البته قرارم این بود که متن را همانطوریکه به ردیف به موضوعات پرداخته بود، نکاتم را در مخالفت عنوان کنم. که مثلا چرا از اول گفتید اصلاح دیگر کاری از پیش نمی برد، آیا فکر کردید کسی شاید از این منظر میخواهد وارد بحث شود، به همه نقد شما؟ که اصلاح رادیکال چرا نمیشه؟ که حزب رو بهتر کنه از سانترالیسمش کم کنه تا نقطه صفر یا اینکه دولت موقت را دوره اش رو کوتاه کنه، کارگران رو خیلی سریع دخیل در سرنوشتشان کنه، آنطوریکه مارکس می خواست، و چرا … که البته من دقیقا می خواستم همین کار رو کنم. آما در حین کار روی جزء جزء مطالب دیدم در انتها این نکات تبدیل به یک مطلب طولانی و خارج از حوصله همگان خواهد شد، بنابرین به یکی از این جزء ها اکتفا کردم که برایم اصلیتر بود.
وقتی در خواندن نوشته ” ریشههای افول چپ – شیدان وثیق”در شروع مطلب با این جمله برخوردم “ ما با نبود یک گفتمان ایجابی و اثباتی در تئوری و عمل، با فقدان یک بَدیل نظری و عملی، روبهبرو میباشیم.” یاد حرف مارگرت تاچر افتادم که می گفت بدیل دیگری موجود نیست! گفتم شاید حقا ضربه ایی که مارکسیسم و کمونیسم از قِبل سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم واقعا موجود به خاطر دیکتاتوری و سلطه گری حزبی، نبود آزادی و صدای مخالفی در آن سیستمهای باصطلاح “سوسیالیسم واقعا موجود” خورده است، و همچنین سوسیال دموکراسی که شده حافظ سرمایه، حق بجانب ایشان است و اینها مارکس و مارکسیسم و کمونیسم را بد نام کردن و منظور ایشان اینها می باشد نه خود مارکس، “این تئوری در شکل کلاسیکِ خود امروزه در کلیتاش با بحرانها و بُنبستهای چارهناپذیر روبهرو شده است. “ با آنهاست با مارکس نیست!
آما به بخش سوژه انقلابی که رسیدم با هم می خوانیم: “۲-– سوژه انقلابیِ ضدسرمایهداری در تئوری کلاسیک سوسیالیستی را طبقه کارگر تشکیل میدهد. این نیروی اجتماعی، در عین حفظ تواناییهائی، امروزه در همه جا رو به افول، تجزیه، چنددستگی، تقسیمبندی و تضادهای درونیِ پایدار و ساختاری (و نه اتفاقی یا گذرا) رفته است. طبقه کارگر دیگر سوژه اصلی انقلاب را تشکیل نمیدهد. ….
” متوجه شدم نه ایشان دیگر مارکس را هم به کناری نهاده اند. تضاد و کار و سرمایه چه شد؟ کارگر و سرمایه دار، اصل و اساس تئوری ارزش که برش بنا شده چی شد؟ نگارنده می گویند کارگران دچار ” تضادهای درونیِ پایدار و ساختاری (و نه اتفاقی یا گذرا) ” این “تضادهای درونی پایدار” میان کارگران که “ساختاری (و نه اتفاقی یا گذرا)” هستند، بر چه پایه و مستنداتی استوار است را متاسفانه با تمام هیجانی که داشتم بدانم چگونه تضادهای پایدار و ساختاری میان کارگران بروز کرده، و چرا تا حالا کسی خارجی یا ایرانی چیزی راجبش ننوشته و نگفته، با اشتیاق به خواندن پرداختم تا جواب خود را دریابم، آما بله متاسفانه ایشان برای اینکه شاید اطاله کلام نشه چیزی نگفتن!
بعد به دنبال این شدم، ببینم دلایل عقب گرد ایشان چیست؟ اول برایم مهم بود بدانم چرا طبقه کارگر دیگرسوژه(بازیگر اصلی) انقلاب نیست؟ کی این نقش اصلی شده؟، خب خوشبختانه این بخش رو ایشان نام بردن، توضیح ایشان ” امروزه، با تغییرات ساختاری و تکنیکی در تولید و کار (در نیروهای مولده)، با گسترش فزاینده کار غیرمادی۲، با زیستسیاستِ۳ سرمایهدارانه و زیر سلطه قرار گرفتنِ اقشار مختلف، مردمان بسیاری از گروههای مختلف اجتماعی – زحمتکشان، جوانان، زنان، اقلیتهای گوناگون، طبقات متوسط – با همهی اختلافها، تفاوتها و تضادها میان این قشرها و در درون هر قشر، به میدانِ مبارزهیِ ضدسیستمی و ضدسلطه کشیده میشوند. به بیانی دیگر امروزه عوامل اجتماعی گوناگون در تغییرات اجتماعی نقش بازی میکنند و اینان دیگر محدود به طبقهکارگر صنعتی و سنتیِ سدههای نوزده و بیست نمیشوند بلکه بسیاران۴ را تشکیل میدهند، اما با ویژگیها، اشتراکها، اختلافها، چندپارگیها و تضادهایِشان. “
البته در این نقل قول بالا آن نقش اصلی طبقه کارگر به یک تیم داده شده که پایینتر به آن می پردازیم. آما در مورد کار غیر مادی، مارکس در کاپیتال مجلد یکم به آن پرداخته و آنرا مثل کار مادی می داند ” تولید کاپیتالیستى صرفا تولید کالا نیست، بلکه ماهیتا تولید ارزش اضافه است. کارگر نه برای خود بلکه برای سرمایه تولید مىکند. بنابراین دیگر کافى نیست فقط تولید کند، بلکه باید ارزش اضافه تولید کند. تنها کارگری مولد است که برای سرمایهدار ارزش اضافه تولید میکند، بعبارت دیگر به خودارزشافزائى سرمایه کمک میرساند. اگر مجاز باشیم مثالى از خارج حوزه تولید مادی بیاوریم، مىتوان گفت معلم مدرسه وقتى علاوه بر پرورش ذهن شاگردان از فرط کار از زانو مىافتد برای آنکه صاحب مدرسه پولدارتر شود، کارگر مولد است. اینکه صاحب مدرسه سرمایهاش را بجای کارخانه کالباسسازی در کارخانه آموزشى بکار انداخته است تغییری در این رابطه نمىدهد. بنابراین مفهوم کارگر مولد متضمن صرفا رابطهای میان کار و اثر مفید آن، میان کارگر و محصول کار او نیست، بلکه متضمن یک رابطه اجتماعى تولیدی خاص، رابطهای با منشأ تاریخى که مُهر وسیله مستقیم ارزشافزائى سرمایه بودن را بر پیشانى کارگر مىکوبد نیز هست.”مارکس ارزش اضافه مطلق و نسبی”
و بهمین ترتیب همه کسانی که برای صاحب سرمایه ایی کار می کنند مثل پروگرام نویسهای کامپیوتری و کسانیکه در بخش سرویسها و کار اداری و … انجام می دهند و بابت آن مزدی دریافت می کنند کارگر محسوب می شوند صرف نظر از اینکه در تقسیمات کاری چه کاری را انجام می دهند حسابدارند یا منشی و توی خط تولیدن یا… زمانیکه با کار و فعالیتشان برای سرمایه دار ارزش اضافی تولید می کنند به شکل تیمی و به ارزش افزایی سرمایه کمک می رسانند کارگر محسوب می شوند، صنعتی و سنتی و مدرن فرقی نداره.
آما نوشته مزبور در ادامه مشخص کردن این نیروهای نوین که ” نیروهای اجتماعی ضد سلطهِ” لقب گرفته اند کیانند،: “اما با ویژگیها، اشتراکها، اختلافها، چندپارگیها و تضادهایِشان” خلاصه معلوم نیست با این چند پاره گی و تضادهایشان چه جوری کارها را با هم پیش می برند، آما “برخلاف تصور کهنه حاکم بر سوسیالیسم کلاسیک، نیروهایی نیستند که از پیش بنا بر تعیینات اقتصادی، طبقاتی، تاریخی و غیره مشخص و معین شده باشند.” ! و متاسفانه توضیحات نویسنده به همینجا ختم می شود. در باره سوژه انقلابی جانشین کارگران، که آنها را که تیمی چندپاره و متضاد و مشترک هستند برایمان تصویر کرده اند که جای طبقه کارگری که ” در عین حفظ تواناییهائی، امروزه در همه جا، رو به افول، تجزیه، چنددستگی، تقسیمبندی و تضادهای درونیِ پایدار و ساختاری (و نه اتفاقی یا گذرا)” هستند رو می گیرند! طبقه کارگر که یک طبقه بود، به قول شیدان عزیز اینجوری افولی وچند دسته و دچار تضادهای درونی و ساختاری(و نه اتفاقی یا گذرا) شد، اینها که هنوز شروع نکردند چند پاره و متضاد ن، … معلوم نیست آخر و عاقبتمان با اینها چه خواهد شد.
جالب اینجاست همین تیمی که تشریحش رفت، “ یکی از علل اساسی افول چپ سوسیالیستی امروزی، همانا جداییاش از جنبشهای نوین مردمی و عدم پیوند با آنهاست.” آما بعد ایشون مثل اینکه گفتن همش هم بی عرضه گی چپ سوسیالیستی افولی نیست چون:” از سوی دیگر این جنبشها نیز تمایل و گرایش فراوان به حفظ خودمختاری و استقلال خود دارند و نمیخواهند در چهارچوبهای حزبی، سازمانی و ایدئولوژیکی چپ یا راست اداره یا رهبری شوند.” البته آن هم دلیلی یا دلایلی داره که از قرار زیر که توضیحش را دادند: ” این جنبشها یکدست نبوده بلکه در درون آنها گرایشات مختلف عمل میکنند: از ایدههای برابریطلبانه، آزادیخواهانه و رهاییخواهانه تا ایدئولوژیهای ناسیونالیستی، پوپولیستی، اقتدارگرایانه و بنیادگرایانه مذهبی…” بله دقیقا این جنبش ها یکدست که نیستند هیچ، همانطوریکه قبلا گفتید چند پاره و متضاد هم هستند، آما خب این احزاب سنتی می تونند جنبشهای پوپولیستی و، اقتدارگرایان رو که شما گفتید مثل خودشون هستند رو به جمع خودشان اضافه کنند اگر نکنند کم کاری بی عرضه گی خودشان، که تا حالا اینجوری بودند.
در نتیجه گیری پایان تاریخ بازنمود شد: ” اما سرمایهداری، با وجود بحرانها و تضادهای گوناگوناش، همچنان زنده، فعال و امروزه جهانی شده است. نه تنها همهی پیشبینیهای مارکسیستی، از نیمهی دوم سدهی نوزدهم تا کنون، دربارهی فروپاشی نزدیک سرمایهداری غلط از آب درآمدهاند بلکه این نظام توانسته در همه جا خود را با اوضاع و احوال جدید متحول و منطبق سازد، حفظ و مستحکم نماید.” پایان قصه ما چپهای افولی، سرمایه داری حرف آخر تاریخ شده است! باید شعار جمهوری که مقابل سلطنت شاه زمان فئودال بود را همراه لائیسیته که آخوند همراه شاه فئودال بود را همراه انتخابات آزاد و دموکراسی و حقوق بشر و برابری زن و مرد و… را که همه جزء پرچم بورژوایی بود را به اعتزاز در آوریم چون سرمایه پایان تاریخ است!
حسین جوینده
دسامبر ۶ ۲۰۲۱ شانزده آذر ۱۴۰۰