احزاب مارکسیستی در درجه اول احزاب کمونیستی هستند تا احزاب کارگری

” سازمان فداییان اقلیت و اکثر احزاب دیگر می گویند حزب طبقه کارگر همزمان با انقلاب کارگری ظهور می کند، همراه دیکتاتوری پرولتاریا تازه حزب بعد از انقلاب و حاکمیت پرولتاریا زاده میشود! تازه حزب زاده  می شود که چه کار کند؟ رهبری حاکمیتی را کنند، که کارگران خود می بایست انجامش دهند؟ “

در نظام سرمایه داری طبقه کارگر است که استثمار می شود و زندگیش در بند سیستم استثماری ست. طبقه کارگر برای رهایی از این سیستم می بایست ماشین سیستم سرمایه داری را خُرد و نابود سازد تا زمینه را برای جامعه بدون طبقات و کمونیستی مهیا سازد. آحزاب کمونیست یک پله بالاتر از حزب طبقاتی کارگری ست. حزب کمونیست مارکسیست، برای رهایی بشریت از این سیستم، پشتیبانی خود را در این نبرد به طبقه کارگر می دهد. زیرا طبقه کارگرست که در این سیستم در جهت رهایی ست. 

این رهایی تنها با محو همه طبقات، کارگر و سرمایه دار تحقق می یابد. 

حزب کمونیست از بدو پیدایش سیستم سرمایه داری دائما در جهت منافع طبقاتی طبقه کارگر کار می کند تا زمان براندازی سیستم به دست توانای طبقه کارگر و برقراری حاکمیت(دیکتاتوری) کارگری (حاکمیتی موقتی تا محو سیستم سرمایه) برای گذار به جامعه کمونیستی. خود دیکتاتوری پرولتاریا نخستین گام جامعه کمونیستی ست، که در جهت محو بقایای سیستم سرمایه داری ست. حاکمیت کارگری درهمه سطوح تولید و توزیع و روابط انسانها بر نقش مشارکت همگانی در تصمیمات تاکید اکید دارد. 

از سطور بالا، یکم این نتیجه می شود، که احزاب مارکسیستی در درجه اول احزاب کمونیستی هستند تا احزاب کارگری. نقش حزب کمونیست، پرورش کمونیستهای مارکسیست در طبقه کارگر می باشد، و در همه لحظات تا پیروزی حاکمیت موقت کارگری پشتیبان بی برو برگرد منافع کارگران می باشند. که از این طریق آنها را برای انقلاب کارگری و حاکمیتشان و محو بقایای سرمایه پرورش و آماده سازی می کنند. از این طریق احزاب کمونیست خود را بدوا تا حاکمیّت کارگران، جزیی از طبقه کارگر و حزبی کارگری قلمداد می کنند آما هدف غایی و نهایی و آنچه پی ش هستند جامعه کمونیستی ست نه حاکمیت کارگری. 

دوم که کار حزب کمونیستی با شروع حاکمیت پرولتاریایی برای محو سیستم سرمایه داری پایان می یابد. نه اینکه در بدو انقلاب کارگری ظهور کند و نه بعد از آن ظاهر شود و نه در رهبری کارگران بعد از حاکمیتشان دخالتی داشته باشد. هیچ حزب کمونیستی بعد از برقراری دیکتاتوری پرولتاریا موجود نمی باشد. دوستان سازمان فداییان اقلیت و بعضی احزاب دیگر می گویند حزب طبقه کارگر همزمان با انقلاب کارگری ظهور می کند، همراه دیکتاتوری پرولتاریا تازه بعد از انقلاب و حاکمیت پرولتاریا حزب زاده میشود! تازه حزب زاده شود که چه کار کند؟ رهبری حاکمیتی را کنند، که کارگران خود می بایست انجامش دهند؟

به عنوان مثال، در نظر بگیرد، کاری که حزب کمونیستی از سال ۱۳۵۷ تا مثلا سقوط رژیم اسلامی و حاکمیت کارگران در سال ۱۴۰۰ میکند، همه کاری هست که حزب کمونیستی در دوران موجودیتش می کند و بعد از آن تعطیل می شود. حاکمیت کارگران برقرار است کار این حزب/احزاب کمونیست پایان می گیرد. چون در مدت این چهل سال و اندی این حزب کار خودش را با پرورش کارگران کمونیست لااقل برای رهبری باقی کارگران در راس هرم قدرت و در سرتاسر کشور انجام داده است و لزومی به ماندگاریش دیگر نیست. چون همه کارها، همگانی، شورایی پیش می رود. اگر اینکار را حزب/احزاب کمونیست نتوانسته انجام دهند انقلاب کمونیستی هم در کار نیست، زمانی که کمیّت لازمی کارگر کمونیست مهیا نشده است، چگونه می توان انتظار انقلاب کمونیستی را داشت. کارگران غرق در مبارزه اقتصادی هم یکهویی بدون کسب آگاهی کمونیستی، انقلاب کمونیستی راه نخواهند انداخت. یعنی اصلا امکانش غیر معقول است.

” شوراها ارگان های اعمال حاکمیت سیاسی طبقه کارگرند، در حالی که حزب طبقه کارگر ارگان رهبری سیاسی طبقه کارگر است” این طرازبندی اساسا متناقص و اشتباه ست. کارگران حکومت می کنند آما از پشت صحنه حزب هست که “رهبری” می کند، که می گوید چه کنید چه نکنید!؟ این دیگر چه حاکمیتی ست؟ مسلما حاکمیت حزبی ست. همچنین نمونه ایی گویا از نسخه دوستان از ارگان حزب در رهبری شوراهای کارگری!

شرحی که در بالا داده شد، برای زمانیست، که حاکمیت کارگری از کمیّت لازم و آگاهی کمونیستی برخوردار و کاملا آماده خرد کردن سیستم سرمایه داری ست. که البته این نوع شرایط  را می توان وضعیت ایده آل دانست. 

آما اگر این شرایط ایده آل موجود نبود چه؟ آن زمان حزب/احزاب کمونیست اگر این توان سراسری را دارا بود که به نیابت از طبقه کارگر و برای ایجاد حاکمیّت پرولتاریا اقدام نماید، و سکان قدرت را بدست گیرد، می بایست این اقدام را انجام دهد، وگرنه اگر این شانس را داشته باشد و این حزب از قبول آن طفره رود، و حاکمیّت را به بورژوازی واگذار نماید مسلما آن زمانست که به پرولتاریا خیانت کرده است. حزب سکان قدرت را با این هدف بدست می گیرد که سریعا با دسترسی به کمیّت مناسب کارگران کمونیست به حاکمیت پرولتاریا کمونیست، قدرت را واگذار نماید. و شرایط انحلال خویش را با این عمل مهیا می سازد. تا طبقه کارگر هم به همین ترتیب انحلال خویش را با محو بقایای سرمایه مهیا سازد. چیزی که می ماند کمونیسم است.

مسلما همانطوریکه گفتیم جایی که طبقه کارگر آن کمیّت لازم کمونیستی را برای حاکمیّتش و خرد کردن سیستم سرمایه داری دارا نیست، مثل زمان لنین، که البته با شرایط امروز مسلما با توجه به تجربیّات گذشته، به اینکه همه هم و غم حزب می بایست در درجه اول کمک به برقراری حاکمیّت موقت پرولتاریا برای آماده سازی زمینه برای ایجاد کمونیسم به همت همگانی خود کارگران باشد. بله حاکمیّت موّقت حزبی که کمک می کند حاکمیّت موّقت کارگری شکل بگیرد، تا بقایای سیستم بورژوایی را جارو نماید. نباید به قول ضرب المثل قدیمی مثل مار گزیده ها از هر ریسمان سیاه و سفیدی ترسید. که چون ۱۰۰ سال پیش این تجربه فلان شد پس همه تجربیّات اقدام حزبی به همان نتیجه محتوم ختم خواهد شد.

حزب کمونیستی نقش اصلیش همراهی در مبارزات اقتصادی و سیاسی و طبقاتی کارگران و ترویج کمونیسم در میان کارگران و نیروهای پیشرو می باشد. نقش دیگر حزب کمونیست چالش نظری ایدئولوگهای بورژوازیست. نقش حزب کمونیست با حاکمیت کارگران کمونیست به پایان می رسد.

حسین جوینده

پنجم آگوست ۲۰۲۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate