جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت پنجم

در تداوم مواضع ارائه شده از طرف صاحب نظران  و یا آموزگارانی چون مارکس و انگلس در چارچوب حاکمیت سیاسی طبقاتی، باید اذعان داشت که رهایی از یوغ نظام استثماری و ضد انسانی سرمایه داری فقط از طرف طبقه کارگر تحقق پذیر است و تشکل کارگری محصول انسجام درونی طبقه ای است که از دل مبارزات عملی سر برون می آورد و با پیروی از اصول تدوین شده  و غیرقابل تغییر آن در زمینه ی انقلاب اجتماعی ضد سرمایه داری آراسته می گردد و جهت تحقق بخشیدن به اهداف انقلابی و سرنگونی مراکز قدرت نظام سرمایه داری، رکن اساسی طبقاتی خود را بمثابه ی تشکل و یا حزب کارگری در عرصه ی اجتماعی می گستراند.

بازهم درباره کائوتسکی و دموکراسی بورژوایی!

بر خلاف نظرات بورژوایی کارل کائوتسکی، مبارزه ی طبقاتی کارگران و در نهایت تشکل کمونیستی آن، جهت تغییر بنیادی جامعه، نمیتواند از پلورالیسم پارلمان بورژوایی برای رسیدن به اهداف انقلابی خویش بهره گیرد و خود را به پای آن اسیر سازد، زیرا همانطور که در قبل اشاره نموده بودم، کائوتسکی معتقد است که جامعه ی سرمایه داری و دموکراسی آن هدفمند است و همه ی دگرگونی اجتماعی برای کسب قدرت سیاسی کارگری را آماده می سازد و دیگر نیازی نیست که از راه قوه ی قهری، سرمایه داری را سرنگون نمائیم. در واقع و در نهایت دموکراسی بورژوایی، گور کن نظام سرمایه داری است و بصورت تدریجی و مسالمت آمیز تغییر بنیادی در جامعه تحقق خواهد یافت و همین انقلاب کارگری است. بر چنین پایه ای است که کائوتسکی خود را انقلابی می داند. او معتقد است که نوع سرنگونی قهری که منجر به انقلاب می شود، فقط متعلق به بورژوازی است، زیرا آنها مجبور بودند در برابر فئودال ها از حربه ی سلاح یعنی قوه قهر استفاده کنند ولی بر عکس در شرایط کنونی و با موجود بودن دموکراسی، طبقه ی کارگر نیازی به قوه قهری ندارد. اندیشه های کائوتسکی به مسیری می رود که انقلاب قهری به بورژوازی تعلق داشت ولی کارگران علیه بورژوازی انقلاب مسالمت آمیز را به ثمر می رسانند، چرا که نیروی نظامی در سیستم فئودالی جدا از مردم عمل می نمود ولی در نظام سرمایه داری، ارتش از مردم است. کائوتسکی در این مورد می نویسد:

«انقلاب های بورژوایی در کشورهایی رخ دادند که در آنها استبدادی متکی بر ارتشی جدا از مردم حاکم بود و هر نوع جنبش آزادی طلبانه را سرکوب می کرد؛ در کشورهایی که آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، آزادی تشکیلات و حق رای و انتخابات و نمایندگی واقعی خلق وجود نداشتند. در این جوامع، مبارزه علیه حکومت ها به طور ضروری در هیبت جنگ داخلی نمایان شد. اما امروز پرولتاریا می تواند، لااقل در اروپای غربی، به قدرت سیاسی دست یابد، زیرا در این کشورها به هر حال دموکراسی، هر چند نه دموکراسی “ناب” توانسته تا حدی در عمق ریشه بدواند. در این کشورها ارتش نیز دیگر هم چون گذشته از توده مردم جدا نیست.»(۲۵).

تخیلات فکری کائوتسکی، این چپ بورژوایی دوران گذشته ی ما، از منبع روشنی سرچشمه می گیرد، آن هم الگو قرار دادن ابزارهای سیاسی نظام سرمایه داری یعنی دموکراسی پارلمان بورژوایی است و آن چنان به تقدیس دموکراسی می پردازد که از چنین مسیری و با بهره گیری از آن، خواهان برقراری حکومت کارگری بصورت مسالمت آمیز می گردد، زیرا ماشین دولتی نظام سرمایه داری “از توده ی مردم جدا نیست” و معتقد است که جنگ داخلی با انقلاب کارگری منافات دارد و اگر از راه قوه ی قهر حکومت را بدست آورد، موجب برقراری استبداد و دیکتاتوری خواهد گشت. این چپ بورژوایی ایمان خود را به سیستم پارلمانی حتا پس از کسب قدرت سیاسی بوسیله ی پرولتاریا (البته از راه مسالمت)، از دست نمی دهد و قصد دارد حکومت کارگری را با کثرت احزاب سیاسی، عجین سازد زیرا معتقد است که در فقدان کثرت احزاب، استبداد حاکم خواهد گشت. او فراموش می کند که حکومت شوراهای کارگری، برقراری آزادی را در ارتباط با پیشبرد تولید سوسیالیستی و رایزنی همه جانبه در ارائه ی راه کارها با درک های متفاوت از آن ارزیابی می کند و هم زمان باید در برابر مالکیت خصوصی و الغای تدریجی آن از همان راه کارهای آزادی فکر و اندیشه و بیان، بهره گیری نماید و صد البته، زمانی که طبقه کارگر، حکومت را بدست می گیرد، دیکتاتوری طبیعی و منطقی طبقاتی خود را حاکم می سازد و اسیر جدال های احزاب سیاسی از هر رنگ و لعابی نمی شود. چپ بورژوایی در دوره ی ما نیز خواب تکثر احزاب سیاسی را پس از انقلاب کارگری می بیند و نسخه های مجالس و پارلمان را ارائه می دهد. چپ بورژوایی کنونی همانند درک سیاسی کائوتسکی، خواهان کثرت احزاب سیاسی است و اینگونه حکومت شوراهای کارگری را به جای باروری استعدادها در زمینه های علمی و تولیدی و رایزنی آزاد کارگری از بخش های مختلف آن، قصد دارد میدانی از چالش ها و پلمیک های احزاب سیاسی که اراده ی آنها گرفتن قدرت سیاسی است، در عرصه ی اجتماعی برقرار نماید. ما با همه ی تجربیاتی که از گذشته کسب کرده ایم، خواهان انکشاف هر چه بیشتر حکومت شوراهای کارگری هستیم و در تداوم چنین نظامی، نمی توان فعالیت نیروهای سیاسی را نادیده گرفت، آنها می توانند تمام ابزارهای تبلیغ و ترویج اندیشه های سیاسی را به خدمت گیرند و در سطح جامعه فعالیت خود را انعکاس دهند، ولی اشاعه ی اینگونه آزادی ها تا به سطح پلورالیسم  و ارتقا و تمرکز آن در پارلمان سیاسی بعنوان قوه ی مقننه، به مفهوم مدفون ساختن حاکمیت کارگری است. احزاب آزادی اشاعه ی اندیشه خواهند داشت و لی نباید بمثابه ی رقیب و آلترناتیو در برابر “شوراهای کارگری”  ظاهر شوند. در نتیجه؛ چپ های بورژوایی تمایل دارند اینبار نه حکومت یک حزب (همانند روسیه در گذشته)، بلکه حاکمیت چند حزبی را به جای “حاکمیت شوراهای کارگری”  قرار دهند و این همان بینشی است که کائوتسکی “انقلابی” تئوریزه نمود و چپ های بورژوایی در دوران کنونی بنام جنبش کارگری ولی خارج از مبارزه و حاکمیت طبقاتی آن،  گام های اولیه را بسوی پلورالیسم احزاب سیاسی هموار سازد و در تداوم آن، پایه های سالوسانه ی پارلمان بورژوایی هویدا گردد.

تشکل های کمونیستی عصر ما در تکامل از گذشته!

امروزه کارگران در مرکز ثقل فعالیت های اقتصادی در رابطه با مطالبات صنفی یعنی کانال اتحادیه ای و نیز آکسیون های اعتراض سیاسی قرار دارند. کیفیت یاد شده  بطور مستقیم، پراتیک مبارزات صنفی و سیاسی کارگران را رقم می زند و از چنین زاویه ای ماهیت پیکار ضد سرمایه داری آنها در شکل و محتوا نسبت به گذشته تغییر قابل ملاحظه ای می یابد،  زیرا به دلایل متعدد، آگاهی اجتماعی در درون طبقه نهفته است و بر خلاف قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم،  دیگر نیازی نیست که تئوری و بطریق اولی آگاهی  از خارج وارد طبقه شود. در یک کلام عناصر آگاهی در درون آن قرار گرفته اند و بر چنین مبنایی عصاره و محور اساسی تشکل کمونیستی و یا حزب کمونیست، کارگری است و فعالیت های آگاه گرانه و تبلیغ و ترویج آن از درون جنبش کارگری بر می خیزد و نه بمثابه ی گذشته های دور بوسیله ی روشنفکران غیر پرولتری به دلایل مسلح بودن به آگاهی های علمی و اجتماعی از خارج به درون آن انتقال می یافت، ولی وضعیت اجتماعی دیگر همانند گذشته نمی باشند و با رشد روزافزون دانش بشری، آگاهی انسان نیز سیر صعودی را طی نموده و یویژه در زمینه ی یاد شده، دیگر مجموعه ی عظیمی از کارگران فقط بمثابه ی فروش نیروهای صرف کارگری در نظر گرفته نمی شوند و با سیر صعودی تکنولوژی، باید از ارتقای نسبی و رشد آگاهی های مرتبط در واحدها و حوزه های کاری، برخوردار باشند. حتا کارگران امروزی را نمی توان با کارگران قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم مقایسه نمود، زیرا سطح سواد آموزی نیز با گذشته های دور قابل به مقایسه نیست. بنابراین بر عکس دوره های قبل، عناصر بیرونی یا بطریق اولی روشنفکرانی که پایگاه طبقاتی خرده بورژوایی و در نهایت بورژوایی دارند، بمثابه ی مبارزانی که خواهان حاکمیت سیاسی کارگری می باشند، در منافع طبقاتی کارگری، همبسته و ممزوج می شوند و در تشکل واحد کارگری قرار می گیرند. عناصر تشکیل دهنده ی یک طبقه ی اجتماعی از لایه ها و اقشار متفاوت کارگری می باشند که در بخش ها و یا لایه های تولیدی، توزیعی، خدماتی، آموزشی و بهداشت و تندرستی، خصلت واقعی طبقاتی می یابند و در درون خود روشنفکران پرولتری را در امر پیشبرد منافع طبقاتی مشترک خویش، بازسازی، تولید و بازتولید می نمایند ولی روشنفکران غیر پرولتری به عناصری اطلاق می شوند که تعلقی اقتصادی در بخش ها و لایه های متفاوت کارگری ندارند و در درون اقشار خرده بورژوایی و بورژوایی، امرار معاش می نمایند و به دلیل تحقیق و اندیشه ورزی، به منافع طبقاتی کارگری روی آورده و تشکل کارگری را پذیرا می شوند. از آنجا که روشنفکران غیر پرولتری از خاستگاه متفاوت بورژوایی بر می خیزند، از زاویه های متفاوتی، به درک زمینه های تاکتیکی و استراتژی کارگری روی می آورند و در نتیجه تفاوتی بین لایه های متفاوت کارگری و تشکل سیاسی آن محسوس می گردد، در چنین رابطه ای است که چالشی منطقی و محسوس در جنبش کارگری هویدا میشود و راه حل مشخصی را می طلبد که درچارچوب بحث مورد نظر ما با آلترناتیو های گذشته تفاوت خواهد داشت.

واقعیت این است که تشکل وسیع کارگری بعنوان حزب کمونیست و چگونگی وظایف ، راه کارها و پیچیدگی مباحث آن  در عرصه های مختلف بیش از بیش از “انترناسیونال دوم” و بویژه از آغاز قرن بیستم بصورت پیگیرانه در رشته ی تحلیل و تفسیر اجتماعی قرار گرفته است. حتا کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ فاقد تشکل گسترده ی کمونیستی بود و “ویان” Vaillant  که سوسیالیسم علمی را نمایندگی می نمود، با نیرویی ضعیف سومین قدرت کمون را تشکیل می داد و قدرت های اولی و دومی در دستان دو نیروی بزرگ سیاسی متمرکز گشته بود که فاقد تئوری مبارزه ی طبقاتی مبتنی بر کمونیسم انقلابی بود که از بلانکیسم و پرودون تشکیل می یافت. حتا نام های آشنا و مبارزان خستگی ناپذیر ی که در دل جنبش کمونیسم جهانی برای همیشه جای گرفته اند، متعلق به دو نیروی آخری بودند. “لوئیز میشل”، این زن کمونارد، یک بلانکیست بود و با مبارزه ی شجاعانه اش، متاسفانه انحرافات بلانکی را حمل می نمود. کمون پاریس در دوران “بین الملل اول” قرار داشت. در این دوره ها مباحث تشکل و یا حزب کمونیست، هنوز شدت نگرفته بود که کمون بمثابه ی شاهدی بر این مدعا ست که فاقد تشکل و یا به طریق اولی حزب تاثیر گزار کمونیستی در پاریس بود. همه چیز بصورت تدریجی از سال ۱۸۸۹ ، سال تاسیس بین الملل دوم آغاز می شود و استخوان بندی آن در روند آنالیز اجتماعی و مبارزات کارگری قرار می گیرد و جای پای خود را بویژه در مبارزات طبقاتی کارگری و سوسیال دموکراسی روسیه باز می نماید و همانطور که می دانیم، در آن دوره ها، احزاب کمونیستی بنام احزاب سوسیال دموکرات معرفی می شدند و لنین یکی از انقلابیون کمونیست است که سهم بسزایی در پیشبرد مباحث آن داشته و خصوصن در کتاب “چه باید کرد” بطور همه جانبه پیگیری شده است زیرا از کنکاش تئوریک، حزب سوسیال دموکراتیک پایه ریزی می شود. حزبی که به دلایل عقب ماندگی نیروهای کار، غالبن بوسیله ی روشنفکران غیر پرولتری تئوریزه و پی ریزی می گردد، در قرن نوزده وضعیت مشابه ای در کشورهای پیشرفته اروپایی برقرار بود و همواره به دلیل ضعف تقریبن مطلق نیروهای کار، روشنفکران غیر کارگری آگاهی را به درون طبقه انتقال می دادند و نیز به آنها درس وحدت و اتحاد را در شعار “کارگران سراسر جهان متحد شوید” تبلیغ می نمودند. وضعیت کارگری روسیه بسی عقب مانده تر از شرایط سایر ممالک اروپایی بود. بنابراین و بطور اجتناب ناپذیر، لنین نیز از همان سیاست چگونگی ایجاد تشکل کمونیستی و یا حزب سوسیال دموکرات کارگری مطابعت می نماید و خشت و پایه ی اولیه آنرا بکار می گیرد. لنین؛ اهداف مبارزه در راه سوسیالیسم را از مبارزات کارگری تفکیک نموده و این دو را یک کاسه نمی کند. روشن است که بین دو پدیده ی طرح شده در فوق باید ارتباط منطقی حاکم باشد تا بتواند راه سوسیال دموکرات کمونیستی آن دوره را پاسخگو گردد ولی تفکیک آن نیز از طرف لنین، کاملن منطبق بر واقعیت های اجتماعی است، زیرا مفاهیم طبقاتی ریشه ی اقتصادی دارد و بر مبنای ریشه ی اقتصادی مشترک، انسان ها تعلق طبقاتی می یابند. بعنوان نمونه کارگران در لایه ها و بخش های مختلف، از آنجا که نیروی کار خود را می فروشند و در راستای ارزش مبادله و نیز ارزش مصرفی قرار می گیرند و در تعاقب آن، تولید ارزش اضافی در چارچوب نظام سرمایه داری منتج می گردد و در این مسیر دلیل بارز اقتصادی چنین زنجیره ای کاملن آشکار می شود. پس پایگاه طبقاتی انسان ها بر مبنای ریشه ی اقتصادی است. ولی ارزش مبادله و نیز ارزش مصرفی، دو ارزش متضادی هستند که موجبات تقابل کارگران با کارفرمایان را در هر شرایطی که مقتضی گردد، فراهم می سازند و بر مبنای آن مطالبات کارگری جهت رسیدن به حقوق مادی در روند اعتصابات کارگری تجلی می یابد. پس بار دیگر لنین حق دارد که مطالبات کارگری را “تردیونیونیستی” بداند. در اینجا باید به مسئله ای اساسی پاسخ دهیم که می تواند در سطحی مشخص با گفتمان لنین تفاوت داشته باشد، زیرا معتقدم با آنکه در روند غالب، مبارزات کارگری در چارچوب مطالبات آن اقتصادی است، و یا به طریق اولی با آنکه مبارزات کارگران برای اخذ مطالبات “تردیونیونی” است، ولی همواره نمی تواند درب بر این پایه چرخش نماید و به شکل مطلق ابراز وجود کند. زیرا در وضعیت های مشخصی، بعضی از اعتراضات رنگ سیاسی به خود گرفته و در پوسته ی صرفن اتحادیه ای و اقتصادی باقی نمی ماند. این روند کلی بوده و در تمام جوامع، چه به اصطلاح دموکراتیک و چه دیکتاتوری به وقوع می پیوندد، با این تفاوت در کشورهایی که نظام های سیاسی آن با ستم عریان به پیش می رود، غالبن مطالبات اقتصادی شکل سیاسی به خود می گیرند. لنین با آنکه روش ایجاد تشکل سوسیال دموکراتیک و یا کمونیستی آن دوره ی روسیه تزاری را با نوع جوامع پیشرفته سرمایه داری جدا می کند، ولی واقعیت این است که در آن دوره، تشکل کمونیستی و مبارزات کارگری در تمام کشورها چه با روبنای دیکتاتوری و چه بصورت دموکراتیک، به طریق مشابه تئوری واحدی متظاهر می گشت. یعنی احزاب سوسیال دموکرات؛ ایدئولوژی، فلسفه و اندیشه های برابرطلبانه را تبلیغ و ترویج می نمایند و در چنین راستایی اهداف و مقاصد خود را به خدمت می گیرند. یعنی عضویت در آن بر اساس مفاهیم یاد شده است ولی مبارزات کارگری  جنبه ی اقتصادی دارد. لنین در چنین رابطه ای می نویسد:

«گفتیم که آگاهی سوسیال دموکراتیک در کارگران اصولا نمیتوانست وجود داشته باشد این آگاهی فقط از خارج محیط کارگری میتوانست بدان محیط برده شود. تاریخ تمام کشورها گواه برآنست که طبقه کارگر تنها با نیروی خودش به چیزی جز به آگاهی تریدیونیونیستی یعنی اعتقاد به ضرورت گرد آمدن در اتحادیه ها و مبارزه با کارفرمایان و واداشتن دولت ها به وضع این یا آن قانون مورد نیاز کارگران و غیره میتواند برسد. ولی آموزش سوسیالیسم زائیده آن تئوری های فلسفی، تاریخی و اقتصادی است که نمایندگان با سواد طبقات توانگر یعنی روشنفکران تدوین کرده اند. بنیان گزاران سوسیالیسم علمی عصر ما ـ مارکس و انگلس ـ خودشان هم، از نظر وضع اجتماعی به روشنفکران بورژوا تعلق داشتند. در روسیه نیز به همین گونه آموزش تئوریک سوسیال دموکراسی کاملا مستقل از رشد خود انگیخته جنبش کارگری و بصورت نتیجه طبیعی و ناگزیر سیر تکامل اندیشه در محیط روشنفکران انقلابی سوسیالیست پدید آمده است.»(۲۶).

مضمون گفته های فوق همانطور که قبلن در همین سطور اشاره کرده بودم، علاوه بر اینکه در آن دوره ها به دلیل پائین بودن سطح آگاهی های علمی و اجتماعی کارگران، بناچار روشنفکران غیر پرولتری جهت ایجاد “حزب سوسیال دموکرات کارگری” بسیج میشدند و این واقعیتی انکار ناپذیر میباشد، از طرف دیگر انباشت این روشنفکران به نمایندگی از کارگران و تداوم آن بمثابه ی یک اصول، انقلاب و حکومت شوراهای کارگری را در بحران سیاسی ـ اقتصادی غوطه ور می نمود و گفتمان انگلس در رابطه با یادآوری آن از مارکس بعنوان ایده ی مشترک، در ژانویه ۱۸۸۸ در پیشگفتار ترجمه ی انگلیسی “مانیفست حزب کمونیست” مبنی بر اینکه: «نجات طبقه کارگر فقط می تواند به دست خود طبقه کارگر صورت گیرد» را در بن بستی سیاسی فرو می برد. در اینجا نمیتوان به لنین انتقاد نمود، زیرا تضاد مذکور نه فکری و ارادی بلکه عینی است و عینیت آن از واقعیت اجتماعی بر می خیزد، واقعیتی که کارگران فاقد پتانسیل آگاهی های اجتماعی بر مبنای سوسیالیسم انقلابی بودند و اگر کارگران پیشرویی به تشکل کمونیستی می پیوستند، در برابر روشنفکران غیر پرولتری، اقلیت ناچیزی را تشکیل می دادند. لنین و نه هیچ انقلابی دیگری قادر نبودند در چنین برهه ای از زمان توازن قوای اجتماعی را عوض نمایند و یا بعبارتی دست به معجزه زنند. بنابراین تشکل های کمونیستی در گذشته با چالش های جدی روبرو می شوند، زیرا از یک طرف به دلیل ضعف آگاهی های اجتماعی در بین نیروهای کار، مشکل بسیج و سازماندهی کارگری در احزاب کمونیستی غیر قابل حل مانده بود و از طرف دیگر آموزگاران آن دوران، چشم انداز اینگونه تشکل کمونیستی را پس از تحقق انقلاب کارگری که قادر باشد به بحران روشنفکری غلبه نماید و راه کارهای منطقی در مسیر برنامه های سوسیالیستی در خدمت به  تحکیم و پیشبرد شوراهای حکومتی را آماده کند، به دلیل دور بودن از عینیت موجود و تحمیل آن به احزاب ایدئولوژیک کارگری، نمی توانستند بطور جدی و همه جانبه ارائه دهند.  زمانی که تشکل کمونیستی مملو از روشنفکران غیر پرولتری است و به نمایندگی از آنان تا انقلاب اجتماعی یعنی کسب قدرت سیاسی کارگری، حضور همه جانبه دارند، غنودن در قدرت یکی از تمایلات اساسی روشنفکران غیر پرولتری را تشکیل خواهد داد و در چنین مسیری حزب سیاسی با مضمون و محتوای یاد شده در فوق، حاکمیت سیاسی را بنام کارگران قبضه می کند و فقط نامی از “حکومت شوراهای کارگری” باقی میماند. از چنین زاویه ای است که حاکمیتی از اقلیت بر اکثریت بر جای خواهد ماند. البته لنین خارج از واقعیت هایی که در ارتباط با احزاب سوسیال دموکرات کارگری آن دوره در سطور بالا برشمردیم، بحران یاد شده را درک نموده و فقط به راه حل کوتاه و مختصری بسنده می کند. او در مورد سازمان و یا تشکل کمونیستی که بیش از بیش از روشنفکران غیر پرولتری سازماندهی شده است  می نویسد:

«سازمان انقلابیون باید بیش از هر چیز و بطور عمده کسانی را که فعالیت انقلابی حرفه آنهاست، در بر داشته باشد (و به همین جهت من از سازمان انقلابیون سخن میگویم و منظورم هم انقلابیون سوسیال دموکرات هستند). در برابر این وجه مشترک اعضای چنین سازمانی، باید هر گونه تمایزی میان کارگران و روشنفکران و بطریق اولی تمایز میان حرفه های مختلف هر یک از آنان، بکلی از بین برود.»(۲۷).

سطور فوق ثابت می کند که لنین به درستی به تمایز ساختاری و پایگاه اقتصادی دو پدیده مورد بحث پی می برد، ولی چگونگی  راه کارهای تمایز ساختاری  در حزب سوسیال دموکرات، به دلایل تحمیل عینیت اجتماعی موجود در آن دوره ها، مسکوت گذاشته می شوند. لنین از ضعف های موجود در احزاب سوسیال دموکرات بخوبی آگاهی داشت و اگر تزهای آوریل وی ارائه نمی گردید، انقلاب کارگری در اکتبر ۱۹۱۷ صورت نمی پذیرفت. همانطور که امروزه در برابر تهاجم “چپ بورژوایی” بر جنبش کارگری، ما به حضور لنین ها برای تحقق بخشیدن به انقلاب اجتماعی نیاز وافر داریم، زیرا موجودیت لنین فقط بر درک و اندیشه بر معضلات  نیست، بلکه ارائه ی آلترناتیو در چارچوب پیچیدگی مسائل اجتماعی  و حرکت بسوی انقلاب کارگری، روی سکه ی دیگر آن است. روشن است که این آموزگار بزرگ عاری از اشتباه نبود و کسی که عمل می نماید، نمیتواند همانند پیامبران بدون خطا باشند ولی اندیشه وی راه را بر دشمنان و سازشکاران سد می نماید و مسیر انقلاب کارگری را آشکار می سازد. همانطور که در سطور فوق اشاره نموده بودم، تشکل های کمونیستی کنونی، پایه هایی از تکامل احزاب در گذشته می باشند و دیگر نیازی به طرح “کارگران سراسر جهان متحد شوید” نیست، زیرا چنین شعار و مضمونی از آنجا که روشنفکران غیر پرولتری بصورت وسیع در احزاب کمونیستی موجود بودند و وظیفه ی انتقال ایده و اندیشه ی کمونیستی و سازماندهی انقلابی آن بعهده ی روشنفکران برخاسته از طبقه ی بورژوازی و یا خرده بورژوا قرار داشت، چنین شعاری را طرح می کردند، ولی امروزه آگاهی اجتماعی و روشنگری برابرطلبانه در درون طبقه ی کارگر موجود است و باید شعار “کارگران سراسر جهان متحد شویم” در دستور برنامه های تبلیغی و ترویجی قرار گیرد و زمانی که یک تشکل کمونیستی، شعار اول را تبلیغ می نماید، موجودیت و هستی خود را از طیقه جدا می سازد و لی بر عکس طرح شعار “کارگران سراسر جهان متحد شویم” گویای یکی بودن طبقاتی را نشان خواهد داد  و نیز انقلاب کارگری هم این نیست که ابتدا همه ی کارگران کمونیست می شوند و سپس قدرت سیاسی را کسب می نمایند. هر گاه اکثریت عظیمی از کارگران در مسیر ضد سرمایه داری بسیج می شوند، گام های موزونی بسوی تحولات اجتماعی و دگرگونی های انقلاب کارگری بر می دارند. اگر بخواهیم  به اعتصابات کارگری در ایران بویژه اعتصابات شجاعانه و متحد هفت تپه نگاهی بیافکنیم، نیروی پیشرو و فعال ضد سرمایه داری را به وضوح مشاهده می نمائیم. نیرویی که خواهان اداره ی شورایی کارگران در محیط کارخانه است. نیرویی که عنوان میدارد، علاوه بر محیط کارخانه، قادریم جامعه را نیز اداره نمائیم. آیا اکثریت کارگران هفت تپه کمونیست شده اند. خیر آنها فقط ضد نظام استثماری و ضد انسانی سرمایه داری میباشند و اینگونه می توانند با پتانسیل بالایی در خدمت انقلاب کارگری قرار گیرند. ولی وظیفه ی تشکل کمونیستی فقط روشنگری و کار آگاهگرانه ی هر چه بیشتر است که کارگران مسلح به سوسیالیسم علمی در درون آن جای خواهند گرفت. تشکل کمونیستی و به طریق اولی حزب کمونیست وظیفه ی اساسی خود را در شرکت مستقیم در مبارزات کارگری در چارچوب ارتقای هر چه بیشتر اندیشه های اجتماعی پیش می برد، بدون آنکه از بالا به طبقه بنگرد و بدنبال قدرت باشد.

نگاهی به اندیشه ورزی وکار آگاهگرانه کمونیستی

ایده ی کمونیسم بر مبنای انترناسیونالیسم پرولتری است و یکی از وظایف آن ایجاد ارتباط باسایر احزاب و تشکل های کمونیستی در سراسر جهان است، آنچه را که امروزه در فقدان آن بسر می بریم ولی برعکس ارتباط بین اتحادیه ها و احزاب بروکراتیک و پارلمانتاریسم یعنی چپ بورژوایی آن هم بر روی کاغذ (بخوانید اتحاد و همکاری های کاغذی) فراوان به چشم می خورد زیرا این دسته به دلیل اینکه هر زمان مبارزات کارگری رو به اعتلا می نهد و حاکمیت سرمایه داری را در تنگنای سیاسی فرو می برد، با تعهدی که از قبل برای شرایط های حساس، که همان تند پیچ های اجتماعی داده اند، در خفا با بالایی ها دست به سازشکاری و مماشات می زنند و دقیقن به دلیل فوق از کمک های مادی و معنوی حاکمیت بورژوازی برخوردارند و از این نظر است که اینگونه همکاری ها بصورت بروکراتیک و در فقدان بسیج و سازماندهی کارگری قرار می گیرند و این متد بورژوایی را در گذشته های نه چندان دور در چارچوب فعالیت های کارگری در فرانسه، از طرف چپ بورژوایی  تجربه نموده بودم. ولی احزاب کمونیسم انقلابی به دلایل مختلف، با عدم همکاری روبرو می باشند که بیش از بیش به موجودیت و بطریق اولی ضعف های درونی احزاب و سازمان های کمونیستی مربوط می گردد که در قسمت های بعدی بدین ضعف ها خواهم پرداخت. ولی کمونیست ها قبل از هر چیز اگر موفق شوند خود را در سطح داخلی یعنی “ملی” با روش صحیح و انقلابی، تشکل کمونیستی کارگری را سازماندهی نمایند، بی شک موفق تر و بهتر عمل خواهند کرد. احزاب و سازمان های کمونیستی در واقعیت های اجتماعی و در بطن عینیت آن قرار دارند و اگر نتوانند وضعیت موجود عینی را درک و آنالیز نمایند، بی شک قربانی حوادث گشته و در تلاطم اجتماعی آن قرار می گیرند و یا بعبارتی در فقدان چشم اندازی روشن مجبورند که مواضع خود را منطبق بر وقایع سیاسی قرار داده و از منطق انقلاب کارگری منحرف شوند.

بنابراین به این نتیجه می رسیم، که یک تشکل کمونیستی در صورتی می تواند بعنوان یک تشکل عرض اندام نماید، که در ارتباد عینی و منطقی با طبقه ی کارگر قرار گیرد. ارتباط یاد شده محتوا و واقعیت عینی یک تشکل کمونیستی انقلابی را نشان میدهد. در فوق اشاره نموده بودم که بر خلاف گذشته های دور، ایده و روشنگری در درون طبقه موجود است و حزب و یا سازمانی که در فقدان  ارتباط با طبقه باشد، قادر نخواهد بود بطور عینی در مسیر انقلاب قرار گیرد. زیرا عقاید انقلابی بطور انتزاعی نمی تواند مفید واقع گردد، همانطور که میارزه ی طبقاتی کارگران نیز در چارچوب مطالبات نیز قادر به آگاهی برابرطلبانه نخواهد شد و بقول لنین در چارچوب مبارزات “تردیونیونی” و اتحادیه ای باقی خواهد ماند. ولی زمانی که تشکل کمونیستی کارگری از درون طبقه سر برون می آورد، همه چیز را در ارتباط طبقاتی و اندیشه ورزی و کار آگاهگرانه ی سیاسی ـ اقتصادی قرار می دهد و در چنین راستایی احزاب و سازمان های کمونیستی که از قبل موجودیت داشتند، نیروی کارگری و کمونیستی خود را در ارتباط با همان اندیشه ورزی و روشنگری، در درون طبقه ی کارگر می یابند. امروزه حتا بصورت پراکنده و در سطح ضعیف، چنین اتصال هایی که از منطق مبارزه ی طبقاتی بر می خیزد، هم به چشم می خورد و هم نیز احساس می گردد و می توان در مسیر یاد شده، اینگونه نیروها را کمونیسم انقلابی دانست، زیرا منتزع از طبقه نمی باشند و با طرح بدیل حکومت کارگری، بعنوان عضوی از طبقه، در درون آن قرار می گیرند و در چنین مسیری است که قادر خواهند گشت در زنجیره ی اندیشه ورزی و روشنگری اجتماعی در بطن اهداف برابرطلبانه و انقلابی با هدف ضد سرمایه داری و کسب قدرت سیاسی کارگری نقش ایفا نمایند.

پالایش نیروهای کمونیستی در درون طبقه، باعث می شود که کارگران بطور تدریجی با کسب آگاهی هر چه بیشتر از طبقه ای در خود به سوی طبقه ای برای خود گام بردارند. مبارزات اعتصابی کارگران هفت تپه و ایستادگی و مقاومت آنان در برابر استثمارگران، اختلاسگران و دزدان نظام سرمایه داری ایران، تحقق تدریجی و ارتقا کار آگاه گرانه ی طبقاتی را به اثبات می رساند. ولی جنبش کارگری در کلیت خویش باید به چنین ارتقای طبقاتی نزدیک گردد و در چنین مسیری است که ترفندهای کارفرمایان نظام سرمایه داری و به همان نسبت دلبستگی های چپ بورژوایی به دموکراسی آن، نزد کارگران بی رنگ می شود. در وضعیت ذکر شده کارگران می توانند همانند هفت تپه ای ها ابتکار مبارزات اعتصابی خود را در چارچوب استقلال نیروی طبقاتی بدست گیرند و از شرایط اسفبار در خود بودن که بقول رزا لوکزامبورگ، عرصه ای از تجلی مصنوعی مبارزه است، واکنش نشان دهند. اندیشه ورزی و کار آگاه گرانه کمونیستی می تواند راه گشا باشد و در برابر ترفندهای چپ بورژوایی حایلی ایجاد نموده و به افشای آنها یاری رساند. ولی برعکس زمانی که نیروهای کمونیستی با چپ بورژوایی همکاری می کنند، همه ی اصول مبارزات کارگری را زیر پا می گذارند، زمانی که نیروهای کمونیستی در مسیر همکاری با سازمان های چپ بورژوایی از تبلیغ و ترویج حکومت کارگری دوری می ورزند، تمامی استقلال طبقاتی و نیز پالایش و آرایش اندیشه ورزی و نیز مواضع کارگری بر دیگر لایه های تحتانی جامعه را فروکش می سازند و دوره های عملکرد انقسام مصنوعی مبارزه ی سیاسی و اقتصادی را هم تسهیل و هم تداوم هر چه بیشتری می بخشند. رزا لوکزامبورگ به درستی اینگونه شرایط ها را تحلیل می نماید و هشت سال قبل یعنی در سال ۲۰۱۲ در سومین قسمت از مقاله ام بنام “معضلات جنبش کارگری در آئینه بحران سرمایه”، بدان پرداخته بودم. روشن است که احزاب کمونیستی به همکاری های وسیع نیاز وافر دارند و نمی توان آنرا کتمان نمود، ولی این همکاری باید با موازین و اصولی صورت گیرد که به مبرم ترین و اساسی ترین منافع مشترک  مبارزه ی طبقاتی کارگری صدمه ای وارد نسازد و یکی از این اصول تبلیغ و ترویج آلترناتیو حکومت سیاسی در انقلاب آتی است و طرح شعار “زنده باد سوسیالیسم” در فقدان بدیل حکومت کارگری، تقویت هر چه بیشتر سنگر بورژوازی است. این شعار نیز یکی از ترفندهای چپ بورژوازی را در سراسر جهان تشکیل می دهد. همکاری ها می تواند با نیروهای چپ که فاقد بدیل حکومت کارگری میباشند، در آکسیون های مشترکی صورت گیرد، با این تفاوت که هر نیرویی با مواضع و اندیشه ورزی خود، به توزیع مستقلانه ی بیانیه و اطلاعیه عمل نماید تا افکار کارگری به تشخیص یاران واقعی خویش نائل گردد. زیرا کارگران دوره های متفاوت مبارزاتی را بر خلاف دو قرن گذشته می شناسند و میدانند دوره های در خود و برای خود کارگری چه مفاهیمی دارد. یکی دیگر از آسیب رسانی همکاری ها، بدون در نظر گرفتن اصول میارزات طبقاتی، مخدوش کردن دو دوره ی متفاوت فوق است. آنچه را که رزا لوکزامبورگ عنوان می دارد، به باور من تشریح همان دوره ها می باشد. دوره ای که رفرمیسم در لباس پارلمانتاریسم به نمایندگی از چپ بورژوایی و یا در شکل دیگر آن یعنی “تردیونیونی” و اتحادیه ای غلبه دارد و با اینگونه اندیشه ورزی، طبقه و نیز نهاد های کارگری را کنترل می نماید.

«رزا لوکزامبورگ در کتاب “اعتصاب توده ای، حزب سیاسی و اتحادیه های کارگری” رابطه ی نهادهای کارگری و حزب پرولتری را در جامعه ی سرمایه داری به دو موقعیت متفاوت منقسم می سازد. اول شرایطی که در آن مبارزه ی سیاسی بوسیله ی کارگران رهبری نمی شود، یعنی اعمال و باصطلاح منافع آنان مطابق با موازین دولت سرمایه داری، به وسیله ی نمایندگان قانونی صورت می گیرد و به پارلمان راه مییابند و رفرمیسم تفوق کامل دارد.  دوم مرحله ای است که کارگران با عمل مستقیم خویش در صحنه ی مبارزه حضور دارند و جامعه دوره ی انقلابی را طی می نماید. رزا لوکزامبورگ مرحله ی اول را عمل غیر مستقیم و مرحله ی دوم را عمل مستقیم مینامد. در مرحله ی غیر مستقیم مبارزه ی اقتصادی و سیاسی بطور مصنوعی از یکدیگر منفک میشوند و از چنین زاویه ای است که اتحادیه ها و حزب سیاسی کارگری نیز منقسم میگردند. وی معتقد است از آنجا که دو نوع مبارزه ی طبقاتی، یکی در بخش اقتصاد و دیگری در چارچوب سیاسی موجود نیست و در واقعیت امر، مبارزه ی طبقاتی مجموعه ای از اعتراضات اقتصادی و سیاسی را در بر میگیرد، در نتیجه جدائی آنان مصنوعی و در دوره ی “غیر مستقیم” بوسیله ی جنبش کارگری، تکنیکی خواهد بود. وی می افزاید: “وقتی که این دو جنبه ی مبارزه ی طبقاتی در دوره ی پارلمانی بدلیل تکنیکی از یکدیگر جدا میشوند، ایندو دو عمل موازی را تشکیل نمیدهند، بلکه صرفا بعنوان دو فاز، دو مرحله ی مبارزه برای آزادی طبقه کارگر مطرح اند. مبارزه ی اتحادیه ای منافع آنی و مبارزه ی سوسیال دموکراتیک منافع آتی جنبش کارگری مد نظر دارد. مانیفست کمونیست، میگوید که کمونیست ها در مقابل منافع متنوع گروهی، ملی یا محلی پرولتاریا، منافع مشترک پرولتاریا را بعنوان یک کل ارائه میدهند، آنها منافع کل جنبش، یعنی، هدف نهایی را آزادی پرولتاریا ارائه میدهند.»(۲۸).

درک از مطالب فوق موجب آن می گردد که کمونیست ها و بطریق اولی تشکل های کمونیستی منافع آتی جنبش کارگری را فدای منافع آنی ننمایند و “منافع مشترک پرولتاریا را بعنوان یک کل” در نظر گیرند. بویژه در دوره هایی که مبارزه ی اقتصادی بطور غیر واقعی و مصنوعی از مبارزه ی سیاسی جدا می گردد و مبارزه از اعتلای بالا و نیز وضعیت انقلابی به دور است، جامعه با کثرت تشکل های کمونیستی روبرو می شود که همکاری های آنها ضروری خواهد بود و از آنجا که اینگونه تشکل ها، در پیشبرد منافع طبقاتی پرولتری و بعنوان نمونه، “آزادی، برابری، حکومت شوراهای کارگری”، خطوط، آلترناتیو و مواضع مشترک و واحدی ارائه می دهند، باید پرچم همکاری ها را بر افراشته سازند. اینگونه همکاری ها در دوره هایی که مبارزه ی طبقاتی اوج می گیرد، تشکل واحد کمونیستی طبقه ی کارگر را طلب می نماید و نیز از چنین زاویه ای است که تکثر تشکل های کمونیستی، از ضرورت و واقعیت دوره های اجتماعی نتیجه می گردد و نه از افکار ولونتاریستی انسانی. زیرا این دوران ها می باشند که خطوط و مواضع سیاسی مشخص خود را بعنوان ضرورتی اجتناب ناپذیر در برابر کمونیستها و مبارزه ی طبقاتی قرار می دهند، آیا می توان در مراحلی که مبارزه برای کسب قدرت سیاسی کارگری اوج می گیرد، طبقه ی کارگر با تکثر تشکل های کمونیستی روبرو شود. امکان دارد یک تشکل خواهان اعتصاب و تشکل ثانوی شکل دیگری از مبارزه را برگزیند و یا یکی برله ی انقلاب قهری و دیگری آنرا در آن مرحله ضروری نداند و… در یک کلام، تبلیغ تکثر احزاب در دوره های انقلابی، علاوه بر صدمات ناشی از بروز اختلافات جدی مبارزاتی اشاره شده در فوق، هدف بورژوایی دیگری را نیز تعقیب خواهد نمود و آن بسیج و سازماندهی هر شکلی از پارلمان و پارلمانتاریسم و حتا برقراری مجلس بورژوایی موسسان است.  بنابراین در دوره هایی که وضعیت انقلابی حاکم می گردد، ما با تشکل واحد کمونیستی بعنوان اندیشه ورزان اکثریت عظیمی از کارگران روبرو می شویم که بطور طبیعی گرایش ها، جناح ها و یا فراکسیون های جنبش کارگری انقلابی را در درون حزب واحد کارگری با مرکزیت منتخب واحد آن، بر قرار خواهند نمود. بنابراین تعدد تشکل ها و یا احزاب کمونیستی و نیز حزب واحد کمونیستی نیز محصول دوره های مشخصی میباشند و همانطور که لنین یاد آوری می نماید:

«آن چنانکه مارکس به انگلس می نویسد: “در جریان های سترگ رشد و تکامل تاریخی هر بیست سال یک روز است. اگر چه سپس ممکن است چنان روزهایی فرا رسد که هر روز آن در حکم بیست سال باشد.»(۲۹).

مشخصات دوره های فوق را نمی توان اپریوری و یا از قبل بطور دقیق پیش بینی نمود ولی در مصاف نهایی که “هر بیست سال یک روز” می شود، منافع مشترک و واحد طبقاتی کارگران یصورت ضروری و اجتناب ناپذیر، حزب واحد کمونیستی را طلب خواهد کرد تا با انیشه ورزی یک تشکل کمونیستی بنام حزب کمونیست، قدرت سیاسی یک طبقه یعنی حکومت شوراهای کارگری بر قرار شود. زیرا با تکثر احزاب و نیز چند دستگی در وضعیت های حساس انقلابی، طبقه کارگر قادر به کسب قدرت سیاسی نخواهد شد. مشخص است که ساختار حزبی و عملکرد آن با گذشته تفاوت خواهد داشت….. ادامه دارد

۱۷ آذر ۱۳۹۹ ـ ۷ دسامبر ۲۰۲۰

منابع:

۲۵ـ دیکتاتوری پرولتاریا ، کارل کائوتسکی ـ ترجمه: منوچهر صالحی (در تمام قسمت هایی که از نوشته های کارل کائوتسکی استفاده نمودم، همه در کتاب واحدی به آلمانی از طرف “پتر لوته” بنام “علیه لنینیسم” گردآوری شد که منوچهر صالحی با زحمات خویش آنرا به فارسی برگردانده اند. از آنجا که مطالب متعدد از طرف کائوتسکی تدوین نشده بود و من با مطالعات همه ی بخش های متفاوت این کتاب، رفرانس ها را از هر مطلب مشخص شده عنوان نمودم.

۲۶ ـ  چه باید کرد ،  لنین ـ منتخب آثار. صفحه  ۴۸ تاکید از لنین

۲۷ ـ همانجا ـ صفحه ۷۳

۲۸ ـ “معضلات جنبش کارگری در آئینه بحران سرمایه” (قسمت سوم) ـ احمد بخردطبع ۱۳۹۱

۲۹ ـ  تاکتیک مبارزه طبقاتی پرولتاریا ـ لنین ـ منتخب آثار صفحه ۲۰

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate