جدال علیه نفوذ چپ بورژوایی در جنبش کارگری ـ قسمت ششم

 

نتایجی که از مجموعه ی سطور “نگاهی به اندیشه ورزی و کارآگاه گرانه کمونیستی” تبارز مییابد این است که امروزه بر خلاف گذشته، ایده روشنگری در درون طبقه موجود است و حزب و یا سازمانی که در فقدان ارتباط با طبقه باشد، قادر نخواهد بود بطور عینی در مسیر انقلاب گام بردارد. اگر در گذشته اساس و ریشه ی غالب روشنگری کمونیستی از خارج، یعنی بوسیله ی روشنفکران غیر پرولتری وارد طبقه می گردید، در عصر ما به دلیل رشد آگاهی های اجتماعی و ارتقای روزافزون تکنولوژی بویژه انفورماتیک، که به نوبه ی خود موجب تسهیل، تسریع و یاری هر چه بیشتر آگاهی هایی در زمینه علمی و جامعه شناختی می گردد و نیز افزایش بیکاری در تمام سطوح اجتماعی و از جمله سرازیری بخش هایی از فارغ تحصیلان دانشگاهی (به دلیل اینکه نظام سرمایه داری برخلاف گذشته، اشتغال فارغ تحصیلان را فشرده نموده)، و نیز تا حدودی ریزش لایه های میانی یا بینابینی به سوی طبقه کارگر، زمینه ی تغییرات پایه ای را فراهم ساخته اند و این همه سبب می شوند که بیش از پیش، اساس روشنگری در درون طبقه موجودیت یابد و در چنین رابطه ای روشنفکران غیر پرولتری نیز با پذیرش ایده ی حاکمیت سیاسی ـ اجتماعی کارگری، یاری رسان آن درون تشکل کمونیستی گردند و در خدمت روشنگری طبقاتی قرار گیرند. بنابراین دوران ما، عصر کمونیسم کارگری است. کمونیسم کارگری سال ها قبل از طرف رفیق حکمت طرح می گردد و کاری که من با اندیشه ی خود انجام می دهم؛ امتداد نظریه ی واقع بینانه رفیق حکمت تا به سطح برقراری آگاهی های اجتماعی و کمونیستی در درون طبقه ی کارگر است. نظریه ای که می تواند در ابتدا عمیقن چالش آفرین باشد. بنابراین کمونیسم کارگری یعنی مرزبندی با فرهنگ تمام خلقی “توده ای” که مطابق با آن در راس قرار دادن مبارزه با دیکتاتوری و استبداد سیاسی از نوع غیر طبقاتی، رئوس اصلی فعالیت آنها را برجسته می سازد که شناسنامه واقعی اینگونه مواضع در ادبیات سیاسی “حزب توده” و همه ی شرکایی که زیر مجموعه ی “اردوگاه سوسیالیسم” بودند و هنوز هم چنین فرهنگی را ادامه می دهند که یک نمونه آن تفکر سیاسی بیژن جزنی در درون “سازمان چریکهای فدایی خلق” بشمار می رود. چنین مواضعی خارج از ارائه ی مبارزه ی طبقاتی و جدا از کمونیسم از روحیه ی جدل های روبنایی یعنی رفرمیستی برخوردار است و تعجب آور نخواهد بود اگر بگوییم که در مقاطع و شرایط های ویژه ای، رفرمیسم نیز می تواند بطور استثنایی، خود را به مبارزه ی قهرآمیز پیوند دهد و به شورشگری خرده بورژوایی روی آورد که هدف غایی آن رسیدن و تحقق بخشیدن به آرمان های رفرمیستی و رهایی از وضعیت استبداد و یا دیکتاتوری سیاسی است که در پوشش دموکراسی و پارلمانتاریسم بورژوایی تحقق می یابد. مبارزه ی چریکی برای بیژن جزنی به مثابه ی حربه و تاکتیکی جهت شکستن فضای خفقان اجتماعی در نظر گرفته شده بود و برعکس برای رفیق مسعود احمد زاده، مبارزه ی مسلحانه چریکی هم شامل تاکتیک و هم در ارتباط با “موتور بزرگ”، شامل استراتژیک می گردید (اشتباه مشی چریکی در اینجا و در این سطور مورد بحث من نخواهد بود و اکثریت عظیمی بدان واقفیم. منظور، طرح نمونه ای در ارتباط با مبارزه علیه استبداد سیاسی در بطن مبارزه ی مسلحانه ی چریکی است که در بخشی از “سازمان چریک های فدایی خلق” موجودیت داشت). حتا امروزه تمام نیروهایی که فاقد آلترناتیو حکومتی می باشند ولی شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را تبلیغ میکنند، همان اهداف اساسی ضد استبداد و خفقان را پیش می برند و منظور واقعی از “براندازی” ، جامه ی عمل پوشاندن به وظایف سیاسی فوق است. بنابراین مبارزه ی کمونیسم کارگری یعنی مرزبندی با اشتباهات فاحش گذشته و نیز جدال تئوریک با نیروها و سازمان های سنتی غیر پرولتری است. کمونیسم کارگری یعنی مبارزه در تمام سطوح که از جمله استبداد، حقوق زنان و اقلیت های قومی و… در برخواهد گرفت که پایه های اساسی و اصلی آن از مسیر رزم طبقاتی طی می شود. کمونیسم کارگری، یعنی موجودیت در درون طبقه کارگر و افشای بی امان چپ بورژوایی که از انقلاب اجتماعی و تصرف قدرت سیاسی کارگری هراسان است و با تقدیس دموکراسی آویزه ی مجلس و پارلمان می گردد و بصورت انتزاعی با شعار “زنده باد سوسیالیسم”، به دنبال دگرگونی های سیاسی است. کمونیسم کارگری نفی سازشکاری و رفرمیسم با رویکرد به مبارزه ی طبقاتی و انقلاب اجتماعی است که در هر دوره و شرایطی تبلیغ مداوم “برقراری حاکمیت شوراهای کارگری” را از دیده دور نمی سازد و نادیده گرفتن آنرا عدول از اصول و پرنسیپ غیر قابل اغماض طبقاتی می داند. کمونیسم کارگری بویژه در دوره هایی که جامعه در فقدان اعتلا بسر می برد، فعالیت های اتحادیه ای و سندیکایی را اگر بخواهند با چهره ی سیاسی در درون طبقه ظاهر شوند، کنترل و کاهش می دهد و مماشات های احتمالی در بالا را (که در اغلب کشورها از طریق فعالیت سندیکایی به چشم می خورد)، خنثا می سازد. تفکر رزا لوکزامبورگ را همانطور که در “قسمت پنجم” نوشته ی مذکور اشاره نموده بودم، چنین مرحله ای را به دلیل اینکه مبارزه ی سیاسی بطور مستقیم بوسیله ی کارگران رهبری نمی شود و در چنین عرصه ای، رفرمیسم و پارلمانتاریسم حاکمیت دارد، بدرستی بعنوان فعالیت های غیر مستقیم کارگری ارزیابی می کند. صحت نظریه ی رفیق لوکزامبورگ را می توان با نمونه های مستند به اثبات رساند، زیرا همه ی سازش های سندیکایی در تند پیچ های اجتماعی از این نظر عملی می گردد، که اینگونه نهادهای سندیکایی از طرف احزاب چپ بورژوایی که بنام باصطلاح احزاب کمونیست فعالیت دارند، هدایت می شوند که رهبران اینگونه احزاب بیش از بیش و غالبن از روشنفکران غیر پرولتری می باشند که در چارچوب پذیرش نظم رفرمیسم و پارلمانتاریسم، خود را به بورژوازی فروخته اند. این احزاب فاقد حمایت آحاد اجتماعی اند ولی رهبری و هدایت اتحادیه های کارگری را با حمایت قدرت نظام سرمایه داری بعهده دارند. اینجاست که نظریه رزا لوکزامبورگ مصداق می یابد؛ هزاران هزار کارگر عضو سندیکاها هیچ رابطه ای با این احزاب ندارند و برای آنها فعالیت نمی کنند ولی سرنوشت شان از طریق رهبری سازشکار سندیکاها به رهبری احزاب مذکور رقم می خورد. از این نظر است که این قماش یعنی چپ های بورژوایی که بخش عمده ای از آنها؛ فرزندان خلف “اردوگاه سوسیالیستی” سابق می باشند، بخشی آشکارا و بخشی نیز زیرکانه نگاهی خصمانه به کمونیست ها و کمونیسم کارگری دارند.
بازتاب موجودیت آگاهی های سوسیالیستی در طبقه کارگر
در ارتباط با “اندیشه ورزی و کار آگاه گرانه کمونیستی” و نیز موجودیت زمینه های روشنگری آن در درون طبقه کارگر می تواند تصورات و ابهاماتی را در رابطه با شتاب و یا تسریع فعالیت های کارگری اعم از اعتصابات و مطالبات صنفی، شتاب در پشت سر نهادن دوران های اجتماعی و تسریع انقلابی این دوره ها را تولید نماید. در واقع آگاهی های درونی قادر نیست شتاب انقلابی را سبب گردد و در یک کلام روند رویدادهای اجتماعی را بنا به اصطلاح مارکس؛ “از بیست سال به یک روز” منتهی سازند. زیرا پیدایش شرایط های انقلابی و ظهور دوره های مبتنی بر آن، ارادی نیست بلکه از ضرورت های اجتماعی بر می خیزد. روشنگری سوسیالیسم انقلابی، همانند گذشته چه از بیرون فعالیت نماید و به سازماندهی کارگری همت گذارد و چه همانند عصر کنونی، در درون طبقه ی کارگر نهفته باشد، قادر نیستند امیال، آرزوها و سمت گیری انقلابی جهت فرا رویاندن دگرگونی اجتماعی و ایجاد حکومت کارگری را در صحنه ی اجتماعی تحقق بخشند. در اینجا ولونتاریسم سیاسی قادر به ایفای نقش نخواهد بود، زیرا شتاب و تسریع شرایط هایی که در فوق یادآوری شده است، به زمینه های اجتماعی مشخصی مربوط می شوند که شامل بحران های اقتصادی ـ سیاسی می باشند. همه ی دگرگونی های اجتماعی و انقلابات در سراسر جهان در نظام های متفاوت، در ابتدا از دل بحران های مذکور متحقق گشته اند و نه از ولونتاریسم سیاسی و در اینجا نیز فقط موجودیت آگاهی های سوسیالیستی در درون طبقه کارگر نمی تواند منشاء شرایط های انقلاب اجتماعی باشد. بدون تردید، افزایش آگاهی سوسیالیستی کارگران در تداوم سازماندهی و پیشبرد شرایط انقلابی می توانند موثرتر نقش آفرینی نمایند ولی در ایجاد بحران های اجتماعی ـ سیاسی با توسل به اراده، کارآیی نخواهد داشت. از طرف دیگر؛ وقتی از موجودیت آگاهی های سوسیالیستی در درون طبقه کارگر صحبت به میان می آید، منظور سازماندهی تشکل کمونیستی و بطریق اولی حزب کمونیست می باشد که باید در آینده ایجاد شود و اگر چنین وظیفه خطیر و پر اهمیتی آغاز به کار نماید، آیا به معنای آنست که حزب کمونیست یاد شده با اراده ی حزبی، شرایط ها، بحران ها و دوران های متفاوت اجتماعی را بوجود آورده و انقلاب را به جامعه عرضه خواهد داشت؟ مسلم است چنین نخواهد بود و در تاریخ ما با اینگونه فرمولبندی ها آشنایی نداریم. ولی نباید فراموش نماییم که آگاهی های سوسیالیستی و ایجاد حزب کمونیست، می تواند نقش بسزایی در صحن بحران های ایجاد شده، داشته باشد و تداوم و در نهایت تحقق انقلاب را فقط در چنین شرایط و ضوابطی ، تسریع نموده و شتاب بیشتری بخشد. همانطور که حزب بلشویک پس از انقلاب فوریه در سال ۱۹۱۷، از بحران اجتماعی حاکم بویژه از جنگ جهانی اول در آن دوره با تکیه بر مواضع کمونیستی استفاده نموده و با ترویج بینش سوسیالیسم انقلابی، شوراهای کارگری، دهقانی و سربازان را در جهت گیری با دگرگونی بنیادی جامعه، شتاب هر چه بیشتری داده و اینگونه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به ثمر می رسد. نتیجه آنکه بحران ها از بطن روابط و مناسبات اقتصادی ـ سیاسی بر می خیزند و ریشه در تناقضات سیستم ستمگر و استثمارگر نظام سرمایه داری دارند ولی در این میان تشکل انقلابی و یا حزب کمونیست با روشنگری و کار آگاه گرانه، بسیج و سازماندهی کارگران و دیگر لایه های تحتانی جامعه را در بستر بحران های یاد شده شتاب بیشتری می دهد و از اشکال متفاوت مبارزاتی بهره می جوید تا از اعتلا به وضعیت و نیز به موقعیت انقلابی نزدیک گردد. زمانی که از موجودیت آگاهی اجتماعی بطور کل و آگاهی سوسیالیستی بطور خاص صحبت می شود، نباید پنداشت که همه مولفه ها برای تحقق دگرگونی اجتماعی در درون طبقه فراهم شده است. موجودیت آگاهی وزن نسبی دارد و نمی تواند شامل همه ی کارگران و یا اکثریتی از این طبقه باشد، بلکه موجودیت آگاهی یاد شده از معیار نسبی برخوردار است و وزن آن در تناسب قدرت سازماندهی در واحدهای تولیدی، خدماتی، آموزشی، بهداشتی، حفاظتی و بخش های حمل و نقل کارگری نهفته است. مجموعه ای از واحدهای یاد شده، تقریبن نیمی از جمعیت جامعه را تشکیل می دهند که با احتساب لایه های تحتانی خرده بورژوازی که در دوره های اعتلایی و بویژه وضعیت انقلابی پرولتریزه می شوند، اکثریت عظیمی از جمعیت انقلابی را بوجود خواهند آورد که این نیز بمعنای تقبل همه جانبه ی آگاهی های سوسیالیستی در آنها بشمار نمی رود. بنابراین زمانی که از موجودیت آگاهی در درون طیقه ی کارگر صحبت بمیان می آوریم، منظور به دست دادن دو عامل اساسی است؛ یکی اینکه نظام سرمایه داری را دشمن طبقاتی می دانند و فاکتور مذکور سطح بسیار گسترده تری از کارگران را شامل می شود و دوم اینکه در سطح پائین تر از عامل نخست، به آگاهی های سوسیالیستی در روند تقبل حاکمیت کارگری دست یازیده اند که در کلیت خویش، در وزن نسبی طبقاتی تعریف شده و بازتاب می یابند و گزینش تشریح شده در فوق بعنوان عامل روشنگری و آگاهی سوسیالیستی درون طبقاتی، نه فقط در رابطه با ایران، بلکه ابتدا از افق جهانی یا انترناسیونالیستی سرچشمه می گیرد. تشکل کمونیستی یا بطریق اولی حزب کمونیست از بستر درونی طبقه ی کارگر سر برون می آورد و به ویژه در دوره های انقلابی، همه ی نهادها و احزاب دیگر کمونیستی در یکدیگر ادغام شده و حزب کمونیست واحدی در جهت به ثمر رساندن تحولات انقلاب کارگری، هم به روشنگری سوسیالیستی می پردازد و هم بسیج و سازماندهی می نماید. تحقق انقلاب، به وسیله ی کارگران و با همراهی لایه های تحتانی جامعه صورت خواهد پذیرفت. تحولی که کارگران بطور نسبی به اهداف آن واقف اند و با عزمی راسخ مبارزه می کنند و در برابر ترفندهای بورژوازی می ایستند، همانطور که کارگران اعتصابی و مبارز مجتمع صنعتی هفت تپه، هپکو، مجتمع صنعتی فولاد اهواز و… هم در برابر کارفرمایان فاسد و هم مقابل فریب کاری های سه قوه ی اجرایی، قضایی و مجریه مقاومت نموده و از نمایندگان منتخب خویش دفاع قاطعانه می کنند. زیرا نحوه و اشکال مبارزات گذشته بطور کامل سپری شده است و این مسئله باعث می شود که شکاف بین مبارزه ی صنفی و نیز خواست های سیاسی کارگران با تشکل کمونیستی یعنی حزب کمونیست به اندازه ای نقصان یابد که حزب به دلیل عقب مانده گی اندیشه ی سیاسی و نا آگاهی تقریبن مطلق کارگران، مجبور به عقب نشینی بورژوایی نشود، عملی که در گذشته و در بعضی از پروسه های اجتماعی صورت می پذیرفت و علیرغم خواست و اراده ی تشکل کمونیستی، عقب نشینی های بورژوایی به وقوع می پیوست. همانند عقب نشینی بلشویک ها، فقط چند روز پس از تحقق انقلاب کارگری اکتبر، به پای برگزاری “مجلس موسسان” رهسپار گشت، مجلسی که بطور واقعی برگزار نمی شود و در همان روز نخست با آگاهی کارگران از هم می پاشد. مجلسی که لنین به همین دلیل ذکر شده در فوق، آگاهانه هم به میخ می کوبد و هم به نعل می زند و من در قسمت های دیگری از همین نوشته، مطرح نموده بودم که بلشویک ها از دیدگاه ایدئولوژیک، خواهان برقراری “مجلس موسسان” نمی باشند، که البته در آینده یعنی در “قسمت دیگری” بطور مشروح بدان خواهم پرداخت. ولی اشاره ی آن در این نوشته فقط به دلیل تفکیک آگاهی کارگران کنونی با گذشته می باشد که یک نمونه آنرا در چارچوب “مجلس موسسان” می آورم و از واقعیت های تاریخی آن دوران بهره می گیرم. روشن است که احزاب و سازمان های “چپ بورژوایی” هنوز به ابزار پارلمانتاریسم اعتقاد وافر دارند و دشمن طبقاتی حکومت کارگری می باشند. ولی به اصل مطلب مراجعه می نماییم و از عقب مانده گی فکری کارگران روسیه بوسیله ی تجربیات ارزنده ای که لنین در این مورد ارائه می دهد، باید استفاده نمود. لنین در چنین رابطه ای می نویسد:
«ثابت شده است که حتی چند هفته پیش از پیروزی جمهوری شوروی و حتی پس از این پیروزی، شرکت در پارلمان بورژوا دمکراتیک نه تنها به پرولتاریای انقلابی زیان نمی رساند، بلکه با آسانی بیشتری به آن امکان میدهد تا به توده های عقب مانده ثابت کند که چرا چنین پارلمان هایی سزاوار آنند که بساطشان برچیده شود، چرا چنین شرکتی حصول کامیابی در امر برچیدن بساط این پارلمان ها را آسانتر میسازد، چرا چنین شرکتی جریان “کهنگی سیاسی” پارلمانتاریسم بورژوایی را آسانتر میسازد.» (۳۰).
مشاهده می شود که لنین با آنکه معتقد است کاربرد پارلمانتاریسم بسر رسیده و کهنه شده است، ولی به دلیل عقب ماندگی و عدم آگاهی خیل عظیمی از کارگران، مجبور است کهنه گی پارلمانی را بپذیرد. لنین صد سال قبل یعنی در ژوئن سال ۱۹۲۰ کتاب یاد شده را به نگارش آورده بود و امروزه جهان کارگری و مبتنی بر آن آگاهی های اجتماعی و سوسیالیستی در طبقه ی کارگر در سطح بین المللی، تغییر کرده است و دیگر درب بر آن پایه نمی چرخد و بازتاب “اندیشه ورزی و کار آگاهگرانه کمونیستی” و موجودیت نسبی آن درون طبقه کارگر راه کارهای جدیدی در درون طبقه و در ارتباط با جنبش اعتراضی ـ مطالباتی و نیز جنبش سیاسی کارگری بوجود می آورد که بویژه توازن قوا و مناسبات بین کارگران، سندیکاها، تشکل و نهاد کمونیستی نسبت به گذشته تا حدودی که ضرورت ایجاب می نماید، شامل خواهد گشت. اگر لنین در عصر ما می زیست، بدون تردید تفاوت انکارناپذیر سطح آگاهی های اجتماعی بین کارگران ابتدای قرن بیستم با کارگران قرن بیست و یکم را در اندیشه ورزی ژرف جامعه شناختی به آنالیز و تفسیر اجتماعی قرار می داد و دیگر علیرغم اراده ی انقلابی خویش، مجبور نمی گردید، عقب نشینی تاکتیکی نماید. البته نباید از دیده دور نمائیم که پس از انتشار کتاب “بیماری کودکی…” بخشی از بلشویک ها که دیگر در تشکیلاتی بنام حزب کمونیست فعالیت می کردند همراه کمونیست های دیگری از کشورهای مختلف، عقب نشینی تاکتیکی لنین را نمی پذیرفتند و بدان انتقاد داشتند. ولی ما در عصری قرار گرفته ایم که یک قرن از انتشار کتاب “بیماری کودکی…” سپری گشته است و در چنین مسیری “چپ بورژوایی” مذبوحانه می کوشد که همانند رهبران خائن به آرمان کارگری، نظیر کائوتسکی ها، کهنه گی را مرمت نماید و به تقدیس عقب مانده گی پردازد و اینگونه نظام سرمایه داری را “استحکام” بخشد.
حزب، طبقه و اتحادیه های کارگری
آنچه که به ساختمان حزب و سندیکاها مربوط می شود، لنین در بررسی، تحلیل و تشریح آنها مقالات و کتاب های پرباری ارائه داده است. چرا که وی در پروسه های رشد و نضج و فعالیت های عملی همه ی آنها شرکت داشته و از تجربیات ارزنده ای برخوردار بود. حزب و سندیکاها دو عامل در دو جایگاه متفاوت مبارزاتی برای طبقه کارگر می باشند. اولی مسئولیت خطیر روشنگری کمونیستی و نیز یاری رساندن به بسیج و سازماندهی کارگری و اجتماعی را به پیش می برد و به دلیل داشتن نقش سیاسی نمیتواند کاملن علنی باشد و مشخصات درونی خود را علنی کند، فشرده عمل می نماید و جنبش انقلابی جهانی در تمام ادوار تاریخی مجبور بود اینگونه عمل کند و تا زمانی که نظام سرمایه داری موجود است، متاسفانه بدیل دیگری موجود نیست و حتا پس از به ثمر رسیدن انقلاب کارگری، کم و بیش وضعیت بدین منوال خواهد بود. لنین نیز دلایل فشردگی “حزب” را اینگونه تشریح می نماید: «ما از گسترش بیش از حد حزب بیم داریم…»(۳۱). و دومی در دوران حاکمیت نظام سرمایه داری از مطالبات اقتصادی دفاع می کند و نیز کاملن علنی و از گسترده گی قابل ملاحظه ای برخوردار است. ولی بین این دو پدیده ی کارگری باید مناسباتی ایجاد شود تا سندیکاها دچار لغزش مطالباتی و یا سازش با سیستم سرمایه داری نشوند. از این نظر است که در گذشته احزاب انقلابی معتقد بودند که در سندیکاها نفوذ نمایند. در عصر ما یعنی قرن بیست و یکم، دیگر اتحادیه ها نمی توانند بعنوان نمایندگان کارگری از منافع واقعی علیه کارفرمایان و نظام سرمایه داری نقش ایفا نمایند و این رسالت دیگر به انتها رسیده و کاملن کهنه شده است، چرا که حداقل تاریخ صدو پنجاه سال گذشته تا به امروز ثابت می کند که اتحادیه ها به دلیل اینکه گسترده و کاملن علنی می باشند، بند و بست هایی با حاکمیت سیاسی نظام سرمایه داری بوجود می آید و بویژه از طریق اینگونه مراودات، تعهدهایی فی مابین، معاوضه شده است و از همه مهمتر احزاب چپ بورژوایی نفوذ قابل توجه ای را بر سندیکاها دارند و در چنین مسیری رهبری سندیکاها از طرف چپ بورژوایی هماهنگ و هدایت می گردند که از دیدگاه سوسیالیسم انقلابی به سندیکاها و یا اتحادیه های زرد معروف اند. و این عمیقن بار مصیبت جنبش کارگری را افزایش می دهد و خیانت مطالباتی را در مسیر راه مبارزاتی شان به همراه می آورد. البته در اواخر قرن نوزده و بخصوص در ابتدای قرن بیستم، بخشی از کمونیست ها مخالف نفوذ در اتحادیه های زرد کارگری بودند و حزب بلشویک بر عکس معتقد بود که می توان در مقاطعی با اینگونه اتحادیه ها مراوده و همکاری داشت همانطور که می توان در مجلس “دوما”ی تزاری شرکت نمود و نیز از این نظر است که بلشویک هایی را که در سال ۱۹۰۸ مخالف شرکت در مجلس تزار بودند و نیز از اتحادیه های زرد کارگری هراس داشتند، با تصمیمی مستبدانه از حزب اخراج می گردند. این رفقا؛ زمان انقلاب کارگری به حزب فراخوانده میشوند و لنین درباره شان می نویسد: «چپ هایی که بسیاری از آنها انقلابیون خیلی خوبی بودند و بعدها بعنوان اعضای شایسته حزب کمونیست فعالیت میکردند (و اکنون نیز فعالیت می کنند) بخصوص روی تجریه موفقیت آمیزی که از تحریم انتخابات سال ۱۹۰۵ بدست آمده بود، تکیه می کردند.»(بیماری کودکی “چپگرایی” در کمونیسم). ملاحظات فوق نشان می دهد که در گذشته همگرایی و نیز چالش میان حزب و سندیکا موجود بود و هرکدام بنا به فعالیتی که از خصلت و طبیعت مبارزاتی آنها منتج می گردید، در عرصه ی مناسبات اجتماعی پیش می رفتند. یکی برای انقلاب اجتماعی می رزمید و دیگری به مطالبات اقتصادی کارگران می پرداخت. ولی سندیکاها نخستین طعمه بوسیله ی احزاب چپ بورژوایی می باشند و از این طریق با پیوستن به تعهدات با حاکمیت سیاسی و با میانجی گری چپ بورژوایی، به سندیکاهای زرد مبدل می گردند و هر دو در مجموعه ی خویش، دشمنان “دیکتاتوری پرولتاریا” در جنبش کارگری می باشند. مخالفت کمونیست های آلمانی و در راسشان رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت از هر گونه نزدیکی با اتحادیه و سندیکاهای زرد بود و بر عکس لنین در مقاطعی که ضرورت ایجاب می نمود، نزدیکی و نفوذ در این گونه اتحادیه ها را به باور من از روی اشتباه مجاز می دانست. زیرا نزدیکی و نفوذ در سندیکاهای زرد، اعتبار پرولتری را برای آنها آماده می ساخت. ولی برای رویزیونیست ها و رفرمیست ها که کلیت چپ بورژوایی را تشکیل می دادند، بدست گرفتن سکان و رهبری اتحادیه های کارگری جنبه ی حیاتی داشت و زندگی سیاسی شان در چنین هدفی نهفته بود، زیرا از این طریق می توانستند از قدرت سیاسی نظام سرمایه داری امتیاز بگیرند و در مناسیات بروکراتیک و نیز کازینوی پارلمانی غرق شوند و جنبش کارگیری را با شعارهای به ظاهر چپ، به کجراه کشانند و در موقعیت های حساس و نهایی مبارزه ی مطالباتی با سیستم ستمگر سرمایه، به مبارزات کارگری خیانت ورزند. اینگونه است که حاکمیت سرمایه داری با ترفند و تقسیم مقادیر هنگفتی پول مستمر و ابزار بروکراتیک، نمایندگان فاسد، فریبکار و زرد را در اختیار می گیرد و به اهداف غایی و پر اهمیت خود، جامه ی عمل می پوشاند. ولی بر عکس، برای لنین دموکراسی بورژوایی، شعار دروغینی بیش نبود و همواره به حاکمیت کارگری و به دیکتاتوری پرولتری اعتقاد راسخ داشت و بی محابا، رفرمیست ها و خائنین به جنبش کارگری را افشا می نمود. لنین “دیکتاتوری پرولتاریا” را این چنین تفسیر می کند:
«دیکتاتوری پرولتاریا قاطع ترین و امان ناپذیر ترین جنگ طبقه نوین علیه دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است که مقاومتش بسی از سرنگونی (ولو در یک کشور هم باشد) ده برابر شده است و اقتدارش تنها ناشی از نیروی سرمایه بین المللی و نیرو و استواری پیوندهای بین المللی بورژوازی نیست، بلکه زاییده نیروی عادت و نیروی تولید کوچک نیز هست. زیرا تولید کوچک متاسفانه هنوز در جهان بمیزان زیاد و بسیار هم زیاد بر جای مانده و همین تولید کوچک است که پی در پی، هر روز و هر ساعت، بطور خود بخودی و در مقیاس وسیع، سرمایه داری و بورژوازی میزاید. مجموعه این عوامل، دیکتاتوری پرولتاریا را ضرور میسازد و پیروزی بر بورژوازی هم بدون یک جنگ طولانی و سرسخت، بی پروا و جانبازانه، جنگی که بردباری، انضباط، پایداری و تسلیم ناپذیری و وحدت اراده لازمه آنست، امکان پذیر نخواهد بود.
تکرار میکنم: تجربه ی دیکتاتوری پیروزمند پرولتاریا در روسیه به کسانی که قادر به تفکر نیستند یا به کسانی که به تعمق درباره ی این مسئله نپرداخته بودند، به عیان نشان داد که مرکزیت بی چون و چرا و انضباط بسیار اکید پرولتاریا، یکی از شرایط اساسی پیروزی بر بورژوازی است… آیا بهتر نخواهد بود که نداهای شادباش به حکومت شوروی و بلشویک ها کمی بیشتر با تحلیل بسیار جدی علل این امر که چرا بلشویک ها توانستند انضباط ضرور برای پرولتاریای انقلابی پدید آورند همراه باشد؟». (۳۲).
افزودن سطور فوق را از این نظر ضروری دانستم، تا یادآوری نمایم که فرصت طلبان “چپ بورژوایی درسراسر جهان که امروزه به دلایلی روشن در انزوای حزبی قرار دارند، اشتباه بلشویک ها در رابطه با پدیده ی سندیکاهای زرد و نزدیکی مقطعی بدان ها را آویزه ی امیال و تمایلات ضد انقلابی خویش قرار ندهند، زیرا برای لنین این عمل، تاکتیکی بود و از عقب نشینی های تحمیلی همانند “مجلس موسسان” ناشی می گردید، ولی برای شما سندیکالیست ها، جنبه ی استراتزیک دارد. لنین دموکراسی بورژوازی و پارلمانتاریسم آن را فریبکارانه میدانست ولی بر عکس شما به تقدیس آن می پردازید و از همه مهمتر؛ لنین بعنوان یک انقلابی به حاکمیت کارگری و به دیکتاتوری پرولتاریا معتقد بود و بدان عمل نمود و شما در واقعیت امر از چنین حکومتی هراسناک می باشید و کسی که بدان اعتقادی نداشته باشد، با خصلت بورژوایی به جنبش کارگری خیانت می ورزد و دقیقن به این علت است که کارگران به ترفند و فرصت طلبی و منافع پرستی آنها به دلیل ارتقای آگاهی های اجتماعی پی برده و آنها را در انزوا ی سیاسی ـ اجتماعی غرق نموده اند ولی در این میان چون همیشه در مواقع حساس از پشت گرمی قدرت سیاسی بورژوازی برخوردارند. انزوای کامل سیاسی یعنی بطور متوسط در جامعه ای مفروض، یکی دو درصد رای مردمی داشتن که در عین حال قدرت سیاسی نظام سرمایه داری، پشتیبان این قماش در رهبری و هدایت نمودن سندیکاها می باشد. اکثریت فابل توجه ای از اعضای احزاب “چپ بورژوایی”، غیر پرولتری می باشند و اینگونه از طریق اتحادیه ها، قصد دارند که در نهایت اندیشه ی بورژوایی و ضد انقلابی خویش را در طبقه نفوذ دهند و این سیاست از گذشته موجود بوده و همواره روشنفکران غیر پرولتری را در مسند قدرت کارگری قرار داده است تا همه چیز را با نام “چپ کارگری” در دستان خود قبضه نمایند. ولی در عصری که ما زندگی می کنیم، با موجودیت آگاهی های نسبی اجتماعی ـ سوسیالیستی در درون طبقه، تغییرات عمده ای شکل گرفته است. دیگر و عمدتن همانند گذشته، این احزاب نیستند که خود را بمثابه ی سازمانده بسیاری از نهادهای کارگری از جمله شورا بدانند، زیرا شوراها بوسیله ی کارگران بوجود می آیند و نه احزاب. امروزه با تغییرات نوین ناشی از مولفه های متفاوت اجتماعی که باندازه ی توان، بدان پرداخته شده بود، دیگر احزاب نیستند که پس از به ثمر رسیدن انقلاب کارگری، دیکتاتوری حزبی را بنام “دیکتاتوری پرولتاریا” به جامعه تحمیل نمایند. در چنین راستایی “حزب کمونیست” روشنگری می نماید ولی قدرت بدست شوراهای کارگری است و در چنین مسیری وظایف شورا ها بسیج عمومی در رابطه با انسجام، اتحاد و متمرکز ساختن کارگران و همه ی لایه ها و آحاد دیگر اجتماعی که به کارکنان جامعه مبدل می شوند، حول مسائل حیاتی و کنکاش ها و مبارزات سیاسی ـ اقتصادی در سطح وسیع ملی آنست. وظیفه شورا ها ؛ هدایت، هماهنگی و رهبری مبارزات طبقاتی کارگران علیه پراکندگی است. شورا ها همه جا قد می کشند و ایجاد می گردند. شورا در تمام واحدهای کارگری از کوچک و بزرگ، چه قبل و چه بعد از انقلاب کارگری، برجستگی می یابند و بوسبله “کنگره ی سراسری شوراها” هماهنگ می گردند. در یک کلام این شوراهای کارگری می باشتد که “دیکتاتوری پرولتاریا” را در یک جامعه حاکم می کنند و نه یک حزب سیاسی (پس سوسیالیسم در فاز اول آن در یک کشور می تواند جریان یابد و بسوی پیروزی گام بردارد). در کنار قدرت شوراها، حزب کمونیست، چه از قبل انقلاب و چه بعد از آن، وظایف روشنگری را به پیش می برد و سندیکاها در دوره ی حاکمیت نظام سرمایه داری بمثابه ی سندیکاهای مستقل عمل می نمایند و در چنین رابطه ای است که با سندیکالیسم مرزبندی می شود. در حقیقت سندیکاهای مستقل، آموزش و هدایت مطالبات کارگری را بعهده می گیرند و از هماهنگی و رهبری “مبارزه ی طبقاتی” در چارچوب پیشروی سیاسی، دوری می جویند و این تفاوتی است که سندیکای مستقل با سندیکالیسم را منفک می سازد. ولی حزب کمونیست رهبری می نماید، رهبری در روشنگری اجتماعی. رهبری در ارتقا سوسیالیسم علمی در بین کارگران. حزب از خود طبقه و متعلق به کارگران است زیرا از مبارزه ی درونی آن برخاسته است.
در ایران هنوز مبارزه برای کسب قدرت سیاسی بصورت عملی آغاز نشده است و جامعه در دوران وضعیت انقلابی بسر نمی برد و ما با تکثر احزاب کمونیستی روبرو می باشیم و این احزاب هنوز به قدرت واقعی کارگری مبدل نشده اند ولی دارای بینش پرولتری اند و کسب قدرت سیاسی کارگری را در سرلوحه ی مبارزات خود قرار داده و بدان عمل می نمایند. این احزاب در دوره های نهایی مبارزات کارگری، متحد خواهند گردید و حزب واحد سراسری را بوجود می آورند زیرا قبلن به ضرورت حزب واحد کمونیستی پرداخته بودم و بزرگان سوسیالیسم جهت تحقق انقلاب کارگری در هیچ نوشته ای از ضرورت تکثر احزاب کمونیستی در یک جامعه قلم نزده اند. با چنین واقعیتی، کارگران در صحنه ی مطالبات اقتصادی خویش مبارزه می کنند و به دلیل رشد آگاهی های اجتماعی، رهبری و هدایت مبارزه را خود بدست گرفته اند و به دلیل دیکتاتوری لجام گسیخته ی رژیم سفاک و اختلاسگر جمهوری اسلامی، پاسخ های منطقی و کوبنده بدان ها می دهند. امروزه کارگران اعتصابی هفت تپه در مرکز ثقل چنین مبارزاتی قرار دارند و مبارزه ی طبقاتی شان، شکل سیاسی نیز به خود گرفته است و حتا پیکار و دیالوگ منطقی کارگری از مناطق مختلف بین شان جریان دارد که بخشی اینگونه دیالوگ ها را نپذیرفته و طرح آنرا از طرف مخالفان شعار “خلع ید یک کلام، والسلام” در رابطه با شرکت در تجمع مقابل وزارت دادگستری به تاریخ سوم دی در تهران را مضر ارزیابی نموده و برایشان چالش انگیز گردیده بود. ولی من اینگونه اختلافات را با نگاهی مثبت ارزیابی نموده و آنرا امری منطقی در روند مبارزات کارگری میدانم. واقعیت این است که جنبش کارگری ایران با ارائه ی اشکال متفاوت مبارزاتی، اندیشه و افکار خویش را در پیشبرد جدال علیه بورژوازی هر چه بیشتر صیقل می دهد و انتقال نظریات، پیشنهادات و شیوه های دیگری از بسیج و سازماندهی کارگری در برابر نظام سرمایه داری، نه از طرف روشنفکران غیر پرولتری که مدافع کارگران اند، بلکه بطور مستقیم از طرف کارگران به چالش و نیز دیالوگ پرولتری قرار گرفته است و این گویای همان واقعیتی است که در سطور فوق مطرح کرده بودم که آگاهی های اجتماعی بر عکس دوره های گذشته، درون طبقه ی کارگر موجودیت دارد و مبتنی بر آن؛ مبارزات کارگری در اشکال متفاوت، بوسیله ی آنان به بحث و تبادل، روشنگری و به چالش گرفته می شود و در نهایت از دل چنین مباحثی، بسیج و سازماندهی کارگری صورت می گیرد. بنابراین بدون هر گونه مخالفت با اینگونه تضادها و بدون حتا تخطئه نمودن آن با عباراتی که هیچ تناسبی با نحوه ی ارائه ی چالش های کارگری ندارند و بیشتر به پراکنده گی یاری می رسانند، سعی نمائیم از طرح “تضاد نظری” استقبال نمائیم و خود را شریک اینگونه چالش های مفید قرار دهیم. کارگران مبارز و متعهدی که مخالفت خود را در برابر بعضی از مطالبات و شعارهای کارگران رزمنده ی اعتصابی هفت تپه ارائه داده اند، به باور من بیش از بیش وارد جدال سیاسی ـ طبقاتی گشته اند. این درست است که در نهایت هر گونه اعتراض در راستای مطالبات صنفی ـ اقتصادی، رنگ سیاسی نیز خواهد گرفت و بخصوص زمانی که ما با رژیم خودکامه، سفاک، دزد و اختلاسگر و جنایت کاری چون جمهوری اسلامی روبرو می گردیم که هر اعتصاب در چارچوب اعتراضات در زمینه ی مطالباتی را امنیتی، یعنی سیاسی می نماید، روشن است که چالش در ارائه ی اشکال مبارزات کارگری، رنگ سیاسی به خود می گیرد و در یک کلام بر مبنای رشد نسبی آگاهی های اجتماعی و سوسیالیستی که در درون طبقه ی کارگر ایران نهادینه شده است، آلترناتیو های پالایش یافته تر مبارزاتی پیشنهاد و ارائه می گردند. ولی بهتر است که از مبارزه ی اعتصابی در ارتباط با خواست ها و مطالبات اقتصادی حمایت گردد و از دل پشتیبانی طبقاتی، تنوع فکری در جهت استحکام و پیشبرد آن در راس دیالوگ کارگری قرار گیرد. قدرت های سیاسی در تمام جهان به شبکه ها و احزاب متفاوتی منقسم گشته اند، آنها نیز زمانی که اعتصابات کارگری و یا هر بخش دیگر اجتماعی جریان می یابد، اپوزیسیون احزاب متفاوت بورژوایی و یا هر جناح متنوع آن در ارتباط با مبارزه ی اعتصابی، واکنش خاصی در برابر دولت مرکزی ارائه می دهد و حتا به دلیل اختلافات سیاسی با آن، می تواند از بخشی مطالبات اعتصابی، حمایت نماید. رژیم جمهوری اسلامی نیز از جناح های متفاوتی تشکیل می شود و طبیعی است به دلیل اختلافات سیاسی و با ترفند از بعضی مطالبات اقتصادی کارگران هفت تپه، به حمایت برخیزند و از آن بمثابه ی حربه ای در مقابل رقیب سیاسی خویش بهره گیرند، ولی این مسئله نمی تواند موجب خللی در رابطه با مطالبات اعتصابی کارگران گردد. بخشی از کارگران از مناطق دیگری از ایران در مورد یک شعار مطالباتی و یا شعارهای دیگری، ملاحظه ای داشتند و دلیل آنرا سوء استفاده های جناحی از رژیم جمهوری اسلامی ارزیابی نمودند و با طرح آن، حق طبیعی مبارزات کارگری خود را آشکار ساختند و از این بابت نمی توان به آنها انتقاد داشت، با این تفاوت کارگران با حمایت عملی و در پراتیک مبارزاتی اختلاف سلیقه را برملا می نمایند. بعنوان نمونه در سومین کنگره ی بین الملل “کمینترن” در سال ۱۹۲۱، چنین برنامه ای پیش بینی شده بود و همه ی پیش نویس متن آن با مشورت لنین صورت می گیرد و وظایف بین الملل کمونیستی در جهت پیشبرد مبارزات علیه نظام سرمایه داری را بررسی نموده و در بخش چهارم این کتاب وظایف کمونیست ها را در چارچوب اعتصابات کارگری، حتا هر اندازه خرد و جزیی باشد، عمومیت می بخشد.
«برای یک کمونیست اشتباه بزرگی خواهد بود که خواست های فعلی کارگران را که به خاطر بهبودهای جزیی در شرایط کارشان است با دیده تحقیر بنگرند، حتی یک برخورد پاسیو (غیر فعال) به این مبارزات به بهانه… خواست های کارگران که آن ها امروز به خاطر آن حاضرند با سرمایه داری بجنگند، هر چقدر هم که کوچک و محجوبانه باشد، کمونیست ها نباید کوچک بودن آن ها را بهانه ای برای عدم شرکت خود در مبارزه کنند. فعالیت های تبلیغی ما نباید طوری باشند که در مقابل اتهاماتی که در مورد تهییج و تحریک کارگران برای اعتصابات بی معنی و حرکت بی ملاحظه دیگر زده می شود مسکوت و بی دفاع بماند. کمونیست ها باید سعی کنند که در بین توده های مبارز شهرت شرکت کنندگان شجاع و موثر در مبارزات آن ها را پیدا نمایند.»(۳۳)
بنابراین نخستین هدف کمونیست ها ـ حتا با داشتن ملاحظات ـ حمایت از مطالبات صنفی ـ افتصادی از کارگران اعتصابی است. مضافن؛ رشد نسبی آگاهی های اجتماعی و سوسیالیستی کارگران که از درون طبقه بر می خیزد، باعث تفکیک مبارزاتشان با گذشته می گردد. آنها حتا در چنین مسیری به یکدیگر یاری می رسانند و “جمعی از کارگران هفت تپه از بخش های مختلف” پیامی به کارگران “گروه ملی صنعتی فولاد اهواز” ارسال می دارند و با تکیه از تصمیمات مجمع عمومی و کار شورایی کارگران فولاد، مبنی بر اینکه “شورای اسلامی” را برسمیت نشناسید و آنها نیز بر پایه همان تصمیمات، “شورای اسلامی” را برسمیت نشناختند.
امروزه کارگران با آرایش و پالایش آگاهی های اجتماعی که بطور نسبی در درون طبقه موجودیت دارد، با روشنگری مبارزات خود را صیقل می دهند. احزاب کمونیستی در صورتی قادرند به وظایف کمونیستی ـ کارگری جامه ی عمل پوشانند، که در درون طبقه حضور عینی داشته باشند و با اندیشه ی سراسری در خدمت جنبش کارگری ایران قرار گیرند.
ولی متاسفانه بحران در”حزب کمونیست ایران” بیداد می کند و اختلاف بین سه اندیشه یکی پرولتری و دیگری “چپ ناسیونالیستی” که مترادف “چپ بورژوایی” است و نیز بینش سانتریستی، در درون خویش رقم زده است. این بحران منجر می شود که بسیاری از کادرهای آگاه، مومن و با تجربه ی مبارزاتی یا از از حزب کناره گیری نمایند و یا باسیاستی استالینی از حزب اخراج شوند و یا با سلب مسئولیت در شاخه های مختلف به حاشیه کشانده شوند. حزبی که در مجموعه ی خویش و در نگاه کلی با مواضع کمونیستی و با تقسیم کار سراسری، قادر است پیوند و وظایف پرولتری خود را با جنبش کارگری ایران به جلو سوق دهد. حزبی که قدرت آنرا دارد تا در چشم اندازی نوین و با تداوم بینش و اندیشه ورزی کمونیستی، طپش انقلابی کارگران و لایه های تحتانی پهنه ی کردستان را در جنبش و پهنه ی سراسری ایران، پیوند دهد. حزبی که با همان مواضع کمونیستی خویش، رفقای رزمنده و شجاعی را پای اهداف پرولتری و انترناسیونالیستی، در چارچوب اهداف جنبش کارگری ایران فدا نموده است. این حزب بویژه در شرایط کنونی به دلیل در اختیار داشتن بسیاری از ابزارهای کلیدی در چارچوب “پایگاه…”، رادیو و تلویزیون در دستان نیروی ناسیونالیست بورژوایی؛ وظایف، ابتکار و ایفای نقش پرولتری آن کم رنگ گشته است و اگر درب بر این پایه چرخش نماید با از دست دادن رفقای کمونیست دیگری، راه تضعیف مداوم را طی خواهد نمود. رفقای کمونیست در این حزب نباید به “پایگاه…” متکی گردند، و وظایف پرولتری حکم میکند که در فکر اسکان دیگری با شیوه ها ی متفاوت دیگری در همان خاورمیانه باشند. رفقایی که در مرکز قرار گرفته اند که همان سانتریسم داخل حزب را تشکیل می دهند، با ارائه ی مواضعی بر ضد ناسیونالیسم، ولی خواهان حفظ آن در آستین “حزب کمونیست ایران” می باشند و این گونه اندیشه می تواند ضرباتی بسی کوبنده تر از نیروی ناسیونالیسم، به حزب وارد نماید. جدائی برای قرار گرفتن در بینش راستین کمونیسم انقلابی، اجتناب نا پذیر می گردد و همانطور که لنین بدین امر مهم پاسخ داده و خود وی در دوره های بحران “حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه” قرار داشت، معتقد بود که بعضی جدایی و ایجاد خط فاصله، به حزب روحیه می دهد و فعالیت های پرولتری آنرا استحکام بخشیده و شکوفا می نماید. برای رفقای درون “حزب کمونیست ایران” عمیقن آرزوی موفقیت دارم. ادامه دارد…
۵ بهمن ۱۳۹۹ ـ ۲۴ ژانویه ۲۰۲۱
منابع:
۳۰ ـ لنین ـ “بیماری کودکی “چپگرایی” در کمونیسم”. منخب آثار، صفحه ۷۹۷. همه جا تاکید از لنین است.
۳۱ ـ لنین ـ همانجا
۳۲ ـ لنین ـ همانجا ، صفحه ۷۸۶ . همه جا تاکید از لنین.
۳۳ ـ “اصول سازمان حزب” ، تز سازمان و ساختمان احزاب کمونیستی مصوب سومین کنگره بین الملل (کمینترن در ۱۹۲۱) ـ بخش چهارم، صفحه ۲۰.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate