«زنی به نام زندگی» ژینا زنی به نام زندگی زنی به نام آزادی ژینا نامت رمز شد به نام تو که زن بودی به نام تو که سرآغاز زندگی بودی به نام تو که سرشار از زندگی بودی به نام تو که هر تار مویت خواستار آزادی بود ژینا تو برای زندگی آفریده شده بودی هر تار گیسوانت آزاد ...
ادامه مطلب »شعر
در چنبره هراس !
در چنبره هراس ! ازآزادیم در هراسی، چون خفاش ازآفتاب ! به هفت بند گرانم می بندی باز هم در ترسی! آواز می خوانم، می ترسی! ازخنده ی جوانم، وَگیسو ان افشانم می ترسی رقصیدنم که هیچ! از تنفس آزادم ، درهراسی! از دل ِبی قرارم، از یارم، می ...
ادامه مطلب »دنیا چه زیبا بود
دنیا چه زیبا بود بخاطر رنگ برگ خزان بخاطر نور چراغ قوه در شب بخاطر بوی ریحان بخاطر درخت گلابی بخاطر رمان بینوایان داستانهای عزیز نسین بازیهای چارلی چاپلین بخاطر اندیشه های مارکس تلاشهای رفیق لنین بخاطر دخترک دوچرخه سوار و پسرک بادبادک باز بخاطر کارتن مداد جادو؛ پلنگ صورتی بخاطر فیلم پدرخوانده بخاطر عبادات مادرم بخاطر جویبار آب؛ مزرعه ...
ادامه مطلب »میان آغاز و پایان
میان آغاز و پایان کسی که به دورها نگاه میکند از رفتن باز میماند، بر جای خود میایستد و نگاه میکند؛ -نمیبیند. همیشه کلام در آغاز، نامطمئن است. و بعد این تویی که قادر نیستی از آن دست بکشی. شاید میان آغاز و پایان، هنوز جایی برای معجزه باشد در فراسوی معناهای سنگینبار، خانههای سر در هم فرو برده، ...
ادامه مطلب »گلها از عشق میمیرند
گلها از عشق میمیرند بر کنارههای رود شب را بنگرید که در آب غوطه میخورد. و بر پستانهای لولیتا دسته گلها از عشق میمیرند. دسته گلها از عشق میمیرند. بر فراز پلهای اسفندماه شب عریان به آوازی بم خواناست. تن میشوید لولیتا در آبِ شور و سنبلِ رومی. دسته گلها از عشق میمیرند. شبِ انیسون و نقره بر بامهای شهر ...
ادامه مطلب »و زائر شو به قبرِ آن شجاع ِ سربداری که . . .
“و زائر شو به قبرِ آن شجاع ِ سربداری که . . .” شعر و متن : شادی سابُجی دلا ای دل دلا ! دلتنگِ مُحسن می شوی گاهی ؟، که او یک سربدارِ سربلندِ ساز دار ِ خوبِ ایران است، سرش بردار شد ! افسوس می دانی به جُرم ِ هیچ ! شکار ِ رذلی ِ دجاله مردان ِ ...
ادامه مطلب »«بهشت سیاهپوشان»
اینک میهن سیاهپوش است جادوی سیاه پیروز است مردمان سرخ در گور خفتهاند سروهای سربلند بر خاک افتادهاند نونهالان سرسبز را با داس ریشهکن کردهاند حکومت شب و حاکمان تیرهدل بر مسند قدرت فرمان میرانند کروکودیلها و دایناسورها از عصر حجر به اکنون پریدهاند اورانگ اوتانها به شغل برگزاری نظم جمعیت برگزیده شدهاند تنها رقص مورد تایید «از ما ...
ادامه مطلب »گفتگو درسحرگاهی نمناک
گفتگو درسحرگاهی نمناک باز نشردر سالروز تولد سربدارِپهلوان ، نوید افکاری نوید گفت : بهرطناب دار دنبال گردن می گردند اسماعیل گفت : گردن معمولی نبود ! طناب ، نفسش بریده شد، تا نفسش را گرفت ! گردن ِ پهلوان ، برای طنابشان رمقی نگذاشته بود ! طناب گفت : مرا بافته اند اسماعیل پیش ازاذان صبح با ...
ادامه مطلب »دام خدا و گام های ساده دل
من با شنیدن خبر سرباززدن سپیده قلیان از فرمان پوشیدن حجاب در رفتن به بیدادگاه ولائی اسلامی، دچار هیچگونه شگفتی نشدم؛ چراکه ما سرراستی مبارزه و همچنین دانش حقوقی او را بخوبی دیده و می شناسیم. با اینوجود و به سهم خودم من، نبرد خردمندانه ی او و توان سالم و سازنده اش را ستایش می کنم و در پایان ...
ادامه مطلب »خروش دریا
خروش دریا همیشه پیش از هر طوفان ، سکوتیست همیشه پس از هر طوفان ، سکوتیست اما هر سکوتی پس از طوفان، آرامش نیست و هر آرامشی پس از هر خروش، سکوت نیست * چگونه میشود دریا را از طوفان بازداشت؟ چگونه میتوان جلوی موجهای خروشان دریا را گرفت؟ چگونه میتوان آهی که از ژرفای دل دریا برخاسته را خنثی ...
ادامه مطلب »باید زیست
تقدیم به زنده یاد ( سُهراب سِپِهری ) باید زیست حتّا ، چونان جَنگلی نیمْ سوز در اقلیمِ فِلاکت و صاعقه باید ایستاد شَبیهِ کودکی در امتدادِ آرزوهایش ! باید نوشت بر تَخته سَنگی حَوالیِ انقلاب که آری : بی شَک این میدان ، تَرجمانِ گندم و خون است امّا ما … هَرگز تَسلیمِ پُلیس ها با آن باتوم ...
ادامه مطلب »پَرچَم هایِ نیمهْ اَفراشته
تقدیم به زنده یاد ( سیاوش کسرایی ) از حُبابِ نا روشنِ اضطراب با رونَقِ یک سُئوال ، روئیدیم کوچه ها امّا : به واعظ یا سَفیرانِ فَریب ایمان داشتند سالیان … بر خَلسه هایِ انتظار لُعاب گرفت تا ناگهان آرام ولی مأیوسانه ، صدایی از امتدادِ صاعقه و سُرب برآمد به گمان اَم ! چَندین هِجا یا چَند ...
ادامه مطلب »سرود پنهان
سرود پنهان در کنارم بمان ای راز نهفته در کنارم بمان … ای کلاف درد های نگفته در کنارم بمان … ای مرد می شناسم تورا به کار تورا در لحظه های سرد زمستان تو را در رگبار تگرگ و در باران تورا در شرجی تب دار وخوشه چینی خرما تورا در نفیر بی سرو سامانی ودر گرما تو را ...
ادامه مطلب »متنفرم از جنگ
بارها درد زندگی را با پوست و استخوان لمس کردم بارها پیش آمده که آسمان دلم تاریک و زخمی، با ذهنی آشفته، بسوی مرگی ناخواسته، اما با تمام دیوانگی هایم «قلم و گفتارم» در تلاش برای ریشه کن کردن ستم طبقاتی بودم و هستم. چند روز پیش رفیقی عاقلتر از من، برایم نوشت: “مبارزه طبقاتی با احساسات لطیف و ناز ...
ادامه مطلب »طنین خاک
طنین خاک از: زهره مهرجو برای آرام ز. و شعرهای ناتمام دیگر آسمان ابریست… و از چشم حزین پنجره ها دیریست که اشکی فرو نمی غلتد. بر دیوارهای کهنه و غبارآلود این دیار پیچک مرگ تنیده… و چنگال های کریهش را هر دم بر گلوی آزادگان دلیر حلقه می کند. در فضا بوی خون و فقر و درماندگی موج می ...
ادامه مطلب »برای خدانور!
برای خدانور! جوان مبارز بلوچ که به دست مزدوران سرکوبگر رژیم جان باخت! من آن تشنه رهگذر فلات بیداد رنجور و خسته، خونین و بر خاک نشسته با دستان بسته و بالی شکسته فرو فتاده ام از التهاب یک فریاد *** شب می خرامد و در صبح بی تردید بنگر چگونه قد میکشم از خاک رقصان، دوباره می گذرم ...
ادامه مطلب »“آزادی، آهنگ باران بهار…” پنج شعر از لانگستون هیوز
“آزادی، آهنگ باران بهار…” پنج شعر از لانگستون هیوز ترجمۀ زهره مهرجو «آزادی» آزادی* امروز امسال یا هر زمان دیگری از طریق سازش و ترس، بدست نمی آید! من به همان اندازه که دیگری حق روی پاهای خود ایستادن و صاحب زمین بودن دارم. از شنیدن این سخن که: “بگذارید چیزها مسیر خود را طی کنند..” خیلی خسته می ...
ادامه مطلب »«شازده کوچولوی من»
«شازده کوچولوی من» مهستی شاهرخی پرنس من شازده کوچولوی من تازه به راه افتاده است سیاره به سیاره دنبال دوست میگردد گرچه بزرگان دوستی آغاز نمیکنند مگر با بزرگان مرام بزرگان به کار گماردن زیردستان، چه پرنس، چه شیخ است مرام بزرگان بازی شطرنج با مهرههاست پرنس کوچک من سرانجام به جستجوی دوستی با بزرگان برخاسته پرنس کوچولوی من فراموش ...
ادامه مطلب »آغاز ماه مه
آغاز ماه مه راه تو همیشه درخشان باد ای کارگر در نشیب و چرخش و فراز این زندگی جوهر کاریت خروشان باد ای کارگر جان تو منور به سرخی شعله های بیداری در معبر تاریک رنج ها و طوفان های زندگی پیکرت بری از آفت هر اعتیاد و بیماری در نسیم عطر آور این بهار چون شکوه ...
ادامه مطلب »صندلی داغ
خدامراد فولادی به آنکه روی ِصندلی ِداغ نشسته است تاکی می خواهیa روی ِ صندلی ِ داغ بنشینی و فرمانروایی کنی تاکی می خواهی پا روی ِ گلوی ِ فریادکش بگذاری و صدای مرگ بر خودت را نشنوی تاکی می خواهی به پنجره های بازشده به سمت ِ هوای ِ آزاد شلیک کنی/ تاکی؟ این « مرگ بر»ها که می ...
ادامه مطلب »