داستان شکم من و رمضان

داستان شکم من و رمضان

این شعر دوران جونیمه،(با کمی تغیر) که یک روز را روزه گرفتم و موضوع امروز هم که هست

مصرعی در باب روزه خوار و روزه گیر و این داستان بگیر و مگیر

از کجا آمده است و چه کسانی شده اند اسیر

یادمه در نوجوانی یک روز گرفتم روزه

تا حالا هم که از شصت گذشته ام دلم برای خود می سوزه

چون ، گر بدانی که ندانی ،تازه دانی که زیر  چنین سلطه اسیر و نادانی

می گن خدا گفت درک درد فقیران است روزه

ولی فقرا روزه می گیرن که هر روزشان هست روزه

این شکنجه گاه که ساخته اند برای درک درد فقرا

چه چیزی دیدی، غیر از کاخ و تخت ایمامان و امرا

می گن روزه داری استراحت شکمه

از این دوروی آشکار هر چه بگیم کمه

صبحانه را نصفه شبی، چه شام، شامی می خورند

که استراحت را از شکم بی چاره می گیرند

همچون که می گی مواد(افیون)بده

در باب عادت می گن برای درد شکم خوبه

روزه هست نماد بازار و دکان مفت خوران و ملاها

با وعده بهشت فردا ٫جهنم ساخته اند برای فقرا

درست گفتن، گر بهشتی بود در آن دنیای واهی

شهید کرده بودن خود، نمی دیدی آیاتوالهی

باغ کودکیت را می خشکانند و اسیر دست بی دادگران

تا بهشت امروزشان رنگین شود این ستمگران

اگر چنین  تبعیض و  ظلم و بی حقوقی عیان

بدون تسلیم و رضایت خود ستم دیده گان

برچیده  شده بود بساط مذهب بی شک و گمان

ساقی به سرت ،پل سیرات هم کلکه

این منظرهای رنگا رنگ برای تاج و تخت شاه و ملکه

یادی هم از خیام

گویند کسان بهشت با حور خوش است      من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار         کاواز دهل شنیدن از دور خوش است

ای مفتی شهر از تو بیدار تریم                  با این همه مستی زتو هشیارتریم

 تو خون کسان نوشی و ما خون رزان         انصاف بده کدام خونخوارتریم

آن قصر که جمشید در او جام گرفت           آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate