شعر
زنی سوخت
زنی سوخت درختی سوخت دودش شعری گریان برای باغ نوشت. باغ که سوخت دودش داستانی بس غمگین برای کوه نوشت. کوه که سوخت دودش قصیدهای اشکآلود برای روستا نوشت. روستا که سوخت دودش نمایشنامهای تراژیک برای شهر نوشت. در شهر اما زنی بود که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را یک جا در دل و قامتش داشت ...
ادامه مطلب »جنازهام زير چكمههای شما نمیماند
نوروز خونين
قطعنامه
نظر به اینکه ما ضعیفیم برای بندگی ما قانون ساختید نظر به اینکه دیگر نمیخواهیم بنده باشیم قانون شما در آینده باطل است. تهدید میکنید ما را تصمیم ما بر اینست کز زندگانی بد بیشتر از مرگ بترسیم. نظر به اینکه گرسنه خواهیم ماند اگر زین بیش تحمل کنیم تا که باز غارت کنید ما را مصممیم که زین پس ...
ادامه مطلب »ابراز همدردى با بازماندگان فاجعه هوايى
شعر، رهاییست
شعر رهاییست نجات است و آزادی. تردیدیست که سرانجام به یقین میگراید و گلولهیی که به انجامِ کار شلیک میشود. آهی به رضای خاطر است از سرِ آسودگی. و قاطعیتِ چارپایه است به هنگامی که سرانجام از زیرِ پا به کنار افتد تا بارِ جسم زیرِ فشارِ تمامیِ حجمِ خویش درهم شکند، اگر آزادیِ جان را این راهِ آخرین است. ...
ادامه مطلب »همیشه رویا
راهِ بهار دور است آنسوی پنجرهی بیمارستان کودکان همچون امواج کوچک از پلکانِ مدرسه سرازیر میشوند. بوی دارو در اتاق و در ریههای من پیچیده است: دردِ قلب است یا دلتنگیِ رویایی قدیمی و یا شاید اندکی خستهام. ـ در این روزهای سرد زمستانی به تو میاندیشم به کودکان به شکوفههای تازهی سیب به عطرِ سرگردانِ گلها در فضا ...
ادامه مطلب »ماسک ها
«ماسک ها» دیگر هیچکس را نمیشود شناخت چهره همه پشت ماسک ها پنهان است یک سال گذشته است و همه به گذاشتن ماسک عادت کرده اند همه ماسک را چون پوزه بندی بر روی دهان پذیرفته اند و دم نمی زنند * قرن بیستم قرن ارتباطات بود، قرن بیست و یکم قرن توهمات است دیگر از کنار هم رد میشویم ...
ادامه مطلب »هرچه زمان گذشت
هرچه زمان گذشت چای نوشیدیم و سیگار کشیدیم و شب را به خنده صبح کردیم امّا سرپناهی نداشتیم تختمان زمین بود و ملافهمان آسمان. چه میگفتیم وقتی زمستان در قلبمان خانه کرد؟ سیگار میکشیدیم و برای همدیگر از تبعیدگاه میگفتیم از رسمها از آیندهی دستها از گذشتها. بعد قسم خوردیم که هرچه زمان گذشت ما نگذریم از زخممان از سیگارکشیدنمان ...
ادامه مطلب »نمی دانم چه کسی صاحب من است؟
نمی دانم چه کسی صاحب من است؟ کدام خدا صاحب من است؟ کدام شیطان؟ نمی دانم چه کسی حامی من است؟ نه آسمان به دادم می رسد نه دنیا نه قانون نه ناقوس کلیسا و نه مناره ی مسجدها نمی دانم آخر من به که و به چه سوگند یاد کنم نمی دانم چه کسی پناه و پشتیبان من است؟ ...
ادامه مطلب »سال جدید
سال جدید میلادی بر مردم ایران و جهان خجسته باد تو عمر منی کاش که هر لحظه تو باشی چون عطر گل یاس معطر تو بپاشی از بوسهء آن لعل لبانت که عسل خورد؟ بر گوهر هر بوسه تو باشی و بپاشی در جام سحر چون دم خورشید بر آفاق روشن شوی و نور به سامانه بپاشی با بودن تو ...
ادامه مطلب »با دل خونین و لب خندان در آستانه ی سال نوی جهانی
دوباره سال نوی جهانی از راه می رسد، سالی که اگر چه هنوز برخی آن را میلادی می خوانند، اما قرن هاست که دیگر نه ربطی به ژانوس، خدای استوره ای دارد و نه ربطی به تولد مهر و یا مسیح. سالی که در آستانه ی آن هستیم، قرن هاست از مذهب رها شده است. همان رهایی که، انواع آزادی ...
ادامه مطلب »وجدان
شبنم
چشمان ات خیره به کدامین گلدان است پشت این پرده شبنمی افتاده است زنی با جنبشی از گلها روئیده سبزه ها با دستان تو آشناست باغهای گسترده و زلال چشمه ساران از بهار امید تو گذر کرده از راه می رسی با حماسه های دیرین و عظیم،چون سرودی با نسیم همسرایان در تالار هیجان میان هلهله های بی پایان ...
ادامه مطلب »نغمه سپیدِ صبح
علیرضا جباری(آذرنگ) کوله بار زحمتم به دوش من به راه سخت و دیرپای خود همیشه گام میزنم. از فراز کوهها و از فرود درههای ژرف میکنم گذر من نشان کار را به بازوان من نوار گلنشانِ اتّحاد را به گِردِ سر نهادهام. من نغمه سپید صبح را بر عاشقان روز خواندهام. از تبارِ رنج و کارم ای عزیز! کار و ...
ادامه مطلب »سهیلا ای انارت مست
شعر و متن: شادی سابُجی سهیلا ای انارت مست !، جانت سرخ، چشمت سبز، باز هم غوغای غرقابی غوغاهاست اسب ؟ سهیلا خوب چهره !، غنچه لب !، ای شیر زن ! فریادِ ما فریادِ یلداهای تاریک است، سهیلا می کِشند ات بر زمینی سخت با مویت، برادرها، الا ای جان پردردا !، نفس ها هست؟ فسوس اما که ظلمی ...
ادامه مطلب »انسانیت
دنیا بسیار زیباتر میشد اگر انسان ها به جای دین، به انسانیت معتقد بودند انسانیت چیزی ست ورای همه ی ادیان انسانیت، مهربانی ست. نماز و دعا و روزه ندارد! انسانیت گاهی یک لبخند است که به کودک غمگینی هدیه میکنید انسانیت قضاوت نکردن دیگران است انسانیت یعنی عشق و محبت که از،یکدیگر دریغ میکنیم احمدشاملو
ادامه مطلب »شب یلدای ایران
ین خانه پر از سرخ انار است خون دل هر میوه انار است هر آتش پر شعله در این شهر خونین تر از اندوه انار است در چلهء امسال بگوئید و بخوانید خونشعلهء هر سفره انار است ناداری و این فقر و چپاول تو ندیدی؟ اندوه بزرگی است که در جان انار است کو تیغ ستمکش که ببرد نخ ...
ادامه مطلب »با شب پره
گیرم که مشت حواله ی آفتاب کنی یا با حجاب ِ تیره نور را جواب کنی گیرم که پای مال کنی سبزه و گیاه دیوانه وار ، بوستان را خراب کنی امید ِ هر جوانه ی تازه دمیده را گیرم ستمگرانه نقش ِ برآب کنی گیرم که تیغ ِ شر به روی بشر کشی به محو ِ جهان ِ متمدن ...
ادامه مطلب »