پلمیک ِ نقادانه۹ یاشارسهندی۴

یاشار درآخرین مقاله اش با عنوان ِ « از انقلاب ِ ۵۷ تا انقلاب ِ زن زنده گی آزادی» بدون ِ نام بردن ازمن ونقدهای ام بر فرقه سالاری وکمونیسم ِ تخیلی ِ او و همفکران اش، ظاهرن به گمان ِ خودش پاسخ ِ این نقدها را داده ونشان داده که برای او و همحزبی های اش کمونیسم همان فعالییت ِ ابتدا به ساکن ِ اراده مندانه و ناقانون مندانه ای است که « لیدر منصور حکمت» ِ ایشان فرموده، وکمونیست ِ واقعی درایران نیزهمان تعداد رفقای ازهم پاشیده و شاخه شاخه شده ی « حزب ِ کمونیست ِ کارگری» اند که توانسته اند با کار و فعالییت ِ از راه ِ دور ِ این حزب کل ِ جامعه ی ایران را یکپارچه تبدیل به کمونیست هایی کنند که امروز در« انقلاب ِ زن زنده گی آزادی» رهبری ِ انقلاب نوین ِ ایران را در اختیار ِ خود دارند! یاشار این توهمات را هم از جمله نتیجه ی انقلاب ۵۷ و کتاب های جلد سفیدی میداند که در آن سال چاپ و منتشر گردید وفضای حاکم بر جامعه یا بخش ِ مهمی از جامعه را کمونیستی نمود! از جمله ی این کتاب ها که نام برده « مانیفست ِ کمونیست» اثر مارکس و انگلس است. من در این بخش و بخش ِ بعدی با رجوع به نظرات ِ مارکس و انگلس در مانیفست با نقل ِ قول ِمستقیم ازآن کتاب به ایشان وهمحزبی های او و دیگرفرقه سالارانی که کمونیسم را ازدریچه ی محدود بین و ایستانگر ِ خود می بینند خاطرنشان خواهم نمود که درک و برداشت ِ شان هم ازمانیفست وهم ازکمونیسم وکمونیست نادرست،یعنی غیر ِعلمی وغیر ِتاریخی و خلاف ِ نظر ِ مارکس و انگلس است و ازاین روهیچ رابطه و نسبتی چه مستقیم وچه غیر ِمستقیم با مفاهیم ِ عام شمول،کلی نگر، و تکثرگرای ِ در عین ِ حال وحدت گرایانه ی مانیفست ندارد. زیرا که برخلاف ِتصور ِنادرست ِآنان کمونیسم از نظرگاه ِ تاریخی مفهوم و مضمون ِ پویا و تکامل گرایانه دارد و کارکرد ِ محلی و ملی ِ محدود به این یا آن ملت و جامعه ی خاص آنهم جامعه ی عقب مانده و کم توسعه یافته ندارد، زیرا که از نظرگاه ِ تئوریک و شناخت ِ علمی تاریخی غایت ِ تکامل ِ جامعه ی انسانی در کلییت و وحدت ِ همبسته ی آن است و از این رو، تاریخن وضرورتن دارای خصوصییت و کارکرد ِ جهان شمول وانترناسیونال است. به همین دلیل، کمونیست نیزدرانطباق با این خصوصیت ِعام ِ تاریخی ،انترناسیونالیست و جهانوطن است. همچنان که خود ِ مارکس وانگلس نیزچنین نگاه و نگرشی به کمونیسم و کمونیست داشتند و هیچگاه فعالییت های نظرورانه وپراتیک ِسیاسی اجتماعی ِخود را محدود به یک کشور ِ خاص نکردند.

این لنین بود که با درک و برداشت ِتنگ نظرانه و فرقه سالارانه و انحصارطلبانه، کمونیسم را محدود به روسیه ی عقب مانده با اکثرییت ِجمعییت ِ دهقانی نمود و بعد ازکسب ِقدرت ِ سیاسی نیز« انترناسیونال ِ کمونیستی» ِ مرزبندی شده در جغرافیای سیاسی ِ حزب های «برادر» ِ بلشویک اش را به شرط  ِ پذیرفتن ِ سرکرده گی و رهبری ِ حزب ِ بلشویک ِ روسیه و شخص ِ خودش بر آن، در دیگر جامعه های عقب مانده و کم توسعه یافته که نه آماده گی ِ گذار به سوسیالیسم و نه به کمونیسم را داشتند در مقابل ِ کمونیسم ِ جهان شمول به راه انداخت که بعدتر الگوی ِ تمام ِ حزب های لنینی- بلشویکی و از جمله « حزب ِکمونیست» و سپس «حزب ِتوده» ی ایران شد. ازاین رومی توان با برداشت ِ مارکسیستی ازمانیفست با قاطعییت گفت که تمام ِافراد وتشکیلات های بلشویک- لنینیست، توده ای ویا دربهترین حالت ملی گرا هستند و نه کمونیست وانترناسیونالیست و یا حتا سوسیالیست. چراکه سوسیالیست هم همزمان باید کمونیست وتکامل گرا ودیالکتیک اندیش یعنی غایت نگرباشد وگرنه ایده آلیست وذهنگرا وخیالباف است، و درنتیجه کمونیسم اش نیز کمونیسمی الهییاتی – آخرالزمانی و موکول به « روز ِ قیامت» خواهدبود.

خواننده ی مانیفست، و نه تنها مانیفست بلکه کلیه ی کتاب ها و حتا مکاتبات ِ مارکس باید به این واقعییت ها توجه و اشراف ِ کامل داشته باشد تا قادر به درک ِ مفاهیم ِ علمی تاریخی ِ مارکس و مارکسیسم گردد و گرنه هر ادعایی در مورد شناخت شناسی ِ علمی- عقلانی نماید فاقد اعتبار ِ کارکرد گرایانه ی راهگشا به تغییر ِآگاهانه وشناخت مندانه ی جهان خواهد بود.

مارکس و انگلس عنوان ِ «مانیفست ِ کمونیست » یا بیانیه ی کمونیست(ها) را بی دلیل انتخاب نکردند. پیش از آنها کمونیست های تخیلی کمونیسمی را تبلیغ می کردند که غیر ِعلمی وغیر ِ تاریخی بود. مارکس و انگلس با کشف ِ قوانین ِ حاکم بر تکامل ِ جامعه و تاریخ ِانسانی وجمع بندی ِ فرایند ِ تولیدی- مناسباتی ِ تا کنونی – یعنی تا دوران ِ سرمایه داری- به این نتیجه ی علمی عقلانی( تئوریک) رسیدند که غایت ِ این تکامل ِ قانون مند ضرورتن باید دورانی باشد که در آن هم مالکییت ِ خصوصی- طبقاتی بر وسایل و ابزار ِتولید برای همیشه لغو وبرچیده شده باشد و هم مناسبات ِمتکی بر آن نوع مالکییت. مارکس وانگلس خود را کمونیست وآموزش دهنده ی این نوع یا شیوه ی علمی- تاریخی از کمونیسم به مثابه ِ دورانی که هنوز برقرار نشده اما ناگزیر و ضرورتن برطبق ِ قوانین ِ حاکم بر جامعه ی انسانی در آینده باید تحقق یابد می دانستند. آنها نه حزب ساختند و نه درصدد ِ ایجاد ِ حزب و تصاحب ِ قدرت سیاسی بودند، بلکه آموزش دهنده ی تاریخ و خصوصن دانش( علم) ِ سوسیالیسم و کمونیسم به انسان ها و به ویژه طبقه ی کارگر برای عمل نمودن به این آموزه های علمی ِ رهایی بخش ِ انسان از انواع جهل و خرافه و جبر ِ سیاسی و اقتصادی بودند. آنها با آنکه کمونیست ِ واقعی بودند اما هرگز از این آگاهی سوء استفاده نکردند تا عده ای را به نام ِ« رفیق» و « همرزم» و… به دور ِ خود گرد بیاورند و ادعای پیامبری و رهبری نمایند. به بیان ِ سمبولیک، آنها کنار ِ گود ( عرصه ی مبارزه) ایستاده بودند و آموزه ها وفنون ِ مبارزه و پیروزی را به مبارزان ( طبقه ی کارگر و جامعه) می آموختند. وظیفه ی مارکسیست ها و کمونیست های نظریه پرداز هم همین است و غیر از این نیست. نه آن که بپرند وسط ِ گود و کنشگران و مبارزان ِ اصلی ( طبقه ی کارگر و جامعه) را کنار بزنند وخود به جای آنها مبارزه کنند. که نتیجه ی حتمی اش را بیش از صدسال است از فرقه سالاران مدعی ِ مارکسیسم و کمونیسم شاهد بوده ایم. 

در واقع، این ساختار و سازمان ِ تولیدی مناسباتی ِ نظام ِسرمایه داری بود که هم مفهوم ِعلمی- تاریخی ِکمونیسم رابه مارکس و انگلس آموخت وهم مفهوم ِ تکامل ِ جامعه و تاریخ ِانسانی ، وهم علمی ترین و کارآترین شیوه ی انتقال ِ این آموزه ها را. همچنان که همین نظام ِ سرمایه داری بود که با صنعت و تکنولوژی و علوم ِ پیشرفته اش به داروین و دیگر دانشمندان یاری رساند تا تکامل ِ انواع و از جمله تکامل ِ میمون به انسان را که نقش ِ تاریخی ِ بسیار مهمی در به عقب راندن و بر انداختن ِ خرافه های دینی مذهبی داشته اند کشف و ترویج نموده و  به عموم ِ انسان ها آموزش دهند.

مارکس و انگلس در مانیفست ِ کمونیست بحث از کمونیسم را به طور ِ عام و دورانی آغاز کرده اند یعنی از نظام و دوران ِ سرمایه داری، و همه جا بحث ِ شان با نظرداشت و برداشت از کشورهای پیشرفته است و نه کشورهای عقب مانده. چون در آنجاست که با استفاده از امکانات ِتکنیکی و مهم تر از آن دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی می توان سخن از کمونیسم و کمونیست به میان آورد و به کمونیست ها آموزش ِ راهکار و راهبرد برای دگرگون سازی ِ جهان داد، و نه در جامعه های عقب مانده ای که هنوز در پیچ و خم های دوران ِ فئودالی یا نیمه فئودالی یا آغازگاه ِ هنوز کاملن تکامل نیافته و جا نیفتاده ی سرمایه داری اند. در این مورد، این تعریف ِ مانیفست از بورژوازی به عنوان ِ طبقه ی حاکم ِ دوران ِ حاضر باید برای یاشار و همفکران اش سرمشق ِ هر درک و تعریفی از بورژوازی و سرمایه داری به مثابه ِ پیشگام و زمینه ساز ِ سوسیالیسم و کمونیسم باشد:« بورژوازی بدون ِ ایجاد ِ انقلاب ِ دائمی در ابزارهای تولید وازاین رهگذر بدون ِ ایجاد ِ انقلاب درمناسبات ِتولید وهمراه با آن ها کل ِمناسبات ِجامعه نمی تواند به حیات ِ خویش ادامه دهد { یعنی دقیقن همان خود ویژه گی های تاریخی یی که لنینیست ها نه به آن اعتقاد دارند و نه به آن اهمییت می دهند}.».

مارکس وانگلس تا آنجا به نظام ِتاریخی ِبورژوایی-سرمایه داری اهمییت می دهند که تکامل ِ تاریخ را بیش از آن که به پرولتاریا منحصر و محدود نمایند مشروط به وجود ِ نظام ِ سرمایه داری و بورژوازی می کنند،ومعتقداند موجودییت وبقای طبقه ی کارگر و حیات ِ اجتماعی- اقتصادی و تکامل اش از طبقه ی درخود و برای خود به طبقه ی آگاه ِ برای جامعه و تاریخ ِانسانی مستقیمن وابسته به نظام ِبورژوایی – سرمایه داری است:« پرولتاریا مراحل ِ گوناگونی از رشد و تکامل را از سر می گذراند. ابتدا کارگران ِ منفرد{ تکین}،سپس کارگران ِ یک کارخانه، سپس کارگران ِ یک رشته ی تولیدی در یک منطقه. کارگران تا این مرحله هنوز توده ی نامنسجم و پراکنده اند که در اثر ِ رقابت با یکدیگر متفرق و پراکنده اند. اما، با رشد ِ صنعت و تکنولوژی نه تنها شمار ِ پرولتاریا به مثابه ِ طبقه افزایش می یابد و در توده های انبوه متمرکز می گردد{ رشد ِ کممی}، بلکه قدرت اش نیز فزونی می گیرد و با پیشرفت ِ بی وقفه ی ماشین آلات و تکامل ِ پرشتاب ِ آنها به مرور رودررویی ِپرولتاریا و بورژوازی خصلت ِ طبقاتی پیدا می کند. { گذار از رشد ِ کممی به رشد و تکامل ِ کیفی}. در این فرایند ِ تکاملی، خود ِ بورژوازی نیز عناصر ِ فرهنگ ِ سیاسی و عمومی ِ خویش را{ از طریق ِ دموکراسی و آزادی ِ اندیشه و بیان اش} در اختیار ِ پرولتاریا می گذارد. یا به بیان ِ دیگر، ابزار ِ نبرد با خود را به پرولتاریا می دهد.{ قابل ِتوجه ِتبلیغ کننده گان و دنباله روان ِ راه ِمرتجعانه و واپسگرایانه ی غیر ِسرمایه داری! }. ازاین رو می توان با قطع و یقین گفت: پرولتاریا آفریده ی ویژه و ضروری ِ صنعت ِ بورژوایی است. { دیالکتیک ِ دو وجهی ِاثبات- نفی و نفی- اثبات، و پیامد ِ تکاملی ِ آن را در نظام ِ بورژوایی- سرمایه داری می توان به روشنی در این گزاره ها مشاهده نمود.ادامه ی گفتاورد:}.به این دلیل می توان نتیجه گیری کرد که بورژوازی با صنعت و دموکراسی اش  بیش و پیش از هرچیز گورکنان ِ خود را پدید می آورد. یعنی همانقدر که حیات ِ اجتماعی سیاسی ِ پرولتاریا مشروط و وابسته به وجود ِ بورژوازی و صنعت و تکنولوژی و مناسبات ِ بورژوایی-سرمایه داری است به همان اندازه هم سرنگونی ِ نظام ِ بورژوایی- سرمایه داری مشروط به وجود ِ پرولتاریی است که در دامن ِ بورژوازی و نظام ِ  سرمایه داری پرورش، رشد و تکامل یافته است. { دراینجا دیالکتیک ِدو سویه ی اثبات- نفی تبدیل می شود به دیالکتیک ِ نفی- اثبات. یعنی نفی ِ مالکییت ِ بورژوایی به اثبات و ایجاد ِ مالکییت ِ اجتماعی توسط ِ پرولتاریا.}.( پایان ِ نقل ِ قول از صفحات ِ ۸۸ تا۹۱ مانیفست ِ کمونیست. ترجمه ی حسن مرتضوی با توضیحات ِ درون ِ آکولاد ِ من.).

تنها یک درک ِ علمی- تکاملی از تاریخ در معنای مارکسیستی و کمونیستی ِ آن است که می تواند چنین شناخت ِراهبردی ِمعتبری از جامعه ی انسانی در کلییت و جزییت ِ تکامل یافته و تکامل نیافته ی آن بااولوییت دادن به تکامل یافته تر به دست دهد.

سوآل این است: چگونه می توان این آموزه های علمی تاریخی را قبول نداشت و حتا آنها را انکار نمود و ادعای مارکسیست و کمونیست بودن داشت؟ این چه کمونیسم ِکارگری یی است که آموزش ِ غلط ، غیر ِ علمی ، غیر ِ تکاملی یعنی ضد ِ کمونیستی و ضد ِ کارگری به کارگران و جامعه می دهد و آن را دربوق های تبلیغاتی- رسانه ای اش هم مدام تکرار می کند؟ این آگاهی های دروغین، غیر از گمراه کردن و به کژراهه بردن ِ کارگران و جامعه با هدف ِ القاء و تحمیل ِ فرقه گرایی و فرقه سالاری ِ خویش به آنهاست، جناب ِ یاشار ِ حکمتیست؟!

     ادامه دارد

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate