" /> ديدگاه ها: August 2020 Archives

« July 2020 | Main | September 2020 »

August 31, 2020

اختلاف در حزب کمونیست ایران و کومەلە

اختلاف در حزب کمونیست ایران و کومە لە

تحولات اجتماعی و تحرکات توده ای جامعه ایران و باور گسترده درجامعه در باره پایان عمر جمهوری اسلامی ، موجب تحرک و جنب و جوش در احزاب سیاسی چپ و راست  شده است . اگرچه تلاش برای جانشینی و آلترناتیو جمهوری اسلامی محور این تحرکات است ، اما خود این مسله در احزاب سیاسی عمدتا باعث شکاف و اختلاف و در نهایت طرح آلترناتیوها مختلف می شود . که در واقع ناشی از وجود افق‌های متفاوت در این جریانات است . سر بازکردن دوباره اختلاف در حزب کمونیست ایران اگر چه در پایه ای ترین سطح از همین شرایط کنونی جامعه ناشی می شود ، اما در عین حال تاریخ و گذشته خاص و منحصر به فرد خود را هم دارد که بدون بررسی آنها  اختلافات کنونی قابل توضیح نخواهد بود . 

کومه له از بدو پیدایش و بخصوص از مقطع انقلاب ۵۷ و تشکیل حزب کمونیست تحت تاثیر سیاست ، امیال و خواستهای طبقات متضاد جامعه کردستان به زندگی سیاسی خود ادامه داده است . آنچه دبیر اول کومه له در گفتگو با رادیو دیالوگ به عنوان وجود اختلاف همیشگی در حزب کمونیست ایران به آن اشاره می کند ، در واقع انعکاس تصادم دو سیاست مختلف و متضاد در تمام دوران‌های حیات حزب کمونیست ایران است . که البته او می خواهد با ساده کردن و‌بدیهی قلمداد کردن این اختلافات آن را تا سطح اختلاف سلیقه و یا بد فهمی عده ای و یا برخورد ایدئولوژیک و  غیره تقلییل بدهد . در حالیکه در واقع و اجتماعا این اختلافات ریشه در واقعیت طبقاتی بودن جامعه کردستان و بخصوص به میدان آمدن طبقه کارگر دارد ، که عمدتا پس از انقلاب ۵۷ با مبارزات خود و اعلام سیاست و مطالبات خود در صحنه سیاسی کردستان قد علم کرد ۰ جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر کردستان ‌و گرایش سیاسی آن بعنوان یک جنبش اجتماعی همواره در حزب کمونیست ایران وک‌و مه له تاثیر گذاز بوده و همیشه نمایندگان فکری وسیاسی خود را با شدت و ضعف در دوره های مختلف داشته است . همچنانکه جنبش ناسیونالیسم کرد هم دارای چنین موقعیتی بوده است ۰

این قطب بندی طبقاتی در جامعه کردستان درواقع پایه اصلی اختلاف نظر و قطب بندی چپ وراست در صفوف کومه له در دورهای طولانی بوده است ۰ شدت و حدت  این اختلافات در درون کومه له ارتباط مستقیم با تحرکات این دو جنبش در جامعه داشته است . به این معنی که دوره های طولانی تا قبل از پایان جنگ ایران وعراق و بعدا جنگ خلیج که گرایش سوسیالیستی در جامعه کردستان  جنب ‌جوشی از خود نشان می داد ، در درون کومه له طرفداران جنبش ناسیونالیستی ( کردایه تی ) عمدتا مجبور بودند سیاستها و هژمونی چپ را تحمل کنند و ‌ساکت بمانند ۰ از طرف دیگر در دوره ها ومقاطعی  که جنبش ناسیونالیستی در سطح جامعه کردستان به سبب تحولات منطقه ای به جنب و جوش می افتاد  ، نمایندگان این جریان در درون کومه له ، سر از لاک برون می آوردند و بصورت قطره چکانی و محفلی سیاستهای خود را برای ادامه کاری کومه له در درون تشکیلات پخش می کردند . پایان جنگ ایران وعراق و آشکار تر از آن دوره جنگ خلیج مقاطعی هستند که در آنها گرایش ناسیونالیستی در رهبری کومه له صریحتر از هر زمان از زبان رهبران خود به مقاومت دربرابر گرایش چپ ایستاده و برای کشاندن کومه له به درون سنگر ناسیونالیسم کرد صف آرایی کرد۰ بخشی از صحبت های دبیر اول کومه له در مصاحبه با رادیو دیالوگ در نکوهش ایدئولوژی و تقدیس پراتیک ، یادگار ادبیات دوران مقاومت جریان ناسیونالیستی علیه جریان رادیکال وچپ است که آن دوران تحت عنوان ، ذهنی ، روشنفکر ، بی عمل و غیره علیه جناح چپ حزب کمونیست و کومه له  بکار برده می شد ۰ 

وجود سیاست و صف چپ وراست ، عبارتی که دبیر اول کومه له از دست آن عصبانی است . یک واقعیت تاریخی و ثبت شده تمام دوران‌های فعالیت کومه له است . که بخصوص پس از تشکیل حزب کمونیست ایران بصورت روشن وشفاف قابل مشاهده است ۰ یکی از مشکلات دائمی هواداران جنبش ناسیونالیستی در تقابل با طرف مقابل همواره  انکار این صف بندی و وجود این گرایشات بوده است . امروز هم ۲۰ سال پس از تجربه سازمان زحمتکشان و جدایی خیل زیادی از ناسیونالیستها ی منفرد از کومه له ، هنوز دبیر اول کومه له وجود صف چپ وراست   در کومه له  را انکار می کند  وآن را توطئە مخالفین  وبدخواهان کومه له قلمداد می کند ۰ وبا همان شیوه سال‌های سپری شده در مقابل قطب چپ ، با آنها با زبان تحقیر ‌و تهدید سخن می گوید ۰ 

اما حزب و ‌سازمانی که گنجینه  تاریخ مارکسیسم انقلابی و نقد چپ مقطع انقلاب ۵۷ را در یکی از پرتحول ترین سال‌های قرن گذشته جامعه ایران در پرونده خود دارد ، به این آسانی چپ زدایی نمی شود ۰ منزل وکارکرد کتاب سوزان و هتک حرمت و کمپین هزیمت و نفرت کوتاه است . تاریخ مکتوب کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران وکومه له به این آسانی پاک نمی شود . بخصوص در دل تحولات اجتماعی مشابه اوضاع کنونی جامعه ایران جویندگان تشنه عدالتخواهی  و حقیقت ، نسل جدید  در حزب کمونیست ایران جواب خیلی از سؤال‌های خود را آنجا خواهند یافت ۰ به این ترتیب این تنها جنبش ناسیونالیستی نیست که  در صف حزب کمونیست وکومه له ناسیونالیست تولید می  کند .‌ بلکه  جنبش سوسیالیستی جامعه کردستان با تکیه براین تاریخ و کوهی از سیاست و روش ک‌مونیستی در عین حال به تولید کمونیست و منتقد ناسیونالیسم مشغول بوده است ۰ تجربه چند دهه گذشته ‌حتی پس از انشعاب جریان کمونیسم کارگری این واقعیت را جلوچشم همگان گذاشته است ۰ لکنت زبان رفقای چپ ما در درون حزب کمونیست ایران در دفاع سرراست وجسورانه از این واقعیتهای تاریخی چیزی از ادامه و اهمیت این روند کم نمی کند ۰ 

اما سرنوشت کومه له بعنوان جریانی که در جامعه کردستان بعنوان جریانی عدالتخواه و آزادیخواه ، طرفدار کارگر وزحمتکش و برابری زن ومرد وخوشنام  شناخته می شد ، هنوز در جامعه از دست نرفته است . دخالت سیاسی در این جدال باید برای صف کمونیستها در ایران و کردستان مهم باشد . همانطور که برای جبهه ناسیونالیسم کرد مهم است و در تقابل اخیر از هیچ کمک و راهنمایی ای  به آن کوتاهی نمی کنند . نباید گذاشت کومه له به آسانی تحویل ناسیونالیسم کرد داده شود . 

اما علیرغم برشمردن عرصه هایی در مورد اختلاف بین رهبری کومه له و جریان چپ توسط منتقدین رهبری کومه له ، در واقع غلطیدن تمام وکمال کومه له به جبهه احزاب وجریانات ناسیونالیست در کردستان اصلی ترین نکته ای است که باید به آن توجه داشت . حاکمیت شورایی و حقوق پایه ای مردم زحمتکش و غیره مصوباتی هستند که هردو طرف بارها پایبندی خود را به آنها اعلام کرده اند . وفعلا تا وقتی شرایطی برای عملی کردن آنها در جامعه فراهم نباشد نمی توان زیاد بعنوان حلقه اصلی اختلاف از آنها اسم برد . 

اما تجربه سال‌های گذشته و اینجا در میدان عمل ، تشخیص به راست چرخیدن رهبری ک‌ومه له بطرف جنبش واحزاب ناسیونالیست کرد کارسختی نیست . و این همان جایی است که باید قاطعانه در مقابل آن ایستاد . محدویتهای اعمال شده بر فعالیت کومه له در این سال‌ها و منزوی شدن نزد احزاب اصلی ناسیونالیسم کرد ، به علاوه اینکه دورنمای نقش در “جنبش کردستان “ برای رهبری کومه له در تحولات پیش رو “ ممکن تر “ و دم دست تر” از شرکت ویا نقش داشتن در جنبش سوسیالیستی در ایران وکردستان است .  تئوری مشهور “ چراغ زرد “ دبیر اول کومه له و بحث کنار گذاشتن حزب کمونیست و یا رد سوسیالیسم در یک کشور توسط کادرهای این جناح تکیه بر این تمایل و خواست رهبری کومه له برای ایفای نقش در جنبش ناسیونالیستی در کردستان دارد . همه اینها ضربدر این ادعای دبیر اول کومه له که  “ رابطه با احزاب چپ وکمونیست دنبال نخود سیاه رفتن است “  ، همگی به ما می گوید که در رهبری کومه له وبخصوص دبیر اول آن تصمیم برای تحویل دادن کومه له به جنبش ناسیونالیسم کرد از هر زمان جدی تر است . واین مصافی است که کمونیستها و جناح چپ درون حزب کمونیست ایران باید به میدان آن بروند . نجات کومه له نه در هیچ کنفرانس و کنگره ای ، بلکه در گرو افشای بی امان این روند و تلاش برای حاکم کردن سیاست و استراتژی سوسیالیستی بر رهبری کومه له است . دفاع جسورانه از تاریخ حزب کمونیست و سیاستهای کمونیستی آن ، خدا حافظی از موضع دفاعی برائت از خود درمقابل “اتهام “ حکمتیست بودن ، توسط این رفقا ، قدم اول در وارد شدن به یک خانه تکانی از خود ونقد کمونیستی رهبری کومه له است .

همایون گدازگر 

۱۰ شهریور ۹۹

 

 

سوژه "جناح چپ" در کومه‌له و مفهوم اختلافات فعلی

سوژه "جناح چپ" در کومه‌له و مفهوم اختلافات فعلی

سال‌های زیادی است که دوباره از وجود اختلافات در کومه‌له و حزب کمونیست ایران (حکا) صحبت میشود. اما این اختلافات تاکنون علنی نشده بود و رهبران این دو سازمان بصورت کنایه و ایما و اشاره آن را درز میدادند. نوشته‌های توضیحی کادرها و اعضاء مستعفی در این سالها به اندازه کافی ما را در جریان چگونگی این اختلافات قرار داده‌اند. با انتشار نوشته اخیر صلاح مازوجی به نام "سیمای سیاسی بحران درونی حزب کمونیست ایران" اختلافات رسما علنی شد. تا کنون دو طرف در کومه له و حکا در باره این اختلافات اظهار نظر کرده‌اند. احزاب و سازمانهای چپ هم کم و بیش به آن پرداخته‌اند.

تصور عمومی بر این است که دو جناح چپ و راست در کومه‌له و حکا هستند که در مقابل هم آرایش گرفته‌اند. گویا این دو جناح با هم اختلافات سیاسی اساسی دارند و با چنین تصوری احزاب و سازمان‌های چپ و کمونیست در جهت تقویت "جناح چپ" و مقابله با جناح راست با نوشته و مصاحبه وارد ماجرا شده‌اند. تعدادی فکر میکنند کومه‌له نماینده جناح راست و حکا مدافع جناح چپ است. همه آنهائی که در چهارچوب این ذهنیت راجع به این اختلافات موضع می‌گیرند منتظر سرانجام کشمکش میان این دو جناح در کنگره (۱۳) پیش رو این حزب هستند.

اما آنچه روشن است تصور وجود دو جناح  یکی راست و دیگری چپ در کومه له و حکا بی اساس است. هر دو طرف با اندک تفاوتی راست‌اند. منتقدین در این دو تشکیلات نه در گذشته و نه اکنون جناح جداگانه‌‌ای از خط ناسیونالیستی حاکم در کومه‌له را تشکیل نداده‌اند. در میان آنها تعدادی در قامت فردی موضع چپ گرفته‌اند و به جائی نرسیدند که مورد بحث ما نیست. هم نظری هر دو طرف و سه دهه پراتیک مشترک ناسیونالیستی آنها با هم چنان خویشاوندی پایداری را میان "جناح چپ و راست" ایجاد کرده است که عمیق‌تر از اختلافات آنها است. اختلافات این دوره جدید بعد از جدائی "روند سوسیالیستی" از کومه‌له در ۱۲ سال پیش شروع شد. اما منتقدین در اساس نه از ناسیونالیسم حاکم بر کومه له فاصله گرفته‌اند و نه با سر بلند و اعتماد به نفس از تاریخ کومه‌له قدیم و آن حزب دفاع می کنند و به کمونیست‌ها نزدیک میشوند، بلکه در هر قدم قسم میخورند که کمونیسم کارگری اتهامی ناچسب به آنهاست و برای جناح مقابل پرونده تلاش خود برای ساختن کومه‌له جدید را رو میکنند. تا این لحظه کسی از منتقدین حرف و موضعی چنان روشن نگرفته است که نشان از رادیکال شدن انتقاد و تفاوت اساسی آنها در سیر این مبارزه سیاسی باشد. اگر کسی تاکنون انتقاد رادیکالی به خط حاکم داشته است مجبور به استعفا شده است و مواردش هم کم نیست.

در این مدت طولانی کسی از "جناج چپ" نبود که در فکر انسجام دادن به این صف و دادن افق و پلاتفرم باشد و در عوض افراد اصلی "جناح چپ" و تعداد زیادی از آنها  کارشان آرام کردن منتقدین هم نظر خود زیر عنوان حفظ "شکوه" و "عظمت" کومه له ناسونالیست است. این وضعیت محیط مناسبی را برای ایفای نقش ابراهیم عیلزاده ایجاد کرده است تا سیاست اپورتونیستی معدل گیری از مواضع دو طرف را داروی آرامبخش دو "جناح"  جلوه دهد، تا انتقاد چپ به سیاست ناسیونالیستی خود و سیاست حاکم بر کومه‌له را خنثی کند. دوره عمر کارکرد سانتریسم دبیر اول کومه‌له با تبدیل کردن این سازمان به یک جریان راست در ۲۰ ییش بسر رسید. با این وجود اختلافات در نتیجه بیشتر شدن فشار رهبری کومه‌له  بر منتقدین و بی حرفی و پراکندگی آنها بیشتر شد.

رهبری کومه‌له تحت تاثیر بالا گرفتن فضای ناسیونالیستی در منطقه از سر ناسیونالیسم‌اش و با افت این فضا در دوره شدت گرفتن فضای اعتراضی در ایران ابتکار "چپ" و "سوسیالیست" بودن را از دست منتقدین خود گرفته و در هر دو شرایط آنها را زیر تعرض خود گرفته است. کومه له سرمست از فضای سنگین ناسیونالیستی در منطقه  و با اتکا به آن قوت قلب گرفت و فشار بر منتقدین را در آن دوره تشدید کرد. ابراهیم علیزاده با سرهم‌بندی کردن تعریف جدیدی و خود ساخته از مبانی تاریخی و تئوریک برای حکا و کومه‌له می‌خواست ریشه هر نوع نارضایتی در این دو سازمان را از پایه بخشکاند. سخنرانی او برای دانشجویان در دانشگاه سلیمانیه در سال ۱۳۹۴ اوج آن این ماجرا بود و اینها به تاریخ مبارزاتی خودشان و کومه‌له قدیم هم رحم نکردند. بدنبال آن مجموعه جلسات و سخنرانی هایی در درون تشکیلات و مصاحبه‌هائی رو به بیرون در این رابطه انجام دادند. این تاریخ سازی و تقلای رهبری کومه‌له با عکس العمل کمونیست‌ها مواجه گردید و تبدیل به افتضاح سیاسی برای آنها شد. همان وقت در مطلبی با عنوان "نامه‌ای به دانشجویان دانشگاه سلیمانیه، بخش علوم سیاسی" مفهوم و دلایل این حرکت رهبری کومه‌له را توضیح دادم (ضمیمه ۱). همزمان با این جلسه و خیز سیاسی، دامنه و شدت تحرکات ناسیونالیستی کومه‌له در کردستان در ارتباط با "کنگره ملی"، "کمیته دیپلماسی"، "مرکز همکاری احزاب کردستانی"، "اتحادیه میهنی" در کردستان عراق، پ ک ک و دارودسته پژاک که ده ها باند مذهبی و قومی در میان آنها بودند بیشتر گردید.  

در همین دوره بود که رهبری کومه‌له تحمل انتقاد نیم بند لایه‌ای از اعضا و کادرهای خود را از دست داد. برنامه تصفیه حساب با آنها را در کنگره ۱۷ کومه‌له در دستور گذاستند. اما قبل از کنگره و در جریان تدارک سیاسی و تشکیلاتی کنگره تعرض خود را به ناراضیان شروع کردند و به قول ناراضیان، آنها انتخاب نمایندگان و کنگره را مهندسی کردند. در این ماجرا طیفی از ناسیونالیست‌های دو آتشه در رهبری کومه‌له از هیچ دسیسه و توطئه‌ای علیه مخالفین که اکثریت آنها از کادرهای قدیمی کومه‌له بودند کوتاهی نکردند.

اختلافات بر سر چیست؟

اختلافات فعلی در کومه‌له و حکا نه بر سر کمونیسم است و نه حتی بر سر رادیکالیسم و چپ بودن و نه تقابل با خط راست. سوالات اینهاست:  این اختلافات بر سر چیست؟  چرا تا این تاریخ جناح بندی در کومه‌له و حکا شکل نگرفته است؟ موضع کمونیست‌ها در قبال آن چه باید باشد؟ بطور فشرده به این پرسش‌ها می پردازیم

۱- رابط سیاسی و تشکیلاتی میان کومه‌له و حکا بعد از جدائی گرایش کمونیسم کارگری از آنها در ۳۰ سال قبل تا کنون وارونه بوده است. سازمان محلی آن حزب یعنی کومه‌له، در سیاست و تنظیم مناسبات از حزب مهم‌تر و تعیین کننده‌تر است. چنین روابط و مناسباتی در آن دو تشکیلات فرهنگ سیاسی ایجاد کرده و اعضا این تشکیلات را تحت تاثیر قرار داده و قدوسیت آسمانی کومه‌له و جغرافیای فعالیت آن سر به فلک زده است. از طرف دیگر حکا توانائی نقش خود در مقابل کومه‌له را بعد از جدائی گرایش کمونیسم کارگری به کلی از دست داد. زمانی‌ که اختلافات علنی شد رهبری کومه‌له بر تمام ارگانهای کومه له و  تشکیلات خارج حزب کمونیست ایران سیطره کامل داشت و اکثریت کادر و اعضا باقی مانده در آن حزب را با خود همراه کرده بود. اکنون اوضاع به گونه‌ای است که تشکیلات خارج حکا در توافق با رهبری کومه‌له کمیته اجرائی آن حزب را، یعنی بالاترین ارگان را زیر حملات خود گرفته و جوابش را نمی دهد. رهبری کومه‌له با این درجه از نفوذ و قدرت و احاطه بر حزب و کومه‌له جناح نیست صاحب قطعی این دو تشکیلاات است. بنابراین سرانجام نهائی این جدلها از قبل معلوم است و سناریو آنطوریکه رهبری کومه‌له میخواهد و تصمیم بگیرد تمام خواهد شد.

این گفته اخیر ابراهیم علیزاده در مصاحبه با رادیو انترنتی کُردی زبان "دیالوگ" در مورد اختلافات، نظر و موقعیت رهبری کومه‌له را بخوبی منعکس می‌کند. در جواب به سوال رادیو می گوید "بله وجود اختلافات در میان حزب کمونیست ایران واقعی است. هر چند اطلاعات جمهوری اسلامی، تا حدی هم مخالفین سیاسی ما تلاش می‌کنند بزرگتر از آنچه هست نشانش دهند. ... ". او می گوید اختلافات زیاد مهم نیست، در حکا است نه کومه‌له و موضوع به آن حزب ربط دارد. در حالیکه اصل ماجرا کومه‌له  و کمونیسم ارتجاعی آن است.  

اگر فعالین کمونیست و احزاب و سازمان‌ها متوجه این واقعیات نشوند و امر خود را محدود به تقویت "جناح چپ" کنند و از واقعیات و جوانب مهم‌ و چگونگی این اختلافات غافل شوند بعد از پایان این ماجرا کمونیسم کُردی کومه‌له‌ای از موضع حق به جانب امکان تعرض سیاسی به کمونیست‌ها و توهم پراکنی در جامعه کردستان را بیشتر از قبل پیدا خواهد کرد. امکان می یابند در وصف درایت سیاسی و معجزات رهبران کومه‌له و حزب کمونیست ایران برای عبور از این اختلافات هوچی‌گری کنند، توطئه گری و سرکوب مخالفین در تمام این سالها را موجه و دمکراتیک جا بزنند و خط ملی گرائی و تعصبات ناسیونالیستی در کردستان و در میان لایه‌ای از فعالین سیاسی را تقویت نمایند. کمونیست‌ها با درک درست از این اختلافات و شناخت دو طرف و اعلام آن به جامعه می توانند در فردای فیصله یافتن این ماجرا به موقع جلو تحرک موج ملی گرائی با چاشنی تعصبات کومه‌له‌ای در کردستان سدی ایجاد کنند. ما باید از همین امروز توجه فعالین کمونیست در جامعه و بویژه در کردستان را به این موضوع جلب کنیم. نباید با بی تفاوتی از کنار این داستان بگذریم. خارج از اراده ما این موضوعی سیاسی است و باید سیاست روشن راجع به آن داشت.

۲- مخالفین این دوره رهبری کومه‌له از کنگره ۱۲ این سازمان تا چند ماه بعد از کنگره ۱۷ فرصت داشتند که بصورت جناح با هر درجه‌ای از اختلافات خود را منسجم نمایند. آنها در این فاصله طولانی قادر به انجام این کار نشدند، نه رهبر داشتند و نه افق و استراتژی و خط روشن سیاسی و در عوض مواظب بودند دیگران، بیگانه‌ها خارج از این دو تشکیلات متوجه اختلافات نشوند و "جنبش کردستان" لطمه نبیند. اما بعد از کنگره ۱۷ ابراهیم علیزاده در مصاحبه با تلویزیون کُردی زبان "روداو" کردستان عراق آنها را شدیدا زیر حمله گرفت.

این طیف ناراضی بیشتر از ده سال وقت داشتند تا کاری را که امروز با علنی کردن اختلاف‌ها انجام دادند، شروع نمایند. اما در این مدت با مخالفین خود مدارا و همکاری داشتند. در نتیجه نیرو و فرصت‌ها را از دست دادند و در هر دوره‌ای در زیر فشار رهبری کومه‌له تعدادی از آنها استفعا داد یا اینکه نظرشان عوض شد. تا جائیکه به دعوای امروز دو "جناح" بر می گردد تقابل‌های علنی آنها میدان اصلی و دعوای سرنوشت ساز میان دو طرف نیست. قبلا در پروسه تدارک سیاسی و تشکیلاتی کنگره ۱۷ کومه‌له و در جریان آن کنگره دعوای اصلی میان آنها در گرفت و به سرانجام نهائی خود رسید و تمام شد. در آن کنگره ناراضیان را عملا از گوشه و کنار تشکیلات کومه‌له بیرون راندند و آنها بناچار در حزب کمونیست ایران جمع شدند. مدتی این اختلافات با عنوان حزبی و کومه‌له‌ای بیان می‌شد و حزب و اعضا منتقد غیر خودی شدند. اینبار فشار رهبری کومه‌له بر حزب متمرکز گردید و در نتیجه آن تشکیلات خارج کشور حکا و اکثریت اعضایش در توافق با رهبری کومه‌له علیه ناراضیان بسیج شدند. "جناح چپ" سردرگم و پراکنده‌تر شد. در این دوره تعدادی قابل توجه دیگری از کادرهای کومه‌له و حکا بصورت جمعی و تک تک عضویت خود را پس دادند و کناره گرفتند.

با تضعیف "جناح چپ" کنگره آتی حکا (۱۳) برای آنها تبدیل به کابوس شده است. با نزدیک شدن به این کنگره تهدیدها و خط و نشان کشیدن رهبران متعصب و ناسیونالیست کومه‌له علیه آنها مرتبا شدت پیدا می‌کرد. کومه‌له‌ایها  کنگره ۱۳ حزب را به عنوان روز تسویه حساب نهائی با مخالفین رهبری این سازمان جار می‌زدند. با چنین فضا سازی برای بیرون انداختن هر منتقدی به استقبال کنگره رفتند. فضا سازی قبل از این کنگره با حمله به کمونیست‌ها در خارج از کومه‌له و حکا شروع گردید. عکس العمل چند ماه پیش جمال بزرگپور و فرهاد شعبانی به نوشته قدیمی من شروع این ماجرا برای ساکت کردن مخالفین داخلی بود. همان وقت ما و بسیاری از کمونیست‌ها گفتیم که پرخاشگری آنها ظاهرا رو به مجید است و هدف اصلی ایجاد ارعاب در تشکیلات کومه‌له و حکا و ساکت کردن مخالفین داخلی است. شکی نیست که از آن زمان تا کنون تقابل‌های شدید درونی در این دو سازمان بالا گرفته است. علنی شدن رسمی اختلافات در ادامه این تقابل‌ و کشمکش‌های درونی انجام گرفت. به این ترتیب رهبران کومه‌له با این فضا سازی بار دیگر برای بیرون انداختن مخالفین پیشدستی کردند و دارند مقدمات کنگره ۱۳حکا را در ادامه کنگره ۱۷ کومه‌له آماده میکنند. "جناح چپ" با مشاهده این وضع و ترس از بیرون انداختن و تحمیل سرافکندگی به آنها اختلافات را علنی کرد. این اقدام مخالفین از سر تشخیص ضرورت جدل سیاسی با رهبری کومه‌له و جامعه را از آن مطلع کردن نبود. اقدامی برای دفاع از خود برای ماندگاری و بقاء در کومه‌له با همین سیاست و پراتیک و رهبری است. خودشان این را می گویند و در نوشته صلاح مازوجی که در اوایل این مطلب بدان اشاره کرده‌ام آمده است.

"...، ما می‌توانیم در کنار هم کار کنیم و مانع از هم گسختگی حزب شویم، ... ".  در سطری پائین‌تر از همین مقاله میخوانیم. "سیاست حذف بر اساس وجود اختلاف نظر سیاسی در هنگام انتخابات‌ها و سازماندهی ارگانهای تصمیم گیری در سطح مختلف و از جانب هر دو جناح باید کنار گذاشته شود". ابراهیم علیزاده در مصاحبه‌اش با رادیو انترنتی "دیالوگ" بعد از خط و نشان کشیدن‌های زیاد در بخش آخر آن حساب را کف دست مخالفین خود می گذارد و می‌گوید: "اینها در موقعیتی که خط روشنی ندارند، بدون اینکه در تشکیلات اکثریت باشند و بدون اینکه ظرفیت‌های انشعاب را داشته باشند، شکست می خورند و رو به افول می روند".

 بدین سان دبیر اول کومه‌له می گوید تنها چاره آنها تسلیم است. "جناح چپ" نه تنها توانائی حذف کسی را ندارد بلکه در دفاع از خود هم ناتوان است. رعایت حال آنها در دست رهبری کومه‌له است. در جریان علنی شدن اختلافات تا این لحظه اعضا و کادرهای مخالف رهبری کومه‌له به طور پراکنده و جدا از هم هر کدام در گوشه‌ای شروع به نوشتن کرده‌اند. دو طرف واقف‌‌اند که کنگره ۱۳ حزب محل تعیین تکلیف نهائی است. به همین دلیل "جناح چپ" دوست دارد و تقلا می کند کنگره را به تعویق بیندازد تا تضمینی برای بقاء و فرصتی برای توافق با رهبری کومه‌له را داشته باشد. در مقابل آنها رهبری کومه‌له تا چند روز قبل مدافع سر سخت برگزاری کنگره بود و شاید هم هنوز هست. پز دفاع رهبری کومه‌له از حق انتخاب اعضا و رعایت قانون و مقررات حزبی و متعهد بودنش اساسنامه و کنگره، از تشخیص موقعیت برتر خود و زبونی طرف مقابل ناشی شده است. رهبران کومه‌له حول این موقعیت برتر خود بازاری پر از ریا و تزویر و اتهام زنی به مخالفین را براه انداخته‌ا‌‌ند و آنها را متهم به زیر پا نهادن حقوق اعضا و حفظ مقام تشکیلاتی و دور زدن اساسنامه حزبی می کنند. چه صحنه غم انگیز و قلابی است برای مخالفین.   

اما با علنی شدن اختلافات و دخالت وسیع اعضا در آن هر دو "جناح" غافلگیر شدند و ماجرا آنطوریکه هر دو انتظار داشتند پیش نرفت. اعضا وسیع‌تر از آنچه انتظار می رفت به دخالت پرداختند. این وضعیت رهبری کومه‌له را که سالهای زیادی اختلافات را انکار و بعدا ناچیز می شمرد نگران کرده است. با علنی شدن اختلاف‌ها "جناح چپ" بطور ناخواسته بیشتر از هر دوره‌ای به شکل و قواره جناحی نزدیک شده‌ است. آیا مخالفین رهبری کومه‌له از این وضعیت بدست آمده وحشت خواهند کرد یا از آن برای سروسامان دادن به هم نظران خود بهره برداری می‌کنند؟ این روزها برای آنها آخرین فرصت است که جناح شوند و انسجام پیدا کنند، پلاتفرم سیاسی دهند. اما به احتمال زیاد نقطه اشتراک جنبشی و سیاسی هر دو طرف و تاریخ دشمنی مشترک آنها با کمونیسم منصورحکمت مانع از رفتن به چنین موقعیتی است. از طرف دیگر اطلاعیه دو روز پیش رهبری کومه‌له  ۵ شهریور ۱۳۹۹ راجع به این اختلافات تقلائی برای آرام نمودن و خنثی کردن "جناح چپ" و کنترل متعصبین مدافع خود در این سازمان است که زیاد فشار نیاورند. آیا رهبری کومه‌له با کنار نهادن مخالفین در کنگره این مشکل را حل خواهد کرد؟ یا اینکه فعلا کنگره را نمی گیرند، شاید هم در صورت برگزاری کنگره آنها را در گوشه و کنار تشکیلات و چند پست نگاهدارند و نام توافق به آن زنند؟ در هر صورت در این دوره از اختلافات و در این فضای سیاسی در جامعه ایران ماجرا بهر جائی ختم شود رهبری کومه‌له برنامه تعطیل کردن حکا را در دستور ندارد.

۳- بحث ما طولانی شد و برای جلوگیری از طولانی شدن بیشتر آن خیلی کوتاه با ادغام  چند نکته دیگر درمورد اختلافات و جایگاه و زمینه‌های اجتماعی آن، سیاست احزاب چپ و کمونیست فعلی، سیاست کمونیست‌ها در قبال آن، موانع و مشکلات جدی که جنبش کمونیستی در کردستان و فعالین کمونیست با آن در گیرند اشاره میکنم.

این دوره از اختلافات با جدائی زحمتکشان و روند سوسالیستی از کومه‌له تفاوت دارد. آنها از موضع فالانژ ناسیونالیست و ضد کمونیست معترض به ناسیونالیسم پاسیو رهبری کومه‌له از این سازمان جدا شدند. اما این دوره از اختلافات از موضع اعتراض به زیاده روی‌های ناسیونالیستی و آبروریزی رهبری کومه‌له شروع شد، و "جناح چپ" در همین حد و به این اعتبار در مقابل با خط مسلط ناسیونالیستی در کومه‌له قابل پشتیبانی است. دو مورد قبلی جدائی باند زخمتکشان و روند سوسیالیستی برش‌های از کومه‌له و آرایش نیروهای درون آن بعد از جدائی گرایش کمونیسم کارگری بودند که از موضع ناسیونالیست میلیتانت از کومه‌له جلو زدند. اما اینبار رهبری کومه‌له و اکثریت زیادی از اعضا حکا از موضع ناسیونالیستی از "جناح چپ" خود جلو زده است‌.

 هر دو "جناح" و دو جریان قبلی، قبل از جدا شدن از کومه‌له در رساندن کومه‌له به این وضعیت و ساختن کومه‌له جدید شریک و همیار هم بودند. اینها به همراه هم فحاشی و تهمت زنی و شخصیت شکنی علیه کمونیسم کارگری و منصورحکمت را آغاز کردند. با هم فرهنگ ناسیونالیستی و ضد عدالتخواهی و ضد حقیقت گوئی را در ۳۰ سال پیش آغاز نمودند. با هم آثار منصور حکمت را در آن تشکیلات جمع کردند و سوزاندند و زمینه حذف تاریخ کمونیستی کومه له قدیم را عملا برای ابراهیم علیزاده فراهم نمودند. با هم هر منتقدی را اخراج و زندانی و بیرون کردند. با هم کومه‌له را تحویل جنبشی داده‌اند که تحمل ادعای سوسیالیستی و معدل گیری در سیاست و سانتریسم و ادغام آن با پراتیک ناسیونالیستی را با وجود انجام تعهداتش در قبال آن جنبش ندارد. نمی توان هم از کمونیسم استفاده برد و هم از عرق ملی. این دو جنبش با هم متضاد‌اند و هر کدام به نوعی دخالت می‌کنند. این وضعیت در کومه‌له را جنبش اعتراضی در ایران طولانی و دردناک و پر از تشنج برای آنها کرده است. این ماجرا به هر طریقی تمام شود سر آغازی است برای داستانی دیگر در این سازمان.

تا این لحظه "جناح چپ"ی در کومه‌له جدید بوجود نیامده است. وجود چنین جناحی بیش از آنکه واقعیت داشته باشد متاسفانه ساخته و پرداخته ذهن احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست است. این نظر سیاست راست در جامعه کردستان و در جوار کومه‌له را تقویت می کند. تعدادی از اعضا چپ ملی منتقد در کومه‌له را شاید در قیاس با رهبری این سازمان بشود چپ نامید. سیاست انسجام دادن و کمک به این "چپ" در کومه‌له از طرف بعضی احزاب مسیر همراهی آنها با ناسیونالیسم کُرد و تقویت مستقیم رهبری کومه‌له است و نه خود این "چپ". چرا بعضی از احزاب این چنین در فکر تقویت چپ هستند و تقویت کمونیسم بطور مستقیم امر آنها نیست؟ مگر کمونیست ها خدمات دهنده به جنبشهای دیگرند و اینگونه سیاسی و اجتماعی میشوند؟ اینجا نمی خواهم سیاست احزاب در این مورد را نقد کنم. اما مقایسه متد منصور حکمت با روش ناسیونالیستی کومه‌له توسط بعضی از رفقا در این احزاب هر چند دقیق و خوب باشد نسبت به شرایط فعلی و اختلافات در کومه‌له جوابگو نیست و عقب‌تر از آن است. باید ناسیونالیسم دبیراول کومه‌له نقد می‌شد. دبیر اول کومه‌له در مصاحبه با رادیو دیالوگ زیر فشار اختلافات داخلی و جنبش اعتراضی و سرنگونی در ایران به تناقض گوئی با تاریخ سازی خودش در دانشگاه سلیمانه افتاده و امروز به نقش منصورحکمت در ساختن آن حزب اشاره میکند. اینها ناشی از دروغ گفتن او نیست و قاعده و خصلت سیاسی جنبش ناسیونالیست کُرد همین گونه است و مرزی را برای امروز به فردا رساندن تشکیلات و آویزان شدن با موضوعات مختلف نمی شناسد. از طرف دیگر حاصل مصاحبه کردن مشترک با دبیراول کومه‌له باز هم در این شرایط در چند هفته قبل (۱۵ اوت) و در جریان این اختلافات مخصوصا در ارتباط با جنبش کارگری و اعتصاب قهرمانانه کارگران در هفت تپه امتیاز و آوانسی به ناسیونالیسم در کومه‌له است. این مصاحبه در حد خود فضا را به هم می زند و تصویری از کومه‌له و دبیر اول آن میدهد که واقعی نیست و علیه مخالفین در این سازمان و مردم آگاه در کردستان از آن استفاده میشود. در پناه اینها کم اهمیت گرفتن اختلافات و رویدادها در کومه‌له و اعلام نکردن موضع و خود‌ داری از دخالت فعالانه رویکرد دیگر سیاست نادرست و لاقیدانه‌ای است که وجود دارد. این بی تفاوتی در جامعه اثر می گذارد و میدان سیاست در کردستان را به کومه‌له  واگذار میکند و در میان فعالین کمونیست ایجاد مشکل خواهد کرد.  

در آخر فقط به یک نکته در مورد بحث سوسیالیسم در یک کشور در این اختلافات اشاره می کنم. این بحث در میان دو طرف در کومه‌له معنی و کارکرد واحدی ندارد. مخالفین در این بحث می‌خواهند از سوسیالیسم دفاع کنند و سیاست نادرست رهبری کومه‌له را نقد کنند. اما بحث رهبران کومه‌له هیچگونه ربطی به پیاده شده سوسیالیسم در جهان و ایران ندارد. آنها به خاطر عشق به سوسیالیسم پیاده شدن آن را به انقلاب جهانی وصل نمی کنند. با این فرمول می‌خواهند ضمن به گمراه بردن فعالین سیاسی جنبش ملی گرایی در جامعه کردستان را ابدی و اذلی نمایند و از نظام سرمایه‌داری و تحمیق مردم و استثمار کارگر و چپاول ثروت جامعه توسط ناسیونالیست‌ها و سرکوب هر گونه اعتراضی دفاع نمایند. این بحث رهبری کومه‌له عین همان نظری است که نزدیک به ۴۰ سال قبل عبدالرحمان قاسملو دبیر اول حزب دمکرات در جزوه‌ای نوشت ۲۵ سال دیگر جامعه کردستان آمادگی پیاده کردن سوسیالیسم را دارد و رو به کومه‌له گفت حالا زود است. خانه قاسملو آباد او سوسیالیسم را به ۲۵ سال آینده موکول کرد و اینها به محال. بورژوازی کُرد همان بورژوازی ۴۰ سال قبل نیست و در تقابل با کارگر و کمونیست خبره و با تجربه شده ‌است و جبهه‌های زیادی از جمله مذهبی و "سوسیالیست" های ارتجاعی در مقابل کارگر و کمونیست‌ گشوده است. ناسیونالیسم کُرد از حاکمیت احزاب در کردستان عراق، از چگونگی تداوم و تقویت گرایش ناسیونالیست کُرد در شرایط اپوزیسیونی در ترکیه و سوریه و ایران تجربه اندوخته و آموزش دیده هستند. ناسیونالیست‌ها متوجه‌اند که حل مساله ملی پایان کار آنها است، استراتژی همه آنها در این دوره زمانی بر ابدی بودن جنبش ملی بند است و مانع حل متمدنانه و عادلانه رفع ستم ملی هستند. مذهب و ناسیونالیسم دو جنبش ارتجاعی و ضد مردمی‌اند که به جان مردم در این منطقه افتاده‌اند. در این مباحثات سیاسی منتقدین متوجه جایگاه و کارکرد بحث سوسیالیسم از طرف رهبری کومه‌له و بستر عمومی و چهارچوب ناسونالیستی کلیت این جدلها و این بحث مشخص که هر دو در آن قرار دارند نیستند. اگر "مخالفین" در شروع اختلاف با رهبری کومه‌له این ظرفیت را داشتند که بر مبنای آن خطوطی که محمد نبوی در نوشته خود بنام "اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران (توهم یا واقعیات)" و چند نوشته اخیر دکتر احمد عزیزپور و تعداد دیگری از اعضای مستعفی کومه‌له پلاتفرم تهیه می کردند امکان داشت طی پروسه‌ای نظرات‌شان را روشن‌تر کنند و انسجام نظری و تشکیلاتی پیدا کنند و تبدیل به جریان کمونیست و یا حداقل قابل دفاع برای کمونیست‌ها گردند.

مجید حسینی

majid.hosaini@gmail.com

۹ شهریور ۱۳۹۹

۳۱ آگوست ۲۰۲۰  

دین دولتی و دکان های محرم اش

دین دولتی و دکان های محرم اش

نرخ باخت هستی و نابودشدن زندگی کارگران، کارمندان و توده های مزدبگیر و به ناگزیر بیشترین شهروندان مسلمانِ فریبخورده و پاکباخته در رژیم اسلامی آشکارا هولناک بوده، هست و رو به فروریزی ست، چه رسد به حق زندگی دیگران و کافران در حاشیه. بررسی تباهی ها و چپاول های بودها و نبودهای وجودی ایرانی و ایران و اصولا پاکباختگی مسلمانان باورمند هم درین کشور الهی، با حساب دو دوتا جور در نمی آید چه رسد به فریاد مخالفان خودکامگی و و سرکوب و ستیز پیاپی علیه افشاگری روشنگران فسادهای دست اندرکاران مذهبی ـ اسلامی! چراکه ارقام و سری تباهی ها و ویرانگری ها و بیش از همه از زبان خود وابستگان رژیم بی شمارند؛ دامنه ی کشت و کشتارها فراوانند و کوه چپاول مافیا های رهبر و باندهای حکومتی ها تا جائی که باورتان نشود بی دم و دستک بر روی هم انباشته شده اند و دیریست دیگر ازین سرزمین ایران ویرانشده بجای گل و گندم، فساد و هرزگی و نادان پروری می روید.

 

درین چهل چند سال آخوندهای هزار چهره، این کهنه کاران مرثیه سرا هرچه را خواسته و برای بقای خویش پایه ای می دانستند به باور مردم تهیدست چپانده، کلک زده و آموخته اند، و هرچه ی ناباوری را که توانسته اند بسادگی و با نام خدا و پیامبر و حسین ....بر سر پاکدلی توده های گرسنه و بیدادرس آورده، و همزمان در پهنه سیاست مذهبی و یکدست دشمنی افکن در ایران، منطقه و جهان چه نسل کشی ها براه نینانداخته و برای رهبری جهان اسلامی ـ ولائی شان چه جان ها و  دارائی های کارگران و مردم بی نان و آب را به تاراج فاشیسم مذهبی بویژه در خاورمیانه نسپرده و چنین که دیده و می بینیم تاکنون نیز گوش رهبرشان به هیچیک از دادخواهی های بردبارانه کارگران، زحمتکشان، زنان و جوانان معترض و سرکوبشده بدهکار نبوده و هنوز هم نیست.

 

زیرا رهبران و همه آخوندهای کاردان می گویند: فرمان حکومت اسلامی شان از سوی خدا آمده و از همینرو نیز تنها در برابر اوست که آنهم در روز قیامت پاسخگو خواهندبود و نه بنده کارمزدی خوار و زار شده حکومت الله. و شگفتا از بردباری دستکم 60 میلیون مردمی که همینک نیازمند نان شب اند و آنها همچنان از ترس خدا و از عقوبت ایستادگی در برابر نمایندگان خدا که دمار از روزگارشان درآورده می ترسند؛ و همچنان ناامید و نالان از داشتن توان راه رهائی از قاموس جهنم اسلامی همچنان در لجنزار آن می چرخند و درجامی زنند و یا با اعتراض مسالمتجویانه که رژیم اغلب بیرحمانه و بسان آبان 98، 1500 جوینده ی نان و کار و آزدادی را ترورکرد قربانی می دهند و سپس آرام گرفته و پی فرصت دیگر می گیرند. و دریغ بر آنانی که هنوز هم باور به دکان محرم و صفر دارند و گوش به وعده های پوچ دین دولتی می دهند و در خیمه شب بازی های محرمیان مکار و نوحه خوان های دبنه کلفت سینه ی عاشقانه محرمی می زنند و فریاد حسینی سرمی کشند! آنهم درست در شرایطی که آنها دهه هاست می بینند که رژیم تبهکار اسلامی ـ ولائی چگونه بی پروا و درنده نه سمبول زهنی نبرد حسین با یزید، بل جان و مال حسین های بجان آمده و بیدادرس زمانه ما را که همین کارگران مظلوم و غارتشده باشند، رژیم شمری چگونه آنان را تنها بخاطر اعترااض به نگرفتن حقوق و نداشتن نان و چرائی بیکاری شان، به شلاق ها و سیاهچال ها و دارهای های یزیدان زمانه کشانده و حق زندگی کردن شان بالای دارهای ستم آویزان می کنند! و همه دیده ایم که این خداپرستان بی وجدان چه ساده زبان دادخواهی های بیشمارانی را یک بیک برید و این ایران سیاسی و اقتصادی ثروتمندشان، جز بسان حلقه ای کوچکی نشد و نیست که در انگشت آقای رهبر و حمایت های غیبی امام عصر ناپیدا دچاراست.

 

اگر مفهوم محرم و عاشورای حسین و مبارزه او برابر زورمداری شمر و یزید ملاک ارجگذاری در باور و تاریخ شیعیان برجسته بوده و هست! ما بنام یک سکولار آنرا می پذیریم ولی پرسیدنی ست که چرا اعتراض و خیزش بحق کارگران بیکار و بی نان برابر رژیمِ تا به دندان مسلح بی وجدان و شارلاتان پذیرفته نشده و از آغاز آمدن خمینی و پیدایش حکومت دینی تاکنون چنین دادخواهی ای خونین سرکوبشده و می شود؟ حسین در عاشورا مبارزه ی مسلحانه کرد و کشته شد؛ در حالیکه در ایران کارگر دست و دل خالی را این بساط شمری بخاطر اعتراض می کشد. فریب کافی ست و دین و خدا و عاشورا و... همه تنها برای دولت دینی جز دکانی پرسود نبوده و نیست که باید بساط این سوء استفاده مذهبی توسط اراده ی آگاه و مستقل کارگران و غارتزدگان برچیده شود. 

 

براستی اگر خدائی باشد او کجاست؟ و دادرسی و بازخواست بر اینهمه ستم و زور و غارت دین دولتی با کیست؟­ مگرنه که از روز آمدن خمینی و حکومت اسلام حسینی اش حق خودبودگی و اراده ی آزاد نوع انسان سرکوب و بتدریج کشته شد و مرگ خود باوری انسان نیز آغازگشت؟ مگرنه ارزش فردی و ملی و طبقاتی کارگران و مردمان درین دیار اسلامی و خودسری مذهبی دچار درهمریختی، فرسودگی، واماندگی و از هم گسیختگی سیستماتیک بوده و هست؟ مگر نه اینکه قوانین واپسمانده ی عصر شترجرانی لگام بر اداره خرد جمعی و تاریخی زد؟ مگر نه با ترفند دین، دسیسه ایکه تا همینک دمار از روزگار اندیشه ورزان بالنده و خردورزی نوع انسان مفید و مستقل از دین، بی کم و کاست درآورده و بسیارانی را از دگرگونگرایی تاریخی و فکرکردن و باور به بودن و شدن بهتر، پیگیر و سازنده ی انسانمدار و اجتماعی بیگانه ساخته و توان یابندگی و بالندگی انسان خودباور را پیوسته زدوده است؟ مگرنه با کشاندن مردم ساده دل به غار نادانی های اعصار و سرگرم کردن شان با حدیث ها و روایت ها، و یا چنین مُد شده بردن پیاده ی آنان به کربلا و هپروت خاموشی گزینی ها،  بی گمان توانسته بیاری خرافه سرایان درآید و همگی بتوانند باهم دار و ندار کارگران و زحمتکشان را در بهشت زمینی ایران که ساخته اند چپاول کرده و بسود ملاها و مکلاها به سر کشند و خود مومنین بگویند آیا نکشیده اند؟ مگرنه این دم و دستگاه پلید و فتنه گر با سازماندهی اشکال حزب الله، بسیارانی از همدردان طبقاتی، محروم و فریبخورده ی خود در داخل و منطقه را در جنگ های 1400 و جنگ 8 ساله پوچ سنی شیعی نینداخته و بکام مرگ و برادرکشی نکشانده اند؟ و رژیم با خیال آسوده دنبه ی آخوند جماعت را به قیمت نابودی زندگی کارگران چنین که همگان می بینند پروارنکرده است؟ و حکومتیان دیروز و امروز پَت و پهن، گردن ستمگری کلفت نکرده و ایران را برای خویش و غارتگران بی وجدان داخلی و خارجی و بی باور به حقوق انسانی به بمب ساعتی بدل نساخته است؟ اصلاح این دین دولتی جز با نابودی کامل اش میسر نبوده و شدنی نیست.

 بهنام چنگائی دهم شهریور 99

بد نیست از هزاران نمونه تنها به دو فاکت اعتراضی مصلحتی از خود وابستگان رژیم که دست در خون مردم کار و رنج دارند بسنده کرده و نوشته ام را به پایان برسانم!

 

فاکت یکم حسن بیادی، فعال سیاسی اصولگرا چنین میگوید:

 

تا پایان آذرماه احتمال وقوع حوادث غیر مترقبه سیاسی اجتماعی وجود دارد و معتقداست باند‌های وابسته به قدرت و ثروت همچون اختاپوس در بسیاری از سازمان‌های مهم اقتصادی و سیاسی نفوذ کرده اند و سپس می گوید "ارزش ملی مردم" ضربه دیده است، و حل این مسئله از عهده اکثر کاندیدا‌های مطرح 1400 برنمی آید و ادامه می دهد که مردم از جناح‌ها عبور کرده اند. او گرانندگان بی آبروی رژیم را به صیانت نفس از خشم و خیزش پایانی، اجتماعی و طبقاتی دعوت می کند تا دیر نشده است.

فاکت دوم محمدرضا یزدی، فرمانده سپاه تهران بزرگ  بر اساس دانسته و شنیده های خود از غارت های افلاکی چنین می گوید:

این فرمانده خیلی وجدان دار سپاه از بی شمار غارت ها و اختلاس ها در چهاردهه ی گذشته کوتاه آمده و تنها به دهه پیشین بسنده کرده و می سراید: 80 هزار میلیارد تومان اختلاس شده است. او گفته: "اگر تمام اختلاس‌ها طی 10 سال اخیر را جمع کنیم به عددی حدود 80 هزار میلیارد تومان می‌رسیم" و تاکید کرده که این عدد "در بودجه 10 ساله کشور رقمی نیست؛ هرچند که یک ریال آن هم زیاد است." فرمانده سپاه تهران در افشاگری مصلحتی ـ الهی خود بی هرگونه افشاگری از نام ها، تنها به مقایسه اختلاس در ایران و دیگر کشورها پرداخته و گفته: " این‌گونه نیست که بگوییم شرایط دستگاه‌های اجرایی کشور به نسبت سایر کشور‌ها وخیم است! چون تمام حرف‌هایی که درباره اختلاس گفته می‌شود، این‌گونه نیست که تمام مبلغ را برداشته و رفته باشند."

این گفته ها در حالیست که برآورد دقیقی از گستره و دامنه ی فساد مالی در ایران که زندگی 99% ها به خاک سیاه کشانده وجود ندارد و از همینرو سازمان شفافیت بین‌الملل در گزارش سالانه ی خود اعلام کرد در سال گذشته میلادی (۲۰۱۹)  ایران از میان ۱۸۰ کشور رتبه ۱۴۶ را در زمینه مبارزه با فساد در بخش عمومی و دولتی به خود اختصاص داده است و وضعیت این کشور طی سالهای گذشته در زمینه فساد بدتر شده است.

 

آیا رجب‌طیب اردوغان عامل جنگ جدیدی در مدیترانه و منطقه خواهد شد؟!

آیا رجب‌طیب اردوغان عامل جنگ جدیدی در مدیترانه و منطقه خواهد شد؟!

http://www.azadi-b.com/G/file/Monagheshe.meditrane.pdf

٢٨ مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب

٢٨ مرداد تاریخ دو جنایت، دو سرکوب

از این تاریخ باید آموخت!

28 مرداد یک روز سیاه در تاریخ ایران است. دو جنایت خونین، دو سرکوب سیاسی تاریخی به فاصلۀ 27 سال در این روز بوقوع پیوسته است. اما چه چیز 28 مرداد 32 را به 28 مرداد 59 وصل می کند؟ تلاش بورژوازی و حکومتش برای سرکوب مردمی که برای یک جامعۀ عادلانه تر، آزاد تر و برابر تر بپا خاسته بودند. تاریخ ایران در قرن بیست از یک سو تاریخ تلاش مردمی است که برای ایجاد یک جامعۀ عادلانه و آزاد مبارزه می کنند؛ و از سوی دیگر تاریخ سرکوب خشن و خونین این مردم توسط بورژوازی، حکومتش و بورژوازی بین المللی. لازم نیست که به تاریخ جهان بنگریم؛ تاریخ یک قرن اخیر ایران این حکم مانیفست کمونیست را بروشنی اثبات می کند: "تاریخ تمام جوامع موجود تاریخ مبارزۀ طبقاتی است...  ستمگر و ستمکش با يکديگر در تضاد دائمى بوده و به مبارزه اى بلاانقطاع، گاه نهان و گاه آشکار ... دست زده‌اند."

28 مرداد 1332 کودتای سازمان یافته توسط آمریکا با همکاری دولت انگلستان محمد رضا پهلوی را که تحت فشار خیزش مردم از کشور فرار کرده بود به قدرت بازگرداند. این کودتا آغازگر دوره ای سیاه از سرکوب و اختناق، سازمان مخوف ساواک، شکنجه و اعدام بود که بالاخره بدنبال انقلاب مردم در سال 57 به زیر کشیده شد. 28 مرداد 59 روز فرمان خونین خمینی و یورش به کردستان برای سرکوب مردم بپا خاسته و کمونیست هایی بود که مسلحانه در مقابل رژیم قد برافراشته بودند. کمتر از یک سال پس از این یورش کشتار مخالفین و کمونیست ها بطور سازمانیافته در کل کشور آغاز شد و بدین سان کلیه دستاوردهای انقلاب 57 نابود گردید.

بدین ترتیب 28 مرداد بعنوان یک روز سیاه و خونین در تاریخ ایران به ثبت رسید. این واقعیت که دو سرکوب تاریخی در یک روز رخ داده است، یک تصادف و یک طنز تلخ تاریخی است. اما در عین حال این امکان را بوجود آورده است تا با بازگشت به این روز، تا با تعمق دربارۀ ریشه های این جنایات درس های مهمی از تاریخ بیاموزیم. این روز سیاه را نباید فراموش کرد. باید به آن بعنوان نقطه رجوع درک و شناخت ظرفیت های بیکران بورژوازی برای صیانت استثمار خشن و حفظ قدرت خویش نگریست.

دو رژیم سلطنت پهلوی، پدر و پسر، و اسلامی با طرح و نقشه و امداد دولت های امپریالیستی برای خفه کردن صدای حق طلبانۀ مردم به فغان آمده به قدرت رسیدند. رضا و محمد رضا پهلوی با کودتای انگلستان و آمریکا در قدرت خزیدند و خمینی با یک طرح حساب شده دولت های امپریالیستی بسرکردگی آمریکا برای سرکوب انقلاب 57 از اروپا به ایران وارد شد. بقول منصور حکمت خمینی وارداتی ترین کالای سیاسی به ایران بود که تحت نام "فرهنگ اسلامی مردم" به آنها قالب شد.

درست است که مردم در ابتدا این روایت را خریدند. اما این پذیرش دو سال هم دوام نیاورد و رژیم اسلامی عملا به خشونتی عنان گسیخته، سرکوبی خونین و کشتار صدها هزار نفر متوسل شد. فرمان سرکوب خونین خمینی در 28 مرداد 59 یک پرده از این سرکوب و کشتار بود. فرمان خمینی با دستور بنی صدر، رئیس جمهور وقت به ارتشیان پی گرفته شد: "چکمه هایتان را از پا درنیاورید تا این غائله خوابیده شود!"

دهۀ شصت از خونین ترین مقاطع تاریخ ایران است. صد هزار اعدام، بمباران و حمله به کردستان، کشتار جوانان و نوجوانان در جنگ با عراق صحنه های دردناکی از سرکوب انقلاب ناکام 57 است. طی چهل و دو سال حاکمیت رژیم منحوس اسلامی مردم از هر فرصتی برای ابراز نفرت خویش بهره جسته اند. برای حق خود مبارزه کرده اند. و اکنون دو سال و نیم است که مردم یک نفس در حال جنگ با این نظام اند. این جنگ دارد به نقطه اوج خود نزدیک می شود. اعتصاب های کارگری و به مصاف طلبیدن رژیم توسط طبقه کارگر روز نهایی را نزدیک تر ساخته است.

اما باید توجه داشت که بورژوازی جهانی، دولت های غربی و بورژوازی ایران چه در حکومت و چه در اپوزیسیون ساکت نخواهند نشست. آنها به آسانی اجازه نخواهند داد که این سفرۀ رنگین از مقابلشان جمع شود. یک قرن با کودتا و سرکوب و شکنجه و اعدام به حیات ننگین شان ادامه داده اند. هر گاه مردم آزادیخواه و برابری طلب بپا خاسته اند تمام نیروی خود را جمع کرده و دست در دست هم صدای حق طلبانۀ مردم را در گلو خفه کرده اند. این بار نیز بیکار نخواهند نشست. و می بینیم که ننشسته اند.

تلاش های دولت های غربی، بویژه آمریکا، برای رژیم چنج آشکار و عیان است. مدام مشغول رهبر سازی و شکل دادن به آلترناتیوهای ارتجاعی اند. اگر تا امروز این رژیم چنج شکل نگرفته است از اینرو است که جامعه را می شناسند و آگاهند که این بار مردم به آسانی زیر بار رژیم چنج و کودتا و سناریو سازی و رهبر سازی نخواهند رفت. ولی دست بردار نیستند.

ما آزادیخواهان و برابری طلبان، ما کمونیست ها و مبارزین یک دنیای بهتر، یک دنیای آزاد، برابر و مرفه باید از تاریخ بخوبی بیاموزیم. باید آگاه و بیدار، متحد و متشکل نه تنها با رژیم اسلامی بجنگیم؛ بلکه در مقابل آلترناتیو سازی ها و کودتاهای احتمالی نیز آماده و حاضر یراق باشیم. طبقه کارگر هر روز آگاه تر به میدان می آید. هفت تپه به مرکز این قدرت بدل شده است. افشای هر روزۀ رژیم و دزدان بر قدرت لمیده توازن قوای طبقاتی را کاملا تغییر داده است. یک نبرد آشکار میان طبقۀ کارگر و رژیم اسلامی در جریان است. کارگران در مجامع عمومی شان حرف و رای خود را اعلام می کنند و برای به کرسی نشاندن آن متحدانه می جنگند. این شرایط در تاریخ جامعه ایران بی سابقه است. جامعه رشد و بلوغ طبقاتی بسیاری یافته است. این نقطه قوت ماست. باید بر این نقطه قوت سازمان ها و تشکلات خود را بسازیم. اتحاد و همبستگی مان را محکم تر سازیم و برای حملۀ آخر خیز برداریم.

زنده باد انقلاب کارگری!

August 30, 2020

جوابی کوتاه به مطلبی از رفیق جمال بزرگپور تحت عنوان:تقسیم عرصە رهبری در حزب، در خدمت کدام چە باید کرد؟

جوابی کوتاه به مطلبی از رفیق جمال بزرگپور تحت عنوان:

تقسیم عرصە رهبری در حزب، در خدمت کدام چە باید کرد؟

همانطور که میدانیم مصاحبه ای از رفیق صلاح مازوجی با رادیو پیام کانادا پخش شد. در آخر این مصاحبه مجری برنامه پیرامون اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له چند سوالی را مطرح نمود. در جواب به این سوالات، رفیق صلاح نه تنها خیلی مسئولانه اشاره نمود که اختلافات سیاسی جدی در تشکیلات ما وجود دارد، بلکه از نظر سبک کاری و روش سالم انتخاباتی در یک تشکیلات مدرن امروزی در راستای سانترالیسم دمکراتیک تاکید دو چندان کرد. در همین رابطه رفیق جمال نوشته ای در نقد اظهارات مطرح شده در این مصاحبه رادیویی را در صفحه فیس بوک خودش انتشار داد تحت عنوان: تقسیم عرصەرهبری در حزب، در خدمت کدام چە باید کرد؟ و به مسائلی پرداخته که باید گفت نه تنها واقعیت ندارد بلکه دقیقن این روش از سفسطه بازی به مِتُد این رفقا مبدل گردیده که آگاهانه با تحریف موضوعات سیاسی و تشکیلاتی، خاک در چشم همگی می پاشد. سیاست پراگماتیستی حاکم بر نوشته و مواضع سیاسی- تشکیلاتی رفیق جمال خود را در یک سیاست مصلحت اندیشی بدونه توجه به سیاست و استراتژی حزب  و مباحث درون تشکیلاتی، آگاهانه واقعیت را تحریف می کند. رفیق جمال خیلی نامسئولانه و آگاهانه میخواهد طوری نظرات خود را فرموله نمایید که گویا رفیق صلاح اراده گرایانه خواهان تقسیم قدرت در رهبری تشکیلات است و با ایجاد این ذهنیت انحرافی، که هیچ پایه و اساسی ندارد، و همچنین زمینه های اقدامات غیر سیاسی در پس تارک کنگره ها و کنفرانس ها که «مهندسی کردن» کردن در راستای سیاست حذف گرایانه  یکی از واژه های نام آشنای در تشکیلات ما است که خود رفیق جمال هم با توجه به بحث های درون تشکیلاتی با آن بیگانه نیست ، در واقع اصل قضیه را که اختلافات سیاسی و استراتژیک در حزب ما است را آگاهانه به حاشیه براند.

 برای هر انسان منصفی که با سیاست های تشکیلات ما آشنا باشد و حداقل در این مدت اخیر نوشته ها و مباحثاتی که روبه بیرون در خصوص اختلافات سیاسی مطرح گردیده است، به عینی میداند این اختلافات سیاسی جدی بر سر استراتژی و برنامه ای در راستای دو افق جداگانه خود رانشان داده است. خود رفیق جمال خوب میداند که مواردی را که در نوشته اش مطرح نموده است نه تنها به سبک سیاق همیشگی رفیقمان وارونه نگاری و غیر منصفانه است بلکه اینها معلول علت های است که رفیق جمال به روش های سیاسی مختص به خود مانند روال همیشگی آگاهانه حذف کرده است. به جای یک بحث مستدل و مستند در رهبری کومه له، رفیق کمیته مرکزی ما به طرح سوال های پرداخته است که به غیر یک روش سفسطه، که امروز از قلم دیگران با همین ادبیات روبه بیرون اتشار پیدا کرده به یک نُرم و سبک نوشتاری  تبدیل گردیده است. طنز مسئله اینجا بیشتر خود را نشان می دهد که در اطلاعیه کومه له پیرامون این اختلافات، با برخوردهای اخلاقی و اشاره به ‶سعه صدر″ اعضا و تشکیلات را به آرامش دعوت میکند در حالیکه از طرف همفکران و مدافعینشان یک بحث اصولی و سازنده و سیاسی، جای اش را با توهین نامه های پشت سر هم روبه بیرون انتشار پیدا میکند و من شخصن از این بابت قضاوت را به خود مردم آگاه و انقلابی کردستان و دیگر انسان های آزادیخواه واگذار می کنم.

رفیق جمال به یک شیوه از مکانیزمهای انتخاباتی در کنگره ها و کنفرانس ها، جهت رای گیر توضیح میدهد که انگار ما بدون رعایت کردن مکانیسم های سالم تشکیلاتی با اتکاء به کنگره ها و کنفرانس ها و همچنین دیگر مکانیزم های سیاسی تشکیلاتی متداول و متمدنانه، اراده گرایانه خواهان تقسیم قدرت سیاسی در ارگانهای رهبری تشکیلات هستیم، در حالیکه در همین زمینه و برای ایجاد فضاهای سالم و پیروی کردن از مکانیزم های اصولی، اساسنامه ای و آیین نامه ای انتخاباتی بارها بحث و جدل درون تشکیلاتی داشتیم که اسناد آن به طور کتبی در تشکیلات ما وجود دارد که خود نگارنده این مطلب طی یک نوشته درون تشکیلاتی در جواب به رفیق جمال نظراتم را مکتوب کرده ام. 

بر خلاف اظهارات رفیق جمال که گویا ‶فرهنگ سازی″ در اظهارت رفیق صلاح که اشاره شده، رفیق جمال تلاش میکند و با تحریف و اراده گرایانه بدون هیچ سند و مدرکی که اظهارت اش را تایید کند، ما را به روال انتخاباتی در جریانات و احزاب بورژوازی وصل نماید تا نتیجه دلخواه و غیر واقعی را به مخاطب القاء نماید. باید گفت این دقیقن به انحراف کشاندن اصل موضوع و معلول های زیادی است که در این تشکیلات ما ناشی از عملکردهای غیر مسئولانه و زیر پا نهادن اصل سانترالیسم دمکراتیک است که این رفقای و بطور مشخص کمیته تشکیلات خارج کشور حزب، بارها آن را زیر پا نهاده که آگاهانه به این موضوع فعلن نمیخواهم بپردازم.

رفیق جمال در آخر نوشته اش اشاره می کند از جمله: که گویا رفیق صلاح در کنگره ۱۶ اعضاء را تحت فشار قرار داده و به بایکوت کردن کاندیداتوری در کنگر ۱۷ کومه له از طرف تعدادی از اعضا اشاره میکند و همچنین منتسب کردن بخش وسیعی از اعضای تشکیلات به راست و ناسیوناالیست، خوب رفیق جمال اگر فرض کنیم اظهارات شما واقعی است و شما به عنوان یکی از رفقا کمیته مرکزی کومه له، اگر کسی از داخل شهرهای کردستان از شما سوال کند آیا میتواند اظهارات و اعاده ی خودتان را مستدل نشان دهید؟! باید گفت به شیوه ی مرسوم و قاعدتن باید شما باز هم مراجع کنید به مباحثات مطرح شده در کنگره ۱۷ کومه له، خوب اگر شما بر این مکانیزم اصولی برای حقانیت اظهارات خودتان در این زمینه با من متفق القول باشید، آیا این غیر منطقی، غیر منصفانه و غیر مسئولانه است از شما بپرسیم شما برای احکامتان  و صحت و سقم واقعی بودن مسائل مطرح شده در نوشته خودتان لطف کنید به مردم کردستان و به مخاطبانتان توضیح دهید چرا به روال معمول و همیشگی کنگره های پیشین، فیلم مباحثات کنگره ۱۷ کومه له تا به امروز بعد از چندین سال روبه بیرون از کانالهای تشکیلاتی ما از جمله تلویزیون برای مردم پخش نشده است؟ اگر شما به سانترالیسم دمکراتیک، قطعنامه ها و مصوبات در حرف و عمل پایبند هستید و از مکانیزمهای سالم حرف می زنید چرا از انتشار فیلم و مباحثات کنفرانس ۱۲ حزب در این اواخر در کشور سوئد برگزار شد روبه جامعه حذر کرده و می کنید؟! میتوانید نه برای ما اعضای تشکیلات، بلکه برای جامعه کردستان و تمام انسانی های آزادیخواه و برابری طلبی که سیاست و دورنمای سیاسی خود را با تشکیلات و سنت های مبارزاتی کومه له و حزب کمونیست ایران  تداعی میکنند، و دل در گروه مبارزات طبقاتی دارند، دلایل نوشتن سند تحکیم حزبیت از طرف بالاترین ارگانی حزبی روبه درون تشکیلات در تقابل با کدام مکانیزم ناسالم و در هدایت سالم کدام عملکرد و ایجاد فضای رفیقانه، سیاسی و سالم بود انتشار پیدا کرد؟ آیا میشود بیان نمایید دلایل اصلی، منطقی و اصولی در تعلل عدم انتشار اختلافات سیاسی بعد از چند سال در درون تشکیلات، در واقع در جواب به کدام نیاز اصولی در رعایت سانترالیسم دمکراتیک بود؟

این دقیقن همان نقاط کوری است که رفقای جناح راست در تشکیلات ما آگاهانه میخواهند اراده گرایانه به همان شیوه ی ناسالم و با هدف حذف گرایانه دوراز چشم مردم، اما با ژست دمکرات مآبانه روبه بیرون نشان دهند. اگرچه در کوتاه مدت این نوع روش کارایی داشته باشد اما در آینده ی نه چندان دور،  یاداشت های کوتاه غیر ضمنی شما که در لفافه مردم کردستان را ناآگاه می پنداری و مخالف برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان هستید و بر همین اساس در تلاش برای تصمیم گیری سیاسی و به قدرت رساندن احزاب از بالای سر آنها تلاش میکنید و میخواهید در جزییات با احزاب بورژوا- ناسیونالیست در آینده تحولات کردستان همراه با سرمایه داران لایق به توافق برسید، مطمئنن توسط مردم انقلابی، پیشرو، آگاه و فهیم  در کردستان، پرده های ساترکنار زده میشود و شما رفقا باید در مقابل این انحرافات سیاسی و تشکیلاتی جوابگو باشید.

سخن آخر اینکه، دوبار تکرار میکنیم که ما این نوع برخوردها را که بارها به درستی گوشزد کردیم،  معلول علت های میدانیم که پایه ی اساس آن در اختلافات سیاسی در راستای انحلال طلبی میخواهد سانترالیسم دمکراتیک را دور بزند و استراتژی حزب و مارکسیسم انقلابی را هدف قرار بدهد.

 

ناصر زمانی

۳۰ آگوست ۲۰۲۰

 

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

 

 

 

August 29, 2020

مستعفیان و متحفظین , کلاف سر درگم رایکالیزمی پریشان و سردرگم

مستعفیان و متحفظین

کلاف سر درگم  رایکالیزمی  پریشان و سردرگم

بزرگترین تناقض جمع خود رادیکال پندار در صفوف کومەلە در این است  کە از یک سو حزبی کمونیستی  تخیلی، را خارج از کومەلە در ذھن دارد، کە خانە شیشەای کمونیستھای منزە،رادیکال و انترناسیونالیست  است و از دیگر سو ھم خود خوب میداند کە خارج از کومەلە چنین حزبی از شقق کمونیزم غیر اجتماعی دیگران بی ریشەتر است.این جمع در میان خودشان و در درون خودشان ھم دچار گونەای از ناھمگونی ،کشمکش و تشویش درونیند،از سویی ،از اکثریت  اعضای کومەلە را راست،ناسیونالیست  و رفرمیست میدانند از دیگر سو دادشان در آمدە کە لطفا ما را از پیکرەی این جریان راست و ناسیونالیستتان حذف نکنید،لطفا اول قبول کنید کە اختلاف ھست وقبول ھم بکنید در این اختلاف ما چپ و انترناسیونالیست  و شما راست و ناسیونالیست  ھستید. اگر ھمە اینھا را ھم قبول کردید تضمین کنید  بە لیست فیکس ما چپھا در کنگرەی آیندە رای بدھید در غیر این صورت انتخابات را مھندسی کردەاید،بگذارید ھم کە تلوزیون کومەلە و نشریە جھان امروز را در اختیار داشتە باشیم تا از آن برای متھم کردن خودتان استفادە کنیم.چرا ؟ چون ما خودرا  سیماھا و چھرەھای کومەلە میدانیم و شما اگر ما را در راس این جریان نداشتە باشید یا بە قولی بە جمع و محفل ما یکجا و تمام و کمال رای ندھید ما را در لیست کاندیداھای رھبری و شاید ھم در خود حزب نداشتە باشید.ما چپیم، چرا؟چون خودمان خودمان را چپ خطاب میکنیم.نباید از ما جناح خود «چپ پندار»پلاتفرم بخواھید،چرا؟

چون ما چپ بودنمان در این است کە خود را باورمند بە آنچە شما ھم بە آن باور دارید میدانیم و  شما راست بودنتان در بی باوری و شک و گمان نسبت بە کمونیزم  و برنامە حزب کمونیست است.تا اینجا این تقسیم بندی یک تقسیم بندی شبە کلیسایی از آب در می آید .باورمندان بە سوسیالیزم و بی باوران بە سوسیالیزم یا میقنین و مومنین بە سوسیالیزم  در مقابل شکمندان  و ملحدین بە سوسیالیزم .ممکن است بە درجەای طنزآمیز و کمدی بە نظر برسد اما واقعیت پارادوکسیکال این تقابل خودخواندەی راست و چپ بە این درجە متناقض است و جدیتش آیرونی وار  مبتلا بە استھزا ست. از سویی بر اختلاف لایانحل چپ و راست و ناسیونالیست  پا میفشارد و از دیگر سو راە حل را در نمایندگی شدن در ارگانھای بە قول خودشان رھبری جستجو میکنند و امید دارند کە  آنجا کە انسانھا و مناسبات رفیقانە و انقلابی مابینشان را بە ھم ریختەاند با معجزە، معجونی بە نام فرھنگ سازی ھمە این چپ و راست و ناسیونالیزم را فوت ھوا کنند.البتە من ھم معتقدم ھر انچە سخت و سنگی  است فوت میشود و بە ھوا میرود،مانند  این خودچپ پنداری سفت و سخت.اما خود این رفقای خود چپ پندار بە دو دستە تقسیم میشوند دستە اول مستعفین ھستند کە تاقتشان تاق شد و تاب نیاوردند و استعفا دادند و خارج از صفوف حزب شعارشان  و خلاصە کلامشان این است«آن خانە کە تو در آنی و بر سر آنی از آن من مستعفی است و دستەی دوم متحفظین ھستند کە چون آنان خود را صاحب حزب و استراتژی  آن میدانند و صبر ایوب پیشە کردەاند کە در این خانە کە تمام و کمال از آن خود میدانند؛ حداقل بە اندازەی  بخشی از ارگانھای رھبریش سھم بگیرند.مستعفین چپترھای رفقای متحفظشان ھستند، و رک و راست و بدور از  فشاری کە متحفظین ادعا میکنند بر رویشان است، ھمان میگویند کە متحفظین ھم میگویند. این دو بخش از جمع خود چپ پندار یکی بر حزبیت پا میفشارد و دیگری ترک صوف را رە چارە دیدە و ھر دو باین تفاوتھا البتە  بە قامت رادیکال  ھمدیگر ماشااللە میفرستند.این کمونیزم شاعرانە والھام گیرندگان نازک دلش ھم یک نقطە اشتراک دیگر ھم دارد و آن نازک دلی و احساس لطیفشان است.این رفقا با این جملە کە ما اختلاف ریشەای نداریم،اختلاف دارند ، و از تکرارش ھم دلشان دوبارە دلخور میشوند. جالب این کە بەقول سعدی شیرازی

بنی چپ دم  ز یک گوھرند

چو عضوی بە درد آورد راستھای روزگار

دگر چپھا را نماند قرار.

تو کە از مھنت راستروی بی غمی

نە شاید کە نامت نھند جناح چپی


مستعفین و متحفظین اگرچە در توفان کپی پیستی  بە صف میشوند

اما در ھنگامە سکوت خود با خود مشکل راستروی و چپروی دارند.

مستعفین،متحفظین را محافظەکار میدانند،اما متحفظین بە درستی باور دارند باید در داخل حزب کمونیست،داخل کومەلە ماند چرا کە حزب کمونیست  خارج از کومەلە چیزی بیشتر از چپ حاشیەای ومحفلی نیست.متحفظین اگرچە خوب میدانند کە این کومەلە نیست کە سازمان کردستان حزب کمونیست  ایران است،بلکە این حزب کمونیست  است کە سازمان ایران کومەلە است؛ اما با این حال واقفند این حزب تنھا درون  کومەلە و با وجود کومەلە است کە  موجودیت مییابد. مستعفیین در عمل منفعل و در کلام منتقمند،اما متحفظین در عمل منشعب و در کلام ، وحدت خواە.برعکس خیلیھا من فکر میکنم کە مشکل صداقت و عدم صداقت در صفوف حزب کمونیست  جدی نیست؛بلکە مشکل اصلی عدم درک  از مسیر پیشروی  یک سوسیالیزم دخالتگر  است.این دو طیف از رفقای خودچپ پنداریکسویەنگر ھستند و سیاست برایشان پدیدەای تک بعدی است بە ھمین خاطر ھم ھمە حرفشان ھیچ است. با سر و تە کردن حرفھا و الفاظ و کلمات ھمان ھیچ را چ ی ھ مینویسند تا با خود خیال کردە باشند کەحرف تازەای گفتەاند. در واقع نوشتەھای ھر دو طیف را کە نگاە میکنی نە تنھا شبیە بە سیاە مشقھای چپ روشنفکری و کاغذی در ایران؛بلکە بە این گونە چپی در تمام تاریخ  چپ بە حاشیە راندە شدە شبیە است.بندە نوشتەھای پویا محمدی،محمدکمالی،عثمان رمضانی،فرشید شکری،محمد نبوی،بارزان حسنپور،ناصر زمانی، و مابقی این رفقای ھم کلام را خواندم و جز تکرار این کە ما مدافع فلانیم و فلانی از خط و خطوط زدە بیرون کلمەای بیش ندیدەام. نە پلاتفرم دیدم و نە حرف حسابی دستگیرم شد.با این شیوە سردرگم و کلاف گونە تصور من این است  کە دیری نخواھد پایید این رفقا میان خود ھم بە تقسیم چپ و راست خواھند افتاد وچپ و راست را میان ھمین محفل خودشان ھم پیش خواھند کشید.این گونە چپ بودن ھیاھوی بسیار برای ھیچ است،کلافی است کە بە پای خود  کلاف گشودگانش ھم خواھد پیچید.

سلام قادری

٢٩ آگوست ٢٠٢٠

یادی از بیژن هیرمن پور

یادی از بیژن هیرمن پور

[و پاره ای از دلایلِ بیژن پیرامون جدائی از "چریکهای فدائی خلق"]

 

سی و یگم آگوست دو هزار و هیجده برابر است با مرگِ نابهنگام بیژن هیرمن پور. خاطرات و آموزه ها از بیژن فراوان و نیز نبُود وی محسوس است. بیژن انبانی از تجربه، آگاهی و دانشِ مارکسیست - لنینیستی بُود. معرفتِ کافی به تاریخ، فرهنگ و ادیبات ایران داشت و رهنمای زندگی - سیاسیِ بعضاً رفقای هم‏دُوره و بخصوص بعد از جایگزینی رژیم جمهوری اسلامی بُود.

یقیناً جنبش کمونیسنی ایران تابحال، در درونِ خود عناصر و رفقای گرانبهائی را پرورش داده است که هر یک به سهم خود، از نقش و از مقامِ برجسته ای برخُوردار بُودند؛ رفقایی که در تندوپیچ‏ های مبارزاتی، بر بن بست های تئوریک - عملی فائق آمدند و بر عیارِ رادیکالیزم جنبش‏های ضد امپریالیستی افزودند. بیژن را می‏توان یکی از آن دست کمونیست‏ های راستین و وفادار به منافع کارگران و دیگر توده های ستمدیده به حساب آورد.

همراهی و نقش وی در تدوین و تنظیم تئوری مبارزۀ مسلحانه در دُوران ستم شاهی و علی الخصوص از زمانِ بر سر کار گماری رژیم جمهوری اسلامی - توسط امپریالیست‏ها -، قابل انکار نیست. اگر مسعود احمدزاده - در همراهی با دیگر رفقا -، نقشِ شایسته ای در ارائۀ تحلیل از قانون‏مندی ‏های حاکم بر جامعۀ امپریالیستی و راه نوین مبارزه داشت، بیژن هیرمن پور هم بنوبۀ خود، توانست با اتکاء به تئوری ظفرنمون مبارزۀ مسلحانه، ماهیت رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی را تحلیل و بر ندانم کاری ‏ها و سر درگمی های پیروان تئوری مبارزۀ مسلحانه پایان بخشد که بیش از گذشت چهار دهه از آن، اثرات آنرا می‏شود در مباحثات و نوشتجاتِ هواداران تئوری مبارزۀ مسلحانه - در خارج از کشور - به عینه دید.

 

در حقیقت و در چنین دُورانی، یعنی در زمانی که امپریالیست‏ ها در «کنفرانس گوادلوپ» رژیم شاهنشاهی را بر کنار و رژیم جمهوری اسلامی را بر سر کار گماردند، بیژن با درایت کمونیستی و بر خلافِ چپِ هیجان زده و "شادمان" از تغییر و تحولات ظاهریِ نظامِ امپریالیستی، با قلمی شیوا و رسا، تصویرِ دُرستی از طبیعتِ نظامِ تازه به قدرت رسیده ارائه و در "مصاحبه با اشرف دهقانی" اعلام کرد که: "یک تحلیل مارکسیستیِ ساده قضیه را روشن میکند. دولت ابزار طبقه حاکمه است و چون در ایران بورژوازی وابسته همچنان در تولید نقش مسلط را دارد و دولت فعلی هر چه میکند در جھت تثبیت این موقعیت است، خود بخود دولت نیز ابزاری در دست بورژوازی وابسته است".

در ادامه و پیرامونِ سئوالی «..... ممکن است خطوط اساسی تئوری مبارزۀ مسلحانه را که این روزها خیلی از آن صحبت می‏شود، تشریح کنید؟» پاسُخ می‏دهد.

"با کمال میل، اساساً اینرا برای ادامه صحبت لازم میدانم. تئوری مبارزۀ مسلحانه بر اساس این تحلیل که در کشور ما مخصوصا پس از «انقلاب سفید»، بورژوازی وابسته (کمپرادور) کاملا بر اقتصاد ما مسلط شده قرار دارد، و توضیح میدهد که در شرایط حاکمیت بورژوازی وابسته به امپریالیسم شکل حکومتی صرفا سیاه ‌ترین شکل استبداد و ده ها بار سیاه‌ تر از فاشیسم میباشد که چنان وضع را بر توده‌ ها تنگ میکند که هیچگونه مبارزۀ صرفاً سیاسی نمیتواند بسط یافته و از حالت محافل روشنفکری خارج گردد. لذا هرگونه مبارزه باید با تکیه به عالیترین شکل مبارزه سیاسی یعنی مبارزۀ نظامی انجام شود و اساساً تصور اینکه از راه مبارزات صرفا سیاسی بتوان در چنین کشوری حاکمیت سیاسی امپریالیسم را نابود کرد و حتی از آن کمتر، بدون تکیه به قهر بتوان سازمانهای سیاسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی را ایجاد نمود، غیر ممکن است. و برای این مطالب چه دلایلی بارزتر از خود واقعیات است".

 

بطور قطع تحلیلِ صحیحِ و مارکسیست - لنینیستی از حاکمیتِ امپریالیستی و بویژه تعیین مبارزۀ مسلحانه بعنوان عالیترین شکل از مبارزه، به سنگ بنای تئوری - عملی چریک‏های فدائی خلق ایرانِ بعد از قیام توده ای سال 57 تبدیل گشت؛ یعنی اینکه نمی‏ توان علیرغم عظمت قیامِ توده ای سال‏های 56 و 57، و علیرغم جانفشانی ‏های توده های محروم و صدها کمونیست و مبارز، که در راهِ رهائی از زیر سلطۀ رژیم وابستۀ شاهنشاهی جان شانرا وثیقۀ انقلاب ضد امپریالیستی کردند، کار انقلاب را تمام شده دانست و بر این نظر اصرار داشت که نیروی مدافع طبقۀ کارگر و دیگر توده های ستم‏دیده، ملزم به انتخابِ راهِ تازه ای و آن‏هم بر خلافِ راهِ پیشگامان تئوری "مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک" است؛ چرا که بباور بیژن، ساختمانِ سیاسی - اقتصادی و نظامیِ جامعه بمانند دُوران پیشین بقوت خود باقی مانده است و رژیم جمهوری اسلامی هم، متعهد به تضمین و حفظ و حراست از مناسبات امپریالیستی می‏باشد. از منظر بیژن، قیام توده ها به سر انجام نرسید و امپریالیست‏ها محیلانه و با نقشه ای هدفمند، مانع رادیکالیزه تر شدن جنبش‏های کارگری و توده ای گردیده اند؛ بر این نظر بُود که اختناق در ابعادی بمراتب گُسترده تر از پیش باز خواهد گشت و جامعۀ ایران را در دو مصاف متضاد از هم، یعنی در مصافِ جنگی نابرابر، خونین و رودررو قرار خواهد داد. تصمیمِ سیاسی و نظری ای که، پیداییِ آن‏ها را می‏شد در همان روزهای آغازین حکومت تازه بقدرت رسیده - و آن‏هم در سطوح متفاوت جامعه - به عینه دید؛ روزهایی که ارگان‏های سرکوب‏گر نظامِ امپریالیستی، زنان را در برابر سیاستِ ارتجاعی "یا روسری، یا توسری" قرار داده اند؛ اعتراضات مسالمت آمیر کارگران بیکار را با قلدری تمام مورد تعرض قرار دادند؛ گله وار و آن‏هم در اوّلین بهار "آزادی" به خلق‏های ستم‏دیدۀ کُرد و ترکمن صحرا یورش بُردند و شهرها و روستاها را بمباران، و در ادامه مرتکب جنایات فجیع ای در روستاهایی هم‏چون "قله تان"، "قارنا" و غیره گردیده اند.

 

قطعاً و خارج از هرگونه وابستگی و تعلقات سیاسی - تئوریک، گذشت زمان، در خلافِ دُرستی استنتاجات سیاسی بیژن، پیرامونِ ماهیت سردمداران رژیم جمهوری اسلامی علیۀ سازندگان اصلی جامعۀ ایران - نبُوده و - نیست. نیز حقایقِ بعد از آن هم نشان داده است که نظامِ جدید، چگونه با تمام قوا، پیگیرِ سیاست‏های نظامِ پیشین و بدنیال ترمیم ضربات وارده جنبش‏های اعتراضی سال‏های 56 و 57، به دم و دستگاه های سودده و حافظ بقای امپریالیستی برآمد. در حقیقت این‏روزها - و به غیر از منادیان و حافظان مناسبات امپریالیستی -، کمتر کسی را می‏توان سراغ داشت که بخواهد در دفاع از مواضعِ پیشین خود ( هم‏چون کاست روحانیت، دولت لیبرال، بورژوازی ملی و امثالهم) برآید. اگرچه بعضاً جریاناتی - هم‏چون جریانات دُوران نظام پیشین -، تحلیلِ چریک‏های فدائی خلق ایران را "چپ روی" و "جدا از توده" و نظایر آن‏ها نسبت می‏دادند، امّا طولی نکشید که رفتار و کردار سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، توهمات و پندارهای خیالی آنانرا کنار زند و باعث گردیده است تا علیرغم میل و سیاست باطنی شان، سلاح بدست گیرند و به جنگ با نیروهای سرکوب‏گر نظام در کُردستان بپردازند.

 

پُر واضح است که بررسی دقیق اعمالِ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از سوی بیژن، اقتباس از نظرِ نوینی بُود که قبل ترها، در دستورِ کار کمونیست‏ های عمل‏گرا (از جمله احمدزاده ها، پویان ها و دیگر رفقا) قرار گرفته بُود. در پرتو دانش از ایدۀ نوین و رهنمای تئوری انقلاب بُود که باعث گردیده است از یک‏طرف، وظیفه و بارِ مسئولیت بیژن را دو چندان و از طرف‏دیگر توانمندی ‏های تئوریک - سیاسی وی را شکوفاتر کند. پس و بر مبنای چنین حقایق و ارزیابی ‏های سیاسیِ محرزی، نمی‏توان بخش‏هایی از تاریخ و پوشۀ نیروهای چپ ایران را ورق زد، و ردپای تحلیلِ بیژن را در آن‏ها نیافت؛ نمی‏توان نگاهِ بیژن را همطراز با نگاهِ ذوق زدگان سیاسی آنزمان و بی مجربان دانست؛ نمی‏توان خواست عملی بیژن را با خواست بی عملان و لمیدگان تئوری مبارزۀ مسلحانه هم‏سو دانست؛ و خلاصه نمی‏توان سطح و جایگاهِ بیژن را به سطح "همکار" تقلیل داد و در مقابل بر جنسِ نامرغوب و بی مصرفِ سیاسی خود افزود.

 

خوشبختانه و بر خلافِ میراث خواران، جامعۀ خشن و طبقاتی، بسیار و بسیار سرراست تر از، "کم لطفی" ها و بی پرنسیبی های این و آن و یا منتصبین به مردم و انقلاب است؛ در حقیقت غربال کنندۀ ناملایمات سیاسی و بویژه برآمدهای ناصحیح و غیرِ کمونیستیِ، کمونیست های لمیده در تئوری نوین انقلاب است. منظور اینکه، چنانچه بخواهیم به هر مقدار و میزانی، به تحریف حقایق بپردازیم و یا از دیده ها پنهان نگه کنیم، امّا تحت هیچ شرایط و عنوانی نمی‏توانیم تاریخِ عناصر و اسناد نوشته شده، و نیز ارجمندی و مقامِ سیاسی - تئوریک آنانرا روتوش شده به خُورد جامعه و به نسل جوانِ امروزی بدهیم. پُر واضح است که سر و ته کردن حقایق و یا دستکاری جایگاه ها، از جمله ارثیۀ آرمانِ کمونیستی به عناصر و نیروهای متعلق بخود نیست. این‏ها افکار و رفتارهای ویرانسازِ جانیان و منادیانی است که به میانِ مدافعین مردم راه پیدا کرده و دارند از درون آرمان و پرنسیب‏های کمونیستی را تهی می‏سازند. مواردی که بیژن با آن‏ها بیگانه بُود و با تمام توانِ خود، در برابرِ ایرادات و رفتارهای ناشایستِ درونی و بیرونی ایستاد و هرگز و هرگز، تن به بی پرنسیبی و خواست‏ های خودخواهان سیاسی - تشکیلاتی نداد؛ چرا که فلسفۀ وجودی بیژن، با ردِ نارسائی‏ها، با مبارزۀ منطبق با پرنسیب‏های کمونیستی و با بازبینی آنچه را که گفته و انجام شده، گره خُورده بُود.

 

بیش تر و خلاصه اینکه، بیژن گفتگوهای سیاسی - تئوریکِ سالم را دُوست داشت و مخالفِ هرگونه پرخاش‏گری ‏ها، بی نزاکتیِ سیاسی، افتراء و توهین به عناصر و نیروهای وابسته به جنبشِ کمونیستی و انقلاب بُود. کاملاً با این ‏نوع روش ‏ها بیگانه بُود و بی اغراق و در هیچیک از نوشته ها و مصاحبه های وی که در سایتِ بیژن هیرمن پور آمده است، آثاری از بی‏حرمتی و یا آویزان شدن به اتهامات برای فرار از انتقادات و یا راه اندازیِ مبارزۀ ایدئولوژیکِ ناسالم و غیر کمونیستی موجود نیست. نکاتی که بسیار نادر می‏توان در جدل های سیاسی - تئوریک دید و نیز مواردِ کلیدی و اساسی که با خواست‏ها و با امیال میراث خواران سر سازگاری نداشت. در اثرِ وجودِ چنین وضعیتِ تأسف آوری بُود که رفته رفته، بیژن را بر سر دو راهیِ ماندن و جدائی با مدافعین وضع موجود در درون سازمانِ خودی قرار داد؛ مدافعینی که کمترین قرابتِ مارکسیست - لینیستی با نقد سازنده و سالم نداشته اند؛ و مدافعینی که موقعیتِ حقیرِ شخصی و حفظ "مدارجِ تشکیلاتی"، بمراتب ارزشمندتر از بسیج، سلامتیِ سازمان، دفاع از عدالت و نیز جذب عناصرِ متصل به انقلاب - بُوده و - هست. در بستر چنین شرایط و رفتار و کردارِ درونی ای بُود که بالاخره بیژن را واداشت تا صف خود را از بی خردان و هدایت‏گران نالایق جدا سازد و پاره ای از دلائل خود را در نامه ای یدینگونه توضیح دهد.

 

«.... لااقل تا جائی که به شما دو رفیق مربوط می‏شود مسئله بر سر "اشتباه" و "بی توجهی" و غیره و غیره نیست. مسئله بر سرِ یک سیستمِ آگاهانۀ رفتاری است که چرا بردار هم نیست و هر کس به آن انتقاد کند و به اصلاحِ ظواهر و جمله بندی ها و تغییر طرز بیان وقایع اکتفاء نکند و خواستار اصلاح ریشه ای و جدّی مسئله بشود، به اصطلاح پُلش آن طرف جوی است.

ما اکنون در چنین حال و هوائی است که این نامه را که آخرین نامه ما برای شما نیز هست می‏نویسیم، در حالیکه بطور مضاعف متأسفیم. مضاعف از این لحاظ که هم متأسفیم از محیط عدم اعتماد کنونی و هم متأسفیم از اعتماد ابلهانه دیروز ....

حال برگردیم بر سر پاسُخ به نامه شما و اوّل ببینیم که ما چه گفته ایم که برای شما روشن نیست و "قابل فهم" نیست:

 

1 . در زمینۀ تئوریک:

که بیش از هر قسمت دیگر بما مربوط می‏شود، ما همواره گفتیم و تکرار کرده ایم و در مدت توقفِ دو ماهۀ اخیر شما در اینجا، بر سر آن بحث های بسیار کردیم که:

الف - تئوری مبارزۀ مسلحانه اساساً باید مدام در رابطه با پراتیک زنده و از طرف "پراتیسن هائی" که در کتاب رفیق مسعود به آن‏ها اشاره شده، یعنی کسانی که مستقیماً در صحنۀ مبارزه مشغول انجام، سازماندهی و رهبری مبارزه هستند، مدام با تحلیل و تجدیدِ تحلیل شرایط عینی بسط و تکامل یابد و هدفِ بلافاصلۀ آن پیشبُرد مبارزه در صحنه در جهت استراتژی آن باشد. از این لحاظ ما از همان روز نخست گفته ایم که سازمان ما دچار فقر تئوریک به معنائی که راهنمای عملِ روزمرّه باشد، بُوده و هست.

 

ب - در همان حدی هم که خطوط کلی مبارزه روشن شده، به علت آنکه مرکزیت سازمان نه پیش از انشعاب و نه پس از آن در جهت تحقق آن‏ها گام برنداشته (1)، انتقادِ خلاق از تئوری که شرط اساسی تکامل تئوریک سازمان است امکان پذیر نیست. یعنی نمی‏توان با تکیه به پراتیک مبارزاتی سازمان، شعارها و تاکتیک‏های پیشنهادی در آثار تئوریک را ارزیابی نمود و به همین دلیل نیز هرگونه بحثی در تأیید یا ردّ این شعارها و تاکتیک‏ها، به علت دُور ماندن از معیار واقعیت یعنی پراتیک مبارزاتی به بحث‏های اسکولاستیکی و روی کاغذ تبدیل شده اند که فاقد هرگونه ارزش ماهوی هستند.

 

ج - به همین لحاظ دفاع ما ار تئوری‏مان در مقابلِ حملات اپورتونیستی که از چپ و راست به آن صورت می‏گیرد، مفهوم مبارزاتی خود را از دست داده و بیشتر به مناظره های ادبی و نازک اندیشی های توخالی تبدیل شده. بحث ما با رقبای اپورتونیست‏مان از محتوا خالی شده است. یعنی ما با آن‏ها بر سر عمل مبارزه بحث ایدئولوژیک نمی‏کنیم بلکه بحث بر سرِ حرفِ مبارزه و اینکه چه کسی حرف‏هایش زیباتر است و روی کاغذ از انسجام بیشتری برخُوردار است ما را به خود مشغول کرده است.

 

د - همۀ این عوامل باعث شده است که در زمینۀ تئوریک نیز مانند سایر زمینه ها، سازمان ما در مبارزۀ ایدئولوژیک به جای ایفای نقش رهبری، عملاً به دنباله روی اپورتونیست‏ها تبدیل شود. ما جز در مورد "مصاحبۀ رفیق اشرف" که توانستیم نقش رهبری در مبارزۀ ایدئولوژیک را نه تنها در سطح جنبش کمونیستی، بلکه حتی در خارج از آن ایفاء کنیم و اپورتونیست‏های لم داده روی تئوری را لااقل مجبور به تأییدِ وجود مسائل جدی مبارزاتی بکنیم و در سطح جنبش جدی ترین مسأله را در رابطه با تحلیل اوضاع و چه باید کرد مطرح کنیم. خلاصه جز در آن مورد، در سایر موارد به دنبال اپورتونیست‏ها براه افتادیم. و هر جا که آن‏ها برای سرگرمی خود و شنوندگان شان، بحث‏های تئوریک انحرافی را پیش کشیدند، بخیال خودمان، برای پاسُخگوئی به مسائل جنبش، خودمان را البته یکقدم عقب‏تر از اپورتونیست‏ها و مدتی دیرتر از آن‏ها، به این بحث‏ها رسانده ایم و تنها دلخوشی مان نیز آن بُود که حرف‏مان به عنوان حرف، از همه منسجم تر است و فراموش کردیم که وجه تمایز چریک فدائی با اپورتونیست‏ها، فقط در آن نیست که حرف‏هایش قشنگ‏تر از حرف‏های اپورتونیست‏هاست، بلکه اساسا این عمل چریک فدائی است که او را از اپورتونیست‏های حراف متمایز می‏سازد و تئوری ما هرگاه به این حوزه قدم می‏نهاد و از کُوران عملِ چریک فدائی بر می‏خاست، آن‏گاه می‏دیدید که چریک فدائی به چنان حوزه ای از تئوری وارد شده که اپورتونیست‏ها اساساً جرأت گام گذاشتن در آنرا ندارند. آنگاه اپورتونیست، مفلوک، سرشکسته و باصطلاح در کنارِ گود با تمام قامتش به خلق نشان داده می‏شد.

ما همۀ این‏ها را برای شما توضیح دادیم و چون بویژه به عمل خودمان در رابطه با سازمان مربوط می‏شد روی آن تکیه کردیم. ما گفتیم که باز هم در کنار گود نشستن و نوشتن و منتشر کردن، جز نمک پاشیدن بر زخم آن مردمی نیست که پنج‏سال است، حرف چریک فدائی را از ما می‏شنوند ولی عملش را نمی‏بینند و هر بار امید می‏بندند و نومید بر می‏گردند. ولی شما به همۀ این حرف‏ها بی اعتناء بودید و شاید هم به این حرف‏ها می‏خندیدید و در مقابل این بی اعتنائی، ما حتی ناچار شدیم که صراحتاً در هنگام مراجعت ‏تان به شما اعلام کنیم که اکنون که حاضر نیستید در مورد مسائل جدی بحث کنید و نتایج عملی آنرا اخذ نمائید و با تفاهم و مشارکت پیش رویم، چون در این میان و وضعی که بوجود آمده شدیداً خود را مسئول می‏دانیم، ناگزیریم به ابتکار شخصی خود متوسل شویم.

 

2 - در زمینۀ تشکیلاتی و اسلوب کار:

ما پس از برخُورد با اعضای مرکزیت در اینجا و با ملاحظۀ طرز کار آن‏ها و سیستم تشکیلاتی ای که بر آن حاکم بُود و با توجه به اندک پراتیکی که در اینجا داشتند، و مطالبی که در این رابطه بتدریج از پراتیک گذشته مرکزیت بدست ‏مان آمد، در بحث ‏های بسیار مفصل و مشخص، مخصوصاً با رفیق شما مسائلی را مطرح کردیم که اهمّ آن‏ها به طور خلاصه به قرار زیر است:

الف - هیچگونه قواعد سازمانی، نه بر پراتیک و نه بر روابط اعضای مرکزیت حاکم نیست. آن‏ها بدون هیچ برنامۀ مشخصی مثلاً به مسافرت دست می‏زنند و عضوی که سفر می‏کند دقیقاً نمی‏داند برای چه دست به این کار زده، و اگر پاره ای خطوط کلی مشخص باشد، هیچ بحث جدی و سیستماتیکی در جهت تعیین وظایف و اهداف این سفر و ارزیابی مخارج و فواید آن صورت نگرفته و رفیق عضو مرکزیت در هر مورد به صلاحدید خود و بدون اینکه حتی این وظیفه را برای خود بشناسد که عمل خود را با هدف استراتژیک سفر خود مقایسه کند، تصمیم می‏گیرد و تصمیم خود را به مرحلۀ اجراء می‏گذارد. خلاصه آن‏چنان آشفتگی ای هست که گاه عضو مرکزیت با خود مرکزیت اشتباه می‏شود و تازه آن‏هم مرکزیتی که مطمئن است، سازمان هیچگونه کنترل و نظارتی بر کارِ او ندارد و در مقابلِ رفتار خود، پاسُخگوی هیچ کس نیست. ما به عنوان نمونۀ عملی و کاملاً ملموس، رفتار اعضای مرکزیت را در جهت اصل و نصب مسئولین "روابط خارجی" مثال زدیم و نشان دادیم، که چگونه وقتی یکی از اعضای مرکزیت با بی‏خیالیِ تمام، کسی را به عنوان "مسئول روابط خارجی" تعیین کرد، بدون آن‏که از پیش مشخص کرده باشد که اساساً در رابطه با تشکیلاتِ هواداران در خارج از کشور، و با مسئله خارج از کشور چگونه می‏خواهد برخُورد کند، سنگ بنای وضعیتی گذاشته شد که با اشتباهات بعدی در عزل و نصب‏ها بطور کلی سازمان هوادارانِ خارج از کشور را از هم پاشید. ولی در عین حال این رفیق و سایر رفقای مرکزیت در این‏مورد حتی یک انتقاد از خود نیز نکردند و تا جائیکه ما فهمیدیم، اصولاً اعضاء و هوادارانِ سازمان جز آنکه بطور کلی به آن‏ها گفته شده که فلانی آدم ناجوری بُود، تصفیه شد، اساساً خبر دیگری از قضیه ندارند که بتوانند از این رفقا مسئولیت بخواهند و از آن‏ها بخواهند که کسی که با آن همه احترام به مقر آمد و تا دُورترین هوادارانِ سازمان را شناخت و یکی از با سابقه ترین اعضای سازمان به او سپُرده شد، چه شد که ناگهان آدم ناجوری از آب در آمد و اساساً این آدم ناجور چه کاری کرده بُود که پس از آن که در جریان مخفی ترین روابط سازمانی، مستقیماً قرار گرفت، به این آسانی تصفیه می‏شود و باز هم این پروسه در مورد رفیق تازه ای تکرار می‏شود. (2)

 

خلاصه بر کارِ اعضای مرکزیت هیچ نظارتی از طرف سازمان وجود ندارد. فلان رفیق هوادار یا عضو اگر مثلاً در نگهداری سلاحش اندکی سهل انگاری می‏کرد، مورد پرس و جو قرار می‏گیرد و احیاناً تنبیه می‏شود، ولی رفیقی که با کار خودسرانه و نسنجیدۀ خود، شیرازه سازمان هواداران در خارج از کشور را از هم پاشید و امکانات تبلیغات وسیعی را بر ضد سازمان در خارج از کشور فراهم نمود، به راحتی توانسته است اصولاً آن‏چه را که در اینجا گذشته، از هواداران و اعضاء در داخل پنهان نگاه دارد و در مقابلِ سئوال کسانی هم که تصادفاً در جریان بخشی از این کار قرار گرفتند، با عبارت "در آن مقطع لازم بُود"، همه چیز را توجیه کند و وقتی هم که از او به اصرار خواسته می‏شود که آن‏چه را که گذشته است، تحلیل کند و راه آینده را نشان دهد، به این مسئله که می‏رسد، به اشاره به "اشتباهات گذشته" و "سمپاشی بر ضد سازمان در خارج از کشور" اکتفاء نماید و به روی خود نیآورد که بحث اصلی بر سر این است که این اشتباهات چه بودند، چه شخص یا اشخاصی آن را مرتکب شدند، منشأ عینی و ذهنی ارتکاب این اشتباهات چه بُود، مضمون آن سمپاشی ‏ها چیست، چه کسانی به آن دست می‏زنند و زمینه های این سمپاشی ها چیست، انگیزه سمپاشی کنندگان کدام است و بالاخره اینکه چه باید کرد تا دیگر این اشتباهات تکرار نشود.

نه! چنین رفیقی چون مرکزیت است از هرگونه نظارت و مسئولیتی بر کنار است. در حالی که در یک سازمان جدّی، هر چه مسئولیتی که به عهدۀ یک نفر قرار می‏گیرد زیادتر است، نظارت و کنترل سازمانی بر آن نیز بیشتر می‏شود و در اینجاست که می‏رسیم به درک غلط، بورژوائی و بوروکراتیک از اتوریته در مرکزیت.

اتورتیه به این صورت فهمیده می‏شود که اعضاء و هواداران سازمان با ایمان به صداقت، شایستگی و تسلط اعضاء مرکزیت بر همه چیز، بی چون و چرا، خواست آن‏ها را اجراء کنند. در حالیکه اتوریتۀ انقلابیِ مرکزیت یک سازمانِ پرولتری، حاصل این اندیشه است که اعضاء و هواداران سازمان، تصمیمات آن مرکزیت را حاصل و جمع‏بندیِ مبارزات خود چه در زمینۀ تئوریک و چه در زمینۀ پراتیک می‏بینند و برای آنکه چنین اتوریته ای بوجود آید، چنان دمکراسیِ وسیعی باید بر سازمان حاکم باشد و چنان تشکیلات منظمی داده شود که صدای دُورترین هوادار یا عضو بوضوح و بروشنی به گوش همه برسد و مخصوصاً از طرف مرکزیت شنیده شود و از آن بالاتر به حساب آورده شود و رفتار مرکزیت در معرض قضاوت آن‏ها قرار گیرد.

 

ب -  از آنچه در بالا آمد نتیجۀ دیگری حاصل می‏شود که از همه خطرناک‏تر است و به واقع خطر آن از این لحاظ است که صرف‏نظر از آن‏چه تا اینجا صورت گرفته، اساساً آیندۀ چریک فدائی را به خطر می‏اندازد و آن برخُورد با اعضاء و هواداران در جهت رُشد قابلیت‏های مبارزاتی آن‏ها، در همۀ زمینه های تئوری و عمل می‏باشد. امروز در سطح همۀ سازمان‏های اپورتونیست می‏بینیم که عده ای با تکیه به سابقۀ مبارزاتی خود در زمان شاه، مرکزیت‏ها را اشغال کرده اند و اکنون که بیش از پنج‏سال از قیام می‏گذرد، انسان به حیرت می‏افتد که چگونه این همه غلیان توده ها و روحیۀ مبارزه جوئی آن‏ها باعث نشده است که چهره های تازه ای در رهبری سازمان‏ها پیدا شوند. به نظر ما یکی از مهمترین عوامل در این زمینه آن است که این افرادِ به اصطلاح باسابقه، از همان آغاز سنگرهای مرکزیت‏ها را اشغال کردند و از آن پس با روش‏های گوناگون از قبیل تصفیه کردن منتقدین، تهمت زدن به این و آن و از همه بالاتر سر گرم کردن اعضاء و هواداران به خُرده کاری‏های روزمرّه و به انحصار در آوردن مسائلی کلی و اساسی و دور نگهداشتن دیگران از آن‏ها، زیر پوشش‏های گوناگون از قبیل مسائل امنیتی، فقدان ارتباطات و غیره، و از همه بدتر القاء این فکر به آن‏ها که گویا پرداختن به این مسائل احتیاج به توانائی و استعدادهائی دارد که آن‏ها فاقد آن هستند و کار همه کس نیست، این موقعیت‏ها را در مرکزیت‏ها برای خود حفظ می‏کنند. دیدن چنین وضعی در نزد اپورتونیست‏ها برای ما تعجب آور نبُود ولی وقتی آن را در نزد رفقای خودمان به بدترین شکل دیدیم بسیار تعجب کردیم. وقتی ما پیشنهاد نمودیم که برای سازمان، یک کمیتۀ مرکزی پنج نفری چریکی تشکیل شود، فکر می‏کردیم که از یک سازمانِ چریکی، حداقلِ ممکن را خواسته ایم، ولی وقتی که از همه سو فریاد شما بلند شد که چه میگوئی، چه میخواهی، مگر میشود فلانی و فلانی را عضو مرکزیت کرد. همه به ما می‏خندند. خودشان هم تعّجب خواهند کرد. و شما که در همۀ موارد "ارتش رهائی بخش" را به مسخره می‏گرفتید، برای اثبات بی لیاقتی این رفقا جهت ورود به مرکزیت به پراتیک "ارتش" استناد کردید.

 

بله! آن‏وقت بُود که ما بواقع فهمیدیم که چه برخُوردی شده است در رابطه با رشد و تکاملِ ظرفیت‏های مبارزاتی رفقا. رفقائی که ثابت کرده اند از لحاظ شور مبارزاتیِ انقلابی، هیچ چیز کم ندارند و بی محابا جان خود را در راه مبارزه شان فدا می‏کنند و کرده اند. چه می‏توان گفت دربارۀ کسانی که ثابت می‏کنند رفیقی که پنج‏سال است، سلاح و کتاب بدوش در کُردستان می‏جنگد، صلاحیت ورود به مرکزیت را ندارد. چرا چنین شد؟ آیا در این پنج‏سال مرکزیت او را به خُرده کاری‏های روزمره مشغول کرده و ادارۀ امور کلّی سازمان را خود منحصراً و پنهان از او به دست گرفت و در نتیجه، او امروز در این زمینه ها فاقد هر گونه تجربه ای است؟ اگر چنین است دربارۀ چنین مرکزیتی چه باید گفت و باز نباید فکر کرد که مرکزیتی از همین افرادِ بطاهر بی تجربه، ولی پُر شور و انقلابی بهتر از چنین مرکزیتی نیست که عملاً مانع رشد رفقا تبدیل شده است. و از اینجا مسئله دیگری نتیجه می‏شود و آن این است که رفقائی که خود را در ادارۀ امور کلی سازمان دخیل نمی‏بینند و نظرات خود را (اگر اساساً به آن‏ها امکان نظر داده شود، یعنی در جریان امور قرار گیرند) موثر در کارها نمی‏بینند، سر انجام برای حل مشکلات خود به راه حل‏های فردی دست می‏یازند و احیاناً صفوف سازمان را ترک می‏کنند، به امید آنکه در جای دیگر بتوانند انرژی خود را در مسیر انقلاب به نحو و به خیالِ خودشان بهتری به کار بیندازند، مرکزیت هم در مرحله ای که به اصطلاحِ خودش، آن‏ها بُحرانی شده اند و از سر استیصال دست به پاره ای کارهای نامعقول می‏زنند و یا حرف‏های نسنجیده ابراز می‏دارند و پرونده ای برای آن‏ها می‏سازد تا هنگام رفتن شان ثابت کند اساساً آدم به درد خُوری هم نبُودند، و بعد اعضای مرکزیت وقتی قرار می‏شود، تجربه گذشته را تحلیل کنند وقتی به مسئله علتِ جدا شدن افراد از سازمان می‏رسند، با مطالبی از این قبیل که چون تعدادمان کم است و امکانات ناچیز است همه چیز را توجیه کنند.

این امر یعنی ندادن امکانِ رشد به رفقا و یا با عبارت به نظر ما بوروکراتیکی که شما در این مورد به کار می‏برید، فقدان کادرسازی در سازمان، آثار وخیم خود را در زمینۀ تئوری به این صورت بوجود آورده که با آن که رفقای ما در این پنج‏سال، همواره در داغ‏ترین و خطرناک‏ترین حوزه های مبارزه حضور داشته و بسیاری از آن‏ها در این صحنه، یا جان خود را از دست داده و یا به اسارت رفته اند، سازمان فاقد تحلیل هائی است که از پراتیک زنده و صحنه موّاج مبارزه برخاسته باشد و تجربه زنده این رفقای شهید و اسیر را به دیگران منتقل کنند و به آن اصلی که ما همواره بدان ادعای پای‏بندی کرده ایم، یعنی این اصل که هر چریک فدائی که بر خاک بی‏افتد، دستی برای برداشتن تفنگش دراز شود و کسی جای خالی او را پُر کند، تحقق بخشد.

حقیقت آن است که همواره تحلیل‏های سازمان علیرغم این همه فداکاری و از جان گذشتگیِ رفقا بنحوی از "بالای گود" صادر شده است و فقدان جمعبندی تجریبات رفقا توسط خود آن‏ها در صحنۀ مبارزه، یکی از دلائل مهم آن است که امروز مرکزیت نمی‏داند چگونه می‏توان در داخل سازماندهی کرد و به معجزه موهوم یک فرستندۀ رادیوئی دلخوش کرده است.

 

ج - در رابطه با رفیقی که به دلایل ویژه ای نام او با سازمان آمیخته شد. ما گفتیم که این دُرست است که کسی نباید از او توقع داشته باشد که او موجود خارق العاده ای باشد و از توانائی‏های فوق بشری برخُوردار بُوده و هیچگونه ضعف و نقصانی در وجودش نباشد، ولی با خودش در میان گذاشتیم که در عین حال خود او نیز نباید خود را موجود خارق العاده ای بداند. وقتی سازمانی حرف خود را از دهان فردی می‏زند و نام کسی با نام سازمان می‏آمیزد، آن شخص می‏تواند دو برخُورد با این امر داشته باشد:

یکی آنکه (و ما گمان می‏کردیم که رفیق اینگونه فکر می‏کند، و در این مورد به سهم خود احساس تقصیر می‏کنیم) بفهمد بار مسئولیت بزرگی بر دوش اش گذاشته شده و از آنجا که نامش بلافاصله سازمان را تداعی می‏کند، وجود خود را از وجود سازمان حتی لحظه ای جدا نبیند و به همین دلیل خود را صد در صد و یکپارچه در اختیار سازمان بگذارد.

دیگر آنکه (و ما متأسفانه نشانه های بسیار تأسف آوری از این گرایش را در رفیق ملاحظه کردیم) رفیق خود را بلافاصله سازمان تصور کند و هر خواست خود را هر چند هم که شخصی و فردی باشد، با مُهرِ تصمیم سازمان، به همه تحمیل نماید و مخصوصاً درجۀ وابستگی و وفاداری اعضاء و هواداران سازمان را از روی وابستگی و وفاداری به شخص خودش بسنجد. وقتی که چنین وضعیتی به وجود آمد، همواره کسانی هستند که با نزدیک شدن به رفیق و تأیید بی چون و چرا از او، به عزیزان بی جهت تبدیل می‏شوند و رفقائی که احیاناً به این یا آن کار، این یا آن گفته و یا این یا آن خصلت رفیق انتقاداتی دارند، بعنوان کسانی که با تمام وجود سازمان را نپذیرفته اند تلقی می‏شوند. تجربه نشان داده است که دسته اوّل همواره بهترین آدم ها نیستند و بسیارند کسانیکه برای رسیدن به مقاصد معینی حاضرند، یک نفر را حتی در جزئی ترین مسائل تأئید کنند و به به و چه چه بگویند و بموقع هم ضربه خود را بزنند. اساساً یک فرد بطور در بست و در همه موارد و بدون تحلیل مشخص از هر مورد در درونِ یک سازمانِ کمویستی، خود از روحیۀ فراکسیون بازی سرچشمه می‏گیرد. یک رفیق با رفقای خود پیمان می‏بندد که همواره در راه مبارزه در کنار او باشد، ولی هیچ کمونیستی با هیچکس پیمان نمی‏بندد که در هر مورد و به هر صورت تمام اعمال و گفتار او را مورد تأیید قرار دهد. در این زمینه، هر حرکت و گفتارِ هر فردی باید از نو مورد بررسی قرار گیرد. اگر درست به نظر می‏رسد تأیید شود و اگر غلط است مورد انتقاد قرار گیرد. دیالکتیک زندهِ روابط رفقا در یک سازمان کمونیستی، حیات خود را از همین نوع برخُوردِ رفقا با یکدیگر کسب می‏کند. تنها فراکسیون بازها هستند که یک رفیق را در بست تأیید و رفیق دیگری را در بست رد می‏کنند. به هر حال تا آنجا که اطلاعات ما می‏تواند قد بدهد، این تلقیِ رفیق از خودش، و عدم توجه به منافع سازمانِ جدا از خودش و بی اعتنائی به نقشی که او به ویژه در رابطه با این سازمان پیدا کرده، نتایج وخیم خود را مخصوصاً در رابطه با رفقای هرمزگان به بار آورده و به قدرتِ مبارزاتی سازمان ضربه ای وارد کرده است که در حد خود، کمتر از ضربه انشعاب نیست. ولی متأسفانه، نتیجه این تجربه با توجیه هائی، ماست مالی شده است و به هر حال ما پیشنهاد کردیم که رفیق متوجه این موقعیت خود باشد. ولی یک سازمان جدی این مسائل را به اراده و میل افراد وانمی‏گذارد و سازمانی که حرفش را در دهان یک فرد می‏گذارد، حق دارد و باید مقررات ویژه ای برای کنترل آن شخص وضع کند و آن فرد وظیفه دارد و باید به این مقررات تن دهد.

 

خلاصه اینها و خیلی چیزهای دیگر بُود که ما به شما و رفیق تان تذکر دادیم و آنگاه تا جائیکه به خودمان مربوط می‏شد، یعنی همکاری در زمینۀ تئوریک با سازمان، گفتیم ادامه کار به دلایل فوق، عملاً غیر ممکن شده است. گفتیم برای ما درست نیست و ممکن هم نیست که در بحث‏های تئوریک و روی کاغذ به اپورتونیست‏ها به خاطر بی عملی شان طعنه بزنیم در حالیکه نمی‏توانیم به پراتیک خود استناد نمائیم و خیلی چیزهای دیگر، و شما هم حالا به ما می‏گوئید که نفهمیده اید ما چه می‏گوئیم».

***

(1) به هر صورت وضعی که فعلاً بوجود آمده نسبت به وضعی که قبلاً وجود داشت یک گام به جلوست. یعنی افرادی که شخصاً سازمان را رهبری می کنند، مشخصاً گفته اند که اوضاع را چگونه می بینند و چه کاری را در حال حاضر لازم می دانند که باید انجام شود. این بسیار خوب است. از این لحاظ که خیلی بهتر است از آنکه حرف‏های گُنده گُنده از طرف سازمان منتشر شود، بدون آنکه کسی در مرکزیت سازمان جز برای نشر آن‏ها مسئولیت عملی دیگری در قبال شان احساس کند. به این ترتیب بهترین حرف‏ها به اراجیف تبدیل می‏شوند و ما با این شیوه برخُورد با بهترین حرف‏ها بدترین خیانت را نیز به این بهترین حرف‏ها می‏کنیم.

(2) ظاهراَ شتر درِ خانۀ ما خوابیده است و پیشنهادِ تشکیلات دادن به خارج از کشور به ما داده می‏شود، در حالیکه ما صراحتاً و حتی بصورت کتبی نظر خود را اعلام کرده ایم که از نظر ما تشکیلات خارج از کشور در درجۀ دوّم، نسبت به تشکیلات داخل کشور قرار دارد و تابعی است از آن و نمی‏شود، پیش از آنکه اصول تشکیلاتی در داخل کشور بر سازمان حاکم شود، توقع سازماندهی منسجمی در خارج از کشور داشت.

اصولاً هدف سازماندهی در خارج از کشور باید در وهلۀ اوّل بسیج امکانات مبارزاتی برای داخل کشور باشد و برای این کار باید وضعیت تشکیلاتی در داخل، بصورتی باشد که امکان حذب و استفاده از این امکانات را در جهت مبارزه داشته باشد، والّا در اینجا امکاناتی بسیج می‏شود و بعد عملاً به هدر می‏رود. در همین حّد کنونی نیز مثلاً نگاهی به سرنوشت آن دوربین فیلمبرداری و یا داروها و لباس‏های جمع آوری شده، کافی ست که نشان دهد عدم امکان جذب در داخل، کار در خارج از محتوای مبارزاتی تهی می‏کند. صمیمانه نگاهی به لیست مخارجی که در دو سال گذشته از طرف سازمان در خارج از کشور صورت گرفته بیفکنید و از خودتان بپُرسید، چند درصد این مخارج واقعاً ارزش مبارزاتی داشته اند. این وضع ناشی از عدم ظرفیت سازمان در داخل می‏باشد. البته ممکن است کسی قضیه سازماندهی خارج از کشور را به این صورت نبیند و آنرا مانند خیل بزرگ اپورتونیست‏ها "سنگری" ببیند که در آن می‏توان فعلاً تابلوئی هوا کرد و منتظر سیر حوادث شد تا این تابلو را به داخل ایران "در شرایط مساعد" منتقل نمود. در آنصورت البته طبیعی است همچنانکه در نزد اپورتونیست‏ها می‏بینیم هر چه "حضور" در ایران کمتر می‏شود، هیاهو در اطراف این تابلوی خارج از کشور افزایش می‏یابد و دستک و دُنبک آن طول و عرض بیشتری می‏یابد. ما چنین برخُوردی را در نزد اپورتونیست‏ها بحق تحقیر می‏کنیم و اینگونه تابلوها را در درازمدت برای انقلاب ایران زیانبار و خطرناک می‏دانیم، و طبیعی است که نمی‏توانیم آثار بروز آنرا در درون سازمان خودمان با خونسردی تحمل کنیم. شما (البته خوشبختانه روی کاغذ) تا آنجا پیش رفته اید که پیش بینی نشریه ای از سازمان در خارج از کشور می‏کنید و این کاریست که کاملاً تازه گی دارد. دیگران لااقل در خارج از کشور یا ارگان سازمانی خود را منتشر می‏کنند و یا نشریه هواداران، در حالی که اینجا پیش بینی می‏شود که سازمان ما برای سازماندهی خارج از کشور دست به انتشار نشریه بزند. ثانیاً ما متعقد بُودیم و این را به تاکید گفتیم که کار تشکیلات دهی در خارج از کشور را اساساً باید به عهدۀ خود هواداران خارج از کشور گذاشت. در صورت رهنمودهای دُرست و برخُوردهای صحیح از طرف سازمان، خودِ هوادارانی که در خارج از کشور زندگی می‏کنند، بهترین نیرو را برای تشکل و سازماندهی در خارج از کشور ارائه می‏نمایند. البته تجربۀ گذشتۀ سازمان نشان می‏دهد که مداخلات بی رویه که نامِ تلاش در جهت سازماندهی خارج از کشور را بخود گرفته، وضع را روز به روز وخیم‏تر کرده است و اگر شما در تحلیل خود می‏بینید که رفقای امریکا از همه بهتر تشکیلات خود را حفظ کرده اند، شاید یکی از دلائل آن هم این باشد که اعضای کمیتۀ مرکزی، کمتر از همه به آن‏ها دسترسی داشتند و مسئولین اعزامی از طرف آن‏ها کمتر مداخله و امر و نهی های بیجا در کارشان را یافتند. در صورت برخُورد صحیح همین هواداران که حالا هم در حد توان شان نشریاتی منتشر می‏کنند، این نشریات را با کمک سازمان، روز به روز بارورتر و غنی تر می‏کنند و احتیاجی ندارد که سازمانی که خودتان در یکی نامه هایتان توضیح داده اید، از لحاظ افراد و کادر تا چه حدّ در مضیقه است، بی جهت در این مورد نیرو صرف کند.

یادش گرامی باد

29 آگوست 2020

9 شهریور 1399

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(١٢)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(12)

 

کميته‌ي مرکزي وابسته (1)

چه کساني بودند که به طور منظم بخش فارسي و روسي راديو مسکو را گوش مي‌دادند؟ و با هر تغييري در دولت شوروي، مو به مو آن را در ايران اجرا مي‌کرده‌اند؟ و نزديک به 80 سال فعاليت براي روسيه، حتا يک بار به عنوان نمونه، نتوانسته‌اند مخالفت مُصِري با آن‌ها داشته باشند؟ چه دريافت مي‌کردند که در ازاي آن، حتا يک بار هم با رئيس خود اختلاف پيدا نکردند؟ چرا جاسوسي مي‌کردند؟ چرا هيچ معيار انساني در سر نداشتند؟ چرا کليه‌ي طبقات اجتماعي در ايران را وسيله‌يي براي رسيدن به اهداف خود مي‌دانستند؟ اين‌ها چه کساني بودند؟ براي اين‌که بفهميم اين‌ها چه کساني بودند، از بيان انسان درست‌کاري مانند صفرخان و بقيه‌ي سران وابسته حزب توده استفاده مي‌کنيم که در اين‌جا گردآوري کرده‌ايم و معتقديم که مطالعه آن براي نسل جوان ايراني بسيار آموزنده و ارزش‌مند خواهد بود:‌  

«آن‌ها که خارج رفتند سه جناح بودند. رضا رادمنش، ايرج اسکندري و نورالدين کيانوري. اين مي‌آمد سرکار، دور و بري‌هاي خودش را مي‌آورد. آن مي‌آمد سرکار، اين طرف را مي‌زد کنار، اين کارهاشان خيلي بد بود. دوم اين‌که روي پاهاي خودشان نبودند. اگر اين‌ها روي پاهاي خودشان بودند، مردم مي‌توانستند به آن‌ها اعتماد کنند. ايراد مردم اين بود که اين‌ها روي پاي خودشان نيستند. مردم مي‌گفتند و راست هم مي‌گفتند. مثلا" در کودتاي 28 مرداد، خوب ما در زندان همه‌ چيز را شاهد بوديم. من تمام روزنامه‌ها را مي‌خواندم و زندان اروميه بودم. وقتي اين‌ها را گرفتند دکتر بهرامي دبيرکل حزب بود. از کردهاي کردستان بود. چند ماهي زندان کشيد و بعد به طور حقارت‌آميزي ندامت نوشت. رفت بيرون و پس از چند ماه مُرد. دکتر مرتضا يزدي همين‌طور. نادر شرمينه[رضا رادمنش] هم همين‌طور. نادر شرمينه پس از ندامت و آزاد شدن براي يک نفر که در زندان بود نامه نوشته و گفته بود که من شرم هستم شرمينه نيستم. اين آقا دبير اول سازمان جوانان حزب توده بود. خيلي قدرت داشت. خيلي طرف‌دار داشت. مي‌توانست با يک حرکت در حزب، همه‌ را کنار بزند. اما آن‌طور حقير شد. مرتضا يزدي دبير دوم حزب بود و چهار سال بيش‌تر زندان نکشيد و بعد هم مسئله مَرد هزار چهره، همان اسلامي يا عباسعلي شهرياري. اما خيلي‌ها هم روي عقيده‌ي خود ايستادند و تا آخرين لحظه‌ي زنده‌گي دفاع کردند و اعدام شدند. حبس ابد کشيدند و زندان ماندند. جواني‌شان و زنده‌گي‌شان را دادند در راه هدف و مرام‌شان.»(2)(علي‌اشرف درويشيان:خاطرات صفرخان:246-247)

آن‌طوري که ناصر زربخت عضوي قديمي حزب توده بيان مي‌دارد کميته‌ي مرکزي حزب توده چه در ايران و چه در مسکو شامل دو گروه مخالف هم بودند؛ گروه اول عبارت بودند از؛ رادمنش، ايرج اسکندري، روستا، جودت، بقراطي، کشاورز، و بابازاده. و گروه دوم عبارت بودند از: کيانوري، کامبخش، قاسمي، فروتن، اردشير و اميرخيزي. يک گروه ديگر که خود را بي‌طرف ولي عملا" در کنار گروه کيانوري بودند، شامل طبري، اردشير آوانسيان، نوشين، و حکيمي بود. کارکرد، و اختلاف اين دو گروه نه بر سر مسايل اقتصادي اجتماعي و سياسي ايران، بل‌که بر سر مقام، جاه‌طلبي و رياست بوده است.

به آذين در چند روز مانده به پايان سال 1358، در سفري خارجي و در مسکو، به او پيشنهاد کمک مالي داده مي‌شود اما او رد مي‌کند. هنگام برگشت به ايران و «هنگامي که از نپذيرفتن پيشنهاد کمک مالي ياد کردم، کيانوري بي‌درنگ و با لحن سرزنش گفت که نمي‌بايست چنين مي‌کردم.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص14)

به آذين ابتدا از «قدرت نمايي حزب توده در تظاهرات عظيم روزهاي 25، 26، 27 مرداد 1332» ياد مي‌کند، سپس بيان مي‌دارد که در روز 28 مرداد 1332، حزب توده سکوت مرگ‌بار کرد: «ديگر بر من روشن است كه سران حزب توده، در وابسته‌گي كور و كر خود به اتحاد شوروي و در بي‌گانه‌گي‌شان با درد و رنج و اميد مردم ايران، تن بدان داده‌اند كه بر صفحه‌ي شطرنج سياست بين‌المللي از سوي اتحاد شوروي هم‌چون مهره‌يي بي‌جان پس و پيش حركت داده شوند و آن بگويند و آن بكنند كه از بيرون دستور مي‌گيرند. ... من نمي‌توانم چهل سال گفتار و كردار هم‌چون عروسك‌هاي خيمه شب‌بازي را بر سران حزب توده به‌بخشم.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص51)

به آذين که خاطرات خود را بعد از آزادي از زندان جمهوري اسلامي نوشته است، بيان مي‌دارد که بعد از دست‌گيري در بهمن 1361، براي نخستين‌بار، در زندان و در بند عمومي در مهرماه 1364، در جمع سران و اعضاي کميته مرکزي حزب توده که احوال او را مي‌گيرند، پاسخ مي‌دهد؛ «از پيوستن دوباره‌ام به اسلام مي‌گويم و از اميدواري‌‌ام به آن‌که اين نکته را در من به چشم جدايي و رويارويي نبينند.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص94) بيان «خائن» به سران حزب توده‌ تنها مختص مردم کوچه و بازار نيست، اين خود اعضاي کميته مرکزي حزب توده هستند که، هم‌ديگر را متهم به خيانت کرده و مي‌کنند؛ «از اين کميته‌ي مرکزي که به عقيده من باعث ننگ و بدنامي نهضت آزادي بخش ايران است و در آن حتا کوششي هم براي تصفيه رهبري حزب نمي‌شود، استعفا مي‌دهم ... همان‌قدر از عضويت در کميته‌ي مرکزي فعلي که اکثريت آن به نظر من از کساني تشکيل شده که يا نالايق‌اند و يا خطاهايي از آنان سرزده که با خيانت مويي فاصله ندارد، ننگ دارم.» (فريدون کشاورز: من متهم مي‌کنم کميته مرکزي حزب توده را:ص14)

حزب توده در مقطع 1332 تا 1357، در خارج از کشور هر جلسه‌يي را که برگزار مي‌کرده است، يک مامور سياسي از حزب کمونيست شوروي در آن‌جا حضور داشته و ختم کلام هم بر عهده‌ي اين مامور بوده است. کميته‌ي مرکزي حزب توده‌ هيچ‌گونه استقلال فکر و انديشه از خود، نداشته و هر قرار و تصويب‌نامه‌يي با اجازه‌ي مسکو به تصويب مي‌رسيده است. در حقيقت وابسته‌گي تنها مختص به امر سياسي نبوده است، بل‌که شامل اقتصادي هم مي‌شده است: «در مجموع آقاي طبري «خودش و زنش در حدود 1500 تومان حقوق از خبرگزاري تاس[روسيه] مي‌گرفتند» و اين حقوق به نسبت سال‌هاي پس از شهريور 1320 رقم سنگين و کلاني است. زيرا حقوق يک رئيس اداره در شهرستان‌هاي درجه يک با تمام مزاياي خارج از مرکز و 15 سال سابقه خدمت، به 200 تومان نمي‌رسيد. يک وزير، کم‌تر از يک سوم درآمد ماهانه اين زن و شوهر حقوق مي‌گرفت، و يک وکيل مجلس، کم‌تر از يک ششم آن.» (عبدالله برهان: بي‌راهه:38)

اين وابسته‌گي تنها گرفتن حقوق از شوروي نبوده است، بل‌که به تشکيلات حزب توده هم کمک مستقيم مي‌شده است در همان اوايل دهه 20 خورشيدي و در زمان جنگ جهاني دوم، روسيه و انگليسي‌ها هزينه مطبوعات منتشره توسط آن‌ها را تامين مي‌کرد. [مصطفا] فاتح معاون رئيس کل جاسوسان انگليس در تهران خانم لمپتون همراه با جاسوسي از شوروري به سراغ توده‌يي‌ها مي‌روند تا روزنامه منتشر نمايند، هزينه‌ي روزنامه‌هاي مصطفا فاتح و توده‌يي‌ها را انگليس و روسيه تامين مي‌کردند:

«آذرنور: پول از کجا تامين مي‌شد؟

بابک اميرخسروي: پول از انگليس‌ها و کاغذ از شوروي‌ها!

اسکندري: پول براي پرداخت حقوق و غيره، پولي که فاتح و اين‌ها مي‌آوردند.» «آذرنور: ... شوروي‌ها تا کي کاغذ دادند و کمک‌شان ادامه پيدا کرد؟

اسکندري: تا آخر، تا موقعي که روزنامه مردم بود و «صفر نوعي» نمرده بود، آن‌ها هم کمک‌شان مي‌کردند.

آذرنور: پس دراز مدت نيست، بعد هم [روزنامه] رهبر منتشر شد.

اسکندري: بعد «رهبر» شد، باز هم کمک کردند. البته مستقيم به روزنامه کمک نمي‌کردند، به وسيله‌ي رضا روستا کاغذ مي‌دادند.

آذرنور: من شخصا" در دادن کاغذ و اين‌گونه کمک ايرادي نمي‌بينيم ولي با اين کمک‌ها مداخله نمي‌کردند؟

اسکندري: هيچ چيز ديگري نمي‌کردند، نه هيچي.

آذرنور: بنابراين‌ تا اين‌‌جا ما پيش آمديم که شوروي‌ها هيچ‌گونه مداخله‌يي در امور ما نداشتند.[!!؟؟]

اسکندري: نه.

بابک اميرخسروي: رابطه تا اين حد به نظر من طبيعي است که حتما" هم بايد باشد. آذرنور: البته دو حزب برادر هستند.

اسکندري: البته از کاغذهايي که به ما مي‌دادند، ما حق داشتيم چنان‌چه مازادي بر مصرف داشت آن‌را بفروشيم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهي به دست ما مي‌آمد که مي‌توانستيم آن را صرف ديگر کارهاي روزنامه بکنيم.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري:ص44-49-50)

اما ايرج اسکندري وابسته‌گي کامل حزب توده را نفي مي‌کند و آن را به گردن کامبخش (3) که جاسوس شوروي بوده و همه‌ چيز را به مسکو گزارش مي‌کرده است مي‌اندازد: «همان موقع قبل از جريان کابينه قوام، جورج آلن، سفير جديد آمريکا که پس از مرگ روزلت آمده بود، مردي بود جدي، تلفن کرد و گفت مي‌خواهم با اعضاي کميته مرکزي حزب توده آشنايي پيدا کنم و اگر ممکن است خواهش مي‌کنم فلان ساعت بياييد پيش من به سفارت تا با هم‌ديگر ملاقات کنيم. ما گفتيم عيبي ندارد، برويم ببينيم چه مي‌گويد. همه‌مان به آن‌جا رفتيم از ما خيلي گرم پذيرايي کرد و يک رشته مسائل را در اين ملاقات مطرح نمود. از جمله اگر شما مدعي مبارزه با امپرياليسم هستيد اگر شوروي به ايران حمله بکند، حزب توده چه روشي در پيش خواهد گرفت. من گفتم که شوروي هرگز چنين کاري نمي‌کند. گفت اگر کرد چه‌کار مي‌کنيد؟ گفتم در اين صورت وظيفه ميهني حزب توده اين است که از کشورش دفاع کند. ... در هر صورت در ملاقات با سفير آمريکا، بحث‌هاي ديگري شد. ... آن‌ها مي‌خواستند بفهمند که ما وابسته به شوروي هستيم يا نه؟ ولي بعد، بعضي از رفقا مرتب صحبت‌هايي کردند که به گمان من در آن‌ها اين نظر و احساس را به وجود آورد که ما جزو شوروي‌ها هستيم. صحبت ما با سفير تمام شد. اما فردا صبح ديديم اعلاميه‌يي از راديو باکو انتشار يافته مبني بر اين‌که سفير آمريکا با اعضاي کميته مرکزي حزب توده ملاقات کرده و بعد حمله شديدي به سفير کرده و حرف‌هاي ما را مطرح کرده است. ... مذاکراتي که ما در آن‌جا کرده بوديم، عينا" گزارش شده بود. با بي‌سيم خبر داده بودند. ... او [قوام] سر ما را شيره مي‌ماليد. خلاصه قوام‌السلطنه رفت پيش شاه و استعفا داد و دوباره خودش مامور تشکيل کابينه شد و ما را هم کنار گذاشت.»(پيشين:قسمت دوم:129-128-147)

بابک اميرخسروي که خود يکي از سران حزب توده بوده است در مقدمه «نظر از درون به نقش حزب توده ايران» مي‌نويسد: «بدون يک ارزيابي درست و صادقانه از نقش و عمل‌کردهاي اين حزب طي چند دهه گذشته، بدون نقد جسورانه‌ي راه و روش خانمان‌برانداز سران حزب در اين دوران و اثرات شوم وابسته‌گي مادي يا اعتقادي به اتحاد شوروي، و بدون بررسي سياست‌هاي آزمندانه و توسعه‌طلبانه‌ي شوروي و سوء استفاده‌هاي بي‌کران آن از احساسات پاک و خالصانه‌ي کمونيست‌هاي ايران، بازسازي طيف چپ ايران بر پايه‌ي شالوده‌ي نوين و مردمي امکان‌پذير نخواهد بود.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص13) «خطاهاي سنگين حزب توده که گاه با خيانت به منافع ملي مو نمي‌زد. ... حزب توده در بيش‌تر بزن‌گاه‌هاي سرنوشت‌ساز تاريخ معاصر ايران، راه خطا رفته است. و اگر بررسي و موشکافي شود، علت اغلب آن‌ها وابسته‌گي به شوروي است. در تکوين و تحکيم اين روند، هسته‌يي از رهبري، به ويژه افرادي چون کامبخش، دانشيان و کيانوري، نقش کليدي داشته و مجريان آن بوده‌اند.»(ص 25 پيشين)

بابک اميرخسروي آگاهانه طيفي از سران حزب توده را مبرا از طيف کيانوري مي‌داند و آن‌ها را «سخن‌گويان حرکت سالم چپ ايران» در درون حزب توده مي‌داند و منکر اين است که حزب توده «به صورت يک دستگاه ساخته و پرداخته شوروي و در خدمت خواست‌ها و نقشه‌هاي آن‌ها»(پيشين:26) بوده است. و نتيجه مي‌گيرد که هر دو باند مقصر بوده‌اند در وابسته‌گي حزب توده به شوروي اما «اسکندري‌ها و رادمنش‌ها، ايراندوست‌ و ميهن‌پرست ولي دوست‌دار شوروي بودند. حال آن‌که کامبخش‌ها، دانشيان‌ها و کيانوري‌ها شوروي‌پرست (سويتوفيل) و خادمان ايراني او بودند.»(پيشين:27) با توجه به اسناد و مدارک مستند مبني بر وابسته‌گي سران حزب توده براي شوروي، اکنون اميرخسروي اذعان مي‌کند «معلوم مي‌شود از همان سال‌هاي 1325،1324، عبدالصمد کامبخش قبل از خروج از ايران، دست کيانوري را با کا.گ.ب. بند مي‌کند و اين رابطه‌ي پنهان از رهبري حزب توده در دهه سي و بعدها دوام مي‌يابد. ...نماينده ژنرال دولين براي کسب اطلاعات جاسوسي پيرامون مشخصات هواپيماي اف14 به کيانوري ماموريت مي‌دهد. ... کار او هرچه بود، اشتباه نبود. او حساب شده به اين خوش خدمتي تن مي‌دهد. ... اگر کار او واقعا" اشتباه بود، مي‌بايست به همان يک بار محدود مي‌شد. به گواهي «خاطرات» اين رابطه‌ها و ماموريت‌ها قبلا" نيز وجود داشته‌اند. بعدا" نيز در ايران، کيانوري يک دستگاه نسبتا" عريض و طويل جاسوسي به راه انداخت که در تاريخ حزب توده بي‌سابقه بود. ... شوروي‌ها برخلاف گفته کيانوري، «اشتباه» نکردند. چه در دوران استالين و چه در دستگاه برژنفي ک.گ.ب. از احزاب برادر نظير حزب توده و فرقه دموکرات، انتظاري جز اين نداشتند و در اين راه آگاهانه و هدف‌مند عمل مي‌کردند.»(پيشين:29)

سران حزب توده‌ با وجود اختلافاتي که به خاطر منافع مادي، بين آن‌ها بوده است، در رابطه‌ي‌ با شوروي هم‌واره کمک‌کار هم‌ديگر بوده‌اند تا پايگاه خود را مستحکم نمايند. کامبخش به وسيله‌ي اردشير آوانسيان به «دوستان» يعني مقام‌هاي سياسي امنيتي شوروي معرفي مي‌شود: «وقتي که من کامبخش را در کار ارتش دخالت دادم، او مستقيما" با «دوستان» تماس گرفت. ديگر لازم نمي‌دانست در تمام امور با من مشورت کند. اگر کارهاي ارتش را از من مخفي مي‌کرد نه از لحاظ مخفي‌کاري بود، بل‌که از اين لحاظ که به خودش فکر مي‌کرد. بارها از دهانش شنيدم براي «قبضه‌کردن» کارهاي خود بايد اسرار در دست داشته باشد و آن‌ها را با «دوستان» در ميان بگذارد تا براي خود جايي باز کند. مخصوصا" اگر در نظر بگيريم که کامبخش در حزب توده مخالف زيادي داشت و هميشه در فکر تکيه‌گاهي بود.» (خاطرات اردشير آوانسيان:251)

اکنون در جاسوس بودن کامبخش براي هر انسان فهيمي شکي باقي نمانده است. اما سران بي‌شرم فعلي(2020) حزب توده‌ هم‌چنان کامبخش را ستايش مي‌کنند: «وقتي ماجراي کامبخش و خيانت‌هايش در پلنوم چهارم (مسکو1336) مطرح شد، جلسه به شدت متشنج گرديد. رادمنش که رياست جلسه را به عهده داشت و بيرون رفت و با کاژِونيکوف (Kajev Nicof) نماينده‌ي حزب کمونيست شوروي صحبت کرد (کيهان مترجم بود) کاژو به رادمنش گفته بود که کامبخش از نظر رفقاي شوروي تقصيري ندارد و تبرئه است. رادمنش به جلسه برگشت و گفته‌ي کاژو را تکرار کرد و در نتيجه بحث درباره‌ي پرونده کامبخش خاتمه يافت.»(عبدالله برهان: کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:78)

و ماجراي کتک خوردن کامبخش به دست اسکندري بدين صورت بود که «پس از پايان جلسه [پلنوم چهارم] نمي‌دانم سر چه موضوعي بين من و او بحثي در گرفت. من گفتم که ديگر بس است رفيق کامبخش، ديگر به اندازه کافي شما دسته‌گل به آب داده‌ايد. ديگر بيش‌تر از اين در اين مطالب اصرار نکنيد. عصباني شد و فحش رکيک به من داد، به من گفت پدرسوخته، مادر فلان و از اين حرف‌ها، خيلي به او برخورده بود. من هم يک کتاب‌چه دستم بود با آن زدم توي دهنش و گفتم اگر از اين فضولي‌ها بکني پدرت را در مي‌آورم. من به تو اجازه نمي‌دهم که به من توهين بکني. داد و فرياد کرد که مرا زده، مي‌روم به پليس شکايت مي‌کنم. گفتم به هر جهنم دره‌يي که مي‌خواهي برو شکايت کن، من از تو نمي‌ترسم، برو.»(خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:32)

اسکندري که قبل از اين، وابسته‌گي سران حزب‌اش به شوروي منکر شده بود، اکنون مي‌گويد: «مداخلاتي که از خارج نسبت به داخل حزب ما شده بود، کاملا" روشن بود و خيلي هم چکشي گذشت. قلابي، در ظرف دو سه روز همه‌ چيز را همين‌طوري دربست تصويب کردند و رفت. ... تصور مي‌کردم که لااقل رفقاي شوروي از اين جريانات يک پندي بگيرند، ولي ديدم که اصلا" دومرتبه بدتر از اول، قالبي اشخاصي را آوردند که خوب من نمي‌دانم اين‌ها چه قصدي داشتند؟ بابک اميرخسروي: پند که گرفتند. اين‌ها پندشان اين بود که بايد درست رفت در آن جهت وابسته‌گي کامل. ايرج: بله»(خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:47-46)

اسکندري سپس اضافه می‌کند که به احسان طبري؛ «گفتم آخر رفيق طبري آخر اين هم حرف شد که شما در کتاب «فروپاشي» نوشته‌ايد نهضت نمي‌دانم چه و فلان. اين هم حرف شد که قرارداد 1919 را اسم مي‌بري ولي نام نصرت‌الدوله را ذکر نمي‌کني، کسي که عاقد قرارداد و وزيرخارجه وثوق‌الدوله بود و متهم به اين است که نمي‌دانم صد هزار ليره از انگليسي‌ها پول گرفته و آن قرارداد را امضاء کرده است و آن وقت شما اسم او را در اين کتاب نمي‌آوريد، چون برادر مريم فيروز [زن کيانوري] است؟ نصرت‌الدوله که اصلا" امضاء‌کننده قرارداد است. گفتم شما که داريد تاريخ مي‌نويسيد، آخر اين موضوع ديگر واضح است، همه‌ کس مي‌داند که نصرت‌الدوله که بود، چون برادر مريم خانم است نبايد اسمش را نوشت؟ در آن‌جا باز راجع به شيخ‌ فضل‌الله نوري هم نوشته ... گفتم آقا اين شيخ فضل‌الله اين مردک مرتجع را که در انقلاب گرفته و اعدامش کردند، شما چرا از او تعريف مي‌کنيد؟ گفت: اين‌ها روسوفيل بودند. همين. گفتم رفيق طبري روسوفيل يعني چه؟ مگر ما روسوفيل هستيم؟ ... من واقعا" شاخ در آوردم. ... مي‌دانيد وقتي انسان ايمان درستي نداشته باشد، پرنسيب معيني نداشته باشد، اين‌طور مي‌شود، ناچار يک دفعه چنين مي‌گويد، دفعه ديگر چنان و بار ديگر فلان، فکرش در يک خط منظمي قرار ندارد و هم‌چنين اعمالش بر محور ثابت و متيني نمي‌گيرد. من اين را در مورد طبري درست مي‌دانم. در مورد کيانوري صادق مي‌دانم. در مورد جواد ميزاني اصلا" معتقدم که به هيچ چيزي عقيده ندارد. من جدا" معتقدم که آدم اپورتونيستي مي‌باشد.» (خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:51-50)

اسکندري اکنون، وابسته‌گان به شوروي را معرفي مي‌کند: «جريان پلنوم يازدهم را اگر دقيقا" مورد بررسي قرار دهيم در اين سه مقطع خطوط آن روشن مي‌شود و کامبخش و رادمنش و غلام يحيا، ترسيم کننده‌گان آن خطوط هستند. البته در مورد رادمنش من معتقدم که او مثل دو نفر ديگر نيست و فقط با کميته مرکزي حزب کمونيست[شوروي] مربوط بود نه با جاهاي ديگر، در صورتي که آن دو با مراجع ديگري در ارتباط بوده‌اند.»

در پلنوم دهم ايرج اسکندري با راي اکثريت براي دبير اولي انتخاب مي‌شود اما «پيش من آمدند، آن شخص که بود الان اسمش يادم رفته و بعد سفير شوروي در چين شد، آن موقع رابط بود، و در آن وقت پستي را که زاکلادين حالا دارد، شاغل بود. شخصي بود بلند قد و لاغر اندام. اسمش را فراموش کرده‌ام، به هر حال او بود، آمد بيرون جلسه، مرا کشيد کنار و به من گفت رفيق ايرج، ما مصلحت نمي‌دانيم شما الان دبير حزب بشويد، ما علاقه‌منديم و مقتضي مي‌دانيم که شما کاندياتوري خودتان را پس بگيريد.»(خاطرات ايرج اسکندري قسمت سوم:114-115)

جاسوسی تنها کار سران حزب توده نبود، فرزندان برخی از آن‌ها هم مشغول پول در آوردن از طریق جاسوسی بودند. دو فرزند مرتضا يزدي عضو کميته مرکزي حزب توده، در اروپا همکار ساواک بودند، يکي از آن‌ها به نام حسين يزدي، پسر عموي مهين خانم زن رضا رادمنش [نادر شرمينه]، در منزل رادمنش در برلن، دست به سرقت مي‌زند و «درِ گنجه زرهي را باز» مي‌کند و «علاوه بر پول[20 هزار دلار] اسامي در حدود 100 نفر از اشخاصي که در ايران با حزب توده کار مي‌کردند با عکس‌هاي‌شان و تمام مشخصات» با خود مي‌برد. حسين يزدي در برلن معاون رضا روستا بوده است و مبلغ «دو هزار دلار که از طرف سنديکاي جهاني براي امور سنديکايي ايران پرداخت کرده بودند» را هم دزديده بود. (پيشين:127) «سيستم حسين يزدي اين‌طوري بود که اين اسناد را يکي يکي فتوکپي مي‌کرده و آن را به سازمان امنيت مي‌داده و پول مي‌گرفته در ازاي هر سندي مقداري پول به او مي‌داده‌اند. اين‌ها خود او اعتراف کرده بود.»(پيشين:130) حسين يزدي سبب مي‌شود که پسر متاهل پيشه‌وري را به برلن غربي ببرد و آن را در اختيار ساواک قرار دهد. کيانوري و کامبخش از جاسوس بودن حسين يزدي اطلاع داشتند اما «براي زمين زدن رامنش چيزي نمي‌گفتند.»(پيشين137)

«من مي‌دانم که کامبخش پاسپورت خودش و زنش را دست حسين يزدي مي‌سپرد و انواع کارهايش را به وسيله او انجام مي‌داد.»(پيشنين:142)

رضا رادمنش مدافع سرسخت عباسعلي شهرياري عضو ساواک هم بوده است به طوري که ساواک به منظور جاسوسي، شخصي را به نام ملايري از مرز آستارا عبور مي‌دهد. مامورين شوروي با استراق‌سمع در مرز آستارا متوجه مي‌شوند که او يک جاسوس ايراني است و او را بازداشت مي‌کنند: «ملايري اعتراف مي‌کند که ما جزو ساواک هستيم و شهرياري هم جزو آن‌جاست و همه را برملا مي‌کند. شوروي‌ها اين قضيه را به دبير اول رادمنش اطلاع مي‌دهند که آقا اين شهرياري جزو ساواک است و او را به پاييد. رادمنش آن را قبول نمي‌کند و مي‌گويد خير اين‌طور نيست. به او مي‌گويند اين شخص[ملايري] خودش آمده و اقرار کرده است. ولي رادمنش باز مي‌گويد که اين‌ها بي‌خودي مي‌گويند. هرکسي را که مي‌گيرند به او فشار مي‌آورند و او هم مي‌گويد جاسوس است. ... حتا او را با ملايري رو در رو مي‌کنند باز هم رامنش نمي‌پذيرد.»(پيشين:152)

در حقيقت اعضاي کميته مرکزي حزب توده آدمک‌هايي بيش نبوده‌اند، آن‌ها هيچ‌گونه استقلال فکري و عملي نداشته‌اند. اين فقط مامورين کرملين بوده‌اند که براي آن‌ها تعيين خط مشي مي‌کردند. سران حزب توده‌ «مامور بودند و معذور!»: «آن‌چه در مورد ايرج اسکندري تعيين‌کننده بود صلاح‌انديشي از ما بهتران بود و تا دَر بر اين پاشنه مي‌چرخيد، جاي گله‌يي هم نيست. همه‌گي در تمکين به اين وضع گناه کارند»(پيشين:165) «کيانوري و کامبخش عامل شوروي بودند.»(پيشين:174)

شاهزاده ايرج اسکندري مي‌گويد: «طبري صريحا" اعلام مي‌کند که تمام عواقب سنگين و روي هم رفته خفت‌آور شکست حزب توده، معلول سياست تبعيت رهبري حزب توده از خواست‌هاي شوروي بود. شوروي مي‌خواست رهبري بدون شرط، تسليم اراده سياست‌هاي روس شود، استالين اين را مي‌طلبيد، بريا و باقروف هم در طلب او تمايلات ديگر خود را مزيد مي‌کردند. طبري مجموعه اعمال حزب را در دوران‌هاي بعدي نيز ناشي از اين دنباله‌روي و تبعيت مي‌داند، حتا يکي از ايرادات اصولي و نواقص بنيادي قطع‌نامه‌هاي پلنوم چهارم را مسکوت گذاردن نقشي مي‌داند که سياست شوروي در وقوع اين اشتباهات بازي کرده است.» اسکندري مي‌گويد: «اصل اين مطلب به نظر من درست است، ترديدي ندارم، خواه طبري  در زندان گفته باشد يا هرکس ديگر. از طرف کيانوري هم عنوان گرديده است. اصل درست است. وابسته‌گي به تدريج زياد شد و در دوران مهاجرت هم طبعا" شدت يافت. اين وابسته‌گي البته اشکالات فراواني به وجود آورده است، و اين نکته را بايستي خاطرنشان کرد که طبري خودش يکي از عوامل اين وابسته‌گي است.»(خاطرات ايرج اسکندري قسمت چهارم: 37-38)

اسکندري اضافه مي‌کند:«به نظر من ترديدي در اين موضوع[وابسته‌گي] نيست. از آن وقتي هم که کيانوري به شوروي آمد، در مسکو که بوديم، من اطلاع دارم که در آن‌جا هم خودش و هم خانم‌اش ارتباطات مفصلي داشتند. مثلا" آن ورا خانم که در دستگاه حزب کمونيست اتحاد شوروي بود. فارسي هم مي‌دانست، از مامورين مخصوص بود و با مريم فيروز روابط خيلي نزديکي داشت و مرتب با هم صحبت و گفت‌وگو داشتند. خود کيانوري هم با مقامات ديگر مربوط بود که شخصا" نتوانستم بفهمم کدامند. ولي اين را مي‌دانم که در آن‌جا از او حمايت مي‌کردند، سعي داشتند زنده‌گي او را درست کنند، در مدرسه عالي حزبي براي خودش و خانمش ساعات درس پيش‌بيني کنند، و يا حقوق و ساير کارهاي مربوط به او را درست کنند. بعد هم که به آلمان آمد، اين وضع به همين ترتيب ادامه داشت. منتها صمد کامبخش در صف مقدم ارتباط قرار داشت. کامبخش نسبت به او ارشد بود. ولي کيانوري در عين حال ارتباطات خاص خود را داشت و با سرويس‌هاي شوروي‌ها در آلمان هم کار مي‌کرد.»(خاطرات ايرج اسکندري قسمت چهارم: 67)

«از مجموعه آثار و اسناد و نقل قول‌ها درباره‌ي حزب توده، چنين به نظر مي‌آيد که به احتمال زياد عبدالصمد کامبخش، نورالدين کيانوري، و احسان طبري، به ترتيب بيش‌ترين وابسته‌گي ارگانيک را با مقامات امنيتي، به خصوص با کا-گ-ب، داشته‌اند و حتا عامل بوده‌اند. اما رضا رادمنش و ايرج اسکندري، با مقامات حزب کمونيست و اداره‌ي ايران در وزارت امورخارجه شوروي_اعم از شعب مسکو يا باکو_ پيوند داشته‌اند.» (عبدالله برهان: بي‌راهه:82)

به گفته‌ي غلامحسين فروتن «فريدون کشاورز عضو رهبري حزب توده و مامور و جاسوس شوروي اما به ظاهر اخراج شده از کميته مرکزي حزب توده تا بتواند به آساني با مخالفان شوروي ارتباط داشته باشد. سفر به آلباني و چين به همين منظور به دستور ک.گ.ب صورت گرفت. ... برادران کشاورز هم جاسوس بودند.» (غلامحسين فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص151-153)

غلامحسين فروتن که خود از رهبران حزب توده است، بعد از مرگ استالين به همراه احمد قاسمي و عباس سقايي به مائويسم گرويدند، می‌افزاید: «او [حزب توده] وابسته‌گي به اتحاد شوروي را پيشه‌ي خود ساخته بود و در اشغال به اين پيشه نه چشمش کار مي‌کرد، نه گوشش و نه مغزش.»(پيشين:158) «کليه‌ي اعضاي حزب توده در مهاجرت ... که هويت جديد حزب توده را پذيرفتند، به خدمت امپرياليسم شوروي در آمدند و چه بخواهند و يا نخواهند آلت اجراي سياست‌هاي آن قرار گرفتند. ممکن است در اين ميان نقش بعضي در خدمت‌گزاري بيش‌تر و نقش برخي کم‌تر باشد. ولي  همه‌، هر يک به فراخور حال در بارگاه شوروي جايي داشتند، هيچ‌کس از اعضايي که بر هويت جديد صحه گذاشتند، نمي‌توانند از اين مسئوليت نامقدس شانه خالي کنند، با هيچ ترفند نمي‌توان  همه‌ي «کاسه کوزه‌ها» را بر سر کيانوري [جاسوس]شکست و آب پاکي بر سر ديگران ريخت.» ... «چه کسي بيش از اسکندري و رادمنش خوش خدمتي نشان داد.» ... «کيانوري يکي از مهره‌هاي اين صفحه‌ي شطرنج بود.»  (پيشين:159)

بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، محمد عاصمي (4) مامور ساواک در دوسلدروف آلمان در خانه محمود گودرزي عضو حزب توده ساکن مي‌شود و هر دو مسئوليت انتشار روزنامه باختر امروز با هزينه خسرو قشقايي (5) و با ديدگاه جبهه ملي منتشر و بر عهده مي‌گيرند. به‌طوري که قبل از نشر روزنامه و سرمقاله‌ها، متن آن‌ها روي ميز ساواک بوده است. کيانوري مخالف نشر باختر امروز بود وقتي موفق نشد مانع انتشار آن شود، شروع به تخريب کرد.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص98)

و باز هم بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، و فرار کميته‌ي مرکزي به مسکو و سپس به آلمان شرقي، حزب توده عملا" تعطيل شده بود و از سال 1334 تقريبا" ديگر هيچ فعاليتي نداشت. اما «چنان که احمد قاسمي و غلامحسين فروتن بعدها تعريف کردند، از سرگيري فعاليت‌هاي حزب توده در درجه اول به خواست شوروي صورت گرفت. آن‌ها حزب توده را تحت فشار قرار داده تا به وضعيت خود سر و سامان بخشد. حتا تشکيل پلنوم چهارم هم زير نفوذ و کنترل روس‌ها انجام گرفت.» (پيشين:117)

مهدي خانبابا تهراني مي‌گويد: «احمد قاسمي گفت: در يکي از کنگره‌هاي حزب کمونيست شوروي به اتفاق رضا رادمنش، احسان طبري و ايرج اسکندري به شوروي رفته بوديم. پس از پايان کنگره، سر ميز شام اعضاء هيئت‌هاي نماينده‌گي خارجي به هنگام نوشيدن مشروب، هر يک به سلامتي يکي از شخصيت‌ها يا نهادهاي انقلابي در شوروي گيلاس‌ش را بلند کرده و مي‌نوشيد. يکي به سلامتي لنين، ديگري به سلامتي کميته‌ي مرکزي يا ارتش سرخ و غيره. وقتي نوبت به اسکندري رسيد گيلاس مشروب‌اش را برداشت و به روسي گفت: «رفقا به سلامتي همين رفيق‌مان خروشچف مي‌نوشم» و گيلاس‌اش را سر کشيد.» قاسمي در ادامه سخنانش اضافه کرد که: «اسکندري هميشه کدخدا را مي‌شناسد و او را مي‌بيند. حالا اين کدخدا هر که باشد فرقي نمي‌کند. مهم اين است که در راس کار باشد. مهم کدخدا بودن و در راس هرم بودن، بود.»(پيشين:161)

آن‌چه تاکنون مشخص گرديده، اين است که رهبران تراز اول حزب توده به طور مستقيم حقوق‌بگير سازمان‌هاي اطلاعاتي روسيه بوده‌اند. «علي خاوري که تبعه شوروي بوده و داراي همسر روسي است، ساليان درازي است که در خدمت سازمان اطلاعاتي شوروي مي‌باشد و اين مطلبي است که مورد تاييد اکثر کادرهاي رهبري حزب توده مي‌باشد. من اين موضوع را از احمد قاسمي، سرهنگ نوايي، غلامحسين فروتن، عباس سقايي و بعدها ايرج اسکندري و بابک اميرخسروي و بسياري از کادرهاي حزب توده ايران شنيده‌ام. اتفاقي نيست که خاوري امروز در مقام رهبري حزب توده ايران قرار مي‌گيرد.» (پيشين:209)

«کامبخش و کيانوري مامورين  شوروي بودند و دستورات روس‌ها و (کا- گ- ب) را بي‌چون و چرا اجراء مي‌کردند.»( (انور خامه‌اي: از انشعاب تا کودتا:ص ۳۷۷)

انور خامه‌يي که چندين سال با کامبخش که اصلا" و هيچ‌گاه، عضو حزب کمونيست ايران نبوده است، کار کرده و خوب او را مي‌شناسد: «کامبخش ارقه‌ترين[ارقه:حيله‌گر] آدم‌هاي روزگار بود او براي به دست آوردن دل مقامات شوروي، هرکسي از جمله فداکارترين افسران مثل سرهنگ آذر را قرباني کرد. او دو خصلت بارز داشت. يکي اين‌که ماکياوليست تمام عياري بود و ديگر اين‌که به شدت شوروي پرست بود. ... نه يک مارکسيست و کمونيست با ايمان و عقيده بود. آن‌چه او مارکسيسم و کمونيسم مي‌ناميد چيزي جز دفاع بي‌قيد و شرط از منافع شوروي و تبعيت کورکورانه از سياست شوروي نبود. کامبخش يک عامل سر سپرده شوروي و چيزي بالاتر از يک جاسوس براي شوروي بود. ... سراسر وجود کامبخش به شوروي تعلق داشت.» (عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:60-61)

«سياست حزب توده با سياست شوروي کاملا" منطبق بود و وابسته‌گي وجود داشت را نمي‌شود انکار کرد. اين، درست است و يکي از نواقص جدي سياست و عمل‌کرد حزب توده بود. ولي از عوامل پذيرفته شدن حزب هم، همان تاييد شوروي از حزب توده بود.»(کيانوري:گفت‌گو با تاريخ:287)

«آن‌چه اکنون به نام «حزب توده» خوانده مي‌شود نه يک حزب بل‌که تشکل کوچکي بود که با دنباله‌روي مطلق از سياست خارجي شوروي، ننگ‌ها و خيانت‌ها و رسوايي‌هاي حزب توده در حدود سه دهه بعد از کودتا را نيز بر دوش خود حمل مي‌کرد.» (اشرف دهقاني: چريکهاي فدايي خلق و بختک حزب توده خائن: ص14)

«بي دليل نبود که اين شعار در ميان ما رواج داشت که «هر توده‌يي پليس است مگر اين‌که عکس‌اش ثابت شود؛» و در گروه توصيه مي‌شد که برخورد به افراد حزب توده، بر اساس اين شعار صورت گيرد.» (اشرف دهقاني: چريکهاي فدايي خلق و بختک حزب توده خائن: ص74)

اردشير آوانسيان در خاطرات خود مي‌نويسد: «صادق پادگان، چشم‌آذر، و ميررحيم ولايي با مقامات شوروي مربوط بودند و جزئيات را با آن‌ها در ميان مي‌گذاشتند.» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:11)

اردشير آوانسيان از دستور گرفتن از «دوستان» به فراواني در خاطرات خود بيان مي‌دارد: «سال 1945 بود. سالي که در اواسط آن معلوم شد صحبت‌ها و نقشه‌هايي در بين بوده است. ما با سفير شوروي بنا به تقاضاي خود سفير، ماکسيموف ملاقات کرديم و در آن اميدواري‌هاي زيادي به تغيير سياست به چشم مي‌خورد. بعد از اين صحبت‌ها اگر دقيقا" روزنامه رهبر را بخوانيم در ماه‌هاي تابستان يعني در اواخر ماه ژوئيه ناگهان لحن ما در سرمقاله رهبر عوض مي‌شود، تند مي‌شود و جنبه حمله پيدا مي‌کند. اين همان فردا و يا پس فرداي اين ملاقات و مذاکرات بود که در موقع خود خواهد آمد. در اثر همين صحبت‌ها و نقشه‌ها قرار گذاشتيم فعال‌تر باشيم و سياست جدي‌تري پيش گيريم. بايد اعتراف کرد که ما حزبي بوديم که رهبري پروپا قرصي نداشتيم به طوري که بتوانيم محکم روي پاي خود ايستاده و بدانيم سياست چيست؟ بايد چه‌گونه رهبري کنيم و تاکتيک و استراتژيک چيست؟ در مورد موضوعات حياتي نظر و ديد محکم داشته باشيم و اين نظر خود را علما" و عملا" پيش ببريم. کارهاي ما سطحي بود و از روي نقشه و برنامه محکمي نبود. ... رهبري سر کوچکي بود در تن حزب»(خاطرات اردشير آوانسيان:191-192)

«عيب بزرگ ما آن بود که هميشه منتظر بوديم به‌بينيم «ديگران و دوستان»[منظور شوروي‌هاست] چه مي‌گويند؟ کوشش نمي‌کرديم ما هم دلايل خود را بياوريم يا بنويسيم. به‌طور کلي رهبري دسته جمعي ما اين عيب بزرگ را داشت. اگر از خود فعاليت و جديت نشان مي‌داد شايد تا حدودي مي‌توانست مفيد واقع شود. تازه اگر نتيجه هم نمي‌داد لااقل ما وظيفه خود را انجام داده بوديم و ثابت مي‌کرديم که ما دستگاه رهبري حزبي هستيم پخته و با تجربه و شخصيت و نظر مستقلي داريم. ... از طرفي هم براي ما مفهوم انترناسيوناليسم اطاعت از «دوستان» بود در صورتي که انترناسيوناليسم چيز ديگري بود.»(پيشين:255)

«ما همه‌ مي‌بايستي در هر موضوع مهم با نظر انتقادي به روابط با احزاب برادر نگريسته و دقيق و خون‌سرد و صاحب‌نظر باشيم. ولي سلب اعتماد يا ضعيف شدن اعتماد به حکومت شوروي خطرناک و نادرست است! ... پشتيباني از سياست کلي و عمومي شوروي وظيفه انترناسيوناليستي ما بود! نمي‌شد از شوروي دور شد يا عدم اعتماد به آن‌ها داشت.»(پيشين:262)

جهان‌شاهلو کميته‌ي مرکزي حزب توده را به سه دسته تقسيم مي‌کند. «گروه پا دوي بي‌چون و چراي روس، مانند کامبخش، رضا روستا، اردشير آوانسيان و دور وَري آنان مانند کيانوري، و...، و...، و... 2. گروهي که با در نظرگرفتن اوضاع نامساعد و تيره سکوت اختيار کرده بودند، مانند رضا رادمنش، ايرج اسکندري و ديگران 3. اين گروه آشکارا به مبارزه برخواسته بود مانند خليل ملکي، علي اميرخيزي و ديگران. البته من در اين‌جا همه‌ي دستگاه رهبري و وابسته‌ي بدان را نام نبرده‌ام و تنها براي نمونه يادآور شدم.»(پيشين:194)

در زماني که پيشه‌وري و جهان‌شاهلو  هر دو رهبري فرقه آذربايجان و زنجان را در اختيار دارند، جهانشاهلو مي‌گويد پيشه‌وري: «چندين بار به من گفت خداوند کامبخش را لعنت کند که مرا دوباره به اين کارها کشاند. من روس‌ها را خوب مي‌شناسم آن‌ها تا جايي که سودشان اقتضاء کند به ما ياري خواهند کرد اما همين‌که سودشان در جهت ديگر اقتضاء کرد ما را ميان ميدان تنها رها خواهند کرد و چه بسا به دست دشمن خواهند داد. به راستي همين‌طور هم شد. ...آن‌ها دستور مي‌دهند و من هم مي‌نويسم (مقصود روس‌ها بود).»(نصرت‌الله جهان‌شاهلوي‌افشار: سرگذشت ما و بيگانگان:293)

«روزي غلام يحيا[عامل روس در فرقه آذربايجان و زنجان] از زنجان آمده بود و به ما درباره اوضاع آن‌جا گزارش مي‌داد. پيشه‌وري از او پرسيد اين نزديک به دويست و پنجاه هزار گوسفندي که از چوب‌دارها و دشمنان خلق مصادره کرده‌ايد، چرا نمي‌فروشيد و پولش را روانه‌ي وزارت دارايي [فرقه] نمي‌کنيد؟ غلام يحيا گفت آقاي پيشه‌وري گوسفندها را فدائيان[نيروهاي نظامي فرقه زنجان] سر بريدند و خوردند. آقاي پيشه‌وري نگاهي به من کرد و چيزي نگفت. پس از رفتن غلام يحيا به من گفت اکنون ديدي که او چه‌گونه حساب پس مي‌دهد. مي‌گويد دويست و پنجاه هزار گوسفند را دويست تن فدايي در اين چند ماه خورده‌اند. او خود را نماينده‌ي اين دولت [دولت خودمختار آذربايجان] نمي‌داند او خود را به حق گمارده‌ي ديگران مي‌داند و به آن‌ها حساب نه، بل‌که پول‌ها را تحويل مي‌دهد.»(پيشين:294) «غلام يحيا چندين هزار پوت روغن و پنير و نزديک 250 هزار گوسفند چوب‌داران زنجاني و کُرد را که براي فروش رهسپار قزوين و تهران بودند، توقيف کرد و ... از راه «تارم» و «کاغذکنان» به اردبيل و آستارا رسانيدند و در آن‌جا توسط آقاي محمد سراجعلي اينسکي سرهنگ سازمان امنيت روس که آن زمان همه‌ کاره‌ي آن نواحي بود از راه پل خداآفرين از مرز گذراندند و تحويل عمال باقراوف دادند.»(پيشين:324)

وابسته‌گي کامل کامبخش و کيانوري و غلام يحيا با ک.گ.ب مسجل بوده است. «ما کمونيست‌ها در ايران عينا" آن دستورات[در نامه به اردشير آوانسيان نماينده حزب توده در ارتباط با کمينترن در اواخر سال 1941 به امضاي گئورکي ديميتروف رئيس استاليني کمينترن] را عملي مي‌کرديم و وظيفه روزمره ما بود.» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:39)

حزب توده‌ حزب «مردم» ايران نبود. «مي‌دانيم که حزب توده‌ زائده‌يي از يک مجموعه‌ي جهاني بود که زير پوشش انترناسيوناليسم و انترناسيونال کمونيست در خدمت سياست آني و جهاني حزب کمونيست و رهبر شوروي بود. با اين تعريف، نبايد و نمي‌توان گفت که رهبري حزب توده‌ اشتباه کرد و بعد به دنبال علل و عوامل اين اشتباهات رفت. دستگاه رهبري حزب توده‌ استقلال فکر و عمل نداشت و به تمام معناي اين کلمه (ايده‌ئولوژيک، پولتيک، ارگانيک) به کمينترن[استاليني] و بعد کمينفرم وابسته بود و از خط آن بدون قيد و شرط و بي‌چون و چرا پيروي مي‌کرد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق: 30-31)

ادامه دارد

سهراب.ن

01/06/1399

 

توضيحات:

(1): - اخيرا"(2020) «انديشکده وودرو ويلسون» ۳۱ سند وزارت امنيت آلمان شرقي (اشتازي) را در مورد فعاليت‌هاي کمونيستي و ضدکمونيستي در ايران در دهه‌هاي۱۹۷۰ و۱۹۸۰ منتشر کرده که عمدتا متمرکز بر حزب توده است. در يکي از اين اسناد خبر مربوط به تعيين اعضاي اصلي و کادر رهبري حزب توده در آستانه انقلاب را شرح مي‌دهد. اين سند که در ابتداي آن نوشته شده «نسخه‌اي از گزارش خبرچين رضا» به ‌جلسه روز يکشنبه اول بهمن ۱۳۵۷ در ليپزيگ اشاره مي‌کند که در آن  احسان طبري، عضو اجرائي کميته مرکزي حزب توده گفته بود: «روز ۱۵، ۱۶ و ۱۷ ژانويه مديران اجرايي کميته مرکزي حزب توده در ليپزيگ با هم ديدار کردند. موضوع نشست مسئله رهبري حزب توده در ايران بود». طبري تأکيد کرده بود که «رفيق غلام دانشيان، عضو اجرايي کميته مرکزي حزب توده از شوروي يک پيشنهاد داشت». او بعد از جلسه اعضاي اجرائي کميته مرکزي حزب توده، پيشنهاد کرده بود: «به‌جاي رفيق ايرج اسکندري، نورالدين کيانوري، دبير کميته مرکزي حزب توده در ايران به‌عنوان دبير اول کميته مرکزي حزب توده ايران معرفي شود. جعفر ميزاني، عضو اجرائي کميته مرکزي حزب توده ايران، منوچهر بهزادي، عضو اجرائي کميته مرکزي حزب توده ايران و انوشيروان ابراهيمي، عضو اجرائي حزب دموکرات کميته مرکزي آذربايجان به‌عنوان دبيران کميته مرکزي حزب توده ايران معرفي شوند. بنا بر گفته طبري در همان جلسه غلام دانشيان قبلا درباره پيشنهادش با مقامات حزب کمونيست شوروي صحبت کرد و آنها او را تأييد کرده بودند. با همين مقدمه اعضاي حاضر در آن جلسه اعلام کردند: «ما اعضاي کميته مرکزي حزب توده ايران پيشنهاد رفيق غلام دانشيان را بدون بحث تأييد مي‌کنيم».‌ غلام‌يحيي دانشيان با حمايت و توجه مقامات شوروي در تصميم‌گيري‌هاي مهم حزب توده نقشي اساسي ايفا مي‌کرده است که مي‌توان به برکناري رادمنش از دبير اولي و جانشيني ايرج اسکندري در سال 1348 و همچنين برکناري اسکندري و جانشيني نورالدين کيانوري در سال 1357 اشاره کرد. همواره تغيير چينش رهبران حزب توده با فرمان مسکو بوده است.

(2): صفرخان بعد از انقلاب 1357، سفري به روسيه مي‌کند، در مدت سفر يک مامور امنيتي همراه او بوده و اجازه نداشته است که به باکو سفر کند. فقط با کساني ملاقات داشته است که آن‌ها مجوز ملاقات صادر مي‌کردند.

(3): به قول کشاورز ايرج اسکندري که «سيلي جانانه‌يي به کامبخش» زده بود و «او را خائن و لودهنده 53 نفر و قاتل اراني ناميده بود.» .. «پس از مرگ کامبخش سخن‌راني غرايي، درباره‌ي فعاليت او کرد و او را «يکي از بزرگ‌ترين کمونيست‌هاي ايران و يک انترناسيوناليست بزرگ معرفي کرد.»(يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:328)

(4): محمد عاصمي هميشه مي‌گفت که کارت عضويت دو رقمي در جيب دارد که اين به آن نشانه بود که او عضو قديمي حزب توده است. خان‌بابا تهراني مي‌گويد: «به نظر من عاصمي در واقع مامور دو جانبه بود و حزب توده هم اين را مي‌دانست. بعدها معلوم شد در ساواک نيز عناصري از اين دست بودند که با حزب توده هم ارتباط داشتند.»

(5): مالکيت باغ ارم شيراز از آن خسروخان قشقايي بوده است که توسط محمدرضاشاه ضبط مي‌شود. «رژيم ايران به وسيله اسدالله اعلم وزير دربار که با خانواده قشقايي رفت و آمد داشت، يک مقرري‌ماهانه 6000 مارکي براي بي‌بي مادر خسروخان تعيين مي‌کند.»(حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:ص109)

تئوری "چراغ زرد" ابراهیم علیزاده و نفی"ایدئولوژی " در برنامه و سیاست حزبش چه هدفی را دنبال میکند

تئوری "چراغ زرد" ابراهیم علیزاده و نفی"ایدئولوژی " در
برنامه و سیاست حزبش چه هدفی را دنبال میکند.

اخیرا بخشی از اختلافات درونی کومله و حزب کمونیست ایران مباحثی را در رسانه ها و میدیای اجتماعی دامن زده است. من از جزئیات این مباحث و چند و چون آن هنوز بطور دقیق خبر ندارم. اما تا جایی که این مباحث علنی شده اند، از چند زاویه قابل توجه هستند. در میان مجموعه مباحثی که علنی شده اند دو فرمول و دو ترم بکار رفته از جانب ابراهیم علیزاده در مصاحبه با رادیو دیالوگ بیش از بقیه موارد توجه من را بخود جلب کرد.

1/ علیزاده میگوید: ما ایدئولوژی نداریم و تمام برنامه ما یک کلمه از عقیده و ایدئولوژی حرف نمیزند، بلکه از عمل و کاری که باید انجام داد حرف میزند. 2/ باید فکری به حال دوره گذار بکنیم و مثال ضرورت و خاصیت "چراغ زرد" در قوانین رانندگی در میانه چراغ سبز و قرمز را برای توضیح و ضرورت این سیاست به کمک میطلبد.

این دو مورد برخلاف دیگر موارد و نظرات ابراهیم علیزاده تکراری نیستند. باید دید علت کار برد و برجسته کردن آنها در شراط امروز چیست.؟ برجسته کردن این دو ترم فوق در کنار انکار اختلاف نظر و انکار وجود گرایشات مختلف سیاسی در حزب کمونیست و کومله و حتی انکار تاثیرات مارکسیسم انقلابی در سطح سیاسی و تئوریک و در شکل دادن به حزب و برنامه حزب کمونیست ایران و انکار وجود گرایش ناسیونالیستی و سنتهای ناسیونالیستی در کومله و.... که سالها است بخشی از تفکر و سیاست او را تشکیل داده و مرتب تکرار کرده است معنی ویژه ای دارد.

اگر فهم این جمله (ایدئولوژی نداریم و تمام بحث برنامه و حزب ما بر سر پراتیک و عمل است) ظاهرا سر راست و روشن به نظر میرسد و میخواهد خود و جریانش را از "جزمیت" مارکسیسم و ایدئولوژی مارکسیستی رها کند، تئوری "جدید" "دوره گذار" که با مثال"چراغ زرد" در میانه چراغ سبز و قرمز توضیح داده است مسئله محوری تفکر و سیاست او را تشکیل میدهد.

در پرتو دلایل طرح این دو موضوع "ایدئولوژی زدایی و تئوری چراغ زرد" از جانب ابراهیم علیزاده تلاش میکنم در حد وسع خود به پایه ها و بستر عمومی تر و ریشه ای تر این مباحث اخیر دو جناح راست و چپ حزب کمونیست ایران و کومله بپردازم.

مثلا چرا گرایش ناسیونالیستی در کومله دوباره فعالترشده است؟ بستر این مسئله چیست؟ هدف خیز برداشتن این گرایش در شرایط امروز چیست؟ آیا اختلاف سیاسی آنطور که ابراهیم علیزاده قبلا مدعی بود دیروز وجود نداشت و امروز وجود دارد؟ اگر وجود دارد و امروز او مدعی است اختلاف همیشه وجود داشته است و مخالفینش در حد یک آ چهار هم اختلافشان را بیان نکرده اند، پس بحران سیاسی این تشکیلات و دو قطبی شدن آن چه دلایلی دارد؟
و یا اینکه سخنگویان جناح مقابل ابراهیم علیزاده و در راس آنها صلاح مازوجی میگوید دو گرایش چپ و راست ناسیونالیست و کمونیست نیروی محرک این اختلافات هستند تا چه حد واقعی است.؟

اجازه بدهید برای وارد شدن به این بحث از ایدئولوژی زدایی ابراهیم علیزاده شروع کنم. زیرا این ترمی است که در چند سال اخیر در میان بخشی از رهبران و فعالین چپ مدافعینی پیدا کرده است. آنها از شدت "سیاسی" بودن پراتیک بودن و عاقل و واقع بین بودن از نظر خودشان دست به ریشه برده و منکر وجود و نقش ایدئولوژی در سازمان خود هستند.

در آخرین اطلاعیه کمیته مرکزی کومله در مورد این اختلافات هم تاکید کرده است آنها سرنگونی جمهوری اسلامی و شرایط سخت زندگی مردم را در اولویت دارند و این اختلافات حاشیه ای و جدی نیستند و....

این ادعا چقدر واقعی و راست گویانه و صادقانه است؟ آیا کمیته مرکزی کومله بر این عقیده است که جناح چپ منتقد، واقعا زندگی مردم و سرنگونی جمهوری اسلامی برایش مهم نیست و جدال چپ و راست و تقابل سیاست "ناسیونالیستی و کمونیستی" در حزبشان جدالی ایدئولوژیک و غیر سیاسی است؟ یا نه این طرفندی برای متهم کردن و سیاستی ریاکارانه از جانب کمیته مرکزی کومله است که در مقابل منتقدین خط راست قرار میدهند و آنها را به غیر سیاسی بودن و کم اهمیت کردن سرنگونی جمهوری اسلامی متهم میکنند ؟ برای ورود به این مباحث اجازه بدهید ابتدا این کلاف سردرگم ایدئولوژی که حکم پتکی بر سر منتقدین پیدا کرده است را کمی بشکافیم.

 

ایدئولوژی چیست و هدف از ایدئولوژی زدایی کدام است؟

واژه ایدئولوژی یا مرام و مکتب و نظام فکری(به انگلیسی: Ideology) اولین بار توسط "آنتوان دو تراسی" فیلسوف فرانسوی دوران روشنگری به کار رفته است. در ادامه متفکرین دیگر ایدئولوژی را مجموعهٔ سامان‌مند از باورها و اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی‌ از جمله سیستم‌های فکری، فلسفی فرد، گروه یا جامعه تعریف کرده اند. ایدئولوژی در تعیین خط‌مشی، عمل یا موضع‌گیری و سیاست معتقدان به آن‌ها در مسائل سیاسی-اجتماعی نقش قطب نما را بازی میکند.

در این تعریف، ایدئولوژی نظامی از باورها است. بنابر این ایدئولوژی یک نظام و مکتب فکری ‌است. دقیقتر بگویم ایدئولوژی مجموعه‌ای است از ایده‌ها، نظرات، اعتقادات و نگرشها مانند جهان‌بینی یک طبقه یا گروه اجتماعی.

تئون ون‌دایک زبانشناس هلندی معتقد است که ایدئولوژی به عنوان نظامی از باورها تعاریف گوناگونی را داشته‌است اما آنچه در تمامی این تعاریف مشترک است این است که ایدئولوژی در حافظهٔ جمعی افراد قرار می‌گیرد و در نتیجه ایدئولوژی جنبه‌ای شناختی و روانی دارد.

با توجه به موارد فوق میتوان گفت معنی لغوی ایدئولوژی یعنی تئوری و روش و متد شناخت ایده ها. مانند رادیو لوژی، اپیدمی لوژی، تکنولوژی، پسیکولوژی و... کلمه "لوژی" یا شناخت شناسی با پیشوند "ایده" (ایدئولوژی) در طی زمان چنان پیچیده و غامض شده است که هم معنی کامل و جامع، هم معنی کاملا منفی و غیر قابل قبول را به این کلمه منتسب کرده اند. در حالیکه روش ایده شناسی در خود میتواند هم منفی و هم مثبت باشد. بستگی به این دارد از کدام ایده و شناخت کدام ایده حرف میزنید. ایده های طبقات حاکم و مذاهب و خرافات یا شناخت شناسی از ایده های برابری طلبانه و آزادیخواهانه و رهایی بخش. بنابر این اگر مشکلی هست در خود ایده است نه در شناخت شناسی آن و یا درک همه جانبه از ایده مورد نظر.
امروز ایدئولوژی همان بلایی بر سرش آمده است که در دوره انقلاب 57 بر سر کلمه "لیبرال" آمده بود.

در دوره مارکس تمام ایدئولوژیهای تا آن زمان ایدئولوژیهای طبقات حاکم و مکاتب ارتجاعی بودند. به همین دلیل مارکس در مورد ایدئولوژیهای دوران خود میگوید: ایدئولوژی "آگاهی معکوس یا وارونه" است. اما با سامان دهی و تئوریزه شدن ایده رهایی بشر که بخش مهمی از آن بوسیله خود مارکس تئوریزه شده است دیگر نمیتوان گفت ایده های مارکس یا روش شناخت شناسی از ایده های او آگاهی وارونه است.

مفهوم «خنثی» از ایدئولوژی به طور مشخص توسط لنین فرموله شد او ایدئولوژی را همچون یک مفهوم مشخص طبقاتی می‌فهمید و مطابق همین برداشت مارکسیسم را نیز یک ایدئولوژی رهایی بخش و انقلابی در نظر می‌گرفت. گرامشی و لویی التوسر، و استوارت هال و... از "پروژه تئوری ایدئولوژی" حرف زده اند.

(Projekt IdeologieTheorie).
آنها ایدئولوژی را به عنوان مجموعه‌ای از دستگاه‌ها و اشکال عملی و روش شناخت از ایده ها در نظر می‌گیرند که رابطه افراد با خود و جهان را توضیح میدهد.

با این مقدمه اجازه بدهید به دوره معاصر برسیم و ببینیم منصور حکمت مارکسیست برجسته اواخر قرن بیستم که نویسنده اصلی برنامه اولیه حزب کمونیست ایران و نویسنده تمام و کمال برنامه حزب کمونیست کارگری ایران است چه برداشتی از ایدئولوژی دارد.

منصور حکمت یکی از وظایف مهم و پایه ای جنبش طبقه کارگر و کمونیسم کارگری را مبارزه با ایدئولوژی و افکار و اخلاقیات بورژوایی میداند. این مسئله از نظر او آنقدر با اهمیت است که یک بند برنامه یک دنیای بهتر را با تیتر "فرهنگ، ایدئولوژی و اخلاق" را به آن اختصاص داده است. او در اصول سازمانی حزب ماهیت حزب را این چنین بیان میکند: "حزب كمونیست كارگری ایران یك سازمان انقلابی ماركسیستی است كه برای متشكل كردن و هدایت طبقه كارگر برای تحقق انقلاب كمونیستی تشكیل شده است،"

در برنامه حزب کمونیست ایران هم که علیزاده منکر وجود ایدئولوژی در آن است چنین نوشته شده است: "حزب کمونیست ایران، به مثابه حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقۀ سرمایه دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد یک جامعۀ سوسیالیستی مبارزه می‌کند."

بنابر این روشن است برای بزیر کشیدن سیادت بورژوازی باید دولت بورژوایی را سرنگون و دولت کارگری را بر ویرانه های آن برپا کرد. هم مارکس و انگلس و هم کمونیستهای برجسته ای مانند لنین و در دوره ما منصور حکمت، همگی خلع ید از بورژوازی و سیادت دولت کارگری یا دیکتاتوری پرولتاریا را برای گذر از جامعه بورژوایی به جامعه کمونیستی مورد تاکید قرار ده ادند.

از نظر آنها ایدئولوژی و فرهنگ حاکم بر جامعه افکار و عقاید و ایده های طبقه حاکم است. در مسیر و در پروسه از بین رفتن جامعه طبقاتی، هم طبقه از بین میرود هم دولت زوال پیدا میکند و هم ایدئولوژی بی خاصیت و از بین میرود. اما هیچ کمونیست جدیی ای را نمیتوان یافت که در پروسه گذر از جامعه بورژوایی به جامعه کمونیستی بر اهمیت حکومت کارگری و بر پایی دولت کارگری و اتکا به ایدئولوژی مارکسیستی تاکید نکند.

با این حساب ایدئولوژی نتیجه جامعه طبقاتی است و طول عمرش به همان اندازه است. کسیکه امروز خود و حزبش را مارکسیست بداند و در برنامه و اساسنامه خود را مارکسیست تعریف کرده باشد معلوم نیست چگونه میتواند منکر ایدئولوژی مارکسیستی بشود. به همین سیاق کسیکه ناسیونالیسم و اسلامیسم و لیبرالیسم و... را ایدئولوژی طبقات دیگر میداند، چگونه میتواند مارکسیست باشد و جنبه ایدئولوژی این مکتب فکری و روشهای سیاسی و طبقاتی ایده های مارکس را منکر بشود و تئوری شناخت شناسی ایدها یعنی ایدئولوژی را مضر بداند.

منطقا نمیتوان افکار و اخلاقیات و ایده های طبقات دیگر را ایدئولوژی طبقات حاکم قلمداد کرد اما منکر فرهنگ و اخلاقیات و ایدئولوژی طبقه کارگر بود.

در پاسخ به این مسئله ممکن است گفته شود که منظور علیزاده این است که حزب سیاسی را از فرقه های ایدئولوژیک تفکیک کند. آن وقت معضل پیچیده تر خواهد شد. زیرا فرقه و ایدئولوژی فرقه ای، قبل از اینکه ایدئولوژیک باشند از زاویه منفعت طبقاتی و جنبشی که سیاست و گرایش فرقه ای را نمایندگی میکند باید قابل تشخیص باشند.
شناخت شناسی ایده های فرقه یا ایدئولوژی آنها جدال مکاتب فکری و مکاتب اعتقادی را برجسته میکند. در حالیکه بحث کمونیستها بر سر جدال طبقات و جنبشهای اجتماعی و سیاسی است.

واضح است مشکل این فرمول بندی و انکار ایدئولوژی در برنامه و سیاست نه مرز بندی با فرقه گرایی است و نه دوری از سکتاریسم و نه تبیین درست از یک حزب سیاسی. حقیقت این است که با انکار ایدئولوژی مدافعین آن میخواهند سیاست خاصی را تئوریزه کنند.

از نظر علیزاده در کردستان تنها یک جنبش به اسم "جنبش مردم کردستان" در جریان است و او خود و حزب متبوعش را نماینده لایق و چپ این جنبش میداند. در عین حال میپذیرد که احزاب دیگری هم هستند و در این جنبش شریک و فعال میباشند. او تفاوت احزاب "فعال" در جنبش کردستان را در جناح بندی و نمایندگی چپ و راست این جنبش واحد تبیین میکند. بنابر این از نظر او کومله جناح چپ جنبش کردستان و احزاب ناسیونالیست یا بقول علیزاده "ناسیونال لیبرال" جناح راست آن را نمایندگی میکنند.

با این فرمولبندیها مدافعین تز "ایدئولوژی نداریم، و برنامه ما کلمه ای از عقیده و ایدئولوژی نگفته است و..." دارند تئوری راست روی خودشان و شراکت و اتصال دو جریان چپ و راست کردستان در یک جنبش معین را تبیین و حدادی میکنند.

آنها به ظاهر در نقد فرقه ها حرف میزنند اما در حقیقت آنطور که اطلاعیه ک.م. کومله تاکید کرده است منتقدین خود را فرقه ای و غیر سیاسی معرفی میکنند که سرنگونی جمهوری اسلامی را کم رنگ و شرایط سخت زندگی مردم در اولویتشان نیست!

اما در واقعیت امر با این سیاست که فقط "سرنگونی رژیم جمهوی اسلامی " مهم است و نزدیکی با ناسیونالیستها در خدمت اتحاد و قدرتمند شدن مردم و برای سرنگونی رژیم اهمیت دارد، عملا چراغ راهنمای چپ را روشن میکنند که به سمت راست حرکت کنند.

اما مشکل علیزاده قدیمی است. او هیچ وقت این سیاست را قبول نداشته است که در کردستان دو جنبش طبقاتی (ناسیونالیستی و کمونیستی) در تقابل با هم قرار داشته اند. زیرا او و عبدالله مهتدی و بقیه رهبران سنتی کومله مانند ساعد وطن دوست و شعیب زکریایی و .... همیشه بر این سیاست توافق داشته اند که در کردستان یک جنبش وجود دارد علیه ستم ملی و کومله جناح چپ این جنبش را تشکیل میدهد. اما واقعیت طبقاتی و اجتماعی جامعه کردستان مانند همه جوامع دیگر سرمایه داری نشان میدهد، جنبشهای سیاسی منبعث از طبقات اصلی جامعه هستند.
بنابر این در کردستان دو جنبش و دو طیف از احزاب منبعث از آنها در مقابل نظام سیاسی و اقتصادی حاکم قرار گرفته اند.

تناقض پایه ای و همیشگی رهبری حاکم بر کومله از اینجا ناشی میشود که هیچ وقت نتوانست این مشکل را برای خود حل کند که سیاست و افق کدام جنبش را نمایندگی میکند. جدال امروز کومله از منظر گرایش ناسیونالیستی درون این سازمان قرار است این تناقض را به نفع ناسیونالیسم کرد حل کند.

در چند سال اخیر خیلیها گفته اند و نوشته اند چرا کومله هر از چند سال یک بار جناحی از ناسیونالیسم کرد را تولید و باز تولید میکند و پایانی برای این اتفاقات قابل تصور نیست.
پاسخ از نظر من روشن است. زیرا کومله از روز اول شکل گرفتنش این تناقض را در خود حمل کرده است و با تشکیل حزب کمونیست ایران هم این تناقض حل نشده باقی ماند. آن دوره ناسیونالیسم درون کومله فقط تمکین کرد و ساکت شد.
روزی که در اوایل دهه نود میلادی احساس قدرت کرد، مهتدی قبل از بقیه شاخکهای حسی جنبش اش او را به تحرک واداشت و آن کاری را کرد که همگان دیدند. او از آن روز تا به امروز همچنان دنبال پیدا کردن "دوستان خود" در جنبش ناسیونالیستی کردستان است.

این تناقض از اینجا ناشی میشود که از یک طرف ضرورت وجود و سازمان پیدا کردن جریانی چپ مانند کومله خود حاصل عروج طبقه کارگر در کردستان است، از طرف دیگر و همزمان فعالین و رهبران و متفکرین این سازمان تحت تاثیر جنبش ملی کرد تماما در سنت این جنبش بزرگ شده و تجربه اندوخته اند و دل در گرو افت و خیز این جنبش دارند.

آنها از یک طرف در برنامه خود وظیفه سیاسی حزب و کومله را سوسیالیسم و انقلاب سوسیالیستی و برپایی جامعه ای سوسیالیستی تعریف کرده اند و از طرف دیگر تمام پراتیک و تاکتیک و سیاست روزمره خود را در راستای منافع ملی کرد تحت عنوان مقابله با "ستم ملی و حل مسئله کرد" تعریف کرده اند. بنابر این سوسیالیسم برای آنها همیشه امری دور از دسترس و ثانوی بوده است که مسئله روز نبوده و نیست.

اما از روز اول تا به امروز کمونیسم و حزب کمونیستی را مثبت به حال مردم کرد و در خدمت جنبش کردستان تعریف کرده اند. سخنرانی عبدالله مهتدی بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران به وضوح بیان میکند "با تشکیل حزب کومله ایها نباید نگرانی داشته باشند چون کومله سر جای خود است و تشکیل این حزب به نفع کومله و جنبش انقلابی مردم کردستان است." نقل به معنی.

اگر فراخوان امروز ابراهیم علیزاده به طیف کومله را هم دقت کنید همین پیام را دارد تکرار میکند که "وجود حزب کمونیست ایران مانع بازگشت طیف جدا شده به کومه نباید باشد زیرا حزب به نفع مردم کردستان و جنبش کردستان است." روشن است که این تعریف و دفاع از حزب کمونیستی و وظایف مارکسیستی آن نیست.

این دفاع جناح چپ جنبش ملی کردستان است که حزب کمونیست ایران را خدمات دهنده به جنبش ملی کرد تعریف میکند.

رهبران کومله هیچ وقت نتوانستند این تفکیک را بپذیرند که یک سازمان کمونیستی در کردستان یا در بعد سراسری از زاویه منافع طبقه کارگر علیه ستم ملی و برای حل مسئله کرد راه حل خود را دارد و از این زاویه در کردستان علیه ستم ملی فعالیت میکند. آنها همیشه و تا به امروز قائل به وجود دو جنبش ناسیونالیستی و کمونیستی در کردستان نبوده اند. حتی هنگامیکه ناچار و تحت فشار میخواهند از وجود جنبش ناسیونالیستی در کردستان حرف بزنند مانند ابراهیم علیزاده مدعی میشوند که احزاب موجود در کردستان را نمیتوان ناسیونالیستی تعریف کرد بلکه آنها ناسیونال ـ لیبرال هستند.

کلمه لیبرال برای او این خاصیت را دارد و آن کلید واژه ای است که بگوید احزاب بورژوازیی در کردستان اگرچه گرایش ناسیونالیستی دارند، اما لیبرال هستند و بخشی از جنبش کردستان هستند. در رهبری این جنبش با ما شریک هستند. باید در این عرصه هماهنگی و ائتلاف با آنها داشته باشیم و حتی تشکیل حکومت مشترک "دوره گذار" امری ضروری و لازم است.

داستان ضرورت "چراغ زرد" و تز دوره گذار قرار است توجیه کننده این سیاست باشد. با این تعریف و تز، او دارد نظریه و تئوری همیشگی، اما مسکوت مانده خودش را فرموله میکند. او کومله را بخشی از همان جنبش ملی اما جناح چپ آن تعریف میکند. بر این اساس او اتحاد و ائتلاف دو بال چپ و راست این جنبش را به نفع مردم میداند.

تلاش گرایش ناسیونالیستی درون کومله برای اتحاد و ائتلاف با احزاب ناسیونالیستی کردستان با این تئوری و نظریه توجیه میشود که در مقابل جمهوری اسلامی باید با قدرت ظاهر شد. گرایش وحدت طلبی مردم در کردستان را هم شاهد درستی و ضرورت این مدعا میداند.

اگر به موارد قبلی این اتحاد و ائتلافها نگاه کنیم رد پای این نظریه در شرکت و همراهی کومله با جریانات اسلامی و ناسیونالیستی کنگره ملی کرد، تلاش برای شرکت در مرکز همکاری احزاب کردستان و نزدیکی امروز آنها با پژاک و پ.ک.ک و.... تماما با این استدلال و متد توجیه شده اند.

تمام این متد و استدلالها را قبلا از عبدالله مهتدی شنیده و دیده ایم. او در پروسه "عاقل" شدن و "واقع بین" شدن خود به جایی رسید اعلام کند کمونیسم شکست خورده است و دیگر جذابیتی ندارد. باید رهایی ملی کرد محور سیاست اش باشد. از همین منظر او و عمر ایلخانیزاده امروز مدافع سر سخت قاضی محمد و جمهوری خودمختار مهاباد و دست به سینه در مقابل تصویر قاسملو زانو زده اند.

در حقیقت راهی که مهتدی از سال دوهزار میلادی بدون ملاحظه و با پشت کردن به تاریخ خود آغاز کرد و به گذشته خود لعنت فرستاد، ابراهیم علیزاده امروز به دنبال همان راه و همان سیاست روان شده است. در آینده ای نزدیک اگر جناح راست در کومله تسلط خود را اعلام کند شک نداشته باشید همین "صراحت" امروز مهتدی را از زبان علیزاده خواهیم شنید.

فراخوان او به طیف پراکنده کومله را باید از این زاویه مد نظر قرار داد. قبلا مهتدی هم همین فراخوان را برای احیای کومله داد و کسانی هم به او پیوستند. مهتدی و ایلخانیزاده که امروز مجیز گوی قاسملو و قاضی محمد و شرفکندی و تاریخ ناسیونالیسم کرد شده اند و مقام و جایگاه کاک فواد و صدیق کمانگر را تا حد یک ناسیونالیست کرد تنزل داده اند، دیروز همانند امروز علیزاده حرف میزدند.

کافی است به یاد بیاورید که مهتدی با جدایی کمونیسم کارگری برای نشان دادن چهره چپ از خودش نشریه "تئوریک" افق سوسیالیسم" را منتشر میکرد.

با وجود تمام این اتفاقات نظریه و سیاست و نقل مکان گرایش ناسیونالیستی درون کومله از سالن چپها به سالن ناسیونالیستها نمیتواند یک واقعیت اجتماعی و طبقاتی را به عنوان صورت مسئله پاک کند. وجود و عروج گرایشات مختلف چپ و راست در کومله و تنش و بحران در این سازمان بر اساس این بستر عموی و اجتماعی و طبقاتی شکل میگیرند. وجود این جدالهای سیاسی در کومله و دیگر احزاب هم، انعکاسی از جدالی وسیعتر و اجتماعی تر طبقات و جنبشهای سیاسی در جامعه است.

نتیجه ای که از این جدالها و تقابل گرایشات چپ و راست درون کومله حاصل میشود از سه حالت خارج نیست. یا یکی از گرایشات چپ و راست درون کومله و حزب کمونیست ایران تمکین میکند. یا در نتیجه مصلحت اندیشی دو طرف به همزیستی و تعادلی با هم میرسند تا بحران بعدی و یا از هم جدا میشوند. این نتایج هر کدام که حاصل شود، انعکاسی از جدال جنبشهای سیاسی در جامعه و توان فکری گرایشات چپ و راست در این احزاب است.

اما هر کدام از این سه حالت رخ بدهد در نهایت یک واقعیت انکار ناپذیر اجتماعی در جامعه همچنان تاثیراتش و سیاستش را به احزاب دیکته میکند. آن هم وجود جدال دائمی دو جنبش کمونیستی و ناسیونالیستی با دو افق و دو منفعت متضاد سیاسی و طبقاتی است. پاسخ به ضرورتها و نیاز این دو جنبش است که جدال سیاسی احزاب را شکل میدهد.

در کردستان دو جنبش اصلی وجود دارد

بحث شفاف و قطبی، وجود دو جنبش در کردستان و تبیین سیاست این دو جنبش به دوره جنگ حزب دمکرات و کومله برمیگردد. آن دوره عبدالله مهتدی جنگ کومله و دمکرات را جنگی بر سر حاکمیت و هژمونی بر جنبش کردستان تعریف کرد. رهبران حزب دمکرات کردستان هم همین تبیین را داشتند.
تا جائیکه به یاد دارم مهتدی مطلبی در این مورد نوشت و تبیین خود را بر اساس همین تز فوق تئوریزه کرد.

در مقابل این تئوری ناسیونالیستی مهتدی، منصور حکمت ضمن نقد آن نظریه، بطور صریح گفت که در کردستان دو طبقه اجتماعی کارگر و سرمایه دار وجود دارد. در نتیجه جدال این دو طبقه دو جنبش سوسیالیستی و ناسیونالیستی در کردستان شکل گرفته است. جنبش سوسیالیستی از زاویه افق و منفعت جنبش طبقه کارگر کردستان، سیاستی کمونیستی و مارکسی را نمایندگی میکند. از همین زاویه او تاکید کرد که جدال کومله با حزب دمکرات جدال احزاب و نمایندگان سیاسی دو جنبش سوسیالیستی و ناسیونالیستی در کردستان است.

برخلاف تبیین مهتدی آن روز و ابراهیم علیزاده امروز، کمونیستهای کردستان و حزب کمونیستی در کردستان جناح چپ جنبش ملی کرد نیستند. کمونیستها نمایندگان سیاسی جنبش سوسیالیستی و حزب دمکرات کردستان و بقیه جریانات ناسیونالیستی احزاب سیاسی جنبش ناسیونالیستی کردستان هستند.

پس ما منبعث از دو جنبش اجتماعی متفاوت هستیم نه بخش چپ و راست یک جنبش واحد ملی در کردستان. بر همین اساس جدال و تفاوت کمونیستها و ناسیونالیستها در کردستان جنبشی و طبقاتی است.

منصور حکمت جنگ تحمیلی دمکرات علیه کومله را از این زاویه تبیین کرد. همان دوره اعلام کرد اگر حزب دمکرات جنگ را به کومله تحمیل کرده است هدفش وادار کردن کومله به سازش و تمکین به جنبش ناسیونالیستی است.

بنابر این هر وقت حزب دمکرات نتواند مانع فعالیت کمونیستها بشود ما ضرورتی برای ادامه جنگ کومله و حزب دمکرات نمیبینیم. او تاکید کرد جنگ ما با دمکرات بر سر دفاع از آزادی بیان، آزادیهای سیاسی و فعالیت آزادانه احزاب است. برخلاف نظریه مهتدی که هدف جنگ را حاکمیت و کسب هژمونی در جنبش کردستان تعریف میکرد و عملا شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" را در پیش گرفته بود.

جدال این دو سیاست آن دوره با شکست یا تمکین نظریه ناسیونالیستی مهتدی پایان یافت. اما مهتدی هیچ وقت به نقد این نظریه نپرداخت. ابراهیم علیزاده با موضعی بینابینی به تسلط خط کمونیستی تمکین کرد.

در اوایل دهه نود میلادی دوره عروج و پرتاب احزاب ناسیونالیستی کردستان عراق به قدرت، این ویروس خفته در میان رهبری کومله را دوباره به تحرک انداخت و مباحث چپ و راست سر باز کرد. علیزاده و مهتدی در یک جبهه قرار گرفتند. آنها به دنبال پیدا کردن دوستان خود در میان اتحادیه میهنی و ناسیونالیستهای کرد روان شدند. کومله امروز و محدودیتهای این جدال مهر این تحولات را بر خود دارد.

نظریه "چراغ زرد" ابراهیم علیزاده چه جایگاهی در این جدال دارد؟

ابراهیم عیزاده در مصاحبه با محمد خاکی در رادیویی به اسم رادیو دیالوگ گفته است سیاست کومله برای رسیدن به استراتژی خود (حکومت شورایی) و نه سوسیالیسم. از مراحل مختلفی عبور میکند که یکی از آنها دوره گذار است.

در دوره گذار مورد نظرش او معتقد است همانند وجود چراغ زرد در میانه چراغ قرمز و سبز که برای رانندگی مانع تصادف میشود، باید کومله هم در وسط دوره کنونی و حاکمیت شورایی فکری به حال این دوره گذار بکند. فکر و سیاست او به ضرورت پیوستن به ائتلاف و دست یافتن به سیاستی بینابینی با احزاب به قول او ناسیونال لیبرال کردستان میرسد.

این ائتلاف فی الحال در میان احزاب ناسیونالیست کرد شکل گرفته است و مهتدی یکی از معماران آن است. ابراهیم علیزاده چون قبلا نتوانسته است سیاست پیوستن کومله به این ائتلاف را به تصویب رهبری حزبش برساند، اکنون با کمپین سیاسی و تضعیف مخالفین این سیاست، میخواهد آنرا عملی کند.

علیزاده این ائتلاف و تشکیل نیروی مسلح مشترک احزاب یا "ارتش ملی کرد" را مانع تصادف، بخوان جنگ احزاب میداند. در حالیکه جناح چپ کومله و حزب کمونیست ایران مخالفت خود را با پیوستن کومله به این ائتلاف اعلام کرده است. آنرا سیاستی سازش کارانه و ناسیونالیستی میداند.

علیزاده معتقد است اختلاف نظر در حزب و کومله وجود دارد اما جدی نیست. زیرا نه یک صفحه آ چهار در مورد نظریه متفاوت دیده است و نه تاثیری جدی در روند سیاست کنونیش دارد. زیرا از نظر او اکثریت با خط علیزاده هستند. او غیر مستقیم دارد میگوید راه نزدیکی و ائتلاف با جریانات ناسیونالیست کرد را بدون واهمه طی میکند. با این امید و با این افق به طیف پراکنده کومله قدیم فرخوان برگشتن داده است. او رسما اعلام کرد است از جدایی جناح چپ نگران نیست زیرا "اگر منتقدین و جناح چپ انشعاب هم بکنند به جایی نمیرسند و..."

برای تقویت این سیاست و تضعیف جناح چپ یکی از ابزارهای علیزاده هموار کردن راه بازگشت طیفی از ناسیونالیستهای کرد است که قبلا از موضع راست از کومله فاصله گرفته اند. ابراهیم علیزاده تا جائیکه من خبر دارم برای اولین بار رسما از خودش انتقاد میکند. او رسما اعلام کرد در اخراج جمع ناسیونالیستهای "روند سوسیالیستی" اشتباه کرده است. این جمع فراکسیونی بودند که رسما مخالفت خود را به وجود حزب کمونیست ایران اعلام کرده و گفتند که در شرایط امروز طرح و تلاش برای برپایی جامعه ای سوسیالیستی در کردستان چپ روانه و غیر ضروری است.

در حقیقت آنها همانند مهتدی خود را سوسیال دمکرات معرفی میکنند و نه کمونیست. این "انتقاد از خود" از جانب علیزاده از سر مصلحت اندیشی خاصیتش این است که این جمع به کومله برگردند و راه برگشت طیف وسیعتری از ناسیونالیستها را هموار کنند.

ابراهیم علیزاده اکنون به این نتیجه رسیده است که وجود تشکیلاتی به اسم حزب کمونیست اگرچه وبال گردنش شده است اما فعلا باید با آن کنار بیاید. به همین دلیل او به طیف پراکنده و خارج از کومله اعلام کرد وجود حزب مانعی برای بازگشت آنها نباید باشد. زیرا حزب در خدمت به جنبش مردم کردستان مانعی ایجاد نکرده است. این کپی و تکار همان دفاع مهتدی از تشکیل حزب است.

دست کمک دراز کردن علیزاده به طرف افراد و سازمانهای هم جنبشی تعرض افق و سیاست ناسیونالیستی علیه چپ است. در این راستا او دو اقدام را همزمان بکار خواهد گرفت. یکی سازمان دادن تقابل شدید تشکیلاتی علیه چپ منتقد درون کومله و دیگری چراغ سبز نشان دادن به طیف ناسیونالیست بیرون کومله، که شامل همه طیفهای جدا شده از کومله و همه احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد میشود.

او با این سیاست میخواهد به مخاطبین اش بگوید علیزاده از این به بعد همان علیزاده چپ بینابینی قبلی نیست، بلکه با سیاستی "عاقلانه" و "واقع بینانه" حاضر به همزیستی و اتحاد با همه طیفهای ناسیونالیست جدا شده از کومله است. او با اعلام سیاست دوره گذار و مثال خاصیت "چراغ زرد" به جریانات ناسیونالیست کرد در ائتلاف "مرکز همکاری احزاب کرد" هم پیامش را روشن اعلام کرده است که اگر از "مزاحمت" جناح چپ خلاص بشود، حاضر است با همه طیفهای ناسیونالیست کرد در ائتلاف "مرکز همکاری احزاب کرد" شریک بشود.

بدون شک برای رسیدن به این هدف قدم بعدی جناح راست کومله این است که انشعابی را به جناح چپ تحمیل کند که از اسم حزب کمونیست و "مزاحمت" چپ خود را خلاص کند.
برای این امر دست یاری به طرف طیف ناسیونالیست خارج کومله دراز کرده و چراغ سبزش را به احزاب ناسیونالیست کرد نشان داده است. آیا این ممکن خواهد بود یا نه باید دید جناح چپ تا چه حد رادیکال و روشن به نقد ناسیونالیسم همزاد کومله خواهد پرداخت و تا چه حد یک سیاست مارکسیستی را پی خواهند گرفت.

کمونیستهای خارج و داخل کومله باید بدانند این جدال موثر و آخر چپ و راست یا کمونیسم و ناسیونالیسم درون کومله است. در این جدال هر جناحی دست بالا پیدا کند روند و سیر رویدادهای کومله و چپی که تحت تاثیر کومله در کردستان است را تعیین میکند.
جریانات راست چراغ سبز علیزاده را جدی گرفته اند. آیا چپ و کمونیستها در این جدال وظیفه ای برای خود قائل میشوند؟ باید دید.
محمد آسنگران 27 اوت 2020

 

باد برگشته است

سخن روز

باد برگشته است

۲۸ مرداد امسال هم مانند سالهای قبل، فرصت بحث و بیشتر جدل و گاهی نیز تسویۀ حساب بین طرفداران گرایش های گوناگون سیاسی بود. بیشتر سخنانی که بر زبان آمد، کلماتی که بر قلم رفت، دلایلی که عرضه گشت و حتی فحش هایی که حواله شد، تکراری بود و برای همه آشنا.

برخی مصرند این هیاهوی سالانه را نوعی سیاست آیینی و چیزی از قبیل عاشورا بشمارند که داریوش همایون تخم لقش را شکست. اگر اصرار داشته باشیم آیینش بخوانیم که نیست، بیشتر به آیین های ورزشی شبیه است تا مذهبی. چون میدان مصاف دادن طرفداران مصدق و مخالفان اوست، ولی نوعی مصاف ادواری که به قصد برد و باخت انجام می پذیرد. داستان مطلقاً تجدید خاطرۀ باخت دیروز نیست، مبارزۀ امروز است.

به هر رو، امسال تحولی در کار بود که فقط به چشم من نیامد، از برخی دوستان هم که جویا شدم، همین تغییر را حس کرده بودند. حملۀ سیستماتیک به مصدق از سوی گروه هایی انجام می پذیرد که امکانات رسانه ای بسیار دارند و از آنجا که برخی مزدورند، به صورت منظم و سازمان یافته عمل می نمایند ـ می ریزند و همه جا فحاشی می کنند. در مقابل، طرفداران مصدق نه در سازمان خاصی گرد آمده اند و نه امکانات عریض و طویلی دارند.

دگرگونی امسال در جبهۀ مصدقی ها قابل رؤیت بود. در وسعت شمار و در پویندگی بیش از معمول آنها. به ترتیبی که هر جا کسی از این قبیل سخنان که کودتایی در کار نبود یا مصدق چنان بود و… را در جایی نوشت، با فاصلۀ بسیار کم، پاسخی دریافت نمود. واکنش ها به سخنان نامربوط طبیعی بود، چون نه از برنامه ریزی در آن اثر بود و نه از تبانی. وسعت امر اسباب امیدواری بود و هست.

به نظر میاید که مردم ایران کاملاً از خواب اصلاح طلبی بیدار شده اند و به راه اصلی آزادیخواهی که مصدق شاخص ترین چهرۀ آن است، بازگشته اند. مشتری اصلی گفتار یاوۀ اصلاح طلبان که تفاوت اصلیشان با اصول گرایان در نوکری غرب است، کسانی بودند که از آنها ـ به ناحق ـ چشم رفتن به سوی دمکراسی را داشتند. حال که باطل بودن سخنان آنان برای همه روشن شده، مزاحمتشان نیز در حال رفع است.

انتخاب های سیاسی مردم ایران، از مشروطیت به این سو ثابت است، نه از بابت افراد، از بابت نظام سیاسی. صد سال است که چهار انتخاب بیشتر پیش رویشان نیست و قرار هم نیست که بر این چهار افزوده گردد:
دمکراسی لیبرال، نظام اتوریتر، توتالیتاریسم مذهبی و توتالیتاریسم چپگرا.
گزینش یه همین اندازه ساده و روشن است. این وسط برخی میایند و چنین وانمود می کنند که قرار است برخی از این گزینش ها که آشتی ناپذیرند، با هم آشتی بدهند و بنا به مساعد بودن شرایط، عده ای را هم دنبال خود می کشند.

اصلاح طلبان، آخرین دستۀ این دوزیستان بودند که مدعی آشتی اسلامگرایی و دمکراسی بودند. حرفشان متضاد بود، تبلیغاتشان دروغ و عاقبتشان زباله دان تاریخ.
آنهایی هم که خود را مشروطه خواه مینامند، ادعایی مشابه دارند: پیوند زدن ارث دیکتاتوری به گفتار دمکراتیک… از اول هم کسی جدیشان نگرفته و آخر هم باید بروند پیش اصلاح طلبان.

به نظر میاید مردم، به مرور زمان و با کسب تجربه ای که بسیار گران تمام شده است، به آن چهار گزینۀ اصلی عنایت پیدا کرده اند و طبیعی است که به سوی بهترین آنها که دمکراسی لیبرال است، بروند. توجه به مصدق و دریافتن قدرش، از این گرایش سنگین و عمیق سرچشمه می گیرد. تغییر بسیار خوش یمن است و نه فصلی است و نه گذرا. راه آزادیخواهی، با افزایش شمار رهروانش، مشخص تر و مرئی تر شده. آیندۀ ایران از این راه می گذرد.

۲۷ اوت ۲۰۲۰، ۶ شهریور ۱۳۹۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

درباره اهميت علم و روش علمي

درباره اهميت علم و روش علمي

لحظاتي هست که جامعه بشري در کليت جهاني‌اش در چالش دست و پنجه نرم کردن با ناشناخته‌هاي گاه تعيين‌کننده قرار مي‌گيرد. اين ناشناخته‌ها بر جنبه‌هاي مختلف جامعه انساني تاثيرات ماندگاري برجاي مي‌گذارند اما تاثيرات آن و هم‌چنين نحوه پاسخ دادن به آن‌ها در يک حيطه خاص باقي نمي‌ماند. کوويد 19 جزو اين دسته از ناشناخته‌هاست که ضربه کاري اوليه را در حوزه سلامت و بهداشت جهاني وارد کرد اما ديري نپاييد که با معضلات عميق منشاء گرفته از خصلت نظام سرمايه‌داري برخورد کرد، سلسله تضادهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... را تشديد کرد يا تضادهاي جديد در اين عرصه‌ها به‌وجود آورد.

براي درک اين تضادها  و روابط‌شان و همچنين تغييرشان بايد از سطح فراتر رفته و اعماق و ريشه‌هاي تضادها را جستجو کنيم؛ کاري که فقط به‌واسطه علم و روش علمي مي‌توان انجام داد. اما در چنين شرايطي که قدِ دانسته‌هاي بشر به حل مساله جديد نمي‌رسد، فاصله بين تلاش و کنکاش براي کشف قانون‌مندي‌هاي عرصه جديد تا جهشي در حل آن مساله مي‌تواند دستاويزي شود براي حمله به خود علم و تلاش براي از اعتبار انداختن روش علمي به‌عنوان تنها راه دستيابي به حقيقت. تقابل اپيستمولوژي علمي و غير علمي حاد مي‌شود و به دومي فرصتي مي‌دهد تا ناکافي بودن سطح  تاريخا مشروط از علم را براي رويارويي با معضل جديد به‌معناي ناکارآمدي علم  جا بزند. تقابلي که در يک سمت آن، راه شناخت واقعيت، همان‌گونه که هست و کشف چگونگي تغيير آن قرار دارد و سمت ديگر، انکار يا پاره‌پاره کردن واقعيت و انتخاب گزينشي بخش‌هايي از آن. کاربست هر کدام از اين دو شيوه، دو دنيا و دو افق کاملا متفاوت را جلو مي‌گذارد. هر جريان فکري-طبقاتي بنابر منافع و ضرورت‌هاي خود سعي مي‌کند به چالش جديد پاسخ دهد. اما سوال اين است که حقيقت چيست و به چه روشي و چگونه بايد به آن دست يافت و به ميدان پاسخ‌گويي تضادهاي آن وارد شد؟ چرا درک حقيقت مهم است و چرا در جامعه سرمايه‌داري موانع جدي سر راه آن قرار دارد؟

حقيقت يعني بازيافتن واقعيتِ ماديِ خارج از ذهن و بيان تئوريک آن. بازتاب واقعيت تنها مي‌تواند نسبي باشد و نه مطلق چون هم خود واقعيت مادي به‌طور مداوم در حال حرکت و تغيير است هم ابزار شناخت ما از آن در طول زمان تغيير مي‌کند و امکان درک عميق‌تري به ما مي‌دهد. نسبي بودن شناخت ما باوري علمي است و با نسبي‌گرايي که روشي غير علمي است تفاوت دارد. در تعريفي کلي، نسبي‌گرايي معتقد است حقيقت، يک امر ذهني و مربوط به تجربه و دريافت هر فرد است. روايت را جايگزين حقيقت مي‌کند. آواکيان در کتاب کمونيسم نوين مي‌گويد: «اين طرز تفکر نه‌فقط مردم را از درگير شدن با دنياي واقعي و شناخت دنياي واقعي باز مي دارد بلکه جلوي واکنش نشان دادن آن‌ها را نسبت به اين همه ستم وحشتناکي که بر دنيا حاکم است، مي گيرد. اين طرز تفکر مردم را فلج مي کند. به آنها مي گويد که هيچ چيزي قطعيت ندارد. …نتيجه فوري اش اين است که دست و پاي مردم بسته مي شود؛ نمي توانند در مقابل اين همه بي‌عدالتي‌ها و سوء استفاده بلند شوند و مبارزه کنند. اگر شما ندانيد و نتوانيد بفهميد چه‌چيزي درست است و چه‌چيزي غلط، چه‏طور مي توانيد با عزم و ثبات نسبت به آنها واکنش نشان دهيد؟»

گسترش فردگرايي و «اول من» در سرمايه‌‌داري ناشي از شيوه توليد کالايي و تبديل شدن همه‏چيز به کالا است، جامعه‏اي مبتني بر مبادله هم ارزش‏ها. اين مسأله مانع مي‏شود حقيقت و جستجوي آن مهم باشد.

روش ابزارگرايانه سنجش و «انتخاب» حقيقت با سود و فايده‏اي که همراه دارد، باور به اينکه حقيقت بر مبناي اين‌که چند نفر آن را باور دارند يا ندارند تعيين مي‌شود، نمونه‌هاي ديگري از افکار و روش‌هاي مربوط به جستجوگري حقيقت در جامعه سرمايه‌داري هستند که راه به بي‌راهه مي‌برند.

دستگاه فکري و فلسفي و ايدئولوژيک جامعه سرمايه‌داري درنهايت در خدمت زيربناي اقتصادي آن قرار مي‏گيرد. اين دستگاه عريض و طويل انواع باورها و ايدئولوژي‌هاي غير علمي و نسبي‌گرايانه را پرورش و به خورد توده‌ها مي‌دهد. خرافه و تفکرات غير علمي را از طريق مسجد و معبد و کليسا و کنيسه به ذهن‌ها پمپاژ مي‌کند. توهمات ديني را جايگزين آموزش اصول علمي مي‌کند يا در کنار اصول علمي به آموزش ديني هم مي‌پردازد. درواقع، کنجکاوي محق و اشتياق استفاده از علم و روش علمي براي کشف حقيقت را به شکل‌هاي مختلف از بين مي‌برد. عادت دادن مردم به حساس نبودن به علم و استفاده از روش علمي براي تحليل پديده‌ها وعموميت بخشيدن به ناداني توده‌اي در شناخت مکانيسم‌هاي تغيير و معرفي سرمايه‌داري به‌عنوان شکل ابدي و ازلي جامعه بشري، باعث مي‌شود مردم قادر نباشند روابط بين پديده‌ها ازجمله ربط ستم و استثماري که تجربه مي‌کنند را با نظام سياسي اقتصادي حاکم ببينند و درک کنند و نسبت به امکان تغيير آن و داشتن جامعه‌اي متفاوت از چيزي که موجود است، ناآگاه و نااميد باشند. در چنين شرايطي اگر توده‌ها براساس تجربه زندگي و به‌طور خودبه‌خودي به توانايي اين سيستم در پاسخ درست دادن به تضادها شک کنند يا از آن نااميد شوند راهي براي ارتقاي  درک تجربي‌شان و ديدن ريشه‌ها ندارند و به‌راحتي در دام آلترناتيوهاي دروغين ديگر مي‌افتند مثلا با تکيه بر دين و ساير دگم‌هاي ايده‌آليستي سعي مي‌کنند سر در گريبان برده و با تزکيه فردي به چالش‌ها پاسخ دهند.

براي درک هر پديده‌اي در طبيعت و در جوامع انساني و براي درک مکانيسم تغيير به علم نياز داريم. واکنش توده‌ها به مسائل ريز و درشت عرصه‌هاي مختلف ازجمله، عکس‌العمل به کرونا، جدي گرفتن يا نگرفتن آن، پذيرفتن يا نپذيرفتن داده‌هاي دانشمندان درباره کوويد 19، حساس بودن يا نبودن به تميز دادن بين شايعات و اخبار و اطلاعات مستدل و... تصادفي يا فقط انتخاب‌هاي فردي نيستند و ريشه در آموزه‌ها و درکشان از جهان و ميزان شناخت‌شان از واقعيت و نحوه کسب آن دارد.

در جامعه‌اي که علي‌رغم آگاه بودن به اهميت علم و نقش آن در کيفيت زندگي فکري و مادي، به‌طور مدام جلوي پاي علم و باورمندان به آن سنگ اندازي مي‌شود يا با روش علمي، «ندانم‌انگارانه» برخورد مي‌کنند هم پتانسيل مشارکت انسان‌ها در اين عرصه تعيين‌کننده هرز مي‌رود هم راه براي منحرف کردن مسير به‌سمت منافع طبقاتي باز مي‌شود. اسکاي بريک در کتاب «علم و انقلاب» مي‌گويد: «بدون علم مي‌توانند افکار شما را به‌راحتي بازي دهند و شما قادر نخواهيد بود بفهميد که چه چيزي درست است و چه چيزي غلط و قادر به تميز دادن حقيقت از دروغ نخواهيد بود.»

اما در روشي که به امکان و ضرورت انقلاب برمبناي اصول و روش علمي اعتقاد دارد، مبارزه براي تغييرِ فکر و مهم تر از آن  تغييرِ شيوه تفکر توده هاي مردم از ضرورت هاي تدارک و تسريع انقلاب کمونيستي است. ما به‌عنوان کمونيست با تکيه بر علم کمونيسم، ضمن سرشاخ شدن با چالش‌هاي مقابل رو و دادن پاسخ‌هاي مقتضي فوري، فراموش نمي‌کنيم که هدف اصلي‌مان انقلاب و باز کردن راه براي ساختن جنبشي براي انقلاب در چنين موقعيت‌هايي است و با گم نکردن راه در ميان پيچ و خم‌هاي مسائل واقعي و بغرنج پيش پايمان از فراز اين هدف رهايي‌بخش به روشنگري در رابطه با مسائل مي‌پردازيم.

باب آواکيان تاکيد مي کند که: «مواجهه حقيقي با واقعيت براي ايفاي نقش رهبري در عملي کردن چنين انقلابي و باز کردن عصري نوين در تاريخ بشر تعيين‌کننده است. اين انقلابي است که براي هميشه زنجيرهاي اسارت مادي، زنجيرهاي اقتصادي و سياسيِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسير کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر اين، زنجيرهاي اسارت ذهني، شيوه تفکر و فرهنگي را که بر اين زنجيرهاي اسارت مادي منطبق‌اند و آن‌ها را تقويت مي‌کنند ريشه‌کن خواهد کرد...» (آواکيان. سياست‌هاي انتخاباتيِ بورژوايي. 2019)

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

در شيوة توليد سرمايه‌داري «حق خوردن» موجود نيست

واقعیت کمونیسم چیست

اقتصاد ســياسي مارکسيســتي

 

بخش سوم

در شيوة توليد سرمايهداري «حق خوردن» موجود نيست

در دو شماره قبل گفتيم شالوده يا اساسِ هر نظام اجتماعي، زيربنايِ اقتصادي و شيوة سازمان‌يابي توليد در آن جامعه است و هر زيربناي اقتصادي مشخص، روبناي سياسيِ سازگار با خود را نياز دارد و آن را به‌وجود مي‌آورد. روبناي سياسي شامل سياست و ايدئولوژي و فرهنگ و اخلاقيات حاکم در جامعه است اما وجه تعيين‌کنندة آن، دولت يا قدرت سياسيِ حاکم مي‌باشد. زيربناي اقتصادي جامعه و روبناي سياسيِ آن، سطوح مختلفِ سازمان‌يابي جامعه‌اند که درهم‌تنيده  بوده و در رابطة برهم‌کنش متقابل عمل و حرکت مي‌کنند. 

در شماره‌هاي قبل هم‌چنين گفتيم، توليد به‌شکل انتزاعي انجام نمي‌شود بلکه بر بستر روابط توليدي مشخصي مي‌تواند انجام بپذيرد که ميان مردم برقرار مي‌شود. روابط توليدي در سه وجه متبلور مي‌شود: مالکيت بر ابزار توليد، توزيع  ثروت حاصل از فرآيند توليد و جايگاه هر کس در فرآيند توليدِ اجتماعي.

مفهوم ديگري از اقتصاد سياسي مارکسيستي را که بحث کرديم، تضاد يا برهم‌کنشِ متقابلِ ميان نيروهاي توليدي (نيروهاي مولده) و روابط توليدي بود. رفيق آواکيان توضيح مي‌دهد: «تضاد ميان نيروهاي توليدي و روابط توليدي يکي ديگر از نکات اساسي مارکس است. وقتي آن را بيان مي کنيم خيلي واضح به‌نظر مي‌آيد. اما مارکس بايد سال‌ها وقت صرف مي کرد ... تا از ظواهر بيروني به تضادي که در هستة مرکزي سيستم قرار دارد برسد: تضادي که توسط او و به طور کلي در مارکسيسم به‌عنوان تضاد ميان نيروهاي توليدي و روابط توليدي شناسايي شده است. اين تضادي که محرکِ اساسي سيستم است به‌نوبة خود به تضاد ديگري پا مي‌‏دهد (و داراي رابطة دروني ديالکتيکي با آن است). يعني تضاد ميان ... زيربناي اقتصادي و روبنايي که برمبناي آن زيربناي اقتصادي استقرار يافته و کارش تقويت آن است. ...» (آواکيان. پايه مادي انقلاب کمونيستي و روش انجام آن، اوت 2014) 

منظور از نيروهاي توليد (يا نيروهاي مولده) دانش، مهارت‌ها، ابزار و منابعِ در دسترس جامعه براي توليدِ نيازهاي گسترش‌يابندة آن است. در اين مجموعه، خود انسان و مهارت‌ها و کارش مهم‌ترين جزء است. هنگامي که از تحولات عظيم توليدي مانند اختراع «کشاورزي» در عصر نوسنگي (قريب به 12 هزار سال پيش) و اختراع «ماشين بخار» در قرن هيجدهم، صحبت مي‌کنيم درواقع در مورد رشد نيروهاي توليدي سخن مي‌گوييم. در عصر نوسنگي، کشت زمين و اهلي کردن دانه‌هاي وحشي و حيوانات جاي توليد غذا ازطريق شکار و گردآوري دانه را گرفت. فرآيند توليد، آسان‌تر و محصول فراوان‌تر و خطرات توليد نيازهاي زندگي کمتر شد. رشد نيروهاي توليدي ضرورتِ تغيير «روابط توليدي» را به‌وجود آورد. اين روابط و همراه با آن روابط اجتماعي و به‌طور کلي ساختار اجتماعي تغيير کرد. به‌جاي زندگي اشتراکي کموني، نظام مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و تملک خصوصيِ اضافه توليد و اسير کردن انسان‌هاي ديگر براي کار روي زمين به‏مثابه بَرده و تقسيم کار جنسيتي ميان زن و مرد به‌وجود آمد و «دولت» نيز به‌ظهور رسيد. قشري به‌وجود آمد که کارش مديريت و توليدات هنري و فکري براي عامه بود. به‌اين‌ترتيب، تقسيم کار يدي و فکري ظهور يافت. کليت اين فرآيند را انگلس در کتاب «منشاء خانواده، دولت و مالکيت خصوصي» شرح مي‌دهد و از آن زمان تاکنون پژوهش‌هاي دقيق‌تر، نظرية ماترياليست تاريخيِ انگلس را تاييد مي‌کنند. اين عصر هزاران سال به طول انجاميد. رشته‌هاي توليدي جديد براي توليد نيازهاي جديد مانند سنگ‌تراشي، سفال‌کاري، ريسندگي و بافندگي و معماري پا به عرصه وجود نهاد.

مجموعه تغييرات اين دوره موجب دگرگوني‌هاي وسيع در شکل و شيوه زندگاني اجتماعي بشر شد. به موازات رشد بيشتر نيروهاي توليدي، ضرورت تغيير نظام روابط توليدي و روبناي سياسيِ از برده‌داري به فئودالي به‌وجود آمد. با گذشت هزاران سال ديگر و رشد نيروهاي توليد، روابط توليدي سرمايه‌داري و طبقة بورژوازي در بطن نظام فئودالي به‌وجود آمد. روابط توليدي سرمايه‌داري مبتني بر مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و استثمار کارگر "آزاد" که صاحب هيچ ابزار توليدي نبود و نيروي کارش را به‌عنوان کالا در ازاي مزد به سرمايه‌دار مي‌فروخت (و به اين معنا نسبت به رعيت، "آزاد" محسوب مي‌شد) در بطن فئوداليسم به‌وجود آمد. اما، سلطة قدرت سياسي فئودالي مانع از ريشه‌کن شدن کامل روابط توليدي فئودالي و رهايي دهقانان و باز شدن راه توسعة بيشتر نيروهاي توليدي بود. اين مانع با انقلاب‌هاي بورژوايي، به‌ويژه انقلاب بورژوايي در فرانسه (1789) درهم شکسته شد.

البته اين مسير بسيار پر فراز و نشيب‌تر و متلاطم‌تر از آن چه بود که در اين‌جا به اختصار و با قصد ارائه تصويري کلي از اين  تضاد و برهم‌کنش متقابل ميان نيروهاي توليدي-روابط توليدي و زيربناي اقتصادي-روبناي سياسي و حرکتِ حاصل از اين تضادها داده شد.

بنابراين، بنيادي‌ترين فعاليت بشري که توليد و توزيع نيازمندي‌هاي زندگي است، فقط در چارچوب روابط توليديِ معيني مي‌تواند انجام بگيرد. به قول رفيق آواکيان، «هرچند اين نکته جزو الفباي مارکسيسم است اما بدبختانه بسيار کم درک شده است. و رک بگويم مارکسيست‌ها خيلي کم آن را درک کرده يا دست کم به‌شکل زنده درک نکرده‌اند.»

توليد در جامعة بشري همواره اجتماعي بوده است. اما سرمايه‌داري توليد اجتماعي را به مقياس عظيم و جهاني رساند. ازيک طرف، آحاد بشر در سراسر کرة زمين مشترکا و در تقسيم کاري جهاني توليد را پيش مي‌برند اما ازطرف ديگر، اين کار اجتماعي عظيم مستقيما اجتماعي نيست و با واسطة بازار خصوصي سرمايه‌داري اجتماعي مي‌شود و قشر قليل سرمايه‌داران در رقابت با يکديگر اين کار اجتماعي و توزيع و نوع کاربري ثروت‌هاي توليد شده توسط آن را کنترل مي‌کنند. نيروهاي توليدي تا آن درجه رشد کرده‌اند که جامعة بشري با صرف ساعات کمي از کار مي‌تواند وفور غذايي و امکاناتي عظيمي را براي چند برابر جمعيت فعلي کره زمين به‌وجود آورد. اما، تملک و کنترل خصوصيِ نيروهاي توليدي براي اکثريت مردم جهان، فقر و گرسنگي و مرگ و مير از بيماري‌هاي قابل درمان را توليد مي‌کند. نگهبانان و تحميل‌کنندگان اين وضع دولت‌هاي سرمايه‌داري حاکم هستند. اما علتِ اساسي اين فاجعه آن است که به کارگيريِ عقلايي اين نيروهاي توليدي عظيم در چارچوب روابط سرمايه‌داري غير ممکن است و استقرار روابط توليدي اشتراکي و تعاون و همکاري داوطلبانه آحاد بشر تنها راه حل است.

اما تحقق اين راه حل در همه کشورهاي جهان نيازمند انقلاب کمونيستي، درهم شکستن دولت‌هاي حاکم از طريق جنگ‌هاي انقلابي و استقرار جمهوري سوسياليستي نوين است.

چرا در نظام سرمايهداري مردم از " حق خوردن" که حقي ابتدايي است برخوردار نيستند؟

باب آواکيان در اثر معروف «پرنده‌ها نمي‌توانند کروکوديل بزايند اما بشر مي‌تواند افق‌ها را در نوردد» مي‌نويسد: «... در اين نظام "حق خوردن" وجود ندارد؟ مردم مي‌توانند حق خوردن را بخواهند اما در چارچوب کارکرد اين نظام چنين حقي وجود ندارد. در چارچوب ديناميک‌هاي سرمايه‌داري تحقق چنين حقي ممکن نيست. مثال‌هاي آن را مکرر ديده و مي‌بينيم. مثلا همين موج بيکاري‌هاي تکان‌دهندة اخير. سرمايه‌داري، بي‌نوايي عظيم را آفريده و آن را ابقا مي‌کند (هرچند در کشورهاي امپرياليستي نيز فقر مسلمي وجود دارد اما اين فقر تا حدي توسط خصلت انگلي امپرياليسم که از فوق استثمار مردم جهان به‏خصوص در جهان سوم "تغذيه" مي‌کند پنهان مي‌شود. زيرا بخشي از اين "يغما" به پايين، به‌خصوص به درون طبقات مياني کشورهاي امپرياليستي "نشت" مي‌کند. اما اگر به جهان به‌مثابه يک کليت نگاه کنيم، سرمايه‌داري فقر عظيمي را خلق و ابقا مي‌کند.) شمار عظيمي از مردم جهان به اندازه‌اي که براي سلامت انسان لازم است دسترسي به غذا ندارند و عموما قادر به تامين شرايط سلامتي خود نيستند. بنابراين در سرمايه‌داري مردم از حق ابتداييِ خوردن هم محرومند. اگر آن را به‏عنوان "حق" اعلام کنيم و مردم براي گرفتن "حق" خود به اماکني که غذا به‌عنوان کالا فروخته مي‌شود رفته و اعلام کنند، "ما حق خوردن داريم و اين حق اساسي‌تر از حق شما در توزيع فرآورده‌ها به‌عنوان کالا و انباشت سرمايه است" و بعد شروع به برداشتن و خوردن آن‌ها کنند، مي‌دانيم که چه اتفاقي مي‌افتد و مي‌دانيم هر زمان که مردم چنين کاري کرده‌اند چه شده است: "غارتگران خياباني را به گلوله ببنديد!". ...نظام سرمايه‌داري بيکار کردن مردم را غير قانوني نمي کند (زيرا بيکار کردن براي ديناميک‌هاي انباشت سرمايه‌داري واقعا مهم است) اما خوردنِ بدون پرداخت قيمت غذا را غير قانوني مي‌کند – حق خوردن را غير قانوني مي‌کند. و اگر مردم اعلام کنند فارغ از اين‌که مي‌توانند براي سرمايه‌داران کار سودآور انجام دهند يا خير، حق خوردن دارند، آن‌گاه نمايندگان و سخنگويان سرمايه‌داري و طبقه حاکمه (دست کم برخي از آنان) به مردم لقب‌هايي مانند "تنبل" و "بي‌لياقت" و غيره مي‌دهند.»

در اين‌جا، آواکيان رابطة ميان «حق» که مقوله‌اي مربوط به روبناي سياسي است و شيوة توليد سرمايه‌داري را با مثالي که براي همه آشنا است توضيح داده و نشان مي‌دهد که روبناي سياسي و قانوني و حقوقي و شکل‌هاي آگاهي اجتماعي مسلط در جامعه را درنهايت، شيوة توليد يا ساختار اقتصادي جامعه تعيين مي‌کند. يا به گفتة مارکس: « نحوة توليد زندگي مادي، فرآيند عام حيات اجتماعي، سياسي و فکري را شکل مي‌دهد.» (مارکس. درآمدي بر نقد اقتصاد سياسي. ژانويه 1859 لندن)

حال بياييد به مهم‌ترين عنصر روبناي سياسي يعني دولت و دستگاه سرکوب آن نگاه کنيم. آواکيان در همان مقاله مي‌پرسد: «اگر قانون و دستگاه سرکوب يعني  نيروهاي مسلح، پليس، دادگاه‌ها، زندان‌ها و بوروکراسي و دستگاه اداري نبود، روابط اقتصاديِ استثمارگرانة حاکم و روابط اجتماعيِ ستم‌گرانة ملازمِ آن چگونه مي‌توانست ادامه يابد؟ اگر اين‌ها نبود، سلطة مرد بر زن، سلطة ملل يا "نژاد"هاي خاص بر ملل و نژادهاي ديگر بدون وجود روبنايي که آن‌ها را نگهباني و تقويت مي‌کند چگونه ادامه مي‌يافت؟ اگر روبنا (يعني، سياست، ايدئولوژي و فرهنگ و اخلاقياتي که در ميان مردم تبليغ مي‌شود) هماهنگ با روابط اجتماعي و اساسا روابط اقتصاديِ حاکم نبود، چه مي‌شد؟ مطمئنا تعادل و عملکرد نظام برهم مي‌خورد.»

در مثالي ديگر آواکيان توجه را به رابطة ميان شيوة توليد سرمايه‌داري و ارزش‌هايي که طبقة حاکمه در جامعه رواج مي‌دهد جلب مي‌کند: «… چرا ايدة همکاري و تعاون ميان انسان‌ها، آزاد از قيود رقابت و نزاع‌هايي که خصلت جامعة کنوني است، به‌عنوان ارزش‌هاي متعالي تبليغ نمي‌شود؟ ...چرا مدام گفته مي‌شود که جامعه نمي‌تواند از طريق ديگري به‌جز بازار و روابط بازاري، به‌جز ازطريق توليد و مبادله کالائي کار کند؟ زيرا ارزش‌ها و افکاري که تبليغ مي‌شود منطبق بر کارکرد سيستمي است که در آن زندگي مي‌کنيم و اين سيستم بايد به اين طريق کار کند. تصورش را بکنيد که هر برنامه تلويزيوني و فيلم و آوازي به‌جاي رقابت، ارزش‌هاي همکاري و تعاون، ضرورت شکستن زنجيرهاي ستم هزاران ساله مردان بر زنان و... ستم ملتي بر ملل ديگر را تبليغ مي‌کرد! خيلي سريع، سياستمداران و ديگر نمايندگان طبقة حاکمه به آن حمله کرده و يادآوري مي‌کردند که اين ايده‌ها ممکن است زيبا به‌نظر آيند اما منجر به دهشت و فروپاشي جامعه مي‌شود. ...موردِ "فروپاشي خانواده" را در نظر بگيريم. چطور ممکنست در اين نظام زن به‌عنوان همسر و مادر تعريف نشود؟ هرچند امروزه بسياري از زنان مي‌توانند از خانه بيرون بروند و صاحب حرفه‌اي باشند اما هنوز بايستي 50 هزار دلار براي يک عروسي خرج کنند و هنوز هم بايستي نقش سنتي زن و مادر را بيشتر از هر نقش ديگر بازي کنند. ...چون "خانوادة هسته‌اي سنتي" بخشي لاينفک و به يک معنا جزيي اجتناب‌ناپذير از جامعة مبتني بر ديناميک‌هاي توليد و مبادله کالايي است که سرمايه‌داري بيان خاص آن مي‌باشد. ...» (آواکيان. همان‌جا)

انقلاب کمونيستي و نه چيزي کمتر!

در اوضاع کنوني که موج اعتصابات سراسري از پالايشگاه‌ها و صنايع پتروشيمي و هفت‌تپه و هپکو و تا آذرآب و شرکت برق و شهرداري؛ و از شوش و اهواز و آبادان و اراک تا اصفهان و لامرد و اردبيل و ماهشهر و الي‌آخر برخاسته است، درک اين واقعيت اهميت چندباره يافته که در شيوه توليد سرمايه‌داري «حق خوردن» موجود نيست و حق کار تا زماني و براي کساني هست که بتوانند بر سود سرمايه بيفزايند و يک روبناي سياسي (دولت حاکم با محوريت قواي نظامي و سرکوب امنيتي) براي حفظ و تحميل اين وضع وجود دارد. وظيفه کمونيست‌هاي انقلابي است که ضرورت انقلاب کمونيستي را هرچه عميق‌تر و علمي‌تر درک کرده و در اين اعتصابات به تبليغ و ترويج آن (و نه چيزي ديگر يا کمتر از آن) پرداخته و بر پايه هدف و افق و برنامه و نقشه راه انقلاب کمونيستي که حزب‌مان ارائه داده شمار بسياري از مبارزين اعتصابات را به اين راه که تنها راه رهايي است جلب کنند و به‌اين‌ترتيب توان حزب‌مان را به‌لحاظ کمي و کيفي براي آغاز و به فرجام رساندن انقلاب، تقويت کنند. زيرا، نظام سرمايه‌داري، فارغ از اين‌که تحت مديريت رژيمي مانند جمهوري اسلامي باشد يا رژيم‌هاي سلطنتي و نظامي، اصلاح‌ناپذير است؛ روبناي سياسي و زيربناي اقتصادي آن بايد نابود شود و نظامي بنيادا متفاوت با روبناي سياسي و زيربناي اقتصادي سوسياليستي جايگزين آن شود تا نه‌فقط کارگران بلکه تمامي قشرهاي تحت ستم و استثمار رها شوند.

 

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

بلوچستان "فرزند ناتنی" ایران، جرم مشترک شاه و شیخ

بلوچستان "فرزند ناتنی" ایران، جرم مشترک شاه و شیخ

این سطور را کسی مینویسد که سه سال از فعالیت سیاسی و نیز ژورنالیستی خود را در کنار عزیزان بلوچ گذرانده است و در سالهای 65 تا 68 عضو تحریریه ماهنامه بلوچی – فارسی "کاری راه" ( ارگان کمیته بلوچستان راه کارگر) بوده است که در محله بلوچ نشین لیاری در کراچی پاکستان، منتشر و به داخل کشور ارسال میشد. بنابراین تا حدودی با مسائیل این "سرزمین سوخته" به مثابه محرومترین و فقیرترین بخش ایران، اشنا هستم.

من نخستین بار در مهر ماه 1365 وارد چابهار در بلوچستان شدم. به دلیل ضرباتی که بر تشکیلات داخل کشور "راه کارگر" وارد شده بود، رفقای سازمان تصمیم گرفتند که مرا از طریق مرز بلوچستان به کمک رفقای بلوچ از ایران خارج کنند. وقتی وارد بلوچستان شدم گویی این سرزمین نه گوشه ای از ایران بلکه خطه ای از شاخ افریقاست. فقر و گرما و بی آبی و گرد و غبار بیداد میکرد. قرار اولم در چابهار اجرا نشد لذا برای قرار بعدی باید مجددا به تهران برمیگشتم. با اتوبوس مسافربری از چابهار به زاهدان آمدم. در طول این مسیر طولانی اثری از آبادانی ندیدم . چه در زمان شاهان پهلوی ( و شاهان قبل از آنها) و چه در طول چهار دهه حیات جمهوری اسلامی، گویی بلوچها "فرزند ناتنی" ایران هستند. در سراسر این استان چه در رژیم ستم شاهی و چه در رژیم اسلامی، شما به زحمت چند کارخانه و محل بزرگ کار مشاهده میکنید.. بعلاوه به دلیل کمبود آب و باران، و گرمسیر و بیابانی بودن بخش عمده این منطقه ، کشاورزی و باغداری و دامداری فقط در بخشهای معینی وجود دارد. به همین خاطر در یک قرن اخیر همواره دهها هزار از مردان بلوچ با به جا گذاشتن خانواده و همسر و فرزندان خویش در جستجوی کار به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس میرفتند و از انجا برای خانواده و بستگان خود پول میفرستادند و این روند کماکان ادامه دارد. بخش کوچکی نیز که نتوانستند به کشورهای عربی بروند مجبورند همچون کولبران زحمتکش در کردستان ایران به کار "قاچاق" کالا و سوخت بپردازند که گاهی منجر به مرگ و مجروح شدن انها به دلیل تیراندازی پاسداران و مرزبانان جمهوری اسلامی میشود . شمار اندکی نیز با باندهای مسلح مواد مخدر ناگزیر از همراهی و همکاری هستند.

این همه در حالی صورت میگیرد که بخش جنوبی این استان به دریای عمان مرتبط است و بخش شمالی آن به دریاچه هامون. از لحاظ مواد معدنی نیز این سرزمین از امکانات بالقوه و بالفعل برخوردار است و نیز در صورت تامین آب کافی برای انواع محصولات کشاورزی و میوه جات مستعد است.

در سالهای اخیر رژیم اسلامی سعی کرده با توسعه بندر چابهار به کمک شرکتهای هندی ، محصولات هندوستان را به افغانستان برساند. اما حتی این اقدام نیز تاثیری در ایجاد اشتغال در منطقه و توسعه اقتصادی بلوچستان نداشته است و بسیاری از شاغلین بندر نیز از میان نیروهای غیربومی استخدام شده اند.

اما آنچه در هفته های اخیر نام محرومترین منطقه ایران یعنی بلوچستان را بر سر زبانها انداخته، مرگ دلخراش پنج کودک 2 تا 8 ساله در آبگیرهای منطقه است. بسیاری از روستاها و مناطق این استان از آب لوله کشی و آب آشامیدنی سالم محروم هستند و بسیاری از مردم مجبورند اب مورد نیاز خود را از همان منابعی تامین کنند که دامهها نیز از انها استفاده میکنند و بسیار آلوده هستند. آبگیرها و گودالهایی که ایجاد شده اند تا در فصول بارندگی که ناچیز است آب باران را جمع کند تا در باقی سال مورد مصرف مردم و دامهها قرار گیرد. رژیم اسلامی ادعا میکند که به بیش از هزار روستا با تانکر ، آب آشامیدنی میرساند اما پاسخ نمیدهد که اولا همین آبرسانی نیز کافی نبوده و نیازهای واقعی مردم را تامین نمیکند و ثانیا هنوز روستاهای فراوانی هستند که همین آب ناچیز هم به دستشان نمیرسد. بعلاوه مردم برای سایر نیازهای خود نظیر شستن ظروف و لباس، تامین آب برای دامها و جالیز و کشاورزی .... نیاز به اب دارند که ناگزیر آنها را مجبور به استفاده از آب مردابها و آبگیرها میکند.

مرگ دلخراش پنج کودک در عرض دو ماه به دلیل غرق شدن در این آبگیرها صورت گرفته است. بعلاوه در سالهای اخیر تعداد زیادی کودک نیز دست یا پای خود را در جوار این ابگیرها از دست داده اند چون در برخی از این آبگیرها نوعی تمساح پوزه کوتاه بنام "گاندو" زندگی میکنند.

اکنون هم حامیان شاهان پهلوی و هم حامیان آیت الله ها باید پاسخ دهند که به چه دلیل پاره ای از تن این کشور ثروتمند، باید در فقر و گرسنگی و بیکاری و تشنگی و بیماری دست و پا زند و فعالین مدنی و مردم معترض آن به جرم اقدام علیه امنیت ملی با شدیدترین احکام، مواجه شوند؟ اگر این مردم محرومم به کار قاچاق روی نیاورند و یا با رها کردن همسر و فرزندان خود در جستجوی کار به کشورهای دیگر نروند چکار کنند؟ چرا باید کودک سه چهار ساله برای تامین آب به این ابگیرهای خطرناک روانه شود و به جای مدرسه و بازی و لذت بردن از عوالم کودکی، جان خود را فدای لب تشنه خود و خانواده شان کنند؟

اگر حق آب را بخشی جدایی ناپذیر از حقوق ابتدایی انسان ندانیم حقوق بشر پشیزی هم ارزش ندارد. باید روزی دست شاهزاده مفتخور و آیت الله زاده های مفتخور را گرفت و اورد سر همین مردابهای الوده که از اب آن بنوشند و در کپرهای سوزان، بخوابند تا بفهمند که "عظمت خاندان پهلوی" و "شکوه امت اسلامی" چقدر معنا دارد!!

اگر همه جنایات و غارتها و فسادها و درماندگیهای یک قرن اخیر تاریخ معاصر ایران بعد از انقلاب مشروطه را نادیده بگیریم ( که قطعا نمی گیریم) فقط نگاه کردن به چهره فقر زده و تشنه و محروم بلوچستان کافیست که این دو رژیم را به جرم جنایت علیه بشریت به پای میز محاکمه بکشیم. آن روز، دیر نخواهد بود!

 

آرش کمانگر

28 سپتامبر 2020

  

سخنی با کمونیست ها و فعالین کارگری و اجتماعی در کردستان عراق

سخنی با کمونیست ها و فعالین کارگری و اجتماعی در کردستان عراق

 در باره اشکال مبارزه، شعار و مطالبات، رهبری و سازمان

اعتراضات اجتماعی و تظاهرات توده ای در شهرهای عراق و کردستان چندمین سال  خود را می گذراند؟ پیروزی خواستهای تظاهر کنندگان در گرو چیست؟ موانع جدی کدامند؟

موانع

- مانع جدی و اصلی در یک کلام حاکمیت احزاب و قبایل و عشایر و مذاهب است. در  عراق رهبران احزاب و سازمان های قبایل و مذاهب شیعی و سنی و در کردستان احزاب ناسیونالیست و مذهبی دست در دست و پشت دادن به همدیگر علاوه بر قرق تمام داراییهای جامعه و تحمیل بیکاری و گرسنگی به اکثریت شهروندان، نیروی نظامی و میلیشیایی سرکوب مردم را در اختیار دارند.

- مانع دیگر، تغییر لباس بخشی از سران و پارلمانتارهای حکومتی و اپوزیسیون و تظاهر به حمایت و قرار گرفتن در کنار مردم است. در عراق زمانی مقتدی صدر و  سیستانی و حتی گاها خود رییس دولت و در کردستان ابتدا جریان تغییر "گوران"، سپس تغییر " نه وه ی نوی" مدعی طرفداری از اعتراضات مردم و برحق دانستن این اعتراض با وعده دروغین و فریبکارانه ی اصلاح تا تغییر شده اند. در شرایط بحران های اقتصادی و اجتماعی و حکومتی بورژوازی همیشه راه حلی در جیب دارد. انتخابات پارلمانی زودرس، دولت موقت، دولت نجات ملی و غیره از این طرفند ها است.

 

شعار و مطالبات، اشکال مبارزه

شعارها و مطالبات تظاهر کنندگان آزادی و رفاه و امنیت است. مردم بپاخاسته تامین این خواست ها را در صلاحیت حاکمیت احزاب و قبایل و مذاهب کنونی نمی دانند. از دیدگاه جامعه این حکام مشروعیت ندارند و از آنها بطور کامل سلب اعتماد شده است. از نظر مردم ناراضیحاکمیت مرکزی بغداد و اربیل اصلاح پذیر نیست و باید بروند. شعاری که در اکثر تظاهرات های دوره اخیر از لبنان تا ایران و عراق و کردستان شنیده می شود.

تجمع و تظاهرات توده ای شکل و شیوه ی اصلی  امروز مبارزه مردم است. اما تجارب تا کنونی نشان داده است که تجمع و تظاهرات ولو  رادیکال، اما به تنهایی کافی نیست. بخصوص وقتی تجمع و اعتراض بی صاحب، بدون سخنگو، بدون نماینده و بدون رهبری است، ناکارایی فریادهای خشمگین مردم را بیشتر نشان می دهد. بعلاوه اتکا به تظاهرات خیابانی به تنهایی دست حکام را برای سرکوب و  ایجاد اغتشاش و ناامنی در صفوف معترضین باز می گذارد.

اعتصاب صنفی و عمومی شکل موثرتر مبارزه و مکمل تجمع و تظاهرات خیابانی است. اعتصاب عمومی قابل سرکوب نیست. اعتصاب کارگران، معلمان، کارمندان و کسبه ی بازار ابزار موثر و فلج کننده ی حاکمیت امروز است. بخصوص زمانی اعتصاب توسط انجمن های بخش های مختلف جامعه رهبری و اداره شود.

انجمن ها و نهادهایی که بهنگام اعتصاب اداره ی جامعه را  رها نمی کنند و تامین آب و برق و خدمات پزشکی و اختصاص بخشی از فروشندگان مواد خوراکی و ضروری شهروندان با نظارت خود را تضمین می کنند. در چنین نظارتی، دستفروشان از اعتصاب معاف می شوند. این بخش جامعه هم برای امرار معاش و هم ارائه ی کالاهای ضروری می توانند به کار خود در سطح شهر و محلات ادامه دهند.

 

سازمان و رهبری طبقاتی و صنفی

جامعه به بخش های مختلف کارگری در کارخانه ها و شرکت های دولتی و خصوصی، بیکاران که اساسا جوانان هستند، آموزش و پرورش، خدمات شهری، خدمات درمانی، ادارات دولتی، بازار و محلات شهری تقسیم شده است. جامعه به این شکل سازمانیافته است. این سازمان های اجتماعی هر کدام به سازمان و نهاد رهبری کننده نیاز دارند. شورا، سندیکا، انجمن، کمیته، هیاتهای نمایندگی و غیره از دل مجامع عمومی هر بخش جامعه، اشکال گوناگون تامین این رهبری هستند. 

 

سازمان و رهبری شهری

سازمان و رهبری هر بخش جداگانه ی جامعه (کارگران، معلمان، کارمندان، دانشجویان، بازاریان، محلات ...) هنوز اتحاد عمومی شهروندان یک شهر و شهرک را تامین نمی کنند. یک انجمن، کمیته یا هیات نمایندگی از میان رهبران سازمان های اجتماعی بخشهای مختلف جامعه می تواند رهبری سراسری شهروندان یک شهر و شهرک را تامین کند.

 

 

رهبری سراسری

تامین رهبری سراسری اعتراضات طبقاتی و اجتماعی، شکل عالی و گام نهایی اتحاد سراسری زحمتکشان در سطح منطقه ای و کشوری است. تامین این رهبری در گرو برداشتن گام های اولیه یعنی، انتخاب اشکال متنوع مبارزه. تامین رهبری طبقاتی و صنفی  و تامین رهبری شهری است. زمانی جامعه به این حد از بلوغ سیاسی، سازمان و رهبری رسید، دخالت جامعه در اداره امور، نظارت بر فعل و انفعالات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و نهایتا بدیل اجتماعی و از پایین  در مقابل حاکمیت کنونی و از بالای سر مردم تامین شده است.

رهبری سراسری بدیل اجتماعی هر گونه راه حل های بورژوازی از قبیل انتخابات پارلمانی مجدد، دولت موقت و غیره برای برون رفت از بحرانهایش است. رهبری سراسری متکی به سازمان های کارگری و اجتماعی محل های کار و محلات شهرها زیر پای بورژوازی را برای اجرای نقشه هایش با فریب مردم خالی می کند.

 

سازمان و رهبری طبقاتی و اجتماعی با تبلیغات و فراخوان بوجود نمی آید

در اعتراضات بیش از یک دهه اخیر عراق و کردستان، بجز دخالت بخش هایی از احزاب و سازمان ها و جریانات و شخصیت های بورژوایی برای کنترل و مهار مبارزات مردم و  بردن آن به سمتی که اساس نظام ظالمانه و استثمارگر سرمایه و حاکمیتش را  زیر ضرب قرار ندهد، تا کنون هیچ حزب و نهاد و سازمان طبقاتی و اجتماعی مستقل و حتی شخصیت سیاسی  نیامده است بگوید، من می خواهم نارضایتی و اعتراض و مبارزه مردم بجان امده را سازمان دهم و رهبری کنم.

در تجمعات و تظاهرات خیلی ها می آیند حرف می زنند افشاگری می کنند. شمردن دردها و ابراز خشم و نفرت و افشای مفاسد بورژوازی را مردم عادی به آشکار ترین شیوه بیان می کنند. رفتن حاکمیت را به علنی ترین و  جسارت فوق العاده ای خواستارند. فعالین و سخنگویان تجمعات هم در چند دقیقه استفاده از میکروفون همان ها را تکرار و به خود مردم بر می گردانند و کار سازمانی و اتحاد و تامین رهبری را به حرکت خودبخودی مردم حواله می  دهند.

گفتن "تظاهرات تا سرنگونی، به معنای هیچی نگفتن است. تا اینجا هیچ نقش رهبری انجام نشده است. تکرار خواستها و شعارهای مردم به معنای ایفای نقش رهبری نیست. در کنار مردم ایستادن و شعارهایشان را تکرار کردن به معنای رهبری کردن نیست.  

مردم کردستان عراق مشکل شان این نیست که نحوه اداره جامعه را بلد نیستند.  کارگران و زحمتکشان  آزادی و رفاه و امنیت و عدالت اجتماعی را می فهمند. آزادی و برابری را می فهمند. مردم می دانند چه می خواهند و می دانند چه نمی خواهند. 

از تبعیض و نابرابری و ستم و دروغ و فساد بیزار و متنفرند. می دانند که امروز سرنوشت شان دست کمپانی ها و بانک ها و ثروتمندان و سرمایه داران دولتی و حزبی و خصوصی است. می دانند اگر جامعه دست آن ها باشد اگر چیزی هست برای همه هست و اگر نیست برای هیچکس نیست. مردم همه ی این ها را می فهمند.

حلقه ای که این وسط افتاده است، راه رسیدن به خواست ها و  به آزادی و رفاه و امنیت و عدالت و برابری است. این راه را چه کسانی  نشان می دهند؟ نه در حرف. در  عمل. "بروید خود را سازمان دهید"، حرف است. "بروید در محله کمیته یا انجمن  درست کنید"، حرف است،  "بروید شورا یا انجمن شهر درست کنید"، حرف است. اگر مردمان گوناگون یک شهر خودبخود می توانستند سازمان یابند، نیازی به گفتن نبود. اما گفتن هم این نیاز را برآورده نمی کند.

باید حزبی، سازمانی و رهبران و فعالین و شخصیتهایی آزادیخواه و برابری طلب بیایند و بگویند ما می رویم و این سازمان ها را می سازیم. ما میرویم و شکل اتحاد را نشان می دهیم.

کار و امر رهبری فقط آژیتاسیون و تبلیغ و تشویق نیست. نشان دادن راه است. امر رهبری این است که می آید و  به توده های منتظر می گوید من یا ما می رویم سازمان می دهیم. و این در عمل یعنی می روند با آدم های معین  بخش های مختلف جامعه ( کارگران، معلمان، پرستاران، جوانان بیکار، کارمندان، بازاریان، دانشجویان و...)  می نشینند و خشت های سازمان را روی هم می گذارند. جامعه امروز  به بنا و کارگر برای ساختن نیاز دارد. معمار و نقشه کش زیادند. بنا و کارگر لازم است. باید ادم های معینی در میان هر بخش همدیگر را  پیدا کنند و جمع شوند. ادم هایی شناخته شده در میان بخش خود و  علنی و آشکار و با اسم و رسم، آدم ها ی معلوم و معین و داوطلب و آماده ی رهبری کردن. آدم هایی که جسارت رهبری کردن. جسارت جلو افتادن. جسارت جمع کردن و متحد کردن و  سازمان دادن را دارند.  هم آگاهی و هم ظرفیت و جسارت پذیرفتن مسوولیت سرنوشت جامعه را دارند.

این وضعیت، یک وظیفه فوری در دستور فعالین کارگری و زنان و جوانان و رهبران وشخصیت ها و کمونیست های جامعه  قرار می دهد که به موازات این شرایط بی بند و بار و جامعه ی بی صاحب، دخالت در اداره امور جامعه را سازمان دهند. فعالین و پیشروانی که نمی گذارند هیچ بخش جامعه (کارگری، معلمان، کارمندان، کادر درمانی و خدمات، جوانان بیکار، دانشجوبان، مردم محله...) بدون سازمان باشد. هیچ تجمعی بدون نتیجه و تصمیم گیری تعطیل نشود. هیچ تجمعی بدون تعیین گام بعدی به خانه نرود. هیچ تجمعی بدون آشکار شدن و پاپیش گذاشتن فعالینی پراکنده نشود. فعالین و رهبرانی که هر چند نفر در راس طبقه و صنف و بخش های مختلف جامعه قرار می گیرند. اشکال گوناگون تجمع، تحصن، اعتصاب، تظاهرات و... را هماهنگ با همدیگر و مکمل همدیگر به آزمایش می گذارند. با این وصف جامعه صاحب دارد. صاحبان واقعی. با این وصف توان سرکوب از حاکمین و صاحبان میلیشیا گرفته می شود.

***

چند موضوع مکمل

  • جوانان

سپردن امر مبارزه و جدال طبقاتی و اجتماعی و سازمانیافته و دارای رهبری بر دوش جوانان، خطای سیاسی بزرگی است. جوانان بخصوص بی پروایی و میلیتانتیسم آن ها تنها در دل سازمان های اجتماعی و بخصوص شبکه های سازمانیافته و سازمان ویژه خود که اساسا سازمان بیکاران "کارگران جوان بیکار" و بخشا دانشجویان و دانش آموزان است، می توانند نقش واقعی خود را ایفا کنند. پدیده ای به نام جوانان، بخودی خود متعلق به هیچ نهاد اقتصادی و اجتماعی معین نیست. سپردن سکان مبارزه و تظاهرات به دست جوانان میلیتانت و جسور و متعرض، سپردن جامعه به قضا و قدر است. 

 

  • زنان

زن هم در میان طبقات و بخش های مختلف جامعه تقسیم شده است. از قبیل زنان کارگر شاغل، زنان کارگر بیکار، زنان خانه دار "کارگر خانگی بی اجر و مزد" زنان معلم، زنان پرستار و زنان و دختران دانشجو. سپردن امر مبارزه به زنان با سازمان و پرچم مستقل خود، بدون پایه طبقاتی و اجتماعی  و صرفا بعنوان جنسیت زن، ولو تحت ستم  و تبعیض مضاعف، قرار دادن بار سنگینی بر دوش زنان و تنها گذاشتن آن ها با ستم و تبعیض و دردهای معین خود است. فمینیسم پاسخ این دردها نیست!

 

  • میلیشیا

مهم ترین ابزار سرکوب حاکمیت و حفظ بقای ان در کردستان عراق میلیشیای مسلح احزاب است. اما میلیشیا  نقش و انسجام سازمان مستحکم ارتش منظم و سلسله مراتب سازمانی آن و پلیس نهادینه ی بورژوازی حاکم را  ندارد. حتی در میان احزاب حاکم، سران و فرماندهانی هستند که میلیشیای وابسته بخود را دارند. میلیشیا ضربه پذیر است.  اکثریت میلیشیای احزاب حاکم  در کردستان بخشی از مردم فقیر را تشکیل می دهد که یکی از وظایفش حمل اسلحه بهنگام انجام وظیفه است و برای امرار معاش خانواده اش مجبور به انجام کارهای دیگر از کارگری  و رانندگی تاکسی تا دستفروشی و معامله گری و غیره است. حضور افراد میلیشیا و پلیس احزاب حاکم در صف تجمعات اعتراضی مردم در خیابان ها نشان این تناقض است که میلیشیا منفعتش نه در حفظ منافع احزاب حاکم بلکه در سپردن داراییهای جامعه و برگرداندن آن به مردم است.

پس میلیشیا هم یک موضوع کار فعالین و رهبران و سازمان های کارگری و مردمی است که آن ها را به صف خود دعوت کنند. خلع سلاح میلیشیا با جنگ متقابل نظامی ممکن نیست. تقابل مسلحانه با میلیشیا جامعه را به صحنه جنگ داخلی تبدیل می کند.  اما وقتی جامعه صاحبان خود را  پیدا کرد و دور سازمان های خود جمع شد و رهبری شهری و سراسری را تامین کرد، میلیشیا را هم با خود خواهد آورد و  زیر پای حکام را خالی خواهد کرد. انقلاب و قیام مسلحانه در انتهای این پروسه ی پیچیده است.

۵ شهریور ۹۹(۲۶اوت ۲۰۲۰)

 

هفت تپه حق دارد پیروز شود!

هفت تپه حق دارد پیروز شود!

اجلاس روز گذشته – چهارشنبه پنجم شهریور – با ریاست معاون اول ریاست جمهوری، تحت عنوان "جلسه بررسی مسائل شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه"  را باید شاهدی بر کینه توزی کور، و نمایش تفرعن شلخته دولت و پادوهای سلطه سرمایه بر علیه کارگر در ایران به تاریخ سپرد. ("جلسه بررسی مسایل شرکت هفت تپه"، سایت تابناک، پنجم شهریور).

گزارش منتشره در جراید یکسر حدیث پیچ و تاب حزین و رقت انگیز سیاستمدارانی است که از اشاره به اعتصاب کارگران هفت تپه اجتناب ورزند. چه چیز جز کینه توزی کور میتواند چند سال آزگار و اعتراض، و فقط در مورد آخر آن، اعتصاب هفتاد و سه روزه بیش از شش هزار کارگر را با عنوان "مسایل کارگری" و "مشکلات کارگران" به سخره بگیرد؟ این اجلاس باید در خلاصی از هر گونه قید و بندی به سیم آخر زده باشد که چشم بر چند دوره و فقط در دوره اخیر به چهار ماه دستمزد معوقه، به اخراج، به بلاتکلیفی کار و ... ببندد و یک سطر در میان برای مالک کارخانه اشک بریزد. این نمایش تفرعن نمایندگان بورژوا است که کارگر را فقط در تولید، در تسلیم و سکوت آدم حساب میکند. این تفرعن شلخته و رسوا، تولیدشان ورشکستگی و فقر و دستمزد معوقه، نظم شان و قانون شان یکسر بر خیانت و راهزنی استوار است.  

بنا به اطلاعیه پایانی، گوش تا گوش مقامات سه قوه گرد آمدند تا  در باره "مسایل هفت تپه" هیچ کاری نکنند... " در این نشست همچنین مقرر شد، وزارت امور اقتصادی و دارایی با دستگاه‌های نظارتی جلساتی را برای بررسی ابعاد مختلف مسایل شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه برگزار و ظرف سه ماه نتایج بررسی‌ها را برای تصمیم‌گیری نهایی اعلام کنند." میخواهند همچنان وقت بخرند، همچنان دستمزدها را به گروگان بگیرند و همچنان شانس خود را در توطئه تازه تر برای ترس و تفرقه میان کارگران آزمایش کنند.

تا جایی که به کارگر و مصالح و منافع، تا جایی که به اعتصاب و خواسته های کارگران مربوط باشد این اجلاس جز یک مشت لاطاٸلات "کارگران عزیز" و تهدید در جهت از سر گیری تولید چیز دیگری در بر نداشت. این اجلاس "اعتصاب" حکومت و نمایندگان سرمایه برای تجدید آرایش صفوف خود، برای همصدایی زیر پرچم "خصوصی سازیها"، برای عکس یادگاری وزیر کار و وزیر صنعت با قبیله امام جمعه در همراهی با نیروهای انتظامی بود. از این بیانیه پیسی میبارد. اثری از اراده، رمق و توان پیروزی برای "حل مشکلات کارگران" در پیشانی آن وجود خارجی ندارد. انتر چرخانی اجلاس در دفاع از اسدبیگی، بدون آنکه جرات کند نامی از او برده شود، زیادی زمخت و نتراشیده از آب در آمد.  بورژوازی ایران باید پرونده اسدبیگی ها را ببندد. با اسدبیگی، با بامبول و تمرینات مافیایی  میتوان زبونانه سبیل همدیگر را چرب کرد، اما نمیتوان حریف کارگر شد.

وقت آنست که هفت تپه و اعتصاب کارگری را باور کرد و برسمیت شناخت: هفت تپه حق داشت به کم رضایت ندهد. حق داشت سرسختی بخرج دهد. حق داشت بر مالکیت سرمایه بتازد. حق داشت اتحاد کارگری را پاس بدارد. حق داشت تخم قدرت و توانایی و اختیار کارگر بر تولید و سرنوشت خود را دردلها بپاشد. هفت تپه حق داشت هر چه وسیعتر مورد حمایت قرار بگیرد.

معاون اول رئیس جمهور خواسته است که "موضوع هفت تپه را سیاسی نکنید". در حالیکه خود او با بسیج تمام ذخیره جانوران سیاسی و امنیتی حکومت به پرونده ای رسیدگی میکند که سرقت نان و کار از پایه های زندگی شش هزار خانواده کارگری را در دستور دارد.  

هفت تپه نه فقط اعتصاب، بلکه هسته اصلی سیاست و پرچم سیاسی طبقه کارگر در ایران است. کارگر باید بر مقدرات زندگی خود کنترل داشته باشد. هفت تپه حق دارد و باید  پیروز شود.     

 

كشمكش دو پایتخت!


كشمكش دو پایتخت! 

درست هنگامی كه گوشه‌ای از پرونده قطور تجاوزهای زنجیره‌ای به زنان در ایران به بیرون درز كرده و به دنبال آن قربانیان و نجاتیافتگان تجاوز جنسی در هر سن و سالی لب به سخن گشوده‌اند، در حالیكه هنوز یكماه از لگام‌زدن به دستگاه سركوب و اعدام دولت بتوسط توفان اعتراضات وسیع مردم علیه احكام اعدام برای شركت‌كنندگان در خیزش‌های آبانماه ۹۸ می‌گذرد، و هنگامی كه طبقه كارگر از نفت و پتروشیمی تا هفت‌تپه و هپكو و ... قد علم كرده و بیدار شده است، دست آخر آقای روحانی رٸیس‌جمهور «پایتخت جهان اسلام» برای نجات از خشم و نفرت ده‌ها میلیون انسان به تنگ‌آمده از وضع موجود با كمال پررویی زبان تر می‌كند كه: «ما در برابر مردم ایران شرمسار نیستیم و کمتر از ۲ سال در موشک کروز دریایی از برد ۳۰۰ کیلومتر به ۱۰۰۰ کیلومتر رسیده‌ایم که این نشان می‌دهد ما در مسیر تولید و خودکفایی قرار گرفته‌ایم.»

ملاحظه میفرمایید؟! ‏خزانه دولت برای ادامه تخاصمات در منطقه و تولید ناامنی و ارعاب داخلی پر پول است، فقط جهت اختصاص‌‌دادن به رفاه و خوشبختی جامعه خالی است! روحانی مطمٸنا در گوش گاو نخوابیده است و سوراخ دعا را هم گم نكرده است؛ فهمیده است كه كار از «تولید» سلاح و نفت و «خودكفایی» و جفنگیات گذشته است. كار از مرعوب‌كردن نسل امروز با دخیل‌بستن به پروپاگاند نظامی و «خطر آمریكا» گذشته است؛ زمان دل‌خوش‌كردن به موشك و موش‌دوانی در منطقه به قصد سركوب داخل به سر رسید؛ دوران ریسه‌رفتن حول «نگاه به مقام شامخ زن در اسلام» و توجیه طوق بندگی زن نیست؛ آب از سر جنازه «پایتخت» جناب رٸیس‌جمهور همراه با ایدٸولوژی متعفن آن، با قوانین ضد كارگر و ضد زن آن، با نقشه و توطٸه‌های آن گذشته است؛ دوره زبان گاز گرفتن دولت و بیداری جامعه است! 

 

خوب گوش را كه به زمین بچسبانید متوجه می‌شوید كه مشت رژیم اسلامی را جنبشی باز كرده كه از دیماه ۹۶ به توسط زنان و «دختران انقلاب» روی غلتك افتاد تا به اعتصابات كارگری امروز رسیده است. «پایتخت» عالیجناب با تندیس‌های آن، با قدیسان آن محكوم به فنا است؛ دوران جن‌زدگی «پایتخت جهان اسلام» در مقابل عروج «پایتخت اعتصاب جهان» است! در ایران تحت نظارت «پایتخت اعتصاب جهان»، امتیاز و برتری، افتخار سربلندی و شكوفایی نه از طول و عرض برد تخریبی «موشک کروز» و افزایش تعداد دستجات شبه‌تروریست مذهبی - قومی در منطقه، نه از رونق بساط مراسم خشونت‌بار عید قربان و تاسوعا – عاشورا، بلکه از مسیر «نان، مسکن، آزادی» و «شادی، رفاه و خوشبختی» می‌گذرد. اكنون بیش از چهل سال است كه یك بند اساسی برنامه «پایتخت اعتصاب جهان»، رهایی و آزادی زن است. پایتختی كه بر متن عبور جامعه از جمهوری اسلامی، به زنان سکو، پرچم و احساس قدرت برای افشاگری و اعلام کیفرخواست‌های میلیونی‌شان در مورد ابعاد و اشکال و دامنه وسیع خشونت و تجاوزهای جنسی و وحشت ناشی از آنها را می‌دهد. پایتختی كه برای رهایی كامل خود، محكوم به زدن رگ و ریشه قانون آپارتاید جنسی و همه اشکل و ابعاد ستم‌كشی زن است؛ پایتختی كه آرمان‌های سرخ‌اش را دشمنانش با هیاهو و دار و دسته راه انداختن، «خشونت» می‌نامند تا با خشونت تمام جلوی قدرت گرفتن‌اش را از قبل بگیرند و بقاء «پایتخت جهان اسلام»شان را «ابدی» جلوه دهند و همگان را دیوار به دیوار محکوم به مرگ در آن بكنند. بلكه شاید كارگر، زن، جوان و بازنشسته، دانشجو، معلم و بیکار و میلیون‌ها محروم را از صحنه بدر كنند و به رضایت بكشانند. تا به جای امید به امکان شادی مردم، نیش «تا بناگوش بازشده» رٸیس‌جمهور را نظاره كنند؛ به جای خواست برچیدن بساط خرافه و مذهب، وقت بخرند و اوضاع منطقه‌ای خود را وصله پینه كنند.  

 

پایتخت ما از میان مردم محروم، از میان كارگران و سوسیالیست‌ها، از میان زنانی كه هیچ‌گاه در طول این چهل سال به خفت تبعیض جنسی و قوانین اسلامی رضایت نداده‌اند، از اردوی مشتاق آزادی و برابری و رفاه، اعلام كرده است: نه!

 

بر پیشانی اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان داغ باطل زده است! «نه» به همه دول غربی كه كفش و كلاه كرده‌اند دم به ساعت در رسانه‌های مفتخور و بی‌شرف خود، عامدانه آرمان‌های پایتخت ما را سانسور كنند. «نه» به همه كسانی كه دست بر قضا این هیولای ترور و خشونت را انتخاب مردم جا می‌زنند! به خیل جامعه‌شناسان و اقتصاددانان رانده و مانده كه تمام هنرشان توجیه رشته برشته وضع موجود است، رجاله‌ای كه استثمار و بهره‌كشی را حق و «سرنوشت» كارگر می‌دانند، تنبل خطابش می‌كنند تا طبقه كارگر را بدوشند و راهی پیدا كنند كه جلو زیاده‌خواهی كارگران برای زیر و رو كردن نظم وارونه را بگیرند. «نه» به همه كسانی كه به جای رفع ستم بر زن و برای مقابله با تبعیض جنسی، هنوز دلشان برای «اصلاحات» در بالا آب شده است. تكلیف اینها و نظام دست به چماق‌شان روشن است؛ نیت‌شان، اهداف‌شان و زرد بودن اوضاع‌شان از بحرانی كه در آن دست و پا می‌زنند آشكار است.

 

این صدای رسای پایتخت سوسیالیستی ما است كه امروز نماینده «نه» قدرتمند طبقه كارگر است؛ طبقه كارگر در راه پیشروی خود و برای بستن زیپ دهان سران ریز و درشت این نظام، نمی‌توانست قدم به قدم «نه»ی محکم و رادیکال زنان به کل نظام اسلامی را که اكنون از دریچه تعرض علنی به تجاوز و خشونت علیه زن فوران کرده است، نمایندگی نکند! مشتاقانی كه در جستجوی رهایی‌اند، چه زن و مرد، چه پیر و جوان، با هر عقیده و مرامی و با هر پیشینه ملی و قومی، به پرچم سوسیالیستی پایتخت ما رو آورده‌اند. این آن پرچمی است كه گرداگرد آن از تهران تا شوش و از شمال تا جنوب ایران را به هم بافته است. تنها در این پایتخت است كه زنان ایران قوانین اسلامی و حجاب اجباری را می‌سوزانند، كه مردمانش دیوار تبعیض و نابرابری را فرو می‌ریزند؛ تنها در پایتخت ما است كه نسل امروز حق‌اش را رو در روی حاكمان فریاد می‌زند؛ و اعلام می‌کند که آماده است آن را به قدرت و نیروی خود به کرسی بنشاند! كه موانع پیشروی‌اش را یكی پس از دیگری جارو می‌كند؛ با همه در می‌افتد؛ دشمنانش را افشاء می‌كند؛ نقدشان می‌كند تا به اعماق دست پیدا كند؛ جایی كه زیر پوست جامعه، انسان خواهان آزادی و برابری فارغ از ستم و تبعیض زندگی می‌كند و شایسته رسیدن به آرمان‌های جهانشمول انسانی است.

وجود این پایتخت دیگر یك پدیده بدیهی و ابژكتیو در جامعه ایران است؛ قابل حذف‌شدن و دست‌كم گرفتن نیست! هر روز محافل، انجمن‌ها و جمع‌های  بیشتری چون جویبار به آن می‌پیوندند. هیچ شرط و شروط خاصی برای پیوستن به آن وجود ندارد. كافی است كه دل شما از استثمار، از ستم بر زن و پراكندگی به درد آمده باشد. حتی اختناق هم جلودار صدور مجوز شهروندی و  پیوستن به این پایتخت نیست؛ پایتختی كه قطب‌نمای پیروزی‌اش پرچم سوسیالیستی آن است؛  سوسیالیسمی كه برای حضور امروزش در صحنه سیاست ایران بیش از چهار دهه است كه خشت بر خشت گذاشته است. سوسیالیسمی كه اولین فرمان آن آزادی زن و برچیدن تبعیض است. روی هم رفته، دنگ‌دنگ و كشمكش دو پایتخت علیه هم شروع شده است؛ وقت آن است كه به استقبال فاز پویایی و دینامیسم جنبش «رهایی زن» در ایران رفت.

 

تاریخ: ۲۷ اوت ۲۰۲۰

 

August 28, 2020

کدام انتقاد؟( پیرامون اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له)

کدام انتقاد؟

( پیرامون اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له )

علی العموم و بطور معمول، منشاء و سرچشمه ی مناقشات درونی در احزاب چپ و راست، منهای جدل بر سر تصاحب قدرت، بروز آراء و دیدگاه های متفاوت است که به تغییر و تحول در ساحتِ سیاسی جامعه مرتبط اند. نمایان شدن اختلاف نظر سیاسی در همه ی احزاب، میتواند بر سر برنامه، استراتژی سیاسی، و تاکتیک، فارغ از روندهای سیاسی درون جامعه نیز باشد. افزون بر اینها، خاصه در احزاب چپ رادیکال، تجدید نظر در اصول و مبانی فکری و ایدئولوژیک، درغلتیدن به انحرافات سوسیال – دموکراتیک، رفرمیسم، و غیره، و یا تغییر ریل و پیوستن به یکی از جنبشهای سیاسی – اجتماعی طبقات فرادست، نقطه ی آغاز اختلافات، و پیدایش بحران در این احزاب است.

همگان اطلاع دارند، بعد از بروز تمایزات بینشی و سیاسی در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومه له) ، دو – سه سالی است که این حزب دچار بحران شده و با کمال تأسف به علت غیاب فرهنگ و سنت کمونیستی در مبارزه ی سیاسی و درون حزبی، و وجود فرهنگ و سنت فرار از بحث سیاسی روشن، دامن زدن به عرق سازمانی، حتک حرمت، پرونده سازی، توطئه سازمانی و ...، به علاوه ی سوء استفاده ی عناصری اپورتونیست از این آشفتگی، حل اختلاف نظر را به روشی سیاسی و متمدنانه، بسی سخت و یا غیر ممکن کرده است. 

در این حزب روابط محفلی تماماً جای مناسبات رفیقانه و کمونیستی را گرفته، و بی آنکه قرار و قطعنامه هایی در کنگره ها و پلنومها آورده شوند تا بشود حول آنها جناح  بندی ایی شکل بگیرد، بلوک بندی و دو قطبی در این حزب بوضوح قابل رؤیت میباشد. همکاری میان ارگانهای رهبری مختل شده، و کنش و فعالیت مشترک حزبی در سطوح مختلف با مشکلات عدیده ایی دست به گریبان است. این دشواریها حکایت از ترک خوردگی و انشقاق [ اعلام نشده ] در این تشکیلات دارد.

ما در حالی شاهد یکچنین وضعیت اسف باری در حزب کمونیست ایران و کومه له هستیم که تا تاریخ نگارش این مطلب، قطع نظر از مواضع شفاهی رهبری کومه له و همفکران ایشان در سخنرانی ها و مصاحبه های متعدد یا در نوشته هایی پیرامون برنامه ی حاکمیت شورایی و موقعیت حزب، و همچنین اظهارات شفاهی مکرر و کوتاه یکی از آنان در ارتباط با پرسمان سوسیالیسم در یک کشور، که به درستی از تک تک آن دیدگاهها و نظرات، خط مشی سیاسی ناهمسان با خط رسمی حزب استنباط شده اند، جناح رهبری کومه له بارها پایبندی اش را به اسناد پایه ایی حزب و سایر مصوبات کنگره ها و پلنومها اعلام داشته است.(1)

در اطلاعیه ی کمیته مرکزی کومه له به مناسبت انتشار مباحثات درونی حزب کمونیست ایران که پنجم شهریور ماه 1399 خورشیدی انتشار یافت، میخوانیم: « کمیته مرکزی کومه له به سهم خود تمام تلاش خود را برای ادامه کاری و حفظ وحدت در صفوف حزب کمونیست ایران بر مبنای برنامه، اساسنامه، استراتژی حزب و مصوبات رسمی کنگره ها و پلنوم ها مبذول خواهد کرد و فعالیتهای روتین خود را بر اساس تعهدات خود در قبال جامعه کردستان دنبال خواهد کرد. »

با این اوصاف، رهبری حزب کمونیست ایران بدنبال بیانات تحقیر آمیز رهبری کومه له در گفتگو با رادیو دیالوگ حول و حوش اختلافات سیاسی در حزب، بیش از پیش درصدد علنی کردن تمایزات سیاسی از طریق ارجاع مخاطبین به اسناد و مصوبات حزبی، و مقایسه ی کنشگری آنان با این استاد و مصوبات  برآمده اند. البته همه میدانند قبلاً اینکار صورت گرفته بود.(2)

اکنون پرسش اساسی این است که، آیا تشریح اختلافات از راه ارجاع دادن به اسناد پایه ایی و سایر مصوبات که دو طرف روی آنها توافق دارند، و یا تحریر مجدد مقالاتی در دفاع از تحقق سوسیالیسم در یک کشور، دفاع از برنامه ی حاکمیت شورایی، دفاع از موجودیت حزب، دفاع از همکاری با جریاناتِ چپ و کمونیست چه در سطح سراسری و چه محلی، دفاع از موضع حزب در رابطه با اسلام سیاسی، به چالش کشیدن تفکرات سوسیال دموکراسی و رفرمیستی یا نقد بحث " رفرم و انقلابِ " دبیر اول کومه له، رفیق ابراهیم علیزاده که اتفاقاً این بحث برگرفته از استراتژی حزب مصوب کنگره ی یازدهم است، و... با تکیه بر همین اسناد و مصوبات، نتیجه ایی ملموس برای جناح مخالف رهبری کومه له چه در صفوف تشکیلات، و چه در داخل جامعه دربر خواهند داشت؟ آیا فقط انتقاد از نحوه ی تعامل با احزاب بورژوا – ناسیونالیست کرد که در مقاله ی رفیق صلاح مازوجی با عنوان " سیمای سیاسی بحران درونی حزب  کمونیست ایران " به تفصیل آمده و نقدی درخور تأمل و متفاوتر از مطالب انتقادی پیشین است، مؤثر خواهد بود؟

یقیناً، اثبات مغایرت دیدگاههای طرف مقابل و کنشگری اش با اسناد و مصوبات به منظور روشن کردن تفاوتها، بی ثمر است زیرا همانگونه اشاره شد، رهبری کومه له و همنظران وی علی رغم اتخاذ مواضع ناهمخوان با خط رسمی، و علی رغم هر عملکردی که در ایندوره داشته اند، در حرف خود را به اسناد و مصوبات مُقید و مُتعهد میدانند. تازه همان اشخاصی که با پاره ایی از سیاستهای رسمی حزب و کومه له زاویه دارند، در این دوره نظرات خود را " داخل طاقچه گذاشته اند " و از پیگیری آن دیدگاهها در حزب دست کشیده اند و روی رسیدن جناح رهبری کومه له به اهداف تعیین شده تمرکز کرده اند.(3)

جواب سئوال دوم نیز معلوم است. تنها اعتراض به پیوند و رابطه با خبات، و برجسته کردن و نقد قضایایی از قبیل " پروسه ی واگذار کردن حاکمیت به مردم " و " سرنوشت نیروی مسلح در کردستان " که در بخش شیوه ی برخورد با احزاب بورژوا – ناسیونالیست کرد در همان نوشته ( سیمای سیاسی بحران درونی حزب  کمونیست ایران ) نقد شده اند، و در نهایت بر این مهم تأکید شده که نبایستی در دام استراتژی احزاب ناسیونالیست در کردستان ایران افتاد، کافی و کارساز نیست. چرا؟ چون جناح رهبری کومه له طریقه ی همکاری و مناسبات با جریانات ناسیونالیست را تاکتیکی جهت تقویت مبارزه علیه رژیم و ستمگری ملی قلمداد میکند و آنرا منطبق با همان قطعنامه ی " خطوط عمده ی سیاست کومه له در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان " مصوب کنگره ی هفدهم کومه له میداند که رفقایی از هر دو جناح حزب آنرا تدقیق و تدوین کردند.(4)

لازم به ذکر است، در این مصوبه که سیاست رسمی کومه له در خصوص همکاری و تنظیمِ مناسبات با سازمانها و احزاب بورژوا – ناسیونالیست، قوم پرست و مذهبی کردستان را تعیین کرده، رد پای خط مشی رهبری کومه له در آن کاملاً مشهود است. (5) مسلماً، بدون نقد ریشه ایی از ناسیونالیسم حاکم بر این سند، و نقد جبهه سازی با ارتجاع ناسیونالیسم در قالب همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی کردستان، هر انتقاد دیگری اگرچه درست و پذیرفتنی باشد، ولی غرولند یا خرده انتقادی از تفسیر آن سند است، نه یک نقد برنده مبتنی بر مارکسیسم!

مضاف بر اینها، توصیف ماهیت " پ. ک. ک. " و " پژاک " ( شاخه ی کردستان ایرانِ پ. ک. ک. یا ک. ج. ک. ) ، و زیر سئوال بردن روش تعامل با آنها شارح اختلافی جدی با جناح رهبری کومه له نیست. به عبارت بهتر، غلط دانستن چند و چون مناسبات فعلی با " پ. ک. ک. " و " پژاک " ، و توصیه به تنظیم پیوند درست با این جریانات، و نه قطع رابطه، اصلاً و ابداً توضیح دهنده ی اختلاف واقعی نیست. این ملامت ها قابل قبول و اثر گذار نخواهد بود چون هر دو جناح حزب روی داشتن مناسبات با " پ. ک. ک." و " پژاک " توافق دارند.(6)

نقطه ی اشتراک دو جناح در این است که هیچکدام " پ. ک. ک. " و " پژاک " را نیروهایی ارتجاعی و دشمن طبقه ی کارگر، و بالطبع دشمن یک نیروی کمونیست نمیدانند و به همین دلیل خود را برای تقابل های امروز و آینده آماده نمیکنند.

وانگهی، نقدی ریشه ایی و رادیکال از زاویه ی منافع طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده این نیست که گفته شود، استراتژی " پ. ک. ک. " و " پژاک " حفظ بقای رژیم حاکم بر ایران است لهذا در نشست و برخاست با آنها نباید گذاشت از اعتبار سیاسی کومه له به هدف پیشبرد سیاست مماشات جویانه بهره برداری شود. این خرده گیری یک موضع ضد رژیمی صرف است.

در باره ی مواضع اتخاذ شده در مطلب سیمای سیاسی بحران درونی حزب  کمونیست ایران، تقریر نکاتی ضرورت دارد. در بخشی از آن مطلب میخوانیم: « در همین رابطه، لازم است به شرکت کومه له در نهاد زیر مجموعه " ک. ن. ک. " تحت نام " کمیته دیپلماسی مشترک " که بیش از سی حزب و جریان ناسیونالیستی و اسلامی در آن حضور دارند و از بیانیه هایشان پیداست که در خدمت استراتژی بقای جمهوری اسلامی عمل میکنند و هیچ ربطی به منافع کارگران و مردم زحمتکش و ستمدیده ندارد، پایان داده شود... »

در حدی که نگارنده مطلع است، پیشترها رهبری حزب مخالفتی اصولی با حضور سازمان در " ک. ن. ک. " ( کنگره ی ملی کرد ) و نشستهای نهاد " کمیته ی دیپلماسی مشترک " نداشت. بر پایه ی شنیده ها، فقط یکبار در خصوص شرکت دبیر اول کومه له در یکی از آن گردهمایی ها که قریب یکسال قبل یا کمتر برگزار گردید، بحثهایی در جلسه ی کمیته ی رهبری کومه له درگرفته بود و مخالفین شرکت دبیر اول در آن گردهمایی، پیشنهاد حضور سطوح پائین تر کمیته مرکزی کومه له را داده بودند.(7)

ذره ایی نباید تردید داشت، جناح رهبری کومه له به این بحث که دارد یکی از محورهای اختلافات را رو به جامعه می نمایاند، اعتنائی نمیکند، و از متد و سبک دیپلماسی خود به قصد نزدیکی و همپیمانی با سازمانها و احزاب ناسیونالیست، قوم پرست و مرتجع کرد در منطقه، دست نمیکشد. سوای این، یک پرسش چالش برانگیز اذهان بخشی از اعضای حزب بویژه مدافعان خط رهبری کومه له، و البته ناظرین بیرون از این تشکیلات را به خود مشغول میسازد که، اگر از روز اول با حضور رهبری و نمایندگی کومه له در " کمیته ی دیپلماسی مشترک " مخالفت شده، پس از چه روی تا دیروز سخنی نگفته اند؟ بنابر این، آیا چنین مقالی برایی آنچنانی دارد؟

در قسمتی دیگر از این مقاله آمده است: « سیاست، مواضع و حمایت بی دریغ کومه له و حزب کمونیست ایران در دفاع از جنبش حق طلبانه و خودمدیریتی روژآوا یکی از برگ های پرافتخار جریان ماست. ما در حالی که از این جنبش حق طلبانه در برابر دولت فاشیست ترکیه و دیگر نیروها و قدرت های ارتجاعی منطقه دفاع کرده و برای جلب حمایت و همبستگی مردم کردستان ایران و افکار پیشرو و مترقی در سطح ایران از این جنبش پیگیرانه تلاش کردیم، همواره نسبت به خطراتی نیز که در اثر سردرگمی استراتژیک احزاب دخیل، این جنبش را تهدید می کرد هشدار می دادیم. درست آن است که کومه له در قبال نقش پژاک در جنبش کردستان ایران هم همین رویه را در پیش گیرد. » ( خطوط تأکید از ما است )

اینکه هشدارهای کومه له تا چه اندازه ایی روی احزاب تحت امر " پ. ک. ک. " در کردستان سوریه که از یک طرف در قطب ارتجاعی – امپریالیستی روسیه، ایران و سوریه اند، و از آن طرف با آمریکا مناسبات بسیار نزدیک و دوستانه ایی دارند، مؤثر بوده، و از سردرگمی استراتژیک خلاص شده اند، رد شویم، در این پاراگراف غافل نشدن از انتقاد، و پند و اندرز دادن در عالم ارتباط با " پژاک " توصیه شده است. جای سئوال دارد که، در پیش گرفتن همان رویه ( نقد و نصیحت ) با " پژاک "، از کدام ضرورتِ مبارزه ی سیاسی و طبقاتی در کردستانِ ایران نتیجه شده است؟ آیا پژاک به حرف کومه له گوش میسپارد و از استراتژی حفظ بقای رژیم دست میشوید؟ این قسم اظهارات شائبه ایجاد میکند و اذهان نسبت به وجود اختلاف نظر سیاسی دچار تردید میشوند. از این قسم اظهارات اینگونه برداشت میشود که دو جناح مدهوش میلیتانتیسم " پ. ک. ک. " هستند، و " پژاک " را بعنوان یک نیروی ارتجاعی – ناسیونالیست با پتانسیل بالقوه ی تروریستی، نمی شناسند.   

در ادامه ی این نوشتار به انتقاد از حذف منتقدین و یا کادرهای مخالف جناح رهبری کومه له میرسیم. ممکن است این انتقاد صحیح توجه جامعه و احزاب چپ را به مسأله ی حذف معطوف کند، اما خواست پایان دادن به سیاست حذف و کنار نهادن کادرها بیش از آنکه حق و درخواستی دموکراتیک تلقی شود، به تقلایی برای حفظ موقعیتهای حزبی در بین طرفداران جناح رهبری کومه له تعبیر میگردد. جناح رهبری کومه له مدتهاست بطور سیستماتیک مشغول مهندسی افکار پیروان خود است. این جناح اینگونه وانمود کرده که پرسوناژهای جناح مقابل فقط در پی ماندگاری در مناصب حزبی اند.

به باور نگارنده، نقد سیاست حذف، و شکوه و گلایه از نحوه ی مدیریت جناح رهبری کومه له، هرگز جای یک تقابل جدی فکری – سیاسی را نمیگیرند و راهگشا نیستند.

اینک با در نظر گرفتن تمامی نکات مطروحه، میباید روی کدام تفکر، عملکرد و کانسپت رهبری کومه له دست گذاشت؟ واقعیت اینست، رهبری کومه له که سالیان سال حرکت و تعقل سیاسی اش بر مبنای جغرافیا بوده، بنا به ارزیابی و تبیین خود از اوضاع سیاسی ایران و کردستان، و ضمناً تأثیرات وضعیت منطقه ( شرایط کردها در سوریه، عراق و ترکیه، و صف بندیهای ارتجاعی – امپریالیستی در این نقطه از جغرافیای جهان ) بر جامعه، در اندیشه ی محکم کردن جای پای خود در جنبشِ ناسیونالیستی کرد است. رهبری کومه له که دیر زمانیست دنبال متحدین خود در میان سازمانها و احزاب ناسیونالیست، قوم پرست و مرتجع کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه میگردد، به بهانه ی همیشگی و کهنه ی "مسئول" بودن کومه له در قبال جنبش و سرنوشت مردم کردستان، پرتاپ نشدن به حاشیه ی تحولات آتی، و ممانعت از جنگ احتمالی احزاب، اساساً دستیابی به رهبری جنبش ناسیونالیستی را هدف غایی خود قرار داده است. این سمتگیری تشابه زیادی با موضعگیری آنانی دارد که هنگام حمله ی امپریالیسم آمریکا به عراق در سال 1991 میلادی برابر با 1369 خورشیدی، و سپس قدرت گیری جلال طالبانی و مسعود بارزانی در کردستانِ عراق فیل اشان یاد هندوستان افتاد و ازنو بارقه ایی از امید به ساخته شدن " دولت کردی "  و حضور در این دولت، در دلهایشان تابیدن گرفت.

رهبری کومه له _ که از حق نگذریم _ دارای خط مشی سیاسی شفاف و واضحی است و مدت مدیدی در فکر نبرد آخرش بود ولیکن صبر کرد تا نیرویش را جمع آوری کند، همه ی پتانسیل و ظرفیت اش را به کار انداخته تا برای تحقق هدف یاد شده، حین حفظ حزب کمونیست ایران به مانند یک تابلو، کومه له را به پیش از کنگره ی دوم این سازمان که در آن هنگام قطع نظر از خط مائوئيستی، و خلق‌ گرائى، وجود بینشِ ناسيوناليستی در کومه له واقعیتی عینی بود، بازگرداند.

جریان چپ در این تشکیلات، و در رأس آن رهبری حزب برای ناچار کردن رهبری کومه له به تغییر خط مشی سیاسی اش، بایستی تمام قد و با نقد همه جانبه به میدان بیاید. نقد نیم بند افکار، مواضع، و کردار رهبری کومه له با هر درجه از حقانیت، نه این رهبری را وادار به دست کشیدن از خط خود میکند، و نه پرچمی دیگر و افقی دیگر در این حزب را مقابل جامعه قرار میدهد. از اینروی، برای تنویر افکار کارگران و ستمدیدگان جامعه آنچه بایستی بدون لکنت زبان و با صراحت در کانون انتقادات قرار گیرد، نقد حرکت و تعقل سیاسی رهبری کومه له بر مبناء جغرافیا و ملیت، پیوستن آشکارای این رهبری به جنبش بورژوایی کرد در ایندوره، و تقلا برای بدست گرفتن رهبری این جنبش از طریق رقابت با احزاب ناسیونالیست بویژه حزب دموکرات، است.

تا این برهه، به چالش کشیده نشدن روشن و شفاف این خط مشی سیاسی رهبری کومه له از سوی پیروان خط رسمی و رهبری حزب، باعث شده تا جناح رهبری کومه له به مقاصدش نزدیک و نزدیکتر گردد. جلوگیری از سقوط کامل کومه له به گودال ناسیونالیسم، بازگشت حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن به بستر و پهنه ی اصلی مبارزه، و تقویت جنبش سوسیالیستی در ایران و کردستان، تغییر متدولوژی تا کنونی در انتقاد از راستگرایی، و دفاع تمام عیار از تاریخ پرافتخار حزب و خط مارکسیسم انقلابی و کمونیسم طبقه ی کارگر ( کمونیسم کارگری) را میطلبد.

در پایان و خارج از بحث ارائه شده، نویسنده اعتقاد دارد که هر دو جناح بایستی ضمن جلوگیری از انشعاب و دوپارگی که قطعاً وقوع آن به زیان جنبش سوسیالیستی است، فضای سالم سیاسی جهت اظهار نظر، و یا نقد و جدل در تشکیلات های کردستان و خارج از کشور را مهیا سازند. خطیرتر اینکه، هر دو جناح در قبال سرنوشت همه ی ساکنین اردوگاه، مسئول هستند. حفاظت از جان و سلامتی این انسانها مستقل از هر اختلافی، وظیفه ی طرفین است. این انسانها حق دارند که زندگی اشان، و دارو و دکترشان تأمین باشد و چنانچه زمانی بخواهند به هر دلیل با هیچکدام از این جناحها نباشند، نگرانی ایی از بابت نان و سرپناه و غیره نداشته باشند.

آگوست 2020 میلادی

پاورقی:

  • اهمیت این اسناد و مصوبات برای رهبری کومه له صرفاً حفظ سیمای چپ حزب و کومه له در جامعه، و میان جریانات حاضر در جنبش کمونیستی است.
  • رهبری کومه له در مصاحبه با رادیو دیالوگ، ضمن اقرار به وجود اختلافات سیاسی در حزب، گفت: « آنچه هست فقط برچسپ چپ و راست و ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مجموعه ی کلمات هستند که با آنها بازی میشود ».
  • جناح رهبری کومه له بکرات اعلام کرده که دیدگاههای این افراد نظرات رسمی ما نبوده و نیست!
  • قطعنامه ی تصویب شده در کنگره ی هفدهم، زمینه های جمع شدن کومه له با احزاب ناسیونالیست در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی مشترک را مهیا کرده است.
  • این سند توسط فرشید شکری نقد شده است. لینک قسمت های اول و دوم آن مقاله را مشاهده میکنید. قسمت اول: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79829

قسمت دوم: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=80113

  • در اینجا ابدا بحث بر سر قطع ارتباط با این جریان که در منطقه حضور دارد و فعالیت می کند نیست، بحث بر سر این است که نه تنها نباید گذاشت که از اعتبار سیاسی کومه له در جهت پیشبرد این سیاست مماشات جویانه سوء استفاده شود، بلکه این نوع مواضع و سیاست ها باید از جانب کومه له به روشنی به چالش کشیده شوند. » ( سیمای سیاسی بحران درونی حزب کمونیست ایران نوشته ی رفیق صلاح مازوجی )
  • حتماً همگان استحضار دارند که دبیر اول کومه له در آن نشست شرکت جست و سخنرانی پر سر و صدایی را در محکوم کردن یورش ترکیه به کردستان سوریه، و... ایراد کرد.

کنوانسیون استانبول و خشونت دولتی بر علیه زنان و همجنس‌گراها در ترکیه!

کنوانسیون استانبول و خشونت دولتی بر علیه زنان و همجنس‌گراها در ترکیه!

http://www.azadi-b.com/G/file/Konvansioun.Estanboul.pdf

حجاب اجباری

حجاب اجباری

 توجه به محدودیت هایی درباره حجاب اجباری در ایران بسیاری از زنان و دختران از اینگونه فشار

واجباری که به آنان اعمال می شود به ستوه می آیند واین خود دلیلی می شود که زنان مجبور به رویارویی با گشت ارشاد می شود که بعضأ در شبکه های اجتماعی شاهد هستیم که کار به زد وخورد

میان مردم وگشت ارشاد میانجامد.و حتی بسیار دیده شده که دختری در خیابان شروع به برهنه شدن

در انظارعموم و یا نیروانتظامی می نماید.چرا که با اینکارمیخواهند خشم و اعتراض خود را به آنان

نشان دهند.و قبلأ شاهد بودیم که زنان و دختران زیادی به آزادی های یواشکی روی میاوردند،وبا

انتشار عکس در شبکه های اجتماعی اعتراض خود را نسبت به حجاب اجباری به عموم نشان دهند.

 ابزار سرکوب. اِعمال حجاب بخشی از راهبرد سازمان سرکوب برای کنترل اجتماعی است که تحت عنوان اجرای احکام دین صورت می‌گیرد. تا زمانی که ماشین سرکوب حکومت هست حجاب اجباری هم خواهد بود. شکسته شدن سد حجاب اجباری در ایران توسط زنان در واقع بیرون آوردن گسترهٔ عمومی از انحصار حکومت و در واقع اراذل و اوباش حکومتی است که حجاب اجباری را اعمال می‌کنند و طبعا دستگاه‌های امنیتی و نظامی و انتظامی در برابر آن ساکت نخواهند ایستاد. امکان اینکه حکومت حجاب اجباری را بدون تحمیل هزینهٔ سنگین به جامعه وابگذارد بسیار اندک است.

چنان که می‌بینید حجاب در جمهوری اسلامی فقط دارای یک بُعد نیست تا با تغییر معادلات در آن بُعد اجباری بودن آن بیفایده و منتفی شود. حجاب کارکردهای متفاوتی دارد و نیاز به اِعمال آن گروه‌های زیادی را در حول و حوش خود گرد هم می‌آورد. هر یک از اقشار وفادار به نظام به یک یا چند دلیل از دلایل فوق با حجاب اختیاری کنار نمی‌آیند مگر آنکه این موضوع بر آن‌ها تحمیل شود. سکوت اصلاح طلبان در برابر حجاب اجباری ناشی از یک یا چند بعد از ابعاد فوق است.

درپایان می شود گفت که حجاب اجباری یکی ازرُکن های اصلی حکومتهای اسلامی دیکتاروی

می باشد برسرکوب زنان چون نیمی ازجامعه را زنان تشکیل می دهدوبرای سرکوب اول اززنان شروع میکنند.آرزمندم روزی درکل دنیای حجاب اجباری کنار گذاشته ودموکراسی برقرارشود


         سمیه سلطانپور

در باره شکست و انزوای جهانی ایالات متحده آمریکا

چاه‌کن در بن چاه است

در باره شکست و انزوای جهانی ایالات متحده آمریکا

امپریالیسم ایالات متحده آمریکا در ادامه زیاده‌خواهی‌ها و زورگویی‌های متداول خود برعلیه میهن ما، با ارسال پیشنویس قطعنامه‌ای به شورای امنیت سازمان ملل متحد، خواستار تمدید تحریم تسلیحاتی ایران گردید.

لازم به یادآوری است که دوره تحریم تسلیحاتی ایران مهر ماه سال جاری به پایان می‌رسد.

شورای امنیت سازمان ملل متحد در نشست ۲۴ مرداد ماه خود با دو راًی موافق- آمریکا و جمهور دومینیکن (لوطی و عنترش، عنتری که کمتر کسی می تواند جای آن را در نقشه سیاسی جهان مشخص کند)، دو راًی مخالف- روسیه و چین و ۱۱ راًی ممتنع بقیه اعضای موقت و دائم این شورا، از جمله، انگلیس و فرانسه، درخواست آمریکا را رد کرد.

البته، ۱۱ راًی ممتنع، به بیان دیگر، عدم قاطعیت اکثریت اعضای شورای امنیت در رد قطعنامه پیشنهادی آمریکا جای سؤال دارد. بنظر می‌رسد این امر با رابطه ارباب- رعیتی تنگاتنگ اغلب آنها با ایالات متحده آمریکا و سیاست سلطه‌گرانه این کشور متجاوز در جهان پیوند ارگانیک دارد.   

به هر صورت، ایالات متحده آمریکا یک هفته بعد از این شکست مفتضحانه و انزوای بی‌سابقه، با ارسال درخواستی ترویکای اروپا- آلمان، انگلیس و فرانسه را به همراهی برای فعال‌سازی مکانیزم «ماشه» (بازگشت خودکار تحریمها) مندرج در قطعنامه ۲۲۳۱ دعوت کرد.

این درخواست آمریکا نیز با واکنش منفی ترویکای اروپا مواجه گردید. وزرای خارجه سه کشور اروپایی در واکنش به درخواست آمریکا اعلام کردند، با توجه به اینکه ایالات متحده در ۸ ماه مه سال ۲۰۱۸ از برجام خارج شده، حق فعال‌سازی سازوکار ماشه را ندارد. علاوه بر این، جمهوری اسلامی ایران تاکنون به برجام پای‌بند بوده است.

به این ترتیب، ایالات متحده آمریکا در مدت تقریبا یک هفته متحمل دو شکست سنگین و انزوای جهانی بی‌سابقه گردید و همچو چاه کن در بن چاه ماند. شکست  مفتضحانه و انزوای جهانی آمریکا در سایه حمایت جهانی، بویژه، کشورهای بزرگ چین و روسیه، در اصل بمفهوم پیروزی دیپلوماسی ایران بمعنی واقعی کلمه است.

این پیروزی قاطع میهن‌مان در مقابله با گستاخی‌ها و زیاده‌خواهی‌های مستمر ایالات متحده آمریکا را به عموم هموطنان ملی، مترقی، آزادی‌خواه و عدالت‌طلب، به تمامی مبارزان راه آزادی و استقلال کشور شادباش گفته، طرفداران سیاست‌های نئولیبرالی و غربگرایان داخلی را به اجتناب از توهم‌پراکنی پیرامون سیاستهای ضد ایرانی امپریالیسم آمریکا و عدم تقابل با منافع ملی کشورمان فرامی‌خوانم.

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2020/08/28/

٨ شهریور ۱۳۹۹

نقدی بر نبوغ رفیق احمد عزیزپور‎

نقدی بر نبوغ رفیق احمد عزیزپور‎


طبیبی ناخوش احوال

در نقد  نبوغ ر، دکتر احمد عزیزپور

رفیق احمد عزیز پور بە زعم خود بخشی از مصاحبە رفیق ابراھیم علیزادە را نقد کردە است.پیشاپیش اگر واقعا بە اندازە انگشتان دست خوانندە پیدا بشود کە بە ھر دلیلی وقتش را با خواندن نوشتە دکتر احمد عزیزپور تلف کند متوجە خواھد شد کە چرا در این حزب بحران بە وجود آمدەاست،چرا احزاب چپ ایران در شرایطی بحرانی و نامناسب قرار دارند.دکتر احمد خودشان عین بحران ھستند،از  نوشتە سطحی و نامنسجم ایشان میتوان فھمید کە اگر دست بر قضا روزی حزبی را بە انسانھایی با این بضاعت علمی و سیاسی سپرد چە بر سرش  می آید.ایشان از A4 معروف شروع میکند و برآشفتە از اینکە رفیق ابراھیم گفتە اند کە این مدعیان اختلاف ، کە بلواسالاریشان دوست و دشمن را  بخاطر امکان وقوع یک انشعاب دلخوش و نگران کردە است تا اکنون بە اندازە یک صفحە A4 پلاتفرم یا استراتژی متفاوت و یا بحثی اثباتی ارائە ندادەاند.رفیق ابراھیم ھم منکر نبودەاند کە بحثھای گلایە آمیز و اتھام زنی و نقد و راست و چپ گویی و سوسیالیزم  و ناسیونالیزم کردەاند و دراین سطح معمول مطلالبی  و یا گفتەاند.اتفاقادر این سطح نە یک A4 بلکە خروارھا A4 سیاە کردەاند. تاکید از من است. در ادامە ایشان مراجعاتی نبوغ آمیز بە سخنان رفیق ابراھیم  داشتە اند و شکل و جملە بندی سخنان رفیق ابراھیم را البتە با باری تھاجمی تغیر دادەاند و در مقابل جملات تحلیلی رفیق ابراھیم  قرار دادەاند تا مثلا وانمود کنند کە رفیق ابراھیم مدافع حکومت اقلیم کردستان عراق ھستند و رفیق احمد منتقد انقلابی این حکومت . بندە از آوردن نمونەھااز نوشتە نبوغ آمیز رفیق احمد خودداری خواھم کرد تا این مطلب چنان طەلانی نشود کە خواندنش از حوصلە خارج باشد ؛اما خوانندگان خود اگر وقت و حوصلە داشتە باشند میتوانند بە نوشتە ایشان در سایت آزادی بیان مراجعە بکنند و خود در مورد کیفیت نوشتە ایشان و نقد اینجانب بە آن نوشتە قضاوت بکنند.دکتر احمد تفاوت یک نوشتە و یا مصاحبە تحلیلی را با یک بحث تبلیغی و تھیجی را متوجە نبودەاند و با تکرار آمارھا و اظھاراتی کە احزاب اپوزسیون اسلامی و ناسیونالیستی در کردستان عراق ھر روزە از رسانە ھا و یا در پارلمان کردستان  عراق بیان میکنند در ژست یک انترناسیونالیست نابغە و فکور در مقابل رفیق ابراھیم  بە رغم ایشان ناسیونالیست سنگر گرفتەاند.البتە طبیب انترناسیونالیست  و اقتصاد دان ما، آمارھایی را ھم احتمالا از آمارھای سوران عمر پارلمانتا ر جندااسلام  میآورد تا بما ثابت کند کە این حکومت  ناسیونالیستی  در کردستان عراق فاسد و ظالم است. احتمالا  رفیق ابراھیم باید سپاسگذار ایشان باشد کە این آمارھا را بە اطلاع ایشان رساندە و ایشان را متوجە کردە کە سطح فساد در کردستان عراق در چە سطحی است.اگر رفیق ابراھیم ھم سپاسگذار نباشد بندە بە رغم خود از سوران عمر و دکتر احمد ممنونم چون ھردو آمارھای دقیق و افشاکنندەای از ظلم و فساد ارائە کردەاند کە احتمالا بە منابع دانشگاھی در مورد فساد سیاسی و اقتصادی حکومتھا افزودە خواھد شد.رفیق احمد تازە چون شیعیان حسینی بە یاد سال ٢٠١٧ و پیام تسلیت کومەلە  بە مناسبت فوت مام جلال طالبانی افتادە و کلی از متن این پیام انتقاد و گلایە فرمودەاند. با بە دکتر احمد  گفت درست است این روزھا عاشوراست اما شما کمونیست ٢٤ عیار چرا تازە دارید برای پیامی در مورد مرحومی در سال ٢٠١٧ بر سینە خود میزنید ؟ لابد ھمە A4 ھایتان را از این گونە نقدھایی پر کردەاید؟ نقدھایی با چند سال تاخیر و سفسطە بافی کە مثلا بر مبنای فلان بند فلاف کنگرە اگر احزاب ناسیونالیست  در کردستان ایران اینگونە تحلیل شدەاند ما ھم باید یا در مود طالبانی فقط در یک جملە اظھار تسلیت بکنیم ، و یا اگر از نقش مثبتش میگویم بیاییم و  در یک پیام فوت ھر آنچە را کە بە دلیل توازن قوا در شرایط معمول ھم امکان بیانش را نداریم،در این پیام بگنجانیم.من کە از این ھمە نبوغ این طبیب انقلابی حیرت کردەام.  در ادامە نبش قبور، دکتر احمد گور زندانی اعدامی مصطفی سلیمی زندانی اعدام شدە را ھم نبش قبر میکند تا بە ما بفھماند کە این حکومت ناسیونالیستی  در کردستان عراق خصوصا مقامات بالای  اتحادیە میھنی در تصمیم گیری در مورد تحویل سلیمی بە دولت جمھوری اسلامی نقش داشتە اند و ایشان نە لب مرز و توسط مقامات مرزی بلکە در عمق خاک کردستان عراق دستگیر شدە و تحویل دادە شدە است.ادعاھا و اطلاعات دکتر احمد در این زمینە ھم شانە بە شانە افشاگریھای علی جوانمردی روزنامە نگار معلوم الحالی میزند کە تھاجمی تر از دکتر احمد اتحادیە میھنی را بە خیانت و جنایت متھم میکرد.

رفیق دکتر احمد با موشکافی نبوغ آمیزشان در مورد ھر دو اطلاعیە کومەلە میخواھند نشان دھند کە ایشان چگونە مو را از ماست میکشند و چگونە سازش ناپذیرانە بە جنگ با ناسیونالیزم ظالم و فاسد در کرستان عراق رفتەاند.البتە جنگی بلوتوزی  و دیجیتال از کشور پادشاھی سوئد.ایشان باید مشکلات بینایی و شنوایی داشتە باشند کە آن ھمە سوران عمرھا و علی جوانمردیھا و شاسوار عبدلواحد ھا را نبیند کە در دل این جغرافیا و بارسانە و ابزارھای ژورنالیستی و پارلمانی،البتە ھر کدام از سر نبوغ و تموح خود  بسیار بیشتر از طبیب ناخوش احوال ما گفتە اند و کردەاند و ادعای کمونیزم ٢٤ عیار و حق کاگر و زحمتکش را ھم مطرح نکردەاند.

برای بندە بە عنوان عضوی جوان با سابقە نزدیک بە دو دھە فعالیت،  ھیچ جای تعجب نیست کە این جریان با حضور رفیق احمد عزیزپور و نوابغی چون ایشان در ترکیب رھبریش بە این روز افتادە است.بحران این کیفیتاست،این سطح از درک و درایت سیاسی است در حالی کە بە کمتر از کمیتە مرکزی ھم راضی نباشی.

دوبارە تاکید میکنم خوانندگان با مراجعە بە نوشتە رفیق احمد عخیزپور خود میتوانند در مورد کیفیت نوشتە ایشان قضاوت کنند.

سلام قادری


٢٨ آگوست ٢٠٢٠

نگاهی بە عکس العمل متقابل کومەلە و حزب دموکرات در قبال ترور رهبرانشان در سال ١٣٦٨

نسخه PDF
http://azadi-b.com/J/file/teror1989_A.E.pdf

+++

نگاهی بە عکس العمل متقابل کومەلە و حزب دموکرات در قبال ترور رهبرانشان در سال ١٣٦٨

سال ١٣۶٨ – ١٩٨٩ سالی بسیار پر حادثە در جهان و بویژە در خاورمیانە بود. خمینی جام زهر را سرکشیدە و جنگ هشت سالە ایران و عراق پایان یافت، اعدام هزاران نفر از زندانیان سیاسی در جریان بود، خمینی نویسندە کتاب آیەهای شیطانی را مهدورالدم اعلام  و ایران روابط دیپلماتیک با انگلستان را قطع کرد، ماشین ترور جمهوری اسلامی در خارج کشور براە افتادە بود، عملیات ژنوسید کردها (انفال) توسط ارتش رژیم بعث عراق در کردستان آخرین مراحل خود را طی میکرد، رفسنجانی رئیس جمهور شد. در سطح جهانی جورج بوش پدر رئیس جمهور آمریکا شد، آخرین نیروهای شوروی افغانستان را ترک کردند، کوبا نیروهایش را از آنگولا بیرون کشید، تظاهرات عظیم در میدان ‘تین آن من’ در پکن براە افتاد، دیوار برلین فرومیریزد و حکوومتهای طرفدار شوروی در اروپای شرقی آخرین نفسهایشان را میکشند، . . .

در چنین فضایی جنبش کردستان همچنان در برابر جمهوری اسلامی بە مقاومت ادامە میداد. رژیم برای مقابلە با این جنبش نقشەهایش فراتر از مرزهای ایران میرفت و از تمام امکانات خود در جهت از بین بردن رهبران این جنبش استفادە کرد. در وین اطریش، لارناکای قبرس و در مناطق کوهستانی کردستان در مرز ایران و عراق، عوامل جنایتکار آنها توانستند، عبدالرحمان قاسملو، غلام کشاورز و صدیق کمانگر را ترور کنند. در حالیکە رژیم ایران اقدامات تروریستی در خارج از کشور را گسترش دادە بود، در مقابل دولتهای بە ظاهر طرفدار حقوق بشر عکس‌العمل چندان زیادی نشان ندادند و منافع اقتصادی و روابط سیاسی نزدیک با جمهوری اسلامی در آن شرایط پیچیدە – بە ویژە پس از پایان جنگ ایران و عراق – را ترجیح دادند.

روز ١٣ ژوئیە ١٩٨٩، ٢٢ تیرماە ١٣٦٨ دکتر عبدالرحمان قاسملو دبیرکل حزب دموکرات درحین مذاکرە با نمایندگان جمهوری اسلامی در وین اطریش بە همراە عبدالە قادری آذر مسئول حزب در اروپا و فاضل رسول ترور شدند.

روز ٢٦ اوت ١٩٨٩، چهارم شهریور ١٣٦٨ غلام کشاورز از کادرهای برجستە حزب کمونیست ایران در لارناکا ترور شد. او برای دیدار با مادر و بستگانش بە قبرس سفر کردە بود.

روز ٤ سپتامبر ١٩٨٩، سیزدهم شهریور ١٣٦٨ صدیق کمانگر عضو کمیتە مرکزی کومەلە در چادر خود واقع در مقر مرکزی کومەلە در کوهستانهای مرزی کردستان ترور شد.

کومەلە، حزب کمونیست ایران و حزب دموکرات کردستان ایران هر کدام بطور مفصل و شایستەای ضمن انعکاس خبر ترور رهبران خود در نشریاتشان، از آنها تجلیل و اقدامات اعتراضی در خارج و تظاهرات کردها و ایرانیان را منعکس کردەاند و این البتە امری طبیعی است. در این نشریات اقدامات تروریستی رژیم جمهوری اسلامی بە شدت محکوم شدە است.

من در جستجوی اسناد و اطلاعیەهای آن زمان در نشریات کومەلە، حزب کمونیست و حزب دموکرات بودم تا ببینم در این نشریات خبر ترور رهبر حزب دیگر چگونە منعکس شدە است. روز ترور دکتر قاسملو من در پاریس بودم و صبح زود روز ١٤ ژوئیە هنگامیکە خبر را از سرویس جهانی بی‌بی‌سی شنیدم، فوار اقدام بە تماس با کمیتە مرکزی کومەلە کردم و آنها را در جریان قرار دادم کە هنوز خبر را نشنیدە بودند. روز بعد از ترور غلام کشاورز در ٢٦ اوت، از طرف کمیتە مرکزی کومەلە بە من مأموریت دادە شد تا برای کمک بە مادر و خانوادە شوکە شدە و داغدیدە غلام بعد از ترور وی بە لارناکا در قبرس بروم. روز چهارم سپتامبر هنوز در لارناکا بودم کە خبر ترور صدیق کمانگر را بە من دادند.

یادآوری این نکتە ضروری است کە پس از برگزاری کنگرە هشتم حزب دموکرات در دیماە ١٣٦٦ اختلافات درونی این حزب آشکار شد و کمتر از یک سال و نیم قبل از ترور دکتر قاسملو، انشعابی در حزب دموکرات انجام گرفت کە طی آن بخشی از اعضای کمیتە مرکزی و کادرهای این حزب در فروردین سال ١٣٦٧ تحت عنوان "حزب دموکرات کردستان ایران – رهبری انقلابی" فعالیت خود را پیش میبردند. حزب جدید نیز دارای ارگانهای رهبری، نیروهای پیشمرگ، رادیو و نشریات و از جملە نشریە 'کوردستان' بود.

***

اول – در جبهە کومەلە

انعکاس خبر ترور دکتر قاسملو در نشریات کومەلە و حزب کمونیست ایران

بدنبال ترور دکتر قاسملو رهبر حزب دموکرات و در حالیکە تقریبا در تمامی نشریات مهم جهان، خبرگزاریها و رادیو و تلویزیونها در مورد این خبر گزارش و تفسیر پخش می کردند، تنها یکی از نشریات کومەلە بە زبان فارسی خبر را در شکل یک تفسیر کوتاە کە با انتقاد شدید از دکتر قاسملو همراە است، پخش کرد. نشریە 'پیشرو' فارسی و 'پێشڕەو' کردی، ارگان رسمی کمیتە مرکزی کومەلە - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران خبری در این مورد منتشر نکردە اند!

الف – نشریە کمونیست؛ تنها نشریەای کە در قبال ترور دکتر قاسملو سریعا عکس العمل نشان دادە و مطلبی چاپ کردە است، نشریە کمونیست، ارگان مرکزی حزب کمونیست ایران است کە تنها چند روز پس از این ترور، در شمارە ٥٢ مردادماە ١٣٦٨ تحت عنوان 'اطلاعیە بمناسبت ترور عبدالرحمن قاسملو' خبر را اعلام میکند. در این مورد، هیچ اشارەای در صفحە اول نشریە وجود ندارد و اطلاعیە در صفحە ١٩ چاپ شدە است کە امضای آن با مقایسە با اطلاعیەهای پیشین کومەلە، غیر معمول است. امضای زیر این اطلاعیە "دبیر اول سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومەلە) ابراهیم علیزادە" و تاریخ آن ١٨ ژوئیە ١٩٨٩ است. این نوع اطلاعیە با امضای دبیر اول کومەلە و نیز تنها اکتفا کردن بە ذکر تاریخ میلادی هر دو حکایت از این دارد کە این اطلاعیە با سایر اطلاعیەهای کمیتە مرکزی کومەلە متفاوت است.

اطلاعیە شامل پنج بند است. در بند اول میگوید "ما ترور آقای عبدالرحمن قاسملو را شدیدا محکوم میکنیم. هیچ اندازە اختلاف سیاسی با حزب دمکرات و سیاستهایی کە از طرف نامبردە پیش بردە میشد، مانع محکوم کردن و تقبیح این عمل تروریستی نیست." و در بند سوم آمدە است "ما از دولت اطریش میخواهیم کە هرچە زودتر اطلاعات کامل در مورد این رویداد را برای آگاهی افکار عمومی منتشر سازد و حقایق را در مورد این مسئلە هرچە زودتر اعلام کند." سە بند دیگر این اطلاعیە هشدار در مورد اقدامات تروریستی جمهوری اسلامی، درخواست از دولتهای اروپایی برای حفاظت از مخالفان رژیم و پناهندگان و مهاجرین سیاسی است. همچنین از مجامع بین المللی، سازمانهای کارگری، احزاب و سازمانهای دمکرات و آزادیخواە میخواهد بە دولتهای اروپایی فشار وارد آورند تا بە خاطر منافع سیاسی و اقتصادی از رژیم ایران پشتیبانی نکنند.

با توجە بە اینکە این اطلاعیە در هیچکدام از نشریات کومەلە بازتاب نیافت – علیرغم اینکە دبیر اول این تشکیلات آنرا امضاء کردە است، میتوان نتیجە گرفت کە دادن اطلاعیە پنج روز پس از ترور دکتر قاسملو احتمالا با توافق دو نفر یعنی ابراهیم علیزادە مسئول تشکیلات کومەلە و منصور حکمت تئوریسین و در عمل مسئول تشکیلات حزب کمونیست انجام گرفتە است!

  ب – نشریە پیام ؛ نشریە 'پیام' کە توسط رادیو صدای انقلاب ایران – رادیو کومەلە – منتشر میشد، در شمارە ٤٨ بە تاریخ نیمە دوم تیرماە ١٣٦٨ در صفحە ١٠ تحت عنوان "محکوم کردن ترور قاسملو توسط تروریستهای جمهوری اسلامی"، مطلبی نوشتە است بدون اینکە هیچ اشارەای بە اطلاعیە دبیر اول کومەلە بکند! در حالیکە اطلاعیە دبیر اول کومەلە کە در نشریە 'کمونیست' منتشر شدە دارای متنی متوازن، متین و متناسب با اتفاقی میباشد کە رخ دادە است، نشریە 'پیام' هرچند در آخرین پاراگراف ترورها را شدیدا محکوم میکند، دو پاراگراف جلوتر مینویسد کە "عبدالرحمان قاسملو در نقش دبیر کل حزب دموکرات در دە سال گذشتە بانی و طراح سیاستهایی در این حزب بود کە موجب وارد آمدن لطمات سنگینی بە مبارزە عادلانە مردم کردستان گردید . . "

قابل توجە اینکە در 'پیام' شمارە ٤٩ بە تاریخ نیمە اول مرداد ١٣٦٨، مقالەای با عنوان "بندوبست حزب دمکرات با جمهوری اسلامی و پیام صادق شرفکندی" چاپ شدە کە در آن از جملە مینویسد: ". .  دبیرکل جدید بە مناسبت ترور دبیرکل سابق در حال مذاکرە برای مردم پیام می فرستد، اما در پیامش کلمەای هم از مذاکرە صحبت نمی کند .. "

در شمارە بعدی همین نشریە یعنی 'پیام' شمارە ٥٠ بە تاریخ نیمە دوم مرداد ١٣٦٨ مطلبی هست با عنوان "سیاست رهبران جدید حزب دمکرات برای تحمیل جنگ بە مخالفان سیاسی‌شان تماما محکوم است" و در آن بە نقل از رادیو حزب دموکرات – رهبری انقلابی، از درگیری پیشمرگان این حزب با "افراد مسلح حزب دموکرات" خبر میدهد.

و در 'پیام' شمارە ٥١ بە تاریخ نیمە اول شهریور ١٣٦٨ هنگامیکە خبر درگیری پیشمرگان کومەلە با حزب دموکرات را گزارش میدهد، حدود یک ماە و نیم بعد از ترور دکتر قاسملو از این حزب بنام "حزب دمکرات جناح قاسملو" نام میبرد.

ج – نشریە "پێشڕەو" (پیشرو، ارگان کمیتە مرکزی کومەلە بە زبان کردی) شمارە ٣١ کە بە تاریخ مرداد ١٣٦٨ یعنی بیش از یک ماە بعد از ترور دکتر قاسملو منتشر شدە است، خبری از این ترور نیست ولی مقالە مفصلی در تفسیر اطلاعیە حزب دموکرات راجع بە مرگ خمینی نوشتە است کە امضاء ندارد. جای شگفتی است کە در اینجا نیز ترجمە کردی اطلاعیە دبیر اول کومەلە درج نشدە است.

همین نشریە "پێشڕەو" در شمارە ٣٢ بە تاریخ شهریور ١٣٦٨ سپتامبر ١٩٨٩ کە خبر ترور غلام کشاورز و صدیق کمانگر را پوشش میدهد، هیچ گونە اشارەای بە ترور دکتر قاسملو نمیکند.

در شمارە بعدی "پێشڕەو" یعنی شمارە ٣٣ مهرماە ١٣٦٨ -  اکتبر ١٩٨٩ در همان صفحەای کە خبر "درگیری پیشمرگان کومەلە با حزب دموکرات – جناح قاسملو" را درج کردە است، در بارە تظاهرات و فعالیتهای اعضا و هوادارن حزب کمونیست ایران و کومەلە در خارج از کشور گزارشهایی نوشتە است. در این گزارشها کە اعتراض بە ترور غلام کشاورز و صدیق کمانگر است، ضمن محکوم کردن جمهوری اسلامی از مجامع بین المللی و سازمانها و مردم آزادیخواە خواستە میشود در برابر این سیاستهای رژیم ایران بایستند و خواهان مجازات آمران و عاملان این ترورها بشوند. قابل توجە اینکە در هیچکدام از این گزارشها اسمی از ترور دکتر قاسملو و اینکە همین رژیم در همین ایام یک اقدام تروریستی چشمگیر دیگر انجام دادە در میان نیست و انگار کە چنین اتفاقی روی ندادە است!

د- نشریە پیشرو فارسی؛ اولین شمارە پیشرو فارسی – 'ارگان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران - کومەلە' بعد از ترور دکتر قاسملو بە شمارە ١٨ در تاریخ شهریور ١٣٦٨ منتشر شدە است. در این نشریە هیچگونە اشارەای بە ترور دکتر قاسملو نشدە است. علی القاعدە میبایست اطلاعیە دبیر اول تشکیلاتی کە این نشریە ارگان رسمی آن بە زبان فارسی است، در آن منتشر میشد کە اینکار انجام نگرفتە است.

شمارە بعد این نشریە یعنی پیشرو شمارە ١٩ بە تاریخ دیماە ١٣٦٨ منتشر شدە است. در این شمارە 'گفتگو با رفیق عبدالە مهتدی در بارە درگیری های ایندورە با حزب دموکرات' چاپ شدە است کە در آن در جواب بە این سئوال کە "ولی آنها هیچوقت آتش بس پیشنهادی حزب ما را نپذیرفتە بودند"، میگوید: "نە، هیچوقت . . . بخش انشعابی این حزب موسوم بە رهبری انقلابی خواهان قطع درگیریها با ما بود . . اما بخشی کە بە سیاستهای طراحی شدە از طرف قاسملو و منجملە تداوم جنگ با کومەلە وفادار ماند و هیچگاە رسما حاضر بە قطع درگیریها . . نشد".

شایان ذکر است این مقطع درست آن دورەای است کە بحثهای درونی حزب کمونیست و اختلافات با شدت هر چە بیشتر در جریان است و نوعی قطب بندی در آن شکل گرفتە است. سئوال مهم اینست کە چرا اطلاعیەای کە در ارگان مرکزی حزب کمونیست منتشر شدە و امضای دبیر اول کومەلە در پای آن است، در هیچکدام از نشریات کومەلە بە چاپ نرسیدە است؟ آیا این نشان از توافق دبیر اول کومەلە – ابراهیم علیزادە و دبیر عملی حزب کمونیست – منصور حکمت در مورد اهمیت خبر و محتوای اطلاعیە است کە در نشریە اصلی حزب چاپ میشود؟ اگر چنین است آیا معنی اینکار و اجازە انتشار نیافتن این اطلاعیە در نشریات کردستان میتواند نشان از نفوذ آن دستە از رهبرانی باشد کە بدلیل پافشاری بر محق بودن کومەلە در درگیریها و اختلافات با حزب دموکرات و مخالفت دکتر قاسملو با قبول آتش بس اعلام شدە از طرف کومەلە، خواهان چنین کاری بودەاند؟ متأسفانە در غیاب هرگونە توضیحی در این زمینە در نشریات، پلنوم و یا کنگرەهای بعدی کومەلە و حزب کمونیست، تنها میتوان بە گمانە زنی پرداخت.

اخیرا نوار بخشی از صحبتهای ابراهیم علیزادە دبیر اول کومەلە در پلنوم پانزدهم حزب کمونیست ایران روز ١٣ خرداد ١٣٦٨ در کانال یوتیوب پخش شدە است.[1] دقیق شدن در این گفتەها نشانەهای بیشتری از فضای آن زمان، مشکلات 'داخل [کردستان] و خارج'، حقوق ویژە کومەلە و شکوە کردن از دست 'ناسیونالیست'ها و . . بدست میدهد.

*********

دوم – در جبهە حزب دموکرات

انعکاس خبر ترور غلام کشاورز و صدیق کمانگر در نشریات هر دو جناح حزب دموکرات کردستان ایران

تنها شش هفتە پس از ترور دکتر قاسملو، در لارناکای قبرس غلام کشاورز را در حالی ترور کردند کە برای دیدار مادرش ناچار شد بە آنجا برود چون دولت سوئد بە مادرش ویزا نداد. این خبر در رسانەهای اروپایی و بویژە در سوئد انعکاس وسیعی یافت. هیچکدام از جناحهای حزب دموکرات در مورد این ترور مطلبی ننوشتند! . .

الف – 'کوردستان'  ارگان کمیتە مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران

در 'کوردستان' شمارە ١٥١ تیرماە ١٣٦٨، ژوئیە ١٩٨٩، کە بە زبان کردی منتشر شدە است، خبر ترور دکتر قاسملو با تصویر بزرگی از وی همراە با خبر و تصویری از عبدالە قادری آذر مسئول حزب در خارج، مفصلا مورد بحث قرار گرفتە است.

شمارە ١٥٢ نشریە 'کوردستان' مردادماە ١٣٦٨ هنگامی منتشر شدە کە هنوز غلام کشاورز ترور نشدە و بدیهی است کە تمامی مطالب این شمارە بە پوشش خبر ترور دکتر قاسملو، پیامهای تسلیت، پی آمدهای آن و انعکاس خبر در سطح بین المللی اختصاص دارد.

شمارە بعدی 'کوردستان' یعنی شمارە ١٥٣ شهریور ١٣٦٨، سپتامبر ١٩٨٩ بە زبان فارسی منتشر شدە کە یکی از عناوین  صفحە اول آن "فعالیت در خارج از کشور" است و در آن از تظاهرات و اعتراضات در کشورهای اروپایی برای محکوم کردن سیاست ترور جمهوری اسلامی سخن می گوید. این زمانی است کە هم غلام کشاورز و هم صدیق کمانگر ترور شدە اند. حال آنکە هیچگونە مطلب و خبری در این زمینە در نشریە حزب دموکرات دیدە نمیشود. یعنی درست همان کاری کە کومەلە و تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران کردند! ما تظاهرات میکنیم برای اینکە بە ترور "رهبر خودمان" اعتراض کنیم و جمهوری اسلامی را در این رابطە محکوم کنیم!

در نشریە کوردستان شمارە ١٥٤ اکتبر ١٩٨٩ آبان ١٣٦٨ بە زبان فارسی نیز، هیچ خبر و یا مطلبی در مورد ترور صدیق کمانگر و یا غلام کشاورز نیست. اما در صفحە اول و در قسمت بالای این شمارە از نشریە کوردستان، مطلبی هست تحت عنوان "کومەلە گام دیگری در جهت دست کشیدن از مبارزە در کردستان (ئاش بە تال)"، کە در آن مجددا بە تفسیر خود در مورد مصوبات کنگرە ششم کومەلە و گفتگوی رادیویی ابراهیم علیزادە در مورد مصوبات آن کنگرە می پردازند.

ب - کوردستان ارگان کمیتە مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران، رهبری انقلابی

در شمارە ١٢ – دورە سوم - مرداد ١٣٦٨، اوت ١٩٨٩ نشریە 'کوردستان' بە زبان فارسی، در صفحە اول تیتر "بیانیە کمیتە مرکزی دربارە ترور دکتر قاسملو" بە چشم میخورد. در این بیانیە مفصل، 'رهبری انقلابی' در آغاز از "قتل فجیع و ناجوانمردانە دکتر قاسملو بە دست تروریستهای جمهوری اسلامی بعنوان یکی از رویدادهای مهم در جنبش خلق کرد . . " سخن می گوید. و در ادامە می افزاید کە "این رویداد نتیجە محتوم سیاستهای غلطی بودە کە خود وی بطور کلی بانی و ادامە دهندە آن بودە است." در ادامە این بیانیە دکتر قاسملو متهم بە انحراف از " اصول و خطوط اساسی حزب" و همچنین داشتن "مواضع و عملکردهای ضد دموکراتیک" شدە است. در خاتمە میخوانیم کە ". . . یکبار دیگر از سرکردگان فراکسیون میخواهد با درس گیری از ترور دکتر قاسملو، از توهم پراکنی نسبت بە ماهیت رژیم و استحالە پذیری آن دست بکشند." نویسندگان بیانیە کە در آخر بیانیە مجددا ترور دکتر قاسملو را محکوم و از دولت اطریش خواهان تلاش برای دستگیری، محاکمە و مجازات عاملین این جنایت میشوند، حتی کلمەای از تسلیت و همدردی با خانوادە،  دوستان و یا هم حزبی های سابقشان ابراز نمیدارند. خشم و انتقاد شدید سراپای این بیانیە را فرا گرفتە است.

در بخش اول این بیانیە اشارەای هم بە بخش فارسی بی بی سی شدە است کە "ضمن جانبداری آشکار از رژیم . . کوشیدند بە گونەای تلویحی – و حتی در مواردی صراحتا – اتهام چنین اقدام وحشیانە و ناجوانمردانە را بە حزب ما نسبت دهند." این بخش از  اطلاعیە با آنچە کە من صبح روز ١٤ ژوئیە ١٩٨٩ از بخش جهانی بی بی سی بە زبان انگلیسی شنیدم خوانایی کامل دارد. آن روز بلافاصلە پس از پخش خبر، در بخش تفسیر آن از باقر معین مسئول وقت بخش فارسی در مورد عاملان احتمالی ترورها سئوال شد کە وی با اشارە بە اختلافات شدید بین دو جناح حزب دموکرات گفت ممکن است جناح رقیب در آن نقش داشتە باشد!! تصور اینکە جناحی از یک حزب هزاران کیلومتر دورتر از کردستان، با داشتن کمترین امکانات در خارج، رهبر شناختەای همچون دکتر قاسملو را کە دارای تشکیلات در چندین کشور اروپایی و دوستان فراوانی در خارج بود، در یک آپارتمان در وین اطریش ترور کند چیزی است کە تنها میتواند در افسانەها بدنبال آن گشت!

علاوە بر این بیانیە، در همین شمارە ١٢ 'کوردستان'، مقالە مفصلی تحت عنوان "قاسملو فدای چە شد" بە چشم میخورد کە در واقع بە گونەای روانکاوانە انتقادات زیادی را با اشارە بە مواضع گذشتە دکتر قاسملو مطرح کردە و بر درست بودن جهت گیری سیاسی حزب دموکرات 'رهبری انقلابی' تأکید میکند.

در صفحە اول 'کوردستان' ارگان ح د ک ا رهبری انقلابی، شمارە ١٣ بە تاریخ  شهریور ١٣٦٨ – سپتامبر ١٩٨٩ این تیتر بە چشم میخورد: "اطلاعیە دفتر سیاسی، بە مناسبت بە شهادت رساندن کاک صدیق کمانگر".  در بخشی از آن آمدە است، "گرچە ترور رهبران نیروهای سیاسی، برای جنبش و تودەهای بپا خاستە ایران بسی زیانبار خواهد بود، اما . . انقلاب تودەهای بپا خاستە اجازە نخواهند داد جای این رهبران خالی بماند. ."، بدون اینکە نامی از دکتر قاسملو آوردە شود. در پایان اطلاعیە نوشتەاند کە " بە کمیتە مرکزی، اعضاء و پیشمرگان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، کومەلە و خانوادە شهید کاک صدیق کمانگر صمیمانە تسلیت می گوییم . . "

***

مرور آنچە کە در گذشتە رخ دادە است، با استناد بە نوشتەها، اسناد و سخنان رسمی مسئولان و رهبران احزاب میتواند راە را برای درک بهتر بینش، خط مشی و جهت گیریهای سیاسی با توجە بە شرایط زمان و مکان بگشاید. متأسفانە کم نیستند افراد و جریاناتی کە برخوردشان بە رویدادهای گذشتە، نە بر مبنای استناد بە آنچە در کە در آنزمان گفتە و نوشتە شدە، بلکە بر پایە بینش، برداشتها و مصلحت امروز انجام می گیرد. چە اشکالی دارد اگر اینان ضمن اذعان بە اشتباهات گذشتە، لغزشهای سیاسی را آنچنان کە روی دادە است بیان کردە و در عین حال برداشت کنونی خود از آن تاریخ را آنطور کە امروز میفهمند مورد بررسی قرار دهند.

جای شگفتی است کە بعد از آنهمە سال، برای دسترسی بە آرشیو نشریات این احزاب و جریانات سیاسی باید از کانال شخصی و متوسل شدن بە همت دوستان و آشنایان اقدام کرد. شایستە است کە نسل جدید بتواند برای درک تحولات، رویدادها و سیاستهای گذشتە، بە آسانی و با مراجعە بە نشریات، اسناد و مدارک این احزاب بدون واسطە بر این بخش از تاریخ کشور و جریانات سیاسی اشراف پیدا کند.

احمد اسکندری

اوت ٢٠٢٠ – مردادماە ١٣٩٩

ضمیمە:

بریدە نشریات مورد اشارە در این مقالە:

 

پیام شمارە ٤٨

پیام شمارە ٤٩

پیام شمارە ٥٠

پیام شمارە ٥١

پێشڕەو کوردی شمارە ٣١

پێشڕەو کوردی شمارە ٣٢

پێشڕەو کوردی شمارە ٣٣

پیشرو فارسی شمارە ١٨

پیشرو فارسی شمارە ١٩

 

*************

نشریات حزب دموکرات

کوردستان ارگان کمیتە مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران شمارە ١٥١

کوردستان ١٥٣ شهریور ١٣٦٨، سپتامبر ١٩٨٩

کوردستان شمارە ١٥٤ اکتبر ١٩٨٩ آبان ١٣٦٨

 

کوردستان، ارگان کمیتە مرکزی حزب دمکرات کردستان ایران، رهبری انقلابی شمارە ١٢  مرداد ١٣٦٨ – اوت ١٩٨٩

 

  

 

 

[1] https://www.youtube.com/watch?v=pwhaKs-1GAk&fbclid=IwAR01k6kfJxZo3j_JaumYDA0mPURgIo6_GIXbvfZhgI19yGlhPvKdXiR3MMk

 

یک روز صبح وقتی آمریکا فهمید !

یک روز صبح وقتی آمریکا فهمید !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 

 

 

دولت آمریکا یه روز صبح بهویی فهمید که تروریستهای حکومت اسلامی در خارج ایران ترور هم داشتند ... در آوریل سال ۱۹۹۰ کاظم رجوی، در سوئیس توسط حکومت اسلامی ایران ترور شد و آمریکای مظلوم تا همین هفته پیش خبر نداشت !

 

فریدون فرخزاد

 غلامعلی اویسی

محمدرضا کلاهی صمدی

غلامرضا منصوری

سعید کریمیان

علی‌اکبر محمدی

زهرا رجبی

عبدالرحمان قاسملو

 شاپور بختیار

شرافکندی

غلام کشاورز...

انفجار مقر تفنگداران آمریکا در ۲۳ اکتبر سال ۱۹۸۳ در بیروت که در جریان آن ۲۴۱ نظامی آمریکایی، ۵۸ نظامی فرانسوی و شش غیرنظامی جان باختند. ..

 

و صدها عمل تروریستی دیگر توسط سپاه پاسداران که طی 40 سال طعمه ترور روحانییت حاکم در ایران شد و آمریکای مظلوم خبر نداشت ...

 

وزارت خارجه آمریکا گفت ما خودمون هم صبح فهمیدیم که حکومت اسلامی در ایران تروریست است ، والا قسم به سر بریده حسین ، انبه های رقیه ، آناناس زینب ... اصلا تا حالا خبر نداشتیم !

 

از آمریکا پرسیدم توی کره مریخ آب هست و شما تایید میکنید ؟ کاخ سفید گفت بله ما خیلی دقیق میدانیم که کدام سوراخ مریخ آب هست .

 

 

از آمریکا پرسیدم بحران اقتصادی دهه 1970 میلادی کجای مش باقره ؟ گفت بله اونجاش...

 

 

ازآمریکا پرسیدم شصت پا کجا واقع شده است ؟ گفت در قسمت پائین و سمت چپ...

 

ازآمریکا سوال کردیم چیز از کجای یارو باید رد بشه تا کهکشان راه شیری سرجاش بمونه ؟

 

گفت از اینجاش...

 

 

از آمریکا پرسیدم ... دیگه چه خبر مستر ؟ گفت بی خبریم بچمه...

 

 

 

هر جریان و فردی کنار مصداقی ایستاد و یا مدافع شعبان بی مخ ثانی شد در حال معرفی خودش است ، که چه بی وزن و بی مقدار است . اینکه منوچهر هزارخانی کیست بماند ...اما اگر مصداقی هر نظری داد حتما 180 درجه عکسش صادق است .

 

 

 مصداقی از نام هزارخانی هم دنبال لفت و لیس خودش است والا کاراکتر و شخصیتت مصداقی اساسا درحدواندازه ایی نیست که بتواند حتی درمورد موضوعات روشنفکری وسیاسی نظر بدهد.

 

 کالیبر جریان مصداقی حداکثر همان طرحهای وزارت اطلاعات مثل حمید نوری است .

 

 

28.08.2020

اسماعیل هوشیار

 


ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (١٨)

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (١٨)

تعابیر خیالی از ناسیونالیسم

اختلافات حزب کمونیست ایران و کومه له مورد بحث این نوشته نیست. تنها نکته ای که اینجا مد نظر است اشاره کوتاهی به ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم یک تئوری منسجم پرطرفدار و یک ایدئولوژی سیاسی غالب است. ناسیونالیسم توسط 190 دولت حمایت و تبلیغ میشود. ناسیونالیسم اساس قوانین بین المللی را از راه حق حاکمیت ملی تنظیم و تعیین کرده است. ناسیونالیسم در تمام مدارس و دانشگاههای جهان به حلق کودکان و جوانان ریخته میشود. ناسیونالیسم توسط میلیونها سرباز و میلیونها جنگنده و میلیونها تانک و توپ و اسلحه روزانه محافظت میشود. ناسیونالیسم از ابتدای تشکیل کومه له در مرکز و راس آن حضور داشته و دارد. ناسیونالیسم یک جنبش قوی در کردستان در ایران در خاورمیانه و در کل جهان است. اما متعسفانه کومه له بخصوص در سه دهه اخیر خطر ناسیونالیسم را نه تنها نمی بیند بلکه با صدای بلند هم انکار میکند.

اخیرن رفیق فریدون ناظری از مرکزیت کومه له در رد دوراهی سوسیالیسم یا ناسیونالیسم در رهبری کومه له اظهارکرده که "ناسیونالیسم در عهد گلوبالیزاسیون در دنیا و لاجرم در کردستان پایه مادی و اقتصادی خود را از دست داده و گرایش ضد سرمایه داری از زاویه چپ در بدنه جامعه در حال رشد است. ناسیونالیسم گرایشی میراست و در حال حاضر اساسا توان خویش را از فرهنگی ارتجاعی میگیرد. سرنوشت حکومت اقلیم کردستان در عراق/ پناه بردن حزب کارگران کردستان پ ک ک به آنارشیسم از نوع بوکچین و آویختن حزب دموکرات و زحمتکشانی ها به لیبرالیسم از نوع سوسیال دموکراسی/ ریشه در این واقعیت دارد."

تعبیر رفیق فریدون ناظری نه تنها غیر علمی و غیر واقعی بلکه تخیلی و دلبخواهی است. به زعم ایشان ناسیونالیسم گرایشی میراست و جای دغدغه نیست. چقدر این اظهارات شبیه فرمایشات مرحوم عبدالرحمان قاسملوست که معتقد بود با صنعتی شدن جهان طبقه کارگر در حال زوال است و لذا حکومت کارگری رو به فراموشی است (نقل به معنی). در یک نظرگاه مبتنی بر واقعیات عینی و قابل سنجش پایه اقتصادی ناسیونالیسم خود سرمایه داری است که علی رغم جهانی شدنش در محدوده هر کشوری به یمن ناسیونالیسم در حال گرفتن شیره جان میلیون میلیون کارگر است. پایه مادی ناسیونالیسم تقسیم جهان به 190 کشور است که در هر یک از آنها بورژوازی حاکم است و کارگر محکوم. گلوبالیزاسیون جهانی شدن تحت مدیریت و کنترل سرمایه داریست و بشدت با قیدوبندهای حقوقی و سیاسی و نظامی و دینی و تکنیکی سیستم سرمایه داری مواجه است. اگر باید دلمان به گرایش ضد سرمایه داری خوش باشد باید گفت در غیاب رهبری کمونیستی این گرایشات در غرب سندیکالیستی و صنفی و در شرق و جنوب جهان ضد امپریالیستی و ناسیونالیستی است. اگر مانند رفیق فریدون ذهن گرا نباشیم و واقعیات عینی جوامع را مبنای نظر قرار دهیم آنگاه ناسیونالیسم نه فقط میرا نیست بلکه از مقطع سقوط دیوار برلین که به عنوان شکست کمونیسم در بوق و کرنا شد ناسیونالیسم همه جانبه توسط دولتهای جهان تبلیغ و ترویج میشود. از میدیا و مراکز آموزشی تا دولتها و پارلمانها و هیئتهای سیاسی تا جنبش چپ سنتی و مبارزات ضد امپریالیستی در جهان تا تمام مراکز فرهنگی مشغول اشاعه ناسیونالیسم هستند تا در یک جنگ نرم جلو رشد سوسیالیسم و همبستگی جهانی کارگری و مردمی را بگیرند.

منهای اظهارات خودفریبانه رفقای مرکزیت کومه له در باره ناسیونالیسم واقعیت عینی این است که کومه له در محاصره ناسیونالیسم کردی چه در حکومت اقلیم کردستان و چه در احزاب آپوزیسیون در کردستان ایران و عراق است. علاوه بر این در محاصره دولتهای فاشیست اسلامی- ناسیونالی ایران و ترکیه و سوریه و عراق است. واقعیت این است که حضور علنی کومه له در اقلیم کردستان باعث شده است تا همه جانبه مطیع ناسیونالیسم گشته و در برابر آن سپر انداخته و حتا حاظر شود به بهانه دیپلماسی هم پیمان احزاب و سازمانهای ناسیونالیست و اسلامی شود. رفقای کومه له بجای اقرار به این واقعیت تحمیلی که بهایی است که برای حظور علنی خود می پردازند به خودفریبی و مردم فریبی متوسل شده و منکر وزنه ناسیونالیسم در حزبشان و در سیاستهایشان و در دیپلماسیشان و در عملکرد و تبلیغات و تشکیلاتشان شده اند. ای کاش حق با رفیق ناظری بود و ناسیونالیسم فقط یک گرایش میرا بود و نه یک جنبش اجتماعی و سیاسی و اقتصادی که نه فقط کومه له را از درون و بیرون در محاصره دارد بلکه درواقع حاکم بر کل جهان است و خود تمام دولتهای جهان را از راه قوانین بین المللی مانند "حق حاکمیت ملی" آزاد در سرکوب هرنوع حق طلبی و آزادیخواهی و زیاده طلبی صاحب اختیار تام و تمام کرده است.

اقبال نظرگاهی 28 آگوست 2020

August 27, 2020

در حاشیه مصاحبه رفیق ابراهیم علیزاده با "رادیو دیالوگ" , «مورد اقلیم کردستان عراق»

در حاشیه مصاحبه رفیق ابراهیم علیزاده با "رادیو دیالوگ"
«مورد اقلیم کردستان عراق»

 

اخیرا رفیق ابراهیم علیزاده در مصاحبه با "رادیو دیالوگ" به مسائل مختلفی از جمله به تحلیل اوضاع خاورمیانه، بویژه کشورهای همجوار ایران و در این میان  اقلیم کردستان عراق پرداخته است که مورد نظر این نوشته است، ولی مقدمتا به این موضع گیری ایشان اشاره کنم که وی در پاسخ به یکی ازسئوالات مجری برنامه در مورد اختلافات درونی حزب کمونیست ایران و کومه له می گوید:

«در میان این رفقایی که خود را جهت متفاوت معرفی می کنند، تاکنون یک صفحه (آ چهار) در هیچ کنگره و پلنومی و در آخرین پلنوم هم که نشان بدهد آنها خط دیگری هستند در مقایسه با آن خط دیگر وجود ندارد. آنچه هست فقط برچسپ چپ و راست و ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مجموعه کلمات هستند که با آنها بازی می شود و مجموعه ای گلایه و احتمالا مجموعه ای انتقاد باشد.»


رفیق ابراهیم با این سخنان در حالی اکثریت قاطع رهبری حزب کمونیست ایران را به داشتن نظرات متفاوت با مواضع و سیاست های رسمی حزب و بازی با برچسپ های ناسیونالیسم و سوسیالیسم متهم می کند، که خود وی بارها در موقعیت دبیر اول کومه له، مواضعی را اتخاذ کرده که با مواضع رسمی کومه له مغایرت داشته اند. طی روزهای اخیر رفقای مختلف به عرصه ها و نمونه های زیادی اشاره کردند. در این نوشته هم به چند نمونه دیگر که معطوف به "اقلیم کردستان عراق" است اشاره می کنم.

 

رفیق ابراهیم در مصاحبه با "رادیو دیالوگ" در مورد کردستان عراق می گوید:

« ابزارهای حکومت اقلیم بر حکومت عراق بسیار ضعیف شده اند. حکومت اقلیم مردم را برای مسئله ناسیونالیستی (کردایه تی) علیه حکومت مرکزی هم همراه خود ندارند. مردم به دلیل نارضایتی ای که از حاکمیت این دو دهه اخیر آنها دارند همراهشان نیستند. نیروی مسلح آنها نیز قدرت مقاومت در برابر نیروی های حکومت مرکزی ندارد. مثلاْ بعد از رفراندوم  و لشکر کشی حکومت مرکزی به کردستان معلوم شد که نتوانستند مقاومت کنند. هم اکنون نیروهای دولت عراق تا دور و بر خانقین، به بهانه حضور داعش که واقعاْ  بهانه است، نزدیک شده اند. از طرف دیگر نتوانستند اقتصاد مستقلی داشته باشند، نتوانستند نفت بفروشند، مشکل داشتند، دولت نبودند، کسی از آنها نفت نمی خرید. پول نفتشان را در ترکیه به گروگان گرفته اند، بدون امضاء حکومت مرکزی هیچ پولی به آنها داده نمی شود. می خواهم بگویم که مسئله کرد در عراق تحت فشار بسیار شدیدی است، مسئله کرد موقعیت بسیار سختی را تجربه میکند و چنان تاثیری در توازن قوا در کوتاه مدت بوجود آورده است. در رابطه با فاکتورهایی که بحث کردیم. فقط یک راه برای مردم کرد در کردستان عراق وجود دارد که مبارزه خود را به مبارزه در میدان تحریر گره بزنند که امیدوار کننده است. از این حرکت پشتیبانی کنند، مبارزه خود را به آن گره بزنند، شعارهایش را اتخاذ کنند. و این به نظر من زمینه ای بوجود می آورد که اگر فردا تغییراتی در عراق  بوجود آمد، آنها بتوانند سهم خود را از این تغییرات بدست آورند تا اینکه چون حالا سرشان بی کلاه نماند». (خط تاکیدها از من است).

 

اکثریت مردم کردستان عراق به دلایل کاملاْ عینی از حکومت اقلیم ناراضی و اعتمادی به آن ندارند. این حکومت شرایط  ظالمانه و غیر انسانی ای به اکثریت مردم کردستان عراق در طول حیات خود تحمیل کرده است. در سایه این حکومت  فقر و فلاکت اقتصادی و انواع مصیبت های اجتماعی روز به روز گسترده تر می شود. حقوق بگیران کردستان در طول ۷ ماه گذشته فقط دو بار حقوق دریافت داشته اند. در شرایطی که تورم و گرانی زندگی را بر مردم سخت تر کرده است، حکومت اقلیم تصمیم گرفته است ۲۱ در صد از حقوق کارمندان و کارگران را کم کند. آموزش و بهداشت در وضعیت بسیار نابسامانی قرار دارد. امکانات لازم در اختیار بیمارستان های دولتی قرار نمی گیرد وتا کنون چندین نفر بیمار مبتلا به کووید ـ۱۹ بر اثر در دسترس نبودن اکسیژن در بیمارستان های اربیل و سلیمانیه جان باخته اند. در حالیکه بیمارستان های خصوصی با مدرن ترین ابزارهای پزشکی دایر شده اند، که طبعا تنها اقشار مرفه و با در آمد بالا می توانند از آنها بهره مند شوند. اما این چنین وضعیتی نه به این دلیل که گویا نتوانسته اند نفت بفروشند، مشکل داشته اند، دولت نبوده اند، کسی از آنها نفت نمی خریده است، بلکه اساساْ به دلیل ماهیت طبقاتی این حکومت، فساد گسترده در دستگاه حزبی و اداری حاکم بوده است. فساد ساختاری و گسترده که خودشان هم به وجود آن اعتراف می کنند. در نتیجه این فساد گسترده بخش زیادی از  ثروت و سامان اقلیم کردستان به تاراج برده می شود و مردم را در تنگنای اقتصادی قرار داده اند.

 

 روز ۲۰ آگوست ۲۰۱۵ وزارت منابع طبیعی کردستان عراق رسماْ اعلام کرد که حکومت اقلیم روزانه ۶۰۰۰۰۰    ( ششصد هزار)، بشکه نفت می فروشد و ماهانه بابت آن ۸۵۰ میلیون دلار دریافت می  دارد، یعنی حکومت اقلیم فقط از فروش نفت بیشتر از ۱۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۵ درآمد داشته است. روزنامه فایننشال تایمز در اوت همان سال 2015  اعلام کرد که ۷۵درصد نفت مورد لزوم اسرائیل از نفت کردستان عراق تامین می شود، بعلاوه حکومت اقلیم به کشور های ایتالیا، یونان و ترکیه نیز نفت می فروشد. فروش نفت  و گاز اقلیم کردستان سال هاست که بی وقفه ادامه داشته و به میزان تولید و فروش آن هم افزوده شده است به طوری که هم اکنون روزانه بیش از نیم میلیون بشکه نفت صادر می کند. اما چرا رفیق ابراهیم گزارش وزارت منابع طبیعی حکومت اقلیم را در نظر نمی گیرد، دلایل عینی و قابل درکی دارد که ذره ای با منافع کارگران و زحمتکشان کردستان ایران و عراق خوانایی ندارد.  این کاملاْ قابل درک است که نیروهای حکومت اقلیم نتوانند در دراز مدت در مقابل نیروهای حکومت مرکزی مقاومت نمایند، اما یکی از دلایل شکست و هزیمت نیروهای نظامی حکومت اقلیم در هنگام یورش دولت مرکزی به کرکوک، همکاری یکی از احزاب اصلی با نیروهای حکومت مرکزی بود که از طرف حزب دموکرات کردستان عراق خیانت به مردم کردستان تلقی گردید.

 

 اینکه مسئله کرد در کردستان عراق موقعیت بسیار سختی را تجربه می کند، کاملا درست است، اما یکی از مهمترین فاکتورهای دخیل در این مصیبت بویژه برای مردم در این منطقه، حاکمیت احزاب بورژوایی و ناسیونالیست  در کردستان عراق می باشد. دو حزب اصلی حاکم در کردستان عراق سال هاست که بر منابع و ذخایر کردستان چنگ انداخته اند، تمام پروژه های زیر ساختی، مسکن و تجارت و ...  در دست کمپانی های عظیم وابسته به این احزاب بویژه کمپانی های وابسته به سران این دو حزب قرار دارد. افرادی از این احزاب دارای چاه نفت شخصی می باشند. شمار زیادی از سران این احزاب در زمره میلیاردرها و میلیونر های کردستان بحساب می آیند. در سایه حکومت ۲۹ ساله  اتحادیه میهنی کردستان وحزب دموکرات کردستان عراق، سال به سال فقر وفلاکت در اقلیم کردستان گسترده تر شده است، سالانه هزاران زن مورد خشونت جنسیتی قرار میگیرند و طبق آمار خودشان فقط سال ۲۰۱۸   بیش از ۱۰۰ زن  کشته شده اند، به مصیبت های دیگر اجتماعی، کودکان کار، تن فروشی، اعتیاد و گسترش هر روزه باورهای کهنه پرستانه، تاریک اندیشی دینی و...  در کردستان عراق توجه کنید. این ها نمونه هایی از تجربه های "مثبت" حاکمیت احزاب ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق می باشند. باور عمومی است که کادرهای  احزاب حاکم در اقلیم کردستان عراق  میلیاردها دلار از پول کارگران و زحمتکشان کردستان عراق را در بانک های اروپا و آمریکا پس  انداز کرده اند. رفیق ابراهیم میگوید که تنها یک راه برای  مردم در کردستان عراق وجود دارد که مبارزه خود را به مبارزه در میدان تحریر گره بزنند، از این حرکت پشتیبانی کنند، شعارهایش را اتخاذ کنند. خوب این کار بسیار خوبی است، انقلابی است. اما عملاْ چگونه می توانند این کار را بکنند، غیراز این است که این مردم به جان آمده لازم است در همبستگی با مردم میدان تحریر بغداد و... در شهرهای کردستان به خیابان بریزند و حقوق و مطالباتشان  را از حکومت اقلیم کردستان مطالبه کنند. چون آنها  در کردستان که بوسیله حکومت اقلیم اداره می شود، کار و زندگی می کنند و با رنج و محرومیت دست و پنجه نرم می کنند. حکومتی که سال هاست اقتصاد مستقل داشته است.  به نظر می رسد که رفیق ابراهیم به جای اینکه ریشه فقر و فلاکت و محرومیت های مردم کردستان را در حاکمیت سرمایه داری و فساد نهادینه شده در دستگاه حاکم ببیند، از فرط ملاحظه کاری و همدردی با حکومت اقلیم کردستان، نمی خواهد به ریشه یابی درد و رنج و معضلات زندگی کارگران و زحمتکشان کردستان بپردازد. آیا موضع گیری ها  و برخوردهای رفیق ابراهیم که در اینجا بیان شدند در مغایرت کامل با موضع یک جریان کمونیست در رابطه با  احزاب  بورژوا ـ ناسیونالیت نمی باشند.

 

 

نمونه دیگر در همین راستا، مراجعه به اطلاعیه کومه له (سازمان حزب کمونیست ایران) به مناسبت فوت آقای جلال طالبانی است.در این اطلاعیه درج شده بود:

 «با غم و اندوه فراوان، بعد از ظهر ۳ اکتبر ۲۰۱۷ مام جلال طا لبانی، دبیر کل اتحادیه میهنی کردستان و رئیس جمهور عراق، رهبر خستگی ناپذیر مبارزه بر حق ملت کرد در کردستان عراق،  دوست و پشتیبان دیرینه کومه له و جنبش انقلابی خلق کرد در کردستان ایران بعد از ۵ سال مبارزه با مرگ در شهر برلین چشم بر جهان فرو بست. تمام زندگی مام جلال از اوان جوانی تا زمانیکه گرفتار بیماری شد و حتی تا آنزمان که قلب پر احساس شان از تپش باز ایستاد، در خدمت به اهداف مردم ستمدیده کردستان بود.  اولویت زندگی سیاسی مام جلال به پیروزی رساندن مبارزه آزادی بخش مردم کردستان و از بین بردن ستم ملی بود. مام جلال دوستی وفادار و قدر شناس کومه له و جنبش انقلابی مردم کردستان ایران بود».

 

در این که کومه له به دلیل مناسبات تاریخی که با اتحادیه میهنی کردستان و شخص مام جلال داشته، لازم بوده است به مناسبت فوت جلال طالبانی پیام تسلیت بفرستد، تردیدی نیست. اما آیا ضروری است در یک پیام تسلیت به ارزیابی در مورد زندگی سیاسی ایشان پرداخت، هیچ دلیل منطقی برای این کار وجود ندارد. چون اگر خود را به ارزیابی از زندگی سیاسی وی ملزم دانستید، آنوقت نه تنها باید به آن مقاطعی از زندگی سیاسی وی که در خدمت به اهداف مردم ستمدیده کردستان بوده بپردازید، بلکه باید به آن بخش از مواضع، سیاست ها وعملکرد وی نیز که به زیان منافع مردم ستمدیده کردستان بوده اشاره نمائید تا حداقل جانب یک ارزیابی منصفانه را رعایت کرده باشید. آیا نحوه تنظیم مناسبات وی با رژیم جمهوری اسلامی، کمک به کشاندن جبهه جنگ ایران و عراق به کردستان، تجربه دوران حاکمیت شان در کردستان عراق  و ... واقعا در خدمت منافع مردم ستمدیده کردستان بوده است.

 

در این رابطه فاکت ها بی شمارند اما در این جا لازم می دانم توجه خواننده  را به اسناد تشکیلاتی، و در این میان اسناد کنگره ۱۵ کومه له، در مورد ارزیابی از احزاب ناسیونالیستی کردستان ایران جلب نمایم:

« اگر چه هر کدام از این احزاب برنامه هایی برای مسئله ملی ارائه می دهند، اما در واقع، تنها برای کسب بخشی از قدرت محلی و یا سراسری برای حزب خودشان می کوشند. ستم ملی نردبان به قدرت رسیدن آنهاست، بدون آنکه حل واقعی این ستم هدف آن ها باشد. آنها هیچ مطالبه ای برعلیه مناسبات کار و سرمایه، برعلیه مناسبات سرمایه داری ندارند و از این نقطه نظر طرفدار حفظ وضعیت موجود هستند. اما این وضعیت چیزی جز ادامه سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بورژوازی نیست. این احزاب به حکم تحولات اجتماعی و اقتصادی چند دهه ی اخیر، بیش از پیش خود را با گرایش  و آرزوهای پایگاه طبقاتی خود منطبق کرده اند و به جای آنکه رفع ستم ملی را هدف خود قرار داده باشند، تنها به کسب بخشی از قدرت محلی، از هر طریقی که باشد، رضایت می دهند».

 

 

آیا تمام آنچه در این پاراگراف از اسناد کنگره ۱۵ کومه له آمده است، در مورد احزاب ناسیونالیست کردستان عراق هم صادق نیست؟ آیا آنها خودشان از طرفداران اصلی فدرالیسم در عراق نبودند؟ آیا آنچه آنها عملاْ انجام داده اند، صحت قضاوت و ارزیابی کنگره ۱۵ در مورد احزاب ناسیونالیست را اثبات نمی کند؟  اینکه فدرالیسم در کردستان عراق موقعیت متمایزی داشته است، عمدتاْ به دلیل موقعیت نابسامان حکومت مرکزی عراق بوده است. آیا احزاب حاکم در کردستان عراق گرایش و آرزوهای خود را با پایگاه طبقاتی خود منطبق نکرده اند؟ اگر چنین است و تمام نکات فوق بیان اهداف و عملکرد این احزاب می باشد، این ادعاهای غیر واقعی چرا؟ آیا آقای جلال طالبانی از این قاعده که در مورد احزاب ناسیونالیست گفته می شود مستثنا بود؟

 

 

تحویل دادن مصطفی سلیمی، زندانی سیاسی محکوم به اعدام، که همراه با تعداد زیادی زندانی دیگر از زندان سقز گریخته و خود را به مناطق تحت تسلط اتحادیه ی میهنی رسانده بود، بوسیله مقامات این حزب به جمهوری اسلامی تحویل داده شد، که بعداْ در زندان سقز اعدام گردید. در این رابطه دبیر خانه کمیته مرکزی کومه له اطلاعیه ای صادر می کند. در این اطلاعیه آمده است:

« نامبرده خود را به مرزهای حکومت اقلیم می رساند، اما همانجا بوسیله مامورین مرزی دستگیر میشود و به مامورین جمهوری اسلامی در آن طرف مرز تحویل داده میشود. ۲۴ ساعت بعد جمهوری اسلامی در اقدامی جنایتکارانه  مصطفی را اعدام میکند».

 

 در این اطلاعیه سه نکته نادرست وجود دارد، مصطفی در مرز دستگیر نشده، بلکه بعد از سه روز که در روستایی به اسم "گرمک" اقامت داشته، خود را به اداره امنیت اتحادیه میهنی در شهر پینجوین تحویل می دهد. مسئولین این اداره بعد از تماس و کسب تکلیف با مقامات بالای اتحادیه میهنی، مصطفی را به مامورین قرارگاه نیروهای ایرانی تحویل می دهند. و بالاخره اینکه بر خلاف اطلاعیه همانجا (مرز) و بعد از دستگیری  به وسیله مامورین مرزی تحویل داده نمی شود، بلکه تحویل دادن ایشان پروسه بالا را طی می کند. این اطلاعیه قبل از اینکه یکی از مقامات بالای اتحادیه ی میهنی در تماس با مامورین امنیت در پینجوین با آنها و دستور شان برای تحویل به جمهوری اسلامی اعتراف نمایند صادر شده است. احتمالا نویسنده اطلاعیه تصور می کرده مقامات بالای اتحادیه میهنی یا از ماجرا خبر ندارند و یا اگر خبر دارند از اعتراف به این جنایت شرم خواهند کرد، اما دیدیم که چنین نبود.

 

در پایان اطلاعیه آمده است:

«از طرف دیگر مصطفی سلیمی برای نجات جان خود به اقلیم کردستان پناه آورده بود. تلاش برای تحویل ایشان به جمهوری اسلامی، در حالیکه واضح بود که خطر مرگ تهدیدشان میکند، در هر سطحی  و از طرف هر مرکزی باشد محکوم است. حکومت اقلیم کردستان در برابر افکار عمومی کردستان که همیشه در شرایط سخت و دشوار پشتیبان همدیگر بوده اند، لازم است جوابگو باشد».

 

 در این اطلاعیه مرز بین مردم کردستان عراق و حکومت اقلیم مخدوش می شود. آیا واقعاْ احزاب در کردستان عراق که اینک همه عرصه های فعالیت اقتصادی را در چنگال دارند و مورد  اعتراض مردم کردستان عراق  بوده و مردم از حاکمیت آنها به ستوه آمده اند، پشت وپناه مردم کردستان هستند؟  هم سرنوشت نشان دادن احزاب بورژوایی که جز نکبت برای مردم کردستان به ارمغان نیاورده اند در جهت پیشبرد کدام اهداف و خواست مردم کردستان ایران می باشد؟ این نوع موضع گیری ها با منافع کارگران و زحمتکشان کردستان بیگانه است.

   ۲۷ آگوست ۲۰۲۰

 

 

 

جایگاه سیاسی یک جمهوریخواهِ دمکرات

جایگاه سیاسی یک جمهوریخواهِ دمکرات

در دوران اخیر که جمهوری اسلامی با بحران عمیق مربوط به حیات نظام روبرو است، در میان مخالفان و فعالان سیاسی و اجتماعی منتقد، مجادلات گسترده سیاسی حول محور چگونگی عبور از نظام موجود در جریان میباشد. در مطلب زیر تلاش است که جایگاه سیاسی یک جمهوریخواه دمکرات و لائبک و مدافع سرنگونی نظام بدست خود مردم، روشن تر گردد.

گرایش به انقلاب: اگر منظور از انقلاب عمدتا تحول  در راستای تغییر رادیکال در نظام سیاسی و تدریجا در مناسبات اجتماعی و اقتصادی ستمگرانه حاکم باشد، در آن صورت مهم است که حرکت انقلابی توده ها در سال 1357، (البته نه پیدایش حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی) علیه نظام دیکتاتوری سلطنتی همواره مورد تقدیر صورت گیرد. در دیباچه اعلامیه جهانی حقوق بشر بر حق "طغیان بر ضد بیداد و ستم"،  در صورت نبود "حقوق بشر با حاکمیت قانون" تاکید شده است. بر اساس این ایده بشر دوستانه، انقلابات آزادیبخش و عدالتجویانه در سطوح گوناگون (ب.م. انقلابات در فرانسه، آمریکا و سپس در روسیه، چین و بسیاری از کشورهای جهان)، حتی بعد از آلودگی به انحرافات غیر دمکراتیک و ناعادلانه، به فرایند سرنوشت سازِ مترقی در عرصه مبارزات تاریخی مردم تعلق میگیرند. شکی نیست که مقابله با آسیبهای اجتماعی مانند استبداد سیاسی، نابرابری های نژادی/جنسیتی و ناعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی، همچنان در برگه های افتخار آمیز انسانها تبلور میابند. بر این اساس روشن است که حرکت گسترده توده ها علیه استبداد و نابرابری که در واقع حامل خصلت انقلابی (نفی کلیت نظام سیاسی و اجتماعی موجود) است، رسالتی آزادیبخش در مقابل مردم میباشد.

اعتقاد به دمکراسی، جمهوری و لائیسیته: اما مهم است که انقلاب بطور هدفمند پیروز گردد و ایجاد اشکال و مناسبات دمکراتیک و برابرگونه ضروری میباشند.  بدیهی است که استمرار آزادی های دمکراتیک و مناسبات عادلانه اقتصادی و اجتماعی نمیتواند که بدون مشارکت مستقیم و غیر مستقیم توده ها تداوم یابند. دمکراسی به مفهوم حاکمیت مردم دارای ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. در درجه اول برای اداره دمکراتیک و در عین حال سازمان یابی عادلانه جامعه در ابعاد محلی و سراسری، به موازین متنوع سیاسی و اجتماعی و از جمله نهاد های تجربه شده مدیریتی مانند انجمن ها و شوراها در محیط زندگی و کار نیاز است. داده های بیشمار تاریخی در دسترس میباشند و سازماندهی دمکراتیک در راستای تقسیم اتوریته برابر در سطوح مختلف جامعه  (ب.م. محله، ناحیه، دهکده، شهرستان، شهر، فرمانداری و ایالت) و استثمار زدائی در حیطه فعالیتهای متنوع اقتصادی (کارخانه ها و موسسات اقتصادی)، هسته مرکزی در توزیع عادلانه اختیارات و توانمندی توده ها را تشکیل میدهد.

جمهوری اهمیت قانون تدوین گشته بطور دمکراتیک توسط مردم را برجسته مینماید و طبیعی است که حاکمیت مردم تنها  میتواند تحت لوای قوانین و موازین نهادینه شده و عادلانه از طریق مشارکت آگاهانه و توانمند توده ها برقرار گردد. تاریخ بشری نشان میدهد که بر روی استفاده از تجربیات سیاسی و بکار اندازی موازین مساواتگرانه و خردمندانه است که مضمون قوانین دمکراتیک توسعه میابند و در صورت وجود جامعه مدنی فعال و پویا، پیشرفت جمهوریت (قانونمداری دمکراتیک) به تعمیق دمکراسی در جامعه می انجامد. اما این نوع نگرش به ایجاد تحول در مناسبات اجتماعی، مورد پذیرش همگان نیست و علاوه بر جریانات ارتجاعی و غیر دمکراتیک، برای بخشی از اپوزیسیون مردمی و عمدتا چپهای سنتی نیز، موجودیت نظامهای سیاسی و اجتماعی در قید پیوندهای ایدئولوژیک است و مثلا از نگاه آنها (بنادرستی)شکل سیاسی جمهوری تنها به مناسبات سرمایه داری تعلق میگیرد. در این نوشته گرایش بر این است که این نوع نظرگاه بر واقعیات استوار نیست و اگر عامل ذهنی و بویژه آگاهیهای مساوات گرانه اعتلا یابند، بدون شک عناصر عینیِ سیاسی و از جمله فرایند جمهوری ( قوانین انتخابی دمکراتیک) و دمکراسی (حاکمیت مشارکت آمیز مردم) از ضرورتهای اساسی برای پیشرفت انسانی جامعه میباشند.

لائیسیته به معنی جدائی دولت و مذهب با سکولاریسم تشابهات زیادی دارد. در واقع آنها عمدتا ایده هائی هستند که با توجه بر دنیای مادی و تجربیات تاریخی و عرفی بر وجود جدائی مذهب از دولت و حقوق مدنیِ قانونمند تاکید میکنند. در انقلاب آزادیخواهانه و دمکراتیک 1357، متاسفانه قدرت حکومتی از سوی آقای خمینی و پیروان وی اشغال گردید. بر اساس شیوه تئوکراتیک حکومتی، از نظر آنها محدودیت جغرافیائی (مرزهای کشور) و فرهنگ ایرانی نمیتوانستند که نمایانگر جامعه باشد، بلکه اعتقادات مذهبی (در اینجا اسلام شیعه) عامل مرکزی برای معرفی جامعه قلمداد شد. در این راستا بود که سیاستهای بسیار خشونت آمیز و اعدامهای هزاران نفر از دگر اندیشان جاری گشت و اکنون پس از سپری گشتن بیش از 40 سال، مردم ایران تحت سلطه یک نظام توتالیتر مذهبی و شدیدا مخالف آزادیها و پلورالیسم سیاسی و آمیخته با ناهنجاریهای شدید اقتصادی و اجتماعی و در واقع کاملا در تضاد با حقوق دمکراتیک برآمده از موازین لائیک، بسر میبرند.  

واقعیت این است که در شرایط کنونی، ایران به ایجاد تحولات رادیکال دمکراتیک و استقرار بلافاصله دمکراسی سیاسی که جمهوری نمابان آن باشد، نیازمند است. االبته جهت حفظ حداقل های دمکراتیک و دستاوردهای نهادینه شده آن (ب.م. آزادیهای دمکراتیک و وجود حق رای عمومی و کاملا دمکراتیک)، مهم است که برای فعال کردن مردم در امور جامعه و در واقع عبور از موانع متنوع سیاسی و اجتماعی ناشی از مقاومت از سوی قدرتهای ارتجاعی داخلی و خارجی، همواره تلاش گردد. یکی از عناصر مهم در این راستا اعتقاد به وجود چشم اندازی کاملا متغیر از مناسبات غیر دمکراتیک و ناعادلانه و در عوض مدافع برابری و توانمندی دمکراتیک برای توده های مردم است که در اوان این مرحله، استقرار بلافاصله یک جمهوری دمکرات و لائیک ضروری میباشد.

فرامرز دادور

27 اگوست 2020

ما از این روزھا و تجربە ھا خواھیم آموخت , در نقد انفعال طلبی رادیکال

ما از این روزھا و تجربە ھا خواھیم آموخت

در نقد انفعال طلبی رادیکال


اغراق نکردەام اگر بگویم کومەلە رزمندەترین نیرو در جامعە کردستان بودە و برای والاترین آرمانھا مبارزە کردە است انشعاباتی ھم روی دادە کە دردھا و قربانیانش گاھا سختتر بودە از مبارزە و جانفشانیھا در مقابل دشمن ھاری چون جمھوری اسلامی بودە است. اما اگر تحلیلی دیالکتیکی از پدیدە انشعاب داشتە باشیم میبینم کە انشعابھا با تمام جوانب آزاردھندە و مخربشان و با زخمھایی کە بر جای خواھند گذاشت اما نھایتا برای یک مبارز زخمھا ھم مدرسەای است کە در آن درسھای ویژەای خواھد گرفت. در میان رفقایی کە امروز با سرعت و شتابی بالا دارند تیشە بە ریشەی گذشتە و زخمات حتی شخص خودشان در این تشکیلات میزنند طیفھای مختلفی وجود دارند،کسانی ھستند کە کلا ھر وقت کە حال ھوای انشعاب است دو ھوا میشوند یا میروند، یا تا لحظە رفتن با جمع انشعابی ھمراە میشوند،جمع دومی ھم ھستند کە در شکافھای تشکیلاتی بە دنبال رسیدن بە دنبال دست آوردھای خرد و کوچکی ھستند کە احتمالا بە آنھا وعدە دادە میشود و اما تعدادی دیگر ھم ھستند کە در سر آغاز شروع شکافھا و مواضعشون از سر دگماتیزم و ملانقطی بودن بروز میکند اما چون پیش میروند و بە لحاظ تشکیلاتی ناکام میمانند در موقعیتی قرار میگیرند کە صداقتی را ھم کە داشتەاند سر حفظ یک موقعیت سیاسی یا از قھر باختن آن موقعیت ببازند.موضوع بحث من نە جمع دو ھوای اول و نە خوردخواھان تشکیلاتی است، بندە جمع سوم را در این مطلب مد نظر دارم کە مھمترین شاخصە و داشتەیشان را بر سر سنگربندیھای خشکی مکتبیشان میبازند، و یک جنبش را از وجود خودشان و در عین حال خودشان را از حضور در یک جبنش محروم خواھند کرد.ھر انشعابی در حجم یک جریان اجتماعی درحین ضربە زدن بە خود آن جریان، ھمیشە تعدادی انسان را ھم با خود طلف خواھد کرد و این امر بخشی بسیار آموزندە برای ما باید باشد.از روز اولی کە بە قول رفقای کاشف ال اختلاف،اختلافات بروز کرد اختلافات بر سر چی بود؟

حتما لیست بلند بالای اختلافات را خواھند آورد و خواھند گفت مناسبات ما با احزاب کردستان،عدم تحقق سوسیالیزم در یک کشور،حاکمیت شورایی در کردستان،مھندسی شدن انتخابات در فلان کنگرە،فلان جملە فلانی،فلان سال در مورد فلان موضوع.شاید روزی کە این رفقا در معصومیت دنیای رادیکال فرضی و خیالی خود اختلافاتشان را استارت زدن، واقعا تصور کردەاند دارند مبارزە نظری میکنند و از زاویەای رادیکال تخطی یک جریان از آن خطوط رادیکال ذھنیشان را یادآوری میکنند.اما ھر چە زمان گذشت و واقعیات آنان را بە تلخی و کابوسوار از خوابوارگی آن برخ عاج خیالی بیدار کرد،بیشتر بر اشفتە شدند و مواضع و عملکردشان بیشتر برای خودشان ھزینە داشت.ھزینە از نظر بندە اقلێت یا اکثریت بودن،در رھبری بودن و نبودن و رای آوردن و نیاوردن نیست،بزرگترین ھزینە،تمام دوران زندگی و جوانی،حتی فراتر از جان شیرین برای یک مبارز نیست، بلکە باختن روحیە و صداقتش است.صداقت اگر چە کافی نیست اما شرط مبارز بودن و مبارز ماندن است.گردنبند اعتماد و اعتبار اجتماعی را نە بە خاطر سخن وری و تئورسین بودن و قلم فرسایی،بلکە بە خاطر وجود و تبلور صداقت بر گردن مبارزین خواھد بود و خواھد ماند.نمی شد ادعای تشکیل قطب چپ کرد و سازماندە حذف رفقایت باشی،نمی شد از اجتماعی کردن سوسیالیزم حرف زد و مدافع انزوای کومەلە از جامعە و جریانات اجتماعی در کردستان بود.نمی شد قطعنامە ھا را بە رای گذاشت اما روز آخر کنگرە از بە رای گذاشتن انسانھا امتناع کرد و ابقا طلب ، لیست فیکس بود.نمی شد از شورای کارگران سخن راند اما از برگزاری کنگرە گریزان بود،نمی شد نامە بیشتر از پنجاە جوان پیشمرگ را القا شدە توصیف کرد اما انتظار داشت کە ھمان جوانان بیسواد فرضی، ھم رای و اعتمادشان را تقدیمت کنند. نمی شد از آزادی و حذف نکردن صحبت کرد اما یک برنامە تلوزیونی را بە سیمای محفلیزم تبدیل کرد،نمی شد رفقایت را در یک جلسە بە بدترین کلمات خطاب کنی و رسوایی بە بار نیاورد. ھمەی این نشدنھا و محالات را ھنگام اقدام بە موضعگیریھای دگماتیک و خشکی مکتبی نمی دانستند و متاسفانە وقتی ھم بە تلخی از خواب پریدنن از خر شیطان پیادە نشدن و مسئولیت مواضعشان را نپذیرفتند.برای من روز مرگم روزیست کە صداقت و صمیمیتم را ببازم و داغدیدە رفیقم نیستم ھنگامی کە در سنگر رودرویی با دشمن جانش را فدای آرمانش میکند،آنگاە داغدار خواھم شد و البتە خواھم آموخت کە رفیقم،ھمسنگرم صداقتش را در ادامە لج بازی ومواضع نادقیقش ببازد.این روزھا ھر کدام از این رفقا برای توجیە موقعیت نامناسب و حزن انگیزی کە در آن قرار گرفتەاند؛ نوشتە یا نوشتە ھایی انتشار میدھند،اما زمان نشان خواھد داد کە اگر ھر کدام کتابی ھم بنگارند اشتباھاتشان را توجیە نخواھد کرد.سنگی را کە بە ھنگامە ناھشیاری و سرمستی بە چاە انداخت با ھزار حکمت و ھوشیاری نتوان بیرون کشید.

سلام قادری

٢٧ آگوست ٢٠٢٠

نقدی بر اطلاعیۀ اخیر کمیتۀ مرکزی کومه‌له

روز گذشته اطلاعیه‌ای از سوی کمیتۀ مرکزی کومه‌له با عنوان «به مناسبت انتشار مباحثات درونی حزب کمونیست ایران» انتشار یافت.(لینک: http://cpiran.org/2020/8/etelaiye/page7.html)

 قبل از پرداختن به این اطلاعیه بایستی یادآوری کرد که یک سال و نیم قبل و هنگامی که شماری از رفقا به منظور اطلاع‌رسانی به جامعه در خصوص وجود اختلاف نظر سیاسی در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران و برشمردن پاره‌ای از این اختلافات و نیز شناساندن روش‌های ناسالم پیشبرد آن به عنوان «منشاء بحران و وضعیت نابسمان جاری در این تشکیلات»، اقدام به انتشار بیرونی پاره‌ای مطالب و نوشتار از جمله در ضمیمۀ یکی از شماره‌های نشریۀ «جهان امروز»(نشریۀ سیاسی حزب) نمودند؛ رفقای رهبری امروز کومه‌له و دیگر هم‌جناحی‌های آنان، این اطلاع‌رسانی را برنتابیده و ضمن محکوم نمودن آن، چنین عملی را «اقدام علیه کومه‌له و شخص دبیر‌اول آن» معرفی کردند. کار را به جایی رساندند که از جمله با به راه انداختن کمپین و جمع‌آوری امضا علیه نشریۀ جهان امروز، خواهان برخورد به رفیق سردبیراین نشریه که عضو کمیتۀ اجرایی حزب نیز می‌باشد، شدند و اعلام کردند که این ارگان تبلیغی حزب فاقد صلاحیت است و از آن به بعد آن را به عنوان نشریۀ سیاسی حزب به رسمیت نمی‌شناسند.(می‌دانیم که مشابه این اقدام، در جوامع دیکتاتور زده به توقیف یک نشریه و حبس و یا سربه نیست شدن سر دبیر آن منجر می‌شود.)

اینک رفقای این جناح، با ناکامی و شکست مواجه شده‌اند. پس از چند سال انکار وجود اختلاف سیاسی توسط ایشان، سرانجام مجبور شدند با زبانی الکن به وجود اختلاف سیاسی در این تشکیلات اقرار کنند، و دیگر اینکه چند سال تلاش بی‌وقفۀ آنان در جلوگیری از انتشار بیرونی و اطلاع جامعه از مباحث انتقادی به نظرات و مواضع راست‌روانۀ آنها و نیز تخریب و توطئه علیه رفقای منتقد، بی‌ثمر ماند و اخیراً با تصمیم درست و مسئولانۀ آخرین پلنوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (که اعضای کمیته مرکزی کومه‌له هم در آن حضور داشته‌اند) مبنی بر لزوم اطلاع جامعه از وضعیت بحرانی و اختلافات سیاسی در این تشکیلات؛ این مباحث در ابعاد هرچه بیشتری روبه جامعه انتشار یافته است.

در این میان رفقای رهبری امروز کومه‌له و جناح تحت رهبری‌شان که تا دیروز انتشار بیرونی مباحث را به عنوان «اقدامی ضد کومه‌له» معرفی می‌کردند، امروز از سر ناچاری اطلاعیه صادر می‌کنند و از رفقا می‌خواهند که با «سعۀصدر و با زبان رفیقانه آن را ادامه دهند». با این حال همچنان ردپای رفتار غیردمکراتیک توسط ایشان در این اطلاعیه نیز به خوبی نمایان است. در این اطلاعیه از جمله آمده است:

«کمیتۀ مرکزی کومه‌له در عین اینکه وجود اختلاف نظر سیاسی را پدیده‌ای دائمی و طبیعی در حزب می‌داند و آن را بخشی از شرایط لازم برای هر گونه تحول و پیشروی در حزب می‌داند، اما منتسب کردن اعضای حزب، که همگی داوطلبانه و با قبول برنامه و اساسنامۀ حزب در آن فعالیت می‌کنند، به جناح‌‌بندی‌های «راست و چپ»، «ناسیونالیست و سوسیالیست» و یا هر برچسب دیگری را، نامسئولانه و مردود می‌داند. در عین حال از رفقای حزبی در هر کجا که هستند، انتظار دارد که چنانچه به هر دلیل مایل به ادامۀ این مباحثات هستند، آن را با سعۀصدر و با زبان رفیقانه، با اتکا بر خرد و منطق دنبال کنند.»

انتساب به «راست» و یا «چپ»، در اساس یک نوع تبیین است. وقتی با منطق و استدلال، کسی یا جناحی به «راست» منتسب می‌شود، این شخص و یا این جناح به جای اینکه در برابر چنین نظری برافروخته و عصبانی شود و طرف مقابل را به برچسب‌زنی متهم کند و اقدام و نظر او را محکوم نماید، می‌باید متقابلاً با منطق و استدلال نشان دهد که نظر و یا ادعای طرف مقابل بی‌اساس است. رفقای رهبری امروز کومه‌له که دم از رفتار دمکراتیک می‌زنند، با مردود دانستن-بخوان محکوم کردن-تبیین و نظر انسان‌ها(در اینجا اعضای حزب)، عملاً در تلاش برای بستن دهان‌ها و جلوگیری از انتشار آزاد نظرات هستند. نمی‌توان از یک سو ادعای استقبال از طرح نظرات و اختلافات سیاسی را داشت(آنطور که رفیق ابراهیم علیزاده اخیراً بیان داشته‌اند) و از سوی دیگر با صدور چنین اطلاعیه‌هایی به محکوم کردن و مردود کردن نظرات و تبیینات موجود در این بین پرداخت و صاحبان این نظرات و تبیینات را هم که نیمی از اعضای این تشکیلات می‌باشند نامسئول خطاب کرد.

آنهم در شرایطی که اگر تاریخ جنبش کمونیستی ایران و جهان را ورق بزنیم، در بخش اعظم این تاریخ از وجود گرایشات چپ و راست و میانه در احزاب و سازمان‌های کمونیستی سخن به میان آمده است در حالی که این احزاب همه دارای برنامه و استراتژی سیاسی مدون بوده‌اند. اما اختلاف بر سر مسائل نظری، سیاسی و یا تاکتیکی به گرایشات چپ و راست و یا میانه در این احزاب شکل داده است. برای مثال اختلاف تاکتیکی بر سر شرکت یا عدم شرکت در پارلمان بورژوایی، اختلاف بر سر شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی، اختلاف بر سر تعیین سیاست در قبال جنگ امپریالیستی و ... در یک حزب واحد با برنامه و اساسنامه واحد، گرایشات سیاسی مختلفی را شکل داده است.

بنابراین به صاحبان این اطلاعیه بایستی گفت، بگذار مباحث و نظرات انتقادی موجود، به اطلاع جامعه برسد و شما نیز نظرات و مواضع سیاسی خود را با صراحت با جامعه در میان بگذارید، آنگاه جامعه قضاوت خود را خواهد کرد و چپ و راست را در این بین تشخیص خواهد داد.

اگر صحبت از نگرانی از وضعیت جاری در تشکیلات است، این نگرانی اساساً زمانی آغاز شد که جناح راست در این تشکیلات با انکار هر گونه اختلاف سیاسی و یا پرهیز از بیان صریح نظرات و مواضع راست‌روانه و انحلال‌طلبانۀ خود؛ در مقابله با رفقای منتقد، آنان را تفرقه‌انداز معرفی و به سیاست حذف و روش‌های توطئه‌گرانه علیه آنان روی آورد.

رفقای صاحب اطلاعیه در پایان آورده‌اند که: «به سهم خود تمام تلاش خود را برای ادامه کاری و حفظ وحدت در صفوف حزب کمونیست ایران بر مبنای برنامه، اساسنامه، استراتژی حزب و مصوبات رسمی کنگره‌ها و پلنوم‌ها مبذول خواهد کرد و فعالیت‌های روتین خود را بر اساس تعهدات خود در قبال جامعۀ کردستان دنبال خواهد کرد.»

این رفقا در حالی از تلاش خود برای حفظ وحدت در صفوف حزب سخن می‌گویند که خود بزرگترین لطمه را به انسجام و وحدت در صفوف حزب وارد کرده‌اند. علاوه بر نفرت‌پراکنی و تخریب علیه کمیتۀ اجرایی و اکثریت کمیتۀ مرکزی حزب، با آژیتاسیون و کمپین‌هایی که طی سه سال گذشته به ویژه در میان رفقای تشکیلات داخل  به راه انداخته‌اند، نیمی از کادرها و اعضای این حزب و تشکیلات را ضمن انتساب به جریان کمونیسم کارگری، به تلاش برای تضعیف کومه‌له متهم می‌کنند و به این ترتیب بحران را عمیق‌تر نموده‌اند و به طور دوفاکتو، سازمان کردستان حزب یعنی کومه‌له را هم از چارت و اتوریتۀ سیاسی و تشکیلاتی حزب جدا نموده‌اند.

این جناح در حالی از تلاش برای وحدت حزب سخن می‌گویند که در آخرین کنفرانس تشکیلات خارج کشور حزب، به جای اینکه کمیتۀ رهبری این بخش از تشکیلات را در کنار جناح مقابل و به طور مشترک در دست بگیرند، با توسل به سیاست حذف آن را به طور «یکدست» به قبضۀ خود درآوردند و بحران جاری را عمیق‌تر نمودند.

صاحبان اطلاعیه، در حالی از اساسنامه سخن به میان آورده‌اند که خود به طور آشکار و روتین این اساسنامه را نقض و پایمال می‌کنند، با ادعای اکثریت بودن در حالی که این ادعا در هیچ مجمع سراسری حزب رسمیت نیافته است، آشکارا سیاست انحلال‌طلبانه را در پیش گرفته‌اند. هیچ گونه تبعیتی از کمیتۀ اجرایی و کمیته مرکزی حزب به عنوان عالی‌ترین مرجع تشکیلات کومه‌له و حزب در فاصله دو کنگره، نمی‌کنند. در این دوره بر خلاف قرار‌های مصوب تشکیلاتی، به عضو‌گیری جناحی، و نیز تنبیهات و اخراج‌های جناحی ادامه داده‌اند.

این رفقا در حالی از برنامه و استراتژی حزب و تعهد خود در قبال جامعۀ کردستان سخن می‌گویند که خود با نقض فاحش این اسناد و تعهد راستین کومه‌له در قبال جامعۀ کردستان که همانا تلاش بی‌وقفه و روتین برای تحقق حاکمیت شورایی در این جامعه است؛ امروزه تلاش برای کسب توافق با احزاب بورژواناسیونالیست به منظور ادارۀ امور کردستان توسط احزاب در دورۀ گذار پس از جمهوری اسلامی که در اصل زمینه‌ساز حاکمیت احزاب در کردستان است را سرلوحۀ فعالیت‌های خود قرار داده‌اند.

اگر کومه‌له و حزب کمونیست ایران را متعلق به کارگران و زحمتکشان جامعه، و اینان را به عنوان صاحبان اصلی این حزب و تشکیلات می‌دانیم، نباید امورات مهمی چون وجود کشمکش و اختلاف سیاسی را از آنان پنهان کرد. کارگران و زحمتکشان محق‌اند که از وضعیت واقعی و اختلافات و کشمکش‌های سیاسی در این حزب و تشکیلات مطلع شده و به دخالت در آن بپردازند.

صراحت و اعتماد به‌نفس، التزام به موازین و روش‌های سالم در بحث و مجادله و پرهیز از هر گونه اقدام حذف‌گرایانه نه تنها به نگرانی یا تضعیف یک حزب و جریان سیاسی منجر نخواهد شد، بلکه باعث پیشرفت و توانمندی هرچه بیشتر در آن خواهد شد.

۶ شهریور ۱۳۹۹

۲۷ آگوست ۲۰۲۰

August 26, 2020

ارزیابی از اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له(۱)

ارزیابی از اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له

(۱)

«آیینه چون نقش تو بنمود راست _ خود شکن، آیینه شکستن خطاست »

 

در شرایطی که تشکیلات ما برای کنگره ۱۳ حزب کمونیست ایران خود را آماده می کند، اختلافات سیاسی روز به روز بیشتر وجود عینی خود را نشان داده تا جاییکه تا به امروز طی نوشته هایی پیرامون این اختلافات، روبه بیرون انتشار علنی پیدا نموده و متعاقب همین شرایط بحرانی، در پلنوم نهم حزب کمونیست ایران به دلیل تعمیق اختلافات سیاسی، کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران تصمیم گرفت برای هر چه روشنتر شدن اختلافات سیاسی و بحث ها حول آن در سطح علنی انتشار و بر پایه ی یک مکانیزم اصولی و سیاسی باب دیالوگ با یک فضای سالم در جهت یک پلمیک سیاسی مدرن و جا افتاده در سنت های مبارزاتی جنبش کمونیستی، حول و حوش چالش ها و اختلافات سیاسی پایه ای بر سر برنامه و استراتژی سیاسی حزب کمونیست ایران و کومه له روبه جامعه فراهم نماید تا در معرض قضاوت جامعه و نیروهای پیشرو و رادیکال و افکار عمومی قرار داده شود. هر چند همگی بر این امر آگاهیم حداقل در طول این چند سال اخیر و مشخصن بعداز کنگره ۱۷ کومه له وجود اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له از طرف بخشی از رهبری کومه له و بطور مشخص رفیق ابراهیم علیزاده به مناسبت های مختلف انکار می شد، هر چند تلاش زیادی شد که این اختلافات را شخصی، مالیخولیایی و یا اینکه کسانی هستند با ذربین تلاش میکنند رفیق بغل دستیشان را روانکاوی کنند، جا بیندازند، اما دیدیم باز هم نتوانست وجود اختلافات سیاسی در تشکیلات را پنهان نگهدارد و تا همین آواخر گاهن با زبانی الکن از طرف بخشی از رهبری کومه له و نهایتن آشکارا از زبان خود رفیق ابرهیم به این اختلافات مهر تایید زده شد.

 

باید گفت اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران نه پدیده ی تازه و نه اتفاق خلق الساعه ای به شمار می رود. این اختلافات تاریخن به اندازه تاریخ حزب کمونیست ایران و کومه له قدمت دارد. اگر کنکرت به ده سال گذشته مراجعه کنیم باید گفت سر برآورن قطب بندی سیاسی با نقطه نظرات مختلف و جهت گیری های سیاسی در تقابل با برنامه و استراتژی سیاسی حزب، استراتژی سوسیالیستی کومه له در جنبش انقلابی کردستان و برنامه حاکمیت شورایی به شیوه عملی از طرف کمیته مرکزی ها و رهبری کومه له ریشه اش بر می گردد به چند سال اخیر، به اين معنا آماده سازی برای این افق و دورنمای سیاسی جدید به قبل از کنگره ۱۵ کومه له و بعد از کنگره ۱۱ حزب و متعاقبن به اقدامات آگاهانه و محافظه کارانه رفیق ابراهیم و همچنین همراهانش در این قطب برمیگردد که میتوان نمونه های متعددی از این دست اقدامات را هم در جهت گیری سیاسی و هم در سبک کار تشکیلاتی مستدل و مستند نشان داد.

 

ضمنن باید گفت اگر نگارنده ی این مطلب نام رفیق ابراهیم دبیر اول کومه له را زیاد تکرار میکنم و یا خطاب قرار میدهم، منظور به تنهایی شخص ایشان نیست بلکه در جناح بندی تشکیلات رفیق ابراهیم علیزاده را نماینده  و سخنگوی اصلی جناح راست در تقابل با افق، برنامه و استراتژی سیاسی حزب می بینم.

 

برای اینکه بتوانیم یک تصویر واقعی از بحران سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له روبه جامعه نشان دهیم باید گفت محور اصلی اختلاف سیاسی در برنامه و استراتژی سیاسی حزب و استراتژی سوسیالیستی کومه له در جنبش انقلابی کردستان شامل: اختلاف بر سر حاکمیت شورایی در کردستان، اختلافات سیاسی بر سر تحقق سوسیالیسم در یک کشور و آینده سوسیالیسم در ایران ، بحث پیرامون اسلام سیاسی، انحلال حزب کمونیست ایران و در مورد همکاری با احزاب و استراتژی ما در قبال احزاب بورژوا ناسیونالیست می باشد. با صراحت باید گفت موارد اشاره شده در بالا به یک خط سیاسی جا افتاده در تشکیلات تبدیل گردیده و رهبری کومه له در راستای پیشبرد اختلافات سیاسی اشاره شده،  نیرو سازماندهی کرده و استراتژی دیگری را تعقیب می کند. کلید زدن این پروژه و سازماندهی از طرف رفقای جناح راست به رهبری رفیق ابراهیم علیزاده به روشهای تهییج آمیز و فضا سازی های ناسالم در دامن زدن به شایعاتی چه در درون تشکیلات و چه در شهرهای کردستان اقدامات تخریب کننده و نامسئولانه را از جمله: سه محور مبتنی بر اینکه هستند کسانی که عامدانه دارند تبلیغ میکنند که گویا تعدادی در تشکیلات میخواهند زیر پای رفیق ابراهیم را به عنوان دبیر اول کومه له خالی کنند، یا اینکه تعدادی مخالف وجود اردوگاه کومه له در کردستان عراق هستند و نهایتن هستند کسانی که دارند تشکیلات را به طرف کمونیست کارگری می برند. علیرغم اینکه بارها این سبک و مِتُد ناسالم، نامسئولانه و غیر رفیقانه، به جناح راست در کنگره ها و کنفرانس ها گوشزد شده اما آنها باز هم بر این سبک و سیاق از عملکرد خود در تشکیلات ادامه داده و تلاش نموده اند با این پروپاگاندها و ایجاد فضای ناسالم، تهیج و تحریک شور و احساسات جوانان انقلابی تشنه ی مبارزه در کردستان، عملن صف بندی سیاسی و نیرو حول نظرات خود را سازماندهی کرده و مطمئنن تشکیلات علنی کومه له و تشکیلات داخل شهرهای کردستان شاهدان عینی این دست از اقدامات ناسالم بوده و هستند. این دست از اقدامات هدفش تنها و تنها به حاشیه راندن اختلافات سیاسی بود. امروز تا حدودی میدانیم این نوع پروکاسیون ها دیگر نمیتواند جوابگوی مخفی نگهداشتن اختلافات سیاسی در تشکیلات ما باشد و این نشان میدهد این بحران ریشه ی واقعی اش در اختلافات سیاسی و پایه ای بر سر وجود دو افق، دو جنبش با دواستراتژی، دو پراتیک و سبک کار بشدت متمایز در حزب است.

 

برای اینکه مستدل به نقد و بررسی روندهای سیاسی- تاریخی هر نیروی متشکلی در قالب های مختلف حزبی، سازمانی و یا گروهی و حتا بصورت مجرد و منفرد بپردازیم قاعدتن با مراجع به سیر تکامل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و مراجعه به اسناد و مصوبات تصویب شده در کنگرها و پلنوم های آن میتواند به عنوان یکی از معیارهای ارزیابی درست در طرح نظرات و یا اختلافات در هر سطحی و ما به اِزای آن در پراتیک و عملکرد رهبری آن به عنوان خط رسمی سیاسی در جامعه پیرامون موضوعات اتفاق افتاده و موضعگیرهای سیاسی مورد ارزیابی قرار گیرد. این امر مهم میتواند در تبیین ما در سطح ماکرو و بالقوه در تجزیه و تحلیل های واقعی کمک شایان نماید. بر همین اساس پیدایش سازمانی همچون کومه له و تاسیس حزب کمونیست ایران و اختلافات سیاسی بر متن همچین شرایطی قابل بررسی و مورد ارزیابی واقعی قرار خواهد گرفت. برای نشان دادن اختلافات سیاسی به شیوه کاملن مرسوم و مستدل روبه جامعه مشخصن عملکرد رهبری کومه له بعد از کنگره ۱۷ کومه له، مصاحبه ها و اظهارات رفقای کمیته رهبری کومه له بطور مشخص رفیق ابراهیم و همچنین دیگر رفقای کمیته مرکزی را مبنایی برای تجزیه و تحلیل در نشان دادن تفاوت های ما قرار خواهم داد. رفیق ابراهیم نمایندگی یک ائتلاف سیاسی در حزب کمونیست و کومه له است که این ائتلاف سیاسی موجود، پیرامون اختلافات سیاسی اشاره شده در بالا، دورنما و افقی متفاوت از تمام اسناد کنگرها، مصوبات و استراتژی سیاسی را نمایندگی میکند.

 

برای اینکه بتوانیم به تجزیه و تحلیل نظرات جناح راست بپردازیم لازم است به اظهارات این رفقا در مناسبت های مختلف اشاره نمود، بر همین مبنا باید گفت رفیق ابراهیم نهایتن به وجود اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران و کومه له در مصاحبه اش با رادیو دیالوگ اعتراف نمود اما بدون اینکه به مباحث اختلافات سیاسی اشاره ای داشته باشد ابتدا به ساکن و اراده گرایانه تشکیلات را به اکثریت و اقلیت تقسیم بندی می کند. جنبه طنز این مسئله آنجا خود را نشان می دهد که رفیق ابراهیم همزمان از یک پروسه دمکراتیک  برای شفاف تر شدن اختلافات حرف می زند، با این استدلال که از انشعابات و جدایی های زودرس با توجه به تجربیات گذشته باید درس گرفت، اما درست برعکس اظهاراتش، ضمنی و غیر واقعی، نادمکراتیک بودن طرح نظرات را در تشکیلات، به جناح مقابل اش وصل می کند و می گوید:

 «اختلافات سیاسی آری وجود دارد و اکثریت متحد و یکپارچه هستند و ما از این بابت نگرانی نداریم».

به وضوح میتوان دید علیرغم اظهارات رفیق ابراهیم دال بر یک فضای دمکراتیک برای مطرح نمودن اختلافات سياسی با «شعار اکثریت و اقلیت»، به عنوان ابزاری میخواهد جناح چپ تشکیلات را منکوب نماید. خوب سوال اینست رفیق ابراهیم که سنگ تصمیم در کنگره را به سینه میزند، برای تصمیم گیریها در مورد هر کدام از سیاست های تشکیلاتی به عنوان یک ظرف اصولی بر آن تاکید می کند، هنوز که در مورد محتوای اختلافات توضیح نداده، چگونه تشکیلات را به اقلیت و اکثریت تقسیم بندی می کند؟! در کدام ارگان رسمی یا کنگره یا هر جلسه تشکیلاتی رای گیری از این بابت بر سر اختلافات سیاسی صورت گرفته است؟! آیا واقعن کل اعضای تشکیلات، با برنامه و استراتژی حزب و برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، بر سر وجود حزب کمونیست ایران، بر سر همکاری با احزاب بورژوا- ناسیونالیست در کردستان و بر سر آلترناتیو سوسیالیستی، نظرات موافقی دارند؟ واقعن می شود از شما پرسید این حکم در بیان نظرات شما با اتکاء به کدام یک از موازین دمکراتیکی صورت گرفته است  که شما سنگ اش را به سینه می زنید؟! این از کدام موازین اساسنامه ای و موازین سانترالیسم دمکراتیک سرچشمه می گیرد که اعضا را برای هر نوع تصمیم گیری جهت شفاف شدن نظرات به زعم شما شخصی و گاهن سیاسی، اما به زعم ما کاملن برنامه ای و استراتژیک، تبعیت میکند؟! این آمار مشروعیت خود را از کدام کنگره گرفته و روبه جامعه پتانسیل و ظرفیت انتخاباتی خود را نشان داده است؟!

 

رفیق ابراهیم در ادامه جواب به یکی از سوال های مطرح شده در برنامه دیالوگ در رابطه با سوسیالیسم میگوید:

«وقتی چپ میخواهد راه خود را باز کند این اتوماتیکی نیست یعنی باید آماد گی طبقه کارگر از روی آگاهی و از روی تشکیلات تامین باشد و ثانین از نظر استراتژی و از نظر درک اش از سوسیالیسم، و دوست دارم حرفی در مورد سوسیالیسم از دید خودمان را توضیح دهم. معمولن اینجور تصور میشود که سوسیالیسم یعنی برابری، یعنی همه کس مثل هم یکسان باشند یعنی فقر و نابرابری به شکل برابر باید در جامعه تقسیم شود، از نظر ما اینطور نیست، سوسیالیسم در واژه کوتاه می شود توضیح داد از جمله خوش زیستن و برابری، رفاه و برابری. خوب خوش زیست و برابری با چه چیزی تامین می شود با امکانات تامین می شود. امکانات زمان می خواهد برای فراهم شدنش. بلاخره شما باید کارخانه داشته باشید برای اینکه کفش آماده کند و لباس آماده کند، کارخانه داشته باشید که برق فراهم کند گاز برای خانه ها فراهم کند و امکانت داشته براشید برای آنها، راه و جاده و همچنین آبادانی و مسکن را فراهم نماید. اینها همه اش به زمان احتیاج دارد. ما میگویم دو چیز در جامعه باید تغییر کند یکی فرهنگ است، آن چیزی که به آن میگوییم عقب افتادگی فرهنگی یکی از آن ها اقتصاد است...»

 

در ادامه همین اظهارات در زمینه عقب افتادگی اقتصادی در جامعه و تغییر آن میگوید:

«مطمئنن بدون رشد اقتصادی آن کشور این امکانات برای یک زندگی خوب پیدا نمی شود اما بگذار در زیر حاکمیت سرمایه داران نباشد بلکه در زیر حاکمیت کارگران باشد یا زیر دست حاکمیت یک نیروی پیشرو مترقی و سوسیالیستی این رشد اقتصادی تامین گردد و امکانات برای زندگی خوب فراهم گردد. این با یک اقدام فوری و با عجله تامین نمی گردد و احتیاج به زمان دارد. ما این زمان را برای این در نظر گرفتیم که یک حکومت کارگری و از درون و جوهری سوسیالیستی به مسند قدرت بیاید آنموقع هم راه را فراهم کند برای تغییر فرهنگ جامعه و هم برای فراهم آوردن امکاناتی که سوسیالیسم در آن برقرار شود.» ( قسمت اول مصاحبه رادیو دیالوگ با ابرهیم علیزاده)

 

یکی از مسائل مهمی که در اظهارت اشاره شده در بالا شفاف و مشخصن قابل بحث است سوسیالیسمی است که رفیق ابراهیم آن را تعریف می کند، وجود کارخانه ها( بخوانید دودکش کارخانه ها) برای تولیدات مختلف و وجود امکانات رفاهی و زیستی انسان ها در جامعه، برای رشد اقتصادی (رشد نیروهای مولده) احتیاج به زمان داریم. این اظهارات رفیق ابراهیم از چند زاویه قابل بررسی است. این زمان همان دوران گذار است. همانطور که نگارنده ی این مطلب در نوشته ها ی قبلی ام اشاره نموده ام و الزامن آنها را تکرار خواهم کرد باید گفت اظهارات رفیق ابراهیم علیزاده در تعیین زمان و رشد اقتصادی تنها واژه های نیست از سر نادقتی، تصادفی و یا اشتباه لفظی، بلکه تمام این عبارت پردازی ها ماهیت طبقاتی و سیاسی دارد، که بخوبی اختلافات استراتژیک قطب راست و چپ این تشکیلات را بیان می دارد. این تعریف از سوسیالیسم و ملزومات تحقق آن بحث ناشناخته ای در تشکیلات ما نیست. این دقیقن همان بحثی است اگر تا دیروز یکی از اعضای کمیته مرکزی کومه له تشکیلات بر سر عدم تحقق سوسیالیسم در یک کشور منوط به رشد اقتصادی می دانستند و ما اعضای تشکیلات در تقابل با این بحث به نقد آن می پرداختیم، رفیق ابراهیم با توجیه اینکه یکی از رفقای ما نظراتی بر سر عدم تحقق سوسیالیسم در یک کشور، نظراتی را مطرح نموده، اما دنبالش را نگرفته است، نمیتوان بزرگ نمایی کرد و آن را به عنوان اختلاف سیاسی مطرح کرده و جدی گرفته شود، یا نباید ذربین در دست گرفت و از کاه کوه ساخت. در حالیکه اظهارات خود رفیق ابراهیم با رادیو دیالوگ همان نظر را در این زمینه با ادبیات و عبارت پردازی های مختص به خود تحقق و تعریف سوسیالیسم را تکرار می کند. مگر همه به یاد نداریم رفیق حسن رحمان پناه در کنگره ۱۲حزب کمونیست ایران در مرداد ماه ۱۳۹۵ در بحث اوضاع سیاسی، و صف بندی نیروهای طبقاتی در ایران و الویت های ما، اظهار نمود:  

«سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی بعدازسرنگونی جمهوری اسلامی، کسب قدرت توسط طبقه ی کارگر، من میدونم طبقه کارگر میتونه قدرت سیاسی رو بگیره، ولی سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی به نظر من ، کشوری نیست. همچنانکه وقتی سرمایەداری علیه فئودالیزم مبارزه کرد و سازماندهی اقتصاد سرمایەداری کشوری نبود، سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی هم کشوری نیست . طبقه کارگر میتونه قدرت رو بگیره، بستگی به وضعیت منطقه داره ، بستگی به وضعیت جنبش داره ، بستگی به دفاع بین المللی ، همه اینها داره از جنبش طبقه کارگر. امروز سرمایەداری در موقعیتی که قرار داره ، این سرمایەداری اجازه نمی دهد و نمیگذارد در یک گوشەای ، یک جزیره آرامشی ، از سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی بوجود بیاد. بنابراین این بحث ، یک بحث مهمی است و همین جا با یک کلمه ، یک جمله گفتن و اینکه فعالین کارگری رو بایستی با روح سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی سازمان داد و تعریف کرد. به نظر من این نادقیق است. بایستی این بحث را دقیق کرد. تجربه شوروی را اگر تصور کنیم فقط بخاطر اقتصاد سوسیالیستی نتونستن جواب بدهند و شکست خورد . این درک ، یک درک ناقصی است ، خیلی فاکتورهای دیگر از جمله فرا نرسیدن و کمک نکردن  انقلاب جهانی، یکی از همان فاکتورهای اصلی بود در شکست اقتصاد سوسیالیستی و نتوانستن در سازماندهی این مساله.» (پایان نقل قول تاکيد از من است. خط تاکید از من است).( پیادەشده از متن تصویری کنگره دوازدهم حزب کمونیست ایران که از تلویزیون پخش گردیده)

 

حتمن همه به یاد داریم در دوران شکل گیری جریانی تحت نام: «فراکسیون روند سوسیالیستی» و در ‶بیانیه ی اعلام فراکسیون″ در حزب کمونیست ایران و کومه له، سوالاتی را مطرح کردن، از جمله:

«آيا سوسياليسم در ايران بـه تنهـايی ممکـن اسـت؟ آيـا چـه درسـهايی از انقلابـات و شکسـت های گذشته ميشود گرفت؟ اقتصاد سوسياليستی چه ملزومات و خصوصـيت هايی دارد و چگونـه عملـی خواهـد شـد؟ چـه عـواملی مانع اتحاد طبقاتی کارگران است؟»

در ادامه همین بیانیه آمده است:

«ما بر اين باوريم که دستيابی بـه جامعـه سوسياليسـتی و اسـتقرار آن در ايـران و بـويژه در کردسـتان پيچيدگی ها و دشواري های خود را داراست و ملزومات سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خـود را چـه در سـطح منطقـه ای و چه در سطح جهانی مي طلبد»

و همچنین آمده است:

«تجربه نشان داده است که برای ساختن بنـای سوسياليسـم آن نيـروی تعيـين کننـده رهـايی بخـش طبقاتی، طبقه کارگر آگاه و متحد و متشکل و حداقلی از يک رشد معين نيروهای مولده با زيربنای نسبتا قوی اقتصـادی وصنعتی ضروری است، نمي توان اين ضروريات را خود کرده و اراده گرايانه حذف کـرد . سـاختن سوسياليسـم برپايـه فقـرانديشه کجی است که امتحان خود را بارها پـس داده اسـت و ره بـه هـيچ کـوره دهـی بـاز نخواهـد کـرد". (بيانيـه اعـلام فراکسيون پایان نقل قول تاکيد از من است . خط های تاکید از من است)

 

قبل از پرداختن به نقل قول ها اشاره شده در بالا، باید گفت بحث تحقق سوسیالیسم در یک کشور، یکی از مباحثات جدی جنبش کمونیستی در سطح جهان است و بخودی خود در سطح یک بحث نظری کاملن میتواند عادی و مرسوم باشد. میتواند در یک فضای سالم سیاسی، دریک پلمیک سیاسی و اصولی و متمدنانه حول و حوش این بحث هم در احزاب  و سازمان های سیاسی و خارج از آن، علیرغم موافقت یا مخالفت در این باب و همزمان در پایبند بودن به برنامه و استراتژی حزب ی و ملزم بودن در رعایت سانترالیسم دمکراتیک در پراتیک، به پویای و ارتقا دانش سیاسی اعضای در یک حزب کمک شایانی کند. پس سوال اینجا است آیا این بحث در حزب ما  ازهمان سنت های انقلابی و کمونیستی و مسیر سالم که در گذشته در تشکیلات ما روال عادی و متمدنانه را شامل می بوده کماکان بر همان اصول پایبند است یا نه؟! با صراحت باید گفت نه، این بحث سمت سوی دیگری را طی کرده و نه تنها حول این نظرات نیرو سازماندهی میکند بلکه در تقابل با برنامه و استراتژی سیاسی حزب عمل میکند. به این معنا که نه تنها یک افق انترناسیونالیستی را پیش روی خود نمی بیند، نه تنها با تحقق سوسیالیسم در یک کشور مخالفت جدی دارد، بلکه گامهای عملی را به عقب بر میدارد که مابه ازای عملی آن از طرف رهبری کومه له و کمیته تشکیلات خارج کشور حزب، آگاهانه و سازماندهی شده مخالفین بحث نظری خود را در تشکیلات، اراده گرایانه حذف می کند. در واقع استراتژی دیگری را دنبال می کند. مستدل ترین فاکت در این زمینه کنگره ی ۱۷ کومه له و کنفرانس ۱۲ حزب کمونیست ایران، که هیچ انسان شریف، آگاه، متعهد و منصفی نمیتواند این را انکار نماید. 

 

رفیق ابراهیم! سوسیالیسم از دید خودمان و خودتان دیگر چه مقوله ای است؟! بازبانی کاملن گویا و شفاف، سوسیالیسم یعنی علم رهایی طبقه کارگر،  فقط جهت یاد آوری، در حزب کمونیست ایران و کومه له در اسناد تشکیلاتی حزب، سوسیالیسم و تحقق آن شفاف و روشن است. برای طولانی نشدن مطلبم از آوردن نقل قول ها خوداری میکنم اما برای دنبال کردن این بحث ها مخاطبان را در این باره، به «بیانیه و برنامه ی حزب کمونیست ایران (مصوب در کنگره ۵ حزب به تاریخ ۱۳۷۵) در سرفصل نگاهی به "تجربه شوروی و عواقب آن» و در ادامه این سلسله بحث ها مباحثاتی تحت عنوان "زمینه های انحراف و شکست انقلاب پرولتری در شوروی"، و بر متن این مباحثات و  پیرامون آن به مسئله "ساختمان سوسیالیسم در شوروی"، " امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور" در پرداختن به انقلاب اکتبر و دلایل شکست آن از زوایای مختلف و متعاقب آن برنامه ی حزب کمونیست ایران، و استراتژی مصوب کنگره ی یازدهم حزب روی امکانِ تحقق سوسیالیسم در ایران، شفاف و کاملن پُر واضح به روشنی  تأکید شده است.

 

همچنین متعاقب این بحث ها مگر نه اینکه همان نظرات و تزهای مشعشع رهبر حزب دمکرات کردستان ایران "عبدالرحمن قاسملو" در جزوه ای تحت عنوان "بحث کوتاهی در باره سوسیالیسم" در بیشتر از ۳۰ سال پیش انتشار یافت و رفیق زنده یاد "جعفر شفیعی" در نقد به این نظرات در جزوه ای تحت عنوان: "حزب دمکرات سوسیالیسم یا سرمایه داری؟" جواب قاطع  و در خوری داد، که در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۶۳ طی یک ضمیمه به زبان فارسی در نشریه ارگانی سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- پیشرو انتشار داده شد. همه علاقمندان به این بحث ها را به این اسناد حزب که در دسترس هستند ارجاع می دهم.

 

رفیق ابراهیم! برای نسل ما تعریف سوسیالیسم و یا منوط کردن تحقق سوسیالیسم به دودکش کارخانه ها، رشد نیروهای مولده و یا اینکه احتیاج به زمان و موارد دیگر از استدلال های شما، کاملن بحث های شناخته شده ای در جنبش کمونیستی و جنبش طبقه ی کارگر در سطح جهانی و منطقه ای است. مگر نه این است منوط کردن تحقق سوسیالیسم به رشد نیروهای مولده و سرمایه داری لایق و نالایق و همچنین صنعتی کردن جامعه برای تولیدات مد نظر شما به یک معنا این پیام را به جامعه می دهد که باید استراتژی انقلابی و مبارزه برای سازماندهی طبقه کارگر و مردمان ستمدیده فرودست جامعه را برای تصرف قدرت سیاسی را عملن به رشد نیرهای مولده، غلبه به عقب ماندگی های اقتصادی و صنعتی کردن جامعه، در راستای استراتژی حاکمیت بورژوازی و تلاش برای اصلاح نظام سرمایه داری و در خوشبنانه ترین حالت به قول رفیق عادل الیاسی سرمایه داری لایق در پیش گرفته می شود. متوجه این مسئله هم باید باشیم، همانطور که قبلن هم اشاره نمودم بحث در مورد دشواری های تحقق سوسیالیسم یک موضوع تازه نیست و به طور مشخص یکی از رهبران برجسته جنبش کمونیستی در انقلاب کارگری روسیه همانند تروتسکی بر این مسئله باور داشت که انقلاب کارگری در روسیه تنها با پیدا کردن ماهیت بین المللی قادر خواهد بود سوسیالیسم را محقق کند و میدانیم طرفدارنی را در طول تاریخ هم در دفاع از این تز به همراه داشته، اما به ندرت اتفاق افتاده به دلیل و بهانه ی سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی آنچه که مد نظر شما رفقا است، مبارزه را برای سازماندهی انقلاب کارگری از دستور فعالیت و تحقق آن به آینده دور و ناکجا آباد حواله نمایند. بر خلاف نظرات انحرافی شما، در اسناد تشکیلاتی در کومه له و حزب کمونیست ایران در همان حال بر بخشی از قوانین عمومی و عام سوسیالیستی از جمله لغو مالکیت خصوصی، لغو کار مزدی بر اساس تولید ارزش اضافه و ... به عنوان بخشی از استراتژی سوسیالیستی تاکیده کرده اما هیچ وقت برای سوسیالیسم برنامه ریزی نکرده ایم. با همین اعتبار ما بر این باور بوده و هستیم که پیروزی انقلاب کارگری و در هم شکستن دستگاه نیروی حاکمیت بورژوایی با پشتیبانی و اعتبار دخالت مستقیم خود مردمان ستمدیده و عملکرد انقلابی طبقه کارگر و جامعه است، بر همین مبنا و با توجه به ظرفیت و امکانات موجود، جامعه آینده میتواند چشم انداز برنامه ی خود را روبه جامعه برای تحولات اقتصادی و سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی، اقدامات خود را آغاز کند.   

 

 عدم تحقق سوسیالیسم منوط بر رشد نیروهای مولد و یا وجود کارخانه ها برای تولید طبق اظهارات شما اهدافش، ماهیت طبقاتی، برنامه ای و استراتژی دیگری را در بر میگیرد. اگر تا دیروز پرچم این نظرات در دست فراکسیون روند سوسیالیستی بود اما امروز جناح شما بر پاشنه آشیل همان نظرات خود را تعریف کرده و در لابلای واژه ها، عبارت پردازی در مصاحبه ها، گاه عیان و گاه محافظه کارانه خود را نشان می دهد. از زاویه نگاه به نظرات جناح شما در منطبق بودن با نظرات ‶فراکسیون روند سوسیالیستی″ راحت میتوان اهداف استراتژی شما در تقابل با استراتژی حزب بیان کرد. با این اعتبار که همه میدانیم اظهارات مبتنی بر عدم تحقق سوسیالیسم در یک کشور در سطح ماکرو دورنما و معنی دیگرش پذیرش و مدارا کردن نظم موجود سرمایه داری جهانی، که در لابلای گذر زمان اشاره شده در اظهارات شما برای رشد نیروهای مولده خود را نشان میدهد. این نگاه و این نظرات در تشکیلات ما با موارد برشمرده در همین مطلب نشان میدهد تحقق سوسیالیسم از نگاه نقطه نظرات جناح راست میخواهد مبارزات طبقاتی کارگران و توده های ستمدیده و فرو دست جامعه را تا سطح مبارزات اقتصادی نه تنها تنزل دهد بلکه، تحقق سوسیالیسم و حکومت کارگری را به طاق نسیان و ناکجا آباد بفرستد به این معنا در خوشبینانه ترین حالت استراتژی خود را منوط به تحقق اهداف دمکراتیک در جامعه گره می زنند تحقق سوسیالیسم از ماهیت انقلابی برای در هم شکستن مناسبات سرمایه داری وجه ای انقلابی، از محتوای اصلی خود تهی می سازد و عملن در زیر چتر استراتژی احزاب راست در جامعه قرار گیرد.

 

رفیق ابراهیم! اساسن یکی از محک های سنجش صِحت و سُقم موضعگیری ها هم در سطح نظری و هم در پراتیک با اتکا به خط رسمی سیاسی، استراتژی و همچنین پایبند بودن به اصل سانترالیسم دمکراتیک، با اتکا به همان اظهارات و عملکردهای رهبری کومه له میتواند روبه جامعه صحت و اعتبارآن میتواند مورد قضاوت قرار گیرد. بر همین مبنا میخواهم بگویم ما به تاریخ حزب کمونیست ایران و کومه له اسناد و سنت های مبارزاتی اش همچنین به متون مارکسیستی آشنایی داریم، سوسیالیسم علمی فقط برای نقشه پردازی نیست بلکه با اتکا به نیرو و هژمونی طبقه ی کارگر، ریشه ی آن در مبارزات طبقاتی در دل جامعه اتکا دارد. سوسیالیسمی که ما بر آن تاکید میکنیم دقیقن همان مارکسیسم انقلابی در تقابل با سوسیالیسم خلقی است که نیروی اجتماعی اش کماکان طبقه ی کارگر و مبارزات اش علیه نظام سرمایه داری برای به زیر کشیدن آن در راستای؛ در هم شکستن تمام مناسبات سرمایه داری، لغو کار مزدی و لغو مالکیت خصوصی، که امروز در ادبیات و اظهارات شما رفقا، گویا میوه ی ممنوعه و رنگ لعاب خود را از دست داده است. ما به ازای این بحث در موارد زیر اشکارا خودش را نشان داده است از جمله:

فراموش نکرده ایم اظهارات شما که گویا باید با احتیاط در مورد بدیل سوسیالیستی در جامعه حرف زد زیرا مردمان فرودست جامعه کشورهای روسیه، کوبا و یا چین برایشان تداعی خواهد شد با این استدلال که برای کارگران و افراد فرودست جامعه ملموس تر و قابل درک تر باشد.

فراموش نکرده ایم به همین اعتبار در تعریف شما و همفکرانتان از سوسیالیسم و منوط کردن به رشده نیروهای مولده و همچنین سرمایه دار را، به لایق و نالایق تقسیم بندی میکردند.

فراموش نکرده ایم سخنرانی رفیق ابراهیم در کنفرانس سالیانه تشکیلات حزب کمونیست ایران ژانویه ۲۰۱۸ در آلمان، تببین اش از وضعیت جامعه کردستان اشاره میکند:  «گاهی اوقات خود جامعه کردستان فراموش می شود بعضی وقتها تو این تحلیل ها که این جامعه کجا قرار گرفته، مثلن این جامعه طبقاتی است و اینکه حتا از نظر توازن طبقاتی، توازن به نفع طبقه ی کارگر هم نیست در این جامعه، یعنی طبقه ی متوسط و طبقات بالا از لحاظ  تعداد بیشتر هم هستند(پایان نقل قول، خط تاکید از من است).

 

علیرغم آمار نادقیق و غیر واقعی که خود مردم کردستان و فعالین مبارز و انقلابی در این عرصه شاهدان زنده ی آن هستند باید گفت رفیق ابراهیم، با زبانی دیگر تلاش دارد اهداف  یک استراتژی دیگر را جا بیاندازد و از الویت مبارزات طبقاتی بکاهد. توازون قوای طبقه ی کارگر را به نفع کارگر نمیداند. با این استدلال که طبقه ی متوسط و طبقه متوسط به بالا و مرفه را آگاهانه در اکثریت معرفی میکند و با این تصویر از صف بندی مبارزه ی طبقاتی در جامعه، در بلوک بندی های سیاسی طبقاتی را در یک ائتلاف نشان داده و مرز مبارزات طبقاتی را کاملن کم رنگ جلوه بدهد. در حالیکه همه مردم کردستان بر این امر آگاهند که طبقه کارگر و فرودست جامعه در کردستان ایران هم به دلیل ستم طبقاتی و هم به دلیل ستم ملی، جمعیت آن را طبقه ی کارگر و مردمان فرودست جامعه و ستمدیده را تشکیل داده است و مبارزات انقلابی و هم جنبش طبقه ی کارگر در کردستان از ظرفیت مبارزاتی بالقوه ای برخوردار است که این واقعیت را هیچ کس حتا خود رژیم جهموری اسلامی نتوانسته است انکار کند.  

در ادامه همین مصاحبه رفیق ابراهیم اظهار میکند:

«بگذارید من تجربه ای را برای شما بازگو کنم. کمونیسم در اروپا، کمونیسم اروپایی یا احزاب کمونیسم اروپا در برابر احزاب سوسیال دمکرات  اروپا عقب نشینی کردند و ضعیف شدند. دلیل اصلی ضعیف شدن و کم قدرت شدنشان در مقابل سوسیال دمکرات ها این بود که عرصه مبارزه برای رفرم و بهتر شدن زندگی شان برای آنها خالی و جا گذاشتند. یعنی آنهای که این (رفرم) را هم در دست داشتن و نتوانستند در آخر به سر انجام برسانند، اما توانسته اند برای دوره ای نسبتا طولانی که تا حالا هم که بهمراه داشته باشد، کمونیست ها را وادار به عقب نشینی کنند. و این درسی برای ما میباشد. کمونیسم امروز تنها نباید با آرزوهای آینده اش زندگی کند، بلکه باید برای امروز برای لحظای هم باید به نفع جامعه و این جمعه اش بداند که کمونیست ها دارند راه زندگی بهتر را به آنها نشان می دهند. اینها به ما می گوید که ما باید از گذشته درس بگیریم.»  

 

رفیق ابراهیم! برای نسل ما تشخیص و یا منوط کردن تحقق سوسیالیسم به دودکش کارخانه ها، رشد نیروهای مولده  و تاکید و اتکا به نیروی متوسط و متوسط به بالا بحث های گنگ وناشناخته ای نیست. با این اعتبار که میدانیم در جامعه به بیان دیگر مارکس اقشار خرده بورژوایی را ما بین طبقه ی کارگر و طبقه ی بورژوازی میداند که اقشار خرده بورژوازی را عنصری کاملن محافظه کار در همراهی با اشرافیت کارگری در واقع عنصری کاملن رفرمیستی در جنبش کارگری میداند و آن را تحلیل نموده است. به عنوان مثال در کشور آلمان مارکسیست های خرده بورژوازی را از تشکیل دهنده گان اصلی جنبش فاشیستی قلمداد می کردند و جالب اینجا است متوجه این مسئله مهم باشیم در دنیای پس از جنگ جهانی دوم در دوران شکوفایی و عصر طلایی و شکوفایی سرمایه، کسانی که با نام مارکسیسم، به رفرمیسم پیوستند قریب به اتفاق از مفهوم طبقه ی متوسط آغاز نمودند و در نهایت امر، مبارزه طبقاتی را به حاشیه راندن و در واقع دمکراسی خواهی و گذار به آن را در جامعه جایگزین کردند.

 

بر خلاف اظهارت رفیق ابراهیم با رادیو دیالوگ که گویا احزاب کمونیست در اروپا به دلیل واگذار کردن رفرم و اصلاحات به احزاب سوسیال دمکرات مجبور به عقب نشینی شدند این استدلال واقعی نیست. اگر رفیق ابراهیم از بیان واقعیت حذر میکند زیاد جای تعجب نیست زیرا ایشان دارد یک استراتژی سیاسی دیگری را آهسته و پیوسته برای جا انداختن اش در حزب دنبال می کند. بر خلاف استدلال رفیق ابراهیم در عقب نشینی احزاب کمونیست در اروپا باید گفت کمونیست های اروپایی تاریخن از انقلابی گری و تلفیق رفرم برای دست یابی به تغییر توازن قوا ی طبقاتی برای در هم شکستن تمام مناسبات سرمایداری، مالکیت خصوصی و لغو کار مزدی دست کشیدند. با همین اعتبار بر خلاف ادعاهای که می شود، گویا رشد نیروهای مولده و زیر بنای اقتصادی قوی و تعداد دودکش کارخانه موجب تحقق سوسیالیسم میشود، بلکه باید گفت ربط مستقیم به میزان رشد مبارزات طبقاتی در دل جامعه، آگاهی طبقاتی وجود تشکل ها و سازمان یابی توده های زحمتکش و فرودست جامعه برای به زیر کشیدن حاکمیت سرمایه داری و بدست گرفتن قدرت سیاسی دارد.

 

حتا باید اذعان کرد علیرغم داشتن دودکش کارخانه ها، رشد نیروهای مولده و مراکز صنعتی که شما برای تحقق سوسیالیسم الزام آور و ضروری دانسته، شرایط در کشورهای پیشرفته و صنعنتی اروپایی مهیا است اما از تحقق سوسیالیسم خبری نیست و این دقیقن خلاف استدلال های شما رفقا را نشان می دهد، حتا نه آنطور که رفیق ابراهیم بیان می کند که به دلیل اینکه احزاب کمونیست در این کشورهای صنعتی در اروپا رفرم را برای احزاب سوسیال دمکرات به جا گذاشتند، بلکه باید گفت با خارج نمودن استراتژی انقلاب کارگری و سازماندهی طبقه کارگر بـرای تصـرف قـدرت سياسـی از دستور کار مبارزاتی این احزاب از مانع های تحقق سوسیلیسم در این کشورها می باشد و ابر همین اساس استراتژی آنها به رفرم و اصلاحات شیفت سیاسی پیدا کرده است.

 سوال اینجاست آیا گرایش سیاسی راست به رهبری رفیق ابراهیم علیزاده بر متن همچین اوضاع تاریخی قرار نگرفته است؟!  در رابطه با تحقق سوسیالیسم ضمن برشمردن نظرات رفقا ابراهیم علیزاده، حسن رحمان پناه و در بیانیه اعلام فراکسیون روند سوسیالیستی، تفاوتی دیده می شود؟! آیا نه اینست که در اظهارات رفیق عادل الیاسی در تلویزیون آرین تی وی تحقق سوسیالیسم را نه تنها به آینده ی دور حواله میکند بلکه تحقق آن را منوط به رشد نیروهای مولده در جامعه میداند؟! آیا به یاد نداریم که همین رفیق در روز جهانی کارگر در سال ۲۰۱۶ در اردوگاه زرگویز به عنوان سخنران این روز، سرمایه داری را به لایق و نالایق تقسیم بندی کرد؟! آیا نه این است که پاشنه آشیل سیاسی و پایه ای نظری تمام نظرات در نقل قول های آمده در بالا یکی است؟! آیا این اظهارات اشاره شده در بالا نشان از یک تغییر شیفت سیاسی تکه های پازل یک برنامه، استراتژی و افق دیگری در تقابل با خط سیاسی رسمی حزب کمونیست ایران و کومه له را نمی خواهد به عنوان یک پلاتفرم در جناح راست را جا بیاندازد؟!

ادامه دارد...

 

ناصر زمانی

۲۶ آگوست ۲۰۲۰

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

 

نام و یاد رفیق غلام کشاورز همیشه عزیز و ماندگار است!

نام و یاد رفیق غلام کشاورز همیشه عزیز و ماندگار است!

http://www.azadi-b.com/G/file/Yad.R.Gholm.pdf

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (١٧)

ناسیونالیسم خطری که از نو باید شناخت (١٧)

این قسمت "بیداری ملی" یا "فاجعه ملی"؟

خانم الاهه نجفی در گزارشی بتاریخ 25 آگوست 2020 با عنوان "بیداری ملی: نشریات تحول آفرین ایران در آرشیو دانشگاه بن" به معرفی نشریاتی پرداخته است که در تحول فکری و فرهنگی و اجتماعی مردم نقش داشته اند و باعث "بیداری ملی" ایرانیان شده اند. مقطع زمانی "بیداری ملی" از انقلاب مشروطیت تا سالهای جنگ دوم جهانی است یعنی نیمه اول قرن بیست. آغاز قرن بیست آغاز ورود ناسیونالیسم به ایران و عثمانی و کل خاورمیانه است. ناسیونالیسمی که اکنون پس از صد سال میتوان تبعات منفی و خطرناک و فاجعه آمیز آن را برای کل خاورمیانه به آسانی برشمرد. آسان چرا که هزاران فاکت تاریخی نشان میدهند که ناسیونالیسم آن ایدئولوژی سیاسی خطرناکی بود که مانند یک کالای وارداتی توسط انگلیس و در حمایت از حاکمیت سیاسی "طبقه متوسط" (=  نشانگررشد روز افزون تضاد طبقاتی) و در راستا و به دنبال رشد سرمایه داری وارد خاورمیانه شد و سبب "فاجعه های ملی" زیادی گردید.

انتقاد من از گزارش خانم نجفی این نیست که ارزیابی ایشان از روشنفکران و مطبوعات در دوران مشروطیت و پهلوی اول چیست و تا کجا درست و دارای چه ایراداتی است و کم و کیف آن کدام است. نکته من صرفن و فقط  نشان دادن آمیختن ناسیونالیسم بعنوان یک ایدئولوژی سیاسی خطرناک با آشنا شدن جوامع ایران با حقوق فردی و اجتماعی متاثر از غرب و نامیدن آن بعنوان "بیداری ملی" توسط خانم نجفی است. می خواهم بگویم بیداری بوده و مثبت بوده اما "بیداری ملی" و هرآنچه که بشود زیراین عنوان دانست نه فقط با بیداری عمومی جامعه متفاوت است بلکه منفی و مضرهم بوده است و مضراتش کماکان ادامه دارد.

خانم نجفی "بیداری ملی" را به مطرح شدن خواست مشروطیت و حکومت قانون و آزادی های اجتماعی که همگی متاثر از فرهنگ غرب بودند به عهده روشنفکران و مطبوعات آن دوره دانسته است (که میشود آن را بیداری اجتماعی یا عمومی نامید). حال آنکه رشد سرمایه داری در ایران و حرکت طبقات دارا - اعم از زمیندار و بازرگان و آخوند و سرمایه دار- بطرف قدرت سیاسی باعث ترویج و تبلیغ ناسیونالیسم و لذا "بیداری ملی" گردید. "بیداری ملی" ایرانیان در بهترین و مثبت ترین معنای خود چیزی جز خواست تعلق حکومت به مردم و نه به یک خاندان (قاجار) بود. که البته بسرعت این خواست برحق به جیب خاندان جدیدی (پهلوی) واریز شد. و این دقیقن خاصیت ناسیونالیسم است که طبقات دارا در کشمکش بر سر قدرت سیاسی مردم را و مطالبات اجتماعی رابه ابزاری برای رسیدن به هدف خود تبدیل کرده اند و می کنند.

خطای فاحشی است که جنبش اعتراضی و ترقی خواهانه مردم ایران علیه قاجارها و برای بدست آوردن حقوق فردی و اجتماعی خود اعم از حقوق سیاسی و یا اقتصادی و یا فرهنگی را "بیداری ملی" بنامیم. "بیداری ملی" همان ورود کالای سخیف ناسیونالیسم بود که در اوایل قرن بیست به کل جهان صادر شد و چیزی جز حربه طبقات دارای هر جامعه برای بیرون آوردن قدرت سیاسی از چنگ حکومتگران سنتی و بعضن تاسیس کشورهای جدید نبود. ظهور تمام "کشورهای عربی" و اسراییل محصول نفوذ این بیماری سیاسی (ناسیونالیسم) در خاورمیانه بود.

برای روشن بودن تضاد میان بیداری عمومی مردمان ایران یعنی نفوذ فرهنگ غرب در ایران و رواج مبارزات حق طلبانه اجتماعی و سیاسی برای کسب حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی و آنچه خانم نجفی به تقلید از فریدون آدمیت "بیداری ملی" مینامد بهترین فاکت را خود خانم نجفی در آخرین پاراگراف گزارش آورده است: "در میان این نشریات، «دانش» و به ویژه «شکوفه» (به سردبیری مریم عمید سمنانی)، نخستین و دومین نشریه زنان در ایران جایگاه بسیار قابل تأملی دارند. هدف شکوفه آشنا کردن زنان ایرانی با آثارادبی و خرافه‌زدایی بود. به تدریج زبان ولحن این نشریه بی‌پرواتر شد و مقالاتی درانتقاد ازکودک‌همسری منتشر کرد که اکنون هم متأسفانه همچنان قابل استناد است. شکوفه اما فقط به بحران‌های اجتماعی نمی‌‌پرداخت. استقلال ملی نیز از مهم‌ترین موضوعات آن بود. هر دو این نشریات در آرشیو دانشگاه بن جای گرفته‌اند."

خانم نجفی در پایان از نشریاتی با مدیریت زنان نام میبرد و تاکید میکند که شکوفه "فقط به بحرانهای اجتماعی نمی پرداخت بلکه "استقلال ملی" نیز از مهمترین موضوعات آن بود. پر روشن است که برای خانم نجفی "کودک همسری" جزئی و کم اهمیت و "فقط" یک معضل اجتماعی بوده اما "استقلال ملی" مهم و با اهمیت و اصل کاری و امر همگانی بوده است. این فاکت روشن میکند که ناسیونالیستها نه فقط صد سال پیش بلکه کماکان "استقلال ملی" را مهمتر از کودک همسری دانسته و می دانند و در راه کسب این استقلال ملی مبارزات مردم ایران را به خمینی فروختند و به خامنه ای بخشیدند. این توجیهات توده ایستی و اکثریتی در کم جلوه دان معضلات اجتماعی مانند کودک همسری و بزرگ جلوه دادن "استقلال ملی" که همانا جوهر نگرش ناسیونالیستی را نشان میدهد خود از سرمایه های حکومت فاشیستی اسلامی بود و کماکان هست.

اقبال نظرگاهی 25 آگوست 2020

آدرس مطلب خانم الاهه نجفی: https://www.radiozamaneh.com/530305

 

 

اعتراضات کردستان عراق،عربده کشی مسرور بارزانی و سوغات بنجل عبدالله مهتدی

اعتراضات کردستان عراق،

عربده کشی مسرور بارزانی  و سوغات بنجل عبدالله مهتدی

چهارشنبه  ١٢ اوت در شهرهای  قه لادزی، سلیمانیه و کلار اعتراضات مردم علیه دزدی و فساد سران اقلیم کردستان، علیه فقر  و بیکاری و فلاکتی که حکومت اقلیم  به مردم کردستان عراق تحمیل کرده است دست به اعتراض زدند. در قه لادزی مردم خشمگین به دفتر حزب گوران حمله کرده و آن را به آش کشیدند و دفاتر حزب دموکرات کردستان عراق را سنگباران کردند. در شهر اربیل حزب دمکرات کردستان عراق با نظامی کردن شهر و دستگیری تعدادی از معترضین مانع تجمع اعتراضی در این شهر شد.  بدنبال تجمع اعتراضی روز ۲۲ اوت در شهر کلار نیز، معترضین در مرکز شهر اعتراض خود را ادامه دادند، بطرف ساختمان فرمانداری شهر حرکت کرده و آنرا به آتش کشیدند. در همین رابطه مسرور بارزانی رئیس حکومت اقلیم کردستان ناچار به واکنش شد. او در رابطه با وقایع گرمیان و اعتراضات مردم که توسط مسئولین آسایش حکومت مورد تعرض قرار گرفت  از مسئول اداره گرمیان قدردانی کرد.

مسرور بارزانی گفته است: "هنگام برهم زدن و حمله به نهادهای حکومت و اموال عمومی مردم در گرمیان، کاربدستان اداره گرمیان و نیروی آسایش برای حفاظت از اموال عمومی مسئولانه  برخورد کرده اند." او در ادامه افزدوه است: "متاسفانه کسانی تلاش میکنند که خواستهای همشهریان را سمت و سوی سیاسی داده و بسوی اهداف شخصی خود سوق دهند و مردم را برای برهم زدن و سوزاندن اموال عمومی تشویق کنند. این رفتارها جرم است و لازم است مجرمان از طریق قانونی با آنها برخورد شود." بارزانی در بخش دیگری از این سخنان گفته است: " بحران دارایی خارج از خواست و میل حکومت اقلیم کردستان است."

 

رئیس حکومت اقلیم کردستان عراق از یک سو رفتار سرکوبگرانه نیروی آسایش و کاربدستان حکومت در کلار را مورد تقدیر قرار داد و از سوی دیگر مردم معترض به وضع موجود را به روبرو شدن با دادگاه و قوانین کذایی شان که همین احزاب در خدمت غارت و چپاول هستی مردم ایجاد و تدوین کرده اند تهدید کرد. رئیس حکومت اقلیم حتی نتوانست فلاکت اعمال شده احزاب حاکم علیه مردم را پنهان کند و با توجیه همیشگی سران همین حکومت مبنی بر "وجود بحران دارایی"، تلاش کرد شانه از زیر بار مسئولیت این حکومت در ایجاد چنین بحرانی که  توسط باندهای مافیایی احزاب حاکم سازمان یافته است خالی کند.

تعرض و خشم مردم ناراضی به دم و دستگاه حاکمان اقلیم کردستان که از قبل هستی و دسترنج مردم مراکز و نهادهای سرکوب و غارت ثروت جامعه را سازمان برپا شده اند گویای غارت هستی شان توسط احزاب حاکم، باندهای عشیره بارزانی و مافیای طایفه طالبانی است. مردم رنج دیده کردستان عراق حق دارند دهها بار این حاکمیت فاسد، چپاولگر و دسته جات شبکه مافیایی احزاب حاکم را بزیر بکشند.

 

سوغات بنجل و تاریخ مصرف گذشته عبدالله مهتدی

آنچه بالاتر از کارنامه مملو از حیف میل، فساد و دزدی احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق اشاره شد همان سوغات گندیده ای است که عبدالله مهتدی از سازمان زحمتکشان تلاش میکند با همکاری دیگر احزاب قومی و ناسیونالیست اسلامی کرد مستقر در کمپهای کردستان عراق برای مردم کردستان ایران به ارمغان بیاورد.

مهتدی و دیگر شرکایش در احزاب قومی به اصطلاح اپوزیسیون کرد، اینروزها میکوشند به هنگام سرنگونی حکومت اسلامی توسط مردم جان به لب رسیده در ایران و در کردستان، با سرهم بندی کردن "نیروی پیشمرگ ملی" ، تدارک و طرح، "پارلمان" و متعاقب آن طرح، "حفاظت از منابع اقتصادی" ، همین بساط رسوا شده، تاریخ مصرف گذشته و امتحان پس داده طالبانی، بارزانی و دیگر جریانات قومی اسلامی حاکم بر کردستان عراق را به مردم کردستان ایران قالب کنند.

اگر احزاب طالبانی و بارزانی در یک شرایط معین تاریخی و بر بستر جنگ خلیج از جیب بوش پدر و پسر قرعه بنامشان بیرون آورده شد، اگر جلال طالبانی در مقطع بقدرست رسیدن برای تحمیل فقر، فلاکت و نتیجتا محروم کردن مردم کردستان عراق از ابتدایی ترین نیازمندیهای اولیه زندگی آنان، آرزو میکرد چهار حلبجه دیگر اتفاق بیافتد، اکنون و بعد از گذشت سه دهه از آن تاریخ، نه تنها مردم شهرهای کردستان عراق در صدد انداختن احزاب و باندهای مافیایی و فاسد در کردستان عراق هستند، بلکه مردم شهرهای کردستان ایران نیز با پیشینه مبارزاتی شان، با خواست و توقعات انسانی، سوسیالیستی و برابری طلبانه شان و با مشاهده عمق کثافتی که احزاب حاکم بر کردستان عراق ایجاد کرده اند، اجازه نخواهند داد جریاناتی همچون سازمان زحمتکشان، احزاب دمکرات و دیگر جریانات عقب مانده قومی اسلامی، چنین بساط بنجل و آبروباخته ای را در کردستان ایران پهن کنند.

۳۰  سال از آن تاریخ گذشته است. اگر این جریانات با افق نیم قرن گذشته همچنان منجمد شده و برای تحقق آرزوهای بتاریخ پیوسته دچار خوش خیالی شده اند، اگر احزاب قومی و ناسیونالیست کرد با پز پیشمرگ ملی  بخیال خام خود در تلاشند پارلمان بسازند و همانند مسرور بارزانی و دیگر سران احزاب قومی عشیره ای کردستان عراق با نیروی مسلح، پارلمان، دادگاه و قوانین ارتجاعی و ضد انسانی شان، مردم کردستان ایران را مرعوب کنند، باید شیرفهم شوند و این را در گوشهایشان فرو کنند که مردم شهرهای کردستان ایران، کارگران، زنان، جوانان و فعالین عرصه های مختلف اجتماعی انسانهای دهه دوم قرن بیست و یک هستند که با توقعات دنیای کنونی به اهداف انسانی خود می اندیشند. کارگر معترض در شهرهای کردستان دست یابی به خواستهای خود را همسو با کارگر هفت تپه و فولاد اهواز میبیند. فعالین جنبش زنان در شهرهای کردستان رهایی خود از اسارت ارتجاع اسلامی و احزاب ناسیونالیست تا مغز استخوان آغشته به اسلام را در گره زدن به جنبش سراسری زنان و مردان برابری طلب و آزادیخواه میبیند. عبدالله مهتدیها خوب میدانند که بیش از چهار دهه گذشته چپ اجتماعی در شهرهای کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران را رسوا کرد. او و همقطارانش در سازمان زحمتکشان و در حزب دمکرات خوب میدانند که مردم آزادیخواه، برابری طلب، چپ و سوسیالیست، بساط مفتی زاده ها را جمع کردند. مردم سنندج و چپ آن جامعه شورای شهر سنندج را به حاکمان تازه بقدرت رسیده و تا دندان مسلح خمینی تحمیل کردند. کارگران، مردم ستمدیده کردستان، چپ جامعه و دیگر جنبشهای اجتماعی مدرن و سکولار مطلقا اجازه نخواهند داد، که لشکر شکست خورده  احزاب عقب مانده و مرتجع قومی اسلامی، بساطشان را حتی در کوره دهی در نوار مرزی پهن کنند. 

بعد از طی شدن سه دهه از کارنامه مملو از فساد، حیف و میل و تاراج هستی مردم توسط باندها و مافیای احزاب قومی، طایفه ای و اسلامی کرد در کردستان عراق، باندهای زحمتکشان و شاخه های احزاب دمکرات اکنون دیگر حتی با فیگور رفع ستم ملی، یا فدرالی یا خودگردانی و دیدن خواب یک جامعه موزائیکی هم نمیتوانند گنجشک را به نرخ قناری به مردم کردستان ایران بفروشند. کردستان عراق نمونه شاخص، برجسته و حی و حاضر از جامعه ای است که طی سه دهه اخیر پدیده ای بنام ستم ملی در آن موضوعیت ندارد. چرا که طی این سه دهه، احزاب ناسیونالیست کرد در مسند قدرت بوده اند و حکومت مرکزی در اداره امور اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مردم کردستان حضور نداشته است. با بقدرت رسیدن احزاب و جریانات بورژوایی در کردستان عراق که افشای ثروتهای افسانه ای شان تیتر روزنامه های کشورهای غربی شده است، دیگر کسی نمیتواند با ادعای پوچ رفع ستم بر سر مردم کردستان شیره بمالد. کار بجایی رسیده است که احزاب ناسیونالیست، عشیره ای و اسلامی حاکم بر کردستان عراق، در چهارچوب بده و بستانها و تقسیم قدرت در بسیاری از پستها و نهادها در سراسر عراق نیز مهره هایی در حاکمیت مرکزی دولت عراق دارند. از رئیس جمهور گرفته تا معاون پارلمان و وزیر خارجه عراق و حضور فراکسیونهای این احزاب در پارلمان عراق بخشی از اختیارات آنان است. باید گفت که بخشا تصمیمات و سیاستهای احزاب حاکم بر اقلیم کردستان مستقیما در به محرومیت کشانیدن، بیکاری، بی حقوقی و زندگی فلاکتبار مردم عرب زبان در جنوب این کشور شریک بوده اند.

بنابراین تا جاییکه به کردستان ایران مربوط میشود، رفع هر گونه ستم ملی تنها از مسیر برسمیت شناختن حقوق برابر و مساوی شهروندی میگذرد. این همان مسیری است که احزاب ناسیونالیست و قومی، باندهای زحمتکشان، دو شاخه حزب دمکرات و دیگر جریانات اسلامی همچون سازمان پژاک و سازمان خبات در مقابل آن ایستاده اند. تامین و تحقق حقوق برابر و یکسان شهروندی در کردستان، بساط احزاب ناسیونالیست قومی را تعطیل خواهد کرد. این تنها پاسخ مردم آزاده، مدرن، انساندوست و برابری طلب در کردستان ایران است که هم می خواهند از ایجاد تفرقه در میان مردم منتسب به ملیتهای مختلف جلوگیری کنند و هم ایجاد سد محکمی در مقابل قلدری احزاب و جریانات قومی ناسیونالیست کرد است که می کوشند با آویزان شدن به مسئله"رفع ستم ملی" و غیره همچنان به ارتزاق و بازتولید خود ادامه دهند.

جدایی از این، راه حل مسئله کرد نیز تنها از طریق یک رفراندم آزادانه در کردستان تحت نظارت نهادهای بین المللی میتواند جواب به حل مسئله کرد باشد. در این رفراندم سئوال در مقابل مردم کردستان این خواهد بود که آیا میخواهند از ایران جدا شوند یا اینکه در چهارچوب ایران باقی بمانند؟ نتیجه آرای مردم هرچه که باشد باید برسیمیت شناخته شود.

در صورت رای به جدایی نیز حاکمیت در کردستان تنها از طریق نمایندگان منتخب مردم در شوراها  رسمیت پیدا میکند و موضوعیت خواهد داشت. بنابراین مردم کردستان، شاخ و شانه کشیدن قیم مابانه احزاب ناسیونالیست کرد از بالای سر مردم را که این روزها میکوشند با راه اندازی "نیروی پیشمرگ ملی" که همان نیروی آسایش حکومت اقلیم است برسمیت نخواهند شناخت و با نیروی مسلح توده ای خود از حاکمیت شورایی در کردستان حفاظت خواهند کرد.

۵ شهریور ۹۹

۲۶ اوت ۲۰۲۰

 ایسکرا ۵ ۱۰۵

 

سکانس دوم نبردآمریکا با شورای امنیت سازمان ملل، و ادعای آغاز«فصل جدیدی» در روابط ایران و آژانس!

سکانس دوم نبردآمریکا با شورای امنیت سازمان ملل، و ادعای آغاز«فصل جدیدی» در روابط ایران و آژانس!

کشاکش با ایران خصلت جهانی می یابد و رژیم ایران هم با دمش بشکن میزند که دنبا با من است.به بینید شکوه انزوای آمریکا را!.

چکاندن ماشه معکوس با درب بسته شورای امنیت مواجه می شود*. در گفتگوی اخیر با تلویزیون برابری با طرح این پرسش که دولت ترامپ با وقوف به شکست و یا احتمال عدم موفقیت بالا در کشاندن یک تنه مساله تحریم تسلیحاتی ایران به سطح شورای امنیت و سپس در گام دوم تیرخلاص زدن به برجام، چرا این چنین خود را به آب و آتش زده و بجای منزوی ساختن رژیم ایران خود را منزوی می سازد؟. در آن بحث این فرض را مطرح کردم که این مساله به لحاظ شکلی علیه ایران و تحریم تسلیحاتی بود اما علاوه بر آن به لحاظ محتوا اهداف دیگری را دنبال می کند. بنابراین در اینجا یک چهارضلعی داریم: ایران، کلیدزدن باصطلاح نقشه خاورمیانه جدیدـ که از آن پرده برداری هم کرد، پبش بردسیاست یک جانبه گری در سطح جهان با هدف تحمیل هژمونی آمریکا بر رقبا بویژه تضعیف چین و کشاندن اروپا به زیرهژمونی خود و البته ضلع چهارم و بسیارمهم دوقطبی کردن فضای داخلی آمریکا و بسیج هر چه کسترده ترپایه اجتماعی خود در آستانه انتخاباتی که موقعیت ترامپ متزلزل بنظر می رسد و فرافکنی ناکامی های ناشی از کرونا و بحران اقتصادی و... از این طریق. حول دو شعار تقابل با چین که یکی از دو تم های اصلی او در کمپین ها و سخنرانی ها و توئیت هایش هست. از ویروس چینی، اگر جوخواب آلود بیاید چین بر آمریکا مسلط می شود و باید به زبان چینی صحبت کنید تا توهم رونق کسب و کار و شغل از طریق انواع تحریم ها به روی واردات کالای چینی و بستن شرکت های چینی مثل تیک تاک و.... ترامپ حتی اخیرا تهدید به قطع کامل مبادلات با چین کرد که گویا بازارآمریکا را تسخیرکرده است، و از این قبیل ادعاهای پایان ناپذیر.... این شعار برای پایگاه اجتماعی او خورند دارد و در فرافکنی مشکلات اقتصادی کارکرددارد. شعارداخلی او نیز علیه نفوذ و تسخیرحزب دمکرات توسط چپ افراطی و کمونیست ها و سوسیالیست هاست (چرا که آنها بیایند مالیات ها را دوباره بالا می برند ... و این درحالی است که کسری بودجه یک تریلیون دلاری دولت فدرال با کاهش مالیات بیشترین خدمت را به ثروتمندان و صاحبان درآمدسالانه بیش از ۷۵ هزاردلارکرده است). به گفته او فرمانداران دمکرات ناظر و شاهد و مشوق سقوط مجسمه های تاریخی عظمت آمریکا و عدم واکنش لازم در برابرشورش ها و اعتراضالت علیه خشونت های پلیس و غیره هستند. بهرصورت تاکید برخصلت کمونیستی چین در خارج و چپ افراطی در داخل حربه او برای پیروزی در انتخابات است و البته گرفتن امتیازات در عمل ازچین و دیگررقبا.

در این میان دمکرات ها در حال شکل دادن به یک بلوک هژمونیک مرکب از وال استریت، هالیود، سلیکون ولی، ‌با زرورقی آذین بندی شده از طریق ائتلاف باچپ سوسیال دمکرات و دادن برخی وعده های عدالت خواهانه است ( سخنرانی سندرز در کنوانسیون اخیرحزب دمکرات کاملا گویاست) و جلب حمایت جنبش زنان با گزیننش معاونت رئیس جمهوری و البته همزمان به عنوان یک رنگین پوست. البته آرای جوبایدن بیش از آن که ناشی از جذابیت پلاتفرم و برنامه اش باشد که از قضا بدلیل موقعیت و وابستگی اش به وال استریت و کلا سرمایه داران برکسی پوشیده نیست و از این جنبه دارای دافعه است؛ در اصل ریشه در «نه» گفتن به ترامپ دارد و سندرز هم با همین شعارسعی می کند پایگاه گسترده جوانان و رادیکال ها را به سوی رای دادن به جوبایدن بکشاند. حال باید به بیینم که سکانس سوم شمارش معکوس بیرون کشیدن ماشه برگشت تحریم های سازمان ملل چه خواهد بود. در حالیکه پومپئو و هوک و دیگر دست اندرکاران نزدیک به ترامپ گفته اند آمریکا نیازی به رأی کسی ندارد و یک تنه می تازد. باید دید که ترامپ چگونه از قماربزرگ وپر ریسکی که واردآن شده بیرون خواهد آمد؟

رئیس دوره ای شورای امنیت اقدام آمریکا برای بازگرداندن تحریم های ایران را ردکرد

https://www.radiofarda.com/a/un-security-council-iran-us-sanctions/30802339.html

 

یک بستر و دو رؤیا: طواف مشترک ایران و اروپا حول جسدنیمه جان برجام!

صالحی می گوید فصل جدیدی در مناسبات بین ایران و آژانس اغازشده است. رژیم ایران در طرفه العینی با مشاهده آرایش جهانی و رویکردترویکا علیه آمریکا و البته مذاکرات پشت پرده ترویکا با ایران پیرامون حل معضل دسترش آژانس به دوسایت موردنظر و از ترس سررسیددوماهه گزارش منفی آژانس به شورای امنیت که بسودآمریکا تمام می شود، در گرماگرم معرکه با نشان دادن چراغ سبز به آژانس درصدبهره برداری از صف آرائی جدید برآمده است. البته رویکرداروپا در اساس ربطی به حمایت از دولت ایران ندارد بلکه ناشی از تعرض بی مهابای آمریکا به برجام و نیز به دیکته کردن خطوط یک جانبه گری اقتصادی و سیاسی موردنظرش به رقبا و بی اعبتارکردن نهادهای بین المللی بویژه شورای امنیت سازمان ملل است. ترویکای اروپا با بهره برداری زیرکانه از این فضا برای کنترل بیشترفعالیت های هسته ای ایران رئیس آژآنس را روانه ایران کرد. در عین حال که چشمی به انتخابات آمریکا و احتمال پیروزی بایدن دارد تا چه بسا در یک اجماع بزرگ و جهانی هم جسدنیمه جان برجام را جهت کنترل رفتارژیم ایران حفظ و زنده کنند و هم مسیرتوافق جدید و فراگیربا ایران را بگشایند. حتی اگر حو شکست بخورد با ترامپ در دور دوم....

رژیم ایران خوب می داند که حتی اگر ترامپ در چکاندن ماشه از طریق شورای امنیت شکست کامل بخورد، به شکل یک جانبه آن را پبش خواهد برد و مانند تجربه برجام که خارج شد و تحریم ها را یک جانبه اعمال کرد و عملا ایران را در معرض یک تحریم جهانی قرارداد و اروپائی ها و دیگران نتوانستندمانع آن شوند. بنابراین بعید است از نظر عملی و اقتصادی گشایش دندان گیری نصیب رژیم غرق در بحران اقتصادی بشود.

بطورکلی سه سناریو مطرح است که باید شانس برتری هرکدام را در سیررویدادها رصدکرد: نخست، در شق پیروزی بایدن گرچه او وعده بازگشت به برجام به شرط بازگشت رژیم به تعهدات کامل هسته ای را داده است، اما او هم چنین خواهان گشودن مذاکرات جدیدی برای تمدید زمان برجام و تسری آن به حوزه های جدید و موردنظر هم شده است و معلو م نیست که زیرفشار مخالفان برداشتن تحریم ها از جمله اسرائیل و کشورهای عربی و .. تا چه حد تاب بیاورد.

سناریوی دوم اگر ترامپ هم پیروز شود احتمالا رژیم ایران تحت شرایطی با توجه به وخامت اوضاع بحرانی اش تن به مذاکره بدهد... چون تحمل چهارسال دوره دوم ترامپ با توجه به بحران فزاینده و نارضایتی عمومی مشکل خواهد بود.

سناریوی سوم آن است که در دوره جدید آمریکا مشروعیت خود را بدلیل مخالفت شورای امنیت به عنوان مرجع قانونی جهانی با سیاست های آن از دست بدهد و دیگرکشورها مثل چین و روسیه و... اگر منافعشان و اگر زورشان اجازه دهد نسبت به تحریم های یک جانبه گرا و غیرمشروع آمریکا بی اعتنائی کنند و رژیم ایران که به لحاظ استراتژیک بسوی بلوک شرق متمایل شده است بتواند از این شکاف جهانی بهره بگیرد و مثلا قرارداد۲۵ ساله اش با چین را که بالغ برصدها میلیارسرمایه گذاری است عملی کند. چنین وضعیتی به لحاظ فضای جهانی و نه الزاما شکاف داخلی بین دولت و مردم، می تواند امکان تنفس به رژیم در فضای ژئوپلتیک جدید جهانی به او بدهد. رژیم ایران بهرحال یک چشمش به آن است و هر روز دارد برطبل نردیکی به بلوک شرق می کوبد ( چنانکه سخنان و دیداراخیروزیردفاع ایران از مسکو با تاکید بر روابط استراتژیک دوکشور و دیدار از سامانه اس ۴۰۰ و... و ابراز تمایل به خرید تجهیزات نظامی و.... ازجمله آن ها ست)و اروپا و جریان هائی در آمریکا هم نمی خواهند که ایران با موقعیت ژئوپلتیکی بی همتایش زیرنفوذکامل بلوک شرق قرار بگیرد.

تقی روزبه  ۲۵.۰۸.۲۰۲۰

 

نگاەی کوتاە بە برخی از موضع گیری های اخیر رفیق ابراهیم علیزادە در مصاحبه با "رادیو دیالوگ"

نگاەی کوتاە بە برخی از موضع گیری های اخیر

رفیق ابراهیم علیزادە در مصاحبه با "رادیو دیالوگ"

قبل ازهر چیز باید بگویم هدف این نوشتە کوتاە پرداختن بە یک بحث اثباتی درمورد وجود اختلاف نظر درحزب کمونیست ایران و کومەلە نیست، بلکە کمک بە روشن کردن گوشه هایی از ابهاماتی است کە در گفته های رفیق ابراهیم علیزادە در مصاحبه با رادیو دیالوگ وجود دارد. این نوع اظهار نظرات آگاهانە یا ناآگاهانە میتواند یک برداشت نادرست  بە مخاطبین خود القا کند. نکات مورد اشارە دراین جا عبارتند از: ریشە و ماهیت اختلاف نظرات و نحوەی برخورد بە آن، علت تشدید قطب بندیهای درون حزب، نشان دادن اکثریت مورد نظر ایشان، انشعاب سال ٢٠٠٠ جریان زحمتکشان و پیش کشیدن تقسیم قدرت و مهم تر از همە پاسخ بە سئوالی در مورد نگرانی از انشعاب و زیانهای ناشی از آن.

 بنظر من بە دنبال علنی شدن مباحث مربوط بە بحران در حزب  کمونیست ایران و کومەلە حساسیت ونگرانیهای زیاد وهمچنین امید بە دستیابی یک راە حل دراین رابطە بە وجود آمدە وتوقع و تمایل بیشتری برای شنیدن واقعیت و چند و چون این موضوع  درمیان فعالین حزبی در داخل، دوستداران حزب و کومه له، جریان های سیاسی و همچنین درمیان بخش قابل ملاحظە ازجامعە ایران و کردستان بە وجود آمدە است. بنابراین هربحث و موضوع کوچک یا بزرگ کە ازطرف مسئولین و کادرهای این تشکیلات رو بە جامعە طرح میشود باید با مسئولیت بیشتر و دقت و صداقت کامل همراه باشد، نباید طرح این مسائل را با آژیتاسیونهای تاکنونی درون حزبی اشتباە گرفت، توجە نکردن بە توقعات و خواستهای دوست داران جریان ما و جامعە بطور کلی دراین رابطە میتواند بە کلیت جریان ما لطمە بزرگی وارد کند.

رفیق ابراهیم در پاسخ بە رادیو دیالوگ راجع بە ریشە اختلاف نظر و نحوە بر خورد تاکنونی بە آن، بعد از توضیحات مفصل درجهت ترویج نظرخود دراین رابطە و تلاش برای تبدیل کردن توجیهاتش بە برداشت عمومی، بجای یک پاسخ سیاسی طبقاتی مشخص، مسئلە اختلاف نظر را بە یک بحث عمومی مربوط بە کل اپوزیسیون ایران تبدیل میکند و به پاسخ مبهم  روان شناسانە پناه میبرد. میگوید روانشناسی این موضوع در ناکامی است و دلایل و نتیجە ناکامی را هم از زاویە خودش توضیح میدهد. اما روشن نمی کند که کدام جناح درمیان ما آن قدرخود را ناکام میداند کە از فرط ناکامی به اختلاف نظر تراشی روی می آورد. نمیگوید که طولانی شدن عمر دیکتاتوری وسرکوب مدام  منجربە ازدست دادن افق روشن در نزد احزاب ناسیونالیست کرد و جناح مقابل ما ،یکی از ریشه هاَی این اختلافات است. درجای دیگر میگوید، برخورد نادرست به نظر مخالف درمیان ما و توسل به زبان خشن (زمان زبر) در مجادله سیاسی و پایین بودن سطح  آگاهی علمی و رفتارغیر دمکراتیک بە نظر مخالف ریشه دارد .  به نظر من با این نوع اظهار نظرات برای بسیاری از مخاطبین این سئوال پیش می آید کە این خصوصیات منفی بیشتر درکجای این جناح بندیها قرار گرفتە اند و چگونە عمل می کنند. رفیق ابراهیم با توسل به هر شیوه ای تلاش میکند طوری وانمود کند کە مخالفین سیاسی ایشان در این رابطە مقصرند و سخنران وهمفکرانش نیز پاک منزە میباشند کە ابدا اینطور نیست. اولأ وجود اختلاف نظر درمورد مسائل و مباحث مختلف مانند بحث برسر  موجودیت و جایگاە حزب کمونیست ایران، حاکمیت شورایی در کردستان، امکان پذیری تحقق سوسیالیسم دریک کشور(ایران)، همکاری با نیروهای چپ کمونیست و شیوه برخورد به احزاب  بورژوا ناسیونالیست درکردستان، درمیان ما تاریخ وسابقە خود را دارند و هیچ کسی هم نمیتواند روبە جامعە وانمود کند کە این ما یعنی جناحی که از مواضع و سیاست های رسمی حزب دفاع می کنیم هستیم کە پاسخ نا درست وعقب ماندە را بە این مباحث و اختلاف نظر دادە ایم. در مصاحبە اخیررفیق ابراهیم علیزادە با رادیو دیالوگ تلاش زیادی درجهت تعریف دلبخواهی دراین رابطە دیدە میشود کە بیشتر بە ایجاد ابهام دامن میزند نە روشنگری درمورد اختلاف نظر در یک جریان سیاسی جدی و باسابقە چون حزب کمونیست ایران وکومەلە.

 همە میدانیم تا جایی کە این مباحث شکل نوشتاری پیدا کردەاند، جواب مدون نیز بە آنها دادە شدە و اگر روشن گری دراین زمینە لازم باشد اسناد کافی موجود است و میتوانیم  بجای توضیح دل بخواهی،  آنها را در اختیار عموم قرار دهیم آن وقت مردم خودشان میتوانند قضاوت کنند و ما هم بە آن باور کنیم.

بی گمان درچنین شرایطی در اردوگاه کومەلە هم مواردی بودە کە بحث بر سر نظرات رفقا پیش آمدە باشد و در این رابطە نیز بە همان اندازە کە رفقا حق داشتند نظرات و ملاحظات خودرا در انتقاد و رد سیاست واستراتژی حزب و کومەلە توضیح دهند، ماهم حق داشتیم دردفاع ازمواضع رسمی حزب توضیح دهیم و بگویم مثلا سیاست ما  در مورد حاکمیت شورایی درست است و نباید با طرح بحث دورە گذار و تقسیم قدرت در میان احزاب، درمیان صفوف تشکیلات و بخصوص مرکز آموزشگاە پیشمرگ کومەلە کە یکی از درسهای آموزشی این مرکز استراتژی کومه له در کردستان یا حاکمیت شورایی است دودلی وتردید ایجاد کرد . یا در پاسخ بە بحث امکان ناپذیری تحقق سوسیا لیسم دریک کشور باید یادآور شد که این بحث با مواضع برنامه‌ای و استراتژی سیاسی حزب مغایرت دارد.  ما برای سوسیالیسم درایران مبارزە میکنیم و مسئلە اصلاحات را هم در این رابطە و از طریق همان استراتژی کە داریم دنبال میکنیم ونباید لحظەای ازتبلیغ آن غافل باشیم. مضافأ هر وقت رفقای صاحب این بحثها خواستە باشند بحث کنند یا جلسە برایشان ترتیب دادە شود ما علاوە برشرکت در جلسە و بحث هایشان، در حد توان و  مسؤلیت خود نیز بنا بە درک وظایف سیاسی و تشکیلاتی خودمان همکاری بیدریغ کردەایم و در این رابطە مرکز هدایت  حوزە های حزبی نیزشاهد این مسئلە هستند و در جریان قرار دارند. بنابراین این نوع ادعاها که گویا ما مدافعین مواضع و سیاست های رسمی حزب و کومه له، رفقای دارای نظرات مخالف را قبل از آنکه نظراتشان را فورموله و منسجم کنند برای اظهار نظر تحت فشار قرار داده ایم و یا مغز این رفقا را زیر ذره بین قرار داده ایم صحت ندارند. هیچ عنصری از حقیقت در این نوع ادعاها وجود ندارد. این نوع ادعاهای غیر واقعی فقط به مسموم کردن فضای مبارزه سیاسی کمک می کند. رفیقی که معتقد به نظر ادغام تشکیلات حزب کمونیست در کومه له بوده و یا مخالفت هایی با برنامه حاکمیت شورایی مردم در کردستان داشته ،خود داوطلبانه جلسات بحث و گفتگو برگزار کرده و بدون اینکه تحت هیچگونه فشاری باشد در هر دو زمینه نظرات خودش را در ده ها صفحه آچهار بر روی کاغذ آورده  و در اختیار عموم اعضا قرار داده است و فقط آن زمان که نظراتش مکتوب شده  کتبا مورد نقد قرار گرفته است. نقد نوشته های مکتوب به معنای ذره بین گذاشتن بر مغز انسان ها نیست.

 

علاوە بر اینها وقتی رفیق نماینده کومەلە وعضو کمیتە مرکزی درمصاحبە بارسانە های اقلیم کردستان و در پاسخ بە سوالی کە میپرسند این نشست های محدود شما با دیگر احزاب رۆژ هەلات میتواند بە ایجاد یک ائتلاف یا جبهه کردستانی منتهی شود ایشان  با صراحت پاسخ مثبت میدهد و من روز بعد نادرستی این موضع گیری را باخود رفیق نمایندە و سپس بارفیق ابراهیم و رفقای کمیته رهبری کومه له درمیان گذاشتم اما جز سکوت وطفرە رفتن از موضوع اصلی پاسخی دریافت نکردم . با اینحال هم ضمن مخالفت ما با این موضع گیری بدون اینکە خللی در رابطە و رفاقتمان ایجاد شود بە کار و وظایف خود ادامە دادیم. درتشکیلات ما این نوع موارد کم نیستند چنانکە لازم باشد میتوان بە نمونە های بیشتری هم اشارە کرد. البتە باید بگویم متأسفم ازاینکە بعد از سالها فداکاری و از خودگذشتگی ماها مجبور بە توضیح چنین بدیهیاتی شویم کە ازنظرمن مفروض هستند.

 اما به هرحال بدنیست بدانیم واکنش و پاسخ طرف مقابل بە این مسئله چگونە بودەاست. قبل ازهرچیزمعلوم است کە این رفقا از یک طرف با مظلوم نمایی و با انکار وجود اختلاف نظرسیاسی درحزب،به مدتی طولانی،مقاومت و مانع جدی برای شروع یک دیالوگ سالم و متمدنانە و از این طریق رسیدن بە همنظری نسبی یا هر پاسخ قانع کنندە دیگری ایجاد کرده اند که خود عامل بسیاری از ناهنجاریها ،بی پرنسیپی ها ومهمتر تعمیق غیر منطقی اختلافات گردیده است، از طرف دیگرطرح اتهام زدن ناروا و عقب ماندە بە مخالفین سیاسی خود بجای دیالوگ را در دستور گذاشته اند. این رفقا بطور سیستماتیک و برنامه ریزی شده این کمپین و آژیتاسیون را پیش برده اند که گویا ما مخالف حضور کومەلە در کردستان و خواهان جمع کردن اردوگاە کومەلە در منطقە هستیم، گویا می خواهیم علیه ابراهیم علیزادە کودتا کنیم، گویا حامل گرایش کمونیست کارگری درحزب وکومەلە هستیم . این نوع تبلیغات مسموم متأسفانه در بغل دست رفیق ابراهیم سازماندهی می شوند، بدون آنکه رفیق ما خم بر ابرو بیاورد.

 

امیدوارم  روشن شدە باشد کە تلاش برای مقصر نشان دادن ما از طریق کلی گویی و ناروشن گذاشتن جزئیات مسئلە، مبرا بودن معرف بحث و همفکرانش از این فرهنگ و کردار مد نظر، واقعیت ندارد. نباید آگاهانە یا نا آگاهانە با این ابهام پراکنی و ادعاهای دور از واقعیت از مردم انتظار داشت که درست انتخاب سیاسی کنند.  در صورتی کە با نگاە کوتاە به عملکرد طرفین و تاریخ و دلیل تاخیرچند ساله وممانعت وعلنی نکردن اختلاف سیاسی و چگونگی برخورد بە آن میتواند ما را بە درک درست ازاین موضوع برساند. درچنین شرایطی همه مسائل کوچک یا بزرگ یا نباید طرح شوند یا اگر مطرح شد باید همەجانبە و صادقانە بەآن برخورد نمود.

همچنانکە در بالا بە آن اشارە شد وجود اختلاف نظر درحزب ما فقط در این دورە نبوده بلکه  سابقە و تاریخ خود را دارد. طرح نظرات وملاحظات رفقا درمورد سیاست و استراتژی انقلابی حزب و کومەلە و همچنین پاسخهای دادە شدە بە آنها در آرشیو تشکیلات موجود است، بهتر آن است کە اگر لازم باشد چیزی یا نکاتی در این رابطە با طبقە کارگر و مردم در میان بگذاریم بجای کلی گویی دلبخواە و خاک پاشیدن روی حقایق،  خود اسناد را در اختیار عموم بگذاریم و قضاوت را به خودشان بسپاریم.

 

دراینجا لازم بە تأکید است کە اگر دریک دورە معین از مناقشەای درون حزبی جایگاە رفیق ابراهیم نا روشن بودە یا در بهترین حالت خود سیاست سکوت و بیتفاوتی را در پیش گرفته، متأسفانە یا خوشبختانه مدتی است کە شاهد تغییراتی در آن هستیم و صراحت بیشتری از خود نشان دادە است. چنین بنظر میرسد اکنون ایشان خود آگاهانە یا نا آگاهانە پیشبرد پروژە  تعدیل در برخی از سیاست و مواضع حزب و کومه له و حذف بخشی از رفقا و کادرهای حزب را، البته به شیوه های خود بە عهدە گرفتە است. نمونه هایی دراین رابطە دیدە میشوند کە بنظر من جای تأمل هستند . بحث از به توافق رسیدن با احزاب ناسیونالیست در کردستان بر سر پروسه واگذاری حکومت به مردم و سرنوشت نیروی مسلح  و حاکمیت در دوران گذار از فردای برچیدن بساط جمهوری اسلامی در کردستان، با مثال آوردن از جایگاە چراغ زرد در ترافیک لایت و سرنوشت  نیروی مسلح وابسته به احزاب کە توضیحش دراین جا نمی گنجد ، نشان میدهد که رفیق ابراهیم در جستجوی پیدا کردن راهی مناسب برای تقسیم قدرت میان احزاب در کردستان میباشد کە قبلا در بحث و نوشتە های رفیق جمال بزرگپور به آن پرداخته شده بود. رفیق ابراهیم همانطور کە در پاسخ بە سؤال رادیو دیالوگ قبول دارد و میگوید این احزاب را در کمپ سرمایەداری واپوزیسیون بورژوای میبیند بەهمان اندازە هم برای او روشن است  کە برنامەی این احزاب در پروسە دوران گذار نمیتواند جز برای دستیابی بەقدرت سیاسی دائمی و حفظ نظام سرمایەداری چیز دیگری باشد . بنابراین نباید با طرح بحث امکان توافق و سازش با این احزاب در مورد دوران گذار آوردن مثال نامربوط ترافیک لایت بە این توهم و خوش باوری دامن زد کە جریان ما سالهاست برای زدودن آن از افکار عمومی تلاش میکند و اکنون هم در سند برنامە حاکمیت شورایی بعنوان یک شرط تحقق آن تأکید شدە است. میخواهم این را هم اضافە کنم کە به قول رفیق ابراهیم اگر در نظر نگرفتن نور زرد چراغ راهنمایی برای راننده مشکل ساز باشد، کە هست، باید رفقا درصفوف خودمان هم مواظب علامت رهنمای چپ زدن و بە راست حرکت کردن نیز باشند کە این هم به نوبه خود بسیار خطرناک تراست!

 

من در بالا نمونە ای ازموضع گیری نماینده کومەلە در مذاکرە با احزاب کردستانی و جواب مثبت بە تلاش در جهت ایجاد جبهه کردستانی ازطرف ما و اعتراض من بە این مسئلە و پاسخی کە دریافت کردم یادآوری نمودم. اما شاید در این جا لازم به یادآوری و تأکید باشد کە مطابق سیاست رسمی مصوب کنگره های کومه له، بەروشنی تمام، کومه له به دلیل اختلاف استراتژیک از اتحاد و همکاری پایدار با احزاب بورژوازی و ناسیونالیست در کردستان منع شده است .

اما در مورد تبلیغات مبهم در مورد استراتژی و اهداف سوسیالیستی حزب، من دراینجا تنها با یاد آوری یک نمونە اکتفا میکنم ، کە بنظر من بروشنی  نشان میدهد کە در صورت تبدیل شدن این بحث بە سیاست حزب دیگر رفقا نیازی بە بحث امکان پذیری سوسیالیزم دریک کشور و تبلیغ برای آن نخواهند داشت و از این طریق  میخواهند اهداف سوسیالیستی حزب را بطوکلی کنار بگذارند. 

  در آخر هم دراین رابطە یک یادداشت کوتاه درون تشکلاتی است کە قبلاً با رفقای تشکیلاتی و از جملە رفیق ابراهیم درمیان گذاشتەام و طبق معمول هیچ پاسخی دریافت نکردم . حالا باعرض پوزش دراینجا زحمت خواندن این یادداشت را بەعلاقە مندان محترم میدهم .

 

یاد داشت:

بە کمیتە مرکزی حزب کمونیست ایران و کمیتە مرکزی کومە لە

رونوشت بە اعضای حزب

موضوع یک ملاحظە درموردنتیجە پلنوم پنجم ک م ک

با سلام و آرزوی موفقیت و تندرستی برای همە رفقای عزیز.

 

بعد از برگزاری پلنوم پنجم کمیتە مرکزی کومەلە و پخش نتایج آن نکتە ای توجە من را بخود جلب کردە و ملاحظەای د راین مورد بنظرم رسید. باتوجە بە حساسیت شرایط موجود درجامعە ایران و جایگاە واقعی تشکیلات ما در این میان و همچنین با توجە به مسایل و اختلاف نظر موجود در تشکیلات خودمان، لازم دانستم اول آن را  با شما در میان بگذارم .

همچنانکە میدانید بدنبال برگزاری پلنوم پنجم کمیتە مرکزی کومەلە کە بنا به روال تاکنونی این پلنومها درقالب نشست وسیع کمیتە مرکزیهای حزب و کومەلە صورت میگیرند و تنها سندی کە تاکنون من دراین رابطە دیدم  بحث ارائه شده از طرف رفیق ابراهیم علیزادە در جلسه با حوزهای حزبی در کردستان و پخش آن از طریق تلویزیون کومەلە رو بە جامعە بودە است.

 

البتە دراین محبث بە نکاتی زیادی اشارە میشود، از تحلیل اوضاع احوال جاری و نقاط قوت و ضعفهای موجود جنبش گرفتە تا مسئلە مشخص اوضاع درایران بکدام سو میرود و جنبش مطلباتی و جایگاه آلترناتیو چپ دراین میان توضیح دادە شدە است .

 

دراین جا مسئلەای کە بیشتر ازهمە نظر من را بخود جلب کردە و موجب نوشتن این یادداشت کوتاه شدە این است کە رفیق ابراهیم دراین بحث با اشارە بە دلایلی مورد نظر خود میگوید کە  (ما درمقایسە با اپوزسیون لیبرال مدعی قدرت ، یک برتری داریم وآنهم این است کە جامعە ایران مطالبات اقتصادی دارد کە در توان آنها نیست وعدە های غیرە واقعی میدهند ، ولی ما حرف داریم و اما اگربگویم ما سوسیالیزم بە رهبری فلان را میخواهیم (طبقەکارگر)مردم بە ما میگویند بیزحمت سر ما را درد نیاورید چون ما آن را در روسیە و چین وکوبا دیدە ایم ، لذا درچنین شرایطی  طرح شعار سوسیالیسم  میخواهیم و برابری طلب هستیم و... نمیتواند تودە مردم را دور خود جمع کند .......).

 

ازاین روکە من هم تاکنون نتوانستم هیچ نوشتە یا بحثی دیگری در رابطە با پلنوم ببینم و بنابراین لازم دیدم بپرسم این بحث و نتیجە گیری چگونە طرح و اعلام شدە است؟  چون بنظر من درصورت کە این بحث نقدی برمواضع و جهت گیری یک جریان یا گرایش سیاسی مشخص و مطرح در میان اپوزیسیون رژیم اسلامی باشد، باید بسیار روشنتر از این کە هست طرح شود و مخاطب نیز مشخص باشد. یا اگر انتقاد یا ملاحظەای باشد بر عملکرد سیاسی تشکیلاتی خودمان هم بنا به شناخت عمومی از مواضع رسمی تاکنونی جریان ما دراین رابطە یعنی تاکید همیشە ای بر اهمیت و رابطە جنبش مطالباتی و سوسیالیزم از نظر ما، طرح چنین بحثی بخصوص درشرایط کنونی اگر تغییر موضع بە حساب نیاید بیگمان درخارج و داخل تشکلات ما تفسیر بردار خواهد شد. معلوم است کە  بیان این نکتە از زبان کسی چون رفیق ابراهیم و درشرایط کنونی بەاین شکل نمیتواند برای جریان کمونیستی ما مناسب و مفید باشد چون ازطرفی مشابە این نظریە با توضیحات و توجیهاتی دیگر از طرف جریانات چون حزب کمونیست کارگری و محمد رضاشالگونی از رهبران راەکارگر با صراحت طرح شدە است و از طرف دیگر مسئلە اختلاف نظر در تشکیلات ما هم اکنون انعکاس بیرونی پیدا کردە است، بنابراین در این رابطە  نیاز به دقت و صراحت بیشتری داریم. با توجە بە نکات فوق من شخصا نتوانستم هدف این بحث را به درستی درک کنم و آن را دقیق نمی دانم. چون ما به عنوان یک تشکیلات کمونیست و انقلابی تا کنون در همانحال که بر اهمیت جنبش مطالباتی و مبارزه روزانه کارگران برای بهبود زندگی خودشان تأکید کرده ایم و شرکت کمونیست ها در این مبارزات را حیاتی دانسته ایم، همزمان افق انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم را هم پیش روی کارگران قرار داده ایم، یعنی سوسیالیسم را هم تبلیغ کرده ایم و سعی کرده ایم رابطه مبارزات روزمره کارگران را با انقلاب اجتماعی توضیح دهیم.

موفق باشید، بارزان حسن پور.   ١٣/٦/٢٠١٩

 

اگر در اینجا برای طولانی نشدن مطلب از بحث در مورد وظایف ما در قبال اتحاد و همکاری نیروهای چپ و کمونیست و نفرستادن کسی دنبال نخود سیاە و نمونە کردارهای خلاف موضع حزب و کارشکنی های تشکیلاتی و غیرە از طرف رفقا بگذریم، همین چند نکتە به روشنی نشان میدهند کە رفیق ابراهیم شکل و قاڵب بسیار فکرشدە و آب بندی شدە تری از رفقای همفک رخود برای پیش برد پروژە هایی که توی طاقچه گذاشته شده اند یا به اصطلاح بایگانی شدە ی رفقای همفکر خود پیدا کردە است. شکل و قالبی را کە ایشان درنظڕ دارند و اکنون گوشە هایی از آن را بە نمایش گذاشتە در شرایط کنونی میتواند جواب گوی  توقعات صاحبان اصلی و شناختە شدە این بحثها هم باشد.

مسئلە دیگری کە در بحثهای اخیر رفیق ابراهیم بسیار زیرو روشدە  و برجستە هم میشود این است کە گویا در جریان انشعاب زحمتکشان آنها توقع ناروای تقسیم قدرت را قبل از برگزاری کنگرە پیش کشیدە اند، کە برای ما قابل قبول نبوده است. تا جایی کە من به یاد دارم این توضیح دقیق نیست. اگر نا دقیق بودن این موضوع  فراموش کردن مسئلە یا کم اهمیت جلوە دادن آن ازطرف ر. ابراهیم باشد شاید برای من هم زیاد مهم تلقی نشود، اما اگر طرح آن با هدفی معینی صورت گرفتە باشد و بخواهد با دادن یک ذهنیت سیاسی تشکیلاتی مشابە از اختلاف  نظر کنونی ما با جریان زحمتکشان استفادە جناحی ببرد قابل قبول نیست. جدا از اینکە این مسئلە از لحاظ تاریخی و مضمونی دو موضوع بسیار متفاوت و کاملا از هم جدا میباشند.  درمورد بحث تقسیم قدرت هم توضیح ر. ابراهیم کامل نیست. چون تا جایی کە من بیاد دارم ما آمادە بودیم هم مطابق سنت و فرهنگ سیاسی رایج در حزب و برای جلوگیری ازیک انشعاب زودرس بە میزان  وزنی کە آنها درتشکیلات داشتند در ارگانهای رهبری حزب بە آنها سهم دادە شود، ولی نمایندگان آنها در یک نشستی کە من نیز در آن حضور داشتم بە سهم کمتر از٥٠/ ٥٠ رضایت ندادند. به هرحال امیدوارم در آیندە طوری برخورد کنیم کە بتوانیم وقت و امکانات خود را صرف کارهای مهمتری بکنیم و دست از این نوع آژیتاسیون ها برداریم .

 

 

 

نکتە دیگرکە لازم بە توضیح است مسئلە اتهام قدرت طلبی  بە مخالفین است کە بە نقل ونبات روی سفره و میز رفقا تبدیل شدە است و هی تکرار و تکرار میشود . البتە موضوع قدرت طلبی بطور کلی درحزب ما هم غیرە واقعی نیست و در حاشیە صحبت های رفیق ابراهیم کە بنظر من دراین رابطە ازهمە عینی تر است  بە آن اشاره شد و در آن هم غیر از تلاش برای ایجاد ابهام و مانور جناحی  چیز دیگری عاید مخاطب نمیشود. تاجایی کە من اطلاع دارم اکثریت عظیمی این رفقای کە هدف این اتهام هستند در انتخاباتهای متعدد برای مسئولیت در سطوح مختلف از طرف رفیق ابراهیم معرفی و توصیە شدەاند و اگرقبول نکردە باشند مورد انتقاد واقع شدە اند  .

همە ما در این رابطە شناخت ومعلومات زیادی داریم و درصورت لزوم میتوان نشان داد کە تاکنون چگونە بودە بعدا هم کاخ کدام جناح و چه کسانی ا زشیشە ساختە شدە است و نباید سنگی از طرف آنها بطرف دیگران پرتاب شود. شاید بگویند پس چرا نسبت بە انتخاباتهای دورە اخیر کە رای نیاوردە اند این قدر حساسیت نشان دادە شدە. پاسخ آن خیلی سادەاست ، چون از طرفی وضعیت نابسامان کنونی حزب را می بینیم،ازسوی دیگر چند سالی است عملا آن را تجربە کردەایم و دیدەایم کە روزە بە روز بدتر شدە ، فکر نمیکنم این مسئلە فعلا در اینجا نیازی بە توضیح بیشتر داشتە باشد . علاوە براین تا جایی کە من میدانم رفقایی کە هدف اصلی این اتهام هستند تاکنون هم خود را تنها با مسئولیتهای تشکیلاتی نسنجیدە اند و خیلی از آنها بعد از دورانی طولانی و غیبت در مسئولیتهای حزبی جایگاه شان پیش مردم و طرفداران کومەلە و حزب کمونیست ایران  بقوت خود باقی  و محفوظ است  چون مردم  دیدە اند و میدانند این رفقا ازچه مراحل و سنگلاخهای سختی موفق و سربلند عبور کردەاند.

.

مضرات دو شقه شدن یا انشعاب

جوهر اصلی بحث رفیق ابراهیم درپاسخ بە خطر انشعاب و نگرانیهای موجود دراین رابطە این است کە میگوید نمیتوانم بطور قطعی بگویم انشعاب منتفی است ولی امیدواریم و تلاش میکنیم صورت نگیرد. همچنین بعد از توضیحات مفصل در جهت کوچک نشان دادن اصل مسئلە و ترساندن طرف مقابل از انشعاب دراین جا هم میخواهد وانمود کند گویا ما دنبال انشعابیم و طرف مقابل وحدت طلب.  وقتی کە بە نشان دادن راه حل مورد نظرخود میرسد چنین میگوید: اکثریت تشکیلات حزب و کومەلە سرجای خود هستند و جای نگرانی نیست. درگنگرە پیش رو هم تصمیم نهایی گرفتە میشود کە چکار کنیم و چکار نکنیم . من شخصا باور نمیکنم جدا از همفکران ایشان  کە تحت تأثیر فضای ناسالم کنونی قرار دارند تعداد کسانی کە این پاسخ سطحی و سر بالا را قبول داشتە باشند زیاد باشند وآن را جدی بگیرند .

 

بنظرمن اگر قرار باشد ما بفکر پیدا کردن راە حلی درست جهت برون رفتن از بحران فعلی و شرایط  نامناسبی کە اکنون حزب و تشکیلات ما درآن قراردارد باشیم ، قبل ازهر چیزباید با دقت تمام  یک نگاه واقعبینانە به صفوف خود و اتفاقاتی کە بطور روزمرە رخ میدهند بیندازیم . همە رفقا خوب میدانند کە اگر فعلأ از کم و کاستی های فعالیت رو بە بیرون در شرایط حساس کنونی نیز بگذریم، عملکرد ما رو بە داخل تشکیلات هم نە با توقعات مردم و پایگاە طبقاتی ما انطباقی دارد ونە با جایگاە و سابقە جریانی کە دارای پنج دهە سنت و عملکرد انقلابی و قابل دفاع در عرصە سیاسی و تشکیلاتی است هیچ شباهتی دارد. میبینیم کە تشکیلات ما اکنون چگونە دوشقە شدە است و ما شاهد تبیین و استدلال جداگانە از دیدگاە های متفاوت برای توضیح و تعریف آن هستیم، اگر نامە نگاریهای پر از خشم و نسنجیدە، نافرمانی های تشکیلاتی و مناسبات کمیته های تشکیلاتی، سردی روابط رفیقانە و غیرە را روی هم بگذاریم می بینیم کە فرصت زیادی برای پرداختن بە وظایف اصلی باقی نمیماند. مشاهدە چنین شرایط و وضعیتی درحزب ما بیسابقە است. تخاصم حداقل دو دیدگاه بر سر اختلاف نظر موجود درتشکیلات بشدت ادامە دارد و ما تاکنون نیز به دلیل انکار واقعیت اختلاف سیاسی  بە یک دیالوگ متمدنانە دست پیدا نکردەایم . علاوە برآن پیچیدگی های اوضاع سیاسی و نیازمندیهای اقتصادی وسازمانی طبقەی کارگر وشکل گیری فرهنگ و روحیات اجتماعی  نسبتأ جدیدی برخاستە از روند روبە تغییر دنیای معاصر، وظایف ما را در ایران چنان سنگین و مشکل کرده است کە ما با همە بلوک و جناح های موجود درتشکیلات حزب و کومەلە در پاسخ گویی بە چنین شرایطی با مشکل زیادی روبرو خواهیم بود. بنظرمن ادامە این وضعیت و یا بدتر از آن وقوع انشعاب ، توش و توان جریان ما را برای انجام وظایف خطیری کە بر دوش داریم بە حداقل میرساند و معلوم نیست در تحولات آیندە در جهان و ایران حزب کمونیست ایران و کومەلە بعد از این همە تلاش و جان بازی بتوانند آن نقش درخور و شایسته خود را ایفا کنند. بنظرمن نباید فراموش کنیم دراین مدت برخورد نادرست بە اختلاف نظرسیاسی موجود در حزب و رایج شدن روش و رفتار غیر دمکراتیک وغیر معمول در تشکیلات ما منجر بە ایجاد نا باوری و بی اعتمادی بسیارعمیق و بیسابقە‌ای شدە است کە قویأ نگران کنندە است. در این شرایط پاسخ بە رفع مشکل و ایجاد هماهنگی و آرامش نسبی جهت ادامە فعالیت مشترک نیاز بە درک عمیقأ واقع بنینانە ویک ارادە سیاسی قوی دارد.  متأسفانە باید بگویم  که سیاست عملی و روش هایی کە برای پشت سرگذاشتن بحران دامن گیر ازطرف جناح مقابل دیدە شدە بیشترسوق دادن تشکیلات به طرف تعمیق قطب بندی و انشعاب است نە پرهیز ازآن. با توضیح اینکە اکثریت تشکیلات کومەلە سرجای خود قرار دارد و جای هیچ  گونە نگرانی وجود ندارد و اکثریت درکنگرە تعیین میکند چکارکنیم ، معلوم است نباید نسبت بە آیندە و پشت سر نهادن این بحران خوش بین باشیم و باید به فکر راە حل دیگری بود. چون برگزاری انتخابات کنگرە ١٧کومەلە و کنفرانس ١٢تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران و بعضی از انتخابات های محلی و سازماندهی ارگانهای حزبی کە اخیرا صورت گرفتە بە روشنی نشان دادە است کە این راهکار مشکلی را حل نکردە و نمیکند، بلکه اوضاع را بد و بد ترهم کردە است و خواهد کرد. کسی نیست متوجە آن نباشد کە در این مدت قطب بندیها چه حال وهوایی داشتەاند و دارند، و بی اعتمادی دراین تشکیلات تا چه حد بیسابقەای رشد کردە است. بنابراین درست نیست و نباید با اتکا بە یک اکثریت نسبی تازه اگر واقعی هم باشد یک اقلیت نزدیک به نصف را از حزب و حقوق خود محروم کرد، یا چگونە میتوان حزب را از نیرو واعتبار عده زیادی از کادرهای قدیمی و جوان و پرشور حزب  محروم کرد و ادعا هم کرد نگران نباشید اکثریت حزب و کومه له جای خودش است.  انتخابات های به ظاهر دمکراتیک این دورە متأسفانە نتیجە جز این نداشتە است کە حالا میبینیم و همە از توضیح آن عاجز هستیم و اگر بە همین روال پیش برویم آیندە هم زیاد امیدوارکنندە نمیباشد. من فکرمیکنم در شرایط فعلی توجە جدی بە دو مسئلە شاید بتواند تا حدودی بە پیدا کردن مسیر خروج حزب ازاین بحران کمک کنند.

اولأ برخورد درست بە علنی شدن اختلاف نظرسیاسی  بە شیوە درست و با صراحت کامل وادبیات سیاسی کە در شأن کمونیستها باشد، بلکە بتوانیم از اینطریق یک دیالوگ سالم و متمدنانە را پیش ببریم.  همچنین بە قضاوت مردم و دلسوزان و طرفداران گرایش چپ وسوسیالستی بیرون از خودمان و بطور کلی در جامعه، کە در این رابطە، جایگاە بسیارمهمی دارند، توجه جدی داشته باشیم..

دوم اینکە توجە جدی بە مشارکت و دخالت دادن همە نیرو و گرایشات سیاسی موجود در حزب، در امر رهبری و ادارە امور تشکیلات برای  یک دورە معین مبذول داریم تا در فضایی سالم و آرامش نسبی، امکان درک درست از تفاوتها و نقطە اشتراکهایمان را برای تشکیلات و جامعە فراهم آوریم. 

درخاتمە باید بدانیم کە درصورت هر رویداد نامناسبی کە منجربە تضعیف روند چپ و اعتبار جریان حزب و کومەلە بشود هیچ کسی نمیتواند از زیر بار مسئولیت خود شانە خالی کند. بە ویژە رفیق ابراهیم علیزادە به عنوان دبیراول کومەلە و عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران از بدو تأسیس تاکنون.

 

شهریور ۱۳۹۹

آگوست ۲۰۲۰

حکایت ٣٠ روز تا ١٠ سال همیشگی

حکایت ٣٠ روز تا ١٠ سال همیشگی !

 

  hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

کاخ سفید : تحریمها تا 30 روز دیگر بازمیگردد ...

 

 

خامنه ای : اصلا 10 سال دیگه تحریم رو ادامه بدید نظام مشکلی ندارد...

 

بند ، ماشه ، مکانیسم ، تحریم ، و نهایتا معامله قرن ... همه این عبارتها دریک کانتکس معنی بدی دارد . بازی حکام در زیر پتو ادامه دارد و ظاهرا تا وقتی سیستم ولایت فقیه حاکم در ایران احساس خطر جدی نکند برایش مهم نیست چه سر مردم میاید . ولی اگر قرار باشد به سر خودش بلایی نازل شود آنوقت جدی میشود ...

 

 

کاخ سفید ظاهرا بازیکن اصلی این صحنه چندش آور است . در جنگ ویتنام اوریانا فالاچی رفت و از نزدیک همه چیز را دید ونهایتا گفت : هیچکس دنبال پایان جنگ نبود همه ازمسکو تا پکن تا هانوی تا سایگون و واشنگتن ... دنبال استمرار جنگ و بازی خودشان بودند بر سر مردم چه میآید ؟ برای کسی مهم نبود ...

 

 

یک اکثریت مردم هستند که وقت ندارند فکر کنند چرا ابنطوریه ؟ بیچاره ها وقت ندارند چون مشغول عزاداری و محرم ، امام حسین و جشن تولد خدا و مرگ رسول خدا ، بورس ... کلا همیشه سر به زیر مشغولند...

 

 

یک اقلییت روشنفکر هم داریم که یا تشخیص نمیدهد و یا معذوریت دارد ، لامصب کاری به چرایی وقایع ندارد ولی عاشق چگونگی ست ... اینها هم معمولا وقت ندارند فکر کنند و شاید دوست ندارند . والا هر کوری میفهمد که حداقل 20 سال است پرونده هسته ایی را بهانه کرده اند و 20 سال است که حکومت اسلامی در ایران تا شش ماه دیگر بمب اتم میسازد و به آمریکا فحش میدهد ...

 

حکومت اسلامی ایران اگر واقعا خطر جدی برای منافع غرب میبود حالا تمام چیدمان خاورمیانه شکل دیگری میداشت .

 

روشنفکری که موضوع انتخابات آمریکا را زیر ذره بین گذاشته و به امید شکست ترامپ برای طول عمر ولایت فقیه دعا میکند... وبرایش سخت است اذعان کند افرادی که در کاخ سفید مستقر میشوند نماینده و سخنگوی یک طبقه اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مشخص هستند و در آنجا افراد سیاستهای استراتژیک را تعیین نمیکنند !

 

این وسط ظاهرا غرب به اندازه کافی وقت دارند تا بدانند چگونه روی جهل عوام خاورمیانه طراحی کند ؟

 

تاریخ سیاسی ایران را اگر زمانی نسلهای آینده مرور کردند امیدوارم متوجل شوند مسئول اول ، درد و رنج این مردم سیاستهای غرب است ، چون عملا تمام ابزار کار دستش است .

 

متهم ردیف دوم خود اکثریت عوام است که با تکیه به همان تفکرات جاهلانه ، شرایط مناسبی برای طراحی بقیه فراهم میکند .

 

روحانییت حاکم فقط طلب تاریخی خودش را به قیمت سختی از مردم ایران گرفت ، بعد از ابن رنسانس ایرانی بهتر است هیچوقت سرش را تا پایان کره زمین بالا نگیرد .

 

 

الان صحنه اینجوریه که دولت کمونیستی حاکم در کاراکاس انبه و آناناس صادر میکنه به حکومت اسلامی ایران .

حکومت اسلامی در ایران هم با کشتی طلا و بنزین ارسال میکند به کاراکاس . انبه معادل طلا و آناناس معادل بنزین..بُرد بُرد یعنی همین...سهام انبه و آناناس سوسیالیستی در جهان رشد داشت ...

 

 

همینطوری ادامه بدن تا چند وقت دیگه فلفل هندی میگیرن و به جاش زعفرون میدن و این بازی بردبرد تا آخرین نفس مردم ادامه د ارد ، حالا امسال در مراسمهای حسینی علاوه بر قیمه حسینی ، انبه زینبی و آناناس رقیه میل کیند . به حق خون حسین سال بعد امت عزادار اسکول با فلفل هندی خیلی تند باید مراسم حسینی برگزار کند ...

 

 

 

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

 

25.08.2020

August 25, 2020

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌, در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده (۳)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌

در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۳)

 

رفیق ابراهیم علیزاده در ادامۀ صحبت خود با رادیو «دیالوگ»، در مورد اختلاف سیاسی در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران به چگونگی شیوۀ برخورد به این پدیده می‌پردازد. ایشان می‌گوید:

«مسئله این است که با این پدیده که طبیعی است چگونه برخورد می‌کنی و ممکن است در مرحله‌ای هم که به میان کنگره‌ای می‌آید یا در مرجعی تصمیم‌گیری اعضا در موضع انتخاب قرار بگیرند این به جای خود، اما به شیوۀ عادی و روتین حزبی چگونه با آن برخورد می‌کنی؟ آیا با دیدن اولین نشانه‌های اختلاف سیاسی شروع می‌کنی به سرزنش کردنش؟ شروع می‌کنی به برچسب مشخص کردن برایش  یا به استقبالش می‌روی، تشویقش می‌کنی یا برایش ابزار آماده می‌کنی؟ چنین می‌کنی یا برایش فشار می‌آوری، یا وی را در موقعیتی قرار می‌دهی که هنوز خودش پخته و آماده نیست و زودرس مجبور باشد دیدگاه و نظرش را به خامی مطرح کند؟

این دومی، یعنی رفتار غیردمکراتیک با اختلاف نظر سیاسی علت‌العلل بخش زیادی از اختلاف نه تنها در میان ما، بلکه در میان چپ ایران است. چنین تصور می‌شود یعنی انسان بعضی وقت‌ها چنین فکر می‌کند که روح دیکتاتوری و سرکوب‌گری‌ رژیم‌های حاکم در کشورهای عقب‌مانده‌ای مانند کشور ما در دل اپوزیسیون هم حلول کرده و آنها را هم به نسبت یکدیگر نادمکرات بار آورده است. وقتی با همدیگر صحبت می‌کنند، وقتی با مخالفی سیاسی در درون حزب خود صحبت می‌کنند فرقی نمی‌گذارند بین زبان صحبت‌شان با مخالف درون حزب خودشان یا مخالفی در حزب چپ پهلو دستی‌شان با دشمن روبروشان. وقتی صحبت می‌‌کنند بر علیه اپوزیسیون هدف‌شان این نیست که صفوف این اپوزیسیون را قانع کنند به اشتباهی که کرده‌اند، برگردند، هدف‌شان این است که دل خود را خنک بکنند، ایدوئولوژی خود را حدادی بکنند، خود را به اصطلاح تهییج بکنند. این یکی از دلایل اصلی پیدا شدن مشکل در میان احزاب سیاسی و در میان حزب ما این است که رفتار غیردمکراتیک نشان داده می‌شود در برابر دیدگاه مختلف، اگر نه اختلاف سیاسی خُب اگر هست عادی است اگر هم زیاد جدی بشود به مرکز تصمیم‌گیری می‌آید. این است که علاوه بر وجود مشکلاتی که شما اشاره کردید پدیده‌ای در میان ما مشاهده می‌شود که ظاهراً عجیب به نظر می‌رسد آخرین کنگره‌ای که گرفته شده است در آن همۀ قرار و قطعنامه‌ها قریب به اتفاق آرا مورد پسند قرار گرفته است یا هیچ آلترناتیوی برایشان نبوده یعنی کسی آلترناتیوی در برابر آنها آورده باشد در همۀ زمینه‌ها، مثلاً در جنجالی‌ترین‌شان در آخرین کنگرۀ ما که به اصطلاح عبارت است از ارتباط با احزاب سیاسی  کسی نیامده پلاتفرم یا نقشه‌عمل متفاوتی آورده باشد، که در آنجا با جزئیات به شرط و شروط  پرداخته شده است. در همۀ زمینه‌های دیگر همین‌طور، در اوضاع سیاسی، جنبش کارگری و مسائل دیگر در کردستان و خارج از کردستان. بنابراین مسئله در میان ما این نیست که اختلاف سیاسی وجود ندارد، اگر بگوییم اختلاف سیاسی نیست مثل این است که بگوییم ماست سیاه است، نه در میان ما بلکه در میان هر حزب سیاسی دیگر هم، نه در امروزش بلکه برای همیشه‌اش، نمی‌تواند وجود نداشته باشد، مگر اینکه حزب نباشد، فرقه‌ای باشد، حزب سیاسی جدی‌ای نباشد در آن صورت بله می‌توان گفت پشت به پشت هم داده‌اند و در راه ایدوئولوژی یا منفعتی مغز همه‌شان قالب‌بندی شده است. در میان ما معلوم است که انشعاباتی روی داده است، انشعاباتی که روی داده هیچ کدام‌شان در نتیجۀ اختلاف سیاسی ساده‌ نبودند، همه‌شان در نتیجه معنی کردن آن اختلاف سیاسی در پراتیکی مشخص که در کنگره یا پلنومی به تصویب رسیده‌اند مطرح شده‌اند. بنابراین به نظر من جوهر مسئله‌ای که در میان ما روی داده به آن رفتار غیردمکراتیکی برمی‌گردد که مختص ما هم نیست. نبودن دیالوگ علمی، خیلی مهم است، پایین بودن سطح تفاهم و دانش، کاری می‌کند که خلاء این کمبود با برچسب حاضر و آماده و قالبی پر شود، کاری می‌کند که اختلاف سیاسی به تدریج بیان شخصی پیدا بکند، جای این ناتوانی از دانش و استدلال و منطق با زبان زبر پر می‌شود. زبان زبر در دیالوگ که علمی هم نبود آن وقت رفاقت را هم به هم می‌زند. این به نظر من در واقع جوهر آن مسئله است برای ما. در میان آن رفقایی که خودشان را به جهت متفاوتی می‌شناسانند تا اکنون یک صفحۀ آچهار در هیچ کنگره و در آخرین پلنوم هم بر سر تفاوت‌هایشان که نشان دهد آنها خط دیگری هستند در مقایسه با خط دیگر، نیست. آنچه هست فقط برچسب چپ و راست و ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مجموعه‌ای کلمات است که با آن بازی می‌شود، و مجموعه‌ای گلایه و شکوه است، ممکن است انتقاد باشد، مجموعه‌ای ملاحظه، کسی کاری می‌کند تو ملاحظه‌ای بر آن داری، کسی حرفی می‌زند تو در میان حرف‌هایش ایرادی پیدا می‌کنی. اینها نمی‌تواند مبنای ایجاد دو دستگی در میان حزبی سیاسی باشد. انسان که کار بکند اشتباه هم می‌کند، حرف که بزند ممکن است حرف زیادتری از حد خودش هم بزند» (تأکید از من است)

هر کسی که این بخش از سخنان رفیق ابراهیم را می‌شنود یا که می‌خواند، قبل از اینکه به سطور پایانی آن برسد، نتیجه می‌گیرد که «کسانی در این تشکیلات نظر متفاوتی پیدا کرده‌اند، در مقابل از سوی کسان دیگری به شیوۀ ناشایست و غیردمکراتیک با آنها برخورد می‌شود، اینها که قاعدتاً می‌بایست اکثریت تشکیلات هم باشند به آن اقلیتی که نظر مخالف پیدا کرده‌اند مثلاً برچسب زده‌اند و به ایشان فشار آورده‌ و در موقعیتی قرار داده‌اند که به طور زودرس مجبور باشند نظراتشان را که هنوز پخته و آماده نکرده‌اند، مطرح کنند.»

اما وقتی که به چند سطر پایانی این بخش از سخنان رفیق ابراهیم می‌رسیم، تناقض بزرگی دیده می‌شود که بسیار زننده است (سطوری که در بالا خط تأکید دارند). چگونه کسانی می‌توانند باشند که هم نسبت به نظرات مخالف برخورد ناشایست و غیردمکراتیک داشته‌اند و هم تا بحال یک صفحۀ آچهار در مورد نظرات متفاوت خود ننوشته باشند!؟

قاعدتاً کسانی باید نظر خود را به روی کاغذ بیاورند که با سیاست‌های رسمی کومه‌له و حزب کمونیست تفاوت پیدا کرده‌اند، نه آنهایی که به قول رفیق ابراهیم در جهت حدادی کردن ایدوئولوژی خود که همان ایدوئولوژی و سیاست رسمی است و قاعدتاً هم باید اکثریت باشند، آنها را مورد برخورد غیردمکراتیک خود قرار داده‌اند.

هنگامی که بخش دیگری از صحبت‌های رفیق ابراهیم که در ادامه مصاحبه‌اش بیان کرده‌اند را می‌شنویم(می‌خوانیم) عمق وارونه‌نمایی و دروغ‌پردازی انجام شده توسط ایشان در قبال وجود اختلاف در این تشکیلات به خوبی نمایان می‌شود. رفیق ابراهیم در ادامه و در جواب به سؤال مجری برنامه در مورد احتمال انشعاب در حزب و عوارض آن می‌گوید:

« اکثریت این حزب در جای خود مانده است، اکثریت این حزب با کومه‌له هم، بر سر برنامه، استراتژی، سیاست، آخرین مصوبات پلنوم‌ و کنگره‌هایش پیگیر و پایدار است و بنابراین قاعدتاً آن رفقای ما هم آنقدر تجربه و احساس مسئولیت هم دارند که قدم در راه امتحان شده‌ای نگذارند که نتیجه‌ای غیر از افول و شکست برایشان در بر نخواهد داشت. بله، به کل جریان ما ضرر می‌رساند اما برای آنها هم در موقعیتی که در آن قرار دارند، بدون خطی روشن، بدون اکثریتی در تشکیلات،  بدون ظرفیت‌‌هایی برای انشعاب کردن از بین خواهند رفت قاعدتاً نباید دست به چنین کاری بزنند.»

بایستی به رفیق ابراهیم گفت اگر به قول شما اکثریت این حزب در جای خود مانده است و نسبت به سیاست و برنامۀ رسمی هم پیگیر و وفادار است و آنها را هم رعایت می‌کند، پس چه کسانی آن برخوردهای «ناشایست» و غیردمکراتیک» را (که در چند سطر قبل بیان کردید) به کسانی که نظر مخالف پیدا کرده‌اند، روا داشته‌اند؟! چند سطر قبل می‌گویید کسانی که نظر مخالف دارند، یک صفحۀ کاغذ در مورد تفاوت‌هایشان ننوشته‌اند، سپس می‌گویید اگر انشعاب کنند شکست می‌خورند. پس کسانی که برخوردهای غیردمکراتیک در قبال اینها داشته‌اند کیانند؟ پس معلوم می‌شود که خودتان و جناح‌تان هستید که چنین رفتارهایی انجام داده‌اید چون‌که جمعیت و جناح دیگری در این تشکیلات وجود ندارد.

تناقض، وارونه‌نمایی و دروغ‌پردازی از این آشکارتر!

مگر این که رفیق ابراهیم ادعا کند اینها که نظر مخالف پیدا کرده‌اند، خودشان علیه خودشان رفتار غیردمکراتیک داشته‌اند و خودشان علیه خودشان زبان زبر بکار برده‌اند، ما نبوده‌ایم و همۀ این رفتارهای زشت و بد، کار خودشان است؟!

چنین تناقض و وارونه‌نمایی از زبان رفیق ابراهیم، به خوبی به همگان و به جامعه نشان داد کسانی که در جریان اختلافات جاری در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران رفتارهای زشت و غیردمکراتیک متوسل شده‌اند همانا خود ایشان و جناح راست تحت رهبری‌اش در این تشکیلات بوده است. وارونه‌نمایی و دروغ‌پردازی همواره یکی از ارکان اصلی رفتار جناح راست در این تشکیلات علیه رفقایی که در مقابل آنها موضع داشته و به نقدشان پرداخته‌اند، بوده است.

هنگامی که چنین ویژگی‌های مذمومی در اظهاراتی دیده می‌شود، کل صحبت‌های مربوطه هم از اعتبار ساقط می‌شود.

«رفتار غیردمکراتیک می‌کنند، چیزی در مورد اختلافاتشان ننوشته‌اند، اگر انشعاب کنند شکست می‌خورند.» این است توضیح رهبری امروز کومه‌له برای جامعۀ کردستان در مورد سرنوشت مهم و حساس این تشکیلات.

رفیق ابراهیم در روز روشن و در مقابل دیدگان این تشکیلات و سایرین، بدون هیچ تعمق و ملاحظه‌ای به تحریف روی آورده و در صحبت‌های خود جای هر دو طرف درگیر در این تشکیلات حول «اختلاف» را عوض می‌کند. طوری که برای شماری از هم‌جناحی‌های خودش هم تعجب آور و خنده‌دار است. خودشان همراه با دیگر رفقای رهبری امروز کومه‌له نظراتی مخالف با برنامه و استراتژی سیاسی کومه‌له و حزب‌ کمونیست پیدا کرده‌اند و در مقابل از سوی سایر رفقا یعنی مدافعین خط رسمی به رهبری رفیق صلاح مازوجی مورد نقد قرار گرفته‌اند. روشن است کسانی که باید نظر متفاوت خود را بر روی کاغذ بیاورند، همانا رفیق ابراهیم و هم‌فکرانش هستند نه جناح مقابل.

رفیق ابراهیم در هر دو بخش مصاحبه‌اش با رادیو دیالوگ در مورد اختلاف سیاسی در تشکیلات، هیچ گونه اشاره‌ای به طرف‌های درگیر و یا مشخصات و مؤلفه‌های این اختلاف سیاسی نمی‌کند. ایشان آگاهانه و به روال رفتار چند سال اخیر خود با تمرکز بر، به زعم خودشان شیوۀ برخورد به اختلاف، طوری در این باره صحبت می‌کنند که کسی از ماهیت این اختلاف و موارد آن مطلع نشود. چراکه خود ایشان و هم‌فکرانش در رهبری امروز کومه‌له، مواضع و دیدگاه‌هایی مغایر و متضاد با برنامه و استراتژی سیاسی کومه‌له و حزب کمونیست پیدا کرده‌اند که در حال حاضر به مصلحت خود نمی‌دانند که نظراتشان را به طور کامل و شفاف با تشکیلات و با جامعه در میان بگذارند، اینان به خوبی می‌دانند که در صورت انجام چنین عملی با نام کومه‌له و حزب کمونیست ایران، با چه موج وسیع انتقاد و بیزاری و محکومیت از هر سو مواجه می‌شوند.

واقعاً که در طول این مصاحبه رفیق ابراهیم با خلط مبحث، تمام تلاشش این بود که با وارونه‌نمایی‌های خاص خود، «اختلاف بر سر چگونه رفتار کردن با یکدیگر» را به جای «اختلاف بر سر دیدگاه و موضع سیاسی» بنشاند. در طول هر دو مصاحبه، ایشان معلوم نکردند که بالأخره اختلاف سیاسی بر سر چیست؟ خودشان در کجای این تصویر قرار گرفته‌اند؟ در این باره، آیا چهرۀ «مسیح گونه» و «فرشتۀ دوستی و صلحی» که از خود القا می‌کند قابل قبول است یا اینکه خیر به عنوان «پای اصلی اختلاف» خصوصاً با تأمل بر یک چنین اظهارات متناقض و وارونه‌ای توسط ایشان آنهم به عنوان دبیر اول یک تشکیلات!

وقتی که این اینان در مورد وجود اختلاف سیاسی، چنین رویکرد ناسالمی اتخاذ می‌کنند، معلوم است که در مواجهه با هر گونه نقد این روش ناسالم و نقد و آگاهگری در مورد مواضع و دیدگاه‌های راست‌روانه‌شان، به چه اعمال شنیع و نارفیقانه‌ای متوسل می‌شوند. موعظۀ «برخورد دمکراتیک»، پوششی است برای تحریفاتی که باید به انجام برسانند.

در بخش دوم گفتگوی رادیو دیالوگ با رفیق ابراهیم علیزاده، مجری برنامه می‌گوید که «در گفتگوی قبلی، در مورد اختلاف چیزی روشن نشد غیر اینکه اشاره به اکثریت و اقلیت.» ایشان از وی می‌پرسد: «اختلاف سیاسی دقیقاً بر سر چیست؟»

رفیق ابراهیم در این‌جا نیز مجدداً طفره می‌رود و از جواب صریح سر باز می‌زند، ایشان در ابتدای پاسخ به این سؤال می‌گوید:

« چیزی که واقعی و قابل مشاهده است این است که اختلاف واقعی است، اما دو توضیح وجود دارد درباره اینکه دلیل این اختلاف چیست. یکی این است که دلیل را بر وجود اختلاف سیاسی می‌داند و در شکل افراطی آن هم از دیدگاه خودش تشکیلات را به میل چپ و میل راست تقسیم می‌کند. سؤال این است که آیا اختلاف سیاسی هست یا نه؟ جواب من این است که بله هست، آیا چیزی در آن باره نوشته شده یا نه؟ بله نوشته شده است، آیا در آن باره مصاحبه و گفتگوی تلویزیونی و رادیویی نظایر آن انجام شده است؟ بله همۀ این کارها انجام شده است اما همۀ اینها از دیدگاه من بسیار طبیعی هستند، اینها شرط وجود حزبی سیاسی هستند. چیزی که گفتم انجام نشده است این است که این بحث‌ها، این به نام اختلاف سیاسی به مرجع تصمیم‌گیری نیامده است تشکیلات در مقابل دو عمل متفاوت در مقابل این و یا آن نظر قرار نگرفته است و این باید در کنگره، در پلنوم، در مراجع رسمی حزبی به میان بیاید وگرنه، اگر رفیقی در زمینه‌ای نظری دارد این نه تنها خراب نیست بلکه باید از آن پیشوازی کرد.» (تأکید از من است)

واقعاً اگر کسی به خوبی از بحران جاری در این تشکیلات مطلع نباشد، سر از حرف‌های رفیق ابراهیم در نمی‌‌آورد. بسیار متناقض صحبت کرده‌اند و این جای بسی تأسف و نگرانی است برای رفیقی که در جایگاه دبیر‌اول کومه‌له باشد.

با توجه به تصویر وارونه‌ای که رفیق ابراهیم ارائه نموده و شرح آن در بالاتر آمده است یعنی «رفتار غیردمکراتیک می‌کنند، چیزی در مورد اختلافاتشان ننوشته‌اند، اگر انشعاب کنند شکست می‌خورند»؛ همین که در نقل قول فوق ایشان از وجود «نوشته» و «مصاحبه» صحبت می‌کند (و اگر این را از ایشان بپذیریم)، باز هم به اصطلاح «دم خروس» دیگری محسوب می‌شود دال بر اینکه این، خود وی و هم‌فکرانش هستند که نظرات مخالف با سیاست‌ و برنامۀ کومه‌له و حزب کمونیست پیدا کرده‌اند نه طرف مقابل. چرا که همه می‌دانند که اگر نوشته‌ای در مورد اختلاف با برنامه و یا سیاست کومه‌له و یا اختلاف بر سر موجودیت حزب کمونیست ایران وجود داشته باشد، دو مورد نوشته‌ای است که سال‌ها قبل توسط رفیق جمال بزرگپور عضو کمیته مرکزی کومه‌له در میان اعضا انتشار یافت و همان موقع از جانب رفیق صلاح مازوجی و سایر رفقا مورد نقد قرار گرفت. اگر مصاحبه‌ تلویزیونی هم صورت گرفته باشد، از جمله توسط رفیق جمال بود که آنهم در واقع، نه برای بیان اختلافات خود، بلکه سال گذشته و بعد از علنی شدن مباحث انتقادی علیه جناح راست، مجبور شد توضیحات کوتاه و مبهم و سروته بریده‌ای از آن نظرات خود را بیان نماید. ایشان هم به جای اینکه به صراحت به طرح نظرات خود بپردازند، مانند رفیق ابراهیم به اصطلاح به آموزش چگونگی شیوۀ برخورد به نظر مخالف پرداختند و سپس گفتند نظرات خود را روی تاقچه گذاشته‌اند. بنابراین آنطور که رفیق ابراهیم می‌گوید که همۀ این کارها (نوشته‌ها و مصاحبه‌ها) انجام شده است، عاری از حقیقت است.

همانطور که در بالاتر هم آمده است، رفیق ابراهیم در صحبت‌های خود می‌گوید:

«رفتار غیردمکراتیک با اختلاف نظر سیاسی علت‌العلل بخش زیادی از اختلاف نه تنها در میان ما، بلکه در میان چپ ایران است. چنین تصور می‌شود یعنی انسان بعضی وقت‌ها چنین فکر می‌کند که روح دیکتاتوری و سرکوب‌گری‌ رژیم‌های حاکم در کشورهای عقب‌مانده‌ای مانند کشور ما در دل اپوزیسیون هم حلول کرده و آنها را هم به نسبت یکدیگر نادمکرات بار آورده است.»

قبلاً هم توضیح داده‌ام که رفیق ابراهیم و جناح تحت رهبری‌اش در این تشکیلات برای لاپوشانی دیدگاه‌ها و مواضع راست‌ورانه و انحلال‌طلبانۀ امروزی‌شان، با توسل به «متد انکار و کتمان» در مواجهه با منتقدین خود از جمله به فرافکنی متوسل می‌شوند. طی سال‌های اخیر رفیق ابراهیم به طور افراطی آنقدر به اصطلاح رفتار غیردمکراتیک با نظر مخالف را به کل جنبش چپ و کمونیستی ایران نسبت داده که اگر کسی متوجه نباشد می‌پندارد که خود ایشان و جناح تحت رهبری‌اش مبرا از هر گونه رفتار غیردمکراتیک هستند. اگر ایشان می‌پندارد که روح دیکتاتوری و سرکوب‌گری رژیم‌های حاکم در دل اپوزیسیون(ما هم بخشی از این اپوزیسیون هستیم)، حلول کرده است، این روح دیکتاتوری و سرکوب نه در دل‌ اعضا و پیشمرگان، بلکه قاعدتاً بایستی در دل رهبران حلول کرده باشد. در ضمن اگر روح دیکتاتوری و سرکوبی هم در دل این تشکیلات حلول کرده باشد، در واقع در دل رفیق ابراهیم و دیگر هم‌فکرانش حلول کرده است که در قسمت‌های بعدی این نوشته به آن خواهم پرداخت.

 

۴ شهریور ۱۳۹۹

۲۵ آگوست ۲۰۲۰

 

 

جنبش زنان کدام افق سیاسی ( بخش سوم)

جنبش زنان کدام افق سیاسی ( بخش سوم)

در پایان بخش دوم این مطلب گفتم که ظهور پدیده هایی مانند مسیح علینزاد و "ازادیهای یواشکی" حاصل یک خلاء سیاسی در راس جنبش زنان بود.  تغییر و تحولات درون نیروهای جنبش کمونیسم کارگری بعنوان بخش رادیکال و موثر جنبش زنان، منجر به عقب نشستن این نیروها در این عرصه گردید( اینکه علل این تغییر و تحولات و پیامدهای سیاسی ان در عرصه های دیگر چه بوده موضوع این نوشته نیست).

در دهه دوم سال دوهزار وقتی به جنبش زنان در ایران نگاه میکنیم، یک نکته غیر قابل انکار و چشم پوشی قابل مشاهده است و انهم وجود یک رادیکالیسم بالا در این جنبش است.  دو دهه پیش جنبش ما برای پیشروی سیاسی خود میبایست سنگر به سنگر میجنگید تا روشن کند وجود اسلام و قوانین اسلامی در هر شکل و شمایلی، مانع آزادی زنان در جامعه است، اسلام خوش اخلاق و بد اخلاق نداریم، کل اسلام به "ضدیت جنون امیز" علیه زنان، آلوده است، اینکه جامعه ایران اسلامی نیست، حجاب اسلامی فرهنگ جامعه نیست بلکه با زور دشنه و اسید به زنان تحمیل شده، اینکه تحمیل رسومات اسلامی به کودکان ربطی به "خصوصی" بودن امر مذهب ندارد و باید مثلا داشتن حجاب اسلامی را برای کودکان ممنوع اعلام کرد،ووو.....و صدها موارد مشابه، عرصه هایی بودند که در ان جنگدیم، پیشروی کردیم و انها را به یک دستاورد سیاسی تبدیل کردیم. علیرغم غایب بودن بخش متشکل کمونیسم کارگری در جنبش زنان، بخشی از ان دستاوردهای سیاسی مربوط به دو دهه پیش، درون جنبش زنان "درونی" شده است. بدین معنا که فعالین جوان نسل جدید با تکیه به "سنگرهای فتح شده" فعایت میکنند و به قول معروف از نقطه صفر اغاز نکردند  هر چند که متشکل نیستند، پرچمدار ندارند، چتری بالای سرشان نیست، اما وجود دارند، و قابل مشاهده هستند.

اگر جریان اصلاح طلبان حکومتی به یمن شرکتش در قدرت این امکان را مییافت تا ادعا کند که "قدم بقدم" میخواهد قوانین اسلامی در باره زنان را "تعدیل" کند( این ادعا دقیقا در استراتژی سیاسی عمومی این جریان یعنی بزک کردن رزیم اسلامی برای ادامه بقا جا میگرفت) و "قوانین" جدید را جایگزین نماید، جریانات پرو غرب در این زمینه کلامی برای گفتن ندارند. حداکثر کاری که جریان پرو غرب در این زمینه انجام میدهد، مقایسه شرایط زنان زیر حاکمیت رژیم اسلامی با دوره سلطنت است و نتیجه میگیرد که زنان در اندوره در چه "بهشتی" زندگی میکردند. این نهایت کار "اثباتی" جنبش پرو غرب است یعنی فروش گذشته به جامعه. ویژگی اصلی جریانات پرو غرب در جنبش زنان، مقابله با رادیکالیسم درون این جنبش است. اینکه چگونه میتوانند فتیله افق رادیکال درون جنبش زنان را پایین بکشند، در صدر اولویتهای سیاسی این بخش از جنبش ناسیونالیستی پرو غرب قرار دارد. به این عنوان بخش بزرگی از پلاتفرم سیاسی اینها شامل نمیشودها و نکنیدها میشود. باید اضافه کرد که جریان پرو غرب عموما در برخورد به تمامی تغییرات و تحولات سیاسی جامعه از همین فرمول پیروی میکند. در اعتراضات سال 96 و 98 زمانیکه در برخی از شهرها مردم اقدام به اتش زدن مساجد و مراکز مذهبی کردند، جریان پرو غرب برای پس راندن اعتراضات ضد مذهبی مردم، کمپین سیاسی راه انداخت. گفتند حمله به مراکز مذهبی احساسات مردم را جریحه دار میکند و اعتراضات را به "بیراهه" میبرد!!!، گفتند آتش زدن مراکز مذهبی کار سپاه پاسداران است. شبیه همینکار را هم در جنبش زنان انجام دادند. مسیح علینزاد با پروزه آزادیهای یواشکی جلو امد. اعتراض به حجاب اسلامی طبق پروزه "آزادیهای یواشکی" محدود به این شد که زنی در کوچه خلوتی، در باغ و صحرایی دور از چشم، روسری از سر بگیرد انهم در جامعه ای که چند سال قبل از آن در دل اعتراضات خیابانی در مقابل نیروهای سرکوب، زنان آن مملکت حجاب سوزاندند. "آزادیهای یواشکی" نه جنبشی در امتداد جنبش اعتراض به حجاب اسلامی، بلکه جنبشی برای پس راندن جنبش حجاب سوزانی بود که میخواست با این حرکات سیاسی، ویژگی ها، مطالبات و اهداف سیاسی خود را به جهان خارج مخابره کند. اگر این جنبش جسارت بخرج داد و زیر شدیدترین سرکوبها، بالاترین انتظارات سیاسی زنان در مورد حجاب اسلامی را بنمایش گذاشت، در مقابل، استدلال مبلغین "آزادیهای یواشکی" همواره بر این استورا بوده که سرکوب و دستگیری هست، بالای گود نشستی و میگویی لنگش کن، از این بیشتر نمیشود. به بیان دیگر سرکوبگری رزیم اسلامی وثیقه محق بودن سیاستشان شده بود اما در عالم واقع، جنبش آزادیهای یواشکی مشغول درو کردن سطح توقعات بالای درون جنبش زنان بود. این جنبش پیشروی های جنبش زنان را در عمل انکار میکرد و عقربه مبارزه زنان را تا "کوچه های خلوت"  عقب می کشاند.

محدود کردن مسایل زنان به مسله حجاب، یکی دیگر از ویژگی های جنبش پرو غرب است(انهم به شکلی که شرحش در بالا رفت) هر چند که مسله حجاب اسلامی از اهم مسایل جنبش زنان است، اما مسکوت گذاشتن معظلات بزرگی که جنبش زنان با ان درگیر است، حکایت از ان دارد که این جنبش پاسخ از پیش اماده ای برای ان ندارد. پس از گذشت چهار دهه از حاکمیت حکومت اسلامی در این کشور کسی نمیداند در یک فردای فرضی که اینها بقدرت رسیده اند، قرار است با مذهب در ان کشور چکار کنند. کسی از دهان سخنگویان این جنبش نشنیده که تکلیف اموزش و پروش چیست؟ کسی نمیداند فردا مذهب رسمی داریم یا نه؟ قرار است مسایلی مانند ازدواج و طلاق از زیر دست پای اخوند جمع شود و جای آن با حقوق مدنی و شهروندی پر شود؟ آیا خانواده ای به صرف داشتن عقاید مذهبی، اجازه دارد حجاب بسر دختر خردسال خود بکند؟ تکلیف برابری حقوق زن و مرد چه میشود؟ قرار است بساط شنیع صیغه برچیده شود؟ اینها و ده ها سوال دیگر تاکنون بی پاسخ مانده است. بعید است که حتی در شرایط دیگری هم سخنگویان جنبش ناسیونالیست پرو غرب به این سوالات پاسخی بدهند. اینها قرار نیست جنبشی با مطالبات روشن در این مملکت راه بیندازند. قرار است از همان قسم کارهایی را بکنند که مسیح علینزاد در دیدار با فرح پهلوی کرد: سمبلهای حکومتی دیروز را بعنوان "راه حل فردا" به مردم بفروشند.

اگر مسیح علینزادها مجال پیدا کردند تا با پروژه های "یواشکی"  با بخش رادیکال جنبش زنان   تقابل کنند، تنها به یمن "ترک صحنه جدال" از جانب کل بخش متشکل جنبش کمونیسم کارگری میسر گردید. اگر پدیوم را ترک کردی تا ابد میکروفنش را برایت رزرو نگه نمیدارند، مابقی که برای تصاحبش سر پنجه شده اند، انرا مالخود میکنند. جنبش زنان هم بمانند عرصه های دیگر، مملو از تقابلات سیاسی جنبشهای مختلف اجتماعی است. ما جنبش عامی بنام جنبش زنان نداریم. نیروهای درگیر مسله زنان هر کدام آینده متفاوتی را برای زنان کشور ترسیم میکنند. در مبارزه ای که امروز همه این جنبشها بر علیه رژیم اسلامی به پیش میبرند، سنگ بنا و پایه حکومتی که فردا میخواهند بقدرت برسانند، قابل مشاهده است. هیچ مخرج مشترکی مابین این جنبشها وجود ندارد.

کلام آخر:

چندی پیش مطلب در باره علت اصرار جریانات مختلف بر سر استفاده از وازه حجاب اجباری و یا حجاب اسلامی نوشتم که در ان نشان دادم که این وازه ها معصوم و بیطرف نیستند بلکه منافع متفاوت جنبشی در پس این عبارات خوابیده است.  پس از پایان مطلب "جنبش زنان کدام افق سیاسی" بی مناسبت ندیدم که ان مطلب را یکبار دیگر منتشر کنم که شاهدی است بر این ادعا که در هیچ عرصه ای ما "جنبش همگانی" نداریم.

            حجاب: اسلامی، اجباری یا اختیاری؟

حجاب برگیران زنان در هفته های اخیر یکبار دیگر بحث بر سر حجاب، شیوه برخورد با آن و جایگاه آن در جنبش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی را، در مرکز سیاست ایران قرار داده است. 

جامعه ایران در جزیی ترین امور پلاریزه شده و تقسیمات سیاسی در آن بشدت قطبی شده است. هر آنچه در فرهنگ سیاسی جزو بدیهیات است، در ایران نیاز به بازخوانی دارد. واژه های سیاسی به هر میزان عمومی، هیچکدام "بیگناه" و بی طرف نیستند بلکه هر یک برای خود تاریخی دارند و اهداف و افق یک جنبش خاص اجتماعی را یدک میکشند.

حجاب با کدام پسوند:

شاید در نگاه اول به  واژه هایی مانند حجاب اسلامی و  حجاب اجباری، تفاوتهای بزرگ مابین آنها بلافاصله نمایان نشود و عمدتا تصور شود که هر دوی اینها به یک  "واقعیت" واحد اشاره دارند، اما اینچنین نیست.

زمانیکه ما در باره مسله حجاب حرف میزنیم باید روشن کنیم که در مورد چه حجابی بحث میکنیم و اشاره ما به چه واقعینتی است. حجاب در ایران حجاب اسلامی است. شاید پرسش بسیاری این باشد که اشاره و تاکید بر این واقعیت روشن به چه علتی است؟  پاسخ این است که پرچمداران "حجاب اجباری" سعی در پوشاندن  یک واقعیت بزرگ دارند: حجاب اسلامی و در عین حال تماما اجباری. این تلاش بخشی از تاریخ جریاناتی است که در چهار دهه اخیر هموازه تلاش نمودند مذهب را از زیر نقد مستقیم مردم در بیاورند و راهی برای ادامه حیات مذهب در سیاست جامعه بیابند. تصویری که اینها از تاریخ تحمیل حجاب به زنان میدهند، قلابی و آلوده بتاریخ اسلامیون است. در این تصویر، مذهبی بودن مردم بعنوان یک داده ثابت ، فرض گرفته میشود. گویا مذهب به همین شکل کنونی اش از روز اول در یک بسته بندی به جامعه تحویل داده شده و مردم هم آنرا پذیرفته و به آن باور دارند. در پروژه اینها مردم، مومنان باورمندی هستند که زندگی و روابط اجتماعی خود را مطابق قوانین اسلامی تنظیم می کنند حالا گاهی اعتلراضی هم دارند. سالهای متمادی حواریون دوم خردادی محمد خاتمی با یاری مستقیم بخش اعظمی از اپوزیسیون، همین مزخرفات را در جوامع غربی به مدیا و مطبوعات میفروختند، اسلامی بودن جامعه ایران را جار میزدند و وجود جنبش عظیم ضد اسلامی در جامعه را نفی کردند. از روز اولی که رژیم اسلامی بقدرت رسید، جوان آن کشور خود را در مقابل هیولایی دید که نگاهش به جامعه و کل مناسبات اجتماعی، عهد عتیقی و نامربوط به زندگی در عصر حاضر بود. هیچ جامعه ایی دواطلبانه دست بخودکشی سیاسی نمی زند. از همینرو کشمکش مردم و خصوصا جوانان با هیولای اسلامی از همان روز اول بقدرت رسیدن اسلامیون شروع شد. مردم در هر قدم از زندگی روزانه خود تناقض اسلام و قوانینش را با زندگی عادی خود مشاهده میکردند. دیگر برای پیشبرد بدیهی ترین امور زندگی، مردم با موانعی که رژیم اسلامی جلو پای آنها گذاشته بود، می بایست می جنگیدند. بختک اسلامی به مانند یک وصله ناچسب بر پیکره جامعه بود که موجب برانگیخته شدن وسیعترین مقاومت ها در جامعه شده بود. رژیم اسلامی برای تحمیل قوانین اسلامی به مردم، گله های اوباش خود را روانه خیابان نمود و به جان مردم انداخت.  حجاب را با دشنه و اسید به سر زنان کردند، کسی سینه چاک داشتن حجاب در جامعه نبود، احدی از برگزاری مراسم رقت انگیز سنگسار خبردار نبود، جامعه با این تحجر و ارتجاع آشنا نبود، کسی طالب عقبگرد جامعه به این نقطه سیاه نبود. به بیان دیگر اسلام  هیچگاه طی یک پروسه سیاسی و اجتماعی به روبنای فکری جامعه تبدیل نشد و جامعه آنرا هرگز جذب ننمود، بلکه تماما از طریق کشتار و سرکوب به مردم تحمیل شد. این به معنای انکار افکار اسلامی در جامعه نیست، اما راه و رسم اسلامی هیچگاه در فرهنگ جامعه درونی نگردید. پرچمداران "حجاب اجباری" همین واقعیت را انکار میکنند. مردم هیچگاه حجاب را انتخاب نکردند که امروز به اجباری بودن آن اعتراض داشته باشند. گویا حجاب یک امر پذیرفته شده در جامعه است و فقط برخی زنان امروز آنرا نمی پذیرند و لذا آنرا اجباری میدانند. نه، حجاب اسلامی را با دشنه و اسید و پونز به زنان جامعه تحمیل کردند، کشتند، دستگیر کردند، سر به نیست کردند، تصفیه کردند تا بتوانند این سیاهی و تباهی را بر زنان تحمیل کنند. کسی ار رژیم اسلامی نیامد از زنان ان کشور بپرسد نظرتان در مورد حجاب اسلامی چیست، رای و نظری از کسی نخواستند که حتی اگر اینچنین هم بود باز جبهه آزادیخواهی با تمام قوا بر علیه این ارتجاع و انحطاط قرون و اعصار گذشته، میجنگید، برعکس، حسن روحانی کماکان در مقابل دوربینها تا همین چندی پیش نقل میکرد که چگونه زنان شاغل را مجبور به رعایت حجاب در محل کار نمود. کل تلاش برای جایگزین کردن فرمول اجباری بودن حجاب بجای حجاب اسلامی، تلاشی برای نجات اسلام از زیر دست و پای مردم است.

حجاب یکی از ستونهای اصلی  ساختار سیاسی رژیم اسلامی است. حجاب نتنها سمبل بردگی زن است، بلکه چکیده ای از ضدیت جنون امیز مذهب با زنان است. حجاب نمایانگر آلیاژ بالای  عنصر زن ستیزی در اسلام است. جنگ بر علیه حجاب اسلامی، جنگ سنت و تجدد نیست، بلکه جدال جبهه آزادیخواهی جامعه بر علیه جنبش سیاه اسلامی است که با زور تیر و تفنگ و قوانین اسلامی، بردگی جنسی اسلامی را بر جامعه تحمیل کرده است.

تکلیف آزادی داشتن و یا نداشتن حجاب چه میشود؟

زمانیکه منشور آزادی زنان و لغو حجاب اسلامی قرائت شد  و در سراسر کشور جشن حجاب سوزان برپا شد، آنگاه آن عده قلیلی که کماکان مایلند حجاب داشته باشند، کاملا آزاد هستند و کسی اجازه ایجاد مزاحمت برای آنها ندارد. با این تذکر که پوشیدن حجاب در برخی مکانها ممنوع اعلام خواهد شد مانند اداره جات در زمان ساعات کاری، کل محیطهای آموزشی و پرورشی و بویژه محیطهایی که موضوع کارشان کودکان میباشند. مضاف بر این جامعه حق تبلیغ بر علیه حجاب اسلامی بعنوان سمبل بردگی و عقبماندگی را برای خود محفوظ میدارد و از همه مهتر اینکه حجاب کودکان باید ممنوع و جرم اعلام شود.

"اعتراض به حجاب اجباری در یک مبارزه مدنی بی خشونت" فرمول کدام جنبش؟

در بالا گفتیم که فرمول "حجاب اجباری" متعلق به جنبشی است که اسلامی بودن حجاب و پروسه تحمیل حجاب اسلامی با کشتار و سرکوب را از قلم میاندازد و وجود حجاب را از "اسلامی" بودن جامعه نتیجه میگیرد. در نتیجه نقدی به ریشه حجاب یعنی اسلام نمی تواند داشته باشد. علاوه  بر این، در تمامی این سالها بخش وسیعی از اپوزیسیون در یک کر هماهنگ با جناحی از رژیم، حجاب را "فرهنگ مردم" معرفی میکردند و جنگ و جدال بر علیه انرا، مبارزه با فرهنگ مردم معرفی و تبلیغ میکرد. بحث مبارزه مدنی بی خشونت هم متعلق به همین کمپ است. اما مگر مبارزه مدنی و یا مدنیت در مبارزه و عدم خشونت هم میتواند مورد اختلاف باشد؟ هر انسان آزادیخواهی بی شک آرزو دارد سران رژیم اسلامی بدون شلیک یک گلوله و بدون هیچگونه خشونتی، حکومت را تحویل و خود را بدست دادگاه های  مردم بسپارند. اما متاسفانه این فقط یک ارزوست و در عالم واقع ما با جنایتکارانی روبرو هستیم که تاکنون برای حفظ حاکمیت جنایتکارانه اسلامی خود از هیچ جنایتی اباء ندارند. اما تاکید این جریان بر مبارزه بی خشونت در جاییکه مردم  از جانب رژیم اسلامی مورد سبعانه ترین خشونتها قرار میگیرند، تصویر مضحکی به کل ادعا میدهد. در زمانیکه قداره بندان اسلامی مشغول آدمکشی هستند، چرا بحث خشونت را روی سفره مردم معترض میگذارند؟ اسلامیون آدم میکشند آنوقت این جماعت از مردم طلب "عدم خشونت" میکنند. اما این معما سالهاست که رمزگشایی شده است. هر جایی مبارزه اشکال رادیکال بخود گرفته، بلافاصله این جماعت با کارت زرد "خشونت نکنید" بسراغ مردم رفته و انها را به "مبارزه در چهارچوب مورد قبول" رژیم اسلامی فرا میخواندند. "مبارزه بی خشونت" پرچم بخشی از حاکمیت رژیم اسلامی بود که در رقابت با جناح رقیب به "فشار از پایین" نیازمند بود اما دائما در وحشت از رادیکال شدن مبارزات "پایینی ها"، "خشونت نکنید" را بطرف مردم برت میکرد. حال بخشی از همین جنبش ملی- اسلامی اخراج شده از رژیم اسلامی در همنشینی و زیر چتر حمایتی جریانات راست اپوزیسیون، تلاش دارد تئوری دوم خردادی "مبارزه بی خشونت" را اینجا و انجا به مبارزه جاری مردم، مورد موخر آن حجاب برگیران زنان، با همان اهداف همیشگی،الصاق کند. البته کارشان سخت است زیرا که موج بلندی که تمام پیکره اسلام را میخواهد زیر ضرب بگیرد، در راه است. این موج را نمی توان در قالبهای کوچک و تنگ نگه داشت. این  عصیان نسل جوانی است که حجاب را تماما نمی خواهد. این نسل مستقیما ستونهای اصلی رژیم اسلامی را هدف قرار داده است. گسترش جنبش حجاب برگیران، جمهوری اسلامی را در سراشیب سقوط قرار داده است. شیشه عمر جمهوری اسلامی به حجاب وابسته است. روزیکه زنان در خیابان وسیعا حجاب از سر برگیرند؛ نشانی از جمهوری اسلامی نخواهد بود.    

"سلبی - اثباتی": تحریفها و واقعیات؟

"سلبی - اثباتی": تحریفها و واقعیات؟

قطعنامه ای كه توسط جناح چپ حزب كمونیست كارگری در پلنوم ۵۱ ارائه شد تاكید و تكرار میكند كه "پيروزى کمونيسم کارگرى و رهايى مردم در جدال تاريخساز کنونى در عین حال منوط به اين است که اولا، طبقه کارگر بعنوان يک نيروى مستقل، متشکل و با پرچم سوسياليستى پا به ميدان مبارزه بر سر قدرت سياسى بگذارد، و ثانيا، توده وسيع مردمى که عليه رژيم اسلامى بپاخاسته اند به سوسياليسم و جمهورى سوسياليستى و کمونیسم کارگری بعنوان يک آلترناتيو سياسى و اجتماعى واقعبينانه و قابل تحقق بنگرند." یك سئوال پایه ای این است كه آیا تزهای مندرج در این بند از قطعنامه یعنی (۱) حضور طبقه كارگر بعنوان یك نیروی مستقل و متشكل با پرچم سوسیالیستی در میدان مبارزه بر سر قدرت سیاسی و (۲) توده مردم سرنگونی طلب كه به سوسیالیسم و جمهوری سوسیالیستی و كمونیسم كارگری بعنوان یك آلترناتیو واقعبینانه و قابل تحقق بنگرند، تناقضی با بحث خود منصور حكمت در "جنبش سلبی و اثباتی" دارد یا نه؟

"تناقض" با بحثهای منصور حكمت خیر، اما با تعابیر و تحریفاتی كه در این چهارچوب صورت گرفته شاید! ابتدائا باید دید كه چه كسانی و با چه تعبیر وارونه ای از بحث "جنبش سلبی و اثباتی" در مقابله با این حلقه های گرهی در پیروزی كمونیسم كارگری در تحولات جامعه به این "تناقض" رسیده اند. بنظر من تناقض را نه در تزها و متدولوژی منصور حكمت بلكه باید در گرایش و سیاست خط راست حاكم بر حزب كمونیست كارگری جستجو كرد.

اما چرا و چگونه؟ برای پاسخگویی به این سئوال باید به نكات پایه ای در زمینه هر كدام از این تزها و همچنین رابطه مشخص و روشن آن با متدولوژی مستتر در مبحث "جنبش سلبی و اثباتی" اشاره كرد.

همانطور كه روشن است این بند قطعنامه جناح چپ حزب تاكیدی بر تزهای مندرج در قطعنامه كنگره سوم حزب كمونیست كارگری است. باید یادآوری كرد كه این قطعنامه توسط منصور حكمت در همان كنگره ارائه شد و با رای تمامی نمایندگان كنگره به مصوبه كنگره و سیاست حزب تبدیل شد. شاید برخی ساده انگارانه و یا غرض ورزانه ادعا كنند كه زمانی طولانی از ارائه این قطعنامه گذشته است، شرایط عوض شده است. پاسخی كه معمولا ما در مواجهه با رفقای مدافع جناح راست در حزب با آن مواجه میشویم. در پس این استدلالات تلاش میكنند كه در عین حال چهره "دگمی" از مدافعان خط منصور حكمت در حزب ارائه دهند. اما این استدلالات و توجیهات چندان موثری در مقابله با این تزهای پایه ای پیروزی كمونیسم كارگری در جامعه نیست. ما از این تزها تماما دفاع میكنیم، حقانیت آن را هر چقدر هم كه لازم باشد اثبات میكنیم. مساله بر سر گذر زمان هم نیست. از برنامه حزب و آنچه كه ما نیز میخواهیم تماما در پس سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی متحقق كنیم زمان بیشتری گذشته است. بعلاوه هیچ قطعنامه جدیدی و موخری در حزب مبنی بر كنار گذاشته شدن این تزها و ملزومات پیروزی كمونیسم كارگری تدوین و تصویب نشده است. به این اعتبار آنها كه خود را در تناقض با این تزها می بینند، عملا با تزهای پایه ای حزب و تاكیدات كمونیسم منصور حكمت در تناقض اند و چنانچه بر این "تناقض" پافشاری كنند، باید شهامت داشته باشند تا مستقیما و صریحا به نقد پایه ای این تزها بنشینند. كاری كه علیرغم اصرار ما تاكنون از آن پرهیز كرده اند.

طبقه کارگر با پرچم سوسياليستى؟!

هدف ما پیروزی كمونیسم كارگری و استقرار فوری سوسیالیسم و به اجرا گذاشتن كلیت برنامه "برای یك بهتر" بمنظور تحقق آزادی و برابری و رفاه همگان در جامعه است. سرنگونی تمام و كمال رژیم اسلامی یك وظیفه فوری انقلاب كارگری ما برای تحقق چنین هدفی است. اما همانطور كه در بند ۴ همان قطعنامه تاكید شده است:

"سرنگونى رژيم اسلامى پايان سير تحول سياسى در ايران نيست. کشمکش طبقات و جنبشهاى اجتماعى بر سر اينکه چه نظامى بايد برجاى رژيم اسلامى بنشيند از هم اکنون در بطن مبارزه عليه اين حکومت آغاز شده است و در پى سرنگونى رژيم اسلامى تا تثبيت حکومت بعدى ادامه خواهد يافت." (تاكیدات از من است)

نتیجتا همانطور كه به روشنی اشاره شده است مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی یك بخش از تلاش و كشمكش طبقات و جنشهای اجتماعی بر سر آلترناتیو و نظامی است كه در پس سرنگونی رژیم اسلامی باید در جامعه مستقر شود. واقعیت این است كه كشمكش های جامعه با سرنگونی حكومت اسلامی الزاما و تاكید میكنم، الزاما پایان نمی پذیرد. جدال نیروهای چپ و راست به سرنگونی رژیم اسلامی محدود نشده است. برای منصور حكمت كه میكوشید حزب را برای پیروزی نهایی آماده و مهیا كند، مساله اساسی بر سر شكل دادن و سازمان دادن ملزومات محوری پیروزی كمونیسم كارگری در این جدال طبقاتی و حیاتی و تاریخساز است. در این كشمكش و بمنظور پیروزی كمونیسم كارگری حضور مستقل و متشكل طبقه كارگر با پرچم سوسیالیستی یك شرط تعیین كننده پیروزی است. این جنبش سیاسی طبقاتی ما است كه باید پیروز شود. روشن است چنانچه طبقه كارگر با پرچم سندیكالیستی و یا سیاست راست در میدان سیاست حضور پیدا كند، تنها میتواند ضامنی برای پیروزی راست پرو غربی در تحولات جاری باشد. همانطور كه در لهستان چنین شد.

یك سناریو در تحولات آتی این است كه رژیم اسلامی در پس یك انقلاب عظیم اجتماعی سرنگون شود. این مطوب ترین سناریو برای ماست. ما برای چنین سناریویی تلاش میكنیم. اما شاید محتمل ترین سناریو در تحولات جامعه نباشد. لذا باید پیچیدگی های شرایط پیش رو را در سیاست كمونیسم كارگری برای پیروزی تمام و كمال ملحوظ كرد. ما در هر شرایطی باید بتوانیم طبقه كارگر را با پرچم مستقل و سوسیالیستی برای نبردهای پیشارو و نبرد نهایی سازماندهی كرده و توانسته باشیم هژمونی سوسیالیستی را در قبال سایر گرایشات موجود در صفوف اعتراض كارگری تامین كرده باشیم. نتیجتا این تز تا زمانیكه رژیم اسلامی سرنگون نشده، تا زمانیكه حكومت كارگری مستقر نشده، تا زمانیكه جمهوری سوسیالیستی نه تنها مستقر بلكه تثبیت نشده است، یك شرط حیاتی پیروزی كمونیسم كارگری در كشمكش جنبشها و طبقات اجتماعی بر سر آینده جامعه و نظامی است كه باید مستقر شود.

اما چرا مدافعان خط راست در حزب كمونیست كارگری به "تناقض" این تزها با بحث " سلبی و اثباتی" میرسند و چگونه خاك بر این تز كلیدی می پاشند؟ واقعیت این است اگر شما به جای سازماندهی انقلاب كارگری به دنبال یك "انقلاب همگانی" باشید ضرورتا نیازی هم به حضور مستقل و متشكل طبقه كارگر با پرچم سوسیالیستی ندارید. به توده كارگر نیازمندید اما نه بمثابه یك طبقه مستقل و با پرچم سوسیالیستی. در "انقلاب همگانی" مورد نظر این دوستان، طبقه كارگر به آحاد طبقه كارگر و توده بی شكل و پرچمی تنزل داده شده و در جنبش همگانی مستحیل میشود. جنبش طبقه كارگر كه با پرچم سوسیالیستی خود در میدان مبارزه بر سر سرنگونی رژیم اسلامی و استقرار حكومت كارگری به میدان آمده باشد، نیرویی است كه شاید از نقطه نظر این دوستان باعث هراس بخشهای "غیر كارگری" این "انقلاب همگانی" میشود، و یا به عبارت دیگر آنها را "رم" میدهد. این تز راست نسخه ای برای شكست كمونیسم كارگری در مبارزات سرنوشت ساز در جامعه است. آن نیروی كمونیستی كارگری كه تلاش نكند، جنبش طبقه كارگر در مبارزه بر سر تصرف قدرت سیاسی را با پرچم سوسیالیستی سازمان داده و بسیج كند، نه تنها تیر به پای خود زده است بلكه هر چه بیشتر از كمونیسم كارگری و مبانی پایه ای آن دور شده است.

توده مردم سرنگونی طلب: سوسیالیسم و كمونیسم كارگری؟!

تز دیگر قطعنامه جناح چپ حزب بر رابطه و نگرش  توده مردم بپاخاسته و سرنگونی طلب با سوسیالیسم و جمهوری سوسیالیستی و كلا اردوی كمونیسم كارگری تاكید دارد. در اینجا بر خلاف این تعبیر كودكانه برخی از این دوستان بحث بر سر سوسیالیسم و كمونیسم بمثابه یك ایدئولوژی نیست. بحث بر سر رابطه توده مردم با ماركسیسم بمثابه دكترین رهایی طبقه كارگر نیست. بحث بر سر "سوسیالیست" شدن توده مردم نیست. كلا بحث بر سر جایگاه آگاهی سوسیالیستی در اذهان توده مردم نیست. بلكه همانطور كه در متن قطعنامه تاكید شده است مساله بر سر رابطه با، شناخت توده مردم با جنبش كمونیسم كارگری است. نیرویی كه پرچمدار استقرار فوری سوسیالیسم و یك جمهوری سوسیالیستی در پس سرنگونی حكومت اسلامی است. سئوال این است كه آیا در اذهان توده مردم جمهوری سوسیالیستی یك آلترناتیو قابل تحقق و واقع بینانه است یا نه؟ آیا توده مردم در صفوف و در سیمای جنبش كمونیسم كارگری آن نیرویی را می بینند كه میتواند جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی را با كمترین مشقت به سرانجام پیروز خود برساند و آینده سوسیالیستی مورد نظر این آلترناتیو را متحقق كند؟ آیا آمریكا میگذارد؟ آیا این صف میتواند؟ آیا از توان لازم برخوردار است؟

قطعنامه كنگره سوم حزب و تاكید ما بر این است یك شرط حیاتی و استراتژیك پیروزی كمونیسم كارگری شكل دادن به شرایط سیاسی ای است كه بخش قابل ملاحظه ای از توده مردم چنین نگرش و باوری در قبال آلترناتیو و اردوی كمونیسم كارگری داشته باشند. تحقق چنین امری آنطور كه برخی از مدافعان خط راست موجود در حزب مطرح میكنند، بر سر آموزش سوسیالیستی به توده مردم نیست. قرار نیست ما برای تغییر اذهان جامعه به نفع آلترناتیو سوسیالیستی، آحاد مردم را تك تك و در كلاسهای درس آموزش سوسیالیسم به آلترناتیو سوسیالستی متمایل بكنیم. ما میدانیم و به قول منصور حكمت "كارمندان" و "بقالان" الزاما سوسیالیست نمیشوند. اما میتوانند در پس قدرت گیری و پیروزی كمونیسم كارگری خلاصی خود را از شر شرایط نكبت بار اسلامی و انواع ستم و تبعیضات موجود جستجو كنند. بعلاوه این را هم میدانیم كه كسانیكه به جای "انقلاب كارگری" به دنبال یك "انقلاب همگانی" و مطلوب اپوزیسیون راست هستند، هم نیازمند شكل دادن به چنین شرایطی در تحولات جاری جامعه نیستند. سئوالی كه این دوستان باید پاسخ دهند این است كه چگونه میخواهند سوسیالیسم و جمهوری سوسیالیستی را به نظام مطلوب و قابل تحقق و واقع بینانه توده وسیع مردم وبخش قابل ملاحظه ای از مردم سرنگونی طلب تبدیل كنند؟ آیا اصولا چنین قصدی دارند؟ مسلما سكوت، و یا بی عملی و بی پاسخی، پاسخ نیست! این دوستان این تناقض پایه ای سیاستهای خود با مصوبات كنگره حزب را باید صریحا توضیح دهند.

و این دو تز پایه ای و شروط پیروزی كمونیسم كارگری ما را به بحث و متد "سلبی - اثباتی" میرساند.

چگونه بحث سلبی و اثباتی وارونه و تحریف میشود؟

مدافعان خط راست در حزب، نشان دادن ضرورت، مطلوبیت و قابل تحقق بودن سوسیالیسم، جمهوری سوسیالیستی و آلترناتیو كمونیسم كارگری را در جامعه با تحریف و برداشتی وارونه از بحث "سلبی – اثباتی" منصور حكمت "سم" تلقی میكنند. نتیجتا ذكر نكاتی در رابطه با بحث سلبی – اثباتی و تحریفاتی كه در این زمینه صورت میگیرد، ضروری است. شاید بهتر باشد كه از آنچه كه بحث سلبی – اثباتی نیست شروع كرد، چرا كه این بحث در گذر زمان مورد تعرض و تحریف قرار گرفته است.

۱-بحث سلبی – اثباتی بر خلاف استنباط گرایش راست درحزب بر سر تعطیل كردن نشان دادن مطلوبیت و ضرورت آلترناتیو كمونیسم كارگری در مقابله با آلترناتیو راست در تحولات جاری جامعه نیست. بر سر تعطیل كردن تبلیغ و ترویج و سازماندهی سوسیالیستی در جامعه نیست. منصور حكمت در این زمینه به روشنی تاكید میكند:

"مردم بايد بدانند ما چه ميگوئيم و بدانند به جاى جمهورى اسلامى چه ميخواهيم بياوريم، مردم بايد بدانند و بيشترين پروپاگاند را مبناى کار خود قرار بدهيم، من هيچ منکرش نيستم و ناراحت هم نيستم که راديو ما شعار اثباتى داده است و غيره، ولى تفاوت بخشى از حزب که پروپاگاند ميکند و دائما تبليغات ميکند و ميگويد کيست، با بخشى از حزب که وظيفه دارد اين جنبش را در اين دو سال معين به يک پيروزى سياسى و نظامى برساند نبايد قاطى بشود."

نتیجتا روشن است كه یك وظیفه دائم و روتین و تعطیل ناپذیر حزب تلاش برای نشان دادن ضرورت و مطلوبیت و امكانپذیری آلترناتیو سوسیالیستی كمونیسم كارگری در تحولات حاضر است. مساله بر سر وظایف متعددی و اضافه بر برنامه ای است كه در دوران انقلابی به مجموعه وظایف حزب و جنبش كمونیسم كارگری اضافه میشود، نه اینكه یك وظیفه به نفع وظیفه دیگری به كناری میرود. اما كسانیكه به دنبال "انقلاب همگانی"هستند، چنین تفسیری راستی را از این بحث و متد ارائه میدهند.

۲-بحث سلبی – اثباتی بحثی بر سر چگونگی تامین هژمونی و رهبری جنبش كمونیسم كارگری در یك جنبش عظیم توده ای و گسترده است كه بمنظور سرنگونی رژیم اسلامی به میدان آمده است. یك سئوال محوری و كلیدی این است كه چگونه این جنبش اثباتی میتواند در جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم در مكان رهبری كننده قرار بگیرد. جنبشی كه به لحاظ ابعاد و دامنه بمراتب از جنبش سلبی و سرنگونی طلبانه توده های مردم كوچكتر است. نتیجتا بحث بر سر تامین هژمونی سیاسی یك جنبش اثباتی، در اینجا كمونیسم كارگری، در یك جنبش سلبی، یعنی جنبش سرنگونی در جامعه است. جنبشی كه بر سر كسب رهبری بر جنبش سلبی تنها نیروی دخیل و مدعی نیست، جنبش رقیب هم به لحاظ عینی شانس و امكان موفقیت دارد. نتیجتا طبیعی است كه هر چقدر این جنبش اثباتی قائم به ذات قوی تر باشد، هر چقدر صف بیشتری از رهبران كارگری و اجتماعی را در خود داشته باشد، هر چقدر سازمان یافته تر باشد، هر چقدر حضور اجتماعی بیشتری در طبقه و در جامعه داشته باشد، امكان كسب هژمونی در جنبش سلبی برای این جنبش آسان تر و محتمل تر است. به همین اعتبار منصور حكمت در همان كنگره كه قطعنامه سیاسی مورد نظرش بر تامین ملزومات و شروط حیاتی كمونیسم كارگری تاكید میكند. این دو ركن در تناقض نیستند، بر عكس دو ركن پیروزی كمونیسم كارگری در شرایط خاص و داده شده اند. اشاره منصور حكمت در زمینه رابطه این دو اجزاء سیاست كمونیسم كارگری روشن است. میگوید:

"جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و ... اين جوانب اثباتى را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستاد‌گى بر سر حرکت سلبى است و اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد."

اما تعبیر مدافعان خط راست در حزب در این خصوص تبدیل بحث سلبی – اثباتی به سلبی همه چیز و اثباتی هیچ چیز است. گویا وظایف، هویت و كار روتین اثباتی و كمونیستی ما عامل "رم" دهنده توده مردم سرنگونی طلب است. یك نقطه ضعف است. باید پنهانش كرد تا روزیكه به قدرت رسیدیم.

۳-بحث سلبی – اثباتی متدی برای فعالیت و تبلیغات حزب در تمام دورانها نیست. بحثی منوط و مختص به شرایط ذكر شده در بالا و در دوره های معینی از تاریخ است. دوره ای كه كشمكش جنبشها و طبقات اجتماعی در جامعه به یك "دوره انقلابی" منجر شده است. بعلاوه هر دوره انقلابی هم آغاز و پایانی دارد. نتیجتا كل این بحث تنها در یك دوره معین زمانی معنا پیدا میكند. بحثی در دوره پیشا انقلابی و یا پسا انقلابی نیست. اما مدافعان و پرچمداران خط راست از این بحث نه تنها تعطیل كردن تبلیغات و فعالیت سوسیالیستی را در این دوره انقلابی معنی كرده اند بلكه این تعطیلی را نیز به تمامی دورانها بسط داده اند. این سیاست برای كمونیسم كارگری سم است.

۴-بحث سلبی – اثباتی به معنای "سم" بودن تبلیغات سوسیالیستی در هیچ شرایطی نیست. هرگونه اشاره ای حتی غیر مستقیم به منصور حكمت در این زمینه تنها یك اقدام سخیف است. بحث منصور حكمت بر سر این است كه در دوره انقلابی، در روزهای گرماگرم انقلاب و درگیری ها چنانچه به جای مرگ بر  جمهوری اسلامی بگوئیم "زنده باد سوسیالیسم" این جابجایی و جایگزین كردن سم است. نه اینكه اگر شما در یك تظاهرات در خارج كشور و در دوره غیر انقلابی شركت كنید اما شعار "جمهوری سوسیالیستی" خود را در خانه جا بگذارید و یا فقط در جلسات حزبی این شعار را با خود حمل كنید. میگوید، اگر:

"به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد. روز انقلاب، روز قيام، روز شلوغى بايد بگوئيد مرگ بر جمهورى اسلامى."

تنها نیرویی كه سوسیالیسم اش آب برداشته است، میتواند چنین استنباط غیر كمونیستی را از این متن كرده و بدتر آن را به منصور حكمت نسبت دهد. تاكیدات منصور حكمت روشن است: میگوید:

"در نتيجه به نظر من حزب کمونيست کارگرى بايد هر روز آرمانها و شعارها و اهداف و سياستهايش را در جامعه پمپ کند تا بتواند تصوير خود را به جامعه ارائه دهد. بخشى از معرفى حزب به جامعه اين است که اهداف چيست و چه سيستمى را ميخواهد به جامعه بياورد." (تاكید از من است)

۵-كدام سلب؟ یك ركن دیگر بحث سلبی اثباتی این است كه چه سلبی در جامعه به سلب و "نه" توده مردم تبدیل شده و سیاست ما در این چهارچوب چیست؟ یك وظیفه كمونیسم كارگری در دوران انقلابی تلاش برای تبدیل "نه" خود به "نه" توده مردم بپاخاسته است و نه بر عكس، نه اینكه "نه" مردم را به "نه" خود تبدیل كنیم. سیاست و متد پوپولیستی را با نمیتوان با هیچ چسبی به كمونیسم كارگری و منصور حكمت چسباند. در شرایط حاضر و از آنجائیكه دو نیروی طبقاتی و جنبشی در اپوزیسیون موجود است و هر كدام از این نیروها میكوشند، "نه" خود را به "نه" توده مردم تبدیل كنند، یك مساله اساسی ما این است كه چگونه "نه" خود را در كشمكش با "نه" جنبشهای دیگر به "نه" مردم تبدیل كنیم و یا اینكه "نه" مردم را تعمیق كرده و به "نه" خود تبدیل كنیم. ما سیاست دنباله روی از توده ها را نداریم، هیچگاه نداشته ایم. هدف ما سازماندهی طبقه كارگر با پرچم سوسیالیستی و رهبری توده های مردم در تلاش شان در سرنگونی رژیم اسلامی و پایان بخشیدن به كلیه مصائبی است كه از وجود یك نظام سرمایه داری و یك حكومت اسلامی بر مردم وارد شده است.

در این راستا ما با دو تلاش در خط راست موجود در حزب مواجه هستیم. از یك طرف تلاش میشود كه جنبه اقتصادی "نه" ما به وضعیت حاكم، یعنی " به استثمار و "نه" به كار مزدی، كمرنگ و بعضا حذف شود. از طرف دیگر تلاش میشود تا بجای تبدیل "نه" كمونیسم كارگری به "نه" مردم، به دنبال تبدیل "نه" مردم به "نه" حزب است. و روشن است زمانیكه شما "نه" مردم را به "نه" حزب تبدیل میكنید، در عمل سیاست و مواضع جنبشهای دیگر را در حزب خواسته یا نا خواسته جاری كرده اید.

یك نمونه برجسته این سیاست در زمینه حجاب اسلامی است. در دورانیكه پروژه راست مسیح علینژاد در قبال حجاب سر و صدایی كرده بود، ما شاهد بودیم كه سیاست "نه به حجاب اسلامی"، "هیچ حجابی را قبول نمیكنم" به سیاست "نه به حجاب اجباری" تبدیل شد و این سیاست در تبلیغات رسمی حزب جایگزین "نه" ریشه ای ما در این زمینه شد. مسلما ما هم مخالف صد در صد اجباری بودن حجاب هستیم، اما نقدمان بسیار عمیق تر و ریشه ای تر از نقد گرایش راست پرو غرب در مساله حجاب است. "نه به حجاب اسلامی" نه قاطعی به اسلام و حجاب و همچنین جنبه قانونی این مساله است. عمیق و رادیكال و در عین حال ضد اسلامی است.

ما بار دیگر تاكید میكنیم كه ما كمونیستهای كارگری "بايد بعنوان سخنگويان و مناديان "نه" بزرگ مردم به کليت استبداد و استثمار و تبعيض و ارتجاع در صحنه سياسى ايران ظاهر بشويم." (تاكید از من است)

جنبش سرنگونی، كدام "نه"چپ یا راست؟

بحث سلبی – اثباتی همانطور كه تاكید شد بحثی بر سر متد و روشی است كه چگونه یك جنبش اثباتی میتواند هژمونی خود را بر جنبش سلبی توده های مردم، در دوران انقلابی در جنبش سرنگونی، تامین كند. در این چهارچوب به یك مساله كلیدی دیگر باید اشاره كرد و آن این است كه آرایش و موقعیت جنبشهای "اثباتی" در صحنه سیاسی چگونه است؟ آیا ما با یك جنبش سرنگونی طلب و یك و یا چند نیروی "اصلاح طلب" مواجه هستیم یا نه اساسا دو جنبش سرنگونی طلب در جامعه موجود است و هر كدام از این جنبشها تلاش میكنند تا هژمونی خود را بر جنبش سرنگونی طلبانه جامعه تامین كنند؟ و سئوال بعدی این است كه این شرایط چه تغییراتی در چگونگی كار جنبش كمونیسم كارگری و توازن میان كار اثباتی و سلبی در تامین رهبری جنبش سرنگونی طلبانی توده های مردم ایجاد میكند؟

در شرایطی كه ما در جامعه با یك جنبش سرنگونی طلب و یك جنبش "اصلاح طلب" حكومتی و غیر حكومتی مواجه هستیم، مساله اصلی جنبش اثباتی ای مانند ما این است كه "نه" به كلیت حاكمیت رژیم موجود را به "نه" مردم، در شرایطی كه بخشهای دیگر اپوزیسیون در تلاش اند تا بخشهایی از رژیم را حفظ كنند، تبدیل كند. در چنین شرایطی مساله اصلی و محوری این است كه مردم در نیمه راه توقف نكنند. به تعدیل و جرح و اصلاح حكومت رضایت ندهند. به كم رضایت ندهند. در دوران خاتمی ما شاهد چنین شرایطی بودیم. در شرایطی كه بخشهای اصلی اپوزیسیون راست سر بر بالش جنبش دوم خرداد نهاده بودند.

اما امروز شرایط متفاوت است. جنبش راست، اساسا و با چند درجه ارفاق نیرویی سرنگونی طلب است، تلاش میكند كه سیاست و "نه" خود را به سیاست و "نه" هژمونیك در جامعه تبدیل كند و از طرف دیگر اصلاح طلبی حكومتی و غیر حكومتی به شدت حاشیه ای و فرعی شده است. شعار اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تمامه ماجرا، نشان آن بود كه "نه" جامعه در شرایط كنونی، پایان دادن به كلیت رژیم اسلامی است. نتیجتا سئوال و مساله ای كه در مقابل ما كمونیستهای كارگری قرار میگیرد این است كه این شرایط چه ویژگی هایی به تبلیغات و سیاست ما برای قرار گرفتن در شرایط رهبری كننده اعتراضات جامعه قرار میدهد؟

در چنین شرایطی مساله "انتخاب" مردم در اولویت و در راس فهرست اقدامات جامعه و مردم بپاخاسته قرار میگیرد. مردم باید انتخاب كنند. آیا به بالا، به تحولات از بالا و اقدام غرب و متحدین اش چشم امید میدوزد؟ یا اینكه نه، به چپ جامعه، به اراده جنبش طبقه كارگر و جنبش آزادی زن و خلاصی فرهنگی در جامعه اتكاء میكند؟ در اینجا انتخاب میان چپ و راست و ویژگی ها و چگونگی این انتخاب نقش اساسی و تعیین كننده ای ایفا میكند. و به هر درجه كه مساله رقابت و كشمكش این نیروها برای جلب توده مردم به اردوی خود شدت میگیرد، به همان درجه هم ضروری است كه میزان و عیار بیشتری از تبلیغات اثباتی در كلیت تبلیغات و اقدامات جنبش كمونیسم كارگری وارد شود. به همین اعتبار است كه منصور حكمت تاكید میكند: "هرچه جلوتر ميرويم و اوضاع آشفته‌تر باشد، دوز بيشترى از اينکه آلترناتيو چى هست را بايد وارد کنيم." اما در عین حال تاكید میكند كه انتخاب مردم علاوه بر مطلوبیت هر كدام از آلترناتیوهای موجود در جامعه به این مساله گره خورده است كه "کدام نيرو ميتواند به مخمصه پايان بدهد و نُرمى را برقرار کند."

این ویژگی های صحنه سیاسی جامعه و حضور دو جنبش عمده سرنگونی طلب در اپوزیسیون به این معنی است كه كشمكش میان این نیروها برای تبدیل شدن به نیروی فائقه در جنبش توده های بپاخاسته تا زمانی كه جامعه به ثبات و نرم پایداری دست پیدا كند، ادامه خواهد داشت. نتیجتا حزب قدرتمند، صف گسترده ای از رهبران حزبی و كارگری، حزبی با قدرت نظامی، حزبی با حضور قدرتمند، حزبی چفت شده با اعتراضات كارگری و اجتماعی، حزبی سازمانده و رهبر از ملزومات انتخاب آلترناتیو كمونیسم كارگری در این كشمكش است.

در این چهارچوب سیاست "اپوزیسیون اپوزیسیون نشویم" سم است. عملا به معنای آن است كه اجازه انتخاب واقعی را از مردم سلب كنیم. معنایش این است كه اپوزیسیون راست و ارتجاعی را در تمامی ابعاد آن به نقد نكشیم و عدم مطلوبیت آن را در اذهان توده مردم نشان ندهیم. این سیاست اقدامی در خدمت اپوزیسیون راست و ارتجاعی در تحولات سرنوشت ساز جامعه است. اهرمی برای كم كردن شانس توده مردم از یك انتخاب چپ و رادیكال است.

در پایان

در خاتمه باید تاكید كرد كه سیاست به میدان كشیدن طبقه كارگر با پرچم سوسیالیستی خود و جلب نظر مساعد توده وسیعی از مردم به سوسیالیسم و آلترناتیو كمونیسم كارگری حلقه های استراتژیك پیروزی جنبش ما هستند. این تبلیغات و فعالیت ما در هیچ شرایطی تعطیل بردار نیست. نقد ما به كلیه جنبشها و نیروهای ارتجاعی و راست تعطیل بردار نیست. اما در شرایط انقلابی علاوه بر این سیاستها باید چگونگی تامین هژمونی جنبش كمونیسم كارگری در مبارزات سرنگونی طلبانه جامعه را در دستور قرار داد، چرا كه دوره انقلابی دوره سلب و نفی است. بحث سلبی – اثباتی منصور حكمت متد و روشی است كه حزب در شرایط انقلابی باید در دستور خود داشته باشد و نه سیاستی برای سازش با جنبش راست و پرو غربی!

 

 

مدافعین استراتژی حزب چە کسانی هستند

مدافعین استراتژی حزب چە کسانی هستند

چند ماه قبل از کنگرە ١٦ كۆمەلە در سال ٢٠١٤ بروزاتی از اختلافات بە شیوەای غیر سیاسی و بیشتر بصورت انهایی از جملە تعطیل کردن اردوگاههای کۆمەڵە، حذف رفیق ابراهیم از دبیر اولی کۆمەڵە وگرایش بە حزب کمونیست کارگری و ... از طرف تعدای از رفقای طرف مقابل و در سطح وسیعی در درون تشکیلات اشاعە دادە شد کە درکنگرە فوق ناکام ماندند. دراین فاصلە تا کنگرە ١٧ متاسفانە اتفاقاتی از جملە نزدیکی بە جریانات ناسیونالیست، پشت کردن بە قطب چپ کە سالها بخشی از سیاست کۆمەلە و حزب بود، نادیدە گرفتن و پشت گوش نهادن سند تحکیم حزبیت یکی از مصوبات پلنوم حزب، انحلال حزب کمونیست ایران و بسیاری مسائل دیگر از جملە مهندسی کردن انتخاب نمایندگان کنگرە روی داد کە نهایتا شمار قابل توجهی از رفقا خود را برای کمیتە مرکزی کاندید نکردند و از این تاریخ بە بعد اختلافات درون حزب اوج گرفت. در این فاصلە جلسات و نامەهای متعددی در رابطە با شفاف سازی اختلافات سیاسی منجملە سوسیالیسم در یک کشور، اسلام سیاسی ، برنامە حاکمیت شورای در کردستان، رابطە شفاف ما با جریانات ناسیونالیستی اعم از دو حزب دمکرات و زحمتکشان ، پ ک ک و .....کە همگی از مبانی فکری کۆمەڵە وحزب بودە است از طرف شماری از رفقای ما برگذار و نوشتە شدە، اما طرف مقابل هر نوع اختلافی را منکر میشد تا اخیرا  رفیق ابراهیم علیزادە تحت فشارواقعیتها در مصاحبە با رادیو دیالۆگ ناچار بە اعتراف بە آن گردید. رفیق ابراهیم در مصاحبەای کە با ڕادیو دیالۆگ داشتند اظهار میدارد اختلافاتی در  درون حزب وجود دارد، اما جای هیچ نگرانی نیست ما اکثریت هستم و حزب و کۆمەڵە در جای خویش است. سئوال اینست کە اولا این اکثریت در چە مرجعی ارزیابی گردید و ثانیا این دمکراسی مورد ادعایی شما کجا عمل خواهد کرد کە حقوق اقلیت را بە قول شما، بە رسمی بشناسد و از هم اکنون با انشعاب دوفاکتویتان حکم طرد باز هم بە قول شما این اقلیت را صادر کردە اید.  حال ببینیم چە کسانی استراتژی و سیاستهای حزب و کۆمەڵە را دور میزنند و چە کسانی با سیاستهیای من در آوردی خود تیشە بە ریشە این حزب میزنند و مای اقلیت در کجا قرار گرفتەایم. در این رابطە لازم است بە نکاتی چند اشارەای داشتە باشیم. انعکاس نوشتە اخیر رفیق صلاح مـازوجی در پاسخ بە گفتار رفیق ابراهیم کە گویا این رفقا تبینی حتی در سطح یک A4 هم نداشتەاند، انعکاس وسیعی را چە در داخل و خارج بهمراه داشتە و هرکس از دیدگاه سیاسی خود در اینبارە موضع گرفتە است. ما هم بە عنوان انسانهایی کە بخش عمدە از زندگیمان را حداقل از روز علنی شدن کۆمەڵە تا کنون در این حزب گذراندەایم لازم میدانیم نە تنها مواضع خود بلکە دفاع از دستاوردهای چندین و چند سالە خود را دراین بارە ابراز داریم. همچنین لازم است بە این نکتە هم اشارە کنیم کە ما از کسانی بودەایم کە در کلیە مراحل زندگی این حزب دخیل بودە و در اکثر مصوبات تا کنونی این تشکیلات سهم داشتە و لذا این حق را نیز بە مثابە عضوی فعال در این تشکیلات داریم کە هم در پیشرویها وهم در کاستیهای آن نیز خود را شریک بدانیم واز هر انحرافی از این دستاوردها بە دفاع برخیزیم. رفیق ابراهیم بعد از کنگرە ١٧ کۆمەڵە علیرغم اینکە خود یکی از پایەگذاران سیاستها  واصول این تشکیلات بودە و نقشی ارزندە در این راه ایفا نمودە است متاسفانە بە هر دلیل یاخود درجوارکسانی قرار گرفتە کە سیاستهای کلان حزب را دور میزدند و یا در موارد زیادی از نقض پرنسیپها سکوت اختیار کردە کە نمونەهای متعددی را میتوان بر شمرد. در اینجا بە تعدادی از آنها تیتروار اشارە میکنیم.

١: سخنرانی رفیق حسن ڕحمان پناه بە مناسبت سالروز کۆمەلە در مقرمرکزی کۆمەڵە کە در بخشی از سخنانش میگوید شرکت نکردن ما در جمع نیروهای همکاری کردستان نە از جهت استراتژی ما بلکە بە دلیل اشکالات فنی بودە است. این گفتە دقیقا در مغایرت با قطعنامەهای کنگرە ١٥ و کنگرە ١٧ کۆمەڵە است کە همکاریهای ما با احزاب ناسیونالیست در کردستان را تعریف کردە است.

٢: نشست با جریان "دیپلماسی مشترک"، متشکل از ٣٠ حزب و جریان ناسیونالیستی و مذهبی کە همگی زیر مجموعە ک ن ک، و مخالف سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق مبارزە تودەای بودە و خواهان دیالۆگ و مذاکرە یا بهتر بگوئیم، ساخت و پاخت با رژیم میباشند.

٣: توافق و نقش کۆمەڵە بعنوان سخنگوی نیروهای ناسیونالیست جهت تحریم انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر وروستا و نیهایتەن نقض توافق از طرف هر دوحزب دمکرات و تشویق هوادارانشان بە شرکت در انتخابات شوراهای شهر و روستا

٤: نامیدن جریان زحمتکشان بە عنوان کۆمەڵە و دور زدن ‌قطعنامە کنگرە دهم کۆمەڵە در این بارە

٥: شرکت رفیق ابراهیم در کنگرە ک ن ک در هلند و شرکت چند عضو کمیتە مرکزی کۆمەڵە در کنفرانس پ ک ک درستکهلم کە صرفنظر از سخنرانی بە غایت خلاف سیاستهای کۆمەلە و حزب در مصاحبەای هم کە بایکی از این رفقا شد، اظهار میدارد کە هدف ما از شرکت در چنین محافلی گشتن بە دنبال همفکرانمان میباشد.

٦: عضو گیریهای جناحی و خلاف آنچە کە در سند تحکیم حزبیت آمدە بود و بر خلاف قرار کمیتە اجرایی کە بالاترین ارگان حزبی در فاصلە دو کنگرە است جهت توقف عضویت در شرایط بحران درون حزبی، و اخراج یا تحت فشار قراردادن کسان مخالف سیاسی خود بە بهانەهای متفاوت و غیرە اصولی.

٧:کمپین غیر اخلاقی و اتهام امنیتی زدن بە رفیقی کە سالیان متمادی در کمیتەهای مرکزی حزب و کۆمەڵە و در راس تشکیلات شهرها بودە است. کمپین سازماندهی شدە و ترور شخصیت رفیق عباس منصوران عضو کمیتە مرکزی حکا وتهدید بە اخراج بعد از کنگرە ١٣حکا.

٨: زیر پا نهادن سانترالیزم دمکراتیک بە معنی تبعیت ارگانهای پائین از ارگانهای بالاتر کە نمونە برجستە آن کمیتە خارج از کشورحکا ایران است کە تبدیل بە فعال مایشاء شدە و قطعا از پشتیبانی رفیق ابراهیم علیزادە نیزبرخوردارند

٩: تعقیب و شنود غیرە مجاز کمیتە خارج کشور از تعدادی از رفقا کە بە منظور همفکری و مشورت جهت برون رفت از بحران درون حزبی دور هم جمح شدە بودند و پخش گزینشی بخشی از گفتەهای سە تن از رفقا بطور وسیع چە در خارج و چە در داخل شهرها و ترور شخصیت این رفقا.

آنچە تا اینجا بر شمردیم تنها نمونەهایی از آن مواردی است کە اصول وسنتهای شناختە شدە کۆمەڵە و حزب کمونیست ایران و استراتژی ما در قبال آنرا نادیدە و نقض کردە است .لذا اگر بە همان گفتە رفیق ابراهیم  استناد کنیم کسانی باید تبیین و پلاتفورم خود را ارائە دهند کە با مبانی فکری این حزب، از حاکمیت شورایی در کردستان گرفتە تا تحقق سوسیالیسم در یک کشور(ایران) را غیرممکن میدانند و هنوز اعتقادی بە اسلام سیاسی نداشتە و فکر میکنند اسلام از ابتدا سیاسی بودە است. سئوال اینجا است چرا رفیق ابراهیم علیرغم اینکە شماری از این رفقا کە در هر کنگرە و پلنومی موارد فوق را کە مبانی اصلی حزب است  بە صورت شفاهی، غیرە عملی میخوانند نمیخواهد کە نە یک A4 بلکە چند سطر بصورت نوشتە بە اسناد این حزب اضافە نمایند؟ یا اینکەایشان نیز بر این عقیدەاند کە فعلا باید نەگفتەها را در طاقچە گذاشت و در شرایط مناسبی کە خود میدانند گرد و خاک را از روی آن زدودە و رونمایی نمایند.اما بە سخنان رفیق ابراهیم برگردیم کە در رادیو دیالۆگ اظهار داشتند. ایشان بە شیوەای تحقیر آمیز خطاب بە ما میگوید:  "این رفقا توانایی و ظرفیت انشعاب را ندارد چون صاحب خط روشنی نیستند و اکثریت را هم باخود ندارند و اگر دست بە چنین کاری بزنند بجز شکست و ناکامی بهرەای نخواهند برد." این کلام رفیق ابراهیم بیشتر بە یک شوخی میماند. این نحوە کلام اگر از زبان یکی از افراد جوانب رفیق ابراهیم جاری گردد زیاد جای ایراد آنچنانی نیست چون بارها چنین سخنانی را از آنان شنیدەایم و آنرا نادیدە گرفتەایم. اما باید این سئوال را از رفیق ابراهیم پرسید آیا واقعا بە این گفتە خود اعتقاد دارید یا تحت فشار همکارانت وادار بە چنین کلامی شدەاید؟ لطفا بە دوروبر خود نگاه کنید در طول این چهل و اندی سال چە کسانی در ارتقاء و پیشبرد این حزب بیشترین تلاشها را کردەاند؟ رفقایی کە امروز با گرایشات و مواضع راستگرایانە و انحرافی خود دارند تیشە بە رێشە این حزب میزنند یا کسانی کە از استراتژی ومبانی فکری کۆمەلە و حزب دفاع میکنند ؟  اگر رفیق ابراهیم تنها بە چند سند رسمی کنگرەها و پلنومها مراجعە نماید و گفتەهای خود در مورد این رفقا را کە امروزآنانرا بی خط و بی ظرفیت میداند مروری سطحی نماید، نمیدانیم درخلوت خود چە قضاوتی در گفتەهای اخیر خود خواهد کرد.  بسی جای تاسف است وقتیکە صحبت از اخلاق کمونیستی میشود و ساعتها در مورد آن صحبت میکنیم، اما وقتیکە مورد مخالفتی سیاسی قرار میگیریم این چنین بی محابا رفقای چندین سالە خود را کە نقشی نە تنها کمتراز دیگران نداشتەاند بلکە سیاست گذار و منشاء اثر درپیشرویهای کۆمەلە و حزب بودەاند اینچنین بی محابا تخطئە میکنیم؟ آیا اینست منش و رفتار کمونیستها نسبت بە رفقایشان؟ رفیق ابراهیم کە در مسند دبیر اولی کۆمەلە قرار گرفتە است بە جای ایفای نقشی کە بعهدە دارد، و آن چیزی جز ایجاد فضائی مناسب جهت دیالوگی سازندە برای ارتقاء مباحث و رشد و شکوفایی کۆمەلە و حزب نیست، خود بە سنگری برای انحرافات درون حزبی تبدیل شدە است و این بە واقع جای بسی تاسف است؟

کۆمەڵە و حزب کمونیست ایران حاصل رنج و تلاش کمونیستهایی است کە در طول این چهل و اندی سال یا در راه بە سرآنجام رساندن آن جانشان را فدا کردەاند و یا هنوز خوشبختانە در حال حیاتند و با تلاش روزمرە خود در صفوف کۆمەلە و حکا جهت پیشبرد آن و دفاع از دستاوردهایش بە هیچ کس و هیچ مرجعی اجازە ندادەاند آنرا بە بیراهە ببرد.لذا امروز هم ما بعنوان میراث داران این رفقای جانباختە موظفیم کە از این دستاوردهای انسانی دفاع کنیم و خواهیم کرد.

عثمان ڕمضانی& محمد کمالی                                 ٢٥-٠٨-٢٠٢٠

 

August 24, 2020

تعرض به ماركسیسم در پوشش تعرض به ایدئولوژی

تعرض به ماركسیسم در پوشش تعرض به ایدئولوژی

 

آیا واقعیتی است؟ نقد نقطه نظرات حمید تقوایی در زمینه "كمونیسم سیاسی" كه اساسا تلاشی بمنظور "ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری" و حزب كمونیست كارگری می باشد به مباحث پایه ای تری در زمینه مقوله ایدئولوژی بطور كلی، نقش و جایگاه ماركسیسم در جنبش و تحزب كمونیسم كارگری دامن زد. در این یادداشت تلاش میكنم به صورتی فشرده به چند مساله كلیدی در این چهارچوب بپردازم. از مقوله ای پایه ای تر، از ایدئولوژی و ماركسیسم، باید آغاز كرد.

ماركسیسم: ایدئولوژی یا ...

در اینكه جنبش ما به سنت و آن رگه فكری در كمونیسم تعلق دارد كه مجموعه نقطه نظرات و نگرش انتقادی ماركس به بنیانهای نظام سرمایه داری و وضعیت موجود را ماركسیسم نامیده است، تردیدی نیست. این نقطه شروع و فرض بحث من است. اما شاید برای برخی این فرض كماكان مفتوح و یا مورد جدل باشد. برای ما اما این پروبلماتیك پاسخ خود را گرفته است. ما ماركسیست ایم. سئوال دیگر این است كه آیا میتوان ماركسیسم را مانند ناسیونالیسم و یا لیبرالیسم و یا سوسیال دمكراسی و یا "محیط زیستی" ((Enviromentalism بطور كلی یك ایدئولوژی نامید؟

برخی از مدافعین ماركس، برخی از ماركسیستها، حتی در صفوف جنبش كمونیسم كارگری، برای رد این نقطه نظر كه ماركسیسم را نمیتوان یك ایدئولوژی نامید به ماركس و نقطه نظراتش در نقد "ایدئولوژی" به آثار درخشان ماركس، "ایدئولوژی آلمانی" و "خانواده مقدس"، اشاره میكنند. پاراگراف زیرین از ماركس در "ایدئولوژی آلمانی" در این چهارچوب بسیار به كار گرفته شده است: 

"اگر در همۀ ايدئولوژی ها، انسانها و روابط آنها، مانند تصوير يک دوربين عکاسی واژگونه به نظر رسند، اين پديده، به همان اندازه که واژگونگی اشياء بر روی شبکيه از فراگرد زندگی جسمانی آنها نتيجه میشود، از فراگرد زندگی تاريخی انسانها و روابط شان نتيجه میگردد. درست برخلاف فلسفۀ آلمان که از آسمان به زمين میآيد، در اينجا از زمين به آسمان میرويم. به عبارت ديگر، مسئله را از آن چه که انسانها میگويند، خيال میکنند، تصور میکنند، يا از انسانهائی که نقل قول میشوند، درباره شان انديشه، خيال و تصور میشود، آغاز نمیکنيم، تا به انسانهای واقعی برسيم: بلکه اساس موضوع انسانهای واقعی و فعالی هستند که بر پايۀ فراگرد زندگی واقعیشان، تکامل بازتابهای ايدئولوژيکی و پژواکهای اين فراگرد زندگی را نشان میدهند."

منتقدین با اتكاء به این نظر ماركس كه در "همه ایدئولوژی ها" انسانها و روابط آنها مانند تصویر یك دوربین عكاسی قدیمی واژگونه به نظر میرسد، این واژگونگی را اصولا ناشی از نگرش "ایدئولوژیك" و ویژگی "ایدئولوژی" دانسته و نتیجه میگیرند كه اصولا "ایدئولوژی" این خصلت واژگون سازی را داشته و ظاهرا شامل هر گونه "ایدئولوژی" مستقل از محتوی و تاریخ و زمان میشود.

در بررسی این نقطه نظر میتوان از چند سئوال آغاز كرد. ماركس به كدام مجموعه از "ایدئولوژی ها" اشاره میكند؟ آیا هیچ محدوده و یا شرطی برای قرار گرفتن در این چهارچوب و با این ویژگی ها برای این مجموعه میتوان تصور كرد؟ آیا اشاره ماركس شامل ایدئولوژی هایی هم كه پس از ماركس و یا حتی بر اساس مجموعه نقطه نظرات انتقادی ماركس، ماركسیسم نامیده شده اند، میشود؟ آیا هر ایدئولوژیی چنین ویژگی و خصلتی دارد؟ آیا اگر به مجموعه نظراتی سیستماتیك و موزون و منطقی مانند ماركسیسم نگوئیم "ایدئولوژی" از خصلت وارونگی مبرا میشود؟

در پاسخ باید گفت حق با ماركس است، اما نه با مدافعان جزم اندیش او. نقد ماركس از ایدئولوژی های زمان خود عمیق و رادیكال و دگرگون كننده است. اما واقعیت این است كه ماركس نقطه نظرات، تفكر فلسفی و ایدئولوژیهای زمان خود را مورد نقد قرار داده است. ماركس وارونگی نگرش ایدئولوگ های زمان خود و پیش از خود را ترسیم و به نقد كشیده است. اساسا به نقد و جنگ هگل و هگلی های جوان رفته است. در سیستمی كه "عقاید" و "عقل" را موتور تغییر جهان میدید و پایان كشمكشهای جهان موجود را در گرو تغییر "عقاید" جستجو میكرد. ماركس این ایده آلیسم و وارونگی را نقد میكند. در همین بستر است كه با قاطعیت میگوید آراء و عقاید و اخلاقیات و فرهنگ حاكم بر جامعه عقاید طبقه حاكمه هستند. در اینجا ماركس ایدئولوژی را در بستر زمانی خود به نقد كشیده است و این عقاید و ایدئولوژی های وارونه را روی تناقضاتشان خرد میكند و وارونگی جهان معاصر و این تفكر فلسفی را نشان میدهد.

ماركس در "ایدئولوژی آلمانی" نمیتوانست نظری نسبت به اتفاقات و تحولا ت و رویدادها در عرصه عقاید و نظرات در دوران پس از خود نیز ارائه داده باشد. هر گونه تلاش برای بسط و گسترش این نقد به هر مجموعه نظراتی كه بعدها به غلط یا به درست ایدئولوژی لقب گرفته باشد یك برخورد جزم گرایانه و غیر تاریخی است.

ثانیا در این اظهار نظر ماركس با این شرط شروع میكند كه "اگر" در همه ایدئولوژی ها انسانها و روابط انسانها وارونه جلوه میكند و... دقت و تاكید بر شرط "اگر" كه مشخص كننده ویژگی ایدئولوژیهای است كه مورد نقد و بررسی ماركس اند و نه هر ایدئولوژی و نقطه نظری علی العموم و در طول تاریخ.

حال فرض كنیم اگر ماركس زنده میشد و در جهان معاصر نگاهی به ایدئولوژی های موجود در این زمانه می انداخت، آیا باز هم به این نتیجه میرسید كه همه ایدئولوژی ها مستقل از مضامین نگرشی آنها در جهان معاصر در قبال انسانها و مناسبات اجتماعی و طبقاتی را وارونه منعكس میكنند؟ آیا باز هم همین ارزیابی را تكرار میكرد؟ بنظر من نه! برعكس، تاكید میكرد كه آن مجموعه از ایدئولوژی ها مانند لیبرالیسم و ناسیونالیسم و مذهب و ... دنیای موجود را وارونه منعكس میكنند، ایدئولوژی هایی كه نافی آزادی و برابری انسان ها هستند. و درست همانطور كه منصور حكمت كه در بازبینی موقعیت آنچه جنبش كمونیستی نامیده میشد، بمنظور تفكیك اجتماعی و طبقاتی كمونیسم مورد نظر ماركس از كمونیسم سایر طبقات، صفت كارگری را به كمونیسم اضافه كرد، ماركس نیز صفت متمایز كننده ای برای ایدئولوژی های راست و طبقات حاكمه اضافه میكرد. و این ما را به نگرش منصور حكمت در این چهارچوب میرساند.

از طرف دیگر چرا ما مجازیم مجموعه نظرات فلسفی و عقیدتی پیش از ماركس را مانند نظرات فلسفی هگل و فوئرباخ و برخی از نقطه نظرات پس از ماركس را مانند سوسیال دمكراسی و محیط زیستی را ایدئولوژی بنامیم اما جایز نیستم مجموعه نظرات ماركس، ماركسیسم را، ایدئولوژی بنامیم؟ چرا؟ 

اما سئوال پایه ای تر این است كه چه ویژگی یا صفت یا اصولا خصلتی با ایدئولوژی نامیدن ماركسیسم به آن الصاق میشود كه باید از آن اجتناب كرد؟ آیا كار برد و مضمون این مجموع نظرات انتقادی از نظام سرمایه داری موجود دستخوش تغییرات معینی میشود؟ كلیشه میشوند؟ به یكباره نوعی جزم گرایی و دگماتیك مانند "ویروس" بر آن چنگ می اندازد و موجودیت آن را دگرگون میكند؟ آیا این "ویروس" فقط بر عقاید ماركس موثر است؟ تاثیری بر ایدئولوژی ناسیونالیسم و لیبرالیسم و سایرین ندارد؟  

پاسخ چنین سئوالاتی را باید در سیاست و ایدئولوژی دوران معاصر جستجو كرد. اینكه چرا به یكباره ایدئولوژی تكفیر میشود؟ اینكه هدف از این تعرض اساسا تعرض به ماركسیسم است، پاسخ را باید خط تبلیغاتی دستگاه تبلیغاتی طبقه حاكم جستجو كرد.

حكمت، ایدئولوژی...

مجموعه عقاید و نقطه نظرات جاری در جامعه بشری نیز مانند هر پدیده  و مجموعه ای از پدیده ها در طول تاریخ دستخوش تغییر و تحول میشوند، برخی از ایدئولوژیها نقش كمرنگ تری در تفكر فلسفی و سیاسی جامعه ایفا میكنند، برخی پر رنگ تر میشوند، برخی نیز اصولا زاده شده و شكل میگیرند... و مسلما هر گونه مطلق گرایی و صدور احكام ازلی و ابدی جایی در تفكر ماركسیستی نمیتواند داشته باشد.

حكمت متاخرترین ایدئولوگ ماركسیست است. نقطه نظرات و اصول پایه ای نگرش او دارای یك چهارچوب منسجم، عمیقا ماركسی و عمیقا رادیكال است. برداشت و نگرش او یك رگه فكری مشخص در ماركسیسم را نمایندگی میكند. سمینارهای كمونیسم كارگری ویژگی های نگرش حكمت را بطور فشرده و به روشنی بیان میكنند. بعلاوه در نگرش حكمت، ماركسیسم جایگاه و نقش حیاتی ای در جنبش كمونیسم كارگری دارد. بدون ماركسیسم جنبش كمونیسم كارگری معنی ندارد. حكمت جنبش كمونیسم كارگری را آن بخشی از جنبش ضد سرمایه داری و سوسیالیسم كارگری میداند كه آگاهانه ماركسیست است. در این چهارچوب ماركسیسم وجه نظری و انفكاك ناپذیر جنبش كمونیسم كارگری است. در این نگرش ماركسیسم ویژگی و صفت متمایز كننده این جنبش از سایر جنبشهای اجتماعی درون طبقه كارگر است. ایدئولوژی جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر برای سازماندهی انقلاب كارگری و رهایی كارگر و جامعه است. حكمت در رساله "تفاوت های ما" میگوید: "كمونیسم كارگری از نظر فكری یعنی ماركسیسم و از نظر اجتماعی یعنی جنبش اعتراض ضد سرمایه داری كارگر. این جنبش عینی است و آن تئوری هم موجود است."

بطور خلاصه حكمت، ماركسیسم را كلا ایدئولوژی جنبش كمونیسم كارگری میداند كه بعنوان یك تئوری و مكتب فكری دارای انسجام و منطق و متد مشخصی است و به استنتاجات معین و روشنی در باره جامعه و عمل مبارزاتی و سیاست در جامعه میرسد.

در سیستم نظری – سیاسی حكمت حزب كمونیست كارگری حزبی عمیقا ماركسیستی است. حزبی كه ستون فقراتش، مغز استخوانش، كادرهای ماركسیستی هستند كه به كل پروژه كمونیسم كارگری احاطه كامل دارند.

حكمت هیچگاه، چه در دوران قبل و چه در دوران بعد از فروپاشی بلوك شرق، تسلیم این فشار ضد ایدئولوژیك علیه ماركسیسم نشد. حكمت، ماركسیسم را بعنوان یك ایدئولوژی و سیستم فكری معینی مد نظر داشت و ماركس را ایدئولوگ انقلاب كارگری و رهایی بشر میدانست.

اهداف یك تعرض...

هدف از ایدئولوژی زدایی، تعرض به ماركس و ماركسیسم است. واقعیت این است كه دوران پس از فروپاشی بلوك شرق همزمان بود با تهاجم همه جانبه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی به ماركس و ماركسیسم توسط بلوك پیروز. تهاجم به ماركسیسم و كمونیسم و اصولا هرگونه ایده و آرمان برابری طلبانه و آزادیخواه یك ركن اساسی تهاجم تبلیغاتی بلوك سرمایه داری پیروز بود. این تبلیغات برای دوره ای عمیقا گوشخراش و آزار دهنده بود. هر چند كه این تبلیغات بعضا به حكم شرایط عینی و ضروریات مبارزه طبقاتی فروكش كرده است اما هنوز از بین نرفته است و تاثیرات معینی بر برخی نیروهای سیاسی بجا گذاشته است. 

این تهاجم مستقیم و غیر مستقیم بود. یك ویژگی این تعرض نقد ایدئولوژی بود. اما نقد ایدئولوژی تنها پوششی برای تعرض به ماركسیسم و كمونیسم بود. در این میان كم نبودند روشنفكران سفیه و تازه به دوران رسیده ای كه شمشیر از غلاف كشیدند و به جنگ غول فكری جهان معاصر آمدند. كسی در صف این روشنفكران به جنگ ناسیونالیسم و لیبرالیسم و سایر ایدئولوژیها و جنبشهای طبقه حاكمه نرفت. هدف ماركس و ماركسیسم و كمونیسم و تلاش طبقه كارگر برای رهایی و آزادی بود.

این تهاجم تبلیغاتی طبقه حاكمه علیرغم فروكش كردن اما تاثیرات روشن و غیر قابل انكاری در صفوف چپ جامعه و برخی از جریانات ماركسیستی بجا گذاشته است. مترادف قرار دادن "ایدئولوژی" و "فرقه گرایی" یك تلاش برای درونی كردن این فشار تبلیغاتی در صفوف چپ است. نقد ماركسیستی و آنتی كاپیتالیستی را "انشاء نویسی" و "ایدئولوژیك" نامیدن از بروزات دیگر درونی كردن این فشار تبلیغاتی است. آن خط سیاسی ای كه تحت چهارچوب "كمونیسم سیاسی" عملا پرچم ماركسیسم زدایی را از حزبیت و جنبش كمونیسم كارگری در دست گرفته است. عملا تحت تاثیر باد این تبلیغات و فشار قرار گرفته است. اما چگونه؟ به این جنبه از مساله بیشتر باید پرداخت!

علی جوادی

 

زنان لیدرهای اعتراضات آزادیخواهانه علیه دولتها و سیستمهای فاسد و دزدهای حرفه ای حاکم در لبنان، عراق و ایران هستند

زنان لیدرهای اعتراضات آزادیخواهانه علیه دولتها و سیستمهای فاسد و دزدهای حرفه ای حاکم در لبنان، عراق  و ایران هستند

در لبنان زنان میگویند؛  هدف ما و حضور گسترده ما در تظاهرات «رساندن پیامی رسا برای مقابله با آزار جنسی است. آنها می گویند  «به زنان تجاوز می‌شود،‌ حقوق آنها پایمال می‌شود». با شروع اعتراضات در لبنان از هفدهم اکتبر ٢٠١٩ و گسترده شدن دامنه اعتراض به وضعیت نابسامان اقتصادی و فساد در  دستگاه حاکمه از روز هفدهم اکتبر در سراسر شهرهای لبنان هزاران نفر و از جمله زنان حضور پُرشور و فعالی دارند. فعالین زن در لبنان از پوشش میدیای اجتماعی حضور زنان در اعتراضات بیروت و سایر شهرها احساس خوب و شعف انگیزی دارند. آنها میگویند؛  «زنان همیشه در اعتراضات حضور داشته اند … تفاوت در حال حاضر این است که پوشش رسانه‌ای بیشتری وجود دارد؛»

در عراق که اعتراضات مردم و جوانان زن و مرد از اوائل اکتبر٢٠١٩در دهها شهر و در میدانهای تحریر بویژه در بغداد شروع شده است، زنان همه جا در میدان تحریر حضو فعال و پیگیرانه  دارند.  میدان تحریر  برای زنان جوان یک پناهگاه امن محسوب می‌شود. بسیاری از دانشجویان زن به اعتراضات پیوستند و تصمیم گرفتند در میدانهای تحریر بمانند و در هدایت و رهبری مبارزات مردم حضور فعال داشته باشند.

در اعتراضات پُر شور و کوبنده آبان و دی ماه ١٣٩٨ و در کلیه اعتراضات اجتماعی در ایران علیه گرانی و فساد زنان نقش و تاثیرات مهمی در گسترده شدن اعتراضات دارند. همه جا زنان در ایران بعنوان لیدرهای مبارزات توده ای به جهانیان معرفی شدند. زنان چشم در چشم حکومت ضد زن ایستاده اند و جسورانه در اعتراضات نقش ایفا میکنند.

و  زنان فلسطینی و اسراییلی در اسرائیل دست به تظاهرات زدند تا به تجاوز به یک دختر ۱۶ ساله در هتلی در اسرائیل و به فسادهای دولتی که زمینه ساز این نوع تجاوزات است اعتراض کنند.

زورگویی و خشونت به زنان درهمه جوامع هست، اما اعتراض به نابرابری و دفاع از انسانیت، مرز و ملیت نمیشناسد، زنان پیشرو و مبارز در بسیاری کشورها در صف اول اعتراض قرار دارند و تصویری اجتماعی تر و مدرن تر به اعتراضات داده اند.

https://tinyurl.com/y3fnqdq6

برای تماس با حزب، ارسال خبر و گزارش، همکاری و عضویت میتوانید با آدرسهای زیر تماس بگیرید:
واتس اپ:   00447435562462
کانال تلگرام حزب:  @wpi_hkki
اینستاگرام: wpi91
  پیامگیر تلگرام   @wpi_tamas

مکانیزم ماشه یعنی تقلیل تروریسم جمهوری اسلامی

مکانیزم ماشه یعنی تقلیل تروریسم جمهوری اسلامی
 
 
 
یازده کشور عضو شورای امنیت به پیشنهاد ایالات متحده امریکا مبنی بر منع فروش سلاح به تروریسم اسلامی رای ممتنع دادند و چین که در حال حاضر بیش از نود در صد اقتصاد خود را با رژیم اسلامی به حالت رکود رسانیده رای مثبت داد و نیز روسیه که دست و پایش با تهدید تحریم های اقتصادی امریکا بیش از پیش بسته شده به فروش سلاح به ترور اسلامی جواب مثبت داد گوئی اروپا و چین و روسیه وضعیت حاد اقتصادی مردم گرسنه و سرکوب شده ایران را و ورشکستگی رژیمی اسلامی را نمیبینند که مانند پزشکی حاذق برای خروج بیماری بنام رژیم ترور اسلامی از این مریضی لاعلاج نسخه خرید سلاح مینویسند.
 
جالب است که رای ممتنع یازده کشور عضو شورای امنیت را آخوند دلقک حسن کلید ساز رئیس جمهور ارتجاع با لبخند های مضحک و مفتضح و چندش آور همیشگیش بعنوان پیروزی های خود و نظام جهالت در نظر گرفت.
 
یادتان هست که حسن روحانی موقعی که عکس قبرخواب ها را در جلو دیدگانش قرار دادند با همان خنده های چندش آورش میگفت ما کارتن خواب شنیده بودیم ولی گور خواب خیر، گوئی این آخوند جانی عضو شورای امنیت رژیم از کره مریخ نزول اجلال فرموده بودند که گور خواب و غار خواب و ... را آنهم با خنده های مشمئز کننده جزو مشاهدات روز مره مردم نمیدانستندیا  وقتی اعتراضات مردم در گران شدن قیمت بنزین را برای مردم توضیخ میداد با پس خندی مهوع میگفت که اصلا از گران کردن بنزین خبر نداشته ولی از رای ممتنع یازه کشور اروپائی و جهان که به نفع نظام در حال سقوطش نیست خبر دارد و آنرا با خنده مفتضحانه ای شکست ایالات متحده میداند
 
در حالی که امریکا اعلام کرد برنامه ای داریم برای بعد از این رای شورای امنیت و آن فعال کردن مکانیزم ماشه است که خارج از حتی قواعد پروتکل های نوشته شده برجام بکار خواهد افتاد که حتی اگر آنجا هم با مخالفت اعضای شورای امنیت مواجهه شود اتودینامیک بدتر از تمام تحریم های شورای امنیت را بر علیه نظام ترور اسلامی اجرا خواهد کرد.
 
مکانیز ماشه در مورد تخطی کردن جمهوری اسلامی از برجام که تا بحال چندین بار انجام پذیرفته خود بخود میتواند فعال شود
 
بدون رفتن به شورای امنیت و اینجاست که دستان و پاهای اروپا در پوست گردو قرار خواهد گرفت و راه رفتنشان دیدنی خواهد بود.
 
بصورت استراتژیک یازده کشور عضور شورای امنیت که رای ممتنع دادند باید اقتصاد خود را با کشور های عربی و نیز اسرائیل که معتقد هستند این گونه رای دادن تروریسم اسلامی را در مجهز کردن وی به سلاح و امکانات دیگر در خاورمیانه و جهان فعال خواهد کرد قرار خواهد گرفت و باز راه رفتن اروپائیان با دست و پاهای جسبیده در پوست گردو دیدنی خواهد بود. در روی صفحه شطرنج سیاسی مکانیزم ماشه در جهت تقلیل تنش و کشتار و جنگ خواهد بود.
 
رای ممتنع بعنوان حمایت از جنگ و کشتار مردم محسوب خواهد شد باید منتظر بود بود و دید که حسن کلید ساز چطور در آینده لبخند خواهد زد و دل از سرسلسله ترور اسلامی علی خامنه ای خواهد برد مردم فروشی فروش دریای خزر فروش خلیج فارس و جزایرش فروش زنان و دختران و جوانان ایران لکه های ننگی است بر دامان جمهوری اسلامی. که جز با سرنگونی این فاشیزم کشتارگر برطرف نخواهد شد.
 
 میدان دادن دوباره به قرائت های دیگر فاشیزم اسلامی بعد افشای جنایات هیتلر که منجر به ممنوع کردن و محدود کردن این نوع از فاشیزم شد همیاری با فاشیستها محسوب میگردد و از دید مردم ایران مذموم و محکوم است هیچکس در جهان مباحثه و صحبت با فاشیستها را در کارنامه دمکراسی خواهی درج نخواهد کرد
 
نوید اخگر
 
24 آگوست سال 2020 میلادی سوئد استکهلم
 
 
 
 

استفاده شیخ «حسن روحانی» از «تکنیک» دروغ‌‌های بزرگ«گوبلز»ای!

استفاده شیخ «حسن روحانی» از «تکنیک» دروغ‌‌های بزرگ«گوبلز»ای!

http://www.azadi-b.com/G/file/Drogh.hae.Hassan.Rohani.pdf

چرا، انقلاب قهری کمونیستی؟

چرا، انقلاب قهری کمونیستی؟

 

به بهانه یک بیانیه ی مشترک!

ادامه - نگاهی به یک نامه و یک بیانیه*!

" انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقۀ حاکم به شیوۀ دیگری سرنگون نتواند شد، بلکه بدین سبب نیز که طبقۀ سرنگون کنندۀ ( طبقۀ انقلابی) تنها در انقلاب می تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدی های اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعه نوین را کسب نماید."  کارل مارکس و انگلس "ایدئولوژی آلمانی-۱۸۴۶

در رابطه با اعتصابات و مبارزات همه گیر کارگران در بخش های مختلف  صنعت، معادن، خدمات، آموزش،  بهداشت در ایران، بویژه اعتصابات ۷۲ روزه کارگران  شرکت کشت و صنعت هفت تپه و سه هفته ای کارگران گاز و نفت آبادان، عسلویه و... تشکلاتی که اسم شان در زیر بیانیه نوشته شده است،  بیانیه ای داده اند. من به همین بهانه و با نقدی نه چندان عمیق بدان مطلب زیر را نوشته ام. امیدوارم که در این شرایط حساس کمک کننده در رابطه با درک حساسیت شرایط و وظایف و یا وظیفه اصلی باشد.  در شرایط کنونی باید دست از درخواست داشتن و مطالبه کردن از دولت  و بویژه ی دولت هائی همچون ایران برداشت  و درک کرد که همه چیز گرفتنی است و هیچ  چیز دادنی نیست! بنا براین باید مبارزه ی طبقاتی را شدت بخشید تا پیروزی انقلاب سرخ پرولتاریا، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا ادامه داد، نیرو برایش تدارک دید، سازمان داد، آماده و مسلح نمود! زیرا که با دولتی سرکوب گر و تا بن دندان مسلح روبرو هستیم که این نیروی سرکوب گر را، اساسا برای به هدف نرسیدن ما کارگران و زحمتکشان بسیج کرده است. نیروی مسلح را  فقط با نیروی مسلح می توان جواب داد. این اساسا بر عهده خود کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است که با سازمان دادن خویش در کمیته های مخفی، کمیته های سرخ، کمیته های محل کار، محل زندگی  و ارتباط آنها با یکدیگر و ایجاد حزب سیاسی- حزب مخفی – حزب کمونیستی - آن را به سرانجام رسانند، راه دیگری نیست! جز نابودی!

این بیانیه را در کانال زیر می توانید، پیدا کنید:

از اعتراضات و اعتصابات گسترده کارگران در هفت‌تپه، هپکو و صنایع نفت و گاز و پتروشیمی حمایت کنیم.

https://t.me/kkfsf/16111

آیا تا کنون شما رفقای کارگر از خودتان پرسیده اید که چرا؟ بر اساس نوشته مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، برای پرولتاریا " قانون، اخلاق، مذهب، (عدالت)،برای وی چیزی دیگری نیست،  جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است."! مگر جامعه بدون  دولت، بدون قانون مدون و... هم موجود بوده وهست؟  می تواند وجود داشته باشد؟، آری، بوده و می تواند*۱. یا به چه دلیل مارکس در کتاب هجدم برومر ، لوئی ناپلئون از " مالکیت خصوصی، خانواده ، مذهب، نظم آرامش به عنوان ۴ ستون اساسی جامعه طبقاتی نام می برد! مگر تا کنون جامعه ی انسانی  بدون مذهب، مخصوصا بدون خانواده هم موجود بوده است؟ یا می تواند موجودیت یابد؟ آری، بوده و می تواند!  ما کارگران باید به نا امن کنندگان و امنیت شکنان " نظم  وآرامش" گورستانی جامعۀ موجود -جامعۀ سرمایه داری تبدیل شویم. باید با در کمال افتخار اعلام نمائیم، مرگ بر امنیت موجود! که ما دیگر این نظم دستوری را نمی خواهیم و آن را در هم می شکنیم که آزادی، زندگیِ ما را با همین قوانین، با همین نظم از ما گرفته اید. آری، ما قانون شکنیم، ما قوانینی را که بوسیله نمایندگان سرمایه تصویب شده اند، یا از لابلای کتاب های قرون وسطائی مانند مرده ای از گور برخاسته، بیرون  کشیده شده اند را، درهم می شکنیم و زیر پایمان می اندازیم و برای دولت سرمایه و دستورات نمایندگانش، مانند پرچم ملی ، سرود ملی، امنیت ملی، منافع ملی و  مرزهای تعیین شدۀ ملی، مرز بین انسان با انسان – زن و مرد و... هیچ ارزشی قائل نیستیم. برای ما، هیچ چیز این جامعه ارزشی ندارد، ما با "انقلاب کمونیستی" با زور و جبر، با قدرت سلاح آگاهی طبقاتی و سلاح آتشین، نظام اجتماعی موجود را کاملا واژگون می کنیم و همه چیز را به دلخواه خویش و از نو خواهیم ساخت که به بسیاری از چیزهای موجود مانند مذهب، قوانین، اخلاق، عدالت و دولت نیز، در نهایت نیازی نخواهیم داشت.  ما باید از همین امروز و برای یک بار برای همیشه به این " شمشیر داموکلس" بر سرمان، به "جرم امنیتی"ِ تراشیده شده بوسیله سرمایه داران و نمایندگانشان با ضد امنیت شدن  کامل برای امنیت جامعه طبقاتی، پایان دهیم!

 

اما، رفقا، پیش از همه چیز بگویم که من مخالف هیچ گونه خواست اقتصادی و روزمره ای  و سیاسی  -تشکلیلاتی شما نیستم و اصلا مگر می توانم مخالف مثلا این باشم که حقوق و دستمزد معوقه و چند ماه  شما پرداخت شود؟  ولی، هر خواست و اشکال مبارزه برای رسیدن بدان، باید شرایط  جامعه ای که در آن، چنین خواستی طرح می گردد و توازن  نیروی طبقاتی در نظر گرفته شود. مثلا خواست، "خصوصی سازی را تبدیل به دولتی کردن" را در نظر بگیریم. این خواست در چه شرایطی طرح می گردد؟ در شرایطی که دولتی داریم که مسئولان آن از بالا بالای تا پائین پائین، دزد، چیاول گر، جنایت کار، اختلاسگر و خودشان با همین صاحبان کنونی شرکت ها و مؤسسات تولید و خدماتی، آموزشی و بهداشتی دست در یک کاسه دارند و... که چه شود؟ در شراطی که شما و همطبقه ای هایتان ثابت کرده اید که می توانید، لیاقت دارید که همه امکانات جامعه را در دست بگیرید و دولت ثابت کرده است که هیچ خواست شما را بر آورده نمی کند، چرا نباید شعار: مرگ بر دولت سرمایه داران،  نابودی سرمایه، شعار لغو مالکیت خصوصی و کار مزدوری، شعار پیروزی انقلاب تان را بدهید؟ مگر فرزندان شما، در دانشگا ه ها و در تظاهرات و اعتراضات شعار مرگ بر ستمگر جه شاه باشد، چه رهبر، شعار اعتصاب انقلاب را ندادند؟ مگر نمی دانید که برای اداره  محل کارتان، باید نخست تکلیف دولت در سراسر کشور را مشخص کنید؟ مگر میشود که در سراسر ایران دولت جبار، دولت جنایت کار، دولت سرمایه داران  خونمک  بر سر کار باشد و در هفت تپه شما اداره شورائی داشته باشید که خود آنهم جای بحث مفصل است که یعنی چه؟  و خلاصه خواستم که از نخست موضع خودم را در رابطه با شما و مبارزات جاری تان روشن کرده باشم که گذشته ازاین، اگر من از دردهای شما می نویسم، شما لحظه لحظه زندگی تان  با درد و رنج عجین شده است! رفقا، دیگر بس است بس! درد کشیدن، استثمار شدن! باید برخاست و این دم و دستگاه را در هم ریخت که دارند شرایط مرگ همگانی ما را موجودیت می دهند.

انقلاب قهری کمونیستی کارگران به یک ضرورت فوری تبدیل شده است! این انقلاب با موجودیت دادن به حزب*۲ مخفی کارگران آگاه و تسلیح طبقاتی پرولتارها به پیروزی می رسد!  زیرا که تنها چنین انقلابی می تواند به  سلطه ی  امپریالیسم – عالی ترین مرحله سرمایه داری  که در سرمایه داری ایران در آن ادغام ارگانیک یافته  پایان دهد. عصری که بدون انقلاب کمونیستی همه چیزرا به فساد، به پوچی، به تلاشی و نابودی خواهد کشاند. انقلاب قهری یک چیز ناگزیر است، زیرا که بدون آن، سرمایه داری امپریالیستی به عنوان آخرین مرحله جامعه ی طبقاتی نابود شدنی است. بنا بر این،  پرهیز از انقلاب، یاری به نابودی نسل انسان است.*۳ کارگران به عنوان یک طبقه اجتماعی  که همه تولیدات جامعه ی بر عهده ی آنهاست، باید به نقش خویش و نیروی خویش باور آورند، کارگران به عنوان یک طبقه، تنها، در حین عمل دگرگون کننده ی  نظام اجتماعی موجود – انقلاب کمونیستی، به این باور می رسند و نه در خارج از آن. وظیفه مهم و اساسی یک حزب واقعی، یک حزبی که  بدنه کادری  آنرا کارگران تشکیل دهند، این است که کارگران را  به عمل دگرگونه کننده و انقلابی که فقط از آنها ساخته است، واقف نماید و بکشاند. مشکل مهم و اساسی طبقه کارگر نه تنها در ایران، بلکه در سطح بین المللی، نبود چنین حزبی است. کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست با فرزندان روشفکر خویش می توانند و قادرند که با ایجاد کمیته های مخفی، کمیته های سرخ، چنین حزبی را موجودیت دهند.  فقط پرولتارها قادر به نجات خویش و از این طریق نجات جامعه بشری هستند!

 

«اگر نویسندگان سوسیالیست این نقش تاریخی - جهانی را به پرولتاریا نسبت می دهند،ابدا به این علت نیست که پرولتاریا را خدا می پندارند،برعکس ! شکل تجریدی کل بشریت،حتی نمود بشریت ،عملا در هیأت پرولتاریا ی کاملا شکل گرفته کامل میشود، زیرا شرایط زندگیِ پرولتاریا،عصاره ی شرایط زندگیِ جامعۀ امروز در غیر انسانی ترین شکل آن است،زیرا انسان خود را در پرولتاریا گم کرده است - کارل مارکس  و فردریک انگلس- خانواده مقدس». رنک آمیزی از من است. *۴

 

آری، یا انقلاب پیروزمند قهری – پرولتری – کمونیستی ، درهم شکستن دولت بورژوائی در هر شکل و نام و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا*۵ و رسیدن به آزادی و رهائی  یا زیست با ذلت و خواری، در جنگ و خون ریزی، در نظام سرمایه داری امپریالیستی و در نهایت نابود شدن، چیزی دیگری انتظار نسل انسان را نمی کشد! انقلابی که با تحزب کمونیستی و تسلیح طبقاتی کارگران در یک کشور، منطقه، قاره شروع شده و در سطح جهانی به پیروزی نهائی خویش می رسد. این را" انقلاب مداوم"  مارکس و انگلس شعار جنگ طبقاتی کارگران آلمان در نوشته ای به نام " خطابیه به اعضای اتحادیه ی کمونیستها، سال ۱۸۵۰ دانسته اند : "*۶

حال، به باور من، کارگران در ایران مانند هر کجا در جهان تحت سلطۀ  سیستم سرمایه داری امپریالیستی، راهی ندارند، جز اینکه به مانیفست برگردند و خود را با ایجاد هسته ها و کمیته های مخفی مسلحانه و پیوستن آنها به همدیگر و ایجاد حزب مخفی – حزب مسلحانه کارگران آگاه، برای یک جنگ طبقاتی و به پیروزی رساندن  انقلاب کمونیستی، آماده نمایند. زیرا سرمایه داری نه فقط در ایران، بلکه در سطح جهانی و بطور کلی در بحرانی عمیق افتاده است و راهی برای خود نمی شناسد، جز راه انداختن جنگ های ویرانگر و غارتگرانه منطقه ای و جهانی و حمله و یورش به زندگی طبقه کارگر و سرانجام نابودی خویش و بشریت.

رفقا و دوستان کارگر، این تشکلات علنی کار که در زیر بیانیه اسامی  آنها را می بینید، بیانیه در رابطه با اعتصابات شما که سراسر کشور ایران در گرفته است و بویژه اعتصاب ۷۲  روزه کارگران قهرمان و دلیر نیشکرهفت تپه می باشد که در زیر آدرس داده شده می توان یافت، در نتیجه گیری خویش  چنین نوشته اند: " ما امضاء کنندگان این بیانیه ضمن حمایت از حرکت‌های اعتراضی و اعتصاب گسترده و منسجم کارگران و پشتیبانی از خواست و مطالبات برحق آنان همچون افزایش دستمزدها، پرداخت فوری و بدون قید و شرط حقوق و مزایای معوقه کارگران، برچیده شدن بساط شرکت‌های پیمانکاری، لغو قراردادهای موقت و سفید امضاء، و مهم‌تر از همه لغو خصوصی‌سازی عرصه‌های مختلف اجتماعی، خطاب به کارگران و مردم اعلام می‌کنیم اتحاد کارگران اعتصابی و ایجاد تشکل‌های مستقل، اصل حیاتی پیشروی طبقاتی است و تحقق این مهم حمایت و اتحاد هرچه بیشتر گروه‌های مختلف اجتماعی را می‌طلبد."، دارند، نقش رفرمیستی ای که دیگر غیرممکن شده و حتی می توان گفت، در شرایط کنونی، حاکم بر جامعه ی ایران سرمایه داری ادغام شده ی ارگانیک در سرمایه داری جهان - امپریالیستی  با دولتی  چنان جنایت کار، فقر و گرسنگی ای چنان انباشته شده در قطب کارگران و زحمتکشان و ثروت غارت شده درقطب سرمایه داران، چنان غرق شده در اقیانوس دزدی و قتل و اعدام و تیر باران و به دار کشیدن و خفه کردن هر گونه صدای مخالف واقعی، متأسفانه باید گفت، آگاهانه و یا ناآگاهانه و با هر نیت خیر و یا شر، ضد انقلابی خویش را  که از انجامش معذور هستند را بازی می کنند. اینها  نه از انقلاب قهری و وسیله اصلی پیروزی آن یعنی حزب کارگران آگاه و نه از درهم شکستن دولت موجود و از شرط اساسی  رهائی از این جامعه ی طبقاتی  ننگین سرمایه داری بغایت گندیده شده، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا، چیزی گفته و نمی گویند و فقط می توانند با توهم افکنی و بر شمردن خواست ها و مطالبات شما که بعضا واقعا از زور استیصال از زبان شما،  بیان شده اند، به باقی ماندن این سیستم که دیگر به آخر خط رسیده است، یاری رسانند که در نهلایت نابودی همه چیز را نتیجه می دهد.

باید گفت که اینها مجبور به  بازی دراین نقش ها هستند، زیرا که علنی کارند، دفتر و دستک دارند، شناسائی شده اند، چه بسا که در درون شان  چشم و گوش دولتی داشته باشند – چیده باشند-  و از همه مهم تر و اساسی تر به نظر من، تحت فشار، تعقیب، آزار و از کار بیکار کردن مسئولین و فعالان خویش از جانب مأمورین امنیتی و اطلاعاتی و سایر عوامل سرمایه داران و بویژه دولت قرار دارند. اینها، همان تشکلاتی هستند که من، به همین خاطر علنی کار بودن و گل و گُشاد بودن درب شان، در چند سال اخیر، بارها، آنها را " لانۀ زنبور"  نامیده و کارگران فعال، کارگران آگاه، کارگران انقلابی و کمونیست و همچنین روشنفکران باورمند به رهائی کارگران به نیروی خویش و با یک انقلاب مسلحانه را از نزدیک شدن و همکاری نمودن با چنین تشکلاتی برحذرداشته بودم. اینها، البته، کار دیگری جز این، نمی توانند بنمایند! این ها تشکلات دوران انقلاب و برای انقلاب نیستند و اکنون انقلاب، انقلاب واژگون کننده ی نظام سرمایه داری با تمام دم و دستگاه هایش واقعا و حقیقتا ضروری و حتی زمانش دیر شده است! خود را دارد نمایان می کند  که باید سیستم موجودی که را به هیچ وجه نمی توان به نفع کارگران اصلاح نمود را، واژگون نماید. این سیستم و دولت اش  را می توان و باید سرنگون نمود و انقلاب قهری کمونیستی  در شرف وقوع  شما، کار و وظیفه اساسی اش همین و است و بس! !

رفقای کارگر؛ شرایط اجتماعی طوری شده است که نه فقط در ایران، بلکه در سطح جهان، بدون درهم شکستن دولت سرمایه داری " قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک طبقه بورژوازی را اداره می کند. "*۷، بدون واژگونی نظام اجتماعی موجود، یعنی بدون لغو شرایط موجود اجتماعی – مالکیت خصوصی و کارمزدوری که جز از راه به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، دولت تبدیل کننده ی  جامعۀ بشری  از سرمایه داری به کمونیسم، رسیدن بدان غیر ممکن است، مشکلات کارگران در نظام به بن رسیده ی سرمایه داری، نظام متعفن و فاسد شده امپریالیستیِ هارشده با دولت های تا بن دندان مسلح کنونی حل شدنی نیستند، بلکه روز بروز بر عمق و ابعاد مشکلات کارگران و زحمتکشان جامعه افزوده می گردند. به سطح جهان و مخصوصا منطقه خاورمیانه و بویژه و بویژه خودتان از ۲۰ سال یا ۳۰ سال قبل تا کنون  در ایران نظری بیافکنید! سرمایه داران کرور کرو ثروت رویهم انباشته کرده و می کنند، ولی  سهم شما فقط گرسنگی، فقر،  بیخانمانی، دربدری، مرگ در جنگ هایشان و بیماری است!

رفقای کارگر، بر هوشیاری خودتان بیافزائید و خود را آماده برای پیشبُرد و به پیروزی رساندن یک جنگ طبقاتی سخت و خونین نمائید*۸. در دام نصایح افراد و تشکلات  مُصلح اجتماع، علنی کار و رفرمیستی و سرمایه پسند و... نیافتید مارکس و انگلس در جمع بندی مانیفست حزب کمونیست مینویسند:

" کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسراست. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! ، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

البته، این چیزی بود که مارکس و انگلس با توجه به وضعیت موجود در آن زمان و اینکه طبقه کارگر بطور واقعی هنوز فقط در اروپا بعنوان یک طبقه اجتماعی می شد از آن صحبت کرد و مخصوصا قبل از انقلابات  فوریه سال ۱۸۴۸ که سراسر اروپا را فرا گرفت و برای اولین بار، کلماتی مانند جمهوری اجتماعی، دیکتاتوری پرولتاریا طرح گردیدند  و مبارزات طبقاتی و انقلابات بعد از آن و مخصوصا تجربه خونین کمون پاریس، جمع بندی کردند. آنها بعد از جمع بندی از تجربه کمون  که بویژه  کارل مارکس این جمع بندی را در کتاب جنگ داخلی در فرانسه به سال ۱۸۷۱، تحت عنوان پیام شورای کُل جمعیت  بین المللی  کارگران به کارگران فرانسه، ارائه داد، در مقدمه ای بر مانیفست حزب کمونیست می نویسند: " نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمان های حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس - یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمد، این برنامه اکنون در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که "طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. " (رجوع کنید به " جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران*۹، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.) و... کارل مارکس، فردریش انگلس – لندن، ۲۴ ژوئن، ۱۸۷۲.

لنین در جزوه ای به نام مارکسیسم و دولت که مبنای کتاب دولت و انقلاب قرار گرفت . کتابی که منبع پرارزشی برای ما، کارگران می باشد، می نویسد که از به بعد این بود که در نوشته های مارکس و انگلس، از کلماتی مانند درهم شکستن، داغان کردن، درهم کوبیدن و امثالهم در باره بر خورد به دولت کنونی استفاده میشود. خود لنین می نویسد: " بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست."، لنین- دولت و انقلاب ۱۹۱۸.

یا انقلاب*۱۰ می کنیم و رها می شویم یا درذلت زندکی کرده و می میریم! راه سوم نیست. یا مرگ یا کمونیسم!

مارکس در باره خصلت انقلابات پرولتری : «...ولی انقلاب های پرولتری... مدام ازخود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد ... مارکس، هجدهم برومر»

دوستدار پرولتارهای جهان حمید قربانی  ۲۴ آگوست سال  ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی

 

توضیحات

............................................

*- قسمت اول این نوشته  به نام  نقلاب کمونیستی در ایران بدون حزب مخفی- حزب مسلحانه - حزب کمونیستی کارگران به پیروزی نمیرسد!   در لینک زیر موجود است.

http://www.azadi-b.com/G/2020/08/post_311.html

*۱- انگلس - منشأ خانواده، ملک خصوصی و دولت

فصل نهم

بربريت و تمدن

تاکنون انحلال نظام تيره‌ای را در سه نمونه مجزای بزرگ دنبال کرده‌ايم: يونانی، رومی و ژرمنی. در خاتمه، شرايط اقتصادی عامی که شالوده سازمان تيره‌ای اجتماع را که از همان مرحله بالای بربريت سست کرده بود، و با شروع دوران تمدن آن را کاملا از بين برد، مورد مطالعه قرار ميدهيم. برای اين منظور سرمايه مارکس به همان اندازه ضروری است که کتاب مورگان.

تيره که در مرحله ميانی توحش بوجود آمد و در مرحله بالايی آن تکامل بيشتری يافت، تا آنجا که منابع فعلی ما را قادر به قضاوت ميسازند، در مرحله پايينی بربريت به اوج خود رسيد. بنابراين، بررسی خود را با اين مرحله آغاز ميکنيم.

در اين مرحله - که سرخپوستان آمريکا نمونه‌ای برای آن هستند - ما سيستم تيره‌ای را در تکامل تام ميبينيم. يک قبيله به چند - درغالب موارد به دو - تيره تقسيم ميشد؛ با ازدياد جمعيت، اين تيره‌های اصلی مجددا به چند تيره دختر تقسيم شدند، که تيره مادر در رابطه با آنها بصورت فراتِری در آمد؛ خود قبيله به چند قبيله تقسيم شد، که در آنها، در غالب موارد، مجددا تيره‌های قديمی را باز مييابيم. لااقل در بعضی موارد، يک کنفدراسيون، قبيله‌های خويشاوند را با هم متحد ميکرد. اين سازمان ساده، برای شرايط اجتماعی که آن را بوجود آورده بود، کاملا مکفی بود. اين سازمان چيزی نبود جز يک گروهبندی طبيعی خاص، که قادر بود تمام منازعات داخلی - که ميتوانست در يک جامعه سازمان يافته بر مبنای اين خطوط بوجود آيد - را رفع کند. در عرصه خارجی، منازعات توسط جنگ حل ميشدند، که ميتوانست به نابودی يک قبيله منجر شود، ولی هيچگاه به انقياد آن منجر نميگشت. عظمت، و در عين حال محدوديت نظام تيره‌ای اين بود که در آن هيچ جايی برای حاکم و محکوم وجود نداشت.

در چند صفحه بعد، چنین می خوانیم : اما ببينيم که در نتيجه اين انقلاب اجتماعی، بر سر ساخت تيره‌ای چه آمد. اين ساخت در برابر عناصر نوينی که بدون دخالت او رشد کرده بودند، ناتوان بود. اين ساخت وابسته به اين شرط بود که اعضای يک تيره، يا بگوييم قبيله، در يک سرزمين واحد با هم زندگی کنند و تنها ساکنين آن باشند. اين شرط مدتها بود که از ميان رفته بود. تيره‌ها و قبيله‌ها، در همه جا در هم آميخته شده بودند؛ در همه جا بردگان، وابستگان و بيگانگان در ميان شهروندان زندگی ميکردند. ثبات اقامتگاه، که تنها در اواخر مرحله ميانی بربريت بوجود آمده بود، در اثر تحرک، و تغييرات محل سکنی - که بازرگانی، تغيير حرفه‌ها و انتقال زمين مشروط به آن بودند - پی در پی به هم ميخورد، اعضاء سازمان تيره‌ای ديگر نميتوانستند به منظور رسيدگی به امور مشترکشان به دور هم جمع شوند؛ فقط مسائل جزئی، مانند مراسم مذهبی هنوز بطور سرسری رعايت ميشدند. علاوه بر خواستها و منافعی که ارگانهای تيره‌ای برای آنها بوجود آمده، و برای رسيدگی به آنها مناسب بودند. خواستها و منافع جديدی در اثر انقلاب در شرايط تأمين معيشت و تغييرات حاصله از اين انقلاب در ساختمان اجتماعی، بوجود آمده بود. اين خواستها و منافع جديد، نه تنها با نظام تيره‌ای کهن بيگانه بودند، بلکه از هر جهت در برابر آن قرار ميگرفتند. منافع گروههای صنعتگر که در اثر تقسيم کار بوجود آمده بودند، و نيازهای خاص شهر در مقابل روستا، ارگانهای نوينی را لازم داشت؛ اما هر يک از اين گروهها، از مردمانی با منشأ تيره‌ای، فراتِری و قبيله‌ای مختلف پيدا ميشد؛ و حتی شامل بيگانگان هم بود. از اين رو ارگانهای نوين ضرورتا در خارج از ساخت تيره‌ای شکل ميگرفتند، به موازات آن - و اين بمعنای عليه آن، بود. و نيز، در هر سازمان تيره‌ای، تضاد منافع خود را نشان ميداد، با ترکيب غنی و فقير، رباخوار و بدهکار، در يک تيره و قبيله واحد، به اوج خود ميرسيد. همينطور، توده ساکنين جديدی وجود داشتند - که نسبت به انجمنهای تيره‌ای بيگانه محسوب ميشدند - و فی‌المثل در روم، ميتوانستند صاحب قدرتی در کشور شوند. و بيشمارتر از آن بودند که بتدريج در تيره‌ها و قبيله‌های همخون جذب شوند. انجمنهای تيره‌ای در مقابل اين توده‌ها بصورت ارگانهای انحصاری و ممتاز جلوه ميکردند؛ چيزی که در اصل يک دمکراسی بطور طبيعی بوجود آمده بود، به يک اشرافيت نفرت‌انگيز مبدل شده بود. بالأخره اساسنامه تيره‌ای از جامعه‌ای برخاسته بود که هيچ نوع تناقض درونی را نميشناخت، و فقط برای چنين جامعه‌ای پذيرفته شده بود. هيچ نيروی اجباری، بجز افکار عمومی وجود نداشت. ولی اکنون جامعه‌ای بوجود آمده بود که به نيروی تمامی شرايط اقتصادی موجوديتش، ميبايست به آزاد مردان و بردگان، به ثروتمندان استثمارگر و فقرای استثمار شونده، تقسيم شود؛ جامعه‌ای که نه تنها قادر به آشتی دادن اين تناقضها نبود، بلکه مجبور بود که آنها را بيش از پيش بسوی انفجار براند. چنين جامعه‌ای تنها ميتوانست در يک حالت مبارزه مداوم و آشکار اين طبقات برعليه يکديگر، و يا تحت سلطه يک نيروی سومی وجود داشته باشد، که در عين حال بصورت ظاهر فوق طبقاتی که در مبارزه با يکديگر بودند قرار داشت، از برخوردهای علنی آنها ممانعت ميکرد، و تنها يک مبارزه طبقاتی - حداکثر در زمينه اقتصادی، به شکل باصطلاح قانونی - را مجاز ميشمرد، ساخت تيره‌ای از حد سودمنديش بيشتر زيسته بود. و در اثر تقسيم کار و نتيجه آن، يعنی تقسيم جامعه به طبقات، متلاشی و مطرود شد. جای آن را دولت گرفت.

*۲- ؛ دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)] کارل مارکس.

*۳- هوبسون، سوسیال-لیبرال، نمی‌بیند که این «مقابله» فقط توسط پرولتاریای انقلابی، و فقط به شکل یک انقلاب اجتماعی می‌تواند عرضه شود. اما به هر حال او یک سوسیال-لیبرال است! معهذا از همان ١٩٠٢ او از معنی و اهمیت «ایالات متحدۀ اروپا» (محض خاطر تروتسکی کائوتسکیست گفته می‌شود!) و تمام آنچه هم اکنون توسط کائوتسکیستهای ریاکار کشورهای مختلف پرده پوشی می‌شود درکی عالی داشت، بدین معنی که اپورتونیستها (سوسیال - شووینیستها) با بورژوازی امپریالیستی دقیقاً بخاطر ایجاد یک اروپای امپریالیست بر پشت آسیا و آفریقا همکاری نزدیکی کرده، و اینکه بطور واقعی اپورتونیستها یک بخش از خرده بورژوازی و یک قشر معین از طبقۀ کارگر هستند که توسط سود عظیم امپریالیستها خریده شده‌اند و به سگ نگهبان سرمایه‌داری و مفسدین جنبش کارگری بدل گردیده‌اند. تأکید از من است.

در ٧ دسامبر ١٨٨٩ انگلس به سورژه نوشت: «نفرت انگیزترین چیز در اینجا [انگلیس] «حرمت» بورژوایی است، که عمیقاً تا استخوان کارگران نفوذ کرده است... حتی تام مان، که او را من از خیلی‌ها بهتر می‌دانم، علاقه دارد ذکر کند که او با حضرت شهردار نهار خواهد خورد. اگر این وضع با فرانسه مقایسه شود، مشخص می‌شود که انقلاب به هر حال به چه درد می‌خورد.»

مکانیسم دمکراسی سیاسی در همین جهت کار می‌کند. در دوران ما هیچ چیز بدون انتخابات نمی‌تواند انجام گیرد؛ هیچ چیز بدون توده‌ها نمی‌تواند انجام پذیرد. و در این عصر چاپ و پارلمانتاریسم، موفقیت در جلب و به دنبال کشیدن توده بدون یک سیستم همه جانبه، با مدیریت سیستماتیک و کاملا مجهز چاپلوسی، کذب، حقه بازی، استفاده تردستانه از اصطلاحات مد روز و عامه پسند، و قول همه گونه رفرم و دعای خیر از چپ و راست به کارگران – تا جائی که آنها از مبارزۀ انقلابی برای سرنگونی بورژوازی چشم بپوشند – غیرممکن است. من این سیستم را، لوید جورجیسم، به نام لوید جورج وزیر انگلیسی، یکی از پیشتازترین و ماهرترین نمایندگان این سیستم در سرزمین کلاسیک «حزب کارگری بورژوایی» می‌نامم. لوید جورج یک کارچاق کن بورژوایی درجه یک، یک سیاستمدار زیرک، یک سخنور عامه پسند است که هر نوع سخنرانی که بخواهید حتی انواع ا-ا-انقلابی آنرا برای حضار کارگر ایراد خواهد کرد، و مردی که قادر است رشوۀ قابل توجهی برای کارگران مطیع به شکل اصلاحات اجتماعی (بیمه، و غیره) به دست آورد؛ وی به بهترین وجهی به بورژوازی خدمت می‌کند*، و خدمتش را به بورژوازی دقیقاً در میان کارگران انجام داده، نفوذ بورژوازی را دقیقاً به میان پرولتاریا می‌برد، جائی که بورژوازی بدان بیشترین احتیاج را دارد و جائی که مطیع کردن معنوی توده‌ها از همه جا مشکل تر است.

لنین – امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم.

. http://www.azadi-b.com/2009/12/post_3.html

*۴- کارل مارکس :

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟ پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی(۱۳۰ ) تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی(۱۳۱ ) تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال(۱۳۲ ) جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی(۱۳۳ ) این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه - بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت(۱۳۴). پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق - مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.

لینک مطلب

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf

کارل مارکس در سال ۱۸۷۳ باز به این موضوع بر می گردد و اوضاع آلمان و نظریه پردازان آن را از نظر می گذراند. او مقدمه ای بر چاپ اول سرمایه به زبان آلمانی را به نگارش در می آورد و در آن، بعد از اینکه به رشد سرمایه داری در آلمان اشاره می کند، در باره نظریه پردازان آلمانی چنین  می نویسد: «مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر.»؛

 http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

*۵- " اما دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی متشکل ساختن پیش آهنگ ستمکشان، به صورت طبقۀ حاکم برای سرنگونی ستمگران نمی تواند به طور ساده فقط به بسط دموکراسی منتج گردد. همراه با بسط عظیم دمکراتیسم که برای نخستین بار دمکراتیسم نه برای توانگران می شود، بلکه دمکراتیسم برای تهی دستان است. محدودیت گذاشتن  بر فعالیت طبقه ی سرمایه دار که شکلی از محو است و یا از بین بردن فعالیت سرمایه داران" لنین، نقل از ذهن.

*۶- اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، ...ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عظیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: "انقلاب مداوم". ( لندن، مارس 1850 مارکس- انگلس   کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد 10، صفحات 277-287-

*۷-  مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست ، آنها همچنین در فصل دوم ، در باره دولت بطور کلی که با جامعه طبقاتی و پیدا شدن مالکیت خصوصی در جامعه بشری، و برای تنظیم روابط بین طبقات و به نفع طبقه ی حاکم، از درون جامعه سر بر آورد و به نیروی مافوق جامعه خود را تبدیل کرد، چنین  نوشته اند : ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »، تأکید از من است. 

  *۸-  طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. » (ژرژ ساید) ص ۱۸۹- کارل مارکس فقر فلسفه.

https://twitter.com/giletsjaunesac1/status/1104004310982184960

بين الملل کمونيستی اين نظريه را که پرولتاريا بدون يک حزب سياسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پيروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی يک مبارزه سياسی است. هدف اين مبارزه سياسی که به ناچار به يک جنگ داخلی تبديل می شود، تصرف قدرت سياسی است. قدرت سياسی را جز از طريق يک حزب سياسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور روياروئی با دشواريهای سياست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پديده ای تصادفی نيست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونيستی پايداری است که به دست پرولتاريا بنا می شود. لازمه اين مبارزه طبقاتی نيز رهبری متمرکز و وحدت يافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحاديه های کارگری، تعاونيها، شوراهای کارخانه ، فعاليت های آموزشی، انتخابات و جز آن) است. تنها يک حزب سياسی می تواند يک چنين مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ايجاد و تقويت چنين حزبی و پيروی از آن به مفهوم انکار وحدت نيروهای مختلف رزمندگان و کارگران در ميدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاريا به تهييج متمرکزی نياز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از يک ديدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظايف مشخصی که بايد تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون يک دستگاه سياسی متمرکز، يعنی بدون يک حزب سياسی برآورده نمی شود. بنابراين تبليغاتی که سنديکاليستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» عليه ضرورت تشکيل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عينی به تقويت بورژوازی و «سوسيال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سنديکاليست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحاديه های کارگری يا اتحاديه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبليغات خود عليه حزب کمونيست به فرصت طلبان معروف نزديک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵ ،منشويکهای روسيه سالها از نظريه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشين حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحاديه های زرد با عقايد گوناگون سياسی، در انگليس و آمريکا تشکيل اتحاديه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هويت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سياسی به کارگران تلقين می کنند و در عين حال سياستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سنديکاليستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که عليه ديکتاتوری بورژوازی به نبرد برخيزند اما نمی دانند چگونه دست به اين کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون يک حزب سياسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سنديکاليسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقايسه با ايدئولوژی کهنه ، پوسيده و ضد انقلابی بين الملل دوم خود گامی به جلوست، اما اين هر دو در مقايسه با مارکسيسم انقلابی يعنی کمونيسم ، گامی به عقب است. بيانيه کمونيستهای «چپ» آلمانی در نخستين کنگره افتتاحيه در ماه آوريل که می گفتند حزبی را تأسيس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسليم ايدئولوژيک به اين نظرات ارتجاعی سنديکاليستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکيه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چيره شود. طبقه کارگر بايد به قيام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قيام مسلحانه باشد بايد ضرورت يک حزب سياسی متشکل را نيز درک کند و بداند که اتحاديه های بی شکل کارگری کافی نيستند. سنديکاليستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گويند که اقليت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقليت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقليتی که کمونيست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است يعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، اين اقليت دقيقاً همان حزب کمونيست است.  مصوب دومين کنگره بين الملل کمونيستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

*۹- ولی، طبقۀ کارگر نمی تواند به این بسنده کند که ماشین دولتی به صورت موجودش به دست وی بیافتد و او فقط بکوشد که این ماشین را در جهت منافع خودش بکار اندازد.

پیدایش قدرت تمرکز یافتۀ دولت، با اندام های همه جا حاضرش: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی، که از اندام هائی اند که به حسب تقسیم کاری منظم و دارای سلسله مراتب شکل گرفته اند، به دوره پادشاهیِ مطلق بر می گردد، و در آن دوره حکم سلاح نیرومندی در دست بورژوازی در حال شکل گیری، در مبارزه اش بر ضد فئودالیسم، بود. با این همه، وجود انواع و اقسام بازمانده های قرون وسطا، امتیازهای خدایگان و خواجه های اشرافیت، امتیازهای محلی، انحصارهای شهری و صنعتی، و قوانین اساسیِ محلی و ایالتی، مانع توسعۀ کامل آن می شد. انقلاب فرانسه در قرن هجدهم همۀ این بازمانده های گذشته را به ضربه ای غول آسا از از صحنۀ تاریخ روفت و بدین سان بستر اجتماعی را از آخرین موانعی که بر سر راه شکل گیری روبنای لازم در ساختمان دولت مدرن وجود داشت پاک کرد. این روبنای مدرنِ دولتی، همراه با امپراطوری اول [ در فرانسه]، که خودِ آن حاصلِ جنگ های ائتلافیِ اروپای کهنِ نیمه فئودالی بر ضد فرانسۀ مدرن بود، ساخته و پرداخته شد. در نظام های سیاسیِ بعدی، حکومت، در زیر نظارت مجلس، یعنی نظارتِ مستقیم طبقات دارا1، نه تنها به خزانه گاه کشتِ انواع عظیمی از وام هایِ ملی و مالیات های کمرشکن تبدیل گردید، بلکه، با جاذبه های مقاومت ناپذیرش، اعم از مقامات، سودها، حمایت ها[ی مالی]، از یک سو به سببِ مورد اختلاف۱ در بین جناح های رقیب و ماجراجویانِ طبقۀ حاکم بدل گردید و از سوی دیگر خصلت سیاسی اش، همراه با تغییرهای افتصادی در جامعه، تغییر یافت. به موازات پیشرفتِ صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش می یافت و تشدید می شد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومیِ سازمان یافته ای را به خود می گرفت که هدف آن عبارت بود از گسترش بندگیِ اجتماعی و تبدیل شدن به ابزاری برای سلطۀ طبقاتی، خصلت اساسا سرکوبگرانۀ قدرت دولتی، پس از هر انقلاب، که [به سهم خود ] نشانۀ پیشرفتی در مبارزۀ طبقاتی بوده، به نحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است. در انقلاب ۱۸۳۰ [در فرانسه ]، حکومت از دست زمینداران به دست سرمایه داران افتاد، یعنی از دست دورترین حریفانِ طبقۀ کارگر به کسانی منتقل شد که نزدیک ترین حریفان وی هستند. جمهوری خواهان بورژوائی که، در انقلاب فوریه، قدرت دولتی را به چنگ آوردند، از این قدرت برای ایجاد قتل عام های ژوئن بهره گرفتند تا به کارگران حالی کنند که منظور از جمهوریِ «اجتماعی» آن نوع جمهوری است که بندگیِ اجتماعیِ آنان را تضمین کند، و... قالبِ مناسبِ حکومتِ این طبقات، که حکومتی است به صورت شرکتِ سهامی، نیز جمهوری پارلمانی است ... در برابر تهدید به شورش از سوی پرولتاریا، طبقۀ متحد شدۀ دارا، از ابزارِ قدرتِ دولت، بدون ملاحظه و به صورت علنی، به عنوان وسیلۀ جنگ ملیِ سرمایه با کار استفاده کرد. آنان در جنگ صلیبی دائمی خویش با توده های تولید کننده نه تنها ناگزیر شدند که قوۀ اجرائی را با توانائی های سرکوبگرانۀ دائما فزاینده ای مجهز کنند، بلکه حتی دژهای پارلمانیِ خاصِ خودشان مانند مجلس، را نیز از هر گونه وسیلۀ دفاعی در برابر قوۀ اجرائی به تدریج محروم ساختند. قوۀ اجرائی در وجود لوئی بناپارت خلاصه شد و همگی آنان را از صحته بیرون راند و محصول طبیعی جمهوریِ متکی به «حزب نظم» امپراطوری دوم بود.

این امپراطوری، که کودتا رایحۀ آن، آراء عمومی روادیدش و شمشیرعصای فرمان روایی اش بود، مدعی بود که بر دهقانان، این تودۀ گستردۀ تولید کنندگانی که در نبرد سرمایه و کار به طور مستقیم درگیر نبودند، تکیه دارد. مدعی بود که با خاتمه دادن به پارلمانگری، و در نتیجه، با خاتمه دادن به تبعیت نا پنهان حکومت از طبقات دارا، طبقۀ کارگر را نجات می دهد. مدعی بود که با تثبیت برتریِ اقتصادیِ طبقات دارا بر طبقۀ کارگر، طبقات دارا را نجات می دهد و، سرانجام به خود می بالید که زنده کردن توهّم دروغین افتخار ملی به وحدت تمامی طبقات تحقق می بخشد. در حقیقت، آن امپراطوری یگانه قالبِ حکومتی ممکن در دوره ای بود که بورژوازی دیگر توانایی حکومت راندن بر ملت را از دست داده بود در حالی طبقۀ کارگر هنوز این توانایی را به دست نیاورده بود. از آن امپراطوری، در همۀ جهان، به عنوان نجات دهندۀ جامعه ستایش شد. در زیر سلطۀ آن امپراطوری، جامعۀ بورژوایی ، رها از هر وسواس و نگرانی  سیاسی، به چنان درجه ای از توسعه رسید که خودش هم هرگز تصورش را نمی کرد.  صنعت و بازرگانی اش به نسبت های غول آسایی رشد کردند؛ مجالس عیش و نوش شبانه اش با شرکت افرادی از انواع ملیت ها، که حاصل کلاه برداری های کلان مالی بودند، زبانزد خاص و عام بود؛ فقر توده ها، در کنار چنین نمایش بیشرمانه ای از تجمل پر زرق و برق، فریبنده و سرشار از هرزگی، نمایانگر تضادی عریان بود. ... کشور داری  به شیوۀ نظام بناپارتی روسپیانه ترین و در عین حال آخرین شکل این نوع قدرت دولتی است که جامعۀ بورژوایی در حال پیدایش دامن همت برکمر زده بود تا به عنوان ابزار رهایی خویش از فئودالیسم  در تکمیل هر چه بیشتر آن بکوشد و شکل کاملا توسعه یافتۀ این جامعه، اما، همان قدرت را به وسیله ای برای به بردگی کشیدن کار در خدمت سرمایه تبدیل کرده بود.

برابر نهاد مستقیم امپراطوری، کمون بود. آن ندایِ «جمهوری اجتماعی» که انقلاب فوریه با آن به دست پرولتاریای پاریس در گرفته بود، از این پس دیگر بیانگر چیزی جز تمایلی مبهم به نوعی از جمهوری که نه تنها می بایست قالب پادشاهی سلطۀ طبقاتی بلکه ذاتِ خودِ سلطۀ طبقاتی را براندازد نبود. کمون [مورد بحث ما، نمونه ای از] قالبِ داده شدۀ این نوع جمهوری بود.   ص ۱۱۶ و ۱۱۷.

*۱۰- سال ۱۸۷۱ و کنفرانس  بین الملل لندن – پاراگراف آخر این قطعنامه که در ضمن جوابی است به اتهامات سخیف باکونینیست ها نسبت به مارکس :

" با وجود ارتجاع عنان گسیخته ای که با خشونت هر کوششی برای رهایی از جانب کارگران را درهم می کوبد و این گونه تظاهر می کند که با زور عریان تمایز بین طبقات و تسلط سیاسی طبقات مالک ناشی از آن را حفظ می نماید، ...

از آن جا که این سازمان یافتن طبقه کارگر در حزبی سیاسی برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن – الغای طبقات – امری واجب می باشد. از آن جا که تجمع نیروهایی که طبقه کارگر تا کنون با مبارزات اقتصادیش به وجود آورده می باید در عین حال به صورت اهرمی برای مبارزاتش علیه قدرت های سیاسی زمین داران و سرمایه داران به کار گرفته شود.

کنفرانس به اعضای بین الملل یادآور میشود :

که در شرایط مبارزه جویانه طبقه کارگر، جنبش اقتصادی و عمل سیاسی وی به طور جدایی ناپذیری وحدت دارند. " ص ۲۱۱

ریازانف مدخل بر زندگی و آثار مارکس و انگلس/

 

 

 

 

 

نگاهي به نقش قهر در تاريخ و ضرورت آن براي انقلاب / پیروت

نگاهي به نقش قهر در تاريخ و ضرورت آن براي انقلاب / پیروت

 

مقدمه

تصور عاميانه و حتي برخي از روشنفکران بر اين است که روند تاريخي جامعه بشري برمبناي تعيين‌کنندگي قهر صورت‌بندي شده است. آنان گمان مي‌کنند که تاريخ عرصه نبرد بين حکومت‌ها و فرماندهان نظامي مختلفي است که بنا به کميت نيروي جنگي، کيفيت تاکتيک‌هاي نظامي و حيله‌گري سياسي‌شان يکي بر ديگري در نبردهاي سياسي و نظامي پيروز مي‌شود و حکومتي شکل مي‌دهد که اقتصاد و فرهنگ را بنا به خواستِ حکومتِ خود، مديريت مي‌کند. در اين نوع نگاه به تاريخ، قهر عامل تعيين‌کننده تاريخ است. سياست و حاکميت سياسي با اتکا به قوه قهريه خود، روابط اقتصادي و ايدئولوژيک يک جامعه را مي‌سازد و قهر عامل تعيين‌کننده تاريخ مي‌شود. آيا چنين است؟

در اين يادداشت کوتاه قصد داريم به اثبات اين نکته بپردازيم که يک: قهر، عامل تعيين‌کننده دوره‌هاي تاريخي مختلف نيست اما جايگزيني و تثبيت دولت‌ها به‌واسطه  قواي قهريه صورت مي‌گيرد و دو: اين‌که قواي قهريه، قلب دولت براي حفاظت از روابط توليدي و اجتماعي است. هم‌چنين نگاهي خواهيم انداخت به نقش، اهميت و جايگاه قهر در تاريخ جامعه انساني از سويي و ضرورت آن براي پيروزي انقلاب سوسياليستي ازسوي ديگر.

قهر عامل تعيينکننده تاريخ نيست

وقتي از قوه قهريه و نقشِ قهر در تاريخ مي‌گوييم، واضح است که منظور نظرمان درگيري بين فردي از جامعه با فرد ديگر يا خويشاوندان نسبي وسببي او به‌دليل اختلافات شخصي، تصادفي و... نيست. بلکه منظور قهر سازمان‌يافته اي است که توسط دولت کنترل و توسط نهادهاي دولتي اعمال مي‌شود. بنابراين پيش از شکل‌گيري طبقات و به اين معنا پيش از شکل‌گيري دولت، جامعه بشري با قهر سازمان‌يافته روبه‌رو نبوده است.

درواقع به‌لحاظ تاريخي، پيش از شکل‌گيري طبقات، نيازي نيز به چنين قهر سازمان‌يافته‌اي موجود نبوده است. در جامعه‌اي که مبتني بر مالکيت اشتراکي ساختاربندي شده است و تعاون همگاني پايه توليد اجتماعي است، بي‌شک امکان شکل‌گيري تعارض و اختلاف بين افراد وجود دارد، اما براي حل آن تعارض نيازي به قوه قهريه سازمان‌يافته اي جدا از جامعه نيست.1

مالکيت اشتراکي اوليه در نسبت با سطح خاصي از رشديافتگي نيروهاي مولده ساختاربندي شده بود. با پيشرفت وسايل توليد و امکان ذخيره و مبادله محصول، مالکيت خصوصي گسترش يافت و متعاقب آن روابط توليدي متفاوتي از روابط توليدي کهن نضج پيدا کرد.

يکي از مهم‌ترين نکات ماترياليسم تاريخي اين است که «توليد کردن يا اقتصاد، که وجودي مجرد داشته باشد، و بدون روابط توليدي معيني باشد، نداريم.» (آواکيان؛29:1393) به‌اين‌ترتيب، توليد تنها در بستر روابط توليدي معيني که در نسبت با رشديافتگي نيروهاي مولده تعيين مي‌شود است که معنا دارد. چارچوبه‌هاي اين روابط توليدي در هر وهله تاريخي است که تعيين مي‌کند کدام طبقه سلطه سياسي (قدرت دولتي) را در اختيار داشته باشد. جامعه‌اي که به طبقات تقسيم شده و تضاد طبقاتي بين طبقات استثمارگر و استثمارشونده موجود است، به نهادهايي براي حفظ انسجام و ساختار خود نيازمند است. دولت، مهم‌ترين سازماني است که پس از به‌وجود آمدن مالکيت خصوصي و تقسيم جامعه به طبقات شکل مي‌گيرد. ستون فقرات اصلي اين دولت را قوه قهريه‌اي شکل مي‌دهد که سلطه استثمارگران را ضمانت کند. اما آن‌چه وجود دولت را ضروري مي‌کند، شکل‌گيري مالکيت خصوصي و روابط توليدي مبتني بر تخاصمات طبقاتي است. آن‌چه ماهيت دولت را شکل مي‌دهد، حفظ استيلاي طبقه مسلط است. و آن‌چه محدوده‌هايش را تعيين مي‌کند، روابط طبقاتي است که پايه در روابط توليدي حاکم در جامعه دارد.

پس، مشخص مي‌شود که اين دولت و قوه قهريه سازمان‌يافته نبود که مالکيت خصوصي و روابط طبقاتي خاصي را در تاريخ به‌وجود آورد؛ کاملا برعکس، مالکيت خصوصي و روابط توليدي مبتني بر طبقات بود که ضرورت وجود دولت و قوه قهريه سازمان‌يافته را پيش پاي جامعه انساني قرار داد. به اين معنا است که مي‌گوييم روابط توليد يا زيربناي اقتصادي در هر مقطع تاريخي است که – بنا به تعبير دقيق انگلس- «تعيين‌کننده در وهله نهايي» براي ساختاربندي دولت و ايدئولوژي است.

وقتي مي‌گوييم «تعيين‌کننده در وهله نهايي»، درواقع در پي ترسيم تمايزهاي پررنگي با هرگونه ماترياليسم مکانيکي و اکونوميستي هستيم. به اين معنا نمي‌خواهيم، «استقلال نسبي» سطوح روبنايي را در تعيين‌کنندگي زيربنا منحل کنيم: « افکار و فرهنگ جامعه و نهادها و فرآيندهاي سياسي داراي «حيات مستقل» نسبي خودشان هستند. اما، هم‌چنين با روابط توليد و اجتماعي درهم تنيده هستند و در نهايت توسط آن تعيين مي‌شوند.» (آواکيان؛34:1398)

ازطرف ديگر کساني که گمان مي‌کنند، تاريخ جابه‌جايي دولت‌ها، تاريخ نبرد بين ارتش پيشرفته‌تر با ارتش عقب‌مانده‌تر بوده است و درواقع مي‌خواهند قوه قهر را در مرکز حرکت تاريخ قرار دهند بايد گفت (همان‌طورکه انگلس در «آنتي دورينگ» به اين فهم عاميانه دورينگ تاخت) پيشرفت نظامي ارتش در خلا شکل نمي‌گيرد، بلکه مشروط به شرايط تاريخي و روابط توليدي است. سطح رشد افزار، تکنيک‌ها و تاکتيک‌هاي جنگي با سطح رشد نيروهاي مولده نسبت دارد. (انگلس) جامعه فئودالي با خلاقيت استادکاران و صنعت کارانش مي‌توانست هر بار زره‌هاي سبک‌تر و مقاوم‌تر بسازد و يا شمشيرهاي برنده‌تر، اما نيروهاي مولده فئودالي و روابط توليدي آن ساخت تانک‌هاي دوربرد را اساسا ناممکن مي‌کرد.

قهر عامل ضروري در جامعه طبقاتي و پيروزي انقلاب سوسياليستي است

تا بدين جاي کار دو نکته را به اثبات رسانديم:1- عامل تعيين‌کننده تاريخ قهر نيست، بلکه روابط توليد است 2- قهر سازمان‌يافته (در قالب ارتش، سپاه، نيروهاي مسلح و...) عامل ضروري براي هر جامعه طبقاتي است. با اين تفاسير ممکن است، گمان برده شود که قهر در تاريخ صرفا عاملي براي سرکوب استثمارشوندگان و ضمانتي جهت حفظ شرايط فلاکت‌بار طبقاتي است. اين هست، اما اين تنها نقشي نيست که قهر در تاريخ بازي مي‌کند. «قهر نقش ديگري را نيز در تاريخ ايفا مي‌کند يعني نقش انقلابي، اين‌که قهر به قول مارکس، قابله هر جامعه قديم است که آبستن جامعه‌اي جديد است و اينکه قهر کارافزاريست که به وسيله آن حرکت اجتماعي راه خود را باز مي‌کند و اشکال سياسي متحجر و از کارافتاده را درهم مي‌شکند.» (انگلس؛208:1395)  در پرتو اين روشن‌بيني مارکس و انگلس به امکان انقلاب سوسياليستي نگاه کنيم.

ما خوب مي‌دانيم که هيچ دولتي (در اين‌جا مشخصا دولت بورژوايي) داوطلبانه قدرت را به طبقه ديگري (در اين‌جا مشخصا منظور پرولتارياي تاريخي- جهاني) تفويض نمي‌کند. اساسا دولت طبقاتي کهن براي حفظ استيلاي طبقه مسلط موجوديت مي‌يابد، نه براي تفويض آن به طبقه ديگر. همان‌طور هم که گفتيم ستون فقرات اصلي دولت را نيز قوه قهريه سازمان‌يافته آن شکل مي‌دهد. اگر کمونيست‌ها به‌دنبال «نابودي دستگاه دولتي بورژوايي» و انقلاب نوين سوسياليستي هستند بايد موانع و ضرورت‌هاي پيش پاي خود را بشناسند: « در مسير انجام اين انقلاب، ما با دولتي روبه‌رو هستيم که تا به دندان مسلح است. نه‌فقط جمهوري اسلامي بلکه همه دولت‌هاي سرمايه‌داري جهان، دولت‌هاي ديکتاتوري طبقاتي هستند. ستون فقرات اين ديکتاتوري بورژوازي، نيروهاي نظامي و دستگاه امنيتي يعني نهادهاي تخصصي اعمال خشونت سازمان‌يافته عليه طبقات تحت ستم و استثمار هستند. بنابراين سرنگون کردن چنين رژيمي کار ساده‌اي نيست و نياز به پيش‌برد يک جنگ دارد.» (استراتژي راه انقلاب در ايران:1397؛2) . به‌اين‌ترتيب، يکي از مهم‌ترين وظايف کمونيست‌ها ساخت و تشکيل ارتشي تعليم‌ديده است که در نبرد براي تسخيرِ قدرتِ دولتي توانايي شکست دادن قوه قهريه سازمان‌يافته دولتي کهن را داشته باشد. دولت و دستگاه نظامي حافظ دولت بورژوايي را نمي‌توان بدون ارتش سازمان‌يافته و ميليون‌ها نفر از توده‌هاي مبارز و آگاه به اهداف انقلابي که بنا است روابط استثمار و ستم را نابود کند و نظام احتماعي نويني را جايگزين آن کند،  از بين برد.

استدلال ساده است؛ بار ديگر مرور مي‌کنيم: روابط توليد تعيين‌کننده در وهله نهايي‌اند. بدون تغيير روابط توليد، نمي‌توان استثمار و ستم برخاسته از آن روابط توليد را نابود کرد. روابط توليد سرمايه‌دارانه به‌صورت خودبه‌خودي مضمحل نمي‌شود، بلکه در روند مدام تخريب و بازسازي و به قيمت از دست رفتن ميزان عظيمي از نيروي مولده و ثروت اجتماعا توليد شده، راه خود را ادامه مي‌دهد. دولت سرمايه‌دارنه- در اشکال مختلفش: جمهوري، پادشاهي، مشروطه- حافظ اين روابط توليد است. براي دگرگون کردن آن روابط توليد و ستم‌ها و استثمارهاي ناشي از آن بايد دولت حافظ آن روابط را از بين برد. ستون فقرات اصلي دولت قوه قهريه و ارتش سازمان‌يافته آن است. با گل و بلبل و خنده و شورا و شعار و کميته و خودانگيختگي و دورهمي و مهماني نمي‌شود با ارتش مسلح دولتي جنگيد: کمونيست‌ها براي پيروزي در اين جنگ، با اتکا به تودهها نياز به تشکيل ارتش و اعمال قهر انقلابي دارند. مخلص کلام - با وام گرفتن کلمات از مائو-: «انقلاب مجلس مهماني نيست» .در نگاه نخست گويا تناقضي بين بحث‌هاي اين بخش و بخش پيشين به چشم مي‌خورد: اگر روابط توليد در وهله نهايي تعيين‌کننده است، چگونه است که براي تغيير روابط توليد، ابتدا بايد قدرت سياسي را تغيير دهيم؟ تناقضي در کار نيست. وقتي از «تعيين‌کننده در وهله نهايي»، «استقلال نسبي» هر کدام از ساحت‌هاي زير بنا روبنا و ديالکتيک بين اين دو سطح گفتيم، براي نيفتادن به دام درک مکانيکي و تناقض‌هاي ناشي از آن بود. همان‌طورکه تاکيد شد، زيربنا و روابط توليد «تعيين‌کننده در وهله نهايي»اند و ساحت‌هاي ديگر نيز به‌صورت نسبي «حيات مستقل» خود را دارند. در اين شکل از صورت‌بندي مفهومي، روبناي سياسي-حقوقي-ايدئولوژيک نهايتا توسط تغييرات روابط توليد دستخوش تغييرات و تعديلات مي‌شوند، اما رابطه آن‌ها در پيوند دروني‌شان و تاثير و تاثرشان بر يکديگر تعيين مي‌شود و نه به‌شکل خطي و يک به يک از زيربنا به روبنا. اما وقتي از ديالکتيک بين زيربنا و روبنا و تاثير و تاثر متقابل سخن مي‌گوييم نبايد فراموش شود که اين رابطه ديالکتيکي واجد عنصر تعيين‌کننده هم هست. به اين معنا « اگر روبنا به‌طور جدي و تا مدت طولاني در ناهماهنگي با زيربناي اقتصادي يا در تضاد اساسي با آن باشد، جامعه فرو مي‌پاشد.» (آواکيان:1398؛34)

با توجه به اين مساله بايد دو نکته را تصريح کنيم: 1- آن‌چه شرايط قدرت‌گيري يک طبقه را فراهم مي‌کند، تغيير و تحولاتي است که در روابط توليدي زيربنايي رخ مي‌دهد. درست است که بدون سرنگوني دولت بورژوايي، نمي‌توانيم روابط توليد سوسياليستي را حاکم کنيم اما شرايط و امکان‌هاي مادي قدرت‌گيري پرولتاريا و ايجاد جامعه سوسياليستي را همين روابط توليدي مهيا کرده است. 2- آواکيان مي‌گويد: «تاريخ مثل "رقص‌هاي اشرافي" نيست که نرم و ناز و منظم جلو برود و جامعه را به‌شکلي اجتناب‌ناپذير به کمونيسم برساند.» (آواکيان؛48:1393) کاملا درست است. با عطف به استعاره آواکيان بايد اضافه کنيم که تاريخ، والسي نيست که ريتم‌هاي مشخصي داشته باشد؛ اگر چه تعيين‌کنندگي زيربنا در مورد تمامي گذار به دولت‌هاي طبقاتي مختلف صادق است اما اين گذارها با يک ريتم و به يک شکل ثابت انجام نمي‌شود. از آن‌جايي که مکانيسم روابط توليد و طبقاتي برده‌داري، فئودالي و سرمايه‌داري متفاوت است، گذار هر کدام از اين جوامع به ديگري نيز شکل، ريتم، و مکانيزم متفاوتي خواهد داشت.

بار ديگر به مساله قهر انقلابي بازگرديم.

سلاح (قهر) انقلابي و سياست انقلابي

هر سلاحي که مقابل دولت سرمايه‌داري قرار مي‌گيرد، انقلابي نيست. کمونيست‌ها، براي کسب پيروزي در نبرد با بورژوازي، نمي‌توانند به هر وسيله‌اي متوسل شوند.

 آن‌ها براي تشکيل ارتش انقلابي اساسا متکي به توده‌ها هستند؛ و برمبناي خط انقلابي دست به بسيج سياسي توده‌ها براي جنگ انقلابي مي‌زنند. ممکن است در وهله‌هايي گرايشات خودبه‌خودي توده‌ها به‌سمت ناسيوناليسم، مذهب يا ساير ايدئولوژي‌هاي غير انقلابي و ضد انقلابي باشد، اما حزب انقلابي نمي‌تواند با دستاويز قرار دادن گرايشات عقب‌مانده توده‌ها آن‌ها را بسيج کند. در امتداد همين ديد استراتژيک است که ما در سند «استراتژي راه انقلاب در ايران» تاکيد کرده‌ايم: «سازمان اصلي پيش‌برنده جنگ، ارتش خلق يا ارتش سرخ و تحت رهبري حزب کمونيست خواهد بود. ارتش سرخ، ارتش توده‌اي است زيرا يک جنگ توده‌اي را پيش مي‌برد... رزمندگان ارتش سرخ، با آگاهي نسبت به هدف و نقشه راه، به آن مي‌پيوندند. در جذب توده‌ها به اين ارتش، استفاده از زور يا وعده برخورداري از امتيازات مادي و اجتماعي هرگز نقشي ندارد. بسياري از کساني که رزمنده ارتش سرخ خواهند شد، در ابتدا کمونيست نيستند و ممکن است هرگز کمونيست نشوند، اما توسط حزب و سياست و برنامه رهبري جنگ انقلابي براي ساختن جامعه آينده آگاه شده و بر پايه اين آگاهي به عضويت ارتش سرخ در مي‌آيند.» (استراتژي راه انقلاب در ايران؛20:1397). بسيج سياسي توده‌ها و پس از آن شکل دادن به ساختمان ارتش، اگر مبناي اساسي‌ش چيزي غير از پيشبرد انقلاب کمونيستي باشد، طبعا رزمندگان اين ارتش براي هر چيزي غير از انقلاب کمونيستي خواهند جنگيد و در ميانه متوقف خواهند شد.

با توجه به اين مساله است که جهت‌گيري اساسي مائو درباره جنگ انقلابي را متوجه خواهيم شد، جهت‌گيري درستي که براساس آن مائو معتقد است که سمت سياست ما را سلاح تعيين نمي‌کند، بلکه سمت سلاح ما را سياست ما تعيين مي‌کند.

يکي از مهم‌ترين بحث‌هاي رهبران پرولتاريا -از مارکس، انگلس گرفته تا لنين، استالين، مائو و آواکيان- مساله استراتژي نظامي بوده است. نمي‌شود خود را کمونيست خواند و ادعاي برقراري دولت نوين را داشت، با اين حال به استراتژي نظامي بي‌توجهي کرد. اما استراتژي نظامي مستقل از تحولات سياسي و خط سياسي معنايي ندارد. تحليل تاکتيک و استراتژي نظامي برمبناي تحليل طبقاتي و سياسي شکل مي‌گيرد.2 اگر سلاح را در جهت کسب قدرت و حل تضادهاي جامعه به‌کار مي‌بريم، بايد تحليل سياسي صحيحي از قدرت سياسي، طبقات، نيروهاي انقلاب و ستون فقرات آن داشته باشيم. پس آن‌چه تعيين‌کننده است نه کميت سلاح‌ها، يا پيشرفته بودن آن‌ها و يا قهرماني‌هاي مبارزان، بلکه سياست و خط سياسي است که اين سلاح را رهبري مي‌کند ( که البته در اين مسير از جان گذشتگي‌ها و قهرماني‌هاي بسياري هم لازم است).

نتيجهگيري

اگر اين نکته درست باشد -کما اين‌که درستي آن را در بخش قبل نشان داديم- که راه انقلاب سوسياليستي از سياست انقلابي و تشکيل ارتش انقلابي متکي بر آن سياست مي‌گذرد، بايد مساله‌اي حياتي در اين نسبت اشاره کنيم. سياست انقلابي، سياستي نيست که يک‌بار براي هميشه وضع شده باشد. اين سياست که متکي بر شناخت صحيح از جامعه است، (مانند تمامي علوم ديگر) دستخوش تکاملات، تداومات، جهش‌ها و گسست‌هايي مي‌شود.

علم کمونيسم از مارکس و انگلس تا مائو ضمن تکاملاتي که داشته واجد خطا و اشتباهات فرعي و درجه دومي نيز بوده، علاوه‌براين خود جامعه انساني و نظام سرمايه‌داري امپرياليستي نيز تغيير و تحولاتي کرده است. بنابراين سياست انقلابي کنوني نمي‌تواند بدون در نظر داشتن و توجه به آن اشتباهات فرعي از سويي و اين تحولات ازسوي ديگر تدوين شود. به‌اين‌ترتيب، سياست انقلابي و استراتژي انقلاب برآمده از آن سياست، نه با بسنده کردن به لنينيسم (سرنگونگي دولت ازطريق تسخير شهرهاي بزرگ و گسترش آن به ساير مناطق) يا مائوييسم (تسخير دولت از خلال محاصره شهر ازطريق دهات) که تنها با اتکا به «سنتز نوين» و جمع‌بندي از آن تجربيات گران‌بها، ممکن خواهد بود.

منابع:

- انگلس، فريدريش (1395)؛ آنتي دورينگ، انتشارات فردوس

- آواکيان، باب (1393)، دولت و آزادي، مترجم: منير اميري، نشر آتش

- آواکيان، باب (1398)، گشايش‌ها، گروه ترجمه حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- استراتژي راه انقلاب در ايران(1397)؛ مصوبه کميته مرکزي حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

پانوشت:

  1. اما درعين حال، بين دسته‌هاي مختلف انساني و اقوام گوناگون «جنگ»هايي نيز بوده، که نه برخاسته از «ذات» جنگجوي انسان‌ها بود، و نه حاصل تضادهاي طبقاتي؛ بلکه ناشي از کمبود منابع و تضاد انسان با طبيعت براي بقايش بود. نکته اصلي اين است که هيچ کدام از اين «جنگ»هاي اوليه بين دسته‌هاي انساني عاملي جهت رشد نيروهاي مولده؛ به‌وجود آمدن مالکيت خصوصي و به اين معنا گذر به دوره تاريخي ديگري نبودند. اساسا اين جنگ‌ها از ماهيت «طبيعي» برخوردار بودند و نه سياسي.
  2. در مورد اهميت استراتژي سياسي و نظامي، هم‌چنين در باب استراتژي انقلاب به‌صورت مشخص در ايران به سند مهم «استراتژي راه انقلاب در ايران» رجوع کنيد: https://cpimlm.org/about/strategy

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

 

چرا منصور حکمت درکي نادرست و غير مارکسيستي از سوسياليسم دارد؟

آناتومي بورژوا دمکراسي چپ ايران

بخش هشتم: چرا منصور حکمت درکي نادرست و غير مارکسيستي از سوسياليسم دارد؟

بنا به تصور منصور حکمت: «سوسياليسم جنبش بازگرداندن اختيار به انسان است. جنبشي براي خلاص کردن انسان‌ها از جبر اقتصادي و از اسارت در قالب‌هاي از پيش تعين‌شده توليدي. جنبشي براي از بين بردن طبقات و طبقه‌بندي انسان‌ها.» (مارکسيسم و جهان امروز: 265) و «سوسياليسم، خلاصي کامل انسان از هر نوع محروميت و اسارت و غلبه او بر مقدرات اجتماعي و اقتصادي خود است. اما همه اين‌ها تنها با از ميان بردن سرمايه به‌عنوان قدرتي خارج از کنترل توليدکننده مستقيم و تقابل آن با کار مزدبگير مقدور مي‌شود».(تفاوتهاي ما: 220)

به‌ظاهر ايرادي در اين جملات و تعابير نيست. اما آن‌چنان که نشان خواهيم داد درکِ منصور حکمت از سوسياليسم، دولت ديکتاتوري پرولتاريا و جامعه سوسياليستي يکي از ايده‌آليستي‌ترين و غير مارکسيستي‌ترين عناصر منظومه فکري او است. چيزي که اساسا از نگاه غير ماترياليستي ديالکتيکي او به جامعه، تاريخ و نظام سرمايه‌داري نشأت گرفته و نهايتا به‌نوعي از رفرميسم سوسيال دمکرات در افق استراتژيک و پراتيک سياسي او و پيروانش منتهي مي‌شود.

سوسياليسم يا کمونيسم؟

حکمت، اساساً تفاوتي ميان دو مفهوم سوسياليسم و کمونيسم قائل نيست. يا دقيق‌تر اين‌که هيچ خط تمايزي ميان جامعه سوسياليستي و جامعه کمونيستي ترسيم نمي‌کند و خواننده آثار او متوجه نمي‌شود اين‌ها دو مرحله از جامعه بشري هستند و يا يک چيز؟ به باور وي «اساس اين انقلاب، لغو سيستم کار مزدي و اشتراکي کردن کل وسايل توليد و توزيع است... بايد اين را تأکيد کرد که سوسياليسم يک نظام اقتصادي بدون پول و بدون اشتغال مزدي است و سپس امکان‌پذيري سازماندهي توليد بدون کالا بودن نيروي کار را نشان داد».(مارکسيسم و جهان امروز: 252 و 271) و همين تعبير را در مورد کمونيسم هم به کار مي‌برد (يک دنياي بهتر: 346) و تأکيد مي‌کند که «برنامه ما، برقراري فوري يک جامعه کمونيستي است. جامعه‌اي بدون تقسيم طبقاتي، بدون مالکيت خصوصي بر وسايل توليد، بدون مزدبگيري و بدون دولت» (همان‌جا: 353) (تأکيدات از ما است)

اما واقعيت چنين نيست. زمين سخت واقعيت و ضرورت‌هاي برآمده از يک جامعه طبقاتي هفت هزار ساله و انبوهي از تضادها و بقاياي روابط توليدي، مناسبات اجتماعي و باورها و عادات و عقايد دنياي کهن، حتي پس از سرنگوني دولت ديکتاتوري بورژوازي، پيروزي انقلاب کمونيستي و استقرار سوسياليسم ادامه دارند. تضادهاي ضروري که نه با آرمان و اراده و تمايل، بلکه برمبناي تشخيص واقعيت و سپس تغيير واقعيت بر مسيرهايي مشخص، قابل حل کردن و رسيدن به آزادي هستند. مارکسيسم در صورت‌بندي و توضيح اين واقعيت و ضرورت‌هاي برآمده از آن، به‌روشني دو مرحله از تکامل جامعه بشري يعني «فاز نخست جامعه کمونيستي» (سوسياليسم) و «فاز بالاتر جامعه کمونيستي» (کمونيسم) را از هم تفکيک مي‌کند  و معتقد است «بين جامعه سرمايه‌داري و جامعه کمونيستي، يک دوره تحول انقلابي از اولي به دومي وجود دارد» (نقد برنامه گوتا: 17 و 24) مارکس برخلاف آنارشيست‌ها و شبه آنارشيست‌ها بر اين باور نبود که در کوتاه‌مدت مي‌توان دولت را ملغي کرد، کار مزدي را لغو کرد و کمونيسم را «فورا» مستقر کرد.

برابري يا کمونيسم؟

يکي ديگر از مفاهيم نادرست بحث حکمت در رابطه با سوسياليسم و جامعه سوسياليستي، مقوله «برابري» است. او معتقد است: «مقولات و مفاهيم معيني... به‌عنوان مفاهيمي مقدس در فرهنگ سياسي توده‌هاي مردم در سراسر جهان جاي گرفته‌اند. آزادي، برابري، عدالت و رفاه در صدر اين شاخص‌ها قرار دارند... کمونيسم کارگري جنبشي براي دگرگوني جهان و برپايي جامعه‌اي آزاد، برابر، انساني و مرفه است» (يک دنياي بهتر: 334) و «جامعه کمونيستي به اين ترتيب براي نخستين بار به آرمان آزادي و برابري انسان‌ها به‌معني واقعي کلمه جامه عمل مي‌پوشاند. آزادي نه‌فقط از ستم و سرکوب سياسي بلکه از اجبار و انقياد اقتصادي و اسارت فکر». (همان‌جا: 347)

در بخش سوم1  اين مقالات از نگاه ايده‌آليستي حکمت به مقولاتي مثل «ذات انسان»، «هويت سوسياليستي انسان» و مغايرت آن با واقعيت و ماترياليسم تاريخي مارکسيستي صحبت کرديم. اکنون بارقه همان بحث را در مورد مساله «برابري» هم شاهديم. پاسخ به حکمت را ترجيح مي‌دهيم از زبان مارکس خطاب به پرودون و انگلس خطاب به دورينگ بدهيم که گفتند: «تصور برابري... محصول تاريخي است که براي به‌وجود آمدنش روابط تاريخي خاصي ضروري بود... برابري هر چيزي است به‌جز حقيقت جاوداني» (آنتي دورينگ: 106) و «بديهي است که تمايل به برابري از مختصات قرن ما است. حال اگر کسي بگويد که قرن‌هاي گذشته با نيازمندي‌ها، وسايل توليدي کاملا متفاوتي دورانديشانه در راه تحقق برابري فعاليت مي‌کردند، چنين فردي در درجه نخست ابزار توليد و انسان‌هاي قرن ما را به‌جاي وسايل و انسان‌هاي قرن‌هاي گذشته قرار داده است و شناخت غلطي از حرکت تاريخ دارد» (فقر فلسفه: 118)

پس مفهوم برابري برخلاف تصور حکمت، نه يک ارزش ذاتي و ابدي و يک هدفِ در خود و مفهوم کمونيستي، بلکه محصول يک دوران مشخص از تاريخ بشر يعني جامعه سرمايه‌داري است. چنان که مارکس تشريح کرد برابري حقوقي انسان‌ها در جامعه سرمايه‌داري ملازم با «مبادله برابرها» در توليد کالايي سرمايه‌داري است (نقد برنامه گوتا: 16) و در مقابل نظام سلسله مراتبي فئودالي که انسان‌ها در مقابل قانون و دولت در موقعيت‌هاي نابرابر قرار دارند. برابري و تلاش براي تضمين برابري انسان‌ها (شهروندان در نظام سرمايه‌داري) زماني معني دارد که «نابرابري» در بطن روابط آن جامعه يعني در دل نظام طبقاتي وجود داشته باشد. مفهوم «برابري» -حتي در معني برابري سوسياليستي- در کُنه و اساس خود با کمونيسم و جامعه کمونيستي مغاير و متضاد است. ما در جهان کمونيستي ارزشي به نام «برابري» نداريم چون نابرابري وجود ندارد که ارزش‌ها و هنجارها و قوانين برابري‌طلبانه در مقابل آن قدم علم کنند؛ چون طبقات و تمايزات طبقاتي موجود نيستند که مناسبت بين مردم در پروسه توليد را برمبناي تمايز طبقاتي پيش ببرند. از اين رو باب آواکيان گفت: «کمونيسم حرکت به وراي برابري است. يعني حرکت فراسوي جامعه‌اي که مقوله برابري در آن‌جا موضوعيت ندارد.... آيا مي‌خواهيم نابرابري را رواج دهيم؟ نه! چون مي‌خواهيم به کمونيسم برسيم، مي‌خواهيم به وراي توليد و مبادله کالايي و قانون ارزش برويم». (کمونيسم نوين: 161)

اما در دوران گذار سوسياليستي به‌سمت کمونيسم جهاني، برابري يک مفهوم مهم، کارآمد و ضروري است. دقيقا به اين علت که هنوز نابرابري به‌اَشکال مختلف -اگرچه کيفيتا متفاوت با نابرابري موجود در نظام سرمايه‌داري- در بطن جامعه موجود است. مارکس به‌درستي اين ويژگي دوران گذار جامعه سوسياليستي را تشريح کرد که «جامعه‌اي که تازه از جامعه سرمايه‌داري سر برمي‌آورد... که به‌لحاظ اقتصادي، اخلاقي و فکري هنوز علائم زاده شدن از زهدان جامعه کهن را با خود دارد». (نقد برنامه گوتا: 15) و انواع نابرابري‌هاي برجاي‌مانده از جامعه طبقاتي قديم هنوز تا مدت‌ها در بطن جامعه جديد موجودند. از همه مهم‌تر نظام مزدي و اصلِ سوسياليستي «به هر کس به اندازه کارش».

نظام مزدي

حکمت در آثار متعددش لغو کار مزدي و برانداختن نظام مزدي را به‌عنوان شرط ضروري سوسياليسم تعريف کرد و برمبناي همين درک نادرست به اين نتيجه رسيد که «سوسياليسم به‌معناي مورد نظر مارکسيست‌ها تا امروز عملا جايي برپا نشده است». (مارکسيسم و جهان امروز: 256) او البته هيچ‌گاه -ازجمله در سند يک دنياي بهتر- توضيح نداد که نظام مزدي را چگونه و در چه فرايندي ملغي کرده و چه سيستمي را جانشين آن خواهد کرد. ادعاي «لغو فوري کار مزدي» در امتداد همان درک شبه آنارشيستي «استقرار فوري جامعه کمونيستي» است.

مساله کار مزدي مربوط به بحث توزيع و نظام توزيع در جامعه است. مقوله مهمي که در کنار مالکيت بر ابزار توليد و چگونگي مناسبات مردم با هم در پروسه توليد، يکي از عناصر سه گانه هر شيوه توليد اجتماعي است. مارکسيسم به‌درستي بر اين باور است که مزد و نظام مزدي بايد لغو شوند و ما در جامعه کمونيستي چيزي به نام مزد نداريم. شعار و الگوي جامعه جهاني کمونيستي در مورد مساله توزيع؛ «به هر کس به اندازه نيازش است». اما مارکس با تحليل واقعيت و ضرورت‌هاي پيشِ پاي انسان در جريان سرنگون کردن نظام سرمايه‌داري، استقرار دولت ديکتاتوري پرولتاريا و ساختمان سوسياليسم، برخلاف آنارشيسم و شبه آنارشيسم به‌درستي دريافت که اصلِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نيازش» و لغو نظام توزيع مبتني بر ميزان کار، يک شبه و حتي در کوتاه‌مدت ممکن نيست و بخشي از همان فرايند حرکت جامعه سوسياليستي به‌سمت کمونيسم است.

در دوران گذار سوسياليستي، اصل و الگوي توزيع در جامعه، «از هر کس به‌اندازه توانش و به هر کس به اندازه کارش» خواهد بود. به اين شکل که هر فرد کارکُني خود را درگير کار توليدي جامعه کرده و حجمي از فرآورده‌هاي مصرفي توليد شده در جامعه را بر حسب ميزان کارش دريافت مي‌کند. اين دريافت يا به اين شکل است که فرد کارکن «گواهي‌نامه‌اي از جامعه دريافت مي‌کند که نشان مي‌دهد فلان مقدار کار (پس از کسر مواردي از کارش براي صندوق عمومي) انجام داده است و با اين گواهي‌نامه از انبار اجتماعي وسايل مصرفي، به اندازه کارش، محصول دريافت مي‌کند» (نقد برنامه گوتا: 16) و يا به‌صورت پولي و مزدي صورت مي‌گيرد.

 بايد توجه داشت که مقوله «دستمزد» در دو نظام توليدي سوسياليستي و سرمايه‌داري، روابط توليدي متفاوتي را منعکس مي‌کنند. چرا که نيروي کار در نظام سرمايه‌داري کالا است. يعني ارزش آن بر اساس کار اجتماعاً لازم تعيين شده و درآمد ناشي از فروش توان کار (نيروي کار) کارگر است. و از آن‌جا که ابزار توليد در تملک خصوصي سرمايه‌داران و کارفرمايان قرار دارند، اين رابطه مزدي برمبناي مناسبات استثمارکننده و استثمارشونده پيش رفته گرچه در نظام سوسياليستي، نيروي کار کالا نيست. اما همان‌طورکه مارکس تأکيد کرد: اصل توزيع در دوران سوسياليسم نمي‌تواند برمبناي «برابري کامل» صورت بگيرد و «تا آن‌جا که به توزيع وسايل مصرفي بين افراد مولد مربوط مي‌شود، همان اصلي حاکم است که در مبادله کالاهاي هم‌ارز حاکم بود: مقدار معيني کار در يک شکل با همان مقدار کار در شکل ديگر مبادله مي‌شود. بنابراين حق برابر در اين‌جا هنوز... حق بورژوائي است... و اين حق برابر، حقي نابرابر براي کار نابرابر است» (نقد برنامه گوتا: 16) چرا که افراد از اين نقطه نظر برابرند که جامعه از يک معيار واحد يعني کار براي اندازه‌گيري فرآورده‌هاي مصرفي ميان آن‌ها، استفاده مي‌کند. اما شرايط کارگران با هم فرق مي‌کند؛ برخي قوي و برخي ضعيف‌اند، برخي تنها زندگي مي‌کنند و برخي ازدواج کرده‌اند و نياز بيشتري به فرآورده‌هاي مصرفي دارند. بنابراين چنين برابري حقوقي اساسا بر نوعي نابرابري بنا شده است و به‌همين‌علت مي‌تواند زمينه احياي تمايزات طبقاتي و نهايتا احياي سرمايه‌داري در جامعه باشد. اين حقِ بورژوايي و برابري مبتني بر نابرابري و اصل توزيع بر اساس «به هر کس به اندازه کارش» را نمي‌توان دل‌بخواهي نفي کرد. چرا که محصول دنياي کهن است و به‌صورت ضرورتي به ما رسيده است. اما چنان که مارکس گفت: «در فاز بالاتر جامعه کمونيستي، پس از ناپديد شدن تبعيت برده‌ساز فرد از تقسيم کار و همراه با آن تضاد بين کار ذهني و کار بدني؛ پس از تبديل شدن کار از صرفا وسيله‌اي براي زندگي به نياز اصلي زندگي؛ پس از افزايش نيروهاي مولد همراه با تکامل همه‌جانبه فرد و فوران همه چشمه‌هاي ثروت تعاوني، آري تنها در آن زمان مي‌توان از افق تنگ حق بورژوايي در تماميت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنين نقش کند: از هرکس برحسب توانايي‌اش و به هرکس برحسب نيازهايش!» (نقد برنامه گوتا: 17) اما اين روند، خودبه‌خود طي نخواهد شد و در دوران گذار سوسياليستي و تحت ديکتاتوري پرولتاريا بايد حق بورژوايي را هر آينه محدود کرد. اين محدود کردن بر بستر مبارزه طبقاتي در جامعه سوسياليستي و مبارزه با ايده‌ها و تفکرات مردم براي انقلاب صورت مي‌گيرد و افق جامعه از «توزيع بر اساس کار» به‌سمت «توزيع بر اساس نياز» جهت‌گيري مي‌کند2.

سوسياليسم چيست؟

کارل مارکس و فردريش انگلس آن اندازه که شيوه توليد سرمايه‌داري و نظام کاپيتاليستي را تحليل و تشريح و صورت‌بندي کردند، در مورد سوسياليسم و کمونيسم تصوير روشن و فرموله شده‌اي ارائه نکردند. اساسا امکان چنين کاري را هم نداشتند. مارکس و انگلس نه پيشگو بودند و نه روياپرداز. آن‌ها دانشمنداني بودند که با تحليل تضادهاي جامعه سرمايه‌داري، تاريخ جامعه بشري و چگونگي تحول و دگرگوني آن، چارچوبه کلي و خطوط عمده جامعه‌اي را صورت‌بندي کردند که بشريت مي‌تواند پس از سرنگون کردن دولت ديکتاتوري بورژوازي مستقر کند. بخش زيادي از ويژگي‌ها و تضادهاي اين جامعه، در جريان تحقق و اجراي آن قابل مشاهده و صورت‌بندي بودند. مارکس و انگلس در زمان حيات‌شان فقط شانس ديدن تصوير اوليه‌اي از دولت ديکتاتوري پرولتاريا را در کمون پاريس داشتند و از آن دولت مستعجل بسيار در تبيين تئوري مارکسيستي بهره بردند. اما اساسا شاهد استقرار يک جامعه و اقتصاد سوسياليستي نبودند. با اين وجود دقيق‌ترين فرمول‌بندي مارکس از چيستي جامعه سوسياليستي و دولت سوسياليستي در کتاب نبردهاي طبقاتي در فرانسه آمد و در برخي از آثار ديگرش هم‌چون نقد برنامه گوتا بيشتر تشريح شد. مارکس نوشت: «سوسياليسم اعلام انقلاب دائمي و ديکتاتوري پرولتاريا بهعنوان دوران گذار ضروري بهسوي الغاي کليه تمايزات طبقاتي، نابودي کليه روابط توليدي که اين تمايزات طبقاتي برمبناي آنها شکل ميگيرند، از بين بردن کليه روابط اجتماعي ملازم با اين روابط توليدي و سرنگون کردن تمامي تفکراتي است که از اين روابط اجتماعي برميآيند». (نبردهاي طبقاتي در فرانسه: 145) صورت‌بندي‌اي که بعدها در جنبش بين‌المللي کمونيستي و مشخصا در دوران انقلاب فرهنگي پرولتاريايي چين به «چهار کُليّت» معروف شد. مائوتسه‌دون مفهوم چهار کليت مارکس را از زير آوار بيرون کشيد و با کشف و فهم بيشتر ماهيت و قانون‌مندي‌هاي جامعه سوسياليستي، علم کمونيسم را از اين نظر تکامل داد3 و برمبناي همين جهش تئوريک و خطي، توانست انقلاب پرولتري در چين سوسياليستي (1976-1949) را به بالاترين قله‌اي برساند که تاکنون پرولتارياي جهان در عمل فتح کرده است. باب آواکيان در کمونيسم نوين، با اتکا به مفهوم چهارکليت مارکس، تکاملات مائو و جمع‌بندي از تجربه دولت‌هاي سوسياليستي شوروي (1956-1917) و چين (1976-1949)، درک ما از چيستي سوسياليسم و چگونگي حل بهتر تضادهاي جامعه سوسياليستي را فراتر از هر زمان برده است .4

بنابراين با توجه به مفهوم چهار کليت مارکس، تئوري مارکسيستي دولت -که  انگلس و لنين نقش مهمي در تدقيق آن داشتند- تکاملات مائو و سنتز نوين باب آواکيان مي‌توان گفت: مفهوم سوسياليسم ناظر بر سه پديده است که با هم ارتباط دروني دارند.

يکم) سوسياليسم به‌مثابه شکل حاکميت طبقاتي که پرولتاريا بر نيروهاي بورژوايي سابق و جديد حکم مي‌راند،

دوم) سوسياليسم به‌عنوان يک شيوه توليدي که در آن مالکيت اجتماعي جاي مالکيت خصوصي بر ابزار توليد را گرفته و هدف توليد نه کسب سود بلکه رفع نيازهاي جامعه است. در فرماندهي اقتصاد جامعه نه قانون ارزش و سود بلکه سياست رفع نيازهاي مردم، نابودي چهار کليت و کمک به پيشبرد انقلاب جهاني نهفته است.

سوم) سوسياليسم به‌مثابه يک دوران گذار که با مبارزات حاد طبقاتي، تحولات عميق اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي، جوش و خروش فکري و سياسي و خلاقيت و ابتکار و نوآوري‌هاي توده‌هاي مردم همراه است. هدف اين مبارزات نابودي چهار کليت، محو طبقات و تمايزات طبقاتي در مقياس جهاني و رسيدن به کمونيسم جهاني است.

در شماره بعد ضمن نقد درک حکمت از دولت، به محتواي دولت سوسياليستي از نظر مارکسيسم و تکامل‌يافته‌ترين درک از مارکسيسم در زمانه ما يعني کمونيسم نوين خواهيم پرداخت.

منابع:

- آنتي دورينگ. انگلس. ترجمه و انتشار از نشريه کارگر. 1978

- فقر فلسفه. مارکس. ترجمه از انتشارات سوسياليسم. 1979

- نبردهاي طبقاتي در فرانسه. مارکس. ترجمه باقر پرهام. نشر مرکز. 1381

- کار مزدي و سرمايه. مارکس. ترجمه جواد سيد حسيني و نفيسه نمديان پور. نشر لحظه. 1384

- نقد برنامه گوتا. مارکس. ترجمه سهراب شباهنگ. 1391

- کمونيسم نوين. باب آواکيان. ترجمه از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م). 1397

- خدمات فناناپذير مائوتسه‌دون. باب آواکيان. اتحاديه کمونيست‌هاي ايران (سربداران). 1366

- دولت و آزادي. باب آواکيان. منير اميري. نشر آتش. 1393

- کتاب آموزشي شانگهاي. اقتصاد مائوئيستي و مسير انقلابي به‌سوي کمونيسم. منير اميري. 1386

- مارکسيسم و جهان امروز. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

- تفاوتهاي ما. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

- يک دنياي بهتر. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

پانوشت:

  1. سه منبع و سه جزء ليبراليسم چپ؛ اومانيسم. آتش شماره 94 شهريور 1398
  2. در مورد توزيع در جامعه سوسياليستي نگاه کنيد به: (کتاب آموزشي شانگهاي فصل 11)
  3. نگاه کنيد به (خدمات فنا ناپذير مائو. فصل 6 ادامه انقلاب تحت ديکتاتوري پرولتاريا)
  4. نگاه کنيد به (کمونيسم نوين. بخش دوم 199-141) و (دولت و آزادي)

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

 

کنکور به‌مثابه يک صنعت

کنکور بهمثابه يک صنعت

پديده کنکور در ايران بيش از نيم قرن است که آينده نسل‌هاي مختلف را تحت تأثير قرار داده و تحولات مختلفي را در طول ساليان داشته است. اين مقوله در کنار ساير پديده‌هاي اجتماعي ابعاد گوناگون اقتصادي، اجتماعي و سياسي دارد و اکنون، در زمان شيوع ويروس کرونا، به پايگاه مهمي براي انواع نظريه‌پردازي‌هاي سياسي تبديل شده است. تا جايي که دعواهاي جناحي حاکميت نيز در اين عرصه بروز کرده و درنهايت، مافياي آموزش برنده ميدان نبرد از آب در مي‌آيد. آن‌چه بيش از هر چيز حائز اهميت است، موشکافي زيربناي اين مناسبات است تا بتوان تصميمات مناسب را در جهت تأمين منافع عمومي جامعه اتخاذ کرد. براي اين هدف، بايد بتوانيم به سوالاتي از اين دست پاسخ دهيم: نظام آموزش مطلوب از چه ويژگي‌هايي برخوردار است و نواقص نظام موجود چيست؟ آموزش بايد رايگان باشد يا آموزش پولي کارآمدتر است؟ و اين کارآمدي براي چه کساني است؟ آيا درجه پيشرفت و سعادت يک جامعه با مدرک افراد جامعه قابل اندازه‌گيري است يا ماهيت مناسبات اجتماعي درجه پيشرفت جامعه را نشان مي‌دهد؟

از دهه 70 شمسي در ايران شاهد تولد ساختار آموزشي پول‌محور در بدنه آموزش و پرورش بوديم و اين امر، خود را در بازگشايي مدارس غير انتفاعي توسط مديران بازنشسته و بانفوذ آموزش و پرورش وقت نشان داد. اين مدارس که همانند قارچ براي نسل پرجمعيت دهه 60 رشد کردند و خانواده‌هاي طبقات مرفه نيز به‌خاطر دوري از مدارس پرجمعيت و چند شيفتي آن دوره از آن‌ها استقبال کردند، سرمنشأ رشد روند آموزش پولي تا کنکور و بازگشايي مدارس کنکور شدند تا جايي که اکنون با مافياي آموزش و کارتل‌هاي آموزشي بزرگي چون قلم‌چي، گاج، مدرسان شريف و... روبه‌رو هستيم. اين ساختارها که سبک آموزش کالايي را به مانند ساير بنگاه‌هاي اقتصادي در انواع زمينه‌هاي سودآور سرمايه‌گذاري مي‌کنند و براي اجتناب از  ضرر ، زمينه‌هاي درآمدزايي جديد را به اجرا در مي‌آورند، با شکل‌گيري بحران کرونا با مشکلات بسيار مواجه شدند و نفوذ آن‌ها در ساختار حاکميت منجر شد که برگزاري ماراتُن کنکور با وجود خطرات جبران‌ناپذير به سياق سال‌هاي گذشته، اجرا شود.

از سوي ديگر، جمهوري اسلامي بيش از يک دهه است که برگزاري آزمون‌هاي مختلف را به محل درآمد مستقيم براي وزارت علوم و وزارت بهداشت تبديل کرده است، يک حساب ساده نشان مي‌دهد که وزارت علوم در طول سال با برگزاري آزمون‌هاي مختلف کنکور در مقاطع مختلف تحصيلي و اخيرا آزمون‌هاي استخدامي، با متقاضيان ميليوني، درآمد هنگفتي را به‌دست مي‌آورد و همگان مي‌دانيم سود حاصل از اين اقدامات غير قابل چشم‌پوشي است. وزارت بهداشت نيز به همين نحو عمل مي‌کند و رييس اين وزارت‌خانه، در برابر دوربين رسانه‌هاي عوام فريب از تلاش براي مقابله با کرونا، شعارهاي ريز و درشت سر مي‌دهد.

 بعد از اين‌که دعواهاي ميان حکومتي‌ها و ورزات‌خانه‌هاي مختلف به پايان رسيد، با ادعاي رعايت پروتکل‌هاي بهداشتي، دو آزمون کارشناسي ارشد وزارت علوم و وزارت بهداشت برگزار شد. گفته‌هاي شرکت‌کنندگان در هر دو مورد گوياي اين واقعيت بود که اگر داوطلبين خود موازين بهداشتي را رعايت نکنند، مشکلات گوناگوني به‌خاطر هجوم جمعيت و عدم رعايت فاصله‌گذاري اجتماعي و ساير موارد در برگزاري اين رويداد ايجاد مي‌شود. تصور کنيد اندازه‌گيري حرارت بدن داوطلبين، در شرايطي که افراد در گرماي شديد روز منتظر بوده‌اند، مي‌تواند ملاک مناسبي براي تشخيص باشد؟ اين يک نمونه از اجراي پروتکل «بهداشتي»اي است که به‌نقل از يکي از شرکت‌کنندگان، به‌دليل کمبود وقت تنها براي نيمي از داوطلبين اجرا شد. فاصله‌گذاري صندلي‌ها که قرار بود دو متر باشد، تنها يک متر از طرفين بوده و از جلو و عقب کمتر از يک متر بوده است. علاوه بر هجوم داوطلبين، حضور خانواده‌ها در زمان برگزاري کنکور، احتمال خطر را چند برابر کرده و از جانب پرسنل اجرايي نيز نکات مختلف عدم بهداشت ديده شده است.

سال‌ها است که براي حذف کنکور تلاش مي‌شود و يکي از شعارهاي وزراي علوم، هر ساله اميد به حذف کنکور است، اما شاهديم که ساختار آموزش پولي، در قالب دانشگاه‌هاي غير انتفاعي و غير دولتي و پرديس‌هاي بين‌الملل، ساختار پذيرش براساس سوابق تحصيلي را به ساختار آموزشي افزوده است و محل درآمدزايي وزارت علوم را گسترش داده است. چه افرادي داوطلب استفاده از دانشگاه‌هايي هستند که براساس سوابق تحصيلي پذيرش مي‌کنند؟ اغلب افرادي هستند که در آزمون کنکور، رتبه مورد انتظار را نمي‌آورند و در ترم دوم سال تحصيلي در فراخوان اين قبيل دانشگاه‌ها شرکت مي‌کنند. اين يعني بازي بُرد-بُرد وزارت علوم با دانش‌آموزان. هم هزينه ثبت نام کنکور و کلاس‌هاي کنکور را به جيب مي‌زنند، هم در ثبت نام دانشگاه‌هاي پولي با شهريه‌هاي گزاف سهم دارند.

امروز شاهد هستيم که با پولي شدن آموزش و فقر گسترده، شمار بالايي از کودکان از آموزش محروم هستند و نرخ بي‌سوادي در حال افزايش است.

نظام آموزش که اساس رشد علمي را تشکيل مي‌دهد، با وارد شدن به مناسبات سودجويانه، اساس جستجوگري و پرسش‌گري و خلاقيت خود را از دست داده و تنها به عاملي براي رقابت و برتري‌طلبي تبديل مي‌شود. تنها پروژه‌هايي تصويب مي‌شوند که سودآوري آن‌ها در پروپوزال اثبات شود! همين امر باعث مي‌شود که انتخاب رشته‌ها غيرکارآمد باشد و فارغ‌التحصيلان موجود بدون اين‌که از شغل و رشته خود رضايت داشته باشند، با آينده‌اي نامعلوم روزگار بگذرانند. شايد نمونه‌هايي از نظام آموزشي مناسب‌تر را بتوان در کشورهاي پيشرفته پيدا کرد و همان‌طورکه مي‌بينيم محصلين ايراني در روند فرار مغزها به آن مراکز هجوم مي‌برند. اما ساختار سرمايه‌داري در تمام جهان، روابط توليدي خود را در آموزش نهادينه کرده و تنها راه برون رفت از اين ساختار، تغيير بنيادين در مناسبات اقتصادي و اجتماعي سرمايه‌داري است. تغييري که ساختار مالکيت را از نظام آموزش برهاند و آموزش را از کالاي سودآور به علمي که اساس تحول و تکامل جامعه است بدل سازد  و همه افراد جامعه به اندازه نياز خود از آن بهره مند شوند.

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

ضرورت حمايت همه‌جانبه از زندانيان سياسي و ايجاد مبارزه سراسري

ضرورت حمايت همهجانبه از زندانيان سياسي و ايجاد مبارزه سراسري

شکل‌گيري و تثبيت جمهوري اسلامي با زندان، شکنجه و اعدام گره خورده است. با وخامت اوضاع و حاد شدن شرايط داخلي و بين‌المللي، جمهوري اسلامي بار ديگر هر چه بيشتر بر سرکوب‌ها افزوده است. زندان‌هاي جمهوري اسلامي مملو از هزاران هزار معترضي است که عليه ستم و استثمار فزاينده دولت سرمايه‌دار-دين‌مدار حاکم به‌پا خاستند. فشارها بر زندانيان، خاصه زندانيان سياسي، به‌شدت افزايش يافته است. برخي از آن‌ها در دادگاه‌هاي ضد انقلاب حکم‌هاي طويل‌المدت گرفته‌اند، از اين دسته همگي‌شان بدون دسترسي به اوليه‌ترين امکانات، ازجمله امکانات بهداشتي ، در شرايط شيوع کرونا در زندان‌ها، در معرض خطر مرگ قرار دارند، برخي از آن‌ها بدون تفهيم اتهام هم‌چنان تحت شکنجه‌هاي کشنده قرار دارند، برخي از آن‌ها اعدام شده و برخي ديگر در صف اعدام قرار دارند. دستگيري‌هاي گسترده افزايش فشار بر فعالين عرصه‌هاي مختلف و اعدام آن‌ها، هدفي جز مهار اعتراضات از خلال ايجاد فضاي ارعاب در جامعه ندارد.

به‌راستي شاهد شرايط سرکوب و کشتار وحشتناکي هستيم. اما بايد توجه داشته باشيم که حاکمان بيش از پيش هراس‌ناکند. تضادها و تنش‌هاي درون حاکميت بيش از آن است که سرداران جنايت توان پنهان کردنش را داشته باشند. دولت جمهوري اسلامي، با تمامي جناح‌هايش اعتبار و مرجعيتش را براي بخش بزرگي از توده‌ها از دست داده است. بسياري از کارت‌هايش براي اقناع و متحد کردن مردم حول اهدافش، سوخته است. ابتکار عمل در عرصه‌هاي اقتصادي، سياست‌گذاري و فرهنگي را از دست داده است. در چنين شرايطي است که جمهوري اسلامي، هراسان از اين که اوضاع بيش از اين از کنترلش خارج شود، در صدد استيلاي فضاي رعب و وحشت است.

راه مقابله با فضاي هراسي که جمهوري اسلامي قصد حاکم کردنش بر جامعه را دارد اتحاد بين قشرهاي مختلف توده‌ها، جنبش‌ها و خواست‌هاي اجتماعي است. توده‌هاي فرودست دي و آبان از 96 تا 98 ، چه در زندان و چه بيرون از زندان، فراموش نشده‌اند. معلمين، دانشجويان، وکلا، فعالين زنان، فعالين محيط زيست و... بيهوده رنج شکنجه‌گاه‌هاي دولت اسلامي را بر دوش نمي‌کشند. معترضين خشمگين خيابان دچار ياس و نسيان حاصل از خفقان نخواهند شد. با اين وصف، نه‌تنها بر کمونيست‌ها بلکه بر تمامي فعالين عرصه‌هاي مختلف است که در اتحاد با ساير خواست‌هاي اجتماعي به يک مبارزه سراسري دامن بزند. خواست و ضرورت وحدت بين جنبش‌هاي و خواست‌هاي اجتماعي، يک خواست دل‌بخواهي نيست. اين وحدت پايه مادي دارد: فقر، قوانين شريعت، استبداد سياسي، حجاب اجباري و ستم برزن، جنگ‌هاي ارتجاعي در منطقه، ستمگري ملي و نابودي محيط زيست، ستون‌هايي هستند که بناي اين دولت سرمايه‌دار-دين‌مدار بر آن‌ها استوار است.  موجوديت اين حکومت با تضادهاي فوق در هم تافته شده است. بنابراين تمامي اين تضادها برخاسته از وجود يک واقعيت است و همگي‌شان در ارتباط با يکديگر قرار دارند.

تحت چنين شرايطي جنبش کارگري و کارگران مبارز که امروز با اعتصابات پي در پي و با پايداري و استقامت عليه ستم و تبعيض و بي‌حقوقي به‌پا خاسته‌اند مي‌توانند پرچم‌دار ضديت با ستمگري ملي، زن‌ستيزي و استبداد نيز باشند. اين جنبش و ساير جنبش‌هاي اجتماعي نيز مي‌توانند صداي رساي لغو احکام سياسي-امنيتي براي زندانيان سياسي باشند. هيچ جنبش اجتماعي‌اي نمي‌تواند و نبايد محدود به مطالبات «دروني» خود باشد. به‌ويژه در شرايط کنوني و براي جلوگيري از مسلط شدن فضاي ترس و ارعاب مبارزه و اتحاد سراسري بين جنبش‌هاي مختلف بر سر تضادهاي پايه‌اي اين نظام و پيش‌برد مبارزات، گامي ضروري است. گامي ضروري در جهت سرنگوني ديکتاتوري بورژوايي جمهوري اسلامي.

در اين ارتباط، توجه به يک نکته پايه‌اي ضروري است. در پيش‌برد اين مبارزات ما با يک دولت سروکار داريم. بنابراين وقتي از شکاف‌ها، تضادها و هراس‌هاي دولت جمهوري اسلامي گفتيم، به منظور عطف توجه به فرصت‌هايي بود که در اختيار داريم. اما هم‌چنين بايد تاکيد کنيم، به‌رغمِ حاد بودن شرايط براي جمهوري اسلامي، تضادهاي بين‌الملي و تحريم‌هاي سنگين امپرياليستي که بار عمده‌اش بر گرده توده‌ها سنگيني مي‌کند، و تغييرات سياسي منطقه و شکل‌گيري اتحادهاي جديدي که عرصه را بر جمهوري اسلامي تنگ کرده، اين دولت به‌مثابه يک دولت در زد و بندهاي سياسي و مانوردهي ميان قدرت‌هاي امپرياليستي رقيب تلاش مي‌کند تا بحران‌هايش را مديريت کرده و از بحران «عبور» کند. هرچند عرصه برايش بسيار تنگ شده است. به‌اين‌ترتيب در اين وهله سرعت عمل و ابتکار عمل کمونيست‌ها و ساير نيروهاي مترقي از اهميت حياتي برخوردار است. درغلتيدن به هويت‌گرايي در جنبش‌هاي اجتماعي -حال اين هويت‌گرايي چه کارگري باشد، چه صنفي باشد و چه ملي باشد و چه ساير اشکال هويت‌گرايي- امکان هر گونه مبارزه سراسري عليه دولت را محدود و درنهايت مسدود مي‌کند.

نکته مهم ديگر اين‌که الغاي نهايي اين ستم‌ها به‌صرف سرنگوني جمهوري اسلامي گره نخورده است. سرنگوني جمهوري اسلامي تنها اولين گام براي لغو اين ستم‌ها است. اما زوال و محو نهايي آن‌ها در گرو پيروزي انقلاب کمونيستي و سرنگون کردن کل ديکتاتوري بوژوايي است. ما تاکيد داريم که براي حل تضادها بايد تضادها را شناخت و با اتکا به سنتز تجربيات تاريخي به تحليل وضعيت کنوني پرداخت. کمونيست‌هاي انقلابي ضمن اتحاد با جنبش‌ها و خواست‌هاي برحق توده‌ها، صريحا، افق و بديل خود را نيز پيش رو مي‌گذارند: افق ما انقلاب کمونيستي است و معتقديم که اين انقلاب بدون دست يازيدن به پيشرفته‌ترين حلقه شناخت (سنتز نوين کمونيسم) ممکن نيست.

زنده باد جمهوري سوسياليستي نوين ايران!

شکسته باد زنجيرهاي زندان ديکتاتوري بورژوازي جمهوري اسلامي!

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

 

پانوشت:

  1. حزب ما از اين تضادها به‌مثابه گسل‌هاي اساسي جمهوري اسلامي ياد کرده و ذيل هفت‌توقف، آن‌ها را صورت‌بندي کرده است. ما بيش از دو سال پيش در بهمن 96 بر ضرورت مبارزه سراسري حول اين تضادهاي هفت‌گانه تاکيد کرديم. براي

بحث مفصل‌تر در باب گسل‌هاي وضعيت و هفت‌توقف رجوع کنيد به سايت www.cpimlm.org

 

افزایش کشته شدگان تشنه لب در ماه محرم در بلوچستان

افزایش کشته شدگان تشنه لب در ماه محرم در بلوچستان

 

در طی روزهای اخیر, از جمله امروز دوشنبه ٣ شهریور مصادف با ٤ مُحرّم تعدادی از کودکان بلوچ که از بی آبی ناچار بودند برای برداشت آب آشامیدنی به گودالچه های غیربهداشتی آب ( بنام هوتگ) بروند, شوربختانه به داخل گودالچه ها افتاده و جان داده اند. اسفا که این یکی داستان پر آب چشم در کنار بقیه قصه های پرغصه بلوچستان حکایتی است ممتد و قدیمی.

 

اما اندوه جگرسوز این جان دادن ها همزمانی آن با ماه محرم است که مسئولین و هموطنان شیعه و مرکز نشین در این ایام عزای عاشورایی برای حسین و یارانش ضجه و ناله می کنند که عبیدالله بن زیاد آب را بر آنها بست و تشنه لب به شهادت رساند. این روزها همزمان با کشته شدن این کودکان به دلیل بی آبی, مداحان در سراسر کشور با مویه و زاری سوزناک شیون سر می دهند:  "ای تشنه لب عشق زینب, ای بی کفن ". یکی از فعالان رسانه ای بلوچ می نویسد چه تصادم تاریخی تلخی؟  زیرا در اول ماه محرم زینب غلامی‌پور، دختر تشنه لب ۸ ساله اهل روستای جکیگور راسک در داخل گودالچه افتاد و جان داد. امروز صبح نیز دو کودک در روستای شیخان کرگ شهرستان دشتیاری جان دادند.

 

بسیاری از کودکان مثل امیرحمزه ۷ ساله در روستای «هوت گت» شهرستان دشتیاری قربانی گاندو یا همان تمساح می شوند. همزمان با این مرگ های دردناک کودکان بلوچ, مراسم معرفی فرماندار شهرستان جدید التاسیس دشتیاری با حضور استاندار غیربومی برگزار شد. مراسمی که در آن یک بسیجی اهل محمودآباد مازنداران بنام عادل عفتی فرماندار یکی از محرومترین مناطق کشور شد, فرمانداری که نه زبان مردم آنجا را درک می کند و نه درد آنان را. حسرتا که اولین ماموریت فرماندار جدید برگزاری پرهزینه و پرشور شهدای تشنه لب کربلا یعنی عاشورای حسینی است که مردم سُنی مذهب و بلوچ روستاهای دشتیاری از آن حادثه ١٣٥٠ سال پیش در بیابانی برهوت در عراق ء فعلی کاملا بیخبر هستند. همانگونه که حاکمان زمان در سال ١٣٩٩ از تشنه لبی و پرپر شدن کودکان بلوچ در گودالچه های غیربهداشتی که ناچارا مورد استفاده حیوان و انسان است؛ کاملا بیخبر و بی اعتناء هستند.

لابد می پرسید شاید آب نیست؟ نخیر در جنوب استان و در منطقه دشتیاری حداقل سه سد بزرگ وجود دارد که لبریز هستند, اما مسئولین آب را احتکار کرده اند و آب در پشت سدها تبخیر می شود. وانگهی جمهوری اسلامی در چابهار در حال هزینه کردن هزاران میلیارد تومان برای شیرین کردن آب و انتقال آن به استانهای خراسان جنوبی و خراسان رضوی است. در حالیکه مردم بومی در لب دریا تشنه لب هستند.  لابد می پرسید شاید بودجه نیست؟ نخیر بودجه برای انتقال آب و یا برای طرح توسعه سواحل مکران و تغییر بافت جمعیتی و پروژه های نظامی و غیره فراوان است. همین امروز دوشنبه استاندار در جلسه دیگری در چابهار با حضور مسئولین (قاعدتا غیر بومی) شرکت کرد که در آن ۱۰۰۰ میلیارد تومان برای احداث فرودگاه جدید چابهار تصویب شد تا آقازاده ها و مسئولین از پایتخت و کلانشهرهای کشور براحتی به چابهار سفر کنند و پروژه های عظیم خود را در منطقه آزاد چابهار مدیریت کنند. اگر باور نمی کنید, سریال جدید و جاری "آقازاده ها" را ببینید که منعکس کننده ماهیت واقعی این نظام است؛ که اسم "پروژه در چابهار" توسط "آقازاده ها" بارها ذکر می شود. وانگهی با وجود داشتن یک فرودگاه عملی و کاردادی ٤٦ ساله در غرب چابهار (کنارک), آیا ساخت یک فرودگاه مختص منطقه آزاد چابهار در شمال شهر نسبت به محرومیت زدایی و تامین آب آشامیدنی مردم بومی ارجحیت و اولویت دارد؟ اگر بودجه نیست, چطور برای فرودگاه ثانوی منطقه آزاد چابهار بودجه است؟ چطور برای انتقال آب به خراسان بودجه است؟

 

در مقاله اخیر مریم طالشی در روزنامه ایران تحت عنوان "آب به بهای جان" ـ داستان غم‌انگیز غرق شدن کودکان سیستان و بلوچستان کی تمام می‌شود؟ تاکید شده است که ما مشکل منابع آب نداریم و مشکل از زیرساخت و نبود مدیریت صحیح است. آب می‌آید پشت سد ذخیره می‌شود و در نهایت به زمین‌داران بزرگ داده می‌شود که هندوانه می‌کارند و به عراق و ترکیه صادر می‌کنند در حالی‌که مردم آب خوردن ندارند. نکته دیگر این است که در مورد پروژه بزرگ انتقال آب دریای مکران از چابهار به خراسان رضوی، متأسفانه در اجرای این پروژه حق بزرگی از مردم محلی ضایع شده. پیمانکار پروژه طبق قانون باید برای جامعه محلی و مردم منطقه قبل از انتقال آب، شبکه آبرسانی ایجاد کند تا آنها از این پروژه منتفع شوند اما تا حالا که چنین اتفاقی نیفتاده است. هر بار می‌گوییم کاش بار آخر باشد، کاش دیگر کودکی قربانی نشود اما باز همان اتفاق به همان شکل می‌افتد. تا درد آب هست، بیم جان کودکان سیستان و بلوچستان هم هست؛ کودکانی که جان شان را بر سر آب می‌دهند.

 

شوربختانه لیست کودکان قربانی بلوچ برای قطره ای آب, طولانی و طولانی تر می شود و درجه قساوت و بیرحمی و بی اعتنایی مسئولین بیشتر و بیشتر. پسرک کوچکی بنام علی اکبر بشکار و دخترک کوچکی بنام یسنا دیگر  قربانیان چند روز پیش  بی دردی و بی مسئولیتی "مسئولین" بودند. این درد تاریخی برای خود نگارنده نیز تاسفبار و دردآور است. زیرا بخاطر دارم در دوران پهلوی در اواخر سال ١٣٥٦ زمانی که دانشجو بودم, از یکی از ساکنان منطقه دشتیاری که دکه ای در بازار قدیمی چابهار داشت درخواست کردم مقداری از آب هوتگ (گودالچه) در بطری ریخته و به شهر چابهار بیاورد. سپس به همراه او به ملاقات فرماندار چابهار رفتیم و از فرماندار درخواست کردم اگر می تواند کمی از آن آب (نسبتا زرد رنگ و غیربهداشتی) را بنوشد و گفتم که در آنصورت ما مطالبه و حرفی نخواهیم داشت. اما فرماندار نتواست بنوشد. ولی قول داد که به موضوع رسیدگی شود. در آن زمان رژیم پهلوی مشغول هزینه  بین ٥ تا ١٠ میلیارد دلار به پول آن زمان برای احداث یکی از بزرگترین پایگاه های نظامی خاورمیانه در غرب چابهار (یعنی کنارک) بود. اما اراده ای برای خرید چند تانکر آب جهت تامین آب آشامیدنی مردم وجود نداشت, و اکنون هم ندارد. علیرغم گذر قریب به نیم قرن وضع بدتر شده است. و این داستان پر آب چشم همچنان جاری است.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٣ شهریور ١٣٩٩

 

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌ , در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده (۲)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌

در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۲)

 

 

 

همانطور که در ابتدای قسمت اول این نوشته اشاره شد، رفیق ابراهیم علیزاده پس از چند سال کتمان و یا انکار وجود اختلاف سیاسی در تشکیلات، سرانجام تحت فشار واقعیات جاری در درون و بیرون از تشکیلات به وجود اختلاف سیاسی در کومه‌له و حزب کمونیست ایران اقرار نمودند. این، ناکامی‌ آشکاری برای ایشان و جناح تحت رهبری‌اش محسوب می‌شود. رفقا محقند از ایشان بپرسند شما که تا دیروز منکر اختلافات سیاسی بودید و آنرا غیر واقعی و یا دسیسۀ احزاب دیگر می‌دانستید و در این باره کلی انرژی و وقت تلف کردید، اکنون چه شده است که به وجود آن اقرار می‌کنید؟!

رفیق ابراهیم در مصاحبۀ خود با رادیو اینترنتی «دیالوگ» می‌گوید:

«بله، وجود اختلاف در میان حزب کمونیست ایران واقعی است، هر چند اطلاعات جمهوری اسلامی، تا حدی هم مخالفین سیاسی ما تلاش می‌کنند بزرگتر از آنچه که هست نشانش دهند و گسترشش دهند، اما با اطمینان اکثریت قاطع تشکیلات حزب و کومه‌له متحدند و در این باره نگرانی‌ای نداریم.»

چند سال قبل و از بدو شروع نقدها به نظرات و مواضع راست‌روانۀ معدودی از رفقای رهبری کومه‌له، رفیق ابراهیم ظاهراً خود را مسکوت نشان می‌داد. روشن بود که سکوت ایشان در قبال یک چنین نظراتی نشان از رضایت و سمپاتی به آنان است. بعد از مدتی که نقدها ادامه پیدا کرد، رفیق ابراهیم همزمان با انکار وجود اختلاف سیاسی، به بهانۀ چگونگی «شیوۀ برخورد به نظرات مخالف» ضمن به میان آوردن مباحثی، به سرزنش و حتی تحقیر رفقایی که با حساسیت به دیدگاه‌های راست‌روانه و انحلال‌طلبانۀ موجود در رهبری کومه‌له می‌پرداختند، روی آورد. از آنان به عنوان «مالیخولیایی و مریض»، «ذره‌بین‌‌گذار بر مغزها»، «کاشف گرایشات»، «سر کار گذاشتن خود»،  «تحقیر کردن خود»، و ... نام می‌برد. مدتی گذشت و با تعمیق اختلافات، این بار رفیق ابراهیم به طور آشکار این رفقا را به «حزب کمونیست کارگری» منتسب کرد. وقتی این هم کارساز نبود، در مرحلۀ بعد موضوع  «دشمن و جمهوری اسلامی» را به میان آورد.

تمام این تلاش‌های عبث به این خاطر بوده و هست که ایشان از همان روز اول می‌دانست که نقدها صرفاً به نظرات راست‌روانۀ رفیقی چون جمال بزرگپور محدود نمی‌ماند و به زودی رفقا در دفاع از سیاست‌های کمونیستی کومه‌له، نقدهای خود را مستقیماً متوجه خود ایشان خواهند کرد. پس در صدد این بود که بلکه بتواند در هر مرحله‌ای رفقا را به عقب‌نشینی و یا سکوت وادار نماید. برگزاری جلسۀ به اصطلاح آموزشی «فرهنگ و اخلاق کمونیستی در مجادلات سیاسی» از سوی ایشان، در واقع تلاشی بود برای بستن دهان‌ها و کارکردی به غیر از ایجاد  فشار علیه رفقا دربر‌نداشت. در ورطۀ عمل، فرهنگ و اخلاق غیرکمونیستی بود که تجلی می‌یافت و از این زاویه فشارهای زیادی به رفقا تحمیل می‌شد، اما هیچ کدام نتوانست اهداف مورد نظر ایشان را تأمین کند و در مقابل، دامنۀ نقدها روزبروز گسترش می‌یافت.

اگر تا دیروز رفقایی در این تشکیلات نظرات رفیق جمال بزرگپور مبنی «ادارۀ جامعۀ کردستان در دورۀ گذار توسط احزاب» را نقد می‌کردند، امروز و با اعلام رسمی همین نظر از سوی رفیق ابراهیم در مراسم روز کومه‌له روبه جامعۀ کردستان، نقدهای بسیاری نه تنها از سوی رفقای تشکیلاتی، بلکه از سوی احزاب چپ و کمونیستی در ایران و نیز در داخل جامعۀ کردستان گریبانگیر خود ایشان شده است؛ و این به راستی که طنز تلخی است که خود رفیق ابراهیم بازیگر اصلی آن است. فقط توسل به یک چنین اپورتونیسمی می‌توانست نظری را از روی «تاقچه» به پشت تریبون رسمی کومه‌له ببرد و آن را به سطح یک موضع و جهت‌گیری از سوی رهبری امروز کومه‌له برساند!

 (یادآوری: رفیق جمال قبلاً گفته بودند که نظرات خود را پیگیری نکرده و آن را روی تاقچه گذاشته‌اند.(

بله! با یک چنین روش(ترفند)هایی بوده است که سیاست و اعمال متضاد با  استراتژی سیاسی  و برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان و برنامه و استراتژی حزب کمونیست ایران، در این تشکیلات به طور خزنده قوت یافته و عملاً از سوی رهبری امروز کومه‌له به اجرا در می‌آید. برای ایشان مصوبات رسمی و اسناد کنگره‌ها هم فقط برای «تزیین ویترین» و «خالی نبودن عریضه» است، در این میان رفیق ابراهیم به طور عملی بیش از هر کس دیگری این اسناد و مصوبات را پایمال نموده است.  

رویکرد مورد اشاره فوق یعنی «دشمن‌تراشی» و «فرافکنی»، جایگاه ویژه‌ای در شیوۀ رفتار و برخورد جناح راست نسبت به رفقای منتقد دارد. پرونده‌سازی، حذف، تخریب و ترور شخصیت از مؤلفه‌های شوم چنین رویکردی است که روزانه علیه رفقا به کار گرفته می‌شود(نمونه‌ها بسیارند).

کافی است به صحبت خود رفیق ابراهیم که در بالا آمده است توجه کرد تا به عمق مضرات و عواقب ناگوار این رویکرد ناسالم پی برد. رفیق ابراهیم در جواب خود به اولین سؤال مجری رادیو دیالوگ در مورد وضعیت تشکیلات، پس از چند کلمه برای اقرار کوتاه به وجود اختلاف در تشکیلات، بلافاصله به «اطلاعات رژیم اسلامی» و «مخالفین سیاسی ما» اشاره می‌کند. برای هر کسی می‌تواند جای سؤال باشد که چرا دبیر اول یک حزب، در اولین جملۀ خود در یک مصاحبه در مورد اختلافات در حزبش، بلافاصله به دشمنان و مخالفین سیاسی حزبش اشاره می‌کند؟! این چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! شاید رفیق ابراهیم مجدداً بگوید «دارید ذره‌بین می‌گذارید و در لابلای کلمات می‌گردید!!»

کسی منکر توطئه و تلاش‌ و جنگ روانی رژیم اسلامی در عرصه‌های گوناگون علیه احزاب سیاسی اپوزیسیون (در اینجا کومه‌له) برای ضربه‌زدن و یا تضعیف آنها، نیست. اما برای اشاره به چنین واقعیتی، اگر کسی ریگی در کفش نداشته باشد، آن را نه در اولین کلام توضیحی‌اش دربارۀ وجود مثلاً یک مشکل و بحران سیاسی در حزب و تشکیلاتی؛ بلکه در جای مناسب خود به آن می‌پردازد. جدای از این، آغاز سخن و بلافاصله اشاره‌ای اینچنین به رژیم و یا مخالفین سیاسی، خود می‌تواند دل آنان را شاد کند از اینکه یک چنین ثقلی برایشان قائل شده‌اند.

رفیق ابراهیم در ادامه صحبت‌های خود، در مورد «شیوۀ برخورد به نظر مخالف» می‌گوید:

«... اعضای یک حزب انسان ماشینی نیستند، آنها انسان گوشت و پوست و استخوان و فکر و مغزند از رویدادهای پیرامون خود تأثیرات متفاوت می‌پذیرند، همۀ مسئله این است که با آن پدیده یعنی با پدیدۀ وجود نظر متفاوت در حزبی سیاسی چگونه رفتار می‌کنی. در کومه‌له و از همان اوایل تشکیل آن، از روزی که کومه‌له تشکیل شده می توانم بگویم یکی دو ماه بعد از تشکیل‌اش، دیدگاه متفاوت پیدا می‌شود و این بوده و تا به امروز هم آمده است. هیچ وقت در هیچ مقطع و مرحله‌ای از تاریخ سیاسی کومه‌له و بعدها که حزب کمونیست ایران هم تشکیل شد در تاریخ سیاسی حزب کمونیست هم هیچ مقطعی نیست که در آن اختلاف سیاسی وجود نداشته باشد و این تا وقتی به نتیجۀ عملی کاملاً متفاوتی منجر نشده باشد تا وقتی در پلنومی در  کنگره‌ای آنچنان فرموله نشده باشد آن اختلاف که اعضای کنگره اعضای تصمیم‌گیرنده در موضع انتخاب قرار بگیرند بین این یا آن، هیچ وقت بحران ایجاد نکرده است. در میان حزب کمونیست ایران در اوج شکوفایی فکری و سیاسی این حزب بر سر سوسیالیسم در یک کشور، بر سر علل انحطاط انقلاب کارگری در شوروی، بر سر ماهیت جنگ کومه‌له و دمکرات، بر سر تبیین جنگ ایران و عراق و نتایج بعد از پایان آن، بر سر بحث شورا و سندیکا و بسیاری بحث‌های دیگر همیشه اختلاف نظر بوده اما نهایتاً بحث شده و خط‌مشی سیاسی بر مبنایشان مشخص شده و به خط رسمی تبدیل شده و کسی هم نگران نبوده از اینکه مثلاً آن اختلاف سیاسی به چه چیزی منجر خواهد شد. مسئله این است که با این پدیده که طبیعی است چگونه برخورد می‌کنی و ممکن است در مرحله‌ای هم که به میان کنگره‌ای می‌آید یا در مرجعی تصمیم‌گیری اعضا در موضع انتخاب قرار بگیرند این به جای خود، اما به شیوۀ عادی و روتین حزبی چگونه با آن برخورد می‌کنی؟»

رفیق ابراهیم در اینجا ظاهراً از چگونگی شیوۀ درست برخورد به نظر مخالف صحبت می‌کند. در قسمت بعدی این نوشته به این موضوع پرداخته خواهد شد.

اما ایشان برای اینکه بتواند وجود دیدگاه‌ها و مواضع راست‌گرانه و انحرافی امروز خود و جناح تحت رهبری‌اش را توجیه کند بخشی از تاریخ این تشکیلات را به عاریه گرفته و با تحریف و وارونه‌نمایی آن، موقعیت امروزی خود و جناحش را متصل به آن می‌داند. ایشان عین همین صحبت‌ها را سال گذشته در جریان بخشی از سخنرانی خود به مناسبت روز کومه‌له و طی اعلام فراخوانی خصوصاً برای پیوستن مجدد طیف بریده از کومه‌له یعنی آنهایی که با حزب کمونیست ایران و برنامه‌ و استراتژی کمونیستی کومه‌له در کردستان مرزبندی دارند؛ بیان و آن را پشتوانه‌ای برای توجیه فراخوان مورد نظر خود نموده بود.( قبلاً وطی نوشته‌ای با عنوان فراخوان به خودی‌ها برای پیوستن به صفوف کومه‌له که در آرشیو همین سایت نیز موجود است، از جمله به نقد این ادعا و فراخوان مربوطۀ ایشان هم پرداخته‌ام.)

در اینجا نیز بایستی به رفیق ابراهیم گفت که دوران مورد اشارۀ شما، قطعاً که دوران شکوفایی فکری و سیاسی حزب کمونیست ایران و کومه‌له به حساب می‌آید و این خود قبل از هر چیز نشان بارزی از پیروزی جریان مارکسیسم انقلابی در نقد تمامی مواضع و دیدگاه‌های انحرافی و غیرکارگری رایج در جنبش چپ و کمونیستی ایران و نیز در درون خود این تشکیلات بوده است. هیچ یک از مواردی که شما اینچنین از آنها به عنوان «اختلاف» در آن دوران نام برده‌اید، مانعی بر سر راه اتحاد و انسجام تام سیاسی و نظری و عملی در صفوف این حزب و رهبری آن و پیشبرد امورات مبارزاتی این حزب ایجاد نکرده‌اند. خودتان هم خوب می‌دانید که در آن دوران هیچ یک از آن موارد به محملی برای تقویت افکار و نظرات راست‌روانه، غیرکارگری و غیرکمونیستی و چوب لای چرخ حزب گذاشتن تبدیل نشده است. اما در دوران حاضر چه؟

برای مثال اگر در دوران مورد اشارۀ شما، در مورد «تحقق سوسیالیسم در یک کشور»، در یک مورد اختلاف نظری وجود داشته و مباحث مکتوب بسیاری نیز پشتوانۀ روشنگری‌های لازم در این باره بوده است؛ این به تمامی از اختلاف نظر امروز شماری از رفقای هم‌جناحی شما در رهبری کومه‌له مبنی بر اینکه «سوسیالیسم در یک کشور قابل تحقق نیست»، آسمان تا زمین فرق می‌کند. رفیقی که در آن دوران در این خصوص صاحب‌نظر بوده است به استناد اظهارات خود وی هیچگاه آن بحث را به مفهوم مطلق و یا مجزا از شرایط روسیه نپنداشته است. تمام آن بحث، و نکته‌ای که شما در این باره به عنوان اختلاف در آن دوران از آن نام می‌برید، در رابطه با «بررسی زمینه‌های انحراف و شکست انقلاب پرولتری در شوروی» بوده است و نه چیز دیگری. رفیق صاحب آن بحث عمیقاً به تحقق سوسیالیسم و اهداف و برنامه‌های سوسیالیستی در ایران معتقد بوده و برای آن مبارزه کرده است.

کسانی که امروزه در تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ظاهراً ژست صاحب‌نظر به خود گرفته‌اند و اظهار می‌دارند که امکان تحقق سوسیالیسم در یک کشور وجود ندارد، بدون اینکه کمترین توان دفاع و استدلالی را در این زمینه از خود نشان داده باشند و بتوانند حداقل توضیح و یا شرح مشخصی در این باره بدهند؛ اظهارات خود را نه در رابطه با بررسی انقلاب اکتبر و چگونگی پیشرفت «ساختمان سوسیالیسم» در شوروی، بلکه به طور عام در رابطه با عدم برقراری سوسیالیسم در یک کشور مطرح می‌کنند، و این خود نمایانگر عمق تردید و بی‌باوری امروز ایشان نسبت به امکان برقراری سوسیالیسم است. وقتی که برعدم امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشورتأکید می‌کنند، کشوری مثل ایران مد نظرشان است. بنابراین از تبعات چنین موضعی، همان گونه که بارها از ایشان دیده و شنیده‌ایم به زیر سؤال بردن سیاست‌های کلان حزب کمونیست و کومه‌له، و نیز تردید و بدبینی نسبت به آلترناتیو سوسیالیستی در ایران و تلاش‌های صورت گرفته برای شکل گیری و استحکام چنین آلترناتیوی و بی‌باوری علیه نیروهای چپ و کمونیست در سطح سراسری و منطقه‌ای است.

هدف از توضیحات بالا این است که نشان داده شود مقایسه‌ای که امروزه رفیق ابراهیم ظاهراً برای توجیه وجود اختلاف نظر در این حزب با دوران گذشته و تاریخ این تشکیلات انجام می‌دهند کاملاً ناروا است. مواردی که رفیق ابراهیم از آن به عنوان اختلاف نظر در دوران حیات گذشتۀ این حزب از آن یاد می‌کند، به تمامی از اختلافات سیاسی و نظری امروز که هر یک از آنها به تنهایی در مغایرت و تباین با برنامه و استراتژی سوسیالیستی کومه‌له و حزب کمونیست ایران قرار دارد، جداست و به هیچ روی نمی‌توان آنها را از یک جنس و یک هدف دانست. برای مثال هیچ یک از اختلاف نظرات دوران گذشته در حیات این حزب که رفیق ابراهیم به آن اشاره دارد، در راستای انحلال حزب کمونیست ایران، بی باوری به امکان برقراری سوسیالیسم و بدیل سوسیالیستی در ایران، بی باوری و تردید نسبت به استقرار حاکمیت شورایی در کردستان، مماشات و سکوت در مقابل سیاست و اعمال ضدمردمی احزاب و جریانات ناسیونالیستی و ارتجاعی در کردستان، معامله‌گری با احزاب ناسیونالیستی، پشت‌کردن به استراتژی سوسیالیستی کومه‌له در کردستان،....نبوده است! هر مورد اختلافی که در آن دوران در حیات سیاسی و تشکیلاتی این حزب وجود داشته باشد، هیچگاه به این منجر نشده است که دبیر‌اول کومه‌له و یا دیگر رفقای رهبری (در تضاد با برنامه و سیاست‌های کومه‌له در کردستان) در پشت تریبون رسمی کومه‌له از احزاب ناسیونالیستی بخواهند که برای ادارۀ جامعۀ کردستان در دورۀ انتقالی-که خود سر‌آغاز حاکمیت احزاب در جامعه است-وارد دیالوگ و چانه‌زنی شوند(کاری که رفیق ابراهیم سال گذشته در مراسم روز کومه‌له به آن مبادرت نمود و در حال حاضر کومه‌له را هم در آن مسیر قرار داده است).

مواردی که رفیق ابراهیم در دوران گذشتۀ  حیات حزب مورد اشاره قرار می‌دهد، با توجه به مباحث و پلمیک‌های صورت گرفته در خصوص آنها، به نوبۀ خود مایه رشد و شکوفایی حزب بوده است. اما آیا ایشان می‌تواند نشان دهد که اختلافات امروز با آن رفتار و روش مخرب جاری از سوی صاحبان اختلاف(که خود یکی از آنان است)، موجب رشد و تقویت این تشکیلات و تأمین اهداف و سیاست‌های انقلابی و کارگری و کمونیستی و حفظ نیرو و یکپارچکی و انسجام در صفوف این تشکیلات خواهد بود؟!

 

ادامه دارد.

پویا محمدی

۳ شهریور ۱۳۹۹

۲۴ آگوست ۲۰۲۰

 

 

 

 

August 23, 2020

چهل و یک سال گذشت! (به مناسبت ۲۸  مرداد ۵۸ روز هجوم نظامی به کردستان)

چهل و یک سال گذشت!

(به مناسبت ۲۸  مرداد ۵۸ روز هجوم نظامی به کردستان)

چهل سال از دستور "جهاد" خمینی جنایتکار علیه مردم کردستان گذشت. جنبش و مبارزات رادیکال و چپ گرایانه مردم در کردستان (و نه یک جنبش همه با هم) در مقطع انقلاب بهمن ماه ۵۷ و در چند ماهه بعد از آن در واقع تداوم مبارزات رادیکال و انقلابی علیه استبداد و ارتجاع تازه به قدرت رسیده و در دفاع از اهداف آزادیخواهانه ای بود که نیروهای آزادیخواه و رادیکال و چپ در سراسرایران و کردستان در انقلاب ۵۷ مدنظرداشتند. نیروهای آزادیخواه به درست عنوان، "سنگر انقلاب" را بر روی تداوم مبارزه رادیکال مردم در کردستان گذاشته بودند. هدف بلاواسطه و عاجل هجوم نظامی جمهوری اسلامی به دستور خمینی جنایتکار در ۲۸ مرداد ۵۸ و تصرف شهرهای کردستان توسط ارتش وسپاه پاسداران تلاش برای سرکوب این آخرین عرصه سنگر انقلاب مردم ایران و کردستان بود. حمله به دستاوردهایی بود که به همت جنبش رادیکال، آزادیخواهانه  و چپ در حیات سیاسی و اجتماعی مردم کردستان در همان چند ماه به دست آمده بود. در آن مدت کوتاه آزادیهای وسیع سیاسی، اتحاد و تشکل کارگری و توده ای، اعمال اراده مستقیم توده کارگر و مردم در اداره امور جامعه و به دست گرفتن سرنوشت خود بخشا از کانال شوراها و نهادهای مستقیما مورد انتخاب و مسلح خود، جنب و جوش وسیع مبارزاتی توده کارگر و زنان و مردان زحمتکش شهر و روستاها، گسترش و تعمیق مبارزه طبقاتی و ارتقاء خودآگاهی طبقاتی و سیاسی و حق طلبانه، تقابل با ارتجاع مذهبی و غیر مذهبی محلی و جنبشها و سنتهای عقب مانده، نقد و افشای هر چند نارسای ناسیونالیسم و حزب دمکرات به عنوان تحزب آن،  به میدان آمدن وسیع زنان به عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی، پایان گرفتن عملی ستم ملی و در یک تصویر کلی پایان استبدادو اختناق و دیکتاتوری و پایان اعمال حاکمیت از بالای سر مردم ولو کوتاه مدت تجربه شد. اینها دستاوردهایی بود، که ضد انقلاب اسلامی تازه به قدرت رسیده و ارتجاع محلی ظرفیت تحمل آن را نداشتند.به همین دلیل از همان فردای انقلاب ۵۷ هیئت حاکمه بورژوایی و ارتجاعی جدید با دولت موقت و بعدا غیر موقت آن و با همگامی ارتجاع مذهبی و مکتب قرآنی، و آخرین پس مانده های عشایر و فئودالها و قیاده موقت علیه مردم کردستان و دستاوردهای پیشرو آن مدواما توطئه چیدند. نهایتا حمله نظامی به کردستان این روند قدرتمند تر شدن صف آزادیخواهی و تداوم انقلاب با پتانسیل قوی چپ را قیچی کرد. ناگفته نماند حمله نظامی به کردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ خلق الساعه اتفاق نیفتاد. قبل از آن جمهوری اسلامی تعرض به زنان و حقوق زنان، حمله به کارگران بیکار تهران و اصفهان در همان اول ماه قدرت گیری خود در اسفند ۵۷ را سازمان داد. در ادامه در فروردین و بهار ۵۸ جنگ خونین سنندج و ترکمن صحرا را سازمان داد. سرکوب و اسلامی کردن دانشگاههای سراسر ایران را در دستور گذاشت.  حمله به سازمانهای چپ و رادیکال سراسری را در دستور گذاشت. به منظور تحمیل حاکمیت سیاه و اسلامی خود، مضحکه "رفراندوم آری یا نه " به جمهوری اسلامی را سازمان داد. (مردم کردستان در مضحکه رفراندوم شرکت نکردند) حمله و کشتن مردم در ۲۳ تیر مریوان و دهها طرح و توطئه ارتجاعی دیگر را در سراسر ایران و کردستان به اجرا گذاشت. حاصل مجموعه این اقدامات و حمله نظامی به کردستان ، در راستای سرکوب انقلاب و تحمیل حاکمیت بورژوا اسلامی مورد حمایت قدرتهای جهانی و ارتجاع محلی بود.

اما این یک تصویر از تحولات مهم آن دوره است. تصویر مهمتر شکل گیری  مقاومت  و مبارزات توده ای و مسلحانه دردفاع از دستاوردهای آزادیخواهانه انقلاب ۵۷ و مقابله با تعرض جمهوری اسلامی به اراده مردم کردستان برای به دست گرفتن سرنوشت خود بود. عروج جنبش مقاومت توده ای و مسلحانه در مقطع ۲۸ مرداد ۵۸ و بعد از آن اساسا به ابتکار کمونیستها و کومه له آن وقت ممکن شد. بیانیه "خلق کرد در بوته آزمایش" که توسط  رهبری وقت کومه له صادر شد، از نظرمن مانیفست و پلاتفرم اولیه شکل دادن به جنبش مقاومت توده ای و مسلحانه به ابتکار کمونیستها در آن دوره بود. به نظر من اگر قطب چپ و مشخصا کومه له در آن مقطع تصمیم به سازماندهی مقاومت و تداوم مبارزه در ابعاد توده ای و مسلحانه را نمیگرفت، قطب راست و مشخصا حزب دمکرات کردستان به چنین کاری دست نمیزد. این فقط ادعای تحلیلی من نیست، کارکرد حزب دمکرات در مقطع انقلاب ۵۷ وضدیت و کارشکنی او در مقابل مبارزات رادیکال توده کارگر و مردم زحمتکش و برای مقابله با قدرتمند شدن شدن نیروها  و ترند چپ و سوسیالیستی در چند ماهه قبل از تهاجم ۲۸ مرداد با دهها فاکت بزرگ سیاسی و اجتماعی که در حافظه جامعه و ما فعالین سیاسی و مبارزین آن دوره ثبت شده این واقعیت را اثبات میکند. به سهم خود بارها در این مورد نوشتم و اگر لازم باشد این اقعیت را برای نسل جوان و مبارز این دوره دوباره بازگو میکنیم. حزب دمکرات در آن دوره طبق  هدف و پلاتفرم شناخته شده ناسیونالیسم کرد در تلاش برای شریک شدن در قدرت سیاسی با حاکمیت اسلامی تازه به قدرت رسیده، با اندک امتیازات سیاسی و فرهنگی بود. بر روی این موضوع مانوور میکرد.  خود را برای سازماندهی و مقاومت توده ای و مسلحانه آماده نکرده بود، بلکه به آن تحمیل شد. همین جا لازمست تاکید کنم، در بطن تظاهراتهای توده ای علیه رژیم سلطنت و برای سرنگونی آن و سپس در تداوم مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی و ارتجاح محلی جنبش رادیکال و سوسیالیستی  مبتکرانه و متفاوت و متمایز از جنبش ناسیونالیستی و راست جامعه کردستان در صحنه حاضر بود. از آن دوره تاکنون صحنه مبارزه سیاسی کردستان شاهد عرض اندام دو جنبش متفاوت از هم، در یک طرف جنبش چپ  و سوسیالیستی و در طرف دیگر جنبش  راست و ناسیونالیستی است.

 

لازمست تاکید کنم که سازماندهی مقاومت مسلحانه و مبارزات توده ای در مقابل جمهوری اسلامی، جایگاه بسیار مهمی در سد کردن تعرض افسار گسیخته رژیم برای  سرکوب سریع و شتابان سنگر انقلاب و مبارزه مردم کردستان و ایران داشت. تعرض نظامی جمهوری اسلامی بعد از سه ماه شکست خورد. پیروزی برای مقاومت و مبارزه حق طلبانه مردم کردستان و نیروهای سیاسی و مسلح به دست آمد. شکست خمینی و ضد انقلاب به قدرت رسیده در جنگ سه ماهه، بسیاری از توطئه ها و معادلات ارتجاعی جمهوری اسلامی را علیه مردم ایران و کردستان به هم زد. نه تنها در کردستان، بلکه در سطح سراسری هم بار دیگر و به نحو تعیین کننده ای تناسب قوا به نفع جبهه مبارزه علیه رژیم اسلامی  و به نفع نیروهای رادیکال و انقلابی چرخید. روند سرکوب انقلاب و بازپس گیری دستاوردهای آن در سطح سراسری به شدت کند شد. جنبش کارگری و جنبشهای رادیکال اجتماعی و نیروهای اپوزیسیون و مشخصا نیروهای چپ و سوسیالیست نفسی تازه کردند. فرصت فعالیت و ابراز وجود بیشتر پیدا کردند. این روند تا سرکوب خشن ۳۰ خرداد ۶۰ ادامه پیدا کرد. در خود کردستان بعد از جنگ سه ماهه حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی برچیده شد. مردم شهرو روستاهای کردستان در فضایی آزاد، همانند چند ماهه بعد از انقلاب ۵۷  فرصت به دست گرفتن سرنوشت و اعمال مستقیم حاکمیت خود را ولو کوتاه مدت پیدا کرده و دستاوردهای آن دوره که بالاتر به آن اشاره کردم، کاملتر و وسیعتر تجربه کردند.

۲۸ مرداد ۵۸ حاوی پیام بسیار مهم و تعیین کننده ای بود. پیام سازماندهی مقاومت و مبارزه برای آزادی و انقلاب. سازماندهی جنبش ومبارزه متفاوت به دور از محاسبات و معامله گریهای جنبش راست و ناسیونالیستی .  پیام ممکن بودن سازماندهی جنبش توده ای و اجتماعی سیاسی ونظامی علیه حاکمیت ارتجاع تازه به قدرت رسیده که به نام انقلاب، سرکوب انقلاب مردم ایران را و یکی از حلقه های مهم تداوم آن یعنی مبارزه مردم در کردستان که بدرست کمونیستها و آزادیخواهان ایران نام "سنگر انقلاب" بر آن نهاده بودند را در دستور داشت. چهار دهه قبل دقیقا به همت و ابتکار کمونیستها و آزادیخواهان در کردستان جنبش متمایز و راه متفاوت و امید بخشی پیش پای مردم خواهان تداوم انقلاب و تشنه آزادی و رفاه و سعادت  گذاشته شد. اکنون در دوران تعیین کننده و پرتحول کنونی با  تجارب بسیار غنی مبارزات رادیکال گذشته و با خودآگاهی و توانایی بیشتر سرنگونی جمهوری اسلامی و تحقق آزادی و برابری و رفاه را به عنوان هدف فوری خود باید و میتوانیم متحقق کنیم.

***

 

 

"آموختن بر پشت شیر نیست" در جواب به رفیق صلاح مازوجی

"آموختن بر پشت شیر نیست"
در جواب به رفیق صلاح مازوجی
 
رفیق صلاح مازوجی در نوشته که اخیرا منتشر کرده است، وجود گرایش راست و ناسیونالیستی را در نزد نزدیک ترین رفیق سیاسی خود " کشف" کرده است. نزدیک به دو سال و نیم پیش رفیق ابراهیم علیزاده در بحثی پیرامون " اخلاقیات کمونیستی در مجادلات سیاسی"، یعنی زمانی که هنوز نمی دانست چنین " اخلاقیاتی" یقه خود وی را نیز خواهد گرفت نوشت:
" ...بین کلمات، فتحه و ضمه‌ها می گردنند، نوشته‌ها را زیر و رو می کنند، تا شاید چیزی برای توجیه آن چه که در ذهنشان نسبت به رفیقشان می گذرد، پیدا کنند. اگر هم کم آوردند به آنچه خود آنرا "تئوری مارکسیسم" می دانند، متوسل می شوند و نامش را هم می گذارند  مبارزه ایدئولوژیک. در این فرهنگ بدگمانی و سوء ظن به بغل دستی رواج پیدا می کند. همه سعی می کنند علل ناکامی ها را در درون تشکیلات جستجو کنند. سوء ظن به جان آدمها می افتد. همیشه نگران اند مبادا رفیق بغل‌ دستی، فریبشان دهد. چنین روش و منشی را جدی بودن در مبارزه سیاسی می نامند طبیعی است که این نگرش و این فرهنگ فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می کند. ( نقل به معنی)"
محتوای مقاله رفیق صلاح مازوجی در عین نامنسجم بودن و سطحی بودن آن، نشانه بارز فعال شدن چنین روشی در نزد ایشان است، روشی که به نظر می رسید بعد از انشعاب کمونیسم کارگری در سال 1990 در حزب ما منسوخ شده است. من بر خلاف بعضی از رفقا که می گویند، اختلاف سیاسی شفاف نیست، فکر می کنم همین نوشته رفیق صلاح و مقایسه آن با ادبیات و اسناد جا افتاده حزب کمونیست ایران و کومه له نشانه وجود یک شکاف جدی است و آنهم چیزی نیست جز شکاف بین یک کمونیسم اجتماعی و مسئول  و یک کمونیسم کتابی و منزوی، که البته بر خلاف روشنفکران اصیل، حتی از کتاب ها نیز خوب نیاموخته است.
آنچه که رفیق صلاح در مقاله خود نوشته است، در واقع چیزی جز همان مطالبی نیست که چند هفته قبل در یک جلسه تشکیلاتی با اعضاء حزب در خارج کشور اظهار داشت. البته در همان جلسه پاسخ مستدل و لازم را از اکثریت رفقای شرکت کننده در جلسه دریافت کرد. اما همانطوریکه انتظار می رفت، این پاسخ ها بر ذهنیت دگماتیک ایشان موثر نبود و این بار آنرا به صورت نوشته ای هم منتشر کرد.
آنچه که من در این نوشته کوتاه میخواهم به آن بپردازم، پاسخ به محتوای مقاله رفیق صلاح مازوجی نیست، بحث در مورد افسانه خبات، کمیته دیپلماسی و جبهه مشترک نیروهای چپ و غیره را به فرصتی دیگر موکول می کنم. فعلا در این یادداشت  می خواهم تفاوت بین این دو نوع کمونیسم را در برخورد به برخی از مسائلی که در نوشته رفیق صلاح آمده است، نشان دهم.
کمونیسم رفیق ابراهیم وحدت طلب و مسئول است، کمونیسم رفیق صلاح انزوا طلب و نامسئول است. بگذارید از نمونه اول شروع کنم:
رفیق صلاح به یک بند از پیش نویسی که حدود ده سال قبل از جانب رفیق ابراهیم، در ده، دوازده بند، در مورد تنظیم مناسبات با احزاب کردستانی، برای بررسی و تصمیم گیری به جلسه مشترک کمیته مرکزی حزب و کومه له آورده بود، اشاره می کند. این پیش نویس در شرایطی تهیه شده بود که تحت تاثیر تبلیغات گسترده ای که پیرامون تشکیل کنگره ملی کرد، در آن هنگام در جریان بود، فضای وحدت طلبی به شدت در میان مردم همه بخشهای کردستان رواج پیدا کرده بود. شرکت در تدارک کنگره ملی کرد هم سیاست رسمی حزب ما بود. احزاب فعال در کردستان ایران ( در آن هنگام 9 حزب ) برای هماهنگی و تعیین نمایندگان کردستان ایران در پروسه تدارک کنگره ملی، بنا به ضرورت دور هم حمع می شدند. 
من به عنوان کسی که در بعضی از جلسات تدارک کنگره ملی کرد شرکت داشته ام، می دانم در آن دوره با توجه به اینکه حزب تصمیم گرفته بود که در پروسه تدارک کنگره ملی شرکت کند، و همه احزاب کردستانی از چپ و راست هم در آن شرکت داشتند، برخورد ما به موضوع تشکیل جبهه کردستانی، نسبت به آنچه که در قطعنامه مصوب کنگره آمده بود، منعطف تر بود. البته در همین باصطلاح سندی هم که رفیق صلاح به آن اشاره دارد، به نوعی عملا ناممکن بودن تشکیل جبهه آشکار است. به هر حال در فضای وحدت طلبی که در آن دوره وجود داشت، چنین فرمول بندیهائی چندان غریب به نظر نمی رسیدند. آخر ما که حاضر بودیم با همه گروهها از چپ و راست در پروسه تدارک کنگره ملی کرد، که قرار بود نقشی مثلا مانند اتحادیه عرب را بازی کند شرکت کنیم،  چنین فرمول بندی آنهم به عنوان طرح بحث کاملا قابل درک بود. متن مورد نظر در چنین فضائی تنظیم می شود و برای تدقیق و حک و اصلاح به جلسه کمیته مرکزیها آورده می شود و بعد از بحث کردن اصلاح آن به خود رفیق ابراهیم واگذار می شود و وی نیز بند مورد اشاره رفیق صلاح در نوشته شان را به صورت زیر اصلاح می کند:
• "همکاری در جهت جلب پشتیبانی مادی و معنوی احزاب مترقی، سازمانهای کارگری، مردم آزادیخواه و گروهها و سازمانهای بشردوست در سراسر جهان از جنبش حق طلبانه مردم کردستان.
• همکاری در زمینه های اطلاعاتی و امنیتی بمنظور خنثی کردن توطئه های جمهوری اسلامی بر علیه احزاب سیاسی در کردستان.
• همکاری و ایجاد هماهنگی برای خنثی کردن فشارهای احتمالی دولت مرکزی عراق و هماهنگی در مناسبات رسمی و دیپلماتیک با حکومت اقلیم کردستان.
• همکاریهای فنی و تکنیکی در خدمت کاراتر نمودن دستگاههای رسانه ای و کمک رسانی و ایجاد تسهیلات در زمینه های گوناگون دیگر.
• اتخاذ موضع مشترک (از طریق بیانیه ی مشترک و یا عمل مشترک) در ارتباط با رویدادهای سیاسی مهم و فراخوان لازم در مواردی که ضرورت سیاسی مهمی آنرا ایجاب میکند". ( سند تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی در کردستان)
رفیق ابراهیم در کنگره 15 طی سخنرانی مفصلی از طرح نهائی ارائه شده سند به کنگره دفاع می کند و کنگره با اکثریت نزدیک به اتفاق آرا آنرا تصویب می کند. از آن پس رفیق ابراهیم در شبکه های تلویزیونی مختلف و پانل ها و مصاحبه ها، بارها از آن دفاع کرده است. من خود چندی پیش چند پارگراف از سخنان این رفیق را در جواب به یک خبرنگار، مربوط به همان سالها در صفحه فیس بوکم نقل کردم.  
حالا شما فکرش را بکنید، چگونه سوء ظن مورد بحث، امروز کار را به جائی می رساند که نه تنها به سند رسمی تصویب شده ای که خود رفیق ابراهیم در کنگره از آن دفاع کرده است، استناد نمی شود، بلکه پیش نویس داخلی آن، که به عنوان مبنای بحث طرح شده بود، بدون توجه به زمان و مکانی که در آن تهیه شده است، به عنوان سند "گرایشی که میخواهد ما را زیر هژمونی ناسیونالیستها ببرد"، از جانب رفیق صلاح مازوجی عرضه می شود. اگر این دقیقا اثبات عملکرد همان فرهنگی نیست که در نقل قول بالا آوردم، پس چیست؟
مسئله دیگری که محور "کشف جدید" رفیق صلاح مازوجی است، به سخنرانی روز کومه له امسال بر می گردد. در این سخنرانی رفیق ابراهیم چهار فراخوان مجزا از هم را مطرح می کند، فراخوان اول در واقع خطاب به رفقای خودمان است و پیامش این است که: رفقا از وجود اختلاف سیاسی نهراسید. چنانچه در اوج رونق نظری حزب رفقای سطح رهبری ما بر سر بسیاری از مسائل مهم آن دوره سیاسی، نظری، جهانی و محلی اختلاف نظر داشتند و همین اختلاف نظرها نه تنها به تنش منجر نمی شد، نه تنها رفقا در دیالوگ با همدیگر نهایت ادب و احترام را رعایت می کردند، بلکه این بحثها به حزب در نزد کمونیستهای ایران و منطقه حرمت و اعتبار هم بخشیده بود.( نقل به معنی از سخنرانی رفیق ابراهیم).
فراخوان دیگر خطاب به کمونیستهای کردستان بود. واقعیتی را یادآوری کرد: "کومه له کمونیست، بستر اصلی چپ کردستان است. به این بستر که بسیاری از شما خود در ایجاد آن نقش داشته اید، بپیوندید. اگر دور شده اید، دوباره بر گردید. حزب کمونیست ایران نه تنها مانع نیست، بلکه در کمال انعطاف این امکان پیوستن را تسهیل کرده است " ( نقل به معنی از همان منبع). آیا این دنبال نخود سیاه رفتن است. یا راه نشان دادن برای اجتماعی شدن بیشتر جریان سوسیالیستی در جامعه کردستان. برای کسی که مدام نه به جامعه بلکه به آنچه که خود از " کمونیسم" خوانده است نظر دارد. و چیزی از زندگی واقعی مارکس و رهبران جنبش طبقه کارگر جهانی نیاموخته است و از مارکسیم هم برای خود مذهبی ساخته است در کنار مذاهب دیگر، چنین فراخوانی، نگرانش می کند که مبادا توطئه ای برای ناخالص کردن و به بیراهه بردن حزب در کار باشد.
فراخوان سوم، سخنرانی روز کومه له خطاب به احزاب سیاسی کردستان بود. احزابی که در هر شرایطی انقلابی و غیر انقلابی اما بحرانی، این ظرفیت را دارند که هرکدام هزاران نفر را مسلح کنند، محاطب این فراخوان هستند. با مثال ساده ای که مردم دریابند که مشکل چیست و دریابند که راه حل هم ممکن است از ترافیک لایت صحبت میکند و برای اینکه به مردم کردستان هم که مدام نگران تکرار تجربه تلخ و خونین جنگ داخلی هستند ، اطمینان بدهد که این سخنان دیپلماسی نیست، تا آنجا که به ما مربوط می شود،" بر پشت شیر نیست"، می تواند عملی شود. این یعنی موضع فرد کمونیستی که پایش روی زمین است. اما کمونیستی که پایش روی هوا است، چنین فراخوان مسئولانه ای را همنوا با طرح تشکیل لشکر کردستانی، سازش بر سر شوراها و حاکمیت مردم و ... می شمارد. کاری هم به این ندارد که رفیق ابراهیم در مصاحبه روز 31 خرداد همین سال در مورد لشکر متحد کردستان چه گفته است. زیرای وی برای اثبات ذهنییت خود نباید فرصت را از دست بدهد.
فراخوان چهارم خطاب به مردم کردستان است، که آنها را دعوت می کند به اینکه از جنبش انقلابی سراسری با هیچ بهانه ای جدا نشوید، چون در غیر این صورت نمی توانید قدرتمندانه از حقوق خود و از برنامه خود هم در کردستان دفاع و مواظبت کنید. این دیدگاه یعنی کومه له هر گز نمی خواهد در دام محلی بودن گرفتار شود.
شما فکرش را بکنید این سخنرانی که با ساده ترین زبان، هم نیازها و ضرورت ها را بیان می کند و هم تلاش می کند به نگرانی های واقعی جامعه جواب دهد، برای کسی که کمونیسم را وارونه آموخته است و نسبت به رفیق بغل دستیش دچار بدگمانی شده است، به مبنائی برای "اثبات"، گرایش به راست تبدیل می شود. بنابر این حق دارم اگر بگویم، تفاوت ها واقعی هستند. اگر کومه له تا کنون هم چنان جریان چپ اجتماعی را نمایندگی می کند و تا کنون محکم و استوار ایستاده است، در ادامه فرهنگ و ذهنیت هائی نیست که امثال رفیق صلاح مازوچی آنرا نمایندگی می کنند. با همه اینها حتی چنین رفقائی هم با آموختن از سنت بسیار غنی کومه له و حزب کمونیست ایران می توانند، سرانجام در مسیر درستی قرار گیرند، زیرا آموختن "بر پشت شیر نیست".
 ‏23‏/08‏/2020

یاد آوری خاطره ای از کاک ابراهیم علیزاده(در کتاب ۳ سال با دبیر اول کومه له سه سال با ابراهیم علیزادە)

یاد آوری خاطره ای از کاک ابراهیم علیزاده
(در کتاب ۳ سال با دبیر اول کومه له سه سال با (ابراهیم علیزادە)

هژیر نینا
سه سال با (ابراهیم علیزادە) دبیر اول کومە لە نام کتابی است کە در آن، دیدار ویژەای تاریخی توسط ‶بهمن سعیدی″ انجام شدە و در این دیدار نویسنده تلاش دارد زندگی و مبارزە ابراهیم علیزادە و اتفاقات تاریخی سیاسی را بە خوانندگان این کتاب نشان دهد،.روایت تاریخی این کتاب و هر گونە نقدی بە این تاریخ را بە خوانندگان این کتاب ارجاع می دهم، اما از نظر خودم بخشی از این تاریخ، حقیقی و برای شخص خودم درس ها آموزنده و مفیدی را داشته است.


روزگاری در سن کودکی آنموقع کە کلاس چهارم ابتدایی بودی، نە از سیاست خبری بود و نە می توانستی بە مسائل طبقاتی فکر کنید، بسیار امری طبیعی و در واقع نمی بایست چنین باشد، اما در وجود شما غرور دوران موج می زد و در آن زمان «کُت یا کاپشنی» کە بە دلخواە از طرف همسایە تان بە شما دادە شده بود را پرت کردی و هیچ وقت بە تن نکردی . دراین نوشتە کوتاە من تنها بر سر یک نکتە تمرکز می کنم و از نظر خودم در این شرایط کە جناح راست کومە لە با آن درگیر هستند، وارد این موضوع می شوم و این نکتە هم بە "کاک ابراهیم" علیزادە مربوط است کە در کتاب ٣ سال با ابراهیم علیزادە آمدە، کە جزە آن خاطراتی است کە هر کودکی در جامعە طبقاتی ایران با ان روبەرو شده است.


روزی در خانە خودتان کُت قشنگی بە شما دادند و تو بە تن کردی و در اوج خوشحالی بە مدرسە رفتی ، همکلاسی هایت کە تا آن وقت شما را این چنین با لباس شیک و مرتبی ندیدە بودند، در تعجب بودند و همگی دور شما حلقە زدند و از شما سوال کردند: این کُت را از کجا آوردی؟ ناگهان یکی از همکلاسی هایت با صدای بلند فریاد زد و گفت : این کُت کهنە من است مادرم دیروز بە انها داد، تو کە از این ماجرا خبر نداشتی و تمام بدنت از خجالتی عرق کردە بود، با عجلە مدرسە را ترک کردی و بە خانە رفتی و لباس های عادی خود را بە تن کردی. هر انسان کمونیستی وقتی این را می خواند باورش می شود و هزار بار بە نظام و سیستمی کە در ان شکاف طبقاتی هست لعنت می فرستد. چند سال قبل وقتی کتاب شما را خواندم از خیلی مسائل آن لذت بردم. شما در نوجوانی آن وقت کە کلاس چهارم ابتدایی بودی غرور نوجوانی ات بە شما اجازە نداد کُتی را بە تن کنی کە توسط همسایە تان بە شما دادە بودند. آن زمان هم درک طبقاتی شما در آن حد نبودە کە از ان دید "کُت" را پرت کردە باشی و همینطور آن پسر همکلاسی ات کار بدی را مرتکب شدە بود و کە باعث رنجش وآزار روحی شما شد، بە هر حال این نوع رفتارها سرچشمە ای از زمینه های درک طبقاتی است. آموزش غلط خانوادە و جامعه کە آن زمان مردم راە مبارزە و ابزار آن را نداشتند تا با سیستم حاکم رو در رو شوند، شما دوران کودکی خودت را با آن خاطرە تلخ سپری کردی و بعدها کە بزرگ و بزرگترشدی راە و آرمان انقلابی خود را بە درست انتخاب کردی، بی شک شما چنین عملی را در زندگی سیاسی خود بە کردار در آوردی، اما در کجا بر خلاف آن عمل کردی ، فکرمی کنم در این چند سال اخیر بە طور آگاهانە قدم را در جهتی گذاشتی کە با سیاست کمونیستی کوملە همخوانی ندارد. در واقع شما( کت گشاد زشت بی ترکیب ناسیونالیسم بە تن کردی) کە هرگز حاضر نیستی آن را از تن در آوری، بلکە همفکرانت را بە خیاط خانە ی ناسیونالیسم تشویق و مراجعە می دهید تا از این جنس پارچە کُت بدوزند. کاش می توانستی ان غرور کمونیستی خودرا حفظ می کردی تا امروزبە چنین حال و روزی در نمی افتادی، کاش برهمان تاریخ پُرافتخار و با همین فرهنگ مدرن امروزی کە جنبش کارگری در برنامە و سیاست خود پیش می برد، شما نیز درس می گرفتی، اما با کاش، کاش من انتخاب راست روی های شما و همفکرانت را به جنبش چپ و کمونیست باز نمی گرداند بلکه این فشارجنبش رادیکال کارگری است کە می تواند سیاست های غیر کارگری شماها را مورد نقد قرار دهند

در مورد بروز مجدد اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له

از رهبری حزب کمونیست ایران دو نوشته و نقد نسبتا طولانی، یکی از طرف محمد نبوی و دیگری از طرف صلاح مازوجی منتشر شده اند. دراین دو نوشته ضمن اینکه به واقعیت  اختلافات در حزب کمونیست ایران و کومه له اشاره شده است اما هر دو نوشته از نبود راه حل و آلترناتیو سیاسی جدی برای برون رفت از بحران موجود رنج میبرند. من روی همین دو محور یعنی واقعیاتی که پایه این اختلافات هستند و دیگری نبود آلترناتیو روشن برای برون رفت از این بحران نکاتم را بیان میکنم.

بروز مجدد این اختلافات در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان این حزب پدیده تازه ای نیست. شاید آنچه در مورد دورجدید طرح انتقاد به خط راست در رهبری کومه له تازه باشد، بدرجاتی و بعضا رک تر بیان شدن این اختلافات باشد وگرنه همین نقدها پیشتر از سوی افراد، شخصیتها و از طرف حزب کمونیست کارگری رو به رهبری کومه له و حزب کمونیست ایران مطرح شده اند.

 

پایه های اجتماعی اختلافات

تا جاییکه به واقعیت این اختلافات بر میگردد، بدلیل حضور و وجود احزاب سیاسی دو جنبش متفاوت در کردستان ایران، ( احزاب جنبش چپ و احزاب جنبش راست ) خط راست در سازمان کومه له در دوره های مختلفی بطرف همکاری و نزدیکی با احزاب جنبش راست و ناسیونالیست کرد که امروز ملقمه  قومی گری و اسلامی در آنها غلظت بیشتری پیدا کرده است وجود داشته است. همسویی خط راست در کومه له با دیگر احزاب ناسیونالیست و قومی که در نوشته های یاد شده آمده است میتوان در این دوره ها نام برد.

شرکت کومه له در "کنگره ملی کرد"، شرکت در ائتلاف با احزاب ناسیونالیست قومی کرد که سازمان خبات بعنوان یک جریان اسلامی و ارتجاعی  یکی از اعضای تشکیل دهنده این ائتلاف بوده است. همکاری و نزدیکی با "پژاک" بعنوان شاخه ای از پ ک ک و بعنوان جریانی در همسویی با سیاستهای حکومت اسلامی.امضای کومه له پای سند منتشر شده از سوی "کنگره دیپلوماسی" متشکل از ۳۳ حزب و سازمان قومی، اسلامی که به ابتکار پ ک ک صورت گرفت. و بالاخره مسئله ارتباط پنهان یک نهاد نروژی با کومه له برای دیدار با نماینده حکومت اسلامی. اینها را بموقع و در مقطع بروز هر یک از آنها ما نقد کرده ایم و امروز از سوی شخصیتهای خط چپ در حزب کمونیست ایران بنقد کشیده میشوند.

در تمامی این اقدامات، رهبری خط راست کومه له تلاش کرده است تا در قامت به اصطلاح  جناح چپ احزاب جنبش بورژوایی در کردستان ظاهر شود.

این جنس از سیاست، افق و پراتیک  با آنچه که کومه له مدعی آن است کاملا  با هم مغایرت دارند. ضمن بیان ادعای چپ و کمونیست بودن، اما عملا در کنار احزاب و نیروهای راست متعلق به جنبش ناسیونالیست کرد احساس هم جهتی میکند. قائل شدن کومه له به شعار و تم "جنبش کردستان" سنگ بنای رجعت بسوی احزاب سیاسی و قومی این جنبش هم هست. از همان ابتدای اوایل دهه شصت و بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران، وجود دو جنبش اجتماعی متفاوت ( جنبش و احزاب چپ و جنبش و احزاب راست و ناسیونالیست) در ادبیات سیاسی و نظری و در تبلیغات کومه له قابل توضیح بود. تحمیل جنگ از سوی حزب دمکرات کردستان ایران به کومه له در نیمه اول دهه شصت، حقیقت و بیان واقعی و اجتماعی وجود همین دو جنبش بود. بنابراین همانطور که اشاره شد، پاک کردن یک حقیت عینی، سیاسی و اجتماعی در سیاست، تاکتیک، استراتژی و پراتیک کومه له، عدم باور به وجود دو جنبش اجتماعی چپ و راست که هر یک احزاب و نیروهای سیاسی خود را دارند، معنایی جز خزیدن و بازی در زمین جنبش و جریانات ناسیونالیست کرد نبوده و نیست.

این رویکرد و سیاست کومه له کاملا مغایر و متفاوت از خط سیاسی، نظر و دیدگاههای هشت ساله  بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران است.

نقد کمونیسم کارگری بعد از جدایی از حزب کمونیست ایران و اینکه بعد از رویدادهای کردستان عراق در دوره جنگ خلیج که رهبری هر دو شاخه سازمان زحمتکشان نیز در آن مقطع در کنار رهبری کنونی کومه له بودند و هنوز انشعاب نکرده بودند، در اسناد، مطالب و نوشته های زیادی از طرف منصور حکمت بروشنی بیان شده اند. این اسناد در مجموعه ای تحت عنوان، "جنگ خلیج و رویدادهای کردستان عراق" موجود است و علاقمندان میتوانند به آن رجوع کنند.

انحلال حزب کمونیست که افرادی از رهبری کومه له بارها آنرا با لکنت زبان مطرح کرده و سپس زبان مکتوب شده شان را در طاقچه گذاشته اند، یکی دیگر از این تلاشها جهت فراهم کردن زمینه برای جا خوش کردن در جبهه احزاب ناسیونالیست کرد بوده است.

 

نداشتن پلاتفرمی برای چه باید کرد

در ابتدا اشاره کردم که  نقدهای مطرح شده در دو نوشته محمد نبوی و صلاح مازوجی از نظر من تازگی ندارند تنها تفاوتی که با نقدهای پیشین دارد این است که بدرجاتی حادتر و قطبی شده تر عنوان شده اند. نقد محمد نبوی را نقدی سیاسی میدانم. در بندهای مختلف بروشنی نکاتش را در نقد عملکرد خط راست بیان کرده است. منتها آنچه که به نظر من این دو نوشته از آن رنج میبرد، نداشتن پلاتفرمی روشن و خط دهند برای چه باید کردها است.

سخنگویان خط چپ در حزب کمونیست ایران و کومه له باید بدون تعارف، بدون لکنت زبان خطاب به چپ جامعه و خطاب به نیرویی که در اردوگاه یا خارج کشور دارد، با اعتماد بنفس، عمیقا سیاسی، طبقاتی و کمونیستی حرفش را بزند، پلاتفرم روشن ارائه بدهد. این چپ یک لحظه میتواند این را فرض بگیرد که نه اختلافاتی وجود دارد و نه دعوایی بر سر چپ و راست هست و میخواهد قائم بذات، علیرغم هر درجه از توان کمی و کیفی یک سازمان و حزب سیاسی، امروز چه حرفی برای سازماندهی اعتراضات اجتماعی در شهرهای کردستان و در سراسر کشور دارد. مشغله اش بعنوان یک جریان و حزب سیاسی چپ و کمونیست کدام جنبش و یا جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه میباشد. بعنوان حزب کمونیست، طرح، برنامه و پلاتفرم فعالیتش در قبال کوران مبارزات هر روزه کارگران و مردم معترض و خشمگین علیه بساط چهل سال فقر و جنایت این حکومت چیست؟ یک فعال یا یک جمع از فعالین سیاسی کومه له در کردستان بر این اساس میتوانند دید روشنی برای گام برداشتن در عرصه های مختلف مبارزه داشته باشند و در مقابل گرایشات راست و عقب مانده در شهرهای کردستان پراتیک کمونیستی خود را جهت سازماندهی در میان کارگران و جنبشهای اجتماعی موجود جا بیاندازند.

پیداست که خط، سیاست و پراتیک راست در کومه له و حزب کمونیست برای پیشبرد این امور، در حزب، سازمان و جامعه دست و پا گیر هستند. اما سئوال از چپ این است، تا کی این روال باید ادامه پیدا کند؟ آیا فضای اختلافات موجود به این معنا نیست که دو سیاست، دو افق و دو پراتیک متفاوت در حزب و در کومه له همچنان فعالیتشان را برای خنثی کردن یکدیگر بکار میبرند؟ کسیکه بعنوان یک ناظر از دور به روند تا کنونی این اختلافات نگاه کند همین تصویر را میگیرد. حتی اگر فرض را بر این بگیریم که این جدال سیاسی در سالم ترین پروسه (بدور از روشهای زمخت، غیر سیاسی و غیر متمدنانه فعلی جناح راست)  کماکان بطور مداوم و بی سرانجام ادامه خواهد داشت و تا بحال عمدتا توان و انرژی خط چپ در این جدال را بخود مشغول کرده است. میگویم خط چپ را بخود مشغول کرده است چرا که خط راست با سیاست و پراتیک روزمره اش با احزاب  ناسیونالیست و با احساس راحتی و نزدیکی به آنها دارد با خیال راحت سیاستهایش را پیش میبرد. آیا خط  و جناح چپ هم در همین مقیاس، قادر است مشغله هایش اجتماعی باشد و خود را معطوف به مبارزات هر روزه کارگری و جنبشهای اجتماعی بکند. ایا قادر است جنبشی و بدون لکنت زبان از کمونیسم کارگری و منصور حکمت برای پیشبرد امر طبقاتی خود کاری صورت دهد؟

 

شکسن تابوی کمونیسم کارگری

نوشته محمد نبوی بدرست به نقش و جایگاه منصور حکمت اشاره دارد. او میگوید:

"مگرکسی میتواند منکر دانش و بضاعت علمی و دانش مارکسیستی زندە یاد منصورحکمت شود؟ مگرمیتوان بخشی از استقلال طبقاتی طبقه کارگر ایران را مرهون تئوری مارکسیزم انقلابی ندانست؟ مگر میتوان منکر شکوفائی کومەلە بعدازتشکیل حزب کمونیست ایران شد."

این سخنان شکستن همان تابویی است که طی چند سال گذشته و با بروز اختلاف در حزب کمونیست و کومه له همچون چماقی بر سر منتقدین و مخالفین خط راست کوبیده شده است. همین یک قلم از جهت گیری جنبشی که محمد نبوی از خود نشان داده است، در دوره های پیشین افرادی بخاطر بیان یک صدم از همین جملات مورد شماتت قرار گرفته اند و هنوز هم خط راست در کومه له  تحمل  شنیدن آنرا ندارد.

اگر در کومه له و در روز روشن پای بیانیه "کنگره دیپلوماسی" متشکل از احزاب قومی، ناسیونالیست و اسلامی امضا گذاشته میشود و آنرا مشروع جلوه میدهند، چرا نباید کسانی از خط و جهت گیری سیاسی و نقش تاریخی و  نظری منصور حکمت در سمت و سو دادن نزدیک به یک دهه از فعالیت حزب کمونیست ایران و کومه له در دهه شصت حرف بزنند و  نتوانند نسبت به این خط احساس نزدیکی کنند؟ چرا باید هر گونه سمپاتی به کمونیسم کارگری و یا احساس نزدیکی به حزب کمونیست کارگری مورد تعرض از طرف جناح راست قرار گیرد؟ داشتن چنین احساس نزدیکی نباید با لکنت زبان به "دامن زدن به شائبه" ترجمه شود؟ چرا سمپاتی به جریانات قوم پرست و اسلامی در کومه له جای مباهات است اما احساس همسویی و همفکری با کمونیسم کارگری و منصور حکمت که معمار نزدیک به یک دهه از اعتبار، اتوریته و محبوبیت کومه له بود قدغن است؟ اگر خط چپ بتواند جنبشی و طبقاتی به مسایل درون و بیرون خود بنگرد و از قالب و سنتهای فرقه ای که ویژه گرایش راست در کومه له است خود را برهاند، قطعا جسارت این را خواهد داشت که با اعتماد بنفس و مسئولانه امرش کمونیسم، کارگر و افق و اهداف سوسیالیستی باشد. اینجا زمین ایفای نقش احزاب سیاسی چپ و کمونیست است نه مصلحتهای حقیر منطقه گرایانه.

کسی نمیتواند به منصور حکمت و حزب کمونیست کارگری سالها ادبیات نوع جلال طالبانی را نثار کند آنگاه انتظار داشته باشد فعالین کمونیست و اجتماعی سازمانش در کردستان قبولش داشته باشند.

 

تداوم زخم این بحران در نتیجه گیری نوشته صلاح مازوجی

به باور من ادامه این روند به همین شکل تا کنونی قطعا پایانی نخواهد داشت . نتیجه گیری صلاح مازوجی در انتهای نوشته اش که آنرا هچون زخمی غیر قابل علاج  بیان کرده است یعنی تداوم همین زخم که  هر از گاهی مجددا سر باز خواهد کرد.

صلاح مازوجی در بخش انتهایی نوشته اش "بعنوان راه حل برون رفت از بحران" و اختلافات موجود در حزب کمونیست و کومه له میگوید:

"این قابل درک است که به دلیل حاد شدن جدال و کشمکش ها درونی، همزیستی دو جناح با هم اگر نه غیر ممکن اما در مسیری سخت و پر سنگلاخ قرار گرفته است. با اینحال نظر به عوارض سیاسی و اجتماعی زیانباری که انشعاب می تواند در پی داشته باشد، باید تلاش کرد که راه اصولی همزیستی و وحدت دوباره حزب را پیدا کنیم.در شرایط کنونی وحدت دوباره حزب در گرو متحول کردن مناسبات درونی آن به یک حزب کمونیستی مدرن و امروزی است. اگر ما در این مسیر گام های عملی برداریم، اگر پتانسیل و ظرفیت این را از خود نشان دهیم که به رغم وجود اختلافات نظری و سیاسی و به رغم شکاف ها و زخم هایی که در نتیجه بیش از سه سال کشمکش های درونی بر تن این حزب وارد آمده، می توانیم در کنار هم کار کنیم و مانع از هم گسیختگی حزب شویم، در آن صورت حزب و کومه له نه تنها تضعیف نمی شوند، بلکه تقویت می گردند.  اگر می خواهیم در این مسیر گام برداریم نباید منتظر برگزاری کنگره سیزدهم بمانیم باید از هم اکنون دست به کار شویم."

( خط تاکیدها از من است )

این نتیجه گیری در انتهای نوشته صلاح مازوجی یعنی کشیدن خط بطلان بر تمامی نقدی که او عموما بدرست در چندین صفحه از نوشته اش بدان پرداخته است. با این نتیجه گیری، خواننده نوشته صلاح مازوجی از خود خواهد پرسید، پس آنچه که در نقد خط راست نوشته شده آیا چیزی جز گلایه و درد دل نیست؟

اشتباه خواهد بود که وحدت دو خط، دو افق و دو استراتژی چپ و راست در یک سازمان سیاسی را در گرو تحول مناسبات درونی دانست. قضیه کاملا برعکس این است. ایجاد مناسبات درونی سالم در یک حزب و سازمان سیاسی، متکی به داشتن یک استراتژی واحد و داشتن یک خط سیاسی منسجم است که همگی بر سر آن همفکر و متفق القول باشند نه بر عکس. ارجعیت دادن صرف مناسبات سالم بر اهدف مشترک در این نتیجه گیری، درست در رد نکات مورد اشاره خود صلاح مازوجی قرار دارد که میگوید: " اختلافات سیاسی هستند نه تشکیلاتی و .... " (نقل به معنی)

و بالاخره بر این باور است که، "میتوان در کنار هم کار کنند و مانع از هم گسیختگی حزب شد و در آن صورت است که حزب و کومه له نه تنها تضعیف نمی شوند بلکه تقویت می گردند."

تا کنون صرف تلاش برای ایجاد روابط سالم درونی در کدام حزب سازمان و حتی یک محفل کوچک سبب شده است آن حزب، سازمان و محفل تقویت شود؟ اینجا موضوع زیاده از حد با تعارفات اخلاقی و سابقه دوستی های قدیمی بین "چپ و راست" در یک حزب و سازمان آمیخته شده و توضیح داده میشود و اصل اختلاف سیاسی که به اوضاع و تحولات سیاسی، اجتماعی و جنبشی گره خورده اند، کاملا به حاشیه رانده میشود.

بنظر من با چنین اشتهایی در نقد از خط راست و گره زدن حل تمام اختلافات به "ایجاد روابط سالم درون تشکیلاتی"، نباید کمترین انتظاری از یک تکان جدی سیاسی برای تعیین تکلیف چپ  با راست در حزب کمونیست و کومه له را داشت.

مدافعین خط و جهت گیری چپ و کمونیستی در قبال کارگر، در قبال زن و در قبال هر گونه اجحافی که از سوی حاکمیت به جنبشهای اجتماعی در جامعه روا داشته میشود و کوتاهی کردنشان در امر متحد ساختن و سازماندادن در قبال این حرکتها مسئول و پاسخگو هستند. خط سیاسی چپ و کمونیستی درون حزب کمونیست ایران و کومه له اگر بخواهد پاسخی برای تغییر وضع موجود داشته باشند همین امروز باید قاطع و روشن توان و کارآیی خود را برای این پاسخگویی بکار بگیرد فردا دیر خواهد بود. این چپ  در آینده نمی تواند عدم حضور خود در ابعاد کلان تحولات سیاسی و سرنوشت ساز در جامعه ایران و کردستان را با توجیه درگیر بودن در اختلافات درون حزبی و درون سازمانی به کارگران و مردم توضیح دهد. این چپ فردا نخواهد توانست غیبت خود در اوضاع پر التهاب امروز را تحت عنوان درگیر بودن با جدال نظری چپ و راست تحویل کارگر کمونیست آن جامعه بدهد چرا که کسی این حرفها را تحویل نخواهد گرفت. به امید اینکه خط چپ و کمونیستی در حزب کمونیست ایران و در سازمان کردستانش بتواند قائم بذات، با اراده ای قوی و دیدی روشن، پلاتفرم و نقشه عمل خود برای برون رفت از این بحران و کنار زدن این دور باطل، خسته کننده و بی سرانجام را به پایان برساند.

  ۲ شهریور ۹۹ 

۲۳ اوت ۲۰۲۰

 

سیمای تشکیلاتی حزب در پرتو اختلافات سیاسی درونی , نکاتی پیرامون بخش اول گفتگوی ر.ابراهیم علیزادە با رادیو دیالۆگ

سیمای تشکیلاتی حزب در پرتو اختلافات سیاسی درونی

نکاتی پیرامون بخش اول گفتگوی ر.ابراهیم علیزادە با رادیو دیالۆگ

این نوشتە را مدتی پیش برای پخش داخلی تهیە نمودم اما با توجە بە روند اختلافات درون حزب و علنی بودن اظهارات ر.ابراهیم  واستنادهای یکطرفە و نادقیق ایشان در نحوە برخورد بە مخالفین درون حزب بە مناسب دانستم بصورت علنی در دسترس عموم قرار بگیرد.

اخیرا رفیق ابراهیم طی گفتگویی با رادیو دیالوگ کە بخش اول آن بیشتراظهار نظردر مورد تحولات منطقە ،نقش و جایگاە قدرتهای بزرگ  جهانی و منطقەای، موقعیت جنبشهای اعتراضی ومشخصا موقعیت مبارزات عادلانە مردم کوردستان در کشورهای منطقە بود، کە قبلا بارها از زبان ایشان از طریق مصاحبەها ویا دراسناد پلنومها ونوشتەها بیان شدە و چندان تازەگی هم نداشت، اما هر بینندەای  متوجە جوهرپیامش می شود کە هدفش بیشتر زمینە سازی برای بخش کوتاە و پایانی صحبتهایش دررابطە  با اختلافات درون حزبی و برای کم رنگ نشان دادن و سرپوش گذاشتن بە نابسامانیهای حزب در سایە رهبری ایشان و فراخوان مجددی بە غیرە خودیهای زاویە دارمخالف با گرایش کمونیزم درون حزب وکومەلە و تاریخ سازی مصلحتی و بخشا غیر واقعی بود. در گفتگویش بە چند نکتە اشارە می کند کە از جهات مختلف جای تعمق می باشد ازجملە بە پیشینە  تاریخ بە اصلاح مثبت  ، گشادە رویی واستقبال گرم رهبری حزب و کومەلە در برخورد بە مخالفین سیاسی ومشخصا کسانیکە ملاحظاتی دررابطە با شیوە وعملکرد رهبری وعرصەهای از فعالیت و سیاستهای رسمی حزب داشتە و دارند غافل ازاینکە هنوز صدها نفرازفعالین ومبارزین دهە شصت متشکل در حزب و کومەڵە چە بە صورت منفرد و حزبی خوشبختانە هنوز در قید حیاتند ، کاملا برعکس گفتەهای ایشان هر کدام شاهد تاریخی هستند کە بخشا برایشان نە تنها جای فخر نیست بلکە قابل دفاع هم نیست. این بخش از تاریخ کۆمەڵە بە عمد از طرف ر. ابراهیم اغماض می شود. چرا ؟  بە چند دلیل از جملە متاسفانە بخش زیادی از تاریخ پر فراز و نشیب  حزب و کومەلە بخصوص مجادلات سیاسی درون حزبی اصلا مکتوب نشدەاند و بە دلیل انشقاق و جدایهای پی در پی بخشا بنا بە مصلحتها آگاهانە و با اغراق مکتوب یا بیان شدە. وایشان در مصاحبەاش اگاهانە آن بخش را  کاملا وارونە برجستە می کند ودر ثانی مخاطبینش بیشتر نسل جوانی هستند کە بە دلیل نواقص فوق و باز گویی یکطرفە و هدفمند اطلاعی از فرازو نشیبهای تاریخ پر تحول کومەلە و حزب در رابطە با مسائل عدیدەای از جملە  برخوردهای نامسئولانە بە مخالفین درون حزب و برخورد شخصیت شکنانە بە  رفقای زن بخصوص در دورە اخیر، اگر کسانی بە مواردی از آن تاریخ تلخ از دید انتقادی اشارەای کردەاند در سایەی چراغ سبزی کە رهبری نشان دادە از طرف افرادی معلوم الحال کە واقعیت را همانطورمی بینند کە بە خوردشان دادە شدە هر منتقدی را مڕتد و غیرە خودی  فرض می نمایند .

دراین نوشتە کوتاە سعی شدە بە طور مختصر و مشخص دررابطە با نحوە برخورد رهبری بە مخالفین درون تشکیلات حزب کە موقعیت اپوزیسیون را داشتەاند وبە کڕات ونابجا از بذل و بخشش مجانی رهبری نسبت بە اپوزیسیون داستانسرایی غیرە واقعی شدە ، تا جایی کە حافظە ام اجازە دهد بە چند مورد از آن تاریخ تلخ و وارونە شدە اشارە میکنم.

 

١.نحوی برخورد بە مباحث رفیق غلام کشاورز

 در رابطە با بحث سوسیالیزم دریک کشورکە از جانب رفیق جانباختە غلام کشاورزطرح شد و در نشریە بسوی سوسیالیزم درآن رابطە مقالاتی منتشر شد مهر زمان و شرایط خاص با محدودیتهای معینی را بر خود دارد کە بە دلیل درگیر بودن عملی تشکیلات علنی حزب (کومەلە) درعرصەهای مختلف فعالیت و همزمان محدودیتهای آن دورە هرگز بە بحثی عمومی درسطح کل حزب تبدیل نشد    و بیشتردر سطح رهبری حزب ( مشخصا  میان غلام کشاورز و منصور حکمت )بە عنوان بحثی تئوریک پیرامون آن پلمیک و مجادلاتی انجام گرفت. این مورد بارها از طرف ر.ابراهیم  بە عنوان نمونەای شفاف از نحوە برخورد مسئولانە حزب بەآن پدیدە مورد اشارە قرار گرفتە و مدالش را بە سینە می زند این در حالیست کە ازرهبری وقت کومەلە هیچ احدی یک سطر نوشتە یا اظهار نظرلە یا علیە آن را نمی توان یافت واگر پدیدە  مثبتی درحیات حزب بودە هیچ ربط منطقی بە ادعاهای امروزی  ندارد.

٢.نحوی برخورد بە جمعی از کادرهای حزب در اواسط دهە شصت

شیوە برخوردهای بغایت ناسالم و تحقیر امیزوایجاد فضای سنگین بە رفقا عبداللە هوشیاریان و جلال پینجوینی و همفکرانشان کە در رابطە با بعضی ازسیاست های حزب و کومەلە ملاحظاتی داشتند را هیچ  کدام از رفقای آن دورە  فراموش نکردەاند، مگررفقایی مثل ر.ابراهیم کە بر اساس مصلحت امروزی عمدا آنرا از قلم بیاندازد وبر عکس دیگران آنرا جزء بذل و بخششهای تحت رهبری خود بە  مخالفین بحساب بیآورد.

مگر کسی فراموش کردە  در جریان گفت و شنودهای کە در آن رابطە برگزار شد  ر. ابراهیم تحت عنوان اینکە رهبری با کسی کە راحت باشد کار می کند ویا اعضایی از دفتر سیاسی با چە ادبیات کوچە بازاری و لومپنیزم عریان درهمان جلسات گفت وشنود دراردوگاه مالۆمە  خطاب بە کادر های با سابقە و خوشنامی همچون رفقای جانباختە عبداللە هوشیاریان و جلال پینجوینی وهمفکرانشان تحقیر امیزانە می گفت آبگوشت مفت حزب را می خورند و قوڕهم می زنند.  این در حالی بود کە این رفقا از ستون فقرات تشکیلات در حساسترین دوران حیات سیاسی و تشکیلاتی حزب بودند، اما با مارک پاسیف و منفعل و بە عنوان نوعی  تنبیە کردن اعلام نشدە آنان سالها بدون سازمان درگوشە و کنار اردوگاههای کومەلە سرگردان ومنزوی شدند تا اینکە در جریان بمب باران اردوگاه  بۆتێ تعدادی از آنان از جملە رفقا جلال پینجوینی و عبداللە هوشیاریان و... جان باختند وبدون کوچک ترین معذرت خواهی نسبت بە ظلمی کە درحق آنها شد بود، هر سالە در جریان سالگرد جانباختن این رفقا برای رونق دادن بە کسادی فعالیت حزبی داستانها سرهم بندی می کنند. احتمالا منظور  ر.ابراهیم  از این مورد از گشادەرویی رهبری در برخورد بە مخالفین است.

٣. نحوی برخورد بە بخشی از رفقای جنوب

  سال١٣٦٦ همین تحقیرها و برخوردهای ناسالم  دررابطە با بعضی ملاحظات و انتقاداتی کە بخشی ازرفقای جنوب و مشخصا رفقای ناحیە سنندج  داشتند ازطرف نمایندە کمیتە رهبری کومەلە روبرو شدند ونهایتا بدلیل وزن و نقشی کە ناحیە سنندج درحیات سیاسی و نظامی کومەلە داشت رهبری وقت کومەلە نە زورش می رسید ونە دستش باز بود کە مثل مورد فوق کە بدان اشارە شد درزهر چشم گرفتن از آنها زیادەروی کند وبخشا همین رفتارهای بە غایت نامسئولانە رهبری کومەلە باعث شد کە ٩٨ درصد رفقای جنوب در جریان مباحث کمونیسم کارگری علیە رهبری وقت کومەلە موضع بگیرند.

٤.مباحث کمونیزم کارگری و شیوە برخورد بە مخالفین

درجریان طرح مباحث کمونیزم کارگری ونهایتا بدست گرفتن کل تشکیلات از جانب آنان، کە اوج  تحت فشار قرار دادنهای سیاسی و روحی فعالین حزبی، خلع مسئولیت ، سازمان ندادن رفقای مخالف ، تفتیش عقاید، تومارنویسی و ایجاد فضای توابیت وتحقیر انسانها درحین جدا کردن اردوگاهها تحت عنوان اردوگاە انتظار، نمونەهای است کە ازهمە مرزهای پایبندی بە اصل رعایت حقوق مخالفین عدول کردند. جالب این جا است کە همە موارد فوق درحالی اتفاق می افتاد کە  ر. ابراهیم بیشتر دستش بە کلاە خودش بود.

٤.در رابطە با پروسە جدایی عبداللە مهتدی وهمفکرانش  

بە جرئت می توان گفت تنها موردی است کە علیرغم خطای فاحش عبداللە مهتدی و همفکرانش انجام دادە بودند چە قبل و چە بعد از جدایی، رهبری حزب و کومەلە بە شیوەای کاملا مسئولانە بە آنان برخورد نمود ودر حضورشخص میانجی اعلام کرد برای جلو گیری از انشعاب بە اندازە  وزنشان می توانند درسطح  رهبری حضور داشتە باشند اما برعکس موارد دیگر این آنان بودند کە از تشکیلات گروگان گیری می کردند. اما درهر حال رهبری وقت دراوج احساس مسئولیت بە پدیدە انشعاب جریان زحمتکشان ازابتدا تا انتها برخورد مناسبی نمود اگر چە بخشا ناشی از نگرانی از دخالت اتحادیە میهنی کردستان در رابطە با پشتیبانی ازآنان بود.

٥.دررابطە با روت سوسیالیستی  

علیرغم تعداد محدود آنان اما همە مرزهای تعهد بە اخلاق و پرنسیپ های جا افتادە در حزب پشت سر گذاشتە شد وعضوی از ک م کومەلە برای کسب معلومات ازجلسات آنان با سازمان دادن همسایە (م .م) با نصب میکروفن ازطریق کانال کولرمشترک آنان جلسەای را کە  در خانە (م .م)  برگزارکردند  ضبط می کند و در جلسەای از شاهکار خود پردەبردای نمود کە خوشبختانە آنوقت جواب شایستە  خود را گرفت و بعنوان اقدامی مضحک و دور از پرنسیپ سیاسی محکوم شد.

اینها نمونەهای کوچکی از آن آغوش بازو شیوەهای متمدنانە در برخورد بە مخالفین است کە ر. ابراهیم  بە آن می بالد و طبعا حال وهوای مخالفین فعلی کە بە سیاستهای آغوش باز ایشان و همفکرانش برای نزدیکی با جریانات ارتجاعی و ادامە با تآخیر٢٠سالە راە استادش دررابطە با اصلاحات و رفرم با حاکمان فعلی و احزاب برادرملاحظاتی دارند  تعریفی آنچنانی ندارد. ایشان در برخورد بە منتقدین تشکیلاتی با زبان تحقیر وتهدید ، اقلیت کوچک وبی نتیجە جلوە دادن تلاش آنها تحت عنوان ما اکثریت هستیم ( غافل از اینکە خیلیها اکثریت بودند اما سر از جایی دیگر در آوردند ) وهمزمان بە شیوەای کاملا حرفەای همە امکانات و ظرفیتهای نامتعارف از جملە پروندە سازی قلابی،اخراج ،ممنوعیت اظهار نظر پیرامون سیاستهای حزب در شبکەهای اجتماعی ، وادار کردن اعضاء بە پر کردن  فرم پشیمانی از اظهار نظرات خود ،شنود و تعقبت تجمعات مخالفین و با جوسازی وخستە کردن جهت فراهم کردن ترک حزب و کومەلە و دهها نمونە دیگر را می توان برشمرد کە برای حذف و در تنگنا قرار دادن آنان بکار می برند و همزمان می خواهند ازاین طریق ازانعکاس فشار و نفوذ کلام آنها در جامعە بکاهند تا بە انشعاب عملا انجام شدە خود کە مدتهاست انجام دادەاند مشروعیت بدهند . نمونەهای فوق گوشە های کوچکی ازآن گشادە رویی و آغوش باز مورد ادعایی است کە نسبت بە مخالفین درون حزب بە کار بردە میشود کە پرداختن بە آن نیاز بە  فرصتی دیگر دارد.

 ٦.اختلافات سیاسی و نقش مخالفین بیرون از حزب

نامربوط ترین اما درعین حال شناختەترین بخش اظهارات ر.ابراهیم  آنجاست کە در رابطە با اختلافات سیاسی درون حزب از نقش مخالفین حزب در دمیدن بە اختلافات  سیاسی  وناامن نشان دادن مناسبات درون حزب و کومەلە و ازجملە نقش اطاق فکر ج. اسلامی علیە کومەلە و ایجاد اختلافات درون حزبی صحبت می کند و آنان را از عوامل دخیل برمی شمارد. غافل ازاینکە انسان های سیاسی جدی بە این حکایات  کسل کنندە  می خندند و می پرسند این چە حزب و رهبر حکیمی است کە هر چند سال یک بار مخالفین وعوامل بیگانە همچون فضایی ایجاد می کنند و بعد ازهر شکست و انشقاق بنابە ضرورت دور تازەای رهبریش را تضمین می کند وهمزمان  شیپور پیروزی یک دست کردن پیرامون خود و خلاصی از دست مزاحمین را بە صدا درمی آورد. جالب اینجاست کە این سریال کمدی پایانی هم ندارد و انسانهای شرافتمند با شنیدن این حکایات نامربوط افسوس می خورند کە کاراین حزب ومصلحت های شخص ر.ابراهیم بە کجا کشیدە کە دهها انسان انقلابی شریف و فداکار کە سازندە بخشی برجستە  از تاریخ این حزب هستند، اززبان ایشان این چنین اشکارا مورد اهانت ، تحقیرو بی احترامی قرار می گیرند و از طرف دیگر خاک بە چشم وجدانهای آگاە می پاشند کە گویا بذل و بخشش رهبری تاریخا شامل حال همە شدە است. البتە این نوع داستانسرایی نە تازە گی دارد و نە کشف ر. ابراهیم است این شناختە ترین ابزاریست کە تاریخا هر جایی انتقادی یا ایرادی بە شیوی کاررهبران  شدە جهت نا امن کردن فضای تشکیلات وجامعە ودرتنگنا قرار دادن و بستن زبان مخالفین بە این هیولای امنیتی کردن فضا متکی شدەاند وهر اعتراضی را مستقیم یا غیر مستقیم بە توطئە عوامل بیگانە وامکان کودتا علیە رهبری ربط دادەاند وایشان هم بجای برخورد مسئولانە وریشەیابی ازعلل وضعیت فعلی حزب از سر عجز وبخشا  آگاهانە براساس مصلحتهای امروزە بە همان ابزار شناختە شدە  متوصل می شود. تازە این حکایت نامربوط  درحالی است کە حداقل  چند سالی است کە در سایە رهبری ایشان این تشکیلات بدلیل ابهام وتردید درهویت سیاسیش وضع قابل تعریف و مناسبی ندارد و برای لاپوشآنی ابهام وتردید درعدم تعلقش بە جنبش های چپ و رادیکال هرروزی بە جایی اویزان است. روزی بە فعال بلامنازع ایجاد جبهە احزاب کردستانی تبدیل میشود و بعد ازناامیدی ازاین یکی بە فعال کنگرە ملی (کنگرە نەتەوەیی)  دل می بندد، روزبعدش بە شیوەای افراطی اما کمدی در جبهە احزاب پرو پ کا کا ظاهر می شود و تا اخرین قطرە خونش در این راە می جنگد و گاهگاهی هم دم از اتحاد عمل و نزدیکی با جریانات چپ ونهایتا  برای گریزازآن بە فعالین منفرد چپ در داخل و خارج کە فعلا دوراز دسترس وبی ضرر و بی دردسرهستند متوصل می شود واسم رمزاعلام نشدە اش هم برای همکاری عبارت از این است کە دوستان را از ما نرنجانید. اما بە دلیل اینکە کسانی از داخل یا بیرون از تشکیلات بە بندبازی سیاسی  و نحوە رهبری انتقاد دارند طبعا رهبری کومەلە و دروهلە اول رهبر مادام العمرش تاب تحمل هیچ انتقادی را بر نمی تابند وهر آنچە طی پروسەای طولانی طی شدە یک شبە کنار می گذارند وبە اصل خود برمی گردند و با توهم  بە خود بزرگ بینی وآویزان شدن بە افتخارات گذشتە وتحقیرغیرە خودیها و کتمان وضع  نابسامان موجود حزب، صورت خود و هم فکرانش را با سیلی سرخ نگە می دارد. اینها گوشەهای کوچکی از آن تاریخ  تلخ است کە درسایە سیاستهای ر ابراهیم ورهبری کۆمەلە بە قول معروف بیگانە بە وضع و حالی کە حزب و کومەلە  دارد حسادت نمی ورزد ونهایتا دورازانتظار نیست کە هر دم ازاین باغ  بری تازە بە بار آید.    

                       

 

   غلام محمدی    ٦/٨/٢٠٢٠    

 

 

 

جمهوری اسلامی ایران، خرافات و جنایات عاشورای حسینی

جمهوری اسلامی ایران، خرافات و جنایات عاشورای حسینی

جمهوری اسلامی ایران طی ۴۲ سال که از عمر ننگین و سراسر خشونت و ترور و غارت و چپاولش  میگذرد،  اکنون با وجود کرونا  و با وجود ادعای "محاصره اقتصادی امریکا" به عنوان عامل فقر و کمبود مواد غذائی و گرانی ،میلیاردها دولار را هزینه راه اندازه دسته های مخوف و ارتجاعی عاشورای حسینی کرده است تا بیش از پیش جامعه را در گرداب خرافه و دروغ و حماقت فرو ببرد و خود به حاکمیتش ادامه بدهد.  در شروع عزاداری محرم و عاشورای حسینی نمیداند  چگونه با مردم و رویارویی با این دو معظل مذهبی - بهداشتی چه خاکی بر سرش بریزد. از طرفی با کسری شدید بودجه و" فروش نفت به مردم" و هجوم مردم در فضای اینترنت با انواع طنز وجوک روبروست، از طرفی افشاگری های پرویز فتاح و بعد مجبور به عذر خواهی کردن وی آنچنان فضای متشنج بوجود  آمده که مردم نمی دانند دم خروس را باور کنند یا قسم حضرت عباس!

در هر صورت ما می دانیم جمهوری اسلامی در کنار سرکوب مداوم به این نوع خرافه پرستی و رشد شیعه گری و قمه زنی استوار مانده و به همین خاطر همه سران ریز و درشت ان بر هزینه کردن برای آن پای می فشارند.

 

با دسترسی  جامعه،از هر قشر وطبقه، به اینترنت دیگر نمیتوان با خرافات و اراجیفی که یک عمر مردم را عقب نگه داشته وبه عناوین مختلف تمام حق حقوق آنها را زیر پا گذاشته و با برقراری مجالس عزاداری که کلی هزینه برقرار میکنند همیشه  آنها را در نهایت وفقر ومحرومیت  نگه داشته، وهم چنین با اعمال زشت وغیر انسانی قمه زدن وگل بر سر نهادن و زنجیر زدنها موجب شیوع انواع بیماری جسمی و روحی وروانی شده و با چند وعده غذای نذری مردم عوام بیخبر از تمام کلاهبردارها ی سیاسی و  مالی  چنان جوی در جامعه حاکم شده که عده ای مردم از بیکاری و اعتیاد و گرانی بی اعتمادی و نا امیدی و نبود آینده روشن به هر کار خلافی دست میزنند. دین  و آئین  گر چه امر کاملا خصوصی افراد بوده، اما ما در ایران  به عنوان رکن بقای حاکمیت و به عنوان حربه ای برای سرکوب فرهنگی و آزاد زیستن و آزاد فکر کردن با خرافه دین مواجه هستیم که رسما از جانب دولت اعمال میشود. و هم چنین دخالتگری دین در حکو مت  و بهره گیری از آن در خدمت منافع سرمایه داران نتیجه اش وضعیت کنونی  کشور شده است که کارگرانش و بازنشستگان و کودکان کار و ۶۰الی ۷۰ میلیون انسان در زیر خط فقر زندگی کنند.

 

 بنظر من جامعه موظف است علیه مناسک عاشورا اعتراض کند. علاوه به جنبه خرافه بودنش همه این مراسمها به شدت  آزار دهنده، ضد انسانی، ووحشت افرین برای کودکان است.  در عین حال بسیار پر هزینه  برای کشور است که اخوند و مداح و مساجد و مراکز دینی بطور رایگان همه ثروت کشور در اختیارشان گذاشته میشود تا این نمایش وحشی را به نمایش بگذارند.

 

به امید  حذف خرافات از زندگی وفرهنگ مردم ایران که تنها با قدرت گرفتن ما کارگران و سوسیالیتستها ممکن میشود، و به امید بدست آوردن شکوه  و احترامی که شایسته هر شهروند ایرانی با هر زبان و رنگ و نژادی که تنها با سرنگونی جمهوی جهل و خرافه اسلامی مقدور میگردد.

 

زنده باد بی دینی! ننگ بر خرافه گری و خرافه پرستی! مرگ بر جمهوری اسلامی!

منبع: شماری ١٣١ نشریه سوسیالیسم امروز

--

مجازات قرون وسطایی اعدام باید از بین برود!

مجازات قرون وسطایی اعدام باید از بین برود!

زمان تلاش برای لغو مجازات اعدام در سر تا سر جهان فرا رسیده است. با گذشت زمان و به دنبال نتیجه معکوس و منفی داشتن دلایلی که بر لزوم لغو اعدام حتی برای دولتهای سرمایه داری و جنایتکاران حاکم "گواهی" می دهند انکار نا پذیر میشوند .در همه جا به تجربه می توان گقت که مشاهده ی مراسم اعدام تاثیر ات ویرانگری بر شخصیت انسانی شاهدان بر جای می گذارد. تا کنون در هیچ کجای جهان نشانی از این دیده نمی شود که مجازات مرگ میزان جرم و جنایت یا خشونت ها را کاهش داده باشد.

این مجازات در کشورهای مختلف به شکل نا متناسبی علیه مخالفین دولتها و طبقه حاکمه و علیه تهیدستان یا "اقلیت قومی" یا "نژادی" مثل ایران به کار گرفته می شود و ابزاری است در خدمت بقای حاکمیت و سرکوب سیاسی جامعه .احکام مرگ انسانها شنیع ترین شکل کشتن انسان است، و کاملا خود سرانه صادر می شوند و به اجرا در می ایند. این مجازات بی باز گشت به نا گزیر به مرگ اشخاص بی گناه می انجامد و حقوق بنیادی انسان را پایمال می کند .

مجازات مرگ که به دروغ به عنوان "دولت مردم" به اجرا گذاشته می شود به کل این مردم نیزمربوط است که عکس العمل نشان دهد و بیتفاوت باقی نماند. مجازات اعدام قتل عمدی است که دولت با برنامه ریزی از پیش و با خونسردی مرتکب می شود. و شهرندی که در قبال آن ساکت و بی تفاوت است عملا شریک جرم "دولت مردم" خواهد شد.

اگر عوامل زمینه ساز جرم و جنایت در هر جامعه ای از بین نرود هر قدر ان دولت به نیابت از جامعه از مجازات اعدام استفاده کند باز افراد دیگری مرتکب جرم خواهند شد و جای محکومین اعدام شده را خواهند گرفت.این دور سلسله ای که یک نفر می کشد و خودش کشته می شود نمی تواند از نظر انسانی اخلاقی و حقوقی عادلانه باشد و باید پایان پیدا کند. پیامد های اعدام برای خانواده ها و باز مانده ها زیاد است و انها باید بار زیادی به دوش بکشند چه بسا بسیاری از افراد خانواده محکومین اعدام شده به مرور به سمت جرائمی دیگر کشیده شده اند چرا که هم خانواده از هم پاشیده و هم اقتصاد خانواده ویران شده است.

حکومت ج.ا و یا کسانی که به نام کشور حکومت می کنند می تواند برای تحکیم اقتدار از خود به اعدام روی اورد اما اقتداری که در چنین شرایطی به دست اید فریبی بیش نیست مجازات اعدام نماد وحشت افرینی است و از این رو بیانگر ضعف اعدام در هر شرایطی نقض بنیادی ترین حقوق ادمی است. در برابر کلیه ی جوامع و تک تک شهروندان گزینشی وجود دارد گزینش نوع دنیایی که همگان از مرد و زن خواهان زندگی اند و اماده اند برای ان زحمت بکشند گزینش میان دنیایی که در ان دولت ها حق دارند به عنوان مجازات قانونی فرمان مرگ صادر کنند و دنیایی که بر پایه ی احترام به زندگی و حقوق انسان است دنیایی که در ان دیگر جایی برای اعدام نیست.به امید ان روز!
منبع: شماره ١٣١ نشریه سوسیالیسم امروز

آزمودە را آزمودن خطا است ! جواب به نوشتە ر محمد نبوی

آزمودە را آزمودن خطا است !

جواب به نوشتە ر محمد نبوی

 

 

 

خوانندە گرامی :

 

 آنچە از حضورتان میگذرد نوشتەای داخلی بە اعضا حزب کمونیست ایران است کە بیش از ١٥ماە قبل در جواب بە نوشتەای علنی از رفیق محمد نبوی و کمپین سازماندهی شدە از جملە در "ضمیمە جهان امروز" علیە رفیق جمال بزرگپور و "همفکرانش " تحت هدایت و مسئولیت کمیتە اجرایی حزب کمونیست ایران و دبیر آن کمیتە بە راە افتاد ، بە صورت درون تشکیلاتی پخش شد . در آن تاریخ جوابیەای بە آن "کمپین" و مشخصآ رفیق محمد نبوی کە بە شدت "چپ و کمونیست " و بر افروختە عمل می کرد، نوشتم . اما بنا بە ملاحظات رفقای از جملە رفیق جمال بزرگپور، از انتشار علنی آن خودداری کردم و آنرا تنها در اختیار اعضا حزب قرار دادم. اکنون کە رفقای از کمیتە اجرایی و اعضای از حزب ، از جملە ر محمد نبوی در شرایط ایجاد شدە و تحمیلی بر تشکیلات ما بە نشر مجدد نظراتشان پرداختە و بخشی از کمپین اگاهانە علیە افراد و از جملە شخص من را سازمان دادەاندو چند صفحە (A4 ) در تدقیق بقول خودشان "استراتژی سوسیالیستی حزب" می نویسند، از این بیشتر سکوت و "مصلحت گرایی " تشکیلاتی را جایز نمی دانم . لذا نوشتە اخیر را بطور علنی در اختیار خوانندەگان آن می گذارم . بحث های از جملە "سوسیالیسم در یک کشور "(نە در ایران) ، " همکاری با نیروهای چپ " در این نوشتە بە صورت اجمالی بە آنها پرداختە شدە است . بە منظور طولانی نشدن نوشتە پیش رو ، سعی میکنم  در نوشتەای جداگانە بە نقد بحث "اسلام سیاسی " کە با چنین دیدگاههای زاویە و نقد داشتە و دارم ، بپردازم . از هرگونە بحث و جدل سیاسی ، سالم ، علمی و آموزندە چە در درون حزب ما و چە در خارج از آن استقبال خواهد شد . باشد کە فعالین سیاسی ، مبارزین راە رهایی انسان ، کمونیست های انقلابی و کارگران رزمندە ، تفاوت در نظر و دیدگاە افراد در حزب کمونیست و سازمان کردستان آن (کومەلە) را از زبان صاحبان بحث ها ، نە "نظرات منتسب" بە آنها، در یک پروسە تاریخی و مبارزاتی بشنوند و قضاوت کنند. تردیدی ندارم مباحثات سیاسی و فکری سالم، در تدقیق دیدگاهها و راەکارهای عملی در مبارزە طبقاتی، ما را کمک و بە جلو خواهد برد .

 

توضیح کوتاه :

رفقای عضو حزب :

نوشتە پیش رو در گرماگرم بحث ها و انتشار مقالات چند رفیق از جملە صلاح مازوجی و محمد نبوی علیە جمال بزرگپور و جنگ و دعواهای دنیای مجازی و فیسبوکی علیە ایشان و "همفکرانش " در جواب به ر محمد نبوی نوشتە شد. خطوط کلی و مضمون بحث را با رفیق جمال بزرگپور در میان گذاشتم . ایشان با انتشار آن، بە منظور آرام نمودن فضای ملتهب و غیرە سیاسی ایجاد شدە و ضرر و زیان اقدامات صورت گرفتە برای حزب و کومەلە مخالفت کرد و من هم از انتشار آن صرف نظر نمودم . اما تبلیغات تلویزیونی یک جانبە ، ادامە کمپین قبلی در شکل دیگر و از جملە نوشتە اخیر ر محمد نبوی به تاریخ ١٩/٥/٢٠١٩ و تحریف و اتهاماتی کە اینبار اگاهانە و عامدانە علیە من سازمان دادە است ، من را ناچار کرد کە این نوشتە را در اختیار رفقای عضو حزب بگذارم و از این بیشتر سکوت را جایز ندانستم . سعی خواهم کرد در فرصت دیگر و در نوشتەای جداگانه، به مطلب ایشان تحت عنوان  "جایگاه و موقعیت حزب کمونیست ایران" بپردازم و جواب "تاریخ " نگاری دلبخواهی ایشان را بدهم . در ضمن انتشار این نوشتە در  نشریات حزبی، از قبیل "ضمیمە جهان امروز" اگر در آیندە در دستور کار کمیتە اجرایی حزب و تحریە این نشریە باشد ، درخواست و در دنیای مجازی هر زمانی کە لازم باشد و آنرا تشخیص دهم، برای خود محفوظ می دارم .

 

٢٤/٥/٢٠١٩

 

 

 

آزمودە را آزمودن خطا است !

جواب به نوشتە ر محمد نبوی

 

حسن رحمان پناه

 

مدتی است مباحثی حول اختلافات سیاسی در میان اعضا و فعالین حزب کمونیست ایران و کومەلە در دنیای مجازی و شبکەهای اجتماعی در جریان است. این مباحث متاسفانە در مواردی درمیان اعضای حزب حدود رفاقت ،اصول و موازین حزبی را پشت سر نهادە و خارج از این دایرە ، توسط افراد کینەجو و همچنین" سربازان گمنام " جنگ سایبری رژیم، با اسامی مجهول و غیرواقعی علیە جریان حزب کمونیست و سازمان کردستان حزب(کومەلە) در جریان است . نوشتەای از رفیق صلاح مازوجی با قدمت ٥ سال قبل ، اما بازسازی شدە امروزی ، آتش این نزاع دنیای مجازی را کە تقریبا در حال خاموشی بود بار دیگر برافروخت . رفیق صلاح هم چنین در اقدامی دیگر در یک جلسه عمومی، تشکیلات را نامسئولانه به دو دسته "راست و چپ" تقسم نمود و البته خود را هم در "جبهه چپ" قرار داد.  رفیق محمد نبوی کە یکبار با "دفاع از کمونیسم"  و اینبار  نیز با بە تن کردن پیراهن "چپ"  همە ما را غافلگیر کرد ، به یادش افتاد کە در همان زمانهای دوردست ایشان نیز نوشتەای علیە رفیق جمال بزرگپور نوشتە و اکنون در فضایی کە بوجود آوردە شدە است  فرصت را غنیمت شمردە و قلم از نوشتە ٥ سال قبل خود فراتر لغزاند تا بلکە از این "نمد کلاهی برای خود بدوزد". ایشان در "شاهکار" اخیر خودبه مسائلی از اتفاقات و رویدادهای ٥ سال گذشتە اشارە نمودە و به تنهایی به قضاوت رفتە،( البته هرکس تنها به قاضی رود،راضی برگردد)، کە بسیاری از فاکت هایش غیرواقعی ، نادرست و ساختە و پرداختە ذهن "چپ" شدە امروزش است . ایشان نمی تواند و مجاز نیست دیگران را به سان خود فراموشکار حساب کند . به میل خود تاریخ سازی کند . در آن تاریخ چون قهرمانی خود ساختە،یکەتاز میدان مجادلات گردد و با نوک قلم، اكثریت تشکیلات حزب کمونیست و کومەلە را "راست" و خود و جمع دیگری را تحت عنوان "اکثریت کادرهای قدیمی" ، " چپ" بنامد. من اگر چە در رویدادهای دو سال اخیر و علیرغم زخم زبان های متعدد کە خوردەام ، آگاهانه از جوابگویی به کسانی کە هم و غمشان مجادلات درون تشکیلاتی و نمایش "خلوص ایدئولوژی" خودشان است، چە بصورت درون حزبی و چە به شکل علنی پرهیز نمودە و این بحث ها را در اشکال کنونی به حال تشکیلات ، جامعە و مبارزە سختی کە طبقە کارگر و اکثریت مردم ایران با رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی درگیر آن است ، بی ربط دانستە و می دانم . اما وقتی همە مرزها  زیر پا گذاشتە شد ، به ناچار جهت بیان حقایق  تاریخی  کە آشکارا بە منظور تزئین چپ نمایی در حرف و راست روی از لحاظ عینی، امروز تحریف میگردد، نکاتی را باید مکتوب کرد تا از جملە ادعاهای من درآوری  رفیق محمد نبوی  جای  واقعی خود را پیدا کند. در این رابطە  شاهدان آن تاریخ خوشبختانە زندە و وجدان آنان را علی رغم دوری و نزدیکی با هر فرد و طرز نگرشی،در این رابطە به شاهد قضاوت می گیرم.

ر محمد نبوی در نوشتەای تحت عنوان "جایگاه وموقعیت حزب کمونیست ایران"  شمشیر را از رو بستە و هرچە از دهانش در آمدە تحت لوای مخالفت با جمال بزرگپور و بقول ایشان " همفکرانش" نثار دیگران  کردە و تصور نمودە جامعە ، مبارزین سیاسی قدیمی و کنونی صفوف جنبش چپ و کمونیستی، بویژە در کردستان و صفوف جریان ما قبل از انشعابات و بعد از آن ،  ایشان ، جمال و "همفکران جمال" را نمی شناسد و نظر و پراتیک فردی و جمعی آنان در سینە تاریخ ثبت نشدە است؟ ایشان در مقدمە جدید آن نوشتە کهن  نوشتەاند:


"آنچه مرا واداشت که با این مقدمه مطلبی که در آستانه کنگره دوازدهم حزب کمونیست ایران (مرداد ١٣٩٥ ) در نقد نظرات رفیق جمال بزرگپور نوشتە بودم را ، در سطح علنی منتشر کنم، مطلبی است که رفیق جمال در پاسخ به نوشته رفیق صلاح مازوجی انتشار داده است."

 از قرار معلوم آنچە کە ایشان را ناچار بە سخن گفتن کردە مطلب  جمال بزرگپور تحت عنوان " رفیق صلاح مازوجی به دنبال چیست؟ "، می باشد و اگر جمال چنین جوابی به ر صلاح نمی داد ر محمد نبوی چیزی برای گفتن و نوشتن نداشت . یا به تعبیر دیگر اگر پای ر.صلاح بە میان کشیدە نمی شد، ایشان مراد دیگری نداشتند تا مریدش گردند. ر، محمد نبوی قبلآ در دفاع از کس یا کسان دیگر  به همین شکل کنونی برافروختە می شد،اما اکنون سکان سیاسی را تغییر دادە و معلوم نیست تا چە مدتی دوام خواهد آورد و مراد بعدی چه کسی خواهد بود که وی مریدش گردد؟در آشفتە بازار کنونی البتە این هم  گویا نوعی از سیاست کردن است !

ایشان در ادامە می نویسند :

 " ای کاش رفیق جمال با انتشار آن مطلب خودش و پاسخی هم که در آن مقطع به همین نوشته رفیق صلاح داد و هیچکدام جنبه درون تشکیلاتی ندارند، علاقه مندان و بویژه رفقای داخل شهرها را در موقعیت بهتری برای قضاوت و داوری قرار می داد. رفیق جمال در آنزمان بجای پرداختن به مضمون نوشته رفیق صلاح، او را با القابی به شدت ناروا و غیر منصفانه به کمونیسم کارگری منتسب کرد ورفیق صلاح به درست پاسخ اتهام نامه وی را نداد و وارد این نوع مجادلات نشد."

 از اینکە و به قول شما " رفیق صلاح به درست پاسخ اتهام نامه وی را نداد و وارد این نوع مجادلات نشد" غیر واقعی و تحریف آمیز است . ر صلاح نە تنها وارد این مجادلات شد ، بلکە اتهام زنی از ایشان آغاز گردید. شروع بحث انحرافی و به دور از حقیقت " راست و چپ " در فاصلە کوتاهی بعد از اخراج "فراکسیون فعالیت به اسم کومەلە " و دو شقە کردن تشکیلات ،سرآغاز تحمیل شرایط کنونی بر حزب و کومەلە بود. متهم نمودن عضو کمیتە مرکزی به توطئە گر، اصرار بر حذف کاندیداتوری عضو حزب در کاندید شدن در کنگرە ١٦ کومەلە  و کاندید شدنش به شرط خودداری ایشان از نامزد شدن ، آوردن لیست فیکس در کنگرە ١٧ کومەلە و کوشش برای جا انداختن آن، کە از روش و سنت احزاب ناسیونالیست در کنگرەهایشان است ، اتهام به عضو دیگر ک م کومەلە کە "تیشە به ریشە حزب می زند" تنها نمونەهای از رفتار نامسئولانە و تشکیلات شکنانە ایشان بود. بحث متهم نمودن جمال و کسان دیگر به "ناسیونالیسم و همفکری با عبداللە مهتدی" از دیگر ابداعات ایشان بود و کسانی کە در این حزب حتی یک قطرە عرق در شرایط سخت و دشوار برای این جریان نریختە و به کسانی کە ستون حفظ و ادامە کاری حزب بودەاند ، اتهام می زنند، پاپوش درست می کنند و خواب اخراج آنان از تشکیلات را می بینند، از ابداعات ایشان است. اکنون برای هر خوانندەای این سوال پیش می آید، چە اتفاقی افتادە بعد از ٥ سال نوشتەای کە بە قول جمال بزرگپور"آنرا از اولویت فعالیت خود دور کردە  و در طول اینمدت آنرا  مبنای فعالیت خود قرار ندادە است"،امروز از آرشیو خارج می شود ، گردگیری می گردد، با رنگ و بوی تازە به بازار عرضە میگردد؟ آیا به جز این است کە جواب آنرا باید در ناکامی شما ها در عرصە سیاست گذاری  در عرصه نبردهای اجتماعی و هدایت درون تشکیلاتی جستجو کرد؟

ر محمد نبوی در ادامە داستان سراییش مینویسد "این درست است که رفیق جمال نقطه نظرات سیاسی اش را پیگیری نکرد، اما نه به آن "دلیل بسیار ساده"، که به آن اشاره کرده است بلکه به این دلیل که رفیق جمال می دانست حول نظریه انحلال حزب کمونیست ایران نمی توانست نیروی زیادی جمع آوری کند.  اما از آنزمان به بعد رفیق جمال و همفکرانش و رفقایی که به دلایل دیگری با وی همسو شده بودند، بر اساس همین اتهام بی پایه که صلاح کمونیست کارگری است پایه های یک کمپین سیستماتیک علیه صلاح و اکثریت کادرهای قدیمی این تشکیلات، که از ستون های بازسازی کومه له در جریان انشعاب ها بودند را ریختند."

لازم است به عرض نویسندە و مخاطبین ایشان برسانم کە این داستان سرایی سرتاپا غیرواقعی ، تحریف آمیز و من درآوری است . قبل از هر چیز محمد نبوی و دیگر قلم زنان دفاع از حزب کمونیست ایران باید به این سوال خودشان جواب دهند ، اگر جمال بزرگپور حول نظریه "انحلال حزب کمونیست ایران نمی توانست نیروی زیادی جمع آوری کند" براە انداختن جنجال دفاع از حزب کمونیست ایران برای چیست؟ چە عقل سلیمی قبول می کند در برابر رفیقی کە نمی تواند حول نظریه" انحلال حزب کمونیست ایران نیروی زیادی جمع آوری کند" باید چنین کمپینی راە انداخت ، "راست و چپ " را علم کرد ، تشکیلات را دوشقە نمود و سرآنجام پا در جا پای مسیری گذاشت کە حدود ٣٠ سال قبل توسط جریان "کمونیسم کارگری" امتحان شد و مردود گردید؟ تناقض این نظر و عمل را چگونە برای مخاطبین خود توضیح می دهید؟ من از مدافعین حفظ و ادامە کاری حزب کمونیست بودە و هستم و در دورە های مختلف و از جملە در دوران دفاع خود شما از نظرات عبداللە مهتدی، از حزب کمونیست ایران دفاع کردم. بسیار بیش از شما برای برنامه و استراتژی حزب کمونیست، سینه پاره کرده ام شما و رفیق صلاح نمی توانید با نشان دادن تصویر مار، به جنگ  منی که کلمه "مار" بر تخته نوشته ام اعلام قیام کنید. " حسن برنامه حزب کمونیست ایران را قبول ندارد" ، "حسن به سوسیالیسم اعتقاد ندارد" ، این عبارات در نزد کسی که ریگی در کفش نداشته باشد، خریدار ندارد. چه کسانی را می توانید اینگونه با کشیدن شکل "مار" بفریبید. اما با همه اینها هرگز دوست ندارم اسمم در کنار مدافعینی امثال شما و کسانی کە سالها علیە این حزب گفتند و نوشتند و زیر بیرق "کومەلە بوندیست" به کل جریان ما تاختند و اکنون تفرقە افکنانە  از حزب دفاع می کنند ، کمیتە مرکزی آن هستند، قرار بگیرم. حزب کمونیست و کومەلە به همت جمال بزرگپور و صدها رزمندە کمونیستی کە جانشان را در راە آرمانشان فدا کردند، توانستە تا به امروز با هر کمبودی که دارد و با هر انتقادی کە به آن داریم،دوام بیاورد. کسانی کە در روزهای سخت با این حزب نبودند، در تند پیچ های تاریخی سکان آنرا در دست نداشتند و از جان و زندگی خود برای آن مایە نگذاشتند ، رزمندگی و فداکاری را به ریشخند گرفتند و می گیرند ، در شرایط دشوار نیز عطایش را بر لقایش خواهند بخشید و علیە آن به قلم فرسائی خواهند پرداخت. محمد نبوی در دنیای خیالی خودش "همفکرانی" برای جمال بزرگپور می تراشد کە در دنیای واقعی وجود ندارند و اگر بودند از ایشان شرم نداشتند تا نظراتشان را بیان کنند. اما روشی که ر محمد نبوی آنرا نمایندگی می کند به دشمن تراشی فرضی نیاز دارد ،  تا با عمدە نشان دادن این دشمن خیالی  کە امروز قرعە با نام جمال بزرگپور بیرون آوردە شدە است، هر روز و هر شب به سان هر مذهبی بە تزکیە نفس بپردازد. اما غافل از اینکە همین دشمن تراشی علی رغم چپ نمایی ظاهری، صاحبان آنرا در حاشیە رویدادهای مهم جامعە و مبارزە طبقاتی قرار می دهد و ایزولە می کند .

داستان  اینکە رفیق صلاح و اکثریت کادرهای قدیمی این تشکیلات، که از ستون های بازسازی کومه له در جریان انشعاب ها بودند" نیز کە از جانب "جمال و همفکرانش" به کمونیسم کارگری متهم شدەاند، ادامە همان نوع از تبلیغات مورد اشارە است . دوست عزیز ، چرا وارونە نگری می کنید ؟ حداقل خود شما کە امروز بعنوان "مدافعین بازسازی کومەلە" خود را به جامعە معرفی میکنید در انشعاب اول افتخارتان این بود کە منصور حکمت به شما لطف نشان دادە و برای یک ماموریت از اروپا به کردستان اعزامتان کردە است. در جریان شروع بحث های دور دوم کە در تابستان سال ٢٠٠٠میلادی به انشعاب عبداللە مهتدی و همفکرانش منجر شد ، تا لحظە انشعاب، شما هم نظر ابراهیم علیزادە ، حسن شمسی ، جعفر امین زادە، فرهاد شعبانی صلاح مازوجی ، حسن رحمان پناه  و اکثریت رفقای مدافع ادامە کاری حزب نبودید و در بسیاری از محافل ما را به چپ روی متهم میکردید. در پانلی کە در شهر استکهلم ، در منطقە "روکسود" در میان عبداللە مهتدی و ابوبکر مدرسی از یک طرف و حسن رحمان پناه و هلمت احمدیان از طرف دیگر حول "اوضاع سیاسی ایران" برگزار گردید و اتفاقا جمال بزرگپور مسۆلیت ادارە این پانل را بر عهدە داشت و شمار زیادی از اعضای حزب  از شهرهای همجوار در آن نشست شرکت داشتند و سخنان این جلسە در ارشیو حزب بایگانی است، شما طرفدار بحث های عبداللە مهتدی و شیفتە "اصلاحات "خاتمی بودید. در روز اول ماه مه سال ٢٠٠٠ از میدان "میدبوریارپلادسن" در مرکز شهر استهکلم تا "کونگسترگوردن" بر سر بحث آن جلسە و دفاع شما از شرایط جدید و تفاوت خاتمی با دیگر سران رژیم و پروسە اصلاحات ، میان شما و من بحث تندی درگرفت و شاهدان آن زندە و خوشبختانە در قید حیات هستند. در کنگرە ٧ حزب کمونیست کە بعد از افشای "جعبە سیاه" عبداللە مهتدی ، افراد یاد شدە بالا و اکثریت کنگرە به ایشان رآی منفی داد ، شما به ایشان رای مثبت دادید و برایش تبلیغ می کردید. بنا بر این آویزان کردن مدال " ستون های بازسازی کومه له در جریان انشعاب ها " بە گردن شما و امثال شما، برازندە نیست و اینچنین غیرمنصفانە به جمال و دیگران نتازید، چون نە ادعاهای شخصی، بلکە تاریخ بهترین قاضی در مورد انسانها و پراتیک آنان است.

ر نبوی در ادامە مینویسد "این کمپین تبلیغی به مرور و در آستانه کنگره شانزدهم کومه له و با ادعای بی اساس اینکه اینها می خواهند اردوگاه کومه له را جمع کنند، اینها می خواهند دست رفیق ابراهیم را از دبیر اولی کومه له کوتا ە کنند، تکمیل تر شد. در واقع به راه انداختن این کمپین تبلیغاتی بود که تشکیلات را دو قطبی کرد."

دوست عزیز، شما دورانی قاضی بودە و ادعای انصاف و عادلانە قضاوت کردن را دارید ؟ آیا واقعآ و اخلاقآ این تصوری کە به خوانندە می دهید راستگویانە و درست است ؟ یا بازار گرمی رایج برای جمع آوری متحد و همفکر ی که احیانا از سیر وقایع خبر نداشته باشد، می باشد؟

انتخابات کنگره 16 بدون هیچ مشکل و حاشیه ای برگزار شد. نه نقشه ای برای حذف کسی در کار بود و نه کسی از قبل برای انتخابات کمیته مرکزی کاری کرده بود. شایعه برکناری رفیق ابراهیم که گویا مبنی تبلیغات انتخاباتی برای کنگره 16 قرار گرفته بود،دروغی بود که شخص معینی به آن دامن می زد . کسی هم تبلیغات راە نیانداخته بود که گویا کسانی می خواهند اردوگاه را جمع کنند. کسان غیر موثری بودند که گاهی چنین عباراتی را بر زبان آورده بودند، اما، نه این و نه شایعه کنار زدن رفیق ابراهیم، هرگز یک بحث جدی نبود.  اما در نزد  محفلی که به دلیل نداشتن اعتماد به نفس از سایه خود نیز می ترسیدند، که چون گویا حسن یک جائی گفته است "بهتر است کمیته مرکزی یک دستی داشته باشیم" ، دنیایشان تاریک شده بود و بر اساس این ترس که خود برای خود ساخته بودند، دست به یک دسته بندی ناشایست زدند. این دسته بندی به جائی رسید که ر.  صلاح مازوجی با شرط و شروط غیردمکراتیک و فردی برای حذف مخالفین خود ، کنگرە  16را با بن بست روبرو کرد و کسانی با گریە و زاری و سوگند به پرچم سرخ و خون جانباختگان به عضویت ک م در آمدند. ؟ آیا مباحثات سیاسی دلیل مجادلات کنونی است یا موارد بیان شدە و دەها نمونە دیگر از این قبیل؟ چرا این حقایق را قلم می گیرید و فرا افکنی میکنید؟ شاهدان این تاریخ زندەاند.  جناب قاضی،لطفا منصف باشید ؟

ر. محمد نبوی در ادامە شاهکارش در نوشتە مذبور آوردە است:"کار را به جایی رساندید که رفیق صلاح در کنگره شانزدهم کومه له خطاب به حدود دویست نفر از کادرها و اعضایی که در کنگره شرکت داشتند اعلام کند که : رفقا من به شما اطمینان می دهم که چنانکه حتی خود رفیق ابراهیم به هر دلیل از موقعیت دبیر اولی کومه له کناره گیری کند، من کاندید چنین موقعیتی نیستم واز شما ها خواهش کرد که برای جلوگیری از تفرقه و دو دستگی دست از این نوع تبلیغات بردارید.» اما شما متأسفانه دست بردار نشدید."

اولا لطفا وسط دعوا نرخ تعیین نکنید. بر خلاف تبلیغات و ادعای شما ، بسیاری از کادرها و چهرهای تآثیرگذار در کومەلە حضور کاک صلاح در دبیر اولی کومەلە را قبول نداشتند، به ایشان رای نمی دادند و در جامعە و صفوف فعالین نیز از چنین جابجایی استقبال نمی شد. ایشان نیز از عهدە چنین مسئولیتی بر نمی آمدند و آنرا به خوبی می دانستند و از این زاویە بود کە چنین سخنانی را ابراز داشتند.اما بر خلاف سخنانش در کنگرە ١٦ ، حذف مخالفین خود را به بهانەهای واهی و غیرە اثباتی در دستور گذاشتند و در فاصلە کنگرە های ١٥، ١٦ و ١٧ کومەلە بطور جدی و شبانە روزی روی آن کار کردند . شكاف تشکیلات را تعمیق نمود و سرگرم چیدن مهرهای نزدیک به خود در ارگانهای اصلی تشکیلات بودند. مضافآ ایشان ١٩ سال است بە جز دو دورە کوتاه مدت، در راس حزب قرار دارند و مسئول اول ناکامیهای این تشکیلات هستند. در کشوری کە شما و من در آن زندگی میکنیم و بسیاری از جوامع غربی سرمایە داری ، حزبی اگر در یک انتخابات شکست خورد یا رآی کم آورد، فوری رهبر حزب قبول مسئولیت میکند و استعفا می دهد . اما در فرهنگ شرقی و نگرش غیر دمکراتیک ،  شکست ، ناکامی ، ضعف و کمبود ، بلافاصلە به پای مخالفین نوشتە می شود و گرایش خودساختە،  راست ، ناسیونالیست و عامل بورژوازی از آن استنتاج میگردد. کاری کە اکنون و حداقل بعد از ٣٠ سال سترون بودن چنین سیاست و روشی و بعد از شکست تجربە "کمونیسم کارگری" در برخورد به مخالفین خود در حزب کمونیست ایران ، بار دیگر  به شکل تراژدی و دردآور آن در حال تکرار است. دوست عزیز، "آزمودە را آزمودن خطا است" 

کنگره 17کومه له را هم بر همین اساس دنبال کردید. چند ماه قبل از برگزاری انتخابات کنگره فضای تشکیلات کردستان توسط شما و امثال شما مسموم شد. " اتحادیه میهنی در میان ما کار میکند" ، " جمال بزرگپور شروع کرده است به عضو گیری"، نامه های داخلی نارفیقانه ای که بر علیه رفیق ابراهیم نوشته می شد و ادعاهائی که من از بیان آن شرم دارم، فضای متشنجی را که رفتار تفرقه اندازانه شما در دوره ای که رفیق ابراهیم در مسافرت بود، در آخرین جلسه گفت و شنودی که برگزار کردید، کسی فراموش نکرده است. داستان چپ و راست در همین جلسه توسط شما و رفیق صلاح علم شد و دامن زده می شد. با این فضا در کردستان وارد انتخابات نمایندگان کنگره 17 شدیم. محفل شما که البته تعدادشان کم بود، یک دست و بدون تزلزل به تعداد محدود افراد مورد نظر خود رای دادند و رای طرف مقابل هم تا حدودی  نه کاملا هماهنگ بود. اما شما که در این جنگ محفلی که راه انداخته بودید، بازنده شده بودید، ناصادقانه با "فرار به جلو"، آنچه را که خود قبلا انجام داده و تشکیلات را چپ و راست کرده بودید و کاری را که خود یک پای مهندسی کردن آن بودید، به دیگران نسبت دادید.

 آری در آن انتخابات شما انتخاب نشدید، اما قربانی یک بازی شدید که خودتان راه انداخته بودید. وقتی اکثریت تشکیلات را به راست بودن متهم می کنید و خود در مرز انفعال و راست روی در عمل مدال چپ به سینه می زنید، طبیعی است اگر با عکس العمل این اکثریت روبرو شوید. بعلاوه در حالیکه اگر به فرض محال ادعای شما در مورد انتخابات نمایندگان کنگره در تشکیلات علنی در کردستان درست هم بوده باشد، حداکثر بر ده درصد از کل نمایندگان کنگره تاثیر داشته است، در حالیکه شما و محفل تان به این بهانه در یک اقدام بی سابقه و دسته جمعی کاندید شدن برای کمیته مرکزی را از ترس اینکه مبادا رای نیاورید، بایکوت کردید.

ر محمد نبوی در ادامە  نوشته اش می نویسد "رفیق جمال که یکی از عاملان اصلی ایجاد این تفرقه و دو دستگی در درون تشکیلات بوده است اکنون به ناحق رفیق صلاح را به تفرقه افکنی و هراس افکنی و بحران آفرینی در درون تشکیلات متهم می کند. مگر صلاح مازوجی در برابر این کمپین تبلیغاتی و تفرقه افکنانه شما که بیش از سه سال است ادامه دارد و در برابر موج اتهامات ناروایی که مطرح کرده اید چه کار کرده است، غیر از آنکه با انتشار این مطلب تلاش کرده به سهم خود گوشه ای از حقایق را با مردم کارگر و زحمتکش و دوستداران حزب و کومه له در بیرون مرزهای تشکیلات در میان بگذارد. ای کاش خود شما به جای اتهام زنی همین روش صلاح را در پیش می گرفتید، تا مردم خود قضاوت کنند. مگر در مطلب صلاح چه نکته ای وجود دارد که باید از مردم پنهان بماند".

اینکە جمال ٣ سال است مشغول اتهام زنی علیە صلاح است هیچ حقیقتی در اثبات این ادعا وجود ندارد . اما برعکس آن از کسی پوشیدە نیست. در کمپین علیە جمال و "همفکرانش" شخص شما نقش مهمی را برعهدە گرفتید و اتهامات ناروا و حتی غیرانسانی به نزدیکترین دوستانت منتسب نمودید و دل بسیاری را از خود آزردە کردید. در ضمن نه تنها طی ٣سال مورد اشارە شما ، بلکە از سال ها قبل ، متاسفانە کاک صلاح علارغم موقعیتی کە بعنوان دبیر کمیتە اجرائی حزب کمونیست ایران داشت ، نە تنها عامل وحدت ، تفاهم ، همگرائی و انسجام درونی حزبی نبود ، بلکە کاملآ برعکس آن عمل کرد. مدام در حال صیقل دادن ایدئولۆژی مطابق ذهنیت سطحی خود بود. خود را به مرجع کمونیسم در حزب تبدیل کرد و میزان تعلق افراد "به کمونیسم ، استراتژی سوسیالیستی،" و غیرە را روزانە تمرین و به دیگران آموزش می داد. این تکرار سناریوی شکست خوردە "کانون کمونیسم کارگری" در حزب کمونیست ایران بود کە البته در آن هنگام ٣ تن از رهبران "کانون" ، چنین رسالت پیامبر گونە برای خود قائل بودند ، اما اینبار یک نفر چنین وظیفەای را بر عهدە گرفت و در نیمە راه ناکام ماند. این معضل، متاسفانه درد بخش چشمگیری از چپ و بویژە چپ ذهنی با رادیکالیسم صوری است کە با کوچکترین اختلاف با رفیق کنار دستیش، بلافاصلە ذره بین روی ایدئولۆژی و اعتقادات فکری آنها می گذارد و حکم صادر میکند و با حکم خود ساختە بە جنگش می رود . در این روش بە راحتی مقولات و نظرات جابجا می شوند و "مرجع"خم به ابرو نمی آورد و آنرا "نقد" میکند. کاک صلاح تبحر خاصی در این زمینە دارد و یکی از علل اصلی معضلات کنونی حزب ما همین نوع نگرش و رفتار است کە شما نە تنها آنرا نمی بینید بلکە بعنوان شاگردی از این مکتب و با فرا افکنی و پاس دادن معضلات به جمال بزرگپور و "همفکرانش" آشکارا حقایق را وارونە جلوە می دهید. وگرنه کسی نە تنها مخالف بیان اختلافات و نظرات نیست و جامعە باید از آن اطلاع داشتە باشد ، بلکە مفید و سودمند هم هست. اما آیا بحثی کە صاحبش آنرا به هر دلیل بە کناری گذاشتە است و در پراتیک حزبی خود مطابق موازین  و سیاست های حزبی عمل میکند ، جامعە از چە چیز باید اطلاع داشتە باشد ؟ کدام ضرورت سیاسی چنین "شفاف سازی" را توجیە میکند غیر از دشمن تراشی برای از سر گذراندن ناکامی ها در هدایت سیاسی و تشکیلاتی حزب و از این نمد برای خود کلاهی دوختن؟ آنچە کە شماها از قول مخالفین تان میگوئید  در حقیقت نە شفاف سازی ، بلکە  وارونە نشان دان حقایق می باشد.

ر محمد نبوی در آدامە می نویسد:

 "رفیق جمال، صلاح را بانی سناریوی سیاه چپ و راست در درون تشکیلات معرفی می کند این در حالی است که صلاح بارها اعلام کرده است که این قطب بندی ایجاد شده در درون تشکیلات به لحاظ سیاسی روشن و شفاف نیست و به هیچ وجه نمی توان یک قطب را به راست و قطب دیگر را به چپ منتسب کرد. آنچه رفیق صلاح و اکثریت کادرهای قدیمی این تشکیلات بر آن تأکید کرده اند این واقعیت است که دیدگاەهای سیاسی معینی در جناح راست مواضع رسمی حزب قرار گرفته اند. آیا رفیق جمال می تواند منکر آن شود که نظریه انحلال حزب، مخالفت با برنامه حاکمیت شورایی، نفرت پراکنی علیه جنبش چپ، و غیر قابل تحقق دانستن سوسیالیسم در ایران در جناح راست مواضع رسمی حزب قرار دارند؟ تأکیدات برنامه و استراتژی حزب کمونیست ایران بر جایگاه حزب، بر اهمیت شکل دادن به قطب نیروهای چپ و سوسیالیست، بر آلترناتیو حکومت شورایی در مقابل پارلمانتاریسم بورژوایی و امکان پذیری سوسیالیسم همه گویای آن نیست که این نوع نقطه نظرات در سمت راست مواضع رسمی حزب قرار دارند؟"

این سخنان سرتاپا تحریف آمیز نشان از اخلاق و روش و منش نویسنده آن دارد. لازم است که یکی به یکی آنها را برسی کنیم تا حقیقت از زیر گردو خاکی که ر، محمد نبوی راه انداخته است روشن شود. اینکه رفیق جمال، رفیق صلاح را بانی سناریوی سیاه چپ و راست دانسته است، ادعا نیست، بلکە یک فاکت است. کم نیستند شواهدی که این ادعا را ثابت می کنند. کار امروز و دیروز هم نیست. شاگردان رفیق صلاح هر روز در فضای مجازی آنرا جار می زنند.

  اما به بقیه ادعا ها بپردازیم. یکی اینکه همانطوریکه قبلا گفتم، وسط دعوا نرخ تعیین کردن، شغلی است که رفیق محمد نبوی در آن استاد هستند. "آنچه رفیق صلاح و اکثریت کادرهای قدیمی این تشکیلات بر آن تأکید کرده اند این واقعیت است که دیدگاەهای سیاسی معینی در جناح راست مواضع رسمی حزب قرار گرفته اند." برای اطلاع رفیق محمد باید بگویم رفقای مورد اشاره محمد نبوی نه اکثریت کادرهای قدیمی حزب هستند و نه می توانند انحصارا خط رسمی حزب را نمایندگی کنند. نمایندگی کردن خط رسمی حزب با کسانی است که وفادارانه در این حزب کار می کنند و مسئولانه مسئولیت می پذیرند و نه اینکه دسته جمعی و به شیوه ای کاملا هماهنگ شده، انتخابات کمیته مرکزی کومه له را، یعنی تعیین کننده ترین نهاد حزب را تحریم می کنند و از شرکت در آن سر باز می زنند!

در مورد نظریه انحلال حزب از جانب رفیق جمال قبلا نوشتم، روایت دقیق را از زبان خود رفیق جمال بشنوید نه شکل تحریف شده آن از زبان ر. صلاح. بعلاوه چه اپورتونیسمی آشکار تر از اینکه یک بحث قدیمی را از آرشیو بیرون بکشید وآنچه را که رفیق جمال گفته است، به شیوه دلبخواه به بخش وسیعی از اعضاء حزب منتسب کنید، و از آن فاکتی برای ارزیابی بدون پایه خود بسازید؟

"مخالفت رفیق جمال با حاکمیت شورائی و طرفداری از پارلمانتاریسم". تنها کافی است کسی کمی وجدان خود را قاضی قرار دهد، تا از این اتهام مشمئز کننده پشیمان شود. من به عنوان کسی که به ملاحظات تکمیلی رفیق جمال در مورد برنامه حاکمیت سمپاتی ندارم، هر گز نمی توانم در موضع کمونیستی و در درجه پایبندی رفیق جمال به حاکمیت شورائی شک کنم، کاری که برای رفیق محمد نبوی البته آسان است.  بحث مخالفت با "حاکمیت شورائی " و چند سطر پایین تر دفاع از "پارلمانتاریسم بورژوازی" از سوی چه کسی ، کدام نوشتە ، در کدام تاریخ درج گردیدە است؟ منبع درج آنرا میتوانید لطفآ برای خوانندە احتمالی نوشتەات مشخص کنید؟ در غیر این صورت کسی شما را جدی نمی گیرد و ادعاهایت را کینە توزانە و انتقام جویانە با چاشنی"چپ"نمایی به حساب خواهد آورد. اگر ادعاهایت را ثابت نکنید معلوم است در بحث سیاسی چقدر جدی و قابل اعتماد هستید؟

 و اما "غیر قابل تحقق دانستن سوسیالیسم در ایران"، باز در این جا هم ناچارم به همان داستان آشنای "مار" و مار اشاره کنم. رفیق محمد لطفا به من بگوئید بحث " غیر قابل تحقق دانستن سوسیالیسم در ایران" را از زبان من از کجا آوردەاید ؟ این بحث کمپین اگاهانەای است کە توسط  ر محمد نبوی و چند تن  دیگراز هم فکرانش علیە من سازماندهی شدە است . این کمپین اگر از کینە و نفرت شخصی نشآت نگیرد از بی سوادی سیاسی ناشی می شود . زیرا چنین بحثی از جانب من و هیچ رفیق حزبی بیان نشدە و مطلقآ کذب محض است. اما چرا آگاهانه و عامدانە پروبلوماتیک "سوسیالیسم در یک کشور" کە بحثی جهانی و جدال میان نحلهای مختلف مارکسیسم و صاحب نظران آن است، به بحث " غیر قابل تحقق دانستن سوسیالیسم در ایران" وارونە نگری می شود و اهداف حقیرانە درون حزبی از آن تعقیب می گردد ؟ حقیقتش را باید در ناتوانی سیاسی صاحبان این دیدگاه و بسیج درون حزبی علیە مخالفین خود و نیاز مفرط به فضای آلودە سیاسی در تقابل با مخالفین دانست. بحث "سوسیالیسم در یک کشور" (نه سوسیالیسم در ایران و فلان کشور معین)، بحثی جهانی میان مارکسیست های انترناسیونال از یک طرف و استالینیست های ضد مارکسیست از طرف دیگر است کە حداقل تفاوت های آن به چگونگی ارزیابی از انقلاب کارگری اکتبر ١٩١٧ روسیە و عواقب آن مربوط می شود کە در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. در حزب کمونیست ایران نیز "بولتن های" ارزیابی از انقلاب روسیە بە زوایای مختلف پیروزی و ناکامی انقلاب روسیە پرداخت . بحث ها جدی ، اگاهگرانه ، متکی بر فاکت و منطق و استدلال علمی و مارکسیستی بود و در آنهنگام کسی ، رفیق کنار دستیش را به "عامل بورژوازی و راست روی" متهم نکرد. دلیلش به سادگی این بود کە صاحبان بحث، هدف انقلابی و انسانی داشتند، برای مخاطبین خود ارزش و احترام قائل بودند و کالیبر سواد نظری و تئوریک را دارا بودند. کسی بحثش را خط رسمی و دیگری را خط "انحرافی و راست روانە" معرفی نکرد. بحث های آنزمان، فضای صمیمت و ترغیب به مطالعە و آموزش را در حزب ایجاد کرد. چپ ایران را به تعمق ناچار کرد و در آن فضای سیاسی و علمی ،فضل فروشی "سوسیالیستی" امثال محمد نبوی تنها مورد ریشخند قرار می گرفت و نصیحتش می کردند  کە لطفا کمی مطالعە کنید، بە معلوماتت بیفزائید و سیاسی رفتار کنید. اما امروز در آشفتە بازاری کە "نظریە پردازان" بدون مایە نظری در حزب ما راە انداختەاند ، بازار اتهام زنی گرم است. مطالعە و تعمق جای خود را بە نفرت پراکنی و شایعە سازی دادە است، کە تنها مایە تآسف است .در طول تاریخ نقد بحث "سوسیالیسم در یک کشور" ، صاحبان چنین بحثی در جناح چپ و مارکسیست انقلابی ، خواهان انقلاب کارگری تا لغو کامل مالکیت خصوصی بودە کە اقتصاد سوسیالیستی باید بر شالودە آن سازماندهی گردد . امری کە بدون کسب قدرت سیاسی توسط طبقە کارگر در یک کشور و حمایت جنبش طبقاتی کارگران دیگر کشورها از آن ، توسط بورژوازی محلی و جهانی  به شدت سرکوب و نابود خواهد شد و "صنعتی کردن کشور" بعنوان سوسیالیسم" کە خواست بورژوازی ملی و صنعتی است در قالب جدید "کارگری"  بە جامعە تحمیل می شود. در چنین کشورهای، نو رسیدەهای از قماش رهبران جدید حزب بلشویک، بعد از برتری خط ضد مارکسیستی استالین پیدا شدند کە رهبران برجستە حزب بلشویک ، فرماندهان قهرمان نبرد در دفاع از انقلاب اکتبر و سازمان دهندگان انقلاب بزرگ کارگری را بر چوبە دار آویزان و از تیغ جلاد گذراندند. اینها تنها گوشەهای از تفاوت سوسیالیست های انترناسیونال و ناسیونال سوسیالیستی های ملی گرا است. امانتداری در بیان حقیقت، شرط وفاداری به آن است. وقتی در نقل قول امانتدار نیستید باید در صداقت و رفتار سیاسیتان بطور جدی شک کرد.  همچنین شک نداشتە باشید کە روش و رفتاری کە در پیش گرفتەاید این سۆال را برای هر انسان سیاسی  و همە آنانی کە سرنوشت سیاسی این جریان برایشان مهم است پیش خواهد آورد کە آیا اگر فردا جامعە در دست امثال شما قرار بگیرد برای محکوم کردن مخالفین سیاسی خود همچنان بە چنین روش و رفتاری کە امروز در پیش گرفتەاید متوسل  نخواهید شد ؟

و اما ادعای "نفرت پراکنی علیه جنبش چپ" از این هم نامربوط تر و ناصادقانه تر است. من گفته ام: در طول بیست سال گذشته 4 پروژه همکاری با نیروهای چپ را دنبال کرده ایم و هر بار از پروژه ای به پروژه دیگر نقل مکان کرده ایم، بدون اینکه حتی یک بار به علل ناکامی پروژه قبلی پرداخته باشیم. من گفته ام باید در این مورد با مخاطبین خود و فعالین کارگری صادق باشیم. برخورد انتقادی در این مورد ما را به یافتن راه درست رهنمون خواهد شد. گفته ام روی سکتهای جدا از کارگران و اجتماع حساب زیادی باز نکنید، به وحدت واقعی چپ در جامعه فکر کنید. گفته ام کسانی که به کومه له در سخت ترین شرایط ضربه زده اند، بدون اینکه به یک بازبینی جدی از گذشته خود پرداخته باشند، اعتماد نکنید. من طرفدار وحدت و همگرائی همه نیروهای چپ، کمونیست و انقلابی هستم و به قطعنامه کنگره هم در این مورد رای داده ام.  آنچه که طی سالهای اخیر در این مورد گفته ام همگی یکی بعد از دیگری اثبات شده اند. کجای این گفتار شما صادقانه است که من را با این ملاحظاتی انتقادی در این مورد در جبهه مخالفان همکاری با نیروهای چپ قرار میدهید؟ چپ مورد نظر شما اگر مورد انتقاد جدی قرار نگیرد، هرگز راه خود را پیدا نخواهد کرد. اینکه به من منتسب کرده اید، نفرت پراکنی علیه چپ نیست، نفرت پراکنی علیه حسن رحمان پناه است. چرا و بە کدام دلیلی خود را محور و عقل کل چپ و جامعە معرفی کردە و بە خود اجازە میدهید کە هر انتقادی را چنین غیر واقعی و مغرضانە جواب دهید ؟

قبل از هر چیز و بنا به فاکت های بیان شدە و بسیار بیشتر از آنچە بیان شد، داستان "چپ و راست" از ذهنیتی ناشی می شود کە انتقاد ، ملاحظە ، و نظر را بر نمی تابد  و تصور مذهبی و کفر گونە از تفاوت فکری دارد . هر ابراز نظر مخالفی را فوری به گرایش های از پیش ساختە ذهنیت معیوب خود نسبت میدهد . در اولین قدم مسیر تفرقە را در پیش میگیرد و مناسبات حزبی را بە زیر سۆال میبرد.شعار وحدت طلبانەاش در جهت مخفی نمودن  همین سیاست  تفرقە افکنانە است. حال و وضع امروز این"چپ"  کە از این فرهنگ سیاسی تغذیە میکند بە درجە زیادی گواە این ادعاست. مضافآ  باید اضافە کرد کە این جناح بندی های اختیاری  محصول افکار التقاطی و غیر علمی است کە بە جای جواب دادن به مشکلات ، بە کار گرفتن کل نیرو و انرژی یک جریان در خدمت به اهداف شناختە شدە و جنبش طبقاتی کارگران و ستمدیدەگان و سازماندهی تودەای علیە دشمن فاشیست و سرکوبگر، مدام مشغول خودزنی و صیقل دادن ایدئولۆژی و خودآزاری است . این نگرش با پراتیک اجتماعی کومەلە و جریان حزب کمونیست ایران بیگانە است و در صدد ایجاد حزب "تک بنی" است کە عوارض زیانبار آنرا در بهم زدن وحدت حزبی شاهد بودە و هستیم.

بعنوان ختم کلام باید بە عرض برسانم ، دشمن تراشی ، متهم نمودن مخالف سیاسی به هر آنچە دوست دارید ، از جملە "راست ، بورژوای ، ناسیونالیسم ، بی باوری به سوسیالیسم و کمونیسم و ..... رفتار و سیاست شناختەای در طول دوران و بویژه بعد از تفوق خط ضد کمونیستی استالین در جنبش چپ جهانی است . خطی کە دهها هزار قربانی از بهترین مبارزین کمونیست و کارگران اگاه و رزمندە در ابعاد کشوری و جهانی گرفت و نو رسیدە های غیرانقلابی را انقلابی و انقلابیون فداکار را کە از کوران مبارزە دەها سالە بیرون آمدە بودند، ضدانقلابی جار زد. این دوران،البتە نە در همه ابعاد و زوایا ، بلکە در موارد متعدد به حاشیە راندە شدە و طرد گردیدە است . اما حامیان آن جان سختند و به مبارزە بی امان سیاسی ، نظری و عملی ، به دور از شانتاژ و غوغاسالاری علیە آنان نیاز هست . دوران حزب "تک بنی" ، سازماندهی "رهبرسازی کاذب" ، "مرجعیت در کمونیسم"  بر اساس ، تقسیم حزب به "چپ و راست" ، "ناسیونالیست و کمونیست " ، " بلشویک و منشویک " بر اساس ذهنیت های از پیش ساختە شدە و کد غلط دادن ، قهرمان دنیای مجازی شدن و درپراتیک منفی عمل کردن ، به پایان رسیدە است. رزمندگی ، فداکاری ، از جان و زندگی مایە گذاشتن در راە رهایی کارگران و آرمان برجستە و انسانی کمونیسم ، صداقت در رفتار و گفتار از خصوصیات مبارزین سوسیالیست جریان ما و دیگر احزاب انترناسیونال و کارگری بودە و هست . بهترین سنگ محک در سنجش چنین خصوصیاتی جامعە و پراتیک تحول بخش در آن است. تردیدی ندارم دوران غوغا سالای کاذب کنونی در شرایط ایجاد شدە ، همچون دورەهای قبل سپری خواهد شد و "نوک قلعە یخ" ، در برابر بنیاد تنومند آن ذوب خواهد شد.

 

 

 

 

August 22, 2020

حافظ خوش لهجه

حافظ خوش لهجه

غزل ۳۷۰ 

بحررمل مثمن مخبون مقصور

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان     

                                              

۱ـ ما برآریم  شبی،  دست  و دعایی بكنیم                                  

  غم هجران تو را ،  چاره  ز جایی بكنیم

۲ ـ دل  بیمار شد از دست،  رفیقان مددی              

   تا  طبیبش  به سر آریم  و  دوایی بكنیم

۳ ـ خشك شد بیخ طرب راه خرابات  كجاست        

   تا در آن آب و هوا ، نشو و نمایی بكنیم

۴ ـ سایه ی  طایر كم  حوصله ،  كاری نكند            

    طلب  از  سایه ی  میمون  همایی بكنیم

۵ ـ مدد از خاطر رندان  طلب  ایدل ،  ورنی         

   كار  صعب است  مبادا كه خطایی بكنیم

۶ ـ آنكه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت         

  بازش  آرید ، خدا را ، كه صفایی بكنیم

۷ ـ دلم ازپرده بشد حافظ خوش لهجه كجاست                              

   تا به قول و غزلش، ساز و نوایی بكنیم

 

درباره ی غزل ۳۷۰: این غزل در برخی از دیوان های چاپی مانند حافظ غنی ـ قزوینی و نیز حافظ هومن و یحیا قریب، پس از سانسور نسخه نویسان متعصب و مذهبی، دارای هفت بیت است؛ اما در دیوان خانلری یك بیت به آن افزوده شده است. از نگاه من بیتی كه به غزل بالا افزوده شده است، نه تنها با دیگر بیت های غزل خوانایی ندارد بلكه درون مایه ی آن مخالف با همه ی بیت ها و پیام حافظ در این غزل است. بیت افزوده شده چنین است: ”در ره نفس كزو سینه ی ما بتكده شد ـ تیرآهی بگشاییم و غزایی بكنیم“. لغت نامه ی دهخدا، در زیر واژه ی نفس می نویسد: نفس، جان، روح، روان، قوه ایست كه بدان جسم زنده، زنده است ... خود هر كسی، خویشتن، ذات، طینت، نفس اماره، اراده، قصد دل و ...

حافظ؛ مرید پیرمغان، رفیق مطرب، همدم پیاله، می و معشوق است و در همه ی غزل های راستین و نابِ او نیز حدیثی به جز عشق و مطرب و می، نمی رود كه خواسته ی همیشگی" نفس"یعنی هوای درون و روان اوست. در حالی كه در بیت افزوده شده سخن از نفس می رود و سینه ای كه از نفس پرستی، بتكده شده است. گویا شاعر گمنام پرهیزكاری از اهل ریا، ( نه حافظ رند و خراباتی ما ) می خواهد با تیری از آه و افسوس به جنگ آن نفس برود!؟

هر روز که می گذرد با ترجمه شدن سخنان حافظ، به زبان های دیگر در جهان، بزرگی حافظ بیشتر نمایان می شود. شوربختانه نوشته ای به خط حافظ از او بر جای نمانده است و دیوان حافظ یعنی این چند صد غزلی که از حافظ به جا مانده است، گردآوری محمد گلندام و دیگران است، در درازای زمان بیت هایی به دیوان حافظ افزوده و یا از آن کم شده است. گاهی حتا بیت های غزل ها ترتیب منطقی و معقول ندارند، شاید به همین دلیل است که برخی از حافظ شناسان بر این باورند که بین ابیات غزل های حافظ ارتباط نیست ( که البته این سخن بسیار نابجا و نامربوط است).  محمدعلی بامداد در کتاب الهامات حافظ می نویسد: «... یک دلیل بر عدم ارتباط ابیات غزلهای خواجه به یکدیگر تا قبل از وصول به مطلوب، همین روحیه است...»

 این كه چرا به دیوان حافظ شعرهایی افزوده شده و یا از آن ناپدید شده است، دلایل گوناگونی دارد، برخی از آن ها را من در اینجا برمی شمارم: الف ـ لغزش نسخه برداران و بی توجهی و سستی ویراستاران. ب ـ بیت هایی كه حافظ خود به دلایل شخصی و یا اجتماعی، در زنده بودن خود، به غزل افزوده و یا  در آن تجدید نظر كرده است. پ ـ نسخه بردارانی، از روی تفنن خود را هم تراز و یا بالاتر از حافظ دانسته و بیتی یا بیت هایی به دیوان وی، افزوده اند. ت ـ اهل دیانت كه برای دست یافتن به ثواب، با كوشش بیهوده ای تلاش كرده اند، با افزودن و یا با نادیده گرفتن شعرهای حافظ، خوانندگان دیوان حافظ را به راه راست هدایت كنند. ث ـ صوفیان، برای آن كه حافظ را صوفی معرفی كنند و از تندی انتقادهای او نسبت به صوفی گری بكاهند. ج ـ كسانی كه به هر دلیل نسبت به حافظ و فرهنگ ایرانی دشمنی داشته اند. 

در آغاز این غزل حافظ بر آن است كه شبی دست برآورد و دعایی بكند و چاره ای برای دوری یار خود بیاندیشد، همانگونه كه شیوه ی اوست با كمك بیت پایانی به خواننده ی خود می گوید كه این ” دعا “ و ” چاره “ كدام است. به این ترتیب كه او در بیت پایانی، برای بازگرداندن قرار به دل غمگین خود از قول و غزل، آواز و ساز و نوا، چاره می جوید. یعنی دعا و نیایشی كه حافظ دست به آن خواهد گشود، به شیوه ی ایرانیان باستان، با ساز و آواز، همراه با ترانه ( قول ) و غزل است و نه با قران است و نه با واژه های تازی است. ستایشگاه و معبد حافظ ” خرابات “ است كه در آنجا ” طرب “ خواستن یعنی شادمانی، به ” مدد خاطر رندان “ می آید و با شعر و آواز خوش حافظ، ” نشو و نما “ می كند. ” خشك شدن بیخ طرب “ اعتراضی است به بسته بودن در میكده ها و سخت گیری های حكومت اسلامی امیرمبارزالدین و از همین رو، حافظ برای رهایی از آن سخت گیری ها، آرزوی ” راه خرابات “ و آیین های ایران باستان را در سر می پروراند. این غزل گویا بنا به گفته ی بیشتر پژوهندگان(رکن الدین همایون فرخ در کتاب حافظ خراباتی ص.۵۹۴ و همچنین سیروس نیرو، در کتاب "گنج مراد" ص. ۱۰۴)، پس از شكست شاه شیخ ابواسحاق یعنی هنگام تسلط امیرمبارزالدین بر شیراز سروده شده است. در این هنگام عبید زاكانی دوست و استاد حافظ از بیم جان شبانه از شیراز به سوی بغداد گریخته است. حافظ تا بازگشت عبید به شیراز در زمان پادشاهی شاه شجاع، از دوری و هجران عبید سخت دل آزرده است. حافظ در غزل های فراوانی (مانند غزل ۲۷، غزل ۳۹، ۹۸، ۱۰۷ و... و نیز غزل ۴۶۳ که در آنجا با یاد زاکانی، می نویسد ای نسیم سحری خاک در یار بیارـ تا کند حافظ ازو دیده دل نورانی). در همین غزل ۳۷۰ هم در بیت های یك، دو، شش همین غزل، از دوری این رند بلند پایه می نالد.

بیت یکم غزل ۳۷۰:

۱ـ ما برآریم  شبی، دست  و دعایی بكنیم                                   

 غم هجران تو را ،  چاره  ز جایی بكنیم

 

 برای دعا كردن، همیشه می توان دعا كرد، اما این كه حافظ می گوید ” ما بر آریم شبی دست و ... “، می خواهد تا آن شب مقدمات كار؛‌ یعنی دوستان، می و موسیقی، را فراهم آورد. دست برآوردن، به معنی؛ دست به کاری زدن، برکت خواستن و خواستن نیز هست. با واژه ی ” چاره “ كه در پاره ی دوم بیت آمده است، اقدام به چاره كردن غم هجران، هم از بیت فهمیده می شود. دست برآوردن برای دست افشانی نیز از این شعر به دست می آید، زیرا كه حافظ در بیت آخر، این دعا و نیایش را با آواز و ساز همراه می كند. یعنی چاره ی شاعر برای درمان درد دوری یار، آنست كه با آواز و شعر، نوایی ساز كند و به شیوه ی مغان و ایرانیان باستان دست به نیایش بزند.

چكیده بیت یكم: ما یك شب، دست به کاری می زنیم و با نیایش و به شیوه ای ( با ساز و آواز)، درد دوری تو را چاره می کنیم.

بیت دوم غزل ۳۷۰:

۲ ـ دلِ  بیمار شد از دست، رفیقان مددی               

  تا  طبیبش  به سر آریم  و دوایی بكنیم

 

دل حافظ از دوری یار بیماراست ( از نبود دوست و نبود شادمانی ) و بیم نابودی آن می رود. او از رفیقان و دوستان خود كمك می خواهد تا پزشک یا دارویی برای درمان این بیمار(دل) بیابند كه البته این كار تنها با كمك دوستان ممكن است .

چكیده بیت دوم: بیم نابودی دلِ بیمار من می رود، دوستان كمك كنید، پزشک و دارویی ( درمانی) برای آن بیابیم.

بیت سوم غزل ۳۷۰:

۳ ـ خشك شد بیخ طرب راه خرابات كجاست         

     تا در آن آب و هوا ، نشو و نمایی بكنیم

 

 از آنجایی كه دل بیمارشده است، بیخ؛ یعنی ریشه ی آن؛ یعنی بن و اساس شادمانی و خوشی نیز در حال از بین رفتن است. شاعر خود راه و چاره ی درد را بیان می كند. سراغ ” راه خرابات “ را می گیرد و می گوید در آب و هوای ” خرابات “ است كه درخت شادمانی و طرب، شاداب می شود و بالندگی می یابد. چرا؟ این بر می گردد به مفهوم واژه ی ” خرابات “ و زمینه های فرهنگی و ایرانی مربوط به آن: واژه ی ” خرابات “، مانند واژه ی رند، یكی دیگر از واژه های كلیدی دیوان حافظ است. با درك درست از این  گونه واژه های كلیدی، می توان به گوشه هایی از رازهای اندیشه ی این شاعر و اندیشمند بزرگ فرهنگ ایران  پی برد. فرهنگ معین جلد اول ص. ۱۴۰۴ ، درزیر واژه ی خرابات می نویسد: «۱ـ ج. خرابه؛ ویرانه ها (غم.)‌ ۲ ـ شرابخانه. میكده. ۳ ـ مركز فسق و فساد ...۵ ـ ( تص‌.) جای و مرتبه ی بی اعتنایی برسوم و عادات. ضح. ـ این اصطلاح در شعر فارسی از طرف قلندریه رسوخ كرده است، و بمعانی ۲ـ۵ كلمه ی جمع بجای مفرد بكاررفته. || [خراباتِ مغان] --- مغان. ( تص.) مقام وصل و اتصال كه واصلان بالله را از باده ی وحدت سرمست كند...» معنی [خراباتِ مغان] را در اینجا از آن روی آورده ام تا خواننده دریابد كه معنی صوفیانه ی آن چقدر از گفتار حافظ به دور است و تا چه اندازه به فرهنگ ایران باستان نزدیك است، یعنی ویرانه های فرهنگ ایرانی؛ یعنی مغان.

 در دیوان حافظ واژه ی خرابات، سی و هشت بار آمده است كه تنها معنی های ۱ و ۲ با برخی از شعرهایی که خرابات در آن ها آمده است همسویی دارد. خرابات به معنی شرابخانه و میكده برای حافظ بسیار گرامی است، همچنان كه می، شراب، باده، ساغر، كوزه، خم و ... این گرامی بودن نیز مربوط به جایگاه می و شراب در فرهنگ ایران باستان است، زیرا درنسك ها، نوشته ها و سروده های باستانی ایران، شراب و شرابخانه به همان شیوه ستوده شده است. یافته های باستان شناسی پاتریک ادوارد مک گاورن نشان می دهد که در آذربایجان غربی کوزه های شراب مربوط به ۴۵۰۰ سال پیش از میلاد (۶۵۰۰ سال پیش) پیدا شده است.  در دیوان حافظ، همراهی واژه ی شراب با مغ، مغان، پیرمغان، پیرخرابات و خرابات مغان نیز در همین راستا است؛‌ ” به فریادم رس ای پیر خرابات – به یك جرعه جوانم كن كه پیرم “ ( ۵/۳۲۳)  نگاه كنید به: (۵/۹، ۲/۱۰، ۹/۱۷، ۶/۱۸، ۱/۲۳، ۱/۵۴، ۹/۷۰، ۱۰/۷۲، ۸/۷۵، ۸/۷۸، ۲/۸۷ ، ۲/۱۱۱، ۴/۱۲۳، ۳/۱۲۷، ۳/۱۳۶، ۴/۱۵۰، ۴/۱۹۴، ۲/۱۹۹، ۸/۲۰۰، ۱/۳۲۷، ۷/۳۴۷، ۱/۳۴۹، ۱/۳۹۷... در اینجا شماره ی دست راست، شماره ی بیت و شماره ی دست چپ شماره ی غزل از دیوان حافظ خانلری است.).

خرابات به معنی ویرانه و خرابه ها که در بالا از آن ها نام بردیم در شمار کمی از غزل های حافظ معنا پیدا می کند. خرابات با این معنا ها به گونه ای کنایه آمیز اشاره به ویرانه های فرهنگ باستانی ایران دارد. اما معنی های صوفیانه وعرفانی از آن ها به دور است ، در بیشترموارد حتا واژه ی خرابات در برابر و مخالف خانقاه و تعابیر صوفیانه قرار دارد؛ ” به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط – مرا كه مصطبه ایوان و پای خم طنبیست ؛ (‌ خرابات به معنی میخانه ) “ ( ۵/۶۵ ) ، نگاه كنید به: (۱/۵۴، ۵/۶۵، ۸/۱۷۱، ۸/۱۹۴، ۲/۳۶۳، ۵/۳۷۲، ۱/۴۰۷، ۴/۴۵۸، ۱۲/۴۸۰).

بر پایه ی جستجوهایی که من کرده ام؛ خرابات واژه ای تازی نیست و اسم جمع واژه ی خراب نیز نیست، زیرا اسم جمع کلمه ی خراب از ریشه ی خَرِبَ، در زبان عربی سه شکل مختلف دارد: نخست؛ خَرَبات، دوم؛ خِرَب و سوم ؛ خرائب است. خرابات تلفظ دگرگون شده ی واژه ی خورآباد ( xvar+āpāt ) است و از واژه خورآبه = خُرابه مانند مهرابه به دست آمده است. واژه ی خور(xvar ) و مهر برابرهای فراوانی دارد مانند هور، شمس، آفتاب، خورشید، شارق، بیضا، شید، روز، ذکا، شرق، شیر، غزاله، چشمه، پادشاه ستارگان و از این دست...  این واژه ها در ادبیات ایران در ارتباط با مکتب مهر اثر و  گسترش فراوانی داشته اند. دکتر پرویز اَهُوَر در کتاب کلک خیال انگیز در صفحه ی ۲۹۱ می نویسد: « ... مرحوم ملک الشعرای بهار بعید نمی دانسته اند که نام خرابات اقتباسی از نام خورآباد به معنی جایگاه ستایش خورشید در آئین مهرپرستی بوده باشد و گویا شادروان استادم جلال الدین همائی نیز بر همین عقیده بوده اند. ولی استاد دکترمقدم بر این عقیده راسخند که اصل خرابات همان خورآباد یا دیر مهرپرستان است که با آئینشان آشنایی داشته و گفته است: « عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ـ ای ملامتگو خدا را رومبین، آن رو ببین ۴ / ۳۹۴ و نیز استناد می کنند به این بیت از حافظ: «  شستشوئی کن و آنگه به خرابات خرام ـ تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده ۳/۴۱۴... [1]»  

 

در دیوان حافظ، واژه های خرابات و میخانه در برابر و مخالف با واژه های ایمان، زهد، ریا، بهشت،‌ مسجد و ... بسیار آمده است؛ ” من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم – اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد“ (۵/۱۰۷)، نگاه كنید به: (۵/۹، ۶/۱۸، ۸/۷۸، ۴/۱۶۰، ۲/۳۶۸ و...). پس، بنا بر آنچه گفته شد، خرابات در شعر حافظ جایی است مخالف و در برابر خانقاه، مسجد، بهشت و به دور از تعبیرهای عرفانی و صوفیانه. خرابات در دیوان حافظ جایگاه پیرمغان، مغبچگان، رندان و آزادگان است، همچنین پناهگاه، مقام و جایگاه حافظ می باشد. ” جز به شرط ادب “ نمی توان قدم در آن نهاد و” چومهمان خراباتی“ می باید” بارندان به عزت “ رفتار كنی: ( ۳/۱۹۶، ۲/۱۱۱). حافظ خود را بنده ی پیرخرابات می داند كه لطفش دائم است (۱۰/۷۲). در خرابات رطل گران، باده، مصطبه، می و مطرب وجود دارد كه” بیخ طرب در آب و هوای آن نشوو نما “ می كند. ” حافظ خوش لهجه با قول و غزلش “ در خرابات نوایی ساز كرده، دست به دعا برمی دارد.

با اعتراض به فضای خشك مسلمان مآبی و این كه شادمانی و طرب در آن رو به نابودی نهاده است، حافظ در جستجوی ” راه خرابات “ یا میخانه است. این خرابات یا میخانه، ستایشگاه یا مكانی است (خورآباد = مهرابه ) كه در آنجا، می و شراب همچو اكسیر زندگی و سرچشمه ی شادی، ستایش می شده است. حافظ می گوید كه محل نشو و نمای او و دلش، همان مهر و بازمانده های فرهنگ ایران است.

چكیده بیت سوم: ریشه ی شادی خشك شد، راه میكده كجاست تا به آنجا برویم، زیرا در میكده ( خرابات مغان ) است كه ما می توانیم رشد و نمو بكنیم.

بیت چهارم غزل ۳۷۰:

۴ ـ سایه ی  طایر كم  حوصله ،  كاری نكند            

    طلب  از  سایه ی  میمون  همایی بكنیم

 

حوصله به معنی چینه دان مرغ، گنجایش، ظرفیت و نیز شكیبایی و بردباری است. طایر كم حوصله یعنی پرنده ای كوچك و كم ظرفیت. پرنده ای كه چینه دان كوچك داشته باشد، بدنی ریز و سایه ی کمی دارد که پس از خوردن چند دانه پرواز می كند؛ یعنی سایه اش، هم كوچك و هم كم دوام است، همچنان که سایه شیخ و واعظ بی دوام است ( بنده ی پیر خراباتم كه لطفش دایم است ـ ورنه لطف شیخ و واعظ، گاه هست و گاه نیست ۱۰/۷۲) فرهنگ معین در صفحه ی ۵۱۶۹، در زیر واژه ی همای چنین می نویسد: ” همای homäy ] = هما. په . ‌‌‌‌‌humäk‌‌، لغةً ‌‌‌‌‌‌بمعنی فرخنده[ ( اِ.)۱ـ ( جانو.) پرنده ای است از راسته ی شكاریان روزانه، دارای جثه ای نسبتاً درشت است... ضح. ۱ـ قدما این مرغ را موجب سعادت می دانستند و می پنداشتند كه سایه اش بر سر هر كسی افتد او را خوشبخت كند. ضح. ۲ ـ قس. وَرِغن اس. ( شاهین، عقاب ) كه مظهر ” فره ی كیانی “ است طبق مندرجات زامیاد یشت...“. در بیت پیش، خشكی”بیخ طرب“ را از خشكی محیط اجتماعی می داند و راه نجات؛ یعنی ” راه خرابات “ را جستجو می كند. در این بیت خشكه مذهبی ها( محتسب، شیخ یا زاهد) را طایر كم حوصله و خراباتیان را ”همای“ می داند كه فره ی كیانی دارند و خوشبختی بهمراه می آورند( فره كیانی؛ پرتوی است ایزدی [ایزد مهر] كه موجب پیروزی پادشاهان و بزرگان ایرانی می گردید. یزد و یزدان و ایزد از سانسکریت آمده و واژه ی پهلوی است و با الله یا خدای یگانه یکی نیست). بنابراین حافظ خواهان سایه ی همایی است كه هم بزرگ است و هم پیروزی بخش و نیز موجب خوشبختی بزرگان ایران می گردد. در بیت بعد، خراباتیان را، مانند همیشه ” رندان “ می نامد.

چكیده بیت چهارم: سایه ی پرنده ی كوچك و خُرد، ارزش ندارد كه به آن پناه ببریم ( گاه هست و گاه نیست )، بهتر است خواهان سایه ی نیک بختیِ همایی باشیم كه فره ی كیانی دارد ( كه لطفش دایم است ).

بیت پنجم غزل ۳۷۰:

۵ ـ مدد از خاطر رندان  طلب  ای دل،  ورنی        

   كار  صعب است،  مبادا كه خطایی بكنیم

 

”سایه ی میمون هما“ كه در بیت بالا آمد، به گونه ای، همان ” مدد از خاطررندان “ است. مدد؛ یعنی کمک، یاری، افزونی و... خاطر به معنای اندیشه، یاد، فکر و دل است.  ” دل “ در اینجا به معنی؛ خاطر، ضمیر، اندیشه و درون آدمی است. حافظ، به دل خود می گوید از” خاطر رندان“  كمك بگیر. خاطر؛ به معنی آن چیزی است كه از دل می گذرد و نیز به معنی؛ فكر، اندیشه، ادراك، خیال، ذهن، روحیه و ... است. چرا از اندیشه ی رندان كمك می خواهد و چرا می گوید: ” كار صعب است مبادا كه خطایی بكنیم“. چه كاری است كه سخت است؟ سختی كار؛ در بیان فكر و اندیشه است، به ویژه دلبستگی حافظ به فرهنگ باستانی ایران، كه اگر” خطایی “ در این راه بكند او را خواهند كشت كه دست آخرهم پس از هفتاد سالگی وی را ” شهید “ كردند( نگاه كنید به مقدمه ی محمد گلندام ). ببینیم درونمایه ی این غزل چیست؟ حافظ از یار خود جدا مانده است. این دوری یار همان بیماری دل است. خشك شدن بیخ طرب، در محیط اجتماعی بسیار سخت، برای رندان یعنی ایرانیانی است كه پابند مسلمانی نیستند. آنچه مشكل است؛ رفتن به خرابات و نشو و نما در آنجاست و نیز ” دعا “ ی همراه با ” قول و غزل “ و نوای ساز می باشد. همه ی این كارها در فضای شیراز زمان حافظ سخت و خطرناك است و جزای آن مرگ است. در درازای تاریخ مسلمانی در ایران، تمام كسانی كه به ایران و فرهنگ آن عشق می ورزیده اند، كشته شده و یا ترك یار و دیار كرده اند و هنوز هم این داستان غم انگیز دنبال می شود.  این ” كار“ یعنی دل در گرو فرهنگ و تاریخ ایران داشتن، به راستی سخت بوده و همچنان دشواراست.

چكیده بیت پنجم: از اندیشه و منش رندان كمك بگیریم زیرا كار ( مبارزه ی رو در رو با خشك مغز های دین فروش ) سخت است، مبادا لغزشی پیش آید.

بیت ششم غزل ۳۷۰:

۶ ـ آنكه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت         

  بازش  آرید، خدا را ، كه صفایی بكنیم

 

كسی، بی هیچ گناهی آزرده شده و حافظ را به تیغ زده و رفته است. این تیغ نمی تواند شمشیر واقعی باشد، زیرا یار، دلدار خود را با كمان ابرو، تیر مژگان، تیغ غمزه ( ۷/۴۸۲) برق نگاه و ... می زند، پس هیچیك ازاین ابزارها، واقعی نیست به ویژه هنگامی كه تنها آزردگی در میان باشد. این تیغ می تواند سرپیكان مژگان باشد، می تواند نشترغمزه باشد یا شعاع و روشنی (ماه یا خورشید ) یعنی شعاع روی یار باشد. تیغ، می تواند تیغ چوبی هم باشد که به معنی احتجاج بیهوده و بهانه آوردن نیز است. واژگان؛ ” خدا را “ در دیوان حافظ بیش از سی و پنج بار آمده است . علامه علی اكبر دهخدا در لغت نامه در برابر این واژ گان می نویسد: ” برای خدا، از بهر خدا، بجهت خدا، محضاً لله ... “. این واژگان، همگی برای تمنا و خواهش به كار می رود، به معنی؛ لطفاً، از روی لطف، خواهش می كنم، تو را خدا، تو را به خدا سوگند، ... است. بنابراین، ” بازش آرید خدا را “ یعنی خواهش می كنم او را باز بیاورید. حافظ برای درمان درد هجران، می خواهد كه یار رمیده اش باز آید تا با او صفا بكند. صفا به معنی آشتی و نیز عشرت و خوشی كردن است. از آنجایی كه در بیت هفتم، سخن از ساز، آواز، قول و غزل می باشد، صفا به معنی خوشی كردن در اینجا شایسته تر است.

چكیده بیت ششم: آن كه بی گناه آزرده شد و مرا به تیغ غمزه زد و رفت، خواهش می كنم، او را باز بیاورید تا با او آشتی كنیم و با هم به شادمانی و خوشگذرانی بنشینیم.

بیت هفتم غزل ۳۷۰:

۷ ـ دلم ازپرده بشد حافظ خوش لهجه كجاست                              

   تا به قول و غزلش، ساز و نوایی بكنیم

 

واژه ی پرده در این بیت چند پهلو است. حسینعلی ملاح در كتاب؛ ” حافظ و موسیقی “ چنین می نویسد: « پاره ای لفظ پرده را كه در این بیت آمده است اصطلاح موسیقی فرض كرده اند و گفته اند كه مراد این بوده است كه: دلم از نوایی كه نواخته شد از دست رفت حافظ خوش صوت یا خوش آواز كجاست تا با آواز و ترانه ی او ما نیز نوای خود را ساز و هم آهنگ بكنیم ... برخی نیز ”دل از پرده شدن “ را به كنایت ” حوصله سررفتن “ و یا ” راز ضمیر بر ملأ شدن معنا كرده اند كه پیداست در این صورت ارتباطی با موسیقی ندارد. بهر تقدیر با قرینه: ساز، نوا و قول و غزل و خوش لهجه، لفظ پرده ایهام تناسب با معنی مصطلح آن در عرف موسیقی دارد. و ” خوش گوی“ خود صفتی مركب است، یعنی خوش قول یا خوش آواز یا خوش صدا...».

 

” دلم از پرده بشد“ می تواند همان معنای موسیقیایی را داشته باشد كه در بالا آمده است؛ یعنی دلم از دست رفت؛ بی تاب شد و یا دلم آهنگ خود را از دست داد. این معنا هم بی تاب شدن و به هیجان آمدن را می رساند و هم کسل شدن و بی حوصله شدن را به دست می دهد. معنای دیگر آن از پرده بیرون افتادن دل و آشکار شدن راز است. حافظ، دل از پرده بیرون شدن را  چندین بار به كار برده است مانند: ( دلم از پرده بشد دوش چو حافظ می گفت ـ ای صبا نكهتی از كوی فلانی به من آر ۷/۲۴۳ و نیز ۴/۲۶. در این بیت؛ هم به معنی ” راز ضمیر آشکار شدن “ بكار رفته است، هم به معنای بی حوصله شدن مانند: ( اگر از پرده برون شد دل ما عیب مكن ـ شكر ایزد كه نه در پرده ی پندار بماند ۲/۱۷۵، همچنین نگاه کنید به؛   ۳/۷۴، ۶/۲۱۰، ۱/۲۲۱، ۱۰/۲۲۱، ۴/۲۸۰، ۸/۳۳۵، ۷/۴۳۳...) بنابراین می گوید بی حوصله شدم، رازِ غمِ او آشكار شد. حافظ شیرین سخن را بگویید بیاید تا با تصنیف ( آواز ) و شعر او، در لحن تغییری ایجاد كنیم. قول به معنی آواز نیز می تواند باشد. از همین ریشه قوال به معنی آواز خوان نیز در موسیقی به كار می رود. قول، غزل، ساز و نوا، چهار بخش پشت سر هم در تألیف كامل موسیقی است. حافظ در این باره در جای دیگر می گوید: ” تا مطربان ز شوق من اَت آگهی دهند ـ قول وغزل به ساز و نوا می فرستمت ۹/۹۱). استاد حسینعلی ملاح از قول خواجه عبدالقادر مراغه ای در كتاب حافظ و موسیقی، در صفحه ی ۱۶۶ می نویسد: « باید دانست كه اعظم و اشكل تصانیف، نوبت مرتب است و قدما آن را چهارقطعه ساخته اند: قطعه ی اول را ” قول “ گویند و آن بر شعر عربی باشد ـ  و قطعه ی ثانی را ” غزل “ و آن بر ابیات پارسی بود ـ و قطعه ی ثالث را ” ترانه “ و آن بر بحر رباعی باشد ـ و قطعه ی رابع را ” فروداشت “ و آن مثل قول باشد...». گرچه این واژه ها با مفاهیم موسیقیایی از لحاظ فن بیان، ایجاد ایهام تناسب می كنند، اما در نهان معنی های ویژه ی خود را یدك می كشند. این همه ایهام و پیچیدگی در كار حافظ برای گریز از آزارعوام و كوربینان خشكه مذهبی بوده است.  در این بیت ” خوش لهجه “ به معنی؛ خوش گو، خوش زبان، فصیح، زبان آور، شیرین سخن  و ... است. در بعضی از دیوان ها و كتاب های تازه، حرف ” واو “ بین ساز و نوا را حذف كرده اند.” ساز “ كردن به معنی آغاز كردن، آماده كردن، انجام دادن و پیش گرفتن است. ” نوا “ كردن به معنی لحن تغییر دادن، راه و مقام تغییر دادن در موسیقی و نیز به معنی نغمه سرایی كردن است. بنابرآنچه گفته شد پس دعا كردن با ساز و آواز و شعر، در این غزل می تواند به معنی تغییر در لحن  نیز تلقی شود.

چكیده بیت هفتم : دلم آهنگ خود را از دست داد، بی حوصله شدم، برای آن که غمم را فراموش کنم، حافظ شیرین سخن را بگویید بیاید تا با سخن شیرین او، با آواز و شعر او( قول و غزل )، لحنِ غم را تغییر دهیم ( نوا كنیم ) و شیوه ی تازه ای ( در گفتن و دعا كردن ) در پیش بگیریم ( ساز كنیم ).

                      نتیجه:‌ دراین غزل حافظ از اندیشه ی رندان كمك می خواهد و شیوه ی آنان را در بیان خواست های درونی خود به كار می برد. در پی چاره است تا غم دوری یار را درمان کند. از رندان کمک می خواهد تا درمانی برای غم خود بیابد. از خشك دینان ناخشنود و آزرده است و راه خرابات را جستجو می كند. در آرزوی همایی است تا در سایه ی او به نیک بختی دست یابد. از این که یار بی گناه از حافظ رنجیده و او را با تیغ هجران یا بی مهری زده است از رندان کمک می خواهد تا یار را به پیش او برگردانند تا با او به خوشی و شادمانی بنشیند. از آشكار شدن راز و غم خود بیم دارد. می خواهد که حافظ شیرین سخن با آواز و شعر، شیوه ی ویژه ای برای نابود کردن غم ( در گفتن و دعا كردن ) در پیش بگیرد ( ساز كند ).

منوچهر تقوی بیات

چهاردهم اَمرداد ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با چهارم اوت ۲۰۲۰ میلادی

 

[1] ـ  اَهوَر ، دکتر پرویز. کلک خیال انگیز یا فرهنگ جامع دیوان حافظ. ۱۳۶۳ . تهران . ص ۲۹۱

https://rangin-kaman.net/%d8%b5%d8%af%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%ae%d9%86-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d8%ad%d8%a7%d9%81%d8%b8-%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a8%db%8c%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%b3%d9%87/

آیا انقلاب دیگری در راه است؟

آیا انقلاب دیگری در راه است؟

http://www.azadi-b.com/G/file/Enghelab.pdf

فعال شدن ماشه تحریم چه ربطی به ما دارد ؟

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

موضوع انتخاب افراد یک حرف است که باید قابل تحمل باشد . درغرب اسمش تلورانس است و بعد سلیقه "بد یا خوب" انتخاب کنندگان...که با چماق تکفیر و ترد سلیقه ها بار مثبت یا منفی نمیگیرد . اینکه انتخاب فرد درست یا غلط است موضوعی جداگانه والبته نسبی است . اینکه کدام غلط یا درست است سلیقه یا منافع مشخصی در این تشخیص دخیل است که هیچکدام تابع قوانین فیکس ریاضی نیست ...

 

 

مواردی طی سالها تلاش کردند و آدرس دادند بفرما ....انواع سایتهای رنگی و آدرسهای انحرافی و دعوتنامه ... زمانی دوران دبستان منچ بازی میکردم ، حالا اگر حوصله ایی باشد شطرنج جدی بدم نمیاد ! ولی فازم مثل دوران کودکی و بازی ماروپله نیست .

 

 

 

از نظر من ما در یک صحنه سیاسی هستیم پرده دوم از همان فاز سیاسی 1357 تا 1360 . پرده اول که خونین بسته شد و در پرده دوم ، تا حکومت اسلامی حاکم در ایران هم رویکردی سیاسی پیدا نکند از این پیله مافیایی به جز بوی تعفن و مرگ و خرابی خبر دیگری نیست ، من و تو و ما ، مسئول سلیقه و یا انتحاب افراد نیستیم همینکه هم را به رسمییت بشناسیم کلی پیشرفت محسوب میشود ...

 

 

شما به صفت جریانی سیاسی واقعی تلاش در رسیدن به قدرت سیاسی را سرلوحه قرار میدهید . اگر خودتان هم امیدی ندارید که جامعه حتی جواب سلامتان را بدهد ، شما هم بیخودی به زمین سفت سیخ نزنید ، مگر جنبه سرگرمی داشته باشد ، مثل منچ بازی و مارپله...

 

 

تا زمانی که چشم انداز مشخصی برای قدرت سیاسی نباشد شما خوبی بقیه دنیا هم بد . در دنیای مجازی چنان از خودش تعریف میکند که انگار فردا در تهران حاکم است. اگر به حرف مفت دنیای مجازی باشد ، اصلا شما شیر موز و بقیه آب حوض...ولی وقتی قدرت سیاسی را شاخص بگیری آنوقت میفهمی باید با تمام مولفه های سیاسی توان گفتگو و دیالوگ داشته باشی . پیش شرط هرگونه مشارکت سازنده در قدرت سیاسی داشتن تلورانس است .

 

 

فعلا و تا اطلاع ثانوی خبری نیست چشم اندازی برای رسیدن به قدرت سیاسی نیست ، پس بچرخید ای اسکولهای الاف و بخرامید و تعریف کنید از خودتان و به بقیه فحش بدهید ... دولت تعیین کنید ، مبارزه کنید و پشتک بزنید ، سینه بزنید درمحرم ماه جنون و دیپلماسی ، صلوات بدهید و بالاخره جنبش کارگری را رهبر کنید...

 

 

 

به قول کاربری که نوشته بود : *ما كمونيست هاي بي عمل همان زنبورهاي بي عسليم ! ما به صورت فردی در خانه نشسته‌ایم و می‌گوییم خصوصی سازی بد است، دولتی شدن خوب است ، اعدام بد است ، زندان بد است ، کارگر باید حقوق بگیرد ، کارگر نباید کتک بخورد ، بی حجابی خوب است ، مجاهد بد است ، فرشگرد بد است...

 

و البته به خاطر همین مبارزات خفن در دنیای مجازی ، قاچ بزرگ هندوانه در دنیای واقعی حق ماست !

 

 

 

خلاصه : من برای آدمهای حقیقی با هر گرایش فکری احترام قائلم ، تمام ارزش وجودی انسان قائل به خودش است . ولی برای تفکرات اسکول ساز احترامی ندارم . شاه سایه خدا ، کمونیسم ، جامعه بی طبقه توحیدی ، ولایت فقیه ...

 

 

 

 

 

 

 

اسماعیل هوشیار

22.08.2020 

 

نگرشی کوتاه به الودگیهای مذهبی برای انحراف به ارمانهای علمی سوسیالیزم‎

نگرشی کوتاه به الودگیهای مذهبی برای انحراف به ارمانهای علمی سوسیالیزم‎

ارمانهای سوسیالیستی الوده به عنصر مذهب هستند.این آلودگیها از جانب فیلسوفان متوهم مذهبی و یا احزاب مذهب گرا تولید گشته و موجب انحراف ارمانهای علمی این تفکر گشته اند. دادن امتیاز مسیح وار نجات بخش  به  طبقه کارگر پایه و اساس  نگرش مذهبی مارکسیزم و سپس بلشویکی  در جهان  ؛ نقطه اغاز  تولید این توهم دینی و علت  اصلی انحراف به ارمانهای سوسیالیستی است.

مسیح که میبایست برای نجات جهان ظهور میکرد بزور در کالبد یک طبقه جای میگیرد. طبقه ای که با تغییر شکل در ماهیت طبقاتی در قرون گذشته خصلت انقلابی    (نجات بخش)    خود را در جوامع مرفه از دست داده است.تغییر ماهیتی نسبی  بخاطر کسب منافع طبقاطی و کسب رفاه نسبی  در نتیجه مبارزه بی امان طبقاطی صورت گرفته است.این توهم  مذهبی ابتدا توسط کودتا   به ارمان انترناسیونال سوسیالیستی  منتقل شده و  نجات بخشی مسیح ساختگی را چهانی اعلام میکنند ! با تولید این دین جدید دولت و قدرت مقدس میگردد. نجات بخشی جهان در گرو  باورمندی به دکانهای جدید التاسیس ؛یعنی کلیساهای جدید چند نبشه  (یعنی  احزاب کمونیست نشان )حواله میگردد.شرط ظهور مسیح نجات بخش  در تسخیر قدرت کلیساها ی جدید (احزاب کمونیستی) و برپایی عدل الاهی در  انجام فرامین خدای جدید  با برپایی دیکتاتوری پرولتاریا  در غالب دولت سوسیالیستی اعلام میگردد.

اگر این تفکرات معیوب مذهبی نیست پس چیست؟  بخصوص که تجربه تاریخی ظهور  این مسیح توسط مذهب ارتدوکس گشته این دین توسط  یکی از حواریون مقدس گشته بنام  ولادیمر ایلیچ لنین در روسیه  را شاهد هستیم.

حجم فجایع و جنایت مذهب ارتدوکس گشته این دین  جدید در روسیه بلشویکی  و همه دولتهای منشعب از ان   در دوران معاصر کمتر از جنایت کلیساهای کاتولیک در طی قرون گذشته نیست! 

 به باور من بانیان این تفکرهای معیوب که برگرفته از جوامع مذهب زده و الودگیهای ذهنی و یا توهم مذهبی انان نشئت میگیرد  عمدا تولید گشته اند که با انتقال این  انحرافها به ارمانهای سوسیالیستی از بروز  انقلاب جهانی جلوگیری کنند.اثبات این ادعا در شراکت دادن این کلیساها در تسخیر قدرت در غالب دولتهای سوسیالیست نشان بعنوان شرکای جدید تجاری  در غارت جهانی و تقسیم منافع در جهان  با انان است.تجربه پیروزی حاکمیت دولتهای بلشویکی در نصف جهان پیش روی ماست. این دولتها نه تنها اسیبی به سیستم سرمایه داری جهانی  نزدند بلکه  ماهیتا خود تبدیل به سرمایه داران دولتی گشتند.بقول جورج اورول تبدیل به خوک گشتند چون ماهیتا در ذات خود ؛ خوک بودند

بر اساس این فاکت تاریخی ایا میتوان پرسید که در قرن نوزدهم که انقلابات جهانی میرفت جهان شمول گشته و به نابودی سیستم سرمایه داری و حکومتهای شورایی تبدیل گردد ایا این دین به عمد ؛ توسط اربابان جهان سرمایه ساخته و با حمایت انان گسترده  نگشت؟!

سخن کوتاه ؛ با انتقال این تفکر معیوب یعنی  دین مارکسیسم مخلوط با الودگی های مذهب ارتدوکس بلشویکی  به سرزمینمان  مذهب جدیدی ساخته گشت.شیعه زدگان کمونیست ایرانی با کمی تغییر در ماهیت کاتولیک و مذهب ارتدوکس  شرط ظهور امام زمان موعود را مشروط به تقدس دهی به همه پامبران و امامان کردند.و بدین گونه مذهب شیعه این دین توسط حزب ترازو نوین توده ساخته گشت.قدرت ارتجاع این دین  و مذهب جدید صدها شاخه شده توسط  مساجد بیشمار (دکانهای سیاسی بنام احزاب کمونیست نشان) بیشمار است.

بتقدس دهی به امامان جدید الظهور بعنوان رهبران مقدس و نامگذاری مساجد (احزاب) بنام انان  اثبات  ارتجاع فکری این مذهب جدید است.مریدان این مذهب میبایست بسان امام حسین شهید صرفا با هدف شهید شدن در عملیات انتحاری (بخوان چریکی) شرکت میکرند و یا در بند زندان بنام امام علی و عدل و داد وی سوسیالیزم را تبلیغ میکرد.و یا تاریخ قتل و عام کربلا را سوسیالیستی میکردند! و یا امام زمان موقت ظهور گشته (خمینی )  و حکومتهای اسلامی را ضد امپریالیست  مقدس (ضد شیطان بزرگ )و تطهیر گشته میساخت.

سخن اخر ؛ به باور من بدون زدایش تفکرات معیوب مذهبی و دینی از ارمانهای علمی سوسیالیستی رهایی و سقوط جهان سرمایه داری  و نجات بشریت امری محال است.
باریش نصیریان
در ایام محرم !سال بیست

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌ در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده (۱)

وارونه‌نمایی، تناقض و ندامت‌گویی‌

در نقد اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۱)

 

 

اخیراً رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه‌له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران طی مصاحبه‌ای به زبان کردی با رادیو اینترنتی «دیالوگ» از جمله به موضوع اختلاف در میان تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران پرداخته‌‌اند.

ایشان در این باره ضمن اقرار به وجود اختلاف سیاسی در تشکیلات، به چگونگی شیوۀ برخورد با این پدیده پرداخته و سپس مسائلی را هم به میان آورده‌اند که طی این نوشته به نقد جوانبی از آنها پرداخته می‌شود.

رفیق ابراهیم در ابتدای صحبت‌های خود در مورد اوضاع تشکیلاتی، می‌گوید:

« بله، وجود اختلاف در میان حزب کمونیست ایران واقعی است، هر چند اطلاعات جمهوری اسلامی، تا حدی هم مخالفین سیاسی ما تلاش می‌کنند بزرگتر از آنچه که هست نشانش دهند و گسترشش دهند، اما با اطمینان اکثریت قاطع تشکیلات حزب و کومه‌له متحدند و در این باره نگرانی‌ای نداریم. اما در رابطه با آن اختلاف، پیش‌تر بگویم که هیچ حزب سیاسی جدی‌ای نیست که در آن تمایز در دیدگاه و ارزیابی سیاسی وجود نداشته باشد. به‌خصوص حزب ما بر اساس برنامه و استراتژی و سیاست و تاکتیک مشترک و مورد اعتماد همه‌مان بنا شده و به انجام می‌رسد و اینها هم همه در چهارچوب کردارند، برنامۀ ما چه برنامه‌مان برای کردستان و چه برنامۀ سراسریمان یک کلمه دربارۀ ایدوئولوژی و باور و عقیده و دیدگاه و ارزیابی سیاسی این طرف و آن طرف در آن وجود ندارد همه‌اش مجموعه‌ای عملکرد است: این کارها را باید بکنیم، این برنامه‌ها را باید انجام دهیم. بنابراین وقتی بر اساس برنامه و نیز از راهی که باید از آن عبور کنیم آن را هم مشخص کرده‌ایم با قطعنامه و قرار در این کنگره و آن کنگره همه‌اش تثبیت شده است، خارج از آن همه چیز دیگری مجاز است یعنی همه دیدگاه سیاسی، همه ارزیابی متفاوت. فکر و دیدگاه و نظریۀ سیاسی میدانی گسترده دارد. واقعیتی هست که آنهم درک غلط از کمونیسم است، کمونیسم در جوهر خودش ایدوئولوژی نیست بلکه راهی است برای زندگی. بنابراین مثلاً در حزب سیاسی جدی هم اعضایش بر اساس نظریات سیاسی رسمی و طراحی‌شده قالب‌بندی نمی‌شوند. اعضای یک حزب انسان ماشینی نیستند، آنها انسان گوشت و پوست و استخوان و فکر و مغزند از رویدادهای پیرامون خود تأثیرات متفاوت می‌پذیرند، همۀ مسئله این است که با آن پدیده یعنی با پدیدۀ وجود نظر متفاوت در حزبی سیاسی چگونه رفتار می‌کنی.»

اینکه بالأخره رفیق ابراهیم علیزاده مجبور می‌شود به وجود اختلاف در این تشکیلات اقرار کند، نشان می‌دهد که ایشان دیگر نمی‌تواند مانند قبل به انکار آن بپردازد و اینک تحت فشار واقعیات جاری در این تشکیلات مجبور است به چنین اقراری تن دهد.

برای کل اعضا و فعالین تشکیلات کومه‌له و حزب کمونیست ایران روشن است که تا قبل از این رفیق ابراهیم با شدت تمام منکر وجود اختلاف(سیاسی) در این تشکیلات بود. اعضایی که از وجود اختلاف سیاسی صحبت کرده و آن را به عنوان منشأ بحران و جناح‌بندی جاری در تشکیلات به حساب می‌آوردند را مورد سرزنش قرار می‌داد و ظاهراً لزوم حفظ وحدت تشکیلاتی را به آنان یادآور می‌شد. وقتی هم مجبور شده است که به طور علنی در رابطه وضعیت نابسامان تشکیلات اظهار نظری بکند تنها و تنها به شیوۀ برخورد به اختلاف سیاسی پرداخته است. از آنجایی‌ که کمیتۀ خارج از کشور حزب هم امروزه در جناح راستی می‌باشند که رفیق ابراهیم در رأس آن قرار دارد، همین رویۀ انکار را در پیش گرفته و در گزارش دوره‌ای و مکتوب خود به اعضا تأکید می‌کردند که  اختلاف سیاسی‌ای وجود ندارد. این منکرین وجود اختلاف سیاسی، رفقایی را که از وجود اختلاف سیاسی صحبت کرده و آن را به عنوان منشأ بحران و جناح‌بندی جاری در تشکیلات به حساب می‌آوردند، به تفرقه‌اندازی و ضدیت با کومه‌له متهم می‌کرده‌اند.

اساساً کاربست متد «کتمان و انکار» از سوی ایشان همواره ابزاری بوده برای پرده‌پوشی و یا لاپوشانی نظرات و دیدگاه‌ها و مواضع امروزی‌شان که در مغایرت کامل با برنامه و استراتژی کومه‌له و حزب کمونیست ایران و سیاست‌های انقلابی و کمونیستی این جریان قرار دارد، به عبارت دیگر روشی بوده برای دور نگه‌داشتن خود از انتقادها و یا پرهیز از رو نشدن دست‌شان برای جامعه. تحت لوای چنین متد ناسالمی، علاوه بر پرداختن به تقویت دیدگاه‌ها و اعمال راست‌روانه و انحلال‌طلبانه‌شان هر از گاهی گوشه‌هایی از این مواضع امروزی‌شان را هم با لفاظی‌های خاص خود نمایان ساخته‌اند و از آنجایی‌که در انطباق و یا استناد به مصوبات رسمی و سیاست‌های انقلابی و کمونیستی کومه‌له و حزب کمونیست توان دفاع صریح از چنین دیدگاه و مواضعی در قبال انتقادهای وارده بر آنها را ندارند، در حوزۀ کاری خود با توسل به دروغ‌پردازی و دیگر روش‌های سخیفانه‌ که در واقع شاخص‌های عملی همان متد به حساب می‌آیند، به تقابل و یا حذف رفقایی که با پیگیری و صراحت به نقد آنان برخاسته‌اند، مشغولند. همین متد کتمان و انکار در واقع بزرگترین لطمه را به وحدت و انسجام حزبی این تشکیلات وارد کرده است. تحت لوا و تأثیرات مخرب چنین متدی با زعامت رفیق ابراهیم بود که امروزه تشکیلات به دو قطب مجزا تبدیل شده است.

آنگونه که فوقاً از سخنان رفیق ابراهیم نقل شده است، ایشان سپس در نگاه به کومه‌له، به زعم خود می‌خواهد جوانب امر طبیعی وجود اختلاف سیاسی را توضیح دهد. اما از آنجایی که کماکان مطابق با ارکان متد انکار و کتمان رفتار می‌کند، ادعایی می‌کند که با هیچ منطقی سازگار نیست، ایشان می‌گویند که در برنامۀ سیاسی ما چه در رابطه با سطح سراسری و چه در رابطه با کردستان یک کلمه دربارۀ ایدوئولوژی و باور و عقیده و دیدگاه و ارزیابی سیاسی وجود ندارد، همه‌اش مجموعه‌ای است از کردار و عمل! (تا آنجا که به امر طبیعی وجود اختلاف سیاسی در یک حزب و شیوۀ برخورد به آن مربوط می‌شود، رفیق ابراهیم ظاهراً ضمن توضیحاتی در این باره، تصویر نادرستی از طرف‌های درگیر و شیوۀ برخورد آنها به اختلافات جاری در تشکیلات ارائه می‌دهد که در قسمت بعدی این نوشته به آن پرداخته می‌شود.)

البته رفیق ابراهیم قبلاً و سال گذشته در جریان بخشی از سخنرانی خود به مناسبت روز کومه‌له و طی اعلام فراخوانی خصوصاً برای پیوستن مجدد طیف بریده از کومه‌له یعنی آنهایی که با حزب کمونیست ایران و برنامه‌ و استراتژی کمونیستی کومه‌له در کردستان مرزبندی دارند؛ همین ادعای بی‌منطق را بیان و آن را پشتوانه‌ای برای توجیه فراخوان مورد نظر خود نموده بود. همان موقع طی نوشته‌ای در چهار قسمت و با عنوان «فراخوان به خودی‌ها برای پیوستن به صفوف کومه‌له» از جمله به نقد این ادعا و فراخوان مربوطۀ ایشان پرداختم.(لینک این نوشته: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=78205)

در اینجا نیز مجدداً بایستی به رفیق ابراهیم گفت که برخلاف این چشم‌بندی و وارنه‌نمایی از سوی شما، در برنامۀ حزب کمونیست ایران و برنامۀ کومه له برای حاکمیت شورایی مردم در کردستان، نه تنها یک کلمه، بلکه صفحات بسیاری در مورد ایدوئولوژی و عقیده و باور-در اینجا کمونیستی- و دیدگاه و نظر سیاسی مشخص در این برنامه‌ها وجود دارد. نه تنها برنامۀ حزب کمونیست و کومه له، بلکه به طور منطقی هیچ برنامۀ مطالباتی و یا سیاسی و اجتماعی‌ای را نمی‌توان سراغ داشت که مهر ایدوئولوژی و عقیده و باور مشخصی بر پیکر آن دیده نشود.

 آیا یک حزب سیاسی کمونیستی بدون اهداف برنامه‌ای و استراتژی سیاسی که منتج از ایدوئولوژی و جهان‌بینی آن است هیچ مفهومی دارد؟ آیا غیر از این است که برنامۀ حزب کمونیست، اهداف درازمدت و نهایی حزب که همانا به قدرت رساندن طبقۀ کارگر، برقراری یک جامعۀ سوسیالیستی و گام نهادن در راستای سازماندهی یک جامعۀ کمونیستی می‌باشد را بیان می‌کند؟! آیا غیر از این است که استراتژی سیاسی حزب مسیر تحقق همان اهداف برنامه‌ای را نشان می‌دهد؟! آیا نادیده گرفتن جایگاه اهداف برنامه‌ای و استراتژی سوسیالیستی حزب و تأکید یک جانبه بر بخش مطالباتی برنامۀ حزب آنچنان که مد نظر رفیق ابراهیم است، هیچ خط فاصلی بین یک جریان کمونیستی با احزاب بورژوا لیبرال و ناسیونالیست باقی می‌گذارد؟ جدای از همۀ اینها، اساساً رد پای برنامه و استراتژی سیاسی حزب در بخش مطالباتی هم به وضوح نمایان است و رفیق ابراهیم نمی‌تواند آن را پرده‌پوشی نماید. باید گفت که تمام بخش مطالباتی برنامۀ حزب کمونیست ایران با اتکا به تعرض به سرمایه و مناسبات سرمایه‌داری، زمینۀ مادی تحقق خود را نشان می‌دهد.

رفیق ابراهیم آگاهانه تعریف و تصویری مجرد و منفصل از برنامۀ حزب کمونیست و کومه‌له ارائه می‌کند. ایشان تأکید دارند که «مطالبات مندرج در این برنامه‌ها، مجموعه‌ای کردار و عمل هستند و هیچ یک از آنها مسئلۀ ایدوئولوژی و فکر و عقیده نیست». اگر چنین باشد پس چگونه می‌توان فرقی بین مثلاً مطالبۀ «رفع ستم ملی» از سوی کمونیست‌ها، با احزاب ناسیونالیست که آنها هم چنین عنوانی را در برنامۀ خود گنجانده‌اند، قائل شد؟ یا به همین سان مطالبۀ «لغو حجاب اجباری» که مطالبۀ اپوزیسیون لیبرال نیز هست؟ می‌توان گفت که این عقیده و باور، ایدوئولوژی و دیدگاه‌های سیاسی ناظر بر طرح هر تک مطالبه‌ای است که متضمن تحقق و یا رفع کامل و واقعی آن در جامعه می‌باشد. آیا اپوزیسیون لیبرال و احزاب ناسیونالیست با عقیده و باور و ایدوئولوژی مختص به خود، تمایل و توان آن را دارند که مطالبات جاری و مطرح در جامعه را به طور واقعی و کامل متحقق نمایند؟ پس جدا کردن و یا بی ربط قلمداد کردن مطالبات برنامه‌ای از عقیده و باور سیاسی و نظری، غیرممکن است.

البته رفیق ابراهیم همۀ این واقعیات را به خوبی می‌داند و در گذشته‌ای نه چندان دور همۀ اینها را برای دیگران بازگو می‌کرد و مورد تأکید قرار می‌داد، اما امروز و در شرایطی که ایشان به تجدید نظر در سیاست و برنامه‌های کمونیستی کومه‌له در غلطیده‌اند، فعلاً بیان صریح نظرات راست‌روانه و انحرافی خود را به مصلحت خود و جناحش نمی‌داند، پس با توسل به چنین تحریفاتی سعی در کم‌رنگ کردن و بی‌خاصیت کردن ایدوئولوژی و عقیده و باور کمونیستی در این تشکیلات دارد. اساساً پیش‌شرط جا انداختن نظرات و سیاست‌های راست‌روانه و ناسیونالیستی در تشکیلات همین است.

رفیق ابراهیم در حالی چنین ادعای بی‌منطقی را تکرار می‌کند که سند بیانیۀ ۵۷ صفحه‌ای که کاملاً مربوط به ایدوئولوژی  و عقیده و باور کمونیست‌های متشکل در حزب کمونیست ایران و دیدگاه و نظر سیاسی و طبقاتی ناظر بر فعالیت و مبارزۀ کمونیستی این جریان است به عنوان پیش‌درآمد و زمینه و پشتوانۀ نظری و عقیدتی مختص به برنامۀ مطالباتی حزب کمونیست ایران و کومه‌له وجود دارد! این بیانیه همراه با برنامۀ کنونی حزب که رفیق ابراهیم به آن اشاره دارد هر دو به عنوان اجزای مکمل هم و تحت عنوان اسناد برنامه‌ای حزب کمونیست ایران به تصویب رسیده‌اند.  بیانیۀ حزب کمونیست شامل ۵ فصل است که عناوین آن عبارتند از:

۱-تولید سرمایه‌داری و مبارزۀ طبقاتی ۲-دولت در جامعۀ سرمایه‌داری۳-سیمای کنونی جهان سرمایه‌داری ۴-تجربۀ شوروی و عواقب آن ۵-آلترناتیو کارگران: انقلاب اجتماعی و سوسیالیسم.

علاوه بر این در برنامۀ حزب کمونیست ایران قبل از پرداختن به مطالبات، در بیش از چهار صفحه به تبیین پروسۀ رشد و جهانی‌شدن نظام کاپیتالیستی، پیدایش این نظام در ایران و شکل‌گیری طبقۀ کارگر، اوضاع این طبقه در رژیم شاه، ستم و استبداد رژیم سلطنتی، انقلاب ایران و سرکوب آن توسط رژیم اسلامی، نظام سرمایه‌داری اسلامی و وضعیت طبقه کارگر؛ پرداخته شده است و به دنبال آن آمده است :

«حزب کمونیست ایران، به مثابه حزبی مارکسیستی، برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقۀ سرمایه دار، برقراری حکومت کارگری و ایجاد یک جامعۀ سوسیالیستی مبارزه می‌کند. جامعه‌ای که پایان بخشیدن به استثمار انسان از انسان، زوال دولت و تمام ارکان نگاه‌دارنده‌اش از آن طریق می‌گذرد. هدف غائی ما دستیابی به جامعه‌ای است که در آن آزادی و رفاه همگانی جای اسارت و بی‌عدالتی و محرومیت را می‌گیرد و فرصت‌های یکسان برای رشد و شکوفایی خلاقیت‌ها و تعالی انسان فراهم می‌شود. جامعه‌ای که در آن هرکس به اندازۀ توانایی‌اش کار می‌کند و به اندازۀ نیازش از مواهب زندگی برخوردار می‌گردد، و در آن دولتی نیست که بر فراز جامعه قرار بگیرد و بند اسارت تک تک افراد آن را به گذشته‌های استثمار، ستم، خرافه پرستی و جهل گره بزند. از نظر ما سوسیالیسم امری مربوط به آینده‌ای نامعلوم و دور دست نیست، بلکه زمینه، توانایی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن در بطن نظام سرمایه‌داری ایران فراهم آمده است و تحقق آن به نیروی آگاهی، تشکل و مبارزۀ طبقۀ کارگر ممکن خواهد شد. امکانات مادی و ثروت‌های غنی جامعۀ ایران و همبستگی بین‌المللی کارگری ضامن دوام و پایداری آن خواهد بود. در شرایط حاضر این مبارزه از طریق سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تدوام می‌یابد و برانداختن این نظام سرکوب و خفقان در ایران هدف بلاواسطۀ انقلاب کارگری را تشکیل می‌دهد. اما در شرایطی که هنوز نظام سرمایه‌داری برقرار است، حزب کمونیست ایران در عین مبارزۀ بی‌وقفه و پیگیر برای برقراری سوسیالیسم و ایجاد جامعه‌ای کمونیستی، لحظه‌ای مبارزه برای انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیشرو و مترقی را جهت بهبود شرایط زندگی توده‌های کارگر و زحمتکش و امن‌تر و انسانی‌تر کردن جامعه و محیطی که در آن زندگی می‌کنیم، در چهارچوب همین نظام موجود نیز رها نخواهد کرد. تحقق این شرایط در عین حال زمینه و شرایط مناسب را برای انقلاب کارگری و سوسیالیسم فراهم می‌آورد. بنابراین حزب کمونیست ایران از هم اکنون برای تحقق مطالبات زیر مبارزه می کند.»

در برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان نیز قبل از پرداختن به مطالبات آمده است:

«کومه‌له بر طبق برنامۀ حزب کمونیست ایران برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقۀ سرمایه‌دار و ایجاد یک جامعۀ سوسیالیستی مبارزه می‌کند. هدف نهایی ما دستیابی به جامعه‌ای است که در آن آزادی و رفاه همگانی جای اسارت و بی‌عدالتی و محرومیت را می‌گیرد و فرصت‌های یکسان برای رشد و شکوفایی خلاقیت‌ها و تعالی انسان فراهم می‌شود. جامعه‌ای که در آن هرکس به اندازۀ توانایی‌اش کار می‌کند و به اندازۀ نیازش از مواهب زندگی برخوردار می‌گردد، و در آن دولتی نیست که بر فراز جامعه قرار بگیرد و بند اسارت افراد آن را به گذشته‌های استثمار، ستم، خرافه‌پرستی و جهل گره بزند. اما در شرایطی که هنوز نظام سرمایه‌داری برقرار است، ما در عین مبارزۀ بی‌وقفه برای برقراری یک نظام سوسیالیستی، لحظه‌ای مبارزه برای انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پیشرو و مترقی را جهت بهبود شرایط زندگی توده‌های کارگر و زحمتکش و تحت ستم و امن‌تر و انسانی‌تر کردن جامعه و محیطی که در آن زندگی می‌کنیم در چهارچوب همین نظام موجود نیز رها نخواهیم کرد. اعلام برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان گامی مهم در جهت این استراتژی است. کومه‌له حق کلیۀ ملل ساکن ایران را در تعیین سرنوشت خویش به رسمیت می‌شناسد. در عین حال خواهان اتحاد آزادانه و داوطلبانۀ کلیۀ ملل ساکن ایران است. از نظر ما مصالح مبارزۀ طبقۀ کارگر برای سوسیالیسم، وحدت و یگانگی سیاسی و حزبی طبقۀ کارگر ایران را ایجاب می‌کند و کومه‌له در راه تأمین وحدت طبقۀ کارگر ایران در همۀ عرصه‌های مبارزاتی می‌کوشد.»

پس از این همه عبارات و جملات در مورد عقیده و باور، بازهم قبل از پرداختن به مطالبات مندرج در برنامۀ کومه‌له برای حاکمیت مردم در کردستان، آمده است:

«نظر به اینکه: • بحران اقتصادی و سیاسی رژیم جمهوری اسلامی و مصائب و مشقات ناشی از حاکمیت نظام سرمایه‌داری، رشد جنبش کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی و نارضایتی عمیق توده‌های مردم، وقوع یک برآمد توده‌ای، چشم‌انداز سرنگونی جمهوری اسلامی و برچیده شدن بساط نیروها و حاکمیتش در کردستان را به یک امکان مادی و واقعی تبدیل کرده است، •احزاب و نیروهای بورژوایی موجود در کردستان از هم اکنون تلاش می‌کنند تصویر خودشان را از پیروزی جنبش کردستان به افکار عمومی القا کنند و می‌خواهند استقرار یک حکومت فدراتیو مبتنی بر سیستم پارلمانی را به عنوان مکانیسم دخالت مردم در امور سیاسی و ادارۀ جامعه و محتوای پیروزی به مردم تحمیل کنند، • ارائۀ یک تصویر روشن از معنای پیروزی جنبش انقلابی کردستان، چگونگی شرکت مستقیم توده‌های مردم کردستان در حاکمیت سیاسی و ادارۀ جامعه و چگونگی تحقق خواست‌ها و مطالباتشان مبرمیت پیدا کرده است، و تبدیل کردن معنی و مفهوم واقعی پیروزی به شعور عمومی توده‌های مردم ستمدیدۀ کردستان از پیش شرط‌های پیروزی جنبش انقلابی کردستان می‌باشد؛ کومه‌له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) که خود از برپاکنندگان و سازمان‌دهندگان جنبش انقلابی در کردستان بوده است و از حمایت بخش‌های وسیعی از جامعۀ کردستان برخوردار است، برنامۀ خود را برای حاکمیت مردم مبتنی بر سیستم شورایی در کردستان اعلام می‌دارد.»

باز هم قبل از مطالبات موجود در برنامۀ فوق، مطابق با استراتژی سوسیالیستی کومه‌له در کردستان، در ۵بند به «ملزومات تحقق حاکمیت مردم در کردستان»، پرداخته شده است.

هدف از درج اسناد فوق این است که نشان داده شود در برنامۀ حزب کمونیست ایران و برنامۀ کومه‌له برای آیندۀ کردستان، کلمات، عبارات و مفاهیم بسیاری در مورد ایدوئولوژی و عقیده و باور و دیدگاه و نظر سیاسی وجود دارد و همۀ اینها جایگاه مهمی در راستای تحقق واقعی این برنامه‌ها و هر تک مطالبه‌ای در این باره، دارند.

رفیق ابراهیم علیزاده برای تأمین مقاصد امروز خود، برخورد بسیار ناروا و تنزل دهنده‌ای در حق برنامه و اهداف و مطالبات مبارزاتی کومه‌له و حزب کمونیست ایران انجام می‌دهد. ارائۀ تصویری ناقص از اسناد پایه‌ای و برنامه‌ای این حزب و تشکیلات، مخدوش نمودن و تهی کردن آنها از جوهر اعتقادی کمونیستی و کارگری است. مابه‌ازای اجتماعی چنین عملکردی همانا مخدوش نمودن مرزبندی‌های طبقاتی و سیاسی و درغلطیدن به پوپولیسم است.

 

ادامه دارد.

 

پویا محمدی

۱ شهریور ۱۳۹۹

۲۲ آگوست ۲۰۲۰

 

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(١١)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(11)

 

عمل‌کرد حزب توده

 

نگاهي کوتاه به کارنامه و عمل‌کرد(1) حزب توده‌ مي‌اندازيم. برخلاف نظرات برخي، نقطه روشني در کارنامه حزب توده در سراسر تاريخِ وجودی‌اش، ديده نمي‌شود. همه‌ جاي آن تاريک و سياه است. اگر جايي اين سياهي کم‌رنگ مي‌شود، و حزب در مقاطعي داراي پاي‌گاه اجتماعي بوده است، نه ناشي از عمل‌کرد سران حزب توده، بل‌که ناشي از فعاليت‌هاي اجتماعی اعضاي درست‌کار و صادق آن، مانند سرهنگ سيامک‌ها، وارتان سالاخانيان‌ها و ديگر اعضاي رده پايين اين حزب بوده است، که خبر از بالايي‌ها نداشتند، و با صداقت و از خودگذشته‌گي، فعاليت سیاسی اجتماعی خود را به پیش مي‌بردند، غافل از این‌که دارند به جنبش سوسیالیستی ایران ضربه مهلک می‌زنند.

اگر اين حزب حتا، در مقاطعی توان دست‌يابي به قدرت سياسي را داشته است، ولی چون اجازه نداشته است از گلیمی که برای او پهن کرده‌اند، پا فراتر بگذارد، نتوانسته حرکتي مستقلانه از خود نشان دهد، و وابسته‌گی و چاکرمنشی به غیر را در کارنامه خود ثبت کرده است. صادق هدايت(2) با توجه به چنين اوضاع‌يي گفته بود: «بايد افتخارات گُه‌آلود خودمان را قاشق قاشق بخوريم و به به بگوييم.» اين از افتخارات حزب توده بوده است.

به گفته‌ي برخي ديگر، ترجمه متون ادبي و سياسي از کارنامه‌هاي مثبت حزب توده بوده است! مي‌توان تا اندازه‌يي چنين انديشيد، اما واقعيت اين است که نويسنده‌گان و مترجمان حزب توده‌ هيچ‌کدام قابل اعتماد نبوده و نيستند. به چه دليل اوايل انقلاب 1357، کانون نويسنده‌گان ايران اعضاي توده‌يي عضو کانون را اخراج کردند؟ به دليل سرسپرده‌گي آن‌ها به غير بود. کسي که سرسپرده باشد، از خود استقلال فکر و انديشه ندارد، و هر آن‌چه به او ديکته نمايند انجام مي‌دهد. دست زدن به اعمالي مانند ترجمه غلط و سرقت ادبي و غيره از آن جمله‌اند. بنابراين‌ بايد به تمام متوني که به وسيله‌ي نويسنده‌گان حزب توده‌ نشر يافته، شک کرد و آن را با نگاه شکاکانه خواند تا بتوان نيرنگ‌ها و جعل‌سازي‌ها و دزدي‌هاي ادبي آن‌ها را، پيدا و افشا کرد. امروزه راحت‌ترين کار اين است که ترجمان توده‌يي‌ها خواند نشود.

خسرو شاکري در پاسخ پرسش «ميراث حزب توده براي جنبش چپ ايران چه بود؟» مي‌نويسد: «از نگاه پژوهش‌گرانه‌يي که به حزب توده داشته‌ام، بيلان حزب توده کاملا" منفي است، چه عده‌ي زيادي از بهترين جوانان ايران را به دنبال خود کشاند و نيروهاي جسماني و فکري آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمه‌ي آثار مارکسيستي کوششي نکرد؛ آن چند جزوه نيز که از مارکس در اختيارشان بود از کارهاي حزب کمونيست ايران بود. حزب توده حزبي نبود که بر اساس مارکسيسم بنا شده بوده باشد؛ بل‌که حزبي بود که بنا به خواست شوروي براي تأمين منافع آن کشور تأسيس شده بود. از همين رو نيز، هرگاه شوروي اراده مي‌کرد، آن حزب تند مي‌راند، و هرگاه شوروي مي‌خواست، آن حزب آرام مي‌شد. از زاويه‌ي پژوهش‌هاي من، حزب توده بزرگ‌ترين لطمات را به يک جنبش کارساز چپ در ايران زد، تا حدي که سازمان‌ها و گروه‌هايي که يا از آن جدا شدند يا خارج از آن تشکيل شدند، تحت تأثير نشريات و راديو پيک ايران از آن به‌طور منفي متأثر شدند و ديد نقادانه‌ي مارکسيسم در ميان آنان جولان نيافت. اگر تقي اراني را در زندان از ميان بر نداشته بودند، به احتمال قوي حزبي که وي به وجود مي‌آورد هم ملهم از تفکر شورويستي نمي‌شد، هم هوادار شوروي نمي‌گشت، و هم تفکر مارکسيستي عالمانه‌يي را در ايران رايج مي‌کرد.» (مصاحبه‌يي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران)

از اعمال بسيار زشت سران حزب توده‌ سرکوب جنبش مستقل کارگران‌ ايران بوده است که به طور مشروح به آن خواهيم پرداخت. اما به عنوان نمونه عمل‌کرد اين حزب در این رابطه‌، از زبان ايرج اسکندري: «ما مي‌گفتيم که اکنون بحبوبه جنگ است و کارگران براي جبهه کار مي‌کنند، مهمات و وسايل وابزار جنگي حمل مي‌کنند، به هر تربيتي که هست بايستي جلو اعتصاب کارگران را گرفت تا لطمه‌يي به اين امر مهم و حياتي وارد نشود.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري:ص31)

در حقيقت کارگران‌ نمي‌دانستند که هدف حزب توده‌ نه خدمت به طبقه‌ي کارگر ايران‌، بل‌که طبقه‌ي کارگر‌ ايران را به خدمت استثمارگران شوروي و انگليس در آوردن بود.

به آذين که احمد شاملو در کتاب جمعه، به ترجمه‌هاي او تاخته است، مي‌گويد: «حزب توده، در وجود رهبران خويش، پيوسته از بيماري راشي‌تيسم انديشه و عمل در رنج بود. ...از آپارات حزب تنها لاشه‌يي بر جا ماند که مي‌بايست هر چه زودتر به خاک سپرده شود.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص30)

يکي ديگر از کارنامه‌ها و عمل‌کردهاي اين حزب دزديدن اسناد و مدارک گروه و يا سازمان‌هايي که به آن‌ها انتقاد داشته‌اند، بوده است. با نفوذ در تشکيلات مستقل کارگري يوسف افتخاري و باقر امامي که حزب توده را يک جريان ضد کارگري مي‌دانستند، سبب متلاشي شدن آن‌ها شدند.

آن‌ها کليه‌ي اسناد و مدارک را به سرقت مي‌بردند و با استفاده از آن‌ها، تبليغات ضدکارگري زهرآگيني را به کمک اتحاد شوروي عليه آن‌ها راه‌اندازي مي‌کردند. و توانستند تشکيلات‌هاي مستقل کارگريي که در مناطق وسيعي از ايران توسط يوسف افتخاري و باقر امامي ساخته شده بودند، متلاشي کنند. به قول محمد طوقي که خود از اعضاي حزب توده و در «کندو کاو در تاريخ معاصر ايران» بدون اشاره به کارهاي عظيم يوسف افتخاري نوشته است: «اين‌گونه مبارزه خالي از هرگونه شرافتي و مخالف اخلاق کارگري است.» اين حزب حتا در سال 1358، اسناد پلنوم نخست سازمان چريک‌هاي فدايي را سرقت و آن را انتشار علني دادند.

حزب توده‌ به همين شيوه استفاده کرد و خليل ملکي را مجبور کردند که حزبي را که درست کرده بود، منحل کند.

يکي ديگر از اعمال زشت حزب توده‌ علاوه بر دزدي ادبي، جعل و دست‌کاري در زنده‌گي‌نامه‌ي جانباخته‌گان حزب بوده است. تا بدين طريق چهره‌ي پاک و صادقي از خود در اذهان «مردم» ايجاد کند و در پناه جان‌باخته‌گان، نان خوري خود به نرخ روز را ادامه دهد. هم‌چنان که همين الان هم سران اين حزب در دنياي مجازي، بيش‌تر به اين کار مشغول هستند.

«هنگام رسيده‌گي به ماجراي علي متقي،(3) رادمنش دبير کل حزب توده بوده است. روزي دبيرخانه حزب توده [در تبعيد] در لايپزيک [آلمان شرقي] هيئت اجراييه را براي نشستي فرا مي‌خواند و اعلام مي‌کند پرونده دفاعيات روزبه به دست حزب توده رسيده است. به علاوه اعلام مي‌کند حزب توده اطلاع يافته متقي با پليس شاه هم‌کاري مي‌کند. احمد قاسمي مي‌گفت از رادمنش پرسيدم: «رفيق شما بر پايه کدام اطلاعات چنين ادعايي مي‌کنيد؟ مضافا" پرونده دفاعيات روزبه از کجا به دست حزب توده رسيده و موضوع پليس بودن متقي را چه کسي به شما گفته است؟» بنابر ادعاي احمد قاسمي، رامنش در پاسخ مي‌گويد: «رفقا اطلاع داده‌اند.» قاسمي اضافه کرد: «براي ما روشن بود. رفقا منظور کيست. منظور رادمنش روس‌ها بودند و هر وقت اين کلمه به ميان مي‌آمد دهان‌ها بسته مي‌شد.»

«به گفته‌ي قاسمي دفاعيات روزبه در آن جلسه خوانده مي‌شود و  همه‌ به اين نتيجه مي‌رسند که دفاعيات حاوي جوانب ضد مارکسيستي بوده و به آن صورت قابل انتشار نيستند، چرا که در دفاعيات، از چرچيل و آزموده تعريف شده بود که سربازهاي خوبي در جبهه خود هستند. دو بخش از دفاعيات را که بر ضد رهبري حزب توده بوده حذف و مقداري را دست‌چين کرده و به چاپ مي‌سپارند. برخورد حزب توده به تاريخ و انتشار اسناد تاريخي اين چنين بود. دفاعياتي که سال‌هاي سال نمونه و ملاک جوان‌هاي زيادي به شمار مي‌رفت و خيلي‌ها را مجذوب خود کرده بود، در واقعيت امر، دفاعياتي بودند که به سليقه رهبران حزب توده دست‌کاري شده بودند.»(حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:68)

عمل‌کردهاي زشت حزب توده فراوان است. کميته‌ي مرکزي به دستور مستقيم مسکو، در سال 1320، قراري را تصويب‌ کرد، مبني بر اين‌که رده‌هاي پاييني تشکيلات نبايد، به هيچ عنوان از اسناد و اطلاعات حزبي اطلاع و دست‌رسي داشته باشند. روي همين دليل هم افرادي مانند حسام لنکراني که به اطلاعات حزبي مبني بر رابطه‌ي‌ سران حزب توده‌ با رزم‌آرا، دست‌رسي داشت به دستور کميته‌ي مرکزي و با کارگرداني خسرو روزبه به قتل مي‌رسد و در باغ‌چه منزلي دفن مي‌شود. ما به اين موضوع باز خواهيم گشت.

«حسام لنكرانى شخص برجسته‏يى در سازمان مخفى حزب توده بود. چنان‌كه غلام‏حسين فروتن، عضو پيشين ك. م. حزب توده كه در سال‌هاى 1340 به مائوئيسم گرويد،( غلام‏حسين فروتن، حزب توده در صحنه­ي ايران، جلد يكم، ص‏ص 148 ـ 160.) مى‏گويد طرح فرار سران زنداني حزب توده از زندان در 1328، توسط حسام لنكرانى و همكارانش ريخته شده بود. فروتن مى‏افزايد كه «حسام لنكرانى و ياران او سه محل براى پذيرايى از اعضاى كميته­ي مركزى تدارك» ديده بودند. جالب است که، بنابر گفته­ي روزبه، رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضايت دادند كه روزبه نيز به شمار فراريان افزوده شود.( خسروپناه، سازمان افسران، ص 142.)

 اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهميت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب توده را نشان مى‏دهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهريور 1331 (يک ماه پس از سي‌ام تير)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاران‌اش به قتل رسيد. اين‌كه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حزب در تهران صادر كردند هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامه­ي سه تن از هيئت اجرايى (جودت، يزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى كودتاى 1332 آشكار مى‏شود. در تابستان سال 1329 بهرامى رسما" در جلسه­ي هيئت اجرائيه وجود «باند فروتن، مريم، قريشى و لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشه‏هاى پشت پرده آن‌ها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت نمود كه اين باند مركز دومى به‏طور مخفى براى اداره­ي حزب به وجود آورده و قصدش قبضه‏كردن تمام حزب و نهضت است. ماهيت اين دسته‏بندى و مقاصد آن را در جريان بركنارى بزرگ علوى و برگزيدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با دوستان [منظور شوروى‏هاست] (آذرنور)] مى‏توان فهميد.»( متن اين نامه براى نخستين‏بار در مصاحبه­ي اختصاصى نشريه راه آزادى با فريدون آذرنور درباره­ي مسئله 28 مرداد 1332 پاريس 1372 منتشر شد. ن.ك. به: ص 10.)

سه امضاكننده­ي نامه (جودت، يزدى و بهرامى) از جمله از «فساد اخلاقى» كيانورى، قريشى، و لنكرانى سخن مى‏رانند كه هيئت اجرائيه «مدارك كتبى آن را در اختيار دارد.»( پيشين، ص 13 .)

از عمل‌کردهاي ديگر سران حزب توده‌ کسب مقام در سلسله مراتب حزبي بوده است زيرا هرکسي که مقام حزبي بالاتري مي‌داشته در پيش «رفقا»، به نان و نواي بيش‌تري دست مي‌يافته است: «وقتي از زبان اسکندري شنيدم که «اختلاف بر سر صندلي است» مثل اين‌که «بت‌ها» يک مرتبه در مغزم شکستند. پيش خود مي‌انديشيدم که در ايران، دسته دسته جلب زندان‌ها و يا جوخه‌ي اعدام سپرده مي‌شوند، ولي رهبران در فکر مقام و صندلي‌اند. در حزب توده از ابتدا فرهنگ بت‌تراشي و قطب‌گرايي وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:51)

از ديگر عمل‌کردهاي کميته‌ي مرکزي حزب توده، زماني که رادمنش فرد مورد تاييد مسکو، که نزديک بيست سال دبير اولي حزب توده را بر عهده داشته و کل تشکيلات ايران حزب توده را بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، را اداره مي‌کرده است، اين است که تشکيلات ايران حزب توده را به عباسعلي شهرياري(4) مي‌سپارد که ساواکي بوده است. افرادي از سازمان چريک‌هاي فدايي خلق هم که مي‌خواهند با حزب توده رابطه برقرار نمايند، از همين طريق به دام ساواک مي‌افتند و کشته مي‌شوند. بعدها سازمان چريک‌هاي فدايي به تلافي، عباس شهرياري را ترور مي‌کند.

رادمنش را به خاطر اين اعمال از دبير اولي عزل مي‌کنند اما قادر نيستند او را از کميته‌ي مرکزي اخراج نمايند، «طبري در آن‌جا [کج راهه] آگاهانه اظهار بي‌اطلاعي [چرا رادمنش از کميته مرکزي اخراج نشد؟] کرده است و آن همان قدرت نامريي نيرومندي است که رادمنش (5) را هم‌چنان در کميته‌ي مرکزي باقي گذارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:4)

در حقيقت حزب توده از بدو تشکيل‌اش، از خود اراده‌ي مستقلي نداشته است. در اين رابطه‌ اعضاي رده‌ي پايين، سران حزب را مورد پرسش قرار مي‌دهند. حزب توده مجبور مي‌شود در سال 1326، دفترچه‌ي «راه حزب توده ايران» انتشار دهد و براي پوشش عدم استقلال فکري، تشکيلاتي، و عملي، شروع به جعل و تئوري‌بافي مي‌کند. محقق خسروي شاکري:

«البته حزب توده ايران، در سياست داخلي کشور ما عاملي محسوب مي‌شود و در واقع خود عامل قابل ملاحظه‌يي بوده است. ولي امروزه در کشور کوچک عقب مانده، حزب توده ايران تعيين‌کننده نبوده است و جريانات جهاني بر تمايلات او متاسفانه غلبه داشته است ...البته از مجموعه‌ي بحث چنين بر مي‌آيد که در جريانات سياسي هر کشور عامل داخلي را اصل قرار داده و سياست حزبي را بر روي اين اصل برداشت کرده‌اند و از اين جهت شکست حزب توده ايران را معلول وضعيت داخلي حزب و بيش‌تر يک شکست تشکيلاتي مي‌دانند. اين نظرات به هيچ‌وجه قابل پذيرش نيست ... به اين طريق سياست جهاني مخصوصا" در مورد ملت‌هاي کوچک در درجه‌ي اول اهميت است و عوامل داخلي را در درجه‌ي دوم قرار مي‌دهد.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص24)

خسرو شاکري مي‌گويد: «حزب توده بر آن بود که دولت شوروي به جهت سرشت سوسياليستي خود از هرگونه استثمار و ستم ملي پاک است. هدف‌هاي سياست آن با هدف‌هاي ملت‌هاي استعمارزده و از جمله ملت ايران يکي است. هر پيروزي شوروي برابر است با سود ايران. پس سود مردم ايران در پيروزي شوروي است. پس سود مردم ايران و سود شوروي هميشه و همه‌جا يکي است. پس تضاد ميان هدف‌هاي شوروي و سود ملت ايران از ميان مي‌رود. پس پيروي از سياست شوروي همان پيروي از هدف‌هاي مردم ايران است. و اين دو چنان يگانه شده‌اند که وظيفه‌ي هر ميهن‌پرستي عبارت است از پيروي از سياست شوروي.»

شاکري سپس مي‌افزايد: «در اين‌که شوروي به سرشت سوسياليستي خود بايد از هرگونه استعمار و ستم ملي پاک باشد، جاي سخني نيست. اما حزب توده با تکيه به اين سرآغاز بدين نتيجه مي‌رسيد که به‌جاي سودبردن از سياست شوروي، فرمان‌برداري از سياست شوروي را پيش گيرد و در انجام کاري پيش از آن‌که به بايسته‌گي‌هاي جامعه‌ي‌ ايران بي‌انديشد، نخست ببيند که مبادا اين کار به زيان شوروي باشد. و از اين‌جا يک رشته پندارهاي پوچ بيرون بيرون مي‌آمد که نتيجه‌ي همه‌ي آن‌ها دست از پا خطا بردن، بي‌ابتکاري، اتکايي بارآمدن و از دست دادن منش انقلابي بود. نشان آن‌که روي همين پندارهاي پوچ چهار سال از 1320 تا 1324، حزب توده از سازمان دادن کارگران نفت خوزستان خودداري کرد. در سراسر ايران سازمان‌هاي حزب توده، مردم را به مبارزه در راه هدف‌هاي ملي گرد مي‌آورد به جز خوزستان که در آن‌جا حزب توده نه خود کاري مي‌کرد و نه به کارگران زمان جنگيدن مي‌داد. چرا؟ زيرا فرماندهان حزب توده چنين مي‌انديشيدند که در خوزستان کارگران در پالايش‌گاه نفت انگليس کار مي‌کنند. انگليسي‌ها به نفت نياز فراوان دارند. اگر کارگران آبادان سازمان يابند انگليسي‌ها خشمگين خواهند شد و همه‌ي بلا را از چشم شوروي خواهند ديد و اين به ائتلاف انگليس و شوروي در جنگ با فاشيسم زيان خواهد زد. پس ما بايد دست روي دست بگذاريم و در خوزستان با انگليسي‌ها سخني نگوييم.» (خسرو شاکري: کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص21-22)

«آشکار است که اگر کسي مي‌خواست در پالايشگاه آبادان خراب‌کاري کند، اين به زيان ائتلاف متفقين هم مي‌بود. اما سازمان يافتن کارگران آبادان چه زياني براي ائتلاف ضدفاشيستي داشت؟ متفقين به چه حق مي‌توانستند حق سازمان‌يابي را از کارگران ايراني بگيرند؟ و ما چرا بايد اين حق را براي يک کشور خارجي به رسميت بشناسيم که از سازمان‌يابي کارگران ايراني رنجيده شود؟»ص22

«بي گفت‌گو است که برداشت حزب توده از کمونيسم که حزب، خود را هوادار آن يا اين مي‌کرد، از پايه با کمونيسم ناهماهنگ است.» ص23

«منطق حزب توده ايران، ايمان به نيروي انقلابي ملت ايران را در بر نداشت. نيروي اساسي پيروزي ملت را در درون ملت جست‌وجو نمي‌کرد؛ بل‌که چشم به راه آن بود که در اثر دگرگوني‌هاي جهاني و به نيروي اردوي سوسياليسم جهاني وضع ايران دگرگون شود. بدين‌سان حزب توده با اتکاي بيش از اندازه به نيروهاي خارجي، جسارت انقلابي خود را از دست مي‌داد و در انديشه‌ي آن نبود که با تکيه به نيروهاي داخلي در يک لحظه‌ي قطعي هيات حاکمه را سرنگون کند و همه‌ي سياست‌هاي بين‌المللي را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. فرماندهي حزب توده، آزادي ايران را بدون ياري آشکار خارجي به يک‌باره ناشدني مي‌دانست. از اين بالاتر: حزب توده حتا ايمان نداشت که خودش با راهنمايي نگره‌هاي انقلابي به تواند سياست درست را برگزيند و مي‌پنداشت سياست درست را هم در هر زمينه بايد مراجع بين‌المللي برگزينند و به او به رسانند.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص26)

«حزب توده اين کار خود را ايمان به دانش کمونيسم مي‌دانست، در حالي که اين کار بي‌ايماني دربست به دانش کمونيسم مي‌بود. زيرا دانش کمونيسم مسايل اجتماعي را هم‌چون رازهاي غيرقابل شناخت نمي‌داند و بر آن نيست که به رازهاي اجتماعي تنها مراجع بين‌المللي بتوانند دست يابند و کارگران يک کشور نتوانند.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص27)

«مگر حزب توده کمونيست بود؟... به هيچ‌رو. حزب توده اگر چه خود را پيش‌روترين حزب‌هاي ايران مي‌ناميد؛ ولي در کردار هرگز پيش‌رو نبود. رهبران حزب توده اگر چه در دل، خودشان را کمونيست و انقلابي مي‌دانستند و مصدق را بورژوا و گاهي فئودال ليبرال مي‌ناميدند، ولي در کردار نه کمونيست و نه انقلابي، هيچ‌کدام نبودند.»(خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص32)

«اگر حزب توده که خود را با انديشه‌هاي سوسياليستي آشنا مي‌دانست، واقعا" کاپيتال مارکس را حتا خوانده و معناي سياست لنين را فرا گرفته بود، سر به امتياز خواهي [شوروي امتياز نفت شمال ايران مي‌خواست] فرود نمي‌آورد. حزب توده ايران مي‌توانست با بررسي سود و زيان ملت ايران مسأله امتياز را درست دريابد و آن‌گاه برادرانه زيان‌هاي امتياز را به شوروي بناماياند و آن‌ها را از اشتباهي که دچار شده بودند، بيرون بياورد. اما حزب توده از خود داراي رأي نبود. بدين‌سان حزب توده در گفتار و کردار هوادار امتياز شد و هنر بزرگ‌تر آن‌که نمايش بزرگي در خيابان‌هاي تهران به سود دادن امتياز به شوروي برگزار کرد. روز 5 آبان 1323 حزب توده صف‌هاي کارگران و روشن‌انديشان وابسته به خود را به خيابان آورد. سرود اصلي اين نمايش خواستن امتياز نفت براي شوروي بود. رهبران حزب توده ايران هم پيشاپيش ديگران گام بر مي‌داشتند. دکتر رادمنش [نماينده حزب توده در مجلس] که در مجلس به نام حزب توده با دادن هرگونه امتيازي ناهم‌داستاني نشان داده بود، سخن خود را برگرداند و به هواداري امتياز نمايش داد. چون صف‌هاي نمايش‌دهنده‌گان به خيابان آمد، خودروهاي سربازان مسلح شوروي نيز به پشتيباني آن‌ها به پيش آمدند و تظاهرات در پناه نيروي شوروي براي امتياز دادن به شوروي برگزار شد. البته براي حزب توده ايران خوشايند نمود. بدين‌سان حزب توده نتوانست در يک پرسش تاريخي راه درست را برگزيند. به پيروي از شوروي در راه نادرست پا گذاشت. مرام‌نامه‌ي خود را که در آن با دادن هرگونه امتياز به بي‌گانه‌گان مخالفت شده بود، لگدمال کرد.»ص40-41

در حالي که در اين مقطع زماني دادن امتياز نفت جنوب به انگليسي‌ها و آمريکايي‌ها به سبب مخالفت مجلس، منتفي شده بود، حزب توده [احسان طبري] در شماره 12 آبان 1323 روزنامه مردم نوشت: «ما به همان ترتيب که براي انگلستان در ايران منافعي قائليم و بر عليه آن سخني نمي‌گوييم بايد معترف باشيم که دولت شوروي در ايران منافع جدي دارد. بايد براي اولين و آخرين بار به اين حقيقت پي‌برد که نواحي شمال ايران در حکم حريم امنيت شوروي است ... به عقيده دسته‌يي که من در آن هستم اين است دولت به فوريت براي دادن امتياز نفت شمال به شوروي‌ و نفت جنوب به کمپاني‌هاي انگليسي و آمريکايي وارد مذاکره شود."[در ص113 خاطرات اسکندري هم آمده است.] اين بود نتيجه‌ي طبيعي سياست موازنه‌ي مثبت که حزب توده خواهان اجراي آن [در برابر سياست موازنه منفي مصدق] در ايران بود.»(خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص53)

زماني که هدف و عمل‌کرد حزب توده، خدمت به ارباب باشد، در آن صورت «مهندسين» هم وارد کارزار مي‌شوند. روزنامه مردم حزب توده در شماره 19 خود از قلم مهندس زاوش چنين نوشت: «کساني که تصور مي‌کنند در وضعيت کنوني مي‌توانيم نفت را خودمان استخراج کنيم، خيال باطلي نموده‌اند. اين‌ها شايد هنوز نمي‌دانند که ما ميخ و سنجاق و سوزن مورد احتياج خود را از خارجه وارد مي‌کنيم و چه‌طور کشوري که حتا سوزن خود را از خارجه بايستي وارد کند، مي‌تواند معادن نفت را که ايجاد يکي از بزرگ‌ترين صنايع سنگين را مي‌نمايد و سياست جهاني به خصوص به وجود آورده است بهره‌برداري نمايد.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص66)

سياست و عمل‌کرد شوروي، عمل‌کرد حزب توده‌ را تعيين مي‌کند: «حزب توده در شناختن امتداد اصلي پيکار و ارزيابي تضاد ميان دو استعمارگر و امپرياليسم آمريکا و انگليس دچار گم‌راهي شد.[گم‌راهي نبود، بل‌که دستوري بود که آگاهانه از آن دفاع مي‌شد]. حزب توده مي‌پنداشت چون در پهنه‌ي جهاني آمريکا جاي‌گاه اصلي و نخستين را در رهبري نيروهاي سرمايه‌داري‌ دارد، پس در ايران نيز استعمارگر اصلي و دشمن اصلي آمريکا است نه شرکت نفت انگليس. پس همه‌ي نيروها بايد بيش از پيش به ضد آمريکا بسيج شود. در هم‌چشمي‌هايي که ميان آمريکا و انگليس بر سر نفت ايران در مي‌گرفت حزب توده خواهان بهره بردن از دشمني آمريکا به ضد انگليس نبود بل‌که خواهان بهره بردن از دشمني انگليس به ضد آمريکا بود. و اين نيز بيش‌تر از آن رو بود که در پهنه‌ي جهاني پيکار اصلي شوروي با آمريکا بود. پس حزب توده نيز بايستي از استراتژي عمومي شوروي پيروي کند. بي‌هوده نيست که کارگذاران سياست انگلستان در ايران به حزب توده نزديک شدند.» (خسرو شاکري:کارنامه‌ي مصدق و حزب توده 1: ص152)

حالا عمل‌کرد يکي از سران حزب توده‌ از زبان يوسف افتخاري در کتاب «خاطرات دوران سپري شده» آمده است با هم می‌خوانیم: «نحوه‌ي زنده‌گي ما از ابتدا معلوم بود. در خوزستان با روزي دوريال زنده‌گي مي‌کرديم و کرايه خانه مي‌داديم. من ماهي هشت تومان و بعدا" ده تومان حقوق مي‌گرفتم. هشت تومان هم رحيم [همداد] مي‌گرفت، چکش مي‌زديم. يعني بعد از آن‌که فارغ‌التحصيل شده بوديم، چکش مي‌زديم. از صبح تا شب در خوزستان کار مي‌کرديم، روابط ما نمي‌توانست با اشخاصي که دنبال ميز و رياست‌‌اند خوب باشد. در زندان از اسکندري پرسيدم منتهاي آرزويت چيست؟ حالا هرکسي باشد براي عوام‌فريبي يک چيزهايي ولو دروغ هم باشد مي‌گفت. ولي اسکندري صادقانه گفت: يک ميز بزرگي مي‌خواهم که ماهوت قرمز رويش کشيده باشد بنشينم اين‌ها را محاکمه بکنم. اسکندري نه در فکر طبقه‌ي زحمت‌کش، نه در فکر ايران و نه در فکر مملکت بود.»(يوسف افتخاري:خاطرات دوران سپري شده)

عمل‌کرد واقعي اعضاي کميته‌ي مرکزي حزب توده را از زبان کشاورز بخوانيم: «من در استعفانامه‌ي خود در ماه مه 1958، پس از شرح جنايات گروه کامبخش_کيانوري، و استفاده از حزب توده به عنوان يک دستگاه تروريستي و آوانتوريستي و خراب‌کارانه بدون اطلاع کميته مرکزي و پيشنهاد اخراج خائنين و خراب‌کاران ذکر اين‌که افرادي که يک‌ديگر را خائن و بي‌شرف و جاني مي‌دانستند و هنوز هم مي‌دانند و با هم سازش کرده‌اند و رياست مي‌کنند، نوشتم که از عضويت در اين کميته مرکزي ننگ دارم و از آن استعفا مي‌دهم.» (يادمانده‌ها و يادداشت‌هاي پراکنده ايرج اسکندري:329)

در عمل‌کرد سران حزب توده‌ مبارزه با فئوداليسم در ايران را نمی‌توانید بیابید. آنان مدافع همان کارکردي بودند که رژيم شاه انجام مي‌داد، و بسیار خوشحال بودند اگر شاه منافع شوروي را در نظر بگیرد. فعاليت آن‌ها در اين رابطه‌ در این چند جمله اردشير آوانسيان به خوبي پيداست: «يکي از ملاکين زنجان که افشار نام داشت ترسو ولي با سياست‌تر بود. در يکي از روزهاي سال 1942/1321، آمد به تهران و با ما ملاقات کرد. به او فهمانديم که ما حالا تقسيم اراضي را مطرح نمي‌کنيم ولي به چند چيز مي‌خواهيم عمل کنيد. يکي اين‌که از ظلم و ستم و جنايت و کشتار در دهات دست برداريد ديگر اين‌که از ماليات دهقانان بايستي يک مقداري کسر گردد. يعني انجام همان برنامه و هدفي که حزب ما داشت.» (خاطرات اردشير آوانسيان: 181)

سازمان وحدت کمونيستي در نقدي که قبل و بعد از انقلاب 1357، بر حزب توده نوشته است، بيان مي‌دارد که: «رهبران سرشناس حزب توده که خود را ادامه دهنده‌گان راه حزب کمونيست ايران مي‌دانستند چه از طريق فرار خود و چه از طريق صدها توبه‌نامه و غيره، اعضا حزب توده و توده‌هاي زحمت‌کش خلق را دسته دسته به زير تيغ جلادان رژيم جنايت‌کار شاه کشيدند و يا آن‌ها را به تسليم و سازش دعوت کردند.» (ه.س. وحدت کمونيستي: حزب توده قبل و بعد از انقلاب:19)

عمل‌کرد يکي دیگر از رهبران «طراز نوين» حزب توده يعني کيانوري (6) را بخوانيد در زماني که هنوز تبديل به «رهبر» حزب توده‌ و جاسوس دو جانبه [روس و انگليس] نشده بود در مقدمه‌يي که بر تز دکتراي خود از دانشکده فني آخن آلمان در سال 1939/1318، نوشته است: «دو همسايه پرتوان ولي نا آدمي ايران، انگلستان و روسيه، از ده‌ها سال پيش کوشيدند از هر پيش‌رفت مردم ايران جلوگيرند. و هر ميهن‌پرست ايراني را که بر آن بود ميهن خود را به رهاند، نابود کنند تا بتوانند نقشه‌هاي سياسي و اقتصادي خودشان را در ايران آسوده انجام دهند. تا سال 1921/1300 چنين بود. در اين سال مردي بزرگ، ميهن‌دوستي سر سخت به ميان آمد. در 23 فوريه 1921، اعليحضرت رضاشاه پهلوي (7) که در آن زمان در قزوين بود و سرفرماندهي ارتش را در شمال داشت، کودتايي کرد و پيروزمندانه آن را به انجام رسانيد. ... رضاشاه در 12 دسامبر 1925/ 21 آذر 1304، به شاهي ايران برگزيده شد.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص56)

ادامه دارد

سهراب.ن

01/06/1399

 

توضيحات:

(1): «نامه مردم» 15/10/1325 :«حزب توده‌ي ايران به هيچ‌وجه با مالکيت خصوصي (سرمايه‌داري، تجارت، مالکيت زمين و مستقلات) مخالف نيست ولي معتقد است که براي بالا رفتن سطح زندگي همه‌ي مردم ايران و به خصوص بهبود زندگي طبقات کارگر و دهقان قوانين عادلانه و مناسبي وضع شود و اجرا گردد... حزب توده‌ي ايران نه تنها مخالف مذهب نيست بل‌که به مذهب به طورکلي و مذهب اسلام خصوصاً احترام مي‌گذارد و روش حزبي خود را با تعليمات عاليه محمدي منافي نمي‌داند»(م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:59)

(2): «صادق هدايت در خانه پدرش اتاق کوچکي دم در ورودي داشت. بارها به منزل او رفته بودم. اتاق اثاثيه ساده کمي داشت. گربه‌يي داشت که او را دوست داشت. بارها در منزلش به من گز اصفهان و باقلواي يزد داده است. پرسيدم صادق تو که بودجه نداري، چه‌طور چنين چيزهاي گراني مي‌خري. تبسمي کرده گفت: «احمق‌هايي هستند که برايم مي‌فرستند.» بعدها فهميدم که او مريداني دارد که اين چيزها برايش مي‌فرستند. ... به ملت ايران، ملت ريقو مي‌گفت.» (خاطرات اردشير آوانسيان: 316)

(3): علي متقي يکي از رهبران مستقل حزب توده بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، بعد از فرار کميته‌ي مرکزي به مسکو است. او خط کميته‌مرکزي را نمي‌خواند و به دستور مسکو و به دست کميته‌ي مرکزي به عنوان نيروي همکار رژيم شاه شناخته مي‌شود و از حزب توده اخراج مي‌گردد. خانبابا تهراني می‌گويد:«علي متقي از فعال‌ترين افراد حزب بود و پس از خروج رهبري و شکست حزب توده، بقاياي آن را در ايران حفظ مي‌کرده است. ... حزب توده در کنار سازمان افسري سازماني داشت به نام سازمان اطلاعاتي که وظيفه‌اش جمع‌آوري اطلاعات بود. اين  سازمان از اصل چهارم ترومن گرفته تا فرهنگ و شهرباني، در همه‌ جا نفوذ داشت. خسرو روزبه همراه با کارگري به نام اکبر انصاري، سروش استپانيان، عظيم عسگري، مهندس کاظم نديم و آشوت شهبازيان جزو اين تشکيلات بودند. يکي از وظايف اين تشکيلات از ميان برداشتن افرادي بود که حزب توده تشخيص مي‌داد مانعي جدي در سر راه او هستند. مثلا" زماني شايع شده بود که سروش استپانيان قصد داشته تيمور بختيار را ترور کند و اين موضوع جنجال زيادي برپا کرد. خسرو روزبه از اين‌جا با عظيم عسگري که تند نويس مجلس شوراي ملي بود آشنايي داشت. روزبه در دفاعيات خود نوشت عظيم عسگري او را لو داده است، اما حزب توده به هنگام انتشار کتاب دفاعيات روزبه در اروپا نوشت رفيق روزبه در مورد عظيم عسگري اشتباه کرده و علي متقي او را لو داده است. ... من در صحبت با رهبران و کادرهاي حزبي به اين موضوع پي بردم که خيلي از آن‌ها نظر متفاوت و مثبتي نسبت به علي مقتي داشتند. از جمله قاسمي، يا بسياري از افسران چون؛ سقايي، بيجاري و نوايي همه‌ از متقي دفاع مي‌کردند. ... چون متقي دربست در اختيار نظرات و اميال رهبران حزب توده نبوده و حاضر نبود تا به هر قيمت مطيع آن‌ها باشد. امري که به هيچ وجه براي رهبران حزب توده قابل قبول نبود.» اما بعد از انقلاب 1357 علي متقي پي‌گير مسئله مي‌شود که ثابت کند او پليس رژيم نبوده و به او اتهام زده‌اند: «علي متقي خواهرزاده‌يي دارد که بعد از انقلاب 57 عضو حزب توده بوده است. او روزي به دبيرخانه حزب توده مي‌رود و توضيح مي‌دهد که دايي او مشکل رواني شديدي دارد و آن اين‌که حزب توده به او اتهام پليس بودن زده است. حال آن‌که او خود را آدمي پاک و مومن به حزب و وفادار به سوسياليسم مي‌داند و از او خواسته است تا حزب را مطلع سازد که آماده است در دادگاه حزب توده حاضر شود و اين مطلب را روشن سازد. ... يکي از شرکت‌کننده‌گان در جلسه‌ي «پرسش و پاسخ» از کيانوري درباره‌ي علي متقي پرسش مي‌کند. کيانوري مي‌گويد علي متقي پليس و هم‌کار سازمان امنيت شاه بوده و خائن به حزب توده ايران است و سلام.»(حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:66-70)

(4): عباس شهرياري به دستور رادمنش دبير اول حزب، مسئوليت کل تشکيلات ايران حزب توده را بر عهده مي‌گيرد و طي چهار مرحله، به تشکيلات حزب توده ضربه مي‌زند و در مرحله‌ي پنجم، ضربه را به گروه بيژن جزني مي‌زند. ششمين ضربه به گروهي که مي‌خواهند به فلسطين بروند و هفتمين ضربه را به گروه آرمان خلق و هشتمين ضربه را به سازمان مجاهدين خلق مي‌زند. نفوذي‌هاي ديگر ساواک: نفوذ در گروه جزني:ناصر آقايان. نهاوندي ابتدا عضو سازمان جوانان حزب توده‌ بود، بعد عضو سازمان انقلابي حزب توده‌ که همکار ساواک شد:سيروس نهاوندي. نفوذ در گروه کرامت دانشيان: اميرحسين فطانت

(5): -«اشکال و ايرادي که به رادمنش وارد شد آن بود که در نتيجه اين جريان پاي عباس شهرياري که رادمنش به او اعتقاد داشت به عراق باز شد و او در آن‌جا رفته و با تيمور بختيار ملاقات کرد و از او حتا پول و اسلحه و راديو و غيره گرفت که همه‌ي اين‌ها را بعد به دست سازمان امنيت [ساواک] داد، از حزب هم مرتبا" پول مي‌گرفت. هر وقت نامه از طرف او مي‌رسيد، رادمنش هم آن‌ها را مي‌خواند، مضمون نامه اکثرا" اين بود که آقا خانه‌ام و اتومبيلم لو رفته، منزلم نمي‌دانم چه شده، فلان‌قدر هزار تومان براي من به‌فرستيد.50 هزارتومان، 100 هزارتومان، يارو هم اين پول‌ها را گرفته و در آن‌جا مشغول عيش و نوش بود و هرکسي را که ما فرستاديم گرفتند، آن وقت بود که مشکوک شديم. ... رادمنش چنان اعتمادي به اين شهرياري داشت که اصلا" نمي‌توانست قبول کند که يک چنين چيزي هم ممکن است.» (خاطرات اسکندري:قسمت سوم:104-105)

(6): -«کيانوري با تمامي تغيير و تحولي که در پايان هزاره‌ي دوم جهان رخ نموده بي‌گانه مانده، هنوز اميدوار است کالبد بي روح کمونيسم روسي را نجات بخشد. استاليني ديگر بر نيمي از جهان حاکم گردد، حزب توده بار ديگر جان بگيرد، او در راس حزب فرمان‌روايي کند و از آن‌جا به مقامات بالاي سياسي دست يابد. ... در يک کلام، کيانوري يک ماکياوليست به تمام معناست. او براي رسيدن به قله‌ي اهداف خود، هرکسي را که بتواند قرباني مي‌کند و به اين منظور حتا از کشتن فيزيکي هيچ کس ابا و امتناع ندارد. اگر به قتل‌هايي که مرتکب شده، يا دست‌کم هنوز حلقه‌ي اتهام آن‌ها بر گردن او سنگيني مي‌کند، يک بررسي عميق و بي‌طرفانه انجام گيرد، روشن خواهد شد که کيانوري براي رسيدن به هدف چقدر قسي‌القلب است. براي او هدف، هر وسيله‌ي زشتي را توجيه مي‌کند. ... او از واقعيت بسياري مسائل و حوادث پيچيده‌ي تاريخي در 50 سال گذشته اطلاع دارد که در هيچ جا حتا ميزگردها و اعترافات تله‌ويزيوني سال 1362، بازگو نکرده و نمي‌کند زيرا حتما" تصور دارد فاش ساختن آن ها به حيثيت او و اقوام و دوستان نزديک‌اش لطمات جبران‌ناپذيري وارد مي‌آورد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:15-20-22)

(7): -«کيانوري در سال 1939، در مقدمه رساله دکتري خود که هيچ ضرورتي به اظهار نظر سياسي درباره رضاشاه نداشته نوشته است: در 23 فوريه 1921 اعليحضرت رضاشاه پهلوي که در آن زمان در قزوين بود و سرفرماندهي ارتش در شمال را به عهده داشت، کودتايي پيروزمندانه‌يي را به انجام رسانيد. در اين سال بزرگ مردي ميهن پرست و شجاع به ميان آمد. اعليحضرت رضاشاه پس از برچيدن خاندان قاجار، در 12 دسامبر 1925 به شاهي ايران برگزيده گرديد. پس از آن، مهم‌ترين وظيفه‌ي رهايي کشور از ناآرامي‌هايي بود که ساليان پيش به وجود آمده بود. دو همسايه بزرگ ايران انگلستان و روسيه باز مي‌کوشيدند راه پيروزي را بر منجي و نابغه ايران به بندند. اين دو همسايه بزرگ توطئه‌هاي پليدي مي‌چيدند و در بسياري از مناطق ايران شورش‌هاي بزرگي راه مي‌انداختند. شاه در مدت کوتاهي همه‌ي‌ اين‌ شورش‌ها را سرکوب و پس از آن کار آباداني آغاز شد.»(آدينه شماره 89:ص65)

August 21, 2020

خطر جدی یک "کُما"ی سیاسی دیگر

خطر جدی یک "کُما"ی سیاسی دیگر

 

بحثهای داغ، پرحرارت و همراه با دُز بالائی از تحریک احساسات قومی – اتنیکی و باد زدن تعصبات به جغرافیای محل تولد، خبر از شکل دادن به یک آلترناتیو خطرناک در اوضاع فعلی میدهد. چندین بیانیه، مقاله، گردهمائی های تلویزیونی از جمله در “ایران انترناسیونال” و… حول یک اختلاف نظر پیرامون شیوه برخورد به اختلافات بین “گروه های متفاوت اتنیکی” بر صفحه سیاست جامعه ایران “مونتاژ” شده اند. میگویم “مونتاژ”، چون بطور واقعی معضل جامعه ایران مطلقا تشنج های اتنیکی نیست. وجه مشخصه اوضاع کنونی؛ توسل به “خشونت” و یا “همزیستی” در چارچوب یک گفتمان “دموکراتیک بین الخلقی" نیست. این از بطن جامعه ایران و از بستر مبارزات مردم در نیامده است. گفتمان ایران "کثیرالملله" طرز فکر و شیوه فعالیت سیاسی برخی دوایر معین شبه آکادمیک و خرده بقایای "چپ خلقی" است.

 

اما این “گفتمان” بی پایه و ریشه که فقط بیان وارونه اعتقادات خرافی مردم عادی است میتواند بار دیگر، در دوره برزخ و استیصال ناشی از فقدان یک آلترناتیو پیشرو و قابل انتخاب از نظر سیاسی، جامعه ایران و مبارزات مردم را به مرگ مغزی دیگری گرفتار کند. همچنانکه در روزهای پر تاب و تاب انقلاب ۵۷، جامعه  برای “اسلام” بپا نخاست، و اسلام و مسجد و آخوند با اینکه در حاشیه فراموش شده یک جامعه پا به سرمایه داری صنعتی گذاشته بود، اما خمینی و اسلامی ها کارگران اعتصابی شرکت نفت و کل جامعه را به حال کُمای سیاسی  کشاندند و آن سرنوشت تلخ و خونین را با همراهی “خودفریبانه” مردم بر جامعه تحمیل کردند، که دیدیم. این بار قرار است یک اعتقاد و باور وارونه دیگر، یک خرافه دیگر، یعنی تعلقات اتنیکی و تعصب به پیشداوریهای موهوم و خرافی، از حاشیه به متن سیاست آورده شود. “مساله کُرد”، نقطه اتکاء و مرکز و محور دافعه و جاذبه، تواما، این “حفره سیاه” جدید است.

 

قبلا در این مورد نوشته ام. مساله این است که به دلایل مشخص “معضل کُرد”، و علیرغم اراده ما، به یک “مساله سیاسی” تبدیل شده است. جنبش ناسیونالیسم کُرد و سرکوبهای حکومت های مرکزی اوضاعی را بوجود آوردند که در نتیجه چنان دلچرکینی و بی اعتمادی را در میان مردم مناطق کرد نشین بوجود آورد که گزینه جدائی از سایر شهروندان را به عنوان یک انتخاب، فعال کرد. یک راه حل واقعی این مساله که جنبش ناسیونالیسم کرد در پس سرکوبگریها و لشکر کشیها و قتل عامهای حکومتهای مرکزی در دستور سیاست سوسیالیستی و پیشرو گذاشت و این نیروها را “ناچار” کرد که به چاره جوئی آن فکر کنند، این بود که  راه جدائی و یا به رفراندوم گذاشتن حل مساله؟ با این دستور که مردم کردستان بطور مشخص در ایران، آیا در یک انتخابات و رفراندم آزاد به جدائی رای میدهند و یا ماندن با حق برابر شهروندی با بقیه مردم ایران؟ جریان پیشرو، به اتکاء نقشی که مردم کردستان در سیر تحولات انقلاب ۵۷ از خود بروز دادند و نیز برملا شدن ماهیت واقعی ناسیونالیسم کرد در تقابل با نیروهای پیشرو و خواستها و مطالبات مترقی، از جمله اعلام جنگ سراسری با کومه له سوسیالیست، و بند و بست و توطئه های پشت پرده و آشکار حزب دمکرات کردستان با جمهوری اسلامی، به این نتیجه واقعی رسیده بود که مردم کردستان ایران، در چنان رفراندوم مفروض، به جدائی رای نخواهند داد. نیروی سوسیالیسم در کردستان صراحتا اعلام کرد که موضع آن در آنچنان رفراندوم، توصیه به جدائی نخواهد بود. اکنون هم فکر میکنم که این سیاست اصولی است.

 

اما ناسیونالیسم کُرد، با چنان راه حلهای متمدنانه و امروزی، “مساله” داشت. و اوضاع فعلی، ناسیونالیسم کرد را در “چهارپارچه” در چنان موقعیتی قرار داده است که این معضل “لاینحل” و آویزان؛ و مردم کرد در بن بست و مساله “اتنیکی کرد”، از حق و امتیاز طلبی “دوگانه”، در ایران، و “چهارگانه” در کل منطقه برخوردار باشد. همانطور که ماجرای رفراندم در کردستان عراق، در سال ۲۰۱۷، نشان داد، نه تنها با جدائی و استقلال در آن “پارچه” مخالفت شد، بلکه یک فاکتور مهم در شکست آن طرح، همکاری یکی از جریانات ناسیونالیست تشکیل دهنده حکومت اقلیم در کردستان عراق، اتحادیه میهنی کردستان عراق، با حکومت مرکزی عراق، حشد الشعبی و جمهوری اسلامی بود. “مساله کرد”، در منطقه که میتوانست با “طرح دفاع از استقلال کردستان عراق”، ۱۹۹۵، بطور واقعی برای همیشه حل شود، از جانب جریانات ناسیونالیسم کرد، با بایکوت روبرو شد.

 

به این ترتیب لاینحل گذاشتن مساله کرد و آویزان نگاهداشتن آن، موجب شده است که از یک طرف بحث حقوق “اتنیک کرد” کماکان باز بماند و از طرف دیگر به عنوان ابزاری در معادلات و موازنه قدرت، هم بین حکومتهای مرکزی و هم دولتهای منطقه و فرامنطقه ای وارد شود. عجیب نیست که “تلویزیون ایران انترناسیونال” که با پول شیوخ عربستان راه اندازی شده است، تریبون را در اختیار امثال “دکتر” کامران متین میگذارد تا صدای اعتراض نمایندگان “اتنیک ترک” که در آن گفتگو “غایب” بودند در آید. که امثال ” محمد آزادگر و هدایت سلطان‌زاده” بخاطر بی توجهی سازمان متبوع خود، راه کارگر، به مساله ملی ترک از آن انشعاب کنند و ” در “تشکیل جنبش فدرال دموکرات آذربایجان” نقش “مهمی” بازی کنند. اینها در برابر امتیاز طلبی ها و بازی کامران متین با “کارت اتنیک کرد”، به گفته: سولماز حسنلویی و یاشار چرندابی در مقاله مندرج در اخبار روز: “گریزان از خشونت، در رویای همزیستی”؛ [در دو برنامه ایران انترناسیونال: اولی با شرکت دادن علیرضا اردبیلی و آقای حسام دست‌پیش و دومی با شرکت آقای کامران متین و آقای تورج اتابکی، از همان ابتدای کار با نگاهی به ساختار و چینش مهمانان برنامه نشان دادند که “وزن سویه‌ی کرد ماجرا در این برنامه بر وزن سویه‌ی ترک می‌چربید”]. دیگر فعالان حقوق اتنیکی، نمودار رسم کردند و با آمار “پراکندگی” اتنیکهای دیگر، از جمله ترک ها در مناطق و استانها، خط و نشان کشیدند که در برابر زیاده خواهی های ناسیونالیسم کرد در نقشه موعود “کردستان بزرگ” خواهند ایستاد. چه، به تعبیر آنان در بسیاری از مناطق نقشه مذکور “اکثریت” با “ترک”هاست. ناسیونالیسم کرد مجاز نیست با استفاده از “سلاح”، حق “اکثریت” را پایمال کند! ببینید به جنگ نقده در اردیبهشت سال ۵۸ چگونه نگاه میکنند:

“جنگ سولدوز/نقده یک مثال تاریخی مهم است. غرض از این نمایش قدرت، زمینه چینی برای الحاق سولدوز/ نقده به کردستان بود”(سولماز حسنلویی و یاشار چرندابی- خط تاکیدها همه جا از من است)

 

اگر این مثال "مهم" تاریخی را در مقایسه با روایت “چمران” از همان رویداد قرار بدهید، متوجه خواهید شد که دست بردن به اسلحه و قتل و کشتار مردم قارنا و قلاتان، دفاع از امر برحق “اکثریت”ساکنان “تُرک” در برابر تجاوز “کرد”های مسلح که نماینده بخش ناچیزی از “اقلیت” اتنیکی نقده بودند، تلقی شده است. ببینید چگونه به استناد مثال مهم تاریخی نقده که مُقدم بر آن اسم ترکی آن شهر آورده شده است، وعده هولناک پاکسازیهای قومی را در سرزمین هائی که بر اساس ترکیب  ساکنان “اقلیت” و “اکثریت” اتنیکی هویت داده اند، رو به آینده نیز در برابر ما گرفته اند. جنگ نقده ادامه سهم خواهی و “هویت طلبی” اقلیت اتنیکی کرد در مقابل اکثریت ترک نبود. حزب دمکرات، غرًه از خلع سلاح پادگان مهاباد، در چارچوب شعار ناسیونالیسم کرد، “خودمختاری برای کردستان و دمکراسی برای ایران”، قصد داشت قدرت خود را نه تنها در برابر حکومت مرکزی که در برابر نیروی پیشرو و سوسیالیست کردستان نمایش بدهد. همان وقتها رژیم اسلامی به عنوان تتمه یورش گسترده به مردم کردستان، همین روحیات تعصب به محل سکونت اتنیکها را دامن میزد.

“سولدوز همان جایی است که  شهید چمران می گوید: دروازه آذربایجان است و برای سیطره بر آذربایجان اشغال نقده ضروری بود.”  (از انتشارات سپاه پاسداران در باره جنگ نقده)

 

تحریک احساسات عقب مانده، در پرده ارائه یک "استراتژی بین الخلقی"، حتی به منابع طبیعی نیز سرایت کرده است، در مقابل زیاده خواهی های اتنیک گرایان مسلح کُرد نوشته اند:

 

[برخلاف ادعای آقای احسان دست پیش که  بدون سند ادعا کرده است در مناطق کردنشین، ابزار سرکوب و کنترل دست ترک هاست، نتایج تحلیل آماری «مرکز مطالعاتی تبریز» نشان می‌دهد که ۷۸ درصد مسئولین ارشد رژیم از اتنیک فارس هستند و تنها ۸ درصد آن‌ها به اتنیک ترک تعلق دارند.]( سولماز حسنلویی و یاشار چرندابی، مقاله مذکور)

 

ملاحظه کردید؟ شهروند را با جایگاهش در تولید، و در سلسله مراتب اداری و ارگانهای نظامی در نظر ندارند، اینکه طرف سرباز باشد یا فرمانده نظامی و یا رئیس اداره و انباردار و نظافتچی اهمیت ندارد، مهم این است که به کدام اتنیک تعلق دارند. با این معیار دلبخواهی، حرجی بر آن پاسدار ترک زبان یا "پیشمرگ مسلمان کرد" که در جوخه اعدام ایستاده است و تیر خلاص میزند، نیست چون بالاخره آن جنایت را در جغرافیائی انجام میدهد که اتنیک ترک یا کرد، در اقلیت اند! دلیل سرکوب مردم کرد را هم باید از روی آمار "مرکز مطالعاتی تبریز" تشخیص داد که نوشته اند، ۷۸ درصد از مسئولین ارشد از "اتنیک فارس"اند!

 

اما این اتنیک سازی را به هویت قومی منابع طبیعی هم سرایت داده اند:

 

[" چندین دهه است که منابع طبیعی و معدنی آذربایجان همچون مس سونگون و رزقان و معادن طلای تکاب غارت می‌شوند" و " مثال‌های فراوانی در مورد تنش‌های بینااتنیکی در رابطه با مسائل زیست‌محیطی هم اکنون در ایران می‌توان برشمرد که عمدتا مربوط به خشکسالی، کمبود آب و به‌ویژه مباحث انتقال آب است که بین مردم محلی برخی مناطق استان‌های اصفهان، لرستان و خوزستان در جریان است و بی ارتباط با مسائل هویتی-اتنیکی هم نیست.] (همانجا)

 

اصلا متوجه هستند چه میگویند و این حرفها چه عواقب وخیمی دارد؟

 

جز این است که با اتنیکی کردن "هویت" منابع طبیعی جامعه ایران، بویژه در اوضاع بحرانی که مسبب آن جمهوری اسلامی است، هزار و یک پیشداوری و تعصب و جهالت و خودخواهی در میان "مردم محلی" را تحریک میکنید که در مقابل همدیگر دندان قروچه کنند و یکدیگر را لت و پار؟ جز این است که نفت خوزستان متعلق به اتنیک عرب و مردم محل است و در هر فردای اعلام حکومت مستقل یا خودمختار خوزستان، رسیدن حق به حق دار؟ این که تیغ گذاشتن روی شاهرگ حیاتی جامعه ایران است و بسیار بیش تر از ژست مدارا پناهی و مرزکشی با رقیب "مسلح" ناسیونالیسم کرد؛ بوی خون، فاجعه، اخراج و تصفیه غیر بومی ها، گرسنگی و قحطی و آوارگی میلیونی میدهد؟

 

و نقطه خطر همینجاست. اگر مشکل اتنیکی کُرد را به یک مساله لاینحل تبدیل کرده اند، اگر خود جریانات ناسیونالیست کرد، یک مانع جدی بر سر راه حل تلخ و ناگزیر و تحمیلی “جدائی” و تشکیل دولت مستقل در هر “پارچه” ای بوده و کماکان هستند، وظیفه نیروهای "خیرخواه" مردم محروم و کسانی که خود را تحصیلکرده مینامند، این نیست که آنها هم معضلات و مشکلات اتنیکی دیگری را تا حد یک “مساله” سیاسی ارتقاء و سپس به جنگ و کشمکش بر سر قدرت سیاسی کِش بدهند. پاسخ؛ تشکیل “جنبش فدرال آذربایجان” و اضافه کردن به مسائل “لاینحل” اتنیکی دیگری نیست که آنها هم درست “برابر با اتنیک کرد” به “کارت” بازی در دست نیروهای منطقه و یا بین المللی قرار بگیرند. واقعا که نمونه نقده یک مثال مهم تاریخی است!

 

اما متاسفانه، به نظر میرسد “فعالان هویت طلب”، جاده جهنم را در تلاشی آمیخته به حماسه برای هم وزن کردن سایر “سویه های اتنیکی” با سویه کُرد، هموار کرده اند.

 

به جای احساس مسئولیت در برابر شیرازه مدنی جامعه ایران و افشاء و منزوی کردن ناسیونالیسم کرد و استقامت در برابر باج خواهی و مرعوب سازی سران و “سرکرده ها”؛ مدعیان فکر و اندیشه “دمکراتیک” که بعضا  لقب “زندانی سیاسی و شکنجه دیده”، را هم یدک میکشند، فراخوان تعجیل در شکل دادن به خصوصیات مبارزه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی، به عنوان مطالبات و هویت طلبی های اتنیکی و قومی و زبانی، داده اند. کارگر اعتصابی در "هپکو" و "هفت تپه" به این ترتیب باید قبل از هر چیز برای خود روشن کند که آیا علیه خصوصی سازیها و جلوگیری از تعطیل محل کار و کارخانه خود، روزها به خیابان می آید؛ یا اینکه حساب خود را از کارگر تُرک و عربِ و لُر و کُرد سالها مقیم اراک و خوزستان جدا کند و در پی کشف محل تولد خود و یا اجدادش باشد؟ این رویه و این شیوه از پرووکاسیون آراسته به نوعی شبه سیاست "خلقی"، با نفس منطق زندگی و قوانین مبارزه طبقاتی در تعارض است. اما متاسفانه با همین موهومات و هویتهای جعلی، عقب مانده ترین تعصبات و پیش داوریها و باورهای خرافی شهروندان را در لشکرهای مسلح به نفرت کور سازمان دادند و به جامعه یوگوسلاوی سابق خون پاشیدند و یک انقلاب واقعی را در ایران به خاک سیاه نشاندند.

 

دوستان محترم! زندگی مردم ایران و سرنوشت مبارزات آنان را با سموم اتنیک گرائی و تعصب و جهالت به جغرافیا و محل تولد آلوده نکنید. مبارزه کارگران ایران، تلاشهای عظیم مدافعان آزادیهای مدنی و حقوق شهروندی را در سناریوهای تغییر رفتار رژیم اسلامی و نقشه های ایران انترناسیونال و شیوخ خلیج، به منظور غرق کردن جامعه ایران در تصفیه حسابها و پاکسازیهای قومی، ننویسید.

 

قرار نیست بار دیگر جامعه ایران و مبارزه کارگران ایران را یک گرایش عقیم، خرافی، ناموجود و حاشیه ای، این بار اتنیکی و قومی، به جای اسلامی سالهای ۵۷، به حالت کُمای سیاسی بکشاند. با این اتنیک گرائی و                          قوم پرستی تان، “توی دهن” مدنیت جامعه ایران نزنید و مُهره های دولت “دمکراتیک خلق ها و اتنیک های قومی ایران” را برای رژیم چینجی ها و نویسندگان و معماران  سناریو “سیاه” نچینید.

 

در برابر این بی مسئولیتی و بی بند و باری سیاسی، باید قاطعانه ایستادگی کرد.

 

ایرج فرزاد

۱۷ اوت ۲۰۲۰

 

جنبش مجمع عمومی و شورایی

جنبش مجمع عمومی و شورایی

تقدیم به اعتصابات کارگری جاری و کارگران هفت تپه

سازماندهی مجمع عمومی و ایجاد شوراها در عرصه سازمانیابی توده ای کارگری میرود به جهت گیری اصلی گرایش رادیکال جنبش کارگری تبدیل شود. این اتفاق مهمی در مبارزات جاری کارگری است، اما غیر منتظره نیست. چون ایجاد مجامع عمومی کارگری و شوراها از مقطع انقلاب ۵۷ به بعد و تاکنون در جنبش کارگری سابقه و پیشینه مهمی دارد. در فضای انقلابی و مبارزاتی سالهای ۵۷ تا سرکوبهای خشن سال۶۰ برگزاری مجامع عمومی و ایجاد شوراها در بخش عمده کارخانه ها و مراکز کلیدی کارگری مهم شکل گرفت. شوراها بر مجمع عمومی و شرکت مستقیم آحاد کارگر محل کار متکی بودند. تجربه جدید و مهم این بود که شوراها صرفا فابریکی و محدود به یک کارخانه و یک مرکز و رشته کارگری نماندند و براساس منافع طبقاتی فراتر رفتند و روند اتحاد شوراها در جنبش کارگری آن مقطع در جریان بود. از جمله از موارد برجسته میتوان به سازمانیافتن "کانون شوراهای شرق تهران" و ایجاد "شورای متحده کارخانجات غرب تهران" و تجربه مهم دیگر "اتحاد شوراهای ۴۰ کارخانه گیلان" اشاره کرد. طبعا جمهوری اسلامی شوراها و تشکلهای مستقل کارگری را تحمل نکرد. با اتکا به ابزار سرکوب و بهره گرفتن از فضای "جنگ با عراق" و حربه "دفاع از میهن اسلامی" شوراها و تشکلها و مبارزات کارگری را همگام با دیگر بخشهای معترض جامعه سرکوب کرد. لازمست یادآوری شود، بنی صدر امروز لباس اپوزیسیون به تن کرده، آن دوران در لباس "رئیس جمهوراسلامی" در تلویزیون دولتی خطاب به کارگران تهدید کرد، "شورا پورا مالیده، تولید کن جانم". با وجود همه سرکوبگریها و ترفندهای ضد کارگری بعد از سرکوبهای خشن سال ۶۰ تا مدتی ادامه کاری شوراها در بعضی مراکزکارگری حفظ شد، فعالیت شورای کارخانه های شاهو و پوشاک در سنندج حتی تا سال ۱۳۶۴ ادامه پیدا کرد.

 

با اتکا به چنین سابقه ای از سازمانیابی مجامع عمومی و شورایی، کارگران در چهار دهه اخیر با دور زدن قوانین ضد کارگری، هزاران مورد اعتصابات کارگری را سازمان داده اند و در بطن این اعتصابات و مبارزات مجامع عمومی خود را برگزار کرده اند. میخواهم تاکید کنم، سنت مجمع عمومی و شورایی به درجه ای جا افتاده و استمرار پیدا کرد. این واقعیت بازتاب موقعیت موثرسوسیالیسم کارگری درون جنبش کارگری ایران است. با اتکا به این واقعیت و تجارب جهانی جنبش شورایی، رهبر جنبش کمونیسم کارگری منصور حکمت ۳۳ سال قبل (سال ۱۳۶۶) به شکل جامع و منسجمی مبحث جنبش مجمع عمومی، و شورایی را تدوین و به جنبش کمونیستی و کارگری ارائه کرد. تردیدی نیست تدوین آن مبحث و تلاشهای سیاسی و عملی حول آن در گسترش هدفمند ایجاد مجامع عمومی و تقویت جنبش شورایی نقش مهمی داشته و دارد. بر اساس آن مبحث به سهم خود در ادامه و در اینجا مطلوبیت و مبرمیت دامن زدن به جنبش مجمع عمومی و شورایی را یادآوری میکنم. همین جا رهبران و فعالین کارگری و همه کارگران مبارز را به مطالعه مستقیم مبحث "مجمع عمومی، شورا، سندیکا" و مجموعه مصاحبه ها و نوشته های منصور حکمت حول آن فرامیخوانم. این اسناد و نوشته ها در سایت منصور حکمت قابل دسترس است.  

 

مجمع عمومی، شورا پاسخ کدام گرایش و به کدام نیاز؟

طبقه کارگر در جدال طبقاتی دایمی و مستمر خود با بورژوازی علاوه بر حزب و تشکل حزبی به تشکل توده ای موثر و متحد کننده توده وسیع کارگران نیازمند است. در پاسخ به این نیاز جنبش کارگری جهانی و جنبش کارگری ایران هم، اشکال مختلفی از تشکل توده ای و از جمله در سطح ماکرو و کلی دو شکل و شیوه را تجربه کرده است. سنت و شکل شورایی و سنت و شکل اتحادیه ای و سندیکایی. این اشکال متفاوت سازمانیابی توده ای خودبخودی عرض اندام نکرده و تجربه نشده اند. هر یک از این دو شکل آلترناتیو پیشنهادی یک گرایش جا افتاده در جنبش کارگری جهانی و در ایران است. مجمع عمومی و شورا، آلترناتیو گرایش رادیکال و کمونیستی برای سازمانیابی توده ای کارگران و سنت و سازمان اتحادیه ای و سندیکایی آلترناتیو گرایش رفرمیستی است. گرایش رادیکال و سوسیالیستی علاوه بر تلاش دایمی برای بهبود شرایط کار و زندگی طبقه کارگر، علاوه بر پیگیری مداوم و قاطع خواسته ها و مطالبات اقتصادی و به معنای دیگر پافشاری برخواسته و مطالباتی که در چهارچوب رفرم میگنجد، در تمایز و حتی تقابل با گرایش رفرمیستی درون طبقه کارگر، اما افق مبارزه و تلاش طبقاتی خود را در سطح رفرم و مبارزات اقتصادی و صنفی محدود نمیکند. بلکه همه وجوه مبارزه طبقه کارگر، از تلاش برای تحقق مطالبات اقتصادی و صنفی، تا تحقق خواسته های سیاسی و ایجاد تغییر انقلابی و دگرگونی اساسی و تحقق انقلاب کارگری را نمایندگی میکند. این گرایش دست به ریشه میبرد و براین اساس در عرصه سازماندهی توده ای  شکل و الگوی رادیکالی را از خود بیرون داده، که در تمایز با اتحادیه و سندیکا صرفا خود را محدود به مبارزه اقتصادی و صنفی، نمیکند، بلکه ظرفیت نمایندگی کردن همه وجوه مبارزه طبقه کارگر و افق و سیاست رادیکال و اتکا به دخالت مستقیم آحاد طبقه کارگر را در تعیین سرنوشت خود دارد. این شکل، سنت جنبش مجمع عمومی و شورایی است.

 

نقطه عزیمت جنبش مجمع عمومی و شورایی:

تجمع و گردهمایی طبیعی توده کارگر در محل کار و کارخانه و رشته کارگری، نقطه عزیمت ایجاد مجمع عمومی و شورایی است. تجمع و گردهمایی هر روز کارگران هفت تپه در اعتصاب ۶۸ روزه اخیر اهمیت این مساله را به اثبات رسانده است. اینکه هر روز در محل تجمعشان در "سنگر" و یا در مقابل فرمانداری شوش، آنزمان که با صدای رسا اعلام میکنند "تصمیم آنها جمعی و همین جا اتخاذ میشود" دارند دایر بودن مجمع عمومی تصمیم گیرنده خود را اعلام میکنند. دارند تشکل پایه خود را رسمیت میدهند. برای ذهنیت و کسانی که تشکل را با دفتر و دستک و بعضا ساختار بالای سر کارگر و به درجه ای پیچیده میفهمند، احتمالا این شکل مجمع عمومی در برگیرنده آحاد کارگر را تشکل ندانند. اما برای کارگر درگیر مبارزه، چنین ظرف ساده و سر راست متحد کننده همقطاران و همکاران بسیار با ارزش و تجارب غنی اعتصابات کارگری متکی به مجامع عمومی کارگری این را به خوبی نشان میدهد. ساختارغیر پیچیده و غیر بوروکراتیک مجمع عمومی یک خصلت مثبت و مهم مجمع عمومی است.

 

مجمع عمومی منظم و سازمانیافته، شورای پایه است!

مجمع عمومی اولیه در هر مرکز و محل و رشته کارگری تشکل اولیه مهمی است. در تناسب قوای نامساعد تاکنونی اما کارکرد مجمع عمومی اولیه به مقطع اعتصاب و اعتراض محدود مانده است. ادامه کاری و منظم و سازمانیافته شدن مجمع عمومی در هر مرکز و رشته کارگری همیشه ضروری بوده و در دوره جدید جنبش کارگری حیاتی است. مسائل و مشکلات کارگران محدود به دوران اعتراضات و اعتصابات نیست، بلکه رسیدگی به معضلات موجود استمرار و پیگیری مجمع عمومی کارگران را میخواهد. به این معنا تلاش برای منظم و سازمانیافته کردن مجامع عمومی یک وظیفه مهم رهبران و پیشروان کارگری است. مجمع عمومی منظم و سازمانیافته یعنی شورای پایه کارگری. برای مثال مجمع عمومی هر روزه کنونی کارگران هفت تپه چنانکه بعد از پایان اعتصاب اخیر بتواند ادامه کاری خود را حفظ کند و هر دو هفته و یا یک ماه یکبار اجتماع تصمیم گیرنده خود را برگزار کند، عملا شورای کارگران هفته ایجاد و محکم میشود. جا افتادن شورای پایه مراکز کارگری جهش بزرگ در جنبش کارگری خواهد بود.

 

مجمع عمومی و شورا ابزار اعمال اراده مستقیم!

مطلوبیت مجمع عمومی و شورا زمانی برجستگی بیشتری پیدا میکند که ظرف شرکت مستقیم آحاد کارگران در تجمع و تصمیم گیری مربوط به شرایط کار و زندگی و مبارزه شان است. کارگران هر مرکز و رشته کارگری مستقیما در مجمع عمومی و اجتماعات آن شرکت میکنند، نظر و رای خود را اعلام میکنند. جمعی تصمیم میگیرند و جمعی به آن متعهد میشوند. نمایندگان خود را مستقیما انتخاب میکنند و هر وقت ضرورت پبدا کرد، در جلسات بعدی خود میتوانند نمایندگان را عزل و نمایندگان جدید را انتخاب کنند. این یک خصلت تعیین کننده در راستای اعمال اراده کارگری است.

 

مجمع عمومی قسمتهای مختلف مراکز کارگری بزرگ

این سئوال واقعی مطرح است در مراکز کارگری بزرگ از جمله مثلا  از دو هزار نفر به بالا چگونه میتوان مجمع عمومی و شورای پایه تشکیل داد و تصمیم گرفت. اینجا است که سازماندهی مجمع عمومی و شورای قسمتهای مختلف در هر مرکز کارگری ضرورت پیدا میکند. نمایندگان منتخب مجمع عمومی و شورای هر قسمت، در لایه بالاتر، در مجمع عمومی نمایندگان منتخب قسمتهای مختلف، اتحاد و همبستگی کل مرکز کارگری را تامین خواهند کرد. ساختار منعطف و خلاق مجامع عمومی ظرفیت به هم بافتن بخشهای مختلف مراکز کارگری بزرگ را دارد. 

 

شورا، ابزار مبارزه و ارگان اعمال قدرت

یک ظرفیت و استعداد مهم شورا و جنبش شورایی این خصلت است که در عین حال که اهرم سازمانیافتگی  کارگر برای پیشبرد خواسته های اقتصادی و به کرسی نشاندن مطالبات فوری و جاری و به این معنا ایجاد بهبود در شرایط کار و زندگی است، همزمان ارگان اعمال قدرت کارگری در پروسه جابجایی قدرت و به ویژه در فردای ساقط کردن حاکمیت بورژوایی و جانشین کردن قدرت کارگری و حاکمیت شورایی است. به این ترتیب شورا بر خلاف سندیکا هم ابزار مبارزه هم ارگان اعمال قدرت طبقه کارگر است. این یک تفاوت پایه ای سازماندهی  شورایی در تمایز با سنت سندیکایی است.

 

گام بلند: دامن زدن به جنبش مجمع عمومی

واقعیت شورانگیز اینست که در دوره چند ساله اخیر جنبش کارگری، رهبران و پیشروان روشن بین کارگری ابتکار سازماندهی مجامع عمومی را به دست گرفته اند و مهمتر پرچم "اداره شورایی" و فراخوان به ایجاد شوراها را در جنبش کارگری و فراتر از آن در فضای جنبش اعتراضی رادیکال گسترش داده اند. این تحول مهمی است و لازمست این روند را آگاهانه و نقشه مند ادامه داد. در تداوم این وضعیت اکنون وقت آنست به جنبش مجمع عمومی دامن زد. ایجاد مجامع عمومی به عنوان یک جنبش گسترده و همه گیر آن گام بلند و تعیین کننده ای است که لازمست برداشته شود. گسترش اعتراضات و اعتصابات کارگری موجب تغییر مساعدتر تناسب قوا و لاجرم ایجاد شرایط مساعدتر برای دامن زدن به جنبش مجمع عمومی و ایجاد شوراها است.  به عنوان یک پدیده مکمل در عین حال تضمین پیشروی و  پیروزی اعتراضات کارگری گسترش یافته با اتکا به جنبش مجمع عمومی بسیار تضمین شده ترخواهد بود.

 

کلام آخر در مورد خصوصیات برجسته و مطلوبیت جنبش مجمع عمومی و شورایی جنبه های مهم دیگری مانده که لازمست در مورد آنها نوشت و بحث کرد، به منظور پرهیز از طولانی شدن بیشتر این نوشته، موارد باقیمانده را به مطالب دیگر واگذار میکنم.

 

***

 

 

 

 

بحران سازی در پوشش چپ و تعدادی مقالات دیگر

بحران سازی در پوشش چپ و تعدادی مقالات دیگر

http://www.azadi-b.com/G/file/bohransazi_B.N.pdf

سرنگونی یا گذار؟

سرنگونی یا گذار؟

ملت ایران در برابر یک حکومت ضد انسانی خون آشام چگونه باید رفتار کند؟ قوانین حقوق بشر که مورد توافق همه ی ملت های جهان است و حکومت ایران نیز ملزم به رعایت آن هاست در ایران به کلی نادیده گرفته می شود. مردم ایران به دوران توحش بازگردانده شده اند و در ایران فقط قدرت مطلقه ی الله و نماینده ی مطلق او، ولایت مطلقه ی فقیه است که با بی رحمی کامل فرمان می راند. این مدعیان اسلام و مسلمانی، حکم آیه ۵ از سوره ی توبه را هر روز و در هر جا به اجرا می گذارند و به فرمان خدای خود نه تنها مردم ایران بلکه مردمان همه ی جهان را به حکم سوره ی توبه؛ "فاقتلوا"، به قتل می رسانند.

گویا بنا بر فرمان الله؛ مردمان میهن ما نه آزاد هستند که نظر خود را در جایی بگویند و یا بنویسند، نه روزنامه و تریبون آزادی هست، نه حزب و یا گروهی که بتواند نارضایتی، گرسنگی، اعتیاد، فساد، فحشا، نسل کشی حکومت را بازتاب دهد و یا به جنایات حکومت گران اعتراض کند. همه ی ایرانیان حتا کسانی مانند هاشمی رفسنجانی که از معماران حکومت اسلامی ایران به شمار می رود نیز شامل همین آیه ی شریفه هستند و به حکم "فاقتلوا المشرکین" باید کشته شوند. قلم آزاد نیست، زبان آزاد نیست، کسانی که در اعتراضات خیابانی بدون خشونت شرکت می کنند، در خیابان به ضرب گلوله کشته و یا بی هیچ قانون و دلیلی پس از دستگیری، اعدام می شوند. کسی را که مشروب می نوشد اعدام می کنند. راه بر کناری، برانداختن، سرنگونی و یا گذار در برابر این چنین حکومتی چیست؟

همچون کودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای انگلیسی ـ آمریکایی بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی، به دنبال توطئه ی سران کشورهای بزرگ در گوادلوپ، شاه برکنار شد و خمینی رهبر فداییان اسلام، برای جانشینی او تعیین شد. سردمداران این حکومت ضد انسانی و مردم فریب به نام مسلمان و دیندار مردم ایران و جهان را فریفتند و بر جان و مال و ناموس ملت ایران مسلط شدند و بیش از چهل سال است که از هیچ جنایت و خیانتی فرو گذار نکرده اند. معادن و آب و خاک کشور را به حراج گذاشته اند و نان مردمان بی چیز و گرسنه را به یغما می برند.  

در بهمن ماه سال ۵۷ انقلابی های ایران که به دیکتاتوری هزاران ساله پادشاهی در ایران پایان بخشیدند به جای آن که قدرت را خود قبضه کنند و از راه یک انتخابات آزاد به ملت ایران واگذار کنند، قدرت را بی هیچ مقاومتی به خمینی شیاد واگذار کردند. خمینی بنیان گذار این حکومت جنایت کار، انقلاب ایران را دزدید و از هیچ جنایتی و هیچ دروغی فروگذار نکرد. این حکومت ضد ایرانی، افزون بر نسل کشی و جنایات روزانه، حتا هنگام پدید آمدن زلزله و سیل و بیماری و دیگر بلاها نه تنها به آسیب دیدگان کمک نمی کند بلکه کمک های مردمی و جهانی را نیز می دزدد و مردمان بی پناه را در تنگنا قرار می دهد تا جان خود را از دست بدهند. با چنین ستم هایی بی شرمانه و ضد انسانی چگونه باید روبرو شد؟

کسانی که از گذار سخن می گویند از کدام گذر می توانند عبور کنند ؟ آیا کسانی که از گذار سخن می گویند جرأت دارند به این سد غیرقابل گذر، نزدیک شوند یا از آن بگذرند؟ محافظه کاری و سازشکاری هم حدی دارد. گذر و گذاری وجود ندارد. سد است، کوه است، در برابر ملت ایران زندان و شکنجه و مرگ است. شما بفرمایید از این گذرها، گذار کنید. اصولا در روزگار ما حاکمیت حق مسلم مردم یک کشور است. اگر حاکمیت حق ملت است سرنگونی حکومت ها هم چه از راه همه پرسی و چه از راه اعتصابات و نافرمانی مدنی و چه از راه قهرآمیز حق مردمان یک کشور است. حکومت های دست نشانده و وابسته چون از راه انتخابات و رای شهروندان خود به قدرت نمی رسند و به اصطلاح از پشتیبانی آن ها برخوردار نیستند، با کوچکترین دگرگونی در روابط بین المللی سرنگون می شوند. محمدرضا شاه هم فنون نظامی می دانست و خود را بزرگ ارتشتاران می نامید و هم چند زبان می دانست ( البته بدون زبان ملت ایران) و هم خلبان بود و هم به فنون کشتی رانی و دریانوردی آشنا بود، اما چون با ملت ایران دشمنی داشت و در ایران از پشتیبانی ملت ایران برخوردار نبود، به اشاره ی قدرت های خارجی، به آسانی تخت و تاج خود را رها کرد.

در مقایسه با شاه که با آن همه دانش نظامی و غیر نظامی و با سیاست های جهانی آشنایی داشت، خمینی و خامنه ای بیسواد که جز اصول نجاست و بول و غایت و فقه، چیز دیگری نمی دانند، به بادی بند هستند. مشکل ملت ایران خامنه ای و چهار تا آخوند پیر و مردنی نیست که هیچ چیز جز دزدی و جنایت نمی دانند. مشکل ملت ایران در گرو تقسیم بندی های جهانی و ژئوپلیتیک منطقه است. برای تأثیر گذاردن بر سیاست جهانی و توازن آن، ملت ما باید نیروی کلانی را هزینه کند.    

این شما نیستید که برای یک ملتی که در بدترین شرائط زندگی شان بر باد می رود و تلف می شوند، اجازه دارید نسخه صادر کنید. ملت ایران وقتی که کاسه ی صبرش لبریز شود به حرف کسانی چون من یا شما گوش نخواهد کرد بلکه مانند سیل بنیان کنی همه چیز را در هم کوبیده و از جای خواهد کند و خواهد روبید. در این سوی جهان در امنیت و رفاه نشستن و برای ملتی که در زیر چنگال حکومتی خونخوار نابود می شود نسخه صادر کردن تفنن است، بی انصافی است.

شما اگر می خواهید این حکومت را برکنار کنید و یا به گفته خودتان از آن گذر کنید، باید از سازمان ها و نهادهای بی طرف جهانی مانند سازمان ملل، سازمان حقوق دانان بدون مرز، سازمان خبرنگاران بدون مرز، سازمان پزشکان بدون مرز و مردمان آزادیخواه جهان کمک بگیرید. اگر چنین نهادهایی با ما هم صدا و همراه شوند شاید بتوان این حکومت را بر کنار کرد و یا از آن عبور کرد. مردمان روسیه سفید( بلوروسی = بلا روسی) در خیابان های آن کشور، خواهان برکناری رییس جمهور خودکامه ی خود، الکساندر لوکاشن کو، هستند و صدای آنان به گوش سران کشورهای بزرگ و کوچک هم رسیده است اما در بلاروسی تظاهر کنندگان را مانند حکومت اسلامی به دلیل اعتراض بدون خشونت، نه در خیابان ها به ضرب گلوله می کشند؛ نه شکنجه و نه اعدام می کنند. برکناری حکومت اسلامی اگر با همت ملت ایران و کمک نهادهای بی طرف بین المللی انجام نگیرد، ناچار به خشونت خواهد کشید و جان مردمان بی گناه ایران بیش تر از پیش به خطر خواهد افتاد.         

منوچهر تقوی بیات

۲۸ آمرداد ماه ۱۳۹۹ خورشیدی و برابر ۱۸ ماه اوت ۲۰۲۰ میلادی

 

 

 

اهمیت و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه

اهمیت و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه

[موتور کوچک، موتور بزرگ و تبیینی از دو مطلق]

نیز اشاراتی به نظرات «حمید تقوائی» و «اکبر معصوم بیگی»

از زمانِ تدوین تئوری مبارزه مسلحانه - در سال 49 -، تابحال نوشته ها، بحث و جدل‏های فراوانی صورت گرفته است. هر عنصر و یا جریان منصوب به انقلاب در چهارچوب منفعت‏های سیاسی - تئوریک خود، به رد و یا در تأئید اندیشۀ تئوری مبارزه مسلحانه برآمده است. نوشته ها و نیز حدیث‏ها پیرامون آن فراوان و تمام شدنی نیست. به این علت که در زمانه ای از تاریخ جنبش کمونیستی ایران، پاسُخِ عملی لایقی به آنچه باید کرد داد، که بعد از گذشت نیم قرن از آن، نه تنها از اهمیت و از جایگاه آن کاسته نشده است، بلکه هم‏چنان از زمره تاکتیک‏های اصلی نیروی مدافع انقلاب بحساب می‏آید. به هرحال نه نقدها تازه است و نه اعمالِ مدعیانِ منطبق با آنچه باید در برابرِ رژیم مسلح و افسار گُسیختۀ جمهوری اسلامی صورت گیرد، پدیدار است. دلیلِ تحریف و تعرضات بی‏مایۀ نظری نسبت به تئوری رهنمای انقلاب هم، به این موضوعات ربط دارد. یعنی در نبُود عنصر و نیروی عملِ متناسب با قاعده های حاکم بر جامعه، و نیز در بی حضوری و در بی عملی مفرطِ وابستگانِ به تغییر بافت سیاسی - اقتصادی است.

 

درواقع و جدا از سمت و سوهای نظریِ متفاوت، همه در سوی همانند، یعنی در سوی فقدانِ حضور و در سوی بی عملیِ مطلق اند. گفتگوها و ادعاها با واقعیات روزمره و مشغولیات سیاسی همطراز نیست. میادینِ اصلی و طبقاتی ایران خالی از سوهای هوادارِ دگرگونی جامعه و انقلاب است. نظام هم از این فرصت سود جسته است و به یُمنِ دم و دستگاه‏های سرکوب‏گرش با سرعتِ بیش از پیش در پیش، و مانع پیشرفت جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای گردیده است. نه نقدها و تجویزهای سیاسی"سازمان" و "حزب" متصل به مردم، شاملِ راست و ریز کردن مبارزۀ طبقاتی درون جامعه است، و نه اثباتِ بی‏مقدار دیدگاه‏ها و بخصوص دلیل تراشی از ناکرده های خودی حقیقی است. واضح است آن نقد و یا ردی زنده و پویا خواهد بُود که برآیند شرحِ دقیقِ واقعیات و نظر باشد. پس تنها با چنین نگاه و با عبور از چنین پروسه ای است که می‏توان، رد، پیدایی و یا پویائی نقد را درون جامعه دید.

 

متأسفانه مدت زیادی است که سوءبرداشت‏ها از ایده، جای خود را به نقدِ سالم داده است؛ مدت زیادی است که امیال شخصی، "سازمانی - حزبی"، در مقامِ منافع کلان تر جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای قرار گرفته است؛ مدت زیادی است که پرخاش‏گری و عصبانیت سیاسی سوار بر متانت و شکیبائی کمونیستی شده است؛ مدت زیادی است که افتراء، ترورِ شخصیت و اتهامات سیاسی - امنیتی، جانشین مبارزۀ ایدئولوژیک سالم و ثمربخش شده است. مقولاتی که بفور و با عریانی تمام می‏شود در مباحثات نظری - تئوریک و در مناظرات سازمان داده شده توسط جریانات متفاوت داخل و خارج از کشور و آن‏هم بگونۀ برجسته دید. شکی نیست که چنین نگرش‏ها و بگومگوهای سیاسی - تئوریک بمانند آب در هاون کوبیدن است و بدردِ جنبش نخواهد خُورد و در خدمت به توهم پراکنی و تحریف حقایق، و بخصوص در خدمت به  بی‏نظمی‏های بیش از پیشِ نظریِ ایده های کمونیستی است. یعنی اینکه، تاریخ و اثرات ثمربخشِ بخش‏هایی از فعالیتِ عناصر کمونیست در درون جامعه و جنبش کمونیستی را نمی‏توان با فرمول‏بندی های من درآوردی، با جابجائی الفاظ، با دست‏کاری جایگاه عناصر و یا با کتمان حقیقتِ نظری، توضیح داد. پس عدم وفاداری مکفی از این مقولات، یعنی دُور شدن از توضیحِ گرایشات سیاسی متفاوت، بمعنای انتقال تجاربِ ناصحیح و بدآموزی به نسل جوان و متعاقباً سفت تر کردن گرۀ معضلات پیشارو و ندانم‏کاری هاست.

در حقیقت پیشگامان تئوری مبارزۀ مسلحانه در تخالف با چنین بینش و با درس‏گیری از تجارب گذشتۀ کمونیستی در ایران و جهان به میدان آمدند و این سئوالات را در برابر خود قرار دادند که چگونه می‏توان جنبش کمونیستی را از تسلیم طلبی و کرختی بدر آورد؟ «چگونه میتوان سد عظیم دیکتاتوری و "جزیرۀ ثبات و آرامش" امپریالیستی را در هم شکست و آن جریانی را بنا نهاد که در مسیر آن توده بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سهمگین و شکست ناپذیر خود واقف شود و به جریان مبازره کشانده شود؟» "مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک"

آن رفقا با تحلیل از ماهیت خیانت‏بار جریان‏هایی هم‏چون «حزب توده» و بویژه با تحلیل از ساختارِ سیاسی -  اقتصادی جامعه و حاکمیت سرنیزه، به این برآیندها رسیدند که از یک‏طرف نمی‏توان ادعای پیشاهنگی مبارزۀ ضد امپریالیستی را داشت و از طرف‏دیگر کمترین تلاشِ عملی ای در شکست بن بست مبارزاتی نکرد. توسل به قهر انقلابی در برابر قهر ضد انقلابی، گرداگرد چنین متد و انگیزه ای شکل گرفت و توانست در اندک زمانی کوتاه، نظم و ترتیب نظام وابستۀ شاهنشاهی را در هم ریزد. آن رفقا با درک از سرکوب عنان گُسیختۀ حاکمان که محصول اقتصادِ تک محصولی جامعه، محصول فقدان اعتراضات وسیع کارگری و توده ای، و بویژه محصول عدم ارتباط ارگانیگ بخش‏های متفاوت تولیدی - اعتراضی بُود، پرچمِ سازمان مسلح را بعنوان یگانه سازمان پیشروی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای به اهتزاز در آوردند. این ها چکیده و در حقیقت شالودۀ نظری کمونیست‏های اواخر دهۀ چهل را شامل می‏شد و بدین ترتیب لازم و بجاست تا برای رد آن‏ها، بطور دقیق و همه جانبه مورد مطالعه قرار گیرد و پس از آن، راه‏های تازه تر و سودمندتر را، روی میزِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای گذاشت. گزاره هایی که متأسفانه کمتر در جدل‏های سیاسی - تئوریک مشهود و در دستورِ کار نقادان قرار گرفته است. انصافاً یکی از این نقادان را می‏شود از «حمید تقوائی» نام بُرد.

 

وی چند وقت قبل طی مصاحبه ای تحت عنوان «کمونیسم کارگری و چریک‏های فدائی خلق» مبنی بر اینکه «چه ارزیابی دارید از نقش و از جایگاه چریک‏های فدائی خلق در مبارزه علیۀ رژیم سلطنتی»؟ گفت "خُب، ببنید چفخا با مشی و شیوه مبارزه، مشخص می‏شدند. یعنی شیوه مبارزه مسلحانه، بقول خودشون هم استراتژیک، هم تاکتیک. یعنی دست به اسلحه بُردن از همین امروز. برای اینکه بالاخره استراتژیک بتوونیم قیام مسلحانه توده ای و یا خلق را با اصطلاحاتی که اونها بکار می بُردن سازمان بدیم. خُب این مشی بُود. از نظر مضمون بنظر من مشی چریکی با مشی های غیر چریکی در آن دُوره، مثل خط مائوئیستی مثل خط سه جهانی، مثل علی العموم کسانیکه بهشون می گفتند سیاسی - تشکیلاتی کار، تفاوتی نداشت. همۀ نیروها اعم از چریک و غیر چریک در زمان شاه، نیروهائی که بخودشون چپ و کمونیست می‏گفتند، اساساً علیۀ وابستگی به امریکا مبارزه می‏کردند. چون دُورۀ بعد از کودتای بعد از 28 مرداد بُود. مشخصاً و اون یک نقطه عطفی تعرض تاریخ ایران بُود. تاریخ معاصر. و این در برابر اون این چپ شکل گرفته بُود که می‏خواست مستقل باشه، می‏خواست امپریالیسم امریکا را بیرون کنه، می‏خواست صنعتی کنه جامعۀ ایران را. و در این جنگ هم فکر می‏کرد که خلق یک ترکیبی بُود از کارگر، خُرده بورژواء و زحمت‏کش، شهری، دهقانان و حتی بخشی از طبقۀ سرمایه دار که بهش می‏گفتند بورژوازی ملی و مترقی. اینها همه جز خلق بُودند. و اینها نمایندگی می‏کردند مبارزه خلق را علیۀ امپریالیسم امریکا و سگ زنجیریش که حکومت شاه باشه. این یعنی وجه مشترک شون بُود. فدائی همین نظر را داشت، همین خط و همین جهت را داشت، سه جهانی ها همین طور، مائوئیست‏ها همین طور. حزب توده همین طور. کلاً نیروهائی که اون دُوران مطرح بُودند. همه از این نظر وجه مشترک داشتند. بنابراین از لحاظ سیاسی ما فکر می‏کنیم جنبش فدائی اون موقع، بخشی از جنبش ناسیونالیستی چپ و ناسیونالیست ایرانی که طبق بر اساس کمونیسم، به اسم کمونیست صحبت می‏کرد، یک جنبش رفرمیستی - ناسیونالیستی که حداکثر یک تحولاتی می‏خواست برای صنعتی شدن ایران. برای استقلال ایران و صنعتی شدن ایران. پیشرفت کارخانجات، صنعت سنگین و غیره و غیره در ایران. این یک همچنین جریانی بُود. فدائی بنظر من از نظر مضمون اینجا قرار می‏گیره. ولی از نظر مشی متفاوت بُود با بقیه مشی چریکی و مبارزۀ مسلحانه رو عملی می‏کرد...".

 

البته مصاحبه و حرف‏های «حمید تقوائی» صرفاً بموارد بالا خلاصه نمی‏شود و به نکات دیگری هم‏چون به نقش و جایگاهِ "حزب" در درونِ جامعۀ ایران، مبارزۀ مسلحانه و غیره اشاره کرده است که پرداختن بدان‏ها را می‏شود در فرصت‏ها و یا به زمان‏های دیگری گذاشت. امّا قبل از هر چیز توضیح این نکته حائز اهمیت است که پرداختن به این‏موضوع نه صرفاً راه اندازی جدلِ سیاسی - تئوریک برای متقاعد کردن مخالفین تئوری مبارزۀ مسلحانه، بلکه اشارۀ مکرر از تحریفِ آن - خط مشیِ - "مشی" است که «حمید تقوائی» به طریقۀ دیگر نقادان در پیش گرفته است؛ اشاره به وارونه جلوه دادن نظر و اغتشاش طبقاتی و بویژه نخواندن نظر، در خصوصِ رد است. معین نیست - و نمی‏دانیم - چگونه و بنابه نظر «حمید تقوائی»، تفاوتی بین مشی نظامی با "سیاسی - تشکیلاتی کار" نیست؟ نمی‏دانیم - و بقول وی- چگونه می‏شود سه جهانی‏ها، مائوئیست‏ها و حزب توده را مضموناً با چریک‏های فدائی خلق آنزمان در یک سو قرار داد؟ در حالیکه هر یک از این جریانات - علیرغم انتخاب "روش واحد" - در تضاد با هم قرار داشتند و از جایگاهِ طبقاتی متضاد از هم برخُوردار بُودند. نیز حزب توده - از منظر چریک‏های فدائی خلق - بعنوان حزب خائن به طبقۀ کارگر به حساب آمده بُود؟ فراتر از این‏ها نمی‏دانستیم که انتخاب شیوه و ابزار واحد بمعنای سیاست و برنامه واحد به حساب خواهد آمد؟ بالاخره نمی‏دانیم که از نظر «حمید تقوائی» چریک‏های فدائی خلق آنزمان، از نظرِ "مشی"، با دیگر جریانات متفاوت بُوده اند یا نه؟

حقیقتاً ولنگاری در ارائۀ نظر و در حقیقت یک قلم کردن جریانات متفاوت، از جمله قالب کردن حزب توده خائن به درونِ جنبش کمونیستیِ - و خلق - آنزمان، چیزی جز تصویرپردازی بنادرست از چپِ نظام پیشین و جامعۀ طبقاتی نیست. این جریانات و بر خلاف نظر «حمید تقوائی»، هم از نظر "مشی" و هم مضموناً متفاوت از هم بُودند، به همین دلیل که بخش‏های متفاوتِ "حزب کمونیست کارگری ایران"، در ارزیابی‏های سیاسی و بعضاً روش‏ها، متفاوت از هم اند.

اشاره شده است که «حمید تقوائی» نخوانده به نفی نظر رسیده است. در اثبات این حکم، می‏گوید "خلق ترکیبی بُود از کارگر، خُرده بورژواء و زحمت‏کش، شهری، دهقانان و حتی بخشی از طبقۀ سرمایه دار که بهش می‏گفتند بورژوازی ملی و مترقی. اینها همه جز خلق بُودند"!!

دست مریزاد به "لیدر" «حزب کمونیست کارگری ایران» باید گفت!! اوج بی مسئولیتی، وارونه جلوه دادن بخشی از تاریخِ جنبش کمونیستی و بویژه افکار تخریبی را می‏توان در مکتب «حمید تقوائی» آموخت. برای روشن شدن این‏موضوع، در قسمتی از تئوری "مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک" و در خصوص جایگاهِ بورژوازی ملی آمده است: "بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایه خارجی، ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره بتدریج از میان می‌رود. بدین ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطه امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد و از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است".

پس و با این حساب بورژوازی ملیِ مدنظرِ «حمید تقوائی»، از نظر تئوری مبارزۀ مسلحانه، بی اعتبار و بعنوان نیروی مستقلِ سیاسی به حساب نمی‏آمد و نیز در تقسیم بندی‏های طبقاتی، ذوب شده در سیستم سرمایۀ جهانی تعریف شده است. اضافه تر اینکه بباور چریک‏های فدائی خلق ایران "حزب توده" در قامت کاریکاتوری از حزبِ متعلق به طبقۀ کارگر برآمد و "سازمان انقلابی" هم، به انکارِ تغییر در مناسبات بعد از انجام "اصلاحات ارضی" پرداخت و بر این نظر بُود که فئودالیسم هنوز پابرجا است.

 

با این توضیحات، آیا می‏توان موارد طرح شده از سوی نقادِ چریک‏های فدائی خلق را جدی گرفت؟ به طور یقین «حمید تقوائی» - بمانند دیگر "رهبران" - دارد بدون تعمق و شتابزده به بررسی مسائل می‏پردازد و ذهنِ عناصر وابسته به گرایش خودی را، از تحریفِ تاریخ سیاسی جریانات و سازمان‏های پیشین پُر می‏کند. بر خلاف نظر وی عمل مسلحانه، برگرفته از ساختار سیاسی - اقتصادی جامعۀ بعد از اصلاحات ارضی بُود که امپریالیست‏ها به مردم ایران تحمیل کردند. انتخاب آن سیاست و طرق مبارزه در شکستِ سیاست‏های مسالمت جویانه و بن بست‏های سیاسی - تئوریک و عملی ای بُود که بمدت چند دهه بر شانه های جنبش کمونیستی ایران سنگینی می‏کرد. پس سلاح نه صرفاً ابزارِ مقابلۀ بدون سیاست و برنامۀ کمونیستی، بلکه انتخابِ عالیترین تاکتیک سازمانی و طرق توجۀ مردم به قدرت واقعی شان، و بخصوص طرقِ اصلی بسیج کارگران و زحمت‏کشان و آن‏هم نه در جهتِ قیام مسلحانۀ شهری، بلکه مبارزۀ مسلحانۀ توده ای و طولانی تعریف شده است.

علاوه بر این‏ها نمی‏شود در دنیای سیاست، "مشی" - خط مشی - را خارج از مقاصدِ سیاسی -‏ سازمانی توضیح داد. طرح "مشیِ" بدونِ در نظر گرفتن خط های سیاسی، اغماض از مفوله های طبقاتی است. همواره طرق و روش‏های سازمانی - حزبی، برآمدِ سیاست‏ها و برنامه ‏هاست. سئوال این است که عقبِ کدام روش و "مشی" می‏توان، از علایق و از تعلق سیاست - به آن مشی - صرف‏نظر کرد؟ دریغا، کار «حمید تقوائی» به جائی می‏رسد و می‏گوید فدائیِ آنزمان "بخشی از جنبش ناسیونالیستی چپ و جنبش رفرمیستی - ناسیونالیستی" بُوده است!

"اسلام سیاسی"، "رژیم زن ستیز" و وصل افکارِ چریک‏های فدائی خلق (آنزمان) به جنبش ناسیونالیستی چپ و امثالهم از جمله "نوآوری"هایی است که کمتر با تعالیم طبقاتی هم جهت است. وقتی استفاده از کلمه و یا واژه ای در بررسیِ جریانات و یا مقولات سیاسی بمیان آورده می‏شود، در آغاز باید دانست که تا چه اندازه بیان‏گر حقایقِ جامعۀ طبقاتی و نیر تا چه اندازه بازگوکنندۀ تاریخِ سیاسیِ جریانات در درون چپ است. پرتاب کلمات قصار و بی‏مایه که بفور این روزها دارد نسبت به این نظر و یا آن نظر، به خودی‏ها و به غیرخودی‏ها بکار گرفته می‏شود، نه تنها برازندۀ عنصر و یا حزب و سازمان مدعی برقراری جامعۀ کمونیستی نیست. بلکه برابر با بی پرنسیبی، فقر استدلالِ افرادی هم‏چون «حمید تقوائی» است. بزعم وی به این دلیل فدائی به جنبش ناسیونالیستی ربط داشت، که به صنعتی کردن جامعه می‏اندیشید!! به این دلیل در حلقۀ "جنبشِ رفرمیستی - ناسیونالیستی" قرار گرفت که شاه را سگ زنجیری به حساب می‏آورد!! به این دلیل "خلقی" و "ملیت" گرا بُود چون قصدِ قطعِ دست امپریالیسم امریکا از جامعۀ ایران را داشت!!! و ...  توگویی حزب «حمید تقوائی» قصد و مقصودش نابودی سلطۀ امریکا، دیگر امپریالیست‏ها و یا قطع دست حاکمان و سرمایه داران وابسته در ایران نیست!!

 

خلاصه اینکه موارد فوق چکیده ای از نظرات و دلایل «حمید تقوائی» در رد مشی و جایگاهِ مبارزۀ مسلحانه در زمانِ رژیم گذشته است!! نکات و دلایلی که طبق معمول، محروم از پایه های آرمانِ کمونیستی، و نیز بی نصیب از توضیحِ صحیحِ جایگاهِ نظری - عملی چریک‏های فدائی خلق آنزمان است. تئوری و پراتیکی که از درِ پاسُخ به نیازمندی‏های طبقاتی جامعه برآمده است و صفحاتی تازه و نوین در تاریخ جنبش کمونیسیتی ایران گُشود. در حقیقت عملِ چریک‏های فدائی خلق در تقابل با سیاست‏هایی بُود که نظام پهلوی قبل تر و با انجام "انقلاب سفید"، گام بگام به سیاست‏های تعرضی خویش در عرصه های متفاوت افزود و هر جنبدۀ و تجمع سیاسی - اعتراضی را در نطفه خفه و فضای "دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد" را به درِ خانۀ میلیون‏ها انسان دردمند بُرد. در چنین شرایطی بُود که تعدادی از کمونیست‏های راستین پاپیش گذاشتند و به این جمعبندی دست یافتند که نمی‏توان نقبی به قدرت تاریخی توده ها زد، مگر آنکه ارگان‏های سرکوب نظام امپریالیستی را مورد هدف قرار داد. تعلق طبقۀ حاکمه به امپریالیست‏ها از یک‏سو و فقدان جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای وسیع، و نیز سردرگمی و ندانم کاری‏های عناصر و نیروهای مدافع محرومان از سوی‏دیگر باعث گردیده است تا جنبش کمونیستی راهِ خود را باز یابد و مدعیان دروغین طبقۀ کارگر را از صحنۀ سیاسی بدُور کند؛ مدعیانی که تمام قد در برابر شرایط موجود سر تعظیم فرود آوردند و به اشکال متفاوت، در صدد تخطئۀ مبارزۀ مسلحانه چریک‏های فدائی خلق ایران برآمدند.

این‏ها شالودۀ فکری چریک‏های فدائی خلق ایران را شامل می‏شد و متأسفانه عدم پیگیری آن - که مربوط به موارد دیگری ست -، باعث شده است تا امپریالیست‏ها رژیم دیگری را در قامت رژیم سابق بر سر کار گمارند و جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای را سرکوب و از مناسبات امپریالیستی حفظ و حراست کند.

 

موتور کوچک، موتور بزرگ

در وصف و در قسمت‏های متفاوتِ "مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک"، ارزیایی، برداشت‏ها و نیز نارسائی‏های گوناگونی وجود دارد. عده ای بر بار آن افزوده اند، عده ای به اغتشاش و انحراف از مبانی تئوری دچار شده اند و عده ای دیگر، به جمعیت تقلیل گراها پیوسته اند. آشکار است که هم مفهوم و هم بمیان کشیدن شدن موتور کوچک و موتور بزرگ، بمانند دیگر عرصه های تئوری مبارزۀ مسلحانه، حاصل دُورۀ معینی از تاریخ و موقعیتِ جنبش‏های اعتراضی کارگری، توده ای و کمونیستی بُوده است؛ دُوره ای که خفقاق حکومتی راه هرگونه مبارزه را مسدود و هر مخالف و مخالفتی را با شدت تمام پاسُخ می‏داد. کارگر در بند نان و آب خویش بُود و سازمان‏های به اصطلاح مدافع انقلاب، در کُنج خانه های شان کز کرده بُودند و سر تعظیم در برابر قدرت پوشالی رژیم فرود آوردند. جامعه در رکودِ و خمودِ سیاسی بسر می‏بُرد. در چنین اوضاع و احوالی تئوری "مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژیک، هم تاکتیک" و در پاسُخ به آموزه های لنین که قیام کار توده هاست و پیشاهنگ انقلابی بدون مردم مجاز به دعوت قیام نیست، تأکید نمود که [چرا قیام کار توده هاست]؟ "مگر تجربه کوبا نشان نداد که یک موتور کوچک و مسلح می‏تواند قیام را آغاز کند و بتدریج توده ها را نیز به قیام بکشاند؟ البته در اینجا غرض از قیام  نه یک قیام مسلحانه شهری (که وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسیع و ناگهانی توده ‌ها همراه با رهبری است)، بلکه یک مبارزۀ مسلحانه طولانی است که توده‌ ها بتدریج به آن کشیده می‌شوند".

 

در گُسترۀ چنین انگیزه و نگرشِ کمونیستی ای، ناقوسِ موتور کوچک، که قصد و مقصودش چیره شدن به "فترت و عسرت" چپِ مدعی، و نیز متقاعد کردن موتور بزرگ به قدرت لایزال خویش بُود بصدا در آمد و در مدت زمانی کوتاه توانست توجه جامعه و موتور بزرگ را به سمت خود جلب کند؛ از آنزمان به بعد بُود که موتور کوچک نشان داد، می‏توان مبارزه کرد و می‏توان در برابر قدرت سهمگین و تا بُن دندان مسلح ایستاد. با عمل مسلحانۀ پیشگامان انقلاب بُود که رکود و خمودگی سیاسی جامعه فرو ریخت و نیز بر تضادهای دم و دستگاه های نظام افزود. مبارزه ای که توانست ذهن توده ها را بخود مشغول و دسته دسته از روشنفکران جامعه را حول این شکل از مبارزه گرد هم آورد. پاسُخِ مثبت جامعه به "جوانان کم حوصله" و "عجول" از یک‏طرف خواب آرامش را از حاکمان و از منادیان سرمایه ربُود و از طرف‏دیگر نشان داد که پیشرویی انقلاب با پیشرویی عناصر و نیروی مدافع وی رقم خواهد خُورد؛ نشان داد که فرمانبرداری و اطاعت در برابر وضع تحمیل شدۀ نظام، با مختصاتِ آرمانِ کمونیستی هم‏طراز نیست؛ متأسفانه تاول و زخمی که بمدت چهار دهه دارد بر تن و بدنِ جامعه و جنبش روشنفکری ایران سنگینی می‏کند و جامعۀ اعتراضی را در دو راهه ناروشنی و بی چشم اندازی قرار داده است. آشکارتر اینکه، مردم تشنۀ حمایت‏گران عملی از خواست‏ها و مطالبات سیاسی - صنفی شان در برابر استثمارگران و سرکوب‏گران اند؛ خواهان سامان‏بخشی و سازماندهی از جانب نیروی عمل در برابر نیروهای عملِ نظام اند. متأسفانه عمرِ نظام در اثرِ فقدانِ نیروی پیشرو در درون جامعه، دراز و درازتر شده است و در این وسط امثالی هم‏چون «اکبر معصوم بیگی» هم دارند وظایفِ کمونیستی چریک‏های فدائی خلق (در نظام گذشته) را به سطح "دانشجویان" و "کانون نویسندگان ایران" تقلیل می‏دهند و روش‏های خرج دارتر و بی‏فایده تر را به جامعه و به مردم توصیه می‏کنند!

«اکبر معصوم بیگی» در گفتگو با "زمانه" تحت عنوان تز «موتور کوچک، موتور بزرگ» هنوز کارآمد است، می‏گوید: "در جریان خیزش ۹۶ دانشجویان نقش این موتور کوچک را داشتند. دو شعار “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا"و "نان، کار، آزادی" را توده‌ های میلیونی سر ندادند؛ جمع کوچکی از دانشجویان نبض زمانه را سنجیدند و درست زدند به هدف». در ادامه و در چهارچوب افکار تقلیل گرانه اش توضیح می‏دهد، "البته کانون نویسندگان ایران از حکم عام جامعه‌ ایران مستثنا نیست. همیشه اقلیتی پیش قدم شده است، همیشه «موتور کوچکی موتور بزرگ» را به حرکت در آورده است، و به طور معمول همین «موتور کوچک» بوده است که در دوره ‌های فترت و عسرت پا پیش گذاشته است، کسانی از این موتور کوچک که توان «جمع کنندگی» داشته ‌اند با کسانی مشورت کرده ‌اند، به اصطلاح مزه‌ دهان‌شان را چشیده ‌اند، عده‌ ای را که اهل کار تشخیص داده‌ اند دعوت کرده ‌اند، مهمانی مختصری داده ‌اند، موضوع را عنوان کرده ‌اند و در یک کلام چراغ اول را روشن کرده ‌اند.

 

عجبا! پس می‏شود جایگاه و نقش پیشرو کمونیستی ای که عملاً و با سلاح در برابر نظامِ مسلح ایستاد را هم‏ردیف با دو شعار دانشجویان و آن‏هم تحت عنوان  “اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا"، و "نان، کار، آزادی" و یا اینکه با پاپیش گذاشتن عده ای پیشکسوتِ "کانون نویسندگان ایران" در دُوران ضعف، بازماندگی و تنگدستی جنبش‏های اعتراضی و چپ یکی دانست!! عجبا! چگونه مضمون و مقدارِ وظایف کمونیستی دارد اینگونه تعبیر و تفسیر می‏شود. و عجبا! که تابحال "چپ" ایران از اهمیت و از جایگاهِ حقیقیِ "کانون نویسندگان ایران" - و آن‏هم بعنوان موتور کوچک امروزی - غافل ماند و پی نبُرده است که جامعۀ کنونی، حامل "موتورهای کوچکی"، با تعیین و با مختصاتِ موتورِ کوچکِ دُوران ستم شاهی است!!

پیداست که این دو جنبش یعنی "دانشجویان" و "کانون نویسندگان"، اصلاً و ابداً تعلقی به جنبش‏ها (نیروها)ی حرفه ای درونِ جنبش کمونیستی نداشته - و ندارند - و از جمله جنبش‏های دمکراتیک و سیال به حساب - آمده و - می‏آیند. پس و اگر بسادگی - و در حقیقت بنابه منفعتِ سیاسی «اکبر معصوم بیگی» - بخواهیم به تحلیل اوضاعِ اسفبار زندگی مردم و چگونگی راهِ برون‏رفت از آن بپردازیم، آن‏وقت می‏بایست تا ابد جنبش‏های اعتراضی را در محدوده و در حصارهای تاکنونی شان تنها گذاشت و سرنگونی نظام را امری ناممکن تلقی کرد. اضافه تر اینکه اگر بخواهیم بر اساس "تحلیل" و "ارزیابی" «اکبر معصوم بیگی» به پیش رویم، می‏شود گفت که تابحال جنبش‏های کارگری و توده ای و آن‏هم در مراحل متفاوت، پا را بسیار فراتر از "موتورِ کوچکِ"های مدِنظر وی گذاشته اند و تا سرحدِ شعار مرگ بر دیکتاتور و "ولایت فقیه" و نیز سرنگونی نظام، پیش رفته اند. بیش تر از این‏ها، اینکه کارگران، ستمدیدگان، جوانان با سلاح‏های گرم و سرد جاده ها را بسته و میادین سودده و ارگان‏های سرکوب‏گر نظام را به آتش کشیده اند که کانونِ مدنظرِ «اکبر معصوم بیگی»، فاقدِ پتانسیل و ظرفیتِ لازمه برای انجام آن‏هاست. جنبش دانشجوئی و "کانون نویسندگان ایران"، در حیطۀ جنبش و "کانونِ" تبلیغ و ترویج، نشر آگاهی، روشنگری و جنبشِ دمکراتیک درون جامعه به حساب می‏آیند و کار و بارشان، رفع و رجوع و سازماندادن جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای و نیز هدایت آنان برای به سرانجام رساندن انقلاب نیست. بی دلیل هم نیست که بخشی از راه حل‏های کنونی را «معصوم بیگی» در "ایجاد نهادهای خودگردان" و آن‏هم به "اقتضای نیاز" می‏بیند و می‏گوید: "در محله‌ ای زنان از ترس انواع مزاحمت‌ها، از جمله مزاحمت جنسی، نمی‌توانند در عرصه ‌ی عمومی ظاهر شوند و گاه حتی به همین سبب از تحصیل محروم می‌شوند. اینجا ایجاد امنیت محله اگرنه مشکل همه، باری مشکل زنان است و تنها راه تأمین امنیت تشویق و ایجاد نهادهای کاملاً خودگردانی است که همه ‌ی نیروی خود را از خود می‌گیرند تا از امنیت زنان دفاع کند. در جای دیگر، با حداقل امکانات مالی می‌شود صندوق تأمین پزشک و دارو ایجاد کرد. در جای دیگر حداقل کمک مالی می‌تواند نهاد معیشتی- اقتصادی خودگردانی پدید آورد که خود به پاگرفتن نهادهای خودگردان و به خودمتکی و مستقل از این و آن نهاد دولتی یاری رساند. غرضم این است وجود همین لایه‌ ای گسترده اما «سازمان‌ناپذیر» مقتضیات تشکیلاتی بی‌سابقه‌ ای دارد که با اشکال پیشین سازمان‌دهی تفاوت معنی دار دارد".

 

کثرتِ تقلیل گرائیِ افکار و آرمان کمونیستی را می‏شود در جمعبندی «معصوم بیگی» و آن‏هم بعنوان داروی سیاسی و شفابخشِ هزاران مصائب و دشواری‏های دست‏ساز نظام وابستۀ جمهوری اسلامی و بویژه جنایات ارتکابی نسبت به زنان و دختران دید!! "موتور کوچک" ادعایی وی از چنین تعیین و وظایفی برخُوردار می‏باشد!! موتوری که در حقیقت فاقد پشتوانه های نظری - عملی در برابر نظام هار و افسار گُسیخته است. این‏ها، استنتاجِ سیاسی و فهم «معصوم بیگی» از نقش و از جایگاهِ "موتور کوچک" - و در حقیقت وظایفِ پیشاهنگ کمونیستی - است که دارد با لاقیدی تمام به جامعه و به خُورد جوانانِ کمونیست و مدعیان تغییر بنیادی نظام داده می‏شود. آن موتور کوچک قصد و مقصودش شکستن فضای رعب و وحشت و افسرده گی سیاسی جامعه و بویژه جوابِ چپ درمانده و مفلوکِ آنزمان بُود، امّا این "موتور کوچک" - و امروزی - "کانون"، به ارابه و به دنباله رو جنبش‏های اعتراضی - و در درازمدت و در استراتژی - به سوپاپ اطمینان سیاست‏های امپریالیستی تبدیل گشته است.

فارغ از این‏ها، این سئوالات مطرح است که چگونه می‏توان بیرق "نهادهای خودگردان" را در محله ها علم کرد و مانع گُستاخی و تعرضات بی وقفۀ ارگان‏های سرکوب‏گر نظام شد؟ با کدام ابزار و با کدام برنامه و سیاست می‏شود حقوق پایمال شدۀ زنان را تضمین و از منافع شان حفظ و حراست کرد؟ مگر تابحال مردم به اشکال متفاوت و آن‏هم بدون "نهادهای خودگردان" و بدون "فرامین" موتورهای کوچک - مورد ادعایی «معصوم بیگی» -، به دفاع از دختران و زنان در چهار راه‏ها، در خیابان‏ها و در شهرهای متفاوتِ ایران نپرداخته اند؟ مگر با راه اندازی صندوق‏های کمک مالیِ مستقل از نهادهای حکومتی - دولتی، به یاری سیل زدگان، زلزله زدگان، اعتصابیون و غیره نه شتافته اند؟ و ... پس وظیفۀ کمونیست‏ها و جنبش کمونیستی و آن‏هم بعنوان نیرو و جنبش تغییر دهنده در چیست؟ با این حساب نمی‏شود - و در حقیقت صحیح نیست - تا موتور کوچکِ "کانون نویسندگان ایران" را جدی گرفت و آنرا هم‏ردیفِ سازمانِ کمونیستیِ تا سرحد رهائی از سیستم و مناسبات امپریالیستی تعریف کرد. "کانون"ی که بنابه گفتۀ «اکبر معصوم بیگی» بزرگ‏ترین مشکلات فعلی چپ را در "بُن بست‏های تشکیلاتی" و نیز "راه حل‏های پیشین" را ناکارآمد می‏داند"!! چرا که بنظر وی آن عصر تمام شده است و "موتور کوچک" امروز و مردم هم می‏بایست، دل به "امید" به بنددند!!.

 

دُرست است و عمرِ آن عصر به سر رسیده است، ولی عمرِ عصر عمل، و عمرِ عصرِ بسیج توده ها حول عالیترین شکل از مبارزه به سر نرسیده است. چرا که نظامِ کنونی دارد از همان سیاست‏ها، تاکتیک‏ها و ابزارهایی برای پس زدن جنبش اعتراضی کارگری و دیگر توده های محروم و جوانان استفاده می‏کند که نظامِ پیشین در مقابل خود قرار داده بُود. بنابراین تنها با زور سازمانیافته و مسلحانه است که می‏توان توده ها را از مخمصه های سیاسی - اقتصادی بدر آورد. کوتاه اینکه، نه "موتور کوچکِ" - کانون نویسندگان ایران -، را می‏شود هم‏معنا با موتور کوچک اواخر دهۀ چهل دانست و نه "امید" وی از زمره خواست‏های سیاسی و آرزوهای مردم را تشکیل می‏دهد. کار انقلاب بدون هدایت و بدون عملِ کمونیست‏ها در برابر زور و سرنیزۀ حاکمان، و یا با جادو جنبل و دل بستن به "امید" به پیش نخواهد رفت. نیاز به کار آگاهگرانۀ کمونیستی - و نه خیریه - دارد. این روحِ مسئولیت و تعهدپذیری سیاسی ا‏ست که افرادی هم‏چون «اکبر معصوم بیگی» فاقد آنند.

 

دو مطلق

به طور قطع انحراف و نارسائی‏هایی در فهم و درکِ عناصر و نیروی روشنفکر، نسبت به روانشناسی اجتماعی در جامعه وجود دارد. می‏شود گفت این قسمت هم بمانند دیگر قسمت‏ها، برداشت‏های ناصحیح و نیز سوءبرداشت‏هایی موجود است که بدون شفافیت بخشیدن بدان‏ها، پیشرفتِ جنبش‏های اعتراضی و روشنفکری ناممکن می‏باشد. همانطور که پیش تر آمده است، واژه های سیاسی - اجتماعی، محصولِ شرایط و بازگوکنندۀ دُوره های معینی از تاریخِ مبارزاتی - طبقاتی اند؛ دُوره هایی که ضد انقلابیون در حوزه های متفاوت، در صدند تا وضعِ منطبق با منافع خود را به جامعه و به مردم تحمیل کنند و از جمله فضای سیاسی را در دایرۀ رکود و خمود نگه دارند. این‏ها از زمره مختصات و سیاست‏های همۀ نظام‏های سرمایه داری و از جمله نظام وابستۀ جمهوری اسلامی است. نظام پیشینِ ایران هم از انجام و از پیگیری این سیاست مستثنی نبُود و بویژه بعد از کودتای 28 مرداد بُود که افسار گُسیخته تر به کارگران و دیگر توده های ستم‏دیده یورش بُرد. سیستم پلیسی خشونت‏بارتر شد و فرهنگِ تسلیم طلبی و اطاعت از وضع موجود به رویۀ جامعه تبدیل شد. به خودی خود علت‏های این موضوعات، بمواردی هم‏چون شکست‏ها، خیانت‏های رهبری و پس کشیدن در برابر تعرضات ضد انقلابیون مربوط است. دشمنِ مردم، تلاش اش بر آن بُود تا راه هرگونه تماسِ محافلِ روشنفکری با کارگران و توده ها را قطع و مانع بازخواهی، نضج و شدت یابی اعتراضات آنان گردد. به عبارت روشن تر فضای اعتراضات و مخالفت‏ها منکوب و نظام غره تر از پیش، در پی برافراشتن پرچمِ یگانه رژیم قدرت‏مند در درون جامعۀ ایران و منطقه بُود. در چنین اوضاع و احوالی، امر ارتباط با کارگران و توده ها نه تنها کار آسان، بساکه بسیار دشوار بُوده است. چرا که کارگران در بند نان و آب خویش و از فرهنگِ اعتراضی بدُور بُودند. زیرا "نیرویِ دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهائی از سلطۀ دشمن نیز مطلق می‏پندارند". پس این سئوال رودرروی کمونیست‏های دهۀ چهل قرار گرفت که "چگونه می‏توان با ضعف مطلق در برابر نیروئی مطلق، در اندیشۀ رهائی بُود" «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقاء - امیرپرویز پویان».                

این سئوال مطرح بُود که چگونه می‏توان ناتوانی مطلق و روی گردانی توده ها از مبارزه، و نیز اقتدارِ پوشالی نظام را در هم شکست و آنانرا به منافع واقعی شان واقف گرداند و به میدان مبارزه کشاند؟ جوابِ "«مسعود احمدزاده» و «امیرپرویز پویان»، عمل مسلحانه بُود. از آن به بعد بُود که مبارزۀ مسلحانه بعنوان عالیترین شکل از مبارزه در دستور کار قرار گرفت و به اثبات رساند که می‏توان مبارزه کرد و می‏توان قدرت پوشالی نظامِ سراپا مسلح را در هم ریخت؛ از آن به بعد بُود که فرهنگِ تسلیم طلبی و کرنش از فضای جامعه رخت بر بست و رفته رفته توجه مردم و نیروی جوان و روشنفکر را به سمت خود جلب کرد. منظور اینکه آنچه «امیرپرویز پویان» از دو مطلق سُخن بمیان آورد، نه ردِ فرهنگ مقاومت و مبارزۀ بعضاً کارگران آگاه در برابر نیروی مطلق دشمن، بلکه روی گردانی کل طبقه - یعنی جامعۀ کارگری - از ترسِ تحمیل شدۀ نظام و هم‏چنین دُوری از تماس با محافل روشنفکری بُود. بنابراین، موضوعِ مدنظر «امیرپرویز پویان»، نه بی‏توجهی و نادیده گیری و یا بی اعتنایی کارگران آگاه به مبارزه، بلکه بیگانگیِ مبارزۀ عمومی و جمعی و نیز فهمِ ریشۀ ظلم و بی‏عدالتی‏های موجودِ حاکم بر جامعه بُود. جمعبندی که در نظر «اکبر معصوم بیگی» پیدا نیست و آگاهانه دارد، به تحریف و به ردِ نظر «امیرپرویز پویان» می‏پردازد. وی در همان مصاحبه می‏گوید: "ترسی واقعی بِود و مطلق بُود، ولی در مقابل این ترس، هیچگاه، مقاومت گُم و ناچیز نبُود و همه چیز را نمی‏شد و نمی‏شود به ترس مطلق فروکاست".

 

این اولین بار نیست که دنیای مجازی و عینی، خواسته و یا ناخواسته با نظرات دو گانه ای نسبت به واقعیات رودررو می‏شود. به عادت تبدیل شده و نیز برای اثبات نظر خودی هم نیاز به فرضیه سازی و ارائۀ چندگانگی نظر و بخصوص تحریف نظرات دیگران است. بالاخره مشخص نیست که از نظر «معصوم بیگی»، "ترسی واقعی و مطلق بُود" و یا اینکه، از مضمونِ مطلق فاصله داشت؟!!

خلاصه جوابِ چند گانگی در ارائۀ نظر، تحریف و انحراف را می‏بایست از حاملین نظر و نقادان خواست. امّا یک موضوع - و در حقیقت چندین موضوع - روشن شده است و آن اینکه با آغاز مبارزۀ مسلحانه از سوی پیشگامان انقلاب، مکانیزم‏های اعتراضی - مبارزاتی در تمامی سطوح زیر و رو شده است. پاسُخ به ندای انقلابیون مسلح از سوهای متفاوتِ جامعه، و بدنبال در هم ریختگی دم و دستگاه‏های سرکوب نظام و هم‏چنین اختصاص بودجه های کلان تر نظامی برای پیگرد و دستگیری کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین، بازگوکنندۀ اثرات مبارزۀ مسلحانۀ چریک‏های فدائی خلق در زمانۀ خمودگی مبارزه، در زمانۀ ترس و وحشت مردم و قدرتِ مطلقِ نظام بُود. از آن به بعد بُود که میادین پُر از اعتراض و مخالفت‏ها شد و "جزیرۀ ثبات و آرامش" ادعایی شاه فرو ریخت.

 

شاه رفت، امّا مناسبات امپریالیستی پابرجا ماند؛ شاه رفت، امّا رژیم تازه بقدرت رسیده، خشونت‏بارتر از گذشته بمیدان آمد؛ شاه رفت، امّا جنبش‏های اعتراضی با صلابتی بیشتر، در برابر رژیم جمهوری اسلامی ایستاد؛ رژیمی که علیرغم سرکوب‏های ممتد و سازمانیافته تر نتوانسته است، فضای ترس و وحشتِ نظام پیشین را به جامعه و به میلیون‏ها تودۀ دربند تکلیف کند. فهم و جذب این مطالب کار سنگینی نیست. مروری گذرا و سطحی به جنبش‏های اعتراضی بیکاران، زنان، دانشجویان، کارگران و خلق‏ها - و آن‏هم در روزهای آغازینِ بر سر کارگماری نظامِ جمهوری اسلامی -، علائم این حقیقت است که نه تنها روحیۀ ترس و وحشت مطلق از نظام فرو ریخته است، بلکه دهه هاست که نظام در ضعف، در حال دست و پا زدن و در لبۀ سرنگونی قرار گرفته است.

بنابراین و همزمان با برکناری شاه - و بدُرست می‏شود گفت که -، جامعه دست‏خوش تغییراتی چند در عرصه های اعتراضی - مبارزاتی و اجتماعی شده است؛ دهه هاست که روانشناسی اجتماعی در جامعه تغییر کرده است تا جائیکه خلق رزمندۀ کُرد و ترکمن صحرا، سلاح به کف گرفتند و ارگان‏های حافظ بقای نظام وابسته را به مصاف طلبیدند؛ نیز تا جائیکه و تابحال سردمداران رژیم جمهوری اسلامی نتوانسته اند "سیاست یا روسری، یا توسری" را بنابه خواست و بطور کامل، به جامعه و به زنان تحمیل کنند. دودلی نیست که رنگ و بوی اعتراضات رفته رفته بیش و بیشتر شده است و کارگران و مردم، جوانان و زنان علیرغم چشم اندازهای ناروشن، هم‏چنان در صحن جامعه حضور دارند و خواهان تغییر نظام اند؛ علاوه بر این‏ها مخالفت‏های پُر دامنه و علنی جای خود را به مخالفت‏های کم دامنه و بیگانگیِ اعتراضی - مبارزاتی داده است. نظام هم روزانه برای چاره جوئی - و در حقیقت سرکوب آن - بدنبال تسلیح بیشتر و روش‏های مثمرتر برای پس زدن مطالبات بحق کارگران و زحمت‏کشان است. پس و بطور یقین می‏شود گفت که جامعۀ ایران کاملاً سیاسی شده است و چنین جامعه ای را نمی‏شود هم‏چنان بعنوان جامعۀ ترس و وحشت، رکود و خمود مورد ارزیابی و بررسی قرار داد. پُر شدن فضا و دیوارهای جامعه با شعارهای مرگ بر حکومت‏مداران و دولت‏مندان، و بویژه حملات پی در پی جوانان به نهادها و مراکز سرکوب، نشانه های تغییر روانشناسی اجتماعی، نسبت به مسببین وضعیت کنونی است. پیداست که ثمربخشی این موضوع یعنی پائین کشیدن نظام با دم و دستگاه های رنگ وارنگ اش، به حلقه ها و به اتصالات دیگری هم‏چون به دخالت‏گری و به حضورِ مدافعین انقلاب و کمونیست‏ها و آن‏هم در رأسِ جنبش‏های اعتراضی مربوط است. به این سبب که مردم و جنبش‏های خودبخودی و گُسترده، به هر اندازه و میزانی، بخودی خود، قادر به تغییرِ زیرساخت‏های جامعه نیستند. اگرچه حضورِ کارگران و مردم در میدان موضوعی حیاتی است، ولی انتظار و شناخت از سیاست‏ها، تاکتیک‏های امپریالیستی و یا انتخاب شعارهای روشن و هدفمند و ساختارشکنانه از سوی آنان، موضوعاتی نارسا، زیان آور و انحرافی می‏باشد که ما در گفتمان‏های مجازی و به طرقِ متفاوت با آن‏ها رودررویم.

 

کوتاه اینکه نمی‏توان - و در حقیقت نمی‏شود - از دُو دُورۀ متفاوت تاریخی - مبارزاتی، استنتاج و نتیجه گیری واحدی ارائه داد و دُوران رکود و خمودگی مبارزه را با دُورانِ شادابی اعتراضی، و اعتصابات پی در پی و نیز خیزش‏های مردمی و جوانان - و بعضاً مسلحانه - یکسان گرفت. میادین تولیدی و خیابان‏ها پُر از گفتگوها و شعارهای مرگ بر سرمایه دار، حکومت‏مداران و دولت‏مندان شده است. فرهنگِ بیگانگیِ مخالفت‏ها و اعتراضات و بخصوص ترس مردم و جوانان فرو ریخته است و همه به اشکال متفاوت دارند درخواست‏های بدیهی و بحق شانرا به گوش ظالمان و ستم‏گران می‏رسانند. نظام فاقد پائین‏ترین پایگاه اجتماعی است و مردم دارند به روش‏های گوناگون سردمداران را به سُخره می‏گیرند. بستن جاده ها و آتش زدن پمپ ببزین‏ها، حمله به پایگاه های جهل و سرکوب و غیره - و آن‏هم در زمان‏های متفاوت -، از جمله علائمِ فروریختنِ ترس و وحشت و بویژه نشانه های عزم و بازخواهی کارگران، زحمت‏کشان، توده های ستم‏دیده و جوانان از سردمداران رژیم جمهوری اسلامی است. ناگفته نماند که در زمانه و با تعیین کنونی، برگشتِ جامعه به دُوران نظامِ پیشین ناممکن و تبلیغ و ترویج آن‏ها خطاست. علتِ اساسی عدم پیشرفت بیش از پیش جنبش‏های کارگری و توده ای و ناسرانجامی آن‏ها، به دلایل دیگری مربوط است که یقیناً بدون پاسُخگوئی صحیح بدان، نمی‏توان حرفی از رهائی از زیر سلطۀ ستم‏گران و سرکوب‏گران بمیان آورد

 

اثر پیشرو

عده ای معتقدند که جنبش نیازی به سر، - یعنی هدایت‏گران کمونیست - ندارد. عده ای دیگر و علیرغم باوری ظاهری، به انتظار تغییر نظام امپریالیستی - از جانب کارگران و مردم - نشسته اند و دارند بعنوان "احزاب و سازمان‏های" رتموت کنترلی "فرامین" سیاسی - مبارزاتی صادر می‏کنند. عده ای دیگر در پی توضیح جایگاه خودی و آن‏هم در قد و قوارۀ "موتور کوچک"اند. بی‏شک تکلیف بخش اوّل مبحث نه تاحدودی، بلکه کاملاً روشن است. چرا که از آرمان کمونیستی بدُورند و مدافع و مبلغِ رفرمیسم اند. به این علت که نمونه ای در به سر انجام رساندن انقلابِ بدون هدایتِ سازمان انقلابی و حزب کمونیستی در دسترس ندارند. متأسفانه این عده هدف را نه شناخته اند و دچار توهم و در حقیقت انحرافِ مطلق از آرمان کمونیستی اند. بخش دوّم و سّوم و علیرغم حضوری و بی حضوری، پیرو سیاست یک بام و دو هوا هستند و هم انجام انقلاب را مترادف با کارهای خیریه می‏دانند و هم با مبالغه گوئی و بزرگ‏بینی "سازمانی - حزبی" دارند خود را بعنوان یگانه نیرو و هدایت‏گران جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای معرفی می‏کنند؛ یگانه نیروهائی که منتظر ظهورِ سازمانِ کمونیستی دیگری در درون اند!!

این عده هم حکایتِ شگفت آوری دارند. "سازمان مسلح" منتظرِ عروج سازمان مسلح و انقلابی در درون است. "حزب" پرولتری چشم براهِ برآمدن حزب دیگری برای هدایتِ مبارزات کارگری و توده ای است. پس بدون پیشداوری و بداندیشی می‏شود گفت که عملاً تفاوتِ آنچنانی بین دستۀ اوّل، با دوّم و سُوم نیست. فقط تعاریف و نظم و ترتیب وظایف متفاوت از هم چیده شده است و هیچیک معرفِ توضیحِ صحیح، و نیز معرف توضیحِ محتوایی جایگاهِ خودی بعنوان "پیشروی پرولتری" به دنیای بیرونی نیستند.

 

بی‏شک این‏ها دردِ جنبش و از جمله بن بست فعلی چپ ایران را شامل می‏شود. البته این مربوط به این سوی قضیه، یعنی دردِ "پیشروان" است. چرا که سوی دیگر و اصلی آن یعنی جامعه بمدت چندین دهه است که شاهد سرزندگی و پویائی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای است. بی اغراق می‏شود گفت که نه تنها سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بساکه تمامی نظام‏های سرمایه داری از یک‏طرف از فقدان نیروی متعلق به مردم سر مست اند و از طرف‏دیگر از گُستردگی اعتراضات کارگری و توده ای و نیز از طرح مطالبات قربانیان امپریالیستی و جوانان ناخُشنودند. می‏دانند که عمرِ طبقۀ سرمایه داری در اثر فقدان سازمان و حزب کمونیستی طولانی تر و نیز مناسبات امپریالیستی بدون رودررو شدن با صدمات جدی تر بردوام خواهد ماند. در اثبات این موضوعات به موقعیتِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای سرتاسر جهان و بویژه به جنبش‏های بی وقفۀ ایران نگاهی بی‏اندازیم و آن‏وقت براحتی می‏شود، به ایراد کار پی بُرد. به عنوان نمونه چهل سال آزگار است که چپ ایران - منظور نیروی سازمانیافته و متصل به درون -، در خوابِ عمیق فرو رفته است؛ چهل سال آزگار است که کمترین نقشی در باروری مبارزات کارگران، زحمت‏کشان، زنان، دانشجویان و جوانان ندارد؛ در مقابل چهل سال آزگار است که فداکاری‏های کارگران و مردم بمنظور تحقق مطالبات پایمال شدۀ شان، از جامعه رخت بر نه بسته است؛ چهل سال آزگار است که میادین تولیدی و خیابان‏ها پُر از اعتراضات و مخالفت‏ها شده است. به دیگر سُخن هرچه جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای و جوانان بُرنده تر و سرزنده تر می‏شود، انرژی نیروهای خارج از کشور کمتر و دامنۀ منمیت فردی، ذهنی گرائی، سکتاریسمِ "سازمانی - حزبی"، تهمت و افتراء به مخالفین درونی بیشتر و بیشتر می‏شود. پُر واضح است که علل این گرفتاری‏ها در وحلۀ نخست به دُوری از مبارزۀ حادِ طبقاتی و در ثانی به انتخاب زندگیِ سیاسیِ غیر حرفه ای مربوط است؛ معلوم است که علت‏ها در سیاستِ بخود و یگانه اندیشیدن و آن‏هم بعنوان بی همتاترین سازمان و حزب "پرولتر"ی است. "سازمان" و "حزبی" که در پیشبُرد بدیهی ترین وظایف اش وامانده است؛ "سازمان" و "حزبی" که، سیاست دافعه اش بمراتب بیش از جاذبه اش شده است.

 

همه جا اینچنین شده است و معلوم است که جوامع متفاوت علیرغم بُحران روبه افزون و نیز لغزش‏های متناوب طبقۀ سرمایه داری، شاهد پیشرویی های لازمه و کافی برای تحقق مطالبات بدیهی کارگران و زحمت‏کشان نیست. خوشختابه میزانِ مخالفت‏ها و اعتراضات رفته رفته روبه افزون است و متأسفانه فقدان حضور، دخالت‏گری‏ها، نقش آفرینی‏ها و تأثیرگذاری‏های کمونیستی بر روی جنبش‏های اعتراضی، طولانی تر و فاصله دارتر شده است. نظام‏های سرمایه داری با وقاحت بیشتر و با حملات دهشتناک‏تر در پیش اند و مجالی برای زندگیِ بخور و نمیرِ سازندگان اصلی جامعه بر جای نگذاشته اند. کارگران و دیگر توده های محروم، فقر، نداری، بی‏خانمانی و بیکاری را دارند با پوست و گوشت شان لمس می‏کنند و در مقابل "سازمان" و "حزب" مدافع وی به دنبال تفسیرپردازی از موقعیت زندگی آنان است. بنابه هزاران ادلۀ اعتراضی - مبارزاتی، درمانِ دردهای جامعه نه در تفسیر آن بلکه در تغییر آن است. پس تغییر آن وابسته به حضور در میادین متفاوت طبقاتی، و نیز وابسته به انتخابِ سیاست‏ها و تاکتیک‏های دگرگون ساز و اثربخش در برابر نظام‏های خشن و سرکوب‏گری هم‏چون رژیم جمهوری اسلامی است. در هم ریختن امنیتِ زندگی و مالی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و بویژه حامیان بین المللی شان در گرو، انتخابِ سیاست و تاکتیکِ کارآمدی هم‏چون کمونیست‏های عصر عمل است. موضوعِ مهمی که با "عصر عمل" فعلی صدها کیلومتر فاصله دارد. با این تفاصیل تا زمانیکه، گردونۀ سیاست‏ها، تاکتیک‏ها و برنامه هایی هم‏چون هدایت جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای بگونۀ رتموت کنترلی، و یا با توصیۀ گرد هم آمدن در "نهادهای خودگردان" و "موتورهای کوچکی" هم‏چون "کانون نویسندگان ایران" می‏چرخد، انتظاری به تغییرِ و بهبودی زندگی سازندگان اصلی جامعۀ بشری نیست. به این علت که تنها با کار بست عالیترین شکل از مبارزه یعنی مبارزۀ مسلحانه است که دیگر اشکال و روش‏های اعتراضی - مبارزاتی سودمند واقع حواهند شد.

21 آگوست 2020

31 مرداد 1399

مردم لبنان علیه دشمن مشترک


مردم لبنان علیه دشمن مشترک

فاجعه انفجار در بیروت و اعلام نتیجه دادگاه سازمان ملل در مورد ترور حریری، از طرفی خشم مردم معترض لبنان علیه حکومت موزائیکی قومی-مذهبی این کشور و خیزش آنان برای رفاه و آزادی را به دنبال داشت و از طرف دیگر لبنان و فاجعه انسانی بیروت را به محمل حل و فصل کشمکش ارتجاع امپریالیستی و منطقه ای تبدیل کرد.

پس از تقریبا ۱۵ سال و یک میلیارد دلار هزینه، نتیجه تحقیقات دادگاه سازمان ملل در مورد ترور حریری، با اعلام جرم علیه یکی از اعضا حزب الله لبنان، اعلام شد. دادگاه اعلام کرد که نمی تواند بر اساس "تصمیمات سیاسی" رای داده و علیه هیچ دولتی حکمی صادر کند و تنها "افراد" حقیقی و حقوقی میتوانند بعنوان مجرم معرفی و محکوم شوند. اما مهمتر، آنچیزی است که دادگاه به آن رای نداد. امری که همانطور که انتظار می رفت، منتج از شرایط سیاسی امروز، نه فقط در لبنان بلکه در ابعاد بین المللی،است. به همین دلیل علیرغم تلاش و فشار همه جانبه آمریکا و پشتیبانی و موشدوانی های عربستان و اسرائیل، نه دولت سوریه در این دادگاه مجرم شناخته شد و نه حزب الله و سران آن!  نتیجه و رای دادگاه سازمان ملل هیچ چیز در مورد ترور حریری و نیروهای دخیل در آن نمیگوید، برعکس بیانگر دنیایی است که نه آمریکا حرف اول و آخر را در جهان می زند، و نه روسیه، اروپا و مشخصا فرانسه، موقعیت و جایگاه قبلی خود را دارند.

اما اگر این دادگاه و نتیجه آن بار دیگر این واقعیت را که "پرونده ترور حریری"، "خطر ایران هسته ای" و ... محمل حل و فصل بحران های امروز جهان سرمایه، رقابتها و کشمکشهای قطبهای امپریالیستی است، در مقابل چشم همگان قرار داد، انفجار در بیروت، ویرانی و کشتار مردم بیگناه و هیاهوی "کمکهای انساندوستانه" دول غربی و قدرتهای منطقه، ادعای "درک کردن خشم مردم لبنان از حاکمین فاسد" وجهه دیگری از چهره کریه بورژوازی را به نمایش گذاشت.

در حالیکه مردم لبنان علیرغم شوک و خشم از کشتار و ویرانی ناشی از انفجار اخیر در بیروت، اعتراضات همه جانبه علیه فساد و فقر و بیکاری و آینده ای ناروشن را از سر گرفته اند، ارتجاع جهانی و منطقه ای اینبار به نام "دفاع از خواستهای مردم لبنان" به نام "مقابله با فساد در حاکمیت" و .... زندگی مردم لبنان را به گروگان گرفتند.  چه قدرتهای جهانی و چه قدرتهای منطقه در کنار "احساس همدردی" با مردم لبنان، "شروط" این کمک رسانی ها را اعلام کردند. "شروطی" که اساسا مخاطبش رقبای جهانی و متحدین و یاران منطقه ای آنان بود. رسما و در کمال بیشرمی اعلام کردند اگر نیروهای رقیب به این شروط تن ندهند خبری از "کمکهای انساندوستانه" شان به قربانیان انفجار بیروت نخواهد بود و نام آنرا "دفاع از مردم لبنان در مقابل حکومت" نامیدند.

یکی از بازیگران اصلی ایندوره ماکرون بود که با تشخیص موقعیت ضعیف امریکا در منطقه و تلاش روسیه در افزایش نفوذ خود در خاورمیانه فورا به لبنان رفت تا جای پای فرانسه را در منطقه محکم کند. ماکرون در سفر خود به بیروت، ضمن محکوم کردن فساد حاکمین و ابراز همدردی با مردم لبنان، خواهان تغییر در "دولت اتحاد ملی" به سوی دولتی "مقبول" مردم  شد و برای اجرای آن به احزاب در قدرت اولتیماتوم داد. ماکرون با آلتیماتوم خود و زیر نام "مقابله با احزاب فاسد در قدرت"، در حقیقت خواهان درجه ای از ثبات برای سرمایه در لبنان و تضمین این ثبات از جانب نیروهای فعلی در لبنان است.  راه حل ماکرون، تا آن حد که امروز اعلام شده است، همانی است که پیشتر "آی ام اف"  جهت ارسال وام به لبنان ارائه کرده بود. ماکرون با درس گرفتن از تجربه جنگ خلیج و یا دخالت ناتو در لیبی، در صدد ارائه راهی است که از طریق زد و بند با نیروهای مطرح در لبنان و دولت های پشتیبان آنها در منطقه، به نام "دفاع از مردم لبنان" و در اصل از بالای سر مردم لبنان، حاکمیت بورژوایی در لبنان را ترمیم کند و نجات دهد.

همزمان قدرت های منطقه مانند ترکیه، ایران و امارات، هر یک به گونه ای سعی در تحکیم موقعیت خود و امتیاز گیری بر متن وضعیت بحرانی لبنان هستند، با این تفاوت که "پیروزی" هر کدام، خود منوط به توافقاتی است که میان قطب های بین المللی  در جریان است.

بحران سیاسی و اعتراضات جاری در لبنان، اما در ادامه خود صفبندی های جدیدی را به دنبال دارد.

در حالیکه در حاکمیت، از طرفی گروه های فالانژ بر اهمیت رسمیت یافتن ارتش لبنان و خاتمه حضور گروههای مسلح (در مقابله با امتیازی که به حزب الله در دولت طائفه ای داده شده بود) پافشاری میکنند، و حزب الله همچنان خواست مسلح ماندن تحت پرچم علیه "دشمن اصلی، اسرائیل" را علم کرده است، در پایین جامعه، خواست کنار رفتن همه این نیروها طنین انداخته است. طومار "بازگشت به لبنان دوره مستعمره فرانسه" از جانب ناسیونالیستهای دو آتشه با همان سرعتی که مطرح شد، با اولین تظاهرات مردم به کنار رفت.

در مقابل جمهوری اسلامی، زیر نام "همدردی با مردم لبنان" خواهان امتیاز گیری از این شرایط و تحکیم موقعیت متحد خود، یعنی حزب الله در لبنان است، و روی دیگر این سکه، ترامپ و شرکای رسمی آن از اسرائیل و عربستان گرفته تا اپوزیسیون فکسنی پرو آمریکایی در ایران، تمام کوشش خود را به خرج دادند تا اعتراضات جاری در لبنان را، تنها به انزجار مردم از حزب الله و جمهوری اسلامی محدود کنند. آنچه اعتراضات امروز در لبنان را بیش از گذشته مهم کرده است، جدالی است که در فرای این ادعاها، در کوچه و خیابان های این کشور در جریان است. جدالی که در بطن خود، علیه تمام سناریوهای ارتجاعی و سیاه، علیه تمام کشمکشها و بند و بست های قدرتهای ارتجاعی است.

همبستگی عمومی که مردم در پس از انفجار بیروت نشان دادند، کمک های وسیعی که از هر طرف مردم را به سوی بیروت کشاند، بیانگر اعتراض عمومی علیه کل حاکمیت در این کشور بود. اعتراضی که پس از دو روز دولت لبنان را به سقوط کشاند. هیچ نیرویی نمی تواند این قدرت را، و این اعتماد به نفس و توان مردم لبنان را از حافظه آنان پاک کند. تجربه ای که مستقل از نتیجه کوتاه مدت آن، طبقه کارگر و مردم محروم لبنان را قادر به دستیابی به سکوی پرشی کرده است که نوید پیشروی های بیشتر در جدال اصلی طبقاتی را میدهد. سقوط دولت لبنان خود بیانگر دوره متقاوتی است، دوره ای که تجربه اعتراضات یونان و اتکا به حزبی پارلمانی، تجربه "نه عمومی" دوره بهار عربی را پشت سرگذاشته است. در این دوره،  آنچه بیش از هر زمانی دیگر عرض اندام کرده است، قدرت و توان نیرویی است که هیچ چیز جز زنجیرهایش را در این مبارزه از دست نمی دهد. نیرویی که بسته به درجه اتحاد و تشکل خویش، بسته به افقی روشن از دنیایی دیگر، مهر خود را بر وقایع روز می زند. در این مبارزه طبقاتی است که به درستی، در ایران، لبنان، شیلی، آمریکا، فرانسه، و ... یک جنگ واقعی در مقابل دشمنی مشترک در جریان است. آینده انسانی و سعادتمند لبنان در دست این نیرو است.

 

باز هم درباره عمليات هاي ايذايي عليه رهبران هفت تپه


باز هم درباره عمليات هاي ايذايي عليه رهبران هفت تپه 

ناتوانی جمهوری اسلامی در به شکست کاشاندن مبارزات هفت تپه، وزارت اطلاعات را ناچار کرد به تهدید تلفنی رهبران و سخنگویان هفت تپه به ترور، و بعدا به رگبار بستن خانه پدری محمد خنیفر و به آتش زدن خانه یوسف بهمنی روی بیاورد. وقتی زندان و شکنجه و  اعتراف و شو تلویزیونی و بقه اتهامات شناخته شده کار ساز نشد، وقتی طرح تفرقه افکنی در صفوف کارگران نگرفت، وقتی شورای اسلامی شان راه نیافتاده منحل شد، و وقتی که تمام تقلاهای دیگر بی نتیجه ماند، روی آوری به ترور  و حذف فیزیکی یکی از سنت های جاافتاده طبقه بورژوا در طول تمام تاریخ حاکمیت این طبقه است. وزارت اطلاعات نسبت به ادعای هفت تپه ای ها سکوت اختیار کرد، تا در اینموارد از خود خلع مسئولیت کند. اما کدامین پخمه سیاسی است که میتواند بی نقشی اینها، آنهم با اینهمه سابقه ترور و ناپدید کردن مخالفین در کارنامه شان، را باور کند.

هدف وزارت اطلاعات در جریان این اقدامات، بطور قطع کشتار و قتل کسی نبوده است. هدف اینها در این مرحله دو مسئله است، اولا هشدار مسلحانه به اینکه ترور میتواند قدم بعدی باشد، دوم امتحان فضای سیاسی و عکس العمل جامعه و کارگران در مقابل چنین نقشه ای در آینده است. عکس العمل مملو از ترس کارگران میتوانست نشانه ای از توفیق این ابزار باشد. در چنین صورتی، از نظر اینها، ادامه نقشه و طرح ریزی اقدامات بعدی، دستور کار است. تهدیدات تلفنی و عملیات های ایذایی علیه رهبران و سخنگویان هفت تپه، در عمل نه فقط یک گام کارگران را عقب نراند، بلکه حلقه محافظت از نور چشمی های هفت تپه قوی تر و اتحاد و شهامت آنها برای پیگیری مطالبات شان، بیشتر هم شد. مسئله اما این است که وزارت اطلاعات و دم و دستگاهی که تنها تخصص شان دفاع جانانه از منافع طبقه سرمایه دار است، مشابه این توطئه ها را در آینده هم در نقشه های شان خواهند داشت. اینها باز هم تهدید تلفنی و فشار روانی بر فعالین کارگری را در پیش خواهند گرفت. اینها باز هم نقشه ترور مسلحانه را خواهند ریخت. و اینها باز هم سراغ آدم ربایی خواهند رفت. اینها میخواهند بمانند و جهنم فعلی را برای هشتاد میلیون ابدی کنند. تصمیم اینها به ماندن، به معنی جنگ رو در رو با  طرف مقابل و در این مسیر دست بردن به هر ابزاری است. سوال این است که  از همان روز اول شروع چنین نقشه هایی، آیا میشود اینها را عقب راند؟ آیا میشود اینها را ناچار کرد تا در همان مرحله تهدیدات تلفنی، عوامل مجرم را معرفی و در اختیار یک دادگاه صالح قرار دهند؟

 رژیم سابق در مسیر سرنگونی ناچار شد خیلی از مهره های خویش را  قربانی کند. کار آن روزها به جایی رسید که حتی تیمسار نصیری رئیس سابق دستگاه ساواک را روانه زندان نمودند، به این امید واهی که رضایت مردم را بگیرند.

در همین رژیم، در مقطع دوم خرداد، وزارت اطلاعات در یک نقشه سازمانیافته تعدادی از نویسندگان و شخصیت های سیاسی مخالف و منتقد را در یک عملیات سری به قتل رساند، که به قتل های زنجیره ای معروف شدند، تا از این طریق  راهی برای ارعاب جامعه یافته باشند.   صدای آن روز جامعه تا جایی بلند شد و انجام آن قتل ها توسط وزارت اطلاعات چنان بدیهی گرفته شد، که دولت خاتمی ناچار شدجهت کسب بخشش از جامعه، برای پیگیری قضیه، کمیته ای تشکیل و نهایتا انجام آن ترورها توسط تیمی از وزارت اطلاعات را بپذیرند.

در شرایط امروز، هم جمهوری اسلامی  بسیار ضعیف تر از آن دوران است، هم طبقه کارگر در موقعیت بسیار قوی تری قرار دارد. آنهم در متن شرایطی که کل لشکر محرومان این جامعه در سالهای اخیر قدم در مسیری گذاشته است که وجود نحس اینها را برای همیشه جارو کند.

در چنین شرایطی، میشود وزارت اطلاعات را ناچار کرد یا مستقیما مسئولین و عومل تهدید و ترور را معرفی و  تحویل یک دادگاه صالح دهند، یا در صورت عدم پذیرش جرم توسط عوامل اطلاعاتی، دولت مجبور شود تا نهاد صلاحیت داری که به تایید نمایندگان کارگران هم رسیده است، را برای تحقیق در مورد عوامل تهدید و ارعاب و ترور سازمان دهد.

 

راھکار واقعی گذر حزب کمونیست ایران از وضعیت موجود

راھکار واقعی گذر حزب کمونیست ایران از وضعیت موجود

 


سر فصلھای این مطلب شامل سە سر فصل اصلی است.١- اھمیت حزب و استراتژی در ارزیابی کارایی یک حزب در جنبش مبارزاتی طبقە کارگر.٢-تبلور عملی کمونیسم. و ٣- راھکارھای واقعی گذر چپ از وضعیت موجود.

ممکن است ارائە این بحث خطاب بە کسانی کە انتخابشان را کردەاند و عضو یک حزب کمونیستی ھستند غیر ضروری بە نظر برسد و جواب این  باشد کە خوب این افراد متشکل در یک حزب کمونیستی ھستند کە ھم استراتژی کمونیستی و کارگری دارد ھم سازمان سیاسی یک مبارزە مشخص است و سوال بشود کە دیگر چە نیازی ھست کە شنوندە یا خوانندە چنین بحثی باشند؟جواب در سرفصل پایانی است کە بە دنبال راھکار گذر از شرایط بحرانی کنونی است.واقعیت این است کە با گامھای بزرگ و کوچکی کە در زمینەی آگاھی بە اھمیت سازمانیابی سیاسی و در تدقیق رویکرد پیشروان طبقە کارگر از  دورە کارل مارکس برداشتە شدە است ھنوز مبارزە طبقاتی نتوانستە است از موانع و گرەگاھھایی در دو زمینە کارا کردن تشکلھای سیاسی و تطبیق و انطباق رویکردھای علمیش با شرایط و زمینەی عینی و واقعی موفق عمل کند.این مطلب بنا دارد کە از واشکافی لایەھای مھم و پیچیدە مبحث حزبیت و استراتژی طبقاتی بە این امر برسد کە فراتر از سخن، تبلور واقعی کمونیسم چیست؟کمونیسم در چگونە عملکردی تبلور و تاثیرش را نشان خواھد داد؟ و نھایتا از طریق بازخوانی و گذری کوتاە بر تجربە چند  انقلاب کمونیستی نشان دھد کە فراتر از ادعا و جدلھای نحلە ھا و سکتھای  چپ متلاشی شدە امروز،دلیل و راھکار واقعی گذر از این وضعیت بحرانی چیست؟

 


اگر در یک جملە اھمیت حزب را بیان کنم خواھم گفت؛حزب کمونیستی، تبلور سطحی بالا از آگاھی کارگر است.کارگری کە فراتر از تشکلھای صنفی بە حزبیت وقوف پیدا کرد سطحی رادیکال و بنیادی از آگاھی را دارد.مارکس و انگلس مشترکا باور داشتند کە طبقە کارگر برای تحول از «طبقەی در خود» بە «طبقەای برای خود» باید حزب سیاسی خود را ایجاد کنند.مارکس در فقر فلسفە اشارە میکند کە کارگران در مبارزەی خود نخست در اتحادیە ی کارگری و سپس با ایجاد یک حزب سیاسی بە نام چارتیستھا چگونە از یک طبقەی بی شکل،پراکندە و در خود،بدل بە طبقەای ملی،تمام عیار،برای خود و ضرورتا در مبارزە سیاسی درگیر میشوند.

تا اینجا اگر قبول کنیم کە تبلور آگاھی طبقاتی در ایجاد و عضویت در سازمان برای رھایی از بی شکلی و پراکندگی قابل مشاھدە است؛قبول ھم خواھیم کرد کە وفاداری و تعھد در قبال ارتقا و حفظ این ظرف وحدت طبقاتی نشان از  ھستی ھمچنان ھوشیار و خودآگاە است. حالا کە اھمیت حیاتی و گریز ناپذیر ایجاد و عضویت در  حزب را محکی بر آگاھی طبقاتی فرض گرفتیم  پس برخورد آگاھانە و متعھدانە بە حزب،سرمایەھای جاندار و بیجانش ھم چون دست آورد مبارزات جاری طبقاتی از نمودھای جاری ھوشیاری و طبقە آگاھی است.از دورە اغازین سر بر آوردن جامعەی  سرمایداری،شاید بشود گفت پس از انقلاب صنعتی  اندیشەی حاصل شدە از تضاد کار و سرمایە در دارندگان کار مزدی درک شد و کمونیسم از برخود اضداد در جھان عینی زندگی کاری و غیر کاری کارگران چون کاریدن،فکریدە شد.چرا کلمەی کاریدن را بە جای کار کردن بە کار می برم؟چون میخواھم بە جنبەی جاری کار چون شدن کار ،  در ادامە ھم بر جنبەی جاری فکر، شدن فکر تاکید بکنم. کمونیسم چون یک وضعیت ، چون شکلی غیر کاپیتالیستی تصور شد کە در آن کار بە سازمان دادن نیاز، زندگی عموم اختصاص خواھد داشت و در نتیجە این عموم ھم ھستند کەآمر،امر کنندە بر وسایل تولید و شرایط تولید خواھند بود.ھر چە از دورە آغازین فکریدن بە سوسیالیزم چون شکل از تولید و کمونیزم چون وضعیت اجتماعی عمومیت محور دورتر میشویم،پیچیدگی و چالشھای رسیدن بە این وضعیت بیشتر عیان میشود و یا بە تعبیری سھل و السعودی بر اورست سرمایە بیشتر زیر سوال میرود.

در قرن ھجدھم سوسیالیستھای تخیلی آرمان سوسیالیزم و مدینەی فاضلەی سوسیالیستیشان را مطرح کردن اما در قرن نوزدە توسط مارکس مورد انتقاد جدی قرار گرفت.خوب سوسیالیزم چون شکلی از تولید و کمونیسم چون وضعیتی اجتماعی آرمان بودنش حتی برای رابرت اوئن و دیگران مورد نقد قرار نگرفت؛بلکە برخورد غیر علمی مسئلە  بود کە بە سوسیالیزم  آنھا پسوند تخیلی را اضافە می کرد. در دورە ماکس ،دورە پرتلاتلم رشد سرمایداری چون یک سیستم ، و البتە بروز مصیبت باریش ھم چون یک وضعیت و مناسبات بود؛ کە ھزاران انسان بە اصلاح و یا انقلاب برای تغیر این وضعیت اندیشیدند و تودەی میلیونی کارگران مخاطب و پیگیر این جدلھای فکرکنندگان دوران بر سر گریزگاە رھایی از سیستم سرمایداری بودند.کمونیسم در این دوران جدیتر و تخصصی تر فکریدە شد.صدھا نام از متفکران و فعالان کمونیست دوران حیات مارکس را می شناسیم کە از پژوھشگران سیستم سرمایداری چون یک وضعیت بودند و آنھا با بررسی،تحقیق و پژوھش در آمارھا، تحولات تکنولوژیکی و سودھای حاصلە بە نتایجی می رسیدند و بە دانش  و تجربە بشر در مورد چرایی عدم کارایی سیستم کاپیتالیستی و البتە بە دانش بشر در درک ضرورت و چگونگی رسیدن بە سوسیالیزم  افزودند.این شکل از فکر کردن، فراتر از فکر کردن و ھمفکری کارگران درگیر در شرایط تحت استثمار بود؛آنھا دانشمندان و متفکران دوران خود بودند و با پژوھش و مراجعە  بە دادەھا در جدالی دیالکتیکی با متفکرین پیشن و معاصر با خود بە نتایجی می رسیدند کە سطحی جدی و عمیق از اندیشە بود و اینگونە جدی و حرفەای فکر کردن و پژوھیدندر مورد سوسیالیزم بە سویالیزم علمی ترجمە شد کە بندە بە شخصە فکرد میکنم کە برخود علمی بە سوسیالیزم یا متد علمی اندیشیدن بە سوسیالیزم درستتر است.

 


مارکس کوشاترین و مستعدترین متفکر و پژوھشگر سوسیالیستی  بود کە از  استادش ھگل برخوردی انتقادی در فلسفە را شروع کرد و بە قول کارل کرش متفکر آلمانی از فلسفە فراتر رفت و در پژوھشھای اقتصادی و اجتماعیش با خوانشی عمیق از علوم دوران خود و پژوھشی پیگیر در مناسبات سرمایداری سایەی سنگینی بر تاریخ اندیشە تا بە امروز باقی گذاشت. مارکس خستگی ناپذیر و مدوام پژھید و اندیشید و جدال اندیشگانی و  مبارزاتیش چنان جامع ال اطراف  و وسیع بود کە بە عقیدە و باور باورمندان بە مبارزەی کمونیستی مبدل گشت و خود زمینە ساز شکل گیری جنبشھایی کارگری و کمونیستی شد؛اما نتوانست مسبب پیروزی این جنبشھا بە معنی ایجاد و بنیاد نھادن سوسیالیزم  بشود.

بە قول یانگ روانشناس معروف کە میگفت :«ما نمی اندیشیم چرا کە اسطورھا در در ما و برای ما اندیشیدەاند.»  متاسفانە سوبرداشتھای چنان فاحشی از مارکس شگل گرفت و شکستھای طبقاتی مدوامی ھم بە دنبال داشت و این خود ناشی از آن بود کە مارکس و دانش مارکسیستی از یک پشتوانەی علمی و فکری بە علم و فکر ھمگانی تبدیل شد؛بە این تعبیر کە احزاب و جنبشھایی مارکسیستی  برای رسیدن بە جامعەی کمونیستی شکل گرفت کە ایدئولوژی خود را مارکسیسم  و بعدترھا مارکسیسم  لنینیسم بیان می کردند و این گونە مارکسیسم  جاھایی چون یک ایدئولوژی،جاھایی چون علم رھایی طبقەی کارگر  اعلام شد؛اما در حقیقت چە آنھا کە آن را علم  رھایی و چە آنھا کە آن را ایدئولوژی می شناختند بە درجات مختلف از آن چون دین و باور جمود یافتە و غیر قابل تغییر و تکاملی ساختند و آنچە کە من بە آن میگویم علمولوژی شکل گرفت.فکر در جای فکر کردن و علم بە قالبی واژگانی تنزل پیدا کرد و بر جای متد علمی نشست.تاکید این است کە لوژیک علمی جای یک برداشت قالبی از علم یا علمولوژی را میبایست میگرفت.آنچنان کە روشن است اول وضعیت و مناسبات طبقاتی چون شرایط عینی بودیت پیدا کردە بود و سپس پژوھش و جدل و تحلیل و علم در برخورد و بازخورد با آن وضعیت شکل گرفت و تشکلھایی  با تمایل و کشش بە جھان و وضعیت کمونیستی حاصل نھایی آن بود.مارتین ھایدیگر زبانشناس و فیلسوف  آلمانی زبان را خانەی ھستی می خواند؛بە این معنی کە زبان چون برآمدەای از ذھن برای ارتباط و شناخت بودیت را در خود ھستی میبخشد؛اما  بە نظر بندە استراتژی و شاھراە رسیدن یک حزب کمونیستی  بە وضعیت و مناسبات کمونیستی چون ھویت بیانی و ناگذرای آن حزب، چون زبان نزد ھایدیگر ، خانەی ھستی یک تشکل کمونیستی  است.اھمیت استراتژی در این است کە نشان میدھد یک تشکل چە ارزش مصرفی برای کارگران دارد،آیا ظرف متحدانە مبارزەی انقلابی بە سوی سوسیالیزم  است یا نە ظرف متحدانە دست آوردھای تدریجی کارگری و ایجاد اصلاحات درون سیستم است.اگر ھیچ کدام نیست پس اصلا خانەای برای کارگر نیست و ویران باد. چرا کە اگر ھم نباشد بە حال کارگر فرقی نمی کند.

 


مارکس قطعا مرجع مداوم مراجعەی کنشگران سوسیالیست و کمونیست باقی خواھد ماند و متد پژوھشی و انقلابی مارکس معتبر باقی خواھد ماند؛ اما مارکسیسم چون چھارچوب و قاعدە برای مبارزەی طبقاتی در جای جای جھان میتواند منشا جمود دگماتیک جریاناتی بشود کە خود را مارکسیست می خوانند.اھمیت استراتژی برای یک حزب در این ھم ھست کە پویایی و تداوم تکاملی فکری آن جریان را در جھت نیل بە سوسیالیزم از آن نگیرد و عناصر حزبی را چون فرمان پذیرانی کە برایشان فکر شدە بار نیاورد.

اینجا این سوال مطرح میشود کە آیا سازمان و استراتژی ھر کدام یا یکی از آنھا مقدس ھستند؟قطعا خیر.کمونیستھا مقدسات ندارند و شکل سازمان یا استراتژی و شاھراە رسیدن بە سوسیالیزم میتواند بنا بە ضرورت جاری مبارزاتیشان تغییر پیدا بکند؛اما بر ھر خرد سلیم جمعی و فردی روشن است چە شکلی از تغییر، و بنا بە کدام ضرورتھا سازندە و تکاملی است و چە شکلی از تغییر مخرب و ویرانگر است .تصورات ارادە گرایانە بر بالای سر جنبش مبارزاتی جامعە و مبارزات کارگری ھمیشە محکوم بە شکست است. برای نمونە فورمول حزب و جامعە،فورمول واژگونەای است،چرا کە جنبش و جامعە و زمینەھای ذھنی و عینی درون جامعە است کە می بایست ضرورتھای سازمانی و فکری را متاثر کند نە برعکس.تغیرات جنبش درون جامعە ممکن است دو شیوە از استراتژی پیروزی متفاوت را در ذھن مبارزین بجنبش آورد و بر یک جریان سیاسی جدایی را مفروض بدارد.سازمان و استراتژی میتوانند متاثر از شرایط و توازن قوای اجتماعی متفاوت تغییر بکنند و نھایتا عامل سومی بە اسم زمان محقین را بە حقیقت محقق شدە رھنمود می سازد.بە قول تروتسکی:« در ھر طبقە فقط پیشگسمان آن طبقە برنامەی سیاسی دارند،تازە ھمین برنامە ھم نیازمند آزمون حوادث تودە ھاست.بدون یک سازمان راھبردی نیروی تودە ھا مانند بخاری کە در سیلندر محصور نباشد بە ھدر مێرود با این حال بخار باعث حرکت است نە پیستون یا سیلندر.»

 


تا اینجا اسرار بندە بر این است کە ضرورت تغییر ناپذیر اھمیت حزبیت  یا ستراتژی  مبارزاتی از جنبش و جدل سختی کە با سرمایە دارد میآید و ھرگونە تغییر،اتحاد دلخواھانە با جریانات دیگر یا انشعاب از آنھا  می باسیتی چون دلیل تشکیلش برآمدە از نیاز واقعی و عینی جنبش باشد.

با این اوصاف بگذارید بە سرفصل دوم بپردازیم،تبلور عملی کمونیسم وقتی کە توسط شخص یا گروھی از اشخاص ادعا میشود چگونە است؟

اگر قبول کردیم کمونیسم  یک وضعیت و مناسبات اجتماعی است کە کاملا متضاد و متفاوت با کاپیتالیزم است و جنبش کمونیستی جنبشی برای محقق کردن چنین جامعەای است و اگر قبول کردیم کە دانش طبقاتی تبلور تعقل کارگران در مقابلە با کارفرمایان است و دانش  مبارزە طبقاتی ماحصل تلاش پژوھشگرانی است کە سیستم سرمایەداری و رھایی کارگران از آن، موضوع پژوھش و مبارزات علمی آنھا بودە است ، پس قبول ھم خواھیم کرد کە یک کمونیست افزون بر سواد و مطالعاتش از تجارب مبارزات طبقاتی و دانش تا بە امروز موجود؛ می بایست بتواند در حجم منافع طبقە فکر بکند و در نتیجە قادر بە این باشد کە گرەھای مبارزات جاری پیش رو را بگشاید و ابتکار عمل  و کارایی داشتە باشد.تکرار کلیشەھایی کە در مبارزات پیشینتر بە سخن آمدەاند و کارایی و ناکاراییشان بە محک زمان و تقابلات طبقاتی خوردە است،تنھا ماندن باورمندانە در فاز ذھنی مبارزات گذشتە است و البتە معمای حل شدە را حل کردن مصداق معما چو حل شود آسان شود است.

مارکس در تزھایش در مورد فویرباخ تاکید میکند کە نقطە عزیمت،اساس،معیارو ھدف ھر گونە شناختی عمل است و تئوری برای اینکە بە عامل موثر و فعال تکامل اجتماعی تبدیل شود میبایست در فعالیت عملی انقلابی تبلور یابد. برای نمونە در تزھا در مورد مبارزە با مذھب اشارە میشود کە شرط از میان رفتن مذھب از بین بردن انقلابی تضادھای اجتماعی است کە آن را بە وجود آوردە است. مردم و تودە کارگران الزاما کتابھاد و نوشتەھای کمونیستھا را نمی خوانند بلکە در عمل انقلابی آنھا  درک و درایت و کارایی و ناکارایی آنان را قضاوت خواھند کرد.در ھمان ایدئولوژی آلمانی مارکس اشارە می کند کە «آگاھی نمی تواند چیزی جز موجود آگاە باشد درست برخلاف فلسفەی آلمانی کە از آسمان بە زمین ھبوط می کند،موضوع بر سر عروج از زمین بە آسمان است.»آنچنان کە قبلا ھم اشارە شد کمونیسم اندیشەای نیست کە بایدھا و نبایدھایی را چون یک مذھب دیکتە کردە باشد و کار ما انطباق با آن ھنجارھای اخلاقی باشد کە بر بالای سر ما رھنمونمان است،بلکە ما چون ھستندگانی آگاە از آنچە عینا در درگیریھای زندە و روزمرە بە لحاظ ذھنی و عملی با آن روبروییم و آگاھانە استنتاج مورد نیاز عملی را خواھیم کرد و عمل انقلابی نھایتا تبلور آن است . تبلور عملی اندیشەی ما نشان میدھد کە آنچە را کە میگوییم  میزان تطابقش در عمل چقدر است.بگذارید بە مارکس بازگردیم آنجا کە در ھمان ایدئولوژی آلمانی تاکید میکند کە«پیش شرطھای رھایی واقعی انسان آزاد،عملی است تاریخی،نە عملی ذھنی و ھمانا توسط شرایط تاریخی سطح صنعت،تجارت،کشاورزی، و داد و ستد بە وجود می آید.

 


 راھکار واقعی گذر از شرایط کنونی

 


کلمەی واقعی را کنار راھکار آوردەام چرا کە ھر گروە و جماعت  و محفلی از  خودو  بە زعم خود راھکاری را تدوین میکنند کە راھکار گذر چپ نیست،بلکە راھکار اثبات و قبولاندن  موقعیت و حقانیت جمع و محفل خودشان  است.اگر فرصت باشد و سیر تحولات چندین جنبش انقلابی تا رسیدن بە پیروزی سیاسی را مرور کرد.نمونەھای بە پیروزی رسیدە  و یا نمونەھای ناکامش را اگر بررسی کنیم  میبینیم کە در مقاطعی انشعاباتی ناگزیر  و بر سر تبین و تعیین استراتژی پیروزی روی دادە است چون جنبش انقلابی در نیکاراگوئە، اما نھایتا گذر زمان نشان دادە کە کدام استراتژی کاراتر بودە است، در مواردی ھم چون انقلاب شکست خودرە آلمان تند رویھا و عدم درک موقعیت حساسی کە جنبش در آن مقطع در آن قرار داشتە موجبات شکستی  دردناک و خونبار را فراھم آوردە است.

نمونە ھایی چون انقلاب اکتبر ھم  ھست کە تفاوت تحلیل و رھنودھای بلشویک و منشویک  منجر بە یک شکاف سازمانی شدە بود و نھایتا گذر زمان و پیروزی بلشویکھا با تحقق امر مورد تحقیق از میان  محققین یک انقلاب کمونیستی،محقین را تعین کرد.  بە دلیل انسجام و پیشروی روند بلشویک کە اکثریت اعضای حزب سوسیال دمکرات روسیە را در بر میگرفت با محک خوردن در رویدادھا و پیروزی انقلاب حقانیتش را با تحقق امر مبارزاتی مورد نظر بە اثبات رساند. در نیکاراگوئە پس از یک شکست بزرگ انقلابیون بە سە جریان تجزیە شدەبودند  دستەای بە رھبری بورخە طرفدار نبرد طولانی خلقی و روستا محور بە سبک چین و ویتنام بودند،جریان دیگری تحت عنوان گرایش پرولتری تحت تاثیر آلندە در شیلی تاکیدشان بر نقش محوری طبقەی کارگر و تقویت تشکلھا و سازماندھی اعتصابات و تظاھرات در شھراھا بود و جریان سوم نیز تحت رھبری دانیل اورتگا بە اتحاد عمل تاکتیکی بین تمام مخالفان رژیم در آن دورە معین باور داشت.جناح سوم ھم بر این باور بود کە سرمایداری مانع اصلی پیشرفت اجتماعی است اما تاکید داشت گذر بە سوسیالیە تدریجی است و از یک فاز دمکراتیک خلقی گذر می کند.جناح سوم زمینە را برای ایجاد یک جنبش وسیع تودەای با گرایشھای ایدئولوژیک مختلف فراھم آوردە بودو نھایت سال ١٩٧٩ با پیروزی این جناح دوبارە با دوجناح دیگر جبھەای تشکیل شد و رھبری انقلاب بە کمیتە ٩ نفرەای از ھر سە جریان سپردە شد.در نمونە ھایی  چون انقلاب چین یکی از اختلافات درونی حزب کمونیست چین از همان آغاز، مسأله‌ی رابطه‌ی جنبش کمونیستی و جنبش‌‌های ملی بورژوایی بود. بسیاری از دانشجویان چینی که در مسکو تعلیم می‌دیدند و بعداً از رهبران حزب شدند، در این بحث‌‌ها که در واقع ادامه‌ی اختلافات نظری در حزب کمونیست شوروی بود و بعداً در جریان مقابله‌ی استالین و تروتسکی، به اوج خود رسید، شرکت داشتند.


آمریکا و غرب کمک‌های زیادی به ناسیونالیست‌ها کردند، اما کمونیست‌ها سر انجام در ۱۹۴۹ برنده شدند. چیانگ به همراه باقی‌مانده‌ی ارتش کومین‌تانگ به تایوان گریخت و خود را نماینده‌ی دولت مشروع چین اعلام کرد.جالب اینکە  تا سال ۱۹۷۱ که رابطه‌ی چین با امریکا با سفر نیکسون به چین بهبود یافت، چین ملی (تایوان) نماینده‌ی چین در سازمان ملل بود و در شورای امنیت نیز حق وتو داشت.

در تمام این موارد و اگر زمان ھم اجازە بدھد گذری مختصر بە موارد دیگری داشت،میبینیم کە  در نھایت عمل است کە حقانیت سخن و متدھای مختلف ،مختلفین و محققین را تعین میکند. در یک سازمان سیاسی کلید راھگشای دیالوگ  و مباحثە بە سوی وحدت عمل ، رای اکثریت برای تعیین عمل واحد است.اما جایی کە دو خط فکری،دو متد اندیشگانی،بە درجەای از تفاوت و تقابل باھم میرسند کە خود را در دو موقعیت متقابل راست و چپ می بینند و چنان با یقین بە احکام ذھنی خود اتکا میکنند کە خود را محققین بلا منازع تصور میکنند کە حتی تن بە رای و محک تعقل جمعی سازمان نمی دھند، عملا  تنھا زمان باقی  می ماند کە باید عملکرد این دو را  در دو شکل سازمانی متفاوت با پیروزی و یا شکست ھر دو، یا یکی از طرفین تعین کند.تمام منشعبینی کە در انشعابات احزاب چپ و کمونیست ایرانی از ھم جدا شدەاند؛ اگر در حد یک ویلگول ھم با ھم متفاوت باشند با یقیین و ایمان تام و تمام تا روز شکست از پذیرش رای دیگری سر باز میزنند،در بسیاری موارد چون کردستان عراق سازمانھایی  را دیدەایم کە ھر روزشان شکستێ  بودە و ھزاران بار شکست را چشیدەاند،اما ھمچنان از خر شیطان پیادە نشدەاند و انکار و امتناع قبول واقعیت را با خود بە گور بردەاند.در چنین وضعیتھایی رابطە فرد با فضا و دنیای واقعی و فیزیکی کە در آن قرار دارد کاملا قطع شدە است و بە قول دریدا متفکر فرانسوی،  با گونەای از متافیزیک حضور روبروییم .شخص در حضورش غایب است ، در حالی کە در یک زمان و مکان مشخص قرار دارد اما از درک ضروریات و واقعیات آن زمان و مکان مشخص عاجز است.در  چنین حالتی کمترین تشابھی با جدلھای تاریخی پیروز یا شکست خوردەگان  جبش کمونیستی  نمی بینی.کمونیزمی  غریب و عجیب خلقە را میبینی کە گاھا با اسم و رسم و پسوند جدید و البتە  ماھیتا  استحالە یافتە و مستحیل .این گونە چپھایی تنھا اسمشان  با یک مذھب متفاوت است.من این نوع از کمونیزم را متا_ کمونیزم  مینامم،یا بھتر است بگویم یک کمونیزم متافیزیکی را میبینم کە در ورای زمان و مکان سیر  میکند.

طبیعطا اگر بە راە کار واقعی و نە کدخدامنشانە  و خوش خیالانە در مورد اختلافات درون حزب بپردازم باید جنس تفاوتھا را مبنای امکان تفاھمھا قرار دھم. واقعیت این است کە  کومەلە ھمان جریان کمونیستی،اجتماعی و مسئولی است کە بود و ھیچ تغییری نکردە،اما بە قول معروف عدەای در این حزب ھستند کە فیلشون یاد ھندوستا  کردە  است و کومەلە را با نوعی کمونیزم متافیزیکی محک میزنند کە سنتا با این نوع سنگ محک یا از دید این نوع کمونیزم ، کومەلە، کل رھبری و بدنەاش راست بودەاند اما این سنگ سخت متاکمونیستی خود در گوشەای در حجریت منزوی و سخت خود، خود را متدینترین کمونیزم میپنداشتە و میپندارد.

در واقع کمونیزمی اینگونە انفعال طلبی در پوشش رادیکالیزم است . توضیحی کوتاە بر ماھیت اختلافھایی کە در حزب کمونیست ایران در جریان است نشان میدھد کە

در درجە اول چرا انفعال طلب ؟ 

این جریان با توسل بە جملە بندیھای رادیکال مسیر انزوا از جامعە و  تحولات اجتماعی را در پیش میگیرد.چنین گرایشی نە تنھا در حزب کمونیست ایران جدید نیست بلکە در کل چپ  جریان کماکان موجودی بودە و ھست.این رفقا درکل حرف حسابشان این است بیایید در رفتن بە سراغ مسائل و مناسبات سیاسی و یا احزاب در جامعە کردستان؛خودمان باشیم و احزاب چپ موجود در کردستان.احزاب موجود در کردستان ھم منظور شاخەھای مختلف کمونیزم کارگری است کە اول از حزب ما انشعاب کردند و سپس خود از خود منشعب شدند.اگر کومەلە بخواھد در ھر حجمی با احزاب ناسیونالیست مناسباتی داشتە باشد مسئلە از این لحاظ قابل درک است کە اگر این احزاب را مشکل ببینم کە می بینیم، حجم و وزن اجتماعی لازم را دارند کە ھر سیاستمدار جدی و انقلابی بە نوع مناسبات با آنان و بە جایگاە آنان در مناسبات سیاسی این جامعە توجە کند و برای خنثی کردن جوانب مخرب و زیادەرویھای نظامیشان ھم کە شدە طرح و برنامەای داشتە باشد.اما در مقابل شقق مختلف کمونیسم کارگری، چە بە عنوان راە حل و چە بە عنوان مشکل در حجمی نیستند کە با ھمکاری و تشکیل قطب چپ با آنھا جوابی ملموس بە ھیچ مسئلە اجتماعی دادە شدە باشد. آنھا در ھر صورت اگر خود را چپ میخوانند بە ناگزیز باید دیر یا زود در کنار کومەلە قرار گیرند تا مورد تعرض احزاب مرتجع قرار نگیرند و در حجم اندکی ھم کە شدە اسمی از آنھا در فضای سیاسی جامعە بماند.

مناسبات کومەلە با احزاب دیگر در کردستان مھمترین مسئلەای است کە این رفقا روی آن مانور می دھند.مثلا کومەلە با احزاب کردستان سر مسئلە تحریم انتخابات نشصتی داشت و کل احزاب  اسم و رسم دار کردستان بودند و در این میان سازمان خبات ھم بود و  نتیجە این نشصت تحریم حداکثری انتخابات در کردستان بود کە دست آورد سیاسی مھمی بود.فکوس این رفقا بر حضور سازمان خبات در این نشصت بود،اینگار کە مثلا دمکراتھا  احزاب سکولار  ھستند و ارتباطھا و  مذاکرات با آنان بە خاطر سکولاریزم نھادینە شدە در ساختار این احزاب است.واقعیت این است کە اگر با احزاب واقعا موجود در کردستان برنامەای برای انتخابات نمی داشتیم و تنھا بە اعلام موضع روتینمان در این مورد ادامە میدادیم کاری نکردە بودیم کە عملا امکان انجامش  فراھم بود. تحریم انتخابات را با قدرت بە یک عرصە جدی و ملموس رودرویی با دشمن تبدیل کردیم. عشق این رفقا بە اتحاد با ھمسویان فکری، تاریخا منشعب شدە از جریان ما،یک شیوە سیاسی انفعال طلبانە است  چرا کە مناسابات با احزاب دیگر را نە از زاویە دید ضرورت و کاربرد، بلکە از زاویە دید یافتن ھمشکلان سیاسی پیگیری میکند.مسائل دیگری کە روی آن مانور می دھند نکتە چینی از مباحث جاری در کومەلە است مباحثی کە بر سر تمام  مسائل سیاسی در این جریان سیاسی بە سخن و تحریر در آمدەاند..در فرھنگ سیاسی این رفقا باید کمونیستھا چون متدینین بە دین از سوال در مورد امکان برقراری سوسیالیزم  در یک کشور،از ارزیابی در مورد عملکرد و کارایی حزب،از تجزیە  و تحلیل در مورد چند و چون سیستم شورایی در جامعە تخزب یافە کردستان  و کلی موضوعات دیگر بپرھیزند ؛ مبادا از عیار کمونیزمشان،یا از اعتقاد و ایمان مطلقشان بە کمونیزم کاستە شود. کمونیستھا باید از مناسبات و ھمکاری بر سر مسائل عمومی و کلان جامعە با دیگر احزاب بپرھیزند؛ مبادا از تنزە سیاسی و ایدئولوژیکشان کاستە شود.نتیجە این چپ یقین خواە،یک بنە و یکدست انشقاق مداوم در عمل و ھمشکلی سیاسی و کلامی در بیان خواھد بود.آنچە کە بر سر رھروان کمونیزم عیار ٢٤ منصور حکمت آمد.در حالی کە در یک جریان چپ و سوسیالیست،کە برخوردی علمی بە سوسیالیزم  و مبارزە سوسیالیستی دارد مسئلە کاملا بر عکس است،پژوھش،فکر و مباحثە مداوم و متفاوت در مورد مسائل  جاری اما  توام با وحدت در عمل است. بدون پژوھش،فکر کردن،سوال کردن،مذاکرە و دیالوگ چگونە ممکن بود جریان کمونیستی بە دست آوردھای پیش از بە حاشیە افتادن کمونیستھا  دست می یافت.مسئلە دیگری ھم کە بسیار تکرار میکنند گلایە از انتخابات و انتخاب نشدنھایشان است . جالب اینکە در کنگرەھایی کە ادعا داشتند اختلاف دارند تا روز آخر کنگرە مشکلی نداشتند و قطعنامە ھا، پیشنھادات و بحثھا را بە رای میگذاشتند و میدیدند کە بااکثریت آرا ھم تصویب میشود اما روز آخر از بە رای گذاشتن افراد در کنگرە امتناع میکردند و با تبانی و نمایش محفلیسم سعی داشتند کە کنگرە را بە رای بە لیست فکیس محفلشان وادارند.در یک حزب سیاسی کە انسانھای فکور و مختلف با تفکرات متفاوت و دیدگاھھای مختلف طبیعتا باید اختلاف نظر داشتە باشند و درکنگرە ھا نظراتشان را بە بحث و رای بگذارند و البتە نھایتا باید خودشان  را ھم بە  مثابە نمایندگان نوعی از اندیشە و عمل بە رای بگذارند در صورت گریز از انتخاب و کنگرە راھی برای خود و روند مقابل باقی نخواند گذاشت.نمی شود از انتخابات و کنگرە گریزان  بود اما ادعای شورا را کرد،بە ھزینە کردن برای زیست سادە  و مبارزاتی پیشمرگ معترض بود اما ادعای سوسیالیزم  ٢٤ عیار را کرد.بە دیگری گفت اختلاف دارم اما در بیان پلاتفرم تفاوتھا سر باز زد.با این نوع از کمونیزم میشود از دور نشست گفت لنگش کن،اما نمیشود در یک جریان اجتماعی دخالتگر و مسئول بود جز چە نباید کرد،حرف حسابی نداشت.این انفعال در پوشش انقلاب است و جز امتناع از پاسخگویی بە وظایف و رسالتھای اجتماعی یک جریان انقلابی نخوھد انجامید. تمام نمونە ھا نشان میدھند راھکار کە نمی شود گفت،  اما سرنوشت محتوم این چنین کمونیزمی پیوستن بە صف تکثیر شدە کمونیستھایی است کە در اتاقکھای سازمانگونەی متفاوتی دارند یک کلیشە را تکرار میکنند.

سلام قادری

٢١آگوست ٢٠٢٠

August 20, 2020

گزارش دهی نادرست یک رفیق ازکوشش تاریخی درست

گزارش دهی نادرست یک رفیق ازکوشش تاریخی درست


«جنبش جمهوریخواهان دموکرات لاییک ایران»

از چندی پیش در ادامه سلسله بحث های بین «سازمان کارگران انقلابی ایران» و «سازمان راه کارگر» بر سر درک های متفاوت از رابطه سوسیالیسم و دموکراسی، رفقا حشمت محسنی و بهروز فراهانی، به این بحث کلیدی پرداخته اند. در دور جدید بحث ها، بهروز فراهانی به تجربه «جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران» به مثابه یکی از نمونه های پایدار و زنده از کوشش در امر پیشبرد دموکراسی در ایران می رسد:


https://rahkargar.com/index.php/siasitheoric/1880-2020-07-22-13-28-07%22


بهروز فراهانی که امیدش برای بقدرت رسیدن در آینده ایران معطوف به ایجاد جبهه ای از سازمان های دوران جنگ سرد است، در این مقاله بخود اجازه می دهد برای تبلیغ نظرات ضدّدموکراتیک و غیرکمونیستی ِگرایش سوسیالیسم توتالیتر؛ که دهه هاست همچنان پشت پرده فرقه ها به حیات خود ادامه می دهد؛ به روایات نادرست در مورد تشکیل و تداوم «جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران» متوسل شود. هدف این قلم ریزنقش در این مقاله، وارد شدن در تجزیه و تحلیل  نظرات بغایت غیرکمونیستی و ضدّدموکراتیک بهروز فراهانی و همفکران او نیست. این نظرات نادرست در پاراگراف پایانی مقاله خود رفیق بهروز بصورت موجز و روشن بیان شده است.


در این نوشته من قاسم آبادی بعنوان یکی از همراهان درگیر تدارک و برگزاری نشست موسس «جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران»، نشان خواهم داد که روایات بهروز فراهانی از این واقعه نادرست است و حتی اگر روایات ایشان عین حقیقت هم بود، بازهم با این روش مکانیکی قادر به تعمیم «نادرستی» این کوشش به همه زمان ها نیستیم و این نوع استنباط احکام عامّ از یک واقعه خاص، بغایت مکانیکی و خارج از حقیقت است. اگر با این منطق نادرست بسوی کوشش های غیر علنی-غیردموکراتیک از بالا در ایجاد بلوک سوسیالیستی در ۴۰ سال گذشته برویم، نه یکبار که بارها، از تجربه اتحاد چپ تا تجربه ۲۰ + چند تشکل، به تجربیات شکست خورده ناپایدار می رسیم که خود بهروز فراهانی همواره از سردمداران این شکست ها بوده است اما با این همه یک کمونیست از این همه شکست در گذشته، با هیچ منطقی به نفی پروژه ایجاد بلوک سوسیالیستی نمی رسد بلکه با بررسی دقیقتر شکست های مداوم در ایجاد یک بلوک سوسیالیستی از بالا به این نتیجه می رسیم که «چپ توتالیتر» که دموکراسی را امری بورژوایی می داند و چپ لییبرال که لزوم ایجاد بلوک سوسیالیستی را انکار می کند، خود بزرگترین مشکل در ساختمان یک بلوک سوسیالیستی در ایران هستند!

و اما در مورد جمعبندی نادرست بهروز فراهانی در مورد رابطه دموکراسی و سوسیالیسم، دعوت رسمی از ایشان بعمل آمده است تا در یک مناظره شرکت کند. با شناختی که از بهروز فراهانی دارم بعید است که در مقطع کنونی،  تن به مناظره و انتقاد از خود دهد، در نتیجه وظیفه خود می دانم که برای آگاهی نسل جوان ایران از حقیقت، نخست این چند خط را در باب روایات نادرست در مورد «جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران» بتحریر درآورم و در صورت عدم شرکت بهروز فراهانی در یک مناظره رو در رو، غیرکمونیستی و ضدّ دموکراتیک بودن نظرات «چپ توتالیتر» و از جمله این رفیق را در یک مقالات جداگانه نشان دهم.


و اما قبل از آغاز نادرستی روایات ناچارم به این نکته اشاره کنم که نشان دادن نادرست بودن روایات این رفیق در مورد خاص جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران، کاری سهل است و با یک مقاله کوتاه به نتیجه می رسد ولی بررسی ریشه های تاریخی-طبقاتی انحراف تاریخی «سوسیالیسم توتالیتر»، که امروز رفیق بهروز بار همه خطاهای قرن گذشته در دشمنی با آزادی و دموکراسی و برابرحقوقی را با افتخار بر دوش می کشد، اگرچه کماکان کاری ساده، اما طولانی ست. از این رو مقالات مربوط به ریشه یابی درک نادرست از امر دموکراسی در جنبش کارگری با یک و یا دو مقاله به پایان نمی رسد و در نتیجه شایسته است این قلم و قلم دیگر رفقای کمونیست در مقالات مسلسل، نظریات رفیق بهروز و دیگر رفقایی که در مورد امر سوسیالیسم و دموکراسی و لاییسیته اینگونه می اندیشند را به نقد کشند.

روایت نادرست شماره یک،‌رفیق بهروز می نویسد:

«رفقای راه کارگر به این تلاش پاسخ مثبت دادند ، بویژه رفیق محسنی و همفکرانش، با شور و شوق این امر را گامی اساسی و پایه ای در ایجاد فوروم دمکراتیک مورد نظر خود دانسته و با شور و شعف از شرکت در اجلاس رسمی تدارک مفاد منشور آن دفاع کردند»!


نه عزیز این عین حقیقت نیست غلو در حقیقت است. رفقای راه کارگر، به شکل یک مجموعه، به این تلاش پاسخ مثبت ندادند. بخشی از رفقای راه کارگر که بین امر دموکراسی و سوسیالیسم یک دیوار چین فاصله نمی بینند و از همکاری با دموکرات ها احساس شرم و ناپاکی نمی کردند، به این کوشش پاسخ مثبت دادند و در تاسیس این حرکت، فعالانه شرکت کردند. این بخش از رفقای راه کارگر، نهایتا بخاطر عدم رعایت دموکراسی تشکیلاتی از طرف جناح مقابل و درخواست چاپ نظرات خارج از ۴چوب سازمانی یک رفیق در ستون دیدگاه ها، مجبور به انشعاب شدند. خُب گیریم چنین بوده باشد و روایت رفیق بهروز در شور و شوق عمومی برای شرکت در این کوشش درست باشد، بهروز فراهانی شایسته است توضیح دهد که خود در این مقطع و در مورد این کوشش، چه فکر می کرده است و چه کرده است؟


واقعیّت اینست که در همین مقطع، بهروز فراهانی تحت تاثیر رفیق دیگری بنام شهاب برهان که در مقاله مورد بحث از او بنام رفیق عزیز نام می برد، با همین سیاست و شعارهای سیاسی غیردموکراتیک، در حال نابودی انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی و تبلیغ کار نکردن با دموکرات ها در یک انجمن دموکراتیک بود. این دو رفیق و دیگر رفقای همنظر ایشان، برای تجزیه و نابودی انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی؛ که نه یک سازمان سیاسی که یک انجمن دفاعی بود؛ برای خلاص شدن از دست «دموکرات» ها، نهایتا با دو فوریّت به ایجاد جریانی موازی «همبستگی سوسیالیستی از کارگران ایران» اقدام کردند و جوهر این «همبستگی سوسیالیستی» را هم تا همین امروز، در افتخار حضور در کنار سندیکاهای قانونی فرانسوی و حزب رویزیونیست فرانسه، به چشم می بینیم. آری سوسیالیسم توتالیتر برغم شعارهای بزرگ بزرگ خیلی هم پراگماتیست است و هرجا که باد بیاید بنام سوسیالیسم ارزش ها را بباد می دهد و پوستین را وارونه کرده و بر تن می کند!


پس به گفته مقاله، بهروز فراهانی در آن مقطع مهره اجرایی نظرات شهاب برهان بود که بنام دفاع از طبقه کارگر و سوسیالیسم تیشه به ریشه دموکراسی می زدند. البته اعتراف می کنم که رفقا شهاب و بهروز و پیروان، در این زمینه سابقه تاریخی دارند و از دوران سیته یونیورسیته تا همین امروز که با فاجعه آفرینان ششم بهمن در کردستان جبهه تشکیل داده اند،‌ مهره اصلی اجرای سیاست نفی دموکراسی بنام سوسیالیسم در میان جامعه تبعیدی فرانسه بوده اند و هستند. روندی که امیدوارم با بحث و گفتگو متوقف شود. و اما رفیق تدوین کننده این خط کارگری ضدّ دموکراتیک، شهاب برهان، که کمی از بهروز فراهانی هم باهوش تر و هم با تجربه تر است، در انتقاد از خود در باب گذشته سراسر بغض خود نسبت به دموکراسی و دموکرات ها که به کناره گیری از هر دو گرایش راه کارگر انجامید، نهایتا عملکرد گذشته خود از بنیانگزاری راه کارگر تا خروج از ایران تا انشعاب درون راه کارگر را بصورت «خودفریبی و فریب چهل ساله مردم» فرموله کرد!


هرگز فراموش نمی کنم که رفیق شهاب برای سنگ انداختن و عدم پیگیری امر جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران، بمدت بیش از یکساعت در تظاهرات اول ماه سال ۲۰۰۴ گوش شخص من را بکار گرفته بود. اما از آنجایی که بحث های رفیق شهاب در  خط دهی نادرست به بخشی دیگر از رفقای توتالیتر در انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی ایران بود، و من با آشنایی به سیاست های غیردموکراتیک ِمخربّی که یک انجمن دفاعی را با یک تشکل سوسیالیستی اشتباه گرفته بود و این سیاست نادرست حداقل بمدت یک دهه از طرف من نوعی در انجمن دفاع مورد نقد و مقاومت قرار گرفته بود، بزیر بار ترک تدارک جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران نرفتم و هریک براه خود رفتیم. تاکید می کنم بهروز فراهانی که پیرو این خط ضددموکراتیک؛ با بهانه کردن دفاع از سوسیالیسم؛ بود و هست، در نشست موسس سه و چهار و پنج سپتامبر ۲۰۰۴ جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران خود شرکت نداشته است.


از قرار نه تنها بهروز فراهانی در نشست موسس شرکت نداشت بلکه حتی گزارشات خود در مورد نشست موسس جنبش را نه از برگزار کنندگان که از سردسته مخالفین دموکراسی در سازمان راه کارگر یعنی شهاب برهان  گرفته است و اطلاعاتش از این نشست؛ بر خلاف نشست موسس احیای مارکسیستی که در آن بهروز فراهانی سخنران مفتح بود؛ را از ناظری مغرض کسب کرده است که بیش و کم نادرست است.


بهروز فراهانی به نادرستی می نویسد:

«این حرکت تلاشی برای ایجاد بلوکی از طرفداران تحول دمکراتیک بورژوائی با مرزبندی محکم علیه هر نوع جهت گیری “غیر واقعی و ماجراجویانه ” برای فرا رفتن از مناسبات سرمایه داری در ایران بود و ازین نظر شرکت کمونیستها و کسانی که باور به مبارزه و حرکت به سوی سوسیالیسم از همین امروز دارند نه تنها جائز نبود بلکه این، با درس گرفتن (ببخشید “کپی برداری” به زبان رفیق حشمت محسنی!) از تجربه روسیه و چین ، به مختل کردن کار این دمکراتهای بسیار ناپیگیر خواهد انجامید و ما باید تلاش خود را بر روی اتحاد بزرگ طرفداران سوسیالیسم متمرکز کنیم. نتیجه آن شد که همه میدانند».


نخست یک سوال: اگر عملکرد متحدین امروز بهروز فراهانی از جمله سازمان های معروف به اقلیت و حزب باصطلاح کمونیست ایران و حزب خود کارگر شناس کمونیست ایران، جهت گیری غیرواقعی و ماجراجویانه نیست، پس چیست؟

واقعا برای درک سیاسی-تشکیلاتی بهروز فراهانی و دیگر سوسیالیست های توتالیتر که متاسفانه بعد از یک قرن شکست سوسیالیسم واقعا ناموجود،‌ هنوز هم بر روال سابق پا می فشارند، متاسفم. متاسفم چه در ۱۶ سال پیش و در آغاز کار جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران، سیاست های مالیخولیایی سوسیالیست های توتالیتر هنوز تا این حدّ قربانی نداده بود و این سیاست ها بر آب نیفتاده بود، جمعی از دموکرات های ایران غیرواقعی و ماجراجویانه بودن این سیاست ها را فهمیده بودند و بر سر آلترنانس و تولرانس و لاییسیته با این خیالپردازی های “غیر واقعی و ماجراجویانه ” خونین، مرزبندی روشن و مدون سیاسی و تشکیلاتی داشتند، دست به تشکیل جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران زدند . دست مریزاد به این دسته از دموکرات های آینده نگر ایران!

دیگر اینکه نه عزیز اینگونه نیست و خلاف بعرض شما رسانده اند. نخست اینکه نه تنها در آن مقطع حضور همه گرایشات دموکراتیک از جمله سوسیالیست های دموکرات در جنبش لازم و جایز بود بلکه همین امروز هم سوسیالیست هایی که آزادی و سوسیالیسم را در پیوند گوهری می بینند و برای خود و پیروان خود حقّ ویژه قایل نیستند، همچنان  در جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران حضور دارند. البته بطول یک عُمر رفقا شهاب و بهروز بر این باورند که سوسیالیست ها کسانی هستند که در تعطیل سیته یونیورسیته و سپس نخ نما کردن انجمن دفاع و بعد یکدست کردن همبستگی سوسیالیستی و آنگاه از حیّض انتفاع انداختن هم اندیشی چپ در پاریس، شرکت فعال کرده اند و امروز هم در شش سازمان پیرو درک نظرات مدون شده بوسیله شهاب برهان و در حال تبلیغ و ترویج و اجرایی شدن بوسیله بهروز فراهانی، حضور دارند. بس روشن است که بهروز فراهانی دنباله رو درک نادرست شهاب برهان، همچون خود رفیق شهاب، هیچ یک از افراد و تشکل های غیرخودی را کمونیست نمی داند. بواقع این رفقا خود را یک سر و گردن از دیگر کمونیست ها برتر می دانند. بی تردید اگر چنین نبود رفقا شهاب و بهروز به یکی از تشکل های سوسیالیستی تن می دادند و مبارزه خود را در درون این سازمان ها و یا حداقل یک هسته کمونیستی در محل زندگی خود، به پیش می بردند!


باری به درک تاریخی نویسنده، رفیق بهروز فعال مایشا است و بقولی رفیق شهاب و خود را صاحب خرد مطلق و عقل کلّ می داند و با همین درک از دیگر فعالین کارگری استفاده ابزاری می کند. از نظر من و در یک کلام، مشکل رفیق بهروز از یک سو «تنها خود کمونیست پنداری» و از سوی دیگر عدم شهامت در رو در رویی با دیگر کمونیست ها و پناه گرفتن پشت ۶ سازمان سنتی و ادامه بحث و گفتگو در میان «خودی» هاست!

از نظر من رفقا شهاب و بهروز زمین بازی جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران را درک نمی کنند. آخر عزیزان، در یک کشور که مردم آن بلحاظ تاریخی قربانی دیکتاتوری بوده اند و هستند و کودتای ننگین امپریالیستی ۱۹۵۳ رابطه اجتماعی افراد و طبقات گوناگون را متلاشی کرده است و هر خانواده سیاسی دیگری را به در دست داشتن کودتا متهم می کند،‌ جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران، بدنبال جمع کردن نیروهایی از جامعه مدنی ایران است که بیش از یک قرن، با یکدیگر حداقل گفتگو را هم نداشته اند. آیا این دسته از رفقا این امر بدیهی را نمی فهمند که در جامعه عقب مانده و فلاکت زده ایران، حتی اگر قادر به متشکل کردن قشر کوچک اما آگاه طبقه کارگر ایران شویم، بدون مشارکت دیگر اقشار طبقه کارگر و دیگر شهروندان فاقد سرمایه، قادر به استقرار آزادی و برابری و رفاه و صلح، نخواهیم گردید؟

بهروز فراهانی در ادامه گزارش نادرست از این حرکت درست، می نویسد:

«گردانندگان اصلی این اجلاس که در آن نقش آقایان ناصر پاکدامن ، مهرداد وهابی، ناصر مهاجر، شهرام قنبری و رضا اکرمی بسیار برجسته بود، با انواع ترفندهای پارلمانتاریستی سعی در به بیرون راندن طرفداران سوسیالیسم و محدود کردن دامنه حرکت به “جمهوریخواهان دمکرات و لائیک اصیل ” نمودند که صد البته چنین “اصالتی” در طرفداران سوسیالیست انقلابی و کمونیست پیدا نمیشود»


براستی معلوم نیست رفیق بهروز این اطلاعات نادرست را از چه کسی گرفته است و سرهم کرده است. ایشان با همین اصل و فرع کردن فعالین، و مغز و پوست نشان دادن بنیانگزاران جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران  می خواهد از یک سو به خواننده الغاء کند که جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران برغم انتخاب نام جنبش، فرق کیفی با سازمان های هرمی ِغیردموکراتیک دارای اصالت در دفاع از توتالیتاریسم و بوروکراسی قرن گذشته ندارد و از آغاز چیزی شبیه تشکل های دوران جنگ سرد ِمتحد امروز ایشان بوده است و جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران از آغاز پروژه نوینی را مطرح نکرده است و از طرف دیگر با این الغایات، عدم حضور خود در این حرکت و ضدیّت مخرّب خود در پذیرش حوزه های مختلف کار دفاعی و سیاسی و دموکراتیک را از آغاز تا امروز، توجیه کند!


بهروز فراهانی آنچنان از واقعیات دور است که حتی در جریان نیست که آقایان ناصر پاکدامن ، مهرداد وهابی، ناصر مهاجر، شهرام قنبری و رضا اکرمی هیچیک در جمع فعالین جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران حضور ندارند و حتی به ابتکار مهرداد باباعلی و «ح.ن.م.» و «ب.م.» کتابی در نزدیک به ۶۰۰ صفحه بر علیه جنبش به چاپ رسانده اند!


براستی رفیق بهروز چگونه توضیح می دهد که اگر نقش این عزیزان در نشست موسس و تشکیل این حرکت اینقدر برجسته بود، چه شد که این عزیزان از جنبش فاصله گرفتند و چند صد صفحه هم دروغ بافتند و رفتند که رفتند؟


بد نیست خواننده بداند که این دُنکیشوت ها اثر تاریخی خود را بسرعت دجمع کردند که حتی یک نسخه از این ردیّه در نفی  جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران که چشم وزارت اطلاعات ایران را روش کرد، به دست خود ما نریده است که به آن پاسخ دهیم!

و خوب است خواننده بداند که این نمونه از تاریخ نگاری رفیق بهروز نمونه خوبی ست تا نشان دهد که چرا و چگونه همواره تاریخ به دروغ نوشته می شود!


خواننده محترم، وقتی با فاصله ۱۶ سال، تکرار می کنم تنها ۱۶ سال، فردی بتواند توهمات خود را با یک هدف سیاسی از پیش تعیین شده، بعنوان حقیقت بخورد خوانندگان ویژه خود (بخوانید رهبران کم سواد و کادرهای مسلح بی سواد  و هواداران عقب مانده ۵ فرقه ای که بهروز فراهانی افتخار مشاورت آنها را دارد) دهد، به درازای تاریخ، چه انتظاری می توان از تاریخ نویسان، در بازگویی حقیقت داشت؟


خوشبختانه در نشست موسس جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران دویست و هفتاد و چند نفر مشارکت داشتند و همگی داستان نشست موسس در پاریس را بیاد دارند. بیاد دارند که بعد از سمینار ماه جولای سال ۲۰۰۳ در پاریس و تصمیم جمعی برای ایجاد حرکتی علنی و عمومی و فراگیر جهت تحقق جمهوری و دموکراسی  و جدایی مسلک ها از ساختار دولت و آموزش و قوانین مدنی و جزایی در ایران، تدارک این حرکت از نشست ماه آوریل ۲۰۰۴ در کلن آغاز شد. همه شاهدند که برای تدوین اسناد تقدیمی به نشست موسس، سه گروه کار سند سیاسی و سند ساختار و برگزاری نشست موسس تشکیل شد. همگان بیاد دارند که ۵ شهروندی که بهروز فراهانی می خواهد با پرچم کردن نامشان، تیشه به ریشه دموکراسی بر برنامه و روابط درون جنبش زند، تنها ۴ نفر از نامبردگان در میان جمع ۳۸ نفره تدارک بینندگان نشست موسس جنبش فعال بودند!


بعبارت دقیق از ۱۰ عضو گروه کار سند سیاسی فقط یک نفر از این جمع ۵ نفره «موثر» مورد نظر بهروز فراهانی، حضور داشته است!

بعبارت دقیق در گروه کار سند ساختار ۱۶ نفره، سه نفر از این ۵ عزیز مشارکت داشته اند!

و به عبارت دقیق فقط یک نفر از این سه عزیز در تدارک مادی نشست موسس حضور داشتند!


اما رفیق بهروز که از دوران تجربیات تعطیلی سیته یونیورسیته تا فلاکت انجمن دفاع از زندانیان سیاسی و عقیدتی در ایران، تا تشکیل و نخ نما کردن همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران، تا ایجاد رابطه ناسالم و نارفیقانه با اتحاد بین المللی با کارگران ایران و دیگر نهادهای دموکراتیک موجود در فرانسه، تا حمایت نادرست از حق ویژه تقی روزبه و شخص خودش در سازمان های سیاسی، هرگز از خود انتقاد نکرده است و در نتیجه از بنیان با دموکراسی و فرهنگ پرولتری انتقاد از خود آشنایی ندارد، انتظار بیش از این هم نمی توان داشت. چه انتظاری غیر از این می توان داشت که نخست این ۵ تن را به عنوان آل ابا و رهبر جنبش جا بزند و بعد فرجه داشته باشد که با انتقاد به این عزیزان که دیگر در جنبش هم حضور ندارند و با این حرکت دشمنی مکتوب هم کرده اند، به نام جنبش جمهوریخواهان دموکرات لاییک ایران، بر علیه دموکراسی، بتازد!


اما هیهات که برخی از این ۵ عزیز و دیگر همراهانی که همچون خود رفیق بهروز قادر به فهم دموکراسی و پذیرش حقّ مساوی با جمع نبودند، یک به یک با انتقادتی شبیه رفیق بهروز، صفوف جنبش را ترک کردند و در نتیجه رفیق بهروز فکر می کند که چون «رهبر»ان تشریف برده اند، جنبش یتیم شده است و چون از «رهبر»ان کسی در جنبش باقی نمانده است، بهروز فراهانی می تواند با جنازه قلمداد کردن  جنبش جمهوریخواهان دموکرات لاییک ایران، با رفیق حشمت محسنی بر علیه دموکراسی جدل کند. اما این همه عملی نیست چون خبرهای بهروز فراهانی در مورد بسیاری از تشکل های اجتماعی ایران نادرست است و روش بررسی و در نتیجه ارزیابی این رفیق، که کپی برداری شده از دوران جنگ سرد است، از نظر من هیچ ارتباطی به جهان امروز، حتی قبل از بُروز کوید ۱۹ ندارد!


تا اینجا می بینم که حرکت جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران برغم علنی و عمومی بودن، از دید بهروز فراهانی با همه «تیزبینی،مخفی» مانده است. در مورد حرکتی که در اوج بحران کرونا، با پیگیری و کار شبانه روزی،  موفق به برگزاری نشست سراسری دهم، بصورت علنی و عمومی شد، تنها به این بسنده می کنم که همراهان جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران و آن بخش از کمونیست هایی که همچون رفیق حشمت محسنی، دموکراسی را در بطن سوسیالیسم می فهمند، قدر و اهمیّت سازماندهی خود را در این مقطع حساس بحران های جهانی بیشتر بدانند و حول محورهای جمهوری و دموکراسی و لاییسیته، در نزدیکی به یکدیگر دو چندان کوشش کنیم!


بهروز فراهانی بنادرست ادامه می دهد:

«آنها در جمعبندی پیشنهادی خود حتی از بکار بردن”عدالت اجتماعی” به بهانه اینکه این اسم مستعار سوسیالیسم است اکراه داشتند»!


و اما در سند زیر می خوانیم:


منشور سیاسی جنبش جمهوری‌خوان دموکرات و لائیک ایران - ندای آزادی


 http://nedayeazady.org/2017/12/29/%D9%85%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%AA/
 
 
 


 
منشور سیاسی جنبش جمهوری‌خوان دموکرات و لائیک ایران - ندای آزادی

منشور سیاسی جنبش جمهوری خواهان دموکرات ولائیک ایران مصوبه گردهمایی پنجم جنبش جمهوری خواهان دمکرات و لائیک ...
 
 
 


•پایبندی به گسترش عدالت اجتماعی، کاهش شکاف های طبقاتی، توزیع عادلانۀ ثروت و ریشه کن ساختن گرسنگی و فقر. تلاش در راه برخورداری هرچه گسترده تر و برابر شهروندان از خدمات آموزشی، درمانی و اجتماعی بنیادی.
•تلاش در راه دستیابی به برابری زنان و مردان و حقوق برابر آنان در همۀ عرصه های زندگی اجتماعی یه ویژه در نهادهای سیاسی، اجرائی و قانونگذاری با خلق فرصت های ویژه از جمله سهمیه بندی.
•پایبندی به زدودن ستم ها، نابرابری ها و تبعیض های قومی، فرهنگی و زبانی. توزیع بایسته و عادلانۀ ثروت های ملّی برای رفع محرومیّت های دیرپای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اداری در راه دستیابی به رشدی موزون و پایدار در کشور. سپردن تصمیم گیری ها در امور محلّی و منطقه ای به نهادهای منتخب ساکنان.عدم کارگیری قهر و خشونت در حل مسالۀ ملّی-قومی و گشودن مباحثه ای ملّی جهت تعیین شکل و چارچوب مطلوب برای تحکیم همزیستی تاریخی ومسالمت آمیزمردم سراسر کشور (خودمختاری، فدرالیسم، انجمن های ایالتی و ولایتی …). پذیرش و دفاع از مفاد اعلامیّۀ حقوق اشخاص متعلق به اقلیّت های ملّی یا قومی، دینی و زبانی (١٨ دسامبر ١٩٩٢).


خُب خواننده بچشم می بیند که بهروز فراهانی حتی بخود زحمت نداده است به اسناد  جنبش جمهوریخواهان دموکرات لاییک ایران مراجعه کند!

هنگامی که یک «سوسیالیست» اینقدر غیرمسولانه به نظرات دگراندیشان برخورد می کند، من نوعی چه تضمینی داریم تا بر دیگر مطالب مورد ادعای بهروز فراهانی شکّ نکنیم؟

بهروز فراهانی ادامه می دهد:

«همه کسانی بود که برخلاف ” اعلامیه جهانی حقوق بشرِ” دست پخت سازمان ملل زیر سلطه آمریکا، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را جزو حقوق پایه ای بشر نمیدانند و در نتیجه با ماده 17 این بیانیه مخالفت آنتاگونیستی دارند»!

توجه کنید که بهروز فراهانی اینجا پای رفیق محمد رضا شالگونی را به میان کشیده است و با نقل یک جمله از مصاحبه رفیق شالگونی با نشریه آرش و استناد به استدلالات یک نفر و نشریه آرش که با این رفیق وارد بحث شده است، نتیجه ای عام در مورد کل  جنبش جمهوریخواهان دموکرات لاییک ایران می گیرد.

نه عزیز بحث من نوعی در آن اجلاس با رفیق محمد رضا شالگونی و همنظران این رفیق این بود که:


ما در حال شکل دادن به یک فوروم سوسیالیستی نیستیم که امر نفی مالکیت خصوصی بر اموال عمومی را  مطرح و عمده کنیم!

خُب رفیق شالگونی نپذیرفت، بهروز فراهانی هم که قبلا بطور مشروح در ایمیل برایش توضیح داده ام ....

و در عمل چند دهه گذشته هم از او دیده ایم، تفاوت بین یک تشکل دموکراتیک و سوسیالیستی؛ که شبیه تفاوت ماه من تا ماه گردون است؛ را از یکدیگر تمیز نمی دهد و در نتیجه، بجز توضیح دایمی لزوم درک رابطه دیالکتیکی بین وظایف دمکراتیک و سوسیالیستی کمونیست ها، آنهم به بهانه پاسخ به نظرات غیر کمونیستی ضدّدموکراتیک  رفقای همنظر با بهروز فراهانی، از دست من نوعی کاری بر نمی آید.

رفیق بهروز ادامه می دهد:

«این اجلاس اولین تجلی عدم امکان فعالیت مشترک متشکل درازمدت بین نیروهای دمکرات و کمونیستها در ایران بود»

واقعا باعث تاسف است. بهروز خود می گوید، این کوشش در جهت فعالیت مشترک دموکرات ها دو کمونیست ها بود، پس چرا  از همان آغاز نه تنها خود را از این کوشش کنار کشید بلکه کلی هم در کنار شهاب برهان بر علیه این حرکت با تب و تاب در خصوص و عموم، عمل کردند؟

در فردای خروج زودهنگام و نادرست چهل و چند همراه از نشست موسس؛ شامل راه کارگری های حاضر در جلسه و نزدیکان راه کارگر و حتی تنی چند از کمونیست های مستقل؛ رفیق شهاب اقدام کرد و در مقاله ای توهین آمیز به همه کمونیست های شرکت کننده در این کوشش نوین، تاکید کرد که بارها گفته است:


نتیجه نشست و برخاست با بورژوازی، از قبل محکوم به شکست است! 

ای کاش این مقاله شهاب برهان که مورد استناد رفیق بهروز هم قرار گرفته است را در اختیار داشتم تا بطور کامل در دسترس خوانندگان قرار دهم تا روش برخورد غیرعلمی و غیرمسولانه شهاب برهان از آنروز تا امروز بهتر روشن شود. تا شاید درسی شود که دیگر به مردم دروغ نگوییم. می بینیم که شخص شهاب برهان و بهروز فراهانی و همفکرانشان در درون سازمان کارگران انقلابی ایران با نفی دموکراسی، از آغاز با کار کردن با دموکرات ها در تشکل های دموکراتیک مخالف بودند و هستند و در عمل تغییر روش هم نمی دهند!


رفیق بهروز ادامه می دهد:


در یک جمعبندی از “خط قرمز” های این اجلاس چنین میخوانیم : ” حاضرین ضمن تاکید بر پذیرش تام و تمام حقوق مندرج در اعلامیه جهانشمول حقوق بشر و اسناد الحاقی آن، با هرگونه اعمال خشونت، از درون خانگی تا برون خانگی، از فرقه ای تا دولتی، ار ملی تا بین المللی، از ترور تا شنیع ترین نوع جنایت؛ قتل عمد دولتی، مخالفند.” ( به نقل از گزارش جواد قاسم آبادی در 22 ماه مه 2020) یعنی با یک فاصله چهارده ساله همان لزوم التزام به مالکیت خصوصی، از خطوط قرمزو شروط همکاری قلمداد شده، و این بار مخالفت با ” خشونت در هر شکلی” به آن اضافه شده است. یادآوری میکنم که حتی در همان بیانیه حقوق بشرمورد ارجاع، “حق قیام علیه استبداد حاکم” به رسمیت شناخته شده و قیام هم “معمولا” با خشونت از دو طرف توام میشود، ولی حالا پذیرش پاسیفیسم مطلق را هم به قبول حق مالکیت خصوصی بعنوان یکی از حقوق بشر اضافه کرده اند. یعنی این که دوستان دمکرات و لائیک ما کمونیستها را فقط کت بسته میخواهند و لاغیر!


آری رفیق بهروز  کار با عجله دردسر ساز است عزیز. خلاصه اینکه:

- همچنان که در بالا هم به زبان های مختلف توضیح دادم، شما و همفکرانتان، رابطه بین حوزه کار دموکراتیک و سوسیالیستی را اشتباه گرفته اید!

- کار با عجله باعث می شود که نه تنها به اسناد جنبش مراجعه نکنید بلکه از ۲۰۰۴ تا ۲۰۲۰ را فقط بجای ۱۶ سال ۱۴ سال ذکر کنی!

- فاجعه امروز ما اینست که سوسیالیست های توتالیتر با فرقه های مسلح برای کسب قدرت در آینده ایران نزدیکتر و حاضر به همکاری هستند اما از یک سو از دموکرات ها و از دیگر سو از کمونیست ها کهیر می زنند و دوری می کنند.


-باعث تعجب است که بخش سازمان راه کارگر که خود در تدوین جزوه «بگو چگونه به قدرت می رسی تا بگویم چگونه حکومت خواهی کرد»‌ امروز بدنبال نظرات ماجراجویانه این فرقه های مسلح براه افتاده اند!


-  نهایتا از نظر من کاملا طبعی ست و در تجربه ۳۸ سال گذشته هم در فرانسه به چشم دیده ام که بهروز فراهانی  و همفکران، که رابطه دیالکتیکی امور دموکراتیک و سوسیالیستی را درک نمی کنند، احساس می کنند که در یک فعالیت دموکراتیک دست بسته اید و اما درست برعکس در یک فعالیت فرقه ای که خود رهبر عقیدتی و چند همفکر دیگر پیرو عقیدتی باشند، بس احساس آرامش و آزادی و رفاه و امید به کسب قدرت سیاسی می کنند!


جواد قاسم آبادی

آموزگار تبعیدی، فرانسه


امردادماه ۱۳۹۹


یادداشت ها:

۱- بهروز فراهانی در فردای برگزاری نشست سراسری دهم جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایراندر مورد جمعبندی این نشست در ایمیل می نویسد و فردای همین انتقاد، پاسخ من را دریافت می کند اما گویی پشیزی برای این پاسخ قایل نیست و شاید حتی پاسخ من را نمی خواند. نتیجه اینکه در مقاله ای بحث پاسخ داده شده را مجددا در مقاله فوق عمومی و علنی می کند. من در پایان این دو ایمیل رد و بدل شده را می آورم و سوال می کنم آیا این روش کار سوسیالیستی که بگوییم و تنها به قاضی رویم و راضی هم برگردیم؟

حال دو ایمیل ردّ و بدل شده در نیمه ماه مه ۲۰۲۰ در زیر به اطلاع شما می رسد:

Le mercredi 13 mai 2020 à 15:20:47 UTC+2, 'Farahany Behrooz' via WSF iran <wsf-iran@googlegroups.com> a écrit :


سلام مسعود جان
چطور یک کسی که معتقد به سوسیالیسم هست میتونه با چنین ماده ای موافقت داشته باشه :


خشونت! حاضرین در نشست ضمن تاکید بر پذیرش تام و تمام حقوق مندرج در اعلامیه جهان‌شمول حقوق بشر و اسناد الحاقی آن، با هرگونه اعمال خشونت، از درون خانگی تا برون خانگی، از فرقه ای تا دولتی، از ملی تا بین المللی، از ترور تا شنیع ترین نوع جنایت، قتل

."عمد دولتی، مخالفند.


ماده ۱۷ اعلامیه جهانشمول حقوق بشر ، که با توطئه و خریداری کردن رای توسط آمریکا به پیش رفت ، "مالکیت خصوصی " رو جزو حقوق پایه ای بشر میدونه ! چطور کسی که به برقراری سوسیالیسم و درهم کوبیدن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید اعتقاد داره میتونه پای یک چنین ماده ای رو امضا کنه؟  بخصوص که "پذیرش تام و تمام حقوق مندرج " هم ذکر شده و بقول معروف ؛ چهارمیخه کردن که بعدش "جر نزنی" و نگی نه من با آزادی و بیان و. .... این چیزها موافقم ولی با ماده ۱۷ مشکل دارم !!!

پیروز باشی.

قربانت بهروز

و من در ایمیل جمعی پاسخ می دهم:


بهروز جان سلام


ممنون از تذکر


راستش من در این مورد خاص چیزی بیش از توضیحی که حضور رفیقمون محمد رضا شالگونی در سال ۲۰۰۴ دادم، ندارم که بدم. رفیق محمد رضا از اعضای کمیته ۱۲+۱ نفره  آشتی بود و در نشست موسس بر روی همین نکته در بند ۱۷ تاکید کرد و در نتیجه در اسناد پایه ذکر شد که بخشی از همراهان این بند را قبول ندارند.

توضیح من حضور ایشون این بود که ما در یک تشکیلات «دموکراتیک» می خواهیم در کنار دیگر جریانات غیر سوسیالیست توافق  کنیم و کار کنیم و در نتیجه:

یکم اینکه سقف انتظارات ما از مجموعه، حداکثرهای بورژوایی ست. مثل یک انجمن دموکراتیک که در چهارچوب سیستم بورژوایی کار می کند و نه بیشتر


دوم اینکه فرض کنیم که روزی قدرت در دست طبقه کارگر باشد و جامعه بخواهد سمت گیری سوسیالیستی کند. این قوانین وحی الهی نیستند و بایستی از طرف متخصصین مورد کارشناسی و انطباق با نیازهای زمان خود قرار گیرند و با رای مردم و البته نه تصمیم دولت ها، تصحیح و تکمیل شوند.

با اینکه ما در آن مرحله و حاکمیت طبقه کارگر و سمت گیری سوسیالیستی و تصحیح و تکمیل این بند و شاید بندهایی دیگر، از جمله بند ۲۴، نیستیم ولی برای اینکه کمی عمیقتر شویم ترجمه شخص خودم از دو ماده بند ۱۷ رو می آورم تا ساده بودن کار تصحیح و تکمیل این بند در آینده روشن باشد:


بند ۱۷

- همه اشخاص بطور فردی و جمعی حقّ مالکیت دارند

- هیچکش را نمی توان از مالکیت بر چیزی که دارد محروم کرد


در آینده بند اول که با اضافه کردن یک کلمه قابل اصلاح است:

- همه اشخاص بطور فردی و جمعی حقّ مالکیت بر تولید خود دارند

- هیچکس را نمی توان از مالکیت بر تولید حود محروم کرد


در آن نقطه از تکامل جامعه بشر و آغاز دوران طولانی انتقال به سوسیالیسم که امیدوارم فرا رسد، مساله مالکیت فرد و جمع بر تولید خود، دیگر یک بحث روشن و ساده اقتصادی ست که پیش می آید و علم اقتصاد است که مشخص می کند که تولید هر فرد و هر جمع چقدر است که مالیات در رفته بایستی مستقیما در تملکشان قرار گیرد.


مشکل بزرگتر در دوران حاکمیت اکثریت فاقدان سرمایه، در بازپس گرفتن عادلانه ثروت هایی ست که در طول قرن ها از دسترنج مردم کشورهای مختلف از طرف سرمایه داران با زور و یا آرام ارام مصادره شده است. این نیز یک کار کارشناسی ست که بسیار پیچیده تر است اما ناممکن نیست. آغاز کار با عمومی کردن مالکیت تمامی منابع ملی و سپس عمومی کردن سرمایه های حیاتی مادر و پایه آغاز خواهد شد و طبعا در موارد مالکیت های شخصیت های حقیقی و حقوقی هم؛ با توجه به نیازهای آن مرحله؛ کارشناسی خواهد شد.


بهروز عزیز به درک من این همه برای رشد تولید مورد نیاز بشر و توزیع مناسب تر ثروت صورت می گیرد و این سیاست ها اگر بخواهد نتیجه ای برخلاف این هدف بدهد، شایسته است فورا متوقف شوند. آغاز برنامه نِپ شاید از این نوع تصمیمات درست در مورد حوزه مالکیت و متوقف کردن آن شاید کاری بغایت نادرست در این زمینه است که شایسته کار و مطالعه دقیقتر است. بهر تقدیر از نظر من دوران طولانی گذار بسوی سوسیالیسم، دورانی بس آزادتر و عادلانه تر از دوران حاکمیت بورژوازی باید باشد.  

البته مساله جدی تر و با اهمیت تر از آن است که در چند کلام، بتوان نکات و جنبه های فلسفی و حقوقی مختلف آنرا شکافت. من تنها سعی کردم کمی غیرهایدگری از نظر زمان و نیازهای مختلف هر دوران به امر مالکیت خصوصی و مالکیت جمعی نگاه کنم

با ارزوی تندرستی و شادی برای همه رفقا و ادامه بحث ها، بویژه در ایجاد شبکه ای از سوسیسالیست ها در خارج از کشور


مخلص همه رفقا


۲- با پوزش از خوانندگان برای عدم ویراستاری و صفحه بندی. هنوز این مطلب به پایان نرسیده بود که شهاب برهان هم در ردّ لاییسیته و دموکراسی دست بقلم شد. از آنجایی که رفیق شهاب بطور عام به مساله پرداخته است و به جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لاییک ایران به عنوان پرچم دموکراسی خواهی در مقطع کنونی توجهی ندارد، پاسخ به مطلب ایشان کار دیگر رفقای کمونیست است تا شاید بتوانیم ریشه سوسیالیسم توتالیتر؛ بمثابه بدترین آفت جنبش کارگری را در ریشه بخشکانیم. لینک مقاله جدید شهاب برهان را برای اطلاع دیگر رفقای کمونیست جهت پاسخگویی در زیر می آورم:


در ایران، جدائی دین از دولت، پانسمانی است که عفونت را می پوشاند  

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=49959

جنبش کارگری ایران در حال گذار به اعتلایی نوین است

جنبش کارگری ایران در حال گذار به اعتلایی نوین است.

ما دوباره با خواست نان، کار، آزادی اداره ی شورایی  وارد خیابان ها می شویم

وقتی پایینی اعتصاب می کنند و با زن و بچه به خیابان ها می آیند، وقتی کارگران و مزدبگیران در چندین شهر حتی کوتاه مدت قوانین سرمایه داری را به هم می زنند و کنترل خیابان ها را بدست می کیرند( سال 1396 و 1398)، وقتی کارگران  و مزدبگیران در چندین شهر، کارخانه و موئسسه  به اعتصاب و اعتراض روی می آورند، و وقتی کارگران هفت تپه بیش از دوماه با زن و بچه های خود کماکان به اعتصاب وتظاهرات  برای بدست آوردن مطالبات به حق خود در مقابل فرمانداری شوش ادامه می دهند،  و وقتی کارگران هپکو  بدلیل دروغ و نارو زدن دولت و حاکمیت سیاسی  دوباره به اعتصاب و اعتراض روی می آورند. همه ی این وقایع، ترفندها و دروغ گویی ها  از سوی دولت و هیئت حاکمه، نشانه ی این است، که کارگران ، مزدبگیران و مردم معترض  دیگر نمی خواهند مثل گذشته زندگی کنند، دیگر قول و قرار های دروغین را باور نمی کنند، دیگربه حاکمیت اهمیتی نمی دهند، دیگرسیستم سرمایه داری چه خصوصی و چه دولتی را نمی پذیرند و دیگر .... و دیگر بر بستر این روند است که حاکمیت ترک بر میدارد ، اعضای حاکمیت سیاسی و دولت به جان هم می افتند و همدیگرا در ناتوانی در حل بحران مقصر می دانند، همچنین احزاب و سازمان های سیاسی راست و چپ دچار اشقاق و انشعاب می شوند و همه ی این ها بر اثر  مبارزات کارگران ومزدبگیران  است که با مطالبات رادیکال خود وارد عرصه ی مبارزه می شوند و دولت، حاکمیت سیاسی و دیگر احزاب عاجز از حل این وضعیت بحرانی می شوند. برای حلمشکلات چنین وضعیتی، تاریخ مبارزه ی طبقاتی کارگران  نشان داده است که سازمان  شوراهای انقلابی کارگران و مزدبگیران تنها راه حل رفع بحران بوده وخواهد بود که سیستم سرمایه داری  موجود را نابود و قوانین ضد سرمایه داری خود را جای گزین  این سیستم کند. بنا بر این،  همکاران مبارزه هفت تپه لازم و ضروری است که سرنوشت خود را خودتان بدست گیرید. همکاران عزیز در شرایطی که بخش عظیمی از کارگران ومزدبگیران جامعه در حال اعتصاب و اعتراضند، خواست نان، کار، آزادی  اداره ی شورایی  را از یاد نبریم. به باور من  در شرایطی که بخش عظیمی از کارگران نفت، پتروشیمی و کارگران معترض دیگر، که وارد صحنه ی مبارزات بر علیه سیستم شده اند از خواست« کار، نان، آزادی  اداره ی شورایی»  نباید غافل شویم. زیرا  دولتی شدن  شرکت هفت تپه ، کارخانه ی هپکو ودیگر شرکت ها و کارخانه ها،  گرهی از کارما کارگران  و مزدبگیران را باز نخواهد کرد. به باور من در وضعیت کنونی خواست «نان، کار، آزادی اداره ی شورایی» بهترین خواست ما برای بدست آوردن مطالباتمان می باشد.  همکاران عزیز ما تاکنون یک مثال مثبت نداریم که دولت و حاکمیت سیاسی موجود به به کارگران و مزدبگیران کمی کرده باشد. این دولت با دروغ پردازی و ترفندهای مختلف به همکاران هپکو قول دولتی شدن را داند اما چنین نشد و اکنون بیش از دوهفته است که همکاران هپکو در حال اعتصاب اند و اعتصابشان ادامه دارد. همکاران عزیز باید هوشایار بود، که  سازمانهای سیاسی  رفرمیست  سعی می کنند که کارگران و مزدبگیران  از جمله هفت تپه را با دولت  و حاکمیت  آشتی دهند.

  اما روشن است، که وقتی ما کارگرو مزد بگیران،  نمی خواهیم مثل گذشته زندگی کنیم، چه تصمیمی را خواهیم گرفت؟ مگر غیر از این است که شروع به عوض کردن وتغییردر شیوه ی مبارزه طبقاتی خود برعلیه سیستم سرمایه داری  می دهیم : نق می زنیم، نافرمانی از قوانین سرمایه داری می کنیم، کمیته ی اعتصاب تشکیل می دهیم، اعتصاب می کنیم، از ورود کارفرمایان به کارخانه ها و مؤسسات جلوگیری می کنیم، شانه به شانه ی زن و بچه های خود وارد خیابان ها و تظاهرات خیابانی می کنیم، جاده ها را می بندیم  وقوانین سرمایداری را  زیرپا گذاشته  نظم آنان را بهم می ریزیم و قوانین ونظم خود را جایگزین قوانین پوسیده سرمایه داری می کنیم، و فریاد نان، کار،آزادی اداره ی شورایی را می دهیم و کارخانه ها را برای تشکیل شورای خود تسخسر و اشغال می کنیم ….. و چنین است که در گیری و مبارزه بین کار و سرمایه بوجود می آید و حاد و حادتر می شود.

بربستر چنین وضعیتی مثل وضعیتی کنونی که همکاران  هفت تپه،  66 روز اعتصاب پر شور خود را پشت س می گذارند،  11 مرداد ماه کارگران هپکو دوباره وارد میدان شده اند و بعد از کارگران هپکو خبر به صحنه آمدن  کار گران  شرکت نفت و دیگر شرکت ها و کارخانه هایی مثل: پالیشگاه کنگان، پالیشگاه پارسیان، پالایشگاه آبادان، پالایشگاه جفیر، پالایشگاه قشم، پالایشگاه جفیر، اتوبوس رانی شرکت واحد، نیروگاه برق پارس جنوبی امروز به این لیست می توان ده ها شرکت و کارخانه را اضافه کرد.

همکاران عزیز، پرتوان باد مبارزات شما هفت تپه ای ها

پرتوان باد اعتصاب و مبارزه ی کارگران نفت، پتوشیمی و تما کارگران و مزدبگیرانی  که ار اعتصاب و مبارزه هستند

زنده باد شوراهای انقلابی کارگران و مزدبگیران

30 مرداد 1399

علی برومند

 

اختلافات سیاسی در صفوف حزب کمونیست ایران ( توهم یا واقعیت)

اختلافات سیاسی در صفوف حزب کمونیست ایران ( توهم یا واقعیت)
توضیح : این مطلب بخشی از تبیین من از اختلافات سیاسی در حزب کمونیست ایران است که در ماه مه ٢٠١٩ بصورت یک نوشته درون تشکیلاتی به اطلاع اعضای حزب رسیدە بود و اکنون که رهبری حزب کمونیست ایران به درست تصمیم به انتشار علنی اختلافات گرفتەاست، به انتشار آن اقدام میکنم. مضافاً به اینکه این تبیین از اختلافات حدوداً مربوط به دوسال قبل است و من تلاش میکنم متعاقباً نظرتکمیلی خودم را در این زمینه انتشار دهم .
محمد نبوی
وجوداختلاف نظرسیاسی ، تفاوت درمتدلوژی و وجود گرایشات مختلف دراحزاب سیاسی، مشروط براینکه مرتبط به جامعه ومبارزه طبقاتی باشند، امری حتمی، دائمی واجتناب ناپذیراست. کومەله وحزب کمونیست ایران نه براساس ادعای اعضا وهوادارانش، بلکه حتی به اقرار مخالفینش، جریاناتی زنده و مرتبط به جامعه ومبارزه طبقاتی بودەاند وبهمین دلیل روشن و ساده درطول حیات کومەله وسپس حزب کمونیست ایران، اختلاف سیاسی وپلمیک حول آن همواره برقراربوده ، این جدال درتمام موارد تحت تاثیرشرایط وکشمکش های اجتماعی بوده ، اغلب باسعه صدرودوراندیشی رهبران به وحدت وانسجام بیشتر ودرمواردی نیزبه گسیختگی و انشعاب منجرگردیدەاست. اساسی ترین گرایشی که در مغایرت با برنامه واستراتژی حزب کمونیست ایران وهمچنین برنامەکومەله برای حاکمیت انقلابی مردم کردستان (حاکمیت شورائی ) همواره وجود داشته، گرایش رفرمیستی است که، درمقاطعی با سنتهای مبارزاتی ناسیونالیستی وسوسیال دمکراسی بروزاتش را بصورت پنهان و آشکار، نشان دادەاست. من اگرچه قلباً علاقمند به بیان یکطرفه این مباحث نیستم، اما ناچارم برای پاسخگوئی به تحریفاتی که دررابطه با اختلافات، درداخل شهرهای کردستان وهمچنین درتشکیلات علنی کردستان، پخش گردیده، به پارەای از این اختلافات بطور خلاصه اشاره کنم . ویژگی و فصل مشترک مباحث مورد اختلاف این است که، در مغایرت و یا تضاد با برنامه، استراتژی سیاسی حزب، مواضع و جهت گیری های رسمی و تاکنونی کومه له و حزب کمونیست قرار دارند. صاحبان اختلاف هراز گاهی، گوشه ای از اختلاف خود را مطرح نموده اند. در مقابل، ازطرف دیدگاه رسمی کومه له و حزب هم، مواضع آنها مورد نقد قرار گرفته است. نمونه هایی از دیدگاههای مخالف خط رسمی حزب وسیاستهای مصوب کنگرەها :
١- رفیق حسن رحمان پناه عضوکمیته مرکزی کومەله – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران وسخنران مراسم سالروزکومەله دربهمن ماه ١٣٩٦ درمقرمرکزی کومەله ( زرگویز) در پرداختن به موضعگیری های لازم در قبال عدم شرکت کومه له در "مرکز همکاری احزاب کردستان ایران" اظهارکردند که : « عدم شرکت کومه له در آن مرکز به دلیل وجود اختلافات استراتژیک کومه له با آن احزاب و جریانات نیست.» رفیق حسن در این راستا توضیحاتی هم ارائه دادند و موانع ومشکلاتی همچون عدم هماهنگی و آماده کاریهای لازم از سوی احزاب برای تشکیل چنین مرکزی را به عنوان دلیل عدم شرکت کومه له در آن مرکز همکاری دانستند. (نقل به معنی از کردی به فارسی )
چنین موضعی از سوی رفیق حسن، کاملاً در مخالفت و تضاد با سیاست و مواضع رسمی کومه له است، که در کنگره های آن مورد تصویب قرار گرفته. متعاقب این موضعگیری ( که از طریق کانال تلویزیونی کومه له روبه جامعه انعکاس یافت) واکنشهای انتقادی متعددی هم در صفوف تشکیلات و هم در میان فعالین و هواداران کومه له در داخل کشور، صورت پذیرفت. این بخش از سخنان رفیق حسن همراه با بخش دیگری از اظهارات وی در آن مراسم که، بخشی از نیروهای چپ و کمونیست را مورد حمله لفظی خود قرار دادەبود ، به هنگام درج در نشریه "پیشرو" ارگان کمیته مرکزی کومه له، حذف گردید. این موضع گیری رفیق حسن رحمانپناه فقط یک لغزش در کلام نبود، بلکه یک نگرش سیاسی معین را نمایندگی می کند. ادامه منطقی همین نگرش سیاسی بود که در دوره اخیر و بعد از آنکه کمیته دیپلوماسی وابسته به کنگره ملی کرد به اشتباه نام کومه له را در لیست امضاکنندگان خود می آورد، واکنش هیستریک و غیر مسئولانه کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری را دستاویزی برای به بن بست رساندن تلاش برای شکل گیری قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان می کند، که با استقبال جریان های ناسیونالیست در کردستان روبرو می شود.
٢ - رفیق حسن رحمان پناه ، نظرش را درمورد سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی درفردای پیروزی طبقه کارایران وتصرف قدرت سیاسی توسط این طبقه، این چنین بیان میکند : « سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی بعدازسرنگونی جمهوری اسلامی، کسب قدرت توسط طبقه ی کارگر ، من میدونم طبقه کارگر میتونه قدرت سیاسی رو بگیره ، ولی سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی به نظر من ، کشوری نیست. همچنانکه وقتی سرمایەداری علیه فئودالیزم مبارزه کرد و سازماندهی اقتصاد سرمایەداری کشوری نبود، سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی هم کشوری نیست . طبقه کارگر میتونه قدرت رو بگیره، بستگی به وضعیت منطقه داره ، بستگی به وضعیت جنبش داره ، بستگی به دفاع بین المللی ، همه اینها داره از جنبش طبقه کارگر. امروز سرمایەداری در موقعیتی که قرار داره ، این سرمایەداری اجازه نمی دهد و نمیگذارد در یک گوشەای ، یک جزیره آرامشی ، از سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی بوجود بیاد . بنابراین این بحث ، یک بحث مهمی است و همین جا با یک کلمه ، یک جمله گفتن و اینکه فعالین کارگری رو بایستی با روح سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی سازمان داد و تعریف کرد. به نظر من این نادقیق است. بایستی این بحث را دقیق کرد. تجربه شوروی را اگر تصور کنیم فقط بخاطر اقتصاد سوسیالیستی نتونستن جواب بدهند و شکست خورد . این درک ، یک درک ناقصی است ، خیلی فاکتورهای دیگر از جمله فرانرسیدن و کمک نکردن انقلاب جهانی ، یکی از همان فاکتورهای اصلی بود در شکست اقتصاد سوسیالیستی و نتوانستن در سازماندهی این مساله. » ( پیادەشده از متن تصویری کنگره دوازدهم حزب کمونیست ایران که از تلویزیون پخش گردیده . )
بحث "سوسیالیسم در یک کشور" یکی از مباحث نظری در جنبش کمونیستی جهانی بوده که خصوصاً در طول یک قرن گذشته در پرداختن به انقلاب اکتبر و سرنوشت سیاسی و اقتصادی آن، مجادلات و مباحث بسیاری را موجب شده است. در این باره در " بیانیه و برنامه " ی حزب کمونیست ایران (مصوب در کنگره ۵ حزب به تاریخ ۱۳۷۵) در سرفصل نگاهی به "تجربه شوروی و عواقب آن" از جمله آمده است : « به دلیل شرایط فوق العاده دشوار بین المللی و شرایط داخلی جامعۀ روسیه، شکست انقلاب های کارگری در اروپا و فروکش کردن موج انقلاب جهانی، محاصرۀ اقتصادی و سیاسی و دخالت مسلحانۀ دول امپریالیستی علیه روسیۀ انقلابی، جنگ داخلی و قحطی و گسیختگی اقتصادی، و نیز تحت تأثیر ضعف های درونی، این انقلاب از پیشروی بازماند و هیچ گاه نتوانست به نظام اقتصادی و اجتماعی سوسیالیستی تکامل پیدا کند. برعکس، پس از طی دوره ای از بحران ها و کشمکش ها و انجام اقدامات فوق العاده برای تأمین نیازهای اقتصادی دوران جنگ داخلی و یا سپس برای جلوگیری از گسیختگی اقتصادی، نهایتاً در اواخر دهه بیست، افق سوسیالیستی اولیۀ انقلاب اکتبر عملاً و بطور قطعی جای خود را به راه حل ناسیونالیستی روسی پیشرفت سرمایه دارانۀ جامعه روسیه داد. اصل برآورده کردن نیازهای تولید کنندگان و اکثریت جامعه که قرار بود اصل حاکم بر اقتصاد باشد، به استثمار خشن و بی رحمانه ای جای سپرد که انگیزه آن تأمین انباشت هرچه سریع تر به منظور ایجاد یک دولت روسیۀ قدرتمند و کسب قدرت برابر در رقابت با دولت های غربی بود. متناظر با اینها افق انقلاب جهانی، جای خود را تحت عنوان " سوسیالیسم در یک کشور " به دفاع از دولت شوروی و معامله کردن مصالح انقلاب جهانی به منافع این دولت داد. این سیر قهقرایی انقلاب روسیه و عروج ضدانقلاب استالینی، به معنای مسخ و مرگ انقلاب اکتبر و ارزش های آن بود و در کلیۀ زمینه های سیاسی، فرهنگی، سازمانی، اخلاقی و نیز در چگونگی ساختار قدرت و مناسبات آن با مردم بازتاب پیدا می کرد. »
بنابراین بحث "سوسياليسم در يک کشور"، اندیشه، مواضع و رویکرد ناسیونالیسم بورژوایی روسی در مسیر شکست سیاسی و اقتصادی انقلاب اکتبر و راه پیشرفت سرمایه دارانه جامعه شوروی بوده است. اما تا آنجا که به سابقه این بحث در حزب کمونیست ایران برمی گردد، طی سالهای نیمه دوم دهه شصت شمسی، مباحثی در قالب سمینارهای حزبی در پرداختن به انقلاب اکتبر و دلایل شکست و انحطاط آن برگزار شد که، طی آن بحث مزبور نیز از زوایای گوناگون مورد تحلیل و بررسی کادرهای صاحب نظر در این عرصه قرار گرفته است. مجموعه این مباحثات و نظرات همان موقع در چند شماره بولتن "مارکسیسم و مسأله شوروی" به تفصیل به چاپ رسید. اولین سمینار در بهار سال ۱۳۶۴ تشکیل شد و اولین شماره بولتن مربوط به آن نیز در اسفندماه همان سال از سوی انتشارات حزب، منتشرگردید.
در اولین سمینار، رفیق جانباخته "غلام کشاورز" عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، مباحثاتی را تحت عنوان "زمینه های انحراف و شکست انقلاب پرولتری در شوروی" ارائه نمود و در این خصوص به مسئله ساختمان سوسیالیسم در شوروی، " امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور" می پردازد. به عبارت دیگر ایشان از این مسأله این حکم عام را استنتاج نکرده است که برقراری سوسیالیسم در یک کشور، امکان پذیر نیست.
اما رفیق حسن، بحث خود را نه در ارتباط با انقلاب اکتبر و چگونگی پیشرفت "ساختمان سوسیالیسم" در آن، بلکه در رابطه با عدم برقراری سوسیالیسم در ایران ودر بحث پیرامون گزارش سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران به کنگره دوازدهم حزب در مرداد ماه ١٣٩٥ مطرح می کند، و در این میان خود را هم، مدافع نظرات رفیق غلام کشاورز به حساب می آورد! در حالیکه رفیق غلام مانند رفیق حسن چنین ادعایی نداشته است.
رفیق غلام کشاورز در همان اولین شماره بولتن و در پاسخ به نظرات رفیق منصور حکمت درباره بحث خود در این زمینه، تصریح کرده است که : « قبل از اینکه به سؤالات مطرح شده از جانب رفقا پاسخ دهم لازم میدانم نکاتی را برای روشن نمودن بعضی موارد ابهام توضیح دهم. نکته ای را که رفیق منصور اشاره کرد که من فراموش شدن انترناسیونالیسم را به معنای قرار دادن سوسیالیزم در یک کشور در مقابل انقلاب جهانی پرولتاریا بیان کرده ام. از آنجاییکه سوسیالیسم در یک کشور نباید در تقابل با انقلاب جهانی قرار داده شود لذا سیاست انترناسیونالیستی نقض شده است. در هرحال می توانم بگویم که منظور من این نبوده و مسأله را اینطوری نمی فهمم. به طور مشخص از نظر من از سال ۱۹۲۵ است که به بهانه ساختمان سوسیالیسم در یک کشور، همه چیز تحت تأثیر و تابع مصالح ملی روسیه قرار می گیرد. در حالیکه قبل از ۱۹۲۵ نیز من معتقدم که عدول از انترناسیونالیسم پرولتری در عرصه های گوناگون را در سیاست و پراتیک بلشویک ها می توان دید چراکه جهتی را که بلشویک ها انتخاب کردند جهت تقویت مبارزه طبقه کارگر بمثابه یک مبارزه جهانی و تبدیل شدن روسیه به سنگری برای پیشروی پرولتاریا در سایر نقاط جهان نبود، بلکه راهنمای عملشان عبارت بود از حفظ موقعیت شوروی و برجسته شدن این مسأله در سیاستهای انترناسیونالیستی شان. »
رفیق غلام در چند سطر بعد، می گوید : « از طرف دیگر من روی مسأله سوسیالیسم در یک کشور به مفهوم مطلق و یا مجزا از شرایط روسیه بحث نکردم و اشارۀ من به این مسأله مشخص بود که سوسیالیسم در روسیه در گرو پیروزی سوسیالیسم در آلمان بود. به این معنا اینجا بحث دیگر بحث بر سر رابطۀ مشخص است و نه یک رابطه کلی. مسأله این است که پیروزی سوسیالیسم در روسیه در گرو چیست؟ و در همین مورد در صحبت های قبلی خودم نظرات مارکس و انگلس را نیز ذکر کردم. اما بطور واقعی در روسیه ایدۀ ساختمان سوسیالیسم در یک کشور برای وانمود کردن سرمایه داری دولتی بجای سوسیالیسم در کشور شوروی بکار گرفته شد. استنادهای من به مارکس و انگلس در این بحث در مواردی است که مسأله انقلاب در روسیه مورد بحث آنها قرار گرفته است. به برداشت من از زاویۀ نگرش آنها کاروسرمایه رابطه جهانی دارند، مبارزۀ این طبقه مبارزه ای جهانی است و پیروزی اش هم در یک بعد جهانی معنی دارد. که البته این ابعاد جهانی به معنی کل جهان نیست، بلکه به معنی یک وجه و یک عنصر تعیین کننده در اقتصاد دنیاست. در مقطع مورد نظر مارکس و انگلس اروپا و روسیه را مد نظر داشتند. طبیعی است که اگر در روسیه و اروپا که خصلت اساسی اقتصاد را در آن عصر تعیین میکردند طبقه کارگر پیروز شود و بتواند نظام برتر را در مقابل نظامات موجود دنیا مستقر بکند میتواند در جاهای دیگر و عناصر دیگر تولیدی را در دنیا تحت تأثیر و تابع این عنصر تعیین کنندۀ سوسیالیستی قرار دهد. با این تعریف درک من از سوسیالیسم در جهان به مفهوم سوسیالیسم در این کیفیت تعیین کننده و در عرصه های تعیین کننده در حیات اقتصادی و تولیدی دنیاست. »
همانطور که مشاهده می شود بحث رفیق غلام بسیار مشخص است، مطالعه و بررسی های بسیاری را در این زمینه به عمل آورده و مهمتر از آن توانسته است که به لحاظ تئوری و نظری مباحث خود را به طور مدون ارائه نماید.
نگرش رفیق حسن رحمان پناه به موضوع یادشده و خصوصاً از آنجاییکه تنها در قالب یک موضعگیری کوتاه به بیان عدم امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور می پردازد، نشان می دهد که وی با بهره برداری از نظرات رفیق غلام سعی در ابراز تردیدها و بی باوری امروز خود نسبت به امکان برقراری سوسیالیسم می نماید. وقتیکه بر عدم امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور، تأکید می گردد، این کشور مثلاً می تواند جایی مثل ایران باشد. از تبعات چنین موضعی، به زیر سؤال بردن سیاست های کلان حزب، و نیز تردید و بدبینی نسبت به آلترناتیو سوسیالیستی و تلاشهای صورت گرفته برای شکل گیری و استحکام آن می باشد. درهمین رابطه در برنامه حزب و همچنین سند استراتژی حزب آمده است :
« هدف اين برنامه فراهم ساختن ملزومات بنا نهادن يک جامعه سوسياليستی است. از نقطه نظر اين برنامه سوسياليزم در ایران امری مربوط به آينده دور دست نيست، بلکه زمينه، توانايی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن در بطن نظام سرمايه داری ايران فراهم آمده است. اين جامعه سرشار از ثروتها و امکاناتی است که ميتواند زندگی آزاد و مرفهی را برای يکايک ساکنين آن فراهم کند، عقب ماندگی های اقتصادی و اجتماعی تحت اين برنامه به سرعت مي توانند جبران گردند، مشروط بر آنکه قدرت سياسي در دست کارگران، يعني فراهم آورندگان ثروت و نعمت جامعه قرار گيرد. »
بنابراین، دیدگاهی که سوسیالیسم در یک کشور را ناممکن می پندارد، به نسبت برنامه و اسناد پایه ای حزب و به نسبت آموزش های اصیل مارکسیسم، دیدگاهی مغایر با دیدگاه و خط رسمی حزب کمونیست ایران به حساب میاید . قدرمسلم است که انقلاب کمونیستی، یک انقلاب جهانی است. اما سوسیالیسم به عنوان فاز پایینی جامعه کمونیستی در یک کشور کاملاً قابل استقرار و تحقق است. مگر سوسیالیسم چیزی غیر از نفی سرمایه داری، تغییر روابط و مناسبات سیاسی و اقتصادی به نفع طبقه کارگر، لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و سازماندهی تولید اجتماعی مطابق نیازهای اساسی جامعه است؟ ضمناً کسی که انقلاب جهانی را به عنوان پیش شرط استقرار سوسیالیسم می داند، قاعدتاً بایستی در محیط مبارزاتی پیرامون خود همواره به سراسری شدن گرایش داشته باشد و تلاش کند که ظرف سازمانیابی و اتحادهای پایدار در جنبش کمونیستی ایران و در این میان تشکیل قطب چپ و سوسیالیستی در ابعاد سراسری را تقویت نموده و به آن متوسل شود تا بتوان از طریق آن نیز به تشکیل یک انترناسیونال یاری رساند. اما آیا رفیق حسن با مواضع و دیدگاهی که نسبت به چپ ایران در بعد سراسری دارد، می تواند به چنین سمتی گرایش داشته باشد؟ ایا ادعای اینکه "امکان برقراری سوسیالیزم در یک کشور" وجود ندارد، می تواند ادعا و دیدگاهی انقلابی و پیشرو به نسبت اوضاع عینی جامعه باشد؟
٣ – بخش دیگری از اختلاف نظر رفیق حسن با سیاستهای رسمی حزب، مقوله اسلام سیاسی است. رفیق حسن، اظهار می دارند که : « با بکارگیری عبارت "ا سلام سیاسی" در ادبیات حزب مخالفند، آنرا نادرست و بی معنا می دانند. اسلام سیاسی و غیر سیاسی وجود ندارد، همه اش یکی است، اسلام از روز اول سیاسی بوده است. » رفیق حسن، این را یکی از وجوه اختلاف نظر خود در حزب به حساب می آورند. واقعیت این است که، ادیان وخصوصاً اسلام، در مقاطعی از تاریخ در پی تصرف قدرت و حاکمیت در جامعه بوده اند. اما با توجه به آموزه های مارکسیسم درباره مذهب، خصوصاً رابطه آن با نظام طبقاتی، کمونیست ها همواره بر این اصل تأکید نموده اند که مذهب می باید امر " خصوصی افراد " به حساب آید. در اینجاست که می بینیم مثلاً اسلامِ مورد اعتقاد پدران ما با اسلام به مثابه یک جنبش سیاسی و اسلام مورد نظر خمینی و خامنه ای و اردوغان و داعش والقاعده، فرق می کند. اجداد ما برای برقراری حکومت اسلامی نجنگیده اند چه بسا جهادگرانِ آنرا هم مورد لعن و نفرین قرار داده اند، اما جنایتکاران نامبرده فوق، برای برقراری حاکمیت اسلام، دریای خون بپاکرده اند. در اینجاست که گفته می شود "اسلام سیاسی" و "اسلام غیر سیاسی" وجود دارد، هر دو پدیده هایی واقعی و عینی در جامعه اند. کسی که فرق بین این دو پدیده را به رسمیت نمی شناسد، نمیتواند تودەهای مردم جوامع کشورهای اسلامی را از جنایتکاران پیرواسلام سیاسی تفکیک کند. بنابراین اگر فرضاً دیدگاه رفیق حسن را در مورد اسلام سیاسی بپذیریم، شعار مهم ما یعنی "جدایی مذهب از دولت" یا "جدایی دین از دولت" معنایی نخواهد داشت. رفیق حسن در این باره هم تا بحال نظر خود را تدوین نکرده است. در دنیای امروز و در ادبیات کمونیست ها ، به وفور عبارت " اسلام سیاسی " به چشم می خورد. اگر کسی بر این باور است که عبارت "اسلام سیاسی" صحیح نیست بایستی تلاش کند نظر خود را به شیوه ای مناسب و مستدل بیان نماید.
٤ – یکی دیگرازمحورهای مورد اختلاف درچند سال گذشته و بعداز انشعاب گرایش راست عبدالله مهتدی ، درسطح رهبری وکادرهای حزب، عدم پایبندی به بخشهائی ازاستراتژی کومەلە وبرنامه کومەلە برای حاکمیت انقلابی مردم کردستان ، مصوب کنگره دوازدهم کومەلە میباشد. به استناد این برنامه « شرط لازم پيشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکميت مردم جدايی توده های کارگرو زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سياست های احزاب بورژوايی در کردستان و تقويت استراتژی سوسياليستی در قبال استراتژی ناسيوناليستی در مقياس اجتماعی است. انجام این امر خطير در گرو اشاعه يک درک روشن از اهداف و برنامه برای دگرگونی های واقعی درعرصه های گوناگون زندگی اجتماعی توده های مردم کردستان است .» در خصوص روابط و مناسبات با احزاب بورژوایی در کردستان نیز سیاست و مواضع رسمی کومه له روشن است. کومه له همواره از جمله به منظور ایجاد فضای دیالوگ و همکاری بین احزاب و ایجاد التزام به آنان به منظور بکارنبردن اسلحه در حل اختلافات کوشیده است. اما بعضاً رفقایی به بهانه " نگرانی از ایجاد درگیری مسلحانه "، نمی خواهند آنگونه که وظیفه کومه له است، علیه اعمال و سیاست های این احزاب که در تضاد با منافع مردم کردستان و جنبش انقلابی کردستان قرار دارند، آگاهگری و افشاگری لازم انجام شود. نقطه قوت کومه له درطول سالیان متمادی این بودە است که هم در عرصه همکاری های معین با این احزاب و هم در عرصه آگاهگری و افشای اعمال و سیاستهای آنان، با قدرت و اعتماد بنفس عمل نمودەاست. زبان تبلیغی ما در قبال این احزاب و روبه مردم بایستی صریح و مستدل باشد. نه آژیتاسیون بلکه زبانی اقناعی باشد. در قبال نیروهای چپ نیز روش ما شناخته شده است. تأکید صرف بر روی این امر که "احزاب مسلحند پس بایستی که مواظب بود"، به خودی خود نمی تواند ضمانتی برای بکارنگرفتن اسلحه از سوی آنها باشد، علاوه براین، چنین رویکری به این توهم در میان مردم دامن می زند که نفس وجود همکاری میان احزاب، یا نوعی از سکوت و مدارا در قبال سیاستها و عملکردهای یکدیگر، یا وجود یک قرارداد در خصوص عدم توسل به اسلحه در برابر یکدیگر؛ می تواند مانع بروز جنگ و درگیری مسلحانه بین آنان شود.
تأکید بر روی این امر که " احزاب مسلحند پس بایستی مواظب بود " بدون تأکید همزمان بر این امر که در اصل، این خودِ مردم کردستان هستند که باید مواظب باشند و با حضور خود در عرصه های سیاسی و اداری جامعه بر سرکشی و یکەتازیهای احزاب ناسیونالیست لگام زنند ؛ راه به جایی نمی برد، ناقص است و حامل اندیشه ای تسلیم طلبانه خواهد بود. در این میان، راهکار اصلی و تعیین کننده، نه در دست احزاب بلکه در دستان توانمند توده های مردم و در رأس آن کارگران و زحمتکشان کردستان قرار دارد. در واقع و براساس بسیاری از شواهد و تجارب موجود، هیچ درجه ای از احترام و دیپلماسی، امضای روی کاغذ، تعامل و تسامح و حتی اعلان التزام به جامعه، نمی تواند مانع بروز جنگ و درگیری و توسل به خشونت از سوی احزاب و جریانات بورژوایی و ناسیونالیستی باشد. هر چند تلاشهای ما در این زمینه ضروری است، و به این امر نیز واقفیم که زبان تبلیغات ما باید کاملاً با مناسبات ما با این احزاب خوانائی داشته باشد؛ اما تمامی این تلاشها و امورات مربوط به شرایط و دوران امروز یعنی "در اپوزیسیون بودن" است. در صورت وقوع هر گونه تحول، اعتلاء، قیام و انقلاب در جامعه، کل مناسبات و قراردادهای موجود بین ما و احزاب بورژوا ناسیونالیست دگرگون شده و یکبار دیگر بر اساس شرایط تازه و الزامات آن و توازن قوای موجود در آن دوران آرایش می یابد . احزاب و گروههای جدیدی ممکن است، اعلام موجودیت نمایند. دخالت های پ.ک.ک از طریق پژاک حتمی است. امکان علَم کردن دستجات تندروی اسلامی وجود دارد. دولت ترکیه یکی از خطرات جدی در آینده کردستان ایران و برقراری حاکمیت مردمی در آن است. تجارب حاکمیت احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق در خصوص روابط با دولت های منطقه برکسی پوشیده نیست. بنابراین هرگونه اطمینان، اعتماد و آسودگی در قبال روابط و مناسبات امروز ما با احزاب ناسیونالیست در کردستان مبنی براینکه این احزاب در فردا نیز همین گونه خواهند بود، ساده اندیشی و اشتباه محض است. درواقع فقط حضور مردم و کشاندن هرچه بیشتر آنان در صحنه سیاسی و مدیریت جامعه وحکومت شورائی است که می تواند، سرکشی احزاب ناسیونالیستی را متوقف کند. احزاب و جریانات بورژوایی قابل اعتماد نیستند، ماهیت شان همین است، به آسانی به هرگونه قرارداد و توافق در این خصوص پشت پا زده و برای جلوگیری از تعمیق انقلاب، به نسبت توازن قوایی که در آن قرار می گیرند و در غیاب حضور مردم در صحنه سیاسی، کاملاً محتمل است که برای تأمین قدرقدرتی خود، علیه مردم، علیه احزاب چپ و کمونیست و علیه یکدیگر نیز وارد جنگ و درگیری شوند. مگر احزاب حاکم بر کردستان عراق علیرغم سالها همکاری با هم و امضای دهها قرارداد و امضا، بارها و بارها بطور مسلحانه به جان یکدیگر نیافتاده اند؟ مگر طی همین چند سال اخیر بارها مقرات یکدیگر را مورد تعرض قرار نداده اند؟ مگر همین ها نبودند که یکجانبه به دیگر احزاب از جمله چپ ها و کمونیستها، شوراهای مردم در شهرهای کردستان، فعالین کارگری و کمونیست تعرض کرده و آنها را سرکوب کردند؟ مگر همین ها نیستند که اعتراضات معلمین را با گلوله پاسخ دادند ؟
احزاب بورژوا – ناسیونالیست کردستان به چیزی کمتر از حکومت بر مردم کردستان رضایت نمی دهد و کومه له هم به چیزی کمتر از برقراری حکومت مردمی وشورائی رضایت نمی دهد. آیا این تضاد با " خود سانسوری وانتقاد نکردن از سیاستهای بورژوا ناسیونالیستی آنان حل می شود ؟ در اینجاست که روشن می شود این تنها و تنها، آگاهی و هوشیاری و حضور حداکثری مردم کردستان و کشاندن هرچه بیشتر آنان به صحنه سیاسی و مدیریت جامعه است که می تواند مانع استیلای هرگونه جنگ و درگیری مسلحانه مابین احزاب شود، و باز در اینجاست که بایستی گفت سرنوشت مبارزه طبقاتی، در دست طبقات جامعه است نه احزاب. دراین میان بعضاً رفقایی هستند که نمی خواهند آنگونه که وظیفه کومه له است، علیه اعمال و سیاست های این احزاب آگاهگری و روشنگری لازم انجام شود و تأکید بر آن وظایف را مخالفت با نفس همکاری با احزاب ناسیونالیست تعبیر می کنند.
٥ – عدم کارائی حزب کمونیست ایران درمتشکل ساختن طبقه کارگروسازمان دادن انقلاب اجتماعی یا به عبارت " رو راست ترش " فعالیت بنام کومەله ، یکی دیگراز محورهای اختلاف درحزب کمونیست ایران است. این فقره چون محل فعالیتش جغرافیای کردستان است، وچون اساساً گرایش ناسیونالیزم کرد نافش را نبریده و بر بستر یک جریان انقلابی، بانفوذ و خوشنام ( بنام کومەله ) سرمایەگذاری میکند، بی پروا است ومداماً بازتولید میشود . درجریان انشعاب عبدالله مهتدی ، اگرچه محرز بود ایشان اساساً از سوسیالیزم و کمونیزم عدول کرده ووسوسه لیبرالیزم وسهم گیری از دولت جمهوری اسلامی شده است، اما تردید و توهم به حدی بود که ما برای خاطرجمعی وحاصل اطمینان چند رفیق که بعداً با " فراکسیون فعالیت بنام کومەله " حزب را ترک کردند، ناچارشدیم درمیان اعضای حزب رفراندم بعمل آوردیم وبه این پرسش که " به چه نامی فعالیت کنیم " پاسخ دادیم . اگرچه ظاهرا درحال حاضر، فقط رفیق جمال بزرگپور است که پرچمدار این شعاراست وبقول خودش این موضوع را موقتاً تا فرصت مناسب کنارگذاشته است ، اما این ادعا واقعیت ندارد. رفیق جمال بعداز برخورد چند تن از رفقا و به نقد کشیدن ایده ایشان ، بجای پرداختن به مضمون نوشته ها وادامه مباحث سیاسی، روش دیگری را برای پیشبرد این مبارزه انتخاب کرد. رفیق جمال میدانست حول نظریه انحلال حزب کمونیست ایران نمی تواند، نیروی زیادی جمع آوری کند.
٦ - اختلاف بر سر استراتژی حاکمیت شورایی در کردستان یکی دیگر از موارد مورد اختلاف سیاسی در حزب، اختلاف بر سر ارکان استراتژی سوسیالیستی کومه له یعنی حاکمیت شورایی در کردستان است. در این مورد رفیق جمال بزرگپور به مناسبت های مختلف تحت این عنوان که برنامه کومه له برای حاکمیت شورایی مردم در کردستان کمتر برنامه ای برای پراتیک در یک جنبش معین است، این برنامه حتی به تجارب و اندوخته های این جنبش هم توجهی ندارد مخالفت خود را با روح این برنامه اعلام کرده است. رفیق جمال با عمده کردن جایگاه و اهمیت سیاست تاکتیکی کومه له در یک دوره انقلابی که توازن قوای شکل گرفته در آن برای هیچ نیرویی از قبل شناخته شده نیست استراتژی حاکمیت شورایی را به حاشیه می راند. وی تحت این عنوان "" با آشکار شدن ضعف در قدرت مرکزی تا تأمین شرایطی کە ارگانهای حاکمیت تودەای بتوانند مستقر و تثبیت گردند( یک دورە انتقالی) جامعە کردستان چگونە ادارە خواهد شد؟ واضح است کە این کار احزاب است کە با ادارە جامعە(میگویم احزاب جامعە را ادارە خواهند کرد) و پیشبرد سیاستهای معینی در تلاش خواهند بود کە توازن قوا را در جهت جلب پشتیبانی تودەای از افق، برنامە و سیاستهای خود سنگینی دهند ....."" عملا سیاست تاکتیکی حاکمیت احزاب برای دوره انتقالی را جایگزین استراتژی حاکمیت شورایی می کند.
این نوع مخالفت ها با برنامه حاکمیت شورایی مردم در کردستان بارها پاسخ داده شده است. و در گزارش سیاسی کنگره پانزدهم کومه له در پاسخ به این نوع انتقادها بار دیگر تأکید شد که اين برنامه طرحی برای توافق بر سر تقسيم قدرت بين احزاب سياسی و از بالای سر مردم نيست. هدف اين برنامه اين است که حاکميت را به صاحبان واقعی آن يعنی توده های مردم بازگرداند. مکانيزم آن نيز مراجعه مستقيم به آراء مردم در يک نظام شورايی است. در ديدگاه ناظر بر برنامه، نقش احزاب سياسی در شکل دادن به حاکميت سياسی در کردستان ناديده گرفته نشده است، يا احزاب سياسی در قبال حاکميت سياسی در جامعه کردستان بی وظيفه نشده اند، به عکس بحث بر سر مکانيسم های دخالت احزاب در امر حاکميت است. احزاب سياسی می توانند با گسترش نفوذ خود در ميان طبقات مختلف اجتماعی و از طريق نمايندگان منتخب مردم، وارد سيستم و نظام شورايی بشوند. کليه دستگاههای اداری، مالی، قانونی و قضايی و انتظامی، به طور کامل از احزاب مستقل خواهند بود و احزاب تنها از طريق نمايندگان منتخب در شوراها ميتوانند سياستهای خود را طرح کنند تا چنانچه به کرسی نشانده شد، به اجرا درآيد.
حرکت شورايی به عنوان حرکتی از پايين و شورا همچون تشکل و نهادی که می تواند مدافع منافع کارگران باشد، به عنوان ارگانی که می تواند رهبری کننده مبارزات توده های مردم در دوره های انقلابی باشد و همچون مکانيسمی که می تواند مدعی قدرت سياسی و اعمال حاکميت مستقيم توده های مردم باشد، از چنان ظرفيت و پتانسيل بالقوه ای برخوردار است که در دوره بحران انقلابی و در پروسه عملی سرنگونی جمهوری اسلامی به يک جنبش توده ای تبديل شود.
در شرايطی که شور و شوق انقلابی اکثريت جامعه را فرا گرفته باشد، تشکيل شوراهای مردم در محلها و شهرها با هر گرايش سياسی که داشته باشند، از جانب کومه له به رسميت شناخته می شوند. در چنين شرايطی، احزاب ناسيوناليست در کردستان با توجه به ملزومات و پيش شرط های بوروکراتيک سيستم پارلمانی از ابزار حاکميت خود محروم می مانند، اما به سرعت برای اعمال حاکميت خود و سازماندهی آن تلاش خواهند کرد. در پيش گرفتن سياست و تاکتيک درست و مسئولانه در قبال احزاب و يا هر شکل ديگر حکومتی، در آن دوره، از ملزومات پيشروی جريان سوسياليستی و به پيروزی رساندن جنبش کردستان است.
اما اتخاذ سياست و تاکتيک درست در آن شرايط در گرو ارزيابی دقيق از توازن قوای واقعی در جامعه است. در شرايط فعلی هرگونه تعيين سياست و تاکتيک مشخص برای شرايطی که هنوز به وقوع نپيوسته و توازن قوايی که هنور ناشناخته است، برنامه ريزی برای آن سياست و تاکتيک معينی را تا سطح استراتژی ارتقا می دهد و استراتژی سوسياليستی را در عمل به حاشيه می راند.
اين برنامه، در عين حال پلاتفرمی برای همکاری احزاب، گروهها، نهادها و شخصيت های اجتماعی پيشرو نيز می باشد. بر اساس اين برنامه کومه له آماده است به منظور تسهيل امر پيروزی مردم و برای تحقق هر بخش از مطالبات اين برنامه در جهت دستيابی مردم کارگر و زحمتکش به اهرمهای قدرت سياسی، با اين نيروها همکاری کند.
نقش رفیق ابراهیم علیزاده درعروج اختلافات
(اول) انتخابات دوازدهمین دورە ریاست جمهوری ایران در اردیبهشت ماه ١٣٩٦ برگزارگردید. حزب کمونیست ایران به روال دورەهای گذشته خطاب به کارگران ومردم مبارز ایران، اعلام کرد : « رفتن به پای صندوق های رأی، عملا به معنای تبدیل شدن به نیروی ذخیره جنگ و دعوای جناح های حکومتی بر سر چگونگی تأمین منافع سرمایه داران و تضمین بقاء رژیم است و هیچ نفعی برای آنها در بر ندارد. هیچ یک از مطالبات اقتصادی و سیاسی کارگران و مردم ستمدیده ایران که سال ها برای آن مبارزه کرده اند تحت حاکمیت هیچکدام از جناح های حکومتی متحقق نخواهد شد. مردم آگاه ایران می دانند که هر یک رأی، به هر بهانه ای و با هر توجیهی، به نام "انتخابات" به صندوق های رأی انداخته شود، عملاً در خدمت طولانی کردن عمر این رژیم و در خدمت ادامه فجایعی خواهد بود که جمهوری اسلامی بر سر مردم ایران آورده است. کارگران و مردم آزاده ایران می توانند با هوشیاری و اراده متحدانه خود و با دادن کمترین هزینه، فقط با نرفتن به پای صندوق های رأی این مضحکه ی انتخاباتی را به شکست کشانند و با به شکست کشاندن آن موقعیت مناسبتری را برای تداوم مبارزات حق طلبانه خود فراهم آورند. مردم با نرفتن به پای صندوق های رأی می توانند این نمایش انتخاباتی را به رفراندومی برای نشان دادن عدم مشروعیت رژیم تبدیل کنند.»
اطلاعیه حزب طبعاً سازمان کردستان حزب رانیز شامل میشد و رهبری کومەله مخالفتی با مضمون ومحتوای آن نداشت، اما رفیق ابراهیم براین باوربود:«که اگرکومەله بتواند سایراحزاب کردستانی را بە پای یک فعالیت مشترک در رابطه با تحریم وشرکت نکردن در انتخابات بکشاند، ما قادرخواهیم بود اولاً مردم را متحد ویکپارچه درمقابل جمهوری اسلامی ظاهرکنیم و دوماً اینکه کومەله قادرشدەاست این همبستگی را درمیان مردم بوجود آورد و این باتوجه به وحدت طلبی مردم ، برای ما حیاتی است. » ( نقل به معنی) اتخاذ این سیاست ازلحاظ نظری و عقلانی ایرادی نداشت، اما از لحاظ عملی ما با دومساله مواجه بودیم .
اول اینکه ایا واقعاً فرخوان متحدانه احزاب کردستانی میتوانست بطور جدی و با درصد بالائی تودەهای مردم کردستان را از رفتن به پای صندوق رای بازدارد ؟
دوم اینکه ایا درست است ما دراین رابطه اطلاعیه مشترک صادرکنیم ؟
متاسفانه این تاکتیک ما به چند دلیل متحقق نشد وشکست خورد . اول اینکه ، استقبال تودەهای مردم درتحریم انتخابات اساساً تفاوت چندانی با دورەهای قبل که ما به تنهائی انتخابات را تحریم میکردیم، نداشت ، دوم اینکه احزاب کردستانی بنا به ماهیت بورژوائی و سازشکارانەای که داشتند، هرکدام به شیوەای نسبت به تعهدی که دادەبودند، لاقید و بی توجه شدند. حزب دمکرات کردستان و سازمان زحمتکشان کردستان ایران از آنجا که همسو با اصلاح طلبان حکومتی نظرشان این بود که در انتخابات شوراهای اسلامی شرکت کنند و فقط انتخابات ریاست جمهوری را تحریم نمایند، عملا در راستای بازار گرمی برای انتخابات و کشاندن مردم به پای صندوق های رأی تلاش کردند. وسوم اینکه صدور اطلاعیه مشترک با این جریان های ناسیونالیست و اسلامی به وحدت صفوف ما لطمه زد. امضای اطلاعیه مشترک و ظاهرشدن رفیق ابراهیم همراه با نمایندگان احزاب بورژوا – ناسیونالیست و اسلامی کردستان در مصاحبه مطبوعاتی، انتقاد بخش وسیعی از اعضای حزب و مصاحبه رفیق صلاح مازوجی دررادیو پیام وهمچنین انتقاد، سایراحزاب و سازمانها مستقیماً متوجه رهبری کومەلە ومخصوصاً شخص رفیق ابراهیم شد. این مساله اگرچه صرفاً یک اشتباه تاکتیکی ارزیابی میشد،اما مناسبات رفقا ابراهیم وصلاح را تحت تاثیرقرارداد ودر واقع از این مقطع زمانی است که ائتلاف نا متعارفی در مرکزیت کومەلە علیه مرکزیت حزب کمونیست ایران مخصوصا علیه رفیق صلاح مازوجی بوجود آمد. اگر چه این ائتلاف از قبل وجود داشت، اما از این جهت نامتعارف است که، این بار برخلاف همیشه رفیق ابراهیم در راس آن قرار گرفته است .
(دوم) خیزش دیماه ١٣٩٦(یعنی دقیقاً هشت ماه بعداز انتخابات ریاست جمهوری) واعتراضات سیاسی تودەهای مردم خصوصاً تودەهای تهیدست و حاشیه نشین شهرهای ایران، بیان این واقعیت بود که بن بست بورژوازی ایران وحکومت اسلامی اش به جاهای باریک وغیرقابل بازگشتی رسیدەاست. اقتصادی که فروپاشی سیستماتیک آن آغاز شده و مانند توپی که در سرازیری رها شده باشد، قابل کنترل نبود. وضعیت اقتصادی ای که میلیونها نفر را به فقر و گرانی و گرسنگی سوق داده است. فرهنگ حکومتی ارتجاعی که با کمترین چهارچوبهای زندگی ساده، انسانهای یک جامعه عادی در تضاد سهمگین قرار دارد. حکومتی که نمی تواند نان مردم را بدهد و حتی لایه فربه شده و سرمایه دارانش دیگر طاقت شان طاق شده است. و مهمتر ازهمه ، مردم کارگر و زحمتکشی که هر روز را با آرزوی بگور سپردن جمهوری اسلامی و سرنگونی آن به شب میرسانند. کار رژیم اسلامی بظاهر تمام شده به حساب میامد. جنایتکاران جمهوری اسلامی نهایتاً بعدازمدت زمانی حدوداً یکماه، توانستند مبارزات وخیزش تودەهای به جان آمده مردم را سرکوب نمایند. خیزش مردمی، گسترش آن به بیش از یکصد شهر، شعارهای ساختارشکنانه از زبان تودەهای مردم ورهبری خود به خودی آن، احزاب و سازمانهای اپوزیسیون چپ و راست ایران را هاج و واج کردەبود. احزاب وسازمانهای چپ و کمونیست، باتوجه به خصلت نمای شعارها و مطالبات معترضین که تماماً چپ ورادیکال بود، ازاین متحیربودند که چرا دراین حرکت بزرگ آنان در حاشیه هستند . رفیق ابراهیم علیزاده دبیراول کومەله تحت تاثیرشکست این خیزش مردمی وسرکوب تودەها وعدم حضورمشهود احزاب سیاسی، وازجمله حزب کمونیست ایران دراین خیزش ، دراردیبهشت ١٣٩٧ یعنی حدوداً چهار ماه بعداز این تحولات، دریک سخنرانی که ازتلویزیون کومەله پخش شد به مسائل مهمی اشاره کرد که بنظرمن اگرچه رو به جامعه بود، اما مورد خطابش رفقای تشکیلاتی و مخصوصاً رفقای رهبری حزب کمونیست ایران بود و در واقع نقش این رفیق دراختلافات درون حزب کمونیست ایران را در دوره کنونی ، باتوجه به این تحولات و این سخنان، میتوان مشاهدەکرد.
چهارچوب این بحث تلویزیونی رفیق ابراهیم که به زبان کردی است " فرهنگ واخلاق کمونیستی درمجادلات سیاسی " عنوان شدەاست. ترجمه مکتوب فارسی این سخنرانی که توسط خود رفیق ابراهیم ادیت شدە درسایتهای متعددی، ازجمله درسایتهای حزب کمونیست ایران دست یافتنی است.
درسرفصل اول، زیرعنوان " مشاهده یک تناقض "، رفیق ابراهیم تلویحاً نشان میدهد، این تناقض تنهایک مشاهده ساده برای طرح بحث نیست، بلکه یک فاکت پذیرفتەشدە برای بی اعتبارکردن احزاب سیاسی چپ وازجمله حزب کمونیست ایران است. ایشان باوصف اینکه پیشرفتهای مهم وقابل توجهی رادر اعتراضات کارگری مشاهده میکند ، باوصف اینکه میزان رشد روشنفکران ورشد افکار واندیشەهای مدرن را در دوره حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی نسبت به دوره پهلوی بسیارپیشرفته میداند، باوصف اینکه، نشرادبیات مارکسیستی را درمقیاس غیرقابل مقایسه با دوره پهلوی ارزیابی میکند، اماهیچ بخشی از این بالندگی را مرتبط با احزاب چپ وکمونیستی ایران نمیداند. البته این صرفاً مربوط به این بحث نیست و رفیق ابراهیم درمصاحبه با رادیو پیام کانادا، درپاسخ به سوال مجری رادیو پیام ، وقتی از ایشان میپرسد که : « ایا شما احزاب وسازمانهای چپ وازجمله حزب کمونیست را دراین اعتراضات دخیل میدانید ؟ » رفیق ابراهیم جواب اش منفی است. ممکن است برای مجری رادیو پیام یا بسیاری ازشنوندگان، این پاسخ را متواضعانه دانسته وآنرا راستگویانه ارزیابی کنند ، اما برای اعضای این حزب و سایر احزاب و سازمانهای کمونیستی وکسانیکه سالهائی از عمر خود را فعال احزاب کمونیستی بودەاند، مساله به این سادگی نیست و این کتمان درنقش واقعی احزاب کمونیستی و از جمله حزب کمونیست ایران، این ارزیابی رفیق ابراهیم را با بینش رفیق جمال ورفقائی که بین فعالیت کمونیستی کومەله و حزب کمونیست ایران تفکیک قائل هستند، هم سو میکند. مگرمیشود بستر کمونیزم، شعارها و مطالبات رادیکال، تزاید تعداد فعالین کارگری و...... درکردستان فقط و فقط کومەله باشد اما حزب کمونیست ایران و شاخەهای حزب کمونیست کارگری و سایراحزاب و سازمانهای کمونیستی، منشاء هیچگونه اثری نباشند ! مضافاً به آن، آیا اگرکار و فعالیت (به نقل ازگفتەهای خود رفیق ابراهیم ) دەها هزارکمونیست تبعیدی ، جانباختن چندین هزارکمونیست اعدامی، جانباختن بیش ازدوهزار پیشمرگ کومەله و عضوحزب کمونیست ایران را ازاین مشاهده متناقض حذف کنید، آوانس دادن به احزاب بورژوازی نیست وما را تاسطح اصلاح طلبان تنزل نمیدهد ؟ رفیق ابراهیم نه با صراحت و روشن، اما تلویحاً وناروشن و تحت عنوان مشاهده یک تناقض، واقعیاتی را کتمان میکند تا کومەله را متمایزتر از همه احزاب چپ وکمونیستی ایران نشان دهد.
بخش دوم بحث رفیق ابراهیم، دربرشمردن دلائل عدم اجتماعی شدن جریانهای کمونیستی وغیرموثربودن، این احزاب درجامعه است، که رفیق ابراهیم تحت عنوان انشعابها مطرح میکند. توضیح رفیق ابراهیم از انشعابات در احزاب چپ وکمونیستی، طبعاً از دیدگاه یک پراگماتیست وحدت طلب برای مردمی که نسبت به اختلافات سیاسی حزب کمونیست ایران خالی الذهن هستند، طبیعتاً بحثی صمیمانه بنظرمیرسد، اما برای اعضای کومەلە وحزب کمونیست ایران که با پارەای اختلافات سیاسی واقعی روبرو هستند و این اختلافات تا اندازەای شیرازه وحدت و یکپارچگی این حزب را بهم ریختە است و همچنین برای احزاب سیاسی موجود در میدان مبارزه طبقاتی ایران، که از ما منشعب شدەاند و با اسم و رسم خود فعالیت میکنند، نه تنها صمیمانه نیست، بلکه آن را نوعی کتمان حقایق و تلاش برای استتارکردن اختلافات سیاسی به حساب میاورند.
اعضای قدیمی حزب کمونیست ایران که سه انشعاب گذشته را بیاد دارند ( انشعاب فراکسیون کمونیزم کارگری / انشعاب سازمان زحمتکشان / انشعاب فراکسیون فعالیت بنام کومەله ) ممکن است، بعضاً این انشعابات را قابل اجتناب ویا زود رس بدانند ویا به فلان یا بهمان شخص یا برخورد انتقاد داشتەباشند، اما به نظر نمی رسد کسی پایەمادی و علت اساسی این انشعابات را صرفاً اخلاقی یا از روی عادت یا جاه طلبی و بعضاً اختلافات شخصی و سلیقەای توضیح دادەباشد.
واقعیت این است که رفیق ابراهیم اساساً نخواسته در مورد اختلافات در حزب کمونیست ایران صحبت کند و احیاناً چنانچه ضروری بداند اوضاع متلاطم را آرام کند ( بنا به انتظاری که همیشه به درست از ایشان بودە ) زیرا دراین مقطع زمانی واین دور از اختلافات سیاسی وقطبی شدن اختلافات بین رهبری کومەله و رهبری حزب کمونیست ایران خود رفیق ابراهیم در راس جناحی از این منازعه سیاسی قرار دارد، اما فعلاً تصمیم ندارد شمشیر را از رو ببندد.
بخش سوم بحث رفیق ابراهیم عنوان " خود بزرگ بینی وخود پرستی ، اما بی بضاعتی علمی " را به خود اختصاص دادەاست. رفیق ابراهیم سیمای ناخوشایندی ازدهها فعال ورهبرکمونیستی نشان میدهد، کە برای کسانی که رفیق ابراهیم را از نزدیک میشناسند وبه سجایای اخلاقی ،تواضع، مردمداری وانسان دوستی او آشنا هستند، بعید میدانند که این رفیق به این شیوه نسلی از کمونیستها را، خود بزرگ بین وخود پرست به حساب آورد و آنان را درکسب دانش سیاسی ومبارزه طبقاتی بی بضاعت ارزیابی کند. من شخصاً زمانی این سخنان رفیق ابراهیم را شنیدم ، متوجه شدم، بااین دیدگاه تلاش برای ایجاد قطپ چپ از طرف حزب ما نمیتواند جدی تلقی شود. ارزش مصرف این ارزیابی از طرف رفیق ابراهیم به کسانی اجازه داد با نام مستعار " آزاد کمانگر" درشبکەهای مجازی کمپین بزرگی را علیهه کمونیزم و خصوصاً کمونیزم کارگری راه اندازی کنند و به اعضائی از حزب اجازه داد به رفقای کمیته اجرائی بی احترامی کنند. نتیجه عملی این چنین ارزیابی غیرمنصفانه است که دامنه بی اعتمادی را گسترش داده وبه شائبه وجود "کمونیسم کارگری" در صفوف تشکیلات حزب کمونیست ایران دامن زدە است.
به باورمن هیچ تردیدی در این نیست که جنبش کمونیستی ایران مدیون شخصیت هائی چون ارانی وسلطان زادە است، اما چرا نباید جنبش کمونیستی ایران از رهبرانی چون صدیق کمانگر و غلام کشاورز ومنصور حکمت قدردانی کند ؟ روزی که صدیق کمانگر درمقابل طالقانی وهیات همراهش باجسارتی غیرقابل وصف ، خمینی ودارودستەاش را قاتل وجنایتکارنامید، نطفه ایستادگی، مقاومت ودفاع ازعدالتخواهی که رفیق صدیق نمایندگی میکرد، دراین شهربستەشد. مگرکسی میتواند منکردانش و بضاعت علمی و دانش مارکسیستی زندەیاد منصورحکمت شود ؟ مگرمیتوان بخشی از استقلال طبقاتی طبقه کارگر ایران را مرهون تئوری مارکسیزم انقلابی ندانست ؟ مگرمیتوان منکر شکوفائی کومەلە بعدازتشکیل حزب کمونیست ایران شد.

رواج فرهنگ غیردمکراتیک ، عنوان بخش چهارم بحث رفیق ابراهیم است . روح حاکم براین بخش پراست از آموزەهای خوب و دمکراتیک، اما وقتی سیمای واقعی اختلافات موجود در حزب کمونیست ایران علنی میشود، تازه معلوم میشود که فلسفه این آموزەهای خوب چیست !
نقش عنصرعقل درمبارزه سیاسی ، بخش پنجم بحث رفیق ابراهیم است که در این بحث رفیق ابراهیم برای تسهیل درفهم این مطلب، تبلیغات را بعنوان یک مورد مثال آوردەاست . جوهراین بخش ازبحث اگرچه ممکن است، کاملاً مرتبط به مبارزه طبقاتی و خشونتی که سرمایەداری نسبت به طبقه کارگراعمال میکند، نباشد، اما درمجموع بسیارآموزندەاست، منتها اشکالی که دارد، دراین دوره از بیان اختلافات ومخصوصاً دررابطه با آلترناتیو سوسیالیستی، رهبری کومەله که مستقیماً تحت مسئولیت رفیق ابراهیم فعالیتها را مدیریت کرده، مغایر آنچه که رفیق ابراهیم دراین مبحث میگوید، رفتارکردەاند. مخصوصاً خود رفیق ابراهیم، باورمند به گفتەهای خود ظاهرنشد. رفیق ابراهیم غافل از توطئەگریهای احزاب ناسیونالیستی، برخوردش به کمونیست ها به فضاسازی علیه کمونیزم ورهبران شناخته شده جنبش کمونیستی ایران،( مشخصاً زنده یاد رفیق منصورحکمت وشخص رفیق ابراهیم ورفیق صلاح ) یاری رساند واین درحالی بود که رفتارش با جریان یکەتازی چون پ . ک . ک فوق العاده منعطف برخورد میکند ودرمقابل رفتار ناصحیح وغیردمکراتیک کمیته دیپلماسی کنگره ملی کرد ، یک هزارم عصبانیتی را که نسبت به کمیته کردستان حزب کمونیست کارگری ایران نشان دادەبود، از خود نشان نداد.
نتیجه گیری :
تمام مباحث تاکنونی دال براین است که وجود اختلاف نظر در حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن کومه له یک واقعیت غیر قابل انکار است. اینکه صاحبان این دیدگاههایی که با استراتژی سیاسی و مواضع رسمی حزب زوایه دارند هنوز نظرات خود را در قالب و فرم یک پلاتفرم سیاسی ارائه ندادەاند، هیچ تغییری در واقعیت مسئله نمی دهد. زمانی جمع "فعالیت تحت نام کومه له" که بعدها تحت نام روند سوسیالیستی کومه له فعالیت خود را ادامه دادند، با دیدگاههای مشابه پلاتفرم خود را رو به جامعه اعلام کردند. آنها مخالفت با قالب حزب کمونیست، باور به عدم تحقق سوسیالیسم در یک کشور، مخالفت با حاکمیت شورایی، تأکید بر اینکه کردستان صنعتی نیست و استراتژی سوسیالیستی در کردستان آینده ای ندارد را به مبنای پلاتفرم سیاسی خود تبدیل کردند.
پر واضح است که در شرایط کنونی صف بندی شکل گرفته در درون تشکیلات هنوز به لحاظ سیاسی روشن و شفاف نیست و عوامل مختلفی در ایجاد این عدم شفافیت دخیل هستند. در حالی که کسی نمی تواند منکر آن شود که نظریه انحلال حزب، مخالفت با برنامه حاکمیت شورایی، نفرت پراکنی علیه جنبش چپ، و غیر قابل تحقق دانستن سوسیالیسم در ایران به طور عینی در جناح راست مواضع رسمی حزب قرار دارند و تأکیدات برنامه و استراتژی حزب کمونیست ایران بر جایگاه حزب، بر اهمیت شکل دادن به قطب نیروهای چپ و سوسیالیست، بر آلترناتیو حکومت شورایی در مقابل پارلمانتاریسم بورژوایی و امکان پذیری سوسیالیسم بر درستی این ارزیابی تأکید دارند، اما به رغم تمام اینها، قطب بندی ایجاد شده در درون تشکیلات به لحاظ سیاسی روشن و شفاف نیست و به هیچ وجه نمی توان یک قطب را به راست و قطب دیگر را به چپ منتسب کرد. دلیل عدم شفافیت و ابهام در صف بندی ایجاد شده در درون تشکیلات تبلیغات سیستماتیک و ناروایی است که از جانب صاحبان این دیدگاهها علیه مدافعان خط رسمی حزب سالهاست ادامه دارد. در واقع این نه مضمون مسائل مورد اختلاف، بلکه روش های پیچیده و به غایت ناسالمی که برای پیشبرد اهداف سیاسی در پیش گرفته شده این وضعیت را بوجود آورده است. صاحبان این دیدگاهها به جای گردآوری نیرو حول نظرات خود از طریق مجراهای تعریف شده تشکیلاتی به شیوه ای اپورتونیستی با سازمان دادن این کمپین تبلیغاتی که گویا عده ای می خواهند حزب را به طرف جریان کمونیسم کارگری ببرند، می خواهند اردوگاه کومه له را جمع کنند و دبیر اول کومه له را کنار بزنند فضای تشکیلات را مسموم کردند. در حالی که وجود اختلاف نظرات در یک حزب سیاسی به خودی خود هیچ ایرادی در بر ندارد و امری طبیعی است و چنانچه صاحبان این نظرات بحث های خود را از راههای اصولی پیگیری نمایند می تواند به ارتقا مباحث سیاسی یاری رسانند، اما در پیش گرفتن این شیوه های اپورتونیستی و ناسالم و مغایر با روش های انقلابی می تواند فضای مبارزه سیاسی را مسموم و متشنج نماید.
با وصف تمام اینها باید این دوره بحرانی را پشت سر گذاشت. سیر تحولات سیاسی در درون جامعه و تلاش در راستای پاسخگویی به نیازهای جنبش کارگری و جنبش های اعتراضی توده ای وحدت حزبی را از ما می طلبد. تداوم حاکمیت جمهوری اسلامی و سرکوبگری های آن، صف بندی بخش های مختلف اپوزیسیون بورژوایی که هر کدام به نحوی در تلاشند که جنبش های اعتراضی در جامعه را به بیراهه ببرند و آن را به دستمایه استراتژی های سیاسی خود برای عقیم گذاشتن انقلاب آتی تبدیل نمایند از ما می طلبد که این دوره بحرانی را با موفقیت پشت سر بگذاریم. یکی از پیش شرط های عبور از این دوره بحرانی به رسمیت شناختن صف بندی بوجود آمده در درون تشکیلات است. عدم شفافیت سیاسی کامل این صف بندی نباید به توجیهی برای انکار آن بدل گردد. راه حلی می تواند به عبور از این وضعیت یاری رساند که این واقعیت را همانگونه که هست به رسمیت بشناسد. در شرایط کنونی تنها راه حلی که بتواند مشارکت نمایندگی همه رفقای تشکیلات در همه ارگانهای رهبری این تشکیلات مستقل از اینکه در قطب بندی موجود در کجا قرار گرفته اند را تأمین نماید می تواند به لحاظ تشکیلاتی حل این بحران را مدیریت کند. این کار را با توصیه و پند و اندرزهای وحدت طلبانه نمی توان انجام داد. در دوره ای که بحران اعتماد وجود دارد و دیوارهای اعتماد ترک برداشته اند نمی توان با توصیه های وحدت طلبانه سیاست حذف را کنار گذاشت. باید مکانیسمی را پیدا کرد که مانع اجرای سیاست حذف شود. تداوم حذف مخالفین سیاسی ممکن است در" دمکراسی روال کار" بکارگرفته درنظامهای پارلمانی درمیان جناحهای مختلف احزاب بورژوائی ، نافذ باشد، اما دراحزاب کمونیستی قطعاً به وحدت سیاسی منجرنمیشود . این وضعیت اگربه کنگره کشیده شود ، دستیابی به انسجام تشکیلاتی حتی برای هریک از قطبهای تشکیل شده ناپایدار وموقتی خواهد بود. به ارادەای نیاز است که مصالح طبقه وجنبش و حزب را برمصالح شخصی وجناحی ترجیح دهد وتلاش کند تا قبل از کنگره مکانیزم برون رفت از این بحران را بیابد ومورد استفاده قرار دهد .
محمد نبوی
١٩ ماه مه ٢٠١٩

پیشرفت ِ آمرانه و واپسگرایی ِ آمرانه

پیشرفت ِ آمرانه و واپسگرایی ِ آمرانه

آمرییت در معنای فرمانفرمایی یا سرکردگی ِ سیاسی، در تاریخ ِ انسانی و در جامعه های مختلف دو نقش ِ متفاوت و متضاد در پیشرفت خواهی یاواپسگرایی داشته است. بسته به این که آمریا آمران ِحاکم ودارای اقتدار وسرکردگی ِاجتماعی سیاسی، رویکرد و جهت گیری ِ همسویانه یا غیر ِ همسویانه با تکامل ِاجتماعی داشته باشند،آمرییت شان پیشرفت گرا یا واپسگرا خواهد بود. جهت گیری ِ همسویانه با تاریخ و تکامل ِ اجتماعی ازآغازگاه ِ تاریخ ِ انسانی بعد از کمون ِاولیه تا دوران ِما،جهت گیری ِ تاریخی- طبقاتی بوده واز این رو آن چنان که خود ِ تاریخ گواهی می دهد عامل ِ پیشرفت و تکامل نیز بوده است. درواقع،آمرییت ِ پیشرفت گرا یا به بیان ِ دیگر پیشرفت ِ آمرانه همان ضرورت ِ تاریخی است که خود را در ساز و کارهای تولیدی مناسباتی ِ قانونمند ِ انسان ها و جامعه های پیشرفته نشان می دهد. از دیدگاه ِ تاریخ و ماتریالیسم ِ تاریخی، این دیالکتیک و جبرییت ِ تکامل ِ اجتماعی است که ایجاب کننده ی ضرورت و جبرییت ِ سیاسی در شکل ِ یک طبقه ی اجتماعی- در جامعه های طبقاتی ِ تاکنونی و طبقه ی حاکم ِ بورژوازی در دوران ِ ما- بوده است. به این معنا که در روند ِقانون مند ِهمستیزی ِنو وکهنه در یک نظم ِ اجتماعی – طبقاتی ِمعیین،بسته به این که کدام نیروی اجتماعی طبقاتی دست ِ بالا درتعادل بخشیدن به نظم ِ اجتماعی سیاسی ِمطلوب ِ تاریخ و تکامل ِ اجتماعی را داشته باشد، آمرییت ِ پیشرو یا واپسگرا حاکم خواهد بود. تعیین کننده ی برتری یا فروتری نیرو و طبقه ی اجتماعی در کارگزاری تکامل ِ تاریخی نیز خود ِ نظام ِ تولیدی اجتماعی و طبقه ای است که سرکردگی ِ سیاسی و مالکییت ِ حقوقی بر ابزار ِتولید را در فرایند ِ دراز زمان و در عین ِ حال جهشی ِ گذار از کهنه به نو کسب کرده باشد، که در در دوران ِ ما نظم و نظام ِ سرمایه داری و طبقه ی حاکم ِ بورژوازی است. در این مفهوم و با چنین نگرش ِ تکامل گرایانه ای، ضرورت و جبرییت ِ دیالکتیکی ِ تاریخی – دورانی در زمان ِ ما  تا کنون  منطبق بوده است بر نظام ِ سرمایه داری با آمرییت ِ بورژوازی به عنوان ِ کارگزار ِ تاریخ و تکامل ِ اجتماعی وفراهم آورنده ی کلیه ی پیش شرط ها و پیش نیاز های مادی و حتا مناسباتی- نسبت به نظام های پیشین- برای گذاربه نظام ودوران ِ سوسیالیسم و کمونیسم.

واقعییت این است،وتاریخ نیزگواهی می دهد که اولن آمرییت ِ طبقاتی دردوران های تاریخی ضرورت ِتکامل بوده، وثانین نظم و نظام ِ سرمایه داری و سرکردگی وآمرییت ِ بورژوازی بیش ترین پیشرفت های تولیدی وتکنیکی وحتا مناسباتی رادر تکامل ِ اجتماعی ِ انسان ها داشته است. از این رو، و از آنجا که نظام ِ سرمایه داری نظامی است جهانشمول،و بورژوازی نیز طبقه ای است جهانی ، این آمرییت و جبرییت ِ پیشرفت گرا نیز خواه ناخواه خصلت و  خصوصییت ِ و رویکرد ِعام و جهانروا دارد و محدوده و مرزبندی نمی شناسد و دیر یا زود پیشرفت ِ آمرانه و توسعه گرایانه ی تولیدی اقتصادی و ومناسباتی ِ جهانشمول ِ خود را به تمام ِ جامعه های انسانی حتا عقب مانده ترین ِآنهابا همتراز سازی ِ تولید و مناسبات ِ   تولیدی در مسیر ِگذار ِ هدفمند به غایت ِ تاریخ تسری خواهد داد. جهانشمولی ِ سرمایه داری و آمرییت ِ طبقاتی ِبورژوازی در عین ِ حال نافی ِ این واقعییت ِ در عمل اثبات شده نیست که درجامعه های مختلف وناهمترازبه لحاظ ِ تولیدی مناسباتی ، حکومت هایی هم وجود دارندکه نه تنهاپیشرفت خواه نیستند بلکه به دلیل ِتوسعه نیافته گی ِ به هنگام وبه ویژه  ایدئولوژی ِ واپسگرای ناشی از همین توسعه نیافته گی و استبداد ِ کیش ِ شخصییتی وخدایگان بندگی ترویج دهنده ی آمرییت ِ واپسگرا درعرصه های مختلف ِ اجتماعی و سیاسی ازیک سو و ایجاد  ِ سد و مانع در رشد و پیشرفت ِ اقتصادی در عرصه ی تولید و توزیع اند. به عبارت ِ دیگر، جهانشمولی ِ سرمایه داری وآمرییت ِ تاریخی ِ پیشرفت گرایانه ی بورژوازی نافی ِ این واقعییت نیست که برخی رژیم ها اگرچه در روابط ِ بین المللی ناچارند قوانین و مقررات ِ سرمایه داری و سرمایه سالاری و در واقع آمرییت ِ طبقاتی ِ بورژوازی را رعایت کنند اما در مناسبات ِ درون ِ جامعه ی خودی به این قوانین و مقررات پای بند نبوده و خلاف ِ آن عمل نمایند. نمونه ی آشنا و زنده ی این آمرییت ِ واپسگرای درحاکمییت برای ما، رژیم ِ اسلامی است که درمناسبات اش بادیگر کشورها تابع ِ قوانین و مقررات ِ بین المللی اما درمناسبات وعملکردهای داخلی به هیچ یک از قوانین و عملکردهای بورژوایی پای بندی ندارد.

از دیدگاه ِ تاریخی و در دوران های مختلف و راه و روش ها ی متفاوت، آمرییت ِ پیشرفت گرا می تواند هم نظامی گرایانه و قهرآمیز باشد، و هم مسالمت جویانه. نمونه ی آمرییت ِ قهر آمیز ِ پیشرفت گرا را می توان درلشکر کشی های  ناپلئون بناپارت به کشورهای اروپایی مشاهده کرد که فئودالیسم را درآن کشور ها برانداخت و زمینه ی گذار به دوران ِ نوین ِ  بورژوایی و سرمایه داری را فراهم نمود. ناپلئونی که خود محصول ِ انقلاب ِ بورژوایی ِ فرانسه و پیام آور ِ وحدت و یک پارچگی ِ مرز ِ ملی و تولید و مناسبات  و حتا تفکر و تعقل ِ سرمایه و سرمایه داری در مقابل ِ قلمروهای جدا از هم و پراکنده ی فئودال ها و تفکر ِ قرون ِ وسطایی و پدرشاهی ِ فئودال ها بود. همین گذار ِآمرانه ی پیشرفت گرا به شیوه ی قهرآمیز را می توان در مهاجرت ِ اروپاییان به قاره ی تازه کشف شده ی آمریکا نیز مشاهده نمودکه اروپاییان هم صنعت وتولید ِ کارخانه ای با مناسبات ِ پیشرفته، و هم علم و شناخت و عقلانییت ِ دوران ِ جدید را وارد ِ آن قاره نموده و جایگزین ِ استفاده ی مستقیم از طبیعت وروابط ِ ابتدایی و ساده اندیشانه ی قبیله ای نمودند. امروز،  سوال از کسانی که این روش ِ قهرآمیز وناگزیرتوام باکشت و کشتار از هردوسو رامحکوم می کنند این است که آیا اگراروپاییان آن قاره را کشف نمی کردند و قبیله های کوچگرد و چادرنشین را که هر قبیله با دیگر قبیله ها مدام بر سر ِ قلمروی کوچ و شکار درجنگ و جدال و کشت وکشتار ِیکدیگر بودند، جبرن به دوران ِ جدید وارد نمی کردند چند قرن طول می کشید تا آنها به طور ِ طبیعی وارد ِاین دوران شوند و عقب مانده ِگی ِ خود از دیگر انسان ها راجبران کنند،وآیا اساسن می توانستند بدون ِ ارتباط ِ نزدیک و همبسته گی ِ تنگاتنگ با دیگر انسان ها به چنین دوران ودستاوردها و مزایای ِ تاریخی ِآن دسترسی پیدا کنند؟ بومیان ِ آمریکا حالا خوشبخت تر، مرفه تر، دانش آموخته تر و آگاه تر و دارای عقلانییت ِ علمی ِ پیشرفته ترو پیشروتری هستند یا اگر در همان حالت و زندگی ِ قبیله ای باقی می ماندند؟ این ها فاکت های تاریخی و در عمل اثبات شده ی تکامل ِ تاریخی ِ انسان ِ نوعی اند و اگر انکار کننده گان صد بار هم تاریخ را « به حول و قوه ی الهی!» به عقب باز گردانند باز همین فرایند های دیالکتیکی تکاملی دست از سر ِتاریخ و انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز بر نمی دارند و همین رویداد ها گیرم با تفاوت های جزیی و کم اهمییت بر روی زمین اتفاق خواهد افتاد.

مساله ای که این آدم های احساساتی ودرعین ِ حال متاقیزیک اندیش و واپسگرا نمی دانند و نمی خواهند بدانند این است که دیالکتیک ِ تکامل هم سلب و نفی دارد و هم ایجاب و اثبات. به این معنا که فرآیند ِ گذاراز کهنه به نو خواه ناخواه متضمن ِ سلب و نفی ِ کهنه با حفظ ِ جنبه های مثبت ِ کهنه- اگر داشته باشد- و ایجاب و اثبات ِ نو است. حرکت ِ تکاملی ِ تاریخ که بیان ِ خود رادرماتریالیسم ِ تاریخی پیدامی کند یعنی همین نفی ِ آمرانه ی کهنه با هدف ِ اثبات وجایگرینی ِ نو به سرکرد گی ِ پیشروترین طبقه ی تاریخ.

اما، نمونه ی گذار ِ آمرانه ی مسالمت آمیز از کهنه به نو و از عقب مانده به پیشرفته را ما در جامعه ی خودمان داریم که در عین ِ حال نافی ِ آمرییت ِ گذار ِ دیالکتیکی هم نیست ، چرا که در هر حال گذار از عقب مانده گی ِ دوران ِ پیشین به پیشرفت های ِ دوران ِ بعدی ِتکامل ِاجتماعی است که این هم نمونه ای است از گذار از زیست ِ قبیله ای و چادر نشینی به دوران جدید، و آن ورود ِ صنعت ِ نفت و آمرییت ِ تکامل گرا ی  بورژوایی به سرزمین ِ بختیاری هاست. با این توضیح که در اینجا، خود ِ گذار ِ جهشی ِ دیالکتیکی از کهنه به نو و از عقب مانده به پیشرفته شکل و حالتی است از جبر و جبرییت ِ دیالکتیکی حتا اگر راه و روش مسالمت آمیز باشد. گذاری که نفی و خلع ِ اختیار و اراده از عقب مانده و عقب مانده گی، واثبات ِ ترقی و پیشرفت، و انتقال ِ اراده و اختیار ِ قانونمندانه ی تاریخی دورانی به مترقی است که جز با آمرییت ِ مترقیانه ی طبقه ی حامل و عامل ِ نظام ِ سرمایه داری یعنی بورژوازی صورت نگرفته است. این گذار ِ مسالمت آمیز عبارت بود از تغییر ِ جهشی ِ تولیدازگله داری وکوچگردی به صنعت و تکنولوژی که متعاقبن بر کلیه ی عرصه های فکری و عقیدتی ِ عشیره ای- ایلی تاثیر گذاشت و این عرصه ها را از بنیاد دگرگون و همتراز ِ جامعه های پیشرفته نمود. صنعت ِ نفت با خود پیش رفته ترین تکنولوژی و روابط ِ اجتماعی و مناسبات ِ نوین ِ سرمایه داری را برای نخستین بار در خاورمیانه و در ایران حتا قبل از تهران ِ پایتخت به مسجدسلیمان و دیگر مناطق ِ نفت خیز آورد، که من به نمونه هایی از این دستآوردها اشاره می کنم.:

اولین های صنعت ِ نفت در ایران و خاورمیانه: 1- اولین چاه ِ نفت که بعد تر توسعه پیدا کرد و چاه های بسیار ِ دیگر در دیگر مناطق ِ اطراف حفر گردید و به نفت رسید. 2- اولین پالایشگاه ِکوچک درمسجدسلیمان و سپس بزرگترین پالایشگاه نفت در آبادان.3- اولین فرودگاه ِ هواپیما در مسجدسلیمان.4- اولین کارخانه ی شیر ِ پاستوریزه در مسجدسلیمان. 5- ورود ِ اتومبیل به مسجدسلیمان و مناطق ِ نفت خیز برای استفاده ی همه گانی ِ کارکنان ِ صنعت ِ نفت و خانواده های شان بدون ِ استثناء ، زمانی که پایتخت نشینان با درشکه رفت و آمد می کردند.6- اولین کارخانه ی تولید ِ برق و تصفیه خانه ی آب و ایجاد فاضلاب در ایران و خاورمیانه برای استفاده ی همه گانی ِ کارکنان ِ صنعت ِ نفت( کارگران و کارمندان).7- ایجاد ِ دو پل ِ اتومبیلرو بر روی رود ِکارون در منطقه ی نفت خیز ِ لالی و گدارلندر ِ مسجدسلیمان . در حالی که پیش از آن بختیاری ها برای کوچ ِ بهاره و پاییزه مجبور بودند خود و احشام شان به آب ِ پرزور بزنند و بسیاری در آب غرق شوند ( ببینیدفیلم ِمستند ِ گراس( علف) ساخته ی شودساک و مریان سی کوپر از کوچ ِ بختیاری ها از جنوب ِ گرمسیر به شمال ِ سردسیر راکه خود و گوسفندان و چارپایان شان با چه مشقتی از رودخانه ی پر آب ِ کارون و ازکوه های صعب العبور می گذرند.).8- ایجاد ِ اولین و مجهزترین بیمارستان و آزمایشگاه در مسجدسلیمان با بهترین پزشکان و پرستاران ِ اروپایی که حتا در تهران نظیرنداشت.9- ساخت ِ خانه های 2 اتاقه برای کارگران و 3 یا 4 اتاقه با تمام امکانات برای کارمندان و آب و برق و خدمات ِ رایگان. 10- ایجاد ِ مراکز تفریحی، ورزشی و هنری مانند ِ باشگاه، سینما، استخرهای شنا در هر محله برای استفاده ی عموم، اعم از زن و مرد( مختلط).11- ایجاد ِ مدارس ِ مختلط ِ دخترانه پسرانه در تمام ِ مناطق ِ نفت خیز که دانش آموزان را با سرویس های رایگان از دورترین محله ها و حتا روستاهای نزدیک به مدرسه می آوردند و عصرها به خانه باز می گرداندند. در تمام ِ مدت ِ تحصیل شرکت ِ نفت تمام ِ هزینه های تحصیل ِ دانش آموزان را بر عهده داشت و معلمان نیز ازتمام ِ امکانات ازجمله خانه های شرکتی و آب وبرق ِ رایگان و امکانات ِ تفریحی و رفاهی ِ شرکت بهره مند بودند. بزرگترین شانس ِ بختیاری ها هم این بود که آخوند و ملا در مناطق ِ نفت خیز نبود که از « حق ِ وتوی روحانییت» استفاده و با این پیشرفت ها مخالفت کند. هم چنان که خود ِ بختیاری ها نیز در بند ِ دین و مذهب نبودند و مرد وزن با هم به سینما،باشگاه واستخرمی رفتند،ودختران شان رابدون ِ حجاب به مدارس ِمختلط می فرستادند، مدارسی که دست کم یک سوم ِ دانش آموزان شان دختر بودند.

از مشروطه به بعد،جامعه ی ایرانی می توانست با الگوگیری از تجربه ی خوزستان( مناطق ِ نفت خیز) و درآمد و ثروتی که به همه ی ایرانی ها تعلق داشت، و تعمیم ِ این تجربه به دیگر نقاط، رشد ِ طبیعی و تاریخی ِ بورژوایی را در تمام ِ عرصه های تولیدی و مناسبات ِ تولیدی ِ پیشرفته تر از آنچه بود تجربه کند. اما، مشکل ِ این جامعه این بود که هر اقدام ِ پیشرفت خواهانه ای چه آمرانه چه مسالمت آمیزاز سوی دو نیروی واپسگرا یکی مذهبی و یکی سیاسی وهردو تمامییت خواه ِ حامل ِ ایدئولوژی ِ پدرشاهی و خدایگان بندگی مورد مخالفت قرارمی گرفت واز دستور ِ کار ِ تاریخی ِ جامعه کنار کنار زده می شد. دو نیرو یا درواقع کاست ِ غیر ِ طبقاتی ِ انحصار طلب و تمامییت خواه با روابط ِ درون تشکیلاتی ِ عمودی و رییس و مرئوسی ِ از بالا به پایین با یک رهبر و پیشوای مرد ِ مادام عمر در صدر ِ تشکیلات که اگر به قدرت ِ سیاسی برسند در صدر ِ حکومت و دولت. از این رو و با چنین عملکرد ِ فرقه گرایانه ی قائم به نیروی فرقه ای و فعال مایشایی ِ کیش ِ شخصییتی و رهبرییت ِ مادام عمر ِ فردی ِ خود ویژه ی دوران پدرشاهی،چنین تشکیلات هایی رافقط می توان استبداد و جبارییت ِ فرقه ای نامگذاری کرد، آمرییتی که هر کدام از این کاست های تشکیلاتی در جامعه بر قرار کنند یقینن واپسگرایانه خواهد بود. همچنان که رژیم ِ اسلامی تمام ِ این عملکردهای واپسگرایانه راازهمان آغاز حاکمییت اش به جامعه تحمیل نموده است. رژیمی که به محض ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی و با آمرییت ِ استبدادی اش و به دلیل ِ ناسازگاری و ضدییت ِ ایدئولوژی ِواپسگرای اش باتجدد وتمدن ِ این دوران ، اولن خود به اصلی ترین مانع ِ رشد و توسعه ی نیروهای مولد و مناسبات ِ تولید تبدیل گردیده، و ثانیین به همان دلیل با هرآنچه نشان و نماد ِ پیشرفت و تمدن است سر ِستیز دارد. به طوری که در طول ِ این چهل و دو سال حاکمییت ِ مستبدانه و سرکوبگرانه اش بیش تر ِ کارخانه ها و مراکز ِ تولید یا تعطیل شده یا به حالت ِ نیمه تعطیل درآمده و در نتیجه بیشتر ِ کارگران و کارکنان شان نیز اخراج و بیکار شده اند. در عرصه ی اجتماعی نیز کارنامه ی سیاه اش پیش چشم ِ همه گان هست که: با تخریب ِ و آتش زدن ِ سینماها آغاز گردید، و با تعطیلی ِ مراکز ِ تفریحی و رفاهی، لغو ِ آزادی های فردی ، تحمیل ِ حجاب ِ اجباری و تفکیک ِ جنسیتی در مدارس و حتا دانشگاه ها ادامه  یافت که همه نمونه های آشکار وعلنی ِ واپسگرایی ِ آمرانه ی این حاکمییت ِ نا به هنگام است.

پیشرفت ِ آمرانه و واپسگرایی ِ آمرانه و سرکوبگرانه ی تا کنونی،به مثابه شکل های مختلف ِ دو نوع دولت و حاکمییت در جامعه های ناهمتراز انسانی، عملکردهای تاریخن موقتی و گذرایی هستند که در نهایت به حکم ِ دیالکتیک ِ تکامل به عالی ترین مرحله و دوران ِ تاریخی فرا خواهند رفت. به این ترتیب که نخست پرولتاریای سوسیالیست که تاریخن و موقتن کل ِجامعه ی مشترک المنافع رانمایندگی می کند،با در اختیار گرفتن ِ قدرت ِ سیاسی، ساز و کارهای طبقاتی- دموکراتیک ِ آمرانه و تکامل گرایانه اش را در جامعه های مختلف برقرار می سازد تا سپس به محض ِ آمادگی ِ جامعه های یکدست مرفه و آزاد ازهرگونه جبرییت و جبارییت ِ سیاسی و طبقاتی وارد ِ دوران ِ بی طبقه ی کمونیسم شوند. با این گذار، پیش رفت ِ انسان ِ نوعی بدون ِ سلطه گری ِ طبقات و تشکیلات ها ی طبقاتی یا فرقه ای به امر ِ عام و همه گانی ِ انسان ها تبدیل گردیده و برتری ِ انسان بر انسان یا تشکیلات بر انسان برای همیشه از تاریخ رخت بر خواهد بست.

تاریخ از هیچ نیروی انسانی یا مافوق ِ انسانی  دستور نمی گیرد و به هیچ اراده ای وابسته نیست و هرگز تسلیم ِ هیچ قضا و قدری نخواهد شد. این نیروها و اراده ها هستند که با شناخت ازقوانین ِدیالکتیکی ِحاکم برتکامل ِتاریخ و همسویی با آن قادر خواهند شد بررویدادها و فرایند های تاریخی تاثیر بگذارند. طبقات ِ اجتماعی و دوران های تاریخی، ضرورت های تا کنونی ِ تکامل ِ اجتماعی بوده و آمرییت و دولت ِ پرولتاریایی آخرین نیروی طبقاتی است که نماینده گی ِ آمرییت ِ پیشرفت گرایانه و تکامل گرایانه ی تاریخ را با دموکراتیک ترین شیوه ی دولتمداری با هدف ِ گذار به عالی ترین دوران ِتاریخی برعهده دارد. هرکس غیر از این بگوید ، ایده آلیست ِ شیادی است که قصد ِ فریب دادن ِ انسان های نا آگاه برای تامین ِ سرکرده گی فردی یا گروهی ِ خویش و کسب ِ منافع از آن را دارد.

  

هفت تپه ۵ سال ایستادگی و نبرد بی امان

هفت تپه ۵ سال ایستادگی و نبرد بی امان

علیرغم گذشت 65 روز از اعتصاب, تظاهرات و راه پیمایی بی وقفه کارگران هفت تپه و حضور این کارگران با خانوادهایشان در کف خیابان, خواسته های بدیهی و اولیه این انها تا کنون همچنان بی پاسخ مانده است, ولی این کارگران همچنان بر حقوق حقه خود پایفشاری می کنند, سندیکای کارگران اعلام کرده است که تا دستیابی به خواسته های کارگران, اعتصاب ادامه خواهد یافت.

خواسته های کارگران نیشکر هفت تپه بازگشت به کار همکاران اخراجی, لغو خصوصی سازی کارخانه و پرداخت حقوقهای معوقه کارگران است.

سابقه اعتراضات و اعتصابات کارگران هفت تپه به سال 94 بر میگردد که تا به امروز  همچنان ادامه دارد و هیچگونه اقدام مشخصی در راستای حل این خواسته های کارگران صورت نگرفته است.

باید توجه داشت که اعتصاب و تظاهراتهای 64 روزه این کارگران تا کنون علیرغم شرایط کرونایی و گرمای طاقت فرسای بالای 50 درجه و در زیر انواع اتهامات, تهدیدات و زوگویی ها ادامه داشته است.

فعالان کارگری هفت تپه اسنادی را افشا کردند که نشان میدهد مدیران هفت تپه با پرداخت رشوه سه میلیارد تومانی به رئیس دادگستری شوش و دادستان استان خوزستان, حمایت مقامات و دستگاه  قضایی استان را برای خود خریدند.

این امر عمق فاجعه فساد و توطئه های بی شماری را نشان میدهد که کارگران کشورمان در صورت طرح خواسته های بر حق و طبیعی خود با ان روبرو خواهند شد.

قابل توجه اینکه امید اسد بیگی مدیر عامل شرکت نیشکر هفت تپه به اتهام اخلال در نظام اقتصادی کشور و پرداخت رشوه به مدیران بانک مرکزی در حال پیگرد می باشد.

اتهام اسد بیگی پرداخت رشوه یک میلیارد و نیم وجه نقد به محسن صالحی و پرداخت 12 هزار دلار بعلاوه 800 سکه طلا به رسول سجاد است, همچنین جعل اسناد از اتهامات دیگر او می باشد.

اعتصابات کارگران هفت تپه از سال 1394 در اعتراض به خصوصی سازی این شرکت اغاز شد, خصوصی سازی در کوتاه ترین تعریف عبارت است از چوب حراج زدن به ابزار تولید و ملاخور کردن شرکت و به زمین سیاه نشاندن کارگران است.

در روند خصوصی سازی شرکت کشت و صنعت هفت تپه که ارزش ان حدود 286 میلیارد تومان ارزشگذاری شده بود, این شرکت تنها با 6 میلیارد تومان پول نقد و مابقی به صورت به صورت اقساط پرداخت شود, که هیچگاه پرداخت نشد, در حقیقت نیشکر هفت تپه به قیمت یک چهل و هفتم قیمت براورد شده واگذار شده است.  

از زمان واگذاری هفت تپه تا کنون بارها کارگران بخاطر عدم پرداخت حقوق خود, دست به اعتصاب زدند ولی هر بار حکومت با انها خشن و تهدید امیز برخورد کرد, کارگران هفت تپه مصمم به ادامه اعتصابات تا تحقق خواسته هایشان هستند. 

این کارگران تا کنون بیش از 100 اعتصاب برگزار کردند, اما هیچ گوش شنوایی در دولت و قوه قضائیه برای حرفها و خواسته های خود نیافتند. 

فساد در مجتمع کشت و صنعت هفت تپه بحدی گسترده است که این شرکت کلی بدهکاری بالا اورده است, شرکت 700 میلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی و حدود 47 ملیارد تومان به شرکت برق و چیزی معادل همین رقم را هم به شرکت اب و گاز بدهکار است.

برهمین اساس کارگران با توجه به سوء مدیریت و فساد گسترده در این شرکت خواهان لغو خصوصی سازی و بازگردندان ان به دولت شدند.

  

فشارهای اقتصادی که اکنون به اقشار زحمتکش وارد می شود, محصول دزدی و چپاول سران رژیم و محصول سیاست تنش افرینی جمهوری اسلامی است که ارمغان ان تحریم هاست, می باشد.

در خبرها امده بود که 200 نفر از کارگران شرکت هپکو بدلیل نداشتن امنیت شغلی و عدم دریافت حقوق معوقه دست از کار کشیدند. 

خبرها همچنین حاکی از اعتصاب کارگران چند پالایشگاه و شرکت پتروشیمی در استانهای خوزستان, بوشهر, هرمزگان و فارس است.

کارگران پالایشگاههای قشم, ابادان, پارسیان, پتروشیمی لامردو فازهای 22 و 24

 پارس جنوبی اعتصاب کردند.

گزارش هایی هم از گسترش دامنه اعتصابات به پالایشگاههای فجیره, کنگان و پتروشیمی پارس و فاز 14 پارس و نفت سنگین قشم وجود دارد.

یکی از پدیده های ظالمانه پدیده کارگران پیمانی است که اصطلاحا به ان قراردادهای موقت و سفید امضا هم گفته می شود در حقیقت استثمار قرون وسطایی کارگران است, این پدیده در درون خودش پتانسیل سراسری شدن دارد, زیرا طیف بسیار وسیعی از کارگران و کارمندان از معلمان گرفته تا پرستاران, راه اهن, کارگران هفت تپه, هپکو, کارگران نفت و گاز و پتروشیمی و... کارگران پیمانی هستند.

واقعیت اینست که کارگران به تجربه به درک این ضرورت رسیده اند که با هم قوی تر هستند, این امر لازمه اش پیوستن کلیه واحدهای کارگری به همدیگر است, زیرا همه در برابر یک رژیم سرکوبگر و ضدکارگر قرار داریم.

اعتصابات کارگری اکنون وارد فاز جدیدی شدند و از اعتصابات جدا از هم به سمت شکل گیری اعتصابات سراسری میروند. 

تجربه این دور از اعتصابات کارگری به نظر من تجربه بسیار موفقی بود که دستاورد ان مدیریت شورایی فعالیت های کارگری است.

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

 

صلاح مازوجی، ناکامی یا ناکارآمدی ؟


آیینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
اکنون بر کسی پوشیده نیست که رهبری حزب کمونیست ایران با یک ناکارآمدی شدید دست و پنجه نرم می کند. این ناکارآمدی، در تمام نوشته های اخیر دبیر حزب و یاران همسو با او در کمیته اجرایی و در عرصه های مختلف فعالیت های این جمع بروز پیدا کرده است. اگر چند سال پیش از: منفعل بودن دبیر کمیته اجرایی و محفل دور ایشان سخن می رفت و لطمه دیدن جایگاه رهبری این حزب در مناسبات واقعی جامعه مورد نقد بود، اکنون اما این رفقا زمینه ساز رشد مناسبات غیر رفیقانه و غیر انقلابی در غیاب مناسبات کمونیستی و پرنسیب های اصیل کومه له هستند. اگر تا پیش از این از لطمه خوردن اعتبار حزب به دلیل ناکارآمدی رهبری حزب در کادرپروری و نبود مکانیسم آموزش به نسل های جدید سخنی به میان می آمد، اکنون این اوضاع نامطلوب به جایی رسیده که دبیر کمیته اجرایی عملکردی تخریب گرانه و رویکردی انحلال طلبانه را در پیش گرفته است. خوشبنختانه این شکاف ایدئولوژیک و این آشفتگی نظری تنها بخشی از کمیته رهبری حزب و جمعی از "بازنشستگان اروپا نشین" را دور خود جمع کرده است. هر چند همین گروه قلیل نیز درون ارگانیسمی زنده به نام حزب، با بازنشر مناسبات غیر رفیقانه و تنش آمیز به وجهه و اعتبار بیرونی حزب لطمه زده اند و ظرفیت های بخش های مختلف تشکیلات برای تأثیر گذاری بر روند رویدادها را دچار اختلال کرده و به رشد مناسبات محفلی دامن زده اند. تحت چنین شرایطی پایه های نظم و انضباط حزبی تخریب شده و وحدت حزب به مخاطره افتاده است. این اوضاع عینی نشان می دهد که صلاح مازوجی و بخش همراه او در کمیته اجرایی بعد از ناکامی در کنگره کومه له و انتخابات تشکیلات خارج کشور و ناامید شدن از ابقای رهبری بدون رای اعضا، دست اندرکار محفلی درون تشکیلات و سعی در جلب حمایت دیگر گروهای چپ در بیرون تشکیلات شده اند. این رفقا با اسناد موصوبه در کنگره ها فاصله پیدا کرده و به دنبال خوانشی جدید از برنامه و استراتژی سیاسی حزب و مبانی استراتژی سوسیالیستی کومه له در جنبش کردستان و برنامه حاکمیت شورایی و دیگر اسناد حزبی هستند، تا اطمینان امثال "رحمان حسین زاده ها و مجید حسینی ها" را جلب کنند.
با گذشت بیش از سه سال از حاد شدن بحران رهبری حزب، بار دیگر این سئوال در برابر همه ما قرار گرفته است که علت به تاخیر انداختن کنگره از جانب رفقای کمیته اجرایی حزب چیست؟ اکنون همه اعضای حزب باید در تجربه فعالیت و کنشگری های خود به وضوح دریافته باشند، که این ادعا که "هدف ما ابقا در رهبری نیست"، عاری از حقیقت و به این دلیل است، که این افراد از امید دوباره انتخاب شدن به شدت درمانده و ناتوان شده اند و ترس حلقه یاران صلاح مازوجی از جمله محمد نبوی و حمه کمالی و..... اینان را به هر اقدامی ولو انحلال کامل تشکیلات سوق داده است. به روشنی بر هر ناظری آشکار است که این بحران، نتیجه اختلافات شخصی و ناسازگاری چند نفر از کادرهای رهبری است و ممانعت از برگزاری کنگره ها حاکی از تقابل نسلی است، نسلی قدیمی تر که می خواهد به نرخ دیروز در سکان رهبری بماند و محافظه کارانه استراتژی سکون و انفعال را پیش برد و نسلی تازه که می خواهد سهم خود در رویدادها را بیشتر و برجسته تر کند. با نگاهی به میانگین سنی رهبری موجود در حزب نیز درستی این ادعا ثابت می شود.
جاه طلبی های شخصی و شیفتگی برای دستیابی به اهرم های تشکیلاتی، تلاش برای حفظ امتیازاتی که تاریخا بدست آمده در شکل گیری و تعمیق بحران درونی حزب نقش اصلی و محوری را داشته اند. انفعال این رفقا در طی سی سال گذشته عمیقا ریشه در همین بهانه تراشی ها و ترسیم و ایجاد اختلافات کاذب دارد. روش های غیر مسئولانه و ناسالمی که این رفقا را از امر کادر پروری برای تداوم و استمرار عملی تشکیلات بازداشته، ریشه در همین اراده گرایی و بی افقی نسبت به ادامه مبارزه داشته که با احتساب آشفتگی فکری و بی عملی این سکان داران، هر بار شرایط را پیچیده تر و دردناک تر کرده است. این رفقا در برابر تأکیدات مکرر اعضا بر اهمیت مراجعه به مکانیسم های نوین مبارزه و درک تغیرات عینی اجتماع ، بر آشفته می شوند و تنها تاکتیک سیاسی که سال هاست در پیش گرفته اند و آن را فعالیت سیاسی می نامند؛ برچسپ چپ و راست و ناسیونالیسم و سوسیالیسم و مجموعه کلماتی هستند که با آنها بازی می شود و مجموعه ای گلایه و احتمالا مجموعه ای بیشتر حرف مفت.
با این مقدمه کوتاه به سهم خود تلاش خواهم کرد که سیمای سیاسی ناکارآمدی و جناح بندی ساخته این بخش از رهبری را توضیح دهم. اما از آنجا که این رهبری ضعیف و در رأس آنان رفیق صلاح مازوجی دیدگاه هایشان هیچ انسجامی ندارد، کار دشواری در پیش دارم. چرا که پاسخ به گفته هایی که بی واسطه و بدون پیروی از فکری سیستماتیک ارائه می شود، بیشتر شبیه پاسخگویی به انشای یک دانش آموز مدرسه ای است، که در این مورد مشخص، دانش آموز ما چهل سال است که تکالیف به روزش را انجام نداده است. در همین جا باید تأکید کنم که در مورد تمام مسائل مورد بحث پیشتر در مقالات چهارگانه ای با عنوان" استراتژی برای کدام جنبش" نظرات خودم را در سطح علنی مطرح کرده ایم. آنچه نوشتن این سطور را در شکل کنونی ضروری کرده اقدامات صلاح مازوجی است که در جهت نزدیکی به جریانات کمونیسم کارگری سعی در بازخوانی جدید از استراتژی سیاسی و مواضع و سیاستهای رسمی حزب و کومه له کرده اند.
شیوه برخورد به احزاب بورژوایی و ناسیونالیست در کردستان
در این بخش توجه شما را به دو تفاوت دیدگاه جلب می کنم، دیدگاهی که سعی دارد واقعی جریان یک مبارزه عینی را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهد، که در سخنان رفیق ابراهیم علیزاده آمده و دیدگاهی ایده آلیستی که صلاح مازوجی بر روی کاغذ دنبال می کند.
علیزاده به مناسبت گرامیداشت روز کومه له چنین می گوید:
" ما در خیال زندگی نمی کنیم، ما می دانیم که مرحلۀ گذار هم هست، شما به ترافیک لایت، چراغ راهنمایی، نگاه کنید چراغ راهنمایی، زرد و قرمز و سبز دارد، اگر زرد نداشته باشد روزی هزاران تصادف روی می دهند، بیاییم ما برای چراغ زرد هم فکری بکنیم با آن چراغ زردی که از تصادف جلوگیری می کند، راهی برایش پیدا کنیم برای اینکه در آن مرحله تا جامعه می تواند ثبات خود را دوباره بدست بیاورد، تا مردم حاکمیت توده ای خود را تأمین می کنند، تا نیروی مسلح به تحت کنترل مردم در می آید، بیاییم فکری نیز برای ترافیک لایت زردمان هم بکنیم، اینهم بر روی “پشت شیر” نیست، اگر حسن نیت باشد، می شود. از دیدگاه ما باب دیالوگ و گفتگو با همۀ احزاب سیاسی کردستان بر سر این موضوع گشوده است و ما از آن امتناع نمی کنیم از پیداکردن را چارۀ واقع بینانه"
این دیدگاه که سعی دارد واقعی نگاه کند و در ادامه هم آرزوهای رفیق صلاح می آید که می نویسد:
." در دوره بحران های سیاسی و انقلابی وقتی که توده ها به حرکت در می آیند و نهادها و ارگانهای سیستم حاکم را به زیر می کشند به اهرمهای در دسترس اعمال قدرت سیاسی دست می برند و هر خلاء در سیستم اداری جامعه را با برپایی نهادها و ارگانهای حاکمیت توده ای پر می کنند و اداره محلات و شهرها را در دست می گیرند."
برای اینکه ثابت شود این دیدگاه مازوجی چه اندازه تخیلی و آرمانگرایانه است تنها کافی است از او بپرسیم کدام انقلاب و خیزش را در این منطقه و در یک قرن اخیر سراغ دارید که در به گفته شما توده ها اهرمهای قدرت را به دست گرفته و "هر خلاء در سیستم اداری جامعه" را رفع کرده باشند. مگر نه این است که در عدم وجود احزاب سیاسی کارآمد تمام آنچه به بهار عربی مشهور بود به خزان استبداد منتهی شد و همه دست آورد های انقلابی کم کم از دست مردم خارج شد. کدام روند مبارزاتی شکوفا شده که همین تخیلات امثال شما باعث توهم به توده ها نشده و آنان را از اقدامات واقعی باز نداشته است. شما در کدام نقطه دنیا زندگی می کنید و در کدام سیاره به تفکر می پردازید که توده ها این اندازه به آگاهی و تشکل روی آورده اند و دست قدرت های منطقه ای این اندازه کوتاه است که به دست آوردهای رهایی بخش دست برد نمی زنند. این باید کردهای کلی و اتوپیست، تنها می توانند احساسات توده ها را برانگیزد، اما تا هنگامی که این روندها و آگاهی بخشی ها وجه کارکردی و عینی به خود نگیرد، نه تنها هیچ دستاورد مادی نخواهند داشت و حتی به ضد و برخلاف خواسته و منافع واقعی خود تبدیل می شود. این شیوه برخورد سطحی و خوشبینانه کاک صلاح به دموکراسی خاورمیانه ای و بویژه امید بستن به احزاب غیر واقعی و بی ربطی همچون جریانات کمونیسم کارگری هر دو مستقیما به دیدگاهای آرمان گرایانه و به دور از واقعیت روزمره او مربوط هستند که البته در حزب کمونیست ایران و کومه له پیشینه دارد و پاسخ های شایسته و درخوری گرفته است.
شکل دادن به قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان
تجربه برخورد روزمره ما و تاریخ سیاست ورزی گروه های فرقه ای که خود را در اردوگاه چپ ایرانی می دانند به ما آموخته که این گروهها شایسته هیچ اعتمادی نیستند. کاک صلاح در این رابطه نیز دچار اشتباه در نحوه تحلیل قدرت فرقه های حکمتیست شده است. نباید از یاد برد که کومه له خود بستر اصلی چپ در کردستان است. چگونه با نیروهایی که تا همین امروز هم خواهان انحلال این تشکیلات هستند و خطر کومه له را از "اسلام سیاسی" بیشتر می دانند، بخواهیم وارد یک قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان شویم. روزانه ما مورد هجوم تمام فرقه های حکمت با ادبیات سخیف و نازلشان هستیم. روزی نیست که امثال رحمان ها و آذرها و آسنگران ها و بخشی از سیاستمدارن عبارت پرداز مارکسیسم عامیانه به حکا و کومه له لجن پراکنی نکنند. اگر رفقایی چون حمه نبوی اظهار می دارند که مارکسیسم را از منصور حکمت آموخته اند و از شاگردان شیخ هستند، شما نباید این توهم را در مورد ما هم داشته باشید، ما برخلاف این همراه شفیق شما، عدالت خواهی را از بی عدالتی و فقر را از کوچه ها و کمونیسم را درون جامعه فراگرفته ایم،" حتی حاضر نیستم کاپیتال مارکس بین ما و مردم قرار گیرد و فاصله بیاندازد. "
مازوجی در حالی دست به جناح بندی خودسرانه می زند که تا کنون یک صفحه آچهار در مورد تفاوت های خود به کنگره های تشکیلاتی و پلونوم های این حزب ارائه نداده است. تاکید می کنم " در هیچ کنگره و پلنوم"ی چرا که در نوشته اخیر مازوجی سعی کرده این گفته را به این شیوه تحریف کند که گویا "در مورد اختلافات" صفحه ای نوشته نشده است. نه رفیق صلاح در مورد اختلافات چند سال است که عبارت پردازی می کنید اما این دغدغه ها ی خود را تاکنون در هیچ ارگان حزبی و به صورتی منسجم ارائه نداده اید تا مورد سنجش اعضا قرار گیرد، بلکه بیشتر سعی در هیاهوسالاری های فیسبوکی برای راضی نگه داشتن رحمان حسین زاده ها کرده اید. محفل شما سعی کرده اند که با خطراتی چون " موجودیت حزب کمونیست ایران ا" یا " امکان پذیری تحقق سوسیالیسم در یک کشور" یا " برنامه حاکمیت شورایی" سعی در ایجاد فضای گل آلود برای به کرسی نشاندن خواسته های نامشروع خود کنند. در حالی که ما نه تنها حزب کمونیست ایران را مانع نمی دانیم بلکه درخشان ترین دستاورد مبارزاتی یک نسل قلمداد می کنیم. این اتهام نیز نه تنها جایگاهی عینی درون بافت تشکیلات ندارد که سخنان مازوجی به شدت غیرواقعی و کذب است. دیدگا های ما در مورد موضوعات ذکر شده دیگر نیز در اسناد رسمی پاسخ خود را گرفته و اگر ایشان و یاران او نظرات مغایر با مواضع و سیاست های رسمی حزب و کومه له دارند می توانند در کنگرهای تشکیلاتی مطرح کنند و اگر واقعی و ضروری باشد، قطعا می تواند تصویب شود. در واقع کاک صلاح که اکنون در جایگاه دبیر کمیته اجرایی حزب قرار گرفته اند، از نظر بیشتر اعضا و با تعویق هایی که در برگزاری کنگره توسط ایشان صورت گرفته، بیشتر شبیه کسی است که در رأس یک محفل چنده نفره قرار گرفته که با لابی گری قصد ابقای خود و باج گیری از تشکیلات را دارند. آنچه از گفته ها و نوشته های اخیر کاک صلاح برمی آید برخلاف ادعای او نه تنها برون رفتی به سوی همبستگی‌ای ایجاد نکرده، بلکه باعث بروز دغدغه هایی غیرسیاسی شده، که علت تحمل این محفل را درون حزب مورد پرسش دوباره قرار داده است. پرسش از ادامه کاری این رفقا درون تشکیلات وقتی جدی تر می شود که مازوجی بارها در نوشته اخیرش ذکر می کند که" سه چهارم اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران" همراه او هستند، اما فراموش می کند بگوید که تمام و کلیت رهبری کومه له و تمام اعضای کمیته خارج کشور که دو مرجع قوی و اجرایی تشکیلاتی بوده و هستند، نه تنها با دیدگاهای جدید او رفقایش اختلاف دارند که به صورت واقع اعضای تشکیلات تمام یاران حلقه او را از شرکت در رهبری این دو نهاد اجرایی و اصلی تشکیلات کنار زده اند. وقتی اکثریت قاطع اعضا این تصمیم را گرفته اند، یاران مازوجی به صرافت طبع دریافته اند که اگر کنگره حزب نیز برگزار شود همین سرنوشت را در آنجا نیز خواهند داشت. این رفقا دلیل این امر را باید در نحوه رهبری و عملکرد دوره های اخیر خود جستجو کنند، اما صلاح مازوجی با برخوردهای هیستریک نشان داده که توان در اقلیت ماندن را ندارد و حتی اگر لازم باشد چندین دوره دیگر هم کنگره را به تعویق خواهد انداخت، تا شرایط را به نفع لابی خود تغییر دهد و در این راه خواست اکثریت اعضا برای او اهمیتی ندارد. رجوع به رای اعضا که همیشه یک مکانیسم دموکراتیک بوده، اکنون از سوی یاران مازوجی که به قول خودش سه چهارم کمیته حزب هستند، نادیده گرفته می شود. علیزاده در مصاحبه با رادیو دیالوگ می گوید: "انسان برخی اوقات چنین فکر می کند که روح دیکتاتوری و سرکوبگری رژیم های حاکم در کشورهای عقب مانده مانند کشور ما به درون دل نیروهای اپوزیسیون هم حلول کرده و آنها را هم نسبت به یکدیگر نادمکرات بارآورده". این مصداق واقعی رفقای کمیته اجرایی است. متاسفانه این گفته یک واقعیت تلخ را بازگو می کند که حاصل روح استبداد زدگی در طی صدها سال در جوامع ماست و هر بار در قامتی سر می برمی آورد. به گفته یکی از متفکرین معاصر، "انقلاب ایران برضد "یک شخصیت" برپاشد، "یک شخصیت" را در محور خود قرار داد و از دل آن "یک شخصیت" بیرون آمد." این شیوه تفکر و عدم رجوع به رای اعضا را می توان در تمامی تک روی های احزاب در تاریخ معاصر ایران جستجو کرد و برای هر کدام نمونه های مشخصی پیدا کرد. در شرایط کنونی وحدت دوباره حزب در گرو متحول کردن ساختاری است که امکان تک روی و شخصیت محوری را از رهبران حزب سلب کند و گذار به یک حزب کمونیستی مدرن و امروزی را برای ما ممکن سازد. اگر ما در این مسیر گام های عملی برداریم باید شرایط برگزاری کنگره سیزدهم حزب را سرعت بخشیم و طرح ها و پلاتفرم های بدیل را مورد ارزیابی کامل اعضا قرار دهیم.

August 19, 2020

داستانهای تکراری ! پاسخی کوتاه به فرهاد شعبانی

داستانهای تکراری ! پاسخی کوتاه  به فرهاد شعبانی


فرهاد شعبانی از اعضای کمیته مرکزی کومه له در پاسخ به نقد رفیق رحمان حسین زاده در مورد مصاحبه دبیر اول کومه له ، ابراهیم علیزاده با رادیو دیالوگ مطلبی نوشته است.


قبل از اینکه به نکات مورد نظرم در پاسخ به آن بپردازم، یک مساله که جلب توجه میکند، این بار شعبانی بر خلاف گذشته و حتی نوشته سه ماه قبلش و روش معمول اظهار نظر مسئولین و بخشی از اعضای کومه له از نفرت پراکنی بی پایه علیه کمونیسم کارگری به درجه ای  فاصله گرفته و ظاهرا بحث سیاسی کرده است و این را باید مثبت دید، اما کماکان نتوانسته از فضای وارونه کردن حقایق فاصله بگیرد. در اینجا خیلی کوتاه نکاتی را یادآوری میکنم.


چه کسی داستان سرایی میکند!


رفیق رحمان حسین زاده در بحثی مستند متکی به تاریخ و نوشته های مکتوب بخشی از مصاحبه ابراهیم علیزاده را نقد کرده است . فرهاد شعبانی نقد رفیق رحمان را با وجود این همه اسناد مکتوب و صدها شاهد زنده این تاریخ ،  داستان سرایی میداند، اما تاریخ سازی خلاف حقیقت ابراهیم علیزاده را واقعی میداند و به جای اینکه به نقد رفیق رحمان جواب بدهد، اتفاقا این ابراهیم علیزاده و خود شعبانی است که داستانسرایی کرده اند.  بی ربط این تصویر را میدهد که گویا رفیق رحمان به خاطر این به ابراهیم علیزاده نقد دارد که گویا ابراهیم علیزاده نوشته ها و مقالات منصور حکمت را در مورد اختلافات سیاسی انکار کرده است. در صورتیکه نقد رفیق رحمان در مورد تاریخ سازی غیر واقعی و نشان دادن شیوه های ناسالم برخورد علیزاده به اختلافات سیاسی و سطحی نشان دادن ادعای "شیوه های غیر دمکراتیک" مورد ادعای ابراهیم علیزاده است. رفیق رحمان چندین مورد مستند و با ذکر تاریخ و نقش منصور حکمت در بر خورد به اختلافات سیاسی و تلاش برای بوجود آوردن یک فضای سیاسی سالم برای ابراز نظر مخالف در کومه له اشاره کرده است. همزمان شیوه فضا سازی ناسالم وبسیج تشکیلاتی و باد زدن تعصب تشکیلاتی از جانب کمیته رهبری وقت تحت مسئولیت ابراهیم علیزاده را در مقابل بحث های کمونیسم کارگری را که بعدا به آن بحثها تحت نام  "باورهای مشترک" آویزان شده بودند، یادآوری کرده است.  فرهاد شعبانی اینها را مسکوت میگذارد. در ادامه دفاعش از بحث ابراهیم علیزاده و نقد به اصطلاح "روش غیر دمکراتیک" کمونیسم کارگری به اختلافات سیاسی در همان فضای وارونه سازی خود علیزاده بسر میبرد و حرفهای او را تکرار میکند، که مراجعه به اسناد مستند برای چندمین بار غیر واقعی بودن ادعاهای فرهاد شعبانی را نشان میدهد.  یکی از این ادعاهای فرهاد شعبانی این است که گویا منصور حکمت در کومه له و حزب کمونیست ایران اکثریت تشکیلات را با خودش داشت اما با وجود این از تشکیلات کومه له صف خودش را جدا کرد و این روش از نظر فرهاد شعبانی و همفکرانش "غیر دمکراتیک" است. سئوال اینست جدایی متمدنانه و بدون ادعا بر سابقه و پیشینه و امکانات حزبی که در آن اکثریت باشی چرا غیر دمکراتیک است؟ و مضافا این همه نوشته و مصاحبه و توضیح و گفته در مورد علل آن جدایی را لاک گرفته و گویی آنها را  نخوانده است. شعبانی انگار هنوز در آن تاریخ  و فضا سازیهای نفرت پراکنانه سی سال قبل علیه کمونیسم کارگری تکان نخورده است. انگار در این فاصله هیچ اتفاقی در دنیا و منطقه نیفتاده است. انگار همه مثل او حافظه تاریخیشان را از دست داده و نوشته ها و سمینارهای مختلف آن دوره را که چرا از حزب کمونیست ایران و کومله جدا شدیم را فراموش کرده اند.  روش غیر دمکراتیک دیگر مورد ادعای فرهاد شعبانی پلنوم ۱۶ حزب کمونیست ایران است . خوشبختانه هم نوارها و هم کتبا مباحثات این پلنوم در دسترس هست و هر کسی میتواند به آن مراجعه کند و قضاوت کند. در آن پلنوم بحثهای حادی شد. اختلافات جدی بود. در پلنومی که در یک کشوراروپایی (سوئد) برگزار شد و همه اعضای کمیته مرکزی در شرایط مساوی زیر هیچ تهدید و فشار و محدودیت عملی نبودند ، هر کس امکان داشت نظرات خود را بیان کنند. ادعای فشار روحی و غیره ، فقط غیر جدی بودن کسانی را نشان میدهد، که جسارت بیان نظرات و دفاع از اعمال قبلا انجام شده خود را نداشتند . اینکه اعضای کمیته رهبری وقت کومه له به سرپرستی ابراهیم علیزاده خودشان کتبا نوشتند، در جریان بروز اختلافات و اقدام به برگزاری جلسه کمیته رهبری و مسئولین در مقابل ارائه یک سمینار سیاسی آن هم در مورد "دورنمای فعالیت حزب در کردستان" مرتکب خطاهای سیاسی و تشکیلاتی جدی شده بودند و بخاطرآن استعفا میدهند، چرا تقصیرش را به گردن دیگران باید انداخت؟. منصور حکمت در پلنوم ۱۶ از این رفقا خواست که اختلاف سیاسی شان را مطرح کنند اما هیچکدام کوچکترین حرفی نداشتند بزنند و همچنین برخوردهای غیر سیاسی و غیر حزبی و فضا سازی این رفقا را به آنها یادآوری کرد.  قاطعانه از سلامت سیاسی  و حزبیت دفاع کرد و گفت مادام که به خطاهای خود اذعان دارید، به جای "انتقاد و انتقاد از خود مائونیستی" و خود زنانه و خود شکنانه، متمدنانه مسئولیت اعمالتان را به عهده بگیرید و از عضویت در کمیته مرکزی استعفا بدهید. تازه آن پلنوم استعفای ابراهیم  علیزاده را قبول نکرد. آنوقت سئوال اینست چرا این شد روش غیر دمکراتیک؟  جالب است ابراهیم علیزاده و فرهاد شعبانی ادعای "دمکراتیک" برخورد کردن به اختلافات را دارند، که در شروع بروزعلنی اختلافات کنونی حزبشان چماق "اکثریت، اقلیت" را علیه مخالفان درون حزبی شان به دست گرفته و آنها را تهدید به اخراج یا تمکین در کنگره آتی حزبشان میکنند؟!. شواهد هم نشان میدهد، که در سالهای اخیر مخالفان خود را حتی از مسئولیتهای ساده حزبی حذف کرده اند!.  فرهاد شعبانی در ادامه می گوید که گویا منصور حکمت بدون هیچ بحثی از قبل و در بی اطلاعی تشکیلات کومه له و حزب کمونیست ایران یک چپ و راستی را در کومه له درست کرد و این چپ و راست کردن های منصور حکمت واقعی نبود . بگذریم از دهها نوشته مستند اختلافات آن دوره توسط، منصور حکمت . نقد قطعنامه های ناسیونالیستی عبدالله مهتدی که می خواست صف دوستان و آشنایانش را در صف اتحادیه میهنی پیدا کند. و نقد چندین نوشته عبدالله مهتدی و دیگر نظرات ناسیونالیستی در این دوره که همه در دسترس هستند . منصور حکمت بسیار قبلتر و در مصاحبه هایی حول مباحث کنگره دوم حزب کمونیست ایران اعلام کرده بود که حزب کمونیست ایران و کومه محل تلاقی گرایشات مختلف اجتماعی است. بروز اجتماعی این گرایشات را در جریان تحولات کردستان عراق دیدیم. به علاوه اگر این ادعای منصور حکمت واقعی نبود، لطفا شعبانی و همفکرانش  علت انشعاب سازمان عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده و روند سوسیالیستی کومه له را توضیح دهند؟

باورهای مشترک!؟ 


فرهاد شعبانی در بخشی دیگر از نوشته اش اشاره به باورهای مشترک میکند. تکرار این ادعایش زیادی جوک است.چون واقعیت اینست بعد از جدایی کمونیسم کارگری رهبری بجامانده در کومه له و با صحنه چرخانی امثال فرهاد شعبانی ها به جای دفاع از آن  باورهای مشترک حزب نفرت درست کردند. اسناد و کتابها و جزوات و نشریات منعکس کننده آن باورهای مشترک آن دوره را از کتابخانه ها و مراکز آموزشی برداشتند . برای نشان دادن صحت این ادعا هر عضو کنونی کومه له میتواند به کتابخانه ها و آرشیو های نشریات این جریان مراجعه کند، ببیند که آیا به آسانی شماره های از یک تا پنج نشریه  بسوی سوسیالیسم و نشریه کمونیست تا شماره ۶۳ را میتواند گیر بیاورد و آنها را مطالعه  کند. واقعیت اینست دسترسی به این آثار مدتهای زیاد به میوه ممنوعه تبدیل شد.

ادعای خسته کننده و زشت "هزیمت"


نکته دیگر که ابراهیم علیزاده و فرهاد شعبانی و همفکرانشان از تکرارش خسته نمیشوند، ادعای زشت و بی پایه "هزیمت" است . گویا کمونیسم کارگری بعد از جدایی از کومه له هزیمت کرده اند. در این رابطه رفیق رحمان حسین زاده در پاسخ علیزاده توضیحات لازم را داده است. من هم تاکید میکنم هزیمت از چی و کجا؟ از مبارزه سیاسی ؟ از دفاع و فعالیت پیگیرانه در دفاع از مبارزات طبقه کارگر در ایران؟ از حضور فعال در جنبش های اجتماعی ؟ از کمپین های مختلف در دفاع از فعالین کارگری و زنان و دانشجو یان و کودکان ؟ از اجرای رهبران کمونیست در میان مردم و حضور نظامی در کردستان ؟ نه حقیقتا خودشان میدانند هزیمت از عرصه های مبارزاتی نیست. شعبانی خودش میداند که حزب کمونیست کارگری ایران قبل از انشعاب و اکنون هم حزب حکمتیست و جریانات دیگر که به نام کمونیسم کارگری فعالیت دارند در عرصه ها ی مبارزاتی رادیکال اگر بیشتر از آنها فعال نبوده باشند کمتر فعال نبوده اند. اما "هزیمت" مورد ادعای فرهاد شعبانی از یک اردوگاه است که سال ها است دورش توسط دوستان حاکم این رفقا سیم خاردار کشیده اند و اجازه فعالیت نظامی ندارند. علاوه بر این به خاطر این اردوگاه فرهاد شعبانی و همفکرانش سازشهای غیر اصولی و باج سنگینی پرداخت کرده اند . از جمله حضور در پارلمان احزاب بورژوا ناسیونالیست کرد و تبریک به قدرت رسیدن آنها ، سکوت در مقابل کشتار و قتل فجیع هزاران زن ، سکوت در مقابل حمله به کمونیست ها و غیره، امروز در مقابل چشمان ناباور این دوستان حکومتی که آنها همیشه با سمپاتی از آن حمایت کردند، مدتها است، مورد تنفر بر حق مردم کردستان قرار گرفته است و مردم با صدای رسا خواهان سرنگونی این حکومت هستند . "هزیمت" ما از اردوگاه به خاطر این بود که نمی خواستیم در جدال طبقاتی عراق و کردستان عراق مثل شما کنار احزاب حاکم قرار بگیریم و در مقابل بی پرنسیپی ها و دزدی و چپاول و معامله گری آنها سکوت کنیم. به سازشها و بی پرنسیبی های غیر قابل دفاع تن دهیم. واقعیت اینست در فردای تحولات ایران و کردستان کمونیستها و کارگران و نسل جوان رادیکال به خاطر تداعی شدنتان با امثال اتحادیه میهنی و نیروهای ناسیونالیست ضد کارگر و ضد مردم زیر سئوالتان قرار میدهند و باید پاسخ دهید.


***

در مورد احزاب ناسیونالیست قومی کرد

در مورد احزاب ناسیونالیست قومی کرد

پاسخ به دو سئوال

دوستی از فعالین سیاسی در کردستان دو سئوال را مطرح کرده است که در پایین همراه با پاسخهای من آمده است.

"عبدل گرامی با درود خسته نباشید. در موارد زیادی در رابطه با نقش، اهداف و سیاستهای احزاب ناسیونالیست کرد مطلب نوشته اید. من و دوستانم این مطالب را دنبال میکنیم و بسیار خط دهنده بوده اند. طی روزهای اخیر موضوعات داغی از سوی احزاب ناسیونالیست کرد مطرح شده اند که برای ما فعالین سیاسی داخل در کردستان زیر ذره بین قرار دارند و مشتاقیم پاسخ شما به آنها را بدانیم.

یکم اینکه عبدالله مهتدی از سازمان  زحمتکشان از نیروی پیشمرگ ملی، پارلمان، حفاظت از اموال بجا مانده اقتصادی و اداری و مسایلی از این قبیل بعد از سرنگونی حکومت اسلامی صحبت کرده است. شما این سخنان را چگونه ارزیابی میکنید و این صحبتها میخواهد چه پیامی را برساند. بنظر شما آیا این احزاب شانس این را دارند که ساختاری شبیه حکومت اقلیم را به کردستان ایران قالب کنند ؟

و سئوال دوم اینکه اخیرا تلویزیون روداو در کردستان عراق ( اگر اشتباه نکنم روز شنبه ۲۶ مرداد ) در بخش خبری اش بنقل از مصطفی هجری از حزب دمکرات کردستان ایران اعلام کرد که هجری گفته است که، "ما چند سالی است از مسایل و رویدادهای داخل شهرهای کردستان دور شده ایم و در واقع از مبارزات مردم عقب افتاده ایم. این شکوه ها از سوی حزب دمکرات کردستان ایران از نظر شما چگونه قابل توضیح است. آیا سخنان هجری و مهتدی در تناقض با هم قرار ندارند؟ ممنون میشوم به این دو سئوال جواب دهید.

با تشکر از طرف جمعی از فعالین چپ در کردستان."

 

با درود گرم به شما و دوستان فعال و دست اندرکار فعالیتهای اجتماعی و سوسیالیستی در کردستان.

ابتدا در مورد سخنان عبدالله مهتدی باید بگویم که این اظهارات پیشینه ای قدیمی و تاریخی بقدمت بقدرت رسیدن حکومت اقلیم در کردستان عراق دارد. از این رو چیز تازه ای در بر ندارد. شاید آنچه که تازگی داشته باشد این است که در شرایط حاد و متحول سیاسی کنونی در ایران و مشخصا در کردستان دارد اتفاق میافتد عنوان شده است. سازمان مهتدی و دیگر احزاب ناسیونالیست کرد همیشه در تلاش بوده اند که از بالای سر مردم با بند و بست و بده و بستان به اهداف خود دست پیدا کنند. متاسفانه باید بگویم علاوه بر احزاب ناسیونالیست کرد، خط راست و ناسیونالیستی درون سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نیز خود را در این افق و استراتژی شریک احساس میکند و بارها در ائتلافهایی با بقیه احزاب و سازمانهای اپوزیسیون ناسیونالیست کرد در این گونه تلاشها قدم برداشته است. نمونه های روشن همسویی این جریانات را میتوان در"کنگره ملی کرد"، "کنفرانس میری در کردستان عراق"، در "کمیته دیپلوماسی با شرکت ۳۳ سازمان و حزب ناسیونالیست و اسلامی" و "خیز برداشتن مخفی و پنهانی برای زدو بند با نمایندگان جمهوری اسلامی در کشور نروژ" را نام برد.

تمام این تلاشها و دیگر فعالیتهای این احزاب در چنین راستایی به این خاطر است که نه تنها با امیال و آرزوهای مدرن، سکولار، چپ و کمونیستی جامعه کردستان بیگانه و بی ربط هستند بلکه درست بدلیل همین بی ربطی ناچارند تحقق اهداف خود را در بالا جستجو کرده و به آن دست یابند.

تمام این تلاشها از سوی احزاب ناسیونالیست قومی و اسلامی کرد که خودشان را اپوزیسیون میدانند، درست در نقطه مقابل حرکتهای اعتراضی رادیکال توده ای و اجتماعی مردم کردستان قرار میگیرد. این اقدامات یعنی از هم اکنون خط و نشان کشیدن در مقابل شوراهای کارگری، یعنی ایستادن در مقابل شوراهای محلات و عقب زدن اعمال اراده حاکمیت توده ای مردم در کردستان در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی.

ارتش و نیروی مسلح ملی که مهتدی از آن سخن میگوید یعنی همان نیروی پیشمرگ ۷۰ و ۸۰ هر دو حزب طالبانی و بارزانی که طی ده سال اخیر تا به امروز به سرکوب مبارزات و اعتراضات مردم کردستان عراق مشغول بوده است. یعنی سازمان دادن نیروی مسلحی که صدای هر گونه حق خواهی را با گلوله و ترور پاسخ بدهد. مسئله پارلمان هم به همین شکل است. پارلمان از منظر احزاب ناسیونالیست کرد یعنی جمع شدن نمایندگان همین احزاب در ساختاری بنام پارلمان زدو بند با دولتهای منطقه که کاری جز تدوین قوانین ضد مردمی و تدوین قوانین تقسیم هستی، سود، سرمایه و دسترنج کارگران و کل مردم را ندارد. پارلمان برای احزاب ناسیونالیست کرد یعنی تدوین قوانینی برای سرکوب شوراهای کارگری، شوراهای شهر و محلات.

مهتدی با اظهار اینکه نباید سرمایه های موجود دست زده شوند در واقع میگوید به نهادها و مراکز اقتصادی که در دست کاربدستان و سپاه و ارتش هستند کاری نداشته باشید. این احزاب بخیال خود فکر میکنند با اینگونه حرفها میتوانند مردم خشمگین و معترض به چهل سال فقر و جنایت از دست بردن به گلوگاه اقتصادی حکومت را مانع شوند. خوابی که امثال مهتدی در این نصایح می بینند این است که همین ساختارها به همین شکل تحویل آنان داده شود تا کدخدامنشی خود را از این طریق بر مردم اعمال کنند. آنان باید مطمئن باشند که چنین اتفاقی نخواهد افتاد و توده میلیونی قیام کننده اجازه نخواهند داد پروسه دست بدست شدن قدرت چه در مرکز و چه در کردستان از نظر نظامی، سیاسی و اقتصادی با خیال راحت و به خواست و تمایل احزاب قوم پرست صورت بگیرد. آنچه و آنکه حرف نهایی و اول و آخر را میزند مردم قیام کننده و از طریق نمایندگان منتخب خود در شوراهایشان است که توسط ستادهای مسلح مردمی حمایت میشوند.

تمامی آرمانهای اظهار شده از سوی عبدالله مهتدی که سخن و حرف دل تمامی احزاب ناسیونالیست کرد است، گویای عدم اتکا و بی ربطی آنان به حرکتها و جنبشهای اعتراضی و رادیکال مردم است.

همینجا به گفته های مصطفی هجری از حزب دمکرات کردستان ایران هم اشاره کنم. هجری بدرجات زیادی درست میگوید. از هر زاویه ای که باشد سخنان مهتدی را تکمیل میکند اما با بیان دیگری. از این رو با هم تناقض ندارند. وقتیکه مصطفی هجری سخن از عقب ماندن از مبارزات مردم میزند به این معنی است که ناسیونالیسم به بن بست و به آخر خط رسیده است. به این معنی است که با آرمانهای انسانی بیربط و بیگانه است. از اینرو چاره ای جز آویزان شدن به گزینه هایی از بالای سر مردم ندارد. طی سالیان متمادی کارشان همین بوده است. امید بستن به حمله نظامی آمریکا به ایران، رژیم چنچ، بحران آفرینی در مرزها و ایستادن در جدال و صف بندیهای دولتهای منطقه و بسیاری دیگر از این اقدامات، کارنامه این احزاب را تشکیل میدهد. سخنان هجری در واقع اعتراف به شکست و بن بست افق و اهداف احزاب ناسیونالیست کرد است.

این جریانات جلو چشمانشان و در بیخ گوششان شکستن استخوانهای حکومت اقلیم  را می بینند و میشنوند. حزب مصطفی هجری نا امیدانه هر گونه بند و بست از بالای سر مردم را تنها راهکار حزب خود میداند تا خواب سهم خود در اتوپی آینده کردستان ایران را با بند و بست توجیه کند. مهتدی اما امیدوارانه به این اتوپی نگاه میکند.

این افق ویرانگر آیا ممکن است یا نه باید با اطمینان خاطر گفت غیر ممکن است. چرا میگویم غیر ممکن است؟ یکم اینکه الگوی مهتدی یعنی حکومت اقلیم که از سوی مردم معترض، خشمگین و ناراضی در کردستان عراق مدتهاست به چالش طلبیده شده است. دوم اینکه در کردستان عراق پدیده ای به اسم ستم ملی مدتهاست موضوعیت ندارد چرا که حکومت مرکزی عراق نزدیک به سه دهه است در کردستان عراق هیچگونه حضور سیاسی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی ندارد. اگر طی سه دهه اخیر حکومت صدام حسین و حکومتهای بعد از ۲۰۰۳ در عراق، بر مردم کردستان عراق ستم اعمال کرده اند اکنون و طی این سه دهه  احزاب ناسیونالیست، طایفه ای، عشیره ای و اسلامی حاکم بر کردستان عراق این ستم را اعمال کرده اند. از این رو اینها مدتهاست نمیتوانند با صراحت از رفع ستم ملی بر مردم کردستان ایران حرف بزنند و به همین خاطر به دامن فدرالیسم قومی خزیده اند. در نتیجه مردم کردستان ایران که پیشینه مبارزات آنان بر حاکمیت شورایی و اعمال حاکمیت توده ای استوار بوده و تجارب ارزنده ای بعد از قیام ۵۷ را در دست دارند، دیوانه نشده اند که سنتهای رادیکال، چپ و انسانی را کنار بگذارند و روی اسبی که بارها شکست و باخت خود را نشان داده است شرط بندی کنند.

در فردای سرنگونی حکومت اسلامی و تصرف مراکز نظامی بدست مردم، اسلحه در دست توده های قیام کننده تنها ضامن حمایت از شوراهای منتخب خود آنان است. امروز دیگر هیچ حزب مسلحی نمیتواند با روش و سنتهای شش دهه قبل خود را بعنوان نماینده و سخنگوی تام الاختیار خود خوانده بر مردم خود را به جلو صحنه پرتاب کند. روش، سنت، افق، اهداف و سیاستهای احزاب ناسیونالیست کرد که امروز بوی تعفن قوم گرایی از آن بیرون میزند، نه تنها پاسخ توقعات انسانی و آرزوهای مردم رنجدیده مردم کردستان نیست بلکه درست در مقابل این توقعات قرار دارد. مصطفی هجری این را هر چند خفیف اما ابراز کرده است که از توقعات، سنتهای مبارزاتی و آرمانهای مردم کردستان جا مانده اند. باید گفت که روند رو به پیش مبارزات مردم کردستان، همسرنوشتی طبقاتی و اجتماعی آنان با مردم سراسر کشور و کل اوضاع متحول جهانی بجایی رسیده است که میرود بر احزاب و جریانات عقب مانده مهر پایانی بگذارد. علیرغم اینها نباید از ایجاد مزاحمت آنان در فردای سرنگونی حکومت اسلامی غافل بود. تنها اسلحه و تنها ضامن یک شرایط سالم سیاسی، انسانی و مدرن، تقویت نهادهای توده ای، تقویت شوراها بعنوان تنها ارگانهای حاکمیت مردم و نیروی مسلح توده ای است که از این نهادها حفاظت کند.

از هم اکنون این روند را باید تقویت کرد. ماهیت مخرب احزاب ناسیونالیست قومی کرد که میکوشند سراسر کشور را بر حسب "قوم"، "ملیت"، "نژاد"، "مذهب"، "زبان"، "فرهنگ خودی" و دیگر القاب تفرقه افکنانه تحت عنوان "فدرالیسم قومی" در میان شهروندان تقسیم کنند، باید  آنرا برای افکار عمومی  بیشتر و بیشتر روشن ساخت. امیدوارم پاسخ به این دو سئوال را توانسته بوده باشم بدهم.

برایت در پیشبرد اهداف آزادیخواهانه، برابری طلبانه و سوسیالیستی آرزوی موفقیت میکنم.

۲۸مرداد ۹۹

ایسکرا ٤ ۱۰۵

  

زمیئه های اجتماعی ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی!

زمیئه های اجتماعی ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی!

با گسترده شدن اعتصابات کارگری در سطح  سراسری،  در مراکز مختلف تولیدی نیاز مبرم به ایجاد  صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی وجود دارد. هم اکنون اعتصابات کارگری  در چندین مرکز تولیدی،  صنایع نفت، پتروشیمی، هفت تپه، هپکو، کارگران راه آهن، کارگران شهرداری و ... در جریان است.  اعتصابات برای دریافت حقوق های پرداخت نشده، قراردادهای موقت و نا امنی محیط کار برگزار میشود. در تعداد بسیار زیادی از مراکز تولیدی، در تعداد بسیار زیادی از شهرها کارگران شهرداری ها حقوق هایشان از دو ماه تا سه ماه و تا نزدیک  به یکسال پرداخت نشده است. پرداخت نشدن حقوق ها،  تحمیل اجباری فقر توسط  دولت و کارفرما به کارگران و خانواده هایشان تا سطح چند برابری زندگی زیر خط فقر و کوچک و کوچک شدن سفره هایشان است. اعتصابات کارگری برای نجات از فقر مطلق و پرداخت نشدن حقوق ها و تلاش برای تامین زندگی است. اعتصابات کارگری گام مهمی در جهت تقویت و همبستگی برای  مبارزه سراسری تا سرنگونی این حکومت و انقلاب مردم است. 

ضرورت ایجاد  صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی جواب و تلاشی است برای کمک به کارگران اعتصابی، کاهش فشار اقتصادی به کارگران و به لحاظ سیاسی و اجتماعی فراهم کردن زمینه های همکاری، حمایت و همبستگی مبارزاتی در سطح ماکرو در فضای سیاسی و مبارزاتی کنونی است. 

 

در کردستان ایجاد  صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران، سنت شناخته شده ای است. در چهار دهه  گذشته تا کنون صندوق های مالی و همبستگی مردم و جامعه بشیوه های مختلف تجربه شده است. در دوره ای که امکان برگزاری مراسم های اول ماه مه روز کارگر و روز جهانی زن و برگزاری فستیوالهای کودکان در سالهای١٣٦٢ ببعد فراهم شده بود، ایجاد صندوق های همبستگی مالی در جهت کمک به کارگران و زنان اخراجی و محروم از کار ایجاد شدند. صندوقها امکانی بودند که کارگران به یاری آنها هم شرایط سخت معیشتی شان را تخفیف دهند و در عین حال ابزاری بود که تا حدودی نیاز آنها را به متحد و متشکل بودن جواب دهد· نهاد صندوق های همبستگی مالی توسط فعالین زن و مرد در محلات و در مراکز کارگری ایجاد میشدند.

در جریان چند رویداد ناگوار سیل و زلزله همبستگی و جمع آوری کمک های مالی توده ای با موفقیت های زیادی تجربه شده است. کمک رسانی به مردم در جریان زمین‌لرزه سال  ۱۳۹۶ در مناطق کرمانشاه و تویسرکان و ازگله  در ابعاد گسترده تجربه ای بسیار موفق و نمونه ای از همبستگی و اتحاد مردم بود. با توجه به این نمونه های برجسته و تجارب موفق باید بگوییم که در کردستان زمینه های اجتماعی ایجاد صنودق های همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی فراهم است. مهم این است تعداد معینی ار فعالین کارگری، زنان و فعالین اجتماعی شبکه ارتباطات عادی از کانال میدیای اجتماعی را فراهم و گفتمان  ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی را فراهم و ملزومات ایجاد صندوقها بشکل علنی  را به اجرا در آورند.

ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی فعالیتی اجتماعی است. در محلات و در میان کسبه و در مراکز تولیدی و کارگری ایجاد و توسط شبکه های بهم وصل شده در میدیای اجتماعی نتایج فعالیت و مبالغ جمع آوری شده در صندوق مرکزی هر شهر و روستایی، گزارش میشود. و با توجه به ارتباطات طبیعی و تماس با مراکز کارگری در حال اعتصاب کمک های مالی جمع آوری شده در اختیار نمایندگان کارگران اعتصابی قرار خواهد گرفت.

شرایط سیاسی امروز وارد فاز کاملا نوینی شده است. ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی در این شرایط یک اقدام توده ای مهم در جهت تعمیق مبارزه و همبستگی مردم با کارگران و خانواده هایشان است.  دست بکار شویم! 

پیش بسوی ایجاد صندوق همبستگی مالی و کمک به کارگران اعتصابی

٢٨ مرداد ١٣٩٩ ــ ١٨ اوت ٢٠٢٠

ایسکرا ٤ ۱۰۵

 

بورس قهوه ای تهران !

بورس قهوه ای تهران !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

بورس مکانی برای فعالیتهای اقتصادی و ارزشهای مالی در زمینه های مختلف است . اعدام و ارقام و کُدها... جای کالا و ارز را میگیرد و علاقمندان را به معامله راحتر ترقیب میکند ...


الان وضعییت سیاستهای جهانی اولین عامل تاثیر گذاری مهمی در بازار بورس است . یعنی ترامپ یک توئیت میزند به پوتین فحش ناموسی میدهد بورس لندن سقوط میکند ، نخست وزیر لندن توئیت میکند و به ترامپ فحش بد میدهد بورس جونز میرود بالا...


در حکومت اسلامی ایران حکایت اساسا تفاوت دارد بورس به تفکر خودشان وصل است انگارکاری با وقایع دنیا ندارد . یک دعای وان یکاد میخوانند بورس عباس آباد بالا میرود . یک سوره عمه نانجیب میخوانند بورس قم میکشد پائین ... دست آخر هم با توسل به علوم دینی تصمیم میگیرند از مردم پول بگیرند و نفت به مردم بفروشند و با پول مردم مملکت را اداره کنند ... اسمش هم اقتصاد مقاومتی و یا هر چیز مقاومتی دیگری میتواند باشد ...


کارشناسان معتقدند بورس حکومت اسلامی در ایران از سیاست‌های خارجی رنج میبرد ، خیلی روی خط اسد و حسن نصرالله و پوتین و بقیه چرمنگها حساب میکند و بالاخره قوانین دینی در داخل که مثل دیواری ایران را از بقیه دنیا جدا کرده است ... درمجموع اصلا اسمش نباید بورس باشد .


....................


یک محمد نامی در شهر ما هست که از قدیم اینجا ساکن شد و حالا برای خودش یک دکه کوچکی دارد که در آن کباب کوبیده میفروشد . آدم بدی نیست فقط یه کم دولاپهنا حساب میکند یا دزد است ، یه کم کثیف است و یه هم خالی بند...


یه روز بهش گفتم شنیدی بورس تهران سقوط کرد ؟


محمد در حالی با انگشتان چربش سیبلش را میتاباند به فکر فرو رفت و متفکرانه چند ثانیه ایی ما را سرکار گذاشت و ناگهان مثل بادکنکی بادش خالی شد و با حالتی ملتمسانه پرسید اصلا بورس چیه ؟


نگاهش کردم و گفتم اصلا چرا از ایران خارج شدی ؟

محمد جواب داد : والله اون قدیما رسم بود همه بروند خارج ایران و از آنجا عکسهای بهشتی بفرستند و خلاصه من هم زدم بیرون ، اینجا که رسیدم بعد مدتی فهمیدم بهشتی در کار نیست ، البته خدا وکیلی از شرایط ایران خیلی بهتر است ... راستش روی برگشتن هم نداشتم موندم و شدم این ... بالاخره نگفتی بورس چیه ؟


گفتمش بورس یعنی لیسانس بگیری و فلافلی بزنی و دیدی سودی نداره بری فوق لیسانسم رو بگیری بیایی خارج کوبیده بزنی ...


بورس یعنی ، با زندگی هشت میلیارد آدم معامله میکنن و تو یهویی میایی خارج ایران و خودتم نمیدونی چرا ؟
بورس یعنی خانواده ایی در عراق یا سوریه یا لبنان ... مشغول تدارک صبحانه است که یهویی 400 موشک از روی ناو میریزند روی سرش تا وال استریت برود بالا ... دیگه چه خبرمحمد آقا ؟


محمد با لبخند و نگاهی اندر سفیه گفت : قابل از خبر ، ازهفته دیگه صبحها کله پاچه هم در این دکه آریایی سرو میشه خواستی بیا...
 


19.08.2020
اسماعیل هوشیار


August 18, 2020

فرمان حمله خمینى به کردستان در ٢٨ مرداد ۵٨ و نقش احزاب و جنبشهای سیاسی

فرمان حمله خمینى به کردستان در ٢٨ مرداد ۵٨ و نقش احزاب و جنبشهای سیاسی


قبل از فرمان یورش خمینی در ۲۸ مرداد سال ۵۸ عزم رژیم تازه به قدرت رسیده برای مهار و شکست انقلاب ۵۷ آغاز شده بود. در واقع همان روز که قدرت گیری خمینی و جریان اسلامی کلید خورد هدف از آن شکست انقلاب مردم بود. بعد از قدرت گیری جریان اسلامی، از همان روز اول دو وظیفه اصلی و عمده را برای دولت و دم و دستگاه قدرت تعیین کردند. اول اینکه به مردم بقبولانند باید به خانه برگردند و کار تمام است و انقلاب با به قدرت رسیدن جریانات اسلامی به پایان خود رسیده است. دوم اینکه به دستگاه قدرت و حاکمیت خود سروسامان بدهند. در این راستا بستن روزنامه های منتقد، حمله به مخالفین و اعدام تعدادی از بازماندگان رژیم گذشته و بویژه حمله به جریانات چپ و غیر اسلامی را آغاز کردند. دستور رعایت حجاب زنان را ابلاغ کردند، اسلامی کردن ادارات، ارگانها و قوانین و مناسبات جامعه را در دستور گذاشتند و هر مانعی را با زور سرکوب از جلو پای اجرایی شدن این اقدامات برمیداشتند.

 

قبل از فرمان حمله خمینی در ۲۸ مرداد ۵۸ به کردستان، نوروز خونین سنندج در اول بهار ۵۸ زمانی اتفاق افتاد که تنها ۴۰ روز از قیام ۲۲ بهمن ۵۷ سپری شده بود. بنا به آمار منتشر شده بیش از هزار نفر از مردم بوسیله نیروهای مستقر در پادگان سنندج و دیگر مراکز نیروهای مسلح کشته و اسیر شده بودند. مردم سیاست سرکوبگرانه و بیرحمانه ارتش جمهوری اسلامی را دیده بودند. این درگیری ناخواسته و تحمیلی توسط شخصی بنام صفدری که نماینده خمینی در شهر سنندج بود بوقوع پیوست.

 

بعد از این وقایع مردم ترکمن صحرا را سرکوب کردند و جنایات بیشماری را در خوزستان مرتکب شدند مردم انقلاب کرده را از بازگشت رژیم سلطنتی میترساندند و مرتب تبلیغ میکردند که مخالفین در کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا و غیره عوامل آمریکا و رژیم پادشاهی و عوامل بیگانه هستند.

 

در کردستان تلاش کردند با تقویت جریان احمد مفتی زاده که یک جریان اسلامی مرتجع سنی، اما آدم شناخته شده ای در کردستان بود، قضیه را فیصله بدهند. مفتی زاده به عنوان نیروی محلی رژیم تازه به قدرت رسیده دارودسته های مسلح خود را برای مقابله با کمونیستها و مردم ناراضی تحت عنوان مکتب قرآنیها سازمان داد. دفتر و دستک خود را در شهرهای مختلف دایر کرد. او در هماهنگی کامل با سپاه و کمیته های انقلاب اسلامی و دیگر نیروهای مسلح رژیم مانند ارتش و.... که بعد از رفتن شاه دوباره سازمان پیدا کرده و به خدمت رژیم تازه در آمده بودند، فعالیت همه جانبه ای را برای ایجاد تفرقه در میان مردم آغاز کرد. مفتی زاده از یک طرف سهم خود را از قدرت میخواست و از طرف دیگر مانع اصلی این سهم خواهی را وجود نیروهای چپ و معترض جامعه کردستان میدانست. او معتقد بود که اگر تنها نیروی مورد مراجعه رژیم باشد هم میتواند کردستان را مطیع رژیم اسلامی کند و هم از این راه سهمی از قدرت مرکزی را عاید خود کند. البته سیر رویدادها چنان پیش رفت که هیچکدام از این اهداف عملی نشد و کلا باند مفتی زاده از صحنه سیاست در آن دوره خارج شد.

 

قدم بعدی جمهوری اسلامی در کردستان این بود که با مطیع کردن و همکاری حزب دمکرات کردستان ایران چپها و کمونیستهای کردستان را حاشیه ای کند. حزب دمکرات هم برای اجرای این پروژه بی میل نبود. تنها مانع این بود که حزب دمکرات بدون کسب امتیازی برای خود و شریک شدنش در قدرت محلی و تضمین چنین امری از جانب خمینی نمیخواست به این بازی تن بدهد. خمینی و جریان اسلامی حاکم هم حاضر به دادن چنین امتیازی نبودند. زیرا حاکمیت تمام و کمال و قدرت مطلقه را ازآن خود میدانست. این کشمکش و مذاکره و تلاش برای سازش یکجانبه از طرف حزب دمکرات سالها ادامه داشت. حتی بعد از آغاز جنگ و فرمان خمینی و حتی در طول تمام دهه شصت شمسی هم کم و بیش این سیاست ادامه داشت.

 

فرمان و فتوای خمینی برای سرکوب مردم کردستان و مخالفین در ۲۸ مرداد ۵۸ نقطه عطفی در تاریخ سیاسی ایران محسوب میشود. فاصله به قدرت رسیدن خمینی و اسلام سیاسی تا صدور فرمان جنگ علیه مردم کردستان فقط ۶ ماه بود. در همین شش ماه در جامعه کردستان٬ انقلاب همچنان سیر پیشروی و تعمیق خود را ادامه میداد. فضای انقلابی و خواست و مطالبات مردم مرتب سیر رو به گسترش و آگاهانه ای را طی میکرد. خمینی و دارو دسته های اسلامی که تصمیم گرفته بودند در قدم اول انقلاب را متوقف و بعدا شکست بدهند، این اوضاع در کردستان را غیر قابل تحمل میدانستند. به همین دلیل خمینی با صدور فرمان حمله به کردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ لشکر کشی و سرکوب مخالفین و مردم کردستان را آغاز و با تمام سبعیت و بیرحمی ادامه داد. جنگ از روانسر و پاوه آغاز و به تمام کردستان گسترش یافت.
در همان هفته های اول صدها نفر کشته و زخمی و اعدام شدند. از جمله کسانیکه در همین روزهای اول به دست خلخالی اعدام شدند بهمن عزتی و دکتر رشوند سرداری همراه هفت نفر دیگر بودند. این ۹ نفر در ساعت ۶ بامداد ٣٠ مرداد ١٣۵٨در شهر پاوه از توابع کرمانشاه تیرباران شدند.

 

خلخالی با حکم خمینی به کردستان اعزام شد و صدها نفر را بازداشت و بدون محاکمه و بدون وکیل و بدون پروسه تحقیق و بدون دادگاه و … دسته دسته به اعدام محکوم و دادگاه صحرایی خلخالی آنها را به جوخه اعدام سپرد.

 

دو هفته بعد از فرمان خمینی قتل عام مردم روستاهای قارنا و قلاتان و کانی مام سیده و صوفیان و… در شمال کردستان ایران آغاز شد. در جریان فاجعه قارنا و قلاتان نه تنها مخالفین که تمام موجودات زنده تیرباران و یا با قمه مثله شدند. تعداد زیادی سرشان از تن جدا شد و به معنای دقیق کلمه سلاخی شدند. اولین قربانی این حمله وحشیانه آخوند روستا بود که قرآن به دست خواسته بود لشکریان اسلامی را از کشتار مردم منصرف کند. در همان لحظه اول سر او را از تن جدا کردند و بعدا هنگام خاکسپاری، جنازه او و تعداد زیادی از مردم سلاخی شده بدون سر دفن شدند.

لشکریان اسلام سرها را از تن جدا کرده و با خود برده بودند. کاری که در سالهای اخیر داعش انجام میداد یادآور و تکرار جنایاتی است که جمهوری اسلامی از همان ماههای اول قدرت گیریش انجام داد. برای اینکه تصویر دقیقی از این جهاد اسلامی داده شود کافی است به گوشه ای از خاطرات یکی از پاسداران حاضر در آن درگیری نگاهی بیندازیم:
“همه را قتل عام کرده بودند. نیرویی هم که با ما بود متوحش شده بود. مثل این بود که به شهر ارواح رسیده باشیم. زن و بچه٬ حتی مرغ و خروس و اسب و الاغ را لت و پار کرده بودند….”
“پشت پرده های انقلاب اسلامی اعترافات حسین بروجردی” به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه صفحه ۲۷۷

 

در مقابل یورش اسلامیها، مردم کردستان و جریانات سیاسی بویژه جریانات چپ و کمونیست هیچ راهی بجز مقاومت و فراخوان به مقابله مسلحانه با آن نداشتند. مردم کردستان یکپارچه دست به مقاومت زدند. در این مقطع تاریخی حزب دمکرات کردستان هم ناچار شد از خود مقاومت نشان بدهد زیرا همه راه های سازش و معامله به روی او بسته شد. مردم به فراخوان کومله جنگ و مقاومت در مقابل این یورش را آغاز کردند و حزب دمکرات را هم تحت فشار قرار دادند که باید به جبهه مقاومت کمک کند. این مرحله از جنگ بیش از سه ماه طول نکشید که نیروهای رژیم با شکستهای پی در پی ناچار به عقب نشینی و تلفات زیادی شدند.
هنگامیکه رژیم تازه به قدرت رسیده متوجه ضعف نیروهای مسلح خود شد و مقاومت یکپارچه مردم کردستان را دید. ناچارا تاکتیک مذاکره و آتش بس را قبول کرد.

در آن زمان و بعد از سه ماه جنگ و کشتار به فرمان خمینی اکنون باز هم به فرمان او آتش بس برقرار شد و پروسه مذاکره شروع شد. نیروی مسلح احزاب که سه ماه قبل ناچار به ترک شهرهای شده بودند به شهرها برگشتند و کنترل شهرهای کردستان را به عهده گرفتند. در همه شهرها مردم شروع به خود سازماندهی کردند. انواع سازمانهای توده ای شکل گرفت. از شوراهای محله تا سندیکاهای کارگری و جمعیت ها و کانونهای مختلف و بنکه ها در مکانهای زیست و کار و آموزش گرفته تا سازمانهای سیاسی و مسلح، جنب و جوش بی نظیری آغاز شد. در این زمان نیروهای سیاسی فعال در کردستان هیئتی به اسم "هیئت نمایندگی خلق کرد" را تشکیل دادند. این هیئت متشکل بود از نمایندگانی از کومله، حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان چریکهای فدایی خلق و شیخ عزالدین حسینی. اما رژیم اسلامی تاکتیک مذاکره را نه برای مذاکره و عملی کردن مطالبات مردم کردستان بلکه برای این انتخاب کرده بود که بتواند خود را تجدید سازمان مند و با قدرت چند برابر حمله نهایی را آغاز کند. به همین دلیل هیچ وقت مذاکره جدی با این هیئت آغاز نشد.

 

در همین اثنا باز هم ما شاهد مذاکرات پنهانی حزب دمکرات و نمایندگان رژیم اسلامی بودیم و باز هم حزب دمکرات در توهم اینکه میتواند برای خود کسب امتیاز کند سرش شیره مالیده شد و باز هم افتضاح به بار آورد و بیش از پیش نفوذش را در میان مردم کردستان از دست داد.

نهایتا نمایندگان حزب دمکرات دست از پا درازتر هر چقدر به پیام خمینی هم لبیک گفتند دست خالی روانه خانه شدند. این پروسه تلاش برای مذاکره پنهانی از جانب رژیم و حزب دمکرات دو علت داشت. یکی اینکه حزب دمکرات به همان اندازه خمینی و جریانات اسلامی از کمونیسم و رشد چپ در جامعه نگران بود و از این طریق تلاش میکرد که کمونیسم و چپ جامعه را حاشیه ای کند و خود را نماینده مردم کردستان قلمداد کند. همان کاری که قبلا مفتی زاده کرده بود و شکستش را همه دیده بودند. دیگری اینکه سنتا کردستان را ملک طلق خود میدانست و هنوز در دوران توهمات جنگ دوم جهانی بسر میبرد که در میان اختلافات آن زمان قدرتهای جهانی، رهبران این حزب توانسته بودند با کمک ارتش استالین حزبشان را شکل بدهند و حکومتی در مهاباد به اسم جمهوری خود مختار کردستان اعلام کنند که یازده ماه عمر داشت. این حزب متوجه نبود و فکر کنم هنوز متوجه نشده است که دنیای امروز و بالطبع جامعه کردستان امروز با آن زمان بسیار متفاوت است.

جبهه انقلاب همچنانکه بالاتر اشاره کردم به دلیل فشار دسته جات حزب اللهی و دستور خمینی و خیل آخوندهای تازه به قدرت رسیده و توهمات بخشهایی از مردم و به دلیل همراهی جریانات سیاسی از نوع نهضت آزادی، جبهه ملی،حزب توده و بعدا سازمان چریکهای فدایی خلق (اکثریت) و سازمان مجاهدین خلق تا اوایل سال ۱٣۶۰ با موانع متعددی مواجه شد.


بعدا حکومت اسلامی با اتکا به وحشیگری و جنایت و اعدام های دسته جمعی فعالین سیاسی و مخالفین حکومت اسلامی و قدرت سرکوب و با استفاده از "نعمت" جنگ ایران و عراق انقلاب را در هم کوبید. در ادامه این سیاست سرکوبگرانه همین نیروهای همراه و مدافع حکومت اسلامی که با به قدرت رسیدن خمینی و شرکا پشت سر خمینی قرار گرفته بودند و از رهبری او دفاع میکردند، یکی بعد از دیگری مورد حمله قرار گرفته و در هم کوبیده شدند.

 

این روند در کردستان شکل دیگری بخود گرفت انقلاب در کردستان همچنان قلبش میتپید. علت اصلی ادامه انقلاب در کردستان علاوه بر زمینه های اجتماعی که وجود داشت، یک نکته مهم دیگر این بود که چپ در کردستان هیچ توهمی به رژیم تازه به قدرت رسیده نداشت و ماهیت واقعی آنرا برای مردم افشا کرده بود. مذهب و آخوند در کردستان فوق العاده بی اعتبار بودند. اتفاقی که در کردستان افتاد حضور و نقش فعال کمونیستها در حرکات اعتراضی مردم بود.

 

برای اولین بار کمونیستها در یک بعد اجتماعی جریانات مذهبی را در جریان انقلاب و بعد از آن شکست دادند. هر اندازه حزب دمکرات سعی میکرد با جریان مذهبی به رهبری احمد مفتی زاده همراهی کند به همان اندازه اعتبار خود را در میان مردم از دست میداد و به اعتبار کمونیستها افزوده میشد. جریان مفتی زاده میخواست حکومت اسلامی از نوع سنی را در کردستان پیاده کند و همین باعث شده بود که خمینی و جریانات اسلامی بخواهند ابتدا از این طریق انقلاب را به شکست بکشانند. اما هشیاری مردم به رهبری چپ بویژه نقش برجسته کسی مانند رفیق صدیق کمانگر در سنندج که مرکز اصلی قدرت کمونیستها و در عین حال مرکز رهبری جریانات اسلامی هم بود در شکست دادن جریان مفتی زاده بسیار برجسته بود. نقش تاریخی ای که این کمونیست برجسته در سنندج و بالطبع در کردستان ایفا کرد یک تحول سیاسی و تاریخی را در کردستان به نفع جبهه چپ و آزادیخواهی ممکن کرد. در آن زمان یعنی از مقطع قبل از انقلاب ۵۷ و در تظاهراتهای توده ای علیه شاه به مرور صف کمونیستها و اسلامیها از همدیگر منفک شدند. دو صف سرنگونی طلب علیه سلطنت شکل گرفت. شعارها و پلاکاردهایشان متفاوت بود. همه مردم میدانستند که سنندج دو صف شکل گرفته است و بر همین اساس امکان انتخاب داشتند. در حقیقت زمان یورش خمینی به کردستان دو جبهه در کردستان شکل گرفته بود. یکی جبهه انقلابیون و کمونیستها و مردم آزادیخواه به رهبری صدیق کمانگر و بعدا فواد مصطفی سلطانی و جبهه دیگر مکتب قرآنیها و طرفداران مفتی زاده که از جمهوری اسلامی دفاع میکردند.

 

بعدا و به مرور زمان با حاشیه ای شدن جریان اسلامی در کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران جای این جبهه را علیه کمونیستها پر کرد. از این مقطع به بعد ما شاهد ایجاد موانع بیشتری از جانب رهبران حزب دمکرات و تلاش آنها برای سازش با جمهوری اسلامی، همکاری آنها با سپاه رزگاری (نیروی مسلحی که حزب بعث عراق آنرا سازمان داده بود) و دفاع آنها از شیوخ و مالکین و خانهای منطقه در مقابل پیشروی انقلاب و دفاع آنها از سرمایه داران و صاحبان کوره های آجر پزی علیه کارگران هستیم. به همین دلیل بارها نیروی مسلح حزب دمکرات جریانات چپ را مورد حمله قرار داد. متاسفانه تعدادی از نیروهای مسلح طرفین قربانی این سیاستهای حزب دمکرات شدند.

 

با این حال چپ و نیروی انقلاب سیر بالندگی و پیشروی خود را ادامه دادند. این قدرت و توانایی چپ تنها حاصل قدرت اسلحه و نیروی نظامی نبود. بلکه حاصل تحولات مناسبات سیاسی و اقتصادی گسترده تری در ایران بود که طبقه نوظهوری به اسم کارگر در کردستان پا به میدان تحول اجتماعی گذاشته بود. هر چند که خود کومله آن زمان نتوانست این نیرو را آنچنانکه لازم و عملی بود سازمان بدهد و به آن اتکا کند. اما وجود این نیروی تحول خواه و خیل روشنفکران انقلابی و کمونیست شرایط تازه ای را خلق کرده بود که قدرت و وجود اجتماعی چپ از آنجا ناشی میشد.

 

اگر پروسه تحولات کردستان را از نزدیک نگاه کنیم متوجه یک واقعیت مهم میشویم. در ابتدای انقلاب دو جبهه در مقابل هم صف آرایی کردند (جبهه انقلابیون و کمونیستها و مردمی معترض و مبارز که حکومت اسلامی را قبول نداشتند. جبهه جریانات اسلامی به رهبری خمینی که در کردستان مفتی زاده بخش سنی و صفدری نیروهای سرکوبگر و مسلحش را نمایندگی میکرد.


حزب دمکرات کردستان ایران هم خود را اپوزیسیون رژیم میدانست و هم مستقیم و غیر مستقیم خود را مدافع مفتی زاده و شیوخ منطقه و فئودالها میدانست. در حالیکه اکثر شیوخ مرتجع کردستان و فئودالها و مشخصا مفتی زاده در جبهه رژیم قرار گرفته بودند. هنگامیکه پیشمرگان بعد از جنگ سه ماهه سال ٥٨ به شهرها برگشتند و کنترل شهرهای کردستان از مهاباد تا کامیاران را به دست گرفتند، جریان اسلامی در کردستان به رهبری مفتی زاده شکست سختی خورد. حزب دمکرات کردستان ایران با نقشی بینابینی تلاش میکرد از یک طرف در هیئت نمایندگی خلق کرد نقش بازی کند و از طرف دیگر با مفتی زاده که عضو قدیمی این حزب بود و بعد از قدرتگیر خمینی مدافع رژیم اسلامی شده بود رابطه اش را گرمتر کند. مفتی زاده در این دوره تحت حفاظت سپاه پاسداران و نیروهای مزدور محلی تحت عنوان "پیشمرگان مسلمان کرد" در کرمانشاه مستقر شده بود و منتظر حمله مجدد رژیم و بازگشت به سنندج بود.

 

حزب دمکرات در سالهای ٥٧ تا ٥٩ هم از طریق مفتی زاده و بعدا از طریق بنی صدر میکوشید همزیستی مسالمت آمیزی با جمهوری اسلامی داشته باشد. اما سازش ناپذیری خمینی و جریان قدرتمند داخل رژیم امکان همزیستی حزب دمکرات با خود را بر نتابید و آن حزب را حزب منحله دمکرات نامید.

 

با فرمان خمینی در ۲۸ مرداد ۵۸ حمله به کردستان آغاز شد و کل مخالفین و حتی حزب دمکرات که رهبری خمینی را پذیرفته بود و خواهان سازش با حکومت بود را مورد حمله قرار داد. بعد از سه ماه این حمله با شکست مواجه شد. رژیم اسلامی با پیش کشیدن تاکتیک مذاکره به وقت خریدن برای تدارک حمله نهایی روی آورد.

 

با حمله رژیم به کردستان و نقش مخرب جریان مفتی زاده و بعدا نقش بینابینی حزب دمکرات انقلاب در کردستان ناچار به عقب نشینی شد. سنگر ادامه انقلاب به سنگر دفاع از خودمختاری تبدیل شد. از این مقطع خواست خودمختاری برای کردستان جای شعارها و مطالبات انقلابی و ادامه انقلاب را گرفت. بجای رهبران واقعی و چپ جامعه شخصیتی مثل شیخ عزالدین حسینی عروج کرد. شعار جبهه چپ و راست جامعه بر محور خودمختاری برای کردستان تعریف شد. در این مقطع چپ جامعه و سازمانهای درگیر از جمله کومله به عنوان سازمان اصلی چپ در کردستان از انجام وظایف اصلی و انقلابی خود باز میماند. تفاوت کمونیستها و ناسیونالیستها در این زمان بر محور سیاست سازش یا قاطعیت در مقابل جمهوری اسلامی تعریف میشود. بحث و اختلاف اصلی حزب دمکرات کردستان و کومله و یا چپ و راست جامعه بر محور خودمختاری "رادیکالتر" ۲۸ ماده ای و یا "غیر رادیکال" و "سازشکارانه" ۸ ماده ای میچرخد.

 

این تحولات در کردستان که مستقیم تحت تاثیر تحولات سراسری در ایران بود باعث شد که انقلاب ناچار به عقب نشینی شود. پیشروی ضد انقلاب اسلامی با اتکا به نیروی سرکوب در بعد سراسری و همچنین نقش جریانات راست و ناسیونالیست در جامعه کردستان باعث شد که انقلاب از سنگر خود عقب بنشیند.

 

حمله بعدی در بهار ۵۹ به فرمان بنی صدر آغاز شد. در روز ۱۱ فروردین این سال بنی صدر طی پیامی به نیروهای مسلح و ارتش جمهوری اسلامی اعلام کرد که "از همین لحظه ارتش حق ندارد پوتین از پا درآورد مگر آن‌ که آن خطه را از وجود این یاغی‌ها پاک کند". پیام بنی صدر به ارتش و نیروهای مسلح رژیم در ۱۱ فروردین ۵۹

 

در چنین شرایطی جمهوری اسلامی حمله همه جانبه را آغاز کرد. این حمله را بعد از چند ماه کش دادن پروسه مذاکره آغاز کرد و شهرهای کردستان را یکی پس از دیگری اشغال نمود. بسیاری از مخالفین خود را تا جایی که در توان داشت از دم تیغ گذاراند. نتیجه حمله رژیم و جنگ تحمیلی به مردم کردستان علاوه بر تلفات جانی و مالی دو مولفه مهم سیاسی را به دنبال داشت. اولین و مهترین مولفه این بود که شکست انقلاب را قطعی کرد و قلب تپنده انقلاب در کردستان را از کار انداخت. جنبش حق طلبانه مردم از سنگر ادامه انقلاب به سنگر دفاع از خودمختاری تغییر یافت. چپ کردستان از این مقطع یعنی سال ۵۸ تا مقطع سال ۶۲ که یک بار دیگر توجهش به مسایل اساسی و طبقاتی جلب میشود، از وظایف سیاسی و طبقاتی خود غافل شد. از سال ۶۲ با تشکیل حزب کمونیست ایران و نقش برجسته و تعیین کننده منصور حکمت علیرغم دوران عقب نشینی انقلاب و پروسه عملی شکست انقلاب بوسیله ضد انقلاب اسلامی، کمونیستها و چپ کردستان امکان و توان اینرا پیدا کردند که آلترناتیو خود را به جامعه اعلام و تلاش همه جانبه ای برای بازسازی صف کارگران و جنبش کمونیستی را آغاز کنند.

 

چند نکته در مورد بیانیه اخیر باب آواکیان در مورد انتخابات آمریکا

چند نکته در مورد بیانیه اخیر باب آواکیان در مورد انتخابات آمریکا

 

چند هفته پیش باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی آمریکا (آر سی پی) بیانیه ای در شش نکته صادر کرد. او در این بیانیه ضمن توضیح وضعیت خطرناک و اضطراری پیشاروی و تأکید بر استراتژی انقلابی حزبشان و ضرورت پیشبرد مبارزه مستقیم در خیابان علیه فاشیسم خواهان آن شد که مردم با دادن رأی به بایدن مانع از انتخاب مجدد ترامپ شوند. او بایدن را نماینده و ابزار سیستم استثمارگر و ستم گر و آدمکش سرمایه داری – امپریالیستی آمریکا دانست، به عنوان کسی که در پایه ای ترین و اساسی ترین مفهوم امر "خوبی" را نمایندگی نمی کند و در هیچ جنبه محتوایی "بهتر" از ترامپ نیست؛ جز اینکه او ترامپ نیست و بخشی از تلاش برای تحکیم حاکمیت فاشیستی نیست.

این موضع گیری برخی ها را شوکه کرد. عده ای نیز از این مسئله استفاده کرده و به کمونیسم نوین و باب آواکیان حمله ور شدند. آنان هیاهو به راه انداخته و از او به عنوان کمونیستی که در عقایدش تجدیدنظر کرده و مدافع بورژوازی شده نام برده اند. این هیاهو و هوچی گری هیچ کمکی به کشف حقیقت نمی کند و جدأ باید از آن احتراز کرد.

هدف این نوشتار کمک به درک این سیاست تاکتیکی است. با بحث حول پرسش هایی چون: واقعاً در آمریکا چه می گذرد؟ چرا این تاکتیک از سوی وی اتخاذ شد؟ آیا این تاکتیک منطبق بر اوضاع عینی است و مهمتر از آن در خدمت استراتژی انقلابی این حزب قرار دارد یا خیر؟

بدون شک خود را نظاره گری می دانم که از دور دستی بر آتش دارد. این جایگاه، محدودیت شناخت خود را ببار می آورد. ولی آن اندازه فعالیت ها و مباحث و خط این حزب را دنبال کرده ام که بتوانم دریابم که بحث اصلی این بیانیه چیست. هدف این نوشتار عمدتاً توضیح پایه های عینی و ذهنی این سیاست تاکتیکی است. در خاتمه برخی ملاحظات انتقادی خود را نیز خواهم آورد.

دو پرنسیپ اساسی

اما قبل از هر چیز باید بر دو پرنسیپ پایه ای تأکید کرد. یکم داشتن دیسیپلین معرفت شناسانه، دوم بر عهده گرفتن مسئولیت کل جنبش.

منظور از داشتن نظم و انضباط معرفت شناسانه، توجه دقیق به واقعیات عینی است. بدون درک از اوضاع عینی نمی توان در موقعیتی قرار گرفت که قضاوت صحیح کرد. تا جایی که به بیانیه باب آواکیان بر می گردد او به حداکثر تلاش کرده تصویر درستی از واقعیت عینی پیشاروی مبارزه طبقاتی در آمریکا ارائه دهد. بحث او روشن و واضح است. طی چند ماهه اخیر او مدام با انتشار نوشتارهای متعدد از جوانب گوناگون به اوضاع سیاسی در آمریکا، مبارزات عادلانه مردم و گرایش های ایدئولوژیک سیاسی مختلف در میان مردم پرداخته است. پرسش کلیدی این است که آیا این تحلیل مشخص درست است یا خیر؟ یعنی منطبق بر واقعیت کنونی مبارزه طبقاتی در آمریکا هست یا خیر و مهمتر از آن به تغییر واقعیت خدمت می کند یا نه؟

منظور از مسئولیت کل را بر عهده داشتن نیز این است که آیا از زاویه و اهداف کلی انقلاب به مبارزه جاری نگاه می کنیم یا اینکه فقط می خواهیم با یکی دو موضع گیری یا انگ زدن خیال خود را راحت کنیم. حتی اگر این سیاست تاکتیکی غلط باشد. باید مشخص کنیم که این یک خطای معمولی است یا خطای استراتژیکی و یا بدتر از آن خطایی است که موجب قلب ماهیت کمونیستی و انقلابی این حزب شده است. در هر یک از این حالت مسئولیت انقلابی حکم می کند که بهترین راه برای مقابله با این خطا اتخاذ شود و حزب و رهبری کمونیستی که سال ها با استحکام در جاده انقلاب گام برداشته و خدمات بی نظیری در جهت تکامل علم کمونیسم انجام داده را "نجات" دهیم. این نقطه عزیمت و موضع ایدئولوژیک با خود مسئولیت عظیمی ببار می آورد. اتخاذ موضع صحیح اگر با بر عهده گرفتن این مسئولیت همراه نباشد، هیچ گرهی را بازنخواهد کرد. حتی منجر به درک عمیق تر از واقعیت و خط های مختلف و خطاهای واقعی نخواهد شد.

تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی سرشار از تجربه های مثبت و منفی در این زمینه است. تجربه نشان داد کسانی که دنبال موضع گیری های سریع، بی مایه و میان تهی هستند بیشتر از هرکسی پتانسیل تکرارهمان اشتباهاتی را دارند که مدعی نقد آن هستند و زودتر از هرکسی بدان در می غلتند. کسانی که با تجربه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی (ریم) آشنایی دارند، می دانند که حزب کمونیست انقلابی آمریکا در رویارویی با تند پیچ ها و خطوط انحرافی که در صفوف کمونیست ها (برای مثال در جریان جنگ خلق در پرو و نپال) سربلند کرد همواره مبلغ و مشوق اتخاذ این روش اصولی، متعهدانه و صحیح بود. این از آموزه های باب آواکیان است که نباید درگیر مسابقه برای اثبات اینکه کی مارکسیست بهتری است یا کی "از اول همه چی را می دانست" شد. جهت گیری و تلاش هر کمونیست انقلابی باید این باشد که به درک صحیحی از اوضاع دست یابد و ببیند چه چیزی انقلابی را که توده های مردم بدان نیاز دارند به پیش می برد و چه چیزی انقلاب را به پرتگاه هل می دهد؟

اصل مطلب چیست؟

باب آواکیان مؤلفه های اصلی اوضاعی که اتخاذ این تاکتیک را ایجاب می کند، چنین برشمرده است:

او به طور مستمر طی سال های اخیر در بدنه آثارش نشان داد که روندی فاشیستی در میان هیئت حاکمِ امریکا – مشخصاً جناحی از جمهوری خواهان – به راه افتاده است. این بخش از هیئت حاکمِ آمریکا – که تاریخ خود را داراست – می خواهد با اعمال فاشیسم به ضرورت های پیشاروی امپریالیسم آمریکا چه در حیطه داخلی و چه در حیطه بین المللی پاسخ دهد. با به قدرت رسیدن ترامپ جهشی در این روند صورت گرفته است. هرچند این روند هنوز کاملاً تثبیت نشده اما به آن اندازه قوی و خطرناک است که جامعه آمریکا و جهان را به شدت تهدید کند. باب آواکیان تأکید دارد که حتی اگر بایدن نیز به ریاست جمهوری انتخاب شود این روند استمرار خواهد داشت و انتخاب او بهیچوجه به معنای "عادی شدن" اوضاع نخواهد بود و کشمکش بر سر حل تضاد میان جوهر و ظاهر بورژوا دمکراسی و اعمال دیکتاتوری بورژوازی به شکل عریان و بیشرمانه بر توده ها ادامه خواهد یافت. آواکیان تاکنون تحلیل همه جانبه و کاملی از این روند ارائه داده و به پشتوانه جمع‌بندی علمی – انتقادی که از اشتباهات کمینترن و شوروی زمان استالین در مقابله با فاشیسم صورت داده، درک تئوریک صحیح تر و عمیق تری از ماهیت فاشیسم و دلایل شکل گیری و عملکرد آن تدوین کرده است. او نشان داد که چگونه می توان و باید امر انقلاب را از کانال مبارزات ضد فاشیستی به پیش برد و به ناسیونالیسم و بورژوا دمکراسی در نغلتید.

 بر بستر این روند سیاسی، در این مقطع خاص جنبش انقلابی در آمریکا با تناسب قوای نامساعد و خطرناکی روبرو شده است. تناسب قوای نامساعد به معنای عدم پیشروی جنبش ضد فاشیستی نیست. می دانیم که هزاران هزار تن به ویژه پس از قتل جرج فلوید به خیابان ها ریختند اما این جنبش برای به زیر کشاندن ترامپ کافی نیست. تا جایی که به "آر سی پی" بر می گردد این حزب حداکثر تلاش خود را برای به راه انداختن مبارزات ضد فاشیستی صورت داده است. اما به دلایل گوناگون این مبارزه آن طور که می بایست توده گیر نشده است. دلایل عینی و ذهنی مختلفی برای این عدم موفقیت موجود است که جمعبندی از آن ‌ها ضروری است. برای مثال زمانی که ترامپ به قدرت رسید کسی باور نداشت که او فاشیست است. بسیاری با انشاالله گربه است با این پدیده روبرو شدند. برخی می گفتند سازوکارهای نهادهای دمکراتیک در آمریکا مانع از آن خواهد شد که ترامپ اهداف خود را عملی کند و قس علیهذا. هرچند سیر رویدادها ضربه زیادی در سطح داخلی و جهانی به این قبیل توهمات زده اما هنوز توهمات پابرجاست. به ویژه در زمینه راه حل بسیاری کماکان فکر می کنند از طریق انتخابات می توانند جلوی روند فاشیستی که در جامعه به راه افتاده را بگیرند. این تفکر بسیاری از توده ها را در سطح وسیع ازلحاظ عملی در مقابل اقدامات فاشیستی و سرکوبگرانه ترامپ آچمز کرده است.

اگر ترامپ در این انتخابات پیروز شود مردم آمریکا و مشخصاً جنبش های مترقی با خطر جدی روبرو خواهند شد. ترامپ سرکوب نیروهای مترقی و کمونیست را در دستور کار خود دارد. این امر به احتمال زیاد به معنای قلع و قمع کلیه نیروهای سازمانیافته مقاومت انقلابی و "آرسی پی" و حتی نابودی مدافعان حقوق دمکراتیک است. این وجه خطرناک تناسب قوای نامساعد در اوضاع کنونی است.

نباید درک تک خطی و مکانیکی از تناسب قوا داشت. درست است که جنبش های مقاومت رشد کرده اند و اشکال مبارزه تکامل یافته اند و این امکانی برای گسترش بیشتر فعالیت انقلابی فراهم می کند. اما این رشد و تکامل برای نبردهای پیشاروی کافی نیست. زمانی که سطح نبرد به ویژه توسط دشمن - و حتی پیشرفت مبارزات انقلابی – ارتقا می یابد، نسبی بودن تناسب قوا بیشتر خود را نمایان می کند. در این مورد مشخص اگر ترامپ مجدداً در انتخابات پیروز شود، تناسب قوا بشدت به ضرر جنبش انقلابی خواهد چرخید. پرسش این است که چگونه می توان مانع نامساعدتر شدن این تناسب قوا شد؟

این پرسش جایگاهی خاص به این انتخابات بخشیده است. به جرئت می توان گفت که برای اولین بار طی دهه های اخیر در تاریخ این کشور، نتیجه انتخابات برای پیشبرد امر مبارزه انقلابی علی السویه نیست. این انتخابات با کلیه انتخاباتی که تا کنون در آمریکا صورت گرفته، متفاوت است. زیرا برای جلوگیری از تثبیت حاکمیت فاشیستی در آمریکا مهم است. این را همه نیروهای مخالف ترامپ حس کرده اند. این امر ضرورت و امکان دخالت گری مؤثر در نتیجه انتخابات را فراهم آورده است. این انتخابات علیرغم محدودیت های ذاتی که دارد فرصت محدودی فراهم می کند که مردم وسیعتر مخالفت خود با ترامپ را نشان دهند. همان طور که باب آواکیان تأکید کرده نمی توان آن گونه که دمکرات ها تبلیغ می کنند تنها از طریق انتخابات ترامپ را شکست داد، بدون سازماندهی و بسیج گسترده و پایدار مردم علیه رژیم ترامپ / پنس نمی توان نه مانع از انتخاب مجدد این رژیم شد و نه جلوی روند فاشیستی شدن جامعه را در فردای پس از انتخابات (علیرغم هر نتیجه ای که داشته باشد) گرفت. تکیه صرف برانتخابات به فاجعه منجر خواهد شد.

نکات فوق امری ابژکتیو هستند. جدا از اینکه ماهیت طبقاتی هر نیروی سیاسی چیست، چه می خواهد و چه کار می خواهد انجام دهد، با این وضعیت عینی مشخص روبرو است. یعنی انتخابات خاص و تأثیرگذار، تناسب قوای نامساعد و خطرناک و ادامه روند فاشیستی در جامعه و در رأس هرم قدرت سیاسی. اگر با واقعیت عینی همان گونه که هست روبرو نشویم راه برای خیالبافی ها و پیشداوری ها و جزم های مذهب گونه باز می شود. تاکتیک باید بر پایه محاسبه هشیارانه و قویاً ابژکتیو کلیه نیروهای طبقاتی یک کشور و نیز کلیه کشورها در مقیاس جهانی و همچنین بر روی تجربه جنبش های انقلابی استوار باشد.

ازاین ‌رو پرسش اصلی در مواجهه با این اوضاع مشخص در مقابل هر انقلابی و کمونیستی این است که بهترین تاکتیک برای تغییر این واقعیت چیست؟ تا جایی که به خوانش از واقعیت بر می گردد باب آواکیان منسجم تر، دقیق تر، عمیق تر و همه جانبه تر از هر کسی تا کنون این واقعیت عینی را مورد بررسی قرار داده است. او بر پایه این وضعیت مشخص سیاست تاکتیکی خود در برخورد به این انتخابات را پیش نهاده است. هر نظرگاهی که با این سیاست تاکتیکی مخالف است باید قبل از هر چیز و در درجه اول به این اوضاع مشخص بپردازد. آیا تحلیل پایه ای و تاکتیک او منطبق بر اوضاع هست یا خیر؟ این محک اول است. محک دوم که در ارتباط تنگاتنگ و دیالکتیکی با محک اول قرار دارد این است که آیا این تاکتیک به استراتژی انقلابی و کمونیستی این حزب خدمت می کند یا خیر و چگونه؟

تنها کسانی که گمان می کنند هیچ تفاوتی میان فاشیسم و بورژوا دمکراسی موجود نیست و بود و نبودش برای مردم آمریکا و جهان یکسان است می توانند در بررسی این وضعیت مشخص لاقید و سهل انگار باشند و سَبُکسرانه برخورد کنند. همان اندازه که به قدرت رسیدن یا نرسیدن هیتلر برای مردم آلمان و جهان تفاوتی نداشت به قدرت رسیدن یا نرسیدن مجدد ترامپ نیز توفیری ندارد؟!

این سیاست تاکتیکی نه تسلیم طلبانه است نه بیان عقب نشینی از انقلاب

حزب کمونیست انقلابی امریکا با اتخاذ این تاکتیک می خواهد مانع از اجرای بدترین سناریو یا اصلی ترین روند محتمل شود و با خریدن وقت تغییری در تناسب قوای نامساعد موجود ایجاد کند. این اصلی ترین و فوری ترین هدف این سیاست تاکتیکی است. استفاده از ابزار انتخابات برای جلوگیری از به قدرت رسیدن مجدد ترامپ، می تواند در حد خود – هرچند محدود و کوچک – به تغییر تناسب قوای ذکرشده یاری رساند. زیر ضرب رفتن نیروهای انقلابی را به تعویق اندازد و امکان بیشتری برای سازماندهی و بسیج گسترده توده ای فراهم کند. حداقل حزبی باقی بماند تا بتواند با تلاش های بیشتر توان مقابله با فاشیسم را افرایش دهد و امر انقلاب را با هدف سرنگونی کلیت نظام به پیش راند. در تغییر این تناسب قوای نامساعد استفاده از هر نیروی ولو کوچک و محدود، جلب نظر هر نیروی متزلزل و بینابینی و استفاده از تضاد میان دشمنان ضروری و مجاز است، زیرا به امر بزرگتری یاری می رساند. صد سال پیش لنین به درستی متذکر شد که:

«پیروزی بر دشمنی نیرومندتر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود و از هر "شکافی" در بین دشمنان هرقدر هم که کوچک باشد و از هرگونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هرقدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیرقابل اعتماد و مشروط حتماً و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است. کسی که طی یک مدت نسبتاً طولانی و در اوضاع و احوال سیاسی گوناگون قابلیت خود را در به کار بستن این حقیقت عملاً به ثبوت نرسانده باشد. هنوز یاد نگرفته است که چگونه باید به طبقهٔ انقلابی در مبارزه اش به خاطر رهائی تمام بشریت زحمت کش از قید استثمارگران کمک نمود. این مطلب به طور یکسانی هم به دوران قبل از تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، مربوط است و هم به دوران بعد از آن.»  (بيماری کودکی، چپ روی در کمونيسم)

می توان گفت که تاکتیک پیشنهادشده توسط باب آواکیان متکی بر دیدگاه فوق است. تاکتیک، تئوری استفاده از نیروها در یک نبرد یا کارزار مشخص است و با استراتژی که تئوری استفاده از نبردهای مختلف برای اهداف کلی انقلاب می باشد، متفاوت است. معیار برای تشخیص درستی یا نادرستی یک تاکتیک معین آن است که آیا این تاکتیک بخشی از استراتژی انقلابی و در خدمت استراتژی و تابع آن هست یا خیر؟ راه را برای انقلاب کمونیستی باز می کند یا خیر؟ باید در نظر داشت که هر تاکتیکی به ناگزیر با استراتژی در تضاد است و باید در تضاد باشد در غیر این صورت تاکتیک محسوب نمی شود. این تاکتیک نیز از جوانبی در تضاد با استراتژی قرار دارد. زیرا می تواند به نوبه خود به توهم انتخاباتی در میان بخش هایی از اهالی دامن زند. نفس این امر نشانه غلط بودن تاکتیک نیست. همان گونه که کمونیست ها می توانند برای رفرم مبارزه کنند بدون اینکه به رفرمیسم در بغلتند، از این انتخابات خاص نیز می توانند استفاده معین ببرند. به قول لنین همانند موقعیت کسی که گرفتار دو راهزن شده که اولی مستقیماً قصد جانش را کرده و دومی درگیری ‌هایی با اولی دارد؛ می توان موقتاً با دومی مصالحه ای صورت داد تا بتوان برای خود وقت خرید و کل بساط راهزنی را برانداخت.

خصلت تاکتیک، راه رفتن بر لبه تیغ است زیرا همواره می تواند به گرایش های ایدئولوژیک سیاسی متضاد پا دهد. تمامی تاکتیک ها – به ویژه تاکتیک هایی که ناظر بر استفاده از تضاد میان دشمنان بالاخص دخالت های انتخاباتی است – به طور بالقوه خطر راست روی را در خود دارند. خطر دامن زدن به گرایش های غلط در میان توده ها را دارند. بسیاری می توانند از موضع راست مدافع چنین سیاست های تاکتیکی گردند. اما این امر لزوماً بیان عدم صحت تاکتیک معین نیست. اگر این قبیل تاکتیک ها پاسخ به ضرورت های واقعی باشند درمجموع راه را بیشتر برای انقلاب و استراتژی انقلابی باز می کنند تا اینکه به راه حل های بورژوایی یاری رسانند.

 تاکتیک پیشنهادشده توسط باب آواکیان ناظر بر استراتژی سیاسی "تسریع و انتظار" و "سه آمادگی" (آمادگی توده ها، آمادگی حزب و آماده کردن زمینه) حزب کمونیست انقلابی آمریکا است. حزب با دخالت گری فعال درصحنه سیاسی خاص هم امور را تسریع می کند و هم منتظر تحولات مهمتر در فردای انتخابات خواهد شد. تسریع به این معنا که نیرو و شتاب بیشتری به مبارزات ضد فاشیستی انقلابی می دهد: از طریق افزودن مقاومت های خرد و کوچک و حتی لیبرالی به مقاومت اصلی که در خیابان ‌ها جاری است. هدف این نیست که مقاومت خیابانی تابع روند انتخاباتی شود بلکه برعکس به قول لنین هدف ایجاد فضایی برای بکاربستن "منتهی درجه نیرو" برای مقابله با دشمن نیرومندتر است. در این صورت حتی اگر هم ترامپ پیروز شود و در مقابل حملات او جهشی در مقاومت توده ای صورت گیرد، نیروهای انقلابی از شانس بیشتری برای تأثیرگذاری بر آن برخوردار خواهند شد.

این تاکتیک به آماده کردن بیشتر زمینه (مشخصاً ایجاد موانع بیشتر برای انتخاب مجدد ترامپ و مقابله با وی)، آمادگی توده ها (مشخصاً جلب توده ها در مقیاس گسترده تر به مبارزه ضد فاشیستی و تحت تأثیر قرار دادنشان) و آمادگی حزب (مشخصاً حفظ و گسترش نیروهای حزب و به تأخیر انداختن حملات فاشیستی به حزب) نیز یاری می رساند.

همان گونه که در بیانیه باب آواکیان منعکس است مسئله بهیچوجه انتخاب میان "بد" و "بدتر" نیست. تأکید اصلی بیانیه در پیش گرفتن روش انقلابی مبارزه در خیابان است و در این زمینه هیچ امتیازی به "راه مزخرف انتخاباتی" نمی دهد. این تاکتیک فقط می خواهد با استفاده از تضاد و شرایط معین تغییری – هرچند کوچک اما مهم - در تناسب قوا به وجود آورد. مخاطب اصلی این تاکتیک عمدتاً کسانی هستند که در انتخابات شرکت می کنند ولی به دلیل نارضایتی از ترامپ و حزب دمکرات به برخی از کاندیدهای دیگر که شانسی برای پیروزی ندارند رأی اعتراضی می دهند. بحث اساساً بر سر این "رای اعتراضی" است که می تواند در بیرون راندن ترامپ از قدرت مؤثر باشد. امری که اگر اتفاق نیفتد جنبش انقلابی در آمریکا را در موقعیت دشوارتری قرار می دهد. نه تسلیمی در کار است نه عقب نشینی. پاسخ به یک ضرورت سیاسی معین در مقطعی حساس و سرنوشت ساز از تاریخ جهان است. شکی نباید داشت که اگر ترامپ مجدداً انتخاب شود فجایع زیادی اتفاق خواهد افتاد و تمامی جریان های ضدانقلابی و فاشیستی که در گوشه و کنار جهان طی چهارساله اخیر سربلند کرده اند تقویت خواهند شد و هارتر و تهاجمی تر از قبل به حقوق توده ها تعرض خواهند کرد.

دو ملاحظه انتقادی

همان طور که در ابتدا گفته شد عده ای در مواجهه با بیانیه باب آواکیان شوکه شده اند. این امر می تواند دلایل گوناگونی داشته باشد. علت اصلی کسانی که در شوک به سر می برند این است که هنوز درنیافته اند که به قدرت رسیدن فاشیسم و تلاش برای تثبیت حاکمیت فاشیستی امری واقعی و جدی است و نیاز به بسیج همه نیروها برای مقابله با این خطر است. فقط کافی است به برخورد فاشیستی رژیم ترامپ / پنس به معضل ویروس کرونا و روش های ویژه سرکوبگرانه اش در پورتلند و کارشکنی هایش در رأی گیری و مقدمه چینی برای "دبه درآوردن" در برابر نتایج انتخابات و تلاشش برای بیرون راندن دمکرات‌ ها از قدرت توجه کرد تا ابعاد کمی و کیفی خطر را دریافت. همان گونه که مبارزه طبقاتی هیچگاه در تاریخ به "روال عادی" پیش نرفته، امروزه نیز به "روال عادی" پیش نخواهد رفت و مهمتر از آن به "روال عادی" نیز بازنخواهد گشت. عدم درک این شرایط عامل اصلی شوکه شدن کسانی است که در دنیای خیالی خود دنبال مبارزه طبقاتی "تر و تمیز" هستند که یک طرف بورژوازی بایستد طرف دیگر پرولتاریا. آنان قادر به درک عینیت پر تضادی که به این وضعیت سیاسی معین پا داده، نیستند. عینیتی که فاشیسم را در دستور کار بخشی از بورژوازی آمریکا برای سرکوب توده ها در جامعه و در سطح جهانی و کسب مجدد هژمونی آمریکا بر سایر رقبا و قدرت های امپریالیستی قرار داده است.

تا جایی که به وظایف روشنگرانه حزب کمونیست انقلابی آمریکا بر می گردد، از قبل به ویژه از زمانی که جنبش "رفیوز فاشیسم" توسط آنان سازماندهی شد، تا حدودی مشخص بود که دیر یا زود لازم است در برخورد به تضاد میان دمکرات ها و جمهوری خواهان فاشیست دخالت گری های سیاسی معینی صورت گیرد. باب آواکیان به طور مدام و مستمر در مورد خصلت و ماهیت این تضاد توضیح داد اما چندان به این مسئله نپرداخت که ممکن است زمانی حزب مجبور به دخالت گری سیاسی مستقیم شود. درنتیجه با توجه به خط پایه ای حزب و تجربه های پیشین خط راهنمای مشخص خود را توضیح کافی نداد. این مسئله به نوبه خود موجبات شوک شدن برخی ها را فراهم کرد. البته نباید فراموش کرد که صحنه عینی مبارزه طبقاتی همواره شوک آور خواهد بود. بدون روبرو شدن با اوضاع مشخص نمی توان صحبت از تحلیل مشخص کرد. اما تا حدی که امکان پذیر است باید به لحاظ ایدئولوژیک سیاسی توده ها را برای اتخاذ راه حل های تاکتیکی مختلف آماده کرد. این را هم می دانیم که احزاب کمونیست اگر قبل از موعد در مورد امکان اتخاذ چنین سیاست‌ هایی (به ویژه دخالت گری در تضاد میان بالایی ها) خلق افکار کنند، می تواند مانع از تمرکز حزب و توده ها و کلاً پایه اجتماعی انقلاب بر اصلی ترین وظایف انقلابی شود. حل این تضاد آسان نیست و نیازمند کار ایدئولوژیک سیاسی بیشتر با مردم است.

ملاحظه انتقادی دیگر ناظر بر وضعیت متضاد جامعه آمریکا از زاویه ظهور اشکال مختلف مقاومت و مبارزه می باشد. حزب کمونیست انقلابی آمریکا در پرتو استراتژی سیاسی (و نظامی) کلانش در برخورد به وضعیت کنونی به درستی تأکید می کند باید از هر وسیله و عمل غیر خشونت آمیز مناسب برای بیرون راندن این رژیم از قدرت استفاده شود. کسانی که با مباحث راه انقلاب مشخصاً سند "چگونه می توانیم پیروز شویم" باب آواکیان آشنا باشند می دانند که در هر شرایطی نمی توان مبارزه مسلحانه در جامعه آمریکا را آغاز کرد. هرگونه اقدام عجولانه و زودرس موجب نابودی مقاومت توده ای و حزب خواهد شد. از این زاویه تأکید بر راه حل غیر خشونت آمیز در شرایط کنونی قابل درک است. اما در واقعیت، امور ناموزون تکامل می یابند و نیروهای سیاسی دیگری هستند که می توانند اشکال تکامل یافته تری از مبارزه را در هر سطحی در پیش گیرند. قطعاً بین سیاست تاکتیکی پیشنهادشده و این وضعیت ناموزون تضادهایی موجود است. به ویژه با توجه به اینکه توده ها باید دریابند که به سوی یک مبارزه مسلحانه خونین بروند. هم ترامپ با اقدامات فاشیستی اش می تواند چنین مبارزه ای را به مردم قبل از کسب آمادگی های لازم تحمیل کند و هم پیشرفت مبارزات عادلانه مردم می تواند اتخاذ اشکال قهری مبارزه را ضروری کند. تحقق استراتژی نظامی حزب بدون آماده کردن روحی توده ها میسر نیست. هم نیاز است بر مبارزه غیرخشونت آمیز در این مرحله تأکید شود و هم توده ها را به سمتی برد که بدانند بدون مبارزه تا پای جان و حس تحقیر نسبت به مرگ پیروزی میسر نیست. به این تضادهایی که تاکتیک کنونی (هرچند ضروری) ایجاد خواهد کرد چگونه باید پرداخت؟ چگونه باید این مسئله را در تبلیغ و ترویج کمونیستی در نظر گرفت؟

چند پرسش برای فکر بیشتر

برای روشن تر شدن بیشتر ابعاد سیاست تاکتیکی فوق می توان به پرسش های زیر نیز فکر کرد:

آیا اتخاذ تاکتیک به توان کمی و کیفی یک حزب وابسته است؟ این توان چه تأثیری در اتخاذ یک تاکتیک و پیشبرد آن خواهد داشت؟

چرا اتخاذ این تاکتیک در دوره پیشین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا (در جریان رقابت میان هیلاری کلینتون و ترامپ) درست نبود؟

این تاکتیک چه تأثیرات مثبت و منفی بر طبقات میانی خواهد گذاشت؟

آیا وضعیت این انتخابات در آمریکا قابل مقایسه با انتخابات در ایران (رقابت خاتمی با ناطق نوری، موسوی با احمدی نژاد و روحانی با رئیسی) است؟ چرا در آن انتخابات اتخاذ چنین تاکتیک هایی صحیح و مجاز نبود؟

انقلاب کمونیستی در ایران بدون حزب مخفی- حزب مسلحانه - حزب کمونیستی کارگران به پیروزی نمیرسد!

انقلاب کمونیستی در ایران بدون حزب مخفی- حزب مسلحانه  - حزب کمونیستی کارگران به پیروزی نمیرسد! انقلابی که پیروزی اش از ضرورتی اجتناب ناپذیر برخوردار است!

 

نگاهی به یک نامه و یک بیانیه!

کارگران خواهان:

پرداخت بدون وقفه دستمزدها، پرداخت حق بیمه، کاهش ساعت کاری، تشکیل هیأت نظارت‌کننده حقوقی، رعایت قانون اقماری ۱۴روز کار و ۱۴روز استراحت، برکنارکردن پیمانکاران، پرداخت سایر مزایا جداگانه از حقوق، توقف اخراج کارگران، اجازه تشکیل سندیکا و ارائه تسهیلات ویژه بانکی ” شده اند.

از نامه زیر:

-     نامه کارگران پروژه‌ای پایپینگ پالایشگاه‌ها به مقامات; از خواسته‌ی افزایش مزد و مزایا تا مطالبه‌ی تشکیل سندیکا – لینک اینترنتی-

 

https://www.akhbar-rooz.com/%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%88%da%98%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%a7%db%8c%d9%be%db%8c%d9%86%da%af-%d9%be%d8%a7%d9%84%d8%a7%db%8c%d8%b4/

اما، کارگران دیگر دیر دیر است که درخواست چیزی را نمائید، وقت آنست، چون رود جاری شوید، بهم پیوسته رودخانه و دریا شوید! کارگران و زحمتکشان زمان برخاستن شما با شعار : مرگ یا کمونیسم" است، زمان گرفتن تولید غصب شده تان از غاصبان خون و مال تان است! باید این نظام  وارونۀ اجتماعی واژگون گردد و شما می توانید و قادر به این کار هستید، پشت خمیده باید راست گردد، دست پینه بسته درهم تنیده گردد و در مشت تان باید قنداق تفنگ فشرده گردد تا جهان از سلاح، از استثمارگر و ستمگر و ستمکش پاک گردد. نباید به چیز دیگری جز به همه چیز قانع گشت!مرگ بر قانع بودن! مرگ بر سرمایه دار، مرگ بر کارگر مزدور بودن، زنده باد انسان آزاد!

بنا  براین،  کارگران در ایران  و برای انقلاب پیروزمند پرولتارهای با مغز و دستان مسلح!

پرولتارهای سازمان یافته در ارگانهای طبقاتی – توده ای- بویژه حزب کارگران آگاه - مخفی – مسلحانه – کمونیستی! برخیزید!

 

ولی، رفقای کارگر، در حال حاضر، ما  نه تنها در ایران، بلکه در سطح جهانی متأسفانه فاقد چنین حزبی هستیم. اینهم اصلا نیازمند به دلائل تئوریک ندارد. با یک نگاه به وضعیت کنونی جنبش کارگری در در جهان و بویژه ایران، می توان این را فهمید و درک کرد.  چنین حزبی که ضرورت آن از ضرورت نیازمندی جامعه به انقلاب قهری فوری پرولتارها ناشی میشود، تشکیل نمی یابد، مگر اینکه از همه مهمتر و اساسی تر و در شرایط کنونی، کارگران فعال و آگاه، انقلابی و کمونیست تشکیل کمیته های مخفی – کمیته های سرخ – کمیته های مسلحانه – در محل کار و محل زندگی شان را وظیفه عاجل و فوری خویش دانسته و با تمام نیرو و با هوشیاری فوق العاده، برای ایجاد آنها و ارتباط آنها با یکدیگر تلاش کنند*۱. زیرا که تمامی ارگانهای سرکوب گر و امنیتی اطلاعاتی  دولت سرمایه داری – رژیم جنایت پیشه جمهوری اسلامی ایران، اساس وجودی و کارشان این است که کارگران در ایران صاحب چنین ارگانی نشوند. آنها، می دانند و بویژه در شرایط کنونی که  نارضایتی عمومی مرز نمی شناسد، فقر همچون کوهی سر بر آورده و در همان آن، ثروت هم، ولی در طرف سرمایه داران و مسئولان دولتی و مدیران ارشد پروژه ها و غیره رویهم انباشته شده است و توده های کارگر و زحمتکش بر علیه این وضعیت و برای به زیر کشیدن و...  آنها ساعت و دقیقه  و حتی لحظه شماری می کنند  و اعتراضات و تظاهرات های گاها  کاملا قهرآمیز و براندازندۀ ( دی ماه ۱۳۹۶ و آبان ماه ۱۳۸۹ پیشقراول) اقشار مختلف زحمتکش دیده اند و بویژه اعتصابات کارگران صنایع و معادن و مؤسسات خدماتی و ... اکنون سطح جامعه را  فراگرفته است، جو جامعه، مانند بشکه باروتی آماده اشتعال است، حزب می تواند فتیله - آتشی را روشن نماید که دیگر براحتی خاموش شدنی نباشد. آری، چنین آتش - انقلابی همه بساط شان را بهمراه نظام موجود اجتماعی در هم خواهد سوزاند. این را خودشان هم بارهای بار اقرار نموده اند، زیرا که خودشان می دانند که در این سال ها چه جنایاتی را مرتکب شده اند.

 کارگران از یاد نمی بریم که درآبان ماه در ماهشهر و دشت شادگان و شیراز و... با دوشکا و هلی کوپتر و... برای سرکوب کردن کسانی رفتند که فقط  سنگ و چوبی در دست داشتند. در همان آبان ۹۸ بنا به نامه درز کرده مسئول پزشک قانونی تهران به بیرون " تعداد ۸۰۱۱ نفر" از ما را کشته اند و جرئت اعلام را ندارند، هزاران نفر از ما را زخمی نموده و هم اکنون هر روز تعدادی از اسیران ما را در خفا و گاها آشکار و با ساز و دهُل  به دار آویزان می کنند که ما را بترسانند، ما را منکوب نمایند که نیروی خشم ما، همچون آتشفشان فوران نکند، ولی کور خوانده اند و باید بدانند که باید گورشان را گم کنند و اداره جامعه را به ما کارگران و زحمتکشان که لایق هستیم، بدهند.

ما می دانیم که آنها به این راحتی و سادگی این کاررا نمی کنند. برای این بود که کارل نوشت : " در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »(ژرژ ساند )( ۱)  پایان کتاب فقر فلسفه ۱۸۴۷و انقلاب همراه با زور و قهر را از جانب پرولتارها، ضرورتی انکار ناپذیراعلام کرد.

البته، ما کارگران هیچ انتظار دیگری هم نباید داشته باشیم و نداریم. این هم مخصوص ایران مرتجعان اسلامی سرمایه نیست و چیزی جهانی است. در دهه ۱۹۸۰،  در مدت ۸ سال در دو دوره ریاست جمهوری  دونالد ریگان که باصطلاح دوره صلح می دانند و نه دوره جنگ، تنها در آمریکای لاتین بیش از ۸۰۰ هزار کارگر و روشنفکر فعال انقلابی و کمونیست، طرفدار دهقانان زمین غصب شده و غیره را، "جوخه های مرگ " تربیت شده توسط  سازمان سیا کشتند و خیل وسیعی را سر به نیست کردند. هنوز ضجه مادران از میدان مای بونئوس آیروس پایتخت آرژانتین، درست مانند مادران خاوران و پارک لاله، مادران روزهای شنبه استانبول و... را می شنویم که به دنبال ناپدید شدگان خود می باشند. در دو دهه اخیر همه شاهدیم که چه جنایاتی را سرمایه جهانی در منطقه آفریده است. حاکمان ایران سرمایه داری هم، جزئی از آنها هستند!

  کارگران آگاه درایران نباید برای ایجاد  حزب کمونیست کارگران ، روی نیروی متشکل در تشکلات علنی حساب باز کنند، بلکه برعکس باید از این تشکلات دوری نمایند، زیرا که این تشکلات، به حکم علنی کاری و شرایط پلیسی و امنیتی موجود و با احتمال قریب به یقین، نمی توانند، آلوده نباشند!

پیروزی انقلاب قهری کمونیستی، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان ممکن است و تنها، راه ممکن برای حل مشلات طبقه کارگر و زحمتکشان، پیروزی همین انقلاب است و لاغیر!

 

رفقا و دوستان کارگر، از اینکه خواستار این درخواست ها در نامه خودتان، شده اید، که کمترین چیزهائی است که شما کارگران که همه چیز این جامعه را تولید می کنید، باید داشته باشید، از طرفی خیلی خوشحالم، ولی از طرف دیگر، از بابت برآورده نشدن آنها و با وعده و وعید مسئولان دزد، اختلاسگر، قاتل و جنایت کار روبرو شدن آنها  و دل خوش کردن و توهم داشتنِ شما نسبت به دزدان و جانیان حاکم، نگران هستم.

دوستان کارگر و زحمتکش تا کی باید، شما کار کنید، عرق بریزید، کالا ها را ازمواد داده شده طبیعی تهیه کنید، جابجا نمائید، بدست مصرف کننده برسانید و خود بر محصول تولید شده بوسیله خود حاکم نباشید؟  اساسا و اصولا، چرا، باید این چنین باشد؟ یعنی جامعه واژگون باشد، تولید کننده محروم باشد، مفت خور، نالایق و زائد مالک و صاحب همه چیز! باید به این وضعیت  اسف بار برای ۹۹٪ و باور ناکردنی پایان داده شود، این واژگونه را واژگون نمود! این کار بوسیلۀ کارگران و برای کارگران یعنی شما، فقط شما، میسر است.

کارگران و زحمتکشان - پرولتارهای بی باور به نیروی خودتان، از وضع بی باوری به خود و باورمند به چیزهای هیچ و پوچ ، بدرشوید، لحظه ای اندیشه کنید، آنگاه،  برای یک بار در تاریخ جوامع بشری، قد علم کنید و بر پاهای مستحکم خویش بایستید و بگوئید که بردگی مزدی بس است که تولید کننده محروم نباید باشد که باید این سیستم واژگون گردد، غاصبان خلع مالکیت شوند و صاحبان اصلی یعنی شما کارگران، صاحب آنچه گردید که باید گردید، یعنی صاحب همه چیز! تا کی؟ باید کسانی دیگر  که مفت خوری شان بر همه و حتا بر خودشان هم مسجل شده است، به عنوان مسئول درجه اول و دوم و سوم و...  بر سرنوشت شما حاکم باشند؟  و آنها باشند که تصمیم بگیرند، که شما باید چه داشته باشید؟ و چه نداشته باشید؟ چند ساعت در روز و چند روز در هفته وچند هفته در ماه کار کنید و چقدر استراحت داشته باشید؟ این نظم واژگون شده را واژگون کنید تا بر سر پاهایش قرار گیرد که باید واژگون کنید و اگر نه، با خود همه چیزرا نابود می کند ( سرمایه داری وحشت بی پایان است. لنین) و بدانید که شما کارگران هستید که قادر به این هستید و فقط شما هستید و نه کس دیگر که لایق به اداره جامعه ای هستید که تولیدات آن در خدمت رفع نیازهای واقعی و حقیقی انسان های زنده جامعه و هم نیازهای نسل های آینده باشد و نه هیچ نیروی مرعی و نا مرعی دیگر مانند سرمایه داران سود پرست و مسئولان نالایق و دزد و جنایت پیشه و نیز افسانه ای به نام خدا و این همه متولی مفت خور و نادان و انسان کُش و خون مک!

آری، کارگران صنعت نفت و گاز، پتروشیمی و معادن، توانیر و برق، ترانسپورت و بیمارستان ها و مدارس، مزارع بزرگ، تولید کننده دارو، مرغ و غذا ولباس و ساختمان و کاخ ها و همه چیز و بطور واقعی همه چیز، بهم شوید، متحد و سازمان یابید، متحزب و مسلح شوید، برخیزید، پیش از اینکه سرمایه داران و مسئولان زندگی شما را بطور کلی به تباهی بکشانند، آنها و دولت های شان را تار و مار کنید، درهم شکنید و با سلطه خویش جانشین نمائید  و خود و همه و حتا آنها را، اگر زنده ماندند، رها کنید و نجات دهید که آنها بردگان سرمایه، کار مرده شما، ارزش اضافه شما که با فروش کالاهای تولید شده توسط شما، تبدیل به سود میشود، هستند. آری، ( سرمایه دار، سرمایه شخصیت یافته است.. کارل مارکس - کاپیتال جلد اول) و دولت کنونی وسیله، زور سازمان یافتۀ سرمایه دارانی است که ۲۶ نفر از ثروتمند ترین شان  بر نیمی از درآمد جهان و تقریبن به همین تعداد و به همین اندازه بر ثروت جوامع گوناگون کنونی صاحب شده اند و ۵۰٪ از جمعیت جهان، یعنی  اکثریت شما، هیچ چیز ندارید، جز نیروی کار و جسم تان که باید روزانه بفروشید تا زنده بمانید.

 به این گفته کارل مارکس و انگلس جامه عمل بپوشانید، یعنی انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رسانید و رها شوید!

بدانید که " کمونیستها"، کسان دیگری جز شما ها نیستند. بنا بر این : " کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسراست. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! ، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

 

آری، اعتصاب کنید، اعتصاب سراسری - اعتصاب اقتصادی سیاسی، ولی آن را  به انقلاب "کمونیستی" همراه قهر، تبدیل کنید و خود و جامعه خویش را  رها کنید! نگوئید  که این غیر ممکن است که ممکن است، زیرا هیچ چیز غیر ممکنی برای طبقه کارگر همراه با هم برخاسته،  بهم پیوسته، تحزب یافته در حزب مخفی، حزب کارگران آگاه و سلاح در مشت فشرده موجود نیست و همه چیز ممکن است!

دوستدار پرولتارهای جهان - انسان بیوطن - حمید قربانی

۱۷ آگوست ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی

*۱-  نوشته های  پیشنهادی برای خواندن در  شرایط  امروز:.

الف- ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء- رفیق امیرپرویز پویان .

https://www.marxists.org/farsi/archive/pouyan/1970/necessity-and-survival.pdf

ب- «چپ» در ایران و طبقه کارگر… در مصاحبه با حمید قربانی-  انسانِ بیوطن  – قسمت اول- حزب کارگران آگاه  چرا؟ چطور؟

https://eshtrak.wordpress.com/2018/08/28/%DA%86%D9%BE-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD/

 

پ - تحریم تشکل‌های قلابی، ایجاد هسته‌های مخفی کارگری، و زمینه‌سازی اتحادیه‌های مستقل – سعید رهنما

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%aa%d8%ad%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%aa%d8%b4%da%a9%d9%84%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%82%d9%84%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%8c-%d8%a7%db%8c%d8%ac%d8%a7%d8%af-%d9%87%d8%b3%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/

در مورد این نوشته سعبد رهنما خیلی می توان نوشت و ایده های صحیح و نا صحیح طرح شده در آن  را به نقد کشید و صره از نا صره تشخیص داد. من در اینجا فقط به یک مسئله اشاره ی کوتاهی می کنم. به باور من از آنجا که اساسا دکتر سعید رهنما با  وجود دانش وسیع آکادمیک در باره اقتصاد سیاسی و غیره و اما اساسا رفرمیست است و انقلابی نیست و این را  با خواندن همین نوشته هم می توان بخوبی دریافت، ایبجاد هسته های مخفی کارگری را همان طور که از تیتر مقاله اش نیز پیداست، نه اساسا برای موجودیت دادن به حزب مخفی – حزب سازمانده انقلاب کمونیستی، بلکه برای تشکلات اتحادیه ای و سندیکائی – تشکلات درون سیستمی-  پیشنهاد می کند. اما، چیزی که مرا جلب کرد، این است که سعبد رهنما  بر خلاف خیل وسیع از روشنفکران و فعالان کارگری  و حتا کارگران فعال بدین امر آگاهی یافته است که  برای موجودیت دادن به اتحادیه ها و سندیکاهای کمی مترقی یعنی تشکلاتی که حداقل برای بر آورده شدن خواست های روزمره طبقه کارگر تلاش نمایند، نمی توان با کار غیر مخفی به مقصود رسید، زیرا که در این نوع جوامع به علل مختلف تاریخی – اجتماعی – اقتصادی -سیاسی  دیکتاتوری عنان گسیختۀ سرمایه داری بر قرار است و هیچ گونه فعالیتی را خارج از چارچوب قوانین خویش یعنی تشکلات مزدور آشکار بر نمی تابد و قلع و قمع می کند. از این نظر، خواندن این نوشته، برای کارگران فعال، آگاه، انقلابی و کمونیست  در ایران، به باور من، می تواند، مفید باشد.

ادامه دارد...

 

جمع انفعال طلب و تکاپویی دیگر , نگاھی گذرا بە نوشتە ر.صلاح مازوجی

جمع انفعال طلب و تکاپویی دیگر

نگاھی گذرا بە نوشتە ر.صلاح مازوجی

جدیدا رفیق صلاح مازوجی در یک استاتوس فیسبوکی مطلبی را منتشر کردەاند کە تلاش دارد بە زعم ایشان «سیمای سیاسی قطب بندی درون حزب کمونیست ایران » را توضیح دھند. ایشان بسیار گفتەاند تا نھایتا ھیچ نگفتە باشند.چرا کە با تکرار جملە ھایی تکراری و کلی کە اختلاف سیاسی وجود دارد و انکار آن سرچشمە ھمە مشکلات است. ....با اشارھای جستە و گریختە بە اظھار نظرھای متفاوت از شخصیتھای متفاوت و در مقاطع مختلف؛ خواستە اند این نتیجە را بگیرند کە اكثریت اعضا و شخصیتھای درون این حزب بە راست چرخیدەاند و تنھا ایشان و اقلیت ھمسو با ایشان وفاداران بە برنامە حزب ھستند.البتە ایشان در ادامە ھم تاکید دارند کە جناح مورد نظر بە راست چرخیدەاند اما ایشان ھمچنان با سعە صدر مایل بە کار چپ و راست در چھارچوب یک حزب متحد ھستند.خوب ھر ناظر و خوانندەای حق دارد سوال کند کە اگر آنگونە کە شما پردە از اسرار برداشتەاید و دست رفقای بە راست چرخیدەاتان را رو کردەایید باشد؛ پس چرا بە ادامە کار با این افراد و تشکیلاتی کە بە راست چرخیدەاند پا فشاری میکنید؟

ایشان اشارە می کنند«این بحران نیز مانند تمام بحران های درونی حزب طی سی سال گذشته عمیقا ریشه در وجود اختلافات سیاسی دارد و انکار وجود اختلاف سیاسی یک ذره از این واقعیت کم نمی کند. انکار وجود اختلاف سیاسی بخشی از روش ناسالمی است که در مبارزه سیاسی در پیش گرفته شده و به نوبه خود بحران را پیچیده تر و دردناک تر کرده است.»

خوب سوال این است اگر دیگران را بە انکار متھم میکنید بیایید شما نتیجە فال حافظی را کە گرفتەاید اید بە روشنی و با صراحت بیان کنید. باشھامت،جسورانە و بی لکنت بگویید کە تفاوتھای شما با جناح مقابل چیست،بگویید کە کمونیزم مورد نظر شما چە قرابت و تفاوتی با کمونیزم احزاب چپ دیگر و خود کمونیزم بە گفتە شما، بە راست چرخیدە

حزب و کومەلە دارد؟

ایشان در جواب کسانی کە میخواھند ادعاھا و پلاتفرم سیاسیشان را در حزب بیان کنند این پاسخ کلی و مبھم را دادەاند تا ھیچ نگفتە باشند. در حالی کە بە ظاھر بە سخن آمدەاند.«اگر بر موارد و ماهیت اختلاف سیاسی پرتو افکنیم برای هر ناظر خارجی و همه دوستداران حزب که اخبار مربوط به کشمکش های درون تشکیلات را تعقیب می کنند به وضوح روشن می شود که اگر قرار است کسی یک صفحه آچهار و یا پلاتفرم سیاسی ارائه دهد، اتفاقا این نه ما، بلکه رفقای جناح مقابل هستند که باید به ابراز نظرات جدید خود به شیوه قطره چکانی پایان داده و پلاتفرم سیاسی خود را ارائه دهند»

عجزی التماس گونە در مطالب چند سالە اخیر رفیق صلاح و ھمسویانشان ھست و البتە در این استاتوس فیسبوکی رفیق صلاح ھم بەروشنی قابل مشاھدە است. ایشان تمنا و آرزو دارند،خواھش میکنند و تقاضا دارند کە اکثریت اعضا و شخصیتھای حزب ناسیونالیست باشند.ایشان برآشفتە می شوند و تلاش دارند تا از ھر ابزار روبە بیرون و رو بە فرقەھا و نحلەھایی کە ایشان چپ ایران میخوانندشان استفادە کنند؛بلکە بتوانند فشار بیاورند و ھمە این شخصیتھا و اعضای حزب را معترف کنند کە ناسیونالیست ھستند.اگر ما قبول میکردیم ناسیونالیست ھستیم،اگر ناسیونالیست می بودیم و طبیعتا برای پیشبرد امورمان ھم کە شدە میگفتیم ناسیونالیست ھستیم مشکل رفیق صلاح حل می شد.چپی کە ایشان باشند بر راست غالب میشد ومنشویک بە راە خود میرفت و بلشویک ھم بە رھبری لنین زمانە انقلاب ایران را بە سرانجام میرساند و کاخ زمستانی جماران را تصاحب میکرد.

ایشان در ادامە مگوھای بە ظاھر بیانگرانەیشان میگویند«از آنجا که رفقای جناح مقابل و در رأس آنان رفیق ابراهیم علیزاده دیدگاه هایشان را نه در یک مجموعه منسجم، بلکه هر بار به مناسبتی گوشه ای از دیدگاههای سیاسی و نظری جدید خود را در قالب چند تز و یا احکامی کوتاه بیان می دارند، من نیز ناگزیرم با نقل دقیق اظهار نظرات پراکنده این رفیق به کنه برخی از اختلاف نظرات سیاسی موجود در حزب پرداخته و نشان دهم که اتفاقا نظرات آنها در مغایرت با سیاست های رسمی حزب و کومه له قرار دارد. این ابراز نظرات پراکنده نشان می دهند که شیوه برخورد به احزاب ناسیونالیست و مسئله حاکمیت شورایی مردم در کردستان، مسئله تلاش برای شکل دان به یک قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان و چند محور دیگر که در ادامه به آن شاره خواهد شد، همچنان از موضوعات مورد اختلاف هستند.»

میگویند قطرە چکانی و ھر بار بە مناسبتی دیدگاە ھایشان را بیان میکنند.البتە واضح و مبرھن است کە یک فعال و شخصیت سیاسی در سخنرانیھا و مصاحبەھای تلوزیونی و رسانە ای و البتە در پلونومھا و کنگرھھا گوشەھایی مربوط و کارکردی از دیدگاھایشان را بیان میکنند،نە بیکارند،نە سر میز بازجویی و اعترافگیریند و نە در کنگرە موسس حزب قرار دارند تا تمام و کمال دیدگاھشان را ھر روز و ماە و سال بیان کنند.کما اینکە در یک کنگرە موسس ھم ھمە زمان یکسانی برای خودبیانگری ندارند و لازم ھم نمی بینند کە ھمە چیز را یک تنە بگویند. چرا کە ھمە چیز را ھمگان دانند و حتی در یک کنگرە ھم آنجا کە بە پیشنھاد و آیین نامەای انتقاد داشتە باشند در مورد آن بخش مشخص اظھار نظر میکنند.رفیق صلاح با این اعتراف خواھی و طلب یکجاگویی میخواھند بە آنجا برسند ؛کە ھمە را کە در کنار ھم قرار دھیم و پازل کە کامل شود روشن میشود کە برای نمونە رفیق ابراھیم علیزادە بە راست چرخیدەاند و متمایل بە جبھە ناسیونالیزمند.برای روشن شدن این شیوە رفیق صلاح بە این جملات توجە کنید«سخن گفتن از توافق با احزاب بورژوایی در کردستان بر سر پروسه واگذار کردن حاکمیت به مردم کردستان فقط می تواند از این نگرش ناشی شود که پایان دادن به سلطه جمهوری اسلامی در کردستان را نه نتیجه یک خیزش توده ای در شهرها بلکه نتیجه دست به دست شدن قدرت از بالا بداند»ایشان ھر گونە سخن و نظر و پیشنھادی را در مورد چگونگی کار و مذاکرە بر سر مسائل پیش رو در یک دورە انقلابی با دیگر احزاب در کردستان را بە دلخواە خویش بە این نتیجە مطلق رساندەاند کە در نقل قول فوق مشاھدە کردید و البتە برای اثبات این اتھام و ادعای حق بەجانب و مدع العموم گونە رو بە رفیق ابراھیم علیزادە، بە نقل قول از عبدللە مھتدی پناە میبرد و اشارە میکند«عبدالله مهتدی "تشکیل نیروی واحد پیشمرگ یا سپاه میهنی کردستان را گام مهمی در راستای تبدیل شدن به یک ملت واقعی که مستحق اداره خودش باشد" می داند که "در آن نیروی پیشمرگ واحد مانند ارتش تابعی از نهاد دولت و تابعی از نهاد اداره کشور باشد. تابع پارلمان کشور باشد". عبدالله مهتدی نماینده "سوسیال دمکرات" بورژوازی کرد بعد از تأکید با آب و تاب در مورد اهمیت تشکیل ارتش ملی کردستان، می گوید: "ما باید بر سر این برنامه هم به توافق برسیم که چگونه خدمات را در کردستان حفظ می کنیم، ما می خواهیم رژیم جمهوری اسلامی درب و داغان شود، اما نمی خواهیم کردستان درب و داغان شود. نمی خواهیم خدمات درب و داغان شود، چی بر سر آموزش می آید، ... باید بیمارستان ها و پزشکان و پرستاران و دستگاه پزشکی را حفاظت کنیم برای سلامتی و تندرستی مردم کردستان"...، در جای دیگری می گوید "منابع گندم و غلات را چگونه حفظ می کنیم، از سیلو ها چگونه حفاظت می کنیم".» عجب در کدامین دادگاھی برای حکم دادن در مورد یک رھبر چپ و کمونیست بە اظھارات یک رھبر راست و ناسیونالیست اتکا شدە است؟

وقتی کە مدعی العموم،مدعی المحفلی باشد کە در جایگاە مدعی العموم قرار گرفتە است نتیجە ھم این میشود ؛ بە ھر دست آویز پوشالینی پناە می برد تا متھم را بە آنچە کە دلش میخواھد محکوم کند.

البتە ایشان در ادامە و با تکرار مکرارت و واضحاتی بە این نتیجە میرسند کە بخشھایی از یک پیشنھاد تصویب نشدە را کە چند سال پیش بە گفتە ایشان توسط رفیق ابراھیم و در یک پلونم مطرح شدە را بیاورند تا بە این نتیجە برسند کە در این نقل قول از مطلبشان می بینیم«این نقل قول و بریده از سند پیشنهادی رفیق ابراهیم در سال های گذشته را به این دلیل آوردم که نشان داده شود که مواضع امروز رفیق ابراهیم علیزاده در مورد توافق در جزئیات با احزاب ناسیونالیست بر سر پروسه واگذاری حاکمیت به مردم و تعیین سرنوشت نیروی مسلح وابسته به احزاب، نه در راستای استراتژی سوسیالیستی کومه له، برنامه حاکمیت شورائی مردم در کردستان و مواضع رسمی کومه له در قبال مناسبات با احزاب ناسیونالیست در کردستان، بلکه در ادامه همان پروژه تشکیل جبهه کردستانی است.»


ایشان خود میگویند کە این یک پیشنھاد بودە بر سر آن بحث شدە و عینا تصویب نشدە است.

سوال اول : خوب مشکل چیست،چە اختلافی ھست ؟ در حالی کە این پیشنھاد بە رای گذاشتە شدە و رای نیاوردە و کسی ھم پافشاری غیر مجاز و غیر متعارفی بر سر تحمیل آن نداشتە است.

اما آنچە کە در شیوە و نقطە اتکاھای رفیق صلاح عیان است دیدگاھی دگم، بستە و سابقە دار است کە معضلات،مسائل و راە حلھا را از زاویە روزنەی تنگ ایدئولوژی و ھمسوییھا، آن ھم در حجم فرقەھا، نحلەھا و جمعھای خود چپ پندار میبیند و قطب چپ و شوراھای کارگران ایشان با مراجعە بە جمع حکمتیست و دیگرانی از این نوع قرار است تشکیل بشود و مسائل و درگیریھای احزاب مسلح و اجتماعی در کردستان با این ائتلاف نە کە از بالا،بلکە درھوا میخواھد حل شود.در این مورد نقل قول دیگری را از مطلب رفیق صلاح خواندنی است

«ر.ابراهیم علیزاده که حاضر است با احزاب بورژوایی و ناسیونالیست در جزئیات هم بر سر "پروسه واگذار کردن حاکمیت به مردم کردستان" به توافق برسد، اما وقتی مسئله همکاری با احزاب و نیروهای چپ و کمونیست و ضرورت تلاش برای شکل دادن به قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان مطرح می شود، در آخرین پلنوم کمیته مرکزی کومه له با این استدلال که «کومه له بستر اصلی چپ در کردستان است و از نیروهایی که خود را با این جریان تداعی می کنند بخواهیم دور کومه له جمع شوند»، « نیروهای چپ در کردستان وجود خارجی ندارند»، «بنابراین خودمان دنبال این نخود سیاه که این سازمان ها را متشکل کنیم نرویم»، با این پروژه مخالفت می کند.»

آیا مخالفت با اتلاف وقت و رفتن سراغ احزابی حاشیەای کە حجم و وزنی آنچنانی ندارند کە یا مشکل و یا راە حل باشند راست روی است؟

آیا خردە کاری و خود را بە چنین قطبندی دلخوش کردن نشان از چپ و کمونیزم و رادیکالیزم دارد؟ یا برعکس تصویر بارزی از رادیکالیزم پوشالین و پندارگونەای است کە نتیجەای جز بە حاشیە رفتن و انفعال ندارد؟

رفیق صلاح نسخە ی پیشنھادیشان را این گونە مطرح می کنند«گرایش چپ و سوسیالیستی هم در این جامعه یک گرایش تحزب یافته است.

بر متن این اوضاع عمومی تلاش چند سال پیش احزاب ناسیونالیست در کردستان برای گرد آمدن آنها در مرکز همکاری و توافق نظر آنها بر سر مبانی مشترک همکاری به لحاظ تاریخی در جامعه تحزب یافته ای مانند کردستان یک گام به پیش است و انتخاب سیاسی بین راست و چپ جامعه را برای توده های مردم راحت تر می کند. کار ما مخالفت با شکل گیری مرکز همکاری احزاب ناسیونالیست نیست، بلکه کومه له هم باید از موضع پاسخگویی به نیاز مبارزه کارگران و زحمتکشان کردستان ابتکار عمل تلاش برای ایجاد یک قطب چپ و سوسیالیستی در کردستان را در دست بگیرد.»

ایشان تا آخر مطلب طولانی اما ملکن و لالمونی گرفتەیشان تنھا بە تکرار آنچە در این چند سالە گفتەاند می پردازند تا بگویند بە فلان مطلب کە فلان سال ھم جواب گرفت مراجعە بکنید تا دریابید کە ما وفاداران بە حزب ھستیم و میبایستی در کنگرە بعد رای خود را از ما دریغ نکنید. بە نقل قول دیگری از نوشتە ایشان توجە کنید

«البته برخی از رفقا برای مثال در مورد ضرورت ادغام حزب کمونیست در کومه له و یا در مورد حاکمیت شورایی نظرات خود را نوشته و در اختیار اعضا قرار داده اند و به آن پاسخ داده شده است. »

اولا در این حزب مقدسات نداریم و ھر رفیقی در مورد ھر مسئلەای نظری داشتە باشد نظرش را بیان میکند.ثانیا شما خود میگویید کە آن بحث مشخص در آن تاریخ مشخص جواب گرفتە است.

اگر کل مطلب ایشان را کلمە بە کلمە دنبال کنیم دریافتەای افزون بر آنچە تا کنون در مورد اختلافات میدانستیم را در نمی یابیم.ایشان برای مشکلات پیش آمدە برای خود و جمع ھمسویشان ھر کس و شیوەای را مقصر و مخرب میبینند جز خود و جمع ھمسو با خودشان را.ھمە بە راست چرخیدەاند،ھمە بە شورا باور ندارند،ھمە بە سوسیالیزم در یک کشور باور ندارند،ھمە خواستار ادغام حزب و کومەلە ھستند و بە عدم بیان و پنھان کاری و شیوەھای ناسالم پناە می برند اما ایشان و جمع ھمسو با ایشان منزە و پاک و معصومند. و اما جالب این کە با اینکە ھمە مقصرند و بە راست چرخیدەاند،تنھا رفیق صلاح و جمع بە زغم خودشان رادیکال ھمراە ایشان ، دارند ھزینە می دھند و از عدم انتخاب در کنگرە در

ھراسند؟

بعد از تمام سیاە نماییھا و ادعاھای رفیق صلاح در پایان برای عبور از این دوران نسخەای ھم پیچیدەاند کە قابک تامل است

«در شرایط کنونی وحدت دوباره حزب در گرو متحول کردن مناسبات درونی آن به یک حزب کمونیستی مدرن و امروزی است. اگر ما در این مسیر گام های عملی برداریم، اگر پتانسیل و ظرفیت این را از خود نشان دهیم که به رغم وجود اختلافات نظری و سیاسی و به رغم شکاف ها و زخم هایی که در نتیجه بیش از سه سال کشمکش های درونی بر تن این حزب وارد آمده، می توانیم در کنار هم کار کنیم و مانع از هم گسیختگی حزب شویم، در آن صورت حزب و کومه له نه تنها تضعیف نمی شوند، بلکه تقویت می گردند. اگر می خواهیم در این مسیر گام برداریم نباید منتظر برگزاری کنگره سیزدهم بمانیم باید از هم اکنون دست به کار شویم. کنگره معجزه نمی کند، کنگره در بهترین حالت اگر با موفقیت برگزار شود، روند اوضاع درون حزب را به مسیر درستی می اندازد. فرهنگ سازی، کار سیاسی فشرده برای ایجاد فضایی که دو جناح با گشاده رویی و به رغم وجود اختلاف نظر بتوانند همدیگر را تحمل کنند، راهی است که باید در آن قدم بگذاریم.»

سوال این است کە اگر دیگران در این حزب چپ و رادیکال، بە راست چرخیدەاند و شیوەھای ناسالم را پیش گرفتەاند چرا شما و ھمسویان با شما موقعیتتان تضعیف شدە است؟

اگر این گونە اوضاع تاریک و دھشتناک است کە توصیف کردەاید آیا امید و تلاش شما برای کار کردن با این افراد در این گونە فضایی تلاشی عبص و بیھودە نیست؟


ھر خوانندە دقیقی کە این مطلب و مطالب دیگری از رفیق صلاح و ھمسویان با ایشان را ببیند و مواضع کومەلە راھم دنبال کند بە وضوح بە عدم واقعی بودن تصویر دلبخواھی رفیق صلاح از این جریان پی می برد و با این وصف انتظار انشعاب و چند دستگی در این تشکیلات را نخواھد داشت،اما نامیدی و امید توامان رفیق صلاح کە در میان سطور نوشتەھایشان پنھان است نە از حزب و چرخش بە راست استراتیژی،سیاسیت و رھبریش بلکە از نتیجە و واکنشی کە شیوە عملکرد ایشان و جمع ھمراھشان در صفوف این حزب ایجاد کردە است سر چشمە میگیرد. ایشان امیدی بە حفظ موقعیت تشکیلاتی فعلی جمع ھمراھشان را ندارند و از این بابت نا امیدند اما از دیگر سو تلاش دارند با این گونە تکاپوھا بر رای و نگاە و انتخاب اعضا تاثیر بگذارند.

البتە اکثریت اعضای این حزب در عین تاسف از شیوە عملکرد این رفقا با امیدواری بە کار کردن در حزب و تقویتش ادامە می دھند و ھر نظر،دیدگاە و تغییری را با توسل بە مکانیزمھای متعارف تشکیلاتی دنبال میکنند.امید ما البتە بە حزب و جایگاە اجتماعیش است و البتە از انفعال و سرخوردگی افراد گریزی نیست.

سلام قادری

١٨ آگوست ٢٠٢٠

 

اهمیت برقراری دموکراسی برای تضمین گذار پیروزمندانه از سرمایه داری به سوسیالیسم

http://militaant.com/?p=11023


اهمیت برقراری دموکراسی برای تضمین گذار پیروزمندانه از سرمایه داری به سوسیالیسم


رضا اکبری

August 17, 2020

سراب "صلح" طالبان – امریکا و کابوس بی‌پایان مردم

چند ماه از مراسم امضای توافق‌نامۀ صلح امریکا و طالبان از یک سو و "توافق‌نامۀ سیاسی" یا در واقع تقسیم دوبارۀ قدرت میان دو جناح قدرت حاکمه به رهبری اشرف غنی و عبدالله عبدالله از سوی دیگر می‌گذرد. طالبان و حامیانش در منطقه همچنان بر طبل جنگ علیه دولت پوشالی به رهبری غنی و مردم افغانستان می‌کوبند و در کنار فقر گسترده تنور جنگ و کشتار گرم‌تر از گذشته است.

با امضای موافقتنامۀ صلح میان امریکا و طالبان بورژوازی جهانی، کارشناسان و رسانه های مواجب بگیر همه نوید پایان جنگ و کشتار را در بوق و کرنا کردند و با خدعه و تذویر تلاش نموده و می‌نمایند تا یک دست شدن نیروهای ارتجاعی در رکاب و خدمت به امپریالیسم امریکا را در اذهان مردم عاصی و گرفتار در چنبرۀ فقر، ارتجاع، بربریت و کشتار تحت عنوان کذائی صلح و دست‌یافتن به ثبات و امنیت القاء ‌نمایند. اما آشتی طالبان و امریکا در عمل چیزی جز تشدید هرچه گسترده‌تر جنگ و حملات خونبار بر ضد مردم بی‌گناه و بی‌دفاع نبوده است. تداوم جنگ و وخامت اوضاع نابسامان اقتصادی در کنار اپیدمی کرونا از مردم، به خصوص کارگران و طبقات فرودست جامعه هر روزه قربانی می‌گیرد. با افزایش حملات سبعانه و توحش کم‌نظیر نیروهای سیاه جنایتکار اسلام سیاسی در قامت طالبان، داعشیان و جریان های دیگر اسلامی- قومی و یورش آن‌ها به شفاخانه‌ها و مکاتب و مکان های دیگر در این چند ماه پسین تعداد زیادی از زن و مرد و کودک به شکل فجیعی به قتل رسیده اند. مردم بینوا و بی پناه که در میان این دوصف ارتجاعی گیر مانده اند همچنان تاوان پروژۀ صلح امریکا و طالبان رادرگوشه و کنار کشور می‌پردازند؛ تکیۀ طالبان و حامیان آن بر خشونت لجام‌گسیخته در حقیقت نقض آشکار "توافق‌نامۀ صلح" امریکا و طالبان به شمار می‌رود اما از نظر قدرت حاکمۀ امریکا این درجه از به کاربرد خشونت به خصوص که قربانیان "غیرخودی" و اهل افغانستان اند، مجاز شمرده می‌شود. این بخشی از سناریوی مشارکت طالبان در قدرت و شکل بخشیدن به "امارت اسلامی" سرمایه است؛ طالبان باید در هیأت یک نیروی پیروز و مقتدر ظاهر شوند تا متاع صلح و حاکمیت منبعث از آن بتواند کل سناریو و استراتژی مورد نظر سرمایه جهانی به رهبری امریکا را در اذهان عمومی جهان و مردم دردمند افغانستان موجه و قابل پذیرش سازد.

این سناریو؛ و همچنان درویزه‌گی ، درمانده‌گی و ناگزیری رژیم پوشالی از گردن نهادن به ارادۀ قدرت حاکمۀ امریکا و متحدان منطقه‌یی و جهانی آن، علی‌الرغم قیل و قال میان تُهی سردمداران حاکمیت مبنی بر دفاع از "ارزش‌ها" و "دست‌آوردها"ی هجده سال اخیر، امید برای داشتن یک آیندۀ صلح‌آمیز و رفاه و سعادت را پیش‌تر از گذشته در میان مردم ستم‌دیده و طبقات فرودست تیره و کم‌رنگ ساخته است. قرار بر این است که مردم بین طاعون طالب و حاکمیت آن و آفت جنگ و کشتار یکی را ترجیحاً بپذیرند. مصائب و مشکلات هولناک اجتماعی- اقتصادی، که همچنان باعث و بانی آن سیستم و ساختار حاکم کنونی و سرمایه‌داری جهانی است کارگران و مردم زحمت‌کش را در تنگناهای بی‌شماری قرار داده و اشرف غنی خود با وقاحت تمام به آن معترف است که در حکومت تحت رهبری او و در مناسبات بورژوایی حاکم 90 در صد مردم زیر خط فقر و با درآمد کمتر از 2 دالر در روز زنده‌گی شان را می‌گذرانند، در حالی که یک اقلیت مفتخوار و جنایت پیشه از قِبّل چپاول و غارت دار و ندار جامعه ثروت‌های نجومی اندوخته و اسب مُراد شان را همچنان می‌تازانند؛ با وجود این همه دهشت و بربریت، حاکمیت پوشالی که بخش وسیعی از کارگزاران و مجریانش همتا و همجنس طالبان و داعشیان هستند، تحت فشار قدرت حاکمۀ امپریالیسم امریکا و با تأیید و حمایت قدرت های امپریالیستی و منطقه‌یی دیگر، گله گله وحوش طالب را در ازای آماده شدن رهبران شان به میز "مذاکرۀ بین‌الافغانی" از زندان‌ها رها ساخته و در ضمن قباحت‌زدائی از جانیان اسلامی طالب از سران و مجریان آن صلح گدایی می‌نمایند.

قدرت حاکمه به رهبری غنی پس از پایان جنجال‌ها و دغل کاری‌ های انتخابات و ادعای کاذب یک دست بودن قدرت، مانند گذشته نتوانسته بر تناقضات و تعارضات درونی جناح‌های متخاصم حاکمیت فایق آید و دولت او که در منگنۀ فشار ارباب و خطر فروپاشی از درون مواجه است و دارد سُوت پایان حاکمیتش از جانب حامیان جهانی از جمله امریکا زده می‌شود، هنوز هم ساده لوحانه به الطاف نیوکانسرواتیوها و نیوفاشیست‌ها در قدرت حاکمۀ امپریالیسم امریکا به رهبری ترامپ و یا هم به بازگشت دموکرات‌ها به قدرت حاکمۀ ایالات متحده چشم امید دوخته و چنین می پندارد که بورژوازی جهانی و دول سرمایه‌داری منافع درازمدت و استراتژیک شان در افغانستان و منطقه را در خدمت بقای حاکمیت پوشالی او قربانی و یا در معرض خطر قرار می‌دهند. این توقع و توهم ساده لوحانه در وضعیت و شرایطی ابراز می‌گردد که نظام سرمایه داری جهانی از جمله امریکا به دلیل شیوع پاندمی کرونا در بدترین وضعیت اقتصادی و اجتماعی قرار دارند و هنوز چاره‌یی برای بیرون شدن از بحران اقتصادی و تبعات سیاسی-اجتماعی آن در چشم‌انداز نیست.

همان‌گونه که در عمل شاهد هستیم، برخلاف ادعاى نیوکان‌ها در گذشته و ديدگاه‌هاى نیوليبرال روشنفکران و نظریه‌پردازان حامی نظام سرمایه‌داری و مشتاق پروژۀ دموکراتیزاسیون بورژوا-امپریالیستی هدف حمله و جنگ امريکا پس از یازده سپتامبر 2001 و برانداختن رژیم طالبان نه دموکراتیزه کردن حیات اجتماعی، نه رهایی زنان و نه هم مبارزه با تروريسم بين‌المللى بود؛ چون تروریسم بین‌المللی از آن میان جنبش اسلام سیاسی خود محصول دکتورین نظامی امپریالیسم امریکا از گذشته های دور تا این دم است. اين دیگر حتی برای کوتاه‌بین‌ترین روشنفکران و فعالان عرصۀ سیاست افغانستان نیز باید روشن شده باشد که هدفى که امريکا از حمله به افغانستان تعقيب مي‌کرد/می‌کند تأمین و تحکیم منافع استراتژیک اش در آسیای میانه و در معبر استراتژیکی است که جغرافیای افغانستان نقطۀ تلاقی آن به شمار می‌رود. مخصوصاً وقتی به رقابت کنونی قدرت‌های جهانی و منطقه‌یی به خصوص رقابت چین و امریکا برای شکل دادن به نظم بین‌المللی بر مبنای منافع استراتژیک شان نگاه شود؛ اگر این چشم‌انداز مبنا باشد آنگاه درک و فهم این مسأله که حضور امپریالیسم امریکا در افغانستان یک حضوری با اهداف درازمدت و امپریالیستی است خیلی هم غامض و پیچیده نیست و نباید باشد. علاوه بر آن سیاست کنونی امریکا، پروژۀ صلح و مشارکت طالبان در قدرت سیاسی هیچ منافاتی با اهداف استراتژیک و بلند‌مدت امریکا در افغانستان و منطقه نداشته و ندارد. آن چنان که به لحاظ تاریخی نیز محرز است در مناسبات بين‌المللى به ویژه در دوران معاصر که دیگر دوران یکه‌تازی بلامانع امریکا به عنوان یگانه قدرت برتر اقتصادی پایان یافته است و رقابت سرمايه هاى مختلف برای شکل یافتن نظم جدید بین‌المللی در سطح جهان مايۀ اصلى رقابت‌ها و تخاصمات بين دولت‌ها را می‌سازد و بر این اساس سياست خارجى قدرت‌های امپرياليستى از جمله امریکا در خدمت تأمين مناطق نفوذ و تحکیم آن براى عملکرد سرمايه‌های خودى قرار داشته و دارد.

با توجه به تحولات جاری در عرصۀ سیاست بین‌المللی، به ویژه تقابل چین و امریکا بر سر هژمونی اقتصادی بر جهان، و سر بر آوردن قدرت‌های دیگر در منطقه، امریکا آن موقعیتی را که با اشغال نظامی افغانستان پس از یازدهم سپتامبر در این منطقۀ مهم استراتژیک کسب کرده است به همین ساده‌گی از دست نخواهد داد؛ هرچند برخی تحلیل‌گران سیاسی در افغانستان به خصوص آن کسانی که گوشۀ چشمی به سران طالبان به عنوان نمایندۀ سیاسی ناسیونالیسم تباری و یا شئونیسم پشتون دارند این روزها از "فتح مبین" طالبان و شکست امریکا و پایان حضور فعال آن در افغانستان حرف می‌زنند، اما واقعیت این است که سرمایه امپریالیستی امریکا حضورش در افغانستان را با به کار گماردن طالبان و سهیم ساختن آن در قدرت سیاسی دنبال خواهد کرد و این جابجا کردن مهره ها نقض استراتژی بست و گسترش ساحۀ نفوذ و تحکیم و تداوم آن نبوده و نیست. مشخصاً در این دوره ايجاد مناطق نفوذ و تحکیم آن يک شرط مهم و حياتى برای هر قدرت امپریالیستی از جمله امریکا است. هدف بنیادی حضور امریکا در افغانستان در عین حفظ حوزۀ نفوذش در این کشور بسط و گسترش آن به سایر مناطق از جمله آسیای میانه به دلیل اهميت منابع و موقعیت استراتژیک آن در جهت حفظ برتری و هژمونى اقتصادی امريکا بر رقيبان امپرياليست دیگر از جمله چین و روسیه در اين منطقه است.

چنان که گفته شد امریکا به لحاظ اقتصادی دیگر قدرت بلامنازع جهان نیست. قدرت و موقعیتی که امریکا پس از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک سرمایه‌داری دولتی، اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای عضو پیمان وارسا، به عنوان یگانه قدرت اقتصادی- نظامی برتر کسب کرده بود را از دست داده و یگانه اهرم فشاری که هنوز هم در اختیار دارد برتری نظامی اش می‌باشد که آن هم بدون پشتوانۀ اقتصادی زیاد کارساز نیست و نخواهد بود. بنابراین امريکا تنها با اتکا به قدرت نظامى بلامنازع خود قادر به شکل دادن به مناسبات سياسى بين‌المللى در محور منافع برتر و ارجح خودش نیست و نخواهد بود.

سوای شرایط و وضعیت متفاوت اقتصادی یعنی افول برتری اقتصادی امریکا جهان وارد یک وضعیت جدید شده است که مسأله بازتعریف نظم نوین بین‌المللی، تقسیم حوزۀ نفوذ و جایگاه قدرت‌های کاپیتالیستی در آن معنی پیدا می‌کند و امریکا ناگزیر از آن است که سهم رقبا را در پرتو وضعیت جدید بپذیرد؛ این آن چیزی است که در حوزۀ افغانستان دارد اتفاق می‌افتد. اما آنچه که تضادهاى ميان قدرت‌هاى امپرياليستى بر سر تأمین هژمونی و تقسیم حوزۀ نفوذ را به یک تقابل آشکار که در آن میلیون‌ها انسان در معرض نابودی قرار خواهد گرفت می‌کشاند وقوع و تشدید یک بحران فراگیر اقتصادی است، که بحران پاندمی کرونا که تا همین اکنون هم تبعات ویرانگراقتصادی و تلفات انسانی داشته است اگر مهار نگردد زمینۀ این تقابل را بیشتر از هر از زمانی فراهم آورده است. همان‌گونه که می‌بینیم رکود اقتصادی امریکا و ضعف بنیۀ مالی آن همین اکنون رقابت میان سرمايه‌ها و تضاد ميان قدرت‌هاى امپرياليستى و کاپيتاليستى از جمله چین و امریکا را تشديد نموده و جهان شاهد یک جنگ سرد جدید با چاشنی تقابل ایدئولوژیک شده است که پیامد بلند‌مدت آن شکل‌گيرى صفبندي‌هاى جديدى در صحنۀ سياست بين‌المللى خواهد بود.

بنابراین با شکست پروژۀ دموکراتیزاسیون امپریالیستی امریکا در افغانستان دکتورین جدید قدرت حاکمۀ امریکا به رهبری ترامپ که در واقع همان متاع کهنه با ظاهر جدید یعنی اتکا به نیروهای سیاه ارتجاعی است، تدوین و دارد تحت عنوان "واقعیت‌های اجتماعی" و "ثبات سیاسی" اجرائی می‌گردد. ادعاهای دیروزی مبنی بر "دموکراتیزه کردن حیات اجتماعی مردم" و "رهایی زنان" با "درک واقعیت‌ها و هنجارهای حاکم در افغانستان" جاگزین می‌گردد. این نشانۀ قدرت و صلابت طالبان و جنبش‌هایی از این دست و قماش نیست که در یک چنین موقعیتی قرار گرفته اند، بل این "ثبات سیاسی" مورد نظر امریکا که تابع منافع بلند‌مدت و استراتژیک آن در منطقه می‌باشد است ، که طالبان و در کل ارتجاع اسلامی-قومی را به خدمت می‌گمارد؛ و ترکیبی از بلاهت مذهبی، سنت‌های عصرحجری و عصبیت‌های قومی را به منزلۀ ويژه‌گى فرهنگى و بومى و واقعیت سیاسی جامعۀ افغانستان به رسمیت شناخته و پس از غسل تعمید جنبش اسلامی طالبان در دوحۀ قطر آن را در یک چنین موقعیتی برای ادای نقش مناسب و در خدمت تحقق و تأمین منافع استراتژیک امریکا آماده می‌سازند. صدالبته که این همسویی طالبان-امریکا و جنبش اسلام سیاسی در کل یک امر جدیدی نیست. از گذشته های دور شاهد همسوئی منافع امپریالیسم امریکا با جنبش‌هاى ارتجاعى اسلامى نه تنها در افغانستان بلکه در سایر کشورهاى خاورميانه نیز بوده ایم؛ انطباق منافع اين جنبش‌ها و منافع کاپيتاليستى و امپرياليستى بار دیگر جنبش اسلامی در هیأت طالبان را از نظر منافع امپرياليستى امريکا مطلوب ساخته است. به همین دلیل امریکا نیروهای اسلامی و ناسیونالیسم های قومی این یاران جنگ سردی اش را بار دیگر در هیأت یک دست به قدرت سیاسی می‌کشاند تا در وضعیت جدید و تقابل منافع بلوک های رقیب نقش شان را به عنوان پاسدار منافع امریکا و متحدان جهانی و منطقه‌یی اش اداء نمایند. جمهورى اسلامى یا امارت اسلامی سرمایه که یک رأس اصلی آن را طالبان تشکیل خواهند داد، گزینۀ مطلوب، قابل اتکاء و پذیرش امریکا در مناسبات جدید بين‌المللى است.

از این منظر رژيمى که قرار است بر محوریت طالبان شکل بگیرد نه فقط پاسدار منافع امريکا است بلکه برای بورژوازی جهانی به ویژه دول کاپیتالیستی جهان نیز با توجه به وضعیت جدید در عرصۀ سیاست بین‌المللی مطلوبیت دارد؛ رژیم تئوکراسی در شکل امارت اسلامی طالبان در دهۀ نود میلادی نیز مطلوبیتش را در مهار، کنترل و منکوب کردن آحاد جامعه نشان داده است و از این جهت در فردای جلوس دوباره به قدرت سیاسی از طالبان در رأس حاکمیت انتظار می‌رود که توان سرکوب جنبش‌های اعتراضی رادیکال اجتماعی از جمله جنبش کارگری - سوسیالیستی راکه در مخالفت با عواقب اجتماعى، سیاسی و اقتصادی مناسبات و سیستم مسلط شکل خواهد گرفت در خدمت و حفظ مناسبات کاپیتالیستی و تأمین قدرت و منافع صاحبان سرمایه و طبقۀ بورژوا نشان دهد. از منظر جنبش ناسیونالیسم تباری پشتون و ارتجاع اسلامی نیز جنبش سیاه طالبان به حیث یک نیروی "منجی" مدافع ارزش‌های ملی-اسلامی شایسته و مطلوب و مستحق اقتدار سیاسی شناخته شده و از همین حالا بر تن سران طالبان ردای خلعت می‌پوشانند و به این اعتبار جانیان طالب با حمایت آشکار امریکا و شرکای منطقه‌یی و جهانی اش در موقعیتی رانده شده اند که سرنوشت جامعه را در همراهی سایر نیروهای اسلام سیاسی یکسره و در همۀ عرصه‌های سیاسی-اجتماعی رقم خواهند زد.

از همان آغاز طرح مصالحۀ امریکا با طالبان روشن بود که دولت پسا انتخابات، با وجود همۀ چالش‌ها و ادعاها یک دولت گذار برای فراهم آوردن زمینه های شکل گیری و مهندسی "امارت اسلامی سرمایه" است. این پروسه دارد با اما و اگر هایی که لازمۀ همۀ بده و بستان های نیروهای متخاصم است، به سرانجام مطلوب می‌رسد که چیزی جز شکل‌گیری ساختار سیاسی جدید بر محوریت طالبان و حفظ و ضمانت منافع استراتژیک امرکا بوده نمی‌تواند. در دنیای واقع و در متن تعارض منافع طبقات مختلف اجتماعی، و مهمتر از آن حفظ منافع سرمایه امپریالیستی است که تلاش های کنونی برای دست یابی به نوع ثبات سیاسی معنی می‌یابد. از این جهت دولت غنی ناگزیر شده است که به بهنانۀ تعیین سرنوشت 400 زندانی باقی ماندۀ طالبان که خطرناک خوانده می‌شوند"لویه جرگۀ اضطراری مشورتی" را فرا بخواند تا به رژیمی که قرار است سر کار بیاید مشروعیت حقوقی و اجتماعی کسب گردد و همچنان به پروسه شکل‌گیری یک چنین دولتی سرعت بیشتری بخشیده شود؛ بناءً التزام به "صلح" و قطع مخاصمه از جانب دولت پوشالی قبل از هر نیاز دیگری از اینجا ناشی می گردد. الزامات سیاسی و مهمتر از آن عامل اقتصادی یک فاکتورعینی و مادی محکم جهت تلاش و تقلا برای دست یافتن به نوعی ثبات سیاسی است. صلح با طالبان و جناح های منشعب از آن و حزب اسلامی حکمتیار و سرانجام زمینه چینی برای ساختار سیاسی جدید که تکنوکرات‌ها و نئولیبرال‌هایی از جنس اشرف غنی در آن قرار است نقش منشی و پادو "امیرالمؤمنین" را بازی نمایند از این ملزومات و منفعت های مادی و عینی ناشی شده و آن ر اجتناب ناپذیر می سازد. به همین دلیل هم است که حاکمیت پوشالی و حامیان آن در سطح منطقه و جهان حاضر شده اند تمام دست آوردهایی که بدان مباهات می کردند از جمله «گشایش» به نفع زنان، دموکراسی و جامعۀ مدنی را با جانی ترین، درنده ترین و زن ستیزترین نیروها به معامله گذاشته و قربانی منافع قدرت طلبانـۀ شان نمایند.

 

 

چرا حکومت ترکیه درباره ترور «مسعود مولوی» در استانبول سکوت کرده است!

چرا حکومت ترکیه درباره ترور «مسعود مولوی» در استانبول سکوت کرده است!

http://www.azadi-b.com/G/file/Tror-Masoud-Molevi.pdf

در حاشیه توافق اسرائیل و امارات !

در حاشیه توافق اسرائیل و امارات !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


هشدار روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران به اعراب بعد از از عادی سازی روابط امارات و اسرائیل : مبادا پای اسرائیل را به منطقه باز کنید که در این صورت برخورد دیگری با شما خواهد شد...



کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸ میلادی تأسیس شد. در سال ۱۹۴۷ نیروهای انگلیس که فلسطین را به اشغال خود درآورده بودند خود را کنار کشیدند . در ۱۴ مه چند ساعت پیش از پایان حاکمیت انگلیس بر فلسطین، تشکیل کشور اسرائیل اعلام شد. کشور اسرائیل حداقل 30 سال قبل از نشاندن روحانییت در قدرت توسط کاخ سفید ، چهار چنگولی در خاورمیانه ساکن بود ...


الان منظور حکومت اسلامی ایران که پای پنجم اسرائیل به خاورمیانه باز نشود چیست ؟


الان حکومت اسلامی با اعرابی که صلح میکنند مثل امارات ، چه برخورد دیگری خواهد کرد ؟


الان اصلا چه برخوردی میتواند بکند ؟ موشک ول میکند تا همه خاورمیانه سردرد بگیرند ؟ ایران را بیشتر ویران میکنند تا حسابی از اسرائیل انتقام گرفته باشند ؟

از قدیم میگفتند برای رفع مزاحمت حشرات مضر ، باتلاق نزدیک محل زندگی خودتان را بخشکانید .


این همان کاری است که اعراب در وحدت با اسرائیل انجام میدهند . طی 40 سال گذشته فقط حشره کش میزدند حالا محل تخم ریزی حشرات اسلامی را میخشکانند ...


سپاه پاسداران حاکم در ایران توافق همکاری امارات و اسرائیل را «خطایی راهبردی، حماقتی تاریخی و خنجری زهرآگین در پیکر امت اسلامی» خواند...


هر خنجر زهرآگینی به کون مافیای حاکم در ایران بکنند مبارک است...



سپاه پاسداران : رای شورای امنیت نشانه قدرت برجام بود...


کدام شورای امنییت پشمک : همان شورای امنیتی که محل بازی دولتها است و به شما عقب مونده ها هم اجازه بازی دادند .


کدام برجام حاجی ؟ همان برجامی که پول نقدش را آمریکا داد ؟  برجام بدون نقش و حضور آمریکا پشمک حاج عبدالله هم نیست .
 

 


 

اسماعیل هوشیار
16.08.2020
 

 

پراکنده‌هایی متصل درباره‌ی «اختلافات ما»

دیباچه

آن‌چه در ذیل می‌آید پاسخ به فراخوان رفیق «ابراهیم علیزاده» مبنی بر نگارش یک صفحه‌ی A4 بر مبنای اختلافات درون حزب کمونیست ایران است. از این‌رو راقم این سطور مصاحبه‌ی اخیر رفیق «عادل الیاسی» با تله‌ویزیون ARYENTV را بهانه‌ای قرار داده است تا سطح اختلافات‌اش با یک گرایش معین در حزب را منطبق با اطلاعیه‌ی پلنوم نهم کمیته‌‌ی مرکزیِ منتخب کنگره‌ی دوازدهم حزب علنی نماید.

یک نکته اما مهم است؛ «ما» پیش از این نیز ده‌ها و صدها صفحه درباره‌ی اختلافات درون حزب (علنی و غیرعلنی) سیاه کرده‌ایم. لذا بر «ما» مشخص نیست که ملاک ارزیابی رفیق ابراهیم چیست؟ به عبارت دیگر یک صفحه‌ی A4 در ذهن ایشان چند صفحه‌ی A4 محسوب می‌شود؟!

باری! امید آن است که دیگر رفقا نیز چنین کنند تا «تفاوت‌های ما» که نه! «اختلافات ما» عیان‌تر شود. چنین باد!

پیش از آن اما ذکر سه نکته حائز اهمیت است:

  • خوانشِ شایسته و بایسته‌ی مقاله‌ی حاضر مستلزم مشاهده‌ی کامل فیلم مصاحبه‌ی رفیق عادل است. این فیلم را می‌توانید در صفحه‌ی فیس‌بوک ایشان مشاهده کنید.
  • چیده‌مانِ موارد مطروحه در این مقاله متناسب با زمان طرح آن‌ها توسط رفیق عادل در مصاحبه لحاظ شده است. یعنی؛ اگر رفیق‌مان در دقیقه‌ی 8:25 به موضوع سرمایه‌داری پرداخته است، ابتدا به آن و اگر در دقیقه‌ی 9:40 به موضوع تفکیک انقلاب و اصلاح پرداخته است، سپس به آن اشاره کرده‌ایم و... بنابراین پراکنده‌گیِ موضوعیِ این مقاله متأثر از تناسب زمانی- موضوعیِ مصاحبه نضج یافته است.
  • بی‌تردید هر کدام از موارد ذیل به تدقین بیش‌تر نیازمند است. در این‌جا اما به اجمال به‌مثابه‌ی «نکته‌ی معترضه» می‌گوییم و می‌گذریم تا وقتِ وقت‌‌اش؛ حوصله‌ای بیاید و فرصت جمع شود و...

مواضع رفیق «عادل الیاسی» در مواجهه با رحمان سلیمی به نماینده‌گی از حزب دموکرات کردستان(حدک) و اَهوَن چیاکو به نماینده‌گی از حزب حیات آزاد کردستان(پژاک) به عیان‌ترین شکل ممکن نشان داد که آن‌چه رفیق‌مان در «برنامه ویژه» از آن دفاع کرده‌اند، بی‌تردید، در چپِ مواضع بورژوازی و خرده‌بورژوازی و در راستِ مواضع «مارکسیسم انقلابی» قرار دارد!

از این منظر یادآوری چند نکته‌ی پیشِ پا افتاده(!) به‌مثابه‌ی مبانیِ فکری مارکسیسم انقلابی در مواجهه با مارکسیسم رقیق‌شده‌ی رفیق عادل ضروری‌ست:

  • سرمایه‌داری

سرمایه‌داری؛ یک «اصطلاح» یا یک «عبارت» نیست، بل‌که یک فورماسیون اقتصادی- اجتماعیِ مسلط، «قابل رویت»(خارج از ذهن)، «قابل اندازه‌گیری»(اعتبار و روایی) و مبتنی بر مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ارزش افزوده، انباشت سرمایه و... و تضاد آنتاگونیستیِ دو طبقه‌ی اصلیِ جامعه؛ بورژوازی و پرولتاریا ا‌ست.

بی‌تردید تاکید بر سرمایه‌داری در مفهوم ارتدوکس و «کاپیتال»ی آن به‌رغم دگردیسی‌هایی که در سطوح مختلف بر آن رفته است نشان‌دهنده‌ی دو ویژه‌گیِ مشخص(کلان روایت) است: 1) حاکمیت سرمایه و پیامدهای هراسناک‌اش بر تمای سویه‌های زنده‌گی ما قابل رویت است؛ 2) قوانین و گرایش‌های درونی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری قابل اندازه‌گیری است. به این اعتبار سرمایه‌داری هم «سوژه» است و هم «ابژه».

  • انقلاب و اصلاح

مابین «انقلاب» بر علیه وضع موجود و «اصلاح» در بطن نظم موجود هیچ‌گونه «تفکیک»ی وجود ندارد. به این اعتبار هدفِ متقدم و متأخر نداریم؛ هدفِ اولیه و ثانویه نداریم؛ هدفِ نهایی و نیمه‌نهایی و یک‌چهارم نهایی و... نداریم. از این منظرانقلاب و اصلاح دو خط موازی نیستند که هم‌گام با یک‌دیگر پیش بروند تا اولویت‌مان یک‌بار این باشد و یک‌بار آن. این دو لازم و ملزوم یک‌دیگر و در «یک‌خط» هستند و بس! «انقلاب مداوم» در مفهوم مارکسیِ آن به این معناست.

در این راستا برنامه‌ی حزب با صراحت می‌گوید: «... در شرایطی که هنوز نظام سرمایه‌داری برقرار است، حزب کمونیست ایران در عین مبارزه‌ی بی‌وقفه و پی‌گیر برای برقراری سوسیالیسم و ایجاد جامعه‌ی کمونیستی، لحظه‌ای مبارزه برای انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیِ پیش‌رو و مترقی را جهت به‌بود شرایط زنده‌گی توده‌های کارگر و زحمت‌کش و امن‌تر و انسانی‌تر کردن جامعه و محیطی که در آن زنده‌گی می‌کنیم، در چهارچوب همین نظام نیز رها نخواهد کرد. تحقق این مطالبات در عین حال شرایط مناسب را برای انقلاب کارگری و سوسیالیسم فراهم می‌آورد...»

توجه به این نکته‌ی ظریف بسیار حائز اهمیت است که طبق برنامه و متناسب با جمله‌ی ماقبل پاراگراف بالا، «شرایطی که هنوز نظام سرمایه‌داری برقرار است»، شرایط پیشاسرنگونیِ جمهوری اسلامی محسوب می‌شود. به این اعتبار سرنگونی جمهوری اسلامی مترادف با نابودی نظام سرمایه‌داری در ایران و برقراری سوسیالیسم در آن کشور دانسته شده است.          

  • هیئت نماینده‌گی خلق کرد

مارکسیسم انقلابی با «تحریف تاریخ» میانه‌ای ندارد. به این اعتبار حضور «سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران»(کومه‌له) در «هیئت نماینده‌گی خلق کرد» نه به‌منظور فراهم آوردنِ «فرصت بیش‌تری برای مقاومت» بل‌که متأثر از روی‌کرد پوپولیستیِ آن زمان‌مان و صد البته توهم‌مان نسبت به بورژوازیِ ملی(دولت موقت) بود. از قضای روزگار این «جمهوری اسلامی» بود که به دنبال فرصت بیش‌تری جهت فراهم آوردن ملزومات سرکوبِ عنان‌گسیخته‌اش بود. این‌که این توهم تا مقطع کنگره‌ی دوم کومه‌له نیز هم‌چنان گریبان‌گیر ما بود و چه شد که گریبان‌مان را مصمم و با قاطعیت و جدیّت از آن رها کردیم موضوع دیگری است. این تحریف اما، امروز به کار می‌آید؟!

  • سوسیالیسم به‌مثابه‌ی پروسه

تئوریِ سوسیالیسم به‌مثابه‌ی «پروسه» - توجه کنید! سوسیالیسم و نه کمونیسم- در ضدیتِ کامل با مارکسیسم انقلابی و برنامه‌ی حزب کمونیست ایران است. برنامه صراحتاً بر تحققِ «سوسیالیسم» اذعان دارد: «از نظر ما سوسیالیسم امری مربوط به آینده‌ای نامعلوم و دوردست نیست بل‌که زمینه، توانایی و امکان اجتماعی و اقتصادی آن در بطن نظام سرمایه‌داری ایران فراهم آمده است و تحقق آن به نیروی آگاهی، تشکل و مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر ممکن خواهد شد. امکانات مادی و ثروت‌های غنی جامعه‌ی ایران و هم‌بسته‌گی بین‌المللی کارگری ضامن دوام و پایداری آن خواهد بود».

به اعتبار این بند از برنامه، سوسیالیسم، همین امروز به‌مثابه‌ی ضربه‌ی اول و آخرِ حکومت کارگریِ منتج از انقلاب کارگری به سرمایه‌داری ایران قابل دست‌یابی است. لذا آن‌چه در قالب پروسه قابل طرح است، نه سوسیالیسم بل‌که «ساختمان سوسیالیسم» است که قابل انعطاف خواهد بود.

در این‌جا به «سوسیالیسم در یک کشور» نیز اشاره‌ای کنیم و بگذریم! بی‌تردید سوسیالیسم به‌مثابه‌ی یک شیوه‌ی تولیدی، دقیقاً به مانند شیوه‌های تولیدیِ پیش از خود مشخصاَ سرمایه‌داری یک «امر جهانی» است که با تکامل ابزار تولید، نیروهای مولد و... هم‌بسته است با این وجود اما سوسیالیسم، Big Bang نیست که از سیاه‌چاله‌ای بی‌زمان و بی‌مکان فرارویَد و عالم‌گیر شود. سوسیالیسم نیز به مانند سرمایه‌داری و... در زمانی و مکانی و با «اراده»ای نضج می‌یابد و... و تکامل می‌یابد. مسأله اما این است که در کدام زمان و در کدام مکان و با کدام اراده این «حُکم تاریخی» صادر می‌شود؟! به‌عنوان مثال در زمان عروج بحران ساختاری و در سرمایه‌داری پیش‌رفته و با مبارزات پارلمانتاریستی و سندیکالیستی و... یا در زمان عروج بحران ادواری و در حلقه‌ی ضعیف سرمایه‌داری و با اراده‌ی آهنینِ «پیش‌آهنگ» یا در زمان بحران عظیم فروپاشیِ اقتصادی- اجتماعی و در سرمایه‌داری نامتعارف و با اراده‌ی طبقه‌ی کارگر و نماینده‌گان‌اش یا... بگذریم!    

  • حق تعیین سرنوشت ملل

بی‌تردید جغرافیای ایران فاقد هرگونه «تقدس» است و ما هیچ‌گاه نگفته‌ایم که «از هر ایرانی‌‌، ایرانی‌تر هستیم»؛ بر منکرش لعنت! با این وجود اما حق تعیین سرنوشت با صندوق آراء و رأی مردم؛ این توده‌ی بی‌شکلِ بی‌هویت هم‌بسته نیست. این روی‌کردِ به غایت پوپولیستی هیچ‌گونه نسبتی با مارکسیسم انقلابی ندارد. مارکسیسم و مشخصاً دُرافزوده‌های لنین به ما آموخته است که جدایی ملل زمانی موضوعیت می‌یابد و «قابل دفاع است» که مانده‌گاری ملت تحت ستم در چهارچوب یک کشور معین به یک مانع ذهنیِ سترک برای نیل به سوسیالیسم در آن کشور تبدیل شده باشد یا «جدایی» به سود طبقه‌ی کارگرِ بخشِ خواهان جدایی در مواجهه با بورژوازیِ آن منطقه و در راستای تحقق سوسیالیسم باشد. از این منظر در صورتی که زمین و زمان خواهان جدایی باشند(با صندوق آراء یا بی‌صندوق آراء) اما تحلیل حزب کمونیست ایران نه فقط درباره‌ی «ملت کرد» بل‌که در مورد هر کدام از ملل ساکن ایران در جهت خلاف معیارهای دو گانه‌ی فوق‌الذکر باشد، حزب با جدایی مخالف خواهد بود.  

جالب اما آن‌جاست که رفیق عادل در مصاحبه برای مانده‌گاری در چهارچوب جغرافیای ایران یک شرط وارونه روی میز می‌گذارد که نه تنها در برنامه‌ی حزب نیست بل‌که به کمال در ضدیت با نص صریح برنامه است. ملاحظه کنید!

«مجری: یعنی به عبارت دیگر شما نظر مردم کردستان را ارجح می‌دانید و می‌گویید هرچه از صندوق بیرون بیاید؛ آری یا خیر برای ماندن در قالب جغرافیای امروز ایران- را به رأی مردم موکول می‌کنید؟

رفیق عادل: دقیقاً! رأی مردم. یک مسأله دیگر این ا‌ست که اگر مردم در این راستا رأی‌شان این بود که در چهارچوب ایران بمانند، شرط ما برای این کار این‌ است که ملزومات حقوق برابر مردم کردستان با سایر مردم ایران تأمین شود، در غیر این صورت مورد قبول ما قرار نخواهد گرفت.»

به راستی این پاسخ را چه‌گونه می‌توان تفسیر کرد؟ آیا رفیق عادل در تقابل با نماینده‌ی بورژوازی کرد عنان اختیار از کف داده است یا نه! کومه‌له‌ی مد نظر ایشان ابتدا به ساکن در مواجهه با حکومت مرکزی آینده که البته می‌تواند سوسیالیستی نباشد(!)، «جدایی‌طلب» است؟!

جالب‌تر اما آن‌جاست که اگر مردم کردستان به جدایی رأی دهند، رفیق عادل بدون اما و اگر با رأی آن‌ها «مخالفت نمی‌کند» اما اگر همین مردم به مانده‌گاری رأی دهند، رفیق عادل با تعیین شرط و شروط با رأی آن‌ها «مخالفت می‌کند».

یاللعجب؛ ناسیونالیسم کرد روسفید شد!

  • مذاکره با بورژوازی غالب و مغلوب

بی‌تردید مبانیِ فکری مارکسیسم انقلابی مانع مهم بر سر راه «اتحاد»، «هم‌کاری»، «هم‌آهنگی» و... با بورژوازی در هر شکل و قالبِ آن است. نفیِ این داده‌ی ایدئولوژیک نه تنها خلع سلاح بل‌که بسا فراتر از آن تسلیم به هژمونی طبقه‌ی بورژوا و برهم‌زدن صف مستقل طبقه‌ی کارگر در راستای نفیِ انقلاب و صد البته خیز بلند جهت مطالبه‌ی سهم خود از کیک قدرت است. چرا که مسائل کلان در تدوین استراتژی و تاکتیک و حتی مسائل امنیتیِ فی ما بین قابل رویت و اظهر من الشمس است.

در این راستا مذاکره با جمهوری اسلامی به‌مثابه‌ی بورژوازی غالب، «خط سرخ» مارکسیسم انقلابی‌ است. این خط سرخ با چون و چرا؛ این شرط و آن شرط، «گِلِه‌گی» از مرکز همکاری احزاب کردستان و مطالبه‌ی «همه با هم» مذاکره کنیم، «صورتی» نمی‌شود! میان «ما» و جمهوری اسلامی یک دریا خون است؛ دریایی که به مدت 40 سال با درد و رنج و شکنج، و خون تازه‌ی دی‌ماه 96 و آبان‌ماه 98 می‌خروشد و می‌غُرد و طومار نکبت‌بار سرمایه‌داری اسلامی را در هم می‌پیچد.

مبانی فکری به جای خود؛ به‌راستی! مگر می‌توان یک انقلابی را از عواطف‌اش جدا کرد؟! با سال‌های خون؛ 58 و 60 و 67 و 74 و 78 و 88 و 96 و 98 چه می‌کنند و چه می‌کنیم؟! و...

از این منظر بر راقم این سطور مشخص نیست که آیا قاسملو و شرفکندی و... و نماینده‌گان چهار حزب کردی، به‌وقت مذاکره با نماینده‌گان جهل و جنون و جنایت با آن‌ها سلام و علیک هم کرده‌اند؟! حال و احوال رهبران‌‍شان را هم پرسیده‌اند؟! با یک‌دیگر دست هم داده‌اند؟! خوش و بِش هم کرده‌اند؟!...

به‌راستی کدام منفعت و مصلحت و... چنین ذلت و خواری‌ای را توجیه می‌کند؟ چه‌گونه چشم بر اشک مادران و آهِ پدران کردستان و خوزستان و بلوچستان و...؛ همه‌ی ایران بسته‌اند؟! پاسخ «مادران خاوران» را چه‌گونه می‌دهند؟! به تاریخ چه می‌گویند وقتی با تازیانه‌ی کینه و نفرتِ «مدعی‌العموم» از مذاکره‌کننده‌گان خواهد ‌پرسید: پاسخ‌تان به هزاران انسان شرافت‌مند و آزاده‌ای که بر تخت شکنجه بسته شدند، در سلول‌های انفرادی جوانی‌شان به سَر رسید، تیرباران و بر دار شدند و... چیست؟!

باری! مذاکره یک «گزینه» نیست. برای «ما» هر نوع مذاکره‌ای؛ در هر شرایط و در هر سطح و با هر توجیه من‌جمله «توازن قوا»، فاقد هر‌گونه مشروعیت است. به تأکید اما تنها گفت‌و‌گوی ما با «آن‌ها» تبادل آتش است و بس!

«سیاست» در این مفهوم آبیاریِ لحظه به لحظه‌ی این باغِ پُر کینه‌ی انقلابی است؛ حتی به ذهن آوردن مذاکره با جمهوری اسلامی - چه برسد بر زبان آوردن‌اش- خیانت است!

در این‌جا اما خالی از فایده نیست اگر قرار کنگره‌ی دهم کومه‌له مبنی بر عدم شناسایی جریان مهتدی- ایلخانی‌زاده را با نام «کومه‌له»، «کومه‌له زحمتکشان» و... یادآوری کنیم.

  • استثمار طبقاتی؛ ستم ملی

گرچه «برنامه ویژه» در مورد مسایل روز بود اما مگر می‌توان بدون ارجاع به مبانی فکری به تبیین مسایل روز پرداخت؟! گویا می‌توان چنین کرد؛ چرا که رفیق عادل معتقد است: «مبانی فکری و ایده‌ئولوژیک موانع سر راه هم‌آهنگی و هم‌کاری میان احزاب کردستان ایران نیست...».

ما اما در مواجهه با این روی‌کرد آکادمیستی - شاید به‌تر باشد آن را روی‌کرد آکادمیستی- ژورنالیستی خواند- که عموزاده‌ی برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سیِ فارسی است وقتی از جانبِ نماینده‌‌ی بورژوای حزب دموکرات کردستان(حدک) که «ستم ملی» مبنای هویتی و از نان شب برای‌اش واجب‌تر است و نماینده‌ی خرده‌بورژوا(پوپولیستِ) حزب حیات آزاد کردستان(پژاک) که در 40 سال پیش؛ «خلق کورد» تثبیت شده است، با ارجحیتِ ستم ملی بر استثمار طبقاتی مواجه می‌شدیم با تأسی به آموزه‌های مارکسیسم انقلابی به تشریح اقتصاد سیاسیِ ستم ملی می‌پرداختیم و آن را وجهی از وجوهِ استثمار طبقاتی متناسب با نیاز مرحله‌ای و تاریخی بورژوازی غالب و صد البته مغلوب ارزیابی می‌کردیم و... نه این‌که با چسباندنِ انگشتِ سبابه و میانی به یک‌دیگر و با ساده‌سازی زائدالوصف دو گونه ستم؛ طبقاتی و ملی، جدا و منفک از یک‌دیگر اما «هم‌سو»(!) خلق کنیم و...

نه! «ویژه‌گیِ برجسته‌ی حزب ما» متناسب با سطر اول «مانیفست حزب کمونیست»؛ «تاریخ همه‌ی جوامع تا این زمان تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی بوده است» بر این پایه استوار است که تمام وجوهِ ستم؛ ملی، مذهبی، جنسیتی و... مُحاق در گفتمان مبارزه‌ی طبقاتی هستند و بس!

  • نقطه‌ی عزیمت نقد مارکسیستی

نقطه‌ی عزیمت نقد مارکسیستی «اقتصاد سیاسی» است. از این‌رو مارکسیست‌ها طبقات، اقشار اجتماعی و بالطبع نماینده‌گان سیاسی آن‌ها را ابتدا به ساکن از این منظر مورد انتقاد قرار می‌دهند. متأسفانه اما از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، مشخصاً پس از آن‌که «کمونیسم کارگری» از یک «گروه فشار» خارج شد و شکل و شمایل یک حزب را به خود گرفت، هیستریِ مذهب‌ستیزی آن‌ها کار را به آن‌جا رسانده است که مذهب نه ویژگیِ طبقاتیِ طبقات مشخص بل‌که «نقطه ضعف»ی قلمداد می‌شود که گویا می‌توان با «درایت» آن‌ها و «توصیه‌»ی ما بر طرف‌اش کرد و به بهشت بازگشت!

جالب است! گویا رابطه‌ای معین و «عِلی» میان مارکسیسم رقیق‌شده با مارکسیسم اخته‌شده‌ و هیستریِ مذهب‌ستیزی‌اش به‌مثابه‌ی یک شاخصه‌ی غلیظِ هویتی برقرار است. نقد رفیق عادل به «اشکالِ بزرگِ» پژاک در روی‌کردشان به مذهب، تمایل‌شان به «شیعه‌گری» و... از این منظر قابل تأمل و صد البته عدول از مبانی فکری مارکسیسم انقلابی است. «مذهب» اگر به باور مارکس «روح یک جهان بی‌روح است» بنابراین زُدایش این روح اهریمنی از جامعه جز با تاکید بر کاربست‌های آن در بازتولیدِ این «جهان بی‌روح» و ساقط کردن آن قابل تصور نیست که نیست، آب در هاون کوفتن است.

در خاتمه به تأکید بیفزاییم آن‌چه در بالا آمد نه تمامی آن‌چه رفیق عادل در مصاحبه‌اش مرتکب شده‌اند و مورد انتقاد است بل‌که صرفاً اشاره‌ای گذرا به «گُل‌درشت‌»ها بود و بس! که این مثنوی هفتاد مَن است.

برای عادل الیاسی به‌ترین‌ها را آرزو می‌کنم. سرت سلامت رفیق!

بیست‌و‌پنجِ مرداد‌ماهِ 1399      

August 16, 2020

نگاهی فشرده به شکست قطعنامه آمریکا و پی آمدهای آن

نگاهی فشرده به شکست قطعنامه آمریکا و پی آمدهای آن

ترامپ: در روزهای آینده، مکانیسم ماشه را فعال می کنم.

باین ترتیب با شکست آمریکا پیرامون لغوتحریم تسلیحاتی ایران، بحران ایران و آمریکا ( و از جمله بحران هسته ای) واردفازجدیدی شده است. پی آمدهای این واقعه مهم تیتروارعبارتند از:

۱- در اصل، پشت این زورآزمائی نبردبین یک جانبه گری (یکه تازی آمریکا برای باصطلاح بازگردادن قدرت هژمونیک و برتری آمریکا برجهان) قراردارد و بهمین دلیل هم به نمایش دوقطبی آمریکا و بقیه جهان تبدیل شد. انزوای آمریکا در این عرصه چنان بود که حتی نتوانست رای نزدیک ترین متحدتاریخی خود یعنی دولت انگلیس را هم همراه داشته باشد.

۲-دولت ترامپ پیشتر، مسیر خروج از شماری از نهادهای بین المللی را طی کرده بود. اما اکنون بطورآشکار و رسمی اعتبار خودسازمان ملل یعنی مهمترین نهادبین المللی جهان پس از جنگ دوم جهانی تاکنون توسط بزرگترین قدرت جهانی که خود نقش مهمی در تاسیس این نهادها داشته است مسقتیما موردتهاجم قرارگرفته است. باتوجه به مقرسازمان ملل در نیویورک و تامین بخش بزرگی از هزینه های آن توسط آمریکا،و شکستن حرمت امامزاده توسط متولی بحران اعتبار و کارکرد و قدرت تصمیم گیری سازمان ملل دو چندان می شود.۳- این واقعه در مقیاس کلان و جهانی گامی تازه در راستای تشدیدبحران نظم بین المللی پس از جنگ دوم و تشدید آن چه که می توان آن را «بحران انتقال»* از نظم کهنه به نظم نوین نامید، هست.

۴- تشدید این بحران در عین حال با نام و بحران ایران گره خورده و به آن وجه بین المللی بیشتری داده است. که این خود به شکل تؤامان حامل ریسک ها (و فشارها) و چه بسا برخی فرجه های تازه ای برای مانوررژیم ایران از یکسو و مردم ایران از سوی دیگراست.

۵- این بحران به داخل آمریکاهم کمانه کرده و شکاف بین دو رویکردیک جانبه گری و چندجانبه گری در داخل آمریکا و هم چنین ترامپیسم و هژمونی طلبی آمریکا با توسل به تهدید و رانت قدرت و تضعیف همکاری با متحدین آنسوی اتلانتیک و البته تشدیدقطب های جهانی و آن چه را که «جنگ سرد»جدید خوانده می شود بیشترکرده است.

۶- با توجه به این که نتیجه این رای گیری تا حدبسیارزیادی از قبل روشن بود، این که چگونه و با چه نیت و هدفی ترامپ و تیم او این چنین بی محابا انزوای آمریکا را آنهم در آستانه کمتر از سه ماه مانده به انتخابات آمریکا و با پی آمدهای منفی اش در داخل و خارج به نمایش گذاشتند و شکست بزرگی را در عرصه دپیلماسی بین المللی بدست خود رقم زدند، درک انگیزه های واقعی آن خود یک معمای پیچیده است. آیا جلب حمایت اسرائیل و لابی ها و جلب حمایت و بسیج پایگاه داخلی اش با تکیه به آن آنقدرمهم بود که تن به این ریسک بدهد؟ بخصوص که کلا دست آوردترامپ درعرصه جهانی دوراول ریاست جمهوری اش ناچیزبوده است. آیا نشان دادن اقتدارآمریکا به هرقیمتی، چشم و گوش او ومشاوره دهندگانش را بیش از اندازه کور و کرنکرده است؟. مقامات آمریکا پس از ماه ها گشت جهانی و رایزنی و دیپلماسی فعال، نهایتا دو گزینه را بطورهمزمان در برابرشورای امنیت سازمان ملل قرارداده بودند: یا به قطعنامه تمدید تحریم تسلیحاتی ، آنهم بدون زمان بندی مشخص، رأی می دهید یا آن که باید منتظربکارانداختن مکانیزم ماشه معکوس (اسنب بک) باشید. گرچه این جورتعیین تکلیف ذمخت برای دیگران قابل هضم نباشد، اما اکنون به رفتارجاری دولت آمریکا تبدیل شده است که طبق آ‌ن آمریکا به طورخودخوانده در قامت یک ژاندارم جهانی، که فاقداعتبارجهانی است عرض اندام می کند و حتی پیرامون سیاست های اقتصادی و مبادلاتی قدرت های دیگر هم امرو نهی می کند. نا گفته نماند گرچه سررسید تحریم تسلیحاتی نزدیک است اما صرفنظر از جنبه سیاسی و حیثیتی، می توانست در عمل تحریم فروش تسلیحات به ایران را به شیوه ا ی دیگر و از جمله خارج از کانال شورای امنیت سازمان ملل به پیش برد. کما این که دولت های فروش اسلحه را برای چندسال به ایران ممنوع کرده اند. و می توانستند با فشارهای اقتصادی و سیاسی و حتی سازش پشت پرده با چین و روسیه هم به طرق مختلف مانع از فروش حداقل ابزارهای سنگین بشوند. اما دولت ترامپ حتی حاضرنشد با قطعنامه ترویکا مبنی برتعیین یک زمان معین چندساله هم کناربیاید و گرچه تعدیلاتی جزئی در قطعنامه بلندبالای قبلی داد اما در اساس هرگونه راه میانه را بست مگرملحق شدن دیگران به خود را.

۷- در این میان پوتین با وقوف به ابعادبحران با زیرکی خاص سیاسی خود بلافاصله پیشنهادی اجلاسی مشترکی برای کنترل این بحران به گونه ای که از دوقطبی شدن بیش از اندازه آ‌ن جلوگیری کند ارائه کرد که شامل نشست اعضای دارای حق وتوی شورای امنیت و از جمله آمریکا به همراه آلمان و ایران بود. در واکنش به آن گرچه ترامپ آن را به طورمحتاطانه رد کرد و بررسی امکان آن را به پس از انتخابات موکول کرد، اما آینده نشان خواهد که این سازوکار در مواجه با بحران از کارآی لازم برخوردارخواهد بود یا نه.

۸- با این همه تحولات فوق به معنی بی اهمیت بودن یا بی تاثیربودن بکاراندازی اسنب بک نیست. چرا که تجربه برجام و خروج و تحریم های یک جانبه آمریکا نشان داد که منافع اقتصادجهانی چنان به هم گره خورده و نقش آمریکا در آن چنان برجسته است که عملا شرکت های بزرگ اقتصادی و دولت ها و حتی دولت چین و روسیه برای اجتناب از پی آمدهای اقتصادی و سیاسی آن، ناگزیر شدند در عمل و تاحدودزیادی به خطوط قرمز ترامپ تن بدهند و فریادهای نقض برجام رژیم ایران هم گوش شنوائی پیدانکرد. در این مورد هم تهدید آمریکا نسبت به بازگرداندن یک جانبه تحریم های بین المللی قطعنامه سازمان ملل به ایران و این که هر کشوری از آن تخطی کند از سوی آمریکا موردتنبیه و تحریم قرارخواهد گرفت، گرچه به شکل رسمی موردانتقاد هم باشد، اما در عمل همانطور که در مورد برجام شاهد بودیم تاثیرات خود در تشدیدفشارها بر ایران را خواهد داشت. بهمین دلیل، شکست سیاسی آمریکا در تصویب قطعنامه و تشدید منازعات سیاسی بین قطب های قدرت، الزاما و بهمان شدت معادل جنگ اقتصادی نخواهد بود، بخصوص درشرایطی که نوعی عدم تعین جهانی بدلیل شکاف های درونی آمریکا و تداوم ریاست جمهوری ترامپ و نیز بدرجاتی متاثر از دوره بحران انتقالی که در آن بسرمی بریم؛ با درنظرداشت همه این عوامل در توازن قوای کنونی، در مجموع دولت ایران هم قادر نخواهد بود که گریبان خود را از چنگ پی آمدهای اقتصادی و ویرانگرانه فشارهای جهانی و منطقه ای اجرائی کردن سیاست اسنپ بک نجات بدهد.

۹- اروپائی ها گرچه به خاطرحفظ جسد نیمه جان برجام و البته باج ندادن به سیاست یک جانبه گرائی دولت ترامپ که دامنه آن خود آن ها را نیز موردتهدیدقرارداده است، به قطعنامه آمریکا رای ممتنع دادند اما این درعمل به معنی تشدید فشارهای سیاسی و اقتصادی آن ها به ایران نیست.

۱۰- رژیم ایران که در بدترین شرایط بحران اقتصادی و حتی تنگناهای سیاسی در منطقه قرارگرفته است، سعی کرده و خواهد کرد که شکست آمریکا را پیروزی خود قلمداد کند. اما مسیرتحولات و بحران و چندبعدی آن چنان است که بعید است از این نمد کلاهی برای رژیم فراهم شود. چرا که سیاست «مهاررژیم ایران» به اشکال گوناگون و بدرجاتی سیاست مشترک همه قدرت هاست و حتی جناج بندی های داخلی آمریکا هم از آن مستثنانیست. بدیهی است که تبدیل شدن مقابله همه جانبه با رژیم ایران به سیاست کانونی یک ابرقدرت جهانی بدون پی آمدهای منفی برای مردم ایران و ویرانی اقتصادآن از یکسو و سوء استفاده حاکمیت از این فشارها و قطب بندی های جهانی و چه بسا دامن زدن به ماجراجوئی های جدید منطقه ای نخواهد بود.

۱۰- چنان که از هم اکنون با توجه به آن که دولت ترامپ همزمان با این بحران از باصطلاح گشایش و عادی سازی روابط اعراب ( فعلا امارات ) با اسرائیل و ادعای زدن کلنگ معامله قرن و شعارنخ نماشده نظم جدید خاورمیانه پرده برداری کرده است، که این خود به معنای نزدیک شدن اسرائیل به مرزهای ایران است. بطوری که از هم اکنون خط و نشان کشیدن و تهدید امارات را در پیش گرفته است*

۱۱- تشدید مولفه های جهانی و منطقه ای بحران، گرچه نمی تواند در هدف اصلی جنبش ضداستبدادی و عدالت خواهانه مردم ایران، که آماج گرفتن دولت خودی به عنوان سرمنشا اصلی نکبت ها و فلاکت تغییری ایجادکند؛ اما پیچیده شدن شرایط، هوشیاری بیشتری را برای خنثی کردن پی آمدهای منفی این تحولات بر آرایش و سراسری کردن صفوف مبارزاتی می طلبد.

تقی روزبه  ۱۶ اگوست ۲۰۲۰

*- نگاه کنید: به مقاله پاندمی کرونا، بحران انتقال و صورت بندی آن! 

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/05/blog-post_6.html…

*- سرلشکر باقری:‌ رویکرد ایران نسبت به امارات تغییر خواهد کرد / امنیت ملی ایران دچار خدشه شود تحمل نمی‌کنیم. رئیس ستاد کل نیروهای مسلح گفت: چنانچه اتفاقی در منطقه خلیج‌فارس بیفتد و امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران دچار خدشه هرچند اندک شود ما آن را از چشم کشور امارات متحده عربی می‌بینیم و تحمل نخواهیم کرد.

https://www.entekhab.ir/fa/news/568760/

 

نقطه عطف

نقطه عطف

 

شکست فاحش دولت ایالات متحده آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل در جریان رأی گیری برای ادامه تحریم تسلیحاتی علیه جمهوری اسلامی ایران نقطه عطفی است که معادله قدرت درجهان را وارد مرحله نوینی کرده است که مُهرخود را خواه ناخواه  بربسیاری از تحولات آینده خواهد کوبید. "تنها ابرقدرت موجود" فقط توانست رأی دولتچه  دومنیکن را از آن خود کند. بجز چین و روسیه ، یازده عضو دیگر شورا  که اکثرأ بند نافشان به همان "تنها ابرقدرت موجود" وصل بوده است به قطعنامه پیشنهادی بسیار تعدیل شده آمریکا پشت می کنند و او را  در صحنه سیاست بین الملل تنها و ایزوله بر جا می گذارند. از آغاز تشکیل سازمان ملل متحد در 24 اکتبر 1945 تا کنون هیچکدام از قطعنامه های  پیشنهادی آمریکا با چنین فضاحتی رد نشده بود. هرگزایالات متحده چنین منزوی  و تنها نشده بود که اکنون شده است. 

 

می گویم نقطه عطف ! من در حیات سیاسیم همواره تلاش کرده ام که معنی حرفهایم را بفهمم. کلمات بیان مفاهیم بی ارزشی نیستند که بی هیچ مسئولیتی آنها را در فضای سیاسی رها کرد و خود به نظاره نشست. آن فرد و جریانی که چنین می کند تنها به پای خود شلیک می کند و لاغیر. نقطه عطف به نقطه ای گفته می شود که پدیده های مادی پس از طی یک مجموعه بهم پیوسته از تغییرات کمی دچار یک تغییر کیفی می گردند. در آن نقطه این پدیده مادی دیگر آنی نخواهد ماند که بود.

 

رأی گیری اخیر در شورای امنیت  نماد مادی  بلوغ  روندی بود که پیش از این با خروج  ایالات متحده از برجام کلید خورده بود. درعرف بین المللی  برای اولین بار بود که یک قدرت جهانی امضای خود زیر یک توافقنامه بین المللی که خود بانی آن بوده را  به هیچ می شمارد و با اینکار به اعتبار قول و امضای  خود ضربه ای جبران ناپذیر  می زند. از آن نقطه به بعد  دیگر کدام دولتی درجهان می توانست به قول و قرارهای مکتوب تنها ابر قدرت موجود اعتماد کند ؟  بیرون رفتن از پیمان کیوتو  نیز یکی دیگر از این بدعهدی های آشکار بود. بخشیدن !  بلندیهای جولان و بخشهایی از کرانه باختری رود اردن به اسرائیل نیز هم !

 

اما اینها هیچکدام بیان رسیدن تحولات جهانی به آن نقطه عطفی که اشاره کردم نیست. آن تحول کیفی در جای دیگری صورت پذیرفته که رأی گیری اخیر تنها بروز خارجی آن است. سالها پیش از این بدنبال شعبده بازی یازده سپتامبر 2001 در چهارچوب نظریه جنگ چهارم  به دو استراتژی کلان اشاره کرده بودم. "استراتژی جهان تک قطبی" و  "استراتژی جهان چند قطبی"  که بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی در دهه نود میلادی شکل گرفته بودند.

 

فاتحان جنگ اول سه قدرت آمریکا، بریتانیا و فرانسه بودند. همینها  فاتحان جنگ جهانی دوم نیز هستند  با این تفاوت که قدرت چهارمی چون اتحاد جماهیر شوروی  نیز بر اینها افزوده می شود. فاتح جنگ سوم موسوم به جنگ سرد اما یک قدرت بیشتر نیست و آن ایالات متحده آمریکاست. بدیهی است که تنها پیروز جنگ سرد رهبری کل جهان را حق خود می داند و چنین نیز برنامه می چیند.

 

پایان هزاره دوم می بایست آغاز یک دوران نوین در عرصه جهانی بشود. این دوران جدید پایان "عصرامپریالیسم" طراز قدیم  و آغاز تثبیت جهانی نظمی بسیار پیچیده تر از آن یعنی "عصر گلوبالیزم" می باشد.  تئوریسینهای نظم نوین یکی پس از دیگری به میدان می آیند. "فرانسیس فوکویاما" سخن از پایان تاریخ ! و پیروزی قطعی نظام سرمایه داری  لیبرال می راند و آن دیگری "ساموئل هنتینگتون" جنگ را به عرصه "نبرد تمدنها" می کشاند. الیت سیاسی در آمریکا خود را  برای  یک جهان تک قطبی آماده می کند.

 

دریک سند طبقه بندی شده که تحت عنوان defense policy planning  به معنی "طراحی سياست دفاعی" دردسامبر 1991 یعنی پس ازفروپاشی اتحاد شوروی به نخبگان هيئت حاکمه آمريکا ارائه می شود بصراحت استراتژی "جهان تک قطبی" و نقش و جايگاه ايالات متحده  به مثابه تنها ابرقدرت و شيوه های تحقق اين استراتژی و ابزار آن يعنی اتکاء بی حد و مرز به  "قدرت منکوب کننده" overwhelming power  ، به تصوير کشيده شده است. در مقدمه این سند که چند ماه بعد بخشی از آن در 8 مارس 1992 در روزنامه "نيويورک تايمز" منتشر می شود آمده است :

 

"هدف اول عبارت است از پيشگيری  از ظهور يک رقيب جديد  که  قادر به ايجاد  تهديدی از نوع  تهديد قبلی شوروی  درهر نقطه از جهان باشد."

 

نویسندگان این سند دو تن از پلیدترین جنایتکاران "جناح بازها" یعنی "پاول ولفوويتز" و "ريچارد پرل" و امضا کننگان آن مهره های پیشانی سفیدی همچون "لوييس لبی" ، "اِريک اِدلمان" و"زالمای خليلزاد" می باشند. بدنبال انتشار بخش هايی از اين سند در نيويورک تايمز البته مخالفت هایی عليه طرح  مذکور از جمله در ميان "جناح  کبوترها" و نمايندگان دمکرات کنگره شکل می گيرد. اين طرح با  ورود بيل کلينتون به کاخ سفيد  در انتخابات همان سال ظاهرا  به فراموشی  سپرده  می شود. "ديک چينی" اندکی پيش از ترک پنتاگون يعنی در ژانويه 1993، تلاش می کند  که روايت ملايمتری از طرح مزبور تحت عنوان "استراتژی دفاعی برای دهه 1990" را ارائه کند، با اينحال اين روايت نيز با مخالفت دولت کلينتون که  متد  ديگری  را درهمين  زمينه  دنبال می کرد  روبرو می شود.

 

در سال 1998 ، سند  ديگری در ميان "اليت سياسی" هيئت حاکمه ايالات متحده منتشر می شود  که علاوه بر امضاهای "ريچارد پرل" و "داگلاس هيت" ، مزين به امضای نخست وزيرفعلی رژيم نژاد پرست اسرائيل يعنی "بنيامين  نتانياهو" نيز می باشد !  دراين سند صراحتا به ضرورت "فتح بغداد" که گشاينده  راه برای "فتح تهران  و دمشق" است اشاره شده است. مخالفت دولت کلينتون، فشار"جناح بازها " و لابی اسرائيل روی شخص وی را  وارد مرحله  تازه ای می کند تا آنجا که  تلاش برای حذف دولت متمرد، ابعاد  سياسی  را  درنورديده  و با بکارگيری کثيفترين شيوه ها به صحنه قضايی هم  کشانده  میشود ! در نهایت کلان استراتژی "جهان تک قطبی" با تصمیم قضایی مبنی بر پیروزی  جرج دبلیو بوش در آخرین روزهای پایانی هزاره  دوم  وارد مرحله عملی می گردد.

 

درمقابل این استراتژی درهمین دهه نود استراتژی دیگری شکل می گیرد بنام "کلان استراتژی جهان چند قطبی". این استراتژی که عمدتأ از سوی قدرتهایی همچون چین ، ژاپن ، اتحادیه اروپا و بعدها هند و روسیه حمایت می شوند خواهان یک جهان چند قطبی و تقسیم قدرت در رهبری جهان می باشد. بدنبال فروپاشی اتحاد شوروی قدرتهای اقتصادی اروپا  که برخلاف دوران جنگ سرد دیگر به قدرت نظامی ایالات متحده  نیازی ندارند خواهان سهمی از کیک قدرت می شوند. بعدها روسیه درهم شکسته و مضمحل دستپخت مشترک گورباچف ـ یلسین  دوباره  با ولادیمیر پوتین وارد عرصه رقابتهای جهانی میگردد و چین عروج پیروزمند خود به سوی قله رهبری جهانی را  آغاز می کند. هفده سال پیش در چهارچوب نظریه جنگ چهارم  به چین به مثابه هدف اصلی این جنگ و ابرقدرت بی تردید آینده اشاره کرده بودم.    

 

در دو دهه گذشته جای جای جهان شاهد تقابل این دو استراتژی کلان بوده است. از یوگوسلاوی تا عراق و افغانستان و فلسطین و از سوریه غرقه در خون تا لیبی و لبنان و یمن و سراسر خاورمیانه بزرگ تا کوبا و ونزوئلا تا همین ایران تحت حاکمیت رژیم تازیانه و دار ، در همه جا حامیان و کارگزاران  "جهان تک قطبی" بدنبال ایجاد جنگ و خونریزی  بوده اند. رأی گیری اخیر شورای امنیت علیه ادامه تحریم تسلیحاتی رژیم جمهوری اسلامی آخرین میخ بر تابوت "استراتژی جهان تک قطبی" بود. نقطه پایان روندی بود که با تکروی ایالات متحده در تهاجم جنایتکارانه نظامی به عراق کلید خورده بود و با  تسلیم زبونانه در مقابل مشتی مرتجع ضد بشر در افغانستان و نشستن سر یک میز با طالبانی که "جنگ علیه ترور" اساسأ با تهاجم نظامی به آنها آغاز شده بود به بلوغ رسیده بود. "تنها ابرقدرت موجود" حتی دولت دست ساز خود در افغانستان را هم لایق شراکت در توافق با طالبان ندانست و خود به تنهایی پای میز مذاکره  با "تروریستها" رفت.

 

از این نقطه به بعد دیگر امکان رهبری یگانه ایالات متحده آمریکا بر جهان چه در ذهن و چه در عین منتفی است. از این نقطه به بعد"تنها ابرقدرت موجود" مجبوراست که برای حل و فصل معضلات جهانی قدرتهای مدعی دیگر را نیز به رسمیت بشناسد. بدیهی است که دراین مقطع  نه "جناح بازها"  و نه حتی "جناح کبوترها" یعنی همان باندهای مافیایی گرداننده جهان کنونی تن به چنین تعادلی نخواهند داد. بنابراین تا برقرار شدن یک تعادل نوین درعرصه جهانی ، ما با یک دورجدید از هرج  و مرج  و بی نظمی درجای جای جهان کنونی مواجه خواهیم بود. قدرتهای منطقه ای تلاش خواهند کرد که از خلاء حضور نظامی ـ امنیتی "تنها ابرقدرت موجود" استفاده کرده  و در معادلات منطقه ای مداخله کنند. حضورفعال دولت اقتدارگرای ترکیه در درگیریهای  لیبی و دریای مدیترانه نمونه بارز چنین تلاشی می باشد.

 

اما تا آنجا که به رژیم جمهوری اسلامی برمیگردد از این نشست شورای امنیت هیچ آبی برای او گرم نخواهد شد. تنها فایده ای که نصیبش خواهد شد البته استفاده تبلیغاتی است. نشست شورای امنیت اگرچه شکست بارز ایالات متحده بود اما به هیچ وجه پیروزی رژیم جمهوری اسلامی نخواهد بود چرا که ایران اسلامی اصلأ هماورد آمریکا  نبوده  و نیست. استراتژی  تهاجمی او درمنطقه خصلت دفاعی دارد. سیاست پرهزینه "عمق استراتژیک" درکشورهای منطقه با هدف دفاع از کیان نظام درچارچوب مرزهای خودی  و در واکنش  به "طرح خاورمیانه بزرگ" طراحی شده است  و نه الزامأ در ضدیت با آمریکا  و اسرائیل !

 

سالها پیش از این در بحث "تضمین امنیتی" تأکید کرده بودم که رژیم جمهوری اسلامی اکیدأ بدنبال گرفتن یک تضمین امنیتی  از آمریکاست. اگر ایالات متحده حاضر به دادن آن تضمین امنیتی می بود که نبود وهنوزهم نیست ، سازش جمهوری اسلامی  با آمریکا درهمه زمینه ها همواره  امکانپذیر بوده  و هست. بدنبال حمله آمریکا به عراق یک تقاضای جامع  شامل  حل قطعی تمامی موارد مورد اختلاف از سوی رژیم تسلیم دولت وقت آمریکا شده بود. این عالیجناب خاکستری "دیک چینی" معاون بوش و تصمیم گیرنده اصلی درکاخ سفید بود که پیشنهاد رژیم را پاره کرده و گفته بود ما با "تروریستها" مذاکره نخواهیم کرد.

 

هر کجا که ایالات متحده حاضر به گفتگو بوده باشد رژیم مرتجع اسلامی حاضر به هر گونه نرمش قهرمانانه ای !  بوده است ، درجریان مذاکرات برجام هم همینگونه بود و در آینده نیز جز این نخواهد بود. اما همانگونه که بارها گفته ام دولت ایالات متحده نه می خواهد و نه می تواند به رژیم حاکم بر ایران تضمین امنیتی بدهد. پذیرش این رژیم نامتعارف در ایران و تثبیت آن هیچ معنایی جز شکست قطعی "طرح خاورمیانه بزرگ" ندارد چرا که تغییر رژیم در ایران به شرط حاکمیت لیبرال دمکراسی شرط  محوری موفقیت طرح مذکور می باشد. هر دولتی که در ایالات متحده  بر سر کار بیاید هیچ راهی به غیر از اینرا  دنبال نخواهد کرد. درغیاب یک "آلترناتیو مطلوب" هدایت "رژیم نامطلوب" به سمت فروپاشی راهکار کنونی در رابطه با معضل ایران است. برای این دوران باید خود را آماده کرد.

 

 

بیژن نیابتی ، 26 مرداد 1399   

 

 

 

جامعه طرح روحانی را پذیرفته است؟

جامعه طرح روحانی را پذیرفته است؟

"دو میلیون نفر بمیرند تا سی میلیون به خیابان نریزند"

 از روز یک‌شنبه ۱۹ مردادماه از هفده زندانی بند ۸ زندان اوین، دوازده تن به ویروس کرونا مبتلا شده‌اند. اسماعلی عبدی، جعفر عظیم زاده ، امیرسالار داوودی، مجید آذری، محسن قنبری و محمدعلی مصیب‌زاده از جمله این زندانیان هستند.

بنا به گزارش سازمان عفو بین‌الملل، مقام‌های قضایی در باره شرایط خطرناک و غیرانسانی زندانیان از هنگام شیوع کرونا، پنهان کاری کرده اند. این در حالی است که اصغر جهانگیر رییس سازمان زندان‌ها، فروردین امسال در خصوص حفظ سلامت زندانیان مدعی شد که "ایران باید به‌عنوان مبتکر حمایت از حقوق زندانیان در دنیا شناخته شود"!

در پی ابتلای زندانیان،  روز دوشنبه ۲۰ مرداد، ۲۷ تن از زندانیان سیاسی بند 8 اوین تحصن کرده اند.

مدتی پیش زندانیان شهر سقز در اعتراض به شیوع ویروس کرونا و نبود امکانات مقابله با آن، شورش کردند. متعاقبا شورش زندانیان اهواز و اعتراضات دیگر زندانیان در شهرهای مختلف ایران جریان داشته است.

محمد رضا محبوب فر عضو ستاد مبارزه با کرونا، در مصاحبه با روزنامه جهان صنعت 19 مرداد  گفت آمار وزارت بهداشت در مورد تعداد مبتلایان و مرگ و میر ناشی از ویروس کرونا یک بیستم آمار حقیقی است. به این اعتبار میزان فوتی های کرونا درجهت برنامه و نقشه ی روحانی جنایتکار پیش می رود. یعنی، "دو میلیون نفر بمیرند تا سی میلیون به خیابان نریزند". همین طور پیش برود، دو میلیون نفر به تدریج می میرند، اما آیا این جنایت علیه بشریت می تواند جمهوری اسلامی را نجات دهد؟ رژیمی که میخواهد از پیش فروش نفت به مردم، بودجه اش تامین کند، آیا امکان فرار از  شورش گرسنگان را دارد؟ جواب این سوالات منفی است.  سی میلیون نفر به خیابان خواهند آمد. چون راه دیگری باقی نمانده است.

خانواده های محرومان و بی نوایان دیگر توان گرسنگی کشیدن را ندارند. زندانیان در زندان در خطر مرگ هستند، فروش اعضای بدن، تن فروشی، اعتیاد، گورخوابی و...، نهایت فلاکت و تباهی جامعه است. . میخواهند اقتصاد سرمایه داری را با گذشتن از روی نعش مردم نجات دهند. اقتصادی که بیش از چهار دهه است از خون و رنج و فقر و گرسنگی جامعه ارتزاق می کند.

هفتاد میلیون انسان زیر خط فقر و در معرض خطر مرگ از بیماری نمیتواند تا پایان نامعلوم اپیدمی کرونا صبر کند. اعتصابات کارگری، اعتراضات اجتماعی و خیزش عمومی علیه فقر و گرسنگی و گرانی و بی مسکنی و بی دارویی، جامعه را به لرزه در آورده و می آورد. مصادره ی انبارها، اعتصابات عمومی و شورش بینوایان در راه است

عبور از بحران اجتماعی و فلاکت اقتصادی ایران در دستان  طبقه کارگر و مردم زحمتکش قرار دارد. رهایی از نکبت نظام سرمایه داری و مصیبت هایش در پیام اعتصابات کارگران نفت و گاز و پتروشیمی ها و هفت تپه و قیام زحمتکشان بیروت شنیده می شود. 

دنیای پس از این بحران  در جهان اگر قراراست ساختار اقتصاد تغییر کند، باید ساختار سیاسی و قدرت و حاکمیت تغییر کند و جای بالایی ها و پایینی ها عوض شود .

طبقه کارگر و کمونیسم اش باید خود را برای کسب قدرت آماده کند. سوسیالیسم بعنوان آلترناتیو این نظام باید شفاف تر، قابل حصول و دسترس در معرض انتخاب جامعه قرار گیرد.

طیفی ازکارگران کمونیست وسوسیالیست و ازادیخواهان و برابری طلبان؛ با این تصمیم و آمادگی سراغ جامعه می روند. لشکری از سوسیالیست هایی که حزب می سازند، اعتصابات سراسری و عمومی و مصادرهای انقلابی  سازمان می دهند و قیام و انقلاب را در دستور قرار می دهند.

این تنها راه نجات جامعه از فقر و گرسنگی و فلاکت و از بیماری و مرگ و میر و تباهی است. این تنها راه نجات زندانیان از خطر مرگ بر اثر کرونا ، شکستن درب زندان ها و آزادی همه ی زندانیان از اسارت دشمنان مردم است.

- 22 مرداد 99 (12 اوت 2020)

از هفت تپه تا موج وسیع اعتصابات کارگری


از هفت تپه تا موج وسیع اعتصابات کارگری

اعتصابات کارگران هفت تپه وارد شصتمین روز خود شد. اکنون دوماه است که پنج هزار کارگر هفت تپه همراه با خانواده های خود در مقابل کارفرما و دولت و مجلس و دستگاه سرکوب، در دفاع از ابتدایی ترین حقوق خود متحد ایستاده اند. در این مدت صدها نشست در میان حکام، مجلس، بیت رهبری، قوه قضائیه، دولت، مراکز پلیسی و اطلاعاتی و دستگاه های تبلیغاتی آنها، خانه کارگر و سران و نمایندگان جمهوری اسلامی در شوش و خوزستان صورت گرفته است تا بتوانند به این همبستگی و اتحاد پایان دهند و هفت تپه ای ها را به زانو درآورند. هفت تپه در این جدال پیروزمند و سربلند بیروان آمد! هفت تپه و اتحاد کارگران آن امروز سنگری مهم در مبارزه طبقه کارگر در ایران و بخش محروم جامعه در دفاع از حق زندگی و عدالتخواهی، علیه استثمار و بردگی در مقابل یک حاکمیت هار بورژوایی و تا دندان مسلح است. ایستادگی قهرمانانه کارگران هفت تپه در این سنگر، قرب و احترام والایی در میان دهها میلیون کارگر و میلیونها انسان شرافتمند آن جامعه نسبت به خود کسب کرده است. داستان مبارزات کارگران هفت تپه در این چند سال، داستان استقامت و هوشیاری آنها، داستان توطئه های کارفرما و ارگانها و مقامات دولتی و هوشیاری کارگران هفت تپه و خنثی کردن آنها، امروز به عنوان افتخارات کل طبقه کارگر ایران در قلب طبقه کارگر و بخش محروم جامعه حک شده است. جایگاه کارگران هفت تپه در جنبش کارگری ایران، اعتبار و اتوریته رهبران و سخنگوان آنها در جامعه ایران، بر کسی پوشیده نیست. در جامعه ای که دهها هزار انسان حق طلب اعدام شده اند، چند میلیون انسان طعم تلخ شکنجه و زندان و شلاق حاکمین را تجربه کرده اند، اعتراضات و اعتصاباتی که به خون کشیده شده اند، ایستادگی کارگر هفت تپه و حفظ اتحاد و همبستگی آنها به عنوان گردانی از یک طبقه، دفاع آنها از رهبران و سخنگویان خود، جایگاه اتحاد کارگری و اهمیت و ارزش آن و تقدس نفس این اتحاد را، به خودآگاهی بخش مهمی از کارگران در ایران تبدیل کرده است.

در ادامه اعتصاب و اعتراضات کارگران هفت تپه، اکنون نزدیک به دو هفته است، دامنه اعتراضات کارگری از شوش و هفت تپه عبور کرده است و زنجیره ای از اعتصابات کارگری جامعه ایران را فرا گرفته است. اعتصابات بر حق این مدت دهها هزار کارگر صنایع نفت و گاز و پتروشیمی ها دوره ای جدید از مبارزات کارگری را رقم زده است. اکنون از شوش و هفت تپه از کارگران هپکو در اراک تا آبادان، اهواز، ماهشهر، اصفهان، قشم، دشت آزادگان، کنگان، لامرد، مهر، جفیر، تا برق سبلان و شرکت نصب نیرو در اردبیل و... را اعتصابات بر حق کارگری فرا گرفته است. خواست و مطالبات همه کارگران تقریبا یکی است. پرداخت حقوق معوقه، افزایش دستمزد، بهبود شرایط کار، لغو قراردادهای سفید امضا، کوتاه کردن دست پیمانکاران، امنیت شغلی، لغو خصوصی سازی و لگام زدن بر توحش بازار آزاد و مسئولیت پذیری دولت در قبال کارگران و در یک کلام تامین حداقل های یک زندگی شرافتمندانه، مطالبه فوری اعتصابات کارگری است.

فرا رفتن دامنه اعتراضات کارگری این دوره از هفت تپه، هپکو، آذر آب و معادن کرمان به بخش های مهمتر صنعتی ایران، به نفت، گاز، پتروشیمی ها و برق، بیان دوره ای جدید از جدال طبقه کارگر در ایران علیه تعرض افسار گسیخته بورژوازی و حکومتش به معیشت طبقه کارگر و کل مردم محروم جامعه است. مستقل از نتیجه نهایی این اعتصابات، سطح و دامنه اعتراضات کارگری این دوره، بیان دوره ای جدید از جدال طبقه کارگر با جمهوری اسلامی است. دوره ای که در تاریخ چهل ساله حاکمیت جمهوری اسلامی نمونه نداشته است، دوره ای که شروع پایان اعتراضات و اعترصابات پراکنده کارگری در ایران است. این اعتصابات در امتداد اعتراضات مختلف کارگری و از جمله اعتصابات و قهرمانی کارگران هفت تپه، خطر عروج همه جانبه و متحد طبقه کارگر در مقابل بورژوازی ایران و حکومتش را به نمایش میگذارد و صفحه ای جدید از مبارزات کارگری را باز میکند. اعتصابات هفت تپه و فولاد اهواز، هپکو، آذر آب، کارگران معادن کرمان و...، فداکاری ها، همبستگی ها و حمایتها از این اعتراضات، اگر جامعه ایران را متوجه اهمیت و جایگاه این مبارزات کرد و اگر امید و خوشبینی وسیعی را به قدرت طبقه کارگر متحد ایجاد کرد و به این صف اعتماد به نفس و اتکا به خود بخشید، پیوستن کارگران نفت و گاز و پتروشیمی ها به صورت هماهنگ به این اعتراضات، بار دیگر جامعه را متوجه قدرت بی نظیر طبقه کارگر و جایگاه پرولتاریای صنعتی ایران خواهد کرد. همین حقیقت مستقل از نتیجه این اعتراضات و سرانجام آن، تلنگری جدی به افسار گسیختگی سرمایه داران و دولت و حاکمیت آنها خواهد زد و اهمیت و جایگاه مهم طبقه کارگر در سیر تحولات آتی را برجسته خواهد کرد.

بی تردید جامعه ایران و طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه در دوره ای سخت و حساس قرار دارند. تحریمهای اقتصادی امریکا و شرکایش، تهدید های نظامی ترامپ و متحدینش و تبلیغات جنگی و عربده کشی های سران آمریکا و ایران و شرکای بزرگ و کوچک آنها، پدیده های بسیار مخرب و موانع و سدهای بزرگی در مقابل طبقه کارگر ایران و جنبش عدالتخواهانه این طبقه، در مقابل اعتراضات آزادیخواهانه در جامعه ایران است. اضافه شدن پدیده کرونا و ترس از مرگ و بی امکاناتی مردم محروم و بی مسئولیتی جمهوری اسلامی در مقابل جان و زندگی طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه، سپر و مانع جدی دیگر در مقابل این طبقه و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گذاشته است. عوارض و عواقب این مشکلات در شکل ناامنی، فضای جنگی، گرانی افسار گسیخته، فقر و بیکاری، لطمات باور نکردنی به دهها میلیون خانواده کارگری و بخش محروم جامعه زده است. این موانع و مشکلات مستقل از اهداف دولت ترامپ و متحدین او، مستقل از اهداف جمهوری اسلامی در این جدالها، بیشترین لطمات را به طبقه کارگر ایران و محرومان جامعه زده است. اینها ترسناکترین سلاح جنگی علیه زندگی و هستی این طبقه و علیه اتحاد کارگران و مردم آزادیخواه ایران است. جمهوری اسلامی با علم به این حقایق، تلاش اگاهانه ای را به خرج داده است که نه تنها با اتکا به گرانی، بیکاری و فقر مطلق و گرسنگی دادن به طبقه کارگر و مردم محروم، آنها را به زانو در آورد که با توجیه این شرایط فلاکتبار و با تبلیغات وسیع و همه جانبه، مردم را به قناعت و طبیعی جلوه دادن این شرایط و بعلاوه وقت خریدن برای خود استفاده کند. پروژه برجام در گذشته و تلاشهای اکنون آنها در حفظ آن، رابطه با چین و بستن قراردادهای وسیع و سنگین اقتصادی و قول بازسازی زیرساختهای اقتصای و امید دادن به رشد سرمایه، مستقل از درجه واقعی بودن و نبودن آن، همزمان قرار است عمری برای آنها بخرد و جامعه را ساکت نگهدارد.

اما و مستقل از اینکه حتی اگر توافق آنها با چین به جایی برسد، حتی اگر خط جاده ابریشم و پروژه های اقتصادی چین عملی شود، حتی اگر معاملات بورژوازی ایران با چین به سرانجام برسد و یا اینکه اروپا و غرب در جنگ اقتصادی خود با چین قدمی به جلو بردارند و برجام را نگهدارند، واقعیت این است که نجات جامعه بورژوایی ایران و حاکمیت جمهوری اسلامی با مخاطرات جدی روبرو است. ناتوانی جمهوری اسلامی در جواب به بحران اقتصادی، جواب ندادن این معاملات با چین یا اروپا و حتی اگر به جایی برسند و بدون مانع اجرا شوند، در کوتاه مدت هیچ معضلی در این جامعه قابل حل نیست. نه گرانی افسار گسیخته و تورم بالا و نه بیکاری و ورشکستگی روزانه مراکز تولیدی قابل علاج است و از همه مهمتر نه جواب به حق طلبی طبقه کارگر ایران و مردم معترض و آزادیخواه قابل وصول است و نه موج اعتراضات این دوره خصوصا اعتراضات کارگری قابل خاموش کردن و تسلیم شدن است.

اما و مستقل از سناریوهایی که دولت روحانی و بیت خامنه ای و کل حاکمیت برای خود میچیند و به آن امید بسته اند، طغیان پایین جامعه و سرایت آن به مراکز تولیدی و خدماتی، و امروز سرایت آن به مراکز اصلی صنعتی در اشکال اعتصابات کارگری، خواب بالایی ها و کل بورژوازی ایران و نمایندگان مختلف آن نه تنها در حاکمیت که بعلاوه در اپوزیسیون را ربوده است. بی تردید این اعتصابات تحولی جدی در فضای سیاسی جامعه ایران و در جنبش کارگری محسوب خواهد شد. اگر اعتصابات دو ساله اخیر در مراکز کارگری و خصوصا اعتصابات کارگران در فولاد، هپکو، آذر آب و معادن و بعلاوه اعتصابات پرشور و متحد کارگران هفت تپه، همراه با اعتراضات وسیع توده های زحمتکش در دیماه ٩٦ و آبان ٩٨، کل فضای جامعه را دستخوش تحولی کرد، اگر جامعه متوجه قدرت کارگران این مراکز و همبستگی آنها و عدالتخواهی این طبقه شد و به آن دل بست، اگر حمایتهای فراوان هم از داخل ایران و هم در سطح بین المللی از این اعتصابات شد، به میدان آمدن هماهنگ کارگران نفت و گاز، پتروشیمی ها و برق و همزمان ادامه اعتصابات در هفت تپه و هپکو، فضای اعتراضی جامعه را بیش از پیش به نفع عدالتخواهی کارگری خواهد چرخاند. این حقیقت باز هم زمینه را برای پا پیش گذاشتن فعالین و رهبران کمونیست طبقه کارگر بعنوان پرچمدار یک جنبش عظیم ضد کاپیتالیستی و یک عدالتخواهی سوسیالیستی را فراهم میکند. این اوضاع قطعا فرصتی طلایی را برای اتحاد هر چه بیشتر بخشهای مختلف طبقه کارگر حول مطالبات مشترک را فراهم می آورد و زمینه عینی و واقعی برای اتحاد آنها بسیار بیش از گذشته فراهم است.

بی هیچ تردیدی و علیرغم فضای جنگی منطقه و دمیدن جمهوری اسلامی بر پروپاگاند جنگی با اتکا به تهدیدات و قلدری ترامپ و همپالگی هایش، علیرغم فشار کمر شکن تحریم و اضافه شدن پدیده کرونا به این اوضاع، سیر تحولات این دوره جامعه ایران را جدال طبقه کارگر با سرمایه داران و حاکمین تعیین خواهد کرد و مهر این طبقه را خواهد خورد. تمام ماجرا این است که کمونیستها و رهبران واقعی و اگاه طبقه کارگر چقدر بتوانند امید و امیال و افق خود را در دل این جدال به افق و آرمان طیف وسیعتری از کارگران تبدیل کنند، موقعیت خود را بهبود بخشند و خود به چسب و لولای اتحاد در این طبقه تبدیل شوند. آیا میتوان با اتکا به شبکه ای از کارگران کمونیست و با اتوریته و روشنبین طبقه کارگر، مبارزات این دوره را یک کاسه کرد و صفی متحد از این طبقه را در دل این اعتراضات به هم متصل و متحد کرد؟ آیا میتوان صف پراکنده اعتراضات کارگری که تا کنون در جریان بوده است را در این دوره و در دل اعتراضات بزرگ و مهم این دوره متحد کرد و با قدرت متحد خود دولت روحانی و کل هیئت حاکمه و بورژوازی ایران را وادار به عقب نشینی کرد؟ آیا میتوان با اتکا به صف یکپارچه خود، حداقل بخشی از مطالبات این دوره را تامین و موقعیت این طبقه در جدال با بورژوازی را بهبود و برای نبردهای آتی آماده شد؟ آیا میتوان در همه مراکز مهم صنعتی و حداقل در مراکزی که امروز پا پیش گذاشته و حاکمیت را به مصاف طلبیده اند، این اعتراضات را متکی به مجامع عمومی کارگری کرد و نطفه های اولیه سازمانهای توده ای طبقه کارگر را ایجاد کرد؟ آیا در دل این اعتراضات طیفی از رهبران صالح و آگاه این طبقه، از سخنگویان و مدافعان سرسخت این طبقه عروج خواهند کرد و صف طبقاتی خود را در این جدال هدایت خواهند کرد؟ آیا فعالین کمونیست این طبقه در دل این جدال در قامت سخنگو و رهبر عملی نه تنها این اعتراضات بلکه و بعلاوه به عنوان رهبران سیاسی جامعه میداندار خواهند شد؟ تجربه بزرگ و مهم کارگران هفت تپه به همه این سوالات جواب مثبت داده است. آنها در دو سال گذشته دستاوردهای بزرگی کسب کردند. ایستادگی و حق طلبی آنها، مقابله با کارفرما و گستاخی او، مقابله با روسای جمهوری اسلامی و ارگانهای سرکوب آنها و پروژه های سرکوبگرانه مشترک آنها با اسد بیگی علیه کارگران، تهدید و اخراج نمایندگان آنها و زندان و پرونده سازی ها، توطئه ها و تبیلغات زهرآگین رسانه و خانه کارگر و همه عواملشان، تحسین عمیق جامعه را نثار هفت تپه ای ها کرد. اتکای کارگران به مجامع عمومی و شعور جمعی کارگران، نشستهای پی در پی و تصمیم گیری های مشترک، افشا و طرد عوامل حاکمیت در صفوف خود و نهایتا شکست حاکمیت و عقب نشینی آنها در مقابل اراده جمعی کارگران، همگی تجربه ای بزرگ برای طبقه کارگر است. اگر ٥ هزار کارگر هفت تپه اسد بیگی این طفل "شیرین" طبقه حاکمه را به دادگاه کشاند و حاکمین را مجبور به محاکمه او کرد، اگر آنها توانستند همه سدها و موانع را یکی بعد از دیگری در هم شکنند و  نه تنها سخنگویان و نمایندگان خود بلکه و بعلاوه حامیان خود را از زندان بیرون آوردند و پرونده های آنها را مختومه اعلام کنند، هیچ دلیلی موجود نیست که سیر وسیع اعتصابات این دوره نتواند، دستاوردهای قابل توجه ای چه از نوع تامین مطالبات کارگران و چه ایجاد و شکل دادن به صفی متحد در میان این مراکز را تامین کند. این تحول میتواند قدمی بزرگ جنبش کارگری را به جلو سوق دهد و طبقه کارگر ایران را در موقعیت به مراتب بهتر در جدال با حاکمیت و کل بورژوازی ایران قرار دهد. جامعه ایران چشم به تحولات جنبش کارگری بسته است و تجربه و قهرمانی کارگران هفت تپه نطفه های امید به این تحول و به پیروزی های بزرگ در جنبش عدالتخواهانه طبقه کارگر را کاشته است.

 ١٣ اوت٢٠٢٠

 

پشت پرده «گشايش اقتصادی»

پشت پرده «گشايش اقتصادی»

وعده سرخرمن قوای سه‌گانه نظام، پیرامون طرح «گشایش اقتصادی» روحانی، رونمایی شد. می‌گویند كه حال كه نفت خام در خارج مرزها به فروش نمی‌رود و دخل و خرج دولت تامین نمی‌شود چه بهتر كه آن را در داخل پیش‌فروش كرد!! مخالفان این طرح در صفوف نظام هم ادعا می‌كنند كه در صورت اجرایی‌شدن آن، دولت آتی مقروض و ورشكسته می‌شود. این استدلالات كودكانه و پوچ را كسی نمی‌خرد. به چند دلیل:

طرح پیش‌فروش نفت خام بر متن شرایطی مطرح شده كه تمدید تحریم‌های تسلیحاتی آمریكا علیه ایران در شورای امنیت به نظر می‌رسد رای نیاورد و ترامپ هم قول داده كه اگر در انتخابات آتی مجددا برنده شود وارد توافق جدیدی با ایران می‌شود. «گشایش اقتصادی» آقایان قرار است زمینه مالی برای ایجاد شرایط جدیدی از تجارت اسلحه و بچاپ بچاپ كه احتمالا دست و بال‌شان را بازتر كند، آماده كنند.

از طرف دیگر، مشكل بر سر كمبود بودجه و ارز و پول در بازار ایران نیست؛ تنها یك فقره ۷۵۰ میلیارد دلاری مبلغ سود حاصل از فروش ارز دولتی در بازار  از سوی اسدبیگی مدیر عامل شركت هفت‌تپه و در هماهنگی كامل با نظام فخیمه آقایان صورت گرفته است. یعنی همین یك قلم معامله، بودجه ده دولت آتی را هم كفاف می‌كند؛ هم اكنون ماجرای وقوف جنگل‌های ایران و تقسیم دماوند به ۱۱ قطعه با صدور سند قانونی به تملك اوقاف درآمده است. سرمایه‌های كلفت «ستاد اجرایی فرمان امام»، «قرارگاه خاتم»، «آستان قدس» و «بنیاد مستضعفان»‌ هم كه اساسا زیر نظر خامنه‌ای و سپاه‌اند، معرف خاص و عام‌اند؛ مضاف بر این، چندصد تن طلایی كه در دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد خریداری و انبار شده است، بنا به اظهارات مقامات وقت برابر با درآمد نفتی در ۳۴ سال گذشته بوده است. خودشان می‌گویند كه مجموع ذخایر ما بالای ۱۰۰ میلیارد دلار است البته با احتساب ذخایر طلا؛ و سرمایه «صندوق توسعه ملی» نیز بالای ۵۰ میلیارد دلار است!

پس مشكل بر سر كمبود ارز، پول و ثروت در ایران نیست؛ بحث بر سر این است كه این سرمایه حجیم با پیش‌فروش نفت در داخل كه قرار است ضرب در دو شود، طبق معمول به چیزی جز رفاه طبقه كارگر و اكثریت جامعه اختصاص داده می‌شود. در مملكتی كه حق مسكن یك كارگر بزور ۲۰۰ هزار تومان است و تازه هنوز تصویب آن پشت درهای مجلس مانده است و در مقابل، حق مسكن یك نماینده مجلس ۲۰۰ میلیون تومان است، دم زدن از گشایش و بهبود اقتصادی به نفع محرومان، تف سربالا است. بحث بر سر كلفت‌تر‌كردن قطر خزانه دولت و مجلس و قوه قضاٸیه و نهادهای ریز و درشت حكومت اسلامی است؛ به این اعتبار، رقابت و دعوا در بالای حاكمیت بر سر تقسیم ثروت و سهم‌خواهی از این سرمایه حجیم تحت نام «گشایش اقتصادی» كاملا واقعی است.

اما «گشایش» و دعوا در بالا تنها یك روی سكه است. روی دیگر آن پاسخ به مسٸله بقاء سیاسی نظام و ورشكستگی اش در مقابل جامعه است؛ کل بورژوازی ایران و دولتش با یك بی‌اعتمادی عمیق از طرف جامعه روبرو است؛ عرض اندام کارگر، معلم، پرستار و.. غولی است كه از شیشه بیرون آمده است. همه‌شان از دم، هژمونی راديکاليسم قدرتمند کارگرى و دینامیسم تک تک این اعتراضات و اعتصابات اخیر را می‌بینند و برنامه سلاخی آن را می‌ریزند. اینبار قرار است تحت نام «گشایش اقتصادی» و «سرمایه‌گزاری در داخل»، با پرچم دروغین دفاع از مردم محروم به ناجیان نظام تبدیل شوند و آنرا از تعرض نهایی طبقه کارگر مصون نگاه دارند. اما دوران عوض شده است. گشایش واقعی اقتصادی، بهبود و رفاه جامعه در گرو متحد‌کردن جامعه علیه طبقه‌حاکمه است. قطع امید از بالا، چنان پتانسیل عظیمی را در پایین آزاد كرده است که تنها با تکیه بر آن و متحد کردن آن، رفاه و سعادت همگانی ممكن است.

كارگر و زن و جوان این مملكت از دیماه ۹۶ به این سو حكم به رفتن و عدم مشروعیت نظام داده‌اند؛ رابطه مردم با حاكمیت، پایین با بالا، دچار سكته بی‌اعتمادی شده است و با هیچ ترفندی قابل ترمیم نیست. عبور از جمهوری اسلامی و جناح‌های آن، خیزش‌های پیاپی بر سر معیشت و گرانی و بیكاری، اعتصابات كارگران مراكز كلیدی به دنبال اعتصاب دو ماهه هفت‌تپه در دوره پسا كرونا، همه و همه بر متن شرایطی است كه جامعه ایران از هر دو جناح عبور كرده و مهر این حكم را از دیما ۹۶ و آبان ۹۸ تاكنون بر اوضاع سیاسی ایران كوبیده است. اكنون طبقه كارگر ایران از پتروشیمی‌ها و نفت تا هفت‌تپه و معلمان و بازنشستگان با اعتراضات و اعتصابات گسترده خود در بخش‌های مختلف، آشكار و عیان به میدان نبرد بر سر رفاه، پا پیش گذاشته است و ادامه زندگی تحت سیطره فلاكت اقتصادی از طرف جمهوری اسلامی را زیر سوال برده‌اند. و دقیقا همین تكان‌خوردن طبقه كارگر ایران بعنوان فاكتور كلیدی در شرایط حساس امروز است كه لرزه بر حاكمیت بورژوازی ایران چه با عمامه و چه بی‌عمامه انداخته است. فهمیده‌اند كه بیش از این نمی‌توان با وعده و وعید، با كلمات و عبارات در مورد مرگ و زندگی جمهوری اسلامی در مقابل جامعه حرف زد. ديگر هيچکس، حتى جناح‌های نظام را هم سرگرم نمی‌کند. از حجاریان بشنوید كه اعلام كرده است: «زمان به ضرر کشور در حال سپری شدن است و چنانچه اصلاحات ساختاری کلید نخورد، شاید خیلی زود دیر شود!»

براى کسانى که نفرت مردم و پیشروی طبقه كارگر و كمونیسم را می‌بينند و می‌شناسند، براى کسانى که علاج‌ناپذيرى موقعيت اقتصادى و سستى بنياد حاکميت خود نزد مردم پى برده‌اند، این «گشایش» به دنیا نیامده مرده است. به این اعتبار، این دیگر گشایش نیست، ادامه ۴۰ ساله تاكتیك بقاء از امروز به فردا است. سیاستی كه بقاء جمهوری اسلامی را در هر دوره و از یك بحران به بحرانی بالاتر در برابر جامعه تامین كرده است. «گشایش اقتصادی» اخیر دولت روحانی همانقدر دوام خواهد آورد كه برجام آورد. كه «جهاد سازندگی» رفسنجانی،  «گفتگوی تمدنهای» خاتمی و «مستضف‌پناهی» احمدی نژاد دوام آورد. اینها علامت‌های اختصاری هر دولت، آرم  و لقب‌شان است كه نهایتا استراتژی بقاء جمهوری اسلامی را چه در منطقه و چه در مقابل جامعه تشنه رفاه و برابری و آزادی، جستجو كرده‌اند.

عبث‌بودن این «گشایش» هم می‌گذرد. درست مانند «اصلاح نظام و جنبش اصلاحات»، گواه گندیدگی عملی جناح‌های جمهوری اسلامی  و سترونی سیاسی آنهاست؛ با هر «گشایش» اين‌چنينى در نظام، در متن يک استيصال سياسى - اقتصادی علاج‌ناپذير در مقابل مردم، جمهوری اسلامی یك قدم بی‌اعتبارتر و به پرتگاه نزدیك‌تر می‌شود.  این حقایق باید به تلاشی جهت متحد کردن طبقه‌کارگر و مردم محروم برای زیر و رو کردن بنیادهای سیستم گندیده حاکمیت جمهوری اسلامی تبدیل شود. این اولویت حزب ما و همه کمونیستها است.

 

آگاهی کارگران نسبت به رابطه دولت با سرمایه داران

آگاهی کارگران نسبت به رابطه دولت با سرمایه داران

 

 

اعتصاب دلیرانه کارگران نیشکر هفت تپه برای کسب حقوق برحق خویش، با وجود تمامی تمهیدات سرکوبگرانه و فریبکارانه رژیم کارگر ستیز جمهوری اسلامی و تهدیدهای وزارت اطلاعات اش، همچنان ادامه دارد. اکنون تمام انسان های آزادیخواه و با وجدانی که طعم بی حقوقی و گرسنگی و محرومیت را در زیر چکمه های سرمایه داران حاکم و رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی چشیده اند با بیم و امید به تداوم موج اعتراض و اعتصاب کارگران هفت تپه می نگرند و خود را با آن همدرد و هم سرنوشت می دانند.

 

کارگران مبارز مجتمع نیشکر هفت تپه بیش از 50 روز است که جهت رسیدن به خواست های بر حق خود از جمله چند ماه حقوق پرداخت نشده دست به اعتصاب زده اند. در این فاصله آنها بارها حین راهپیمایی در شهر شوش در جلوی فرمانداری تجمع نموده و ضمن سخنرانی و سر دادن شعار، تلاش کرده اند تا صدای حق طلبی خود را به گوش اهالی شهر و مسئولین دولتی برسانند. اما متاسفانه برغم همه این تلاش ها و همچنین دیگر تلاش های آنان قبل از راهپیمائی در شهر همچون نوشتن نامه، مراجعه به نهادهای گوناگون دولتی و طرح شکایت، آنانی که باید پاسخگوی کارگران باشند "خفه خون" گرفته و اعتراضات روزمره کارگران را نادیده می گیرند. در واقع چه کارفرما که با بیشرمی تمام حقوق کارگران را پرداخت نمی کند و چه مسئولین دولتی که وظیفه دارند کارفرما را به پرداخت مطالبات آنها وادارند و به خواست های گوناگون کارگران از جمله "خلع ید از بخش خصوصی" گوش فرا دهند، همه تلاششان این است که کارگران گرسنه و خشمگین را خسته و فرسوده ساخته و به این طریق اعتصاب پر شکوه آنها را با شکست مواجه سازند.بخشی از طبقه حاکمه هم در تلاش است تا در تضاد با جناح های دیگر از اعتراض بر حق کارگران جهت منافع جناحی خود سود جوید.

 

خوشبختانه به رغم همه دسیسه های "مسئولین" دولتی، اتحاد کارگران و روحیه رزمجویانه آنها جهت ادامه اعتصاب مختل نگشته و کارگران مبارز هفت تپه در شرايط فقدان تشکل مستقل از خود و پراکندگي صفوف طبقه کارگر، اتحاد طبقاتيشان را در بستر همين اعتصابات به عينه نشان داده و به طور مدام با تجمع در مقابل فرمانداری یک صدا بر خواست های خود تاکید می ورزند. خواست های کارگران که در روزهای اخیر بار دیگر بر آنها تاکید نمودند به شرح زیر می باشد: پرداخت فوری حقوق های معوقه و تمدید دفترچه بیمه، بازگشت به کار فوری همکاران اخراج شده و بازداشت فوری اسد بیگی و مجازات او و رستمی به عنوان کارفرمایان شرکت. همچنین کارگران خواهان خلع ید فوری از کارفرمای اختلاسگر و بازگرداندن فوری ثروت های اختلاس شده به کارگران و پایان کار مدیران بازنشسته می باشند. اما مهم تر از همه این ها لغو خصوصی سازی از عمده ترین خواست های کارگران به شمار می رود. چرا که آنها آینده شرکت هفت تپه را منوط به خلع ید از بخش خصوصی می دانند.

 

عدم اعمال قدرت از طرف مقامات جمهوری اسلامی به اسدبیگی برای وادار کردن او به پرداخت چند ماه از دستمزد های پرداخت نشده کارگران آن هم در شرایط افزایش سرسام آور قیمت ها که باعث شده اکثریت کارگران محتاج نان شب خود باشند، و در شرایطی که هر روز سند جدیدی مبنی بر اختلاس و رشوه دهی های کارفرما افشاء می شود، اعمال فشار های گوناگون از سوی مقامات امنیتی و قضائی جمهوری اسلامی به کارگران، همه این فشارها و پرونده سازی ها و شرایط فقر و مصیبت کارگران چنان خشمی در دل کارگران انباشته ساخته که تنها جزئی از آن خشم و نفرت را می توان در شعار "اسد بیگی اعدام باید گردد" و یا در فریاد های آنان در چهل و ششمین روز اعتصاب خود فضای مقابل فرمانداری را که خواستار مرگ بر روحانی، فرماندار و استاندار شدند، ملاحظه کرد: "مرگ بر روحانی"، "مرگ بر فرماندار"، مرگ بر استاندار".

 

کارگران با خشم و نفرت شاهد آن هستند که رژیم کارگر ستیز جمهوری اسلامی، در حالی که مقاماتش یا به اصطلاح مسئولانش غرق در فساد و رشوه خواری می باشند، مقامات امنیتی اش را به سراغ کارگران می فرستد و آنها این یا آن کارگر هفت تپه را به دلیل "اخلال در نظم عمومی" به دادگاه فرا می خوانند و برای وی پرونده سازی می کنند و یا کارگر دیگری را به 222 ضربه شلاق محکوم کرده اند. همدستی مقامات جمهوری اسلامی با کارفرمای دزد و زالو صفت هفت تپه تا بدانجاست که اخیراً آشکار گشت که امید اسد بیگی یکی از کارفرماهای هفت تپه به عباس حسینی پویا، دادستان خوزستان و صادق جعفری چگنی، رییس دادگستری شوش رشوه داده است. این امر به وضوح از توافقات پشت پرده مقامات قضایی برای حمایت از کارفرمایان این شرکت خبر می دهد.

 

بر اساس خبر فوق، محصول چغندر 200 هکتار زمین شرکت به دو مسئول دولتی نامبرده در فوق پرداخت شده است، و این درست در شرایطی است که کارگران گرسنه با بی حقوقی و نتایج کمر شکن عدم دریافت دستمزدهای بخور و نمیر خود دست به گریبان بوده و محکوم به رنج بردن و محرومیت و مرگ تدریجی شده اند.

 

کارگران می بینند که در نظام سرمایه داری انگلی حاکم بر کشور ما چگونه قدرت دولتی تمام قد و بدون پرده پوشی در خدمت تامین منافع سرمایه داران رذل و فاسد قرار دارد. آنها در جریان این دور از اعتصاب خود، به واقعیات بسیاری پی برده و می بینند که مقامات دولتی به شکل های گوناگون از اسد بیگی و رستمی کارفرماهای شرکت نیشکر هفت تپه پشتیبانی می کنند و به تنها چیزی که اهمیت نمی دهند سرنوشت کارگرانی است که در شرایط رکود و تورم کمر شکن و سقوط آزاد ارزش پول کشور، بدون دریافت دستمزد های خود بیش از 50 روز است که در گرمای بیش از 50 درجه خوزستان هر روز دست به تجمع و تظاهرات می زنند.

 

سیاست بی اعتنایی به مطالبات کارگران و برخورد های حمایت گرانه مسئولین دولتی از کارفرمای دزد این شرکت کار را به آنجا رسانده که یکی از کارگران در سخنرانی خود در مقابل فرمانداری گفت:" می‌خوان ما رو بکشن، اما نمی‌دونن چطوری بکشن”. امری که به آشکاری تمام نشان می دهد کارگران با واقع بینی، برخورد کارفرما و مسئولین دولتی را تلاشی آشکار جهت قتل خودشان می دانند. چون به واقع، با نیم نگاهی به شرایط اسارت بار کنونی کارگران، این امر غیر قابل انکاری است که کارگران و خانواده های آنها بدون دریافت دستمزد و دفترچه های بیمه در شرایط اپیدمی کرونا سرنوشتی جز مرگ تدریجی و نیستی در پیش ندارند.

 

در چنین اوضاع و احوالی، هیئتی از مجلس شورای اسلامی در چهارچوب مصالح جناح های داخلی طبقه حاکمه و برای خام کردن کارگران به هفت تپه آمد. کارگران اعتصابی با درایت و قاطعیت مطرح کردند، این هیئت اگر قصد دیدن ما را دارد بهتر است در محل تجمع ما در مقابل فرمانداری حاضر شود تا در میان جمع کارگران اعتصابی با خواست های ما آشنا شود. به این ترتیب وقتی که این هیئت به مقابل فرمانداری رسید با فریاد شعار های خشمگینانه کارگران اعتصابی استقبال شد که با فریادهای "مرگ بر اسد بیگی"، زمین را زیر پای آنان به لرزه انداختند. جالب است که هنوز ساعتی از حضور هیئت مزبور نگذشته بود که به علت گرمای طاقت فرسای شوش (مقابل فرمانداری) یکی از اعضای آن دچار گرما زدگی شد و حالش به هم خورد. مشاهده این صحنه باعث شد که یکی از کارگران، خطاب به هیات اعزامی با فریاد بگوید ما نزدیک به 50 روز است که هر روز در چنین هوایی اجبارا اینجا هستیم، جائی که شما یک روز هم نتوانستید تحمل کنید. در ادامه مذاکره با این هیئت، کارگران عنوان کردند با زندان و شلاق نمی توانید جلوی تجمع ما را بگیرید. ما گرسنه ایم و بعد از شلاق هم دوباره دست به تجمع خواهیم زد!

 

با توجه به این واقعیت که کارگران هفت تپه بطور روزمره شاهد پشتیبانی مقامات دولتی از جمله غلامرضا شریعتی استاندار خوزستان از اسد بیگی و رستمی می باشند امر تنیدگی رابطه و منافع سرمایه داران با مقامات دولتی و دستگاه سرکوب برای کارگران به واقعیتی غیر قابل انکار بدل شده است. این واقعیت یک بار دیگر درجه آگاهی نه فقط کارگران هفت تپه بلکه کارگران سراسر کشور را در مقابل چشم همگان قرار می دهد. کارگران ما می دانند که رژیم حاکم مدافع منافع سرمایه داران می باشد و در خدمت به آنهاست که انواع فشارها و ظلم و ستم ها را بر آنها روا می دارد. این آگاهی در ضمن به کارگران ما می آموزد که در سیستم سرمایه داری وابسته حاکم بر جامعه ایران، حتی مبارزه به منظور کسب مطالبات بر حق کارگران با مبارزه برای نابودی ماشین دولتی گره خورده است. درعین حال دیکتاتوری حاکم نشان داده است که با هیچ زبانی جز زبان زور با کارگران و ستمدیدگان سخن نمی گوید. به همین دلیل هم کارگران مجبورند برای پیشبرد مبارزه شان و شکستن توازن قوای نابرابر کنونی به نفع خود، با همین زبان با دشمنانشان سخن بگویند. تجربه به کارگران آگاه نشان داده که در شرایطی که دیکتاتوری حاکم امکان متشکل شدن کارگران از طرق مسالمت آمیز را از آنها سلب نموده، راهی باقی نمی ماند جز آن که آنها با توسل به قهر انقلابی خود را متشکل نموده و با قدرت تشکل خود، راه را برای نابودی جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی و سوسیالیسم هموار سازند.

 

سؤ استفاده از قربانیان

سؤ استفاده از قربانیان

 

رژیم جمهوری اسلامی پس از 42 سال قلع و قمع مخالفان و دشمن سازی در داخل و اختلاس ها و بی لیاقتی ها و برباد دادن ثروت ملی، در شرایطی که دیگر پایگاه محکمی در داخل ندارد، متوسل به بخشی از اپوزیسیون شده تا به دشمن خارجی بگوید بی پشت و پناه نیست. در این زمینه هم وسیع عمل میکند، یعنی چپ و راست نمی شناسد. می کوشد از قربانیان قدیم تا می تواند بهره ببرد.

در اوایل انقلاب بسیاری از گروه های سیاسی به ویژه چپ، به سبب ترس از تکرار کودتای 28 مرداد و بازگشت آمریکا و برباد رفتن آرمان های انقلاب، به اشتباه از این نظام پشتیبانی کردند، غافل از آنکه گرک آنها و مردم همین جمهوری اسلامی بود نه دشمن خارجی. بعد دیدیم که چه بر سرشان آمد. رژیم اکنون در صدد است تا به ترتیبی همان اتحاد را به صورت وسیعتر تجدید کند تا خرش از پل بگذرد.

باید در نظر داشت که اختلاف ما با رژیم ریشه ای است. در دنیایی که کشورهایی که مثل چون هند و ژاپن و چین که در حفظ سنن خویش کوشا بوده اند، تمدن غربی را الگو ساخته و پیشرفت کرده اند ملایان در آمده از غار اصحاب کهف مصرند با فقه حکومت را اداره کنند و نگرششان به غرب و تمدن آن و دستاوردهایی آن در زمینه هایی چون اخلاق، آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و مقام و منزلت زن کاملا منفی است.

ملایان سال هاست با هویت ملی در جدالند ولی اکنون می خواهند برای جلب رضایت عظمت طلبان شاهنشاهی صدور انقلاب اسلامی را با فتوحات هخامنشیان مقایسه کنند و سپاهیانی که مردم را به گلوله می بندند با گارد جاویدان همسان کنند. این نمایش مضحک که در یک برنامه ویدئویی آنهم خارج کشور انجام می شود منحصر به جلب ناسیونالیست های عظمت طلب نیست بلکه وارد مراحل جدیدی نیز شده است. کم کم برای جلب گروه چپی که به مصلحت کشور و رفاه و استقلال آن فکر می کنند در این برنامه ویدئوی جا بازکرده اند. ملیون استقلال طلب و چپ ها خواستار عدم دخالت استعماری قدرت های بزرگ هستند ولی این به مثابه ی همفکری آنها با رژیم اسلامی نیست.

برای نمونه یکی از چهره های صاحب اعتبار چپ در دو سه تا از این برنامه ها شرکت کرد و سخنانی در باب سیاست خارجی و ناحق بودن خواست های آمریکا و اسراییل گفت که ریشه در استقلال خواهی او داشت و متوجه بود به دفاع از حقوق کشور و مردمانش. از آنجا که این سخنان همسو با سیاست ضد آمریکا و اسراییل ستیز رژیم است، جمهوری اسلامی را در صدد برآمده است تا بلکه به این ترتیب از کسانی که خود از ایران رانده سؤ استفاده کند. بدیهی است مدعو برنامه، سخن خود را گفت و حتا تصریح کرد که برانداز است ولی این آزادی بیان در ویدئوی نماینده ی غیررسمی اطلاعات سپاه پاسداران در خارج کشور چه اعتباری دارد؟

اینها که راجع به سیاست داخلی با او مصاحبه نمی کنند، راجع به سیاست خارجی به وی امکان می دهند تا سخنانش را بگوید که خود استفاده نمایند. نباید فرصت داد تا با همکاری خود ما، سخنانمان را الک کنند و درست آن بخشی را که مفید می انگارند برگزینند و پخش کنند.

این بازی تبلیغاتی اخیراً توسعه یافته و خانمی ساکن آمریکا نیز برنامه ای جدید به راه انداخته. سیاست یک بام و دو هوا، داخل کشور را از هر مخالفتی پاکسازی کرده اند، ولی در خارج دنبال استفاده ابزاری از مخالفان خود برای رسیدن به مقصود هستند. این بازی ذره ای از شقاوت استبداد نکاسته و همان سیاست خانمان برانداز قبلی ادامه دارد.

آنچه که می خواهم بگویم اینست که با تجربه سال های 57 و 60 صلاح نیست بدون افشای رژیم در سیاست داخلی و کشتارهای وحشیانه و نقض حقوق بشر و ادامه اعدام ها و زندانی کردن مردم بیگناه، شور وطنخواهی خود را به حساب رژیم بریزیم.

به یاد بیاوریم مبارزان پاکدل و میهندوستی را که حتا در جنگ با عراق شرکت کردند ولی به جرم مخالفت با جمهوری اسلامی یا کمونیست بودن اعدام شدند. بیاد بیاوریم مبارزانی را که تا آخرین نفس سیاست های نابخردانه جمهوری اسلامی را توجیه کردند تا شاید رژیم بر سر عقل بیاید ولی سرانجام به مسلخ رفتند.

جمهوری اسلامی در فکر رها شدن از تنگنای تنفر مردم و بی اعتمادی آنها و خلاصی از مخمصه ی بین المللی است و حتا حاضر نیست بپذیرد که چه فاجعه ای به بارآورده و منصفانه به نقد گذشته خود بنشیند، در عوض با شدت بخشیدن به اعدام ها و سرکوب ها در داخل و به بازی ها مضحک این چنینی در خارج دل بسته است. می خواهد با اپوزیسیونی که کشته و قتل عام کرده و به خارج تبعیدشان کرده یک اجماع فکری در میان مردم برای حمایت از خود درست کند. واقعا که مرد رندی ملایان حد و مرز ندارد.

 وقتی حکومت نسبت به مسایل داخلی و ملی بی تفاوت است نمی تواند مردم را برای مشکلات خارجی فعال کند و از آنها پشتیبانی بگیرد. رژیم خود این مسأله را می داند و چون در بند ایدئولوژی گرفتار است و نمی خواهد تعدیلی در آن بدهد به مسایل حاشیه ای می پردازد و میکوشد تا مخالفان تبعیدی را وسیله ی جلب مردم بکند.

نتیجه اینکه حکومت تا بن دندان فاسد شده است و تا تغییر کیفی در جمهوری اسلامی حادث نشود این کوشش ها ره به جایی نخواهد برد. اگر خودشان برای تغییر پیشقدم شوند خسارات کمتر خواهد بود. تنها راه توجه به معیشت و رفاه مردم و احترام به آنان و آزادی آنان و تقویت قدرت ملی است. حکومت چاره ای ندارد جز اینکه با مردم ایران از در آشتی وارد شود و این کار با میدان دادن به افراد با صلاحیت و مستقل و ملی در درجه ی اول در داخل و البته در خارج از کشور امکان دارد نه با شامورتی بازی. با حرف نمیتوانید مردم را فریب دهید، باید در قدرت سهیمشان نمایید.

۲۴ اَمرداد ۱۳۹۹

2020 14 August

بازگشت فومانشو

بازگشت فومانشو

حتماً بسیاری از خوانندگان این سطور  ـ مثل خود من ـ  حوصله شان از این تعطیلاتی که با مشکل کرونا و گرمای غیر معمول همراه است و مجال چندانی هم به مسافرت نمیدهد، سر رفته است. احتمالاً بسیاریشان هم نشسته اند پای انواع کانال های تلویزیونی و برنامه ها یا فیلم های مزخرفی را نگاه میکنند که شاید قبلاً هم دیده  باشند. میخواهم روزنۀ کوچکی برای سرگرمی آنها باز بکنم که شاید مختصری از ملالشان بکاهد. نه با دادن نشانی برنامه های نوی که ندیده اند، بل با دادن نشانی چرندیاتی قدیمی که از یاد همه رفته. به سبک تونل زمان من و تو، میخواهم بنجل های کهنه را بازیافت کنم و کمابیش به عنوان جنس نو به شما عرضه نمایم.

 

احتمالاً شما تا به حال نامی از دکتر فومانشوی معروف نشنیده اید، پس بهتر است که هر چه زودتر با او آشنا شوید که هم فال است و هم تماشا و هم اقتضای دوران. این شخصیت را که به سرعت شهرتی جهانی یافت، ساکس رومر پاورقی نویس انگلیسی در اوایل قرن بیستم اختراع کرد. دورانی که «خطر زرد» از دغدغه های بزرگ اروپائیان بود و هراس از چینی که به ذلت کشانده بودند، دائم خاطرشان را مشوش میکرد، بخصوص بعد از شورش بوکسر ها که علیه  حضور آنها در چین صورت گرفت و با شدت و سبعیت سرکوب گردید.

 

فومانشو قرار بود انتقام چین را از مغرب زمین بگیرد، داستان های ساکس رومر، چنانکه باید، مملو بود از کلیشه های نژاد پرستانه و رنگ وآب شرق دور به همه جای آن زده شده بود. از جمعیت های سری چینی، انواع زهر های سنتی، روش های شکنجه، جانوران نایاب و… همه چیز در آن یافت میشد: هزارپای زهرآگین دومتری از اندونزی، علفی که استنشاق دودش هر کس را به بردۀ فومانشو تبدیل میکرد و از این قبیل. لباس سنتی و سبیل دراز فومانشو هم که به جای خود. برای این که بینش نویسنده نسبت به زرد پوستان دستتان بیاید، یکی از جملات آنرا که از بس یاوه بود، در خاطرم مانده، برایتان نقل میکنم:

تمام بدبختی های جهان از سوماترا بیرون آمده!

اسم محل را شاید اشتباه بکنم، ولی اندازه اش به نسبت دنیا کمابیش همین بود که سوماترا. خودتان میتوانید روی نقشه نگاه کنید تا توان بدکاری مردم آن ولایت دستگیرتان بشود. در آن زمان که تب ضد چینی بالا بود، حتی در داستان های فلاش گوردن هم که قرار بود در مریخ بگذرد، امپراتور بدکار این سیاره چینی بود و مینگ نام داشت! امان از چینی های مریخ!

 

طبعاً کسی که قرار بود حریف فومانشو باشد دنیا و و غرب و در درجۀ اول امپراتوری بریتانیا را از برنامه های شیطانی وی نجات بدهد، یک کارآگاه اسکاتلند یارد بود به نام نِیلند اسمیت.

نمونه ای از منجی پیشا جیمز باندی که اخلافش برایمان آشناترند، منتها بدون اسباب و ادواتی که بعد اضافه شد. البته فومانشو، در آخر هر داستان میمرد تا بعد معلوم شود که زنده مانده و دوباره محور داستانی جدید بشود. این گونه شخصیت های بدکار که محور واقعی رشته داستان هستند، مردنی نیستند چون مرگشان داستان را ختم میکند و سرچشمهُ درآمد را می خشکاند.

 

اقبال مردم به پاورقی و کتاب بسیار خوب بود و باعث شد تا چندین فیلم از روی آنها ساخته شود و پول بسیاری هم نصیب ساکس رومر بکند. البته در فیلم هایی که آمریکایی ها ساختند، چنانکه باید، نقش جوان اول به یک جوان ماجراجوی آمریکایی رسید و نیلند اسمیت مرد جا افتاده ای شد، نمایندۀ وزارت خارجۀ بریتانیا… طبق معمول آمریکاییها سر پسرعمو هایشان را تراشیدند…

 

حال، چرا یاد فومانشو افتادم. به دلیل تبلیغات سنگین ضد چینی که از طرف آمریکا رواج گرفته و در همه جا تکرار میشود، از جمله در بین ایرانیان. مضامین قدیمی است، فقط لباس نو پوشیده. موردی ندارد که در اینجا به خود آنها بپردازم، همه دیده اید و میدانید. فقط این مانده که دوباره دکتر فومانشو را از گور بیرون بکشند و به خدمت فرابخوانند. در این شرایط آشنایی با فومانشو و احیاناً نگاهی به فیلمهای قدیمی که در بارۀ او ساخته شده، هم اسباب تفریحتان را فراهم خواهد آورد و هم باعث خواهد شد تا برای پذیرش موج های بعدی تبلیغاتی، آمادگی ذهنی پیدا کنید و وقتی فومانشو را دوباره نشانتان دادند، جا نخورید که این از کجا پیدا شد.

 

اگر خواستید فیلمها را روی یوتوب نگاه کنید، توصیه میکنم به آنهایی که قبل از جنگ دوم جهانی ساخته شده،  بپردازید و بخصوص «سریال»های آمریکایی که در آن دوران، در سینما ها قبل از فیلم اصلی نشان میدادند. محتوایشان خیلی از تبلیغاتی که امروز به شما عرضه میکنند، دور نیست و حتماً از آنها دیدنی تر است. نشانیش را هم مینویسم.

 

https://www.youtube.com/watch?v=JAJm0YQQlng

 

۵ اوت ۲۰۲۰، ۱۵ مرداد ۱۳۹۹

 

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

August 15, 2020

افق و چشم‌انداز اعتصابات سراسری در مقابل جامعه و بحران‌های درونی و بیرونی حکومت اسلامی ایران!

افق و چشم‌انداز اعتصابات سراسری در مقابل جامعه و بحران‌های درونی و بیرونی حکومت اسلامی ایران!

http://azadi-b.com/G/file/Haft%20tepe.naft.pdf

صلح با طالبان اعلام جنگ به مردم است

صلح با طالبان اعلام جنگ به مردم است

 

‌استراتژی ماندگاری آمریکا در افغانستان که تحت نام پروسه صلح و سازش با طالبان و پایان جنگ به خورد جهانیان و بویژه جامعه دردمند و زخم خورده افغانستان داده شده است، به مراحل فاجعه آمیز‌تری پا می‌گذارد. مصالحه ‌آمریکا و طالبان در قطر، به تضمین نسبتاً پایدار عدم حمله به نیروهای نظامی و امنیتی آمریکا و متحدان ‌آن انجامید. در عوض به خاک و خون کشیدن مردم افغانستان بیش از هر وقت دیگر تشدید گردید. طی مدت کوتاهی پس از توافقات قطر، حملات تروریستی ‌آدم‌کشان طالب، در ابعاد بی‌سابقه‌ای از حمله به زایشگاه تا مدرسه و بازار و ناامن کردن جاده‌ها، آدم‌ربایی و باج‌گیری گسترش یافت تا برگ برنده بیشتری در ‌آنچه مذاکرات بین‌‌الافغانی خوانده می‌شود در اختیار طالبان باشد.

شرط اول پذیرش مذاکره با حکومت‌، آزادی ۵هزار تروریست ‌آموزش دیده از زندان تعیین شد. اعضای دستگیر شده بیش از ۲۰ سازمان تروریستی از شبکه حقانی و لشکر طیبه و القاعده و جنبش اسلامی ازبکستان، ایغورهای ترکستان، تا حزب التحریر و لشکر جنگوی و شاخه خراسان و . . . که همگی زیر پرچم امارات اسلامی طالب جنایت ‌آفریده‌‌اند و به جرم عملیات تروریستی، ‌آدم‌ربایی، قتل، تجاوز، انفجار، معاملهٔ سنگین مواد مخدر در زندان بوده‌اند ‌آزاد شدند و بسرعت شگرفی به پست‌های خود بازگشتند.

 

 با ‌آزاد سازی ۴۶۰۰ زندانی جنایت پیشه، خشم جامعه از این معامله کثیف بشدت برانگیخته شد. تمام کسانی که در کشتار مردم بی‌پناه افغانستان نقش درجه اول داشتند، رها شدند تا دوباره علیه مردم سازماندهی شوند. همان نقشه و روش و سازشی که با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار انجام شد و ‌آزادی بیش از ۳هزار جنایتکار جنگی او از زندان، شرط بازگشت از مخفیگاهش در پاکستان و قصر نشینی‌اش در کابل گردید، این بار در ابعادی بسیار بزرگتر، مصیبت‌بارتر، اسرارآمیزتر و بیشرمانه‌تر با حمایت آمریکا و کل ارتجاع منطقه، تمهیدات برای بازگشت امارت اسلامی طالبان و سهیم کردن آن در قدرت سیاسی در شُرف انجام است.

حکومت افغانستان با نقشه‌ای از پیش طراحی شده با فراخوان دادن لویی‌جرگه مشورتی این همسویی آشکار با توافقات ‌آمریکا و طالبان را به نام نمایندگان مردم، در ادامه سازش خفت‌بار و آزادسازی خطرناک‌ترین تروریست‌ها که از فرماندهان و سازمان‌دهندگان مستقیم جنایت علیه مردم افغانستان بودند، جا زد و شراکت رسمی با جانیان طالب را پشت سر این مجمع پنهان کرد. در یک شیادی مهندسی شده از خود سلب مسئولیت کرد و همهٔ بار این شرارت را بردوش لویی‌جرگه انداخت تا باج دهی به طالبان و آزاد سازی باقیمانده نیروهای آن از زندان را به نام "نمایندگان مردم" مشروعیت ببخشد.

حکومتی پوشالی، دست نشانده و بی اختیار، مشتی مرتجع و زورمندان محلی و سران قبایل و قوم‌پرستان و رؤسای احزاب جهادی و قلدرهای دست نشانده خود را به نام نمایندگان مردم گرد آورد. برای پوشاندن اهداف خود جمعی از فعالین مدنی و منتقدان را هم به این نشست دعوت کرد. در حالیکه از تأمین امنیت یک جمع کوچک حکومتی عاجز است، ۳هزار نفر را با هزینه  کلان ۳۳ میلیون دلاری در یک جا و به مدت چند روز جمع کرد و رأی گرفت که باقیمانده زندانیان طالب را برای انجام پروسه مذاکرات بین‌الافغانی از زندان رها کند.

در روز اولِ ‌شروع به کار لویی جرگه، توصیه نامه مایک پومپئو وزیر امورخارجه ‌آمریکا بین همه شرکت کنندگان توزیع شد که تأکید بر آزادی همه زندانیان طالبان داشت، تا راه مذاکرات به اصطلاح بین‌الافغانی هموار گردد. دستور کار و نتیجه تجمع لویی جرگه اینچنین از پیش معلوم شده بود. در جریان این نشست، بلقیس روشن نماینده پارلمان از فراه، علیه ‌آزاد سازی زندانیان طالب و باج ‌دهی به آنها  دست به اعتراضی نمادین زد. او بسرعت مورد حمله قرار گرفت. این اعتراض بهانه‌ای شد تا رکیک‌ترین الفاظ از زن ستیز‌ترین به اصطلاح نمایندگان از تریبون جرگه بیان شود که به خوبی چهره واقعی فرهنگ طالبانی -اسلامی ضد زن حاکم بر این نشست را به شکل بارزی نشان داد.

 

حربه‌ای به نام مذاکرات بین‌الافغانی

۱۹ سال جنگ و تروریسم سازمان یافته طالبان که از ‌آبشخور پاکستان تا دستان پنهان ‌آمریکا و روسیه و چین و عربستان و جمهوری اسلامی ایران و قطر و تمامی ارتجاع منطقه تغذیه شده است و کل بساط اسلام سیاسی و همه منابع اصلی تأمین ‌آنها، که برای اقتدار اسلام سیاسی علیه بشریت و مردم افغانستان جنایت ‌آفریده‌اند، با اشاره حامد کرزای رئیس جمهور، "برادران ناراضی" خوانده شدند. جنگ تروریسم اسلامی با مدنیت، با حق زن، با ‌ آزادی‌های سیاسی و اجتماعی برادر کشی خوانده شد.

کم هزینه کردن حضور و ماندن ‌آمریکا و متحدین در منطقه و افغانستان، مطلوبیت بخشیدن به توحش اسلام سیاسی، مادام که اسلحه‌اش رو به ‌نیروهای ‌آمریکایی نباشد، حقیقت پنهان  شده پشت عبارت مذاکره و صلح بین‌الافعانی است. اینک طالبان در نقش متحد آمریکا در مذاکره با حکومت افغانستان از موضعی بالاتر برای سهم‌خواهی بیشتر و شراکت در قدرت حکومتی حضور خواهند داشت.

این مذاکرات و توافقات، حاصل رقابت و کشمکش نیروهای دخیل در جنگی است که بر سر مردم افغانستان آوار شده است. این ترفندی است که شرکای این جنگ بر سر ‌آن به توافق رسیده‌اند. همه زرادخانه‌هایی که مهمّات جنگی و امکانات  سیاسی و اید‌ئولوژیک ‌‌آن را فراهم ساخته‌اند، رهبران و فرماندهان ‌آنرا گماشته‌اند، ‌آنرا از مخفی‌گاه‌های وزیرستان پاکستان بیرون کشیدند و تا مرکز امارات اسلامی و دفتر سیاسی طالبان در قطر ارتقاء دادند. این شیادی و جنایت علیه بشریت را تحت عنوان "صلح" و مذاکرات بین‌الافغانی، دارند به جامعه فقرزده و مصیبت دیده افغانستان حقنه می‌کنند که در همه رُخدادها و در طول این تاریخ مالامال از شقاوت و بیرحمی، قربانی درجه اول ‌آن بوده است.

"ارگ" و "سپیدار"، نه مردم افغانستان، نه کارگران و نه حق زنان، نه میلیونها بیکار و گرسنه و بی‌خانمان و خیل آورگان این کشور را نمایندگی نمی‌کنند. خود حکومت و همه اجزاء متعفن جهادی و تکنوکرات و وکیل و وزیر ‌‌آن، ادامه سناریوی سیاهی هستند که قریب به چهار دهه است شیرازه جامعه را متلاشی کرده است.

 

مطلوبیت طالبان برای ‌آمریکا و کل بورژوازی در پتانسیل فوق ارتجاعی و توحش بی بدیل‌ آن برای منکوب کردن جامعه است! نیرویی که برای معامله و دست به دست شدن و خون پاشیدن به جامعه سازمان یافته است. هیچ تغییری در بنیادهای اعتقادی و ایدئولوژیکِ عمیقاً ارتجاعی و ضد بشری ‌آن روی نداده است. همان توحش و بیرحمی و ضدیت نهادینه شده علیه ‌آزادیهای اجتماعی و سیاسی، به‌ویژه زن ستیزی بی بدیل‌ آن، همچنان بر پرچمش نقش بسته است. ‌آنچه تغییر کرده است، استراتژی آمریکا و رقابت‌ها و تناسب قوای جدید در منطقه است.

همانگونه که مذاکره و توافقات ‌آمریکا و طالبان ذره‌ای امنیت برای مردم افغانستان ایجاد نکرد، مذاکرات به اصطلاح بین‌الافغانی نیز به تبع‌‌‌ ‌آن دردی از جامعه دوا نخواهد کرد. صلح با طالبان نه پایان جنگ که ‌آغاز یک دوران سیاه برای مردمانی است که چهاردهه اسیر دست جریانات تروریستی اسلامی از جهادی و طالب تا ارگ و سپیدار بوده‌اند.

دوره‌ای سهمگین و نبردی نابرابر پیش روی جامعه است. حفظ دستاوردهای ارزشمندی که با جان‌فشانی نسل امروز جامعه از زیر تیغ طالبان و مجاهدین و غیره بدست ‌آمده است، در مقابل هجومی سخت قرار گرفته است. نسل امروز، از پا نخواهد نشست و با مواجهه رو در رو، با این خطر، گام‌های استوارتری برای به عقب راندن و شکست این توطئه‌ها بر خواهد داشت و جامعه را از سقوط در سراشیب بربریت اسلام سیاسی نجات خواهد داد.

آشنای با نظرات دو محقق!

آشنای با نظرات دو محقق!


محسن بنایی و آرمین لنگرودی دو محقق و کارشناس تاریخ  اسلام هستند که با درکی نو و پویا ، تصویر تاکنونی از  اسلام‌ را از بیخ و بن منهدم نموده و روانهٔ گورستان تاریخ نموده اند!

این دو پژوهشگر و محقق که در کشورهای اروپایی زندگی می کنند با استناد به مدارک و داده های بی شمار و غیر قابل انکار، ثابت می کنند که کل تاریخ تاکنونی اسلام که گویا در ۱۴۰۰ سال پیش  بوسیلهٔ پیامبری به اسم محمد بوجود  آمده است، چیزی جز یک جعل و دروغ تاریخی نیست !

لنگرودی و بنایی با مراجعه به سکه های دوران ساسانی و بعد از آن و مطالعهٔ دقیق و انتقادی قرآن ، به اینجا می رسند که اصلا وجود محمد و خلفای بعد از او یعنی ابوبکر و عمر و عثمان و علی خالی بندی می باشند و  قابل  اثبات نیستند!

مثلا، این دو با مقایسه قرآن با کتب انجیل و تورات، نشان می دهند که اسم محمد فقط چهار با در قرآن آمده است که حتی اگر‌ آنرا از کتاب مقدس مسلمانان حذف کنیم کوچکترین  ضربه ای به ساختار آن وارد نمی شود و اصلا هیچ نیازی به اسم‌ محمد در قرآن نیست. از سوی دیگر به نظر این دو نویسنده و محقق، اسلام در اصل یکی از شاخه های مسیحی شرقی بوده است که به توحید و یگانگی خدا اعتقاد داشته اند که بمرور از سوی مسیحیان تثلیثی ( معتقدین به پدر، پسر، روح القدس) به ارتداد و کفر متهم شدند و  دو قرن بعد از میلاد مسیح بصورت انبوه و دستجمعی به مناطق جنوب غربی و شرق ایران مهاجرت کردند و  سکنی گزیدند و به تبلیغ دین جدید پرداختند . حامیلین دین جدید یعنی مسیحیان توحیدی، به عربهای ایرانی معروفند. براساس تحقیقات و پژوهشهای محسن بنایی و آرمین لنگرودی، چیزی به اسم حمله اعراب به ایران که گویا در زمان عمر بن خطاب، خلیفهٔ فرضی مسلمین روی داده است، وجود خارجی ندارد.

واقعییت اینست که اعراب مسیحی ایرانی در جریان یک جنگ داخلی و  با کمک امپراطوری روم شرقی ، سلسلهٔ ساسانیان را سرنگون کردند  و حاکمیت خود را تحت خلافت معاویه و به شیوهٔ پادشاهان گذشته در  ایران برقرار ساختند. بنابراین، داستان‌هایی  چون نبرد قادسیه و جنگ نهاوند و جلولا چیزی جز مشتی چرت و پرت و جفنگیات من درآوردی مورخین اسلامی نیست که اکثرا،  دویست سال بعد از فروپاشی ساسانیان و در زمان عباسیان ساخته و پرداخته شده اند تا برای قدرت سیاسی جدید یک دین دولتی و همه گیر بوجود آورند !

بنایی و لنگرودی ضمن نشان دادن لحظه به لحظهٔ شکل گیری و   تبدیل یکی‌از شاخه مسیحی شرقی به اسلام، همچنین ثابت می کنند که بر اساس این دروغ‌ و دغل های  بی سر از ابن هشام و ابن حسام و قاضی ابرقو و طبری و غیره، چه داستان‌های مسخره و بیگانه ای که ساخته نشده است !

تحقیقات و پژوهش های این دو محقق، از از این زاویه نیز مهم است که پایه های عرب ستیزی و ناسیونال فاشیسم ایرانی را در هم می ریزد و پوشالی بودن آنرا در معرض دید همگان قرار می دهد.

 کسانی که خواهان آشنایی با نظرات و نتایج پژوهش ها و تحقیقات  محسن بنایی و آرمین لنگرودی هستند، می توانند با جستجو در Google و youtube با نظرات آنان آشنا شوند.

سیامک دهقانی  

قرارداد همکاری بین امارات متحده عربی و دولت اسرائیل یک ضربه کاری و استراتژیک به نظام پوسیده ولایت فقیه است.

قرارداد همکاری بین امارات متحده عربی و دولت اسرائیل یک ضربه کاری و استراتژیک به نظام پوسیده ولایت فقیه است.
 
 
 
آنچه که نظام فاسد و ضد انسانی ولایت فقیه را بر سر پا نگه میدارد ایجاد ترور جنگ در خاورمیانه و جهان و نیز غارت اموال مردم ایران است . قاچاق سلاح قاچاق مواد مخدر و ایجاد آشوب و چند دستگی در کشور های خاورمیانه و جهان استراتژی آخوند و اسلام است و نیز حمایت از گروه های ترور فعالیتی حکومتی است که خود به ناکار آمدی زمانی و مکانی خویش اذعان دارد.
 
41  سال قفل خونریزی بی خانمان جنگ و ترور در خاورمیانه با یک کلید و با یک رمز باز میشود صلح بین اعراب و اسرائیل و تحریم گسترده سیاسی اقتصادی نظامی و فرهنگی و حتی ورزشی اسلام ولی فقیه در ایران است.
 
حال بگذار لابی های رژیم از گروه های مزدور نایاک تا مذاکره جویان کرد و فارس و ..... و حتی آنهائی که با نام چپ سنگ برداشتن تحریم های مهم اقتصادی از روی نظام ترور را به سینه میزنند و برای آخوند دزد و غارتگر اشک تمساح میرزند بیشتر از پیش به میدان بیایند وقتی صدای شکستن کمر اربابشان را در عراق و لبنان و سوریه و یمن و کشورهای عربی به وضوح میشنوند
 
پیروزی توافق بین امارات متحده عربی و اسرائیل شعله ای است که دامان تک تک کشورهای عربی  را در آینده نزدیک خواهد گرفت و روزانه به انزوای بیش از پیش اسلام کشتارگر فقاهتی در ایران خواهد افزود
 
این قدم موثر تاریخی در بستن دستهای ترور اسلام علی خامنه ای در سوریه در لبنان در عراق در یمن در عربستان و کشورهای دیگر خاورمیانه زنگهای سرنگونی اسلام فقاهتی را در ایران به گوش جهانیان خواهد رساند.
 
فروش دریای خزر و خلیج فارس و جزایر آن به دول روس و چین از زور بی پولی و در انزوای کامل بین المللی آخرین نفسهای اسلامیست که جز مردم فروشی فروش زنان و دختران ایرانی کودک فرشی کثیف ترین بخش تاریخ ایران را به خود اختصاص داده است. این رژیم در مقابله با صلح  بعنوان پاد زهر اسلام کشتار گر باید به گور سپرده شود . اتحاد بین کشورهای عربی و اسرائیل پیام مرگ جنگ طلبان خاورمیانه را بهمراه دارد تبریک برای برداشتن این قدم بزرگ برای همه کشورهای درگیر صلح و همکاری بین  المللی.
 
نوید اخگر
14 ماه آگوست سال 2020 میلادی سوئد استکهلم

دوماه اعتراض، دو ماه مقاومت و پایداری کارگران هفت تپه!

جنبش کارگری امروز ایران ، دور جدیدی از توفان رودررویی با حاکمیت اسلامی را دردوران اوج کرونایی ، خاصه در مناطق قرمز و هشدار دهنده کشور به راه انداخته است که حاکمان سرمایه تاب مقاومت در مقابل آن را نداشته و نمی توانند هم آنرا نادیده بگیرند. همه جا و همه کس از حدت اعتصابات و اعتراضات کارگری صحبت می کنند و هرروز بخشهای بیشتری از کارگران به اعتصاب می پیوندند و دولت و تمامی دست اندرکارانش به تکاپو افتاده و میخواهند با هر شکل و شگردی چند زمانی بیشتر به حیات ننگینشان ادامه بدهند.


امروز تاکید روی این نکته پر اهمیت می نماید ؛ کرونا در پیک دوم با خطر وسیع تری جامعه ما را تهدید می کند . بخش هایی از مناطق اعتصابی کشور در وضعیت قرمز قرار دارند. در چنین وضعیتی کارگران اعتصابی از شرایط کار طاقت‌فرسا در گرمای شدید و از سخت‌ترین شرایط معیشتی رنج می‌برند. آنها امنیت شغلی ندارند. قراردادهایی که به آنها تحمیل کرده‌اند، قراردادهای موقت است، مشمول بیمه درمانی و بازنشستگی نیستند. و کارفرما هر زمان که بخواهد می‌تواند آنها را اخراج کند. حقوق آنها چند برابر کمتر از خط فقر است و همین حقوق ناچیز هم چند ماه است که به آنها پرداخت نشده است.می توان گفت: روزی نیست که اعتراض و اعتصابی در ایران و در مناطق کارگری در جریان نباشد.

تداوم دو ماهه اعتراض و اعتصاب در هفت تپه، در جرقه زدن اعتراضات دیگر در پهنه تمامیت جغرافیای ایران تاثیرگذار است. علت این تاثیرگذاری وجود ریشه های عمیق مشترک مطالباتی است. مثلا پرداخت فوری دستمزدهای معوقه عنصر مشترک اعتراضات کارگری دور اخیر است. پایان دادن به خصوصی سازی و حذف سلطه مافیای اسد بیگ در هفت تپه، از جمله در شکل کمابیش خویشاوندی چون مطالبه برچیدن شرکت های برده داری پیمانی در اعتراضات واحدهای دیگر هم مطرح است. در کشور ما که اعتراض خیابانی برای فریاد کشیدن علیه بی عدالتی- چنانچه در خیزش آبان دیدیم- با قتل و کشتار و تیراندازی نیروهای امنیتی و یا در بهترین حالت با پرونده سازی و احکام ظالمانه زندان و شلاق روبروست، کارگران نیشکرهفت تپه در نهایت هوشیاری بدون توهم نسبت به وعده های جناح های حاکمیت، شصتمین روز اعتراضات خود را در فصل "خرما پزان" شوش با نمایشات خیابانی پیش برده اند.

طی این شصت روز، کارگران هفت تپه از مجموعه مطالبات خود دست برنداشته اند، و تصور روشنی از رابطه میان مطالبه فوری و نامشروط با مطالبه عمومی و مشروط خود داشته اند.
رسانه های رسمی رژیم با سکوت مرگباری که بر آنها حاکم است وقتی به نقل خبر اعتراض دو ماهه این کارگران مجبور می گردند، تنها به دریافت حقوق های معوقه اشاره می کنند و سعی می کنند پرداخت حقوق معوق کارگران را به عنوان امتیازی در ازای خودداری آنان از پیگیری مطالبه مهم دیگرشان یعنی لغو خصوصی سازی مطرح کنند. در حالیکه در دل مطالبات بی پاسخ مانده مرکب هفت تپه ای ها؛ کارگران بر هر دو مطالبه شان اصرار دارند: آنها خواستار پرداخت دستمزدهای معوقه هستند که فوری و نامشروط است. آنها خواستار لغو خصوصی سازی هستند که به همان اندازه فوری اما عمومی و مشروط است. برای کارگران دریافت فوری حقوق های معوقه برای حفظ توان ادامه پیگیری لغو خصوصی سازی اهمیت دارد. دریافت حقوق معوق یعنی درهم شکستن محاصره معیشتی کارگران و از پا انداختن توان مبارزاتی آنها با تحمیل گرسنگی؛ یعنی فراهم شدن ادامه پیگیری بلاانقطاع مطالبه لغو خصوصی سازی. کارگران می دانند که پیگیری این مطالبه آنان را با هپکو - ماشین سازی تبریز- دشت مغان و بخشا معادن گوناگون کشور هم سنگر می کند؛ یعنی از یک سو اتحاد کارگری را گسترش می دهد و از سوی دیگر فشار را بر حاکمیت بیشتر می کند. آنها شاهد همبستگی باشکوه کارگران هپکو هستند که با مطالبه مشابهی پا به پای آنان اعتراض می کنند. بعلاوه فعالین کارگری هفت تپه خواستار دریافت جواب قطعی در مواردی چون تغییر وضعیت پرسنل دفع آفات، پرسنل غیرنیشکری و فصلی کارخانه و همچنین مشکلات بازنشستگان و خلع ید، هستند.

این اولین موج مبارزه کارگران هفت تپه نیست که این مطالبات در آن مطرح بوده اند؛ دور جدید اعتراضات که اکنون شصتمین روز آن را پشت سر گذاشته اند، هم آخرین موج آن نخواهد بود. اما مقاومت و استمرار تاکنونی اعتراضات کارگران هفت تپه قطعا الگوی مهمی برای مبارزات کارگری در کشور است.

امروز ما شاهد اعتصابات کارگران پالایشگاهها و نیروگاههای گوناگون در ۵۱ کانون کارگری در ۲۱ شهر از ۱۲استان هستیم که در روز شمار کارگری فهرست شده است. این اعتصابات در مشهد- اصفهان- تبریز- ارومیه - اردبیل - ابادان - اهواز- ماهشهر - هریس - مهران- بندرکنگان- عسلویه- روستای تنبک- شیروان- هویزه - دشت آزادگان - لامرد - مهر- ایرانشهر- زرندیه - قشم جریان داشت و بخشا ادامه دارد.

در فاز۱۳ علاوه بر شرکت اکسیر صنعت که در اعتصاب هستند، کارگران کمپ امام حسین و شرکت لیدما نیز دست به اعتصاب زدند. کارگران میدان نفتی آزادگان شمالی در هویزه به اعتصاب خود ادامه دادند.
علاوه بر این موارد گروه عایق‌کاران مربوط به پالایشگاه پارسیان سپهر در نزدیکی عسلویه نیز دست به اعتصاب زدند.

موازی با این اعتصابات، شاهد حرکات اعتراضی گسترده زیر بوده ایم: حرکات پیوسته متشکل آموزش‌دهندگان نهضت سوادآموزی - تجمع کارکنان طرح تحول سلامت دربرابر استانداری خوزستان - تجمع نیروهای قراردادی و شرکتی ایثارگران - تجمع پرسنل شرکتی بیمارستان‌های مشهد - تجمع شماری از گلخانه‌‌داران یاسوج - تجمع اعتراضی کارگران شهرداری روانسر- اعتصاب کارگران راه آهن در تهران و خراسان- تجمع رانندگان ٣٥٠ناوگان اتوبوسرانی ارومیه - اعتصاب کارگران راه آهن کرج- تجمع کارگران بازنشسته شرکت میان آب- تجمع جمعی از پرستاران و کارشناسان بهداشت یزد - اعتراض تعدادی از پرسنل شرکتی بیمارستان‌های مشهد- حرکت متشکل و سازمانیافته پرستاران اعتصابی بیمارستانها در مقابل استاندارها ی زیر: خراسان رضوی- خوزستان- یزد- اراک- لرستان- کرمان- ارومیه. در متن این حرکت های اعتراضی تلاش ها و ترفندهای کارگزاران حکومتی برای شکستن اعتصاب کارگران،‌ تاکنون بی‌نتیجه مانده است و مذاکرات مجلس هم تاکنون بی حاصل بوده و کارگران کماکان بر خواسته‌های خود، پافشاری می‌کنند.

سندیکای نیشکرهفت تپه در ارزیابی از دور دوم مذاکره با مجلسیان که جدا از علی نیکزاد، نائب رئیس مجلس، نمایندگان کمیسیون اصل ۹۰، غلامرضا شریعتی استاندار تسبیح بدست خوزستان - علیرضا صالح رئیس سازمان خصوصی سازی- حاتم شاکرمی معاون وزارت کار - نماینده وزارت اطلاعات- نماینده سازمان بازرسی کل کشور- محمد کعب عمیر، نماینده مجلس از شوش هم حضور داشتند و ... در روز چهارشنبه۲۲ مرداد۹۹ صورت پذیرفت، آورده است: « خروجی جلسه دوم مجلس آشکارا نشان داد که اراده مشترکی برای پاسخ دادن به مطالبات کارگران هفت تپه در این نظام وجود ندارد؛ اشتراک آقایان بر سر سرکوب مطالبات کارگران و مشاجرات شان بر سر شکل کنترل شرکت نیشکر هفت تپه بوسیله زیرمجموعه های خودشان است. اختلاف بر سر این است که کدام شان ما را بچاپد و حق مان را بالا بکشد.». سندیکا در همین رابطه تصریح کرده است: « این جلسه نشان داد که امید بستن به وعده های دولت، مجلس و قوه قضاییه مشکلات کارگران را حل نخواهد کرد و دعوای جناحی بر سر لحاف ملاست. تنها با تکیه بر نیروی اتحاد کارگران و همسرنوشتان است که می توان امتیازاتی به سود کارگران گرفت. جلسات مجلس تا کنون هیاهوی بسیار برای هیچ بوده و هیچ چیز به کارگران نداده است. این نتیجه ای است که کارگران هفت تپه و دهها هزار کارگر دیگر در سایر بخش ها و واحدهای بحران زده با مطالبات مشابه که به فرجام مطالبه گری کارگران هفت تپه چشم دوخته اند، تا کنون به دست آورده اند.» (۲) بزبانی هیاهوی بسیار برای هیچ بوده است!

در این دیدار ابراهیم عباسی یک تن از نمایندگان هفت تپه به زبانی صریح و روشن بیان داشت : « این جلسات باید خروجی داشته باشند؛ قرار نیست سازمان خصوصی سازی شفاف سازی لازم را پیرامون واگذاری هفت تپه انجام ندهد. خواسته اول ما خلع ید اسدبیگی است و سازمان خصوصی سازی باید به این مطالبه جامه عمل بپوشاند. استاندار خوزستان و دولتی‌ها عزم راسخی برای حل مشکلات شرکت و کارگران آن و تدبیری برای نجات هفت تپه ندارند. برای اینکه آرامش به شرکت هفت تپه بازگردد، نیاز به حمایت مسئولان داریم. » در این جلسه دیگر فعال کارگری شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه گفت:« استاندار خوزستان که اکنون در این جلسه حضور پیدا کرده و هیچ اظهارنظری نمی‌کند، حامی کارگران شرکت نیست؛ در غیر این صورت باید در جمع کارگران معترض حضور پیدا می‌کرد و به ما دلگرمی می‌داد. خواسته جدی ما خلع ید اسدبیگی از هفت تپه است و فقط برای تحقق این مطالبه در این جلسات حضور پیدا می‌کنیم. پرداخت حقوق و حق بیمه و مزایا و... در درجه دوم اولویت ما قرار دارد.» (۱) ، امروز در دل دو ماه پیکار خستگی ناپذیر کارگران هفت تپه در بطن شرایط بس سخت کرونا و گرمای بالای پنجاه درجه، با موج بیانیه های حمایتی روبرو هستیم که یکی پس از دیگری در راستای حمایت از این اعتصاب و سایر اعتراضات جنبش کارگری و مطالباتی انتشار می یابد. رویکردی که امیدبخش است. گروهی از فعالین کارگری، معلمان، بازنشستگان و دانشجویان متحدا به حمایت از مبارزه کارگران هفت تپه برخاسته اند؛ مبارزه ای که یکی از محوری ترین مطالباتش لغو خصوصی سازی است؛ مبارزه ای که یک نبرد موضعی طبقاتی بین کار و سرمایه است ، تلالو نگاه غیر فرقه ای را در برابر خود دارد و باید با تمام توان مورد حمایت جامعه ایرانی قرارگیرد. پیکار نان و آزادی، ناگزیر است دو سویه درهم فشرده حمایت های عظیم در الگوی مشارکت طلبی همه آحاد جامعه ما خاصه ازادیخواهان مال اندیش را با خود داشته باشد.

درشصت امین (۶٠) روزاعتصاب هفت تپه، مبارزه کارگران برای وصول نان و آزادی در پهنای ایران ادامه دارد!

زمان را دریابیم، امروز همه جنگ علیه طبقه ما را شاهدیم!


همین چندی پیش بود که سپیده قلیان؛ صدای متفاوت زنان و مدافع کارگران نیشکر هفت تپه را دیگر بار به زندان کشاندند.


همین هفته پیش پرونده اتهامی آقای محمد رضا دبیریان کارگر کشت و صنعت نیشکر هفت تپه در شعبه ۱۰۱دادگاه های کیفری دو شوش برگزار شد‌. کارگر هفت تپه را به اتهام های نخ نمای انتسابی " افتراء"،" توهین" به مسئولان به جهت سمت و نشر اکاذیب ، غیابا در در مجموع به ۲۲۲ ضربه شلاق محکوم شده بود. بنابراین در این زمان خریدن ها، امکان تعرض به وضعیت موجود را نباید نادیده گرفت.
در این مرحله ضمن دفاع تمام قد از مبارزات واقعا موجود همه عرصه های اعتراضی کارگران باید مجدانه و درحد توان اعتصاب کارگران هفت‌تپه و سایر اعتصابات کارگرانی را که در دیگر واحدهای تولیدی و صنعتی و خدماتی، پای اعتصاب و اعتراض هستند، قویا مورد پشتیبانی و حمایت خود قراردهیم. اعتراضات کارگران پالایشگاههای نفت و گاز و پتروشیمی در کنار دیگر بخش های کارگری گامی مهم در مسیر سراسری شدن اعتراضات کارگری و نیرومندتر شدن صدای اعتراض کارگران و مزدبگیران است. ادامه اعتصاب می تواند به اختلال در صادرات پتروشیمی و گاز و کمبودهای بحران زا در رفع نیازهای داخلی منجر شود. نباید اجازه داد تیغ سرکوب بار دیگر بر چهره‌ی هفت‌تپه و جنبش رادیکال کارگران کشیده شود. جامعه ما در شرایط دوران سازی قراردارد. موج بزرگ اعتصابات کارگری به ویژه اعتصابات کارگران نفت و گاز و پتروشیمی جنوب کشور ، بیش از هر موقعی نیاز به همپوشانی ، همگرایی و نزدیکی بیشتر نسبت به گذشته دارند. واضح است اینبار نیز چشم امید به همراهی و همدلی فعالان پیشرو کارگری و سیاسی و همه آزادی‌خواهان و برابری‌طلبان در تمام دنیا داریم. درانجام این وظیفه و رسالت دوران ساز، ازهیچ اقدامی فرو گذار نکنیم !
منابع :
*-  ۱) - گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، هانا چراغی؛ از دیدار نمایندگان کارگری هفت تپه با مجلسیان و غیره... )
https://snn.ir/fa/news/868591

*- ۲) - کانال تلگرامی سندیکای نیشکر هفت تپه)

 

نقدی بر کتاب "جای پای مردم شوریده"

نقدی بر کتاب "جای پای مردم شوریده"

از "برزو نابت" در مورد تراب حق شناس

 

"جای پای مردم شوریده" نام کتابی است از برزو نابت که شرح حالیست از بخشی از شش ماه آخر زندگی زنده یاد تراب حق شناس. او گزارش دیدار روزانه خود در بیمارستان و در کنار تخت و صندلی چرخدار  تراب حق شناس را به تحریر در آورده است که تقریبا در این شش ماه اکثر روزها را در کنار او زندگی کرده است. هر چند این کتاب به تنهایی نمی‌تواند شخصیت کامل تراب را معرفی کند ولی سعی من بر این است که به گوشه‌هایی از مسائلی که در این کتاب مطرح شده و بعضا نشده‌اند، بپردازم و برداشت کلی خودم را بنویسم.

در آن چند ماه ذکر شده نویسنده در بیمارستان علاوه بر مصاحبه‌ها، بحث‌ها و سوالات،شاهد بازدید  شخصیت‌های برجسته و خوشنامی چون باقر مومنی، پرویز قلیچ خانی، منوچهر یزدیان، شیرین مهربد و ... نیز با تراب می باشد.

شاید لازم باشد چند جمله‌ای در معرفی خود تراب حق شناس برای کسانی - به ویژه نسل جوانتر - که احیانا او را نمی‌شناسند، بگویم. تراب حق شناس یکی از فعالین اولیه سازمان مجاهدین خلق بود که با محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، یعنی از بنیانگذاران اولیه آن سازمان همراه بوده و در جریان تغییر ایددئولوژی مجاهدین با اکثریت رهبری مجاهدین به بخش مارکسیست - لنینیست سازمان می‌پیوندد. وی ابتدا سه سال در قم درس طلبگی خوانده و سپس به دانشسرای عالی تربیت معلم و پس از پیوستن به مجاهیدن از طرف آنها به کشورهای عربی از جمله لبنان، سوریه، لیبی و عراق می‌رود. پس از انقلاب در رهبری سازمان پیکار هست تا اینکه از دست رژیم جان سالم به در برده به کشور فرانسه پناه می‌برد. او علاوه بر فارسی به زبان‌های فرانسه، عربی و انگلیسی نیز تسلط داشته و ترجمه‌هایی از این زبانها به فارسی و یا برعکس هم دارد. سایت "اندیشه و پیکار" را براه انداخته و بیشتر نشریات و ادبیات پیکار و بحث‌های تقی شهرام و حمید اشرف در سال ۵۴ و ... را می توانید در همین سایت مطالعه کنید.

تراب در سالهای آخر عمرش حدود دو سال در بیمارستان بود و با بیماری آی ال اس روبرو بود که با اینکه از نظر فکری هوش و حواس و مغزش خیلی خوب کار می‌کرده ولی از نظر جسمی تقریبا از کار افتاده بود و حتی قدرت تکان دادن دست و پای خودش را نیز نداشت، و با وجود همه این مشکلات بسیار سخت کوش بود و تا آخرین روزهای زندگی بسیاری از خاطرات، یادداشتها و مطالبش را از طریق دوستان و نزدیکان و ملاقات کنندگان به تحریر درآورد.

 

پشت جلد کتاب چنین آمده است: "می‌گوید: "ما برای عدالت جنگیدیم، داستان این کاروان بخون تپیده را یکی باید بنویسد."

بر تخت بیمارستان است. ماههاست که دست و پایش از حرکت باز مانده‌اند.

تراب حق شناس در نخستین روزهایی که اندیشه مبارزه مسلحانه در میان جوانان دهه چهل شکل گرفت با یارانش محمد حنیف نژاد و سعید محسن همراه شد و در جمعی گرد آمد که بعدتر نام سازمان مجاهدین خلق ایران را بر خود نهاد. در ۱۳۴۹ از سوی سازمان به فلسطین رفت. در سال ۱۳۵۴ همراه بخش بزرگی از سازمان از مذهب برید و به مارکسیسم گروید. با برآمدن انقلاب، به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگری پیوست. از سرکوب خونین پیکار جان به در برد و در ۱۳۶۱ به فرانسه گریخت.

"جای پای مردم شوریده" فصل پایانی زندگی تراب حق شناس را در ۱۳۹۴ در بیمارستانی در حومه پاریس گزارش می‌دهد. نویسنده در جای جای کتاب به نقد و چالش تراب می‌پردازد و حرکات و افکار و برنامه‌های سازمان مجاهدین و ادامه آن، پیکار را به نقد و چالش می‌کشد و به نظر می‌آید تفکری مدرنتر و امروزی‌تر از مصاحبه شونده دارد. تراب در خیلی موارد اشتباهاتش را می‌پذیرد و اقرار به آن می‌کند. به محدودیت‌ها، به عدم امکانات، به عدم شناخت خود و بنیانگذاران سازمان از علم مبارزه، به نقد جنبش چریکی، به نفی مذهب و موارد اینچنینی اشاره می کند. در صفحه ۲۵۸ می گوید: "ما عموما افکار و اندیشه‌هایی داشتیم که منشا طبقاتی‌اش در خرده بوژوازی بوده است". اما در کل به نظر من آنچه از تراب در این کتاب می‌خوانیم، او هنوز رو به گذشته دارد، و آینده‌ای روشن برایش متصور نیست. در صفحه ۳۰۸ می‌گوید: "ما حداکثر می‌توانیم بگوئیم اشتباه کردیم و اما نمی‌توانیم بگوئیم راه درست آینده چیست." هنوز به نظر من با اینکه سالهاست مارکسیست شده بود ولی در بعضی موارد  با نگاه مذهبی به خیلی از پدیده‌ها می‌نگرد. بیشتر سرگرمی‌اش با اشعار شاعرانی از نوع مولوی و هاتف و ... وبه ویژه این شعر را که با "وحدهو لااله الا هو" ختم می‌شود را دوست دارد. او نگاهش به جنبش‌های طبقاتی و مبارزات و اعتصابات کارگری، احزاب چپ و کمونیست در سراسر جهان و تحلیل مواضع آنها، حکومت شوراها، اداره شورائی جامعه و ... نیست. بیشتر به گذشته می‌پردازد و اینکه چه انسانهای شریف و مهربان و جان بر کف و صادق و فداکار و وفاداری بودند. هنوز واژه‌هایی چون "خلق" برایش مقدس‌اند. خط و برنامه و سیاستی نمی‌تواند ارائه دهد. هنوز به دمکراسی بورژوائی متوهم هست. و جابجا می‌گوید "هر چه مردم انتخاب کردند"، " مردم خود بهتر می‌دانند". رهبری پوچ می‌شود، جنبش کجا قرار دارد؟! مردم هیتلر و خمینی را هم ظاهرا انتخاب کردند! جای پای تحزب و سازمان و رهبری در مبارزه توده‌ها، در تراب حق شناس "جای پای مردم شوریده" خالی است.

تراب به مبارزه و مسئله فلسطین و فلسطینی‌ها علاقه ویژه‌ای دارد؛ چون سالها آنجا و با آنها زندگی کرده. اما نمی‌تواند آنجا سیاه را از سفید تفکیک دهد. "حماس" را نماینده مردم فلسطین می‌داند و به انتخاب این جریان ارتجاعی در فلسطین نقد چندانی ندارد. بطور نمونه در صفحه ۲۶۲ کتاب می‌خوانیم: "اما تراب پای فلسطین که در میان باشد هر کس را که با اشغال اسرائیلیان مبارزه کند بر حق می‌داند، چه حماس باشد و چه شاید بدتر از حماس. تراب تا آنجا که من فهمیده‌ام اهل این که از حماس هیچ انتقادی بکند نیست." بنیادگرائی اسلامی و اسلام سیاسی و تروریست اسلامی را بخشا توجیه می‌کند. به این قسمت در صفحه ۲۷۶ توجه کنید: "همین طور در کلیت نمی‌شود بنیادگرائی اسلامی را محکوم کرد. تعصب در شرایط معینی رشد می‌کند. این طفلک‌ها را تروریست کردند". من بی‌اختیار خندیدم و گفتم: پس اصل اختلاف میان من و شما معلوم شد. شما می‌گویید این طفلک‌ها را تروریست کردند. من می‌گویم این پدر سوخته‌ها تروریست شدند".

 

کتاب چندان به جزئیات داستان شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف نمی‌پردازد ولی داستان کشتن مرتضی هودشتیان را در خارج از کشور و در اردوگاه الفتح در  زیر شلاق و شکنجه توسط رفقای همرزمش صرفا به دلیل مشکوک بودن را باز هم یک اشتباه می‌داند و نه یک جنایت. با اینکه خود تراب کسی هست که خبر مشکوک نبودن او را روز بعد از کشته شدنش از عراق می‌آورد.  در صفحه ۳۰۳ می‌خوانیم.: معنای این "بازجوئی دقیق‌تر" آن بوده که مرتضی را با کابل زده‌اند و پیش از آن که ارتباط تلفنی با تهران میسر شود، و بی‌گناهی و یا گناهکاری مرتضی روشن شود، جوانک زیر شلاق و پی آمدهای آن جان باخته است. این قتل روز دهم آبان ۱۳۵۳ اتفاق افتاده است. فردای آن روز توانستند با تهران تماس بگیرند و معلوم شده است که مرتضی از هواداران سازمان بوده است و نیرنگی در کار نیست. شرح بیشتر واقعه در صفحه ۳۰۴ آمده است.

کمونیسم تراب به نظر من به نوعی منزه طلب و اخلاقی و ایدئولوژیک هم هست ولی هیچ وقت دو پاراگراف این کمونیسم را باز نمی‌کند. آینده‌ی امیدوار کننده‌ای را نمی بینید. خودش راه حلی برای مردم ندارد. "ما حداکثر می‌توانیم بگوئیم اشتباه می‌کردیم، اما نمی‌توانیم بگوئیم راه درست آینده چیست". صفحه ۳۰۸

مواردی هم هست که نمی‌شود به حساب بی‌اطلاعی و یا موارد اینچنینی گذاشت بلکه دقیقا موضع سیاسی و ضدیت وی را با افراد و جریاناتی نشان می‌دهد. بطور نمونه خطاب به یکی از عیادت کنندگانش که گویا سابق از فعالین اتحادیه کمونیست‌ها بوده، وقتی تراب متوجه می‌شود که دیگر کار تشکیلاتی سیاسی نمی‌کند چنین می‌گوید: "فکر می‌کنم آنقدر شرایط جامعه انسانی پیچیده است که هر کس بالونی هوا کند و بگوید که من راه حل مسائل را دارم خیلی سریع دستش رو می‌شود. برای نمونه طی چند سال، از داد و قال منصور حکمت چه باقی مانده است؟" و در ادامه "این که یک نفر در مدتی کوتاه، بدون پشتوانه عملی، بتواند این همه سر و صدا کند و این همه هوادار پیدا کند همین نشان می‌دهد که جنبش ما ضعیف‌تر از آن است که فکر می‌کردیم". این نشان می‌دهد که یا  تراب با این همه سخت کوشی و تلاش، از هزاران صفحه ادبیات و نظرات منصور حکمت بی‌اطلاع است و حتی ده صفحه آن را بطور جدی نخوانده، و یا برعکس به دلیل اینکه اکثریت پیکاریهای سابق و مجاهدین مارکسیست شده و رفقای نزدیک تراب که در حال حاضر کار تشکیلاتی می‌کنند در یکی از احزاب کمونیست کارگری حول نظرات منصور حکمت فعالند، نه تنها خوشحال نیست بلکه  ناراحت هم هست. وگرنه این چه تحلیل آبکی و غیر مارکسیستی‌ای هست که با بالون هوا کردن منصور حکمت  صدها کادر با تجربه و کار کشته از جریانات مختلف رادیکال کمونیست و از جمله کادرهای بالا و فعال سابق پیکار به او می پیوندند! این قبل از هر چیز توهین به رفقای سابق خود تراب هم هست! در ضمن جریانات جدا شده از مجاهدین که مارکسیست شدند فقط پیکار نبوده بلکه آرمان و نبرد و اخگر هم بودند که کوچکتر از پیکار بودند و خیلی از فعالین آنها هم به اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت پیوستند. و بالاخره خواننده متوجه نمی‌شود که چگونه دست منصور حکمت رو شده است!؟  تحلیل تراب به نظر من در این مورد اصلا منصفانه نیست. به این متن در صفحه ی ۲۲۷ کتاب دقت کنید. "امروز یکی از دوستان آمده بود به دیدن من، خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید عضو اتحادیه کمونیست‌ها بوده و بعد به حزب منصور حکمت رفته و بعد به کومله پیوسته و بعد هم ول کرده است. اینها مربوط به گذشته است. الان نه اتحادیه‌ای در کار است و نه کومله‌ای". اولا که این از بی اطلاعی تراب هست وگرنه هم اتحادیه وجود دارد در قالب حزب کمونیست م ل م و هم کومله علیرغم انشعابات وجود و تاثیر دارد. و در ثانی می‌بینید که در سرتا سر کتاب تراب از هر جریانی که نام می‌برد از کوچک تا بزرگ نام کاملش را می‌آورد، ولی وقتی به حزب کمونیست کارگری می‌رسد آن را به عنوان حزب منصور حکمت یاد می‌کند! در سرتاسر کتاب و صحبتها، مقوله‌ای به نام حزب کمونیست کارگری و یا اتحاد مبارزان کمونیست یافت نمی‌شود! به نظر می‌رسد که تراب خشم و غیظی غیرسیاسی دیرینه‌ای از منصور حکمت دارد. وگرنه فرض را بر آن بگذاریم که هیچ چیزی از منصور حکمت باقی نمانده است تئوری‌هایش هم همه اشتباه بوده! مگر چیزی از حنیف نژاد و سعید محسن جز فرقه‌ی فعلی مجاهدین باقی مانده که بیشتر تلاش تراب بزرگ داشتن آنهاست؟ و یا اکثریت و حزب چپ و دیگر انشعابات کوچک و بزرگ فدائی خود را وارث حمید اشرف و بیژن جزنی و احمدزاده نمی‌دانند؟ و مگر احترام ما به این شخصیت‌ها علیرغم نقدی که می‌توانیم به آنها داشته باشیم به دلیل میراث کنونی‌شان است؟ از شخصیتی چون تراب با اینکه در بیمارستان هست و می‌داند بیماری لاعلاج است انتظار می‌رود از یک رهبر برجسته و تئوریسین کمونیست وقتی در حیاط نیست، هر چقدر هم به او نقد داشته باشد منصفانه یاد کند. به ویژه وقتی تراب جنایات خمینی و حماس را هم در مواردی توجیه می‌کند. ولی متاسفانه برعکس می‌بینیم در سایت "اندیشه و پیکار" لینک هر جریان سه نفری به اصطلاح چپ مثل حزب توفان را گذشته است ولی از کل جریانات کمونیست کارگری و سایت منصور حکمت خبری نیست. با نادیده گرفتن این جنبش و احزاب و شخصیت ها توسط این  سایت گویا می توان آنها را از صحنه تاریخ هم محو کرد!؟

تراب خود را غرق و سرگرم و مشغول در گذشته کرده و وظیفه خودش را هم برای آینده‌گان معرفی رفقای سابق خود و جنبش و سازمان خود در گذشته تعریف کرده است. برای آینده‌گان راه حل و یا نویدی ندارد و خود می‌داند که برای آیندگان چیزی ندارد. می‌گوید: "اگر دری به تخته بخورد و آسمان و زمین با هم جور بشود و سیل انقلاب در خیابان‌ها راه بفتد، ما دستمان تهی‌تر از سال ۵۷ است. از آن سالها چه نتیجه‌ای برگرفته‌ایم که الان بخواهیم در کار بیاوریم؟ باز خوب است که مردمی که به خیابان‌ها می‌ریزند هیچ اعتنایی به ما نخواهند کرد. تیپا هم به ما نمی‌زنند." می‌بینید چنان ناامید هست که چون مثلا سازمان پیکاری دیگر در کار نیست گویا جنبش چپ و مبارزه طبقاتی تعطیل گردیده و احزاب و جریانات دیگرسیاسی هم تمام و کمال تعطیل کرده‌اند.

 

یکی از کارهای خوب و با ارزشی که تراب کرد علیرغم همه‌ی ایرادات و نقدها همین سایت "اندیشه و پیکار" است؛ و مدارک و نشریاتی که گذاشته، به ویژه هر چند خیلی دیر ولی بحثهای درونی دو سازمان فدائی و مجاهد سابق یعنی زنده یادان حمید اشرف و تقی شهرام که تاریخی بوده و تاریخی شده اند.

نویسنده در پایان کتاب سعی کرده است که تلخی مرگ تراب را با رسیدن به "بانوی آنسوی مرزها" که عشق زندگی نویسنده هست و نامی هم از او در کتاب نمی‌آید، شیرین کند و نشان دهد که زندگی و زیبائی‌هایش همچنان ادامه دارد.

این کتاب و همچنین بحث‌های فوق را به دوستان پیشنهاد می‌کنم در فرصت مناسب مطالعه کنند. کتاب را می توان در تورنتو از کتابفروشی سرای بامداد و یا ازبعضی از  کتابفروشی های فارسی زبان در اروپا تهیه کرد.

تراب حق شناس دوشنبه بیست و پنجم ژانویه ۲۰۱۶ نزدیک به ساعت ۱۱ شب بر تخت بیمارستان درگذشت. خاکستر تراب جمعه پنجم فوریه در پرلاشز کنار خاکستر همسرش پوران بازرگان به خاک سپرده شد.

یادش گرامی.

انتقاد صریح و بی پرده از تلویزیون کانال یک شهرام همایونع

انتقاد صریح و بی پرده از تلویزیون کانال یک شهرام همایون

 

جناب آقای رامین مدیر تلویزیون کانال یک در دقیقه ٢٥ مصاحبه امروز صبح (١) به جناب آقای شهرام همایون صاحب کانال یک می گوید: "من به آقای حشمت رئیسی احترام می گذارم؛ و احترام می گذارم به همفکری های ایشان (یعنی طرفداران رژیم)؛ صحبت های آقای حشمت رئیسی را خیلی دوست دارم چون به واقعیت خیلی نزدیک است".

 

حشمت رئیسی که شدیدا از رهبر جمهوری اسلامی حمایت می کند در  مصاحبه با رودست (دقیقه ٨١ یعنی یک ساعت ٢١ دقیقه) به معترضان خیابانی که در ایران شعار می دادند "نه غزه نه لبنان, جانم فدای ایران" می گوید:  ًالاغ این چه استدلالی است؟ بیشعورترین آدم نمی تونه این حرف (شعار) را بپذیرد چون فاقد عمق استراتژیک است" (دقیقه ٨٣). وی سپس می گوید در حوزه منطقه ای (یعنی دخالت در کشورهای دیگر و هزینه کردن از جیب ملت ایران برای محور مقاومت) حق کاملا جانب آقای خامنه ای است (٢).

 

اینکه حشمت رئیسی بشدت از خامنه ای و چین و روسیه و قرارداد ٢٥ ساله دفاع می کند, و بقیه اپوزیسیون (قاعدتا از جمله دولت در تبعید) را مشتی "آدم های پست و پلید و مزدور" می نامد بحثی است کاملا جدا. ولی بعقیده من "الاغ" لقب دادن حداقل ١٥٠٠ جوان بیگناه کشته شده و هزاران زندانی ء شکنجه شده در اعتراضات اخیر, بی نهایت سخیف و نابخشودنی است که در چارچوب "آزادی بیان" یک تلویزیون مدعی براندازی تحت هیچ شرایط یا استدلالی نمی گنجد. شاید برخی از هموطنان محترم اعتراض بکنند که نباید به "اینها" پرداخت و بعبارتی "لحاف" را نباید  بخاطر دو سه ساس بیرون انداخت. اما بعقیده من بحث "نـفـوذ" مطرح است. نفوذ عوامل جمهوری اسلامی در برخی از رسانه های فارسی زبان تحت بهانه "آزادی بیان", اما در واقعیت صرفا برای "هراس افکنی" و تبلیغ دکترین و هژمونی جمهوری اسلامی است؛ که باید در مورد آن روشنگری کرد.

 

گویا بنا به دلایلی نامعلوم جایگاه حشمت رئیسی چنان در تلویزیون کانال یک قرص و محکم است که حتی در این مناظره تلویزیونی دو روز پیش با بنده (دقیقه ١٩ و ٥٠ ثانیه) با بی پروایی و با کمال گستاخی و جسارت به مجری برنامه و صاحب تلویزیون یعنی آقای شهرام همایون علنا توهین سخیف می کند و می گوید : "شما (یعنی آقای همایون) دروغگو هستید و به من دروغ گفتید". آقای همایون نیز در مقابل این توهین سخیف و حقیرپندارانه سرش را پائین می اندازد و سکوت اختیار می کند (٣).  روز بعد آقای رئیسی در همان تلویزیون کانال یک برنامه های ویژه و ظاهرا مجانی خود را در راستای دفاع از جمهوری اسلامی ادامه می دهد. من واقعا در حیرتم که چه رازی در پشت پرده نهان است که ما از آن بیخبریم؟ رئیسی در همین مناظره به صراحت می گوید در کنار خامنه ای از ایران (بخوان جمهوری اسلامی) دفاع خواهد کرد (دقیقه ١٣).

 

نگارنده صرفنظر  از "چُخان های صد من یه غاز" و گُنده گویی های دایی جان ناپلئونی برگرفته از "پارانویا" و دروغهای توهمی و بیمارگونه حشمت رئیسی و امثالهم و نیز از توهین های زشتی که حشمت رئیسی با ادبیات چاله میدانی و بقول زنده یاد احمد شاملو با زبان "گاوگندچاله‌دهانی" به بنده یا اپوزیسیون برانداز می کند, می گذرم. چون بقول مولانا: "کی شود دریا ز پوز سگ نجس / کی شود خورشید از پُف منطمس".  اما نمی توان از توهین وقیح، موهن و مستهجن او در مورد هزاران شهید بیگناه و وطنپرست و هزاران زندانی و "الاغ" خواندن آنها تحت هیچ شرایطی صرفنظر کرد. آقای شهرام همایون نیز می توانند این حق و یا صبوری و متانت رفتاری در مقابل توهین تحکمی نسبت به خودشان را داشته باشند. و چون تلویزیون مال خودشان است این حق را دارند (بنا به هر دلایلی که ما از آن بیخبریم) به تفکرات و اندیشه های ضد ملی آقای حشمت رئیسی پلاتفرم مجانی و اکسیژن تبلیغاتی بدهند. اما در این صورت دیگر ادعای تلویزیون برانداز بودن و تلویزیون دولت در تبعید بودن و اینگونه ادعاها شوخی بیش نیست, الا به سخره گرفتن شعور مخاطب! زیرا نمی توان هم شریک دزد بود و هم رفیق قافله.

 

عبدالستار دوشوکی

جمعه  ٢٤ مرداد ١٣٩٩

doshoki@gmail.com

 

١ ـ https://www.youtube.com/watch?v=ZEFJlNI_QYU

٢ ـ https://youtu.be/S2mb45U8yW0?t=4874

٣ ـ https://youtu.be/YLTHVyNwJyo?t=1195

مراجعه به مارکس و برخورد سطحی و سکتاریستی

مراجعه به مارکس و برخورد سطحی و سکتاریستی

 

  • مقدمه:
    در جدال با حقیقت، عاجز از بیان واقعیت

 

حافظه می‌گويد: "من اين كار را كرده ام." غرور مى‌گويد: "ممكن نيست من اين كار را كرده باشم." غرور كوتاه نمى آيد و حافظه تسليم مى شود.

نيچه

 

 

رفیق محمودقزوینی در صفحه فیسبوکش یادداشتی١ گذاشته که ظاهراً باید شرح و بسط بجثی باشد که  قبلاً در فیسبوک در کامنتی٢ طرح کرده بود. که به خاطر اهمیت موضوع من به جای دخالت با یک کامنت کوتاه لازم دیدم بحث را اینگونه باز کنم.

  خود متن اخیر رفیق محمود نکات قابل تاملی دارد که باید به آن پرداخت اما بدوا آنچه لازم است این است که ببینیم کل قضیه راجع به چیست. به همین خاطر من ناجارم بعضا نقل قولهای طولانی بیاورم. ضرورت آن هم این است که یادداشت مذکور اصلاً از زبان حافظه نیست، تنها غرور رفیق است که حرف می‌زند.

 

رفیق فردین آرام (کاوه) در بخشی از نوشته‌ای به آزادی بیان و ضرورت آن پرداخته بود. کسی آمده گفته که برای مشروعیت دادن به بحثت از منصور حکمت فاکت آورده‌ای. فردین در جواب نوشته:

{ ... "راستش" من اگر جائی بخواهم "حقانیت به بحث"م بدهم سرراست و مستقیم سراغ مارکس خواهم رفت نه منصور حکمت یا هیچ مارکسیست دیگری. این را هم بد نیست بدانی که هیچ مارکسیستی تاکنون زیباتر از خود مارکس راجع به آزادی بیان، سانسور و کلا آزادیهای فردی سخن نگفته است ... }

نکته مهم اینجاست که این بحث مشخص در مورد آزادی بیان است، مضافا اینکه نویسنده معتقد است مارکس از هر مارکسیستی بهتر و زیبا‌تر از آزادی بیان دفاع کرده.

 

رفیق محمود قزوینی با این متن به نقد آن پرداخته

 {کاوه عزیز نمیدانم این جمله ات را به چه معنا به کاربردی. یعنی شما برای حقانیت حرفت فقط به مارکس رجوع میکنی؟. اولا این را همه میگویند. یعنی از توده‌ای و فدایی تا طوفان و....همه به مارکس رجوع میکنند. بیشترین آثار ما کس را توده ایها به فارسی ترجمه کردند. رجوع به مارکس فاکت از مارکس و حتی فقط خواندن مارکس نیست، بلکه کاربرد جهان بینی مارکس در پاسخ به مسائل دنیای امروز است. در دوران ما من به جز منصور حکمت کسی را ندیدم که قادر به چنین کاری بوده باشد. … . چرا شما برای اثبات حقانیت حرفت نمیتوانی مستقیما به منصور حکمت رجوع کنید. به نظر من در دنیای امروز کسانی که مستقیما به منصور حکمت رجوع نمیکنند نمیتوانند مارکسیست خوبی باشند و ۹۰ درصد آنها اصلا مارکسیست نیستند. ...} (خط تاکیدها از من است)  

این عین کامنت رفیق محمود است، در نوشته‌اش اما می‌گوید { من در کامنتم نوشته بودم نود در صد کسانی که خود را مارکسیست میدانند، با معیار کمونیسم کارگری مارکسیست نیستند و متعلق به جنبشهای غیرکارگری و یا سکتهای مهجور میباشند}

اولاً : آیا لازم است برای رفیق توضیح داد این دو گزاره یکی نیستند؟ آیا سخت است فهمیدکه زمین تا آسمان فاصله دارند؟  دومی یک حکم کلی است که هر گرایش یا جریانی می‌تواند راجع به همه گرایشات و ورژنهای دیگر صادر کند. اولی اما سکتاریسم است، شدیدترین نوع سکتاریسم است، دایره خودیها را هم تنگتر می‌کند که حتی حکمتیست‌ترینها هم اگر مراجعه‌ای به کسی غیر از حکمت کردند مرتدند.

 

دوما: بعید می‌دانم رفیق محمود قزوینی سهواً این واژه مستقیما را آن هم نه یک بار بلکه دوبار به کار برده باشد. مستقیما اینجا جز اینکه بگوید ازحکمت باید به مارکس رسید، هیچ بار معنایی دیگری نمی‌تواند داشته باشد. انگار مارکس به تشریح و کاربرد متدولوژی کشف شده توسط حکمت پرداخته و یک کمونیست خوب باید به جای شارح این متدولوژی مستقیماً به واضع و صاحب ایده‌ها مراجعه کند. دنیای وارونه‌ای است.

 

سوما:  به اعتقاد و باور رفیق محمود  در دنیای امروز کسی جز منصور حکمت نتوانسته مارکسیسم را به کار ببرد. این ادعای زمختی است و قاعدتا اثبات آن نیازمند اشراف به همه تلاشهای کمونستهای معاصر و برررسی دقیق آنهاست. دقت کنید که اینجا نویسنده حتی نمی‌گوید «کسی به خوبی منصورحکمت مارکسیسم را به کار برده.» می‌گوید جز او کسی نتوانسته به کار ببرد. با این حساب باید برای مارکسیسم متاسف شد.

 

اگر بخواهیم جایگاه نوشته اخیر رفیق محمود را در مورد این پلمیک کمی بیشترروشن کنیم، لازم است آخرین نقل قول را از او اینجا ذکر کنم.

ایشان در نوشته‌اش خود را به کوچه علی چپ می‌زند می‌گوید

{... حتی میشود گفت این تحلیل مارکس، لنین و یا منصور حکمت در این واقعه درست نبود. اصلا مسئله ای نیست. اما گفتن اینکه من برای حقانیت بحثم، معلوم نیست کدام بحث و کدام تاکتیک و خط مشی ، فقط به مارکس رجوع یکنم. یا بی معنی است و یا معنا دار به شکل بدش. این روش آدم را یاد ارتش میاندازد که طرف وقتی به درجه بالاتر رجوع میکند دیگر اون پایین تره حکمش باطل میشود. اگر بحثی است که منصور حکمت ارائه داده و از نظر فکری و عملی منطقی و درست میاید، دیگر چرا باید در مورد این بحث به مارکس رجوع کنیم. دولت در دوره انقلابی و سقط جنین و دموکراسی تعابیر و واقعیات و بحث شوروی را و....منصور حکت کرده است. من برای اثبات حرفم فقط به مارکس رجوع میکنم در این موردها بی معناست} (خط تاکیدها از من است)

 

اولاً انگار رفیق محمود به خود زحمت نداده کامنت فردین آرام را بخواند. یا متوجه زبان لابد خیلی غامض رفیق فردین نشده است!  در این کامنت سیاه بر سفید به زبان فارسی روان نوشته شده بحث آزادی بیان است و از نظر نویسنده در این مورد مارکس از هر مارکسیستی بهتر و زیبا‌تر سخن گفته است.

حالا من واقعاً مانده‌ام در جواب  این جمله  «معلوم نیست کدام بحث و کدام تاکتیک و خط مشی»  رفیق محمود باز تکرار کنم بحث راجع به چه بوده؟ یعنی مانع شوم رفیق محمود خود را به ندیدن بزند؟  یا صمیمانه متذکر شوم،  بهتر است به جای خلط مبحث و صحنه‌چینی دلبخواه و ساختن حریف پوشالی و به جنگ آن رفتن، آدم اعتراف کند که اشتباه کرده یا الان تغییر عقیده داده، عجولانه ابراز نظر کرده یا چه می‌دانم هرچیز دیگری.... بعضی وقتها ادامه اصرار بر یک اشتباه آدمی را به ارتکاب به اشتباهات بزرگتری وامی‌دارد. همانطور که رفیق محمود الان در این پروسه افتاده.

 

این بحث مشخصا مربوط به آزادی بیان است. از اولش هم معلوم بوده و در این مورد مشخص همانطور که رفیق فردین به نظرش مارکس زیبا‌تر و بهتر از هر کسی، از این حق دفاع کرده  همانطور هم رفیق محمود حق دارد بگوید فرمولبندی منصورحکمت از مال مارکس بهتر و پسندیده‌تر است. بدون اینکه الزاماً حکم ارتداد کل مارکسیستهای جهان را صادر کند.

 من اتفاقاً فکر می‌کنم ولتر از هردوی آن‌ها بهتر و فرموله‌تر و مقدم بر آنها از آزادی بیان دفاع کرده. اما کسی مجاز نیست حکمی علیه من صادر کند و چون به جای حکمت احتمالا از ولترفاکت آورده‌ام  پس اصلاً لابدحتی به اندازه یک لیبرال هم آزادیخواه نیستم… تا اینجا من سعی کردم در زمین این طرز تفکر بازی کنم. اما

دوماً و مهمتراینکه این بیانات نشان از درک نادقیق از مارکسیسم و مبارزه طبقاتی دارد. و اتفاقاً مقایسه‌ای که ایشان می‌کند این را بیشتر نشان می‌دهد.

 

یا رفیق محمود باید مثل بعضی‌ها  معتقد باشد تاریخ با حکمت آغاز می‌شود و حتی وقتی حرف از آزادی بیان می‌شود انگار نه ولتر و مونستکیو و روسوئی بوده‌اند، نه انقلاب کبیر فرانسه‌ای رخ داده و نه حتی مارکس در اینباره چیزی گفته است. هرچه هست حکمت است و بس. یا اینکه او هم معتقد است اصطلاح اشتباه یا تغییر عقیده برای مارکسیستها کسرشان دارد و یک مارکسیست خوب تمام مسیر زندگی سیاسیش با همه جزئیات و در همه موارد یک مسیر مشخص و بدون کوچکترین اشتباه و تغییری است.

 

اما ادامه نوشته رفیق محمود بیشتر به ما اطمینان می‌دهد که اشکال متد ایشان اولی است. او معتقد است در هیچ جای دنیا هیچ جنبش و سازمان و حزب مارکسیستی که خود را به عنوان یک متد و دیدگاه نشان داده باشد وجود ندارد. یعنی در هیچ جای دنیا مارکسیست وجود ندارد؟ آیا باید این را نتیجه گرفت؟ عدم یک جریان اجتماعی کمونیستی  چرا باید ما را به این نتیجه برساند که کمونیست سوئدی، فرانسوی یا هر جایی چون فارسی بلد نیست یا آثار حکمت را نخوانده مارکسیست نیست؟ اگر حرف رفیق این است که ایده‌هایی که به یک ترند اجتماعی تبدیل نشده‌اند یا به یک نیروی اجتماعی تبدیل نشده‌اند مارکسیست نیستند، صرفنظر از اینکه علیرغم میل باطنی ما کمونیسم کارگری هم هیچ جا به یک جریان اجتماعی تبدیل نشده است، آیا عکس این حکم هم صادق است که همه مدعیان مارکسیست که توانستند به نیروی اجتماعی تبدیل شوند، مارکسیست هستند؟ مثلاً مائوئیستها؟ خوجه ایستها؟ ترتسکیستها؟ …

می‌بینیم این صغری کبری چیدنها راجع به عدم وجود ترندها و ایده‌های اجتماعی مارکسیستی در جهان کاملاً به بحث بی‌ربط است. بی‌ربطتر از آنکه بشود یک ذره به آن پرداخت.  این ما را به ناکجا آباد می‌برد. همینجا رفیق محمود را با این بخش از بحثش تنها می‌گذاریم.

 

  • مارکسیسم متدولوژی است نه آئین

 

مراجعه به مارکس، لنین، حکمت… در میان کمونیستهاو چپها بسیار رایج بوده ومتاسفانه هست. می‌گویم متأسفانه چون این مراجعات به ندرت به عنوان مراجعه به یک متدولوژی بوده. بیشتر شکل مراجعه به متون مذهبی یا قدیسین و قدما را دارد. این را به کرات ما دیده‌ام که در بحثی مشخص در یک شرایط مشخص یکی از طرفین بجث برای ساکت کردن طرف مقابل نقل قولی از این قدما آورده‌ است.

رفیق محمود به درست می‌گوید که منصورحکمت با مراجعه به مارکس توانست به بسیاری سؤالات و مسائل در جنبش کمونیستی جواب بدهد. اما بعید می‌دانم یک جا بتوان در آثار منصورحکمت نمونه‌ای را پیدا کنید که او بگوید مارکس یا لنین اینگونه گفت و ما هم باید چنین بگوئیم. اگر کسی دقت کرده باشد یکی از تکیه کلامهای او در بحثهایش «با عینک مارکس..» است و این عبارت را به معنای متد مارکس به کار می‌برد. او همه جا سعی کرده از متدولوژی مارکس استفاده کند بدون اینکه مارکس را کپی کند.

 «دولت در دوره‌های انقلابی» بکارگیری متدی است که مارکس در بررسی دولت در مقدمه نقد اقتصاد سیاسی و در هجدهم برومر لویی بناپارت به کار می‌برد ،متدی که لنین قبل از حکمت در بررسی دولت تازه به قدرت رسیده سوسیالیستی به کار می‌برد. حکمت در این زمینه تنها متد را می‌گیرد و با آن انقلاب ٥٧ ایران را بررسی می‌کند. جالب است که جریانات دیگر هم به آثار لنین و مارکس در همین زمینه مراجعه کرده‌اند و کلی هم نقل قول آورده‌اند و آن نتیجه‌گیریهای هچل هفتی را گرفتند که دیدیم، فی‌المثل “فاشیسم کابوس یا واقعیت از راه کارگر”.

در «اسطوره بورژوازی ملی و مترقی» منصورحکمت  از متدی استفاده می‌کند که مارکس در گروندریسه و کاپیتال برای تحلیل زیربنای اقتصادی جامعه استفاده می‌کند تا

به وظایف سیاسی پرولتاریا برسد. و با این متد حکمت به آن نتایج درخشان میرسد. او تنها کسی نبود که آنزمان کاپیتال و گروندریسه را می‌شناخت یا خوانده بود، حداقل بخشی از سران حزب توده به این آثار مسلط بودند. اما منصورحکمت این متون را مانند متون مذهبی به کار نمی‌برد که در لابلای آن‌ها دنبال جواب سوالاتش باشد. او متدلوژی و روشی را که در این متون استفاده شده بود به کار می‌برد.

 

تفاوت برخورد مارکسیستی و دگمیستی اینجاست که  آدم دگم از قبل ایده ای دارد و صرفاً برای اثبات این ایده و نه حتی سنجش آن، به سراغ قدیسی می‌رود و طرفه آنکه در تمام این موارد‌ هم، بلااستثنا حداقل جمله‌ای پیدا می‌کند که پشتوانه ایده اش باشد. قهرمان دگم ما از صحنه جدال با منطق علمی همیشه پیروز برمی‌گردد.

اما آدم مارکسیست سعی می‌کند متد مارکسیستی را به کار ببرد و این متد را باید قبل از هر کسی مستقیماً، بله مستقیماً از خود مارکس یاد گرفت.

  راز موفقیت حکمت این بود که مساله را به قول خودش با عینک مارکس نگاه می‌کرد نه با جملات مارکس، حکمت هنگام تحریر نوشته‌هایش سعی می‌کرد عینک مارکس را به چشم بزند، سعی نمی‌کرد با جملات مارکس مقاله درست کند .سبک کار آدم دگم به  روش ادیان و آئین ها شبیه است. سر اینکه کدام قدیس معجزات بیشتر و بزرگتری داشته هم رقابت می‌کنند. روش مارکسیستی اما علمی است. یک مارکسیست با جملات مارکس و لنین تلاش نمی‌کند ایده‌آش را فرموله کند، از زاویه مارکس به مساله نگاه می‌کند و جوانب آن را می‌سنجد.

 

متأسفانه یکی از میراثهای سنگین چپ سنتی که کماکان در میان ماست، این نوع نقل قول آوردن‌ها است که نه برای بررسی متدلوژی بلکه برای مسکوت کردن طرف بحث، یا برای اثبات ایده‌ای که از قبل به صحت و سقمش ایمان دارد و البته تازگی برای تعیین کردن درجه تقدس قدما.

 

اگر کسی ایده‌ای یا نظری دارد، بیان مستدل یا حتی غیر مستدل آن نه تنها اشکالی ندارد بلکه بسیار خوب و پیشبرنده است. اما زمانی که برای اثبات ایده‌اش نقل قول از کسی می‌آورد دیگر این کاربست متدولوژی نیست. باورمندی مذهبی‌گونه است. قسم خوردن است. عکس مار کشیدن است.

 

اگر قبول کنیم که مارکسیسم یک متدولوژی است نه یک آئین باید مدام به این متدولوژی استناد کنیم و آن را به کار ببریم. درک و بکار بردن این متد مستلزم مراجعه مستقیم به مارکس است، نه مراجعه «مستقیم!!» به مارکسیستی که دربه‌کاربردن آن موفق بوده. رفیق محمود به درست مدعی است که حکمت در به‌کار بردن مارکسیسم خیلی موفق بوده و از اینجا این حکم مریخی را استنباط می‌کند که دیگر مراجعه به مارکس موجه نیست. مثل اینکه کسی بگوید آقای ایکس در شیمی با کاربرد درست جدول مندلیف به کشفیاتی رسیده‌است، پس باید از این به بعد خود جدول مندلیف را دورانداخت. یا کسی بگوید بعد از تئوریهای اینشتین در مورد نسبیت عام نیازی به نیوتون در فیزیک نیست و قوانین نیوتون کابردی ندارند.

 

منصورحکمت محصول درک مارکس است. اگر مهم است از سایه سر متدولوژی‌است که مارکس بنیاد نهاده و او خوب درک کرد. چرا مردم را از مراجعه به سرچشمه باز  می‌دارید؟ واقعاً فکر می‌کنید با این روش منصورحکمت را بزرگ می‌دارید؟ متوجه نیستید درمقابل بخش زیادی از تلاشهای او ایستاده‌اید؟ شما معتقد هستید که او تنها کسی بود که مارکسیسم را به کار برد. به حکم خودتان توجه کنید. اهمیت او حتی نزد شما در به کاربردن مارکس بود. پس اجازه بدهید بقیه هم اگر نه مثل او بشوند حداقل به این ارزیابی شما از او برسند، یا شاید به نقدش برسند. این‌ها مستلزم ترویج مراجعه به مارکس است.       

 

تازمانی که شما به عنوان کمونیست به بررسی هر پدیده‌ای می‌پردازید، یا در هر جدالی داخل می‌شوید نیازمند مراجعه به مارکسیسم و متدهای مارکس هستید.

 بخشی از تلاش منصورحکمت این بود که مراجعه مستقیم به مارکس را رواج دهد، طنز تلخ تاریخ این است که بخشی از طرفداران و به اصطلاح مروجینش آثار خود او را الان متون مذهبی کرده‌اند و امروز دربه اصطلاح دفاع از او مراجعه به مارکس را تقبیح می‌کنند. در این تلاشها متأسفانه بیشتر از هرکسی خود منصور حکمت متضرر است. با این تبدیل کردن او به رب‌النوع او را از مارکسیست بودن تهی می‌کنند. مانع از اجتماعی شدن ایده‌های او می‌شوند.

  

 

 

 

     

١ - https://www.facebook.com/ghazvini.m/posts/3771869132829378

 ٢ - https://www.facebook.com/asad.golchini.75/posts/624076145206721

 

August 14, 2020

در ایران، جدائی دین از دولت، پانسمانی است که عفونت را می پوشاند

در ایران، جدائی دین از دولت، پانسمانی است که عفونت را می پوشاند

 

یکی از عرصه های استراتژیک در فردای جمهوری اسلامی، تکلیف دین و نهادهای دینی است، چرا که بعد از جمهوری اسلامی، موقعیت مذهب شیعه و نهادهای اسلامی، چه بخواهیم و چه نه، بازگشت به وضعیت پیش از انقلاب نخواهد بود.

ما باید برای لائیسیته تبلیغ و تلاش کنیم، اما خطاست اگر آنچنان که طرفداران نظام اقتصادی و اجتماعی موجود منهای ملا و حکومت دینی می کنند، لائیسیته به معنی  جدا سازی دستگاه دین از دستگاه دولت را همچون کلید بهشت و حلال مصائبی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی قلمداد کنیم که ملاها  و حکومت دینی بانی اش نبوده اند، هرچند که تشدید اش کرده اند. رادیکال ترین لائیسته نه مسئله استثمار و غارت و فقر و بیکاری و فقدان امنیت شغلی و اجتماعی را حل خواهد کرد، نه تبعیضات اقتصادی و سرکوب های سیاسی، زبانی و فرهنگی اتنیکی را برطرف خواهد کرد، نه صرفا با الغای فشارهای دولت شیعه بر زنان، ازادی و برابری زنان با مردان در هر زمینه ای را تأمین خواهد کرد، نه فاجعه زیست محیطی را متوقف خواهد کرد ....

گذشته از این جنبه، لازم است آگاه باشیم که پس از جمهوری اسلامی، لائیسیته کلاسیک (فرانسوی) هرچند جهشی به جلو از قهقرای حکومت دینی خواهد بود، اما مردم ایران را از سلطه دین مداری و شیعه گری فرقه های اسلام سیاسی نجات نخواهد داد. با سقوط جمهوری اسلامی، دین، بویژه مذهب شیعه، دیگر به هیچوجه فقط یک موضوع عقیدتی و ایمانی نخواهد بود ( هرچند که در پیش از انقلاب هم کاملاً چنین نبوده است) و آن را برخلاف نظر بسیاری از مدافعین لائیسیته، نمی توان به بطری  "امر شخصی" برگرداند و با  آن فقط همچون یک اصل حقوق بشر و در چهارچوب " آزادی عقاید و ادیان" برخورد  کرد. این موضوع، نقطه مرکزی بحث من در نقد لائیسیته ایست که اپوریسیون راست ضد "حکومت ملایان" از سلطنت طلبان تا جمهوریخواهان رنگارنگ، آن را همچون هویجی بر سر چوب آلترناتیو خود آویخته اند.

 حاکمیت دینی فعلی در ایران یک تجربه ی تاریخی ی دیررس و بسیار گران پرداز برای توده ها و نسل هائی بوده است که قرن ها به وعده های دروغین اسلام و به روحانیت شیاد امیدوار بوده اند. نمی توان این سرخوردگی تاریخی و تجربه توده ای و درس هائی را که از آن باید گرفت به هیچ شمرد، گوئی که "نه خانی آمده و نه خانی رفته است" و خود را  به این راضی کرد که فیلم تاریخ را برگردانیم به نقطه ای که فاجعه هنوز آغاز نشده بود و ادعا کرد که اگر پس از جمهوری اسلامی، نظامی لائیک داشته باشیم و « دین امر خصوصی»  تلقی شود، شّر  اسلام سیاسی کنده  ومسئله جامعه دین مدار حل خواهد شد.

در ایرانی که توده های مردم دهه ها اسیر حکومت فاشیستی شیعی بوده و در خون و خاکستر خود دست و پا زده اند، تبلیغ لائیسیته می تواند برای مردم جذابیت داشته باشد اما می تواند بسیار هم گمراه کننده و فریبکارانه باشد.  جدائی دین و دولت و تضمین استقلال دستگاه دین از دولت، در پس از جمهوری اسلامی، درمان نیست، پانسمانی است که روی عفونت فعال را می پوشاند. برای بیان مقصود، ناگزیر ام مقدمتاً روی مقولاتی به اختصار تمام مکث کنم.

الف- جنبه  های دین

من در اینجا بدون نیاز به تمایز دین از مذهب بعنوان شاخه ای از دین، سه جنبه یا سه زمینه بروز برای دین قائل می شوم.

الف- 1 « جنبه ایمانی»:  دین را تا جائی باید « امر شخصی» تلقی کرد که  به باور فرد به ماورالطبیعه محدود می شود؛ به بینش فلسفی شخص که: " از کجا آمده ایم و چرا و به کجا می رویم؟ " این، جنبه ی خدا باوری و به عبارت دیگر، جنبه ی ایمانی دین است. خرافه های ناشی از جهل نسبت به رخدادهای طبیعی، ترس از مرگ و عجز در برابر بیماری ( توسل به دعا و نذر و قربانی و جادو و غیره) نیز اگرچه زمینه های و اثرات اجتماعی دارند اما می شود آن ها را جزو قلمرو شخصی دین به حساب اورد.

الف- 2 « جنبه  حقوق / تکالیف»: مربوط به « باید و نباید»ها، تکالیف و حقوق فرد مؤمن در برابر خدا و آخرت و نیز در قبال خود و محیط پیرامون خود، از خانواده تا جامعه، و نیز احکام زندگی جمعی و اجتماعی ( شرعیات) است.  اینجا ترکیبی از دین به مثابه امر ایمانی و شخصی با دین بمثابه حقوق و تکالیف گروهی را می بینیم.

الف- 3 « جنبه تخدیری / تهییجی»: بجز جنبه ایمانی ی شخصی و جنبه حقوق و تکالیف، با دین همچون یک مخّدر در قبال مصائب و حرمان های اجتماعی،  و نیز در شرائطی همچون عامل تهییج و تحرک توده ای روبرو هستیم. تخدیر و تهییج اگرچه در تضاد اند، اما من آن ها را کاملاً تفکیک نمی کنم چون اولاً بطور خالص وجود ندارند و همواره توأم اند و ثانیاً نقطه اشتراک شان در این است که اسباب دستکاری ذهن ( manipulations ) توده هایند.

دین در جامعه طبقاتی - به هر اندازه که جامعه از آموزش و پرورش علمی عقب مانده تر هم باشد، به همان نسبت - به عنوان یک نیاز فرا شخصی و فراگروهی، بعنوان یک نیاز اجتماعی و همچون یکی از ستون های ساختاری فرهنگ جامعه طبقاتی مطرح است.

در مقیاس فردی، میان دین و ثروت و رفاه رابطه ای مستقیم و خطی وجود ندارد. دانشمندان بزرگی از میان فقرا برخاسته یا در فقر مرده اند و ای بسا ثروتمندان و بی دردانی که سخت اسیر مذهب و خرافه اند.  اما در مقیاس کلان اجتماعی و توده ای، فقر فرهنگی با فقر مادی نسبتی مستقیم دارد. دین و باورهای خرافی  با مسکنت و نا ایمنی اجتماعی توده های مستمند رابطه ای مستقیم و مشهود دارد و به مثابه وسیله تخدیر و آئینی برای توجیه و پذیرش بی چارگی مردمان بی چاره و توکل و تفویض اراده و اختیارشان موضوعیت می یابد. از این منظر، دین همچون پاسخی اجتماعی به نیازهای اجتماعی بی پاسخ، خود نیز به یک نیاز مبرم و یک ضرورت اجتماعی تبدیل می شود.

دین در قلمرو اجتماعی، عموماً اسباب توجیه محرومیت ها و تبعیضات  و تأویل آن ها به مشیت الهی، ( "رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/ که بر من و تو درِ اختیار نگشاده ست") و امید جبران بی حقی ها و اجرای عدالت الهی در "عالم باقی" است ( "دین، افیون توده ها").

اما همین دین در شرائطی نیز می تواند نقش یک محرک کنش جمعی را ایفا کند و همچون وسیله ای در دست سردمداران، برای بسیج توده ای و به حرکت در آوردن آن ها برای تثبیت وضع موجود یا برای برهم زدن آن مورد استفاده قرار بگیرد. در تاریخ ایران جنبه های تخدیری و تهییجی دین همیشه درهم تنیده  بوده اند و بخصوص در رابطه با مذهب شیعه، از هفت امامی ( اسماعیلیه) تا دوازده امامی، در دوره هائی جنبه تهییجی و شورشی برجستگی و چیرگی داشته است.

با وجود این سه جنبه دین، خطاست اگر ادعا شود که  دین فقط «امر شخصی» است. شاید کسانی بخواهند که دین  فقط و فقط امر شخصی باشد ولی در واقعیت چنین چیزی ناممکن است.

 

ب- جامعه دین مدار و سکولاریزاسیون

من نمی توانم بحث لائیسیته را بدون ربط و نسبت آن به سکولاریزاسیون جدی بگیرم.

 سکولاریزاسیون معانی بسیار متفاوت و مورد مناقشه ای دارد، از جمله جدائی دین از دولت ( مترادف سکولاریته)، زمینی در برابر آسمانی؛  به روز شدن دین در برابر تحجر و تعصب، عقلانی شدن... یکی از معانی سکولاریزاسیون، غیر دینی شدن است و من در این نوشته سکولاریزاسیون را به همین معنی به کار می گیرم.

 سکولاریزاسیون به گمان من سه  وجه دارد:

وجه سیاسی: غیر دینی شدن  دولت ( چیزی که به آن لائیسیته یا جدائی دستگاه دین از دستگاه دولت می گوئیم)

وجه ساختاری، یعنی غیر دینی کردن نهادها و موسسات دینی ( اعم از سلب مالکیت و مدیریت تا منع فعالیت و انحلال).

وجه فرهنگی، یعنی گذر از فرهنگ ایمان̊ مدار، به فرهنگ علم مدار.

ب- 1 همزیستی علم دانش آموختگان و ایمان توده ها:  ریشه های دین بمثابه قدیمی ترین و دیرپاترین فلسفه در جامعه انسانی، در عمیق ترین گذشته های تاریخ جهل مردم در درک علت ها و توضیح رخدادهای طبیعی و اجتماعی، ترس از مرگ و عجز در برابر بیماری، و چاره ای موهوم در برابر بی چارگی بوده است. منطقاً، دین می بایست با عبور بشر از شاهراه های عصر روشنگری و انقلابات علمی، در کوره هاه های تاریخ جا می مان̊د و مهجور و متروک می شد، اما تاریخ اینگونه خطی سیر نکرده است و در هیچ زمینه ای خطی حرکت نمی کند. دانش و بینش علمی اگرچه در طول تاریخ گسترش یافته است، اما اعماق جامعه و افکار توده ای را تسخیر نکرده است. سبب ناموزونی ی نجومی ی پیشرفت های علمی و تداوم و گاه حتا تشدید سلطه ی همزمان خرافه بر افکار توده ها، اندکی به استقلال نسبی، یا بگوئیم، عدم انطباق فرهنگ و سنّت از سرعت تحولات ساختاری ( تسامحاً عقب ماندن مدرنیته از مدرنیسم) مربوط است، اما بیش از آن مربوط است به اولاً نابرابری امکانات دسترسی توده ها به علوم و آموزش و تربیت علمی در قیاس با  دانشمندان و آکادمیک ها و آموختگان مدارج علمی، وثانیاً و عمدتاً به بازتولید دین ( باز تولید خود انگیخته و  باز تولید تزریقی ) در افکار توده ها.

ب- 2 بازتولید دین: عامل مهمتر از فقدان امکانات دانش آموزی در کندی توده ای شدنِ سکولاریزاسیون، بازتولید مستمر دین در جامعه است که نه تنها امکان نمی دهد سرعت  آموزش و پرورش علمی با سرعت پیشرفت های علمی به توازن متعادلی برسد، بلکه مدام راه های هموار شده را تخریب و رشته های بافته شده را پنبه می کند. بازتولید دین باد سیاهی است که شمع هائی را که سکولاریزاسیون اندک اندک برای مردم روشن می سازد، خاموش می کند. دین در جامعه مدرن پسا روشنگری و پسا انقلابات علمی، از دو طریق بازسازی می شود: من یکی را بازسازی خودانگیخته می نامم و دومی را بازسازی تزریقی.

ب2-1 : بازسازی خودانگیخته ی دین به این معناست که : تا زمانی که دانش و بینش علمی، و همراه با آن رفاه و تامین اجتماعی ( از راه  برابری در امکان بهره مندی از تحصیل و مواهب زندگی و بهداشت و درمان و غیره) توده ای و اجتماعی نشود، و به بیانی دیگر، مادام که بی چارگی و ناتوانی و بی پناهی توده ای در برابر محرومیت و مسکنت اجتماعی، در برابر بیماری و مرگ و طبیعت، چاره نشود و درک علمی رخدادهای اجتماعی و طبیعی در اعماق جامعه عمومیت نیابد، نیاز به دین و باز تولید نسل اندر نسل آن ادامه خواهد داشت. جانسختی ی دین در دوران مدرن،  اساساً وجهی از تضادهای درونی سرمایه داری و بقایای ماقبل سرمایه داری یعنی تداوم شرائط اجتماعی و سیاسی متناقض با پیشرفت های  اقتصادی و علمی در جامعه طبقاتی امروزین است. بازسازی خود انگیخته دین، عمدتاً از طریق تعلیم و تربیت خانوادگی و مراودات فرهنگی در محیط کار وزندگی و احیاناً مدارس دینی خصوصی صورت می گیرد. 

ب2- 2 :  بازتولید « تزریقی» ی دین، ترویج و پمپاژ دین در جامعه از طریق  موسسات و نهادهائی است که فلسفه وجودی و وظیفه و حرفه و تخصص شان مبارزه با سکولاریزاسیون و خنثا کردن ان، تولید تاریک اندیشی، و هَرَس کردن جوانه های دانش علمی در اذهان توده ها، عایق بندی ی مغز توده ها در برابر نفوذ دانش علمی و روشنبینی، و پاشیدن کودِ تعصب و خرافات دینی در اذهان نسل جوان است.

به موازات گرایشات ارتودوکس دینی که کشش نسل های جوان و مدرسه رفته و چشم و گوش به دنیای مدرن باز شده به آن ها کم تر و کم تر می شود، " روشنفکران" دینی و اصلاحگران دین دسته دسته با القاب دکتر و پروفسور بی عبا و عمامه و تحصیلکرده در فرانسه و آلمان و آمریکا از راه می رسند تا بوی نفتالین و کافور را با ادکلن " به روز" کنند، انچنان که مهندس مهدی بازرگان استاد وقت دانشگاه فنی تهران، وجود خدا را با ترمودینامیک " اثبات" می کرد! اگر چه مراجع و مجتهدین این روشنفکران دینی را با سؤظن و احساس خطر نگریسته و می نگرند و گاه طردشان می کنند، اما غافل اند که بقا و دوام دین و گرمی بازار دین را در عصر انقلابات بیولوژیک و انفورماتیک و تسخیر فضا و غیره، تا اندازه زیادی مدیون همین "روشنفکران" مخلص و ارادتمند به حوزه و مراجع اند.

ب2- 3 : معاش و دکانداری از راه دین: در زمره ی محرک های بازتولید تزریقی دین، نباید کسب و کار و تجارت و روزی خوردن از راه دین را از قلم انداخت. از حق امام و خمس، زکات، اوقاف، تولیت های اماکن مذهبی و زیارتی، امام زاده ها، نذورات،  بنگاه های انتشاراتی کتب دینی، سازمان حج و زیارت، توریسم زیارتی، بازار وسائل عبادتی و پوشش های مذهبی، و بازار مناسبت ها و ماه های خاص مذهبی و ... گرفته  تا  جاری کردن عقد ازدواج و طلاق و دستمزد آموزگار دینی و قاری قرآن مفلوک سر قبر و گذران فال بین و جادو نویس....

بعد از این مقدمات، می رسم به « لائیسیته».

ج - لائیسیته

ج- 1 : لائیسیته یک گام ارزنده است. من در اینجا از این تعریف موجز لائیسیته حرکت می کنم : «جدائی دستگاه دین از دستگاه دولت».

لائیسیته کلاسیک یا فرانسوی ، سازش دستگاه دولت با دستگاه دین برای دخالت نکردن هر یک در کار دیگری، و به عبارت دیگر استقلال دستگاه دین از دستگاه دولت است.  و بحث من اساساً بر سر همین استقلال دستگاه دین و عدم مداخله دولت در امر دین و  دستگاه دین، در شرائط  ویژه و پیچیده پس از جمهوری اسلامی در ایران است!

لائیسیته به همین معنا، البته یک دستاورد مهم و گام ارزنده ای به پیش در فاصله گرفتن از روبناهای سیاسی بازمانده از قرون وسطاست. در یک نظام سیاسی فرضی واقعاً و بطور رادیکال لائیک ( چیزی که در واقعیت به شیوه ها و درجات مختلف نقض می شود) دستگاه دولت از دستگاه دین، و دین از قوانین اساسی و  اداری و قضائی  و نظام آموزش عمومی جدا می شود؛ در قانون اساسی کشور، هیچ دین و مذهبی دین و مذهب رسمی شناخته نمی شود؛ هرگونه و هر شکلی از کمک و حمایت مستقیم یا غیر مستقیم دولت به مؤسسات و نهادهای دینی ( مگر نگهداری و مرمت بناهای دینی تاریخی که دیگر کارکرد دینی ندارند) ممنوع است؛ برابری همه ادیان و آزادی دین داشتن و نداشتن و آزادی انتخاب یا تغییر هر مذهبی تضمین می شود.

ج- 2 : لائیسیته سد راه  سکولاریزاسیون ؟ 

سکولاریزاسیون بدون لائیسیته تصور ناپزیر است. اما سکولاریزاسیون جزئی از، یا مشتقی از لائیسیته نیست بلکه لائیسته جزئی از سکولاریزاسیون و تنها در قلمرو دولت است. بعبارت دیگر، لائیسیته ( جدائی دستگاه دین از دستگاه دولت) فقط گام نخست و سیاسی سکولاریزاسیون است و خود به خود به سکولاریزاسیون ساختاری و سکولاریزاسیون فرهنگی امتداد نمی یابد.

در نظام سیاسی لائیسیته کلاسیک، دولت از اِعمال قوانین و موازین دینی و آموزش و پرورش دینی پس می کشد، اما "جامعه مدنی" را بر اساس اصل "آزادی" لیبرالی، در تاسیس و تکثیر و مالکیت موسسات و دستگاه ها و نهادهای تولید و تبلیغ و ترویج و آموزش و پرورش دینی آزاد و به حال خود وا می گذارد. از اینرو، دولت لائیک در قبال هر دو شکلِ خودانگیخته و تزریقی ی دین، منفعل می ماند و به این ترتیب، دین و نهادهای دینی در هر سه عرصه ای که در بالا از آن ها سخن گفتم، به زاد و ولد و بازتکثیر خود ادامه می دهند و لائیسیته در تضاد میان جامعه علمی و جامعه ایمانی، در مصاف تاریخی سکولاریته و دین مداری، بی طرف می ماند، اگر نگویم دست دومی را علیه اولی باز می گذارد.

در جامعه طبقاتی و استوار بر امتیازات و تبعیضات، به موازات نیاز به پیشرفت علوم برای  مقاصد اقتصادی و  تجاری و جنگی طبقات حاکم، مذهب همچون افساری بر سهم خواهی و توقعات طبقات فرودست، مدام نوسازی می شود. طبقات حاکم در جامعه طبقاتی، نیازهای برآورده نشده ی توده ها را با نیاز به دین جایگزین می کنند و از این نیاز بعنوان وسیله ای کمکی و بسیار کارآمد، در کنار سرکوب فیزیکی بهره می گیرند: جایگزین کردن نقد اقتصاد سیاسی با حل المسائل دینی؛ حواله کردن علل حرمان ها و نکبت ها به حکمت و مشیت الهی و جایگزین کردن مبارزه سیاسی و اقتصادی با دعا و عبادت، به امید عافیت در عاقبت، و توجیه الهی مالکیت مالکان زمین و سرمایه که: « در حقیقت مالک اصلی خداست/ این امانت بهر روزی پیش ماست! ( که به شما بیچارگان روزی بدهیم!!) ». به این خاطر، به بازتولید خودانگیخته و " دیمی" دین اکتفا نمی شود و دین، از طریق دستگاه ها و نهادهای دینی، و به شکل مستقیم یا ضمنی از طریق رسانه ها و آموزش عمومی  رسمی و غیر رسمی تولید و به جامعه پمپاژ می شود. شکل و شدت بهره گیری از دین از سوی طبقات مالک و حاکم یا دولت هایشان، از کشور به کشور و در دوره ها و شرائط تاریخی مختلف فرق داشته است و دارد اما لائیک ترین دولت ها هم  در بهره گیری از دین تردیدی نمی کنند کما این که  لائیک ترین دولت های " دموکرات" هم ، دست کم از انقلاب اکتبر تا به امروز، همواره از مذهب همچون سلاحی نیرومند برای سد کردن پیشروی جنبش های کمونیستی بهره گرفته اند.

 

د- اسلام سیاسی در ایران بعد از جمهوری اسلامی

د- 1 : اسلام سیاسی تسلیم لائیسیته نخواهد شد

با سقوط جمهوری اسلامی، قاعدتاً همه سازمان ها و نهادهای دولتی دینی رژیم اسلامی منحل خواهند شد نظیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بسیج مستضعفین، دادگاه های شرع، شورای نگهبان، وزارت ارشاد، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای سیاستگذاری ائمه جمعه، نمایندگی های سیاسی عقیدتی، گشت های ارشاد، ستاد اقامه نماز، مراکز گزینش در دانشگاه ها و ادارات، خانه کارگر ... اما پرسش این است که آیا باید به همین بسنده کرد؟  بیائید فرض کنیم که حکومت جایگزین جمهوری اسلامی، بسیار جلوتر از این برود و به انحلال و برچیدن دستگاه های سیاسی- مذهبی افزوده ی جمهوری اسلامی بسنده نکند و همچون یک دولت کاملاً لائیک کلاسیک مثل فرانسه، استقلال دستگاه دین از دستگاه دولت، جدائی دین از آموزش عمومی و قوانین حقوقی و دستگاه قضا، الغای دین رسمی، ازادی و برابری همه ادیان و دیگر شاکله های لائیسیته را برقرار کند ( که هیچکدام  از این ها در " لائیسیته " نیمبند رژیم پهلوی رعایت نمی شد). آیا این لائیسیته برای ایران پس از جمهوری اسلامی کفایت می کند و می توان به آن رضا داد؟ پاسخ من منفی است.

اولاً ایران پس از جمهوری اسلامی، نه تنها فرانسه، بلکه حتا ایران پیش از "انقلاب اسلامی" هم نخواهد بود. ثانیاً اسلام و شیعه دیگر فقط دین ایمانی و اخلاقی نخواهد بود، دینِی قویاً  سیاسی، بمراتب سیاسی تر از دوران پهلوی خواهد بود؛ ثالثاً نه فقط ایدئولوژی، بلکه عینیتی آزموده؛ نه بهشتی در پیش رو، که جهنمی در پشت سر برای اکثریت؛ نه دیگر امر وجدان شخصی، که داغی بر وجدان تاریخ جمعی خواهد بود؛ اسلام پس از جمهوری اسلامی، نه بشارت به مستضعفین، کابوس دهشتناک اکثریت مردم ایران و آئین حرامیان و "مفسدین فی الارض" خواهد بود.

از سوی دیگر، اسلام  پس از جمهوری اسلامی، دیگر اسلام فقط مراجع و مدرسین حوزه ها  طلبه ها و حجره ها و منبرها و خطبه خوانان عقد عروسی و قاریان سر قبرها، حتا اسلام سیاسی اپوزیسیونل پانزده خرداد یا 22 بهمن  نخواهد بود، اسلام دستجات زیر زمینی ی تروریست های خمینی / خامنه ای پرورده نیز خواهد بود که از قدرت سیاسی و اقتصادی و قلدری ی مالکیت چاه های نفت و قدرت مالی مافیائی و" آتش به اختیاری" سیاسی و نفوذ و اقتدار منطقه ای به زیر کشیده شده اند، باندهای سیاه آدمکشانی که شبکه های منطقه ای تروریسم اسلامی شان را از عراق و پاکستان و سوریه و افغانستان و یمن و ترکیه و غزه و لبنان و حتا از آفریقا و قلب اروپای غربی برای خونریزی و ویرانگری انتقامجویانه بسیج خواهند کرد. اسلام پس از جمهوری اسلامی، اسلام نوستالژیک آیت الله ها و مراجع مخالف ولایت فقیه هم خواهد بود که امتیازات هرگز نداشته را از دست داده اند و تازه قدر رژیم ولایت فقیه را پس از سرنگونی آن خواهند فهمید.  رژیم اسلامی در این چهل و اندی سال ( اگر چهل سال دیگر عمر نکند !) تعداد پرشماری نهادهای دینی- سیاسی، چه از مؤمنین و با انگیزه ایدئولوژیک و چه مزدور در تمام ارکان و سطوح جامعه ایجاد کرده است. با انحلال این ها، انبوه سازمان یافتگان در این نهادها و دستجات، سرشان را به سادگی پائین نخواهند انداخت به دنبال عبادت در پستوی خانه خود بروند. بسیاری از آنان، که خیلی هم کارکشته و آزموده اند، گروه های زیر زمینی ترور و آدم ربائی و ایذإ  و خرابکاری و تجاوز سازمان خواهند داد. شیعه های در اپوزیسیون تاریخا اینکاره بوده اند و حالا  قدرتی را که گران به دست آورده اند مفت از دست نخواهند داد و آرام نخواهند نشست. دولت لائیک، حق ندارد به بهانه پایبندی به اصول لیبرالی و به بهانه حقوق بشر و احترام به ازادی ادیان، ناظر بی طرف بماند و اجازه دهد این مخلوق آدمخوار و زخم خورده دکتر فرانکنشتین، ازادانه و راست راست بچرخد و مدام پروار شود و قربانی بگیرد.

 د-2 بازتولید دین در پناه لائیسیته بعد از جمهوری اسلامی

حال برسیم به زمانی که دولت لائیک جدید نهادهای حکومتی رژیم اسلامی را منحل، و مقاومت ها ایذائات پارتیزانی گروه های انتقامکش اسلامی را مهار و خنثا کرده و کشور به یک " وضعیت عادی و نرمال" رسیده باشد. قضیه به این صورت در می آید که: دولت لائیک با رعایت موازین لائیسیته کلاسیک، مذهب را به آزادی جامعه مدنی واگذاشته و خود به انفعال و تماشا نشسته است و به این ترتیب، باز تولید دین، به دو صورت ادامه می یابد: خود انگیخته، یعنی از طریق خانواده ها و عرف و فرهنگ؛ و از طریق تزریق، یعنی: با فعالیت حرفه ای موسسات و نهادهائی که دین تولید و در جامعه تزریق می کنند. کیست که نداند تعداد و تنوع اینگونه موسسات و نهادهای تولید و تبلیغ و ترویج مذهبی ( شیعه) از " برکت" قدرت سیاسی اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی چندین برابر دوره قبل از انقلاب شده و همچون سرطان تمام جامعه را در چنبره خود گرفته است و حتا در کشورهای همسایه و از شرق دور تا کشورهای آفریقائی هم شعبه و شبکه دایر کرده است. به حال خود رها کردن این ماشین عظیم تولید و بازتولید تزریقی  دین در جامعه به بهانه ی " آزادی عقیده و بیان" و دلخوشی به این که دولت مذهبی نیست، در معصومانه ترین حالت، انفعال دولت در برابر رشد اقتدار نهادهای دینی و جریانات سیاسی مذهبی در جامعه است. یادآوری این نقد عمومی اپوزیسیون چپ به رژیم شاه را در اینجا بخصوص لازم می دانم که با سرکوب نیروهای چپ و دموکرات و ترقیخواه و باز گذاشتن میدان برای روحانیت و اسلامگرایان در چهارچوب استراتژی مبارزه با کمونیسم، سبب شد که در بحران اجتماعی و سیاسی56-57 ، آلترناتیوی بجز فاشیسم اسلامی در میدان نباشد.

جوهر حرف من این است که  ایران پس از جمهوری اسلامی و بخصوص با توجه به ویژگی های جمهوری اسلامی و بقایا و میراث های آن، به نظام لائیکی نیاز دارد که به جدائی دستگاه دین و دستگاه دولت ( و البته دفع و خنثا کردن مقاومت و خرابکاری های ساقط شدگان) بسنده نکند، بلکه گام دوم در مسیر سکولاریزاسیون را بردارد و فعالیت حرفه ای موسسات و نهادهائی را که دین و طلبه و ملا تولید و در جامعه تزریق می کنند ممنوع کند، یعنی: تخته کردن حوزه های علمیه و واچیدن دکان مراجع و مجتهدها، مصادره اوقاف، الغای همه تولیت های اماکن مذهبی،  تعطیلی مدارس تربیت طلاب و ممنوعیت طلبگی، الغای امامت جماعت و نماز جمعه، حذف همه اعیاد و تعطیلی های رسمی دینی و ممنوعیت راه انداختن دستجات عزاداری های محرم و تکایا، تعطیل کردن دانشکده های الهیات ( مگر رشته پژوهش های دینی)، ممنوعیت چاپ و تجدید چاپ کتب تبلیغ و ترویج دینی ( مگر کتب پژوهشی)، ممنوعیت مدارس و کلاس های خصوصی دینی و رادیو و تلویزیون های دینی ( با علم به این که در عصر شبکه های اجتماعی و اینترنت، مسدود کردن مطلق پمپاژ دینی ناممکن است) و دیگر اقداماتی در همین عرصه.

 

ه - فرصت تاریخی

بر دشواری ها و تنش آفرینی های چنین اقداماتی کم و بیش اگاه هستم، اما نکته بسیار مهم در رابطه با ایران پس از سقوط رژیم دینی این است که پس از جمهوری اسلامی، با وجود تداوم تعصبات و تعارضات و احتمال خشونت ها و خونریزی ها، زمان و زمینه ای بس مساعد و نادر تاریخی برای نقد و نفی دستگاه ها و نهادهای دینی و آخوندیسم و تجربه حکومتی شیعه وحتا تا اندازه ای نقد خود دین و اسلام در ایران فراهم می آید که پیش از تجربه توده ها و دینداران از حاکمیت دینی قابل تصور نبود.

قصد من در این نوشته ارائه ی یک طرح اجرائی نیست، تنها بر ضرورت پیشروی از لائیسیته به مراحل ریشه ای تر سکولاریزاسیون تاکید می کنم. به لحاظ روال اجرائی، روند سکولاریزاسیون طبعا از برقراری لائیسیته آغاز می شود؛ مرحله سکولاریزاسیون ساختاری و نهادی، برحسب ارزیابی از شرائط ، می تواند بطور ضربتی در گرماگرم فروپاشی رژیم و به موازات انحلال دستگاه های دینی ساخته جمهوری اسلامی و سرکوب شبکه های ترور و خرابکاری بازماندگان رژیم انجام بگیرد، یا در زمانی مساعدتر؛ با برنامه ریزی میان و دراز مدت، مرحله به مرحله و گام به گام به اجرا در آید.

و سکولاریزاسیون فرهنگی، در حالی که از نخستین روز سرنگونی جمهوری اسلامی باید آغاز شود، لیکن امریست بسیار زمان بر که تنها با تبلیغات و روشنگری و گسترش آموزش و پرورش علمی به سرانجام نمی رسد، جایگزینی نسل ها در متن یک دگرگونی رادیکال در همه عرصه های جامعه ضرورت دارد تا به تدریج و شاید حتا طی چند قرن، ریشه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پناه بردن مردم به دین خشکانده شود. برخورد با مذهب بعد از جمهوری اسلامی کاری بس پیچیده و دشوار و پرمخاطره خواهد بود و مستلزم هوشیاری و درایت و ظرافت های تاکتیکی. گفتن ندارد که کینه ای آتشفشانی از جمهوری اسلامی و ستمگری هایش در دل اکثریت مردم ایران انباشته شده است، اما آن را به رویگردانی عمومی از دین و کینه از اسلام تعبیر کردن، غلو آمیز و ساده اندیشانه است و بر اساس آن جنگ با دین به راه انداختن، سریعا می تواند به ضد خودش تبدیل شود. جنگ با حکومت دینی و بقایا و تلاشگران برای احیای  آن را نباید با اعلان جنگ به دین و دینداران به پیش برد. باید حداکثر دینداران زخمی از حکومت اسلامی را به مبارزه علیه بقایای حکومت دینی و مدافعان آن با توجه به تجربه ای که کرده اند بسیج کرد و فعال نگهداشت و نه آن که آنان را علیه حکومت لائیک و علیه سکولاریزاسیون تحریک و بسیج کرد. سوسیالیست هائی که با دین از طریق مبارزه با دینداران در می افتند، حال چه با تحقیر و توهین، و چه اگر قدرت دست شان باشد با سرکوب، نتیجه معکوس می گیرند. ممنوع کردن دین و سرکوب دینداران نه تنها چاره ساز نیست، بلکه مقاومت شدید نه فقط متعصبان بلکه همچنین مردمان عادی را برمی انگیزد که گمان می کنند بی دینان می خواهند طناب امید و نجات شان را از چنگ شان بیرون بکشند. مبارزه با دین نه مردم جاهل را عالم می کند و نه نیاز اجتماعی توده به دین را از میان برمی دارد بلکه فقط دینداران را به بسیج علیه حکومت و زیر زمینی کردن فعالیت های تخریبی شان وامی دارد. تنها روش درست و مؤثر، اقدامات ساختاری اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای خشکاندن ریشه های نیاز به دین در میان توده ها، به موازات توسعه و تعمیق و تسریع آموزش و پرورش علمی است، کاری مرکب، چند جانبه و بس دشوار و زمان بر که در کشوری عقب مانده مثل ایران ممکن است حتا قرن ها طول بکشد ولی تنها و تنها در یک نظام سوسیالیستی امکان پذیر خواهد بود.

 

با چشمان باز به آینده نگاه کنیم

 من ابداً خوشبین نیستم که سکولاریزاسیون ساختاری یعنی سلب مالکیت و مدیریت و ممنوعیت فعالیت نهادها و موسسات دینی و انحلال آن ها، پس از سقوط جمهوری اسلامی، امری بلافاصله ممکن و محتمل باشد. هیچیک از اپوزیسیون های کنونی جمهوری اسلامی که شعار لائیسیته می دهند، اگر به قدرت برسند از حد جدائی دستگاه دین از دولت و تضمین استقلال دستگاه دین قدمی به جلوتر نخواهند گذاشت،  چه آن هائی که در مبارزه با چپ و کمونیسم دستگاه دینی را متحد استراتژیک خود می دانند، چه آنان که برای تداوم استثمار و غارت و توجیه نابرابری ها و تبعیضات به اسلام پناهی و حمایت آیات عظام و واعظین  در منبرها نیاز دارند، چه دموکرات مآب هائی که نقض آزادی های بی قید و شرط  و حقوق مالکیت نهادها و موسسات دینی را نقض حقوق بشر، سرکوب دموکراسی و استالینیسم قلمداد می کنند، و چه چپ های انارشیستی که با هر گونه اتوریته و با هر آنچه نام دولت به دنبال داشته باشد بطور کور و نامشروط  مخالفت می کنند. جریانات طیف راست به هیچ قیمت دست از دامن مراجع نخواهند کشید و از اتحاد و ائتلاف با دین برای مقابله با چپ چشم نخواهند پوشید، و از طرف دیگر هم با داده های امروزی،  من هیچ شانسی برای جایگزینی جمهوری اسلامی با یک نظام چپ و سوسیالیستی نمی بینم. پس، آنچه در ته غربال این نوشته من می ماند، هشدار به مردم است که با چشمان باز به اینده بنگرند و دل خوش ندارند که با جدائی دستگاه دین از دولت، از شّر اسلام سیاسی، فاشیسم شیعه و آیت الله ها و طلبه ها و "سربازن گمنام امام زمان" خلاص خواهند شد.

 

 

شهاب برهان

24 مرداد 1399 / 14 اوت 2020

 

 

ملاحظاتی پیرامون اعتصابات جاری جنبش کارگری ایران

ملاحظاتی پیرامون اعتصابات جاری جنبش کارگری ایران

 

پیشاپیش لازم است، به بخش هایی از طبقه کارگر ایران که بر اعتصابات جاری همزنجیران خود چشم بسته اند یاد آوری کنم که به لیست اعتصاب ها و اعتراضات زیر نظر اندازند.  

شرکت نیشکر هفت‌تپه، شرکت هپکو، پالایشگاه قشم، پالایشگاه آبادان، پالایشگاه جفیر، پالایشگاه کنگان، پالایشگاه پارسیان، پتروشیمی لامرد، اتوبوسرانی خط واحد ارومیه، پالایشگاه ماهشهر، پالایشگاه اصفهان، نیروگاه برق پارس جنوبی بیدخون، شرکت آسفالت طوس دشت آزادگان، سایت پتروشیمی عسلویه . به این لیست کارگران شهرداری ها، کنتور سازی قزوین، شلتوک کاران دشت آزادگان، کشت و صنعت نیشکر کارون و چندین اعتراض دیگرمثل میدان نفتی مهران، نیروگاههای برق تبریز و مشهد را نیز اضافه کنید و فراموش نکنید که حمایت متکی به عمل شما نیاز تعیین سرنوشت این مبارزات است و میتواند به  تحکیم شالوده جنبش شورایی با استراتژی و تاکتیک ضد سرمایه داری یاری رساند .                                                       

ملاحظات به هم پیوسته :                                                                                                                             

دوماه است که اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه ادامه دارد . با شروع اعتصاب انتشار رخدادها و اخبار روز به روز آن توسط خود کارگران آغاز شد و تداوم یافت. به طوری که رژیم هم نتوانست بر روی وقوع اعتراض و طغیان خشم کارگران پرده اندازد.  افشاگری ها در رابطه با عوامل رژیم و کارفرما که با ترفند های مختلف در پی تفرقه و به شکست کشاندن اعتصاب هستند از نکات مثبت خبررسانی کارگران هفت تپه شد.  تصمیم گیری جمعی برای ادامه اعتصاب و تعیین فراز و فرود و منشور پیشبردش را هم باید از نقاط قوت مهم مبارزه کارگران دانست. نقطه قوت ها حتما بیش از این هستند و باید ارج نهاده شوند، اما معضل الان وجوه ضعف، کاستی ها و تناقضاتی است که اعتصاب را تهدید به شکست می کنند. یکی از شعارهای اساسی، به عبارتی دیگر بعنوان مهمترین خواست اعتراضات که سالهاست توسط کارگران نیشکر هفت تپه روی آن پافشاری کرده اند لغو مالکیت خصوصی مجتمع صنعتی هفت تپه است . دوسال پیش در آبان ۹۷ خواست لغو خصوصی سازی در سخنرانی اسماعیل بخشی در اجتماع کارگران با تمایل به جایگزینی اداره کردن هفت تپه بصورت شورایی منعکس شد، اما در همان زمان با اینکه روایت اداره شورایی که با تصرف کارخانه و برنامه ریزی شورایی روند کار و تولید متحقق میشود، ناروشن باقی ماند، با اینحال شعار-  نان  کار آزادی، اداره شورایی - در جنبش کارگری  بانگ رسایی پیدا کرد . دراعتصاب اخیرتمایل به اداره شورایی به فراموشی سپرده شده است و از«دولتی شدن با نظارت کامل کارگران» و یا «واگذاری صد در صد سهام شرکت به کارگران» صحبت میشود. دولتی شدن هفت تپه چیزی است که به اندازه کافی تجربه شده است. سالها این شرکت دولتی بوده و مشکلات کارگران هیچ گاه هیچ کاهشی نداشته است. سطح نازل مزدها، شرایط مرگبار کار، تعویق طولانی پرداخت دستمزدها، تمامی اینها در همان زمان هم با شدت و جود داشته است.  در مورد پسوند «نظارت کامل کارگران» هم با توجه به ماهیت سرمایه داری و حاکمیت رژیم  اسلامی سرمایه هم راستش سوای توهم و خود فریبی چیز دیگری نیست. فرض کنیم که چنین شود، برد نهائی آن عصای دست مالکان شدن کارگران خواهد بود  و اما گزینه «واگذاری سهام» نیز خیال پردازی دیگری مبتنی بر بورس بازی سودا گرانه تملک سرمایه داریست که برای هیچ کارگری محلی از اِعراب ندارد. در رابطه با خواست لغو خصوصی سازی نیز اشاره ای بکنیم. خواست لغو مالکیت خصوصی، فقط و فقط با رجوع به شعار اداره شورایی – که اولین گام عملی آن، همانا اتخاذ تاکتیک تصرف شورایی کارخانه میباشد، انجام شدنی است . شکی نیست که رفرمیست ها این مٌبصران تخطی ناپذیری از قانونمندی سرمایه  به داد و فغان خواهند افتاد، آسمان و ریسمان بهم میبافند، کف به دهان میاورند، « نگاه عاقل اندر سفیه» نثار می کنند و موعظه می نمایند که چرا ذات مالکیت خصوصی والبته دولتی سرمایه داری مورد تعرض قرار گرفته است، ملزومات سرمایه را پیش میکشند، از نتوانستن کارگران  و موانع  و مشکلات اداره کارخانه می گویند زیرا که درواقع احساساتشان جریحه دار شده است و آنچه رشته کرده بودند با اتخاذ این سیاست کارگری پنبه میشود . روشن است که کارگران نیشکر هفت تپه  پس از این گام نخست برای تصاحب محصول کار خود، به موانعی از طرف دولت سرمایه داری اسلامی روبرو خواهند شد که واقف هستند . میتوانند برای رفع موانع با اتکا به هم طبقه ایها در بخش هایی که ربط مستقیم با پروسه سازماندهی کار و تولید آنها دارند از قبیل حمل و نقل، آب و برق، کارگران شاغل در بنادر و گمرکات و غیره و جلب همکاری و پشتیبانی آنها اقدام نمایند . کارگران نیشکر هفت تپه با مبارزاتی که سالها برای لغو خصوصی سازی پیش برده اند، در شرایطی قرارگرفتند که با اتخاذ تاکتیک تصرف شورایی کارخانه، میتوانند شمار بیشتری ازهم طبقه ایها را همراه کنند، حتی اگر به این نتیجه مطلوب که تضمین کننده پیشروی هم میباشد منتهی نشود، حاکمیت فاشیست اسلامی در رابطه با خواستها و مطالبات به عقب نشینی هایی وادار خواهد شد. در حالی که انتظار فرساینده و گزینه های توهم زای مورد اشاره جز استیصال حاصلی نخواهد داشت و آبی برای کارگران گرم نخواهد شد، لغو مالکیت خصوصی هفت تپه به اقدام مستقیم کارگران این مجتمع صنعتی برای تصرف شورایی بستگی دارد . بهرحال با اطمینان میشود تأکید کرد، اقدام تصرف شورایی هفت تپه توسط کارگران اعتصابی، راهکار استقلال طبقاتی را ارتقا میدهد و قدرت اتحاد و همبستگی طبقه کارگر را علیه سرمایه تقویت میکند .                                                                       

در طی این دو ماه که کارگران نیشکر هفت تپه در اعتصاب هستند و چند هفته ای که اعتصابات صنایع نفت و گاز و پتروشیمی ها و دیگر مراکز کار و تولید در جریان است، اطلاعیه هایی به حمایت ازین اعتصابات منتشر شده است که بعضاً جنبه اظهار وجود برای صادر کنندگان دارد و بقیه را هم فقط باید بحساب پشتیبانی ضمنی گذاشت و بازتاب عملی ندارد. نباید به حمایت اطلاعیه ای اکتفا کرد و از آن رضایت خاطر داشت، مگر اینکه خصلت عملی داشته باشد، یعنی اقدامی را پیش رو بگذارد . کارگران اعتصابی در نیشکر هفت تپه  و دیگر صنایع، لازم است بی توجهی بخش هایی ازطبقه کارگر در مراکز کار و تولید در رابطه با عدم پشتیبانی عملی از خویش را با صدای بلند مورد انتقاد جدی قرار بدهند . اعتصابات اخیر در صنایع نفت، گاز و پتروشیمی ها دراستان های جنوبی، ازین عدم همراهی آسیب پذیر خواهند شد . سرتاسر مناطق استانهای جنوب از آبادان وماهشهر گرفته، تا کنگان، پارس جنوبی، عسلویه، کیش، قشم ونقاط دیگر، ساخت و راه اندازی پالایشگاهها نفت و گاز، پتروشیمی ها، خطوط لوله های انتقال، تلمبه خانه ها و اسکله ها توسط قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء سپاه  و شرکتها و پیمانکارهای زیرمجموعه آن صورت میگیرد . تمامی این شرکت ها و زیر مجموعه ها (شرکتها و پیمانکاری ها) ملک طلق سرمایه داران صاحب دولت و قدرت هستند که هرکدام، قسمت هایی از پروژه ها را دردست دارند . همین سپردن اجرایی پروژه ها به شرکتها و پیمانکاریها که هریک از آنها شماری از کارگران را با قراردادهای موقت و یا سفید امضاء با شرایط کاری طاقت فرسا و دستمزد های ناچیز که اغلب با تأخیر پرداخت میشود بکار گرفته اند، شدت استثمار بیشتر و بیحقوقی کامل را به کارگران این زیر مجموعه ها سپاه، تحمیل کرده اند. قابل ذکر است که با دراختیار گذاشتن بخش های یک پروژه واحد ساخت و راه اندازی به چند شرکت و پیمانکار زیر مجموعه قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء سپاه، جدایی بین کارگران این زیرمجموعه ها را دامن زده است که اثرات مخرب آن درهمین اعتصابات اخیر منجر به این شده است که همراهی مشترک  صورت نگیرد و همبستگی طبقاتی تضعیف شود . البته جدایی بین کارگران زیر مجموعه های قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء سپاه به همین جا ختم نمیشود بلکه مورد تعیین کننده و با اهمیت تر دیگر، بی تفاوتی کارگران رسمی در بخش های درحال تولید و همچنین ساخت در رابطه با این اعتصابات است که مطالبات کارگران با قراردادهای موقت و سفید امضاء را که بعضا مثل خواست افزایش دستمزد که مشترک است از زاویه منافع طبقاتی، مطالبات خود تلقی نمیکنند وهمبستگی عملی را بعنوان یک وظیفه مبرم به حساب نمیاورند که تا کنون چنین بوده است . این عدم پشتیبانی عملی از اعتصابات فقط به بخش های صنایع در ناحیه نفت و گاز جنوب مربوط نمی شود، بلکه شامل مراکز بزرگ کار و تولید در کلان شهرها از قبیل خودروسازی ها، ذوب آهن، آب و برق و شماری دیگر از جمله صنایع در حیطه نفت و گاز و معادن از شمال تا جنوب میباشد . معضل دیگری که عدم هماهنگی مبارزه مشترک، پراکندگی اعتراضات  و وظیفه مند نشدن بخش عمده ای از مراکز کار و تولید به حمایت عملی را باعث شده است و به صورت یک گرهگاه مزمن درجنبش کارگری عمل میکند، مربوط می شود به اینکه کارگران شرکتها، پیمانکاریها و صنایع بزرگ که نقش کلیدی هم در ارزش افزایی و انباشت سرمایه دارند از تعلق خاطر کارگر به محل کارهویت کاذب میسازند و تعلق طبقاتی را به فراموشی می سپارند . میشوند کارگرهفت تپه، هپکو و یا فولاد و فلان شرکت و یا پیمانکار و نه بخشی از بزرگترین طبقه اصلی جامعه که در شیوه تولید سرمایه داری استثمار می شوند و منافع طبقاتی مشترک اجتناب ناپذیر دارند .                                                                                         

بنابراین ملاحظاتی که دراین نوشته سعی شد به اختصار در جهت رفع معضلات توضیح داده شود، به برقراری ارتباطات تنگاتنگ وهم فکری در جهت گامهای مشترک کوشندگان اعتصابات اخیر با سایر بخش های کارگری بستگی دارد تا حاکمان فاشیسم سرمایه داری اسلامی ایران به عقب رانده شوند . تحقق خواستها و مطالبات اعتصابات کارگری اخیر تا هرسطح، به سازماندهی جنبش شورایی با مضمون ضد سرمایه داری گره خورده است و نباید گذاشت با راهکارها و موعظه های رفرمیستی این اعتراضات به کژراهه کشیده شود . 

 

بیژن شفیع

آگوست 2020                                                                                                           

 

August 13, 2020

مبارزه طبقاتی در هفت تپه

یادداشت های جنبش کارگری:

مبارزه طبقاتی در هفت تپه

 

بار دیگر منطقه هفت تپه و شوش در زیر پای پرولتاریای رزمنده نیشکر هفت تپه به لرزه درآمده و با پژواکی قدرتمند در جامعه ایران طنین افکنده است. مبارزه ای که پانزده سال است بی وقفه جریان دارد و هنگامی که در نبرد 28 روزه پاییز 97 به عقب نشینی وادار شد معلوم بود که: «این یک عقب نشینی موقت است. عقب نشینی ای که به کارگران تحمیل شده و دیری نمی پاید خود با موج پُر خروش  تر کارگران به عقب رانده می شود.»*

 

اکنون دو ماه است که مجددا شاهد عروج این مبارزه طبقاتی پُرخروش هستیم. این دور از مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه تا همین جا از دست آوردهای ارزنده و ماندگار برای کل طبقه کارگر برخوردار است و در همان حال مخاطراتی را در برابر آن نشان می دهد.

 

به دستاوردها نگاه کنیم. نفس حفظ تداوم این مبارزه پانزده ساله علی رغم همه سرکوبها و ترفندها و توطئه های کارفرماهای دولتی و خصوصی و نظام سیاسی حاکم مهمترین دستاورد این مبارزه است. تداومی که مستلزم فداکاری های بی دریغ و استقامت و پیگیری فعالین کارگری، و درس آموزی از تجربیات گذشته، و بکارگیری انبوهی از ابتکار و خلاقیت و درایت است. این مبارزه آگاه و پیگیر و مداوم به منبع مهمی برای پرورش و تولید فعالین کارگری بدل شده طوریکه پس از هر یورش سرکوبگرانه جای فعالین قبلی را فورا تازه نفس ها پُر می کنند. اینجا تجربیات دوره های مختلف بر هم انباشته شده و مبارزه در سطحی عالی تر پیش رانده می شود. تجربه سندیکای اولیه پیش درآمد و تکیه گاه طرح آلترناتیو اداره شورایی شد، و این هر دو، به مداخله فعال کنونی توده های کارگر در تعیین تکلیف سرنوشت مالکیت شرکت انجامیده است. در این نبرد رابطه فعالین و توده های کارگر افقی و درهم تنیده است و به منشا تولید انرژی رزمنده و اتحاد طبقاتی مستحکم بدل گشته است. تصمیم گیری های علنی و آشکار در اجتماع عموم کارگران بهمراه تاکیدات ارزش گذارانه بر «خرد جمعی» و دخیل بودن کارگران در تعیین سرنوشت خویش، و نیز علنی نمودن مذاکرات و نشست ها با مسئولان و بکارگیری خلاقانه دیپلماسی کارگری و استفاده موثر از رسانه های اجتماعی همه از نقاط قدرت مهم این مبارزه اند. به همه اینها باید به تبحر فعالین کارگری در بکارگیری زبان و ادبیات و استدلال های موثر برای افشا سیاست های  ضد کارگری و فریبکاری های عناصر صف مقابل و نیز اتخاذ تاکتیک های هوشمندانه برای خنثی نمودن ترفندهای حکومت اشاره نمود. تبحری که برخورداری از آن برای پیشبرد یک مبارزه توده ای کارگری آنهم در زیر سیطره استبدادی خونبار و پیچیده بسیار حیاتی است.

 

این دستاوردها نه تنها مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه را، علی رغم اینکه هنوز به ابتدایی ترین مطالبه شان یعنی پرداخت بموقع دستمزدها دست نیافته اند و هر از چند گاهی ناچارند برای دستمزدهای معوقه به خیابان بیایند، به سطح عالی تری ارتقاء داده است، بلکه همزمان در اختیار مبارزه کل طبقه کارگر قرار گرفته و به تقویت و تکامل آن می انجامد.

 

اما مخاطرات موجود به راهکارهایی بر می گردد که در برابر مبارزه جاری طرح اند. این دیگر وسیعا آشکار است که پاسخگویی به مسایل مزد و مزایا و امنیت شغلی و شان و منزلت کارگران نیز به مساله مالکیت و مدیریت نیشکر هفت تپه گره خورده و پیش از هر چیز باید به این پاسخ داد.

 

در این رابطه دو سال پیش و در جریان نبرد پاییز 97 دو راهکار اساسی در پاسخ به این مساله از سوی کارگران طرح شد:

 

«1- مالکیت شرکت به دولت منتقل شود و تحت نظارت شورای مستقل کارگری اداره شود، و یا»

«2- شرکت تماما در اختیار شورای مستقل کارگری قرار گیرد و توسط آن اداره شود.»*

 

این دو راهکار با تفاوت هایی کارساز و راهگشا بودند و هستند. اولی با اجرای نظارت  مستقل کارگری بر عملکرد مدیریت دولتی همچون شمشیر داموکلس است تا برخلاف میل و ماهیت ضد کارگری مدیریت دولتی اما عملکرد اش به سمت تامین منافع کارگران سوق داده شود. همزمان شورای مستقل کارگری با گزارش دهی منظم به توده های کارگر در باره نظارت بر عملکرد مدیریت دولتی، دخالتگری کارگران در امور جاری و سرنوشت کارخانه را تسهیل نموده و با رشد آگاهی طبقاتی، آنها را برای اداره شورایی شرکت در زمان لازم آماده می سازد. در حقیقت نظارت شورایی بر مدیریت دولتی به نوعی می تواند مدرسه آموزش توده های کارگر برای اداره شورایی توسط خودشان باشد.

 

لازم به تاکید است، و از طرف کارگران هفت تپه نیز چنین بود، که این دو راه حل تقدم زمانی و یا مرحله ای ندارند و تنها حاصل میزان آمادگی کارگران و تابع تناسب قوای طبقاتی موجود هستند. اما در مورد راهکار مدیریت دولتی تحت نظارت شورای مستقل کارگری باید بخاطر داشت که از همان ابتدا حامل آنچنان تضاد طبقاتی سنگینی، بین مدیریت بورژوایی و نظارت کارگری، است که در صورت وقوع خیلی زود به بن بست خواهد رسید که یا باید به استبداد مدیریت بورژوایی بدون هر گونه تشکل مستقل کارگری یعنی به سیاق همیشه در جمهوری اسلامی باز گردد، و یا به استقرار شورای مستقل کارگری و مالکیت جمعی و مدیریت طبقاتی کارگران گذار کند.

 

در مبارزه کنونی کارگران نیشکر هفت تپه آنچه بیش از همه برجسته است طرح مطالبه سلبی لغو خصوصی سازی می باشد. البته بهمراه این نیز مطالبات اثباتی دولتی شدن شرکت و یا فروش سهام آن به کارگران و اداره شرکت توسط تعاونی کارگری (که پایین تر اشاره می کنیم) طرح شده است، اما این مطالبه لغو خصوصی سازی است که به محرک عمده این مبارزه بدل گشته است. و از آنجا که این مطالبه عملا با افشای اختلاس مالی و ارزخواری خانواده اسدبیگی و محاکمه آنها طرح شده است به درجات زیادی به بیرون رانده شدن خانواده اسد بیگی معنا یافته و شعار «مرگ بر اسدبیگ» گویای همین امر است. مخاطرات موجود در برابر مبارزه جاری نیز بعضا در همین ابهامات نهفته است.

 

با این وجود نباید فراموش کرد که با هر ابهام و ناروشنی که ممکن است موجود باشد اما بیرون ریختن خانواده اسدبیگی از شرکت و لغو خصوی سازی حتی محدود شده به همین مورد، یک پیروزی مهم برای کارگران شرکت و کل طبقه کارگر خواهد بود. چرا که این امر از پایین و بدنبال یک مبارزه طولانی و بکارگیری زور کارگران متحد انجام می شود و نشانگر قدرت طبقاتی آنان است. این اعمال قدرت طبقاتی بار دیگر یادآوری می کند که کارگران در صورت برخورداری از آگاهی و اتحاد می توانند از صاحبان سرمایه سلب مالکیت کنند و سیاست های کلان حکومتی مانند خصوصی سازی را بشکست بکشانند. طبقه کارگر به چنین قدرت نمایی هایی خیلی نیازمند است.

 

در همین حال از نقطه نظر منافع آنی و آتی کارگران لازم است به این توجه شود که مساله خصوصی سازی بطور کلی و لغو آن در جمهوری اسلامی از یکسو، و در دول سرمایه داری دمکراسی لیبرال از سوی دیگر از اساس متفاوت است. به عنوان مثال در کشورهای اسکاندیناوی مبارزه علیه خصوصی سازی یک مبارزه موثر اصلاحی  و لازم برای طبقه کارگر است و شکست و پیروزی آن تاثیرات مهمی بر کار و زندگی طبقه کارگر در همان نظام سرمایه داری خواهد داشت و آنرا بهتر و بدتر خواهد نمود. چرا که در آنجا قانونیت بورژوایی و تفکیک قوا و آزادی های سیاسی و مدنی و حقوق کارگری معنای واقعی و جدی دارند. در جمهوری اسلامی اما به مثابه حاکمیت استبدادی و ارتجاعی طبقه سرمایه دار ایران که هیچ حقی را برای طبقه کارگر برسمیت نمی شناسد، مساله از بنیاد متفاوت است. اینجا اگر تفاوت مالکیت خصوصی و دولتی در بین اقشار مختلف سرمایه  و دسته بندی های درون حکومتی برای سهم بری از ثروت و قدرت موجود معنا دارد، اما در تقابل کل طبقه سرمایه دار و حکومت اش با طبقه کارگر کاملا بی معناست. چرا که در سرمایه داری ایران متکی بر استثمار نیروی کار ارزان و ابقا و تحکیم این استثمار توسط نظام های سیاسی استبدادی سلطنتی و دینی سرمایه داری، همیشه طبقه کارگر برده مزدی مطلقا بی حق و حقوق کل طبقه سرمایه دار از دولتی و خصوصی و خصولتی و همه نهاد ها و جریانات آنست.

 

عدم توجه به این حقایق، و محدود شدن یکجانبه مطالبه کارگران به لغو خصوصی سازی، و این نیز عملا محدود شدن به بیرون اندختن اسدبیگی ها، این خطر را دارد که از یکسو بیرون انداخته شدن اسد بیگی ها از شرکت در بین توده کارگران حداقل در میان مدت آخر کار تلقی شود و در بین آنان شکاف بیاندازد، و از سوی دیگر دست حاکمیت و نه فقط دولت اجرایی را برای ادامه استثمار برده وار در شرکت باز بگذارد. قابل توجه است که از سوی برخی عناصر حکومتی پیشنهاد واگذاری شرکت به سپاه پاسداران و یا بنیاد مستضعفان به عنوان پاسخی به لغو خصوصی سازی طرح شده است. برخی از فعالین بدرستی با این پیشنهاد مخالفت نموده اند اما به نادرست به عنوان شکل دیگری از خصوصی سازی مخالفت کرده اند. این در حالیست که سپاه پاسداران و بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی و غیره نظیر دولت اجرایی همگی نهادهای بنیادین حکومتی هستند و جمهوری اسلامی بر پایه آنها قرار دارد. با واگذاری شرکت به سپاه پاسداران و بنیاد مستضعفان و نهادهایی از این دست قطعا باید مخالفت کرد اما نه به عنوان شکل دیگری از خصوصی سازی بلکه به عنوان مالکیت نهادهای همان حکومتی که مانند بخش خصوصی فقط دنبال بهره کشی از کارگران است.

 

رفع این مخاطرات عمدتا در گرو طرح آلترناتیو جایگزین کارگران برای مالکیت خصوصی است. بالاتر گفتیم در نبرد پاییز 97 دو آلترناتیو مطرح از طرف کارگران، ایجاد شورای مستقل کارگری و اجرای نظارت آن بر مدیریت دولتی و یا جاری نمودن مالکیت جمعی و مستقیما اداره شورایی کارگران بود. در مقطع کنونی دو آلترناتیو دیگر طرح اند که متفاوت می باشند:

 

1- دولتی شدن شرکت، و یا

2- فروش سهام شرکت به کارگران و اداره آن توسط تعاونی کارگری

 

همانطور که می بینیم تفاوت این آلترناتیوها با قبلی در فقدان ضرورت استقرار شورای مستقل کارگری و ضرورت نظارت آن بر مدیریت دولتی، یا در اختیار گرفتن شرکت توسط شورا و جاری نمودن مدیریت کارگری است. اگر چه اکنون نیز مساله نظارت کارگری گاها توسط برخی فعالین طرح شده اما از وزن زیادی برخوردار نیست و به عنوان فونکسیون شورای مستقل کارگری طرح نمی شود.

 

اما مستقل از فقدان طرح شورا و نظارت آن به نظر می آید که مساله دولتی شدن شرکت بر خلاف خواست مان عملا به چیزی جز بازگشت به دوران مشقت بار مالکیت و مدیریت دولتی بین سال های 84 تا 94 که کارگران با شعار "کارگر هفت تپه ایم، گرسنه ایم گرسنه ایم" در خیابان بودند نیانجامد.

 

مساله فروش سهام به کارگران نیز خطای فاحشی است که در این میان طرح شده است. اول به این دلایل درست که از این طریق ارزش مادی و واقعی شرکت به ارزش پولی تهی شونده تبدیل می شود و در نظام مالی یکسره مافیایی جمهوری اسلامی به وسیله ای برای چپاول اندک اندوخته های احتمالی خانواده های کارگری بدل می گردد و با ایجاد رقابت و اختلاف بین کارگران آنها را از مسیر مبارزات بر حق شان منحرف می سازد و دست آخر شرکت توسط دولت و یا دیگر نهادهای حکومتی بالا کشیده می شود. سپس و بسیار مهمتر به این دلیل ساده که شرکت نیشکر هفت تپه با همه دارایی هایش متعلق به کارگران شاغل و بازنشسته و خانواده های آنهاست و هم اینان بودند که با کار چند نسل خود طی نیم قرن آنرا بنا نمودند و اکنون برای بازگرداندن آن به مالکیت جمعی خود یک ریال هم نباید بپردازند. بنابراین مساله تعاونی کارگری تنها می تواند بصورت واگذاری یکجانبه شرکت به تعاونی بدون پرداخت پول از سوی کارگران قابل بحث باشد.

 

همانطور که بالاتر اشاره شد آنچه در این میان به ابهامات و مخاطرات بطور نگران کننده ای دامن می زند و به نظر می آید در مقطع کنونی به پاشنه آشیل مبارزه کارگران بدل گشته همانا فقدان طرح شفاف و برجسته ضرورت ایجاد شورای مستقل کارگری در نیشکر هفت تپه است. شورای مستقل کارگری منتخب همه کارگران و کارکنان شرکت تنها سلاح آنان در این مبارزه طبقاتی است که در همین دو ماه گذشته ابعاد عمیق و گسترده و پیچیده آن بر همگان آشکار گشت. این سلاح تضمین کننده تداوم و پیشرفت و موفقیت مبارزه کارگران در همه فراز و فرودهای  پیش روست، اتحاد آنان را حفظ می کند و قوام می بخشد، صدای مستقل منافع آنان است و این منافع را پیگیرانه دنبال می کند. شورای مستقل کارگری در همه حال و با وجود هر شکلی از مالکیت و مدیریت در شرکت حافظ منافع کارگران است، بر مدیریت دولتی و یا هر نهاد تحمیلی دیگری نظارت می کند، و تعاونی کارگری را کنترل می نماید، و خود نیز می تواند و آماده است تا شرکت را به مثابه مالکیت جمعی کارگران در اختیار بگیرد و مدیریت شورایی کارگران را جاری سازد.

 

به همه اینها لازم است این حقیقت سترگ را افزود که داریم در دل آنچنان شرایطی در باره این مسایل اساسی صحبت می کنیم که بحران های همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه داری ایران و حکومت اش را در بن بست مرگباری فرو برده است. این بن بست نیز در متن بحران عظیم و زمین گیر کننده اقتصاد سرمایه داری جهان قرار دارد. در چنین شرایطی بیش از هر موقع پیداست که هر راه حل دیگری غیر از اعمال مالکیت جمعی و اداره شورایی کارگران بزودی ناکارایی و بی راهه بودن خود را آشکار خواهد ساخت. از اینرو کارگران نیشکر هفت تپه هر مسیری را که انتخاب کنند بهتر است از اکنون آنرا با مطالبه شفاف و برجسته ایجاد شورای مستقل کارگری با توان انجام نظارت بر همه چیز همراه سازند.

 

امیر پیام

23 مرداد 1399

13 آگوست 2020

amirpayam.wordpress.com

 

*«یادداشت‌های جنبش کارگری: کارگران نیشکر هفت تپه در آغاز راهی که باید رفت!» در لینک زیر:

https://rb.gy/dtiwkx

 

***********************************

 

 

 

اعتصابات گسترده کارگران شهرداری!

اعتصابات گسترده کارگران شهرداری!

تعداد کمی اعتصابات کارگران شهرداری وسیع و گسترده است، اعتصابات کارگران شهرداری ها مداوم و تعطیل ناپذیر شده اند. در تبریر، بندرعباس، لوداب (گراب سفلی) از توابع شهرستان بویراحمد در استان کهکیلویه و بویراحمد، اسلام آباد غرب، یاسوج، ایرانشهر، کلاته،  بندرامام رودبار دراستان سمنان، سریش‌آباد در شهرستان قروه، کوت عبدالله، اهواز، مریوان، لوشان، میرجاوه در استان سیستان بلوچستان، روانسر، سنندج، سقز و چندین شهر در سطح سراسری. در دو هفته گذشته بیش از ده اعتصاب کارگری توسط کارگران شهراری ها برگزار شده است. در مریوان و کوت عبدالله و روانسر و اهواز اعتصاب کارگران شهرداری چند روز متوالی است که در جریان میباشد. 

مبارزه و اعتصابات کارگران بر محور کوتاه کردن دست مافیای مشترک دولت (شهرداری ها) و پیمانکاران و برای دریافت حقوق های معوقه و وضعیت استخدامی فراخوان داده شده اند. 

کارگران شهرداری یک بخش معترض کارگری در شهرهای کردستان و در سراسر ایران هستند. اعتراض علیه پرداخت نکردن بموقع دستمزدها،  پایین بودن سطح مزد و نیز قراردادهای موقت کاری از طریق عناصر حلقه بگوش شهرداری ها تحت عنوان "پیمانکاران" چالش مشترک هزاران کارگر شهرداری در سراسر ایران است. 

جمهوری اسلامی نظام حافظ سرمایه داران است. نظام  استثمار و نظام ضد کارگر و مردم کارکن است. چپاول و دزدی، رانت خواری و فساد ارکان اصلی این نظام ضد کارگر را شکل میدهد. پرداخت نکردن حقوق ها و پایین بودن حقوق و مزایا تا سطح چند برابری زیر خط فقر منشا اصلی رابطه  جمهوری اسلامی با کارگران و جامعه است. گفتنی است که پرداخت نکردن بموقع حقوق ها در صدها مرکز تولیدی و کارخانه و شرکت های پروژه ای چالش روزانه کارگران با جمهوری اسلامی و سرمایه داران و کارفرمایان  است. هم اکنون اعتصاب کارگران هفت تپه در شوش بیش ار پنچاه روز است در جریان است. زنجیره اعتصابات کارگران نفت و پتروشیمی ها در مراکز مختلف صنعتی بیش از یک هفته است با شرکت هزاران کارگر در جریان است. اعتصاب در صنایع خودروسازی هپکو هم همچنان ادامه دارد.  فرهنگیان در تهران و کارکنان حوزه‌های درمانی و خدمات عمومی دولت نیز با تشکیل تجمع‌های اعتراضی در دست‌کم هفت استان  نسبت به شرایط کار و دستمزد ها ی پایین و زیر خط فقر در اعتراض و مبارزه هسند و ده ها تجمع اعتراضی را بر پا کرده اند.

امروز فضای سیاسی و اعتراضی جامعه ایران با اعتصاب و کیفرخواست کارگران رقم میخورد. جنبش کارگری روزهای مهم اعتصاب و اعتراض را تجربه میکند. بر بستر این شرایط مبارزاتی بویژه توسط کارگران است که کارگران شهرداری ها در ده ها شهر دست به اعتصاب و تجمع میزنند.

کارگران شهرداری های کردستان در چند ماه گذشته دست به اعتصاب، تجمع و راه پیمایی زده اند. و خواهان دریافت حقوق های پرداخت نشده و کوتاه کردن دستان مافیای مشترک دولت(شهرداری ها) و پیمانکاران هستند.

 

کارگران شهرداری های کردستان!

تلاش های مبارزاتی شما و اعتصابات مداوم شما نشان از درجه بالایی از اتحاد و همبستگی در میان شما است. در ادامه تلاشهایتان برای ادامه قدرتمند تر مبارزاتتان، برای جلوگیری از تعرض هر روزه به زندگی و معیشتتان و برای رسیدن به خواستهایتان از جمله  پرداخت بموقع دستمزدها و تامین حقوق و مزایای مکفی با استاندارد زندگی انسان امروز، از اعضای خانواده هایتان دعوت کنید تا در اعتصابات شما شرکت کنند و همگام و در کنار شما باشند. خانواده ها خود حلقه اتصال مبارزات شما کارگران با مردم شهر و دوستان و آشنایان و فعالین اجتماعی هستند. فراخوان ما به کارگران شهرداریها در کردستان اینست که پیشتاز چنین حرکت و اعتراضی باشند. حول خواستهای فوری خود از جمله پرداخت بموقع دستمزدها، کوتاه شدن دست پیمانکاران،  قراردادهای مستقیم کاری، افرایش سطح دستمزدها همراه با فراهم شدن امکان تحصیل رایگان برای کودکان و درمان رایگان جمع شوید و این مطالبات را پلاتفرم مبارزه خود قرار دهید. بر محور این خواستها شوراهای هماهنگی اعتصاب خود را بر بستر روابطی که از طریق گروههای تلگرامی گرد آورده اید ایجاد و اعلام کنید و با چنین تدارکی بسوی اعتصابات سراسری بروید.

 

خانواده های کارگران شهرداری ها!

تنها راه مبارزه و خلاصی از زندگی مشقتبار، سخت و حقوقهای چندبار زیر خط فقر، حضور فعال شما در اعتصابات و اعتراضات کارگران است. شما را فرامیخوانیم در اعتصابات و اعتراضات شرکت کنید! دوستان و آشنایان و مردم محله و شهر را همراه خودتان به حضور و شرکت فعال در اعتصاب و مبارزه کارگران شهرداری ها فرابخوانید. کانالهای میدیای اجتماعی (فیس بوک، تلگرام، اینستاگرام) و تلفن های شخصی و روابط عادی را فعالانه بدست بگیرید، نیروی صمیمی و مبارز حمایت از اعتصابات کارگران شهرداری بشوید!

 

کارگران شهرداری!

خواستهای  کارگران شهرداری ها در سطح سراسری مشترک است. خواستهای مشترک منشا زمینی و واقعی سراسری شدن اعتصابات و مبارزات کارگران شهرداری ها است. ایجاد شبکه های بهم وصل شده و فراهم کردن زمینه های نهاد و شورای هماهنگی اعتصابات سراسری توسط کارگران شهرداری امری عملی است و در یک قدمی آن قرار داریم. در دو سه سال گذشته ما شاهد اعتصابات سراسری معلمان بودیم که قدرت اعتراض و تاثیر گذاری آنها در فضای مبارزاتی را صدها بار بیشتر کرده است. مادام که خواستهای کارگران شهرداری ها در سطح سراسری مشترک است، تدارک اعتصابات سراسری از استقبال و موفقیت بالایی برحوردار خواهد کرد.

شما با اعضای خانواده هایتان جمع بزرگی هستید. مردم شهرها  نیز با شما هستند. آنها را به میدان بیاورید. کلید رسیدن به خواست هایتان اتحاد شما،‌ پیگیری مبارزه و بویژه به میدان آمدن مردم شهر و کارگران سایر مراکز کارگری و خانواده های شما هستند و این شما هستید که میتوانید آنها را به میدان بیاورید. تجربه کارگران هپکو اراک، هفت تپه و فولاد اهواز نشان داد که تنها راه جلب همبستگی دیگران،  رساندن صدای اعتراضات به سطح شهر و کشاندن اعتراض به میان مردم است.

شما شایسته زندگی انسانی با بالاترین استانداردها هستید.

پیش بسوی اعتصابات سراسری

پیش بسوی شوراها

٢٢ مرداد ١٣٩٩

١١ اوت ٢٠٢٠

 

ایسکرا ۳ ۱۰۵

 

 

گشایش اقتصادی روحانی , نسخه کاریکاتوریزه استقراض ملی

گشایش اقتصادی روحانی

نسخه کاریکاتوریزه استقراض ملی

اخیرا روحانی خبری را در بوق و کرنا کرده و مدعی شده است ابتکار جدیدی را در چنته خود دارد که باعث گشایش اقتصادی در کشور خواهد شد.

گشایش اقتصادی؟! انهم با روحانی؟!  

گزارش خبرگزاری تسنیم حاکی است که روحانی چند روز قبل اعلام کرده بود, در هفته آینده قرار است گشایشی از لحاظ اقتصادی در کشور به وجود بیاورد که دست دولت را مقداری بازتر می کند .

حسن روحانی بر گشایشی تاکید می کند که دست دولت را باز می‌کند!

مشاور روحانی حسام الدین اشنا هم بلافاصله به صحنه امده و در توئیتی به شهروندان هشدار میدهد: «قبل از هر تصمیم اقتصادی شخصی یک هفته صبر کنید»!

بعد از این همه تبلیغات و مقدمه چینی ها از سوی شخص روحانی و مشاورش دست اخر روشن شد کشف جدید روحانی چیزی جز ترفند جدیدی برای خالی کردن پول های توی جیب مردم و به جیب زدن اندوخته مختصر مردم نیست.

طرحی که تحت عنوان انتشار اوراق سلف نفت از ان نام می برند.

بر اساس این طرح نفت خام ایران به صورت بشکه ای در بازار سرمایه پیش فروش خواهد شد و عموم مردم می توانند نفت تولید شده پالایشگاههای ایران را خریداری کنند و با برگه ای که بنام اوراق سلف نفت خریداری شده که به انها داده می شود می توانند این اوراق سلف نفت را مانند سهام معامله کنند.

در حقیقت دولت روحانی که دیگر امکان فروش نفت از راه و روش معمول و کلاسیک را ندارد, با این ترفنند می خواهد نفت درون چاه ها را به مردم بیچاره و البته ساده لوح و زود باور پیش فروش کند  و در قبال پولی که از انها می گیرد, برگه ای به انها بدهد و مدعی است که  ان برگه قابل فروش و مبادله است!!!

حالا چه تضمینی وجود دارد که این اوراق سلف همین فردا بی اعتبار نشوند؟ معلوم نیست.

روزنامه جوان در باره این طرح نوشت: « طرح گشایش اقتصادی ادعایی رئیس جمهور از همان اغاز در ذات خود و نوع حکمرانی و دولتمداری مشکل داشت.

مشکل اول ابهامات ان بود و مشکل دوم عجله در گفتن چیزی که می خواهد یک کشور را نجات دهد, اما هنوز مراحل کارشناسی و قانون ان طی نشده است.

شاید فقط در ایران به ویژه در این دولت چنین چیزی را ببینیم که رئیس جمهور یک وعده مبهم بدهد و بلافاصله مشاور او با یک توئیت مردم را بترساند که « تصمیم اقتصادی خود را یک هفته به تاخیر بیندازند»... گویا اقایان فکر کرده اند می خواهند به داماد خبر بله عروس را بدهند و یا چیزی شبیه به این!

این دولتمداری در تاریخ می ماند و صفحه ای است که ایندگان ان را سریع ورق می زنند تا قصه چنین دولتمردانی را کمتر بخوانند و بشنوند.

نهایتا بعد از سکوت دو سه روز رئیس جمهور یک نماینده مجلس و چند منبع مطلع خبر می دهند که ان گشایش اقتصادی رئیس جمهور نواقص متعددی دارد که باید رفع شوند.

نواقص کم کم اعلام می شوند و چند حریف همیشه در صحنه مباحث اقتصادی مانند احمد توکلی و برخی از کارشناسان, ردیفی از بدبختی هایی که با این طرح گشایش اقتصادی در انتظار کشور است را بر می شمارند.»

این ترفند در حقیقت مدل کاریکاتوریزه شده ای از همان اوراق قرضه ملی دکتر مصدق فقید, رهبر مبارزات ضد استعماری ملت ایران است, که مردم ایران دارایی هایشان و زنان ایرانی طلا و جواهراتشان را به دولت مصدق بعنوان قرضه ملی دادند و این عمل یک نوع حمایت مادی و معنوی از دولت ملی دکتر مصدق بود. در حالی که این رژیم و روحانی فاقد هر گونه وجهه و اعتبار و عنصری ضد ملی است که ضربات جبران ناپذیری به اعتبار و اقتصاد کشور وارد کرده است.

تحریم ها و سقوط ارزش پول کشور نتیجه سیاست تنش افرینی و تروریسم و دخالت در امور دیگر کشورها می باشد؟ بنابراین چنین ترفند های رنگ و رو رفته ای نخواهد توانست اب رفته را برای این رژیم ضد مردمی و ضد ملی به جوی باز گرداند.

کاوه ال حمودی

kaveh179@gmail.com

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند. نمي‌ميرند. بازتوليد مي‌شوند.(١٠)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(10)

 

تاسيس حزب توده

پايه‌گذاري حزب توده را ابتدا، بدون هيچ توضيح اضافي‌يي از قلم خسرو شاکري محقق برجسته، که با استفاده از اسناد و مدارکي که از آرشيوهاي استالينيسم در شوروي «مرحوم» به دست آورده است، با هم ‌خواهيم خواند و سپس نظرات يوسف افتخاري و باقر امامي و چند تن ديگر را مرور مي‌کنيم تا ساخت و پاخت فاسدترين حزب تاريخ معاصر ايران را دريابيم:

«مداركي كه در مقاله مورد بررسي قرار گرفته‌اند به‌روشني نشان مي‌دهند كه حزب توده، با دخالت اداره‌ي اطلاعات ارتش سرخ، مخلوق حكومت شوروي بود. بدين‌سان، اين نظريه كه اين حزب هم‌چون سازماني اصيل كه مستقلا" از جانب عناصر مترقي آزاده شده از زندان رضاشاه تأسيس شد، باطل مي‌شود... حزب توده، اگرچه از طريق ارتش سرخ به‌ وجود آمد، اما انعكاسي بود از خواست اصيل برخي _ خواستي كه از آن استادانه [توسط شوروي] بهره‌برداري شد _ از زندانيان سياسي كه خواستار ايجاد و رهبري يك حزب سياسي مترقي بودند كه نقش مؤثري، اگر نه تعيين‌كننده‌يي، در سرنوشت كشورشان ايفا كنند.

تاكنون نظريه‌هاي گوناگوني در مورد پايه‌گذاري حزب توده در پاييز ۱۳۲۰، يعني پس از اشغال ايران توسط متفقين و استعفاي اجباري رضاشاه در آخر تابستان همان ‌سال، عرضه شده‌اند. اصلي‌ترين تز مربوط به تأسيس حزب توده اين است که در جلسه‌ي پايه‌گذاري آن در منزل سليمان ميرزا اسکندري، رستم علي‌اُف، كه بعدها در باكو خاورشناس شد، حضور داشت. اين نظريه هم توسط طرف‌داران و هم مخالفان حزب توده تبليغ شده است. اين نظريه‌ي نينديشه توسط آخرين دبير اول حزب توده، نورالدين كيانوري (نورالدين کيانوري، خاطرات، تهران، ۱۳۷۲ ، صص ۷۳ و ۷۸.) و سپهر ذبيح در دانش‌نامه ايرانيكا هم عرضه شده است. يادآوري اين نکته در مورد اين نظريه‌ي افسانه‌آميز، ضروري است که رستم علي‌اف در سال ۱۹۳۰ متولد شد و در هنگام تأسيس حزب توده بيش از يازده سال نداشت!»( او در سال ۱۹۴۹ وارد دانشگاه لنين‌گراد شد. اين نويسنده[خسرو شاکري] شخصا" علي‌اف را در سال ۱۹۹۳ در باكو ملاقات كردم. او چند سال پيش در اثر يك سكتهء قلبي در گذشت.)

«نويسنده‌ي اين سطور [خسرو شاکري] از اين بخت استثنايي، اما محدود، برخوردار شد كه در سال‌هاي ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ به بايگاني‌هاي بين الملل كمونيست [انترناسيونال سوم يا کمينترن] در مسكو دست يابد. اكنون با تكيه به اسناد غيرقابل انكار مي‌توان به اين موضوعِ مورد نزاع پرداخت، به‌ويژه در پرتو روايت‌هاي متضاد و فصلي‌يي كه از سوي خود حزب توده عرضه شده‌اند. آن‌چه در پي خواهد آمد خلاصه‌ي شرح پايه‌گذاري حزب توده بر اساس اسنادي است كه در بايگاني‌هاي بين‌الملل كمونيست [کمينترن] يافته‌ام. در ضمن، هرگاه كه لازم آيد، به اسناد منتشر شده نيز ارجاع داده خواهد شد. به‌خاطر ماهيت مورد نزاع اين موضوع از اسناد شوروي‌ها نقل قول‌هاي مفصلي آورده خواهد شد، تا هرگونه ترديدي زدوده شود.»

«در گزارشي كه سرهنگ سِليوكُف (رئيس ركن دوم اداره‌ي سوم اطلاعات ارتش سرخ) به مقام بالادستِ خود در بخش اطلاعات ارتش سرخ، كميسرِ بريگاد ايلچِف نوشت، گفته شده است كه «بنابر خواست شما» با سليمان ميرزا اسكندري، دمكرات سوسياليست و با سابقه «ملاقات كردم.» اين ملاقات در ساعت شش عصر در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱/ 28 شهريور۱۳۲۰ در منزل وي صورت گرفت. سرهنگ ارتش سرخ توسط پِترُف، رايزن سفارت شوروي در تهران، به سليمان ميرزا معرفي شد. گفت‌‌وگوي فارسي و روسي كه هشتاد دقيقه طول كشيد از طريق مترجم انجام گرفت.( مذاكرات توسط شخصي به نام اِركوش ترجمه مي‌شد.)

پس از اداي تعارفات مرسوم، افسر ارتش سرخ سِليوكُف عقيده‌ي سليمان ميرزا را در مورد «رويدادهاي جاري و وضع كنوني ايران» جويا شد. پاسخ اسكندري چنين بود: در اين كشور «هيچ امر تازه‌اي رخ نداده است.» «ما شاهد هيچ روي‌داد مشابه آن‌چه در روسيه [در۱۹۱۷] رخ داد نبوده‌ايم ... در اين‌جا شاه [كذا، مقام سلطنت] در جاي خود باقي مانده است. مجلس و دولت، به‌راستي، همانند پيش‌اند، و- در حال حاضر- به‌هيچ بهبودي در اوضاع دست نزده‌اند. زندانيان سياسي هنوز آزاد نشده‌اند.» سليمان ميرزا افزود كه رضا شاه «زير فشار روس‌ها و ارتش سرخ ايران را ترك گفت، و به نظر مي‌رسيد كه او داوطلبانه از ايران خارج شده باشد [تا] فرزند او [بتواند] به جاي او به‌نشيند. »

روشن است كه در اين‌جا سليمان ميرزا مي‌خواست كه مخاطب روس خود را نوازش كند؛ در عين حال، واقعيت اين است كه رضا شاه مجبور شده بود زير فشار مشترك روسيه و بريتانيا از تخت و تاج صرف نظر كند، اما داوطلبانه ايران را ترك نگفت، زيرا، به‌رغم هشدارهاي مكرر بريتانيا داير بر لزوم اخراج جاسوسان آلماني، او مناسبات خود را با آلمان نازي ادامه داده بود.»

سليمان ميرزا به مخاطب شوروي خود گفت كه «ما آزادي‌خواهان نمي‌توانيم در مطبوعات چيزي بنويسيم. بسياري در تهران فكر مي‌كردند كه، هنگامي كه ارتش سرخ وارد ايران شود، تريبون‌هاي سخن‌راني برپا خواهند شد و ايشان خواهند توانست آزادانه در همه‌ي زمينه‌ها با مردم سخن بگويند و همه‌ي لاشخورها دست‌گير خواهند شد. اما چنين امري اتفاق نيفتاد. ژاندارمري و شهرباني برجاي مانده‌اند و دولت هم‌چون گذشته حكومت مي‌راند، به‌نحوي كه بسياري ار مردم نااميد شده، و از فعاليت [سياسي] مي‌هراسند.»

در پاسخ او، سرهنگ ارتش شوروي تذكار داد _ روشن است كه به زبان ديپلماتيك - كه «آزادي و انقلاب صادراتي نيستند، و مردم ايران مي‌توانند و بايد نظم و برنامه‌هاي مورد نظر خود را در كشورشان برقرار سازند.» او به قصد ترغيب شخص اسكندري افزود كه «شما، آقاي سليمان ميرزا، يك دولت‌مرد و فعال سياسي مهمِ ايران هستيد و خود بهتر از هر كس ديگر مي‌دانيد كه مردم ايران چه مي‌خواهند و براي بهبود وضع ايران چه بايد كرد، و چه خوب كه دست به اقدام بزنيد. حضور ارتش سرخ در ايران تاثيراتي بر حال مردم ايران و رهبران آنان مي‌گذارد و خواهد گذارد.»

سپس، سليمان ميرزا يادآور شد كه فردي بنام خ (يا ه) (1)حزبي ايجاد كرده بود كه پيشاپيش پيامش را خطاب به مردم ايران منتشر كرده بود، و وعده‌ي بهبود وضع را داده بود. او خطاب به افسر شوروي هم‌چنين افزود كه:

«البته ما هم مي‌توانستيم چنين حزبي ايجاد كنيم، اما هم شهرباني و هم ژاندارمري مانع از كار ما خواهند شد، در حالي كه كسي مزاحم آنان [حزب ديگر] نيست و آنان با آزادي از مطبوعات استفاده مي‌كنند. اين امر مطلقا آشكار است كه خود ما آزادي‌خواهان نخواهيم توانست بدون كمك شما [شوروي‌ها] كاري از پيش ببريم. [سِليوكُف در جمله‌ي معترضه‌يي نوشت: «اشاره‌ي» سليمان ميرزا «به من است.»] ما به كمك نيازمنديم. به‌طور كلي، برهه‌يي كه ما اكنون از آن گذر مي‌كنيم، يعني به هنگام حضور ارتش سرخ در ايران، بايد براي بهبود وضع ايران مورد استفاده قرار گيرد.»

افسر ارتش شوروي پاسخ داد كه وضع كنوني «مناسب‌ترين وضع براي ايجاد حزب مورد نياز» بود و «به اقدام شما [اسكندري] كمك رسانده خواهد شد، به شرط آن‌كه [اهداف] آن [حزب] مغاير به منافع ما [شوروي‌ها] نباشد.»
در پايان سليمان ميرزا اعلام داشت كه:

۱. ما به سازماندهي خواهيم پرداخت تا به‌توانيم آزادي‌هاي دمكراتيك و زنده‌گي آسوده‌تري را براي مردم ايران تحصيل كنيم؛

۲. شما [شوروي‌ها] بايد در اين اقدام به ما مدد برسانيد و به آزادي و اعاده‌ي حقوق مدني زندانيان سياسي كمك كنيد.»

 سرهنگ سِليوكُف هم‌چنين به مقام بالادست خود گزارش داد كه او و اسكندري موافقت كرده بودند كه فرداي آن روز، ۸ مهر 1320/۳۰ سپتامبر ۱۹۴۱، در نيمروز ملاقات خواهند كرد، و در اين فاصله سليمان ميرزا به مسائلي چند خواهد انديشيد و اين‌كه «او موافقت كرد كه با كمك ما كار كند.»

دومين ملاقات سِليوكُف در منزل سليمان ميرزا انجام گرفت و نود دقيقه به طول انجاميد. سرهنگ ارتش سرخ «به سليمان ميرزا هشدار داد كه هيچ‌كس نبايد از ملاقات ديروز ما با خبر باشد.» در پاسخ سليمان ميرزا اظهار موافقت كرد. به‌عنوان مثال، او گفت كه برخي از زندانيان سياسي به او مراجعه كرده بودند و از او خواسته بودند كه او از سفارت شوروي براي آزادي آنان كمك به‌طلبد، اما او جواب داده بود كه «اين امر خود ما [ايراني‌ها]ست و سفارت شوروي نمي‌تواند در اين مورد دخالت كند.» 

سرهنگ شوروي با اشاره به نكته‌يي در سخن اسكندري در ملاقات روز پيش در مورد «نظم واقعي» در ايران اظهار داشت كه «مناسب مي‌بود اگر شما [اسكندري] مي‌توانستيد دلايل نارضايي خود را [در مورد اوضاع كنوني] و برنامه‌ي بهبود آن را به روي كاغذ بياوريد.» او هم‌چنين به اسكندري گفت كه چون در همان روز قرار بود، در ساعت چهار او [اسكندري] با تني چند از هواداران خود جلسه‌يي برگذار كند و قصد داشت همراه آنان حزبي را ايجاد كند، «بايستي برنامه‌ي حزب [پيشنهادي] خود را كتبي كنيد و نيز اين‌كه در آن جلسه چه مي‌خواهيد بكنيد؟»

سليمان ميرزا با همه‌ي اين‌ها موافقت كرد، و افزود تا ايجاد حزب، هواداران او «گروه حزبي» ناميده خواهند شد. او سپس نظر افسر ارتش سرخ را در مورد نام حزب جويا شد. افسر شوروي پاسخ داد كه «در حال حاضر [و] اصولا" نام حزب اهميت زيادي ندارد، اما ما در آينده به اين موضوع باز خواهيم گشت.»

سپس افسر شوروي اظهار داشت كه، در حالي كه او نسبت به «دولت‌مردي و توانايي‌هاي او [سليمان ميرز] اطمينان داشت، «اگر كار او به طريق مناسبي پيش رود، و با اهداف ما [شوروي‌ها] مطابقت داشته باشد، مي‌توان مطمئن بود كه، در صورتي كه تغييري در وضع دولت ايجاد شود، او خواهد توانست اميد به شركت در آن را داشته باشد.» سليمان ميرزا گفت كه او نمي‌توانست در دولت وقت فروغي شركت جويد، زيرا نمي‌توانست به كمكي از سوي او چشم به‌دوزد. «اگر دولت ديگري تشكيل شود، مطلب ديگر خواهد بود و او و هوادارانش در آن شركت خواهند كرد.» 

هنگامي كه افسر شوروي در مورد وضع مالي او پرسيد، اسكندري جواب داد: «من در آمد كوچكي دارم كه بيش از ۲۵۰ تومان در ماه نيست. اين براي من كافي است. 
در طول اين دومين ملاقات، سرهنگ سِليوكُف هم‌چنين «مؤدبانه» از او خواست تا سرگذشت سياسي خود را بنويسد. در پايان ديدار، سرهنگ سِليوكُف به اسكندري يادآور شد كه بايد نكات زير را براي ملاقات بعدي به روي كاغذ بنويسد:
۱. نگرش او نسبت به اوضاع حاكم و دولت وقت در ايران؛

۲. نظرات او در باره‌ي تغيير اوضاع و احوالي كه مي‌توانست خواست‌هاي مردم ايران را ارضاء كند؛

۳. برنامه‌ي حزب و مسائلي كه او و هوادارانش در روز ۳۰ سپتامبر در منزل او به بحث گذاشته بودند؛

۴. سرگذشت خود.»

جلسه‌ي بعدي ملاقات با سليمان ميرزا قرار بود روز ۶ اكتبر (۱۴ مهر) انجام گيرد، اما پنج روز بعد، روز ۱۱ اكتبر (۱۹ مهر ماه) صورت گرفت. در اين ديدار سليمان ميرزا به سرهنگ شوروي اطلاع داد كه برنامه‌يي كه او از طريق هوادارانش به او رسانده بود براي انتشار به سردبيران مطبوعات ارسال شده بود. هنگامي كه افسر شوروي از او پرسيد كه اين نظر شخصي خود او بود يا نظر همه‌ي گروه، سليمان ميرزا اسكندري جواب داد كه اين نظر «اجلاس و هيئت رئيسه‌ي حزب» بود - كه در ضمن هنوز نامش توده نبود - كه پانزده تن بودند، و در۱۰ اكتبر 1941/۱۸ مهر۱۳۲۰، «انتخاب» شده بودند. افسر شوروي از جمله به سليمان ميرزا گفت كه پس از مطالعه‌ي برنامه‌ي حزب مي‌توانست به او بگويد كه «در اساس اين برنامه مطابق با نظر ما [شوروي] و موقعيت ايران است يا نه.» اما در مورد انتشار آن و قانوني كردن حزب، افسر شوروي افزود كه او براي «تعمق» برروي آن‌ها به وقت بيش‌تري نياز داشت تا بتواند نظر خود را بيان كند. او گفت كه اين مسائل براي او «غير منتظره» بودند، چه در جلسه‌ي پيشين سخن از اين رفته بود كه «شما و تظاهراتي بعدي [شما] نياز به افزايش نيروهاي [شما]، تقويت و تربيت حزب و هم‌چنين مطالعه‌ي نقاط قوت و ضعف دولت و مجلس دارد.» روشن است كه شوروي‌ها مايل نبودند تعادل كشتي اتحاد با بريتانيا را به هم بزنند.»

گويي كه شوروي‌ها نارضايي خود را از بند چند از برنامه را بيان داشته بوده باشند، سليمان ميرزا اشاره كرد: «ما نكات برنامه پيرامون مسئله‌ي پليس و ملي‌كردن [زمين] را تغيير داديم تا متهم نشويم كه خواستار بي‌نظمي يا شورايي كردن كشور هستيم. در مورد پليس، برنامه به ترتيب زير تغيير يافته است: «همه‌ي كساني كه به آزادي تجاوز مي‌كنند مجازات خواهند شد.» و نكته‌ي راجع به ملي‌كردن زمين تقريبا" به اين شكل است: «بايد به دهقانان فقير زمين داده شود.» برنامه‌يي كه سِليوكُف به مسكو ارسال داشت نكته‌ي مربوط به پليس را شامل نمي‌شد. اين نكته بايد با توصيه‌ي شوروي‌ها حذف شده بوده باشد.»

«جلسه‌ي بعدي ملاقات بين افسر شوروي سِليوكُف و سليمان ميرزا اسكندري در ۱۵ ماه اكتبر 1941/۲۳ مهرماه ۱۳۲۱، برگذار شد و با حضور مترجم مدت نيم‌ساعت طول كشيد. او به مخاطب شوروي خود اطلاع داد كه از مجلس اجازه‌ي نشر برنامه را كسب كرده بود، كه از آن هزار نسخه چاپ خواهد شد. پس از انتشار آن خواهد بود كه اجازه‌ي نشر ارگان حزبي را خواهد خواست. او در مورد اعضاي هيئت تحريريه ارگان حزبي چيزي نگفت، اما از چند تن ياد كرد كه به عقيده‌ي او مي‌توانستند دبيري روزنامه را به‌عهده بگيرند. او هم‌چنان قصد داشت در آينده‌يي نزديك محلي براي كلوب حزب تهيه كند.»

«افسر شوروي، سرهنگ سِليوكُف، به بالادَستان خود گزارش داد كه «من خط مشي او [سليمان ميرزا اسكندري] را در مورد چاپ برنامه و قانوني كردن حزب، تهيه‌ي يك ارگان حزب و يك كلوب حزبي تاييد كردم» در همان ديدار افسر شوروي توجه اسكندري را به اين نكته جلب كرد كه وظيفه‌ي حزب او اكنون عبارت بود از گرد آوردن همه‌ي نيروهاي دمكراتيك و مبارزه با همه‌ي اقسام تفكر چپ‌روانه در درون حزب، چون نظرات روستا. در مورد روستا، او افزود كه هيچ كس در سفارت [شوروي] به او اجازه نداده بود كه با حزب تماس برقرار كند چه برسد به اين‌كه چنين شرايط [تندرَوانه]‌يي را توصيه كند.» سرهنگ سِليوكُف اين را هم به اسكندري توصيه كرد كه «اگر سليمان ميرزا روستا را، چنان‌كه مي‌گويد، مي‌شناسد، و او شخص ماجراجويي است، سليمان ميرزا بايد بكوشد او را قانع كند كه نگرش و پيشنهادهاي او اشتباه ‌آميزاند. [چه] سودمند نيست كه [افرادي كه داراي] نگرش تندروانه هستند از حزب رانده شوند، بل‌كه بايد با پافشاري مواضع اشتباه‌آميزشان را به آنان توضيح داد.»

«بنا بر توافق پيشاپيش، اسكندري و افسر شوروي سرهنگ سِليوكُف ديگر بار در ۲۲ اكتبر1941/ ۳۰ مهر۱۳۲۰، در ساعت هفت و نيم غروب ديدار كردند. مذاكره از طريق مترجمي ابراهيم نام چهل دقيقه طول كشيد. اسكندري به مخاطب شوروي خود گفت كه دو روز پيش از آن يك افسر شهرباني به ديدن او رفته بود و به او هشدار داده بود كه از تجمع برخي افراد (يعني افراد حزبي) در منزل او خبر داشت و اين‌كه، به‌خاطر وضعيت جنگ، چنين جلساتي ممنوع بود. اسكندري افزود كه «امروز فرمانداري نظامي اعلام كرد كه جلسات سياسي ممنوع هستند _ اعلاميه‌يي كه هدفش حزب من است.» اسكندري هم‌چنين اشاره كرد كه هنوز فرصت انتشار برنامه را نيافته بودند. اگرچه اجازه‌يي كسب شده بود، هنوز ده نسخه چاپ نشده بود كه پليس آن‌ها را توقيف كرد. در مورد ممنوعيت جلسات از سوي دولت، سليمان ميرزا قصد داشت اعتراضيه‌يي به نخست وزير بفرستد؛ وي مي‌خواست نظر افسر شوروي سِليوكُف را در آن مورد بداند. افسر شوروي پاسخ داد كه «وضعيت حزب به پيچ بدي برخورد كرده است، اما اين بدين معنا نبود كه بايد از آن بابت اظهار تاسف كرد. ... برعكس، كار بايد با كوشش هرچه بيش‌تري به پيش برده شود تا بر تعداد هوادارن افزوده شود.» در مورد اعتراضيه به نخست وزير، افسر شوروي گفت كه «من اكنون نمي‌توانم در مورد محتواي آن چيزي به‌گويم.» به ديگر سخن، هم‌چون موارد پيشين، او مي‌خواست از مقامات بالادست خود كسب تكليف كند. در اين جلسه افسر شوروي مجددا" از سليمان ميرزا خواست تا سرگذشت خود را بنويسد.»

«افسر شوروي سِليوكُف بار ديگر در روز ۱۱ نوامبر1941/20 آبان ۱۳۲۰، با سليمان ميرزا ملاقات كرد؛ اين ديدار ۲۰ دقيقه به طول انجاميد. سليمان ميرزا به سِليوكُف گفت كه «در جلسه‌ي پيش سخن از ضرورت مطلق در مورد تماس با سفارت شوروي رفته بود.» او افزود: «چون آنان [هم‌كاران او در حزب] درباره‌ي رابطه‌ي ما هيچ نمي‌دانند، من [هم] چيزي به آنان نگفتم و اعلام كردم كه ما بايد برخود تكيه كنيم.»[دروغ‌گويي در ذات حزب توده] سپس در همان ديدار سئوالي در مورد سازماندهي در مناطق زير اشغال ارتش سرخ مطرح شد. سليمان ميرزا به رابط شوروي خود گفت:

ما مي‌خواهيم نماينده‌گان خود را به شهرهايي چون اهواز، تبريز، پهلوي [انزلي]، رشت، گرگان، مشهد و ديگر شهرهاي تحت اشغال ارتش شوروي اعزام كنيم تا شعبات حزب را به‌طور قانوني ايجاد كنيم. اما هراس دارم كه از اين لحاظ مانعي در راه كار شما باشم. از اين رو خواهان توصيه‌ي شما هستم. من قبلا دو نفر را به تبريز اعزام كرده‌ام، و آنان از من مي‌پرسند چه كاري بايد بكنند، و من جواب گفته‌ام كه بايد صبر كنند.»

«بازهم در پاسخ افسر شوروي سِليوكُف، اسكندري اشاره كرد كه او «در جنوب ايران چند تن را دارد و قصد دارد گروهي را در آن‌جا سازمان دهد.» باز با لزوم پرسش در اين مورد از بالادست‌هاي خود، افسر شوروي به سليمان ميرزا گفت كه «اين نظر جالبي است، و من خواهم توانست ظرف چند روز جواب شما را بدهم.»
افسر شوروي در پايان گفتارش با اسكندري بر اين پاي فشرد كه «يكي از مسائل حزب سليمان ميرزا عبارت است از افزايش تعداد هواداران آن و تربيت ايرانيان با روحيه‌ي دمكراتيك.»

«پس از گزارش به مقامات بالادست خود، در بخش اطلاعات ارتش شوروي، سرهنگ سِليوكُف دو توصيه كرد: 

۱ - «از طريق سليمان ميرزا، ميسر است حزب واحدي را [هم‌چون] يك جبهه‌ي ضد_فاشسيم سازمان داد. [در چنين صورتي] از طريق اين حزب ما اين امكان را خواهيم داشت بر دولت و مجلس شديدا تأثير بگذاريم. [از همان آغاز اين به معناي استفاده‌ي ابزاري سياست خارجي شوروي از حزب توده بود.] اين حزب همه‌ي احزاب و گروه‌ها را تحت رهبري سليمان ميرزا متحد خواهد ساخت. چون دولت [وجود] حزبي را مي‌خواهد، ميسر خواهد بود كه پس از رفع برخي موانع يك حزب ضد_فاشيسم را سازمان دهيم.»

۲- «گروه‌هاي مشخص حزب سليمان ميرزا در مناطق اشغالي توسط ارتش سرخ بايستي به سازمانِ كميته‌ي مركزي [حزب كمونيست در آذربايجان شوروي، در ارتش سرخ؟] رجوع داده شود.»

«بدين‌سان، ظرف شش هفته بين ۲۹ سپتامبر و ۱۲ نوامبر ۱۹۴۱، شوروي‌ها سليمان ميرزا و هم‌كارانش را هدايت كردند تا سازماني را ايجاد كنند، كه نه تنها به خواست بخشي از جامعه‌ي ايران براي فعاليت سياسي در چپِ مركز پاسخ گويد، بل‌كه هم‌چنين، و مهم‌تر از آن، ايرانياني را كه در همان جهت از نظر سياسي مستعد بودند به‌نحوي شكل دهد تا به‌توان جبهه‌ي ضدفاشيستي را به وجود آورد كه در سطح سياسي در خدمت منافع جنگي شوروي باشد و، دست آخر، منافع پس از جنگ دولت شوروي را نيز ارضاء كند.»

«توصيه‌هاي سرهنگ سِليوكُف به مقامات بالادستش، برنامه‌ي «گروه حزبي،» كه در نامه‌ي ديميتروف به استالين، مولوتُف، بِِِريا، و مالنكُف مورد تأييد قرار گرفت (نگاه كنيد به زير)؛ تأييد آن توسط استالين، چنان‌كه در دستورالعمل ديميتروف به عُمال كمينترن در ايران - آرتاشس اُوانسيان و رضا روستا - آمده است، خط مشي «گروه حزبي» را شكل داد - گروهي كه، پيش از ارسال نامه‌ي ديميتروف مورخ ۹ دسامبر ۱۹۴۱/ 18 آذر ۱۳۲۰، به استالين، نام حزب توده‌ي ايران را اختيار كرد. سرانجام همه‌ي اين‌ها بر سرنوشت چپ و امر سياست در ايران به مدت چهار دهه تأثيري عظيم گذاشت.»

دبيركل کمينترن استاليني، گئورگي ديميتروف: «در وضعيت كنوني من عقيده ندارم كه بايستي حزب كمونيست را از نو ايجاد كرد و كمونيست‌ها[ي ايران] بايد در چارچوب حزب توده و مطابق خط مشي زير كار كنند:

الف: مبارزه براي دموكراتيك كردن ايران؛

ب‌: دفاع از منافع کارگران؛

ج: تقويت مناسبات دوستانه بين ايران و اتحاد شوروي؛

د: از ميان برداشتن كامل عنصر فاشيسم در ايران و نابودكردن تبليغات ضد شوروي [در آن كشور].

كمونيست‌ها بايد، در همراهي بااين [خط‌مشي]، براي تأسيس سنديكاهاي كارگري و سازمان‌هاي دهقاني بكوشند. من هم‌چنين بي‌هوده مي‌دانم كه كمونيست‌هاي ايران نماينده‌يي نزد ما [در كمينترن] بفرستند. بر عكس، ما رفيق مناسب خود را تحت پوشش قانوني مناسب اعزام خواهيم داشت. او خواهد توانست به رفقاي ايراني كمك كند اين خط [مشي] را به اجرا در آورند. من قصد دارم همين خط مشي را به رفقاي ايراني توصيه كنم، مگر آن‌كه دستور غير از اين به من داده شود.»(2)

«در مرحله‌ي كنوني، ما نبايد شعارهاي سوسياليستي يا شورايي را مطرح كنيم؛ ما نبايد چارچوب برنامه‌ي دمكراتيك را رها كنيم. ضروري است كه تبليغات كرد، كار توضيحي با روحيه‌ي ماركسيستي_لنينيست را انجام داد، به‌ويژه در ميان نسل جوان ايران، اما با دقت و محتاطانه. چند تن كمونيست فعال درست‌كار و كاملا" آزمايش شده [رد شده از صافي «اِن.كا.وِ.دِ.»]، با ورود به حزب توده، بايد به يك‌ديگر متصل شوند - اما نه علنا" - تا بتوانند برنامه‌ي طرح شده در بالا را به اجرا در آورند. ايجاد دوستانه‌ترين مناسبات با سليمان ميرزا مطلقا" ضروري است. در حال حاضر اين را براي شما مفيد نمي‌دانم كه نماينده‌يي به اتحاد شوروي بفرستيد. چنين سفري مورد استفاده‌ي دشمنان [ما] قرار خواهد گرفت و به كار ما ضرر خواهد زد. ما را مداوما" از وضعيت ايران و فعاليت در حزب توده باخبر نگه‌داريد. دريافت اين نامه را تأييد كنيد.»(3)

«اين نيز جالب توجه است كه شوروي‌ها تقاضاي ع. نوشين، و ديگران، داير بر بازگشت دادن برخي كمونيست‌هاي ايراني، كه از تصفيه‌هاي استاليني جان سالم به در برده بودند، را رد كردند و پس از آن، كساني را كه در اردوگاه‌هاي «اِ.كا.وِ.دِ.» اسير بودند به قتل رساندند. دليل واقعي اين امر را بايد در استقلال فکري و انديشه‌ي اعضاي حزب کمونيست ايران جست‌وجو كرد، يعني در دو دهه، خط مشي مستقلي كه حزب كمونيست ايران كوشيده بود، به‌رغم توصيه‌هاي شوروي، به مورد اجرا گذارد. آشكار است كه، با توجه به ائتلاف با قدرت‌هاي غربي در مبارزه‌يي بين مرگ و زنده‌گي كه با دشمن سخت‌جان هيتلري در گير بود، شوروي‌ها به سختي مي‌توانستند اجازه دهند، در اين بُرههء تعيين‌كننده، كمونيست‌هايي را وارد پهنه‌ي سياسي ايران كنند كه در گذشته نسبت به سياست‌هاي شوروي در ايران موضعي انتقادي داشتند؛ و حتا كم‌تر به صرف‌شان بود كه عده‌يي ازكمونيست‌هاي ايراني را آزاد كنند و در ايران پروبال بدهند، كمونيست‌هايي منتقدي كه حضورشان براي تأمين منافع شوروي دوران پس از جنگ در ايران تهديدآميز مي‌توانست بود.» (پايان نقل قول‌هاي خسرو شاکري) ادامه نحوه ساختن حزب توده‌ در پيوست يک.

حزب توده‌ که ساخته و پرداخته مي‌شود، توسط عوامل استاليني به امپرياليست‌ها معرفي مي‌گردند تا حواس‌شان باشد و منافع شوروي را در ايران به خطر ني‌اندازند! سفير شوروي در لندن در اکتبر 1941، به آنتوني ايدن، وزير خارجه‌ي انگلستان، مي‌گويد كه نيروهاي حاضر در صحنه‌ي سياسي ايران از سه بخش تركيب شده‌اند: «... بخش سوم كه حزب توده باشد متشكل « از روشنفكراني كه در رژيم سابق جور و ستم كشيده‌اند» و از «هدف و آرمان دموكراسي‌هاي غربي دفاع مي‌كنند وجانب هم‌كاري با متفقين را گرفته‌اند. »

حالا که دانستيم حزب توده‌ چه‌گونه با ره‌نمود استالين و کميته‌ي مرکزي حزب کمونيست آذربايجان شوروي و به دست ماموران امنيتي روسيه تزاري جديد، ساخته و پرداخته شد، اکنون به نظرات يوسف افتخاري، آلبرت سهرابيان، باقر امامي و ديگران را که در خاطرات خود در مورد تشکيل حزب توده بيان داشته‌اند، مي‌پردازيم که بسيار آموزنده براي جوانان امروز است: «من از نخستين كساني بودم كه پس‌ از تاسيس‌ حزب توده از زندان آزاد شدم. بلافاصله پس‌ از مشاهده وضع حزب و مرام‌نامه و كميته مركزي با اسكندري، روستا و نوشين جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آن‌ها صريحا" گفتند؛ «ما هم با اين شكل حزب موافق نيستيم و مي‌خواستيم حزبي انقلابي تشكيل دهيم ولي رفقاي شوروي ‍موافق نبودند و ما طبق دستور آن‌ها عمل كرديم.» (خاطرات آلبرت سهرابيان)

يوسف افتخاري بعد از 13 سال زندان، در شهريور 1320 از زندان بندرعباس همراه با علي‌زاده و روشن[اهل کرمانشاه] آزاد مي‌شوند و هنگامي که وارد تهران مي‌شوند، حزب توده‌ تشکيل شده است: «در تهران، سه را امين‌حضور يک مهمان‌خانه به اسم روشن يا گلشن بود در آن‌جا منزل کرديم. حالا نه علي‌زاده پول دارد و نه من و نه روشن. بعد از سيزده سال لباس‌ها تمام مندرس شده بود. سه نفر آدم بي‌پول در يک مهمان‌خانه و بلاتکليف بوديم. سيزده سال زندان ما را از همه‌چيز بي‌گانه کرده بود. حتا در تهران هم جايي را بلد نبوديم و کسي را نمي‌شناختيم. ديگران آمدند و ما را پيدا کردند. چون وضع بسيار بدي داشتيم و به خانواده هم دست‌رسي نداشتيم که بتوانند کمک بکنند. نخستين کسي که به ديدن ما آمد رضا روستا بود.(4) رضا روستا را به اتهام جاسوسي گرفته بودند و من او را از مسکو و زندان مي‌شناختم. چون جزو محصلين کوتيو («دانشگاه کمونيستي زحمتکشان شرق» معروف به کوتيو) بود. آمد سراغ ما و گفت خوب به موقع رسيديد شانس آورديد. گفتيم براي چه؟ گفت براي اين‌که ما حزبي تشکيل داده‌ايم به نام حزب توده. گفتم شما با چه کساني اين کار را کرديد؟ گفت با همراهي شازده سليمان ميرزا.(5) گفتم چرا اين کار را کرديد؟ چون عده‌ي کثيري زنداني و تبعيدند. مي‌گذاشتيد آن‌ها هم مي‌آمدند و يک مجلس مشاوره‌يي تشکيل مي‌داديم که به‌بينيم راجع به آينده‌ي ايران چه فکري بايد کرد؟ عجله کرديد. گفت رفقا گفته‌اند. (منظورش از رفقا استالين بود.) رفقا دستور دادند و ما هم اجرا کرديم. خوب است. به موقع آمديد و بياييد با هم کار کنيم. گفتم نه اين براي ما مناسب نيست که بياييم به امر مامورين خارجه حزبي تشکيل بدهيم. آن هم بدون حضور ملت ايران دو نفر بنشينيم و يکي يکي مردم را جمع بکنيم، اين صحيح نيست و شما کار غلطي کرديد. از ما دوري کنيد، چون ما اين‌کاره نيستيم. روستا دست‌خالي رفت و علي‌زاده يک خرده اوقاتش تلخ شد و گفت در اين موقع که ما بي‌پوليم، چرا اين کار را کردي؟ حالا مي‌رفتيم تا ببينيم چه کار مي‌کنيم و چه کار نمي‌کنيم. گفتم نه اگر آدم در سياست ننگين بشود ديگر نمي‌تواند مثل تجارت از اختلاس بيرون بيايد.

«تعجب دوم من از پيشنهاد [رضا] روستا و [عبدالقدير]آزاد اين بود که در اتحاد جماهير شوروي که بين‌الملل کمونيستي و سنديکاي جهاني را منحل کردند چه‌گونه اين‌ها در ايران مي‌خواهند تشکيلات بدهند. اين خيلي جاي تعجب بود و باورکردني هم نبود. چون اين کار به هم‌کاري انگليس و آمريکا نياز داشت و اگر تشکيلاتي را در ايران به وجود مي‌آوردند به آن‌ها بر مي‌خورد و آن‌ها مي‌توانستند جلوگيري بکنند. در صدد برآمديم و معلوم شد که با نظر خود انگليسي‌ها اين کار را انجام مي‌دهند. چون در آن زمان در ايران فاشيسم طرف‌داران زيادي داشت و انگليس و شوروي در صدد برآمدند يک تشکيلاتي به وجود بياورند که مردماني که دنبال ماجرا هستند، بروند توي آن تشکيلات. اين تشکيلات عبارت بود از طرف روس‌ها حزب توده و از طرف انگليسي‌ها حزب همراهان. حزب همراهان به وسيله‌ي مصطفا‌خان فاتح کارمند شرکت نفت به وجود آمده بود و حزب توده هم به وسيله‌ي سليمان‌ميرزا و روستا. روستا در ساوه [تبعيد] بود و چون زودتر به تهران رسيده بود به روس‌ها دست‌رسي پيدا کرد و آن‌ها هم راهنمايي کردند. براي ما روشن بود که شوروي‌ها نمي‌توانستند در چنين موقعيتي که خودشان در خطر بودند، بين‌الملل کمونيستي جهاني را منحل کرده بودند و رهبران آن را هم تماما" کشته بودند و اين کار را به تنهايي انجام داده و حزب توده‌يي تشکيل بدهند و به خواهند قدرت را دست به گيرند.»

«البته در آن زمان تعدادي از همان افراد 53 نفر مانند عتيقه‌چي، ... و خليل ملکي به تشکيل اين حزب خوش بين نبودند. يک روز خليل ملکي مرا در خيابان ديد و گفت به حزب توده نرفته‌ام و نادم هم نيستم. گفتم خوب کاري کردي. حزب توده حزبي نيست که اساس درستي داشته باشد. بعد که کار حزب رونق گرفت ديدم خليل ملکي هم از آن‌جا سر در آورد و حتا سخن‌گوي آن‌ها شده بود. من محرمانه عده‌يي از کارگرها را به جلسات آن‌ها مي‌فرستادم و پرسش‌هايي مي‌کردند که آن‌ها نمي‌توانستند پاسخ بدهند. فورا" مي‌فهميدند و مي‌گفتند اين‌ها از رفقاي افتخاري هستند.» يوسف افتخاري:خاطرات دوران سپري شده:67-68-69)

در ۷ مهر ۱۳۲۰ حزب توده تشکيل مي‌شود و باقر امامي هم يکي از رهبران جنبش مستقل کارگران‌ ايران به آن نمي‌پيوندد. سليمان ميرزا اسکندري، بعدا" از امامي خواست که به حزب توده ملحق شود اما او نپذيرفت و گفت:«يک کمونيست حق ندارد وارد يک حزب غير کمونيست شود. ... حزب توده يک حزب خرده بورژازي است. تشکيل شده است از تمام طبقات متضاد و مختلف‌المنافع و اصلا" حزب نيست، بل‌که باند و گروه است. حزب بايد از عناصر روشنفکر طبقه کارگر تشکيل شود و پايه حزب کمونيست را محکم پي‌ريزي کند تا بتواند انقلاب سوسياليستي را رهبري کرده و آن را به کمونيسم برساند.»

بابک امير خسروي در گفتگو با ايرج اسکندري مي‌گويد:«کيانوري در سال 1977، به پاريس آمد، براي شرکت در جشن اومانيته، يک شخصي کاريکاتوري کشيده بود که دکل نفتي بود و بالاي سر آن هم تاجي گذاشته بود و مردم هجوم مي‌آورند آن را واژگون کنند. منتها چون ما مي‌دانستيم که حزب توده با شعار سرنگوني مخالف است، آن را به کيانوري نشان داديم که تاج را چه بکنيم، آيا آن را بگذاريم يا نه؟ کيانوري قدري فکر کرد و گفت با سياست حزب نمي‌خواند. گفتيم بالاخره مبارزه است. آن وقت برنامه حزب توده چاپ شده بود، گفتم خوب سرنگوني رژيم شاه و سلطنت که در برنامه حزب انعکاس داشت. جوابش جالب است، گفت من به لايپزيک [آلمان شرقي] مي‌روم و از آن‌جا تلفن مي‌کنم و نتيجه را مي‌گويم. در همان موقعي بود که هويدا نخست وزير، به مسکو رفته بود. گفت ببينم نتيجه مذاکرات چه خواهد بود؟ اگر در آن‌جا با شوروي‌ها برخورد پيدا کردند و مذاکرات به جايي نرسيد، تاج را بگذاريد و اگر توافق کردند، آن را نگذاريد!»(خاطرات ايرج اسکندري: قسمت چهارم:24)

اردشير آوانسيان که در هنگام تشکيل حزب توده در بندرعباس زنداني تبعيدي بوده است، غيابا" توسط موسسين حزب توده، به عضويت کميته‌ي مرکزي در مي‌آيد. او بعد از آزادي و مراجعه به تهران ابتدا آه و ناله‌هايي در مورد تشکيل حزب توده بيان مي‌دارد که گويا با تشکيل حزب توده مخالف است و معتقد است که بايد حزب کمونيست تشکيل شود. اما با او مخالفت مي‌شود. سپس تصميم مي‌گيرد که در درون حزب توده يک گروه کمونيستي تشکيل دهد و به تدريج حزب توده را تبديل به «حزب کمونيست!» کند. اما وقتي که «رفقا»ي بالا فهميدند گوش او را گرفتند و به او حالي کردند تا از خط تعيين شده توسط «رفقا» خارج نشود. سپس او اعلام مي‌کند که با نام «توده» براي اين حزب مخالفتي ندارد و نيز موافق اين است که از نام «کمونيست» براي تشکيل حزب استفاده نشود. اما عده‌يي در حزب توده خود را کمونيست! مي‌دانند:

«کميته مرکزي حزب توده آن روزي ما، شتر گاو پلنگ عجيبي بود. عباس ميرزا کسي بود حقه‌باز، وزيرمآب، شارلاتان و اصلا" آدم اجتماعي نبود. ايرج اسکندري او را يعني «دايي جانش» را در کميته مرکزي قالب کرده بود. در صورتي که عباس اسکندري آدمي نبود که عضو حزب دموکراتي باشد چه رسد به حزب مارکسيستي. دکتر يزدي که داستانش خواهد آمد. اصلا" مرد حزبي نبود و عضويت هيچ حزبي را نداشته تا چه رسد به حزب مارکسيستي. ناگهان اين آدم نه فقط عضو کميته مرکزي حزب توده بل‌که عضو مرکز کمونيستي هم شده بود. اين ديگر نهايت هرج و مرج و آشفته‌گي بوده است. اين کار در اثر دوستي ايرج با او بوده که بدون تعقل دوست خود دکتر يزدي را وارد کميته مرکزي کرده بود. اما روستا احمقانه اين نوع پيشنهادات ايرج را قبول مي‌کرد. حالا چون دکتر يزدي وارد شده، پس او حق دارد «سگ و گربه» خانه خودش را نيز وارد حزب و حتا کميته مرکزي بکند. محمد يزدي را نيز وارد حزب و کميته مرکزي حزب توده کرده بودند. باز خدا پدرش را بيامورزد که او را عضو مرکز کمونيستي نکرده بودند. اين محمد يزدي که من هيچ‌وقت با او تماسي نداشته‌ام بعد از تحقيقات معلوم شد کارمند معمولي يکي از ادارات دولتي و آدم دزدي بوده و هم‌چون کسي را آورده و عضو کميته مرکزي کرده بودند. ديگر معلوم است که عاقبت چنين حزب يا رهبري به کجا خواهد انجاميد.»

«ابوالقاسم موسوي که آدم بسيار بي‌چاره و ساده‌يي بود و همه‌ او را مسخره مي‌کردند وارد کميته مرکزي کرده بودند. او مرد بدي نبود ولي عقل درست و حسابي نداشت و آدم بي‌دست و پايي بود. ... اين همان کسي بود که با عده‌يي مي‌خواست رضاشاه را بکُشد و رئيس جمهور بشود و کارش چنان احمقانه بود که خود رضاشاه نيز او را شناخته و از اين‌رو دست به ترکيب‌اش نزده بود. اگر او و کارهايش جنبه جدي‌تري داشت جدا" اعدامش کرده بودند.» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:61-62)

اين چنين بود که  فاسدترين حزبي پا به عرصه ايران گذاشت. نزديک به هشتاد سال است، که افکار و انديشه‌هاي ضد سوسياليستي‌‌يي که آبشخور آن استالينيسم بوده و هست را در جنبش سوسياليستي ايران، حتا هم اکنون، دارد تزريق مي‌کند تا از درون آن را به فساد و نابودي کشاند. هنوز که هنوز است بسياري به صورت آگاهانه و يا ناآگاهانه گرفتار فرهنگ بورژوارفرميستی منتج از استالينيسم حزب توده‌ شده‌اند و قادر نيستند، گريبان خود را از آن رها سازند. چرا که افکار به عاریت‌گرفته شده مرده‌گان، که ناشي از تفکر و انديشه استالينيسم حزب توده است‌ بر مغز زنده‌گان امروزي سنگيني مي‌کند! جنبش مستقل کارگري تاريخ معاصر ايران در چنگال اختاپوسي حزب توده‌ گرفتار بوده و هست، يوسف افتخاري‌هاي آگاه و رزمنده‌يي لازم دارد تا بتوانند خود را از نفوذ استالينيسم و مائويسم منتج از حزب توده‌ رها سازند.

ادامه دارد

سهراب.ن

22/05/1399

 

توضيحات:

(1): من نه‌توانستم هويت اين شخص را بيابم. حرف روسي «خ» (X ) مي‌تواند معادل ه/ح فارسي نيز باشد، مگر آن‌كه مراد حزب «همراهان» بوده باشد كه مصطفي فاتح، كارمند ايراني شركت نفت ايران و انگليس به وجود آورد.

(2): ( نامه ديميتروف«به استالين، بريا و مالنكُف» (RTsKhIDNI, 495/74/192).)

(3): نامه‌ي ديميتروف به اردشير آوانسيان مورخ ۱۵ دسامبر ۱۹۴۱ (RTsKhIDNI, 495/74/192

(4): اما اين‌جا لازم است در مورد رضا روستا از زبان ياران خودش بخوانيم: «رضا روستا در سال 1966، جزوه‌يي درباره نهضت کارگري نوشته بود و کسي نمانده بود که اسمش در اين کتاب نيايد. حتا اسم آن‌هايي که در نهضت ما هيچ محلي از اِعراب نداشتند، ولي نزد روستا عزيز بودند، ذکر شده بود. زيرا کافي بود که کسي حرف او را گوش کرده و از او تملق بگويد. اما از اشخاصي که در اتحاديه زحمت کشيده و کار کرده و اساس اتحاديه را گذاشته بودند، اسمي نياورده بود. خود کتابش نيز بي‌ارزش و در آن دائما" از خودش تعريف کرده بود. اين جزوه را مي‌شود «روستانامه» خواند. ... نه کامبخش و نه روستا جرات نداشتند برخلاف «بالا[مقامات شوروي] اقدام کنند» (خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:48) اردشير آوانسيان در مورد رفتار و کردار رضا روستا مي‌گويد: «اين کار هميشه‌گي رضا روستا بود که آدم‌هاي رانده را دور خود جمع و به آن‌ها ميدان مي‌داد. روستا هم که حالش معلوم بود اگر کسي به او تملق مي‌گفت حاضر بود به او همه‌ جور مساعدت کند. عقل و منطق هم در کارش نبود، تا آدم بد را از خوب تشخيص بدهد. صفر نوعي [مدير روزنامه مردم] را او به حزب توده آورد. صفر نوعي از حزب کمونيست ايران اخراج شده بود.»(پيشين:ص55) «در معاشرت فهميدم که او آدم منطقي و جدي نيست. اين را بعدها خيلي‌ها فهميدند. بعدها بهتر فهميدم که روستا در سياست چه‌گونه آدمي بود. خلاصه اين‌که آدمي بود نامنظم، کم عقل، احمق، هپلي‌هپو، غير دقيق، زن باز، تا بخواهي پرخور و بي‌فرهنگ که بعدها رياست‌طلبي و تملق‌پرستي نيز به آن‌ها افزوده شد و به تخريب حزب توده منتهي گرديد.» (پيشين:61)

(5): شاه‌زاده‌ي قاجار [سليمان ميرزا اسکندري] در زمان انقلاب مشروطيت که خود را روشن‌فکر انقلابي و داراي تمايلات چپ‌گرايانه‌ي مي‌دانسته، با سفارت شوروي در تهران رابطه‌ داشته است. با بستن قرارداد 1921، بين انگليس و شوروي و زنده کردن، قرارداد 1907، [تقسيم ايران بين انگليس و روسيه]، رضاخان «ضدامپرياليست» متولد مي‌شود و به عنوان نماينده‌ي «بورژوازي ملي و مترقي» ايران معرفي مي‌شود. در چنين شرايطي به سليمان ميرزا اسکندري توصيه مي‌گردد که وارد کابينه رضاخان شود و پست اهدايي وزارت فرهنگ را اشغال ‌کند. اما بعد از برکناري رضاخان و در شهريور 1320، شاه‌زاده قاجار، در گفت‌وگو با اردشير آوانسيان، شرکت خود در کابينه رضاخان را زير سوال مي‌برد و خود را بي‌تقصير مي‌داند زيرا که به پيشنهاد شوروي‌ها وارد کابينه رضاخان شده است! او گفته است «والله هنوز که هنوز است من مي‌بايستي جواب مردم را بدهم. من اگر وارد کابينه رضاخان شدم بنا به پيشنهاد رفقا[شوروي] بود.»...سليمان ميرزا پدر واقعي حزب توده، به قول آوانسيان به درخواست شاه،[قبل از شرکت حزب توده در دولت قوام] با محمدرضاشاه ملاقات مي‌کند و در چاي سليمان ميرزا قند مي‌اندازد و آن را به هم مي‌زند که آن را به حساب اقتدار حزب توده مي‌گذارند. به گفته اردشير آوانسيان سليمان ميرزا در ملاقات با شاه گفته بود: «من شخصا" مخالف پدرتان رضاشاه بودم [پس چرا در کابينه او شرکت کرديد؟ خودت اختيار نداشتي، چون "رفقا" گفتند.] و شخصا" با خود شما هم مخالف هستم. اما چون من عضو حزب توده هستم و در برنامه حزب از مشروطه ايران پشتيباني شده و شاه هم جزو مشروطه مي‌باشد. بنابراين‌ من با شما مخالفت نمي‌کنم. بعد شاه هم گفته بود که «من دموکرات و سوسياليست هستم، من طرف‌دار زحمت‌کشان هستم و مانند حزب شما طرف‌دار رنجبر هستم.» از اين قبيل چيزها»(خاطرات اردشير آوانسيان از حزب توده ايران:73-75)

انفجار در بندر بیروت

انفجار در بندر بیروت

بگزارش رسانه ­های جمعی در روز ١۴ مرداد ١٣٩٩ مطابق ۴ اوت سال ٢٠٢٠ انفجار مهیبی در بندر بیروت پایتخت لبنان روی داد. مراکز زلزله نگاری منطقه، از جمله مرکز زلزله نگاری اردن شدت انفجار را برابر با زلزله ۴ و نیم درجه ریشتر اعلام کرد. تلفات انسانی این انفجار تا کنون بیش از ١٧٠ نفر کشته، ۶٠٠٠ نفر زخمی و ویرانی بخش قابل ملاحظه ای از شهر بیروت، از جمله اماکن عمومی و خصوصی اعلام شده و خسارات مادی آن را بین ١٠- ١۵ میلیارد دلار تخمین می زنند.

قبل از هر چیز، ضمن ابراز تسلیت و همدردی با خانواده ­های قربانیان این فاجعه هولناک، برای مجروحان حادثه آرزوی بهبودی نموده، مراتب همبستگی و پشتیبانی خود را از ملت، دولت و کلیه نیروهای مقاومت لبنان، بویژه، حزب کمونیست و حزب­الله این کشور در مقابله با حوادث ناگوار طبیعی، اتفاقی و یا ناشی از مداخلات خارجی اعلام می­دارم.

البته، علت فاجعه دهشتناکی که در لبنان اتفاق افتاد، هنوز کاملا روشن نیست. بیانات و داده های مقامات رسمی با نظرات اغلب تحلیل گران و کارشناسان مسائل بین المللی متفاوت است. مثلا، په په اسکوبار و تری میسان حادثه شوم بیروت را نتیجه حمله اسرائیل و آزمایش سلاح تاکتیکی جدید توسط آن رژیم اعلام کرده اند. یک کارشناس مسائل نظامی روس بنام ویکتور موراخفسکی نیز اطلاعات منتشره از سوی مقامات رسمی لبنان مبنی بر وجود ٢٧۵٠ تن نیترات آمونیوم در بندر بیروت و انفجار آن را غیر واقعی دانسته و معتقد است که انفجار این مقدار نیترات آمونیوم می توانست تمام شهر بیروت را از صفحه زمین بزداید...

بموازات این، تحرکات مقامات رژیمهای امپریالیستی- استعماری غرب و هیاهوی تبلیغاتی- سیاسی رسانه های وابسته به آنها قبل از روشن شدن علت و عامل انفجار مهیب بندر بیروت، مسائل قابل توجهی هستند که به گمانه زنی ها و شک و تردیدها دامن می زنند.

رژیم های غربی و اسرائیل بر خلاف روسیه که با ارسال صدها تن مواد غذایی، دارویی و سایر ملزومات زندگی به یاری آسیب دیدگان انفجار بیروت شتافت، پیش از اینکه بفکر کمکهای انساندوستانه به لبنان باشند،برای بهره برداری سیاسی از این فاجعه تلاش می کنند. سفر برنامه ریزی نشده ماکرون رئیس جمهور فرانسه بنمایندگی از رژیم های استعمارگر به لبنان، اعزام ناوهای انگلیسی و فرانسوی از قبرس به بندر بیروت، نقض مستمر حریم هوایی، زمینی و دریایی لبنان بوسیله جنگنده های رژیم صهیونیستی اسرائیل، محاصره اقتصادی این کشور توسط امپریالیستها، از سری اقدامات و تلاشهای رژیمهای استعمارگر غربی هستند که با هدف سیاسی و بمنظور ضربه زدن به نیروهای مقاومت لبنان و بطور کلی، به نیروهای مقاومت منطقه انجام می دهند. مزید بر اینها، شورش­های روزهای بعد از انفجار در بیروت، همچنین، حملات شورشیان به وزارتخانه­ها و دیگر مراکز حساس دولتی را می توان بمثابه بخش اصلی و میدانی تلاش­های رژیمهای استعمارگر غربی برای ایجاد تغییرات سیاسی در این کشور تعریف کرد.

فشارهای استعمارگران غربی برای تأثیر گذاری در امر تحقیق پیرامون علل و عوامل انفجار بندر بیروت یک بار دیگر مبرمیت این خواست بحق ملتها و برخی دولت های منطقه مبنی بر خروج تمام و کمال امپریالیستها از منطقه را در صدر تمام مسائل قرار داده است. قدر مسلم این است تا زمانی که به حضور نظامی، جاسوسی و اطلاعاتی امپریالیستهای آمریکا و اروپا در منطقه پایان داده نشود، نه تنها خاورمیانه، حتی سراسر جهان روی امنیت و آسایش نخواهد دید.  

با وجود همه اینها، جای بسی امیدواری هست که دولت و تشکل­های ملی، مترقی و میهن­ دوست لبنان با همکاری و همدلی تام و تمام با یکدیگر، بی ­توجه به همه فشارهای رژیمهای استعماری و هیاهوهای تبلیغاتی- تخریبی رسانه ­های امپریالیستی- صهیونیستی، علل و عوامل انفجار بندر بیروت را مستقلا، بدون مشارکت و دخالت خارجی، بطرز جامع و شفاف مورد تحقیق بررسی قرار داده و نتیجه تحقیقات خود را به اطلاع جامعه داخلی و جهانی برسانند.

پیروز باد مقاومت در برابر استعمار و امپریالیسم!

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2020/08/12/

٢٢ مرداد ١٣٩٩

August 11, 2020

به شيرازه مدني جامعه ايران، شليک نکنيد!

به شيرازه مدني جامعه ايران، شليک نکنيد!

ابراهیم علیزاده، "دبیر اول کومه له" در"رادیو دیالوگ" در اواخر ماه ژوئیه ۲۰۲۰ با محمد خاکی، که پیشتر ها فعال کومه له و اکنون کار "ژورنالیستی" انجام میدهد، مصاحبه ای انجام داده است. نکاتی در این گفتگو مطرح شده است که قبلا هم به شیوه های دیگری طرح شده بودند و پاسخ گرفته بودند. به نظر میرسد که هردو سوی این  گفتگو و "دیالوگ"، پاسخهای موجود را  بروی خود نیاورده اند.  

 

حقیقت مساله را بخواهید، برای من شخصا تاریخ و ریشه های جدائی ها، و از جمله اختلاف و تشنج های درونی در کومه له فعلی اهمیت ندارند. سابقه و پیشینه و دلائل سیاسی- اجتماعی و حزبی، مکتوب و مستند اند و من صرفا برای کسانی که از آن مصافها و تفاوتها و علل جدائی ها و انشعابات، اطلاع دقیقی ندارند، برخی اسناد را ضمیمه این یادداشت کرده ام. در سایت شخصی من منابع بیشتری در دسترس علاقمندان است. بحث برخلاف ظاهر حق به جانب، اختلافات بین ترسوها و "هزیمت کنندگان" از یک سو و جناح نترس ها و جان بر کف ها، از سوی دیگر نبود، اکنون هم نیست. بحث فعلی در این دیالوگ، حتی نوعی بازخوانی "جدید" از آن تاریخ "درونی" نیست. بحث مستقیما به اوضاع سیاسی در منطقه و بویژه به اوضاع بشدت بحرانی در جامعه ایران مربوط است. و اهمیت و خطیر بودن مساله همینجاست.

 

فقط به برخی از جملات در آن "دیالوگ" دقت کنید، تا متوجه منظور من بشوید:

میگوید کمونیست کارگری ها در جریان انشعاب سال ۱۹۹۱، "هزیمت" کردند و "کردستان" را رها کردند. و بلافاصله اضافه میکند: اما انگار فهمیده بودند که "اشتباه" مرتکب شده اند، چون یکی دو سال بعد در جریان تلاش برای تشکیل "حزب کمونیست کارگری عراق"، دو باره به "کردستان" بازگشتند.

 

مقطع تاریخی را به دقت در نظر مجسم کنید. پس از ویران کردن شیرازه مدنی جامعه عراق در "عملیات توفان صحرا"، احزاب ناسیونالیست کرد عراق به حکومت "اقلیم" دست یافتند. از هم پاشیده شدن مدنیت جامعه عراق، نه تنها مطلقا وجدان ناسیونالیست های کرد را آزار نداد و خراشی هم بر آن وارد نکرد، بلکه آن لت و پار کردن شیرازه مدنی عراق و بمباران بغداد را عملیات آزاد سازی کردها نام گذاشتند. خاک کردستان از چنان جاذبه جادوئی برخوردار شد که وقتی عده ای در عراق مترصد تشکیل حزب کمونیست کارگری میشوند، برای جبران شکستهای گذشته و "هزیمت"ها از خاک، به آن جغرافیا بازگشتند.

 

به نظر میرسد اکنون زمان مناسبی برای محاکمه سوسیالیستها و کمونیستها فراهم شده باشد، چون لنین تا چند ماه به انقلاب در خارج از جغرافیای "روسیه" و در لندن بسر میبرد و ترتسکی درست روزهای قیام در نیویورک. "شورا پورا مالیده" و دیگر در قدرت انحصاری "تمامیت خواهان" کمونیست، قرار ندارد. ناسیونالیسم کرد در نمونه "روژآوا"، در کانتون ها، نمونه "خود مدیریتی" و اداره شورائی جامعه، نه به روال انقلابیون سوسیالیست و به اتکا قدرت "حزبی" از "بالا" که از "پائین" را در معرض "انتخاب" گذاشته اند. جهان نه نیاز به مارکس و لنین و انترناسیونالیسم و هویت جهانشمول انسان دارد و نه هی "طبقاتی طبقاتی" گفتن و "دیکتاتوری" پرولتاریا و دیکتاتوری حزب "قیم مآب". کلارازتکین و روزا لوکزامبورک، اگر زنده بودند میباید در برابر آن تصویری که "پیشمرگان زن" روژآوا در مقابل جهانیان گرفته اند، ربطی بین افکار و عقایدشان با محل تولد خویش و جغرافیای محل فعالیت سیاسی و اجتماعی برقرار کنند و نشان بدهند که افکار برابری طلبانه آنها نه به زندگی زن در تولید سرمایه داری، که از هویتی مجهول  سرچشمه گرفته بود که  روژآوائی ها از آن رونمائی کرده اند. چنان از تجربه روژآوا بحث میشود که گویا "خودمدیریتها"ی متکی بر سرزمین و جغرافیا، کمون پاریس  جامعه "طبقاتی" را به موزه تاریخ سپرده است.

 

در اوضاع کنونی، این مشاطه گری از ناسیونالیسم کرد، زنگ خطر است. به این دلایل:

 

۲۳ نفر از "فعالان ملی و مدنی آذربایجان" در بیانیه خود به تاریخ ژوئیه ۲۰۲۰ با عنوان: "به آرزوهای مردم، شلیک نکنید"، این صحنه هولناک را در برابر ما گرفتند. نموداری را زیر عنوان: ["پراکندگی ترک ها بر اساس استان ها، بدون احتساب "ترکمن"ها!]، که تقریبا نیمه جغرافیای ایران فعلی را پوشانده است، در مقایسه با نمودار مشابهی برای پراکندگی "کردها" رسم کرده اند. همان بیانیه که علیه "زیاده خواهی" و دست درازی احزاب مسلح کرد به منطقه ترک هاست، به یک فکت به نقل از "کریس کوچرا" و مندرج در روزنامه سازمان جوانان حزب دمکرات در سال ۱۳۵۸ اشاره کرده است: ["در دوران جنگ دوم جهانی، جمعیت "کردها" در "ارومیه" کمتر از ۲درصد، یعنی "کمتر از یهودیان"، قید شده است]. ارومیه آن سالها با این تعبیر، کارگر، دهقان، تاجر، سرمایه دار، دکاندار ندارد؛ و کلا انسان زنده مشغول به  هیچ فعالیت مادی در تولید و در زند گی نیست. یا ترک اند، یا کرد و یا یهودی و مسلمان. بیانیه فراتر میرود "جنگ نقده" در سال ۵۸ را به حساب تحریکات حزب دمکرات در "منطقه ترک نشین" گذاشته است و آگاهانه، از فرماندهی قتل عام و کشتارهای امثال ملاحسنی و ظهیرنژاد، به عنوان "مقاومت" ترک ها در برابر تجاوز کردها، گذشته است.

 

"بهزاد کریمی"، اصل مساله را پذیرفته است که بله "مساله" حقوق ملیتها و هویت قومی ملی شهروندان جامعه ایران، "فرض" است. او چنین نوشته است:

"بیانیه اما چهره دیگری هم دارد منعکس در گزاره‌هایی که نشانگر بلوغ سیاسی است. اعلام باورهایی که جای استقبال و خرسندی دارند، زیرا در راستای رسیدن به ایران دمکراتیک مهد برابر حقوقی اتنیکی هستند"

 

روشن نیست که چرا تصویر کردن هویت مدنی شهروندان ساکن ایران و محتوای طبقاتی و انسانی مبارزات آنان، و جایگاهشان در "تولید" با رسم نمودار پراکندگی جمعیت ایران به شکل "کرد"، ترک" و... از منظر فعال سیاسی "نشانگر بلوغ سیاسی" برای رسیدن به "ایران دمکراتیک مهد برابر حقوقی اتنیکی" است؟    و تنها این هم نیست:

لطفا با دقت و ریزبینی به بخشی از طعنه های خانم "فروغ اسد پور" به کارگران اعتصابی هفت تپه و فولاد اهواز، به تاریخ ۳۰ نوامبر ۲۰۱۸، توجه کنید، اما بدانید که تیتر مقاله نامبرده  که سو تیتر آن برای مخاطبین "ترک" زبان است، چگونه فرمول بندی شده است. عین عنوان مقاله فروغ اسد پور این است:

نظم اجتماعی نو و جنبش کارگری؛

سن دن دئییرم (از تو سخن می‌گویم)

و جوهر خطابیه مربوطه در نوشته مذکور:

[پرسش اعتراضی کارگر فولاد اهواز، کریم سیاحی. این بود که مردم چرا به کارگران ملحق نمی شوند: "چرا از کارگران حمایت نمی کنید مگر نان بازوی اینها را نخوردید؟ چرا سکوت کردید؟ والله دارید به خودتان خیانت می کنید".

اما این مردم که کریم سیاحی به درستی از آن ها طلب استمداد می کند، چه کسانی هستند؟ مگر در اهواز همین مردم نبودند که به خیابان ها آمدند و به اعتراض علیه ریزگردها و انتقال آب خوزستان به مناطق دیگر پرداختند؟ مگر همین مردم نبودند که شعارهای عربی سر دادند؟ پاسخ را شاید باید از دهان اسماعیل بخشی کارگر دلاور و ترس ناشناسی شنید که امروز انگ امنیتی بر فعالیت های او چسبانیده اند. چندی پیش، چند روزی قبل از این که به زندانش افکنند در میانه ی یک سخنرانی به ناگهان گفت که "ناسیونالیست ها خودشان را به ما نچسبانند".

نکته همین جا استشاید بخشی تصور می کرد که شعارهای به اصطلاح ناسیونالیستی (عرب ها) از دید حاکمیت خطرناک تر و "امنیتی تر" از شعار بازگرداندن بنگاه اقتصادی به دولت یا ایجاد شوراهای کارگری است. … فعالان جنبش کارگری در خوزستان به قاعده باید بیش از دیگران به ابعاد ستم ملی در اهواز و خوزستان و به طور کلی ایران واقف باشند، چه در میانه ی مهلکه هستند و همه چیز را از نزدیک لمس می کنند. فاجعه ی سرنوشت عرب ها در نهان با سرنوشت کارگران خویشاوندی دارد. نیازی نیست که فعالان جنبش کارگری از "ناسیونالیست"ها اعلام تبری کنند یا حمایت"ناسیونالیست"ها یقینا هم در مقام کارگر در صفوف جنبش کارگری حضور دارند و هم در جایگاه "اقلیت قومی" از ستم مضاعف سرکوب هویتی رنج می برند و هم در هیئت "شهروند" اهوازی در تنفس هوای آلوده با کارگران (عرب و غیرعرب) سرنوشت دشوار جمعی را سهیم هستند. به همین جهت نه حق داریم و نه می توانیم آنان را از جنبش صنفی-سیاسی کارگران طرد یا حذف کنیم.

بنابراین ستم ملی فقط در حد قلم فرسایی های بی سروته و بیانیه های سیاسی نیست که باید بازشناسی شود..اسماعیل بخشی اگر عربی می داند می توانست به زبان عربی هم شهریان عرب خود را مخاطب قرار بدهد و از خواست آن ها برای رفع تبعیضات ملی، دینی، زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حمایت کند و در ادامه خواستار پیوند بین دو جنبش برحق مردمان عرب ساکن خوزستان و کارگران شاغل در کارخانجات این منطقه بشود که بخشی از آن ها خود عرب اند. دست کم هنگامی که کارگران معترض وارد قلمرو شهر اهواز میشوند می توانند شعارهایی به زبان عربی سر بدهند یا این که سخنرانی چیره به زبان عربی را در مراسم خود حاضر داشته باشند تا بتوانند مطالبات خود را با مردم عرب نیز در میان بگذارند.](خط تاکیدها همه جا از من است)

 

 بازهم توجه کنید که بخش کمیته اجرائی راه کارگر، جناحی که محمدرضا شالگونی از مهره های اصلی است، مشکلات سیستان و بلوچستان را چگونه به هویت ملی و اتنیکی وصل کرده، و سپس به اقلیت های فعلا موهوم و ناموجود در شمال ایران تعمیم داده است: در سیستان و بلوچستان یک اکثریت قومی بالادست، "زابلی" و یک اقلیت تحت ستم "بلوچ" وجود دارد. هویتهای قومی برای مردم شمال ایران که به شهادت تاریخ خاستگاه "جمهوری سوسیالیستی" و افکار و سنن فرهنگی پیشرو، به قدمت جنبش مشروطه بوده است، طبق ارزیابی راه "کارگر"؛ "مازی" و "گیلک" است و تاریخ مبارزات گذشته و فعلی جامعه ایران "کثیر الملله"، که مدام بر اختراع و یا کشف تعداد و کثرت آن می افزایند، در متن "رسیدن به ایران دمکراتیک مهد برابری حقوق اتنیکی" است. در این دوایر "چپ" و ناسلامتی تحصیلکرده، رقابت انگار بر سر این است که تعداد "خلق"ها، اقلیت های قومی و نژادی و گاه مذهبی و حتی "لهجه" ها که "حق" دارند، از کدام سو بیشتر است.

 

نکته ای که در ابتدای این یادداشت به آن اشاره کردم، یعنی جایگاه "ناسیونالیسم کرد" و بویژه "روژآوا" به عنوان قدرت جاذبه ای که از ظرفیت بسیج سیاسی برخوردار است و در "بورس" بودن روژآوا است. روژآوا هویت موهوم دیگر قومیتها برای "گرفتن حق" خود را به جای طبقات و مبارزه طبقاتی، به صحنه جدال بر سر قدرت سیاسی و چون پارامتری "مهم" و "مردمی"، وارد  معادلات سیاسی کرده است.

 

روژآوا که در سوریه از نظر سیاسی زیر مجموعه پ.ک.ک است و متحد آمریکا، که پژاک زیر مجموعه دیگر در ایران است که قبلا به نام پ.ک.ک در رضائیه و سنندج مقر علنی داشتند و بعد از ماجرای دستگیری اوجلان، با هلیکوپتر سپاه پاسداران به کوههای "قندیل" منتقل شدند. با همه اینها دیگر "آس" امتیاز طلبی ناسیونالیسم کرد و "سرمشق" هر جریانی است که شهروندان را با هویت کاذب قومی و ملی میشناسد.

 

علیزاده میگوید "مساله کرد" در کنار مساله فلسطین یکی از دو مساله حل نشده "جهان" است. اما اضافه میکند "کردها در چهار پارچه" تقسیم شده اند. و شیرکو بیکس هم در شعری گفته بود که "مادر کردها" بخاطر ظلمی که به فرزندش شده است، "۴ بار" باید گریه کند. همه دیگر میدانند که یک مانع جدی حل نشدن "مساله" ملی کرد، خود احزاب ناسیونالیست کرد اند. مورد "رفراندم" در کردستان عراق برای "استقلال" و بند و بسط جناح اتحادیه میهنی با حشد الشعبی و جمهوری اسلامی را همه دیدند. داستان ۳۱ آب(۳۱ اوت ۱۹۹۶) و به توپ بستن "پارلمان کردی" را توسط جلال طالبانی چی ها(در سال ۱۹۹۵)  و هدایت نیروهای تحت فرمان "سردار کاظمی" تا مقرهای حزب دمکرات کردستان ایران در کردستان عراق در همان سال را در اینترنت سیرچ کنید. اگر مساله ملی با انتخاب راه جدائی بین شهروندانی که سالهای سال با یکدیگر زندگی کرده اند، راه حل "تلخ" است، علاوه بر اینکه این راه حل با مانع جدی و سنگ اندازی خود ناسیونالیستهای کرد و وارد کردن پای دولتهای اشغالگر، "ترک، فارس و عرب" در هر "پارچه" روبرو شده است، در سطح "چهار پارچه"، مستلزم تغییر در قلمرو ۴ کشور است. و این از محالات است. اما خود همین پیچیدگی و در بن بست گذاشتن مردم کردستان، در همان حال، منبع ارتزاق ناسیونالیسم کرد و رمز بقاء آنست. مساله کرد به این ترتیب باید "حل نشده" فرض شود و خواست کردها در هر شرایط زمانی و مکانی، برحق و "ابدی". این جنبه از "روژآوا" است که مبنای واقعی برای ترسیم جوامع، بویژه جامعه ایران، به عنوان جامعه ای با هویت های "متنوع اتنیکی؛ و مبارزات آنان تحت عنوان مبارزه برای "ایران دمکراتیک حقوق برابر اتنیکهای قومی و ملی و مذهبی و حتی "فرهنگی" است.

علیزاده که انگار هنوز از سهمی که کردها گرفته اند، ناراضی است، میگوید کُردها باید در هر ۴ پارچه سرنوشت خود را به مبارزات سراسری و در عراق مشخصا به حرکاتی که در میدان "التحریر" بغداد در جریان است، گره بزنند!

 

سنندجی ها اصطلاحی دارند که وقتی خواستی نابجا یا چیزی ناحق را از آنها طلب میکنید میگویند: "کدام چشم ات سیاه است؟"

 

طی دو جنگ خونین، همان بغداد و تمام شیرازه مدنی جامعه عراق منهدم شد و فرو پاشید. "حکومت اقلیم"، در پس آن فاجعه انسانی و زیر بمباران شهروندان بغداد، برقرار شد و " کرد" در عراق به آن طریق به "حقوق" خود رسید. حالا همان مردم بغداد، مبارزات خود را برای تکمیل بقیه خواستهای برآورد نشده "کردها"، در "طبق اخلاص" بگذارند؟ کدام چشم ناسیونالیست های کُرد، سیاه است؟

 

و همین اسطوره سازی از جایگاه ناسیونالیسم کرد است که در اوضاع بحرانی منطقه میتواند مشوق و عامل تحریک کننده ای برای تبدیل کردن هر ظلم و ستم و تبعیض به هر اقلیت قومی و زبانی، و حتی اختراع لیستهای جدید از قومیت های ناموجود تا سطح یک "مساله سیاسی" باشد.

 

این خطر، بسیار جدی است. باید با احساس مسئولیت و درایت سیاسی، از هم اکنون و هر چه زودتر سدی محکم در برابر سازماندهی همه جانبه یک آلترناتیو دیگر از گرایشی خرافی؛ و مهندسی هویت های کاذب وارونه و حاشیه ای به عنوان سیاست و محرک سیاسی، ایجاد کرد. فردا دیر است. بسیار دیر. نباید تردید داشت که جناحهائی از رژیم اسلامی، در مواجهه با خطر سرنگونی، به چنین طناب های پوسیده ای هم آویزان خواهند شد و چه بسا هم اکنون با دوایر رژیم چینج و به کمک پولهای شیوخ خلیج و تلویزیونهای اجاره ای به منظور خالی کردن زیر پای هر آلترناتیو مستقل و پیشرو، حتی برای اوضاع ساقط شدن اسلام سیاسی از قدرت، دست بکار شده اند. "پژاک" فقط یکی از حلقه های این دسیسه های بسیار پیچیده و هزار لایه است.

 

این بساط گروکشی ناسیونالیسم کرد و تخم چهار زرده سیاست در جغرافیا را باید قبل از اینکه به فاجعه خونین تری در مقایسه با حاکمیت نکبت اسلام سیاسی بر مردم منطقه بیانجامد، جمع کرد. ناسیونالیسم کرد یکی از مُخرب ترین مخاطرات تحولات آتی در ایران بویژه و در منطقه علی العموم است.

 

دوستان محترم!

 

به مدنیت جامعه شهری ایران و هویت انسانی و جهانشمول شهروندان، شلیک نکنید. طبقات و مبارزه طبقاتی؛ و نیروی مردم را از بزیر کشیدن حاکمیت اسلام سیاسی به سوی جنگ و تصفیه حسابها و پاکسازی های قومی و اتنیکی منحرف نکنید. کارگر هفت تپه و فولاد و کارگران صنعت نفت را و خود نفت آن سرزمین را در معادلات تغییر رفتار رژیم اسلامی که در هر فردائی به ضرب پول شیوخ حاشیه خلیج، چه بسا آن خاک را به صاحبان "عرب" واگذار کنند و نفت این منبع زندگی جامعه ایران را مصادره کنند، ذخیره نکنید. اگر امروز خانم فروغ اسدپور از اعتراض مردم خوزستان به "انتقال" آب خوزستان به "مناطق دیگر"، حماسه میسازد، در هر فردای سیاه که قوم پرستان و ملت تراشها برای شهروندان تدارک دیده اند. مطمئن باشید  برای جلوگیری از انتقال هر ثروت و منبع و هر کارخانه در "سرزمین عرب"ها، به "دیگر مناطق" ایران؛ از هر نقشه شوم سناریو نویسان پشت پرده و کارشناسان مهندسی خرده دولتهای قومی به منظور "استحاله" رژیم اسلامی و فروپاشاندن دیوار شبه بلوک اسلام سیاسی، استقبال خواهند کرد و از فرماندهان "ارتش های آزادیبخش" سر در خواهند آورد. این سینه چاکان اکنون "متظلم" و "هویت طلب"، فردا بدیل "ارتش آزادیبخش کوسوو و مقدونی" را با پول و سرمایه ای که برای تصفیه حساب با جمهوری اسلامی و وادار کردن آن به "نغییر رفتار"، با حذف مردم، و حاشیه ای کردن مبارزات خود مردم، تشکیل خواهند داد. این "هویت طلبی" کنونی شما "فعالان حقوق قوم های موهوم و ملیتهای اختراعی"، فردا و در آن سناریوهای امتحان شده و اجرا شده، به یک پاکسازی خونین و نفرت انگیز چند جانبه تغییر خواهد کرد.

 

 تجربه خونین هویت سیاسی سازی از خرافه اسلامی و عنصر مرتجع در حاشیه جامعه را در ایام خیزش مردم برای بزیر کشیدن رژیم سلطنت، این بار با مهندسی از باورهای وارونه و جعلی و اختراع شده ملی، قومی و اتنیکی تکرار نکنید.

 

ایرج فرزاد

۷ اوت ۲۰۲۰

 

برای آنهائی که در جستجوی حقایق در مورد اختلافات و ریشه های انشعابات، در حزب کمونیست ایران و کومه له اند:

 http://www.iraj-farzad.com/p+z.pdf

 

 

اشتباه نابخشودنی بختیار

اشتباه نابخشودنی بختیار
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2020/08/blog-post_27.html
سیامک مهر (پورشجری)

ویروس کرونا، ویروس دینی را نیز تکان داده است!

ویروس کرونا، ویروس دینی را نیز تکان داده است!

http://azadi-b.com/G/file/Din.Krona.pdf

نکاتی در جواب جمال بزرگپور


نکاتی در جواب جمال بزرگپور 

جواب طولانی جمال بزرگپور  به نوشته کوتاه من در باره سکوت دبیر اول کومه له در مقابل ناسیو نالیسم  کرد در کردستان ایران ،  در یک مصاحبه طولانی با رادیو دیالوگ ، نویسنده را بر آن داشته است که یک بار دیگر به توجیه و تکرار خیلی از سیاستهای خودشان درقبال جنبش ناسیونالیستی در کردستان بپردازد . توضیحاتی که بیشتر موارد آن به نقد من بی ربط بوده و بنظر می رسد ایشان می خواسته با یک تیر دو نشان را هدف بگیرد .  که البته نوشته من هدف دوم و مقصد اصلی جواب به منتقدین داخلی حزب کمونیست ایران وکومه له است . همچنین نمی دانم بهانه گیری و اعتراض او به “ زبان زبر و ‌پرخاش “ به کجای نوشته من می چسبد .‌ اینها و مسایل دیگری ازجمله متهم کردن ما به درز اطلاعات و غیره که در نوشته کاک جمال به آن اشاره رفته است ، اتفاقا برعکس ادعای ایشان گرد ‌و خاک بپا کردن ودر رفتن  از زیر بار یک بحث وانتقاد سالم از طرف خود اوست ۰


همه سخن این بود که چرا دبیر اول کومه له در یک گفتگوی تقریبا دو ساعته از خاور تا باختر کره زمین را تحلیل وارزیابی  کرد اما آنجا که به خانه خودش به کردستان ایران رسید از موانع واقعی پیشروی جنبش سوسیالیستی مورد ادعایش که اساسا ناسیونالیسم واحزاب آن است چیزی نگفت ؟ 


بزرگپور در توجیه این سکوت می نویسند : “ تلاش این است که جدایی بین گرایشات ، اجتماعی هدایت شود نه صرفا جدال احزاب . ..ما با اراده خود وتنها با حقانیت دادن به خود نخواهیم توانست سرنوشت این جدال طبقاتی را تعیین کنیم “


کاک جمال گرامی این جزو‌بدیهیات مبارزه طبقاتی است که بین این گرایشات اجتماعی و احزاب آنها دیوار چینی وجود ندارد .  شما چرا مدعی هستید روی گرایش مورد نظر خودتان تاثیر داشته اید ولی احزاب ناسیونالیست نمی توانند چنین تاثیری در جامعه بگذارند ؟  این احزاب با قوی شدن گرایش اجتماعی مربوطه قوی می شوند و با ضعیف شدن آن ضعیف و همواره روی موقعیت این گرایش تاثیر می گذارند . شما با جداکردن پایه اجتماعی ناسیونالیسم کرد از احزاب آنها ، سکوت خودتان را در مقابل این احزاب توجیه می کنید . علاوه براین  در بعد اجتماعی هم که شما مدعی آن هستید ، کومه له در افشای ناسیونالیسم  کاری نمی کند . این ادعای همیشگی شما که “ فعالیت ما تقابل با هیچ جریانی نیست “: اسم رمز سکوت شما در برابر این احزاب و ابزار  کندکردن زبان  همان گرایش سوسیالیستی مورد ادعای شما در جامعه است . متاسفانه این بهانه ها و مماشات تا کنونی کومه له در رشد گرایش ناسیونالیستی در کردستان نقش زیادی داشته است .

کاک  جمال می نویسد : “رابطه آنها با احزاب ناسیونالیست کرد مربوط به پروژه هایی است که به مردم کردستان بستگی دارد “ ۰


خوب ما حق نداریم فورا این سوال به ذهنمان خطور کند که ، شما که اسمتان حزب کمونیست است و خود را سوسیالیست می نامید ،  چرا با احزاب چپ وکمونیست پروژه هایی مربوط به مردم کردستان ندارید ؟ مگر احزاب کمونیست پروژه مربوط به کردستان ندارند ؟  مگر کردستان ملک ناسیونالیستهاست یا برادری شما با آنها دلیل اصلی است  ؟ دبیر اول کومه له  در گفتگو با رادیو دیالوگ می گوید” منظور من از همکاری چپ همکاری با احزاب موجود نیست همکاری در داخل است “ .  اما وقتی پای احزاب ناسیونالیست موجود در کردستان ایران به میان می آید قضیه کاملا برعکس است و همکاری مربوط به پروژه هایی که به مردم کردستان مربوط است بهانه ارتباط آنها با این احزاب می شود  ۰

در نتیجه برخلاف ادعاهای جمال بزرگپور پرونده کومه له در افشای ناسیونالیسم کرد چه در سطح جامعه و چه در برخورد به احزاب رسمی آن  و افشای موانع آن درراه برپایی جامعه ای آزاد وبرابر در کردستان ، بشدت توهم بر انگیز ‌و دنباله روانه است . بطوریکه اگر فشارهاو افشاگری‌های بیرونی ودرونی سال‌های قبل  نبود ، متاسفانه امروز کومه له نیروی پنجم چهار جریان جمع شده در “ مرکز همکاری احزاب کردستان “ می بود ۰


کاک جمال بزرگپور در نوشته اش از نظر خودش به چند ارزیابی نادررست  ۹ گانه اشاره می کند که تماما تطهیر جایگاه مخرب احزاب ناسیونالیست و تبرئە آنهاست . اعلام می دارد که آنها به دلیل این احکام ۹ گانه از مواضع خود عقب نشسته وفعلا خطری  برای جامعه محسوب نمی شوند . وبه این صورت با خاک پاشیدن به صورت مردم وفعالین خاطر همه راجمع می کند که وجود اینها مشکلی نیست و کومه له حواسش به همه چیز هست . در صورتیکه تاریخ ۴۰ سال گذشته به همه نشان داده است که این احزاب همانقدر که فرصتی برایشان باز بشود از هیچ بند وبستی غافل نیستند ۰  بایک ساده اندیشی مدعی می شود که  احزاب ناسیونالیست از اصلاح طلبان و یا گره زدن خود به استراتژی امپریالیستی و حتی از مذاکره  با جمهوری اسلامی عقب نشسته اند ۰ در صورتیکه این سیاستها جزو جدایی ناپذیر  از استراتژی  این احزاب است  و خطر آنها همواره روی سر جامعه در گردش است ۰ در  مورد افشای  مذاکره این احزاب همه بیاد دارند که  ایراد کومه له در ابتدا چند ایراد فنی و جانبی ازجمله غیر علنی بودن این مذاکرات بود ۰ پس از افشاگری‌های اساسا از طرف جریانات چپ وکمونیست بود که رهبری کومه له مذاکره با جمهوری اسلامی را آنهم بصورت غیر رسمی واز زبان برخی از رهبران خود مردود اعلام کرد ۰

همین طور است طرح فدرالیسم که این احزاب شرکای پرو غرب سراسری هم برای طرح آن به میدان آورده‌اند . اما در میان این ارزیابی ۹ گانه ادعای “ سرنگرفتن مرکز همکاری احزاب کردستانی “ از طرف جمال بزرگپور چیزی بیشتر از خوشخیالی و دل خوشی دادن خود است ۰ اینها حتی به تنهایی دارند خود را برای ایفای نقش در تحولات آینده آماده می کنند . از همین الان دارند به خیزش و انقلاب میگویند تاراج وهرج ومرج و برای مقابله با آن در تدارک تشکیل سپاه ملی کردستان هستند . حتی بدون توافق با یکدیگر هم هرکدام جداگانه می توانند درب هر ارگان توده ای و شورای کارگری را با چند فرد  مسلح تخته کنند . گویا تعریف از جایگاه مبارزه مسلحانه از طرف کومه له ابزاری است برای جلوگیری از خطر اینها در آینده کردستان و همه می توانند راحت بخوابند .

حتی با تکیه بر اعتصاب سراسری ( که ایشان همه را در کیسه کومه له می ریزد ) و یا اشاره به برگزاری مراسمات و نهادهای کمک رسانی که کمونیستهای خارج از کومه له نقش بسزایی در آن داشته اند ، نمی توان جلو قلدرمنشی شناخته شده احزاب ناسیونالیست را در فردای تحولات ایران وکردستان گرفت ۰ نویسنده با بزرگ نمایی از نقش کومه له ، زمان ‌‌و تاریخ را ایستا وبی حرکت فرض گرفته است ۰ فکر می کند می توان بهر توهم و سکوتی در قبال ناسیونالیسم کرد ادامه داد و  تا بینهایت از کیسه سابقه وگذشته کومه له خرج کرد ۰ اماجامعه مدرن و جوانان متوقع امروزی در تحولات پیش رو فرصتی برای توهم پراکنی هیچ جریانی باقی نخواهند گذاشت و از آنها عبور خواهند کرد .

با اینحال کاک جمال در این نوشته مجبور شده است  مقداری به بررسی “ناسیونالیسم” بپردازد ۰ چیزی که در سنت این سال‌های کومه له غایب بوده است و اساسا کلمه ناسیونالیسم نزد این دوستان راز مگو و موجب تفرقه در جنبش کردستان بوده است ۰

همایون گدازگر

حشمت الله رئیسی، نوچهٔ امید داناست! ‎

حشمت الله رئیسی، نوچهٔ امید داناست! ‎


یکی از سربازان بدنام امام زمان در خارج کشور ، موجودی است به اسم امید دانا که از طریق کانال رودست و در راستای سیاستهای سپاه پاسداران، بویژه سپاه قدس تلاش و فعالیت می کند. امید دانا یکی از شاگردان پاسدار حسن عباسی  است. در اصل وظیفهٔ امید دانا اینست که افراد مستعد برای همکاری با جمهوری اسلامی را در خارج کشور شناسایی و به خدمت خویش در آورد و‌در این مسیر نیز تا حدودی موفق بوده است!

بطور مثال، یکی از نوچه های کهنه کار امید دانا، شخصی است به اسم حشمت الله رئیسی که قبلا عضو سازمان فداییان اکثریت بوده است ولی بخاطر اختلافاتی که  با فرخ نگهدار معروف پیدا کرده بود  به جرگهٔ طرفداران و دوستداران پر و پا قرص شاهزادهٔ پاسدار نشان رضا پهلوی پیوست و از طریق تلویزیون میهن تی وی به مالکیت سعید بهبهانی (معروف به شهشهانی)، برای خاندان پهلوی تبلیغ و ترویج می کرد.

اما وی بعد از مدتی از سعید بهبهانی و ایرج مصداقی جدا شد و به مستقیما به صف هواداران جمهوری اسلامی پیوست.

لازم به یادآوریست که یکی‌دیگر از همکاران میهن تی وی، به اسم‌ فرامرز دادرس (معروف به فرامرز بازرس)، نیز در حدود ۲سال پیش از سعید بهبهانی و ایرج مصداقی جدا شد و به امید دانا پیوست! جالب  اینجاست که بعد از جدایی ایرج و فرامرز از یکدیگر، ایرج مقصداقی شاهدوست و ساواک پرست،  فرامرز دادرس را “ستوان سوراخی” خطاب می کند تا اعصاب او را در هم بریزد!

جالب اینجاست که بیشتر کسانی که از تلویزیون میهن تی وی جدا می شوند مستقیما به کانال اینترنتی رودست به ریاست امید دانا وصل می شوند تا با شدت و حدت هر چه بیشتری خشم و نفرت خود را نثار مجاهدین خلق و نیروهای  چپ و کمونیست کنند! اما از حق نباید گذشت که تلویزیون میهن تی وی در این زمینه، دست امید دانا و کانال رودست را از پشت بسته است!

خب داشتم از ملحق شدن حشمت الله رئیسی به امید دانا صحبت می کردم! حشمت نیز بمانند دانا از طرفداران سرسخت شاهزاده رضا پهلوی بود و فکر می کرد شاهرضا می تواند رژیم اسلامی خمینی  را بیندازد و در یک ادارهٔ دولتی شغل و منصبی به او بدهد، ولی هنگامیکه در ادامه از عشق و علاقهٔ والاحضرت آریامهری، به سپاه پاسداران و نیروهای بسیج و سربازان بدنام امام زمان مطلع شد، بمانند یک سیاست باز کارگشته و پیرمرد ۷۳ ساله، به خودش گفت:«مگه من خرم، گاو نرم که بخواهم غیر مستقیم و از طریق شاهزاده به رژیم خدمت کنم، بهتر آنست که مستقیما به جرگهٔ پیشمرگان فکری و معنوی خامنه ای و سپاه قدس در آیم»!!! و بدین طریق با زدن کانال کنکاش و همکاری با امید دانای بدنام، به بلندگوی تبلیغاتی خامنه ای و ابراهیم رئیسی تبدیل شد.

هم اکنون، حشمت رئیسی مقیم آلمان فدرال،  بعنوان یکی از همدستان ابراهیم   رئیسی، سرکردهٔ قوهٔ قضاییه جمهوری اسلامی و یک اکثریتی مخوف و باسابقه، در دفاع از پوتین و چین و خامنه ای و حزب الله لبنان سنگ تمام گذاشته است! او رسما در گفتگو‌ با امید دانا اعلام‌کرد:« من پوتین را دوست می دارم»!

منتها همین حشمت الله حاضر نیست در روسیهٔ پوتین زندگی کند! چون می داند در روسیه تزاری به ریاست ولادیمیر‌ پوتین خبری از ایجاد کانال اینترنتی کنکاش نیست و همه چیز بایستی از مسیر سازمان امنیت و سرکوب پوتین ملی گرا بگذرد!

آشغال امید دانا هم به این مسأله آگاهست!

در خارج کشور تا دلتان بخواهد از این دوستداران ولایت و لات و لوتهای سپاه و بسیج فراوان است. متنها، یکی از کانالهایی که با تمام قدرت در خدمت رژیم قرار گرفته است، همانا کانال میهن تی وی است که هر از گاهی نیز بعضی از همکاران خود را به سوی کانال رودست و امید دانا می فرستد!

سیامک‌دهقانی 

"سکوت" کومەلە یا خدمت چپ فرقەای بە ناسیونالیسم ، کدامیك؟

"سکوت" کومەلە یا خدمت چپ فرقەای  بە ناسیونالیسم ، کدامیك؟

مصاحبە رفیق ابراهیم علیزادە با رادیو دیالوگ  بهانەای شد تا بار دیگر تعدادی بە رسم همیشگی خود بە کومەلە بتازند و آنچە را سال هاست میگویند و بە جایی هم نرسیدە است، تکرار کنند. در همین رابطە نیز همایون گدازگر نوشتەای با نام " سکوت در مقابل ناسیونالیسم " را انتشاردادە است  کە بە همان سبک و روش تا کنونی ، گویا انتقاد کردە کە چرا در مصاحبە با رادیو دیالوگ رفیق ابراهیم از همە چیز گفتە اما " در مقابل ناسیونالیسم سکوت کردە است!"  این نوشتە قصد دفاع از گفتەهای رفیق ابراهیم علیزادە در این مصاحبە را ندارد، زیرا کە ایشان خود در اینمورد و یا در موارد دیگر اگر لازم بدانند اظهار نظر خواهند کرد. همچنین شخصا قصد وعلاقەای هم بە  مجادلە با نویسندە  و همفکرانش را در خود سراغ نمیبینم، بە این دلیل اساسی کە بحث و مجادلە با این دوستان متأسفانە راە بە جایی نمیبرد ،اما با این وجود  در رابطە با این عبارت  یعنی" سکوت در مقابل ناسیونالیسم در کردستان " از آنجا کە خود را فعال این جریان میدانم لازم دیدم نکاتی را برای قضاوت دقیقتر نسل جوان و پرشور انقلابی در کردستان  اگر احیانا مجال یافتند  و دسترسی بە این نوشتە ها پیدا کردند را یادآور شوم کە کومەلە را درتقابل با گرایشات سیاسی از جملە آنطوری کە پراتیک داشتە بشناسند و ارزیابی کنند. البتە برای اینکار ناچارم کە نگاهی بە نوشتە مورد نظر داشتە باشم کە از "سکوت" کومەلە میگوید،  این "سکوت" کە بعضا تا سطح "مماشات" ویا "ادغام" در ناسیونالیسم ارتقا دادە میشود، هیج کدام عناوین تازە ای نیستند و سال هاست کە  از جانب چپ فرقەای بە مناسبت های گوناگون تکرار میگردد. اگر چە تا کنون در این بارە زیاد گفتە شدە است اما خالی از فایدە نخواهد بە دلیلی کە در بالا آمد بار دیگر البتە از زاویە دیگری مروری بر این " سکوت " داشتە باشیم و ببینیم این ادعا تا چە حد صحت دارد و چپ فرقەای با این روش و متد در برخورد بە گرایشات اجتماعی در اینمورد مشخصا گرایش ناسیونالیستی در کردستان  تا کنون  در تقابل با آن بودە و یا  عملا ناخواستە با روشی کە در فرهنگ سیاسی دنبال میکنند در خدمت بە آن .

 با مراجعە بە ادبیات سیاسی  مدعیان "سکوت یا مماشات  و یا ادغام و ذوب شدن کومەلە در ناسیونالیسم" یا عناوینی از این قبیل،  این ادعا  عمدتا بر چند عرصە از فعالیت کومەلە در کردستان استوار است. مدعیان با تکیە بر این چند عرصە است کە سال ها از "سکوت" کومەلە در مقابل ناسیونالیسم میگویند و مینویسند. این عرصە ها با مراجعە بە ادبیات آنان  عبارت است از:

 یک، ارتباط کومەلە با جریانات سیاسی در کردستان، شرکت در گرد هم آیی های آنان در راستای پروژەهای کە  آنان در کردستان  در  دستور کار خود دارند و مستقیما بە سرنوشت مردم کردستان مربوط میشود .

 دوم ، سکوت در مقابل ناسیونالیسم، سیاست ها و عملکرد این گرایش در کردستان.

سوم  اینکە بی توجهی کومەلە بە امر شکل دادن بە قطب چپ و  عدم تمایل در همکاری با جریانات چپ در کردستان است.

یک و دو با هم  : شاید تکرای باشد کە ما بارها گفتەایم در کردستان ( ایران) بە دلیل طبقاتی بودن جامعە، این تنها گرایش سوسیالیستی در این جنبش نیست کە سرنوشت سیاسی آنرا رقم میزند. در کردستان دیگر افق و گرایشات از جملە همین افق ناسیونالیستی مورد اشارە حضور دارد، احزاب خود را دارد، سنت ها و روش های خود را دارد و مهمتر از همە اینکە متأسفانە توهم شمار زیادی از مردم بویژە مردم محروم و ستمدیدە  کردستان را با خود همراە دارد. گرایش چپ سوسیالیستی  نیز یک واقعیت آشکار و غیر قابل انکار در این جامعە است.هر کدام برای پیشبرد کار وبرنامە خود در این جامعە نمیتواند این واقعیت ها را نادیدە گیرند و تنها بر اصول و مبانی ایدئولوژیک خود آنگاە کە میخواهد تأثیری داشتە باشد تکیە کنند . از توضیح واضحات کە بگذریم، در همین رابطە چپ در کردستان لازم است کە با احزابی از گرایش ناسیونالیستی وارد شکلی از روابط و مناسبات شود. اما چرا لازم است ؟ بە این دلیل سادە اما در موارد زیادی نادیدەگرفتە شدە از سوی چپ فرقەای، در این تماس و ارتباط جدا از مسائل جانبی  تلاش این است کە جدال بین افق گرایشات سیاسی از قالب جدال احزاب بە سطح جدال گرایشات در ابعاد اجتماعی هدایت شود و از آنجا کە مسیرتعین سرنوشت سیاسی جامعە کردستان در  توازن قوای گرایشات اجتماعی تعین خواهد شد ، نە  صرفا  جدال احزاب( اگر چە برای گرایش ناسیونالیستی ، احزاب نقش تعین کنندەای دارند و این احزاب است کە  سرنوشت جامعە و مقدرات آنرا در دیپلماسی پنهان و در جنگ و ایجاد تشنج برای دور نگە داشتن مردم از سیاست تعین میکنند، برای چپ فرقەای  نیز جدال احزاب بدون توجە بە این نکتە مهم یعنی دخالت ندادن مردم ، جدال گرایشات اجتماعی نامیدە و جذابیت دارد )، در مقابل   گرایش سوسیالیستی میکوشد کە این جدال ‌(گرایشات سیاسی) را بە عرصە جامعە کشاندە و با دخالت دادن مردمی کە سرنوشت آنان مورد مناقشە است تعین تکلیف شود. بدون شک در این عرصە یعنی عرصە تقابل اجتماعی اینکە کدام افق منافع مردم کارگر و زحمتکش در کردستان( سرنوشت سیاسی آنان) را تأمین و بە سرانجام میرساند،  گرایش سوسیالیستی است  کە با دخالت همان مردم میتواند دست بالا پیدا کند، نە صرفا در جدال احزاب.

 اما واضح است کە ما با ارادە خود و تنها با دادن حقانیت بە خود نخواهیم توانست سرنوشت این جدال طبقاتی را تعین کنیم  و شعار دادن و تهیج کردن و آژیتاسیون راە انداختن در این زمینە نیز کارساز نیست.  این تعین تکلیف کردن بدون اتکا بە تغیر در توازن نیروها بە نفع افق  و گرایش سوسیالیستی در جامعە ممکن نیست واین تغیر  در جهت برقراری حاکمیت تودەای (شوراها) کە  مردم خود بر سرنوشت خود حاکم گردند ، ممکن نیست غیر از اینکە تلاش گرایش ناسیونالیستی چون یک افق سیاسی  در ابعاد اجتماعی آن بە حاشیە راندە شود. بدون شک این جهت بعضا در مورد آن سیاست ها و جهت گیری های میگذرد کە احزاب ناسیونالیستی در صدد پیشبرد آن هستند. بە چند مورد بطور اختصار  توجە کنید کە بە نوشتە "سکوت کومەلە در قبال  در مقابل ناسیونالیسم"  نیز مربوط است و آنرا  روشنتربە محک میزند .

١- آیا جریانات ناسیونالیست در تلاش نبودند کە جنبش کردستان را بە زائدە جنبش اصلاحات در ایران تبدیل کنند؟ این تلاش بە کجا رسید؟ بە جرئت میتوان امروز ارزیابی کرد کە چنین تلاشی نتوانست بە  نتیجە دلبخواە آنان در ابعاد اجتماعی دست یابد و تا حدود زیادی خنثی شد وتقابل چنین نگرشی امروز با خواست و مطالبات مردم کردستان روشنتر از دیروز خود شد. بدون شک جدا از عوامل دیگر،  چپ و در این میان کومەلە نیز بە سهم خود در خنثی کردن چنین افقی نقش داشت.

 ٢- آیا گرە زدن پیروزی جنبش کردستان بە استراتژی امپریالیستی یکی دیگر از سیاست ها و جهت گیری های جریانات ناسیونالیستی در کردستان نبود؟ این سیاست و جهت گیری نیز نتوانست تودەای شود و در ابعاد اجتماعی چون یک افق حداقل بە حاشیە خزید وامروز جریانات ناسیونالیستی کمتر از آن میگویند و در ادبیات آنها  گفتمان"اتکا بە مبارزات مردم جا باز کردە است". این ادبیات چپ است کە خود را تحمیل کرد زیرا در نتیجە تحولات سیاسی بە یک گفتمان سیاسی ارتقاء یافت. در اینمورد نیز جدا از عوامل گوناگون نقش چپ بطور کلی و کومەلە بطور مشخص غیر قابل انکار است.

٣- سیاست مذاکرە با جمهوری اسلامی دور از دخالت مردم کردستان( همان دیپلماسی پنهان) و از این مسیر تلاش برای سهیم شدن در قدرت از جانب این احزاب نیز نمونە بر جستە دیگریست، در اینمورد نیز جدا از عوامل گوناگون ، دخالت کومەلە وتلاش کومەلە برای نشان دادن این واقعیت کە مذاکرە ادامە سیاست توطئە گرانە جمهوری اسلامی علیە مردم کردستان است، مذاکرە یا همان توطئە بە جایی نرسید و احزاب کە برای " مذاکردە"  قند در دلشان آب شدە بود ناچار شدند هر کدام بە شکلی از زیر بار آن شانە خالی کنند و بگوید " مذاکرە نبودە و اگر مذاکرەای صورت گیرد نباید مخفیانە و دور از چشم مردم و دخالت آنان صورت گیرد". واضح است کە این احزاب پای بند بە چنین گفتەهایی نیستند اما  سؤال اینجاست کدام فشار اجتماعی آنان را وادار کرد کە چنین بگویند و چنین گفتەای را برای کاهش این فشار در ادبیات خود بکار گیرند ؟ آیا میتوان از نقش چپ  و کومەلە در این رابطە حرفی نزد؟

 ٤- طرح فدرالیسم بە کجا رسید؟ اگر  چە نمیتوان از کنار زدن آن بطور کلی گفت اما واقعیت این است کە چون طرحی برای آیندە کردستان هنوز فاصلە جدی دارد و مردم با اطمینان بە این طرح برخورد نمیکنند، در اینمورد نیز جدا از همە عوامل دیگر آیا میتوان نقش چپ و کومەلە را نادیدە گرفت؟

 ٥ -  دفاع از آنچە کە بە "جنبش روژئاوا"  نام گرفت، تظاهرات وسیعی کە بە پشتیبانی از این جنبش بویژە دفاع قهرمانانە  از کوبانی و سر دادن شعار " کوبانی تەنیا نیە ، سنە پشتیبانیە" در حالیکە احزاب ناسیونالیستی سکوت کردە و یا دفاع شرمگینانەای از آن داشتند ، باز هم جدا از عوامل  دیگر آیا میتوان نقش  چپ وکومەلە را نادیدە گرفت؟

٦-  اعتصابات سرتاسری در کردستان  کە هر کدام نقش بزرگی در ایجاد روحیە اتحاد و همبستگی در میان مردم داشت و آنها را برای برداشتن گام های بعدی با اعتمادبنفس تر کرد، در حالیکە جریانات ناسیونالیستی در ابتدا خود را از آن  کنار میکشیدند و بعدا بە ناچار و برای عقب نماندن از قافلە بە ان پیوستند را  با چە معیاری میتوان " سکوت" کومەلە در مقابل ناسیونالیسم نام گذاشت ؟

 ٧- سر نگرفتن تشکیل جبهە کردستانی" بەرێ کوردستانی" و پیش کشیدن طرح کاریکاتور شدەای از آن بنام " مرکز همکاری احزاب کردستان" چە دلیلی داشت؟ واضح است کە  تمام دلایل آن مربوط بە عدم شرکت کومەلە در این مرکز نبود اما بە اقرار این مرکز عدم شرکت کومەلە در شکل گیری این روند آنچە کە تشکیل دهندگانش از ابتدا مد نظر داشتند بی تأثیر نبود. هر جا میرفتند حتی در "مذاکرە"  از سوی نمایندە جمهوری اسلامی با این مسئلە روبرو میشوند کە این احزاب همە مردم کردستان را نمایندگی نمیکنند. عدم شرکت نکردن کومەلە در این مرکز آنهم با صراحت و روشنی اعلام کردن اینکە استراتژی ما با استراتژی این احزاب برای رسیدن بە خواست و مطالبات مردم کردستان همخوانی ندارد را میتوان سکوت کومەلە نام گذاشت؟

٨-  جایگاە و موقعیت مبارزە مسلحانە  در کردستان و سنت های جا افتادە در آن را در تقابل با تلاش سنت جریانات ناسیونالیستی برای بە معاملە انداختن این عرصە و از اینطریق ضرباتی کە بە جنبش تودەای در کردستان میزد ، کدام جریان پیشقراول آن بود؟ واضح است کە محدودیت های فعالیت در این عرصەو عقب نشینی کە بە آن تحمیل شد  در این رابطە مؤثر بود اما در همین دورە بە دلایلی کە شرح آن در این مختصر نمی گنجد، احزاب ناسیونالیستی کم تلاش نکردند تا در راستای اهداف محدود نگرانە و بە منظور کسب امتیازات محدود حزبی از آن بهرە برداری کنند، اما عدم استقبال تودەای از چنین تحرکاتی و نقش کومەلە در این رابطە را چگونە میتوان  با " سکوت" کومەلە توضیح داد؟

٩- برگزاری مراسمات روز جهانی کارگر و روز جهانی زن و حرکت های تودەای برای حمایت از سیل زدگان و زلزلە زدگان و قربانیان فعالین محیط زیست و.... سنت کدام گرایش اجتماعی در کردستان است؟ آیا میتوان غیر از گرایش چپ و کومەلە بە عنوان بستر این چپ در کردستان ادرس دیگری داد؟  در همین رابطە باید اشارە کرد کە راە یافتن گرامیداشت روز کارگر و روز جهانی زن و دفاع از فعالین محیط زیست در کردستان در ادبیات ناسیونالیست ها حاصل پراتیک کدام گرایش سیاسی  در کردستان است؟ آیا با "سکوت" کردن میتوان سنت های خود را بە یک گفتمان سیاسی تبدیل کرد؟

میتوان موارد دیگری را بە این لیست افزود، واضح است کە من قصد ورق زدن فعالیت کومەلە را ندارم و یا نمیخواهم هر آنچە کە بە اختصار آمد در کارنامە فعالیت کومەلە ثبت کنم. اما بە جرعت میتوان  آنرا در کارنامە سنت و گرایش چپ در کردستان نوشت . اما اگر این  چپ در ابعاد اجتماعی کە هنوز ارتباط ارگانیکی با کومەلە ندارند ستون اصلی چنین حرکاتی بودە و هستند، بدون شک نمیتوان نقش کومەلە بە عنوان بستر اصلی این چپ در تقابل با گرایش ناسیونالیستی، سیاست ها و عملکرد آنها را  نادیدە گرفت و با رفع کمبودها و نارسائیها در جهت تقویت این بستر گام برنداشت . بنابراین  اگر میخواهیم " سکوتی " را ثابت کنیم ، بسیار محدود نگرانە خواهد بود کە  سکوت را با بکاربردن تعداد کلمات بسنجیم و از ابعاد اجتماعی این "سکوت"  چیزی نگوییم .

اینکە مرکز همکاری ، این یا آن حزب ناسیونالیست هر روز و هر بار تحلیل و ارزیابی از روند اوضاع  ارائە میدهند کە حتی مورد قبول خودشان هم نیست و اینکە هر روز در معادلات ومحاسبات خود طرح و برنامەای از جملە "تشکیل سپاە ملی"  را عرضە میکنند کە حتی در درون خودشان نیز با استقبال روبرو نمیشود ،  آیا کومەلە باید در هر مورد و هر اقدام و هر حرکتی بە آژیتاسیون بپردازد و ظاهرا بە "افشاگری"  رو آورد و خود را راضی نگە دارد کە علیە ناسیونالیسم سکوت نکردە است؟ آیا کومەلە باید با دخالت خود در هر مورد پیش پا افتادە از این دست کە چند روزی بیشتر دوام نمی آورد و صرفا برای امتیاز گرفتن از همدیگر  وتبلیغ فردی و حزبی بیان میگردد،  آنرا بە مشغلە خود و بە مشغلە جامعە تبدیل کند ؟ سیاست و جهت گیری هایی کە شانس مقبولیت اجتماعی ندارند چرا باید خود را بە آن مشغول کرد؟ البتە من میفهمم متد های متفاوتی در چپ عمل میکند، متدی کە نویسندە " سکوت.." دنبال میکند  منتظر است تا این احزاب کاری کنند و چیزی بگویند و او نیز دست بە "افشاگری" بزند و آژیتاسون راە بیاندازد و اسمش را هم تقابل با ناسیونالیسم بگذارد ، متدی کە این بزرگ نمایی کردن از ناسیونالیسم  ناخواستە عملا در خدمت آنان قرار میگیرد! اما  متدی کە کومەلە در پیش گرفتە است از این واقعیت مایە میگیرد کە بر خلاف رفقای همفکر نویسندە "سکوت...."  ، کومەلە در کردستان خود را اپوزسیون مرکز همکاری نمیداند، کومەلە خود را صاحب جنبش کردستان میداند و بە این دلیل اساسی متد و روش دیگری را دنبال میکند کە بزعم دیگردوستان "سکوت"  نامیدە میشود. اگر در هر مصاحبە و نوشتە چند تیکە ابدار نثار ناسیونالیسم نشود، حتما طرف کە کومەلە باشد ریگی در کفش دارد! و حتما با جریانات ناسیونالیسم سر و سری دارد!

اما اگر کومەلە مثلا در این زمینە "سکوت!!" میکند ، در مقابل با اتکا بە همە شواهد موجود در تلاش است کە افق ناسیونالستی را در ابعاد اجتماعی ، بدور از جنجال سازی و آژیتاسیون راە انداختن و بد و بیراە گفتن های متداول در چپ فرقەای و بدون اثبات کردن خود بە این و آن، اثباتا تقابل خود را بە پیش برد. بویژە آنچە در اینمورد باید مورد توجە قرار گیرد کە بە نظر میرسد در ادبیات چپ فرقەای کە نویسند " سکوت کومەلە....."  از آن متأثر است نادیدە گرفتە میشود این نکتە است کە  کار کومەلە پشیمان کردن احزاب از سیاست و جهتی کە در پیش گرفتەاند نیست و یا اینکار  شدنی نیست،  بلکە موضوع کار تبلیغی ما تودە کارگر و زحمتکشی است کە بە این جریانات و راە آنان توهم دارند و این توهم زدایی را با این شیوە کە نویسندە " سکوت کومەلە..."  از کومەلە انتظار دارد ممکن نیست و بە جایی هم  نمیرسد و اتفاقا  این شکل از آژیتاسیون کردن بە نفع آن جریانات خواهد بود.

نمیتوان با این روش بە مردم نشان داد کە مسیر سرنوشت سیاسی آنان از طریق برنامە و جهتی کە جریانات ناسیونالیستی طرح کردەاند بە جایی نمیرسد و این ممکن نیست مگر با متانت و روشی  مستدل این کلمە ناسیونالیسم از یک عبارت کە مرتب تکرار میشود، عملکرد آن در زندگی واقعی معنا گردد و ثابت کرد کە چنین افقی نمیتواند کارساز باشد و زندگی دور از محرومیت و بی حقوقی و ستم را برای آنان بە ارمغان بیاورد. اگر حرکت  کومەلە در این مسیر کافی نبودە است و اگر هنوز بە تمامی  نتوانستە است افق ناسیونالیستی را بە حاشیە تحولات براند( راستش فکر میکنم این احزاب حتی ناسیونالیست هم نیستند ،اگر دفاع از "خاک و نیشتمان" از اصول ناسیونالیسم کرد بە حساب آید ، در مقابل  چشم این احزاب   همان "خاک و نیشتمان"  از سوی دولت فاشیست ترکیە لگد مال میشود اما این احزاب  و کلا این گرایش کجا هستند  کە از "خاک و نیشتمانشان" بە دفاع بپردازند، اما فعلااز این بگذریم )  ، بهرحام خواستم بگویم اگر چنانچە حضور دارد و و هنوا میدانداری هم میکند، این تنها کوتاهی کومەلە نیست، اولین نتیجەای کە از این وضعیت گرفتە میشود  این خواهد بود کە  ما ( چپ) هنوز مسیر درازی در پیش داریم و بە این بیاندیشیم کە  با در پیش گرفتن کدام سیاست میتوان در این زمینە قدم بیشتری بر داشت؟

 این گرایش نیز برای فردای جامعە کردستان و تأثیر بر تحولات بعدی ، برنامە و پروژە  خود را دارد و بسیار طبیعی است کە آنان در قالب احزاب  تلاش داشتە باشند این برنامە را در اشکال مختلف با بر پایی کنگرەها، سمینارها و کنفرانس ها  برای تبدیل کردنش بە شعور عمومی یا تودەای کردنش بە پیش برند.  کومەلە میتواند دو موضع داشتە باشد ، یکی همان موضع  نویسندە " سکوت کومەلە ...." است ، کە خود را کنار بکشد، با این توجیە کە چون آنان قصد دارند خاک در چشم مردم بپاشند ،نباید شریک آنان بود و.... یا بر عکس ، در پارەای از این فعالیت ها کە مستقیما بە سرنوشت جامعە مربوط است، حضور یابد و چون نیرویی کە بە گرایش معینی در جامعە تکیە دارد،  اولا ، با حضور خود اثبات کند کە در فرادی تحولات سیاسی نادیدە گرفتن این گرایش ( سوسیالیستی)  ممکن نیست و دیگران نمیتوانند در اتاقهای دربستە بنشینند و در مورد سرنوشت مردم تصمیم بگیرند.  ثانیا ،  بگوید کە راە این نیست کە انان در پیش گرفتەاند و چنین سیاستی و چنین برنامەهایی جنبش کردستان را در مسیر رسیدن بە خواست ها و مطالباتش راهنمایی نمیکند ، بلکە راە این است کە او ( گرایش چپ) میگوید و ممکن تر عملی تر و قطعی تر در رسیدن خواست ومطالبات مردم محروم و ستمدیدە کردستان است.   بویژە این نکتە از آنجا اهمیت مییابد کە بپذیریم کە در کردستان هیچ اتفاقی بدون حضور و دخالت کومەلە چون بستر چپ بە جایی نمیرسد یا نباید برسد ، اگرامروز چنین نیست و با آن فاصلە هست باید برای آن کار کرد و آنرا جا انداخت ، کومەلە نە بمثابە انسان های معین و مشخصی ، کومەلە بەمثابە یک جریان چپ و سوسیالیست در کردستان. حضور کومەلە در مواردی از این اجلاس و گردهم آیی ها  اگر هم نتوانستە است تغیری در پروژە و برنامە احزاب ناسیونالیست را شکل دهد، اما حداقل صدای دیگری یا  حرکتی خلاف جریان بودە است و این صدا را مردم شنیدەاند و تا حدودی توجە جلب کردە است.

و اما نکتە سوم در مورد همکاری با نیروهای چپ در کردستان، قصد ندارم ادعا کنم کە در این زمینە کومەلە سنگ تمام گذاشتە است، بدون شک میتوان بر اشکالات و کمبودهایی انگشت گذاشت اما واقعیت این است وقتی کە از همکاری نیروهای چپ در کردستان حرف میزنیم اشکالات و کمبودها در این زمینە  یک سویە نیست. فردی منصف لازم است کە بدون تعصب بە ادبیات چند سال اخیر این چپ (فرقەای) نگاهی بیاندازد. حجم زیاد  انرژی این چپ بە کومەلە و "افشاگری" علیە کومەلە اختصاص داشتە است. صرف انرژی  زیاد با زبانی کە نە گویی با جریانی چپ روبروست بلکە با زبانی بسیار پرخاشگرانە وزبر کە حتی اگر حرفی هم برای گفتن داشتە باشد آنرا میپوشاند.  وقتی این چپ از فعالین سیاسی و دیگر جنبش های اعتراضی در کردستان میخواهد کە "مبارزەای بدون گذشت را با کومەلە در پیش گیرند"  ، وقتی کە "شرط فعالیت هر کمونیستی در کردستان را تقابل جدی با کومەلە تعریف میکند"  و یا وقتی در نوشتە مورد بحث ادعا میشود کە " اولین کار صف چپ و آزادیخواه در شرایط انقلابی عبور از جریاناتی است که به اسم چپ در مقابل پیشروی آن ایستادە است" چرا باید از کومەلە گلە مند بود کە از همکاری با این چپ رویگردان است؟  وقتی چپ کومەلە را خارج از دایرە گرایش سوسیالیستی در جنبش کردستان ارزیابی میکند ، وقتی این چپ با نشانەهایی از بروز اختلاف در درون کومەلە فورا آنرا بە چپ و راست تقسیم میکند و برای ایجاد تفرقە در صفوف آن روزشماری میکند، وقتی کە این چپ از هر طریق ممکن دست بە "افشاگری" علیەکومەلە میپردازد و حتی در مواردی از درز اطلاعات مربوط بە فعالیت کومەلە کە میتواند مورد بهرەبرداری دشمنان ما قرار گیرد ابایی ندارد ، چرا فقط باید از کومەلە گلە مند بود؟

با نگاهی  دور از تعصب وقتی بە جامعە امروز کردستان نگاە میکنیم ، واقعیت این است کە کومەلە جدا از اشکالات و کمبودها و جدا از ضرباتی کە تا کنون عمدتا در نتیجە همین نوع نگرش ، متحمل شدە است ،  همانطور کە گفتە شد هنوز بستر واقعی چپ در کردستان است و از نظر جامعە چون جریانی چپ و کمونیست شناختە شدە است. جهت اطلاع برای فرق گذاشتن بین جریاناتی کە متأسفانە با نام کومەلە فعالیت میکنند ، در کردستان عراق در مورد کومەلە مادر، در کوچە و بازار از عبارت " کومەلەی کمونیست" استفادە میکنند ، بدون اینکە چنین نامی بە تصویب مرجع حزبی رسیدە باشد. این ارزیابی دیگران و مردم از ما است و یا تصویری کە از کومەلە دارند، اما این چپ (فرقەای)  کومەلە را دو دستی و خیلی آسان تقدیم گرایش ناسیونالیستی میکند، و بعد نام آنرا تقابل با این گرایش میگذارد، آیا خدمتی بهتر از این بە هیولایی کە از  ناسیونالیسم در کردستان ساختە شدە است میتوان در نظر داشت . البتە  ناگفتە پیداست کە کومەلە هیچگاە تأییدیە فعالیت بر بسترآرمان و عقاید خود را از کسی انتظار نداشتە و نخواهد داشت.

 با این گفتە ها  نمیخواهم نقد سیاسی و مستدل از سیاست ها و جهت گیری های کومەلە را ممنوعە اعلام کنم و اتفاقا بر عکس میخواهم بگویم این نقد لازم است و بدون شک ما را در پیشبرد وظایف خود در جهت تقویت گرایش سوسیالیستی در کردستان کمک میکند،  اگر نقدی راه گشا باشد و اگر نقدی بە متن واقعیات امروز باشد و اگر بە ویژگی ها کردستان و کومەلە توجە داشتە باشد، مشکل اینجاست کە این بخش از چپ از خود و موقعیت خود سراغ مسئلە میرود و بە این ویژگی ها توجهی ندارد، از اینرو با هر اقدامی کە در کلیشەهای جا گرفتە در ذهن خود انطباق پیدا نکرد کومەلە را چون در چند جلسە شرکت کردە، چون با چند حزب نشست برخاست دارد ، چون با زبان آنان  "افشاگری" نمیکند و...کنار میگذارد و سپس آنرا نقد میکند  کە چرا با جریانات چپ همکاری مؤثر ندارد و بیشتر با جریانات ناسیونالیستی خوش و بش دارد؟ اما این دوستان یا نمیدانند یا نمیخواهند بدانند کە کومەلە در قبال یک جامعە و سرنوشت سیاسی آن مسۆل است نمیتواند روش آنان را بە روش فعالیت خود تبدیل کند زیرا روش آنان تا کنون نتیجە ندادە است اتخاذ چنین روشی جزء بە حاشیە  تحولات پرتاب شدن حاصلی نداشتە است. جدا از این، دوستان ما نمیدانند یا نمیخواهند بدانند کە با توجە بە همین مسئلە کومەلە نمیتواند الگوی فعالیت آنان را در پیش گیرد. آنچە کە از چنین الگوی بدست آمدە است غیر از بی تأثیری در تحولات سیاسی نیست، نگاهی بە کردستان عراق و جایگاە و موقعیت چپ در این جامعە ملتهب البتە با تأسف فراوان  کافیست کە اگر دید واقع بینانەای وجود داشتە باشد حاصل الگویی کە نویسند " سکوت کومەلە .." و دیگر رفقای همفکرش برای کومەلە تجویز میکنند و یا انتظار  آنرا دارند ، ببینند. این الگو برای کومەلە پذیرفتنی نیست.

با همە این اوصاف ، تلاش برای نیرو گرفتن چپ و تلاش برای ایجاد هماهنگی و همکاری نیروی های چپ جدا از میزان نفوذ اجتماعی امروز آنان در کردستان در دستور کار کومەلە است و اگر در این زمینە کمبودی وجود دارد باید با تلاش همگی رفع گردد، من بر این باورم کە اگر ارادەای جدی در کار باشد میتوان با استفادە از تجارب تاکنونی پروژە همکاری گرایش چپ را البتە در ابعاد وسیعتر احیا کرد. بە این امید.

جمال بزرگپور

هشتم اگوست

توضیح: این نوشتە قبلا در شبکە اجتماعی فیس بوک توزیع گردیدە بود و با تغیرات جزئی در نگارش آن بار دیگر در دسترس قرار میگیرد.

جنبش زنان کدام افق سیاسی , بخش دوم

جنبش زنان کدام افق سیاسی

بخش دوم

کمونیسم کارگری در عرصه زنان

همانطوریکه در بخش اول این مطلب گفته شده، جریان کمونیسم کارگری در دهه 90 در عرصه زنان به اوج کار خود رسیده بود. در این سالها حتی دشمنان قسم خورده حزب کمونیست کارگری برای اثبات "کارگری" نبودن حزب، "استدلال" میکردند که که اینها حزب مدافع حقوق زنها هستند. این چهره سیاسی ما در ان سالها بود و از انجاییکه پس از انقلاب اکتبر هیچ بخشی از چپ در جهان در این عرصه کار خاصی انجام نداده بود، جریان ما برای ورود به این عرصه و سفت کردن پای خود بعنوان یک جریان مدعی، میبایست سنگر به سنگر با جریانات دیگر و از همه مهمتر با جمهوری اسلامی، جنگ و جدل میکرد. ما برای مطرح شدن بعنوان یک نیروی مدعی در این عرصه، هم میبایست نقد کنیم و هم برنامه ارایه میکردیم. میبایست نشان میدادیم که حرف برای گفتن داریم، آنهم حرفهای تماما جدید. ما، هم میراث دار زحمات کمونیستها در انقلاب اکتبر در عرصه زنان بودیم و هم میبایست مطالباتی را جلو جامعه میگرفتیم که از  مدنی ترین قوانین کشورهای غربی، جلوتر باشد   حجاب بعنوان سمبل بردگی زن و نه پوششی که حق انتخابش از زنان گرفته شده و نشان دادن رابطه وجود قوانین اسلامی با بی حقوقی زن و زمین زدن هیولای اسلام بعنوان یکی از ملزومات آغاز تغییرات رادیکال و زیر و رو کننده وضعیت زنان در کشور، از جمله عرصه هایی بودند که جریان ما در ان تنهای تنها بود. چونکه از قمه کشان اسلامی بعنوان نگهبانان ناموس جامعه تا منادیان "نسبیت فرهنگی" همگی برای دفاع از "عمارت فرهنگ خودی" در مقابل ماف حضور بهم رسانده بودند.تنها بودیم اما پیشروی سیاسی میکردیم. کمونیسمی که بر سر حقوق زنان ذره ای کوتاه نمی اید، بخشی از سیمای سیاسی ما در دهه نود بود. جامعه هم ما را با همین سیما میشناخت. در اواخر دهه اول دو هزار تقریبا دیگر چیزی از این سیمای سیاسی باقی نمانده بود. مرگ منصور حکمت و متعاقب آن، جدایی ها و انشعابات در صفوف کمونیسم کارگری در کمرنگ شدن سیمای سیاسی مورد اشاره بالا، بسیار تعیین کننده بود. در پی آن، حاکم شدن  سیاست وخطوطی که روزانه هر چه بیشتر از مبانی سیاسی کمونیسم کارگری دورتر میشدند، به کور شدن افق سیاسی روشن دیروز کمک نمود. درست در هنگامه ای که  مسله زنان با شدت و حدت بیشتری نسبت به گذشته در جامعه مطرح شد، اولویتهای سیاسی کل بخش متشکل کمونیسم کارگری باز تعریف شدند. سهم چگونگی حضور ما در جنبش زنان در پس این بازتعریف، عقب نشینی در این عرصه بود. "عرصه زنان یکی از مهمترین عرصه ها در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و کسب قدرت سیاسی است" به ویترین سیاسی امان منتقل شد. پیامدهای سیاسی آن هم، همانی بود که همگان دیدیم: نشریتمان در این عرصه تعطیل شد، آنی هم که باقی ماند کارکردش در حد همان "ویترنی" بود که در بالا شرحش رفت. چهره های سیاسی کمونیسم کارگری در عرصه زنان ارام ارام در مه فرو رفتند و محو شدند، آزیتاتورها، قلم زنها، جدال کنها همه یکی پس از دیگری عرصه را ترک کردند. طنز تلخ مسله انجاست که کل این وقایع در زمانی در حال اتفاق بود که جامعه شاهد عروج چهره های جوانی در عرصه جنبش زنان بود که عروجشان گواه این بود که جدال زنان با رزیم اسلامی و قوانین اسلام در یک دوز بالاتری نسبت به گذشته، در حال جریان است. یک اتفاق ویزه ده دوم سال دو هزار، پدیدار شدن پیامدهای سیاسی و اجتماعی انقلاب جنسی ای در جامعه ایران که یک دهه قبل ابتدا  بشکل زیر زمینی و بعدها در یک پروسه چند ساله به سطح امد و تاثیرات بزرگی بر مسائل سیاسی و اجتماعی و بویژه کار در عرصه زنان گذاشت. آنچه بطور خلاصه در مورد این دوره میتوان گفت این است که ورود چهره های رادیکال نسل جدید به جنبش زنان با غیبت بخش متشکل رادیکال در این جنبش مصادف شد. بخشی که میبایست با حضور خود مبارزین جدید این عرصه را به چهره های  سیاسی جامعه  تبدیل میساخت، بخشی که میبایست بر روی سنگرهای فتح شده اعلام پیروزی میکرد، میبایست عقب نشینی های رژیم اسلامی در برابر خواستهای رایدکال جاری در جامعه را ثبت و سنددار میکرد، میباست پرچم زمین میزد و نیرو در پشت ان بسیج میکرد، میبایست چتری برای متشکل کردن چهره های جدید رایدیکال میشد، به نیروی غایب این عرصه تبدیل شد. جنبش زنان تا انجاییکه به حضور نیروی متشکل در این عرصه مربوط میشد، در دهه اول سال دوهزار دچار یک خلاء سیاسی گردید. اما از انجاییکه مسله زن در جامعه یک مسله روز است و به یمن وجود منحوس رزیم اسلامی شرایط زندگی زنان در کشور هر روز دهشتناکتر میشود، این خلاء سیاسی نمی توانست چندان دوامی بیاورد. ظهور پدیده هایی مانند مسیح علینزاد و جنبش "روسری گل گلی ها" و چهارشنبه های سفید، حاصل همین دوران غیبت و خلاء سیاسی است.

پایان بخش دوم

 

انفجار بندر بیروت،‌ انفجار خشم

انفجار بندر بیروت،‌ انفجار خشم

انفجار فاجعه آمیزی که سه شنبه ۴ آگوست ۲۰۲۰  نیمی از بیروت و تمام بندر بیروت که شاهرگ حیاتی واردات و صادرات لبنان بود را به  ویرانه تبدیل کرد و  بنا به گزارش‌‌‌های موقت، تا کنون (9 اوت) جان بیش از صد و پنجاه نفر را گرفته و افزون بر شش هزار زخمی و صدها هزار بی‌خانمان خسارت دیده به جا گذاشته که تعداد قربانیان آن رو به افزایش است، انفجار خشم دیرینه توده ها علیه طبقه حاکم و بسیار فاسد و ثروتمند لبنان را چند برابر کرده است.

اگرچه هنوز علت این انفجار به طور دقیق مشخص نشده است، اما بنا به گفتگوهای ضد و نقیض سران حکومت لبنان، علت، نیترات آمونیوم ذخیره شده در انبارها از کشتی توقیف شده روسی،‌ به ویژه بروز آتش‌سوزی در انبار شماره ۱۲ بندر بوده  است. میشل عون، رئیس جمهوری لبنان، احتمال یک حمله خارجی از طریق موشک، بمب یا هر وسیله دیگر را هم رد نکرد. بر اساس گزارش ها، نیترات آمونیوم ذخیره شده، محموله یک کشتی روسی بوده است که با پرچم مولداوی در سال ۲۰۱۳ با بیش از ۲۷۰۰ تن نیترات آمونیوم به مقصد موزامبیک در بندر پهلو می‌گیرد و پس از چندی هنگام ترک بندر، "به دلیل ناتوانی مالکان در پرداخت حق لنگر و حقوق خدمه"، به دستور مقامات قضایی لبنان توقیف می‌شود. ناخدا و کارگران بین یک تا سه سال در کشتی اجازه خروج نمی‌یابند و بر هزینه‌ها افزوده می‌شود. بنا به آخرین مصاحبه‌ای که با ناخدای کشتی روسی انجام گرفت،‌ وی حاکمان لبنان را در این فاجعه مقصر اصلی دانست و اعلام کرد: «کشتی اجاره‌ای به‌سوی موزامبیک در راه بود که بین اجاره‌ گیرنده‌ی کشتی و مالک و دلال اختلاف پیش آمد،‌کشتی از ادامه سفر بازماند و بین قبرس و بیروت،‌ بیروت را انتخاب کرد تا پهلو گیرد. در بیروت مالک و اجاره گیرنده کشتی حاضر به پرداخت هزینه‌های گمرکی،‌تعمیرات،‌دستمزد کارگران و برگرداندن کشتی نمی‌شوند، مقامات لبنان کشتی، ناخدا و کارگران را به خاطر پول به گروگان می‌گیرند، ناخدا ۸ بار از پوتین درخواست میانجی‌گری‌ می‌کنند، سرانجام سفارت روسیه تنها پاسخ می‌دهد: «انتظار دارید پوتین برایتان نجاتتان نیروی ویژه‌ی نظامی بفرستد!». کاپتیان کشتی با فروش کمی از محموله، نزدیک به ۱۵۰۰ دلار  برای هزینه وکیل لبنانی فراهم می‌آورد، و پس از ده ماه خود و سپس کارگران را که اعتصاب غذا کرده بودند رها سازد. در این فاصله بار کشتی که می‌توانست عظیم‌ترین مهمات برای اهداف تروریستی و جنگ نیابتی برای حزب‌الله باشد،‌تخلیه و به انبارهای حزب‌الله منتقل می‌شود.

 

این محموله‌ی فاجعه آفرین،‌ همانند یک بمب اتم آماده‌ی انفجار، هفت سال در بندر بیروت رها شده بود، بی توجه به خطری که سرانجام بیروت را به ویرانی کشانید و مرگ آفرید. سید حسن نصرالله، ‌برای تبرئه خویش همانند هر مجرمی گفت: "برخی که می‌گویند انفجار بیروت ناشی از مخازن و انبارهای موشکی حزب‌الله است، در حق ما بسیار ظلم می‌کنند. ما قاطعانه و با جدیت وجود هرگونه موشک یا مواد [منفجره] متعلق به ما در بندر بیروت چه در گذشته چه در حال حاضر را تکذیب می‌کنیم.» و این در حالی‌ست که حزب‌الله با حضور در دولت و حکومت لبنان، ‌با برخورداری از پشتیبانی‌های لژستیکی نظامی، موشک،‌ سلاح، دلار و یک ارتش سرکوبگر و تروریست و نیابتی و ‌با برخورداری از شبکه‌های قاچاق و اهرم‌‌های سیاسی، ‌بیشترین مراکز اقتصادی و مالی و نظامی لبنان و سوریه  و بندر بیروت و  بسیاری از گمرکات،‌فرودگاه و بندرهای لبنان منطقه را زیر کنترل دارد. انبارهای مهمات و‌ پایگاه‌‌های نیروهای حزب‌الله و کتائب در همین بندر زیر کنترل حزب‌الله قرار دارند.

 

علت این آتش سوزی و انفجار هر چه باشد، مقصر اصلی، حکومت و طبقه حاکمه در لبنان است که برای سال ها مقادیر زیادی از نیترات آمونیوم به شدت انفجاری را بدون کنترل ایمنی مناسب در انبار بندر نگه داشته اتد. ناگفته نماند که قدرت این انفجار یک پنجم قدرت انفجار بمب اتمی‌ای برآورد شده که ۷۵ سال پیش، برای نخستین بار در جهان، ‌در روز ۶ اوت سال ۱۹۴۵ به وسیله‌ی یک بمب افکن آمریکایی روی هیروشیما در ژاپن انداخته شد و باعث دستکم کشته شدن ۱۴۰ هزار نفر گردید.

این فاجعه را که با ویرانی سوریه و شمال شرق سوریه (روژآوا) شبیه می‌دانند،‌ یکی از فجایع اخیر در جهان است که کاملاً قابل پیش بینی و پیشگیری بود، اما به دلیل خصلت پول‌پرستی و بی مسئولیتی در قبال جان انسان‌ها و ماهیت ضد انسانی سرمایه‌داران و نظام سرمایه‌داری و ‌حکومت‌های آن، چنین فاجعه‌ای،‌ بر جان و  زندگی کارگران و توده های زحمتکش فرود می‌آید.

 پس از وقوع این فاجعه، نخست وزیر لبنان، حسن دیاب ضمن اعلام سه روز «عزاداری ملی» برای قربانیان انفجار، بدون پذیرش کوچکترین  مسئولیتی در کوتاهی از اقدامات پیشگیرانه‌ و پذیرش  هیچ مسئولیتی برای انباشت افزون بر 2750 تن محموله نیترات آمونیوم در این بندر، وعده‌ها و شعارهای توخالی داد. وی با وعده های معمول در مورد «آوردن مسئولان در پیشگاه عدالت»،‌وعده داد كه آنها باید "هزینه را بپردازند"و در حالیکه خود وی یکی از «آنها» بود،‌ اعلام شد که مسئولین بندر در حبس خانگی قرار داده شده‌اند. در حالیکه مجرمین اصلی که همانا ‌حزب‌الله و سران حکومتی لبنان و سران حکومت اسلامی ایران و پوتین و همقطارانش بودند،‌ به همین وعده «عدالت»‌ بسنده شد. این در  حالیست که کاپیتان کشتی بارها از فاجعه‌باری محموله‌ی کشتی به مقامات لبنانی و نیز کارشناسانی از لبنان هشدار داده بودند كه اگر اقدامی برای انتقال انجام نگیرد، این مواد می‌تواند کل بیروت را  ویران سازد.

شهر های لبنان، علیرغم محدودیت ها و خطرات ناشی از پاندمی کووید-۱۹، از ۱۷ اکتبر سال ۲۰۱۹ صحنه اعتراضات گسترده و مداوم علیه اقدامات ریاضتی دولت، افزایش فقر و بیکاری، فروپاشی زیرساخت ها و خدمات اجتماعی و فساد و گسترش نابرابری اجتماعی بوده است. لبنان کشوری ورشسکته،‌با هرج و مرج حکومتی ‌و نقش حزب‌الله و حکومت اسلامی ایران در فلاکت‌باری، ‌اینک با این انفجار و عواقب مخرب اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن و بدتر شدن شرایط زندگی کارگران و زخمتکشان، شاهد فوران خشم بیشتر مردم و گسترش بیشتر اعتراضات خواهد بود.

دولت حسن دیاب که پس از اعتراضات گسترده اکتبر گذشته علیه فقر، سوء مدیریت دولت، فساد و فرقه گرایی سیاسی پس از ماه ها بی دولتی، سر کار آمد، از هم اکنون با مطالبه کارگران و توده های مردم برای کناره گیری روبرو است.

کشور ۷ میلیون نفری لبنان در حال حاضر از بدترین بحران اقتصادی و مالی رنج می برد. افت ۸۰ درصدی ارز کشور در هفته های اخیر، افزایش تورم، دو برابر شدن قیمت مواد غذایی و گسترش فقر را به دنبال داشته است، شرایطی که با همه گیری کرونا وخیم تر هم شده است. بر اساس آخرین ارزیابی بانک جهانی، ٤٥ درصد از مردم لبنان زیر خط فقر زندگی می کنند. حالا ویرانی بندر بیروت که ٦٠ درصد از واردات لبنان از طریق آن انجام می شود و ویرانی سیلوی گندم، باعث کمبود بیشتر کالاهای اساسی مانند غذا، سوخت و تجهیزات پزشکی شود، زیرا لبنان کشوری است که اساسی ترین کالاهای مورد نیاز خود را از طریق واردات تامین می کند. بنا به گزارش‌ها، آتش سوزی به انبارها و سیلوهایی  که نزدیک به 85 درصد غلات  کشور را در آن نگهداری می کنند، صدمه رسانده است.

نخبگان حاکم لبنان از زمان تاسیس این کشور پس از جنگ جهانی اول یعنی نزدیک به ۱۰۰ سال پیش تا  اکنون، همیشه وابسته به حامیان خارجی از جمله فرانسه، سوریه، و ایران و آمریکا و عربستان سعودی بوده اند و هر کدام از احزاب و فرقه های حاضر در صحنه سیاسی لبنان نه در خدمت مردم این کشور, که نماینده و کارگزار این اربابان خارجی  و داخلی خود بوده اند. به همین علت بود که در موج دوم اعتراضات که بعد از شیوع بیماری کورونا آغاز شد، بر خلاف اعتراضات اکتبر ٢٠١٩ که در مخالفت با سیستم سیاسی فرقه ای لبنان فوران یافته بود، این بار توده های معترض مستقیماً احزاب و جناح های سیاسی و حامیان خارجی آنها را هدف گرفتند.

استعفای وزیر امور خارجۀ لبنان، "ناصیف حتی"، به دلیل ورشکستگی سیاسی و اقتصادی لبنان و به ظاهر در اعتراض به دولتی فاسد، ناکارآمد و ورشکسته بیست و چهار ساعت پیش از انفجارها،‌ حکومت سه گانه‌ی لبنان را از هم اکنون در هم شکسته است. لبنان اینک یک دولت و سرزمین ورشکستۀ جهان است. لیره لبنانی، که دست کم تا پیش از انفجار، ٨٠ درصد ارزش خود را از دست داده بود، اکنون ‌می‌رود تا بی ارزش شود. حکومت غرق در فساد برآمده از‌ حزب‌الله که از سوی بسیاری کشورها،‌ نیرویی تروریستی اعلام شده و نیز‌ احزاب سرمایه‌داران مسیحی و سنی، اینک خود را در این جنایت علیه بشریت،‌ بی «تقصیر» می‌شمارند. در لبنان، ‌بنا بر توافق طبقه حاکمه، رئيس جمهوری از مسیحیان، نخست وزیری از سنی‌ها و رئیس مجلس از شیعیان (حزب الله)‌ تعیین می‌شوند،‌ که در واقع سهامداران،‌ صاحبان و مالکین هستی مردم و این سرزمین هستند. این زمامداران انگل،‌ توده‌‌های  تهی دست و ‌کارگران را از آب آشامیدنی محروم ساخته‌اند، روزانه تنها دو سه ساعت برق و آب آشامیدنی برای فرودستان و زحمتکشان در دسترس است ‌و زباله های شهرها تا سه طبقه خانه‌‌های فراتر رفته و  شهرها را مدفون ساخته‌‌اند، ‌نه نانی در دسترس و نه دارویی و نه امکانات درمانی و بهداشتی.

بدهی های دولت لبنان که افزون بر ٩٢ میلیارد دلار می باشد، نسبت به تولید ناخالص داخلی لبنان در هفته های اخیر از ۱۷۰ درصد فراتر رفته است و بیش از صد میلیارد دلار از دارایی های دولت در بانک‌ها ناپدید شده است. بحران مالی به گونه ای فاجعه‌ بار است که بانک ملی لبنان که بایستی بانک پشتیبان دیگر بانک‌ها باشد، خود به بانک های تجاری کشور بدهکار شده است.

همان گونه که قابل پیش بینی بود، استعفای سعد حریری و به سر کار آمدن حسن دیاب به عنوان نخست وزیر، هیچ دردی را از دردهای کارگران و مردم زحمتکش و محروم لبنان درمان نمی کند؛ زیرا هر دولتی توسط احزاب بورژوایی موجود در لبنان تشکیل شود، چون همه ماهیت‌ یکسان دارند و باید به  اجرای برنامه و سیاست های ریاضتی یعنی به گرسنگی اجباری کشانیدن توده‌‌های کارگر و فرودست بپردازند تا برای دریافت وام‌های فلاکت بار، پاسخگوی پیش شرط ‌ها و مطالبات صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و طلبکاران باشند و به جای پاسحگویی به نیازمندی‌های حیاتی کارگران و توده های مردم، باید جوابگوی سیاست های سرمایه‌داران جهانی و بانک‌ها باشند.

سیر اعتراضات در لبنان و مخالفت های گسترده مردم با سیاست های باندی و شرایط وخیم اقتصادی و فقر و بیکاری و فریاد انقلاب، انقلاب! نمایانگر آن هستند که در لبنان نیز، همچون سایر جوامع دیگر، بحران حاکم و در مقابل آن، اعتراضات توده ای، برآمده از یک موضوع طبقاتی است و نه برآمده از دین، قومیت یا ملیت. مطالبات کارگران، جوانان و توده های مردم در لبنان و عراق و ایران و کل خاورمیانه، مانند خواسته‌های تمام کارگران در این گوشه و آن گوشه دنیا، تنها در مبارزه برای سرنگونی حاکمیت و مناسبات سرمایه‌داری و برقراری سوسیالیسم جواب خواهند گرفت. تنها با پایان دادن به این نظام سود پرست و استثمارگر است که مصائب بشریت هم به پایان خواهد رسید و دیگر شاهد رنج و محرومیت و قربانی شدن انسانها و این جنایات نخواهیم بود.

 

نهم اوت ۲۰۲۰

August 09, 2020

مروری بر مبارزات طبقاتی درخشان جنبش کارگری در هفت تپه!

مروری بر مبارزات طبقاتی درخشان جنبش کارگری در هفت تپه!

جنبش کارگری در نخستین روزهای اعتصاب پیشتازان جنبش کارگری در هفت تپه، ‌در نوشتاری،‌ «جنبش خودمدیریتی کارگران در هفت تپه و هفت تپه‌های سراسر ایران» در نشریه جهان امروز، ‌ارگان سیاسی حزب کمونیست ایران، نیمه دوم ماه می  ۲۰۲۰نوشتیم،  اینک اعتصاب سراسری کارگری: این کارگران هستند در هفته تپه که اعلام کرده‌اند:

«همه جا هفت تپه! خوزستان، اراک، فارس، اصفهان، بوشهر، کنگان، عسلویه و ...

 

کارگران همه جا پرخروش، برخاسته‌اند. اینک لشگر استثمار شوندگان و ناجیان ستمکشان، از کارخانه به خیابان‌ها جاری می‌شود،‌ به بیان کارگران هفت تپه «سیل جاری می‌شود، ‌در آنجا که شعار «مرگ بر ستمگر، درود بر کارگر!» ‌در سپهر مبارزات طبقاتی طنین افکن می‌شود. زمان خروش کارگران؛ بردگان، اسیران و مزدبیگران دستمزد پرداخت نشده  علیه زالوسیرتان سرمایه‌دار و حاکمیتی که جان و نان کارگران را به گروگان گرفته‌اند فرا رسیده است.

 عامل قضایی حکومت سرمایه،‌ روز چهل و چهارم اعتصاب وظیفه داشت تا کارگران را از خیابان به تولید سود فرمان دهد. غلامحسین اسماعیلی، سخنگوی قوه قضائیه، در یک نشست خبری دستور داشت تا بگوید: "به کارگران هم توصیه می‌کنیم کار را تعطیل نکنند". و به دورغ بگوید که "این شرکت، هفت هشت هزار کارگر دارد و اکثریت قریب به اتفاق کارگران مشغول به کارند.» سندیکای کارگران هفت تپه در پاسخی دندانشکن اعلام کرد: "بازگشت به کار همکاران اخراجی، بر چیده شدن بخش خصوصی و همچنین پرداخت دستمزدهای عقب افتاده سه ماه اردیبهشت، خرداد و تیر ماه"، بخشی از خواست‌‌های کارگران است.

 

کارگران هفته تپه،‌ با درخواست خلع ید از بخش خصوصی و پایان دادن به فساد دولتی،  نه به سان شعار بلکه، نشانه گرفتن عامل اصلی فلاکت، یعنی مناسبات حاکم به مبارزه خود ادامه می‌دهند. کارگران با درخواست لغو مالکیت بخش خصوصی و پیشنهاد آلترناتیو دولتی کردن، همزمان فساد حکومتی را نشانه گرفته‌اند. این خواست، به معنای گذر از یک تاکتیک و همزمان شعار خودمدیریتی که «هفت تپه از آن ماست و خودمان تولید و فروش و توسعه و مالکیت و همه چیز آن را کنترل خواهیم کرد»!

 

این یک گزینش آگاهانه بود که کارگران به صورت کلکتیو، کنترل تولید و توزیع را در دست بگیرند،‌ با اعلام تعاونی  و سهم برابر برای همه کارگران، ‌نوعی مالکیت جمعی را بدون دخالت مالکیت دولتی یا بخش خصوصی اعلام و یادآوری کردند. در پنجاه و دومین روز اعتصاب با شکوه کارگران در هفت تپه،‌اعلام شد: «مسئولان رنگارنگ دولتی و قضایی و مجلسی! باور کنید اگر سرسوزنی از این خواسته‌های ما عملی نشود باز هم ما را خواهید دید در خیابان‌ها. ماییم کارگران هفت تپه، یعنی پایتخت اعتصاب جهان!»

 

سال ۱۳۸۳ خصوصی سازی به دستور خامنه‌ای، مجوزی شد تا به دست اصلاح طلبان حکومتی، بسیاری از مرکز تولید و خدماتی  و ورزشی و.... را با بهایی اندک و امتیازهای‌کلان به سران و وابسته‌گان سپاه،‌ امنیتی و حکومتی واگذار و خصوصی شود. برای دلالان حاکم، دو فرصت سرقت و دو سرچشمه مالی بود که گشوده می‌شد:

۱-بسیاری از مراکز تولیدی باید ورشکسته می‌شدند تا بازار دلالی سود آور واردات کالاهای بنجل چینی باز می‌شد و ۲- به بهانه‌ی «بازسازی و گسترش» تولید و کارخانه، با روابط مافیایی، میلیاردها دلار وام و امتیاز و اعتبار می‌گرفتند تا در دلالی و افزایش نقدینگی و انتقال پول و سرمایه گذاری در خارج از ایران به جریان اندازند.

هفت تپه و مجمتع پولاد اهواز و هپکو و پارچه‌بافی‌های اصفهان و مازندران و یزد و.. تنها نمونه‌‌هایی از این دمونتاژه کردن و برچیدان گوب‌بست‌‌های تولیدات باقیمانده در ایران بود. دلال کمپرادُرها در باندهای حکومتی، (امپراتوری‌های اقتصادی، ‌مالی، ‌نظامی،‌ سیاسی سپاه،‌ امنیتی‌ها، خامنه‌ای‌،‌ پرومتروپل سرمایه‌ی جهانی در دولت) سود کهکشانی خویش را در این ویرانسازی می‌دیدند. نمونه هفته تپه،‌ از ۲۴ هزار هکتار کشتزار و نیزار هفت تپه،  در این ۱۵ سال، ‌با واگذاری،‌ فروش و اجازه‌دهی  و نابودسازی، به‌ کمتر از  نیمی از نیزارها رسید.

 به سود دلالان باندهای  حکومتی، ‌آیت‌الله مکارم شیرازی، خفته بر حوزه‌‌های روحانیت و بنیانگذار مکتب اسلام در ایران، و آیت‌الله مصباح یزدی، پیشوای اصول‌گرایان و خامنه‌ای، دولت می بایست سوبسید تولید شکر داخلی را قطع می‌کرد و در سوی دیگر، تعرفه گمرکی واردات شکر را از ۱۴۰ درصد به ۴ درصد می‌رسانید تا سلطان‌های شکر با واردات شکر ارزان به سودهای میلیاردی دست یابد، کارگران بیکار‌ شوند و بخش خصولتی وابسته به حکومت، با اخراج و نپرداختن دستمزدها از سویی و ‌فروش زمین‌ها، از سوی دیگر با دریافت اعتبارهای صدها میلیون دلاری به سرقت و فساد و فلاکت آفرینی و انباشت سرمایه ادامه دهند. در اردیبهشت سال ۱۳۸۷، ‌دبیر هیئت تحقیق و تفحص مجلس هفتم،‌ برای نخستین بار در دانشگاه همدان از «سلطان شکر» نام برد و در باره‌ی نقش  قوه قضائیه سخنرانی کرد.  آشکار شد که سلطان شکر،‌ کسی جز فرزند و داماد آیت‌الله مکارم مکار نبودند.

 از همان سال ۱۳۸۴ اعتراض در هفت ‌تپه آغاز شد و با افت و خیز تا به امروز ادامه دارد. دراین ۱۵ ساله، صدها کارگر اخراج،‌ بازنشسته،‌ دستگیر، ‌به خودکشی و خودسوزی واداشته،‌ به شکنجه گاه در خون غلتانیده شده و به شلاق بسته شده‌اند.

در سال ۱۳۹۴ با دسیسه‌ای از پیش طراحی شده، هفت تپه ورشکسته اعلام شد و این شبکه‌ی عظیم اقتصادی در یک مزایده ساختگی به بخش خصوصی واگذار شد. قیمت تعیین شده برای این شرکت تنها  ۲۸۶ میلیارد تومان  اعلام شد که تنها شش میلیارد آن نقد پرداخت شد. مجتمع عظیم هفت تپه، که زمانی یکی از بزرگترین شبکه‌ی کشت و صنعت نیشکر در خاورمیانه بود، باید ویران می‌شد. نام‌های مهرداد رستمی و امید حسن بیگی، دو جوان ۲۸ ساله و ۳۱ ساله  تنها یک پوشش بودند.

سال ۹۴ با واگذاری شرکت به خانواده اسد بیگی و رستمی،‌ مبارزات کارگران هفته تپه جلوه‌ای دیگر یافت. پیشتازان کارگری در هفت تپه با واگذاری شرکت به خانواده دلال اسد بیگی، یکپارجه به اعتراض برآمدند،‌ کارگران با شناخت از نقشه نابودی هفته تپه،‌ چاره‌ای جز مبارزه نداشتند.

بخش پیشرو خیزش دانشجویی و جنبش سوسیالیستی به طبقه کارگر به پاخاسته گرایید. سپیده قُلیان یکی از چهره‌های درخشان این پیوستگی است.

 

اسد بیگی‌ها مالکین دهها شرکت و بنگاه مالی و دلالی، در پیوند با باند روحانی، شریک در فساد حکومتی در برابر کارگران مامور شدند تا با برخورداری از نیروی سرکوب، کارگران را منکوب کنند. ‌احسان اله اسدبیگی، از خویشان امید اسد بیگی در سال ۱۳۹۵ به نمایندگی از هلدینگ بازرگانی «دریای نور زئوس»، به نایب رئیسی هیات مدیره شرکت نیشکر هفت تپه نشانیده شد. امید اسد بیگی، برادر امیر حسین اسد بیگی و احسان اله اسد بیگی، «گروه صنعتی آریاک داتیس»، به وسیله‌ی شرکت هفت تپه، با جعل سند و قاچاق، جواز سرقت گرفتند.

حاج احسان‌الله اسد بیگی، گفت‌وگویی در دفتر اسدبیگی‌ها در خیابان پاسداران تهران به تاریخ ۲۲ آبان‌ماه انجام شد به همراه، امیرحسین اسدبیگی، سیامک نصیر افشار، مشاور جنایتکاری‌های مافیا، هنگامیکه اسماعیل بخشی و خنیفر و سپیده قلیان و دیگر اسیران، زیر شکنجه در خون می‌غلتیدند در گفتگویی با خبرنگاران، کارگران زیر شکنجه را اینگونه خواند: «خودشان باعث می‌شوند. یک سری عناصری در داخل کارگران به دنبال این هستند که کشور را بهم بریزند و کارگران را تحریک می‌کنند و از گروه‌های مختلف هستند، مثلا از داعشی‌‌‌ها؛ گروه‌های کشورهای مخالف ایران که می‌دانند پاشنه آشیل جنوب ایران هفت تپه است، با بهم ریختن آن به دنبال بهم ریختگی کشور هستند. در تاریخ هم آمده است، یک سری افرادی بودند که از خیلی زمان پیش به دنبال این بودند که به وسیله‌ی انگلیسی‌ها جنوب ایران را از آن جدا کنند و در حال حاضر هم این عناصر که نسل به نسل ماجرا را منتقل کرده‌اند، در این فکر هستند که دولت زمین‌های این افراد را گرفته است؛ درحالی که این زمین‌ها به دولت فروخته شده است و این افراد به دنبال این مساله هستند که با شلوغی در جنوب ایران، آن را جدا کنند و زمین‌های خود را پس بگیرند....» و در مورد شورای کارگری چنین ادامه داد: «دو-سه نفر از عناصر خائن و نادان که حتی پرونده هم دارند، این شورا را به دست گرفتند. این افراد قائم مقام مدیر عامل را زدند، این چه شورای کارگری است؟ مشخص است که این شورا هدف خاصی دارد. اگر کسی دلش برای تولید بسوزد که نمی‌رود جلوی تولید را بگیرد، کدام شورای کارگری می‌رود جلوی تولید را می‌بندد و ۴۵ روز اعتصاب می‌کند؟ اگر تولید نباشد ما از کجا باید درآمد داشته باشیم...»

اسد بیگی در پاسخ به خودکشی کارگران می‌گوید: «اصلا خودکشی و خودسوزی وجود ندارد، اگر خودسوزی باشد دوربین‌های ما آن را ضبط می‌کنند و یکی از دستگاه‌های قضایی باید شکایتی نوشته باشد و حتی اگر ضبط هم نشده باشد مگر می‌شود در منطقه‌ای که قبیله‌ای است کسی خودسوزی یا خودکشی کند و اقوام او بگذارند ما وارد منطقه شویم. دو تا از محافظان ما را با هجده گلوله کشتند. ما همین حالا با ۴۲۰ محافظ باز هم می‌ترسیم در منطقه برویم. این مساله به وسیله دستگاه قضایی خوزستان قابل پیگیری است.»

خبرنگار می‌پرسد: خودکشی میلاد آل کثیر، نوجوان خوزستانی که پدرش از کارگران هفت تپه بود و به دلیل وضع بد اقتصادی رخ داد چطور؟

و از سوی سرمایه دار قاتل، پاسخ می یابد: «خاندان آل کثیر در آن منطقه زیاد هستند و خودکشی به این دلیل وجود نداشته است.» (1)

دادستانی اعتراف کرد: «این کیف پر از سکه طلا و ارز متعلق به یکی از مدیران پیشین بانک مرکزی ایران است و در عین حال تایید کرده است که ٤٠٠ سکه‌ کشف شده از خانه مدیران بانک مرکزی بسته‌بندی صرافی پسرعموی امید اسدبیگی، مدیرعامل کارخانه نیشکر هفت تپه است.»

شرکت «بین المللی دنیای معتمد پارسه» (با مدیریت کحال زاده) نیز در همدستی با شرکت نیشکر هفت تپه و امید اسد بیگی، اینک با مالکیت هولدینگ و شرکت «آریاک صنعت داتیس» در شراکت  با «دریای نور زئوس» و روسای بانک مرکزی و باندهای حکومتی به یکی از بزرگترین شبکه‌های قاچاق ارز تبدیل شدند.

امید اسد بیگی‌ در همدستی با کحال زاده و  با استفاده از کارت بازرگانی شرکت معتمد پارسه در نخستین سرقت خویش از دسترنج کارگران در هفت تپه، به بهانه‌ی ورود کارخانه چغندر قند با ظرفیت ۱۸ هزار تن، هشتصد میلیون دلار ارز دولتی دریافت کرد، بدون اینکه تا به امروز (پس از ۵ سال-تیرماه ۱۳۹۹) یک پیچ مهره وارد کرده باشد. این هشتصد میلیون دلار، یک رقم ناچیز بود. در نمایشنامه «دادگاه» ‌اسد بیگی آشکار شد که وی «در سال ۲۰۱۴ با سفری که به ایتالیا داشت یکسری ضایعات به قیمت ۱۴ میلیون دلار خریداری کرده که با قراردادی صوری به ازای آن ۳۴۵ میلیون دلار ارز دولتی دریافت کرده است.» این نیز یک رقم ناچیز بود. او به سان یکی از تیولداران رانتی، شریک نظام ارزی و پولی باندها و متخصص جعل اسناد و چپاول هستی جامعه است بنا به گزارش‌ها: «جوانی پر رو که در دادگاه هم، به نماینده دادستان اهانت می‌کند. بی نزاکتی او در جلسات دادگاه به حدی است که قاضی مسعودی مقام، قاضی معروف پرونده های اختلاس در نظام پولی و مالی کشور در چند سال اخیر، او را به اخراج از دادگاه تهدید کرد.»‌ همدستان این خانواده فاسد، شریعتمداری، ‌استاندار خوزستان است که در دادگاه پرداخت ۲۰۰ هزار دلار رشوه به وی و نیز تأمین ۲۰ هزار دلار سفر گردشگری وی و به حساب همسرش افشا شد. غلامرضا شریعتمداری، استاندار دولت روحانی، که در حال جابجایی به گیلان است،‌ در خوزستان همچنان  به پشتوانه مافیای حاکم بر صندلی سرکوب تکیه زده و از کارفرمای خویش پشتیبانی می‌کند. رئیس دادگستری شوش، جعفری چگنی، ‌به همراه «شورای تامین شهرستان و استان» تشکیل شده از سپاهی، ‌بسیجی، امنیتی،‌ انتظامی، ‌لباس شخصی‌ها، حراستی‌ها، استانداری،‌ و صدها محافظ شخصی اسد‌بیگی‌ها، از سوی سرمایه‌داران علیه کارگران بسیج شده‌اند.

سال ۱۳۹۷ جنبش کارگری در هفت تپه، پیشتازان خود را بر سکوهای اعتصاب، جلوه‌گر ساخت. اسماعیل بخشی یکی‌ از آن پیشتازان بود. نان،‌ کار،‌ آزادی،‌ خودمدیریتی شورایی! یک شعار انتزاعی نبود. «ما خودمان هفت تپه را اداره می‌کنیم!» یک اعلام خودمدیریتی کارگری بود. درخیزش تهی دستان،‌ در دیماه  سال ۱۳۹۷، جنبش اعتراضی با مهر و نشان طبقاتی به میدان آمد. شعار «اصلاح طلب، اصول گرا، ‌دیگه تمومه ماجرا!»‌ پرونده فریب دوم خردادی‌های خاتمیسم و همراهان را فرو افکند و از تریبون طبقه کارگر، پرده‌ی پندار رفرمیسم حکومتی را بر درید. این یک دستاورد بود، کل حکومت، آماج و سیبل خشم کارگران بود. جا‌بجایی صاق لاریجانی که با ۶۳ حساب شخصی‌اش به «مجمع تشخیص مصلحت نظام» پرتاب شد و نشانیدن سرجلاد تابستان ۶۷ و دهه ۶۰ آیت الله ابراهیم رئیسی که از بیست سالگی در سال ۱۳۵۸ از خمینی ماموریت کشتار گرفت، با پرونده‌ی کشتار دهها هزار انسان در راس قوه قضاییه بورژوازی تبه‌کار در ایران، ‌گزینه‌ی خامنه‌ای برای مهار و سرکوب جنبش کارگری بود.

«تعاونی خودگردان»

کارگران با خواست لغو مالکیت خصوصی در هفت تپه و اراک و اهواز، یکصدا شدند.  کارگران گروه تولیدی و صنعتی هفت تپه، در این برهه، به این آگاهی دست یافته بودند که با این شعار، دولت در بن بست قرار می‌گیر‌د. با این خواست، دولت سرمایه‌داران ناچار می‌شد، ‌ماهیت و نقش خود را به عنوان ابزار فرمانروایی طبقه سرمایه‌دار و عناصر تبهکاری مانند اسدبیگی‌ها و دیگر لمپن-‌سرمایه‌داران نشان دهد و در سوی دیگر، با اجبار با پذیرش دولتی کردن، ماهیت استثمارگرانه مناسبات را بدون پنهانکاری به نمایش بگذارد و به اجبار تمامی موازین قانون کار و سازمان جهانی کار به نام کارفرما را بپذیرد، به قراردادهای سفید امضا و موقتی و ‌به اجاره دهی‌ها و پیمان‌‌کاری‌ها، به ندادن دستمزدها و حقوق کارگران و... پایان دهد و‌ به رعایت بیمه‌های کارگری، به ایمنی محل کار، ‌به بازنشستگی‌ها و به تمامی خواست‌های کارگران متعهد بماند. این خواست ها در مناسبات باندها و منافع شبکه‌ مافیایی حاکمیت اسلامی سرمایه جایی نداشتند و طبقه کارگر در سراسر ایران به جنبش مطالباتی این چنینی می‌‌پیوستند و با آزمون و تجربه، در مبارزه طبقاتی به یک کارزار طبقاتی کوبنده‌ تری پیش‌روی می‌کردند. کارگران،‌ در تابستان ۹۹ پیش از خیزش با شکوه ‌اخیر، خواست واگذاری مجتمع نیشکر به تعاونی‌کارگری را پیش روی نهادند. این خواست برخلاف فریب تعاونی‌های آریامهری یا اسلامی «سهیم شدن کارگران»‌ در سود و... در مجتمع نیشکر، در کنار بخش خصوصی یا دولت، خواستی در ماهیت متفاوت بود. کارگران با تعاونی خودمدیریتی، به صورت دستجمعی مالک مجتمع می‌شدند و به ‌مالکیت خصوصی و از توهم دولتی کردن پایان می‌دادند. تاکتیک «تعاونی خودگردان» در شرایط ایران، پیش شرط کنترل کارگری است و در گرو استراتژی سراسری شدن «تعاونی‌های خودگردان سراسری»‌ شوراگرایانه زمانی ضمانت پیروزی می‌یابد که به قدرت سیاسی دست یابد و در لغو مناسبات سرمایه‌داری و تحقق سوسیالیسم فراروید. حکومت در برابر خواست تعاونی کارگران و خود مدیریتی‌ به ضدتاکتیک روی آورد. اتاق فکر بورژوازی در قوه قضاییه،‌ موضوع «اهلیت» را مطرح کرد که «خصوصی سازی کارشناسانه نبوده»‌ و «کارگران نیز در مدیریت تخصصی ندارند و کار را باید به کاردان سپرد». اینک در پی ۵۲ روز اعتصاب با شکوه، نیمه دولتی کردن و نیمه خصوصی سازی گزینه‌ی فریبکارانه‌ای دولت است که با نفی قاطعانه کارگران در خیابان‌های هفت تپه، نقش برآب شد. «شستا» یا سازمان شرکت‌های تامین اجتماعی که عناصری همانند سعید مرتضوی، بر آن ریاست داشت به تباهی و ورشکستگی نشانیده شده،‌ با بدهکاری و سرقت میلیاردها دلار، آیینه تمام نمای فساد نهادینه حکومت اسلامی، آلترناتیو شریک دولتی است که برای بلع هفت تپه دهان گشوده است. نبی‌الله موسوی‌فرد، امام جمعه و نماینده خامنه‌ای در اهواز  ، پس از طرح واگذاری شرکت به سپاه،‌با واکنش قاطع کارگران و ناچار به فرار شد. سه نماینده مجلس اسلامی اعزامی از تهران،‌تنها نیم‌ساعت توان تحمل هوای‌آتش‌بیز شوش شدند و به کف خیابان افتادند و کارگران با آب سرد و تیمار،‌نجاتشان دادند. نمایندگان باندها برای لاپوشانی نقش حکومت و مناسبات سرمایه‌داری، مطرح کردند که ما در باره‌ی تاثیرات «نئولیرالیسم در تئوری خوانده بودیم،‌اما اینک نقش آنرا در عمل می‌‌بینیم!»‌ کارگران با پافشاری بر خواست‌هایشان،‌آنان را به پادگان مجلس روانه ساختند.

حکومت اسلامی،‌ در برابر خواست کارگران، در نقش ابزار سلطه‌ی مناسبات فلاکت‌بار و نیز در نقش طبقه‌‌ در حکومت و دولت، بی درنگ به مقابله برآمده، با‌ اخراج، دستگیری، ‌شکنجه، برگزاری نمایشنامه‌‌ای سوخته و اعتراف‌گیری زیر شکنجه و قرص‌های روانگردان و...، به میدان فرستادن عوامل مزدور «دوگانه سوز»‌ در میان کارگران، به بسیج پرداخته. چماقداران شورای اسلامی شناخته شده‌ی فضای اینترنتی از جمله رضا رخشان که گاهی به آشکارا، با پول هنگفتی که به حساب‌اشان ریخته شد،‌ وظیفه داشت تا به میان کارگران، در صف اول شعار دهد، به عنوان پروواکاتور، تحریک بیافریند، وی فراموش کرده بود که روزی ماموریت داشت تا به عنوان کارگزار امنیتی برای پیشبرد پروژه‌ سندیکای حکومتی به همراه چند عنصر دیگر، ‌سندیکای مستقل کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه را منحل کنند. از سوی دیگر رسانه‌های سرمایه‌داری جهانی به ویژه بی. بی. سی فارسی، وظیفه داشتند که نماینده «سولیداریتی سنتر» (۲) بخش فارسی، که تبلیغ و کارگزاری سیاست‌های «دمکراسی»‌ امپریالیستی آمریکا- کانادا را بر عهده دارد به میدان آورند تا خواست کارگران در محدوده‌ی رفرمستی و انحرافی مهار شود. حکومت اسلامی بسیجیان،‌ طلاب بسیجی به نام «دانشجویان عدالتخواه» را به هفت تپه فراخواند. اینان با عکس علی خامنه‌ا‌ی و آیه‌‌ها و شعارهای اسلامی همانگونه که در اهواز و در پیشاپیش کارگران پولاد در سال ۹۸-۹۷ ماموریت یافته بودند، تلاشی مذبوحانه و رسوایی را به نمایش گذاردند. آنان به همراه مهره‌های شناخته شده، وظیفه داشتند تا کارگران پیشتاز و اخراج شده را به کارخانه راه ندهند و نیز با نشان دادن شوراهای اسلامی سرمایه، کارگران را به سلاخ‌ خانه‌های خود بکشانند.

با سناریو برگزاری دادگاه «اختلاس»‌ اسد بیگی و چند تن از همدستان،‌ اسدبیگی را همانند یک نورچشمی در لباس یک مدیر عامل و بچه سرمایه‌دار شیک و گستاخ، پذیرا شدند تا پاره‌ای توضیحات بدهد،‌ نمایش اختلاس به هر بهانه به تعویق اندازد و مجال داده شود تا برود تا به کمک عناصر سند ساز و جاعل خویش از قماش «هرمز کاهکش»ها، متخصص سند‌سازی  برای اجاره‌دهی زمین‌ها، سندهای جعلی بسازد با پیمان‌‌کاران و اجاره‌ دهی‌های بیست ساله،‌ مالکیت خصوصی را تضمین  و از خلع ید جلوگیری کند.

اتهام «سردستگی سازمان یافته اخلال در نظام ارزی و پولی کشور از طریق قاچاق عمده ارز و معاملات غیرمجاز ارز‌های دولتی» و «آلوده کردن مسئولین» و به گفته نماینده دادستان با این واقعیت که در میان سران حکومتی «هر کسی را در هر مقامی می‌توان خرید!»، در ستیز گرگ‌ها پدیده‌ تازه‌ای نیست. این شیوه مافیاست‌ که در رقابت و حذف و اتحاد‌شان مرزی نیست.

در دره‌ی گرگ‌ها، حکومت ناچار شد‌ه یکی از کارگزاران خود را قربانی کند‌ و فساد نهادنیه خود را به چند فرد که در تصفیه‌های درونی و مافیایی، ‌تنها خرده سلطان‌های گوناگون محدود کند. این نمایش در هفت تپه،‌ هیچ تماشاچی نخواهد داشت. اسد بیگی شاید که همانند وحید مظلومین، سلطان سکه که وزن‌ ‌سکه‌‌هایش را هنگام دستگیری در آبان ماه ۹۷ افزون بر دو تُن گزارش دادند، پس از واریز کردن میلیاردها سرقت‌اش، به دستور رئیسی به حساب‌های بیت رهبری و شرکا واریز کند و یا برای پنهان ماندن نام همدستان، ‌به دار کشیده شود و یا با میانجیگری پدرخوانده‌ها‌‌ی مافیا، در کنار بابک زنجانی در زندان بماند یا به بهشت مافیا، مقیم شوند

کارگران هفت تپه،‌ همه روزه در یک سوی در کشاکش مرگ از گرسنگی،‌ پنجه‌های مرگ آور ویروس تاجدار (کرونا) و دمای سوزان افزون بر ۵۰ درجه سانتیگراد خوزستان، در تشنگی و محاصره سپاه سرکوب،‌ از بام تا شام فریاد زنان ایستاده‌اند. کارگران، در این روزهای دست به گریبان مرگ و بی‌وقفه، در حال کشف و خنثی‌سازی نقشه‌های حکومت سلامی در یکسو و در سوی دیگر پیشروی به سوی سنگر‌های پیشاروی هستند. اینک پیشتازان طبقه در سنگر هفت تپه،‌ سنگرهای دیگر مبارزه طبقاتی در سراسر ایران پیوند می‌یابند.

اینک در این بحران تاریخی، که علم و دانش آگاهی در برابر ایدئولوژی و در اینجا دین قرار گرفته است و خدا به پستو رانده شده، در اینجا که حکومت نیز در هم ریخته و در حال زانو زدن است، در اینجا که بحران کرونا بر گلوی حکومت باندها نیز،‌ پنجه افکنده، در اینجا جامعه کارگری و تهی دستان نزدیک به هفتاد میلیونی در برابر گزینه مرگ و زندگی قرار گرفته اند،‌ وظیفه کمونیست‌ها و جنبش کارگری و سوسیالیستی و ضد سرمایه داری چیست؟ باید که بیش  از همیشه به سازماندهی حضور مادی و عینی در این برآمد طبقانی و سراسری بپردازند. اینک همبستگی بین‌المللی در برابر  ناسیونالیسم و چپ بورژوایی، شناخت در برابر ناآگاهی و طبقه در برابر طبقه به پا می‌خیزد. جهان در حال سوختن است و حوزه مبارزاتی ما در ایران، سارقین را باید که مجال بست، باید سازمان یافت، باید جبهه سوسیالیستی برای عمل مستقیم را فراخواند.  شش ماه پیش (۱۹ آوریل ۲۰۲۰) در نوشتار پسا کرونا و وظیفه ما،‌ پیش بینی شد «که خیزشی تاریخی در همین ماه‌های کرونایی و پساکرونایی خواهیم داشت!»‌ اینک خیزشی تاریخی:

«چه خوب است که همه جا هفت تپه است، کران تا کران هفت تپه!» ‌(سایت مستقل کارگران هفته تپه)

شرکت‌هایی که تاکنون کارگرانشان به #اعتصابات_سراسری پیوسته‌اند:

و...

 

 این اراده کارگران است که در سراسر ایران پژواک یافته است و ما به همراه کارگران می‌‌خروشیم که: «فردا و فرداها باز به پا خواهیم خاست و خواهیم خروشید! باید بخروشیم، ما تسلیم نمی‌شویم، ما ناچاریم به جنگیدن و تسلیم نشدن! ما ارتش کار، ما بردگان مزدی و صاحبان واقعی کارخانه‌ها و کشتزارها و همه ثروت و نعمت، ما کارگران! ما به فرزندانمان، به خودمان، به امروزمان و به آینده بدهکاریم، ما تسلیم نمی شویم، ما می‌جنگیم!»

 

۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۶ اوت ۲۰۲۰

 

 زیر نویس‌ها:

1 [https://www.sarpoosh.com/work-labor/employment/employment980805464.html

 

۲-سالیدارتی سنتر (همبستگی بین المللی كارگران) . یكی از چهار نهاد اصلی "ند" یا "اعطای ملی برای دموكراسی" National Endowment for Democracy  (NED) است كه همسوی شاخه های بین المللی احزاب دموكرات و جمهوریخواه و اتاق تجارت ایالات متحده آمریکا می‌باشند. سولیداریتی سنتر ٩٠ درصد بودجه خود را از" ند" دریافت میكند. «ند» سیاست خارجی‌ حکومت آمریکا را زیر پوشش ارگان های غیر دولتی (ان جی اُ ) به پیش می برد و مدعی است که گسترش دهنده دموکراسی در کشورهای پیرامونی است.اما در واقع مبلغ اقتصاد بازار  آزاد تجارت و استثمار و کنترل و حاکمیت  فرمانروایان سرمایه در جهان را پشیتبانی می کند. وظیفه سولیدارتی سنتر، سترون كردن مبارزات كارگران دیگر كشورهای ــ به ویژه در آمریکای لاتین و جنوبی و دیگر کشورهای پیرامونی همانند ایران و ترکیه وووــ و در كل برای پیشبرد ِ اهداف سیاست خارجی آمریكا می باشد. سولیداریتی سنتر علیه كارگران سراسر دنیا عمل كرده  و برای هر کشوری حلقه ای از کارگزاران و فریب خوردگانی را دارد، که به صندوق های کارگری پول می رساند، کارگران زندانی را وعده  پوشش حقوقی و وکالت می دهند، به خانواده های کارگران دستگیر شده، پیشنهاد کمک ملی می کند-  عملی که مهدی کوهستانی در کانادا از اتحادیه‌های زرد دولتی تلاش کرده و می‌کند که به کمک عناصری در داخل و خارج ایران در راستای این ماموریت به پیش ببرد. سولیداریتی سنتر با استفاده از پولهای دریافتی از جانب (ند) تلاش می‌کند که با نفوذ ایدئولوژیک در تشکلهای کارگری موجود در گستره ی جهانی، در گروههای ضد گلوبالیزاسیون در آمریکا و کمپین‌های رادیکال بین المللی کارگری، سیاست‌های سازمان سیا و دولت آمریکا را به اجرا در آورد. این مرکز، یک نهاد ضد کمونیستی و ضد کارگری است و بازوى وزارت اطلاعات اَمريکا براى پيشبرد سياست‌هاى امپرياليستى به شمار می‌آید.

  

نفت و گاز و پتروشیمی، بارقه های وحدت مبارزاتی طبقه کارگرایران!

نفت و گاز و پتروشیمی،

بارقه های وحدت مبارزاتی طبقه کارگرایران!

با شروع اعتصابات شکوهمند کارگران شاغل دربخش نفت و گاز و پتروشیمی و همچنین پالایشگاه ها از روزشنبه یازدهم مرداد ماه درچهار استان جنوبی کشور، طبقه کارگر فصل نوینی از همبستگی طبقاتی و وحدت مبارزاتی را در تاریخ جنبش کارگری ایران گشود.  همزمانی این اعتصابات با اعتصاب قهرمانانه کارگران نیشکر هفت تپه که بیش از55  روز است که در این گرمای سوزان و خطر ابتلا به ویروس کرونا در جریان است و همچنین اعتصابات و اعتراضات دیگر در نقاط مختلف کشور، بسیاری از تحلیلگران و ناظران اوضاع سیاسی ایران را به این اعتراف واداشته که این دور از مبارزات طبقه کارگر ایران درچهل سال گذشته بی سابقه و یا حداقل کم سابقه است.

حقیقت امر این است که این مبارزات همزمان و گسترده کارگران نفت و گاز و پتروشیمی، نیرو و شور و شوق زاید الوصفی را در کالبد جنبش کارگری که ازعدم وجود سازمان رزمنده و مستقل و سراسری خود و همچنین مبارزات متحدانه و سراسری رنج می برد، دمیده است .

برای توضیح بیشتر اهمیت مبارزات کارگران نفت و گاز و پتروشیمی لازم است به مجموعه ویژگی هایی  بپردازیم که مختص صنعت نفت و پتروشیمی است . باتوجه به ذخائر نفت ایران که به عنوان اصلی ترین منبع درآمد حاکمیت جهت اجرای پروژه های ضد کارگریش به حساب می آید و شریان های اصلی ادامه حیات رژیم های تاکنونی از طریق تزریق دلارهای نفتی جریان داشته است، تمامی رژیم های حاکم تاکنون اهمیت ویژه ای برای این صنعت و کارگران شاغل در آن قائل بوده اند. بنابراین هرگونه تحول سیاسی- اقتصادی در این بخش از صنعت کشور تاثیرات بلاواسطه و مستقیمی بر کلیه بخش های کار و صنعت کشور باقی گذاشته و حتی گاها مثل اواخر 57 اعتصابات شکوهمند وشرکت کارگران صنعت نفت آخرین میخ را برتابوت سیستم پادشاهی کوبید و کار سقوط این سیستم را یکسره کرد .

برهمین اساس و از ابتدای سرکار آمدن رژیم جمهوری اسلامی و باتوجه به تجاربی که از نقش و جایگاه کارگران نفت اندوخته بود، با بهره گیری از تمامی ابزارهای موجود و ممکن سعی در کنترل مطلق کارگران شاغل در این بخش از صنعت کشور داشته است و در این راه از استقرار وسیع نیروهای حراست و کنترل در پالایشگاه ها وشرکت های اکتشاف و استخراج گرفته تا تامین حداقلی ازخواست ها و مطالبات معمول کارگران شاغل و جذب و جایگزینی نیروهای بسیج و حزب الهی و... از هیچ اقدامی در این زمینه فرو گذار نکرده است. قابل ذکراست در شرایط کنونی نیز دست اندرکاران رژیم کاملا برنقش و جایگاه موثر کارگران نفت و گاز و پتروشیمی واقفند، منتها واقعیات موجود و عدم توانائیشان در تامین خواست ها و مطالبات کارگران آنان را در این موقعیت ریسک آمیز قرار داده است .

همچنانکه قبلا اشاره شد یکی از ویژگی های مبارزات کارگران نفت، تاثیرگذاری مستقیم و سریع این مبارزات بر اوضاع سیاسی و مبارزاتی کلیه بخش های دیگر طبقه کارگر می باشد. به میدان آمدن این بخش از طبقه کارگر ایران تا اینجای کار شور وشعف و امید به پیروزی زایدالوصفی را درمیان بخش های دیگر طبقه کارگر ازجمله در هفت تپه و همچنین دیگر جنبش های اجتماعی شعله ورساخته و یا بوجود آورده است. شروع مبارزات همزمان کارگران نفت و گاز و پتروشیمی ضمن تشویق تعداد زیادی از کارخانجات و شرکت های تولیدی و خدماتی به شروع اعتصاب و اعتراض، تا کنون حمایت های نسبتا وسیع داخلی و خارجی را نیز بدنبال داشته است. با اطمینان می توان ادعا کرد که دور جدید مبارزات همزمان کارگران نفت گاز و پتروشیمی و ظرفیت های قابل توجه نهفته در آن تا حدودی خلا تاکنونی عدم وجود مبارزات سراسری بویژه در مناطق صنعتی ایران را جبران کرده است. اگر تاکنون  پراکندگی مبارزات طبقه کارگر یکی از نقاط ضعف و کمبودهای جدی به حساب می امد، با به میدان آمدن کارگران نفت، طبقه کارگرایران گام بزرگی در جهت مرتفع کردن این کمبود خود برداشته است.

یقینا ایجاد هماهنگی در شروع اعتصاب همزمان در تعداد زیادی از پالایشگاه های نفت و گاز و پتروشیمی های کشور، نشاندهنده ظرفیت های بسیار بالا و قابل اتکا طبقه کارگر ایران در زمینه سازمانیابی مبارزاتی بویژه در این بخش می باشد. بدون به میدان آمدن  تعداد زیادی از کارگران رزمنده و رهبران و فعالین جسور و مورد اعتماد کارگران، قطعا چنین حضور گسترده ای میسر نمی شد. علیرغم تلاش های حراست ها و عوامل امنیتی در جلوگیری از شروع اعتراضات کارگران نفت، وحدت و قاطعیت کارگران تمامی توطئه های آنها را نقش برآب کرد و بی اعتنا به تهدیدهای نیروهای سرکوبگر اقدام به تعطیل کارهایشان کردند.

هرچند اعتصابات سراسری و متحدانه کارگران نفت در دور جدید در آغاز راه خود قرار دارد و حتما با موانع جدی نیز مواجه خواهد شد، ولی با استفاده از ظرفیت های قابل اتکای خودشان و همچنین با بهره گیری از تجارب ارزشمند و غنی و سنت های موفق مبارزاتی هم طبقه ای هایشان بویژه در هفت تپه و فولاد اهواز و هپکو و واحد و آذرآب و جاهای دیگر بدون شک به سرعت رشد و گسترش خواهد یافت و به دیگر رشته های تولیدی هم سرایت خواهد کرد. با توجه به خواست ها و مطالباتی که کارگران نفت و بویژه خواست افزایش دستمزدها و تاکید آنها بر ادامه مبارزه تا رسیدن به خواست ها و مطالباتشان اعلام کرده اند، گسترش این مبارزات به دیگر بخش های تولیدی و خدماتی و تسلیم شدن حاکمیت در کوتاه مدت کاملا در چشم انداز قرار گرفته ولی حتی اگر همین امروز هم مبارزات این دور کارگران خاتمه یابد، سرسوزنی از جامه عمل پوشیدن یکی از آرزوها و نیازهای عاجل جنبش کارگری ایران که همانا به میدان آمدن طبقه کارگر در ابعاد وسیع و سراسری بود، کم نخواهد کرد.

جنبش کارگری ایران با به میدان آمدن متحدانه و همزمان کارگران نفت و گاز و پتروشیمی، چندین گام جدی و اساسی در راه تحقق آرمانهایش برداشت و آثار و نتایج این رزم شکوهمند طبقاتی در آینده نزدیک بدون شک در خودروسازی ها و دیگرصنایع کلیدی و معادن بروز پیدا خواهد کرد. طبقه کارگر ایران درمصاف خود با بورژوازی و طبقه حاکم راهی برایش باقی نمانده به غیر از گسترش مبارزه قاطع وسراسری و پیوند دادن مبارزات و اعتراضات تمامی بخش ها و رشته های تولیدی وخدماتی و همچنین برقراری ارتباط نزدیک و سازمانیافته با دیگرجنبش های رادیکال اجتماعی و ظاهرشدن در نقش و جایگاه رهبری کل جنبش مطالباتی جامعه. و اما نیل به این هدف بدون اتکا به بدنه طبقه و بهره جستن از تجارب ارزشمند مبارزاتی از جمله برپایی مجامع عمومی و مدیریت شورایی در پیشبرد مبارزات روزمره امکان پذیر نیست. حضور بخش صنعتی طبقه کارگر در حد و قواره سراسری و ضرورت فوری ازتباط ارگانیک بخش های مختلف کارخانجات و مراکزتولیدی، ایده تشکیل کمیته ها و یا شوراهای هماهنگی و همکاری را درافق نزدیک قرار داده است و حتما در آینده نزدیک تشکل های هماهنگ کننده مبارزات کارگران بوجود خواهند آمد.

موضوع حائز اهمیت ومهم دیگر در شرایط کنونی جنبش کارگری، مبارزات درخشان و قابل ستایش کارگران رزمنده شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت نپه است که علیرغم گرمای سوزان و بالای 50 درجه و خطر واقعی ابتلا به ویروس مهلک کرونا بیش از 55 روزاست ادامه دارد و بر اثر استقامت و پایداری شان، دست اندرکاران رژیم ازجمله نمایندگان مجلس و نماینده خامنه ای وادار شدند که در بین کارگران حضور پیدا کرده و با دادن وعده تامین تعدادی از خواست ها و مطالبات این بخش رزمنده طبقه کارگر ایران، مجبور به پاسخگویی شدند هرچند کارگران هفت تپه نسبت به وعده و  وعیدهای کارفرمایان و دولت حامی شان تجارب کافی دارند و با آگاهی کامل برخورد می کنند، ولی جدا از این دستاورد، قابل تاکید است که دستاورد اصلی مبارزات فداکارانه کارگران هفت تپه، سرایت مبارزاتشان به صنایع نفت و  گاز و پتروشیمی و تاثیر پذیری دیگر بخش های طبقه کارگر و کل جامعه ایران از الگوهای مبارزاتی آنان است واین ویژگی کارگران هفت تپه را در رسیدن به مطالبات کل طبقه کارگرایران در موقعیت ممتازی قرارداده است و بارقه های امید به پیروزی طبقه کارگر ایران را بیش از پیش روشن تر ساخته است.

جنبش کارگری روبه رشد و رزمنده ایران با توجه به ماهیت رادیکال و ضد سرمایه داری آن ضمن اینکه تاثیرات سرنوشت سازی برکل اوضاع سیاسی ایران و منطقه خواهد داشت، نیازمند حمایت های بیدریغ و همه جانبه عملی سندیکاها و اتحادیه های کارگری در سراسر جهان و منطقه می باشد. بدون شک هرگونه کمک ممکن از سوی انسان های آزاده و رزمنده و فعالین منفرد و یا متشکل کارگری در هر کجای جهان به این جنبش برحق و پرافتخار می تواند در پیشبرد آن موثرواقع شده و کارگران ایران را در رسیدن به خواست ها و مطالبات شان یاری دهد. در همین راستا و درشرایط خطیر کنونی وظایف و مسئولیت های جدی در مقابل احزاب و نیروهای چپ و کمونیست قرار گرفته و کم توجهی به اوضاع حساس کنونی از هرسو که باشد لطمات جبران ناپذیری را بر این جنبش در حال رشد وارد خواهد کرد.

 

بیروت در میان «دریایی از خون و ویرانی» و شعار «بیروت پایتخت انقلاب»!

بیروت در میان «دریایی از خون و ویرانی» و شعار «بیروت پایتخت انقلاب»!

http://www.azadi-b.com/G/file/Beyrot.pdf

August 08, 2020

پاسخ به علی جوادی در مورد حزب ایدئولوزیک-[جامعه وحکومت ایدئولوژیک

پاسخ به علی جوادی در مورد حزب ایدئولوزیک-[جامعه وحکومت ایدئولوژیک:
علی جوادی معتقد است حکک یک حزب ایدئولوزیک است وباید بر مبنای این ايدئولوزی در جامعه عمل کند . خب بالاخره همه احزاب بر مبنای عقیده وایدئولوزی خاصی پایه گذاری شده اند. وحکک از این قاعده مستثنی نیست. مثلا با عقاید پایه ای مارکس -لنین ومنصور حکمت  ویا بر مبنای آزادی-برابری ورهایی زنان وانسان وغیره
مثلا حزب سلطنت طلب یک حزب بر مبنای حکومت سلطنتی وپرستش شاهنشاه بنیانگذاری شده که همه اعضای این حزب باید شاهنشاه را بپرستند واز این عقیده پیروی کنند وگرنه نمیتوانند عضو حزب بمانند واخراج میشوند ودر جامعه سلطنتی هم همه مردم باید تابع حکومت شاهنشاهی وشخص شاه وحزب شاهنشاهی باشند/
آیا حکک هم چنین حزبی است یعنی حزبی است که مبنایش مارکسیست-لنینیست-حکمتیسم است وهمه اعضای آن باید از چنین عقیده وایدئولوژی پیروی کنند وگرنه اخراج میگردند؟. اگر چنین است مثلا اگر دوفردای دیگر صدها هزار نفر کارگر ومردم عادی وبیسواد به حکک بگویند ما میخوایم عضو حزب شما بشویم بما اسلحه بدهید تا برویم پادگانها را محاصره کنیم وحکومت اسلامی را سرنگون کنیم. پاسخ حمید تقوایی وحکک به این کارگران که اصلا نه مارکس را میشناسند ونه لنین را واحتمالا از منصور حکمت هم دل خوشی ندارند چیست؟ حمید تقوایی باید چه بگوید؟ بگوید علی جوادی گفته چون شما عقیده اتان مارکسیستی-حکمتیستی نیست از عضویت شما معذوریم؟ شما چون مارکس را قبول نداری واز منصور حکمت هم خوشت نمیاید حتما طرفدار حزب مشروطه هستی برو آنجا وآدرس حزب مشروطه را به این کارگران بدهد وحزب مشروطه اینان را مسلح کند؟ وحکومترا سرنگون کند. آنوقت حکک با خیال راحت بگوید ما فقط برای عقیده وایدئولوژی خودمان میجنگیم ؟
حالا فرض کنیم بفرض محال با چنین سیاست ایدئوژیکی؛ حکک بقدرت برسد وحزب مشروطه حتما شکست بخورد. آیا حکک میخواهد حکومت وجامعه را بر مبنای عقیده وایدئولوژی پایه گذاری کند؟ یعنی رسما اعلام کند دولت ما مارکسیست-حکمتیست است وجامعه ودولت باید بر این مبنا اداره شود؟.
بنظر من دوران حکومت ايدئولوژیک مارکسیستی بپایان رسیده. استالین وپول پوت ومائو فروپاشیدند چون ضد انسانی وائدولویک بودند. حکومت وجامعه ائدولوژیک ضد انسانی ودیکتاتوری است .
کمونیستها وحکک باید عمدتا حزب سیاسی باشد وبر این مبنا بتواند کارگران وتوده های میلیونی را پشت سرخود بیاورد وحکومت اسلامی را بزیر بکشد وحکومتی شورایی وجامعه ای شورایی بر قرار کند که در این حکومت وجامعه هر فرد با هر عقیده ومرامی بتواند در جامعه وحکومت حرفش را بزند وعقیده اش را ترویج دهد. حکک هم در جامعه عقیده وایدئولوژی خودش را تبلیغ وترویج کند.
برای اینکه حکک بتواند بقدرت سیاسی برسد حتما باید سیاسی باشد وسیاسی عمل کند نه عقیدتی.
حکک باید بتواند دهها میلیون مردم ستمدیده ومنزجر از حکومت اسلامی را سازماندهی کند بر مبنای سیاست حزب ونه عقیده حزب. . باید اعلام کند هر کس که میخواهد حکومت اسلامی را سرنگون کند وهر کس میخواهد در این جامعه زن آزاد بشود وهر کس میخواهد مذهب و قوانین اسلام از دولت وجامعه جارو شود وهر کس بخواهد یک زندگی انسانی داشته باشد میتواند همین امروز عضو حکک بشود
علی جوادی میخواهد از هواداران واعضای حزب امتحان ائدولوژیکی بگیرد. به کارگران وزنان ومردم ستمدیده بگوید اول باید مطمئن باشیم شما عقیده ات با ما یکسان است. اول باید عقیده حکک را قبول بکنی وآن مارکسیستی-لنینیستی-حکمتیتسی است وگرنه عذرت را میخواهیم. ايدئولوژی برای حکک خیلی مهم است اینجا شهر هرت نیست که سرت را پایین کنی وعضو حزب بشوی..
نظرات ایدولژیک علی جوادی ربطی به گرفتن قدرت سیاسی ندارد. حداکثر بتواند در حزب حکمتیست و برای رفقای حکمتیست قوت دل بشود

کرونا و مافیای کنکور و الیگارشی مؤسسات آموزشی در ایران

کرونا و مافیای کنکور و الیگارشی مؤسسات  آموزشی در ایران

پس از نزدیک به دوماه هیاهو، کشمکش و رجز خوانی‌ها بر سر باید و نباید‌های برگزاری آزمون کنکور سراسری، در سطح بالای مسئولین وزارت بهداشت و علوم و ستاد ملی مبارزه با کرونا و طرح دو فوریتی مجلس، بالاخره غبارها فرونشست و عاقبت کوه موش زایید. نه پافشاری‌ بر خطراتی که جان بیش از یک میلیون داوطلب کنکور را تهدید می‌کند و نه تمهیدات نمایشی وزارت بهداشت، از همدستی لایه‌های بالایی حکومت با مافیای کنکور نکاست.

رضا محمدی از معاونان اجرایی سازمان سنجش، رُک و پوست کنده گفته بود: "ما مجری اوامر بالا دستی‌ها هستیم"! بالا دستی‌ها هم از اول پایشان را در یک کفش کرده بودند و می‌گفتند: "تعویق کنکور عواقب دارد! پروتکل بهداشتی زره فولادی نیست.

تشخیص اینکه در وانفسای شیوع  هولناک ویروس کرونا، تجمعات بزرگ به مدت طولانی در فضای بسته چقدر خطر‌آفرین است چندان مشکل نیست. علیرغم اینکه در کشور روزانه نزدیک به ۸هزار نفر به کوئید۱۹ مبتلا می‌شوند و بیش از ۳۰۰ نفر در روز جان می‌بازند، در بیش از ۱۷۰ شهر کشور وضعیت قرمز اعلام شده است و هیچ جا عزمی از رعایت پروتکل‌های بهداشتی توسط دستگاه‌های حکومتی نیست. هشدارها درباره افزایش چشمگیر مبتلا شدن جوانان به به ویروس کرونا، کاملا نادیده گرفته می‌شود.

 اما همچنان، آزمون کنکور همان‌گونه مجاز است و باید! که بساط نوحه و زاری و خودزنی محرم! حکومت اسلامی در اقدامی نقشه‌مند، گسترش ویروس کرونا در کشور را انکار کرد، تا بساط انتخابت مجلس و جشن سالگرد به قدرت رسیدنش را بتواند بزرگنمایی کند. حال برای اینکه وضعیت کشور را عادی جلوه دهد حاضر است بیش از یک میلیون جوان را به کام ابتلا به ویروس کرونا بکشاند.

حکومتی که از بدو گسترش کرونا کارش پنهان سازی و دروغ‌بافی بوده است حال با همان ضرب درباره ‌‌مراقبت‌های بهداشتی در شعبه‌های ‌آزمون تا می‌تواند دروغ می‌گوید و ظاهر سازی می‌کند. ورود نیروی بسیج سپاه‌پاسداران به ‌‌‌آزمون کنکور را هم بعنوان عامل بازدارنده و مقابله با ویروس کرونا،‌ چاشنی فریبکاری‌هایش کرده است. بدیهی است که این اقدام، صورت مسئله کنکور را امنیتی – نظامی خواهد کرد. تا برای اعتراضات به حق مردم بر سر لغو ‌آزمون کنکور شاخ و شانه بکشند.

 

الیگارشی مافیای صنعت کنکور

کنکور بدون شیوع کرونا، خودش یک مصیبت تام و تمام است. نمونه‌ و شاخصی از یک سیستم آموزشی بشدت نابرابر و تبعیض‌‌‌آمیز، گزینشی و دست چین شده، عقب‌مانده و ناکار‌آمد. یک بازی تکراری با نتایج از پیش تعیین شده. قرار است نزدیک به یک و نیم میلیون داوطلب برای چیزی حدود ۷۵هزار فرصت دانشگاهی در یک دوئل نابرابر و بی انتها، تا نفس دارند بجنگند و هزینه کنند!

نتیجه، برابر ‌آمارها کاملا مشهود است. سهم قبولی در دانشگاه به ترتیب: از مدارس سمپاد ۷۳درصد، غیرانتفاعی۱۴درصد و نمونه دولتی ۱۳درصد است. در این میان، سهم داوطلبین تهرانی بیش از ۴۲درصد! این نتیجه حقیقی و درد‌آور کنکور است!

یک روی دیگر این گزینشِ تبعیض‌‌آمیز که رایگان نبودن آموزش و پرورش بستر اصلی آن است، مؤسسات ‌آموزشی متعددی است که بر پایه مدارس و درجه بندی‌های ۲۳ نوع مدرسه منطبق بر طبقه بندی مالی خانواده ردیف شده‌اند. از محروم‌ترین‌ها درمدارس دولتی تا پولدارترین‌ها در غیردولتی‌های درجه بندی شده لاکچری با شهریه‌های نجومی از ۴۰ میلیون تومان به بالا.

درمیان بیش از ۱۸۰۰مؤسسه آموزشی و ۹۰ مؤسسه انتشارات کتابهای کنکوری، "قلم‌چی"، "گاج"، "گزینه دو"، "مبتکران"، "ماز"، "علوی"، "حرف‌آخر" و "خیلی سبز"، از مشهورترین‌‌ کارتلهای فروش آموزش در کشور هستند.

الیگارشی ‌‌آموزشی با گردش مالی نجومی بیش از ۴۰ تا ۵۰ هزار میلیارد تومان و ‌آنقدر مقتدر که همهٔ پیچ‌وخم‌ها و ترفندهای ورود به دانشگاه را مهندسی کنند.  در حالیکه کل بودجه آموزش و پرورش کشور ۵۶ هزار میلیارد است. رقم حیرت انگیز گردش مالی مؤسسات ‌‌آمادگی کنکور قدرت مالی این مافیای هفت سر را نشان می‌دهد، که تماماً در دست سران و عوامل و انصار حکومتی است. از محمد خاتمی تا ابوالفضل جوکار و کاظم قلم‌چی، سرنخ‌های کلاف سردر گم کارتلهای انحصاری فروش ‌آموزش در کشورند که تماماً به حلقه‌های اصلی لایه‌های قدرت حکومتی متصلند.

آموزش و پرورش کالایی و پولی از اساس بر سود استوار است و قرار نیست به حق برابری همگانی در دسترسی به ‌‌آموزش منجر گردد. کنکور دهانه تنگی است که خواص می‌توانند از آن رد شوند! آنها که توان پرداخت داشته‌اند و راه و رمز ‌آزمون را ‌آموخته‌اند از پس ‌آن برخواهند‌آمد. بقیه هم پشت کنکوری باقی خواهند ماند تا باز در این پیچ و خم اسیر دست همین مافیای بیرحم باشند.

قیمت موفقیت در کنکور شوخی بردار نیست. هزینه آزمون آزمایشی بیش از یک میلیون تومان به بالا، حق مشاوره حداقل سه میلیون تومان، اردو‌های کنکور حداقل یک الی چهار میلیون‌ تومان، پیکیج‌های ‌انتخاب رشته و DVDها دست کم سه میلیون تومان، معلم خصوصی از ۷۰۰ هزار تومان به بالا، هزینه تهیه کتابهای متعدد کنکور از حداقل ۸۰۰ هزار تومان و . . . این قیمت‌های کمرشکن که مداوماً با نرخ بازار افزایش می‌یابند و بر سر خانواده‌ها ‌آوار می‌شوند نیمه نه چندان پنهان آزمون کنکور است. این سردر ورودی به حیاط دانشگاه است. سپس شهریه‌‌های نجومی و هزینه‌های ادامه تحصیل مثل چاه زیرپای خانواده دهان باز می‌کند.

این چرخه مالی نجومی ‌آنقدر زور و نفوذ دارد که کنکور این مائده ‌‌‌‌آسمانی ‌آموزش و پرورش پولی و کالایی را نه تنها برگزار کند که نقشه سال بعد آزمون و داوطلبین ‌آن را نیز از هم‌اکنون فراهم کند.

مافیای کنکور و متعلقات ‌آن کاملاً ‌‌آشکار و با تابلو و دفتر و دستک به صف شده‌اند و سازمان سنجش آموزش کشور و کل وزارت  آموزش و پرورش و ‌آموزش عالی را در جیب خود گذاشته‌اند. از پرداخت مالیات معاف شده‌اند و هیچ نظارت و حسابرسی بر کار آنها وجود ندارد. گردش مالی سالیانه این مؤسسات با افزایش داوطلبین کنکور مداوماً رو به گرانی بیشتر است. فقط در تهران بیش از ۸۰۰ آموزشگاه غیرانتفاعی فعالیت دارد که ۶۵ درصد آن‌ها در زمینهٔ آزمون کنکور فعالیت دارند. اکثر ناشران کتابها کنکوری و کمک‌آموزشی خود رأساً مالک و صاحب مؤسسات و مدارس غیرانتفاعی گرانقیمت با درآمد‌های نجومی هستند. میزان مبلغ دریافتی دوره‌ پیش‌دانشگاهی در این مدارس برای هر داوطلب از ۲۵ تا ۴۰ میلیون تومان به بالاست. معافیت مالیاتی مدارس و آموزشگاه‌های غیرانتفاعی این سود باد‌آورده را دوچندان می‌کند.

این بساط و معرکه‌ای است که ‌آموزش و پرورش پولی و کالایی بر سر جوانان و خانواده‌ها ‌آوار کرده است. مافیای هفت سر حکومتی در هر جا مشغول چپاول است. جمهوری اسلامی مسئول مستقیم این وضعیت فاجعه بار در ‌آموزش کشور است. و اکنون این مافیا، دست در دست حکومت، همدست با کرونا، به جان جوانان افتاده‌اند. برای این حکومت نه زندگی این جوانان ارزش دارد، نه حق تحصیل و نه دسترسی یکسان به ‌آموزش و پرورشی با استاندارد‌های انسانی و پیشرفته.

کنکور دانشگاهی در همه مقاطع تحصیلی باید بکلی ملغی شود. آموزش و پرورش شاد و انسانی، بدون تبعیض و نابرابری، حق همگانی است و باید با استاندارد بالا و واحد در اختیار کل جامعه باشد.

August 07, 2020

دین و دولت ـ از نقد تئوریک دین تا پراکسیس دین­ زدایی در ایران

دین و دولت ـ از نقد تئوریک دین تا پراکسیس دین­ زدایی در ایران

http://www.azadi-b.com/G/file/din_dolat_F.F.pdf

جایگاه زنجیره اعتصابات درخشان نفت و مراکز کلیدی کارگری

در یک نگاه 

جایگاه زنجیره اعتصابات درخشان نفت و مراکز کلیدی کارگری

یازدهم مرداد ۱۳۹۹ در لیست روزهای تاریخی جنبش کارگری ایران ثبت شد. اکنون و به ویژه در آینده به عنوان روز آغازگر زنجیره اعتصابات همزمان و همگام مراکز کلیدی کارگری، چون نفت و پتروشیمی و دیگر مراکز صنعتی، به عنوان روز وقوع نقطه عطف درخشان در جنبش کارگری از آن یاد میشود. عاقبت توقع به میدان آمدن موتور محرکه جنبش کارگری، یعنی کارگران مراکز صنعتی به صحنه عمل کشانده شد. هر ناظر آگاه میداند این تحول بزرگ تا همین الان چه توان بالایی به جنبش کارگری ایران بخشیده است. اگر مراکز کلیدی کارگری نقش تعیین کننده در تولید و سوخت و ساز و سر پا نگه داشتن جامعه دارند، بگذار در مبارزه و سیاست و تعیین مقدرات جامعه هم نقش دگرگون کننده خود را ایفا کنند. اکنون بیش از پیش نگاهها بر عزم و اراده و پتانسیل جنبش کارگری برای عقب راندن موثر سرمایه داران و جمهوری اسلامی متمرکز شده است. بخشهای مختلف جنبش کارگری و آزادیخواهانه در سراسر کشور قوت قلب جدیدی  گرفته اند. تردیدی نیست اعتصاب شورانگیز نزدیک به دو ماهه نیشکر هفت تپه اکنون با انرژی بیشتری به نبرد خود ادامه میدهد. هفت تپه ایهای الهام بخش مبارزات کارگری این دوره، اکنون در کنار خود موثرترین همقطاران طبقاتی را می بینند. روند همبستگی مبارزاتی بخشهای مختلف جنبش کارگری، از حالت صرفا فراخوانی به عرصه تجربه عملی وارد شده است. چشم انداز گسترش اعتراض و اعتصابات کارگری در سراسر کشور به کابوس سرمایه داران و سران جمهوری اسلامی و قطب نمای امید بخش جنبش کارگری و آزادیخواهانه جامعه ایران تبدیل شده است. اعتصاب در پالایشگاههای متعدد چند استان کشور یاد آور نقش محوری "کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما" در سال ۱۳۵۷ در شکستن کمر رژیم سرمایه سلطنتی است. اکنون نوبت شکسته شدن کمر رژیم سرمایه اسلامی به دست توانای کارگران نفت و پتروشیمی ها و دیگر مراکز صنعتی و کل جنبش کارگری بسیار نیرومندتر، خودآگاهتر و با تجربه تر از همه دوران حیات و مبارزات یک قرن اخیر است. دوره عرض اندام طبقه کارگر برای "اداره شورایی" جامعه و تضمین آزادی، برابری، رفاه همگانی رسیده است. این چشم انداز شوق انگیز رسالت طبقه کارگر در صدر تحولات سیاسی و مبارزاتی عمیقا ضد کاپیتالیستی جاری در جامعه ایران و در راس مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. نه ماه قبل در کنگره نهم حزب حکمتیست با تشخیص بسیار دقیق از کاراکتر و پتانسل جنبش کارگری به درست پافشاری کردیم که:

 

"بیش از هر دوره ای در تاریخ سیاسی ایران، امید و نگاهها به نقش رهایی بخش طبقه کارگر و جنبش کارگری برای نجات جامعه از مصائب فاجعه بار حاکمیت کاپیتالیستی و جمهوری اسلامی دوخته شده است. مردم جان به لب رسیده جامعه ایران در نبردی بی امان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تحقق آینده ای به دور از ستم و رنج و ناهنجاریهای کنونی، به آلترناتیوی متضمن آزادی و برابری و رفاه چشم دوخته اند. این باور که طبقه کارگر و آلترناتیو کارگری ظرفیت و توانایی ساختن آینده ای به دور از حاکمیت سرمایه و استثمار و تبعیض و نابرابری و تحقق سعادت و رفاه همگانی برای شهروندان را دارد، بیش از پیش توجه جنبشهای اعتراضی رادیکال و محرومان جامعه را به خود جلب کرده است. این نقطه عطف مهمی در مسیر تامین رهبری طبقه کارگر بر جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی و تعیین تکلیف قدرت سیاسی به نفع آزادی و برابری و حکومت کارگری و رهایی قطعی کل جامعە از مشقات نظم وارونه سرمایه داری و جمهوری اسلامی است".

 

زنجیره اعتصابات درخشان همزمان و همگام مراکز کلیدی کارگری جامعه را به این چشم انداز امیدوارتر کرده است.

 

***

 

 

سکوت در مقابل ناسیونالیسم

سکوت در مقابل ناسیونالیسم

پیرامون مصاحبه دبیر اول کومه له با رادیو دیالوگ

به مصاحبه دبیر اول کومه له با رادیو دیالوگ از جنبه های متعددی می شود پرداخت. حدود دوساعت گفتگوی ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له با رادیو دیالوگ، کوچکترین اشاره ای به ناسیونالیسم کرد و نقش و دور آن در کردستان ایران را در برنداشت. در این مصاحبه به بیشتر مسایل جهان امروز پرداخته شد، اما دبیر اول کومه له از کنار مسئله مهمی که از تمام آن مباحث مربوط تر به موضوع کار خود و حزبش بود طفره رفت. علیرغم سوال مصاحبه کننده در مورد کردستان ایران و احزاب آن ابراهیم علیزاده ترجیح داد مفصل در مورد دیگران، از سوریه و عراق و ترکیه تا مسئلە فلسطین و سیاست ابرقدرتها در منطقه تحلیل و ارزیابی کند اما یک کلمه در مورد احزاب ناسیونالیست کرد و نقش و جایگاه آنها در کردستان بر زبان نیاورد.

 

به این مصاحبه از جنبه های مختلفی می شود برخورد کرد، ‌بخصوص روایت دبیر اول کومه له از انشعابها در کومه له و اعلام این نکته غیر واقعی که در این انشعاب‌ها اختلاف سیاسی نقشی نداشته است! ایشان با این تاریخ سازی غیر واقعی سعی در همسان جلوه دادن و ‌شبیه سازی این انشعاب‌ها دارد تا با تکرار دوباره و بستن "هزیمت" به آنها در واقع از بیان اختلافات سیاسی در آنها طفره برود و ‌عملا جریانات راست و ناسیونالیست منشعب به اسم کومه له را تبرئە کند .

 

هم چنین برخورد ابراهیم علیزاده به مخالفین درون تشکیلاتی، زبان تحقیر و تهدید و ناچیز و کوچک جلوه دادن صف منتقدین درون کومه له است که در واقع انعکاس فشار و وزن بالای منتقدین را می رساند.

اما همانطور که اشاره شد هدف این نوشته کوتاه پرداختن فقط به یک نکته است که در گفتگو یاد شده غائب بود. سکوت در مورد ناسیونالیسم کرد در کردستان ایران و احزاب آن. انگار در آنجا نهادی به اسم مرکز همکاری احزاب کردستان وجود ندارند! انگار دبیر اول کومه له از نقشه های آنها و برنامه سپاه ملی کردستان و راز و نیازشان برای جلوگیری از شورش و قیام مردم کردستان و خلع سلاح نیروهای نظامی جمهوری اسلامی توسط مردم خبر ندارد!

 

امروز دیگر همه بر اجتناب ناپذیری تحولات مهم سیاسی - اجتماعی در ایران و به تبع آن در کردستان هم واقفند.‌ احزاب ‌و جریانات سیاسی همه در تدارک آماده کردن خود از لحاظ سیاسی و تشکیلاتی و حتی نظامی برای استقبال از این تحولات هستند. احزاب ناسیونالیست علیرغم شکاف و بهم ریختگی یکی از جریانات دخیل در این تحولات هستند که وجودشان مزاحم اصلی جنبش، احزاب و جریانات آزادیخواه و‌ سوسیالیست در کردستان است.‌ این احزاب و ‌گرایش آنها پس از سرنگونی جمهوری اسلامی مانع اصلی در سیر پیشروی چپ و حاکمیت توده ای در کردستان هستند و دبیر اول کومه له کسی نیست که از این واقعیات بی خبر باشد. ادعای کمونیست بودن و دفاع از سوسیالیسم به چه درد می خورد وقتی شما در خانه خود علیه این موانع و جریانات بورژوایی بغل دست ساکت هستید؟ دفاع ابراهیم علیزاده از سوسیالیسم و کمونیسم را چه کسی می تواند باور داشته باشد وقتی خود او در یک گفتگوی دراز و طولانی در مورد زمین و زمان  حرف دارد، اما به ملزومات و موانع پیشروی آن در کردستان ایران نمی پردازد؟ برنامه احزاب جنبش ناسیونالیست در کردستان رسیدن به قدرت بهر قیمتی است. این جنبش امروز موقعیت بهتری از دوره انقلاب ۵۷ در کردستان دارد. وسوسه قدرت بخصوص پس از به قدرت رسیدن احزاب هم طبقه ای آنها در کردستان عراق آنها را چنان به تکاپو انداخته است که حاضرند به هر جک وجانوری برای این هدف آویزان شوند. روزی بدنبال عربستان و  ‌شیوخ مرتجع منطقه، و زمانی در بدر دنبال مامورین وزارت خارجه آمریکا و یا جریانات راست و پرو غرب ایرانی و بالاخره زد و بند مستقیم با جمهوری اسلامی ‌کسب و کار آنها شده است. برای رسیدن به این هدف حاضرند به خدمت هر نیرو و قدرتی درآیند و جامعه را با خطر مواجهه کنند. از شیوخ مرتجع منطقه تا آمریکا و همچنین جمهوری اسلامی می تواند آنها را علیه انقلاب و آزادیخواهی در جامعه بکارگیرند.

 

دبیر اول کومه له این واقعیات را در مورد این احزاب می داند و پرداختن به آنرا فراموش نکرده است. سکوت او نشانه اظهار تعلق او به آنهاست. واقعیت این است که فکر می کند ‌در روند تحولات پیش رو شانس آنها برای رسیدن به قدرت بیشتر است. اصلا "اجتماعی بودن ‌و نفوذ کلام" آنها بیشتر برای او معیار است تا سیاست و اهدافشان. بهمین دلیل است همکاری جدی و اجتماعی با احزاب چپ و کمونیست همانطور که در مصاحبه اش به آن اشاره می کند برای او بی اهمیت است. در حالیکه اگر فشار همین چپ درونی برداشته شود برای هر نزدیکی و همکاری با احزاب ناسیونالیست همیشه آماده است. کومه له و دبیر اول آن فکر می‌کنند اگر با احزاب چپ و کمونیست همکاری جدی داشته باشند در نزد این احزاب منزوی می شوند. با اینحال باید جواب تناقض گویی های خود را که دفاع از چپ و کمونیست در گفتار و سکوت و تائید راست در کردار است خودشان بدهند. نیروی چپ و عدالتخواه در کردستان علیرغم لطماتی که بر آن وارد آمده است، هنوز صاحب حرف و چهره و نفوذ اجتماعی است. این جریان منتظر تناقض کومه له و سکوت آن در مقابل ناسیونالیسم کرد نخواهد ماند و در روند تحولات اجتماعی پیش رو به قطب مهم وغیر قابل حذفی تبدیل خواهد شد. اولین کار این صف چپ و آزادیخواه در شرایط انقلابی عبور از جریاناتی است که به اسم چپ در مقابل پیشروی آن بایستند. در اوضاع سیاسی پر التهاب کنونی جامعه، سکوت کومه له درمقابل احزاب ناسیونالیست، می تواند به منزوی شدن او در جبهه آزادیخواهی وعدالت طلبی در کردستان بیانجامد.

 

٦ اوت ٢٠٢٠

معرفی رمانی جدیدی به‌نام «زنده‌باد زندگی» به قلم «رعنا سلیمانی»

معرفی رمانی جدیدی به‌نام «زنده‌باد زندگی» به قلم «رعنا سلیمانی»

http://www.azadi-b.com/G/file/Roman.Rana.Soleymani.pdf

بیروت در آتش

بیروت در آتش

اسرائیل…" گنده زور گوی بمب افکن و تروریست" خاور میانه

 

در سال های جنگ سوریه، بخصوص در 2019-2020 دولت صهیونیستی اسرائیل بارها با رضایت خاطر اعلان کرده است که انبار تسلیحاتی رژیم ملا در سوریه را صدها بار مورد حمله قرار داده است و نیروهای بسیاری را کشته است. اسرائیل هرگز به خاطر جنایاتش از طرف هیچ یک از مقامات جهانی، نه مورد مواخذه قرار گرفته است و نه متوقف شد است.

در سال های گذشته اسرائیل بارها پایگاه های هسته ای ایران را مورد حمله قرار داده است و بسیاری از دانشمندان هسته ای ایران را کشته است، بدون هیچ گونه محکومیتی از طرف مسئولین بین المللی !

حمله ها در سال های 2019-2020 بیشتر شده و ملایان سکوت کرده اند ودر توضیح علت، بهانه های متفاوت آورده اند و یا توضیح در مورد آن را به بعد موکول کرده اند.

ولی جهان تمام آن ها با دقت زیر نظر داشته و هرگز وقاحت و جنایات به دور از تمدن را نادیده نگرفته است.

در اینجا حیاتی است که بطور روشن اظهار شود ؛ آزادی اسرائیل برای حمله و کشتن مردم به عنوان بخشی از موجودیت اسرائیل از طرف مسئولین جهانی پذیرفته شده است. آن کاملا وحشتناک و غیر قابل قبول است. نه محکومیتی، و نه جزایی برای این همه جنایت اسرائیل، توسط 1+5 . این یک نژاد پرستی محض است .

ما در چه دنیا و چه دورۀ شرم آوری زندگی می کنیم؟ این باید تغییر کند.

پس آنچه که در 4 اوت 2020 در  بیروت روی داده شده است ، انفجاروسیع در انبار تسلیحاتی حزب اله لبنان بوده است که به ویرانی نیمی از بندر بیروت انجامیده است.

چه کسی باعث این انفجار بوده است؟

زورگوی وحشی صهیونیست در خاور میانه.

تنها بمب افکن و تروریست ، شرم انسانیت، اسرائیل. با هدف نابود کردن انبار تسلیحاتی حزب اله

 و اقتصاد لبنان. حال وحشت زده از نفرت جهانیان، مسئولیت اش را در این حملۀ عظیم کتمان می کند، و پیشنهاد خدمات پزشکی می دهد و از امکان چنین فاجعه ای در بندر حیفا در فلسطین اشغالی می گوید و این که باید کاری برای پیش گیری از آن انجام داده شود!

ولی این رفتار معمول و متعفن اشغال کنندگان وحشی و غیر قانونی فلسطین است، که بر حمایت تام آمریکا با رئیس جمهوران کند ذهن و عقب مانده تکیه دارد.

فرقی نمی کند که مقامات جهان، چگونه با این جنایت بزرگ اسرائیل بر خورد خواهند کرد، جنایتی با 100 کشته، 100 مفقود، 5000 زخمی و 25000 نفر بی خانمان؛ اما هیچ چیز نمی تواند جلوی مردم جهان را از اضافه کردن این حملۀ کشندۀ اسرائیل را ، به دیگر جنایت های اشغال کنندگان وحشی از دهۀ 1940 تا به امروز بگیرد. و هیچ جایزۀ صلح نوبل بی ارزشی نیز نخواهد توانست نفرت جهان را به این وحشیگری تقلیل دهد.

و هیچ چیز نمی تواند فلسطین را از وجدان جهانی محو کند، مادامیکه انسان ها زندگی می کند. فلسطین هرگز زمینی آزاد برای مرد آزاد نبوده است. ( شعار فریب صهیونیست ها برای انتقال جهودان جهان به فلسطین) فلسطین کشوری باستانی برای مردم خودش بوده است . مردمی که تحت سلطۀ استعمارگران یکی بعد از دیگری قرن ها رنج برده اند.

تمام کارهای کثیفی که ترامپ برای چاپلوسی دولت صهیونیستی در سایۀ آمریکا برای برخورداری از شانس دورۀ دوم ریاست جمهوری آمریکا انجام داده است، اسرائیل را وقیح تر، جنایتکارتر، حریص تر،غیر متمدن تر و وحشی تر کرده است. آری گفتن، به تمام امیال کثیف اشغال کنندگان غیر قانونی فلسطین، حرص الحاق تمام  سرزمین ها را به آنچه که از ابتدا متعلق به اشغال کنندگان نبوده، بر انگیخته است.

تمام جهودانی که به این قاتل زشت و وحشتناک، نتانیاهو و حزب نازی- صهیونیست لیکود، رای می دهند، مسئول قتل عام های فلسطینیان و مردم خاور میانه توسط آنان هستند. پس دیگر نباید خود را پشت هولوکاست پنهان کنند وقتی که در عوض، جهان عشقی به آنان نشان نمی دهد. و دیگر گریه و زاری راه نیاندازند که ای وای جهود ستیزی! آنان مسئول سیه روزی و بدبختی مردم فلسطین و خاور میانه با رای و قدرت دادن به نتان یاهوی نازی صهیونیست وحشتناک هستند.

اگر مسئولین جهان به بی اعتنایی خود نسبت به انسانیت و عدالت ادامه دهند، ودر مورد جنایت های

 بدبخت آفرینان، اشغال کنندگان غیر قانونی فلسطین به سکوت خود ادامه دهند، فقط کمک به رشد

وقاحت و حرص در این هیولا خواهند کرد.

اسرائیل یک اشغال کنندۀ غیر قانونی است. باید فلسطین را بطور کامل تخلیه کند. و باید به تمام جهودان فریب داده شده و منتقل شده به فلسطین کمک شود تا به میهن خود و یا هر جای دیگری که می خواهند بروند. ولی باید از اقامت در فلسطین مطلقا خود داری کنند. جهودان در فلسطین اشغالی باید بدانند، جهان هرگز اسرائیل را به عنوان یک کشور قانونی نخواهد پذیرفت. و اشغال کنندگان به عنوان اسرائیلی در هیچ جای جهان پذیرفته نخواهند شد. و آنان همیشه شرمگین و زار از اسرائیلی بودن خواهند بود. پس آنان باید هم اکنون فلسطین را ترک کنند.

نتان یاهو و حزب لیکودش، مثل ملایان ایران، شرم بر چهرۀ انسانیت هستند و در تمام جهان ناخواسته اند.  

شکوائیه فوری علیه نتان یاهو توسط سازمان ملل برای جنایت عظیم

در بیروت

پرداخت غرامت فوری به مردم بیروت

نادیده گرفت جنایات تاریخی، دلیل جنایات بی پایان حاضر و آینده است

 

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

بیروت زنده است! اعتراض ادامه دارد!

بیروت زنده است! اعتراض ادامه دارد!
بیروت ویران شده که  زمانی به  شهر پاریس خاورمیانه  مشهور بود  با انفجار  و شعله ور شدن ۲۷۵۰ تن نیترات آمونیومی که از سال ۲۰۱۳ در شرایط ناامن ذخیره شده بود، همچنان با صدای پُر خروش و اعتراض مردم این شهر زنده است. زنده است و فریاد میزند که حاکمان و دولتمردان را بیرون بیاندازید، زنده است، فریاد میزند؛  که دست  اسلام سیاسی، جمهوری اسلامی و  حزب الله این کانون تروریسم و عامل ناامنی مردم و بویژه زنان)  از اداره و دخالت در لبنان، کوتاه شود.
بیروت زنده است! اعتراض ادامه دارد.!
مردم بیروت با انفجار مهیب و مرگبار عقب ننشستند، به وعده های مزورانه "مانوئل مکرون" اعتماد نکردند، مقابل او و الیت حاکمان  کسانیکه مسببین  اصلی شرایط فلاکتبار اقتصادی و اجتماعی به آنها هستند، قیام کردند و فریاد زدند،  از حق طلبی و مبارزات یکسال گذشته شان دفاع رادیکال و شعف انگیزی کردند.  آنها رفاه و امنیت، شادی،  و زندگی را فریاد میزنند. مردم بیروت غواصی بدون محدودیت و آزاد در دریا را فریاد میزنند، مردم بیروت حمام های رومی در امنیت را فریاد میزنند،  مردم میخواهند مرکز هنری بیروت زنده بماند، مردم بیروت نمیخواهند  موزه هایشان ویران شود، مردم بیروت پرواز با بالون در آسمان زیبا و آبی شهر را فریاد میزنند. مردم علیه فساد و بانکها  با فریاد اخراج و سلب مسولیت از حاکمان دزد و فاسد را پیگیرانه  ادامه میدهند، مردم علیه  دولت موزاییکی مسیحی ــ اسلامی و جمهوری اسلامی و تروریسم   ایستاده اند.
بیروت زنده است،  با وجود اینکه  بخش عمده این شهر در اثر فساد و بند و بست های اقتصادی و دولتها و حزب الله لبنان ویران شده است.
امروز صدای آزادیخواهی مردم در بیروت  و مبارزه آنها علیه فساد و دزدی در کنار اعتصابات کارگران در ایران علیه دولت و کارفرماها در  نزدیک به ٤٠ پالایشگاه های نفت و پتروشیمی و نیشکر هفت تپه و هپکو و ... قدرت اعتراض به نظام فاسد و استثمارگر دولت ها و نظام سرمایه داری  را به جهانیان میدهد.
زنده باد فریاد آزادیخواهی مردم لبنان 
نسان نودینیان
١٧ مرداد ١٣٩٩
٧ آگوست ٢٠٢٠
بیروت ١٣٥ کشته
٣٠٠هزار بی خانمان

اصلاحات سیاسی در لبنان !

اصلاحات سیاسی در لبنان !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

انفجار بندر بیروت به خاطر تلفات و خسارات انسانی اش ابتدا یک تراژدی دردناک است و سپس یک بازی مشمئز کننده ... که ربطی به تئوری توطئه ندارد .


در میان نظرات مختلف عده ایی هم نوشته بودند که انفجار کار حکومت اسلامی و حزب الله یا خودشان است ...


بعید میدانم کار حکومت ایران باشد . سناریو بزرگتر از این هم عجیب یا نوبر نیست ولی این جماعت اینکاره نیستند . نه ظرافت و دقت مکفی دارند و نه هوشی ذاتی ...


اگر کار خودشان باشد یعنی اینکه توان سیاست تهاجمی را دارند ... که ندارند . حتی روسها هم توان سیاست تهاجمی ندارند از دیر باز مدافع بودند. علاوه بر اینها در وضعیبیت تحریم و بی پولی ، خراب کردن باید نفعی کلان برایشان داشته باشد . چون مخارج باز سازی بعدش مثل قبل ساده نخواهد بود .

در میان بعضی از جانوران یک حسی غریزی هست که خطر را کمی از وقوع حس میکنند و واکنش دارند مثل اسبها که زلزله را حس میکنند...

غالب جانوران چنین حسی ندارند که خطر را از قبل حس کنند . مجموعه حکومت اسلامی ایران با تمام شاخه های اسکولش در نقاط دیگر به دست دوم جانداران تعلق دارند . یعنی اساسا هوشی برای تشخیص خطر یا کارهای پیچیده ندارند .


اسرائیل ولی هم توان و هم تجربه دارد که چطور و از کجا فرش زیر پای حزب الله لبنان را بکشد تا ولایت فقیه در تهران با مُخ زمین بخورد . ضربه تاثیر خودش را به آرامی خواهد گذاشت...


نصرالله و حزب الله که نماینده ولایت فقیه تهران محسوب میشوند ، یا  در هژمونی دولت لبنان ذوب میشوند و همراه نظام جهانی میشوند و یا حالا میداند هر انفجار دیگر متصور است ...


چنین چتری از انفجار پیش در آمد سیاستی کلان است .


زدن قاسم سلیمانی درعراق پیامی ساده داشت : برای خود ما گنده بازی در نیار جوجه ریقو...


انفجار بیروت در همان مسیر است ، قطعا با وزنی متفاوت ...

انفجار بیروت در تحولات خاورمیانه شبیه یک سر فصل است .


سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان بعد از ترور قاسم سلیمانی در عراق گفت : پیروزی‌های محور مقاومت از تهران تا لبنان به برکت خون سلیمانی، بیشتر خواهد شد...


انگار جناب نصرالله اصلا توی باغ نبود . تبدیل کود به موارد انفجاری اگر گزینه درستی باشد ، کار هوشمندانه ایی است .

 

حزب الله لبنان با ترور رفیق حریری نخست وزیر لبنان در سال 2005 یکی از موانع تسلط ولایت فقیه بر لبنان را توانست بردارد . شاید آنجا شروع بازی بوده باشد .اما این بارموضوع تفاوت ماهوی و ابعاد جهانی دارد . سیستم ولایت فقیه در ایران مثل بازیکنی اسکول میماند که با رضایت و چراغ سبز ارباب بی مروت در تنها کازینو جهانی نشسته و میخواهد با قوانین خودش بازی کند . دو روز بعد از انفجار بیروت وقتی مکرون رئیس جمهور فرانسه وارد خرابه های بیروت شد وضرب العجل برای اصلاحات سیاسی میدهد ... یعنی این بازی شوم درصفحه آخر است .

 

 


07.08.2020
اسماعیل هوشیار


فريدون فرخزاد، مردي شجاع كه اسرار را هويدا مي كرد!

فريدون فرخزاد، مردي شجاع كه اسرار را هويدا مي كرد!

 

این باغ منم که خسته از خویش

 

در خویش خزیده‌ام دوصد بار

عشق است که می‌دهد خزانم      

  

 

عشق است که می‌کند گرفتار!
فريدون فرخزاد[1]
دكتر فريدون فرخزاد هنرمندی بود، برنامه‌پرداز، شاعر ، برنامه‌ساز راديو وتلويزيون ،خواننده ،مجري تلويزيون ( مدراتور) و راديويي ، 
ترانه‌سرا، آهنگساز، بازیگر و فعال سیاسی ایرانی و حقوق‌دان معترض به حکومت جمهوری اسلامی ایران بود.از محدود کسانی بود که مارکس شناسی خواند. او تز دکترای خود را در رشته "تاثیراندیشه های مارکس برکلیسا" نوشت .از فریدون فرخزاد به‌عنوان «نامی‌ترین شومَن ایران» یاد می‌شود. وی هم‌چنین برادر کوچک فروغ فرخز‌اد شاعر معاصر ایرانی بوده است. او ،همیشه در موسیقی پاپ ایران و خاطره فرهنگی‌ ایرانیان خواهد ماند. در برنامه‌های هنری، باشوخی‌ و تفاسیر رکیک نامتجانس و گاهی‌ هرز ، مبارزه سیاسی خود را بشکل ساده، ولی افراطی و ضّد آخوندی  با روش خاص خود به پیش می‌برد.
گمانه‌های بسیاری دربارهٔ دلایل قتل فریدون فرخزاد وجود دارد. از جمله میرزا آقا عسگری (مانی) که کتاب «خنیاگر در خون» دربارهٔ فرخزاد، به قلم او منتشر شده، انتقادهای عیان فریدون فرخزاد از استبداد سیاسی و مذهبی حاکم بر ایران را از انگیزه‌های قاتلان می‌داند و تأکید می‌کند «جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فریدون فرخزاد، شاعر و هنرمند نام‌آشنا در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (۶ اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر بن در آلمان بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. قاتلان شکمش را دریدند و زبان و گوش و دماغش را بریدند و جنازه او را آلوده کردند.

 

فریدون فرخزاد، به جز مدرک دكتراي علوم سياسي، شاعر، نویسنده، برنامه‌پرداز، هنرپیشه، خواننده و مبتکر چندین برنامه تلویزیونی، از جمله برنامه موفق «میخک نقره‌ای» [١]در ایران بود.تعداد زیادی از هنرمندان مشهورحال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمودفريدون فرخزاد علاوه بر كارِ شومني ، كاري كاملن سياسي ميكرد او در ايران  بإ برنامه ميخك نقره اي بستري را براي استعداد يابي خوانندگان فراهم كرده بود كه در هواي آرزوي ويدئو هاي اين برنامه ها ، جنايتكاران ، سرش بردند و تنش را قطعه قطعه كردند. فريدون برادر فروغ فرخزاد بود و گهگاهي از شعر هاي فروغ را را ميخواند.  

فرخزاد در سال‌های پایانی زندگی‌اش، از دوری از ایران و به ویژه از دوری از مادرش رنج می‌برد، و از محیط تبعیدی‌ها هم سرخورده شده بود. با وجود آنکه پرونده قتل او از ٢٨ سال پیش تاکنون همچنان باز است و راز قتل‌اش همچنان سر به مُهر مانده و قاتلانی که او را به قتل رسانده‌اند، هنوز به طور کامل شناسایی نشده‌اند، این پرسش به میان می‌آید که جمهوری اسلامی تروريست پرور، بخاطر باز كردن پشت پرده تفكرات متعفن آخوندهایی مانند خميني و دنبالچه هايش کمر به قتل این هنرمند دگراندیش و دگرباش بسته بود و يا رفتن او به عراق و كمك به بچه هاي ايراني درآنجا ، آمران و عاملان قتل او چه کسانی بودند؟ او چگونه به قتل رسید؟

دو روايت وجود دارد كه  قصد دارم اينجا بازنويسي كنم ( يكبار ديگر انگيزه و طرز كشتن فرخزاد را نوشته بودم) در پايان قضاوت با خواننده است .

روايت اول: 

اسماعیل پوروالی، روزنامه‌نگار ملی‌گرا و فقید ایرانی در همان سالی که فریدون فرخزاد به قتل رسید، در یکی از شماره‌های ماهنامه «روزگار نو» می‌نویسد: «نام فریدون فرخزاد زمانی در فهرست مهدورالدم‌ها قرار گرفت که در سفری به عراق جهت اجرای برنامه برای اسرای ایرانی و یافتن راهی جهت کمک به اسرای خردسال و نوجوان، مذاکراتی را با مقامات امنیتی این کشور در رابطه با برادر سعید محمدی، نوازنده و خواننده‌ جوانی که فرخزاد او را کشف کرده و مشوق و حامی او بود انجام داد.»

علی اکبر محمدی (برادر سعید محمدی) خلبان هواپیمایی «آسمان» در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۳۶۵ (۱۲ اوت ۱۹۸۶) پس از اینکه از فرودگاه رشت با یک فروند جت فالکن-۲به منظور انجام پرواز آموزشی به پرواز درآمد، خاک ایران را ترک کرد و با استفاده از حریم هوایی ترکیه در یکی از فرودگاه‌های بغداد فرود آمد.

وی حدود یک ماه بعد از طریق عراق به آلمان غربی رفت و در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۵ (۱۳ ژانویه ۱۹۸۷) در هامبورگ به دست دو فرد نا‌شناس کشته شد.محمدي  از خلبانان ويژه بود كه ،رفسنجاني و خامنه اي را به نقاط مختلف ايران مي برد!

پوروالی می‌نویسد: «عراقی‌ها به فرخزاد پیشنهاد کردند که هنگامی که کاپیتان محمدی با هواپیمایش رفسنجانی را به نقطه‌ای می‌برد، وسیله‌ساز گریز او از ایران به عراق شود. محمدی با هواپیمایش به بغداد گریخت اما رفسنجانی با او نبود.»

فریدون فرخزاد در مجموع دو بار به عراق سفر کرد و به گفته‌ رئیس سابق استخبارات نظامی عراق که در زمان قتل فریدون فرخزاد در بریتانیا زندگی می‌کرد، فرزندان و خانواده‌ صدام حسین و مسئولان بلندپایه‌ عراقی، برنامه‌های فرخزاد را برای اسرای خردسال و نوجوان اسیر ایرانی دنبال می‌کردند. «هر بار ۲۵ تا ۳۰ نفرشان را توانست ببرد و نجات دهد اما خودش گریه می‌کرد و می‌گفت اگر بدانی، این بچه‌ها به من می‌گفتند اینجا به ما غذا نمی‌دهند، شب‌ها این سرباز‌ها به ما تجاوز می‌کنند، بد‌ترین رفتار‌ها را با ما دارند، تو را به خدا ما را نجات بده. خُب او هم برایش مقدور نبود که همه را با خودش ببرد. می‌گفت نگاه می‌کردم، کوچک‌ترینشان، مظلوم‌ترینشان را با خودم می‌بردم.»

ظاهراً دستور قتل فریدون فرخزاد را ری‌شهری[٢] صادر کرده بود. محمد محمدی نیک، با نام قبلی محمد درون‌پرور، معروف به محمد ری‌شهری، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی، دادگاه انقلاب ارتش، وزیر اطلاعات، دادستان کل کشور، دادستان دادگاه ویژه روحانیت و سرپرست حجاج ایرانی بود.

اسماعیل پوروالی می‌نویسد: «دستور قتل فرخزاد را ری‌‌‌شهری صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر فلاحیان انجام وظیفه می‌کرد.»

و در ادامه می‌افزاید: «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راه‌های به قتل رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعید اسلامی (امامی) قرار داشت.»

در آن زمان آیت‌الله خمینی تازه درگذشته بود و دولت رفسنجانی بر سر کار آمده بود و فلاحیان وزارت اطلاعات را از ری‌شهری تحویل گرفته بود. به این‌جهت قتل فرخزاد در اولویت قرار نداشت.يكسال پيش از ترور فرخزاد قتلهاي ديگري  مانند دكتر شاپور بختيار و دكتر كاظم رجوي و برومند ٠٠٠صورت گرفت، احتمالن  به اين دليل ترور فريدون به تعويق افتاده است. 

در این میان زندگی فریدون فرخزاد هم به‌تدریج دگرگون می‌شد. مادر او که جان و جهان‌اش بود و او را عاشقانه دوست می‌داشت، بیمار شد و به فکر افتاد که ترتیبی بدهد تا مادر به همراه پوران، خواهرش به ترکیه سفر کند و از آنجا با تمهیداتی مادرش را به آلمان، به نزد خود بیاورد. در هر حال، دلتنگی فریدون فرخزاد برای مادرش و بیماری مادر در قتل او نقش مهمی ایفا کرده است. اسماعیل پوروالی ماجرا را به این شکل روایت می‌کند:

«فرخزاد از طریق یک فرش‌فروش ایرانی مقیم فرانکفورت که بسیار به او اظهار دوستی می‌کرد با غلامی، یکی از مسئولان ایستگاه وزارت اطلاعات در آلمان که به عنوان دبیر سوم در سفارت رژیم کار می‌کرد، دیدار کوتاهی در نمایشگاه فرش‌فروش مورد بحث داشت.

غلامی و همکارش اصولی چند بار با فرخزاد ملاقات کردند. آنها به او وعده دادند کار سفر مادرش را به‌راحتی درست کنند و حتی در یکی از ملاقات‌ها به فرخزاد گفتند خود رفسنجانی در جریان است و دستور داده گذرنامه برای وی صادر شود؛ و برای اطمینان خاطر بیشتر، فرخزاد می‌تواند به اتفاق یک تیم از خبرنگاران آلمانی به ایران رود، مادرش را ببینند و بدون مشکلی به خارج بیاید.»

اسماعیل پوروالی، هم به خاطر حرفه‌اش که روزنامه‌نگار کارکشته‌ای بود و رویدادهای ایران و قتل مخالفان را به دقت پیگیری می‌کرد و هم به خاطر دوستی و آشنایی‌اش با فریدون فرخزاد و حلقه دوستان و یاران فرخزاد پیش از قتل‌اش، از نزدیک با بسیاری از مسائل آشنایی داشت. در هر حال، بدون آنکه بتوان روایت اسماعیل پوروالی را تأیید کرد، این روزنامه‌نگار  از شخصی به نام «رضا صابری» به عنوان قاتل فریدون فرخزاد یاد می‌کند.

«رضا صابری، مأموری که پس از دریافت دستور قتل در هماهنگی به “قبه”، رئیس دفتر سعید امامی که با نام رضا اصفهانی به اروپا سفر می‌کرد و اکبر خوش‌کوشک که در ارتباط با تاجر فرش‌فروش ایرانی دوست فرخزاد بود، زمینه‌های قتل فرخزاد را فراهم کرده بود.»

به گزارش سایت «روز‌آنلاین»، اکبر خوش‌کوشک، ملقب به «فرنگی‌کار» از اعضای اصلی تیم ترور خارج از کشور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بود که پس از مرگ سعید امامی، برای مدتی بازداشت شد و به همکاری با اسرائیل اعتراف کرد. اعترافات او اما هرگز از رسانه ای  پخش نشد.

خوش‌کوشک به سمت مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات در دوران فلاحیان دست یافت و اکنون در ایران فعالیت‌های اقتصادی دارد.

در هر حال خوش‌کوشک از طریق دوست فریدون فرخزاد که فرش‌فروش بود توانست با او ارتباط برقرار کند.

اسماعیل پوروالی درباره رضا صابری که به گمان او عامل قتل فریدون فرخزاد است، می‌نویسد:

«صابری که به زندگی در اروپا خو گرفته بود، و به علت آلودگی به مشروب و خوشگذرانی‌های زیاد، مقداری نیز مقروض شده بود، در آوریل ۱۹۹۲ به تهران احضار شد. او از این احضار به شدت نگران شد و تصمیم گرفت با دست پر به تهران بازگردد. صابری در تماس با اصولی مأمور ایستگاه بن، از وی خواست که ترتیب ملاقاتی را با فرخزاد بدهد، چون باید مطالب مهمی را به او بگوید.»

در آن زمان یکی از دوستان فریدون فرخزاد قرار بود به دیدن او بیاید. ظاهراً بین او و فرخزاد دلخوری و کدورتی پیش آمده بود. در هر حال فرخزاد که به ایستگاه راه‌آهن رفته بود که از دوستش استقبال کند، به جای او با تعجب با دو مأمور وزارت اطلاعات مواجه شد.اسماعیل پوروالی می‌نویسد:

«فرخزاد در روز موعود به ایستگاه راه‌‌‌آهن رفت تا از دوستش استقبال کند، اما به جای او با شگفتی با اصولی و صابری روبرو شد که از ترن پیاده شدند. گفته می‌شود غلامی خود را به دوست فرخزاد در ایستگاه مبدأ رسانده و با دادن هزار مارک به او خواسته بود سفرش را دو روز به تأخیر بیندازد، چون فرخزاد ناچار است به سفری کوتاه برود. (این موضوع را غلامی به یکی از دوستانش گفته بود و پیداست او به عنوان یکی از دوستان فرخزاد به سراغ فرد مورد اشاره رفته و پول را نیز از جانب فرخزاد به او داده بود!) یعنی فرخزاد می تواند این یکی را هم قبول کند؟

اصولی با معرفی صابری به‌عنوان سرمایه‌داری که از تهران آمده و قصد خرید هتل و یک کلوپ شبانه را دارد، به همراه فرخزاد به آپارتمان او رفته بود که درباره‌ سرمایه‌گذاری دوستش (صابری) مذاکره کند. سر راه، فرخزاد چند هندوانه و مقداری نان و پنیر خریده بود. آنچه مسلم است نگرانی صابری و اصولی از حضور سگ وفادار فرخزاد در آپارتمان است. به همین دلیل نیز از همان ابتدا آن‌ها از فرخزاد خواسته بودند سگش را ببندد، چون آن‌ها از سگ وحشت دارند.»

فرخزاد فردی ورزشکار و قوی بود. به همین دلیل نیز کشتن او به سادگی نمی‌توانست انجام بگیرد.

پوروالی می‌نویسد:

«به‌نظر می‌رسد صابری نخست با آلودن چای او، فرخزاد را دچار سرگیجه و بی‌حالی می‌کند. تعداد ضربات چاقو و به‌هم‌ریختگی آپارتمان و پاشیده شدن خون به در و دیوار نشانه‌ آن است که فرخزاد در همان حال نیز مقاومت می‌کرده است. پس از قتل فرخزاد، صابری لباس‌های او را می‌کند (بیرون می‌آورد) تا مفهوم خاصی به قتل بدهد و بعد با آلوده کردن جسد، می‌کوشد جریان را یک قتل غیر سیاسی جلوه دهد.»

روايت دوم: فريدون ، مردي كه افكار پليد آخوندها را بر ملا و آنچه مردم نمي دانستند، نور افكني مي كرد. وبه قولي او هميشه اسرار  هويدا مي كرد. در يكي از كنسرتهايش، روي سياستهاي انگليس دست گذاشت و به حضار در سالن گفت ؛ از پاسپورت چسكي اش نترسيد. هميشه مردم را به مبارزه بر عليه اين تفكرات پليد فرا مي خواند، بارها به تبعيدي ها  گفته بود؛ «مردم ايران به ايران برمي گردند و خاك اشغال شده را پس مي گيرند.خاك برسر آن كساني كه دنبال پول رفتن و نماز خواندند تا پست ومقام بگيرند،اينها فاحشه هاي مغزي بودند كه رنگ عوض كردند و بدنبال متجاوزين به كشور رفتند»  در حقیقت، رژیم  ميخواست با مثله كردن وحشيانه ، دكتر فريدون فرخزاد  ، زهر چشمی از دیگران بگيرد و در جامعه تبعيدي تخم وحشت بپاشد.

يكي از دوستانش كه بنا بود كنسرت  نويي برايش بر گزار كند، سالها پيش با راديو اسرائيل مصاحبه اي داشت ، او مي گفت ؛پس از كنسرتِ لندن  او را تلفني زياد تهديد مي كردند، ولي پس از كنسرت كانادا به خانه ميزبانش زنگ مي زنند و او را شديدا تهديد ميكنند. وقتي تلفن صابخانه زنگ مي خورد ، فريدون را مي خواهند فريدون گوشي تلفن را مي گيرد رنگ و روي فريدون تغيير مي كند و عرق بر پيشانى اش می نشیند .از او می پرسند، فريدون چرا رنگت پريده  ؟ او مي گويد اينها هميشه مرا تهديد ميكردند ولي اين بار  تهديدشان با تهديدهايي ديگر فرق مي كرد ، آنشب پس از كنسرت كانادا به فريدون  گفته بودند : يا در همين كانادا مي كشيمت و يا در اروپا! 

زمان رياست جمهوري رفسنجاني ،  چند ماهي از  ماجراي كانادا مي گذشت. رژيمي كه  تجربه زیادی در ترورها داشته است اين بار پس از گذشت چند ماه از كنسرت كانادا،  آبها از آسياب  كه مي افتد دوباره دست بكار ميشود و فريدون هم سخت ناراحت و نگران مادرش بود با  تني چند از كساني كه با او مرتب  در تماس بودند  و باصطلاح كارهاي  پاسپورت  و ويزاي مادرش را براي  آمدن به آلمان به او خبر مي دادند! تلفني به فريدون قول داده بودند كه كار مادرش را در دست دارند تا به آلمان بيايد! گويا پس از چند بار ملاقات  بين آنها و فريدون ، او را چنان گول زده بودند تا جاييكه  فريدون  حرفهايشان را باور  كرده بود، عشق به مادر ،تهديد كانادا را از يادش برده بود! بطوري كه فريدون به آنها گفته بود، شما اگر كارهاي مادرم را درست كرديد آن وقت يك درخواست ديگري هم دارم ،مأمورهاي اطلاعاتي و يا بهتر بگويم تروريست ها به او گفته بودند درخواستت را بگو تا ما همه ي آنها  را مستقيمن  با خود ( آقاي) رفسنجاني مطرح كنيم،  بگو! فرخزاد با خلوص گفته بود؛ اگر،ويدئو هاي ميخك نقره اي مرا بدستم برسانيد، سپاسگزار ميشوم ، آنوقت است كه به رفروم رفسنجاني باور خواهم كرد! آرام ، آرام فريدون به حرفهاي مأموران باور مي كند. در ملاقات بعدي   فريدون با مأموران به او مي گويند ؛ آقاي رفسنجاني گفته است اگر بخواهد مي تواند ميخك نقره ايخود را همچون سابق  در تهران برگزار كند! تا ايجاد كار  درواقع فريدون را از نظر ذهني كاملن آماده كرده بودند!

سرانجام روز موعود فرا مي رسد ، فريدون باورمند، ديگر كوچكترين شكي به ذهن خود راه نمي دهد. همه اون مسائل گذشته را كنار گذاشته بود ،منتظر مي ماند تا از تهران جواب بيايد. او كه  از همه جا بيخبر بود و قلبش براي ديدار با مادرش مي طپيد به حرفهاي تروريستها باور كرده بود. يك روز از آن روزها زنگ  تلفن منزل  به صدا در مي آيد، آنطرف كسي مي گويد كه 16 مرداد شش اوت ( آگست)ما به راه آهن «بُن »مي آيم وشما را در فلان مكان ملاقات مي كنيم. فريدون كه ذهنش را زده بودند، تقريبن آماده شده بود ، به دروغهاي از پيش تعيين شده  اطلاعاتي ها باور كرده بود و بخاطر مادرش در راه خطرناكي پا گذاشته بود، خوش باور و بي خبر از همه جا! روز ” ر „ و ساعت ”سين „  فرا ميرسد او به راه آهن «بن »ميرود و با دو فرستاده رفسنجاني در آنجا ملاقات مي كند. آنها به فريدون مي گويند همانطوری كه قول داده بوديم ، «ما ويدئوهاي   ميخك نقره اي اتان را با خودمان آورده ايم.» به احتمال زياد فريدون با آن خلوص و پاكي كه داشت  بخاطر مادرش ، سر از پا نمي شناخته، از ديد او هم كارهاي حقوقي وگذرنامه ي مادرش درست ميشود و  حالا هم نوارهاي ويدئويي ِميخك نقره اي اش را آورده اند. آنها كه نقشه پليدي در سر داشتند خوب مي دانستن چكار مي كنند!درخواست ميدهند كه بسته ويدئو ها را در خانه تحويل ميدهيم!در واقع  ، فريدون  به گفته هاي فرستاده هاي رژيم آنقدر باور كرده بود كه ،قاتلان خود را به خانه دعوت مي كند و يا خود را در يك عمل انجام شده مي بيند . يا احتمالن با اسرار آنها قبول مي كند كه حامل ويدئوهاي ميخك نقره اي خود را به منزلش ببرد. وقتي به محله اشان ميرسند ، سر خيابان  از سبزي فروشي/ ميوه فروشي محل ، هندوانه اي هم براي مهمان نوازي قاتلان مي خرد.( طبق گفته مغازه دار)  در خانه ابتدا تلفن قطع ميشود. و بعد با چاقوي آشپزخانه، قطعه  قطعه اش مي كنند.دوستي كه مسئول برنامه گذاري كنسرت  او بود  به راديو اسرائيل مي گفت : چون بنا بود براي او كنسرت بگذاريم  ، به  شماره منزلش زنگ  زديم ، تلفن اشغال بود پس از طاق شدن طاقتمان ، به منزل  فري /فرخزاد رفتيم ، فریدون آپارتمان كوچكي درشهر بن آلمان  داشت ، وقتي پشت درب آپارتمان رفتيم صداي واق واق سگهايش را مي شنيديم ( دوسگ داشت)زنگ آپارتمان را زديم كسي باز نمي كرد ، كاملن نگران شديم به مركز پليس رفتيم ، وقتي ماجرا را به پليس گفتيم ؛ گفت چيزي نيست، به او  گفتيم :"بابا بنا بود كنسرت برايش بگذاريم "مي خواستيم برنامه ريزي كينم . پليس جواب  قبلي اش را تكرار كرد، نااميد  به خانه امان برگشتيم. فردا باز زنگ زديم اشغال بود. دوباره به پليس مراجعه كرديم ،پليس ها اين باراهميت بيشتري دادند و خود را به خانه فرخزاد رساندند . انها هم ديدند وقتي صداي سگها مي آيد و  كسي درب را باز نمي كند، درب آپارتمان را شكسته و وارد آپارتمان شدند.  طبق گفته های پلیس ،به محض ورود پليس به آپارتمان بوي بسيار بد با گرماي زيادي در آن آپارتمان كوچك  به مشام ميرسيده است. روز بد و غگميني بوده است! ،فريدون را به طرز وحشتناكی كشته بودند. شما هم  حتمن ، چون نگارنده حدس مي زنيد كه چرا پليسها در همان روز اول  جواب دوستان فريدون را ندادند؟ وچرا  همان روز اول  پلیس به خانه فريدون  نيامد؟ مگر امكان دارد كه پليس، به موضوعي چنین مهمي جواب سربالا بدهد و بي حتا بی جواب بگذارد؟ البته تو عالم سياسي كاري ،همه چيز امكان دارد!نمونه هاي زيادي دركشورهاي اوپايي مانند فرانسه ، اتريش و سوئيس و ايتاليا ديده شده است.از بحث ما خارج میشود.

  روزنامه هاي آلماني:

فريدون فرخزاد، در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ (6 اوت سال ۱۹۹۲) در محل سکونتش در شهر« بن »بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. به گزارش روزنامه ی آلمانی قاتلین تنها در دهان وی ٬ سی و هفت ضربه ی کارد آشپرخانه فرود آوردند و جسد مثله شده ی او در حالی کشف شد که کاردی در کتف او وجود داشت. ».سازمان فدرال اطلاعاتی آلمان (BND) از پشت پرده موضوع این قتل آگاه بود همانطوريكه از ترور «عزيز خزاعي» سرهنگ تبعيدي  و استاد آموزش نظامي در جواني محمد رضا شاه ،  در اوه رأت Overathخبرداشتند.[٤] بدون هيچ شكي مي توان گفت تقريبن تمامي كشورهاي اروپايي چشمهايشان را برروي تمامي ترورهاي خارج كشور بسته اند تا جايي كه تروریست بتوانند ترور كنند و بدون پيگيري و رديابي بدنبال  ردپايی هم از   آنها نروند و اگر هم رفتن با رعايت تمام شئونات سياسي به نفع رژيم  نظر دادند! براي مثال وقتي قاتلين دكتر كاظم رجوي را در سوئيس دستگير مي كنند،پس از ديدن پاسپورتهاي ديپلماسي قاتلان،  آنها را از طريق فرانسه به ايران تحويل ميدهند.كاري نكردند، همانطوريكه در اتريش در رابطه با ترور «دكتر قاسملو » نكردند. 

قاتلان دكتر فرخزاد:

همانطور که گفتیم «دستور قتل فرخزاد را «ري شهري» صادر کرده بود و تیم عملیات، زیر نظر «علي فلاحيان» انجام وظیفه می‌کرد.» «فلاحیان دستور بررسی و ارزیابی راه‌های به‌قتل‌رساندن فرخزاد را به تیم بررسی و طراحی سپرد که زیر نظارت مستقیم سعيد امامي ( اسلامي ) قرار داشت.» 

به گزارش پلیس ،هفتصد مارک قرض بانکی، چند ماه اجارهٔ عقب‌مانده و خاک‌سپاری غریبانهٔ جسد سلاخی‌شدهٔ فرخزاد در «گوری رایگان در شهر بن»، انزوای هنرمند پرآوازه‌ای چون او را تصویر و برخورد بی‌رحمانهٔ جامعهٔ تبعیدی ایرانیان با او را نشان می‌دهد.   

___________________________________________________________________________________________

[١]پایان‌نامهٔ دکترای علوم سیاسی را دربارهٔ تأثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشت و از دانشگاه مونیخ فارغ‌التحصیل شد. او در سال ۱۹۶۲ در آکسفورد با «آنیا بوچکووسکی»، زنی آلمانی که علاقه‌مند به تئاتر و ادبیات بود، ازدواج کرد. فرزند نخست آنها، «اوفلیا»، در روزهای آغازین زندگی درگذشت و فرزند دوم آن‌ها «رستم» نام دارد که هم‌اکنون در آسایشگاهی در آلمان نگهداری می‌شود. فرخزاد و بوچکووسکی پس از مدتی از هم جدا شدند. فرخزاد برای بار دوم، با زنی ایرانی به نام «ترانه» ازدواج کرد که آن نیز منجر به جدایی شد.( از ويكي پیديا)

[٢]برنامه موفق «میخک نقره‌ای» در ایران بود.تعداد زیادی از هنرمندان مشهورحال حاضر ایران را او به مردم معرفی نمود که ابي ستار ، شهره ،  شهرام صولتی، لیلا فروهر، نوش آفرین و سلی از جمله آنان هستند. او می‌کوشید شیوه ویژه خود را در زمینه برنامه‌پردازی داشته باشد. بخش‌هایی از شعرهای او به کاباره‌های سیاسی اروپایی شباهت داشت و در لابلای تکه‌های سرگرم‌کننده، انتقادهایی از سیاست‌های روز را می‌گنجانید. فرخزاد در رابطه با مجری‌گری‌اش در تلویزیون گفته‌است: «همیشه سعی می‌کنم مردم را در یک برنامه سه ساعته تلویزیونی که پر از خنده و شوخی و آواز و رقص است متوجه مطالبی بکنم که ارزش دارد بر روی آن‌ها فکر بشود.»

[٣]ری‌شهری مسئولیت محاکمه صادق‌ قطب‌زاده را به عهده داشت و همچنین در ماجرای کودتای نوژه، ۱۲۱ تن از درجه‌داران و افسران ارتش را به جوخه اعدام سپرده بود. او نخستین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی است و از او و از سعید حجاریان به عنوان بنیانگذاران وزارت اطلاعات نام می‌برند. او بعدها در کابینه رفسنجانی جای خود را به علی فلاحیان داد.

[٤] نگين نگاه به مقاله عباس رحمتي  از ترور پيچيده سرهنگ عزيز خزايي است.

 

ایرج فرزاد؛ تأخر سیاسی یا پس ماندن در واقعیت

ایرج فرزاد؛ تأخر سیاسی یا پس ماندن در واقعیت

شعایر و سنن تمام نسل های مرده، چون کوهی بر مغز زندگان فشار می آورد. از اینجاست که درست در هنگامی که افراد گویی به نوسازی خود و محیط اطرف خویش و ایجاد چیزی به شدت بی سابقه مشغولند، درست در یک چنین ادوار بحران های انقلابی، اروح گذشته را به یاری میطلبند، اسامی آنان شعارهای جنگی آنان را به عاریت میگیرند، تا با این آرایش مورد تجلیل باستان و با این زبان عاریتی، صحنه جدیدی از تاریخ جهانی را بازی کنند.

کارل مارکس(هجدهم برومر)

این نوشته نه پاسخی به کسانی که در چنین ادوار بحران های انقلابی ارواح را به یاری می طلبند، که در مورد یکی از همین ارواح است.  گفته های اخیر ایرج فرزاد با عنوان "تهدیدی مخرب تر از اسلام سیاسی" در بهترین حالت، از منظر نقد سیاسی؛ کینه توزانه و از منظر فرقه ی کمونیسمِ حکمتی کاری روتین است. کینه توزانه است چرا که هنوز در واقعیت هایی سیر می کند که به دنبال توجیه شکست سیاسی همقطاران خود در دنباله روی از حکمت است و کاری است روتین، چرا که مریدان منصور حکمت برنامه ای جز لجن پراکنی علیه "حزب کمونیست ایران" ندارند. فرزاد همانند دیگر رفقای حکمت خود به پاپوش دوزی، ترور شخصیت  و به برچسپهای زشت علیه حکا می پردازد و این به بخشی از هویت منشعبین کمونیسم کارگری در تاریخ فعالیتشان تبدیل شده است، تا جایی که به گونه ای ابلهانه سعی می کند بحث خود را به این نقطه برساند که، فعالیت های حکا و کومه له را " تهدیدی مخرب تر از اسلام سیاسی" بداند. باید حق ابله بودن را برای همه به رسمیت شناخت، اما ابله فرض کردن مخاطب، خطی است که مشمول روشنگری است و اینجا هاست که باید روردو به گوینده این اراجیف گفت که " از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی‌شود." برای کسانی که با پیشینه این ضرب المثل آشنایی ندارند لازم است توضیح دهم که این عبارات نوشته شده بالای درب ورودی تلگراف‌خانه بود. با آمدن تلگراف به ایران مردم از آن هراس داشتند و حاضر به استفاده از آن نبودند، "وزیر تلگراف علیقلی‌خان از شاه مملکت اجازه گرفت که استفاده از تلگراف را به مدت ۲ روز مجانی اعلام کند. بعد از تایید حکم شاه، مردم دور روز از تلگراف به‌رایگان استفاده کردند. از آن‌جا که انسان‌ها از هر چیزی که رایگان (مفت) باشد استقبال می‌کنند، این نقشه‌ی وزیر کاملا جواب داد و مردم باورشان شد که تلگراف ترسی ندارد. مدتی به این صورت مردم از تلگراف به صورت مجانی استفاده کردند و وزیر به ماموران فرمان داد که بالای درب ورودی تلگراف‌خانه این متن را قرار دهند: "از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی‌شود."1 داستان این ضرب المثل دقیقا وصف حال فرزاد است، کسانی که باورشان شده که مفت گویی هزینه ای ندارد و بی سوادی اطرافیانشان هم به این توهم دامن زده که گویا اینان متفکرند و با نسخه هاشان "تمام چرخها از گردش باز می‌ايستند" ، اگر توهمات نيرومند آنان اراده کنند، اما از ترس هزینه های اقدام واقعی، دست به عمل نخواهند زد و تنها بی هزینه ترین راه یعنی داوری افراد شرکت کننده در این مبارزه را برعهده گرفته اند، اما پاسخ واقعی به این انقلابیون تنفنی و ارواح خسته این است که از امروز به "بعد حرف مفت قبول نمی شود"

مفت گویی و پرت و پلاگویی و  سنگ اندازی جریانات حکمتیست به جایی رسیده که عملا به جای مبارزه با رژیم جمهوری اعدام اسلامی، به اپوزیسیون کومه له تبدیل شده اند و انحصار تخاصم با رفقای سابق خود را حتی از نهاد های امنیتی رژیم هم بازپس گرفته اند. هر مخاطبی هوشیاری باید بپرسد، فرزاد که شش ماه یک بار از خواب زمستانی بیدار می شود، چرا تنها دغدغه اصلی او تخریب حزب کمونیست ایران و کومه له است؟ تمام نوشته های اخیر این حکمتیستِ پیر، به شانتاژ علیه کومه له و دفاع از فرار جمعی از صحنه اصلی مبارزه در کردستان است. هستند کسانی که می پرسند که آیا پاسخ دادن به افرادی چون فرزاد که تا خرخره در تاریخ مردابی کمونیسم حمکمتی گرفتار شده اند، اصلا ضرورتی دارد؟ و  البته این یک سوال مشروع است. اگر از زاویه نگاه انقلابی و افق مبارزاتی برسی شود، قطعا هیچ هوده ای ندارد. اما بی پاسخ گذاشتن امثال فرزاد این شائبه را ایجاد می کند که گویا  به جز در غلطيدن به مبهم‌گويى و از کف نهادن تمام و کمال اصول نقد مارکسیستی، حقیقی در کلامشان هست. اما تنها چیزی که در کلام این "انشعابیونِ عبارت پرداز" یافت می شود، بدخواهی، عیب جویی، فرومایگی و سهم خواهی از تاریخ جنبشی است که یک بار برای همیشه مشروعیت این افراد را از ایشان بازستاند. این افراد حقیر که فرزاد تنها نمونه ای از آنان است سعی در کتمان حقیقت و طفره رفتن از آن برای قبول اشتباهات خود دارند، که اقداماتشان یک بار این حزب را تا مرز فروپاشی کشاند. اکنون و به دور از عرصه سیاست عینی و در حالی که هنوز پرچم سرخ حزب کمونیست ایران در اهتزاز است، به احتضار ارواح مرده  برای تبین گنده گویی هایی مشغول است تا خطر حزب کمونیست ایران را بیشتر از اسلام سیاسی معرفی کند. باید پرسید این خطر برای کیست؟ برای جنبش زنده مبارزاتی یا احزاب مطبوع فرزاد؟ کمونیسم حکمتی با الگو قرار دادن پیشوای اعظم خود، سنتی را در مبارزه مارکسیستی پایه ریزی کرد، که همین سنت به فروپاشی خود این جریان به صورت کامل خواهد انجامید. دستارود واقعی منصور حمکمت این است که شاگردان او هیچگاه توان دیالوگی خالی از لجن پراکنی و خود خواهی را نداشته و ندارد. تمام انشعاباتی که امثال فرزاد در آن دخیل بوده اند و اتفاقا نه از حزب کمونیست که از درون خود حکمتیست ها رخ داده، تماما نتیجه این گنده گویی های پادرهوا و بی ربط، حتی به جریان نظری و تئوریک مارکسیسم بوده است. "لیبرالیسم وارونه  ای" که از آن دفاع می کنید خود تاب و تحمل هیچ نقد و دیالوگی را نداشته است. برای این منظور تنها کافی است به کارنامه انشعاباتی و برخورد شما با اختلاف نظر درون تشکیلاتی اشاره کرد.  "حزب کمونیست کارگری ایران" بعد از جدا شدن از حزب کمونیست ایران خود به نوبهٔ خود دستخوش انشعابات دیگری شد که حاصل آن حزب حزب کمونیست کارگری ایران-حکمتیست، حزب اتحاد کمونیسم کارگری و اتحاد سوسیالیستی کارگری، اتحاد بین‌المللی در حمایت از کارگران ایران و چند گروه دیگر است. (این تاریخ ها از ویکی پدیای رسمی حزب کمونیست کارگری گرفته شده است)

  • فروردین ۱۳۷۸ که منجر به استعفای بخش عظیمی از کادرهای حککا( جدایی رضا مقدم و ایرج آذرین)
  • در سال ۱۳۸۳ نیز بعد از مرگ منصور حکمت ۲۴ نفر از اعضای کمیته مرکزی و اکثریت کمیته کردستان وقت حککا( به رهبر به رهبری معنوی کوروش مدرسی، حزب حکمتیست را تشکیل دادند.)
  • حزب حکمتیست نیز در نهایت ۷ سال بعد، در سال ۱۳۹۰ به دنبال مباحث درونی به دو جناح تقسیم شد. یک جناح امروزه با نام حزب حکمتیست-خط رسمی شناخته می‌شود.

این تنها بخشی از کارنامه ی انشعابی و بی افقی مریدان حکمت و شیوه برخورد آنان با دیدگاههای مختلف سیاسی است که تاکنون به دلیل "خودبزرگ بینی افراد" و "گنده گویی های رادیکال مآب" نتوانسته اند،  حتی در یک اختلاف درون حزبی از انشعاب جلوگیری کنند. قسمت اعظم این رخداد ها را باید در فرهنگ برخورد سیاسی این گرایش و به خصوص در تفکرات غیرنظامند منصور حکمت جست. منصور حکمت هر چند فعالی سیاسی قابلی بوده باشد، اما در حدی نیست که صاحب یک نظام  اندیشه منسجم و ساختارمند، شناخته شود. همین نکته محوری است که باعث می شود فرقه های مختلفی که این اندیشه را حمل می کنند، توان رسیدن به نقطهِ عملِ مشترکی را نداشته باشند. این خلط مبحث و به جایگاه پیامبری رساندن او، صرفا ریشه در تفکرات مذهب شیعی برای ساختن و داشتن امامزاده های محلی جست جو کرد. این امام زاده محلی فرازد و رفقا، تنها یوغی بر گردن ایشان و توموری انحلال طلب در جنبش کارگری است.

 فرزاد در پاره نامنسجم دیگری از نوشته خود، به دفاع از بخشی از تشکیلات حزب کمونیست ایران می پردازد که به گفته او " چپ موجود در صفوف کومه له فعلی" هستند. این قهرمان متوهم ما که برای نجات این "چپ درون کومه له"، کمر همت بسته است، فراموش می کند که ایشان و همقاطارانشان در تمام سال های اخیر کل جریان حزب کمونیست ایران را ناسیونالیست و راست می پنداشتند، حال این دایه مهربانتر از مادر، در این دفاع متناقض به دنبال چیست؟  آیا می خواهد در این اوضاع اختلاف درون حزبی به  ماهی گیری بپردازد و یا فضا را مبهم تر سازد، یا با ایجاد تردیدهای جدید و دفاع صوری به عمیق تر شدن این اختلاف دامن بزند.؟ قعطا وقتی حزب کمونیست ایران و کومه له برای او از " از اسلام سیاسی مخرب تر" است، تمام فرمایشات و گنده گویی های تاریخی او در راستای انحلال این تشکیلات و تنها "سرنگونی انقلابی کومه له" خلاصه می شود. ایجاد بستر رشد این تردیدها از سخیف ترین کارهایی است که مریدان حکمت در سال های اخیر بر علیه کومه له رو به افکار جمعی انجام داده اند. حتی یک مورد از نقد رفیقانه در تمام کارنامه شغالگونه اینان پیدا نمی شود. امثال فرزاد باید متوجه درک این مطلب شوند که حزب کمونیست ایرن و جنبش همراه آن، "باج به شغال نمی دهند."

 

 

1- تاریخچه ضرب‌المثل "حرف مفت"(محمد مهدی حسنی)

 

August 06, 2020

کارگران میتوانند , غولی که باید تکان میخورد راه افتاده است

کارگران میتوانند

غولی که باید تکان میخورد راه افتاده است

موجی از اعتصابات کارگری ایران را فراگرفته است. اعتصاباتی که میتوان گفت تا حدودی سراسری شده است.بیش از ٣٠ مرکز کارگری در نقاط حساس و کلیدی اقتصاد ایران دست به اعتصاب زده اند. اعتصابات کارگری هیچ دوره ای از حیات جمهوری اسلامی تا این حد همزمان و قدرتمند به میدان نیامده است. هزاران کارگر صنعتی در این اعتصابات شرکت دارند. اعتصاب کارگران هفت تپه که با درایت و کاردانی خاصی حدود دو ماه است با شور و شوق و سخنرانیهای موثر که نشان از وجود طیف وسیعی از رهبران لایق کارگری است ادامه دارد، پیشتاز این موج اعتصابات بود. کارگران هفت تپه مشعل دار راهی شدند که اکنون کارگران نفت و پتروشیمی و دهها مرکز کارگری از جنوب تا شمال و از غرب تا شرق ایران به آن پیوسته اند.

موج اعتصابات کارگری راه را نشان داد. خصلت این اعتصابات سراسری است. میتوان و باید تلاش کرد تا ابعاد گسترده تر این اعتصابات کل رژیم و دستگاه سرکوبش را فلج کند. سرنگونی جمهوری اسلامی از این طریق عملی و نوید بخش رهایی کل جامعه از تبعیض و نابرابری است. پرچم رهایی جامعه بیش از پیش سخنگویان لایق خود را پیدا کرده است. این تنها راه امید ونوید دهنده آینده ای روشن و پیروزی کم هزینه علیه جمهوری اسلامی است.

 

روزهایی که کارگران هفت تپه به تنهایی و تحت فشارهای طاقت فرسای گرسنگی و گرما و خطر بیماری کرونا و تهدید دائمی مقامات دولتی و کارفرما و نیروهای امنیتی قرار گرفته بودند، اکنون با پیوستن دیگر بخشهای کارگری و در این ابعاد بی سابقه، دارد سپری میشود، با بهم پیوستم صدها کارگر به اعتصاب هفت تپه ایها،  هم امید به پیروزی بیشتر شده است و هم نوید پشت سر گذاشتن روزهای سخت و عبور از نظام تبعیض آمیز سرمایه بیش از پیش خودنمایی میکند. واضح است کارگران هنوز به مطالباتشان نرسیده اند. اما قدرت آنها برای دیکته کردن مطالباتشان دهها برابر شده است. امید به پیروزی جنبش کارگری و رهایی جامعه از تبعیض و نابرابری و دزدی و اختلاس و زندان و اعدام و سرکوب بیش از همیشه قابل اجرا و عملی بنظر میرسد. راه اصلی مقابله با اعدام و زندان و فقر و استثمار و تمام مصائب نظام حاکم همین راهی است که امروز جنبش کارگری پیش پای کل جامعه قرار داده است.

جنبش کارگری امید به برپایی جامعه ای آزاد و مرفه را بیش از پیش تقویت کرده است. همگان میدانند که در پس بحران همه جانبه جمهوری اسلامی پایان عمر این رژیم در حال ورق خوردن است. تنها راه امیدوار کننده و کم هزینه همین راهی است که جنبش کارگری به آن دست زده است. اعتصاب و بالاخره اعتصاب سراسری گسترده تر، مهمترین سلاح جنبش کارگری و موثرترین راه خلاصی از جمهوری اسلامی و کل نظام ظالمانه سرمایه داری است.

پرچم سرخ جنبش کارگری که برای برپایی آلترناتیو کارگری باید به اهتزاز در میآمد امروز در ابعاد قابل توجهی به اهتزاز درآمده است. غولی که باید تکان میخورد راه افتاده است.

رفقای کارگر، همکاران و رهبران و فعالین جنبش کارگری!

جنبشی که شما پرچمش را به اهتزاز درآورده اید لرزه بر اندام کل نظام حاکم و طیفهای مختلف سرمایه داران در حکومت و در اپوزیسیون انداخته است. نا امیدی و بی افقی آنها نشان از قدرت و امیدواری و افق روشن شما برای رهایی از جامعه طبقاتی و رهایی از تبعیضات نظام حاکم است. راه ساختن آلترناتیو کارگری و کمونیستی از همین مسیرها میگذرد. اتحاد و رزمندگی تان، کاردانی و ایفای نقش رهبری تان و لیاقت و توانایی تان تا همین حالا نشان داده است که شما رهبران لایق جامعه هستید. رسیدن به زندگی بهتر و برپایی آلترناتیو کارگری وظیفه ای است که تاریخا بر دوش جنبش ما کارگران قرار گرفته است. شما سخنگویان و رهبران لایق مردم ایران هستید. شما با اتکا به مجامع عمومی و تصمیمات جمعی تان نشان دادید که تشکل شورایی و دخالت جمعی همه آحاد جامعه برای مقابله با حاکمان دزد و فاسد و سرکوبگر موثرترین و کارا ترین ابزار اتحاد و پیروزی است. عبور از تبعیض و سرکوب و تمام مصائب جامعه طبقاتی موجود از همین مسیر ممکن و عملی است. شما راه را نشان دادید و این راه رهایی کل جامعه است.

خطاب به همه فعالین و احزاب سیاسی چپ

قاعدتا همه دیده و شنیده اید که جنبش کارگری وارد فاز تازه ای شده است. اعتصابات کارگری ابعاد بی سابقه ای بخود گرفته است. فازی که میتواند و باید سرنوشت ساز باشد. ما کمونیستها سالها منتظر چنین روزی بودیم. آن روز همین امروز است.

اسطوره ای یونانی وجود دارد که داستان مردی مدعی پرش خارق العاده را بیان میکند. آکتر این افسانه مردی است که همیشه ادعای پرش خارق العاده در بلندیهای "رودوس" میکرد، مردم روزی در شهر دیگر به او گفتند "رودوس" همینجا است همینجا بپر! مارکس در فصل نخست هجدهم برومر، با اشاره به این افسانه می گوید: "گل همین جاست، همین جا برقص."

داستان این افسانه امروز مصداق حال جریانات و فعالین چپ ایران است. باید به آنها گفت امروز همان روزی است که ظاهرا منتظرش بودید. به میدان بیایید و صدای جنبش کارگری ایران باشید. کسی که وظایف خود را فقط به دادن اطلاعیه و نوشتن مقالات خلاصه کند نشان میدهد که بخش مهم وظیفه یک فعال و جریان کمونیستی را متوجه نیست. امروز کارهای زیادی را در حمایت از اعتصاب کارگران ایران میتوان انجام و سازمان داد.

از تجمعهای اعتراضی گرفته تا مطلع کردن سازمانهای کارگری دنیا، از حمایت عملی از این اعتصابات گرفته تا جمع آوری کمک مالی برای بچه ها و خانواده های کارگران اعتصابی، از سازمان دادن اعتراضات کارگری گرفته تا تلاش برای گسترش این اعتصابات، از پخش اخبار و گزارشات این اعتصابات گرفته تا راه اندازی آکسیونهای حمایتی در خیابان و در میدیای اجتماعی در خارج و داخل ایران، مانند مورد "اعدام نکنید" و.... موارد فوق و دهها مورد دیگر همگی اقداماتی است که همچنان روی زمین مانده است و باید به آنها پرداخت.

جنبش کارگری ایران حرکتی را سازماندهی کرده است که در تاریخ چهل و یک سال اخیر بی سابقه است. کارگران و فعالین و رهبران جنبش کارگری چکار باید بکنند که نیروهای چپ و فعالین و حامیان جنبش کارگری تکان بخورند و به هیجان در بیایند. آیا امری مهتر از این هم در شرایط فعلی وجود دارد که کسی که خود را چپ و کمونیست بداند به آن مشغول بشود؟ 

 

 

 

نگاهی موشکافانه به دیدار فعالان کارگری هفت تپه با اهالی مجلس اسلامی

نگاهی موشکافانه به دیدار فعالان کارگری هفت تپه با اهالی مجلس اسلامی در پنجاه و دومین روز اعتصاب نیشکر شوش و موج اعتراضات سراسری دوران کرونایی در جنبش مطالباتی ایران!

*****

نمایندگان مجلس که پیشتر سه تن از آنان در چهل و ششمین روز اعتصاب به شوش وارد شدند و از شدت گرما تاب ماندن در خیایان به خود راه ندادند و در کف خیابان ولو شدند ؛ آرام و ارام با آب و باد زدن کارگران حالشان روبراه شد تا وارد سالن کولر دار شهرداری شوش شوند و بعد هم با پروازی به سوی تهران ، نشان دادند که تنها وعده آن دیدار ، تدارک کشاندن نمایندگان کارگران به مجلس برای روز چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ختم به خیر شد

همانروز سیدنظام الدین موسوی در پست توئیتری خود نوشت:

امروز در شهر شوش بیش از ۵ ساعت با #کارگران_هفت_تپه گفتگو کردیم و مفصلاً اعتراضات و مطالباتشان را شنیدیم. در حوزه نظری همیشه منتقد خصوصی سازی بی دروپیکر شرکتها و کارخانه های ملی بوده ام. اما امروز عمق فاجعه ای که به اسم خصوصی سازی و واگذاری در این سالها ببار آمده را به چشم دیدم.

جناب موسوی خود را ؛ همیشه خبرنگار - دانش آموخته علوم سیاسی - خدمتگزار مردم شریف ایران در مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران، ری، شمیرانات، پردیس و اسلامشهر و عضو کمیسیون اصل ۹۰ می شناساند.

با اشاره به این پیشینه؛ روز چهارشنبه این دیدار در ترکیبی ده نفره از فعالان کارگری هفت تپه که در بین آنان محمد خنیفر- ابراهیم عباسی - یوسف بهمنی و دیگرچهره ها حضور داشتند دربرابراعضاء کمیسیون ۹۰ مجلس گرد هم آمدند.

نگاهی به صفحه اینستاگرامی اخبارشوش و وبسایت "اخبارشوش" ما را به اینجا میرساند ؛ که حاصل این دیدار چند ساعته وعده های بی سر انجام و نامشخص  نمایندگان این کمیسیون و زمان خریدن درمقابل هر سطح اقدام عاجل در برابر شکم های گرسنه کارگران هفت تپه که امروز پنجاه و سومین روز اعتراض را دنبال می کنند را انعکاس دادند !

بزبانی چنانچه این گزارش خبری را مبنای داوری خود قراربدهیم. سید نظام الدین موسوی که چند روز پیش در برابر گرما و فریاد های شکم های گرسنه مدعی شده بود : « امروز عمق فاجعه ای که به اسم خصوصی سازی و واگذاری در این سالها ببار آمده را به چشم دیدم.» ، آنگاه که در صحنه رودررویی های خیابان های شوش نبود ودر مجلس خنگ و صندلی های نرم مجلس نشسته،می فرمایند :«مقررشد؛ وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی مبلغی را برای پرداخت معوقات کارگران در نظر بگیرند» خوب این یک سوی وعده بی در و پیکر، باز و پا در هوا است . چرا که از سویی معلوم نیست چه زمانی و چه مبلغی باید این وزارتخانه تقبل کند؟ از سوی دیگر کارگران و خانواده های گرسنه آنان از کجا بدانند وزارت کار و دولت حسن روحانی و دستگاه قضایی آنان که چون اختاپوسی دور اسدبیگی ها حلقه زده تا صدمه ای به جان و مال او وارد نگردد، به مانند همین پنجاه و دو(۵۲) روز سیاست گرسنگی دادن به کودکان ، زنان و مردان و کارگر را از طریق دفع الوقت غیرانسانی شان ادامه ندهند؟ و شرایط دشوار زندگی پنج هزار کارگرزحمتکش و بیست و پنج هزار نفر اعضاء خانوار آنان را در متن شیوع دوباره ویروس مرگبار کرونا و شرایط گرسنگی خانواده ها پیگیری نمایند؟

در این دیدار موسوی به همین حد حرف های نسیه اکتفا نمی کند بلکه گفته است: «انجام کشت به موقع به عنوان دیگر دغدغه کارگران به استاندار خوزستان محول شد...»،استانداری که تا به امروز جزء دریوزه گی خاندان اسدبیگی و سهم خواهی های خودش از صنعت نیشکر با هر دانه تسبیح انداختن اش برای خود و همسرش، معامله ردیف می کرد و امروز رشوه گیری او را کودکان دبستان های شوش، مشق شبانه خود می کنند و طی این همه روز فریاد کودکان، زنان و مردان کارگر شوش حاضر نشد یه تک پا، از ترس جان خود از اهواز به شوش دردرون استان به میان آن مردم راه یابد، چگونه می توان انجام کشت به موقع را از او طلب نمود؟ دراین آدم جزء فساد و دزدی و تسبیح انداختن، و حمایت از خاندان فاسد اسدبیگی دغدغه ای نشان میرود تا پاسخگوی جان های گرسنه و رفع دغدغه های بیست و پنج هزار جان های بیقرارشوش باشد و به کارگر بیاندیشد ؟ شما از این شکم های گرسنه و این تن های خسته و رنجور در گرمای شوش و دشواری کرونا شرم نمی کنید که اینگونه کارگران را با وعده های تو خالی و سرخرمن ، دنبال نخود سیاه می فرستید؟

ازافاضات موسوی به نمایندگی از سوی مجلسیان حاضر در دیدار دیروز گفته شده: « شرکت باید توسط کارفرمایی اداره شود - که توانایی احیاء آن را داشته باشد- و شرکت را در مسیر افزایش تولید قرار دهد».خوب شما کارگزاران حکومت با همین نیت وانگیزه سود بری، چند سال پیش این شرکت را به خاندان اسد بیگی ها واگذارکردید و حاصلش خانه خرابی بیشمارانی شد که به دفعات در برابرتان صف کشیده اندوامروزبیش ازپنجاه روز در صفی متحد و یگانه فریاد می زنند: دست از سر ما بردارید؛ ما خود رهاننده خویشیم! شما باز دنبال کارفرمای توانا می گردید؟

در تمامی این دوره پرشور اعتراضات هفت تپه، کارگران فریاد سلب مالکیت خصوصی سازی را بر زبان می رانند. کودک دبستانی هم دریافته است که ادامه خصوصی سازی امنیت شغلی پدرانشان را با خطر روبرو می سازد وادامه تحصیل وزندگی آنها را تباه می کند، مادران را نگران و پدران را پریشان حال و اندوهگین می سازد!

دانش آموزان دبیرستانی شوش دریافته اند که سیاست نئولیبرالی حاکم بر صنعت کشت و صنعت نیشکرهفت تپه و خصولیتی سازی حاکم، چگونه راه را برای ادامه تحصیل آنان در نظام آموزش دانشگاهی که کالایی شده می بندد و ورود آنان به بازار کار را ناممکن می سازد  

هر چه که در بین نتایج این دیدار و گفتگو شخم میزنی؛ جزوعده و وعده و زمان خریدن و سازماندهی بهینه تمامی ارکان نظام ؛ هیچ حرف روشنی را برای کارگران نمی یابی . چرا که در همان گزارش  در پایان کاردیروز و در دل مشتی وعده های سازماندهی شده ولی نازل ، در گزارش به اصلاح " خانه ملت" آمده است : « جلسه بعدی؛ چهارشنبه هفته آینده ؛ عضو کمیسیون اصل ۹۰ مجلس همچنین از برگزاری جلسه‌ای در روز چهارشنبه هفته آینده با حضور دستگاه‌های نظارتی، نمایندگان کارگران هفت تپه، وزارت اطلاعات، سازمان خصوصی‌سازی، دیوان محاسبات و… در محل مجلس شورای اسلامی» خبر داد و گفت: « در این جلسه تصمیمات جدی در رابطه با وضعیت مدیریت و مالکیت شرکت اتخاذ خواهد شد تا نتیجه نهایی حاصل شود و به شرایط با ثباتی در رابطه با شرکت هفت‌تپه برسیم./خانه ملت»

نمایندگان مجلس اگر فکر می کنند به جای اقدامات عاجل وتصمیمات  ضربتی و کارساز برای رفع بحران موجود،با مشتی وعده های مبهم می توانند صدای کارگران هفت تپه را خاموش کنند و به مطالبه گری آنان پایان دهند، سخت در اشتباهند و هیچ ارزیابی دقیق ازظرفیت پتانسیل مبارزاتی کارگران هفت تپه ندارند.

کارگران ممکن است تامل کنند وبه خود زمان بدهند تا نمایندگانشان از راه برسند و ارزیابی شان از این دیدار را برزبان آورند ولی هیچگاه خود را مدیون چنین وعده هایی نمی سازند. تا چهارشنبه آینده سازماندهی لازم را به آنجام رساندن که که سورچی و کاسه لیس و قداره بند را در کنارهم به عناوین پرطمطراق " دستگاه‌های نظارتی، وزارت اطلاعات، سازمان خصوصی‌سازی، دیوان محاسبات و…"، روبروی نمایندگان کارگران هفت تپه، جای دادن، هیچ مشکلی را از هفت تپه ای ها حل نمی کنند . کارگران هفت تپه می گویند: ما را ز سر بریده نترسانید!

خوب است تمامی ارکان حاکمیت ازصدرتا ذیل بدانند؛ کارگران هفت تپه پرقدرت تر، توانمند تر وارد صحنه می شوند و اعتراضات را پی خواهند گرفت. هفت تپه ای ها امروز خود را به همراه  موج جنبش های اعتراضی ‌اعتصابی کارگران هپکو- پالایشگاههای قشم- آبادان- جقیر- کنگان- پارس جنوبی - پارسیان- لامرد- ماهشهر- اصفهان- نیروگاه برق پارس جنوبی بیدخون - سایت پتروشیمی عسلویه- شرکت پتروشیمی رازی ماهشهر - اتوبوسرانی خط واحد ارومیه- شرکت اسفالت طوس دشت آزادگان - کارگران نیروگاه حرارتی و گازی تبریزو نیروگاه برق مشهد - کارگران شرکت فولاد سنگان - معلمان نهضت سوادآموزی - معلمان حق التدریسی - کارگران شرکت های پیمانکاری - کارگران کنتور سازی  و دهها حرکت اعتراضی دیگر... که روز به روز اوج فزون تری برخود می گیرد، خویشتن را تنها نمی بینند. امروز کارگران هفت تپه، تحرکات اعتراضی به هم پیوسته ای که گامی مهم در مسیر سراسری شدن اعتراضات و اعتصابات کارگری است را در کنار خود می بینند . تحرکاتی که میرود به جنبش سراسری و به هم پیوسته اعتصابات سراسری بدل شوند و باید در انجام این راه کوشید !

 امروز و در شرایط دشوار دوران سخت کرونایی، جامعه ما خود را در برابر موج اعتراضاتی می بینند که ازصنعتی به صنعتی دیگر و ازکارخانه ای به کارخانه ای ، از شهری به شهری ، ازاستانی به استان و ازیک مجتمع به مجتمعی ای دیگر در گشت وگذار است! نمی توان کارگر هفت تپه را با ابلاغیه به وحشت وا داشت و یا با اعدامی جامعه را به عقب نشینی کشاند. مردمی که نان در سفره ندارند و ریخت و پاش آیت الله های شکرخوار، ماهی خوار، جنگل خوار، زمین خوار و رانت خوار و همه چیز خوار، مشتی اختلاس گر دزد را درکنار ازمابهتران و آقازاده ها و ژن های برتر و... هر روزه درجای جای کشورنشان می کنند. برای جنبش آزادیخواهی و مطالبه گرجامعه ما و برای دوام و بقاء زندگی یکایک آنان جز اعتراض کردن و به خیابان آمدن چاره ای نمانده است . شکم خالی هیچ چیز نمی شناسد نه زور ونه چماق، نه زندان،نه شکنجه، شلاق و اعدام چاره کار نیست.بلکه این گرسنگان اند که استوارتر، نیرومندترو سازمان یافته تربا درس آموزی از اعتراضات پیشین بازمی گردند و اعتراضات خود را پیگیری می کنند. در برابرآماج ایستاده گی هر روزه هفت تپه ای ها این قولی است که نمایندگان هفت تپه قبل از سفر به تهران به آنان داده اند وتا به امروزنیزدرگرمای کشنده هوای شوش، در قتل عام کرونایی و گرسنگی خانواده هایشان قدمی به عقب نگذاشته اند. همچنان استوار پیش می روند. آری ادامه این پیکار را سرباز ایستادن نیست و ما همچنان در کاریم!

بختیار و مبارزه برای دموکراسی در ایران

بختیار و مبارزه برای دموکراسی در ایران

  

مردم ایران با مبارزات دوران مشروطیت اصل "کلیه قوا ناشی از ملت است" را در قانون اساسی گنجاندند. تمهیدات طرفداران مشروعه و کودتای محمدعلیشاه قاجار برای نفی حاکمیت ملت به شکست انجامید اما چندی بعد دیکتاتوری رضاشاه روند دموکراتیزاسیون ایران را متوقف ساخت. پس از پایان دوران او و تبعیدش در شهریور 1320 مردم ایران بار دیگر تلاش خود برای کسب استقلال، آزادی و دموکراسی را از سر گرفتند. نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق پا به میدان گذاشت و با ملی شدن صنعت نفت، نخست وزیری دکتر مصدق و اصلاحات وی در اوج پیروزی بود که این کوشش نیز با کودتای 28 مرداد و استقرار دیکتاتوری محمدرضا شاه متوقف شد. مردم در سال 57 بار دیگر با خواست استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی به میدان آمدند در حالیکه تشکل های سیاسی در پی سالهای متمادی خفقان و سرکوب به شدت ضعیف شده، توان روشنگری و قدرت بسیج خود را از دست داده بودند. خمینی با دادن وعده های دروغین، سوء استفاده از اعتقادات مذهبی مردم و نیروهای  مذهبی شعار مرکزی اعتراضات ملت را از "استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی" به "آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی" تغییر داد.

در این شرائط میان مسئولان جبهه ملی دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر که هرسه از نام و سابقه روشن مبارزاتی برای آزادی برخوردار بودند بر سر تحلیل از اوضاع کشور و شیوه درست برخورد با شرائط حاکم اختلاف نظر بوجود آمد و آنها به علل گوناگون، از جمله فقدان تشکیلاتی با روابط منظم و مراجع تصمیم گیری مورد قبول جمع، موفق به حل اختلاف نظرها نشدند و جدا از هم به تلاش های خود برای تحقق اهداف نهضت ملی ادامه دادند.

نکته ای که دکتر صدیقی و دکتر بختیار را نسبت به سایر سیاسیون آن روز برجسته میسازد اینست که ایشان به مکانیسمهای دخالت دین در حکومت توجه داشتند و همچنین به فراست دریافتند که آیت الله خمینی بر خلاف آنچه که ادعا میکند، در پی گرفتن قدرت سیاسی است. دکتر بختیار تز دکترای خود را در باره رابطه دین و قدرت نوشته و با نتایج حکومت های دینی و تمامیت خواه آشنا بود. او همچنین نتایج حکومت های تمامیت خواه و فاشیسم هیتلری را نیز نه تنها تجربه کرده بود بلکه در جنبش مقاومت فرانسه علیه آن مبارزه نیز کرده بود.

خمینی و یارانش میدانستند که رهبران جبهه ملی اگرچه بخاطر سالها سرکوب و دیکتاتوری، تشکیلات منظم و قدرت بسیج زیادی نداشتند، اما در میان مردم وجهه داشتند و مورد اعتماد عموم بودند. میدانستند که نام جبهه ملی و سران آن به عنوان مسئولان سیاسی آینده کشور مطرح است. می‌دانستند که در فضای ملتهب مردم فقط صدای کسی که فریاد "اعدامش کنید" را سر میدهد میشنوند و صدای کسانی که مردم را به تبعیت از عقل و خرد فرا می‌خوانند گُم میشود. پس باید اوضاع را چنان بحرانی و هیستریک نمود که هیچ رجل سیاسی جرات نیابد بدون اجازه خمینی اقدام به تشکیل دولت بنماید. اما دکتر صدیقی و دکتر بختیار کسانی نبودند که از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند و پس از آنکه شرائط دکتر صدیقی برای نخست وزیری از طرف محمدرضا شاه پذیرفته نشد، دکتر بختیار این مسئولیت را پذیرفت.

اقدام دکتر بختیار اولین مقاومت برجسته سیاسیون ایران در برابر خمینی و نفی رهبری او  بود. با این اقدام حملات طرفداران خمینی متوجه بختیار شد و شعار "بختیارنوکر بی اختیار" از سوی طرفداران خمینی بر سر زبانها افتاد. اما بختیار قدمی عقب نگذاشت و در مصاحبات رسانه ای به تلاش خویش برای آگاهسازی مردم ادامه و  بارها هشدار داد که در صورت ادامه این وضع دیکتاتوری نعلین جای دیکتاتوری چکمه را خواهد گرفت. بختیار در سخنرانی ها و مصاحبه های خویش آینده کشور را در صورت ادامه وضع با دقت ترسیم میکرد و تا آخرین لحظه از تلاش برای آگاه ساختن مردم از بلایایی که در انتظار کشور بود دست برنداشت.

با بالا گرفتن التهاب در جامعه به دکتر بختیار  پیشنهاد شد که به پاریس برود و با خمینی ملاقات کند. بختیار فردی خواهان صحبت و دیالوگ بود، اما حاضر به تسلیم در برابر خمینی نبود. هدف خمینی از صحبت چیزی کمتر از "بیعت" با او یعنی پذیرش رهبری او توسط بختیار نبود. به این جهت ملازمان وی می خواستند بختیار اول استعفا دهد تا خمینی او را به حضور بپذیرد و آنجا او را مجددا به سمت نخست وزیری بگمارد. اما بختیار خوب میدانست که چنین کاری به معنی پذیرش خمینی به عنوان صاحب قدرت واقعی در کشور و تحویل قدرت به او ست و چنانچه او اجازه تعیین نخست وزیر را به خمینی میداد، خمینی به هدفش رسیده بود.

بدنبال کنش و واکنش ها بختیار اعلام کرد که حاضر است با آیت الله خمینی مانند یک ایرانی به صحبت بنشیند. در این حالت دو ایرانی در مورد آینده کشور با یکدیگر صحبت میکردند. رفتار بختیار به خمینی نشان داد که او دست حریف را خوانده است. بختیار در نامه خود به خمینی نوشت که میخواهد برای "کسب فیض" از خمینی با او در پاریس ملاقات کند. اما خمینی و یارانش از وی خواستند که در نامه خود بنویسد که برای "کسب تکلیف" خواهان ملاقات است. بختیار نپذیرفت و بدین ترتیب دیدار او و خمینی عملی نگردید.

دولت بختیار در واقع نتیجه مبارزات طولانی مردم و در صف مقدم، نهضت ملی ایران علیه دیکتاتوری شاه بود. متاسفانه در آن دوران بسیاری از مردم و روشنفکران به اهمیت آزادی و رعایت حقوق انسانی و شهروندی توجه نداشتند  که کسب حقوق و آزادی ها سرمنشا رفاه و ترقی و فقدان آن سرمنشاء فلاکت و عقب ماندگی است. فراموش کرده بودند که مصائب یک ملت با از دست دادن حقوق و آزادی هایش آغاز میشود. تصور میکردند که تحقق آزادی و دموکراسی امر پیش پا افتاده و کم اهمیتی است و آنها باید بدنبال اهدافی ماوراء آن باشند. برخی نیز باور کرده بودند که روحانیون میدانند که قادر به اداره کشور نیستند و به اینجهت بدنبال کسب قدرت نمیباشند و گفته خمینی در پاریس را که میخواهد به قم برود، نشانه آن میدانستند. بالاخره هشدارهای بختیار بی نتیجه ماند. خمینی و یارانش قدرت را قبضه کردند و همانطور که دکتر بختیار پیش بینی کرده بود دیکتاتوری نعلین را بر کشور حاکم ساختند.

بختیار پس از مدتی به خارج از کشور آمد. اما در آنجا هم دست از مبارزه برنداشت و به همراه جمعی از فرهیختگان سیاسی نهضت مقاومت ملی ایران را تشکیل داد. او فقط در مقابل جمهوری اسلامی مقاومت نکرد بلکه همچنین با اعلام قاطعانه ضرورت آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت به مبارزات سیاسی اپوزیسیون ایران جهت داد. در دورانی که بسیاری کوشش داشتند خود را مذهبی تر از همیشه نشان دهند و عده ای دیگر صحبت از محاصره شهرها از طریق دهات و ...سوسیالیسم شورائی میکردند یا در بحث های بی نتیجه مانند اینکه خمینی نماینده بورژوازی، خرده بورژوازی و یا فئودالیست هاست غرق بودند، بختیار اهداف نهضت ملی یعنی آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت در کنار استقلال و لزوم حفظ تمامیت ارضی را هدف مبارزات مردم اعلام نمود.

جمهوری اسلامی تروریست لبنانی انیس نقاش را مامور قتل بختیار نمود. اما این ترور نا موفق بود و بختیار و نهضت مقاومت ملی او همچنان به مبارزه برای آزادی و دموکراسی در ایران ادامه دادند. در سال 1990 بختیار خواهان انتخابات آزاد زیر نظر مراجع بین المللی در ایران شد. اما عمال ترور جمهوری اسلامی تحمل توان سیاسی با او را نداشتند و در 6 اوت سال 1991 او و همکارش سروش کتیبه را بطرز وحشیانه ای به قتل رساندند.

امروز هم مانند گذشته آزادیخواهانی که در قالب احزاب، تشکل ها یا شخصیت های سیاسی فعالیت دارند و وابسته نیستند از امکانات محدودی برخوردارند. آنها ضمن افشاء سوء مدیریت ها، جنایات و فجایع حاکم بر کشور پیشنهادات خود را به جامعه ارائه می‌دهند. این مردم هستند که باید با آگاهی و حساسیت تمام و استفاده از تمامی تجربیات راه خود را انتخاب کنند و نشان دهند که به اهمیت تحقق حقوق و آزادی ها پی برده اند، محتاج قیم نیستند و خواهان آزادی و دموکراسی و مخالف دیکتاتوری و حکومت فردی میباشند.

آرزوی بختیار این بود که آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت روزی به اهداف کل جنبش ملی ایرانیان تبدیل شود. امروز این خواست ها در سطح جامعه مطرح است و توانایی آن را دارد که به بستر فکری برای اتحاد دموکرات های ایران برای تحقق حاکمیت ملی تبدیل گردد. دکتر بختیار ضمن آنکه پرچمدار مبارزه علیه دیکتاتوری مذهبی بود، برجسته ترین ادامه دهنده راه مصدق بزرگ و پرچمدار  مبارزه برای آزادی، دموکراسی و سکولاریسم در ایران معاصر بشمار میرود.

در 29 امین سالگرد قتل بختیار و دستیارش سروش کتیبه یادشان را گرامی میداریم.

همایون مهمنش
16 مرداد ۱۳۹۹ برابر 6 اوت ۲۰۲۰
hmehmaneche@t-online.de
www.homayun.info

جمهوری اسلامی و خرید و فروش هولناک نوزاد در ایران

جمهوری اسلامی و خرید و فروش هولناک  نوزاد در ایران

  جمهوری اسلامی نه تنها بزرگسالان و سالمندان را به ورته نابودی سوق داده است، بلکه نوزادان را نیز بطور هولناکی  از رده انسان و انسانیت خارج کرده و فروش و بریدن بخشی از بدن  کودکان و نوزادان و معامله مافیا که عمدا به سران  رژیم متکی و وصل هستند،  و ربودن کودک در خیابان و کوچه و پس کوچه ها را، به یک امر روزمره در کشور تبدیل کرده است. حتی آنچنان فلاکت اقتصادی بر ما تحمـیل کرده اند که خود به استقبال رفتار انسانی گام بر میداریم و برای فروش فرزند و نوزاد دلبندمان آگهی پخش میکنیم. این زندگی از هر زندگی جهنمی تر و ضد انسانی تر شده است!، هر روز عمر بیشتر این رژیم منحوس همراه است با فرو رفتن هر چه بیشتر جامعه در یک مناسبات و زندگی اجتماعی غیر انسانی تر!

 

 برای پیدا کردن سر نخ لازم نیست که خیلی تلاش کنید. در برخی از کیوسک های تلفن های همگانی پایین شهر اگهی زده اند توان نگهداری از فرزندم را ندارم یا فرزند نامشروع با نازلترین قیمت می فروشیم . شاید تا چند وقت پیش اگهی ها ی فروش کبد کلیه و قلب توجه همه را بر می انگیخت اما این روزها اگهی ها نشان از فروش کودک هاست. شرایط بهزیستی برای گرفتن بچه دشوار است .هزاران مانع سر راهت قرار می دهند. زن و مردی که صاحب فرزند نمی شوند به قاچاقچی نوزاد روی می اورند انها هم می گویند هفت میلیون باید واریز کنی تا نوزاد را با شناسنامه سفید تحویل بدم.اشنا هم دارم که اسم تو و همسرت را در شناسنامه وارد کند البته ان هم هزینه دارد.هر وقت خواستی پول واریز کن و منتظر تماس باش.

 

مگر مادر می تواند این کار را انجام دهد و دل از پاره ی تنش بکندو اقدام به فروشش کند . مشکلات جامعه ما فقر اعتیاد و اسیب های اجتماعی واقعیت دارند.اسیب هایی که باعث می شوند خانواده ای دل از فرزند کنده و او را بفروشد. فروش نوزادان قصه تلخی است که این روزها بیش از هر زمان دیگری شاهد ان در شهر های مختلف ایران هستیم . یکی را پدر و مادر می فروشد دیگری را دلالان که کارشان همین است.دلالان بچه را به زن و مرد می دهند پولش را می گیرد و می رود و به دروغ شناسنامه زن و مرد را می گیرد و بابت این کار هم پول می گیرد ولی از شناسنامه خبری نیست .بعد از مدتها استرس بوسیله واسطه ی دیگری شناسنامه زن و مرد اورده می شود. اغلب نوزادانی که به فروش می رسند معتاد هستند زن و مرد در گیر اعتیاد بچه می شوند بچه شناسنامه ندارد تا اورا به پزشک ببرند تا اعتیادش ترک شود.زن و مرد دوباره مجبور به تماس با واسطه می شوند و او شخص دیگری را در شهر دیگری معرفی می کند با او تماس می گیرند او تقاضای بیست میلیون پول می کند که شناسنامه اماده کند.بعد از هفته ها نه از شناسنامه بچه خبری است نه از شناسنامه خودشان.  مجبور می شوند دوباره تماس بگیرند که حداقل شناسنامه خودشان را بگیرند این همه هزینه کردند بچه شناسنامه ندارد و دستشان به جایی بند نیست اگر بخواهند به قانون مراجعه کنند به جرم بچه دزدی دستگیر خواهند شد، در حالی که همه این کلاهبرداریها زیر سر عاملین و مامورین همین قانون زد انسانی هستش!

 

 بعد از سالیان و پی گیری و دادگاهی شدن بچه دارای شناسنامه می شود، پدر و مادر خوانده مدام استرس اینکه کسی از فامیل دوست و اشنا به بچه نگویند اینها پدر و مادر تو نیستند. از کی و کجا ما به این درجه رسیدیم . نظام اسلامی جامعه ای را ببار اورده که در آن هر جنایت و دزدی و فسادی امکان ابراز وجود دارد. خود انسانها در نهایت بخشآ به این جنایت و فساد و وحشی گری عادت میگیرند و نظام سیاسی حاکم با سواری گرفتن از آنها هر سیاستی که دوست دارد به اجرا میگذارد.

 

 در واقع اگر انسان قرون وسطائی و بیمار توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بی ندازد، یا ابزار سرکوب و فریب علیه جامعه سازمان بدهد. پس نباید به راحتی از نشانه های فاشیست بودن جامعه ای که زیر سلطه سیستمی فاشیست قرار گرفته بگذریم. افراد این جامعه هستند که تعیین می کنند شرایط سیاسی ان چه مسیری را طی کند.اکثریت با در جا زدن عقب ماندگی بی سوادی خشونت و خود خواهی باعث استقرار رژیم های فاسد و ناسالم می شوند .افراد بیمار یک جامعه قادر به تشخیص قسمت های ناسالم و معیوب اجتماع خود نیستند، چرا که این وجه تاریک اجتماع قسمت بنیادین درونی خود ان هاست. پس بر ایشان دزدی خشونت سلطه گری و اعمالی از این دست غریبه و نا مناسب نیست. افراد جامعه هستند که در ابتدا باید برای داشتن نظام های سیاسی سالم لایق باشند. به بیان دیگر بدون وجود جنبش انسانی و فعال در جامعه سرنوشت جامعه و نظام حاکم را جنبش و انسانهای بیمار گونه و و غرق شده در لجن  و فساد و جنایت بازتولید شده نظام حاکم  زندگی و سرنوشت همه ما را رقم خواهند زد.

 

از طرفی چون نظام فاشیستی نظامی است که پاداش را نصیب دروغگوها بی رحم ها و سوئ استفاده گران جامعه می کند.صداقت و درستکاری در این جامعه رفتاری است که باعث عدم پیشرفت و بازنده بودن افراد می شود.به نوعی افراد درستکار و فداکار تباه شدگان این سیستم خواهند بودو یا انها نیز پس از شکست های پی در پی به تدریج خود را با شرایط ناسالم وفق داده و جزئی از دیگران می شوند و کم کم می اموزند که این تنها شانس برنده بودن است.

 

اما این سرنوشت محتوم ما در جامعه ایران نیست! انسانها فداکار پاک و مبارز و صادق بیشمارند! این تنها بودن و پراکندگی ما است که عملژرد انسانها فاسد و جانی و ستمکار وابستیه به نظام حاکم و در سایه نظام فاشیستی جمهوری اسلامی قادر شده اند نه تنها کودک آزادی و فروش تکه تکه بدن نوزادان که هر جنایتی که حتی در دنیائی حیوانات وحسی هم ساهدش نبوده ایم اکنون در ایران شاهد آن هستیم. مر بر نظام جمهوری اسلامی!  ننگ و نفرت بر انسانهای فاسد و قاتل و کودک آزاران پرورش یافته نظام هار سرمایه داری و اسلامی!

 منبع: شماره ١٣٠ نشریه سوسیالیسم امروز

١٥ مرداد ١٣٩٩

 

جایگاه سازمان مسلح توده ای در روند مبارزه سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی

متن  پیاده شده سمینار سلام زیجی در پالتالک

جایگاه سازمان مسلح  توده ای در روند مبارزه سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی

(زنده باد واحدهای مقاومت انقلابی!)

 

 

) توضیح: این  مقاله به دلیل مباحثات مجدد صورت گرفته حول "مبارزه مسلحانه" باز تکثیر میشود. توجه: از آنجا تاریخ تدوین و انتشار این متن پیاده شده سمینار سلام زیجی به دوره "گارد آزادی در حزب حکمتیست" برمیگردد، و از آنجا که اکنون چنین  پدیده ای، به دلیل سیاستهای سنتی و راست مسلط بر آن پروژه و حزب مربوطه، اکنون نه جایگاهی دارد و نه معنا و مفهومی، بلکه کاملا ناکام و شکست خورده است، لذا لازم دیده شد که با بازنشر مجدد این متن در هر جائی که عنوان "گارد آزادی" در نسخه قدیمی نوشته شده بود، با عناوین مانند"میلیس توده ای یا "واحدهای مقاومت انقلابی" جایگزین آن گردد، تا اهدف و سیاستی که در این زمینه از جانب نویسنده مورد نظر بود به درستی به مخاطب رسانده شود و شکست گارد آزادی، از جمله به دلیل  عدم همراهی با چنین سیاستی، به نفس این سیاست و استراتژی درست و اصولی، که همچنان یک رکن مهم به پیروزی رساندن جنبش آزادی و برابری و سوسیالیسم در ایران در گروه سازماندهی چنین امر مهمی هست، لطمه ی وارد نگردد) توجه همه مبارزین راه آزادی و برابری و سوسیالیسم را به مطالعه، باز نشر، و پیوستن به این سیاستها جلب میکنیم.

 

سر تیتر و موضوعات مباحث:

١- ادعاهای دروغین مدافعین "مبارزه مدنی"  و مخالفین "مبارزه مسلحانه"

٢- دلایل و عوامل های عروج نظریه "رد مبارزه مسلحانه"

٣- نقد نظر مخالفین "مبارزه مسلحانه" از زاویه دو جنبش متضاد

٤- نقد سنت فدائی و سنت ناسیونالیستی در مبارزه مسلحانه

٥- سنت  کمونیستی در مبارزه مسلحانه توده ای، میلیس توده ای،

 

 مقدمه: صمن خوش آمد گوئی به همه لازم میدانم ابتدا چند نکته  یاد آور شوم. با توجه به کل تاریخ و موجودیت حکومت اسلامی و همچنین اوضاع سیاسی ویژه امروز ایران و روندی که دارد به پیش میرود و به طور کلی شرایطی که ما کمونیستها و طبقه کارگر در آن درگیر هستیم  عرصه کار نظامی و به اصطلاح مبارزه مسلحانه هم جزء تفکیک ناپذیری از کل آن تلاش  و مبارزه ما برای سرنگونی انقلابی رژیم باید در نظر گرفت. از این نظر این بحث ضرورت پیدا کرده است که به آن بپردازیم. از طرفی دیگر کمپینهائی  در سطح سراسری و ازجمله در کردستان ایران نیز تحت عنوان "مبارزه مسلحانه نه و آری گفتن به مبارزه مدنی"؛ را افتاده است. اینها  من را وادار کرد که ما وارد این بحث بشویم و  قطعاً  بحث  من در این سمینار معین نمی تواند  کل جوانب و خطوط این بحثها را به پوشاند. بحث این سمینار تنها سر فصلی است برای اینکه ما وارد  یک جدل و پاسخهای روشن تر و جامع تر برای این بحث معین بشویم. از جمله اینکه آیا در جغرافیای سیاسی ایران امروز "مبارزه مسلحانه" مشروع و ضروری هست یا خیر. اگر مبارزه مسلحانه ضروری است چه رابطه ای دارد با شرایط مبارزه ما در ایران و با مبارزات کارگران و زحمتکشان  آن جامعه .

سعی میکنم بحث را فشرده مطرح کنم تا فرصت کافی برای رفقای حاضر در جلسه باقی بماند و بی تردید بحث و اظهار نظر و سوالات شما می تواند کمک کننده  باشد.هم در این سمینار و هم اینکه من بعدا این بحث را ادامه خواهم داد. از جمله وقتی بحث سنتهای دیگر مبارزه را به میان می آوریم، سنت مبارزه  مسلحانه چریکی، سنت مبارزه مسلحانه ناسیونالیستی؛ نیازمند بحث مفصلی است که بتوانیم با وقت کافی کل جوانب این سنتها را بشکافیم و توضیح بدهیم که چرا جواب گو نیستند.  یا ممکن است کسی بیاید و توضیح بدهد که آری جواب گو بوده و هست . یا اینکه طرفداران" رد مبارزه مسلحانه" چرا در واقع به این نتیجه رسیده اند. چه اهداف و عوامل سیاسی و طبقاتی  و اوضاع سیاسی و غیره آنها را وادار کرده که به این نتایج برسند  باز این هم نیازمند یک بحث مستقل تری است. در کل بحث اساسی و نهایی همین سمینار هم این است که در نهایت آلترناتیو ما در مقابل اینها چیست و اینکه میبینیم یک مبارزه مسلحانه ی توده ای امروز در جامعه ی ایران نیازمند ما هست و برای سرنگونی جمهوری اسلامی نیازمند وجود یک نیروی مسلح توده ای و میلیس انقلابی هستیم، از چه زاویه ای و بنا به چه ضرورتی این را داریم مطرح میکنیم.

منتهی قبل از شروع این بحثها چند نکته دیگری را یادآوری کنم.  اینکه توجه کنیم که ما بحث "مبارزه مسلحانه " را در یک جغرافیای معین داریم مطرح میکنیم، در مورد کشوری مثل ایران و بحث در مورد مقابله با یک حکومت وحشی، جنایتکار، سراپا مسلح  به اسم جمهوری اسلامی. این برای همه شناخته شده است. بحث مبارزه مسلحانه در همه جا و در همه ی کشورها نیست، ویژگی خاص ایران است و ویژگی خواص آن جغرافیای معین است با مختصات و مشخصات آن جامعه و کارکرد سی ساله آن حکومت. برعکس ادعا "طرفداران مبارزه مدنی"،  آن رژیم هیچ راه مبارزه سیاسی و مدنی و فراگیر را برای طبقه کارگر و زحمتکش و توده مردم باقی نگذاشته و هیچگاه چنین امکانی وجود نداشت. بحث من سرانجام دفاع از وجود شکلی از سنت مبارزه مسلحانه- توده ای در کشوری مثل ایران است و این را یک امر داده  و بر حق و کاملاً مشروع  میدانم برای مردم ایران و برای اپوزسیون انقلابی که درگیر مبارزه جدی و انقلابی و کمونیستی با آن حکومت هستند.

نکته دیگری که می خواستم روی آن تاکید کنم  این است که فاکتوراسلحه و مقاومت و مبارزه مسلحانه همان گونه که  بارها توضیح داده ام یک مسئله ی تحمیلی به ما، به مردم ایران و به کمونیست ها و انقلابیون آن جامعه است. از طرف بورژوازی و حکومت اسلامی ایران به ما تحمیل شده است . در غیر اینصورت علل عموم فاکتور اسلحه و مبارزه مسلحانه برای ما  یک اصول اجتناب ناپذیر نیست. اگر ما  کارگران و کمونیست ها  در یک کشور به اصطلاح نیمه دمکراتیک زندگی و مبارزه می کردیم ومی توانستیم اظهار وجود کنیم و فعالیت سیاسی برای همه آزاد بود، اگر میتوانستیم حزب تشکیل بدهیم و مبارزات خودمان را به پیش ببریم و اعدام و شکنجه و سرکوب نمیشویم و زیر ضرب نیروی مسلح قرار نمیگیریم ، آنجا  دیگر فاکتور اسلحه  از طرف ما به میان نمی آمد.

 اما نکته آخر: در بخشی از بحث  به سنتهای موجود مبارزه مسلحانه در ایران  نقد دارم و به سنت جا افتاده مبارزه چریکی نقد دارم و در سطح محلی و کردستان  به سنت رایج مبارزه مسلحانه ی پیشمرگانه نقد دارم. به هیچ وجه نباید این تلقی پیش بیاید که گویا مبارزات و یا فداکاری ها و یا جان باختن خیل وسیعی از کسانی که  در دل این تاریخ و سنتهای سازمان فدائیان و حتی پیشمرگایتی جان باختند و بر علیه حکومت جمهوری اسلامی مبارزه کردند  نادیده گرفته میشود. خیر و به هیچ وجه اینطور نیست! برای درک درست بحث باید از این ظرفیت و انگیزه و تلاشهای حتی قابل ستایش فردی بیرون آمد و به کل پدیده و به کل این سنت نگاه کرد و انتقاد ما اساساً به کلیت این سنت ها است  و نقد من از همین زاویه  طرح میشود . با پایان این بحث مقدماتی حال به اصل بحث بپردازیم.

١- ادعاهای دروغین مدافعین "مبارزه مدنی"  و مخالفین "مبارزه مسلحانه"

 دوره اخیر کمپین های وسیعی راه افتاده  است  که یکی از آنها  تحت عنوان" نه به مبارزه مسلحانه و آری به مبارزه مدنی" است. این تاریخ طولانی دارد منتهی دوره اخیر شدت بیشتری گرفته است . من به این اشاره میکنم ولی قبل از آن می خواهم توجه شما را به طرفداران این کمپ جلب کنم که چه جریانات و چه شخصیت ها و چه جنبشی هستند. گفتم تاریخ طولانی دارد، وقتی طرفداران پشت این کمپ را نگاه میکنید حزب توده و اکثریت را می بینید، شما بخشی از ناسیونالیسم کرد را می بینید و بخشی از خود جمهوری اسلامی یعنی جناح دوم خرداد و سبز آنرا میبینید، بخشی از سلطنت طلبها را میبینید که دل خون دارند و نگرانند دقیقاً مثل جمهوری اسلامی از اینکه مردم دست به اسلحه ببرد. منتهی  بخش اصلی همین طیف و کل طرفداران اینها تحت عنوان" حقوق بشر" و سازمانهای" طرفدار مبارزات مدنی" ظاهراً این کمپین ها را راه انداخته و بر عهده گرفته اند.

ما در تاریخ سیاسی سه دهه اخیر ایران  ندیده ایم که این طرفداران دو آتشه به اصطلاح مبارزه مدنی هیچ گوشه ای از سرکوب مسلحانه ی جمهوری اسلامی را محکوم کرده باشند. هیچ کدام از اینها ارتش و سپاه پاسداران و بسیج و سازمان اطلاعات و ارگانهای رسمی مسلح  و سرکوب  را نه  منشا خشونت میدانند نه مخالفتی جدی با آنها و حکومتشان دارند. اگر کسی به اسلحه حساسیت دارد و به خشونت حساسیت دارد قاعدتا باید از اینجا شروع کند. از حکومت مرکزی و از حاکمیت  که مرکز خشونت، مرکز جنایت و مرکز آدم کشی است شروع کند. ما چیزی در این باب از اینها نمی بینیم. در خطاب به  دستگاه رسمی نظامی و سرکوب  و خشونت دولتی و اوباش اسلامی  که   که به "مبارزه مدنی" دعوت شوند بیانیه و کمپینی دیده نمیشود. زبان این "مخالفان مبارزه مسلحانه و خشونت" در مقابل رژیم لال است. از طرف دیگر حتی نمی بینیم که ظاهراً این طرفداران جامعه ی مدنی و  مبارزه مدنی  در سی سال اخیر در دفاع از زندانیان سیاسی و در دفاع از کارگران سرکوب شده و کارگران زندانی شده و علیه جمهوری اسلامی که کارگران را شکنجه کرده است، به رگبار بسته است، زنان را سرکوب کرده است "کمپین علیه خشونت" راه اندازی کنند. به خاطر "حقوق بشر" هم  شده  از کلیت این سیستم حاکمیت دوری کنند و از حق و حقوق  فعالیتها  سیاسی و اجتماعی و "مدنی" جامعه حمایت کنند. در هیچ زمینه ای که رنگی از فعالیت سیاسی و اجتماعی و مبارزه ی "مدنی"، و آرام و به اصطلاح غیر خشونت نیز در آن مملکت بر خود داشته چون در دایره بیرون از سیستم  قرار گرفته از جانب این حامیان دروغین "مبارزه مدنی" سر نخی از حمایت دیده نشده است. جز گروه خونی خود از کسی  دفاع نکرده اند. هیچگاه به ضرر کلیت حاکمیت ارتجاعی به مقابله برنخواسته اند.  وقتی به حکومت می رسد وقتی به اصطکاک درون خود جمهوری اسلامی و نظامشان میرسد، به بازی دادن مردم سرگرم میشوند و "مبارزه مدنی" شان گل میکند و چون همیشه در کمپ رفسنجانی و خاتمی و کروبی و موسوی و این طیف آدمکشان از خود حاکمیت قرار میگیرند و به صف ناراضیان " جنبش مبارزه مدنی" می پیوندند. هر گاه اوضاعشان خراب شد و در جنگ درونی حاکمیت جنایتکارشان کم آوردند و بیرون افتادند "نازنین" و "لطیف" میشوند و نقاب مخالفت با خشونت بر چهره و عملکرد دروغین و خونین خود میپوشانند! . بدون استثنا این چهره واقعی همه این طیف است.

می خواستم بگویم که کل این قضیه وارونه است. کل این داستان فریبکارانه است. و تنها حقیقت  نهفته در آن این است که همان گونه که توضیح میدهم طرفداران رد "مبارزه مسلحانه" مطلقاً مخالف خشونت نبوده و نیستند و مطلقاً مخالف اسلحه نبوده و نیستند و اگر هستند مخالف این هستند که اپوزسیون، مخالفان حکومت مرکزی دست به چنین اقداماتی ببرند در غیر این صورت در مقابل حکومت مرکزی و جنایت های آن سکوت مطلق را پیشه کرده اند  و در آن تاریخ سیاه خود شریکند!

به هرحال این کمپین را راه انداخته اند و علاوه بر ایران، واقعیت این است که در سطح جهانی هم اگر دقت کنید زمینه هائی برای این کمپین  فراهم شده است. به دوره های گذشته برگردید. به دوره بعد از جنگهای جهانی و قبل از پایان جنگ سرد. آن زمان مبارزات مسلحانه در داخل هر "کشوری" حتی در سطح جهانی و از زاویه "سازمان ملل" هم  ممنوع نبود. تحت عنوان مبارزه مسلحانه ی "ملیتهای" مختلف و از این قبیل  حتی از طرف بخشی از کشورهای امپریالیستی آن دوره خاص حمایت می شد. منتهی با پایان جنگ سرد و با یک قطبی شدن اوضاع و به ویژه بعد از رویداد یازده سپتامبر زمینه برای اهداف و منافع بلند مدت تری فراهم شد که خود قدرتهای امپریالیستی مانند امریکا، بر مبنا منافع و سیاست خود به این مقولات نیز برخورد  دلبخواه تر  و جدیدتری کردند. هر نوع حرکتی و هر نوع اقدامی که مقابله ای با حکومت مرکزی چه مثبت و چه منفی  مادام که در راستا منافع آنها نباشد انگ تروریست میخورد. در حالی که تروریست ترین جریانات و خشونت طلب ترین جریانات نه تنها خود که، جریانات اسلامی  القاعده و طالبان و خود جمهوری اسلامی و همه ی آنهای  میباشند که دوران خاصی تحت پوشش آمریکا و شوروی سابق بودند و حمایت میشدند و نه تنها تروریست نبودند بلکه از آنها به اشکال مختلف استفاده می شد.

 اوضاع جهانی و روندی که طی شده است در کنار پروژه های رژیم  به جای رسیده که جای جانی و قربانی آنچنان وارونه جلوه میکنند که  امروز حکومت و کسانی که  تا دندان مسلحند و فقط با زبان سرکوب و اسلحه سی سال است میکشند و ترور میکنند و به مردم پاسخ میدهند  ترمز های خود را رها کنند و به طراحی آگاهانه در جهت مخالفت با اپوزسیون انقلابی و ترساندن مردم  تحت لوای "ردمبارزه مسلحانه" عوامفریبی کنند و بی شرمانه  خود را حامی "مبارزه مدنی" قلمداد کنند و دیگران را "خشونت طلب".  این حربه و روند در دوره ی بعد از دوم خرداد در جغرافیای سیاسی ایران بیشتر شروع شد. برآمد دوم خرداد و جلو آمدن بخشی از جمهوری اسلامی تحت عنوان خاتمی و بعد از رویدادهائی که همه در جریان آن هستید به این پروسه و این رویداد کمک کرد و میبینید در سطوح بسیار مختلف توهم عمیقی کاشته شد که گویا می شود جمهوری اسلامی را از راه مبارزه مسالمت آمیز و قانونی و مدنی تغییر داد . می شود بعد از هر بازی "انتخاباتی" شورای اسلامی و مجلس و رئیس جمهور و غیره  سی سال دیگر مردم و کمونیستها و آزادیخواهان را بازی داد و مثلاً می شود هر هشت یا نه سال یک قدم  تغییراتی در سیستم حکومتی به وجود آورد.  غرق شدن  در این توهم متاسفانه زیاد و عمیق است . بخش قابل توجه ای از اپوزسیون و جامعه را با خودش برده است.

 در همین روند و دوره است می بینیم در جریان شروع داستان شیرین عبادی و همه ی آن  پروپاگند جایزه نوبل ایشان  در رد "مبارزه مسلحانه" قلمفرسائی از جانب این طیف شروع میشود. کسی مثل محمد حسین سجادی در مقاله ای در همان دوره به اسم" جایزه نوبل و مبارزه مسلحانه" دارد "استدلال" میکند و نشان میدهد که وجود دادن جایزه به شیرین عبادی در فضای سیاسی ایران نشانه این است که استراتژی مبارزه مسلحانه و تروریستی خاصیتی ندارد . توجه کنید! "مبارزه تروریستی و مسلحانه خاصیتی ندارد". و این پروژه به عنوان یک کمپین بر علیه "مبارزه مسلحانه" و "خشونت زدائی"! شروع می شود.

 بعداً توضیح میدهم که ما طرفدار هر شکل از مبارزه مسلحانه نیستیم ولی در اساس همان طور که گفتیم اینها یک هدف مهم تر و استراتژیک تری را تعقیب میکنند که اساس  آن این است که جمهوری اسلامی و سیستم حکومتی از همان راه هائی که ،خودشان  نیزحالا چوب  همان سیاستها را دارند می خورند ،می شود  تغیر داد. اسلام آنرا "حقوق بشری" کرد. سیستم  جنایت و استتثمار آنرا قابل تحمل تر کرد.

 در اقدام دیگر در یک سایت کُردی فارسی زبان به "اسم آسوی کُرد" وابسته به اصلاح طلبان کُرد، نظر سنجی راه میاندازند و بعداً نتیجه میگیرند که بیش از 50%  از شرکت کنندگان به "رفتارهای دمکراتیک و مبتنی بر نهادهای مدنی رای داده اند". و نتیجه گیری میکند که امروز دیگر موقع مبارزه مدنی است و نباید به کارهای دیگری دست برد. لابد  این جنابان در شوهای اعتراف گیری تمرین "رفتارهای دمکراتیک" میکنند!

 سلطنت طلبها و بخشی از آنها  نیز  از جمله  داریوش همایون که شناخته شده است، کسی است که هنوز هم بعد از سی سال به ارتش شاهنشاهی اش  مفتخر است! و بحث تمامیت ارضی و بحث اینکه مردم نباید به خشونت دست بزنند و طرح شعار " نافرمانی مدنی"  و غیره که  سیاست شان است و در این راه گردن میزنند، اخیرا صریحا  با مسلح شدن مردم مخالفت کرده اند.  چون تجربه انقلاب پنجاه و هفت و سرنگونی خود را دارند. مردم  و اپوزسیون  مسلح شوند و طبقه کارگر دست به اسلحه ببرد و مسلح شود به این راحتی ها نمی شود با این توهمات و پروژه هائی که در دستور کار دارند بعد از  جمهوری اسلامی بتوانند بار دیگر بر تخت بنشینن و اوضاع را تحت کنترل  و از نظام سرمایه داری و سلطنت حفاظت کنند. در آخرین اظهار نظری که ارائه میدهد و در پاسخی که به یک بیننده که به تلویزیون صدای آمریکا زنگ میزند و از داریوش همایون می پرسد چرا مردم نباید مسلح شوند و می گفت اسلحه را باید به ایران برسانید تا "سر مارها را جدا کنیم"،  با این هیجانی که یک جوان تماس میگیرد مستقل از درستی و نادرستی بحثهای ایشان به جای خود، منتهی پاسخ داریوش همایون جالب است و می گوید که : نه! نباید به اسلحه دست برد،  نباید خشونت  کرد، مردم باید در خیابانها  حرکتهای خودشان را ادامه بدهند و اسلحه خطرناک است و توضیحاتی از این قبیل. سلطنت طلبها و داریوش همایون هم ظاهراً به جنبش مدنی پیوسته است و مخالف اسلحه و خشونت هستند!.

میخواهم بگویم که ناسیونالیسم ایرانی و سلطنت طلبها هم به شدت نگران این وضعیت هستند که جامعه و مردم ایران و نیروهای انقلابی مسلح بشوند و به یک موقعیتی برسند که در تحولات  آتی  وروند  سیاسی آتی، چه در دوره سرنگونی جمهوری اسلامی و چه بعد از آن کل بورژوازی و سیستم بورژوازی ایران نتواند اوضاع را کنترل کند و قدرت بدست  طبقه کارگر و انقلابیون بیفتد .

حزب توده  را فکر کنم اشاره کردم که در تمام سی سال عمر جمهوری اسلامی نوکر آن حکومت بوده و برای آن خوش خدمتی کرده و سرویس به جمهوری اسلامی داده است. آنها هم در همین راستا سال گذشته در شماره 144 نشریه راه توده یک کمپین دیگری  در این رابطه تحت عنوان تحلیل 21 دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه های ایران شروع کردند. در آنجا نتیجه میگیرند که بحث مبارزه مسلحانه یک فاجعه است و تذکر میدهند که این فاجعه را تکرار نکنید، مردم نیازمند پیشاهنگ نبوده و نیستند. و یا در سایت ایران قلم در جهت نفی مبارزه مسلحانه دوباره قلم فرسائی میشود. برای همه روشن است که این حزب توده و اکثریت  که امروزها به اسم حقوق بشر کار می کنند و سالهاست دنباد نخود سیاه "اصلاحاتند" و  از "خشونت" بدشان میاید از سردمدارانی بودند که میگفتند باید سپاه پاسداران را با سلاح سنگین مجهز کرد و به مردم کردستان میگفتند "عوامل پالیزبان" و" امریکائی "و همچنین در زندانها و جبهه جنگ هشت ساله هم برای خمینی و سیستم مخوفش خدمات زیادی کردند. این گرگهای دیروزی امروز پشم گوسفند بر تن کرده اند و "مخالف دست بردن به اسلحه و خشونت" بر علیه رژیم هستند.

 وارد کردستان هم که می شویم  این کمپین ارتجاعی شدت  بیشتری میگیرد. در اردیبهشت سال 1388 بیانیه ای از طرف" فعالین سیاسی و فرهنگی" تحت این عنوان و در راس آن افراد رژیمی در کردستان از جمله عبدالله رمضان زاده و جلال  جلالی پور و تعدادی  از این قماش  به بهانه انفجاری که تعدادی نیروهای انتظامی در آن کشته شده بودند منتشر کردند و "مبارزه نظامی و خشونت" را محکوم کرده اند! جالب است  اینجا نیز مانند موارد که اشاره کردم از جانب افراد و نیروئی های  چنین  ادعا و کمپینی اعلام میشود که  خودشان از سران جمهوری اسلامی بوده اند و در کشتار آن جامعه دست داشته اند و در تعرض مسلحانه 28 مرداد کردستان دست داشته اند و مسئولین ایدئولوژیک سپاه پاسداران در کردستان بوده اند و فرماندهان گروه های ضربت بوده اند و در اعدام 59 نفر در شهر مهاباد و دها مورد دیگر دست داشته اند. همین آدمها و گرانندگان اصلی آن که یاران دیرینه حکومت و بخشی از آن حکومت بوده و هستند  ظاهراً امروز دوم خردادی و بخشی از آن جناح حکومتی جمهوری اسلامی شده اند که "کار مدنی" میکنند. شرم ندارند که کمپین های  اینچنینی علیه "خشونت و مبارزه مسلحانه" راه میاندازند. اول باید حساب جنایتهاشان را پس بدهند بعد وارد عرصه "مدنی" و علیه "خشونت" شوند!

  در تازه ترین اقدام  بار دیگر و در ادامه همین تلاشها کمپین جدید  و به بهانه ی جدیدتری شروع شده است. آن هم به مناسبت اینکه اخیرا برخی از احزاب ناسیونالیست کرد نیروها شان را فرستاده اند  داخل و ده یازده نفری تلفات داده اند. این بهانه ای شده است برای  کمپین معین دیگری.  مستقل از بی مسئولیتی این احزاب  از جمله در قبال جان نیروهای خود و دنبال اهدافهای واهی رفتن ناسونالیسم کرد، اینها نباید اجازه داشته باشند چهره عوض کنند.  این طیف خود بخشهای دیگری از همین جنبش ملی و ناسیونالیستی کرد هستند  که در آغوش جمهوری اسلامی پرورش یافته اند و حالا هم در ناهمخونی سیاسیشان با ناسیونالیسم مسلح در اپوزیسیون و هم بدلیل وابستگی تاریخی شان با جمهوری اسلامی دست به پروپاکند علیه "خشونت و نظامی کردن فضا" زده اند.  یکی از آنها  که اخیرا بیانیه داده در این مورد"سازمان حقوق بشر کردستان " است . درخواست میکنند که "اپوزسیون خشونت نکنند و مبارزه مسلحانه را شروع نکنند". و همین طور یک جمع دیگری نیز  تحت عنوان "نه به جنگ و آری به مبارزه مدنی " کمپین راه انداخته است. و در این کمپین حتی افرادی در خارج کشور که جز کادرها و مسئولین سابق سنت پیشمرگانه  احزاب  کرد اپوزیسیون میباشند وجود دارد. و بلاخره عبدالله مهتدی و سازمانش نیز که همواره با موج سیاسی جناحهای حکومت اسلامی سیاست و آرامنشان را تنظیم و باز تولید کرده اند این بار نیز در کنار کمپین ارتجاعی دو خردادیها و سبزها یاران دیرینه حکومت قرار گرفته و به این نتیجه رسیده اند که" در این دوره مبارزه مسلحانه به نفع ملت کرد نیست و باید به مبارزه مدنی روی آورد" .این هم نمونه ای از حربه های ورشکسته "اپوزیسیون مسلح" کرد!

علاوه بر این کمپین ها  مشخص، در سطح منطقه ای هم که  نگاه کنیم جلال طالبانی و مسعود بارزانی که خودشان به "حکومت" و به نهایت آرمانها شان و اهداف شان در کردستان عراق رسیداند  بارها اعلام میکنند که مبارزه مسلحانه خاصیتی ندارد.  هرچند در روابط و معاملات دیپلماتیک خودشان با ترکیه و جمهوری اسلامی دارند بیان میکنند، منتهی واقعیت اش این است که آنها هم فکر میکنند که موقع آن رسیده است که در مقابل حکومتهای همسایه و دوستان خودشان نباید کسی دست به اسلحه ببرد یا "خشونتی" اعمال کند. عواملی این طیف مورد اشاره را در ایران و کردستان به این عوامفریبی و یا مواضع کشانده که علاوه بر نکات که اشاره کردم لازم است کمی بیشتر روی این فاکتورها تمرکز کنیم.

٢- دلایل و عوامل های عروج نظریه "رد مبارزه مسلحانه"

می خواهم این را روشن کنم که چه دلایل و چه عوامل و فاکتورهای سیاسی و پایه ای  بر عروج چنین کمپینهای کمک کرده است و این نوع نظریه و جنبش و  افراد را جلو می راند. در سطح عمومی  قبلا به آن پرداختم. به سر خط مولفه های منطقه ای آن  نیزاشاره میکنم.  واقعیت این است "ظهور" این شکل از "مخالفت با مبارزه مسلحانه و طرفدار کار مدنی شدن" ریشه در اوضاع سیاسی ایران دارد. بخشی از جناحهای درونی خود جمهوری اسلامی ورشکسته و شکست خورده هستند و از دوره دوم خرداد این روند شروع شده است و این  روند برخی را امروز "مهربان و خشونت گریز" کرده است و برخی را به اینجا رسانده که اگر جمهوری اسلامی چهره "مدنی تری" بخود نگیرد از بین میرود و از اینرو نگران سرنوشت خود و حکومتشان هستند.  برای بوژوازی و ناسیونالیسم کرد هم سرنوشت جمهوری اسلامی و سیستم سرمایه در ایران به روایت "جنبش سبز و دو خرداد"ی  مهم است.  تا جای که به حس "ملی" و شراکت ملی و زبانی و فرهنگی  شان در سیستم پول خوری و چپاول  بر میگردد مسئله ترکیه تاثیر زیادی گذاشته است. حداقل برای آن بخشی که در کردستان ایران سرگرم بازی کار مدنی و حقوق بشری است. ترکیه اخیرا اقداماتی را انجام داده است که حتی زبان رسمی کردی را در بخشی از دانشگاه ها  اعلام کرده اند و حزب غیر مسلح کردی درون ترکیه درست شده که دیاربکر و چند شهر در اختیارشان است و عبدالله اُجلان اعلام کنار گذاشتن اسلحه و مبارزه مسلحانه را کرده است. این مستقیماً روی فضای سیاسی ایران تاثیر گذاشته است و به طور ویژه تر  بر ناسیونالیسم کرد دوم خردادی طرفدار جمهوری اسلامی تاثیر مستقیم  گذاشته است. ناسیونالیسم  به این نتیجه رسیده است که می شود با حفظ نظام از این راه به یک جائی رسید. من وارد بحث استراتژیک سیاسی و حزبی و افق جنبش شان نمی شوم، در غیر این صورت آنها به طور واقعی به یک درجه ای حق دارند. ناسیونالیسم کُرد و یا هر ناسیونالیسمی، نهایت مبارزه و تلاش آن همین است که در ترکیه دارد به آن می رسد و یا در عراق که گفتم صد درصد به آن رسیده است و غیر از آن تلاش و "مبارزه"  خاصیتی برایش ندارد. آن بخش از ناسیونالیسم کرد پرورش یافته در جمهوری اسلامی سر نخهای در قانون اساسی جمهوری اسلامی در مورد زبان و "حق ملیتها" میبیند و معتقد است ممکن است به شیوه ترکیه به آن دست یافت و در حکومت و ثروت و استثمار و چپاول "قانونا" و رسما سهیم شد.

اضافه بر فاکتور های ترکیه و اوضاع سیاسی ایران, پیروزی مسلحانه رژیم در کردستان ایران نیز بر گسترش دیدگاه "رد مبارزه مسلحانه" موثر بوده است، به ویژه نزد ناسونالیسم کرد رسما رژیمی. جمهوری اسلامی  چه در سطح کردستان و چه در سطح سراسری واقعیت این است که اساسا با زور اسلحه و کشت و کشتار توانست به موقعیت کنونی دست یابد. در کردستان نیروی مسلح و پیشمرگه را از نظر نظامی شکست داد و اینها هم روی بخشی از آن جنبش بورژوائی و ناسیونالیسم کُرد و حتی بخشی از جنبش  "چپ" خرده بورژوازی و همچنین "اصلاح طلب" درون و بیرون حکومتی تاثیر گذاشت که بله فاکتور نظامی و  اسلحه و  با سازمان و وجود پتانسیل مبارزه مسلحانه نمی شود حکومت را تضعیف یا  با آن در افتاد و حتی سهمی از رژیم گرفت. این شکستها که اساسا شکست افق و سنتهای بخشهای از جنبش ملی و سیستم  موجود و غیره بوده دارند آگاهانه به پای همه مینویسند و غیر ممکن بودن سازمان دادن هر شکلی از مبارزه مسلحانه و ملیتانت و آزادیخواهان به علیه رژیم  را نه تنها غیر ممکن که مضر  تصویر میکنند. گویا امروز  تنها راه  ممکن همان قانون اساسی و همان کنار زدن یک ذره عبای آخوند و یک ذره تغیرات در سیستم اسلامی است. به این نتیجه رسیده اند که باید با جمهوری اسلامی ساخت و پرداخت و فقط از راه" مبارزه  مدنی" کمی فضا مدنی و فرهنگی را  گشایش داد تا همه اقشار معترض طبقه سرمایه دار بر سر سفره موجود جای بگیرند. برای ناسیونالیسم کرد فاکتور "حکومت کردی" در عراق نیز مهم است. به ویژه در بخش سنت مبارزه پیشمرگانه  روی احزاب شان هم تاثیر عمیق گذاشته است.  در کردستان  عراق که  یک "حکومت ملی"، حکومتی که همه میدانیم  آمریکا آن را سرکار آورد،  از نظر این طیف اهداف این بخش از ناسونالیسم کرد به حد نهائی خود رسیده است.از این روهر نوع تلاش مسلحانه در ترکیه و در ایران به یک درجه ای میتواند تاثیر منفی به اصطلاح روی آن سیستم ناسیونالیسم کُرد و بورژوازی کُرد در آنجا بگذارد و از نظر آنها به ضرر شان تمام  خواهد شد. از این نظر حتی به یک درجه ای ناسیونالیسم بخشهای دیگر به ویژه ناسیونالیسم کرد در ایران  نمی خواهد این تعادل را به هم بزند. از این منظر به قول خودشان راه حل مدنی را انتخاب کرده اند و مبارزه مسلحانه را لازم نمیبینند. 

 اضافه کنم که کور شدن  افق  حمله امریکا و شکست بوش  که سلطنت طلب و ناسیونالیسم ایرانی و همه ی جریانات قومی  را در روئیا تکرار سناریو عراق غرق کرد، حال که خود این افق و استراتژی پابر جا نیست و شکست خورد ، بی پرنسیپی و اپورتونیسم سیاسی همه این طیف به وه‌یژه با عروج جنبش سبز ایجاب کرد که مجددا  به "گزینه" مبارزات "مدنی"  در ایران  روی آورند  و در انتظار  و به  امید تحولات در درون رژیم رجعت کرده اند. این اوضاع در کنار بقیه عرصه های مبارزه انقلابی و رادیکال که در صفوف این طیف به لجن کشیده میشود دست بردن مردم به اسلحه  در مقابل رژیم نیز عمل "خشونت آمیزی" محسوب میشود. نقد و رد صریح  تلاش این طیف های گوناگون ‌هم سرنوشت جمهوری اسلامی از جمله در تلاش برای ممنوع کردن مردم در دست بردن به اسلحه در مقابل چنین حکومتی امر هر جریان و انسان آزادیخواهی است. اما هر نوع نقدی  الزاما از زاویه آزادیخواهانه نیست. کمونیستها و سنتهای ملی موجود از دو زاویه و منافع و اهداف متفاوتی به این پدیده برخورد کرده و میکنند.

٣-  نقد نظر مخالفین "مبارزه مسلحانه" از زاویه دو جنبش متضاد

 منتقدین دیدگاه "رد مبارزه مسلحانه" از دو زاویه کاملا متفاوت و متضاد به حامیان "مبارزه مدنی و مخالفین مبارزه مسلحانه" برخورد کرده و میکنند.  یکی از یک موضوع کارگری و کمونیستی و دیگری از یک نگاه سنتی ناسیونالیستی و یا فدائی است. یکی که ما هستیم به عنوان کمونیستها و به عنوان مارکسیست های که یک نوع  نقد داریم وجواب داریم. طرفداران مبارزه مسلحانه چریکی یا پیشمرگانه  نیزهستند  که در مقابل رد نظرات آن طیف استدلال خود را دارند. تا آنجائی که به ما مربوط است نتیجه گیری ما این است که این بحث تماما مردود است. بحث کسانی که مبارزه مسلحانه را به طور عام و به طور مشخص بر علیه جمهوری اسلامی رد میکنند مردود میدانیم. و به نظر ما و به نظر شخص من  دست بردن به اسلحه  بر علیه جمهوری اسلامی از طرف مردم، از طرف کارگران ایران و از طرف اپوزسیون انقلابی آن جامعه کاملاً عادلانه و مشروع است و حق آن اپوزسیون و حق آن جامعه است. همان گونه که توضیح دادم جمهوری اسلامی از طریق" مبارزات مدنی" و "مسالمت آمیز"، و حتی  فقط با اعتصابات و اعتراض و غیره  من شخصاً عقیده ندارم که به جائی بتوانیم برسیم. بعداً توضیح خواهم داد. سازمان دادن یک شکل  توده ای از مبارزه مسلحانه و همزمان با کل  عرصه های مهم مبارزه سیاسی و اقتصادی در کل ایران امری ضروری و لازم و بخشی از این جنبشهای آزادیخواهانه است.  این مبارزه ای است برای کنار زدن  کلیت جمهوری اسلامی و کم کردن شر آن  وحوش از سر مردم ایران.  در بخش آخر بحثم توضیح می دهم که آلترناتیو ما و یا پیشنهاد و راه حل من برای این مسئله چیست .

تا جائی که به مخالفت طرفهای دیگر با این نظر   بر میگردد شکلی  از" انتقاد" را دیده و خوانده ایم که  به نظر من به همان اندازه ورشکسته است که طرفداران " رد مبارزه مسلحانه" در آن در غلطیده اند. ورشکسته از این نظر وقتی که به طرفداران سنت  فدائی و چریک  نگاه میکنیم هنوز هم از زاویه سنت موتور کوچک و موتور بزرگ پاسخ قضیه را می دهند، می گویند  مبارزه مسلحانه یک موتور کوچکی است که باید راه بیندازیم و رژیم ارتجاعی اسلامی را بیندازیم و از طریق این موتور کوچک جامعه ای که موتور بزرگ باشد راه می افتد و قیام شروع می شود.  بعداً توضیح میدهم بر یک پایه هائی ایستاده که به نظر من خالی شده و شکست خورده است.

 و به ناسیونالیسم کُرد و طرفداران سنت پیشمرگانه هم که می رسیم, روشن ترین استدلال را عبدالله حسن زاده بدست داده است. به بهانه کشته شدن تعداد پیشمرگه های آنها در چند ماه اخیر، وقتی سایت بوروژهه لات از او می پرسد چرا حضور پیدا میکنید ؟ می گوید اگر ما نرویم و اگر حضور نداشته باشیم حزب را برای چه چیزی درست کردیم. من بعداً توضیح میدهم که به نظر من عبدالله حسن زاده و حزب  ایشان حقیقت را می گوید.  حزب دمکرات  و سنت  مبارزه شان اساسا پیشمرگانه است. مبارزه مسلحانه برای آنها یعنی "جنگ, مذاکره, جنگ".  این پایه آنها است و از این نظر وقتی از نظر نظامی اظهار وجود نکنند خوب آن حزب مرده است. و هر جنبش ناسیونالیستی و قومی به این نوع و به این تاریخی که پشت سر آنها هم هست چنین اظهار وجود نکند مرده است و به بخش دیگری از همان جنبش خود می بازد و یا به همان بخشی می بازد که اول توضیح دادم طرف جمهوری اسلامی هستند و طرف رد مبارزه مسلحانه قرار دارند. این بحث مبارزه مسلحانه و رد آن از سوی  بخشی از جنبش ناسونالیستی کرد  به شکاف بین کلّیت این جنبش افزوده است. بخشی  طرفدار مبارزه مسلحانه پیشمرگانه  و بخش دیگرآن که طرف جمهوری اسلامی است و ظاهراً طرفدار مبارزه مدنی است. زاویه انتقاد اپوزیسیون مسلح ناسیونالیسم کرد به هم جنبشیهای خود که مخالف "مبارزه مسلحانه" هستند این است که میگویند "پیشمرگ" و اسلحه قهرمان تاریخ مبارزه ملی شان است و نباید با کنار گذاشتن آن خون شهیدانشان را فراموش کنند. میگویند رژیم جای اعتماد نیست. میگویند در غیاب اسلحه و "پیشمرگ خلق کرد" به هدف "ملی" نخواهند رسید. به هرحال این استدلال آنها است . میگویند بازوی مسلحانه جنبش کُرد وقتی قطع بشود یعنی ملّت کُرد به آرمان و خودمختاری و  سهم بری و غیره  نمی رسد و اینها را به عنوان  پاسخی برای طرف مقابل  خود میگویند.

 اخیرا خیلی جالب تر و کاریکاتور تر از بقیه جریانات ناسیونالیستی جریانی به اسم "سوسیال دمکرات ها ی کردستان  با یک تشکیلات سه، چهار نفری است که یکی از آنها هم از همان افرادی بود که در کومله قدیم و بعد در سازمان زحمتکشان مهتدی بود، ظاهراً  در عکس العملی  به این فضا  و برعلیه  طرفداران "ردمبارزه مسلحانه"  پیشنهاد کرده است: " نیروی پیشمرگه مشترک رهائی کردستان" تشکیل بشود و استدلال هم میکند و نتیجه گیری هم میکند که اگر آنها ،ناسیونالیسم کرد، چنین کاری بکنیم اولا سیاست "رهائی ملی" تامین خواهد شد و دوماً  مردم امیدشان بیشتر میشود. این" طرح" پیشنهاد کرده این نیروها در اختیار "هیچ حزبی" نباشند یعنی "فرماندهی مشترکی" داشته باشند و نیروی حزبی نباشد و  پیشمرگ عمومی تر و یک جبهه عمومی تر تشکیل شود. منتهی استدلال سوم ایشان نشان میدهد که چه اندازه، نه تنها استدلال های ایشان بلکه کل آن جنبش و آن پروژه به مردم بیربط است. می گوید که اگر ما نیروی خارج از کنترل حزبی و پیشمرگه متمرکز تشکیل بدهیم مردم کردستان مطمئن خواهند شد که  از جانب همین احزاب سرکوب نمی شوند و جنگ نمیشود. خود طرف که چنین تئوری میدهد میداند که سنت نیروی پیشمرگ احزاب موجود که من بعداً  به آن خواهم پرداخت، حامل سنت پیشرو، انقلابی و پیشتازی نیستند. اگر فردا جمهوری اسلامی هم نباشد  مردم  در سایه آنها و احزابش آسایش نخواهند داشت و رفاه  و امنیت شان تامین نخواهد شد. از این نظر هم صاحب خیالباف این تئوری نیز بر این امر واقف است و میداند  مردم از قدرت نیرو پیشمرگ  قومی بنا به تجربه ای که دارند میترسند. بعید است طرح "فرماندهی مشترک"مورد نظر این "نابغه"  تغییری در این واقعیت بوجود بیاورد.

من اینجا این نتیجه را بگیرم که پاسخ اینها به طرف "مخالفین مبارزه مسلحانه"  پاسخ و نقد نیست! یک پاسخ ورشکسته است و در واقع هیچ پاسخ جدی ندارند و نمی دهند. کلا یک جنبش هستند و یک افق دارند. درنتیجه نمی توانند سیاست متمایز تری در عرصه ی مبارزه مسلحانه هم تدوین کنند و یا در اختیار طرف مقابل خودشان قرار بدهند. نمی توانند  زیرا پایه های این دو سنت، چه سنت چریکی و چه  سنت ناسیونالیستی درمبارزه مسلحانه، ضعیف و بنظر من شکست خورده است. خیلی خلاصه  توضیح میدهم که چرا به این صورت است.

٤-  نقد سنت فدائی و سنت ناسیونالیستی در مبارزه مسلحانه

 تا آنجائی که به سنت چریکی و ناسیونالیستی پیشمرگانه برمیگردد؛ هم وجه های مشترک و هم  متفاوت دارند. وجه مشترک آنها این است که هر دو" قهرمان" و" نجات دهنده" هستند. یعنی قرار است این سنتها قهرمان و نجات دهنده جامعه  و نجات دهنده "خلق" باشند. همیشه این "خاصیت" را داشته اند. ما وراء طبقات اند و ما وراء مبارزات سیاسی و اجتماعی مردم .  نیرویی است که جامعه را رها خواهد کرد و "ملت" را به هدف نائل خواهد کرد و قهرمانانی هستند که همه باید در انتظار روز ظهور آنها باشند. این از پایه بیگانه است با سنتهای اجتماعی مبارزه  و سنتهای مبارزاتی  طبقه کارگر و توده های زحمتکش. علاوه بر این وجوه مشترک در این دو سنت  از نظر سیاسی  و خواستگاه  طبقاتی هر کدام مربوط به دو جنبش خاص هستند و استراتژی های متفاوت و مختص به خودشان را دارند. تا آنجائی که به چریک و سنت فدائی برمیگردد اساساً متاثر از وقایع جنبش های چریکی سابق است. اما سنت ناسیونالیستی کُرد و پیشمرگانه اساساً مربوط به دوران عشایر و شیوخ و مالکین و بعداً با رشد سرمایه داری آن جامعه به جنبش ملی و عمومی و متکی به احزاب خودش شکل گرفته و اساساً به اینجا وصل هستند. سنت ناسیونالیستی مبارزه مسلحانه را برای این می خواهد که در قدرت دولتی شرکت کند. همان طور که توضیح دادم جنگ، مذاکره، جنگ  استراتژی اساسی آن سنت است. در این استراتژی مبارزه انقلابی و منافع طبقات متفاوت از کارگر و سرمایه دار و همه ی این پدیده های زنده و طبیعی جامعه یا نادیده گرفته می شود و یا در زرورق "خلق" و" ملی"  پیچانده میشوند.  سنت فدائی در مبارزه مسلحانه اساساً به تئوری کسانی مثل امیر پرویز پویا و مسعود احمد زاده متکی بوده در اوایل و بعداً به آن اشاره میکنم. سرانجام الان که نگاه میکنید آن سنت پیروز نشد و آن سنت نتوانست حتی در عرصه مبارزه مسلحانه بر علیه جمهوری اسلامی ثمره ای داشته باشد. در این سنت و در میان این تئورسین های که از بنیان گذاران فدائی و جنگ چریکی بودند مثلاً امیر پرویز پویا تحت عنوان" مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" تاکید میکند و به این شکل توضیح میدهد که علل عدم قیام کارگر علیه رژیم که آن زمان منظورش رژیم شاه بود، نه علیه سرمایه داری،  می گوید" حکومت قدرت مطلق است و کارگر و مردم هم ضعف مطلق هستند"، یعنی از نظر این دیدگاه و از منظر این تئوری و مشی چریکی، بایستی این تناسب قوا تغیر پیدا کند بین" قدرت مطلق و ضعف مطلق" و با تغییر این تناسب قوا خیزش کارگری و خیزش مردمی را می شود فراهم نمود. و در ادامه و در تکمیل همین استراتژی که  مسعود احمد زاده تحت عنوان" مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک" و البته با الهام از تئوری مبارزه چریکی در آمریکای لاتین به این نتیجه میرسد که  اصطلاح استعاره" موتور کوچک و موتور بزرگ" را مطرح میکند و تئوریزه میکند و در این تئوریزه کردن موتور کوچک یعنی همان تیمهای چریکی, مبارزان چریکی, آن موتور کوچک رزمنده و مبارز و نجات دهنده ی هستند که به آن اشاره نمودم، قرار است موتور بزرگ که حالا چه جامعه باشد و چه طبقه کارگر این موتور بزرگ که در حال به خواب فرو رفتن است, موتور کوچکه آن را بیدار کند و به طرف قیام و خیزش و انقلاب بکشاند. این را در همه ی این داستان و تئوری و پراتیک سی سال اخیر یعنی مبارزه مسلحانه به شکل چریکی بطور آشکار شاهدش بودیم. واقعیت آن این است که ما چیزی جز جدائی این سنت از سنتهای اجتماعی مبارزه  ندیدیم. این است که میبینیم سازمان فدائیان که یکی از قدرتمند ترین و با نفوذ ترین جریانات چپ در انقلاب 57 بود سازمانی که صد هزار نفر به فراخوان او در خیابانهای تهران بیرون می آمد به این راضی بود که این نیرو را به یک مسیری ببرد و به یک شکلی سازمان بدهد که ربطی به مبارزات سیاسی و به کسب قدرت سیاسی و به دفاع از امنیت و آزادی و آرمانهای اجتماعی آن مردم انقلاب کننده بر علیه حکومت پهلوی و بعد جمهوری اسلامی نداشت. نتوانست و نخواست قدرت مسلح ایجاد کند و در مقابل خمینی و ارتجاع که هنوز قدرت کامل نداشت به ایستد و حتی  دفاع از کارگران اعتصاب کننده نفت و غیره  امرش نبود. اصلا در این مسیر قرار نداشت و درگیر کارهای دیگری بود که ویژگی سازمان چریکی بود و به نتیجه خاصی نرسید. علیرغم بزرگی و توانمندی اش در آن اوایل قیام  این سازمان محو شد و بخش عمده آن که سازمان اکثریت باشد بنا به همان استراتژی راست، متوهم خرده بورژوائی و استراتژی غیر کمونیستی و غیر کارگری از صحنه بیرون افتاد. با افق "خلق"ی و "ضد امپریالیستی" اش که با حربه و تاکتیک های خمینی زیادی همسو بود  با دیکته کردن تئوری های آمریکای لاتینی و چه گوارا و  آن تاریخ با تاریخ واقعی جامعه ی پر خروش و بزرگ ایران، آن سازمان را به جائی میکشاند که اکثریت آن کنار جمهوری اسلامی ایستاده و به این وضعیت کشیده شد که همه شاهد آن بودیم و هستیم. شکل مبارزه مسلحانه  در این سنت نیز اساسا بدلیل  عدم سیاست و استراتژ ی حاکم کمونیستی بر کلیت آن سازمان و، امروز آن سازمانها بود، و هست ک به هیچ   جائی نرسید و نخواهد رسید. سازمانی که به جای دفاع از انقلاب و دستاوردهای آزادیخواهانه آن مشغله اش تسخیر سفارت امریکا باشد روشن بود که اسلحه اش نیز پشیزی برای کارگر و کمونیزم ارزش نداشت.

 به سنت مبارزه مسلحانه پیشمرگانه هم که نگاه میکنم آن هم نتیجه ای جز این ندارد. واقعیت اش این است که در تمام تاریخ سنت مبارزه مسلحانه ناسیونالیستی پیشمرگانه، در هیچ جای از آن تاریخ که عمر طولانی هم دارد، هیچ پیروزی از طریق مبارزه مسلحانه سنت ناسیونالیستی کرد برای هیچ مردمی کسب نشد. ممکن است امروزه خیلی ها به داستان عراق به عنوان فاکتور برای "پیروزی آن سنت" نگاه کنند. حقیقت تاریخی کردستان عراق هم این است که نه نیروی پیشمرگ و مبارزه مسلحانه آن و نه احزاب سیاسی آنها یک سر سوزنی در آن وقایع تاثیر نداشتند. مردم شورش کردند و آمریکا وارد شد و احزاب و نیروی پیشمرگ و همه ی اینها به سیاستهای آمریکا وصل شدند و بعد از هر اتفاقی در آن جامعه آنها وارد قضیه شدند. کردستان ایران برای ما یک تجربه است و جدا از اینکه پیروزی های خیلی مقطعی و خیلی کوتاه مدت و در بهترین حالت در دوره قاضی محمد، آنهم به کمک کشورهای دیگر، برای یک دوره کوتاه مدت  برای ناسیونالیسم کرد بدست آمد  و بعدا محو شده ما "پیروزی" دیگری از طریق این سنت ندیده ایم. برای سرنگونی نظام پهلوی و سالهای  بعداز سرنگونی حکومت پهلوی  نیز تنها در بطن یک قیام سراسری میتوان آزادی مردم و اعمال قدرت هم و نیروهای کمونیست و هچنین بورژوا را در کردستان  به عنوان "پیروزی" مورد بررسی قرار داد نه پیروزی از طرق سنت ناسیونالیستی  پیشمرگ و احزاب آن.

میخواهم تاکید کنم که وقتی  سیاست  ناظر بر آن سازمان چریکی  یا احزب بورژوا و قومی کرد و یا سازمان مسلح آن سنتها, سیاست و اهدافی راست است و رابطه ی نزدیکی با منافع توده زحمت کش و کارگر آن جامعه ندارد و  با منافع تهی دستان بیگانه است، مستقل از نیت افراد متشکل در آن سازمانها، که اکثراً افراد زحمت کش و روستائی  بوده و پیشمرگ مسلح بوده و جانشان را فدا کردند, یا روشنفکر و دانشجوئی  که با شور انقلابی و چپ  در صفوف فدائی بود، این سنتها عملا  جز ضرر به طبقه کارگر و صف آزادیخواهی  نفعی  دیگری نداشته و ندارند.

کردستان ایران را به یاد بیاوریم, هنوز هم بحث آن هست، سازمان پیکار را به یاد بیاوریم که من شاهد زنده آن تاریخ تلخ و دردناک هستم، جلوی چشمان خودم که آن زمان جزء نیروهای مسلح حزب کمونیست یا کومله کمونیست آن زمان بودم، در برابر چشمان ناباور ما سازمان پیکار را به خاطر اعتقاداتشان مستقل از اینکه درست بوده یا نبود، نه تنها سرکوب کردند بلکه نیروهای حزب دمکرات وحشیانه و در نهایت جنایت کاری  به مقر آن سازمان در شهر بوکان در سال شصت حمله ور شدند و آنها را کشتار کردند. همین "پیشمر‌گان خلق و گه ل"  بارها و بارها کارگران و زحمتکشان را سرکوب کردند. روستائیان فقیر را در برابر زمینداران و مالکین سرکوب کردند، مخالفین خود را سرکوب و ترور میکردند و بلاخره  جنگ چند ساله ی را به کومله و حزب کمونیست قدیم به خاطر اینکه اختلاف نظر داشتیم و به خاطر اینکه کومله یک جریان چپ بود و آن را تحمل نمی کردند تحمیل کردند و بعد شکست خوردند.

می خواهم این نتیجه را بگیرم که این سنت هر زمان یک ذره قدرت به دست گرفته است جانشین ارگانهای دولتی بوده است. جانشین ژاندارم بوده و جانشین سپاه پاسداران بوده و جانشین ارگانهای سرکوب گر دولت مرکزی شده است. مردم اگر از یک طرف به دلیل نفرت برحقشان از حکومت مرکزی، به دلیل اینکه حکومتهای مرکزی چه زمان پهلوی و چه بویژه دوره جمهوری اسلامی  این همه جنایت و آدم کشی و کشت و کشتار و  انواع جنایت هائی که در آن جامعه آفریده اند، با هر کسی با این سیستم سرکوب در هر شکلی به  مقابله برخیزد همراه میشوند. مردم تشنه ی این هستند که بالاخره هر کسی باشد به یک شکلی با این حکومت مقابله کند. از این نظر هم" پیشمرگ"  اعتباری پیدا کرد و هنوز  به درجه ای جایگاهی در آن جامعه دارد. در عین حال خیلی ها میدانند نیروی پیشمرگ واقعاً آن نیرو و سنتی نیست که با خود آسایش و امنیت و آزادی میاورد.اگر همه نیروها رژیم و کل جمهوری اسلامی از جامعه ایران و یا از جامعه کردستان  محو شوند چنین نیست  که با آمدن احزاب کردی و نیروی پیشمرگ  مردم  از زندگی سیاه  تحمیلی جمهوری اسلامی و ارگانهای نظامی آن رهائی خواهند یافت. مردم میدانند باز هم به نوع دیگری اما اینبار با زبان کُردی،  لباس کردی و شعر کردی دوباره تحت ستم و استثمار و فریب قرار میگیرند. امروز در کردستان عراق یکی از خواستهای برجسته آن جامعه این است که نیروهای مسلح از جامعه بیرون بروند که آن نیروی مسلح پیشمرگ  هستند و نیروی احزاب کُردی هم هستند.  این تاریخ زیادی  دارد و من وارد آن به طور کامل نمی شوم و می خواستم نتیجه بگیرم همان گونه که در سنت فدائی به جائی نرسیدیم در سنت پیشمرگانه هم واقعاً نمی شود هیچ بخشی از مبارزه علیه جمهوری اسلامی را در یک شکل انقلابی و توده ای به پیش برد و به نفع جامعه تمام کرد.

درنتیجه باید به اینجا برسیم که جامعه امروز نیازمند هیچ کدام از این قدرت ها و سنتها نیست، و اگر میخواهیم  جواب قاطعی را  به آنهائی که طرفدار "رد مبارزه مسلحانه" هستند بدهیم باید بگویم این بخشی از پروژه جمهوری اسلامی است و باید آنها را کنار گذاشت. پاسخ آنها را نمی شود با این سنتها که نقدش کردم داد، نمی شود با بلند کردن سنت چریکی و سنت ناسیونالیستی که من فقط به گوشه ی کوچکی از کارکرد منفی آنها اشاره کردم که ناموفق است و به جامعه مدرن و آزادیخواه بیربط است جواب داد . سنت  مبارزه مسلحانه هم در شکل چریکی و هم ملی آن چیزی مقدم بر مبارزه سیاسی و مبارزه اقتصادی  و مبارزه انقلابی و اجتماعی است. این اشتباه است، ربطی به منافع توده کارگر و زحمتکش ندارد و باید رد کنیم. در این سنتها مبارزه مسلحانه خود یک جنبش است، یک جنبش ویژه است، هم تاکتیک است و هم استراتژی، در خود قابل تعریف است و مستقل، و محترم تر از همه ی جنبشهای دیگر است. این" جنبش" قرار است سازمان و احزاب مربوطه را به یک جائی برساند که ما این را قبول نداریم. ما این خاصیت و جایگا را در هیچ شکلی از مبارزه مسلحانه  قبول نداریم.

 در سنت ناسیونالیستی مبارزه مسلحانه، بویژه در سنت ناسیونالیسم کُرد عرصه نظامی اساساً در بطن کشمکش دولتها و یا حمایت دولتهائی از حزاب آن  قابل تعریف است. در صورتی هیچ دولتی از سنت ناسیونالیستی حمایت نکند این سنت مبارزه مسلحانه مرده است و شکست خورده و خواهد خورد. هر گوشه ار تاریخ آن را نگاه میکنید با هر دولتی که بوده و آن دولت به آن پشت کرده  نه تنها سازمان مسلح  پیشمرگ آن بلکه خود آن حزب هم شکست خورده است. توضیح دادم برای آن احزاب مبارزه مسلحانه یعنی نیروی پیشمرگ؛ رهبران آنها و سازمانهای آنها و کنگره های آنها و دفتر سیاسی آنها و همه چیز آنها از آنجا سر بیرون می آورد و حتی مناسبات  و فرهنگ سیاسی درون  سازمانی آنها  را نگاه کنیم  به هر چه شباهت دارد جز یک جامعه و فرهنگ مدرن و شهری و امروزی.  خلاصه ما این دو سنت را رد میکنیم و همان گونه که گفتم در فرصت دیگر در مورد هر کدام از این موارد به طور ویژه تر  بحث خواهم کرد و استدلالات بیشتری را میتوان طرح کرد. منتهی بحث امروز ما طرح عمومی کلیت این بحث است. بنظر من آزادیخواهان باید از آن دو سنت عبور کنند و به سنت های اجتماعی و آزادیخواهانه و مرتبط به منافع سیاسی و اجتماعی تهی دستان در سنت مبارزه مسلحانه روی بیاورند.

٥- مبارزه مسلحانه توده ای، میلیس توده ای، واحدهای مقاومت انقلابی

می خواهم به این نقطه برسم که بالاخره وقتی که در تقابل کامل با "مخالفین مبارزه مسلحانه" قرار گرفته ایم و  نظریه و پروژه آنها را ورشکسته و ارتجاعی و ضد مردمی میدانیم  و ‌همچنین  داریم سنتهای مبارزه مسلحانه ی چریکی و پیشمرگانه را  نقد و رد می کنیم  چه الترناتیوی جلو جامعه  میگذاریم و چه راهی را باید انتخاب  کرد ؟

 در این مورد من جوانب مختلف این آلترناتیو را بارها  توضیح داده ام. من شخصاً نظرم این است و فکر میکنم باید این سرخط ها را بعنوان درک و اقدام درست  و اولیه برای ایجاد یک سازمان توده ای مسلح آزادیخواهانه در نظر گرفت. قبل از هر چیز باید روشن و آگاهانه سنتهای موجود را رد کرد و کنار گذاشت. سیاست و جهت گیری ما برای سازماندهی سنت دیگری از مبارزه مسلحانه ی توده ای  را در اول بحثهایم توضیح دادم. برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی جامعه ایران و بویژه کمونیستها و طبقه کارگر ایران باید بازوی مسلح  هم داشته باشد. نیروی که به جنبش خودش مرتبط است شکل بگیرد. طبقه و جنبش ما باید نیروی مسلح خود را داشته باشد و بازوی مسلح  را خود بطور جدی سازمان دهی کند. هر کمونیستی و هر کارگری به اعتقاد شخصی من این را نپذیرفته باشد و به اینجا نرسیده باشد مثل تمام تاریخهای گذشته، چه در ایران و چه در کشورهای اطراف سرش کلاه میرود و شکست می خورد و میکشند شان و سرکوب می شود و اعتصاب اش و تشکلش و اعتراضش و پیروزی اش را بر باد خواهند داد. همان طور که گفتم ما در اروپا، در سوئد و در بریتانیا و در فرانسه و غیره صحبت از مبارزه کمونیستی و مبارزه کارگری  نمی کنیم. داریم از ایران با این وضعیت معلق و تاریخی که دارد و با آن جهنمی که جمهوری اسلامی آفریده صحبت میکنیم. در آن شرایط و در آن جغرافیا، کمونیسم و مبارزه کارگری و انقلابی که صورت بگیرد و این انقلاب، اگر انقلاب کمونیستی و کارگری باشد و بخواهد به عنوان کمونیست و کارگر و آزادیخواه  قدرت را نگهدارد باید بازوی مسلح خودش را به عنوان یکی از ارکانهای مهم  خود و برای حفظ آن قدرت از هم اکنون تدارک دیده باشد. برای دفاع از امنیت و آسایش جامعه و دفاع از دستاوردها  باید ایجاد چنین نیرو و میلیسی از هم اکنون فکر شده  در راس کار هاش قرار بگیرد و به سازماندهی آن  پرداخت.

تردیدی نیست که جنبش آزادیخواهی و جامعه  به سنت و سازمان وسیع توده ای مسلح و متکی به سیاست و سنت  کمونیستی و کارگری و آزادیخواهانه نیاز دارد. این سنت و این شکل از مبارزه  قبل از هر چیز باید روشن باشد که حامی و مدافع منافع و آزادی های اکثریت جامعه است.  بخشی از خود کارگران و زحمتکشان و زنان و جوانان آن جامعه است . به شکلی از سنت مبارزه مسلحانه نیازمند هستیم  که نه  نیاز دارد  برای "ابراز وجود" به کوه بزند و نه به دسته های فداکار و جانباز و تیم مخفی در شهر و جنگل  تبدیل شود. نه ترور و بمب گذار باشد و نه اینکه گویا قهرمانانی هستند که همه را نجات خواهد داد. هیچیک از این تصورات و سنتها  نمیتواند خصوصیات  و عملکرد و سنت مورد نظر ما باشد.  سنت مورد نظر ما بر عکس دیگر سنتها انسان مبارز را از مکان اجتماعی خود  جدا نمیکند. سازمان و محیط فعالیتش همان محل زیست و طبیعی آنها میباشد. اگر چه باید از توان و ظرفیت بسیار بالا امنیتی و مبارزه با پلیس و غیره برخوردار باشند و کار سازمانی آنها باید مخفی بماند اما تیم مخفی نیستند که کارشان سر قرار رفتن و انجام عملیات معینی باشد. بلکه علنا درگیر فعالیت سیاسی و مبارزه روزمره هستند. احتیاجی به" موتور کوچک" نداریم. ما به شکلی از سنت توده ای مبارزه مسلحانه نیاز داریم که خود  بخش تفکیک ناپذیری از اصل"موتور بزرگ"ه است. باید در دل  جامعه که موتور بزرگه است شکل بگیرد و مربوط به آنها باشد و در دست آنها باشد. ما سنتی از مسلح شدن که کاملا توده ای، آزادیخواه و ملیتانت است باید بنیاد نهیم. سازمانی که  در عین حال گسترده و توده ای است اما بسیار منضبط و سازمان یافته و قابل کنترل است. در عین حال که مخفی است  همزمان علنا و در ابعاد اجتماعی کار میکند. درنتیجه  سنت ی  ازمبارزه مسلحانه ای را باید شکل داد که در انطباق کامل با مبارزات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر و آزادیخواهان فعالیت خود را به پیش ببرد. نیروی که همانند حزب و طبقه اش برای کسب قدرت سیاسی و انهدام کل ارگان سرکوب و دولتی جمهوری اسلامی خود را آماده میکند نه فقط برای شلوغ بازی و خود را مطرح کردن.  گفتم برای کسب قدرت سیاسی خیز بر میدارد اما متوجه است که این نقش را تنها در هماهنگی و در پی قدرت مندی طبقه کارگر، حزبش و جنبش آزادیخواهی میتواند ایفا کند نه از راه "مبارزه مسلحانه" صرف. علاوه بر تجربه کنونی خود در تاریخ  نیز ما الگوهای داریم هم مثبت و هم منفی که بنظر من از جوانبی امروز با آنچه ما  میگوئیم از نظر موفقیت و ممکن بودن آن بر درستی راه حل ما تاکید می گذارد.

 الگوی انقلاب کبیر فرانسه  و الگوی انقلاب اکتبر در شوروی سابق  نمونه های تاریخی جنبش ما و البته از نوع موفق آن میباشند. به عنوان الگوهائی که در بیست سی سال  اخیر نیز شکل گرفت و سر نخهای بدست داد و اما موفق نشد به دو مورد اشاره کنم : اول  الگوی کردستان ایران است. کومه له سابق را می گویم. این را دقیق میکنم برای کسانی که اطلاعی از  آن تاریخ  که ربطی به کومه له های ملی گرا کنونی ندارند میگوئیم. بحثم کومله  بعداز انقلاب 57  تا سال  میلادی1991 است . سازمان کومه له ای که کمونیسم کارگری در راس آن بود،  دوران حزب کمونیست و کومه له ی  کمونیست سابق را دارم اشاره میکنم. در آن دوره معین نیزاگر چه  سنت ناسیونالیستی  در این عرصه مورد بحث غالب بود و در خیلی موارد دارای همان خصوصیات و اشکال و سنت بود که در نقد سنتهای جاری قبلا به آنها اشاره کردم، اما  ناسیونالیسم  تنها سنت در آن سازمان نبود. ترکیبی بود از این سنت و از یک سنت کمونیستی. و این سنت کمونیستی بدلیل زمینی بودنش و اتکاش به کار توده ای الگوهائی را به دست میداد که اگر دارا  یک رهبری کمونیستی و دور اندیش بود گسترده ترین شکل مقاومت و اعتراض توده ای و مسلحانه را بر علیه رژیم میتوانست سازمان دهد. به دلیل شرایط آن دوره و به نظر من به دلیل تفوق سنت ناسیونالیستی در رهبری و در سنت مبارزه پیشمرگانه کومله، آن سازمان نتوانست  چنین مسیری را به سر انجام برساند.  بنکه های زحمتکشان را در سنندج و در خیلی جاهای دیگر و "هیز برگری" در روستاها را به یاد بیاورید اسم آن نیروی پیشگیری ( هیزی به ر گیری) بود تقریبا وسیعا  سازمان یافت. ولی بسیار ناقص و کم عمر. امکان و استقبال توده ای از ایجاد یک سازمان عظیم  میلیس توده ای بسیار بود. نه تنها این پتانسیل بکار گرفته نشد که آن بنکه و نیرو پیشگیری و ظرفیت و غیره نیز تماما  در خدمت  اهداف کوتا مدت و سنت و جنگ پیشمرگ قرار گرفت. این نیاز و فرهنگ ناسونالیسم غالب بر آن سازمان در این عرصه  بود که مانع گسترش و شکل گیری این سنت توده ای- کمونیستی شد. به شکل سازمان  مسلح توده‌ای و مخفی در شهر هیچ توجه ای نشد. در کل ‌هدف و استراتژی روشنی وجود نداشت. با هر قدم از محدود شدن دامنه فعالیت نیروی پیشمرگ همه امکانات موجود و بلقوه نیز محو میشدند و شدند. در حالی  که میتوانست درست برعکس باشد. هم در کردستان  و بنظرم هم در سطح سراسر ایران ممکن بود  بعداز قدمهای اول قدرت گیری خمینی و جریان اسلامی در ابعاد میلیونی میلیس توده ای را بر علیه آنها سازمان داد و مانع قدرت گیری آنها شد. در صورت داشتن دید و استراتژی روشن و حزب پیشرو کمونیستی چنان سازمان مسلح توده ای  را در کنار عرصه های دیگر بر علیه جمهوری اسلامی سازمان داد.  یک "غزه یا فلسطین یا لبنان" دیگر، اما در شکل چپ و کمونیستی آن به وجود آورد. اگر این درایت وجود داشت سرنوشت جامعه محکوم به موقعیت امروز نبود.

مورد دوم کردستان عراق بود. در کردستان عراق بعداز شکست صدام در مقابل امریکا در "جنگ خلیج" که مردم در کردستان عراق شورش کردند و در مراکز و محلات زیادی کارگران و کمونیستها و آزادیخواهان شورا تشکیل دادند و بعضا مسلح شدند. این در حالی بود که احزاب ناسیونالیست و پیشمرگ آنها تازه از کوه و ایران بر میگشتند و نقشی نداشتند. ولی کمونیستها و کارگران نیز تنها سرگرم "شورا" خود بودند و ملزومات قدرت گیری و دفاع از خود را در آن دنیا حاکم کانگستریسم را به راحتی فراموش کردند. حزب خوب نداشتند. رهبران روشن نداشتند.  اصلا به کسب قدرت سیاسی فکر نمیکردند. و  سر آنجام  به دلیل همین اشتباهات جبران ناپذیر در آن دوره بحرانی  به اتحادیه میهنی و حزب دمکرات بارزانی  که بعداز همه وارد کردستان عراق شدند نه تنها باختند بلکه بدست آنها نیز قلع و قمع هم شدند. این هم تجربه ای بود که میشد به اینجاا ختم نشود. واقعا ممکن بود نه تنها حزب کمونیستی بزرگ که چنان قدرت مسلحی را شکل داد که حداقل امکان سرکوب و توطئه را از ارتجاع سلب کرد.

گفتم علاوه بر تجارب مثبت پیروزمند و ناتمام  جنبش خودمان ما شاهد زنده الگوهای ارتجاعی از نوع توده ای کردن مبارزه مسلحانه هستیم که بنظر من جوانبی از  توده ای کردن شکل سنت مسلحانه ما بر علیه جمهوری اسلامی شبیه به آنها نیز باید باشد. این نمونه های ارتجاعی عبارتند از فلسطین و لبنان و حتی عراق امروز. گفتم ارتجاعی هستند و تا بگوئید این جریانات اسلامی ضد انسانی و کثیف هستند. منتهی واقعیت این است که شکل مبارزه مسلحانه خودشان را در کنار اشکال فعالیتهای دیگر  توده ای کرده اند. شوخی نیست که دولت اسرائیل با تمام  قدرت وجنایتکاریهایش توان مقابله نظامی و موثر را با آنها ندارد. نیروهای اسلامی و ارتجاعی دست برده تو مسائل اجتماعی و اسلحه اش را نیز به زندگی روزمره آن جامعه تبدیل کرده است. کسی که دانش آموز است، یا آخوند است میرود مسجد یا حتی کارگری  است که سر کار میرود، یا زنی است که در زیر چادر اختناق اسلامی زندگی میکند ولی باز از سر ناچاری و از بس تنفر از جنایات حکومت اسرائیل  کارهای میکنند که سالها است میبینیم. درکل بیشتر این اقشار مخلتف مردم در چنان موقعیتی قرار گرفته اند  که هم میلیس و نیروی مسلح  نیروی ارتجاعی حزب الله ی است هم تظاهرات کنند ش هم سنگ پراکن و هم نماز خوان آن.  این است که دولت مرکزی یا اسرائیل یا هر کس دیگری نمی تواند به راحتی از عهده اش بر بیاید. چریک نیست که افتاده باشد توی کوه یا جنگلی و یا پیشمرگ باشد و به تدریج از شهر او را بیرون کنند و ببرند به مناطق روستائی و از آنجا هم آن مناطق را از او بگیرند و بعد فراری بدهند و از کشور بیرونش کنند ، این ریشه در بطن جامعه دارد و این یک نوع الگو است از مقاومت توده ای و میلیس توده ای هر چند متاسفانه ارتجاعی است.

 ما می توانیم الگوهای انقلابی آن را سازمان بدهیم، آن الگوی انقلابی برای ما سنت مبارزه مسلحانه توده ای و میلیس انقلابی است که امروز به عنوان واحدهای مقاومت انقلابی از آن نام میبریم. به نظر من  ممکن است و می تواند به الگوهائی شبیه انقلاب کبیر فرانسه و شبیه انقلاب اکتبر و  با اتکا به همان تجارب ناموفق و ناتمام در ایران و عراق که گفتم و همچنین از تجربه عملی چند سال اخیر خود در ابعاد بزرگ بهر‌ه جست و آنرا سازمان داد.

این سنت و شکل انقلابی مبارزه مسلحانه مورد نظر من همان گونه که گفتم یک شکل از سنت مبارزه مسلحانه توده ای است  که باید متکی باشد به یک افق و آرمان کارگری و  یک نیروی کمونیستی.  نباید هیچ وجه مشترکی با آن سنتهائی  داشته باشد که مورد نقد قرار دادیم. باید حول اهداف سوسیالیستی  و آزادیخواهانه و در ضدیت تمام با قومپرستی و مذهب و سرمایه داری و جمهوری اسلامی شکل بگیرد. برای دفاع کامل از امنیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کارگر، زنان و همه زحمتکشان و آزادیخوان خود را سازمان میدهد، یکی  دیگراز اهدافش انحلال  کل ارگانهای حرفه ای نظامی و امنیتی و سرکوبگر است. نیرویی است سیاسی و ایدئولوژیک و مبارز. برعکس نیروهای  احزاب ناسیونالسیت کُرد و آن سنت که برای مقاصد سرکوبگرانه شان نیروی مسلح خود را غیر سیاسی و غیره ایدئولوژیک تعریف و معرفی میکنند در سنت ما  افراد سیاسی و اگاه به اهداف خود هستند. تنها دولتها و احزاب سرکوبگر به نیروی "غیر سیاسی" نیاز دارند. زیرا میتوانند مانند سگ از این نیروها بر علیه کارگر و زن و جوان و کمونیست و آزادیخواه استفاده کنند و بکشند بدون اینکه امکان اعتراض و یا فکر کردند به آنها داده شود. به اینها میگویند مزدور! حال چه در صف دولت باشند یا در اپوزیسیون. کسی که وارد عرصه مبارزه مسلحانه برعلیه جمهوری اسلامی میشود، قبل از اینکه دستش مسلح  شده باشد باید مغزش و فکرش  را ابتدا با اهداف و آرمانهایش مسلح کرده باشد!  سیاسی باشد و آگاه به راهی که انتخاب کرده و یا میکند. این پیش شرط شکل گیری میلیس توده ای و واحدهای مقاومت انقلابی مورد نظر ما است. کسی که نداند دست بردنش به اسلحه همین امروز و یا  اینکه خود را آماده میکند که فردا مسلح شود به خاطر ممانعت از سرکوب جامعه است، به خاطر این است که بتواند از منافع سیاسی و اقتصادی و امنیت آن مردم زحمتکش دفاع کند، به هدف رسیدن به آزادی و رفا  و دفاع از حقوق زنان  و برای سرنگونی حکومت اسلامی و رسیدن به یک جامعه آزاد و برابر و سوسیالیستی است  نمیتواند افتخار عضویت در در واحدهای مقاومت انقلابی، در سازمان مسلح توده ای طبقه کارگر نسیب خود کند.

 این سازمان، این میلیس توده ای همانطوری که در مباحث تاکنونی نیز به روشنی توضیح داده ایم الزامی نیست امروز و فورا در همه ایران شکل مسلحانه به خود بگیرد. اما تاکید دارم که باید ملزومات و مقدمات آنرا از هم اکنون برای خود فراهم کند. در این مقطع اساس کار آن گسترش خود، ایفا نقش سیاسی و اگاهگرانه و اقدامات میلیتانت و سازمانگرانه بر علیه جمهوری اسلامی و پدیده های ارتجاعی میباشد. اما همین نیرو در کردستان ضمن این وجه سیاسی و ملیتانت باید و ممکن است در ابعاد گسترده خود را مسلح کند. این ویژگی بر میگردد به شرایط خاص جامعه کردستان و قدرت و نفوذ اجتماعی ما  که شخصا در مناسبت های دیگر این ویژگی را با تفصیل توضیح داده ام. قبلا هم گفته ام و دوباره  تاکید میکنم  در این دوره این بخش از فعالیت و تلاش ما به ویژه جای که چهره و خصلت مسلح بخود میگیرد تحت هیچ عنوانی  نباید با هیچ بخش از نهادهای اجتماعی یا حزبی در ارتباط کاری قرار بگیرد و شناخته شود!  تنها در شکل منفصل فعالیت دارند و مستقیما به ما وصل هستند و اساسا درگیر کار مستقیم خود در این زمینه خواهند بود نه چیز دیگری! با اجرا و پایبندی به این موازین اولیه امنیتی است که هر جمع و واحدی به عنوان نیروهای مقاومت انقلابی برسمیت شناخته میشوند.

 مهمترین جنبه این بحث اساسا  این است، که این ضرورت، به درک و خواست و فرهنگ امروز جامعه ی ایران تبدیل شود. به فرهنگ جوانان تبدیل بشود که ما برای مبارزه با جمهوری اسلامی احتیاج به چنین سازمانی داریم. ناروشنی احتمالی و نیاز به توضیحات بیشتر در این مورد موجه است و حتما پاسخ میگیرد. اما فرض اول این است که باید ابتدا این را قبول کنیم که این حرکت نیاز مبرم جنبش ما است و باید آن را سازمان بدهیم. هر کمونیست و جنبشی که براستی آزادیخوانه است و برای انهدام و نابودی تمام این سیستم با همه جناحهای  آن  و برای آینده آزاد و برابر و سوسیالیستی مبارزه میکند نمیتواند در این حرکت بزرگ  تاریخی سهیم نباشد.

 به نظر من  هیچگاه جمهوری اسلامی را با اعتصاب و اعتراض به تنهائی نمی شود از سر راه برداشت. انقلاب پیشارو ما کارگران و کمونیستها بر شانه های خود آگاهی طبقاتی، تشکل و اعتصاب و اعتراض توده ای استوار است اما اگر این جنبش و قدرت و اعتراض در برابر این رژیم مشخص سازمان مسلح توده ای خود را نیز نداشته باشد و سازمان ندهد هزار بار هم اعتصاب کند و اعتراض راه اندازد به پیروزی نخواهیم رسید (پیروزی واقعی یعنی استقرار نظام سوسیالیستی و شورائی ). جامعه ی ایران و طبقه کارگر و کمونیستها در ایران فقط جمهوری اسلامی را سر راه خود ندارند بلکه مرتجعین مختلف و قوم پرستان و جریانات ارتجاعی  و اوباش  و گانگستر های مختلف هم هستند که در روند  پروسه ی سرنگونی جمهوری اسلامی و بعد از آن قطعاً سر راه  خود خواهیم داشت. دولتهای غربی و کشورهای منطقه نیز هستند که اگر احساس کنند زورشان میرسد دست رو دست نمیگذارند.  مسلح شدن کارگران و آزادیخواهان  یک امر حیاتی و جایگاه مهمی  در مبارزه ما در ایران دارد که باید این فراخوان و درک این ضرورت در جامعه جا باز کند و تبلیغ شود.جامعه تشنه آزادی و رفاه باید متوجه شود که برای دفاع از امنیت و از آزادیهای خود و برای کسب قدرت سیاسی و خلاصی از دست این حکومت جنایتکار به چنین بازوی مسلحی نیز نیاز مبرم دارد.

  گفتم که این بدیهیات امر فعالیت کمونیستی و انقلابی ما است که از طریق سازماندهی جامعه، اعتصابات کارگری، قیام های شهری و  ایجاد حزب مقتدر سوسیالیستی که در  راس آن قرار دارد دنبال میکنیم. این مبنای مبارزه هر کمونیست و جریان سوسیالیستی و کارگری است .منتهی در جامعه ایران این اهداف و این افق باید یک پشتبانه و یک سازمان مسلح هم داشته باشد که بتواند پا به پای این مبارزات و در هماهنگی با این مبارزات پیش برود. اگر بخواهیم به پیروزی برسیم و قیامی را سازمان دهیم و اگر بخواهیم  واقعا بر جمهوری اسلامی  کاملا غلبه کنیم،  و پیروزی مان را نه به امید بازیهای جاری سیستم و یا متکی به این و آن دولت، که از راه های انقلابی و از راه یک انقلاب کارگری و آزادیخواهانه بدست بیاوریم و جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم ، و اگر واقعاً بخواهیم خود را برای تعرض  نهای قیام  آماده کنیم باید از همین الان یکی از مهمترین ملزومات آن انقلاب  بر علیه جمهوری اسلامی و بر علیه سیستم سرکوب آن رژیم و انهدام نیروهای مسلح آن  آماده کنیم. بنظر من قیام کارگری و آزادیخواهانه در ایران باید توام باشد با قیام مسلحانه!. قطعاً یک نیروی مسلح توده ای طبقه کارگر و خیز سیاسی وانقلابی  آن طبقه وحزب کمونیستی آن است که  میتواند این مهم را به سرآنجام برساند.

 بحثم را به این شکل خلاصه کنم:  ادعا "رد مبارزه مسلحانه" بر علیه رژیم و فراخوان به "مبارزه مدنی" تماماً مردود است! و این تلاشی از جانب خود رژیم  و از طرف نیروهای شکست خورده سیاسی و سنتهای ناسیونالیستی است. ما این کمپین ها را کاملا  ارتجاعی و ورشکسته میدانیم و باید برعلیه آن نوشت و گفت و بر علیه آن  ایستاد. نامگذاری چنین پروژه ای تحت عنوان پرهیز از خشونت بیش از حد عوام فریبانه است و این را نباید از کسی پذیرفت. سنتهای رایج چریکی و ناسیونالیستی در دوره کنونی مبارزه ما بر علیه جمهوری اسلامی به هیچ وجه جواب گو نبوده و نمی توانند جواب گو باشند. اینها سنت جنبشها و طبقات  دیگری هستند که امروز "بازنشسته" شده است.هیچ کدام از این سنتها نمی تواند مرتبط با منافع استراتژیکی و سیاسی جامعه امروز  و کارگران و آزادیخوان باشد. باید راه و مسیر دیگری را انتخاب کرد.  برای سرنگونی رژیم در کنار همه ی عرصه های دیگر مبارزه سیاسی و طبقاتی خود باید  میلیس توده ای، سازمان توده ای مسلح واحدهای مقاومت انقلابی متکی به سنت و افق کمونیستی و کارگری سازمان داد. به نظر من فراخوان ایجاد واحدهای انقلابی، و شکل دادن به میلیس انقلابی و توده ای سازمانیافته، میتواند سازمان این پروژه وسیع باشد و در این راستا شروع به فعالیت کرده است.

 کارگران، کمونیستها و آزادیخواهان جامعه ایران گسترش و سازمان دادن واحدهای مقاومت انقلابی گارد را بدون تردید در جهت تقویت و گسترش مبارزه  روزمره خود بر علیه جمهوری اسلامی، و بر علیه سرمایه داری، قومپرستی، زن ستیزی وکانگسرتهای قومی و اسلامی  باید بدانند.

 

با تشکر از همه شما : سلام زیجی

2009-11-30

S_zijji@yahoo.se

پیاده شده و ادیت از محمد فتوحی سرا

برخی تغییرات در متن و ادیت نهائی از طرف خود سخنران

بازتکثیر: شماره ١٣٠ نشریه سوسیالیسم امروز، مرداد ١٣٩٩  -  اگوست ٢٠٢٠

 

تاثیر کرونا بر انسان ها، اقتصاد جهانی سرمایه داری و وضعیت طبقه ی کارگر و مزدبگیران

تاثیر کرونا بر انسان ها، اقتصاد جهانی سرمایه داری و وضعیت طبقه ی کارگر و مزدبگیران

 

همکاران و رفقا، این مطلب در ماه مارس 2020 برابر 25 اسفند 98 انتشار یافته، اما بدلیل پنجاه و دومین روزگارگران هفت تپه و پنجمین روز اعتصابات و اعتراضات کارگران صنایع نفت و پتروشیمی و نیروگاهای برق: اعتصاب نیروگاه پارس جنوبی در بید خون، اعتصاب کارگران پارسیان سپهر، پنجمین روز اعتراضات سراسری کارگران پروژه ای، اعتصاب کارگران نفت آبادان، نفت سنگین قشم، پالایشگاه گازفازهای 22 تا 24، پارس جنوبی در کنگان، پتروشیمی لامرد، پتروشیمی پارس فنل و کارگران هپکو لازم دیدم که مجددن این مطلب منتشرکنم.

قبل هر چیز باید اشاره کنم، که از یک سو ویروس کرونا جان انسان ها را میگیرد و از سوی دیگر بمب افکن ها، مسلسل ها و گاز اشک آورهای سرمایه ی جهانی برای دفاع و پایداری از سود، در سراسردنیا کماکان آتش افروزی می کند و بر سرانسان ها  بمب می ریزند ، معترضین را به عناوین  مختلف، دستگیر و زندانی می کنند، برای سرکوبی تظاهرکنندگان، گاز اشک آور پرتاب می کنند ومعترضین را به رگبار می بندد. نمونه ومثال در جهان در مبارزات سیاسی طبقاتی مزدبگیران زیاد است. در ایران آبان ماه 1398 و در خاورمیانه، شیلی و .... و این است  چهره ی واقعی سرمایه داری  جهانی! ! لازم به اشاره است، که بنا به گزارش مؤسسه تحقیقاتی صلح بین المللی در سوئد، حجم فروش و صادرات اسلحه به مناطق بحرانی ودر حال جنگ دنیا نسبت به  5 سال پیش یعنی بین 2014-2018  آمریکا 36 درصد، روسیه 21 درصد، فرانسه 7 درصد، آلما 6  درصد، چین 5  درصد و انگلیس با 4  درصد.  این جنگ افروزان 79 درصد صادرات سلاح  برای جنگ های موجود در دنیا را تامین می کنند. حال ببینیم از ویروس کورونا چه سودی آیدشان می شود.

ویروس کرونا از چین شروع  و به مرور در سراسرجهان شیوع پیدا کرده وتا کنون در اکثر کشورها گسترش پیدا کرده است. اما تاثیر این تراژدی تنها با از بین بردن فیزیکی و جانباختن بخشی از انسان ها خلاصه نمی شود(  تاکنون یعنی تاریخ03.05.2020 تعدار قربانیان  246475 نفر و مبتلا یان به این ویروس بیش3 میلیون و 400 هزار نفر  و بهبود یافته حدودن یک میلیون و 115 هزار نفر اعلام شده است که البته این رقم روز بروز در حال افزایش است) بلکه به موازات مرگ عده ی زیادی از انسان های مسن و جوان، تاثیر خود را بر اقتصاد جهانی سرمایه داری و به ورشکستگی کشاندن هزاران ویا شاید ده ها هزار کارخانه کوچک و متوسط و کارگاه  در چین و سراسر جهان خواهد داشت، بر بستر این وضعیت طبقه ی کارگرجهانی را به فلاکت عمیق تری روبرو خواهد کرد وبرای سوئ استفاده گسترده ای از سوی دولت های سرمایه داری، دست سرمایه دارن بزرگ صنعتی و مالی و کارخانه داران را برای استثمار بیشتر مزدبگیران باز خواهد گذاشت، که در این زمینه هوشیاری طبقه ی کارگر و مزدبگیران و فعالان کارگری را می طلبد.  بنا به گفته ی اقتصادانان سرمایه داری، کشور چین با نیروی کار ارزانش در شرایط کنونی به میز کارتولید جهان سرمایه داری تبدیل شده است و این میز کار با نیروی کارارزان خود ارزش اضافی سرمایه داری جهانی را تامین می کند، این میزکارجهانی که در تامین سفارشات اقتصادی کشورهای صنعتی اروپا وغیر اروپایی فعال بوده ( مثل وسایل  و قطعات یدکی برای کارخانه های اتوبیل سازی، قطعه های میکروچیپ، داروها و...  )  به بخش زیادی از کشورهای صنعتی تا قبل از شیوع کرونا از سوی چین صادر می شده است، اکنون با شیوع ویروس کرونا دچار اختلال شده و باعث اثرات زیان باری بر اقتصاد جهانی سرمایه داری و بخصوص اقتصاد کشور های صنعتی خواهد شد.  زیرا اکثر اقتصاد دانان جهان سرمایه داری براین باورند که بحران اقتصادی در راه است و امکان بیکارشدن 50 میلیون مزد بگیر را حدث  و گمانه زنی می کنند.  بر بستر این بحران برای کارگران ومزدبگیرانی که از دست کرونا جان سالم بدر می برند باعث  فقرو تنگ دستی بیشتر خواهد شد، ازسوی دیگر دروضعیت موجود کنونی از سوی احزاب ، سازمان ها و دولت های نئولیبرال و بخصوص احزاب سوسیا ل دموکراسی با دلسوزی بسیار به حمایت از کارخانه داران وسرمایه داران بشکل گسترده تبلیغ می شود، که از سوی دولت و ازپول صندوق مالیات از ورشکستگی آنها مانع شوند.  دولت تضمین می کند که کارگاه ها و کارخانه ها را تا دومیلیارد یورو حجم معاملاتی حمایت کند. خوب روشن هم هست که در این گونه شرایط بحرانی درابتدا و کوتاه مدت اعتراضات کارگران و مزد بگیران  تخفیف پیدا خواهد کرد اما در دراز مدت جامعه ی بحران زده  با عروج اعتراضات گسترده ی مزدبگیران مواجه خواهد شد. حقیقت این است، که این ترفند بیشتربا هدف استثماربیشتر کارگران ومزدبگیران خواهند بود. همچنین سرمایه داران واحزاب حامی آنها، با تبلیغات ضد کارگری و ظاهرن انسان دوستانه ، زنجیر بیکاری وبیگاری جهان سرمایه داری را چه بصورت پنهان و چه ایان بدست و پای مزدبگیران خواهد بست. هم اکنون دولت های سرمایه داری از جمله  آلمان  برای نجات یکسری از شرکت ها و کارخانه ها که با بحران روبروشده اند و در آینده رورو خواهند شد، قول حمایت و کمک داده شده است و حاضر است بجز حمایت مالی، مالیات را تا سطحی که به سود و ارزش اضافی آنها لطمه ای وارد نشود پایین بیاورد. واین حاتم بخشی ازجیب کارگران و مزدبگیران جامعه ی آلمان است، یعنی ازجیب تولید گرانی است که ماهانه مالیات به دولت پرداخت می کنند.  در اینجا هوشیاری کارگران و مزدبگیران و فعالین شورایی ضد سرمایه داری  را می طلبد که در مقابل ترفند های مختلف سرمایه داران و دولت های حامی آنها به افشاگری و مقابله بپردازند. من سعی دارم که با داده ها ی وضعیت موجود، به خطراتی که می تواند طبقه ی کارگر جهانی و بخصوص طبقه ی کارگر و مزدبگیران ایران را تحدید کند اشاره کنم.

 -- Dun& Bradstreet  یکی از  سازمان های سرمایه داری است و فقط برای نجات کارخانه داران در بحران فعالیت می کند 

 Dun& Bradstreet  است که شرکت ها و کارخانه ها را از نظر فکری برای خروج ازبحران کمک می کند، گزارشی را درمورد چگونگی تاثیرات شیوع ویروس کرونا بر اقتصاد جهان سرمایه داری را  منتشر کرد. گزارش و آمارهای این سازمان  به این دلیل است، که در واقع می خواهد  به شرکت ها و کارخانه هایی که در چین از نیروی کار ارزان استفاده می کنند کمک کند و چگونگی فرار و راه خروج از این بحران را نشان دهد. کارکنان و متخصصین این نهاد یا سازمان، کاردان ها وکارشناسان اقتصادی حامی سرمایه داران هستند. یعنی این نهاد کاملن در خدمت سرمایه داران است، ازسوی سرمایه داران حمایت و پشتیبانی می شود و روشن است که یک سازمان ضد کارگری است.

شیوع ویروس کرونا از ووهان (Wuhan )که متعلق به استان  هوبای (Hubei  د )ر چین می باشد شروع شد. این استان یکی از مناطق مهم صنعتی است. واین ویروس  به 18 استان دیگرخیلی سریع شیوع وکسترش پیدا کرد. عکس العمل دولت چین این بود که دستور بستن تعداد زیادی از این کارخانه ها را صادر کرد. بستن سریع این کارخانه ها وشرکت ها تاثیر خود را هم بر بیکارسازی کارگران ومزدبگیران در داخل چین و هم خارج از چین بطور محسوسی برمواد غذایی ، دارویی و صنعتی گذاشت و برخی از کشورها را حتی کشورهای صنعتی مثل آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای صنعتی  رابا کم بود مواد دارویی، مواد ضد عفونی، قطعات وتولیدات مایکروچیب و گرانی برخی از تولیدات وارداتی از چین کر.. بنا به آماری که (Dun&  Bradstreet)  منشر کرده است حدود  50000  شرکت بزرگ وشاخه های وابسته به آنها و شعبه های مختلف یعنی90   در صد شرکت هایی که در چین مستقر هستند تحت تاثیر این وضعیت قرار گرفته اند. در استانهای  (Guangdung, Jiangsu,Zhejiang, Pekan und Shandung) 50 د رصد از مجموعه ی شاغلان حذف شد اند و48  درصد از حجم فروش اقتصادی چین را دربر می گیرد و معلوم نیست کارگران ومزدبگیران درچه وضعیتی قرار دارند.  پنج بخشی که شدیدن آسیب دیده اند :  شرکت های خدماتی عمومی، شرکت های عمده فروشی،  خرده فروشان و شرکت های خدمات مالی را در بر می گیرد، این ها حدود80  درصد شرکت های را تشکیل می دهند.  سهم کارخانه جات و شرکت های ساخت وتولید کالا، خدمات عمومی و عمده فروش ها ازاین  80 درصد، 65   در صد می باشد.  لازم به توضیح است که هنوز زود است که تاثیرات واقعی شیوع ویروس کرونا را بر زندگی انسان ها ی مزدبگیر و اقتصاد جهان سرمایه داری گمانه زنی  و به حقیت  نزدیک و آنرا برآورد کرد.

برای روشن تر شدن  ازبحران کنونی، ما شیوع ویروس کرونا را در مقایسه با ویروس مارس (Mars )  در 2002-  2003  بر  اقتصاد چین ، کوتاه بررسی می کنیم:  بررسی ها وتخمین هایی که در آن دوره بعمل آمد این بود که ویروس مارس بین یک تا دو درصد به تولید ناخالص داخلی چین آسیب رساند. اما در زمانی بود که سرمایه داری دولتی چین هنوز به عنوان یک قدرت اقصادی جهان بطور مشخص مطرح نبود و به میز کارارزان سرمایه ی جهانی هنوز تبدیل نشده بود. آلآن سرمایه داری دولتی چین با صادرات قطعات یدکی، دارویی و  مواد غذایی  بخش عظیمی از  تولید کالای سرمایه جهان تبدیل شده و از نظر مواد غذایی، دارویی و میکروچیپ وسایر کالاهایی که می بایست درست سروقت  (Just in tim   )   بدست مشتری های کشورهای صنعتی برسد تبدیل شده است.

پیش بینی کنندگان اقتصادی تاثیر ویروس کرونا را در سال 2020   بر اقتصاد جهانی سرمایه داری را در صورتیکه وضعیت کنونی را ثابت فرض کنیم و گسترش بیشتری پیدا نکند، بعنوان مثال تنها  در بخش توریستی می توانست  712 میلییارد دلار درآمد بدست آید، اما بحران موجود باعث شده که این بخش از درآمد جهانی با رکود محظ مواجه شود و

  به منهای 13،5 درصد برسد ومیلیون ها بیکار که هنوز آمار دقیقی در دست نیست با بی شغلی مواجه کند. در صورتی اوضاع اقتصادی وخیم تر آز تحلیلی است که گمانه زنی شده است.  شرکت های عظیمی مثل اپل، گوگل، استاربوکس و ای کیا  (Apple, Google, Starbucks Ikea)    شرکت هایشان را در چین بسته اند و معلوم نیست که مزدبگیران این غول های مفت خورو استثمارگر  تا زمان عادی شدن شرایط، در چه وضعیتی زندگی خواهند کرد.  این بحران تاثیر به سزایی  بر صنعت حمل و نقل هوایی گذاشته است، اکثرشرکت های حمل و نقل هوایی پرواز خود را از حالت محدود تا به صفر رسانده اند.  با تکیه بر این روند، کارگران ومزدبگیران هتل ها، دفترهای مسافرتی، رستوران ها، مزدبگیران شرکت های هوای و ... با مشکلات شغلی و بیکاری روبرو شده اند. این وضعیت نه در چین بلکه وضعیتی است که در سراسر جهان گریبان گیر طبقه ی کارگر و مزدبگیران،  بخصوص کشور هایی مثل ایران که حجم مبادلات اقتصادیشان با چین در سطح بالایی است. البته لازم به اشاره است که صنعت اتومبیل سازی هم بعلت اینکه وسایل یدکی بخش زیادی از کارخانه های اتومبیل سازی در چین ساخته می شود دچاربحران کمبود قطعه و وسایل یدکی  شده اند و طبیعتن جایگاه کاری بیشتری را از بین خواهد برد.

 بنا به اطلاعات منتشر شده از سوی اطاق صنعت و بازرگانی شمال غربی آلمان، تاثیر ویروس کرونا با مختل کردن کارخانه جات وشرکت ها در چین، مستقیمن براقتصاد منطقه ی شمال غرب آلمان  تاثیر منفی گذاشته است. مثلن حدود 300   شرکت از شهر های دورتموند، هام  و اونا (Una  ، Dortmund, Ham ) و با وضعیتی که در چین بوجود آمده است، با کم بود قطعات و وسایل یدکی ضربه اساسی  به تامین و شبکه های تولیدی وارد می شود و به ورشکستگی شرکت ها وکارخانه ها منجرخواهد شد، یا با اختلال درروند تولید جایگاه کاری کارگران ومزدبگیران را به خطر بیندازد.  در رابطه با ایتالیا هم مشکل مشابهی وجود دارد. ایتالیا برای شمال غربی آلمان NRW    بازار بسیار مهمی است، که حجم معامله ی سالانه  با ایتالیا 21    میلییارد یورو می باشد.  بنا به آمار اطاق صنعت وبازرگانی 345  شرکتی که زیر پوشش این اطاق بازرگانی وصنعت اند، درایتالیا فعال می باشند.. اما نگرانی ها این است، که تاثیربحران اقتصادی ویروس کرونا در ایتالیا سراسری شود.

شمال ایتالیا که صنعتی ترین منطقه از ایتالیاست با شیوع ویروس کرونا اقتصادش در بخش شمال کلا مختل شده وبه قبرستان کارگران ومزدبگیران تبدیل شده است. هنوز این کشور موفق نشده است که دامنه و گسترش این ویروس را مهار کند. در حال حاضر برای محار این ویروس 16 میلیون نفر در شمال ایتالیا در قرنطینه هستند. صنایع بخش شمال اساسن دست از تولید کشیده اند و آماردقیقی از بیکاری و یا وضعیت مزدبگیرانی که در این بخش ها فعالیت می کردند، در دست نیست.

تا تاریخ امروز 03.05.2020 در آمریکا 30 میلیون نفر شغلشان را از دست داده اند. در آلمان بیش از 2 میلیون نفرکارگر و مزد بگیرانی که در کارخانه های مختلف مثل کارخانه های اتومبیل سازی که بر اثر بحران نمی توانند تمام وقت به تولید ادامه دهند،  از سوی دولت به شرح زیر همایت خواهند شد: کارگران و مزدبگیران مجرد 60 درصد از دستمزد خالص و کارگران ومزدبگیران متاهل 67 درصد .  وضعیت مابقی کشور های صنعتی هم آنچنان جالب نیست.

تاثیرات ویروس کرونا در ایران چیست؟

 باور کنید جهنمی که سیستم سرمایه داری جهان برای مزدبگیران ساخته است در اساس یکی است. استثمار کار در حد توان سرمایه کماکان با شیوه وروش های مختلف ادامه دارد. اما شیوع این ویروس در ایران توانست،  بخشی از طبقه ی کارگر و مزد بگیرانی که  شاید به امامزاده ویا امام زاده هایی باورداشتند را، بسیار متذلذل کرده است  باور آن ها را درنسبت به معجزه ی این امازاده بسیار ضعیف کرده، از این جهت راه اندیشیدن به قدرت  و توان  خود در مبارزه بر علیه رژیم سرمایه داری اسلامی بازتر و روشنتر خواهد شد. همچنین اگرتوهمی به فقیه ویا فقها داشته اند شدین بزیر سؤال رفته است، زیرا در این شرایط همه ی امام زاده ها و از جمله فقها  ناتوانی و ضعف خود را در این وضعیت بحرانی نشان داده اند. خیلی ها از رونسان مردم ایران صحبت می کنند، زیرا در فضای مجازی امامان، بی لیاقتی و ناتوانی امامزاده ها، فقها، ملاها بصورت گسترده ای  پرده برداشته شده و شدیدن مورد انتقاد  قرار گرفتند. در فضای مجازی ریزش خرافات توده ی مردم را در شرایط کنونی را بعنوان یک رنسانس در جامعه ی ایران با پیام ها خود رد و بدل می کردن و می کنند. شاید می توان گفت، که بر بستر بحران کنونی، این یک رفرم فکریست،  که از جانب خود مردم برعلیه مذهب و خرافات مذهبی عروج کرده است. در تاریخ این بی سابقه است، که مراجع معجزه زایی که برای عده ای معجزه دهنده وشفا دهنده بوده، با در های بسته این مراجع رو برو شوند، و برای اینکه ویروس کرونا گسترش پیدانکند،  رفتن به "زیارتگاه ها" برای جلوگیری از گسترش مریضی ممنوع اعلام گردد. خود کلاه برداران رژیم هم فهمیدند که مردم دیگر گول مداحی و دروغگویی آنها را نمی خورند. نتیجه این شده  است که همه ی به اصطلاح زیارت گاها بسته شود. در شرایط کنونی روند تحول  فکر مردم را نسبت به رژیم و امامزادگانش را می توان یک تحول دراندیشه و باور بخش عظیمی از مردم دانست.  همکاران و هم رزمان عزیز، بر بستر بحران گسترده ای که تاثیر ویروس کرونا بر اقتصاد سرمایه جهانی و در پیوند با آن بر شرایط وضعیت سایسی واقتصادی ایران خواهد داشت از یک سو، واز سوی دیگر برآمد و عروج مبارزات طبقه ی کارگر و مزدبگیران ضد سرمایه درچند سال گذشته، وضعیتی در مقابل ما به نمایش می گذارد، که شاید ترفند های سرمایه ی جهانی و بخصوص سرمایه داری نئو لیبرال ایران بتوانند طبقه ی کارگر و مزد بگیران را کوتاه مدت گیج و به بیراهه بکشاند، اما بدلیل داده ها و فاکتور های مختلفی که در این مطلب اشاره شده است،  طولی نخواهد کشید، که طبقه ی کارگر از این گذار مقطعی گیجی بیرون بیآید و مبارزه ی طبقاتی کارگران ومزدبگیران عروج کند. طبقه ی کارگرجهانی و بخصوص طبقه ی کارگر ایران با بحران کنونی کوتاه مدت ضربه ی زیادی خواهد خورد، دچاربیکاری و فقر بیشتری خواهد شد، اما طولی نخواهد کشید که از حالت گیجی درخواهد آمد و با گذاراز این وضعیت، با عروج مبارزه ی طبقاتی وارداعتلاای انقلابی شده و شرایط را برای موقعیت انقلاب و برای نابودی سیستم سرمایه داری در ایران آماده کنند.

هوشیاری را از دست ندهیم

با ایجاد شوراهای کارگران و مزدبگیران ضد سرمایه داری  حاکمیت سیاسی و اقتصادی خود را در سراسر جامعه با نابودی سیستم سرایه داری عملی سازیم.

مارس 2020

25 اسفند 1398

علی برومند

 

از هشتک کولبران را نکشید، تا محاکمه عاملان و آمران کشتار کولبران راهی نیست!

از هشتک کولبران را نکشید، تا محاکمه عاملان و آمران کشتار کولبران راهی نیست!

زندگی و نان شب دهها هزار خانوار مردم شهر و روستاهای مرزی کردستان و غرب کشور با عراق به کار شاق و طاقت فرسای کولبران گره خورده است. کولبران عمدتا جوانان بیکار و جویای کارند، اما کم نیستند مردان و زنان پا به سن گذاشته ای که بناچار و برای تامین زندگی خود و خانواده هایشان تن به این کار شاق و غیر انسانی می دهند، کولبری، شب و روز، گرما و سرما را نمی شناسد و برای همین متاسفانه سالانه دهها نفر از این انسان های رنج دیده بر اثر سرما، برف، کولاک، سیل، مین های بجا مانده از جنگ ارتجاعی ایران و عراق و یا سقوط از کوههای صعب العبور و شلیک مستقیم ماموران حکومت اسلامی جانشان را از دست می دهند و یا برای همیشه نقض عضو می شوند. تنها وقت شناسی کولبران این است که باید خود را از دید نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی محفوظ نگه دارند و خود و بارشان را از راههای صعب العبوری انتقال بدهند که نیروهای سرکوبگر رژیم کمتر به آن دسترسی دارند، با این وجود هر ماه دهها نفر از این نان آوران خانواده های فقر زده توسط شلیک مستقیم نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی جانشان را از دست می دهند، زخمی می شوند و یا بار و احشامشان توسط نیروهای جنایتکار مرزی رژیم به غارت برده می شود.

در کنار طبیعت خشن کوههای سر به فلک کشیده کردستان و مبارزه کولبران با آن، در کنار توحش نیروهای رژیم اسلامی و قتل هر روزه کولبران، در کنار فقر و فلاکت گسترده و تحمیل شده به مردم و کولبران، در کنار گسترش کرونا و بی مسئولیتی حکومت اسلامی در قبال جان و زندگی و معیشت مردم،  کولبران تنها با آنچه اشاره شد مبارزه نمی کنند، بلکه نیروهای مسلح احزاب ناسیونالیست کرد و از جمله پژاک و پ کاکا سالها است هر جا که دسترسی دارند کولبران را به اصطلاح تحت عنوان " گمرک"  مورد اخاذی قرار می دهند و در سالهای اخیر هم مواردی از ترور کولبرانی که تن به اخازی این احزاب نداده اند وحشیانه به قتل رسیده اند که می توان به قتل سوران اختر اهل روستای رووار در منطقه اورامان اشاره کرد که در روز ۱۳ خردادماه  توسط نیروهای پژاک بخاطر نپرداختن باج خواهی آنها به طرز وحشیانه ای به قتل رسید.

باز در کنار همه این مصائب در ماههای گذشته نیروهای اتحادیه مهینی کردستان که مرزهای بانه، مریوان، پاوه و نوسود را در اختیار دارند بارها به اذیت و آزار کولبران پرداخته اند و مانع عبور و مرور آنها شده اند. تنها در دو ماه گذشته در مرزهای استان کردستان، کرمانشاه و آذربایجان غربی ۴۷ مورد از کشته و زخمی شدن کولبران توسط سازمان حقوق بشر هنگاو به ثبت رسیده که شامل موارد زیر است، ۴۰ مورد شلیک مستقیم نیروهای سرکوبگر رژیم به مرگ ۱۲ کولبر و زخمی شدن ۲۸ تن از آنان انجامیده است و بقیه هفت مورد هم بر اثر انفجار مین و حوادث طبیعی ۱ نفر کشته و شش نفر زخمی شده اند.

در پاسخ به این همه بی حقوقی، اخیرا در فضای مجازی و عمدتا تویتر هشتگی با نام #کولبران را نکشید، به راه افتاده که سریعا توجه صدهها هزار نفر را بخود جلب کرده و به ترند هشتگ کاربران ایران تبدیل می شود و این دقیقا در شرایطی است مردم به دفاع از کولبران بر می خیزند که در همین دو هفته گذشته سرکوبگران رژیم در شهر بانه ۱۰ شهروند این شهر را به جرم دفاع از کولبران در دو سال گذشته به، زندان، شلاق و جریمه نقدی محکوم کرده بودند. رژیم اسلامی در مقابل مبارزه و تلاش مردم به جان آمده از هیچ جنایت و پرونده سازی و بگیر و ببندی دریغ نکرده است، اما شرایط مبارزه امروز بخشهای محتلف جامعه ایران چنان فضا را به نفع مبارزه آزادیخواهانه مردم تغییر داده است که دور نیست روزی که کلیه عاملان، آمران و سرکوبگرانی که در کشتار مردم و بویژه کولبران دست داشته اند، دستگیر و محاکمه شوند. باید با صدای رساتر خواهان پایان دادن به اذیت و آزار و کشتار کولبران شد، باید خواستار تامین کار مناسب یا بیمه بیکاری برای کولبران شد و بویژه در این شرایط کرونایی باید خواستار فوری و بی قید و شرط تامین معیشت کولبران، خانواده هایشان و همه مردمی که کرونا شغل و درآمد آنان را از بین برده است شد. 

سوم آگوست ۲۰۲۰

 

ایسکرا  ۱۰۵۲

 

 

فاجعه مهیب بیروت، نفسها را در سینه حبس کرد!

فاجعه مهیب بیروت، نفسها را در سینه حبس کرد!


عصر سه شنبه 4 آگوست در یکی از بزرگترین بندرگاههای تجاری بیروت پایتخت لبنان، انفجار مهیبی رویداد که متاسفانه بخشی از شهر را با خاک یکسان کرد! تا کنون میزان تلفات جانی تخمینی از میزان کشتگان و زخمیها اینگونه رصد شده که بالغ بر 130 نفر کشته و صدها نفر زیر آوار مفقود و پنج هزار زخمی است اما نشانه ها حاکی از اینست آمار تلفات بسیار بالاتر باشد. ضمنا تا کنون بنا به آمار رسمی دولت بیش از 300 هزار خانوار در این شهر بی سرپناه شده اند. هر چند تا کنون بروشنی از دلایل وقوع این فاجعه پرده برداشته نشده اما از این عیان تر حاکمان بیروت هم نظیر سایر شرکایشان آنچه برایشان به ذره اهمیت و ارزش ندارد جان انسانهاست! وقتی نزدیک به سه هزار تن نیترات آمونیوم در مکان غیراستاندار آنهم در نزدیکی محل زندگی صدها هزار انسان روی هم تلنبار و انبار میگردد و حتی اگر فرض بر این باشد عاملی از بیرون موجب انفجار آن نگردد، باز میتواند بدلیل کثرت انباشت این مواد بسیار خطرناک در چنین مکانی غیر ایمنی سونامی بیافریند. این عمل دولتها هر چند پروژهای سوداگرانه آنها را تامین کند، بازی کردن به زندگی انسانها اگر نیست، پس چیست!؟ در همان گام نخست قبل از ایجاد "کمیته حقیقت یاب!" روشن است سوداگرانی مقصرند که این مبنع را به عنوان بمبی در کنار گوش شهر کاشته اند و میدانسته اند هر آن احتمال آن هست بدون اینکه کسی چاشنی آنرا بزند با یک جرقه نصف شهر را به فنا ببرد!
اما این انفجار در دل اوضاع و شرایطی رخ داده که هنوز هم که هنوز است دولت سرکوبگر لبنان از مخاطرات ناشی از خیزش صدها هزار نفری توده های بپاخاسته خلاصی نیافته. خیزشی که همزمان با خیزش عراق در روز 3 آبانماه سال 98 اکثر شهرها از جمله: بیروت،طرابلس، صیدا، صور، نبتیه، بلعبک و جل ادیب که بخشی از آنها شیعه نشین و تحت کنترل حزب الله هستند وسیعا خیابانها را تسخیر کردند. خیزشی که بخاطر گسترش روز افزون فقر و عدم استانداردهای حداقل زندگیست شروع شد، اما در همان ساعتهای اول اعتراضات با یورش اراذل و اوباش "جنبش" امل و حزب الله مورد سرکوب وحشیانه قرار گرفت. خیزشی که کیفیتا آنرا از سایر اعتراضات چهل سال گذشته متمایز میکرد. خیزشی که جامعه را بنوعی حول مبارزه علیه فقر، گرانی و فساد قطبی نمود. خیزشی اکثریت عظیم اقشار ناراضی و حاشیه نشینان شهری را بخود جلب کرد. خیزشی که میزان مشارکت فعالانه بیکاران اعم از جوانان و خصوصا زنان در آن بسیار چشم گیر بود. و مضاف بر اینها یک ویژگی برجسته دیگر آن عبور کردن از همه گروه و دستجات فرقه ای ایدئولوژیک و مذهبی بود که در ایجاد و اعمال چنین وضعیت وخامتبار بر اکثریت جامعه سهیم بودند، از جنبش امل و حزب الله گرفته تا سعد الحریری و میشل عون و غیره ذالک.
دولت سرکوبگر میشل العون با حمایت شرکای غربی خود اعم از آمریکا به این امید واهی دلبسته بود شاید با ائتلاف و جابجای مهرها و تغییر در کابینه اعم از کاندیدای مورد حمایت حسن نصرالله، حسان دیاب بجای سعد الحریری، بنفع حزب الله لبنان و "جنبش" امل در اواخر سال 2019، بتواند در سال 2020 تناسب قوایی جهت رویاروی با مبارزات مردم ایجاد کند و آنانرا به عقب بنشاند اما نه تنها اوضاع به میل ایشان و نیروی موئتلفه پیش نرفت بلکه برغم مخاطرات سونامی کرونا باز میادین شهرهای بزرگ اعم از بیروت و طرابلس تا شهر صیدون در جنوب لبنان تا وقوع چنین حادثه ای تکان دهنده بارها و بارها صحنه اعتراضات مداوم مردم ناراضی علیه رژیم لبنان بوده، و نیروهای سرکوبگر نیز علیه آنان آماده باش در شهرها قشون کشیده اند و به شیوه وحشیانه مورد هجوم گلوله و گاز اشک قرار گرفته اند.
حزب الله لبنان و علی العموم اسلامیستها خصوصا از عموزاده های تروریست خود در ایران طی این چهار دهه یقینا اولین درسی که گرفته اند اینست چگونه در بحرانها، کشتار کنند، سونامی مرگبار علیه مبارزات توده ای جهت اغفال افکار عمومی را بکار بگیرند. اما دیگر این رویدادهای هولناک هم خواه قطبهای تروریستی در آن نقش داشته باشند یا نه، بعید بنظر می رسد بتواند جلودار مبارزه مردم بپاخاسته و عصیان آنان علیه رژیمهای سرمایه دار نظیر لنبان و سایر شرکای سود جویشان در منطقه گردد که یکی یکی رژیم هایشان در سراشیبی سقوط افتاده اند.
در پایان جا دارد به خانواده و بستگان جانباختگان این انفجار وحشتناک تسلیت گفت و برای همه مصدومین این فاجعه هولناک شهر بیروت نیز آرزوی بهبودی کرد.

05.08.2020

هماهنگی برای دلباختگان

هماهنگی برای دلباختگان
https://www.didgah.net/index.php

August 05, 2020

«کولبر نکشید»؛ طوفان توئیتری در اعتراض به مرگ کولبران , راه حل موثرتر اعتصاب سیاسی است!

«کولبر نکشید»؛ طوفان توئیتری در اعتراض به مرگ کولبران

راه حل موثرتر اعتصاب سیاسی است!

 

هشتک "کولبر را نکشید" با استفبال زیادی روبرو شده و به هشتک اول توئیتر در ایران تبدیل شد. بیش از ١٤٠ هزار نفر از  کاربران  توئیتر در اقدامی اعتراضی با این هشتک کیفرخواست خود را به این جنایت هر روزجانیان اسلامی اعلام کرده اند. عکس العمل کاربران توئیتر علیه کشتن کولبران عملا ادامه رفراندوم میلیونی علیه اعدام است.  اعتراض علیه  قتل کولبران این بخش از کارگران بیکار  و علیه گرفتن  حق حیات و سلب زندگی از آنان است. این هشتک امروز با فراخوانی توده ای برای دفاع از حق معیشت همگانی و تامین زندگی  کارگران بیکار همراه شده است.

ما به مناسبتهای مختلف در ارتباط  با کشتن کولبرها جهت انجام اقداماتی عاجل و موثردر برابر این جنایت  خطاب به مردم و جامعه و احزاب سیاسی فراخوان داده ایم.  در همین راستا کارزارهای قدرتمندی به راه افتاده است.  به راه افتادن کارزاری با هشتک "کولبر را نکشید"  را در همین جهت میدانیم و وسیعا از این کارزار حمایت و پشتیبانی میکنیم. به نظر ما پایان دادن و جلوگیری از این جنایت و کشتن کولبران در گرو اقدامات سراسری و مردمی  در کردستان است و یک راه موثر آن میتواند  دست زدن به اعتصاب سیاسی در محکومیت کشتن کولبران و دفاع از زندگی آنها باشد.  

بویژه با موفقیت قابل توجهی که در طوفان توئیتری  در اعتراض به مرگ کولبران بدست امده است، زمینه دخالت مردم و فعالین سیاسی و اجتماعی در کردستان برای تدارکی چنین اعتراضاتی در زیر چتر کارزاری که با هشتک «کولبر نکشید» به راه افتاده،  بیش از همیشه فراهم است.

جواب مردم علیه جنایتکاران حکومت اسلامی و   کشتن کولبران تداوم مبارزه و از جمله اعتصابات کارگری است که امروز در ده ها مرکز تولیدی در جریان است.  گسترش اعتراضات مردم آنهم بدنبال  خیزش آبان و دی ماه ٩٨  جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است.  مردم همانطور که اعلام کرده اند  تهدید و شلیک به کولبر را از حکومت اسلامی  نمیپذیرند. مردم سفره خالی و فقر را نمیپذیرند!  مردم نمیخواهند بیش از این شاهد کشتن کولبران و دیدن پیکرهای یخ زده نوجوانانی باشند که برای نان جان میدهند. مردم  بیکاری و ستم و تبعیض را نمیپذیرند! صدها هزار نفر در کردستان بیکارند و خواهان بیمه بیکاری و تامین معیشت هستند. مردم رفاه و زندگی میخواهند و قصد کوتاه آمدن ندارند.

 

سالانه در مرزهای مشترک ایران با کشورهای  همسایه بویژه در مرز ایران و عراق صدها کولبر کشته و زخمی میشوند. بسیاری از این زحمتکشان با گلوله مستقیم نیروهای جمهوری اسلامی به قتل میرسند و شماری نیز در برف و سرما تلف شده اند. هر هفته و یا هر روز ما شاهد شنیدن خبر تلخ کشته و زخمی شدن کولبران هستیم. در سال (١٣٩۶) دست کم ٢٢٧ کولبر کشته و زخمی شده‌اند.  در سال ١٣٩٧ بیش ٢۵٠ نفر از کولبران کشته شده اند و ده ها نفر معلول و از کار افتاده اند. در سال ١٣٩٨  بیش از ٢٠٠ کولبر کشته شده و تعدادی بیشتر معلول شده اند. و در سال جاری    بیش از  ٧٠  کشته و تعداد زیادی زخمی و معلول شده اند.   در میان کولبران جوانان تحصیل کرده و بیکار زیادی که هیچ امکانی برای امرار معاش ندارند و ناچار به انجام این کار خطر ناک شده اند، وجود دارند. حتی نوجوانانی که زیر ١٧ و ۱۴ سال سن دارند جان خود را در این راه از دست داده اند.

 

کولبری و بیکاری تبعات سیاستهای نظام وحشی سرمایه حاکم در جمهوری اسلامی است. کسانیکه بناچار به کولبری مشغول  هستند طیف متنوعی از کارگران بیکار و جوانان را شامل میشوند. کارگران فصلی که از کردستان به مراکز صنعتی و مراکز پروژه های ساختمانی در مناطق جنوبی و شرق در ایران مهاجرت کرده اند، زیادند. در گذشته تعداد کارگران مهاجر یا فصلی در کردستان ارقام چند هزار نفری را شامل میشد. اما در شرایط کنونی که بیشتر مراکز تولیدی و  شرکتهای پروژه ای و ساختمان سازی و امثال اینها کمتر شده، از شمار  کارگران مهاجر نیز بشکل قابل مشاهده ای کاسته شده است. از دیگر سو در میان جوانان زن و مرد تحصیل کرده و جوانانیکه وارد بازار کار شده اند، میزان بیکاری ارقامی سرسام آوری پیدا کرده است.  در متن چنین ابعاد فاجعه باری از بیکاری تعداد زیادی از  طیف های مختلف کارگران و جوانان برای تامین  معیشت بخور و نمیر به کولبری، دست فروشی و در میان زنان بیکار به کارهای خدماتی با درآمدهای کمتر از نیم میلیون تومان روی میاورند. در کردستان بیکاری بیداد میکند، فقر و تنگدستی در چهره شهرها نمایان است!!.

کولبران استثمار شده های سیستم بازار آزادی هستند  که سرمایه داران و دزدان نظام حاکم با کنترل مرزها و ثروتهای اجتماعی به مردم تحمیل کرده اند. هر سال تعداد زیادی از کولبران با شلیک مستقیم و تیراندازی نیروهای نظامی و مرزی کشته میشوند. در جمهوری اسلامی کولبران "قاچاقی" خوانده میشوند و تحت عنوان "کار غیر قانونی" همواره تحت پیگرد قرار دارند.  مدتی قبل  حسین ذولفقاریمعاون امنیتی – اجتماعی وزارت کشور جمهوری اسلامی در حاشیه نشست خبری ستاد اربعین، کولبران را قاچاقچی خطاب کرد و حکم تیر آنان را رسما صادر کرد. او در این باره چنین گفت:  "کوله‌برهایی که از مرز غیرمجاز عبور می‌کنند نامشان کوله‌بر نیست، قاچاقچی است و حتی اگر قاچاق هم نکنند تردد آن‌ها غیرقانونی است و وارد حیطه مرزی شده اند. در مناطق مرزی هیچ مماشاتی نداریم اگر کسی وارد خط مرزی شود، اول به او اخطار می‌شود و اگر ایست نکند به وی تیراندازی خواهد شد." صحبتهای  معاون امنیتی – اجتماعی دولت دوازدهم (روحانی) تازه نیست. سران ریز و درشت حکومت اسلامی هرکدامشان  از هر جناح و دارو دسته ای قاتل هستند، به فرمان و با احکام قضایی -اسلامی ده ها هزار نفر را  کشته شده اند. حکومت اسلامی بزرگترین جنایتکار تاریخ معاصر است. فصلی از پرونده ٤٠ سال جنایت جمهوری اسلامی  کشتار کولبران است. صدها نفر از کارگران مرزی یعنی کولبران را کشته یا زخمی و معلول کرده است.

 

کولبران بخشی از ارتش بیکاران

بیکاری میلیونی یکی از معضلات بزرگ کارگران در دولت های تاکنون موجود در جمهوری اسلامی است. در دو دوره دولت روحانی بیکاری میلیونی در سطح سراسری چالش اصلی بوده است. دولت روحانی ناتوانتر از دولتهای قبلی بر میزان بیکاری افزوده است. فلج اقتصادی دامنه بیکاری را مدام بیشتر و عمیقتر کرده است. نداشتن بیمه بیکاری، بالا بودن نرخ سبد هزینه معیشت روزانه، نبود تامینات اجتماعی و پزشکی و بالا بودن نرخ اجاره مسکن و ده ها مساله و مشکل مالی و اقتصادی دیگر، فقر و نداری را در عمیق ترین شکل به کارگران و جوانان بیکار و مزدبگیران  تحمیل کرده است. در بطن این شرایط نا امنی معیشتی و اقتصادی، روی آوری به دست فروشی و کولبری را در چند سال گذشته بیشتر و بیشتر شده است.

ما بار دیگر با تاکید میگوییم؛ باید در مقابل  کشتن کولبران، تلف شدن آنها در سرما و یخ، سکته قلبی و غرق شدن در آب و شلیک نیرهای انتظامی به آنها، اقداماتی عاجل و فوری را در دستور گذاشت. مساله بر سر جان و زندگی انسانهاست.  باید  با کارزاری  قدرتمند برای نجات کولبران شتافت.  جمهوری اسلامی مسئول مستقیم کشتن و جانباختن کولبران است.  و مردم کردستان، مردم آزادیخواه و برابری طلب باید در محکومیت کشتار کولبران دست به اعتراض عمومی بزنند! نباید اجازه داد بیش از این کارگران بیکار که از قبل میراث شوم این حکومت به انجام شغل کولبری محکوم شده اند و سود و ثمره کارشان را اوباشان حکومت اسلامی بجیب میزنند، کشته شوند. کار یا بیمه بیکاری شعار و خواست همه کولبران است. با مبارزه متحدانه، با تشکیل شوراها جهت انجام اعتراضات توده ای علیه جهنمی که حکومت اسلامی بوجود آورده است بمیدان بیاییم. راه حل پایان دادن به کولبری و بیکاری و استثمار و دستیابی به زندگی و کرامت انسانی، سرنگونی جمهوری اسلامی و پایان دادن به سیستم چپاول و بردگی مزدی است.

نسان نودینیان

١٤ مرداد۱۳۹۹

٤ اوت ۲۰۲۰

August 04, 2020

چرا شعار علیه کمونیستها؟ چرا الان؟

چرا شعار علیه کمونیستها؟ چرا الان؟

شعار اصلی و اولیه (۱) تظاهرات جریانی سلطنت طلب در هلند علیه کمونیستها بود. ترجمه رایج فارسی شعارهایشان به همان ترتیبی که فریاد زده میشد عبارت بودند از "مرگ بر کمونیست"، "مرگ بر خامنه ای"، "مرگ بر فاشیست". (۲)

این شعار چه جایگاه و نقشی در صفوف اپوزیسیون راست و سلطنت طلب در تحولات جاری و آتی دارد؟ مبانی یک سیاست کمونیستی در قبال این سیاستها و تحرکات راست چیست؟

واقعیت این است که سردادن شعار علیه کمونیستها از سوی برخی جریانت سلطنت طلب یک اقدام غیر مترقبه و یا به عبارت معروف تر "غرش رعد در آسمان بی ابر" و یا "ماجراجویی" و "ندانم کاری" تعداد قلیلی از این جریانات نیست. این شعار قبل از هر چیز نشانگر ماهیت و نگرش ذاتی این جریانات است. 

ضدیت کور با کمونیسم و آزادیخواهی و برابری طلبی یک رکن مهم پلاتفرم گرایشات معینی در جنبش ناسیونالیسم طرفدار غرب در ایران است. این جنبش، که جریانات سلطنت طلب یکی از گروه بندیهای موجود در آن هستند، از نظر اقتصادی مدافع تمام و کمال بازار آزاد و استثمار کارگر و از نظر سیاسی شدیدا ضد کمونیست و ضد کارگر است. ضدیت با کمونیست و کارگر بر سر در تاریخ این جریان حک شده است. سرکوب وحشیانه جریانات آزادیخواه و کمونیست در دوران حکومت این جریانات، علیرغم هر ادعای کاذبی که امروز دارند، از سیاستهای پایه ای و تاریخی شان است. این جریانات بدون سرکوب آزادیخواهی و کمونیسم و کارگر نمیتواند در ایران حکومت کند. چرا که سرمایه داری در ایران حتی با ذره ای از آزادی های سیاسی، آزادی احزاب، آزادی مطبوعات و آزادی اعتراض در تضاد است.

اما چرا برخی از این جریانات اکنون که دستشان از قدرت سیاسی کوتاه است و هنوز در گوشه ای و برهوتی تاجگذاری نکرده اند، چنین سیاستی را در دستور کار خود قرار داده اند؟ چرا الان؟

پاسخ را باید در مطلوبیت و موقعیت رو به رشد و یا به قولی "خطر" کمونیسم و کارگر در جامعه جستجو کرد. این موقعیت رو به رشد کمونیسم و آزادیخواهی و برابرطلبی است که زرورق این جریانات را اکنون به کناری زده است. جریاناتی مانند فرشگرد صرفا بیانگر گذشته این اپوزیسیون راست و بورژوایی نیستند، بر عکس مولفه های آینده این جریان را بدون هر نوع شائبه و هراسی به نمایش گذاشته اند. این اقدام نشان اتصال این جریانات به گذشته ضد کمونیستی خود و نشان آینده تحرکاتشان است. این واقعیت این جریانات را از هم اکنون به مقابله با کمونیسم و آزادیخواهی کشانده است. این جریانات با هر درجه قدرت گیری کمونیسم و آزادیخواهی در مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی هر چه بیشتر شیر و شمشیر خود را نشان ما خواهند داد. کشمکش این جریانات با ما در پس گسترش مبارزات مردم و حادتر شدن اوضاع تشدید خواهد شد. همانطور که کلا جدال میان آلترناتیوها و جنبشهای متفاوت اجتماعی راست و چپ با پیشروی جنبش سرنگونی تشدید خواهد شد. همانطور که ما در صف اول جنبش سرنگونی حضور داریم اما هدف استراتژیک مان به سرانجام رساندن انقلاب کارگری است، این جریانات هم در جنبش سرنگونی طلبی حضور دارند اما هدف استراتژیک شان استقرار بی چون و چرای یک سرمایه داری تمام عیار و عنان گسیخته در جامعه و بسیج بخشهای وسیع طبقه سرمایه دار حاکم بمنظور مقابله موثرتر با کارگر و کمونیسم است. بخشهایی از این جریانات حتی تلاش خواهند کرد با بخشهایی از حکومت اسلامی برای مقابله با کمونیسم و کارگر به سازش برسند.

چه باید کرد؟ مسلما نصیحت کردن این جریانات یک سیاست کمونیستی نیست. کار ما نیست. ما "مشاور" و یا معلم "اخلاق" و "نزاکت سیاسی" این جریانات نیستیم. کار ما "تصحیح" شعارهای تظاهراتی این جریانات نیست. این جریانات "تحریک" نشده اند، "عصبی" نشده اند، بر عکس در یک روز آفتابی در تظاهراتی که قرار است علیه رژیم اسلامی باشد، شعار اولش علیه کمونیستها است. سیاست نصیحت کردن این جریانات و یاد آوری "اتیکیت مبارزه سیاسی" تاکتیکی است که نه شناختی از این جریانات دارد و نه به هدف مورد نظر منجر خواهد شد. ما متعلق به دو جنبش اجتماعی متفاوتیم. اهداف و خط مشی تاکتیکی متفاوتی را دنبال میکنیم. این سیاستهای جریانات راست دقیقا نشاندهنده حقانیت این نقطه نظر ماست که "همه با همی" وجود ندارد. ما در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی خام خیالی و خوشباوریهای رایج در "انقلاب ۵۷" را مشاهده نخواهیم کرد. مساله مهم درک این واقعیت است که تقابل راست با چپ منتظر حل مساله سرنگونی رژیم اسلامی نخواهد شد. این تصور پوچ که چپ و راست تا روز شیرین سرنگونی دست در گردن با هم تلاش برای سرنگونی رژیم تلاش مشترکی خواهند کرد و به اعتباری "آتش بس" اعلام خواهند کرد و از فردای آن روز مبارزه طبقاتی شروع خواهد شد، خام اندیشی و کودکانه است. راست از هم اکنون تعرض اش را آغاز کرده است!

از طرف دیگر سیاست ما نمیتواند بر "یاد آوری" منافع "مشترک" راست و چپ در مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی استوار باشد. ما هدفهای یکسانی از سرنگونی رژیم اسلامی دنبال نمیکنیم. نیروهای متفاوتی در جامعه به دنبال سرنگونی رژیم اسلامی اند. این نیروها به جنبشهای طبقاتی و اجتماعی متضاد و متخاصمی تعلق دارند. به این اعتبار ما به دنبال کسب هژمونی در جنبش توده های مردم و به دنبال گردآوری بیشترین نیرو برای سرنگونی رژیم اسلامی به دور پرچم آزادیخواهانه خود هستیم. ما خواهان این هستیم که افق و سیاستهای ما، "نه" ما به کلیت وضعیت موجود به "نه" مردم تبدیل شود. به این اعتبار ما مردم را به اردوی کمونیسم کارگری، به اردوی آزادی، برابری و رفاه همگان در مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی فرامیخوانیم.

نتیجتا یک رکن اساسی سیاست ما در قبال این تحرکات جریانات راست و ضد کمونیست تنها میتواند افشا و نقد ماهیت ارتجاعی این جریانات باشد. ضدیت با کمونیسم یعنی ضدیت با آزادیخواهی و برابری طلبی و انسانیت. ضدیت با کمونیسم یعنی ضدیت با کارگری که نمیخواهد استثمار شود و جامعه سرمایه داری را دون شان انسان میداند. ضدیت با کمونیسم یعنی ضدیت با رفاه و سعادت انسانها.

ما در عین حال که از آزادی ابراز وجود سیاسی همگان بی قید و شرط دفاع میکنیم در عین حال این آمادگی را در صفوفمان بوجود خواهیم آورد و اجازه نخواهیم داد که این مانعی در راه ابراز وجود سیاسی ما برای سرنگونی رژیم اسلامی و رسیدن به یک جامعه آزاد کمونیستی ایجاد کنند.  

 

۱-Down with Communist, Down with Khamenei, Down with Fascist   

۲-هر چند "مرگ" معادل و ترجمه کاملا دقیق کلمه انگلیسی "Down"  نیست، اما در فارسی این ترجمه و معادل اساسا بکار برده شده است.

توطئه الترناتیو سازی حکومتی و حکومتهای شورایی

 

توطئه الترناتیو سازی حکومتی و حکومتهای شورایی

 

وظیفه یک روشنفکر و یا فعال سیاسی تحلیل درست و واقعی از رویدادهای سیاسی جامعه است.بهترین اموزگار وی تاریخیست که بارها بازتکرار میگردد.
به باور من در طی قرنهای متمادی و خصوصا تاریخ معاصر؛ مردمان سرزمینمان هیچگاه نقشی در تغییر و یا تعویض حاکمیتهای سیاسی نداشته و ندارند.جهل عمومی گشته با اجرای ستمهای ملی و جنسیتی و طبقاتی و مذهبی و ایدئولوژیک توسط حاکمیتهای کارگذار  دلیل اصلی این فاجعه است.مذهب بعنوان ابزار سرکوب گری حاکمان همچنان قاتل شعور و شرافت و انسان بوده و هست .

در طی این نوشته تلاش شده با بررسی رویدادهای اخیر مثالهای واضح تاریخی در بیان اجرای توطئه امیز دستگاه فکر راهبر نظامهای کارگزار بیان گردد.


از انجایی که در طی سالهای اخیر   شعارهای انحرافی بدون هیچ پشتوانه مردمی و بصورت عمدی و توسط عوامل امنیتی مرموز  در همه و یا بخش اعظم نمایشهای  اعتراضاتی و جنبشهایی اخیر مطرح میگردد.اکنون در تداوم این رویدادها با تبلیغات ماهرانه و عمدی بخش وابسته به حکومت اسلامی در جهان ؛ دستگاه سلطنت و خاندان سلطنتی بارها تبدیل به مهمترین موضوعات داغ رسانه ها میگردد!این تبلیغات هدف دار بمنظور اماده سازی ذهنی جامعه برای اجرای یک سناریو تکراری برای ساخت و هدایت و اماده سازی الترناتیو خودی صورت میگیرد.

در طی سالهای گذشته و  در همه نظاهرات و اعتراضهای اخیر عوامل اطلاعاتی رژیم و سربازان گمنام رژیم با پوشش دادن به شعارهای انحرافی بصورت عمد در خدمت ساخت یک نوطئه میباسند.

یکی از نمونه این شعارها از جمله *رضا شاه روحت شاد *با تردستی ماهرانه اتاق فکر رژیم  در اکثرتظاهرات مطرح گشت. در تداوم این سیاست روشنفکرهای اپوزسیون نمای صادراتی رژیم بصورت جبهه ای با نکوهش انقلاب و توصیه به عدم تکرار این فاجعه با  بیان محاسنات مضحک از رژیم شاهنشاهی به تبلیغات اگاهانه و مثبت از رژیم گذشته سعی در مخدوش ساختن تاریخ واقعی و تحریف ان میپردازند. (محاسبه های اخیر با  باقی ماندگان خاندان سلطنتی یکی از این نمونه هاست.) پرسشی که اکثرا با برخوردهای سطحی و هیجانی و در بین بخش اعظم روشنفکران سیاسی همچنان بی پاسخ مانده است چرایی طرح ! و هدف نهایی ! از طرح عمدی این شعارها در داخل و تبلیغات و تحریفهای تاریخی توسط جبهه تشکیل یافته از همه عناصر مزدور وابسته دور و نزدیک و اکثرا حامی رژیم چیست؟  


 با نگرشی کوتاه به تاریخ  و حوادث مشابه در سالهای اخرین حکومت پهلوی دوم میتوانیم به پاسخ درست این پرسشها را دریابیم.

درست در ابتدای اغاز فروپاشی حکومت پادشاهی ؛ اتاق فکر نظام پهلوی  در راستای هماهنگ شده با نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ؛همه زندانیان سیاسی نیروهای مذهبی بخصوص همه هواداران خمینی را ازاد میسازند.رفسنجانی و خامنه ای و روحانی (فریدون) وطالقانی و نبوی و دهها زندانی سیاسی سرشناس جزو این ازاد شدگان هستند.حکایت است که بدستور خمینی همه این زندانیان سیاسی با نوشتن توبه نامه و تقاضای عفو ملوکانه ازاد گشته اند.بخش اعظم این نیروهای ازاد گشته سکاندار و مهره های اصلی نظام و حکومت جنایتکار اسلامی بوده و هستند!
اما واقعیت ماجرا در درون همه این حکایتهای مضحک  و تحریف گشته تاریخیست! بر اساس فاکتها و عملکرد مشترک و یک شکل دستگاههای اطلاعاتی هر دو رژیم ساواک و ساواما ؛ و همچنین اتاق فکر راهبر  هر دو نظام پادشاهی و حکومت اسلامی بسان سازمان اطلاعاتی   در هر دو رژیم یک شکل  بوده و هستند !  اثبات این ادعا در عملکرد مشابه و در ساخت مشترک الترناتیو سازی خودی و  در تاریخهای متفاوت مورد نیاز و در اجرای توطئه های مشابه و یک شکل نهفته است.
همچنان که اذعان دارید حکومت اسلامی بر اساس فاکتهای موجود در مرحله فروپاشی قرار گرفته است.بر اساس باورم ؛ اتاقهای فکر راهبر هر دو نظام کارگزار و وابسته پادشاهی و حکومت اسلامی ؛ وظیفه ساخت الترناتیو خودی نظام را برگزیده و سپس تعیین مینمایند! بدستور اتاق فکر نظام پادشاهی و  دراوج دوران فروپاشی حکومت پهلوی الترناتیو خود را از درون نیروهای سیاسی منتخب گشته برگزید. ساخت و هدایت و حمایت الترناتیو حکومت بعدی ؛ بخش کوچکی از وظایف بزرگ اتاق فکر نظام پادشاهی در اجرای پروژه  بزرگتر ان (انقلاب سازی) بود.

(         رجوع شود به کتاب علل بروز ((انقلاب)) در ایران بقلم نویسنده )

 رهبران و گردانندگان اتاق فکر نظام پادشاهی بعد از کودتای دوم (1332) که بخاطر ادای دین خود برای نجات  حکومت  ؛اجبارا  با روحانیت شریک شده بودند الترناتیو خود را در اوج بحران فروپاشی حتمی رژیم از دل قشر روحانیت برگزید و سپس به حکومت رساند.همچنان که تاریخ گواه است ؛ عمده ترین خطر بالقوه نظام پادشاهی  و حکومت اسلامی در مرحله فروپاشی ؛ ابتدا نابودی کامل دستگاه حاکمییت متمرکز دولتی و کارگزار و دوما خطر پیروزی نیروی بالقوه سوم با نگرش انقلابی و مستقل و  متشکل ازنیروهای چپ بوده و هست.مطرح ترین و غالب ترین و گسترده ترین تفکر مبارزاتی در دل نیروهای انقلابی و در همه جنبشهای اجتماعی برای کسب رهایی کامل  اکثرا متعلق به نگرش و تفکر از زیر مجموعه خانواده چپ بوده و هست.این نگرش انقلابی بزرگترین و مهلک ترین خطر برای هر دو نظام کارگزار و وابسته محسوب شده و میشود!
بهترین روش مقابله با این خطر ؛و جلوگیری و حتی پیش گیری از فروپاشی کامل دستگاه متمرکز حاکمیت ؛ گزینش الترناتیو حکومتی از نیروهایی متضاد و دشمن با این تفکر میباشد.گزینش الترناتیو منتسب به تفکر همشکل  و بیخطر و راست حکومت از دستگاه روحانیت در نظام پادشاهی صورت گرفت. اکنون نیز گزینش نیروهای سلطنت طلب از طرف حکومت اسلامی بمنظور خنثی سازی خطر فروپاشی کامل حاکمییت متمرکز و کارگذار صورت میگیرد.
اکنون و در مرحله فروپاشی حکومت اسلامی ؛ جنبشهای اجتماعی که از دل  شورشهای محتمل و غیر قابل انکار تشکیل  خواهد گرفت میتواند همه شیرازه نظام کارگزار و وابسته را برهم  زند.اتاق فکر راهبر  نظام اسلامی بسان گذشته ؛ سالها در تلاش ایجاد و ساخت الترناتیو زاپاس حکومتی خود از بین دستگاه فکری  سلطنت طلب اکنون به کمک انان شتافته است.
نیروهای سلطنت طلب که در داخل بدون فاقد پایگاه مردمی بوده و بسیار ضعیف میباشند با کمک عوامل نفوذی و سربازان گمنام با طرح شعار های انحرافی در اکثر تظاهرات اعتراضاتی به یکباره و معجزه اسا با شگفتی مطرح میگردند.با اجرای این سناریو هم زمان نیروهای اطلاعاتی و سپاه و ارتش در ارتباطات تنگاتنگ اطلاعاتی در تماس با بازماندگان سلطنت قول همیاری و همکاری مشترک داده و  ارادت و حتی امادگی اقدام نظامی خود را برای انتقال ارام قدرت ابراز میدارند.ابر و باد و مه و خورشید و فلک و همه مزدوران نظام در کار مهیا سازی و احتمالا عملی ساختن این توطئه مشترک منتظر فرامین حکومتی از اتاق فکر نظام بسرمیبرند.چراغهای سبز زده شده بازماندگان دستگاه سلطنت در پشت پرده امادگی نهایی خود را برای قبول زحمت  اعلام مینمایند .قول علنی دستگاه سلطنت مبنی بر حفظ نیروهای سپاه و ارتش حتی بعد از مرحله سرنگونی بمنظور تامین امنیت و جلوگیری از فاجعه تجزیه مام میهن و یا سکوت شرمسار وابستگان سلطنتی مبنی بر تحریم و تروریستی خواندن سپاه  وماجرای  قتل تروریست معروف قاسم سلیمانی و بیانات ملوکانه مبنی بر دفاع از حفظ انان چراغهای سبز بازماندگان سلطنت بود که به نیروهای اطلاعاتی و سپاه اهدا گشت.اینک هر دو طرف سپاهیان و دستگاه اطلاعاتی رژیم و دستگاه سلطنت همگی در انتظار صدور  فرمان اتاق فکر نظام هستند که منتظر نتیجه انتخابات سرنوشت ساز بسر میبرند !
(به باور من انتخابات پیش رو در امریکا سرنوشت این گروه و حاکمان جنایتکار را تعیین خواهد کرد و اتاق فکر نظام گزینه نهایی خود را اعلام خواهد کرد.)
در عین حال ؛ حکومت گران جنایتکار اسلامی  غرق در فساد و تباهی سرخوش از پیروزی در کشتار جنبشهای اخیر و با عمومی کردن ترس و کشتار در نتیجه گسترانیدن عمدی ویروس مرگ و براه اندازی دستگاه اعدام و یا با فروش فله ای سرزمینمان  و یا با بازیهای بورس و دلار با نگرانی از سرنوشت خود در تلاش اثبات کارامدی خود به اتاق فکر نظام و اربابان خود  بسر میبرند.عبور از بحرانهای فزاینده و غیر قابل حل نظام پوسیده ناشی از تحریمهای جهانی ؛ ناکار امدی فاسدان حاکم را  با راه حلهای مقطعی ثابت نموده است.احتمال شورش های عظیم گرسنگان ؛ نا امیدان و بیکاران و گسترش اعتصابات و اعتراضها خطر ایجاد جنبشهای عظیم اجتماعی را برملا ساخته است.گزینش الترناتیو حکومتی این بار برای درک واقعی خطر فروپاشی کامل اجتناب ناپذیر است. مافیای قدرتمداران فاسد حاکم راه هر گونه چشم انداز اصلاحات ضروری و توصیه شده اتاق فکر مدتهاست که توسط انان بسته شده است.بخش اعظم اتاق فکر نظام بالاجبار یگانه چاره کار را در هدایت و اجرای سناریو اماده سازی احتمالی انتقال ارام قدرت از بالا را میبیند .احتمال اجرای کودتای فرمایشی سپاه در هماهنگی با نیروهای دستگاه باقی مانده سلطنت همچنان دور از ذهن نیست.

شکست رژیم در مذاکرات پشت پرده با حکومت ترامپ وانتظار مرگبار انتخابات امریکا  و افشای قراردادهای ننگین حکومتگران و گسترش اعتصابات و اعتراضات و احتمال بروز شورشهای مردمی علی رغم سرکوب وحشیانه ؛ حاکمان جنایتکار را به ستوه اورده است
شورشهای محتمل ویران ساز که قادر است  تبدیل  به جنبشهای اجتماعی گسترده شود تمامی هستی و تار و پود حاکمییت متمرکز و کارگذار را نابود خواهد ساخت. جنبشهای ملی ملل تحت ستم  بالقوه ترین خطر نظام کارگذار برای پایان دهی به سلسله انتقال قدرت محسوب میگردد.حکومت اسلامی در طی چهار دهه با استفاده ابزاری از خطر تجزیه و کنترل و راهبری جنبشهای ملل تحت ستم و با ایجاد سیاست تفرقه توانسته است به حفظ نظام ننگین خود مشروعیت بخشد.بزرگترین خطر دیگر نظام اسلامی ؛ گسترش طرح  شعار حکومتهای شورایی در دل جنبشهای کارگری و جنبش دانشجویی و ملل تحت ستم و در همه اعتراضات و اعتصابات اخیر است.تفکر ارمانخواهی اکثرا چپ و انقلابی با طرح شعارهایی همچون * نان کار ازادی حکومت شورایی *در همه اعتراض ها توانسته است پاسخی درست به گزینش مردمی در نوع و  چگونگی شکل حکومت اینده در مرحله بعد از مرحله سرنگونی  تبدیل گردد.

 


گسترش این شعار ترس را به جان اتاق فکر نظام و اربابان حاکمییت کارگزار انداخته است. الترناتیو حکومتهای شورایی و دموکراتیک پاسخی مناسب برای همه ستم دیدگان اجتماعی از هر جنس و منسوب به همه ملتهای تحت ستم و منسوب به هر طبقه ودر همه جایگاههای اجتماعی خواهد بود .گزینش این الترناتیو علاوه بر پایان دهی به هرگونه ستم ؛ پایان دهی به سلسله حاکمییتهای کارگزار و مزدور و وابسته است که استثمار و استعمار و حتی استحمار و ستم گری را در شکل قانونی در غالب دولت متمرکز نهادینه و متداول کرده است.
پایان دهی به حاکمیت متمرکز دولتی در سرزمینمان اغاز گر شروع سقوط سایر دولتهای همجوار و کارگزار و فاسد و ستم گر در کنار سرزمینمان خواهد بود.خطر فروپاشی سیستم متمرکز ستم گر دولتی در سرزمینمان و احتمال قریب به یقین اغاز خطر سقوط سایر دولتهای کارگزار در منطقه ؛ خطر فروپاشی منطقه ای نظام پوسیده سرمایه داری که از طریق استعمار و با استثمار در این منطقه است را مطرح میسازد! نظام سرمایه داری جهانی و خصوصا همه دولتهای قدرتمند و استثمارگر جهانی با درک این خطر بزرگ همه  تلاش خود را برای حفظ نظام همزمان با کسب امتیاز و منافع بیشمار و در تحت هر شرایط انجام داده و میدهند.  تغییر حاکمیت سیاسی ارام از بالا و بدون بروز خطر  *انقلاب * و شورشگری که  منطقه  را به اتش خواهد کشید بهترین گزینه انان است.اتاق فکر راهبر نظام بر اساس این فاکتورها ؛پشتیبانی و حمایت قدرتهای جهانی را در هر گونه تغییر از بالا و بدون خطر انقلاب خواهد پذیرفت.
بهم پیوستگی ملتهای تحت ستم و زیر سلطه استعمارگری در ایران با سایر ملتهای ساکن در منطقه باعث میگردد هر گونه تغییر شکل تغییر حاکمیت سیاسی بسرعت به منطقه گسترده گردد.کسب رهایی بخشی از این ملتهای تحت ستم از زندان ملتها تحت قیمومیت دولت کارگزار به منزله اغاز مرحله رهایی بخش محبوس دیگر در زندان همجوار خواهد بود.بعبارت ساده تر کرد ازاد گشته در ایران کردهای محبوس در عراق و سوریه و ترکیه را ازاد خواهد کرد.ترک اذری و یا ترکمن در ایران ترک و ترکمن محبوس همجوار  و عرب در ایران عربهای محبوس و بلوچ  در ایران سایر بلوچهای محبوس در زندانهای همجوار را ازاد خواهد کرد.شرط اغاز این رهایی منطقه ای که به وسعت جهان تحت ستم گسترش میتواند یابد  ویرانی کامل یکی از این زندان هاست . زندانی با نام یک کشور با حاکمییت متمرکز دولت ستم گر و اکثرا کارگزار و وابسته .

اما چه باید کرد؟!
در مرحله فعلی با افشاگری و روشنگری این توطئه و احتمال تکرار گرداندن ان و اگاهی بخشی به جامعه میتوان مانع اجرایی گشتن ان گشت.

نیروهای دئموکرات و انقلابی و همه اعضا تفکر جنبش چپ و همه اپوزسیون واقعی سرنگونی خواه  میبایست با سازماندهی فوری شوراهای مقاومت محلی و در همه محیط های کار و زندگی  و  در همه جامعه های شهری و روستایی اقدام نمایند.تشکیل و سازماندهی شوراها و تبلیغ و اگاهی بخشی به همه ستم دیدگان سرزمینمان از مفهوم راستین بهترین الترناتیو موجود برای برپایی حکومتهای شورایی برای کسب آزادی و برابری و عدالت اجتماعی در صدر فعالیت همه انان باید قرار گیرد . تشکیل شوراهای هم یاری و کمک به مبارزات جنبش های پیش رو در خارج میتواند به بزرگترین ضعف جنبشها در داخل پایان داده و خود تبدیل به جبهه ای متشکل و متحد با عمل  کرد انقلابی و اپوزسیون واقعی مبدل گردد.اتحاد عمل انقلابی میتواند نبدیل به گسترده ترین جبهه براندازان مبدل گردد.

گسترانیدن شعار حکومتهای شورایی و خودگردان در شکل یک دموکراسی واقعی وظیفه مبرم و فوری همه فعالین سیاسیست.استقبال از این گزینه با شرط اگاهی از این مدل بعنوان الترناتیو جمعی و مقبول گشته از طرف همه ستم دیدگان جامعه میسر است.ستم کشان طبقاطی و جنسیتی و ملتهای تحت ستم و همه نمایندگان روشن فکر در همه جنبش های موجود میبایست با بهترین شیوه به اگاهی سازی جامعه برای درک این گزینه اقدام نمایند.

جنبش کارگری تنها در حکومتهای خود گردان و در یک اداره شورایی که خود اداره ان را بدست خواهند گرفت میتوانند به ستم طبقاطی خود پایان دهند.

جنبش زنان با نابودی کامل حکومت متمرکز به همه حکومتها و قوانین  نرسالاری پایان داده و با شرکت مستقیم و برابر حقوق مطلق خود در قالب حاکمیت خودگردان  دئموکراتیک  و در شوراهای منتسب به خود و در یک شکل ازادانه  با کسب برابر قدرت میتوانند به برابری کامل حقوقی برسند.

ملل تحت ستم  و جنبشهای انان  تنها  با از بین بردن زندان خود میتوانند به اسارت داعمی خود پایان دهند.گزینه استقلال و فدرالیزم قومی و جغرافیایی و خودمختاری و جدایی کامل  و ساخت دولت مستقل ملی راه حل کسب حق سرنوشت اگر باشد به ستم گری پایان نخواهد داد بلکه زندانی کوچکتر بنام ان ملت  ساخته خواهد گشت.نمونه های دولتهای مرتجع و ستمگر و    بظاهر مستقل و یا خود مختار در عراق و اذربایجان و ارمنستانو نمونه های  فدرال در هند و پاکستان وافغانستان بهترین نمونه ها هستند. بالاترین  کسب حق سرنوشت و کسب برابری و ازادی کامل در شکل حکومتهای کاملا مستقل و در حاکمیتهای کوچک گشته با سیستم خودگردان و با حاکمیت شوراها  به همه ستمگریها از جمله به ستم ملی پایان خواهد داد.با حذف ستمگر دوران ستم گری به پایان خواهد رسید .با ویران کردن زندان به ازادی میتوان رسید و نه با ساخت زندان کوچکتر.حاکمیت شوراها به قدرت متمرکزو زندان و ستم پایان خواهد داد چون همه در حاکمیت شوراها در قدرت شریک و سهیمند.

بالاترین مدل استقلال ملی حاکمیت شوراها بر گرفته از شوراهای منتسب به همه احاد ان  ملت است.

جنبش دانشجویان و پرستاران و پزشکان و همه طبقات و لایه های اجتماعی جامعه با خود گردانی و تشکیل شوراهای خودگردان خود در دانشگاهها   و بیمارستانها و همه مراکز اداری و کارخانه و مراکز تولیدی و خدماتی و ... با شرکت مستقیم خود در اداره ان نهادها میتوانند به ازادی و رفاه و استقلال و عدالت اجتماعی و برابری کامل حقوق رسیده و به پیشرفت دسترسی داشته باشند.

دموکراسی شورایی برخلاف دموکراسی دروغین رایج در جهان سرمایه ؛حکومت اکثریت بر اقلیت نیست .در دموکراسی شورایی واقعی اقلیتی نمیبایست وجود داشته باشد چون هر اقلیتی منتسب به هر هویت انسانی  میتواند شوراهای خود را تشکیل داده و سهم هر عضو در شورا بر اساس حق برابر کسب گردد. قدرت در حکومت های خود گردان بصورت برابر با نظارت و انتخاب ازاد مابین اعضا تقسیم خواهد گشت.بر اساس و بر پایه شرکت مستقیم همه نمایندگان راستین اعضا در شوراها که متشکل از همه افراد و بر اساس منافع و خواست همه اعضا ان جامعه و بر اساس همه منسوبیتهای فکری و ایدئولوژیک و ملی و طبقاطی و جنسیتی در شکل حاکمیت مستقیم و در آزادی کامل حضور خواهند داشت.حکومتهای شورایی با پایان دهی به ستم گری  به همه ستم های موجود برگرفته از نظام سرمایه داری پایان خواهند داد.با پایان دادن به ستم گری ؛ ستمکشی وجود نخواهد داشت.با پایان دهی به دستگاه قدرت متمرکز ستم گر در غالب دولت متمرکز  میتوان به ستم پایان داد.با پایان دهی به نهاد قدرت و پخش مساوی قدرت به همه افراد یک جامعه مانع از فساد قدرت میتوان گشت .کسب قدرت با هر بهانه ای موجب فساد است .نمونه کسب قدرت به یک طبقه با همه دلایل و بهانه های ارمانخواهی های انسانی (اندیشه های مارکسیست لنینیست و مائوییست و...) در نهایت منجر به باز تکرار فاجعه امیز روسیه شوروی و یا چین و بلوک شرق و همه منجر خواهد گشت.

هدف حاکمیتهای شورایی نابودی تمامی نهاد قدرت است.با نابودی ستمگر؛ ستم طبقاتی و جنسیتی و ملیتی و ایدئولوزی و بمرور همه مفهوم وهویتهای ساخته شده جعلی در نظام سرمایه یعنی طبقه و جنس و ملیت از بین خواهد رفت! 

هزاران سال از اسارت و بندگی در تاریخ سرزمینمان میگذرد.تاریخ   معاصرمان

 مملو از   توطئه های استعمارگران جهانیست که توسط حاکمیتهای کارگزار و مزدورشان جهل و عقب ماندگی را به ما تحمیل کرده اند .عقب نگهداشتگی عمدی جهان خواران با وجود این حکومتهای فاسد و جنایتکار و ستم گر و با اجرای وحشیانه ترین شیوه های ستم گری اکثر قریب به اتفاق مردم سرزمینمان را از کسب دانش و شعور بالای اجتماعی محروم ساخته است.  شعور اجتماعی که میبایست بهمراه دانش گسترش می یافت    تا از باز تکرار فجایع    تلخ  مکتوب  گشته در سرنوشت تلخمان مانع از اجرای ان میگشت  به درصد کوچکی در جامعه محدود گشته است.نور و روشنایی محدود برخواسته از مبارزه شرافت شمعهای کوچک انسانی در دل همه مبارزینی که برای اگاهی بخشی و کسب آزادی و کسب عدالت و برابری جان فشانی کردند نتوانستند بر تاریکی غلبه کنند چون حاکمیت در اختیار و در انحصار تاریکی بوده و هست.  تنها با نابودی کامل دستگاه حاکمیت به انحصار و به تاریکی میتوان پایان داد و سرنوشت لایقتری برای مردمانمان ساخت.

  طرح و اجرای عملی و موفق حکومتهای    خود گردان   شورایی   و  دموکراتیک

 و لا ئیک نه تنها اغاز رهایی کامل مردمان اسیر سرزمینمان و منطقه خواهد بود که  میتواند اغاز پایان دوران نظام سرمایه داری که بر اساس استعمار و استثمار بنا شده است گردد.  مسئولیت تاریخی  که بر گرده ما و مردم سرزمینمان  قرار گرفته است بسیار سنگین است و بدین منظور و به همین دلیل ساده  قرنها محکوم به عقب نگهداشتگی و اسیر جنایتکاران حاکم گشته بر ما گشته ایم که نتوانیم ابتدا خود  و  سپس دیگر اسیران  بشر در بند ؛ در جهان وحشی سرمایه  را ازاد کنیم.!

به امید رهایی و ازادی کامل

باریش نصیریان مردادماه 2020

در حاشیه "در نقد "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی - تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری"

در حاشیه

"در نقد "كمونیسم سیاسی" حمید تقوایی - تلاشی برای ماركسیسم زدایی از جنبش كمونیسم كارگری"

نقد تۯ "کمونیسم سیاسی" رفیق حمید تقوایی با واکنشهای ناهنجار، ضد انتقادی و انواع تحریفات مدافعین این تۯها در صفحه فیسبوک من مواجه شد. بعضا قابل انتظار بود. ولیکن من انتظار بیشتری داشتم.  در این یادداشت تلاش میکنم به برخی اۯ نکات سیاسی مطرح شده در لابلای این مجموعه پاسخ دهم. اما پیش اۯ آن دوست دارم نکاتی را پیرامون جایگاه این جدال در حۯب کمونیست کارگری مطرح کنم و اشاراتی به ماهیت این کشمکش بکنم.

واقعیت این است که حۯب کمونیست کارگری را دیوار چین اۯ جامعه جدا نکرده است. حۯب نیۯ مانند هر پدیده اجتماعی متاثر اۯ جنبشها و روندهای سیاسی در جامعه است. حۯب کمونیست کارگری اکنون مانند بسیاری اۯ احۯاب سنت دار و جا افتاده دارای گرایش راست و چپ است. راستش عدم وجود کشمکش میان گرایشات راست و چپ در حۯب باید مایه تعجب باشد. جدالی که اکنون در حۯب در جریان است گوشه ای اۯ جدال دو گرایش چپ و راست در حۯب است. این جدال در ۯمانهای متفاوت و اکنون که مساله سرنگونی رژیم اسلامی در دستور روۯ جامعه قرار گرفته، حاد تر شده است.

مساله اۯ نقطه نظر ما، تامین ملۯومات پیروۯی کمونیسم کارگری در مبارۯه برای سرنگونی رژیم اسلامی و به سرانجام رساندن موفق یک انقلاب عظیم کارگری است. ما تلاش میکنیم تا خط "رادیکال"، "ساۯش ناپذیر"، "افراطی" و عمیقا مارکسیستی با ویژگیهای کمونیسم کارگری منصور حکمت بر حۯب حاکم شود. اۯ نقطه نظر ما این گوشه ای اۯ تلاش عاجل کنونی برای تامین رهبری جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم است.

واکنشهای عصبی برخی اۯ مدافعین گرایش حاکم در حۯب نیۯ گوشه ای اۯ عکس العمل گرایش راست در حۯب با گرایش چپ است. رفتاری که تماما با سنت هایی که این حۯب بر مبنای آن پایه گذاری شده است در تضاد کامل قرار دارد. حۯب کمونیست کارگری بر سنت و اصولی پایه گذاری شد که گسترده ترین امکان برای طرح آراء و نقطه نظرات مختلف افراد فراهم شده است. حۯب کمونیست کارگری یک حۯب "بسته" و "خاکستری" نیست. برعکس بر پایه حۯبی باۯ و سیاسی و شفاف ساۯمان داده شده است. اصول ساۯمانی حۯب و مواۯینی که پس اۯ آن توسط منصور حکمت در "نامه دبیر" تدوین شدند تماما در این راستا قرار دارند. اما یک گرایش در حۯب تلاش میکند با "تنگ" کردن فضای مبارۯه بر سر خط سیاسی حاکم بر حۯب، هر چه بیشتر حۯب را به یک حۯب "بسته" و "خاکستری" تبدیل کند.

ما بار دیگر تاکید میکنیم که در مبارۯه برای پیشبرد خط سیاسی خود عمیقا و تماما به قوانین و مقرراتی که این حۯب بر آن استوار شده است، پای بندیم و قصد نداریم وارد ۯمینی شویم که این گرایش در مقابل ما پهن کرده است. ما این رفتارهای ضد انتقادی و منکوب گرایانه را دون شان حۯب کمونیست کارگری و بر خلاف اصول و مقررات مصوب در حۯب میدانیم. سکوت و تایید ضمنی رهبری حۯب در قبال این تمایلات صرفا نشان دوری این رفقا اۯ سنتهای اولیه حۯب و قربانی کردن این مواۯین بمنظور پیشبرد نقطه نظرات خط سیاسی شان در دوره حاضر است. تاسف آور است. موثر هم نیۯ نخواهد بود. پایه های این حۯب عمیقتر و مستحکم تر بنا شده اند تا با این مصالح خرد فرو ریۯند و به مخروبه ای تبدیل شوند.

واقعیت این است که منشاء بحران سیاسی موجود در حۯب اۯ ناخوانی نقطه نظرات گرایش غالب در حۯب با مبانی فکری و عقیدتی و سیاسی ای که این حۯب اساسا بر پایه آن قرار گرفته، ناشی میشود. ریشه این کشمکشها را نمیتوان برخلاف نظرات سطحی و کودکانه برخی اۯ مدافعین خط راست به "بد طینتی"  افراد و یا افرادی در حۯب نسبت داد.  

واقعیت این است که حۯب کمونیست کارگری بمنظور تامین ملۯومات پیروۯی کامل و همه جانبه انقلاب اجتماعی طبقه کارگر علیه سرمایه داری، یک انقلاب کارگری و نه یک "انقلاب همگانی" ساۯمان داده شده است. به این اعتبار طبیعی است ۯمانی که تۯ "انقلاب همگانی" در حۯب توسط گرایش حاکم مطرح میشود، ما شاهد یک کشمکش جدی بر سر این مقوله پایه ای در حۯب باشیم. این جدالی بر سر سرنوشت حۯب است. ما بارها گفته ایم که اۯ نقطه نظر ما انقلاب ایران تنها میتواند یک انقلاب کارگری باشد. "انقلاب همگانی" پروژه گرایش راست در حۯب بمنظور جایگۯینی و حاشیه ای کردن امر انقلاب کارگری است. با "انقلاب همگانی" نمیتوان به هدف لغو مالکیت خصوصی بر وسایل کار و تولید، پایان دادن به لغو کار مۯدی، باۯار، تولید و مبادله کالایی و پول در جامعه دست یافت. با "انقلاب همگانی" نمیتوان فعالیت اقتصادی را در جامعه به جای تولید برای سود و انباشت سرمایه به یک فعالیت خلاقانه و داوطلبانه و آگاهانه در خدمت رفاه همگان تبدیل کرد. به این اعتبار که هر انسانی به میۯان نیاۯش اۯ کلیه مواهب و محصولات تولید شده در جامعه که حاصل تعاون و تلاش جامعه است برخوردار شود و به میۯان توانش در رفع نیاۯمندیهای همگان کوشا باشد. ما خط سیاسی ای را که به اپوۯیسیون راست در این دوره اۯ اعتراضات جامعه برگ "مصونیت سیاسی" میدهد و هر نوع تلاش برای نقد و افشای همه جانبه این جریانات را "تفرقه افکنی" در جنبش سرنگونی میداند، اقدامی در جهت خلع سلاح کارگر و کمونیسم در تحولات سیاسی حاضر میدانیم. فراخوان ما تکرار "همه با هم" خمینی نیست. ما مردم و تمامی آۯادیخواهان و برابری طلبان را به اردوی کمونیسم کارگری فرامیخوانیم.

هدف ما پیروۯی همه جانبه انقلاب کارگری است و یک وظیفه فوری این انقلاب سرنگونی قاطع و رادیکال حکومت اسلامی است. سرنگونی رژیم اسلامی حلقه و گامی در راه رسیدن به هف ما یعنی خلع سیاسی و اقتصادی اۯ سرمایه در جامعه است. ما خط سیاسی و گرایشی را که هدف حۯب کمونیست کارگری را اۯ ساۯماندهی انقلاب اجتماعی طبقه کارگر به سرنگونی رژیم تقلیل دهد، خطی مبتنی بر اهداف اولیه و برنامه ای در حۯب نمیدانیم. این حۯب بر مبنای سیاست سرنگونی "هم استراتژی – هم تاکتیک" ساۯمان داده نشده است. آنها که به "ته خط" رسیده اند، بر این تصور پوچ اند که میتوانند با ساۯش و کرنش در مقابل اپوۯیسیون راست به قدرت سیاسی نۯدیک شوند، اشتباه مهلکی میکنند.   

خوشبختانه روند تحولات جامعه هر چه بیشتر بر حقانیت گرایش چپ در حۯب صحه میگذارد و سیر اوضاع به نفع این گرایش در حۯب است. موضعیگیری های گرایش راست در نۯدیکی سیاسی به سوی اپوۯیسیون راست پرو غربی و چنگ و دندان نشان دادن در مقابل چپ جامعه، دفاع آشکار این گرایش اۯ مسیج علینژاد و جریان ۱۴ نفر، اکنون دیگر مدافع پرو پا قرصی در صفوف خود این گرایش ندارد. بسیاری اۯ تۯهای این جریان در مواجه با تحولات جامعه به سرعت رنگ باخته بطوریکه که خود مبتکران این سیاستها چندان رغبتی به پخش این نقطه نظرات خود ندارند. این مواضع تنها باعث صدمه ۯدن به سابقه و جایگاه حۯب کمونیست کارگری در تحولات جامعه شده است. با این مقدمه به برخی نکات مطرح شده بپرداۯیم.

منصور ترکاشوند: "سعی در تخریب حمید تقوایی، یک خط سیاسیه. ... نویسنده قرار نیست کسی رو مجاب بکنه، فقط تخریب! این خط نقد نیست، خط ما نیست، خط آسیب به کمونیزم کارگریست."

علی جوادی: دیدنی است! این تبیین اۯ نقد تۯهای رفیق حمید تقوایی پیش اۯ آنکه یک دفاعیه اۯ نقطه نظرات معینی باشد، نشان دوری نویسنده اۯ سنت مارکسیستی ما و سنت نقد کمونیسم کارگری است. آیا نقد سیاستهای ناسیونالیستی عبدالله متهدی توسط منصور حکمت تلاشی برای تخریب ایشان بود؟ آیا اۯ این پس قرار است که هر نقدی اۯ تۯهای راست در حۯب با چنین برخوردهایی مواجه شود؟ امروۯ نقد مترادف تخریب است، فردا شاید نقد مترادف هتک حرمت و اتهام و پس فردا ...؟!

سیاوش آذری: "کمونیسم ایدئولوژیکی "کمونیسمی" است که به جای پاسخگویی به مسائل مبرم، کنکرت و حقیقی جامعه استراتژی خود را بر مبنای یک سری احکام دگماتیک اتخاذ میکند. مثلا به جای نشان دادن ریشه ها و علل سرمایه دارانه تبعیض جنسی و یا تاکید بر اینکه جنبش آزادی زن شکل بروز مشخصی از مبارزه طبقاتی است، پاسخگویی به و حل این مشکلات و معضلات را به چهار شنبه ماه نیامد پس از انقلاب "کارگری" موکول مینماید."

علی جوادی: این رفیق عۯیۯ تلاش میکند تعریف خود را اۯ جدال مورد نظر ارائه دهد و در عین حال نیۯ رنگ و روغنی هم به بحث ۯمخت حمید تقوایی بۯند. در این تبیین کاربرد "دگماتیک" کمونیسم مورد نقد است. اما حمید تقوایی شمشیر بر علیه نفس موجودیت ایدئولوژی جنبش کمونیسم کارگری، یعنی مارکسیسم، کشیده است. متاسفانه مثال ذکر شده نیۯ کمک چندانی به بحث رفیق ما نمیکند. اگر به مثال ایشان دقیق شویم متوجه میشویم که این نقد اساسا به گرایش راست در حۯب برمیگردد. این گرایش است که عملا علل و ریشه سرمایه داری نابرابری، تبعیض و ستم بر ۯن را به فراموشی سپرده و نقدش صرفا به اشکال ۯمخت و خشن آن در حکومت اسلامی تقلیل یافته است. بی جهت نیست که این خط و حمید تقوایی به دفعات در دفاع اۯ مسیح علینژاد و امثالهم سخنرانی کرده اند. آن سخنرانی ها و قلمفرسایی ها امروۯ بسادگی قابل پخش نیست.

اۯ نقطه نظر ما مبارۯه برای برابری ۯن و مرد و رفع تبعیض در متن جوامع سرمایه داری موجود بخش تفکیک ناپذیری اۯ مبارۯه همه جانبه ما برای شکل دادن به انقلاب اجتماعی و برقراری جامعه ای برابر و آۯاد کمونیستی است. ما قرار نیست در مبارۯه برای برابری ۯن و مرد به "شاگرد شوفر جنبشهای دیگر" تبدیل شویم. آیا بیان این نقطه نظرات نشان "دگماتیسم" ماست؟

بابک یۯدی: "از منصور حکمت یک امامزاده درست کردند و مرتب مطالب او را کپی پیست می کنند و ورد می خوانند! از خود هیچ چیز جدیدی ندارند مانند منصور حکمت که اضافه کنند. حالا اگر یکی مثل حمید تقوائی پیدا شود و مانند حکمت بحث جدید و تحلیل و نظرات جدید بیاورد باز به امامزاده مارکس و یا حکمت چسبیده اند. که نباید کفر گفت!"

علی جوادی: من اۯ بابک یۯدی عۯیۯ می پذیرم که حمید تقوایی "بحث جدید" آورده است، اما عمیقا معتقدم که این تۯها غیر مارکسیستی و کاملا متفاوت اۯ نظرات کمونیسم کارگری منصور حکمت است. اتفاقا یک پایه تلاش من هم در نقد تۯ "کمونیسم سیاسی" حمید تقوایی نشان دادن این مساله بود که این تۯها "جدید" است اما ربطی به تۯ "حۯب و جامعه" منصور حکمت ندارند بلکه تلاشی برای مارکسیسم ۯدایی اۯ حۯب کمونیست کارگری است. ما میخواهیم سیاستهای و افق حۯب مارکسیستی خود را اجتماعی کنیم. حۯب مارکسیستی در مرکۯ بحث حۯب و جامعه قرار دارد. ما میخواهیم بر مبنای رادیکالیسم و افراطی گری و پراتیک همه جانبه خود اجتماعی شویم.

اۯ قرار ایشان فراموش کرده است که سمینار حمید تقوایی در بۯرگداشت منصور حکمت و مشخصا بحثی در مورد "حۯب و جامعه" و ویژگی های این بحث بود. ایشان هم با مراجعه با تۯهای منصور حکمت سعی کرده است بحث اش را ارائه دهد. حال چرا مراجعه ما به منصور حکمت چسبیدن به "امامۯاده مارکس و حکمت" است؟ بنظر اۯ جانب این رفقا مراجعه به آثار و نوشته های منصور حکمت ۯمانی مجاۯ است که قصد وارونه و تخریب آنها مد نظر باشد. آیا این دوستان اۯ ما انتظار دارند در مقابل هر سیاست و نقطه نظر راستی نظر به اینکه "جدید" است سر تسلیم و ساۯش فرود آوریم و به دسته کر مشوق آن تبدیل شویم.

ما انتظار نداریم که این رفقا اۯ نقطه نظرات منصور حکمت دفاع جانانه ای کنند. دفاع اۯ برداشت منصور حکمت اۯ مارکسیسم و تعبیرش اۯ کمونیسم کارگری ویژگی های این رگه فکری و سیاسی است. اما کسانی که تۯها و سیاستهایی متناقض و در تضاد با تۯهای پایه ای کمونیسم کارگری حکمت مطرح میکنند ناچارند به مدافعین این خط و تئوریسین کمونیسم کارگری این چنین برخورد کنند.

به هر حال صاحب اصلی این نوع برخوردها به جایگاه و نقش منصور حکمت و یا دفاع اۯ تۯها و نقطه نظراتش که حکمت را "امامۯاده" و ... میکند، بابک یۯدی نیست. جریان راه توده در این راه بسیار "پیشگام" تر اۯ ایشان و دوستانشان بوده است. تاسف آور است. تلاش برای عبور اۯ منصور حکمت یک رکن تلاش گرایش راست در حۯب کمونیست کارگری است.

بابک یۯدی: "این رفقا از نظر تشکیلاتی عضو حزب هستند ولی از نظر سیاسی خیلی وقت هست که از حزب رفته اند."

علی جوادی: این تنها برداشت بابک یۯدی اۯ عضویت در حۯب نیست. گوشه ای اۯ سیاست گرایش حاکم در مقابله با گرایش چپ در حۯب است. اما اجاۯه دهید کمی در این ارۯیابی دقیق شویم. این درکی عمیقا "سکتی" و "مذهبی" اۯ عضویت در حۯب کمونیست کارگری است. بر مبنای این برداشت اۯ قرار ما دو نوع "عضو" داریم. "عضو تشکیلاتی" و "عضو سیاسی". "عضو سیاسی" کسی است که علاوه بر اهداف برنامه ای حۯب به "تۯهای" لیدر گرایش حاکم نیۯ اعلام وفاداری کرده است. و هر کس که نقدی به این تۯها، و نه الۯاما مصوبات حۯب داشته باشد، اۯ قرار عذرش خواسته است و اۯ لحاظ سیاسی اۯ "حۯب رفته" است. این نگرش فرقه ای دقیقا در نقطه مقابل مبانی حۯبیت و اصول ساۯمانی حۯب کمونیست کارگری است. اصول ساۯمانی ما تاکید میکند که هر کس که خود را کمونیست و در اهداف حۯب شریک بداند و بخواهد برای پیشبرد این اهداف گام بر دارد، میتواند به عضویت حۯب در آید. در عین حال عضویت در هر کمیته ای نیۯ مستلۯم قبول تعهد به ضوابط کاری در آن کمیته است. اما نقد و اظهار نظر پیرامون تۯهای غیر مصوب حق هر عضوی است. اۯ قرار منبعد باید امتحان "وفاداری" و "تعهد" به تۯهای لیدر حۯب نیۯ به شرایط عضویت در حۯب اضافه شود. این تلقی و این سیاست با اصول پایه ای عضویت در حۯب در تناقض است و عملا مانعی جدی در جهت اجتماعی و کارگری شدن حۯب است.

گرایشی که تاب تحمل نقد تۯهای خود را ندارد و درب "خروجی" را نشان کادرهای خود میدهد، قابلیت اجتماعی شدن ندارد، به فرقه سیاسی نۯدیک تر است تا یک حۯب تمام عیار سیاسی.

مجید آذری: "علی جوادی معتقد است که که حزب ما یک حزب ايدئولوژیک است وباید با همین حزب ایدئولوژیک مارکسیستی برویم قدرت سیاسی را بگیریم وسعی کنیم همین امروز اعتصابات واعتراضات طبقه کارگر را ايدئولوژیکی- مارکسیستی بکنیم وگرنه با خط راست وبورژوازی تفاوتی نداریم. خب مگر حکومت استالین وحزب بولشویک استالینی و پول پوت ومائو وانور خوجه غیر از این بودند. اینها هم اعلام میکردند که مارکسیسم - لنینیسم واین ایدئولوژی باید بقدرت برسد وحکومت کند."

علی جوادی: پاسخی لاۯم نیست. ویژگی  مجید آذری عۯیۯ بر خلاف بسیاری اۯ مدافعین گرایش راست در حۯب این است که حرف آخرش را اول، اما ۯمخت میۯند. رک و راست معتقد است که حۯب ما حۯبی مارکسیستی نیست و مهمتر اینکه نباید باشد. اساس نقدش هم به تجربه شوروی و استالین و پول پت و مائو بر پایه ادعاهای کاذب این جریانات در مارکسیسم میداند. آیا این نقطه نظرات ادامه منطقی تۯهایی نیست که حمید تقوایی در سمینار "کمونیسم سیاسی" مطرح کرده است؟ آیا این تۯها تفاوت پایه ای با تۯهای کلاسیک بورژواۯی در نقد کمونیسم دارد؟ سالیان سال است که جریان ما پاسخ این برخوردهای راست و ضد کمونیستی را داده است.

آیا کسی در صفوف گرایش حاکم در حۯب پیدا میشود که به این رفیق گوشۯد کند که خیر اینطور نیست. کمونیسم کارگری اۯ نظری فکری و نظری چیۯی جۯ مارکسیسم نیست. جنبش کمونیسم کارگری بدون مارکسیسم معنی ندارد. دیگر کمونیسم کارگری نیست. آیا تاکید بر مبانی فکری مندرج در جۯوات "تفاوتهای ما"، "مارکسیسم و جهان امروۯ" و ... "ورد" خواندن و مراجعه به "امامۯاده" است؟   

عباس گویا: "جوادی عزیز: درستش اینه كه تقوائی مشغول صیقل دادن به "ایدئولوژی سرنگونی" شده اما اینرا بعمد وارونه بیان میكند. ایدئولوژی یعنی غالب بودن نظر به عمل. تقوائی برای اینكه نظر خودش را به حزبی كه ادعا دارد نقدش به جامعه متكی به روایت نظری ماركس و لنین و حكمت است تحمیل كند، مجبور است به لغت نامه مكتبی اش اضافه كند تا به ایدئولوژیش شكل دهد. سكت ها ایِدئولوژی دارند كه دو نمونه مذهبی اش جمهوری اسلامی و مجاهدین هستند و یك نمونه دست راستی اش حككای جاری است. لیبرالیسم، ماركسیسم، ناسیونالیسم ایدئولوژی نیستند، بیان نظری گرایشات مختلف اجتماعی در نقد وضع موجود هستند. در نقد نظرات تقوائی نباید از این جور تبصره ها باز كرد كه گوئی میتوانیم تفاسیر متفاوت و درستی از مفهوم ایدئولوژی داشته باشیم. خیر چنین نیست. نقطه عزیمت تقوائی در مذمت كلی ایدئولوژی است، كه خب غلط نیست. نكته این است كه این مذمت را كلی بیان میكند تا مذمت نظر خودش را لاپوشانی كند. اتفاقا اوست كه باید بگوید منظورش از ایدئولوژی دقیقا چیست تا با همان معیار نظرات خودش را زیر ضرب برد. او با چتر "ایدئولوژی بد است" دارد از متد نقد ماركسیستی فاصله میگیرد. این مشاهده ات كاملا درست است."

علی جوادی: من این تعبیر رفیقمان عباس گویا را که "ایدئولوژی یعنی غالب بودن نظر به عمل" چندان قبول ندارم. این تفکیک و این تقدم و تاخر در عمل و نظر و یک طرفه دیدن رابطه این دو عنصر بنظرم تلقی مارکسیستی نیست. بحث در اینجا بر سر تقدم ماده بر ذهن نیست. رابطه تئوری و عمل دو طرفه و پیچیده تر اۯ این حرفها است. بنظر من در سطح کلی تری در جنبش کمونیسم کارگری مارکسیسم و جنبش اعتراض سوسیالیستی کارگری را نمیتوان به عرصه های مستقل و قائم به ذات تفکیک کرد. بحث تقدم تئوری به جنبش و جنبش به تئوری در سیستم نظری کمونیسم کارگری معنای چندانی ندارد. این دو عنصر دو وجه یک پدیده اجتماعی واحد و اشکال بروۯ یک حرکت اجتماعی واحدند.

من نقدی قائم به ذات به "ایدئولوژی" علی العموم ندارم. نقدم بر ایدئولوژی طبقات حاکمه، ناسیونالیسم، لیبرالیسم، است. آیا آن ایدئولوژیی که جوهرش تلاش برای رهایی و برابری انسانها است در خود "مذموم" است؟ چرا؟ من حاضرم به راحتی بپذیرم که مارکسیسم مانند ناسیونالیسم و لیبرالیسم یک ایدئولوژی است. و بسرعت اضافه کنم که یکی دکترین علم رهایی طبقه کارگر و به تبع آن رهایی جامعه است و دیگری دکترین اسارت طبقه کارگر در چهارچوب مناسبات استثمارگرایانه سرمایه داری حاکم. ببینید اصولا جنبشهای اجتماعی در جامعه بر مبنای عرضه چهارچوبهای فکری و سیاسی ای که ایدئولوژیهای متفاوت برای پیشبرد اهداف معینی مطرح میکنند، شکل میگیرند. حداقل این برداشت منصور حکمت اۯ جایگاه ایدئولوژی در سمینار مبانی کمونیسم کارگری است.

اما حمید تقوایی در بحث اش مارکسیسم را یک ایدئولوژی و متعاقبا باوری فرقه ای میداند و اۯ این رو به تقابل با آن برخاسته است. "حۯب سیاسی" مورد نظرش یک حۯب مارکسیستی نیست.

 

در پایان: دوست دارم یکبار دیگر این تۯ پایه ای را تاکید و تکرار کنم که مارکسیسم پرچم فکری و نظری جنبش کمونیسم کارگری است. کمونیسم کارگری اۯ نظر تئوریک و فکری یعنی مارکسیسم و اۯ نظر عینی یعنی جنبش اعتراض سوسیالیستی کارگر. هر گونه تلاش برای مارکسیسم ۯدایی اۯ جنبش کمونیسم کارگری تلاشی راست و فلج کننده برای یک حۯب کمونیستی کارگری است.

 

 

چرا مارکس از تولید آغاز کرد؟

چرا مارکس از تولید آغاز کرد؟

مارکس گروندریسه را قبل از کاپیتال نوشت و در آن نظریه پردازی را از تولید آغاز کرد و نوشت:« موضوعی که پیش ِ روی ماست وبا آن آغاز می کنیم تولید ِ مادی است»( گروند ریسه. ترجمه ی. پرهام، تدین). در کاپیتال که در واقع ادامه ی نظروری درباره ی همان موضوع ِ عام ِ پیش ِ روی او یعنی تولید ِ مادی است، نظریه پردازی را در وجه ِ مشخص تر، عینی تر و ملموس تر به تولید ِ کالا در نظام ِ سرمایه داری اختصاص می دهد و می نویسد:« ثروت ِ جامعه هایی که شیوه ی تولید ِ سرمایه داری بر آنها حاکم است، همچون توده ی عظیمی ازکالا و یا کالای منفرد( تکین) به مثابه ی شکل ِ عنصری( آغازین) ِ این ثروت( توده ی عظیم ِ تولید ِ کالایی) به نظر می رسد. از این رو، پژوهش ِ ما با بررسی ِ کالا آغاز می گردد.»( سرمایه. جلد ِ یکم. ترجمه ی حسن مرتضوی. ص 65. درون ِ پرانتزها از من است).

هیچ از خود پرسیده اید معنای این تقدم و تاخر در اندیشه ورزی و تئوری پردازی چیست و اساسن منظور ِ مارکس از تولید و تولید ِ کالا چیست و رابطه ی تقدمی- تاخری ِ تولید و تولید ِ کالایی چگونه و از کجا و چرا به ذهن ِ مارکس متبادر شده است؟

برای یافتن ِ پاسخ ِ این پرسش های شناخت شناسانه ی بسیار مهم هم برای شناخت ِچارچوب ِ فکری- نظری ِخود ِ مارکس و هم شناخت ِ آن کسانی که ادعای مارکس شناسی و مهم تر از آن مارکسیست بودن دارند، من به دو گزاره از مارکس استناد می کنم تا رابطه ی تولید و تولید ِ کالایی راهم با بنیاد ِ فکری و نظروری ِ مارکس نشان دهم و هم بیگانه گی ِ فکری - ایدئولوژیک ِ خودمارکسیست نامان ِ مارکس نشناس را با جهان بینی و جهان شناسی ِ علمی عقلانی ِ او.

نخستین گزاره تز یازدهم از یازده تز در باره ی فوئر باخ است که می گوید:« فیلسوفان تا کنون جهان را به شکل های گوناگون تعبیر و تفسیر کرده اند، حال آن که مساله ی مهم { برای شناخت ِ جهان} دگرگون سازی ِ آن{ در فعالییت ِ عملی } است.». مارکس در این تز راهبرد ِ خود برای شناخت ِ جهان را به طور ِ خلاصه بیان کرده است. راهبردی متفاوت با دیگر اندیشه وران و فیلسوفان که آغازگاه ِ شناخت را که شامل ِ شناخت ِ طبیعت ، جامعه و تفکر ِ انسانی می شود در عمل یا پراتیک ِ معطوف به تغییر و دگرگون سازی ِ جهان در کلییت ِ همبسته ی آن می داند. شناختی که خود بر آمده از همین پراتیک ِ تاریخی ِ دگرگون ساز است ودر فرایند ِ هستی ِ اجتماعی ِ انسان و حرکت ِ تکامل مند ِ تاریخ ، مدام تکامل می یابد و راه نمای انسان هادر فرایند ِ دگرگون سازی ِ جهان می گردد.در واقع رابطه ی پراتیک وشناخت رابطه ای است دوسویه از پراتیک به شناخت و از شناخت به پراتیک.

اما پراتیک ِ تاریخی ِ انسان چیست؟ فعالییت ِ تولیدی برای رفع ِ نیازهای حیاتی ِ خویش. یا به بیان ِ دیگر حرکت ِ اجتماعی ِ تکامل یابنده از پست به عالی و از ساده به پیچیده برای اثبات و بقای  موجودییت ِ مادی ِ خویش. موجودییتی کارورزانه و اندیشه ورزانه که در دراز زمان به تفکر در باره ی چیستی ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود یعنی طبیعت و تنوع ِ موجودات ِ آن می انجامد. از این جا یعنی از فعالییت تولیدی و ابزار سازی برای رفع ِ نیازهای حیاتی و در نتیجه دگرگون سازی ِ طبیعت- وجهان- است که علمییت ِ تجربی و عقلانییت ِ فلسفی وارد ِ رابطه ی شناخت شناسی ِ انسان با جهان می شود.

در بحث ِ عام تر، فلسفه  یعنی پاسخ ِ علمی- عقلانی( نه فقط علمی، و نه فقط عقلانی، بلکه جمع بست ِ دستآوردهای تولیدی- علمی با استدلال های عقلانی) دادن به پرسش های شناخت شناسانه ی انسان ِ اجتماعی ِ کارورز ِ اندیشه ورز در باره ی موضوع  ِ کار( طبیعتی که باید دگرگون شود و در پروسه ی فعالییت ِ تولیدی دگرگون می شود)،و موضوع ِ اندیشه ( هستی و چیستی ِ جهان، و هستی و چیستی ِ خود ِ انسان ). از این رو، مارکس نیز نظریه پردازی در باره ی جامعه ی انسانی را به این دلیل از تولید آغاز کرد که این شناخت ِ علمی عقلانی- وتاریخی- را پیدا کرده بود که هر تغییر ی چه در طبیعت و چه در جامعه ی انسانی هم محصول و هم موجب ِ حرکت ِ بی وقفه ی ماده و تولید است( خود ِ انسان محصول و تولید ِ طبیعت است). از اینجاست که ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی به مثابه ِ فلسفه و راهبرد ِ شناخت از کرد و کارها و ساز و کارهای تولید در طبیعت و تولیددر جامعه ی انسانی وارد ِ عرصه ی تفکر و نظروری ِ مارکس و انگلس می گردد.                    گزاره یا برداشت ِ دوم از گروندریسه:

گروند ریسه سرشار از آموزه ها و گزاره های فلسفی در چارچوب ِ تولید ِ خود به خودی اما قانون مند در طبیعت و تولید ِ آگاهانه و هدف مند در جامعه ی انسانی است که روی هم رفته بیان کننده ی هر دو وجه ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی در جهان بینی و جهان شناسی ِ کلییت نگر و تکامل گرای مارکس است.

دیدیم که مارکس درتز ِ یازدهم با بیانی مختصر،اندیشه مندانه و فلسفی گفت: شناخت محصول ِ فعالییت ِ تولیدی ِ دگرگون ساز ِ جهان و عقلانییت ِ مترتب بر این فعالییت است. در گروندریسه این تز و گزاره ی فلسفی را بسط می دهد و شناخت شناسی را از عام به خاص و از مجرد به مشخص می کشاند تا بتواند با گذار از مشخص ِ تجربی به مجرد ِ عقلانی و فلسفی، شناخت ِ جهان را در کلییت و جزییت ِ آن توضیح دهد. تولید ِ یک چیز یا پدیده ی معیین و شناسنامه دار در کلییت ِ همبسته ی جهان مشخص و قابل ِ اشاره است، چه در طبیعت و چه در جامعه ی انسانی. از چیزها و پدیده های مشخص ِ قابل ِ اشاره اگر تمام خصوصیات ِ عینی ِ مشترک شان را نادیده بگیریم به کلییت و عامییت ِ فلسفی می رسیم.

 آغاز گاه ِ تولید یا پیدایش ِ یک چیز یا پدیده ی مشخص ، آغاز ِ یک حرکت ِ غایت مند است هم در طبیعت و هم در هستی ِ اجتماعی و تاریخی ِ انسان. حرکت هم مفهومی عام و مجرد در تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسان است، و هم تعیینی خاص و مشخص در چیزها و پدیده های معیین و شناسنامه دار ِ عینی و مادی. با چنین نگرشی است که تولید از نظرگاه ِ جهان شناختی و پدیده شناختی ِ مارکس ،تغییر وتغییر پذیری ِ ماده ی در حرکت در اشکال ِ گونه گون ِ طبیعی، اجتماعی و حتا ذهنی آن است که در طبیعت به طور ِ خود به خودی اما قانون مند و بر طبق ِ قوانین ِ دیالکتیک ِ حاکم بر کنش و واکنش های طبیعی و از این رو غایت مند صورت می گیرد، و در هستی ِ اجتماعی ِ انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز آگاهانه و بر طبق ِ قوانین ِ دیالکتیک ِ حاکم بر تکامل ِ اجتماعی و تاریخی، هدف مندانه و غایت مندانه.

مارکس اگرچه درجهان شناسی بحث ِ خودرا بنا بر ضرورت ِ چنین بحث های کلییت نگری از مجرد و عام آغاز می کند- همچنان که در آغاز گاه ِ گروندریسه تولید را در مفهوم ِ عام ِ آن در نظر دارد- اما  به طور ِ کلی و خصوصن در بحث ِ تغییر ِ جهان( طبیعت و جامعه) تقدم را به مشخص می دهد و نه به مجرد ِ مفهومی ، و این به آن معناست که آغازگاه ِ حرکت ِ او برای ورود به بحث ِ پراتیک ِ دگرگون سازی ِ جهان واقعیییت های تعیین مند و مشخص یعنی پدیده های عینی ِ مستقل از ذهن ِ نظریه پرداز اند، و این خصوصییت ِ بارز ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیکی ِ اوست. از چنین نظرگاه ِتفاوت گذارانه میان ِ عینی و ذهنی یا مشخص و مجرد است که می نویسد: « انتزاعی ترین مقولات با وجود ِ اعتبار ِ کلی شان در همه ی دوران های تاریخی که خود نتیجه ی انتزاعی بودن ِ آنهاست ، هرقدر هم این مقولات و مفهوم ها انتزاعی باشند باز هم محصول ِ شرایط تاریخی اند و تنها در درون ِ شرایط ِ تاریخی ِ خود اعتبار دارند. اما، انتزاعی ترین مقوله ها از کجا وچگونه به ذهن ِ انسان ها وارد شده اند؟: اصولن کلی ترین مقولات ِ مجردفقط هنگامی قابل ِ تصوراند که غنی ترین وجه ِ مشخص ِ توسعه و تکامل در واقعییت صورت گرفته باشد وتنها در این صورت است که همه گان تصور ِ مشترکی از یک عنصر{ مفهوم، مقوله } کلی پیدا می کنند، چرا که اندیشه ی مجرد که از ساده به مرکب و پیچیده می رسد با روند ِ تاریخی ِ خود ِ واقعییت منطبق است.»( گروند ریسه. جلد اول.31-32.) و:« مشخص در ترکیب ِهمنهاده ی تعیین های بسیار، نشانگر و بیانگر ِ وحدت در گوناگونی( کثرت) است.  کلییت ِ اندیشیده ، حاصل ِ ارتقای مشاهده و ادراک به سطح ِ مفهوم هاست. کلییتی که در ذهن به صورت ِ کل ِ اندیشیده{ ایده ی مفهومی} نمودار می شود، فرآورده ی مغز ِ اندیشه مندی است که برای فهم و شناخت ِ جهان یک راه ممکن بیش تر نمی شناسد: راه ِ علمی عقلانی { فلسفی و ماتریالیستی} که با راه ِ دین و هنر به کلی متفاوت است.( ص. 32).»

این رابطه ی تقدمی- تاخری( پیشینی- پسینی) ِ مشخص و مجرد( انتزاعی) را ما هم دررابطه ی پیشینی پسینی ِ پراتیک و شناخت و هم در تولید ِ مادی و ذهنی مشاهده می کنیم. در واقع، تولید، چه تولید ِ مادی و چه تولید ِ ذهنی مهم ترین و عالی ترین خصوصییت ِ ماده ی درحرکت در اشکال ِطبیعت ِ ساده ی بی جان و طبیعت ِ مرکب و تکامل یافته ی جاندار و شعورمند یعنی انسان ِ اجتماعی است. گروندریسه و سرمایه دو نمونه ی برجسته و مثال زدنی از تولید ِ ذهنی اند که با درس آموزی از کرد و کارهای مادی- تولیدی درطبیعت ودر  جامعه ی انسانی، و جمع بست ِ تکاملی ِ این آموزه ها با تولیدات ِ ذهنی ِ دیگر اندیشه مندان و نظروران ِ تا آن زمان به صورت ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی، تبدیل به راه نمای بشرییت برای شناخت و تغییر ِ آگاهانه ی جهان شده اند.

  

جنبش زنان کدام افق سیاسی , بخش اول

جنبش زنان کدام افق سیاسی

بخش اول

دیدار مسیح علینژاد با فرح پهلوی، موجب بحث های فراوانی در مورد سیاستی که او در عرصه زنان به پیش میبرد، گردیده است. قبل از انکه به این بحث ورود کنم ذکر یک مسله که بنوعی با این بحث هم مرتبط است، الزام آور و مهم است. پس از پخش مصاحبه من با رادیو "یک دنیا بهتر" چه در کامنتهای رد و بدل شده و چه در بحثهای شفاهی، ایراد گرفته شده که چرا فکر میکنید در دوره ای که مردم با فقر و گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند، مسائل زنان به شرحی که شما گفتید، برای جامعه مهم است؟ این ایراد در دوره های گذشته هم بمناسبتهای مختلف طرح و گفته شده که مسائل اقتصادی امروز در صدر الویت مردم است و گسترش فقر ساخته و پرداخته رژیم اسلامی، علت العلل نارضایتی ها و اعتراضات مردم است.

اینرا دیگر نتنها مارکسیستها بلکه حتی بورژوازی هم اذعان دارد که "اقتصاد" و مسائل اقتصادی، همواره علت اصلی تمامی نارضایتی ها، قیامها، تغییرات سیاسی و انقلابات بوده است. اما همینجا باید گفت که این رابطه یعنی اقتصاد به عنوان عامل اصلی در شکلگیری هر اعتراضی و شکل بروز اعتراض و قیام و شورش مردم، یک رابطه مستقیم و بی پوشش نیست. بدین معنا که در اعتراضات شعارهایی حول و حوش مسله اقتصاد بشکل مستقیم طرح نمیشوند. این مسله بویژه در دوره های انقلابی و در زمانیکه مردم قصد سرنگونی حاکمیت را دارند، کاملا قابل مشاهده است. شعارهای اقتصادی عمدتا "شعارهای مطالباتی" هستند یعنی مطالبه ای برای بهبود شرایط طرح میشود مانند افزایش دستمزد، بهبود وضع ایمینی کار، حق بیمه و مسکن، مرخصی و دستمزد برابر برای زنان وووو. در دوره ای که مردم از همه چیز عبور کرده و تنها بفکر سرنگونی حکومت هستند، دیگر مطالبه ای بغیر از سرنگونی در جامعه وجود ندارد. حاکمیت مشروعیت خود را از دست داده و کل جامعه به این نتیجه رسیده که برای هر نوع بهبودی در زندگی، باید حکومت را سرنگون کرد. طبیعتا مردم در ایندوره دیگر چیزی را از حکومت مطالبه نمی کنند. این یکی از علل طرح نشدن شعارهای اقتصادی در دوره "برآمدهای سیاسی" است. اگر به اعتراضات چند سال اخیر در کشورهای مختلف در همین خاورمیانه نگاهی بیندازیم، همین را مشاهده میکنیم. خلاصه اینکه اقتصاد علت همه قیامها و انقلابات است اما طرح مسائل اقتصادی در سیاست اشکال مختلفی بخود میگیرد. بعنوان مثال در مصر و تونس که مسله فقر اکیدا موتور محرک اعتراضات مردم بود، فقر خود را در شعار "کرامت انسانی" بیان میکردند. در سخنرانی ها و آزیتاسیونهای خیابانی توضیح میدادند که منظورشان از نداشتن کرامت انسانی، زندگی در فقر است. لذا تاکیدات ما بر سر "مسله زن" در ایران به این معنا نیست که فقر و گرسنگی مردم از درجه اهمیت کمتری برخوردار است و یا مهم بودن عرصه اقتصاد بفراموشی سپرده شده است.

نکته دومی که باید به ان اشاره کنم اینست که "عرصه های تعیین کننده و مهم" سیاست در هر جامعه ای را ما تعیین نمیکنیم. اینها بعنوان داده های جامعه کنونی وجود دارند. مسله زن، مذهب و هم اکنون باید گفت فقر در ایران  عرصه هایی هستند که هر نیروی مدعی قدرت باید در آنها دست بالا را داشته باشد به این علت که تغییر قدرت سیاسی در این عرصه ها تعیین تکلیف میشود. این عرصه ها را همانطوریکه گفتم ما تعیین نکردیم بلکه قدرت حاکم یعنی جمهوری اسلامی روبروی جامعه گرفته است. چرا مسله زن مهم است؟ بعلت حاکمیت سیاه اسلامی، بعلت تحمیل قوانین ارتجاعی اسلامی به نیمی از مردم کشور یعنی زنان. مهم است چون حجاب اسلامی را با زور دشنه و اسید به سر زنان کشور کردند، مهم است چون قوانین سیاه رزیم یصراحت انسان بودن زن را انکار میکند، مهم است چون روزانه به زنان مملکت میگویند ناقص العقل هستی، مهم نیستی اهمیت نداری و میتوان چهار چهارتا از انها عقد و صیغه کرد و بساعتش میتوان بحکم شرع اسلام، سرش را هم برید اگر از دایره قوانین و ناموس اسلامی خارج شود. هفتصد من دادخواست میتوان در این رابطه صادر کرد. همین احکام را میتوان در ان دو عرصه دیگر یعنی مذهب و فقر هم تکرار کرد. حکومت مذهبی است لذا حمله به مذهب بعنوان ساختار سیاسی رژیم الزامی است و پس از سرنگونی،   جارو کردن مذهب از جامعه بخشی از پروسه عبور کامل جامعه از کندابی است که رزیم اسلامی به جامعه تحمیل کرده است. در مورد فقر تصور نمیکنم نیازی به اوردن استدلال باشد. مردم برای سرنگونی رزیم اسلامی یعنی ماشین سازنده همین ارتجاع و انحطاط، مجبورند به این عرصه ها ورود کنند. هیچ نیرویی صرفنظر از ماهیت سیاسی اش، نمیتواند با پریدن از بالای سر این عرصه ها، حتی به چند صد کیلومتری قدرت سیاسی هم نزدیک شود. امر محالی است. آنچه که در دست ماست، میزان و چگونگی دخالتگری ما در این عرصه ها و نوع افقی سیاسی ای است که پرچمش را در دست میگیریم.

با این مقدمه نسبتا طولانی، به اصل مطلب بازمیگردم. در نقدهای منتشر شده تاکنونی در مورد دیدار مسیح علینزاد و فرح پهلوی، عمدتا دوران سلطنت و ایدئولوژی رسمی عقبمانده حکومت سلطنتی در باره زنان، مورد نقد قرار گرفته بود. انچه که بر بسیاری نامعلوم است اینستکه اگر نقد سیاست و افق سیاسی مسیح علینزاد در پی این دیدار مورد نظر بود، چرا اینگونه غیر مستقیم و از پهلو صورت گرفته است؟ تصور میکنند ایشان به دوره سلطنت "متوهم" است و باید برایش "اگاهگری" کرد؟ یک واقعیت بزرگ در پس نقدهای رد و بدل شده خوابیده است: دیدار مسیح علینزاد با فرح پهلوی برای "مدافعین" او، کار را سخت کرده است. نمیشود از او دفاع کرد و یا در جاهایی در مقام "مشاور خیرخواه" ظاهر شد و در پی این ملاقات کماکان با همان زبان در باره مسیح علینزاد حرف زد. عمده نقدهای صورت گرفته در واقع حاوی همین "گلایه" بود که نمیشود مثل دیروز در موردت حرف زد. 

طی کدام پروسه:

کوچ مسیح علینزاد به جنبش ناسیونالیستی پروغرب، حاصل تجزیه بخشی از جریان اصلاح طلب دولتی در درون رژیم اسلامی بوده است. پس از وقایع سال 88، جناحهایی از جریان اصلاح طلب به این نتیجه رسیدند که "بازگشت بقدرت" بعنوان دولت و بودن در مجلس و نهادهای دولتی، به امری محال تبدیل شده است. خروجی جریان اصلاح طلب از وقایع 88 حصر رهبران، دستگیری چهره های فعال این جریان و رانده شدنش از مراکز قدرت بود. قبضه کردن ششدانگ قدرت از جانب جناح رقیب، جای هیچ شک و شبهه ای برای "بال دوم نظام" باقی نمیگذاشت. ادامه بازی با تواقات دیروز، دیگر امکانپذیر نبود. طرف مقابل کل قدرت را میخواست. این شرایط، ابتدا انزاوای سیاسی اصلاح طلبان حکومتی را بدنبال داشت اما پس ازیک وقففه، کوچ  برخی چهره های مطرح این جریان، به جریانات ناسیونالیستی اپوزیسیون آغاز گردید. کاربدستان دوران محمد خاتمی و قلم بدستان بخش تبلیغات اصلاح طلبان بیکباره از بی بی سی  سر در آوردند اما ایندفعه بعنوان "کارشناس مسائل ایران"!!!. مسیح علینزاد هم با همین قافله امد. ایشان افتخار اینرا داشتند که تا مدتها بعنوان تنها زن اپوزیسیون با شال و کلاه پیچیده شده بسر(برای جلوگیری از همان تشعشات معروف مو، کشف شده از جان حاج ابوالحسن بنی صدر) در جلو دوربینها ظاهر میشد. زمان زیادی برای پهلو گرفتن کشتی ایشان در بندر حریان راست اپوزیسیون، لازم نبود. اموخت اگر در این جریان میخواهد دستش بجایی برسد باید شال و کلاه را باز کند و حرفهای "اصلاح طلبانه" نزند. آنچه کوچ ایشانرا از مابقی اصلاح طلبان به جریانات راست اپوزیسیون کمی متفاوت و مجزا کرد، حضورش در جنبش زنان بود. صرفنظر از  شیوه کوچ، عروج این پدیده حاصل یک شرایط سیاسی بود.

کدام شرایط سیاسی:

در دهه 90 دو نیروی بزرگ اجتماعی در جنبش زنان دیده میشوند. از یکطرف زنان جریان اطلاح طلب حکومتی که معتقدند با تغییرات میلی متری میتوان شرایط زندگی زنان در این کشو را بهبود داد و در طرف دیگر جنبش زنان، جریان کمونیسم کارگری است که در اولین دهه حیات سیاسی خود، با طرح خواسته و مطالبات حداکثری ، برای اولین بار در تاریخ معاصر کشور، سقف بالایی از انتظارات سیاسی را به درون جنبش زنان آورده است که تماما تازه و فاقد پیشینه قبلی است. وجه مشخصه این دوره جنبش زنان این استکه هر دو جریان دارای یک برنامه مطالباتی هستند. زنان اصلاح طلب با طرحهایی مانند محدود کردن صیغه، بررسی مجدد قوانین مربوط به حضانت بچه، وارد کردن تبصره هایی به مسله نداشتن حق طلاق از جانب زن ووو.. در پایه ای ترین سطح خود، تلاش بخشی از حکومت برای خوش خیم نشان دادن قوانین اسلامی و رنگ امیزی چهر کریه قوانین ضد زن در آن کشور بود. با حجاب اسلامی مشکل نداشتند اما تلاش میکردند "روسری گل گلی" را هم به ایت الله های حاکم بقبولانند. این آخری شاید سمبل کاری بود که اینها در جنبش زنان مشغول انجامش بودند. در مقابل، جریان کمونیسم کارگری( تاکیدا میگویم جریان کمونیسم کارگری و نه حزب کمونیست کارگری، چون در انزمان در همین خارج کشور کم نبودند زنانیکه مانند حزب در این عرصه حرف میزدند، مانند ما فکر میکردند اما عضو حزب نبودند. اما در هماندوره هم کم نبودند زنانیکه هیچ پیشینه مارکسیست بودنی در زندگی نداشتند و به صرف برنامه ما در مورد زنان و بویزه پراتیک سیاسی ما در جنبش زنان، به حزب پیوستند) در این عرصه بی تخفیف حرف میزد. میتوان گفت بویژه جنگ بی امان کمونیسم کارگری بر علیه مذهب و قوانین ضد زن مذهبی و نشان دادن رابطه حاکمیت سیاه قوانین اسلامی با بی حقوی زن بعنوان یکی از عوامل مهم این شرایط دهشتناک، وجود صفی از فعالین سیاسی کمونیسم کارگری در جدالهای سیاسی بر سر حقوق زنان و بطور کلی یک پراتیک دائمی رادیکال، چهره کمونیسم کارگری را بعنوان مدافع رادیکال حقوق زنان به جامعه شناساند. مطالبات حداکثری ما آرام آرام بدرون جامعه راه یافت و گوش شنوا پیدا کرد. پیدایش پدیده ای بنام "فمینیسم اسلامی" و جلو امدن فعالینی از صف اصلاح طلبان که با زبان تندتری راجع به بی حقوقی زنان حرف میزدند، مانند فایزه رفسنجانی، حاصل پروسه "استحاله سیاسی"  اینها نبود بلکه این نتیجه فشار سیاسی ای بود که جریان کمونیسم کارگری  روی اینها گذاشته بود. با قاطعیت میتوان گفت که عروج جنبش ما در عرصه زنان، جنبش زنان را کیلومترها بجلو برد. این تصویری است که از دهه نود در جنبش زنان بجا مانده است. اما در دهه بعد از ان، این تصویر آرام ارام رنگ باخت.

جریان اصلاح طلب:

محمد خاتمی در دوره دوم ریاست خود بویزه در اواخر ان قبل از تحویل رسمی، کل دست را به حریف واگذار کرد. صفی از "سرخوردگان" این جناح ارام ارام سفره خود را از او جدا کردند. یک کوتوله سیاسی از درون سپاه پاسداران را پس از خاتمی کلید دار صندوقی کردند که بسرغت معلوم شد گنج سلیمان است. همین به قدرتیابی هر چه بیشتر جناح مقابل و افزایش سرعت برای یکدست کردن رژیم کمک نمود. حالا الیتی تسبیح بدست مولتی میلیاردر اسلامی شکل گرفته بود که وکیل و وزیر جابجا میکرد. هر چه این تصویر از جناح مقابل پر رنگتر میشد، اصلاح طلبان از عرصه های بیشتری مجبور به "ترک مخاصمه" میکردند. تا انجایکه به مسله زنان برمیگردد، آرایش دکور میرحسین موسوی به همراه زهرا رهنورد، آخرین تلاش این جناح برای بسیج زنان پشت صفی بود که هزیمتش اغاز شده بود. وقایع 88 تیر خلاصی به جریان اصلاح طلب بود. از ان پس ما دیگر شاهد هیگونه تلاشی از اینها در عرصه زنان نیستیم. کل جریان به بن بست رسیده بود و ادامه حیاتش بشکب سابق غیر ممکن بود. نشریاتشان تعطیل شد و فعالیتشان یکی پس از دیگری روانه خارج شدند. آن فاکتوری که به این جریان کمک مینمود در جنبش زنان حضور داشته باشد و مطالبات میلی متری برای اصلاح اسلام  طرح کند، یعنی بودن در قدرت، دود شد و به هوا رفت. این جریان که توانسته بود در عرصه های مختلف به یک ادبیات سیاسی مبنی بر اینکه انقلاب به گذشته تعلق دارد و همه تغییرات سیاسی را میشود با اصلاحات پیش برد، زمانیکه با قیام مردم در کشورهای خاورمیانه روبرو گردید و دیدیند چگونه مردم با قیام خود حکومتها را یکی پس از دیگری سرنگون میکنند، با بحران هویتی  دست به گریبان شدند. کل عمارت دروغین اسلامی "سیاست یعنی اصلاحات نه انقلاب" فرو ریخت. کل این شرایط به خروج جریان اصلاح طلب حکومتی از جنبش زنان منجر گردید. برای همیشه این عرصه را ترک کردند. رفتند و مرخرافات اصلاح طلبانه را هم همراه خود بردند. کسی دیگر برای حرفهای صدمن یک غاز اینها تره هم خورد نمیکرد. اوضاع و شرایط سیاسی عوض شده بود. بایگانی شدند.

پایان بخش اول

 

 

 

 

 

در باره مقاله محمد آسنگران , هدف شما تخریب حزب کمونیست ایران و کومه له است و نه دفاع از آن

در باره مقاله محمد آسنگران

 هدف شما تخریب حزب کمونیست ایران و کومه له است و نه دفاع از آن

 

اخیرا محمد آسنگران مقاله ای تحت عنوان «ناسیونالیسم درون و بیرون کومه له چرا دوباره گر گرفته است؟ در دفاع از تاریخ حزب کمونیست ایران» در شماره 6  نشریه پرسش چاپ کرده است.

از همان ابتدا یک نکته خیلی جالب بود. اینکه پرسش شماره 6 به تاریخ دوشنبه شش مرداد ماه 99 برابر با 27 جولای 2020 منتشر شده است، اما مقاله محمد آسنگران در همین شماره پرسش تاریخ 23 مرداد 1396 را باخود دارد ، کما اینکه امسال 1399 است و نه 1396.

همین اشتباه در تاریخ نویسی به اندازه کافی مغز آشفته و پر از کینه و نفرت محمد آسنگران را علیه حزب کمونیست ایران و کومه له نشان میدهد. ایشان که متوجه تاریخ روز هم نیستند میخواهند دفاع از حزب دیگری که کمترین ربطی به وی و امثالهم ندارد بعمل آورند.

این مقاله محمد آسنگران نمایش تیپیک طیفی است که بطور کلی از دانش و علم بدور بوده اما تا بخواهی گزافه گویی وپرحرفی در آن می یابید. این روش نقد و مقاله نوشتن بی محتوا اما پرهیاهو و جنجالی مستقیما میراث منصور حکمت است. 

مقاله ی  محمد آسنگران نمونه ی یکی از بی اعتبارترین مقالات است. بیچاره آنان که دل به دفاعیه نوع محمد آسنکران خوش کرده اند. حزب کمونیست ایران و کومه له ربطی به محمد اسنگران و طیف کمونیسم کارگری ندارند وهیچکدام از این طیف حقی نسبت به حزب کمونیست ایران و کومه له ندارند. این جناب، به غلط یاد گرفته است که در نفش قیم و از بالا به  ما برخورد کند.

خط به خط مقاله محمد آسنگران پوچ  و بی محتواست. اما از آنجا که ایشان مدعی دفاع از تاریخ حزب کمونیست ایران شده اند، لازم است تا اندازه ای به این نوع دفاعیه های آقایانی مثل اسنگران پرداخته شود تا کذب ادعای آنان مبنی بر دفاع از حزب کمونیست ایران – که به ایشان ربطی ندارد- نشان داده شود.

محمد آسنگران می نویسند : «اخیرا با دیدن صفحات میدیای اجتماعی متوجه پدیده نه چندان تازه ای می شوید که انگار ناسیونالیستها با تضعیف چپ درون کومه له امیدی گرفته ....».

در همان خط اول نوشته محمد اسنگران به «ناسیونالیستها» و «تضعیف چپ درون کومه له» اشاره داشته و مقاله اش را شروع میکند.

تقسیم تشکیلات کومه له به «چپ و راست» و «ناسیونالیست و کمونیست» امر تازه ای نیست. طیف کمونیسم کارگری سالهاست از کومه له بنام کومه له جدید یاد میکنند، سالهاست که کومه له را ناسیونالیست کرده اند و خود را مدافع و درجایگاه «کمونیسم» نشانده اند.

اینها قویترین استدلالشان برای نشان دادن ناسیونالیسم کومه له از روابط کومه له با احزاب سیاسی کرد و بعضا همکاریهای موردی در زمینه های مثلا انتخابات و مسائلی در چهارچوب جنبش کردستان فراتر نمیرفت.

بزعم آقایون طیف کمونیسم کارگری،  کومه له ناسیونالیست است  چون  در فلان جلسه کنگره ملی کرد شرکت کرده است، و چون رهبری کومه له کوشیده است در مبارزه علیه جمهوری اسلامی و برای نمونه علیه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی،  احزاب سیاسی کرد را متحد کنند و به مردم کردستان فراخوان دهند که انتخابات را بایکوت کنند- که موفق هم بوده است، پس در نتیجه "کومه له ناسیونالیست است".  

مبتکر اصلی در تقسیم کردن کومه له به «چپ و راست» و « ناسیونالیست و کمونیست» همین آقایانی مثل محمد آسنگران و مجید حسینی هستند که جدا از دورانی که با کومه له بوده اند و اجتماعی شدنشان هم در زمان خود مدیون فعالیت این آقایون با کومه له بوده است.

آقای اسنگران و امثالهم رسما به تمام اعضای حزب کمونیست ایران توهین و بی حرمتی میکنند. چه رفقای که سالهاست بعنوان عضو حزب کمونیست ایران فعالیت میکنند و چه رفقایی که تازه به حزب پیوسته اند ویا میخواهند بپیوندند، آگاهانه و با علم به اینکه کومه له کمونیست است و حزب کمونیست ایران برنامه و اساسنامه دارد و هر فردی که بخواهد به این صف بپیونددد بایست برنامه و اساسنامه حزب را قبول داشته باشد و در یکی از حوزه های حزبی فعالیت کند. شروطی که در تاریخا در اساسنامه همه احزاب کمونیست هم درج شده است.

فرض و مسئله ی اصلی اینست که تمام اعضای حزب کمونیست ایران – حال با هر اختلاف در تفسیری هم که در زمینه های مختلف داشته باشند- مادام که عضو حزب کمونیست ایران هستند، بایست کمونیست بودن آنان فرض گرفته شود و آنان کمونیست هستند. اگر کسی کمونیست نباشد، آن شخص حتما تقاضای عضویت در حزب کمونیست ایران نمیکند.

مگر انسان بیمار باشد که اگر کمونیست نباشد اما بخواهد به عضویت یک جریان کمونیست دراید؟؟ و حالا اقای آسنگران هایی هم هستند که به این آدمهای کمونیست میگوید " شما نه کمونیست، بلکه ناسیونالیست هستید"، چرا؟ چون در قالب تعریفی آنان نمی گنجند.

محمد آسنگران می نویسند که :« اما این بار حمله نااسیونالیستها تنها به کمونیسم کارکری نیست. کل تاریخ حزب کمونیست ایران و اسم این حزب و هر درجه از چپ بودن هم برایشان سیبل و نشانه است...»

در پاسخ دو جمله می نویسم:

  1. منظور محمد آسنگران از «حمله ناسیونالیستها» طبعا احزاب ناسیونالیست کرد مثل حزب دمکرات نیست، بلکه مستقما کومه له و حزب کمونیست ایران است و ما هم آنجا که لازم باشد حتما بایست پاسخ امثال آقای آسنگران را بدهیم. تلاش ما برای اینکه امثال آقای آسنگران را سر جای خود بنشانیم، بدون شک کمونیسم و سوسیالیسم شکوفا تر خواهد شد.
  2. آقای آسنگران عوضی گرفته اند، به همین دلیل در جمله دوم خودشان هم نمیدانند که چه نوشته اند. مثلا " کل تاریخ حزب کمونیست ایران و اسم حزب و هر درجه از چپ بودن هم برایشان سیبل و نشانه است"، اگر منظورش ما باشیم، خوب عوضی تشریف آورده اند. چون ما خود حزب کمونیست ایران و کومه له هستیم. این اقای آسنگران و امثالهم است که تحت پوشش چپ و کمونیسم، خود کمونیسم و چپ را هم به لجن می کشند و یک تعبیر غیر اجتماعی، تنگ نظرانه و دیکتاتورمابانه از آن بدست میدهند...

 

«حمله ناسیونالیستها به کومه له و حزب کمونیست ایران شامل کل تاریخ این حزب می شود. انگار از مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران از مقطع 1362 به این طرف رهبری کومه له خائن شده است و باید مورد حمله قرار بگیرد...»

آقای آسنگران به خودشان زحمت نداده اند تا برای اثبات این گفته ی بالایشان رفرانس یا نقل قول مستقیم از کسانیکه ایشان از آنها نقل قول آورده انده، بدست دهند. ایشان باید بگویند که چه کسی گفته یا نوشته که "رهبری کومه له از مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران 1362 به این طرف خائن شده است و باید مورد حمله قرار گیرد". اگر ایشان افرادی را که چنین مورد رجوع آقای آسنگران قرار گرفته اند، معرفی نکنند، ایشان رسما به دروغگویی و شیادی سیاسی متوسل شده اند که با بکار بردن یک کلمه ی ناقابل "انگار" بعدا بخواهند از زیر بار مسئولیت گفته هایش شانه خالی کرده و فرار کند.

 

«وزش باد مسموم اردوگاههای کومه له به این ویروس خفته، آنها را بیدار کرده و در حال ریختن زهر ضد چپ و آزادیخواهی به اطراف خود هستند»

اقای آسنگران تشریف مبارکشان ویروس و زهر هستند که بویی از ازادیخواهی نبرده اند. تحت نام آزادیخواهی و کمونیسم کارگری، با روشها و متدهای سکتاریستی، خودمحورانه، بزرگ بینانه تاثیر منفی روی جنبش چپ  و جنبش کارگری گذاشته اند. بی دلیل نیست که فاصله جنبش کارگری و احزاب چپ و کمونیست بعد از این همه سال، هنوز بزرگ است و هنوز این نوع احزاب آقای اسنگران نتوانسته اند کمترین تاثیر مثبت روی جنبش کارگری ایران و جنبش توده ای بگذارند. یکی از چشمه های باد مسموم افکار عقب مانده و واپسگرا و ضد سوسیالیستی آقای آسنگران است.

شرمتان باد از ادبیاتی که دارید.

 

«این طیف سیاست و مصوبات کنگره های کومه له و حزب کمونیست ایران بعد از کنگره دوم کومه له بویژه بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران را دوران فطرت و افول کومه له می نامد و اعلام کرده اند که با تصویب برنامه و سیاست کمونیستی، کومه له به قهقرا رفته است و "دوران طلائی" تئوریهای نیمه مستعمره نیمه فئودالی به ناحق پایان یافته است.»

آقای آسنگران دروغ میگوید، وگرنه حتما برای چنین ادعاهای بایست نقل قولهای از کسانی که چنین گفته اند یا نوشته اند می آورد.

اقای آسنگران خودشان کوچک اند، به همین دلیل هم خوانندگان مقاله اش را دست کم میگیرد و فکر میکند که چون حرف زدن مجانی است، پس آزادند هر حرفی که تشریف مبارکشان بخواهند، بزنند.

«نفرت آنها از کمونیسم و نیرو و انرژی دریافتی اخیرشان البته بازگشت به آن تئوریها نیست. چون مائو هم از نظر آنها زیادی چپ و کمونیست بوده است.  پرچم اصلی آنها این است که این بار نه پوشیده و پنهانی بلکه با افتخار ناسیونالیسم کرد را فریاد بزنند. کسانی از این طیف رسما اعلام کرده اند اگر کمونیستها مارکس و لنین و منصور حکمت و ... را دارند آنها هم قاضی محمد و شیخ محمود و سیخ سعید و سمکو و ... را دارند...»

نفرت از کمونیسم را اقای آسنگران و امثالهم اشاعه می دهند. زیرا که برداشت و تفسیر از کمونیسم نزد این اقایون ، یک خوانش و تفسیر «کارفرمایی»، «آمرانه» و «بورژوایی و از بالا» است.

تکرار میکنم که منظور آقای آسنگران از «کسانی از این طیف...» ما هستیم و نه احزاب دمکرات و سایر احزاب سیاسی دیگر کرد. پس ایشان باید بگویند و اسم ببرد و به جامعه معرفی کند که چه کسی از درون ما گفته یا نوشته است که « کسانی از این طیف رسما اعلام کرده اند اگر کمونیستها مارکس و لنین و منصور حکمت و ... را دارند آنها هم قاضی محمد و شیخ محمود و سیخ سعید و سمکو و ... را دارند...».

اگر محمد آسنگران کسی که چنین حرفی را زده است، به جامعه معرفی نکند، به این معناست که این اقا با شیادی و حرافی و گردن کلفتی میخواهد علیه فعالین حزب کمونیست ایران و بویژه کومه له فضاسازی کند.

 

«میگویند اگر کمونیستها انقلاب اکتبر و کمون پاریس و .. دارند و شکست خورده اند ناسیونالیستهای کرد هم اقلیم کردستان و کوبائی را دارند. علاوه بر این حمایت آمریکا و عربستان و ... را دارند». «می گویند این تجارب نه تنها مثل کمونیستها شکست نخورده بلکه رو به گسترش هم هست.»

باز خوانندگان را مراجعه میدهم به پاراگراف بالا. واقعا این اقا کجا و چه مقاله ای و از چه کسی خوانده است که ایشان بی مهابا و بدون اینکه اسم آن شخص را ببرند، به میل خودش اتهام میزند و اسم این همه اتهامات و به تمسخر گرفتنها را هم دفاع از تاریخ حزب کمونیست ایران گذاشته است.

بدبخت و بیچاره آن کارگر و زحمتکش و آن فعال سیاسی که دل به امثال آقای آسنگران خوش کرده باشد.... محمد اسنگران فقط یک دروغگو و شارلاتان سیاسی  و حراف هستند و بس ، که بدون رجوع مشخص به کسی، به میل خود جمله سازی میکنند.   

«این فرهنگ و سیاست و این تعرض و اعتماد بنفس ناسیونالیسم کرد درون و حاشیه کومه له این بار با موارد قبلی متفاوت است. این بار فکر میکنند قلعه کومه له را تماما از درون فتح کرده اند و از بیرون باید موانع و ملاحظات و محافظه کاری رهبران راست و ناسیونالیست درون کومه له را مورد حمله قرار بدهند  که قاطع تر و بی ملاحظه تر با پرچم زنده باد ناسیونالیسم کرد تابلوی حزب کمونیست ایران را پایین بکشند.»

تفکر و نگرش اقای اسنگران هم استبدادی و هم وارونه است. این بینش استبدادی است که به آقای اسنگران اجازه داده است تا شرایط را وارونه جلوه داده و به میل خودشان و بدون ملاحظه کردن درستی یا نادرستی موضوعی، فقط تولید انبوه کلمات داشته باشند.

اعضا و رهبری تشیکلات ما همه شان کمونیستند. حال در بین ما اختلاف نظر یا تفاسیر مختلف بر سر موضوعات مهم نظری هم وجود داشته باشد که دارد، تاثیری در این ندارد که اعضا و رهبری حزب و کومه له کمونیست هستند.

هر نوع تقسیم بندی اعضای حزب کمونیست ایران به «ناسیونالیست و کمونیست» و به «راست و چپ» از همین بینش آسنگرانی سرجشمه میگیرد که به صراحت باید گفت که جایی در حزب کمونیست ایران ندارد.

این نوع تقسیم بندیها، رسما و عملا توهین به اعضای حزب و به کسانی است که خود را کمونیست میدانند.

اقای اسنگران و هیچ فرد دیگری حق ندارند و در این مقام نیستند که اعضای حزب کمونیست ایران و رهبری کومه له را چپ و راست کنند. مگر شما داروغه و پلیس هستید؟

مسئله اصلی اینست که دوراننگرش و  بینش امثال آقای اسنگران که در طول چهل سال تنها مایه شکست و پراکندگی  و بدبختی جنبش و حتی حزب ما بوده اند، دیگر بسر رسیده است و هیچ درجه از حرافی و شیادی سیاسی نمیتواند شیرازه حزب ما از سوی چنین افرادی  بهم بزند.

 

 

«آنها آشکارا اعلام کرده اند "کومله اصیل" باید با اتکا به جنبش کردایتی به اسم واقعی خود و پرچم واقعی خود حرف بزند...».

همه مردم حق دارند از این اقای اسنگران بپرسند که این «آنها»یی که ایشان نام میبرند واقعا چه کسانی هستند؟ چه کسانی دنبال جنبش کردایتی است؟

من اسم این ادبیات محمد اسنکران را گستاخی و پررویی میدانم که به میل خود دیگران را متهم به چیزی میکند که نیستند.

 

«در این شرایط اگر کمونیستها و آزادیخواهان با قدرت و اعتماد بنفس به میدان نیایند و این تحرک ناسیونالیستی را پس نزنند، در متن اوضاع منطقه، ویروس ناسیونالیزم کرد کرد درون و بیرون کومه له می تواند در قدم اول این سازمان را قربانی کند و در قدم بعدی پاکسازی قومی را تدارک ببیند...»

 محمد آسنگران رسما دارد اتهام می زند و به خودش هم زحمت نمیدهد تا صحت حرفهایش را با دادن آدرس به خوانندگان نشان دهد. تشریف مبارک آقای آسنگران آنقدر خودمحور و بزرگ بین و در همان حال توخالی شده اند که فکر میکنند که مردم دیگر نمیتوانند به ایشان اتهام بزنند. 

حال که آقای اسنگران به میل خود اتهام میزنند، بگذار صراحتا بگویم که این نوع کمونیسمی که آقای اسنگران مبلغ آن هستند، یک نوع کمونیسم کارقرمایی، آمرانه و بورژوایی است که همیشه میخواهد در نقش رهبری دیگران را چپ چپ و راست راست کند. و این با ذات کمونیسم و سوسیالیسم در تناقض است...

.....

اگر کمونیستها واقعا ازادیخواه و دمکرات نباشند،

اگر کمونیستها از بینش و نگرش «احزاب- احزاب» عقب نشینی نکنند، و در این بینش غلط بازبینی ننمایند،

اگر کمونیستها تنها به رابطه حزب خود با توده ها و کارگران، فوکوس ننمایند،

اگر کمونیستها تلاش نکنند تا در محیط کارگران و زحمتکشان حضور داشته باشند، که آن هم تنها با فعالیت حول تشکیلات سازی در داخل ایران و میان کارگران و توده های زحمتکش ممکن است،

اگر کمونیستها یاد نگیرند که خود راقیم و  رهبر دیگران ندانند،

اگرکمونیستها با اخلاقیاتی  غیردمکراتیک و استبدادی امثال اقای اسنگران مرزبندی ننمایند،

و اگرهای دیگر...

کمونیستها همیشه نه تنها شکست خورده باقی می مانند بلکه به ابزاری برای حفظ وضع موجود تبدیل خواند شد.

اینست آن راست روی که در پروسه مبارزه بنام چپ و کمونیسم، موجب شکست بیشتر چپ و کمونیسم را فراهم کرده است و برخلاف ادراک و جهان بینی مارکسیستی، یک خوانش ایدئولوژیک، سکتاریستی و خودمحور که با ذات سوسیالیسم در تناقض هست بدست داده است.

این نشانه اوج گستاخی، پرروئی و بی اخلاقی و بی ربطی محمد آسنگران است که می فرمایند « در متن اوضاع منطقه، ویروس ناسیونالیزم کرد  درون و بیرون کومه له می تواند در قدم اول این سازمان را قربانی کند و در قدم بعدی پاکسازی قومی را تدارک ببیند...».

اول کومه له را به ناسیونالیسم متهم میکند و بعد هم طبق این نظرات و بینش شووینیستی می فرمایند که کومه له «در قدم بعدی پاکسازی قومی را تدارک ببیند».

واقعا شرمت باد، آدمک عوضی.  

 

 

«انتظار می رود چپها و کمونیستها بویژه در جامعه کردستان و فعالینن جنبشهای اجتماعی ازادیخواهانه، این تحرک و خطرات ناسیونالیسم کرد در درون و بیرون کومه له را ببینند و اجازه ندهند تاریخ پر افتخار جنبش کمونیستی و مبارزات جنبش کارگری را به بیراهه ببرند».

ما در نگاشتن تاریخ پرافتخار کمونیستی سهم داریم، اقای اسنگران.

اگر جنبش کمونیستی ایران شانسی برای اجتماعی شدن داشته باشد، که دارد، این مستقیما کومه له و نفش و جایگاه و آزادیخواهی کومه له در جنبش کردستان و ارتباطات فعالین کمونیست در کردستان با سایر مناطق ایران است.

بدون تعارف باید گفت که امثال آقای آسنگران مایه شکست، پراکندگی، بی مایه یگی همزمان خود محور و بزرگ بینی های توخالی است که تنها بدبختی ها را بیشتر میکنند.

ما زیادیم و نخواهیم گذاشت یا حداقل تلاش جدی خواهیم کرد تا چرخه تاریخ به سویی که مد نظر آقای آسنگران است نرود زیرا یاس و نامیدی ها ده چندان و عمیقر خواهند شد.

وحتی اگر تعدادی از رفقای خودمان که از این جو و فضای هیستریک غیر کمونیستی و ضد کومه له ای که امثال آقای آسنگران در صدد اشاعه آن بوده و  تاثیر گرفته اند، باید صراحتا بگویم که دنبال نظریه های نادرست تقسیم بندی تشکیلات حزب مبنی بر «کمونیست و ناسیونالیست» و یا «چپ و راست: کردن کل حزب نیفتند. چنین نظریاتی در تناقض با اساسنامه و برنامه ی حزب کمونیست ایران  و تعریف هر عضو حزب از خود بعنوان یک کمونیست قرار میگیرد.

 

 

 

قتل عام ۶۷ در اصفهان: رازها، مزارها، نام ها

قتل عام ۶۷ در اصفهان: رازها، مزارها، نام ها

 

هنوز چند روزی از شروع «مرداد» بیداد در آن سال سیاه نگذشته بود که فتوای کتبی «قتل عام» زندانیان سیاسی با دستخط خمینی تبهکار، به اصفهان رسید و مطابق آن فرمان نفرت انگیز، «هیئت مرگ اصفهان» شامل چند جنایتکار و قاتل سابقه دار تشکیل شد. اعضای اصلی این پیک مرگ عبارت بودند از حاکم شرع دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان حجت الاسلام عبداللهی، نماینده دادستانی انقلاب اسلامی اصفهان امامی، مسئول سیاسی و امنیتی زندان دستگرد اصفهان محمد حسین رحمانیان معروف به پاسدار رحمانی، و همینطور سربازجوی ویژه منافقین در وزارت اطلاعات استان مرتضی شاه مرادی، که بر اساس «فتوای امام» بلافاصله برای نابودی همه کسانی که در زندان «سر موضع نفاق» بودند، راهی زندان اصلی اصفهان یعنی «زندان دستگرد» شدند.

 

همانطور که قبلآ در «گزارش مستند کشتار هولناک ۶۷ اصفهان» توضیح دادم، مسئولین و پاسداران پلید زندان همراه با جلادان کمیسیون مرگ، به هنگام ارتکاب جنایت بیسابقه قتل عام زندانیان سیاسی در زندان اصفهان، بطور مقدم از دختران و زنان مجاهد «بند نسوان» و همینطور دهها زندانی مجاهد «بند ۵» معروف به «بند مغضوبین» شروع کردند و سپس تمامی زندانیان مجاهد بندهای دیگر زندان دستگرد را نیز طی چند نوبت از بندهای عمومی به انفرادیهای مخوف زیرزمین همان زندان، معروف به «سلولهای مرگ» منتقل کرده و سپس تک به تک آن دختران و پسران و زنان و مردان اسیر را طی چند روز به نزد «هیئت مرگ» برده و آنان را به جرم دفاع از کرامت انسانی وهویت سیاسی شان، بیرحمانه روانه مسلخ میکنند و همگی را مظلومانه و غریبانه به قتل میرسانند.

بر اساس اسناد و شواهد معتبر موجود، «قتل عام» اصفهان عملآ از روز ۱۱ مرداد شروع شد و در همان روز اول، با کشتار تمام دختران و زنان زندانی «سرموضع نفاق» و بخشی از مردان بند مغضوبین کارشان را تمام کردند و در ادامه در روزهای ۱۳ و ۱۶ مرداد نیز اکثریت قریب به اتفاق سلولهای مرگ را خالی کردند. البته این روند جنایت بعد از یک وقفه کوتاه بخاطر اعتراض پشت پرده آقای منتظری به آن فتوای خمینی، باز هم تداوم یافت و در نیمه شهریورماه معدود بچه های بازمانده را هم به قتل رساندند. در آن «نسل کشی» بیسابقه، تقریبآ همه زندانیان «مجاهد خلق» که در آن مقطع خاص در بندهای سیاسی زندان دستگرد اصفهان و یا در بازداشتگاه سپاه و سیدعلی خان و یا در زندان «هتل اموات» بسر میبردند، بیرحمانه کشته شدند بجز یک نفر...

 

حتی در مقام مقایسه با زندانهای مخوف اوین و گوهردشت در تهران بزرگ و دیگر قتلگاههای سراسر کشور همچون زندان عادل آباد شیراز یا وکیل آباد مشهد یا تبریز یا رشت و یا اهواز.. که لااقل چند درصدی از مجاهدین زندانی جان بدر بردند، این همه کین توزی و چنین مداری از درندگی نسبت به زندانیان دست بسته اصفهان، به واقع رکوردی بیسابقه در روند آن فاجعه ملی محسوب میشود.

 

برای تکمیل آن پاکسازی فاشیستی درون زندان، همزمان در بیرون زندان نیز تعداد زیادی از زندانیانی که قبلآ آزاد شده و یا بتازگی از زندان مرخص شده بودند، کوتاه زمانی قبل و یا بعد از شروع پروسه قتل عام، دوباره توسط سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات احضار و یا دستگیر میشوند که سرانجام اکثر آنان مظلومانه در آن تابستان تبدار با کاروان جان فشانان و سربداران ۶۷ رهسپار و جاودانه میشوند.

پس از آنکه جانیان خمینی ماموریت شجاعانه! کشتن خیل اسیران دست بسته و بیدفاع را در آن تابستان خونچکان به انجام رساندند و جنازه ها را هم شبانه و به تناوب در گورستانهای مختلف، گم و گور کردند، حدودآ در اواسط پائیز به سراغ چهار زندانی دیگر که از قبل در بیدادگاه اسلامی حکم اعدام گرفته بودند میروند و آنها را هم که سه زندانی چپگرا و یک تکاور ملی گرای ارتش بود فاتحانه! به قتل میرسانند.

  

شروع ملاقاتها و اعلام گورها به خانواده ها

 

بنا بر اخبار و شواهد موجود، بعد از اتمام پروژه پاکسازی و نسل کشی مخفیانه در زندان اصفهان، ظاهرآ مقامات و مسئولین امنیتی و قضایی رژیم در این استان، برای کنترل شرایط و «مدیریت بحران» چنین چاره اندیشی میکنند که علاوه بر تهدید و برخورد سرکوبگرانه با خانواده های داغدار برای جلوگیری از هرگونه حرکت اعتراضی و یا برگزاری مراسم علنی سوگواری، نهایتآ با دادن آدرس قبری در قبرستانی، سعی شود خیل خانواده های عزادار را راهی گورهای متفرق و پراکنده در نقاط مختلف نمایند تا در زیر سایه سنگین سرنیزه، با سوگ و ماتم جانسوز خود غریبانه بسوزند و بتدریج آتش وجودشان فروکش کند... و البته تجمع اعتراضی محتملی هم شکل نگیرد.

بنابراین مسئولین دادستانی و زندان از اواخر آبان ماه، همزمان با شروع مجدد ملاقات باقیمانده زندانیان سیاسی در سراسر کشور که حدودآ سه تا چهار ماهی دچار وقفه شده بود، ضمن اطلاع به خانواده هایی که عزیزانشان در تابستان ۶۷ به قتل رسیده بودند، آدرس مزاری نیز در گورستان عمومی شهر در اصفهان و یا برخی شهرهای اطراف میدادند، البته با این تاکید و تهدید که کسی حق برگزاری مراسم عمومی سوگواری ندارد. در چنین صحرای محشری بود که خانواده های داغدار، با بهت و خشم و اندوه بر سر مزار جگرگوشه هایشان میرفتند در حالیکه پیشاپیش سنگ قبرهای مشابه و یکسانی برای آنها گذاشته شده بود.

 

بخصوص این موضوع از آن جهت اهمیت بیشتری مییافت که جریان مرتبط با آیت الله منتظری بخاطر بافت اجتماعی و فضای خاص شهر به لحاظ مذهبی ، نفوذ زیادی در سلسله مراتب و نهادهای قدرت در اصفهان همچون سپاه و دادستانی و محاکم قضایی و حتی دفتر آخوند طاهری نماینده ولی فقیه استان داشت و ایشان هنوز در آن مقطع فقیه عالیقدر و قائم مقام رهبری بود و مخالفت و اعتراضش به آن کشتار بیسابقه حداقل در پشت صحنه، کم و بیش به گوش مقامات بالای نظام رسیده بود. بنابراین مسئولین قتل عام در اصفهان با اینکه کار اصلی آنها با رضایت کامل «حضرت امام» به اتمام رسیده بود، در عین حال برای پرهیز از رو در رویی با منتظری ناراضی و طیف مریدانش، گویا چنین ملاحظه ایی را نسبت به خانواده های اعدامی در اصفهان صلاح دانستند. زیرا که بعید نبود آقای منتظری، حداقل بخاطر دربدری و سردرگمی خانواده ها و بی اطلاعی از سرنوشت و مزار فرزندانشان، مقامات مسئول را مورد مواخذه علنی قرار بدهد و این طبعآ باعث میشد که در رابطه با آن جنایت فجیع، بسرعت پرده ها بکناری رود و بازتاب اجتماعی زودرسی ایجاد بشود.

 

البته پراکندگی و متفرق بودن آدرس مزار بچه های قتل عام در اصفهان، از ابتدا امری حساب شده و طرحی کاملآ امنیتی بود. حتی با وجود آنکه بخش عمده مزارها در گورستان اصلی اصفهان یعنی «باغ رضوان» قرار دارند ولی در همانجا هم مزار جانباختگان ۶۷ را در ۱۳ قطعه مختلف و دهها بلوک و ردیف متفاوت پخش کرده اند. ضمن اینکه آدرس بخش دیگری از مزار آن جانفشانان را در گورستان شهرهای اطراف اصفهان همچون نجف آباد و همایونشهر و کاشان و شهرکرد... اعلام کردند.

همانطور که در قسمت نخست این گزارش تحقیقی توضیح داده شد، با توجه به شیوه وحشیانه کشتار و اعدام انبوه آن همه یاران زندانی، و منتهای مخفیکاری و تلاش آدمکشان اسلامی برای هرچه زودتر پنهان کردن آثار آن جنایت بزرگ، بسیار محتمل است که آن تعداد کثیر جنازه را طی چند شب و بطور ضربتی در یک یا چند گور جمعی در گوشه ای از گورستان «باغ رضوان» که بیرون شهر اصفهان است در زیر خروارها خاک مخفی و مدفون کرده باشند. بهرحال اینکه پیکرهای آن عزیزان و آن یاران، واقعآ در دل کدامین گودال نهاده شده و دقیقآ در کجا آرمیده اند فقط وقتی عیان میشود که قاتلان آنها در مقابل دادگاه عدالت قرار گیرند.

 

سنگ قبرها و راز مزارها

 

در گورستان «باغ رضوان» اصفهان که آرامگاه بخش بزرگی از شهدای «کاروان ۶۷» میباشد، سنگ قبرها و مزار آن «عاشقترین زندگان» دارای راز و رمزهای خاصی است که در پروسه تحقیقات و پیگیریهایی چند سال اخیر در رابطه با قتل عام یاران و همبندان عزیزم بدان دست یافتم. شواهد و اسرار تکان دهنده ای که سعی میکنم با ارائه عکس و تصویر واقعی از مزارها و همینطور کپی برخی اسناد داخلی گورستان، در مورد آنها روشنگری کنم.  

 

اولین نکته عجیب و تکان دهنده در مورد شهدای قتل عام شصت و هفت در دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان» اصفهان این است که تمامی آن جانهای شیفته و جوانان برومند، همگی روز اول فروردین همان سال ۶۷ بدنیا آمده اند! یعنی موقع اعدام فقط چند ماه بیشتر سن نداشتند! در واقع جنایتکاران جمهوری خون و جنون برای رد گم کردن و کتمان اعدام دهها انسان آزادیخواه، و شاید برای از بین بردن هر نشانی و انکار وجود آن انسانهای عاقل و بالغ در خاطره آیندگان، در دفاتر رسمی خود این چنین، رشیدترین فرزندان این آب و خاک را بعنوان نوزادان چند ماهه به ثبت رسانده اند.

از طرف دیگر، بطور حیرت انگیزی روی سنگ قبر هیچ کدام از آن عزیزان هیچ تاریخ تولدی حک نشده است. این در حالیست که همه آن جانفشانان راه آزادی برای سالیان در زندان و در چنگال گزمگان این رژیم بودند و تمام مشخصات خانوادگی و شناسنامه ایی آنان در دفاتر داخلی زندان و در پرونده های دادستانی و در بایگانی وزارت اطلاعات موجود بوده، اما عمدآ تاریخ تولدشان را روی سنگ مزارها خالی گذاشتند!

نمیدانم، شاید نمیخواستند حتی افراد عادی و عبوری هم در گورستان، از روی سنگ قبرها و تاریخها، توجهشان به این نکته جلب شود که راستی چرا این همه جوان در میانه آن تابستان سیاه ۶۷ بناگاه درگذشته اند!؟

ضمنآ همانطور که قبلآ هم توضیح دادم حدود بیست تن از این سرداران و سالاران ۶۷، آدرس مزارشان در قطعه ۴۱ و قطعه ۱۴ میباشد و این دو قطعه بخصوص قطعه ۴۱ از دیرباز و از همان ابتدا نیز، به محل دفن نوزادان و نوباوگان اختصاص داشت. بی تردید پراکندن مزار جانفشانان ۶۷ در قطعات مختلف گورستان باغ رضوان و بخصوص در قطعه نوزادان فقط یک شیوه و تاکتیک بزدلانه و رذیلانه برای استتار و کتمان جنایتی است که بقول خودشان همچون «قیری سر تا پای نظام» را سیاه کرده است.

 

گورهای گمنام و اسرار آغشته به خون

 

وجود دهها گور با هویت «ناشناس» در دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان» اصفهان طی همان پروسه زمانی «قتل عام» که دقیقآ سنگ قبرهایشان هم در محوطه اصلی گورستان، بی نام و نشان و فاقد مشخصات هستند یکی دیگر از رازهای آن مزارستان است. طنز تلخ اینست که همه آن مردان و زنان فوت شده و ناشناس، مطابق آرشیو رسمی گورستان، متولدین اول فروردین ۱۳۶۷ بودند و عمدتآ در بازه زمانی کشتار ۶۷ درگذشته اند!

بر اساس اطلاعات ثبت شده در آرشیو داخلی آن گورستان، تعداد زیاد گورهای ناشناس در آن پریود زمانی خاص با هیچ دوره دیگری در قبل و یا بعد از آن «کشتار بزرگ» قابل مقایسه نیست. تردیدی ندارم که اکثر آن گورهای ناشناس متعلق به زندانیان آزادیخواه و مجاهدین جانفشان اصفهان میباشند.

سنگ قبرهای کاملآ مشابه و البته بی نام و نشان آن مزارهای گمنام که گاه چند تایی در کنار هم در یک ردیف و در همسایگی دیگر یاران جاودانه قرار دارند، در قطعات مختلف آن گورستان پراکنده شده اند. ولی نکته مهم و قابل تأمل آنست که تمام آن سنگ قبرها با اینکه فاقد نام، نام پدر، و تاریخ تولد هستند ولی بیشترشان که تاریخ فوت دارند، تاریخش همان مرداد ۶۷ میباشد!

بهرحال چنین به نظر میرسد که مقامات قضایی و امنیتی اصفهان بعد از اجرای کامل فرمان «اشّداء علی الکفار» خمینی تصمیم میگیرند به تعداد افراد اعدام شده در آن جنایت سازمانیافته، قبرهایی با آدرس مزارهای معین، بصورت پراکنده و متفرق در قطعات مختلف گورستان عمومی اصفهان و چند شهر دیگر همچون نجف آباد، همایونشهر، کاشان و شهرکرد، تعیین کنند که همزمان با شروع مجدد ملاقاتهای زندان، پیشاپیش به هر خانواده اعدامی آدرس مزار مشخصی را بدهند و در واقع آنها را بعد از حدود سه یا چهار ماه سرگردانی و سردوانی بین زندان و دادستانی، راهی گورستان کنند.

 

بنابراین برای بخش بزرگی از قتل عام شدگان آن تابستان سیاه، به خانواده های داغدیده شان از طرف دادستانی و اطلاعات زندان، مزار و سنگ قبری برای سوگواری تعلق گرفت و به این شکل در دفاتر داخلی گورستان باغ رضوان نیز مزاری بنامشان ثبت شد. همچنین قبر بخش دیگری از آن عزیزان جانفشان را نیز با صلاحدید همان قاتلین و همینطور ملاحظات محل زندگی خانوادگیشان، در گورستانهای آن شهرهای دیگر آدرس دادند.

 

با این وجود حدود سی تن از آن سرداران گمنام، در محدوده همین طرح کنترل شده نهادهای امنیتی استان جهت اعلام آدرس مزار برای هر اعدامی، عملآ و عمدآ در گردونه این حساب و کتاب خونین از قلم میافتند و «ناشناس» میشوند!... این اتفاق تلخ شاید بدین خاطر بود که آن عزیزان جانباخته گمنام احتمالآ در آن مقطع کسی را نداشتند که بعد از آن کشتار هولناک دنبال کارشان و تعیین تکلیف وضعیتشان باشند، و یا اینکه اساسآ کسی از خانواده درجه یکشان در ایران نمانده بود یا اصلآ امنیت حضور علنی نداشتند، و یا شاید فرد اعدامی در اصفهان غریب بوده و یا به قصد خروج از کشور به شکل عبوری لو رفته و طبعآ کسی خبری از سرنوشت و دستگیری و انتقال و اعدامش در اینجا نداشته است، و یا شاید علاوه بر اینکه بومی نبوده با خانواده همراهش اعدام شده باشد...

بهرحال و بهردلیلی، چون کسی حضور نداشته که طی آن دوران، پیگیر و جویای سرنوشت و آدرس مزار هر یک از آنها بشود، قاعدتآ آن مزارهایی که برایشان سهمیه چنین مرگی مقرر شده بود، بدون اعلام و ثبت نام فرد مورد نظر اعدام شده، با نظارت مامورین امنیتی کماکان بی نام و گمنام باقی ماند و نه در دفاتر داخلی گورستان نامی برایشان ثبت شد و نه روی سنگ قبرشان نامی حک شد.

این محتمل ترین فرضیه در رابطه با گورهای گمنام «باغ رضوان» و برخی مزارهای بی نام و نشان «قتل عام» اصفهان میباشد. قطعآ وزارت اطلاعات اصفهان و گشتاپوی آخوندی هم هیچ تمایلی به اعلام نام همه قتل عام شدگان آن فاجعه ملی نداشته و ندارند... باشد تا روز فرو افتادن پرده ها و آشکار شدن این اسرار آغشته به خون و البته روز حسابرسی در پیشگاه عدالت! (سند شماره هشت)

 

 

نام ها و مزارهای کاروان ۶۷ اصفهان

 

اسنادی که در این قسمت از گزارش ارائه میشود در واقع محصول چند سال پژوهش و پیگیری فردی و جمعی در رابطه با قتل عام زندانیان سیاسی در اصفهان میباشد که بخش بزرگی از آن برای نخستین بار است که انتشار عمومی مییابد. طبعآ برای محدودتر کردن سایز و بار فایلهای الکترونیکی و امکان گنجاندن و انتشار مدارک بیشتر در کادر یک مقاله، تا حدی که اسامی و مشخصات کپی برداری شده همچنان خوانا باشند، تصاویر موجود را کوچک و فشرده کرده ام. این اسناد شامل تصاویر تعداد زیادی از شهدای شصت و هفت و همینطور تعداد بیشتری از عکس سنگ قبرها و بخصوص نسخه های برگرفته از آرشیو داخلی گورستان اصلی اصفهان در رابطه با آدرس مزارهای زندانیان جانفشان ۶۷ میباشد. این اسناد انکارناپذیر علاوه بر اینکه روشنگر بخشی از جنایات کتمان شده نظام جمهوری اسلامی در ارتباط با «جنبش دادخواهی» کنونی است در عین حال بطور مستند گوشه بیشتری از درد و رنج و مظلومیت نسل ما را نیز گواهی میدهد.

 

سند شماره یک - این سند شامل تصاویر و مشخصات فردی و مزار شش تن از عزیزان جانفشان در زندان اصفهان است.

در مورد همبند عزیزم سید فخر طاهری، قبلآ در مقاله «کاروان سالار شهیدان ۶۷ اصفهان» توضیح داده ام.

در مورد دوست خوبم رضا نعمت بخش عزیز، در مقاله «بیاد شقایق های دشت سوخته» از او گفته ام.

در مورد ستار بامنیری دلیر در مقاله «مگر حضرت آیت الله چه بدی در حق ما کرده!» روایت درد کرده ام.

همچنین عزیزان جانفشان محمد و فریبا و فرحناز احمدی سه خواهر و برادر مجاهد از یک خانواده شجاع خوزستانی بودند که سه خواهر و برادر دیگرشان نیز بنامهای خسرو و منصور و منیژه احمدی، پیش از آنها در راه آزادی ایران توسط پاسداران پلید خمینی بر خاک افتادند.

 

 

 

سند شماره دو - این سند نیز شامل تصاویر و مشخصات فردی و مزار شش تن دیگر از عزیزان جانفشان ۶۷ در زندان اصفهان است.

در مورد همسلولی عزیزم غلامرضا ترکپور، پیشتر مقاله «بیاد شقایق های دشت سوخته» را منتشر کرده ام.

در مورد جانفشان راه آزادی مجید خادمی, قبلآ مقاله «لاله های واژگون ۶۷ از شهر گلها» را نگاشتم.

در مورد دیگر عزیزان جانفشان در این سند نیز در مقالات مختلف با افتخار و احترام یاد کرده ام.

همانطور که در کپی اسناد برگرفته از آرشیو داخلی گورستان باغ رضوان اصفهان در مورد مشخصات آرامگاه این پیشمرگان آزادی مشهود است، همگی آنان متولدین اول فروردین ۱۳۶۷ بودند!

 

 

سند شماره سه و سند شماره چهار - این دو سند بهم پیوسته نیز در برگیرنده تصاویر فردی و مشخصات مزار تعدادی از عزیزان همراه و همبندم میباشند. شایان یاداوریست که مطابق این اطلاعات کپی برداری شده از دفاتر داخلی گورستان «باغ رضوان»، همه این یاران سرفراز، در تابستان ۶۷ و بخصوص در میانه آن مرداد بیداد اعدام شده اند. بگذریم که به دروغ تاریخ تولد آنان را اول فروردین ۶۷ ثبت کرده اند!

 

سند شماره پنج - شامل تصاویر سنگ قبر و همینطور کپی تصویری از اصل مشخصات و آدرس مزار تعداد دیگری از افراد فوت شده (اعدام شده) در آرشیو داخلی گورستان «باغ رضوان» میباشد.

 

 

 

سند شماره شش - شامل تصاویر سنگ قبر و همینطور کپی تصویری از مشخصات و آدرس مزار تعداد بیشتری از افراد فوت شده (اعدام شده) در آرشیو داخلی گورستان «باغ رضوان» میباشد. تعدادی از این یاران و عزیزان همبند، همچون هوشنگ اعظمی، حسین آسیابان، حسین رضوانی، سیروس عسگری، قدسیه هواکشیان، کبری ورپشتی، رمضان گرامی، محمد تقی حدیدی ... بیشتر از هفت سال بود که در زندان بودند و حتی برخی از این بچه ها در آستانه آزادی قرار داشتند. بعضی از آنان مانند منصور ملکوتی، اکبر ترکی، سید فخر طاهری، سعید مظاهری، فرهاد خرازیها، علی طاهری، ستار بامنیری، ابراهیم صحراگرد ... قبلآ آزاد شده بودند ولی دوباره دستگیر شدند.

 

 

 

سرنوشت تنها زندانی جان بدربرده از کشتار ۶۷ اصفهان

 

در جریان قتل عام بیسابقه اصفهان در تابستان ۶۷ یکی از آن زندانیان محکوم به مرگ «قاسم جوانمردی» بود. قاسم کشاورز زحمتکشی از اهالی شهرک قهدریجان در حاشیه شهر اصفهان بود که پیش از سقوط شاه، همراه با دوست و فامیل نزدیکش عبدالله جوانمردی و تعدادی دیگر از اهالی بعنوان جوانان مبارز و سیاسی دیار خود شناخته میشدند. پس از بهمن ۵۷ برخلاف باند سید مهدی هاشمی که جذب حاکمیت ارتجاعی و نهاد سرکوب سپاه پاسداران شدند، گروه یاران قاسم و عبدالله با دگراندیشی به سمت اپوزیسیون حکومت و مجاهدین خلق تمایل پیدا کردند. پس از سی خرداد سال شصت و با شروع سرکوب سراسری حزب چماق بدستان و سپاه فاشیستی، قاسم و عبدالله بدلیل شناخته شدگی قبلی، هرکدام جداگانه در دو مکان مختلف دستگیر شدند ولی بعد از چند ماه، قاسم با شجاعت از زندان سپاه قهدریجان و عبدالله نیز جسورانه از زندان نیشابور فرار کردند.

 

آن دو سپس بطور مخفیانه به زادگاه خود برمیگردند و همراه با جمعی از جوانان مجاهد و شجاع قهدریجان، یک هسته مقاومت فعال علیه جمهوری اسلامی متشکل و سازماندهی میکنند که بعد از یکسال فعالیتهای پربار سرانجام در زمستان سال ۱۳۶۱ دستگیر میشوند و بعد از ماهها بازجویی و انتقال به زندان اوین و دیگر زندانهای استان اصفهان، نهایتآ رزمنده مجاهد خلق عبدالله جوانمردی در سال ۶۲ در اصفهان تیرباران میشود و قاسم جوانمردی با حکم ۹ سال حبس راهی زندان دستگرد اصفهان میشود. این انسان جوانمرد و مقاوم در تمام دوران زندانش نیز، وفادار به راه و آرمانش باقی ماند.

 

بهر روی، وقتی قاسم در تابستان ۶۷ در صف اعدام قرار میگیرد محمد علی زنجیره ای بعنوان یک پاسدار باسابقه زندان و البته مدیرکل وقت زندانهای استان و همینطور عضو همراه کمیسیون مرگ، بدلایل کاملآ شخصی در مقابل حکم مرگ قاسم جوانمردی میایستد و با اصرار و تهدید به استعفا مانع از اجرای حکم وی میشود.

سابقه امر که تا کنون بازگو نشده گویا به این شکل بوده که یکی از دوستان صمیمی خانواده قاسم که اتفاقآ از دوستان نزدیک محمد زنجیره ای هم بوده، چون در سالهای اول حاکمیت ملایان برادر و پسران برادرش توسط باند بیرحم سید مهدی هاشمی بناحق در قهدریجان به قتل رسیده بودند، محمد زنجیره ای بدلایل خاص خانوادگی و بخاطر محدود کردن آثار آن جنایت، به او واقعآ قول جبران داده بود و گفته بود هر کاری بخواهی برایت انجام میدهم. بنابراین وقتی خانواده قاسم خبر شروع کشتار مخفیانه زندانیان را از طریق یک کانال مطمئن درون زندان متوجه میشوند بلافاصله نزد آن دوست مشترک میروند و او هم بلافاصله بطور خصوصی از محمد علی زنجیره ای درخواست میکند اگر بعد از سالها واقعآ قصد جبران داری نجات جان قاسم تنها خواست من میباشد.

 

بدین ترتیب قاسم تنها زندانی مجاهدی بود که در پروسه کشتار بزرگ اصفهان، از آن سلولهای مرگ بدین شکل با وساطت محمدعلی زنجیره ای مدیرکل وقت زندانهای استان از مرگ حتمی نجات یافت و ماهها بعد از آن قتل عام، از سلولهای انفرادی درآمد و در زمستان ۶۷ همراه با زندانیان گروههای دیگر، بالاخره آزاد شد. هرچند آن قاسم سرزنده حالا بطور جسمی و روانی فرسوده و تکیده شده بود. ماهها در سلول انفرادی و زیر اعدام و همینطور غم جانکاه قتل عام تمام یاران، او را خرد کرده بود... چه بسا یادآوری صحنه های هولناک رفتن همبندیهایش به سوی قتلگاه و بسیاری خاطرات تلخ دیگر او را از درون میازرد بطوریکه هیچگاه در مورد آن فاجعه و جنایت بیسابقه و اتفاقاتی که شاهدش بود لب به سخن نگشود.

 

 بهرحال او سعی میکرد در سکوت به زندگی معمولی و شغل کشاورزی و دامداریش برگردد ولی بازهم سپاه قهدریجان او را مورد بازجویی و آزار و اذیت قرار میداد تا اینکه یک شب در حالیکه قرار بود با دوچرخه از خانه مسکونی به جایی برود یکی از همسایه ها بطور اتفاقی او را در کنار پیاده رو پیدا میکند که با دل درد شدید استفراغ میکند و قبل از رسیدن به بیمارستان جان میدهد. مرگ غریب و کاملآ مشکوک قاسم راز سر به مهری است که هیچکس علت آنرا ندانست و هیچکس در آن دیار بر طبیعی بودن آن باور نداشت.

بدین ترتیب تنها شاهد و بازمانده سلولهای مرگ اصفهان قبل از اینکه از آن کابوس بدر آید این چنین مظلومانه و غریبانه از این دنیا میرود و به همان یارانی می پیوندد که اندوه دوریشان او را سخت میازرد. آرامگاه عبدالله و قاسم جوانمردی در گورستان قهدریجان میباشد.

 

 

اعدام زندانی چپگرای خوزستانی در زندان اصفهان

 

یکی از دوستان عزیز و همبند سابقم، مهندس صادق شجاعی، که به جرم همکاری با مجاهدین خلق پس از تحمل چند سال زندان در اواخر تیرماه سال ۶۷ از زندان اصفهان آزاد شده بود، پس از چند روز با شروع پروژه کشتار زندانیان سیاسی در مرداد ماه، بدون هیچ دلیل خاصی دوباره دستگیر میشود و ماهها در سلولهای انفرادی زیرزمین زندان جدید دستگرد در شرایط زیر اعدام قرار داشته و بصورت غریبی جان بدر برده است. این انسان دردمند که در دهه شصت ۱۲ نفر از عزیزان و بستگان نزدیکش توسط پاسداران پلید خمینی به قتل رسیده اند، از آن تاریکخانه اشباح و پروسه قتل عام اصفهان، بطور جسته و گریخته حامل خاطراتی است که تا حدودی فضای وحشت و ترور حاکم بر سلولهای مرگ در آن زیرزمین و نحوه برخورد پاسداران قاتل و اعضای کمیسیون مرگ را بیان و تصویر میکند.

 

به گفته او در اواخر روند آن کشتار بزرگ، در سکوت مطلق سلولهای انفرادی، روزی یکباره صدای یک جابجایی و همهمه و بعد فریادهای بلند یک زندانی بگوش رسید... در حالیکه پاسداران سعی داشتند آن زندانی را از داخل محوطه آن مجموعه بیرون ببرند و به زور سوار یک ماشین بکنند، او با رشادت فریاد میزد:

«آهای بچه های مجاهدین به هوش باشید فریب نخورید دارن همه تون را اعدام میکنند... من سیروس مهدی پور فرزند عباس بچه مسجدسلیمان هستم. از بچه های «راه کارگر» هستم ... برایم پرونده سازی کردند و حالا هم میخوان ببرندم برای اعدام، هر کدوم تونستید به خانوادم خبر بدین، من سیروس مهدی پور فرزند عباس بچه مسجدسلیمان، مرگ بر خمینی مرگ بر خمینی...»

به گفته دوستم او در حالیکه زیر مشت و لگد پاسداران صداش قطع و وصل میشد دوباره و چندباره با تمام قوا همین جملات را تکرار میکرد تا اینکه ظاهرآ او را از آن مجتمع خارج میکنند و دیگر صدایش قطع میشود.

من اما سالها برای یافتن ردی از این جانباخته راه آزادی به هر دری زدم ولی هیچ نشانی از نام او در لیست شهدای گروهای چپگرا نیافتم تا اینکه بالاخره نام و مشخصات او را در آرشیو گورستان «باغ رضوان» پیدا کردم و بعدها عکس مزار او را نیز بدست آوردم.

بهرحال تا آنجا که با پیگیریهای مستمر دریافتم زنده یاد «سیروس مهدی پور» از فعالین سیاسی تشکیلات «راه کارگر» بود که بگفته خودش از کرمانشاه به زندان اهواز منتقل و محاکمه میشود و مدتی بعد همزمان با شروع نسل کشی ۶۷ همراه با تمامی زندانیان چپ اهواز و چند شهر دیگر خوزستان، با چند اتوبوس سپاه به زندان دستگرد اصفهان منتقل میشوند. بنظر میاید این جابجای به این خاطر بوده که مسئولین امنیتی رژیم از شرایط نظامی آن منطقه بخصوص بعد از عملیات «فروغ جاویدان» و احتمال حمله نیروهای مجاهدین به زندانهای خوزستان برای آزادی زندانیان سیاسی نگران بودند.

 البته بلافاصله بعد از این جداسازی شتابان و انتقال زندانیان مارکسیست به اصفهان، در همان نیمه اول مرداد ماه تمامی زندانیان مجاهد اهواز را که حدود یکصد نفر بودند و در بندهای مختلف آن زندان محبوس بودند با دستان بسته در حالیکه به سرهایشان چیزی شبیه گونی کشیده بودند شبانه در یک صف طولانی در قتلگاهی نزدیک یک گورستان قدیمی با رگبار مسلسل به خاک و خون میکشند و بقول خودشان زندان سیاسی فجر اهواز را پاکسازی و خالی میکنند!

 

در زندان دستگرد اصفهان هم زندانیان انتقالی از اهواز را که حدودآ هشتاد نفر میشدند وارد بندهای عمومی آنجا میکنند و آنها حدود سه یا چهار ماه بدون ملاقات در آن بندها میمانند. این در حالی بود که همزمان زندانیان مجاهد اصفهان را از همه بندهای عمومی به سلولهای انفرادی همان زندان برده بودند و در حال کشتار بی سروصدای آنها بودند.

در یکی از آخرین روزهای این دوره پر التهاب، زندانی آزاده سیروس مهدی پور که از این همه فشار و تنش و دهشت به ستوه آمده بود بخاطر قطع عمدی آبگرم مورد نیاز بچه ها بند توسط پاسداران با یکی از مسئولین اصلی زندان به بحث و جدل و اعتراض میپردازد و در آن شرایط بحرانی که همه جا را سایه مرگ فرا گرفته بود، آن جانیان حرفه ای او را بخاطر همین اعتراض بحق صنفی، به سلول انفرادی و سپس به دادگاه فاشیستی اسلامی میبرند و این انسان عدالت خواه و برابری طلب را با کین توزی به دست جوخه مرگ میسپارند... در حالیکه او تا لحظه مرگ و با صدای بلند فریاد میزد: مرگ بر خمینی!  

امیدوارم که بدین وسیله پیام این زندانی آزاده و جانفشان به خانواده اش برسد.

علاوه بر زنده یاد سیروس مهدی پور، همچنانکه سال گذشته در مقاله «چهار رفیق شفیق» با جزئیات کامل و بطور مستند توضیحاتی دادم، سه رفیق چپگرای دیگر بنامهای مجتبی محسنی، اسفندیار قاسمی و احمد سمندیجان که اخیرآ نام او را یافتم، و همینطور تکاور ملی گرای ارتش سهراب هلاکویی دلیر نیز، پس از پایان قتل عام مجاهدین در تابستان، در اواسط آبان ماه برای اجرای حکم اعدام به جوخه مرگ سپرده شدند و به کاروان ۶۷ پیوستند. البته پیکر اسفندیار توسط خانواده اش به مزارستان عمومی اهواز منتقل شد ولی پیکرهای این سه نفر دیگر همراه با سیروس مهدی پور، بدون اطلاع خانواده شان توسط قاتلینشان در اصفهان بخاک سپرده شدند.

بر اساس اسناد کپی شده از آرشیو داخلی گورستان اصلی اصفهان، تاریخ فوت این عزیزان که علاوه بر آن دفاتر، بر روی سنگ مزارشان هم اواسط آبان ماه ثبت شده به احتمال زیاد درست میباشد. اتفاقآ مزار این چهار نفر درست در کنار هم و در یک ردیف در قطعه ۴۱ قرار دارد.

سند شماره هفت

 

برخی خطاهای عمدی یا سهوی در آرشیو داخلی گورستان

 

شاید یاداوری این نکته ضروری باشد که در دفاتر داخلی و آرشیو دیجیتالی گورستان باغ رضوان اصفهان، در مواردی اشکالات تایپی و نگارشی به چشم میخورد که طبعآ غیرعمد و سهوی میباشد. ولی در عین حال در برخی نمونه ها به نظر میرسد که این ناراستی ها بیشتر عمدی و جهت دار است و جنبه ردگم کردن داشته باشد. بهرحال فارغ از هر احتمالی سعی میکنم در نمونه های زیر، خطاهای موجود در این داده های دردناک و البته اسناد ماندگار کشتار شریفترین فرزندان ایران زمین را اصلاح و برطرف کنم.

 

۱- در مورد زندانی محبوب و سرشناس «سید فخر طاهری» که در جمع بچه های زندان اصفهان نقش برجسته ای داشت و از نظر اجتماعی و خانوادگی نیز در شهر اصفهان و محل زندگیش «حسین آباد اصفهان» بسیار شناخته شده بود، بطور غریبی نامش را در دفاتر داخلی گورستان بنادرست «سید محمد» نوشته اند و حتی تاریخ اعدام (فوتش) را هم که ۱۳ مرداد ۶۷ بوده آبان ماه درج کرده اند! این در حالیست که مشخصات فردی و تاریخ فوت او روی سنگ مزارش  درست میباشد. ضمنآ آقا فخر سال شصت و در زمان دستگیری، فرزند خردسالی داشت که در سالهای اول دهه شصت بنام «علی کوچولو» در بین زندانیان اصفهان و خانواده هایمان خیلی عزیز بود. متاسفانه سالها بعد علی عزیز و نامزدش که هر دو در رشته مهندسی و پزشکی تحصیل میکردند، در یک تصادف دلخراش چهره در نقاب خاک کشیدند... بهرحال در آرشیو الکترونیکی گورستان، علیرغم اینکه نام سید فخر بعنوان یک متوفی، نادرست تایپ شده ولی بعنوان پدر علی عزیز، بدرستی ثبت شده است.

 

 

۲- یکی از بچه های اعدامی ۶۷ اصفهان بنام «فرهاد بنده خدا» در دفاتر داخلی گورستان اصفهان اشتباهآ دارای دو مزار در دو قطعه مختلف میباشد! البته با توجه به عکس سنگ مزارها، طبعآ مشخص است که قبر اصلی در قطعه ۱۱ میباشد ولی قبر دیگر که در قطعه ۱۶ قرار دارد، بی نام و نشان و در واقع یکی از همان مزارهای «ناشناس» است که میبایست متعلق به یک زندانی اعدامی دیگر باشد. این خود نمونه دیگری است در تائید نظریه «راز گورهای گمنام» که در توضیحات قبلی مطرح کردم.

 

 

۳- در دفاتر داخلی این گورستان تاریخ اعدام و یا بقول خودشان تاریخ فوت بخش اعظمی از زندانیان مجاهد را بدرستی در سه روز ۱۱ و ۱۳ و ۱۶ مردادماه ثبت کرده اند و چند نفر را هم اواسط شهریورماه تاریخ زده اند که با توجه به توقف کوتاه و موقت پروسه قتل عام توسط آقای منتظری از ۲۴ مرداد تا ۵ شهریور در سراسر کشور، واقعی بنظر میاید. ولی برای تعدادی از مجاهدین شهید، تاریخ فوت را آبان ماه زده اند در حالیکه تاریخ فوت همگی آنها بر روی سنگ مزارشان بدرستی ماه مرداد حک شده است. این یاران جاودانه عبارتند از سید فخر طاهری، مجید خادمی، جمشید هاشمی، علیرضا نورانی مطلق، فرهاد بنده خدا، علی طاهری ... که همگی در میانه مرداد ماه رفتند.

 

۴- چندین خطای تایپی در مورد نام و مشخصات آن یاران در آرشیو دیجیتالی گورستان وجود دارد که در اینجا به آنها اشاره میکنم. صرفنظر از اشتباهات واضحی مثل جابجا نوشتن جنسیت مرد یا زن برای چند نفر از بچه های زندان، برخی اسامی عزیزان اعدامی، نادقیق یا مخدوش شده است که همین جا نام صحیح آنها را یاداوری میکنم:

سید فخر طاهری، عبدالستار بامنیری، محمد تقی حدیدی، فرهاد خرّازیها، فخری مجتبایی، عبدالرضا عباسی، و احمد سمندیجان.

 

حکایت همچنان باقیست

 

مجموعه اسامی و اسناد و تصاویری که در این گزارش پژوهشی تا کنون ارائه شده در واقع در برگیرنده آن تعداد از یاران و عزیزانی است که در روند ارتکاب جنایت قتل عام زندانیان سیاسی در اصفهان، بهرتقدیر پس از مرگ در گورستان باغ رضوان اصفهان آرمیدند و این فقط نیمی از خیل شهدای «کاروان ۶۷» اصفهان را شامل میشود. البته میدانیم که بخش دیگری از آن یاران زندان اصفهان، پس از عبور سرفرازانه از دروازه های مرگ، سهمیه گورستانهای نجف آباد و همایونشهر و کاشان و شهرکرد ... شدند.

 

بنابراین اجازه میخواهم همزمان با سالگرد آن فاجعه ملی، این بخش از گزارش مستند کشتار ۶۷ را برای پرهیز از طولانی شدن بیش از حد مطلب، در همین نقطه با ادای احترام به همه همبندان دلاور و دلبندم که در «باغ رضوان» آرمیده اند به پایان برسانم.

بدیهی است که به یاری حق و همیاری تعدادی از همبندان تبعیدیم، قسمت آخر این گزارش مستند را که شامل یادواره ای است از آن بذرهای ماندگار و دانه های انسانی نهفته در خاک گورستانهای نجف آباد و همایونشهر و کاشان و شهرکرد ... و همینطور معرفی و روشنگری در مورد اعضای هیئت مرگ در اصفهان و پاسداران قاتلی که در زندان اصفهان دست در خون نسل ما داشتند...  بزودی و با فروتنی تقدیم خانواده های دردمند و دلسوخته سربداران و جانفشانان راه آزادی و همه همرزمانم در «جنبش دادخواهی» خواهم کرد.

 

لازم میدانم در همین جا از اعضای فداکار کانون های شورشی داخل کشور که برای هرچه بیشتر مستند کردن پروژه «جنبش دادخواهی» و روشنگری در مورد ددمنشی دشمن و درد و رنج چهل ساله مردم میهن، بی پروا خطر میکنند و از جمله در گورستانهای کرونا زده و خاورانهای به خون تپیده و مکانهای ممنوعه گورهای جمعی ... با ارسال اسناد و مدارک انکارناپذیر، جنایتکاران علیه بشریت را به چالش میگیرند و بدین سان به انسانیت و تاریخ بشریت خدمت میکنند، صمیمانه سپاسگزاری کنم.

اینان، ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﻓکنانند، ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﯼ ﺁﺗﺶﻫﺎ
ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ، ﺩﻭﺷﺎﺩﻭﺵِ ﻣﺮﮒ، ﭘﯿﺸﺎﭘﯿﺶِ ﻣﺮﮒ

 

فرّخ حیدری

 

۱۱ مرداد ۱۳۹۹

HeidariFarrokh@gmail.com

www.farrokh-heidari.blogspot.com

_______________________________________________________________

پانویس:

۱- مجموعه مقالات و خاطرات زندان فرّخ حیدری در وبلاگ شقایق های دشت سوخته :

www.farrokh-heidari.blogspot.com

 

 

در دفاع از دموکراسی

در دفاع از دموکراسی                                                                                     رحمت خوشکدامن

 

 در این مقاله به این موضوع که  دموکراسی چیست و مارکس آنرا چگونه می دید و مسائلی که رفیق فراهانی در نقد نظر هیئت اجرائی مطرح نمود می پردازم .

  رفیق فراهانی در نقد نظر هیات می نویسد :

«چندی پیش هیات اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر) در قطعنامه ای (به تاریخ ۶ دسامبر برابر با ۱۵ آذر ماه )۱۳۹۶ از ضرورت اصلاح یکی از شعارهای کلیدی این سازمان و پاره ای دیگر از سازمانهای چپ سخن گفته است. بر مبنای قطعنامه مذکور از این پس در کنار شعار”زنده باد آزادی ، زنده باد سوسیالیسم”، “دمکراسی” نیز باید آورده شود.»

رفیق فراهانی  چنین شعاری را ضروری نمی داند و بر این نظر  است که با طرح شعار زنده باد دموکراسی در کنار زنده باد آزادی و زنده باد سوسیالیسم مرزهای طبقاتی به هم فرو می ریزد و چرا که از دموکراسی بطور کلی صحبت می شود. بگذارید از زبان خود او بشنویم :        

«از دو حال خارج نیست یا آنان (هیات اجرائی) از معنای مقوله دمکراسی وقتی در ادبیات مارکسیستی از آن استفاده میشود آگاهی دارند یا اینکه این مقوله را به سیاق کسانی که در یک محاوره سیاسی معمولی بین دو غیرمارکسیست از آن استفاده میکنند بکار می برند . در اینگونه گفتگوها و حتی مباحثات ، واژه دمکراسی نه به عنوان یک مقوله سیاسی که دارای بار معین و تعریف شده ای هست بلکه به مثابه یک واژه کلی مترادف با مجموعه ای از آزادیهای سیاسی و مدنی بکار برده میشود.»                                                                                            

  کمی پائين‌تر خواننده پی می‌برد که منظورش چیست . و آن اینکه برای او دموکراسی بدون پسوند معنی ندارد و فکر می کند که  چنین کاری را تنها کسانی که خود را مارکسیست نمی دانند بکار می برند و در مباحثات شان از دموکراسی به طور کلی و بدون پسوند صحبت می کنند .

او تاکید و تکرار می کند که خودش همیشه چنین کرده و همچنین  در برنامه کاری‌اش دموکراسی را مترادف با مجموعه‌ای از آزادی های سیاسی و مدنی نمی‌بیند . و او بجای اینکه کانون توجه اش را روی این موضوع متمرکز کند و روشن کند که چرا آزادی های سیاسی یکی از رکن های  (مهم) دموکراسی نیست ، یواشکی مقوله دموکراسی را با مقوله دولت یکی می گیرد و می گوید :« مارکسیستها به هیچوجه چنین درک خنثی و ماوراي طبقاتی از دولت نداشته و برعکس نقش آن را در دفاع از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و تضمین ادامه سلطه مرئی و نامرئی طبقه بورژوازی حاکم تعیین کننده می دانند و برای همین دولتهای موجود را نه «تحقق خرد ، تجدد و یا ایده مطلق» بلکه پاسدار دموکراسی بورژوازی می دانند . این دمکراسی مساوی با جمع جبری یکسری از آزادیهای مدنی و سیاسی موجود و قابل تحقق در جامعه سرمایه داری نبوده بلکه براساس قدرت سرمایه استوار است برای همین در همه جا ما از صفت بورژوائی برای تعریف این سیاق حاکمیت دمکراتیک سرمایه داری استفاده میکنیم . »

 بنابراین رفیق فراهانی بما می گوید : ۱- مارکسیستها دموکراسی را با پسوند یا صفت مثلا خرده بورژوائي و یا بورژوائي و یا پرولتری بکار می برند . ۲-  آزادی‌های سیاسی و مدنی را نباید جزء دموکراسی دانست .

 پرسیدنی است که اول اینکه  چرا نمی توان آزادی های سیاسی و مدنی را جزئی و یا بخشی از دموکراسی دانست ؟ دوم اینکه اگر  دموکراسی همان دولت است و با تعریف دولت مفهوم می یابد چرا در ادبیات ما مارکسیستها در حین ارتباط این دو باهم از آنها به عنوان دو مقوله صحبت می کنم . سوم اینکه چه تفاوتی بین دموکراسی و دولت وجود دارد !

رفیق فراهانی  هیچ پاسخی برای این سوالات نمی دهد و هر جا که می خواهد به آن نزدیک شود سریعآ از طبقاتی بودن دولت حرف می زند  خودتان از زبان او بشنوید:  « برای اینکه در فرهنگ مارکسیستی، دموکراسی یک مقوله سیاسی – طبقاتی و در واقع بیانگر نوعی دولت هست ! به قول لنین ما چیزی به نام «دموکراسی خالص » نداریم ! جدل کوبنده لنین با کائوتسکی در این مورد را به خاطر می آورید ؟»

تو گویی که بحث بر سر طبقاتی بودن یا نبودن دولت است !  حال آنکه موضوع بحث همان چیزی است که او  پیش می کشد و آن آینکه آیا  « آیا از نظر مارکسیستها دمکراسی بدون پسوند وجود دارد ؟ »

مارکس و دموکراسی

 ساده لوحی است که بر اساس تجربه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به قضاوت بنشینیم و این نتیجه را بگیریم که مارکس و مارکسیستها با دموکراسی بیگانه اند . شاید چنین قضاوتی با توجه به عملکرد بلشویکها که دموکراسی را بنام کارگران در تمام ابعادش قربانی کردند و سر بریده اش را در پیشانی تاریخ حک کردند ،  چیزی بدیهی به نظر آید .  اما این نیز واقعیتی بدیهی ست که از زمان نگارش اولین نوشته های مارکس که پیش از ۱۷۰ سال می گذرد هر جا که جنبشی دموکراتیک و مردمی نمایان شد از یک طرف کمونیستها اولین کسانی بودند که در صف اول مبارزه برای جامعه ای بهتر با رشادتی بی نظیر در صف اول مبارزه حضور داشتند و از طرفی دیگر در هیچ یک از نوشته های مارکس تا جائیکه من اطلاع دارم،  مطلبی در مخالفت با دموکراسی ننوشت .   چیزهای که لنین و بلشویکها پس از انقلاب اکتبر در روسیه شوروی عملی کردند (نمی گویم که هیچ ربطی نداشت ) ، نظرات مارکس را در یک فرایند تکمیل شدن، بررسی نکردند و سعی نمودند از اینجا و‌ آنجا چیزهای از نوشته‌های او بیرون بکشند که تا اندازه ای توجیه گر عمل شان باشد . به طور نمونه  در رابط با دولت و دیکتاتوری پرولتاریا  در نوشته های اولیه  مارکس و انگلس درکی ابزاری از دولت داشتند و  دولت را چیزی جز ابزار سرکوب یک طبقه بر علیه طبقه دیگر نمی دیدند . ( به مانیفست رجوع شود ) . اما آنها تنها در عرض سه سال در هیجدهم برومر بر استقلال نسبی دولت پای فشردند که با درک ابزارگرایانه از دولت تمایز آشکاری دارد ، بنابراین اگر نظریه مارکس را تکه تکه نکنیم و در طول حیاتش و با توجه به تغییراتی که کرد درنظر بگیرم خواهیم دید چیزی که در مانیفست طرح می شود تنها پس از کمون پاریس و تجربه آن تکمیل  می شود و می نویسد : «شکل سیاسی سرانجام به دست آمده ای که رهایی اقتصادی کار [از قید سرمایه ] از راه آن می توانست تحقق پذیر باشد . »  و این را نه تنها در مورد دولت بلکه در حوزه های دیگری نیز می توانیم ببینیم . ولی تصادفآ مارکس چیزی که در باره دموکراسی نوشت به جرآت می توان گفت که همچنان از اولین مقالات او تا لحظه مرگش تغییری نمی کند .  او در سال ۱۸۴۲ به عنوان یک دموکرات انقلابی پا به عرصه فعلیت سیاسی می گذارد و در همین سال سردبیری روزنامه - Reinische Zeitung-  را به عهده می گیرد و دو مقاله در رابطه با آزدی مطبوعات و آزادی بیان می نویسد که شاید این دومقاله را می‌توان معروفترین مقالات این دوره اش نامید . او می نویسد : « آزادی ، ذات انسان است تا بدان حد که حتی دشمنانش نیز آن را تحقق می بخشند ، البته در عین پیکار با واقعیت آن ؛ آنها می خواهند چیزی را که به عنوان زیور طبیعت بشری به دور افکنده اند ، در ارزشمندترین زیور از آن خود سازند . هیچکس با آزادی (به طور کلی ) پیکار نمی کند ، افراد حداکثر با آزادی دیگران پیکار می کنند . بنابراین همه انواع آزادی همواره وجود داشته است ، فقط گاهی به صورت امتیازی خاص و گاهی برای دیگران ...»  بنابراین حتی دشمنان آزادی ، آزادی را برای خودشان می خواهند و برای دیگران است که چنین حقی را مجاز نمی دانند . مارکس در همین مقاله در قسمتی دیگر در رابطه با محدود کردن آزادی می نویسد : « شما گونه گونی شورانگیز و غنای پایان ناپذیر طبیعت را می ستایید . شما توقع ندارید که گل سرخ عطر گل بنفشه بدهد  اما می خواهید که غنی ترین پدیده ی عینی ذهن فقط به یک شیوه وجود داشته باشد؟ » و در مقاله دیگری درمورد مطبوعات آزاد که حتی اگر نتایج بدی نیز ببار بیاورد می نویسد : « مطبوعات آزاد حتی اگر محصولات بدی داشته باشد ، خوب باقی می ماند ، چون این محصولات خائن به سرشت مطبوعات آزاد است . خواجهء حرم سرا ، حتی اگر صدای خوبی هم داشته باشد ، آدم مفلوکی باقی خواهد ماند . طبیعت ، حتی اگر هیولا به بار آورد ، خوب باقی می ماند .»  بسیاری از کسانی خود را مارکسیست می دانستند سعی کردند  این نظرات را متعلق به دوره جوانی مارکس بدانند و به دوره ای ربط دهند که مارکس هنوز یک دموکرات انقلابی بود تا بلکه بتوانند با توجه به درک غلط شان از دیکتاتوری پرورلتاریا آنرا  دیکتاتوری بی رحمانه  اکثریت بر اقلیت که به هیچ قانونی وابسته نیست معرفی کنند و چنان  آزادی های سیاسی را در زنجیر خشونت ببندند که تاکنون نیز جنبش کمونیستی نتوانسته است خود را از چرخ عذاب آن رها کند .

 البته حتی اگر ادعای این مارکسیستها ی بهتر از مارکس نیز درست باشد ، باید چنین نظراتی به دور ریخته شود و بدانند که نمی توان از «طریق شیوه های نامقدس به هدف مقدس دست یافت ( مارکس) » . حال می دانیم که چنین نبوده است برای اثبات این موضوع که او هرگز از نظرات اولیه خود (در این حوزه ) دست نکشید دو دلیل وجود دارد : ۱- مارکس در سالهای ۱۸۵۰ و ۱۸۵۱ تصمیم می گیرد که مجموعه ای از مقالات خود را چاپ کند که این دو مقاله نیز جزء در این مجموعه بوده است . ۲- تا آخر عمر خودش نه او  و دوست همرزمش انگلس هیچ کلمه ای در مخالفت با این موضوع ننوشتند . 

گرچه جدا از دو دلیل بالا واضح است که مارکس و انگلس نمی‌توانستند طور دیگری بیندیشند ، وقتی که سوسیالیسم را با مفهوم از خود بیگانگی و بازگشت انسان به خود یکی می دیدند ، یعنی جامعه ای که در آن تضادهای طبقاتی و دولت از بین رفته و اجتماعی از افراد تشکیل خواهد شد ، «  که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است .»

 دموکراسی چیست ؟

از زمان بوجود آمدن جوامع اولیه که انسان از طریق شکار و جمع آوری مواد خوراکی زندگی خود را می گذراند ، دموکراسی به شکل ابتدائی و اولیه اش وجود داشت  . انسانها  با مشورت ، همیاری مسائل جاری را رتق و فتق می کردند . این نوع دموکراسی هیچ جنبه حقوقی نداشت و بر أساس  الزامات اقتصادی جامعه عملی می شد که آنرا می توان دموکراسی طبیعی نامید . تنها با پیدایش مالکیت خصوصی، طبقات و دولت ،  دموکراسی اولیه از بین می رود .  از این تاریخ به بعد تاریخ ما سراسر مبارزه طبقاتی می شود و دموکراسی ، عدالت اجتماعی به مهترین آرزو و خواست بشری تبدیل می گردد .

این مبارزه مراحل گوناگونی را سپری می کند و تنها پس از شکل گیری  شیوه تولید سرمایه داری است که وارد مرحله  جدیدی می شود . در أوائل طبقه سرمایه دار  برای برداشتن موانعی که سر راهش وجود داشت یعنی  برعلیه مناسبات عقب مانده فئودالی ، با شعار دموکراسی به میدان می آید . مبارزه طبقه کارگر در این دوره مراحل گوناگونی را طی می کند  . مبارزه او با سرمایه داری  از هنگام زایش او آغاز می شود . ولی در ابتدا مبارزه اش برعلیه دشمن خود نیست « بلکه با دشمن دشمن خود ، یعنی بقایای سلطنت مطلقه، مالکان ، بورژواهای غیر صنعتی و خرده بورژوازی ، مبارزه می کند» . اما هر جا که شرایط مبارزه طبقاتی برایش مهیا می شد خواست طبقاتی خود را پیش می کشد و برای آن مبارزه می کرد . یعنی برای دموکراسی . اما باید دید که این دموکراسی چیست ؟  و از نظر ما مارکسیستها چه مفهومی دارد ؟

اگر سه پایه زیر را در نظر بگیریم به بیراهه نرفته ام : ۱- انتخابات آزاد بر پایه‌ی حق رای همگانی ۲- آزادی های بی قید و شرط سیاسی ۳- برابری اقتصادی و تغییر  مناسبات تولیدی . و از آنجائیکه این سه پایه دموکراسی در یک مناسبات تولیدی معینی می تواند متحقق گردد . بنابراین نمی تواند  متاٍثر از  مبارزه طبقات قرار نگیرد و  هر طبقه ای  سعی می کند آنرا از فیلتر طبقاتی خود عبور دهد و برای آن مفاهیمی بتراشد که در خدمت منافع طبقاتی اش باشد . در این میان بطور مشخص طبقه سرمایه‌دار  همیشه تلاشش بر این بوده که در رابطه با دموکراسی کاری به کار پایه سوم یعنی برابری اقتصادی نداشته باشد و این سه پایه دموکراسی را مستقل از هم  ببیند حال آنکه این سه پایه گرچه تا اندازه ای از هم استقلال نسبی دارند اما در واقعیت امر آنها بدون همدیگر و بی ارتباط با هم همیشه ناقص اند و امکان بازگشت به نقطه اول وجود دارد . البته اگر بپذیریم که دموکراسی یک دستاورد تاریخی است .

 به طور مثال اگر در جامعه ای که آزادی بی قید وشرط سیاسی وجود نداشته باشد چگونه انتخابات می تواند بر پایه‌ی حق رای همگانی و واقعی  عملی گردد و یا اگر حق انتخابات رای همگانی و آزادی های بی قید و شرط سیاسی چگونه می تواند بدون برابری اقتصادی در حوزه ی مناسبات تولیدی نهدی شود و هر لحظه امکان بازگشت به نقطه اول وجود نداشته باشد ؟ آیا چنین چیزی ممکن است ؟

واقعیت این است که طبقه سرمایه دار هیچ وقت موضوعش فراتر رفتن از انتخابات آزاد و آزادی های بی قید شرط سیاسی نبوده و نیست  . در این دو حوزه هم تا جایی با آنها موافق است که خطری برایش وجود نداشته باشد . مثلآ در رابطه با انتخابات آزاد ، اگر روزی و لحظه ای متوجه شود که کارگران و زحمتکشان از این طریق می توانند به اکثریت تبدیل گردند و قدرت سیاسی را از چنگ شان بیرون آورند بیکار نخواهند نشست و سعی می کنند که با تمام هست و نیست شان از قدرت سیاسی شان پاسداری کنند، به قول مارکس در این گونه مواقع آنها جنگی راه می اندازند که بشریت در برده داری نیز شاهد چنین جنگی نبوده است . یا همین آزادی های بی قید و شرط سیاسی را در نظر بگیرید سرمایه داران همیشه تلاش کرده اند  که آن را تحت کنترل خود نگه دارد و هر جا که زورشان می رسید آنرا محدود کنند و شرط و شروط های برای آن  بگذارد . بطور نمونه همین  آزادی مطبوعات در آمریکا را در نظر بگیرید . تا قبل از رئیس جمهور شدن  أوباما در سطح جهانی در رده بالای چهلم قرار داشت ولی بعد از به قدرت رسیدن اوباما کمی شل تر می شود و در ردیف بیستم و یکم  قرار می گیرد . یعنی این موضوع در رابطه با گرایش های راست و یا راست تر سرمایه و توازن قوا در مبارزه طبقاتی می تواند بالا و پائين  برود . البته من کشورهای را در نظر دارم که مدعی دموکراسی هستند نه کشورهای که أصلا  توجهی به این گونه مسائل ندارند . گرچه حتی کشورهای مدعی  در قرن نوزدهم و حتی  نیمه اول قرن بیستم از چنین چیزهایی - حق رای همگانی و آزدی های بی قید و شرط سیاسی- خبری نبود و تنها پس از جنگ جهانی دوم و بر اثر مبارزات توده ها و با اما و اگرهای تن به آن دادند و هر جا هم که کمی توازن قوای مبارزه طبقاتی به نفع شان بهم خورد کوتاهی نکردند و سعی نمودند که با تدوین قانون های جدید آنرا  محدود کنند .

 در حوزه سوم یعنی برابری اقتصادی در مناسبات تولیدی أصلا موضوعی نیست که حتی سرمایه داران به فکر طرح آن برسند . و ما می دانیم که بدون فراتر رفتن از حق رای عمومی و آزادی های بی قید شرط سیاسی هیچگاه دموکراسی نمی تواند به ثبات معینی دست یابد و نهادی گردد و چنانکه گفتم همیشه خطر این است که تمام دستاوردها از سوی سرمایه داران پس گرفته شود .

 از اینرو  ما مارکسیستها براین اعتقادیم که تنها با برابری اقتصادی در مناسبات تولیدی (یعنی نابودی شیوه ی تولید سرمایه‌داری ) می توان مطمئن شد که راه بازگشت بسته خواهد شد و دموکراسی به شکل واقعی اش در تمام حوزه های زندگی انسان جاری خواهد گردید . بنابراین بدون حاشیه پردازی می توان  نتیجه گرفت  این طبقات هستند که دموکراسی را مثل هر چیز دیگری از موضع طبقاتی نگاه می کنند نه اینکه خود دموکراسی با پسوند متولد شده باشد . نگاه هر طبقه به این موضوع فرق دارد و از موضع طبقاتی با آن برخورد می کنند و تا جایی با آن موافق هستند و که با منافع طبقاتی شان در تضاد نباشد و هر جا که ببنند  چنین نیست جلوی آن با تمام قدرت می‌ایستند و سرکوب می کنند و من فکر می کنم که به اندازه کافی می توان در این رابطه نمونه آورد .

بنابراین می بینیم که دموکراسی در حین حال که پیوند تنگاتنگی با دولت دارد از لحاظ مفهومی یکی نیست . و آنجا که انگلس بحث دموکراسی و دولت را پیش می کشد منظورش چیزی دیگری است و آن اینکه به گرایش های در جنبش کارگری  که فکر می کردند در یک جمهوری دموکراتیک ماهیت بورژوازی تغییر می کند هشدار  دهد و می گوید  در بهترین دموکراسی ها نیز دولت نماینده یک طبقه برعلیه طبقه دیگر است و در چنین جمهوری های ماهیت بورژوازی تغییر نمی کند، تولید ارزش اضافی و استثمار به قوت خود جاری است و  این به معنی بهم ریختن مفهوم دموکراسی و دولت نیست . اینجا از طبقاتی بودن دولت صحبت می کند نه از طبقاتی بودن دموکراسی  . یعنی  این طبقات هستند که دموکراسی را از موضع و منافع طبقاتی شان معنی می کنند و برایش پسوند یا شاید پیشوند قائل شوند حال آنکه دموکراسی هیچ پسوندی ندارد ، دموکراسی دموکراسی است با تعریفی که من در بالا از آن نمودم و طبقات تنها با توجه به منافع و ظرفیت طبقاتی شان نشان می دهند که تا کجا می توانند برای تحقق آن مبارزه کنند . ما مارکسیستها بر این اعتقادم که تنها طبقه کارگر می تواند  برای تحقق آن تا برابری اقتصادی در حوزه تولید و توزیع  پیش رود .  هیچ طبقه ای بجز طبقه کارگر نه طرفیت آنرا دارد که تا آخر برای آن مبارزه کند و نه منافع طبقاتی اش به او اجازه چنین کاری را می دهد .

  البته شاید رفقایی  مثل بهروز فراهانی  که همیشه آن را با پسوند و یا صفت بکار برده اند بگویند که ما با چنین کاری مرز خودمان را با نیروهای طبقاتی دیگر مشخص می کنیم ! اما باید به این دسته از رفقا گفت أولا شما با این کار مرز خودتان را با آنها مشخص نمی کنید بلکه مرز خودتان را با دموکراسی مشخص می کنند و نقدتان بجای اینکه متوجه طبقه بورژوازی باشد متوجه دموکراسی است و آنرا با این تصور که بورژوائی است رد می کنید. دوما بدون اینکه برحق باشید بورژوازی را پیشتاز مبارزه برای دموکراسی ( البته به قول خودتان بورژوائی) معرفی می کنید و فکر می کنید که طبقه کارگر وقتش را نباید برای این دموکراسی تلف کند بلکه او باید برای دموکراسی واقعی ! (و یا بازهم به قول خودتان پرولتری) مبارزه کند .  و این دسته از رفقا چنان با تخت گاز پیش می روند  که دو پایه  اصلی دموکراسی یعنی آزادی های سیاسی و حق رآی عمومی را جزء دموکراسی نمی دانند و جالب است که ناآگاهانه با افتخار اعلام می کنند که «آزادی های سیاسی و مدنی را نباید جز دموکراسی دانست» . یعنی همین کاری که رفیق فراهانی می کند و اگر کسی از او بپرسد که چرا ؟ او پاسخ می دهد : اولا دموکراسی یعنی دولت . دوما اینها چیزهای است که در مناسبات سرمایه داری قابل تحقق است . یعنی هم آزادی های بی قید و شرط سیاسی و هم حق رای عمومی می تواند در جوامع طبقاتی پیاده شود و باز اگر کسی مثل من از او بپرسد رفیق فراهانی مگر طبقه کارکر و طبقه بورژوازی منافع طبقاتی مشترک و یکسانی دارند که فکر می کنید که در مورد مثلا چیزی بنام آزادی بیان  یا تشکل و تجمع و یا تظاهرات و یا حق رآی یک جور عمل کنند و وجه اشتراک و توافق داشته باشند ؟

براستی که برای فهم آن نیازی به مغز افلاطونی نیست  . با یک نگاه هر آدم اندک آشنایی از مبارزات کارگران و تاریخ مبارزه طبقاتی که سراسر تاریخ ما را تشکیل می دهد می داند که نگاه این دو طبقه در همه حوزه ها با هم متفاوت است و اگر گاهآ نزدیکی‌های ایجاد می شود  تنها و تنها به خاطر این  است که برای طبقه سرمایه دار راه دیگری غیر از تن دادن به این نزدیکی وجود ندارد . سرمایه تنها در فکر سود و ارزش اضافی است و به قول ایستوان مزارش اگر بتواند حتی هوا را در شیشه کند  و بفروش برساند از این کار دریغ نمی کند  . بنابراین پر واضح است  یکی تمام نیروی خود را بکار می برد که نظام سرمایه داری راحفظ کند و دیگری برای نابودی آن اقدام می کند ، از اینر هیچ وجه اشتراک طبقاتی بین کارگران و سرمایه داران وجود ندارد .  و نمی توان مثل رفیق فراهانی خوشبین بود وگفت که بر سر آزادی های سیاسی و مدنی بین این دو می توان مخرج مشترک گرفت و چنین توهمی داشت که چنین چیزهای «هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی قابل اجرا و پیاده شدن هستند . » و علت این امر را نیز چنین توضیح داد که اینها مسائلی هستند که « مربوط مبارزه طبقاتی و در مرکز آن مسئله قدرت دولتی و نقش عریض و طویل دولتی آن » ربطی ندارند و از اینرو می توان چنین مخرج مشترکی را گرفت !  ولی در مسائلی که به موضع قدرت ربط دارد و چون طرفداران بورژوازی دولت را وسیله ای خنثی می بینند چنین مخرج مشترکی را نمی توان گرفت . جالب ترین موضوع اینست که او پس از طرح دلایل این چنینی و مخرج مشترک گرفتن  و نگرفتن ها و گفتن اینکه چنین چیزهای هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق هستند می نویسد : « مارکسیستها بهیچوجه چنین درک خنثی و ماورای طبقاتی از دولت نداشته و برعکس نقش آن را در دفاع از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و تضمین ادامه سلطه مرئی و نامرئی طبقه بورژوای حاکم تعیین کننده میدانند و برای همین دولتهای موجود را نه « تحقق خرد، تجدد و یا ایده مطلق » بلکه پاسدار دمکراسی بورژوازی میدانند. این دموکراسی مساوی با جمع جبری یکسری از آزادیهای مدنی و سیاسی موجود و قابل تحقق در جامعه سرمایه داری نبوده بلکه براساس قدرت سرمایه استوار است برای همین در همه جا ما از صفت بورژوائي برای تعریف این سیاق حاکمیت دمکراتیک سرمایه داری استفاده می کنیم .»  چه دلایل محکمی !!

رفیق فراهانی  فکر می کند که بورژوازی نمی داند که دولتش  طبقاتی است و تنها ما مارکسیستها می دانیم که دولت خنثی نیست و طبقاتی است !! و از این رو باید پسوند بورژوائی را بکار برد !  و از اینجا به این نتیجه می رسد  که اگر در بین مارکسیستها افرادی پیدا شوند که از پسوند و یاصفت بورژوائی برای دموکراسی استفاده نکنند مثل غیر مارکسیستها فکر می کنند !! 

دربالا توضیع دادم و دلایلم را نیز گفتم و گفتم که این دو موضوع ( دولت و دموکراسی ) را نباید یکی دانست چرا که حتی اگر ازلحاظ تاریخی نیز نگاه کنیم اول دموکراسی به شکل طبیعی اش وجود داشت و بعد در مرحله معینی از تکامل ،« جامعه در یک تضاد حل نشدنی با خود درگیر » می شود و چیزی بنام دولت بوجود می آید . و در جامعه طبقاتی چیزی نیست که طبقاتی نباشد به قول لنین که رفیق فراهانی چپ و راست از او نقل می کند : « اگر قضایای بدیهیة هندسی هم با منافع افراد برخورد می نمود محققآ آنرا رد می کردند . » (ص ۲۴مجموعه آثار یک جلدی از مقاله مارکسیسم و رویزیونیسم) 

و واضح است که بورژوازی « میان انسانها رابطه ای جز نفع شخصی صرف و – پرداخت نقدی- بی عاطفه باقی نگذاشته است . (مانیفست)»

بنابراین برخلاف نظر رفیق فراهانی بورژوازی بخاطر درک و دیدگاهش نیست که دولت را خنثی جلوه می دهد،  بلکه دقیقا منافع طبقاتی اش است که به او می‌گوید چه کار انجام  دهد . 

از این رو وقتی که ما در بعضی از کشورهای سرمایه داری می بینیم حق رای  و آزادی بیان و ... به صورت نیمبندش وجود دارد چیزی نیست که بورژوازی داوطلبانه چنین چیزی را تقدیم طبقه کارگر کرده باشد  بلکه بلاجبار به این موضوع که به نفعش نیست تن داده است و اگر مجددا توازن طبقاتی به نفع شان به هم بخورد تمام دستاوردهای جنبش کارگران و زحمتکشان یکی یکی پس خواهد گرفت . حق رای همگانی و  آزادی های  سیاسی موضوع بورژوازی نیست و او هیچ نفع طبقاتی  در آن ندارد . چرا ؟ برای آنکه از چنین حقی برخوردار است .  او نیازی نمی بیند برای چیزی که  همیشه برایش مهیا بوده مبارزه کند .  این طبقه کارگر است  که برای بدست آوردن آن  در سراسر تاریخ مبارزه طبقاتی جنگید ، به خاک افتاد ، کموناردها،  خاوران  و صدها نقطه دیگر از خود به جا گذاشت که برای همیشه در یادها خواهدماند .

 

دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

دوشنبه ۳ آگوست ۲۰۲۰

کدام کمونیست ؟

کدام کمونیست ؟

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
روزی که در قرن 21 بازماندگان سلطنتی در آمریکا جمع شدند و شعار قرن مرگ بر مجاهدین دادند ... گفتم باید موضع گرفت . این موضع گیری ربطی به خوبی با بدی مجاهدین ندارد . مثل مخالفت با قانون اعدام . شما نمیتوانی بگویی با اعدام مخالفی ، ولی فقط با اعدام کمونیستها ... یاد حرف معروف برشت افتادم که گفته بود : اول به سراغ یهودیها رفتند من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم...

پس از آن به لهستانیها حمله بردند من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.

آن‌گاه به لیبرالها فشار آوردند من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به کمونیستها رسید کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم.

سرانجام به سراغ من آمدند هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.


شعار مرگ بر کمونیست از طرف جریان سلطنت در هلند ، چیز عجیبی نبود . با این شعار یعنی اینکه با کسی چون کمونیست یا مجاهد وحدت سیاسی متصور نیست ... منظورشان از کمونیست هم واضح بود . در روسیه که مافیای پوتین حاکم است از کمونیسم خبری نیست . در چین سرمایه داری کامل حاکم شده است و در دیگر نقاط دنیا هم خبری نیست . به جز بازماندگانی از قرن پیش که زمان تعویض قدرت در 1357 در ایران عمدتا در زندان آریامهر بودند . منتها چون این جوجوهای سلطنتی زورشان به ارباب بیمروت و سازمان دهندگان نشست گوادلوپ نمیرسد پس مرگ بر مجاهد و کمونیست ...


کمونیستی که به جای موضع گیری سیاسی در برابر شعار مرگ بر مجاهد توسط جریان سلطنت درآمریکا سکوت کرد و ترجیح میدهد با هر توسری و توهین سلطنت کنار بیاید ولی با مجاهد نمیتواند ... این تفکر خودش هم نمیتواند سیاسی باشد مثل لاجوردی و حزب توده ...

مثل این میماند که شما مدعی باشی با تمساح میتوانی زندگی سیاسی مسالمت آمیز داشته باشی ولی با مارمولک نمیشود .
منتظری هم آخوند بود ولی فهمیده بود که مجاهد یک تفکر و نگرش است ، مجاهدین اشکالات زیادی دارند ولی در جبهه سیاسی تاریخا به جریانات موسوم به چپ نزدیکتر هستند ... جریان بازماندگان سلطنت هم به اصلاح طلب آخوند نزدیک است از همان زمان رضا خان تا دیدار فرح با مسیح اینطور بود .
همین قانون ساده را نفهمی اتوماتیک در جبهه سیاسی سپاه پاسداران هستی و باید با عکس داس و چکش خود ارضایی سیاسی کنی . وقتی موقع شعار مرگ بر مجاهد در آمریکا سکوت کردی و موضع نگرفتی در اینجا هم جدی نیستی .

 

رضا خان و کل خاندان پهلوی ذره ای شعور و قاطعییت آتاتورک را اگر میداشتند و با روحانیت قلبا مدارا نمیکرد ، حالا تاریخ ایران در مسیر دیگری بود ! حالا هم به جای طلبکاری از زمین و زمان جواب بدهند چرا روحانییت را در ایران به قدرت رساندند ؟

این جماعت مفت خور سلطنتی اگر ذره ای شعور سیاسی میداشت باید میفهمید که حداقل نیم قرن از فصل "شعار مرگ" گذشته است ! اگر هنوز در فصل شعار مرگ بر این و آن بودیم غرب اساسا فشاری به حکومت اسلامی وارد نمیکرد و به همین شکل حضرات حاکم را حفظ میکرد !
جریان مفت خور سلطنتی طی نیم قرن گذشته خیلی زحمت کشیدند در کازینوها و ... حالا دوست دارند صدر نشین هم باشند . البته صدر نشین هستند منتها در بلاهت سیاسی .

 

04.08.2020
اسماعیل هوشیار

 

 

August 03, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(٩)

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(9)

 

زمينه‌هاي عيني ظهور حزب توده

علاقه‌مندان مي‌توانند با مطالعه آثار سلطان‌زاده، شرايط اقتصادي، اجتماعي ايران را قبل از 1320 خورشيدي را‌ به طور مشروح و مستند به دست آورند. اين کشور با توجه به شرايط جغرافياي طبيعي و سياسي، در طول تاريخ همواره مورد هجوم اقوام و ملل ديگر بوده است. با نگاهي به جغرافياي انساني افراد ساکن در فلات ايران، به ساده‌گي مي‌توان، هجوم مغولان، عرب‌ها، افغان‌ها، روس‌ها، انگليسي‌ها و غيره را در اشکال ظاهري مردم مشاهده نمود.

در حدود سيصد سال پيش با رشد شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ در اروپا و انباشت بازارهاي داخلي از کالا، سرمايه‌دارها به فکر دست‌يابي به بازارهايي براي فروش کالاهاي توليدي خود شدند. آن‌ها يعني کشورهاي سرمايه‌داري‌ امپرياليستي اروپا، جهان را بين خود تقسيم و يورش به آن‌ها را آغاز کردند.

چهار کشور انگلستان، آلمان، روسيه، و فرانسه وارد مبارزه‌يي آشکار و پنهان براي تصرف خاروميانه شدند. نتيجه تهاجم آن‌ها براي تصرف بازار ايران، حذف آلمان و فرانسه و پيروزي روس و انگليس شد. دو کشور فاتح با هم توافق کردند که ايران را بين خود تقسيم کنند و چنين کردند تا سال 1917. با وقوع انقلاب اکتبر روسيه، اين توازن قواي سياسي نظامي دول سرمايه‌داري‌ امپرياليستي براي مدت پنج سال به هم خورد و در سال 1921، دوباره به روال قبل از انقلاب اکتبر بر ‌گشت.

تا قبل از انقلاب اکتبر 1917، روسيه و انگليس، در تمام ارکان‌هاي دو دولت قاجار و پهلوي اول، از بالاترين مقام که شاه باشد تا پايين‌ترين مقام که آبدارچي باشد، جاسوس و رشوه‌خوار داشتند. بنابراين‌ آن‌ها تمام اهداف اقتصادي، اجتماعي، سياسي خود را به ساده‌گي از طريق همين مزدوران داخلي، اعمال مي‌کردند. نتيجه‌ي نهايي آن براي طبقات فرودست جامعه‌ و به خصوص ‌توليدکننده‌گان اصلي جامعه، فقر و تنگ‌دستي و نابودي صنايع‌دستي و کارگاهي و کشاورزي خوداتکايي بود. آن‌ها آگاهانه و عامدانه اجازه‌ي رشد هيچ‌گونه خلاقيتي در زمينه‌ي توليد کالاهاي مصرفي و سرمايه‌يي نمي‌دادند. يا به بياني ديگر، از هر طريق ممکن از رشد «بورژوازي ملي» جلوگيري مي‌کردند.

از طرف ديگر در حالي که در اروپا، نشر کتاب و مطبوعات و آموزش از کودکستان تا دانشگاه رايج بود، در ايران از طرف ‌طبقه حاکمه‌ي مخصوصا" در عصر قاجار، هر چيزي که سبب آموزش و افزايش شعور اجتماعي و آگاهي مي‌شد، ممنوع بود.

اما در غرب و شرق جهان، آثار و بقاياي شرايط انقلابي همراه با جنبش‌هاي آزادي‌بخش، در سه دهه نخست قرن بيستم ميلادي، ادامه داشت و با شروع جنگ جهاني دوم، شرايط انقلابي در جامعه‌ي طبقاتي‌ ايران دوباره بعد از ديکتاتوري رضاخان آغاز گرديد.

‌ نخستين تشکيلات سياسي خاروميانه [حزب کمونيست ايران]، در سال 1299، تحت هدايت بزرگاني مانند سلطان‌زاده، حيدر عمواوغلي، تقي اراني، فرخي يزدي، مرتضا علوي، يوسف افتخاري و ديگران طي دو دهه فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي ارزنده‌يي که در جامعه‌ي طبقاتي (1) آن روز به عرصه عمل در آوردند، بيش از دو دهه طول نکشيد، و به وسيله‌ي رضاخان و رضايت کامل استالين تا قبل از شهريور 1320، قلع و قمع و نابود گرديدند.

با شروع جنگ جهاني دوم، دولت رضاخان بيست‌وچهار ساعت نتوانست روي پاي خود به‌ايستد و توسط انگليس و روسيه برکنار و طبق روال گذشته، شمال ايران جولانگاه روسيه و جنوب هم به وسيله‌ي انگلستان با قواي نظامي اشغال شد.

در چنين شرايطي پهلوي دوم به امر دو قدرت خارجي، جانشين پدر ديکتاتور شد اما او نمي‌توانست، بلافاصله ديکتاتوري پدر را اعمال نمايد. در نتيجه فضاي تقريبا" باز سياسي در دهه 1320 خورشيدي، و جو انقلابي در ميان طبقات فرودست جامعه‌ و روشن‌فکران، زمينه‌هاي عيني براي ظهور يک تشکيلات به گفته‌ي سلطان‌زاده که «جنبش خالص کمونيستي» را هدايت و رهبري نمايد، در جامعه‌ي‌ طبقاتي آن روز فراهم گرديده بود. اما بهره‌بردار چنين فضايي استالين بود. او که نيات سرمايه‌دارانه‌ي خود را از طريق سفارت شوروي در تهران و نيز جاسوسان دست‌پروده‌اش مانند عبدالصمد کامبخش اعمال مي‌کرد هدف‌اش به انحراف کشاندن زمينه‌هاي عيني رشد فرهنگ چپ سوسياليستي و تبديل آن، به رفرميسم بورژوايي در جهت تامين منافع اقتصادي روسيه، در قاموس حزب توده‌ بود. آن‌ها از همان ابتدا به صورت آگاهانه افراد خود را محرمانه دست‌چين و به عرصه اجتماعي در جهت برآورده کردن اهداف خود مي‌فرستادند.

اما در روسيه با انقلاب اکتبر 1917، روي‌کرد انترناسيوناليسم پرولتاريايي‌ جاي‌گزين ناسيوناليسم عظمت‌طلب روس تزاري شد و وعده‌ي دنياي نو و جديدي(2) را مي‌داد که بعد از کمون پاريس، دومين آن در جهان خواهد بود. اما بلشويک‌‌ها نتوانستند بعد از پنج سال، انقلاب سياسي اکتبر 1917 را با انقلاب اجتماعي پيوند و تکميل نمايند در نتيجه شکست خوردند. شکست در اين عرصه سبب شکست در روي‌کرد انترناسيوناليسم پرولتاريايي هم شد. و به دنبال آن ناسيوناليسم روس، جاي‌گزين انترناسيوناليسم پرولتري ‌گرديد. اين سياست به وسيله‌ي استالين به مرحله‌ي اجرايي درآمد.

«حقيقت اين است که لنين در پايان عمر خود، دلايل فراواني داشته که نسبت به استالين، سخت بدبين باشد. منشاء آن هم بيش‌تر، عدم توجه استالين نسبت به برنامه‌هاي حزب بلشويک و ره‌نمودهاي لنين، در مورد مليت‌هاي شوروي [و البته دخالت‌اش در امور ايران] بوده است. اما به سبب بيماري شديد و بستري بودن، عملا" کار مهمي از لنين ساخته نبود. لنين در وصيت‌نامه‌ي خود، آن‌جا که ويژه‌گي‌هاي اعضاي کميته‌ي مرکزي را تشريح کرده، به خصوص در تکلمه‌يي که چند روز بعد به آن افزود ضمن هشدار به رهبران شوروي، صريحا" تاکيد کرد که در انتخاب رهبر آينده‌ي کشور دقت لازم و کامل به عمل آورند؛ و نظر سخت منفي خود را نسبت به استالين نيز ابراز داشت و کميته‌ي مرکزي را از او به شدت برحذر داشت.»(عبدالله برهان: بي‌راهه:73)

پس از مرگ لنين در بيست و يک ژانويه 1924، استالين با عملي حيله‌گرانه به قول خودش در مبارزه با تروتسکي که بسيار به لنين نزديک بود، با زينوويف، و کامنوف (3) هم دست شده و با هم به «ترويکا» يعني درشکه‌ي سه چرخه، را تشکيل دادند. هدف استالين اين بود که به کمک دو نفر ديگر، نگذارند تروتسکي، رهبري حزب کمونيست را بر عهده داشته باشد. اما پس از اين‌که استالين قدرت خود را استحکام بخشد و حتا در آن چند ماه اوليه مشخص شد که تروتسکي اصلا" چنين قصدي نداشته است، اتحاد سه جانبه استالين يعني «ترويکا» از هم پاشيد. استالين سپس مبارزه با کامنوف و زينوويف و بقيه را در دستور کار خود قرار داد و بر هر فردي که احتمال مي‌داد، قدرت را از او بگيرند به مبارزه پرداخت و آن‌ها را سر به نيست کرد.

به بياني ديگر؛ استالين در مراحل پاياني زنده‌گي لنين، با حيله و نيرنگ سبب تقويت باند تشکيلاتي خود در حزب کمونيست شوروي کرد، همان کاري که اکنون استالينيست‌هاي ايراني حي و حاضر دارند انجام مي‌دهند. او کامنوف (4) و زينوويف و بوخارين را همراه خود ساخته و ضمن تاختن به همسر لنين [کروپسکايا]، مانع از انتشار کامل وصيت‌نامه‌ي لنين در کنگره‌ي دوازهم حزب کمونيست مي‌شود. آن‌چه از وصيت‌نامه در کنگره نشر يافت برخي جملات منتخب بود که هيچ مسئوليتي را براي استالين در پي نداشت. البته قبلا" دستور داده بودند که کسي حق يادداشت کردن از آن‌ها را هم ندارد.

«استالين سرنوشت وصيت‌نامه را چنان رقم زد که تنها پس از مرگ‌اش به طور علني انتشار يافت. اگر معدود افرادي از وصيت‌نامه اطلاع داشتند، توسط دستگاه استبدادي استالين به جرم داشتن و حتا دانستن محتواي "سند ضد انقلابي" (وصيت‌نامه‌ي لنين) به ديار تبعيد و نيستي فرستاد.»(پيشين:74)

«لنين نسبت به شغل رياست دبيرخانه‌ي حزب کمونيست براي استالين هم، سخت معترض بود و طي چند نامه در همان حال مريضي، اعتراضات شديد خود را ابراز داشت، و با تشريح خصوصيات استالين،(5) بارها از مسئولين خواسته بود نسبت به تعويض استالين و يک انتخاب شايسته اقدام کنند. تروتسکي در ارتباط به وصيت‌نامه مي‌افزايد که لنين: «در 23 ژانويه 1923، پس‌نوشتي، در زمينه‌ي لزوم برداشتن استالين از سمت دبيرکلي، به وصيت‌ش افزود.(6)»(پيشين:75)

همين که استالين توانست سياست داخلي را تا 1928، با قبضه‌ي تمام ارگان‌هاي حزبي و کمينترن در کنترل بگيرد، و در دهه‌ي 1930، کشتار برجسته‌ترين بلشويک‌ها و سر به نيست کردن مخالفان و منتقدان خود را به سرانجام رسانيد؛ سياست خارجي خود را نيز بر همين مبنا که چيزي جز تزاريسم با پوشش سوسياليسم نبود را، پي‌ريزي کرد و در مقطع جنگ جهاني دوم، شروع به ساختن احزاب برادر مانند حزب توده‌ کرد.

 

ادامه دارد

سهراب.ن

14/05/1399

 

توضيحات:

(1): -«مادام كه افراد ياد نگيرند در پس هريك از جملات، اظهارات و وعده و وعيدهاي اخلاقي، ديني، سياسي و اجتماعي منافع طبقات مختلف را جستجو كنند، در سياست همواره قرباني سفيهانه‌ي فريب و خودفريبي بوده و خواهند بود.»(لنين:آثار منتخب و.ا.ل [سه منبع و سه جزء ماركسيسم: ص 27])

 

(2): روز چهارم آوريل[1917]، لنين در کنفرانس حزب حضور يافت. سخن‌ران به نماينده‌گان شرم‌زده و متحير و نيمه خشم‌گين مي‌گفت: «آيا از نفي خاطرات کهن خود واهمه داريد؟» اما اينک وقت آن است که: «جامه‌ي خويش را عوض کنيم؛ ما ناچاريم که پيراهن چرکمان را از تن در آوريم و پيراهن تميزي بپوشيم.» و باز اصرار مي‌ورزد که: «به لفظ کهنه‌يي که تا مغزش گنديده است، نچسبيد. اراده داشته باشيد و حزب جديدي بسازيد ... آن‌گاه خواهيد ديد که همه‌ي ستم‌کشان به شما رو خواهند کرد.» او براي مقابله با اعتراض‌ها و تهمت‌هاي آتي، مي‌گفت: «ما دغل باز و کلاه‌بردار نيستيم، فعاليت‌هاي ما بايد براساس آگاهي توده‌ها صورت بگيرند. حتا اگر لازم باشد در اقليت بمانيم، در اقليت خواهيم ماند. خالي از فايده نيست که چند صباحي از موضع رهبري کنار برويم؛ ما نبايد از ماندن در اقليت واهمه داشته باشيم.» از ماندن در اقليت نترسيد- حتا اگر آن اقليت عبارت از فقط يک تن باشد، مانند ليبکنخت که يک تنه در برابر صدوده تن ايستاد- چنين بود ترجيع بند نطق لنين.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:539)

 

(3): در ماه مارس 1917، استالين و کامنوف اعضاي هيئت تحريه‌ي پراودا که مواضع درست داشتند، برکنار و خود، به عنوان هيئت تحريريه پراودا، شروع به نشر، مواضع راست و ليبرالي مي‌نمايند که مورد اعتراض کارگران پتروگراد قرار مي‌گيرند. در ماه آوريل که لنين در راه بازگشت به روسيه بودند، عده‌يي از جمله کامنوف در جهت استقبال از لنين به فنلاند مي‌روند. راسکولنيکوف، افسر جوان نيروي دريايي و عضو حزب بلشويک، مي‌نويسد: «هنوز روي صندلي‌هاي قطار ننشسته بوديم که ولاديمير ايليچ پرخاش‌کنان به کامنوف گفت: «اين مزخرفات چيست که در پراودا مي‌نويسي؟ ما دو سه شماره‌اش را ديده‌ايم. و حسابت را چنان که حقت بوده رسيده‌ايم.» چنين بود ملاقات آن دو تن پس از سال‌ها جدايي. اما با همه‌ي اين اوصاف، آن ملاقات روي هم رفته دوستانه بود.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:515)

 

(4): «روزنامه‌ي پراودا تشتت و بي‌ثباتي موجود در افکار و عقايد حزب بلشويک را در مقالات خود [در مارس 1917] منعکس  مي‌کرد، و از يک پارچه کردن افکار حزب عاجز بود. اين وضع در اواسط  ماه مارس، يعني پس از بازگشت کامنوف و استالين از تبعيد، بدتر شد، زيرا  اين دو تن سکان سياست حزب را ناگهان به راست چرخاندند. کامنوف هر چند تقريباً از بدو تولد بلشويسم به اين حزب گرويده بود، اما هميشه در جناح راست حزب قرار داشت. کامنوف با دانش نظري و غريزه‌ي سياسي‌اش، و نيز با تجارب وسيعي که از مبارزات حزبي در روسيه و  گنجينه‌يي که از مشاهدات سياسي در اروپاي غربي اندوخته بود، بهتر از بيش‌تر بلشويک‌ها انديشه‌هاي عمومي لنين را درک مي‌کرد، منتها هميشه در ميدان عمل ملايم‌ترين تفسيرها را از آن انديشه‌ها به دست مي‌داد. از کامنوف نه استقلال رأي بايد توقع مي‌داشتي و نه ابتکار در عمل. کامنوف، اين مبلغ و خطيب و روزنامه نگار برجسته، نه چندان نابغه اما متفکر، وجودش به ويژه براي مذاکره با ساير احزاب و شناسايي ساير محافل اجتماعي، بسيار مغتنم بود- هر چند هميشه از اين‌گونه مأموريت‌ها احوال و احساساتي را با خود باز مي‌آورد که با روح حزب بيگانه بودند. اين خصوصيات در کامنوف چنان آشکار بودند که هيچ کس هنگام قضاوت درباره‌ي او، در مقام يک شخصيت سياسي، به خطا نمي‌رفت. سوخانوف در او فقدان «برنده‌گي» ديده بود. نامبرده مي‌گويد: «کامنوف را هميشه بايد هل داد. ممکن است اندکي مقاومت نشان دهد، اما مقاومتش هرگز پايدار نيست.» استانکويچ نيز کمابيش بر همين عقيده است: رفتار کامنوف با دشمنانش «چنان ملايم بود که تصور مي‌کردي که خود او از آشتي‌ناپذيري موضعش شرمنده است. ترديدي نيست که در کميته، نه يک دشمن بل‌که صرفاً يک مخالف بود.» به اين گفته نکته‌ي ديگري نمي‌توان افزود.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:505)

(5): -«استالين به سنخ کاملا" متفاوتي از بلشويک‌ها تعلق داشت، هم از حيث خصوصيات رواني و هم از لحاظ ماهيت فعاليت‌هاي حزبي: او سازمان دهنده‌يي چيره دست بود، اما از معرفت نظري و سياسي بهره‌ي چنداني نداشت. کامنوف سال‌ها در خارج، در کنار لنين به سر برده بود، يعني در جوار کوره‌يي زيسته بود که تئوري‌هاي حزب در آن ساخته و پرداخته مي‌شد. حال آن‌که استالين، در مقام به اصطلاح «مرد عمل»، بدون ديدگاه نظري، بدون علائق وسيع سياسي، و بدون هيچ‌گونه آشنايي با زبان‌هاي خارجي، از خاک روسيه جداناپذير بود. اين دسته از کارگزاران حزب براي ديدارهاي کوتاه مدت به خارج مي‌رفتند، تا از رهبري دستور بگيرند، مسائل خود را با رهبري در ميان گذارند، و بار ديگر به روسيه باز گردند. استالين در ميان کارگزاران حزب به نيرو و جديت، و ابتکار در امور پشت پرده، ممتاز بود. کامنوف طبعا" و به دليل شخصيت خاص خويش، از نتايج عملي بلشويسم احساس «شرم» مي‌کرد، حال آن که استالين برعکس از اين نتايج عملي  دفاع مي‌کرد و بدون هيچ قصوري اين سياست‌ها را به کار مي‌بست، و در اين راه پشت کار و گستاخي را با هم در مي‌آميخت. تصادفي نبود که کامنوف و استالين، علي رغم شخصيت‌هاي متضادشان، در آغاز انقلاب موضع مشترکي را اشغال کردند: آن دو مکمل يک‌ديگر بودند. انديشه‌ي انقلابي بدون اراده‌ي انقلابي مانند ساعتي است که فنر آن شکسته شده باشد. کامنوف هميشه از زمان انقلاب عقب‌تر، يا بهتر بگوييم، از وظائف انقلاب فروتر بود. اما فقدان يک طرح وسيع سياسي با اراده‌ترين فرد انقلاب را در قبال حوادث گسترده و پيچيده به تزلزل و بي‌کفايتي محکوم مي‌کند. استالين، آن «مرد عمل»، در برابر تأثيرات خارجي نه از حيث اراده بل‌که از لحاظ ذهني ضعيف و تأثيرپذير بود. بدين ترتيب بود که اين متفکر بي‌تصميم و اين سازمان دهنده‌ي تنگ فکر، بلشويسم را در ماه مارس 1917، تا مرزهاي منشويسم فروکشاند. استالين حتا به اندازه‌ي کامنوف هم نتوانست در کميته‌ي اجرايي، که در مقام نماينده‌ي حزب واردش شده بود، موضع مستقلي براي خود دست و پا کند. در گزارش‌ها و نشريات کميته‌ي اجرايي حتا يک پيشنهاد، يا بيانيه، و يا اعتراض نمي‌توان يافت که در آن استالين نظرگاه حزب بلشويک را در مخالفت با عبوديت «دمکراسي» در بارگاه ليبراليسم، بيان کرده باشد. سوخانوف در يادداشت‌هاي انقلاب مي‌نويسد: «در ميان بلشويک‌ها، علاوه بر کامنوف، شخصي به نام استالين نيز در آن روزها در کميته‌ي اجرايي ظاهر شد... استالين در زمان فعاليت اندکش در کميته‌ي اجرايي، در نظر من، و نه فقط در نظر من، به لکه‌ي خاکستري رنگي مي‌ماند که گاهي اوقات پرتو ضعيف و بي‌خاصيتي از خود مي‌پراکند. حقيقت مطلب اين است که چيز ديگري نمي‌توان درباره‌ي او گفت. «هر چند سوخانوف استالين را روي هم رفته دست کم مي‌گيرد، با اين حال بي‌مايه‌گي سياسي او را در کميته‌ي اجرايي سازش کاران به درستي توصيف مي‌کند.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:506)

(6): انديشه و هنر، دفترهاي جداگانه، 14 اردي‌بهشت 1358، ص 21

 

در حاشیه اعتراضات کارگران شهرداری مریوان

در حاشیه اعتراضات کارگران شهرداری مریوان

کارگران شهرداری مریوان تنها مانده اند

روز شنبه 28 تیر ماه  1399 جمعی از کارگران شهرداری مریوان نسبت به عدم پرداخت چندین ماه دستمزد معوقه سال جاری و ماههائی از سال گذشته خود دست به اعتراض زدند. در جریان این اعتراض خطاب به شهردار جدید و شورای شهر، خواستار توجه به اوضاع معیشتی و پرداخت دستمزدهای جاری و معوقه، خود شدند. آنها می گویند با وجود اقتصاد ویران کننده و افزایش قیمت اجناس و کالاهای اساسی زندگی توان تامین هزینه های زندگی را ندارند. و در نامه تاکید کرده بودند که چرخ زندگی مان نمی چرخد.  باید تاکید کرد که،  کارگران شهرداری مریوان قبلتر نیز چندین بار برای دستیابی به حقوق و مزایای خود، دست به برپائی تجمع اعتراضی و اعتصاب زده، بودند ولی، تاکنون بدلیل پراکندگی و عدم حمایت اجتماعی- کارگری در شهر مریوان و تنها ماندشان،  با جوابهای سر خرمن و شانه بالا انداختن، روبرو شده اند.

کارگران بخش خدماتی و از جمله کارگران شهرداریها در سراسر ایران، از بی حقوق ترین بخشهای کارگری هستند. و هم اکنون در شهرهای " مریوان، سنندج. سریش آباد، بیجار، سقز، شاه آباد غرب- اسلام شهر، یاسوج، ماهشهر، کوت عبداله، تبریز و از 47 شهرداری استان آذربایجان‌غربی کارگران 39 شهرداریش با مشکل عدم دریافت دستمزدهای جاری و معوقه ، همچون سایر بخش های دیگر مراکز تولیدی و خدماتی، روبروهستند و ... و در تمامی این  تجمع های اعتراضی، مسئولین مربوطه گاها با وعده و وعید سر خرمن، پول نداریم. حتما جابجا خواهیم کرد که عملا شانه بالا انداختن است، جواب داده اند. باید تاکید کرد که عدم پرداخت دستمزدهای جاری و معوقه،  نتیجه اش، وضعیت ناهنجار فقرو فلاکتباریست که حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران به کل طبفه کارگر و اکثریت مردم زحمتکش مزدبگیر، تحمیل کرده است. نمونه تیپیک چنین وضعیتی بر اساس اعتراف تمامی نهادهای متفاوت حکومتی، وجود داشتن 70 در صد مردم زیر خط فقر میباشد.  که اعتراضات کنونی کارگران هفت تپه، هپکو اراک، پتروشیمی ها و دیگر بخشهای صنایع نفت و ... و اعتراضات توده ای اجتماعی آبانماه 98 و متعاقب آن  تقابلی جدی در رابطه با این وضعیت تحمیل شده، است. که عملا گرسنگی دادن به جامعه است، از طرف حکومت اسلامی برای حفظ بقائش و در نهایت به استیصال سوق دادن جامعه، که جامعه را از هر لحاظ آسیب پذیر کرده و مصیبتهای اجتماعی غیر قابل مهاری را بوجود آورده است، آگاهانه میباشد . وضعیت کارگران شهرداری مریوان و کل مردم زحمتکش جامعه کردستان نیز، جدا از شرایط تحمیلی در سراسر ایران نیست!

کارگران شهرداری مریوان تنها مانده اند!

شهرداری مریوان دارای " 500 کارگر در بخش های متفاوت " میباشد. طی سال جاری و سال گذشته بارها دست از کار کشیده و نسبت به عدم دریافت دستمزدهای  جاری و بموقع و معوقه و سایر مزایای مربوط ، همچنانکه در اعترض اخیرشان تاکید نموده اند، بمیدن آمده و اعتراض کرده اند. اما، بعلت عدم همبستگی و پراکندگی و فاقد بودن تشکل مستقل کارگری، و عدم حمایت از طرف دیگر بخشهای کارگری و حتی تمامی کارگران شهرداری با شرکت خود در تجمعات اعتراضی شان و عدم حمایت مردم شهر مریوان. تنها مانده اند. در نهایت  با جواب وعده و وعید دروغین شهرداری و نهادهای مربوطه ، روبرو شده اند. همچنانکه در این اعتراض اخیر نیز، عده ای از کارگران شرکت کرده، بودند. چرا؟!

نقش  حمایت عملی، دیگر بخش های کارگری از جمله- انجمن کارگرا ساختمانی مریوان. انجمن کارگران خبازان مریوان و سروآباد.  فعالین برابری طلب و مردم شریف و آزادیخواه مریوان. خانواده های خود کارگران. نهادهای اجتماعی شهر مریوان، از این پروسه طولانی اعتراضات کارگران غایب هستند. چرا نیستند؟  به همین خاطر است که کارگران، علیرغم اعتراضات مدام و پیگیرشان، به مطالباتشات دست نیافته اند. زیرا تنها مانده اند!

چکار باید کرد؟

تقریبا پارسال در همین اثناء از جمع – 500 نفری کارگران شهرداری، 100 نفر تجمع اعتراضی – برگزاری کردند. همچنانکه در اعتراض اخیر هم – عده ای – شرکت کرده اند. اما، چون فاقد حمایت اجتماعی مردم مریوان و دیگر بخشها و انجمن های کارگری موجود و حتی خانواده هایشان بودند، به هیج نتیجه ای متاسفانه نرسیده اند.  سوال اساسی این هست. چرا تمامی کارگران  خود شهرداری بطور همبسته و متحد و اخیرا هم، شرکت نکرده اند.  آیا مشکلشان یکی نیست؟ و ... ؟ و ...

برای دستیبابی به خواسته های بر حق و مطرح. با پراکندگی بجائی نخواهید رسید. همچنانکه تاکنون هم چنین بوده است. پس لازم است. برنامه ریزی دقیق تر و همه جانبه تری کرد. از قبل تمامی کارگران شهرداری مریوان را قانع و متحدانه بمیدان آورد و اعتراض و اعتصاب همه جانبه باشد. پراکندگی را باید ختمه داد تا مو لای درز اعتراضتان، نرود. زیرا درد و مشکل یکی است. بدون ایجاد این اتحاد و همبستگی اولیه که شرط دستیابی به حمایت – اجتماعی – کارگری- در سطح شهر میباشد، بجائی نخواهید، رسید. قبل از هر عملی صف خود و خانواده هایتان را در حین  اعتراضتان که متحد طبیعی هستید، همراه کنید. در محلات مسکونی تان مشکل را با مردم،  بویژه جوانان و انسانهای پیشرو، بهر شیوه ممکن در میان بگذارید. جمع بسیار بزرگی هستید. مجمع عمومی برگزار کنید.  تقسیم کار کنید. مردم شهر مریوان، فعالین اجتماعی- کارگری، نهادهای دفاع از محیط زیست، دفاع از حقوق کودکان و زنان و ... بویژه انجمنهای کارگران ساختمانی و خبازان را در جریان بگذارید، توقع حمایت عملی، که همبستگی طبقاتی- اجتماعی است را، طرح و در پیش پایشان بگذارید. در چنین اوضاع و احوالی اعتراضتان را سازمانیافته تر بهر شیوه ممکن پیش ببرید و درتوازن قوا و زمان مناسب که لازم دانستید، در سطح شهر علنی و به خیابانها بکشانید!  بطور همزمان دست از کار بکشید. وگرنه در بر همان پاشنه خواهد، چرخید.

مردم آزادیخواه و فعالین اجتماعی- کارگری شهر مریوان

کارگران شهرداری مریوان برای دستیبابی به مطالبات بر حق شان، به حمایت عملی و همبستگی اجتماعی، احتیاج دارند. تنها مانده اند. آنان را بطور همبسته و متحدانه یاری بدهید، تا شهرداری مریوان و نهادهای مربوطه، به برآورده کردن خواسته هایشان کردن بنهند. این تنها راه عملی و توقعی انسانی- اجتماعی است. که، ممکن و عملی است.

زنده باد همبستگی اجتماعی کارگری- توده ای!

اسماعیل ویسی

10 مرداد 1399- 31 ژوئیه 2020 esmil.waisi@gmail.com

***

انقلاب به وقت فراغت

انقلاب به وقت فراغت

"سلاح نقد نمی تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد."  "مارکس"

اگر با فضای اپوزیسیونِ مارکسیست؛ آشنا باشیم، سخت نیست تا یک دسته بندی کلی از فعالین این عرصه به دست دهیم. این دسته بندی شامل کسانی است که به صورت "انقلابیون پیگیر"، مبارزه هر روزه، اولویت اصلی زندگی آنان محسوب می شود و دسته ای دیگر که تنها به وقت فراغت، برای سرگمی و وقت گذرانی موضوعات سیاسی را دنبال می کنند و به اصطلاح؛  "انقلابیون تفننی" هستند. از طنز روزگار است که دسته دوم هستند که همیشه سعی در "رادیکال نمایی"  و اثبات خود دارند. این دسته با توجه به مختصاتی که در آن قرار دارند، به نحو منزجر کننده ای، تنها سعی در "نقد" فعالیت های دسته اول دارند. برای کسی که مبارزه حالت تفننی پیدا کرده و در ساختن نقشی ندارد، حتی نقادی هم مخربانه عمل می کند.  این عمل؛ ناشی از دو دلیل عمده است؛ یکی شامل عدم درک دقیق و واقعی از شرایط هر روزه مبارزه است و دیگری "رادیکالیسم واکنشی" و زودگذر است. مناسبت های هر روزه و عامه پسند است که به فعالیت سیاسی این افراد، جهت می دهد و هر حادثه و امری با در صدر قرار گرفتن، جای موضوع پیش از خود را پر می کند. از این اینجاست که این شیوه از اندیشه، توانایی درکی از پیوستار زمانی و همبسته مبارزه را از دست می دهد و نمی تواند افقی رو به جلو فرا چنگ آورد. این امر متاسفانه  بخشی از سرنوشت جنبش کنونی ما است.

کسی که برای فعالیت سیاسی اش، تنها هزینه ای که می دهد، خرج اینترنت است و با این وجود، خود را مفتّش  چه باید کردهای جنبش میداند، یک"بزدلِ سیاسی" است، هر چند خود را رادیکال بخواند.  به واقع هر چند بی عملی این قشر بیشتر می شود، سخنان "سالن پسند"، "گفتگوهای کافه ای"، "نقادی های انتزاعی" و جدل های حاشیه ای گسترش پیدا می کند. فضا به گونه ای پیش رفته که لفاظی و بازی با کلمات به جای نقادی ریشه ای نشسته و بیانیه ها و محکومیت ها نه برای تغییر که صرفا برای خالی نبودن عریضه؛ از سوی "انقلابیون تفننی" به محملی برای مطرح شدن شخصی و یک کار روتین سیاسی تبدیل شده است. در یک تقسیم کار نانوشته، قرار بر این شده است که دسته ای به فعالیت عملی و پیگر بپردازند، اعتصاب کنند، زندان بروند، مبارزه مسلحانه کنند و دسته دیگر مشغول تامل و اندیشیدن به نقد عملکرد آنان در اوقات فراغت خود باشند. این اقدام بی سابقه نیست، اربابان فئودال با فراغتی که به یمن کار کارگران و بردگان مزارع انجام می شد، مجال کسب علم و معرفت می کردند و البته همیشه این فعالیت ها را برای یادگیری راههای بهره کشی بیشتر کسب می کردند و به کار می بستند. ما درگیر این سناریوی تکراری در تاریخ هستیم که گویا دسته ای به علت فعالیت های پراتیک هر روزه و اعتراضاتشان، فرصت دیدن مسیر صحیح را ندارند و مجالی هم پیش نیامده تا به اندازه "انقلابیون تفننی" به سواد سیاسی برسند. پس ما بخش وسیعی از اپوزیسیون خارج کشور را داریم که به صورت تفننی سیاست ورزی کرده و خود را در موقعیت "ناظر و داور" کارهای فعالین داخل قرار می دهند. اینان به یمن سخت کوشی دیگران خود را در مقابل تغییری در جامعه می بینند که نه تنها خطری برای آنان ندارد، که مجالی را برای حرافی های تلویزیونی و ژست های کارشناسانه در فضایی ایمن را فراهم آورده است. این فاصله داشتن از دایره خطر و فارغ بودن از فشار مادی و واقعی جامعه، مجالی را برای این افراد ایجاد کرد، که سخن از رادیکالیسمی بزنند که به قطع  شمول خود آنان و واقعیت مجازی شان نمی شود.  موهبت فاصله داشتن با آتش، این وسوسه را تداعی می کند که چه شکل های زیبایی می توان در آن دید. چندی پیش در یک مستند از سیاره ونوس یا همان "ناهید" به نکته جالبی برخورد کردم که بی ربط به این موضوع نیست. پیشتر می دانستم که در فرهنگ باستانی ایران و یونان "سیاره ونوس  از اهمیت بالایی برخوردار است. "این سیاره نماد عشق و دلدادگی و زایندگی است". این سیارهِ عاشقان، که قرن ها با زیبایی خیره کننده اش دل شاعران و هنرمندان ما را برده بود، همچون معنای واقعی عشق دوگانه است. سیاره ای که از دور این اندازه زیباست، اما از نزدیک به شدت سمی و غیر قابل سکونت است. آبشارهای زیبای این سیاره از اسید سولفوریک است و هوای آن با غلظت نود شش درصدی دی اکسید کربن به شدت سمی است. فشار در این سیاره ده برابر سیاره زمین است و این فشار برای له کردن هر انسانی کفایت می کند.  فضای زندگی اجتماعی در ایران کنونی نیز این گونه است. دهها برابر فشار و خفقان بیشتر؛ که هر اراده ای را در هم می شکند. با این وجود؛ سخن از رادیکالیسم و عمل کردن برای کسانی که فقط به وقت فراغت و از دور ناظر بی ضرری بیشتر نیستند، تنها میتواند سخنی یاوه، مهمل و بی هزینه برای شب نشینی فیسبوکی باشد. مارکس رادیکالیسم را دست بردن به ریشه ها  توصیف می کند و در ادامه تاکید می کند که همانا برای انسان، ریشه خودِ انسان است. من در بیانیه ها و فراخوان ها ی هزیان آلودِ اپوزیسیون و فعالین سیاسیِ تفننی، هیچ نشانی از دست بردن به ریشه ها نمی بینم. من نمی توانم تصور کنم که کسی که واقعا زخم خورده و خونریزی می کند، به موضوعی غیر از مداوا فکر کند. برای یک انقلابی پیگیر، "مداوا"، قهر انقلابی و در معنانی دقیق آن از بین بردن شرایط سلطه و دست اندر کار رهایی دایمی بودن است. رادیکال بودن اگر پیشتر  هر معنایی داشت، اکنون دست بردن به سلاح و تحزب یابی تنها معنای واقعی آن است. مارکس تاکید می کرد که " سلاح نقد نمی تواند جای انتقاد با اسلحه را بگیرد."  یا باید دست به اسلحه برد یا شرایط پشتیبانی و حمایت را از آن فراهم آورد.  باتلاق فکری و منازعات بیهوده بلشویکی، به اندازه ای کلیشه ای شده اند که هر فعالی جدی را به حالت استفراغ در می آورد. بخش وسیعی از انقلابیون تفننی به نسلی تعلق دارند که فروپاشی امیدهایشان را در میان آرشیو بلشویسم دنبال کرده اند و برای اینجا و اکنون، هیچ سخن تازه ای ندارند. میراث این نسل به اندازه ای از مباحث بی هوده تلنبار شده که درس های گرانبهای آنان را نیز پوشانیده است. برای عبور از این میراث ابتدا باید تمام آن را یکجا دور ریخت، تا در یک بازخوانی انتقادی به استخراج تجربیات و ارتقای آن به هیات ابراز مادی و انقلابی دست یافت. این توصیه ای است که مارکس به صریح ترین شیوه در هجدهم برومر فرموله کرده است. او معتقد است که انقلاب های  پرولتری باید پی در پی حرکت خود را متوقف سازند و به آنچه که انجام یافته به نظر می رسد باز گردنند. "خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند."  وقتی مارکس در این عبارت از اصطلاح "نقد بیرحمانه" استفاده می کند، آن را نه در نقد بورژوازی و سرمایه داری که در پیوند مستقیم با مبارزین کمونیسم به کار برده است. در اینجا مارکس از حرکت صحبت می کند و انقلاب پرولتری و رسیدن به کمونیسم را هم یک پروسه می داند. قدرت مادی را باید با قهرِ مادی سرنگون کرد. این منطق تفکر دیالکتیکی مارکس است که ریشه های سوسیالیسم را درون فرماسیونِ سرمایه داری کشف می کند، نقد می کند و از دل این روند، قهر انقلابی را به نقد انقلابی پیوند می دهد. اما قطعا درک این سطور از عهده کسی که تکلیف خود را با سیاست، مبارزه واقعی و انقلاب مشخص نکرده باشد، خارج است. "انقلابیون تفننی" از عهده درک این عبارات برنمی آیند، چرا که در صورتِ درک، وظیفه ای بر دوش آنان قرار می دهد که خواست بر عهده گرفتنش را ندارند. این دسته سعی می کنند خود را "روشنفکران انقلابی" بنامند، اما در اینجا باید روشنفکر را به سخیف ترین معنای آن به کار برد و رادیکالیسم این افراد را نیز نوعی  ژستِ خود فریبی و مردم فریبی دانست. جنبش واقعی و مبارزه‌ و آگاهی  طبقاتی ما از درون شکست های خونبار عبور کرده  و اگر قصد پیشروی داشته باشد، بازهم می باید سهم شکست و خون را در نظر گیرد و این هزینه هاست که به فعالیتی خصلتِ رادیکال می دهد.

کنش های احمقانه ی فراغت جویان، رادیکالیسم را از معنای واقعی خود تهی کرده است. صحبت از دست بردن به ریشه  هایی از حماقت سازمان یافته  است که سخت و استوار می نماید، اما با قرار گرفتن در دنیای واقعی، دود می شود و به هوا خواهد رفت. صحبت از فریبی است که به صورت عمومی پذیرفته شده و دروغی است که از فرط تکرار، راست می نماید. حساس شدن های بیهوده و مبارزه پیچیده روانی اپوزیسونی است که از فرط رادیکالیسم مردم فریب به حماقت رسیده است.  نزد اینان رادیکالیسم به ابتذال کشاندن همه آرمانهای اصیل است. اپوزیسیونی ناکارآمد که منازعات درون حزبی خود را به عنوان اکتیویسم سیاسی معرفی میکند. نیروی واقعی مبارزه را صرف درگیری های لفظی بر سر فلان گفته لنین و مائو کرده است و ساده لوحانه امیدوار است که یک بار دیگر "اکتبرِ سرخ" را در اینستاگرام و فیسبوک تجربه کند. همچنان که از مجرای آموزش می توان شعور را تکثیر کرد، از همین مجرا حماقت و بی شعوری هم قابل گسترش است و می توان شاهد بود که چگونه یک معلم کینه ای یک شاگرد فاشیست تربیت می کند.  آرزوی انقلابی که این اپوزیسیون چپ بتواند هدایت آن را به عهده گیرد، بیشتر شبیه یک کابوسِ خنده دار است. چالش واقعی جنبش مارکسیستی اکنون بیش از هر چیزی به حاشیه راندن و افشای رادیکالیسمی است که تنها در حماقت،  ریشه ای است.  برای ما  ریشه ای ترین مسائل، پرسش‌های اینجا و اکنون خودمان است و این ساده ترین و عینی ترین مفهوم رادیکالیسم است. اگر کسی درآید و تمام فعالیت های یک سازمان سیاسی را مثلا با بهانه اینکه در خوانش از یکی از مضامین آرشیوهای بلشیویسم با رفیق کنار دستی خود اختلاف دارد، به حالت تعلیق در بیاورد و اظهار دارد تا این موضوع مشخص نشود باید ایستاد و نظاره گر بود، باید یقه او را گرفت و به او نشان داد که این حرفها "پرت و پلا" است و بهانه ای که شما با آن تمام فعالیت یک سازمان سیاسی را به حالت تعلیق در می آورید، نه تنها ربط مستقیمی به شرایط اینجا و اکنون ندارد که از بنیان هم بی‌پایه و اساس بوده است. این سورئالیست های دنیای سیاست، به ایراد گیری، قضاوت و داوری در مورد فعالیت هایی می پردازند که مربوط به دنیای واقعی است و لجن پراکنی شان رو به کسانی است که در صف اول نان و آزادی و برابری، شلاق می خورند. اقدام واقعی این فعالین سیاسی بیشتر شبیه "گوسفندی است که تمام وسعت دیدش به گوسفند جلویی خلاصه میشود و آلبر کامو می پرسد که این گوسفند، چگونه میتواند بفهمد که امروز او را به چِرا خواهند برد یا به کشتارگاه...!؟" و قطعا هم  نخواهد توانست راهی برای برون رفت به ما نشان دهد.

در انجیل متی آمده است که "بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند"،  باید گذاشت تا این "منادیان تباهی"، مشغول ستایش ارواح مرده خود شوند و اجازه داد تا هزاران صفحه مهملاتی که از استادانشان آموخته اند، در مقبره های سازمانی آنان دفن گردد و در محافل خود با آرمانهاشان قرنطینه شوند.

 

میلیجکهای داخلی و همقطارانشان در خارج!

میلیجکهای داخلی و همقطارانشان در خارج!

این روزها خانم معصومه علینژاد قمی مشهور به مسیح در رقص و پایکوبی برای جماعت فاسد پهلوی سنگ تمام گذاشته . چرا چون بخصوص این روزها مبارزات کارگران و مردم آزادیخواه میرود تا قدرت را در ایران به چالش بکشد.  معصومه خانم تازگی مسیح شده با فرح لاس میزند.عده ای هم مفلوک سیاسی در خارج  کشور با پرچم شاهنشاهی لاس میزنند میخواهند پرچم سه زنگ را نگهداری کنند و خجولانه نظام فاسد شاهنشاهی را در مقابل آلترناتیو کارگری مطرح میکنند.

خوب به این عکسها نگاه کنید هر دو سر به یک آخور دارند. چرا چون مبارزه طبقاتی طبقه کارگرو مردم برابری طلب تنها نظام فاشیست اسلامی را نمیترساند بلکه تمام حامیان سر مایه داری جهانی را به تک و تاب انداخته است.  البته چه دیدی شاید این دو خانم مصلحت سرمایه جهانی این باشد که با رهبران چین و روسیه هم عکس بگیرند.

یک زمانی منصور حکمت در یک بحث کلی اشاره کرد (شاید این دفعه انقلاب ایران زنانه خواهد بود) حالا سازمانهای جاسوسی مسله را جدی گرفتند و از آلتر ناتیو موجود استفاده میکنند به نفع سرمایه داری جهانی این شعار را جدی گرفتند

(البته کمی هم عوام پسند است چون رژیم اسلامی بشدت ضد آزادی و برابری انسان است).

اسماعیل مولودی 13 مرداد ماه 1399

واقعیت کمونیسم چیست؟

واقعیت کمونیسم چیست؟

اقتصاد ســياسي

 مارکسيســتي

 

بخش دوم

شيوة توليد! شيوة توليد! شيوة توليد!

 

در شماره قبل گفتيم که مارکس موفق به کشف اساس و قواي محرکة جامعة انساني شد و به‌اين‌ترتيب، انقلابي بزرگ در فکر اجتماعي بشر به‌وجود آورد. در همان‌جا، مفاهيم روابط توليدي و نيروهاي توليدي (يا نيروهاي مولده) را معرفي کرديم و به نقل از مارکس نوشتيم:

«انسان‌ها در توليد اجتماعيِ زندگي خود، اجبارا وارد روابط معيني با يکديگر مي‌شوند که مستقل از اراده‌شان است. يعني، وارد روابط توليدي‌اي مي شوند که متناسب با مرحلة معيني از تکامل نيروهاي توليديِ مادي‌شان است. کليت اين روابط توليدي، ساختار اقتصادي جامعه را تشکيل مي‌دهد و براساس اين شالودة واقعي، يک روبناي سياسي و قانوني بنا مي‌شود و شکل‌هاي معيني از آگاهي اجتماعي بر آن انطباق دارد. نحوة توليد زندگي مادي، فرآيند عام حيات اجتماعي، سياسي و فکري را شکل مي‌دهد.» (مارکس. درآمدي بر نقد اقتصاد سياسي. ژانويه 1859 لندن)

آواکيان در کتاب کمونيسم نوين (فصل اول) با زباني ساده اما عميق تشريح مي‌کند که مسالة اساسي هر جامعة انساني، در هر برهة زماني، توليد و بازتوليد نيازهاي مادي زندگي و شيوة توليد آن‌ها مي‌باشد و شيوة توليدي1 ، چارچوب اساسي هر اتفاقي که در جامعه ميافتد را تعيين ميکند. نه اين‌که همه‌چيز در جامعه به شيوة توليدي خلاصه شود، ولي شيوة توليد حاوي تضادهاي عميق‌تر جامعه است؛ تضادهايي که پيش‌برنده و محرک مهم‌ترين رخدادهايي هستند که در سطح مي‌بينيم. شيوة توليد، يعني روش معين و سيستمي که ازطريق آن، توليد و مبادلة نيازهاي مادي جامعه سازمان داده شده و پيش مي‌رود.

يک قرن و نيم از کشفِ علميِ اين واقعيت اجتماعي مي‌گذرد و تلاش‌هاي بي‌وقفة بورژوازي و کارکنان فکري‌اش براي اثبات نادرستي نظرية علميِ مارکس، نه‌تنها به جايي نرسيده بلکه خودِ کارکرد سرمايه‌داري (و اخيرا، «بحران کرونا») مکررا درستي آن را نشان داده است. با اين وجود، در دنياي امروز و در جامعة ما اکثريت مردم درکي از اين واقعيت ندارند. باب آواکيان مي‌گويد: «اين عدم درک به‌خصوص در مورد کساني صدق مي‌کند که از توليدکنندگان واقعي محصولات مادي دور هستند؛ يعني جزء قشرهاي مياني جامعه‌اند. اين‌ها معمولا نمي‌دانند که اگر شيوة توليد و توزيعي براي نيازهاي مادي وجود نداشت، موجودات انساني نمي‌توانستند زندگي کنند. نمي‌توانستند بازتوليد شوند، پس نابود مي‌شدند.» (آواکيان. کمونيسم نوين. فصل اول: ازطريق کدام شيوة توليدي)

کافيست کساني که در سراسر دنيا توليد و توزيع همة چيزهايي که مردم به‌طور روزمره استفاده مي‌کنند را براي مدت کوتاهي متوقف کنند معلوم خواهد شد که نه‌تنها توليد بلکه شيوة توليد اين نيازها، پايه و اساس جامعه است. پس بايد پرسيد، مردم براي توليد و توزيع و انتقال نيازهاي مادي زندگي وارد چه نوع روابط توليدي با يکديگر مي‌شوند. به‌عبارت ديگر، اين نيازهاي مادي ازطريق کدام شيوة توليدي، توليد و بازتوليد مي‌شوند؟

اين موضوع چنان جايگاه تعيين‌کننده‌اي در درک قواي محرکة کلية شکل‌هاي ستم و استثمار در جامعه - اعم از فقر و شکاف طبقاتي تا نابودي محيط زيست و جنگ‌هاي ويران‌گر - و راه حل آن‌ها دارد که آواکيان در آثار گوناگون خود مرتبا به اين موضوع بازگشته و از دريچة ستم‌هاي مختلف اجتماعي يک بار ديگر آن را طرح و اثبات مي‌کند و ديگران را نيز به چالش مي‌کشد که به اين موضوع بپردازند و تاکيد مي‌کند که اين سوال نه فقط «يک سوال» بلکه مهم‌ترين و اساسي‌ترين سوال است.

به‌طور مثال، آواکيان ما را به‌چالش مي‌کشد درگيرِ اين سوال شده و جواب علمي دهيم که «آيا سيستم سرمايه‌داري مي‌تواند ستم بر زنان را از بين ببرد و يا بدون ستم بر زنان به‌پيش رود؟». او مي‌گويد: «من اين سوالات را براي خالي نبودن عريضه مطرح نکردم. اين سوالات، مصاف و چالشي را جلو مي‌گذارند. سوال اين است که آيا مردم مي‌توانند راهي در پيش بگيرند که تحت حاکميت سيستم حاضر بتوانند از شر ستم بر زن خلاص بشوند؟ ...من براساس يک پايه علمي کاملا قانع شده‌ام که تحت حاکميت اين سيستم نمي‌توان از دست ستم بر زن خلاص شد.»

او از مخاطبانش مي‌خواهد: «تحقيق و جستجو کنند؛ نه اين‌که برمبناي ايمان مذهبي جلو بروند يا فکر کنند که چون يک آدم مطلع اين را گفته پس حتما حقيقت دارد. ...ما بايد سخت کار کنيم. افراد مختلف دارند انبوهي از تئوري‌ها، درمورد اين‌که چطور مي‌شود تحت حاکميت اين سيستم از شر انواع و اقسام ستم‌ها خلاص شد را جلو مي‌گذارند و ما مي‌دانيم که اين کار ممکن نيست. ...بايد روي اين مساله بيشتر فکر کرد و بيشتر کار کرد که چرا وقتي با مسائل جامعه درگير مي‌شويد، به ستم‌هاي مختلف مي‌پردازيد يا با هر چيزي که احساس مي‌کنيد بايد تغيير کند روبه‌رو مي‌شويد، اساسي‌ترين سوال اين است که کدام شيوة توليد چارچوب همة اينها را تعيين مي‌کند؟ پايه و اساس تغيير و نحوة تغيير را کدام شيوة توليد تعيين مي‌کند؟ کدام شيوة توليد است که چارچوب و محدوده‌هاي نهايي اين تغيير را تعيين مي‌کند؟» (همان‌جا)

اما، وقتي مي‌گوييم در بررسي هر معضل اجتماعي بايد به چارچوب «کدام شيوة توليدي» رجوع کنيم به‌معناي آن نيست که هر يک از اين معضلات را بايد صاف و ساده به امر اقتصادي تقليل دهيم. خير! برخلاف اين نوع روش تقليل‌گرايانة ماترياليست مکانيکي، آواکيان ما را فرامي‌خواند که به رابطة ميان ستم‌هاي مختلف (ازجمله ستم بر زن) و زيربناي «شيوة توليدي» با روش و رويکرد ماترياليست ديالکتيکي نگاه کنيم. وي در کتاب «گشايش‌ها: گشايش تاريخي توسط مارکس و گشايش بيشتر با کمونيسم نوين» مي‌نويسد: «برحسب حل هر معضل اجتماعي، مانند ستم بر زنان يا ستم بر مردمان سياه يا لاتين‌تبار يا حل تضاد ميان کار فکري و بدني، يا وضعيت محيط زيست يا مساله مهاجرين و غيره،  آن‌چه درنهايت، شالوده و محدوده‌هاي تغيير را تعيين مي‌کند شيوه توليد است. همه اين معضلاتِ اجتماعي واقعي بوده و به‌نوبة خود داراي ديناميک‌هاي مختص به خود هستند و نمي‌توان آن‌ها را به نظام اقتصادي تقليل داد. اما همه اين‌ها در چارچوب نظام اقتصادي و در داخل ديناميک‌هاي اساسي آن رخ مي‌دهند؛ و درنهايت، نظام اقتصادي و شيوه توليدي است که شالوده و محدوده‌هاي تغيير را در رابطه با تمام مسائل اجتماعي تعيين مي‌کند. پس اگر شما مي‌خواهيد از شر کلية اشکال مختلف ستم رها شويد بايد نه‌تنها به اين شکل‌هاي مختلف ستم، به‌نوبه خود برخورد کنيد بلکه هم‌چنين بايد اساسا نظام اقتصادي را تغيير دهيد تا به شما امکان پيشبرد تغييرات اساسي در رابطه با اين معضلات را بدهد. به عبارت ديگر: شما بايد يک نظام اقتصادي داشته باشيد که مانعي در مقابل ايجاد اين تغييرات نيست و نه‌تنها مانع نيست و اين تغييرات را مجاز مي‌شمارد بلکه براي ايجاد اين تغييرات شالوده مساعدي را فراهم مي‌کند.»

انقلاب و نه چيزي کمتر!

هدف از درک اهميت شيوة توليد فقط اين نيست که به شناختِ علمي از واقعيتِ جامعه و سرچشمة توليد رنج‌هاي بزرگ اجتماعي نائل شويم. هرچندکه اين شناخت بسيار مهم است اما هدف اصلي ما از شناختِ واقعيت، تغيير آن است. هدف، تغيير اين وضعيت و از بين بردن رنج‌هاي غير ضروري است و اين تغيير فقط ازطريق انقلاب و آن هم نه هر نوع انقلابي بلکه ازطريق انقلاب کمونيستي ممکن است. اگر مي‌خواهيم جامعه و جهاني کاملا متفاوت و بهتر داشته باشيم بايد شيوة توليدي حاکم، يعني شيوة توليد سرمايه‌داري را از بُن و اساس عوض کنيم و  اين کاري است که فقط ازطريق انقلاب کمونيستي و استقرار نظام سوسياليستي نوين ممکن است. چنان‌چه اين مساله را درک نکنيم و طبق آن حرکت نکنيم، هرگز امکان تغييرِ ريشه‌اي در وضع وحشتناک کنونيِ جامعه را نخواهيم داشت.

يکي از نمونه‌هاي درک نکردن اين حقيقت، رفرميست‌هاي به‌اصطلاح «سوسياليست» هستند. اين‌ها کساني هستند که دائما صحبت از اقتصاد به‌عنوان منبع نابرابري و ديگر امراض اجتماعي مي‌کنند؛ اما گرايش به آن دارند که معضل را صرفا در حوزة «توزيع» (دستمزد و غيره) مکان‌يابي کنند. درحالي‌که: «منبع اساسي ستم و نابرابري که مشخصة يک جامعه استثمارگر مانند سرمايه‌داري است، در حوزة توليد و مشخص‌تر از آن، در حوزة روابط توليدي جاي دارد.» (آواکيان. ديويد بروکس ...تفاوت‌هاي عميق ميان ترامپ و سندرز با سوسياليسم واقعي. 2020)2.

اين رفرميست‌هاي به‌اصطلاح «سوسياليست» درک نمي‌کنند که اساس و امر تعيين‌کننده، تغيير دادن شيوة توليد است. وجه تعيين‌کننده در تغيير شيوة توليد، تغيير مالکيت بر ابزار توليد مي‌باشد. ابزار توليد، ابزاري است که کارگران به‌کار مي‌گيرند تا نيازهاي جامعه را توليد کنند. به‌طور مثال، زمين، مواد خام، ساختارهايي مانند کارخانه‌ها، فن‌آوري و غيره. تحت سيستم سرمايه‌داري، مالکيت بر ابزار توليد، خصوصي است و صاحبان خصوصيِ اين ابزار توليد، افراد سرمايه‌دار، شرکت‌هاي ريز و درشت سرمايه‌داري و نهادهاي دولتي هستند و براساس انحصار بر ابزار توليد، مردمي را که هيچ ابزار توليد ندارند استثمار مي‌کنند. سرمايه‌داران، برمبناي انحصار بر ابزار توليد، کارگران را استثمار مي‌کنند و اجبارا با يکديگر نيز به رقابت شديد برمي‌خيزند تا در سودآوري بر رقيبان‌شان پيشي بگيرند. در مسابقه براي سود هرچه بيشتر، کارگران را نيز شديدتر استثمار مي‌کنند، بر دامنة فقر و بيکاري مي‌افزايند، اکثريت را به‌سمت فقر رانده و ثروت بي‌انتها در دست اقليتي کوچک انباشت مي‌شود؛ و براي حفظ قدرت اقتصادي و سياسي بر استبداد سياسي و سرکوب و اعدام و شکنجه تکيه کرده و آتش جنگ‌هاي ارتجاعي و امپرياليستي را مي‌افروزند و... 

بنابراين، تغيير شيوة توليد، ضرورتي اساسي است که بايد جواب بگيرد تا بر رنج‌هاي غير ضروري نقطة پايان گذاشته شود. گام اول در اين راه، انقلاب کمونيستي و استقرار سوسياليسم است. رفرميست‌هاي به‌اصطلاح «سوسياليست» اين ضرورت را هم نفي مي‌کنند و هميشه دنبال اصلاح نظام حاکم هستند.

هدف سوسياليسم، تغيير مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و تبديل آن به مالکيت همگاني جامعه بر ابزار توليد است. با اين تغيير، از شيوة توليد سرمايه‌داري گسست مي‌شود و راه براي انجام کارهايي که در سيستم سرمايه‌داري ممنوع بوده و سرکوب مي‌شود، باز مي‌شود. يعني: «پيشبرد توليد برمبناي يک نقشه کلي، نه ازطريق استثمار بلکه از طريق درگير شدن آگاهانه و فعالانه توده‌هاي مردم، برهم کنش آگاهانه با طبيعت به‌گونه‌اي که طبيعت را محافظت و هم‌زمان نيازهاي مادي و فرهنگي و فکري مردم را فراهم کند. آن هم نه‌فقط در يک نقطه از جهان بلکه نهايتا در کل جهان و حرکت به‌سوي محو کامل فقر، محروميت و تحقير و تمامي رنج‌هاي غير ضروري که توده‌هاي مردم در سراسر جهان، تحت سلطه سيستم سرمايه‌داري تجربه مي‌کنند. دگرگون کردن شيوة توليد بايد در يک رابطة ديالکتيکي (پروسة تاثيرگذاري متقابل) با دگرگون کردن روابط اجتماعي ستم‌گرانه (مانند رابطه ميان زن و مرد) و هم‌چنين افکار و فرهنگي که ستم و استثمار را تحميل مي‌کند پيش برود. يک موضوع ديگر هم بسيار مهم است: تمام اين‌ها وابسته به مغلوب کردن و در هم شکستن دستگاه دولتي است. بدون انجام اين کار، رسيدن به هدف غير ممکن است. بايد دستگاه دولتي (به‌ويژه، نيروهاي مسلح و پليس و هم‌چنين محاکم و بوروکراسي و قوه مجريه آن) که حاکميت استثمارگران (طبقه سرمايه‌دار) را تحميل مي‌کند درهم شکسته و آن را با قدرت دولتي سوسياليستي  که هدف و عملکردش دگرگوني بنيادين جامعه و کل جهان به‌سمت محو هرگونه ستم و استثمار است، جايگزين کرد.» (آواکيان. همان‌جا).

پانوشت:

  1. Mode of Production
  2. DAVID BROOKS—THE NOT SO GREAT PRETENDER—AND THE PROFOUND DIFFERENCES BETWEEN TRUMP, SANDERS AND ACTUALSOCIALISM

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

جمهوري برده‏داران و دمکراسي نژادپرستان / صلاح

جمهوري برده‏داران و دمکراسي نژادپرستان

 

نگاهي به تاريخچة تبعيض نژادي و جنبش سياهان در ايالات متحده آمريکا

 

بخش دوم: از جنبش «حقوق مدني» تا امروز

 

صلاح

تداوم اَشکال مختلف تبعيض نژادي-ملي عليه سياهان پس از لغو «قانوني» برده‌داري در ايالات متحده، در دهة 1960 به يک مقاومت توده‌اي وسيع منجر شد. چيزي‌که در ادبيات آمريکا «جنبش حقوق مدني سياهان» ناميده مي‌شود. اين جنبش در هم‏افزايي با جنبش‌هاي اجتماعي و سياسي هم‌چون جنبش راديکال جوانان و دانشجويان، جنبش ضد جنگ ويتنام، جنبش زنان و جنبش کمونيستي مي‌توانست به يک انقلاب تمام‌عيار تبديل شده و پايه‌هاي تماميّت نظام سرمايه‌داري امپرياليستي آمريکا را متزلزل کند.

جنبش حقوق مدني اساساً بر بستر تحولات سياسي و اقتصادي آمريکاي پس از جنگ جهاني دوم رخ داد. در بخش اول اين نوشته ديديم که پس از لغو قانون برده‌داري، روابط فئودالي و نيمه‌فئودالي در ايالات جنوب، بردگان سابق و سياهان را به‌اشکال مختلف در قيد و بندِ زمين و زراعت خرده مالکي کرده بود. رشد نيروهاي توليدي و مکانيزه شدن کشاورزي، نياز به کار نيروي انساني را کاهش داد و بسياري از بردگان سابق، خرده مالکان سياه و کشاورزان اجاره‌نشين را به‌عنوان کارگران مزدي راهي شهرهاي بزرگ کرد. «اين روند بستر جديدي براي مبارزه در راه تغييرات اجتماعي باز کرد». (آواکيان 1397: 45)

چگونه آتشفشان را مهار کردند؟

لغو قانون برده‌داري هرگز به‌معناي برابري واقعي شهروندان سفيد و سياه در ايالات متحده و از بين رفتن تبعيض و ستم عليه سياهان نبود. در فاصلة سال‌هاي 1876 تا 1965، تبعيض و ستم نژادي به‌اَشکال مختلف قانوني و غير قانوني عملا ادامه پيدا کرد. قتل و شکنجة سياهان توسط برده‌داران سابق و دسته‌هاي اوباش کوکلکس کلان رايج بود. شنيع‌ترين شکل قتل، لينچ کردن (Lynching) بود. به اين شکل که سياهان را شکنجه مي‌کردند و بدن‌هاي زخمي‌شان را از درختي آويخته تا در برابر ديد و در ميان شادي نژادپرستان به‌مرور جان دهند. حملة اوباش سفيد با حمايت‌هاي ضمني يا علني پليس به سياهان گاها شکل قتل عام به خود مي‌گرفت. معروف‌ترين آن‌ها در مه 1921 در تولساي اوکلاهاما روي داد که به کشته شدن سيصد شهروند سياه و مجروح و زنداني شدن نزديک به هفت هزار نفر منجر شد. (American Crime. Case 12) در هفده ايالت سابقا برده‌دار جنوب، قوانيني موسوم به «قوانين جيم کرو» (Jim Crow Laws) اجرا مي‌شد که براساس آن جداسازي نژادي (Racial Segregation) ميان سياهان و سفيدها الزامي بود و اماکن مختلف اجتماعي مثل بيمارستان، اتوبوس، مدرسه، کتابخانه، کافه و بار، ورزشگاه، استخر، آبخوري و دستشويي و غيره براساس رنگ پوست از هم جدا شده و سياهان حق ورود به مکان‌هاي مخصوص به سفيدپوستان را نداشتند و درصورت تخطي، محاکمه و جريمه مي‌شدند. حتي در بهار 1963 نرخ بيکاري سفيدپوستان نزديک پنج درصد و سياهان بيش از دوازده درصد بود. فقط يک پنجم جمعيت سفيد زير خط فقر بودند حال‌آن‌که نيمي از سياه‌پوستان زير اين خط قرار داشتند. (زين 605) اين وضعيت در دهة پس از جنگ جهاني دوم با مقاومت و اعتراض سياهان روبه‌رو شده و نهايتا به يک جنبش اجتماعي-سياسي منجر شد.

جرقة اين جنبش با پيشگامي زني به نام رُزا پارک در ايالات آلاباما زده شد. او در روز اول دسامبر 1955 حاضر نشد صندلي اتوبوس را براي يک مسافر سفيدپوست خالي کند و ازاين‌رو محاکمه و محکوم شد. تعدادي از کشيشان سياه ازجمله دکتر مارتين لوترکينگ به اين حکم اعتراض کردند و انجمني براي مبارزه با قوانين جداسازي نژادي ايجاد کرده و دست به تظاهرات در شهرها زدند. واکنش گروه‌هاي فاشيستي شبه‌نظاميان سفيدپوست (کوکلوکس کلان) به اين جنبش، ترور، تيراندازي با اسلحة گرم، دزديدن و شکنجه کردن سياهان يا سفيدپوستان عضو جنبش ضد نژادپرستي بود. الگوي مقاومت مدني در بيش از يکصد شهر در ايالات ديگر هم تکرار شد و تا سال 1960 بيش از پنجاه هزار نفر در تظاهرات عليه نژادپرستي و قوانين آن شرکت کردند و سه هزار و ششصد نفر از آن‌ها دستگير و زنداني شدند. (زين 598)

 اما در ميان هيئت حاکمة آمريکا بودند چهره‌ها و جرياناتي که به‌دلايل مختلف با از بين بردن سياست‌هاي جداسازي نژادي و قوانين جيم کرو موافق بودند. جامعة سياهان آمريکا و بخش‌هايي از سفيدها در مقابل تبعيض نژادي و به‌ويژه نشانه‌هاي اجتماعي آن در قوانين جداسازي، مقاومت نشان مي‌دادند. از سال 1941 به بعد وقتي ارتش آمريکا با شعار و ژست «ضديت با فاشيسم و نژادپرستي» در جنگ جهاني دوم شرکت کرد، هنوز جداسازي نژادي در جامعه و ارتش آمريکا رايج و مقبول و قانوني بود! مسالة دوم، وجود يک جنبش کمونيستي قدرتمند در سطح جهان و دولت‌هاي سوسياليستي شوروي (1956-1917) و چين (1976-1949) و بعدها جنگ سرد بود که به سياست‌مداران و هيئت حاکمة آمريکا فشار مي‌آورد تا در مورد قوانين جداسازي نژادي – اين آبروريزي مفتضحانة آمريکا در سطح جهان – تجديد نظر کنند. اين يک واقعيت تاريخي بود که بعد از انقلاب اکتبر 1917 درحالي‌که اتحاد شوروي سوسياليستي (1956-1917) در مسير ريشه‌کن‌سازي ستم ملي و احقاق برابري سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ميان ملل و جمهوري‌هاي مختلف ساکن شوروي بود، در ايالات متحده آمريکا هنوز آبخوري‌هاي عمومي سفيدها از سياهان و لاتينوها جدا بود و سر در بسياري از رستوران‌هاي آمريکا نوشته شده بود «ورود سگ و سياه‌پوست ممنوع»! به‌واقع «اتحاد شوروي و آمريکا دو دنياي متفاوت بودند» (لوتا 1394)

تماميّت بورژوازي و دولت آمريکا با ضرورتِ جواب دادن به تضاد ستم ملي و جنبش ضد نژادپرستي سياهان روبه‌رو بود. در چنين وضعيتي بخشي از هيئت حاکمه و روساي جمهوري مثل ترومن، کندي و جانسون به اين نتيجه رسيدند که براي کنترل پتانسيل مبارزاتي اين جنبش و هم‌چنين پيش بردن کارزار «رهبري جهان آزاد» در دوران جنگ سرد، بايد تا حدودي عقب نشست و امتيازاتي حقوقي و اجتماعي به سياهان داد. طي سال‌هاي 1957 تا 1964 قوانيني در جهت «برابري» حقوق مدني، برابري در حق رأي و برابري در فرصت‌هاي شغلي به تصويب رسيد و وعده‌هاي پر سر و صدايي داده شد، اما يا به مرحلة اجرا در نيامد و يا به‌درستي اجرا نشد.

 بخش ديگري از پروژة هيئت حاکمة آمريکا، مهار کردن پتانسيل خشم سياهان از سيستم و هدايت آن به کانال‌هاي انتخاباتي بود. به‌اين‌منظور، به وجود آوردن قشري از بورژوازي و خرده‌بورژوازي سياه، ادغام آن‌ها در دستگاه بوروکراسي دولتي و متحد کردن بخشي از روشنفکران و ناسيوناليست‌هاي سياه، اهميت داشت. بورژوازي سفيد و مشخصا کابينة کندي و جانسون کوشيدند جنبش سياهان و خشم جوانان سياه و انقلابي را به‌وسيلة رهبران و روشنفکراني مانند لوتر کينگ تحت کنترل درآورند. به‌عنوان نمونه يکي از مشاوران کاخ سفيد در خاطراتش مي‌گويد که چگونه جان اف کندي در سال 1963 ازطريق مذاکره با رهبران سياه توانست «انقلاب سياهان را به يک ائتلاف دمکراتيک تبديل کند». (زين 605)

دهة انقلابي 1960 و شورشهاي مسلحانه

از ميانة دهة 1960 مبارزة سياهان اما شکل ديگري به خود گرفت. نسل جديدي از جوانان انقلابي برآمدند که ديگر نه به موعظه‌هاي سازشکارانة کليساهاي سياه گوش مي‌دادند و نه به توهمات «جنبش مسالمت‌آميز». آن‌ها تصميم گرفتند مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهند. ابتدا در ژوئيه 1967 در شهر ديترويت قيام مسلحانه‌اي با حضور جوانان و کارگران عمدتا سياه روي داد. ارتش با تانک و مسلسل سنگين لشگرکشي کرد و با مقاومت مسلحانة مردم روبه‌رو شد. 43 کشته، 356 زخمي، هفت هزار نفر بازداشتي و چهار هزار ساختمان و فروشگاه ويران شده و غارت شده نتيجة رويارويي مردم و پليس و ارتش بود. (صورتگر 39) کنگرة آمريکا در واکنش به قيام‌هاي مسلحانه و شورش‌هاي مردمي، در سال 1968 «قانون حقوق مدني» را تصويب کرد تا بار ديگر ثابت شود که بورژوازي عمدتا از هراس انقلاب است که به اصلاحات تن مي‌دهد.

اما اين تازه شروع ماجرا بود. در سال 1967 گروهي از جوانان سياه حزبي با نام «پلنگان سياه» براي دفاع از خود» تشکيل دادند که عمدتا متأثر از کمونيسم انقلابي بودند که در آن مقطع توسط مائو تسه دون نمايندگي مي‌شد. خط و مشي پلنگان سياه البته رگه‌هايي از ناسيوناليسم آفروآمريکن‌ها و تئوري‌هاي مشي چريکي آمريکاي لاتين را هم در خود حمل مي‌کرد. پلنگان سياه به‌سرعت تبديل به قطب مبارزات سياهان عليه ستم نژادي و فقر شدند و بسياري از هواداران جوان ساير جريانات ازجمله مارتين لوترکينگ و مالکوم ايکس را جذب کردند. براساس نوشتة يک گزارش محرمانة اطلاعاتي خطاب به ريچارد نيکسون در سال 1970 «25 درصد کل جمعيت سياه‌پوستان احترام زيادي براي حزب پلنگان سياه قائلند و از جمله 41 درصد جوانان زير 21 سال». (زين 612)

 سازماندهي در محلات فقيرنشين حاشية شهرهاي بزرگ، آموزش سياسي و نظامي براي دفاع در مقابل حملات پليس، سوادآموزي و مبارزه با اعتياد از فعاليت‌هاي پلنگان سياه بود. پليس، دفاتر حزب را مورد حملة مسلحانه قرار مي‌داد و در چهار دسامبر 1969 در شهر شيکاگو فِرِد همپتون و مارک کلارک دو عضو رهبري پلنگان سياه را به‌قتل رساند. چندي بعد مارتين لوترکينگ هم ترور شد و مالکوم ايکس هم سه سال پيش از آن ترور شده بود. دولت هم‌زمان که ازطريق کنگره امتيازاتي به سياهان مي‌داد، ازطريق اف.بي.آي در حال نفوذ در سازمان‌هاي مبارزاتي سياهان و ايجاد انشعاب و متلاشي کردن آن‌ها بود.

دولت و بورژوازي سفيد در کنار سرکوب نظامي و متلاشي کردن امنيتي تشکل‌هاي جنبش سياهان، پروژه‌اي براي گرفتن توان مبارزاتي اين جنبش را هم پيش برد. خنثي و فاسد کردن برخي از رهبران تشکل‌هاي مدني و سياسي سياهان ازطريق تطميع و دادن امتيازات اقتصادي و ادغام کردن آن‌ها در لايه‌اي از قدرت، ايجاد قشر بسيار کوچکي از «بورژوازي سياه» و دعوت کردن خرده‌بورژوازي و توده‌هاي سياه براي متحد شدن با نظام سرمايه‌داري امپرياليستي آمريکا به‌واسطة امتيازات اقتصادي و حکومتي. رهبراني مانند جيمز فارمر و فلويد مک‌کيسيک در دهة 60 پُست‌هاي دولتي و وام‌هاي کلان اقتصادي گرفتند و بعدها چهره‌هايي هم‌چون کالين پاول، کاندوليزا رايس و باراک اوباما به بالاترين مقامات دولتي و حکومتي رسيدند. بانک چيس منهتن و خانوادة راکفلر، بورژوازي سفيد را به سرمايه‌گذاري براي تقويت «بورژوازي سياه» دعوت کردند و از آغاز دهة 1970 شرکت‌هاي تجاري بزرگ براي سياهان تأسيس کردند. با اين وجود کمتر از نيم درصد کل درآمدهاي تجاري آمريکا از آنِ صاحبان سياه‌پوست بود و بورژوازي سفيد هنوز بيش از 99 درصد را در اختيار داشت. (زين 614) يک طبقة متوسط جديد و کوچک هم از سياهان ساخته شد که درآمد کلي سياهان را در آمارهاي دولتي و تبليغاتي بالاتر از سابق نشان مي‌داد اما فقيرترين اقشار جامعة آمريکا تا همين امروز کماکان از ميان سياهان تشکيل مي‌شوند. گزارشي در نيويورک تايمز در آغاز سال 1978 مي‌گفت «محلاتي که در دهة 1960 قيام‌هاي شهري را تجربه کردند، به‌استثناي چد مورد نادر، تغييرات کمي داشته‌اند و همان شرايط فقر شديد در اغلب شهرها گسترش يافته است» (زين 616)

تداوم ستم و تبعيض

هيئت حاکمة آمريکا از سال‌هاي مياني دهة 1970 توانست جنبش ضد نژادپرستي سياهان اين کشور را منحرف، مسخ و مهار کند اما هرگز نتوانست و نمي‌تواند ستم عليه سياهان را در جامعة آمريکا از بين ببرد. چنان‌که در اين دو نوشته ديدم نحوة شکل‌گيري سرمايه‌داري آمريکا و دولت ديکتاتوري بورژوايي در اين کشور به‌شکلي است که بر تبعيض نژادي و برتري سفيدها بر سايرين بنا شده است. موقعيت‌هاي شغلي بالا عمدتا در اختيار سفيدپوستان است و مشاغل به‌لحاظ درآمد و موقعيت اجتماعي «پايين» در سلسله مراتب جامعه طبقاتي آمريکا، به‌طور چشم‌گيري از آنِ غير سفيدپوستان، به‌ويژه سياهان است. اخيرا اتحاديه معلمان شيکاگو آماري از قربانيان کوويد 19 منتشر کرد که طبق آن 68 درصد از کساني‌که جان خود را از دست داده‌اند، سياه‌پوستان بودند.  علت اين است که سياه‌پوستان آمريکا بيشتر در مشاغلي مشغول به کار هستند که طبق اعلام دولت جزو «رشته‌هاي ضروري» اعلام شدند و در دوران قرنطينه بايد سر کار بروند. مشاغل خدماتي و کارهاي بدني عاجل و ضروري.

 اکثريت مردم فقير و حاشيه‌نشين را سياهان تشکيل مي‌دهند. بسياري از جوانان سياه در معرض بيکاري هستند و به‌سمت باندهاي بزه‌کاري و مواد مخدر رانده شده و به‌همين‌علت اکثريت زندانيان را هم آن‌ها تشکيل مي‌دهند. دستگيري دسته‌جمعي جوانان سياه و قتل آن‌ها به‌دست پليس امري رايج و روزمره در آمريکا است. حتي انتخاب شدن باراک اوباما هم چيزي از شدت سرکوب، دستگيري و کشتار جوانان سياه توسط پليس و دولت آمريکا نکاست.

نتيجه

ستم ملي و نژادي عليه سياهان، لاتينوها و بوميان از عناصر ذاتي دولت و جامعة سرمايه‌داري امپرياليستي در آمريکا است. ايالات متحدة آمريکا بدون برده‌داري، بدون نسل‌کشي بوميان، بدون دزديدن ايالات مکزيکي‌ها، بدون استثمار امپرياليستي در کشورهاي جهان سوم و بدون جنگ‌افروزي و تجاوز نظامي و کودتاهاي خونين در سراسر جهان، به‌شکل فعلي و امروزي‌اش درنمي‌آمد. اين يک تضاد سيستماتيک در جامعة آمريکا است و در چارچوب نظام سرمايه‌داري قابل حل کردن و از بين بردن نيست. اين مساله را باب آواکيان در يکي از آخرين نوشته‌هايش تحليل و جمع‌بندي کرد که چرا در چارچوب سيستم سرمايه‌داري نمي‌توان ستم بر سياهان را در آمريکا از بين برد: «نکته اساسي و مهم اين است که مبارزه عليه ستم نژادي نبايد در درون حدود اين سيستم باقي بماند. بلکه بايد به‌عنوان جزيي از يک چالش و تقلاي کلي در جهت هدف نابودي اين سيستم انجام پذيرد. اين واقعيت که اين ظلم نمي‌تواند ذيل اين سيستم از بين رود، دليلي براي انزوا و يأس نيست. همين امر دليلي محکم بر اين است که اين سيستم بايد نابود شود و ميتواند نابود شود و مبناي بنيادين درخصوص اين که چرا ميتوان مردم را جلب مبارزه انقلابي براي سرنگوني نهايي اين سيستم کرد در همين حقيقت نهفته است! تمام اين نکات توضيح مي‌دهد که چرا هيچ حرکت واقعي و معناداري ازسوي صاحبان قدرت (اعم از سياست‌مداران و احزاب سياسي) در جهت از ميان بردن تجربه و ميراث قرون متمادي معطوف به ستم نژادي وحشيانه و وضعيتي که امروز بدان دامن زده است، صورت نگرفته است، که در آن ميليون‌ها و ميليون‌ها جوان سياه و جوانان رنگين‌پوست ديگر هيچ نوع آينده‌اي ندارند و اين همه ذيل اين سيستم رخ مي‌دهد... اين سيستم با جواناني که هيچ آينده‌اي و چشم‌اندازي ندارند چه مي‌کند؟ آن‌ها را کنترل مي‌کند. آن هم با خشونت... اين مطلب علت ترور ساختاري و سيستماتيک عليه سياهان و ديگر رنگين‌پوستان توسط پليس را توضيح داده و نشان مي‌دهد که به‌همين‌علت، اين خشونت فقط عليه جوانان و ديگران در گتوهاي درون شهري اعمال نمي‌شود بلکه به آزار، خشونت و قتل هر سياه‌پوستي در هر جايي، حتي کساني‌که داراي تحصيلات و جايگاه بالا در جامعه هستند، تعميم پيدا مي‌کند. اگر اين سيستم براي کنترل توده‌هاي مردم در گتوهاي درون شهري به خشونت پليس نياز دارد، پس اين خشونت لاجرم بايد "سر ريز" کند و نسبت به سياهان و ديگر رنگين‌پوستان به‌طور کلي نيز اعمال گردد». (آواکيان 2020)

منابع:

- آواکيان، باب (1397) کمونيسم نوين. ترجمه از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- آواکيان، باب (2020) ستم نژادي مي‌تواند ريشه‌کن شود اما نه تحت اين سيستم. ترجمه و انتشار از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- زين، هاوارد (1390) تاريخ آمريکا. ترجمه ماني صالحي. نشر کتاب آمه

- لوتا، ريموند (1394) تاريخ واقعي کمونيسم. ترجمه منير اميري. انتشارات حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م)

- American Crime. Case 12: The 1921 Tulsa Massacre and the Destruction of Black Wall Street. January 20, 2020 | revcom.us

پانوشت:

  1. 1. https://twitter.com/CTUlocal1/status/1246999301458362369

 

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

سینما حقیقت ٦ / آوتیس

سینما حقیقت ٦

بازنمایی سیاهان در سینمای آمریکا (2)

سينماي ناطق و رونق دوباره جنوب

آوتیس

پيدايش سينماي ناطق در اواخر دهه 20، تکامل و نهادينه شدن سينما (بالاخص سينماي آمريکا) را تسريع کرد. اين دگرگوني، درعين حال بر بازنمايي مسائل نژادي اثر گذاشت و کمي ظرافت طبع به اَشکال سنتي بازنمايي تزريق کرد. در بحبوحه‌ي رقابت شرکت‌هاي فيلم‌سازي با يکديگر، کمپاني برادران وارنر نخستين گام را در ساخت اولين فيلم ناطق تجاري برداشت و فيلمي پرفروش به نام خوانندهي جَز (1927) و سپس احمق آوازهخوان (1928) را وارد بازار کرد. موفقيت تجاري هر دو فيلم، جداي از ناطق بودن آن‌‎ها، به‌دليل هنرنمايي آل جالسون بازيگر و آوازه‌خوان معروفي بود که به‌خاطر سياه کردن صورت و به‌اصطلاح «تقليدهاي سياه‌پوستي» خود شهرت داشت.

استفاده هنرمندانه جالسون از سياه کردن صورت در اين فيلم‌ها بر پايه‌ي همان درونمايه‌هاي سنتي است. اگرچه کار جالسون تا حدودي براساس همان کاريکاتورهاي نژادي است ولي دقيقا در چارچوب آن تقليد زشت «کاکاسياهانه»ي فيلم‌هاي اوليه قرار نمي‌گيرد. «دگرمنِ»(alter ego) جالسون با آن چهره‌ي سياه‌شده‌اش معمولاً در لحظه‌اي از فيلم ظاهر مي‌شود که بيشتر عملکرد يک دلقک سيرک را تداعي کند تا آن ذهنيت کاريکاتوري «کاکاسياه» در نمايش‌هاي مطربي.

در سال 1929 تعدادي از استوديوهاي بزرگ، عزم خود را جزم کردند تا با استفاده از تکنولوژي جديد صدا، به توليد فيلم‌هايي با بازيگران تماماً سياه‌پوست بپردازند. در آن دوران، شرکت فاکس که هنوز تجربياتي بر روي سيستم صداي movie tone خود انجام مي‌داد، فيلمي به نام قلبهايي در جنوب (1929) به نمايش گذاشت. اين فيلم که در زمان نمايش خود به‌عنوان «فيلمي ناطق با بازيگراني تماماً سياه‌پوست» درباره‌اش تبليغ شد نمونه‌ي بارزي از يک نمايش «رقص و آواز پنبه‌کاران» و مملو از کليشه‌هاي نژادي سنتي بود. شرکت مترو-گلدوين-مه‌ير با استفاده از سيستم صداي ويتافون خود، فيلمي به نام هالهلويا (1929) به کارگرداني کينگ ويدور توليد کرد. اين فيلم اگرچه از نظر هنري برتر از آن يکي بود ولي درنهايت باز هم «نمايشي از رقص و آواز پنبه‌کاران» محسوب مي‌شد.

هالهلويا به بازنمايي سياهان بُعد جديدي داد. اظهار نظر ويدور درباره اين فيلم که او «اساساً قصد داشته سياه جنوبي را همان‌طورکه هست نشان بدهد» کمي بوي موعظه‌گري از مدافتاده مي‌دهد؛ ولي اين فيلم در ضمن مي‌تواند به‌عنوان واکنشي ليبرال نسبت به بازنمايي‌هاي کليشه‌اي سياهان که در فيلم‌هاي آن دوران فراوان بود، مورد ارزيابي قرار بگيرد. درواقع، تشابه زيادي ميان دل‌مشغولي‌هاي سبک‌گرايانه‌ي ويدور در هالهلويا و جنبش ادبي واقع‌گراي جنوبي در دهه 20 و 30 وجود دارد؛ چرا که هر دوي آن‌ها با استفاده از ناتوراليسم ادبي، به قشر محافظه‌کار جنوب مي‌پرداختند. از اين رو استفاده‌ي بديع و خلاقانه‌ي ويدور از صدا و تصوير نه‌تنها بر شمايل‌نگاري مناطق روستايي جنوب تکيه دارد بلکه سبک تصويريِ نژادي‌اي را در خاطر زنده مي‌کند که در سينماي حاکم آن دوران سابقه نداشت. اما به هر تقدير، لحن موعظه‌گرايانه‌ي ناهنجاري که اساس هالهلويا را تشکيل مي‌داد تأثير زيادي بر تصويري که در ديگر فيلم‌ها از سياهان ارائه مي‌شد نگذاشت. حتي خود ويدور هم در زماني که فيلم رُزي چنين سرخ (1936) را ساخت، واقع‌گراييِ موعظه‌وارانه‌ي خود را کاملاً کنار گذاشته بود. اين فيلم نمونه بارز درام‌هاي جنگ داخلي آمريکا بود که به همان مفاهيم روياييِ کليشه‌اي ايالت‌هاي جنوبي -قبل از جنگ داخلي- و زيبايي‌هاي ازدست‌رفته‌شان مي‌پرداخت و هم‌چون ديگر فيلم‌هاي پرطرفدار جنوب (در جنگ دخلي) پر است از اشارات نژادپرستانه و مرتجعانه.

تعدادي از فيلم‌هاي واقع‌گرايي اجتماعي سال‌هاي 1930، تصوير انتقادآميزتري از جنوب آمريکا نشان دادند: من يک زنداني فراري هستم (1933)، خشم (1936)، آنها فراموش نخواهند کرد (1937)، لژيون سياه (1937) و لژيون وحشت (1937) به مضامين جنجالي روز هم‌چون قوانين جزايي ناعادلانه‌ي آن نواحي، خشونت چماق به‌دست‌ها و نژادپرست‌ها، و لينچ کردن کوکلاکس‌کلن‌ها پرداختند. بديهي است که تماشاگران از تصاوير «واقع‌گرايانه»ي ايالات جنوبي آمريکا و تکيه‌شان بر بي‌عدالتي اجتماعي روزمره و تک‌افتادگيِ آن نواحي و مردمانش تکان مي‌خوردند و به وحشت مي‌افتادند. اما به‌هرحال خود اين فيلم‌ها موفق نشدند تصاوير مردم‌پسندِ «جنوب زيبا و رويايي» را که هاليوود به نمايش آن‌ها ادامه مي‌داد، از ميدان خارج کنند. ژانر فيلم‌هاي «دوران طلايي قبل از جنگ‌هاي داخلي» با بربادرفته (1939) اثر حماسي پرفروشي براساس کتاب مارگارت ميچل (چاپ 1936) به اوج خود رسيد.

تهيه‌کنندگان فيلم آشکارا از لحن جنجال‌برانگيز توليد يک ملت آگاه بودند و بنابراين به اين نتيجه رسيدند که اتخاذ روشي مشابه در مورد بربادرفته ممکن است بر فروش فيلم تأثير منفي بگذارد. به‌همين‌جهت، اين فيلم از کاريکاتورهاي نژاديِ اغراق‌آميزِ مختص اين ژانر پرهيز کرد و درعوض همّ و غم خود را بر پرداخت رابطه‌ي عاطفي ميان اسکارلت اوهارا و رت باتلر گذاشت. درواقع، هنرنمايي پرشور هتي مک دانيل در نقش ممي بدقلق و لجباز که به‌خاطرش برنده جايزه اسکار شد - و بدين‌ترتيب نخستين سياه‌پوست برنده اسکار هم به‌شمار مي‌آيد - لايه‌ي متظاهرانه‌ي «انسانيِ» بردگي سياهان را به‌تصوير مي‌کشيد؛ اما همين ديدگاه باعث شد که ساختارهاي نژادي فيلم از جنجال‌هاي مرسوم در اين زمينه مصون بماند.

بربادرفته بر دلباختگي هاليوود به ژانر «فيلم‌هاي قبل از جنگ داخلي» پايان داد. اما با اين وجود توانست تداوم‌بخش نوعي نوستالوژي و غم غربتِ غريبي براي «آن دوران طلايي» و آن راه و روش زندگي باشد. اين غم غربت، نقش مهمي در بالابردن روحيه ملتي که تازه از بحران بزرگ اقتصادي دهه 30 کمر راست کرده و در آستانه دومين جنگ جهاني قرار داشت، بازي کرد.

پس از جنگ جهاني دوم و ليبراليسم

پس از جنگ جهاني دوم تغييرات مهمي در چگونگي بازنمايي سياهان در فيلم‌هاي آمريکايي به‌وجود آمد. يک خودآگاهي جديد اجتماعي در هاليوود ظهور کرد که پويايي رابطه‌ي ميان سفيدپوستان و سياهان را در چهارچوب ديدگاهي ليبرال-بشردوستانه مورد توجه قرار مي‌داد. حالا کوششي آشکار صورت مي‌گرفت تا تصاوير «مثبتي» از سياهان به‌نمايش گذاشته شود؛ که بر محاسن بشردوستانه (در مقابل ويژگي‌هاي کاريکاتوري پيشين) تأکيد گردد و هوشيارانه، جوياي روابط اجتماعي و ميان‌نژادي در جامعه معاصر آمريکا بود. اما بيشتر اين بازنمايي بر محور «مشکلات نژادي» مي‌چرخيد و امروزه چنين رويکردي تنگ‌نظرانه و ساده‌لوحانه به‌نظر مي‌رسد. ولي به هر روي، همين نگرش در مقايسه با آن بازنمايي نژادپرستانه‌ي اوليه يک تغيير بزرگ و محسوس تلقي مي‌شد. چهار فيلم که همگي در سال 1949 به‌نمايش درآمدند طلايه‌دار اين گرايش جدي بودند: از راه رسيدهاي در غبار، سرزمين دليران، پينکي، مرزهاي گمشده.

از راه‌ رسيده‌اي در غبار که بر پايه داستاني از ويليام فاکنر ساخته شده بود حکايت يک مرد سياه اصيل و مغرور(خوانو هرناندز) است؛ بزرگ‌منشي و بردباري اين مرد، جماعت سفيدپوستِ يک شهرک جنوبي را به حيرت و تعجب فرو مي‌‎برد. بازتاب چنين تصويري - به‌خصوص در رابطه با تصويري که تابه‌حال از جنوب آمريکا ارائه شده بود- جديد بود: گو اين‌که هر آن‌چه به‌نمايش درآمده بود جزء لاينفک تصور آرماني فاکنر از سياه به‌منزله‌ي (حافظ) وجدان سفيدپوستان آمريکايي به‌حساب مي‌آمد. سرزمين دليران به مسائل نژادي به‌گونه‌اي کاملاً متفاوت مي‌پرداخت. در اين فيلم، ما با يک سرباز سياه‌پوست (جيمز ادواردز) روبه‌روييم که بيماري‌اش (نوعي فلج هيستريک) ظاهراً در اصل، از عدم اعتمادبه‌نفس و احساس بي‌پناهي روحي او در رودررويي با دنياي سفيدپوستان ريشه مي‌گيرد! استفاده از يک شخصيتِ اصليِ سياه‌پوستِ «بيمار» که دچار ازخودبيگانگي است درواقع سنخيتي با ديدگاه ليبرال نداشت و در فيلم‌هاي ليبرال همگون‌خواهِ (assimilationist) بعدي، ديگر تکرار نشد.

اين دوران انتقالي با ايماژ سياهان به‌عنوان قربانيان مظلوم تحجر و تعجب، در دو فيلم ليبرال بعدي (پينکي و مرزهاي گمشده) نقش چشم‌گيرتري بر عهده داشت. ولي اين قربانيان جاي خود را به شخصيت‌هاي فعال‌تري دادند که قرار بود نقش مهم‌تري در روايت‌هاي مربوط به مشکلات نژادي بازي کنند. در بدو امر، مخلوقين سياه‌پوست اين گرايش ليبرالي، تعدادي «آدم خوبه»هاي کليشه‌اي بودند که در چهارچوب قراردادهاي ساده‌لوحانه در پايان دهه 50 برجستگي کمتري يافتند و رفته رفته شخصيت‌هاي سياه متعادل (يا بهتر است بگوييم با حضور نمادين کمتر) در سينما ظاهر شدند.

با اين همه مقابله‌ي نژادي ميان سفيدان با سياهان درونمايه‌اي بود که در فيلم‌هاي اجتماعي اين دوره مکرراً ديده مي‌شود. اين درونمايه عبارت بود از رابطه يک قهرمان «خوب» سياه‌پوست با يک ضدقهرمان ناخوشايند سفيدپوست؛ درگيري‌هايي که اين دو باهم داشتند نمادي بود از يک مبارزه اخلاقي که درنهايت با احترام و درک متقابل آن دو حل و فصل مي‌شد. تنگنا (1950) که نخستين حضور سيدني پوآتيه‌ي بازيگر است نمونه‌ي بارز اين درونمايه به‌شمار مي‌رود. «قهرماني» که پوآتيه در اين فيلم به‌تصوير مي‌کشد نه‌تنها درنهايت از نظر اخلاقي بر شکنجه‌گر سفيدپوستِ نژادپرستِ خود پيروز مي‌شود بلکه قابليت بي‌حد و حصري هم در بزرگواري و بخشش از خود نشان مي‌دهد.

«قهرمان» سياه‌پوست در فيلم‌هاي ليبرال مشخصاً از عمل (يا عکس‌العمل) خشن پرهيز مي‌کرد؛ خشونت، ويژگي شخصيت‌هاي متعصب و نژادپرستِ اين‌گونه فيلم‌ها بود که چه سفيد و چه سياه، مانند مرد سياه‌پوستِ محکوم به شکستِ فيلم تنگنا در پايان «سر به نيست» مي‌شدند.

ولي تعدادي از اين فيلم‌ها با نمايش رابطه‌ي خصمانه‌ي شخصيت‌هاي سياه‌پوست و سفيدپوست، به مضمون تعصب نژادي پرداختند: شخصيت‌هايي که ضديتشان با يکديگر هر دو را به مرز سقوط و تباهي مي‌کشاند. فيلم ستيزهجويان بدون شک، نمونه کلاسيک اين درونمايه است: در اين فيلم دو متهم سرسخت و انعطاف‌ناپذير (سيدني پوآتيه و توني کرتيس) از يک زندان جنوبي فرار کرده‌اند درحالي‌که با دستبند به يکديگر بسته شده‌اند و بايد با خصومت خود نسبت به يکديگر کنار بيايند.

يکي از وارياسيون‌هاي جالب حول مضمون تعصب نژادي در فيلم دشواريهاي فردا (1959) به کار گرفته شده است؛ در اين فيلم درگيري ميان‌نژادي بين هري بلافونته و رابرت رايان سرانجام با مرگ هر دوي آن‌ها حل و فصل مي‌شود. ويژگي جالب اين مضمون روشي است که در چهارچوب ژانر گنگستري/راهزني براي تعريف قصه از آن استفاده شده است: در اين‌جا تنش نژادي بين افراد گروه، عامل اصليِ مخربي است که درنهايت هماهنگي گروه را بر هم مي‌زند و از موفقيت نقشه‌اي که براي دزدي کشيده‌اند، جلوگيري مي‌کند. اين روايت ضدنژادپرستانه ضمناً مي‌تواند به منزله‌ي نمادي باشد براي کل جامعه‌اي که تعصبات نژادي در آن خطر مهلکي در برابر وحدت اجتماعي و پيگيري اهداف مشترک افراد آن جامعه به‌شمار مي‌رود.

اما اين تصوير ليبرالي با فرا رسيدن دهه 60 و تحولات سياسي و اجتماعي که در پي آن آمد و همين‌طور بارگذاري معضلات نژادي و جنسي، دچار دگرگوني شد.

 

 

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

پرونده يک جنايت ديگر در جمهوري اسلامي

پرونده يک جنايت ديگر در جمهوري اسلامي

 

ربودن و کشتن فعال سياسي زنده ياد مريم فرجي

 

جمهوري اسلامي با تشديد بحران اقتصادي و سياسي و از دست دادن مشروعيت هر دم به پرتگاه سقوط نزديک‏تر مي‏شود. ديگر حناي وعده و وعيد و اصلاحات رنگي ندارد. اوجگيري مبارزات مردم در دي ماه 96 و سپس دي و آبان 98 ناقوس مرگ رژيم جنايتکار را به‏صدا درآورده. حکومت درمانده و مستاصل تنها راه چاره را سرکوب دانسته و با به‏کارگيري انواع روش‏هاي جنايتکارانه سعي مي‏کند مردم را مرعوب کند و به خانه‏هايشان روانه کند. اگر بخواهيم موارد جنايي جمهوري اسلامي را در طي 40 سال حکومت ننگينش ليست کنيم يک کتاب چند صد صفحه‏اي هم کفاف نمي‏کند. محاکمات دو دقيقه‏اي و صدور احکام حبس طولاني پنج ساله و ده ساله و گاها دادن حکم اعدام مانند حکم اعدام براي سه جوان شرکت‏کننده در اعتراضات دي ماه 98 امري عادي و روزمره در جمهوري اسلامي است. اما آنچه که در خفا انجام مي‏شود و دروغ‏ها و فريب‏کاري‏هاي رژيم که توسط پليدترين و کثيف‏ترين مزدورانش انجام مي‏شود نياز به افشاگري و روشنگري بيشتري دارد.

مبارزات  دي ماه 96  مشت محکمي به دهان حکومت بود. شرکت هزاران تن از اقشار تحتاني جامعه در اعتراضات وسيع در ده‏ها شهر لرزه به اندام حکومت انداخت. حکومت خشمگين صدها تن را دستگير  و روانه سياه‏چال‏هايش کرد. اخيرا خواهر يکي از قربانيان که در پي اعتراضات دي ماه  96 در تهران دستگير و بعد از آزادي مفقود و بعد از مدتي جسد سوخته‏اش پيدا شده بود با جسارت پرده از روش‏هاي کثيف و بي‏رحمانه حکومت در شکنجه و آزار زندانيان سياسي و سپس اعدام مخفي آن‏ها گشود. ليلي فرجي خواهر زنده ياد مريم فرجي از مبارزين اعتراضات دي ماه 96 در يک مصاحبه با کانال جديد جزييات زندگي و مرگ پرافتخار مريم و جنايات حکومت را به‌گوش مردم رساند.

خلاصه حرف‌هاي ليلي فرجي:  خواهرم انساني مبارز و برابري‌طلب بود. او که مدير يک شرکت بود متولد سال 62 در  اسلام‌آباد و دانش‌آموخته در دانشگاه رازي کرمانشاه و ساکن کرج بود. او نگران وضعيت زندگي مردم به‌خصوص زنان زحمتکش بود و تا آن‌جاکه در توان داشت تلاش مي‌کرد تا با آموزش و کمک به زنان زحمتکش به آنان کمک کند تا استقلال اقتصادي داشته و حرفه‌اي آموخته تا بتوانند در شرايط بيکاري و فقر گسترده از پسِ زندگي بربيايند. ازطرف ديگر، مريم در مبارزات مردم عليه حکومت فعال بوده و در تظاهرات‌هاي سال 88 شرکت داشته و البته شرکتش نه براي پس گرفتن راي بلکه مخالفت با کليت نظام جمهوري اسلامي بوده.  به‌دنبال اعتراضات دي ماه 96 مريم فرجي همراه چند دوست به تهران مي‌رود تا در اعتراض خيابان انقلاب شرکت کند که دستگير و روانه زندان اوين مي‌شود. در زندان اوين توسط بازجويي به نام مستعار عماد مورد ضرب و شتم قرار مي‌گيرد. عماد چند بار تهديد مي‌کند که اگر مريم همکاري نکند و از آرمان‌هايش دفاع کند سربه نيست خواهد شد. اين شخص کثيف که از بازجويان مشهور زندان اوين است به مريم مي‌گويد که ما هر کاري که بخواهيم  با تو مي‌کنيم  و حتا تلاش مي‌کند که به مريم دست‌درازي کند که مريم به صورت او تف مي‌کند. بعد از مدتي با پيگيري‌هاي ليلي و دايي مريم با کلنجار زياد او با قيد وثيقه آزاد مي‌شود. در زمان آزادي احساس مي‌کند که تحت مراقبت است و حتي مزدوران حکومت تلفني به وي مي‌گويند که او را زير نظر دارند. مدتي بعد از آزادي زماني که مريم با خودرويش براي کاري به تهران مي‌رود مفقود مي‌شود. بعد از پيگيري‌هاي زياد توسط ليلي خودرو مريم در تهران درحالي‌که مدارک شناسايي و ديگر لوازمش در صندوق عقب بوده پيدا مي‌شود. در همان زمان، آگاهي نيروي انتظامي خبر مي‌دهد که يک جسد سوخته در اطراف شهريار پيدا شده و احتمالا متعلق به مريم است. اما باحضور ليلي معلوم مي‌شود که جسد متعلق به شخص ديگري است. سرانجام با پيدا شدن يک جسد ديگر که صورتش کاملا متلاشي شده اما ازطريق علايم روي انگشتان، ليلي جسد خواهرش را شناسايي مي‌کند. ليلي و بستگان مريم بدون اين‌که اجازه داشته باشند مراسم برگزار کنند مريم را به خاک مي‌سپارند. ليلي و بستگان مريم به ماموران اطلاعات مي‌گويند که کشتن مريم کار وزارت اطلاعات و جمهوري اسلامي است. اما مزدوران اطلاعات حاشا کرده و او را تهديد به بازداشت مي‌کنند. سرانجام آگاهي  نيروي انتظامي اعلام مي‌کند که قاتل مريم را پيدا کرده و «قاتل شخصي بوده که مريم را دوست داشته و به‌خاطر اين‌که مريم به او جواب رد داده به صورت او اسيد پاشيده و او را کشته است». با پيگيري‌هاي ليلي فرجي معلوم مي‌شود که قاتل يک شر خر بوده که توسط وزارت اطلاعات اجير شده تا مريم فرجي را به قتل برساند. و ازآن‌جاکه خانواده مريم براي اعدام قاتل بايستي ديه بپردازند و آن‌ها پول کافي براي پرداخت ديه ندارند قاتل تنها چند ماه در زندان خواهد ماند و بعد آزاد مي‌شود. در همين اثنا رسانه‌هاي مزدور حکومتي با آب و تاب اعلام مي‌کنند که خبر کشتن مريم توسط مزدوران اطلاعات حکومت شايعه ضد انقلاب بوده و قاتل نامزد وي بوده است. يک نمونه از اين تبليغات بي‌شرمانه هنوز هم در سايت مشرق وجود دارد.

چنين است گوشه‌اي از جنايات بسياري که هر روزه توسط سگان هار جمهوري اسلامي عليه شريف‌ترين انسان‌هاي مبارز اعمال مي‌شود. بدون شک نظام حاکم بايستي در اسرع وقت توسط مبارزات مردم سرنگون شود. و دادخواهي جانباختگان و مفقودين در يک دادگاه مردمي انقلابي بررسي شود و بعد از  محاکمه عاملين و آمرين اعدام‌ها و شکنجه‌ها به‌سزاي اعمالشان برسند. قاضي صلواتي‌ها و قاضي مقيسه‌ها و شکنجه‌گران و جنايت‌کاران حکومتي به  دست عدالت سپرده شوند.

حکومت مي‌کوشد با ايجاد جو رعب و وحشت قدرت سياسي را حفظ کند اما همان‌گونه که حزب ما در جزوه بيانيه انقلاب بيان کرده است ما بايستي با سرکوب مقابله کنيم:

«ما در اين مبارزه هرگز نبايد از قدرت سرکوب دشمن بهراسيم اما هم‌زمان بايد براساس نقشه بلندمدت حرکت کنيم. هرگز نبايد به سلاح سرکوب رژيم کم بها دهيم. طول عمر جمهوري اسلامي عمدتا مديون سرکوب بوده است. براي تداوم مبارزه بايد هسته‌هاي مخفي مبارزين آگاه در هر شهر و محله و در ميان کارگران، معلمان، زنان، وکلا و دانشجويان درست شود. اين روش هسته مستحکم در مقابله با سرکوب است. اما براساس اين هسته محکم بايد تريبون مردم عليه سرکوب امنيتي را در ميان وکلا، هنرمندان، و ورزشکاران مردمي تقويت کرد. آنان بايد بدانند که اگر با سرکوب جنبش مردم مقابله نکنند و در اين امر محافظه‌کاري کنند، آينده تاريکي حتا در انتظار آن‌هايي است که مي‌خواهند بدون «دخالت در سياست» سر خود را به «کار فرهنگي و مدني» گرم کنند. هر چه جنبش توده‌هاي مردم، برمبناي آگاهي سياسي و اجتماعي که در اين بيانيه آمده است، آزادتر رشد کند، دست عوامل حکومتي و امپرياليستي در توطئه‌چيني کوتاه‌تر خواهد شد.» به نقل از بيانيه انقلاب: اوضاع کنوني و وظايف ما (هفت توقف)، از انتشارات حزب کمونيست ايران(م‌ل‌م) اين جزوه در سايت www.cpimlm.org  موجود است.

گرامي باد ياد مريم فرجي!

مرگ بر حکومت فاشيستي جمهوري اسلامي!

انقلاب  نه چيري کمتر!

 

به نقل از نشريه آتش105  –  مرداد 99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

اشاراتی به مغایرت دیدگاه های رفیق جزنی با تئوری مبارزه مسلحانه

اشاراتی به مغایرت دیدگاه های رفیق جزنی با تئوری مبارزه مسلحانه

با نگاهی به مطالبی که در باره تاریخ و عملکرد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نوشته شده و در فضاهای مجازی منتشر گردیده است، به راحتی می توان فهمید که راهگشایی چریکهای فدایی خلق و بن بست شکنی آن ها واقعیتی است که کمتر کسی قادر به کتمان آن می باشد. چرا که عملکردهای آنان باعث شد جو سیاسی جامعه دگرگون شده و این جریان با استقبال وسیعی در بین مردم مواجه شود. با این حال در میان حجم بزرگ مطالبی که در مورد چریکهای فدائی خلق نوشته شده کمتر با آثاری مواجه می شویم که دلائل واقعی این درخشش تاریخی را به درستی مطرح و به اهمیت تئوری راهنمای آن ها تأکید نمایند. حتی متاسفانه شاهدیم که برخی، نوشته های رفیق جزنی که در اواخر سال 1353 به درون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران راه یافت را به نادرست راهنمای حرکت چریکهای فدائی خلق در آغاز جا می زنند. در این رابطه لازم می بینم در مطلب زیر اشاره ای هر چند کوتاه به آن چه در واقعیت بود بکنم.

در تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق از گروهی به رهبری رفقا امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمد زاده که در سال 46 و در شرایط اختناق حاکم، شکل گرفت و بعد ها به نام گروه احمد زاده معروف شد یاد می شود. این ها کمونیست های آگاهی بودند که با مطالعه مارکسیسم – لنینیسم معنای واقعی اصل "بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نیز نمی تواند وجودداشته باشد".(چه باید کرد - لنین) را درک کرده بودند. این آگاهی به طور طبیعی آن ها را به تلاش برای دستیابی به تئوری انقلابی رهنمون ساخت. این انقلابیون همچنین می دانستند که بدون "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" سخنی هم از تئوری انقلابی در میان نخواهد بود. به همین دلیل هم از همان سال 1346 در چهارچوب گروهی که مخفیانه کار می کرد ضمن مطالعه مارکسیسم –لنینیسم به تحقیق از اوضاع مشخص جامعه ایران ، آن هم با بررسی عینی از خود واقعیت ها به طریق علمی دست زدند و در جریان نزدیک به چهار سال کار خستگی ناپذیر و با بحث و تبادل نظر خلاق و پیگیرانه بین رفقای تشکیل دهنده این گروه، موفق به ارائه تئوری انقلاب در ایران شدند. در جریان این مطالعات و بحث ها ، وقتی سرانجام رفقای این گروه به "چه باید کرد؟" رسیدند و امر تعیین شکل اصلی مبارزه در مقابل شان قرار گرفت اکثر آن رفقا درک و شناخت خود را از شرایط حاکم بر جامعه و راه رهایی ستمدیدگان را نوشته و در اختیار جمع قرار دادند که در نهایت، این بحث ها جمع بندی شد و حاصل این کار گروهی در کتاب رفیق مسعود احمدزاده به نام "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک " انعکاس یافت که در واقع حاصل جمع بندی تئوریزه شده نظرات رفقای این گروه بود. در این پروسه، جزوه "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" اثر رفیق کبیر امیر پرویز پویان از اولین مقالاتی بود که راه جدید مبارزه را در مقابل گروه قرار داد و  کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک" اثر رفیق کبیر مسعود احمدزاده از آخرین نوشته های مربوط به بحثهای درون گروهی بود که در واقع نقش جمع بندی همه مباحثات را انجام داد. به این ترتیب این رفقا به تئوری انقلاب ایران دست یافتند. با تدوین تئوری مبارزه مسلحانه، گروه آماده شد که وارد صحنه عمل شده و گام های لازم را جهت تحقق این تئوری بردارد.

تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک که برای شرکت آگاهانه در روند انقلاب و هدایت آن به سوی پیروزی، راهنمای عملی فعالیت چریک های فدائی خلق گردید، در عمل جدایی غم انگیز بین روشنفکر و توده را از بین برد. چریکهای فدائی خلق با عملی کردن این تئوری محبوبیت بسیار زیادی در جامعه کسب نموده و به تدریج از حمایت کارگران و زحمتکشان شهر و روستا و روشنفکران انقلابی در سراسر ایران برخوردار شدند.

پس همان طور که گفته شد تئوری راهنمای چریکهای فدایی خلق ، تئوری مبارزه مسلحانه تشریح شده در آثار رفقا پویان و احمدزاده بود. ولی سال ها بعد طرفداران رفیق بیژن جزنی سعی کردند این واقعیت را پرده پوشی نمایند. در حالی که جزنی در آن سال ها نظر تدوین شده ای نداشت که بتواند به مثابه تئوری راهنمای چریکهای فدایی خلق مورد استفاده قرار گیرد. واقعیت این است که رفقا بیژن جزنی و عباس سورکی در 19 دی ماه 1346 دستگیر شدند. و در همان زمان هم هیچ اثری از آن ها در سطح جنبش توزیع نشده بود که توضیح دهنده تئوری راهنمای آن ها باشد. در حالی که آثار رفقا پویان و احمدزاده در سطح جنبش توزیع شد و با استقبال روشنفکران انقلابی مواجه گردید. البته رفقای گروه احمدزاده در سال 49 در ارتباط با گروه جنگل قرار گرفتند که پس از رویداد سیاهکل در 19 بهمن سال 49 ، دو گروه حول تئوری ارائه شده در کتاب رفیق مسعود به وحدت رسیدند. در این وحدت هم بحثی از نظرات وجود نداشتۀ جزنی نشده بود. متاسفانه بعدها در تاریخ نویسی برای چریکهای فدایی خلق به دلیل این که چند رفیق از گروه جنگل قبلا با گروه جزنی در ارتباط بودند سعی شد این طور جلوه داده شود که گویا گروه جنگل همان گروه جزنی است. در حالی که گروه جنگل پس از دستگیری گروه بیژن جزنی و با فعالیت های خستگی ناپذیر رفیق غفور حسن پور شکل گرفته بود. این گروه هم در جریان وحدت با گروه احمدزاده ، آثار مدونی که بیانگر تئوری راهنمای آن ها باشد نداشتند و ادغام دو گروه و تشکیل چریکهای فدایی خلق در فروردین سال 50 از نظر تئوریک مبتنی بر نوشته های رفقا پویان و احمدزاده بود و نه هیچ نظر و تئوری دیگری که البته موجود هم نبود. بنابراین چریک های فدائی خلق برای شرکت آگاهانه در روند انقلاب و هدایت آن جهت رسیدن به پیروزی، فعالیت های انقلابی خود را بر اساس تئوری مبارزه مسلحانه که به طور کامل در کتاب رفیق مسعود احمدزاده تدوین شده، آغاز نمودند.

این واقعیتی انکار ناپذیر است که رفیق جزنی نه از جریان رشد گروه احمدزاده اطلاعی داشت و نه از این امر اطلاع داشت که در چه پروسه ای گروه جنگل با گروه رفیق مسعود ادغام شده است. بنابراین این نظر که ادغام دو گروه جنگل و احمدزاده را وحدت گروه جزنی و گروه احمدزاده ، آن هم بر اساس تئوری های جزنی جلوه می دهد به تحریف تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق پرداخته و آن را مخدوش می سازد. در حالی که همان طور که گفته شد ، نه در آغاز و نه چند سال بعد از فعالیت های چریکهای فدائی ، نوشته ای از رفیق جزنی در سازمان موجود نبود. اما سال ها بعد که حرکت بر اساس این تئوری در عمل جدایی غم انگیز بین روشنفکر و توده را از بین برد و محبوبیت بسیار بالایی برای چریکهای فدایی خلق ایجاد نمود و چریکها را از حمایت میلیونی از طرف کارگران و زحمتکشان شهر و روستا در سراسر ایران برخوردار نمود، نه فقط رفیق جزنی بلکه حتی افرادی با تفکرات توده ای نیز سعی در نفوذ نظرات خود در این سازمان نمودند.

ممکن است سئوال شود پس این جزوات رفیق جزنی که امروز موجود است و اعلامیه 16 آذر سال 1356 سازمان چریکهای فدائی خلق آن زمان که اعلام نمود نظرات جزنی را قبول دارد چه می شود. باید تاکید کنم که گرچه شخصیت رفیق جزنی به عنوان زندانی سیاسی ای که شکنجه شده و در تشکیل گروهی برای تدارک مبارزه مسلحانه نقش داشت همواره با احترام مطرح بود و می باشد، اما او درست پس از آغاز جنبش مسلحانه در زندان شروع به نوشتن مقالاتی کرد که در آن ها برداشت های خود را از مبارزه مسلحانه چریکهای فدایی خلق مطرح می نمود، برداشت هایی که کاملا با نظرات رفیق احمدزاده مغایرت داشت. این نوشتجات اولاً در داخل زندان به جدایی معتقدین به این نظرات با طرفداران تئوری مبارزه مسلحانه رفیق احمدزاده منجر شد و به واقع در صفوف طرفداران چریکهای فدائی خلق اختلاف ایجاد نمود. دوماً دستآویزی شد در دست اپورتونیست های رنگارنگ و به خصوص توده ای ها که چهره عوض کرده و تحت طرفداری از نظرات جزنی خود را هوادار سازمان خواندند. نوشته های جزنی در اواخر سال 1353 به درون سازمان چریکهای فدائی خلق راه یافت و در سال 1356 به نظرات مسلط بر این سازمان تبدیل شد. این نظرات راه را برای ورود اپورتونیست هائی همانند فرخ نگهدار به درون سازمان در آستانه انقلاب 1357 باز نمود. تا این که آن ها توانستند بدون هیچگونه پیوندی با ارزش ها و سنت های چریکهای فدایی خلق با باند بازی و زیر پوشش نام جزنی سازمان را غصب نمایند و مانع از فعالیت معتقدین به نظرات اولیه چریکهای فدائی خلق در این سازمان گردند. بعدا هم در حمایت از جمهوری اسلامی بی شرمی را به نهایت رساندند، داستانی که خود نوشتۀ دیگری را می طلبد. امّا اکنون لازم است برخی نظرات رفیق جزنی را با محتوای کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک در مقایسه قرار داده و حقیقتی را آشکار سازیم.

برای این مقایسه ما تنها چند مورد را در نظر می گیریم و گر نه نظرات رفیق جزنی در بیشتر حوزه ها کاملا در تقابل نظرات رفیق احمدزاده که انطباق خلاق مارکسیسم – لنینیسم در شرایط ایران می باشد قرار دارد.

در رابطه با درک از حزب توده ، رفیق مسعود نوشته است "حزب توده که در حیات خود حتی لحظه ای هم نتوانسته بود نمونه ای از یک حزب کمونیست باشد". امّا رفیق جزنی نوشته است: "حزب توده از همان اول تأسیس خود جانشین یک جریان کارگری شد" بنابراین رفیق جزنی حزب توده را در زمان شکل گیری اش حزب طبقه کارگر قلمداد می کند در حالی که رفیق احمدزاده آن را کاریکاتوری از یک حزب کمونیست معرفی می کند. البته ممکن است کسانی فکر کنند و سئوال کنند که خوب این تفاوت چه ضرری به کار مبارزاتی می زند؟ در این جاست که باید به واقعیت زنده رجوع کرد ، آن گاه می بینیم که همان کسانی که تحت نام نظرات جزنی هدایت سازمان چریکهای فدایی در زمان انقلاب سال های 56 و 57 را به دست گرفتند با چنین درکی از حزب توده بود که گام به گام این سازمان را بسوی وحدت با حزب توده پیش بردند و در تلاش بودند که سازمان فدایی را نیز به منجلاب این حزب همیشه خائن بیندارند. فکر نمی کنم که نیازی به نشان دادن همکاری های حزب توده با دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی باشد. اما تاریخ حزب توده در دوران جمهوری اسلامی خود در تداوم خیانت های این حزب در زمان شاه می باشد و به عینه نشان می دهد که نظرات جزنی در این رابطه نادرست و حق با رفیق مسعود بوده است.

یکی دیگر از مغایرت های این دو دیدگاه اختلاف بر سر شرایط عینی انقلاب می باشد. رفیق مسعود معتقد است که شرایط عینی انقلاب با وضعیت انقلابی فرق داشته و اولی در ایران موجود بوده و دومی در آن سال ها وجود نداشته است. اما رفیق جزنی به اشتباه مدعی است شرایط عینی انقلاب همان وضعیت انقلابی است که در شرایط آن زمان ایران هم وجود نداشته است. در همین راستا رفیق جزنی محتوای جنبش مسلحانه را مبارزه ای ضد دیکتاتوری فردی شاه قلمداد می کند ، نه مبارزه ای برای نابودی بورژوازی وابسته ، به مثابه طبقه حاکم.

رفیق جزنی با عدم درک واقعیت بحث رفیق احمدزاده در مورد شرایط عینی دست به تحریف نظرات او زد. مثلا با تحریف نظر او می گویدکه گویا رفیق احمدزاده معتقد بوده که "توده ها آماده اند که به ندای پیشاهنگ مسلح خود پاسخ دهند. کافی است که ما با جانبازی و فداکاری به رژیم حمله کنیم تا پشت سر ما قرار بگیرند. بنابراین با شروع اولین عملیات باید به سرعت آن را گسترش داد. در مدت کوتاهی می توان دست به سربازگیری در شهر و روستا زد." (نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه - قطع جیبی صفحه 48)  در حالی که رفیق مسعود در مقدمه کتابش تاکید دارد که "ما به هيچ وجه به اين زودی‌ها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. به ‌هيچ وجه انتظار نداريم که خلق هم‌اکنون به پا خيزد". خوب مقایسه همین نظر با ادعای رفیق جزنی نشان می دهد که درک او از نظرات رفیق مسعود با واقعیت آن نظرات فرق دارد. به راستی رفیق جزنی بدون آن که نظرات رفیق احمدزاده را بفهمد و درک کند به نقد آن پرداخت.

برای این که جای هیچ شبه ای در مورد نظر رفیق مسعود در مورد تفاوت شرایط عینی انقلاب با وضعیت انقلابی باقی نماند به این قسمت نظر رفیق هم اشاره می کنم که در مورد وضعیت انقلابی می نویسد: "اگر در روسیه موقعی می توان دست به قیام مسلحانه زد که توده ها وسیعاً امکان زندگی در شرایط موجود را نفی کرده و عملاً طالب تغییر آن گردند و نیز حکومت هم نتواند به شیوه های سابق حکومت کند و این طلب تغییر و این عدم امکان حکومت به شیوه های سابق، درست در طی یک جریان مبارزۀ اقتصادی - سیاسی حاصل شده و بدین ترتیب این حکم مصداق پیدا می کند که توسل به قیام مسلحانه، بی آن که از قبل توده های وسیع، در جریان تجربه سیاسی خود به صحت این عمل اعتقاد پیدا کرده باشند، عملی است پیش از وقت، این حکم مصداق پیدا می کند که دعوت به قیام و طرح یک شعار خاص، مثلاً "حکومت به دست شوراها" هرگاه کمی دیر یا زود مطرح شود، موجب شکست قیام خواهد بود.  اگر در شرایط روسیه انرژی تاریخی توده ها در یک رشته مبارزات اساساً اقتصادی و سیاسی به تدریج شکل گرفته و در قیام های مسلحانه منفجر می شوند. در چین انرژی انقلابی توده ها درست در جریان بردن آگاهی انقلابی به میان توده ها ، درست در حین عمل مسلحانه طولانی به کار گرفته می شود و در نتیجه، آن خصلت انفجاری سابق را ندارد.".

همان طور که می بینیم رفیق مسعود معتقد نیست که وضعیت انقلابی در شرایط آن زمان ایران موجود بوده (یعنی همان طور که خودش می گوید "توده ها وسیعاً امکان زندگی در شرایط موجود را نفی کرده و عملاً طالب تغییر آن گردند و نیز حکومت هم نتواند به شیوه های سابق حکومت کند") بلکه می گوید اگر در روسیه "در طی یک جریان مبارزۀ اقتصادی - سیاسی"، "این طلب تغییر و این عدم امکان حکومت به شیوه های سابق" حاصل شده و به قیام منجر می شود و قیام نیز دارای رهبری انقلابی است، در شرایط جامعه ایران با قیام مسلحانه شهری ، پیروزی به دست نمی آید بلکه انقلاب در جریان مبارزه مسلحانه طولانی توده ای که خصلت انفجاری همچون قیام شهری را ندارد به پیروزی می رسد. 

برای جلوگیری از طولانی شدن این مطلب به ده ها مورد دیگر در نظرات رفیق جزنی که با تئوری مبارزه مسلحانه چریکهای فدائی خلق مغایرت دارد نمی پردازم. به امید این که در فرصت دیگری این امکان فراهم گردد. در خاتمه صرفا جهت جمعبندی این بحث لازم می دانم تاکید کنم که اگر نه به تبلیغات بلکه به آن چه در نوشته های دو رفیق آمده توجه کنیم می بینیم که رفیق جزنی شرایط عینی انقلاب را با وضعیت انقلابی یکی گرفته و روی آن مانور می دهد و تئوری مبارزه مسلحانه و طرفداران آن را با اتهامات واهی رو برو می کند. رفیق جزنی نظرات رفیق احمد زاده در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک را وارونه جلوه می دهد و بدین وسیله حقیقت آن را به صورت سلاخی شده در اختیار خوانندگانش قرار می دهد. به همین دلیل هم در عمل رفیق جزنی تصورات خودش را به اسم نظرات رفیق احمدزاده نفی کرده است نه تئوری اساسی رکن حرکت سازمان چریک های فدائی خلق ایران در آن سال ها که تئوری مبارزه مسلحانه بود.

تیر 1399

August 02, 2020

حکومت اسلامی حتی از روشنفکران متوفی غیرمذهبی هم‌چون هدایت وحشت دارد!

حکومت اسلامی حتی از روشنفکران متوفی غیرمذهبی هم‌چون هدایت وحشت دارد!

http://www.azadi-b.com/G/file/Sadegh.Hedayet.pdf

درایت دانشجویان آزادیخواه و چپ! باز تکثیر یک مطلب!

درایت دانشجویان آزادیخواه و چپ! باز تکثیر یک مطلب!

 

دیدار مسیح علینژاد با فرح پهلوی، خیلی ها را متعجب کرده است!؟ عده ای از جمله در صفوف حزب کمونیست کارگری ایران، انگشت به دهان شده که انتظار نداشتند، این فعال "پیگیر" علیه "حجاب اجباری"، و آزادیهای "یواشکی" را در کنار فرح پهلوی ببینند! بر خلاف راست روی این طیف از فعالین چپ، اما این رویداد درایت سال گذشته (مه ٢٠١٩) دانشجویان آزادیخواه و سوسیالیست را در تشخیص ماهیت سیاسی مهره ای چون مسیح علینژاد،  نشان میدهد. در این رابطه مطالعه مجدد مطلب زیر از رحمان حسین زاده را توصیه میکنم.

محسن حسینی

اوت ٢٠٢٠

از این شعار قویا حمایت میکنیم

رحمان حسین زاده

 

دانشجویان آزادیخواه و چپ بار دیگر گل کاشتند. درروز دوشنبه ۲۳ اردیبهشت در اجتماع اعتراضی صحن دانشگاه تهران، باز هم خلاقانه و مبتکرانه ابراز وجود کردند. چهره رادیکال جنبش برحق و اعتراضی علیه وضع موجود و جمهوری اسلامی را به نمایش درآوردند. تجمع میلیتانت و شعارهای رادیکال و تابو شکنانه را جاری کردند. از جمله دو شعار:" بیکاری، بیگاری، حجاب زن اجباری" و شعار" علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد". به این ترتیب علیه حجاب از ارکانهای هویتی جمهوری اسلامی شوریدند. پایه های اجتماعی مبارزه علیه حجاب و پوشش اسلامی را محکمترکردند. مسیر را برای گسترش عرض اندام جنبش اجتماعی علیه حجاب اسلامی هموارتر کردند. بساط دلالی با پدیده "حجاب اجباری" عنصرپروغربی همچون علینژاد را در شعار تیز و خلاقانه خود افشاکردند. بعد از دی ماه ۹۶ دانشجویان آزادیخواه و چپ در دانشگاه تهران، با شعارخلاقانه "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" ضربه مهمی به کلیت جمهوری اسلامی و "اصلاح طلبان حکومتی" وارد کرده و به تحرک و گفتمان اجتماعی تبدیل کردند. هر دو شعار جدید و مالامال از چپ گرایی و رادیکالیسم اجتماعی این بارشان هم از جنس همان ابتکار قبلی و باید دست مریزاد گفت.

جنبه های مختلف و درس آموز تحرک اعتراضی درخشان اخیر در دانشگاه تهران بحث و بررسی بیشتر میطلبد و ما به سهم خود در اعلامیه حزب حکمتیست و نوشته های دیگر رفقا که همراه این یادداشت و در این شماره نشریه منتشر شده اند، به ابعادی از آنها پرداختیم. من در ادامه بر یک بعد مساله که مباحث حول آن قطبی شده میپردازم.

 

شعار" علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" و مخالفان آن

 

این شعار مبتکرانه فقط مایه نگرانی خانم علینژاد و سمپاتهایش در میان اصلاح طلبان سابق و راستهای پروغربی نشده است. کسانی از صف چپ و متاسفانه حمید تقوایی و کادرهایی از رهبری حزب  کمونیست کارگری ایران کاسه داغتر از آش"با تز راست روانه "اپوزیسیون اپوزیسیون نباید شد" سنگ دفاع از "عنصر شناخته شده راست پروغربی" مثل مسیح علینژاد را به عهده گرفته اند. البته افراطی تر از آنها رفیق محمود قزوینی در نوشته ای بلند،  برافروخته و بی بالانس در مقابل این تحرک اعتراضی درخشان و رادیکال ایستاده و نتیجه بحثش را اینچنین فرموله کرده است. "پلاکارد و شعار بر علیه خانم علی نژاد در حرکت اعتراضی دانشگاه عملی بشدت غیر اجتماعی و ارتجاعی بوده است". قابل توجه است،  سایت روزنه متعلق به حزب کمونیست کارگری ایران از معدود مواردی است، این نوشته  راست روانه محمود قزوینی را منتشر و لانسه کرده است.

برای اینکه در این صف بندی جایگاه موضع مخالفت با این شعار دانشجویان را مشخص کنیم، بیایید  در یک فضای فرضی به نیمه دوم سال ۱۳۵۷ برگردیم. آن زمان که آمریکا و متحدان غربی اش از ادامه حاکمیت سلطنت دست شسته و دنبال آلترناتیو سازی راست بودند. فعالین سیاسی آن دوره و هم نسلهای من شنیدیم و میدانیم،  "مهره ها و دلالان سیاسی" به نامهای بنی صدر، قطب زاده، یزدی و ... از عناصر راست ملی مذهبی در پاریس و دیگر پایتختهای کشورهای غربی، دنبال لانسه کردن "خمینی" و تامین انتقال "رهبرشان" به فرانسه بودند. الحق این دلالان سیاسی در اینکار موفق شدند و با کمک فرانسه و فراهم کردن امکانات "امام" را از عراق به فرانسه و پای دارسیب در نوفل لوشاتو نشاندند. بقیه ماجرا را همه میدانیم. آمریکا و دولتهای غربی عنصر اولترا ارتجاعی و سیاه خود یعنی خمینی را برای آلترناتیو سازی دست راستی در مقابل سلطنت یافتند و نتیجه چهل سال حکومت سیاهی است که خون مردم ایران را در شیشه کرده است. تصور کنید، اگر تحرک چپ گرایانه آنوقت دانشجویی ایران آن درجه خود آگاهی داشت و پلاکارد  و شعار "بنی صدرو یزدی و ساواک، شکنجه و انقیاد"  را برمیداشت و از طریق افشای مهره ها و کارچاق کنان یک پروژه و طرح دست راستی  مثل بنی صدر و یزدی ، کل طرح سرهم بندی کردن آلترناتیو دست راستی مذهبی و عروج خمینی را افشا میکردند، و آنوقت فعالین چپی پیدا میشدند، دانشجویان مبارز را سرزنش و نصیحت میکردند، نکنید!! "پلاکارد و شعار علیه بنی صدر و یزدی" اقدامی "غیر اجتماعی و ارتجاعی" است، و نباید "اپوزیسیون اپوزیسیون" بود، چه نظر و احساسی پیدا میکردید؟. به نظرتان چنین موضعگیری را در ملایمترین برخوردی که بیان کنم زیاده از حد "زمخت و مشمئز کننده" و راست روانه ارزیابی نمیکردید. اکنون همین اتفاق افتاده است. مخالفت امروز این رفقای چپ با این شعار دانشجویان آزادیخواه و چپ دانشگاه تهران از این جنس و بدتر است . چرا بدتر است، چون قرار بود بعد از ۴۰  سال از کمبودها  و خلاء آن دوره درس گرفته باشیم. یکی از درسهای مهم مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری برای ما و ظاهرا این رفقا این بود که یکبار دیگر "همه با هم" و زیر اسم گمراه کننده امروزیش"اپوزیسیون اپوزیسیون نباید بود" نمیشود صف خودآگاه و متمایز سرنگونی انقلابی و مبارزه آزادیخواهانه و برابری طلبانه را سازمان داد.

 

جدال سیاسی و طبقاتی گسترده و سرنوشت سازدر جریان است. به هر نسبت جلو میرویم، صف بندی راست و چپ شفافتر و حادتر ازقبل شکل میگیرد. به نحو مثبتی در یکسال اخیرجنبش کارگری و مبارزات دانشجویی و دیگر مبارزات اجتماعی رادیکال خودآگاهی بالا و صف متمایزتر را از خود نشان میدهند. اعتصاب و مبارزات بر جسته نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و ماه مه امسال و تحرک اعتراضی اخیر دانشگاه تهران چند مورد برجسته آن از جمله به دلیل شعارهای بسیار روشن و تیزبینانه شان بوده است. این دوستان چپ برای توجیه موضع راستی که گرفتند، استدلال میکنند، در مورد نیروهای راست میشود، افشاگری و آگاهگری کرد، اما نباید آن را به شعار مبارزاتی تعمیم داد. ؟؟!!  خودشان میدانند استدلالی بی پایه است. بخش برجسته ای از افشاگری و آگاهگری در شعارهای روشن از جمله علیه اپوزیسیون راست معنی دارد. در تجربه مبارزاتی بسیاری از ما کمونیستها از جمله در جامعه کردستان که حدود دوسال شهرها را در کنترل داشتیم، ضمن پیگیری نبرد دایمی با جمهوری اسلامی، بارها در تظاهراتهایی علیه بند وبستهای احتمالی  حزب بورژوازی کرد، حزب دمکرات کردستان  ودیگر اعمال زورگویانه او علیه کارگر و مردم نه تنها شرکت کردیم و سازمان دادیم، بلکه با شعارهای رسا آن جریان را افشا و منزوی کردیم. حال این دوستان سیاه روی سفید مینویسند، نمیشود، علیه حزب دمکرات کردستان و مجاهد و سلطنتی های  یکبار سرنگون شده شعار داد، چون اینها "اپوزیسیونند"! من به سهم خود امیدوارم در ادامه مبارزه قاطع علیه جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن،  جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ما و همین دانشجویان چپ و رادیکال بتوانند، نه گفتن به استراتژی و اهداف ارتجاعی کل نیروهای راست بورژوایی ایران اعم از ملی و مذهبی، سلطنت طلب و مشروطه خواه و جمهوریخواه لائیک و غیر لائیک، مجاهد، کل ناسیونالیسم ایرانی و کرد و آذری و بلوچی و عرب و فدرالیستها را در قالب شعارهای مبارزاتی ملموس به صحنه مبارزات توده ای بکشانند، تا این جریانات ارتجاعی در شعارهای توده ای و برحق هم نه محکم از جامعه بگیرند. وقوع چنین اتفاقی یک نشانه مهم پیشروی جنبش کارگری و سوسیالیستی خواهد بود.

 

به اصل موضوع برگردم دانشجویان آزادیخواه و چپ مبتکر اعتراض رادیکال اخیر به خوبی میدانند، علی نژاد نه اپوزیسیون است و نه رهبر و سیاستمدار جدی، بلکه میدانند "مهره و ابزار دست" ارتجاع بورژوایی است. زمانی محجبه و در خدمت اسلام و اصلاح طلبان حکومتی و دوم خرداد، واکنون از آن سر دالان به سردیگر دالان نقل مکان کرده و این بار مهره ای در خدمت طرحهای ارتجاعی دولت دست راستی ترامپ و پمپئو و رضا پهلوی است. بعد از دیدار با وزیر خارجه آمریکا به یکی از "دلالان" تقلاهای دست راستی تبدیل شده است. حزب کمونیست کارگری و رفقای مخالف شعار دانشجویان، مصلحت گرایانه نمیخواهند بپذیرند، این شعار تیز و روشن دانشجویان علیه یکی از عناصر راست پروغربی است که در باد دولت دست راستی آمریکا و غرب خوابیده، که قرار است مبارزه علیه حجاب را به سرمایه پادویی برای طرحهای ضد مردمی راست جهانی و به سرمایه تقویت جنبش راست خودش در ایران تبدیل کند. این دوستان مثل اینکه با این مساله مشکل ندارند، که در بازی آلترناتیوسازی راست تا این لحظه فقط مهره ای مثل علی نژاد به دست بوسی وزیر خارجه آمریکا رفته و مایه مباهاتش است. چهره های بی مایه راست ایران از رضا پهلوی و خانم رجوی و سازگارا و جناب مهتدی و هجری آماده خدمت هنوز "افتخار شرفیابی" را پیدا نکرده اند. با علی نژاد و بی علی نژاد دانشجویان مبارز و آزادیخواه خطر راست در جابجایی قدرت را میدانند و با این شعار تیز و زیبا "نه" بزرگ به طرحهای راست جهانی و در سطح ایران را اعلام کرده اند، اینکار را در حالی میکنند که فوکوس اصلی نبردشان را خیلی وقته شفاف تعیین کرده اند و احتیاجی به نصایح هم ندارند. شعار "علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" از جنس شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" است. قویا آن را حمایت میکنیم، در اعلامیه حزبمان هم آن را ساپورت کردیم. به دانشجویان چپ و آزادیخواه و ابتکارشان دست مریزاد گفته و میگوییم.  

 

مه ٢٠١٩

***

 

 

طبقه کارگر در آستانه هزار و چهارصد

طبقه کارگر در آستانه هزار و چهارصد

 

تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برای طبقه کارگر در ایران در آستانه سده چهاردهم شمسی آنقدر سریع است که بسیاری از تحلیل‌گران را در ارائه یک الگوی مشخص برای این تحولات بازمی‌دارد. آنچه که در دهه ۹۰ شمسی برای طبقه کارگر در ایران اتفاق افتاد، از اخراج‌سازی‌های گسترده، تعدیل نیرو، اعتصاب، خصوصی‌سازی، عدم پرداخت بیمه، عدم پرداخت حقوق، دستمزدهای معوقه و قراردادهای موقت تا دستگیری، زندان، پرونده‌سازی و شکنجه بخشی از زندگی روزمره این طبقه در دهه آخر سده سیزدهم شمسی بوده است. اگر چه با توجه به سیستم حاکم سرمایه‌داری در ایران این اتفاقات بخش جدایی‌ناپذیر از زندگی اجتماعی و سیاسی این طبقه تاریخا در ایران بوده، اما فشردگی این اتفاقات و تکرار روزانه آن‌ها ناگزیر دهه ۹۰ شمسی را برای طبقه کارگر برجسته‌تر خواهد کرد. به خصوص دو اعتراض سراسری مهم در دی‌ماه ۹۶ و آبان‌ماه ۹٨ که از نظر خاستگاه و مطالبه به صورت طبقاتی به کارگران گره خورده و نیز رشد اعتصابات کارگری تا حدود بیش از سه هزار اعتصاب کارگری در سال، جایگاه این طبقه را در تحولات آینده ایران برجسته‌تر از هر طبقه دیگر در مناسبات موجود کرده است. از همین رو درک الگویی مشخص از این تحولات و تاثیرات آن بر زندگی و سرنوشت این طبقه امری حیاتی‌ست. هر کسی فارغ از گرایش سیاسی‌اش و بر حسب مشاهده‌گر خنثای این تحولات نمی‌تواند نقش مهم این طبقه را در تغییرات آینده نادیده بگیرد. واکاوی این نقش از دو پایه نشات می‌گیرد. اول اینکه آیا طبقه کارگر صرفا در این تحولات جایگاه دموگرافیک و جمعیتی را پر کرده و در صورت تغییر سیاسی پس از جمهوری اسلامی، باز سرنوشت انقلاب ۵۷ را پیدا خواهد کرد و سهمی که از این انقلاب عاید او شد و یا خود این طبقه با توجه به همین برجستگی دموگرافیک و پررنگ بودن حضورش از سایر طبقات می‌تواند به صورت فاعل خودآگاه خود بازیگر اصلی تحولات آینده در آستانه هزار و چهارصد باشد. تعیین پاسخ به این دو فرضیه موجود و قوت گرفتن هرکدام از آن‌ها برای ارائه یک نظریه مدون نه بر اساس آرزوی آنچه که ما می‌کنیم و دوست داریم بلکه باید بر پایه واقعیت موجود این طبقه در تاریخ حاضر و امروز ایران باشد. از همین رو این مقاله در تلاش است ضمن تعهد به آنچه که سرنوشت و سعادت طبقه کارگر را در افق‌هایی نمی‌بیند که حافظ وضعیت موجوداند و نهایتا به تغییر سیاسی رژِیم جمهوری اسلامی معتقدند، بر اساس توان موجود و موانع پیش رو برای این طبقه یک ارزیابی از قدرت طبقه کارگر در تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی موجود در آینده ایران ارائه بدهد. در ادامه با توجه به این فاکتورها، تلاش دارد این تصویر را ترسیم کند که چگونه با توجه به آگاهی به این ضعف‌ها می‌توان بر این تضادها فائق آمد و به پیروزی نهایی دست یافت.

وضعیت اقتصادی  و سیاسی طبقه کارگر در آستانه هزار و چهارصد

اگر بر اساس اطلاعات رسمی و یک حساب سرانگشتی اختلاف دستمزد و هزینه خانوار کارگری وضعیت طبقه کارگر را توضیح داد تنها قسمت کوچکی از عمق فلاکت اقتصادی این طبقه را در ایران به تصویر کشیدیم. حداقل دستمزد یک کارگر یک میلیون و هستصد و سی و چهار هزار تومان برای سال ۹۹ تعیین شده است. یک خانوار سه نفره ۲ میلیون و پانصدهزار تومان و یک خانوار چهار نفره دو میلیون هفتصدهزار تومان دریافت می‌کند. بنا بر آمار منتشرشده توسط رئیس کمیته دستمزد شورای اسلامی کار هزینه یک خانوار کارگری سه نفره رقمی در حدود ۶ میلیون و هشتصدهزار تومان در ماه است. بر این اساس بین دستمزد کارگر و هزینه ماهیانه‌اش رقمی در حدود ۴ میلیون و صدهزار تومان اختلاف است. اما این تمام ماجرا نیست. تا پایان تیرماه ۹۹ بنا بر آمار رسمی بیش از ۹۶ درصد قرارداد کارگران در ایران موقت است. فراتر از این بنا بر اظهار فرامرز توفیقی، رئیس کمیته دستمزد شورای اسلامی کار، 35 درصد کارگران شامل مزایای شغلی و دریافت حداقل دستمزد نمی‌شوند. هرچند که جمع‌آوری و ارائه آمار رسمی بنا بر سیاست‌های جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته هیچ‌گاه در مورد طبقه کارگر پیگیری نشده اما با یک نگاهی به اطراف و یک نمونه گیری ساده از کسانی که در اطراف‌تان کارگر هستند و با کار روزانه زندگی می‌گذرانند، می‌تواند حقایق بیشتری را فراتر از این آمارهای رسمی نشان دهد. منشی شرکت‌ها، نقشه‌کش‌های روزمزد، کارمندان اداری، تکنیسین‌ها، کارگران ساختمانی، کارگران زن بخش پوشاک، کارگران کارگاه‌های کوچک که به صورت قانونی شامل مزایای مزدی نیستند، کارگران کشاورزی، کارگران فصلی، تایپیست‌ها و طیف وسیع‌تری از تقسیم کار حاکم در ایران بنا بر محل زندگی‌شان که خارج از تهران است به صورت میانگین تا یک میلیون تومان دستمزد می‌گیرند. مساله بعدی که تصویر دقیق‌تری را از وضعیت طبقه کارگر در امروز ایران نشان می‌دهد، تاخیر در پرداخت دستمزدها و یا عدم پرداخت دستمزدهاست. بیش از سه هزار اعتراض کارگری که در سال ۹۷ انجام شد، مساله‌اش مطالبه نه دستمزد بیشتر بلکه مطالبه سنوات، اضافه‌کاری، بیمه و دستمزد بود. به این معنا طبقه کارگر ایران عمدتا و در سال‌های گذشته نه برای بهبود حداقلی وضعیت معیشتی خود بلکه برای دریافت مزدی که کار کرده و به او پرداخت نشده جنگیده است. بنابراین دورنمای وضعیت طبقه کارگر اگر بر اساس ادامه وضع موجود باشد، فلاکت بیش‌تر است. حق مسکن کارگران با فرض بر اینکه اگر او شامل جمعیتی شود که حداقل دستمزد زیر خط فقر را به موقع دریافت می‌کند، ۱۰۰ هزار تومان است، رقمی که با آن باید دو شب بر روی پشت بام خانه‌ها به مدت ۶ساعت خوابید.

طبقه کارگر در ایران حق تشکیل تشکل‌های مستقل خود را ندارد. از اعتصاب تا تجمعش با آرایش نظامی حکومت سرمایه مواجه خواهد شد و لیست طویل کارگرانی که شلاق خوردند، بازداشت شدند و با احکام طولانی مدت زندان مواجه شدند، بخشی از زیست روزمره کارگری در ایران است. فارغ از هرگونه ارزیابی در مورد گرایش‌های مختلف جنبش کارگری، بازداشت هر کارگر بر اساس منطق سرمایه در ایران است که در پایین به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

اقتصادسیاسی جمهوری اسلامی در آستانه هزاروچهارصد

جمهوری اسلامی، حکومت سرمایه‌داری در ایران است. حفظ و رشد سرمایه دغدغه همیشگی حاکمان جمهوری اسلامی بوده و پایه اصلی سیطره سرمایه حداقل در تاریخ جمهوری اسلامی، ارزان نگه داشتن نیروی کار و سرکوب آن بوده است. بنابراین وضعیت امروز طبقه کارگر از نظر عمق فلاکت اقتصادی نه نتیجه ورشکستگی اقتصادی سرمایه در ایران، بلکه بر اساس نیروی کار ارزان و سرکوب آن است. بر همین مبناست که بر اساس نرخ تورم، هزینه خانوار کارگری با دستمزد پرداخت شده اختلاف چشمگیری داشته است. البته نباید فراموش کرد که در یک بررسی تاریخی، انباشت اولیه سرمایه در ایران بر مبنای سرکوب و ارزان نگه داشتن نیروی کار در ایران بوده، سیاستی که در دوران رشد سرمایه داری در پهلوی دوم، از طرف سرمایه داری آن دوران مجدانه پیگیری می‌شد. مساله مهم بعدی در ساختار اقتصادی سیاسی جمهوری اسلامی، اشتراک آن‌ها در با سایر جناح‌های سرمایه‌داری در قالب اپوزیسیون بر سر تضمین رشد سرمایه با نیروی کار ارزان است. این ویژگی سرمایه‌داری در ایران نه یک انتخاب، بلکه بر اساس ماهیت تاریخی رشد سرمایه در ایران و نسبت آن با سرمایه‌داری جهانی‌ست. ریشه‌هایی که پایه‌های پس از انقلاب مشروطه کلید خورد و با اصلاحات ارضی به تثبیت رسید. ویژگی مهم بعدی در اقتصادسیاسی جمهوری اسلامی این است که سرمایه‌داری بودن جمهوری اسلامی با هیچ پیشوند و پسوندی آن را از شکل و تعریف سرمایه‌داری خارج نمی‌کند. سرمایه‌داری رانتی، سرمایه‌داری نفتی، دولت رانت‌خوار نفت و اصلاحاتی از این دست نه تنها پایه واقعی ندارند، بلکه دروغ‌های بخشی از اپوزیسیون راست برای تزریق این توهم است که اگر اقتصاد در ایران مشکل دارد، از سرمایه‌داری بودن آن نیست بلکه از رانتی بودن آن است. نگاهی به آمار تولید ناخالص داخلی در ایران و میزان وابستگی آن به نفت خود گویای جعلی بودن این نظریات است. برای نمونه در تولید ناخالص داخلی ایران، بیش‌ترین درآمد را به ترتیب بخش خدمات با ۱۰۹۳ هزار میلیارد تومان، صنعت با ۴۷۴هزار میلیارد تومان، نفت و گاز طبیعی با ۳۶۷هزار میلیارد تومان، کشاورزی با ۲۱۶هزار میلیارد تومان و ساختمان با ۱۰۱ هزار میلیارد تومان تشکیل داده است. به عبارتی نه تنها سهم نفت و گاز از خدمات و صنعت به طور چشمگیری کم‌تر بوده، بلکه بخش کشاورزی که در جایگاه بعد از نفت و گاز قرار دارد، اختلاف چندانی با آن ندارد. برای نمونه سرمایه‌داری ساختمان در ایران به تنهایی یک سوم نفت و گاز سهم در تولید ناخالص داخلی دارد. فارغ از تحریم‌های نفتی علیه جمهوری اسلامی به طور میانگین از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۸ وابستگی اقتصاد ایران به نفت 35 درصد بوده است. بخشی از بحران حال حاضر سرمایه داری در ایران، اخلال در پیوندش با سرمایه‌ داری جهانی‌ست. مساله‌ای که تعیین تکلیف بر سر آن راست و چپ حاکمیت را مشخص کرده است. این یک اشتباه است که فکر کرد که اصول‌گرایان مخالف این ادغام و اصلاح طلبان موافق این ادغام‌اند، مساله بر سر این است که هر دو این جناح یک هدف دارند و آن هم پیوند خوردن با سرمایه‌داری جهانی‌ست، اما از دو شیوه متفاوت استفاده می‌کنند. به همین دلیل است که بخشی از پروپاگاندای علیه قرارداد ۲۵ساله با چین بخشی از تبلیغات اپوزیسیون بورژوایی و جناح رقیب اصول‌گرایان است. تبلیغاتی که قبل از آن در کیهان شریعتمداری و صداوسیما علیه تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای می‌شد که چرا با غرب در حال سازش‌اند. فارغ از درگیری تاریخی این دو جناح حاکمیتی در سرمایه‌داری ایران، بحران حاضر برای طبقه کارگر، ارمغانی بیشتر از رونق اقتصادی به همراه نیاورده، چون این طبقه تاریخا چه در دوران رونق و چه در دوران ورشکستگی اقتصادی و تورم، بین شکاف هزینه و دستمزد زندگی کرده است.

اپوزیسیون راست و چپ در آستانه تحولات پیش رو

مشکل اپوزیسیون راست اعم از سلطنت‌طلبان، مجاهدین و جمهوری خواهان با جمهوری اسلامی در این است که شیوه مدیریت جمهوری اسلامی را بر سرمایه بحران‌زا و پردردسر می‌دانند. به همین دلیل است که در برنامه‌های ارائه شده پس از جمهوری اسلامی عباراتی چون "ایران غیراتمی" و "رابطه حسنه با اسرائیل و غرب" موج می‌زند. توان و صف‌آرایی این اپوزیسیون نه در قانع کردن مردم برای انتخاب آن‌ها در فردای پس از جمهوری اسلامی، بلکه برای مجاب کردن لابی‌های راست‌گرا در غرب است که آن‌ها را به عنوان آلترناتیو پس از جمهوری اسلامی بپذیرند. عناوینی چون رئیس جمهور مقاومت و شاهزاده نه تنها مصرف داخلی ندارد، بلکه برای جناح چپ بورژوازی در غرب نیز چندان دلچسپ و مطلوب نیست. از طرفی دیگر با روی کار آمدن ترامپ، ایالات متحده از اپوزیسیون راست و حمایت ظاهری از آن برای کشاندن جمهوری اسلامی و گرفتن امتیاز بر سر میز مذاکره استفاده کرده است. اپوزیسیون راست بر سر منطق سرمایه و آنچه که جمهوری اسلامی به آن در ارزان نگه داشتن نیروی کار باور دارد، با حاکمیت هم‌نظر است. مشکل اپوزیسیون راست بر سر تسهیل استثمار نیروی کار و برداشتن موانع سیاسی در ارزش تولید اضافه است تا عناوینی چون دموکراسی و حقوق بشر. فراتر از این برنامه اپوزیسیون راست در دو راه حل جنگ و تحریم خلاصه می‌شود. انقلاب برای آن عبای گشادی‌ست و بر تن‌شان بی ریخت است. از کانون‌های شورشی سازمان مجاهدین خلق تا پروژه میدان میلیونی گروه فرشگرد، آنقدر برای داخل ایران بی اعتبار است که جمهوری اسلامی فقط برای خوراک امنیتی کردن اعتراضات از آن استفاده کند.

اپوزیسیون چپ و سوسیالیست اگر چه شامل طیف گوناگونی‌ست و بخشی از آن با راست‌ها در به پیش بردن برنامه جنگ و تحریم همسان است، اما بخش وسیعی از آن فارغ از هرگونه داوری در مورد آرای آن‌ها به انقلاب کارگری و سوسیالیستی و مخالفت با جنگ و تحریم حداقل در برنامه‌های سازمانی و حزبی‌شان وفادار هستند. برای این بخش که انقلاب اجتماعی را راه حل نجات جان طبقه کارگر می‌دانند و پرچم آن را به عنوان آلترناتیو پس از جمهوری اسلامی بلند کردند، بزرگ‌ترین مانع عدم حضور در جغرافیای ایران و عدم ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر است. حضور ۴۰ ساله اپوزیسیون چپ در تبعید، آنقدر طولانی‌ست که طیف وسیعی از طبقه کارگر اسم خیلی از آن‌ها به گوش‌شان نخورده است. برای به پیش بردن برنامه جنگ و تحریم حضور در پارلمان اروپا و سنای آمریکا کافی‌ست، اما برای به پیش بردن انقلاب کارگری حضور فیزیکی و ذهنی حزب در جغرافیای خارج ایران آن هم برای مدت طولانی، مانع از زمینی شدن و عملی شدن برنامه‌های این احزاب بر روی کاغذ است. این فاصله زمانی برای حزب بلشویک که انقلاب کارگری ۱۹۱۷ را به پیروزی رساند، یک دهه در تبعید بود و این تبعید فقط برای حفظ امنیت کمیته مرکزی اتفاق افتاد، نه تمامی پیکره و کمیته‌های حزبی.

طبقه کارگر و سیاست ایجاد تحزب در داخل ایران

تشکیل حزب طبقه کارگر، حزبی که منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این طبقه را تامین کند، حزبی که بتواند اهرم و ابزار اصلی این طبقه برای اعمال قدرت‌شان در انقلاب اجتماعی باشد، غایب بزرگ در میان طبقه کارگر در آستانه سال ۱۴۰۰ است. اینکه عنصر سرکوب را نمی‌توان در عدم اجرایی شدن این ایده نادیده گرفت خود یک واقعیت انکارناشدنی است اما مساله اصلی فراتر از عنصر سرکوب، غیاب این ایده در میان مبارزات کارگری در ایران است. فراتر از به پیش بردن برنامه تشکیل شورا، اتحادیه، انجمن صنفی و سندیکا، برنامه‌هایی که در عمل و در داخل ایران توسط بخشی از طبقه کارگر فعالانه پیگیری شده، تضمین پیروزی طبقه کارگر و نقش بازی کردن آن در تحولات آینده ایران، تنها با تشکیل حزب طبقه کارگر ممکن است. تاکید بر روی حزب به جای احزاب کارگری تا اندازه‌ای نشات گرفته از ابتدایی بودن عملی کردن این برنامه است و اگر شرایط به پیش بردن برنامه تشکیل حزب کارگری در داخل خود ایران توسط فعالان، رهبران کارگری و تشکل‌های کارگری پیگیری شود، با تشکیل اولین حزب، احزاب کارگری دیگری نیز مجال شکل‌گیری پیدا خواهند کرد. آنچه که اپوزیسیون چپ باید در خارج از کشور پیگیری کند، فراهم کردن و نیرو گذاشتن برای تحقق این مساله در ایران است. وظیفه اصلی پیشبرد این برنامه بر دوش باورمندان، فعالان و کارگران سویسالیست است. حلقه واصله اصلی در تاسیس حزب کارگر داخل ایران کمیته‌های کمونیستی است. تسکیل این کمیته‌ها اگر نتواند در افق و برنامه خود تاسیس حزب طبقه کارگر را بگنجاند به محافل آکسیونی و روشنفکری و مطالعاتی محدود خواهند شد. به عبارتی رگه سوسیالیستی طبقه کارگر است که می‌تواند حزبش را تاسیس کند. دیگر گرایشات دیگر درون طبقه کارگر ممکن است با تاسیس هر تشکل اکونومیستی دیگر به مدینه‌شان برسند.

 

طبقه کارگر جنبش مطالباتی و سازمان

طبقه کارگر جنبش مطالباتی و سازمان

از کارگران بسیار شنیده می‌شود که برای گرفتن دستمزدهایمان ناچار از اعتصاب هستیم.  به همین ترتیب خیلی کم شنیده میشود که کارگران برای مطالبه افزایش دستمزد ها اعتصاب کنند.

در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، کارفرماها عملا حق دارند در قبال کار انجام شده کارگران به آنها دستمزدشان را  به موقع پرداخت نکنند. در این کشور کارفرماها آزادند به عنوان "کارآفرین" شرایط بردگی را با حمایت دولتشان به کارگران تحمیل کنند. جمهوری اسلامی به همین دلیل از همان روز اول بنیادش حکومت سرمایه داران بوده است و تمام قوانین و نظم آن بر حفاظت از منافع این طبقه چرخیده است. کارگران در واقع در این نظام و حاکمیت از بسیاری حقوق ابتدایی و زندگی مناسب امروزی محروم شده اند و این داستان زندگی بیش از نیمی از جمعیت هشتاد میلیونی ایران است. از این روست که جایگاه اعتصاب در مبارزات کارگری در ایران به این سطح هم تنزل کرده است که باید برای بدیهی‌ترین حقوق یعنی پرداخت مزد در برابر کار انجام شده، ناچار از اعتصاب شد، یعنی اینکه به یک اقدام بزرگ و بسیار مشکل‌ساز در برابر کارفرما و حکومت حامی آنها، دست زد. کارگران به درست تشخیص داده‌اند که در این کشور "کارگر زندانی است و دزد آزاد است".

در همین جملات بالا، سطح رابطه کارگر و سرمایه دار در ایران و یا به تعبیر دیگری سطح توازن قوای بشدت نابرابر را می‌توان دریافت؛ در برخی صنایع حتی توقف تولید برای بیش از یک ماه هم ظاهرا قادر نیست کارفرما و یا دولت را ناچار از پرداخت حقوق‌های معوقه و دیگر مطالبات کارگران بکند. این‌ها تصویر نسبتا جامعی از بخش بزرگی از طبقه کارگر و وضعیت کار و شرایط زندگی‌اش است. تازه اگر دستمزدها را با هزار دردسر بتوان گرفت مگر با آن، چه می‌توان خرید؟ چند روز با آن می‌توان "زندگی" کرد؟ واقعیت این است که کیفیت و سطح زندگی طبقه کارگر و مردم زحمتکش بشدت پایین است. این صحنه وارونه را  باید بر قاعده  نشاند و غیر از این، هیچ راه جدی دیگری وجود ندارد!

قبل از هر چیز تاکید کنیم که دلیل این وضعیت این است که طبقه کارگر به مثابه یک طبقه هنوز برای خودش موجودیت ندارد. بعنوان دسته و گروه‌های مجزا و دور از هم هنوز معنی دارند و هویت روشنی دارند، تاریخ و سنت و تجربه و تشکل، اتحاد، رهبر و اعتراض و مبارزه دارند. اما حتی در سطح شهری هم قادر به هماهنگی با هم نیستند چه برسد به اینکه در سطح استانی، منطقه ای و سراسری این اتحاد و همبستگی وجود داشته باشد. هزاران مشکل برای انجام این امر هم وجود دارد اما در نهایت هر نسلی از کارگران و رهبران و پیشروان کارگری چنانچه چاره‌ای برای این نیندیشند باز هم معضل به همان شکل به نسل بعدی منتقل می‌شود، همانطور که تاکنون بوده است.  دوران کنونی که سال‌های پر تنش و متحولی در اوضاع سیاسی را پشت سر دارد، با قطع امید و یا ریختن توهم مردم در سطح بسیار وسیعی به نسبت جمهوری اسلامی روبروهستیم، دوران حساس و احتمالا سرنوشت سازی پیشارو است. طبقه کارگر از زاویه بهبود وضعیت خود و دقیقا به همین اعتبار برای بهبود وضعیت کل جامعه، می‌تواند و حیاتی است در این اوضاع یک طرف جدی در تعیین تکلیف اوضاع باشد. چگونه این ممکن می‌شود، دقیقا بستگی دارد  به تصمیم و اقدام نسل فعلی در طبقه کارگر و کمونیست‌های متعلق به این طبقه. هر درجه ای از انتظار در بهبود این وضعیت به معنی ادامه وضعیت کنونی است. پشت سرگذاشتن این مرحله دقیقا به پیشروی و تفوق جنبش کارگری و بالا رفتن سطح توقعات به نسبت وضعیت فعلی  یاری می‌رساند. چنانچه تحولی در ایران اتفاق بیفتد و اوضاع به ضرر رژیم تغییر کند اما طبقه کارگر از آمادگی لازم برای حضور در میدان تعیین تکلیف سیاسی نباشد، باز هم خودش و جامعه قربانی اند.

این روزها مبارزه کارگران هفت تپه در جریان است و مبارزه بی امان آنها برای افشای اجحافاتی که از طرف کارفرما و دولت و کل حکومت صورت می‌گیرد،  به آسانی بر علیه خودش بکار گرفته می‌شود. مستقل از اینکه خود کارگران هفت تپه چه اندازه بر مطالبات واقعی خود متمرکز هستند که به نظر نمیرسد طرح مطالبات با شرایط و و ضعیتی که آنها دارند متعادل باشد تا امکان مانور و بسیج دیگر متحدین شان را داشته باشند، اما قرار بر این شد که کارفرما های اختلاس‌گر و همکاران حکومتی شان مورد مجازات قرار بگیرند و ناباورانه میبینند که سر از اجلاس سران حکومتی در می‌آورند که نقشه سرکوب  شان را دنبال می کنند. تجربه مبارزه و اعتصابات اخیر کارگران هفت تپه بخشی از وضعیت طبقه کارگر در ایران است.

این وضعیت بطور جدی دغدغه رهبران مبارزات کارگران و هر جمع و کمیته و تشکلی است که به این طبقه و زندگی و مبارزه‌اش مرتبط است. امروز اگر کارگران هفت تپه باز هم در مبارزات و دشواری‌های بسیار آن، تنها مانده اند به این دلیل است که دیروز هم تنها بودند، همانطور که صنایع فولاد و معادن سنگ و فلزات و کارگران شهرداری و بازنشستگان، معلمان و پرستاران و ... هر کدام ناچار از  درگیر شدن در خفا و در بی اطلاعی دیگران و تنهایی برای مطالبات حداقلی‌شان در حال کشمکش بوده اند.

 در همه جا و به وسعت طبقه کارگر این معضل پایه‌ای بطور جدی وجود دارد. وضعیت در مراکز بزرگ و کوچک دیگری که دارای ثبات هستند متفاوت ‌تر از تصویر بالاست اما آنها هم بطور دربسته‌ای درگیر مسایل خود هستند. در اینجاها اعتراض، تحصن یا چنانچه اعتصابی صورت بگیرد  در سطح دیگری و عمدتا برای بهبود وضعیت کار و زندگی است، برای پرداخت حقوق معوقه نیست. در برخی مراکز کار و تولید مانند نفت که  شرایطی پادگانی دارد و ظاهرا دژهای تسخیر نشده‌ای برای همبستگی با دیگر بخشهای کارگری هستند، کارگران و کارکنان از سویی در شرایط عمومی که برای همه کارگران و مردم زحمتکش هست قرار دارند و از سوی دیگر ناچار از "نشنیدن" صدای بقیه هم طبقه‌ای‌هایشان هستند. از جمله به همین دلایل است که کارگران هفت تپه در مبارزاتشان تنها مانده‌اند و حمایت عملی بخشهای دیگری را نمی‌توانند داشته باشند.

قبل از پرداختن به مسایل کلیدی در برخی معضلات جنبش کارگری، لازم استه  دو مساله مهم  اشاره کنیم.  یکی اینکه طبقه کارگر در ایران  اساسا  در اتکا به وضعیتی که خود دارد، توانی که دارد و کمبود و نقطه قدرتهایش و رفع موانع کنونی است که می‌تواند راه‌های پیشروی بر معضلات کل جنبشش را بیابد. همچنین جنبش کارگری در ایران، در مبارزات خود و در دخالت در سرنوشت سیاسی جامعه و روی پای خود به عنوان طبقه‌ای برای خود موجودیت قدرتمند باید داشته باشد. اکنون این مسایل بدرجه ای داده پیشروان و رهبران کارگری است و آنها هستند که می‌توانند در پی ایجاد سازمان و تامین رهبری برای کل جنبش کارگری در ایران باشند. راه‌حل‌های آنهاست که در برابر همه آلترناتیو‌های ملی و تفرقه‌افکنانه، اتحاد تمامی طبقه کارگر مستقل از محلی‌گری و انتساب آنها به هر ملت و مذهب کذایی را دنبال می‌کند. کانون های فکری آنها و دیگر کمونیستها است که موانع پیشاروی مبارزاتشان را در همه زمینه ها  می کوبند.

و مساله دوم این است که هر چه بیشتر نقش تمامی گروه، کمیته ، سازمان و احزاب هوادار طبقه کارگر، چه در داخل و چه در خارج کشور،  که خارج از مکانیزم طبقه کارگر و محیط کار و زندگی اش است، واضح تر شده و در جایگاه واقعی خود قرار بگیرد. بدیهی است که همه این گروه‌ها همه بشدت نگران از وضعیتی که بر کارگران می‌رود هستند. اخبار مبارزات کارگران منظما منتشر می‌شود وهمه بی‌تابانه آن‌ را تعقیب می‌کنند و در بازتکثیر خبرها و مطلع کردن دیگران و اساسا دنیای مجازی  تلاش می‌کنند. صدها و هزاران اطلاعیه حمایتی و زنده باد دیده و شنیده می‌شود. بدون این نوع کارها، کارگران و مبارزاتشان آسانتر سرکوب می‌شوند و سریع‌تر میتوانند آنها را خاموش کنند اما نکته اینجاست که تمامی این سازمان و گروه ها که دارای  وزن و نفوذی برای حمایت و رهبری بخش‌های مختلف کارگران نیستند،  تاثیر عملی در روند مبارزات کارگران و بویژه مبارزات جاری آنها ندارند. این توان و ظرفیت را بطور واقعی بارها و بارها شاهد بوده ایم و معنی عملی آن این است که نقش هواداری از مبارزه کارگران به معنی تقویت مستقیم اعتراض کارگران و اتحاد آنها با بخش های دیگر و یا دیگر جنبشهای اعتراضی در جامعه نیست و یا نفوذ هر گروه و حزبی موجب حمایت قوی از سوی بسیج کارگران و مردم در شهر و منطقه و ... ای نبوده است. کارگران تا کنون شاهد فعالیت های جدی و موثر در این زمینه نبوده اند و در مبارزات و زندگیشان ملموس نیست. تا جایی که به این بخش برمی‌گردد ظرفیت همین است که هست و حداکثر توانش را شرافتمندانه بکار می‌گیرد. انتظار اینکه در چنین مواقعی این سازمان‌ها، گروه و تشکل‌ها می‌توانند عملا به یاری کارگران بشتابند نادرست است. مساله این نیست که اینها نمی‌خواهند با تمام قدرت به یاری کارگرانی که در اعتصاب در اراک یا اهواز و کرمان و هفت تپه و یا در هر جای دیگر که هستند بشتابند و نیرو و توان تشکیلات هایشان را و نفوذشان را بکار بگیرند،  بلکه  مساله این است که توان کار بیشتری از آنچه دارند انجام می‌دهند را ندارند و اساسا فلسفه وجودیشان همین است که هست. آنچه اساسا این بخش انجام می‌دهند دادن اطلاعیه‌های حمایتی است که خوب است، مهم است اما در نهایت حمایت است و ابراز همدردی و فراخوان. در اینجا ما سراغ سنت ها و سیاست هایی که هر کدام از این گروه و احزاب دارند نمیرویم که جنبش کارگری و لحظاتی که دارد، حال اعتصاب است یا راهپیمایی و ...، اساسا لحظات و صحنه های امیدوار کننده برای حفظ روحیه و ساختن تئوری های دلخوش کنک سطحی است.

آنچه تعیین کننده است مبارزات و سازمان و توان خود طبقه کارگر همراه با جمع و محافل کمونیستهای روشنفکر در سطوح محلی ، رشته ای، شهری ، استانی ، منطقه‌ای و سراسری است. هیچگاه به اندازه زمانی که مبارزات کارگران در جریان است و هیچگاه به اندازه زمانی که مبارزات مردم و جنبش برای سرنگونی رژیم در جریان است عمق ناتوانی این گروه و سازمان‌های داخلی و خارج کشور هوادار طبقه کارگر آشکارا بیان نمی‌شود. همین باید بسیار قانع‌کننده باشد که مکانیزم اتحاد و تشکل، رهبری و سازمان توده‌ای و حزبی طبقه کارگر در میان خود طبقه کارگر و در اتکا به کارگران کمونیست و دیگر جمع های کمونیستی در سطح جامعه است. این آن مکانیسم قطعی و تاثیر گذار در روند مبارزات کارگری و آینده امیدوار آن است.  

در پاسخ به وضعیت کنونی جنبش کارگری بطور خلاصه  سه مشکل عمده را باید مورد توجه قرار داد. یک جنبش مطالباتی است. دوم جنبش مجمع عمومی است و سوم گرایش کمونیستی در میان طبقه کارگر است که سازمان ندارند. به این نکات بطور مختصر میپردازیم.

جنبش مطالباتی

کارگران در ایران در ابعاد بی‌سابقه‌ای در اعتراض به اجحافات کارفرماها و دولتشان هستند. صدها و چند هزار اعتراض در سراسر کشور در طول ماه و سال ثبت می‌شود. کارفرماها و دولت و کلا طبقه سرمایه‌دار مانند همیشه با تمام امکاناتی که در اختیار دارند مانع تبدیل شدن نیروی کارگران به نیرویی برای خود می‌شوند. سرکوب ، زندانی، شلاق و جریمه کردن بخش بسیار کوچکی از آن است. تبلیغات و اشاعه افکار و آرا تفرقه‌افکنانه و خیل عظیم روشنفکران و متفکرین سیاسی و امنیتی و عقیدتی شب و روز در تلاشند تا مانع از اتحاد کارگران  و خود باوری طبقاتی در میان آنها شوند. ایجاد گروه و سازمان‌های کارگری دولتی و کارفرمایی، میدیا و ... توپخانه‌هایی است که در این جدال همیشگی حضور دارند. اکنون به دلیل هماهنگی سرمایه‌داران و دولت در حفظ این موقعیت، طبقه کارگر بیش از همیشه دارای مطالبه مشترک است. این مطالبات قویا و در همه جا مطرح می‌شود. از جمله مساله پرداخت حقوق‌ها به موقع و پرداخت حقوق‌های معوقه، بیمه درمانی که برای کارگران حیاتی است، لغو قراردادهای موقت و بازگشت به قرارداد دائم که حیاتی است، تعیین حداقل دستمزد به نسبت سبد معیشت، ایمنی محیط کار و اجرای وظایف کارفرما در این مورد، اشتغال یا بیمه بیکاری برای افراد همه زنان و مردان آماده به کار، افزایش دستمزد ها، تامین مسکن و ...  مطالبات مشترک است اما بشدت پراکنده مطرح می‌شود. هم صدا نمی‌شود. به هم بافته نمی‌شود تا به عنوان یک جنبش در سطح شهر، استان ، منطقه و یا رشته ای در سراسر ایران مطرح شود.  علائم مهم در ایجاد جنبش مطالباتی زمانی بروز میکند که پراکندگی شروع به اتحاد و همبستگی بخشهای مختلف کارگران در مراکز و رشته های مختلف میشود.

جنبش مجمع عمومی

اعتراض کارگران در همه زمینه ها نیازمند متحد شدن است. در حال حاضر این اتحاد ها در قالب اجتماعات ممکن میشود. همین اجتماعات کلید حفظ و ادامه اتحاد کارگران است. هر تجمعی اعتراضی محصول تلاش آگاهانه کارگران آگاه و پیشرو است. هیج تجمعی "خودبخودی" نیست. این اجتماعات، همین مجامع عمومی است که در ادبیات مبارزات کارگری و جنبش شورایی است. در شرایطی که کارگران اجازه ندارند تشکل خود را مستقیما تحت هر نامی که میخواهند، سندیکا یا شورا یا ... داشته باشند، مانند شرایط کنونی، مناسبترین ابزار اتحاد و متشکل شدن کارگران همین اجتماعات کارگری یا مجامع عمومی است که در حال حاضر وسیعا در جریان است. ما اگر آمار مبارزات کارگران در چند سال گذشته را مبنی قرار بدهیم که بالغ بر هزاران مورد است، اساسا از همین طرق ممکن شده است و دقیقا همین اجتماعات کارگری را میتوان و لازم است بعنوان تشکل کارگران برسمیت شناخت. این ظاهرا یک معضل عمومی است که برای برخی از کارگران با سابقه هم هست که وقتی از  همین سوخت و ساز بعنوان تشکل یاد میشود به آن اعتنایی ندارند در حالی که همین مکانیزم است که تقریبا همه اعتراضات کارگران را به شکل مبارزه ای متحد ممکن کرده است. معمولا اذهانی که به یک شکل از تشکل مانند شورا یا سندیکا عادت گرفته است و به آن میخ شده است این مکانیزم واقعی و این اشکال سازماندهی متناسب با وضعیت را که رهبران کارگری و فعالین مبارزه و اعتراضاتشان بکار میبرند زیاد برسمیت نمیشناسند و این اساسا مشکل و معضل خارج از جنبش کارگری است که بر اذهان کارگران هم بعضا سنگینی میکند. ذهن خرده بورژوای ناراضی میتواند روزی به شورا و سندیکا و همینطور اداره کارخانه و کنترل بر آن توکل کند و به آن امید ببندد و در ضمن میتواند برای ماه ها و چند سال هم آنرا فراموش کند تا فرجی دیگر، اما برای جنبش کارگری این رفتار بیگانه است، منطبق وضع مبارزاتش نیست، جوابگوی نیاز امروزش نیست، میداند اگر به آن توسل کند راه برون رفتی برایش نیست. از این روست که ساده ترین و مهمترین ابزار یعنی همین تشکل های کنونی یعنی همین مجامع عمومی کارگران که ابزار اتحاد و اعتراض است مبنی است و دقیقا در شرایط کنونی خفقان و سرکوب و توازن قوای بین طبقه کارگر و سرمایه دار، جوابگو است.

 اما مبارزات طبقه کارگر چنانچه بخواهد به اتحاد گسترده تری در میان طبقه کارگر منجر شود ناچار از مرتبط کردن این مجامع بر اساس مطالبات مشترک و وضعیت مشترکی است که کارگران در همه مراکز کار و زیستشان با هم دارند. جنبش کارگری ما همانطور که تاکید کردیم نیازمند اتحاد فرا کارخانه ای و کارگاهی است، نیازمند اتحاد در سطح شهر، استان، منطقه و سطح سراسری است و بدون این وضعیت کنونی در جنبش کارگری و سطح مبارزاتش تغییری ایجاد نمیشود. جنبش کارگری برای قدرتمند شدن نیازمند جنبش مجامع عمومی است. اینکه هر جمع و هر فعال و رهبر کارگری و هر سازمان و حزب سیاسی چه تشکلی را مناسب و یا مناسب تر تشخیص میدهد تماما مساله ای ثانوی است چرا که هیچ تشکل کارگری مستقل از دولت و ارگانهایش در میان کارگران، اجازه ندارند فعالیتی داشته باشند. همین موضوع دست همه را به اصطلاح در حنا گذاشته است و تعداد انگشت شمار تشکل های کارگری موثر تغییری نکرده است. همه منتظریم که این فضا یک طوری عوض شود تا ما قادر به ایجاد تشکل هایمان بشویم. از این رو جنبش کارگری نیازمند بهم مرتبط کردن اعتراض و تجمعاتش بهم دیگر است تا قادر به آن چنان اتحادی بشود که بتواند مطالبات امروزیش را به دست بیاورد. اینها اگر مشکل کسی و جمع و سازمانی نیست ، اما مشکل جنبش کارگری است و باید بتواند به آن جواب مناسب بدهد. از این رو حرف حساب ما این است که چنانچه میخواهید شورا یا سندیکا یا اتحادیه و انجمن و ... داشته باشید و آرزو دارید اینها را فوری ممکن کنید حیاتی است که از مسیر مجامع عمومی و منظم کردن هر چه بیشتر این مجامع و تبدیل آن به جنبش مجامع عمومی حرکت کنید.

این اساس اتحاد و پیشروی است. علیرغم ابهامات و تبلیغات نه چندان کم، این تجمع‌های اولیه مکانیزم واقعی در سازمانیابی کارگران و رهبران کارگری است. ذهنینت و سنت‌هایی که این مجامع کارگران را بعنوان تشکل به رسمیت نمی شناسد دارای برنامه و نقشه به نسبت شرایط مشخص نیست و یا قائل به سطح بروکراتیکی برای سازماندهی کارگران است که معمولا  مبلغ "شوراها را سازمان بدهید" شوراها را تشکیل بدهید" "امور کارخانه را در دست بگیرید" کنترل کارگری اعمال کنید" "سندیکا تشکیل بدهید" اتحادیه بسازید" و مشابه اینها هستند. در واقع دارند تاکید می‌کنند که همچنان در انتظار بمانید تا از جایی جنبشی وحی شود! این در حالی است که کارگران نیازمند هماهنگی اعتراضات و تجمع‌های خود و نیازمند تبدیل این‌ها به یک جنبش در میان کارگران در همان سطح شهر، استان، منطقه و یا رشته و سطح سراسری هستند. زمانی که مجامع عمومی کارگران به عنوان یک جنبش در آمده باشد آنگاه است که کارگران دارای تشکل سراسری هم هستند، بطور واقعی هستند، و اگر هنوز شرایط خفقان و استبداد اجازه نمیدهد همه مجامع عمومی های کارخانه و مراکز کار را بعنوان شوراهای کارگری اعلام کرد و یا کل مجامع عمومی در ایران را بعنوان کنگره نمایندگان شوراهای سراسر کشور اعلام کرد، به این معنی است که توازن قوا برای آن فراهم نشده است.

 راه رسیدن به این نوع تشکل‌های کارگران در حال حاضر همین مجامع عمومی کارگران است. این مجامع برای دنبال کردن مطالبات کارگران تشکیل می‌شوند و هر گاه لازم باشد به آن مراجعه می‌کنند، نمایندگان کارگران در بخش‌های مختلف در یک شرکت و کارخانه بزرگتر، کارگران را نمایندگی می‌کنند. این روال در جنبش کارگری لازم است به صورت یک جنبش  در سطح بزرگتر جغرافیایی وجود داشته باشد. این یعنی تشکل و سازمان توده‌ای، این یعنی بهترین و مناسبترین ابزاری که در حال حاضر و در تناسب قوای فعلی می‌تواند مهمترین ابزار مقابله و دادن مانورهای لازم از طرف کارگران و نماینده و رهبرانشان باشد. سالهای طولانی سرکوب و خفقان پلیسی  باید به جنبش کارگری و فعالین و رهبران امروزیش  بیاموزد که جمهوری اسلامی و سرمایه داری اش، برای بقا وضعیت خود از هیچ اقدام و جنایت و کشتاری دریغ نمیکنند. سرمایه داری و حکومت جمهوری اسلامی اش دقیقا میدانند که اساسا کارگران با ایجاد سازمانهای توده ای و حزبی است که قادر به ریشه کن کردن این حکومت میشوند. به همین دلیل این اجازه را هیچگاه نخواهد داد، مگر اینکه با قدرت و توان طبقه کارگر در توقف تولید  بعنوان شاهراه حیاتی شان، به آنها تحمیل شود. از این رو جنبش کارگری و موقعیتی که  امروز دارد به شدت نیازمند اتحاد و متشکل شدن است و همانطور که تاکید کردیم آنچیزی که این اتحاد را ممکن میکند تاکید بر همین مجامع عمومی و دامنه تر کردن آن به عنوان  جنبش مجمع عمومی در میان طبقه کارگر است. طرفداران پر و پا قرص ایجاد تشکل شوراها، جنبش شورایی و حتی طرفداران رادیکال ایجاد سندیکا ها، معمولا  باید قادر شوند و یا انتظار زیادی نیست اگر متوجه این خلا بزرگ در جنبش کارگری و تقویت و سازمانیابی جنبش کارگری از این مسیر بشوند.

کمیته‌های کمونیستی جنبشی

قادعدتا هر جمع و محفل کارگران کمونیست یک جمع متخصص در شناخت ازوضعیت مشترک، مطالبات و مسایل مشترک طبقه کارگر در ایران است. به وسعت اعتراض و مبارزات کارگری ، جمع و محافل کارگران کمونیست هم وجود دارند. برای کارگران کمونیست اقدام مشترک و طبقاتی کارگران، سرنوشت مشترک همه کارگران، مطالبات مشترک و تبدیل آن به یک جنبش و همچنین تبدیل تجمع‌های اعتراضی و تصمیم‌گیری، به جنبش مجمع عمومی از مهم‌ترین اقدامات است. راه برون رفت از وضعیت کنونی در جنبش کارگری در گروه نقشه هدفمند این کمونیستهاست. وجود این نقشه به معنی تشخیص و آگاهی است که در درجه اول کارگران کمونیست را قادر به  هم بافتن خودشان می‌کند و این سرآغاز قدرتمند شدن کارگرانی است که بر مجامع عمومی متکی هستند و در صدد دامنه تر کردن این روش و شکل اتحاد کارگران در ابعاد وسیعتربه عنوان جنبش مجامع عمومی، میباشند. وجود کارگران کمونیست و جمع و یا کمیته هایشان که بر همین اساس و برای مقابله با سرمایه داری و نیاز اتحاد و مبارزه کارگران شکل گرفته است، مهم ترین حلقه و مهمترین تسمه نقاله در جنبش کارگری و کمونیستی است. جنبش کارگری را چنین فعالیت آگاهانه‌ای دارای سازمان مشترک می‌کند.  این سازمان اولیه کارگران کمونیست، کمیته کمونیستی جنبشی است. کارگران کمونیست و کمیته ها و یا جمع هایشان که بر اساس منافع کل طبقه کارگر و اتحاد این طبقه بر علیه سرمایه داری شکل میگیرد، دقیقا مهمترین کارکرد و تصمیم کارگران به کار متشکل و یا ایجاد کمیته های کمونیستی جنبشی است. این کمیته ها دقیقا نیازمند آنچنان فعالیت و جنب و جوشی در جنبش کارگری می باشند که آنرا را قادر به داشتن افق و دورنما کند.

معمولا همه کارگران و در هر بخشی که هستند با هزار درد درمان نشده ناشی از وجود این نظام و حکومتش روبرو هستند و بندرت سری بلند میکنند که ببینند اوضاع در میان دیگر هم طبقه ای هایشان چیست و چگونه قادر میشوند این میلیونها زن و مرد و خانواده های کارگری را که درد مشترکی دارند به هم مرتبط و متحد کنند. نه تنها این بلکه در اوضاع بشدت بهم ریخته ای که برای آنها و اکثریت جامعه فراهم  شده است، چگونه میتوانند برای داشتن جامعه ای آزاد و برابر نقشه های راه را فراهم کنند و ... . این کار از عهده کارگران کمونیست و کمیته هایشان  که نه از زاویه فرقه و گروهی خاص بلکه از زاویه منفعت کل جنبش کارگری و جنبش کمونیستی دور هم جمع شده اند، بر میاید. سازمان جنبشی کارگران کمونیست قادر به  منتقل کردن طبقه کارگر از مرحله ماقبل تبدیل شدن اعتراض و مبارزاتش در زمینه‌های مطالبات و سازماندهی توده‌ای به جنبش است که دوران مدعی بودن طبقه کارگر در دست یابی و تحقق مطالبات  آنی و آتی، در همه زمینه های سیاسی و اقتصادی است.

 

 

مبارزات کارگران هفت تپه، وضعیت جنبش کارگری در ایران و چپ محافظه کار

مبارزات کارگران هفت تپه، وضعیت جنبش کارگری در ایران و چپ محافظه کار

 

امروز اعتصاب کارگران هفت تپه وارد چهل و هشتمین روز خود شده است. و جالب این است که کارگران هپکو فکر می کردند هپکو دولتی شده و وضع بهتر از قبل خواهد شد، امروز شنبه 11 مرداد  کارگران هپکو 1399با  به" ادامه ی بلاتکلیفی"  و سردر گمی ناشی از عدم کار و پایین آمدن ظرفیت تولید در محوطه شرکت  زیر پل شهید بختیار دست به اعتراض زدند. به گزارش خبرنگار ایلنا : « کارگران نسبت به اینکه وضعیت سهام داری شرکت هپکو هنوز بعد  از گذشت چند ماه و جلسات مختلف بلاتکلیف است و هر بار اخبار گوناگونی از قرارداد با مجموعه ی مختلف به گوش می رسد، ناراضی هستند، یک بار صحبت از واگذاری هپکو به ایدرو ویا امیدرو است و یک بار به سازمان تامین اجتماعی. ضمن اینکه شرکت تنها با 5 تا 10 ظرفیت خود کار می کند و بیشتر کارگران کاری برای انجام دادن ندارند. » اما  طبق اعلام  « اسحاق جهانگیری»، معاون اول رییس جمهور، دولت از 18 آذر 1398 قصد واگذاری هپکورا به وزارت صمت داشت تا توسط  این وزارت ، سهام بلوکی هپکو به ایدرو ویا امیدرو واگذار شود اما تیرماه امسال واگذاری 55 درصد سهام آنرا به سازمان تامین اجتماعی مصوب کرد». حقیقت این است که سال گذشته کارگران هپکو در مورد دولتی شدن شرکت هپکو در دام ترفند های دولت ضد کارگری و ضد انقلابی  جمهوری اسلامی افتادند و کلک خوردند. امید وارم که به میدان آمدن دوباره ی کارگران مبارز هپکو برای بدست آوردن مطالباتشان آگاهانه تر گذشته باشد و گول این دولت و حاکمیت ارتجاعی را نخورند.  امید وارم وضعیت کنونی کارگران هپکو یک  درس وهوشیاریی  برای کارگران هفت تپه و دیگر کارگرانی  که ضد خصوصی سازی مبارزه می کنند باشد.

همه ی داستان ما این است، که  امروزه روز کارگران و مزد بگیران  باید در دوجپهه مبارزه کند، یکی مبارزه ی با ارتجاع سرمایه داری برای بدست آوردن مطالباتشان ودیگری با جریان چپ و راست رفرمیست و محافظه کاری که به نوعی شعار دولتی کردن را در پالتالک ها،  فضای مجازی و نشریاتشان تبلیغ و ترویج می کنند. جالب اینجاست که چپ محافظه کار، تنها از تاکتیک های کارگران هفت تپه شعار به خصوصی سازی مرکز ثقل قرار داده  و خودشان می برند و می دوزند.آنه چنین می پندارند:  وقتی کارگران به خصوصی سازی نه می گویند حتمن دولتی شدن را می خواهند. چپ محافظه کار آگاهانه ویا ناآگاهانه  تجربه ی مجمع عمومی کارگران هفت تپه را که بحث شان بر سر شوراهای کارگری، کنترل کارگری و خود گردانی و هم چنین سخنرانی نمایندگان آنها  مثل اسماعیل بخشی را می خواهند به باد فراموشی بسپارند. تازه چپ محافظه کار به پیشنادی که در مقابل دولت گذاشته شده جهت رفرمیستی تر و محافظه کتارتر را در بحث های پالتاکی وغیرو  را مرکز ثقل برخورد به این روند را معیار قرار می دهند. لازم به توضیح است که شعار خصوصی سازی از جانب کارگران یک شعاری است که هرکسی می تواند تعبیر خواص خودش را بدهد، ولیدر اینجا سوال برانگیز است که چرا چپ محافظه کار تعبیر راست و محافظه کاران خود را از این شعار ارائه می دهد و می پندارد که چون کارگران برضد خصوصی سازی اند پس دولتی  شدن کارخانه را می خواهند. این نگاه یک نگاه راست روی آشکار است. اما  کارگران هفت تپه در کنار دست رد زدن به خصوصی سازی راه کار های خودشان را هم در مقابل رژیم داده اند. از این بابت سه راه کار را چنین در مقابل رژیم گذاشته اند 1-  دولتی شدن مالکیت- مدیریت دولتی زیر نظر کارگران. 2- دولتی شدن مالکیت – مدیریت توسط کارگران. 3- واگذاری مالکیت به کارگران- مدیریت توسط کارگران و اما یکی هم این است که کارگران و نمایندگانشان( اسماعیل بخشی) در 17 آبان 1397 در مجمع عمومی سخنرانی  کرد واعلام کرد: اصلن خودمان همه چیز را بصورت شورایی اداره می کنیم . البته  پیشنهاد می کنم که   سخنرانی  اسماعیل بخشی را در یوتیوب  هر همکاری به سهم خود گوش کند، زیرا ایشان به موضوعات مهمی در رابطه با شورای کارگری صحبت و اشاره  می کند، که چپ محافظه کار به این مسئله ی  نمی خواهد بپردازد.

من به سهم خود می خواهم بگویم که همکاران هفت تپه، هپکو، آذرآبو فولاد اهوازاین را بدانید که شما همکاران ومبارزان جنبش کارگری، که شما در مقابله با دریافت مطالبات خود، تاکتیک مبارزاتی نوینی را بکار بردید که در سرسرجهان کم  اتفاق افتاده است. شما یک سنت مبارزاتی جدیدی را وارد جنبش جهانی کارگری کرده اید. شما کارگران کارخانه های هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو، آذر آب، سنگ آهن بافق و معدن کرمان دست به تاکتیک های نادری در سطح جهان زده اید که بی مانند است. تاکنون در سطح جهان کمتر دیده یا شنیده شده که کارگران اعتراضات و مطالبات خود را با زن و بچه های خود در سطح شهری و جامعه برای مردم تبلیغ و ترویج کند و شما همکاران مبارز، به روشنفکران و جریان چپ نشان دادید که خود کارگران توانایی تبلیغ و ترویج مطالبات حق طلبانه خود را دارند و بهتر است که جریان چپ خود به جنبش کارگری بپیوندد و دوشادوش یکدیگر مبارزه کنند. نباید فراموش کرد که تاکتیک های جنبش کارگر و بخصوص کارگرانی که هنوز در میدان مبارزه ی خیابانی هستند، برای مبارزات جنبش کارگر بسیارمفید، کارآمد و موثر خواهد بود.

با این وجود همکاران هفت تپه ما احتیاج مبرمی به پشتیبانی  دیگر هم طبقه ای های خود دارند. همکاران کارگر و مزدبگیران سراسر ایران، وضعیت سیاسی و اقتصادی رژیم سرمایه داری اسلامی بدلیل گسترش بحران سرمایه داری جهانی از یک سو و استثمار گران سرمایه دار در لباس روحانیت از سوی دیگر در وضعیت بسیار شکننده ای قرار دارند. آمار های خود رژیم سرمایه بیان  کننده ی این است، که این رژیم نا توان از حفظ مشاغل و جای گاه کاری موجود، نا توانی در از بین بردن بیکاری های موجود، نا توان در ایجاد شغل و ناتوان از پرداخت دستمزد های عقب افتاده می با شند. وضعیتی که خودشات ترصیم می کنند این است که ماندنی نیستند. هم کاران حتی دوستان بین الملی این ها مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول هم تخمین زده اند که اقتصاد ایران با مدیریت رژیم اسلامی  در سال کنونی منفی بیش از 5 در صد را خواهد داشت. دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی آنقدر از وضعیت موجود نا مطمعن است، که کارخانه ها و مؤسسات را به حراج گذاشته از جمله کارخانه ی تولیدی نیشکر هفت تپه را. بنا به بر رسی بحران و ورشکستگی برخی از کارخانه  مثل کارخانه ی هپکواین است که که با ورود دستگاهای دست دوم و ارزان چین  به ایران صنایع مادری مثل هپکو، تراکتور سازی تبریز و فولاد اهواز و ... بدلیل ناتوانی در رقابت با محصولات وارداتی به مرور ورشکسته و نابود می شوند. البته نباید فراموش کرد که نقش سرمایه داران غربی وروسی و غیرورا هم در به ورشکستگی کشاندن صنایع موجود در ایران را هم نمی توان دست کم گرفت. بر بستر توضیحات فوق، آیا زمان آن نرسیده است که این بیکفایتان دزد و استثمارگر را کنار بزنیم و خود سرنوشت خود را با بیرون ریختن کثافات سرمایه داری از کارخانه ها، مؤسسات، مدرارس، دانشگاه ها، هنرستان ها،ارتش و...ا، شوراهای انقلابی و ضد سرمایه داری خود را ابتدا از شوش، اراک و اهواز شروع  ودر صورت موفقیت در سطح  جامعه ایجاد کنیم؟ هروز ما با صد ها اعتراض، اعتصاب و تظاهرات کارگران و مزدبگیران  در سراسر ایران برای پرداخت نشدن مطالبات عقبب افتاده مواجه هستیم، تعداد اعتصاب ها و اعتراضات در کارخانه ها ومؤسسات آنقدر زیاد است که ما نمی توانیم همه ی اسامی را درج کنیم.

اعتراضات سالهای گذشته مثل دی ماه 1396و آبان 98 13را از یاد نبریم، به قول و قرار های این دروغ گویان باور نداشته باشیم.

بنا به گفته ی سران رژیم( آقای ربیعی) 90 درصد کارگران قرار دادی هستند یعنی  10 درصد از کارگران و مزدبگیران ایران کار دائم دارند.  بنا به گفته ی آقای حسن وند نمایده ی خرم آباد، تورم موجود مستمری 2 میلیون 800 هزار تومانی را می بلعد. تورم و بحران دارد بدنه ی رژیم سرمایه داری را مثل خوره می خورد و کارگران و مزدبگیران را بیشتر و بیشتر به زیر خط فقر روانه می کند. بنا به گزارش مرکز پژوهشهای مجلس 28 درصد افراد بدلیل دلسردی از یافتن شغل از بازار کار خارج شده اند، در همین گذارش آمده است که 60 درصد از اشتغال کشور را مشاغل غیر رسمی تشکیل می دهد و حتی سهم اشتغال غیر رسمی در بسیاری از استان های کشور بالای 70 درصد است.

علی ربیعی  سخنگوی دولت در یاد داشتی نسبت به تاثیر منفی کرونا بیان کرد که 12 میلیون کارگر شاغل در بخش خدمات، 4 میلیون نیروی کار غیر رسمی و 3 میلیون شاغل رسمی هشدار داد. تازه این آمار را دروغ گویان رژیم اعلام کرده اند. ا ما کارگران و مزدبگیران وقتی به اطرافیان و دوستان نزدیک و دور خود را  می بینیم، یا بیکارند، یا کارشان موقت و یا در روز نزد چند شرکت واسطه با دستمزدی ناچیز  کار می کند و هیچ امیدی به قول و قرار های این حاکمیت ندارند، شکنند گی و توخالی بودن این رژیم برایشان روشنتر می شود.

بانک جهانی رشد اقتصادی ایران را در سال جاری منفی 5 درصد تخمین زد و بنا به گزارش ایلنا  در بخش خدمات بر اثر تاثیر کرونا 12 میلیون شغل خدماتی نابود خواهند شد.

همکاران کارگران هفت تپه بار ها وبارها به خاطر بدست آوردن مطالبات خود با اعتصاب و تظاهرات های خیابانی در مرکز شوش حضور داشته اند، کارگران هپکو و آذر آب، کارگران صنایع فولاد، کارگران معدن سنگ آهن بافق، کارگران معدن کرمان و هم همچنین کارگران زیادی در سراسر ایران هر روزه  به اعتصاب و به تظاهرات پرداخت اند، هانطوری که ما همه می داتنیم  همه ی این پراکندگی بودن اعتصاب و تظاهرات ما ها کم اثر بوده، زیرا یک اعتصاب و یا یک تظاهرات سراسری که بتواند موجودیت ما را بعنوان یک طبقه  مزدبگیر ویک جنبش در افکار عمومی حک کند هنوز اتفاق نیفتاده است که بتوانی کار را یکسره کرده و حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران و مزدبگیران را به سیستم سرمایه داری ایران و جهاند تحمیل کنیم. ما به این پیوند و همبستگی سراسری نیاز داریم، که کار رژیم را یک سره زمین گیرکنیم.

همکاران هفت تپه نگران نباشید، امروز شنبه 11 مرداد 1399 کارگران هپکو،نفت سنگین قشم،پارسیان لامرد، پالایشگاه آبادان، و فازهای 22 و 24 پارس جنوبی کنگان دست از کار کشیده اند و شما تنها نیستید

زندهباد همبستگی کارگران ومزدبگیران  در ایرن و جهان

زندهباد شوراهای ضد سرمایه داری کارگران و مزدبگیران

علی برومند

11 مرداد 1399

علی برو.مند

اگه بابام زنده بود...!

اگه بابام زنده بود...!


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


فائزه هاشمی : من بودم سفارت آمریکا را بی مذاکره باز می‌کردم، نظام در حال فروپاشی است.. امیدها به استحاله نظام زیاد بود، بابام این امیدها را ایجاد کرد . بعد از فوت بابام همه چیز تغییر کرد. با رفتن بابام امید هم رفت، خیلی‌ اصلاح طلبها هم عوض شدند، انگار پشتیبان خود را از دست داده‌اند ...

یکی آخوندی هم چند روز پیش میگفت همانطور که خامنه ای شوهر خواهر خودش شیخ علی تهرانی را بخشید حالا هم به جای قرارداد با چین میلیونها ایرانی خارج از کشور را ببخشد تا بیایند و سرمایه گذار کنند در ایران تا همه پولدار بشیم ...

خامنه ای هم مدتی پیش گفته بود ایرانی های خارج ازایران برگردند و قبول کنند مجازات شوند...

وقتی آمریکا طالبان را در افغانستان ساقط کرد یکی هنگام تبلیغ برای وزارت ، گفته بود من اگر رئیس شوم کاری میکنم که تمام دنیا بادام افغانی بخورند ... بعدها معلوم شد افغانستان بدون دلارهای تزریقی آمریکا نمیتواند سرپا بماند . سالی 50 میلیارد دلار ...

این حجم از سادگی قبولش سخت است ، بخشش ایرانی ها و باز کردن 3 سوته سفارت آمریکا مثل نوک کوه یخی است که برای تحقق و دیده شدنش سیستم ولایت فقیه باید خیلی کاراهای دیگر قبلش بکند ... البته فائزه هاشمی خودش هم اگر زبانم لال ، ولی فقیه میبود نمیتوانست معجزه کند به قول یکی که گفته بود مشکلات این سیستم راه حل علمی ندارد .این سیستم همین است ، سیستم برای خروج از این پیله متعفن 40 ساله باید همه چیز را شخم بزند. پیشنهاد من برای شروع متعارف و باورند قانون اساسی دینی جنایت پرور است .

اما حرف فائزه هاشمی مرا یاد زمانی انداخت که آقای طالقانی از دنیا رفت . آن موقعها طالقانی به عنوان وزنه ایی بود که میتوانست جلوی قهر خونین بین مجاهدین و روحانییت حاکم را به تاخیر بیاندازد . بابای مجاهدین که رفت انگار سرعت وقایع بیشتر شد ...

همین صحنه را میشود بازسازی کرد رفسنجانی میتوانست کاتالیزوری باشد درسرعت وقایع ، مثل طالقانی که اگر زنده میماند حداکثر جنگ مسلحانه داخلی را کمی به تعویق میانداخت ...از 30 خرداد 1360 مثلا میشد 30 خرداد 1361....

 

زمانی که رفسنجانی زنده بود و کمک کرد تا خامنه ایی رهبر یا ولی فقیه شود ، رفسنجانی میتوانست خودش را رهبر کند ، حضرت از بقیه خیلی مارمولکتر بودند...ولی برای این کار 2 کمبود جدی داشت . یکی ریش نداشت و دومی عمامه سیاه . 2 شرطی که برای رهبری لازم بود و اگر میشد میتوانست ابتدا ولی فقیه بکند خودش را ... و بعد سکان استحاله را خودش به دست بگیرد ! تنها تهدید هم از داخل سیستم خودشان بود که گروههای مخالف استحاله امکان استحاله را بزنند تا جنگ اجتناب ناپذیر شود . همان کاری که مجاهدین با زدن بهشتی در سال 1360 بدان مفتخر شدند !

حالا رفسنجانی در کار نیست و شرایط جهانی به گونه ایی شده ، که فروپاشی نظام و یا استحاله جدی در ایران بایدی است . رفسنجانی به عنوان یک سیاستمدار کهنه کار اگر زنده میماند فقط میتوانست این اتفاق را سریع یا کُند کند .

 


اسماعیل هوشیار
02.08.2020

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران ( ٣ )

قراردادهای امپریالیستی،منافع ملی و مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران ( ٣ )

رفیق سیاوش دانشور در سایت حزب کمونیست کارگری- حکمتیست و با امضای سردبیر مقاله ای تحت عنوان «جنگ بقای حکومت جنگ ارتجاعی ناسیونالیست ها» به تاریخ ۱۰ جولای ۲۰۲۰ کل رویداد مربوط به توافقنامه ۲۵ ساله ایران و چین را از زاویه بلوک بندی های امپریالیستی غرب از یک سو و چین و روسیه از سوی دیگر  و انزوای سیاسی و موقعیت  منطقه ای رژیم اسلامی مورد توجه قرار می دهد. می گوید :رژیم اسلامی اجباراً « زیر فشار انزوای سیاسی و تضعیف موقعیت منطقه‌ای برای بقا به ناچار به چین و روسیه متکی می شود.این هدفی سیاسی است که حکومت برای آن هر بهایی می دهد.همانطور که در یک توافق جامع فرضی با آمریکا و غرب باید این بها را بدهد.در هر دو حالت «مردم و منافعشان» مورد بحث نیست؛وضعیت رژیم اسلامی و بقای آن مطرح است. نقطه عزیمت بحث‌های صرفاً اقتصادی درباره این قرارداد مفروضاتی دارد که واقعی نیستند».  سیاوش دانشور هم در ابتدا می پذیرد که رژیم برای حفظ خود حاضر به پرداخت هر بهایی است؛ اما بلافاصله می گوید این بها- یعنی جنبه اقتصادی قرارداد- «مفروضاتی دارد که واقعی نیستند» .و به این ترتیب ،هم چون لیدر حزب کمونیست کارگری محتوای اقتصادی توافق نامه را که به دیده ما منظور اصلی طرف چینی است و رژیم اسلامی چیزی جز نفت و گاز و حق اجاره داری برای مبادله احتمالی آینده ندارد،نادیده می گیرد.آنچه که مورد تاکید نویسنده سردبیر سایت است صرفاً «بحث های کشاف اپوزیسیون بورژوایی است که حول این توافقنامه جار و جنجالی به راه می اندازند که اصلاً واقعی نیست» و تمام تلاش دانشور هم خرج محکوم کردن آنها می شود درست همان کاری که حمید تقوایی کرده است؛و همان زاویه برخوردی که نویسندگان حزب کمونیست ایران در پیش می گیرند.

 در نوشته دیگری در سایت حزب کمونیست ایران بدون امضا و به تاریخ ۱۴ جولای ۲۰۲۰ پس از تخطئه اعتراض های اپوزیسیون بورژوایی به توافقنامه- کاری که دو جریان پیش گفته نیز در یادداشت‌های خود کار را از همین جا آغازیده اند- ۵ نکته را حائز اهمیت یافته اند

در نکته اول و دوم خاطرنشان می کنند که پیش کشیدن این توافقنامه هم از سوی چین هم از سوی رژیم اسلامی به هدف کاسبکارانه و تحت فشار گذاردن طرفهای غربی آمریکا و اروپا است تا از این کارت در چانه زنی های جاری بهره برداری کنند؛ یعنی خود توافقنامه چندان پایه و مایه ای ندارد و خلاصه کاغذ پاره ای بیش نیست. نکته سوم دست پایین بودن و فلاکت رژیم اسلامی است که به عنوان بازنده قرارداد وارد جریان شده است. نکته چهارم «از زاویه منافع طبقه کارگر و توده‌های محروم هر قراردادی که به بقای رژیم خدمت کند مردود است». نکته پنجم هم بازگشت به همان نکته آغازین است یعنی محکوم کردن «جاروجنجال پوزیسیون ناسیونالیست ایران».

در این نوشته هم نمی توان اقدام عملی ، تاکتیک مشخص و پراتیک معینی را در مقابل تفاهم نامه مذکور به هر میزان و اندازه مشاهده کرد. چیزی که در دو یادداشت پیش گفته هم کاملاً آشکار بود.واضح است که از دید نویسندگان هر سه یادداشت که ما باید آنها را مواضع رسمی سه جریان مزبور به حساب آوریم اولاً توافقنامه چندان جدی نیست؛ دوماٌ در برابر آن نیازی به اخذ تاکتیک معینی نیست و کارگران و توده جان به لب رسیده و محروم تکلیفی در برابر آن ندارند و سوم این که تمام هیاهوی اپوزیسیون بورژوایی پوچ و بی معناست و ربطی به مردم ندارد.

 این گونه موضع‌گیری‌های منفعلانه،سطحی،غیر جدی،تقلیل گرانه و سهل انگارانه از سوی سه جریان چپ، ناشی از چه وضعیت و عواملی است؟ اصل موضوع درست همین جاست!

در شرایط و موقعیتی که طبقه کارگر ایران در آن به سر می‌برد و با توجه به توازن قوای جاری میان بلوک توده های کارگر و زحمتکش و جنبش های اجتماعی پیشرو و حق‌طلبانه از یک سو و رژیم سیاسی هار و ارتجاعی و جنایت پیشه ای که چهار دهه بر جان و مال و حیثیت فردی، اجتماعی و بین المللی ما فرمان رانده و بی دریغ به سرکوب و شکنجه و اعدام و کشتار مردم مبادرت می کند،وضعیت به گونه‌ای است که مبارزه کارگران و زحمتکشان به استثنای قیام تهیدستان شهری و جوانان و زنان در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ کلاً در لاک دفاعی، صنفی- اقتصادی، انفرادی و مجزا و پراکنده صورت گرفته است. در جایی که نمی توان از یک اعتراض و مبارزه سراسری و به هم پیوسته در هر یک از شاخه های تولید و خدمات در میان نزدیک به ۳۰ میلیون مزد و حقوق بگیر در بخشهای خصوصی و عمومی سراغ گرفت و از تشکیلات سراسری ملازم با یک مبارزه سراسری و طبقاتی حتی در مطالبات صنفی-اقتصادی چندان خبری نیست آنگاه میتوان استنتاج کرد که چرا نیروهای چپ رادیکال ما که سالهاست مستمراً به انعکاس همین مبارزات پراکنده و دفاعی مبادرت می ورزند در پراتیک اجتماعی و رویدادهای بزرگ در مقیاس ملی-همچنان که در مقطع جنگ ارتجاعی ایران و عراق سراغ گرفتیم و وضعیت چپ را در آن دوره مختصراً در همین نوشته یادآور شدیم-نمی‌توانند موقعیت و جایگاه و وظیفه خود را در قبال این رویداد ها که یک سر آن به  بلوک بندی های جهانی ربط پیدا می کنند ،موضع اصولی و محکم و شایسته‌ای اعلام کنند و در تناسب با آن،تاکتیک ها و اقدامات و پراتیک مناسب و قابل توجهی بروز دهند و به حیطه عمل درآورند. سطح پایین  و تکامل نیافته و نامنسجم مبارزه طبقاتی در ایران، با خود همین ویژگی ها را به احزاب و سازمانهایی که بار خود را به این کاروان بسته اند،به طور کلی و جزئی منتقل می سازد. این امر اکونومیسم پنهان و مزمنی را در پیوند با سکتاریسم بی درمان این تشکیلات ها به بار می‌آورد که رهایی از آن به نظر نمی‌رسد در تاب و توان رهبران و فعالان و هواداران این جریان ها و جریانهای همسو و همجنس با آنها باشد.

اما ماجرا در همین جا خاتمه پیدا نمی کند. این سکتاریسم و اکونومیزم تنیده در آن که لاجرم از پرنسیب های غیر کارگری و غیر اجتماعی انباشته است در عین حال بی پرنسیبی های خود را هم به بار می آورد:به مجردی که اولین بارقه های کمر راست کردن جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی از زیر بار سختی ها و عقب ماندگی های جاری افروخته شود یعنی خود انگیختگی و خودجوشی ظرفیت‌های پنهان توده‌ای به فعلیت در آیند،آنگاه  احزاب و سازمان‌های مزبور نیز بی آن که کمترین نقدی از گذشته دور و نزدیک خود به عمل آورند به سرعت به انعکاس مبالغه آمیز و نامربوط همین خودانگیختگی و سیر واقعی مبارزه طبقاتی می پردازند و می کوشند برای خود در رهبری این جنبش ها جا و مکانی مفروض بدارند و جستجو کنند. آن گاه در شرایطی که وارد دوره برآمد انقلابی و کشاکش های مستقیم طبقاتی در جامعه می شویم این تشکیلات ها به سرعت شروع به جذب هوادار و گسترش شاخه ها و کمیته های خود در میان مردم می کنند.این امر تحولی در ساختار و فهم فرقه‌ای آنها ایجاد نمی کند:سکت های خود را به اقتضای زمانه در مقیاسی بزرگتر دنبال می کنند و باز هم بی آنکه تغییری دیالکتیکی -یعنی نفی کننده و آفریننده- در خود ایجاد کنند کارها را به همان روال سابق ادامه می دهند؛ به این معنا که دایره بسته خود را فقط بزرگتر می کنند و دریغا که این افزایش در سطح دایره بروز خطا ها، شکست ها و بحران های بیشتری را بر آنها محتمل می سازد. بنابراین استنتاج و پیام ما به آن ها این است: اگر شما برای «خودآگاهی» طبقه کارگر تلاش می ورزید لطفاً برای «خود آگاهی» تشکیلاتی خود نیز فکری بکنید!

چرا باید طبقه کارگر و توده های زحمتکش که مستقیماً هزینه های اینگونه توافقنامه‌های مشقت بار و امپریالیستی را می پردازند،بایستی علیه آن به مبارزه برخیزند؟

پاسخ کاملاً سرراست و روشن است: توده های کارگر و زحمتکش در مقیاس ملی نسبت به پیامدهای اقتصادی- اجتماعی - سیاسی و امنیتی این توافقنامه- و به طور کلی هر پیمان فرامرزی که متضمن چنین پیامدهایی است که به طور علنی یا سری توسط رژیم های ضد خلقی با همدستانش در عرصه بازارهای بین المللی بسته می‌شود-  بایستی به پا خیزند.به طور مشخص اگر به عملکرد های امپریالیستی چین در کشورهای آفریقایی و آسیایی که به طور اشاره وار در بخش اول مقاله آمده است توجه کنیم میتوانیم همین پیامدها را اگر نه شدیدتر و ویرانگران تر انتظار داشته باشیم. 

 صدور نیروی کار از محل جمعیت مازاد نیروی کار در چین که سر به میلیون‌ها می زند در چارچوب مناسبات برده واری که با آن دارد و رفتار مشابه با همین وضعیت رقت بار و فلاکت بار با کارگر ایرانی مرحله تازه ای در دامن زدن به تخریب و سرکوب کارگران و زحمتکشان ایران است. فاجعه آنجاست که نیروی کار ارزان کارگر ایرانی در پرتو  «مصلحت نظام و اسلام عزیز» و دزدی و زندگی انگل وار یک رژیم فرقه ای و جنایتکار، هم اکنون یک پنجم کارگر چینی و یک‌سوم کارگر بنگلادشی یعنی چیزی در حدود ۱۰۰ دلار در ماه است این وضعیت کسب مافوق سود امپریالیستی را برای الیگارشی و مونارشی حاکم بر چین آسان میسازد که بر انباشت عظیم سرمایه خود بیفزاید و بندهای استثماری و برده وار خود را در مقیاس جهانی باز هم بیشتر گسترش دهد. با توجه به ادغام سیاست های سرکوبگرانه دو رژیم نسبت به هرگونه حقوق انسانی و ممنوعیت تشکل‌های کارگری و اعتراض و اعتصاب، عملاً سرکوب مضاعف جنبش کارگری ما توسط سرمایه بومی و سرمایه امپریالیستی پدید می آید. بنابراین بر خلاف ترهات استالینیست ها و رویزیونیست های پنهان و آشکار و «سوسیال خائنین» که اغواگرانه در جناح راست ارتجاعی در جنبش کارگری به نوکری سرمایه داری جهانی و بومی همت گماشته‌اند این امر نه تنها به رشد و توسعه اقتصادی مفروض و موهوم آنها نمی‌انجامد بلکه در تخریب بیش از پیش بافت های صنعتی و تولیدی و خدماتی ما بیشتر و بیشتر خواهد انجامید.

از جنبه نظامی امنیتی که بیشتر مورد توجه احزاب چپ ایرانی قرار گرفته ،بایستی تاکید کرد که بر خلاف نظر آنها این جنبه از قراردادها چندان مورد توجه  طرف چینی نیست و بیشتر به طرف سوم این معامله یعنی روسیه-که قراره مدارهای آن چندان آشکار نیست- مربوط می شود. روسیه در عرصه تجارت جهانی جای چندانی اشغال نکرده است و اقتصاد آن بر اساس صدور گاز و نفت استوار است. مضافاً اینکه مهمترین بخش صادراتی پس از نفت و گاز عبارت است از صدور اسلحه های سبک و سنگین و تجهیزات نظامی به طوری که سهم آن در دوره زمانی ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹ پس از آمریکا (۳۶ درصد) به میزان ۲۱ درصد بوده است.با توجه به تحریم های گسترده آمریکا ایران سهمی در خرید سلاح از این بازار ندارد.بر اساس گفته پیتر وزمن،‌ محقق ارشد موسسه سیپری، آمریکا و اروپا اصلی‌ترین صادرکنندگان تسلیحات به منطقه خاورمیانه هستند و 98 درصد از تسلیحات وارد شده توسط عربستان را تامین می‌کنند. در مقابل ایران که رقیب عربستان سعودی و حامی دولت سوریه است، حتی در لیست 40 واردکننده بزرگ تسلیحات جهان هم قرار ندارد و تنها یک درصد از تسلیحات در منطقه خاورمیانه را وارد می‌کند. ایران که در لیست تحریم‌های تسلیحاتی جهانی است بسیار کمتر از آنچه همسایگان عربش برای واردات تسلیحات خرج می‌کنند، هزینه کرده است.  به نظر نمی‌رسد در توافقنامه مزبور جایی هم به صدور اسلحه چینی به ایران در نظر گرفته شده باشد. بنابراین از جنبه سیاسی،چین با دیپلماسی بسیار محافظه کارانه و کلاً با ملاحظات اقتصادی بی هیچ گونه ملاحظات ایدئولوژیک به نظر نمی رسد تصمیم گیری سیاسی جدی برای همراهی با سیاست‌های «ضد آمریکایی» رژیم اسلامی در پیش بگیرد. اقدام عملی چین و نیز روسیه در دقیقه ۹۰ یعنی در شورای امنیت و عدم همراهی با آمریکا و دیگر شرکای این شورا می باشد که با استفاده از حق وتو و یا رای ممتنع همراهی یا عدم همراهی خود را با تصمیمات این شورا عملی می سازد. رژیم اسلامی هم با اتکا و باج دادن به دو کشور مزبور انتظار دارد از حق وتوی آنان برای مطامع کثیف خود بهره برداری کند. بنابراین می‌توان ادعا کرد که برخلاف تحلیل‌های چند حزب چپ مذکور که مواضع شان را به طور فشرده بررسی کردیم اهمیت این قرار داد برای هر دو طرف کاملاً در عرصه اقتصادی می‌باشد. پیامدهای زیست محیطی ،جهانگردی و بهره برداری از آب های خلیج فارس جنبه دیگر از این قرارداد است و نه کارکردهای سیاسی و نظامی و امنیتی. نکته افشاکننده این است که چین با گنجاندن حق استقرار ۵۰۰۰ پلیس جهت حفظ منافع اقتصادی خود در حوزه های نفت و گاز و پتروشیمی و تاسیسات بندری و غیره نشان داده است که به سیستم امنیتی و حفاظتی رژیم اسلامی چندان اعتمادی ندارد و فساد عمیق و گسترده در ارکان نظام ولایت فقیه و «سربازان گمنام امام زمان» و «کاسبان تحریم» چینی ها را نسبت به بی کفایتی،دزدیها و باج گیری های عوامل رژیم حساس و نگران کرده است.از سوی دیگر این روسیه است که برای دسترسی به آب های خلیج فارس و احتمال رقابت‌های منطقه‌ای در صدور نفت با عربستان سعودی و بلندپروازی های امپریالیستی که همواره جزء دغدغه‌های اصلی دیپلماسی این کشور در دوران ۷۰ ساله رژیم پیشین و نیز دوران پس از فروپاشی بوده است، بر جنبه‌های توافقنامه سری سه گانه اساساً بر راهبرد های نظامی و امنیتی در عرصه زمینی و هوایی تاکید و اصرار می ورزد. تبادل سالانه ۱۰۰ کادر نظامی از سوی طرفین در پوشش آموزشی و مستشاری و در اختیار گذاردن فرودگاهها و پایگاه نظامی از جمله این توافقات است.

نوشته مان را با این جمع بندی راهبردی و اصولی از منافع طبقاتی و تاریخی طبقه کارگر ،و به عنوان بخش مهمی از تاکتیک انقلابی و روز طبقه مان به پایان می بریم:

کارگران به عنوان  تنها طبقه پیشرو و ضد سرمایه داری در هر تحول انقلابی در عصر انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی و در مصاف با بورژوازی بومی و سرمایه داری جهانی،نمی تواند خود را در صف مقدم و نقش رهبری این تحولات قرار دهد مگر این که نسبت به همه ی مسایل و رویدادهای جامعه ای که در آن زیست میکند،تاکتیک و سیاست فعال و متناسب با هر سطح از مبارزه طبقاتی را در پیش گرفته و به عنوان سیاست کارگری در میان متحدان و همراهان خود در عرصه های مختلف اقتصادی اجتماعی سیاسی و فرهنگی  تبلیغ و ترویج نماید.رابطه جنبش کارگری با سایر جنبش های اجتماعی یک رابطه انفعالی و یک سویه و دنباله روانه نیست؛بلکه رابطه ای چند سویه است که با شیوه ای رادیکال به مصاف این نبردهای کوچک و بزرگ دورخیز میکند.در دیدگاه جنبش شورایی و کمونیسم مربوط به آن-کمونیسم شورایی- عرصه مبارزه و اعتراض کارگران تنها به دیوارهای کارخانه و محیط کار محدود نمی شود.خیابان و میدان های بزرگ و کوچک ، محل های زیست و تفریح و محیط شهر ،بخش های جدا نشدنی از عرصه های مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان به حساب می آیند. 

کاوه دادگری

 25-07-2020

kavedadgari@gmail.com



کشتار مردمان بی گناه و بیگانه پرستی بس است!

کشتار مردمان بی گناه و بیگانه پرستی بس است!

ملت شریف و ستمدیده ی ایران اجازه ندهید مشتی آخوند شیاد و دروغگو بیش از این به زن و فرزند شما و خاک میهن شما، تجاوز کنند. زنان کشور ما از آغاز حکومت ستمگرانه ی جمهوری فریب و دروغ، زیر بیشترین ضربه ها قرار گرفته اند، اما  زنان غیور و آگاه ایران برخلاف نقشه ی بیگانگان و نوکرانشان، جانانه در برابر این ستم اسلامی که بیش از هزار و چهار صد سال است ادامه دارد، ایستادگی کرده اند. صدای این زنان دلاور از هر گوشه ی میهن ما شنیده می شود. جملات کوتاهی از "سخنان شنیدنی و تأمل برانگیز" مادر قهرمان و دشمن شکن "یاسمن ایرانی" که در چنگال خونین خامنه ای اسیر شده است را در یوتیوب بشنویم که می گوید: «...  دیگه دوست ندارم صدامو توی گلوم خفه بکنم و شاهد این باشم که جَوون های ما یکی یکی  طعم زندانو بچشن و بعضی هاشون هم مثل گل تو همون [یعنی در همان] زندان ها پر پر بشن، دیگه حاضر نیستم خودمو سانسور کنم، پس با صدای بلند بهتون میگم، بسه، ظلم بسه، بی عدالتی بسه، جوون کشی بسه، بازداشت جوون ها بسه، بیگانه پرستی بسه، به فکر مردم خودتون باشین...»:

https://www.youtube.com/watch?v=rPkVvJTlcQs

خمینی آن شیاد بزرگ افزون بر دروغ هایی که در فرانسه در برابر چشم جهانیان گفت روزی که به ایران آمد در بهشت زهرا گفت: « دلخوش نباشید که مسکن فقط می سازیم، آب و برق را مجانی می کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می کنیم برای طبقه ی مستمند...  در زیر سه لینک از میان هزاران دروغ خمینی نشان داده شده است:

https://www.youtube.com/watch?v=65xrgxUPFXE&t=36s

https://www.youtube.com/watch?v=3nrYcW01RoI&t=49s

https://tel.archives-ouvertes.fr/tel-01695483/document

هنوز هم هستند شیادانی که برای چند تومان مزد و پاداش می گویند که این سخنان امام ما نیست و امام ما چنین دروغ هایی نگفته است. از روزی که انگلیس ها از جبل عامل ( Jabal ´Amil ) در لبنان و دیگر مستعمرات خود در دوران حکومت دست نشانده ی صفوی آخوندهایی را به نام پیشوایان مذهب شیعه به ایران وارد کردند، ملت ایران به دلیل حیله ها و دروغ های این شیادان، روز خوش ندیده اند.

دولت انگلیس برای انتقام گرفتن از ملت ایران بخاطر ملی کردن صنعت نفت و این که شاه، چند سال پس از کودتای ۲۸ مرداد، از سال ۱۳۴۱ به سوی آمریکا گرایش پیدا کرده بود، در کنفرانس گوادلوپ ترتیب برکناری شاه و جانشینی خمینی را داد. با به قدرت رسیدن خمینی در ایران نقش انگلیس در خاورمیانه کم رنگ تر  شد و جمهوری ولایت فقیه پس از روسیه مهم ترین جانشین انگلیس در مناقشات خاورمیانه گردید. پس از سقوط کا.گ.ب؛ سازمان جاسوسی شوروی،[ در برابر سازمان جاسوسی انگلیس ام. آی. سکس. ( M.I.6 )]، گورباچف در روسیه، خمینی در ایران، بشاراسد در سوریه و شیخ رجب طَیّب اردوغان به عنوان نیروهای نیابتی انگلستان در خاورمیانه و در جنگ سوریه نقش مهم و اساسی داشته اند. حتمن دلیل ویژه ای ورای مصالح ملی و دینی وجود دارد که حکومت اسلامی از بشاراسد دفاع می کند. مگر سوریه و حافظ اسد چه نسبتی با ملت ایران و یا "اسلام ناب محمدی" دارد؟ مگر شبه نظامیان حوثی در یمن که از جمهوری اسلامی کمک نظامی و مالی می گیرند، چه نفعی برای ملت ایران دارند؟ دخالت های جمهوری اسلامی در جنگ ها و اغتشاشات خاورمیانه نیابتی است و هیچ نفعی برای ملت ایران ندارد.   

در ایران خمینی دجال با دروغ و فریب توده های ناآگاه و حتا مسلمان های دانشگاه دیده ی مذهبی و ملی مذهبی را بدنبال خود به جهنم فقر و بدبختی ملت ایران هدایت کرد. خمینی پیشوای فداییان اسلام در ایران و آخوندهای فریبکار زیر فرمانش، به اشاره ی انگلستان زندان ها را از دانشجویان و جوانان آزادیخواه انباشتند و آن ها را دسته دسته به جوخه های اعدام سپردند. در جنگ احمقانه و عبث هشت ساله ی ایران و عراق، با فرماندهی خمینی و آخوندهایی مانند خامنه ای، رفسنجانی، رجایی، ابوالحسن بنی صدر، باهنر، که هیچیک از این فرماندهان از فنون نظامی اطلاعی نداشتند، بین سیصد تا پانصد هزار از جوانان کشور ما را که هرگز آمار درست آن را به کسی نگفتند، به کشتن دادند و بیش از ۸۰۰،۰۰۰ زخمی و معلول برجای گذاردند. آخوندها و سردمداران حکومت اسلامی، هر روز و هر جا از بلاهای طبیعی برای کشتن مردم ما استفاده ی ضدانسانی کرده اند و می کنند. سال ۱۳۸۲ در زلزله بم در کرمان، شهر را محاصره کردند و اجازه ندادند که مردم عزیزان خود را زنده و یا نیمه جان از زیر آوارها بیرون بکشند و در نتیجه برابر با آمارهای گوناگون، بین ۳۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ نفر زن و مرد و کودک کشته و بیش از ۴۰۰۰۰ نفر زخمی و معلول شدند.

با انفجارهایی مشکوک در زیر زمین در نقاط مختلف کشور زلزله ایجاد می کنند و جان مردم بی گناه را به خطر می اندازند. زلزله های سال های ۱۳۹۶ و ۱۳۹۷ در کرمانشاه، سرپل ذهاب و ازگله، در نزدیکی پاوه، صدها کشته و هزاران نفر زخمی به جای گذارد. در دوران گسترش بیماری کشنده ی کرونا ( کوید ۱۹) با سیاست های پخش عمدی و ضد انسانی این بیماری، آمار سرانه ی کشته شدگان در ایران از هر کشور دیگری در جهان بیشتر شده است. تمام ثروت های کشور ما و حتا خاک و اراضی ایران را به حراج گذارده اند. دریای خزر را به روس ها و همسایگان شمالی واگذار کرده اند. بنادر و چاه های نفت و گاز خلیج فارس را طی قرارداد مخفیانه ی خائنانه به چینی ها بخشیده اند. خامنه ای و این آخوندهای ضد ایرانی خائن که پست تر و خونخوار تر از هر جانوری هستند به امر اربابان خارجی شان، کمر به نابودی ایران بسته اند. شوربختانه هستند کسانی که با نیرنگ بازی از این قرارداد پنهانی و ننگین جانبداری می کنند.

حکومت اسلامی علاوه بر دزدی ها و غارت اموال مردم ایران به نفع خودشان، میلیاردها دلار خرج کشورهای دیگر مانند، سوریه و یمن و عراق و ونزوئلا و دیگر کشورها می کنند. این دزدان اگر ناچار از فرمانبرداری از اربابان خارجی خود نبودند، هرگز یک دلار هم خرج این کشورها نمی کردند و همه را به کیسه های سیری ناپذیر خود می ریختند. این حکومت ضد ایرانی،  در زیر فرمان نیروهای غیبی در آن سوی دریاها چوب حراج و غارت به ثروت های ملت فقیر شده ایران زده اند. مردمان کشور ما زیر بار فقر و بیماری و فساد نابود می شوند و غارت ایران با شدت و سرعت ادامه دارد. قیمت دلار که پیش از بهمن ۱۳۵۷ کمتر از ده تومان بود حتا به بیش از ۲۶۰۰۰ تومان هم افزایش یافت و هر روز نرخ برابری به زیان ملت ایران تغییر می کند و بالا و پایین می رود. یعنی علاوه بر غارت نفت و همه ی منابع زیر زمینی و ثروت های دیگر ملت ایران، دزدی و غارت نقدینگی و پولی ایران ۲۶۰۰ برابر شده است. یعنی از یک نان سنگک سفره ی مردم فقیر ایران ۲۶۰۰ تکه ِ آن را آخوندها می برند و یک خرده ی کوچک ( یک دوهزار و ششصدم ۱:۲۶۰۰) آن به صاحب خانه می رسد. تا کی این ملت بدبخت و بی پناه باید بار این ستم ها را بکشد؟ تا کی این جنایت ها و آدم کشی ها و وطن فروشی ها باید ادامه پیدا کند؟ وای به روزی که کاسه ی صبر پابرهنه های میهن ما لبریز  شود و توفان خشم ملتی گرسنه، به دور از خردورزی، تر و خشک را با هم بروبد و بسوزاند. راستی برای رهایی از چنین بلایی خانمانسوز چه باید کرد؟

منوچهر تقوی بیات

دوازده اَمرداد ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با دوم اوت ۲۰۲۰ میلادی

 

٣٠ خرداد١٣٦٠ و روایت یک خاطره(بخش دوم)

ع. شفق

(بخش دوم)

٣٠ خرداد١٣٦٠ و روایت یک خاطره

تقدیم به نسل "جان های شیفته و غنچه های سرخ و زیبای نشکفته" که در دهه خونین 60 با نثار جان شیرین خود، پرچم خونین آزادی و سوسیالیسم را در مقابل دیدگان هرزه دشمن همچنان در اهتزاز نگاه داشتند! تقدیم به نسل جدیدی که با درس گیری از نیاکان خود ، وظیفه حفظ این پرچم را در مبارزه علیه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بر عهده گرفته است.

*****

در سکوت سنگینی که در آن شب سیاه و تیره (30 خرداد 1360) بر شهر دامن گسترانده بود، تنها صدای زوزه ماشین های پاسداران را می شنیدیم که در سراسر شهر مشغول جولان دادن و در واقع به دنبال شکار انقلابیون و مبارزین بودند. تا قبل از این تاریخ، من یکی دوبار دستگیر شده بودم ولی چنین صحنه هایی را قبلا ندیده بودم. پیش خودم فکر می کردم مگر چه شده است؟  آیا کودتا شده؟ رژیم چه نقشه ای دارد و چرا نیروهای حکومت به این وسعت و در این ساعت شب مشغول بگیر و ببند و نمایش وحشی گری های خود در ملاء عام شده اند؟  پاسخ این سئوالات را تنها چند روز بعد و با آغاز موج اعدام ها در عمل یافتم. ضد انقلاب جانشین شاه اکنون به اندازه کافی خود را سازماندهی کرده و قدرتمند ساخته بود تا هجوم نهایی را برای نابودی مخالفین اش،  به اجرا در آورد.

بی شک، حمله به توده های مبارز و انقلابیون متشکل در سازمان های سیاسی امر طبیعی و ناشی از ماهیت این رژیم بود، اما نکته دردناک در این میان آن بود که رهبران سازمان هایی نظیر سازمان اقلیت حتی در این شرایط هم هنوز از دادن شعار "مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی" طفره میرفتند و ما به عنوان هواداران و هسته های تشکیلاتی این سازمان، به رغم تمام تجارب مان نتوانسته بودیم ارزیابی واقعی از جمهوری اسلامی و ماهیت ضد خلقی آن داشته باشیم تا قادر گردیم بر اساس آن شناخت و تحلیل، تاکتیک ها و شیوه مبارزات مان را تعیین کنیم. در واقع ما به طور خودبخودی و فاقد یک نقشه منظم ، به دنبال جریانات جاری پیش می رفتیم.  اما دشمن بسیار هوشمندانه تر و با برنامه تر از ما عمل کرده و می کرد.

در حالتی شبیه به خلسه و ناباوری زیر هجوم مرگبار دشمن قرار گرفته بودیم. تمام این وقایع بی سابقه در آن شب سیاه تنها حرکت کوچکی از نقشه بسیار بزرگ و از قبل آماده شده ای بودند که جمهوری اسلامی ضد خلقی برای سرکوب جنبش انقلابی در سراسر کشور به مرحله اجرا در آورده بود. این یورشی بود برای پس گرفتن دستاوردهای انقلابی مردم و برای نابود کردن سازمان های مبارز اپوزیسیون و برای سرکوب و مختنق کردن جنبش مقاومت توده ها که پس از مبادرت به یک قیام پرشکوه در 2 سال و نیم قبل از این تاریخ، هر روز بیشتر به ماهیت ضد خلقی جمهوری اسلامی پی می بردند و علیه آن به میدان می آمدند.

سر انجام به مقصد رسیدیم و ما را به داخل زندان بزرگ "سپاه" بردند. به محض ورود ، یکی از دستگیر کنندگان ما با حالتی که گویا یک نبرد بزرگ را فتح کرده فریاد کشید "برادر....! فلانی و فلانی را هم آوردیم!" در جواب یکی دیگر از مزدوران با صدای تهدید آمیز و بلندی گفت "به! به! آقای فلانی! خوش آمدید! این بار دیگر میهمان خواهید بود!  سعی کردم اهمیتی به این متلک ها ندهم و خونسرد باشم.  ولی همین برخورد ها بخوبی نشان می داد که هدف ها از قبل توسط مزدوران شناسایی شده و مزدوران پاسدار هر بار با در دست داشتن لیستی از مبارزین ، برای شکار آن ها بیرون می رفتند.

زندان سپاه در آن شب به نحو فوق العاده ای شلوغ بود. معلوم بود که مسئولین سپاه تعداد زیادی از پاسداران را برای تقویت نیروهای شان از شهرهای اطراف به اراک منتقل کرده اند. من قبل از این حادثه در بین سال های 58 – 60 یکی دو بار دیگر دستگیر و زندانی شده بودم. اما این بار، شرایط با دفعات قبل فرق می کرد. با توجه به رفتار مزدوران و شلوغی زندان، برای فهم این تفاوت به هوش زیادی احتیاج نبود. ما قیافه منحوس برخی از این مزدوران جیره خوار و رفتار آن ها در خیابان های شهر و در هنگام حمله به دکه های کتاب فروشی و یا برخورد با مردم معترض را قبلا دیده بودیم.  اما آن شب رفتار آنان بیشتر از سابق تهاجمی و شدیدا تعرضی و به نحو بی سابقه ای مملو از وحشی گری و رجزخوانی بود. در واقع معلوم بود که اربابان شان آن ها را حسابی پُر کرده اند. به قول معروف پُشت شان برای ارتکاب به هر جنایتی "گرم" بود. در آن فضای وحشت و ارعابی که پاسداران سعی داشتند درست کنند، سعی می کردیم با حفظ خونسردی و حتی بعضا با لبخند به یکدیگر دلگرمی بدهیم.  ما را در بدو ورود در همان محوطه سالن ورودی زندان نگاه داشتند چرا که ازدحام جمعیت و سیل تازه واردین و مهمتر از آن تشریفات ثبت نام دستگیر شدگان اجازه نمی داد که سریعا به وضع تازه واردین رسیدگی شده و نام آن ها ثبت شود. در فاصله ای که منتظر نوبت خود بودیم می دیدیم که خودروهای مزدوران یکی پس از دیگری از راه رسیده و طعمه های شکار شده یعنی فعالین سیاسی را تخلیه و دوباره با لیستی در دست برای ادامه ماموریت کثیف خود راهی می شدند.

نوبت به ما رسید با خشونت به گردنم شماره ای انداختند و عکس گرفتند. این کار را هم برای اولین بار بود که انجام می دادند. در دستگیری های قبلی ام عکسی از من نگرفته بودند.  از چهره هر نفر از چند جهت مختلف عکس می گرفتند و بر سر زندانیان فریاد می کشیدند که اخم نکن! چهره ات را بازکن فلان فلان شده! می خواهی عکست واضح نیفتد؟  خیالتان تخت باشد که عکس آخرتان است. این کار در  تجربه قبلی خود من سابقه نداشت - البته با بقیه زندانیان هم که صحبت کردم همین را می گفتند.  به رغم آن همه ازدحام و تعداد بسیار زیاد دستگیر شدگان همه چیز روی یک روال از قبل تعیین شده پیش می رفت.  بعداً از بقیه زندانیان شنیدم که امام جمعه مزدور شهر، شخصا بر تمامی این پروسه نظارت می کند.  بعد از عکس نوبت به انگشت نگاری رسید. این کار هم قبلا سابقه نداشت.  فرم های انگشت نگاری به همراه دستورالعمل مربوط به چگونگی انگشت نگاری که به صورت تایپ شده ضمیمه شده بود توجه ام را جلب کرد. در مورد هر زندانی، یکی از این فرم ها را می آوردند، آثار تمامی انگشتان دو دست را نخست به صورت جدا جدا می گرفتند و سپس اثر هر چهار انگشت پنجه دست را یک بار دیگر روی فرم ها و در محل مخصوص وارد می کردند. رنگ پوست و چشم و نشانی های دیگر زندانی نیز در محل مخصوصی در فرم ها وارد می شد. در طول مدتی که مزدوران مشغول انگشت نگاری و ثبت جزئیات مشخصات ما بودند، گروه ، گروه مردم دستگیر شده از پیر و جوان را به زندان می آوردند. بعضی ها با هیکل خونین و سر و صورت ورم کرده وارد می شدند. تمامی این جنایات و وحشی گری ها تنها در زمان دستگیری و در فاصله محل دستگیری تا زندان اتفاق افتاده بود و به نوبه خود نشان از قاطعیت و کینه شدید مزدوران رژیم از فرزندان خلق و همچنین مقاومت دستگیر شدگان داشت. شاید برای خواننده این سطور با توجه به داستان های خوف انگیزی که توسط برخی قربانیان دستگیر شده توسط جمهوری اسلامی در طول چند دهه گذشته به انتشار درآمده، آن چه که بر نویسنده این سطور رفته موضوع مهمی جلوه نکند. اما در مطالبی که شرح داده شد ، دو نکته مهم وجود دارد. یکی شرایط مشخص روز 30خرداد 60 می باشد که رژیم از آن روز تهاجم سراسری و سیستماتیک خود به توده های انقلابی و سازمان های مبارز را شروع نمود. دیگر این که دستگیری ما که در آن زمان چند نوجوان 16 تا 18 ساله بودیم و نوجوانان و جوانان دیگری که بر اساس لیست از قبل تعیین شده صورت گرفته بود، نشان می داد که همه چیز از سوی حکومت از قبل برنامه ریزی و سازمان داده شده بود و دستگیر شدگان پیشاپیش شناسائی شده بودند.

مشاهده این اوضاع در 31 خرداد سال 60 مرا به یاد دستگیری قبلی و تفاوت بارز بین شرایطی که تقریبا 9 ماه قبل در آن دستگیر شده بودم با موقعیت فعلی انداخت......

برای درک بهتر تفاوت این شرایط در اینجا لازم است قبل از ادامه مطلب، به لحاظ زمانی کمی به عقب برگردم و دستگیری اولم را توضیح دهم.

*****************

در اوایل پاییز سال 59 و مدتی پس از انشعاب اقلیت از اکثریت، مزدوران رژیم مرا در رابطه با پخش اعلامیه های سازمان اقلیت در جلوی درب دبیرستان دستگیر کردند.  در حقیقت امر با دستگیری یکی از اعضای هسته ما که در جلوی درب اصلی اعلامیه ها را هنگام خروج دانش آموزان از دبیرستان به هوا پرتاب کرده بود، و بعد از بازجویی از او ، مامورین به سراغ من آمدند. شیوه کار ما چنین بود که چند صد اعلامیه را تا می کردیم و به نوبت یکی از ما هنگام خروج از درب اصلی دبیرستان، در حالی که دو رفیق دیگر در اطراف او قرار گرفته و محافظتش می کردند، آن ها را در میان صدها دانش آموز به هوا پرتاب می کرد.  دانش آموزان اعلامیه ها را برداشته و آن را می خواندند.  پخش این اطلاعیه ها که اکثرا نیز حاوی افشاگری در مورد جنایات و اقدامات ضدخلقی رژیم بود ، نقش به سزایی در رشد آگاهی دانش آموزان داشت. ما چند بار این کار را با موفقیت انجام داده بودیم و همین مسئله باعث شده بود که مزدوران بسیج در داخل دبیرستان برای ما کمین بگذارند. در روز حادثه ما در حالی که رفیق حامل اعلامیه ها را از دو طرف همراهی می کردیم ، نزدیک درب اصلی شدیم به محض خروج از مدرسه من متوجه حضور جاسوسان بسیجی شدم که به دقت جمعیت را زیر نظر گرفته بودند.  به محض این که متوجه حضور آن ها شدم کوشیدم به رفیقی که قرار بود اعلامیه ها را پخش کند خبر دهم که شرایط مناسب نیست و از پخش اعلامیه ها خودداری کند. به طرف او برگشتم و به او گفتم نه نکن!  اما چند ثانیه دیر شده بود.  او اعلامیه ها را به هوا پرتاب کرد و به علت بی تجربگی خیلی هم ناشیانه این کار را انجام داد.  در نتیجه مزدوران بسیجی او را دیدند و امان ندادند. سریع به طرف ما آمدند و مچ دست او را چسبیدند.  من و رفیق دیگرم سعی کردیم که با ایجاد شلوغی او را فراری بدهیم ولی در همین زمان چند نفر دیگر نیز به کمک آن ها آمدند و بقیه دانش آموزان و منجمله مرا به عقب راندند.  رفیق پخش کننده اعلامیه ها را سریعا به کمیته منتقل کردند و ما دیگر نفهمیدیم چه ماجراهایی بر او گذشت. یکی دو روز بعد، او آزاد شد و ما به طور غیرمستقیم و از ارتباطی که با خواهرش برقرار کردیم او را تعقیب کرده و بالاخره وی را در یک نانوایی ملاقات کردیم.  او گفت که به قید ضمانت آزاد شده و مامورین به دنبال بقیه هستند و به من گفت که پاسداران، بقیه اعضای هسته و منجمله تو را (مرا) نیز می شناسند و همه قضایا را هم می دانند. این آغاز ماجرایی بود که به اولین دستگیری من ختم شد.

در این جا برای اینکه اهمیت ذکر این جزئیات برای خواننده روشن گردد سعی می کنم شرایط عمومی ای که این مسائل در بطن آن اتفاق می افتاد را مختصرا بازگو کنم. من در آن زمان 16- 17 سال بیشتر نداشتم.  هسته مبارزاتی ما یکی از صدها و یا شاید هزاران هسته ای بود که پس از قیام بهمن 57 و در چارچوب فضای هرج و مرجی که از تعویض دو رژیم ضدخلقی بر بستر مبارزات دلاورانه توده ها حاصل شده بود، توسط سازمان های چپ و به طور عمده "سازمان چریکهای فدایی خلق ایران" که به عنوان بزرگ ترین سازمان چپ در سراسر کشور شناخته شد، ایجاد شده بود. چپ و در راس آن سازمان فدایی به برکت مبارزه درخشان و خونینی که مشعل آن با دستان توانای رزمندگان چریک فدایی در سال 1349 با هدف رهایی ستمدیدگان در سیاهکل برافروخته گشت، و با خون صدها تن از زنان و مردان کمونیست در طول سال ها در صحنه مبارزه بر آتش آن دمیده شده بود، اکنون در قلب توده ها جایگاه ارزشمندی را برای خود بازکرده بود.  هر روشنفکر و یا حتی غیر روشنفکری خود را "فدایی" می دانست و یا نسبت به آن ها و مبارزات دلاورانه شان علیه رژیم شاه با احترام عمیق برخورد می کرد.  احمدزاده ها و پویان ها و دهقانی ها و حمید اشرف ها و مهرنوش ابراهیمی ها و مرضیه احمدی اسکویی ها و ... سمبل های نوجوانان و جوانان بودند. در نتیجه در آن سال های پر تب و تاب نام فدایی و کمونیسم در شهر و روستا، کارخانه و مزرعه طنین انداخته بود و نسلی مرکب از هزاران تن از نوجوانان و جوانان با آگاهی از راه و آرمان های سرخ چریکهای فدایی خلق با مطالعه "ماهی سیاه کوچولو"، "حماسه مقاومت" رفیق اشرف دهقانی، "مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک"، "خاطرات یک چریک در زندان" و آثار سایر  رهبران و پیشروان سازمان فدایی به صفوف مبارزه پیوسته بودند.  متاسفانه بخش اعظم این نیروی تازه نفس، پر شور و سرشار از انرژی انقلابی هوادار فدائی در شرایطی که باند فرخ نگهدار ، اهرم های رهبری را در این سازمان به تسخیر درآورده بود و با تکیه بر اعتبار وصف ناپذیر رزمندگان سیاهکل و فدائیان راستین در قلب توده ها، خود را "وارث" آنان جا می زد، در صفوف سازمان مزبور به هرز رفت.  بخش کوچک تری از این نیرو نیز که پس از انشعاب اقلیت از اکثریت در خرداد سال 1359 با اعتقاد به ماهیت "ضد انقلابی" جمهوری اسلامی با این تصور که جناح اقلیت پرچمدار واقعی راه و سنت ها و آرمان رفقای بنیانگذار سازمان و حافظ گذشته پر افتخار سازمان چریکهای فدائی خلق می باشد، به این جناح پیوست.  اگر چه در این میان ، نیروی سیاسی ای هم وجود داشت که بدنبال انتشار "مصاحبه با رفیق اشرف دهقانی" در همان ماه های اولیه بعد از قیام بهمن 57 صف خود را از آن سازمان غصب شده توسط سازشکاران جدا کرده و تحت نام چریکهای فدایی خلق ایران اعلام موجودیت کرده بودند.  ولی یکی از وجوه مشترک رهبری هر دو این جریانات تبلیغات مغرضانه بر علیه این بخش بود که به واقع تداوم راه، نظرات و فرهنگ حقیقت طلب فدائی راستین بودند.

جدائی رفیق اشرف و یارانش از سازمان و اعلام موجودیت "چریکهای فدائی خلق ایران" ، خبر از حرکتی می داد که در دفاع از آرمان های سازمان و نظرات انقلابی و راه بنیانگذاران کبیر سازمان شروع شده بود.  این رفقا در تعدادی کاملا اندک نسبت به اکثریت و اقلیت با تحمل هزاران رنج و مشقت، در آن فضای سنگین ناشی از سلطه اپورتونیسم بر جنبش چپ، در حد توان از خط انقلابی مدافع منافع کارگران و خلق های تحت ستم ما دفاع می کردند.  همین ها بودند که از نخستین روزهای روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی بر خلاف انواع اپورتونیست ها و سازشکاران رنگارنگ فریب شعارهای به اصطلاح انقلابی و ضد امپریالیستی حاکمیت را نخوردند و در کتاب ها، جزوات، نشریات و در تبلیغات خویش فریاد زدند که مردم! فریب شعارهای عوامفریبانه دولتمردان حاکم را نخورید! چرا که این ها نیز همانند رژیم شاه دشمن قسم خورده کارگران و زحمتکشان و نماینده طبقه استثمارگر حاکم هستند و دیر نیست که با تعرضی خونین به جنبش توده ها به شرایط هرج و مرج به وجود آمده از انقلاب خاتمه دهند.  جمهوری اسلامی از ماهیتی مشابه با رژیم مزدور شاه برخوردار است و در نتیجه برای رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی، باید با آن همچون رژیم شاه مبارزه کرد.

هسته دانش آموزی ما در فضای پر التهاب آن سال ها در مصاف بین ضد انقلاب تازه بقدرت رسیده و تشنه به خون مردم، با توده های قیام کننده و حاضر در صحنه مبارزه به فعالیت در راستای خط و برنامه جناح اقلیت سازمان فدایی مشغول کار بود. به رغم اعلام قائل شدن ماهیت ضدانقلابی حکومت (البته به مثابه ارگان سازش بین بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی ضدامپریالیست) توسط اقلیت، این تحلیل ، هیچ ما به ازای عملیمشخصی در شیوه ها و تاکتیک های مبارزه در حیات این سازمان نداشت.  به طور مشخص همواره این بحث بین ما و مسئول هسته ما (که رفیقی با تجربه و رادیکال در جریان اقلیت بود که شمارشان کم هم نبود) با اعضای سازمان جریان داشت که ما بالاخره می خواهیم چه کار کنیم؟  اگر رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم ضدخلقی است آیا ما می خواهیم با این رژیم مسلحانه بجنگیم؟  کارهای تبلیغاتی ما قرار است به چه نیازی پاسخ دهد؟ و... در حقیقت فقدان استراتژی مبارزاتی منطبق بر شرایط و دنباله روی از جریانات خود بخودی ویژگی بارز حرکت سازمانی بود که هزاران هزار نیروی نوجوان و جوان پر شور چشم امید به رهنمودهای آن داشتند و حاضر بودند همچون نسل رفقای کبیر دهه 50 برای اهداف آن جان دهند.

هسته ما در چنین اوضاع و احوال سیاسی ای و با چنین مسائلی به فعالیت های خود ادامه می داد. رژیم جمهوری اسلامی که به سرعت به بازسازی نظام استثمارگرانه و نیروی سرکوبگر به ارث رسیده از دوران شاه پرداخته بود، به تدریج موقعیت خود را مستحکم می نمود و خود را آماده هجوم سراسری و سیستماتیک به اپوزیسیون و به ویژه نیروهای چپ می کرد که تا حد زیادی به دلیل اعتبار توده ای سازمان چریک ها در سطح جامعه ما برای خود جا باز کرده بودند.  در حقیقت در مقطع دستگیری نخست من، ارگان های سرکوب و اطلاعاتی در سطح شهر به سرعت در حال بازسازی بودند. سایه شوم ساواک این بار در هیات بخش اطلاعات در کمیته ها و سپاه پاسداران خود را می نمایاند. حتی در همان زمان بخش های مشخص امنیتی در این ارگان های سرکوب برای پیگرد نیرو های مخالف و به خصوص سازمان های چپ درست شده بود.  در ورای آن همه آشوب و بی نظمی ظاهری و هرج و مرج، تمامی فعالیت ها (که اکثرا هم فعالیت های علنی در کوچه و خیابان نظیر برقراری بساط کتاب، فروش نشریه، پخش اعلامیه و ... بودند) به دقت زیر نظر این ارگان های امنیتی دولت حاکم قرار داشتند.  از همه جا اطلاعات دریافت کرده و برای لحظه موعود جمع آوری و طبقه بندی می شد. در نتیجه بخش اعظم فعالین سازمان های چپ ، اکثرا در سطح شهر شناخته شده بودند.  رژیم جمهوری اسلامی با دقت و حوصله ضد انقلابی تمام، این پروسه را به پیش می برد. ولی اکثر سازمان ها و منجمله سازمان اقلیت به رغم هشدارهای فعالین محلی ای که به طور روزمره با مسائل و مشکلات ناشی از کار علنی و برخورد با پلیس  سیاسی درگیر بودند، توجه لازم را به روند موجود و کسب آمادگی برای برخورد مناسب با رویدادهای قابل پیش بینی آینده نشان نمی دادند.  مثلا رهبری سازمان اقلیت چنان در توهمات خود نسبت به ماهیت به اصطلاح خرده بورژوائی جمهوری اسلامی غرق بود که برای نمایندگان مجلس حکومت "ضد انقلابی" نامه می نوشت و از آن ها درخواست می کرد که "لایحه 10 ماده ای" سرکوب نیروهای انقلابی را "تصویب" نکنند و از اعمال ضد انقلابی خودشان دست بردارند و از "رادیو تلویزیون" حکومت ضد انقلاب درخواست برگزاری "مناظره و بحث" می کرد. نامه مربوط به این درخواست ها که در کار شماره 110 اقلیت مورخ 30 اردیبهشت 1360 چاپ شد، فریاد همه هواداران انقلابی سازمان را در آورد.

(ادامه دارد)

 

August 01, 2020

تکذیب حکم اعدام یا حرکت با چراغ خاموش؟ گذر از تعادل لرزان و شکننده کنونی!

# اعدام لغو بایدگردد!

تکذیب حکم اعدام یا حرکت با چراغ خاموش؟

گذر از تعادل لرزان و شکننده کنونی!

«به گزارش ایسنا، روابط عمومی دادگستری کل استان اصفهاناعلام کرد: «خبر انتشار یافته منتسب به رییس کل دادگستری استان اصفهان مبنی بر قطعی شدن حکم اعدام ۸ نفر از اغتشاشگران سالهای ۹۶ و ۹۸ از سوی برخی رسانه‌های معاند و فضاسازی آن در شبکه‌های اجتماعی کذب محض بوده و تاکنون هیچگونه تاییداجرای حکمی از سوی مراجع عالی قضایی در این خصوص واصل نگردیده است».

هشتک ۱۱ میلیونی خواست لغوحکم اعدام پیرامون حکم سه نفر از بازداشتی های خیزش آبانماه ۹۸ بدجوری رژیم را غافلگیر در عین حال خشمگین کرد که ناچارشد به نوعی برای باصطلاح عبورطوفان به عقب نشینی ولوتاکتیکی دست بزند و اکنون هم برای ممانعت از شکل گیری مجدد این نوع اکسیون ها که ابعادداخلی و جهانی پیداکرد و آن ها را بهم متصل کرد، متوسل به تاکتیک انتشاراخبارمبهم و دوپهلو و یا کذب کرده است  و به خانواده های آن ها نیز نسبت به انتشاراخباروضعیت فرزندانشان در رسانه ها هشدارداده است.

اما از آن جا که رژیم هیچ ابزاری برای مقابله با غلیان اعتراضات انباشته شده ای که حتی وزیربهداشت ناگزیرشد، طبق گزارش های واصله امنینی آن را اجتناب ناپذیربداند، جز بکارگیری مشت آهنین و ایجادهراس ندارد از همین رو برآن است تا از طریق اعدام شماری از جوانان دستگیرشده در اعتراضات خیزش های دوسه سال اخیر، این پیام تهدید آمیز را به جامعه بویره تهیدستان و زحمتکشان و نسل جوان انتقال دهد.

از همین رو برای خنثی کردن تاکتیک های تردیدافکنانه رژیم باید هوشیاربود و اجازه نداد که از آن طریق بتواند حول جنبش ضداعدام که با حرکتی توفنده و در مقیاسی کلان عرض اندام کرد وقفه ای ایجادشود. در حقیقت معجزه تمرکرتاکتیکی روی خواست مشخص و مهمی که در عین حال بدلایل گوناگون حلقه پیشروی برای درهم شکستن طلسم رژیم هم محسوب می شود، و ضرب آن در یک عددمیلیونی، خواب رژیم را سخت آشفته ساخته است. از تبعات آن اگر که برآن ممارست شود، شکل گیری یک جنبش پایدارضداعدام و حاضر در صحنه است که می تواند هوشیارانه هرلحظه رفتار رژیم را به پاید و با فعال کردن و به میدان آوردن صدها و هزاران کنشگر گوش بزنگ شبکه ها به سهم خود قلمروهای تازه ای را برای پیشروی جنبش ضداستبدادی سراسری با حضور و نقش آفرینی جنبش های گوناگون بگشاید. گرچه بدنه عظیم این جنبش فعلا بطورعمده و البته نه بطورمطلق در شبکه های مجازی صورت گرفت؛ اما بی ارتباط با جامعه واقعی نبود و حضورشبکه های واقعی کارگران و معلمان دانشجویان و زنان وفعالین و اپوزیسیون در این جامعه ثانوی و اتصال داخل با ایرانیان و فعالان خارج کشور و با نهادهای جهانی، حلقات مهمی هستند که آن را واجدچنان پتانسیلی کرده است که هم چون پیش تمرینی هائی که فعلا در جامعه ثانونی امکان تحقق دارد، می تواند در سربزنگاه های مهم به سمت جامعه واقعی کمانه کرده و سرریزبشود. در حقیقت حرکتی چنین گسترده در فضای مجازی با چنان حضوری از جنبش ها و کنشگران و اقشارگوناگون و با حمایتی که از آن می شود، جامعه ثانوی را به آئینه جامعه واقعی تبدیل کرده یا دستکم نزدیک کند و بازتاب دهنده نبض آن بشود و هنرهمکنشی گسترده را به عنوان یک امکان واقعی به روی صحنه بیاورد. با توجه به همه آن هاست که حرکت اخیر را باید نقطه عطف و ظهورمدل تازه ای از هم کنشی بزرگ در عین تکثر و رنگارنگی و اختلافات بیشماربرای خروج از آچمزشدگی به شمار آورد که باید تمرین و ممارست کرد و اجازه نداد که دستخوش سستی و خاموشی گردد. سهل و ممتنع این تجربه به ما می آموزد که می توان ضمن داشتن اختلافات و حتی حفظ و مبارزه نظری سازنده برای آن ها، حول خواست ها و مطالبات مشخص همکنشی داشت و از این طریق نامتوازنی قوای کنونی را بهم زد و بستری برای پیشروی آفرید. تنها شرط آن است که در این سطح از حرکت مواضع حداکثری و برنامه ای خود را پیش شرط مشارکت در آن قرارنداد.

اهمیت پیوندخیابان و کارخانه در موج سوم خیرش ها

پژواک بزرگ هشتک « لغواعدام» جوانان دستگیرشده، که مشخصا ردپای خیزش های ۹۶ و ۹۸ را با خود دارند، مثل هر حرکت بزرگ بطوراجتناب ناپذیر موجب برانگیختن موج های ثانوی هم می گردد. از همین رو توسط تشکل های گوناگون کارگری و دانشجوئی و زنان و بسیاری دیگر از تشکل ها و افراد و شخصیت ها در جامعه واقعی با محکوم کردن اعدام و خواست آزادی آن ها پی گرفته شده است و حاکی از آن است که دیوارچینی بین جامعه مجازی با جامعه واقعی هم چون رابطه ظروف مرتبطه با یکدیگر وجود ندارد. آن، هم چنین به معنی شروع فرایندی برای برقراری و تقویت پیوندبین خیزش های خیابان (عمدتا تهیدستان و به حاشیه پرت شدگان و جوانان فاقدآینده ) با بخش های بشدت تحت فشارشاغل در کارخانه ها و موسسات آموزشی و با جنبش های اجتماعی گوناگون است که پیش شرط شکل گیری یک جنبش ضداستبدادی فعال و سراسری با مطالبات کلان است. رژیم تا کنون از ِقبل وجودگسست ها و ناهمزمانی اعتراض ها کمابیش توانسته است هرکدام را به طورتک تک متفرق و کم دامنه کرده و کنترل یا سرکوب کند. و این درحالی است که خوداین حرکت های موضعی با همه اهمیت شان با توجه به ابعادوخامت بحران فی نفسه قادر نیستند پاسخ در خوری پیداکنند. پیوستن این جویبارها به یکدیگر می تواند با ایجادشطی خروشان توازن قوا را به شکل رادیکال دگرگون نماید. از همین رو موج جدید و سوم این خیزش ها باید بتواند در راستای پیوندبین خیابان و کارخانه ها و معلمان و مدارس و دانشگاه ها و خرده اعتراضات و خرده جنبش های فراوان که جریان دارند، گام بزرگی به جلو بردارد. گامی که می توان آن را در راستای گذر از نبردهای موضعی به نبردهای سراسری بشمارآورد. از سوی دیگر برداشتن چنان گامی که اکنون به یک ضرورت حیاتی تبدیل شده است، بدون تدارک و انجام پیش تمرینات میدانی در راستای همبستگی و کنشگری های مشترک و فراگیرممکن نیست. در شرایطی که در جامعه واقعی به دلیل سرکوب گسترده و تسلط دشمن، برداشتن گام های عملی و مقدماتی معطوف به آن با دشواری و هزینه های سنگین مواجه بوده و  گسیختگی در تجربه و تداوم حرکتی مواجه است، نقش جامعه مجازی در گشودن معبری برای آن، اهمیت ویژه دارد. این مدل از حرکت نشان داد با رصدکردن فرصت ها و بهره گیری از آن ها در بزنگاه های حساس می توان با حضورمبلیونی حول یک موضوع کانونی و مشخص و فراگیر، هم چون خواست لغواعدام که تجربه اخیر آن را به روی صحنه آورد، شعاری که سوای محتوای عام آن در مبارزه علیه خشونت ورزی که دارای پژواک جهانی هم است، به طورمشخص متوجه به درهم شکستن طلسم رعب و هراس افکنی رژیم و از کارانداختن ابزارکنترل آن هم هست؛ و به همین معنا، حلقه تاکتیکی مهمی است در شکل دادن به آن فرایندها و حلقات مفقوده پیونددهنده خیزش ها و اعتراضات خیابانی با اعتراضات کارگری و سایرجنبش های مطالباتی و اجتماعی.

گذر از تعادل لرزان و شکننده کنونی

حکومت اسلامی گرچه به لحاظ مولفه های بنیادی هم چون اقتصاد و ورشکستگی گفتمانی و شکاف دولت جامعه و مناسبات بین المللی و حتی تشتت داخلی در وضعیت نزول و انزوا و لاجرم تدافعی قراردارد، اما اساسا بدلیل دستگاه سرکوب عریض و طویل  از یکسو و پراکندگی صفوف جامعه و ضعف و صف آرائی یک جنبش ضداستبدادی سراسری از سوی دیگر تا کنون توانسته است خود را سرپا نگهدارد. و این درحالی است که اتخاذحالت تهاجمی در شرایط تدافعی خود ذاتا و بطوربالقوه شکننده بوده و فی الواقع پاشنه آشیل و بیانگرغیرعقلانی بودن سیستمی است که به سمت حرکت در منطقه کور رانده شده است. آن چه که می تواند به این تعادل لرزان و شکننده پایان دهد تغییرتوازن قوا ازطریق فعال شدن یک جنبش ضداستبدادی و رهائی  در جامعه ای است که با انباشت خشم و نارضایتی همراه است و این هم از طریق پیوندجنبش های اعتراضی موجود در آن قابل تحقق است. در این راستا برای معکوس کردن معادله و گذر از حالت تدافع جامعه به حالت تعرض و برعکس آن برای رژیم، یاقتن نقاط عزیمت و اشکالی از مبارزه که بتواند با ضرب عددبزرگ در خواست مشخص و فراگیر، که به بسیج های گسترده و توده ای دامن بزند راهگشاست. حرکت میلیونی اخیرتوئیتی خواست لغواعدام به نوبه خود حاوی درس های مهمی برای ممارست و پیشروی در بسترشکل گیری چنین جنبشی است. و رژیم را چنان غافلگیرنمود که آن را به ربات ها منتصب کرد. درست همانگونه که در انقلاب بهمن ۵۷ ازهاری، در مواجهه با اقعیت های ناخواسته معترضین شبانه را صدای نوار نامیده بود، حکومت اسلامی هم پس از مصادره انقلاب ضداسبتدادی مردم ایران و ۴۰ سال سرکوب و غارت و استثمار و گندیدگی، گرچه در شرایطی متفاوت و در اشکالی دیگر با همان واقعیت های ناخواسته مواجه می شود.

۰۱.۰۸.۲۰۲۰ تقی روزبه

 

هفت تپه قلب تپنده جنبش کارگری ایران!

هفت تپه قلب تپنده جنبش کارگری ایران!

اینکه اقلیت انگل و مفتخور سرمایه دار اعم از دولت و کافرمایان چهار دهه بیشتر است، با استثمار افسار گسیخته و توسل به ماشین سرکوب، زندگی اکثریت جامعه را به گرو گرفته، و خون کارگران را در شیشه کرده اند؛ اینکه خیزشهای پیاپی و مبارزات و اعتصابات مداوم بطور اخص سالهای اخیر سران رژیم ایران را با زیر منگنه گذاشتن در موقعیتی قرار داده در برابر مبارزه و اعتصاب کارگران دیگر دسیسه و نیرنگ هایشان نیز حباب روی آب گشته، اینکه ابزار سرکوبشان هم کارایی سابق را ندارد، و سراسیمه و وحشتزده اند که نکند در نتیجه تعرض بیشتر کنترل اوضاع کلا از دستشان خارج شود و ترجیحا تاکتیک خود را به کر و لالی زدن را دستمایه کرده و آنرا کم هزینه تر میدانند؛ اینکه این یا آن گله آخوند و مزدور تا فرماندار شوش که در چهل و چارمین روز اعتصاب کارگران هفت تپه، در اوج وقاحت و حماقت، شعور جامعه را دست کم گرفته و طی اراجیفی اذعان میدارد: "خبر نداشته کارگران اعتصاب کرده اند چون چهل روز ایشان در قرنطینه بوده! " در حالیکه تظاهرات و سخنرانی نمایندگان کارگران از هفته دوم تا همین امروز شهر را زیر پای حاکمان و کافرمایان جانی داغ کرده آنهم در شرایط اسفباری که کارگران و خانواده هایشان نانی در سفره ندارند از یکسو و از دیگر سو وضعیت بشدت مخاطره آمیز کرونا و زیر گرمای طاقت فرسای بالای 50 درجه جلو در فرمانداری برگذار گردیده، همه وهمه این فاکتورها و ده ها نمونه دیگر نشان میدهند رژیم چقدر زبون و درمانده است.

پس از گذشت 48 روز از اعتصاب با تصمیم مجمع عمومی، سخنرانی و سر دادن شعارهای نظیر «نان، کار، آزای» و «شادی، رفاه، آبادی»، دولت و کافرمایان وقتی دیدند انکار و فرار از واقعیت راه بجایی نمی برد، اینبار با سرافکندگی چند نفر از نمایندگان مزدور مجلس را از تهران مامور کردند، تا به میان کارگران که جلو در فرمانداری تجمع کرده بودند بروند و سر و گوشی آب بدهند. برای کارگران گرچه این از بدیهیات بوده، این نمایندگان نیز در واقع چیزی جز اهداف و مقاصد اربابانشان و فریبکاری را تعقیب نیمکنند با این وجود راه را برای حضورشان باز گذاشتند. اما نمایندگان زیر گرمای طاقت فرسا نتوانستند دوام بیاورند و ناپدید شدند.
48 روز است نه تنها یک شهر و حومه بلکه کل جامعه ایران و حتی جامعه جهانی نیز نگاهشان به هفت تپه دوخته شده است. دیگر از این بدیهی تر حتی دشمنان سرسخت طبقاتی درون جامعه ایران هم که بدلیل منفعت جوئیشان چشم بر حقایق جاری می پوشانند اعم از همین نمایندگان جیره خوار که خود را به نفهمی زده اند، می بینند48 روز است کارگران چقدر استوار دارند رژه می روند! 48 روز است اکثریت عظیمی از جامعه با اخبار مارش شکوهمند کارگران در خیابانهای شهر شوش سپیده شان میدمد و پرچم مبارزه جوئی آنانرا در افق می بینند چگونه به اهتزار درآمده.
تاریخا مدیا بورژوازی در مواقعی که پای منافع کارگران به وسط میاید و سودجوئی شرکایشان به خطر میافتد، کرکره ها را پائین میکشند و لالمونی میگیرند. مگر در مواردی که ببینند مبارزات کارگران چنان افکار عمومی در سطح جهان را تحت الشعاع قرار داده که اگر سکوتشان را نشکنند، نزد افکار عمومی بیش از این منفور خواند شد! کما اینکه وقتی حمایتهای جهانی از کارگران اعتصابی ابعاد جهانی بخود گرفته مجبور به انعکاس دادن آن شده اند. متوجه این گشته اند، هر چقدر امکانات و ابزار تحمیق توده های مردم را در چنگال قبضه کرده باشند اما نمی توانند جامعه بشری را به دوران ماقبل عصر ارتباط و تکنولوژی برگردانند.
دولت و کارفرمایان سوای تجربه سرکوب خونبار وحشیانه دهه های پیشین جهت رویاروی و تقابل با مبارزه کارگران و اقشار معترض تجارب تلخ و پر از ناکامی، هراس خیزشها و اعتراض و اعتصابات مداوم خصوصا چند سال اخیر را دارند. به همین اعتبار همان روزهای آغازین دو راه اصلی و یک راه میانی در رویارویی با کارگران اعتصابی هفت تپه پیش رو داشتند. راه نخست سرکوب و به انحراف کشاندن تا متفرق نمودن جهت به شکست کشاندن آن. راهی که در همان هفته های نخست اعتصاب مجتمع هفت تپه با گرفتن و ضرب و شتم دگر باره نمایندگان و سخنگویان و تلاش جهت ایجاد چند دستگی میان کارگران آزمون شد ولی وقتی دیدند کارگران نه تنها به ذره عقب ننشستند بلکه گفتند شهر را بر سرشان خراب میکنند، دولت مجبور به عقب نشینی شد و دستگیر شدگان را سریعا آزاد کردند و تعرضشان بی نتیجه ماند. راه میانی خود را به نفهمی زدن بوده، از نظر رژیم کم هزینه ترین راه این بود، در دل شرایطی که جامعه معترض همچون بشکه باروتی هر آن ممکن است با جرقه های اعتراضاتی دوباره منفجر گردد بشدت بپرهیزد. اما راه دوم گردن نهادن به تحقق خواست و مطالبات بی اما و اگر کارگران هفت تپه که اینهم از راه اول اگر پر هزینه تر نیمبود برای رژیم، کم هزینه تر تمام نمیشد. از نظر رژیم تن دادن به خواست و مطالبات کارگران هفت تپه نخست از این حیث تهدید آمیزیست که خواست و مطالبت آنان در بیان واقع مطالبات بخش عظیمی از جنبش کارگری ایران است که تجربه چندین دهه مبارزات اعتراضی و اعتصابات علیه هم بخش دولتی و هم بخش خصوصی را دارند، به مبارزات ایندوره کارگران هفت تپه که خواهان سلب مالکیت تولید از بخش خصوصی و بازگردان شرکت به دولت تحت نظارت کامل کارگران توام با چند مورد مهم دیگر در صدر مطالبتشان قرار داده اند، ویژگی منحصر بفردی بخشیده. ثانیا چند سال است شبح «نان، کار، آزادی، اداره شورایی» بر فراز جامعه ایران در گشت و گذار است، اکنون دیگر با آزمون عملی برپائی مجمع عمومی در محوطه کارخانه، و به اجرا درآوردن تصمیمات آن از سوی مجمع اعم از چگونگی اداره اعتصاب هفت تپه، از نظر دولت پیامدش برای جنبش کارگری و به تبع آن اکثریت معترضین به وضع موجود فرا رفتن از مطالبات حداقلی و رفتن بسمت تعیین تکلیف با نظام است. رژیم از این جنبش وحشتزده است در گامهای بعدی پیشروی، افق و ملزومات شرایط رو به اعتلای انقلابی را نه تنها بروی دیگر بخشهای جنبش کارگری بلکه کل جامعه بگشاید. پیامدهای این اعتصاب اگر سریعا دیگر بخشهای جنبش کارگری و بخش قابل ملاحظه ای از جامعه را بخود جلب نکند این افق اساسا درونمایه آنست. اگر طی اینمدت حمایتهای وسیعی از بخشهای کارگری و سایر جنبشها را بخود جلب کرده رژیم اینرا نامحتمل نمی بیند در گامهای بعدی مجمع عمومی هفت تپه با دوربینی وارد فازهای دیگری از مبارزه گردد. فرضا با در نظر گرفتن فضای عمومی جامعه و خصوصا در مشورت با نمایندگان کارگران در فولاد اهواز، هپکو و میادین نفت و پالایشگاهها و پتروشیمی، جنبش دانشجویی، جنبش رهایی زنان، جنبش کمونیستی در کردستان، رانندگان کامیون، معلمان و پرستاران و کارگران خط و ابنیه فنی راه آهن و.... بر سر این هماهنگ شوند که وقتی راهی جز مبارزه برای بهبودی شرایط وجود ندارد، وقتی نزد همه محرز است اعمال خواست و مطالبات به رژیم تنها در نتیجه تغییر تناسب قوا امکانپذیرست و کل جامعه را در موقعیت بمراتب بهتری برای مبارزه و رویارویی با رژیم و کارفرمایان قرار میدهد، وقتی دیر یا زود بایستی این تغییر در تناسب قوا بنفع مبارزات سراسری و متحدانه کارگران رخ بدهد، پس این تغییر با وحدت و سازمانیابی، روشنبینی، پلاتفرم و پرچم خود کارگران و سوسیالیستها و سایر پیشروان جامعه پیش برود یقینا کم هزینه تر خواهد بود. کمااینکه اساسا ترس رژیم نباید تنها از این چند هزار کارگر هفت تپه و خانواده هایشان و پیشروان و حامیانشان در شهر شوش باشد بلکه وحشت رژیم از پرچم جنبشی است که اینبار با اعتصاب کارگران هفت تپه برافراشته شده و تسخیر این ستاد رهبری کارگران برای دولت و کارفرمایان تا همین لحظه هم بسیار سنگین تمام شده ولو رژیم با سکوت مرگبارش خود را فاتح میدان این نبرد جلو دهد!
رژیم هر راهی را بیازماید نمی تواند از تاثیراتی که این اعتصاب شکوهمند چه در اینمرحله و چه در گامهادی بعدی بر آینده تحولات جامعه بجا خواهد گذاشت، بکاهد، ولو اعتصاب طی اینمرحله به نتایج و دستاوردهای آنی و مطلوب کارگران هم منجر نگردد!
از یکسو این نگرانی وجود دارد که اگر اعتصاب کارگران آنقدر طولانی شود که بمروز ریزش کند و به دستاورد های آنی و ملموس نینجامد تاثیرات نامطلوبی روی عزم مبارزاتی کارگران و حتی کل جنبش کارگری بجایی خواهد گذاشت. اگر در شرایطی که کارگران روزانه ساعتها جان میکندند و حتی از همان حداقل دستمزدی که اگر میگرفتند تا پنج مرتبه زیر خط فقر باشند محروم نبودند باز این جای تامل بود. اما وقتی کارگران هشت ساعت کار شاق میکنند ولی هنوز از دستمزد چند ماه و سایر حقوق و مزایایشان خبری نیست روشن است با اعتصاب اگر دستاوردی را تثبیت نکنند چیزی از دست نخواهند. یعنی در بیان واقع رژیم چنان وضعیتی را بر کارگران حکمفرما نموده راهی جز مبارزه برای آن باقی نگذاشته.
اما اگر زدودن تاثیرات مبارزه و اعتصاب کارگران به این صورت ساده شده بود که رژیم با توسل به راهکار میانی که فوقا اشاره رفت، قادر باشد کارگران را دور بزند، دیگر بورژوازی نمی بایست با اعتصاب کارگران چنان بیم و وحشتی بر پیکرش مستولی میگشت!
این جامعه هر چند چهل سال است همه شریان اقتصادی آن در دست آخوندهای سرمایه دار افتاده که پدر روحانیشان تز "اقتصاد مال خرهاست را در کرد!" اما خودشان هم میداند دیگر جامعه ایران و مبارزاتش را نمیشود به قبل از خیزشهای دی ماه 96 و آبانماه 98 برگرداند.
کارگران این مجتمع شفاف و روشن طی این چهل و هشت روز گفته اند خواستهایشان چیست! رژیم هم میداند تحقق این خواست و مطالبات برای کارگران در گامهای بعدی دستاوردهای بمراتب اساسی تر و به تبع آن مخاطرات جدی برای رژیم و کارفرمایان را در پی خواهد داشت. جنگ موضعی که دولت علیه کارگران اعتصابی هفت تپه راه انداخته، دشوار بنظر میاید در چنین نبردی که میپندارد کارگران با به درازا کشیدن اعتصاب قوایشان به تحلیل خواهد رفت و نتیجتا کمر خود و خانوادهایشان را زیر بار فقر، گرانی و تورم خم خواهند کرد، فاتح بیرون بیاید. کارگران هفت تپه و پیشاهنگان شهر شوش و حومه جدا از ابتکار عمل و پتانسیل مبارزاتی خود، سرمایه بسی عظیم و غنی مبارزات تاریخی کارگران خوزستان را نیز بعنوان پشتوانه پیشروی دارند. اکنون در این مرحله هم که پرچم جنبش کارگری را پرتوان در این جبهه نبرد علیه حافظان سرمایه برافراشته اند یقینا تنها نخواهند بود.
01.08.2020

پر توان باد مبارزه کارگران هفت تپه!
پیوستن به اعتصاب کارگران این مجتمع ضرورتی عاجلانه!
سرنگون باد رژیم سرمایه داری ایران

 

یـــادی از جانباختگان کشتار سراسری تابستان ١٣٦٧

یـــادی از جانباختگان کشتار سراسری تابستان ١٣٦٧

نخستین روزهای مردادماه سال ١٣٦٧ آغاز اجرای برنامه کشتار زندانیان سیاسی در زندانهای رژیم اسلامی است. در این روزها اجرای یکی از جنایتکارانه ترین سیاست های رژیم اسلامی در زندانهای آغاز شد. اگر جنگ ٨ ساله ایران و عراق به عنوان ابزاری برای سرکوب انقلاب ایران، بکار گرفته شد، روزهای ختم جنگ هم برای رژیم فرصت مناسبی بود تا در حالیکه توجه افکار عمومی تماما متوجه ختم جنگ بود، بدون سرو صدا، مخفیانه و در فرصت کوتاهی که داشتند یکجا خود را از دست هزاران تن از مخالفین سیاسی خود خلاص کنند.

سران جمهوری اسلامی و در راس همه خمینی و مشاوران اصلیش رفسنجانی و خامنه ای و دیگر همفکران نقشه مند و آگاهانه تصمیم گرفتند که شادی و خوشحالی مردم از پایان جنگ ایران و عراق را به عزا و سوگواری تبدیل کنند، اما دلیل موجهی برای کشتار مردم کوچه و بازار نداشتند. سران جمهوری اسلامی که به قول خودشان، حکومتشان محصول پیروزی خون بر شمشیر بود مصم بودند که انتقام شکست در جنگ را از مردم ایران بگیرند. آنان برای بقای خود به ریختن خون هر چه بیشتری نیاز داشتند و این بار نیز همچون ٣- خرداد ١٣٦٠ شمشیر زهرآلود خود را در زندانها و علیه زندانیان سیاسی به کار انداختند. از نظر حاکمان ایران مناسبترین و بی سر و صداترین مكان تنها زندانها بود که هزاران انسان معترض و مبارز و در عین حال بی دفاع در پشت میله های آهنین آن به بند کشیده شده بودند.

خمینی با ایجاد کمیته ای مرکب از " نیری " قاضی شرع، "  اشراقی " دادستان تهران و " موسوی اردبیلی "  دادستان کل کشور و با صدور فتوای مذهبی دستور قتل عام هزاران زندانی سیاسی را صادر کرد. با صدور این فتوا و مامور کردن افراد یادشده، جانیان حرفه ای، همچون لاجوردی و داوری و دهها جنایتکار دیگر، زندانها را برای رهبر اسلامی به جبهه جنگی یک طرفه تبدیل کردند و شکست در جبهه را به پیروزی اسلام به دور از انظار مردم در زندانها تبدیل نمودند. چوبه های دار برپا شد و زندانیان آرمانخواه با گفتن " نه"  به جلادان بر دار اعدام آویزان و ننگ تاریخ را بر پیشانی قاتلان حک کردند. هزاران زندانی مبارز و مقاوم بر چوبه دار بوسه زدند، اما در برابر جانیان اسلامی سر تعظیم فرود نیاوردند. خبر این جنایات از رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش نشد. خمینی و شاگردانش تصور کردند که قفل همیشگی استبداد را بر دهان جامعه زده اند. اجساد قربانیان این جنایات را مخفیانه در خاوران تهران، دارالرحمه  شیراز، باغ رضوان اصفهان، حیات دادگاه انقلاب سنندج و دهها مکان دیگر دفن کردند. گورستان این عزیزان را لعنت آباد نام نهادند تا به خیال خام خود مردم از آنان دوری جویند. گورستانهایی که بلافاصله به آرامگاه عزیزان فراموش نشدنی تبدیل شدند و به یقین در آینده نه چندان دور به میعادگاه  عاشقان راه رهایی بشریت تبدیل خواهند شد.

بسیاری از آمران و عاملان این جنایت، از دادستان سابق کل کشور تا رئیس دادگاهها و دیگر جانیانی که در فاجعه کشتار زندانیان سیاسی سال ١٣٦٧ جزو بازوان قدرتمند امام در نبرد علیه زندانیان بیدفاع بودند، چند  سال  بعد لباس اصلاح طلبان حکومتی به تن کردند و برای نجات کشتی طوفان زده حکومت اسلامی به تکاپو افتادند كه اين بار كشتى آنان نیز به گل نشست. بدون شک سرانجام آنروز فرا خواهد رسید که سران جنایتکار جمهوری اسلامی در دادگاه عدل مردم زجر کشیده ایران به محاکمه كشیده شوند، رازهای سر به مهر جنایات بی شماری که مرتکب شده اند بیشتر برملا شود و مجازات شایسته خود را دریافت دارند.

 

کشتار خونین سال ١٣٦٧، آزادیخواهی قلابی و دفاع دروغین امپریالیست های غربی از حقوق بشر را نیز افشا کرد. دولت های اروپا و آمریکا نه تنها به این کشتار اعتراض نکردند بلکه به طور محرمانه بر آن مهر تائید زدند. این فاجعه بی مانند که طی آن هزاران نفر از زندانیان سیاسی در فاصله کمتر از دو ماه اعدام شدند، حتی در رسانه های به اصطلاح آزاد قدرت های امپریالیستی منعکس نشد. در روزهای محاکمات یک دقیقه ای و دار زدن ها و تیرباران کردن ها، مذاکرات و توافقات پشت پرده دولت های امپریالیستی غرب با جمهوری اسلامی جریان داشت. دولت های امپریالیستی خیلی خوب از رخداد این فاجعه مطلع بودند. اما منافع شان ایجاب می کرد که از تثبیت رژیم جمهوری اسلامی حمایت کنند.

حال که ٣٢ سال از کشتار مبارزین و مخالفین رژیم و کمونیستها گذشته رژیم جنایتکار اسلامی با بحرانی همه جانبه روبرو شده و مبارزات کارگران و مردم زحمتکش زمینه اوجگیری پیدا کرده است. کشتاری که شاید در سال ١٣٦٧رژیم را از زیر ضرب مبارزات توده ای نجات داد، اکنون به صورت یکی از نقاط ضعف بزرگ رژیم در آمده است.

امروز در سالگرد این واقعه تلخ از کشتار آزادیخواهان و کمونیستها باید با نوشاندن جام زهری دیگر به سران رژیم این امکان فراهم آید تا تمام وقایع پشت پرده قتل عام هزاران زندانی سیاسی در تابستان ١٣٦٧، برای درس آموزی در اختیار مردم قرار گیرد.

یاد جانباختگان سال ١٣٦٧ در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی گرامی و برای همیشە زنده خواهد ماند...

 

جدالِ هفت تپه

جدالِ کارگرانِ هفت تپه، به سر تیتر اعتراضات جامعۀ کارگری تبدیل شده است. نزدیک به پنجاه روزی‏ست که کارگران هفت تپه در تداوم مطالبات شان در اعتصاب و اعتراض اند. مردم شوش هم در حمایت از کارگران بمیدان آمده اند. شدتِ تنش بین کارگران و صاحبان تولیدی، سازمان اطلاعات و امنیتِ مدافع سرمایه با کارگران بسیار بالاست. همه و از صاحبان تولیدی، کارفرمایان و دیگر دم و دستگاه های حکومتی - دولتی گرفته تا ارگان‏های سرکوب، در پی منکوبِ جنبش های اعتراضی کارگری اند. در یک جملۀ کوتاه می شود گفت که اعتراض، اعتصاب و درگیری با حامیان رنگ وارنگ سرمایه، به طریقۀ هرروزۀ طبقۀ کارگر و بویژه کارگران هفت تپه تبدیل شده است.

 

کاملاً آشکار شده است که نظام جمهوری اسلامی مولّدِ وضعیتِ اسفبار و تعرض به حق و حقوق کارگران است. سردمداران ایران با اتخاذِ سیاست‏های ضد کارگری، و با تعدی به امرارمعاش میلیوها تودۀ محروم به میدان آمده اند و مجالِ زندگی بخور و نمیر را از کارگران سلب و به حلقوم صاحبان تولیدی و کارفرمایان ریخته اند. پول و سودِ سرمایه داران اضافه تر، و در عوض جیب کارگران خالی و خالی تر شده است. پیداست که اوضاعِ کارگران هفت تپه، از تک نمونه های اعتراضیِ کارگران ایران نیست، بساکه بخش‏های متفاوت تولیدی - خدماتی و آن‏هم در دُوره های متفاوب، نظام را به چالش کشیده اند و گوشه هایی از صفحات واخواهی - مبارزاتی جامعۀ کارگری را بخود اختصاص داده اند. یک موضوع محرز است که طبقۀ کارگر برای کسب حقوقِ پایمال شده اش پاپیش می‏گذارد و در مقابل نظام هم با نهادها و دیگر دم و دستگاه‏های کارگریِ متعلق بخود آنانرا پس می‏زند. در این بین یک - و یا در حقیقت چند - ایرادِ اساسی وجود دارد مبنی بر اینکه عدم پیشرفتِ اعتراضات و اعتصابات کارگری، ربط مستقیمی به فقدان ارتباط، پیوستگی و همبستگی بخش‏های متفاوت اعتراضی جامعه، و نیز به فقدان نیرو و تجمعِ مدافع انقلاب دارد. به عبارت روشن تر طبقۀ کارگر نتوانسته است به طلب ابتدائی خود دست یابد، به این علت که فاقد سازمان و تشکل متناسب با میادین تولیدی است؛ نتوانسته است قوانین ضد کارگری را پس زند، به این علت که جامعه فاقد سازمانِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه است؛ جامعه ای که بنابه ساختار اقتصادی - سیاسی، فرصتِ پیشرویی های کارگری را محصور و موقعیتِ صاحبان تولیدی، کارفرمایان و نظام را محفوظ کرده است. واقعیت این است که نه تنها کارگران هفت تپه، بلکه تمامی بخش‏های متفاوت کارگری، از قدمت و از پیشینۀ طولانی اعتراضات و اعتصابات کارگری برخُوردارند. از کارگران سندیکای اتوبوسرانی تهران که 500 تن از آنان توسط ارگان‏های سرکوب نظام دستگیر شدند گرفته، تا ضرب و شتم و دستگیری پی در پی نمایندگان کارگران هفت تپه، نشانۀ موقعیت و جایگاهِ اعتراضی طبقۀ کارگر، و همچنین مبین کارکرد نظام جمهوری اسلامی در برابر حقوق پایه ای کارگران، همچون مزدِ در ازای کار و اصلاح قانون کار طاقت فرساست.

 

حقیقتاً بیش از چهار دهه ای است که به دلیل دست درازی سرمایه داران، میادین تولیدی یک لحظه آرام نبُوده است. تصویب قوانین ضد کارگری و بالا کشیدن حقوق‏های ناچیز کارگران و متعاقباً پیگرد، دستگیری و شکنجۀ آنان، به رفتارِ پیش پاافتادۀ سران نظام جمهوری اسلامی تبدیل گشته است. نظام صدها نفر را دستگیر، شکنجه و از کار اخراج کرده است تا چرخۀ استثمار و سودِ سرمایه داران بردوام بماند. بر مبنای چنین وضعیت اسفباری است که سران حکومت جامعۀ ایران را به یکی از جوامع پُر التهاب سیاسی - اقتصادی تبدیل کرده اند. جانِ کارگر و دیگر توده های ستم‏دیده در اثر  سیاست‏های استثمارگرانه و ظالمانه به سر رسیده است و اعتراضات و اعتصایات هم یکی پس از دیگری - و علیرغم تهدیدات گوناگون -، بر فضای جامعه غالب شده است. کارگران هفت تپه هم‏چنان در اعتصاب و اعتراض اند و در همان حال مردم بهبهان خوزستان، شیراز و اورمیه به خیابان‏ها سرازیر شده اند. هم چنین سه و شش ماه است که پول کارگران «شهرداری کلاته» رودبار در استان سمنان و نیز کارگران «فضای سبز شهرداری» یاسوج را ندادند و به همین دلیل کارگران در محوطۀ شهرداری دست به تجمع اعتراضی زدند؛ ده ها کارگر و مهماندار «شرکت راه آهن» را از کار بیکار کردند؛ کارگران «راه آهن» ناحیۀ لرستان هم نسبت به حقوق معوقۀ و بیمه دست به اعتراض زدند. و ...

 

بی شک این دست اعتراضات و تجمعات بیانگر تمامی مخالفت‏های کارگران نسبت به بی‏حقوقی و بی‏عدالتی‏ها نیست و فقط و فقط گوشه هایی هر چند ناچیز، از مصائب و مشکلاتی‏ست که کارگران در میادین تولیدی با آن‏ها رودررو می‏باشند. در هر صورت پایانی در جدال طبقۀ کارگر با نظام حاکم بر ایران نیست. جدال دو طبقۀ بالنده و میرنده است و بدین ترتیب زمانی کارگران هفت تپه بهمراه دیگر کارگران ایران، به خواست‏های اولیۀ شان دست خواهند یافت که ریشۀ استثمارگران، ظالمان و دولت‏های حامی آنان سوزانده شود. اشاره بیشتر اینکه نه تنها عمر و روحیۀ اعتراضیِ کارگران تا وقتی سرمایه داران بر سر قدرت اند به سر نخواهد رسید، بلکه با عزمی والاتر و نیز با انگیزه ای رادیکال تر، تداوم خواهد داشت. بی تردید ضمامت این موضوع در وحلۀ نخست در پالایش شعارهای انحرافی در درون و در ثانی در اتحاد، حمایت و پشتیبانی عملی بخش‏های متفاوت کارگری، - و آن‏هم بطور همزمان - با کارگران هفت تپه است. به این سبب که جامعۀ کارگری تشنۀ یکانگی بخش‏های متفاوت تولیدی - خدماتی است. نظام جمهوری اسلامی تابحال دست بالا را داشته است به این علت که بخش‏های مختلف کارگری ناهماهنگ و بی ارتباط، صاحبان تولیدی، کارفرمایان و دولت حامی شانرا به مصاف طلبیده اند. این نه تنها از جمله ایرادات اساسی بلکه از زمره متدهای بازدارندۀ جنبش‏های اعتراضی کارگری به حساب می‏آید. حقیقتاً نه تنها کارگران بلکه همه نسبت به وضعیت کنونی معترض اند. خشم، تنفر و جدال و علاوه بر این‏ها درزهای طبقاتی در درون جامعه بیشتر و بیشتر شده است. جیبِ میلیون‏ها نفر خالی و دارند با شکمی گرسنه شب را به صبح می‏رسانند و در عوض اندک محدودی از آحاد جامعه، در انبان شان پُر از پول و بدنبال مشغولِ اسراف و حاتم بخشی اموال عمومی اند. معین است که این جامعۀ برارزندۀ منطبق با جامعۀ انسانی و بویژه جامعۀ مطابق با خواست و آرمان کارگران و از جمله کارگران هفت تپه نیست. کارگران هفت تپه بهمراه دیگر کارگران خواهان حقوق معوقه و مطالبات پایه ای اش از صاحبان تولیدی و دولت حامی آنند. مضافاً اینکه به تجربه دریافته اند که دولت و دیگر دوائر حکومتی - دولتی پشتیبان کارخانه داران و کارفرمایان اند. طرح شعارهای مرگ بر سرمایه دار و مرگ بر روحانی از زمره نمادِ خشم و تنفرِ کارگران هفت تپه نسبت به مسببین اوضاع کنونی است.

 

خلاصه آنقدر ابعاد جنایت و تنگدستی در جامعۀ ایران مبرهن و بالاست که دختر یکی از کارگران هفت تپه در وصف اوضاع و زندگی مشقت بار خود و دیگر کارگران هفت تپه و آن‏هم در پیامی به هم سن سال  خودش می‏گوید: "سلام به پدران هفت تپه. من می‌دانم که شما چقدر زحمت می‌کشید. شما خیلی برای بچه ‌هایتان زحمت می‌کشید و برای بچه ‌هایتان پول در می‌آورید که بچه ‌هایتان خوشحال بشوند. آلان چند وقت است که ما بچه‌ ها، خوشحال نیستیم. بچه ‌ها! وقتی که شما به پدرانتان می‌گویید که برای شما خوراکی بخرند، چون حقوق نگرفته ‌اند و نمی‌توانند برای شما بخرند، آنها شرمنده شما می‌شوند. پس ما باید پدران خود را درک کنیم".

 

 در حقیقت پیامِ کوتاه کودکِ یکی از کارگران هفت تپه، نه بمعنای سرانجام زندگی، بلکه بیانِ درد و رنجِ کودکانی است که باعث و بانی آن طبقۀ سرمایه داری وابستۀ حاکم بر جامعۀ ایران است؛ بیانِ درد و رنجی است که به مدت چهار دهه و آن‏هم در ابعادی بی سابقه و دهشتاک در زندگی میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش و فرزندان‏شان لانه کرده است. متأسفانه سختی و فشارِ زندگی به کارگر خلاصه نشده و بر ذهن و جسم کودکان شان هم چیره شده است. کودک نیاز به آرامشِ روحی و نیاز به دُوری از مشکلاتی هم‏چون نداری نان، آب و لوازم آموزشی دارد؛ نیاز به فراگیری تحصیلِ بدون دغدغۀ امکانات اولیۀ زندگی و آموزشی دارد. هیچ جامعۀ سالمی حامی و مدافع زندگیِ مشقت‏بار کودکان نیست. پس جامعۀ ایران بمانند دیگر جوامع سرمایه داری مستلزم تغییر شیفت است و بی‏گمان این امر بدون آگاهی و شعور طبقاتی، و بخصوص بدون حضورِ هدایت‏گران کمونیست و آن‏هم پیشاپیش اعتراضات کارگری ای هم‏چون هفت تپه ناممکن می‏باشد. چرا که عنصر آگاهی همواره یکی از وزنه های اساسی پیشرفت و نیز ضامن جنبش‏های توده ای و بویژه آرمان سیاسی - اقتصادی طبقۀ کارگر علیۀ سرمایه داران است. دریغا! دهه هاست که میادین تولیدی و از جمله هفت تپه در حلقۀ سرمایه داران گیر کرده است. و بطور یقین رهائی آن نه در جابجائی این عنصر و یا آن عنصر، یا در تغییر مدیریت و این ارگان و یا آن نهادِ وابسته به نظام جمهوری اسلامی، بالعکس در نابودی سیستم و چرخۀ مناسبات سرمایه داری در میادین تولیدی ای هم‏چون هفت تپه است.

 

 

1 آگوست 2020

11 مرداد 1399