‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.نمي‌ميرند.بازتوليد مي‌شوند.(٩)

سهراب.ن
August 03, 2020

‌توده‌يي‌ها مانند ويروس‌اند.

نمي‌ميرند.

بازتوليد مي‌شوند.(9)

 

زمينه‌هاي عيني ظهور حزب توده

علاقه‌مندان مي‌توانند با مطالعه آثار سلطان‌زاده، شرايط اقتصادي، اجتماعي ايران را قبل از 1320 خورشيدي را‌ به طور مشروح و مستند به دست آورند. اين کشور با توجه به شرايط جغرافياي طبيعي و سياسي، در طول تاريخ همواره مورد هجوم اقوام و ملل ديگر بوده است. با نگاهي به جغرافياي انساني افراد ساکن در فلات ايران، به ساده‌گي مي‌توان، هجوم مغولان، عرب‌ها، افغان‌ها، روس‌ها، انگليسي‌ها و غيره را در اشکال ظاهري مردم مشاهده نمود.

در حدود سيصد سال پيش با رشد شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري‌ در اروپا و انباشت بازارهاي داخلي از کالا، سرمايه‌دارها به فکر دست‌يابي به بازارهايي براي فروش کالاهاي توليدي خود شدند. آن‌ها يعني کشورهاي سرمايه‌داري‌ امپرياليستي اروپا، جهان را بين خود تقسيم و يورش به آن‌ها را آغاز کردند.

چهار کشور انگلستان، آلمان، روسيه، و فرانسه وارد مبارزه‌يي آشکار و پنهان براي تصرف خاروميانه شدند. نتيجه تهاجم آن‌ها براي تصرف بازار ايران، حذف آلمان و فرانسه و پيروزي روس و انگليس شد. دو کشور فاتح با هم توافق کردند که ايران را بين خود تقسيم کنند و چنين کردند تا سال 1917. با وقوع انقلاب اکتبر روسيه، اين توازن قواي سياسي نظامي دول سرمايه‌داري‌ امپرياليستي براي مدت پنج سال به هم خورد و در سال 1921، دوباره به روال قبل از انقلاب اکتبر بر ‌گشت.

تا قبل از انقلاب اکتبر 1917، روسيه و انگليس، در تمام ارکان‌هاي دو دولت قاجار و پهلوي اول، از بالاترين مقام که شاه باشد تا پايين‌ترين مقام که آبدارچي باشد، جاسوس و رشوه‌خوار داشتند. بنابراين‌ آن‌ها تمام اهداف اقتصادي، اجتماعي، سياسي خود را به ساده‌گي از طريق همين مزدوران داخلي، اعمال مي‌کردند. نتيجه‌ي نهايي آن براي طبقات فرودست جامعه‌ و به خصوص ‌توليدکننده‌گان اصلي جامعه، فقر و تنگ‌دستي و نابودي صنايع‌دستي و کارگاهي و کشاورزي خوداتکايي بود. آن‌ها آگاهانه و عامدانه اجازه‌ي رشد هيچ‌گونه خلاقيتي در زمينه‌ي توليد کالاهاي مصرفي و سرمايه‌يي نمي‌دادند. يا به بياني ديگر، از هر طريق ممکن از رشد «بورژوازي ملي» جلوگيري مي‌کردند.

از طرف ديگر در حالي که در اروپا، نشر کتاب و مطبوعات و آموزش از کودکستان تا دانشگاه رايج بود، در ايران از طرف ‌طبقه حاکمه‌ي مخصوصا" در عصر قاجار، هر چيزي که سبب آموزش و افزايش شعور اجتماعي و آگاهي مي‌شد، ممنوع بود.

اما در غرب و شرق جهان، آثار و بقاياي شرايط انقلابي همراه با جنبش‌هاي آزادي‌بخش، در سه دهه نخست قرن بيستم ميلادي، ادامه داشت و با شروع جنگ جهاني دوم، شرايط انقلابي در جامعه‌ي طبقاتي‌ ايران دوباره بعد از ديکتاتوري رضاخان آغاز گرديد.

‌ نخستين تشکيلات سياسي خاروميانه [حزب کمونيست ايران]، در سال 1299، تحت هدايت بزرگاني مانند سلطان‌زاده، حيدر عمواوغلي، تقي اراني، فرخي يزدي، مرتضا علوي، يوسف افتخاري و ديگران طي دو دهه فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي ارزنده‌يي که در جامعه‌ي طبقاتي (1) آن روز به عرصه عمل در آوردند، بيش از دو دهه طول نکشيد، و به وسيله‌ي رضاخان و رضايت کامل استالين تا قبل از شهريور 1320، قلع و قمع و نابود گرديدند.

با شروع جنگ جهاني دوم، دولت رضاخان بيست‌وچهار ساعت نتوانست روي پاي خود به‌ايستد و توسط انگليس و روسيه برکنار و طبق روال گذشته، شمال ايران جولانگاه روسيه و جنوب هم به وسيله‌ي انگلستان با قواي نظامي اشغال شد.

در چنين شرايطي پهلوي دوم به امر دو قدرت خارجي، جانشين پدر ديکتاتور شد اما او نمي‌توانست، بلافاصله ديکتاتوري پدر را اعمال نمايد. در نتيجه فضاي تقريبا" باز سياسي در دهه 1320 خورشيدي، و جو انقلابي در ميان طبقات فرودست جامعه‌ و روشن‌فکران، زمينه‌هاي عيني براي ظهور يک تشکيلات به گفته‌ي سلطان‌زاده که «جنبش خالص کمونيستي» را هدايت و رهبري نمايد، در جامعه‌ي‌ طبقاتي آن روز فراهم گرديده بود. اما بهره‌بردار چنين فضايي استالين بود. او که نيات سرمايه‌دارانه‌ي خود را از طريق سفارت شوروي در تهران و نيز جاسوسان دست‌پروده‌اش مانند عبدالصمد کامبخش اعمال مي‌کرد هدف‌اش به انحراف کشاندن زمينه‌هاي عيني رشد فرهنگ چپ سوسياليستي و تبديل آن، به رفرميسم بورژوايي در جهت تامين منافع اقتصادي روسيه، در قاموس حزب توده‌ بود. آن‌ها از همان ابتدا به صورت آگاهانه افراد خود را محرمانه دست‌چين و به عرصه اجتماعي در جهت برآورده کردن اهداف خود مي‌فرستادند.

اما در روسيه با انقلاب اکتبر 1917، روي‌کرد انترناسيوناليسم پرولتاريايي‌ جاي‌گزين ناسيوناليسم عظمت‌طلب روس تزاري شد و وعده‌ي دنياي نو و جديدي(2) را مي‌داد که بعد از کمون پاريس، دومين آن در جهان خواهد بود. اما بلشويک‌‌ها نتوانستند بعد از پنج سال، انقلاب سياسي اکتبر 1917 را با انقلاب اجتماعي پيوند و تکميل نمايند در نتيجه شکست خوردند. شکست در اين عرصه سبب شکست در روي‌کرد انترناسيوناليسم پرولتاريايي هم شد. و به دنبال آن ناسيوناليسم روس، جاي‌گزين انترناسيوناليسم پرولتري ‌گرديد. اين سياست به وسيله‌ي استالين به مرحله‌ي اجرايي درآمد.

«حقيقت اين است که لنين در پايان عمر خود، دلايل فراواني داشته که نسبت به استالين، سخت بدبين باشد. منشاء آن هم بيش‌تر، عدم توجه استالين نسبت به برنامه‌هاي حزب بلشويک و ره‌نمودهاي لنين، در مورد مليت‌هاي شوروي [و البته دخالت‌اش در امور ايران] بوده است. اما به سبب بيماري شديد و بستري بودن، عملا" کار مهمي از لنين ساخته نبود. لنين در وصيت‌نامه‌ي خود، آن‌جا که ويژه‌گي‌هاي اعضاي کميته‌ي مرکزي را تشريح کرده، به خصوص در تکلمه‌يي که چند روز بعد به آن افزود ضمن هشدار به رهبران شوروي، صريحا" تاکيد کرد که در انتخاب رهبر آينده‌ي کشور دقت لازم و کامل به عمل آورند؛ و نظر سخت منفي خود را نسبت به استالين نيز ابراز داشت و کميته‌ي مرکزي را از او به شدت برحذر داشت.»(عبدالله برهان: بي‌راهه:73)

پس از مرگ لنين در بيست و يک ژانويه 1924، استالين با عملي حيله‌گرانه به قول خودش در مبارزه با تروتسکي که بسيار به لنين نزديک بود، با زينوويف، و کامنوف (3) هم دست شده و با هم به «ترويکا» يعني درشکه‌ي سه چرخه، را تشکيل دادند. هدف استالين اين بود که به کمک دو نفر ديگر، نگذارند تروتسکي، رهبري حزب کمونيست را بر عهده داشته باشد. اما پس از اين‌که استالين قدرت خود را استحکام بخشد و حتا در آن چند ماه اوليه مشخص شد که تروتسکي اصلا" چنين قصدي نداشته است، اتحاد سه جانبه استالين يعني «ترويکا» از هم پاشيد. استالين سپس مبارزه با کامنوف و زينوويف و بقيه را در دستور کار خود قرار داد و بر هر فردي که احتمال مي‌داد، قدرت را از او بگيرند به مبارزه پرداخت و آن‌ها را سر به نيست کرد.

به بياني ديگر؛ استالين در مراحل پاياني زنده‌گي لنين، با حيله و نيرنگ سبب تقويت باند تشکيلاتي خود در حزب کمونيست شوروي کرد، همان کاري که اکنون استالينيست‌هاي ايراني حي و حاضر دارند انجام مي‌دهند. او کامنوف (4) و زينوويف و بوخارين را همراه خود ساخته و ضمن تاختن به همسر لنين [کروپسکايا]، مانع از انتشار کامل وصيت‌نامه‌ي لنين در کنگره‌ي دوازهم حزب کمونيست مي‌شود. آن‌چه از وصيت‌نامه در کنگره نشر يافت برخي جملات منتخب بود که هيچ مسئوليتي را براي استالين در پي نداشت. البته قبلا" دستور داده بودند که کسي حق يادداشت کردن از آن‌ها را هم ندارد.

«استالين سرنوشت وصيت‌نامه را چنان رقم زد که تنها پس از مرگ‌اش به طور علني انتشار يافت. اگر معدود افرادي از وصيت‌نامه اطلاع داشتند، توسط دستگاه استبدادي استالين به جرم داشتن و حتا دانستن محتواي "سند ضد انقلابي" (وصيت‌نامه‌ي لنين) به ديار تبعيد و نيستي فرستاد.»(پيشين:74)

«لنين نسبت به شغل رياست دبيرخانه‌ي حزب کمونيست براي استالين هم، سخت معترض بود و طي چند نامه در همان حال مريضي، اعتراضات شديد خود را ابراز داشت، و با تشريح خصوصيات استالين،(5) بارها از مسئولين خواسته بود نسبت به تعويض استالين و يک انتخاب شايسته اقدام کنند. تروتسکي در ارتباط به وصيت‌نامه مي‌افزايد که لنين: «در 23 ژانويه 1923، پس‌نوشتي، در زمينه‌ي لزوم برداشتن استالين از سمت دبيرکلي، به وصيت‌ش افزود.(6)»(پيشين:75)

همين که استالين توانست سياست داخلي را تا 1928، با قبضه‌ي تمام ارگان‌هاي حزبي و کمينترن در کنترل بگيرد، و در دهه‌ي 1930، کشتار برجسته‌ترين بلشويک‌ها و سر به نيست کردن مخالفان و منتقدان خود را به سرانجام رسانيد؛ سياست خارجي خود را نيز بر همين مبنا که چيزي جز تزاريسم با پوشش سوسياليسم نبود را، پي‌ريزي کرد و در مقطع جنگ جهاني دوم، شروع به ساختن احزاب برادر مانند حزب توده‌ کرد.

 

ادامه دارد

سهراب.ن

14/05/1399

 

توضيحات:

(1): -«مادام كه افراد ياد نگيرند در پس هريك از جملات، اظهارات و وعده و وعيدهاي اخلاقي، ديني، سياسي و اجتماعي منافع طبقات مختلف را جستجو كنند، در سياست همواره قرباني سفيهانه‌ي فريب و خودفريبي بوده و خواهند بود.»(لنين:آثار منتخب و.ا.ل [سه منبع و سه جزء ماركسيسم: ص 27])

 

(2): روز چهارم آوريل[1917]، لنين در کنفرانس حزب حضور يافت. سخن‌ران به نماينده‌گان شرم‌زده و متحير و نيمه خشم‌گين مي‌گفت: «آيا از نفي خاطرات کهن خود واهمه داريد؟» اما اينک وقت آن است که: «جامه‌ي خويش را عوض کنيم؛ ما ناچاريم که پيراهن چرکمان را از تن در آوريم و پيراهن تميزي بپوشيم.» و باز اصرار مي‌ورزد که: «به لفظ کهنه‌يي که تا مغزش گنديده است، نچسبيد. اراده داشته باشيد و حزب جديدي بسازيد ... آن‌گاه خواهيد ديد که همه‌ي ستم‌کشان به شما رو خواهند کرد.» او براي مقابله با اعتراض‌ها و تهمت‌هاي آتي، مي‌گفت: «ما دغل باز و کلاه‌بردار نيستيم، فعاليت‌هاي ما بايد براساس آگاهي توده‌ها صورت بگيرند. حتا اگر لازم باشد در اقليت بمانيم، در اقليت خواهيم ماند. خالي از فايده نيست که چند صباحي از موضع رهبري کنار برويم؛ ما نبايد از ماندن در اقليت واهمه داشته باشيم.» از ماندن در اقليت نترسيد- حتا اگر آن اقليت عبارت از فقط يک تن باشد، مانند ليبکنخت که يک تنه در برابر صدوده تن ايستاد- چنين بود ترجيع بند نطق لنين.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:539)

 

(3): در ماه مارس 1917، استالين و کامنوف اعضاي هيئت تحريه‌ي پراودا که مواضع درست داشتند، برکنار و خود، به عنوان هيئت تحريريه پراودا، شروع به نشر، مواضع راست و ليبرالي مي‌نمايند که مورد اعتراض کارگران پتروگراد قرار مي‌گيرند. در ماه آوريل که لنين در راه بازگشت به روسيه بودند، عده‌يي از جمله کامنوف در جهت استقبال از لنين به فنلاند مي‌روند. راسکولنيکوف، افسر جوان نيروي دريايي و عضو حزب بلشويک، مي‌نويسد: «هنوز روي صندلي‌هاي قطار ننشسته بوديم که ولاديمير ايليچ پرخاش‌کنان به کامنوف گفت: «اين مزخرفات چيست که در پراودا مي‌نويسي؟ ما دو سه شماره‌اش را ديده‌ايم. و حسابت را چنان که حقت بوده رسيده‌ايم.» چنين بود ملاقات آن دو تن پس از سال‌ها جدايي. اما با همه‌ي اين اوصاف، آن ملاقات روي هم رفته دوستانه بود.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:515)

 

(4): «روزنامه‌ي پراودا تشتت و بي‌ثباتي موجود در افکار و عقايد حزب بلشويک را در مقالات خود [در مارس 1917] منعکس  مي‌کرد، و از يک پارچه کردن افکار حزب عاجز بود. اين وضع در اواسط  ماه مارس، يعني پس از بازگشت کامنوف و استالين از تبعيد، بدتر شد، زيرا  اين دو تن سکان سياست حزب را ناگهان به راست چرخاندند. کامنوف هر چند تقريباً از بدو تولد بلشويسم به اين حزب گرويده بود، اما هميشه در جناح راست حزب قرار داشت. کامنوف با دانش نظري و غريزه‌ي سياسي‌اش، و نيز با تجارب وسيعي که از مبارزات حزبي در روسيه و  گنجينه‌يي که از مشاهدات سياسي در اروپاي غربي اندوخته بود، بهتر از بيش‌تر بلشويک‌ها انديشه‌هاي عمومي لنين را درک مي‌کرد، منتها هميشه در ميدان عمل ملايم‌ترين تفسيرها را از آن انديشه‌ها به دست مي‌داد. از کامنوف نه استقلال رأي بايد توقع مي‌داشتي و نه ابتکار در عمل. کامنوف، اين مبلغ و خطيب و روزنامه نگار برجسته، نه چندان نابغه اما متفکر، وجودش به ويژه براي مذاکره با ساير احزاب و شناسايي ساير محافل اجتماعي، بسيار مغتنم بود- هر چند هميشه از اين‌گونه مأموريت‌ها احوال و احساساتي را با خود باز مي‌آورد که با روح حزب بيگانه بودند. اين خصوصيات در کامنوف چنان آشکار بودند که هيچ کس هنگام قضاوت درباره‌ي او، در مقام يک شخصيت سياسي، به خطا نمي‌رفت. سوخانوف در او فقدان «برنده‌گي» ديده بود. نامبرده مي‌گويد: «کامنوف را هميشه بايد هل داد. ممکن است اندکي مقاومت نشان دهد، اما مقاومتش هرگز پايدار نيست.» استانکويچ نيز کمابيش بر همين عقيده است: رفتار کامنوف با دشمنانش «چنان ملايم بود که تصور مي‌کردي که خود او از آشتي‌ناپذيري موضعش شرمنده است. ترديدي نيست که در کميته، نه يک دشمن بل‌که صرفاً يک مخالف بود.» به اين گفته نکته‌ي ديگري نمي‌توان افزود.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:505)

(5): -«استالين به سنخ کاملا" متفاوتي از بلشويک‌ها تعلق داشت، هم از حيث خصوصيات رواني و هم از لحاظ ماهيت فعاليت‌هاي حزبي: او سازمان دهنده‌يي چيره دست بود، اما از معرفت نظري و سياسي بهره‌ي چنداني نداشت. کامنوف سال‌ها در خارج، در کنار لنين به سر برده بود، يعني در جوار کوره‌يي زيسته بود که تئوري‌هاي حزب در آن ساخته و پرداخته مي‌شد. حال آن‌که استالين، در مقام به اصطلاح «مرد عمل»، بدون ديدگاه نظري، بدون علائق وسيع سياسي، و بدون هيچ‌گونه آشنايي با زبان‌هاي خارجي، از خاک روسيه جداناپذير بود. اين دسته از کارگزاران حزب براي ديدارهاي کوتاه مدت به خارج مي‌رفتند، تا از رهبري دستور بگيرند، مسائل خود را با رهبري در ميان گذارند، و بار ديگر به روسيه باز گردند. استالين در ميان کارگزاران حزب به نيرو و جديت، و ابتکار در امور پشت پرده، ممتاز بود. کامنوف طبعا" و به دليل شخصيت خاص خويش، از نتايج عملي بلشويسم احساس «شرم» مي‌کرد، حال آن که استالين برعکس از اين نتايج عملي  دفاع مي‌کرد و بدون هيچ قصوري اين سياست‌ها را به کار مي‌بست، و در اين راه پشت کار و گستاخي را با هم در مي‌آميخت. تصادفي نبود که کامنوف و استالين، علي رغم شخصيت‌هاي متضادشان، در آغاز انقلاب موضع مشترکي را اشغال کردند: آن دو مکمل يک‌ديگر بودند. انديشه‌ي انقلابي بدون اراده‌ي انقلابي مانند ساعتي است که فنر آن شکسته شده باشد. کامنوف هميشه از زمان انقلاب عقب‌تر، يا بهتر بگوييم، از وظائف انقلاب فروتر بود. اما فقدان يک طرح وسيع سياسي با اراده‌ترين فرد انقلاب را در قبال حوادث گسترده و پيچيده به تزلزل و بي‌کفايتي محکوم مي‌کند. استالين، آن «مرد عمل»، در برابر تأثيرات خارجي نه از حيث اراده بل‌که از لحاظ ذهني ضعيف و تأثيرپذير بود. بدين ترتيب بود که اين متفکر بي‌تصميم و اين سازمان دهنده‌ي تنگ فکر، بلشويسم را در ماه مارس 1917، تا مرزهاي منشويسم فروکشاند. استالين حتا به اندازه‌ي کامنوف هم نتوانست در کميته‌ي اجرايي، که در مقام نماينده‌ي حزب واردش شده بود، موضع مستقلي براي خود دست و پا کند. در گزارش‌ها و نشريات کميته‌ي اجرايي حتا يک پيشنهاد، يا بيانيه، و يا اعتراض نمي‌توان يافت که در آن استالين نظرگاه حزب بلشويک را در مخالفت با عبوديت «دمکراسي» در بارگاه ليبراليسم، بيان کرده باشد. سوخانوف در يادداشت‌هاي انقلاب مي‌نويسد: «در ميان بلشويک‌ها، علاوه بر کامنوف، شخصي به نام استالين نيز در آن روزها در کميته‌ي اجرايي ظاهر شد... استالين در زمان فعاليت اندکش در کميته‌ي اجرايي، در نظر من، و نه فقط در نظر من، به لکه‌ي خاکستري رنگي مي‌ماند که گاهي اوقات پرتو ضعيف و بي‌خاصيتي از خود مي‌پراکند. حقيقت مطلب اين است که چيز ديگري نمي‌توان درباره‌ي او گفت. «هر چند سوخانوف استالين را روي هم رفته دست کم مي‌گيرد، با اين حال بي‌مايه‌گي سياسي او را در کميته‌ي اجرايي سازش کاران به درستي توصيف مي‌کند.» (تروتسکي: تاريخ انقلاب روسيه: جلديکم:506)

(6): انديشه و هنر، دفترهاي جداگانه، 14 اردي‌بهشت 1358، ص 21

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com