چرا، انقلاب قهری کمونیستی؟

حمید قربانی
August 24, 2020

چرا، انقلاب قهری کمونیستی؟

 

به بهانه یک بیانیه ی مشترک!

ادامه - نگاهی به یک نامه و یک بیانیه*!

" انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقۀ حاکم به شیوۀ دیگری سرنگون نتواند شد، بلکه بدین سبب نیز که طبقۀ سرنگون کنندۀ ( طبقۀ انقلابی) تنها در انقلاب می تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدی های اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعه نوین را کسب نماید."  کارل مارکس و انگلس "ایدئولوژی آلمانی-۱۸۴۶

در رابطه با اعتصابات و مبارزات همه گیر کارگران در بخش های مختلف  صنعت، معادن، خدمات، آموزش،  بهداشت در ایران، بویژه اعتصابات ۷۲ روزه کارگران  شرکت کشت و صنعت هفت تپه و سه هفته ای کارگران گاز و نفت آبادان، عسلویه و... تشکلاتی که اسم شان در زیر بیانیه نوشته شده است،  بیانیه ای داده اند. من به همین بهانه و با نقدی نه چندان عمیق بدان مطلب زیر را نوشته ام. امیدوارم که در این شرایط حساس کمک کننده در رابطه با درک حساسیت شرایط و وظایف و یا وظیفه اصلی باشد.  در شرایط کنونی باید دست از درخواست داشتن و مطالبه کردن از دولت  و بویژه ی دولت هائی همچون ایران برداشت  و درک کرد که همه چیز گرفتنی است و هیچ  چیز دادنی نیست! بنا براین باید مبارزه ی طبقاتی را شدت بخشید تا پیروزی انقلاب سرخ پرولتاریا، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا ادامه داد، نیرو برایش تدارک دید، سازمان داد، آماده و مسلح نمود! زیرا که با دولتی سرکوب گر و تا بن دندان مسلح روبرو هستیم که این نیروی سرکوب گر را، اساسا برای به هدف نرسیدن ما کارگران و زحمتکشان بسیج کرده است. نیروی مسلح را  فقط با نیروی مسلح می توان جواب داد. این اساسا بر عهده خود کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است که با سازمان دادن خویش در کمیته های مخفی، کمیته های سرخ، کمیته های محل کار، محل زندگی  و ارتباط آنها با یکدیگر و ایجاد حزب سیاسی- حزب مخفی – حزب کمونیستی - آن را به سرانجام رسانند، راه دیگری نیست! جز نابودی!

این بیانیه را در کانال زیر می توانید، پیدا کنید:

از اعتراضات و اعتصابات گسترده کارگران در هفت‌تپه، هپکو و صنایع نفت و گاز و پتروشیمی حمایت کنیم.

https://t.me/kkfsf/16111

آیا تا کنون شما رفقای کارگر از خودتان پرسیده اید که چرا؟ بر اساس نوشته مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، برای پرولتاریا " قانون، اخلاق، مذهب، (عدالت)،برای وی چیزی دیگری نیست،  جز تعصب بورژوازی که در پس آنها منافع بورژوازی پنهان شده است."! مگر جامعه بدون  دولت، بدون قانون مدون و... هم موجود بوده وهست؟  می تواند وجود داشته باشد؟، آری، بوده و می تواند*۱. یا به چه دلیل مارکس در کتاب هجدم برومر ، لوئی ناپلئون از " مالکیت خصوصی، خانواده ، مذهب، نظم آرامش به عنوان ۴ ستون اساسی جامعه طبقاتی نام می برد! مگر تا کنون جامعه ی انسانی  بدون مذهب، مخصوصا بدون خانواده هم موجود بوده است؟ یا می تواند موجودیت یابد؟ آری، بوده و می تواند!  ما کارگران باید به نا امن کنندگان و امنیت شکنان " نظم  وآرامش" گورستانی جامعۀ موجود -جامعۀ سرمایه داری تبدیل شویم. باید با در کمال افتخار اعلام نمائیم، مرگ بر امنیت موجود! که ما دیگر این نظم دستوری را نمی خواهیم و آن را در هم می شکنیم که آزادی، زندگیِ ما را با همین قوانین، با همین نظم از ما گرفته اید. آری، ما قانون شکنیم، ما قوانینی را که بوسیله نمایندگان سرمایه تصویب شده اند، یا از لابلای کتاب های قرون وسطائی مانند مرده ای از گور برخاسته، بیرون  کشیده شده اند را، درهم می شکنیم و زیر پایمان می اندازیم و برای دولت سرمایه و دستورات نمایندگانش، مانند پرچم ملی ، سرود ملی، امنیت ملی، منافع ملی و  مرزهای تعیین شدۀ ملی، مرز بین انسان با انسان – زن و مرد و... هیچ ارزشی قائل نیستیم. برای ما، هیچ چیز این جامعه ارزشی ندارد، ما با "انقلاب کمونیستی" با زور و جبر، با قدرت سلاح آگاهی طبقاتی و سلاح آتشین، نظام اجتماعی موجود را کاملا واژگون می کنیم و همه چیز را به دلخواه خویش و از نو خواهیم ساخت که به بسیاری از چیزهای موجود مانند مذهب، قوانین، اخلاق، عدالت و دولت نیز، در نهایت نیازی نخواهیم داشت.  ما باید از همین امروز و برای یک بار برای همیشه به این " شمشیر داموکلس" بر سرمان، به "جرم امنیتی"ِ تراشیده شده بوسیله سرمایه داران و نمایندگانشان با ضد امنیت شدن  کامل برای امنیت جامعه طبقاتی، پایان دهیم!

 

اما، رفقا، پیش از همه چیز بگویم که من مخالف هیچ گونه خواست اقتصادی و روزمره ای  و سیاسی  -تشکلیلاتی شما نیستم و اصلا مگر می توانم مخالف مثلا این باشم که حقوق و دستمزد معوقه و چند ماه  شما پرداخت شود؟  ولی، هر خواست و اشکال مبارزه برای رسیدن بدان، باید شرایط  جامعه ای که در آن، چنین خواستی طرح می گردد و توازن  نیروی طبقاتی در نظر گرفته شود. مثلا خواست، "خصوصی سازی را تبدیل به دولتی کردن" را در نظر بگیریم. این خواست در چه شرایطی طرح می گردد؟ در شرایطی که دولتی داریم که مسئولان آن از بالا بالای تا پائین پائین، دزد، چیاول گر، جنایت کار، اختلاسگر و خودشان با همین صاحبان کنونی شرکت ها و مؤسسات تولید و خدماتی، آموزشی و بهداشتی دست در یک کاسه دارند و... که چه شود؟ در شراطی که شما و همطبقه ای هایتان ثابت کرده اید که می توانید، لیاقت دارید که همه امکانات جامعه را در دست بگیرید و دولت ثابت کرده است که هیچ خواست شما را بر آورده نمی کند، چرا نباید شعار: مرگ بر دولت سرمایه داران،  نابودی سرمایه، شعار لغو مالکیت خصوصی و کار مزدوری، شعار پیروزی انقلاب تان را بدهید؟ مگر فرزندان شما، در دانشگا ه ها و در تظاهرات و اعتراضات شعار مرگ بر ستمگر جه شاه باشد، چه رهبر، شعار اعتصاب انقلاب را ندادند؟ مگر نمی دانید که برای اداره  محل کارتان، باید نخست تکلیف دولت در سراسر کشور را مشخص کنید؟ مگر میشود که در سراسر ایران دولت جبار، دولت جنایت کار، دولت سرمایه داران  خونمک  بر سر کار باشد و در هفت تپه شما اداره شورائی داشته باشید که خود آنهم جای بحث مفصل است که یعنی چه؟  و خلاصه خواستم که از نخست موضع خودم را در رابطه با شما و مبارزات جاری تان روشن کرده باشم که گذشته ازاین، اگر من از دردهای شما می نویسم، شما لحظه لحظه زندگی تان  با درد و رنج عجین شده است! رفقا، دیگر بس است بس! درد کشیدن، استثمار شدن! باید برخاست و این دم و دستگاه را در هم ریخت که دارند شرایط مرگ همگانی ما را موجودیت می دهند.

انقلاب قهری کمونیستی کارگران به یک ضرورت فوری تبدیل شده است! این انقلاب با موجودیت دادن به حزب*۲ مخفی کارگران آگاه و تسلیح طبقاتی پرولتارها به پیروزی می رسد!  زیرا که تنها چنین انقلابی می تواند به  سلطه ی  امپریالیسم – عالی ترین مرحله سرمایه داری  که در سرمایه داری ایران در آن ادغام ارگانیک یافته  پایان دهد. عصری که بدون انقلاب کمونیستی همه چیزرا به فساد، به پوچی، به تلاشی و نابودی خواهد کشاند. انقلاب قهری یک چیز ناگزیر است، زیرا که بدون آن، سرمایه داری امپریالیستی به عنوان آخرین مرحله جامعه ی طبقاتی نابود شدنی است. بنا بر این،  پرهیز از انقلاب، یاری به نابودی نسل انسان است.*۳ کارگران به عنوان یک طبقه اجتماعی  که همه تولیدات جامعه ی بر عهده ی آنهاست، باید به نقش خویش و نیروی خویش باور آورند، کارگران به عنوان یک طبقه، تنها، در حین عمل دگرگون کننده ی  نظام اجتماعی موجود – انقلاب کمونیستی، به این باور می رسند و نه در خارج از آن. وظیفه مهم و اساسی یک حزب واقعی، یک حزبی که  بدنه کادری  آنرا کارگران تشکیل دهند، این است که کارگران را  به عمل دگرگونه کننده و انقلابی که فقط از آنها ساخته است، واقف نماید و بکشاند. مشکل مهم و اساسی طبقه کارگر نه تنها در ایران، بلکه در سطح بین المللی، نبود چنین حزبی است. کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست با فرزندان روشفکر خویش می توانند و قادرند که با ایجاد کمیته های مخفی، کمیته های سرخ، چنین حزبی را موجودیت دهند.  فقط پرولتارها قادر به نجات خویش و از این طریق نجات جامعه بشری هستند!

 

«اگر نویسندگان سوسیالیست این نقش تاریخی - جهانی را به پرولتاریا نسبت می دهند،ابدا به این علت نیست که پرولتاریا را خدا می پندارند،برعکس ! شکل تجریدی کل بشریت،حتی نمود بشریت ،عملا در هیأت پرولتاریا ی کاملا شکل گرفته کامل میشود، زیرا شرایط زندگیِ پرولتاریا،عصاره ی شرایط زندگیِ جامعۀ امروز در غیر انسانی ترین شکل آن است،زیرا انسان خود را در پرولتاریا گم کرده است - کارل مارکس  و فردریک انگلس- خانواده مقدس». رنک آمیزی از من است. *۴

 

آری، یا انقلاب پیروزمند قهری – پرولتری – کمونیستی ، درهم شکستن دولت بورژوائی در هر شکل و نام و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا*۵ و رسیدن به آزادی و رهائی  یا زیست با ذلت و خواری، در جنگ و خون ریزی، در نظام سرمایه داری امپریالیستی و در نهایت نابود شدن، چیزی دیگری انتظار نسل انسان را نمی کشد! انقلابی که با تحزب کمونیستی و تسلیح طبقاتی کارگران در یک کشور، منطقه، قاره شروع شده و در سطح جهانی به پیروزی نهائی خویش می رسد. این را" انقلاب مداوم"  مارکس و انگلس شعار جنگ طبقاتی کارگران آلمان در نوشته ای به نام " خطابیه به اعضای اتحادیه ی کمونیستها، سال ۱۸۵۰ دانسته اند : "*۶

حال، به باور من، کارگران در ایران مانند هر کجا در جهان تحت سلطۀ  سیستم سرمایه داری امپریالیستی، راهی ندارند، جز اینکه به مانیفست برگردند و خود را با ایجاد هسته ها و کمیته های مخفی مسلحانه و پیوستن آنها به همدیگر و ایجاد حزب مخفی – حزب مسلحانه کارگران آگاه، برای یک جنگ طبقاتی و به پیروزی رساندن  انقلاب کمونیستی، آماده نمایند. زیرا سرمایه داری نه فقط در ایران، بلکه در سطح جهانی و بطور کلی در بحرانی عمیق افتاده است و راهی برای خود نمی شناسد، جز راه انداختن جنگ های ویرانگر و غارتگرانه منطقه ای و جهانی و حمله و یورش به زندگی طبقه کارگر و سرانجام نابودی خویش و بشریت.

رفقا و دوستان کارگر، این تشکلات علنی کار که در زیر بیانیه اسامی  آنها را می بینید، بیانیه در رابطه با اعتصابات شما که سراسر کشور ایران در گرفته است و بویژه اعتصاب ۷۲  روزه کارگران قهرمان و دلیر نیشکرهفت تپه می باشد که در زیر آدرس داده شده می توان یافت، در نتیجه گیری خویش  چنین نوشته اند: " ما امضاء کنندگان این بیانیه ضمن حمایت از حرکت‌های اعتراضی و اعتصاب گسترده و منسجم کارگران و پشتیبانی از خواست و مطالبات برحق آنان همچون افزایش دستمزدها، پرداخت فوری و بدون قید و شرط حقوق و مزایای معوقه کارگران، برچیده شدن بساط شرکت‌های پیمانکاری، لغو قراردادهای موقت و سفید امضاء، و مهم‌تر از همه لغو خصوصی‌سازی عرصه‌های مختلف اجتماعی، خطاب به کارگران و مردم اعلام می‌کنیم اتحاد کارگران اعتصابی و ایجاد تشکل‌های مستقل، اصل حیاتی پیشروی طبقاتی است و تحقق این مهم حمایت و اتحاد هرچه بیشتر گروه‌های مختلف اجتماعی را می‌طلبد."، دارند، نقش رفرمیستی ای که دیگر غیرممکن شده و حتی می توان گفت، در شرایط کنونی، حاکم بر جامعه ی ایران سرمایه داری ادغام شده ی ارگانیک در سرمایه داری جهان - امپریالیستی  با دولتی  چنان جنایت کار، فقر و گرسنگی ای چنان انباشته شده در قطب کارگران و زحمتکشان و ثروت غارت شده درقطب سرمایه داران، چنان غرق شده در اقیانوس دزدی و قتل و اعدام و تیر باران و به دار کشیدن و خفه کردن هر گونه صدای مخالف واقعی، متأسفانه باید گفت، آگاهانه و یا ناآگاهانه و با هر نیت خیر و یا شر، ضد انقلابی خویش را  که از انجامش معذور هستند را بازی می کنند. اینها  نه از انقلاب قهری و وسیله اصلی پیروزی آن یعنی حزب کارگران آگاه و نه از درهم شکستن دولت موجود و از شرط اساسی  رهائی از این جامعه ی طبقاتی  ننگین سرمایه داری بغایت گندیده شده، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا، چیزی گفته و نمی گویند و فقط می توانند با توهم افکنی و بر شمردن خواست ها و مطالبات شما که بعضا واقعا از زور استیصال از زبان شما،  بیان شده اند، به باقی ماندن این سیستم که دیگر به آخر خط رسیده است، یاری رسانند که در نهلایت نابودی همه چیز را نتیجه می دهد.

باید گفت که اینها مجبور به  بازی دراین نقش ها هستند، زیرا که علنی کارند، دفتر و دستک دارند، شناسائی شده اند، چه بسا که در درون شان  چشم و گوش دولتی داشته باشند – چیده باشند-  و از همه مهم تر و اساسی تر به نظر من، تحت فشار، تعقیب، آزار و از کار بیکار کردن مسئولین و فعالان خویش از جانب مأمورین امنیتی و اطلاعاتی و سایر عوامل سرمایه داران و بویژه دولت قرار دارند. اینها، همان تشکلاتی هستند که من، به همین خاطر علنی کار بودن و گل و گُشاد بودن درب شان، در چند سال اخیر، بارها، آنها را " لانۀ زنبور"  نامیده و کارگران فعال، کارگران آگاه، کارگران انقلابی و کمونیست و همچنین روشنفکران باورمند به رهائی کارگران به نیروی خویش و با یک انقلاب مسلحانه را از نزدیک شدن و همکاری نمودن با چنین تشکلاتی برحذرداشته بودم. اینها، البته، کار دیگری جز این، نمی توانند بنمایند! این ها تشکلات دوران انقلاب و برای انقلاب نیستند و اکنون انقلاب، انقلاب واژگون کننده ی نظام سرمایه داری با تمام دم و دستگاه هایش واقعا و حقیقتا ضروری و حتی زمانش دیر شده است! خود را دارد نمایان می کند  که باید سیستم موجودی که را به هیچ وجه نمی توان به نفع کارگران اصلاح نمود را، واژگون نماید. این سیستم و دولت اش  را می توان و باید سرنگون نمود و انقلاب قهری کمونیستی  در شرف وقوع  شما، کار و وظیفه اساسی اش همین و است و بس! !

رفقای کارگر؛ شرایط اجتماعی طوری شده است که نه فقط در ایران، بلکه در سطح جهان، بدون درهم شکستن دولت سرمایه داری " قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک طبقه بورژوازی را اداره می کند. "*۷، بدون واژگونی نظام اجتماعی موجود، یعنی بدون لغو شرایط موجود اجتماعی – مالکیت خصوصی و کارمزدوری که جز از راه به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، دولت تبدیل کننده ی  جامعۀ بشری  از سرمایه داری به کمونیسم، رسیدن بدان غیر ممکن است، مشکلات کارگران در نظام به بن رسیده ی سرمایه داری، نظام متعفن و فاسد شده امپریالیستیِ هارشده با دولت های تا بن دندان مسلح کنونی حل شدنی نیستند، بلکه روز بروز بر عمق و ابعاد مشکلات کارگران و زحمتکشان جامعه افزوده می گردند. به سطح جهان و مخصوصا منطقه خاورمیانه و بویژه و بویژه خودتان از ۲۰ سال یا ۳۰ سال قبل تا کنون  در ایران نظری بیافکنید! سرمایه داران کرور کرو ثروت رویهم انباشته کرده و می کنند، ولی  سهم شما فقط گرسنگی، فقر،  بیخانمانی، دربدری، مرگ در جنگ هایشان و بیماری است!

رفقای کارگر، بر هوشیاری خودتان بیافزائید و خود را آماده برای پیشبُرد و به پیروزی رساندن یک جنگ طبقاتی سخت و خونین نمائید*۸. در دام نصایح افراد و تشکلات  مُصلح اجتماع، علنی کار و رفرمیستی و سرمایه پسند و... نیافتید مارکس و انگلس در جمع بندی مانیفست حزب کمونیست مینویسند:

" کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسراست. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! ، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

البته، این چیزی بود که مارکس و انگلس با توجه به وضعیت موجود در آن زمان و اینکه طبقه کارگر بطور واقعی هنوز فقط در اروپا بعنوان یک طبقه اجتماعی می شد از آن صحبت کرد و مخصوصا قبل از انقلابات  فوریه سال ۱۸۴۸ که سراسر اروپا را فرا گرفت و برای اولین بار، کلماتی مانند جمهوری اجتماعی، دیکتاتوری پرولتاریا طرح گردیدند  و مبارزات طبقاتی و انقلابات بعد از آن و مخصوصا تجربه خونین کمون پاریس، جمع بندی کردند. آنها بعد از جمع بندی از تجربه کمون  که بویژه  کارل مارکس این جمع بندی را در کتاب جنگ داخلی در فرانسه به سال ۱۸۷۱، تحت عنوان پیام شورای کُل جمعیت  بین المللی  کارگران به کارگران فرانسه، ارائه داد، در مقدمه ای بر مانیفست حزب کمونیست می نویسند: " نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال اخیر و رشد سازمان های حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس - یعنی هنگامی که برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت – حاصل آمد، این برنامه اکنون در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که "طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد. " (رجوع کنید به " جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران*۹، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است.) و... کارل مارکس، فردریش انگلس – لندن، ۲۴ ژوئن، ۱۸۷۲.

لنین در جزوه ای به نام مارکسیسم و دولت که مبنای کتاب دولت و انقلاب قرار گرفت . کتابی که منبع پرارزشی برای ما، کارگران می باشد، می نویسد که از به بعد این بود که در نوشته های مارکس و انگلس، از کلماتی مانند درهم شکستن، داغان کردن، درهم کوبیدن و امثالهم در باره بر خورد به دولت کنونی استفاده میشود. خود لنین می نویسد: " بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست."، لنین- دولت و انقلاب ۱۹۱۸.

یا انقلاب*۱۰ می کنیم و رها می شویم یا درذلت زندکی کرده و می میریم! راه سوم نیست. یا مرگ یا کمونیسم!

مارکس در باره خصلت انقلابات پرولتری : «...ولی انقلاب های پرولتری... مدام ازخود انتقاد می کنند، پی در پی حرکت خود را متوقف می سازند و به آنچه انجام یافته به نظر می رسد باز می گردند تا بار دیگر آن را از سر گیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاش های اولیه خود را بی رحمانه به باد استهزا می گیرند، دشمن خود را گوئی فقط برای آن بر زمین می کوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد ... مارکس، هجدهم برومر»

دوستدار پرولتارهای جهان حمید قربانی  ۲۴ آگوست سال  ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی

 

توضیحات

............................................

*- قسمت اول این نوشته  به نام  نقلاب کمونیستی در ایران بدون حزب مخفی- حزب مسلحانه - حزب کمونیستی کارگران به پیروزی نمیرسد!   در لینک زیر موجود است.

http://www.azadi-b.com/G/2020/08/post_311.html

*۱- انگلس - منشأ خانواده، ملک خصوصی و دولت

فصل نهم

بربريت و تمدن

تاکنون انحلال نظام تيره‌ای را در سه نمونه مجزای بزرگ دنبال کرده‌ايم: يونانی، رومی و ژرمنی. در خاتمه، شرايط اقتصادی عامی که شالوده سازمان تيره‌ای اجتماع را که از همان مرحله بالای بربريت سست کرده بود، و با شروع دوران تمدن آن را کاملا از بين برد، مورد مطالعه قرار ميدهيم. برای اين منظور سرمايه مارکس به همان اندازه ضروری است که کتاب مورگان.

تيره که در مرحله ميانی توحش بوجود آمد و در مرحله بالايی آن تکامل بيشتری يافت، تا آنجا که منابع فعلی ما را قادر به قضاوت ميسازند، در مرحله پايينی بربريت به اوج خود رسيد. بنابراين، بررسی خود را با اين مرحله آغاز ميکنيم.

در اين مرحله - که سرخپوستان آمريکا نمونه‌ای برای آن هستند - ما سيستم تيره‌ای را در تکامل تام ميبينيم. يک قبيله به چند - درغالب موارد به دو - تيره تقسيم ميشد؛ با ازدياد جمعيت، اين تيره‌های اصلی مجددا به چند تيره دختر تقسيم شدند، که تيره مادر در رابطه با آنها بصورت فراتِری در آمد؛ خود قبيله به چند قبيله تقسيم شد، که در آنها، در غالب موارد، مجددا تيره‌های قديمی را باز مييابيم. لااقل در بعضی موارد، يک کنفدراسيون، قبيله‌های خويشاوند را با هم متحد ميکرد. اين سازمان ساده، برای شرايط اجتماعی که آن را بوجود آورده بود، کاملا مکفی بود. اين سازمان چيزی نبود جز يک گروهبندی طبيعی خاص، که قادر بود تمام منازعات داخلی - که ميتوانست در يک جامعه سازمان يافته بر مبنای اين خطوط بوجود آيد - را رفع کند. در عرصه خارجی، منازعات توسط جنگ حل ميشدند، که ميتوانست به نابودی يک قبيله منجر شود، ولی هيچگاه به انقياد آن منجر نميگشت. عظمت، و در عين حال محدوديت نظام تيره‌ای اين بود که در آن هيچ جايی برای حاکم و محکوم وجود نداشت.

در چند صفحه بعد، چنین می خوانیم : اما ببينيم که در نتيجه اين انقلاب اجتماعی، بر سر ساخت تيره‌ای چه آمد. اين ساخت در برابر عناصر نوينی که بدون دخالت او رشد کرده بودند، ناتوان بود. اين ساخت وابسته به اين شرط بود که اعضای يک تيره، يا بگوييم قبيله، در يک سرزمين واحد با هم زندگی کنند و تنها ساکنين آن باشند. اين شرط مدتها بود که از ميان رفته بود. تيره‌ها و قبيله‌ها، در همه جا در هم آميخته شده بودند؛ در همه جا بردگان، وابستگان و بيگانگان در ميان شهروندان زندگی ميکردند. ثبات اقامتگاه، که تنها در اواخر مرحله ميانی بربريت بوجود آمده بود، در اثر تحرک، و تغييرات محل سکنی - که بازرگانی، تغيير حرفه‌ها و انتقال زمين مشروط به آن بودند - پی در پی به هم ميخورد، اعضاء سازمان تيره‌ای ديگر نميتوانستند به منظور رسيدگی به امور مشترکشان به دور هم جمع شوند؛ فقط مسائل جزئی، مانند مراسم مذهبی هنوز بطور سرسری رعايت ميشدند. علاوه بر خواستها و منافعی که ارگانهای تيره‌ای برای آنها بوجود آمده، و برای رسيدگی به آنها مناسب بودند. خواستها و منافع جديدی در اثر انقلاب در شرايط تأمين معيشت و تغييرات حاصله از اين انقلاب در ساختمان اجتماعی، بوجود آمده بود. اين خواستها و منافع جديد، نه تنها با نظام تيره‌ای کهن بيگانه بودند، بلکه از هر جهت در برابر آن قرار ميگرفتند. منافع گروههای صنعتگر که در اثر تقسيم کار بوجود آمده بودند، و نيازهای خاص شهر در مقابل روستا، ارگانهای نوينی را لازم داشت؛ اما هر يک از اين گروهها، از مردمانی با منشأ تيره‌ای، فراتِری و قبيله‌ای مختلف پيدا ميشد؛ و حتی شامل بيگانگان هم بود. از اين رو ارگانهای نوين ضرورتا در خارج از ساخت تيره‌ای شکل ميگرفتند، به موازات آن - و اين بمعنای عليه آن، بود. و نيز، در هر سازمان تيره‌ای، تضاد منافع خود را نشان ميداد، با ترکيب غنی و فقير، رباخوار و بدهکار، در يک تيره و قبيله واحد، به اوج خود ميرسيد. همينطور، توده ساکنين جديدی وجود داشتند - که نسبت به انجمنهای تيره‌ای بيگانه محسوب ميشدند - و فی‌المثل در روم، ميتوانستند صاحب قدرتی در کشور شوند. و بيشمارتر از آن بودند که بتدريج در تيره‌ها و قبيله‌های همخون جذب شوند. انجمنهای تيره‌ای در مقابل اين توده‌ها بصورت ارگانهای انحصاری و ممتاز جلوه ميکردند؛ چيزی که در اصل يک دمکراسی بطور طبيعی بوجود آمده بود، به يک اشرافيت نفرت‌انگيز مبدل شده بود. بالأخره اساسنامه تيره‌ای از جامعه‌ای برخاسته بود که هيچ نوع تناقض درونی را نميشناخت، و فقط برای چنين جامعه‌ای پذيرفته شده بود. هيچ نيروی اجباری، بجز افکار عمومی وجود نداشت. ولی اکنون جامعه‌ای بوجود آمده بود که به نيروی تمامی شرايط اقتصادی موجوديتش، ميبايست به آزاد مردان و بردگان، به ثروتمندان استثمارگر و فقرای استثمار شونده، تقسيم شود؛ جامعه‌ای که نه تنها قادر به آشتی دادن اين تناقضها نبود، بلکه مجبور بود که آنها را بيش از پيش بسوی انفجار براند. چنين جامعه‌ای تنها ميتوانست در يک حالت مبارزه مداوم و آشکار اين طبقات برعليه يکديگر، و يا تحت سلطه يک نيروی سومی وجود داشته باشد، که در عين حال بصورت ظاهر فوق طبقاتی که در مبارزه با يکديگر بودند قرار داشت، از برخوردهای علنی آنها ممانعت ميکرد، و تنها يک مبارزه طبقاتی - حداکثر در زمينه اقتصادی، به شکل باصطلاح قانونی - را مجاز ميشمرد، ساخت تيره‌ای از حد سودمنديش بيشتر زيسته بود. و در اثر تقسيم کار و نتيجه آن، يعنی تقسيم جامعه به طبقات، متلاشی و مطرود شد. جای آن را دولت گرفت.

*۲- ؛ دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)] کارل مارکس.

*۳- هوبسون، سوسیال-لیبرال، نمی‌بیند که این «مقابله» فقط توسط پرولتاریای انقلابی، و فقط به شکل یک انقلاب اجتماعی می‌تواند عرضه شود. اما به هر حال او یک سوسیال-لیبرال است! معهذا از همان ١٩٠٢ او از معنی و اهمیت «ایالات متحدۀ اروپا» (محض خاطر تروتسکی کائوتسکیست گفته می‌شود!) و تمام آنچه هم اکنون توسط کائوتسکیستهای ریاکار کشورهای مختلف پرده پوشی می‌شود درکی عالی داشت، بدین معنی که اپورتونیستها (سوسیال - شووینیستها) با بورژوازی امپریالیستی دقیقاً بخاطر ایجاد یک اروپای امپریالیست بر پشت آسیا و آفریقا همکاری نزدیکی کرده، و اینکه بطور واقعی اپورتونیستها یک بخش از خرده بورژوازی و یک قشر معین از طبقۀ کارگر هستند که توسط سود عظیم امپریالیستها خریده شده‌اند و به سگ نگهبان سرمایه‌داری و مفسدین جنبش کارگری بدل گردیده‌اند. تأکید از من است.

در ٧ دسامبر ١٨٨٩ انگلس به سورژه نوشت: «نفرت انگیزترین چیز در اینجا [انگلیس] «حرمت» بورژوایی است، که عمیقاً تا استخوان کارگران نفوذ کرده است... حتی تام مان، که او را من از خیلی‌ها بهتر می‌دانم، علاقه دارد ذکر کند که او با حضرت شهردار نهار خواهد خورد. اگر این وضع با فرانسه مقایسه شود، مشخص می‌شود که انقلاب به هر حال به چه درد می‌خورد.»

مکانیسم دمکراسی سیاسی در همین جهت کار می‌کند. در دوران ما هیچ چیز بدون انتخابات نمی‌تواند انجام گیرد؛ هیچ چیز بدون توده‌ها نمی‌تواند انجام پذیرد. و در این عصر چاپ و پارلمانتاریسم، موفقیت در جلب و به دنبال کشیدن توده بدون یک سیستم همه جانبه، با مدیریت سیستماتیک و کاملا مجهز چاپلوسی، کذب، حقه بازی، استفاده تردستانه از اصطلاحات مد روز و عامه پسند، و قول همه گونه رفرم و دعای خیر از چپ و راست به کارگران – تا جائی که آنها از مبارزۀ انقلابی برای سرنگونی بورژوازی چشم بپوشند – غیرممکن است. من این سیستم را، لوید جورجیسم، به نام لوید جورج وزیر انگلیسی، یکی از پیشتازترین و ماهرترین نمایندگان این سیستم در سرزمین کلاسیک «حزب کارگری بورژوایی» می‌نامم. لوید جورج یک کارچاق کن بورژوایی درجه یک، یک سیاستمدار زیرک، یک سخنور عامه پسند است که هر نوع سخنرانی که بخواهید حتی انواع ا-ا-انقلابی آنرا برای حضار کارگر ایراد خواهد کرد، و مردی که قادر است رشوۀ قابل توجهی برای کارگران مطیع به شکل اصلاحات اجتماعی (بیمه، و غیره) به دست آورد؛ وی به بهترین وجهی به بورژوازی خدمت می‌کند*، و خدمتش را به بورژوازی دقیقاً در میان کارگران انجام داده، نفوذ بورژوازی را دقیقاً به میان پرولتاریا می‌برد، جائی که بورژوازی بدان بیشترین احتیاج را دارد و جائی که مطیع کردن معنوی توده‌ها از همه جا مشکل تر است.

لنین – امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم.

. http://www.azadi-b.com/2009/12/post_3.html

*۴- کارل مارکس :

« پس امکان مثبت رهایی آلمان در کجاست؟ پاسخ : در سامان یابی طبقه ای با زنجیرهای رادیکال؛ طبقه ای از جامعه مدنی که طبقه ای از جامعه مدنی نیست؛ رسته ای، که انحلال همۀ رسته هاست، سپهری که سرشت عامش را از رنج(۱۲۹) عامش دارد و هیچ حق ویژه ای طلب نمی کند؛ چرا که نه ناحقی ای ویژه، بلکه نفس ناحقی بر او اعمال می شود؛ {طبقه ای} که دیگر نه عنوانی تاریخی، بلکه عنوانی انسانی را می تواند طلب  کند؛ {طبقه ای} که در تقابل یکجانبه با پی آمدها نیست، بلکه در تقابل همه جانبه با همۀ پیش – شرط های دولت آلمانی  قرار دارد؛ و سرانجام سپهری که نمی تواند خویش را رها کند، مگر آنکه خود را از همۀ سپهرهای  دیگر و از آنجا، همۀ سپهرهای دیگر جامعه را رها کند؛ در یک کلام، {طبقه ای} که گمگشتگی(۱۳۰ ) تام انسان است و بنا براین تنها از طریق بازیابی(۱۳۱ ) تام انسان است که می تواند خویش را باز یابد. این انحلال(۱۳۲ ) جامعه، در پیکر رسته ای ویژه، همانا پرولتاریاست.

دو پاراگراف  بعد:

پرولتاریا با اعلام انحلال نظم تاکنونی جهان، تنها راز هستی خویش را برملا می کند، زیرا اوست که انحلال واقعی(۱۳۳ ) این نظم جهانی است، اگر پرولتاریاست که نفی مالکیت خصوصی را خواستار است، از آنروست که او آنچه را که جامعه به پرنسیپش ارتقاء داده است، آنچه را که در او به مثابۀ دستآورد منفی جامعه - بی آنکه خود در آن دخالتی داشته است – پیکر یافته است، به پرنسیپ جامعه ارتقاء خواهد داد.  در نتیجه، پرولتاریا با همان حقی خود را به جهان در حال تکوین مرتبط می سازد، که پادشاه آلمان – آنزمان که خلق را خلق خود، همانگونه که اسب را اسب خویش نامید – خود را با جهانی سپری شونده مرتبط می یافت(۱۳۴). پادشاه با اعلام اینکه خلق مایملک اوست، تنها این راز را برملا ساخت که مالک خصوصی پادشاه است.»، نقد فلسفه حق - مقدمه، ترجمۀ رضا سلحشور. ص۱۳- ۱۲.

لینک مطلب

https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1843/naghd-falsafeh-hegel.pdf

کارل مارکس در سال ۱۸۷۳ باز به این موضوع بر می گردد و اوضاع آلمان و نظریه پردازان آن را از نظر می گذراند. او مقدمه ای بر چاپ اول سرمایه به زبان آلمانی را به نگارش در می آورد و در آن، بعد از اینکه به رشد سرمایه داری در آلمان اشاره می کند، در باره نظریه پردازان آلمانی چنین  می نویسد: «مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنباله رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشانی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر.»؛

 http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

*۵- " اما دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی متشکل ساختن پیش آهنگ ستمکشان، به صورت طبقۀ حاکم برای سرنگونی ستمگران نمی تواند به طور ساده فقط به بسط دموکراسی منتج گردد. همراه با بسط عظیم دمکراتیسم که برای نخستین بار دمکراتیسم نه برای توانگران می شود، بلکه دمکراتیسم برای تهی دستان است. محدودیت گذاشتن  بر فعالیت طبقه ی سرمایه دار که شکلی از محو است و یا از بین بردن فعالیت سرمایه داران" لنین، نقل از ذهن.

*۶- اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، ...ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عظیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: "انقلاب مداوم". ( لندن، مارس 1850 مارکس- انگلس   کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد 10، صفحات 277-287-

*۷-  مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست ، آنها همچنین در فصل دوم ، در باره دولت بطور کلی که با جامعه طبقاتی و پیدا شدن مالکیت خصوصی در جامعه بشری، و برای تنظیم روابط بین طبقات و به نفع طبقه ی حاکم، از درون جامعه سر بر آورد و به نیروی مافوق جامعه خود را تبدیل کرد، چنین  نوشته اند : ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »، تأکید از من است. 

  *۸-  طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. » (ژرژ ساید) ص ۱۸۹- کارل مارکس فقر فلسفه.

https://twitter.com/giletsjaunesac1/status/1104004310982184960

بين الملل کمونيستی اين نظريه را که پرولتاريا بدون يک حزب سياسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پيروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی يک مبارزه سياسی است. هدف اين مبارزه سياسی که به ناچار به يک جنگ داخلی تبديل می شود، تصرف قدرت سياسی است. قدرت سياسی را جز از طريق يک حزب سياسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور روياروئی با دشواريهای سياست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پديده ای تصادفی نيست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونيستی پايداری است که به دست پرولتاريا بنا می شود. لازمه اين مبارزه طبقاتی نيز رهبری متمرکز و وحدت يافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحاديه های کارگری، تعاونيها، شوراهای کارخانه ، فعاليت های آموزشی، انتخابات و جز آن) است. تنها يک حزب سياسی می تواند يک چنين مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ايجاد و تقويت چنين حزبی و پيروی از آن به مفهوم انکار وحدت نيروهای مختلف رزمندگان و کارگران در ميدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاريا به تهييج متمرکزی نياز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از يک ديدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظايف مشخصی که بايد تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون يک دستگاه سياسی متمرکز، يعنی بدون يک حزب سياسی برآورده نمی شود. بنابراين تبليغاتی که سنديکاليستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» عليه ضرورت تشکيل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عينی به تقويت بورژوازی و «سوسيال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سنديکاليست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحاديه های کارگری يا اتحاديه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبليغات خود عليه حزب کمونيست به فرصت طلبان معروف نزديک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵ ،منشويکهای روسيه سالها از نظريه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشين حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحاديه های زرد با عقايد گوناگون سياسی، در انگليس و آمريکا تشکيل اتحاديه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هويت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سياسی به کارگران تلقين می کنند و در عين حال سياستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سنديکاليستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که عليه ديکتاتوری بورژوازی به نبرد برخيزند اما نمی دانند چگونه دست به اين کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون يک حزب سياسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سنديکاليسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقايسه با ايدئولوژی کهنه ، پوسيده و ضد انقلابی بين الملل دوم خود گامی به جلوست، اما اين هر دو در مقايسه با مارکسيسم انقلابی يعنی کمونيسم ، گامی به عقب است. بيانيه کمونيستهای «چپ» آلمانی در نخستين کنگره افتتاحيه در ماه آوريل که می گفتند حزبی را تأسيس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسليم ايدئولوژيک به اين نظرات ارتجاعی سنديکاليستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکيه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چيره شود. طبقه کارگر بايد به قيام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قيام مسلحانه باشد بايد ضرورت يک حزب سياسی متشکل را نيز درک کند و بداند که اتحاديه های بی شکل کارگری کافی نيستند. سنديکاليستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گويند که اقليت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقليت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقليتی که کمونيست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است يعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، اين اقليت دقيقاً همان حزب کمونيست است.  مصوب دومين کنگره بين الملل کمونيستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

*۹- ولی، طبقۀ کارگر نمی تواند به این بسنده کند که ماشین دولتی به صورت موجودش به دست وی بیافتد و او فقط بکوشد که این ماشین را در جهت منافع خودش بکار اندازد.

پیدایش قدرت تمرکز یافتۀ دولت، با اندام های همه جا حاضرش: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی، که از اندام هائی اند که به حسب تقسیم کاری منظم و دارای سلسله مراتب شکل گرفته اند، به دوره پادشاهیِ مطلق بر می گردد، و در آن دوره حکم سلاح نیرومندی در دست بورژوازی در حال شکل گیری، در مبارزه اش بر ضد فئودالیسم، بود. با این همه، وجود انواع و اقسام بازمانده های قرون وسطا، امتیازهای خدایگان و خواجه های اشرافیت، امتیازهای محلی، انحصارهای شهری و صنعتی، و قوانین اساسیِ محلی و ایالتی، مانع توسعۀ کامل آن می شد. انقلاب فرانسه در قرن هجدهم همۀ این بازمانده های گذشته را به ضربه ای غول آسا از از صحنۀ تاریخ روفت و بدین سان بستر اجتماعی را از آخرین موانعی که بر سر راه شکل گیری روبنای لازم در ساختمان دولت مدرن وجود داشت پاک کرد. این روبنای مدرنِ دولتی، همراه با امپراطوری اول [ در فرانسه]، که خودِ آن حاصلِ جنگ های ائتلافیِ اروپای کهنِ نیمه فئودالی بر ضد فرانسۀ مدرن بود، ساخته و پرداخته شد. در نظام های سیاسیِ بعدی، حکومت، در زیر نظارت مجلس، یعنی نظارتِ مستقیم طبقات دارا1، نه تنها به خزانه گاه کشتِ انواع عظیمی از وام هایِ ملی و مالیات های کمرشکن تبدیل گردید، بلکه، با جاذبه های مقاومت ناپذیرش، اعم از مقامات، سودها، حمایت ها[ی مالی]، از یک سو به سببِ مورد اختلاف۱ در بین جناح های رقیب و ماجراجویانِ طبقۀ حاکم بدل گردید و از سوی دیگر خصلت سیاسی اش، همراه با تغییرهای افتصادی در جامعه، تغییر یافت. به موازات پیشرفتِ صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش می یافت و تشدید می شد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومیِ سازمان یافته ای را به خود می گرفت که هدف آن عبارت بود از گسترش بندگیِ اجتماعی و تبدیل شدن به ابزاری برای سلطۀ طبقاتی، خصلت اساسا سرکوبگرانۀ قدرت دولتی، پس از هر انقلاب، که [به سهم خود ] نشانۀ پیشرفتی در مبارزۀ طبقاتی بوده، به نحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است. در انقلاب ۱۸۳۰ [در فرانسه ]، حکومت از دست زمینداران به دست سرمایه داران افتاد، یعنی از دست دورترین حریفانِ طبقۀ کارگر به کسانی منتقل شد که نزدیک ترین حریفان وی هستند. جمهوری خواهان بورژوائی که، در انقلاب فوریه، قدرت دولتی را به چنگ آوردند، از این قدرت برای ایجاد قتل عام های ژوئن بهره گرفتند تا به کارگران حالی کنند که منظور از جمهوریِ «اجتماعی» آن نوع جمهوری است که بندگیِ اجتماعیِ آنان را تضمین کند، و... قالبِ مناسبِ حکومتِ این طبقات، که حکومتی است به صورت شرکتِ سهامی، نیز جمهوری پارلمانی است ... در برابر تهدید به شورش از سوی پرولتاریا، طبقۀ متحد شدۀ دارا، از ابزارِ قدرتِ دولت، بدون ملاحظه و به صورت علنی، به عنوان وسیلۀ جنگ ملیِ سرمایه با کار استفاده کرد. آنان در جنگ صلیبی دائمی خویش با توده های تولید کننده نه تنها ناگزیر شدند که قوۀ اجرائی را با توانائی های سرکوبگرانۀ دائما فزاینده ای مجهز کنند، بلکه حتی دژهای پارلمانیِ خاصِ خودشان مانند مجلس، را نیز از هر گونه وسیلۀ دفاعی در برابر قوۀ اجرائی به تدریج محروم ساختند. قوۀ اجرائی در وجود لوئی بناپارت خلاصه شد و همگی آنان را از صحته بیرون راند و محصول طبیعی جمهوریِ متکی به «حزب نظم» امپراطوری دوم بود.

این امپراطوری، که کودتا رایحۀ آن، آراء عمومی روادیدش و شمشیرعصای فرمان روایی اش بود، مدعی بود که بر دهقانان، این تودۀ گستردۀ تولید کنندگانی که در نبرد سرمایه و کار به طور مستقیم درگیر نبودند، تکیه دارد. مدعی بود که با خاتمه دادن به پارلمانگری، و در نتیجه، با خاتمه دادن به تبعیت نا پنهان حکومت از طبقات دارا، طبقۀ کارگر را نجات می دهد. مدعی بود که با تثبیت برتریِ اقتصادیِ طبقات دارا بر طبقۀ کارگر، طبقات دارا را نجات می دهد و، سرانجام به خود می بالید که زنده کردن توهّم دروغین افتخار ملی به وحدت تمامی طبقات تحقق می بخشد. در حقیقت، آن امپراطوری یگانه قالبِ حکومتی ممکن در دوره ای بود که بورژوازی دیگر توانایی حکومت راندن بر ملت را از دست داده بود در حالی طبقۀ کارگر هنوز این توانایی را به دست نیاورده بود. از آن امپراطوری، در همۀ جهان، به عنوان نجات دهندۀ جامعه ستایش شد. در زیر سلطۀ آن امپراطوری، جامعۀ بورژوایی ، رها از هر وسواس و نگرانی  سیاسی، به چنان درجه ای از توسعه رسید که خودش هم هرگز تصورش را نمی کرد.  صنعت و بازرگانی اش به نسبت های غول آسایی رشد کردند؛ مجالس عیش و نوش شبانه اش با شرکت افرادی از انواع ملیت ها، که حاصل کلاه برداری های کلان مالی بودند، زبانزد خاص و عام بود؛ فقر توده ها، در کنار چنین نمایش بیشرمانه ای از تجمل پر زرق و برق، فریبنده و سرشار از هرزگی، نمایانگر تضادی عریان بود. ... کشور داری  به شیوۀ نظام بناپارتی روسپیانه ترین و در عین حال آخرین شکل این نوع قدرت دولتی است که جامعۀ بورژوایی در حال پیدایش دامن همت برکمر زده بود تا به عنوان ابزار رهایی خویش از فئودالیسم  در تکمیل هر چه بیشتر آن بکوشد و شکل کاملا توسعه یافتۀ این جامعه، اما، همان قدرت را به وسیله ای برای به بردگی کشیدن کار در خدمت سرمایه تبدیل کرده بود.

برابر نهاد مستقیم امپراطوری، کمون بود. آن ندایِ «جمهوری اجتماعی» که انقلاب فوریه با آن به دست پرولتاریای پاریس در گرفته بود، از این پس دیگر بیانگر چیزی جز تمایلی مبهم به نوعی از جمهوری که نه تنها می بایست قالب پادشاهی سلطۀ طبقاتی بلکه ذاتِ خودِ سلطۀ طبقاتی را براندازد نبود. کمون [مورد بحث ما، نمونه ای از] قالبِ داده شدۀ این نوع جمهوری بود.   ص ۱۱۶ و ۱۱۷.

*۱۰- سال ۱۸۷۱ و کنفرانس  بین الملل لندن – پاراگراف آخر این قطعنامه که در ضمن جوابی است به اتهامات سخیف باکونینیست ها نسبت به مارکس :

" با وجود ارتجاع عنان گسیخته ای که با خشونت هر کوششی برای رهایی از جانب کارگران را درهم می کوبد و این گونه تظاهر می کند که با زور عریان تمایز بین طبقات و تسلط سیاسی طبقات مالک ناشی از آن را حفظ می نماید، ...

از آن جا که این سازمان یافتن طبقه کارگر در حزبی سیاسی برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن – الغای طبقات – امری واجب می باشد. از آن جا که تجمع نیروهایی که طبقه کارگر تا کنون با مبارزات اقتصادیش به وجود آورده می باید در عین حال به صورت اهرمی برای مبارزاتش علیه قدرت های سیاسی زمین داران و سرمایه داران به کار گرفته شود.

کنفرانس به اعضای بین الملل یادآور میشود :

که در شرایط مبارزه جویانه طبقه کارگر، جنبش اقتصادی و عمل سیاسی وی به طور جدایی ناپذیری وحدت دارند. " ص ۲۱۱

ریازانف مدخل بر زندگی و آثار مارکس و انگلس/

 

 

 

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com