" /> ديدگاه ها: September 2019 Archives

« August 2019 | Main | October 2019 »

September 30, 2019

برگردان آهنگ ترکی «Susamam- سوسامام - سکوت نمی کنم» به فارسی(به یاد دختر آبی و همه زنان جان باخته)

برگردان آهنگ ترکی «Susamam- سوسامام - سکوت نمی کنم» به فارسی

(به یاد دختر آبی و همه زنان جان باخته)*

 

bahram.rehmani@gmail.com

 

نماهنگ #Susamam در یوتیوب بیش از ۲۰ میلیون بار کلیک شده است. پیامی که هنرمندان ترکیه خواسته‌اند با این موزیک ویدیو برای شهروندان کشورشان بفرستند این است که «به جای سکوت اعتراض کنید!» دولت ترکیه از این بابت ناراضی است.

 

 

تولید این ترانه 15 دقیقه‌ای، با هزینه و کار زیادی همراه بوده است. ۱۸ خواننده رپ ترکیه در تولیدی مشترک با هم همکاری داشته ‌اند. شامگاه پنج ‌شنبه ۵ سپتامبر ۲۰۱۹ - ۱۴ شهریور ۱۳۹۸، ویدیوی ترانه آن ‌ها روی کانال یوتیوب منتشر شد. این ویدیو تصویری تیره اما واقعی از ترکیه و نابسامانی ‌های آن ترسیم می‌ کند: قتل زنان، ویرانی محیط زیست، حیوان ‌آزاری، فساد اداری و پارتی ‌بازی نمایندگان مجلس برای خویشاوندان، خشونت پلیس و... تقریبا از تمامی مشکلات روز ترکیه در این موزیک ویدیو نام برده شده است.

از نظر سازندگان این ویدیو، نه تنها هنرمندان، بلکه تمامی جامعه باید سکوتش را بشکند. مبتکر این پروژه »شانیشر«، خواننده رپ با نام اصلی سارپ پالور بیش از دو ماه بر روی این آهنگ کار کرده است. او در بیانیه ‌ای که هم زمان با انتشار آهنگ در شبکه ‌های اجتماعی منتشر شد گفت: «من شاهد بوده‌ ام که باور داشتن به این‌که موسیقی می‌ تواند شرایط را تغییر دهد، چقدر مثبت بوده است. امیدوارم این آهنگ مردم را به واکنش وادارد.»

آهنگ «من نمی ‌توانم سکوت کنم» با این کلمات آغاز می‌ شود: «روزها می‌ گذرد و تو نمی ‌دانی چرا زندگی می ‌کنی. به مشکلات ات آگاه نیستی. می‌ خواهی بخندی و خوش بگذرانی. زندگی سخت است. می ‌خواهی که موسیقی تو را سرگرم کند و از واقعیت دور شوی. اما ما معتقدیم موسیقی می‌ تواند وضعیت را تغییر دهد. با ما همراه می‌شوی؟»

بسیاری از مقامات شهرداری‌ هایی که در دست مخالفان حزب اردوغان است، ویدیوی این آهنگ رپ را در شبکه ‌های اجتماعی به اشتراک گذاشتند.

پاملا آندرسون، بازیگر آمریکایی نیز با به اشتراک گذاشتن آهنگ «من نمی‌ توانم سکوت کنم»، از هنرمندان آمریکایی خواست تا از این حرکت الهام بگیرند.

دو هنرمند گروه نیز به همین گونه به وضعیت نگاه می‌ کنند. هدف آن ها این است که پیام‌ شان را به گوش صدها هزار نفر دیگر هم برسانند. آن‌ ها می‌ گویند: «بچه‌ های ما باید در دنیایی زیباتر بزرگ شوند. ما می‌ خواهیم با پیام‌ مان حساسیت و آگاهی جوان‌‌ها را تقویت کنیم. می‌ خواهیم آدم ‌ها را تشویق کنیم که هر جایی بی‌ عدالتی دیدند صدایشان را بلند کنند.»

آهنگ Susamam که شامل اشعار در مورد موضوعات خاص مانند خشونت علیه زنان،محیط زیست، آموزش، حقوق حیوانات، فاشیسم و ​​ترافیک است، در Twitter و Youtube تبدیل به مباحث ترند شد و در این مدت، آن را بیش از 2 میلیون مشاهده کردند.

روزهای دور زدن / چرا شما فراموش کرده اید که وجود دارید / چرا از مشکلات آگاه نیستید / می خواهید از آن بخواهید بخندد / شما هیچ مشکلی در یافتن راه حل ندارید / زندگی در حال حاضر خیلی دشوار است / بنابراین اجازه دهید موسیقی شما را سرگرم کند / از واقعیت فاصله بگیرید / اما ما معتقدیم موسیقی می تواند چیزهایی را تغییر دهد / با ما همراه شوید / آیا باید شروع کنیم؟

خوانندگان رپ ترکیه، به صراحت با مردم سخن می ‌گویند: «سکوت را بشکنید!»

ترجمه «رپ» ترکی استانبولی را به یاد سحر و با هدف الهام گیری هنرمندان ایرانی به فارسی برگردانده ام.

***

متن ترانه Susamam:

 

۱- فوات (طبیعت)

در رودخانه­ های زمانِ چنگیز خان

مرگ بود و مرگ هزینه­ شستن دست­ ها

ما مهاجرت کردیم و پوسیدیم

زباله ها را به سه دریاریختیم، دریای موش ­ها

تنفس با گاز اگزوز

آن که دستِ چپ و راست را تشخیص نمی ­دهد

افتاده است در منقل کباب

جنگل آتش گرفته و می­ سوزد

خون گریه می ­کند طبیعت در چشم ­هایش

چون رها شده ­ای در بلندی­ ها

دودکش کارخانه ها

خسارتِ ریخت و پاشِ رآکتورِ اتمی

الکترو دود در یورش دایم

انسان انگلِ ترسناکی است

نگاه کن به اوضاعِ این کهکشان

انسان از حیوان نیز پست ­تر شده

تخریب محیطِ زیست تجدیدِ نظر را برنمی ­تابد

نسلِ آینده فقط باید بپردازد

تماشا کنید آخرالزمان را مانند کالاها

 

۲: آدوس (خشک سالی)

برادر، نکن!

اشغال را به دریا پرت نکن

آن را پس نمی­ گیری

روزی فرا می ­رسد که به دریایی که کثیف کرده­ اید، نتوانید نگاه کنید!

دور نیست رویارویی با تصاویر دردناک افریقا

محلی که کودک در آن رشد می کند لجن زاراست دیگر

زیرا که گل­ ها، رودخانه ها و جنگل ها را تمامی نابود کرده ­ایم

چگونه رحم نکردیم؟

من باور نمی­ کنم

آن چه را که داشتیم ارزشش را ندانستیم

به حیواناتی بیاندیشید که معده­ هاشان را از پلاستیک انباشتید

آیا احساسِ ندامت نمی­ کنید؟

اشتراک در شبکه کافی نیست

کاری کنیم، کاری دیگر!

 

آب را گِل نکنید!

 

گرامی بداریم وطن را هم چو آب

در رگ­ های جانِ او

زهر تزریق نکنید!

 

(گروهِ کُر: شانیشر)

بیا که روز در این گفته ­ها به زنجیر است

مرده یا زنده، برای من فرقی نمی ­کند

ساکت نشو، من که نمی ­شوم!

نترس همراه شو با من، همراه!

بیا که روز در این جمله­ های گناه ­آمیز گرفتار است!

مرده یا زنده برای من فرقی نمی­ کند!

ساکت نشو

من که نمی­شوم!

 

۳: شانیشر (قانون)

من ترکِ سفید هستم

قوانینم آنگلوساکسونی، خودم شرقی ­ام

من غیر سیاسی بزرگ شدم، هیچ وقت رای ندادم

مغزم را برای تعطیلات، مسافرت و قرض و قوله فرسودم

عدالت مرد و تا شاملِ حالِ من شود،خفه خون گرفتم و در مرگ آن شریک شدم

حالا از لایک زدن همرم می ­کنم

از پلیس کشور خودم نیز می ­ترسم

دریغا که ره­آوردتان این نسلِ ناامید است در این خاک

این جمعیت ناخشنود و این صدای همیشه دروغینِ رهبری!

چه سبب که زندانی بپوسد در کنجِ زندان­ ها!

حاصل کار تو، سوغاتی ­ات این روش­ های هولناک!

و صدای خسته ­ای که مراست!

با مالیات فقرا، قایق بادبانی و کاخ هایت دو برابر شد

تمامِ حاصل کار تو عقب ماندگی و فسادد نمایندگان مجلس!

تو همیشه چنین بوده­ ای، سراپا فساد

تو حتی با مرگ هم نمرده ­ای!

با سه کارتنِ مقوایی قهوه در دست

تنها درد تو راه ­اندازی پروژه­ هایت است و دیگر هیچ

حالاعدالت بر درِ خانه­ های شما مشت می­ کوبد

دری که باید آن را زد و شکست

چون که ادعا می ­کنید که حق همیشه با مامورهای شماست!

پس شما مجرمید چون دم برنیاوردید!

چون طیِ دو روز دریای چشم ­هایتان خشکه می ­زند.

یادتان رفت آیا اسمِ آن قاضی که قاتل Tuğçe و Büşra را آزاد کرد!

حالا هر بلایی که می­خواهد نازل شود، بشود!

اگر امشب تو را به ناحق به زندان دراندازند

در هیچ روزنامه ­ای خبرش را نمی­ خوانی

روزنامه­ ها گو:

همه بسته!

 

جان­ هایی را که قاتلان واستانده ­اند، دوباره زندگی نمی ­بخشند

سال هایی که به ناحق در زندان­ها گذشته ­اند برنمی ­گردند!

تو خفه­ خون گرفتی، ساکت نشستی و سوارت شدند

حق ­تان را پایمال کردند و

زیبایی هم رفت

که رفت.

 

۴: هایکی (عدالت)

عدالت، این روح اجتماع انسانی

گوشش را بسته و نمی­ شنود تو چه می گویی

از عدالت بگو و از کارکرد آن

آیا امیدی هست؟

مدنیّت کجاست؟!

از ترس تو نمی ­توانیم ما خوراکی خود را قورت بدهیم

پلیس ­تان نمی ­تواند همین طوری ماشه را بکشد و در روز روشن شلیک کند.

رسانه ­ها، مطبوعات، قانون و سربازان همه در خدمتِ شما هستند

خورشید بر صورتِ کودکانِ کار طلوع می­ کند

وقتی که اجبارا ًباید سر کار بروند و برگردند

کینه سلاحِ شمایان ست!

این که بر ما تحمیل می ­شود نه جزای ما است

برنامه­ شماست!

نمی­ دانم چه کسی این­ ها را باور دارد؟

بیا اما

بیا که سلاحِ ما هم زبانِ ما است.

 

۵: سرور اوراز (قانون)

من صدای نسلی گم شده ­ام

نمی توان تصویرشرم رااستتار کرد با سانسور

برای این که یاران مرا از قبر بیرون بیاورم، همواره چشمانم باز است و آگاهم

از باتوم و چاقو چه باید گفت؟ همه نشانه­ ضعف!

آگاهی شرطِ همیشگی­ ست

تا انتظار مغز مرا بفرساید هم چو باران آتش را خاموش می ­کنم و عبور می ­کنم

من به جز پرداختن به موسیقی کاری نکرده ­ام!

پلیس این مسائل را پیچیده کرده است

من در اداره­ بازرسی گرفتارم، تو کنسرتت را از دست نده

من ده سال آزگار است که همین لباس را به تن دارم

یکی بگوید به من، »این همه دنگ و فنگ یعنی چه«

اما من در آن روز قلب و روحم را می بخشم،

قاضی به دنبال اعمال حکمِ قانون است

من در دوزخ می­ زی­ ام

آتش گرفته­ ام

آتش!

 

۶: بتا (ترکیه)

مرحبا ترکیه

من زنده­ ام، هستم

می کوشیم برای زندگی، شاید هم اتفاقی با کمانچه ­ها

شارلاتانی که روی پرده خودنمایی می ­کند، سراپا تعصب است!

موج تخریب است، با نیتی پلید

بیش تر از هر چیز، در پی توطئه!

که تمثیلی است یا نمایشی!

این هواپیما در تلاطم است!

سوریه همسایه ما بود

حالا هموطنِ در این کشتی؟ (شهروند؟)

نه در صلح، حتی در سرزمین مردگان

این فقط روزنامه «Hürriyet» است

تا آن جا که می تواند آزاد است!

 

۷: Asil Slang&Zen-G] (استانبول)

 

همه­ گی لقمه­ ای را قورت می دهیم

استانبول با تنگه­ کثیف

بهترین فرصت ­ها را نابود می­ کند

ماری­جووانا رازی است غیر قابل تشریح

سنگ و خاکش طلا (طلایی)

دستم افتاد و بازویم را گرفت (حمله)

رابطه ­ها، تماس­ ها، دادگاه (کمک)

شیطان کار خودش را کرد (کرد)

یا باید پول داشته باشید، یا پارتی

باید شماره مخصوص داشته و

کسی را هم در آکسارای (کاخ سفید)

باید قایق بادبانی داشته باشید با کفی محکم

من که به دنیا آمدم پولی تهِ قلکم نبود

در کلان شهر باید کمی هدف داشته باشید

چیزی که نمی­ سازید، آتش به جنگل درافکنید

این طبیعی است که در یک جنگل بتونی به حیوان بدل شوید.

سر به زیر که باشیم همه چیز را به رنگ بنفش می­ بینیم

دایناسورهای به پیرمرگی رسیده

در این جنگل نقشی برای یکایک ما هست

خفه­ خون که بگیری نوبتِ تو هم می­ رسد

شب ­های تاریک در انتظارِ روشن ­اندیشان خمیازه می ­کشند.

 

۸: خیابان سقراط (آموزش)

فارغ التحصیل می شوم

نقدی، دیپلم به من بدهید

حالا که پول ندارم، عرق باید بریزم

من دانشجوهستم که امکانات برابر تحصیل را به فرصت بدل می ­کنم

فارغ ­التحصیل شده ­ام

در درونِ سیستمی که شما ساخته ­اید سر به هوا هستم

فارغ ­التحصیلی چو من

صندوقدار شده ­ام حالا، یا در سینما به تماشاگران جا نشان می­ دهم.

دانشگاه ­ها سر خیابانند، اما مدرسه ­های روستایی دردوردست­ های دور

هرچه بابِ طبعِ ایدئولوژی استاد است در هر درس گفته می­ شود

غنی و فقیر جدا از هم

این شرخراست یا که پول که موقعیت ­ها را تعیین می­ کند

آنچه یادداده می­شود صنعتی است

همانا در حدِ ساخت و سازها!

کیست که بی­ پول است و نمی­ تواند کتاب بخرد؟

معلم جان می ­کند بی ­هیچ استراحتی!

نماینده مجلس چه آشناست، وای

سخت است برای تو که بفهمی من چه می ­گویم.

برای کمک به مدارس روستایی کاری کنید

هرج و مرج همه جا را فرا گرفته

باید به مبارزه برخاست

کودکبه خواب رفت چرا که مجبور است

برای رفتن به مدرسه

امّا از کدام راه!

 

۹: ازبی (بازجویی)

چرا این آسمان، این ستاره­ ها، این کهکشان­ ها و سیارات

چرا، از کدام گیتی؟

از کدام جهان؟

چرا من، چرا تو، چرا ما؟

سئوال، به خصوص یک سئوال «من آن جا چه می­ کنم؟»

من از کجا آمده­ام و چرا یک انسانم؟

چطور شد؟ چه شده ­ایم، دارد چه اتفاق می افتد؟

چگونه معنا پیدا کنیم؟ چگونه این مغز انباشته می ­شود؟

زندگی چه می ­خواهد از ما، چه کسی آن را دوست می ­دارد؟

چیست ثمره­ کارهای ما؟

ما می ­فهمیم، حتی اگر همه چیز را بگوییم و درک کنیم

فکر کن که فهمیدن هم ممنوع شده

اما فقط یک سئوالِ «بدون پاسخ« وجود دارد، بسیاری از پاسخ ها از پیش داده شده

برای خود مدرکی دست و پا کنید!

همیشه روح خود را برای سوخت بجوشانید

قلب خود را نگه دارید و اسناد را فراموش نکنید.

برو نفس خود را ببین و هنر را دریاب

اتم­ های پرس و جو

به سرعت نور فکر کنید و سپس به دنبال بال بگردید.

تا آن جا که می توانید پرواز کنید

تا زمانی که بتوانید پرواز کنید

تا آن جا که می توانید پرواز کنید

تا آن جا که می توانید پرواز کنید

و بدر شوید از خود!

 

۱۰: دنیز تکین (حقوق زنان)

نمی دانم، هرگز نیازی نداشتم که از خودم محافظت کنم.

نمی دانم، احتیاجی نداشتم که در مورد بچه فکر کنم.

هرگز ازدواج نکرده­ ام

هرگز در خانه کتک نخورده­ ام

به زور در اتاق خودم زندانی نشده ­ام

حرف شما را بر زبان نیاوردم

چندان به خود نبالیده ­ام

از نفرت سرشار نبوده ­ام

من زنده مانده ­ام

هرگز برادری نداشته­ ام

هرگز از برادر نترسیده ­ام

من وانماندم از مدرسه

من زنده مانده ­ام!

 

۱۱: Yeis Sensura&Sehabe] (خشونت علیه زنان)

زن از خواب برنمی خیزد

شما مردید، اما انسان نه.

در واقع، او بهترین موجودِ انسانی است.

خشونت علیه زنان نه، نه

چرا مردهای این مملکت در خانه و ماشین ­های خودرو و یا در مترو

هرگز خشونت و آزار راحس نمی ­کنند

با تحقیر هیچ چیز حل نمی ­شود

اوه، آه، شما آدم نشدید، این الگوی پولی پدران شما است؟

در بشیکتاش با حرکت­ های زشت به هوا می ­پرید

جیب­ هاتان پر از زباله است

سرهاتان چه؟ آیا اصلا آدمید شما؟

ما که شرمنده ­ایم، آیا اصلا آدمید شما؟

چه می ­شود که این حادثه روی می­ دهد؟

 

۱۲: (پل آسپووا (جهان)

من عمیق می شوم

دنیا چون سرِ من چرخ می ­زند

رویای از دست دادن ذهنم

نفسم، صدای درونی ­ام

من عمیق می­ شوم

دنیا چون سرِ من دارد چرخ می ­زند

رویای از دست دادن ذهنم

نفسم، صدای درونی ­ام

من عمیق می شوم.

 

۱۳: دف خان (غربت)

کله ­ام را گرفت و کوبیدش به دیوار

تنم را فشرد و سیگارش را به آن چسباند

پوسته ­ها را بالا زد و دود به هوا برخاست

گفتم مادر به خطا چه می­ کنی با من

این را کدام قانون گفته است آخر؟

آماده­ ام من برای جنگ، کثافت است همه جا.

این همان چیزی است که یاد می­ دهید

گسترشِ خشونت و پیش ­آوردنِ طناب

نگاه کن به سرمای کشنده­ آلمان

بپرس تا بگویم من،

مخ می ­زنند در میانِ جوانان

با آمفتامین و تیلیدین

یا علف های هرز و کوکائین

یا جنونِ سرعت؛

این­ ها برای شما خوب است برای من اما نه!

این­ ها نه برای من است، که زیاده ­تر هم هست از سرم

چه ارزشی دارد؟ چه تعدادی؟ چه تعدادی؟

بدیل چه قدر پول است این همه؟

اکنون کافی است،تاب نخور دیگر

اگر می ­آیی همراه من بیا

اما صمیمی باش!

 

۱۴: صدراعظم (حقوق حیوانات)

به من پیاله ­ای آب بدهید

وجدان داشته باش لعنتی

فکرش را بکن

که تمامِ این زندگی ها به تو وابسته است و تو نمی­ فهمی.

تو در سرمای زمستان در تنهایی به سر می­ بری

زبانت را  در تنهایی و فقر و فلاکت نمی­ فهمند

آدمی که دستِ یاری­دهنده­ ای دارد

در وجدان نظر می ­کند نه در پاره اسکناس­ ها

وجدان را نمی ­توان پرتاب کرد به جنگل ­ها

این ­ها که می­بینید کرد نیستند، آن­ ها نمی ­توانند در جنگل زندگی کنند

آن ­ها از تشخیصِ حقوقِ خویش عاجزند

پناهگاه­ ها همه انباشته

مملکت پراز فلاکت و بدبختی

آسمان سر به سر تاریک

تجاوز به حیوانات سرگردان نزد شما رواست

ما محتاجیم به دیوانگانِ بزرگ در عصرِ بداخلاقی­ های بزرگ

تمامِ مردم مقصر نیستند، اما

همه حیوانات بی گناه هستند.

 

(شانیشر)

بیا، گل سرخ در این جملات آلوده گرفتار است!

زنده و مرده برای من فرقی نمی­ کند

ساکت نمی­ شوم

ساکت نمی­ نشینم

نترس، بیا و در کنارم باش!

بیا، گل سرخ در این جملات آلوده گرفتار است!

زنده یا مرده برای من فرقی نمی ­کند!

ساکت نمی­ شوم

ساکت نمی­ نشینم!

 

۱۵: خیابان سقراط (خودکشی)

نرو، نرو، نرو، نرو

ما می توانیم خیلی چیزها را در زندگی تغییر بدهیم

پایدار باش

همه ما یک بار تسلیم شدیم

حالا مشت­های خود را گره کنید

بشکنید سکوتِ سکوت­ها را

به یاد آورید در نزد خود

که چگونه مقاومت کردید

نفرت را از ریشه بر کَنید!

بیا

چیزی بیش از خودِ زندگی شایسته­ دوست­ داشتن نمی تواند بود

دنیا را برای تو من نمی سازم، امّا دستِ یاری می ­رسانم به تو

بگذار همگان پشت کنند به تو

تو دنیا را فراموش نکن

نظری هم چو قضات در باره­ تو ندارم من

می دانم که نمی ­توانم رنج های تو را دریابم

من بارهایی را که نمی­ توانم تحمل کنم می ­گذارم و راهِ خویش را در پیش می­ گیرم

لطفا در آینه نگاه کن

و بگو که تو را دوست می ­دارم.

 

۱۶: آگا ب (فاشیسم)

آی، فاشیسم چیه؟

عامیانه بگویم ما خیلی کارها داریم با فاشیسم

با به هم دادن دست­ ها در سراسر دنیا

همه­گی می­دانید

سببِ واقعی بروز چنین حوادثی زیاده­ خواهی جاه­ طلبانه است.

این جاه­ طلبی حسی ابدی است

دختر در خانه با شوهر

بحران در خیابان

سگ خُل دیوانه سرگردان

اجناسِ درهمِ قاتی

ای بابا بی خیال،

دزدی که خود را تلکه می ­کند

پلیس درمانده هم، آی

سیستمی می خواهد

هیچ کس کم نمی‌ ­آورد

چی به چی است

ما را هم بشناسید

ما نسل پاک و کثیف و کثیف هستیم

در این جا شما گاری و

ما چرخِ چرخانیم

ای، البته ما در جستجوی نسلی مانند خودمان هستیم

ای، تنها هدفِ ما این است: کاشتنِ بذر!

آینه باش نوه جان

اضطراب خود کمک می ­کند

ای، درسته، درست

غرق شو یا دوباره متولد شو

آماده شو که اشتباهاتت را جبران کنی

هرچه هست نوه جان

فراموش نکن احترام به دانه را.

 

۱۷: معراج(خیابان)

به صورتت نگاه نکنم، چون صورتم رنگ می ­بازد

با پاهای برهنه، چشم­های رویایی خواب ­آلود

سرش سر جاشه، اما تن ­اش انگار از آن جدا می ­شود

قدرتی در زانوانش نیست

ببین، هر روز تبعید می­ شود

اما فرار نمی ­کند

 ظالمین را فراری می­ دهد

نگاه می ­کند به آفتاب با دست­ هایش روی چشم­ ها

آن سلاح­ها را در آتش بسوزانید

و برانید منیّت را از خودتان

خیابان ­ها را دوباره نام گذاری کنید

به نام نامی پدرمرده­ها، فقرا

ضابطه­ هاشان در سیاره­ ها نمی ­زی­اند

روانه کنیدشان به اسمان­ خراش­ ها!

 

مرت شنل:

طوفانم، طوفانِ برخاسته از میانِ شاخ و برگ­ها

پیموده­ام راهی دراز و خسته­ام آنک

اگر بگویم چه برمن چه­ها گذشت، چنگی به دل نخواهد زد.

می­توان گفت من حکایت کودکی بی­پناه استم

طوفانم، طوفانِ برخاسته از میانِ شاخ و برگ­ها

پیموده­ام راهی دراز و خسته­ ام آنک

اگر بگویم چه برمن چه­ ها گذشت، چنگی به دل نخواهد زد.

می­ توان گفت من حکایت کودکی بی پناه استم

 

۱۸: کاموفله (ترافیک)

بازارِ زندگی، بازارِ زندگی اتوبان ­ها

خطرناک است در تمامی سال

تمامی ندارد حوادثِ بی­ پایان

پول خون بده

عید بدل می ­شود به عزاداری

قلب ­ها به کوه­ های درد

گوش­ها پُر از فغان­های رنج­آمیز

زخم­ ها هرگز سخن نمی ­گویند

ترور در خیابان­ های ماشین­رو

با مستی و خشونت و جنونِ سرعت همراه است

جوانان بیست و پنج ساله سوارِماشین ­های گران قیمت بی ­خیال می ­رانند

هرچه پیش آید خوش آید، اول امنیت و بعد خوش گذرانی

انسان صبر می ­خواهد و سلامتی

باور کنید که یک اشتباه کوچک همه چیز را می­ دهد به باد!

***

اکنون این رپ در ترکیه، یک زلزله سیاسی راه انداخته است.

مطبوعات نزدیک به دولت در ترکیه به شدت به این ویدیو حمله کرده و به رپرها اتهام همکاری با سازمان‌ های تروریستی را زده‌اند. روزنامه نزدیک به دولت «ینی شفق» ویدیو را «تولید مشترک» گروه‌ های چپ افراطی حاشیه‌ای و حزب کارگران کردستان (پ‌.ک.‌ک) و جنبش گولن دانسته است. روزنامه «ینی شفق»، هنرمندان شرکت ‌کننده در این ویدیو را هم بزهکار نامیده است.

کادرهای حزب عدالت و توسعه که بیش ترین تعداد کرسی‌ ها در پارلمان ترکیه را در اختیار دارد، کارزاری را در توییتر در برابر هنرمندان موزیک ویدیوی «سوسامام» آغاز کرده‌ اند. کاربران توییتر طرفدار حزب محافظه‌ کار و اسلامی عدالت و توسعه خوانندگان رپ ویدیوی «سوسامام» را متهم می‌ کنند که در برابر کودتای نافرجام سال ۲۰۱۶ یا عملیات تروریستی پ.‌ک‌.ک سکوت کرده ‌اند.

حمزه داغ، معاون حزب عدالت و توسعه، توییت کرده است: «نباید از هنر به عنوان وسیله‌ای برای تحریکات و تاثیرگذاری سیاسی سوء استفاده کرد.»

به این ترتیب ممکن است این خوانندگان رپ با اتهاماتی روبه رو شوند، اتهاماتی چون «تبلیغ تروریسم» یا «حمایت از سازمان‌های کمونیستی» و «تروریستی.» در نتیجه امکان دارد که علیه رپرها حکم زندان صادر شود.

با وجود این ۱۸ خواننده رپ محکم ایستاده ‌اند. فواد، یکی از این خوانندگان، به دویچه وله گفته است: «ما راه مان را ادامه می ‌دهیم و نمی ‌ترسیم.»

همین طور «آدوس» یکی دیگر از خوانندگان رپ، به دویچه وله گفته که: «جامعه طرف ماست، مردم حامی ما هستند. برای همین از بازجویی و محاکمه نمی‌ ترسیم.»

«آدوس» می ‌گوید که اشتباه ما این بود که مدتی دراز سکوت کردیم.

***

*سحر خدایاری در اسفندماه سال ۱۳۹۷، در مقابل تعرض حافظان حکومت جهل و جتایت و ترور با شهامت ایستاد.بر همین اساس برای سحر با عنوان «جریحه ‌دار کردن عفت عمومی و توهین به مامورین»، پرونده قضائی تشکیل شد.

 

 

در نهایت روز دادگاه، در حالی ‌که گفته شده جلسه ‌ای برگزار نشده و قاضی پرونده ‌اش به مرخصی رفته بود، اما به می گویند به ۶ ماه زندان محکوم شده است، سحر خشمگین شد و خودش را سوزاند. بعد از آن در بیمارستان بستری بود که روزهای گذشته رسانه‌ ها خبر فوت او را منتشر کردند.

بی گمان همگان آگاهند که ۴۰ سال است زنان ایران توسط حکومت اسلامی ایرانُ به طور سیتماتیک سرکوب می شوند و حتی از ابتدایی ترین حقوق انسانی، اجتماعی و سیاسی خود محرومند!

 

 

هبستگی و همدلی دختران افغان و تیم های فوتبال ترکیه به مناسبت خودکشی سحر خدایاری

 

مرگ «سحر خدایاری» پس از خودسوزی اعتراضی، بازتابی جهانی پیدا کرده است و تعدادی از شخصیت ‌ها و رسانه های بین ‌المللی و تیم های فوتبال و...، به مرگ دختری که به اتهام تلاش برای ورود به ورزشگاه بازداشت و دادگاهی شده بود، واکنش نشان دادند.

تیم‌‌‌ های فوتبال «نور چلیک آک‌دنیز اسپور استانبول» تیم دسته دو و «اوزانلار گوجوی ساکاریا» تیم دسته سه لیگ زنان ترکیه اعلام هبستگی و همدلی با سحر خدایاری، دختر ایرانی با نام جهانی «دخترآبی» که ممنوعیت ورود زنان به استادیوم ‌های ورزشی در این کشور منجر به مرگ وی در اثر خودسوزی شده بود، برای انجام یک بازی دوستانه به میدان رفتند.

گروهی از زنان ترکیه با تجمع در خیابان‌ اصلی ورزشگاه کمال آکتاش کوچک چکمجه محلی انجام این بازی، با حمل پلاکاردهایی با مضامین «تنها نیستی»، «تنها راه نخواهی رفت» و «دیگر کسی از بین ما نخواهد رفت» و با سر دادن شعار «زن، آزادی و زندگی» جهت تماشای دیدار دو تیم که به همت شهرداری کوچک چکمجه برگزار شد، به سمت استادیوم حرکت کردند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس، شبکه خبری فاکس، وب سایت معتبر ورزشی «ای‌اس‌پی‌ان»، واشنگتن پست، و نشریات دیگری از جمله گاردین به مرگ تراژیک دختری پرداخته ‌اند که در شبکه‌ های اجتماعی و در میان کاربران ایرانی به «دختر آبی» معروف شده است.

اما از میان شخصیت ‌ها «گری لینه کر» چهره سرشناس فوتبال جهان توییت کرد: «به طرز تاسف باری غم انگیز است. و چه قدر تاسف بار که زنان نمی توانند به ورزشگاه فوتبال بروند.»

دو تن از بازیکنان تیم ملی زنان سوئد هم واکنش نشان دادند و از فیفا خواستند تا وارد عمل شود. کاپیتان تیم ملی زنان سوئد ممنوعیت ورود زنان ایرانی به ورزشگاه ها را «آپارتاید جنسی» دانست:

عمر مومنی، کاریکاتوریست اردنی که یکی از معروف ترین کاریکاتوریست های ورزشی دنیا محسوب می‌ شود، طرح زیر را در اینستاگرامش به اشتراک گذاشت.

 

 

بازیکنان تیم فوتبال زنان باشگاه «اف‌ث‌کلن» آلمان در بازی برابر تیم «توربین پوتسدام» برای بزرگ داشت «دختر آبی» مچ ‌بند آبی به دست بستند.

صفحه ‌ای با نام کاربری FLAF در توییتر که به دست هواداران فوتبال اداره می ‌شود در واکنش به مرگ سحر موقعیت زنانی که در ایران می‌ خواهند بازی فوتبال را از نزدیک ببینند «مایوس ‌کننده» خوانده است. در این صفحه نوشته شده که مرگ «دختر آبی» فراخوانی برای تحریم دیدار بازی‌های فوتبال در ایران تا زمانی که زنان نیز اجازه ورود یابند را پدید آورده است.

رائول کالواپالا از هیأت تحریریه «یو‌ آو نیوز» در توییتی می ‌پرسد: «جرم او چه بود؟ این که طرفدار فوتبال است؟» او این که فیفا ایران را با این ممنوعیت «قرون وسطایی» هنوز از حضور در همه رقابت‌ های بین ‌المللی منع نکرده «مایه تعجب» می ‌داند.

دوشنبه هشتم مهر ۱۳۹۸ – سی ام سپتامبر ۲۰۱۹

لینک این آهنگ در یوتیوپ:

https://youtu.be/L5K3IxINr7A

 

منبع شعر این آهنگ:

https://www.facebook.com/share.php?u=https%3A%2F%2Fwww.internethaber.com%2Fsusamam-sozleri-saniserin-susamam-rap-sarkisinin-sozlerinin-tamami-2048101h.htm

اگر شهامت حقیقت گوئی ندارید، سخن مگوئید!

اگر شهامت حقیقت گوئی ندارید، سخن مگوئید!

« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

لنین باز به نقل از فردزیش انگلس : نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!» منبع پیشین

بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون  مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.  کارگر و کسی که  ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی  و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا – دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، دولتی که اساسا بهیچ قانونی جز به قدرت کارگران مسلح پایبند نیست،  به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.

دوست عزیزمان عباس منصوران می دانم که از من یکی کتاب های کلاسیک از کارل مارکس و انگلس تا لنین و رزا لوگزامبورک و... بیشتر خوانده است و آگاهتر به مبانی تئوریک ماتریالیستی دیالکیتک - تاریخی است. می داند که قهر انقلابی چه تأثیری دارد و بدون آن پرولتاریا مخصوصا در عصر ما، هیهات هیهات که به پیروزی اصولا بتواند فکر نماید. همه اینها را ازبر است و بارها در برنامه هابی تلویزیونی همین کومه له از اینها حرف زده و دیگران را  به درستی، به نقد کشیده است. 

اما، چرا، در این نوشته حتی یک جا از انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح به دفاع بر نخاسته که هیچ، حتی نامی از آن نبرده است؟ آیا دوست عزیزمان، نمی داند که اختلاف اصولی لنین و کائوتسکی و پلخانوف و شیدمانها و ابرت ها روی همین انقلاب قهری و دیکتاتوری مسلح کارگران و سربازان – کارگران و زحمتکشان  بود؟

دوم اینکه، دوست مان آیا  نامه کارل مارکس - نامه به وایدمایر را نخوانده است که کارل مارکس اساس چیزی که به مبارزه طبقاتی افزوده است، دیکتاتوری پرولتاریاست. بنا بر این،  چرا، هم حزب کمونیست ایران و هم برنامه کومه له و یا خود رفیق عباس منصوران، از این دیکتاتوری به دفاع بر نمی خیزند؟  به جای آن از یک شعار ارتجاعی مانند آزادی، برابری ، حکومت کارگری تا کنون دفاع کرده اند.  از همه این ها گذشته، آیا دوست عزیز عباس منصوران نمی داند که کمونیست ها ، هیچ کس و جریان و حزب سیاسی  را بر اساس گفته ها و برنامه نوشته شده قضاوت نمی کنند، بلکه بر اساس شعارها و موضع گیری های سیاسی و بویژه پراتیک روزمره به قضاوت می نشینند.

رفیق عباس عزیز می دانند که اگر این را مبنا می گرفتند، هیچگاه نمی توانست خود و حزب مطبوع خویش یعنی حزب کمونیست ایران را در صف کمونیست ها جای دهد، زیرا که موضع گیری های سیاسی که در بیانیه های رسمی، خود را بیان می کند، حزب کمونیست و شرکاء و بویژه با احزاب جدا شده از این مادر هرجائی - حزب کمونیست ایران - ، یعنی بیانیه های مشترک شان نه از مبارزه طبقاتی، نه از طبقات اجتماعی و نه از انقلاب قهری کمونیستی و نه از دیکتاتوری پرولتاریا حرفی نه زده اند، بلکه همین کومه له و حزب کمونیست ایران، مثلا از رفراندوم کردستان به دفاع برخاسته اند و رفیق همواره در کنار عباس منصوران یعنی فرهاد شعبانی آنرا تشبیه به "بگذارید گل مردم کردستان بشکفد" نامیده است که بوسیله یک ناسیونالیست کثیف و مزدور خانزاد سازمانهای جاسوسی مثل سیا و میت و موصاد و ساواک و ساواما یعنی مسعود بارزانی طراحی و اجراء گردید.

 و اما، حزب کمونیست ایران با احزاب کمونیست کارگری ایران و حزب کمونیست کارگری ایران - حکمتیست، بیانیه ای داده است که در آن از هیچ چیز یعنی از نظان غالب بر این جوامع، نه از امپریالیسم و جنگ های ادامه دار آن و نه از طبقات اجتماعی و تضاد و مبارزه طبقاتی و... صحبت نشده، جز دولت های اسلامی مذهبی - اسلام سیاسی و جنبش سکولاریسم که خودشان را در جبهه سکولارها و ضد اسلام سیاسی معرفی می کنند.

به این بیانیه این سه نیرو توجه کنید: بیانیه مشترک احزاب چپ و کمونیست علیه دولت ها و نیروهای اسلامی در منطقه https://wpiranfa.com/?p=3491

 این بیانیه در سال 25 سپتامیر 2015 به بیرون داده شده است.

از همه این ها گذشته، مگر شعار استراتژیک حزب کمونیست ایران : آزادی برابری حکومت کارگری نیست؟ این شعار با 5 اپیزود طرح شده در این نوشته بلند بالا جه فرقی دارد؟ آیا هپروتی تر از این چنین شعاری که برگرفته از تاریخ مذاهب و مخصوصا انقلاب بورژوائی فرانسه : آزادی، برابری، برادری" ، می باشد، چیزی پیدا می شود؟

آیا این  شعار، شعار استراتژیک همه جریانات حکمتیستی از حزب کمونیست ایران، حزب کمونیست کارگری ایران و دو تا حزب حکمتیستی تا گروه های کوچک تک نفره نیست؟ آخز تا کی کسانی مثل عباس منصوران می خواهند مانند کبکی باشند، سر زیر برف برده و آنجایش نمایان باشد و خیال میکنند که کسی آنها را نمی بیند؟

 آقای عباس منصوران شهامت کمونیستی داشته باش و نقد خودت را کمی و فقط کمی واقعی نما!

 به قول لنین : حقیقتگوئی همیشه به نفع طبقه کارگر است، نقادی که سر از نقد عمیق و رادیکال برتابد، به باور من یک خرده بورژوای ترسو و بی شهامت و بی جربزه  سیاسی بیش نیست!

حمید قربانی 29 سپتامبر 2092 سال اسپارتاکوسی!

لینک فس بوکی نوشته ی عباس منصوران

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2718036688229685&set=a.151625808204132&type=3&theater


حسن برگشت تهران !

حسن برگشت تهران !
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

اما بعد از بازگشت حسن روحانی از آمریکا به تهران ... علی خامنه‌ای گفت سیاست‌های کلی «نظام قانون‌گذاری» حکومت اسلامی را خدا تعیین میکند که من ذره و نماینده خدا هستم . شرع اصلی‌ترین منشا قانون‌گذاری...


آمریکا: سیستم ولایت فقیه اسلامی ایران ، بین فروپاشی اقتصادی و مذاکره یکی را باید انتخاب کند ...


نشست تشکیل آلترناتیو در لندن توسط حسن سریعتمداری قبل از شکل گیری انشعاب کرد ، سخنگوی بخش انشعابی که اول اسمش لیبرال دموکرات است گفت : زمانی یک بچه سقا در افعانستان همینطوری حاکم شد،الان هم نباید گذاشت یک بچه ریقویی به نام حسن شریعتمداری با یک پرچم شیروخورشید به قدرت برسد .


عالیجنابان بسازبفروش آلترنانیو ، والله بالله هیچ خبری نیست . یک نگاهی به تحولات جهانی و منطقه ای و علائم بکنید . همین حکومت اسلامی در ایران با غرب به سازش میرسد و آلترناتیو در داخل خودش است . اگر ساختن این انواع آلترناتیوها جنبه سرگرمی دارد که بسازید نره خرها ... اگر هم توی ذهن علیل سیاسی خودتان جدی است با تاثیرات تخمی روی افکار عمومی ... اینقدر بسازید تا جون از کونتون بزنه بیرون ...


سابقه امر : بعد از سرکوب جنبش عمومی 1388 که با کردیت غرب توسط حکومت اسلامی ایران انجام شد ، اونا اولش همه با هم بودن ...


پرچم اولیه دست اسماعیل نوری علا بود ، چراغی روشن کرد جهت ساختن آلترناتیو سبز ، عکسهای رنگی ، پیامهای سیاه و سفید ، سایت و اینا...ما هم در مسیرشان گاهی با زبان بی ادبی طنز اشاره میکردیم که آخه پدرجان نگاهی به اطراف بکن ، اولا در شرایط آلترناتیو سازی نیستیم . شرایطی که کاخ سفید توسط اوباما با هواپیما دلار نقد میفرستد ، دوما اصلاگور بابای شرایط ، آلترناتیو الزامات جدی و پروسه و کاریزما میخواهد ، گره کراوات و سایت و عکس رنگی که جزو الزامات نیست . سوما نسلی که قرار است برایش آلترناتیو ساخت متوسط سنی اش 20 ساله است که با مدیریت یک قرنی اساسا نمیشود برایش نسخه پیچید شناختی نیست تا بشود برایش نسخه کارآمد پیچید ...


ولی نوری علا گوشش بدهکار نبود ، نشستهای سالیانه در آلمان برگزار میکرد ، یک بار پیش بسوی غرب ، یک سال پیش به سوی شرق ... ولی نهایتا یک قهوه و بیسکویتی دور میزدند و میرفتند خانه ...

تا اینکه امسال حسن شریعمتداری خیلی نرم و سمبلیک انشعابی زد و به بازماندگان سلطنت هم اطمینان داد که نگران نباشید در شورای مدیریت گذار جای شما محفوظ است ! دویچه وله هم فوت کرده توش تا ببینیم چی میشه ؟

هنوز تُف حسن خشک نشده بود که نماینده لیبرال دموکراتها ( رضا تقی زاده ) آمد وسط وتشری زد که اون بچه سقای لندن نشین چی میگه ؟

مثل دعوای چند دلال سر جنسی که نسیه است و یا اساسا وجود ندارد ...

از اینجا به بعد مجبورم فقط از فرضیه کمک بگیرم ، باشد که همه رستگار شویم ...

فرضیه اول : اینا حوصله شون سررفته دارن سرگرمی جدیدی برای وقت گذرانی خلق میکنن...

فرضیه دوم : اینا میخوان کاری کنن ولی خودشونم نمیدونن چکار ؟

چون غرب که مثل همیشه به صراحت گفته دنبال سرنگونی نیست با همین فشار حداکثری دخل سیستم ولی فقیه میآید ، پس وقتی سرنگونی در دستور نیست جایگزنی یا آلترناتیو هم معنا ندارد .

میماند حالت استحاله فرضی که اگر روزی حکومت اسلامی جدی شد ، با مولفه های داخلی از کجا و چطور شروع کند ؟

با مجاهدین خلق که هیکلشان بزرگتر ازهمه است وتجربه دارد، نمیخواهد طرف صحبت شود چون مشکل تاریخی ایدولوژیک از زندانهای زمان شاه دارد...

با بازماندگان سلطنت میخواهد ولی هرچی به اون شیربرنج نگاه میکنه بیشترمطمئن میشه که این بابا درتوانش نیست...

پس باید یکی باشد که نه تندوتیزی مجاهدین را داشته باشد و نه مثل پهلوی شیربرنج باشد که بشود با آنها نشست و طرف مذاکره شوند ...

نشستهای اخیر لندن توسط دو گروه مختلف با لجستیک تبلیغاتی دویچه وله در همین راستا پیش میرود . این منچ بازیها البته به درد سرگرمی میخورد ولی برای کار جدی دویچه وله و برادارن وال استریت میدانند کجا بروند و چه بکنند ...

به قول صمد اقا : حالا باید دید بریگارد سرخ ، چه عکس العملی مقابل مافیا نشون میده ؟ تو چی میگی نظر توچیه ؟


اگر چپ یا سوسیالیست باید نمود مادی داشته باشد ، اگر آنچه در قرن 20 تجربه شد هیچ ربطی به چپ و سوسیالیست انسانی نداشت را قلبا قبول داشته باشیم...


چپ یا سوسیالیست تاثیر گذار در زمین سیاست امروز همین جریانات لیبرال غربی هستند ... در حال تلاش هستم که این نظریه را در ذهنم قبول نکنم . برام دعا کنید ...


اسماعیل هوشیار
30.09.2019

عربستان و سرنوشت تلخ آن! ‎

عربستان و سرنوشت تلخ آن! ‎


دولت‌های غربی، بویژه آمریکا خواهان متلاشی شدن و تقسیم عربستان سعودی در طول چند سال آینده اند. کلأ، متلاشی کردن بعضی کشورهای خاورمیانه که  بدنبال نابودی امپراطوری عثمانی بوجود آمدند یکی از پروژه های کشورهای امپریالیستی غرب می باشد!

اشغال و نابودی عراق و لیبی نمونه های گویایی‌ از این سیاست جنایتکارانه می باشند. هم اکنون عربستان بعنوان یکی از مراکز مهم‌ تأمین سوخت انرژی فسیلی در جهان، که در ضمن میلیاردها دلار  ذخایر ارزی  نیز در بانک‌ها و مؤسسات مالی آمریکا و‌اروپا دارد، بهترین کشور‌ برای بلعیده شدن ‌‌توسط سرمایه داری مالی و انحصاری است!

 از هم اکنون می توان نشانه های تقسیم و تجزیه عربستان سعودی به مناطق شیعه و سنی و شروع بی پایان جنگ های قبیله ای و طایفه ای در آن کشور را دید. دولت آمریکا بریاست باراک اوباما،در سال ۲۰۱۴  به عربستان چراغ سبز نشان داد تا به بهانهٔ دفاع از دولت “قانونی” یمن، وارد جنگ با نیروهای حوثی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی شود‌ که دولت عربستان هم‌ بالاجبار تن به این کار داد، آن هم به این امید که ارتش آمریکا بطور مؤثر از آن حمایت کند، ولی ارتش آمریکا عملا بجز یکسری‌کمک های نمایشی و سرکاری،  ارتش عربستان را تک و تنها در باتلاق یمن گیر انداخته و مشغول تماشای  تحلیل رفتن توان نظامی و مالی این کشور است. از سویی دیگر دولت آمریکا بریاست دونالند ترامپ و در ادامهٔ سیاستهای اوباما،  دست سپاه پاسداران را در یمن باز گذاشته است تا با ارسال انواع و اقسام‌ سلاحهای سبک و سنگین هرچه بیشتر‌ جنگ بین عربستان ‌‌و حوثی های سرسپردهٔ خامنه ای را فرسایشی کند تا در نهایت  زمینهٔ انهدام و محو شدن خاندان آل سعود  را فراهم نماید! در این میان،مطرح کردن پرونده های حقوق بشری و  نقش بعضی از دولتمردان سعودی در حملهٔ انتحاری ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی در همین راستاست ! در ضمن بعضی از مقامات کاخ سفید علنا اعتراف می کنند که بدنبال اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ میلادی و تبدیل آن به پایگاه اصلی ایالات متحده در خاورمیانه،. دیگر ی نیازی به وجود عربستان  و دولت منفور آن نیست ! نابودی و تقسیم عربستان یک جبر واقعی است که بایستی به نتیجه مورد دلخواه انحصارات امپریالیستی برسد و خواهد  رسید! حداقل در طول ۵ سال آینده! 

جمهوری‌ اسلامی - شیعی حاکم بر ایران، بعنوان یکی از دست راسترین هار و درنده خوترین  سگ های امپریالیسم  دقیقا می داند چطور به وظایف جنایتکارنهٔ خویش در برآوردن منافع امپریالیسم عمل کند تا مورد رضایت

و مقبولیت آمریکا و اروپا قرار گیرد!

عدم درک این واقعییت که جمهوری اسلامی پایگاه ثابت و استوار امپریالیسم جهانی در منطقه می باشد، باعث گیجی ‌و سردرگمی خیلی از باصطلاح فعالین ضد رژیمی در خارج و داخل ایران شده است! زیرا، به عینه می بینند که جمهوری اسلامی هر غلطی که بخواهد می کند ولی هیچکدام از دولت‌های غربی کاری به کارش‌ندارند! چرا؟ زیرا، نمایندگان سرمایه داری مالی که بقول لنین کبیر، تا مغز استخوان به جنگ‌‌ و‌ارتجاع تمام عیار آلوده اند با نشان دادن مترسک حکومت اسلامی قادرند هر قرارداد و امتیازی را به کشورهای منطقه از جمله عربستان سعودی تحمیل کنند و نفس هیچکس هم‌در نیاید.

حال فرض کنیم که مقامات عربستان به این نتیجه برسند که در مقابل خواسته های کشورهای غربی مقاومت نمایند و‌باصطلاح برای پیشرفت و ترقی زندگی مردم گام‌بردارند و فضای “باز سیاسی” ایجاد کنند ‌‌و آزادی احزاب ‌‌و اجتماعات را برقرار کنند، خوب در آنصورت کشورهای غربی چه موضعی خواهند گرفت؟ دولت‌های غربی بالفور‌ از طریق سپاه پاسداران‌ ارتجاع اسلامی‌، حزب الله عربستان را تشکیل خواهند داد ‌تا دمار از روزگار نظام پادشاهی آل سعودی در آورند!!! زیرا، یکی‌از مشخصات سرمایه داری وابسته اینست که ذاتا و ماهیتا ضد دمکراتیک می باشد!

مقامات عربستان این واقعییت رادولت‌های غربی، بویژه آمریکا خواهان متلاشی شدن و تقسیم عربستان سعودی در طول چند سال آینده اند. کلأ، متلاشی کردن بعضی کشورهای خاورمیانه که  بدنبال نابودی امپراطوری عثمانی بوجود آمدند یکی از پروژه های کشورهای امپریالیستی غرب می باشد!

اشغال و نابودی عراق و لیبی نمونه های گویایی‌ از این سیاست جنایتکارانه می باشند. هم اکنون عربستان بعنوان یکی از مراکز مهم‌ تأمین سوخت انرژی فسیلی در جهان، که در ضمن میلیاردها دلار  ذخایر ارزی  نیز در بانک‌ها و مؤسسات مالی آمریکا و‌اروپا دارد، بهترین کشور‌ برای بلعیده شدن ‌‌توسط سرمایه داری مالی و انحصاری است!

 از هم اکنون می توان نشانه های تقسیم و تجزیه عربستان سعودی به مناطق شیعه و سنی و شروع بی پایان جنگ های قبیله ای و طایفه ای در آن کشور را دید. دولت آمریکا بریاست باراک اوباما،در سال ۲۰۱۴  به عربستان چراغ سبز نشان داد تا به بهانهٔ دفاع از دولت “قانونی” یمن، وارد جنگ با نیروهای حوثی وابسته به سپاه پاسداران جمهوری اسلامی شود‌ که دولت عربستان هم‌ بالاجبار تن به این کار داد، آن هم به این امید که ارتش آمریکا بطور مؤثر از آن حمایت کند، ولی ارتش آمریکا عملا بجز یکسری‌کمک های نمایشی و سرکاری،  ارتش عربستان را تک و تنها در باتلاق یمن گیر انداخته و مشغول تماشای  تحلیل رفتن توان نظامی و مالی این کشور است. از سویی دیگر دولت آمریکا بریاست دونالند ترامپ و در ادامهٔ سیاستهای اوباما،  دست سپاه پاسداران را در یمن باز گذاشته است تا با ارسال انواع و اقسام‌ سلاحهای سبک و سنگین هرچه بیشتر‌ جنگ بین عربستان ‌‌و حوثی های سرسپردهٔ خامنه ای را فرسایشی کند تا در نهایت  زمینهٔ انهدام و محو شدن خاندان آل سعود  را فراهم نماید! در این میان،مطرح کردن پرونده های حقوق بشری و ، نقش بعضی از دولتمردان سعودی در حملهٔ انتحاری ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی در همین راستاست ! در ضمن بعضی از مقامات آمریکایی علنا اعتراف می کنند که بدنبال اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳ میلادی و تبدیل آن به پایگاه اصلی ایالات متحده در خاورمیانه،. دیگر ی نیازی به وجود عربستان  و دولت منفور آن نیست ! نابودی و تقسیم عربستان یک جبر واقعی است که بایستی به نتیجه مورد دلخواه انحصارات امپریالیستی برسد و خواهد  رسید! 

جمهوری‌ اسلامی - شیعی حاکم بر ایران، بعنوان یکی از دست راسترین هار و درنده خوترین  سگ های امپریالیسم  دقیقا می داند چطور به وظایف جنایتکارنهٔ خویش عمل کند تا مورد رضایت

و مقبولیت آمریکا و اروپا قرار گیرد!

عدم درک این واقعییت که جمهوری اسلامی پایگاه ثابت و استوار امپریالیسم جهانی در منطقه می باشد، باعث گیجی ‌و سردرگمی خیلی از باصطلاح فعالین ضد رژیمی در خارج و داخل ایران شده است! زیرا، به عینه می بینند که جمهوری اسلامی هر غلطی که بخواهد می کند ولی هیچکدام از دولت‌های غربی کاری به کارش‌ندارند! چرا؟ زیرا، نمایندگان سرمایه داری مالی که بقول لنین کبیر، تا مغز استخوان به جنگ‌‌ و‌ارتجاع تمام عیار آلوده اند با نشان دادن لولوی حکومت کثیف اسلامی قادرند هر قرارداد و امتیازی را به کشورهای منطقه از جمله عربستان سعودی تحمیل کنند! ضمن اینکه توسط همین جمهوری قتل و‌کشتار می  توانند هر صدای معترض و مخالفی را در داخل ایران در نطفه خفه کنند.

حال فرض کنیم که مقامات عربستان به این نتیجه برسند که در مقابل خواسته های کشورهای غربی مقاومت نمایند و‌باصطلاح برای پیشرفت و ترقی زندگی مردم گام‌بردارند و فضای “باز سیاسی” ایجاد کنند ‌‌و آزادی احزاب ‌‌و اجتماعات را برقرار کنند، خوب در آنصورت کشورهای غربی چه موضعی خواهند گرفت؟ دولت‌های غربی بالفور‌ از طریق سپاه پاسداران‌ ارتجاع اسلامی‌، حزب الله عربستان را تشکیل خواهند داد ‌تا دمار از روزگار نظام پادشاهی آل سعودی در آورند!!!

مقامات عربستان این واقعییت را بهتر از هرکس دیگری می دانند، آنان می دانند غرب چاهی برای آنان کنده است که ته ندارد، ولی با اینحال قادر به تغییر مسیر خود برای عدم سقوط در این چاه مرگبار نیستند! برای اینکه عربستان محصول عصر امپریالیسم ‌و سرمایه داری مالی است که بعلت وابستگی مطلق به سرمایه داری جهانی نمی تواند مستقلا کاری انجام دهد! امپریالیستهای غربی بویژه آمریکا از میان پادشاهی عربستان و‌جمهوری اسلامی برای ماندن و رفتن، قطعا جمهوری ضد بشری اسلامی را برای ماندن ترجیح خواهند داد!

چون از دید دولتمردان غربی دوران  نظام پادشاهی در کشورهای نفت خیز منطقه به سر آمده است ! این محض اطلاع شاهزادهٔ خرفت رضا پهلوی‌که عده ای پیر و پاتال را سرکار گذاشته است‌و به ریش بزی آنان می خندد! باری، عربستان در حال حاضر حدود ۷۵۰ میلیارد دلار در بانک های غربی ذخیرهٔ ارزی دارد و از نظر‌حقوقی و اصل مقدس مالکیت خصوصی صاحب این پولها می باشد، منتها وقتی دولت آل سعود طی یک پروسهٔ جنگ و‌ درگیری توسط قدرتهای غربی و همکاری و همراهی جمهوری اسلامی سقوط کند، تمامی‌ این‌چند صد میلیارد دلار آنچنان ناپدید خواهند شد که حتی خدای نیست در جهان نیز از جای آن با خبر نخواهد بود! حتما همه بیاد دارند که بعد از اشغال عراق و لیبی تمامی چند صد میلیارد دلار ذخایر ارزی این دو کشور آنچنان به تیر غیب ‌  و “دستان نامرئی” بانک‌های آمریکایی و‌اروپایی دچار شد و کسی هم  نمی داند آن همه سرمایه «نفت آورده»  کجا رفت.

این سرنوشت شوم و تاریک در انتظار عربستان سعودی است! 

سیامک دهقانی   

حکایت یک شهر و دو قصه ء تلخ اپوزیسیون ایرانی

حکایت یک شهر و دو قصه ء تلخ اپوزیسیون ایرانی

 

این حکایت تلخ و طولانی دیروز و پریروز نیست که اپوزیسیون سکولار, دمکرات و لیبرال ایرانی علیرغم مشترکات نود درصدی همچنان فاصله خود را از یکدیگر حفظ می کنند تا مبادا توسط متعصبین و به اصطلاح "اصولگرایان" طیف خودی متهم به سازش و عدول از اصول بشوند. این سوگ نمایش تلخ  ناهم‌سازی و تفرق همچنان ادامه دارد. اما دیروز  و پریروز (شنبه و یکشنبه) هرگز در تاریخ اپوزیسیون ایرانی این دو طیف عمده مخالفان جمهوری اسلامی تا به این حد به هم نزدیک و در حین حال "فاصله دار" نشده بودند. شاید دست تقدیر بود؛ شاید هم دست عوامل جمهوری اسلامی در دانشگاه امپریال کالج لندن (جایی که قرار بود محل برگزاری کنفرانس شورای مدیریت گذار باشد, که بناگاه ساعاتی قبل از آغاز کنفرانس با فشار و شکایت و بدطینتی عوامل جمهوری اسلامی که در بسیاری از دانشگاه های لندن و بریتانیا نفوذ کرده اند, مسئولین کنفرانس شورای مدیریت گذار ناچار شدند در حالت اضطراری محل جدیدی بیابند و ناگزیر به کنفرانس اروپایی حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) بسیار بسیار نزدیک شوند.

 

اما علیرغم قضا و قدر, یک فاصله نحس ١٣ متری, آنگونه که در تصویر گوگل می بینید, بین هتل ملنیوم (محل برگزاری کنفرانس حزب مشروطه) و هتل هالیدی این (محل جدید برگزاری کنفرانس شورای مدیریت گذار) در منطقه گلوستر لندن  باقی مانده بود. سیزده متر فاصله بسیار کمی بود تا برخی از شرکت کنندگان غیر متعصب که قبیله ای فکر نمی کنند  به راحتی از این کنفرانس به آن کنفرانس  تردد می کردند؛ و جمهوری اسلامی باعث شد ترافیک و پل ترددی, اگرچه کوچک و محدود اما نمادین بین دو کنفرانس مخالفین بوجود بیاید. البته هنوز زود است که بنویسم " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد".

 

شوربختانه علیرغم نزدیک شدن اتفاقی در جنب و جوار یکدیگر, در سپهر ناهمگون اپوزیسیون, فاصله لعنتی١٣ متری بیشتر به فاصله ١٣ سال نوری می ماند تا مسافتی کوچک از این سوی خیابان تا بدان سوی خیابان. و متاسفانه این دو طیف عمده مشروطه خواه و جمهوریخواه اپوزیسیون علیرغم فاصله اندک ء مکانی, گویا چهل سال از یکدیگر فاصله دارند؛ و عمری نیز باقی نمانده و اینگونه به نظر می رسد که این دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند مگر آنکه خدا بخواهد. چه کسی می داند شاید هم خدا با جمهوری اسلامی است که این فاصله ١٣ متری را حفظ کرده است. نکته ظریف و قابل تامل دیگری که از چشم ها پنهان نماند این بود که ظاهرا این دو کنفرانس موافقت کرده بودند نمایندگانی بعنوان میهمان به نشست یکدیگر بفرستند که قابل تحسین است. افرادی از کنفرانس شورای مدیریت گذار (از هئیت دبیران و مشاوران) از جمله جناب آقایان دکتر شهریار آهی و دکتر علیرضا نوری زاده در سخنرانی ها و پنل های کنفرانس حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) اجازه حضور و سخنرانی یافتند. اما ظاهرا به مسئولین حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) این فرصت متقابل در کنفرانس شورای مدیریت گذار داده نشد.

 

در پایان باید آرزو کرد که این فاصله های سیزده متری به سه متر تقلیل یابد تا نحسی آن دامنگیر ابدی اپوزیسیون نشود. بقول زنده یاد سهراب سپهری ما مسافر بادهای ناهموار هستیم, اما از این سوی خیابان به آنسوی خیابان عبور باید کرد. در جایی خواندم "عبوری که سپهری از آن دم می زند, بدین معنی است که باید با تلخی ها درافتاد و ناملایمات را در هم شکست و فردای روشن جامعه انسانی را برای نسل های آینده یادآور شد . او می خواست با همگان هم سو شود و تاریکی ها را به ودای فراموشی بسپارد . به همین دلیل گفت:

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین

رایگان می بخشد ، نارون شاخه خود را به کلاغ

 

عبدالستار دوشوکی

دوشنبه ٨ مهر ١٣٩٨

doshoki@gmail.com

 

 

 

وقاحت تمام عیار در مضحکه "احکام منصفانه"

وقاحت تمام عیار در مضحکه "احکام منصفانه"

مخالفت دست اندرکاران مستقیم سرکوب کارگران هفت تپه با احکام سنگین

در یک بالماسکه فریبکارانه، رئیس قوه قضائیه، عضو هیات مرگ خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، خواهان تجدید نظر در بیش از یک قرن زندان دستگیرشدگان هفت تپه و صدور احکام منصفانه شد؛ تعدادی از نمایندگان مجلس اعتراض کردند؛ روحانی هیات سه نفره تشکیل داد؛ و اصلاح طلبان و اصولگراها تومار امضا کردند و حتی شوراهای اسلامی هم به این قافله پیوستند و طی نامه ای به رئیس قوه قضائیه به  احکام سنگین برای فعالین کارگری انتقاد کردند.

نقطه مشترک لیست منتقدین رژیمی احکام 110 سال حبس هفته تپه ای ها، داشتن نقش و سهم در اجرای نقشه عمل شورایعالی امنیت ملی در پایان دادن به مبارزات کارگران هفت تپه، دستگیری فعالین کارگری، انحلال شورای کارگران، ایجاد شورای اسلامی، شکنجه  و پرونده سازی علیه دستگیر شدگان، ساختن فیلم طرح سوخته، رد شکایت اسماعیل بخشی و سپیده قلیان از وزارت اطلاعات برای شکنجه توسط نمایندگان مجلس است. اکنون این دست اندرکاران سرکوب کارگران بدون هیچ شرمی و با وقاحت تمام با نامه رئیس قوه قضائیه که خودش از قبل از این احکام اطلاع داشت و همراه دادستانش برای اعلام علنی آنها علیه کارگران جو سازی می کرد، خواهان تجدید نظر در احکام ضد بشری شدند.

احکام سنگین دستگیرشدگان هفت تپه پس از یک شوک کوتاه اولیه بسرعت تبدیل به نفرت، خشم و عصبانیت سراسری شد. موج نفرتی که حاکمان را نگران شکل گیری یک حرکت غیر قابل کنترل در جامعه آماده انفجار ایران کرد که می توانست عواقب سنگینی برای کل حاکمیت داشته باشد. احکام 110 سال زندان برای دستگیر شدگان هفت تپه بجای آنکه جنبش کارگری، دانشجویی، زنان، معلمان و بازنشستگان و کلا مردم ایران را بترساند، کل حاکمان را ترساند و همه آنها که خود عامل سرکوب بودند را به تحرک انداخت تا با اعتراض به این احکام از التهاب جامعه بکاهند. 

هدف ابراز نارضایتی مقامات و ارگانهای رژیم رساندن این پیام دروغین به مردم جان به لب رسیده است که کل رژیم متوجه احکام "غیر منصفانه" دستگیرشدگان هفت تپه شده است و لازم نیست مردم "عزیز" علیه این احکام خود را سازمان دهند، مبارزه کنند و به خطر بیافتند! تمام مخالفت های رژیمی ها علیه این احکام تنها هدفش خانه نشین کردن مردم و انتظار برای "شکوفایی انصاف و عدالت" نزد آدمکشان حاکم است. کل حاکمیت، در یک "تله پاتی رفع خطر از نظام"، از رئیس قوه قضائیه، رئیس جمهور، وزرا و نمایندگان مجلس گرفته تا اصلاح طلب و اصولگراهای خارج از این سه قوه، حتی شوراهای اسلامی، سریعا و یکی بعد از دیگری به احکام "غیر منصفانه" 110 سال زندان انتقاد کردند و خواهان اصلاح آن شدند. ابراهیم رئیسی که تجربه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 را دارد پنداشت که ماموریت وی در سال 97 برای برچیدن بساط جنبشهای کارگری، دانشجویی، زنان، معلمان و بازنشستگان را بدون دردسر انجام خواهد داد. ابراهیم رئیسی همان آدمکش سی سال قبل است اما جامعه ایران دیگر همان جامعه سابق نیست. تاکنون هر جناحی به محاکمه و احکام زندان هم جناحی های خود انتقاد می کرد اما از دیماه 96 که مردم با شعار "اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمام ماجرا" خواهان سقوط کل حاکمیت هستند، برای اولین بار در تاریخ 40 ساله رژیم اسلامی، ترکیب گسترده ای از رژیمی ها به احکام زندان و شلاق غیر رژیمی ها انتقاد کردند.

ضرورت سرکوب اعتراضات هفت تپه برای حاکمیت

اعتراضات کارگران هفت تپه علاوه بر خواستهایی نظیر دستمزدهای معوقه و مخالفت با خصوصی سازی، با خواست استراتژیک "نان کار آزادی، اداره شورایی" که اسماعیل بخشی مطرح کرد و تبدیل به شعار جنبش مستقل کارگری ایران شد، مورد توجه و حمایت جنبش دانشجویی، زنان، معلمان و بازنشستگان نیز قرار گرفت. از اعتصاب کارگران صنعت نفت در دوران انقلاب 57 تا کنون هیچ مبارزه ای تا حد مبارزات کارگران هفت تپه در بخشهای دیگر جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی تاثیر گذار نبوده است. مبارزات کارگران هفت تپه با "نان کار آزادی، اداره شورایی" یک موج حرکت متحد در فعالین دانشجویی، زنان، معلمان و بازنشستگان و همچنین در خارج کشور ایجاد کرد و از یک مبارزه کارگری در محدوده  کارخانه فراتر رفت و الهام بخش و چتر اتحاد یک حرکت سراسری علیه رژیم و همچنین علیه آلترناتیوهای لیبرالی و سلطنت طلبانه شد.

برای جلوگیری از گسترش جنبش مستقل کارگری ایران با خواست "نان کار آزادی"، بالاترین ارگان تصمیم گیری رژیم اسلامی، شورایعالی امنیت ملی که روحانی رئیس آن و تصمیماتش با امضای خامنه ای رسمیت می یابد و برای همه ارکان نظام لازم الاجرا است، سرکوب مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه را بعهده گرفت. شورایعالی امنیت ملی ظرف چند روز نقشه عمل سرکوب را تهیه کرد، وظیفه بخشهای مختلف را نیز مشخص و به مورد اجرا گذاشت. 

یگانهای ضد شورش

 

با نقشه سرکوب شورایعالی امنیت ملی، نیروهای نظامی ضد شورش به هفت تپه و شوش فرستاده شدند. در ۲۷ آبان ۹۷، آخرین و یکی از شورانگیزترین سخنرانی های اسماعیل بخشی قبل از دستگیری در حضور نیروهای نظامی در مقابل فرمانداری شهر شوش بود که از جمله کارگران فولاد اهواز هم حضور داشتند. در این سخنرانی وی از حامیان مبارزات کارگران هفت تپه تشکر کرد. با تاکید مجدد بر خواست "نان کار آزادی، اداره شورایی" خطاب به نیروهای نظامی گفت: "این‌ها حقوق‌شان را از مالیات ما می‌گیرند اما تفنگ روی ما می‌کشند"، "شما چطور روی مردمت اسلحه گرفتین؟"، "نه تهدید نه زندان دیگر اثر ندارد" و در پایان نیز پاسخ تهدیدهای رژیمی ها را داد:  " برادران حرف آخرم. من دوست ندارم اصلاً از خودم حرف بزنم. ولی یه وصیته. تنها وصیتی که در این دنیا و در این لحظه دارم، مرگ حقه، اگر اسماعیل بخشی به هر دلیلی مُرد، کسی حق نداره جنازه شو خاک کنه، تابوتِ شو بیارید به اعتصابات، مُرده ی من هم فریاد می زنه". در چهاردهمین روز اعتصاب، هنگامی که کارگران هفت تپه از تجمع در مقابل فرمانداری شوش که اسماعیل بخشی در آن وصیت کرده بود باز می گشتند مورد حمله یگانهای ضد شورش قرار گرفتند. اسماعیل بخشی و سپیده قلیان با یک طرح از پیشی و به منظور ارعاب دیگران مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند و بسیاری از کارگران دستگیر شدند.

 

شورای اسلامی کار

در تقسیم کار شورایعالی امنیت ملی، انحلال شورای کارگران نیشکر هفت تپه و ایجاد شورای اسلامی به عهده خانه کارگر از جبهه اصلاح طلبان بود. با کمک عوامل رژیم و کارفرمای هفت تپه که برای همه شناخته شده هستند، رژیم برای خود یک پایگاه بنام شورای اسلامی درست کرد. اکنون شوراهای اسلامی که خود از عوامل سرکوب بودند و اسناد خیانت و همکاری اعضایش با کارفرمای هفت تپه دست به دست می شود، طی نامه ای به ابراهیم رئیسی خواهان بررسی مجددا احکام دستگیرشدگان هفت تپه شده است!  

وزارت اطلاعات

وظیفه شکنجه و پرونده سازی بعهده وزارت اطلاعات روحانی افتاد. مطابق روال کار وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، شکنجه لزوما به منظور کسب اطلاع از فرد دستگیر شده نیست. در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه انسانها شکنجه میشوند تا کارهایی که نکرده اند و شکنجه گران از آنها می خواهند را بعهده بگیرند. خواست شکنجه گران از زندانیان دقیقا بعهده گرفتن اعمالی است که افکار پریشان خامنه ای را تایید کند. اگر خامنه ای علیه نفوذ فرهنگی غرب سخنرانی کند، این وظیفه سازمانهای اطلاعاتی است که عده ای را دستگیر و با شکنجه وادارند تا در مقابل دوربین های تلویزیون رژیم، اعمال نکرده ای را شرح دهند که تئوریهای مالیخولیایی خامنه ای را تایید کند. آخرین رسوایی از این دست مربوط به مازیار ابراهیمی است که به همراه بیش از صد نفر دیگر شکنجه شدند تا مطابق تحلیل خامنه ای ترور دانشمندان اتمی را به سرکردگی اسرائیل بعهده بگیرند.

دهها کارگر هفت تپه دستگیر شدند. علی نجاتی، کارگر بازنشسته و  از اعضای هیات مدیره سندیکا که یک محکومیت و پرونده باز داشت نیز ۸ آذر ۹۷ دستگیر شد. به فاصله کمی چهار نفر از همکاران نشریه اینترنتی گام که اخبار مبارزات کارگران هفت تپه را پوشش می دادند، تحت تعقیب قرار گرفتند و به مرور دستگیر شدند که اولین آنها عسل محمدی بود که ۱۳ آذر ۱۳۹۷ در تهران دستگیر و برای بازجویی و شکنجه به اهواز منتقل شد. اعتراضات دامنه داری در داخل و خارج کشور به دستگیری کارگران نیشکر هفت تپه و با پلاکاردهای "نان کار آزادی، اداره شورایی" آغاز شد که بزرگترین آنها در دانشگاهها، اهواز و هفت تپه و شهر شوش بود. آزادی کارگر هفت تپه و اسماعیل بخشی به خواست کارگران اعتصابی فولاد اهواز اضافه شد و آنرا در راهپیمایی ها و تجمعات خود مطرح کردند؛ و در هفت تپه و شوش هم تجمعاتی توسط کارگران نیشکر هفت تپه و برای آزادی اسماعیل بخشی و سپیده قلیان جریان یافت. دستگیرشدگان به فراخور موقعیت و نقش شان در اعتراضات هفت تپه و مقاومتشان در مقابل بازجویان و شکنجه گران به مرور و موقتا آزاد شدند. اسماعیل بخشی ۲۱ آذر 97 و پس از 25 روز و سپیده قلیان 27 آذر و پس از یکماه با وثیقه آزاد شدند و علی نجاتی در هشتم بهمن پس از دو ماه برای ادامه معالجه به مرخصی آمد.

اعتراض به وزارت اطلاعات دولت روحانی برای شکنجه

 اسماعیل بخشی در 14 دیماه 97 در یک اقدام شجاعانه و با یک نامه سرگشاده به وزیر اطلاعات، ضرب و شتم و شکنجه های جسمی و روانی در دوران زندان خود را شرح داد و خواهان مناظره تلویزیونی با سید محمد علوی شد. افشاگری اسماعیل بخشی که با سخنرانیهایش به یک چهره محبوب در سراسر ایران تبدیل شده بود تاثیر کوبنده ای بر جا گذاشت و به مهمترین خبر اوضاع سیاسی ایران تبدیل شد. پس از وی سپیده قلیان نیز به شرح شکنجه هایی که در زندان متحمل شده بود، پرداخت. وی از جمله نوشت: "ای کاش و صد ای کاش شکنجه به همان ضرب و شتم خلاصه می‌شد. وارد کردن اتهامات جنسی، در جایی که قطعاً حتی اگر فریاد می‌زدم صدایم به جایی نمی‌رسید، دردناک‌ترین قسمت ماجرا بود".

در حمایت از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و در تائید وجود شکنجه های وحشیانه در زندانهای رژیم اسلامی، کمپین بزرگی تحت عنوان "نه به شکنجه، منهم شکنجه شدم" براه افتاد که طی آن زندانیان سیاسی شکنجه هایی که متحمل شده بودند را شرح دادند. مقامات دولت روحانی، تعدادی از نمایندگان مجلس و دیگر مدافعان رژیم به تکاپو افتادند تا از رسوایی بیشتر جلوگیری کنند.

دفاع مجلس از شکنجه اسماعیل بخشی

بجای تشکیل یک کمیسیون حقیقت یاب غیر رژیمی، چندین کمیسیون در مجلس شورای اسلامی جلو افتادند و قاضی صحت و سقم شکنجه شدن اسماعیل بخشی توسط آدمکشان وزارت اطلاعات دولت روحانی شدند! بالاخره برای حفظ آبروی نداشته نظام، کمیسیون امنیت مجلس مامور شد تا شکنجه شدن اسماعیل بخشی را تکذیب کند. آنها در پایان جلسه ای با سید محمد علوی، وزیر اطلاعات که شکنجه گران نیز همراهش بودند، تصمیم از پیشی خود را که "اسماعیل بخشی شکنجه نشده" است، اعلام کردند. مجلسی ها شکنجه شدن اسماعیل بخشی را انکار کردند در صورتیکه تماما می دانند که در نهادهای امنیتی دستگیر شدگان شکنجه میشوند. نمایندگان مجلس با انکار شکنجه شدن اسماعیل بحشی رسما شریک جرم شکنجه گران وزارت اطلاعات شدند. آیا این نمایندگان حتی خبر نمایش فیلم بازجویی و شکنجه متهمان قتلهای سیاسی و زنجیره ای در مجلس ششم را در روزنامه ها نخوانده اند که از جمله شکنجه شنیع و ضد انسانی همسر سعید امامی که خود از آدمکشان وزرات بود، نمایش دادند. پس از قضاوت قوه مقننه به نفع شکنجه گران وزارت اطلاعات قوه مجریه، وزارت جنایت و شکنجه پیشه اطلاعات روحانی برای اعاده حیثیت نداشته اش از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان شکایت کردند. در همین رابطه، محمدجعفر منتظری دادستان کل کشور در تاریخ ۲۴ دی ۹۷ شکنجه شدن اسماعیل بخشی را تکذیب کرد و آن را ادعای دروغ با اهداف سیاسی خواند و تکرار کرد از اسماعیل بخشی شکایت شده است.

بنابراین در همکاری مجلس  و وزارت اطلاعات دولت روحانی که الان مخالف احکام سنگین شده اند، سه اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی، توهین به مقامات و فعالیت تبلیغی علیه نظام نیز به اتهامات اسماعیل بخشی و سپیده قلیان اضافه شد که از دلایل احکام سنگین بخشی و سپیده است.

مطابق تهدید شکنجه گران وزارت اطلاعات به سپیده قلیان که "اگر بیرون برود و دهانش را باز کند، ادعاها و اعترافات اجباری او و اسماعیل بخشی را در تلویزیون پخش می کنند و پودرشان خواهند کرد"، در 29 دیماه فیلم "طراحی سوخته" که از صحبتهای زیر شکنجه دستگیرشدگان ساخته شده بود، پخش شد. سپیده قلیان قبل از دستگیری مجدد در پاسخ به سازندگان اطلاعاتی "طراحی سوخته" نوشت: "من و اسماعیل بخشی که سهل است، پنج هزار کارگر هفت‌ تپه را هم جلوی دوربین بنشانید و از آن‌ها به زور کابل و باتوم اعتراف اجباری بگیرید باز هم چیزی از اصل داستانِ این ‌که شما ستمگر و فاسد هستید کم نخواهد کرد"، "گفتیم نان کار آزادی، با کابل و باتوم کتکمان زدید و اعتراف گرفتید، طراحی سوخته یعنی این." وی شرحی از دستگیری و شکنجه اش را در کلیپی برای تلویزیون بی بی سی فرستاد تا پس از دستگیری مجددش پخش شود. بعد از پخش "طراحی سوخته" که برای اثبات اوهام ذهن بیمار خامنه ای ساخته شده بود، اسماعیل بخشی و سپیده قلیان مجددا دستگیر شدند تا این بار شکنجه شوند تا "اعتراف" کنند که شکنجه نشده اند. 

محاکمه "نان کار آزادی" در بیدادگاه صاحبان سرمایه و صنایع  

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه محاکمه دستگیرشدگان هفت تپه را با دور اندیشی قابل تحسینی محاکمه "نان کار آزادی" دانست. در دومین روز دادگاه، در يكی از بخشهای پرسش و پاسخ  از اسماعيل بخشی، قاضی مقیسه گفت: "شعار نان، کار، آزادی" شعاری کمونیستی است؛ که اسماعیل بخشی پاسخ داد که این شعار معیشتی و مطالباتی است و از خواسته کارگران هفت ‌تپه دفاع کرد. قاضی مقیسه که از دفاع اسماعیل بخشی از خواست کارگران هفت تپه که اکنون شعار جنبش مستقل کارگری است، شدیدا عصبانی شده بود، گفت: شعار "نان کار آزادی شعاری زیر شکمی و بالای شکمی است" و جلسه بیدادگاه را نیمه کاره رها کرد و رفت.

قاضی مقیسه که همیشه پرخاشجو، عصبانی و قادر به کنترل اعمال و گفتار خود نیست و پرونده سیاهی در تعیین احکام سنگین برای فعالین جنبش کارگری، دانشجویی و زنان، معلمان و بازنشستگان دارد، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده بیدادگاه اسماعیل بخشی را ادامه نداد. این قاضی فاسد بدون حضور فرزانه زیلایی، وکیل اسماعیل بخشی، مطابق "توصیه کارشناسانه" شکنجه گران وزارت اطلاعات دولت روحانی اسماعیل بخشی را به 14 سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد. مقیسه، قاضی محبوب شکنجه گران نهادهای امنیتی، بقیه دستگیرشدگان هفت تپه را هم به زندانهای طولانی محکوم کرد. سپیده قلیان، حامی کارگران هفت تپه: ۱9 سال و ۶ ماه حبس تعزیری. امیرحسین محمدی فرد، سر دبیر نشریه گام: ۱۸ سال حبس تعزیری. عسل محمدی، عضو تحریریه نشریه گام: ۱۸ سال حبس تعزیری. ساناز الهیاری، عضو تحریریه نشریه گام: ۱۸ سال حبس تعزیری. امیر امیرقلی، عضو تحریریه نشریه گام: ۱۸ سال حبس تعزیری. محمد خنیفر، کارگر هفت تپه: ۶ سال حبس تعزیری.

مطابق روال دستگاههای اطلاعاتی، دستگیرشدگان توسط دژخیمان شکنجه می شوند تا داستان حاضر و آماده بازجویان و نقش خود در آن را قبول و در مقابل دوربین باز گو کنند. سپس همین داستان ساختگی زمینه ساز تشکیل پرونده ای میشود که با "توصیه" میزان محکومیت توسط شکنجه گران همراه است. از آنجا که طی چهل سال گذشته رژیم اسلامی مشغول غارت منابع و ثروت کشور و زندان، شکنجه و کشتار مخالفان بوده و فرصت نکرده مطابق مفاد قانون اساسی ارتجاعی خود جرم سیاسی را تعریف کند، تمام این پرونده ها به شعبات بیدادگاههای رسیدگی به جرایم امنیتی فرستاده می شود. قضات فاسد این بیدادگاهها در عمل زیر مجموعه نهادهای امنیتی هستند و همان احکامی را صادر می کنند که برادران و همکاران شکنجه گرشان در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه "توصیه" می کنند. با این ساختار که همه جناحها و باندهای رژیم از آن اطلاع دارند، فراتر از وقاحت است که روحانی که وزارت اطلاعاتش مسئول شکنجه، پرونده سازی، تهیه فیلم "طرح سوخته" و میزان محکومیت دستگیرشدگان هفت تپه و "توصیه" آن به قاضی مقیسه بوده، هیات رسیدگی برای "احکام غیر منصفانه" تعیین کرده است.

18 شهریور 98، ضربه اساسی به اقتدار قوه فاسد قضائیه

ابراهیم رئیسی در سال 67 مامور شد تا دهها هزار زندانیان سیاسی را با فتوای ضد انسانی خمینی به قتل برساند. سی سال بعد در سال 97 ابراهیم رئیسی با دستور خامنه ای زودتر از موعد جانشین لاریجانی شد تا مردم ایران که در دیماه 96 با "اصلاح طلب اصولگرا، دیکه تمام ماجرا" از کل حاکمیت عبور کردند را سرکوب کند. فساد ساختاری تمام ارگانها و نهادهای رژیم را فرا گرفته و حاکمیت هیچ طرح و برنامه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، ورزشی، محیط زیستی، آموزشی و بهداشتی ندارد که وجود خود را توجیه کند. تنها علت ادامه حیات رژیم اتکا به قدرت سرکوب است. ابراهیم رئیسی که به قساوت و آدمکشی شهره است با سیاست "همین که هست" آمده تا با احکام زندانهای طولانی و مجازات ضد بشری شلاق بساط جنبشهای رو به گسترش کارگری، دانشجویی، زنان، معلمان و بازنشستگان را جمع کند اما باور نداشت که جامعه و مردم ایران با سال 67 کاملا متفاوتند. اعلام مجازاتهای سنگین دستگیر شدگان هفت تپه در 16 شهریور نه تنها مردم را نترساند بلکه موج التهاب و خطر شعله ور شدن خشم عمومی علیه این احکام کل حاکمیت را نگران کرد و ابراهیم رئیسی دو روز بعد و در 18 شهریور احکام را موقتا پس گرفت. ارکستر اطلاعیه اشخاص، نهادها و ارگانهای رژیم در انتقاد به این احکام تلاش دارد آنرا تصمیم کل حاکمیت جلوه دهد تا خشم عمومی را فرو نشاند.

از جمله، محمدرضا بادامچی، نماینده و رییس فراکسیون کار مجلس، در حساب توییتر خود نوشت: "این احکام در شان انقلاب مستضعفان نیست. فراموش نکنیم که جهانیان ما را قضاوت می‌کنند. انتظار داریم دادگاه تجدیدنظر، با نقض این احکام، چهره رحمانی نظام را به نمایش بگذارد". عارف رئیس فراکسیون اصلاح طلب مجلس نیز خواهان بررسی مجدد و تعدیل احکام شد. حسام‌الدین آشنا، مشاور رئیس جمهوری که سابقه همکاری با وزارت اطلاعات را نیز دارد، نوشت: "امروز سخن فقط از هفت ‌تپه قضاوت نیست، بلکه مشکل از هفت ‌خوان عدالت است". در تومار اصلاح طلبان آمد: "قوه‌ قضاییه در خصوص پرونده‌هایی که در هفته‌های اخیر منجر به تصمیمات قضایی غیرعادلانه و احکام بسیار سنگین و جریحه ‌دار شدن افکار عمومی شده است، ترتیباتی اتخاذ کند که در مراحل بعدی شرایط مناسب رسیدگی و تجدید نظر عادلانه فراهم آید، تا ضمن اعاده‌ حقوق نادیده ‌گرفته ‌شده‌ این شهروندان، وجدان عمومی حکم به عادلانه بودن رویه‌ قضایی بدهد." وزیر کار که سابقه در وزارت اطلاعات دارد نیز در نامه ‌ای به رئیس قوه قضاییه احکام سنگین علیه کارگران نیشکر هفت‌تپه را شوک‌ آفرین و اعتراض را حق کارگران خوانده است. محمد شریعتمداری در این نامه اعلام کرده که در جلسه هیات وزیران قرار شده کمیته ‌ای مرکب از وزیر دادگستری، معاون حقوقی رئیس جمهور و خودش مسئله را پیگیری کنند.

اطلاعات مقامات رژیم از حبسهای طولانی 

رژیمی ها با عکس العمل فریب کارانه خود علیه حبسهای طولانی دستگیر شدگان هفت تپه چنین وانمود کردند که گویا اولین بار است که قوه فاسد قضائیه احکام سنگین برای فعالین جنبشهای اجتماعی و طبقاتی صادر می کند. همه آنها بخوبی می دانند قوه قضائیه در دوران شش ماه ریاست ابراهیم رئیسی علیه فعالین جنبشهای اجتماعی و طبقاتی هزار و بیست ‌و هفت سال و شش ماه حبس، و هزار و چهارصد و بیست ‌وهشت ضربه شلاق حکم صادر کرده است.

مقامات رژیم از هر سه قوه از قبل از احکام سنگین علیه دستگیر شدگان هفت تپه اطلاع داشتند. مستقل از همکاری شکنجه گران وزارت اطلاعات دولت روحانی با قضات بیدادگاهای رسیدگی به جرایم سیاسی که عملا زیر مجموعه نهادهای اطلاعاتی هستند، در دوران لاریجانی هم فعالین جنبشهای کارگری، دانشجویی و زنان به حبس های طولانی و سنگین محکوم میشدند. از جمله تمام دانشجویان دستگیر شده دانشگاه تهران در دیماه 96 که با شعار "اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمام ماجرا" تجمع کردند به زندانهای طولانی محکوم شدند. در دوران ابراهیم رئیسی احکام زندان و شلاق طولانی تر و سنگین تر شده اما حبسهای طولانی با دست گیر شدگان هفت تپه شروع نشد. حبسهای طولانی مدت از دستگیر شدگان جنبش زنان و مخالفان حجاب اجباری آغاز شد که بیدادگاه قوه قضائیه سه فعال جنبش زنان و مخالف حجاب اجباری بنامهای یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز را به ۵۵ سال حبس محکوم کرد. همچنین فعالین جنبش دانشجویی و دستگیر شدگان روز کارگر به حبسهای طولانی مدت محکوم شده اند که یکی از آنها مرضیه امیری است که به یازده سال زندان محکوم شده است و هیچ کدام با چنین مخالفتی از طرف رژیمی ها از هر دو جناح روبرو نگردید. زیرا مطابق تومار اصلاح طلبان حبسهای طولانی مدت هفت تپه ای ها باعث "جریحه ‌دار شدن افکار عمومی" شد و "وجدان عمومی حکم به عادلانه بودن رویه‌ قضایی" نداد و گرنه اصلاح طلبان هم اعتراضی به این احکام غیر انسانی نداشتند. وزیر کار نیز به دلیل "فشارهای زایدالوصف بدخواهان ایران"، خواستار رویکرد منصفانه به اعتراضات کارگری شد.

از نظر اصلاح طلبان و بقیه رژیمی ها حبسهای طولانی تا آنجا مناسب است که مردم را بترساند و احکامی که مردم ایران را تحریک کند تا علیه کل سیستم به حرکت در آیند مغایر ماموریت ابراهیم رئیسی است که به دستور خامنه ای آمده تا اعتراضات مردم را که علیه کل نظام هستند، سرکوب کند. مقامات قوه قضائیه و مجریه از احکام سنگین هفت تپه ای ها اطلاع داشتند. این محکومیت با هماهنگی شکنجه گران وزارت اطلاعات دولت روحانی و مقامات قوه قضاییه و قاضی محمد مقیسه صادر شده است. از همین رو ابراهیم رئیسی و معاون دادستانش برای آمادگی "افکار عمومی" زمینه سازی کردند. رییس قوه قضائیه مدتی قبل از اعلام علنی احکام هفته تپه ای ها گفت که عده ای می کوشند که اعتراضات کارگری را به سمت اهداف خودشان سوق دهند و از کارگران خواست که خودشان اینها را شناسایی کنند. بعلاوه سعید عمرانی، معاون قضایی دادستان کل کشور نیز گفت: "در ماجرای هفت تپه خوزستان دادستان ما در اهواز و همکارانشان آنقدر پای ماجرا ایستادند تا مشکل این کارخانه و کارگرانش را بر طرف کردند و هنوز این حمایت‌ها ادامه دارد. عوامل و عناصری پول گرفته‌ بودند و می‌خواستند به هر طریق که شده آنجا را به آشوب بکشند ولی با تدبیر و زیرکی و هوشیاری مقامات قضایی، انتظامی و امنیتی این افراد شناسایی شدند و اکنون همه مردم و مسئولان منطقه قدردان زحمات دادستان و دستگاه قضایی هستند".

از همه مهمتر، مقامات رژیم برای محکم کاری حتی احکام هفت تپه ای ها را در ۱۶ شهریور اعلام کردند که می پنداشتند تمرکز "افکار عمومی" بر مراسم عزاداری است. منتها آنچه که اصلاح طلبان "افکار عمومی" نامیدند چنان برانگیخته شد که رژیمی ها هرگز انتظار این عکس العمل را نداشتند. فقط دو روز بعد از آنکه "وجدان عمومی حکم به عادلانه بودن رویه‌ قضایی" نداد و "فشارهای زایدالوصف بدخواهان ایران" ابتدا ابراهیم رئیسی را در 18 شهریور، شب عاشورا از مجلس روضه خوانی به جلوی دوربین تلویزیون کشاند تا با دستپاچگی خواستار تجدید نظر فوری در احکام "غیر منصفانه" هفت تپه ای ها شود تا احتمال یک حرکت غیر قابل کنترل اعتراضی را کاهش دهد. با تاسی از ابراهیم رئیسی که در تابستان سال 67 در کشتن بی سر و صدای دهها هزار نفر زندانی سیاسی دست داشت و انتظار این موج بزرگ مخالفت را نداشت، دیگر رژیمی ها از هر دو جناح به میدان آمدند تا از حبسهای طولانی هفت تپه ای ها برائت اعلام کنند و بزرگترین عقب نشینی تاریخ قوه فاسد قضائیه رژیم اسلامی در چهل سال گذشته را به ثبت برسانند.

مخالفت با احکام هفت تپه و تائید دیگر احکام بیدادگاهها

رژیم اسلامی مسبب ابر بحران های ایران در عرصه گوناگون از جمله اقتصاد، آپارتاید جنسیتی، محیط زیست، کشاورزی، صنعت، مالی و بانکی، آزادیهای سیاسی اجتماعی و فردی و مذهبی و فرهنگی (ادبیات و موسیقی و ...)، بیکاری، اعتیاد، بی مسکنی، فقر و گرسنگی، آموزش و پرورش و آموزش عالی، بهداشت و درمان، فساد ساختاری و ناکارآمدی است. پایان دادن به این بحرانها در گام اول در گرو سرنگونی رژیم اسلامی است. به این اعتبار مردم ایران هیچ نیازی به این رژیم ندارند و عمر حاکمیت فعلی تنها با اتکا به سرکوب خشن مردم دوام آورده است. ارگانهای سرکوب آخرین قلعه باقیمانده مدافع رژیم است و اکنون در مرکز توجه و حمله و افشاگری فعالین جنبشهای کارگری، زنان، دانشجویی، معلمان و بازنشستگان قرار دارد.

برای مقابله با تظاهرات و اعتصابات میلیونی مردم ایران رژیم اسلامی نیروهای نظامی پاسدار و بسیج و ارتش و اوباش را به خیابانها خواهد آورد. اما اکنون قوه قضائیه، شکنجه گران وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه ارگانهای جلو صحنه دستگیری، شکنجه و شلاق و حبسهای طولانی مدت فعالین جنبشهای مختلف اجتماعی و طبقاتی هستند. هر قدم عقب نشینی ارگانهای سرکوب در همان سطح نخواهد ماند و زمینه پیشروی جنبشهای متعدد اجتماعی و طبقاتی علیه رژیم را فراهم می کند.

چهل سال است مردم ایران توسط حکام شرع در بیدادگاهها به شکنجه، شلاق، زندانهای طولانی و مرگ محکوم شده اند. حاکمان شرعی امثال ابراهیم رئیسی و مصطفی پور محمدی جنایت علیه مردم را از زمانی که بیست و یکی دو ساله بودند، آغاز کردند. احکام ضد انسانی دستگیرشدگان هفت تپه تنها مجازات "غیر منصفانه" تاریخ بیدادگاههای رژیم اسلامی نیست. انتقادات گسترده به قوه قضاییه برای احکام "غیر منصفانه" دستگیرشدگان هفت تپه؛ محکومیت 6 ماه زندان برای "سحر، دختر آبی" که با خودسوزی خود یک رسوایی جهانی برای بیدادگاهای رژیم ایجاد کرد؛ و افشای شکنجه گران وزارت اطلاعات در پرونده ترور دانشمندان هسته ای توسط مازیار ابراهیمی، راه را برای مبارزه ای متحد علیه شکنجه، مجازات اعدام و برای لغو احکام قوه فاسد قضائیه علیه زندانیان سیاسی و عقیدتی آماده کرده است.

تجدید نظر در "احکام غیر منصفانه" هفت تپه نباید به کاهش احکام زندان و شلاق منجر شود. هفت تپه ای ها نباید دستگیر و شکنجه و زندانی میشدند و باید فورا آزاد شوند. از نظر پدر سپیده قلیان، و بدرست، تجدید نظر در "احکام غیر منصفانه" معنایی جز آزادی بی قید و شرط سپیده ندارد. بعلاوه "احکام غیر منصفانه" محدود به دستگیرشدگان هفت تپه نیست و شامل پرونده تمام زندانیان سیاسی است و معنایی جز آزادی بی قید و شرط کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی و از جمله آزادی بی قید و شرط دستگیر شدگان چند ساله اخیر اعتراضات معلمان، بازنشستگان، فعالین جنبش کارگری، دانشجویی، زنان و مخالفان حجاب اجباری ندارد.

رژیمی ها از همه باندها و جناحها جلو افتاده اند تا تجدید نظر در "احکام غیر منصفانه" به دستگیرشدگان هفت تپه محدود بماند. محمد خاتمی و دیگر اصلاح طلبان در محکومیت قتلهای سیاسی و زنجیره ای جلو افتادند تا تعداد قتلها را به چهار نفر محدود کنند، جانیان وزارت اطلاعات آسیبی نبینند اما در عوض ناصر زرافشان وکیل خانواده مقتولین دستگیر شود و بیشتر از آدمکشان وزارت اطلاعات در زندان بماند. منتظری در مخالفت با کشتار تابستان 67 جلو افتاد تا تمام احکام بیدادگاههای تاریخ رژیم اسلامی را تطهیر کند. منتظری انتقادی به بیدادگاهای رژیم اسلامی که زندانیان سیاسی به شکنجه، شلاق، زندان و مرگ  محکوم کرده بودند، نداشت. منتظری که اکنون قهرمان اصلاح طلبان و لیبرالهاست با فتوای مرگ خمینی که احکام این بیدادگاهها را نقض می کرد، به مخالفت برخاست. منتظری بیدادگاههای رژیم که از ابتدای قدرت گیری آخوندها نزدیک به صد هزار نفر را به شکنجه و زندان و مرگ محکوم کردند، تائید کرد تا با فتوای کشتار زندانیان سیاسی توسط خمینی که خارج از دستگاه قضایی مورد موافقت منتظری بود، مخالفت کند. اکنون نیز باندها و جناحهای رژیم در این شرایط خطیر به کمک کل نظام آمده اند تا یکبار دیگر پروژه ای را پیاده کنند تا "احکام غیر منصفانه" از دستگیرشدگان هفت تپه فراتر نرود و شامل کل زندانیان سیاسی نشود. مستقل از جنایات قوه قضائیه در دهه های گذشته، محدود ماندن به تجدید نظر در احکام "غیر منصفانه" دستگیر شدگان هفت تپه معنایی جز تائید هزار و بیست ‌و هفت سال و شش ماه حبس، و هزار و چهارصد و بیست ‌وهشت ضربه شلاق که در ششماه ریاست ابراهیم رئیسی بر قوه فاسد قضائیه برای فعالین جنبشهای اجتماعی و طبقاتی صادر شده است، ندارد.

قوه قضائیه در کشوری بدون قانون

قوه فاسد قضائیه در کشوری بی قانون تنها با قدرت متحد و متشکل جنبش مستقل کارگری و متحدینش عقب خواهد رفت. نظام حاکم در عمر چهل ساله اش هر جنایتی که توانسته علیه مردم ایران مرتکب شده است. این جنایات و اجحافات بعضا متکی بر قوانین ظالمانه و ضد انسانی رژیم بوده است و آنجا که اعمال رژیم مغایر قوانین خودش بوده حتی وکلا که مطابق وظیقه شغلیشان رژیم را به رعایت قوانین خودش دعوت می کردند، بعضا دستگیر و به زندان انداخته است. اعمال قوه فاسد قضائیه تا آنجا که به بیدادگاههای سیاسی بر می گردد، بر خلاف نام و عنوانش حتی بر قوانین خودش نیز متکی نیست. مجازات حبس و اعدام متهمان سیاسی توسط شکنجه گران وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه به قضاتی که زیر مجموعه نهادهای امنیتی هستند، دیکته میشود. قوه قضائیه را باید با قدرت مبارزاتی به عقب راند و نه با استناد به قوانین خودش. اصلاح طلبان و لیبرالها نزدیک به چهل سال است منتظرند تا حاکمان ایران مطابق قانون اساسی خود جرم سیاسی را تعریف کنند و دادگاههای متهمان سیاسی علنی و با حضور هیات منصفه برگزار شود. با آغاز حرکت مردم علیه کل نظام از دیماه 96، میرود تا عمر رژیم اسلامی کفاف ندهد تا قوانینش که مورد نظر اصلاح طلبان و لیبرالهاست اجرا کند.

اعتراضات مجدد کارگران هفت تپه که از هفته گذشته آغاز شد و مخالفت با خصوصی سازی، بازگشت به کار اخراجی ها و آزادی اسماعیل بخشی را با شعار "اسماعیل رو گرفتن ما همه بخشی هستیم" فریاد زد، سندی است بر شکست سرکوب، اخراج، دستگیری و شکنجه و حبسهای طولانی مدت در خاموش کردن مبارزات کارگری. رژیم اسلامی در موقعیت اقتصادی سیاسی فعلی در مقابل جنبش مستقل کارگری و متحدانش با خواست "نان کار آزادی" بسیار شکننده است. آمدن ابراهیم رئیسی با احکام سنگین زندان و شلاق نشانه قدرت نیست. ابراهیم رئیسی قبل از همه متوجه تفاوت ماموریتش در کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان 67 و ناچاری به عقب نشینی از احکام 110 سال زندان برای هفت تپه ای ها شده است. روز 16 و 18 شهریور 98 روزهای بیاد ماندنی و تاریخی جنبش کارگری است که قوه فاسد و آدمکش قضائیه برای اولین بار ناچار شد در مقابل تنها "ظرفیت" یک حرکت عمومی غیر قابل کنترل جنبش کارگری و متحدینش عقب بنشیند. تلاش برای سازماندهی و اتحاد جنبش مستقل کارگری با متحدینش در جنبش دانشجویی، زنان همراه با اعتراضات معلمان و بازنشستگان حول "نان کار آزادی" کلید به میدان آمدن "ظرفیت"ی است که کل نظام را عقب براند.

 

 

September 29, 2019

گزارش دویچه له (خبرگزاری دویچه له آلمان) از نشست "شورای مدیریت گذار"

گزارش دویچه له (خبرگزاری دویچه له آلمان) از نشست "شورای مدیریت گذار"

امروز دویچه له می نویسد:  

در ادامه این نشست پیام‌های شماری از چهره‌های سیاسی و مدنی پخش شد. رضا پهلوی، شیرین عبادی، مهرانگیز کار، حشمت‌الله طبرزدی، اسماعیل نوری‌علا و منصور اسانلو از جمله کسانی بودند که در پیام‌‌های خود ضمن تبریک شروع به کار این شورا برای برای آن آرزوی موفقیت کردند. این خبرگزاری می نویسد:

رضا پهلوی در پیام خود گفت: «بسیاری از مردم از من می‌پرسند که آیا اپوزیسیون برای نجات مملکت متحد خواهد شد؟ من فکر می‌کنم چنین اقداماتی گامی است مثبت در جواب دادن به این سوال.»

https://www.dw.com/fa-ir/%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85/a-50630646

 

بنده در نشست (150 نفره) حزب مشروطه  که در فاصله کمتر از صد متری این نشست (70 نفره) به اصطلاح شورای مدیریت گذار در هتلی دیگر, برگزار شد, شرکت کردم و سخنرانی کردم. اما شاهزاده رضا پهلوی برای نشست حزب مشروطه  (که عکس بزرگ ایشان بر بالای سر سخنرانان بود) پیام نفرستادند. چطور برای نشست " شورای مدیریت گذار" پیام فرستادند؟ آیا واقعا فرستادند؟ یا اینکه این نشست با زرنگی و "..........."  مصاحبه کلی وی با کیهان لندن را با سوءاستفاده و تحریف تاسف آور, بعنوان "پیام حمایت از " شورای مدیریت گذار" را در کنفرانس خود پخش کردند. آن هم بعنوان پیام شاهزاده رضا پهلوی به کنفرانس "شورای مدیریت گذار".  عـــــجـــــب؟

 

ارسال این ایمیل را علاوه به برخی از دوستان و هموطنان, برای شاهزاده رضا پهلوی نیز می فرستم تا تکلیف خود با "سوءاستفاده کنندگان" را روشن کند.

 

برای شورای مدیریت گذار هم خیلی متاسفم که "واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.

 

تا آنجایی که من می دانم شاهزاده بعنوان یک اصل کلی از همه "حرکت ها" و "اقدامات اپوزیسیون" حمایت می کنند . اما مشخصا نه برای کنفرانس حزب مشروطه پیامی فرستاده اند و نه برای " شورای مدیریت گذار". در نتیجه این سوءاستفاده از یک مصاحبه, باید توسط شاهزاده روشنگری شود.

 

با آرزوی بهترین ها
عبدالستار دوشوکی

   

برپایی حکومتهای شورایی در ایران و منطقه میتواند پایان سیستم سرمایه داری در جهان باشد!‎

برپایی حکومتهای شورایی در ایران و منطقه میتواند پایان سیستم سرمایه داری در جهان باشد!‎




به باور من در مرحله فروپاشی و با سرنگونی رژِیم وابسته و کارگزار و شوینیست جنایتکاران ولایت اسلامی و بعد از کسب حق تعیین سرنوشت و با برپایی حکومتهای دموکراتیک و شورایی ابتدا با ازادی خلقهای تحت ستم در زندانی بنام ایران را ویران ساخت. با حذف سیستم حکومت متمرکز وسرکوبگر و عامل استعمار یعنی دولت ایران یعنی زندانبان اصلی زمینه ازادی سایر ملتهای منطقه را ایجاد کرد.مشروط بر انکه نتیجه چنین فرایندی برقراری حکومتهای شورایی باشد و نه دولتهای الترناتیو و یا حفظ ساختار دولت متمرکز.میبایست به عمر ننگین ساختار دولتی پایان داد (یعنی پایان دادن به همه تار و پود ان وزارتخانه ها ارتش و سپاه و مجالس و...و اجازه نداد هیچ دولتی با هر عنوانی تشکیل گردد انواع دولت گذار و دموکراتیک و حتی شورایی درنهایت برای حفظ دولت و ساختارهای ان بسیج خواهند شد)با حفظ دستگاه دولت هیچ دستگاه ستمگری لغو نخواهد گشت .برای درک این مفهوم مجبور م مثال عینی بزنم بعد از سرنگونی رژیم جنایتکار شما در دموکراتیکترین شیوه (امری محال)نماینگان واقعی خود را انتخاب کنید (امری محالتر) شریفترین و پاکترین شخصیتهای سیاسی را به عنوان نماینده سیاسی خود برگزیدید و انها را بر مسند قدرت (که منسا فساد است) نشاندید اینها مجبور خواهند بود برای تامین هزینه های کارمندان خود و ارتش و دم و دستگاه دولتی منابع محدود مالی را تامین نماید.مثلا غارت نفت از خوزستانیها و مالیات و ثروتهای روی زمینی و زیر زمینی سایر ملتها و ... بر فرض محال عدم فساد ایا این غارت برای تامین هزینه های دولت سزکوبگری ها را در پیش نخواهد داشت؟ پس چگونه شورش و اعتراض خلق عرب و سایر خلقها را در غارت دوباره حل نماید؟ چگونه باید سیستم جدید به این غارتها پایان دهد و چگونه میبایست منابع مالی را برای تامین هزینه های دستگاه عریض و طویل دولتی را تهیه کند؟ پس لاجرم سرکوبگر و سپس فاسد خواهد گشت.روز از نو و روزی از نو .

مرحله بعد از حذف کامل نهاد و تمامی ساختار دولت در ایرانچگونه خواهد شد و چه رویدادی اتفاق خواهد افتاد؟

با حذف دستگاه متمرکز سرکوبگر و کارگزار دولت و بعد از انتخابات دموکراتیک حق تعیین سرنوشت هر یک از ملل و تعیین سیستم سیاسی صورت خواهد گرفت.سیستم خودگردانی در شکل حکومتهای شورایی قادر خواهند بود شیوه مدیریت جامعه خود را اداره نموده و در نهایت ازادی بر اساس ثروتهای خود جوامع انسانی خود را به رفاه برسانند سپس این حکومتها در انتخاب ازادانه و اگاهانه با سایر حکومتهای شورایی بر اساس منافع مشترک در چارچوب وسیعتری متحد شوند.بعنوان مثال مدل جمهوریهای فدراتیو شورایی.که مرز سیاسی مشخصی هم اگر داشته باشند بر اساس رای تعیین شده و نه اجبار.پروژه فدرالیزم و یا استقلال پاسخی مناسب به حل مسئله ملی و کسب ازادی و استقلال کامل نیست باز تولید دولت متمرکز و دوباره سرکوبگر در مجموع بزرگتر ایران و یا کوچک گشته ان میباشد مدل بارزانی در عراق و یا نمونه پادشاهی علی اوف در اذربایجان نمونه عینیست.

با ازادی کامل بخشی از هر یک از ملتهای بهم تنیده شده در منطقه ؛ سایر ملتهای در زنجیر نیز اقدام به حذف زندانبانهای خود در قالب دولتهای کارگزار خود در ترکیه و عراق و سوریه و پاکستان و افغانستان و ترکمنستان و اذربایجان اقدام خواهند کرد چون جنبشهای ملی و رهایی در این کشورها در جریان است و بزرگترین جنبش درون ان کشورهاست..با فروپاشی یک دولت متمرکز در منطقه بنام ایران سلسله سقوط این دولتهای مرتجع و اکثرا کارگزار اغاز میگردد.ازادی کامل یک بخش از یک ملت نوید ازادی کل ان ملت و اسیر در منطقه در زندانهای دیگر دولتها خواهند بود.لزوم اجرایی گشتن این ارزو کسب حق تعیین سرنوشت و برپایی حکومتهای شورایی و دموکراتیک در سرزمینمان است. حق تعیین سرنوشت انکارناشدنیست.زخمهای قرون متمادی سلطه گری در اشکال استعمار و استثمار و حتی استحمار تمامی ملتهای ساکن غیر فارس رادر ایران عمیق و چرکین کرده است.بدون کسب این حق این زخمها التیام ناشدنیست.عدم اعتماد به همه وعده های برابری ناشی از فرهنگ سلطه گری و شوینیستی نمایندگان پنهان تفکر یک ملت غالب است.ایت تفکرات مشوئز کننده از زبان روشن فکر نماها بارها در مخالفت با حق تعیین سرنوشت به بهانه های مخالفت با تجزیه بیان گشته و میگردد.جایگاه و منافع ملت غالب در تمامی این دادخواهی ها و مخالفتها تا اکنون پنهان مانده اند.نمایندگان فکری منسوب به ملت غالب ملیت مشخصی ندارند منافع مشخص انان در حفظ تمامیت خواهی انان را سلطه گر ساخته است.نمایندگان واقعی ملت فارس هنوز درکی از پدیده سلطه گری فرهنگ خودی را ندارند.باور دارم اکثریت مظلوم و تحت ستم منسوبان ملت فارس که که درکی از رنج و ستم را در زخمهای روح انسانی خود حس کردند (بعنوان مثال زنان و همه ستم دیدگان)علیه این ظلم و سلطه گری فرهنگی خود خواهند شورید و ان زمان نمایندگان واقعی انان به حق تعیین سرنوشت در یک شکل انسانی و محترمانه پاسخ مثبت خواهند داد.برتری یک فرهنگ خاص مذهب و دین انان پوششی برای منافع اقتصادی ان ملت بوده و هست.بدون کسب برابری و عدالت هیچ ازادی پایدار نیست. من باور دارم ستم هویت ساز است .انکار هویت ملی خود ستمگریست.تنها با رفع ستم و نابودی کامل ستمگر و دستگاه ستمگری ستم در هر نوع هویت های ملی و طبقاطی و جنسی و ایدئولوژیک پایان می یابد.به باور من پروژه های ناسیونالیستی فدرالیزم و استقلال به این ستمها پایان نخواهند داداین پروژه ها این ستمگری ها را دوباره در حجم دولت ملی و خودمختار خود را باز تولید خواهند کرد بعنوان مثال در عراق .نمونه های عینی دیگر را برنمیشمارم.تنها با برچیدن دستگاه ستمگری در نهاد دولت مرکزی و حذف و نابودی کامل ان میتوان به ازادی و عدالت و برابری واقعی در سرزمینمان رسید.حکومتهای شورایی دموکراتیک انتخابی صحیح برای پایان همه ستمها و ازادی کامل است.تنها با حذف ستم ملی هویت ملی تحت ستم ملتها نابود میشود نه با انکار ان.با نابودی سنم جنسی هویت برجسته شده جنسی که برای برابری مبارزه میکند دیگر ضرورتی برای برجسته ساختن هویت جنسی خود نخواهند داشت.ان زمان میتوان ادعا کرد که این هویتها ساخته جهان سرمایه داریست و با از بین رفتن جهان سرمایه داری این هویتها پایان مییابند.با استناد به همین مبارزات این هویتها میتوان به سیستم جهان سرمایه پایان داد و نه برعکس .در زیر مجموعه انسانی این ستمگریست که هویت طبقاطی و ملی و جنسی و دینی و مذهبی و ایدئولوژیک و ایلی و تباری و روستایی و... را برجسته میسازد باحذف ستمگری این هویتها نیز بسان ستم از جامعه پاک میگردند.انسانهای بیشماری در کالبد روح و اندیشه شان این تفکر سلطه و ستمگری را نابود ساختند انها کم نیستند هر ان کس که رنج دیده است در کنار این این مبارزات برابریخواهانه است.باور دارم هر شخص ازادیخواهی بسان من کرد است ترک است عرب و بلوچ و لر و قشقایی کارگر و زحمتکش و ستم دیده و چون فمینیست است پس زن نیز هست.تنها رها شدگان واقعی از این هویتهای ساخته شده جهان سرمایه داری مبارزین واقعی هستند که این ستمها را در زندگی و در عمل خود اجرا نمیکنندو علیه همه این ستمگریها میشورند.برای کسب ازادی و برابری زنها نمیبایست زن بود کافیست ستمگری به انان نکرد و در کنار مبارزه انها مبارزه کرد.سوسیالیستهایی که تنها به یک هویت زیر مجموعه انسانی کارگر چسبیده اند و مبارزات رهایی بخش را فقط و فقط طبقاطی و راه رهایی را در این هویت برجسته شده میبینند متوهمند یا بسان بلشویکها فریبکار.انها وعده نجات بشر را در در کالبد امام زمان خود طبقه کارگر جهان که متحد و اگاه و مسجم و سپس کمونیست شده میبینند.انها نمیتوانند یک پاسخ دیالکتیکی به پرسش من بدهند که استواری این نظریه رهایی که بر اساس منافع طبقاطی یک طبقه استوار باشد چرا میبایست علیه منافع طبقاطی خود باید بشورند؟طبقه کارگر جهانی نیز هویت ملی و منافع طبقاطیشان بر اساس این هویت ملیشان سنجیده میشود منافع طبقاطی المان و فرانسه برای کسب رفاه طبقاطی خودشان مغایر با استعمار و استثمار کارگران جهان سوم توسط دولتهایشان که خود بشکل منسجم سندیکایی و احزاب درون این حکومتها اشتراک دارند نیست.منافع طبقاطی کارگر در نروژ و سوئد ایجاب میکند که به دولتهایشان رای دهند که برای استعمار و استثمار جهانهای دیگر و صرفا برای کسب رفاه انان اقدام کنند.این منافع واقعی طبقه کارگر جهان پیشرفته است که بر اساس این منافع نخواهند شورید .مارکس زمانی که نظریه انترناسیونالیزم پرولتری را طرح کرد کارگران ان دوره از جهان جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن نداشتند الان ماهیت طبقاطی جوامع پیش رفته تغییر یافته است.کاپیتالیزم و دولتهای سرمایه داری مارکسیستر از کمونیستها شدند چون با نتقاد مارکس از سیستم وحشی استثمار حجم وحشیانه این استثمار را پایین اوردند تا از وقوع انقلاب جهانی جلوگیری نمایند.انها موفق نیز گشتند با دادن رفاه نسبی به طبقه کارگر خودی بر اساس منافع طبقاطی انان را الوده به رفاه نسبی کردند.ایا انترناسیونالیزم مدعیان کمونیست توهمی بیش نیست؟ چرا انقلاب جهانی نمیشود؟ چرا کارگران جوامع پیشرفته علیه استعمار و استثمار جهان سوم توسط دولتهای برگزیده شان اعتراضی نمیکنند؟ جواب واضح است خلاف منافع طبقاطیشان است.چرا باید یک طبقه کارگر با منسوبیت ملی در جوامع پیشرفته علیه منافع خود و رفاه و تمامی دارایی خود بشورد؟ ایا پاسخ دیالکتیکی به این پرسش دارید؟ متوهمین بلشویک افکار چپ جهانی را به ظهور یک امام زمان غایب که ظهور خواهد کرد و بشریت را نجات خواهد داد سرگرم کرده اند انها همچنانکه بعد از کسب قدرت ثابت کردند که درنهایت به کاپیتالیست وحشیتر دولتی با دیکتاتوری پرولتری که اثری از پرولتر در ان یافت نمیشود تبدیل خواهند شد .چپ جهانی که شعار انترناسیونالیستی میدهد پتانسیل چنین تغییری را در جنبشهای واقعی با پتانسیل واقعی و انقلابی نمیبیند.تفکر مخرب و انحرافی بلشویزم انها را کور کرده است.کمونیستهای جهان نیز با ایت توهم ها در جهان فعلی نمیزیند انها در تفکرات و راه حلهای پوسیده و نخ نمای دو قرن پیش بشکل مذهبی و ارتدوکستر از لنین به ازادکنندگان خود در قالب پرولتاریای جهان و امام زمانشان باورمندند .بیداری این افکار مرتجع محال است.همین باورمندیهای غلط و مذهبی منشعبین مارکسیست لنینیست در نهایت در خدمت جهان سرمایه داری هستند همچنان که رهایی بشریت را قرنها با برپایی دیکتاتوریهای پرولتاریای حزبی خود به تعویق اندانخته اند. باور به مبارزات عدالت خواهانه و برابری خواهانه ملتهای تحت ستم و جنبشهای رهایی انان بهمراه جنبشهای همه ستمدیدگان از جمله زنان و دانشجویان و...و در هم تنیدگی ملتهای ساکن منطقه خاورمیانه اغازگر انقلاب منطقه ای و ازادی همه ملتهای ساکن منطقه را نوید میدهد.پتانسیل موجود انقلابی و رهایی خواهانه انان بیشتر از هر جنبشی در جهان میتواند علیه سیستم جهانی ویرانگر باشد.تنها کافیست چپ منطقه و جهان این مبارزات برحق و ازادیخواهانه را در شکا مترقی ان درک کرده و پیشگام این مبارزات گردد. برای نمونه عینی و عملی این مبارزات کافیست به مبارزات ملت های کرد یا ترک و بلوچ اسیر در ایران نگرش عمیقی کرد.و جنبش انان برای کسب ازادی پیوست تا ماهیت انقلابی و مدرن را به این جنبشها تزریق کرد تا این جنبشها را از انحصار ناسیونالیستهای مرتجع و ضد انقلابی خارج کرد .تنها کافیست با تشدید این جنبشها و با استناد به این جنبشها انها را در شکل رادیکال به جنبش سرنگونی طلبی گسترده کشاند و پرچم این مبارزات را بدست گیریم.شعارهای اکثر این جنبشها در مرحله فعلی رادیکالتر و دموکرات تر از هر انقلاب اجتماعیست.شعار نان کار ازادی و حکومتهای شورایی میبایست محور اصلی خواسته ها و اهداف این جنبشها قرار گیرد.تنها کافیست بعد از مرحله سرنگونی رژیم وابسته و کارگذار مجالی برای احیای حکومت های خودگردان و شورایی و دموکراتیک را داشته باشند .با ازادی ملتهای تحت ستم در ایران و برچیدن دستگاه دولت متمرکز و برقراری حکومتهای شورایی و برداشتن همه تارو پودهای ارتجاعی دولتی از جمله مرزهای جعلی سیاسی کل ملتهای منطقه میتواند ازاد گردد.کافیست یک بخشی از دهها ملت در هم تنیده و جدا شده توسط مرزهای استعماری از یک ملت اسیر و تحت ستم در منطقه ازادی را کسب کند و باور دارم که با این عمل همه جهان ازاد خواهد شد.
چگونه؟!

با پایان دادن به روابط استعماری توسط حکومتهای کارگزار در شکل دولت متمرکز ؛ جهان سرمایه داری و سلطه گران امپریالیست محروم از ثروت غارت شده از این مناطق که سیستم مالی جهان را بر ان استوار ساخنتد ضربه مهلکی خواهند خورد با قطع شریان انتقال ثروت از این منطقه که بشکل انقلابی در حال گسترش خواهد بود رفاه جوامع پیشرفته ناشی از غارتها توسط دولتهایشان نیز قطع خواهد شد.این یک رویا نیست ممکن و مشهود است.انقلاب جهانی با جرقه ای کوچک در سرزمینمان میتواند سیستم جهان سرمایه داری را به چالش بکشد و به عمر ننگین سرمایه داری پایان دهد.اغاز این راه با کسب حق تعیین سرنوشت و ایجاد حکومتهای شورایی و دموکراتیک و سوسیالیستی در ایران و سپس در شکل کنفدرالیزم خلقهای ازاد شده منطقه تبدیل شده و سپس به کنفدرالیزم جهانی منجر شود. جنبش خلق کرد در ترکیه و سوریه و حتی در عراق اولین گامهای رهایی بخش ملی و دموکراتیک را برداشته اند.تنها کافیست این جنبشها را برنگ و ارمان سوسیالیستی در اورد . علت پیروزی مرتجعین ناسیونالیست را در خلا شرکت نیروهای چپ و دموکرات و سوسیالیست در این جنبشها باید دید.پیروزی امثال بارزانی ها و طالبانی ها در قدرت انان نبود در عدم شرکت نیروهای انقلابی و چپ بود.این شکستهای چپ منطقه را باید در پروپاگاندای تفکر مخرب بلشویکی دید انها دلیل اصلی شکست چپ در این جنبشها هستند.انها توسط این تفکر با تئوریهای مسخره لنین نشانشان از این جنبشها رویگردان گشتند .با عدم تکرار چنین تجربه شکست در عراق و ترکیه و با پر کردن این خلا توسط نیروهای انقلابی و سوسیالیست میتوان پتانسیل انقلابی موجود در این جنبشها را مترقی ساخت و انها را علیه جهان سرمایه شوراند.همچنان که در روژاوا با شرکت بخش اعضمی از این نیروهای چپ جهانی مسیر مبارزه را تغییر دادند .باور دارم باشرکت مستقیم و فعال در این جنبشها میتوان ماهیت ارتجاعی ناسیونالیستی و محدود این جنبشها را تبدیل به ارمانگرایی سوسیالیستی و ضد سیستم جهان سرمایه کرد.دهه هاست با شرکت مستقیم خود و رفقا و یاران به این باورمندی نیز در عمل خود پایبند بودیم

ترس جهان سرمایه از فروپاشی نظم جهانی !

علت عدم اغاز جنگ توسط امریکا و مماشات دریوزانه جهان غرب خصوصا اروپا برای حفظ رژیم جنایتکار و اصرار به مذاکره و تفاهم با رژیم ناشی از یک ترس بزرگ است. احتمال پیروزی جنبش چپ در جریان فروپاشی حاکمیتهای وابسته و کارگزار که اکثرا توسط انان به ملتهای منطقه تعیین گشته و از جانب انان حمایت گشته و میگردند است .در نبود الترناتیو جایگزین در شکل حکومت کارگزار و وابسته بعد از حکومت وابسته اسلامی احتمال پیروزی تفکر چپ و خصوصا این تفکر حکومتهای شورایی که سراغاز انقلاب منطقه و سپس جهان است بزرگترین ترس جهان سرمایه داری و امپریالیستهاست.با سرنگونی رژِیم اسلامی شیرازه کار و کنترل تغییر از دست انان خارج خواهد شد و احتمال قریب به یقین پیروزی تفکر چپ و انقلابی با توجه به سابقه و شعارهای موجود جنبش پیش بینی استعمارگرایان است.جهان گلوبال فعلی راهکار رهایی جهانی میخواهد.نظم نوین جهانی دلخواه جهان سرمایه داری با و قوع سثوط یک دولت در منطقه بهم خواهد ریخت.با اغاز سقوط یک دولت کارگزار سقوط سایر دولتهای کارگزار در منطقه خارج از ذهن نیست.بهم تنیدگی ملتهای اسیر در قالب جغرافیای سیاسی تحمیل شده و کشور گشته در منطقه واقعیتی عینیست.فروپاشی یک دولت در منطقا اغاز مرگ سایر کشورهاست این اتفاق سلسله وار ابتدا در خاورمیانه و منطقه رخ خواهد داد و به بخش اعظم اسیا و افریقا خواهد رسید زیا که همه این دولتها ملتهای اسیر و دربند خود را دارا میباشند با گسترش تفکر ازادیخواهی و در صورت پیروزی یکی از این مدلهای شورایی در ایران و منطقه این رویا نیست که تبدیل به واقعیت شود.جهانخواران بخوبی از ماهیت این خطر قریب الوثوع اگاهند و میبایست چاره ای برای احتمال مرگ خود و سیستم جهانی که ساختند بیابند.با انفجار شعله ای کوچک در انبار باروت در ایران جهان سرمایه داری و سیستم نظم نوین انان که بر اساس غارت جهانی و تداوم سیتم ایتعماری و استثماری که توسط دولتهای کارگزار و مرتجع اجرایی میشود شیرازه جهان سرمایه داری از هم خواهد پاشید.

به باور من بهترین و عملی ترین راهکار رهایی از جهان سرمایه و هر نوع ستم و بهره کشی با همین شعار ساده و حقیقی و ضمینه های مادی و عینی در مبارزات ازادیخواهانه و برابری طلبانه و در دل جنبشهای خلقهای منطقه است.برای عینییت دادن با این ارزوی بشر باید به جنبشهای ملی پیوست .با شرکت در جنبشهای ملی پیشگامی این جنبشها را کسب کرد و میبایست این جنبشها را با اتحاد عمل با جنبشهای کارگری و زنان و دانشجویان و همه ستم دیدگان سوق داد . و در نهایت میبایست این جنبشها را با ارمانهای سوسیالیستی و انقلابی مسلح ساخت .همه جنبش های طبقاطی در منطقه پراکنده و ضعیف و حتی بشکل مفتضحانه غیر منسجم است.این جنبش به همراه سایر جنبشها ارمان رهاییش را باید در اتحاد عمل با جنبشهای ملی که باید از چنگ ناسیونالیستهای مرتجع (انحصار کشیده شده است)را دریابد و از چنگ انان خارج سازد.با برافراشتن تفکر سوسیالیستی و انقلابی جنبش سرنگونی و شورش گرسنگان را باید به مقصد نهایی ان یعنی برقراری حکومتهای شورایی برد.با رهایی خلقها در زندانی بنام ایران و با ویران کردن این زندان زندانهای دیگر فروخواهند ریخت و ازادی ملتهای منطقه و برپایی کنفدرالیزم شورایی منطقه نوید اغاز پایان جهان سرمایه داری و هر نوع استثمار و استعمار در جهان را خواهد داد.نیروهای انقلابی و چپ در جهان و منطقه با شرکت در این مبارزات که میبایست ابتدا مترقی گشته و سپس با ارمانهای نوین بشری و بدور از هر گونه تفکر ارتجاعی و واپسگرایانه و بدون اما و اگر و در شکل دموکراتیک و با ارمان سوسیالیستی میتواند جهان سرمایه داری و ننگ بشریت را پایان دهد.و به باور من باید از این بهترین فرصت ممکن نهایت استفاده را بنماید

در نهایت .کره خاکی و بشریت قادر به تحمل سیستم سرمایه داری نیست و در غیر این صورت محکوم به نابودیست. پیروز باشید.


باریش نصیریان

سپتامبر

جامعه و افق‏های آلترناتیو!

جامعه و افق‏های آلترناتیو!

اضافه‏گوئی نیست چنانچه بخواهیم از بی‏مجربیِ عناصر و نیروهای مدعی منافع سازندگان اصلی جامعۀ ایران بگوئیم. طبقۀ کارگر و اقشار متعددِ زحمت‏کش، زنان و دیگر محرومان، بارها و بارها نیازمندی‏های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و عملی خود را به اشکال گوناگون، به گوش همه و بویژه به عناصر و به نیروهای مدعی مدافع خود رسانده‏اند. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از همان آغاز، صدای رسا و استخوانی جنبش‏های اعتراضیِ کارگران، خلق‏های ستم‏دیده و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی را شنیده‏اند؛ بطور دقیق شنیده‏اند و پاسُخ آن‏ها را هم هربار، به سبوعانه‏ترین شکل ممکنه داده‏اند.

صف‏ها کاملاً روشن و مرزبندی‏های گفتاری و کرداری، وقت و جایی برای توهم، و یا ناروشنی‏ای از خواست‏های بالائی‏ها و پائینی‏ها باقی نگذاشته است. گیروپیچ‏های سیاسی - آرمانی در کار نیست و طبقۀ حاکمه، بخوبی بر وظایف خود آشناست و بی‏انگیزه نیست که بمدت چهار دهه، جامعه را در دستان خود قبضه و طنابِ اسارت و بندگیِ کارگران، زحمت‏کشان، زنان و محرومان را سفت و سفت‏تر کرده است. پیدایی صدای سران حکومت را می‏شود در گسیلِ ارگان‏های سرکوب‏گرشان به مطالبات پایه‏ای توده‏های ستم‏دیده به‏عینه دید. در حقیقت طرح و نقشۀ سران حکومتِ جمهوری اسلامی، پیش از بر سرگماری‏شان از جانبِ قدرت‏مداران بین‏المللی نوشته شد و پراتیکِ روزهای آغازین و تابحال‏شان هم، خلافِ این مسئله نیست که جامعه و کارگران، زحمت‏کشان و زنان هم‏چنان بمانند رژیم پیشین، در منگنۀ تعرضِ افسار گُسیختۀ حکومت‏مداران، و در پوششِ سیاست‏های استثمار و اجحاف‏گرانۀ مدافعین مناسبات امپریالیستی قرار دارند.

 

این صورتِ کلی جامعه‏ای است که حاکمان و دولت‏مردان ایران برای سازندگان اصلی آن ساخته‏اند. یکی از طرف‏های دیگر - یعنی طرف سّوم -، کمتر حقیقت‏جو، واقع‏گر و یا آماده برای دفاعِ عملی از منافع کارگران و زحمت‏کشان است، امّا و در عوض خود را در مقامِ فرماندۀ جنبش‏های اعتراضی‏ای هم‏چون کارگران و دیگر توده‏های ستم‏دیده و جوانان قرار داده و بر این نظر است، تا چاله‏ها و فرورفتگی‏های سیاسی - حضوری را، با خودشیفتگی سیاسی و هم‏چنین با الفاظ و با طرحِ شعارهای بدونِ پیشتوانه‏های عملی پُر کند؛ حضور ندارد و غیر مسئولانه جایگزینی آنرا، در تشویق مردم و جوانان، به انجامِ ناکرده‏های سازمان‏ها و احزاب کمونیستی می‏بیند؛ بی‏عمل است و عمل موثر را، از جامعۀ بدون هدایتِ کمونیستی می‏طلبد. متأسفانه در اثرِ دُوریِ طولانی از مبارزۀ رودررو و طبقاتی، افق‏های‏اش کم‏سو و تاریک شده است و اگر بنابه دلائلی هم‏چون کهولت سنی، مشکلات و ناتوانی جسمی - سازمانی، و یا بی‏پتانسیلی مبارزاتی، قادر به دخالت‏گری‏های عملی و نقش‏آفرینی سرزندۀ کمونیستی در درون جامعه و در میان اعتراضات کارگری و توده‏ای و جوانان نیست؛ در عوض تلاش نورزد تا جوانان را بدون حمایت‏های سازمانی - حزبی، مرغوب عالیترین شکل از مبارزه - یعنی مبارزۀ مسلحانه - کند. به عبارت ساده‏تر، دعوت نمودن کارگران، زحمت‏کشان، مردم و جوانان، به مبارزۀ مسلحانه با ارگان‏های سرکوبِ حافظ بقای امپریالیستی و آن‏هم بدون حضور و سازماندهی کمونیستی، چیزی جز گوشت دم توپ قرار دادن آنان در برابر رژیم سراپا مسلح و خشن نیست. نمی‏توان و در حقیقت صحیح نیست تا وقت و بی‏وقت، مردم و جوانان را به انجامِ انقلاب و رودرروئی - بدون برنامۀ روشن و هدف‏مند -، با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام فرا خواند و تکالیف و مشق‏های نانوشتۀ خودی را از آنان طلب کرد؛ به این علت که در این چهار دهه بیش از اندازه، طبقۀ کارگر، زنان، جوانان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی از خود مایه گذاشته‏اند؛ بیش از اندازه کارخانه‏داران، کارفرمایان و دم و دستگاه‏های سرکوب نظام را به چالش کشیده‏اند و بالاخره بیش از اندازه، تأوانِ شهامت و جسارت‏های‏شانرا باز پس داده‏اند. کشاکش دو طرف قضیه - یعنی نظام از یک‏سو و کارگران و زحمت‏کشان و جوانان از سوی‏دیگر -، صحن جامعه را زیر و رو کرده و مشاهده شده است که سران نظام، از حضور و از عکس‏العمل‏های بی‏وقفۀ کارگری و توده‏ای، بسیار ناآرام و شتاب‏زده‏اند. پس عنصر و چپ مدعیِ منافع توده‏های محروم نباید و نمی‏بایست، بیش از این طالبِ وظایفِ سازمانی - حزبی از سوی جنبشِ صدمه‏دیده باشد؛ برای اینکه تبیین، پیشرفت و انجام انقلاب، شایستۀ پیش‏شرط‏ها، و بویژه شایستۀ آگاهی و هدایت‏گری کمونیستی است. با این اوصاف پرتابِ فرامین عملی و غیر مسئولانه، نه تنها نشان از اعتقاد به منافع کارگران و توده‏های ستم‏دیده نیست، برعکس بی‏نشانی از باوری به آرمانِ کمونیستی است. بارز است که تفاوتِ بس عظیمی بین انجام وظایفِ کمونیستی، با وظایفِ خودجوش طبقۀ کارگر و جوانان در برابر استثمارگران و سرکوب‏گران - که خوشبختانه رقم آن‏ها از هزاران گذشته - است. به هررو انحرافات و بی‏دقتی بسیار عظیمی که می‏توان هم از جانبِ "قلم‏زنانِ" دنیای مجازی، و هم از سوی "سازمان‏ها" و "احزاب" مدعی تغییر جامعۀ سرمایه‏داری، به‏عینه رویت نمود.

 

به عنوان نمونه می‏خوانیم: "مردم آزادیخواه!، جوانان! در هر جایی که هستید برای دفاع از خود و شهروندان در ”واحد‌های مقاومت انقلابی“ خود را سازمان بدهید و متشکل شوید. زنده باد واحدهای مقاومت انقلابی!

... علیه همه کسانی که حکم اعدام صادر میکنند و مجری آن هستند، و علیه نیروها و افرادی که در زندانها بازجو و شکنجه گر و متجاوزگر هستند، یا بنا به وظیفه کثیف مزدوری، افسار "آتش به اختیار" و عقاید خرافی دینی و راسیستی شان علیه جامعه رها شده است، علیه نیرو و افرادی که بنا به دستور جمهوری اسلامی برای آزادیهای زنان و جوانان و کودکان و دیگر شهروندان مزاحمت ایجاد میکنند و دست به اقدام خشونت آمیز میزنند، و از جمله علیه همه دستور دهندگان و مجریان مسلح و غیر مسلح که در سرکوب مستقیم اعتراضات کارگری و توده ای نقش جنایتکارانه داشته و دارند و اعتراضات و اعتصابات را سرکوب مینمایند، و...، باید به میدان آمد و آنها را با قدرت و به شدت ترین شکل ممکن تنبیه نمود! و ..

برای همفکری و راهنمائی‏های لازم با آدرس مایلهای زیر میتوان تماس گرفت «سلام زیجی»".   

 

براستی کجای قضیه برای میلیون‏ها انسان دردمند و جوانان ناروشن است؟ دشمن را نه شناخته‏اند؟ در میدان نیستند؟ از درکِ ماهیت لمیدگان و فسیل‏های انقلاب غافل مانده‏اند و یا اینکه نمی‏دانند، گیر قضیه و در حقیقت بردوامی نظام در اثر چیست؟ مگر کارگر نمی‏داند چه کسانی و به چه دلیلی دارند حقوق‏اش را بالا می‏کشند؟ یا زنان نمی‏دانند که دلیلِ قواره‏های بی‏قواره بر سر و تن‏شان، و هم‏چنین محروم شدن از بعضاً دُروس تحصیلی و کاری در چیست؟ مگر کودکِ کارِ خیابانی، که در خیابان‏های ناامن ایران به کارهای کاذب مشغول است، نمی‏داند دلیل آن به نداری والدین‏اش بر می‏گردد؟ و ....

خلاصه همه و همه - من‏حیث‏المجموع -، از ماهیت و از اعمالِ سران نظام و تمامی عناصر و ارگان‏های ریز و دشتِ وابستۀشان، واقف‏اند. چنین شناختی را با صدائی رسا و در درگیری‏های خیابان به خیابان، در درونِ کارخانه‏ها و دیگر میادین استثمار و سرکوب و آن‏هم با عریانی تمام مبنی بر اینکه سران نظامِ جمهوری اسلامی با تمامی دار و دسته‏های‏شان، برارزندۀ هدایت میلیون‏ها انسان بی‏حقوق و رنج‏دیده نیستند، اعلام کرده‏اند. براستی افق‏ها و خواست‏های قربانیان مناسبات فرتوتِ امپریالیستی روشن و مشخص می‏باشد و ایرادِ اساسی کار، بمراتب فراتر از جامعۀ ملتهبِ ایران است. کارگران در درون کارخانه‏ها، آمادۀ هرگونه جان‏فشانی‏اند؛ جوانان و زنان در خیابان‏ها نه بارها و بارها، بساکه هزاران مرتبه در برابر ارگان‏ها و لباس ‏شخصی‏های سرکوب نظام ایستاده‏اند و سر از زندان‏ها، شکنجه‏گاه‏ها در آورده‏اند و بعضاً از آنان جان‏شان را از دست دادند. باور کنید مکانِ نقشه و دستورِ تعرض به مردم، و هم‏چنین پایگاه‏های سرکوبی هم‏چون سپاه و غیره، در معرض دید همگان است و نیاز به دقتِ خارق‏العاده، شناسائی و یا تحقیق دقیق و آن‏چنانی نیست؛ باور کنید موقعیت، جا و مکان دو طرف روشن است و طرفین بر تکالیف‏شان آگاه‏اند و در این وسط، تکالیفِ حامیان طبقۀ کارگر، زحمت‏کشان، جوانان، زنان و دیگر ستم‏دیدگان ناروشن می‏باشد!

 

همانگونه که پیش‏تر آمده است، رویتِ چنین نظرات غیر مسئولانه، فراوان‏اند و در حقیقت طرحِ مورد فوق، مشتی از خروار است. در هر صورت اوّلین سئوالی که در مقابل همه و از جمله مدعیان هدایت جامعۀ ایران قرار دارد، آن است که با کدامین سازمان و حزب، و یا با کدامین پشتوانه‏های بینشی و ابزاری، جوانان می‏توانند "واحدهای مقاومت انقلابی" را سازمان دهند و جنایت‏کاران و سرکوب‏گران نظام و حامیان آنانرا تنبیه کنند؟ پس در این وسط جایگاه و نقش عملیِ تجمعاتی هم‏چون "حزب سوسیالیسم انقلابی ایران" مدنظرِ «سلام زیجی» چیست؟ علاوه بر این‏ها تکالیف عملی‏شان در برابر ارگان‏های وحشی و سرکوب‏گر رژیم که چهار دهه طبقۀ کارگر، جوانان و زنان را دربدر و نابُود کرده است، چیست؟ خلاصه تا چه زمان می‏توان بارِ وظایفِ مدعیان کمونیست را از توده‏ها و از دیگر قربانیان نظام امپریالیستی طلب نمود؟

دریغا، پُرسش‏هایی که نزدیک به چهار دهه، در صندوقچۀ سازمان‏ها و احزاب ادعائی منافع توده‏های ستم‏دیده و محروم، خاک خُورده است و حاضر به گردگیری و بویژه پاسُخ‏گوئی بدان‏ها نیستند. باری، نه تنها دوستان "حزب سوسیالیسم انقلابی ایران"، بلکه همۀ عناصر و همۀ تجمعات چپ خارج از کشوری، به دردِ مزمنِ بی‏مسئولیتی، بدردِ مزمنِ بی‏عملی، بدردِ مزمنِ بی‏حضوری گرفتار شده‏اند و حاضر به سُخن گفتن سرراست، رودررو و صادقانه با مردمِ خودی نیستند و پیداست که داروهای مسکن، بیش از این درمان کننده نیست و نیاز به عملِ جراحی سیاسی دارند.

علاوه بر همۀ این‏ها بسیار تعجب‏آور است که می‏خوانیم، "جریانِ" مدافع تئوری مبارزۀ مسلحانه، طلب‏کنندۀ مبارزۀ مسلحانه از جانبِ طبقۀ کارگر و جوانانِ بی‏ارتباط با خود است! سئوال برانگیز است که "حزب کمونیست" در انتظار اعلان حزب "تازه"تر از سوی جوانان داخل است! و غیر مسئولانه است که افرادِ پراکنده و مستقل از تجمعات خارج از کشوری هم، از روی تکبر و خودستایی دارند خود را در مقام "حزب" و "سازمان" قرار می‏دهند و طبقۀ کارگر را به انجام "مبارزۀ مسلحانه" و "حزبی" فرا می‏خوانند!!

حقیقتاً از عجایب است که "آلترناتیوِ"های حکومتی - دولتی و بویژه "آلترناتیو"های "سازمانی" و "حزبی"، در انتظار و چشم به راهِ آلترناتیوهای دیگر اند!!

 

این‏ها افق‏های پیروان مارکسیست - لنینیست‏های ایران است و بدون تردید، خواندن موارد فوق نه تنها شگفت‏انگیز، بلکه بازگو کنندۀ افتِ سیاسی حاملینِ چنین ایده‏های‏ست. بدین‏ترتیب و بر خلافِ افکار "حزب سوسیالیسم انقلابی ایران" و نگرش‏های از این‏دست، باید گفت که وظایفِ ثمربخش کمونیست‏های دهۀ آخرِ عمر نظام شاهنشاهی، به گونۀ دیگری تعریف شده است و آن رفقا علی‏رغم پائین‏ترین امکانات مبارزاتی، پیشقدم شدند و با عمل انقلابی خود نقبی به قدرت تاریخی توده‏ها زدند. بی‏دلیل نبُود که توانستند توجه افکار و نیروی جوان را به سمت ایده و عملِ کمونیستی‏شان جلب کنند.

در خاتمه اینکه سران نظامِ جمهوری اسلامی - بمانند نظامِ پیشین -،  دریده و درنده‏اند و در این‏مدت، تجارب بس زیادی کسب کرده‏اند؛ بر راه‏های شناسائی و کشف فعالیت‏های مبارزاتی جوانان آشنا و بقدرتِ دم و دستگاه‏های جاسوسی‏شان، به هر کوچه و پس کوچه‏ای، به هر خانه و میادینی، و هم‏چنین بدرونِ هر جعبۀ ارتباطی سرک کشیده و می‏کشند تا هرگونه جنبش‏های اعتراضی و بویژه تحرکات عملی جوانان را در نطفه خفه سازند. پس نمی‏توان از طریق دنیای مجازی و یا با تماس‏های میلی، جوانان را "راهنمائی" کرد و آنانرا برای کار فراتر، فرا خواند! بی‏گمان ارائۀ چنین نظرات و یا "راهنمائی"هایی فاقد اعتبار و زیانکار است.

خلاصه و بنابه تجاربِ جنبش‏های کمونیستی و نیز با اطمینان می‏توان گفت که جامعۀ اعتراضی و جوانان، درس‏های لازمه را در کشاکش مبارزاتی با طبقۀ حاکمه خواهند آموخت و روز و روزگاری، از میان آشفتگی‏های سیاسی و نظامی، و هم‏چنین بدون "پند و اندرز"های این و یا آن، پرچمِ آلترناتیوِ منطبق با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه را علم خواهند کرد. این خاصیت و خمیر مایۀ مبارزۀ طبقاتی و بی‏رحمِ زیرِ سلطۀ نظام امپریالیستی است.

 

 

29 سپتامبر 2019

7 مهر 1398

جشن حذف مدارس خشت و گلی، در مهر ماه ۹۸؟

جشن حذف مدارس خشت و گلی، در مهر ماه ۹۸؟

به گزارش خبرگزاری تسنیم، «حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش رژیم اسلامی، روز اول مهر ماه ۹۸، بمنظور بازگشایی مدارس همراه با «حسن روحانی» در مدرسه دخترانه «شاهد» تهران، اعلام کرد«۱۴میلیون و ۶۰۰هزار دانش آموز با حضور در۱۱۰هزار مدرسه سال تحصیلی جدید را آغاز کردند.»

در این رابطه به موردی از مشکلات عدیده این بازگشای و ناامن بودن مدارس، اشاره مختصری خواهم کرد که چگونه طی۴۰سال گذشته گریبانگیر مسئولین آموزش و پرورش رژيم شده، که به دلیل نا توانی، فساد رایج در نهادهای حکومتی و عدم احساس مسئولیت در قبال جان دانش آموزان، کماکان به یکی از صدها مشغله جمع کثیری از والدین دانش آموزانی شده که فرزندان خود را راهی مدارس فرسوده و تخریبی می‌کنند.

«حاجی میرزایی» در روز۳۰ تير ۱۳۹۸، به خبرنگار تسنیم، گفت «در ابتدای مهر دو جشن برگزار می‌‌شود، جشن پایان مدارس خشت و گلی به جز استان سیستان و بلوچستان و جشن حذف بخاری‌های نفتی.»

مفهوم این «دو جشن» با مضمون «خشت، گل و بخاری نفتی» آنهم در مدارس تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، بعد از تلفات جانی و سوختگی دست و صورت دانش آموزان دختر در مدرسه شین آباد از توابع پیرانشهر در سال۹۱، را میتوان با نقد آموزش ستیزانه اسلامی بررسی کرد که یکی از ده ها مورد از آتش‌سوزی‌هایی است که به دلیل نقص تجهیزات گرمایشی و عدم احساس مسئولیت مأموران آموزش و پر ورش رژیم اسلامی، حادثه دردناکی آفرید که عوارض ناشی از این رویداد تأثیرات ناگوار روحی و اجتماعی جدی برای دانش آموزان، اعضای خانواده آنها و ساکنان روستای شین آباد برجای گذاشت.

«نوش دارو بعد از مرگ سهراب» تحت لوای «جشن حذف مدارس خشت و گلی و بخاری نفتی» در آينده ای نه چندان دور به فهرست جشن ها و اعیاد پیروان رژیم ضد علم رژیم اسلامی افزوده خواهد شد، غافل از اینکه ۳۰ درصد از فضای آموزشی در ایران، فرسوده و ناامن است.

فلسفه این فرسودگی و ناایمنی مدارس در نظام آموزش و پرورش رژیم اسلامی، به معنای «عدالت آموزشی» است که روزانه در بوق و کرنا می‌کنند.

وعده این «جشن» و شعار «خداحافظی» با مدارس که تعداد آنها به ۴۰۰ مدرسه خواهد رسید، به قدمت ۴۰ سال فساد، دزدی و چپاول در بطن حاکمیت ارتجاعی این دارو دسته نشان از درماندگی رژیمی است که تاکنون نه تنها در قبال امنیت جانی دانش آموزان و معلمان در این نوع از مدارس فرسوده و ناایمن بی توجه بودند بلکه ناامنی حاصل از مابه ازای ۵۰ درصدی مدارس خشتی و گلی که تعداد آنها در استان سیستان و بلوچستان به ۲۰۰مدرسه می رسد نیز می باشد، که هر لحظه خطر فرو ریختن سقف کلاس و ریزش دیوار این مدارس بر سر کودکان و معلمان را وجود دارد.

وعده سرخرمن برچیده شدن این کلاس‌ها را «بطحایی» وزیر پیشین آموزش و پرورش رژیم، تا پایان بهار ۱۳۹۷، و پیش‌تر از او «فخرالدین دانش آشتیانی» وزیر وقت آموزش و پرورش داده بودند نه اینکه هیچگاه عملی نشد، بلکه مابه ازای فاجعه بار «مدارس خشتی و گلی» در سال ۹۵، باعث شد تا معلم خاشی«حمیدرضا گنگوزهی» که برای نجات جان دانش‌آموزان از زیر آوار دیوار فرسوده یک مدرسه، جان خود را از دست داد و «فریبا چاردیواری» کودک چابهاری که برای گرفتن کتاب‌های درسی خود به مدرسه رفت، زیر آوار دیوار فرسوده مدرسه گرفتار شد و جان باخت.

«محمدرضا سیفی» سرپرست دفتر آموزش و پرورش عشایری رژیم، در گفتگو با خبرنگار مهر گفت « جشن حذف مدارس خشت و گلی، شامل حال ۱۸۸ هزار دانش آموز عشایری که در سراسر ایران مشغول به تحصیل هستند و اکثریت قابل ملاحظه ای از این تعداد از دانش آموزان در مدارس کپری و چادری درس می خوانند نخواهد شد.»

مدارس خشتی و گلی در سیستان و بلوچستان، جایگاهی در «جشن» مورد نظر وزیر آموزش و پرورش ندارند و نه اینکه تا اطلاع ثانوی حذف نخواهند شد، بلکه کماکان با خطر ریزش سقف و فروریختن دیوار این کلاس های خشتی و گلی و خطر آتش سوزی بخاری های نفتی، متأسفانه تهدیدی جدی و خطرناک برای دانش آموزان و معلمان آنها در سال تحصیلی جاری است.

اما ناامنی در آموزش و پرورش رژیم اسلامی، تنها به مدارس خشتی و گلی محدود نخواهد شد، بلکه علاوه بر غیراستاندارد بودن ۷۰درصد از مدارس سیستان و بلوچستان، هنوز مدارس كپری در مناطقی از شهر و روستاهای استان های فقیر نشین سیستان و بلوچستان و هرمزگان وجود دارد که دلیل سیاسی و تبعیض آمیز آن به بافت حاکمیت سیاسی و ضد انسانی در مرکز مربوط است.

«رخشانی‌مهر»رئیس سازمان نوسازی مدارس رژیم اسلامی درباره وجود این نوع از مدارس گفت«برخی از مناطق اکنون بعد از گذشت ۴۰ سال از انقلاب اسلامی، در کانکس و کپر آموزش می‌دهند، در مدارس کپری باد و طوفان مخل است، از سوی دیگر احتمال گزیدگی دانش‌ آموزان توسط

مار و رتیل وجود دارد به نحوی که مدارس کانکسی در سرما و گرما بدون وسایل گرمایشی و سرمایشی، غیرقابل‌استفاده و نامناسب‌اند.»

«حاجی‌میرزایی» روز ۶ مهرماه ۹۸، در سالن تدبیر استانداری کرمانشاه، گفت «برای مدارس کانکسی مناطق زلزله‌زده استان کرمانشاه که بیش از ۲۰ دانش‌آموز دارد تا پایان سال چاره‌اندیشی می‌شود.»؟!

به گزارش خبرگزاری ایسنا، آمار حذف مدارس خشتی و گلی در ایران تحت سلطه رژیم اسلامی «در استان مرکزی، پنج مدرسه و در خراسان جنوبی، به دو مدرسه رسیده است» حذف این ۷ مدرسه از۴۰۰ مدرسه خشت و گلی بعد از۴۰سال از حاکمیت ارتجاعی رژیم اسلامی، توسط بسیجیان و دارو دسته های خودی منجر به «جشن» و پایکوبی شد.

وظیفه انسانی و عاطفی والدین و بستگان دانش آموزان و معلمان دلسور و مبارز در مناطق فقیر نشین حکم می کند که در اتحاد و همبستگی با کارگران مبارز و معترض به تمامیت رژیم اسلامی، زنان، دانش آموزان، دانشجویان، معلمان، بازنشستگان و تمامی توده های رنج کشیده در اعتراض به عواقب زیانبار مدارس خشتی و گلی و بخاری های نفتی در مدارس ناامن و وضعیت اسفبار تحصیل در این نوع از مدارس که هر سال منجر به زخمی شدن و جان باختن تعدادی از دانش آموزان خواهد شد، در صفوف متشکل و متحد مقابل ادارات آموزش و پرورش، مجلس اسلامی و دیگر نهاد های حکومتی تجمعات اعتراض آمیز برپا کنید و خواستار حذف مدارس ناایمن شوید.

ما به سهم خود در تحقق بخشیدن به خواسته های واقعی و انسانی این عزیزان، در روند مبارزه روزانه علیه نظام فاشیست اسلامی، لازم است از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نکنیم.    ۲۹/ ۹/ ۲۰۱۹

 

 

نگاهی به دو موضوع مهم داخلی و بین المللی

نگاهی به دو موضوع مهم داخلی و بین المللی:

بن بست دیپلماسی و پی آمدهای آن؟

جمع بستی از نشست مجمع عمومی سازمان ملل و نشست های متعددجنبی پیرامون ایران حاکی از آن است که:

الف-شکست و حداقل ناکامی طرح مکرون و میانجی گری او( و اروپا). پس از تهاجم ماجراجویانه ایران به مراکزنفتی عربستان ( که به معنی عبور از خط قرمزهای امنیت حمل و نقل انرژی جهانی و دریائی محسوب می شود) و احتمال ناکامی تلاش های مکرون و اروپا برای کاهش دامنه بحران قابل پیش بینی بود. چنان که خودمکرون و مقامات فرانسوی از اشتباه راهبردی رژیم ایران و تلاش هائی با هدف شکست این تلاش ها سخن به میان آورد. نتیجه بلافاصل سیاست های جنگ طلبانه و بحران آفرین رژیم در حمله به کشورهای همسایه و ایجادعدم امنیت جریان نفتی بطوراجتناب ناپذیری سبب افزایش بی اعتمادی  اروپا به سیاست ها و اهداف حکومت اسلامی گشت. حتی حزب کارگرانگلیس ها  آن را موردانتقادقرارداده است. گرچه روحانی آن را انکار درخواست سند کرد، اما شواهد و قرائن چنان روشن بود که  همه انگشت ها رژیم ایران را نشانه گرفت. بطورکلی نظام حکومتی ایران در موقعیتی نیست که بخواهد با توسل به چنین حملاتی و با گذشتن از خطوط قرمز و با یک باصطلاح دوپینگ سیاسی بخواهد از موضع تهاجمی و تهدیدآمیز برسرمیزمذاکرات بنشیند و یا بتواند در برابرائتلافی علیه خود معاهده صلح آمیزمنطقه ای (موسوم به پیمان هرمز) را مطرح کند و پیش ببرد . چنین رفتارهائی نه فقط مانع از سرکشیدن جام زهرمحصول سیاست های تاکنونی اش نیست بلکه نهایتا موجب تشدیدبی اعتمادی و تشدیدبیشترفشارها خواهدبود. درست است که دولت آمریکا هم به عنوان یک طرف منازعه از جهاتی در وضعیت چندان مناسبی نیست و ترامپ با انواع چالش ها و مخالفت های داخلی بویژه درمقطع پیشاانتخاباتی دست و پنجه نرم می کند و این هم درست است که سیاست های حداکثری او یک سیاست یک جانبه و فاقد نقشه و طرح معطوف به نتیجه مشخص است که در انتظار به زانودرآمدن و تسلیم طرف مقابل است و سعی دارد که وارد یک جنگ تازه در منطقه نشود، اما این به معنای نداشتن خطوط قرمزامنیتی و تن دادن به هررفتاری توسط دشمنان خود در ایام فترت نیست و به عنوان ابرقدرتی که گلوی درآمدهای نفتی و مبادلات مالی رژیم را بدست گرفته است طبعا در یک منازعه و توان نابرابر دارای دست برتراست که آسیب آن هم از قضا بیش از همه به مردم ایران و تضعیف جنبش آن علیه نظام از یکسو و میلیتاریزه شدن و برآمدنیروهای نظامی-سپاهی و بخش های کله تیزدرون ساختارقدرت می شود. قدرت تخریب و ویرانگری نظامی دولت آمریکا چنان است که اگر تهدیدات امنیتی را رو به تزاید تشخیص بدهد و از راه های دیگر نتواند آن را برطرف کند، بطورقطع در نقطه ای از صعودبحران قدرت عظیم تخریبی خویش را بکار خواهد گرفت. بدیهی است که در چنین شرایطی تهاجم نظامی الزاما نه با گسیل نیروی نظامی به خاک ایران، بلکه با بمباران ها و حملات موشکی و هوائی سنگین زیرساخت های نظامی و هسته ای و تأسییسات  اهداف  موردنظر را ویران خواهد ساخت.

ب- دو بازوی سیاست تهاجمی و تنش آفرین رژیم ایران را بحران آفرینی و ایجادعدم امنیت در دریا و منطقه و نیز کاهش گام به گام تعهدات هسته ای برجام تشکیل می دهد که تا اینجا بجای تقویت قدرت چانه زنی و کاهش فشارتحریم ها، باعث افزایش بیشترفشاربه ایران و نزدیکی بیشتراروپا به سیاست های دولت آمریکا در موردناکافی بودن برجام و ضرورت مذاکرات برای دست یابی به توافقی فراگیر و در برگیرنده دیگرمسائل مبتلابه (موشکی و منطقه ای و بندهای غروب هسته ای) شده است که این به معنی تعضف موقعیت و انزوای بیشتر ایران است. جالب است که عملا روحانی هم مذاکره جدید فراتر از برجام و نیز دیدار با ترامپ را رد نکرده است وحتی به نوعی چراغ سبزنشان داده است اما آن را مشروط به لغو (و کاهش تحریم ها) کرده است که البته طرف آمریکائی به آن تن نداده و مرکل هم این خواست ایران را غیرواقع بینانه نامیده و اروپا هم عملا نشان داده است که به تنهائی و بدون جلب نظرمساعدترامپ قادر به دورزدن تحریم ها و خریدنفت و راه اندازی ساوزکارمستقل مبادلات مالی نیست.

ج- عملا اقدامات تهاجمی و ماجراجویانه رژیم ایران موجب تنگ ترشدن حلقه محاصره یعنی گسیل نیروهای تازه نظامی و تجهیزات آمریکا به منطقه و مشارکت بیشترکشورهای منطقه در این ائتلاف و هم چنین تشدیدفشارهای تحریمی آمریکا چون تحریم بانک مرکزی بدلیل تروریسم و نیز هدف گرفتن چین به عنوان طرف اصلی معاملات نفتی ایران شده است. حتی اروپا و از جمله آلمان هم به نوعی و به شکل دوفاکتو آمادگی خود را در تأمین امنیت دریائی اعلام کرده است. چون که حملات و رفتارهای ایران منافع اروپا و چین و هند را و... از قضا بیش از آمریکا تهدید می کند. ائتلافی هم که دولت آمریکا درحال شکل دادن آن است، اولا با کنترل و قرق کردن منطقه می تواند مانع خروج و صدورنفت ایران که از نظرآمریکا تحت تحریم های اولیه و ثانویه است بشود و ثانیا تحرکات ایذائی ایران در منطقه را زیرکنترل بشتری کرده و چه بسا احیانا با آن ها مقابله کند و ثالثا در مراحلی که ضرورت حمله نظامی و تهاجمی در دستورقراربگیرد این ائتلاف به عنوان پیش زمنیه آن خدمت خواهد بود. در کنارچنین اقداماتی شاهد تلاش های دولت آمریکا برای کشاندن پرونده محکومیت ایران به سازمان ملل و منزوی ساختن بیش از پیش انزوای دولت ایران است.

د-سخنان روحانی در مجمع عمومی در عین حال ادامه همان تهدیداتی بود که تاکنون هم بسترسازحمله به عربستان و آرامکو و دیگرماجراحوئی های منطقه ای مبنی بر ایجادعدم امنیت در مننطقه شده است. به گفته او جریان آزادنفت به شرطی تأمین خواهد بود که برای برای همه کشورها باشد و افزود صبرایران حدی دارد!. بی تردید همانطور که حزب کارگرانگلیس هم از این نوع ماجراجوئی ها فاصله می گیرد، تداوم این سیاست ها می تواند حتی موجب فاصله گرفتن چین و روسیه و هند و.. هم بشود. بدلیل آن که امنیت آبراه حمل و نقل بین المللی سوختی برای همه قدرت ها مهم است و برای بعضی که نیازخود را از آن جا تأمین می کنند مهم تر. با توجه به چنین معادلاتی است که می توان گفت برجام عملا بیش از گذشته به یک جسد تبدیل شده است. و با چشم اندازروندخروج تعهدات هسته ای اگر که رژیم هم چنان به دوراهبردخود ادامه دهد و حاضر به نرمش های لازم و بیشتری نشود، در جهت خروج از بن بست از یکسو مسیرپیوستن بیش از پیش اروپا به سیاست ترامپ در موردایران هموارتر می شود و از سوی دیگر خطرقرارگرفتن گزینه نظامی بر روی میزافزایش پیدامی کند. سیاست ترامپ فعلا اعمال فشاراقتصادی به رژیم ایران است و باعطف به این که گذرزمان به زیان رژیم است عمل می کند. اما آن چه که گزینه های دیگر را مطرح می سازد همانا رویکردتهاجمی رژیم است در صورتی که نتوان با افزایش بازدارندگی و فشارهای بین المللی آن را کنترل کرد.

 

بن بست و فازجدید و خطرناک بحران!

اینک ما به دنبال شکست یک دوره از تلاش های دپیلماتیک با نقش آفرینی مکرون در شیبی تند بطرف گسترش بحران قرارگرفته ایم که اگر بفرض با تلاش های جدیددیپلماتیک برای کنترل شتاب بحران همراه نشود، دوطرف بحران با افزایش اقدامات تنش زا و بحران آفرین تلاش خواهند کرد که موقعیت برتر را داشته باشند. و این در شرایطی است که تا اینجا خروجی سیاست رژیم ایران بخصوص پس از حمله به مراکزنفتی عربستان منفی بوده و بجای ایجادهمراهی موجب فاصله گیری بیشتراروپا از سیاست باصطلاح نجات برجام، و تقویت حضورنظامی آمریکا در منطقه و تشکیل ائتلاف نظامی با هدف تأمین امنیت تردد دریائی شده است. تداوم و شدت بخشیدن به چنین رویکردتهاجمی آن گونه که روحانی باردیگر در مجمع عمومی سازمان ملل هشدارداد که امنیت منطقه و آبراه های کشتی رانی بدون صدورنفت ایران ممکن نیست، و نیز تهدید اروپا به خروج از توافقنامه هسته ای در صورتی که ایران گام بعدی را بردارد، خود به معنی ورودبحران به کانال تازه ای است که می تواند نهایتا منجر به استفاده از مکانیزم « ماشه هسته ای» تعبیه شده در برجام بشود و یا چنان که آژانس هسته ای بتازگی اعلام داشت ایران با شروع غنی سازی توسط سانتریفوژهای پیشرفته توافق هسته ای را نقض کرده است. در حوزه سیاسی و دیپلماتیک هم خروجی اقدامات تهاجمی رژیم ایران از یکسو منجر به ایجادزمینه های تازه ای برای محکومیت جهانی ایران در مورد حمله موشکی به عربستان  ( به عنوان یک اقدامی جنگی) و سایرفعالیت های تهدیدامیز شود و از سوی دیگر با خروج احتمالی اروپا و شکست کامل برجام که ترامپ و اسرائیل و عربستان همواره به دنبال آن بوده اند؛ مجموعا خطربازگشت تحریم های بین المللی را مطرح می سازند. حرکت بر چنین شیبی از بحران اگر که جلوی آن از طریق دیپلماسی و راه های میانه گرفته نشود به مسیربی بازگشتی تبدیل می شود که در آن با دلایل موجهی چون برقراری امنیت رفت و آمددریائی و جریان سوخت جهانی و نیز مقابله با خطرنزدیک شدن رژیم ایران به سلاح هسته ای از طریق کاهش زمان گریزهسته ای ( و افزایش حجم و غلظت غنی سازی ... ) و کاهش نظارت بازرسان هسته ای و نظایرآن، اقدام نظامی حرف آخر را خواهدزد. در حقیقت آمادگی برای انتقال از وضعیت بازدارندگی به وضعیت تهاجمی توسط نیروهای ائتلاف موردحمایت آمریکا و تلاش برای کسب حمایت بین المللی آن چیزی است که هم اکنون جریان دارد.

ستادتصمیم گیری هسته اصلی قدرت با این ارزیابی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، و این که هم اکنون هم ما تاوان شدیدترین تحریم ها و محاصره اقتصادی را می پردازیم و برجام با از دست دادن مزایای خود صرفا به غل و زنجیری به دست و پای ما تبدیل شده است، و خلاصه آن که چیز زیادی برای از دست دادن نداریم، و هم چنین با این تصور که گویا آمریکا و متحدین آن در موقعیتی نیستند که بخواهند واردیک نبردنظامی و قاطع با رژیم ایران بشوند، و درکنارمحاسباتی چون چالش های انتخاباتی آمریکا و شکاف های فزاینده جهانی مجموعا به این رسیده اند که با بهره برداری از چنین شرایطی  می توانند از طریق سیاست تهاجمی می توانند معادله یک طرفه کنونی را به سود خود تغییربدهند، مسیررویدادها را عوض کنند و از موضع برتر به کسب امتیازاتی در چانه زنی ها نائل گردند. مخاطب اصلی چنین رویکردی در وهله اول اروپاست که باید هزینه حفظ برجام را بدهد و سپس دولت ترامپ  است که بداند به سیاست فشارحداکثری به جائی نمی رسد. اما همانگونه که دیدیم خروجی تاکنونی چنین سیاستی منفی بوده و در حکم حرکت در مسیربن بست و چه بسا فاجعه باری است که هرچه جلوتربرود مانند ورودبه باتلاقی بیرون آمدن از آن دشوارترمی گردد. هزینه های کلان آن را متأسفانه باید کل جامعه ایران به پردازد و کارگزاران  و عناصررژیم سراسرفاسد چنان که تاکنون دیده ایم از ِقبل تحریم  هم کاسبی می کنند. امروزه حتی کسی مثل علی مطهری نماینده مجلس می گوید نباید فرصت مذاکره با آمریکا را از دست داد. اما سیاست بحران آفرینی که از ذات رژیم جداناپذیراست چشم و گوش خود را بر واقعیات و خواست های مردم بسته است. ایکاش هزینه عمده این بحران به دوش رژیم افکنده می شد و تاوانش را او پس می داد. اما با گروگان گرفتن جامعه مردم ایران باید تاوان بحران و تنگ ترشدن حلقه محاصره اقتصادی و تبعات سیاست های فلاکت آفرین و تؤسعه طلبانه و ماجراجویانه اش در منطقه و جهان به پردازند. سیاست هائی که در آن دولت روحانی و ظریف جز ایفای وظیفه برگ انجیری برای تصمیمات از قبل گرفته شده و اهداف ارتجاعی خامنه ای و جناح افراطی نیستند. رژیم حتی اگر در جائی و نقطه ای احساس خطرکند و بخواهد با لابردن دست ها جام زهرتازه ای را بنوشد، گزینه ای که وقوع آن در یکی از گردنه های نفس گیرپیشارو یکی از سناریوهاست، اینکار را در ضعیف ترین نقطه و با دادن بیشترین امتیازات از کیسه مردم خواهد پرداخت، چنان که  در بحران هائی مثل گروگان گیری و جنگ ۸ ساله و بحران هسته ای در دقیقه ۹۰ چنین کردند.

 اکنون جای یک اعتراض و جنبش سراسری علیه سیاست های تنش زا و فاجعه آفرین رژیم برای تحقق همان شعارهای دشمن همین جاست، سوریه و فلسطین و یمن را رهاکن، فکری به حال ما کن را که مردم در خیابان ها داده اند خالی است! آیا جامعه ایران و کنشگرانش در شرایطی هستند که با کوبیدن به دهان حاکمیت سراپاانگلی بتوانند به چنین ضرورت مبرم تاریخی پاسخ مثبت بدهند یا آن که قراراست چنین «ضرورتی» را قدرت ها و نیروهای خارج از کنترل جامعه با اهداف و سوداهای دیگرمتحقق سازند؟!  

 

 

 

پارادوکس روندهای تؤسعه ناموزون در چین و چشم انداز؟

«بدون یک نیروی رهبری قوی و متحد، این کشور به سمت جدایی و فروپاشی می‌رود و یک فاجعه برای جهان به بار می‌آید»- از گزارش دولت چین در آستانه هفتادمین سالگردتأسیس جمهوری خلق چین*.

در شرایطی که نرخ رشداقتصادی بالا و معجزه آسای چندین دهه ای چین را به دومین اقتصادجهانی تبدیل کرده است، اما بنظر می رسد که اینک مدتی است چنین رشدی با دست اندازه های جدید و شیب نزولی مواجه شده است که امکان ادامه آن به آن شیوه تاکنونی را به زیرپرسش برده است.  کاهش نرخ رشداقتصادی، افزایش تنش های سیاسی و اجتماعی بویژه اعتراضات گسترده مردم هنگ گنگ که به نظر می رسد نمی خواهند زیریوغ حکومت چین بمانند، افزایش هزینه های نظامی و افزایش تنش های ژئوپولتیک در منطقه شرق آسیا، بطوری که ژاپن آن را مهم ترین تهدید شرق آسیا حتی نسبت به مشک های اتمی کره شمالی عنوان کرده، در کنارجنگ تجاری و افزایش فشارهای دولت آمریکا هدفش بهم زدن موازنه تجارتی بین آندو و در سطح کلان تر حفظ برتری قدرت و موقعیت آمریکا بر رقیب بلافاصله خو است ‌( ترامپ گفته است در دوره من چنین چیزی صورت نخواهد گرفت )، و بألاخره جدی ترشدن شبح رکود و بحران اقتصادی بر جهان ( پس از یک دهه از رکود و بحران بزرگ سال ۲۰۰۸)  که حتی اقتصادنیرومندی مثل اقتصادآلمان را هم موردتهدید قرارداده است. سوای عوامل ساختاری داخلی در کاهش نرخ رشد، نباید فراموش کرد که اقتصادکشوری مثل چین که بر محورورودسرمایه و تکنولوژی و صادرات وسیع استواراست بطوراجتناب ناپذیر نسبت به رکودجهان حساس و آسیب پذیراست. چنان که مقامات آن نسبت به چنین رکودی و ضرورت مقابله با آن هشدارداده اند. از جانب دیگر شیفت اقتصادصادرات محور به داخل کشور و سیاست های معطوف به افزایش قدرت مصرف شهروندان خود دارای تبعات اجتماعی و سیاسی است  که از جهات دیگری چشم اندازثبات سیاسی و اقتصادی چین را با چالش های جدیدی مواجه می سازد. در این میان آن چه که بویژه این ثبات را موردپرسش قرار می دهد، حرکت معکوس و متناقض رشداقتصادی و ساختارسیاسی با ماهیت اقتدارگرایانه و غیرمنعطف در طی این سالیان است که عزم بوروکراسی و نخبگان ساختارقدرت هم چنان اصرار برادامه آن است.  بطوری که هم اکنون هم با همه مشکلات و چالش های بزرگ و انباشته شده و پیشارو، رهبران حزب و گردانندگان آن، آن را تنها ضامن حفظ امنیت و رشد و ثبات کشور می دانند. اصرار بر حفظ همین دوگانگی رو به تزایداست که در چشم انداز به چنین روندهای متضادی  خصلت شکنندگی می دهد. به عنوان مثال در کناررفرم های اقتصادی سرمایه دارانه،  به لحاظ سیاسی ما با تسلط حزب-دولت بر جامعه ای به وسعت و جمعیت چین مواجه هستیم که در آن رئیس جمهور و رهبرحزب با اختیارات فوق العاده و حتی مادام العمرحکومت می کنند. در حالی که روند تا کنونی منجر به پیدایش چالش های تازه ای شده است، اصرارسران حزب و بوروکراسی حاکم در پاسخ به آن ها از طریق فشرده ترساختن ساختارقدرت و سرکوب آزادی های سیاسی به معنای اصرار بر تداو همان فرایندمتضادی تاکنونی در شرایط بالکل نوینی است که می تواند منجر به شکاف های بزرگی شود، بخصوص اگر حاکمیت نتواند ریتم تاکنونی رشد را ادامه بدهد. و این در حالی است که به نظر می رسد دوران طلائی چنان رشدبالا و مسترمی در حال سپری شدن  است. چنین رویکردی جز بر پیچیده ترکردن اوضاع و افزایش پتانسیل اعتراضی  نخواهد انجامید و نه آنگونه که سند می گوید راه حلی برای جدائی و فروپاشی کشور.

 

البته تجربه فروپاشی بلوک شرق (شوروی سابق) پیش روی ماست که چگونه تکانه های بی حساب و کتاب در عرصه سیاسی می تواند موجب فوران بحران های انباشته شده و بی پاسخ مانده و نهایتا فروپاشی بشود و چین به نوبه خود تلاش کرده است که از افتادن به دامچاله آن پرهیزکند. اما نکته آن است که راهبردهای اتخاذ شده انسدادسیاس در بالا و رشداقتصادی کنترل شده سرمایه دارانه در پائین نمی توانست و نمی تواند پاسخ بسنده ای برای همه زمان ها باشد. چرا که جامعه دایما درحال رشدو بلوغ یافتن است و با تغییرشرایط زیستی، بطوراجتناب ناپذیر مطالبات و خواست های تازه تری مطرح می شوند: در واقع اکنون معضل مهم حزب «کمونیست چین» آن است که در طی چهل سال گذشته از یکسو میسررفرم های سرمایه دارانه را در پیش گرفته است و ازدیگر سو مسیرانسدادسیاسی متصادبا آن را. گر چه چین در تمایز با تجربه و رویکرد روسیه که  از رفرم های سیاسی شروع کرد از رفرم های اقتصادی آغازکرد و همین هم دلیل اصلی رشدتاکنونی اش بوده است، اما اکنون همانطور که اشاره شد آن دوران «طلائی» در حال سپری شدن است و دیگر آن ساختارسیاسی صلب ظرف مناسبی برای محتوای موجود نیست و تضادبین دو روندمتضاد هرلحظه حادتر می شود.

 

تردیدی نیست که نمی توان پاسخ حاضر و آماده ای برای چنین بغرنج سترگی یافت که در حقیقت از بغرنج های مهم زمانه ماست. علاوه برآن پاسخ ها مشروط به این است که از کدام منظر به جهان می نگریم و چه ارزیابی از تحولات پیچیده آن داشته باشیم. تا آن جا که به رویکردضدسرمایه داری برمی گردد می توان به چندنکته مهم مرتبط به آن سؤال اشاره کرد: از بعدداخلی می توان گفت، نتیجه گشایش سیاسی سرمایه دارانه فی الواقع آن هم برای کشوری با جمعیت یک میلیاردوچهارصدمیلیون نفری و درآمدسرانه در حدکشورهای درحال تؤسعه، و کشوری با رشدناموزون در حوزه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی که از یکسو با پیشرفته ترین تکنولوژی ها و انباشت سرمایه همراه است و از سوی دیگر با بسیاری از ویژگی های جهان سوم اعم از ساختارسیاسی و استثمارشدیدنیروی کار؛ به یک تعبیرمی تواند همان باشد که خودسردمداران آن را فاجعه می خوانند. اما از بعد جهانی هم می توان گفت در شرایطی که سرمایه داری جهانی حتی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری دستخوش شدیدترین بحران هاست، که برآمدجریانات نوفاشیستی تنها یکی از نشانه های آن است. نه فقط از نوع بحران های ادواری بلکه از نوع بحران ساختاری و ماهوی. سرمایه داری چنان فربه و بحران زا و بی در و پیکرو لاجرم بی مهارشده است که هیچ دولتی قادر به کنترل آن نیست. بحرن زائی آن را می توان در سه مؤلفه بهم پیوسته تولید شکاف های  طبقاتی نجومی، ویرانی طبیعت و محیط زیست و دموکراسی سترون شده (نمایندگی) و تحت کنترل یک درصدی ها. در چنین شرایطی از بعدجهانی هم رویکردسرمایه دارانه خود یک فاجعه است که حتی در موردکشوری با ویژگی ها و معضلات چین می تواند با ابعادمضاعف و فاجعه باری همراه باشد که در آن تشدیدرشد و روندهای ناموزون  می تواند با شدت زیادی فوران کند. بدین سان بنظر می رسد که هرکدام از دو جهت گیری فوق چه از نوع کنترل شده و صلب حزب کمونیست و چه از نوع گشایش سیاسی مشابه گورباچف به نوعی  ما را به سوی «جهنم» رهنمون می سازد. اما  (بشر) محکوم نیست که الزاما راه های مشرف به «جهنم» را انتخاب کند. در این میان راه های دیگری هم را هم توان گشود و از نظرگاه سومی سخن گفت که مطابق آن بتوان در یک دوره انتقالی بغرنج و پرپیچ و تاب، با ترکیبی از  اصلاحات اقتصادی معطوف به توانمندسازی جامعه و  از بعدسیاسی دموکراتیزه کردن ساختارقدرت، یعنی جهت گیری اقتصادی و سیاسی هم سنخ و متناظربا هم، با ماهیت و جهت گیری دولت های خدمات اجتماعی و دموکراتیک از افتادن به دام هردو فاجعه (جهت گیری اقتدارگرایانه و جهت گیری نئولیبرالی که آن هم از قضا در زمانه ما با تقویت گرایشات اقتدارمأبانه همراه شده است ) اجتناب کرد و در این میانه راهی به سوی دولت های ترازنوین اجتماعی* گشود. البته بدیهی است که هیچ چیز در شرایط انباشت انواع بحران ها و تضادها تضمین شده نیست. هم چنین تحقق چنین سمت گیری و پروژه ای از بالا بدست بوروکراسی و صاحبان قدرت انباشته شده و منافعی که آن ها در حفظ سیستم دارند توهمی بیش نیست، بلکه نیروی پیشران آن تنها می تواند توسط یک جنبش فشار از پائین توسط جامعه و کنشگری جریان های پیشرو و بیدار و هوشیار به سیستم صورت گیرد و طبعا نتیجه آن نیز بستگی به آن دارد که چنین جریان هائی تا چه اندازه نیرومند و آگاه باشند. 

                                                          تقی روزبه  ۲۹.۰۹.۲۰۱۹

*- https://www.isna.ir/news/98070503473/

 

عجب رهبرانی!‎

عجب رهبرانی!‎

ایران تحت سلطهٔ جمهوری اسلامی، یکی از پایگاههای اصلی امپریالیسم جهانی در خاورمیانه می‌باشد که نقش مهمی در نابودی و انهدام هست و نیست خلق‌های منطقه داشته است.

به علت اینکه جمهوری اسلامی سگ زنجیری سرمایه داری مالی و انحصاری می باشد و دقیقا در چارچوب سیاستهای آنان عمل می کند،بهیچوجه! ما شاهد رشد و گسترش یک جنبش سرتاسری و‌سازمانیافته با رهبرانی  قدرتمند ‌و جذاب نخواهیم بود! حتی در زمان شاه نیز تا قبل‌از‌   سال ۱۳۵۶ و تغییر سیاستهای امپریالیسم غرب در قبال رژیم سلطنتی و تعویض آن با جمهوری اسلامی به سرکردگی خمینی لجن،بخش عظیمی از مردم ایران شناخت و درک درستی از خمینی و افکار و نظرات او‌ نداشتند! زیرا عده ای بخاطر توجیه نظرات مستهجن و مهوع خویش، چنین وانمود می کنند که چون اکثریت مردم ایران شیعه  بودند و عمیقا تحت تأثیر فرهنگ کثیف آخوندها قرار داشتند، پس رهبری خمینی پلید را پذیرفتند!!! در حالیکه واقعییت چیز دیگری است! واقعییت اینست که قدرتهای امپریالیستی غرب، به این نتیجه رسیده بودند که تاریخ مصرف شاه به سر رسیده و بایستی هرچه سریعتر از میان برداشته شود و جایش را به مهرهٔ بی رحم تر و مرتجع تری بدهد! این موجود گند گرفته کسی نبود مگر خمینی! آنان از طریق نیروهای ملی -مذهبی رابطهٔ تنگاتنگی با خمینی داشتند و دقیقا از  عقاید و باورهای بویناک و گهی (gohi)او خبر داشتند!  پس رهبر‌شدن خمینی و تحمیل آن به خلق‌های ستمدیدهٔ ایران فقط از جانب امپریالیستهای غربی و همدستان ملی - مذهبی شان از قبیل بازرگان، بنی صدر، ابراهیم یزدی و تعدادی آت و آشغال ضد کمونیست و مجاهدامکانپذیر شد.  اما در این ۴۰ سال جمهوری اسلامی با کمک مستقیم ‌و غیر مستقیم امپریالیسم جهانی مانع شکل گیری یک رهبری‌انقلابی و دمکراتیک برای رهبری اعتراضات توده های تحت ستم ایران و تکامل آن به یک قیام ‌و انقلاب  رهایبخش شده است ! ساخته شدن یک رهبر مورد اعتماد نیز نه با حرفهای قشنگ و حقوق بشری، بلکه از طریق مبارزهٔ مسلحانه در داخل کشور‌ و درگیری تمام عیار با جمهوری اسلامی امکانپذیر است !  همانطور که در عرض این ۴۰ سال شاهد بوده ایم، هر سازمان و جریانی که در داخل ایران  دست به اسلحه ببرد و با رژیم جنایتکار شیعه اثنی حشری درگیر شود، فورا در لیست سازمانهای تروریستی آمریکا و اروپا قرار می گیرد! برای نمونه سازمان مجاهدین خلق بخاطر کشتن به حق جنایتکارانی چون اسدالله لاجوردی و صیاد شیرازی قاتل و تعدادی از پاسداران و بسیجی های هار و درنده خوی رژیم ، در لیست سازمانهای تروریستی آمریکا و اتحادیهٔ اروپا قرار گرفت و بعد از حذف این  سازمان از لیست   سازمانهای تروریستی، عملا دول غربی حق عملیات نظامی مجاهدین بر‌ علیه حکومت اسلامی را از آن گرفته اند!

مورد دوم، می توان به سازمان جندالله بلوچستان برهبری عبدالمالک ریگی اشاره کرد که بخاطر درگیر‌شدن با نیروهای سرکوبگر‌جمهوری اسلامی و به درک واصل کردن پاسداران نژادپرست و متجاوز  بشدت از طرف سازمانهای اطلاعاتی دول غربی‌تحت تعقیب بود تا اینکه  عبدالمالک با کمک سازمانهای جاسوسی آمریکا به چنگ سربازان بدنام امام زمان افتاد و اعدام شد. در حال حاضر نیز سازمان جیش العدل بلوچستان ایران  (جندالله سابق) در فهرست سازمانهای تروریستی آمریکا قرار دارد!

توضیحات بالا ‌ به همراه دو مثالی‌ که آورده شد، برای این بود که نشان دهم ساختن یک رهبر‌ یا لیدر  صادق و رزمنده برای پیشبرد مبارزه  ستمدیدگان بر علیه جمهوری اسلامی خامنه ای،امری اراده گرایانه و قدرگرایانه نیست که عده ای پیر و پانال پا به موت با جمع شدن مثلا دور شاهزاده رضا پهلوی،فرزند شاه مرده و نوهٔ رضا شاه شیعه پرست،بخواهند مردم را حول حرفهای سرکاری و صدمه یک غاز ایشان جمع کنند!  چون در حال حاضر سیاست امپریالیسم غرب حفظ و نگهداری سرمایه داری وابسته به سرکردگی حکومت اسلامی  با تمامی ظرفیت های قتل و جنایت و کشتار آن می باشد!  بر‌خلاف جفنگیات  عده ای که فکر‌می کنند کشورهای غربی از حقوق‌بشر و دموکراسی در ایران دفاع می کنند، بایدگفت :  دولت‌های غربی با تمام وجود از جنایات جمهوری اسلامی دفاع می کنند و از وجود نحس آن میلیاردها دلار و‌یور‌و به جیب می زنند ‌و با تمام وجود خواهان حفظ و زنده نگهداشتن آن به هر قیمت هستند  .

با توجه به این‌واقعییت است که چشم دوختن عده ای از بریدگان سازمان مجاهدین مثل وفایی یغمایی و ایرج مصداقی ‌‌‌و‌ تعدادی از پسمانده های منفرد حزب توده ‌و فداییان اکثریت به شاهزاده رضا پهلوی صرفا توهم و خواب خیالی بیش نیست!!! چون شاهزادهٔ پاسدار ‌پرست و “کارگردوست” در نهایت به زیر عبای آخوندها خواهد خزید تا برای هزارمین بار پیوند شیخ و‌ شاهد را ثابت کند.

امپریالیستهای غربی نیز بخوبی می دانند که بچهٔ مشنگ‌ و خل وضع شاه،حتی برای خواباندن در‌آب نمک هم‌ بدرد نمی‌خورد! 

بنابراین، برآمدن یک  رهبر انقلابی و نترس‌ که بتواند خشم و نفرت اکثریت مردم ایران را بر علیه امپریالیسم و ارتجاع سازماندهی و‌ رهبری کند صرفا در داخل کشور و از دل مبارزهٔ قهرآمیز امکانپذیر  است!

سیامک دهقانی

September 28, 2019

بازخوانی ساده گرایش ها و نماینده رهبری کومه له

بازخوانی ساده گرایش ها و نماینده رهبری کومه له

روزهای ۱۴ و۱۵ ماه سپتامبر ۲۰۱۹ نشستی بافراخوانی کنگره ملی کرد (ک ن ک) در استکهلم برپا شد. از سوی رهبری «کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران» 5 نفر شرکت داشت و سخنرانی یکی از آنان به سان نماینده رهبری کنونی . این نوشتار نه به نقد یا تحلیل، بلکه چند پرسش، به همسجنی گرایش ها پرداخته شده است. برای همسنجی دیدگاه سخنگوی رهبری کومه له در این نشست، دیدگاه های 5 حزب سیاسی را برگزیده ایم. داوری برای یابش همخوانی یا ناهمخوانی طبقاتی دیدگاه ها و نیز اختلاف با برنامه و قرارهای استراتژیک/سیاسی کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست را به خوانندگان وامی گذاریم.

 سیاست، مفهوم ها، اندیشه های سیاسی و تبیین از شرایط و برنامه ها، پروبلماتیکها و تضادهای اجتماعی و اقتصادی همه گی مُهر طبقاتی برخود داشته و سوژه های (موضوع) طبقاتی هستند که از وجود عینیت های (ابژه ها) سرچشمه می گیرند و به هیچ روی زاییده ی ذهن مجرد افراد نیستند-البته کسانی هنوز به رغم این جهان به شدت هشیار و رسانه ای، هستند که به «روانشناسی»، وجود گرایش ها را «زاییده ذهن» افراد می خوانند!! به بیان دیگر، مادیت را انکار و صورت مسئله را  پاک می کنند! غافل از آنکه باید مادیتی وجود داشته باشد تا در ذهن افراد، به صورت ایده بازتاب یابد. صدای زنگ، وجود زنگ را بازتاب می دهد، زنگ، یک وجود مادی است و درک صدا در بخش خاکستری مغز، بیان وجود مادی زنگ. دانشمند روسی، پاولف برای نخستین بار ازاین پدیده، تئوریِ انعکاس ذهنی بوی غذا و صدای زنگ و واکنش ترشح بذاق سگ را در علم فیزیولوژی ثبت کرد.  

بنابه وجود زیربنای مادی، این همانی های بسیاری در گفتارها و تبیین سیاست ها، بین بسیاری از عناصر و گروهبندی های سیاسی ایرانی، بیانگر همراستایی این گروهبندی ها و گرایش ها می باشد. آنان، همگی از طبقه، لایه ها و پایگاه طبقاتی موجود در جامعه برآمده و نه در برهوت مریخ. آنان، مدافع منافع اقتصادی و اجتماعی گروهبندی های طبقاتی موجود هستند. برای بازشناسی ماهیت این گرایش ها باید به پراتیک آنها و به احکام بعد از «ولی ها» و «اما» های آنان توجه کرد ونه به زمینه سازی های ارسطویی آنان. دیالکتیک به ما آموخته است که، پراتیک معیار شناخت است و نه گفتار. تجربه و دیالکتیک مبارزه طبقاتی، می آموزند که نمی توان مشتِ عبارت پردازان را به سادگی بازگشود. آموخته ایم که نمایندگان سیاسی بورژوازی، می توانند قضایای روشن و بی چون و چرای هندسی را انکار کنند و وارونه جلوه دهند، حتا اصل اول اقلیدس را (از هر ۲ نقطه فقط ۱ پاره خط راست می‌گذرد) و با غوغاسالاری می توانند از دو نقطه چندین خط راست بگذرانند که باشعبده بازی برهم انطباق هم نباشند.

اینان با شاخک های حسی- سیاسی خویش، منافع دست اندرکاران بازار استثمار نیروی کار را در بازار

سیاست فرموله می کنند. آنان، درست به نمایندگی فکری یک معامله گر یا دلال که سود خویش را درخرید و فروش کالا به خوبی تشخیص می دهد و پیرامون آن به چانه زنی می پردازد، در بازار سیاست، به نمایندگی، همان وظایف طبقاتی را به پیش می برند.

حزب توده-این دُمَلِ کهنه و چرکین در جامعه- شاخص و مولد چنین دیدگاهی است و از رویزیونیسم و اپورتونیسم تاریخی انشعاب در جنبش سوسیالستی آلمان از دهه 1900 میلادی ریشه گرفته و تجسد و تجسم یافته است. سیاست، اندیشه،عملکرد و دسیسه پردازی های آن، بازخورد از زرادخانه تئوریک سوسیال دمکراسی منحط، آبشخور طیف توده ای است. نگرش «چپ»، ساختار یافته از چنین بنیادی است تا با ادبیاتی همگون، اما رنگارنگ، کارگزار سیاسی سرمایه باشند.

این بینش و سبک کار، برای گروهبندی سیاسی بورژوایی ایرانی، از سلطنت طلبان گرفته تا مجاهدین خلق، جمهوری خواهان بورژوا و ناسیونال بورژواهای محلی در کردستان، و حتا حکومت اسلامی ووو آنچنان کاربرد دارد که در برنامه های سیاسی خویش در کپی برداری گویی از یک نسخه ارجینال،  با تکرارمفاهیمی کلی، عوامفریبانه مانند عدالت، عدالت اجتماعی، دمکراسی، دمکراسی سیاسی و اقتصادی، مردم، آزادی ووو از یکدیگر سبقت می جویند. تکرار همه ی این مفهوم ها برای آن است که از لغو مالکیت خصوصی، انقلاب کارگری، رفع انقلابی استثمار، خودگردانی شوراهای کارگری، سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، و سازماندهی تحقق سوسیالسم ووو نامی نبرند. دیدگاه هایِ همگی بورژوایی و پوپولیستی، به معنای عوامفریبی آن و نیز به معنای «همه با همی» فریبکارانه سنتی شناخته شده، برای پیشبرد و هدف یک مناسبات استثماری و از یک آبشخور اندیشه می گیرند.

برای نشان دادن این پدیده، در اینجا فشرده ای از برنامه های عمل و دیدگاه های چند گروهبندی سیاسی را به گواه می آوریم. این تلاشی است تا خوانندگان، خود به اشتراکهای استراتژیک همگی به داوری برآیند و انطباق محوری- طبقاتی آنها را دریابند. در پایان برای نشان دادن مخالفت این دیدگاه ها با استراتژی  پرولتری و کمونیستی حکا، به همین اشاره ی کوتاه بسنده می کنیم. اما پرسش اینجاست که در این میان آیا از روی تصادف است که سخنان عادل الیاسی سخنگو و نماینده رهبری کنونی کومه له به همراه گروه 5 نفره خود، در کنگره «ک ن ک»، به این همانی دچار شده است؟! داوری برای شما خوانندگان آگاه می ماند.

اپیزود (1) حزب توده ایران

حزب توده نیز، در گفتار، برنامه خویش را اینگونه معرفی می کند:

«مبارزه در راه استقرار رژیم دموکراسی و تأمین کلیه حقوق فردی، و اجتماعی از قبیل: آزادی ...کوشش در توسعه حقوق اجتماعی و برقراری حقوق زنان» [همین حزب در کنار فرزند خوانده پرورشی خویش (فداییان اکثریت) در تثبیت حکومت اسلامی درخونبارترین سالها، از سال 57 تا61 نقش حیاتی داشت و در همراهی و شناسایی با سپاه سرکوب، در تمامی جنایت های حکومت نقش اساسی داشت. خلخالی را کاندیدای خود خواند و برنامه عمل خویش را همان برنامه 70 سال پیش سال 1320 می داند]:

«تساوی کامل حقوق اجتماعی بین کلیه افراد ملت قطع نظر از مذهب و نژاد... رهایی خلقهای ایران از بند ستم ملی و طبقاتی و... برای فراهم آوردن ...شرایط عینی و ذهنی گذر کشورمان به سوسیالیسم ... استقرار دموکراسی ... جدایی دین از حکومت، و استقرار یک حکومت ائتلاف ملی... و تدوین برنامه های اقتصادی برای تحقق عدالت اجتماعی، ...حرکت تکامل و تغییر انقلابی به سوی سوسیالیسم را به گذارٔ به مرحله ملی - دموکراتیک ... هدف ما تحول نیروهای مولد به موازات ایجاد مناسبات اجتماعی [رشد سرمایه داری! استثمار طبقه کارگر، انباشت سرمایه ووو- از نگارنده] در چارچوب آنچنان دموکراسی و آزادیهایی است که تغییر کیفی مناسبات تولیدی را بر محورعدالت اجتماعی میسر سازد.» ... [به هزینه استثمار طبقه کارگر و چپاول هستی زحمتکشان بر مبنای «عدالت» یعنی هر کس به اندازه نیروی نظامی و سیاسی خود- از نگارنده]

«... اتحاد عمل و حرکت به سمت تشکیل جبهه یی فراگیر شامل ...نیروهای مخالف استبداد، مدافع آزادی، تأمین عدالت اجتماعی و حق حاکمیت مردم... بلوچ، آذربایجانی، ترکمن، و عرب، و شناسایی حق خودمختاری در چارچوب ِ واحد و دموکراتیک برای تمامی خلقهای ایران؛ ... تشکیل حکومتی دموکراتیک بر اساس اتحاد داوطلبانه کلیه خلقهای خواهان ایران، ...حقوق برابر، ... وحدت فدرال در ایران، و تأمین حقوق کامل خلقهای ایران در تعیین سرنوشت خویش، و برخوردار شدن از کلیه حقوق ملی، اجتماعی، و فرهنگی .... «در چارچوب ِ واحد» و «... تغییرهای بنیادی تعیین کننده در حرکت به سوی ِ سوسیالیسم، بر اساس درجه بالای تکامل نیروهای مولد و اثرگذاری آنها، ... درعدالت اجتماعی... ِ باز تقسیم امکانهای مادی و ثروتهای انباشته شده ... عملی کردن عدالت اجتماعی... برپایی یک جبهه واحد در برابر استبداد ... جبهه ... از نظر طبقاتی...دربر گیرنده وسیعترین طیف نیروهای اجتماعی و سیاسی از جمله: نمایندگان کارگران، زحمتکشان شهر و روستا، خرده بورژوازی، قشرهای میانی، و سرمایه داری ملی ایران، باشد... مشارکت مستقیم شوراها و نهادهای محلی در حمایت برای برپا داشتن و تداوم نظام «فدرالیسم«. ... در راستای ایجاد برابری واقعی سیاسی - اقتصادی بین خلقهای کشورمان؛ [با حفظ مناسبات سرمایه داری و همه طبقات و حکومت طبقاتی پارلمانی- «برابری واقعی سیاسی و اقتصادی...» از نگارنده] حزب توده: «... گذر به مرحله ملی - دموکراتیک را مشروط در برهه کنونی، ...استفاده از...از جمله امكانهای بخش خصوصی [سرمایه داری خصوصی/ از نگارنده]، برای ايجاد كار [استثمار کارگران برای ارزش افزایی و انباشت به سود سرمایه- از نگارنده] در جامعه از طريق سرمايه‌گذاری ارزش افزا [ارزش اضافی از استثمار کارگران و طبیعت – از نگارنده] در راستای «ایجاد کار برای همه» [به سود سرمایه- ازنگارنده] در صدر این مبارزه برای صلح، عدالت اجتماعی، و دموکراسی قرار دارند... » [صلح بین کار وسرمایه، دمکراسی بورژوایی و عدالتی که خامنه ای نیز از آن می گوید-از نگارنده]

«...به سوی سوسیالیسم، تنها با انجام تغییرهای بنیادی اقتصادی مرحله به مرحله، ... ولی [از همان ولی هاست- از ن] این برنامه ها نمی توانند به صورتی ذهنگرایانه [واقعیت گرا باشید و به سرمایه تن سپار باشید- از ن] و برکنار از تأثیر مستقیم ناشی از توازن نیرو به نفع سرمایه داری جهانی، عملی گردند... اقتصاد ملی و اقتصاد سیاسی کشورمان را نمیتوان در خلأ و اراده گرایانه به سوی گذر به مرحله سوسیالیستی مهندسی کرد.[باچقدر این توازن قوا و تئوری انتظار، آشنا و مشکوک است و باید در این مرحله، به سود سرمایه مهندسی کرد - از نگارنده]

طبقه کارگر استوارترین نیروی ترقیخواه و تحول طلب جامعه ماست [نه انقلابی و طبقه اصلی - از نگارنده]. غلبه بر ضعف طبقه کارگر... در کنار پیوند زدن مبارزه اش، به همراه دیگر زحمتکشان، با جنبش همگانی ضد استبدادی [ برای انحلال و جلوگیری از استقلال طبقاتی کارگران و پیشبرد پروژه بورژوایی «همه با همی» مانند سال 57 و نه ضد استثماری- از نگارنده]، وظیفه یی تأخیر ناپذیر است. ... طبقه کارگر در مبارزه با استبداد و تأمین حقوق و آزادیهای دمکراتیک و عدالت اجتماعی،... تحولهای ترقی خواهانه آینده کشور، نقشی پراهمیت و تعیین کننده بر عهده دارد...[ طبقه کارگر برای اپیزودها،اسب ترووای مطالبات اجتماعی دیگر بخش هاست و نه همانند طبقه ای برای خود  و برای انقلاب کارگری- از ن]

«...این دو بخش، سرمایه داران صنعتی کوچک و متوسط حضور دارند که منافع عینی آنان با تولید ملی گره خورده است؛ بورژوازی ملی در پیوند با قشرهای میانه حال، و تاکیدشان بر خواستهای دمکراتیک ...طیف گسترده نیروهای اجتماعی و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی، از نیروهای ملی تا طیف وسیع نیروهای چپ در صف جنبش مردمی ... اتحاد عمل را به اولویتی مهم بدل میسازد... طرد دیکتاتوری ولایت فقیه و گذر به مرحله ملی - دموکراتیک... برنامه های اقتصادی - اجتماعی حزب ما هنوز بعد از ۷۰ سال، منطبق با شرایط کنونی، با سمتگیری بارز به سوی نیروی کار و تولید، در صدد محدود کردن نقش سرمایه ها و سوداگری خصوصی تنظیم شده اند. [تا سرمایه داری دولتی با بهره کشی از نیروی کار و برقراری حکومتی فاشیستی بر قرار گردد و مناسبات طبقاتی همچنان بردوام باشد-از ن]

تنظیم و توزیع عادلانه درآمد ملی از طریق ایجاد تناسب معقول و علمی میان دو بخش انباشت ِ اجتماعی و مصرف در مجموعه اقتصاد ملی؛..»[انباشت اجتماعی از استثمار سراسری  طبقه کارگر، «توزیع معقول» بین سرمایه داران و بقیه –از نگارنده]

https://www.tudehpartyiran.org/images/ketabkhaneh/Barnameh.pdf 1391برنامه حزب توده ایران

حسن روحانی در سازمان ملل: «راه‌حل نهایی صلح و امنیت خاورمیانه دموکراسی در داخل و دیپلماسی در خارج است» (25 سپتامبر 2019)

خامنه ای:22 بهمن 1397

«نارضایتی این حقیر از کارکرد عدالت در کشور به دلیل آنکه این ارزش والا باید گوهر بی‌همتا بر تارک نظام جمهوری اسلامی باشد و هنوز نیست.» (خامنه ای)

«تّه عدالت مورد انتظار در جمهوری اسلامی که مایل است پیرو حکومت علوی شناخته شود، بسی برتر از اینها است و چشم امید برای اجرای آن... در همه‌ی میدانهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و بین‌المللی و نیز در عرصه‌های دین و اخلاق و معنویّت و عدالت، و توزیع عدالت‌محور، و مصرف... عدالت در صدر هدفهای اوّلیّه‌ی همه‌‌ی بعثتهای الهی است و در جمهوری اسلامی نیز دارای همان شأن و جایگاه است؛ این (عدالت)، کلمه‌ای مقدّس در همه‌ی زمانها و سرزمین‌ها است.

استقلال و آزادی: استقلال ملّی به معنی آزادی ملّت و حکومت از تحمیل و زورگویی قدرتهای سلطه‌گر جهان است. و آزادی اجتماعی به‌معنای حقّ تصمیم‌گیری و عمل کردن و اندیشیدن برای همه‌ی افراد جامعه است.» سیّدعلی خامنه‌ای (پیام گام دوم انقلاب)۲۲ بهمن‌ماه

۱۳۹۷http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=41673

عملکرد چهل ساله و عملکرد این حکومت، تکرار تراژیک حمله مسلمانان شبه جزیره عربستان، چنگیز و تیمور و تمامی حکومت های طبقاتی را بازآفرینی کرد. در اینجا حاکمان اسلامی در ایران، «عدالت محور» و «آزادی اجتماعی به‌معنای حقّ تصمیم‌گیری و عمل کردن و اندیشیدن برای همه‌ی افراد جامعه» را «گام دوم انقلاب» پسا چهل سال اول «عدالت»  وعده می دهد. در اینجا لازم به اشاره است که اگر حکومت اسلامی را در کنار دیگر گروهبندی های سیاسی آورده شده، نه به معنای همسان دانستن این فاجعه ی تاریخی، با دیگر گرایش هاست، بلکه برای  نشان دادن سوء استفاده مشترک از مفاهیم به وسیله این گروهبندی است.

اپیزود (2)  «شورای مدیریت گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی در ایران»

«آرمان های آزادی خواهانه وعدالت جویانه مردم، ...انتخابات آزاد و گردش دموکراتیک قدرت... نشانه های امید بخشی از نیرویِ عظیم تغییر است ... دموکراسی مهمترین نیاز ایران برای چاره اندیشی ملی ... حرکت به سمت توسعه و  رفاه اجتماعی است و در چنین شرایطی هیچ فرد، حزب و یا گرایش سیاسی به تنهایی قادر به گشودن راه نجات کشور از وضعیت کنونی نخواهد بود. ...شکل گیری یک اتحاد بزرگ ملی برای آزادی و دموکراسی... جایگزینی یک نظام سیاسی دموکراتیک... دربرگیرنده فعالان همه گروه های اجتماعی و احزاب و گرایش های سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه ... هدف مشترک ما در این راه  دستیابی به آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی ... مدیریت گذار خصلتی پلورالیستی و فراگیر ...برخورداری از فرصت های برابر در زندگی اجتماعی و سیاسی صرف نظر از تعلق های اتنیکی و قومی، جنسیتی،... موقعیت اجتماعی، عقیده، مذهب و باور دینی یا عدم باورمندی به ادیان و گرایش جنسی... تضمین آزادی فعالیت احزاب و جمعیت ها... نهاد دین از حکومت(دولت)، بی طرفی حکومت نسبت به اعتقادات دینی و مذهبی شهروندان.  نبود هرگونه دین رسمی...توسعه اقتصادی و برقراری عدالت اجتماعی...رفع هرگونه تبعیض و به رسمیت شناختن حقوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گروه‌های اتنیکی ایران. به رسمیت شناختن حق آموزش به زبان مادری در کنار زبان فارسی. سازماندهی نظام اداری کشور بر اساس اصل عدم تمرکز، سپردن حداکثر ممکن امور اداری و چگونگی مصرف بودجه‌های عمرانی به نهادها و مجالس منتخب محلی...» https://news.gooya.com/2019/09/post-30379.php

اپیزود (3) حـزب دمكـرات كردسـتان ایران

حـزب دمكـرات كردسـتان در راسـتای تحقـق یـك جامعـه آزاد و دمكراتیـك، پلورالیسـت و دادپرورانه تلاش مینماید.» [«عدالت اجتماعی به معنای عدالت اقتصادی...آزادی عقیده وبیان و وجود تنوع حزبی وپلورالیسم سیاسی» (عادل الیاسی به نمایندگی از رهبری کومه له) در کنگره ک ن ک] «... اتحــاد داوطلبانــه و عادلانــه میــان ملیتھــای ایــران را مبنــای تأسیس یك ایران دمكراتیك فدرال میداند...آرمان حزب دمكرات كردسـتان تحقـق حـق تعیـین سرنوشـت ملـت كـرد ... .شـعار اسـتراتژیك حـزب دمكـرات كردسـتان تأسـیس جمھـوری كردسـتان درچـارچوب یـك ایران دمكراتیك فدرال... یك حاكمیت سیاسی ـ دمکراتیک...از حقــوق كلیــه اقلیتھــای گونــاگون ملــی، اتنیكــی، زبــانی و مــذھبی کردســتان حراســت خواھدكرد... در جمھـوری كردسـتان دیـن از حاكمیـت سیاسـی جـدا بـوده و از اصـل سـكولاریزم ... زمینه سـاز ھمزیسـتی داوطلبانـه و عادلانـه در ایران آینده باشد...حكومــت جمھــوری كردســتان بــا توجــه بــه ارزشــھای سوسیالیســم دمكراتیــك...»

[...احزاب باید همکاری وهماهنگی شان طوری باشد که شکافی برای امکان دخالت در این مبارزه ایجاد نشود. وقتی که مبارزه یکدست مردم کردستان را علیه جمهوری اسلامی از سر گذراندیم، بایستی این ترکیب طبقاتی متفاوت را ببینیم... عادل الیاسی همانجا]

 http://kurdistanmedia.com/content/upload/1/newsletter. pdf برنامه-و-اساسنامه-ح-ایران حزب-دمکرات-کردستان.

اپیزود (4)  حزب زحمتکشان کردستان

«...کومه له بر تکثر و پلورالیسم در ایران و در کردستان به عنوان یکی از فرآورده هاي رشد و توسعه اجتماعی و ورود به مدرنیته در جامعه تأکید میکند... بازگشت به دوره انحصارطلبی هاي حزبی و نظامهاي تکحزبی نه ممکن و نه مفید است ... امر وحدت مبارزاتی مردم کردستان... باید از طریق همکاري و ایجاد اتحادها و ائتلافهاي سیاسی و جبهه های کردستانی تأمین و این خلاء بزرگ پر شود... تأمین توسعه اقتصادي پایدار توأم با عدالت اجتماعی...کومه له به منظور تقویت دموکراسی و گرایشهاي دموکراسیخواهانه، از همه جنبشهاي دموکراتیک، جنبش کارگري، زنان، دانشجویان و سایر جنبشهاي اجتماعی مترقی پشتیبانی ...برچیدن این رژیم، ضمن حفظ استقلال ...در صورت لزوم در ائتلافهاي سیاسی شرکت ... بر آزادي همه مذاهب...در درون خود کردستان تأکید کرده و بر این باور بوده است که کردستان آزاد باید نه فقط از ستم ملی بلکه همچنین از استبداد و دیکتاتوري در درون خود نیز آزاد باشد...کومه له در حال پیوستن به انترناسیونال سوسیالیست [بخوان سوسیال دمکرات های راست که حزب دمکرات ا. نیز  سالهاست عضو آن است] بوده و خود را به این قطب اجتماعی و سیاسی در جهان نزدیک میداند....حزب کومه له کردستان ایران حزبی است سوسیالیستی و معتقد به عدالت اجتماعی که علیه نابرابريها وبی عدالتی هاي اجتماعی پیکار میکند.

... عدالت اجتماعی، ایجاد فرصتهاي برابر، قانون کار مترقی، آزادي تشکلها و نهادهاي صنفی، سازمانیابی آزادانه و مستقل کارگران ازجمله حق ایجاد اتحادیه هاي کارگري، تأمین بیمه هاي اجتماعی و ازجمله بیمه بیکاري، خدمات پزشکی براي همگان، فراهم آوردن امکانات تحصیلی رایگان و ازجمله تحصیل به زبان مادري براي همه کودکان و جوانان ایران و دفاع ازحقوق و تامین امکانات رشد و تفریح آنان...»  http://www.komala.org/IMG3/book/20110502ahdaf-v-shenaseh.pdf

 

اپیزود (5) عادل الیاسی

عادل الیاسی:

«نمیتوانیم ترکیب طبقاتی را در نظر نگیریم»... به مالکیت خصوصی دست برده شود و ثروت های جامعه بشیوه ای یکسان در دسترس همه هم وطنان قرار گیرد.» [ همه ی هم وطنان همه با هم! مالکیت و ثروت در دسترس یعنی در میدانی برای استقاده همه هموطنان!!! از نگارنده]

«...احزاب باید همکاری وهماهنگی شان طوری باشد که شکافی برای امکان دخالت در این مبارزه ایجاد نشود. (کدام احزاب؟ کدام شکاف؟ بین کارگران وتهی دستان شهر و روستا و بورژوازی چگونه می توانید شکاف را به هم آورید؟! از ن]

وقتی که مبارزه یکدست مردم کردستان را علیه جمهوری اسلامی از سر گذراندیم، بایستی این ترکیب طبقاتی متفاوت را ببینیم...[یکدست از بورژوا تا ستمبر؟؟]

«هم پیمانان خودمان در میان نیروهای مترقی، نیروهای آزادیخواه،آنانکه حق تعین سرنوشت را برای  مردم کردستان برسمیت می شناسند. [ همه احزاب و دیدگاه 5 گانه بالا-  نمونه شورای گذار شریتمداری این نیروهای مورد نظر را: دربرگیرنده فعالان همه گروه های اجتماعی و احزاب و گرایش های سیاسی و فرهنگی و اتنیکی دموکرات و آزادیخواه کشور» می شمارد- از ن (نگارنده)] عدالت اجتماعی، برابری زن ومرد وهمه ی این ها را برسمیت بشناسند.[شعار همه دیدگاه های بالا  از از حزب توده گرفته تا شورای شریعتمداری و حزب زحمتکشان-از نگارنده)... پیوند وارتباط دموکراسی وعدالت اجتماعی مسئله ی بسیار پر اهمیتی است... مذهب میتواند امری شخصی باشد، مورد احترام قرارگیرد....حق افراد برای داشتن باور مذهبی برسمیت شناخته شود... عدالت اجتماعی به معنای عدالت اقتصادی است...»

 

«...آزادی عقیده وبیان و وجود تنوع حزبی وپلورالیسم سیاسی» (عادل الیاسی به نمایندگی از رهبری کومه له) [ شواری گذار... این آلترناتیو بورژوایی نیز می گوید: ...«طیف گسترده نیروهای اجتماعی، و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی [پلورالیسم سیاسی- از ن]، از نیروهای ملی تا طیف وسیع نیروهای چپ در صف جنبش مردمی، ضرورت نزدیکی، ... اتحاد عمل ... طرد دیکتاتوری ولات فقیه، و گذر به مرحله ملی - دموکراتیک... برنامه های اقتصادی – اجتماعی...»] «...عدالت اجتماعی ودموکراسی بدون دموکراسی اقتصادی (ممکن نیست)...» [آیا یک این همانی در این گفتار با حزب توده و دیگر اپیزودها به چشم نمی خورد در آنجا که حزب توده می نویسد:«باز تقسیم امکانهای مادی و ثروتهای انباشته شده...عملی کردن عدالت اجتماعی...» و همزبان با دیگر اپیزودها، آنرا به بعد از «طرد ولایت فقیه» و مرحله بعدی وامی گذارد؟]

«...احزاب زیادی در کردستان داریم که ریشه ی اجتماعی در کردستان دارند،ریشه ی تاریخی دارند.» ع .ا [آیا این به معنای حقانیتی برای حاکمیت احزاب تاریخی نیست؟ از این احزاب تاریخی حزب های دمکرات کردستان و شاید دو بخش جدا شده از کومه له و شاید حزب های دیگری که در ابهام نگاه داشته شده اند، منظورند که به هر روی ریشه تاریخی با کومه له دارند ؟ آیا این تاریخی و حتا برخورداری از پایگاه توده ای دلیلی بر حقانیت شان شمرده می شود؟]

«... قدرت این احزاب بدون اینکه از کانال توده مردم  خود را تحمیل نماید نمی تواند حقانیت داشته باشد...» ع ا [آیا این به معنای همان استدلال بورژوازی نیست که قدرت خود را با فریب و نیرنگ و صندوق انتخابات نمونه 20 میلیون رای به خاتمی و احمدی نژاد و روحانی و 98 درصد به حکومت اسلامی در 12 فروردین 58 که با این قدرت در درازای این 40 سال تحمیل شده و... نیست؟؟ آیا تحمیل قدرت به توده ها به وسیله احزاب، جز تحمیل اراده بر گرده توده ها کوچکترین سنخیتی با حتا ادبیات سوسیال دمکراسی بورژوایی دارد؟  - از ن]

«... اما اگر زمانی کردستان کشور مستقلی شد، این داستان دیگری خواهد شد.» (آیا ع ا. با کاربرد کشوری مستقل، از یک دولت- ملت دیگر که خواستی بورژوایی است نظر ندارد؟ اگر استراتژی حزب و کومه له در میان باشد، چرا از حاکمیت شوراها در کردستان سخنی نیست!؟]

«... ما که در این جامعه مبارزه می کنیم، وقتی که مبارزه یکدست مردم کردستان را علیه جمهوری اسلامی  از سر گذراندیم، بایستی این ترکیب طبقاتی متفاوت را ببینیم»[ آیا در این جهان طبقاتی حکومت و حزب سیاسی از انتهای راست تا چپ یافت می شود که طبقاتی بودن جامعه را انکار کند!؟] و  [ حزب توده ایران : ...طیف گسترده نیروهای اجتماعی، و ائتلاف متنوع نیروهای سیاسی، از نیروهای ملی تا طیف وسیع نیروهای چپ... اتحاد عمل را به اولویتی مهم بدل میسازد... طرد د یکتاتوری ولات فقیه، و گذر به مرحله ملی - دموکراتیک... برنامه های اقتصادی – اجتماعی» [این بیانات به این معنی است که سخن گفتن از ترکیب طبقاتی و مبارزه طبقاتی در شرایط کنونی ضروری نیست و بایستی به آینده نا سرخرمن، پس از اتمام مبارزه همه با هم علیه جمهوری اسلامی موکول گردد؟ از ن ]

«حاکمیت مردمی» آیا اسم مستعار همان حاکمیت طبقه سرمایه دار و مناسبات سرمایه داری و قدرت سیاسی سرمایه داری نیست؟

 

 

 دیدگاه (6) کومه له –سازمان کردستان حزب کمونیست ایران

بیش از 5 سال پیش، سند کنگره ۱۶: «احزاب ناسیونالیست کرد مدتهاست در مسیری قرار گرفته اند که منافع حزب خود و مصالح مربوط به حفظ قدرت خود را بر مصالح مردم کرد و رهائی آنها از ستم ملی ترجیح می دهند.» [احزاب ناسیونالیست که دیگر ناسیونالیست نیستند! و همانگونه که تجربه در اقلیم کردستان عراق گواه زنده آن است و ملت و دولت موضوعیتی ندارد و نشسته بر نفت و همراهی با دولت های ایران و ترکیه و آمریکا و... حاکمیت طبقاتی دارند، «یکدست ظاهر شدن» در مبارزه برای رفع ستمگری ملی توهمی بیش نیست. از ن]

برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران (کومه له) در رابطه با «حاکمیت شورایی در کردستان»:

«... طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان را تشکیل میدهند، رشد جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر برپایی تشکلهای توده ای و طبقاتی کارگران ... شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکمیت مردم، جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاستهای احزاب بورژوایی در کردستان، تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی است... کومه له ... حزب کمونیست ایران برای پایان دادن به حاکمیت سیاسی و اقتصادی طبقه سرمایه دار و ایجاد یک جامعه سوسیالیستی مبارزه میکند... تامین اراده آزادانه مردم کردستان بر سرنوشت خویش، محصول تداوم یک مبارزه توده گیر همه جانبه، سیاسی، اجتماعی و نظامی برعلیه جمهوری اسلامی است ... سقوط و درهم پاشیدن نیروها و نهادهای حکومت مرکزی و عقب نشینی آنان پایان کار نیست. پیروزی در این مرحله با تشکیل ارگان های قدرت توده ای در شهر و روستا و سازمانیابی یک ساختمان حاکمیت شورایی در کردستان کامل خواهد شد...

... تضمین نهایی و تداوم پیروزی، در گرو درهم شکستن قطعی قدرت دولت مرکزی و پیشروی جنبش کارگری در سطح سراسری است. سهل ترین و کم دردسرترین راه، حفظ دستاوردهای یک جنبش انقلابی پیروزمند در کردستان پیوند با یک انقلاب سراسری در ایران است...

برنامه کومه له برای حاکمیت مردم درکردستان را حاکمیت شورایی از شوراهای محلات گرفته تا شهر و روستا و تا کنگره شوراها به  سان عالیترین ارگان  می شمارد که هم قانونگزار است و هم بالاترین نهاد برای سازمانیابی امور اجرایی و نظارت بر آنها. بر نامه کومه له حزب کمونیست ایران، نیروی مسلح شورایی را زیر نظر کنگره سراسری شوراها دانسته و ازحاکمیت شورایی دفاع می کند. در برنامه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران(کومه له) نیز تاکید می شود: فعالیت ما در کردستان جزیی از فعالیت عمومی حزب کمونیست ایران برای سازماندهی و به ثمر رساندن انقلاب کارگری و برقراری حکومت کارگری در مقیاس سراسری است. از این لحظ، خط مشی عمومی و الگوها و موازین فعالیت سراسری حزب در سازماندهی انقلاب کمونیستی و در به میدان کشیدن طبقه کارگر به مثابه نیروی محرکه اصلی و رهبر تحول انقلابی در عرصه ی سیاسی برفعالیت تشکلات حزبی ما در کردستان نیز ناظر است...



 

استراتژی ما در کردستان بر ارکان زیر متکی است:

«طبقه کارگر و زحمتکش شهری و روستایی نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی در کردستان تشکیل می دهند. پیشروی و پیروزی این جنبش مستقیما به درجه رشد جنبش سوسیالیستی و مستقل طبقه کارگر، متحد شدن کارگران توسط و از طریق حزب کمونیست خود و اعمال رهبری این طبقه در جنبش اعتراضی و انقلابی بستگی دارد. ...شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی، جدایی توده های کارگر از افق، آرمان ها و سیاست های احزاب بورژوایی در کردستان و تقویت کمونیسم در قبال ناسیونالیسم در مقیاس اجتماعی است. (استراتژی ما در جنبش کردستان- مصوب کنگره ششم-اردیبهشت 1367) و در کنگره اخیر (17) کومه له در سال 2017 تاکید می شود:

«کومه له بنا به وظیفه انترناسیونالیستی و طبقاتی، متحدین پایدار خود را در جنبش بخش های مختلف کردستان در میان کارگران آگاه و کمونیست ها جستجو می کند و پیگیرانه از خواست ها و مطالبات طبقه کارگر دفاع خواهد کرد... کومه له بر این حقیقت پافشاری خواهد کرد که سوسیالسم و انقلاب پیگیر سوسیالیستی، تنها تضمین دستیابی به رهایی و آسایش و ارزشهای انسانی است. استراتژی کومەله برای رهائی مردم کردستان از ستم ملی، تحقق چنین هدفی را تسهیل خواهد کرد.»

به اینگونه در برنامه، روزنه ای برای برداشت های سوسیال ناسیونالیستی و رفرمیستی نمی ماند. برای جلوگیری از اینگونه سوء برداشت ها، پیشبرد این استراتژی در عمل ضمانت اجرایی استراتژی است.  http://fa.komalah.org/wp-content/uploads/bhbmk-4.pdf

عباس منصوران -27سپتامبر 2019

 

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

نگاهی به اعتراضات دوراخیر کارگران نیشکر هفت تپه شوش

صدای کارگران اخراجی و زندانیان سیاسی دربند باشم!

info@karegari.com

دراعتراض خیابانی جمعه پنجم مهر۱۳۹۸ کارگران نیشکرهفت تپه فریاد میزدند : خواست اول وآخرما؛ آزادی اسماعیل بخشی است وشعارمی دادند؛ اسماعیل را گرفتن ، ما همه بخشی هستیم!

کارگران تجمع کننده با جسارت بیمانندی نشان دادند  که نه تنها اسماعیل بخشی را فراموش نکرده اید ،بلکه همچون گذشته حامی و مدافع نماینده خود و حامیان آنان هستند.

همه چیزدرسایه واگذاری صنعت بزرگ نیشکرهفت تپه شوش به ثمن بخس دربهمن ۱۳۹۴وقتی که سازمان خصوصی‌سازی صددرصد سهام شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه را در فرآیندی پر حرف و حدیث به دو جوان ۲۸ و۳۱ ساله واگذار کرد. رستمی و اسدبیگی همان دو جوانی بودند که فقط با۶میلیارد تومان پیش‌پرداخت مالک شرکتی شدند که تنها یک قلم از دارایی‌های آن،۲۴ هزار هکتار زمین مرغوب بود.

تهاجم به تجمعات وسیع خیابانی کارگران هفت تپه درشوش طی سال۹۷ودستگیری فعالان شناخته شده این سلسله اعتراضات وحامیان آنان درجنوب، یعنی علی نجاتی بازنشسته ویکی ازپیشکسوتان سندیکای نیشکرهفت تپه واسماعیل بخشی،کارگرسازمانگروپرتحرک این صنعت وهمراهان آنان؛سپیده قلیان - عسل محمدی، سانازالهیاری- امیرحسین محمدی پوروامیرامیرقلی موجی از نگرانی و سیاست دفاع و پشتیبانی همه جانبه  درداخل وخارج ازکشورودرسطح بین المللی را برانگیخت .

دستگیر شده گان سازمانگر سندیکای هفت تپه ، با قرار وثیقه یکی پس از دیگری  آزاد شدند .

دراین مقطع اعتراض اسماعیل بخشی به شکنجه و فشاربر خود در زندان و فراخواندن عالی ترین مقام امنیتی کشوربه مناظره برسرداغ ودرفش وشکنجه اعمال شده براودرزندان ،مجددا دستگیری اووسپیده قلیان و عسل محمدی  را به دنبال داشت .

 چراکه آنهانیزبه حمایت ازاوبرآمدندونمایش کذایی "طراحی سوخته"،نشانه درماندگی وفضاحت و سوختگی خود حاکمیت دربرابرافکارعمومی کل جامعه۸۰میلیونی ماوبشریت مترقی  جهان بوده است که نمونه های مشابه آنرا پیشترهم مردمان جامعه ما در تلویزیون جمهوری اسلامی با نفرت دنبال کرده بودند .

 

بعد ازاین فضاحت ؛ کارگران نیشکرهفت تپه عقب نشینی نکرده وعلیرغم ساخت وپاخت دستگاه امنیتی اسلامی با  کارفرمای فراری اسدبیگی، و اظهار بی اطلاعی سخنگوی قوه قضایه ( محسنی اژه ای ) ازفراراو ، ویدئوی های راه گشای اوهم درتلویزیون آمریکا وهم درمجلس اسلامی دست به دست می گشت واوباردیگربرراس این صنعت جای گرفت وباعوام فریبی زاید الوصفی و بازپرداخت یک ماه حقوق کارگران ، چرخه تعطیل شده و اعتصاب کارخانه را لنگان لنگان راه انداخت .

یک مراجعه فوری و فوتی به کانال تلگرامی سندیکای نیشکر هفت تپه ؛ آدم را با این واقعیت روبرو می کند. جمهوری اسلامی از یک سو چهره های خوشنام و همه سرآشنای سندیکای هفت پته و متحدان آنهارا محاکمه می کند و از سوی دیگر با کارفرمای خود فروخته بیگی و دارد و دسته اش، خون کارگران نی بر- بخش های مختلف این صنعت را در شیشه می کند.                                                                                                                                      

 کانال تلگرامی سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، خبر می دهد :به گزارش رسیده اسماعیل بخشی در دادگاه حضور یافته و بدون حضور وکیلش، حکم نماینده کارگران هفت‌تپه به وی ابلاغ شده است.
بر اساس این گزارش احکام دیگر بازداشتی‌های هفت‌تپه نیز به انان ابلاغ شده است. از جمع وکلای پرونده فقط جمال حیدری منش،وکیل سپیده قلیان در دادگاه حضور داشته است. بر اساس شنیده ها، اسماعیل بخشی به ۱۴ سال که ۷ سال ان اجرایی می شود، اعضای نشریه گام و سپیده قلیان هر کدام به ۱۸ سال که ۷ سال ان اجرایی می شود ، محمد خنیفر به ۶ سال زندان که ۵ سال ان اجرایی می شود، محکوم شده‌اند و پرونده علی نجاتی هنوز مفتوح مانده است.

بدین ترتیب مدافعان نظام سرمایه داری بار دیگر ثابت کردند که سرکوب جنبش کارگری در اولویت برنامه آنها قرار دارد و برای خاموش کردن صدای کارگران از هیچ اقدامی فرو گذار نیستند.احکام صادره تنها گوشه ای از ماهیت قوه قضایی بر علیه کارگران و فعالین کارگری می باشد.
اما به نقل از فرزانه زیلابی وکیل کارگران هفت تپه آمده است :صدور احکام سنگین کارگران و فعالان کارگری پرونده هفت تپه ، پس از جوسازی های سیاسی و پیشداوری های مسئولان ارشد قوه قضائیه و برخی رسانه های مرتبط همچون صدا و سیما، کیهان وفارس نیوز، دور ازانتظار وکلای پرونده و کارگران و فعالان کارگری نبوده است به ویژه که گزارش ضابطان بر مبنای تئوری توطئه تنظیم یافته و تمام اعتصاب ها و تجمع های کامیونداران،فرهنگیان،بازاریان،دانشجویان و کارگران و...را منتسب به خارجی ها دانسته و از همان آغاز،درسراسر دادرسی،با این تصور که موکل،مجرم است نه متهم ،رسیدگی در دادسرا و دادگاه صورت گرفته است.

ایرادوتأکید ما درپرونده براین بود که درمورد اسماعیل بخشی و سپیده قلیان، مأمورین امنیتی وزارت اطلاعات،ضابط بی طرف محسوب نمی شوند و ذی نفع هستند از اینرو تقاضای ارجاع به ضابطان بی طرف را داشتیم و درخصوص برخی اتهام های انتسابی اسماعیل بخشی، اساسا ،دادگاه انقلاب صلاحیت ذاتی برای رسیدگی نداشته است.سرآسیمگی قاضی در صدور و ابلاغ رأی مشخص نیست.
قاضی مقیسه ،در واقع در یک رسیدگی ناتمام ،بدون برگزاری جلسه دادگاه یکی از موکلانم ،به صورت ناگهانی و شتابزده،اقدام به صدور رأی نمودو بدون حضور وکلاء،به متهمان ابلاغ گردید و تاکنون به وکلاء ابلاغ نگردیده است....به تازگی در دو پرونده دیگر نیز، کارگران هفت تپه،به دلیل برگزاری تجمع ،به حبس و شلاق محکوم گردیده اند.

ایجاد رعب و وحشت از طریق صدور احکام حبس و شلاق،برای کارگری که نان شب ندارد،کارساز نیست و آنان که دستی بر آتش دارند بدانند،این شلاق ها بر تن رنجور همه کارگران فرود می آید .                                        هفت تپه ای ها در ۱۷شهریور ۹۸می نویسند :مدافعان نظام سرمایه داری اعتراض و اعتصابات کارگران را به "اجانب" نسبت می دهند تا به این وسیله برای افراد زود باور توجیهی داشته باشند و بتوانند همچنان بر سرنوشت میلیون ها انسان حاکم شوند.

مدافعان نظام سرمایه داری با چنین احکامی به صاحبان سرمایه پیام می دهند که در ایران، ما با تمام توان حافظ سرمایه داران هستیم و‌ صدای حق طلبی کارگران در اعتراض به ستم و استثمار و به کار ارزان را با اخراج، زندان و شلاق و در صورت لزوم با اعدام جواب خواهیم داد.
مدافعان سرمایه داری در ایران تصمیم گرفته اند با ایجاد فضای رعب و وحشت بیشتر ، صدای هر گونه حق طلبی را در نطفه خفه کنند.

آنها با سرکوب جنبش کارگری به تمام دولت های سرمایه داری می گویند که ایران را به بهشت سرما یه داران تبدیل خواهیم کرد. 

آنها با صدور اینگونه احکام ظالمانه، به صاحبان زر و زو می‌گویند که ما کمر تمام کسانی که بر علیه مالکیت خصوصی قد علم کند، را خواهیم شکست.با توجه به شرایط کنونی جامعه ایران، با توجه به فقر ، بیکاری و تنگدستی، نبود آزادی بیان و اندیشه، آزاد نبودن ایجاد تشکل های مستقل از جمله تشکل های کارگری، وجود کودکان کار و خیابان، تن فروشی،کارتن خوابی و گورخوابی، تبعیض و ستم ملی، جنسی و مذهبی و هزاران مصیبت دیگر، برای خاموش کردن اعتراضات، با چنین احکام ظالمانه ای می خواهند ازخشم وتنفرکارگران ومردم زحمتکش جلوگیری کنند.

اما کارگران و زحمتکشان هنوز خشم و کینه و تنفر خود را نشان نداده اند، هنوز عزم جزم نکرده اند تا نشان دهند با حضور خود، زمین را به لرزه در خواهند آورند. روزی فرا خواهد رسید که با اتحاد و همبستگی، زمین زیر پای صاحبان زر و زور و مدافعان آنان را دا غ خواهیم کرد.

اتحاد و خروش میلیونی ما کارگران چنان لرزه ای بر اندام انها وارد خواهد کرد که تن و روان ما از بی حقوقی ها، ازستم و استثمار، تبعیض ها،تحقیر ها و زشتی ها تاکنونی،آرام خواهد گرفت و آنگاه ما کارگران و مردم آزاده و زحمتکش بر سرنوشت خود حاکم خواهیم شد. حاکمیتی که در آن تمام آحاد جامعه ،فارغ از رنگ و نژاد، مذهب و ملیت، فارغ از هر گونه ویژگی های ساختگی ، خود را برای انجام وظیفه کاندید می کنند و با رای مستقیم انتخاب شده و در صورت عدم کارایی با رای مستقیم غزل خواهند شد.کارگران نوید چنین جامعه ای را می دهند؛ برای رهایی باید متحد شویم!

درست طی روزهای اواسط شهریور اعتراضات دور جدید شروع شد و کارگران دست از کار کشیدند 
کارگران رسمی شرکت نیشکر هفت تپه که تعداد آنان بیشتر از ۴۰۰ نفر بود، درروز پنج شنبه ۱۴ شهریور ۹۸دست از کار کشیدند.علت اعتراض کارگرا ن عدم پرداخت دستمزد تیر۹۸ می باشد.
لازم به یاد آوریست که این کارگران بعد از تجمع روبروی دفتر مدیریت بعد از گذشت چند ساعت، اقدام به رفتن به داخل دفتر مالی کرده و در پی این اقدام کارگران با مسئول مالی شرکت درگیر شده اند.
در این ارتباط اسد بیگی، از طریق عوامل خود، به کارگران گفته بود که تابعد از عا شورا از پرداخت دستمزد تیر ماه خبری نیست.

مشاجره بین مدیرحسابداری شرکت نیشکربا یکی ازکارگران باعث وخامت حال کارگرشد.
درخبرها است : تعداد زیادی ازکارگران رسمی شرکت نیشکرهفت تپه بدلیل پرداخت نشدن حقوق تیرماه ؛ امضائ نکردن احکام شغلی وپرداخت نشدن دوماه دیرکرد مابه التفاوت معوق مطابق آخرین حقوق درمقابل حسابداری شرکت دست به تجمع اعتراضی زدند .کارگران جهت پیگیری این موضوع به مدیرحسابداری شرکت عبدالنبی محول که فردی بازنشسته است مراجعه کردند که بدلیل جواب سربالای ایشان موجب مشاجره لفظی بین ایشان وکارگران گردید که یکی از کارگران بدلیل مشکل قلبی بی هوش شده وبه درمانگاه اعزام گردیدو محول نیز با کمک نیروی انتظامی وارد عمل شد.
باورود امیراسدبیگی قائم مقام مدیرعامل به شرکت بین ایشان ویکی ازهمکاران که ازایشان درمورد حقوق معوق خود سوال کرده بود درگیری لفظی درگرفت که بدستور اسدبیگی و ریس حراست (شکوهی) به شرکت ممنوع الورود شدند.

گفتنی ایست :پرداخت حقوق کارگران درحالی معوق شده است که محول مدیر حسابداری و صابریان با حقوقها ی بیش از ۳۰ میلیونی وحق ماموریت زیاد بارمالی زیادی برشرکت وارد کرده ودرکمال تعجب دم از کاهش هزینه ها واضافه کاریهای کارگران میزنند. سنگینی وضع موجود، عقب نشینی کارگران هفت تپهرا به دنیال نداشت . مجددا روز شنبه ۱۶ شهریور، کارگران رسمی هفت‌تپه به دلیل عدم دریافت دستمزد تیر ماه دست به اعتصاب زده اند .

این اعتصاب روز یکشنبه ۱۷ شهریور ماه، همچنان ادامه‌داشت و دارد . در این میان حکم اخراج و بیکار سازی ۳۵ نفر از کارگران نیشکر هفت تپه، مسئله پیگیری و سردادن شعار آزادی اخراج شدگان را پرغامض تر نمود.

مجددا درخبرها آمده است؛کارفرمای شرکت هفت‌تپه به بهانه عدم نیاز نیروی کار، می خواهند تعدادی از کارگران بخش دام و طیور را اخراج کند. 

موسوی با همکاری اسد بیگی به بهانه عدم نیاز نیروی کار،اخراج ۳۵ نفر از کارگران را در دستور کار گذاشته اند.این در صورتی است که سابقه هرکدام از کارگران از پنج تا ده سال می باشد.
اخراج سازی کارگران در حالی است که شورای اسلامی کار ( که ادعای حمایت از کارگران را دارد!!؟؟) هیچ گونه حمایتی از این کارگران زحمتکش، نکرده اند .لازم به یاد آوریست که کارگران خوراک و دام نسبت به این عمل موسوی، (مسئول خورک دام) در محل کار خود دست به اعتصاب خواهند زد.در این میان مطابق اخبار منتشر شده کارفرمای شرکت هفت تپه حدود بیست نفر از کارگران این شرکت را اخراج کرده است. 

بطوری که روز یکشنبه۳۱شهریور،به دستور کارفرما  حکم اخراج ۲۱کارگر مجتمع نیشکر هفت تپه برای اول مهر ماه صادر شد.بنا به گزارشات منتشره اسامی ۱۴نفراز کارگران این مجتمع که از فردا از رفتن برسرکارشان منع شده اند بقرار زیراست:محمد خنیفر فرزند قاسم(عضوشورای اسلامی)، محمد خنیفر فرزند حمید،رضا پور چنانی،صاحب ظهیری،محمود سعدی،عادل عبدلخانی،محمد عبدلخانی،سمیر احمدی،حمزه الکثیر،ایمان اخضری،کریم میاحی،شکان گودرزی،مسعود لویمی وفاضل چعبی زاده ....

این درحالی است که حاکمیت در اقدامی هماهنگ با کارفرمای جوان و تازه به دوران رسیده هفت تپه در ماه های اخیر،به جای پاسخگویی به مطالبات به حق کارگران و پرداخت حقوق های عقب افتاده آنها ، به شدید ترین و غیر انسانی ترین شکل ممکن با کارگران و نمایندگان ان ها برخورد کرده است . حامیان سرمایه ، در واقع وانمود می کنند که شرکت کشت وصنعت هفت تپه را به بخش خصوصی سپرده و به اصطلاح "خصوصی سازی کرده" اند. و حال ان که همچون بسیاری دیگر از شرکت ها و کارخانه ها با ترفندها و زد و بندهایی ان را به ایادی و عوامل رانت خوار خود واگذار نموده و سبب شده اند تا کارفرمایان فاسد هفت تپه از قبل ان، میلیون ها دلار تسهیلات دریافت کرده و از این طریق به سود های نجومی که حاصل دسترنج چند دهه کار و زحمت کارگران و به طور مشخص کارگران ان منطقه است دست یابند. هم اکنون نیز انچه کوچکترین اهمیتی برای این حضرات ندارد زندگی و سرنوشت هزاران کارگر و خانواده های انهاست که کمر یکایک آنها بیش از پیش زیر فشار اقتصادی خم می شود و به مجرد ابراز کوچکترین اعتراض و انتقادی به وضع دهشتناک موجود ،این چنین سرکوب می گردند . اعلام انزجار همه گانی که از سوی کارگران و افکار عمومی در ارتباط با احکام صادر شده برای کارگران و روزنامه نگاران حامی انها در جامعه پراکنده گردید و مسئولین قضایی را وادار به پاسخگویی نمود در رابطه با این اقدام ضد کارگری کارفرمای هفت تپه نیز باید با شدت و حدت بیشتری پیگیری شده و در کنار اعتصاب و اعتراض کارگران ان شرکت ،منجر به بازگشت به کار کارگران اخراجی گردد .   

  اعتصاب همچنان ادامه دارد

بعد از اعلام خبر اخراج یا عدم تمدید قرارداد،۲۱ کارگر نیشکر هفت تپه روز اول مهر تمامی کارگران بخشهای داخلی شرکت از جمله اداره تجهیزات مکانیکی قسمت کارخانه تولید شکر وهمچنین امور زیربنایی در حمایت از همکاران وهم طبقه ایهای خود دست از کار کشیده ونسبت به این عمل ضد کارگری و زشت کارفرما در روبروی دفتر مدیریت شرکت تجمع کردند. اعلام داشتند:تعدی وتعرض به خواست به حق کارگران جرم است وکارفرما پاسخگوی عواقب کار می باشد.در همین روز دوشنبه اول مهر ماه ۹۸، هدیه کارفرما شرکت نیشکر هفت تپه، فسق و اخراج جمعی از کارگران در هفت تپه بود.

در ادامه اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه در حمایت از همکاران اخراجی، ما شاهد حضور صابریان ، احمدی (مسئول کوره اهک کارخانه) وبهاری( مسئول کارخانه) در جمع کارگران معترض بودیم که این افراد از طرف اسد بیگی جهت تهدید کارگران به اخراج و‌ کم کردن ساعت اضافه کاری، کارگران حضور داشتند .درست در شرایطی که کارگران با کارفر و عواملش می جنگند. قاضی ناظر زندان اوین اجازه ملاقات اسماعیل بخشی با وکیلش را نداد. 

برپایه خبرمنتشره؛قاضی ناظر زندان اوین اجازه ملاقات اسماعیل بخشی با وکلیش را نداد و از دریافت و تحویل لایحه‌ی این کارگر زندانی، به دادسرای عمومی و انقلاب اهواز، جهت درج در پرونده شکنجه، از ناحیه مسٸولان زندان اوین ممانعت به عمل آمد.اسماعیل بخشی حدود ده ماه در بازداشت بسر می برد و با وجود پرونده ها و اتهام های متعدد، تاکنون فقط دوبار اجازه دیدار با وکیل را داشته است و خانواده وی ماهی یکبار اجازه ملاقات با وی را دارند.

گفتنی است از حین بازداشت اولیه این کارگر زندانی تاکنون چهار بار با اراٸه دلایل و مستندات، درخواست رسیدگی به شکایت خود علیه مأمورین امنیتی و انتظامی با موضوع شکنجه بدنی، اخذ اقرار با شکنجه و توهین کلامی و عملی را داشته است و سه بار به دلایل واهی از ورود به رسیدگی خودداری یا با اغماض و اهمال مسلم، بدون توجه به مدارک و دلایل اثباتی، با صدور قرار پرونده را مختومه نموده‌اند.

آقای رئیسی یکی به نعل و یکی به میخ زدن تا کی؟؟ می توانید با کارگران شفاف باشید!؟
هر که نداند محکومان صنفی و مدنی، وکلای آن‌ها وسایر حقوقدانان می‌دانند که تجدیدنظرخواهی و بازبینی احکام در دادگاه‌های تجدیدنظر، حق قانونی هر محکومی است و حقی نیست که با دستور شما، ایجاد شده باشد...

کارگران برآنند: آقای رٸیسی، اسماعیل بخشی حتی در زندان، هم نماینده ما کارگران هفت تپه محسوب می‌شود و همچنان سمت نمایندگی وی پابرجاست، به گفته وی تاکنون مسئولان قوه قضاٸیه از حد شعار فراتر نرفته‌اند.

آری دزد همان دزد است و درد همان درد.....

ولی یکی از دیوار می‌دزدد و یکی از در...

روزسه شنبه دومین روز اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه در حمایت از همکاران اخراجی .
سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه ضمن حمایت از خواست های بحق کارگران نیشکر هفت تپه، خواستار بازگشت به کار بی قید وشرط تمامی کارگران اخراجی بوده هرگونه تعرض و دست درازی به حقوق کارگران را شدیدا محکوم می کند.

اتحاد و همبستگی طبقاتی ما کارگران، رمز پیروزی ما کارگران و شکست صاحبان سزمایه و استثمارگران می باشد.با اتحاد و همبستگی به مبارزه خود ادامه دهیم.پیامد کشاکش عوامل خود فروخته کارفر یعنی اعتصاب شکنان با کارگران، صبح چهارشنبه پیام ارسالی کارگران هفت تپه اینگونه به صدا در آمد و اعتصاب شکنان را به جمیع کارگران معرفی کردند :

آقایانی که مانع حضور کارگران در تجمع اعتراضی هستند درحمایت از همکاران اخراجی. مواظب اعمال غیراخلاقی و ناجوان مردانه خود باشند.آقای جعفر کثیر. سرپرست بخش مکانیکی کارخانه (عموی حق مسعود کثیر که دست راست امیر اسدبیگ هست و تمام زیرآب زنی ها را انجام میدهد) با تهدید و اخطار به اخراج، کارگران مکانیک کارخانه را از حضور در اعتصاب منع کرده و اجازه همبستگی بین کارگران را نمیده. عبدالزهرا احمدی، سرپرست کوره آهک هم مانع حضور همکاران کارگر ما در امر اعتصاب است.

این دو نفر خائن به کمک یکدیگر دست به شکاندن اتحاد و برادری و اعتصاب زده اند و باید به تمام کارگران معرفی شوند و با آنها برخورد شدید و جدی انجام گیرد. باقی مدیران و سرپرستان هم باید مواظب کارهای خود باشند و مانع حضور کارگران در اعتصابات نشوند چرا که این حق کارگر است و اتحاد تنها رمز پیروزی و حیات ما کارگران و شرکت است.

درصورت تخلف هر مدیر یا سرپرست و منع کردن کارگران از حضور در اعتصابات، تصاویر آنها منتشر شده تا تمام کارگران این خائنان و نامردان را خوب بشناسند.

با تشکر فراوان از حضور کارگران کشاورزی در اعتصاب امروز، فردا هم تمام کارگران را به ادامه اعتصاب و تجمع اعتراضی دعوت می کنیم و تا حقمان را نگیریم به سر کار برنمیگردیم.... باید این اخراج های سلیقه ای و بی اساس تمام شود.همه با اتحاد میتوانیم جلو این فتنه گری های اسدبیگی را بگیریم.

در۴ مهر ۹۸کذب خبر؛ شکست طرح اعتصاب شکنان:اعتصاب همچنان ادامه دارد و این در حالیستکه خبرگزاری دولتی ایلنا دیروز اعلام کرده بود که کارگران نیشکر هفت تپه به اعتصاب خود پایان داده اند و کارگران به سر کار های خود باز گشته اند.!؟ خبرگزاری ایلنا همچون گذشته نشان داد که هیچ صداقتی در بازتاب اخباری کارگری ندارد و به دلیل منافع جناحی، نمی تواند ادعای یک‌ منبع خبر گزاری مستقل باشد.

روز پنج شنبه، چهارمین روز از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه در حمایت از همکاران اخراجی برگزار شد .همانطور که روند تا کنونی نشان داده است در جریان‌اعتراض و‌اعتصاب کارگران در هفت تپه، ما شاهد فضای پلیسی برای ارعاب و سرکوب کارگران بوده ایم. در این ارتباط یکی از کارگران‌هفت‌تپه به نام یوسف بهمنی، توسط اداره اطلاعات احضار شده است. سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، ضمن حمایت از خواست کارگران ، هر گونه تهدید، ارعاب و احضار کارگران را شدیدا محکوم می کند.

امروزپنج شنبه۴مهرماه۹۸بازهم گل کاشتیدو پُرشورومصمم ترازروزهای قبل حضوریافتید.

همکاران گرامی:

مادرروزهای حساسی قرارداریم ونبایدبگذاریم اعتصابمان باهربهانه ویاقولی ازطرف کارفرمابشکند.
امروزرهبر دردیداری که با مسئولین داشتندصریحاًبه فساددرواگذاری شرکت هفت تپه وسهامداران آن اشاره کرده اندوخواستاربازنگری درواگذاری آن شده اند،پس خواهشی که ازهمه همکاران بالخص برادرانمان درواحدکشاورزی داریم فرداحتمادراعتصاب درب مدیریت شرکت کنیدوبرادرانتان رایاری کنید زیرااگر غفلت کنیم یک عمربایدخفت وخاری این بخش خصوصی راکه دراقدام اخیرش قصداخراج تعدادزیادی ازکارگران راداردراتحمل کنیم. پس ازتمام همکاران خواهشمندیم راس ساعت هشت وسی دقیقه صبح درب مدیریت حضورپیداکنند. تاپیروزی یک قدم مانده است

 کارگران هفت تپه در تجمع وسیع امروز جمعه فریاد میزدند؛ اسماعیلو گرفتند ، ما همه بخشی هستیم : سخنان چشمه خاور یکی از کارگران نیشکر هفت تپه در تجمع امروز۵مهر۹۸ در پنجمین روز اعتصاب : اعتصاب تا پای جان ادامه دارد / صدا و سیمای خاین الان کجاست بیاید گزارش تهیه کند / طلاب و بسیجی های دانشجو که در اعتصاب قبلی سینه سپر کرده بودند الان کجان که بیان ببینن ۲۰نفرو اخراج کردند / از واگذاری هفت تپه تا اخراج این ۲۰نفر کارگر همش تخلف وخلاف قانون بوده /کارگران همدل ومتحد باشید/ بدین ترتیب پنجمین روزاعتصاب کارگران هفت تپه و راهپیمایی آنها در حمایت ازلغوخصوصی سازی، بازگشت کارگران اخراجی به سرکاروسایر مطالبات خود در محوطه ی صنعتی شرکت  نیشکرشعارمی دادند:تاحق خود نگیریم ازپای نمی نشینیم.

کارگران اتحاد،زحمتکشان اتحاد / کارگر زندانی آزاد باید گردد.
نه به خصوصی سازی، اداره ی شورایی توسط شوراهای واقعی کارگران
نه سازش ،نه تسلیم، تا تحقق خواسته ها اعتصاب ادامه دارد

بدین ترتیب فضای موجود و سلسله اعتراضات مطالباتی کارگران هپکو و آذر آب و هفت تپه وکارگران شرکت کنتور سازی قزوین دیگر اعتراضات موجود ، چنانچه ازجویبارهای پراکنده خود عبور کنند و برسر یک حق واحد ، رودرویی با سیاست خصوصی سازی یا همان دریافت به موقع حقوق های معوقه خویش که فی المثل کارگران شرکت کنتور سازی بین۲۴ تا ۲۶ماه حقوق نگرفته اند بهم گره بخورند بدل به قدرتی وسیع در سطح همین مطالبه خواهند شد که می تواند کائنات نظام اسلامی را به لرزه وا دارد.

روشن است همگرایی ها، همسویی ها و هم پوشانی مبارزات پراکنده مطالباتی کارگران ، آن حلقه مفقوده جنبش کارگری ما می باشد که باید الزاما بربستر شرایط موجود فراهم آید تا فرصت رودررویی چرخه سرمایه داری موجود را برای سرکوبی کارگران کند سازد. بالطبع این خود کارگران و بستر مبارزات موجود است که می تواند شرایط این همگرایی ها را برای مبارزات جاری و ساری آنها فراهم آورد ، هیچ نسخه از پیش تعیین شده ای از جانب ما نمی تواند راه دشوار،صیقل یابی همسانی و پویایی امر همگرایی ها و تشکلات مستقل سراسری را از اینجا از قوه به فعل در آورد.

این مبارزه دردل شرایط موجود فراهم می آید . تلاش ما همچون گذشته بیش از پیش باید درهمصدایی با مبارزه کارگران و لغو احکام ضد انسانی اعلام شده دستگاه قضایی کشور، بازگشت کارگران اخراجی برسرکار،طرح شعارو برجسته کردن جای معلم و کارگرزندان نیست، طالب آزادی فعالان کارگری و معلمان و زنان و دیگر زندانیان عقیدتی و ایدئولوژیک باشیم و آنرا بدل به جنبشی وسیع و گسترده برای آزادی یکایک آنان در این سوی پهنه جهان نماییم  .

صدای کارگران اخراجی و زندانیان سیاسی در بند باشیم

تا همگان دریابند : که کارگران و زندانیان سیاسی ایران ؛ تنها نیستند !

جمعه  ۵ مهر ۱۳۹۸ برابر جمعه  ۲۷سپتامبر ۲۰۱۹

مذهبی ها و حزب اللهی های منطقه و حکومت ولائی آنها

مذهبی ها و حزب اللهی های منطقه و حکومت ولائی آنها


خودکامگان مذهبی 40 سال است که ما را با پای باور شکسته بر لبه پرتگاه نابینی، نابودی و نافرجامی رسانده است. اینک مای فریبخورده که جانمان از بیکاری و بی نانی و بی سرانجامی برلب رسیده و همه جا لهیدگان کارمزد و بیکار و سرکوبشده فریادرهائی از بیداد و ننگ مذهبی سرداده اند، حاکمان می دانند که می باید برای اخته کردن نیروی های آگاه و مبارز اجتماعی طبقاتی بایست همه درهای امید به دگرگونی فردا را بسته بگذارد و گستاخانه گذارده است. آیا امروزه دیگر کسی هست نداند که زندگی و هستی ایرانی و ایران در معرکه مرگبار دین دولتی دچار سکته و سرطان بی درمان ملائی می باشد؟ بنابرین جان و مال و هستی مان در بازی مذهبی آخوندهای خرافه گو، فتنه گر، تبهکار و چپاولگر گرفتارهست. چرا؟ چون ما بسادگی گول خورده و دچار کابوس وحی خدا و ترفندهای بی پایان امام عصر ملایان یا خمینی خامنه ای شده ایم. دیانت و حکومت یکه تاز، این کارزار خردکش و بی پروا، یا بهتربگویم دکان پُررونق آخوندها دروازه اش همیشه باز و شودش پیگیر و سرشارمانده است. و برای بروزساختن، رونق و بقای سروری ملاها و سرکردگی مطلق امامش، شیر چاه های نفت بی صاحب نیز چندان ابتکاری نمی خواهند و پیوسته گشاده بوده و هزینه پاسداران حماقت، بسیجیان و وابستان فریبخورده در داخل و منطقه را تضمین کرده است. با پادرهوائی برجام و سپس بحران فروش نفت، بیکارسازی ها و بیکاری ها و تورم و گرانی های سرسام آور اوج گرفته، و خودکامگی ولائی می باید چاره یابی کند و ناگزیر برای کنترل اعتراض های کار، نان و آزادی دست به سرکوب بیشتر کارگران آگاه برده و از دیگرسو به گمراهسازی کارگران ساده دل بپردازد. رژیم مذهبی دوباره در حال بازسازی وعده های دروغین مسخره تر، ساختن ترفندهای نخ نما و پراکندن بهانه های تازه در گستره ی وابستگی مذهبی الهی توده ها بخویش می باشد.

چرائی حاکمیت گروهی ـ فرقه ای، چگونگی سیاست مذهبی ملائی و پنهانگری اقتصاد و هزینه های پوشیده جنگ مذهبی از چشم و اراده ی مردم کار گرسنه دیگر فایده ندارد. همچنین دسیسه های دین دولتی غارتگر که برای پوشاندن بخش ناچیزی از فسادهای میلیاردی لورفته از ریز تا درشت سرکردگان بساط اش بی ثمربوده و مانده و این بی آبروئی ها بسان انگل ها، تمامیت وجودش را فروخورده و او را در پایانه های فروریزی برابر واقعیت زندگی متمدنانه و انسانمدارانه امروزین گذارده، و بیش از پیش عملکردهای خیانتکارانه و ضدبشری اش آشکار گشته و همان اندک روشده ها کلیت اش را برای همیشه رسواساخته است. این رژیم برای همیشه جایگاه ربوده ی 57 را برای همیشه از دست داده و اینک بقای بیشتر از پیش دوام کوتاه خود را جز با ایجاد رودرروئی های مذهبی با همسایگان سنی، ستیز کور و بی رحمانه داخلی با کارمزدان، زنان، جوانان و مخالفان واپسگرائی دین دولتی، با دمکرات های مترقی، چپ و کمونیست نمی بیند و راهی جز خشونت هراسناک ندارد. ناگزیر این نظام خلافتی می باید همچنان با پرداختن هرچه بیشتر به ناآرام سازی های اجتماعی ـ طبقاتی در سراسر کشور، ژرفش و گسترش تنش در خاورمیانه با یارگیری های سکتاریستی ـ مذهبی از حزب الهی های عراق ـ لبنان، حماس، طالبان، سوریه و سوء استفاده از مبارزه فسطینیان علیه راسیسم و صهیونیسم آنان ندارد. بهمین خاطر همچنان در پی دامن زدن به جنگ ها و دشمنی ها و تباهی های منطقه ای ست، آنهم با توهم دستیابی به میلیتاریسم اتمی که مدعی رهبری و سرکردگی مذهب شیعی خود در جهان اسلام می باشد. و با باج دادن به غربی ها و بویژه دیپلماسی پنهان در زدوبندها و در همبستگی با منافع سرمایه سالاری داخلی جهانی عزمی جزم دارد و بی گمان همسو با منافع امپریالیسم آمریکاست و طبعا برای خود خویش هست تداوم بقا می خرد. و تا کی؟ بیائید باهم به بخشی از واکنش ها و دعاوی چالشگران حقوق بشر پس از برگزاری مجمع سازمان ملل نگاهی گذرا بیندازیم.

گاردین در مقاله‌ای از پاتریک وینتور نوشته که اتحادیهٔ اروپا به جمهوری اسلامی ایران به طور خصوصی هشدار داده است که اگر قدمی دیگر در نقض برجام بردارد، اتحادیهٔ اروپا هم تا یک ماه دیگر از برجام خارج خواهد شد! دبیر کل ناتو در گفتگویی با شبکه خبری "فاکس نیوز" گفت: همه اعضا ناتو شدیدا مخالف این بوده و هستند که ایران به تسلیحات هسته‌ای دست یابد و تاکید کرد که ناتو از "پیام روشن" آمریکا درباره ایران حمایت می‌کند که "ایران در پس حمله به تاسیسات نفتی عربستان سعودی" بوده است! دیوید شنکر، معاون وزیر خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک گفت: ایالات متحده گزارش دخالت رژیم ایران در حملات به تاسیسات نفتی عربستان سعودی را منتشر خواهد کرد. وی افزود: هیات مشترک تحقیقاتی آمریکا، اروپا و عربستان هیچ رابطه‌ای بین جنگ یمن و حمله به تاسیسات نفتی شرکت آرامکو پیدا نکرد!

احمد ابوالغیط دبیرکل اتحادیه عرب روز پنجشنبه 26 سپتامبر با بیان اینکه دخالت‌های ايران در یمن باعث طولانی شدن درگیری و به هم ریختن هرچه بیشتر اوضاع شده، گفت: " استفاده ابزاری از شبه ‌نظامیان حوثی توسط ایران" خطرناک است! به گزارش العربیه ابراهیم العساف وزیر خارجه سعودی در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک گفت حملات به آرامکو نقض آشکار قوانین بین‌المللی و تعدی به صلح و امنیت بین‌المللی است! درور شالوم، رئیس واحد تحقیقات اداره اطلاعات ارتش راسیست و صهیونیست اسرائیل: ایران دشمنی بسیار پیچیده است و می توانند از عراق به اسرائیل موشک کروز شلیک کنند. این موشک می تواند یک موشک سطح به سطح ‌کروز یا پهپادهای دوربرد باشد. احتمال وقوع درگیری بین ‎اسرائیل و رژیم ‎ایران نسبت به گذشته بیشتر و شرایط پیچیده تر شده است و بدتر هم می شود، ما داریم به مرحله جنگ نزدیک می شویم! و سرآخر درین کمینگاه نابودی ها پرسیدنی ست: ژست فریبکارانه رژیم در مبارزه با فساد و غارت سران دستگاه که جز تاکنون برای دستگیری چندین غارتگر دانه ریز بمیدان گمراهسازی ها نیآمده! براستی برای چیست؟ جز برای به فراموشی سپردن مفسدین دم کلفت و در راس آن خود آقا و بویژە مدیریت چپاولگران که  توسط فرزند رھبر نظام هدایت می شود!؟

من با آزادی عقیده و وجدان انسان ها همراهم، ولی وجود پلید، تاب بر و شرربار مذهب دولتی برای ما و کشورمان همچون سیلی خرابکار و گستاخ بوده و هست که او هرآن توانسته و همینک می تواند بخشی از تنه ی تکیده مردم، جان خسته و تهی، و پناهگاه ناامن شده آنان " ایران" را بیشتر از پیش با ماجراجوئی های جنگ مذهبی شیعی اش ویران کرده و همچنان دار و ندارمان را به گورستان تاریخ سراسر سیاه و خونین 1400 ساله اسلامی بسپارد؛ و چنین که می نماید اگر برابرش نیروی آگاه و ایستادگی کارای کارگری مردمی نباشد، ای بسا نچندان دور هستی ما را بخاک خواهدسپرد. آیا وجود این دیکتاتوری مذهبی و دیدگاه های کپکزده و ضدبشری آخوندها تاکنون جز فریبکاری، واپسگرائی، زن و هنر ستیزی، اندیشه کشی، فسادها پروری، دژخیم خودباوری و منشأ چپاولگری های بیشمار که بخش ناچیزی از آنها، آنهم توسط خود حکومتی ها علنی شده، نشانه ای دیگر داشته است؟

کارگران، زحمتکشان، کارمندان و مردم بیدادرس در ایران امروز می بینند که دیگر نان سیر و آب آشامیدنی بهداشتی و زیست بومی سالم هم برایشان نمانده و امیدی نیز به بهبود حال و روز خود ندارند؛ و "زندگی بخور نمیر"برای بسیاری"خدابیامرز"شده است! زیرا اهرم آن یعنی یافتن امید به زندگی و داشتن کار، نان، آزادی دیگر چندان برای میلیون ها تنگدست بخاک نشسته وجود خارجی ندارد. کارگران، مردم و کشور ما در میان معرکه حزب اللهی های منطقه، حکومت خودکامه مذهبی و رهبر خداوار آن گرفتارند و در دیگرسو قطب های قدرت و ثروت جهانی و منطقه ای، از همه تروریست تر امپریالیسم آمریکا، صهیونیسم و توان ناتو آنهاست که هرکدام بسته به تیزی چنگ و دندان شان، و بسان لاشخوران آخوندی در حال دریدن و بلعیدن امروز و فردای ما و کشورمان بوده و می باشند و این فرجام آخوندی ما و گرفتارشدگی ناشی از آنرا هریک از دشمنان، بسان درندگان در کمین نشسته و همچون گرگ گرسنه برایش دندان تیزمی کند تا بر استخوان هستی مردم و کشور ما بکشاند. شگفتا که نیروهای چپ و کمونیست برخلاف طیف های راست و میانه همچنان پراکنده و در برابر هم افسانه های ایدئولوژیک می بافند، در حالیکه می باید از تکرار تاریخ هراس داشته باشد و از همینرو تن به همکاری های مشترک سیاسی داده و ناگزیر تلاش کنند و بتواند یک قطب قدرت برای ایجاد صف بندی مستقل کارگری اجتماعی طبقاتی برپاکنند. وگرنه دیری نخواهدپائید که دوباره انگشت بر دهان و خودملامتگر خواهندشد.

بهنام چنگائی ششم مهر 98

 

بحران هویت و مذهب !

بحران هویت و مذهب !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


خامنه‌‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران : باید به کلی از اروپایی‌ها قطع امید کرد در عوض مسئولان دست‌پاچه نشوند، به خدا توکل کنند . عربستان از طریق پاکستان به ولایت فقیه ایران پیام حسن نیت داد ... حدود سی درصد جمعیت ایران افسرده است...



ژاک شیراک، رئیس جمهور پیشین فرانسه مُرد ، سلطان شکر در ایران مکارم شیرازی هم میمیرد و کره زمین در حال مرگ است ...



چند روز پیش عده ایی جوان دست به اعتراضی سمبلیک جلوی بانکی غول پیکر زده بودند ، آنها کم بودند ولی میفهمیدند که کره زمین و محیط زیست در خطری جدی است ، در کنار این حرکت اعتراضی افرادی هم مشغول تبلیغ مذهب بودند چیزی که مدتهاست کاملا حس میشود که حضور مبلغان مذهبی ، جملات مذهبی و اینا... در سطح جامعه بیشتر شده است .
 


در نگاه اول نگران کننده است ولی به لایه های پائینی که مراجعه میکنی دیگر نگرانی نیست . چون این عروج موقتی کاملا زودگذر است .

پدیده ایی به نام دین و مذهب در مسیرحرکت خودش دیگر به جوانی برنمیگردد . عمرخودش را کرده و در سرازیری پیری و مرگ است . شروعش در ابتدای بشر به جهل و نادانی بشر مربوط میشود و با گذشت زمان و پیشرفت علم و جواب همه ابهامات دیگر کارایی گذشته را ندارد در حال حاضر تنها کارایی جدی مذهب مثل دکانل قدیمی با اجناسی قدیمی که البته هنوز مشتری و سود دارد اما مثل سابق قدرت جذب مشتری تازه را ندارد .



بشر در مسیر خودش لاجرم با مشکلی جدی دست به گریبان است و یا خواهد شد به نام " بحران هویت " ...



بحران هویت مربوط به قشری از جوامع بشری است که بعد از رتق و فتق امور فیزیکی فکرشان کار میکند و از خودشان سوال میکنند که هدفشان از حضور و یا کلا زندگی چیست ؟ خوردن و خوابیدن و ریدن و تولید مثل را که همه جانداران میکنند ...



مذهب تلاش میکند نشان دهد که جوابی برای این بحران هویت دارد . ولی به نظرمن ندارد . این تلاش و عروج موقتی مثل دست و پا زدن جانوری است که در حال جان دادن است و نه نشانه زندگی اش ...



از یکی شان هم پرسیدم که باند مسیحی شما چه جوابی برای بحران محیط زیست دارد ؟ گفت خداو انجیل و مسیح...

گفتم پس در وقت اضافه هستی ، چون راه حلی واقعی نداری .

اینها که تو میگویی راه حل جدی برای مشکلات واقعی نیست ، شاید به سرعت اکثریت متوجه نشوند ولی بالاخره متوجه میشوند .

بحران هویت در مسیر بشریت واقعی است . بحران هویت در پس نوعی اشباح شدگی بشریت در ارزشهای موجود فعلی است . ارزشهایی که همه با هم عمل میکنند با یک نتیجه واحد و هدف مشترک . سرویس کردن دهن بشریت . سرمایه و خدا و ناسیونالیسم ...
 


ولی راه حل این بحران هویت فرضی ، مربوط به آینده بشریت ، اینجا نیست و زمانی راه حل واقعی پیدا میشود که بحران هویت درمقام جمعی عریان شود و نه فقط یک اقلییت یا جغرافیای محدود. فعلا به قول آن سخنران خرد سال در سازمان ملل هیچ چیز سرجای خودش نیست .



بشریت را مثل پیکره یک انسان واحد فرض کنید . هیچکس در تقسیم مواد قضایی مورد نیاز بدنش تصمیم نمیگیرد که مثلا به ناخن یا موی بدن کمتر اهمییت یا سرویس بدهد . بشر فعلی روزی حتما میرسد به اینکه این یک پدیده واحد در کره زمین است . خاورمیانه و آفریقا ناخن یا موی بدن نیست که کمتر سرویس یگیرد و گرسنه و بیمار و بی شعور باشد هر نقطه ایی از این پیکره در عذاب و کمبود باشد روی بقیه هم تاثیر مستقم دارد . سر و قلب هم از کار میافتد اگر کف پای پدیده سرطانی باشد و یا گرسنه ...

مذهب در همین شکاف و فاصله زمانی میتواند مجددا در غرب عروجی مصنوعی کند ، مانور کند و پولساز باشد .


شبدر گرامی تناقض شما چیز عجیب یا تازه ایی نیست ، آنچه که عجیب است این است که چرا شما با آن همه چیز بینی متوجه این تناقض خودتان نمیشوید ؟


درجایی نوشته بود شبدری ... با جمله یا فلان متن از فلانی ( یعنی من ) موافقم ولی از خودش خوشم نمیاد ...


جناب شبدری یکی از این 2 حالت پوشال است . اگر با شخص و قیافه و ادبیات هوشیار دافعه داری ، حتما با تفکر و متن هم دافعه داری و البته بالعکس...


یک تمساح در تمامیتش برای شخصی دافعه یا جاذبه دارد . اما اگر کسی با دندان تمساح دافعه داشت و با پوستش جاذبه ... این انگل همه چیز خور هیچ وزنی سیاسی و اجتماعی ندارد . هی نگو با متن موافقی ولی با شخص نویسنده موافق نیستی . باور کن خنده دار میشوی .



راهپیمایی‌های زیست‌محیطی اخیر نوجوانان در اروپا با الهام از نظرات قاطع یک دختر ۱۶ ساله سوئدی به نام گرتا تونبرگ است. این کنشگر نوجوان سپس با دعوت از هم سن و سالان خود در سراسر جهان خواست تا اعتراض به آن دسته از حاکمان سیاسی غافل از تعییرات آب و هوایی را ادامه دهند.


پاریس یکی از شهرهایی بود که بیشترین شمار دانش‌آموزان طرفدار محیط زیست در آن راهپیمایی کردند. پلیس فرانسه آمار راهپیمایان در ساعات مختلف راهپیمایی در این شهر را بین ۲۹ تا ۴۰ هزار نفر اعلام کرد.. در ژنو هم روز گذشته تردد شهری مختل شده بود جوانان نسبت به حفظ محیط زیست نگران بودند و هستند . این کار سختی برای نسلهای اینده است اما قطعا راه حلی پیدا میکنند ، لهستان ، سوئد ، بلژیک ، آلمان ، سوئیس ... زندگی مهم است و ادامه دار ...

 


حالا هی پول جمع کن و زمین درا خراب کن اسکول خان سرمایه دار...
 


در ضمن مرگ شیراک طبیعی بود ولی هیچ حسی ندارم . کلا با هر کسی که دست حکومت اسلامی و آخوند را گرفت و فشرد حسی نمیتوانم داشته باشم، فرانسه هم تاریخ ایران و مردم ایران را در 1357 به باد فنا داد حالا شیراک مرده خُب به تخمم که مرد ، گنده تر از شیراک که بمیرد من نگاهم به نقش سیاستهای فرانسه در آوردن و حمایت از حکومت اسلامی ایران است ، این را فراموش نمیکنیم .



 


 


27.09.20199
اسماعیل هوشیار

 

نزاع و بحران میان امریکا و ملایان و پیچیدگی های ان

 نزاع و بحران میان امریکا و ملایان و پیچیدگی های ان

 

در رابطه با نزاع بین امریکا و اخوندهای حاکم بر ایران تحلیل ها, سناریو ها و نظرات متفاوتی وجود دارد, قطعا برخی از تحلیل ها و نظرات فاقد عمق لازم و برخی نیز متاثر از ظواهر امر می باشند. واقعیت این است که بحران موجود میان امریکا و رژیم اخوندی بحران بسیار عمیق و پیچیده ای است. 

برخی بر این عقیده اند که سیاست امریکا در قبال ملایان دچار سردرگمی است. تحلیل این عده متاثر از برخی اقدامات سئوال برانگیز و خویشتنداری امریکا در قبال تنش افرینی ملایان درخلیج فارس از قبیل حمله و تعرض به کشتی های تجاری, موشک پرانی و تهدید کشورهای منطقه و همچنین موضوع برکناری جان بولتون می باشد. 

بعضی نیز بر این باورند که امریکا در رابطه با ایران سیاست منسجمی در پیش نگرفته است. در یک سیاست منسجم قاعدتا نباید گزینه نظامی را بطور کامل منتفی کرد, کما این که رئیس جمهورهای قبلی امریکا از قبیل بوش پدر, کلینتون, بوش پسر و اوباما هیچکدام گزینه نظامی را از روی میز برنداشتند. این عده اشکال و ضعف اصلی سیاست امریکا در قبال  ملایان را در برداشتن گزینه نظامی از روی میز توسط دونالد ترامپ می دانند و علت تنش  افرینی ملایان را دقیقا مرتبط به همین امر یعنی حذف و  منتفی کردن گزنیه نظامی میدانند.

تحلیل محتمل دیگر اینست که امریکا در برخورد با ملایان فاقد حداقل جدیت و قاطعیت است, کسانی که بر این عقیده هستند می گویند: امریکا اگر اراده و جدیت لازم برای ضربه زدن به ملاها را داشته باشد هزاران راه برای این کار پیدا می کند, اکنون هم امریکا را نباید زیاد جدی گرفت, زیرا اگر امریکا در مقابله با ملایان جدی بود وقتی به ارامکو در خاک عربستان سعودی حمله شد و ملایان نقش خود در ان حمله را انکار کردند و حوثی ها ان را بر عهده گرفتند, بهترین موقعیت برای امریکا بوجود امده بود که موقعیت تجمع حوثی ها در یمن را بمباران کند و ضربه اساسی به انها بزند تا هم درس فراموش نشدنی به ملایان داده باشد و هم برای همیشه از شر مزدوران ملایان در یمن خلاص شود.

این تحلیل ها در حقیقت محصول سرخوردگی نسبت به اظهارات دولتمردان امریکایی و بخصوص خود ترامپ مبنی بر ابراز امادگی برای مذاکره با روحانی و نرمش بی سابقه او و همچنین اعلام امادگی برای مذاکره بدون هر گونه پیش شرط با تاکید بر انتظار توام با اشتیاق وی برای تماس رهبران ایران با واشینگتن است.

ترامپ پا را از این هم فراتر گذاشته و در اظهار نظر بسیار حنجالی و ناخوشایند برای بسیاری از مخالفان ایرانی گفته است: «ایران می تواند با همین رهبران کنونی کشور بزرگی باشد». پیام این اظهار نظر ترامپ برای ملایان این بود که من با حاکمیت شما بر ایران مشکلی ندارم مشروط به اینکه شما با من راه بیائید.

همه این تحلیل ها و نظرات متاثر از ظواهر امر است, واقعیت امر چیست؟

واقعیت این است که امریکا سیاست دقیق و حساب شده ای برای به انزوا کشاندن و حصول اجماع جهانی علیه ملایان ایران را در پیش گرفته است, ملایان نیز راه برون رفت و بقای خود را در جنگ می بینند.   

سیاست امریکا خویشتنداری و پرهیز از نشان دادن واکنش نظامی نسبت به تنش افرینی ملایان است, زیرا هر گونه واکنش نظامی از سوی امریکا دقیقا براورده کردن طرح و نقشه و امیال انان است.

مهمترین مسئله کنونی روی میز ملایان اینست که چگونه می شود از شر ترامپ راحت شد؟

پاسخ به این سئوال شالوده سیاست ملایان در نزاع با امریکا را تشکیل میدهد, پاسخ به این سئوال همچنین کلید فهم علت تنش افرینی ملایان و به در و دیوار کوبیدنشان می باشد. طبیعی است که سیاست خویشتنداری و پرهیز از عکس العمل در قبال اقدامات تحریک امیز رژیم سیاستی بسیار درست و هوشمندانه است.

دونالد ترامپ برای انتخابات دور دوم ریاست جمهوری خیز برداشته است, از انجا که اغلب روسای جمهور امریکا دو دوره ای هستند, احتمال انتخاب مجدد ترامپ دور از انتظار نخواهد بود. انتخابات مجدد ترامپ قطعا برای ملایان ایران فاجعه بزرگی است, و هیچ چشم اندازی جز تسلیم و کرنش و در نهایت سرنگونی برایشان متصور نیست. در چنین شرایطی انها بی شک بازنده اصلی خواهند بود و هم چوب را خواهند خورد و هم پیاز را !!!

بنابراین ملایان باید بهر ترتیب نگذارند ترامپ به دور دوم ریاست جمهوری برسد. تنها راه جلوگیری از انتخاب مجدد ترامپ کشاندن وی به یک جنگ و یا حتی درگیری محدود نظامی است.

برای همین است که ملایان دست به تنش افرینی و اقدامات تحریک کننده می زنند, در صورتی که ترامپ در واکنش به تنش افرینی انان دست به اقدام نظامی بزند, بی شک بعنوان یک رئیس جمهور جنگ طلب شناخته خواهد شد و رقبای انتخاباتی ترامپ از این مسئله علیه او نهایت استفاده را خواهند کرد و با توجه به تلفات بسیار زیاد جنگ های عراق و افغانستان در میان امریکائیان, قطعا رای دهنده امریکایی به کاندیدی که رویکرد جنگ داشته باشد رای نخواهد داد و ملایان برای همیشه از شر ترامپ راحت خواهند شد.

بی شک در اینده شاهد تنش افرینی و اقدامات تحریک امیز بیشتری از سوی ملایان خواهیم بود.

در صورت موفقیت ملایان در خلاص شدن از شر ترامپ, رئیس جمهور پیروز در انتخابات امریکا هر کسی غیر از ترامپ باشد و با هر سیاست و رویکردی,بی شک پیروزی خود در انتخابات را بمیزان زیادی مدیون تلاش های ملایان ایران میداند و قطعا یک تشکر بسیار بزرگ به ملایان ایران بدهکار خواهد بود, کما اینکه زور ازمایی موفق ملایان علیه ترامپ بی شک ضرب شصت قابل توجهی برای رئیس جمهور نو رسیده نیر بشمار میرود, و قطعا یک رئیس جمهور شاخ شکسته در برابر جمهوری اسلامی می باشد. 

لیکن اگر ترامپ برای دور دوم انتخاب شود, از انجا که میداند دور سومی برایش وجود ندارد, بسیار راحت تر, بی ملاحظه تر و تمام عیار تر با ملایان سرشاخ خواهد شد, و در دور دوم ریاستش حتی ممکن است با دست بازتری از گزینه نظامی استفاده کند.

لذا موجودیت ملایان به این بستگی دارد که ترامپ بهر قیمت به دور دوم نرسد, این مسئله برای رژیم ولایت فقیه بسیار حیاتی است و بود و نبود انان به این مسئله بستگی دارد.

دونالد ترامپ قطعا به این مسئله بخوبی واقف است و خویشتنداری و اجتناب وی از هر گونه درگیری و واکنش عکس العملی در قبال تحرکات و تنش افرینی ملایان از اگاهی او به این مسئله ناشی می شود که ملایان شدیدا بدنبال جنگ هستند و هیچ چیزی بهتر از جنگ و یا واکنش نظامی نمی تواند اهداف انان را براورده کند. 

کاوه ال حمودی 

Kaveh179@gmail.com

رویاهای مرا دزدیده ‌اید... جهان بیدار شده و تغییر در راه است؛ چه دل تان بخواهد و چه نخواهد!

bahram.rehmani@gmail.com

 

 

این سخنان جسورانه یک دختر نوجوان ۱۶ ساله سوئدی خطاب به سران سرمایه داری جهانی در نهادهای سرمایه داری، رسانه ها و اعتراضات خیابانی است! حامیان «جمعه‌ها برای آینده»، جنبش نوبنیادی در حفاظت از تغییرات اقلیمی است که از جمله امروز جمعه ۵ مهر - ۲۷ سپتامبر در پایان اولین هفته اعتراض به وضعیت محیط زیستی جهان، بار دیگر دست به اعتراضات و تظاهرات گسترده زدند. اعتراضات در ده‌ ها کشور و صدها مکان برگزار شد.

این تظاهرات ها به عنوان نقطه‌ پایانی بر یک هفته تلاش برای متوجه کردن سیاست مداران و سران جهان به وضعیت بغرنج زیست ‌محیطی روی کره زمین و در ارتباط با اجلاس اقلیمی سازمان ملل برگزار شد.

این تظاهرات در استکهلم نیز نخست در یکی از میدان‌های بزرگ شهر، مدبوریارپلاتسِن برگزارشد. سپس راه پیمایی حدود ۶۰ هزار نفره به گفته تلویویزن سوئد به سوی کونگس ترد گوردن (باغ شاه) حرکت کردند. یکی از شرکت‌ کنندگان در تظاهرات به نام ایون شولد ۷۱ ساله بود که به خبرنگار رادیو سوئد گفت نسل او باید بدهی خود را بابت تغییرات آب و هوایی کره زمین به نسل ‌های پس از خود بپردازد. او هم چنین گفت شرکتش در این تظاهرات در اصل برای نوه‌ هایش است تا بدانند هنوز امیدی هست.

در سراسر سوئد در ۱۶۰ مکان مختلف این تظاهرات برگزار شد و شمار زیادی در آن ها شرکت کردند.

 

 

تنها در آلمان، در ۶۵ شهر این تظاهرات برگزاری شد و ده‌ ها هزار نفر در آن شرکت کردند، از جمله در برلین، هامبورگ، مونیخ و کلن. نیوزیلند نقطه آغاز اعتراضات جهانی روز جمعه بود که در آن نزدیک به ۱۷۰ هزار نفر شرکت کردند. شهرهای ایتالیا، فنلاند، کانادا و چندین کشور دیگر نیز شاهد تظاهرات مشابهی بودند و خواهند بود. گرتا تونبرگ، آغازگر جنبش «جمعه‌ ها برای آینده»، اعلام کرد که به اعتراضات مونترال در کانادا خواهد پیوست.

این جنبش عظیم خود را مدیون یک دختر ۱۶ ساله جوان و جسور می داند! در ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹ تونبری در حضور رهبران سیاسی حاضر در همایش اقدام برای اقلیم ۲۰۱۹ که در شهر نیویورک برگزار شد سخنرانی کرد. او رهبران جهان را متهم کرد که با بی‌ عملی خود در قبال تغییرات اقلیمی رویاها و کودکی او را دزدیده ‌اند. او ایرادات خود در مجمع عمومی را با مقدمه‌ ای احساسی آغاز کرد که مورد توجه وسیع رسانه‌ها قرار گرفت:

«این ‌ها همه اشتباه است. من نباید این بالا باشم. من باید در آن سوی اقیانوس سر مدرسه ‌ام باشم. ولی شما این جا سراغ ما جوانان را برای امید می‌ گیرید؟ چه طور جرات می ‌کنید؟ شماها رویاها و کودکی من را با حرف ‌های پوچ خود دزدیده ‌اید. تازه من جز خوش‌اقبال‌ ها هستم. مردم دارند زجر می ‌کشند. مردم دارند می ‌میرند. اکوسیستم ‌ها به طور کلی دارند فرو می ‌پاشند. ما در آغاز یک انقراض بزرگ هستیم. با این حال شما فقط درباره پول و افسانه‌ های شد اقتصادی بی ‌نهایت بحث می ‌کنید؟ چه طور جرات می‌کنید؟»

این، بخش کوتاهی از سخنان گرتا تونبرگ نوجوان ۱۶ ساله سوئدی است که در اجلاس اقلیمی سازمان ملل و سپس در جهان مورد توجه قرار گرفت.

از قبل اعلام شده بود که روز جمعه ۲۷ سپتامبر مونترال هم زمان با شهرهای دیگر جهان شاهد برگزاری یکی از بزرگ ‌ترین راه ‌پیمایی ‌های اعتراضی به تخریب محیط‌ زیست و تغییرات اقلیمی خواهد بود.

تظاهرات در کشورهای مختلف جهان به دعوت گرتا تونبرگ، کنشگر نوجوان سوئدی برگزار شد. این نوجوان ۱۶ ساله روز جمعه در شهر مونترال کانادا در تظاهرات معترضان به تغییرات آب و هوایی شرکت کرد. او از جاستین ترودو، نخست وزیر کانادا و دیگر رهبران جهان خواست گام ‌های محکم ‌تری برای مقابله با تغییرات آب و هوایی بردارند. نوجوان سوئدی ساعتی پیش از آغاز این تظاهرات، با جاستین ترودو دیدار کرد.

***

گرتا تونبرگ نوجوان ۱۶ ساله سوئدی، فعالیت ‌های زیست‌ محیطی خود را از سال گذشته آغاز کرده است اما وی اکنون، به یک رهبر سرشناس و پیگیر محیط زیست در جهان، به ویژه در جنبش‌های دانش ‌آموزی تبدیل شده است. گرتا، سال گذشته جنبش جهانی دانش ‌آموزی برای آگاه ‌سازی از تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین را سازمان دهی و آغاز کرد. «جمعه‌ ها برای آینده» جنبشی است که از سوئد آغاز شد و به آمریکا رسید؛ کشوری که رییس جمهوری‌ اش به گرم ‌شدن زمین و هشدارهای دانشمندان در این عرصه را باور و یا قبول ندارد اما او به صورت سرزده در اجلاس اقلیمی سازمان ملل حاضر و با دهن ‌کجی گرتا تونبرگ مواجه شد.

گرتا در ۱۱ سالگی بیمار و افسرده شد و دست از غذا خوردن و حرف زدن ‌کشید. او در دو ماه، بیش از ۱۰ کیلوگرم وزن از دست داد.

«سندروم آسپرگر» اسم یک بیماری است که پزشکان تشخیص ‌دادند گرتا به آن مبتلا شده است. گفته می شود گرتا تنها زمانی سخن گفت که فکر کرد بسیار ضروری است. زیرا این افراد نمی ‌توانند به خوبی دروغ بگویند، همه چیز را سیاه یا سفید ببینند و فعالیت‌ های اجتماعی برایشان دشوار است. او تا مقطع نهم تحصیلی درس خواند و پس از آن تصمیم گرفت به مدرسه نرود و هر روز با یک پوستر جلوی مجلس سوئد بنشیند.

کاهش انتشار گازهای گلخانه ‌ای به اندازه توافق ‌شده در توافق پاریس خواسته گرتا بود و برای این کار راهی جز مدرسه ‌نرفتن و اعتصاب‌ کردن نمی ‌دید. ادامه اعتصابات او  موجب شد توجه رسانه ‌های نه تنها سوئد، بلکه جهان به دختری جلب شود که با نرفتن به مدرسه، سعی دارد توجه همه به تغییر اقلیم را جلب کند. او باعث شد توجه نوجوانان دیگر در سراسر دنیا به این موضوع جلب شود و در دسامبر ۲۰۱۸، ۲۰ هزار دانش ‌آموز در بیش از ۲۷۰ نقطه دنیا دست به اعتصاب بزنند.

 

 

گرتا تونبرگ، روز چهارشنبه ۱۴ اوت ۲۰۱۹، با قایق بادبانی از مسیر اقیانوس اطلس راهی نیویورک شد تا بتواند نه تنها در جمع معترضان محیط زیست در ایالات متحده شرکت کند که علاوه بر آن بتواند در اجلاس سازمان ملل درباره تغییرات اقلیمی نیز حاضر شود.

سوانت، پدر گرتا و و یک فیلم بردار او را در این سفر همراهی می ‌کردند.

تونبری فاصله میان پلیموت انگلستان تا نیویورک آمریکا را در اقیانوس اطلس در یک قایق مسابقه ‌ای به طول تقریبا ۲ متر که با انرژی خورشید و توربین های زیرآبی کار می‌ کرد، پیمود. این سفر به عنوان نمادی از سفر بین اقیانوسی عاری از کربن اعلام شد که هم چنین بیانگر باور تونبری به اهمیت کاهش انتشار گازهای گلخانه ای است.

این سفر ۱۵ روز، یعنی ۱۴ تا ۲۸ اوت ۲۰۱۹، به طول انجامید. تونبری در مدت حضورش در آمریکا در اجلاس تغییرات اقلیمی سازمان ملل متحد در نیویورک و در کنفرانس تغییرات اقلیمی COP 25 در سانتیاگوی شیلی شرکت کرد.

تونبرگ برای جلوگیری از مسافرت با هواپیما، سفر خود را در اقیانوس اطلس با قایق بادبانی ۱۸ متری کلید زد. این قایق مجهز به پنل‌های خورشیدی و توربین‌ های زیر آب است تا برق مورد نیاز در قایق را تامین کند. این سفر دریایی بدون تولید دی‌اکسید کربن انجام می‌ شود.

گرتا تونبرگ می گوید: «ما صرفا خواسته ‌مان را مطرح می ‌کنیم، بنا نیست راه‌ حل ارایه کنیم. این کار سیاست مداران است.»

روز ۲۰ اوت سال گرد روزی است که گرتا تونبرگ، نوجوان سوئدی دانش آموزان جهان را به اعتصاب برای انجام اقدام فوری در مورد تغییرات آب‌ و هوایی فراخواند. از آن پس بود که دانش ‌آموزان از کشورهای مختلف به درخواست او پاسخ مثبت داده و بارها در تجمع‌ های خیابانی حاضر شدند و از سیاست مداران خواستند تا برای نسل آینده و تخریب مداوم محیط زیستی کاری بکنند.

گرتا در کنفرانس تغییر اقلیم سازمان ملل در سال ۲۰۱۸ نیز سخنرانی تاثیرگذاری داشت. او در بخشی از صحبت‌هایش بیان کرد: «محبوب بودن برای من اهمیتی ندارد. من به عدالت اقلیمی و موجودات زنده زمین اهمیت می ‌دهم. تمدن ما قربانی شده است؛ قربانی فرصت تعداد کمی از افراد برای این که دائما پول ‌های هنگفتی به جیب بزنند. زیست ‌کره ما قربانی شده تا افراد ثروتمند در کشورهایی مانند کشور من بتوانند در ناز و نعمت زندگی کنند.»

 

این دختر جوان و جسور، در اجلاس اقلیمی سازمان ملل خطاب به برخی از رهبران جهان، گفت: «نمی‌ خواهم باور کنم شما فوریت مسئله تغییرات اقلیمی را فهمیده ‌اید و در عین حال کاری نمی ‌کنید؛ چرا که اگر بخواهم چنین چیزی را باور کنم آن وقت شما شیطان هستید. من نباید این جا باشم، بلکه باید آن سوی اقیانوس در مدرسه می‌ بودم. با وجود آن که شما باید برای ما جوانان امید به ارمغان می ‌آوردید اما با حرف ‌های تو خالی کودکی و رویاهای مرا دزدیده ‌اید. مردم رنج می ‌برند. مردم دارند از بین می ‌روند. تمام اکوسیستم در حال فروپاشی است. ما در آستانه یک انقراض گسترده قرار گرفته‌ ایم اما همه آن چه شما درباره ‌اش حرف می‌ زنید پول و مسئله رشد اقتصادی است. می ‌گویید به ما گوش می ‌دهید و فوریت مسئله را می‌ فهمید. صرف نظر از این که چقدر غمگین و عصبانی هستم، نمی‌ خواهم این را باور کنم چرا که اگر شما واقعا وضعیت را بفهمید و ناتوان از اقدام مناسب هستید در این صورت شما باید شیطان باشید و این همان چیزی است که نمی ‌خواهم باور کنم. اجازه نمی ‌دهیم به این آسانی از دست این ماجرا خلاص شوید. همین حالا و همین جا ما خط مان را ترسیم می ‌کنیم. جهان بیدار شده و تغییر در راه است؛ چه دل تان بخواهد و چه نخواهد.»

 

 

دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا هم با حضور چند دقیقه‌ ای خود در نشست نیویورک حاضران را غافلگیر کرد. او در میان حاضران نشست و چند دقیقه ‌ای به سخنان نارندا مودی، نخست وزیر هند گوش داد و سالن را ترک کرد.

در شبکه‌ های اجتماعی تصویریری توجه زیادی را به خود جلب کرده، نگاه گرتا تونبرگ فعال محیط زیست سوئدی به دونالد ترامپ در حاشیه نشست اقلیمی نیویورک. گفته می ‌شود که محافظان شرایطی به وجود آوردند که رییس جمهور آمریکا بدون برخورد با دختر سوئدی بگذرد.

 

مخالفان گرتا که عمدتا سرمایه داران هستند نیز بیکار نشسته اند و اتهامات سخیفی را به او و خانواده اش نسبت می دهند. تا اوت سال ۲۰۱۹، مجله ساینتیفیک آمریکن گزارش داد که مخالفان تونبری با «اشاره بی رحمانه به اوتیسم او» «حملات شخصی» انجام داده ‌اند و «به‌ طور فزاینده ای به حمله توسط آگهی های داخلی متکی هستند تا اثرگذاری او را از بین ببرند.» گمانه نگار سوئدی پائولینا نودیگ، با اشاره به مشکل سلامتی ذهنی تونبری فعالیت او برای رهبری جنبش علیه تغییرات اقلیمی را زیر سئوال برده است.

آدیتا چاکراورتتی با نوشته ‌ای در گاردین اظهار داشت که ستون نویس‌ هایی از جمله برندن اونیل،  توبی یانگ، وبلاگ گایدو فاوکس هم چنین هلن دیل و راد لیدلز در مجلات اسپکتیتور و ساندی تایمز اقدام به «حملات شخصی زشت» به تونبری کرده‌اند. به گفته یاکوب گول، محقق موسسه گفتگوی استراتژیک، حزب جناح راست آلترناتیو برای آلمان، به عنوان بخشی از انکار تغییر اقلیمی، به تونبری «به طرز نسبتا شرورانه ‌ای» حمله کرده‌ است.

در ایالات متحده، تیانا لاو، گمانه نگار واشینگتن اگزمیز، مجله ای که متعلق به فیلیپ انشوتس، میلیاردر منکر تغییرات اقلیمی است، اظهار داشت که والدین «جویای شهرت» تونبری، به ویژه مادر او که «ستاره رو به افول اپرا» است که اجراهای بین ‌المللی داشته است، بدون توجه به مشکلات ذهنی تونبری، که به گمان لاو شامل لیست بلندی از ناتوانی ها بود، با ادعای معلولیت او و خواهرش او را حقیر می ‌کنند. به ادعای لاو، با انجام این کار، آن ها در معرض اتهام «کودک آزاری» هستند.

 

گرتا تونبرگ کیست؟

گرتا تونبری در ۳ ژانویه ۲۰۰۳ در استکهلم مولد شد. مادرش «مالنا ارنمان»، خواننده اپرا و پدرش «اسناوته تونبری»، بازیگر هستند. پدربزرگ پدری او «الاف تونبری» کارگردان و بازیگر است.

تونبری می ‌گوید که او اولین بار در سال ۲۰۱۱، هنگامی که ۸ ساله بود، درباره تغییرات آب و هوا شنید اما نتوانست بفهمد که چرا در مورد آن تلاش زیادی انجام نمی ‌شود. سه سال بعد او دچار افسردگی و بی حالی شد، حزف زدن و غدا خوردن را متوقف کرد.

حدود دو سال قبل تونبری از پدر و مادرش خواست تا با «وگان» شدن و پرهیز از مسافرت هوایی به جنبش کاهش  «ردپای کربن» ملحق شوند. واکنش نهایی والدین و پذیرش تغییر در سبک زندگی شان باعث امید و باور تونبری به تواناییش در ایجاد تغییر منجر شد. داستان خانواده آن ها در کتاب «صحنه هایی از جان» در سال ۲۰۱۸ نقل شده است.

تونبری در مصاحبه ای با ایمی گودمن از دموکراسی نو، تونبری گفت که ایده اعتصاب مدرسه ای برای بهبود شرایط اقلیمی پس از ماجرای تیراندازی در مدارس آمریکا در فوریه به ذهنش رسید و منجر به این شد که تعداد زیادی نوجوان از حاضر شدن در مدارس خودداری کنند. تعدادی از این فعالان نوجوان در دبیرستان مارجوری استونمن داگلاس در پارکلند – فلوریدا، برای حمایت از کنترل اسلحه، راهپیمایی با عنوان «راهپیمایی ‌ای برای زندگی ما» ترتیب دادند.

در ۲۰ اوت ۲۰۱۸ تونبری، که تازه کلاس نهم را شروع کرده بود، تصمیم گرفت که تا روز انتخابات سراسری سوئد (۲۰۱۸) که در تاریخ نهم سپتامبر برگزار می ‌شد به مدرسه نرود. این انتخابات درست پس از گرم ‌ترین تابستان سوئد در ۲۶۲ سال گذشته که با موجی از گرما و آتش سوزی جنگل ها همراه بود برگزار می‌شد. خواسته‌ های او شامل این بود که که دولت سوئد مطابق توافق پاریس، میزان انتشار گازهای گلخانه ای را کاهش دهد. او اعتراض خود را با نشستن در خارج از ریکسداگ (پارلمان) سوئد و در دست گرفتن تابلوی Skolstrejk för klimatet (اعتصاب مدرسه برای شرایط اقلیمی) به مدت سه هفته در ساعات مدرسه نشان داد. وی هم چنین اعلامیه‌ هایی را صادر کرد که اظهار داشت: «من این کار را می‌ کنم زیرا شما بزرگ ترها دارید به آینده من گند می ‌زنید.»

در واقع تونبرگ وقتی تنها ۱۵ سال داشت، اعتصاب ‌های تک نفره خود را در اوت ۲۰۱۸ آغاز کرد. او به جلوی پارلمان سوئد می‌ رفت. پلاکاردی در دست داشت که روی آن نوشته شده بود: «اعتصاب مدارس برای تغییرات آب و هوایی.»

 

گرتا با پلاکاردی روبروی پارلمان سوئد در سال ۲۰۱۸ - رویترز

 

موضوعی که باعث شد تا یک سال بعد صدها هزار دانش ‌آموز اروپایی را با خود همراه کند. او هم چنین در این حرکت از سیاست مداران خواست تا برای مقابله با تغییرات آب و هوایی اقدامات بیش تری انجام دهند.

در فوریه سال ۲۰۱۹، ۲۲۴ فعال دانشگاهی، نامه حمایتی علنی را امضاء کردند که در آن اعلام کردند که آن‌ ها از از اقدامات تونبری و نوجوانان اعتصاب کننده در بیان اعتراض خود الهام گرفته‌اند. دبیرکل سازمان ملل متحت، آنتونیو گوترش نیز اعتصابات مدرسه ‌ای توسط تونبری را توصیه کرد و پذیرفت که: «نسل من نتوانسته ‌است به درستی پاسخ گوی چالش چشم گیر تغییرات اقلیمی باشد. این عمیقا توسط جوانان احساس می‌ شود. عجیب نیست اگر آن ها عصبانی هستند.»

در ژوئن سال ۲۰۱۹، تونبری در تماسی ویدئویی با الکسندریا اوکاسیو کورتز که توافق ‌نامه نیو دیل سبز را در فوریه ۲۰۱۹ به مجلس نمایندگان آمریکا ازسال کرده بود که در آن از ایالات متحده می ‌خواست تا طی یک دهه تولید گازهای گلخانه ای را به صفر برساند، صحبت کرد. آن ها درباره جدی گرفته نشدن دیدگاه‌هایشان به دلیل کم ‌سالی آن‌ ها گفتگو کردند و این که در عمل چه روشی موثر خواهد بود.

آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد، در سخنرانی در رویدادی در نیوزیلند در مه ۲۰۱۹ گفت نسل وی «در نبرد در برابر تغییرات آب و هوا برنده نیست» و حالا «نجات سیاره» ما به عهده نوجوانان است.

تونبری برای برجسته کردن نگرانی‌ های خود از مثال ‌های محکمی استفاده می‌ کند و با صراحت لهجه، رهبران تجاری و سیاسی را خطاب قرار می‌ دهد، و اغلب آن ها را به دلیل منفعل بودن شان سرزنش می‌ کند. به عنوان مثال، او به هیئت رهبران برجسته مشاغل و سیاسی در داووس گفت: «بعضی از مردم، بعضی از شرکت‌ ها، و به خصوص بعضی از تصمیم گیرندگان، دقیقا می دانند که چه ارزش‌ های گران ‌بهایی را قربانی کرده‌ اند تا بتوانند مبلغی غیرقابل تصور پول به جیب بزنند. من فکر می‌ کنم بسیاری از شما امروز این جا متعلق به این گروه از مردم هستید.» وی در ادامه گفت: «من از شما می‌ خواهم طوری رفتار کنید که انگار خانه ‌مان آتش گرفته - چون واقعا این طور است.» وی در اکتبر سال ۲۰۱۸ در لندن نیز گفت: «ما با یک بحران بی ‌سابقه فوری روبرو هستیم که هرگز یک بحران تلقی نشده ‌است و رهبران ما همگی در برابر آن رفتار کودکانه‌ ای دارند.»

تونبری در بیانیه‌ ای که در ابتدا در صفحه فیس بوک خود قرار داده بود اذعان می ‌کند که او یک دانشمند آب و هوا نیست: او صرفا یک پیام‌ رسان است که آن چه را که دانشمندان در دهه‌ های گذشته گفته‌ اند تکرار می ‌کند، بدون این که تاکنون موفقیت زیادی به دست آورده باشد. او می ‌گوید اگر همه به حرف دانشمندان گوش می ‌دادند و واقعیت ‌ها را می ‌پذیرفتند، «آن وقت ما (دانش آموزان) می ‌توانستیم به مدرسه برگردیم.»

در ژوئن سال ۲۰۱۹، راه آهن سوئد (SJ) گزارش داد که تعداد سوئدی‌ هایی که از قطار برای سفرهای محلی استفاده می‌ کنند نسبت به سال گذشته، ۸ درصد بیش تر شده‌ است، که نشان دهنده نگرانی روزافزون مردم در مورد تاثیر سفرهای هوایی بر انتشار گازهای گلخانه ای است که با امتناع تونبری از پرواز به کنفرانس‌ های بین ‌المللی نمایان شده ‌است.

مبتکر جنبش «جمعه‌ ها برای آینده» در ماه‌ های اخیر باعث شد تا جوانان و نوجوانان دست از درس و مشق بکشند و تظاهرات کنند. در پی دعوت گرتا، ابتدا دانش ‌آموزان دبیرستان ‌های بلژیک از نخستین روزهای آغازین سال جاری میلادی، در خیابان‌ های بروکسل، پایتخت این کشور تجمع کرده و تقریبا هر هفته به راه پیمایی خود ادامه دادند. جنبش «جوانان برای اقلیم» نیز در همین کشور پایه ‌گذاری شد.

دانش‌ آموزان در سوئد، فرانسه، برزیل، آلمان، بریتانیا، کره جنوبی، آمریکا، استرالیا، هند و بیش از صد کشور دیگر به شکل گسترده و فعال در این تظاهرات شرکت کردند.

 

تونبرگ با تظاهرات دانش ‌آموزان بلژیکی در کارزار«جمعه‌ ها برای آینده» همراه شد: رویترز

 

گرتا پیش از آغاز این اعتصاب‌ ها و راهپیمایی ‌ها گفته بود: «چرا باید برای آینده ‌ای آموزش ببینیم که شاید هیچ گاه وجود نداشته باشد؟»

این دختر سوئدی در چند نوبت در تظاهرات شهرهای اروپایی با دانش‌ آموزان همراه شده است و در ااتحایده اروپل سخنرانی کرد.

پیش تر، یکی از بزرگ ترین راهپیمایی‌ های دانش آموزان در حمایت از محیط زیست در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۱۹ انجام شده بود که حضور یک میلیون و ۴۰۰ هزار نفر در این راهپیمایی‌ ها در سراسر دنیا تخمین زده می ‌شود.

 

اواخر اسفند گذشته، اعلام شد که سه نفر از اعضای پارلمان سوئد این دختر نوجوان را به دلیل فعالیت ‌های گسترده ‌اش، نامزد دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۱۹ کرده ‌اند و نام او را به آکادمی نوبل ارسال کرده ‌اند.

او در واکنش به این موضوع در توییتی نوشت: «به این نامزدی افتخار می ‌کنم و بسیار ممنونم.»

گرتا بعد از این که به چهره معروفی در رسانه‌ های دنیا تبدیل شد، سفرهای خود را نیز شروع کرد. یکی از نخستین سفرهای او به داووس سوئیس در ژانویه ۲۰۱۹ بود جایی که مقامات ارشد دولت ‌ها و تاثیرگذارترین افراد جهان برای شرکت در مجمع جهانی اقتصاد در آن جمع شده‌ بودند.

 

گرتا تونبرگ در مجمع داووس سوئیس: رویترز

 

گرتا تونبرگ، روز پنج شنبه ۱۸ آوریل امسال، در مجلس سنای ایتالیا سخنرانی کرده بود. او در جمع سنای این کشور درباره مسائل مربوط به محیط زیست و تغییرات آب و‌ هوایی و نگرانی کودکان از آینده‌ نامشخص پیش ‌رو گفت: «حالا ما دیگر آینده‌ ای هم در پیش رو نداریم چرا که آن آینده فروخته شده است تا تعداد محدودی از آدم‌ ها درآمدهای نجومی به دست آورند. شما به ما دروغ گفتید.»

گرتا تونبرگ با خطاب قرار دادن سناتورهای ایتالیایی و خبرنگارانی که در این جلسه حضور داشتند تاکید کرد: «شما به بچه‌ ها دروغ گفته ‌اید و به ما امید واهی داده ‌اید، این که چشم انتظار آینده‌ باشیم. ما آموزش و کودکی‌ مان را قربانی این نمی ‌کنیم تا شما درباره تصمیم ‌های سیاسی در جامعه ‌ای که برای ما ساخته ‌اید سخن بگویید.»

او در ادامه به اشاره به تظاهرات دانش ‌آموزی در سراسر جهان برای مخالفت با تغییرات آب‌ و هوایی افزود: «ما به خیابان نمی ‌آییم تا شما با ما عکس سلفی بگیرید. ما به خیابان آمده ‌ایم تا بزرگ ترها از خواب بیدار شوند. تا این که شما هم دست به کار شوید. ما بچه‌ ها این کار را می ‌کنیم تا شاید امید و رویای از دست ‌رفته مان بازگردد.»

او ماه قبل از آن در کنفرانس تغییرات اقلیمی سازمان ملل در لهستان حضور داشت و سخنرانی کرد.

 

جوانان زیادی می دانند که نتیجه و دلیل اصلی تخریب محیط زیست، عملکرد سیستم سرمایه داری و دولت های این سیستم مخرب است. راه های بسیار ساده و عملی برای جلوگیری از آلودگی هوا در شهرها و تخریب محیط زیست می توان پیاده کرد برای مثال، شهر «دانکرک» در شمال فرانسه، به بزرگ ترین شهر اروپایی تبدیل شده است که اتوبوس ‌های شهری در آن کاملا رایگان است.

حمل و نقل رایگان، پیش از این در برخی از شهرهای کوچک اروپا نیز وجود داشت اما این اولین بار است که این پروژه در شهری بزرگ و مناطق حومه آن اجرا می ‌شود.

اتوبوس ‌های دانکرک از ابتدای سپتامبر - ۱۰ شهریور هم برای ساکنان و هم گردشگران رایگان شدند؛ کاری که تاثیر شگفت ‌انگیزی بر جامعه داشته است.

ناوگان اتوبوسرانی این شهر شامل ۱۴۰ اتوبوس است که همه آن‌ها نیز با انرژی‌ پاک کار می‌ کنند و دارای خدماتی مانند شارژ رایگان تلفن همراه و وای فای رایگان هستند.

مطالعات نشان داده است که با اجرای این پروژه، علاوه بر کاهش آلودگی ‌های هوا به دلیل کاهش قابل توجه شمار خودروهای شخصی در سطح شهر، میزان تحرک ساکنان به ویژه افراد مسن نیز بیش تر شده است و در مجموع ساکنان شهر و حومه احساس آزادی عمل بیش تری دارند.

علاوه بر اینُ بستگی به مسیرهای رفت و آمد، شمار مسافران اتوبوس‌ ها بین ۵۰ تا ۸۵ درصد افزایش یافته است.

پروژه اتوبوس های رایگان با هدف افزایش استفاده مردم از حمل و نقل عمومی انجام شده است زیرا بنا بر آمارها دو سوم از ساکنان دانکرک از خودروهای شخصی استفاده می ‌کردند.

دومین دلیل این که درآمدی که از این راه به دست می ‌آمد چندان زیاد نبود. بنا بر اعلام مقامات محلی، حمل و نقل عمومی تنها ۴.۵ میلیون یورو برای شهر درآمد داشت که در مجموع ۱۰ درصد از کل درآمدهای عملیاتی شهر را شامل می ‌شد. به همین دلیل مقامات شهر تصمیم گرفتند با حذف بلیط اتوبوس و هم زمان با حذف سیستم پرهزینه کنترل مسافران، این کمبود فروش را جبران کنند.

مجریان این طرح امیدوارند با موفق بودن اجرای آن در دانکرک، امکان اجرای آن در دیگر شهرهای فرانسه نیز فراهم شود.

همین پروژه نشان می دهد اگر حرص و ولع سرمایه داران و دولت هایشان برای کسب سود کمی تعدیل پیدا کند بی گمان به همان نسبت نیز محیط زیست انسان و سایر موجودات نیز سالم تر مگردد.

***

پژوهشگران هشدار داده ‌اند اگر تولید گازهای گلخانه ‌ای و روند گرمایش زمین مهار نشود، توفان‌ها و بارش‌ها به مراتب سهمگین ‌تر و هوا به‌ مراتب نامطلوب ‌تر خواهد شد.

تازه ‌ترین گزارش سازمان ملل در مورد تغییرات آب‌ و هوایی نه تنها خوش‌ بینانه ‌تر از گذشته نیست که هم چنان در مورد آینده‌ ای تیره و تار هشدار می ‌دهد. پژوهش گران می‌ گویند اگر گازهای گلخانه ‌ای مهار نشوند، «فاجعه در انتظار دریاها خواهد بود.»

پژوهش گران پنل آب‌ و هوایی ملل متحد سوم مهر ماه، هم زمان با نشست سران کشورها در مجموع عمومی این نهاد در نیویورک، گزارش تازه‌ ای از تحقیقات و برآوردهای خود را منتشر کرده ‌اند.

گزارش ارائه شده به سران جهان می ‌گوید سطح دریاها سریع‌ تر از هر زمان دیگری در حال افزایش است؛ یخ ‌ها در حال آب شدن هستند و اقیانوس ها اسیدی ‌تر از گذشته می‌ شوند. دریاها در حال از دست دادن میزان اکسیژن خود هستند که در نتیجه از جمله به ‌معنی از دست رفتن بخش قابل توجهی از حیات در آن‌ هاست.

پژوهش گران هشدار داده‌ اند اگر تولید گازهای گلخانه ‌ای و روند گرمایش زمین مهار نشود، تا اواخر سده جاری، سطح دریاها یک متر بالاتر خواهد آمد، در حالی ‌که شمار بسیار کم‌ تر از ماهی‌ ها و آبزیان نجات پیدا خواهند کرد.

یخ و برف به ‌مراتب کم ‌تری باقی خواهد ماند، توفان‌ ها به‌ مراتب سهمگین ‌تر و بارش‌ ها به ‌مراتب شدید‌تر خواهد شد و در کل هوایی به‌ مراتب نامطلوب ‌تر در انتظار ماست.

در خلاصه‌ای از این گزارش که خبرگزاری اسوشیتدپرس به موارد مهم آن اشاره کرده آمده ‌است:

*اقیانوس ‌ها تا هم‌ اکنون بین یک تا سه درصد از اکسیژن خود را از دست داده ‌اند و این میزان افزایش پیدا خواهد کرد.

*در تابستان امسال در منطقه شمالگان بیش تر از نیمی از برف موجود، از سال ۱۹۶۷ تا کنون، آب شده ‌است.

*شمار آبزیان تا ۱۵ درصد کم‌ تر از آن‌ چه هست می ‌شود. میزان صید ماهی تا ۲۴ درصد کاهش خواهد یافت.

*شمالگان، گرینلند و کوهستان ‌های صاحب یخچال‌ های طبیعی در حال از دست دادن ۷۲۰ میلیارد تـُن یخ در سال هستند.

*سطح آب‌ ها دو و نیم برابر سریع ‌تر از سال‌ های ۱۹۰۰ تا ۱۹۹۰ در حال افزایش است.

 

نشریه نیچر در توصیف اهمیت تغییرات گسترده در آب ‌های زمین به‌ دلیل تغییرات اقلیمی، به نقش عمده آن ‌ها در مقابله با همین تغییرات اشاره کرده ‌است.

نیچر یادآوری می‌ کند که آب‌ های آزاد برای مدتی طولانی، با جذب گرما و دی‌اکسید کربن اتمسفر، به کاهش پیامدهای گرمایش و تغییرات آب ‌و هوایی کمک می ‌کردند. اما این وضعیت در حال تغییر است که نتیجه آن «پیامدهایی فاجعه ‌بار برای ساکنان زمین در دهه‌ های پیش ‌روست».

بیش از صد پژوهش گر از ۲۰ کشور جهانُ در تهیه تازه ‌ترین گزارش ارائه‌ شده به سران ملل متحد حضور داشتند. «پنل بین ‌دولتی در ارتباط با تغییرات آب‌ و هوایی» این گزارش را در جریان نشستی در موناکو منتشر کرد.

***

جنبش «جمعه‌ ها برای آینده» که سال گذشته میلادی به ابتکار «گرتا تونبرگ» راه افتاد و اکنون به بسیاری از شهرهای جهان رسیده است، روز جمعه ۲۷ سپتامبر بسیاری از مردم، کودک یا جوان و مسن، تنها یا با بچه در کالسکه به خیابان ها آمدند تا فریاد بزنند: «بحران آب‌ و هوا در حال حاضر بزرگ ترین تهدید علیه بشریت است.»

نشست اجلاس اقلیمی سازمان ملل چند روز بعد از این که میلیون‌ ها نفر در سراسر جهان برای شرکت در اعتراض‌ ها به بی‌ توجهی سران جهان به تغییرات اقلیمی، با رهبری فعالان جوان به خیابان ‌ها آمدند، برگزار شده است. دانشمندان و پژوهش گران نیز بارها درباره شدت گرفتن نشانه‌ ها و پیامدهای گرمایش زمین، هشدار داده‌اند.

سخنان محکم و در عین حال تکان دهنده این رهبر نوجوان، واکنش‌ های بسیاری در رسانه ‌های دنیا داشت. کاربران شبکه ‌های اجتماعی هم نظرات متفاوتی درباره رفتار و صحبت ‌هایش داشتند. برخی جسارت گرتا را تحسین کردند و برخی دیگر صحبت ‌هایش را نمایشی و او را بازیچه دست سیاست مداران غربی دانستند.

عموما درباره سخنان گرتا، دو نوع نگرش کلان داریم. یک گروه بدبین هستند و گروه دیگر خوش ‌بین. اکنون بسیاری از جوانان، آینده را از آن او و خود می‌ بینند و زمانی که سخنرانی می ‌کرد، حاضران در اجلاس، دختران و پسران آن را «ایدول» خود می دیدند. از طرفی این دختر صحبت ‌هایش بسیار شفاف، صریح، صادقانه و بدون تعارف و در نظر گرفتن ملاحظات سیاسی بود که ممکن است برای بسیاری از رهبران احزاب و دولت ها ناخوشایند باشد.

طبیعی ست که از جامعه و آموزش و پروش آزاد، دخترانی مثل گرتا به وجود می ‌آیند. این دختر در جامعه ‌ای مثل سوئد پرورش یافته و می‌ تواند صحبت ‌هایش را بدون محدودیت مطرح کند. البته در حاکمیت دیکتاتورها نیز کم نیستند. برای نمونه در حاکمیت زن ستیز و آزادی ستیز حکومت اسلامی ایران، کم نیستند دختران آزاداندیش، مبتکر، خلاق و مبارزی چون سپیده قلیان و...! در حالی که حکومت اسلامی در این چهل سال،  حتی صدها زندانی سیاسی زن، به خصوص در دهه شصت که اکثرا ۱۶، ۱۵، ۱۷ و یا ۱۸ ساله و ازدواج نکرده بودند را قبل از این که اعدام کنند، به دلیل این که در تفکر اسلامی شان، اگر دختر «باکره» اعدام شود به بهشت می رود نخست به این ها تجاوز می کردند و سپس به دست جوخه اعدام می سپردند تا اعدام کنند. موردهای مشخصی وجود دارد که به خانواده شخص اعدام شده، شیرینی یا مقداری کمی پول می فرستاند و می گفتند این شیرینی ازدواج دختر قبل از اعدام است.  و یا حق گلوله می گرفتند.

به این ترتیب، جنبش محیط زیست تحت عنوان «جمعه ها برای آینده»، از انحصار ده های طولانی احزاب محیط زیست پارلمانی، خارج شده و به یک جنبش واقعی اجتماعی در خیابان ها و مراکز علم و دانش و نیروی نوجوان و جوان تبدیل گردیده واقعا جایگاه واقعی خود را در جهان امروز پیدا کرده است.

 

در هر صورت سخنان گرتا تونبرگ بسیار شیرین و دل نشین، مصداق ضرب‌ المثل «هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند» است!

جمعه پنجم مهر ۱۳۹۸ - بیست و هفتم سپتامبر ۲۰۱۹

 

*لینک فیلم سفر گرتا با قایق بادبایی به آمریکا:

https://farsi.euronews.com/2019/08/14/greta-thunberg-sets-sail-to-go-to-usa-for-un-climate-talks

September 27, 2019

راسیسم علیه سوسیالیسم(سازمان ملل، نمایش ننگین نظم وارونه)

راسیسم علیه سوسیالیسم
(سازمان ملل، نمایش ننگین نظم وارونه)

نمایش لفاظی های سران دولتها در نشست امسال سازمان ملل (سپتامبر ۲۰۱۹)  از هر زمان وقیحانه تر شروع شد. براستی مجمع عمومی سازمان ملل هر ساله صحنه نمایش ننگین نظم وارونه سرمایه داری است. اما نشست امسال بیش از هر دوره ای مهر عقب گردی که بربشریت تحمیل شده را بر خود داشت. به دنبال سخنرانی دبیر کل این سازمان در برنامه ریزی معماری شده ای، بولسوناروی راسیست رئیس جمهور فاسد و بدنام برزیل جلو انداخته شد، تا اولا چاکرمنشی در بارگاه سلف بزرگتر از خودش ترامپ به همان درجه راسیست را یادآورشود و ثانیا سیاستهای اولترا دست راستی و تباه آور دولتش در دوره کوتاه ریاست جمهوریش در برزیل را با حمله به "سوسیالیسم" توجیه کند. طبق روش همه سردمداران شیاد بورژوازی بولسونارو خصومت خود را با اندک رفرمهای اجتماعی دو دولت نیمچه چپ گرای قبل از خودش فاش کرد و اقدام آنها برای حداقلهای بهبود زندگی مردم را به نام سوسیالیسم مورد حمله قرار داد. با انگشت گذاشتن بر حضورپزشکان کوبایی در برزیل به زعم خودش الگوی "کوبایی سوسیالیسم" را افشاء کرد و درواقع خدمات قابل پیش بینی ارائه شده از جانب این پزشکان را به مردم برزیل برنتافت. در تکمیل این سناریوی مشمئز کننده، گویی در تقسیم کاری حساب شده به عنوان سخنران بعدی ترامپ معلوم الحال هجمه به "سوسیالیسم" را با اشاره به مصائب تحمیل شده به مردم ونزوئلا ادامه داد. مصائبی که علاوه بر ناکارایی سرمایه داری دولتی حاکم بر ونزوئلا، یک عامل مهمش سیاست جنایتکارانه محاصره اقتصادی دولت آمریکا و دیگر فشارها و ترفندهای ضد انسانی آن علیه مردم ونزوئلا است. بولسونارو و ترامپ به خوبی واقفند،آنزمان که اندک نسیمی از سوسیالیسم در کوبای تحت هدایت فیدل کاسترو جاری بود، تامین خدمات عمومی و ضروری زندگی و رعایت حرمت و کرامت انسانی در آن کشورکوچک تحت محاصره همه جانبه آمریکای امپریالیست مورد توجه بخش وسیعی از مردم کارگر و زحمتکش در آمریکا و برزیل و قاره آمریکا بود. اینها میدانند، دولتهای حاکم کنونی در ونزوئلا و کوبا علیرغم ادعاهایشان نه تنها ربطی به سوسیالیسم لغو کارمزدی و مارکسی ندارند، بلکه حتی میراث سالها قبل حاکمیت به ارث گرفته شده کشورشان یعنی پایبندی به رفرمهای اجتماعی تامین خدمات عمومی را هم نمایندگی نمیکنند. اما ترامپ و بولسونارو، این شیادان سیاسی همانند همه سردمداران سیستم بورژوایی افسارگسیخته بازار آزادی که کوبیدن "بلوک دروغین سوسیالیسم شرق" را بهانه کوبیدن "سوسیالیسم و کمونیسم" کردند، همان یاوه ها را در سطحی نازلتر تکرار میکنند.

راسیستها از چه نگرانند؟

پرسیدنی است نگرانی پشت پرده حمله راسیستی ترامپ و بولسونارو علیه سوسیالیسم چیست؟ چه واقعیتی  به آنها فشار آورده تا از تریبون جهانی سازمان ملل برای حمله به سوسیالیسم استفاده کنند؟ واضح است نگرانی آنها دولتهای ونزوئلا و کوبا و جنس "سوسیالیسم" آنها نیست. نگرانی آنها ازخشم و نفرت و انزجار عمیق طبقاتی است که در سراسر دنیا علیه نظم وارونه کاپیتالیستی، علیه استثمار و ستم طبقاتی جاری توسط دولتهای سرمایه، علیه فقر و بیکاری و گرسنگی و بی مسکنی و تباهی و علیه تخریب محیط زیست و علیه زیرپا له شدن کرامت انسانی، علیه جنگ و کشتار و تروریسم  در گوشه گوشه دنیای تحت سیطره کاپیتالیسم بر انسانیت تحمیل شده است. ترس آنها از عدالت خواهی، برابری طلبی و آزادیخواهی همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است که تاریخا و همین امروز هم فقط و فقط سوسیالیسم وکمونیسم آن را نمایندگی کرده است. نگرانی آنها از جنبش ضد سرمایه داری کارگران و مردم محرومی است که با ایده های سوسیالیستی نضج گرفته و علیرغم افت و خیز آن خواب را از چشم سران کاپیتالیسم جهانی ربوده و فشار چنین روندی، جناح چپ همان بورژوازی باردیگر زیر لوای سوسیالیسم خود را عرضه میکند. از ترامپ و بولسونارو و متحدان دست راستی شان در سراسر دنیا، تا سران جمهوری اسلامی و انواع دارودسته های مذهبی و ملی از صدای پای به میدان آمدن سوسیالیسم در هر گوشه ای از این دنیا در هراسند. بر این بستر نگرانی آنها از اوج گرفتن مجدد جنبش سوسیالیستی و کارگری با افق علیه  نظم وارونه پر از رنج و درد و محنت کاپیتالیستی آغاز قرن بیست و یکم و از جمله در آمریکا و برزیل است. حمله آنها به سوسیالیسم از تریبون بزرگترین سازمان جهانی دست ساز خودشان حساب شده است. سنگربندی هدفمند راسیستهای جهانی علیه سوسیالیسم این درس را در خود دارد، که سوسیالیستهای کارگری روشن بین و مصمم باید بیش از پیش آستینها را بالا بزنیم و در هر گوشه این دنیا به سنگر بندی محکم سوسیالیستی و کمونیستی روشن بین و سازمانیافته علیه نظم وارونه سرمایه و کل دم و دستگاه آن شکل دهیم  و این نظم سیاه و جهنمی را جارو کنیم.  

***

 

وحشت دولت ترامپ از عروج کمونیسم!

وحشت دولت ترامپ از عروج کمونیسم!

روز سه شنبه 24 سپتامبر دونالد ترامپ رئیس جمهور فاشیست و چهره عریان ضد زن آمریکا در نطق نشست سالانه خود در "مجمع عمومی سازمان ملل متحد" تلاش کرد به زعم خود تصویری امید بخش از تضمین و ثبات "اقتصادی، عدالت دمکراتیک، آزادی و امنیت!" در سایه مناسبات کاپیتالیستی با "سیادت مقتدرانه آمریکا" و به همت "شهروندان وطن پرست" آمریکائی بدهد! از همین منظر نیز ارزیابی دلبخواهانه ای از وضعیت عمومی جامعه آمریکا بلحاظ موقعیت شغلی، کار و معیشت ارائه داد که بحران های ساختاری موجود در همین جامعه آمریکا، کاملا خلاف ادعاهای پوچ ترامپ مبنی بر بهبودی وضعیت اقتصادی و امنیت اجتماعی را نشان میدهد. البته سخنگویان هیئتهای حاکمه بدیهی ایست وقتی از بهبودی وضعیت اقتصادی صحبت میکنند منظورشان بهبودی وضعیت اقتصادی آنبخش اندک از جامعه است که سود بیشتری توانسته اند به جیب بزنند نه وضعیت اکثریت عظیم جامعه که کارگران و دیگر اقشار حاشیه شهرها هستند. آمارهای سالانه سازمان ملل هم که گزارش از کاهش بیسابقه نرخ بیکاری 3.2% در طی 19 سال گذشته را منتشر کرده، یا دیگر نشریه ها نظیر وال استریت جرنال رشد اشتغال زایی را در بالاترین سطح یک دهه ارزیابی کرده ، یا میزان افزایش دستمزد 2.9 % ی که از سال 2009 بیسابقه گزارش نموده، اما نشانه ها از ناواقعی بودن آن نیز کم نیستند. یعنی این گزارشات و ارزیابیها برغم سانسورهای شدید مدیایی که خواسته اند صدای معترضین بازتاب نیابد، ولی باز از سوی شمار چشمگیری از منتقدان علیه وضع موجود بشدت به چالش کشیده شده اند و مبارزه و اعتراضات وسیع طبقه کارگر علیه وضه موجود در این کشور را مبنای قرار داده اند تا از این واونه سازی حقایق از سوی مدیای بورژوازی پرده بردارند. اکثریت محققان این عرصه ها که گزارش سالانه را تهیه و رسانه ای کرده اند دولتی و یا از نزدیکان به هیئت حاکمه آمریکا هستند، یعنی این ارزیابی و گزارشهای آماری چیزیست که آنها درباره خودشان میگویند و اساسا فاقد اعتبارند از نظر بخش کثیری از شهروندان آمریکایی. اگر حتی فرض بر این باشد این آمارهای منابع زرد هم موثق باشد، که نیست. مگر چیزی از این کم میکند که به نسبت رشد بار آوری کار افزایش 2.9 % ی دستمزد سیاست قطر چکانی است و هنوز نصف بیشتر ارزش نیروی کار از کارگر دزدیده میشود و به جیب سرمایه دارن می رود. مگر چیزی از این کم میکند در نتیجه استثمار افسار گسیخته و مبارزه سنگر به سنگر طبقه کارگر و اقشار ترقیخواه ایندرجه از بهبودی نسبی که برای تولید و باز تولید زندگی است به دولت اعمال شده، نه اینکه سرمایه داران از سودجوئی شان گذشته باشند؟! مگر غیر اینست همین رفاه نسبی نیز تا کنون با وضع قوانین هیئت حاکمه آمریکا به اشکال مختلف مورد تعرض بوده و روز به روز خدمات عمومی رو به کاهش و در حال پس گرفتن است؟ مگر غیر اینست دولت ترامپ مالیات بر درآمد سرمایه داران را کاهش داد به منظور جلب سرمایه داران داخلی و خارجی و در مقابل جهت تلافی آن مالیات بر در آمد دیگر اقشار را افزایش داد؟ یعنی خود همین درجه از اشتغال زائی که ارقام و اعداد آن اعلام گردیده و دولت ترامپ به آن میبالد، غیر اینست با ارزش افزوده ای که از گرده طبقه کارگر و دیگر اقشار کشیده، تامین شده!؟

ترامپ برغم آسمان و ریسمان کردن زیاد جهت نشان دادن آمریکا به عنوان یکتاز قدرت اقتصادی در جهان اما نتوانست نگرانی عمیق دولتش را از رشد اقتصادی شتابان در چین پنهان کند این یک. دوم وحشت و نفرت کور از کمونیسمی که شبح آن طی دهه های اخیر بر فراز آمریکا نیز در گشت و گذار است. به خاطر همین هم بود این دو فاکتور محور اصلی بحث ایشان در نشست سالانه سازمان ملل متحد را بخود اختصاص داد. آنبخشی هم که با افاضات فروشی از افزایش تعرفه گمرکی بر محصول شرکت و کارتلهای سرمایه داران آمریکا در چین افزوده شده بنا به اظهارت ترامپ مبلغی معادل پانصد هزار میلیارد دلار ذکر شد و گویا با تدارک دیدگان تولید این کالاها میلیاردها دلار به صندوق خزانه داری آمریکا برگردانده خواهد شد بیشتر به جوک میماند. ترامپ به شهروندان آمریکایی وعده سرخرمن هم داد که مبلغی از آن اختصاص داده خواهد شد به ایجاد اشتغال زایی، ارتقای استانداردهای زندگی و معیشت در جامعه که بعید بنظر میاید از این "دزد حقیقت گویی" چیزی عاید مردم گردد، ولی بازگرداندن سرمایه داران به "کشور مادر" نیز بیشتر به یک مضحکه میماند. سرمایه دار آمریکایی که در چین سرمایه گذاری میکند دارای شم تیز و هوش بالاتر از رئیس جمهور بوده و به کارکرد این مناسبات لااقل در حوزه سرمایه اندوزی و رقابت آشناست و تازه متوجه کاربرد تبلیغی و تهیجی رئیس جمهور نیز هست و میداند کابینه و کمپانی ترامپ خصوصا که به انتخابات نزدیک میشود از این وعده و وعیدها و اراجیف گویی نفع می برد. و میداند قالتاق کهنه کار عرصه هتل های تجاری، و هفت تیر کش کازینوها... در این بازار آزاد از طریق شیادی و اغوا کردن نیازمند اینست تا حس وطن پرستی را در شهروندان نه تنها آمریکا بلکه نیم کره غربی و حتی شرقی تحریک کند و پشت سیاست پوپولیستی، فاشیستی خود بسیج کند. و الا کسی که مناسبات کاپیتالیستی را تا حدودی شناخته باشد میداند کسی که انگیزه سودجوئی او را به چین کشانده، این توجیه و تبیین رمانتیک اقتصادی ترامپ چه در مورد جنگ تجاری و چه رقابت در دیگر عرصه های اقتصادی و حتی تقدیس وطن بیشتر هارت و پورت بر پا کردن است جهت تحمیق توده ها مردم. شهروندان آگاه آمریکا به این امر مهم واقفند رهبران کلاش و پراگماتیست نظیر ترامپ تابعی از همین سیستم کاپیتالیستی هستند و به هر قیمتی جهت رسیدن به مطامع خویش از آن پاسداری میکنند. تنها تفاوتشان با دیگر قطبهای جهانی اعم از روسیه، چین، ژاپن و اروپا در اینست هر کدام با استراتژی و روش مختص بخود مسیر هژمونی طلبی را طی میکنند. و الا سرمایه دار آمریکایی که در چین سرمایه گذاری کرده به هر میزان تعرفه های گمرکی بالا برود چون حاضر نیست از سودش بگذرد مجبور است حتی المقدور تولیدش را توسعه دهد به قیمت استثمار بیشتر. شاید تنها در این وسط این جنگ زرگری ترامپ بتواند روی کارتلهای کوچک سرمایه دارن آمریکایی که توان رقابت با کنسرنهای فراملیتی را نداشته ورشکست کند و شامل شود. و در چنین حالتی هم باز جنگ تجاری شرکتهای غول پیکرتر که شرکتهای کوچکتر را بلعیده اند تلافی آنرا با استثمار دو صدچندان از گرده طبقه کارگر چین بیرون میکشند. به بعباراتی دیگر در هر دو قطب در اینسو و آنسوی جهان با این جنگ سرد تجاری تنها و تنها طبقه کارگر و اقشار فرودست را لای چرخه های صنعت له میکنند و حق و حقوقشان پایمال میگردد و سرمایه داران سودشان را میبرند. کما اینکه می بینم هیئتهای حاکمه، قدرت اقتصادی در این جنگ تجاری و بردگی عریان را چگونه در گزارش سالانه سازمان ملل متحد به رخ جهان میکشند و مایه مباهات میدانند و انتظار دارند همه شهروندان جهان به این مناسبات انگل اقتدا کنند! به همین اعتبار گفته های ترامپ حول اقدام افزایش تعرفه های گمرکی بر کالاهای چینی که گویا همزمان با یک تیر دو هدف را نشانه رفته بیشتر گزافه گویی است:« یکی اینکه سرمایه داران آمریکایی را به سرمایه گذاری در کشور خود فرا میخواند و دیگری از اینطریق سرمایه باد آورده ای به صندوق خزانه داری کشور سرازیز خواهد کرد که جهت بهبودی اوضاع صرف خواهد شد». در این اقدام هدف اول ترامپ کما اینکه فوقا ذکر شد کمتر دست یافتنی است. اما دومی قابل تحقق است آنهم برای کوتاه مدت، چرا که در درازمدت بنا به ویژگیهایی مبادلاتی سرمایه و صدور سرمایه اتفاقا این مانع های رمانتیک و جنگ سردی تجاری امثال دولت ترامپ دود هوا میشوند. درک بینهایت خام و سطحی نگرانه ترامپ از مانع تراشیهای بر سر راه تجارت، صدور سرمایه و مبادلات کالایی چین و دیگر دولتهای مشابه آن، یقینا حتی موجب ریشخند دیگر هئیتهای حاکمه شده که تا حدودی به ساخت و سوز این مناسبات واقفند، چه رسد به کمونیستها و کسانی که علیه مناسبات کاپیتالیستی اند و ایشان با کف چرانی کمونیستها را فاسد خطاب کرد.

آقای ترامپ دقیقا یکی از خصیصه های رژیم خود و رژیمهای بورژوازی که فاسد بودن اسم رمزشان است را به کمونیسم نسبت داد. هجوم به کمونیستها را به دنبال خزعبلاتی که در مورد دمکراسی و آزادی ایراد نمود مطرح کرد. صد البته دمکراسی و آزادی از زوایه نگاه بورژوازی دقیقا همین اورادیست که ترامپ از تریبون سازمان ملل متحد به عنوان نماینده سیاسی دولت در قدرت بلغور کرد. دمکراسی از منظر بورژوازی یعنی مکانیزم ایجاد و خلق فرصتها برای بهره کشی اقلیتی مفتخور انگل بر اکثریت عظیم جامعه. بطریق اولی آزادی هم با همه ابعادش باید در خدمت این اقلیت طفیل جامعه باشد و همه ملزومات سودجویشان در تجارت و بازرگانی وووو را خواه به اختیار اکثریت یا با زور و جبر در ابعاد جهانی تامین کند و کسی هم نفسش در نیاید که شما خون ما را می مکید!

دیدیم برای مردم فقر زده آمریکای لاتین چگونه اشک تمساح ریخت تا آنرا دستاویزی کند ترس از شبح به قول ایشان غولهای سوسیالیست، کمونیست و شرکتهایی که در آمریکا از آنها حمایت میکنند را بروز دهد. از یکسو با روی دریده دم از آزادی بزند و از دیگر سو پیام تهدید برای کمونیستها بفرستد که جلوی رشدشان را خواهیم گرفت. مگر معنایی بجز این دارد آزادی بورژوازی!؟ کما اینکه در مورد پدیده مهاجرت و پناهندگی طی سالهای اخیر باب سخن گشود ، چگونه ژست آزادیخواهی و انساندوستی بخود گرفت و از رعایت حق و حقوق شهروندی آنان دم زد، در حالیکه سیاست ضد خارجی بودن و فاشسیت بودن ایشان دیگر زبانزد خاص و عام در آمریکاست. و بعدا علنا و بدرست اذعان نمود:« کمونیستها علیه معیار و ارزشهای ما بورژوازی هستند و آنرا بر نمیتابند و اینان بزرگترین تهدید علیه ما هستند.».(نقل به مضمون). اما جناب رئیس جمهور تنها به این حقیقت تلخ اکتفا نکرد که کمونیستها علیه ارزش و معیارهایی هستند که مبتنی بر استثمار، بهره کشی و بردگی مزدی است، بلکه پرخاشگرانه دروغهای شاخدار همیشگی علیه کمونیستها را بیرون ریخت. در اوج بیشرمی همان فاکتهای دروغین زراد خانه جنگ سردی علیه کمونیسم را چاشنی هجوم خود به کمونیسم کرد. با وقاحت، شعور مخاطبین را دست کم گرفت و گفت:«طی صد سال اخیر کمونیسم صد میلیون انسان را کشتار کرده! کمونیسم خواهان مساوات نیست! کمونیسم خواهان رفع فقر نیست! کمونیسم دنبال قدرت است» (نقل به معنی)

این کد دادنهای وارونه آقای ترامپ به ذره حقایق را پرده پوشی نمیکند. امروزه خوشبختانه آرشیوها برای اکثریت عظیمی قابل دسترس هستند و چنان نیست بورژوازی مثل سابق آنها را مخفی کند یا آتش بزند. اسناد تاریخی گواهی میدهد ترامپ و دیگر دول بورژوازی حقایق را وارونه میکنند و چرت میگویند. آنها میخواهند دستهای خونین خود به صدها میلیون کشتار و قتل عام دو اردوی سرمایه داری غرب و "سرمایه داری دولتی" شوروی سابق را به حساب کمونیسم به مخاطبان بقوبولانند و بنویسند. ذهی خیال باطل. فکر میکند با این هارت و پورتها میشود جدا از کشتار میلیونها انسان بر اثر خروار خروار بمب که بر سر مردم بی تاوان در دو جنگ جهانی فرو ریختند یا با بمبارانهای شیمیایی به شیوه ای تراژیک به نابودی کشاندند، به همین سادگی بر صدها میلیون انسانی که طی حاکمیت سرمایه دارانه شان بر اثر فقر و گرسنگی تدریجا جانشان را از دست دادند چشم پوشید. ترامپ فکر میکند با این دروغ پردازیها میتواند مسببین جرم و جنایتها و نسل کشی ها علیه بشریت سرمایه داری را کتمان کند و به گردن کمونیستها بیاندازد.

ضمنا آقای ترامپ با چنین تبیین و اعوجاجی از مناسبات گندیده سرمایه داریست که میگوید:« بحرانهای پیشارو که متوجه کشورهای مقتدر سرمایه داری نظیر آمریکا شده ناشی از جهانی شدن است، و همین امر موجب شده حتی رهبران گذشته منافع ملی شان را نادیده بگیرند". و برداشتن مرزهای ملی عاملی مهم در ایجاد این بی ثباتی کنونی هستند! »(نقل به معنی)

ترامپ بر پایه همین نگرش در مورد ایجاد توازن در مناسبات تجاری دولت خود با چین، خواست قانونمندی حرکت سرمایه و مناسبات مبتنی بر آنرا در بخشهای مختلف اعم از رشد تجارت جهانی را ساده لوحانه به ریشخند بگیرد تا شاید در لوای سیاست پوپولیستی، عوامفریبانه و عقبمانده عرق ملی نه تنها مردم کشور خود را بلکه عرق وطن پرستی دیگر کشورها را باد بزند! دقیقا از این منظر چندین بار طی سخنرانی تاکید نمود: «حفظ سیادت و خوشبختی شهروندان آمریکا نه در جهانی شدن بلکه در گرو "حفظ امنیت ملی و وطن پرستی است"!»(نقل به معنی)

در سایه این نگرش و سیاست عقبمانده است که راسیسم و فاشیسم عریان بیش از پیش سر برمیاورد. میان مکزیک و آمریکا دیوار چین با سرمایه های نجومی حاصل از استثمار و به بردگی کشاندن شهروندان همین مملکت کشیده میشود. و بنا به اراجیف بیان شده ترامپ مردم باید جهت حفظ امنیت ملی و اقتدار آمریکا این مرزها را پاس بدارند! چقدر باید ساکنین و شهروندان، نه نیم غربی بلکه شهروندان آمریکایی این خزعبلات متناقض ترامپ را جدی بگیرند که ایشان طی سکانس اول سخنرانی در دفاع از آزادی و ارتقای کیفیت زندگی شهروندان در نیم کره غربی ندای منجی سر میدهد. و در سکانس بعدی میان کشورها مرز و محدوده مقدس میکشد! و متعاقبا انتظار دارد تحت سایه این سیاستهای ضدانسانی که بلغور کرده "شهروندان وطن پرست" به رئیس جمهور و دولت متبوعش افتخار کنند؟. ترامپ برخلاف آنچه ادعا میکند اکثریت عظیم این جامعه، و در راسشان طبقه کارگر به این واقفند این دولت فاشیستی دارد دستاوردهای مبارزاتی، تاریخی نه تنها شهروندان نیم کره غربی را ازشان میگیرد بلکه دیوارهای فرو ریخته دهه های آخر قرن بیست را هم به شیوه شنیع بازسازی میکند. نمونه بدیهی دیگر آن در نیمکره غربی همین پشتبانی پر آب و تاب دولت ترامپ از همتای فاشیستی جدید خود بوریس جانسون در بریتانیا است که دارد «پروژه برگزیت» را بعد از گذشت دو سال از نارضایتی مردم عملی میکند، آنهم دقیقا در پی اهداف سودجویانه است نه از سر منفعت شهروندان این کشور که تا کنون نتوانسته اند این اقدام راسیستها و فاشسیتها به سرکردگی نخست وزیر اسبق ترزامی را دور بزنند. ترامپ و جانسون دو چهره عریان فاشیستی هستند که میتوانند همگام با سایر همتایان خود در سطح جهانی عواقب بسیار وخیمتری را متوجه جوامع بشری کنند. ترامپ وقتی وعده بهشت موعود در نیم کره غربی میدهد و خطاب به مردم کوبا و ونزوئلا و غیرو میگوید: «مرعوب نشوید و سکوت نکنید ما پشتبان شما هستیم، این وضعیت را تقبل نکنید». شعور آنانرا دست کم میگیرد و فکر میکند شهروندان این کشورها غافل از اینند بخش عمده وضعیت فلاکتبار اقتصادی و سیاسی که متوجه شهروندان کشورها آمریکای لاتین شده ناشی از کشمکش و رقابتهای جهانی، قطبهای اقتصادی قدرتمند، در دو سوی جهان است اعم از خود دولت آمریکا و شرکایش در نیم کره غربی، و چین و روسیه و دیگر اقمارشان در نیم کره شرقی است. ترامپ سرمایه داری دولتی در بحران به رهبری مادرو در ونزوئلا را که سالهاست تحت فشارهای تحریم اقتصادی نتوانسته به حیات خلوت خویش تبدیل کند، و استراتژی اشغالگرانه اش از سوی رقبای اقتصادیش روسیه و چین با چنگ انداختن بر کل حیات اقتصادی این کشور به خطر افتاده را با حمله به کمونیسم و طبقه کارگر که طعنه آمیز آنرا شرکتهای بزرگ قلمداد نمود، توجیه کند. این در حالیست که حکومت ونزوئلا همانقدر بی ربط به کمونیسم است که سرمایه داری دولتی شوروی سابق بی ربط به کموونیسم بود. بر کسی پوشیده نیست طی این چند دهه از تحریم اقتصاد ونزوئلا از سوی آمریکا، سرمایه گذاریهای کلان دو قطب دیگر سرمایه داری روسیه و چین در این کشور، نه تنها به ذره در زندگی و معیشت کارگران و توده مردم بهبودی ایجاد نکرده بلکه می بینم چگونه بر سر به تاراج بردن نفت و ذخایر آن و عدم توجه به شرایط فلاکتبار مردم، حتی دولت حاکم را نیز وادار به گرفتن وامها و قرض های میلیاردی از بانک جهانی پول و صندوق بین المللی کرده اند، و عملا ریاضت اقتصادی کمرشکنی را بر شهروندان این جامعه اعمال کرده اند و زندگی نسلها را به تباهی کامل کشانده اند. پیام آمریکا برای مردم ونزوئلا بسیار روشن است که ایشان در ائتلاف جدیدش با بیش از پنجاه کشور میخواهد دست راستترین مهره خود، آقای گوادیو را بر سر کار بیاورد تا از اینطریق کشور ونزوئلا را به حیات خلوت خود تبدیل کند. فوقا اشاره شد ترامپ به شیوه ناشیانه شبح کمونیسمی که ستون فقراتش طبقه کارگر سالهاست بر فراز آمریکا نیز در گشت و گذار است و رژیمش را تهدید میکند را بزعم خود میخواهد با کمونیسم قلمداد کردن سرمایه داری دولتی حاکم بر ونزوئلا مستمسکی کند جهت حمله ور شدن به کمونیسم نه تنها در نیم کره غربی بلکه در آنسوی نیم کره خاکی. خصوصا طی یک دهه اخیر ما شاهد خیزش های توده ای علیه سیستمهای دیکتاتوری که هر کدام بنوعی از سوی یکی قطبهای جهانی حمایت میشدند در گوشه و کنار جهان بوده ایم. خیزشهایی که متاسفانه با دخالتگری قطبهای مقتدر جهانی و دامن زدن به جنگهای نیابتی در آنها از مسیر رو به اعتلای انقلابی دور شدند. از کشورهای آفریقایی نظیر مصر، لیبی، لبنان، تونس و یمن گرفته تا سوریه. کما اینکه دو سال پیش دی ماه 96 هم جهان شاهد خیزش شکوهمند توده های مردم معترض ایران علیه نظم موجود بودند. و همه جهان شاهد بودند برغم وجود یکی از درنده ترین حکومتهای قرن و اعمال کردن وضعیت وخامتبار اقتصای، سیاسی و اجتماعی، در مقیاس اجتماعی چه مبارزه و ایستادگی در دل خفقان و سرکوب افسار گسیخته در اشکال متعدد اعتراضی، اعتصاب و تحصن کارگران و دیگر اقشار فرو دست عروج کرده. ارتقای کیفی و کمی مبارزات طبقه کارگر و دیگر اقشار پیشرو تنها رژیم حاکم بر ایران را به وحشت نیانداخته، بلکه قطبهای سرمایه داری جهانی و شرکای مرتجع منطقه یشان را نیز به هراس انداخته. همه دولهای بورژوازی شامه شان را تیز کردن و سناریوها سرهمبندی کردن تا به نحوی از انحاء مانع تغییر از پائین باشند و نگذارند جامعه اختیار بر سرنوشت سیاسی خود را بدست بگیرد. و خصوصا وقتی مبارزات کارگری بعد از خیزش دی ماه در مقیاس سراسری عروج کرد و شعار «نان، کار، آزادی اداره شورایی» در اعتصابات کارگران نیشکر هفت تپه و اهواز به صدر شعارها آمد و مورد حمایت دیگر بخشهای جنبش کارگری و جنبش های رادیکال قرار گرفت،استراتژی سوسیالیستی بر مبارزات آنان ناظرشد،  اینبار آلترناتیوهای راست پرو غربی بیش از پیش افق سیاسی خود را تیره و تار دیدند و به تکاپو افتادند که با تبلیغ اینکه ایران هم مثل سوریه خواهد شد اگر امید به حمایت غرب جهت تغییر را از دست بدهند، و سعی کردند میان توده ها مردم کم و بیش بذر نامیدی بپاشند. و از اینطریق اگر بشود مبارزه مردم را در انتظار کمک غرب به محاق ببرند. غرب و در راسشان آمریکا نیز در آزمودن این آلترناتیوها تا به امروز تلاش زیادی کرده که تا کنون باد درو کردند. از پروژه کار روی پوزسیون تا اپوزسیون راست و بخشی از چپ از مجاهدین خلق، سلطنت طلبان و مشروطه خواهان گرفته، تا پروژه مرکز همکاری احزاب کردی و دیگر گردهمایی های احزاب ناسیونالیستی تا «شورای جمهوری خواهان» و غیرو ذالک؛ و آخرین پروژه ای که در راه است یعنی"شورای گذار". اینان همه و همه با حمایت غرب و دولتهای مرتجع منطقه ای نظیر عربستان در سدد شکل دادن به آلترناتیوی از بالای سر جامعه هستند تا مبارزه بیش از چهار دهه مردم را به هزیمت ببرند. اما بخشی از راست و حتی بخشا چپ اپوزسیون وقتی دیدند برغم بیرون آمدن دولت ترامپ از برجام و تشدید تحریمهای باز دولت آمریکا بارها اعلام کرد که آنها به هیچ وجه استراتژی تغییر رژیم را در دستور کار ندارد افقشان تماما تیره و تار شد، اینبار راه مماشات و سوداگری با رژیم را مخفیانه و دور از چشم مردم پیش گرفتند تا شاید از این مسیر بتوانند در قدرت سهیم بشوند و از این نمد کلاهی ببافند، که پرده از بند و بستشان برداشته شد این از یکسو. از دیگر سو شتابان علنی و عملی جایگاه خود را در بلوک بندیهای راست نشان دادند. این بی افقی تنها شامل حال راست نبوده بلکه بخشی از چپ پوپولیستی و سوسیالیسم خلقی و سوسیال دمکرات دیروزی نیز با اسم رمز امروزی"کمونیسم صورتی" دل در گرو پروژه رژیم چنج نیز شعار "جنبش همه با هم" را سر لوحه مبارزات خود کرده اند. روشن است وقتی ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد وعده میدهد:« کشور آمریکا هیچگاه سوسیالیستی نخواهد شد» منظورش نه سوسیالیزم خلقی است نه کمونیسم صورتی! منظور ترامپ آن جنبش کمونیستی حی و حاضر است که متحزب نیست و بالقوه قدرتمند است و هراسان از اینست روزی متحزب گردد و قدرتش بالفعل گردد. وحشت ترامپ بسیار واقعی است چرا که قطبهای سرمایه داری میتوانند امروز در میدان رقابت با سرسخترین رقبای خود وارد جنگ سردی تجاری شوند و بنا به مصالح سود جویانه خود فردا بر سر استثمار بیشتر و تولید و باز تولید این مناسبات مبتنی بر بردگی مزدی همدست شوند و به زندگی انگل وار خود جهت سودجویی ادامه دهند. ولی کمونیسم سر سازش ندارد در این جدال طبقاتی متکی به مبارزه طبقه کارگر و به همین لحاظ سرمایه داران از جنبش عظیم کمونیستی در هراسند که اگر توان بالقوه آن بالفعل گردد کل مناسبات کنونی را از ریشه بر میکند و به زباله دان تاریخ میاندازد. وحشت ترامپ از کمونیسم بسیار واقعی است به همان میزان که تهدید کرد باید جلو رشد سوسیالیستها و حامیانشان در این جنبش بالقوه را گرفت.

زنده با کمونیسم

ناصر بابامیری 27.09.2019

 

پلاتفرم پیشنهادی برای حفاظت از محیط زیست

پلاتفرم پیشنهادی برای حفاظت از محیط زیست

ملاحظاتی پیرامون حفاظت از محیط زیست شهرها

نوشته: ا. م. شیری

زمستان امسال نیز عمر خود را به پایان برد و فصل بهار خرامان رسید و نرم- نرمک مژده حیات مجدد می‌دهد. ای کاش، همیشه بهار بود!

اما چه سود از «ای کاش ما»، که چرخ طبیعت همچنان بر محور ثابت خود می‌چرخد و فصول سال از پی هم فرا می‌رسند. اگر چه هر یک از چهار فصل سال در حالت طبیعی، زیبائی و لطافت خاص خود را دارد و نعمتهای بی‌شائبه به بشر ارزانی می‌دارد، اما فرارسیدن فصل تابستان بدنبال بهار در اعلب کشورهای جهان، از جمله، در سراسر ایران، بمعنی سلطه هوای آلوده، تراکم ریزگردهای هلاکت‌بار در هوا می‌باشد که نفس کشیدن را برای عموم مشکل می‌سازد و باعث مرگ زودرس انسانهای بسیاری می‌شود.

اسفا، که ما بزودی، از اواخر اردیبهشت ماه، در بهترین شرایط آب و هوایی، از اواسط خرداد ماه، شاهد اخبار و هشدارهای حتی قرمز دایر بر تراکم ریزگردها و بدی آب و هوا در کلان شهرهای ایران خواهیم بود. وضعیت هوا در کلان شهر تهران از این هم وخیم‌تر است. چرا که هوای این شهر در فصول خنک پائیز و سرد زمستان بعلت تراکم گازها و ریزگردها، بمراتب از فصول گرم آلوده‌تر است. بنا بر این، نزدیک شدن دوره گرما و سیطره هوای آلوده بر اغلب کلان شهرهای کشور، دلیل اصلی نگارش یادداشت حاضر می‌باشد، که سعی می‌کند صمن نشان دادن علل عمده آلودگی محیط زیست، بر مبنای تجربیات شخصی و تجارب یکسری از کشورها در زمینه حفاظفت از محیط زیست و سالم‌سازی طبیعت راه‌کارهایی پیشنهاد نماید.

علل عمده آلودگی هوای شهرها کدامند؟

بی‌تردید، قبل از همه، در اثر سلطه سرمایه بر جهان و بهره‌کشی بی‌بند و بار آن نه تنها از انسان، حتی از طبیعت، تا جائیکه برای کسب سود نامشروع هر چه بیشتر حتی به سهم نسلهای ‌آینده از ثروتهای طبیعی نیز دست‌اندازی می‌کند، برف و سرمای زمستان برای فقرا، بی‌سرپناهان و محروم شدگان از زندگی شایسته انسانی نفرت‌انگیز شده و گرما و هوای آلوده تابستان به شکنجه‌گر و قاتل‌ آنها تبدیل گردیده است!

سرمایه‌داری نه فقط با دست‌اندازی خشن و غیرعقلانی به طبیعت و تخریب محیط زیست، بلکه، با گسترش شهرها و ساخت و سازهای در هم تنیده و بی‌رویه نیز فضای سبز، نورگیری، راههای گردش هوا و تنفس در شهرها را محدود و محدودتر نموده، زندگی شهرنشینان را با مخاطرات جدی مواجه ساخته است. البته، برخی کارشناسان گسترش شهرها و حاشیه‌نشینی در اطراف آنها را ناشی از افزایش جمعیت می‌دانند. اما، به باور نگارنده چنین نیست. چرا که، در جوامع سرمایه‌داری اولا- بدلیل تمرکز فرصتها در مراکز معدود، توازن توزیع جمعیتی کشورها از هم پاشیده؛ ثانیا- در سطح کره خاک هنوز اراضی بسیار وسیع، اما کم جمعیت و یا خالی از سکنه زیادی وجود دارد که هر کشوری می‌تواند با آمایش و آباد کردن آنها جمعیت زیادی را در آنها اسکان داده، منبع تغذیه مهمی برای ساکنان کشور ایجاد نماید. برای انجام این امر خطیر فقط برنامه‌ریزی علمی، مدیریت کارآمد و اراده انسانی لازم است.

شهرنشینی معاصر نیازمند الزامات خاص خود است: ساخت و سازها، امکانات رفاهی از قبیل خطوط مواصلاتی مانند بزرگراهها،خیابانها و کوچه‌ها، وسایل حمل و نقل متناسب با آن، شبکه‌های گسترده آب و فاضلاب، برق، گاز، تلفن و غیره.

سرمایه‌داری شهرها را نه بر محور انسانیت، بلکه، بر محور سود و تصاحب بی‌مهار ارزش اضافه، بعبارت دیگر، بر حسب بازار گسترش می‌دهد. در مجموع، چرخ زندگی سرمایه بر محور سود می‌چرخد نه بر محور انسانیت. بدین معنی که بخش عمده ساخت و سازهای شهرها را مغازه‌ها، دکاکین و فروشگاههای کوچک و بزرگ تقریبا به هم چسبیده و تو در تو تشکیل می‌دهند. در نتیجه، نور کافی به آنها نمی‌رسد، راههای گردش هوا مسدود می‌شود و جایی برای ایجاد فضای سبز باقی نمی‌ماند. بموارات این، بناچار بزرگراهها و خیابانهای عریض و طویل احداث می‌نماید، به تعریض کوچه و خیابانهای قدیمی دست می‌زند، که فقط پوشش آسفالت سیاه آنها برای افزایش چند درجه‌ای گرمای هوا کفایت می‌کند‍. ناگفته نماند که در اغلب موارد در طرفین آنها اقدام به درختکاری هم می‌کند. اما، روشن است که در مقابل چنین تخریب گسترده محیط زیست شهری، کاشت یک ردیف درخت در کنار خیابانها و بزرگراهها تأثیر محسوسی به حل مشکل آلودگی و گرمایش هوا نمی‌کند.

من شهری را می‌شناسم که بادخیز است و تقریبا ۲۵٠ روز از سال در آنجا بادهای ضعیف تا طوفانهای شدید می‌وزد. تا ٣٠ سال قبل در این شهر چند ده کارخانه عظیم صنعتی فعال بود. در حدود ۲ میلیون نفر جمعیت داشت. انسانهای با القاب و عناوین علمی- تخصصی همدیگر را می‌شناختند. در شهر به نسبت تقریبا یک دهم جمعیت وسیله نقلیه (عمومی و شخصی) در سطح شهر روزانه در حرکت بود. در مناطق تازه‌ساز شهر ساختمانها بر روی اشکال هندسی مانند مستطیل، مربع، دایره و غیره ساخته می‌شدند. ساختمانها بهم چسبیده ساخته نمی‌شدند؛ مجتمع‌های مسکونی در فاصله به اندازه ارتفاع خود از دیگری احداث می‌گردیدند. اماکن مجاور خیابانها در فاصله ۱٠ تا ۵٠ متر از طرفین خیابانها بنا شده بودند. همین فواصل درختکاری بودند. در محدود مجتمع‌های هندسی شکل فضای سبز و امکانات تفریحی برای کودکان و استراحت برای بزرکسالان ایجاد شده بود. در شهر وسایل حمل و نقل عمومی از قبیل اتوبوس، اتوبوس برقی، خطوط ریلی در زیر و روی زمین (مترو و تراموا) فعال بود. قطارهای برقی تقریبا تمامی روستاها و قصبات حومه شهر را پوشش می‌دادند. سرعت رسیدن از محلی به محل دیگر طبیعی بود. در داخل و در محدود نزدیک شهر چند دریاچه وجود داشت و... و نه از هوای آلوده خبری بود نه از راهبندان اثری! هر یک از چهار فصل سال، لطافت و زیبایی خاص خود را داشت...

اما بعد از ٣٠ سال احیا و توسعه سرمایه‌داری، هیچ مؤسسه صنعتی در این شهر و حومه آن باقی نمانده؛ برجهای بلند با ارتفاع بیش از ۶٠- ۷٠ بفاصله ۶- ١٠ متر از همدیگر ساخته ‌شده‌اند؛ خطوط اتوبوس برقی و تراموای داخل شهر و خطوط ریلی اطراف شهری بکلی لغو گردیده؛ بجای آنها چند میلیون دستگاه خودرو اعم از سورای و غیره، وارد کشور شده که سهم این شهر از آنها حداقل به یک میلیون دستگاه بالغ می‌شود. این در حالیست که این جمهوری هیچ سهمی در تولید خودرو ندارد و همه آنها بحساب خروج دارایی‌های عمومی و به ۵- ۶ برابر قیمت کشور مبداء وارد شده‌اند. در نتیجه، برغم ساخت پل‌ها و زیرگذرهای متعدد و تعریض خیابانها، بدلیل افزایش چندین برابری خودروها بحران راه‌بندان در مناطق مرکزی همچنان باقیست. فاصله‌ای که در سابق می‌شد در مدت ۱٠- ۱۵ دقیقه طی کرد، در حال حاضر برای طی آن یک تا یک و نیم ساعت وقت صرف می‌شود. و این هم یعنی تلف کردن میلیونها ساعت وقت، دود شدن چند برابری ثروتها و افزایش هزینه استهلاک اتوموبیل. در اثر نبود شرایط مساعد کار و زندگی در مناطق، در حدود نیمی از جمعیت کشور برای تأمین معاش به این شهر و حومه آن روی آورده و ساکن شده است، بطوریکه وسعت شهر در حدود ۲- ٣ برابر گسترش یافته است.

در نتیجه برج‌سازی و دیگر ساخت و سازها در وسط محوطه مجتمع‌های مسکونی هندسی شکل و ساخت یک تا سه ردیف دکان و فروشگاه در حدفاصل خیابانها تا اماکن و همچنین، در اثر تعریض خیابانها برای عبور و مرور خودروها و ایجاد محل توقف برای آنها، میلیونها میلیون اصله درخت و درختچه قطع گردید؛ عرض کوچه‌ها و معبر‌ها از ٣٠ سانتی متر تا یک متر رسید؛ کوچه‌های «قهر و آشتی» ایجاد شد؛ دریاچه‌ها نابود و در جای آنها بازارهای مکاره و برجها احداث گردید و... و در کل، ۸٠- ۹٠ درصد فضای سبز شهر بکلی از بین رفته است. به همین علت، گرما و آلودگی هوای شهر در دوره زمانی ماههای خرداد تا مهر به درجه‌ای از وخامت می‌رسد که تحمل آن برای بخش بزرگی از ساکنان غیرقابل تحمل می‌گردد. به همین علت نیز امید به زندگی در میان جمعیت شهر نسبت به ٣٠ سال قبل ۱٠-۱۲ سال کاهش یافته است.

در نتیجه بازسازی سرمایه‌داری در روسیه نیز تا کنون بیش از ۱۷ هزار روستا از صفحه زمین پاک شده، در عوض، گستره شهرها وسیع‌تر و وسیع‌تر گردیده است. مثلا، وسعت شهر مسکو از ٣٠ سال پیش تا کنون ۲ و نیم تا ٣ برابر (۲۵٠ تا ٣٠٠ درصد) گسترده‌تر شده و شمار جمعیت آن نیز به همین نسبت افزایش یافته است. با این حال، اگر چه بخش اعظم خاک روسیه به سبب واقع بودن در مدارهای سردسیری، سرسبز است و از مشکل ریزگردها و آلودگی محیط زیست رنج نمی‌برد، اما سازمان حمل نقل این کشور تصمیم گرفته خطوط اتوبوسرانی شهری را بتدریج با الکتروبوس‌ (اتوبوس برقی) تجهیز نماید.

نتیجه منطقی و مستدل مشاهدات شخصی و مطالعه تجربیات چند کشور (اتحاد شوروی، لیبی، چین، کشورهای اسکاندیناوی، آمریکا) که برگردان برخی از آنها در پیوست ارائه می‌گردد، چنین است: برای سالم‌سازی محیط زیست، بویژه، محیط زیست شهرها و ممانعت از گسترش دائمی آنها، رعایت اکید اصول و قواعد شهرسازی معاصر (مدرن) بطور قطعی لازم است. رئوس کلی آنها عبارتند از:

ــ باید حدود و ثغور شهرها مشخص و معین باشد. باید معلوم شود که شهر از کجا شروع و به کجا ختم می‌شود. شهر نباید و نمی‌تواند تا ابد گسترش یابد. وسعت و گستردگی شهر برابر است با گستردگی ابعاد فقر، نابرابری خانه‌بدوشی، کارتنخوابی و...

ــ ساخت و سازها در شهرها باید همآهنگ و بگونه‌ای انجام گیرد که نور و هوای کافی به آنها برسد. لازم است برجها در فاصله‌ای به اندازه ارتفاع خود از دیگر اماکن ساخته شوند تا مانع گردش هوا و نورگیری ساختمانهای مجاور نگردند. همچنین، هنگام بازسازی و ترمیم بافتهای کهنه و قدیمی شهرها، در وهله نخست، باید تک کاربری و کارآمدی آنها لحاظ شود، نه لزوما اصول و قواعد شهرسازی مدرن.

ــ مهاجرت از مناطق محروم یکی از علل اصلی گسترش شهرها شمرده می‍شود. با پدیده مهاجرت بطور جدی باید مقابله شود. منتها، تعیین حدود و ثغور شهرها و یا، استفاده از زور پلیس و نیروی‌های سرکوب و برچیدن بیغوله‌ها راه مقابله با این پدیده نیست. اقدامات این چنینی حتی موجب پدیدار شدن حلبی آبادهای بیشتر در اطراف شهرها و گسترش بیغوله‌نشینی می‌گردد. نمونه تصرف عمومی اراضی خالی خاک‌سفید تهران در سال ۱٣۵۹ که بعدها شهرک «امام زمان» نامیده شد، هنوز از خاطره‌ها پاک نشده است. در آن سال جمعیت زیادی از اطراف و اکناف (عمدتا مهاجر) خودسرانه زمینها خاک سفید را تصرف و به ساخت و ساز دست زد. دولت با نیروی نظامی به بمقابله برخاست. با استفاده از بولدزر و لودر بسیاری از خانه‌های نیم‌ساخته را ویران کرد... اما، در نهایت، شهرک «امام زمان» ساخته شد. بنابر این، مبارزه با پدیده مهاجرت تنها در صورت توزیع عادلانه فرصت‌ها و ایجاد امکانات شغلی و زیستی مناسب در مناطق امکان‌پذیر است که خود آن نیز از تراکم جمعیت در برخی نقاط و پراکندگی جمعیتی در سایر نقاط جلوگیری نموده، موجب توزیع متوازن جمعیت و توسعه موزون در سطح کشور می‌گردد.

ــ شمار انبوه خودروها و اتوموبیل‌ها بزرگترین خطر برای محیط زیست شهرها، بخصوص کلان شهرها محسوب می‌شود.

علاوه بر شهر آشنای فوق‌الذکر، یادآوری کابل، پایتخت افغانستان گواه این مدعاست. چرا که هوای آلوده این شهر در فصول گرم سال آن را در جایگاه اول بین تمام شهرهای جهان قرار می‌دهد. معلوم است که در این شهر هیچ مؤسسه صنعتی آلاینده هوا فعال نیست. پس، علت تا این درجه آلودگی هوای کابل چیست؟ بنظر می‌رسد علت آلودگی هوای پایتخت افغانستان فقط و فقط وجود انبوه خودروهای تازه و فرسوده انباشته شده در آن است و لاغیر! در تمام کلان شهرهای ایران، بخصوص تهران بزرگ نیز وضع به همین گونه است. بطوری که روزانه میلیاردها ساعت عمر انسان در راه‌بندانها تلف می‌شود‌، ثروت‌شان چندین برابر بیشتر دود می‌شود و به هوا می‌رود.‌ عمر مفید خودروها بشدت کاهش می‌یابد و هزینه استهلاک آنها بشدت اضافه می‌شود...

واضح است که ساختن پلها، زیرگذرها، بزرگراهها و تعریض خیابانهای شهرها در هیچ کشوری نتوانست به حل بحران راه‌بندان (ترافیک) منجر شود. در ایران نیز اجرای «طرح ترافیک» و «زوج و فرد کردنها» نیز نه تنها ناکارآمدی و بی‌حاصلی خود را ثابت کرد، حتی باعث دو برابر شدن تعداد اتوموبیل متولان گردید (دو خودرو با دو شماره زوج و فرد). پس، راه حل چیست؟ در پاسخ به این سؤال، اجرای طرحهای لازم و مفید زیر پیشنهاد می‌شود:

۱- مقدم بر همه، فرهنگ سازی برای کاهش یک سوم تا یک دوم تعداد خودروهای موجود در شهرها بحساب از دور خارج کردن خودروهای مستعمل و فرسوده با پرداخت غرامت به صاحبان‍؛

معلوم است که در ایران مانند دیگر ممالک سرمایه‌داری، داشتن اتوموبیل شخصی یک نوع تشخص شمرده می‌شود. بطوری که نسل جوان قبل از اینکه به فکر شعل و مسکن باشد، اندیشه داشتن خودرو شخصی را در سر می‌پروراند. مثلا، از هر جوانی بپرسی چرا ازدواج نمی‌کنی، همیشه پاسخ آماده دارد: «من که نه ماشین دارم، نه خانه و نه...»! خود این علاقمندی وافر به داشتن خودرو شخصی، یکی از مظاهر فرهنگ سرمایه‌داری است. صحت این مدعا را یادآوری این واقعیت تأئیذ می‌کند که اگر تا ٣٠ قبل در همان شهر مورد نظر، انسانها همدیگر را با القاب و عناوین علمی یا تخصصی می‌شناختند، امروز هر کسی با شماره و مارک اتوموبیلش شناخته می‌شود.

سرمایه‌داری با این هدف که چرخ کارخانه‌های خودروسازی بیشتر بچرخد؛ مصرف سوخت و قطعات یدکی به قیمتهای گزاف هر چه بیشتر افزایش یابد؛ روزانه میلیاردها میلیارد ساعت عمر انسان در راه‌بندانها به هدر برود؛ جنگ عصبی- روانی در جامعه همه‌گیر شود و از این رهگذر سودهای نجومی بدست آورد، این فرهنگ منحط را رایج کرده است.

البته، این گفته بمعنی نفی و انکار ضرورت و اهمیت اتوموبیل شخصی در زندگی فردی و اجتماعی نیست. بلکه، مسئله افراط در استفاده از خودرو مطرح است. من خانوادهای مرفه و نه تنها مرفه، حتی متوسط و از آن پائین‌تر بسیاری را می‌شناسم که به تعداد اعضای ۱۸ سال بالاتر خانواده، خودرو شخصی دارند. زن، شوهر، فرزندان هر یک اتوموبیل شخصی مخصوض به خود و الی آخر.   

۲ــ محدود کردن تولید اتوموبیل در داخل و کاهش شدید واردات خودروهای خارجی؛ کارخانه‌های اتوموبیل‌سازی داخل کشور می‌توانند جای خالی کاهش تولید خودرو خود را با راه‌اندازی خط تولید خودروهای الکتریکی یا حتی کمباین‌ها، تراکتور‌ها، بولدزرها و دیگر تجهیزات و ابزارهای ضروری برای توسعه کشور پر کنند.

٣ــ توسعه وسایل حمل و نقل عمومی ریلی، برقی و موتوری داخل و اطراف شهری اعم از مترو، تراموا، اتوبوسهای برقی و موتوری و قطارهای برقی اطراف شهری و بین شهری.

۴ــ کارخانه اتوموبیل‌سازی بنز آلمان چند سال پیش با پرداخت رشوه‌های کلان به مقامات ۷٠ کشور جهان، آنها را به ساختن پلها و بزرگراهها و لغو خطوط حمل و نقل ریلی و برقی تشویق کرد. هیچ بعید نیست سایر کارخانه‌های خودروسازی نیز به اقدامات مشابهی دست نزده باشند. ضمنا، یادآوری لغو حمل و نقل ریلی شهر لوس آنجلس آمریکا بعنوان یک نمونه‌ تاریخی بسیار جالب است. در این شهر، تا دهه ۱۹۲٠ مقداری وسایل نقلیه ریلی وجود داشت، ولی شرکت‌های سازنده اتوموبیل‌ و لاستیک‌ با خرید و تصاحب زمین‌های محفوظ در زیر ریلها و حرکت وسایل نقلیه عمومی، آنها را به راه‌های حمل و نقل خصوصی (اتوموبیل) تبدیل کردند. با این اوصاف، ساخت بزرگراههای داخل شهری و بین شهری نه افتخار است، نه بمعنی توسعه کشور و نه مقرون به صرفه! باضافه این، تأثیر بزرگ سطح سیاه آسفالت بزرگراه‌های عریض و طویل داخل شهری و بین شهری نه فقط در گرم شدن هوا بعلت حذب نور و گرمای خورشید، بخصوص در مناطق خشک و گرمسیری، حتی در ممانعت از نفوذ آب باران به خاک، قابل انکار نیست. بجای اینها، بهتر است خطوط ریلی داخل شهری و بین شهری توسعه داده شود که هم حمل و نقل کالا و مسافر از طریق آنها بمراتب امن‌تر، مطمئن‌تر و مقرون به صرفه‌تر است و هم باعث گرمایش و آلودگی هوا نمی‌شود. برای اثبات درستی این مدعا، ذکر دو مثال ملموس و در عین حال ساده، کافیست:

الف- برای رفت و برگشت ۱٠٠٠ نفر مسافر، مثلا، از تهران تا شیراز، بطور متوسط به ۲۵٠ دستگاه خودرو سواری نیاز است و برای طی فاصله تقریبا ۱٠٠٠ کیلومتری بین این دو شهر، بدون احتساب معطلی‌های بین راه و یا حوادث احتمالی، در حدود ۲۴ ساعت وقت، ۵٠ هزار لیتر (۵٠ تن) سوخت باضافه هزینه سنگین استهلاک خودرو‌ها صرف می‌شود. در صورتیکه بعید است یک لوکموتیو قطار برای طی همین مسافت، ۵٠ تن سوخت یا معادل آن انرژی برق مصرف کند و یا حتی تأثیر قابل بحثی در گرمایش و آلودگی هوا داشته باشد.

ب- بگفته رئیس پلیس راه کشور (سردار حمیدی)، در تصادفات جاده‌ای در ۴۸ نخست آغاز سفرهای نوروزی (سال ۹۸)، ۵۶ نفر کشته، بالغ بر ۱۱٠٠ نفر مصدوم و مجروح گردید. این خبر در حالی انتشار یافت، که در همین مدت و حتی بعد از آن تاکنون، خوشبختانه هیچ حادثه ناگواری در حمل و نقل ریلی یا هوایی کشور روی نداده‌ است. بر این اساس، سفر همین ۱٠٠٠ نفر با یک قطار از تهران تا شیراز و بالعکس، هم ممکن و هم بسیار امن‌تر، مطمئن‌تر، راحت‌تر و مقرون به صرفه‌تر است.

۵ــ توسعه خطوط حمل و نقل هوایی قابل دسترس برای عموم؛ بطوری که بتواند تمامی نقاط مسکونی دارای جمعیت بیش از ۵٠ هزار نفری کشور را در بر گیرد؛

۶ــ راه‌اندازی مسیرهای دریایی بین شهرهای بندری و ساحلی در جنوب و شمال کشور؛

۷ــ ممنوعیت اکید جنگل‌خواری و قطع درختان باغی به قطر کمتر از ۴٠ سانتی‌متر بواسطه کلیه اشخاص حقیقی و حقوقی حداقل بمدت ۵ سال؛

۸ــ بموازات اجرای موارد فوق، برای حفاظت از محیط زیست شهری، کاشت ٣– ۴ ردیف نوار جنگلی مثلا، هر یک به عرض ۱٠٠ متر و بفاصله ۸٠ تا ۱٠٠ متر از یکدیگر، مشتمل بر درختان سازگار با شرایط اقلیمی هر منطقه، از جمله، درختان برگ سوزنی در اطراف همه کلان شهرهای کشور، بویژه، در اطراف تهران و شهرهای واقع در مناطق مرکزی و گرمسیری بسیار ضروری و لازم بنظر می‌رسد. بدیهی است هزینه این کار بمراتب کمتر از هزینه انسانی خواهد بود که کشور ما همه ساله بخاطر آلودگی مفرط هوا می‌پردازد. ضمنا، برای تحقق این امر مهم، می‌توان از تجارب غنی کشورهای (معدوم) مانند اتحاد شوروی و لیبی یا چین و کشورهای اسکاندیناوی و غیره بهره جست. استفاده از تجربیات کشورهای مختلف، بویژه، از تجارب موفق کشورهای سوسیالیستی سابق مطمئنا هیچ آسیبی به دین و باورهای هیچ کسی وارد نخواهد کرد. نترسید! گذشته از این، گمان نمی‌رود تأمین بودجه جنگل‌کاری در اطراف کلان شهرها برای کشور ثروتمند ایران ما مشکل باشد. بویژه اینکه، با نصف مبلغ یک سال رانت‌خواری، حقوق‌های نجومی، اختلاس‌ها و دزدیهای مقامات دولت بنفش و یا بحساب مصادره مبالغ سرقتی چند «ژن‌ خوب» مانند مرجان شیخ‌الاسلامی یا بحساب رانت‌های یکی دو نفر از «دامادهای طلایی» می‌توان دور تا دور همه کلان شهرهای کشور را چند ردیف نوار جنگلی کاشت و حتی کویرهای ایران را آباد، قابل سکوت و بهره‌برداری ساخت.

در رابطه با آبادسازی کویرها، لیبی یکی از موفق‌ترین نمونه‌هاست. لیبی تحت رهبری سرهنگ قذافی آب را از عمق ۵٠٠ متری زمین به سطح آورد و در دل کویر، در گرمترین منطقه کره زمین (۵٠-  ۵۲ درجه گرما) مزارعی ایجاد کرد که در کتاب رکوردهای گنیس ثبت است. این کشور طرح جاری کردن رودهای مصنوعی در کویرها را نیز در دست اجرا داشت. اما، این طرح در اثر حملات جنون‌آمیز تروریستهای ناتو- ارتش کشورهای امپریالیستی- تروریستی غرب و نابودی لیبی بعنوان یک کشور، ناتمام ماند (رجوع شود به شبکه عظیم آبرسانی قذافی در بخش پایانی همین جستار).

خلاصه، اگر باور یقین داریم که استثمار و سوءاستفاده خشن انسان (طبقه سرمایه‌دار) از طبیعت به تخریب محیط زیست منجر گردیده، در این صورت، همچنانکه تجربه نیز نشان داده است، احیا و سالم‌سازی آن بدست بشر امکان‌پذیر است.

سخن پایانی: خشونت با طبیعت، پاسخ نعمات و مهربانی‌های‌ بی‌بدیل آن نیست. در صورت استمرار خشونت و ناسپاسی، هماطور که شاهدیم، واکنش طبیعت بسیار سخت وسهمگین خواهد بود. بویژه اینکه، هیچ قدرتی قادر به مقابله با قهر طبیعت نیست.

 

نخستین سرخ- سبز

نوشتاری در معرفی یکی از پیروزی‌های شگفت‌انگیز اتحاد شوروی برهبری استالین، که اساسا هیچ یادی از آن نشده است.

                                      «مترجم»

یو. ن. گالوبچیکوف

مترجم: ا. م. شیری

بمناسبت ۷٠ سالگی «طرح استالینی تسخیر طبیعت»

واقعیت‌های سال‌های پس از جنگ: قریب ۲۷ میلیون نفر از شهروندان میهن ما قربانی دهشتناک‌ترین جنگ تاریخ شدند. ۲۵ میلیون نفر از شهروندان اتحاد شوروی بی‌خانمان گردیدند. نیروی قادر به کار روستایی به یک سوم کاهش یافت.

همزمان با ویرانی‌های ناشی از جنگ در مناطق دارای خاک سیاه بخش اروپایی کشور خشک‌سالی وحشتناک سال ١۹۴۶ رخ داد. مضاف بر این، خشک‌سالی تمامی کشورهای حوزه رود دانوب (رومانی، مجارستان، بلغارستان، یوگسلاوی، اطریش) را در کام خود فرو برد. در سیبری و شرق دور، برعکس، بارانهای ممتد موجب خرابی محصولات کشاورزی گردید. بزبان کنونی، همه علائم گرمایش سرتاسری ظاهر شد. در نتیجه، تولید محصولات کشاورزی در سال ١۹۴۶ حتی به نصف میزان قبل از جنگ نرسید.

قحطی سال ١۹۴۶ پیامد خشک‌سالی بود. ۷۷٠ هزار نفر (بر اساس برآوردهای دیگر، تا یک میلیون نفر) اساسا از میان ساکنان روستاهای روسیه و ‌روسیه کوچک در اثر گرسنگی جان سپردند. قحطی باعث سرازیر شدن جمعیت روستایی به شهرهایی گردید که در آنها مایحتاج عمومی حداقل از طریق جیره‌بندی عرضه می‌شد. در همین حال، نزدیک به ١٠ درصد غلات برداشت‌شده را دولت اتحاد شوروی به کشورهای در حال ساختن سوسیالیسم می‌فرستاد. بخش قابل ملاحظه‌ای از محصولات نیز از روی احتیاط از شروع جنگ دیگر، به ذخیره دولتی افزوده می‌شد.

رهبری کنونی کشور  ممکن بود با شرایط مشابه چگونه مقابله کند؟ واضح است که قبل از همه قیمت خواربار را افزایش می‌داد. هر شاگرد مدرسه ما می‌فهمد که در صورت فقدان یک کالا، اگر قیمت آن افزایش بیابد، فورا «پیدا» می‌شود. سپس انواع مالیات را به جمعیت تحمیل می‌کرد. برای غلبه بر کسری منابع کاری، سن بازنشستگی را و با شروع اعتراضات گسترده توده‌ای، حقوق کارکنان نهادهای انتظامی را افزایش می‌داد...

اما «استبداد استالینی» آن سال‌ها چگونه رفتار می‌کرد؟ درست برعکس و در جهت مخالف. از قیمت خرده‌فروشی مواد غذایی هر سال کاسته می‌شد. و این کاهش قیمت شرایط زندگی را برای همه تسهیل می‌نمود. اما افزایش حقوق تنها اقشار معینی از جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و حتی موجب رواج رشوه‌خواری برای احراز مقام و منصب با حقوق بالا می‌گردد.

اما مبارزه با فساد را رهبری استالینی چگونه پیش برد؟ نه، این مبارزه فقط نامطلوبان جداگانه را در بر نگرفت، جنایتکاران را به دو گروه خودی و به کسانی که نباید سرقت کنند، تقسیم نکرد. «استبداد استالینی» شامل حال همه سوداگران و ثروتمندان گردید. تنها در عرض یک هفته (١۶- ۲۲ سال ١۹۴۷) همه نقدینه‌های جمعیت را به نسبت ١٠ به ١ مبادله نمود. اگر پول‌‌ها در بانک‌ها نگهداری می‌شدند، تا ٣ هزار روبل بطور کامل (١ به ١)، از ٣ تا ١٠ هزار روبل به نسبت ٣ به ۲  و بیشتر از ١٠ هزار، ٣ به ١ مبادله ‌گردید. به سخن دیگر، اگر موجودی شما در بانک ١۶ هزار روبل بود، می‌توانستید ١۲ هزار روبل بگیرید. اما اگر همان ١۶ هزار روبل را در ظرف شیشه‌ای در طاقچه خانه نگهداری می‌کردید، می‌توانستید ١۶٠٠ روبل دریافت کنید.

در اینجا سؤال پیش می‌آید: این روبل‌ها از چه راهی تحصیل شده بود؟ کسب آنها از طریق کار در سالهای جنگ ممکن نبود.

پدرم تعریف می‌کرد، که هواپیماهای آلمانی بانک انتقالی از راستوف را چگونه هنگام عبور از رود دون بمباران کردند. اسکناس‌ها در هوا پخش شدند، بسته آنها زیر پای سربازان ماندند. اما هیچ کس، حتی بدون هیچ دستوری به طرف آنها خم نشد و چیزی برنداشت. ولی به هر حال، کسانی این پول‌ها را جمع کردند، آنها را به یک جایی منتقل کردند... پدرم حادثه دیگری را تعریف می‌کرد، که چگونه در آستانه عید سال نو ١۹۴۸، در شهر لواُف (اوکراین. م.) همسایه او را بخانه دعوت کرد و تشک پاره شده را به او نشان داد که پر از پول‌های بسته‌بندی شده بود. حالا او آنها را چه کار کند؟

در جنگ، دیگران هم سرمایه‌های بی‌شماری بدست آوردند. حتی در لنینگراد در سالهای محاصره، خرید همه چیز بازای پول کلان در بازار سیاه ممکن بود. در نوار نزدیک به خط مقدم جبهه روبل با مارک رایش مبادله می‌شد و برعکس. غنائم (اتوموبیلها، مبلمان، خوراکی‌ها، نقره) به حراج گذاشته می‌شد.

کشاورزان، عمدتا آنهایی که پس‌اندازها را در خانه نگهداری می‌کردند، از مبادله آسیب دیدند. اما در میان آنها بودند کسانی که در شرایط قحطی با فروش خواربار به قیمتهای سرسام‌آور به ثروت دست یافتند.

تبادل استالینی پول به نفع اکثریت زحمتکشان خلق تمام شد. این، کاری عادلانه بود! و این امر، زمینه عرضه پول جدید به پشتوانه ذخایر واقعی طلا را فراهم ساخت. این نه فقط موجب تقویت روبل در عرصه جهانی، حتی مبنای کاهش قیمت‌ها گردید. تبادل پول در شرایط تحریم‌های ضد شوروی بعدی آن سال‌ها باعث سرمایه‌گذاری داخلی در تولید ملی گردید. و بالاتر از همه، اعتقاد توده‌ها به عدالت اجتماعی را تحکیم بخشید.

طرح تسخیر. قحطی سال ١۹۴۷ دولت را به اتخاذ تدابیری برای پیشگیری از بروز فجایع مشابه تشویق نمود. شورای وزیران اتحاد شوروی و کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) در تاریخ ۲٠ اکتبر سال ١۹۴۸ قرار مبنی بر تصویب «طرح ایجاد جنگل‌های حفاظت از مزارع، مراتع کشت نوبتی، احداث حوضچه‌ها و برکه‌ها برای تأمین بازدهی بالا و پایدار محصولات در مناطق جلگه‌ای و  جلگه‌های جنگلی بخش اروپایی اتحاد شوروی» را صادر کردند. این طرح بی‌نظیر در تجارب جهانی تا آن تاریخ، یعنی برنامه ١۵ ساله تنظیم علمی فرایندهای طبیعی، «طرح استالینی تسخیر طبیعت» نام گرفت.

این طرح را گروه متشکل از دانشمندان ادارات مختلف تحت رهبری آکادمیک ترافیم دنیس‌اویچ لیسنکو که بسیار مورد تحقیر دشمنان واقع گردید، تدوین نمود. هنگامی که به دلایلی روی موضوعی ممترکز می‌شوی، انگار برای هیچ است. درست است که او بلوط‌ها را به روش لانه‌ای کاشت و آنها خشک شدند، اما امروز نوارهای حفاظ بلوطی زینت‌بخش دشت‌ها و جنگلهای جلگه‌ای ما هستند، در تصاویر گوگل آنها بهترین شمرده می‌شوند. سپس او روند باردهی سریع غلات و حبوبات را تدقیق نمود. اما جوهر باروری دانه، عبارت است از خیساندن بذر قبل از کاشت. این کار، بی‌تردید، در مناطق خشک کشور مفید است. البته، استالین هم که در امر گزینش کادرها نسبتا دقیق بود، ممکن نبود یک حقه‌باز را به سطح یک آکادمیک ارتقاء دهد.

دیدگاه‌های و. و. داکوچاییف و و. ر. ویلیامس پیرامون مبارزه با خشک‌سالی پایه کار کمیته لیسنکو قرار گرفت. همان کمیته در سال ١۹۵۲ به تدوین طرح مشابه ۲٠ ساله‌ برای اجرا در مناطق ماورای قفقاز، آسیای میانه و اورال- سیبری دست زد.

مقصود طرح عبارت از تطبیق برای هر منطقه، و در شکل ایده‌آل، برای هر مزرعه، با ایجاد تناسب مطلوب بین مساحت زمین زیر کشت، نوار جنگلی، علفزار، بخار و حوضچه‌ بود. در طرح پیش‌بینی می‌شد: ١- ایجاد شبکه جامع نوارهای جنگلی به عرض ۶ تا ۲٠٠ متر برای تقسیم دشت‌های بی‌درخت به شکل مستطیل‌های جدا از هم و  محصور با جوی‌ها و خندق‌ها؛ ۲- احداث انبوه حوض‌های آب؛ ٣- ایجاد ساختار علفزارهای کشاورزی که در این صورت، بخشی از زمین‌های زراعی بواسطه گیاهان دانه‌دار چند ساله و بوته‌ای، یعنی رستنی‌هایی که مبنای تغذیه و وسیله طبیعی ارتقاء باروری خاک می‌باشند، مشغول می‌گردید. کشاورزی در روسیه بدون دامداری، بدون کود حیوانی قابل تصور نیست، و دامداری نیز بدون وجود مراتع و حوضچه‌های آب ممکن نیست.

باتکاء نوارهای جنگلی اقداماتی برای مبارزه با خشک‌سالی به روش انتقال آبهای سطحی به داخل زمین بعمل آمد. گونه‌های مختلف‌ نوارهای جنگلی حفاظت از مزارع ایجاد گردید: نوارهای جنگلی دولتی در آبریزها و سواحل رودها، نوارهای حفاظتی خاص دره‌ها و مسیل‌ها، حفاظتی‌های کاشته شده بر روی شن‌ها. علاوه بر نوارهای حفاظتی دولتی، کاشت جنگل‌های حفاظت از مزارع تعاونی‌های کشاورزی دولتی و غیردولتی لازم بود. احداث ۴۴ هزار و ۲۲۸ دریاچه و سد‌ برنامه‌ریزی شد. بسیاری از سدهای رودخانه‌ها نقش نیروگاه کوچک برق آبی برای مزارع اشتراکی ایفاء کردند.

بر خلاف ادعای‌های نویسندگان تبه‌کار امروزی، هیچ کس متوقف کردن طرح ایجاد نوارهای جنگلی حفاظتی برای مقابله با گردبادهای شدید آسیایی را برنامه ریزی نکرد. کاشت جنگل‌ها  می‌بایست فقط روانآب‌های سطحی و آبهای ناشی از باران را جذب کند و بکمک آنها با بادهای گرم مقابله نماید. هر قطره رطوبت می‌بایست برای رسیدن به دریا هر چه بیشتر نفوذ کند، برای این امر، هیچ تدبیری بهتر از مهار برف و سدسازی اندیشیده نشده است. ایجاد ۵٠٠٠ کیلومتر نوار جنگلی در چهار آبریز دنپر و دونتس، دونتس و دون، دون و ولگا برنامه‌ریزی شد. همه اینها واحدهای بوم‌شناسی در مقیاس جهانی بودند. تا کنون آنها مناطق اصلی غلات کشور را از گزند بادهای هلاکت‌بار محافظت می‌کنند. ایجاد نوارهای جنگلی و پهنه‌‌های آبی می‌بایست به تنوع قابل ملاحظه‌ گونه‍های گیاهی و جانوری منجر گردد. به این ترتیب، محتوای این طرح عبارت بود از حفاظت از محیط زیست و بدست آوردن سطح بالا و پایدار محصول مستقل از تحولات طبیعی. این طرح در عین حال موجب تزیین اراضی و افزایش تنوع زیستی آن گردید. نوارهای جنگلی و تالاب‌ها نقش دستگاه تنفسی را ایفا کردند. نوارهای جنگلی می‌توانستند منبعی برای چوب‌های ساختمانی در آینده باشند.

ولادیمیر چیویلخین نویسنده نامدار نوشت: «جهان در مقابل شکوه و عظمت این طرح انگشت به دهان ماند». فکر اصلی طرح نه فقط قابل پیش‌بینی بود، حتی بر ساخت و ساز  معاصر برای توسعه پایدار بوم‌شناسی بر مبنای متد شبکه اسکلتی ساماندهی اراضی پیشی گرفت. معمولا آنها بشکل میدانهای «هسته‌» (زیستی) و خط ممتد ارتباطی راهرو زیستی بین آنها ترسیم می‌شدند. در آمریکا، آفریقا، چین، کانادا این عناصر «طرح استالینی» ما، معمولا بدون استناد به آنها اجرا می‌شود. اگر ما از آن یاد نمی‌کنیم، اگر ما آن را لگدمال می‌کنیم، چرا آنها یاد کنند؟

«طرح استالینی تسخیر طبیعت» نه تنها خودکفایی مطلق خواربار اتحاد شوروی را، حتی تبدیل آن به عظیم‌ترین صادرکننده غلات و محصولات گوشتی از نیمه دوم سال‌های ١۹۶٠ را مد نظر داشت. زیرا، از منظر تصورات ایدئولوژیکی آن سال‌ها، سرمایه‌داری پوسیده و می‌بایست در نتیجه بحران دهشتناک، نوع نوبتی همان رکود بزرگ از هم بپاشد. آنگاه تمام جهان به راه سوسیالیسم قدم خواهد گذاشت. در چنین شرایطی کشاورزی اتحاد شوروی می‌بایست برای سیر کردن نیمی از ساکنان کره زمین آماده باشد.

سناریوی دیگر توسعه در جنگ ظفرمند به جلو صحنه آمد. مهم نیست که امپریالیست‌ها بمب هسته‌ای دارند. جنگنده‌ها و دفاع هوایی ما به هیچ بمب‌افکن حامل اینگونه بمب‌ها اجازه نزدیک شدن به مرزهای ما را نمی‌‌دهند. ما بر آنها، البته، پیروز خواهیم شد. اما پس از آن، در وهله اول باید شهروندان ساده همان کشورهای متجاوز سابق را تغذیه کنیم.

حذف طرح. خروشچوف هر آنچه را که نشان از استالین داشت، دیوانه‌وار نابود ساخت. همینطور هم امروز، هر آنچه را که نشان از سوسیالیسم دارد، از صفحه روزگار پاک می‌کنند. بدستور خروشچوف همه کارهای دایر بر ایجاد نوارهای جنگلی جدید متوقف گردید. ۵۷٠ مرکز جنگلهای حفاظتی ایجاد شده در سالهای ١۹۴۹- ١۹۵١ تعطیل شد. بریدن درختان نوارهای جنگلی آغاز شد، با این وجود، بقایای آنها در بسیاری از مناطق تا کنون باقی مانده و هنوز هم نقش حفاظتی خود را ایفاء می‌کنند. برکه‌ها و حوضچه‌ها برای پرورش گونه‌های مختلف ماهی‌ متروکه شدند. امروز هم می‌توان خرابه‌‌های سدهای سابق نیروگاه‌های برق آبی تعاونی‌های کشاورزی و آسیابها را در رودخانه‌های کوچک دید (سد مدئو "MEDEU" در نزدیکی آلماآتا پایتخت سابق قزاقستان یکی از همان سدهای مخروبه را به چشم خود دیدم که کف سد را درختان و بوته‌های جنگلی پوشانده است. م.)

توأم با استالین‌زدایی، نگرش شدیدا منفی نسبت به طرح‌ انجام شده تسخیر ‌طبیعت در دوره استالین امکان ظهور یافت. این نگرش تا کنون بر ادبیات علمی مسلط است. نظام  زمین علفزار کشاورزی مستقر در شالوده طرح تسخیر طبیعت، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. بموازات این، ساختار علمی در این باره که جلگه‌های معاصر هیچوقت قبلا پوشیده از جنگل نبوده و امر جنگل‌کاری در جلگه از پیش محکوم به شکست است، گسترش یافت. امروزه جنگلهای برگ‌پهن مرزهای جنوبی با جنگلهای مرز شمالی خاک‌سیاه همطراز است. اما در این باره، که جنگلها هر چه بیشتر در جنوب گسترش یافته، کسی تردید ندارد. با این وجود، در علم و کتابهای درسی مفهوم ایجاد جلگه در خاک‌سیاه مورد تأئید قرار گرفته است.

مباحث مربوط به طبیعت خاک‌سیاه، برغم در حد تئوری بودن آن، از اهمیت عملی زیادی برخوردار است. اگر خاک‌سیاه با مشارکت جنگلها، هر چند کوچک، شکل می‌گیرد، در این صورت، خصوصیات آن با از بین بردن جنگلها، حتی تا شخم زدن بدتر می‌شود. بنا بر این، برای احیای باروری آن، احیای جنگل لازم است. نوارهای جنگلی برای حفاظت از اراضی در این حالت نه تنها رطوبت گرمایشی خاک را بهبود می‌بخشد، حتی به عنصر ضروری موجودیت اراضی دارای خاک‌سیاه و کود آن بدل می‌شود. برعکس، اگر خاک‌سیاه دارای منشاء مرتعی- دشتی می‌باشد، اگر آن تحت رطوبت شکل گرفته باشد، و سپس  با علفزار شور، بطوری که اکنون اثبات شده قلمداد می‌شود، در این صورت آبیاری، احداث کانال، زهکشی و کود احیا لازمه باروری آن است. در حال حاضر، زمانی که خاک‌سیاه زیادی از این طریق به مالت بدل شده، یادآوری تاریخ پیدایش جنگل در جلگه مفید است. در تاریخ شکلگیری خاک نه فقط زمان حال، حتی آینده نیز نهفته است.

خروشچوف توسعه کشاورزی را نه با بهینه‌سازی خاک، بلکه با شخم زدن تمامی آن، «حتی تا ایوان» مرتبط می‌دانست. این گونه شخم زدن منجر به فرسایش خاک شد و باعث شکست برنامه احیای زمین‌های بایر گردید. در اثر کاربست این روش، اتحاد شوروی به صادرکننده غلات تبدیل نگشت. در سال ١۹۶٣ یک چهارم ذخیره طلای اتحاد شوروی (۶٠٠ تن) برای خرید غلات صرف شد. آن را خروشچوفی‌های «حامی» کشاورزی ویران کردند و با آن زمینه سقوط اتحاد شوروی را فراهم ساختند. مسابقه تسلیحاتی هرگز نمی‌توانست موجب نابودی اتحاد شوروی بشود. کمر کشور را کمبود خواربار شکست، حتی اگر هم بصورت تصنعی، آنهم نه نه بدلایل طبیعی.

در روسیه  چگونه جنگل زراعتی ایجاد کنیم؟ امروزه اراضی بسیار وسیعی از کشور را بیابان‌های دست‌ساز فراگرفته است. همه این سرزمین‌های بی‌حاصل، روستاهای متروکه، زمین‌های لم‌یزرع، مالت‌های خشک شده نیز بیابان مصنوعی هستند. صفت مشخصه بیابان‌زایی امروزی عبارت از این است که بطور کاملا غیرعقلانی، حریم جنگلها به بیابان بدل می‌شود.

با نوزایی «طرح استالینی» آیا احتمال دارد بر بیابان در حال پیشروی و خطر گرمایش جهانی غلبه کرد؟ آیا حتمال دارد با انتخاب نسبت مطلوب بین زمین‌های زراعی، نوارهای جنگلی، مراتع، بخار و برکه‌ها برای هر مزرعه، هر ملک یک برنامه ملی برای تزیین روسیه تنظیم نمود؟

در زندگی هر خانوار زیبایی دارای اهمیت زیادی می‌باشد. در هر فعالیت تولیدی اهمیت بزرگی به تبلیغ محصول داده می‌شود. اما در این کشور بزرگ جهان هیچ نهادی بفکر تزیین آن، در اندیشه ترفیع وجهه آن نیست. جنگلهای روسیه، جایی که همراه با زغال سنگ، معادن فلزات و نفت تاراج و نابود می‌شود، به وزارت منابع طبیعی واگذار شده است. اما سازماندهی صحیح جنگلداری باید به تولید کشاورزی نزدیک باشد و بر مبنای طراحی شاعرانه تحقق پذیرد. وزارت کشاورزی و جنگلداری، در ارتباط مستمر با چنین مدیریت تحققی در تعدادی از کشورها وجود دارد: در فنلاند، آلمان، اطریش، فرانسه، ایتالیا، لتونی، بلغارستان، در شیلی، نیوزلاند، در جمهوری کره. درختکاری بطور فزاینده به بخشی از فعالیت زراعی تبدیل می‌شود. بریدن درختان نباید از تعداد سالانه درختان در حال رشد بیشتر باشد. همینطور هم در دامداری، کشتار سالانه حیوانات باید با افزایش سالانه آنها متناسب باشد. مناطق جنگلی نوعی از زمین‌ هستند، و بهره‌برداری از جنگل نیز بمعنی استفاده از زمین است. در پشت نام جنگل، مفهوم اجتماعی- تنفسی آن، اغلب مرتبط با محصولات غذایی پاک بلحاظ بوم‌شناسی نهفته است (قارچ‌ها، میوه‌های بوته‌ای، محل شکار).

 شاید لازم به یادآوری به خود ما باشد، که در چهارچوب «طرح استالینی تسخیر طبیعت» چگونه امور جنگلکاری و زمین، مرتع و برکه، استراحت و ماهیگیری، زیبایی روسیه و تبلیغ آن در یک نظام مدیریتی واحد محقق گردید. این عظیم‌ترین برنامه کشاورزی- بوم‌شناسی همه دوران‌ها بود که به واقعیت پیوست. و آن می‌توانست طلیعه یک دوره جدید رابطه خردمندانه انسان با طبیعت باشد. اما فقط روی گردانی غم‌انگیز از آرمانهای کشاورزی- اقتصادی ما تحت تأثیر حوادث فاجعه‌بار اواسط دهه ۶٠ و آتش‌سوزی جنگلها در سالهای ١۹۷۲ و  ۲٠١٠، آن را در زیر گرد و خاک مدفون ساخت.

 

«بر خشکسالی هم غلبه می‌کنیم»

یوری املیانوف

مترجم: ا. م. شیری

در سالهای آخر دهه ۴٠ در کشور شوراها پوسترهای منقوش به تصویر نشسته استالین در پشت میزی که روی آن نقشه بخش اروپایی اتحاد شوروی قرار داشت، ظاهر ‌‌شد. اشعار و نقاشی‌ها تا چندی پیش اغلب چگونگی بررسی خط جبهه شوروی- آلمان توسط استالین را توصیف می‌کردند. حالا، در پوسترهای جدید او نقشه نوار حصار‌های جنگلی را که روی آن نوشته: «بر خشکسالی هم غلبه می‌کنیم، مورد بررسی قرار می‌دهد،

نخستین برنامه زیست محیطی جهان در مقیاس کشور بزرگ

مدتی قبل از ظهور این پوسترها در خیابانها، در روزنامه‌های مرکزی اتحاد شوروی فرمان مورخ ۲٠ اکتبر ١۹۴۸ شورای وزیران اتحاد شوروی و کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) «در خصوص کاشت جنگل‌های حفاظت از خاک، گسترش تناوب زراعی علفزارها، ایجاد حوضچه‌ها و مخازن آبی برای تأمین بازدهی پایدار محصولات زراعی در مناطق جلگه‌ای و جنگلی- دشتی بخش اروپایی اتحاد شوروی» انتشار یافت. کمی بعد، مطبوعات این برنامه را «طرح استالینی تسخیر طبیعت» نام گذاشتند.

بر خلاف آنچه که امروزه تبلیغات رسمی این تصور را به اذهان عمومی القاء می‌کند که گویا حکومت شوروی هرگز به مسئله حفظ محیط زیست توجه نداشت، فرمان دولت اتحاد شوروی در ماه دسامبر سال ۱۹۴۸ حاوی نخستین برنامه حفظ محیط زیست در تاریخ جهان و بلحاظ ابعادش بی‌سابقه بود.

برنامه جنگل‌کاری در اتحاد شوروی نقطه عطفی در روند قرنها عقب ماندگی در عرصه پوشش جنگلی میهن ما بود. دانشمندان عقیده دارند، که ۱٠ هزار سال پیش ۶٠ درصد خاک کره زمین پوشش جنگلی داشته است. ۱٠٠ سال قبل جنگلها در ٣٠- ۴٠ درصد سرزمینهای اطراف دریاها و اقیانوسها باقی ماندند. تا اواسط قرن بیستم فقط ۲۴ درصد از سطح قاره‌ها و جزایر زیر پوشش جنگل باقی ماند. و حتی برغم کاهش کنونی سطح تحت پوشش جنگلها، حاوی منابع بسیار زیادی اعم از چوب، چوب‌پنبه، انواع قارچها، میوه‌ها، میوه‌های بوته‌ای، گردو، فندق، منابع شکار و گیاهان دارویی هستند. باضافه اینها، در جنگلهای امروزی بیش از ٣٠٠ هزار گونه گیاهی به موجودیت خود ادامه می‌دهد.

آکادمیسین و. ن. سوکاچف با توضیح وظایف فرمان سال ۱۹۴۸ در مقاله‌ای زیر عنوان «طرح استالینی تسخیر طبیعت و مشارکت فرهنگستان علوم اتحاد شوروی در تحقق آن» نوشت: «نوارهای جنگلی فضای اطراف را تحت تأثیر همه‌جانبه قرار خواهند داد. آنها، بویژه، سرعت و مسیر جریان هوا (باد) را تغییر می‌دهند؛ باعث کاهش تعرق گیاهان و تبخیر خاک می‌شوند؛ به تجمع برف و توزیع یکنواخت‌تر آن کمک می‌کنند. برای درجه مطلوب‌تر حرارت هوا و خاک شرایط مساعد فراهم می‌آورند؛ رطوبت مطلق و نسبی هوا را افزایش می‌دهند؛ از سرعت روانآب‌های سطحی می‌کاهند، از فرسایش خاک جلوگیری می‌کنند؛ مانع فرسایش زمین بواسطه باد و طوفان سیاه می‌شوند».

بر اساس اندوخته‌های تجربی در ایجاد نوارهای جنگلی، آکادمیک تصریح می‌کند، که آنها «به افزایش تولید محصولات کشاورزی بشدت کمک نمودند: غلا‌ت ۲٠- ٣٠ درصد، محصولات صیفی‌ و باغی ۵٠- ۷۵ درصد، گیاهان ۱٠٠- ۲٠٠ درصد. کیفیت دانه‌ها را بهبود بخشدند.

نوارهای جنگلی از همان سالهای جوانی، ٣- ۵ سال بعد از کاشت تأثیر مثبت خود را گذاشتند. اگر محصولات مزارع دشتهای باز در شرایط خشکسالی‌ شدید بسیار ناچیز بود، میزان محصولات آنها تحت حفاظت کمربندهای جنگلی هر چند کم، اما تا حد قابل ملاحظه‌ای افزایش یافت… به این ترتیب، نوارهای جنگلی زمینه مساعدی برای ساماندهی شالوده پایدار محصولات زارعی فراهم ‌ساختند».

در این طرح کاشت ۲ میلیون هکتار نوار جنگلی در ۸ ناحیه تا سال ۱۹۶٣ پیش‌بینی شده بود، که می‌بایست بعنوان مانع در مسیر بادهای خشک جنوب- شرقی ایجاد شود. نخستین ناحیه بلند جنگلی بطول ۹٠٠ کیلومتر در دو ساحل رود ولگا از شهر ساراتوف تا آستاراخان ایجاد گردید. قرار بود عرض آن ۱٠٠ متر باشد. ناحیه دوم بطول ۶٠٠ کیلومتر از شهر پنزا تا کامنسک و شامل سه نوار موازی بفاصله ٣٠٠ متر از یکدیگر بود. ناحیه سوم بطول ۱۷٠ کیلومتراز کامئشین تا استالینگراد در حوزه آبریز رودهای ولگا و ایلووا ایجاد گردید. ناحیه چهارم بطول ۸۵٠ کیلومتر شامل ۴ نوار موازی، هر کدام بعرض ۶٠ متر و بفاصله ٣٠٠ متر از یکدیگر از چاپایوسک تا ولادیمیروفکا روی ولگا را دربرمی‌گرفت. ناحیه پنجم بطول ۵۷٠ کیلومتر مرکب از چهار نوار موازی ۶٠ متری با ٣٠٠ متر فاصله از یکدیگر، از استالینگراد تا چرکاسک ادامه می‌یافت. ناحیه ششم بطول ۱٠۸٠ کیلومتر از بخش جنوبی رشته کوه اورال بطرف دریای خزر امتداد ‌داشت. این ناحیه شامل سه نوار موازی در ساحل چپ و سه خط موازی در ساحل راست رود اورال بود. هر یک از آنها ۶٠ متر عرض داشتند و  فاصله بین انها از ۱٠٠ تا ۲٠٠ متر بود. ناحیه هفتم عبارت بود از یک نوار ۶٠ متری بطول ۹۲٠ کیلومتر در ساحل رود دُن از شهر وارونژ تا راستوف روی دُن. هشتمین ناحیه شامل یک نوار به عرض ٣٠ متر و بطول ۵٠٠ کیلومتر در ساحل رود دُنتس شمالی از بلگراد تا محل ریزش آن به رود دُن می‌باشد.

این فرمان بموازات ایجاد نواحی جنگلی عظیم فوق ‍الذکر، کاشت نوارهای جنگلی حفاظتی در خط‌الرأس‌ها، در حواشی زمین‌های زیر کشت نوبتی، در سرازیری مسیل‌ها و آبکند‌ها، در سواحل رودها و دریاچه‌ها، در اطراف حوضچه‌های آبی و تالاب‌ها، و همچنین، جلوگیری از گسترش فرسایش جنگلها و تثبت شن‌های روان را در نظر داشت. فرمان مورد ذکر، برای استفاده از آبهای جاری محلی احداث ۴۴۲۲۸ آبگیر و سد را نیز پیش‌بینی کرده بود.

این دستورالعمل اجرای صحیح سازوکار احیای خاک، پرورش و مراقبت از کشتزارها، استفاده گسترده از بخارهای سیاه، بذرهای زود بارده و شخم زدن را مورد توجه قرار داده بود. این فرمان شاغلان بخش کشاورزی را به استفاده صحیح از کودهای آلی و معدنی، کاشت نوع بذرهای با ثمردهی بالا و سازگار با شرایط محلی ملزم کرده بود.

تحقق این تصمیمات می‌بایست به افزایش سریع باروری اراضی کشاورزی کشور بیانجامد. اضافه بر این، این فعالیتها می‌بایست به تغییر آب و هوا در ١۲٠ میلیون هکتار اراضی منجر شود، که از مجموع مساحت انگل‌ستان، فرانسه، ایتالیا، بلژیک و هلند وسیع‌تر بود.

برنامه سازندگی در بحبوحه جنگ سرد

پائیز سال ١۹۴۸ هنگامی که طرح تسخیر طبیعت اعلام گردید، زمان دشواری برای اتحاد شوروی بود. آ. یا. ویشینسکی، سرپرست هیأت نمایندگی اتحاد شوروی طی سخنرانی ۲۵ سپتامبر سال ١۹۴۸ خود در سومین مجمع عمومی سازمان ملل متحد ببانیه‌های‌ تهدیدآمیز فورستول وزیر دفاع آمریکا، رویال، وزیر جنگ آمریکا، وولزلی معاون فرمانده نیروی هوایی انگلیس و سایر مقامات دولتی کشورهای غربی مبنی بر حمله به اتحاد شوروی و کشورهای متحد آن را مورد نقد و بررسی قرار داد. ویشینسکی تصریح کرد، که این افراد قصد دارند «برای بمباران شهرهای اتحاد شوروی مانند مسکو، لنینگراد، کییف، خارکوف، اودسا از نیروی هوایی و بمب‌ اتمی استفاده کنند» (طرح آمریکایی «دراپشوت- سال ۱۹۴۹» نسخه تکمیلی «برنامه جامع- سال ۱۹۴۵» بود. مترجم). ویشینسکی اظهارات سایر مقامات دولتهای غربی را که خواستار بمباران اتمی باکو، باتومی، دونباس و کارخانه‌های صنعتی اورال بودند، یادآور شد. (کمتر از یک سال بعد معلوم گردید، که ف. فورستول وزیر دفاع آمریکا که جهان را با خطر حمله اتحاد شوروی به «کشورهای جهان آزاد» ترسانده و خواستار جنگ پیشگیرانه علیه ما شده بود، نیمه شب در خیابان می‌دوید و فریاد می‌کشید: «تانکهای روسی به واشینگتن وارد شده‌اند!»، بزودی سر از بیمارستان روانی پایتخت درآورد و بالاخره خود را از پنجره این مؤسسه پزشکی به پائین انداخت. با این وجود، پس از مرگ فورستول نیز فراخوانهای بی‌خردانه برای مقابله با «تجاوز روسها» چه در آمریکا و چه در دیگر کشورهای غربی پایان نیافت).

در آن هنگام در کشور ما هنوز اظلاعات گسترده در باره طرح تنظیم شده در آمریکا در سال ۱۹۴۸ تحت عنوان «برنامه محرمانه چاریوتیر» (plan chariotir) که بر اساس آن بمباران ۷٠ شهر  اتحاد شوروی با ۱٣٣ بمب اتمی در ٣٠ روز اول جنگ و ۲٠٠ بمب اتمی در عرض دو سال بعدی جنگ بر علیه اتحاد شوروی در نظر گرفته شده بود، وجود نداشت. ایجاد پایگاههای نظامی در اطراف اتحاد شوروی، امضای پیمان اتحادیه غربی در ماه مارس سال ۱۹۴۸در بروکسل، که در مبنای تشکیل ناتو قرار گرفت و دیگر اقدامان نظامی قدرتهای غربی گواه این است که آنها قصد داشتند برنامه‌های تجاوزکارانه خود را اجرای نمایند. ایجاد «بحران برلین» توسط آمریکا، انگل‌ستان و فرانسه در ماه ژوئن سال ۱۹۴۸ بدان انجامید که هواپیماهای باربری حامل بار به برلین غربی در تمام ساعات شبانه روز در حریم هوایی آلمان شرقی پرواز می‌کردند. شهروندان آلمان شرقی و سربازان اتحاد شوروی مستقر در آن کشور مطمئن نبودند که در میان بار آن هواپیماها بمب اتمی وجود ندارد.

بازهم لازم به یادآوری است، که در آن هنگام  اتحاد شوروی سلاح اتمی نداشت. اتحاد شوروی فاقد امکانات شلیک بمبهای قوی به اهدافی در کشورهای غربی بود. رهبری اتحاد شوروی برغم آگاهی به خطر وضعیت موجود بین‌المللی، خونسردی خود را حفظ کرد. استالین در پاسخ به پرسش خبرنگار روزنامه «پراودا» (حقیقت) در ۲۸ اکتبر سال ۱۹۴۸ نگرانی خود را از تهدید صلح بواسطه سیاستهای قدرتهای غربی پنهان نکرد: «سیاست رهبری فعلی آمریکا و انگل‌ستان، سیاستی تهاجمی، سیاست گیراندان آتش جنگ‍ جدید است». استالین با ارزیابی چنین رویکردی اظهار داشت: «این می‌تواند فقط به شکست مفتضحانه درگیرکنندگان جنگ تازه بیانجامد. چرچیل بعنوان آتش افروز اصلی جنگ جدید به آن موفق شد، که اعتماد ملت خود و نیروهای دموکراتیک جهان را از دست دهد. این سرنوشت محتوم همه جنگ افروزان است. دهشتهای جنگ‌های اخیر هنوز در اذهان عمومی بسیار زنده است و نیروهای اجتماعی صلحدوست بسیار قوی‌تر از آن هستند که دست‌آموزان جنگ‌طلب چرچیل بتوانند به آنها فائق آیند و جنگ جدید بر آنها تحمیل نمایند».

قرار دولت دایر بر ایجاد نوارهای جنگلی در اتحاد شوروی شاهد تازه بردباری رهبری کشور بود. خود آن، اعتماد به نفس دولت اتحاد شوروی برای سازندگی‌های صلح‌آمیز را بروشنی نشان می‌داد. طرح استالینی تسخیر طبیعت با تصویب قرار احداث یکسری نیروگاههای آبی برق، سدها، کانالهای آبرسانی و سامانه‌های‌ عظیم آبیاری بسرعت تکمیل گردید. احداث دو نیروگاه قوی برق- کویبیشوسکی و استالینگراد– در روی رود ولگا برنامه‌ریزی شد. سدهای احداث شده در اینجا موجب تنظیم جریان آب در ولگا گردید.

احداث کانال ولگا- دُن، نیروگاه آبی تسمیلیانسکی و ساختار‌های شبکه‌های آبیاری مرتبط با آب سد تسمیلیانسکی نیز در برنامه‌ در نظر گرفته شده بود.

تصمیم گرفته شد بر روی رود دنپر نیروگاه آبی برق کاخوفسکی ساخته شود. سد احداث شده کاخوفسکی می‌بایست دشت‌های جنوبی اوکراین و شمال کریمه را سیراب کند. آب می‌بایست از طریق کانال جنوبی اوکراین و شمالی کریمه به دشتها برسد.

ساخت و ساز عظیم بین دریاچه‌های اورال و خزر بخش دیگری از برنامه بود. آب رود آمودریا اکنون باید در بستر رود قدیمی اوزبوی جریان یابد. در اینجا احداث دو نیروگاه آبی برق برنامه‌ریزی شد.

طرح ایجاد نوارهای جنگلی، نیروگاههای آبی، سدها، شبکه‌های آبیاری در متن حرکت کشور به سوی فاز کمونیستی توسعه اجتماعی تلقی می‌شد. هر چند در آن دوره در اسناد برنامه‌ای حزب هیچ صحبتی از زمان مشخص ایجاد جامعه کمونیستی دیده نمی‌شد، اما تقرب به چنین ساختاری اغلب در صفحات علمی- تخیلی محبوب کودکان توصیف می‌شدند. مثلا، در کتاب «تبعید ارباب» اثر گ. آداموف که پس از پایان جنگ کبیر میهنی منتسر گردید، گفته می‌شد که ساخت جامعه کمونیستی می‌تواند به انجام کارهای بزرگ در قطب شمال، که به اراده مؤلف تقریبا در سالهای ۷٠ قرن بیستم آغاز شد، سرعت ببخشد. در اوایل دهه ۵٠ ترانه‌ای در کشور بر سر زبانها افتاد، که بند مکرر آن چنین بود: « استالین کبیر ما را در جامعه کمونیستی رهبری خواهد کرد».

«میهن را با باغها آذین می‌بندیم

رؤیای زندگی پر از شادی و نشاط اغلب در گلهای تراشیده شده از سنگ که زینت‌بخش دیوارهای خانه‌های مسکونی و توقفگاههای مترو در دوره استالین بودند، بازتاب می‌یافت. عبارت «شهر- باغ» که سازندگان کوزباس در روزهای یخ‌زده تکرار می‌کردند، نماد جذاب مردم اتحاد شوروی به زندگی شگفت‌انگیزی بود، که آنها قاطعانه می‌ساختند. برنامه کاشت کمربندهای جنگلی به رؤیای مردم شوروی در باره آینده درخشان تکان تازه‌ای داد. کلام «میهن را با باغها آذین می‌بندیم!»، در روزهای متعدد شنبه و یکشنبه کاری‌های داوطلبانه، که در جریان آن رستنی‌های باغی کاشته می‌شدند، به یادها می‌آمد. شعر ترانه «پیشآهنگان جنگل می‌کارند» را اِ. دالماتوفسکی سرود و آن، به قطعه‌ای از «آوای جنگل»، اثر دمیتری شوستاکویچ تبدیل گردید.

تلاشها برای حراست از محصولات زراعی در مقابل خشکسالی به کمک جنگلها دارای سنن تاریخی عمیق در کشور ما بود. کارهای واسیلی واسیلیویچ داکوچایف (۱۸۴۶- ۱۹٠٣) و پاول آندریویچ کاسئچوف (۱۸۴۵-۱۸۹۵) سهم قابل ملاحظه‌ای در زمینه توسعه علم خاک‌شناسی و جنگل‌کاری داشتند. دولت روسیه پس از قحطی سال ۱۸۹۱ اردوی بزرگی به سرپرستی دانشمند خاک‌شناس برجسته روس و. و. داکوچایف سازماندهی کرد، که ایجاد نوارهای حفاظتی جنگلی برای مبارزه با خشکسالی را عملا توصیه نمود. از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۱۷ در روسیه ۱۱ کمربند جنگلی، ۱۷٠ مزرعه گیاهی در مسیر آبکندها، ۵۲ مزرعه برای تثبیت شن‌ها کاشته شد.

 علاقمندی به تزئین مام وطن به سبزه الهام‌بخش کنشگران فرهنگ روسی گردید. تک‌گویی‌ (монолог)  شورانگیز در حمایت از جنگلها در نمایشنامه‌های «دیو» و «عمو وانیا» اثر آنتون چخوف طنین‌انداز است. قهرمان نمایشنامه‌ بنام خروشچوف با دلبستگی فوق‌العاده به جنگل دردمندانه خظاب به دیو می‌گوید: «همه جنگلها با تبر محو می‌شوند، میلیاردها درخت به هلاکت می‌رسند، خانه‌های جانوران و وپرندگان ویران می‌گردد، آب رودخانه‌‌ها کم و خشک می‌شود، مناظر بی‌نظیر ناپدید می‌گردند، و همه اینها به این سبب روی می‌دهد، که به عقل انسان تنبل نمی‌رسد تا خم شود و  هیزم از زمین بردارد… هنگامی که می‌شنوم جنگل جوانم، درختانی که بدست خودم کاشتم، چگونه سر و صدا می‍کند، می‌دانم، که آب و هوا تا حدودی در حیطه قدرت من است و اگر انسان پس از هزار سال به خوشبختی برسد، پس، من هم در آن سهمی خواهم داشت».

ایجاد موانع جنگلی در مسیر بادهای خشک و طوفان‌های شن، پس از شروع سازندگی‌های سوسیالیستی در میهن ما سرعت گرفت. در سال ۱۹٣۱ فرمان شورای وزیران و کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) در باره ایجاد گسترده نوارهای جنگلی برای حفاظت از کشتزارهای دیم و آبی در مناطق هموار و جلگه‌ای صادر شد. در ۲۶ اکتبر سال ۱۹٣۸ فرمان شورای وزیران و کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) اتحاد شوروی در باره «انجام اقدامات لازم برای اطمینان از برداشت پایدار محصول در مناطق خشک جنوب شرقی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی انتشار یافت». بدنبال آن، سایر نهادهای رهبری دولتی و حزبی اتحاد شوروی در خصوص ضرورت ایجاد کمربندهای جنگلی قرارها و دستورالعمل‌هایی صادر کردند.

اجرای این قرارها و دستورالعمل‌ها به افزایش شدید جنگل‌کاری انجامید. اگر در سال ۱۹۱۷ فقط ۱۱ نوار جنگلی حفاظت از دشتها وجود داشت، شمار آنها در سال ۱۹۴۱ به رقم ۴۶۸ فقره رسید. از سال ۱۹۱۸ تا سال ۱۹۴۱، ۱۸۱ مزرعه گیاهی برای مقابله با آبکندها، و ۲۶۵ مزرعه برای تثبیت شن‌ها کاشته شد.

پلنوم فوریه (سال ۱۹۴۷) کمیته مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) نیز ضرورت جنگل‌کاری را مورد تأئید قرار داد. احیای شهرهای ویران شده با سرسبز کردن آنها همخوانی داشت. مجامع فرهنگی اتحاد شوروی برای حراست از طبیعت بومی فراخوانها دادند. لئونید لئونوف، نویسنده نامدار شوروی طی مقاله «در دفاع از دوست»، منتشره بتاریخ ۲٣ دسامبر سال ۱۹۴۷ به توضیح مسئله مهم جنگلهای حفاظتی پرداخت، که بعدا به موضوع مرکزی کتاب «جنگل روس» وی تبدیل گردید.

ایوان ویخروف کارشناس، قهرمان اصلی این اثر مهم هنری منشره لئونوف در سالهای ۵٠، در خصوص نقش بزرگ جنگل در تاریخ خلق روس می‌گوید: «جنگل منبع تغذیه، پوشاک و گرمای ما بود… جنگل از انسان روس از هنگام پیدایش استقبال نمود و او را در همه مراحل زندگی همراهی کرد: گهواره، فرفره، جاروی مشتمال (نوعی جارو خاص مشتمال در حمامهای روسی. م.) و بالالایکا (نوعی آلت موسیقی. م.)، مشعل تجمعات دختران، طاق مزین عروسی، کندوی زنبور عسل، خیش، چوب قلاب ماهیگیری، کمان رزم، عصای دست پیران، قارچ و عود خوشیو، ناودان آبخوری، و بالاخره، صلیب بر سر مزار… هر آنگاه، زمانی که بادهای خشک از آتشفشان مادری آسیا و ملخ‌ها، همچو گدازه‌های داغ بسوی روسیه هجوم می‌آوردند، جنگل تنها مانع مطمئن بود در راه آنها. در مقابل خونریزی‌های بی‌شمار، به تعبیر سالنامه‌نگاران، ما سپر و پناه دیگری بجز اراده خلق برای دفاع در جنگلهای غیرقابل نفوذ بمثابه دام برای دشمن نداشتیم».

میلیونها شهروند اتحاد شوروی حتی بسیار قبل از انتشار کتاب لئونوف حامل این فکر و احساس بودند. به همین دلیل، آنها با شور و شوق از برنامه کاشت نوارهای جنگلی استقبال کردند.

فراموشی برنامه تسخیر طبیعت

با این حال، خلقهای اتحاد شوروی مشکوک نبودند، که برنامه محبوب آنها بزودی فراموش خواهد شد. ۲۵ مارس ۱۹۵٣، کمتر از سه هفته پس از درگذشت ی. و. استالین، بخش قابل توجهی از کارهای پیش‌بینی شده در برنامه تسخیر طبیعت متوقف گردید. بزودی معلوم گردید که بجای کاشت حفاظ‌های جنگلی در جلگه‌ها، رویکرد دیگر منبعث از شخم زدن گستره دشتهای بایر بکار بسته شد. مبتکر آن ن. س. خروشچوف بود. خروشچوف پس از آن که در ماه سپتامبر به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی برگزیده شد، بر توسعه زمینهای بکر و بایر اصرار ورزید، بدون اینکه مقدمات انجام این کار تا آن زمان آماده شده باشد.

 ل. ای. برژنف که در اوایل سال ۱۹۵۴ به دبیر دومی حزب کمونیست قزاقستان انتخاب گردید، بعدها در کتاب خود در باره زمین‌های بایر نوشت: «معلوم شد زمین بایر یک گردوی سفت است، حتی، بسیار سفت‌تر از آنچه که در ابتدا تصور می‌شد. مسئله این نیست که سفتی و سختی سطح آن در طول قرنها به چنان حدی رسیده، که گاوآهن از عهده آن برنمی‌آید، بلکه این است که بهار هرگز به زمینهای بکر قزاقستان نمی‌آید، انگار پس از زمستان بلافاصله تابستان فرامی‌رسد. بدنبال آب شدن برفها، گرمای شدید آغاز می‌شود، در ماه مه عملا باران نمی‌بارد، زمین بسرعت می‌خشکد، به سنگ تبدیل می‌‌شود، و شخم زدن آن دشور می‌گردد… نخستین شیارها را در همه جا با برگزاری تجمعات جشن گرفتند. اولین بخش با موفقیت شخم زده شد… اما فورا متوجه شدند، که لازم است بطور مرتب توقف کنند. زیرا، موتورها توان کشش خیش را ندارند، گاوآهن‌ها می‌شکستند، بدنه گاوآهن کج می‌شد… خیش‌های ساخته شده برای شخم زدن زمینهای معمولی به هیچوجه نمی‌توانستند در سطح سفت و سخت زمین شیارهای عمیق ایجاد نمایند. تکه‌های بزرگ کلوخهای چمنی در همه جا بطور نا‌منظم قرار می‌گرفتند و نمی‌توانستند سطح زمین را بپوشانند. نرم کردن خاک چنین زمینها بسیار دشوار بود».

تردیدی در این نیست، که توسعه اراضی بایر نقش محسوسی در تأمین ذخایر غله کشور ایفاء کرد. در زمین‌هایی که پیشتر فقط دشت خالی بودند، مؤسسات کشاورزی تأسیس گردید، مناطق مسکونی جدید احداث شد. برداشت اولین محصول از زمینهای بایر امکان بهره‌برداری از آنها را ثابت کرد. برژنف بخاطر می‌آورد، که «قزاقستان در سال ۱۹۵۴ برای نخستین بار در تاریخ خود ۲۵٠ میلیون پود (واحد وزن معادل ۱۶ کیلو ٣۸٠ گرم. م.)، یعنی ۱۵ میلیون پود بیشتر از  مطلوب‌ترین سالهای قبل به دخیره غله کشور اضافه کرد».

با وجود این، یک سال بعد شاهد آن بودیم، که کشاورزی در این مناطق تا چه حد مخاطره‌آمیز است. بگفته برژنف، «سال ۱۹۵۵ را سال یأس در زمینهای بکر و بایر نامیدند… ما درک می‌کردیم چه اتفاقی افتاده است، آری، درک کردن یک مسئله است، اما موضوع دیگر این است، که باید دید، که چگونه چنین محصولات ارزشمند بدست آمده با دشواری، در مقابل چشمان تو نابود می‌شوند… کشتزارهای گسترده گندم پژمرده می‌شوند، در مقابل چشم خشک می‌شوند، خش- خش می‌کنند، بدون آنکه سنبل بسته باشند. و بالاتر از همه، ناگهان طوفانهای داغ به وزیدن آغاز می‌کنند و ابری از گرد و غبار همه جا را فرامی‌گیرد، موجب قطع خطوط ارتباطی می‌گردد، بام خانه‌ها را از جا می‌کَند».

بادهای خشک و طوفانهای صحرایی که می‌بایست در جنوب کشور بواسط نوارهای حفاظتی متوقف شوند، موانع بی‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌سابقه‌ای در کار شخم زدن زمینهای بایر بوجود آوردند. تلاشهای برای افزایش تولید با کاربست اقدامات اضطراری، کشاورزی را به بن‌بست کشید. در پی آن، ای. آ. بندیکتوف وزیر کشاورزی وقت اتحاد شوروی ابتکار خروشچوف را چنین ارزیابی کرد: «در اواسط سالهای ۵٠، زمانی که ما برای اولین بار فرصت استفاده از نیرو و بودجه زیادی برای توسعه کشاورزی داشتیم، او (خروشچوف) بر توسعه گسترده زمینهای بایر تأکید کرد، که البته، نتیجه آن آشکار و سریع بود، اما در بلند مدت ثابت شد که تصمیم او یک اشتباه فاحش بود. و مسئله فقط این نیست که توسعه اراضی بایر بحساب مناطقی مانند اوکراین و نواحی فاقد خاک سیاه روسیه که برعکس، لازم بود توجه خاصی به آنها مبذول شود، صورت گرفت. این اقدامات در مناطقی به اجرا درآمد که «چرخش راهبردی» کشاورزی بسوی عوامل افزاینده کمّی محصول آسیب‌پذیر بود و گذار به تشدید ثمربخشی کشاورزی در دستور روز آن دوره قرار داشت. از قضا، چنین گذار در همه کشورها با کاهش سطح زیر کشت همراه بود. به سخن دیگر، رفتن به «عمق» لازم بود، اما ما، سرمست از موفقیت‌های لحظه‌ای، در «عرض» پیش رفتیم و با گام گذاشتن آگاهانه در کجراهه، بی‌اغراق، چند برنامه پنج ساله کشاورزی از دست دادیم».

در عین حال، خروشچوف حمله به نوارهای جنگلی کاشته شده در سالهای ۴٠ را سازمان داد. بر خلاف قهرمان نمایشنامه‌های چخوف با اسم مشابه، این دبیر اول جنگل‌کاری را مردود دانست. ن. س. خروشچوف در نشست هیأت رئیسه کمیته مرکزی بتاریخ ۲۵ آوریل سال ۱۹۶٣، نطق بلندی ایراد نمود، که طی آن، لئونوف را بخاطر تألیف رمان «جنگل روس» و پائوستوفسکی را به سبب تقبیح تخریب گسترده طبیعت محکوم کرد. خروشچوف رمان «جنگل روس» را نفرت‌انگیر نامید و اظهار ذاشت، که «آن کاملا متناقض است. در آن نوشته شده: تبرها درختان را قطع می‌کنند، بسیار خوب، در حالی که اره‌های مکانیکی، تراکتورها آمدند، در کجا جنگلها را با تبر محو کردند. البته که، زندگی می‌گذرد… گوش کنید، این حرف را کسی گفته که هیچ درکی از زندگی ندارد». واضح است که خروشچوف توان درک احساسات نویسنده روس نسبت به سرنوشت جنگل را نداشت.

چنین تأثرات بدنبال حمله خروشچوف به خلاصه مطالعات کنستانتین پائوستوفسکی در باره خصوصیات سنگریزه‌های محدوده تاروسا (شهری در روسیه. م.) شدت گرفت. نویسنده از این ناراحت بود، که در اینجا بدون احتساب وارد آمدن آسیبهای جبران‌ناپذیر به مناظر طبیعی، فقط به این بهانه که هر مترمکعب شن ۲ کوپک ارزان‌تر تمام می‌شود (کوپک یکصدم روبل- واحد پول روسیه. م.)، کارخانه شن و ماسه ساختند. خروشچوف با عصبانیت گفت: «می‌گوید چشم‌انداز را تخریب می‌کنند. مکان زیبا آنجاست که چنار می‌روید… ببینید، می‌گوید، ۲ کوپک‍. آخ تو! آیا می‌دانی ۲ کوپک‍ در میلیونها و میلیاردها مترمکعب یعنی چه! قطع درختان در اینجا یا جای دیگر چه فرقی می‌کند… منظره یعنی چه؟ این یک عادت است… بطور کلی این حماقت است، حماقت ارتجاعی، اما این بر عهده محافظان طبیعت است».

در مدت کوتاهی ۷۵٠ مرکز جنگلداری تأسیس شده در نخستین سالهای ایجاد نوارهای جنگلی تعطیل شد. با آنکه آسیب دیدگی نسبتا کمتر زمینهای محصور در میان کمربندهای جنگلی از خشکسالی کاملا مشهود بود، کاشت نوارهای جنگلی متوقف گردید.

سقوط خروشچوف موجب تحول جدی در نگاه رهبری کشور به کاشت نوارهای جنگلی نگردید. اگر چه در برخی نواحی کاشت کمربندهای ادامه یافت، آنها نیز پس از محو ساختار شوروی عملا محو شدند. نوارهای جنگلی به بوته‌زار تبدیل شدند و ماهیت حفاظتی خود را از دست دادند. آنها بمنظور ساخت عمارت و مستغلات برای ثروتمندان جدید نابود گردیدند. برکه‌ها و سدها به باتلاق بدل شدند یا کوچک شدند (من به چشم خود دیدم چگونه سدّ عظیم مدئو (Medeu) در نزدیکی آلما‌آتا، پایتخت پیشین جمهوری قزاقستان خشک شده و کف سدّ به بوته‌زار تبدیل گردیده بود. م.). در حالی که آمریکا، چین، لیبی (تا حمله مزدوران غربی به این کشور) و یکسری کشورهای دیگر از تجارب اتحاد شوروی در کاشت نوارهای جنگلی را بهره جستند، کشور ما از برنامه بزرگ تسخیر طبیعت دست کشید و به فراموشی سپرد.

منبع:

http://www.sovross.ru/articles/1767/41787

در بارۀ نویسنده:

یوری املیانوف (Yury Emelyanov)- زاده سال ۱۹٣۷، نویسنده شوروی و روسیه، مورخ، دکتر علوم تاریخ از سال ۱۹۷۹، مؤلف بیش از ۲٠٠ مقاله و جزوه در موضوعات تاریخ سیاسی، آمریکاشناسی، مسائل بین‌المللی و تاریخ معاصر روسیه و جهان، از جمله ۲٠ جلد کتاب، مشغول به کار در مؤسسه ملی مطالعات اقتصاد جهانی و مناسبات بین‌المللی آکادمی علوم روسیه بنام یوگنی پریماکوف.

۲٣ اسفند- حوت  ۱٣۹۷

 

شهر سوسیالیستی: تجربیاتی در زمینه‌ی رفاه عمومی

مترجم‌: امیر مصباحی

مقدمه مترجم: یادداشت حاضر که از وبلاگی اینترنتی ترجمه شده، به بحث و بررسیِ نظامِ برنامه‌ریزی در اتحاد شوروی ‌می‌پردازد. از آن‌جا که پیرامون نحوه‌ی برنامه‌ریزی شهری و منطقه‌ای در اتحاد شوروی منابعِ محدودی به زبان فارسی وجود دارد که از یک یا دو کتاب و دو یا سه مقاله، آن هم به شکلی نه چندان مناسب، فراتر نمی‌رود، ترجمه‌ی این دو پست وبلاگی را که نویسنده‌اش هم مشخص نیست، مفید و خواندنی یافتم. امیدوارم بتوانم در آینده‌ای‌ نزدیک مقالات تحلیلی و مبسوط‌تری را در این حوزه ترجمه کنم.

بخش یکم: تجربه‌ی دوره‌ی اولیه‌ی شوروی

با ظهور جامعه‌ای که خود را وقفِ اجرایِ اصول مارکسیستی کرده‌بود، ایجادِ نظامی شهری که بازتاب این ایده‌ها باشد، وظیفه‌ی بسیار بزرگی تلقی می‌شد. نوشته‌های مارکسیستی که از آن‌ها برای آگاهی‌یافتن از انگاره‌های برنامه‌ریزی شهری استفاده ‌می‌شدند، رهنمودهای روشن اندکی در این زمینه در اختیار می‌گذاشت ‌که چگونه باید الگویِ شهرِ سوسیالیستی را ساخت؛ این امر به تنوع گسترده‌ای از تفسیرها و شکل‌گیریِ چند مکتبِ فکریِ رقیب انجامید. این مباحثات در سال‌های اولیه‌ی اتحاد شوروی به طرح نظراتی انجامیدند که همگی در پایه و اساسِ برنامه‌ریزی سوسیالیستی تلفیق و در سایر کشورها به کار بسته شدند.

انقلاب دگرگونی بزرگی را در همه‌ی حوزه‌های جامعه و به‌ویژه سپهر شهری ایجاد کرده بود. ویژگیِ این دوره اولیه‌ی پساانقلابی، پذیرشِ فوتوریسمِ روسی و تشویق به گفت‌وگو بین عناصر مختلفِ جامعه برای تدوین طرحِ برنامه‌ریزی شهر سوسیالیستی بود. شرایط زندگیِ بسیاری از مردم پس از جنگ‌های پی‌درپی و طولانیْ تحمل‌ناپذیر و دولت به لحاظ مالی ضعیف بود و توان کمی برای پیش‌بردِ بسیاری از اصلاحات داشت.

برای فهم بهتر موقعیتِ دشوارحکومت، ضروری است تاریخچه‌ی برنامه‌ریزی در امپراتوری روسیه و نحوه‌ی تاثیرگذاریِ آن را بر شرایط انقلاب بررسی کنیم. سنت برنامه‌ریزی در امپراتوری روسیه اساساً بر نیروهای نظامی متمرکز بود؛ از آن‌جا که روسیه پاس‌داری سرزمین وسیعی را برعهده داشت، همواره منابع خود را برای حفاظت از پادگان‌هایش در بخش‌های دورافتاده‌ی امپراتوری صرف می‌کرد. مصالح ساختمانی نامرغوب بودند و فناوری حمل‌ونقل وجود نداشت و روی‌هم‌رفته، الویت‌دهی به منافعِ سلطنتی در برابر برنامه‌ریزی شهری وضعیتِ نامساعدِ زیستی در شهرها را توضیح ‌می‌داد.

در روسیه پساانقلابی، دولت مجبور بود با میراثِ نادیده‌گرفته‌شدنِ الویت‌هایِ برنامه‌ریزی، صنایعِ خطرناک برای محیط‌زیست، زاغه‌ها، سکونت‌گاه‌هایِ پرجمعیت و نبود امکانات‌ رفاهی و فضای باز دست‌وپنجه نرم کند. بسیاری از شرایط شهری که در شهرهای روسیه یافت ‌می‌شد، مشابه همان شرایطی بود که انگلس در منچستر توصیف‌شان کرده بود و پیروزیِ انقلاب را در روسیه توضیح می‌دهد. یکی از نخستین اقداماتِ حکومت، مصادره‌ی عمارت‌های ثروتمندان و تقسیم آن میان بسیاری از ساکنانِ تهیدست‌تر بود. این اقدام بدین سبب مهم است که تعهد حکومت به رفعِ نابرابری تاریخی در برنامه‌ریزی فضای عمومی و پس‌گرفتنِ فضای شهری به سود منافع جمعی را اثبات می‌کرد.

بسیاری از طرح‌های پیش‌نهادی برای برنامه‌ریزی شهریِ سوسیالیستی، در شرایطی که تأمین معاش مردم رنج‌کشیده فوریت داشت و بودجه‌ی اندکی هم در اختیار حکومت بود، گسترده بود و قابلیت اجرایی نداشت. شوروشوق ناشی از پیروزی انقلاب، ‌می‌تواند بینش‌های شهری بزرگِ شهرگراها (Urbanists) و شهرگریزها (De-urbanists) را توضیح دهد، اما بعید بود که دولت بتواند چنین طرح‌های بزرگی را در آن زمان دنبال کند.

در میان برنامه‌ریزان شوروی اجماعی وجود داشت مبنی بر این‌که خودِ سرمایه‌داری به شیوه‌ی تصادفی به رشد شهری می‌انجامد، و این روند شرایطِ نامساعدِ زیستی را پدید می‌آورد. از این جهت، شهر سوسیالیستی با شدت بیش‌تری بر برنامه‌ریزی تأکید داشت و اهدافِ کلی‌اش را به‌مثابه ایجاد یک حسِ اجتماعیت (Sense of Community) قوی‌تر درنظر‌ می‌گرفت. مهم‌ترین مکاتبِ فکری‌ای که در این دوره‌ی اولیه، گفتمانِ رسمیِ شوروی را در تسلط خود داشتند، شهرگرایان و شهرگریزان بودند. برای ایدئولوژیِ مارکسیستی، دست‌یابی به توزیعِ برابرِ جمعیت در سراسر گستره‌ی کشور بسیار مهم و حیاتی بود و تفاوت در تفسیر آن تعیین‌کننده به شمار می‌آمد. شهرگرایان پیشنهاد ‌می‌کردند که مردم در شهرها و با بهره‌گیری از ساختمان‌های بلند متمرکز شوند، حال آن‌که شهرگریزان معتقد بودند که پراکنده‌ساختنِ مردم به صورتی یکنواخت‌تر در نواحیِ روستایی و در سکونت‌گاه‌هایی کوچک کارآمدتر خواهد بود. برخلاف برنامه‌ریزیِ شهری در نظام سرمایه‌داری که ‌می‌کوشد گذشته را ارج نهد، نگاه برنامه‌ریزیِ سوسیالیستی به آینده است و این دیدگاه می‌تواند علت ارائه‌ی طرح‌هایِ بزرگِ دهه‌ی ١۹۲٠ را توضیح دهد و با سیر حرکت کلیِ آن دوره مطابقت دارد.

یکی از تجربه‌هایِ اولیه‌ی اتحاد شوروی در برنامه‌ریزی شهری طرح شهر خطی (Linear city) میلیوتین است. اگرچه این طرح به عنوان معیارِ برنامه‌ریزی شهری پذیرفته ‌نشد، اما تجربه‌یِ مهمی را در برنامه‌ریزی نشان ‌می‌دهد. کتاب میلوتین با عنوان شهر سوسیالیستی، با توجه به ایدئولوژی مارکسیستی، روابط اجتماعی و عملی‌بودن اقتصادی طرح‌ها، زمینه‌‌ای را برای [تهیه] طرح جامعِ شهر فراهم آورد.

طرحِ پیش‌نهادیِ میلیوتین متمرکز بود بر فرآیندِ ایجادِ آن‌چه او هسته‌های زندگی (Living Cells) ‌می‌نامید؛ آپارتمان‎‎‌های کوچکی که به انبوهه‌ای از خدماتِ جمعی متکی و قرار بود فرآیند گذار به زندگی اشتراکی را پیش ببَرَند. به‌علاوه، این طرح شامل اقداماتِ لازم برای نزدیک ‌هم ‌قراردادنِ محل سکونت و محل کار، دور کردن کشاورزی و صنعت از محل سکونت، سامانه‌هایِ حمل‌ونقلِ بهبودیافته و احداث شهرها در نزدیکی مواد اولیه بود. توجهی که به آلودگی زیست‌محیطی شده بود، در آن دوره نامتعارف به حساب ‌می‌آمد اما یکی از بخش‌های مهمِ طرحِ میلیوتین این بود که بر ایجاد کمربندهای سبز (Green belts) و خلقِ فضایِ سبز (Green space) بیش‌تر توجه داشت. ایده‌ی شهر خطی بر پایه‌ی خط مونتاژی (Assembly line) بود که در این مفهوم درک ‌می‌شد که هر کس فاصله برابری از همه‌ی آن چیزهایی که بدان نیازمند است داشته ‌باشد و یک جریان همیشگی به سوی شهر حفظ شود. طرحِ فولگوگراد (Volgograd) کاربستِ مستقیمِ طرحِ شهر خطی است. در مدت کوتاهی، ایده‌های میلیوتین برای مصالحِ ساختمانی ارزان‌قیمت جا‌ی‌گزین، کمربندهای سبز و پهنه‌بندیِ نواحیِ مختلف شهر پذیرفته شدند. این ایده‌ها در دوره‌ی پس از جنگ هنگامی که مقامات شوروی برای الهام‌گیری به مباحثاتِ دهه ١۹۲٠ بازگشتند، دوباره رواج یافت.

ارزشِ تلاش‌های اولیه‌ی میلیوتین به منظور پی‌ریزیِ شالوده‌ای برای برنامه‌ریزیِ را نمی‌توان کم اهمیت جلوه داد. حسِ نوآوریِ مشخصی در شرایط نامساعدِ اقتصادی وجود داشت تا شهرهایی کارآمد از نظر اقتصادی ایجاد شود و به دغدغه‌هایِ اجتماعی و محیطی پاسخ دهد. رواجِ دوباره‌ی طرح‌هایِ میلیوتین مدت‌ها پس از مرگ‌اش در دیگر کشورهای سوسیالیستی و نیز استفاده‌ی گسترده از کمربندهای سبز در برنامه‌ریزی شهریِ کاپیتالیستیِ معاصر، به قابلیت خلاقانه‌ی سوسیالیسم اعتبار ‌می‌بخشد.

حکومت شوروی تا دهه‌ی ١۹۳٠‌ الگوی خود را از برنامه‌ریزی شهری ارائه کرد که در آن ایده‌هایی از مکاتب فکریِ گوناگون گنجانده شده‌ بودند. با وجود پیشرفت‌هایی که طرح‌های میلیوتین وعده می‌داد، این طرح‌ها تا هنگام جنگ جهانی و در خلال آن نادیده گرفته‌ شدند. این امر دلائل زیادی دارد، اما با درنظرگرفتنِ لزومِ صنعتی‌سازی، حکومت نیازِ عاجلی داشت که مباحث پیرامونِ برنامه‌ریزی شهری را به پایان رساند[۱] و خود را برای آنچه پیشِ روی‌اش قرار داشت آماده سازد. با این همه، سهم مهمِ میلیوتین در برنامه‌ریزی سوسیالیستی برجای ماند و تاثیر وی در ساختنِ شهرهای سوسیالیستی که در بلوک شرق به رویکردِ مسلط تبدیل شد، تعیین‌کننده است.

بخش دوم: عصر طلاییِ برنامه‌ریزیِ سوسیالیستی

شوروی در سال‌های پس از جنگ، به‌رغم ویرانی‌هایی که به سبب اشغالِ نازی‌ها متحمل شده‌ بود، شاهد تغییری در جهت‌گیری دوباره به برنامه‌ریزی بود. وخامتِ بحرانِ مسکن این ضرورت را ایجاب می‌کرد که برنامه‌ریزان راه‌حلی فوری را در اولویت قرار دهند. پاسخ حکومت به این قضیه، تصویب قطع‌نامه‌هایِ متوالی در دهه‌ی ١۹۵٠ بود که هدف‌شان تمرکززدایی از نظارت بر برنامه‌ریزی و واگذاری آن به سطوح محلی حکومتی بود. در طی جنگ، بنگاه‌هایی که در برابر حکومت قدرت نسبی به دست آورده‌ بودند، تمایلی به از دست دادن آن نداشتند و این اختلاف به نبرد قدرت بین این بنگاه‌ها و حکومت انجامید. حکومت مرکزی متوجه شد که واگذاری قدرت به شوراهای محلی، کارآمدترین شیوه برای حل بحران است و از این‌رو به حکومت‌های محلی فشار آورد تا آن‌ شوراها را قدرتمند سازند و بودجه بیش‌تری نیز در اختیارشان گذاشت تا بحران را از این طریق حل کنند، با این همه لازم شد که حکومت چند فرمان صادر کند تا در دهه‌های ١۹۵٠ و ١۹۶٠ به این مهم دست یابد. در این‌جا لازم است بر محدودیت‌های بودجه‌ی وضع شده برای برنامه‌ریزی و تاثیر این محدودیت‌ها در توانایی خلاقانه‌ی حکومت برای حل بحران مسکن با اندک بودجه‌ی موجود تاکید کنیم.

با این پیش‌زمینه در مورد تمرکززدایی و بهبود مشارکتِ محلی در برنامه‌ریزی، بحث درباره‌ی نظر حکومت در قبال زمین مفید است. سیاستِ ارضیِ حکومت شوروی را همیلتون در شهر سوسیالیستی (١۹۷۹) به صورت زیر ترسیم می‌کند: «زمین دیگر کالایی برای مبادله یا سرمایه‌گذاریِ سودآور به شمار نمی‌آمد و جایگاه یک داراییِ اجتماعی را که در خدمت منفعتِ ملی است به خود گرفت». اتحاد شوروی ارزش زمین را در چارچوب نظریه‌ی مارکسیستیِ ارزش برآورد می‌‌کرد و در نتیجه آن را منبعی محدود می‌دید که نفع یا اجاره‌بهایی ندارد. برنامه‌ریزان سوسیالیست ‌می‌پنداشتند که همه مردم در نیازهای اساسی‌شان با یک‌دیگر برابرند و سرمایه‌گذاری اجتماعی نیز این الگو را نشان ‌می‌داد. توماس راینِر در برنامه‌ریزی و تصمیم‌‌گیری ِ در شهر شوروی توضیح ‌می‌دهد که میزان اجاره‌بها تنها %۵ از درآمد فرد را شامل ‌می‌شد، تسهیلات تفریحی بسیار پیشرفته بودند، نسبت پزشک و معلم به جمعیت بیش‌تر از آمریکا و اروپای غربی بود و خدمات رفاهیِ رایگان به عنوان بخشی از طرح جامع شهری همه‌جا در دسترس قرار داشتند. با این‌که نباید تجربه شوروی در این دوره را آرمان‌شهری پنداشت، اما دست‌آوردهای این دوره بی‌سابقه بود و ارتقاء چشم‌گیری در استانداردهای زیستی ایجاد کرد.

در همین هنگام الکسی گوتنُف در راسِ گروهی از برنامه‌ریزانِ برجسته، اثرِ پیش‌گامِ شهر کمونیستیِ آرمانی را در دهه‌ی ١۹۶٠ منتشر کرد. نکته‌ی قابل‌توجه در خصوص محتوایِ پژوهشِ یادشده این بود که بازگشت به بسیاری از ایده‌هایِ مطرح‌ در دهه‌ی ١۹۲٠‌ در آن مشهود است. گوتنف با بسطِ ایده‌ی زندگی اشتراکیِ میلیوتین، ایجاد خرده‌منطقه (Micro-district) [میکرورایون (Micro- rayon)[ را پیش‌نهاد کرد؛ این خرده‌منطقه‌ها قرار بود تمام امکاناتِ رفاهیِ لازم اجتماع را در مسافت‌های کوتاه[۲] دربرداشته باشند و به جمعیتی حداکثر ده هزار نفره‌ خدمات بدهند.

حکومت بر این عقیده بود که مسکن کافی خصیصه‌ی جدایی‌ناپذیرِ سوسیالیسم است، و هر چند برنامه‌های صنعتی‌سازیِ سریع و سال‌های جنگِ متعاقب آن، این خصیصه را به‌منزله‌ی یک اولویت نادیده گرفت، ولی این مسئله همواره در گفتمان حزبی وجود داشت. دی‌مایو در «مسکن شهری در شوروی: مسائل و سیاست‌گذاری‌ها»، موضع حکومت را در این‌مورد قید ‌می‌کند: «قانونِ بنیادی اقتصادِ سوسیالیستی عبارتست از برآورده ساختنِ نیازهای مادی و فرهنگی کارگران … به همین دلیل بسیار مهم است که همه کارگران مسکن خوب و مطمئنی در اختیار داشته‌ باشند که بتوانند در آن کار و استراحت کنند و نسل جوان‌تر را در بهترین شرایط ممکن به بار آورند». حکومت مرکزی با اذعان به استمرارِ بحرانِ مسکن، از برنامه‌ی مسکن خود به عنوان یک وظیفه‌ی بزرگِ سوسیالیسم پشتیبانی ‌می‌کرد؛ خروشچف قصد داشت ١۵ میلیون آپارتمان بسازد و متعاقبا با افزایشِ %۸۳ در بودجه‌ی برنامه‌ریزان، این برنامه را تضمین کرد. هر برنامه هفت‌ساله افزایش دوبرابریِ مسکن را تخمین ‌می‌زد. گوتنف با دیگر رویکردها هم‌عقیده نبود، چرا که مهاجرت همیشگی به شهرها را درک کرده‌ بود و به جایِ بهره‌گیری از شکل‌هایِ شهریِ بدیل (Alternative urban forms)، پیش‌نهادِ برنامه‌ریزی برای آن ‌می‌داد. حومه‌هایِ شهریِ آمریکا (American suburbs) عموما به عنوان مکان‌هایی ملالت‌آور و کسالت‌بار که اجتماع و برهم‌کنش‌های اجتماعی را تضعیف ‌می‌کنند مسخره ‌می‌شدند. حکومت ضمن موافقت ایده‌هایِ گوتنُف را از قبیلِ تمرکززدایی، بلندمرتبه‌سازی، خردمنطقه‌ها و استفاده از مصالح پیش‌ساخته مشتاقانه پذیرفت.

زمانی که کم‌بودِ مسکن حل شد، حکومت توجه خود را به از میان‌برداشتنِ جدایی بین شهر و روستا معطوف کرد. یک‌پارچگی برنامه‌ریزی شهری و منطقه‌ای، مولفه‌ی کلیدی در این سیاست‌گذاری به شمار ‌می‌آمد. هدف حومه‌های شهری در شهر سوسیالیستی، اگر بتوان آن‌ها را چنین نام نهاد، ترکیب شهر و روستا به روشی متضاد با الگوی سرمایه‌داری بود. بِیتر در «شهر شوروی: آرمان و واقعیت»، مشخصه‌ی حومه‌های شهری شوروی را این‌گونه توضیح ‌می‌دهد که آن‌ها اغلبِ اوقات میزبان شرکت‌های خاصی بودند که به شهر ارتباط داشتند. حومه‌های شهری به مثابه چادر اکسیژن (oxygen tent) نیز تلقی می‌شدند و مشتمل بر جنگل‌ها، [زمین‌های] کشاورزی و تسهیلات تفریحی بودند. علاوه بر این، بِیتر به سامانه‌ی حمل‌ونقلی هم به دو شیوه‌ی حائز اهمیت اشاره ‌می‌کند. وی نخست به میانگینِ نسبتاً کوتاه سفر روزمره برای سکنه در سراسر شوروی اشاره ‌می‌کند که چیزی مابین ۲٠ تا ۴۵ دقیقه بود و دوم این‌که او انسجام سامانه‌ی حمل‌ونقلیِ شوروی را در تضاد با بی‌نظمیِ شهرهای سرمایه‌داری ‌می‌بیند که در آن‌ها حمل‌ونقل فقط در ساعات شلوغی واقعا کارآمد است. تاثیر برنامه‌ریزی را ‌می‌توان در این‌جا در دسترسی برابرِ همه شهروندان به حومه‌های شهری نشان داد که در حقیقت اهداف برابری‌خواهانه‌ی ابتکاراتِ برنامه‌ریزی در شهر سوسیالیستی را برجسته ‌می‌سازد.

تفاوت بین حومه‌های شهری در شهر سوسیالیستی و شهر سرمایه‌داری در این‌ مورد نمایان‌تر ‌می‌شود؛ در حالی که حومه‌های شهری در شهر سرمایه‌داری ثروتمندان را از آلودگیِ مرکز شهر دور نگه ‌می‌دارد، این حومه‌ها در شهر سوسیالیستی برای بهره‌مندی همگان مهیا شده‌اند. حومه‌های شهری به گونه‌ای هدف‌گذاری شده ‌بودند که برای ساکنان شهر به آسانی قابل‌دسترسی و در واقع برای آن‌هایی که در نواحیِ مرکزیِ شهر سکونت داشتند، پیوندی به طبیعت باشد. ایجاد و ارتقا امکانات رفاهی، پارک‌ها و مناطقِ حفاظت‌شده‌ی جنگلی این هدف را تائید ‌می‌کنند و افزون بر این، ایجاد بنگاه‌ها و به کارگیری یک سامانه‌ی بسیار کارآمدِ حمل‌ونقلی خصوصیتِ دسترسی آسان به این حومه‌های شهری را تسهیل ‌می‌کرد.

مولفه‌ی پایانی و بسیار مهمِ برنامه‌ریزی سوسیالیستی، تمرکز آن بر توسعه‌ی جامعه با پیوندی مستحکم با محیط‌زیست بود. شهرسازی (building cities) به قصد اشغالِ فضایِ بیش‌تر، همان‌گونه که در نمونه‌ی حومه‌های شهری آمریکا مشاهده ‌می‌شود، تاثیر بیش‌تری بر محیط‌زیست داشت [چرا که] در آن به راه‌هایِ بیش‌تری نیاز بود و می‌بایست جنگل‌ها را به کلی از بین ‌می‌بردند تا فضایی برای حومه‌های شهری مهیا شود؛ حومه‌هایی که در آن‌ها طبیعت بعداً به صورت تصنعی بازسازی ‌می‌شدند. ایجاد خُردمنطقه‌هایی با ساختمان‎های کوتاه و بلند، بخشی از ایده این بود که در اثر محدودشدن محیط‌زیست به درصدِ بیش‌تری از فضای سبز، این امکان فراهم ‌می‌شود که فضای سبز درمحیط‌ شهری فراگیر شود. مطالعات راینر (١۹۷۹) و بِیتر (١۹۸٠) نسبت بزرگ‌تر فضایِ سبز در شهرهای شوروی را در قیاس با شهرهای آمریکا تائید ‌می‌کند. متخصصانِ شوروی علیه گسترش استفاده از خودرو با یک‌دیگر اتفاق‌نظر داشتند و این امر نه به خاطر ناتوانی در تولید خودرو بلکه افزون بر آن بازتابی از یک سیاست‌گذاری زیست‌محیطی برای پرهیز از آلوده‌سازی بود و برخلاف شهرهای امریکایی فضایی که قرار بود صرف پارکینگ و راه‌های عریض‌تر شود، حال ‌می‌توانست برای پارک و فضاهایِ باز و سبز به کارگرفته شود.

هدفِ واقعی برنامه‌ریزی سوسیالیستی این بود که با بازگشت به هدفِ اجتماع، از حسِ اجتماعیت در هر خرده‌منطقه و در هر ساختمان بهره گیرد و برنامه‌ریزان از این طریق افرادی را با زمینه‌های قومیتی و سطوحِ اشتغالی گوناگون در یک ساختمان قرار ‌می‌دادند تا آشنایی و برقراری ارتباط میان این افراد را تشویق کنند؛ هر چند که محدود نمودنِ اندازه‌ی خرده‌منطقه یقینا به محلی‌سازی و تشویق به آشنایی و برقراری ارتباط کمک ‌می‌کرد. برخلاف شهرهای سرمایه‌داری که در آن‌ها خدمات و کالاهایِ مصرفی عمدتا در مرکز قرار گرفته‌اند، شهرهای سوسیالیستی ارزش خاصی برای توزیعِ یک‌دستِ آن‌ها در سرتاسر شهر قائل‌اند و با درنظرگرفتنِ سامانه‌ی حمل‌ونقلی و مسافت کوتاه پیاده‌روی، و وجود همه نوع امکانات رفاهی در یک خرده‌منطقه، این نحوه‌ی توزیع به خوبی با طرحِ جامعِ شهر سوسیالیستی که هدفش برآوردنِ تقاضاهای مردمی بود جور در‌می‌آمد.

الگوی برنامه‌ریزی‌ای که در طی این دوره در شوروی رشد و بسط یافت، با کاربرد گسترده‌ای در کشورهای دیگر جهان روبه‌رو شد و به مباحثاتِ پرشور و حرارتی درون حلقه‌های دانشگاهی پیرامون ماهیتِ نظامِ برنامه‌ریزی سوسیالیستی انجامید. فرنچ (١۹۷۹) و دیگران به این نتیجه رسیدند که الگوی نوینِ برنامه‌ریزی در بلوک سوسیالیستی درواقع یک گرایشِ متمایز و مستقل را پایه‌گذاری کرده که درخورِ مطالعه و بررسی است. با این جمع‌بندی است که ‌می‌توان مطالعه و بررسی برنامه‌ریزی سوسیالیستی را در خط سیر برنامه‌ریزی‌ای قرار داد که هدفش را تعلق به بخشی از سنت دموکراتیک تعریف ‌می‌کند و ماهیتاً با مشارکت مردمی بیش از کنترل استبدادی سازگار است. مرورِ گسترشِ ابتکاراتِ عملی درخصوص رفاه اجتماعی و تلاش‌ها جهت تمرکزدایی، هر دو، مثال‌هایی قاطع‌اند از این‌که چگونه برنامه‌ریزی سوسیالیستی بدیلِ سازنده‌ای را به‌جای نظامِ برنامه‌ریزی سرمایه‌داری پیش‌نهاد ‌می‌دهد.

* مقاله حاضر با عنوان The Socialist City: Experiments in Public Welfare از وب‌سایت زیر ترجمه شده است:

slightlyreal.wordpress.com
slightlyreal.wordpress.com

منبع:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=90568

پروژه عظیم آبرسانی قذافی*

پاول پامئتکین

مترجم: ا. م. شیری

طرح عظیم احداث روخانه- عظیم ترین پروژه بلندپروازانه جماهیری لیبی- شبکه آبرسانی، تأمین آب آشامیدنی مناطق بی‌آب و بخش صنعتی شمال لیبی با آبهای منابع زیرزمینی در جنوب این کشور بشمار می‌رود. بر اساس ارزیابی‌های کارشناسان مستقل، این پروژه عظیم‌ترین طرح مهندسی تا کنونی در جهان است. علت عدم شهرت پروژه این است که رسانه‌های غربی عملا در باره آن سکوت اختیار کردند و برای اجرای آن  ٢۵ میلیارد دلار هزینه شد که به جای خود، بزرگترین سرمایه هزینه شده برای سازندگی در تاریخ جهان بود.

قذافی کار روی طرح خود را در سال ٨٠ آغاز کرد و این طرح تا شروع جنگهای کنونی عملا  اجرا شده بود. مخصوصاَ تدکید می‌کنیم که برای اجرای این طرح حتی یک سنت پول خارجی صرف نشد. تحقق این پروژه نشاندهنده این واقعیت است که سلطه بر منابع یکی از فاکتور مؤثر در تنظیم سیاست جهانی می‌باشد. آیا جنگ کنونی برعلیه لیبی، اولین جنگ برای سلطه بر آب آشامیدنی نیست؟ جنگ افروزان حتماَ می دانند بخاطر چه می‌جنگند! آب جاری در رود‌های مصنوعی، از چهار منبع عظیم آب زیرزمینی واقع در مناطق حمدا، کوفرا، مرزوق و سیرت که ذخیره آب آنها ٣۵ هزار کیلومترمکعب تخمین زده می‌شود، تأمین می‌گردد! این میزان آب می‌تواند تمام خاک کشوری مثل را آلمان به ارتفاع ١٠٠ متر بپوشاند و بر اساس آخرین مطالعات انجام شده، آب چاه‌های لیبی تقریبا تا ۵٠٠٠ سال کفایت می‌کند.

علاوه بر این، این پروژه آبرسانی را بجای خود می‌توان «هشتمین معجزه جهان» نامید، زیرا، اگر انتقال روزانه ۶ و نیم میلیون مترمکعب آب از کویر را هم به آن اضافه کنیم و در نظر بگیریم که بطور حیرت‌انگیزی چه صحرای وسیعی را به اراضی زیر کشت جهان می‌افزاید، صحت این نامگذاری ثابت می‌شود. طرح احداث رودهای مصنوعی به هیچوجه قابل مقایسه با پروژه آبیاری مزارع پنبه آسیای میانه اتحاد شوروی که باعث تخریب آب و هوای اورال گردید، نبود. تفاوت جدی پروژه آبرسانی لیبی در این است که برای آبیاری مزارع کشاورزی از منابع آبها زیرزمینی استفاده می‌شود نه از آبهای موجود در سطح که گاهی نیز خساراتی ببار می‌آورند. انتقال آب بواسطه ۴ هزار کیلومتر لوله فولادی تعبیه شده در عمق زمین انجام می‌گیرد. با پمپاژ آب از چند صد متر از آبهای ٢٧٠ معدن زیرزمینی، در حوض‌های آرتیزان ذخیره می‌شود. یک مترمکعب آب زلال مثل کریستال، با احتساب تمام مخارج استخراج از معادن زیرزمینی و انتقال آن برای دولت لیبی تقریباَ ۳۵ سنت هزینه برمی‌دارد که معادل قیمت یک مترمکعب آب سرد در شهرهای بزرگ روسیه، مثل مسکو می‌باشد. اگر این را با بهای یک مترمکعب آب در کشورهای اروپایی (تقریبا ٢ یورو) مقایسه کنیم، در اینصورت ذخیره آبهای زیرزمینی لیبی، طبق برآوردهای تخمینی، تقریبا ۶٠ میلیارد یورو خواهد بود (در ذکر این رقم، مثل اینکه نویسنده محترم، مرتکب اشتباه ریاضی شده است. زیرا، ٣۵ هزار کیلومتر مکعب، با قیمت ٢ یورو برای هر متر مکعب، ٧٠ تریلیون یورو خواهد بود، نه تقریبا ۶٠ میلیارد یورو). تردید نداشته باشید که چنین حجم آب با توجه به افزایش دائمی بهای هر متر مکعب آن، بسیار بیشتر از نفت اهمیت دارد.

تا جنگ در حدود ١۶٠ هزار هکتار اراضی کشاورزی با آب رود‌های مصنوعی آبیاری می‌شد و در جنوب در مناطق کویری، آبهای زیرزمینی برای تأمین آب شرب حیوانت به نهرها جاری شده بود. و اما مسئله مهم این بود که شهرهای بزرگ کشور، از جمله طرابلس، با آب آشامیدنی تأمین شده بود.

در اینجا تاریخهای مرتبط با اجرای پروژه آبیاری لیبی را ذکر می‌کنم که در سال ٢٠٠٨، تحت عنوان «طرح عظیم رودخانه‌های مصنوعی» در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد:

٣ اکتبر سال ١٩٨٣- کنگره ملی جماهیری لیبی تشکیل گردید و جسله فوق العاده‌ای بمنظور تشریح منابع تأمین مالی آغاز عملیات اجرایی پروژه برگزار کرد.

٢٨ اوت سال ١٩٨۴- رهبر لیبی سنگ بنای اجرایی طرح را گذاشت.

٢۶ اوت سال ١٩٨٩- مرحله دوم ساخت پروژه آبیاری آغاز شد.

١١ سپتامبر سال ١٩٨٩- سد اجدابیه آبگیری شد.

٢٨ سپتامبر سال ١٩٨٩- سد عمر مختار آبگیری شد.

۴ سپتامبر سال ١٩٩١- سد القردابیه آبگیری شد.

٢٨ اوت سال ١٩٩۶- تأمین طرابلس با آب دائم آغاز شد.

٢٨ سپتامبر سال ٢٠٠٧- کار آبرسانی به شهر قاریان پایان یافت.

با در نظر گرفتن اینکه کشورهای همسایه لیبی، از جمله مصر از کمبود منابع آب رنج می‌برد، این مدعا کاملا منطقی بنظر می‌رسد که جماهیری لیبی با اجرای این پروژه آبرسانی ، کاملا قادر به گسترش حوزه نفوذ خود در منطقه و برانگیختن انقلاب سبز، هم بمعنی مجازی و هم بمعنی واقعی کلمه در آنها بود. بویژه اینکه بحساب آبیاری اراضی شمال آفریقا، اکثر مشکلات ناشی از کم آبی در آفریقا سریعا حل می‌شد و استقلال اقتصادی منطقه تأمین می‌گردید. شاید در همین رابطه بود که قذافی مرتباَ روستائیان مصر را برای کار در لیبی دعوت می‌کرد.

اجرای این پروژه یک سیلی واقعی بر صورت همه غرب بود، بخصوص اگر فراموش نکنیم که هم بانک جهانی و هم وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا طرحی را برای شیرین کردن آب دریا به عربستان سعودی پیشنهاد می‌کنند که هر مترمکعب آن به قیمت ۴ دلار و البته فقط به نفع خود آنها تمام می‌شود.

نکته بسیار شایسته تعمق این است که اول سپتامبر سال گذشته، سرهنگ قذافی ضمن سخنرانی خود در مراسم سالگرد آغاز اجرای این پروژه گفت: «با اجرای این طرح، تهدیدهای آمریکا برعلیه لیبی دوچندان خواهد شد». علاوه بر این، قذافی چند سال قبل نیز اعلام کرد که پروژه آبیاری لیبی، جدی‌ترین پاسخ به آمریکاست که لیبی را همواره به حمایت از تروریسم متهم کرده و حیات کشور ما را وابسته به دلارهای نفتی می‌داند. پشتیبانی صریح حسنی مبارک، رئیس جمهور سابق مصر از این پروژه نیز که احتمالا یک اتفاق ساده نبود، بسیار حیرت‌انگیز است.

*- پانوشت مترجم:

درست دقایقی که مشغول نوشتن برگردان آخرین جملات مقاله فوق بودم، انتشار خبر ترور معمر قذافی از تلویزیون یورونیوز افکارم را آشفته کرد. بگفته این کانال امپریالیستی، بمب‌افکنهای سازمان تروریستی ناتو وی را هدف قرار دادند. طبیعی بود نمی‌توانستم از کنار مسئله ترور قذافی مثل کشتن هر انسان دیگر بی‌تفاوت بگذرم. چرا که قتل انسان، صرفنظر از کیستی او، به هر شیوه و روشی، خواه در زندان در زیر شکنجه و یا اعدام، خواه در زیر بمباران یا به شکل ترور، بخصوص قذافی که سه نسل بلافصل این خانواده (پدر بزرگ قذافی تا فرزندان و خودش) قربانی تروریسم استعمار می‌شوند، غیرقابل توجیه است. البته ترور قذافی اولین ترور رهبر یک مملکت نیست و احتمال نمی‌رود حتی در کوتاه مدت، آخرین هم باشد. قبل از وی نیز بسیاری از رهبران ملی، مترقی و یا حتی اندک مخالف سیاستهای دولتهای امپریالیستی- تروریستی، برغم تفاوتهای شخصیتی، جهان‌بینی و مواضع سیاسی خود، قربانی تروریسم دولتی امپریالیسم غرب شدند. از میان آنها می‌توان احمد سوکارنو، عمر توریخوس، سالوادور آلنده، پاتریس لومومبا، موریس بیشاب، آلدو مورو، ضیاءالحق، دکتر نجیب، میلوشوویچ، صدام حسین و پسرانش را نام برد.

با این وجود، گمان نمی‌کنم با توجه به اوضاع مالی- اقتصادی کنونی امپریالیسم در مقیاس جهانی، جشن و سرور گماشتگان نهادهای مالی تحت کنترل صهیونیسم بین‌المللی امپریالیسم از قبیل اوباما، کلینتون، سارکوزی، کامرون، مدوداوف، برسلکونی، مرکل، اشتون، راسموسن و بسیاری دیگر بخاطر ترور معمر قذافی چندان بطول انجامد. چرا که مردم جهان به پا خاسته و عنقریب «گواهی فوت» نظام ضد انسانی موجود را امضاء خواهد کرد.

از این گذشته، توصیه می‌شود تصاویر مربوط به نوشتار فوق را در نشانی منبع تارنمای جنگ و صلح (https://www.warandpeace.ru/ru/reports/view/62875/) ملاحظه نمائید و ببینید چگونه فقط همین چند تصویر، صحت ارزیابی نویسنده از پروژه آبرسانی لیبی بعنوان «هشتمین معجزه جهان» را تأئید می‌کنند! معجزه‌ای که خلق لیبی در دوره ۴٢ ساله استقلال ملی، در صحاری خشک و بی‌آب و علف آفرید. معجزه‌ای که نتیجه اجرای طرح عظیم آبیاری و رودخانه‌سازی رژیم قذافی بحساب منابع مالی داخلی بود، کمپانی تروریستی ناتو در زیر پرچم سازمان ملل متحد تاکنون بخش اعظم آنها را به همراه جان دهها هزار لیبیایی و آوارگی و بی‌کاری ٢ میلیون نفر و فراری دادن یک میلیون کارگر خارجی از لیبی ۶ میلیون نفری نابود ساخته و قرار است در اجرای قطعنامه شماره ٢٠٠٩ شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز هر جا که احتمالا اثری از این دستاوردهای معجزه‌آسا باقی مانده، بمباران نماید! جنگ و صلح

در همه حال، ما برای افشای جنایات امپریالیسم به واقعیات تکیه می‌کنیم. چرا که بدون خنثی کردن دسایس و دغل‌کاریهای امپریالیسم، هر گفت و سخنی از آزادی و استقلال و ترقی، یاوه‌ای بیش نخواهد بود و در همین حال، بگذار کارچاقکنهای امپریالیسم هم تا دلشان می‌خواهد بر دهان جوجه دمکراتهایشان «دمکراسی»  و «حقوق بشر» قی کنند.

منبع: تارنمای جنگ و صلح

http://www.warandpeace.ru/ru/reports/view/62875/

‌‌منابع فارسی:

https://eb1384.wordpress.com/پلاتفرم-پیشنهادی-برای-حفاظت-از-محیط-زی/

 

 

کنگره ملی شرق کردستان پاشنه آشیل کدام استراتژی

برگزاری کنفرانس "رایزنی ملی روژهه لات کوردستان" در روزهای ۱۴ و ۱۵ سپتامبر با هماهنگی و برنامه ریزی کنگره ملی کرد (ک ن ک) در شهر استکهلم برگزار شد. این دست از کنفرانس ها در واقع در ادامه ی سلسله کنفرانس های است که از طرف کنگره ملی کرد برگزار می شود. نتیجه دو روز بحث و تبادل نظر در زمینه های مختلف از جمله سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در مورد کردستان خود را در یک قطعنامه کاملن متناقض ۱۲ بندی فرموله نمود تا جاییکه نتوانست حتا خود را در یک استراتژی مشخص روبه جامعه نشان دهد. این تشویش در سیاست و زبان الکن از یک ماهیت سیاسی طبقاتی سرچشمه میگیرد که در واقع همان نقطه ی کور سیاسی و زبان نرمی است که میخواهد مبارزات مردمی برای سرنگونی انقلابی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را با عبارت پردازی ها و کُد واژهایی از جمله "باب دیالوگ"، "بسیج اجتماعی" و به عبارتی کلی تر "جنبش همه با هم" بدون نشانی از وجود و نقش اساسی جنبش های رادیکال جا افتاده در دل جامعه، خود را با شعارها و ادبیات پُر طَمطراق با رویکردی کاملن راست روانه و تاکید بر چند مورد کاملن مشخص از جمله؛ جلوگیری از جنگ داخلی بین احزابی که در کردستان از قدرت ملیشایی برخوردارند، همچنین جلوگیری از ایجاد تفرقه در بین احزاب سیاسی در کردستان از طریق جمهوری اسلامی و اینکه پیدا کردن راه حلی برای رفع ستم ملی در کردستان ایران از راه دیالوگ و دمکراسی با رژیم جمهوری اسلامی از زبان تعدادی از سخنگویان کنگره ملی را به مردم کردستان تحمیل نماید. در خوشبینانه ترین حالت باید گفت علیرغم هر نیت درستی که تعداد انگشت شماری از شرکت کنندگان کمونیست از جمله تشکیلات ما کومه له، نمیتوان این واقعیت را منکر شد که هدف از برپایی همچین نشست های تلاش برای شکل دهی به یک آلترناتیو سیاسی قطب راست در راستای استراتژی احزاب ناسیونالیست در کردستان است و هژمونی حزب پ. ک. ک و مشتقات حزبی آن از جمله پژاک در کردستان ایران با شعار کنفدرالیسم دمکراتیک رویکردش امری آشکار است.

 

همانطور که همه شاهد بودیم سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- کومه له هم به عنوان ناظر در کنگره ملی و متعاقب آن در این کنفرانس شرکت داشت. با توجه به اینکه کومه له جایگاهی تاریخی، معتبر و شناخته شده در جنبش کمونیستی دارد این طبیعی است بیشتر از هر جریانی، احزاب و سازمانهای سیاسی دیگر در عرصه سیاسی و تغییر و تحولات در کردستان در اتخاذ سیاست ها و همکاری با دیگر احزاب از زاویه اسناد و مصوبات کنگره ای در مورد همکاری و تنظیم مناسبات با احزاب سیاسی  کُردستان در مصوب کنگره ی ۱۵ کومه له و تدقیق شده ی آن در کنگره ۱۷ اتکاء نماید که در آن به وضوح آمده است:

 "اگر چه احزاب سیاسی برنامه های متفاوتی در پاسخ به ستمگری ملی در کُردستان دارند، با اینحال متفاوت بودن برنامه آنها در این مورد، به خودی خود مانعی در راه همکاری بر علیه جمهوری اسلامی ایجاد نمیکند، اما استراتژی سیاسی متفاوت و در واقع مسیر متفاوتی که آنها برای تحقق برنامه خود در پیش گرفته اند، نه تنها شکل گرفتن اتحاد عمل پایدار و یا قرار گرفتن در زیر چتر یک پلاتفرم سیاسی واحد با این احزاب را با موانعی جدی و غیر قابل عبور روبرو خواهد کرد، بلکه همکاریهای موردی را نیز مشروط می سازد."

 

لذا با اتکاء بر این سند در راستای مسئولیت پذیری، در جایگاه پاسخگویی به نیاز های سیاسی اجتماعی موجود حال حاضر و آینده سیاسی در کردستان به عنوان یک ضرورت سیاسی، رابطه و همکاری های مشروط و شفاف با دیگر احزاب را امر خود بداند. همه میدانیم حداقل نزدیک به چهل سال اعمال ستمگری ملی بر مردم کردستان و ادامه ی سیاست های شوینیستی و مستبدانه قوه ی قهریه ی جمهوری اسلامی کماکان شرایط و ظرفیت هایی را برای وجود و حضور احزاب ناسیونالیست در صحنه ی سیاسی کردستان حفظ نموده است و به عبارتی دیگر میتوان گفت بر همین مبنا گرایش جریانات ناسیونالیستی در تغییر و تحولات، معادلات سیاسی در آینده  نقش مهمی خواهند داشت و این امر مهم این واقعیت را به ما نشان میدهد که بدون شک استراتژی احزاب ناسیونالیست در واقع رقیب استراتژی گرایش جریانات چپ و سوسیالیست بطور مشخص قطب چپ جامعه در تحولات آینده ی کردستان است که میخواهد سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی را در تداوم پروژهای خود از ساختار کنگره ملی و اهداف سیاسی اش گرفته تا حضور احزاب بورژوا ناسیونالیست و مذاکرات مخفیانه و نهایتن برگزاری کنفرانس های که هیچ ربطی به سرنوشت میلیونهای کار گر و زحمتکش در کردستان ندارد، شرایط یک رفرم و زبانی مشترک برای حل ستم ملی در زیر چتر استراتژی قطب راست جامعه از طریق احزاب ناسیونالیست را فراهم کند. انگشت گذاشتن روی همچین اهدافی کشف یا تحلیل من نگارنده این مطلب نیست، در واقع گفته های نیلوفر کوچ رئیس مشترک کنگره ی ملی کوردستان (ک.ن.ک) در مصاحبه با "روژ نیوز" است که دراظهاراتش می گوید:

 "اگر بتوانیم بتوانیم اتحاد ملی را ایجاد کنیم، می توانیم هر چهار بخش کوردستان را از خطر اشغالگری حفظ کنیم، میتوانیم باکور، باشور و روژاوای کوردستان را به طور کامل از خطر دور کنیم و در روژهلات کوردستان (کردستان ایران) نیز تلاش کنیم مسئله ی کورد را از راه دیالوگ با ایران از راه سیاسی و دمکراسی حل کنیم".

 

آنچه من به عنوان عضو حزب کمونیست ایران دریافته ام و رفقای تشکیلات ما بر آن واقف هستند در حدود چند سال پیش ما با این هدف و استدلال در کنگره ملی کرد (ک.ن.ک) به عنوان ناظر شرکت نمودیم که از طریق تریبون این کنفرانس ها در کنگره ملی کرد، سیاست های کومه له را از یک زاویه طبقاتی در راستای رفع ستم ملی بکار بگیریم و از به کج راهه بردن مبارزات انقلابی کردستان، هر نوع بند و بست و تصمیم سیاسی بدور از چشم مردم و از بالای سر توده های زحمتکش و ستمدیده در کردستان جلوگیری بعمل آورده و آن را افشا نماییم. و تلاش داریم ما به عنوان یک جریان کمونیستی با تاریخ و سنت های مبارزاتی در اتخاذ سیاست هایمان در راستای منافع کارگران و توده های زحمتکش، استراتژی و سیاست های خودمان را به عنوان یک جریان کمونیستی در همچین کنگره های شفاف مطرح کنیم و با بدست گرفتن ابتکار عمل سیاسی در واقع با یک سیاست شفاف احزاب ناسیونالیست را در راستای سیاست ها و جهتگیریهای سیاسی خودمان همسو نماییم. اما یک سوال جدی در برابر تشکیلات ما مطرح میشود اینست آیا ما توانسته ایم همچین هدفی را دنبال کرده یا واقعن همچین شرایطی با توجه ماهیت سیاسی این کنفرانس و بطور مشخص با توجه به اظهارات نیلوفر کوچ در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی همچین دورنمایی از زاویه سیاست ما و علیرغم هر نیت و هدف درستی داشته باشیم امری امکان پذیر است؟! یا حضور ما در کنگره ی ملی (ک.ن.ک) دیگر توهم پراکنی نیست؟! به قول معروف و با زبانی ساده و عامیانه آیا این گشتن به دنبال یک سوزن در کاهدان نیست؟! کما اینکه دیدیم و شنیدیم سخنرانان و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی تا حدی که به شعار فدرالیسم و نظام دمکراسی و استراتژی خودشان اشاره داشتن اما متاسفانه سخنران تشکیلات ما رفیق عادل نه تنها با صراحت از حاکمیت شورایی و برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان با اتکا کردن به استراتژی حزب ما با صراحت حرف نزد بلکه با اشاره به مقوله ی صرفن "دمکراسی" و با اغماض و کاملن سطحی با اشاره ای گذرا به وجود طبقات اجتماعی در کردستان، توضیح نداد که دمکراسی و عدالت اجتماعی در راستای منفعت کدام طبقه ی اجتماعی مد نظر ایشان است. زیرا آنچه ما همگی در عرصه سیاسی اجتماعی بر آن واقفیم مفهوم دمکراسی نه تنها بار سیاسی- طبقاتی دارد بلکه بر همین مبنا دمکراسی بورژوایی و دموکراسی کارگری دو بار معنایی سیاسی طبقاتی کاملن جدا را در جامعه نمایندگی میکند. از طرفی دیگر به باور من حضور تشکیلات ما کومه له در خوشبینانه ترین حالت اگر هم بتوانیم نظرات و استراتژی خودمان را در آنجا مطرح نماییم هیچ چیز از این واقعییت را کم نخواهد کرد که تدارک همچین کنفرانس های و حضور احزاب بورژوا- ناسیونالیست و طیفی از شخصیت های ناسیونالیست تنها و تنها در جهت تقویت استراتژی قطب سیاسی راست جامعه عمل میکند و در همسو کردن احزاب شرکت کنند برای خیز برداشتن در راستای استراتژی احزاب ناسیونالیست و فراهم نمودن باب دیالوگ برای حل ستم ملی در کردستان ایران با شعار دمکراسی خواهی؟! زمینه های استراتژی خود را فراهم می نماید. این دقیقن پاشنه آشیل آلترناتیو احزاب ناسیونالیست بطور مشخص استراتژی پژاک و پ.ک.ک و در سطح ماکرو کنگره ملی کرد در کردستان ایران را نمایندگی میکند. بر همین مبنا ادامه ی حضور تشکیلات ما در کنگره ملی کرد و متعاقب آن در این کنفرانس اخیر نمیتواند توجیه پذیر باشد زیرا اهداف سیاسی و ماهیت استراتژی سیاسی کنگره ی ملی کرد تمام قد در خدمت استراتژی احزاب ناسیونالیست ماهیت سیاس اش استوار است و آنها روال طبیعی و ماهیت سیاسی و استراتژی خودشان را دنبال میکنند. این صرفن ادعا نیست بلکه دهها فاکت موجود است که میتوان شفاف روبه جامعه نشان داد و این برای استراتژی تشکیلات ما کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی یک پاردوکس سیاسی ایجاد میکند که باید جوابگو باشیم. اگر تشکیلات ما کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی در جنبش انقلابی کردستان با اتکا به سنتها ی تاریخی در اتخاذ سیاست های رادیکال اش مانند همیشه نقش موثر و هژمونی خود را در درون جامعه نشان دهد باید بدون دل خوش کردن به تبلیغ استراتژی خودش در همچین کنگره های که بر پاشنه آشیل استراتژی  قطب راست تمام قد ایستاده که دور از انتظار ما کمونیست ها نیست، بیرون آمده و خیلی شفاف و بدون اما و آگر ماهیت آنها را افشا نمایید نه این اینکه که گویا گنجاندن یکی دو بند در قطعنامه های متناقض و کذایی و با اشاره درج حق تعیین سرنوشت مردم کردستان دل خوش کند. این در واقع خاک پاشیدن به چشم تمام جنبش های رادیکال از جمله مبارزات جنبش توده های ستمدیده و زحمتکش و دیگر جنبش های رادیکال در دل مبارزات انقلابی کردستان و در سطح سراسری ایران است.

 

اگر ما کمونیست ها براین امر متفق القول باشیم که نیروی طبقه ی کارگر و زحمتکش میتواند در واقع نقش موثری در تحولات سیاسی در کردستان ایفا نماید و برهمین اساس پیشروی انقلابی در گرو تقویت استراتژی سوسیالیستی همگام با جنبش طبقه ی کارگر در راستای منافع توده های محروم در جامعه موثر واقع می شود، اگر بپذیریم ما کمونیست ها در راستای رفع ستم ملی در کردستان استراتژی مشخص و شفافی داریم، اگر بر این امر آگاه باشیم نتایج سخت ستم ملی باز هم در شرایط زندگی معیشتی کارگران و زحمتکشان نقش تخریب کننده ای دارد، برای خاتمه دادن به این وضعیت و فراهم نمودن ملزومات بدست گرفتن قدرت سیاسی و حاکمیت شوراها از زاویه استراتژی ما کمونیست ها در واقع این امر را در دستور فعالیت قرار میدهد که با اتکا به قدرت مبارزاتی جنبش های رادیکال و تقویت قطب چپ درهم پیوندی با مبارزات جنبش کارگری در سطح سراسری در ایران و با تعرض به تمام مناسبات سرمایه داری و لغومالکیت خصوصی، موجودیت حاکمیت جمهوری اسلامی را به زیر کشیده تا بتوانیم شرایط بدست گرفتن قدرت سیاسی اجتماعی توسط شوراهای مردمی را فراهم نماییم. از یک زاویه دیگر می خواهم بگویم تنها با فراهم نمودن یک شرایط سیاسی دمکراتیک با اراده ی هژمونی طبقه ی کارگر در راستای رسیدن به تمام خواست و مطالبات توده های زحمتکش و ستمدیده میتواند تضمین کننده باشد با این چشم انداز که مبارزات انقلابی در کردستان برای رفع ستم ملی به جنبش سراسری گره خورده است، و حضور توده های زحمتکش در عرصه سیاسی در کردستان و در صدر همه طبقه کارگر میتواند با هژمونی خود با در دست گرفتن قدرت سیاسی به هر نوع نابرابری و جنگ های داخلی و میلیشایی در کردستان خاتمه دهد. دقیقن از این زاویه و با اتکا به همچین شرایطی است که حق تعیین سرنوشت در راستای تشکیل دولت مستقل و حق جدایی یا ماندن در جغرافیای کشور ایران با تضمین دخالت مستقیم مردم در سرنوشت سیاسی خود برای رفع هرگونه ستمگری از طرف حاکمیت های مستبد را تضمین خواهد کرد.

 

کلام آخر

وجود یک جنبش رادیکال و سوسیالیستی با پایگاه سیاسی اجتماعی سازماندهی شده و تحزب یافته در کردستان برای هر انسان سیاسی منصفی امری غیر قابل انکار می باشد. به همین اعتبار تشکیلات ما کومه له در کردستان باید فعالانه و پُر کار مانند همیشه توان و ظرفیت های سیاسی خود را بر پایه ی اجتماعی و پتانسیل مبارزاتی برابری خواهانه در راستای افق و استراتژی منافع طبقه ی کارگر و تودهای ستمدیده و زحمتکش در دل جامعه بیشتر تقویت نماید و بر همین مبنا در راستای الترناتیو سوسیالیستی قطب چپ جامعه نقش اساسی بازی کند و با صراحت کامل با افشای ماهیت سیاسی احزاب ناسیونالیست بر سرنوشت آینده ی مردم در کردستان، به حضورش در کنگره ملی کرد پایان دهد.

بر همین مبنا تشکیلات ما (کومه له) برای مردم کردستان روشن و شفاف توضیح دهیم با توجه به اینکه که احزاب و سازمانهای سیاسی مختلفی با هر طول و عرضی در عرصه سیاسی کردستان با تعلقات طبقاتی مختلفی وجود عینی دارند لذا ما به عنوان یک جریان مدعی کمونیست  در راستای حاکمیت شورایی با اتکا به برنامه ی کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان عملن و بدون اما اگر با شفافیت بخشیدن به تفاوت های استراتژی سوسیالیستی با استراتژی نیروهای ناسیونالیست و احزابش که خروجی اش در "کنگره ملی کرد" و برگزاری کنفرانس های "راهزنی روژ هه لات کوردستان" خود را نشان میدهد، تاکید نماییم و نشان دهیم راه برون رفت از هر نوع ستمی در کردستان در اتخاذ سیاست های مسئولانه بر این امر مهم تکیه دارد که استراتژی کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی از مسیر کدام استراتژی و همکاری نزدیک با چه احزابی میتواند نقش تعیین کننده ای در آینده تحولات کردستان داشته باشد. این امر میتواند بدون حضور پیدا کردن در همچین کنگره و کنفرانس های هم انجام گیرد. به عبارتی دیگر کومه له میتواند با تلاشی پیگیرانه برای تقویت قطب سوسیالیستی در جامعه توده های کارگر و زحمتکش مردم کردستان را از زیر نفوذ همچون پروژهای نخ نما در راستای بند و بست آرمان ها و سیاست احزاب رنگارنگ ناسیونالیستی در کردستان بیرون بکشد و عبور از این تند پیچ های سیاسی نقش تاریخی خود را همگام با دیگر نیروهای چپ و سوسیالیستی در کردستان جامه ی عمل بپوشاند و این امر مستلزم بیان شفاف در دفاع و تبلیغ استراتژی ما به عنوان یک جریان کمونیستی در دو عرصه سراسری و متعاقب آن در کردستان به انجام خواهد رسید.

 

 

ناصر زمانی

۲۶ سپتامبر ۲۰۱۹   

 

اجرای یک سیاست نژاپرستانه حکومت اسلامی ایران تحت عنوان «تست بسندگی زبان فارسی»

bahram.rehmani@gmail.com

 

امسال با بازگشایی مدارس، دو فقره از سیاست های فاشیستی حکومت اسلامی نیز رونمایی شده است: «بسندگی زبان‌ فارسی» و حذف بسیاری از علوم اجتماعی و انسانی. قیمت کتاب های درسی در بازار سیاه ۴ برابر شده است. حال این کتاب ها چگونه به بازار سیاه راه پیدا کرده اند باید از مقامات حکومت اسلامی، به ویژه وزارت آموزش و پرورش پرسید!

مدت هاست که گرانی در ایران، روزافزون و کمرشکن شده است از این رو، تامین هزینه تحصیلی کودکان و جوانان برای خانواده های محروم، بیکاری و حتی کارگران شاغل و سایر مزدبگیران، بسیار سخت و دشوار شده است. فقر و نداری خانواده ها سبب شده است که در سال های گذشته، ترک تحصیل کرده و اجبارا وارد بازار کار بی رحم و استثمارگر شده اند. افزایش سرسام آور قیمت کالاهای مورد نیاز مردم بسیاری از مردم ایران را به شدت نگران کرده، آن هم در حالی که سرکوب و سلسنور حکومت اسلامی نسبت فه گذشته، شدیدتر شده است. بر متن سرکوب سیستماتیک که حکومت اسلامی بر اکثریت مردم تحمیل کرده است

در چنین شرایطی، حکومت اسلامی و در سال تحصیلی جدید، اجرای یک سیاست فاشیستی جدیدی را در رابطه با کودکان هفت ساله و کوچک تر در نظر گرفته است. امسال حکومت اسلامی با طرح «بسندگی زبان‌ فارسی»، با سیاست نژاپرستانه وارد زندگی کودکان هفت ‌ساله‌ شده است. پشت پرده این سیاست، غیرفارسی ‌زبان‌ ها و کودکانی هستند که از پدر و مادری فارسی ‌زبان متولد نشده ‌اند پس شهروندان درجه یک و دو محسوب می شوند. چنین تقسیم‌ بندی‌ ها تازه نیستند. اجرای چنین سیاست هایی به اندازه تاریخ فاشیسم به زیست و زندگی مشترک و همبستگی انسان ها لطمه زده است. از این رو، سکوت در مقابل آن، سکوت در مقابل فاشیسم است که این بار در بسته بندی جدیدی برای ارائه به بازر مکاره حکومتی، کودکان «غیرفارسی ‌زبانان» را نشانه گرفته است.

 

 

در سال تحصیلی جدید مدارس به انجام «تست بسندگی زبان فارسی» موظف شده ‌اند. برخی از خانواده ‌ها در فصل ثبت‌ نام دانش ‌آموزان به رسانه ها گفتند که مدارس از ثبت ‌نام فرزندان شان به دلیل آن چه که نابسندگی زبان فارسی عنوان کردند، خودداری می‌ کنند.

به تازگی «رضوان حکیم زاده»، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش، اعلام کرده است که با همکاری سازمان آموزش و پرورش استثنایی، اضافه کردن بررسی میزان آمادگی زبان فارسی در طرح سنجش سلامت در دستور کار قرار خواهد گرفت و روی آن کار می ‌کنیم.

اجرای این طرح، موجب بازماندن شمار بیش تری از کودکان از تحصیل خواهد شد.

وزارت آموزش و پرورش اما بدون توجه به انتقادهایی که نسبت به خصوصی سازی آموزش و پرورش و طرح بسندگی زبان فارسی صورت می ‌گیرد، هم چنان بر اجرای برنامه‌ های فاشیستی پافشاری می ‌کند.

آن چه که حکومت اسلامی به تازگی درباره‌ دانش‌ آموزان غیرفارسی زبان گفته است به هیچ رو تازگی ندارد. چهل سال است که حکومت اسلامی در همه زمینه های اجتماعی هم چون تبعیض زبانی، تبعیض ملی، تبعیض مذهبی، تبعیض و همجنس ‌گرایان، تبعیض عقیدتی، فکری، ایدئولوژیکی و سیاسی، بسیاری از دانش آموزان غیرفارس و حتی بهاییان را از حق تحصیل محروم کرده است. در حالی که تمام انسان ‌هایی که در یک جغرافیای معین شده زندگی می‌ کنند، از هر رنگ و زبان و آیینی که برخوردار باشند؛ شهروند آن جغرافیا محسوب می‌ شوند و از تمام حق و حقوق شهروندی آن جغرافیا بدون هیچ گونه تبعیضی باید برخوردار گردند. در غیر این صورت، حکومت آن جغرافیای مشخص شده، در پی تصفیه‌ فرهنگی، نژادی، زبانی، ملی و مذهبی است و آن حکومت در زمره‌ حکومت های فاشیست و نژاپرست و دیکتاتور قلمداد می ‌شود.

خواست تحصیل کودکان غیرفارسی ‌زبان به زبان مادری و فراتر از ان آزادی زبان ها مادری، یک خواست انسانی، اجتماعی و فرهنگی همه برابری طلبان و مخالفان فاشیسم و راسیسم و هرگونه تبعیض است. آن ها در کنار تحصیل به زبان مادری، می توانند زبان فارسی را هم به عنوان زبان دوم بخوانند و یاد بگیرند.

 

چرا باید با پیشنهاد تست «بسندگی زبان فارسی» در ایران مخالفت کرد؟

پیشنهاد تست بسندگی زبان فارسی از سوی یک معاون وزارت آموزش و پرورش اعتراض‌ های زیادی را برانگیخت و این پیشنهاد را مقابله با زبان های مادری دانستند.

بنا به گزارش ها، ظهر شنبه ۲۹ تیر ۹۸، مردی از روستاهای مشکین‌ شهر به اداره آموزش و پرورش این شهرستان مراجعه کرده بود و التماس می‌ کرد اجازه دهند کودکش در مدرسه ثبت‌ نام کند.

داستان از این قرار بود که کودک وی نتوانسته بود به سئوالاتی که جهت تست بسندگی فارسی از او شده بود، به فارسی پاسخ دهد. مدیر مدرسه از ثبت‌ نام وی خودداری کرده و معرفی‌ نامه‌ ای جهت ثبت ‌نام وی در مدرسه کودکان استثنایی صادر کرده بود. پدرش برای خواهش و تمنا به اداره آمده بود. در آن جا نیز به وی گفته ‌اند کاری از دست شان برنمی ‌آید و کودک باید مراحل بسندگی فارسی را سپری کند. این روایت یک شهروند بود. برای صحت و درستی این موضوع، «ایرنا پلاس»، به بررسی بیش تر موضوع پرداخته است. ابتدا نگاهی به طرح بسندگی زبان فارسی بیندازیم.

 

چالش‌های مناطق دوزبانه؛ زبان مادری یا ملی؟

خرداد ماه سال جاری، رضوان حکیم ‌زاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش اعلام کرد: «با همکاری سازمان آموزش و پرورش استثنایی، اضافه کردن بررسی میزان آمادگی زبان فارسی در طرح سنجش سلامت در دستور کار قرار خواهد گرفت و روی آن کار می ‌کنیم. اکنون سنجش به ‌صورت اختیاری برای پنج‌ ساله‌ ها و به‌ طور محدود برای چهارساله ‌ها نیز انجام می ‌شود، اما اگر بتوانیم سنجش را دو سال عقب ببریم، امکان مداخلات بهتری فراهم می‌ شود، البته لازمه آن این است که دوره پیش دبستانی را هم دو سال قبل از کلاس اول داشته باشیم.»

حکیم ‌زاده گفته بود: «تعدادی از بچه ‌هایی که در مناطق دو زبانه کشور زندگی می ‌کنند، به‌ دلیل ناآشنایی با زبان فارسی برچسب دیرآموز می‌ خورند که پس از مدتی مشخص می ‌شود مشکل یادگیری ندارند و فقط به دلیل ناآشنایی با زبان فارسی است که در یادگیری با چالش روبه‌رو هستند.» اما ماجرا طوری دیگری دارد پیش می ‌رود. حالا خانواده ‌هایی به مخالفت با این طرف برخاسته ‌اند. این خانواده‌ ها می ‌گویند بر اساس این طرح، آموزش و پرورش، فرزندان شان را فقط به این دلیل که به زبان فارسی مسلط نیستند، به مدارس استثنایی می ‌فرستد.

منیر حسینی، مادر یکی از کودکانی که از او تست بسندگی زبان فارسی گرفته شده است به ایرناپلاس می‌ گوید: «این وضعیت برای فرزند من پیش آمده و چنین اتفاقی در شهر ما رخ داده است و کسی از این موضوع خبر ندارد. در زمان ثبت‌ نام، مدیر مدرسه به من گفت ابتدا فرزندت باید سنجش و تأیید شود بعد او را برای ثبت ‌نام بیاورید. او توضیح کاملی به من نداد و گفت فقط سنجش شنوایی، بینایی و… است. بعد از چند روز با من تماس گرفته شد و گفتند حتما باید ساعت هشت صبح در محل سنجش حاضر باشید، در غیر این صورت جریمه می‌ شوید و باید  ۱۵ هزار تومان هزینه سنجش را پرداخت کنید. این تماس از طرف بخش سنجش مدرسه استثنایی ماکو بود.»

اگر دیر می‌ رسیدیم باید ۱۵ هزار تومان پرداخت می‌ کردیم.

این مادر ادامه می ‌دهد: «تنها من نبودم و چند خانواده دیگر نیز به این وضعیت معترض بودند و عقیده داشتند صبح زود با وجود خواب‌ آلودگی، از بچه چه آزمونی می‌ خواهند بگیرند؟ وقتی تمام شد و برگه‌ ها را به سرپرست دادم، به من گفتند حتما بار دوم هم تشریف بیاورید. تعجب کردم! گفتند نتوانسته به سئوالات خوب جواب بدهد. اگر بچه ‌ها بار دوم در سنجش رد شوند، باید آن ها را در مدرسه استثنایی ثبت ‌نام کنیم.»

وی افزود: «اسم مدرسه، مدرسه استثنایی امید بود. استرس داشتم و نگران بودم. ثبت‌ نام فرزندم در مدارس استثنایی را نوعی توهین می‌ دانستم. خود من کاردانی مربی کودک دارم. فرزند من بار دوم بعد از سنجش تایید شد. سئوال کردم مگر بار اول چه سئوالاتی از فرزند من شده که او را رد کرده ‌اند؟ خانم مربی دل خور شد و گفت: هیچ خانواده ‌ای به اندازه شما سئوال نمی ‌کند. گفتم من حق دارم بدانم. دختر من می گفت: خانم از من پرسیده است: شب در آسمان چه می ‌بینی؟ من به او گفتم: اولدوز (ستاره، به زبان ترکی). خانم گفت: از این به بعد در مدرسه باید بگویی ستاره. دختر من جواب داده بود ولی من ستاره نمی‌ بینم، من اولدوز می ‌بینم.»

 

هم چنین محسن عبداللهی، پدر یکی دیگر از بچه ‌هایی که در این طرح شرکت کرده است، به ایرناپلاس می‌ گوید: «من در آذربایجان غربی و شهرستان شوط در منطقه آزاد ماکو زندگی می ‌کنم. این اتفاق برای فرزند من هم افتاد. حدود یک هفته پیش پسرم را برای سنجش سلامت جسمانی بردم و خانمی که با بچه ‌ها فارسی حرف می‌ زد، از او تست شنوایی، بینایی و… گرفت. اگر با این منطقه آشنا باشید می ‌دانید که این جا همه ترک هستند و با هم ترکی حرف می ‌زنند. حتی در ادارات همه ترکی حرف می ‌زنند. خانم مربی با ما ترکی حرف می ‌زد، ولی با بچه ‌ها فارسی حرف می‌ زد. سن فرزند من را پرسید. بچه که به ترکی درست جواب می ‌دهد به فارسی نتوانست جواب بدهد. در مورد این که چه غذایی می‌خورد و چه چیزی نباید بخورد از او سؤال کرد. در مورد مسواک زدن و رنگ مسواکش و… از او سئوال کرد و کاملا مشخص بود که فقط می‌خواهد بداند فرزند من می‌تواند فارسی حرف بزند یا نه؟ فرزند من تا جایی که می ‌توانست فارسی حرف می ‌زد و هر جایی که نمی ‌توانست با حرکت سر، بله و خیرش را می ‌گفت و هر جا نمی ‌توانست جواب نمی‌ داد.»

 

پیشنهاد معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش با مخالفت برخی نمایندگان مجلس هم روبه‌رو شده است و اعتراض برخی از نخبگان فرهنگی و ملی کشور را در پی داشت.

محمد اسماعیل سعیدی، نماینده تبریز و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس، طرح بسندگی زبان فارسی را اقدامی نادرست در مورد قومیت ‌ها خوانده و به ایرنا گفته است که با آن برخورد خواهد شد. به گفته سعیدی، همه نمایندگان در واکنش به ورود تست بسندگی زبان فارسی به سنجش سلامت نوآموزان متفق ‌القول هستند و با این موضوع برخورد خواهند کرد. نماینده تبریز در مجلس، هم چنین گفت: «هوش و ذکاوت هر فردی که این موضوع بی ‌اهمیت را مطرح کرده است، مشکل دارد؛ هر کس این را گفته، حرف غلطی زده است، زیرا بسندگی زبان فارسی هیچ ارتباطی با توانمندی های افراد ندارد.» این نماینده مجلس دلیل آورده است: «در برخی موارد حتی افراد تحصیل‌ کرده هم نمی ‌توانند به‌ درستی به یک زبان تکلم کنند؛ در همین آذربایجان استعدادهای درخشانی در سطح بین ‌المللی داریم که شاید به زبان فارسی هم مسلط نباشند. نمی ‌توانیم بگوییم این افراد به دنبال تحریک قومیت‌ ها هستند، اما به نظر می ‌رسد برخی واسطه ‌ها این هدف را دنبال می ‌کنند تا از احساسات قومیت‌ ها سوءاستفاده کنند.»

 

طرح بسندگی فارسی که با شعار «عدالت آموزشی» شروع شده است در حالی که «عدالت آموزشی» را زیرپا می‌ گذارد یک سیاست ریاکارنه نژادپرستانه است که در بسته بندی مزورانه ای توسط آموزش و پرورش مطرح شده است. طرحی که کودکان غیرفارسی زبان را دوزبانه می ‌نامد و از چهارسالگی کودک را مجبور می ‌کند به زبان فارسی حرف بزند، در غیر این صورت باید در مدارس استثنایی آموزش ببیند تا عقب ‌ماندگی ذهنی ‌اش برطرف شود. چنین سیاستی جز سیاست فاشیستی چیز دیگری نیست.

با این حال، حکیم ‌زاده در دفاع از این طرح گفته است که اجرای این طرح برای مقابله با زبان مادری نیست. او تاکید کرده است: «وزارت آموزش و پرورش نه‌ تنها مخالفتی با زبان مادری ندارد، بلکه از برنامه‌ های جدی این وزارت خانه حفظ زبان مادری است.»

اما معلوم نیست «برنامه‌ های جدی این وزارت خانه حفظ زبان مادری» و در این چهل سال حاکمیت فاشیستی حکومت اسلامی این برنامه های مورد اعدای حکیم زاده کجا و چگونه اجرا شده است که کسی از آن خبر ندارد؟! این هم از معجزات شیخ ماست!

در هر صورت، طرح بسندگی زبان فارسی برای دانش‌ آموزان اول ابتدایی در حال اجراست. حال که تفاوت زبان خانواده (مادری) و زبان مدرسه (ملی) به مانعی برای ثبت ‌نام کودک تبدیل شده، زبان خانواده در چشم کودک بی‌ عتبار خواهد شد و کودک امروزی که تحصیل کرده فرداست، از زبان و فرهنگ خود دورتر خواهد شد. به نظر می‌ رسد دولتی که ادعای توجه به زبان‌ های مادری در ایران بود، اکنون چگونه به خود اجازه داه است چنین طرح نژادپرستانه ای را اجرا کند؟

 

«رضوان حکیم ‌زاده» معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش، برای گرفتن تسن فارسی از واژه «غربالگری» استفاده کرده است واژه ای که در لفافه، اما صریحا به نابودی زبان های مادری غیرفارس تاکید دارد که باید از غربال حکومت فاشیستی بگذرند.

هم چنین کوتاه کردن زمان حضور کودک در خانواده. طرحی که در زمان پهلوی هم، آموزش و پرورش قصد داشت کودکان شیرخوار را از مادران شان جدا کند تا به آن ها فارسی بیاموزد. دوزبانه بودن برای غیرفارس‌ ها شبیه یک اتهام است که نباید غیرفارس باشد.

هم چنین این طرح آموزش و پرورش حکومت اسلامی، در عین حال یادآور سیاست ‌های آلمان نازی است که در تلاش می کرد جامعه‌ ای یک دست «ژرمن» ساخته و دیگر ملل را قتل‌ عام کند، فاشیزمی که به قتل عام شش میلیون یهودی و کشته شدن میلیون‌ ها انسان و ویرانی اروپا، در طول جنگ جهانی دوم انجامید.

طرح غربالگری کودکان، قبل از ورود به مدرسه و آن هم به صورت «کودکی که فارسی بلد است» و «کودکی که فارسی بلد نیست»، نه تنها یک عمل غیر‌انسانی، بلکه آموزش محرز نژادپرستی در همان اوایل کودکی است!

 طرحی که اگر جلوی آن گرفته نشود، چه بسا جریمه ‌های «غیر فارسی حرف زدن» در مدارس دوران رضا پهلوی و سیاست هیتلری را در پی خواهد داشت.

 

یک معلم بازنشسته و کارشناس آموزشی به همشهری، شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۸، به درستی گفته است: آشنا نبودن کودکان دوزبانه با زبان فارسی و به دنبال آن، درک ناقص کتب درسی از سوی آنان معضلی است که سال‌ هاست گریبان ‌گیر نظام آموزشی کشور ماست، اما حل این مساله با کوتاه کردن دوران کودکی و یا غربالگری آنان کار نادرست و بیهوده ‌ای است.

«محمد علیزاده» می‌افزاید: افزایش دوره پیش ‌دبستانی به دو سال یعنی کوتاه کردن مدت زمان حضور کودک در جمع خانواده. کودک از سنین ۳ - ۴ سالگی شروع به شناخت جهان اطراف خود و یادگیری واژگان و لغات برای توصیف محیط می‌ کند و می ‌توان گفت این سن آغاز دوره تفکر وی است. به گفته وی، بر مبنای طرح جدید، کودک مجبور می ‌شود در مرحله اول زندگی خود شناخت و تفکر را بدون آن‌ که کامل کند طی کند و به محیط مدرسه پا بگذارد که این مسئله می ‌تواند تبعات ناگواری از لحاظ روان‌ شناختی و جامعه‌ شناسی داشته باشد.

وی ادامه ‌می‌دهد:  افزایش دامنه واژگان کودک به مفهوم حفظ و به یاد سپردن چند واژه ساده نیست، بلکه یادگیری روند زندگی در قالب کلمات است. شاید فردی روزی هزاران کلمه برای اولین بار بشنود، اما فقط آن هایی ملکه ذهن او خواهند شد که در قالب یک فرایند کنش‌ ها و واکنش ‌ها صورت گرفته باشد. یک کودک اسامی، جملات و کلمات اولیه زندگی خود را در قالب بازی‌ ها و یا در جمع خانواده و پدر- مادر خود یاد می ‌گیرد. دور کردن وی از آن مجموعه ‌و انتقال به محیطی آموزشی با اشخاص و زبانی ناآشنا اقدامی جز گرفتن کودکی از کودکان مان نیست و نتیجه آن اختلال در سیر رشد اجتماعی- روانی کودک است.

این کارشناس با اشاره به جایگزین ‌های مناسب برای این طرح بیان می ‌کند: سابق بر این، یکی از همکاران ترک‌ زبان ما به مدرسه یک روستای کردنشین اعزام شده بود و از آمار زیاد ترک تحصیل سخن می‌ گفت. البته نتیجه اگر غیر از این باشد باید تعجب کرد، چرا که معلمی ترک کتاب‌ های درسی فارسی را به کودکان کرد آموزش می ‌داد. واضح است که خروجی این فرایند ترک‌ تحصیل کودکان خواهد بود. آموزش و پرورش باید این سه ضلع آموزش و دیالوگ‌ ها را به هم نزدیک کند، نه این ‌که یکی را به نفع دیگری حذف کند. باید معلم و دانش ‌آموز زبان مشترک (یعنی نحوه تفکر مشترک) داشته باشند و نظام آموزش نیز با واژگان مشترک بین‌زبانی آغاز شود.

 

آش آن قدر شور شده است که دهان برخی نمایندگان مجلس ارتجاع را نیز سوزانده است. «سید هادی بهادری» نماینده مردم ارومیه نیز این طرح را به مفهوم نابودی زبان‌های مادری در کشور می ‌داند و با اعلام این‌ که این موضوع خلاف قانون اساسی است می‌ گوید: معاون وزیر آموزش و پرورش باید بداند که  مردم کشورمان با زبان‌های متعدد تکلم می‌ کنند و همگی آنان طبق قانون قابل احترام هستند. طبیعی است که گروهی از مردم زبان مادری غیرفارسی دارند و قطعا زبان فارسی را در مدرسه یاد خواهند گرفت. بنابراین مجاب کردن خانواده‌ ها برای آموزش زبان فارسی به کودکان از ۳- ۴ سالگی هیچ تناسبی با عقل و قانون ندارد. سال ‌هاست که ما زبان فارسی را در مدارس یاد گرفته‌ ایم و هیچ گونه مشکلی برای ما نداشته است.

 

عدم پذیرش و استخدام معلمانی که لهجه دارند و یا بیمار هستند!

لازم به یادآوری است که وزارت آموزش و پرورش حکومت اسلامی ایران در اول شهریور ماه سال ۱۳۹۶ نیز در بخشنامه ای یک ضوابط کاملا فاشیستی را برای استخدام معلمان اعلام کرده بود.

برای مثال، اگر لهجه دارید، باید فکر معلمی را از سرتان بیرون کنید. شیوه‌نامه جدید استخدام معلمان، ضوابط و شرایط جدیدی را برای استخدام عنوان کرده و قرار بود در صورت تصویب آن افرادی که فارسی را با لهجه حرف می ‌زنند، شغل دیگری جز معلمی را برای خودشان پیدا کنند.

به گزارش رسانه های دولتی ایران، به تاریخ اول شهریور ماه سال ۱۳۹۶، در وزارت آموزش و پرورش قرار است برای جذب معلمان جدید، ضوابط متفاوتی با گذشته را در استخدامی‌هایش لحاظ کند. به غیر از نداشتن لهجه، نداشتن کم تر از 20 دندان، سنگ کلیه، آلزایمر، نکشیدن سیگار و قلیان نیز جزو شرایط و ضوابط ورود به وزارت آموزش و پرورش است.

شیوه‌نامه‌ای بسیار متفاوت با آن چه تاکنون در شرایط و ضوابط استخدام معلمان وجود داشته، با مخالفان زیادی مواجه شد. تصمصم این بود که افرادی که فارسی را با لهجه صحبت می ‌کنند را از چرخه استخدام معلمان حذف کنند.

معلمی یک شغل پرطرفدار است، اما با شیوه ‌نامه جدیدی که از طرف آموزش و پرورش در خصوص جذب معلمان مطرح شده است، علاوه بر حذف لهجه معلمان نکات دیگری را در نظر گرفته است. بنابراین کسانی که قصد دارند وارد آموزش و پرورش شوند، در حوزه بیماری های مختلف نیز مورد بررسی قرار می ‌گیرند که این نیز مستلزم صرف زمان زیادی برای انجام آزمایشات است.

فهرست بیماری‌ هایی که مشمول ممنوعیت استخدام در آموزش و پرورش هستند، شامل: قد، وزن و فشارخون، معاینه چشم، پوست‌ومو و امثال این موارد است. اگر چه در‌ سال گذشته نیز برخی از این موارد در استخدام معلمان لحاظ می‌ شد اما سال ۹۶ مسئله لهجه معلمان یکی از بندهایی است که به شدت مورد مخالفت قرار گرفته است.

با این حال، بعد از رسانه ‌ای ‌شدن این اخبار و موج اعتراضات و انتقادات فراوان به این بخشنامه، وزارت آموزش و پرورش با انتشار اطلاعیه‌ ای فرآیند جذب داوطلبان شغل معلمی را این گونه تشریح کرد: «شغل معلمی به دلیل وظایف خطیر، فرد باید دارای استانداردهای اخلاقی، ذهنی، جسمی و روحی ویژه باشد که توسط مراجع تخصصی ذیربط از جمله اداره بهداشت دانشگاه فرهنگیان و دفتر سلامت و تندرستی وزارت آموزش و پرورش (درحوزه سلامت جسمی و روحی) و با مشارکت متخصصان مربوط تهیه و تایید شده باشد. این ویژگی ‌ها و استانداردها باید در فرآیند جذب داوطلبان شغل معلمی شامل آزمون علمی، معاینات پزشکی و مصاحبه‌ های تخصصی احراز شود، لذا شیوه‌نامه انجام  مصاحبه  اختصاصی و معاینات پزشکی داوطلبان تحصیل در دانشگاه‌ های فرهنگیان و شهید رجایی در‌ سال ۱۳۹۶ در چارچوب استانداردهای فوق‌ الذکر تدوین و برای اجرا به گروه ‌های تخصصی مجری در استان‌ ها ابلاغ شده است.»

وزارت آموزش و پرورش، هم چنین در ادامه در رابطه با موضوع حذف لهجه معلمان توضیح داد: «یکی از سیاست‌ های اصولی وزارت آموزش و پرورش در جذب معلمان جدید «بومی ‌گزینی» است. اجرای این سیاست علاوه بر ثبات و پایداری توسعه متوازن نیروی انسانی مناطق مختلف کشور و پیشگیری از پیامدهای نامطلوب نقل و انتقالات به ‌ویژه از مناطق کم تر توسعه ‌یافته به مناطق برخوردار، پیامدهای تربیتی و فرهنگی مثبت خواهد داشت که مشارکت اقوام مختلف با فرهنگ ‌های متنوع در امر تعلیم و تربیت فرزندان برومند میهن اسلامی ‌مان متناسب با اقتضائات بومی و محلی از جمله مهم ترین این پیامدهاست. بهره‌گیری از گویش ها و لهجه ‌های متعارف محلی اقوام مختلف در فرآیند تعلیم و تربیت موجبات تسهیل امر تربیت و تعامل خانه و مدرسه و افزایش اعتماد مردمی به نظام تعلیم تربیت خواهد شد و موانع فرهنگی در امر تربیت دانش‌آموزان را کاهش خواهد داد. لذا براساس شیوه‌نامه مذکور صرفا «لهجه غلیظ غیرقابل تغییر» که در تدریس «مخارج ‌آوایی» دوره ابتدایی با تشخیص اعضای متخصص گروه مصاحبه موثر باشد، صرف ‌نظر از استان محل خدمت، در نتیجه مصاحبه داوطلبان شغل آموزگاری اعمال خواهد شد.»

طبق پیش‌ شرط ‌های سال ۹۶ آموزش و پرورش، داوطلبان شغل معلمی که لهجه غلیظ بومی و غیرفارسی داشته باشند، نمی توانند در آموزش و پرورش استخدام شوند «نژادپرستانه» است.

شیوه ‌نامه‌ ای از سوی مرکز برنامه‌ ریزی نیروی منابع انسانی و فناوری اطلاعات وزارت آموزش و پرورش منتشر شده که در آن به ‌ویژه در بخش محدودیت برای زنان، به موارد عجیبی از قبیل سابقه جراحی‌ های رحمی و ناباروری اشاره شده که مانع از استخدام زنان می ‌شود.

اسفندیار چهاربند، رییس مرکز برنامه‌ریزی منابع انسانی و فناوری اطلاعات وزارت آموزش و پرورش در مصاحبه با روزنامه اعتماد 2 شهریور ۱۳۹۶، گفته بود که شیوه ‌نامه جدید اصلاح و متن آن از روی سایت‌ برداشته شده است. چهاربند خبر داد که قسمت مربوط به زنان این شیوه نامه اصلاح شده است.

رییس مرکز برنامه‌ ریزی منابع انسانی و فناوری اطلاعات وزارت آموزش و پرورش در خصوص بند مربوط به لهجه سخنی نگفت، بنابراین داشتن «لهجه غلیظ» می ‌تواند هم چنان مانع ورود افراد به حرفه معلمی شود.

از طرف دیگر پیش‌شرط‌ های مربوط به لهجه سبب اعتراض شدید فرهنگیان، شاعران و نخبگان به ویژه مناطق غیرفارس شد.

مردمی که در نقاط مختلف کشور زندگی می‌ کنند فارسی را با لهجه صحبت می‌ کنند و این موضوع غیرقابل تغییر است. در نتیجه هدف از تاکید مقامات آموزش و پرورش روی «بند لهجه» قانونمند کردن سیاست های نژادپرستانه است.

این سیاست نیز به نوعی کپی برداری دیگری از سیاست های فاشیسم هیتلری است.

 

حذف رشته‌ علوم اجتماعی و انسانی

حکومت اسلامی و در راس همه خامنه ای، ده هاست که به دنبال حذف و یا تهی کردن رشته‌ علوم انسانی از محتوایی با استانداردهای جهانی بود و حالا ظاهرا این کار نهایی شده است.

در بهار سال ۱۹۳۳، سازمان های دانشجویی، استادان و کتاب داران نازی فهرست بلندی از اسامی کتاب هایی تهیه کردند که از نظر آن ها آلمانی ها نباید می خواندند. سپس، در شب ۱۰ مه ۱۹۳۳، نازی ها به کتابخانه ها و کتاب فروشی ها در سرتاسر آلمان حمله کردند. آن ها مشعل به دست رژه های شبانه به راه انداختند، سرود سردادند و کتاب ها را به درون آتش های عظیم انداختند. آن شب، بیش از ۲۵۰۰۰ جلد کتاب سوزانده شد. برخی از این کتاب ها آثار نویسندگان یهودی، از جمله آلبرت آینشتاین و زیگموند فروید بود. اکثر این کتاب ها به قلم نویسندگان غیر یهودی، شامل نویسندگان معروف آمریکایی مثل جک لندن، ارنست همینگوی و سینکلر لوئیس بود. از آن جا که نازی ها عقاید این نویسندگان را با نظرات خود متفاوت می دانستند، کتاب هایشان نباید خوانده می شد.

تاریخ ۴۰ ساله حکومت اسلامی ایرانُ مملو است از تلاش برای اسلامی کردن دانشگاه‌ ها و مدارس و تغییر محتوای درسی آموزش در ایران به نحوی که نسل ‌های پس از انقلاب با ایدئولوژی حکومت اسلامی تربیت شوند و افق دید آن ها در همان محدوده ‌ای بماند که حکومت می ‌‌خواهد. خمینی روزگاری آرزویش این بود که تربیت «اسلامی» را باید از دوران بچه گی آغاز کرد اما واقعیت ها کنونی نشان می دهند که این آرزوی با تمام تلاش های و سرکوب گری های حکومتی شان بر باد رفته است. چرا که بخش اعظم جوانانی که در حکومت اسلامی متولد شده اند این حکومت جانی و ایدئولوژی اسلامی آن را نمی خواهند. جامعه ما در اعتراضات دی ۹۶، مستقیما شاهد این تغییرات در فکذر جوانان بودند.

با این وجود حکومت اسلامی، «از حدود ۷۰ عنوان درس که شامل ۱۳۸ واحد می ‌شد، ۲۲ عنوان وحدود ۴۵ واحد به «دروس اسلامی» اختصاص یافته است. این دروس عبارتند از اندیشه اسلامی، اخلاق اسلامی، تاریخ تحلیلی صدراسلام، تفسیر موضوعی قرآن، سیاست و حکمرانی در قرآن و نهج البلاغه، سیره سیاسی پیامبر اعظم و ائمه معصومین، تاریخ حول دولت در اسلام، دیپلماسی در اسلام، کلیات فقه سیاسی، اندیشه سیاسی رهبران انقلاب اسلامی، اندیشه سیاسی در اسلام و ایران۱، اندیشه سیاسی دراسلام و ایران۲، تاریخ تمدن اسلام و ایران، جنبش‌های اسلامی معاصر‌‌، حقوق بین الملل اسلامی، حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، انقلاب اسلامی ایران، مقایسه انقلاب اسلامی ایران با انقلاب های بزرگ، آشنایی با ارزش های دفاع مقدس، مسائل سیاسی - اجتماعی و راهبردی دفاع مقدس، صهیونیسم و مساله فلسطین و ...

در راستای تلاتش های ارتجاعی حکومت اسلامی در تغییر دروس جهان شمول و انسانی، روز اول مهر منصور غلامی، وزیر علوم به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید دانشگاه ‌ها و مراکز آموزش عالی در ایران، در پیام ارتجاعی خود، گفته است: «وزارت علوم، تحقیقات و فناوری همگام با دانشگاهیان فرهیخته و متعهد همواره برای تثبیت و نهادینه کردن دانشگاه ایرانی ـ اسلامی از طریق رشد قانون‌ گرایی، تکیه بر اعتدال و خردورزی و دفاع از حقوق دانشگاهیان کوشیده است.»

علی خامنه ‌ای، رهبر حکومت اسلامی ایران، از سال ها پیش تاکید ویژه ‌ای بر «اسلامی‌ کردن» دانشگاه ها و به ویژه حذف رشته‌ های علوم انسانی داشته است. محورهای «رهنمودهای مقام معظم رهبری» در زمینه علوم انسانی یاد می ‌شود در مجله معارف در آذرماه سال ۱۳۸۸ منتشر شده است. او گفته است: «بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفه هایی هستند که مبنایش مادی گری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است.»

خامنه ‌ای در این سخنان «از تعارض علوم انسانی در دانشگاه ها با آموزه های دینی و قرآنی» ناراضی بوده و به همین دلیل گفته است: «من درباره علوم انسانی گلایه ای از مجموعه های دانشگاهی کردم - بارها، این اواخر هم همین جور - ما علوم انسانی مان بر مبادی و مبانی متعارض با مبانی قرآنی و اسلامی بنا شده است. علوم انسانی غرب مبتنی بر جهان‌بینی دیگری است؛ مبتنی بر فهم دیگری از عالم آفرینش است و غالباً مبتنی بر نگاه مادی است. خوب، این نگاه، نگاه غلطی است؛ این مبنا، مبنای غلطی است.»

او می افزاید: «ریشه و پایه و اساس علوم انسانی را در قرآن باید پیدا کرد. یکی از بخش‌های مهم پژوهش قرآنی این است. باید در زمینه‌های گوناگون به نکات و دقائق قرآن توجه کرد و مبانی علوم انسانی را در قرآن کریم جستجو کرد و پیدا کرد.»

در مقابل این تاکیدات خامنه ای، نیمی از دانشجویان ایران در رشته ‌های مختلف علوم انسانی ثبت نام می کنند. بنابراین، پس از چهل سال حاکمیت جمهوری اسلامی، جامعه ایران هنوز اسلامیزه جامعه و مراکز آموزش، نه تنها چندان موفقیتی کسب نکرده است، بلکه شکست سختی هم خورده است!

واقعیت ها نشان می دهند که حکومت اسلامی در این عرصه نیز مانند بسیاری ازعرصه‌ های دیگر برای اسلامیزه کردن جامعه شکست سختی خورده است. چرا که رشته ‌های فنی و علوم طبیعی، حتی رشته ‌های علوم انسانی، به راحتی تغییرپذیر نیستند.

 

 

 

به این ترتیب، در سیاست ها و عملکردهای حکومت هیتلری و حکومت اسلامی ایران شباهت های زیادی وجود دارد.

در دهم ماه مه سال ۱۹۳۳، دانشجویان آلمانی تحت حکومت نازی ها ده ها هزار جلد کتاب را در سرتاسر کشور به آتش کشیدند. این کتاب سوزان سرآغاز دوران سانسور و نظارت گسترده بر فرهنگ در حکومت رعب و وحشت آدولف هیتلر بود.

حکومت اسلامی نیز پس از انقلاب ۵۷ در راستای اسلامیزه کردن جامعه، کلیه کتاب های غیرمذهبی را از کتابخانه های مدارس، دانشگاه ها و کتابخانه های عمومی جمع آوری کردذ و همه آن ها از بین برد.

 

یک سند جالب گزارشی است که اروین اتل، سفیر آلمان در تهران در فوریه ۱۹۴۱ به مقامات برلین فرستاده است. سفیر می ‌نویسد: «سفارت ما از چند ماه پیش از منابع گوناگون مطلع شده است که برخی از ملایان در سراسر کشور بالای منبر از پدیده ‌ای تازه سخن می ‌گویند، دال بر این که خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور، و بدون هیچ دخالتی از جانب سفارتخانه‌ ما، شایع شده است که پیشوای آلمان برای نجات این کشور آمده است... در تهران یک ناشر عکس ‌هایی از پیشوا (هیتلر) و امام علی، امام اول شیعیان، را چاپ کرده است. این عکس های بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبیده بود. این عکس ‌ها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر.»

وزارت تبلیغات آلمان نازی به رهبری گوبلز می‌ کوشید با برنامه‌ ای سنجیده، نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد. فرستنده‌ فارسی‌زبان «رادیو برلین» تبلیغ می ‌کرد که آلمانی‌ ها و ایرانیان از یک نژاد هستند و باید در جبهه ‌ای متحد علیه استعمار مبارزه کنند. بسیاری از عوام باور داشتند که آلمانی ‌ها یا اهالی قوم «ژرمن» در اصل اهل استان کرمان بوده ‌اند!

بهرام شاهرخ گوینده‌ معروف «رادیو برلین» تفسیرهای ایدئولوژیک خود را اغلب با آیه ‌هایی از قرآن همراه می ‌کرد.

نازی ‌ها تبلیغ می‌ کردند که ریشه‌ تمام آفت ‌ها استعمار انگلستان است، و هدایت این دستگاه را یهودیان به دست گرفته ‌اند. (منبع: کتابی ست که با عنوان «آلمانی‌ ها و ایران» در برلین منتشر شده، در اصل کاوشی در تاریخ روابط سیاسی آلمان با ایران است. کتابی که در سال ۲۰۰۹ - ۱۳۸۸ در آلمان به قلم ماتیاس کونتزل، منتشر شده است)

 

در نتیجه تفکر فاشیستی - اسلامی، تفکری است که خود را بالاتر از علم و دانش جهان شمول انسانی دانسته و تاریخا اعمال و رفتار و سیاست های خود را بر اساس این طرز فکر غیرانسانی بنا نهاده است. علاوه بر برتر دانستن  منطقه، فرهنگ و سازمان و یا حاکمیت خود در برابر بقیه جامعه، رفتارهای سرکوبگرایانه و تبعیض آمیز در پیش می گیرند. در واقع از دید فاشیست ‌ها مفهوم ملت، مفهومی «باز» نیست که پذیرای هر مردمی در داخل خویش باشد، بلکه به مثابه «سیاست» اختصاصی است که متعلق به افرادی می ‌باشد که تولد در داخل گروهی خاص و وابستگی خونی ـ فرهنگی به آن به وجود آورنده‌ حقوقی ویژه برای آنان خواهد بود. این امر اشاره به نگرشی «برتری» «ملی» دارد که در ذات تفکر خود، متعلق به خویشتن را «برگزیده» و دارای حق حیات ویژه می ‌داند.

 

شایان ذکر است که اصطلاح آریایی در اواخر قرن نوزدهم توسط ماکس مولر  محقق انگلیسی ـ آلمانی برای طبقه ‌بندی زبان ‌ها در مقابل اصطلاح هندو ـ اروپایی رواج یافت. در واقع تحقیقات مولر، چندان جنبه نژادی نداشت، بلکه محققین پس از او کاربردهای نژادی را ضمیمه‌ این اصطلاح کردند.

در اواخر قرن نوزدهم و اوایل سده‌ بیستم، عقاید نژادی و برتری سیاسی - اجتماعی در مناطق آلمانی زبان، چهره ‌ای «علمی» به خود گرفتند و در دانشکده‌ ها و کرسی‌ های علمی ـ پژوهشی مختلف بر آن بودند تا به امر مهندسی اجتماعی پرداخته و با زدودن ناخالصی ‌های موجود در «نژاد و فرهنگ آلمانی»، که در طی قرون متمادی اتفاق افتاده بود، اقدام به ساختن جامعه ‌ای جدید کنند در واقع واپسین سال ‌های حکومت ویلهلم، گرایش شدید به مطالعات باستان ‌شناختی و زبان‌ شناسی در تاریخ آلمان باستان بود. افرادی نظیر ریچارد واگنر  و فلیکس دان  مطالعاتی را در زمینه‌ اروپای شمالی و آلمان باستان پایه ‌گذاری کردند. گروهی که در دانشگاه‌ های آلمانی به این قبیل مطالعات اشتغال داشتند روابط بسیار نزدیکی با اتحاد «پان ژرمن»  و مجله‌ مقالات سیاسی ـ انسان‌شناختی داشتند. ادامه دهندگان این تحقیقات، افرادی نظیر هیملر  و آلفرد روزنبرگ  بودند که بعدها «انجمن توله» را پایه گذاری کردند که وظیفه‌ این انجمن استخراج اساطیر آلمانی بود. انجمن مذکور وابسته به «اِس ‌اِس» بود و وظیفه‌ زدودن علائم، نمادها و تاریخ یهودی را از اساطیر آلمانی داشت.

اصلی‌ترین عملکرد این مطالعات، تمایزگذاری بین آلمانی و آلمانی ‌بودگی (منظور از آلمانی افرادی هستند که در داخل مرزهای آلمان به سر می‌ برند، ولی آلمانی ‌بودگی اشاره به افرادی دارد که خون آلمانی در رگ ‌های آنان جاری است، حتی اگر این افراد در داخل مرزهای آلمان نیز ساکن نباشند)، چنین تفاوتی را می توان در اختلاف دو واژه‌  Nationhood و Nationality نیز دید. اساسا در زبان فارسی، هر دو عبارت به «ملیت» ترجمه شده ‌اند اما پسوند hood از زبان آلمانی وارد انگلیسی شده و به معنی «یک پارچگی» است.

تعریف فوق از ملیت، بنا به گفته کارشناسان، یک پارچگی فرهنگی و نژادی است.

طبق این بینش، آلمانی‌ ها مردمانی اصیل هستند، ولی به موجب آمیزش این نژاد با دیگر نژادها در طی امپراطوری روم، اصالت شان به خطر افتاده است. این اندیشه در گفته‌های هیتلر نیز به شدت موج می‌ زند. او در کتاب «نبرد من» خود، مطرح می ‌کند که هم ‌خون شدن نژاد آریایی با نژادی پست ‌تر سبب ویرانی خود نژاد برتر یعنی آریایی شده است. او می‌ افزاید: برتری نژادی سیر عادی طبیعت است و هر نژادی که به این سیر طبیعی احترام نگذارد در واقع خود را از سیادت و سعادتی که باید بدان نائل شود، محروم می‌ سازد.

از نظر هیتلر در ابتدای تمدن بشری، نژاد آریایی که ریاست زمین را برعهده داشت، در مناطق مختف نژادهای دیگر را به کار گماردند و بر اثر کمک و یاری نژاد آریایی، نژادهای تحت فرمان بالنده شده و رشد یافته و خود موجب تمدن‌هایی در سطح پایین ‌تر در مناطق دیگر شدند. (هیتلر، ۱۳۸۴، ۱۷۲-۱۷۸)

بر اساس آن چه که گفته شد، پیوند آلمانی بودگی با آریایی و وجود نژادپرستی عریان در این مفاهیم اصرار پان ایرانیست ها به آریایی بودن، در واقع پذیرش نژادپرستی موجود در این تفکر فاشیستی است.

بالاترین تجلی نژادپرستی دولت مردان آلمانی در سیاست‌ های یهودستیزی آنان است.

گوبلز در رمان خویش با نام «میشل» زمانی که به توصیف یهودیان می ‌رسد، چنین می ‌نویسد: «هیکل یک یهودی برای من کاملا نفرت ‌انگیز و کراهت ‌آور است.

از دیدن قیافه آن ها حال تهوع پیدا می‌ کنم.

یهودی در جبهه مقابل موجودیت ما قرار گرفته است.

من فقط نمی ‌توانم از او نفرت داشته باشم، بلکه باید او را کوچک شمرده و تحقیرش کنم. او حیثیت ملت ما را لکه ‌دار کرده، ایده ‌آل های ما را کثیف و اخلاق جامعه ‌مان را خراب و نابود ساخته است.»

به راستی این حرف آدم را یاد حرفه های خامنه ای در ایران می اندازد.

حزب پان ‌ایرانیست «سومکا»  در ۱۳۳۱ توسط «داوود منشی‌ زاده» تاسیس شد. منشی ‌زاده به هنگام اقامت در آلمان با افکار نازیستی و سیاست‌ های هیتلری آشنایی پیدا کرد. او به تبعیت از جنبش نازیستی علائم، پرچم، یونیفورم و سلام نظامی مخصوص به حزب خود را ایجاد کرد. یونیفورم اعضا، که اکثرا جوانان زیر بیست سال بودند، به رنگ جامه سیاه جامگان ابومسلم خراسانی، نشان حزب که از شاهنامه‌ فردوسی اخذ شد سیمرغی بود که تداعی صلیب شکسته را می ‌نمود و سلام هیتلری را نیز از نقش رستم و حالت سلام شاپور ساسانی گرفته بود. (تربتی سنجابی، ۱۳۷۶، ۱۵۳)

پرچم سرخ رنگ سومکا، نشان سیمرغ را در وسط خود داشت که همگی برداشتی از نازیسم آلمانی بودند.

 

چند سالی از سخنرانی جنجالی آذرماه ۱۳۸۵ محمود احمدی نژاد رییس جمهور وقت که خامنه ای می گفت «نظریات بنده به نظریات رییس جمهور نزدیک است»، می گذرد. او سخنان جنجال برانگیز خود، «هولوکاست» را افسانه خواند. او بار دیگر در یک همایش بین ‌المللی در تهران خواستار تشکیل کمیته ‌ای حقیقت ‌یاب برای بررسی آن شد. رییس جمهور وقت حکومت اسلامی ایران قبل از این نیز، نسبت به کشتار میلیون ها یهودی در جنگ جهانی دوم توسط نازی ‌ها ابراز تردید کرده بود، که این مواضع با انتقاد شدید کشورهای مختلف دنیا روبه‌رو شد. محمود احمدی‌ نژاد:

«ما پیشنهاد کردیم اگر شما دروغ نمی گویید اجازه بدهید یک گروه از محققین بی‌ طرف و منصف بیایند در اروپا، با مردم گفت و گو کنند و اسناد را ببینند و نتایج تحقیق خودشان را درباره افسانه هولوکاست به اطلاع ملت ها برسانند.»

یک ماه و نیم از کنفرانس هولوکاست در تهران و سخنرانی محمود احمدی‌ نژاد نگذشته بود که مجمع عمومی سازمان ملل متحد با تصویب قطعنامه‌ای، انکارکنندگان هولوکاست را محکوم کرد.

حکومت اسلامی ایران، قطعنامه پیشنهادی آمریکا را «اقدامی سیاسی» خواند و در آن مشارکت ن‌کرد. اما بیش از صد کشور دنیا از این قطعنامه حمایت کردند. اما با وجود موج انتقاداتی که از سوی کشورهای مختلف دنیا علیه سخنان احمدی‌ نژاد به وجود آمده بود، او نیز بار دیگر ادعای خود را تکرار کرد.

«اگر شما راست می ‌گویید که در جنگ دوم جهانی شش میلیون یهودی را در کوره‌ های آدم ‌سوزی سوزانده ‌اید و علی ‌الظاهر راست می ‌گویید و بر این ادعای خودتان اصرار دارید و هر کسی مخالفت می‌ کند او را دستگیر می ‌کنید و او را محکوم و زندان می ‌کنید. حتی دانشمندان شما که مخالفت می‌ کنند، آن ها را محکوم می ‌کنید. محدود می ‌کنید. زندانی می‌ کنید و مجازات می ‌کنید.

پس معلوم است که شما در این ادعای خودتان جدی هستید. اگر شما این جنایت بزرگ را مرتکب شده ‌اید، چرا باید ملت مظلوم فلسطین این تقاص را پس بدهد؟»

برخی از رسانه‌ های ایران نوشتند که محمدعلی رامین، مشاور رییس‌جمهور، پیشنهاددهنده طرح انکار هولوکاست به محمود احمدی‌ نژاد بوده است. محمدعلی رامین در یکی از برنامه‌ های تلویزیون دولتی ایران در این باره گفت:

«هولوکاست به مفهوم سوزاندن جمعی آدم‌ هاست. بازماندگان ‌شان بعد از جنگ دوم اروپا ادعایی را مطرح کردند علیه دولت شکست‌ خورده آلمان. یعنی بعد از پایان جنگ ابتدا گفتند عده زیادی یهودی و بعد آرام آرام وقتی فضا را مناسب‌ تر دیدند عدد را هی بالاتر بردند تا این که ادعا کردند که شش میلیون یهودی کشته شده‌ اند. در حالی که در دادگاه نورنبرگ همان رهبران شوروی و آمریکا و انگلیس وقت هم چین ادعایی را مطرح نکرده بودند و آن دادگاه اصلاً به این مسئله نپرداخت. اما بعدا برای تاسیس اسرائیل طرح این موضوع که شش میلیون یهودی در اتاق‌ های گاز خفه شده یا در کوره ‌های آدم‌ سوزی سوزانده شده‌ اند، ادعایی شد برای مظلوم ‌نمایی کسانی که خودشان را بازماندگان و از نسل یهودی‌ها می ‌دانستند که به ادعای این مظلوم ‌نمایی گفتند که باید این ظلمی که به ما شده جبران شود و آمریکایی‌ ها و انگلیسی‌ ها آمدند سرزمینی را که آن موقع در اختیارشان داشتند یعنی سرزمین اشغالی فلسطین را به یهودی‌ ها واگذار کردند و اسرائیل را درست کردند.»

محمدعلی رامین، در گفت‌وگویی با روزنامه «اعتماد ملی» گفته بود طرح بحث هولوکاست در بحبوبه درگیری‌ها بر سر پرونده هسته ‌ای ایران برای آن بود که یک بحث چالشی با غرب را مطرح کنیم و برای اولین بار بود که ما وارد سیاستی فعال شویم و این ما بودیم که برای اروپایی‌ها موضوع هولوکاست را طرح کردیم.

محمدعلی رامین، کسی بود که به بازگشایی یک سایت طرفدار هیتلر در ایران، رسما اجازه داده بود و از سویی، او در دورانی که در آلمان دانشجو بود به دلیل فعالیت های نژاپرستانه از دانشگاه اخراج شده بود.

احمدی ‌نژاد در مناسبت ‌های مختلف، هم چنان نسل ‌کشی یهودیان در دوران آلمان هیتلری را «آمیخته با دروغ » می‌ خواند. هرچند پس از تضعیف موقعیت سیاسی ‌اش در داخل ایران به تدریج از مواضع قبلی ‌اش درباره هولوکاست عقب‌ نشینی می‌ کند. مواضعی که برخی از کارشناسان می ‌گویند که بدون هیچ سودی، تنها هزینه سنگینی بر کشور تحمیل کرد.

بی گمان این انکار هولوکاست، به روشنی نشان دهنده تفکر احمدی ‌نژاد و کلیت حکومت اسلامی به تفکر و سیاست های فاشیسم هیتلری است.

 

 

هیتلر در سخنرانی ها و نوشته هایش، باورهای خود در خصوص «پاکی» نژادی و برتری «نژاد ژرمن»، خود و جامعه آن دوره آلمان را «نژاد برتر» می نامید. او، ادعا داشت که نژاد او باید «پاک» باقی بماند تا روزی جهان را تسخیر کند! از نظر هیتلر، یک «آریایی» «ایده آل»، فردی با موهای بور، چشمان آبی و قد بلند بود.

وقتی هیتلر و نازی ها به قدرت رسیدند، این عقاید به ایدئولوژی حاکمیت تبدیل شد و در پوسترها در مکان های عمومی، برنامه های رادیویی، فیلم ها، روزنامه ها، کلاس های درس و ...، وسیعا تبلیغ و ترویج شد. نازی ها به خصوص، آگاهانه و عاندانه با حمایت آن دسته از روشنفکران و دانشمندان آلمانی همراه بودند که به بهبود نژاد انسان از طریق محدودسازی تولید مثل کسانی که «پست» محسوب می شدند عقیده داشتند. هیتلر از این طریق نیز، ایدئولوژی خود را به اجرا گذاشت. در نتیجه، از سال ۱۹۲۳ پزشکان آلمانی مجاز به عقیم سازی اجباری - عمل جراحی که قربانیان را از داشتن فرزند محروم می کرد - بودند.

تاریخ این ایدئولوژی، تا حدودی به رضا خان می رسد که برای ساخت «تک ملت، تک رهبر، تک مذهب، تک زبان و...» و ادامه آن از طرف حکومت اسلامی تحت لوای گفتمان «شیعی اسلامی» است که بر اساس آن پرداختن به مشکلات با زبان «غیرفارس» و «دین شیعی»، نه تنها مجاز نیست، بلکه در غیر این «حکم مرگ» را در پی دارد!

یکی از دلایلی که از نژادپرستی به عنوان یک مشکل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در ایران یاد نمی شود، گستردگی این مورد در میان مردم است. اما متاسفانه کم نیستند به اصطلاح روشنفکران و سیاسیونی که باورهای به غایت ناسیونالیستی - فاشیستی دارند! در حالی که اکثریت شهروندان ایران را نمی توان «فاشیست و نازیست» نامید!

سرانجام تا آن جا که به زبان مربوط است هر زبان مادری در جایگاه خود بسیار ارزشمند و قابل حمایت است.

متاسفانه با سایت های آلمان نازی بر ضد ریشه های زبان سامی و جنایتی که پس از جنگ جهانی دوم بر همه آشکار شد، پژوهش در گونه های تطبیقی و ریشه یابیِ زبانیِ متعلق به آن و به طور کلی اهمیت به زبان مادری، متوقف شد و هر گونه ابراز نظری در این مورد از نظر برخی حکومت ها، «جرم» بزرگی محسوب شد.

 

با وجود همه این سیاست های ارتجاعی و نژادپرستی حکومت اسلامی، کارشناسان «چالش زبان مادری»، «شوک اول مهر» و «افت تحصیلی در مناطق دوزبانه‌ در ایران»، سخن می گویند.

امیلیا نرسسیان، استاد دانشگاه تهران و متخصص رشته‌ تعلیم و تربیت و انسان‌ شناسی درباره‌ ‌تحقیقات جدید پیرامون زبان ‌های مادری در ایران به افزایش پایان‌ نامه‌ های دانشگاهی اشاره دارد. وی در گفت‌وگو با دویچه وله تاکید دارد که تحقیقات اکنون سمت و سو پیدا کرده است و فقط روی مسئله‌ دوزبانگی صرف کار نمی ‌شود، بلکه جنبه‌ های ارتباطی، شناختی و هم چنین وضعیت تحصیلی دانش‌ آموزان  دوزبانه و چند زبانه به عنوان پایان‌ نامه‌ هم کار شده است.

 

 

دانش‌آموزان در مناطق دوزبانه ایران در نخستین روز مدرسه دچار شوک اول مهر می‌ شوند.

زبان ‌های ترکی، ترکمنی، عربی، بلوچی و کردی از جمله زبان ‌های مادری شهروندان ایران هستند. اما تدریس به این زبان‌ ها در مدارس ایران آزاد نیست.

 

۲۱ فوریه روز جهانی زبان مادری است. این نام گذاری مرهون مبارزه‌ مردم بنگلادش برای دفاع از زبان مادری ‌‌شان است. در ایران هم به این مناسبت مراسم مختلفی برگزار می‌ شود.

ایران کشوری است با کثرت زبانی ولی هیچی ک از این زبان‌ها در کنار زبان فارسی به رسمیت شناخته نشده‌اند.

تاریخچه روز جهانی زبان مادری به ۲۱ فوریه ۱۹۵۲ برمی‌ گردد. در این روز دانشجویان دانشگاه ‌های مختلف شهر داکا پایتخت بنگلادش که در آن زمان پاکستان شرقی نامیده می ‌شد در اعتراض به ممنوعیت تحصیل به زبان مادری‌ خود تظاهرات کردند. این تظاهرات با برخورد شدید پلیس مواجه شد که در پی آن عده ‌ای از تظاهرکنندگان جان خود را از دست دادند.

تظاهرکنندگان خواستار به رسمیت شناخته شدن زبان بنگالی به عنوان دومین زبان پاکستان (در کنار زبان اردو) بودند.

بنگلادشی ‌ها ولی دست از مبارزه نکشیدند و سرانجام حرکت‌ های اعتراضی آنان بعد از ۷ سال به استقلال این کشور از پاکستان انجامید. هر سال در این روز در بنگلادش مراسم یادبود برگزار می ‌شود. چندی بعد به درخواست بنگلادش، برای اولین بار سازمان یونسکو در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۹۹، روز ۲۱ فوریه - برابر با دوم اسفند را روز جهانی زبان مادری نامید.

از سال ۲۰۰۰ این روز در بیش تر کشورها گرامی داشته می‌ شود و برنامه ‌هایی در ارتباط با این روز برگزار می‌ شود. به دلیل اهمیت زیاد این موضوع مجمع عمومی سازمان ملل متحد سال ۲۰۰۸ را سال جهانی زبا ‌ها اعلام کرده بود.

کوئیچیرو ماتسورا، رییس یونسکو در پیام خود به همین مناسبت در آن زمان از دولت‌ ها درخواست کرد: «در سیستم تحصیلات رسمی و غیر رسمی خود و امور اجرائی ‌شان، برنامه ‌هایی را بگنجانند که همزیستی متوازن و پرثمر زبان‌ های هر کشور را تامین نماید.»

پیام یونسکو بیش تر خطاب به آن کشورهایی است که در آن ملیت های مختلفی با زبان ‌های متفاوتی زندگی می‌ کنند.

 

با توجه به مواردی که در متن اشاره شد نتیجه گیری ام را با تاکید بر سیاست فاشیستی و نژادپرستی حکومت اسلامی ایران، بیان کنم. هم اکنون در ایران، ادبیات نژادپرستی در علوم انسانی و علوم قضایی و به طور کلی سیاست های کلان حکومت اسلامی حاکم است.

حکومت اسلامی ایران، سیاست های و وحشیانه غیرانسانی را شدیدتر از آلمان هیتلری آن زمان، در این دوره از تاریخ بشر، وسیعا به مرحله اجرا درآورده است. همان طور که مدارس نقش مهمی در اشاعه عقاید نازی ها ایفا کردند در حکومت اسلامی نیز همین سیاست دنبال شده است. در حالی که ماموران سانسور برخی از کتاب ها را از کلاس های درس جمع آوری می کردند، کتاب های درسی دیگری که به تازگی نوشته شده بود جایگزین می کردند تا به دانش آموزان اطاعت کورکورانه از حزب نازی، عشق به هیتلر و یهودستیزی آموزش داده شود همین سیاست در حکومت اسلامی نیز به وضوح دنبال شده است. بنابراین مسلم است که حکومت اسلامی ایران آن هم در قرین بیست و یکم از نظر سیاست های نژادپرستی و فاشیستی، از حکومت نازی پیشی گرفته است!

معلمان در اکثر نقاط دنیا، از آزادی عمل و نظر برخوردارند اما در ایران، معلمان آزادی خواه، برابری طلب و عدالت‌ خواه به بند کشیده شده ‌اند. فعالان معلمان و کارگران و سایر مزدبگیران ایران، حق برگزاری مجامع و تجمع آزاد و فعالیت مستقل را ندارند و هرگونه تلاشی در این راستا، با خطر اخراج از کار، تهدید، بازداشت و زندانی شدن مواجه است.

معلمان ایران در تلاش هستند مانع توسعه پولی ‌سازی و کالاسازی آموزش شوند. خواسته‌ آن‌ ها ارائه‌ امکانات آموزش رایگان و کیفی برای همه کودکان است ولی حکومت اسلامی، با سیاست خصوصی‌ سازی آموزش و پرورش، حاکم کردن سیاست های فاشیستی و نژاپرستانه در همه مراکز علم و دانش، و با تعرض به سفره‌ اقشار کم درآمد، بیش از پیش به تعداد کودکان کار و دختران ترک تحصیل می ‌افزایند.

حقوق معلمان حق التدریس در بسیاری موارد تا شش ‌ماه پرداخت نمی شود. اضافه ‌کاری معلمان تا ماه‌ ها پرداخت نمی ‌شود. صندوق ذخیره فرهنگیان که با هزینه خود معلمان درست شده است در خدمت منافع جناح‌ های حکومتی درآمده است.

بخش قابل توجهی از دانش‌آموزان ایران در شرایط نا امن و غیراستاندارد و کم ترین امکانات به کلاس های درس می ‌روند و در طی سال ‌های اخیر، تعدادی از دانش ‌آموزان و معلمان به دلیل فقدان شرایط ایمنی کار، جان خود را از دست داده‌ اند.

داشتن تشکل مستقل از دولت و سازمان های دولتی، حق اعتراض و اعتصاب و آزادی بیان که از حقوق اولیه معلمان و همه مزد‌بگیران و نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان است چهل سال است توسط همه دولت‌های متعدد در حکومت اسلامی پایمال شده است.

تعداد کودکان کار و خیابانی طبق آمارهای رسمی به چند میلیون نفر می‌رسد در حالی که جای این کودکان، در کلاس درس است.

با وجود این که آموزش زبان مادری در مناطق مختلف کشور حق  سایر زبان‌ هاست ولی آنان از این مهم محرومند.

خواسته‌ معلمان ایران، استقلال نظام آموزشی، جلوگیری از تبدیل آموزش و پرورش به بنگاه اقتصادی و سپردن این مهم صرفا به صاحب ‌نظران امر آموزش است.

بی تردید پشتیبانی از تشکل های مستقل معلمان و به طور کلی حمایت از خواسته ‌ها و مطالبات معلمان و دانش‌ آموزان ایران، ضرورتی غیرقابل انکار است. همبستگی قاطعانه و منسجم اقشار مختلف جامعه و معلمان و دانش آموزان و والدین آن ها، می ‌تواند کمک بزرگی برای برداشتن قدم‌ هایی محکم و ساختن جامعه‌ ای مرفه، فرهیخته، آزاد، برابر و عادلانه باشد.

وظیفه همه شهروندان آزادی خواه و برابری طلب است که سرکوب معلمان و پولی شدن مدارس و محرومیت دانش آموزان از تحصیل رایگان و با کیفیت، اعتراض کرده و از آموزش رایگان و با کیفیت، افزایش دستمزد معلمان و حق تشکل دفاع کنند.

آن چه آموزگاران آزادی خواه و برابری طلب، همواره تلاش کرده ‌اند از خصوصی سازی آموزش جلوگیری کنند. خصوصی سازی به معنای کالایی شدن آموزش است. در ایران حدود بیش از ۱۴ میلیون دانش آموز وجود دارد که نزدیک به ۹۰ درصد آن ها از اقشارکم درآمد جامعه هستند.

عامل اصلی ترک تحصیل کودکان در ایران، مشکلات مالی خانواه‌های آن هاست. اگر خصوصی سازی صورت بگیرد عملا تعداد زیادی خانواده‌ های فقیر و کارگری قادر به تامین هزینه تحصیل فرزند خود نخواهند بود.

اساس تئوری خصوصی سازی که بخشی از سیاست نئولیبرالی است به معنی ایجاد بازار آزاد و نیروی کار ارزان است. معلمان برای جلوگیری از افزایش کودکانی که نتوانند هزینه‌ های آموزشی را بپردازند با کالایی شدن آموزش مخالفند.

مبارزه برای آزادی معلمان زندانی، آزادی بیان و عقیده، آزادی تشکل و اعتراض، آزادی زبان ها مادری و آموزش رایگان برای رسیدن به آموزش و پرورشی مستقل و آزاد، امری مهم و ضروری است.

باید از هر طریق ممکن، قاطعانه خواهان تحصیل رایگان،‌ حق تشکل و اعتراض، آزادی بیان و عقیده و آزادی فوری و بی قید و شرط معلمان زندانی و کلیه زندانیان سیاسی شویم.

 

پنج شنبه چهارم مهر ۱۳۹۸ - بیست و ششم سپتامبر ۲۰۱۹

آقای حسن شریعتمداری در مصاحبه با جناب آقای احمد رفعت از کیهان لندن

انگلیسی ها ضرب المثلی دارند که می گوید "دانش کم, خطرناک است" (A little knowledge is a dangerous thing)

 

جناب آقای حسن شریعتمداری (دبیر کل شورای مدیریت گذار)  در مصاحبه با جناب آقای احمد رفعت از کیهان لندن در مورد نفی حکومت موروثی که در سند شماره دو شورای مدیریت گذار آمده است, می گوید:  رضا پهلوی هم موافقت کرده که پادشاهی به سبک کشور مالزی انتخابی باشد و نه موروثی.  حال من نمی دانم آیا ایشان موافقت کرده یا نه. چون در هیچ کجای دنیا پادشاهی انتخابی وجود ندارد. و جناب آقای شریعتمداری می خواهد چیزی را مدعی شود که وجود خارجی ندارد. اما جناب آقای شریعتمداری که می خواهد برای ما نظام تعیین کند. حداقل اطلاعات بسیار ساده از نظام پادشاهی مالزی باید داشته باشد, که ظاهرا ندارد. نظام پادشاهی مالزی انتخابی نیست که توسط مردم آن کشور انتخاب شود. بلکه دوره ای است که از بین پادشاهان موروثی ایالت های مختلف (٩ ایالت سلطنتی موروثی)  به نوبت برای دوره ۵ ساله پادشاه کل کشور مالزی می شود. در بین٩ ایالت سلطنتی موروثی از کل مجموعا  ۱۳ ایالت مالزی فقط یک ایالت است که است که پادشاه آن ایالت در بین شاهزادگان همان ایالت توسط شاهزداگان (خانواده سلطنتی) همان ایالت انتخاب یا انتصاب می شود. این انتخاب توسط مردم آن ایالت نیست , بلکه توسط خانواده سلطنتی آن ایالت است. از بین ١٣ ایالت , چهار ایالت پادشاه ندارند.   حال بگزریم از بقیه نکات مصاحبه که مدعی می شود در بین ایرانیان (اپوزیسیون) بهترین ها انتخاب شدند. من نمی دانم این "انتخابات" در چه زمانی صورت گرفته بود تا گل سرسبدها انتخاب شوند؟ ایشان در مقابل یک سوال دیگر که می پرسد آیا این حرکت موفق خواهد شد. با اعتماد به نفس جواب می دهد: ما موفق شده ایم" بحث این نیست که آیا موفق می شویم یا نه , ما ( پیش از معرفی این مجموعه دو روز دیگر) موفق شده ایم. یعنی موفقیت ما صددرصدی است. 

 

دوشوکی

===========================

پاورقی:  مقاله خود را مجددا  ضمیمه می کنم که تا دیروز در بیش از ٤٣ سایت معتبر  منتشر شده است. تا به اکنون به طرز بی سابقه ای تعداد بسیاری زیادی از شخصیت ها و فعالان شناخته شده و سرشناس اپوزیسیون با من تماس گرفته ا ند و از این نقد قدردانی کرده اند و آن را بجا دانسته اند. 

انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، دو ضرورت فوری!

انقلاب قهری کمونیستی  و دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، دو ضرورت فوری!

به بهانه نوشته بهروز فراهانی در این رابطه! به نام: د ر باره مجلس موسسان و نظر روزا لوکزامبورگ – بهروز فراهانی

امروزه و در شرایطی که سرمایه داری امپریالیستی و جنگ طلب ترین سیستم اجتماعی تاریخ بشری کاملا بر جهان - کره زمین- مستولی شده است و جهان را بطور واقعی و جدی تهدید به نابودی می کند، کمونیست یعنی اساسا کارگر آگاه میتواند، فرد و کارگری باشد که :

  • از موجودیت دادن به حزب کارگران آگاه، انقلابی، کمونیست و مخفی در یک کلام از حزب لنینی، به عنوان مهمترین و اساسی ترین وسیله پرولتارها برای پیروزی انقلاب اجتماعی - انقلاب قهری کمونیستی  به دفاع برخیزد و تمامی نیرویش را مصروف ساختن اش نموده؛
  • از تسلیح طبقاتی طبقه کارگر و تبلیغ و ترویج نقش انقلابی قهر در تاریخ لحظه ای کوتاهی نکند و خواهان یک انقلاب قهری پرولتاریایی- انقلاب قهری کمونیستی باشد و خود و طبقه را برای پیروزی آن آماده کند؛
  • خیلی شفاف و بدون اما و اگر از ساختن و ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریای مسلح با شرکت دادن زحمتکشان شهر و روستا، در بهترین  شکل  تاریخی تا کنونی شناخته شده آن یعنی شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان با تأکید چندین باره بر مسلح بودن آن، غافل نباشد که به قول یکی از آخرین نوشته های کارل که لنین به آن تأکید میکند، یعنی : 

«مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ

-                اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»

 

این تأکید بر دیکتاتوری پرولتاریا از جانب کارل مارکس، فردریش انگلس و لنین  مخصوصا و کمونیست ها بطور کلی از آنجا ناشی میشود که دولت را بطور کلی دیکتاتوری طبقاتی - دیکتاتوری طبقه حاکمه بر علیه طبقه محکوم می دانند. دیکتاتوری را اساسا دولتی می دانند که اساسا بر نیروهای مسلح متکی است و نه بر قانون و غیره.

 لنین در باره دولت بعنوان "شر لازم" انگلس برای دوره گذار و لزومیت دیکتاتوری پرولتاریا در همان دولت و انقلاب که  بهروز فراهانی به آن استناد می کند و بویژه در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد، پرداخته و در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد با طرح پرسش کائوتسکی، چرا، دیکتاتوری پرولتاریا، در شرایط اکثریت ما، لازم و ضروری است، چنین می نویسد: 

« کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

-                برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،

-                برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،

-                برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

-                برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »،

-               

-                لنین در ادامه می نویسد: «

-                ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسیله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،- از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند دهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!

-                ولی دوران ده ها ساله سرمایه داری نسبتا «صلح آمیز»، از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، درداخل احزاب سوییالیست، که با اپورتونیسم  سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است...».

 

در این دوران، عصر ما، عصر حاکمیت بربریت سرمایه داری امپریالیستی، نباید حتی با طرح عباراتی همچون "نادولت"، شوراهای کارگران" بدون  کلمه مسلح و کلماتی همچون دموکراسی شورائی،  دموکراسی و آزادی برای همه و و و، روی دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  پرده ی استتار انداخت و آنرا مستور کرد.

این نوع برخوردها،  در دورانی که  اپورنیست های رنگارنگ  و تجدید نظر طلبان و تحریف کننده گان  به کمک سرمایه داران و دولت های جنایت کارشان بر سرنوشت ما کارگران و زحمتکشان حاکم هستند و همه دستگاه های تبلیغاتی و فرهنگی جامعه را در اختیار گرفته اند، فقط و تنها، به ضرر طبقه محکوم - طبقه کارگر  و به نفع طبقه حاکم - طبقه سرمایه دار است.

البته، کارل مارکس حتی ، قبل از اینکه به این مجهز شود که باید دولت حاضر را در هم شکست و خُرد کرد، به ضرورت و لزومیت دیکتاتوری پرولتاریا رسیده بود. او در سال ۱۸۵۲ می نویسد : :« تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها از آن  من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:

۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.» نامه به وامایر آلمانی تبار مقیم در نیویورک.

و در این مورد لنین می گوید: - ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی می کنیم؛ تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا... -

کارگران آگاه، خود را سازمان دهید و برای ساختن دیکتاتوری پرولتاریا  کوشش نمائید که این تنها راه رسیدن به پیروزی و رهایی است!

لینک نوشته خوب بهروز فراهانی در دفاع از رزا لوکزامبورگ  در رد مجلس ملی و دفاعش از انقلاب قهری پرولتاریا!

 

http://www.akhbar-rooz.com/د-ر-باره-مجلس-موسسان-و-نظر-روزا-لوکزامبو/?unapproved=200&moderation-hash=2cc264614ac69d8e0f972aa01ac890cd#comment-200

حمید قربانی ۲۶ سپتامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

 

September 26, 2019

شورای خانوادگی گذار !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

حسن شریعتمداری، رئیس"شورای مدیریت گذار": پروسه فروپاشی یقینا آغاز شده و ما باید یک جایگزین برای این نظام معرفی کنیم تا این فروپاشی سیاسی به فروپاشی اجتماعی منجر نشود...
حسن شریعتمداری فرزند بزرگ آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری است که خودش را از خمینی بالاتر میدانست . مخالف ولایت فقیه نبود فقط خودش را واجد شرایط برای ولایت فقیه بهتر از خمینی میدانست . امام خمینی هم ساباندش به الک ... حسن به موازات تحصیلات دانشگاهی، به تحصیل فلسفه و الهیات در حوزه علمیه قم پرداخته‌است و با فقه اسلامی آشنایی دارد. حسن شریعتمداری حزب چپ میانه دینی «جمهوری خواهان ملی ایران» ، همچنین از مؤسسین اتحاد جمهوری خواهان ایران در سال ۱۳۸۲ است.

این آلترناتیو جدید در آستانه سفر روحانی به نیویورک و ملاقات حسنک با مکرونک و مرکلونک، در آستانه سخنرانی ترامپ ، در آستانه این شب جمعه وحکایت ظهوریک راس امام زمان معنی خفنی دارد.دویچه وله تخصص معرفی آلترناتیو رادارد انگارمعرفی آلترناتیودر انحصارش است ، مدتی قبل هم آلترناتیو چپها و راستها و میانه... را هی معرفی کرد . هرچی آلترناتیو تعدادش بیشتر باشه ، قدرت مانور ولایت فقیه در اسکول کردن مخاطب بیشتر میشه .

دویچه وله به نقل رئیس آلترناتیو نوشت : «سلطنت طلبها نگران نباشند . آنها در شورای مدیریت گذار هستند و خود آقای رضا پهلوی هم در مصاحبه‌ای که داشت سلطنت انتخابی مانند مالزی را برای ایران ترجیح می‌دهد و نه شکل موروثی آن را. بنابراین آنها به این نتیجه رسیده‌اند که ایران یک سلطنت موروثی و همیشگی را برنمی‌تابد و وکالت ملت برایشان کافی است .
 
الان 40 سال است ، هر که توی خونه دعواش شد یا از بیکاری حوصله اش سر رفت ، زد تو کار ساخت آلترناتیو ... یه یا علی گفت و چراغی روشن کرد و بساط جایگزین و آلترناتیو پهن کرد ... در این چهل سال در خارج ایران هی آلترناتیو ساختند ولی حکومت اسلامی باز هم دوام آورد و با هر آلترناتیو جدیدی انگار محکمتر شد !

 

چون از داخل هیچ تحولی جمعی و جدی نبود و نیست . وقتی در داخل ایران خبری نباشد هر تولدی در خارج ایران مثل شرکت سهامی میماند با شیتیل نامحدود و بدون مسئولییت ، که رابطی به مردم و مبارزه ندارد ... هر فرد یا نیرویی ، مدعی همراهی مردم با خودش و یا تحرکات خودش را مردمی میداند ، یک فراخوان جهت اعتصاب عمومی و فلج کننده در داخل ایران بدهد اگرمردم گوش کردند آنوقت حق دارد به نام مردم بساط پهن کند . آنوقت خود ولی فقیه هم مجبور میشود جدی بگیرد ! به جز این زیاد روی دویچه وله و امثالهم حساب باز نکنید .همین الان مرکل و ماکرون و خوک وکفتار درحال ملاقات با نماینده ولی فقیه در سازمان ملل نیویورک هستند ...

کارگران هپکو سرکوب میشوند ، دختر آبی را خودسوزی میکنند ، زندانها پر است و زندانی هایی که خودکشی میشوند ، حجاب اجباری در حکومت اسلامی هنوز حرف اول است ، مشتی پیرسگ آخوند با یک قرن طول عمرمخرب و یک قانون اساسی شریعت اسلامی عهد عتیق برای 80 میلیون فتوا میدهند چی بد است و چی خوب است .

عربستان به موشک بسته میشود تا مقام عظمای ولایت فقیه با قدرت در نیویورک بسلفد و غرب هم این جیغ ریقوی عظما را به قیمت خوب میخرد تا بازی ادامه پیدا کند ، سوریه به تلی از خاک تبدیل شد ... مردم یمن میسوزند ، بحران در خاورمیانه هر روز شعله میکشد آنها در سازمان ملل مشغول تقسیم لواشک بین هم هستند،شما داری برای کجا آلترناتیو میزنی حاجی ؟ جناب شریعتمداردوست داری جشنی خصوصی و خانوادگی با قبیله خودتان داشته باشید مبارک است ، ولی به نام مردم و جایگزین و آلترناتیو ایران لقمه اندازه شماها نیست ... هیچکس به تنهایی نمیتواند لقمه ای به نام ایران را قورت بدهد .


وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران در مصاحبه با شبکه "سی‌بی‌اس" از آمادگی ولایت فقیه برای دستیابی به یک توافق دائمی خبر داد.فعالان سیاسی معتقدند توافق دائمی همانا در دفن تاریخی سیستم ولایت فقیه معنا دارد.

روحانی رئیس جمهور ولایت فقیه هم گفت پاسپورت حکومت اسلامی را عزت میکنم ولی مذاکره نمیکنم .

اروپا از سختی نجات برجام حرف میزند در حالی که حفظ جنازه ها جهت یادگاری با توجه به پیشرفت علم و تکنولوژی سخت نیست...

گرتا تونبرگ نوجوان سوئدی که برای مبارزه با تغییرات اقلیمی فعالیت می کند در سخنانی پرحرارت گفت: "شما با کلمات توخالی مرا از رویاهایم و کودکی ام محروم کرده اید. تازه من جزو خوش شانس ها هستم."هیچ چیز سر جایش نیست. من نباید اینجا باشم. من باید آن طرف اقیانوس الان در مدرسه باشم. در مقابل شما به ما جوان ها چشم امید دوخته اید. چطور رویتان می شود؟" "مردم دارند جانشان را از دست می دهند. اکوسیستم ها یکجا در حال فروپاشی هستند. انقراض انبوه (گونه های زیستی) شروع شده. و شما فقط می توانید از پول و رشد بی وقفه اقتصادی ... حرف بزنید. چطور رویتان می شود؟

چطور رویشان میشود برای خودسوزی دختر آبی اشگ تمساح بریزن و همزمان با قاتلش مذاکره کنند و آبگوشت کوفت کنن جناب رهبر یا سیاستمدار ؟
 
دنیا بوی گندی گرفته ، بوی خون ، بوی آخوند ، بوی گفتگو با فاشیسم دینی ، بوی اسکول کردن مردم . به کودکی اجازه سخنرانی میدهند تا در سازمان ملل به سیاستمداران معترض باشد که چرا کودکی اش را ربودند و همزمان جلوی چشم همه همان بوی گند را منتشر میکنند در ملاقات با نماینده ولایت فقیه در ایران ، با طالبان و داعش و ....
 

 

 
25.09.2019
اسماعیل هوشیار

 

 

نق زدن به جای نقد

نق زدن به جای نقد

اینکه فیلی به یاد هندوستان بیافتد، البته قابل توجیه است. وقتی یک جامعه سیاسی هنوز در شوک انهدام است و تاکنون نتوانسته از ضربه هایی که بر ستون آرمانهایش زده اند سر بلند کند، چه فیلی باشد که یاد هندوستان کند یا خرسی که هوای لنینگراد به سرش بزند، هردو در یک رویا سهیمند و آن رویای یک گذشته شکوهمند یا آینده ای مبهم است.

هگل اظهار می دارد که "ما در تاریخ به آنچه بوده و آنچه هست می‌پردازیم، اما در فلسفه، بر خلاف تاریخ، نه با آنچه منحصرا به گذشته یا حتی به آینده تعلق دارد، بلکه با آنچه هست، هم در این زمان و هم برای همیشه، یعنی با عقل، سرو کار داریم."

حال چگونه این ساده ترین تعریف از فعالیت سیاسی در ذهن "احمد عزیز پور" و دیگر "رقبا"ی سیاسی ما، شکلی کج و معوج به خود می گیرد و جای "سروکارداشتن با آنچه اکنون هست و عقلانی است" به "آنچه بوده و یا می آید و تنها مصرف تاریخی دارد" خود را گره می زند و در کمال طمانینه این کار و اقدام خود را "فعالیت سیاسی" می نامند. معنای فعالیت، در جریان بودن و انجام فعلی است، نه کالبدشکافی جنازه هایی که تنها در "سردخانه سیاسی ایران" می توانند بدون تعفن حفظ شوند. وقتی کنکاش برای پیدا کردن خللی در گفته های رقبای سیاسی امثال رفیق احمد را به یک فعال سیاسی بدل می کند، گویا نتیجه ما در سیاستی فعال، بایستی از کنار جنازه های کسانی رد شود که گویا دگمه های پیراهنشان کمتر سرخ است، یا بازوبند انترناسیونالیسم پرولتری بر پیشانیشان نیست. آنچه به ظن عزیز پور فعالیت سیاسی است، تنها یک نوستالوژی برای فضایی اکتیو و گرم در سیاست است که همین شیوه برخورد دهها ساله این رفقا آن را به سردخانه سیاسی مبدل کرده است. من میتوانم مثلا  درک کنم که مارکس با باکونین اختلاف نظر داشته یا حتی لنین و کائوتسکی نتوانسته اند همدیگر را تحمل کنند، اما هرچه تاریخ اختلافات این رفقای حزب کمونیست و انشعابهایش را می کاوم بیشتر باور دارم که هیچگاه جز روتوش هایی از اهداف بلندمدت مبارزه و دغدغه هایی واقعی برای تغییر، در کارنامه اینان پیدا نخواهد شد. آنچه شما فعالیت سیاسی می نمامید، من تنها به غرولندها و نق زدن های یک تفکر باتلاقی شبیه شان می دانم. تفکری که حاضر نیست جز از مجرای شکست هایش و کلیشه های مبارزه و البته بازیگری این نمایشنامه های آرمانی، دست به یک عمل عینی بزند. اگر مارکس اکنون بود به یقین می گفت که :"مارکسیست های کنونی تنها نق می زنند اما مساله بر سر تغییر انضمامی جهان است". البته که هنگامی که دهها سال از بطن جامعه دور و بی ربط به خواسته هایش باشی، متن اصلی و روح مبارزاتی جامعه را نمی توانی شناخت. جهانی که رفیق احمد می خواهد دیگر متعلق به او و نسل او نیست. آرمانهای شما مدت مدیدی است که خسته از تکرار های هر روزه خود به گوشه دنجی پناه برده و هر گاه هم می خواهد تکانی بخورد سر راه منقلب شدن واقعی جامعه را با بارهایی که بر دوش آن گذاشته اید، می گیرد. نکته ای که بیش از همه منزجر کننده است که این شیوه از نق زدن سیاسی را می خواهید به نسل جدید هم انتقال دهید. البته من با نق زدن مشکلی ندارم، این هم می تواند یک متد از مبارزه باشد اما نمی توان آن را جدی گرفت. شاملو یک بار در مورد انقلاب ایران گفت که: "این بیدار شدن از خواب نبود، تنها یک پهلو عوض کردن در خواب بود". این شاید مصداق دید شما از انقلاب اجتماعی جامعه باشد، اما نمی تواند تعریفی باشد که عقل بتواند آن را قانع کننده بیابد. و یا مبنایی بر گردش واقعی یا به منزله ی همتی جریان ساز باشد که بتوان از دل این نق زدنهای دستوری، دستمایه ای برای پراتیک عینی پیدا کرد. واقعا از اینکه نوشته های شما را نقد می کنم هیچ افتخاری به خود ندارم، چرا که مدت زیادی است که می دانم که چشم داشتن به این گنجینه تجارب شما، تنها نظاره بر کاهدان است. اما به هر صورت می باید در جایی این متد "نقواره گی" شما با جریان سیاست واقعی روبرو شود و به بازشناسی جدیدی نه برای شما که برای نسل انقلابی کنونی باشد.

بهترین صورتبندی این گفته در مانیفست از زبان مارکس اینگونه بیان می شود:

"تمامی مناسبات ثابت و منجمد شده، همراه با زنجیره تعصبات و باورهای باستانی و قابل احترام آن‌ها از میان می‌روند و تمامی نسبت‌های نوپدید پیش از آنکه شکل پیدا کنند خصیصه‌ای باستانی به خود می‌گیرند. هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هرآنچه مقدس است دنیوی می‌گردد و انسان‌ها در نهایت ناگزیر می‌شوند تا با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خود با همنوعانشان، رو در رو شوند."

 

اتحاد ما تعیین کننده و سرنوشت ساز است!

اتحاد ما تعیین کننده و سرنوشت ساز است!

باید برای یک اتحاد طبقاتی کار کرد و تلاش نمود که کارگران مبارز و نیروهای رادیکال جامعه دراعتمادی متقابل با هم همکاری کنند. این مسله یکی از مبرم ترین و نیز درادامه مبارزه علیه حاکمیت فاشیست اسلامی نقش مهمی خواهد داشت و میتوان گفت پایه یک مبارزه سراسری متحدانه در جامعه امروز ایران و در هر مبارزه طبقاتی ، اجتماعی است.
در یکی دو هفته اخیر مبارزات رادیکال کارگران هپکو در اراک و نیز دهها اعتراضات دیگر کارگری در سطح جامعه امروز ایران نشان از آغاز یک جو رادیکال طبقاتی در جامعه است. حمله مزدوران رژیم به کارگران در تمام اعتراضات اخیر و بخصوص حمله به کارگران هپکونمایانگر ترس حاکمیت از گسترش اعتراضات اجتماعی، کارگری است. رژیم اسلامی تلاش میکند هر اعتراضی را بخصوص اعتراضات کارگران را به شدید ترین نحو منکوب کند و تلاش مینماید درجا به آن جواب دهد. این نحو برخورد رژيم به اعتراضات چیز تازه ای نیست اما در شرایط امروز با توجه به بحرانی که کل جامعه را در برگرفته و نیز خود مزدوران رژیم در ایجاد این بحران دست بالایی دارند، حاکمیت در ایران تلاش (از تمام جناحها) میکنند نگذارند از طرف مردم جامعه مورد تعرض قرار گیرند. حمله ددمنشانه نیروههای مزدور به کارگران هپکو دقیقا یک دفاع فعال از وضع موجود است. زیرا این بحران و بلاتکلیفی به ادامه حیات ننگین رژیم کمک میکند و از خلایی که در جامعه در نبود یک اتحاد رادیکال سوسیالیستی علیه رژیم وجود دارد نهایت استفاده را میخواهند ببرند. پس برای تداوم این بلاتکلیفی میکوشند هر صدایی را در جامعه خفه کنند. چرا چون تنها مردم جامعه و اعتراضات آنهاست که میتواند به سر نگونی حاکمیت درایران خاتمه دهد.
پس از یک هفته از اعتراضات دولت اعلام کرد که خصوصی سازی در هپکو را لغو کرده و نیز به کارگران اطمینان دادند که شرکت دولتی خواهد ماند. این عقب نشینی دولت و نیز موفقیت کارگران باعث اختلاف در میان بالایی ها شده روز دوشنبه اول مهر ریئیسی ریئس قوه قضاییه به دولت انتقاد کرد:
رئیس قوه قضائیه با تاکید بر اینکه اقدامات دولت درباره شرکت هپکو «کافی نیست»، ابراهیم رئیسی گفت: «در بسیاری از این شرکت‌ها ضوابط قانونی خصوصی‌سازی رعایت نشده است، کارخانه دچار رکود شده، کارگران بیکار شده‌اند... به اعتراض‌ها توجهی نشده و نهایتاً قوه قضائیه درگیر موضوع شده است».
کارگران هپکو ضمن اعتراض به خصوصی‌سازی این کارخانه، خواستار بازگرداندن مالکیت آن به دولت شده‌اند.
کارگران این شرکت روز ۲۵ شهریور چند ساعت مسیر خط آهن را بسته بودند.
پس از این اقدام، نیروهای امنیتی با دستور شورای تأمین استان ۲۹ نفر از کارگران معترض را بازداشت کردند و ۱۵ نفر از کارگران نیز در حمله گارد ویژه مجروح شدند.
همچنان شش نفر از کارگران این شرکت زندانی هستند.
(بر گرفته از سایت رادیو فردا. ۱مهر ۱۳۹۸)
همین نمونه زنده نشان از این واقعیت است که وقتی اعتراضات حق طلبانه مردم و کارگران اوج میگیرد زمین زیر پای دولتمداران را داغ میکنند و بهم میپرند. این نوع اظهار نظر ریئس قوه قضاییه جنایتکار نشان از ترس حاکمیت از نیروی اعتراضی کارگران ومردم مبارز است.
از طرفی دیگر سرمایه جهانی اصلا موافق نیست که اعتراضات رادیکال در داخل رژیم اسلامی را سرنگون کند. بهمین خاطر بخصوص در دوسال اخیر که اعتراضات کارگری و اجتماعی عمیق تر شده و مبارزات کارگران و مردم دقیقا کل حاکمیت را نشانه گرفته است غرب، آمریکا، روسیه و چین دوست ندارند که اعتراضات اجتماعی، کارگری دست بالا بگیرد و باعث سرنگونی رژیم اسلامی شود. سرمایه داری جهانی اصلا دوست ندارند توازن قوا به ضرر آنها پیش رود. نمیخواهند کنترل براوضاع سیاسی ایران رااز دست بدهند. با توجه به موقعیتی که از نظر ژئوپلیتیک ایران دارد میترسند اوضاع در خاورمیانه از کنترل شان خارج شود. سرمایه داری جهانی نیازمند این بحران منطقه ای است تا بدینوسیله ناموفقیتی های خودرا در اقتصاد و سیاست جهانی لاپوشانی کنند.
سرمایه داری جهانی باژستهای عوامفریبانه مثل حقوق بشر و از این طرهات میخواهند بازار آشفته باشد و هر کدام به سهم خود دست یابند. و نگذارند تقسیمات توافق شده بین خودرا خدشه دار کنند. اگر امروز روسیه چین بر بخش بزرگی از شرق کنترل دارند. آمریکا و اروپا هم بر خاورمیانه، آمریکای لاتین و جنوب شرقی آسیا کنترل دارند. با سرنگونی رژیم اسلامی به نفع مبارزات کارگران و مردم آزادیخواه این تقسیمات وارد مرحله ای بحرانی تر خواهد شد.
بهمین خاطر است که سرمایه جهانی اصلا به نفع مردم هیچ جامعه ای فکر نمیکند و اگر هم خیلی مردم خواه باشند تا آنجا پیش میروند که روند باز تولید و سود دهی سرمایه خدشه دار نشود. در ده سال اخیر و با اتفاقات کشور های عربی که به بهار عربی مشهور شد دیدیم چگونه غرب و روسیه هر کدام تلاش کردند موقعیت خاورمیانه را در کنترل داشته باشند. امروز لیبی و نیز نیجریه جزو سوتی های خود به حساب می آورند زیرا روند فرار مردم از کشورهای خاورمیانه و عربی و آفریقا به اروپا برایشان مشکل ساز شده است. هیچکدام از قدرتهای امروز صحنه مسایل جهانی دوست ندارند ایران عراق یا افغانستان دیگری شود و در همان حالت هم اصلاا مخالف سرنگونی رژیم اسلامی بدست مردم هستند.
این یک طرف صورت مسله امروز ایران است. علیرغم تمام معادلات بین رژیم اسلامی و سرمایه جهانی ، باز طرف اصلی معادله سرنگونی رژیم اسلامی مبارزات مردم و کارگران و آزادیخواهان در جامعه است که اساسی و تعیین کننده برای آینده مردم ایران خواهد بود. حتی این مسله از چشم قدرتهای جهانی پنهان نیست که اگر جنبش اعتراضی اوجگیری کند برایش آلترنایتوی میتراشند، مثلا همین الان عده ای ملی مذهبی راه افتاده اند و مسله گذار مسالمت آمیز را دست گرفته اند و میخواهند محترمانه کلاه شرعی برای اسلام سیاسی بدوزند. زیرا پروژه چهارده معصوم(آنهاییکه نامه منوشتند و درخواست استعفای خامنه ای میکردند) از راه نرسیده رسوا شد.
همچنانکه در فردای اعتصابات کارگران نفت در اواخر تابستان ۱۳۵۷ خورشیدی فورا آمریکا، غرب و مزدورانشان به تکاپو افتادند وبالماسکه گوادلوپ و جنازه از گور برگشته ای مثل خمینی را با پول و سرنیزه به اعتراضات مردم تحمیل کردند. شاید در اوجگیری فردای اعتراضات در ایران این سناریو دوباره تکرار شود، اما در شرایطی که تجربه چهل ساله اخیر پشت جنبش اعتراضی هست و نیز هوشیاری سیاسی که امروز بعد از چهل سال سرکوب و اختناق فاشیستی وجود دارد، تنها اتحاد و همبستگی طبقاتی است که میتواند حافظی باشد برای مردم در مقابل دسیسه های سرمایه داری. در غیر این صورت و در پراکندگی و نبودن اتحاد قطعا باز سناریوی ۱۳۵۷ خورشیدی در قالبی تر خودرا تکرار خواهد کرد و باز مابرای یک دوره دیگر در بلاتکلیفی خود گیر خواهیم کرد. البته در هر تقابل طبقاتی اجتماعی آن نیرویی که بتواند توازن قوا را بنفع خود تغییر دهدمیتواند سربلند و یک قدم به جلوتر برود. حتی اگر ما نتوانیم پیروزی قطعی بدست آوریم اما با اتحاد و همبستگی خود مانع جدی ز تکرار سناریویی شویم که دهها سال مارا به عقب برگرداند.
ضرورت اتحاد و همبستگی زمانی خیلی آشکار است که مبارزه سیاسی در جامعه جزو زندگی روزانه مردم جامعه میشود و بدون مبارزه علیه حاکمیت نمیتوانند آسایش در زندگی روزانه خود داشته باشند. تنها اتحاد طبقه کارگر سوسیالیست و مردم برابری طلب میتواند به این همه جنایات و توطئه پایان دهد.

آناتومي بورژوا دمکراسي چپ ايران ... بخش چهارم: سوسيال­ شوينيسم کارگرى

آناتومي بورژوا دمکراسي چپ ايران

بخش چهارم: سوسيال­ شوينيسم کارگري

منصور حکمت و احزاب منشعب از تفکر او اصل «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش» که در جنبش بين‌المللي کمونيستي مشخصاً توسط لنين فرمول‌بندي شد1 را به‌عنوان يک اصل مارکسيستي نمي‌پذيرند و آن رد مي‌کنند. به ادعاي حکمت «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش نه فقط يک اصل قابل تعميم کمونيستي نيست، نه فقط لزوما آزادي‌خواهانه نيست، بلکه به معناي دقيق کلمه خرافي و غير قابل فهم است»2 (ص491)

ادعاي حکمت اين بود که ضديتش با اين اصل به علت تناقضات و ابهامات آن است و مرزبندي با ناسيوناليسم ملل تحت ستم و جلوگيري از اشاعة بيشتر ناسيوناليسم در جامعه و در جنبش کارگري. چرا که پذيرش اين اصل در شرايط فعلي به تشويق بيشتر جنگ‌هاي ناسيوناليستي و تجزبه شدن پرولتاريا دامن خواهد زد. لنين يک صد سال پيش و در جزوة مهم حق ملل در تعين سرنوشت خويش با صداي بلند جواب چنين نظرات بورژوا دمکراتيکي را چنين داد که: «فريادهاي ليبرال‌ها درباره عدم وضوح مفهوم حق تعيين سرنوشت و اين‌که سوسيال دمکرات‌ها اين مفهوم را به هيچ وجه از تجزيه‌طلبي تميز نمي‌دهند، چيزي نيست جز کوشش براي پيچيده ساختن مساله و شانه خالي کردن از شناسايي اصلي که از طرف تمام دمکراسي مقرر شده است». و ما هم نشان خواهيم داد که ضديت حکمت و کمونيسم کارگري با اين اصل لنيني و کمونيستي در درجه اول از نگاه نادرست و غير ماترياليستي‌شان به مسالة ستم ملي و راه حل آن يعني حق تعيين سرنوشت ملل برمي‌آيد. و در درجه دوم از خاستگاه طبقاتي بورژوا دمکراتيک کمونيسم کارگري که نهايتا خواسته يا ناخواسته در کنار شوينيسم ملت مسلط قرار گرفته و برخلاف ادعايش از انترناسيوناليسم پرولتري فاصله مي‌گيرد.

اما پيش از ورود به نقد رئوس کلي مغلطه‌هاي اصلي حکمت و طرفدارانش در انکار مسالة حق تعيين سرنوشت ملل بايد به اشکال اصلي بحث آن‌ها و مبناي ديدگاه نادرستشان پرداخت. حکمت، واقعيت مسالة ملي و ستم ملي در جهان ما را نمي‌بيند. او از درک ماترياليستي و ديالکتيکي اين ستم و خاستگاه و منشأ و ضرورت‌هاي بر آمده از آن و ارتباطش با کل ساختار و روابط ستمگرانه و استثماري سرمايه‌داري در جهان ناتوان است و لاجرم در عرصة ارائة راه حل هم به بيراهه و برخوردهاي قسمي و پراگماتيستي دچار مي‌شود. درک علمي از واقعيت يعني فهم همه جانبة ماترياليستي و ديالکتيکي از معضلات حاکم بر جهان و ديدن ضرورت‌ها، نکتة کليدي در انقلاب کمونيستي است. ما با معضلات حاکم بر جهان آن‌چنان که دلمان مي‌خواهد روبه‌رو نمي‌شويم. بلکه آن‌چنان که هستند بايد دست و پنجه نرم کرده و راه برون رفت و حل تضادها را پيدا کنيم. مشکلات و تضادها در طول تاريخ و در بستر جامعه انباشته شده و ويژگي‌ها و خصلت‌هاي خود را پيدا کرده‌اند و به نسل‌هاي بشري از جمله به کمونيست‌ها به ارث مي‌رسند. نمي‌توان آن‌ها را انکار کرد، ويژگي ها و ضرورت‌هاي‌شان را نديد و از روي آن پريد. شناخت ضرورت‌ها و قانون‌مندي‌ها براي حل مساله و رسيدن به آزادي در مورد آن مساله، حياتي و کليدي است. با اين رويکرد است که بايد سراغ مسالة ستم ملي در جهان ما (و از جمله در ايران) رفت و با همين رويکرد بايد رئوس اشکالات بحث‌هاي حکمت در اين مورد را تحليل و نقد کرد.

اين رئوس را به اين شکل مي‌توان فرموله و نقد کرد که:

الف) به باور منصور حکمت پس از پايان جنگ سرد، بورژوازي و ناسيوناليستها از اين اصل براي ترويج ملي گرايي سوءاستفاده کردهاند. (ص472) و «ناسيوناليسم قومي در منحطترين و فاسدترين اشکال آن پرچمدار مساله ملي است». (ص496)

نقد) اولا ناسيوناليست‌هاي ملل تحت ستم در نبود اين شعار هم از وجود مسالة ستم ملي براي جذب توده‌هاي کارگران و زحمتکشان اين ملل به زير پرچم و برنامة بورژوايي‌شان استفاده مي‌کنند. ثانيا اين‌که بورژوازي يا ناسيوناليست‌ها از يک شعار سوءاستفاده کنند، نبايد منجر به غلط پنداشتن آن شود. چرا که بورژوازي از بسياري از شعارها، مطالبات و جنبش‌هاي عادلانه و مردمي سوءاستفاده مي‌کند. مثلا در جنبش زنان ما شخصيت‌ها يا جرياناتي مانند مسيح علي‌نژاد را داريم که با شعار «برابري زن و مرد» يا «آزادي زن» با هارترين فاشيست‌هاي مستقر در کاخ سفيد مثل مايک پومپئو ديدار مي‌کنند (و اتفاقا حميد تقوايي ليدر حزب کمونيست کارگري هم اين ديدار را توجيه مي‌کند)، آيا مي‌توان نتيجه گرفت شعار «برابري زن و مرد» مبهم و نادرست است؟! يا مثلا چون از درون جنبش چپ و کمونيستي گرايشات غير مارکسيستي، بورژوايي و خرده بورژوايي مثل رويزيونيسم روسي، سوسيال دمکراسي يا حکمتيسم و کمونيسم کارگري بيرون آمده‌اند، بايد نتيجه گرفت که شناخت و جهان‌بيني و شعارهاي کمونيستي غلط‌اند؟!

ب) حکمت مدعي است حقوق مختلف انساني همه از يک «منشأ در فلسفه سياسي و جهاننگري ما» الهام نميگيرند و برخي حقوق مثل حق طلاق، حق آزادي بيان و غيره حقوقي طبيعي و ذاتي انسان هستند. اما حق تعيين سرنوشت جزو آن حقوق انساني نيست که الزاما تحقق پيدا کند (ص475)

نقد) در قسمت پيشين اين سلسله مقالات3 گفتيم که نگاه حکمت و کمونيسم کارگري به برخي از مفاهيم و پديده‌هاي اجتماعي، نگاهي ايده‌آليستي است و آ‌نها را پديده‌هايي «ذاتي» و ابدي و ازلي مي‌بينند. آن‌ها با همين بينش غير ماترياليستي به تقسيم‌بندي حقوق مختلف انسان‌ها رفته و برخي مانند حق طلاق را حقوق «طبيعي و ذاتي» دانسته و برخي مانند «حق تعيين سرنوشت ملل» را «غير ذاتي» و «مبهم» مي‌دانند. اولا حق، برخلاف بحث حکمت اصلا مقوله‌اي «مبهم» نيست و روشن است که مسالة حق زماني به ميان مي‌آيد که در يک عرصة مشخص، نابرابري و تبعيض وجود داشته باشد. حق ملل در تعيين سرنوشت نيز زماني معنا و ضرورت پيدا مي‌کند که در يک منطقه يا در چارچوب يک کشور، ملتي از ملل ديگر برتر است و بر آن‌ها ستم مي‌کند. ثانيا حق به گفتة مارکس اساسا مقوله‌اي مشروط و تاريخي است و چنين نيست برخي حقوق ذاتي و طبيعي باشند و برخي نه. در مورد مثال لنين و مقايسه حق طلاق و حق تعيين سرنوشت (که حکمت آن را به چالش کشيده و انکار مي‌کند) هر دو آن‌ها بر آمده از يک شرايط تاريخي و اجتماعي مشخص و مشروط هستند.

ج) «ملت» يک مقولة عيني (اُبژکتيو) نيست. «بر خلاف جنسيت، مخلوق طبيعت نيست، مخلوق جامعه و تاريخ انسان است و از اين نظر به مذهب شبيه است... ناسيوناليسم محصول سياسي و ايدئولوژيک ملتها نيست بر عکس اين ملتها هستند که محصول ناسيوناليسماند». (479)

نقد) اولا آيا اين مساله که خيلي از مفاهيم و چيزها ساختة طبيعت نيستند و مخلوق جامعه و تاريخ هستند، باعث انکار موجوديت آن‌ها مي‌شود؟ مثلا طبقات کارگر و سرمايه‌دار هم ساختة طبيعت نيستند و محصول جامعه و تاريخ‌اند، آيا بايد نتيجه گرفت طبقه، استثمار و ستم طبقاتي وجود عيني و ابژکتيو ندارند؟! ديگر اين‌که تببين حکمت از مسالة عروج ناسيوناليسم کاملا ايده‌آليستي است و گويا اول چيزي به نام تفکر ناسيوناليستي به‌وجود آمد و بعد چيزي به نام ملت واحد جعل و خلق شد. حال آن‌که در عالم واقع اين روابط کالايي رو به گسترش سرمايه‌داري بود که ضرورت بازار واحد سراسري را ايجاب کرد و بعد دولت-ملت واحد ساخته شد و ناسيوناليسم به‌مثابة ايدئولوژي آن تئوريزه شد. در مورد ناسيوناليسم ملل تحت ستم هم ابتدا ستم ملي بر آن‌ها اعمال شد و بعد گرايش ناسيوناليستي در بين روشنفکران و بورژوازي آن ملت به‌وجود آمد.

د) حکمت ميگويد: «مادام که تفاوتها و نابرابريها، کشمکشها و تنشهاي ملي و قومي صريحا به مسالة دولت و حاکميت ربط پيدا نکردهاند، هنوز مسالة ملي بهمعناي اخص کلمه بروز پيدا نکرده است... سرکوبگري ناسيوناليسم ملت بالا دست تنها منشأ و بستر پيدايش مساله ملي نيست...» (ص501) و چنين جمعبندي ميکند که «حق جدايي زماني موضوعيت پيدا ميکند که جريانات ناسيوناليستي پيشروي قابل ملاحظهاي کرده باشند... بهخصوص اينکه اين کار را به قلمروي کشمکش فعال در عرصة سياسي کشانده باشند... ناسيوناليسمي که هنوز در قلمروي فرهنگ و ابراز وجود فرهنگي مانده است... يک جريان حاشيه و يک گروه فشار کوچک است، پريدن به بحث حق جدايي را موجه نميکند». (ص502)

نقد) حکمت نقش ستم ملي در جهان ما و جايگاه آن در ساختار قدرت طبقاتي در کشورهايي که اين ستم وجود دارد را اساسا نمي‌بيند. به باور او معضل و مساله را ناسيوناليسم ملت تحت ستم به‌وجود مي‌آورد نه ناسيوناليسم شنيع ملت غالب! انگار مشکل از وقتي به‌وجود مي‌آيد که مقاومتي در مقابل ستم ملي صورت گرفته و به شکل يک خواست سياسي مطرح مي‌شود و قبل از آن اشکالي ندارد اگر بخشي از مردم به علل ملي، فرهنگي و زباني مورد تبعيض و ستم قرار بگيرند. او متوجه نيست که ستم ملي مانند ستم جنسيتي يکي از مهم‌ترين انواع ستم و تبعيضي است که روابط سرمايه‌داريِ امپرياليستي بر آن‌ها اتکا کرده و چه در سطح جهاني به شکل ستم ملل امپرياليست بر ملل تحت سلطه و چه در داخل بسياري از کشورها به صورت برتري يک ملت بر سايرين، عمل مي‌کند و بدون ريشه‌کن کردن اين ستم مانند تمامي اشکال ستم و تبعيض بشري، نمي‌توان به رهايي دست پيدا کرد.

ه) حکمت ادعا ميکند در فرمول «حق تعيين سرنوشت ملل» اين توهم ميدان پيدا ميکند که گويي يک ارادة همگاني ماوراء طبقاتي است». (ص476)

نقد) اصل حق تعيين سرنوت ملل يک فرمول وراطبقاتي نيست، بلکه فشردة راه حل کمونيست‌ها و پرولتاريا براي از بين بردن ستم ملي در جايي است که اين ستم وجود داشته و عمل مي‌کند. لنين به صراحت مسالة ريشه‌کن کردن ستم ملي در زمانة ما را به انقلاب کمونيستي منوط کرد و نوشت: «در نظام سرمايه‌داري، در هم شکستن يوغ ستم ملي غير ممکن است. براي رسيدن به اين منظور ضروري است که طبقات حذف شوند. يعني سوسياليسم مستقر شود» (ص 8). ستم ملي جدا از اين‌که اول ملل به وجود آمدند يا اول ناسيوناليسم، يک ستم و تبعيض واضح و عميق در جهان ما است و باز جدا از اين‌که منصور حکمت و طرفدارانش خوش‌شان بيايد يا نه، با واکنش و مقاومت بخش‌هاي مختلفي از اقشار و طبقات ملل تحت ستم مواجه مي‌شود. اگر کمونيست‌ها وجود ستم ملي را به‌رسميت نشناسند و راه حل آن يعني حق تعيين سرنوشت را پيش نگذارند، فرصت بيشتري در اختيار بورژوازي ملل ستمديده قرار خواهد گرفت تا راه حل خودشان را پيش گذاشته و تعداد بيشتري از توده‌هاي آن ملت را به زير پرچم بورژوا-ناسيوناليستي خود بکشند. دقيقا از اين منظر بود که لنين به درستي حق تعيين سرنوشت تا حد جدايي را به‌عنوان راه حل مطرح کرد و نوشت: «هر آينه ما شعار حق جدا شدن را به ميان نکشيم و آن را تبليغ نکنيم، نه‌تنها به نفع بورژوازي بلکه همچنين به نفع فئودال‌ها و حکومت ملت ستمگر عمل کرده‌ايم.».

و) به باور حکمت بهرسميت شناختن حق تعيين سرنوشت در آگاهي طبقاتي کارگران خلل ايجاد ميکند و «اگر کشوري به حکم پروسة تاريخي «کثيرالملّه و چند خلقي از آب در آمده باشد، آن وقت کارگران ساکن آن کشور براي رسيدن به حداقلي از آگاهي طبقاتي بايد از روي دو هويت ملي بپرند». (ص483) و «بهرسميت شناختن حق جدايي از نظر يک کمونيست... دست بر قضا با انترناسيوناليسم کارگري "کمي" تناقض دارد». (ص 499)

نقد) کمونيست‌ها پرچمدار پروژه‌هاي ملت‌سازي يا تکامل دادن گرايشات ناسيوناليستي اين يا آن ملت نيستند و همواره بر انترناسيوناليسم تأکيد مي‌کنند. اما در کشورهايي مانند ايران که ستم ملي به شکل ريشه‌دار طي تقريبا يک قرن به بخشي از بافت روابط جامعه و دولت سرمايه‌داري در آن‌ها تبديل شده است، بدون مبارزه با شوينيسم ملت غالب (در ايران ملت فارس) در افکار و باورهاي کارگران و زحمتکشان آن ملت نمي‌توان بذر انترناسيوناليسم پاشيد. بر خلاف تحريفات حکمت و کمونيسم کارگري در مورد خط و مشي لنين در قبال مسالة ملي، لنين از زاوية پرورش روحية انترناسيوناليستي بود که گفت: «آموزش انترناسيوناليستي کارگران در کشورهاي ستمگر بايد الزاماً و در درجة اول عبارت باشد از تبليغ و دفاع از اصل آزادي جدا شدن کشورهاي تحت ستم. در غير اين صورت انترناسيوناليسم در کار نيست». (ص26 و 27) [تأکيدات از ما است]. و در جاي ديگري تأکيد کرد: «مصالح وحدت پرولتاريا و مصالح همبستگي طبقاتي آن‌ها شناسايي حق ملل در جدا شدن را ايجاب مي‌کند... اگر اپورتونيست‌هاي ما در اين نکته عميق مي‌شدند، قطعا اين‌قدر درباره تعيين سرنوشت اراجيف نمي‌گفتند».

ز) حکمت حکم ميکند که «حق جدايي براي کمونيستها نه يک اصل نظري... بلکه حاصل اجبارهاي قلمروي سياست است» (493) و «نقطه عزيمت يک موضع اصولي کمونيستي» بايد «رد مسالة حق ملل در تعيين سرنوشت بهعنوان يک اصل کمونيستي از يک سو و قبول مشروط آن بهعنوان يک اجبار تاکتيکي تحت شرايط معين» باشد. (ص494)

نقد) اولا لنين به صراحت گفت که حق ملل براي جدايي يک «حق بورژوايي» است و هيچ توهمي نداشت که يک وظيفه و اصلي کمونيستي نيست. اما او آن‌قدر ماترياليست و واقع‌بين بود که دريابد بدون پيش گذاشتن اين حق، نمي‌توان از شّر ستم ملي رها شد و نمي‌توان از روي مساله پريد و آن را به «تاکتيک‌هاي» فرصت‌طلبانه تقليل داد. بنا بر اين اصل کمونيستي در مورد مسالة ستم ملي چنان که لنين گفت، اصرار پرولتاريا و کمونيست‌هاي ملت ستمگر بر «آزادي جدا شدن» ملل تحت ستم و اصرار پرولتاريا و کمونيست‌هاي ملل تحت ستم هم بر اصل وحدت و همزيستي آزادانه باشد و خاطر نشان کرد که: «براي رسيدن به انترناسيوناليسم و ادغام ملت‌ها... راه ديگري موجود نبوده و نمي‌تواند وجود داشته باشد». (ص27) بنا بر اين کمونيست‌ها ضمن به‌رسميت شناختن اين حق، توصيه در مورد جدا شدن يا نشدن را موکول به تحليل مشخص از شرايط مشخص مي‌کنند و محک سنجش هم اين است که کدام راه بيشتر به پيشروي انقلاب خدمت مي‌کند.

ح) برخورد فرصتطلبانه و پراگماتيستي حکمت و کمونيسم کارگري به اينجا ختم ميشود که «در مورد ايران بهطور مشخص مسالة کُرد يک مسالة مفتوح و مطرح است. مسالة لُر يا مسالة آذري... امروز... مطرح نيست. ما فرمولي مبني بر حق «ملل» در کشور «کثيرالمله» ايران در «تعيين سرنوشت خويش» نداريم. شعار روشني در قبال مسالة کرد داريم: بهرسميت شناسي حق جدايي مردم کردستان و تشکيل دولت مستقل». (ص498)

نقد) به زبان ساده «سري که درد نمي‌کند را دستمال نمي‌بنديم» و اگر خودآگاهي يا انگيزة سياسي در يک ملتِ تحت ستم براي رهايي وجود ندارد، آن گاه نيازي به تلاش براي احقاق حقوق‌شان نيست. به‌عبارت ديگر، حکمت و کمونيسم کارگري اين ملل را جنبي و حاشيه‌اي مي‌دانند و آن‌ها را «عدد» قابل توجهي براي به‌رسميت شناختن حق تعيين سرنوشت‌شان به‌شمار نمي‌آورند. چنين رويکرد بوي مشمئزکنندة شوينيسم ملت غالب را با خود حمل مي‌کند. انگار مهم نيست تا کنون صدها فعال سياسي و فرهنگي عرب توسط جمهوري اسلامي اعدام شده‌اند. معلوم نيست بلوچستان، مناطق عرب‌نشين خوزستان، لرستان و اردبيل تا چند ده سال ديگر بايد جزو محروم‌ترين مناطق و استان‌هاي ايران باشند تا صلاحيت «مفتوح شدن» در حساب و کتاب بورژوادمکرات‌هاي فارس را پيدا کنند. چرا که حکمت و کمونيسم کارگري مسالة ملي و رفع ستم ملي را نه از منظر انقلاب و رهايي بشريت و برآمده از يک ستم و تبعيض جان سخت در زمانه و جهان ما، بلکه از زاوية ديد بورژوازي ملت فارس و به‌عنوان يک «مشکل» ناشي از «خرافات» ناسيوناليسم ملل تحت ستم نگاه کرده و برخورد با آن را در سطح به‌رسميت شناختن‌هاي مشروط، تاکتيکي و فرصت‌طلبانه محدودش مي‌کند.

اين بخش را با نقل قولي از لنين به پايان مي‌بريم که اگرچه خطاب به بورژوادمکرات‌هايي مانند تروتسکي و مارتف گفت اما انگار به‌طور کامل در مورد نظرات امثال حکمت و سوسيال شوينيست‌هاي کارگري هم صدق مي‌کند. لنين در آخرين خط همان جزوه مي‌نويسد: «حسن نيت‌هاي ذهني تروتسکي و مارتف هر چه مي‌خواهد باشد. اما آن‌ها از نظر عيني با آن مواضع بالاي خود، از سوسيال امپرياليسم روس حمايت مي‌کنند».

پانوشت:

.1 در مورد نظرات لنين رجوع کنيد به: ترازنامة مباحثهاي پيرامون حق ملل در تعين سرنوشت خويش. ولادمير لنين. ترجمه علي دبير. انتشارات سوسياليسم و آزادي. 1359. نشر اينترنتي

  1. تمامي نقل قول‌هاي حکمت از مقالة «ملت ناسيوناليسم و برنامه کمونيسم کارگري» صفحات 470 تا 503 از برگزيدهاي از مقالات منصور حکمت. کميته سازمانده حزب کمونيست کارگري ايران. شهريور 1384 است.
  2. آناتومي بورژوا دمکراسي چپ ايران، بخش سوم: سه منبع و سه جزء ليبراليسم چپ: اومانيسم. سيامک صبوري. نشريه آتش شماره 94. شهريور 1398

 

 

      به نقل از نشريه آتش95  – مهر 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

نگاهي به سريال چرنوبيل / م. قزل

نگاهي به سريال چرنوبيل
م. قزل

پس از پخش سريال پنج قسمتي چرنوبيل توسط شبکه ها.پ.او در وبسايت آي.بي.ام.دي، رکورددار بهترين سريال شد و سر و صداي زيادي را بين مردم و دولتهاي جهان به راه انداخت. چرنوبيل به اندازهاي مخاطبان خود را تحت تاثير قرار ميدهد که سريعا به محبوبترين سريالهاي تاريخ با نمره ميانگين نه وشش از ده، در صدر فهرست بهترينها مينشيند. همچنين دامنگير رقابت ميان جناحهاي مختلف جمهوري اسلامي و رقابت ميان شبکه ها.پي.او با شبکه منتسب به گاز پروم روسي شده و ورژن روسي چرنوبيل در دست تهيه است.
مشرق نيوز22 خرداد 1398 به حسامالدين آشنا دست راست آقاي روحاني مينويسد، «شما خودتان يک پا چرنوبيل هستيد! داريد چنين سريالي با چنين ماهيت و پيامي (ترساندن مردم از انرژي صلحآميز هستهاي براي توليد برق) را در عمليات رواني تبليغ و ترويج ميکنيد و سياسيون را دعوت ميکنيد که به تماشاي اين سريال بنشينند. به طرفداري از رِييس دولتي که برنامه هستهاي ايران را در حد تعطيلي متوقف کرده است» که منظورش قرارداد برجام است. تشعشعات چرنوبيل دامنِ جناحهاي مختلف درون نظام جمهوري اسلامي را هم گرفته و فرصتي شده براي تسويه حساب باندهاي درون نظام. اينکه توافقنامه هستهاي برجام نهتنها نتوانسه بحران نظام جمهوري اسلامي را در سطح داخلي و جهاني تخفيف بدهد بلکه بر ابعاد آن افزوده و از لحظ سياسي و اقتصادي نظام را به لبه پرتگاه کشانده است.
چرا اين سريال در اين جهان دهشتناکي که زندگي انسانها و طبيعت را به نابودي کشانده است اين همه محبوب شده و اين همه بيننده دارد؟ اين سريال سعي ‬مي‬کند از واقعيت فاجعه چرنوبيل به حقايقي در اين رابطه دست يابد. با نمايش تنش و مبارزه بين آگاهي و جهل، دروغ و حقيقت، رابطه سياست نظام و دولت با مردم تلاش ‬مي‬کند نشان دهد چه کارهايي درست نبود و نبايد انجام ميشد و چه کارهايي بايد انجام ميشد که نشد و يا با تاخير انجام شد و صدمات خود را بر انسان و طبيعت وارد کرده و تبعات آن هنوز ادامه دارد. اين سريال کوتاه بر اساس تحقيق پنج ساله کريگ مازين نويسنده آن از فاجعه چرنوبيل و خاطرات مردم محلي پريپيت که در سه کيلومتري نيروگاه چرنوبيل قرار دارد و کارگرداني يوهان رنک تهيه شده است. تشخيص اين که اين فيلم مستند نميباشد براي بيننده بسيار مشکل است. چون بر اساس مطالعه و تحقيق واقعيت عيني يک فاجعه بزرگ و مهارت نويسنده و کارگردان و تيم توليد در پرداختن به فضا و جزييات و صحنهسازيها آنقدر موفق هستند که بينندگان انگار خودشان در جاي جاي صحنهها نقش دارند و مانند کارکنان چرنوبيل بو و مزه فلز را ميچشند و در معرض گازهاي مسموم و تشعشعات راديو اکتيو رآکتور شماره 4 چرنوبيل قرار دارند؛ و مدام با ضرورتهايي که اين فاجعه پيش ميآورد و راه حل ميطلبد اجبارا در گير و نگران ميشوند. در حين ديدن فيلم براي يافتن راه حل مانند بقيه از جمله بوريس شربينا (نماينده کرملين و رييس کميته تحقيق چرنوبيل و معاون رييس شوراي وزيران و رييس دفتر سوخت وانرژي) ياد ميگيرند که يک رآکتور از نوع آر بي ام کي بهعنوان سوخت از اورانيوم 235 استفاده ميکند. رآکتور هستهاي به وسيله بخار و با چرخاندن توربين، الکتريسيته توليد ‬مي‬کند. در نيروگاه هستهاي براي توليد بخار از چيزي به اسم شکاف هستهاي استفاده ميشود و از يک عنصر ناپايدار مثل اورانيوم 235 که اگر تعداد کافي از اتمهاي آن کنار هم گذاشته شود و گلولههاي يک اتم يعني نوترونهايي که به سرعت بسيار شليک ميشوند بالاخره به يک اتم ديگر بر خورد ‬مي‬کنند و فشار اين برخورد آن اتم را ميشکافد و باعث انتشار انرژي بسيار زيادي ميشود که به آن ميگويند شکاف هستهاي. نوترونها گلوله هستند و بسيار سريع حرکت ميکنند و فيزيکدانان به آن  «شار» ميگويند در رآکتورهاي آر بي ام کي دور ميلههاي سوخت را با گرافيت ميپوشانند تا شار «نوترونها» مديريت شده و کاهش يابد. بر خورد اتمهاي اورانيوم به همديگر نسبتا ناممکن است و همين امر پاشنه آشيلي ميشود براي عدم درک همه مسئولين، مهندسين و سياسيون از ابعاد فاجعهاي که در حال اتفاق افتادن است. از يک طرف، به علت آن که دانش انباشتشده از سانحه مشابهي در نيروگاه هستهاي لنينگراد در سال 1975 طبق اسناد طبقهبندي خيلي سري توسط کاگب بايگاني شده و از دسترس کارکنان و مهندسين و مسئولين 16 رآکتور ديگر وحتي فيزيکدانان و سياسيون خارج شده بود. بهويژه دو صفحه از گزارش ولکوف فيزيکداني که آن گزارش را نوشته بود. از طرف ديگر، طبق دانش حک شده در ذهنشان نميتوانستند بپذيرند که هسته در اثر دو انفجار باز شده است. کساني که خبر باز شدن هسته را به مسئول تست رآکتور در اتاق کنترل آناتولي دياتلوف معاون ارشد نيروگاه هستهاي چرنوبيل ميدهند از طرف او «توهمزده و شوکشده» خوانده ميشوند. «هر گرم يو- 235 داراي يک ميليارد تريليارد از آن گلولههاست. در چرنوبيل بيش از سه ميليون گرم اورانيوم 235 موجود بوده که با دو انفجار با دمايي بيش از 20 هزار درجه غرق آتيشه، اين يعني سه ميليون سه ميليارد تريليارد گلوله که باد ذرات راديواکتيو را در قاره پخش ميکنه، بارون اونا رو روي سرمون ميريزه توي هوايي که نفس مي کشيم، آب شربمون، توي غذاي روزانهمون و... بيشتر اين گلولهها تا صد سال آينده به شليک ادامه ميدن بعضيهاشون حتي تا 50 هزار سال». اينها حرفهاي پروفسور والري لگاسف مدير موسسه انرژي اتمي کورچاتف و عضو کميته مديريت فاجعه چرنوبيل است. او براي قانع کردن گورباچف همچنين ميگويد گزارش رسمي دولتي که بوريس شربينا از ويکتور بريخانف مدير نيروگاه هستهاي چرنوبيل دريافت کرده در مورد ابعاد فاجعه حقيقت ندارد. «چون در صفحه سه گزارش آمده دست آتش نشاني که ماده معدني سياه را در دست گرفته دچار سوختگي شديدي شده و با زخمهاي عميقي متلاشي شده است. اين گوياي اين است که آن ماده سياه رنگ گرافيته و تنها در هسته رآکتور وجود دارد يعني راکتور بر اثر انفجار باز شده است. ميزان تشعشع برابر 3.6 رونتگن گزارش شده. محض اطلاع به اندازه يک عکسبرداري از قفسه سينه نيست بلکه اندازه 400 تا عکسبرداري است و در ضمن اين رقم حداکثر ميزان قابل نمايش دوزيمترهاي سطح پايينه. رقمي که نهايت ظرفيتشان بوده. به نظرم رقمهاي واقعي به مراتب بالاتره اگر درست حدس بزنم آن آتش نشان چيزي برابر 4 ميليون عکسبرداري قفسه سينه را توي دستش گرفته است.»
 شربينا به او ميگويد «پروفسور لگاسف الان جاي هراس افکني نيست». يعني، راستش را نگو که امنيت جاني مردم در خطره، دروغ بگو تا مردم نترسند! لگاسف جواب ميدهد «هراس افکني نيست حقيقته».
شربينا مامور ميشود همراه با لگاسف شخصا به چرنوبيل برود و راکتور را از نزديک بررسي کند و به گورباچوف گزارش دهد.
ولاديمير پيکالوف فرماندهي نيروهاي متخصص خطرات شيميايي با تجهيزات کامل با ماشيني که با سرب پوشيده شده تا جاي ممکن به رآکتور نزديک ميشود و پس از بازگشت ميگويد: «تشعشع 3 رونتگن نيست بلکه 15 هزار رونتگنه، اين رقم يعني هسته باز شده». شنونده اين جملات و بيننده صحنههاي فاجعه چرنوبيل با دانشي که در طول مقابله با اين فاجعه عظيم به دست ميآورند، وحشتزده و نگران و ميخکوب فيلم ميشوند. تازه همه ميفهمند از آتشي که در چرنوبيل به پا برجاست هر ساعت دو برابر بمب هيروشيما اشعه ساطع ميشود. زماني که 20 ساعت از انفجار گذشته (يعني برابر 40 بمب) بريخانف مدير نيروگاه و فومين سر مهندس نيروگاه هستهاي چرنوبيل بهخاطر گزارش عامدانه غلط باز داشت ميشوند. شربينا ميپرسد چگونه اين آتش را خاموش کنيم؟ پيکالوف ميگويد از هليکوپتر استفاده ميکنيم مثل حريق جنگلي. لگاسف هشدار ميدهد «اين آتش سوزي نيست اين شکافت هستهايه با دماي بيش از 20 هزار درجه در جا آب را تبخير ميکنه. با چيزي روبهرو هستيم که تا حالا روي اين سياره پيش نيامده تنها راهش 5 هزار تن بور شن لازم داريم اما مشکلات خودش را داره ولي راه ديگري نميبينم.». لگاسف ميگويد حداقل بايد جمعيت پريپيت تخليه بشوند. اما شربينا ميگويد «تصميماش با من نيست.»
 اين سريال همراه است با 13 تِرَک موسيقي متني که به گفته سازندهاش گودنادوتير، تک تک موسيقيها و صداها در داخل نيروگاه اتميِ از کار افتاده در لتوني ضبط شدهاند و هدف اين بوده که صداهاي راديو اکتيويته شنيده شود. موسيقي متني که احساس زندگي ناآگاهانه را بهچالش ميگيرد و به پيشواز مرگ نامريي ميرود، فضا و زمان را پر ميکند و زندگان را با سرود مرگبارش از خواب بيخيالي بيدار ‬مي‬کند، مرگ را به زندگان نزديک و نزديکتر و ديکته ‬مي‬کند. موسيقياي که در پس زمينه جاريست فضا را پر ميکند - همچون صداي گلوله شارهاي (نوترون) به مانند هيولاي نامريي از قفس آزاد شدهاي که در ابعادي عظيم در حال شليک شدن هستند و فضا، آب، خاک، فولاد، بتون و گوشت تن را متلاشي و مسموم ميکنند. ديگر زمزمههاي سکانس پشت سکانس موسيقي از ديگر صداهاي موجود در فيلم قابل تشخيص نيست. تبديل ميشود به سرود وحشت حاکم، آن سرنوشت وحشتناکي که براي آدمها در سر راه است. سراينده موسيقي  آنطورکه خواسته در شنيده شدن صداهاي راديواکتيويته موفق بوده است.
در 5 اپيزود سريال تلاش ميشود که درک شود چگونه رآکتور چرنوبيل منفجر شد و چگونه و چه چيزي و چه کساني باعث شدند تا جلوي فاجعه بزرگتر يعني نابودي قاره اروپا و تبعات جهاني آن گرفته شود. اهميت علمي فيزيکداناني چون پروفسور لگاسف و اولانا خوميوک را ميتوان ديد. بوريس شربينا هم سياستمداري است که بر اثر بالا رفتن آگاهياش در طول مبارزه همدل و همراز اين دو دانشمند ميشود تا پروسه تحت کنترل در آوردن فاجعه چرنوبيل را با درک علمي از ضرورتهاي مقابل پا به انجام برسانند.
در صحنهاي از فيلم سه نفر داوطلب لازم است تا آب آلوده زير رآکتور را تخليه کنند. يعني سه نفر بايد کشته شوند. اينجاست که پاي کار کنان به ميان ميآيد. ولي کسي در ازاي دريافت پول و رتبه حاضر نيست ريسک کند. اما  وقتي ميفهمند براي نجات زندگي انسانهاي بسياري و جلوگيري از فاجعه هولناکي ديگر نياز به سه نفر است، بوريس بارانوف و والري بزپالوف و الکسي آنانکو با به ريسک گذاشتن جان خود با موفقيت جلوي خطر انفجار حرارتي را با تخليه آب مخاذن ميگيرند.
ضرورت ديگري پيش آمده که بايد حل شود. شربينا به گورباچوف گزارش ميدهد: «موقعيت داخلي هسته سريعتر از آن چه پيشبيني ميکرديم وخيم ميشه و سکوي بتوني 6 تا 8 هفته دوام مياره. ولي بعد از آن پرفسور لگاسف تخمين ميزنه به احتمال 50 در صد سوخت، سکو را نابود و ذوب ميکنه و وارد آبهاي پاييني ميشه. وارد رودخانه پريپيت و اونهم به رودخانه نيپر ميريزه. اين منبع آب 50 ميليون نفر بهعلاوه محصول کشاورزي و دامها هم غير قابل استفاده ميشن.توصيه ميشه يک مبدل گرمايي توي سکو قرار دهيم تا دماي هسته را کاهش بده  و جلوي ذوبش را بگيره. براي انجام چنين کاري به تمام نيتروژن مايع موجود درشوروي نياز داريم».
براي حل اين موضوع پاي کارگران صد نفره معدن تولا به ميان ميآيد. اول حاضر نيستند بدون اطلاع از موضوع همراه شوند. تهديد به مرگ ميشوند اما حاضر نيستند راه بيفتند. ولي وقتي ميفهمند در چرنوبيل سوخت راکتور دارد وارد زمين ميشود و تمام آبها از کيف تا درياي سياه را براي هميشه مسموم خواهد کرد به اهميت کارشان آگاه شده و همراه ميشوند. باب آواکيان در کتا ب کمونيسم نوين ميگويد: اخلاقيات و اپستمولوژي جايي با هم تلاقي ميکنند يعني چه؟ يعني وقتي شما داريد يک چيز خاصي را ميفهميد اين سوال برايتان پيش ميآيد که خب حالا که به درک اين مساله و موضوع رسيدهايد ميخواهيد با آن چه کنيد؟ دنبالش ميرويد؟ ولش ميکنيد؟ رقيقش ميکنيد؟ به آن آب ميبنديد يا آن را به يک چيز ديگر تغيير ميدهيد. اينجاست که معرفتشناسي و اخلاقيات با هم تلاقي ميکنند. «اين چالشها مرتبا سر بلند ميکنند يعني در همان حال که داريد در مورد زندگي و جهان ياد ميگيريد، اين سوال مطرح ميشود که ميخواهيد با اين چيزهايي که ياد گرفتيد چه کار کنيد؟... نگرش علمي به حقيقت... در مقابل شيوه غلط رويکرد به دنيا و بهويژه نسبيگرايي قرار ميگيرد».
دانشمندان، کارکنان، کارگران همه کساني که با شيوه و نگرش علمي، ضرورت عيني را درک کردند توانستند آن را تغيير دهند. اما افرادي مثل دياتلوف و فومين و بريخانف و... که شيوه غلط رويکرد به ضرورتها و بهويژه نسبيگرايي پيشه خود کردند در حل مشکلات مقابل پا شکست خوردند و نتوانستند جلوي فاجعه را بگيرند و يا اين که جلوي عمق تبعات آن را بگيرند.  
سريال چرنوبيل روي بوروکراسي و فساد و پرده آهنين زوم ميکند و آن را به تصوير ميکشد ولي آن را به حساب کمونيسم و ديکتاتوري پرولتاريا ميگذارد. در صورتي که سي سال پيش از انفجار چرنوبيل سوسياليسم بهطور قطع در شوروي از بين رفته بود و سرمايهداري امپرياليستي جاي آن را گرفته بود و در جنبش کمونيستي بينالمللي به آن «سوسيال امپرياليسم شوروي» ميگفتند چون در اسم سوسياليست بود اما در واقعيت و عمل سرمايهداري امپرياليستي و در رقابت با قدرتهاي امپرياليستي غرب قرار داشت. پس از فروپاشي شوروي، امپرياليسم روسيه اين نقاب «سوسياليسم» را هم کنار گذاشت. با اين همه، مبلغين سرمايهداري هنوز آن را کمونيستي ميخوانند و توانستهاند پنداشت همگاني را بر تحريف نظاممند و وارونة واقعيت استوار کنند. بورژوازي، بيش از چهل سال است يک تهاجم خستگيناپذير ايدئولوژيک عليه کمونيسم را پيش برده و اين کار را از طريق ژورناليسم عامهپسند، بهاصطلاع مطالعات دانشگاهي، خاطراتنويسي و غيره انجام داده است. سريال چرنوبيل با وجود افشاگريهاي خوب و عميق عليه تخريب محيط زيست، نقد فساد و بوروکراسي کشور سرمايهداري امپرياليستي شوروي، بهطور عمدا يا سهوا پيرو جعل تاريخ و امپراتوري دروغ ضد کمونيستي است. 
بزرگترين درس فاجعة چرنوبيل که مثل آن در کشورهاي سرمايهداري امپرياليستي غرب هم رخ داده است (مانند، سانحه هستهايِ «سه جزيره» در پنسيلوانياي آمريکا در سال 1979 که از هفت درجهبنديِ سانحه هستهاي به آن 5 داده شد) اين است که سرمايهداري، غير قابل اصلاح است. اگر جامعه بشري خود را از انقياد قواي محرکة سرمايهداري که سوخت جنگهاي هستهاي و نابودي محيط زيست را تامين ميکند رها نکند، اگر انقلاب کمونيستي در جهان جاري نشود که سرمايهداري را از جامعه بشري ريشه کن کند، با نابودي نوع بشر و کرة زمين روبهرو خواهيم شد.

      به نقل از نشريه آتش95  – مهر 98
 n-atash.blogspot.com   
atash1917@gmail.com

عليه سرکوب‌گري جمهوري اسلامي به پا خيزيم! انقلاب تنها راه حل است!

عليه سرکوبگري جمهوري اسلامي به پا خيزيم!

انقلاب تنها راه حل است!

جمهوري اسلامي مانند يک جانور درنده حمله عليه همة بخشهاي مردم را تشديد کرده است. دستگاه امنيتي/نظامي رژيم براي مرعوب کردن مردم شمشير را بار ديگر از رو بسته و از هيچ جنايت و دنائت و بي‌عدالتي روگردان نيستند. زندانيان سياسي که حکم دارند ولي حاضر به قبولِ و امضاگذاري بر اراجيف و «اعتراف‌گيري» و «مصاحبه‌هاي تلويزيوني» زير شکنجه نيستند را وحشيانه ضرب و شتم مي‌کنند تا وادار به تسليم شوند. زندانياني که در اعتراض به شرايط غيرانساني زندان‌ها دست به اعتصاب غذا زده‌اند را تا حد مرگ آزار مي‌دهند. سرکوب گستردة کنشگران حوزه‌هاي مختلف اقتصادي و سياسي و اجتماعي، حبس‌هاي طولاني مدت براي فعالين کارگري و معلمين و زنان معترض به حجاب اجباري، احکام سنگين براي معترضين به فقدان آزادي بيان و انديشه، به بند کشيدن وکلاي مردمي، صدور احکام اعدام فله‌اي براي فعالين سياسي و فرهنگي عرب و کرد و... گوشه‌اي از عملکرد رژيم در دوره اخير بوده است. اما ابعاد سرکوب‌گري و جنايت به اين‌ها محدود نمي‌شود.

يک روزِ غمناک، سحر (دختر آبي) به‌واسطة عملکرد اجتماعي ضدِ زنِ اين نظام به آتش کشيده شد. اما مرگِ دلخراشِ او جانِ‌ماية گسترش اعتراضات عليه زن‌ستيزي اين نظام شده و انسان‌هاي شريف و چهره‌هاي مردمي فوتبالي را به عکس‌العمل وادار و فضا را براي جمهوري اسلامي نامساعدتر کرده است. روز ديگر، اعتراضِ صدها کارگر هپکو در اراک که براي اوليه‌ترين حق انساني يعني حق خوردن که نظام سرمايه‌داري جمهوري اسلامي آن‌ها را حتا از اين حق هم محروم کرده با حملة اوباشِ گارد ويژه روبه‌رو شده و به خون کشيده مي‌شود. يک روز، آن‌هايي که نهايت خواسته‌شان استعفاي خامنه‌اي است و متوهم و سازش‌کارانه مطالبه‌شان از چارچوب اين نظام گذر نمي‌کند را در زندان تا حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار مي‌دهند و درواقع به آن‌ها يادآوري مي‌کنند که هشدار: هيچ اصلاحاتي که ذره‌اي به نفع مردم باشد در چارچوب اين نظام امکان‌پذير نيست! يک روز، کشاورزان استان اصفهان را به‌دليل اعتراض به جابه‌جايي آب از نقطه‌اي به نقطه‌اي ديگر محکوم به سه هزار ضربه شلاق و 400 ماه زندان تعزير مي‌کنند و روز ديگر به بزهکاران و قاتلين درون زندان‌ها که خود قربانيان اين نظام هستند چراغ سبز نشان مي‌دهند تا جوانان معترض و آتئيست را به‌قتل برسانند. يک روز، فعالين محيط زيست را تحت عنوان «جاسوس و عوامل بيگانه» به‌اسارت مي‌گيرند و روز ديگر با روش‌هاي ضد انساني اجازه ملاقات با پزشک و درمان به زنداني بيمار نمي‌دهند و مي‌گذارند زنداني بميرد. يک روز، جوانان را به‌خاطرِ سخن گفتن از حق مردم بلوچ يا کرد يا عرب به زبان مادري «تروريست» مي‌خوانند و روز ديگر، جوانان بهايي را به صرفِ داشتن مذهبي ديگر از حقِ شرکت در کنکور و ورود به دانشگاه محروم مي‌کنند و...

اين وضعيت بايد تمام شود. منشأ اين چرخة فرساينده و نابودکننده، نظام جمهوري اسلامي در کليت آن و دستگاه سرکوب‌گر قضايي آن است. جنايت‌هاي اين رژيم و «تنوع»ِ غير بشري آن تمامي ندارد تا زماني که يک انقلاب کمونيستي متکي بر آگاهي و تشکل‌يابي ميليون‌ها مردم  و در جريان يک جنگ انقلابي بر آن فائق بيايد.

اما چرا سرکوب که چهل سال همزاد هميشگي جمهوري اسلامي در برابر مردم بوده در اين دوره شدت پيدا کرده است؟ در پاسخ به اين سوال يک بحث که خودبه‌خودي شکل گرفته و توسط رسانه‌هاي امپرياليستي هم به آن دامن زده مي‌شود اين است: «تشديد سرکوب، نتيجة به روي کار آمدن ابراهيم رئيسي به‌عنوان رئيس قوة قضاييه است»!

اين‌جا بار ديگر و به‌طور زشتي گرايش «بد و بدتر» نمايان مي‌شود. «تحليل‌گر» راديو فردا در برنامه‌اي به تاريخِ 19 شهريور اين راديو مي‌گويد: «اما چرا قوه قضاييه ابراهيم رئيسي با "مشت آهنين" با فعالان کارگري و صنفي برخورد مي‌کند و حتي مي‌توان گفت که برخورد با آنان را تشديد کرده است؟ ...عامل نخست، مشخصاً مربوط به آينده ابراهيم رئيسي، ‌رئيس قوه قضاييه است... براي يادآوري اين نکته از سوي ابراهيم رئيسي به رهبر جمهوري اسلامي و نهادهايي مانند سپاه پاسداران است که مي‌تواند گزينه‌ مطرح براي نقش "ناجي جمهوري اسلامي" در سال‌هاي آينده باشد....»

اين سطحي‌ترين و سخيف‌ترين تحليلي است که مي‌توان ارائه داد. اين نوع تحليل‌ها که کم نيستند و دامنه‌اش گسترده‌تر از تحليل‌گران راديو فردا است، بيشتر از همه تلاش مي‌کنند تا خشم و نفرت مردم از کليت نظام و خواست عيني رهايي از جهنم جمهوري اسلامي با همة دم و دستگاه نظامي و اداري و سياسي و اجتماعي‌اش را نهايتا به‌سوي يک فرد يا يک قوه از قواي سه گانه، کاناليزه کنند. با  اين قبيل تحليل‌ها مي‌خواهند ميان دو راه که يکي «رفرم» است و ادامة همين «جهنم» و ديگري يک انقلاب واقعي که سرنوشت و آينده مردم مشروط و منوط به آن است، توده‌هاي مردم را به انتخاب بيراهة رفرم وادار کنند. اين تفکر و گرايش، منطبق و خوشايندِ آن نيروهاي طبقاتي و جريانات سياسي است که از انقلاب بيشتر از ارتجاع هراس دارند. خوشايند نيروهاي طبقاتي مياني است که با وجود فشارهاي اقتصادي که موجب «آب رفتگي»اش مي‌شود اما هنوز بخش‌هاي بزرگي از آن از «مزايايي» در اين نظام برخوردار است و از اين‌که به موقعيت طبقات فرودست در بغلتند وحشت دارند. اين فقط مساله‌اي «اقتصادي» نيست. بلکه ايدئولوژيک است. اما اين‌گونه تحليل‌ها حتا مي‌تواند خوشايند هيئت حاکمة جمهوري اسلامي هم باشد. از نظرِ آن ها چه بهتر که آماج يک فرد باشد تا يک نظام!

ابراهيم رئيسي يک قاتل سريالي است و عضوي از هيئت مرگ در سالِ 67  که حکمِ اعدامِ بهترين فرزندان کشور را صادر کرد. جنايت‌کارهايي مانند او يا محمد مقيسه يا ابوالقاسم صلواتي يا عليرضا آوايي (وزير دادگستري روحاني) و يا ساير آدم کش‌هايي که امروز به‌عنوان قاضي و بازجو به کار مشغولند و حکم پشتِ حکم عليه کارگران و ديگر معترضين صادر مي‌کنند، همان‌هايي هستند که در قتل عامِ زندانيان سياسي در سال 67 در مصدر قدرت بودند و به قولي «هم‌چنان نان‌شان را در خون جوان‌هاي مبارز مي‌زنند و مي‌خورند». اين‌ها اگر در جريان مبارزه و جنگ انقلابي توده‌هاي مردم مجازات نشوند يقينا در فرداي رهايي اين کشور و در يک نظام سوسياليستي در دادگاهي که هيئت منصفه‌اش عمدتا خانواده‌هاي جان‌باختگان و رنج‌ديدگان هستند بايد حساب پس دهند و طبقِ قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين مجازات آن‌ها تعيين خواهد شد.

اما جمهوري اسلامي و دستگاه ستم و استثمار و سرکوبش محدود به تبهکاراني از اين دست نيست. اين افراد «تجسم» يک نظام‌اند. همان‌طورکه سرمايه‌دار، تجسمِ سرمايه و شخصيت يافته شدة رابطة اجتماعي سرمايه‌دارانه است. جمهوري اسلامي يک نظامِ استثمار گر و ستمگر است که در کليت‌اش بايد واژگون شود.

پاسخ درست به چرايي تشديد سرکوب‌گري جمهوري اسلامي اين است: رژيم اسلامي در يکي از بحراني‌ترين دوره‌هاي حياتش به‌سر مي‌برد. چهل سال حاکميت نظامِ فاشيستي ديني رُسِ جامعه و توده‌هاي مردم را کشيده و پي در پي به امواج مبارزه و مقاومت دامن زده و مي‌زند. از هر درز و گوشه‌اي اعتراض فرياد زده مي‌شود. از يک طرف فشار توده‌هاي مردم که جان به لب رسيده مبارزه و اعتراض مي‌کنند، از يک سو اختلافاتِ دروني خودش که به‌شدت بر سر راهکار در برابر تضادهاي داخلي و درخواست‌ها و اقداماتِ امپرياليسم آمريکا دچار تفرقه شده‌اند و از طرف ديگر فشارهاي بين‌المللي و امکانِ حملة امپرياليسم آمريکا. ضربه زدن به تاسيسات نفتي آرامکو در عربستان که جمهوري اسلامي مي‌گويد: «کارِ حوثي‌ها بوده» و برخي امپرياليست‌هاي آمريکايي مي‌گويند: «کارِ جمهوري اسلامي بوده» جمهوري اسلامي را در وضعيت خطيرتري قرار داده است. تشديد سرکوب‌گري هاي جمهوري اسلامي عيله هر صدايي و در هر زمينه‌اي ربط مستقيم دارد به اين وضعيت بين‌المللي و داخلي که در گرداب آن فرو رفته است.

کشمکش ميان جمهوري اسلامي و مقاومت و مبارزة مردمي ادامه‌دار است. تناقضات و تضادهاي جمهوري اسلامي مرتب بحران يا گسست‌هايي در کارکرد روزمرة آن به وجود مي‌آورد. جنايت‌هاي رژيم آشکارتر مي‌شوند. جناح‌ها به جان هم مي‌افتند. توده‌هاي مردم اجحافات رژيم را غير قابل تحمل ديده و به اعتراض عليه شرايط ستم و استثمار برمي‌خيزند. اين مقاطع گسست و بحران، فرصت براي پيشروي هرچه بيشتر در انباشت قوا براي انقلاب است. هر واقعه و رخدادِ مهم مانند شورش‌ها و اعتراضات اجتماعي حول فقر، بي‌حقوقي کارگران، زن‌ستيزي و... در سطوحِ مختلف چنين فرصتي را فراهم مي کند.

مبارزه‌اي که در بيش از هشتاد شهر در دي ماه 96 سربلند کرد کابوسِ جمهوري اسلامي است و گرماي تازيانه‌اش بر تن جمهوري اسلامي تازگي مي‌کند. هراس از تکرار چنان خيزشي يا گسترده شدن مبارزات کارگري، صنفي و اجتماعي است که جمهوري اسلامي را به تشديد سرکوب وادار کرده است. آن‌ها حمله مي‌کنند و ما جواب مي‌دهيم. اما سوال اصلي اين است: ما چطور جواب مي‌دهيم؟

اين ستمگري‌ها و بي‌عدالتي‌ها ازهم جدا نيستند و از يک جا ريشه دارند و داراي شالوده‌اي يکسان هستند. همان نظامي که سحر خداياري را به خودکشي مي‌رساند، کارگرانِ هپکو در اراک و هزاران کارگر در قزوين و تهران و رشت و صدها دانشجو و بازنشسته و فعالِ محيط زيست را در هر گوشة کشور به ميدانِ مبارزه آورده است. منشأ همة اين بيعدالتيها رژيم سرمايهداري جمهوري اسلامي است.

پس جواب ما بايد اين باشد: متحد و متشکل همگي عليه همة اين بي‌عدالتي‌ها مبارزه کنيم! براي رسيدن به جامعه‌اي ديگر که در آن از اين ستم‌ها و تبعيض‌ها خبري نيست مبارزه کنيم! براي آزادي زندانيان در بند و دفاع از خواسته‌هاي برحق همه مبارزه کنيم! آگاهانه و سازمان‌يافته براي سرنگوني نظام ارتجاعي جمهوري اسلامي و دستيابي به جمهوري سوسياليستي نوين مبارزه کنيم!

 

به نقل از نشريه آتش95  – مهر 98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

September 25, 2019

شاهزاده رضا پهلوی خمینی دوست! ‎


همانطور که همه می‌توانند،شاهزاده رضا پهلوی یکی‌ از دوستداران بسیار خوب سپاه پاسداران ارتجاع اسلامی در ایران تحت سلطهٔ امپریالیسم می باشد! کلا خاندان ننگین پهلوی علاقهٔ خاصی به “آرتش” و آخوند و آژان ‌ و پاسدار و بسیجی دارند و قلبا از نیروی مخوف و آدمکش ساواک و ساوامای جایگزین آن در زمان خمینی پلید و ملعون راضی و شادمان  بوده و می باشند. مثلا پدر بزرگ لات و لمپن شاهزاده خود را سردار سپه می نامید که بعدا در رژیم منحوس شیعه اثنی “حشری” خمینی به سرداران سپاه تغییر نام یافت! چرا؟ زیرا، ماهیت شاه و شیخ در اصل یکی است. بقول شاعر انقلابی و‌ مترقی فرخی  یزدی : « شاه و شیخ و شحنه، درس‌یک مدرس خوانده اند- قیل و قال و جنگ شان هم از ره نیرنگ بود»!

لازم به یادآوریست که فرخ یزدی توسط دولت رضا شاهی بقتل رسید و‌در مکانی نامعلوم دفن شد و کسی هم نمی داند قبر او‌کجاست!

به همین جهت، شاهزاده رضا پهلوی‌در مصاحبه ها و مکالمات خویش وقتی از نیروهای جنایتکار سپاه و‌بسیج نام می برد آب از لب و‌ لوچه اش سرازیر می‌شود و با لحنی تحریک‌ آمیز و‌ شهوانی برای سرکردگام‌سپاه متجاوزان و‌ قاتلان و بچه بازان حرفه ای پیام‌می فرستد و از آنان بابت “ حفظ تمامیت عرضی مملکت” و “ شرکت در جنگ‌ارتجاعی‌۸ سالهٔ خمینی گوربه گور‌ شده با عراق”  تشکر و قدردانی می کند و از اینکه با بعضی از “ سرداران سپاه” تماس دارد به خود می بالد و از شادی جفتک و وارو می زند. برای نمونه شاهزاده رضا پهلوی‌ وقتی شایعهٔ قرار گرفتن  سپاه در لیست سازمانهای تروریستی آمریکا را شنید زوزه کشان‌از USA خواست تا از انجام‌ چنین عمل “وحشتناکی

خود داری ورزد! چراکه این کار می تواند به ضرر برقراری دموکراسی و سکولاریسم در ایران‌تمام شود و‌ دوران گذار‌”مسالمت آمیز” به مردم بازاری  (شاهی - شیخی) در ایران را کند نماید!!!!  البته، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی،سال‌های سال است که  بطور علنی از “خدمات” رضا شاه تعریف و تمجید می کنند و او را می ستاید. این در حالی است که همین رسانه های وابسته به وزارت جاسوسی و ترور ، با تمام نیرو و قوا بطور سیستماتیک و منظم به تحریف و تخریب نیروهای مبارز و انقلابی می پردازد که برای رهایی خلق‌های ستمدیدهٔ ایران از تمامی هست و نیست خویش گذشته اند.

خب، سؤال اینجاست که چرا شاهزاده پهلوی دامت افاضاتو، علیرغم جیغ و دادهایی که در وصف دموکراسی و‌ “مردم بازاری” سر می دهد، این همه به سپاه و نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی‌ عشق می ورزد؟ بخاطر اینکه ماهیت رژیم‌های پهلوی و آخوندی یکی است! هر دو‌ محصول و نتیجهٔ نظام امپریالیستی و سرمایه داری مالی هستند. جدا از این واقعییت، خیلی از خصوصیات رضا شاه جانی با خمینی لجن یکی‌است!  رضا شاه بعد از به قدرت رسیدن، به بهانهٔ برقراری نظم و امنیت تمام سازمانها و‌احزاب سیاسی و انجمن های خود جوش را ممنوع و منهدم کرد و تمامی روشنفکران و نویسندگان مترقی و پیشرو را یا کشت و به سیاه چالهای قرون وسطایی انداخت تا ذره ذره بپوسند و بمیرند   کشتن میرزادهٔ عشقی،فرخی یزدی و تقی ارانی و ... نمونه های از جنایات رضا شاه می باشد! خمینی کثافت نیز وقتی به قدرت رسید، درست بمانند بنیانگذار سلطنت فاشیستی پهلوی شروع به قتل و کشتار نیروهای انقلابی و دمکرات و کمونیست نمود و به شیوهٔ رضاخانی کمر  به قتل جنبش های رهایبخش خلق‌های ایران نمود.

تو‌گویی “روح” پلید رضا شاه گنده در جسد گندیدهٔ خمینی حلول کرده بود  و جنازهٔ متعفن او‌ را  به حرکت درآورده بود تا هرچه را که بویی از آزادی ‌‌ و  رهایی می دهد به گه (goh) خویش بیالاید که حقیقتا هم‌ آلود!  به همین جهت در جریان اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ سربازان بدنام امام زمان برای لوث کردن جنبش سرتاسری خلق‌های ستم سوز ایران، شعار منحوس : «رضا شاه! روحت شاد» را سر می دادند تا باصطلاح با یک تیر دو‌ نشان بزنند! اول دلسرد کردن اکثریت مردم از شرکت در قیام‌ دی ماه ۱۳۹۶ و دوم روحیه دادن به پاسدار بسیجی های شاهزاده رضا پهلوی‌در داخل کشور  و تعدادی بریده از سازمان‌ مجاهدین خلق ایران‌ در خارج کشور،‌ به همراهی تفاله ها و پسمانده های سازمان فداییان اکثریت و تعدادی جدا شده از حزب بدنام توده و مشتی ساواکی مرتبط با رژیم که در سایت های انترنتی ولند و اندر  مزایای رژیم سرنگون شدهٔ پهلوی کلام‌ رنجایی و قلم فرسایی می فرمایند و از بام تا شام به سازمانهای چپ و کمونیست و سازمان مجاهدین خلق می تازند و خیلی زور می زنند تا  بار دیگر نظام پهلوی را از از ماتحت خویش پس دهند! غافل از اینکه دوران شاه و شیخ بسر آمده و مردم‌ایران حاضر‌نیستند با دفن مدفوعی به اسم‌ جمهوری اسلامی،تن به تحمل گند و کثافات خاندان عاری از مهر‌ پهلوی بدهند.

بنابراین،  من فکر می کنم! بهتر است شاهزاده  رضا پهلوی بجای رفتن در جلد  و قالب مخالف رژیم اسلامی، به میان همان پاسدار - بسیجی های محبوبش برگردد و در میان آیات “زکام” به حیات خفت بار و شاهانه اش ادامه دهد! چنین کاری‌می  تواند شاهزاده‌‌ گرام

را از خیلی تناقضات فکری و‌‌‌ روانی‌نجات دهد ! 

سیامک دهقانی

در دفاع از لنین، در دفاع از برنامه حزب کمونیستی , نقد نوشته‌ای از تقی روزبه

در دفاع از لنین، در دفاع از برنامه حزب کمونیستی

نقد نوشته‌ای از تقی روزبه

به نظر می‌رسد که تعدادی در سازمان راه کارگر از لنین و شورا در برابر منشویسم، کورنیلوف، کرنسکی و مجلس مٶسسانشان دفاع می‌کنند. من به این رفقا درود می‌فرستم! از زوایای این بحثها اطلاع دقیقی ندارم؛ اما از نوشته‌ای از تقی روزبه متوجه شدم که دارند بر سر دفاع از شورا و دفاع از انقلاب اکتبر بحث می‌کنند.

نوشته تقی روزبه شاخ و برگهای زیادی دارد که گرچه مشغله اعضای سازمان راه کارگر هستند، اما پرداختن به همه آنها خارج از حوصله نویسنده این سطور و شاید هم خارج از علاقه خوانندگان آن باشد است. اما چند نکته که مربوط به انقلاب اکتبر و برنامه حزب کمونیستی هستند، به زندگی سیاسی همه کمونیستها مربوط هستند که من اینجا سعی می‌کنم به آنها بپردازم.

 

چرا برنامه؟

تقی روزبه نوشتن و داشتن برنامه جریانات سیاسی چپ را با تحقیر "مناسک مقدس" می‌خواند و نتیجه می‌گیرد که مایه تفرقه است. می‌گوید که برنامه احزاب توجه کسی را برنمی انگیزد. او اساسا برنامه یک حزب و جریان کمونیستی را با قانون اساسی یک مملکت اشتباهی گرفته است. می‌گوید: "آیا نوشتن یک برنامه برای دهها میلیون نفر می‌تواند از عهده چند نفر و عموما توسط کسانی دور از صحنه واقعی و نبض جامعه هدف بر آید؟"

برنامه هر حزبی قبل از هر چیزی برای فرموله کردن اهداف آن حزب مشخص نوشته می‌شود. برنامه یک جریان کمونیستی اساسا حاصل تجارب صدها ساله فعالیت نسل‌های گذشته است که با اتکاء بر آن سعی می کند رهبران و فعالین اجتماعی را برای اهداف مشخصی دور خود جمع کند. وقتی افرادی برای هدف مشخصی در یک حزب جمع می‌شوند، باید آن هدف مشخص را معلوم کنند و به درون جامعه ببرند. برنامه احزاب برای آن دهها میلیون نفری که تقی روزبه ادعا می‌کند، نوشته نمی‌شوند. (اساسا یک چنین چیزی – احزاب خلاف جریان دهها میلیون نفری – تا بحال اصلا تجربه نشده‌اند.) برای رهبران آنها و برای فعالین میدانی جنبشهای اجتماعی نوشته می‌شود. برخلاف نظر تقی روزبه، برنامه باعث انسجام و وحدت فعالین و اعضای احزاب می‌شود. اعضا یک جریان دور برنامه خاصی وحدت دارند، اما می‌توانند نظرات متفاوتی برای رسیدن به اهداف برنامه ارائه بدهند. می‌توانند در موارد بسیار زیادی با هم اختلاف نظر داشته باشند، اما این برنامه مشترک است که آنها را با وجود نظرات متفاوت در یک جریان متحد نگه می‌دارد.

نکته دیگر اینکه وقتی که اعضا یک حزب بدون برنامه برای جذب و جلب توجه تعدادی به آنها نزدیک می‌شوند، بالاخره آن تعداد با چه معیاری آن حزب را بشناسند؟ تقی روزبه می‌گوید که "برداشتن یک گام عملی در جنبش بهتر از یک دوجین برنامه است". این حرف تا آنجا معتبر و درست است که جامعه بداند شما برای پی گرفتن کدام مطالبات برنامه‌ای آن گامهای عملی را برمی‌دارید. برنامه یک حزب مشخص آن حزب را مٶظف می‌کند به فعالین اجتماعی گوید مثلا آن جریان خاص خواهان یک حکومت شورائی است یا یک حکومت پارلمانی؟ درباره دین در جامعه نظرش به عنوان یک حزب چیست؟ حزب بدون برنامه، نه حزب است و نه جامعه می تواند به آن بعنوان یک جریان جدی حساب باز کند.

 

در دفاع از انقلاب اکتبر

تا آنجا که به انتشار علنی بحثهای داخلی سازمان راه کارگر حول مباحث برنامه‌ای و کنگره آنها، و نوشته تقی روزبه برمی‌گردد، این نوشته علی العموم برای اعلام علنی مخالفت نویسنده با تجربه انقلاب اکتبر و شوراها نوشته شده است. بحثهایی را که ایشان در مخالفت آن تجربه می‌نویسد، بحثهایی هستند که در همان زمان انقلاب اکتبر توسط منشویکها، اس‌آرها و کادتها در مخالفت با شوراهای انقلاب اکتبر مطرح شدند. این مخالفت تقی روزبه که بلشویکها در یک جامعه با ۳۰ درصد کارگر و ۷۰ درصد غیرکارگر اقدام به تصرف قدرت کردند، تابلوی منشویکی‌اش زیادی بزرگ است! من مدتی پیش لیستی از آثاری که می‌تواند به خواننده علاقمندی را که می‌خواهد درباره انقلاب اکتبر بداند، ارائه دادم که در بین این لیست دوستان راه کارگر و از جمله تقی روزبه را به حداقل سه کتاب از آلکساندر رابینوویج، "مقدمه انقلاب"، "بلشویکها به قدرت می‌رسند، انقلاب ۱۹۱۷ پتروگراد" و "بلشویک‌ها در قدرت – سال اول قدرت شوروی در پتروگراد" مراجعه می‌دهم که کمی درباره انقلاب اکتبر اطلاعاتشان از دایره آثار مشاوران امنیتی هیأت حاکمه آمریکا در دانشگاه هاروارد فراتر برود. عدم آگاهی از وقایع آن اتفاق عظیم باعث هیچ انسجامی در آن جریان نمی‌شود.

تقی روزبه به تقلید از همه مخالفین لنین انحلال مجلس مٶسسان در سال ۱۹۱۸ توسط بلشویکها را سرکوب آزادیها می‌داند. توصیه من به کسی که به سرنوشت انقلاب اکتبر علاقمند است، این است که انحلال مجلس مٶسسان سال ۱۹۱۸ روسیه را در متن اتفاقات آن زمان ارزیابی کند. یعنی چه؟ مجلس مٶسسان یکی از مطالبات انقلاب بود که لنین و بلشویکها هم از آن حمایت می‌کردند. این مطالبه مثل دهها مطالبه دیگر توده‌های انقلابی توسط رهبران دو ارگان قدرت، دولت موقت و شورای مرکزی، مورد بی توجهی قرار گرفت. دومای اول و کابینه دولت موقت اول که هنوز رهبران منشویکها و اس آرها در آن نبودند، یک هدف داشت و آن هم سرکوب انقلاب، ادامه جنگ با تمام قدرت و بازگشت به دوران تزار. اما هر روز که می‌گذشت، این خیال بیشتر دوران سپری شده خود را احساس می‌کرد. کابینه دوم دولت موقت، اینبار با نخست وزیری کرنسکی و دخالت بسیار فعال منشویکها و اس آرها دو هدف را دنبال کرد: ۱) سرکوب نرم‌تر انقلاب و ادامه جنگ، و ۲) سرکوب نظامی انقلاب و انحلال حزب بلشویک. دولت موقت، به شهادت تمام تاریخنگاران هم چپ و هم راست انقلاب روسیه، کاریکاتوری از یک دولت بیش نبود. این دولت قدرت خود را از شورای مرکزی می‌گرفت، که رهبری آن تا آن زمان در دست اس آرها و منشویکها بود. این شورا و شوراهای پایه چنان آلت دست سیاستهای "جنگ جنگ تا پیروزی" منشویکها و اس آرها بودند که حزب بلشویک برای مدت کوتاهی از این ارگان قطع امید کرد و شروع به سازمان دادن ارگان‌های دیگری، از جمله کمیته‌های کارخانه کرد. حتی شعار "تمام قدرت به شوراها" را برای یک مدت کوتاهی کنار گذاشتند؛ چرا که شوراها پیش برنده سیاستهای دولت موقت شده بودند.

با ادامه انقلاب و با جواب نگرفتن مطالبات توده‌های انقلابی، منشویکها و اس‌آرها به مرور زمان نفوذ خود را در میان توده‌های انقلابی و بخصوص در میان کارگران از دست دادند و بلشویکها به نمایندگی از کارگران و توده‌های انقلابی در این شوراها و بخصوص در شورای مرکزی در پتروگراد به اکثریت تبدیل شدند. یک فرد و یا جریان کمونیست مثل سازمان راه کارگر و تقی روزبه قبل از آنکه به فکر بازی‌های مجلس باشد، باید به فکر شوراها و قدرتگیری طبقه کارگر از طریق شوراها باشد. این بهانه که شورا را به این دلیل که جامعه آن زمان روسیه ۳۰ درصد کارگری بود و ۷۰ درصد غیرکارگری، پس قدرت را نباید کارگران می‌گرفتند، زیادی تابلو است!

کمونیستها می‌توانند در مرحله‌ای از زندگی سیاسی جامعه به مجلس مٶسسان رأی بدهند همچنانکه لنین در ماههای اولیه انقلاب خواهان مجلس مٶسسان به جای دوما بود. همچنانکه کمونیستهای ایران در سال ۱۳۵۸ به جای مجلس خبرگان خواهان مجلس مٶسسان بودند. من هم مانند لنین و بلشویکها فکر می‌کنم که برای تدوین قانون اساسی یک کشوری که انقلابی در آن صورت گرفته است، مجلس مٶسسان باید جای خود را به شوراها بدهد. این اما همه مسئله مجلس مٶسسان ۱۹۱۸ روسیه نیست!

 

طرح‌های نظامی و غیرنظامی بر علیه انقلاب روسیه

من فکر می کنم سئوال برای دوستان سازمان راه کارگر، قبل از هر بحثی حول شورا و مجلس مٶسسان انقلاب روسیه، باید این باشد که چه شد که کرنسکی، کادتها، منشویکها، طرفداران پلخانوف، اس‌آرها و همه سران ارتش که جملگی مخالف مجلس مٶسسان بودند و با بهانه‌های واهی تشکیل آن را به امروز و فردا محول می‌کردند، یک شبه بعد از اکثریت شدن بلشویکها و متحدین آنها در شورای مرکزی، به فکر مجلس مٶسسان شدند؟ واقعا هدفشان از این عجله چه بود؟

انقلاب روسیه از همان روزهای اولیه‌اش تا تثبیت قدرت توسط نمایندگان شوراها با دهها نقشه برای سرکوب و به شکست کشاندن آن روبرو شد. از نظر ضدانقلاب اولیه که شامل کادتها، اس آرها، منشویکها، پلخانویستها، سلطنت طلبان و غیره بود، دو استراتژی ممکن برای از بین بردن قدرت شوراها وجود داشت: یک استراتژی سرکوب نظامی بود و دیگری، اگر سرکوب نظامی نگرفت، تضعیف قدرت آنها بشیوه‌ای نرم. از کودتاهای نظامی می‌توان از جمله از سرکوب شدید قیام معروف به "روزهای ژوئیه" که بیش از ۷۰۰ نفر از کارگران و سربازان قیام کننده در پتروگراد قتل عام شدند نام برد. بیش از یک هزار نفر از اعضا، کادرها و رهبران حزب بلشویک، از جمله تروتسکی و کامنوف دستگیر و زندانی شدند. لنین و زینوویف مجبور شدند برای حفظ جانشان تا روزهای پایانی انقلاب مخفیانه زندگی کنند. به دنبال آن، ارتش به رهبری کورنیلوف نقشه کودتای نظامی دیگری را ریخته بود که با بسیج قدرتمند کارگران و مردم انقلابی توسط بلشویکها، طرح این کودتا در نطفه خفه شد. این کودتاها در کاتاگوری طرح‌های نظامی برای سرکوب انقلاب می‌گنجند. منتها این طرحها هیاهوئی مثل طرح‌های غیرنظامی برای سرکوب انقلاب روسیه و تضعیف قدرت شوراها برنمی‌انگیزند. طرح‌های سرکوب "نرمی" که هیاهوی مجلس مٶسسان اوج آن بود. در روزهای پاییزی منتهی به اکتبر، ضدانقلاب دو طرح دیگر به نام‌های "کنفرانس دمکراتیک" (Democratic Conference) و "پیش پارلمان" (Pre-Parliament) را برای سرکوب انقلاب تدارک دید که همانطور که گفته شد، هدفشان تضعیف قدرت شوراها بود. "کنفرانس دمکراتیک" را منشویکها و اس آرها در روزهای آخر ماه سپتامبر در پتروگراد تدارک دیدند و از همه احزاب بورژوائی و نهادهایی که نگران قدرت شوراها بودند، درخواست کردند که به آن نماینده بفرستند. این "کنفرانس" به نوبه خود "پیش پارلمان" را انتخاب کرد که هدف آن دور زدن قدرت و تدارک برای پارلمانی بر اساس سیستم دمکراسی غربی بود.

بلشویکها و بخصوص لنین زیر بار این قورباغه رنگ کردن و به جای قناری به مشتری انداختن نرفتند و محکم و مصمم‌تر بر شعار و مطالبه "همه قدرت به شوراها" پافشاری کردند. هر چه نقشه طرحهای نرم در برابر "همه قدرت به شوراها" برملا می شدند، ضدانقلاب بیشتر و بیشتر به "مجلس مٶسسان" می چسبید و آن را محور تلاش خود برای از بین بردن قدرت دوگانه و در واقع قدرت شوراها کرد. واضح است که طبقه‌ای که تلاشی هرکولی کرده که قدرت را از دست طبقه حاکمه بدر آورد، با اینگونه تلاشها عقب نشینی نخواهد کرد.

 

تجربه سوسیالیسم شکست خورده!

تقی روزبه چندین بار به خواننده یادآوری می‌کند که تجربه شوراها، تجربه سوسیالیسم شکست خورده است. برای یک کمونیست و یک کارگر، جای تأسف زیاد و حتی افسردگی است که سوسیالیسم در شوروی شکست خورد. این اما متأسفانه دستمایه‌ای شده است که مخالفین انقلاب اکتبر می‌خواهند تلاش برای یک زندگی و دنیای بهتر را با آن سرکوفت زده و سرکوب کنند. شکست سوسیالیسم در شوروی دلایل مختلفی دارد، اما انحلال مجلس مٶسسان یکی از آنها نیست! بورژوازی شکست خورده تصمیم گرفته بود که در روسیه، سرزمینی سوخته را تحویل کارگر بدهد. یکی دو سال بعد از پایان جنگ جهانی اول، دولتهای درگیر هنوز مشغول کمک رسانی به ارتش سفید برای به شکست کشاندن انقلاب و شوراها بودند. یکی از مطالبات محوری کارگران در اعتصاب عمومی سیاتل آمریکا در اوایل سال ۱۹۱۹، خروج دولتهای ضد شوروی از آن  کشور بود. یکی از مطالبات اصلی اعتصاب عمومی وینی پگ کانادا در تابستان ۱۹۱۹، خروج سربازان این کشور از شمال روسیه بود که در حال همکاری با ارتش سفید برای تلاش برای سرنگونی حکومت شوراها بود. جای تأسف است که در معادلات تقی روزبه دخالت نظامی و کمک رسانی به ارتش سفید از جانب ۱۴ کشور متخاصم، برای شکست شوروی و تضعیف قدرت شوراها جائی ندارد!

تاریخ شوراها و تاریخ مجلس مٶسسان را باید نوشت. باید تلاش کرد دلائل شکست شوروی و عقیم ماندن تلاش برای سوسیالیسم در آن کشور را نوشت و بررسی کرد. اما تحریف حقایق ثبت شده تاریخی کمکی به برون رفت از معضلات و بحران در هیچ سازمان و حزبی نمی‌کند.

۲۱ سپتامبر ۲۰۱۹

بازگشایی مدارس و اهمیت جنبشی سازمانیافته برای تحصیل رایگان!

تامین هزینه تحصیل کودکان و جوانان در خانواده های کارگری و مزدبگیران، کار شاق و سختی شده است. در چند سال گذشته ترک تحصیل و کندن کودکان و نوجوانان از مدرسه در ابعادی وسیع ادامه دارد. فشار ادامه تحصیل نیز به مشکلات عدیده اقتصادی کارگران و مردم زحمتکش افزوده است. امسال در آستانه بازگشایی مدارس، شرایط اقتصادی بمراتب دشوار و سخت شده است. افزایش روزمره و سرسام آور قیمت کالاهای مورد نیاز مردم، فقر و گرانی بیشتر بر متن فلاکت گسترده و سازمان یافته ای که حکومت اسلامی بر مردم تحمیل کرده است، بر زندگی توده مردم سنگینی میکند!  

فشار سهمناک افزایش قیمت خرید لوازم التحریر، پرداخت بخشهایی از حقوق ماهانه و هزینه معلم پیش دبستانی توسط خانواده های دانش آموزان، پرداخت هزینه های  اسباب بازی، خمیر برای بازی بچه ها، وسایل نقاشی و…. در بعضی از مدراس پول آب و برق مدرسه را هم از شاگردان میگیرند،  در دبیرستانها و کارگاههای آموزش صنعتی و کلا رشته های فنی دانشگاه، دانش آموزان و دانشجویان باید خودشان پول روپوش و دستکش و پول برگه های نقشه کشی و سیمهای برقی که با آنها باید تمرین کنند و … همگی باید دانش آموز آنرا بخرند و یا پرداخت کنند. تمام کتابها را دانش آموزان خودشان باید بخرند. هزینه های مانتو و کفش و لباس و کیف و…. گرانتر از سالهای قبل شده اند، و معمولا در وسط سال تحصیلی و یا به بهانه های مختلف تحت عنوان "کمک به مدرسه" مبالغی تا پنچاه هزار تومان از خانواده ها گرفته میشود. موارد بالا با احتساب هزینه ای بالا آشکارا نشان میدهد که "هزینه تحصیلی درآمد خانواده را می بلعد". 

درآمد های هزاران حقوق بگیر از اقشار آسیب پذیر جامعه در شرایط اقتصادی کنونی، تنها کفاف یک تا دو روز از هزینه های زندگی آنها را تامین میکند.  شرایط کنونی مشقتبار و سخت شده، محرومیت کودکان از تحصیل یکی از عمده ترین مصائب شرایط دشوار میلیون ها نفر از خانواده های کارگری و مردم  است. افزایش کودکان خیابانی، دپرسیون و بیماری های روحی ـ روانی از جمله اعتیاد و خودکشی نیز مصائب این شرایط است. راه چاره چیست؟

قطعا مسئولیت وضعیت و زندگی نکبت بار میلیونها کودکی که دچار بدبختی های مختلف هستد، بعهده جمهوری اسلامی است. فاجعه زندگی این کودکان محصول جنایات و غارتگری رژیم است. اما ما مردم، در قبال این محرومیت و این بیحقوقی مطلق کودکان نمی توانیم ساکت بمانیم. به راه انداختن جنبشی سراسری برای تحصیل رایگان، برای تحصیل کودکان در مدارس، برخورداری کودکان از امکانات بهداشتی و درمان رایگان، برخورداری از پوشاک مناسب و لوازم تحصیلی رایگان، از جمله خواستهای فوری است. اینها خواستهایی هستند که سلامت و امنیت و آینده کودکان ما به آن گره خورده است. تامین این خواسته ها کار دشواری نیست. این خواستهای حداقل و اولیه را از گلوی حکومت اسلامی باید بیرون کشید. فقط یک روز هزینه نیروهای سرکوبگر رژیم برای تامین این خواسته ها برای میلیونها کودک کافی است. فقط هزینه بیت رهبری و بیت دهها آیت اله مفتخور و میلیاردر می تواند این خواسته ها را برای میلیونها کودک تامین کند. حساب بانکی هر کدام از سرداران سپاه و یا دست اندرکاران رژیم می تواند زندگی دهها و صدها هزار کودک را از نکبت و فقر و بدبختی نجات دهد. 

 

اهمیت جنبش سازمانیافته برای تحصیل رایگان برای همه کودکان!

جنبش سازمانیافته برای تحصیل رایگان در گرو ایجاد شبکه های مردم در محلات است. جلوگیری از گرفتن شهریه و هزینه هایی از قبیل کمک های تامین امکانات سوختی و ده ها مورد از اخاذی از دانش آموزان و دانشجویان، موضوع فعالیت این شبکه ها است. راه چاره اعتراض سازمانیافته از کانال شبکه های بهم مرتبط در محلات است. فضای شهر ها از طریق فعالین و معتمدین محلات را با شعار تحصیل رایگان باید احاطه کرد. نباید بگذاریم سرنوشت فرزندانمان دستخوش مصائبی (از قبیل کودکان کار، اعتیاد و فحشا و ده ها مصائب ویرانگر دیگر) که نظام سرمایه داری و فاشیسم اسلامی با چپاول و غارت ثروت جامعه برای کارگران و مزدبگیران تدارک دیده اند، شود. راه حل نجات کودکان از محرومیت تحصیلی مبارزه ای است که امروز باید به ثمر برسد. اعتراضات سراسری کارگران، معلمان و بازنشستگان پرچم و خواست "تحصیل رایگان برای همه کودکان" را بلند کرده است. این خواست امروز مورد توجه قرار گرفته و بشعار و کارزار اعتراض مردم و جامعه تبدیل شد است.

تحصیل رایگان در ایران ممکن و عملی است، این کارزار هم اکنون توسط هزاران نفر در سطح سراسری فعال است.

 

نقش با اهمیت اکتیویستها برای توده ای کردن شعار تحصیل رایگان برای همه کودکان

در کردستان یک جنبش وسیع توده ای و اجتماعی با حضور آکتیویستهای علنی که موتور محرک و پیشبرنده این خواست شوند، باید سازماندهی شود. مادام محرومیت از تحصیل در اثر فقر و پایین بودن دستمزد و هزینه های معیشتی است، مادام که اعتراض و مبارزه علیه فقر و پایین بودن حقوق و دستمزدها شکل روتین و گسترده ای را بخود گرفته است، زمینه های مساعدی برای جمع کردن خانواده های دانش آموزان وجود دارد.

 

کارگران! معلمان مبارز کردستان!

شما و میلونها نفر از مردم از محرومیت تحصیلی کودکانشان ناراضی و نگران هستند. علیه این ستم بر کودکان بپاخیزید، دست بکار شوید! کودکان محروم از تحصیل قربانیان شکاف عمیق طبقاتی کنونی هستند که برمیلیونها نفر از کارکنان و مزدبگیران جامعه توسط جمهوری هار و جنایتکار اسلامی تحمیل شده!  کارزار "تحصیل رایگان برای همه کودکان" با به میدان آمدن شما کارگران و معلمان مبارز ومردم تقویت میشود. تجمعهای اعتراضی در سطح شهر و محلات و روستاها با شعار "تحصیل رایگان برای همه کودکان" را سازماندهی کنید. شبکه های میدیای اجتماعی را در همین رابطه فعال کنید.

 

محصلین و دانشجویان مبارز!

به نیروی حمایت کننده، مبلغ آتشین و مدافع حق تحصیل رایگان برای کودکان دربیایید! خیابانها، مدارس و دانشگاه ها را با شعار "تحصیل رایگان برای همه کودکان" پوشش دهید! نیروی جوان و قدرتمند شما توانایی جلب و به تحرک در آوردن جامعه در دفاع از حق تحصیل رایگان برای کودکان را دارا است.

 

٢ مهر ١٣٩٨

٢٤ آگوست ٢٠١٩

 

ایسکرا  ۱۰۰۷

 

هجوم به طبقه کارگر، قدرت نمایی یا نمایش درماندگی

 این سروده در بخش ادبی منتقل شود

 سروده ای از اسماعیل بخشی ، پس از ابلاغ حکم زندان به او:
"می رنجم تا تو نرنجی
شادم ازین رنج
می خندم در این رنج بر این رنج
رقصان، رنجت را به دوش می کشم
تا تو نرنجی
تا تو بخندی"

 

«آلترناتیو ما جمعی و شورائی است، ما فرد محور نیستیم، فردطلب نیستیم، فرصت طلبان و ‌ناسیونالیستها و نژاد پرست ها و مرتجعین، خودشان را به ما نچسپانند، آلترناتیو ما شوراهای کارگری است، یعنی جمعی تصمیم بگیریم برای سرنوشت خودمون، از پایین حکم صادر می کنیم، هر چی از بالا زدن تو‌سرمون بسه!!»

 اسماعیل بخشی بر سکوی هفته تپه

هجوم به طبقه کارگر، قدرت نمایی یا نمایش درماندگی

با اعلام احکام پرونده پیشتازان «طبقه کارگر» در اعتراضات کارگران کشت و صنعت هفت تپه، روز یکشنبه ۱۷ شهریورماه، بار دیگر نام و عظمت طبقه کارگر پژواک یافت. به حکم قاضی مقیسه، کارگزار گوش به فرمان سازمان اطلاعات سپاه و قوه قضاییه به فرماندهی سید ابراهیم رئیسی، در تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، اسماعیل بخشی به تحمل ۱۴ سال زندان محکوم شد. «۷ سال حبس تعزیری بابت اتهام اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی، ۲ سال حبس تعزیری بابت اتهام توهین به رهبری، ۲ سال حبس تعزیری بابت اتهام نشر اکاذیب، ۱ سال و شش ماه حبس تعزیری بابت اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام‌ و بابت اتهام اخلال در نظم عمومی به ۱ سال و شش ماه حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق، «محمد خنیفر» به ۶ سال حبس تعزیری، «سپیده قلیان»، «امیر امیرقلی»، «امیرحسین محمدی فرد»، «ساناز الهیاری» و «عسل محمدی» به جرم «اجتماع و تبانی به‌قصد اقدام علیه امنیت ملی» هرکدام «به ۱۸ سال حبس تعزیری»، سید رسول طالب مقدم عضو سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه به اتهام «اقدام علیه امنیت» به «دو سال زندان تعزیری، دوسال تبعید، ٧۴ ضربه شلاق، دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروه ها، دستجات سیاسی، اجتماعی همچنین ممنوعیت استفاده از تلفن هوشمند»، حسن سعیدی از اعضای پیشتاز سندیکای کارگران شرکت واحد تهران، دستگیر شده در همایش روز جهانی کارگر  به حکم شعبه ٢٦ دادگاه انقلاب تهران به «پنج سال زندان تعزیری و دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروه ها و دستجات سیاسی و اجتماعی، همچنین ممنوعیت استفاده از تلفن هوشمند» محکوم، عاطفه رنگریز به جرم شرکت در روز جهانی کارگر، اول ماه می، همچنان در زندان قرچک ورامین زیر شکنجه و آزار است. بیدادگاه سرمایه، برای این زن پشتیبان  طبقه کارگر، وثیقه سنگین و باورنکردنی دو میلیارد تومانی تعیین کرد، اما از پذیرش وثیقه و آزادی موقت  وی جلوگیری شد. عاطفه در شعبه ۲۸ بیدادگاه «انقلاب تهران به اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور، تبلیغ علیه نظام، اخلال در نظم عمومی، تمرد نسبت به مامورین دولتی به یازده سال و شش ماه زندان و ٧۴ ضربه شلاق» محکوم شده است. نام های ندا ناجی،  نسرین جوادی فعال کارگری  به همان اتهام های کلیشه ای، «به ٧ سال زندان و ٧۴ ضربه شلاق و دو سال ممنوعیت عضویت در احزاب، گروه ها و دستجات سیاسی و اجتماعی و ممنوعیت استفاده از گوشی هوشمند»، مرضیه امیری، روزنامه نگار و پشتیبان حقوق کارگران پس از دستگیری در روز جهانی کارگر در برابر مجلس سرمایه، همچنان در زندان اوین به بند کشیده شده است و حکم ده سال و شش ماه زندان و ١۴٨ ضربه شلاق محکوم شده است، پرونده های علی نجاتی و شمار زیادی از کارگران هفت تپه و نیز پولاد اهواز و هپکو اراک و آذرآب اراک و رانندگان کامیون و آموزگاران و... روی میز گذارده شده اند.

این احکام تنها بخشی از یک هجوم سازمانیافته و سیستماتیک سرمایه داری است که به شعبه ۲۸  «دادگاه انقلاب اسلامی تهران» به ریاست قاضی شرع اسلام «مقیسه» دیکته شده است. بزرگنمایی نام این شعبه فرعی و قاضی جلادی مانند مقیسه تنها برای مانور رئیسی و حکومت است که لحظه آخر احکام را کاهش دهند و خود را  همانند امام شان «کارگر گرا» وانمود سازد. این بازی «بازجوی خوب» و «بازجوی بد» مسخره آمیزتر از آن است که جدی گرفته شود. قاضی مقیسه یک مامور گوش به فرمان سازمان اطلاعات سپاه و سید ابراهیم رئیسی است.

کارگران هفت تپه در کانال مستقل خویش پاسخ دادند، پاسخی کارگری، انقلابی و کوبنده: «ما کارگران هفت تپه عمیقا مفتخریم که تا این درجه باعث وحشت شما مفتخوران، دزدها، اختلاسگران، استثمارگران و سرکوب کنندگان شده ایم...ما پیامی که به قصد ایجاد ارعاب ارسال کردید را دریافت کردیم و آنرا به فاضلاب های هفت تپه و شوش و اهواز و خوزستان سپردیم! آیا پیام ما به شما به اندازه کافی صریح و روشن  است؟ از این بیشتر بترسید، زیرا که ما متوجه ترس و وحشت و دستپاچگی شما شده ایم!»

ماموریت ابراهیم رئیسی در بسیج دستگاه سرکوب قوه قضاییه ی حکومتی، اعلام ایجاد یک موج ترس سراسری است. او با کشتارهای دهه 60 و به ویژه کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، مناسب ترین مهره حکومتی برای این ماموریت است. جابجایی وی به جای صادق لاریجانی، اعلام یک سرکوبِ سازمان یافته و برنامه ریزی شده است. اگر روحانی با 23 سال سرهنگی دستگاه امنیتی با کلیدی مقوایی برای «چرخش چرخ حکومتی و سانتریفیوژها» به جای احمدی نژاد عوامفریب نشانیده شد، اینک رئیسی، این سرفرمانده جنایت علیه بشریت، زیر پوشش رسیدگی «به مفاسد اقتصادی» به مهار جنبش فرستاده شده است. او ماموریت دارد تا خیزشگران خشمگین جنبش اعتراضی و پیشتازان و فعالین جنبش کارگری و زنان را مهار کند.  به این گونه، حکومت اسلامی، در سراشیب بحرانی مرگ آور، آخرین چاره را اعلام یک سرکوب عریان طبقاتی برنامه ریزی شده دیده است و چه کسی جز ابراهیم رئیسی درخور چنین ماموریتی است! او در میان کشتارگران حکومتی، صدها خلخالی را چون «کودک درون» در خود  دارد. بحران های عمیق و گرداب هایی به چرخش در آمده اند که مهره ای همانند رئیسی که داعیه جانشینی خامنه ای را در سر دارد، به میدان می فرستند. وی، به ضرورت، باید بال عبا را بر کمر می زد و با آیه و کارد و طناب به سلاخی به داد نظام پوسیده می آمد. با مروری کوتاه، برای آشنایی بیشتر به پیشینه و چرایی به میدان فرستادن و ماموریت این مهره کلیدی می پردازیم:

«سید ابراهیم رئیس‌الساداتی» (رئیسی) از ۲۰ سالگی کشتار نیروهای سیاسی و مخالف جمهوری اسلامی از همان فردای بهمن 1357را با دادستانی کرج آغاز کرد و همزمان دادستانی همدان را نیز به دست گرفت. وی در کشتار ده ها هزار نفره ی دهه 60 نقش آمر داشت و سال ۱۳۶۴ به تهران منتقل و جانشین دادستان حکومت شد، و از همان روزهای نخست انقلاب، شبانه روز در کشتارها نقش سرفرماندهی داشته است. سید ابراهیم رئیسی که جانشینی ولایت فقیه را در سر دارد، در کنار مصطفی پورمحمدی،  مرتضی اشراقی (با آیت الله اشراقی داماد خمینی که سال 60 مرد اشتباه نشود، وی اکنو ن در تهران دارای دفتر وکالت است و غیر معمم است)، نیری از اعضای «هیئت چهار نفره مرگ» در قتل عام  دستکم 5000 زندانی سیاسی تابستان سال ۱۳۶۷ احکام مرگ را در بیدادگاه های شرعی امضا می کرد.

  

 

 پس از کشتارها، وی به دستور سید علی خامنه‌ای در سال ۱۳۶۸، با حکم محمد یزدی رئیس وقت قوه قضائیه، دادستان تهران شد. رئیسی به مدت ده سال از سال ۱۳۷۳، تا ۱۳۸۳به عنوان رئیس سازمان بازرسی کل ایران، منافع بیت رهبری و شبکه فساد رهبری را نمایندگی می کرد و از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۳، معاون اول قوه قضائیه، دستیار شاهرودی و صادق لاریجانی بود. و در سال های ۹۴-۱۳۹۳ دادستان کل شد تا سرکوب را در سراسر ایران فرماندهی کند و در همان حال در سال ۱۳۸۳ دادستان کل ویژه روحانیت بود تا مخالفین حکومتی را در حوزه ها و شبکه های مذهبی سرکوب کند. وی از اسفند ۱۳۹۴به فرمان خامنه ای به مدیریت  «آستان قدس رضوی » که یکی از عظیم ترین شبکه های مالی و اقتصادی و استثماری جهان است گسیل شد تا این شبکه را به سود باند خامنه ای پاسداری کند. سید ابراهیم رئیسی از سال ۱۳۸۵ نماینده خراسان جنوبی و عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان و از سال ۱۳۷۶عضو شورای مرکزی «جامعه روحانیت مبارز» باند خامنه ای و در رقابت با حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۶ ایران مهره ی اصولگرایان و امید خامنه ای و پوتین و دوگین بود و همزمان در ۲۳ مرداد ۱۳۹۶ با حکم سید علی خامنه‌ای به مدت ۵ سال به عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام  فرستاده شد.

وی در قوه قضاییه، نزدیک به 100 هزار کارگزار زیر دست دارد. به گونه ای دقیقتر، افراد زیر فرمان وی در قوه قضاییه در سال ۱۳۹۷ افزون بر ۸۷٬۹۸۶ نفر گزارش شده است، که از جمله «ماموریت کشف جرم و تعقیب و مجازات و تعزیر (شلاق و شکنجه) و اجرای حدود (بریدن دست و پا و بیرون آوردن چشم و...) و  احکام جزایی اسلامی» را پیش می برد. وی غلامحسین محسنی اژه‌ای را که نقش مدیریت سرکوب و کشتارهای دهه 60 تاکنون را در کنار خود داشته به عنوان معاون اول قوه قضائیه منصوب کرده است. «اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین» که کسانی جز کارگران، زنان مبارز و ستم ستیز و دیگر حکومت شوندگان معترض نیستند، پیش از «وقوع جرم» با «اقدام مناسب» به شکنجه گاه نشانیده و با شلاق، طناب دار، تجاوز، قرص های روانگردان و...، به «اصلاح» این «مجرمین» می پردازد. نمونه رضا شهابی ها، اسماعیل بخشی ها، سپیده قلیان ها نمونه از این «مجرمین» بوده و هستند.

 قوه قضاییه حکومتی، در کنار سپاه و بسیجیان و امنیتی و قوه اجراییه و مقننه اسلامی از همان فردای سرنگونی شاه، ماموریت داشت تا ترس و ناامیدی را نهادینه سازد که با این همه خون و جنایت موفق نشد  و با آن همه کشتار و تباهی هرگز نتوانست فرهنگ سکوت را برقرار سازد. و اینک با انتقال بخشی از حشد الشعبی و حزب الله و زینبیون از عراق و سوریه، در حالی ابراهیم رئیسی به سرفرماندهی سرکوب فرستاده می شود که آتشفشان سراسری نزدیک به نقطه انفجار، لحظه ها را می شمارد.

گزینه رئیسی در قوه قضاییه، هجوم گرگ منشانه سرمایه به نیروی کار، ادامه همان سیاستی است که حکومت اسلامی را در سال 1357جایگزین حکومت سلطنتی ساخت. در آن شرایط بحرانی و انقلابی، در یک نقطه عطف تاریخی، اسلام سیاسی مجری سیاست هایی باید می بود که سرمایه را پاس دارد و امروزه به آشکارا در ایران جاری است. حکومتی که ضامن حاکمیت مناسبات ضد انسانی طبقاتی، آنهم نوع دلال- مافیایی آن بود و در این شرایط، مامور پاسداری از بقای این مناسبات ضد بشری است. اما در این شرایط ویژه سال 98 پسا خیزش سراسری کارگر محور، با شعار نان، کار، آزادی!  اداره شورایی 7 دیماه 96 ، حکومت اسلامی اینک نه از جایگاه قدرت، بلکه از موضع بن بست و ضعف، سراسیمه به دستگیری و بازداشت و زندان و شکنجه دستجمعی کارگران و زنان کارگر و پشتیبانان طبقه کارگر پرداخته است.

حکومت در این شرایط  به لرزان در آمده و به شدت هراسیده است. ایدئولوژی الهیات سیاسی سرمایه دیگر به سراشیب افتاده است. مرگ براین حکومت مذهبی- مافیایی سرمایه در هر خیابان و میدان، در غالب همایش های اعتراضی و دانشگاه ها و محل کار و تولید و در زندان ها و در برابر هر لانه ی حکومتی، روزی نیست که  فریاد زده نشود. در پیشاپیش و مرکز خیزش ها، طبقه کارگر برای تعیین تکلیف با حکومت الهی سرمایه در سراسر ایران، نابرخوردار از سازمان و رهبری سازمان یافته، پایه های قدرت حکومت سرمایه را به لرزه افکنده است. برای رژیم اسلامی، شبیخون های گرگ وار و زندان و شکنجه هیچ سنگری نمی گشاید، بحران اقتصادی و سیاسی، پایه های حکومت را به لرزه افکنده و به همان سان که آتش در خانه عقرب ها، حکومت با کیسه های زهر، چرخان و حیران زهر می پراکند و برای گریز از مرگ خویش، گارد تهاجمی می گیرد و در همان حال خُرناسه می کشد و ضدحمله می کند، تا سرانجام در آتش سوزانیده شود.  

حکومت سرمایه، در این جابجایی نیروهای سرکوب و مهره ها، در شرایط مرگ آوری آرایش نیرو داده است. اگر دهه 60 کشتار صد هزار نفره با پیاده نظام آنانی که حکومت اسلامی را «مترقی» و «ضدامپریالیست » تبلغ می کردند و پاسدارانش را به «سلاح سنگین مجهز» می خواستند، در میان بود و سال 67 کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی و دهه 70 قتل عام دگراندیشان در فاجعه ی قتل های سیاسی و زنجیره ای مختاری ها و پوینده ها و سال 80 کشتار معترصین به ویژه خیزش 88 و کهریزک ها  در یک دهه جاری بود و در سال 90 سرکوب جنبش اجتماعی، خیزش زنان و تهی دستان و طبقه کارگر کانون سرکوب و کشتار بود، اینک دستگاه سرکوب به رهبری ابراهیم رئیسی که از دهه شصت در فرماندهی احکام تمام این کشتارها قرار داشته، سرکوب و مهار جنبش کارگری و سوسیالیستی و خیزش زنان آزادیخواه و خیزش حتمی سراسری را وظیفه گرفته است.

به موج احضاریه ها و شمار اسیران جنبش کارگری، زنان و دانشجویان  در شکنجه گا های سراسر ایران بنگریم،  در یک فرمان 41 کارگر فولاد اهواز که پولادوار ایستادگی کرده برگ درخشانی از حضور و نیروی طبقاتی کارگران را نمایان ساختند، بازداشت حسن سعیدی ها و... احکام دهها سال زندان و شلاق، آغاز یک تهاجم طبقانی علیه طبقه کارگر و در همانحال، نمود یک هراس طبقاتی و اعلام موضع آشکار برای سرکوب جنبش کارگری است.

دستگاه سراپا فساد و غرق در بحران حکومتی، با فروکاهی درآمد نفتی از 2500 میلیون بشکه به زیر 300 هزار بشکه در روز آنهم به صورت قاچاق و دور زدن تحریم ها و محروم شدن از 80 درصد از منبع اصلی بودجه کل از در آمدهای نفتی، با تعطیلی و ویرانی مراکز تولیدی در عرصه های صنعتی و کشاورزی، با شبکه های مافیایی و دلال و درمانده از پرداخت هزینه های میلیاردی به شبکه های تروریستی مانند حزب الله، رژیم اسد، حشدالشعبی، حوتی ها در یمن، جهاد اسلامی و حماس، طالبان، بسیجیان و اوباشان لباس شخصی و روضه خوانان و مداحان لمپن و عربده کشان، قرار گاه های عماریون و شاگردان الکساندر دوگین در سراسر کشور و ناتوانی در پرداخت بودجه های جاری برای حقوق حتی ارتشیان و کارمندان خویش، ناتوانی در برآوری بودجه های جنگ های نیابتی و افزایش نارضایتی مزدوران و اجیر شدگانی مانند حزب الله، بسیجیان، حشد الشعبی، فاطمیون، علویون، زینبیون، جهاد اسلامی ها و شبکه های تروریستی و نیاز به میلیاردها دلار برای هزینه های حفظ نیروهای سرکوب و آماده باش آنها و تجهیز و لجستیک این نیروها همه و همه رژیم را به گرداب فروپاشی سرازیر کرده است. روی دیگر این بحران و شرایط غیرقابل کنترل، اوج گیری خیزش ها و اعتراض ها و مطالات طبقاتی، سیاسی و اجتماعی است. بیکاری بیش از 50 درصد از جوانان،  بیکاری افزون بر 80 درصد زنان،فلاکت بیش از 42 میلیون از نیروهایی آماده شغل، وجود افزون بر 24 میلیون حاشیه نشین گرسنه و پرتاب شده به گرداب های مرگ، همراه با صدها هزار کوله بر همه روز آماج تک تیر اندازان سپاه رژیم، میلیون های زن محروم از کوچکترین حق زندگی بشری و میلیون ها کودک کار و محروم از آموزش و تجربه دستکم ترین تجربه کودکی، بی افقی عمومی و بی آبی و خشکی زمین ها و نابودی زیست و بوم ایران به دست این رژیم و مناسبات همه، دینامیسم آتشفشان و انفجاری اند که بدون تردید، پیش لرزه های آن از دیماه 96 و نیز همه روزه در خیزش های جاری غرش کنان هشدار می دهند.

در چنین شرایط است که علی خامنه ای در راس باند مافیای بیت رهبری، امید خویش را به میدان کارزار طبقاتی فرستاده است. سید ابراهیم رئیسی و محسنی اژه ای ها و سرپاسدار قاسم سلیمانی و همه باندهای حاکم دولت- ولایت فقیه- سپاه هراسیده اند. رفرمیست های فرصت طلب، چشم به رفرم های حکومتی دارند، سلطنت طلبان و «مجاهدین خلق» و برخی نیروهای محلی لیبرال بورژوا، به دخالت نظامی آمریکا چشم دوخته اند. برخی برای امتیازی ناچیز و چانه زنی دلخوش کرده اند و در این میان ارتش سرمایه به هجومی سراسیمه دست زده است. فریب حکومتیان نیز در این میان با وعده های عوامفریبانه «مبارزه با مفاسد اقتصادی» که خود از فاسدترین مفسدین هستند  نباید کسی را بفریند.

به زودی روزی خواهد رسید که تمامی حکومتیان و در ردیف نخست، خامنه ای ها و روحانی های و رئیسی ها  به جرم «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت» نزدیک به 80 میلیون در جامعه ایران و علیه بشریت و به جرم «توهین» به زنان و طبقه کارگر و تمامی حکومت شونگان و «نشر اکاذیب» در این 40 ساله، و به جرم «فعالیت تبلیغی» علیه  جامعه و به جرم«اخلال» در زندگی و آرامش و «نظم عمومی» و  تبهکاری و به تباهی کشانیدن جامعه، به دادگاهی جهانی نشانیده خواهند شد، اگر از خشم غیرقابل کنترل روزهای انقلاب در امان بمانند پیش از آنکه در قفس به دادگاه نشانیده شوند.

فریب حکومتیان با وعده های عوامفریبانه «مبارزه با مفاسد اقتصادی» که خود از فاسدترین مفسدین اقتصادی اجتماعی هستند، نباید کسی را بفریند. قربانی کردن و تصفیه حساب با باندهای مافیایی درون حکومتی، وعده های دروغین حاکمان سارق، نباید کسی را متوهم سازد. حکومت اسلامی راه گریزی در برابر سرنگونی ندارد. مناسباتی خالی از استثمار و خواری و سرشار از شادی و برابری و زیبایی باید جایگزین گردد. در زندان و زیر فشار و جو حاکم در دخمه ها و حضور تنی چند از زندانیان متوهم به وعده های دروغین «رفرم های» حکومتی مبادا که در زندان های گوهر دشت و اوین و... در بی خبری کسی را به امضا گذاری بکشاند. حکومت اسلامی راه گریزی در برابر سرنگونی ندارد. باید از تکرار جابجایی قدرت سیاسی نمونه سال 57  و پروژه گوادولوپ (توافق 5 قدرت سیاسی و اقتصادی آن زمان)، جلوگیری کرد. این باید را با ضرورتِ یک انقلاب سیاسی- اجتماعی تضمین کرد. حکومت و مناسبات طبقاتی حاکم و قدرت سیاسی آن به رهبری طبقه کارگر سازمانیافته و آگاه و شورایی درهم کوبیده می شود تا خودگردانی شورایی و تحقق سوسیالیسم و رهایی امکان پذیر گردد.

16 سپتامبر2019

"صدای پای سوسیالیسم به گوش میرسد"!

"صدای پای سوسیالیسم به گوش میرسد"!

ebrahimi1917@gmail.com

"حزب کارگزاران سازندگی" در اطلاعیه ایتحت عنوان "راه عدالت از توسعه میگذرد" به همه جناحها و باندهای حکومت اسلامیدر باره "شیوع جریانات کمونیستی" اعلام خطر کرده است. هشدار داده استکه حواستان باشد، "گروههای کمونیستی و شبه کمونیستی" رشد میکنند و "صدای پای سوسیالیسم به گوش میرسد"!

حزب "کارگزاران سازندگی" (همان حزب کارگزاران سرمایه)، ورثه تشکیلاتی هاشمی  رفسنجانی است. جایگاه و نقش شاخص رفسنجانی در بنیانگذاری و حاکم کردن حکومت اسلامی بر جامعه ایران معرف حضور همه است. این حزب توسط وزرا و وکلا و امنیتی ها و تکنوکراتهای دوران ریاست جمهوی رفسنجانی شکل گرفت تا با تحمیل سازمانیافته تر ریاضت اقتصادیبر دوش کارگران، جمهوری اسلامی را از بحران اقتصادی و در نتیجه بحران سیاسی و حکومتینجات دهد.

در اطلاعیه کارگزاران آمده است:

"مخاطب ما در این هشدار همه ی حاکمیت از دولت و مجلس و  شوراها و شهرداری ها  و صدا و سیما و قوای قضایی و نظامی و انتظامی و امنیتی و همه ی احزاب سیاسی و نهادهای مدنی از  اصلاح طلب تا اصولگراست که مبادا با نگاه بخشی و جناحی به داستان ، اصل ماجرا را از یاد ببرند."

منظور از "داستان"، احکام سنگین علیه کارگران هفت تپه و حامیانشان است که با انزجار و نفرت و اعتراض وسیعی در جامعه روبرو شد و صف خود حاکمان را به ولوله انداخت که در این احکام باید تجدید نظر کرد! 

حزب کارگزاران سازندگی در اطلاعیه اش ضمن انتقاد از "آسیب شناسی" جناح حاکم در باره اعتراضات کارگری و خطر سوسیالیسم آنهم در یک منطقه کارگری مثل خوزستان، درخواست کرده است که "آسیب شناسی" این حزب "طرفدار کارآفرینان" (یعنی همان سرمایه داران) جدی گرفته شود و به راهبرد  و راهکارش برای مقابله با این "خطر" توجه شود که خطر جدی است و  "انسجام اجتماعی" یعنی همان کیان اسلام و حکومت اسلامی و سرمایه داری راتهدید میکند.

آسیب شناسی این حزب به صورت است:

"ما هشدار می دهیم شیوع جریانهای کمونیستی محصول یک بحران اقتصادی و اجتماعی گسترده است که می کوشد طبق آموزه های مارکسیستی با دامن زدن به تضادهای اجتماعی مانند "کارگر -سرمایه دار " یا " مرکز- پیرامون "، وحدت ملی، انسجام اجتماعی و حتی تمامیت ارضی ایران را تهدید کند."

از لفاظیهای مربوط به "مرکز-پیرامون و وحدت ملی و تمامیت ارضی" و غیره بگذریم که طبق معمول پیازداغ ناسیونالیستی برای رد گم کردن است. اصل مساله همان "تضادهای اجتماعی"، مخصوصا  تضاد طبقاتی میان کارگر و سرمایه دار و البته میان 99 درصد جامعه با اقلیت 1 درصدی حاکم از جمله دار و دسته رفسنجانی و حزب کارگزاران سازندگی است.

به این برمیگردیم که این "طرفداران کار آفرینان" چه نسخه ای برای درمان "بحران اقتصادی و  اجتماعی" می پیچند و چه راهکاری برای مقابله با شیوع جریانات کمونیستی دارند. اینجا لازم است به چند جنبه اشاره کوتاهی داشته باشیم.

غریزه مشترک طبقاتی:صدای پای سوسیالیسم قبلا و بارها به گوش مقامات حاکم رسیده بود!

"شیوع جریانات کمونیستی" مدتهاست توسط حکومت اسلامی مشاهده شده است. قبل از "کارگزاران سازندگی"، دستگاه امنیتی حکومت اسلامی برای مقابلهبا  آن صحنه های منزجرکننده ای از شناعت و رذالت به نمایش گذاشتند که البته خود را موضوع تمسخر اهالی کردند.  فعالین و رهبران کارگری را دستگیر کردند، کارگران را "شکنجه کردند که بگویند شکنجه نشده اند"، زیر شکنجه اعتراف گرفتند و "طراحی سوخته" راه انداختند که کارگران را به زعم خودشان بدنام کنند. گفتند که اعتراضات کارگران "کارگری-کمونیستی" است. رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس کارگران معترض را وابسته به حزب کمونیست کارگری و به قول خودشان "حزب گسترش اعتراضات" اعلام کرد و با این کار خواست مثلااز یک طرف "جرم" کارگران را سنگین کند و از طرف دیگر حزب کمونیست کارگری را بکوبد. و دیدیم که همه اینها تف سربالا شد و بر ریش آیت الله ها و مقامات حکومت اسلامی و طبقه حاکم فرود آمد.  این ابلهاننتوانستند بفهمند که وقتی یک حکومت بدنام و منفور، یک حزب خوشنام و دخیل، یک حزب "گسترش اعتراضات"از یکطرف و کارگران خوشنام و حق طلب و معترض را از طرف دیگر به هم ربط بدهد هر دو خوشنامتر و بانفوذتر میشوند. و این اتفاق افتاد.

سهم خواهی سیاسی!

حزب کارگزاران سازندگی، بعد از کلی ابراز امیدواری در باره "ورود رییس قوه قضاییه (همان عضو هیئت مرگ در دهه شصت که الان در صندلی قاضی القضات حکومت نشسته است) و دیگر اصولگرایان" به "آسیب شناسی پرونده های امنیتی" به مثابه یک "فرصت و ضرورت تاریخی و اجتماعی و مدنی" و اینکه این "ورود" به احقاق حق" منجر شود، خطاب به حکومت اعلام میکند که "چالشهای پیش روی حکومت" را این حزب بهتر میفهمد و راه مقابله با این چالشها هم در آستین این حزب است. برای مثال، به حکومت ایراد میگیرد که جای شایسته احزاب "به عنوان حائل میان جامعه و حکومت را به رسمیت نمیشناسد و احزاب را نه رکن جامعه که رقیب حاکمیت می پندارد". اشتباه نشود. منظور احزاب اپوزیسیون نیستند. منظور همان احزاب خودی مثل همین حزب کارگزاران سازندگی است.

اگر کسی حکومت اسلامی و این شرکای جرمش در حزب کارگزاران سازندگی را نشناسد واقعا ممکن است تصور کند که داریم در باره جوامعی صحبت میکنیم که مثلا بعد از سالها مبارزه کارگران به درجاتی از حضور نهادهای کارگری مثل سندیکاها و یا نهادهای غیر انتفاعی و باصطلاح مدنی تن داده اند. نه خیر اینجا جمهوری اسلامی است که حتی به فعال محیط زیستش هم اتهام جاسوسی میزنند. حزب کارگزاران سازندگی که همیشه بخشی از مافیای حاکم بوده است به این حقیقت حتما واقف است و نگرانی این حزب شریک جرم حکومت اسلامی، مطلقا این نیست که مثلا به احزاب سیاسی متنوع امکان حضور سیاسی در فعل و انفعالات جامعه داده شود. مساله بر سر سهم درخور خودش در ساختار سیاسی حاکم است. این ظاهر مدرن سیاسی هیچ چیزی نیست جز چانه زنی برای سهم سیاسی بیشتر در ارگانهای سیاسی حکومت برای باند  خودشان. باندی که در مقابله با دستاوردهای انقلاب 57 و به شکست کشاندن آن و پهن کردن بساط جنایت و چپاول و تبه کاری حکومت اسلامی نقش بنیادی داشته است و لذا سهمی میخواهد که سزاوارش است.

سهم خواهی اقتصادی!

اطلاعیه اعلام میکند: "ریشه در بحران نظام اقتصادی کشور است". ریشه خود این بحران چیست؟ اطلاعیه جواب میدهد که "خصوصی سازی قبل از آزاد سازی به اختصاصی سازی و  رانت خواری" منجر شده است. و اظهار تاسف میکند که "یک خصوصی سازی ناکام و نادرست و ناروا به تضییع حقوق کارگران و توهین به نهادهای کارآفرین منتهی شده است و..." همه اینها باعث شده که  "صدای پای سوسیالیسم به گوش میرسد"!

تضییع حقوق کارگران در این اقتصاد یک اصل پایه است. این اقتصاد اصولا نمیتواند بدون بهره کشی از کارگران و زیرپاگذاشتن حقوق کارگران کارکرد داشته باشد. این روشن است و قاعدتا حزب طرفدار "کارآفرینان" این را خوب میداند.

اینجا هم مساله کارگزاران ابدا "تضییع حقوق کارگران نیست" بلکه "توهین به نهادهای کارآفرین" (به زبان آدمیزاد همان سرمایه داران) است. "توهین" هم البته یک پوشش اخلاقی برای طرح یک سهم خواهی اقتصادی از مافیای حاکم است. حزب کارگزاران سازندگی اینجا هم دارد سهم بیشتری از چپاول را میخواهد.

میدانیم که خصوصی سازی در حکومت اسلامی، انتقال مالکیت موسسات و کارخانه های دولتی به مقاماتی از حکومت (آقازاده ها) است و این آقازاده ها بسته به اینکه کدام جناح و باند در حاکمیت دست بالا دارند تغییر می یابند. کارگزاران سازندگی به زبان ساده میگویند خصوصی سازی کنونی زیادی انحصاری است. دست همه آقازاده ها، قبلی و کنونی و قدیم و جدید به طور برابر برای چپاول از این خصوصی سازیها باز نیست. سئوال برای این حزب این است: سهم ما کو؟ مقصود از "توهین به نهادهای کارآفرین"  هم دقیقا این است که به بخشی از سرمایه داران، به "کارآفرینان" متعلق به باندهایی از حکومت که جناح رفسنجانی "مرحوم" و دار و دسته اش هم البته یکی از مهمترنیشهایش هستند کم لطفی شده است!

"راه حل عدالت از توسعه میگذرد"!

قبلا دیدیم که اطلاعیه ریشه بحران را چگونه "آسیب شناسی" کرده است. اینکه نظام اقتصادی در بحران است و ریشه این بحران هم "خصوصی سازی بدون آزاد سازی" است که نتیجه اش "اختصاصی سازی و رانت خواری" شده است. همه مساله "یک خصوصی سازی ناکام و نادرست و ناروا" است که "به تضییع حقوق کارگران و توهین به نهادهای کارآفرین"  منتهی شده است!

حتی اگر کسی بقیه اطلاعیه را هم نخواند از همین ریشه یابی کذایی میتواند حدس بزند راه حل این "آسیب شناسان" کهنه کار سرمایه و حکومت اسلامی چه باید باشد.

راه حل اطلاعیه: 

"بازگشت به راهبرد توسعه ی  متوازن ، همه جانبه  و پایدار کشور از راه رونق تولید و پیوند کارگر و کار آفرین با نظارت و نه دخالت نهاد دولت بر اساس حفظ حقوق مالکیت  و حکومت قانون و رقابت آزاد"!

"ما به عنوان یک حزب مدافع کارآفرینان ، از حقوق کارگران دفاع می کنیم و دفاع از حقوق کارگران را به جای شعارهای سیاسی و عوام فریبی های مارکسیستی در حمایت از کار و  تولید می دانیم که راه عدالت از توسعه می گذرد . بر طرف کردن موانع سیاسی داخلی و خارجی توسعه به خصوص تامین امنیت سرمایه گذاری ملی و بین المللی سبب خواهد شد به جای کاسبان بحران های کارگری ، کارگران و کار آفرینان شریف و میهن دوست چرخ تولید و توسعه کشور را بچرخانند و مانع تشدید تضادهای اجتماعی شوند."

ظاهرا کسانی در حکومت اسلامی نگران رونق تولید در مقابل مثلا رونق دلالی و تجارت و بورس بازی و غیره هستند و اگر کاربدست اصلی شوند مشکل تولید و اقتصاد و بحران اقتصادی و نهایتا بحران حکومتی حل خواهد شد و حکومت اسلامی "انشاء الله" از دلهره "صدای پای سوسیالیسم" رها خواهد شد.

اولین سئوال این است که مگر این کارگزاران سازندگی به سرکردگی رفسنجانی برای سالها ارگانهای کلیدی حکومت اسلامی را در دست نداشتند؟ چطور شد که نه توانستند "موانع داخلی و خارجی توسعه" را رفع کنند، نه توانستند بحران اقتصادی را حل کنند و نه توانستند مانع اعتراضات کارگری شوند؟ اما باید قبول کرد که یک کار را خوب انجام دادند: به عنوان "حزب مدافع کارآفرینان"، به نام جهاد سازندگی، جهاد بزرگی علیه کارگران راه انداختند و ریاضت اقتصادی کمر شکنی بر کارگران تحمیل کردند.

همین دار و دسته، امروز اساسا به خاطر "صدای پای سوسیالیسم" از لانه های پر از جنایت و فسادشان بیرون آمده اند و تصور میکنند راهکاری راهگشا برای رهایی از "صدای پای سوسیالیسم" دارند.

دقت زیادی لازم نیست تا معلوم شود که حزب کارگزاران سازندگی نسخه ای را برای درمان بیماری به نام جمهوری اسلامی پیچیده اند که در فضای راست دهه هشتاد، در دوران یکه تازی مرتجعینی مثل تاچر و ریگان، به قدرت گرفتن دیکتاتورهایی مثل پینوشه در شیلی منجر شد. منظورم راهکار مشهور مکتب شیکاگو و میلیتون فریدمن است که در آن همه چیز در خدمت رقابت آزاد سرمایه داران برای تحمیل هر چه خشن تر ریاضت اقتصادی و بهره کشی هر چه ظالمانه تر از کارگران بود. این نسخه کارساز نیست. این نسخه نمیتواند صدای پای سوسیالیسم را قطع کند. چون اولا، بخشا توسط همین حکومت اسلامی حال با شیوه ها و روشهای ویژه دست اندرکارانش از جمله رئیس جمهوری که به رفسنجانی هم ارادت دارد در حال پیاده شدن است و خود زمینه اعتراضات قدرتمند کارگری و رشد گرایشات کمونیستی شده است. و ثانیا، اقتصاد جمهوری اسلامی سالهاست که به یمن حضور نوبتی باندهای مختلف حکومت از جمله همین کارگزاران سازندگی در قدرت تبدیل به یک  شبکه تو در توی مافیایی شده است که در آن همه باندها شغلشان چپاول دسترنج کارگران و غارت ثروت و منابع کشور در اسرع وقت است. صحبت بر سر حکومتی است که تا خرخره در بحران اقتصادی و مهمتر از این بحران سیاسی – حکومتی غرق است، حکومتی که خوب میداند اکثریت عظیم آن جامعه معترض کمین کرده اند آخرین تهاجمشان را سازمان دهند و سرنگونشان کنند. حالا که "صدای پای سوسیالیسم به گوش میرسد" دیگر باید بیشتر عجله کنند، سریعتر و وسیعتر غارت کنند چون زمان به نفعشان نیست. زمان به نفع این است که صدای پای سوسیالیسم قویتر و قدرتمندتر شود و آنگاه دیگر دیر است.

راه عدالت از سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار سوسیالیسم میگذرد!

اطلاعیه اعلام کرده است که حزب کارگزارن سازندگی میخواهد "همه استعداد ملی و محلی" اش را در خدمت جمهوری اسلامی بگذارد که این حکومت از بحران نجات یابد.

"ما به عنوان حزبی مدافع توسعه و عدالت  آماده ایم همه استعداد ملی و محلی خود در کارگزاران سازندگی ایران را در خدمت تبدیل این تضاد اجتماعی به یک تعامل مدنی میان " مرکز - پیرامون " ، " حاکمیت -اپوزیسیون " و از همه مهمتر ؛ " کار افرین - کارگر " تبدیل کنیم . راه روشن است : برای رسیدن به عدالت راهی جز توسعه وجود ندارد."

قبلا گفتم که منظور حزب کارگزاران سازندگی از اپوزیسیون جناحهای مختلف حکومتی است که در دوره های مختلف موقعیت ونقششان در ارگانهای اصلی حاکمیت کم و زیاد شده است طوری که گاها ادای اپوزیسیون در آورده اند.

اینها وقتی از تبدیل "تضاد اجتماعی" به "تعامل مدنی" صحبت میکنند منظورشان آشتی ملی میان خودشان  برای مقابله با خطراتی است که همان "تضاد اجتماعی" واز همه مهمتر، تضاد "کارآفرین- کارگر" بوجود آورده است. صاف و ساده میگویند برای مهندسی تضاد اجتماعی و رفع خطر نیاز داریم پایه طبقاتی و سیاسی حکومتمان را هر چه بیشتر گسترش دهیم و متحدانه تر ظاهر شویم و "استعدا ملی و محلی" همه باندهای حکومت اسلامی را به کار بگیریم.

راه عدالت مورد نظر حزب کارگزاران، یعنی تقسیم "عادلانه" ثروت و مکنت و حق مالکیت و حق استثمار کارگران و سوداندوزی و حق چپاول منابع طبیعی کشورمیان باندهای حکومتی ممکن است از "توسعه" بگذرد، اما راه عدالت مورد نظر کارگران، راه عدالت مورد نظر میلیونها زن و جوان و کلا راه عدالت اکثریت عظیم مردم ایران از سرنگونی جمهوری اسلامی میگذرد. از سرنگونی حکومتی میگذرد که نقش اصلیش پاسداری از منافع سرمایه و سرمایه داران و میلیاردهای حاکم است. حکومتی که چهل سال است  هر جلوه ای از عدالت را لگدمال کرده است.

عدالتی که کارگران، زنان، جوانان و میلیونها مردم محروم وستمدیده ایران میخواهند این است که بساط طبقه مفتخور و میلیاردر همراه مجلس و شورای نگهبان و وزرا و وکلا و سپاه و آیت الله ها و امام جمعه هایشانبرچیده شود؛ فورا همه آمرین و عاملین چهل سال جنایت و فساد دستگیر شوند و محاکمه شوند؛ فورا همه تبعیضات و قوانین اسلامی برچیده شوند؛  فورا همه زندانیان سیاسی آزاد شوند؛ فورا همه ثروت و امکانات کشور را خود کارگران و جوانان و زنان و اکثریت مردم از طریق اداره شورایی در خدمت رفاه و آسایش و خوشبختی همه سازمان دهند؛ و بالاخره بر روی آوار حکومت اسلامی نظامی مستقر کنند که در آن خوشبختی و آزادی و برابری و رفاه همگان اصل است.

و چه زمانی بهتر از امروز برای چنین اتفاقی وقتی که "صدای پای سوسیالیسم" آنقدر بلند است که در گوشهای سران یک حکومت تماما ضد کمونیست و ضد برابری و آزادی طنین انداخته است.

29 شهریور 1398 – 20 سپتامبر 2019

***

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل پنجم ... قسمت سوم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

    
  
   
 

 

 

فصل پنجم

قسمت سوم

 

مباحث نظرى

قسمت سوم

 

«پاسخ به فرصت‏ طلب‏ ها »

 درمورد مبارزه مسلحانه ـ هم استراتژى و هم تاكتيك نوشته  حميد مؤمنى

 

اين كتاب در تابستان ۱۳۵۳  نوشته شده است رساله ‏اى است در دفاع از «هم استراتژى و هم تاكتيك» مسعود احمدزاده.

 

چرا اين رساله «هم استراتژى و هم تاكتيك» نوشته شد؟

اين كتاب براى حل تضاد بين استراتژى جنبش كمونيستى و تاكتيك‏ هاى تقليدى نوشته شده، پيش از اين تاكتيك‏ هاى روسيه (انقلاب اكتبر) و چين (انقلاب مائو) به عنوان تاكتيك ‏هاى انقلاب ايران ارائه مى‏ شد.

تاكتيك ‏هاى روسيه كه توسط حزب توده ارائه مى‏ شد حزبى كه به واقع كاريكاتورى از يك حزب بود. وهرگز نتوانست مسائل تئوريك انقلاب ايران را حل كند و با كودتاى۲۸ مرداد به كل تار و مار شد و توده ‏ها را نسبت به پيشاهنگ بدبين ساخت.


تشكيل حزب فرمولى لنينى

طبق فرمول لنين ابتدا سازمان‏ هاى روشنفكرى ـ كارگرى به وجود مى ‏آيند. آگاهى ‏هاى سوسياليستى را ميان توده ‏ها مى ‏برند ودر رابطه با جنبش ‏هاى خود به خودى رشد مى‏ كنند و در مرحله‏ اى از رشد با هم متحد و حزب را به وجود مى‏ آورند.

اما در ايران به دلايل زير ممكن نبود:

۱- بدبينى توده نسبت به پيشاهنگ به خاطر عمل کرد های حزب توده

۲-اختناق

۳- سركوب جنبش ‏هاى خود به خودى

۴- در نطفه خفه كردن تشكل‏ هاى سياسى

در چنين زمانى دو برخورد انجام شد:

۱- حزب توده اعلام كرد تنها شكل مبارزه در اين شرايط درخواست دمكراسى بيشتر است كه معلوم بود نه معناى اختناق را مى ‏فهمد و نه علت اجتماعى آن را. اختناق به علت رشد شرايط عينى انقلاب آخرين حربه رژيم بود.

۲-منشعبين از حزب توده، سازمان انقلابى با الگوبردارى از انقلاب چين راه مبارزه مسلحانه را برگزيدند و ايران را نيمه فئودال نيمه مستعمره دانستند كه اين گونه نبود.

در چنين شرايطى بود كه جنبش نوين كمونيستى ايران پديد آمد. و نمود تئوريك اين جنبش اثر ارزنده رفيق مسعود احمدزاده بود.


دشمنان و منتقدان احمدزاده

از دشمنان احمدزاده مى‏ گذريم، مصطفوى يكى از بازجويان ساواك وقتى فهميده بود كه چريك ‏ها براى آزادى مسعود مى‏ خواستند سفير انگلستان را به گروگان بگيرند گفته بود: «اگر خود وليعهد را هم بدزديد با يك موى از مسعود احمدزاده عوض نمى ‏كنيم.» كه اين نشان از اهميت مسعود داشت.

اما منتقدين، با پروبال گرفتن جنبش مسلحانه در جامعه و استقبال جامعه از اين حركت. ابتدا اشك تمساح ريختند و گفتند كه ريختن خون اين جوانان به زمين حيف است. و بعد دوستانه تذكر دادند كه رفقا اشتباه مى‏ كنيد و بعد اعلام كردند كه چريك ‏ها از ماركسيسم ـ لنينيسم منحرف شده ‏اند.

اين برخوردها از آن حزب توده بود. بعد منتقدينی دیگر به میدان آمدند. اما ببينيم ايرادات اين منتقدين چه بود:
۱-هوادارى از تزهاى دبره و كاستروئيسم

احمدزاده بارها به اشتباهات دبره اشاره كرده و موضع بين ‏المللى كاسترو را هم توضيح داده است.

 پيروزى انقلاب كوبا يك واقعيت تاريخى است. متأسفانه تا كنون كسى آن‏ را براساس ماركسيسم ـ لنينيسم تئوريزه نكرده است. دبره اين ‏كار را كرده است اما دچار انحرافات امپريسم و فرماليسم چندى شده است كه احمدزاده بارها آن‏را تذكر داده است. ولى به هر حال كتاب دبره در بردارنده حقايق گرانبهايى است. دبره وقتى مى‏ گويد: چريك نطفه حزب است. دچار فرماليسم فلسفى شده است يعنى صورت را به جاى محتوا گرفته است. در حالى‏ كه سازمان‏ هاى سياسى نطفه حزبند كه بايد درشرايط خاص تاريخى و اجتماعى شكل نظامى داشته باشند. دبره صورت نظامى چريك را ديده است اما محتوى سياسى او را نديده است. در نتيجه فرمول او ظاهراً با قوانين عام ماركسيستى تعارض دارد اما يك حقيقت گرانبها در فرمول او هست و آن شكل نظامى داشتن سازمان ‏هاى سياسى در شرايط خاص است.

از ياد نبايد برد كه ماركس فلسفه را از هگل آموخت و اقتصاد را از ريكارد و آدام اسميت. پس خواندن دبره جرم نيست.


۲- شرايط پيدايش ما

منتقدين ما علت پيدايش جنبش چريكى را اين ‏گونه توضيح مى‏ دهند؛اختناق باعث جدايى جنبش از توده شد اين جدايى سبب تنزل سطح تئوريك شد. سطح نازل تئورى و رسوخ انديشه ‏هاى دبره و كاسترو باعث پيدايش جنبش چريكى شد.

سؤال اين است كه تئورى انقلابى چگونه رشد مى‏ كند.؟ آيا با خواندن آثار مائو و لنين اين كار شدنى است. آيا جزء اين است كه تنها چريك ‏ها مسائل اساسى انقلاب (مثل رابطه توده و پيشاهنگ) را مطرح كرده و به آن عمل كرده‏ اند. مگر نه اين است كه تئورى انقلابى ايران تنها در رابطه با طرح اساسى‏ ترين مسائل رشد مى‏ كند. جز چريك‏ ها چه كسى به اين‏ كار دست زده و به آن عمل مى‏ كند. ما مى‏ گوييم سازمان‏ هاى سياسى امكان بقا و ارتباط با جنبش ‏هاى خود به خودى و تشكيل حزب را ندارند مگر اين‏كه نظامى باشند. به نظر ما اين مهم‏ترين مسئله اساسى انقلاب ايران است اگر جز اين است منتقدين بيايند مسائل را به شكل روشن مطرح كنند و به آن عمل كنند.

علت پيدايش ما دوران نوين سركوب امپرياليستى است در كشورهايى كه شرايط عينى انقلاب فراهم است سركوب مطلق مهم‏ترين حربه حكومت است.

 

۳- كار سياسى با توده

آنان به رفيق مسعود ايراد مى‏ گيرند كه كار با توده ‏ها در شرايط كنونى ممكن است ولى چون روشنفكريد نمى‏ توانيد اين ‏كار را بكنيد.

كار درون طبقه به دو شكل صورت مى‏ گيرد:

۱-كار سياسى منفرد و جلب آن‏ ها به گروه‏ هاى سياسى. كه اين‏ كار هم ممكن است و هم توسط ما صورت مى‏ گيرد.

۲- كار با توده و طبقه در سطحى وسيع كه اگر در حد تبليغ باشد توسط ما با پخش اعلاميه صورت مى‏ گيرد. ولى اگر به شكل شركت در مبارزات آن‏ ها و سازماندهى آن‏ها باشد در شرايط كنونى ممكن نيست.

 تشكل‏ هاى كارگرى و حركت‏ ها به شدت كنترل مى‏ شود و در صورت حركات مشكوك به شدت سركوب مى‏ شود. با اين حال ما به‌شدت اين حركت‏ ها را دنبال مى‏ كنيم و تا حد توان در صدد ارتقاى آن‏ ها هستيم. اما منتقدين ما چرا خود به ميان توده و طبقه نمى ‏روند و كار سياسى نمى‏ كنند.

سازمان چريك ‏ها، سازمانى است روشنفكرى ـ كارگرى كه روشنفكران آن چون بهروز دهقانى و صمدند. كه يا از خانواده‏ هاى كارگرى، دهقانى، پيشه‏ ورى هستند يا دررابطه تنگاتنگ با توده ‏ها هستند۱.


۴- امر سياسى يا نظامى

به ما ايراد مى‏ گيرند كه ما امر نظامى را برابر سياسى مقدم داشته ‏ايم. اين دو در مقابل هم نيستند. امر سياسى محتوى مبارزه است و امر نظامى شكل آن. به عبارت ديگر تبليغ و ترويج در بين توده ‏ها، سازماندهى، كار تئوريك و مبارزه مسلحانه هم اشكالى از كار سياسى هستند. زيرا كه هدف آن‏ ها سياسى است. امر نظامى هم در واقع نوعى كار سياسى است. اين ادعا زمانى درست است كه هدف مبارزه فداى شكل مبارزه شود.

 اعدام فرسيو يك عمل سياسى است مثل پخش كردن اعلاميه، تنها شكل آن نظامى است. احمدزاده مى‏ گويد: «بسته به شرايط مختلف كار ماهيتا سياسى مى‏ تواند شكل صرفا سياسى، سياسى ـ نظامى، و يا حتى صرفا «نظامى» به خود بگيرد. در يك كار نظامى بايد به هدف و تأثير آن نگاه كرد تا فهميد امر سياسى مقدم بوده است يا امر نظامى. تنها زمانى مى‏ توانيم بگوييم امر نظامى بر امر سياسى مقدم شده است كه يك عمل نظامى از نظر سياسى بى‏ معنا باشد ولى آيا در بين عمليات چريكى يك مورد اين‏ گونه مى‏ توان يافت.


۵-حزب و چريك

عده ‏اى به رفيق مسعود ايراد مى‏ گيرند كه ضرورت حزب را انكار كرده است كه اين‏ گونه نيست خود رفيق مسعود مى‏ گويد: «ما يقين داريم كه براى هژمونى پرولتاريا، اتحاد گروه ‏ها و سازمان‏ هاى پرولترى در يك حزب واحد ضرورى است. اما اين مسئله اينك به شكل مشخص و كنكرت براى ما مطرح نيست» و در جايى ديگر مى‏ گويد: «اينك مبارزه مسلحانه به صورت يك مسأله محض مطرح است و ضرورت ايجاد حزب را به طور كلى مى‏ پذيريم» منظور مسعود از مشخص يعنى عملى بودن مسعود درضرورت تشكيل حزب شكى ندارد اما آن‏را فعلاً عملى نمى ‏داند. چرا كه گروه ‏ها هنوز نتوانسته ‏اند با توده رابطه ارگانيك برقرار كنند.


۶- تسلط امپرياليسم و مرگ فئوداليسم

به گفته رفيق مسعود ايراد مى‏ گيرند كه چرا گفته است امپرياليسم فئوداليسم را اساساً دفن كرده است. امپرياليسم متحد فئوداليسم است. و ايران كشورى است نيمه مستعمره ـ نيمه فئودال. و نظر مسعود را در مورد نفوذ مرحله ‏اى امپرياليسم و همراه با آن تضعيف مرحله ‏اى فئوداليسم در طى انقلاب مشروطه و كودتاى رضاخان و انقلاب سفيد نادرست مى‏ دانند.

در انقلاب مشروطه هدف مبارزه با امپرياليسم و فئوداليسم بود كه شكست خورد با اين همه فئوداليسم تضعيف شد و انگليس در كشور جا پا باز كرد بورژوازى كمپرادور و ملى تقويت شدند.

كودتاى رضاخان باعث تضعيف هرچه بيشتر فئوداليسم و تقويت بورژوازى كمپرادور شد. و با انقلاب سفيد فئوداليسم برافتاد و كمپرادورها بر جامعه مسلط شدند. پس مى‏ بينيم كه بين نتايج سه واقعه مختلف تاريخى يك وجه مشترك وجود دارد و آن تضعيف فئوداليسم و تقويت بورژوازى كمپرادور است پس گفته رفيق احمدزاده درست است.


۷-مرحله انقلاب

كسانى كه هنوز ايران را نيمه مستعمره ـ نيمه فئودال مى ‏دانند و اصلاحات ارضى را مانند كودتاى رضاخان در جهت رشد باز هم بيشتر جامعه فئودالى كهن به يك جامعه نيمه مستعمره ـ نيمه فئودال به حساب مى‏ آورند گفته‏ هاى رفيق احمدزاده را در مورد مرحله انقلاب نفهميدند.

انقلاب‏ هاى قرون جديد اصولاً فقط به سه صورت مى‏ توانند باشند:

۱- بورژوا ـ دمكراتيك

۲-دمكراتيك نوين

۳- انقلاب سوسياليستى

در انقلاب بوژروا ـ دمكراتيك، بورژوازى، طبقه كارگر و دهقانان شركت دارند رهبرى با بورژوازى است اين انقلاب يا برعليه فئوداليسم است مثل فرانسه يا برعليه فئوداليسم و امپرياليسم است مثل انقلاب الجزاير.

در انقلاب دمكراتيك نوين، همين سه طبقه شركت دارند ولى رهبرى با پرولتاريا است در انقلاب سوسياليستى، طبقه كارگر و زحمتكشان شركت دارند و رهبرى با پرولتاريا است در كشورهاى مستعمره و نيمه مستعمره ـ نيمه فئودال انقلاب برعليه امپرياليسم و فئوداليسم است. مرحله انقلاب هم دمكراتيك نوين است. در كشورهايى نظير ايران انقلاب برعليه امپرياليسم و بورژوازى كمپرادور است. طبقه كارگر، خرده‏ بورژوازى بخش ‏هاى ضعيف بورژوازى ملى در انقلاب شركت دارندبنابر این مرحله انقلاب  ،دمكراتيك نوين است  و رهبرى با پرولتاريا است.

اما آنان كه برداشتى دگم از انقلاب چين دارند مى‏ گويند كه انقلاب دمكراتيك نوين حتما برعليه امپرياليسم و فئوداليسم است. آنان وجود قشر فئوداليسم را شرط لازم انقلاب دمكراتيك مى‏ گيرند كه لزوماً چنين نيست. اين انقلاب در كشورهايى كه فئوداليسم وجود ندارد و سرمايه‏ دارى وابسته است هم مى‏ تواند واقع شود. كه وجه مشخصه آن شركت سه طبقه، كارگر، خرده ‏بورژوازى و بورژوازى ملى است با رهبرى طبقه كارگر نه مبارزه بافئوداليسم.

به هرروى خصلت يك انقلاب را تركيب طبقات شركت‏ كننده در آن و سپس تركيب طبقاتى حكومت حاصل آن را تعيين مى‏ كند.

در كشور ما براساس شرايط اقتصادى ـ اجتماعى موجود مرحله انقلاب دمكراتيك نوين است زيرا هنوز هم امكان شركت خرده ‏بورژوازى و بورژوازى ملى وجود دارد. اما بايد به ياد داشت كه انقلاب دمكراتيك نوين ما با انقلاب دمكراتيك نوين چين دو تفاوت دارد:

۱- در چين طبقات انقلابى با فئوداليسم و امپرياليسم در جنگ بودند در حالى‏ كه درانقلاب دمكراتيك نوين جديد با امپرياليسم و نماينده داخلى ‏اش بورژوازى كمپرادور.

۲-در چين بورژوازى ملى خيلى قوى بود در ايران خيلى ضعيف است در نتيجه انقلاب دمكراتيك نوين جديد به انقلاب سوسياليستى نزديك‏تر است و ديكتاتورى خلق زودتر مى‏ تواند به ديكتاتورى پرولتاريا تبديل گردد.


۸- تئورى و كار تئوريك

مى ‏گويند مسعود احمدزاده برای كار تئوريك ارزشى قائل نيست و بر اين باور است كه جنبش به پراتيسين به جاى تئوريسين احتياج دارد و اين به معناى عمل‏ زدگى است.

رفيق مسعود اهميت تئورى را براى انقلاب نفى نمى‏ كند. او در سراسر عمرش درتلاش براى يافتن تئورى انقلاب در ايران بوده است. او حتى به دبره به خاطر كم ‏اهميت دانستن تئورى انتقاد مى‏ كند اما او مى‏ گويد امروز اهميت كار تئوريك كم شده، نه اهميت تئورى. دانستن تئورى ارزش اضافى لازم است اما ديگر نيازى به بحث روى درستى و يا خطاى آن نيست .قوانين عام ماركسيسم كشف شده است بايد آن‏را آموخت. كار تئوريك تنها در محدوده تطبيق قوانين عام بر شرايط خاص لازم است.

به هرروى اهميت تئورى كم نشده، ولى اهميت كار تئوريك كم شده احمدزاده مى‏ گويد: «آيا اين امر نمى ‏رساند كه ما بيش از هر وقت به پراتيسين احتياج داريم تا تئوريسين»

اگر مفاهيم تئوريسين و پراتيسين را مطلق كنيم. آن‏وقت اين حرف غلط است. پراتيسين به معناى مطلق آن‏ كه تئورى نمى ‏داند.

 در شرايطى رفيق احمدزاده اين حرف را زده  است که جنبش كمونيستى عبارت بود چند سازمان در خارج از كشور و چند گروه محفل در داخل كه كارشان از بحث و گفت ‏وگو تجاوز نمى‏ كرد. در چنين شرايط كارى كه بايد انجام مى‏ شد روشن بود. يافتن رابطه ارگانيك با توده از طريق رفتن به ميان آن‏ ها. در چنين شرايطى احمدزاده مى‏ گويد مسأله بغرنجى كه حل آن به يك تسلط وسيع تئوريك از تئوريسين بودن، نياز داشته باشد مطرح نيست برنامه عملى كه بايد انجام شود به هرحال روشن است. چه به مبارزه مسلحانه معتقد باشيم و چه نباشيم بايد در توده‏ ها نفوذ كرد. و در هر دو صورت بايد عمل كرد و ما به پراتيسين نياز داريم.


انتقادات سازمان بر مسعود

حميد مؤمنى در پايان مى‏ گويد: هرچند تحولات چهار ساله گذشته درستى خطوط اصلى كتاب را به اثبات رسانده است با اين همه اشتباهاتى اجتناب ‏ناپذير چه در نظر و چه در عمل در اين كتاب وجود دارد كه به شرح زير است:

۱- اگر در آن روزگار تقبل اين امر كه سازمان براى گسترش مبارزه مسلحانه، نابودى خود را هم مى‏ پذيرد حرفى درست بود امروز اين حرف درست نيست و ما بايد در حفظ سازمان بكوشيم.

۲- ارزيابى انجام شده در مقدمه ‏اى كه در سال ۵۱بر كتاب نوشته شده است درمورد تأثير مبارزه مسلحانه بر جنبش‏ هاى خود به خودى اغراق‏ آميز است.

۳- مسعود مى‏ گويد ايجاد جبهه واحد از معتقدين به مبارزه مسلحانه امرى فورى‏ تر از ايجاد حزب طبقه كارگر است. در مورد تشكيل جبهه بايد گفت كه در شرايط كنونى و مدت عمل فقط در حدود برخى همكارى‏ ها امكان‏ پذير است. يعنى تشكيل جبهه درمحل نطفه ‏اى است اما بايد در هر گونه وحدت جبهه ‏اى بايد استقلال سازمان ما حفظ شود.

و اما در مورد تشكيل حزب، وقتى صحبت از وحدت نيروهاى پرولترى مى‏ كنيم بايد بگوييم منظورمان سازمان‏ هايى است كه مبارزه مسلحانه را قبول دارند. زيرا سازمان‏ هايى كه مبارزه مسلحانه را قبول ندارند نمى‏ توانند با توده ارتباط بگيرند و درنتيجه تاكتيك ‏ها و استراتژى‏ شان به خطا مى‏ شود. پس اتحاد نيروهاى پرولترى درچارچوب حزب طبقه كارگر، وحدت سازمان‏ هاى ماركسيستى ـ لنينيستى كه مشى مسلحانه را پذيرفته ‏اند امروز براى ما وحدت به دو صورت مطرح است:

۱-وحدت جبهه ‏اى با نيروهاى ضدامپرياليستى معتقد به مبارزه مسلحانه

۲- وحدت سازمانى با سازمان‏هاى ماركسيستى معتقد به مبارزه مسلحانه

۳-رفيق مسعود مى ‏گويد جنبه كاتاليزورى و برانگيزنده مبارزه مسلحانه اينك تعيين‌كننده است اين حرف هرچند در آن روز درست بود. اما امروز با تثبيت سازمان، امر سازماندهى براى ما در درجه اول اهميت قرار دارد. ما بايد براى سازماندهى گروه ‏هاى جديدى كه به مبارزه ملحق مى‏ شوند اقدام كنيم.

 

مبانى نظرى چريك ‏ها

مبانى نظرى چريك ‏ها از سال ۵۴-۱۳۵۰ آن چيزى است كه خطوطى اصلى آن‏را مسعود احمدزاده تدوين كرده است. كه در سازمان به خط مسعود معروف است.

اما در فاصله اين سال‏ ها بيژن جزنى، با تدوين نظريات خود در مورد تحليل ساخت، مرحله انقلاب و اصول تئوريك مبارزه مسلحانه و فرستادن آن از زندان به‌بيرون رفته رفته توانست نظرات خود را در سازمان حاكم كند.

از پايان سال ۱۳۵۴ و بيشتر در سال۱۳۵۵ خط بيژن بر سازمان حاكم شد. و اين خط تا سال۱۳۵۷ كه جنبش با سقوط حكومت شاه وارد مرحله ‏اى جديد شد، خط غالب بر سازمان بود به هرروى براى آشنايى با نظرات سازمان در اين سال‏ ها بايد چند كار اساسى بيژن بازخوانى شود.


چگونه مبارزه مسلحانه توده ‏اى مى‏ شود۲

۱- مبارزه دسته ‏هاى پيشرو با مبارزه توده‏ اى يكى نيست. نمى‏ شود گفت مبارزه از هم ‏اكنون نيز توده ‏اى شده است چرا كه ما تجسم مادى و معنوى توده ‏ايم.

۲- در دوران ركود، پيشاهنگ بايد با انتخاب تاكتيك ‏هاى مناسب، دوران ركود را كوتاه كند.

۳- دوران ركود حاصل شكست جنبش است. رشد نايافتگى مراحل عينى با مراحل ذهنى.

۴-طولانى شدن يا كوتاه شدن دوران ركود به سه عامل بستگى دارد:

الف: موقعيت توده ‏ها

ب: موقعيت حاكميت

ج: موقعيت پيشاهنگ

۵- استراتژى جنبش انقلابى داراى سه مرحله اول

     الف: مرحله اول: تثبيت مبارزه مسلحانه

           مرحله دوم: حمايت مادى و معنوى توده از جنبش

           مرحله سوم: توده‏ اى شدن مبارزه

۶-در مرحله اول دو هدف در مقابل جنبش قرار دارد:

الف: ايجاد پيشاهنگ انقلابى و آماده ساختن شرايط براى تأمين هژمونى طبقه كارگر در انقلاب

ب: شناساندن مبارزه مسلحانه به توده ‏ها و ايجاد جو سياسى در جامعه كه مقدمه بسيج توده ‏ها است.

۷- ايجاد پيشاهنگ انقلابى تنها در پروسه مبارزاتى ممكن است نه مقدم بر آن.

۸- چريك ‏هاى فدايى خلق با پراتيك خود بايد ديگر جريان ها  را به سوى مشى انقلابى هدايت كنند و با مبارزه ايدئولوژيك در كاناليزه كردن نيروها به سوى مشى واحد حركت كنند تا پيشاهنگ طبقه تحقق يابد.

۹- بدون تشكيل پيشاهنگ طبقه كارگر، امكان هژمونى طبقه كارگر بر جنبش انقلابى نيست.

۱۰-در شرايط فعلى چهار نوع تشكل وجود دارند:

الف: گروه ‏هاى سياسى ـ نظامى

ب: گروه ‏هاى سياسى ـ صنفى

ج: گروه‏ هاى پشت جبهه

د: گروه‏هاى انتشاراتى

۱۱- گروه ‏هاى سياسى ـ نظامى بايد به پنج نكته توجه كنند:

الف: توجه اساسى به مخفى‏ كارى و انتقال تجربه به واحدهاى كم تجربه

ب: داشتن كميت محدود براى جلوگيرى از ضربات پليس و گسترش ندادن
تشكيلات.

ج: بهاى بيشتر دادن به تئورى و آموزش

د:اهميت بيشتر دادن به مبارزات اقتصادى و سياسى توده

ﻫ: باز كردن جبهه در روستا و جنگل و كوه

۱۲- گروه ‏هاى سياسى ـ صنفى

الف: اين گروه ‏ها مى‏ توانند توسط كادرهاى باتجربه جنبش تشكيل شود.

ب: محتوى اين گروه ‏ها شكل ‏دهى به حركات اعتراضى است و بايد در ميان تمامى صفوف تشكيل شود.

ج: اين گروه ‏ها بايد مواظب باشند به عمليات نظامى كشيده نشوند. و از تبديل شدن به گروه‏هاى سياسى ـ صنفى قديمى اجتناب كنند.

د: اين گروه‏ ها اساساً مخفى‏ اند اما اين مخفى بودن به معناى رابطه نداشتن با توده نيست. بايد رابطه وسيع داشته باشند.

ﻫ: آموزش ايدئولوژيك در اين گروه ‏ها بايد مورد توجه باشد.

و: بايد از كليه امكانات قانونى استفاده كنند.

۱۳- كميته ‏هاى پشت جبهه بايد:

الف: در نزديك‏ترين فاصله به كشور باشد

ب: مسئوليت اين كميته ‏ها بايد توسط كادرهاى اعزامى از داخل تأمين شود.

ج: اين كميته‏ ها مراكز تبليغاتى ـ تعليماتى و تداركاتى سازمان‏ هاى داخل كشور بايد باشند.

د: بايد ارتباط گروه را در داخل با ديگر جريانات از داخل و خارج برقرار كند.

ﻫ: بايد با ارتباط با ديگر سازمان‏ ها و احزاب خارجى حمايت‏ هاى مادى و معنوى براى مبارزه در داخل ايجاد كند.

۱۴- سلول‏هاى انتشاراتى

الف: از۳-۲ نفر تشكيل مى‏ شود.

ب: رابطه آن‏ها با سازمان‏هاى چريكى يك طرفه است.

ج: وظيفه آن تكثير اعلاميه ‏ها و نشريات و آثار تئوريك سازمان ‏هاى چريكى است.

۱۵- جنبش انقلابى مسلحانه مهم‏ترين وظيفه خود را شركت درجنبش رهايى‏ بخش مى ‏داند مبارزه طبقاتى در اين شرايط از كانال مبارزه بر ضدامپرياليسم و متحدان آن مى‏ گذرد.

پيروزى جنبش انقلابى طبقه كارگر در گرو نقش تاريخى آن در جنبش رهايى‏ بخش است.

۱۶- جنبش مبارزه مسلحانه در چنين شرايطى آغاز شد:

الف: با رفرم ارضى، بورژوازى كمپرادور جانشين فئوداليسم شده بود و دوران شكوفايى رژيم بود.

ب: كارگران رشد كمى بى ‏سابقه ‏اى يافته بودند. اما فاقد آگاهى ‏هاى انقلابى پرولترى بودند.

ج: فئوداليسم از بين رفته بود و دهقانان درك مبهمى از بورژوازى در روستا داشتند.

د: خرده ‏بورژوازى به دو لايه تقسيم شد لايه ‏اى كه در حال زوال بود شديدا فعال و برعليه حكومت بود.

و لايه رشد يابنده ‏اش، نيروهاى پيشرو مبارزه مسلحانه را تشكيل مى ‏دادند.

ﻫ: رژيم با رفرم‏ هاى اخير تضادهاى خود را كاهش داده بود و از تمركز بى‏ سابقه‏ اى برخوردار بود. و سيستم پليسى وحشتناكى بر جامعه حاكم بود.

و: جبهه ملى، حزب توده و روحانيت همگى خاموش و در تبعيد بودند.

۱۷- ويژگى‏ هاى مبارزه مسلحانه

الف: پيشاهنگ نيرويى است فشرده و كوچك كه وظيفه ‏اش آگاه ساختن و برانگيختن توده‏ ها و بسيج و سازماندهى آن ‏ها است.

ب: مبارزه مسلحانه نمى‏ خواهد با ترور و يا ضربات نظامى حكومت را سرنگون كند بلكه هدفش بسيج توده ‏ها است.

ج: مبارزه مسلحانه در مرحله اول ظرفيت توده ‏اى شدن ندارد هدف جلب اعتماد توده ‏ها است.

د: مبارزه مسلحانه در روستا نيز هدفش جلب اعتماد دهقانان است.

ﻫ: در مرحله دوم مبارزه نيز هنوز مبارزه مسلحانه توده‏ ها نيست. اما حركت اقتصادى سياسى اوج مى‏ گيرد اما توده‏ ها دست به سلاح نمى ‏برند.

و: چريك‏ها با مردم بايد سخن بگويند و نقش مردم را در اين مبارزه به آن ‏ها بنمايانند.

۱۸- زمينه ‏هاى ماجراجويى در جنبش مسلحانه

الف: عكس ‏العمل افراطى نسبت به محافظه‏ كارى حزب توده و جبهه ملى و محفل ‏بازى و ليبراليسم خارج از جنبش

ب: فعاليت پراكنده و گروهى زمينه ‏اى است براى رشد تمايلات ماجراجويانه در جنبش

ج: نبود توده ‏ها در ميدان مبارزه زمينه‏ اى است براى ظهور سكتاريسم و آوانگارديسم

د: تركيب طبقاتى عناصر پيشرو (روشنفكران و عناصر خرده ‏بورژوازى) و عقب ‏ماندگى تاريخى طبقه كارگر زمينه مساعدى براى ظهورگرايش ‏هاى ماجراجويانه است.

ﻫ: ظهور خرده ‏بورژوازى در ماركسيسم و پيدايش چپ جديد زمينه ديگرى است براى اين ماجراجويى.

۱۹- نمودهاى ماجراجويى جنبش:

الف: انكار نقش توده‏ ها و يك جانبه ديدن نقش پيشرو

ب: كم بها دادن به تئورى

پ: تأكيد مطلق روى تاكتيك مسلحانه

ت: تأكيد بيش از حد روى نقش فدايى و توسل به شهادت براى جبران غيبت توده ‏ها

ث: شناخت نادرست از نيروها به دنبال خرده ‏بورژوازى رفتن و فراموش كردن كارگران و دهقانان

ج: اظهار خستگى و ناشكيبايى از طولانى شدن مبارزه

ﻫ: كم بها دادن به دشمن و غره شدن از پيروزى خود

 

۲- ويژگى‏ هاى عمليات سياهكل:

الف: اين عمليات در اوج سكون و نوميدى مردم سكوت را شكست و رژيم را به‌مبارزه طلبيد.

ب: گيلان منطقه‏ اى بود فاقد هرگونه برخورد مسلحانه غيرسياسى، حمله به پاسگاه سياهكل فقط يك معنا داشت، به مبارزه طلبيدن رژيم

پ: حمله به پاسگاه از سوى يك دسته چريك با تصورات مردم از چريك تطابق داشت.

ت: انعكاس عمليات در سراسر كشو فوق ‏العاده بود.

ث: اين عمليات در نزد مردم يك پيروزى تلقى شد.

ج: حمله به كلانترى قلهك و اعدام فرسيو مبارزه را علنى كرد.

ﻫ: رژيم با اعلام اسامى و انتشار نُه عكس از چريك ‏ها، شكست اوليه خود را پذيرفت.

و: بيست سال عقب‏ نشينى پايان يافت و پيشروى آغاز شد.

۲۱- اثر جنبش مسلحانه روى جريانات سياسى:

الف: جريانات ملى على ‏رغم قبول نداشتن مشى چريكى از حركت چريك ‏ها حمايت كردند.

ب: حزب توده اين عمليات را بى‏ نتيجه خواند و بعد حمله را آغاز كرد.

ج: جريانات سياسى كار ابتدا سكوت كردند و بعد به سوى مشى يورش بردند.

د: بسيارى از گروه‏ ها كاناليزه شدند و بخش زيادى از نيروهاى‏ شان به سوى مبارزه مسلحانه كنده شد.

۲۲- اثر جنبش مسلحانه روى مردم:

الف: مردم از همان لحظه نخست به چريك ‏ها علاقه نشان داد.

ب): مردم با پخش شايعات به سود چريك ‏ها نشان از همدردى مردم با چريك‏ ها داشت.

ج: قشرهاى ميانى و محروم خرده ‏بورژوازى و زحمتكشان شهرى چريك ‏ها را درجهت منافع خود ديدند.

د: عناصر روشنفكر آماده پيوستن به چريك ‏ها شدند.

ﻫ: احياى اعتماد به نفس در مردم، جسارت و همدردى در جامعه

و: افزايش اعتراض‏ هاى اقتصادى مردم

۲۳- اثر مبارزه مسلحانه درون دستگاه حاكمه:

الف: بى ‏حيثيت شدن رژيم در افكار عمومى جهان

ب: بسيج شدن تمام تبليغات رژيم برعليه چريك ‏ها

پ: گيج شدن رژيم در برخورد با جنبش

ت: از اعتبار افتادن ساواك و پليس

ج: تشكيل كميته مشترك و استخدام هزاران كادر جديد براى مقابله با چريك ‏ها

د: اختلاف نظر امپرياليست‏ها نسبت به آينده رژيم

ﻫ: رژيم شاه خواستار حمايت سياسى امپرياليست ‏ها شد

و: ورود رژيم به دسته ‏بندى‏هاى ضدانقلابى در منطقه

۲۴- براى بسيج توده ‏ها جنبش از دو تاكتيك استفاده مى‏ كند، سياسى ـ نظامى، تاكتيك‏ هاى نظامى على‏ رغم گسترش هرچه بيشتر تاكتيك ‏هاى سياسى نقش محوريت خود را به دلايل زير حفظ مى‏ كند:

الف: تداوم تاكتيك‏ هاى سياسى مستلزم حضور تاكتيك‏ هاى نظامى است. وگرنه رژيم آن‏را خفه خواهد كرد.

ب: گسترش و تداوم و تكامل مبارزه اقتصادى به سياسى ـ و سياسى به نظامى نيز مستلزم حضور ملموس مبارزه مسلحانه است.

ج: مبارزه مسلحانه عامل برانگيز شدن مردم است.

د: خنثى ‏كننده تاكتيك ‏هاى سركوب‏ كننده رژيم است.

۲۵- مبارزه مسلحانه در شهر امكان توده ‏اى شدن را به دلايل زير ندارد:

الف: يك چريك شهرى خود يك كماندو است و مبارزه در شهر نيازمند آشنايى به‌فن مبارزه با پليس است و اين ويژگى در توده ‏ها نيست.

ب: شهرها امكان محدودى براى پذيرش نيرو دارند.

ج: تنها روشنفكران مى ‏توانند به چريك شهرى ملحق شوند چون امكان آموزش و مخفى شدن را دارند.

د: در كوه اين محدوديت ‏ها وجود ندارد و كوه مى‏ تواند به توده ‏اى شدن مبارزه مسلحانه كمك كند.

ﻫ: در شهر به موازات مبارزه مسلحانه مبارزه اقتصادى ـ سياسى گسترش مى ‏يابد و در كوه مبارزه مسلحانه توده ‏اى مى‏ شود.

و: جنبش انقلابى بايد مبارزات مردم را در شهر رهبرى كند.

۲۶- سازمان‏دهى در اشكال سياسى مبارزه نيازمند شكل دادن به يك جناح سياسى است كه وظايف آن به قرار زير است:

الف: سازمان‏دهى اعتراضات صنفى ـ اقتصادى مردم

ب: هدايت اين جنبش ‏ها در جهت سياسى

ج: شناساندن جنبش مسلحانه به مردم

د: آگاه ‏سازى مردم

ﻫ: تبليغات و افشاگرى جهانى

ـ تشكيل گروه‏ هاى صنفى ـ سياسى در ميان تمام صفوف، كارگران، زحمتكشان، بازار، دانشگاه و هنرمندان

ـ ايجاد هسته ‏هاى تبليغاتى و انتشاراتى در شهرها

ـ ارتباط با خارج از كشور از تبادل نشريات و كتب گرفته تا حمايت ‏هاى مادى و معنوى از زندانيان سياسى و خانواده ‏هاى آنان

۲۷- وظايف نيروهاى هوادار خارج از كشور به قرار زير است:

الف: شناساندن جنبش انقلابى به ايرانيان خارج از كشور و ديگر مليت ‏ها

ب: ايجاد يك جبهه متحد تبليغاتى برعليه رژيم

ج: تكثير بيانيه ‏ها و نشريات و متون داخلى و باز گرداندن آن به داخل

۲۸- تشكيل جبهه آزادى‏ بخش مى ‏تواند خلأ رهبرى را پركند. در پروسه مبارزه محتواى اين جبهه، عناصر تشكيل ‏دهنده آن و رهبرى جبهه روشن خواهد شد.

۲۹- جنبش مبارزه مسلحانه قبل از آن‏كه به حمايت نظامى از خواست ‏هاى مردم دست بزند بايد سه كار را انجام دهد:

الف: شناساندن هرچه بيشتر خود به مردم و آگاه كردن مردم از وضعيت اقتصادى ـ اجتماعى‏ شان

ب: توجه به نيازها و مشكلات مردم و دادن بيانيه و راه حل

ج: نشان دادن همبستگى و هم‏دردى با حركات مردم

۳۰ كاربرد عمليات نظامى در جهت خواسته‏ هاى مردم:

الف: هدف قرار دادن كسانى‏ كه در سركوب مردم نقش دارند.

ب: كمك نظامى به تحقق خواست‏ هاى مردم

ـ به گروگان گرفتن صاحبان صنايع در جريان اعتصاب و درخواست پذيرفتن خواست كارگران

ـ منفجر كردن اتوبوس‏ هايى كه توسط رانندگانى غير از رانندگان اتوبوس‏رانى حركت كنند در جريان اعتصاب كارگران شركت واحد

۳۱- نبرد توده ‏اى هنگامى آغاز مى‏ شود كه، دستگاه حاكمه و سرمايه ‏دارى خارجى و داخلى و سفراى كشورهاى امپرياليستى مورد تهاجم چريك ‏ها قرار بگيرند و مبارزه مسلحانه در ظهور و رشد جنبش‏ هاى توده ‏اى نقش بازى كند و اين به معناى پايان يافتن مرحله دوم مبارزه و شروع مرحله سوم در شهر و كوه است.

۳۲- منظور از مبارزه مسلحانه در كوه ،كليه اشكال مبارزه در خارج از شهرها است از كانون‏ هاى چريكى در يك منطقه گرفته تا شورش‏ هاى عشايرى و جنبش‏ هاى مسلحانه خلق‏ هاى تحت ستم

۳۳- مبارزه مسلحانه در كوه‏ ها از سه مرحله مى ‏گذرد:

الف: تشكيل واحدهاى كوچك، كه نيرو و سلاح از شهر تأمين مى‏ شود.

ب: تشكيل واحدهاى بزرگ كه نيرو و سلاح از شهر و روستا تأمين مى‏ شود.

ج: تشكيل مناطق آزاد و حمله به دشمن

۳۴- هدف هسته ‏هاى چريكى در مرحله اول عبارت است از:

الف: باز كردن جبهه ‏اى ديگر و كم كردن فشار از روى جنبش در شهر

ب: آسيب زدن به اتوريته رژيم در روستا

ج: دفاع از حقوق اقتصادى در روستاييان

۳۵- مشكلاتى كه هم ‏اكنون در سر راه جنبش براى كار در كوه وجود دارد:

الف: هوشيارى پليس و مشكل بودن شناسايى منطقه

ب) جنگل‏ هاى شمالى در طول سال براى مبارزه مساعد نيست مثل برگ‏ريزان درختان و بارش برف

پ: براى جلب حمايت روستاييان بايد مدت طولانى صبر كرد و كانون چريكى بايد روى خود حساب كند.

ت: براى شناسايى بايد از افراد بومى مثل معلمان و سپاهيان دانش استفاده كرد.

ث: براى ايجاد زمينه ‏هاى فكرى در منطقه تيم‏ هاى كوچك عملياتى تشكيل شود و بعد از يك عمليات منطقه را ترك مى‏ كند و مخفى مى‏ شوند.

ج: پس از تهيه كروكى و شناسايى منطقه و تهيه وسايل لازم، هسته چريكى دست به يك مانور نهايى مى ‏زند و دست به عمليات مى ‏زند و با نامساعد شدن هوا منطقه را ترك مى‏ كند و در پايگاه ‏هاى شهرى مخفى مى‏ شود.

ﻫ: در فصل نامساعد واحد چريكى در شهر عضوگيرى مى‏ كند و افراد خود را آموزش سياسى مى ‏دهد.

و: در انتخاب اهداف بايد خواسته‏ هاى اقتصادى ـ اجتماعى روستاييان در نظر گرفته شود بانك ‏هاى كشاورزى ،عناصر منفرد محلى ، رباخواران، انتظامات روستا و عشاير، ژاندارمرى و مانند اين ‏ها

ى: شعار واحد الغاى اقساط زمين، آب بها، وام ‏هاى كشاورزى، و الغاى ممنوعيت مراتع

۳۶- ويژگى‏ هاى عمده شورش عشايرى:

الف: ابعاد شورش بزرگ است.

ب: با آغاز شورش حاكميت رژيم در منطقه ملغى مى‏ شود.

ج: نيروهاى اعزامى عشاير را از شهر و دشت به منطقه كوهستانى مى ‏رانند.

د: شورش با سازش خان و يا فريب او به پايان مى ‏رسد.

۳۷- ضعف عمده اين شورش ‏ها عبارت است از:

الف: پاى ‏بند بودن شورش به يك منطقه محدود

ب: ضعف رهبرى و عدم آگاهى

ج: هدف شورش منافع خان است و نمى‏ تواند ديگر عشاير و روستاييان را پوشش دهد.

د: با روستاييان و عشاير دشمنى ديرينه دارند.

۳۸- در صورت يافتن امكانى براى حركت در عشاير بايد:

الف: حركت بايد در ابعاد كوچك شروع شود كه رژيم نتواند كل منطقه را غيرقابل زيست كند

ب: سازمان‏ هاى چريكى بايد به تمامى از اين حركت حمايت كنند.

ج: واحد چريكى بايد منطقه مانور خود را گسترش دهند.

د: هدف‏ هاى خلقى شورش بايد در ميان عشاير تبليغ شود.

۳۹- خصوصيت ستم ملى كه بر خلق ‏هاى (كرد، ترك، لر و بلوچ) اعمال مى‏ شود به‌قرار زير است:

الف: ستم اقتصادى

ب: ستم سياسى

ج:ستم فرهنگى

د: ستم مذهبى (كرد و بلوچ كه سنى‏اند)

۴۰ اهميت جنبش‏هاى ملى براى جنبش انقلابى در موارد زير است:

الف: اين جنبش‏ ها خصلت ضدامپرياليستى و ترقى ‏خواه دارند و مى‏ توانند با جنبش انقلابى جبهه واحد درست كنند.

ب: اين جنبش ‏ها از حمايت توده ‏اى برخوردارند پس يك نيروى عمده درمبارزه با دشمن‏ اند.

ج: سركوب اين جنبش‏ ها به سادگى ممكن نيست.

د: وحدت خلق‏ ها در جنگ مشترك مى ‏تواند زمينه ‏ساز وحدت را در جهت ايجاد جامعه ‏اى دمكراتيك باشد.

 

اسلام ماركسيستى: ماركسيسم اسلامى

نكته اول آن‏ كه: اين رساله در واقع بررسى رابطه مجاهدين با مذهب است و على ‏رغم آن‏ كه تاريخ نگارش در زير آن مكتوب نيست بايد قبل از تغيير ايدئولوژى سازمان درشهريور ۱۳۵۴ باشد.

نكته دوم: ورود فعال خرده ‏بورژوازى به صحنه مبارزه با رژيم از هيئت‏ هاى مؤتلفه گرفته تا مجاهدين مسأله‏ اى نبود كه بتوان به سادگى از آن گذشت بيژن از معدود نظريه ‏پردازانى بود كه به حساسيت اين مسأله پى برد و در رساله ‏هاى مختلف‏ اش از جمله «مسائل جنبش ضداستعمارى» به نكته مهمى اشاره مى‏ كند و آن اين‏ كه بخش‏ هايى از خرده ‏بورژوازى به دنبال جريانات سنتی بيفتند و جنبش انقلابى را به سمت خاصی ببرند. حادثه ‏اى كه در سال۱۳۵۷ اتفاق افتاد.

بيژن اما در اين رساله به دو مسأله اشاره مى‏ كند: نخست ماركسيست شدن مجاهدين، اتفاقى كه در سال ۱۳۵۴ مى‏ افتد و دوم درگيرى بين مجاهدين و مراجع مذهبی چيزى كه در سال۱۳۵۸ به بعد صورت مى‏ گيرد.

نكته مهم آن است كه چپ بايد تحليل مى‏ كرد كه اسلام به عنوان يك ايدئولوژى چه نقشى در جنبش خواهد داشت. مسأله ‏اى كه چپ از آن غفلت كرد و اين رساله شايد در نوع خود بى ‏نظير باشد.

۱-انسان براى غلبه و توضيح طبيعت اعتقادات دينى را به وجود آورد از آنميسم شروع كرد بعد توتميسم، ودر نهایت به اديان يكتاپرستى رسيد.

۲- اديان يكتاپرستانه تقارن عصر آهن در دوره برده ‏دارى ظاهر شد.

۳- در دوران فئوداليسم دين به ايدئولوژى جامعه فئودالى تبديل شد.

۴- ظهور بورژوازى باعث جدايى دين از حكومت شد.

۵- با ورود استعمار، روحانيت با استعمار برخورد پيدا كرد چه از جهت مقابله با فرهنگ و دين استعمارى و چه بقاى پيوندهايش با بورژوازى بومى.

۶- در مبارزات ضداستعمارى بورژوازى ضمن استفاده از ناسيوناليسم از مذهب نيز كمك گرفت.

۷- درگيرى روحانيت با حكومت از دو زاويه بود: چه از جهت مبارزه فئوداليسم با بورژوازى كمپرادور و چه از جهت تضعيف موقعيت روحانيت.

۸- تلفيق مذهب و سوسياليسم، چه در ايران جناحى از نهضت آزادى و چه دراروپا سوسياليسم مسيحى و چه در كشورهاى عربى بوده است.

۹-محتواى قرآن شامل چهار مورد است: ۱- قصه معاد و روايات اديان قبل از محمد، ۲- اعتقادات قومى عرب، ۳-دستورالعمل‏ هاى مذهبى برگرفته از ديگر اديان و۴-دستورالعمل‏ هاى اجتماعى كه ابتكار خود محمد بود.

۱۰-اسلام به عنوان ايدئولوژى عرب براى اتحاد و تكامل اجتماعى بود.

۱۱-شيعه ايدئولوژى طبقات متوسط بود برعليه خلفا، تلفيقى از اعتقادات غيراسلامى و اسلامى

۱۲- خصلت ضداستعمارى روحانيت در كشور ما ربطى به ماهيت اسلام ندارد بلكه مربوط است به موقعيت سياسى ملل مسلمان.

۱۳- اصلاحات دينى در سه محور صورت گرفته است: الف: تفسير آيات به صورت فلسفى و با كمك گرفتن از مكاتب فلسفى متافيزيكى، ب: توجيه عملى تابوها و محرمات اسلامى و ج: بيرون آوردن آياتى از قرآن و انطباق آن با تمايلات ترقى‏ خواهانه معاصر

۱۴- توده مذهبى اما به دنبال مراجع مذهبى ‏اند نه اصلاح ‏طلبان مذهبى

۱۵- تلفيق ناسيوناليسم با مذهب و سوسياليسم با مذهب، در نهايت ايدئولوژى بورژوازى ملى است كه خرده ‏بورژوازى هم خودرادر پشت آن پنهان می کند.

۱۶-ايدئولوژى التقاطى مربوط به دورانى است كه دوران انقلابات بورژوا ـ دمكراتيك به پايان رسيده است. و مبارزه طبقاتى بخش ديگر جنبش‏ هاى ملى شده است در نتيجه لازم است كه خواسته ‏هاى طبقات ستم‏كش نيز در انقلاب گنجانده شود پس از ماركسيسم كمك گرفته مى‏ شود.

۱۷-ماترياليسم ديالكتيك با اسلام مانعه‏ الجمع است.

۱۸-ماترياليسم تاريخى مذهب را يك عامل روبنايى مى ‏داند و تجديد حيات دوباره اسلام را تلاش بورژوازى ملى مى ‏داند براى تطبيق مذهب با سرمايه‏ دارى در حالى‏ كه مذهبى‏ ها اسلام را نه روبنا و زاده جامعه طبقاتى كه آن‏را تاريخ ‏ساز مى‏ دانند.

۱۹- ايدئولوژى هر جريان سياسى، استراتژى و تاكتيك آن گروه را تشكيل مى‏ دهد.

۲۰-اولين مسأله استراتژيك شناخت نيروهاى بالفعل و بالقوه انقلابى جامعه است. مذهبى‏ ها در اين شناخت دچار مشكلاتى مى‏ شوند در تعيين حد بين جنبش ملى و كارگرى نيز دچار اشكال مى‏ شوند.

به مذهبى بودن جامعه بسيار پُربها مى ‏دهند و به امكانات واقعى قشرهاى مذهبى (مثل بازار و كسبه) در جنبش زياد اهميت مى ‏دهند.

۲۱-در انقلاب دمكراتيك نوين بايد نقش مذهب كم‏رنگ ‏تر شود اما التقاطيون درصورت پيروزى و داشتن رهبرى سعى در گسترش مذهب مى‏ كنند مگر آن‏كه درپروسه انقلاب ماركسيست شوند.

۲۲- از آنجا كه در عضوگيرى فقط مذهبى‏ ها گزينش مى‏ شوند پس مجاهدين خود را از بخش وسيعى از نيروهاى روشنفكرى كه مذهبى نيستند جدا مى‏ كنند.

۲۳-معتقدات مذهبى در عمل باعث محدوديت مى ‏شود.

۲۴-براى سود بردن از مذهب در مبارزه بايد به مبارزه رنگ دينى و جهاد داد.

۲۵- تاكتيك ‏هاى مذهبى به صورت‏ هاى زير ممكن مى‏ شود:

الف: توسل به مراجع مذهبى

ب: اتكا به نص قرآن و نهج ‏البلاغه براى توجيه مبارزه

ج: تحريك احساسات مذهبى مردم در روزهاى سوگوارى

د: تشويق مذهبى‏ هاى قشرى و ميدان دادن به آن‏ ها

۲۶-اما استفاده از تاكتيك ‏هاى مذهبى زيان ‏هايى هم دارد:

الف: اعتبار دادن به مذهب در مبارزه ،حق و تو به مراجع مذهبى مى‏ دهد كه مى‏ توانند برعليه مجاهدين استفاده كنند.

ب: حكومت امكانات بيشترى دارد تا از اين تاكتيك ‏ها سود برد.

ج: اين تاكتيك ‏ها باعث مى‏ شود كه خصلت ‏هاى ترقى‏ خواهانه در مردم رشد كند.

۲۷- چپ در ايران تظاهر ضدمذهبى نخواهد كرد. اما دچار خوش‏باورى هم نخواهيم شد كه روحانيت دير يا زود در مقابل انقلاب قرار خواهد گرفت پس به آن اعتبار نخواهيم داد. اما از مراجع تا زمانى‏ كه برعليه ما نباشند برعليه حكومت حركت كنند هماهنگى خواهيم داشت.

۲۸-ما مجاهدين را دوست خود مى ‏دانيم و با آن وحدت تاكتيكى و تا حدى استراتژيك داريم. و موظف ‏ايم در تصحيح راه به آن‏ها كمك كنيم. و بدون شك درآينده بخشى از آن‏ ها ماركسيست خواهند شد.

 

زیر نویس

۱-حمید مومنی به همراه ابوالحسن شایگان در مشهد مدت ها دستفروشی می کرد

۲-این رساله در پائیز ۱۳۵۲ در زندان نوشته شده است

 

 



September 24, 2019

انسان ها بعد از مرگ چه می شوند؟

انسان ها بعد از مرگ چه می شوند؟

برای این پرسش دو پاسخ وجود دارد: یک پاسخ ِ ایده آلیستی مذهبی، و یک پاسخ ِعلمی و ماتریالیستی دیالکتیکی.

پاسخ ِ ایده آلیستی مذهبی معتقد است که روح ِ انسان بعد ازمرگ به عالم ِ دیگر(ماورای طبیعت و عالم ِ برزخ) پرواز می کند تا در روز ِ محشر( قیامت) خالق دوباره آن روح ِ جداشده از جسم ِ مادی رابه جسم اش حلول دهد و آنرا تبدیل به همان فردی نماید که پیش از مرگ بود، تا آن را برای زندگی ِ جاودان حیات بخشد. در این اعتقاد، اولن،  تقدم و اصالت ِ حیات و وجود با روح ِ غیر ِ مادی است و نه با ماده ای که روح در آن جای گرفته، و ثانیین ، بعد از مرگ فقط انسان ها و فقط مردها- آنچنان که از کتاب های مقدس ِ ادیان ِ الهی بر می آید- برای حساب پس دادن و سزا و جزا دیدن زنده می شوند، ثالثن، دیگر جانداران نه روح دارند و نه از این رو بعد از مرگ زنده می شوند، وقتی هم افراد ِ تکین شان مردند، برای همیشه « از دنیا رفته » و به « هیچ » ِ وجودی یا «هیچ»  ِ زمانمکانی(عدم) پیوسته اند.

اما، پاسخ ِ ماتریالیستی که بر یافته های علمی- بیولوژیکی از یک سو، و جهان شناسی ِ علمی عقلانی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و خصوصن ماتریالیسم ِ تاریخی استوار است، بر این نظر است که کلیه ی جانداران ِ موجود بر روی زمین- که به شرط ِ وجود ِ شرایط ِ آب و هوایی و بیولوژیکی ِ مشابه ِ زمین در دیگر سیاره ها نیز یقینن شمول و روایی دارد – دارای ژن هایی هستند که حیات( زندگی) ِ فردی و نوعی ِ جاندار را بر روی زمین تداوم می دهد و تا زمانی که زمین هست و قابل ِ سکونت است این زندگی هم به لحاظ ِ افراد ِتکین، و هم به لحاظ ِ افراد ِ اجتماعی و انواع و گونه های معیین ِ جانوری و حتا گیاهی تداوم ِ گسستی- پیوستی خواهد داشت، و ژن ها عامل ِ اصلی ِ این گسست و پیوست ِ بی وقفه ی ماده ی در حرکت در شکل ِ حیات ِ فردی و اجتماعی ِ جانداران و ازجمله انسان ها هستند. پیوستار و فرایندی که در آن ژن های فرد به نوع( گونه)، و ژن های نوع به فرد انتقال می یابد و با هربار انتقال، بر غنای کیفی ِ ژن های اطلاعاتی و شناختی افزوده می گردد.

نقش ِ ژن ها در بقا- ودرنتیجه در تکامل ِ – جانداران:

ژن چیست؟ « ژن واحد ِ مولکولی ِ وراثت از یک ارگانیسم ِ زنده است. غالب ِ صفات ِ بیولوژیکی( زیستی) اثر ِ ترکیبی از اقدامات ِ بسیاری از ژن ها هستند. آرایش ِ ژنتیکی ِ یک موجود ِ زنده یعنی ترکیب ِ ژن های آن تعیین کننده ی مشخصات ِ آن مانند ِ رنگ ِ چشم های یک جاندار یا بوی یک گل و گیاه است. اغلب ِ ژن ها اطلاعات ِ مربوط به ساخت ِ پروتئین ها را در بردارند و معمولن در توالی ِ واحدهای سازنده ی مولکول ِ دی. ان. ای( نوکلئوتیدها) ذخیره می شوند. برای آنکه یک ژن بتواند اثر ِ خود را نمایان سازد، باید نخست به پروتئین ترجمه شود. ترجمه ی ژن ها با واسطه ی درشت مولکول های دیگری به نام ِ اختصاری ِ آر. ان. ای. انجام می شود. هر سلول ِ بدن ِ انسان شامل ِ بیست و پنج هزار تا سی هزار ژن است. ژن ها حامل ِ اطلاعاتی هستند که تعیین کننده ی ویژه گی های ما انسان ها هستند. ویژه گی ها شامل ِ مواردی اند که ما از مادر و پدر ِخود به ارث برده، و به فرزندان ِ خود انتقال می دهیم. ژن ها نه فقط در انسان، بلکه در کلیه ی جانداران ِ غیر ِ انسان و گیاهان نیز وجود دارند. در انسان ها یک هسته ی سلول شامل ِ چهل و شش کروموزوم ِ تک یا بیست و سه جفت کروموزوم است. نیمی از این کروموزوم ها را از مادر و نیمی را از پدر می گیریم. اطلاعاتی که ژن ها انتقال می دهند، شامل ِ اطلاعات ِ بیولوژیکی و حتا خصوصییات ِ اخلاقی و رفتاری است. ».( برگرفته از چند مقاله ی علمی ). در واقع می توان گفت ژن ها آرشیو و بایگانی ِ یک وحدت ِ همبسته ی حیاتی اند که در جانوران و انسان توسط ِ مغز فرماندهی و کنترل می شود ، و در گیاهان توسط ِ سیستم ِ آوندی و هسته و دانه ی گیاه. به طوری که اگر ژن ها یعنی مولکول های انتقال دهنده ی اطلاعات ِ بیولوژیکی ِ افراد و انواع ِ جانوری و گیاهی نبودند ، زندگی بر روی زمین نه می توانست ادامه و نه تکامل یابد. این ژن ها هستند که خودویژه گیهای فردی و نوعی ِ هر جانداری را به افراد ِهمان نوع انتقال می دهند که موجب ِ سازگاری ِ آن با شرایط ِ متنوع ِ زیستی بر روی زمین می گردد. برآیند و کارکرد ِ همین اطلاعات ِ شناختی که در وحدت ِ ارگانیک ِ  مغز، سیستم ِ عصبی و ژن های جانوران و دانه و هسته ی گیاهان ذخیره شده اند است که ما آن را زندگی( حیات) می نامیم. به همین دلیل است که از انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز، انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز تولید می شود، از پلنگ ِ شکارچی ِ درنده، پلنگ ِ شکارچی ِ درنده ، و از لوبیا لوبیا ،  ونه فرد یا نوع ِ غیر ِ آنها. این حتمییت ِ تولید ِ مثل در جانوران و گیاهان ناشی از اطلاعات ِ دقیقی است که در ژن ها ذخیره شده و به فرد و گونه بدون ِ خطا انتقال می یابد.

موارد ِ استثنایی در این قاعده و قانون ِ کلی و عام، تنها دلالت بر معیوب بودن، ناسالم بودن ژن یا ژن ها در یک فرد ِ خاص دارد که امری اتفاقی و تصادفی و خارج از قانونمندی و حتمییت ِ کارکرد ِ حیاتی ِ ژن هاست. انسان ها در تجربه ی عملی و زیستی شان این واقعییت را دریافته اند که می گویند« هرچه بکاری همان را درو می کنی»،یا «گندم از گندم بروید جو ز ِ جو». که بیان کننده ی عمومییت ِ ژنتیک اگرنه به زبان ِ علمی که به بیان ِ عامیانه است. یا باز در نمونه ای دیگر، همچنان که می دانیم، در صحراهای آفریقا نوزاد ِ جانور ِ وحشی هم مادر و پدر ِ خود را در میان ِ هزاران جانور ِ دیگر تشخیص می دهد وهم جای پستان مادر را، که بدون ِ خطا به سراغ آن ها می رود. جایگاه ِ تمام ِ این  تشخیص ها و شناخت های دقیق، ژن های حیاتی هستند که از خود ِ پدر و مادرها درتولید ِ مثل به فرزندان انتقال یافته و در مراحل ِ بعدی ِ همانند سازی به نسل های بعدی انتقال یافته و عامل ِ بقای نوع ( گونه) خواهد شد . ژن هایی که با دیگر اندام های جانوران و گیاهان پیوند ِ ارگانیک دارند که در جانداران ِ پرسلولی مرکز ِ فرماندهی و کنترل و بازسازی شان در مغز،و در گیاهان در هسته و دانه( تخم) قرار دارد. در هیچ کدام از این کرد وکارهای هدف مندانه و غایت مندانه ، روح ، یا نیرویی فراطبیعی و غیر ِ مادی کم ترین جایگاه، نقش و دخالتی ندارد.

این واقعییت های انکار ناشدنی بیانگر ِ نقش ِ خودویژه ی ژن ها در همانندسازی( تولید ِ مثل)، و بقا و ادامه ی حیات ِ فردی، و تکامل ِ نوعی ِ کلیه ی جانداران و زیستمندان و همچنین گیاهان است. به بیان ِ دیگر، اگر مولکول های واسطه و ژن های حامل و ناقل ِ اطلاعات ِ زیستی ِ افراد ِ زنده یا زنده گان ِ مرده نبود،زندگی ِ فردی و نوعی بر روی زمین نه تنها ادامه نمی یافت و نه تنها غایت مندانه تکامل پیدا نمی کرد، بلکه در همان آغاز ِ راه از حرکت باز می ایستاد و از روی زمین محو می شد. تکامل ِ غایت مندی که محصول ِ افزایش و انباشت ِ تغییرات ِ تدریجی ِ فرمی- رفتاری، و دگرگونی ِ های کیفی در روابط ِ دوسویه ی جانداران و گیاهان با طبیعت ِ پیرامون و با نوع ِ خویش بوده است.

در تکامل ِ میمون به انسان، ژن های جانوری به ژن ِ انسانی تبدیل شد. تکاملی که در لحظه ی تاریخی ِ گذار از جانور به انسان در نتیجه ی ابزارسازی، جنبه ی طبیعی ِ آن بر جنبه ی اجتماعی- انسانی اش چربش داشت. چراکه میمون- انسان ِ اولیه هنوز از سنگ و چوب ِ تیز شده یا آتش ِ به پاشده از برخورد ِ صاعقه با درختان یعنی از ابزار ِ طبیعی ِ موجود درطبیعت استفاده می کرد و پراتیک- شناخت ِ انسان-میمون به مرحله ای ارتقا نیافته بود که موجب ِ ایجاد ِ شناخت ِ پایدار ِ ژنتیک و انتقال ِ آن به مثابه ِ دوران ِ نوینی از حرکت ِ ماده در شکل ِ نوین ِ اجتماعی در روند ِ تکامل ِ انسان گرددو مرحله ای بود بسیار طولانی در مقیاس ِ میلیون سال. اما در هرحال تکامل ِ نوع به نوع صورت گرفته و برگشت ناپذیر بود. ژن هانیز سرانجام در تداوم ِ تکامل، از ژن ِ جانوری به ژن ِ انسانی تغییر ِ ماهییت دادند. یعنی، گونه ی نوپدید در روند ِ تکامل، با ارگانیسم و سیستم ِ عصبی و مغز ِ تکامل یافته ی اندیشه ورز و اندیشه مندش این توانایی را پیدا کرد که شناخت ِ طبیعی- جانوری را به شناخت ِ علمی- عقلانی، و ژن های جانوری را به ژن های انسانی در روند ِ تولید و مناسبات ِ تولیدی تغییر ِ ماهییت و کارکرد دهد. بنا بر این، اگر کالبد ِ مادی را ظرفی برای پذیرش و جایگاه ِ حیات و متعاقبن شناخت و آگاهی بدانیم، شناخت ِ محیط و جهان ِ پیرامون مظروف ِ آن است که در کللیت ِ همبسته ی فردی و نوعی ِ جدایی ناپذیر ِ جانداران ِ معیین هستی ِ معیین و مشخصی دارد که با مرگ ِ یک وحدت ِ کالبدی ، آن مظروف به ظرف ِ نسل و نسل های بعدی یعنی فرزندان و فرزندان ِ فرزندان انتقال می یابد. رشته ای که اگرچه به لحاظ ِ کالبد ِ فردی گسست دارد(نفی میشود) اما به لحاظ ِ شناخت شناسی و آگاهی، به دلیل ِ تداوم ِ حیات ِ نوعی در تجربه ی تاریخی همبسته و همپیوسته است(اثبات می شود). این پیوستار ِ انتقال ِ حیات ِ مادی و آموزه های ذهنی ِ فردی- نوعی ِ طبیعی تاریخی که  مجموعن شعور، شناخت و آگاهی نامیده می شوند و در وحدت ِ ارگانیک ِ جانداران ِ فردی و جمعی( نوعی) از مادران و پدران به فرزندان انتقال می یابند، تا زمانی خواهد بود و ادامه خواهد داشت که زمین یعنی جایگاه و ماوای ِ حیات ِ این موجودات وجود داشته باشد. اما، به محض ِ پایان یافتن ِ عمر ِ زمین که طبق پیش بینی های علمی چهارهزار وپانصد میلیون سال بعد خواهد بود، حیات ِ کلیه ی جانداران به طور ِ فردی و نوعی پایان خواهدیافت به طوری که غیر از مواد و عناصر تشکیل دهنده ی اسکلت های شان- البته اگر تا آن زمان باقی مانده باشد- هیچ اثر ی از حیات ِ جانداران ِ زمینی چه فردی و چه نوعی چه انسانی و چه جانوری و گیاهی باقی نخواهد ماند. چرا که با پایان یافتن ِعمر ِ زمین، دیالکتیک ِ حاکم بر کلییت و جزییت( عام و خاص) ِ آن نیز با تمام ِ تضادهای خاص و عام اش که موجب ِ وحدت و کثرت و بقا و تداوم ِ این کلییت و جزییت و ازجمله حیات می شد، به پایان می رسد و آنچه از سیاره باقی می ماند اتم ها و مولکول هایی است که جذب ِ فضا و زمانمکان ِ بیکرانه خواهد شد.

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در ٤٠ سال گذشته

نمودار نرخ حداقل دستمزد به دلار در 40 سال گذشته

 

نرخ حداقل دستمزد در ایران وقتی با دلار آمریكا، كه واحد پول تجارت بین المللی است، بیان میشود، ارزش  واقعی مبادله حداقل دستمزد یا قدرت خرید آنرا بیان میكند. نرخ صوری حداقل دستمزد به ریال هیچگاه نسبت به سال قبل آن كاهش پیدا نكرده است. پس تبدیل نرخ دستمزد به دلار، با كاربست تعدیل نرخ تورم دلار، روش نسبتا ساده ای برای نشان دادن این امر است كه قدرت خرید كارگر نسبت به گذشته چه تغییری كرده است. 

بعنوان مثال حداقل دستمزد در سال ۱۳۵۸معال ۱۷۰۱۰ ریال بود، نرخ متوسط دلار در آنسال ۱۴۰ ریال و باینترتیب نرخ دستمزد به دلار پیش از تعدیل تورم دلار ۱۲۱.۵ دلارِ آنزمان بود. حال، نرخ حداقل دستمزد در سال جاری ۱۵۱۶۸۲۲۰ ریال است. نرخ متوسط دلار امسال ۱۲۶۷۵۰=۲/( ۱۳۴۵۰۰ +۱۱۹۰۰۰) ریال است. نرخ حداقل دستمزد در سال  ۱۳۹۸ بنابراین ۱۲۰ دلار است. از آنجا كه مبنای مقایسه ارزش مبادله را قدرت خرید دلارِ امروز قرار میدهیم، محاسبه فوق برای سال جاری احتیاج به تعدیل دلار ندارد، چون این مبلغ ارزش دلار امروز است. اما میدانیم كه قدرت خرید ۱۲۱.۵دلار چهل سال پیش بسیار بیش تر از قدرت خرید آن در سال جاری است. پس برای تعدیل قدرت خرید ۱۲۱.۵ دلار در ۴۰ سال پیش باید آن مبلغ را طی چهل سال گذشته هر سال بر حسب نرخ تورم افزایش داد تا به سال جاری برسیم. وقتی چنین كردیم به مبلغ ۴۳۱$ میرسیم، یعنی قدرت خرید ۱۲۱.۵ دلار در سال پنجاه و هشت برابر با قدرت خرید ۴۳۱$ در سال جاری است. به این ترتیب ما با یكسان كردن ارزش مبادله دلار میتوانیم مقایسه ای واقعی بین دستمزدهای سالهای مختلف داشته باشیم. باینترتیب تفاوت واقعی حداقل دستمزد سال ۱۳۵۸ با امروز بسادگی تفریق این دو مبلغ است:۱۲۰ـ ۴۳۱=۳۱۱


پس حداقل دستمزد طی این چهل سال ۳۱۱ دلار یا بیش از ۷۲% كاهش یافته است! یعنی بازای هر ۱۰۰ تومانی كه كارگر در سال پنجاه و هشت میگرفت امروز فقط ۲۸ تومان میگیرد. پس حداقل دستمزد امروز باید حداقل پنج و نیم میلیون تومان باشد تا قدرت خرید او با سال ۱۳۵۸برابری كند. برای داشتن تصویر بهتری از سطح زندگی امروز كارگر لازم است علاوه بر ارزش واقعی مبادله حداقل دستمزد، میزان خط فقر رسمی در چهل سال گذشته را داشت تا فاصله هزینه ها با حداقل دستمزدها دقیقتر نشان داده شود. در هر صورت صرف آمار فوق تصویر نسبتا روشنی ازوضعیت بقا كارگر بدست ما میدهد.

آمار فوق صرفا جلوه دیگری از تفاوت موقعیت كارگر در سال ۱۳۵۸با ۱۳۹۸است. كارگران به یمن انقلاب پنجاه و هفت با تشكیل شوراهای مستقل كارگری خود توانستند حداقل دستمزد را در سال ۱۳۵۸نسبت به سال قبل از آن به تقریبا دوبرابر افزایش دهند. این افزایش بزرگترین جهش دستمزد كارگر در طول تاریخ سرمایه داری در ایران بود كه حاصل متشكل شدن كارگران و تحمیل خواست شان برای یك زندگی شرافتمندانه به كارفرما و دولت بود. دستاورد سال ۱۳۵۸همزمان با سركوب انقلاب و از جمله سركوب و انحلال شوراهای مستقل كارگری ــ و با ابزار منجمد كردن دستمزدها و نرخ تورم سالانه بالای ۲۰% ــ همانطور كه در نمودار بالا مشاهده میكنید، پس گرفته شد طوریكه حداقل دستمزد در سال جاری تقریبا یك ربع حداقل دستمزد در سال ۱۳۵۸است.

 
اطلاعاتی كه نمودار بالا بكمكش تهیه شده است

سایت "اكو فارس ـ پایگاه خبری تحلیلی صنعت و اقتصاد ایران" با شارلاتان بازی ای كه تنها از عهده كارفرمایان و حاكمان سرمایه داری بر میاید، برای پنهان كردن دستاورد كارگران در سال پنجاه و هشت نمودار جعلی زیر را منتشر كرده است. حقه بازی این نمودار در عدم تعدیل نرخ تورم دلار است. این نمودار همانطور كه مشاده میكنید به دروغ میگوید قدرت خرید كارگر طی چهل سال گذشته بارها از قدرت خرید او در سال ۱۳۵۸ بالاتر رفته و امروز نیز دست كمی از آن ندارد!

ضمیمه: نمودار جعلی سایت اكو فارس . پایگاه خبری تحلیلی صنعت و اقتصاد ایران 



منابع

محاسبه تعدیل دلار بر حسب تورم

قیمت دلاردربازار آزاد ایران در دهه های گذشته

لیست حداقل دستمزد در دهه های گذشته

* نمودار سایت اكو فارس ـ پایگاه خبری تحلیلی صنعت و اقتصاد ایران

یادداشتی برهشتمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی درایران- گوتنبرگ، سوئد

یادداشتی از: نیکی میرزایی شاعر
برهشتمین گردهمایی سراسری درباره کشتار زندانیان سیاسی درایران- گوتنبرگ، سوئد ( سیزده تا پانزده سپتامبر ۲۰۱۹)

*****

     
صدای پای آزادی
.............
برسنگ پاره ها
نقش میخك هاست
صداهای آلوده
بر دیوار و بر دروازه و خاك
و برتن خورشید
شلاق می كشیدند

شبی این گونه كاغذی
جز اسارت بهار و لاله نیست
كشتی ها را زنجیر كرده اند
كه هیچ كس به دریا نزند
و از پریشانی زمین
برای ساحل نسراید
نقش هراس از هلهله ی صبح
بر لب كركسان شكفته است
خفاش ها
آشفته از هیجان شاخه ها
در تردید بال می زنند
شوق باد
بر پیشانی باغ
زمزمه های گم شدن را
از حافظه ی خاك پاك می كند

خنده ات را پیدا كن
صدای پای آزادی كوچه را پر كرده .
نیکی میرزایی


کوچکتر که بودم تابستان برای من همیشه خیال خوش تعطیلات تابستانی ، آبتنی ، آفتاب داغ ، بستنی یخی، فالوده، مهمانی و سفر را تداعی می کرد. کتاب خواندن و دیدار دوستان هم سهم دیگرش بود. اما جوان که شدیم تابستان  معنایش، خیال خوشش را از دست داد و ما ماندیم و وحشت خبرهای ناگوار ، ما ماندیم و دلشوره و درد. ما ماندیم و غم از دست دادن همبازی ها ، همکلاسی ها ،رفیق آب تنی ها و همسفر ها . دیگر نه بستنی یخی می چسبید نه فالوده ، نه مهمانی خوب بود و نه سفر. نه حوصله خواندن و نوشتن داشتی و نه فرصت دیدار. تابستان فقط آفتابش داغ نبود خبرهایش هم داغت می کرد و یک شبه می دیدی که جوان نشده پیر شدی، شکستی ، داغدار شدی. خبر پشت خبر می رسید: همسایه مجبور شد تنها فرزندش را در حیاط خانه در خاک کند چون اجازه دفن در قبرستان عمومی را ندادند. دیگری  فرزندش را در جنگل نزدیک خانه اش به خاک سپرده. آن دیگری را از رشت به اصفهان فرستاده اند تا شاید اثری ، سنگ قبری از پسرش پیدا کند. یکی هم فقط ساکی و وصیت نامه ای دریافت کرده و هیچ نشانی از محل دفن فرزند ندارد. بعضی ها هم ساک و لباس و یک جعبه شیرینی گرفته اند تا دخترشان به بهشت نرود. تابستانی که خونبارترین فصل برگ ریزان تاریخ سیاسی خاک مان شد و هزاران جوانه ی سرخ با رگبار خشم آزادی  ستیزان در خون خود غلتیدند. تابستان ، تابستان سرخ و خونین . تابستان ، تابستان گرم و خیال های جنون آمیزِ بر مسند قدرت نشستگان. تابستان شیون و اشک و ناباوری. تابستان خانواده های خونین جگر از شوک و مصیبت . تابستان ، تابستانی که از پس زمستانی طولانی قرار بود بهار امید های خوش و خوب آزادی ، رهایی و زندگی بهتر باشد اما هنوز طعم  بهار و آزادی در کام زندگی مان  ننشسته بود که پاییز برگ ریز دست در دست زمستان گذاشت و تابستانی پر از عطشِ خون ریزی ، هزاران گل سرخ و شقایق در گلزار خاوران های ایران رویاند. و امروز بعد از سی و یکسال پس از آن تابستان نفس گیرجلسه از پس جلسه برای به سامان بردن برنامه ها و تهیه و تدارک لیست پر شمار پذیرایی از مهمانان و تدارک دفتر های ثبت نام در روز پنجشنبه پای ما را به "پاتوق کتاب اندیشه" کشاند تا به کاری واحد بپردازیم .  در صبح جمعه ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹ با شوقی دیگر روزم  آغاز می شود . بعد از ماهها انتظار و شرکت در جلسات بحث و گفتگو درباره ی برنامه ریزی برای یادمان یاد یاران با عنوان : " نبرد امروز برای نجات فردا، چهار دهه زندان، سرکوب، مبارزه و خیزش دی ماه" و شرکت رفقا از جای جای جهان در جلسات پالتاکی  و ترتیب دادن گروه های مختلف کاری، حالا دیگر باید تلاش ها به ثمر می نشست و گل می داد . گلی  به رنگ همه ی گل های سرخ و شقایقی که در خاوران و دیگر گورستان های گمنام و یا زندان ، بند ، شکنجه و طناب دار سرخ تر از همیشه باغ مبارزه و آزادی سرزمین مان را گلباران کرده است. گلی که الهام، محمود، مژده،علیرضا،همایون و ...... به پاس یاد یاران بر سقف سن آویختند تا داغ آن گلهای بر دار آویخته و تیر باران شده را نه ببخشیم و نه فراموش کنیم.
سوار ماشین که شدم بی اختیار دستم به دگمه ی ضبط صوت رسید و سی دی آفتابکاران جنگل مرا به سالهای دور و دراز مبارزه و همه ی آرزوهای خوب و قشنگ روزهای قبل از انقلاب بهمن ۵۷ و همه ی مبارزات مبارزان راه رهایی و آزادی برد. به روزهایی که هنوز گرمی آفتاب آزادی در رگ های زندگی ما جاری نشده بود که طوفان سیاه جهل و جنایت، غنچه، ساقه و جوانه های جوانمان را بیرحمانه پیچاند و برد . و یا با تمام توان دیو منشانه کوشید تا به ضرب زندان ، زور و شکنجه آنها را وادار به سکوت کند و یا به اجبار به آنسوی مرزها بکوچاند.امروز آن سه روزی بود که باید همانند همه آن روزها ، ماهها و سالهای سیاه می ایستادیم وفریاد می زدیم و می گفتیم بر ما و نسل ما ونسل های بعد از ما چه گذشته و می گذرد. روزهایی که با سند ، مدرک و شهادت  شاهدان جان به در برده با یاد سعید و حنجره ی پر آواز و مشت های گره کرده اش باید بایستی و بگویی با "کشورمان چه رفته است "؟ . با  زنان،دانشجویان ، کارگران، نویسندگان، روزنامه نگاران  و مردم ما چه رفته است؟ .حضور رفقا با مسئولیت های متفاوت با ایده ها ، سخنرانی ها  وبرنامه های پُربار، نمایشگاه نقاش و میز کتاب با اهداف و آرمانهای انسانی و آزادی خواهانه ی مشترک در تمامی سالن های ساختمان مدبوریاره هیوست( Medborgarhuset ) در گاملا استادن شهر گوتنبرگ سوئد چنان شوقی در دلم تازه می کرد که به سوی تک تک شان می رفتم و با درودی گرم به گرمی حضور و وجود سرشار مهر و انرژی مثبت شان، نثارشان می کردم چه آنهایی که از قبل می شناختم و چه چهره های جوان نا آشنایی که در دل  صمیمانه ترین نزدیکی و آشنایی را با آنها حس می کردم، چرا که می دانستم در فکر ، اندیشه ،آرمان و آرزوهای کوچک و بزرگ مان برای آزادی و رهایی مردمان در بند و تحت ستم  سرزمین مان همدل ، همراه، همگام و رفیق راهیم. کارگروه ترابری از چند روز پیش دسته دسته رفقای همسفر هشتمین گرد هم آیی را از فرودگاه به شهر می رساند و در منازل رفقا جای می داد. روز جمعه اوج ترافیک مهمانان بود که از آمریکا تا پاریس - آلمان تا انگلیس ، هلند و بروکسل- نروژ و دانمارک و دیگر نقاط به سالن اجتماعات را پوشش می داد. در سالن انتظار قلیچ پا به توپ دیروز با پای زخمی امروزمی دیدی که نظاره گر صحنه ها و پس و پیش کردن ساک ها و بسته های کتاب نجمه است . صبح همین روز جمعه دربدو امربا برپایی مجموعه میزکتاب گروه بندی های گوناگون درسالن ورودی روبرو و شعار ها وعکس ها وپلاکادرها بردرو دیوارونمایی از مشارکت جمعی شرکت کنندگان برای عرضه تولیدات فکری، خاطرات زندان ، ارائه ارزشمندی از آخرین چاپ کتب و مجلات روبرو می شدی . میزثبت نام، من را با چهره همیشه ی آشنای شهرمان رفعت و میلا از برلین روبرو ساخت که با چه صمیمیت و جدیت کار ثبت نام و رتق و فتق مراجعه کنندگان را به انجام می رسانند . افتتاحیه برنامه با نمایشگاه و معرفی آثاری از: سودابه اردوان ، فریده برازنده ، احمد بارکی زاده ، ناصر تیمور پور، ابوالقاسم شمسی لنگرودی و رفیق منوچهراختصاص داشت . نمایشگاه با خوشآمد سودابه اردون و نیکی میرزایی به حاضرین معرفی کارها آغازی برای پیکارسه روزه پرتلاش جمعی ما بود. با حضور همگان در سالن اجتماعات، پس از خوانش بیانیه گرد همایی توسط نیکی میرزایی و معرفی برنامه روز و شب جمعه، طبق برنامه ای که  در بروشور گردهمایی  هم قید شده بود رفقا سارا دهکردی، حمید مافی سخنرانی و بحث و گفتگو با حاضرین با مدراتوری مژده ارسی به پیش برده شد. بعد از شام و استراحتی کوتاه که بیشتر با  بوس، بغل و شادی دیدار رفقا گذشت. معرفی کتاب به مسئولیت همایون ایوانی و با دعوت ازرفقا نجمه موسوی- پیمبری پاریس و سیاوش میرزاده آغاز و با شعر خوانی رفیق شهریار دادور ادامه یافت. پیام " نهاد های همبستگی با جنبش کارگری درایران - خارج کشور" به هشتمین گردهمایی سراسری درباره ی کشتار زندانیان سیاسی توسط رفیق امیر جواهری  و پس از آن طرح بحث درباره ی ادامه کاری گردهمایی سراسری با حضور مژده ارسی و هژیر پلاسچی حاضرین در جلسه را با نظر دهی و پرسش و پاسخ با خود همراه کرد.فیلم شصت دقیقه و نیم، کاری از ناصر تیمور پور بخش ارزنده ای از برنامه های روز جمعه بود و اولین شب  هشتمین گردهمایی سراسری درباره ی کشتار زندانیان سیاسی در ایران با آواز و ترانه سرود رفقا  مژده ،بهرام ، جلال، امیر، سیاوش، رحیم، نیکی و ... به پایان رسید . صبح شنبه هدایت که زودتر از بقیه به سالن آمده بود میزی را با چای ، قهوه و شیرینی چیده بود که امیر ، رحیم ،علیرضا،هاتف،محمد ،مژده و همایون و ....به او پیوستند و رفقا یکی بعد از دیگری به محل برگزاری گردهمایی سرریز شدند و برنامه با بحث و گفتگو  با عنوان خیزش دی ماه،شکاف  قاطع در وضعیت موجود با مدراتوری بهزاد سهرابی فعال کارگری و همراهی سه سخنران  فریبا امیر خیزی ، محمد غزنویان، مهدی توپچی آغاز و پس از اتمام صحبت، تک تک سخنرانان با بحث وتبادل نظر پر باری درباره ی موضوع سخنرانی ها حاضرین در جلسه را درگیر خود کرد. وقتی که برای نهار در نظر گرفته شده بود فرصت بسیار خوبی برای همصحبتی و همراهی با رفقایی بود که از دور و نزدیک آمده بودند .بعد از این فرصت وقت تظاهراتی بود که علیه موج جدید سرکوب  در ایران و در دفاع از زندانیان سیاسی و مبارزات خیابانی کارگران هپکو و اذر آب و علیه بیش از یک قرن زندان برای متهمان پرونده ی هفت تپه با همراهی انجمن پناهجویان گوتنبرگ به مسئولیت توفیق محمدی و جمع حاضر در گرد همایی و کوچکترین  عضو گروه "ساحل" ۲ ماهه فرزند سارا، بسیار تاثیر گذار و خوب به پیش رفت. محمود خلیلی مدراتور آن بخش از برنامه بود که عنوان اصلی هشتمین گردهمایی را با خود داشت: " نبرد امروز برای نجات فردا ،چهار دهه زندان،سرکوب،مبارزه و خیزش دی ماه " سخنرانان این بخش از برنامه میلا مسافر، حماد شیبانی،رضا سپیدرودی و مهران جنگلی مقدم به بیان نظر خود پرداختند . تجربه غنی این بخش ازجمعبندی بحث های ارائه شده سخنرانان با ایجاد چهار "ورک شاپ" از چهار سخنران و تقسیم همه حاضرین در سالن در دل هر یک از "ورک شاپ ها"، بدین شکل که هر سخنران درجمعی حضور می بافت و با مسئولیت یک رفیق فشرده ای از بحث ارائه می شد. آنگاه از سخنران می خواستند، چنانچه خود نکته ای داشته به بحث بیافزاید . پس آنگاه همه حاضرین به طرح پرسش های خود، محور اصلی بحث سخنران را مورد نقد و نظر قرار می داند ، بعد سخنران به "ورک شاپ" دیگری انتقال داده می شد و سخنران دیگری وارد می شد . بدین ترتیب هر چهار سخنران یکی پس از دیگری وارد " ورک شاپ " ها می شدند و در بحث و گفتگو با حاضرین مشارکت می ورزیدند . حاصل این بحث ها با توجه به زمانبندی معین در نشست عمومی توسط گردانندگان هر " ورک شاپ" یا کارگاه بحث به کل حاضرین انتقال داده شد. این بخش از برنامه تجربه ای نو و پربار در امر مشارکت جمعی کل حاضرین در سالن در هم صحبتی با سخنرانان بر سر محوری ترین بحث گرد همآیی " نبرد امروز برای نجات فردا " بوده است . پس از این بخش از بحث و گفتگوها شام و استراحت کوتاه و سپس هاتف سلطانی ، گفلتاری در باره تاتر، سرکوب و مبارزه و بهرام قدیمی " سکوت دیگران " گورهای دسته جمعی دراسپانیا و مبارزه برای دادخواهی با نمایش عکس و فیلم برای حاضرین سخن گفتند. شکیب مصدق هنرمند افغانستانی مهمان برنامه با ویدئو کلیپ های کم نظیر و اشعار انقلابی  با صدا و هنر خاص خودش به برنامه شوری  دیگر داد.موسیقی  فولکلور و ترانه سرودهای  خاطره برانگیز با نوای کمانچه ی تیام،تنبک فریدون و سه تار و صدای گرم فریبرز کرمی از "گروه الوند" پایان بخش این شب فراموش نشدنی بود. صبح یکشنبه سهیلا و نیکی به یاری گروه ثبت نام آمدند و مراجعه کنندگان را با خوشرویی و مهربانی پس از خرید بلیط ورودی به برنامه دعوت می کردند. وچهره های خسته اما شاد ومقاوم عالم،رفعت، مهرنوش، مژده،سهیلا، سیاوش، یونس،دکترجان، هدایت،همایون، فرخ،علی، هژیر، محمود، منوچهر، سودابه، شاهین،شهاب،علی برلین ،هاتف، سمانه، توفیق، عسگر، رحیم، محمد، امیر، علیرضا و ......چنان انرژی و توانی می داد که می خواستی ۳روز دیگرهای زیادی را بی آنکه لحظه ای به سن وسالت، به پا درد و کمر دردت،به بی خوابی های چند روزه ومکالمه ها و برنامه ریزی های چند ماهه ات فکر کنی ، به نحوی ادامه می یافت. روز یکشنبه پانزدهم سپتامبر، بحث و تبادل نطر پیرامون ادامه کاری گردهمایی سراسری و یاد یاران و بگذار سخن بگویم را در برنامه داشت.
همایون ایوانی با دعوت از سیاووش میرزاده ، میکروفون را به او سپرد. شاعر ما یادنگاشته هایش را با توضیح کوتاه ازهرجان باخته بر سالن جاری می ساخت .
 یادنگارۀ حضرت دوست عیدی نعمتی یادگارِ ایامِ سرکشی وُ سرخوشی
رفیق راه و شفیقِ روزگارانِ تلخ وُ شیرین باهمی وُ همدمی
« سوخته لاله ¬زار من رفته گل از کنار من»
« بی تو نه رنگم وُ نه بو ای قدمت بهار من»
*****
ديرزمانی ¬ست، که این غربت بی پیر
آفتِ مرگ، در خرمن سبزِ ياد مي ¬دوانَد
وآتش حسرت به دلِ دردمند من می نشاند
با جانِ خسته وُ سوگوار من جنگ مي¬ کند
و هر از گاهی عبور مکث مي ¬دهد بر جاریِ زمان وُ
این غربتِ بی امان
و کرانِ نام های عزیز، از نشانی ¬هایم، کم مي¬ کند
کمرنگ مي¬ کند.
ديرزمانی¬ ست، که تشبادِ فُرقت وُ غربت
رغبت ازحضورِ چشم وُ
اُنس از وفورِ گفت وُ شنود های من، بی ¬مهابا دود مي¬ کند
نابود مي¬ کند.
دير زمانی ¬ست، که این خاکِ غمناک وُ غریب
زير از ايستادۀ یارانِ من، پَس مي¬ کشد

ديرگاهي ¬ست، که زيرِ خاک
مهربانی های ملایم را از من دور می کند
دفنِ در گور می کند
بازِ دست¬هاي رابطه را از من خط مي ¬زند
و آشنا
از اُلفتِ نام وُ ياد در من تنگ مي¬ کند
نَقرِ برسنگ مي¬ کند
و من همپاي خاک، حشمتِ بی گریز و ناگزیر مرگ را
با دسته ¬گلی، به دریغ
در خود، خسته وُ کَت بسته، گریان به تماشا مي¬ آيم.
۲۴خرداد۱۳۹۸ برلین
یادیاران و بگذار سخن بگویم؛ فضایی برای سخن گفتن و شهادت زندانیان سیاسی ای که تاکنون کمتر در این باره سخن گفته بودند. زنان ،  مردان و فرزندانی که بغض فرو خورده ی سالیان را با باز گویی همدلی و همدردی رفیقان راه می ترکاندند تا شاه و شیخ را بچزانند . جنایات ۴۰ ساله مسئولان حکومت جمهوری اسلامی را افشا می کردند و پیام می دادندکه : سر دمداران جمهوری اسلامی تصور می کنند که با آزار و اذیت خانواده های دادخواه می توانند ما را از داد خواهی و راهی که در پیش گرفته ایم باز دارند. زهی خیال باطل!
   آنها هنوز این حقیقت رادر نیافته اند یا بهتر بگویم نفهمیده اند که ظلم پایدار نمی ماند و سرانجام روزی  در همین نزدیکی ها حقیقت آنچه ستم کاران کرده اند  و آنچه بر ما ستم دیده گان رفته است بر جهان و جهانیان آشکار خواهد شد و جنایت کاران وادار به پاسخ گویی شده و به سزای اعمال خود خواهند رسید. مهری ،مهرنوش، ملیحه،...........با افشای گوشه ای از جنایات رژیم و خاطرات عزیزان، بستگان و دوستان خود همانند تمامی برگزارکنندگان و شرکت کنندگان در هشتمین گردهمایی  گفتند که تا توان دارند افشاگری می کنند و مستندات این جنایات را در اختیار مردم ایران و جهان قرار می دهند با این امید که برسد دوباره روزی که آزادی از پشت ابرهای سیاه پس ازسالیانی دور و دراز به سوی مردم و سرزمین مان بیاید و نطفه ی آینده ای جدید در شعور مشترک مردمان ما بسته شود و کبوتر آزادی و رهایی و برابری بر ایوان نگاه و اندیشه مان بنشیند و خون نو در رگ من و تپش های من در مشت تو امید ها ، خواسته ها و ارمان های مشترک ما را به ثمر برساند و بیان لحن ساده ی زنده باد، آزادی نابود باد استبداد، ساده ترین و رایج ترین پندار و کردار ما در مناسبات جامعه باشد. روزی که شوق و نیاز زمانهای دور و آینده به سوی ما بیاید و در ما زندگی کند روزی پر از عطر خوش عشق، برابری و رهایی، آزادی و دمکراسی برپهنه جغرافیای ایران . چنین باد!
دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸ برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹

آقای رضا پهلوی شما بجز خودتان، وکیل هیچ کسی نیستید!

 آقای رضا پهلوی شما بجز خودتان، وکیل هیچ کسی نیستید!


فرشگرد، ققنوس، کرکس و هر کوفت و زهرمار دیگری که هستید و دنبال دروغگوهای مهد دمکراسی پوشالی دکان و بازار خود را داغ کرده اید، بدانید که خود سران کاخ سفید و بعضاً کشورهای متحد آنان همین جمهوری اسلامی، داعش، طالبان، القاعده و هزار و یک نوع گروه تروریستی کوچک و بزرگ را به جان مردم انداخته اند تازه با آنان مذاکره می‌کنند، صلح می‌کنند، باج می‌گیرند و متعاقبا باجش را هم می‌دهند و مدام مشغول بندوبست های سیاسی و اقتصادی پشت پرده با یکدیگر هستند.

این اوباش سرمایه داری خود بزرگترین شریک جرم و جنایت و تروریسم بین‌المللی همسو با جمهوری اسلامی هستند. شما بهتره این پنبه را از گوشتان بیرون بیاورید و از خواب و خوش خیالی خودتان بیرون بیائید و بیشتر از این با تبلیغ سیاست های دولت ترامپ و شرکا به اصطلاح علیه جمهوری اسلامی سر مردم ایران را بیش از این شیره نمالید، در حالیکه خود مردم به ستو آمده از چنگال هیولای اسلامی خود در حال سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند.

جمهوری اسلامی اسلامی و دول سرمایه داری غربی در رأس آن سردمداران ایالات متحده آمریکا بزرگترین دشمن بشریت و انسانیت و آزادی خواهی هستند.
شما بهتره دکان و بازار پوچ و بی ارزش خود را جمع و بجای سدشدن در برابر صف سرنگونی خواه، مبارز و حق‌طلب ایران شغل شریف دیگری انتخاب و یا در کنار مردم قرار بگیرید.
اخیرا هم مشتی رضا پهلوی از طرف رسانه های دست راستی و همسو با همان سیاست های غربی این شازده را "وکیل ملت" معرفی کرده غافل از اینکه مردم خود وکیل و تصمیم گیرنده سرنوشت خود بدون نیاز به #شیخ_و_شاه
 در بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی هستند.
#اداره_شورائی
 هه ژار علی پور - دوشنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹

حسنک کجایی ؟


 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


رئیس جمهور کاخ سفید ترامپ قصد دارد از دولتهای بین‌الملل بخواهد تا به مذهبیون اجازه دهند تا آزادانه در هر مکانی مثل سعید طوسی کون معتقدین مذهبی گذاشت. نشست روز دوشنبه «فراخوان جهانی برای محافظت از آزادی مذهبی» است تا مدل سیعد طوسی را کاخ سفید سرمشق قرار دهد البته همگان میدانند که مدل سعید طوسی در کلیسا و واتیکان سالهاست اجرا میشود ولی الان زمانه سعید و اسلام است...


مایک پمپئو، وزیر خارجه کاخ سفید ، روز جمعه ۳۱ خرداد در سخنانی در وزارت خارجه آمریکا گفت که دولت ترامپ در کاخ سفید آزادی را در سیاست خارجی خود در اولویت قرار داده است و مایل به اطلاع همه برسد که دولتها آزادانه حق دارند کون مردم بگذارند .


نماینده ویژه آمریکا در امور آزادی مذهب در جهان نیز که پس از آقای پمپئو سخنرانی می‌کرد گفت، آمریکا به تنهایی نمی‌تواند آزادی مذهبی را بکند ، بلکه همه دولتها باید سهم و تلاش برای کردن ملتها داشته باشند.


رئیس جمهور سپاه پاسداران ولایت فقیه هم در یک رژه نظامی گفت با طرح صلحی الهی به مجمع عمومی سازمان دولتهای متحد می رود...

نسخه ای از طرح خفن و جامع حکومت اسلامی را در بازار سیاه خریدیم جهت اطلاع عمومی منتشر میشود ...


یک : آمریکا و غرب از منطقه بروند
دوم : هژمونی منطقه را دست ما بسپارند
سوم : قبل از رقتن پول زیاد بدهند مثل مدل برجام زمان اوباما
چهارم : بعد از رفتن آنها ، ما مثل 4 دهه قبل میمانیم و چوب به کون بقیه میکنیم
پنجم : زیر سایه لولوی ما غرب هی سلاح بفروشد و حالش را ببرد
ششم : اسرائیل بماند ولی هی کون ما نگذارد

حسن
سپتامبر 2019
سازمان دولتهای متحد در نیویورک

 
کریستین امان‌پور، خبرنگار شبکه سی.ان.ان، درباره گفت‌وگویش با محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه سپاه پاسداران در پیامی توییتری نوشت : محمدجواد ظریف، وزیر امور ولایت فقیه گفت نشان صلح شاخه زیتون همیشه روی میز بوده است، اما ما بازهم آن را نشان می‌دهیم».

حجاج حاکم در ایران ، آن شاخه زیتون شما ارزش پشمک حاج عبدالله هم ندارد . اگر کسی تعریف کرد درحال اسکول کردنتان است . برای جدی گرفته شدن شاخه زیتون باید و باید ابتدا از مولفه های داخلی شروع کنید . از خالی شدن زندانها ، توقف سرکوب کارگران ، توقف اختلاسهای اسلامی ، آزادی مطبوعات ، آزادی مذاهب، لغو حجاب اجباری...که تمام اینها در گرو تعویض قانون اساسی شریعت تخمی است .

غرب هنوز و همچنان به ادامه بازی اصرار دارد اما اگر جدی شد و حکومت اسلامی هم تصمیمی جدی برای چرخش گرفت حتما از داخل شروع کنید والا آروقهای صلح آمیز دینی شماها مثل 40 سال گذشته حکایت همان پشمک حاج عبدالله میماند . نمیشود داخل را هر روز بسته تر کنی و از بیرون باز شوی . پدیده از بیرون و درون باید هماهنگ باشد و الا تبش هی بالاتر میرود تا سقط شود .

بنا بر گزارش‌ها در دومین روز اعتراضات مصر در شهر سوئز بین نیروهای امنیتی و شماری از معترضان درگیری‌هایی رخ داده‌است.

عبدالفتاح سیسی، ژنرال ارتش، پنج سال پیش با گسترش اعتراضات مردمی و کودتا علیه محمد مرسی، رئیس جمهوری پیشین مصر که برآمده از جنبش اخوان‌المسلمین بود، به قدرت رسید.

تظاهرات اخیر بسیار نادر به‌شمار می‌رود؛ به‌ویژه که گزارش‌های مختلفی از سرکوب گسترده مخالفان در دوران ریاست‌جمهوری سیسی منتشر شده‌است.

بنا بر گزارش‌ها روز شنبه علاوه بر تجمع صدها تن در میدان تحریر مصر، شماری نیز در سوئز تجمع کرده‌اند.

اعتراضات در پی فراخوان محمد علی، تاجر، هنرپیشه و از فعالان سیاسی مصری ساکن اسپانیا، علیه فساد آغاز شده‌است.


فقط یک مقایسه کوچک کردم چه فرقی بین جامعه مصر و ایران هست ؟ چرا جامعه مصر که زمانی تحت تاثیر ملی شدن نفت توسط مصدق در ایران ، کانال سوئز را توسط ناصر ملی کرد ... با فراخوان یک تاجر مصری علیه فساد گوش میدهند ولی مردم ایران به هیچ فراخوانی گوششان بدهکار نیست ؟ در حالی که ایرانی های خیلی بیشتر از مصریها در خارج ایران هستند و 99 درصد هم تماما تاجرند ... با این همه نه کسی فراخوان میدهد و نه هیچ گوشی برای شنیدن نیست .


حسن درویشیان رئیس سازمان بازرسی کل نظام ولایت فقیه میگوید فساد دینی سیستماتیک نیست اما احساس آن در مردم بیش از واقعیت است ... علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی در بهمن ماه سال ۹۶ در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی ارتش به وجود فساد گسترده و سیستماتیک در نظام اسلامی اعتراف کرد و فساد را به اژدهای هفت سر تشبیه کرد و گفت برخورد با کسانی که از فساد در نظام دینی کار آسانی نیست.خود خامنه ای و پسرانش روی هم 200 میلیارد دلار سرمایه دارند . وقتی هم یک بسیجی گفت این همه اختلاس کف کردیم چیزی بگو ؟ خامنه ای گفت این طبیعی است و اگر نبود باید تعجب میکردید ...
 
 
 
 

اسماعیل هوشیار
23.09.2019
 

بازگشایی مدارس، شادی و سرور کودکان مدارس و درد و غم و دلهره والدین آن ها!

bahram.rehmai@gmail.com

 

در اول مهر دوباره زنگ مدارس به صدا درآمد و در سال تحصیلی 99-98 هم زمان در 570 هزار کلاس درس و 110 هزار مدرسه سراسر کشور به صدا درآمد و 14 میلیون و 600 هزار دانش آموز روانه کلاس ‌های درس شدند.

45 هزار مدرسه کم تر از 50 دانش آموز دارند. هم چنین 51 درصد مدارس ما در مناطق روستایی قرار دارد در حالی که 20 درصد دانش آموزان روستایی هستند.

هم چنین 142 میلیون جلد کتاب درسی با 1000 عنوان در میان دانش آموزان توزیع شده است و با وجود افزایش قیمت لوازم التحریر در بازار و مشکلات خانواده ‌ها در این زمینه بی شمار هستند.

اما از حدود 70 عنوان درس که شامل 138 واحد می ‌شد، 22 عنوان و حدود 45 واحد به «دروس اسلامی» اختصاص یافته است. تاریخ 40 ساله حکومت اسلامی مملو است از تلاش برای اسلامی کردن دانشگاه‌ ها و مدارس و تغییر محتوای درسی آموزش در ایران به نحوی که نسل ‌های پس از انقلاب به دل خواه حکومت اسلامی تربیت شوند و افق دید آن ها در همان محدوده‌ ای بماند که حکومت می‌‌ خواهد.

وزارت آموزش و پرورش سال تحصیلی جدید را با 870 هزار نفر نیروی شاغل پیش می برد که از این تعداد  64 درصد معلم، 11 درصد نیروهای حق التدریسی، پنج درصد نیروی کیفیت بخشی و 20 درصد مدیر آموزشگاهی هستند.

 

صندوق ذخیره فرهنگیان در دو دهه پیش تاسیس شد. 5 درصد فیش حقوقی فرهنگیان به حساب این صندوق ریخته می‌شود. یک عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس میزان تخلفات این صندوق را 15 هزار میلیار تومان اعلام کرده است. برای مثال به اسم کارت ملی دو بچه خانی آباد کارتون خواب یک شرکت به مبلغ 250 میلیارد تومان بعنوان زیر مجموعه این صندوق تاسیس گشت. بالاخره در مهر 95، شهاب الدین غندالی به همراه 4 نفربه اتهام اختلاس و فساد دستگیر شد. قاسم احمدی لاشکی، تعداد معلمان ذخیره فرهنگیان را 917 هزار آموزگار اعلام کرده که بسیار در شرایط نابسامانی به سر می ‌برند. بانک سرمایه زیر مجموعه این صندوق است و 90 درصد تسهیلات بانک سرمایه فقط به 30 نفر ارائه شده است. تخلف در این صندوق نهادینه شده است حتی محمد امامی سرمایه گذار سریال شهرزاد سال 95 به اتهام پول شویی، اختلاس و فساد مالی در صندوق ذخیره فرهنگیان بازداشت و زندانی شد. او بیش از هزار میلیارد تومان از بانک سرمایه وام گرفته بود.

 

با وجود این که وزارت آموزش و پرورش با کسر بودجه روبروست و بسیاری از مدارس کشور فرسوده و ناامن هستند و نیاز عاجل به بازسازی دارند؛ با وجود این که دستمزد معلمان دست کم سه برابر زیر خط فقر است و از سویی ارزش ریال در در سال جاری در مقابل دلار در حد چشم گیری پایین آمده است؛ در حالی که برخی اجناس مورد نیاز مرد در همین ماه های اخیر تا 100 درصد گران تر شده است؛ در حالی که خروج سرمایه ها از کشور و فساد و دزدی حکومتیان بی حساب و کتاب شده است با این حال، حسن روحانی رییس جمهوری دروغگوی حکومت اسلامی، در سخنرانی روز اول مهر ادعا کرده که حقوق معلمان در دولت او «چهار برابر شده» و به طور متوسط «بیش از چهار میلیون تومان» است.

او، هم پنین ادعا کرد: «بودجه آموزش و پرورش سه برابر شده است، حقوق معلمان به طور متوسط در سال 92، یک میلیون و 300 هزار تومان بود و امروز 4 میلیون 100 هزار تومان شده است، یعنی در طول 6 سال حقوق معلمان چهار برابر شده است.» حتی فرض کنیم این ادعاهای او واقعیت هم داشته باشد این افزایش دستمزد، هیچ تناسبی با افزایش تورم و گرانی کنونی ندارد. و در ادامه با اقرار مسئولین حکومتی و آموزش و پرورش استان ها، خواهیم دید که روحانی چقدر حقه باز و دروغگوست! مهم از همه، وزارت آموزش و پرورش یک بازار فاسد سرمایه داری و مرکز خرافه پراکنی مذهبی بیش نیست.

 

 

در برخی آمارها آمده است که از مجموع 20 میلیون کودکی که باید به مدرسه بروند کمی بیش از 14 میلیون دانش آموز راهی مدرسه شده اند. آن هم در شرایطی که بیش از هر وقت دیگر دسترسی به امکانات آموزشی گران تر از همیشه است. از این رو، بازگشایی مدارس به جای آن که شور و شوق و شادی اجتماعی در جامعه بیافریند برای اکثریت شهروندان جامعه ایران، به عذابی بزرگ و جدال برای تامین مخارج تحصیلی و شهریه و پرداخت هزینه سنگین وسایل تحصیل بدل شده است. میلیون ‌ها کودک نیز به دلیل فقر و نداری خانواده و هزینه‌ های سرسام ‌آور وسایل تحصیل، از رفتن به مدرسه و تحصیل محروم مانده اند.

آموزش و پرورش تحت حکومت اسلامی، از یک سو به شدت کالایی و طبقاتی شده و از سوی دیگر، فشار دستگاه‌ های امنیتی بر این نهاد و آموزش خرافات مذهبی، امان معلمان آزاده را بریده است. هزینه‌ هایی که باید صرف آموزش رایگان، تجهیزات کامل آموزشی و با کیفیت و تامین حقوق معلمان برای یک زندگی شایسته انسانی بشود، صرف جنگ های نیابتی، تروریسم، دسترسی به سلاح های کشتار جمعی اتمی، اختلاس های نجومی و دزدی سران و مقامات و دم و دستگاه سرکوب و سانسور مردم و زندان و شکنجه و اعدام می گردد.

در چنین شرایطی، اول مهر، بسیاری از خانواده ها کودکان خود را با نگرانی و دلهره به مدارسی ناامن، فاقد ابتدایی‌ ترین امکانات تحصیلی و سیستم آموزشیِ عقب‌مانده، فرستادند؛ معلمانی که قرار است این کودکان را آموزش دهند خود با ده ها مشکل و معضل اقتصادی و امنیتی و سانسور شدید مواجه هستند. اکنون دستمزدهای کارد آموزشی ایران، چند برابر زیر خط فقر است و به همین دلیل، قادر به تامین ساده ‌ترین نیازهای زندگی خود نیستند.

ایسنا، یکم مهر ماه، خبر داد که قیمت کیف و کفش در آستانه بازگشایی مدارس به دو برابر سال گذشته رسید یعنی رشدی 200 درصدی داشت، این در حالی است که عمده مواد اولیه این صنعت نیز از داخل کشور تامین می ‌شود و تحریم ‌ها عملا نباید آن چنان تاثیری در این بخش داشته باشد. البته برخی معتقد هستند که صادرات در این بخش، منجر به کاهش عرضه در بازار داخلی و رشد قیمت ‌ها شده و برخی نیز افزایش هزینه های تولید را دلیل گرانی این اقلام در بازار امسال عنوان می‌ کنند.

***

تعداد بی شمار از معلمان در تهران و شهرستان ها به دلیل اعتراض به وضعیت موجود انواع نابسامانی ها در عرصه آموزش و پرورش در زندان ها به سر می برند.

طی سال گذشته، شماری از آموزگاران و فعالان صنفی معلمان چون محمود بهشتی لنگرودی، صدیقه پاک ضمیر، اسماعیل عبدی، محمد حبیبی، محمد ثانی، روح الله مردانی، رسول بداقی، عالیه اقدام‌دوست، هاشم خواستار، محمدتقی فلاحی، رحمان عابدینی، اسماعیل گرامی، ابوالفضل عزیزی، حسن غلامی، مختار اسدی، ایرج توبه‌ایها (نجف آبادی) و… بازداشت و احضار و یا با اتمام دوره محکومیت از زندان آزاد شده اند.

محمد حبیبی، فعال معلمان و عضو هیئت مدیره کانون صنفی معلمان استان تهران در جریان تجمع روز پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1397، معلمان مقابل سازمان برنامه و بودجه توسط نیروهای امنیتی بازداشت و پس از 40 روز بازداشت در قرنطینه یک و دو زندان تهران بزرگ به تیپ چهار این زندان منتقل شد.

وکیل این معلم زندانی، با بیان این که بر اساس ماده 134 قانون مجازات اسلامی همه مجازات‌ های محمد حبیبی یک و نیم برابر شده و مجازات اشد قابل اجرا است، گفت: «محمد حبیبی به اتهام اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، به 7 سال و نیم حبس، تبلیغ علیه نظام به 18 ماه حبس، اخلال در نظم 18 ماه حبس و 74 ضربه شلاق و هم چنین 2 سال ممنوعیت از فعالیت در احزاب، گروه ‌ها و دسته‌ های سیاسی و اجتماعی و ممنوعیت خروج از کشور به عنوان مجازات تکمیلی محکوم شده است.

محمود بهشتی لنگرودی، سخنگوی کانون صنفی معلمان، که از روز پانزدهم شهریور ماه 94 در حال تحمل حبس در زندان اوین است. بهشتی لنگرودی به دلیل فعالیت‌ های صنفی خود در سال‌ های اخیر بارها سابقه احضار، بازجویی، بازداشت و حبس در پرونده خود دارد و هم اکنون نیز در حال تحمل دوران محکومیت 5 ساله خود در زندان اوین است.

اسماعیل عبدی، دبیر کانون صنفی معلمان ایران (تهران)، صبح روز 19 آبان 1395، در منزل شخصی خود توسط نیروهای امنیتی بازداشت و جهت گذراندن دوران محکومیت خود به بند 8 زندان اوین منتقل شد.

وی پیش از آن نیز در تاریخ ششم تیرماه 94 توسط ماموران امنیتی بازداشت و در بهمن ‌ماه همان سال توسط شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی صلواتی به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اخلال در نظم عمومی» و «تبلیغ علیه نظام» به شش سال حبس تعزیری محکوم شد.

این معلم زندانی پس از حدود یازده ماه در تاریخ 25 اردیبهشت‌ماه 95 با قرار وثیقه و تا پایان مراحل دادرسی آزاد شد و در مهرماه همان سال حکم شش سال حبس وی به تایید شعبه 36 دادگاه تجدیدنظر استان تهران رسید. وی هم اکنون در حال تحمل محکومیت شش ساله خود در زندان اوین است.

محمد ثانی، معلم مدارس استثنایی در بوشهر، نیز از معلمانی است که به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی به دو سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق محکوم شده است.

شاکی اولیه ثانی، فرمانداری شهرستان دشتستان بود که در جریان تجمع معلمان در سال 94 و در پی توهین فرماندار به معلمان متحصن و پاسخ محمد ثانی به وی پرونده ‌ای برای این معلم تشکیل شده بود.

محمد ثانی، هم اکنون در انتظار احضاریه اجرای احکام جهت گذراندن دوران حبس خود است.

بختیار عارفی، دبیر آموزش و پرورش سنی مذهب شهرستان سردشت، نیز از جمله آموزگارانی است که از دوم مردادماه 97 در حال سپری کردن دوره محکومیت 18١٨ ماهه خود در زندان مهاباد است.

بختیار عارفی در تاریخ ۵ بهمن‌ماه سال 93 به اتهام «عضویت در جماعت دعوت و اصلاح» از سوی نیروهای امنیتی بازداشت و در تاریخ 5 اسفندماه همان سال با تامین وثیقه بطور موقت تا زمان برگزاری دادگاه از زندان آزاد شده بود.

عارفی در تاریخ 7 اسفندماه سال 95 در دادگاه انقلاب بدون دسترسی به وکیل به سه سال حبس تعزیری محکوم شد، پس از اعتراض این شهروند کرد و تایید مجدد حکم توسط شعبه‌ 40 دیوان عالی کشور، نهایتاً در تاریخ 8 آبان‌ماه 96 شعبه‌ 13 دادگاه تجدیدنظر در ارومیه حکم او با استناد به ماده‌ی ١٨ قانون مجازات اسلامی به 18 ماه تقلیل یافت.

گفتنی است با احتساب ایام بازداشت قبلی، او باید در تاریخ 2 دی‌ماه 1398 با اتمام دوران محکومیت خود از زندان مهاباد آزاد شود.

روح الله مردانی، معلم زندانی محبوس در زندان اوین در تیرماه سال جاری و در دادگاه بدوی به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت داخلی» به تحمل 6 سال حبس و دو سال محرومیت از حقوق اجتماعی از جمله ممنوعیت خروج از کشور محکوم شد.

وی در اعتراض به بازداشت و بلاتکلیفی خود در زندان اوین  از روز سه‌شنبه 4 اردیبهشت ماه 1396 دست به اعتصاب غذا زد و پس از 27 روز در تاریخ 31 اردیبهشت ‌ماه با وعده‌ مسئولان قضایی مبنی بر تسریع در روند رسیدگی به پرونده‌ اش به اعتصاب غذای خود پایان داد.

وی در تاریخ 28 بهمن 1396، به دلایل غیرصنفی از جمله حضور در اعتراضات سراسری دی‌ ماه بازداشت و به زندان اوین منتقل شده بود. با دخالت حراست آموزش و پرورش حقوق این معلم زندانی به بهانه غیبت از همان ماه اول بازداشت قطع شده است، شرایط موجود امنیت شغلی ایشان را تهدید می کند.

روح‌الله مردانی معلم مشاوره ناحیه 4 کرج و دانشجوی دانشگاه تهران هم‌اکنون در بند 4 زندان اوین به سر می‌برد.

 

محمدحسن پوره، معلم جغرافیا ساکن منطقه 11 تهران از تاریخ چهارم تیرماه مفقود شده است. این فعال مدنی، عضو کانون صنفی معلمان است و 29 سال سابقه تدریس در آموزش و پرورش را دارد. او علاوه بر درس جغرافیا، دروس فلسفه و منطق و نیز کتاب کار را هم در مقطع دبیرستان تدریس می‌ کرده است.

از این معلم مفقود شده مقالات بسیاری در وب سایت «اتحاد»، پایگاه خبری تحلیلی «جنبش کارگری ایران» با امضای «معلم مزدبگیر» منتشر شده است. در متن این یاداشت ‌ها و مقالات، مردم دعوت به حضور در فراخوان ‌های اعتراضی کارگران و معلمان شده ‌اند.

وی در یک مقاله با عنوان «سند 2030 تعارض یا نیاز؟»، ضرورت‌ های اجرایی کردن مفاد این سند را برشمرده است.

محمدحسن پوره، چند باری هم سابقه بازداشت داشته است. نخستین بار در جریان یک تجمع اعتراضی در سال 1380 بازداشت شد. او بعدها به شرکت در تجمعات و اعتراضات صنفی معلمان ادامه داد و یک بار هم در جریان تجمعی اعتراضی در تیرماه سال 1395، برای چند ساعتی بازداشت شد. ولی آخرین خبرهایی که در مورد بازداشت این معلم در فضای مجازی وجود دارد، مربوط به تجمع اعتراضی معلمان شاغل و بازنشسته در مقابل سازمان برنامه و بودجه تهران، در روز بیستم اردیبهشت سال 1397 است.

این تجمع با حضور نیروهای امنیتی به ضرب و شتم معترضان و بازداشت تعدادی از فعالان صنفی معلمان منجر شد و مابین نام افراد دستگیر شده، نام محمدحسن پوره نیز به چشم می ‌خورد.

حالا دوستان و همکاران این معلم گم شده یک اطلاعیه در این مورد منتشر کرده و از مردم برای یافتن او استمداد طلبیده ‌اند.

گفته می ‌شود احتمالا خانواده پوره در طول دو ماهی که از مفقود شدن او گذشته، فکر می ‌کرده‌ اند او بار دیگر بازداشت شده است و برای همین در این باره اطلاع ‌رسانی نکرده ‌اند.

 

ماموران سپاه پاسداران با ارائه حکم دادگاه انقلاب رودسر به منزل عزیز قاسم  زاده، عضو هیات مدیره و سخنگوی کانون صنفی فرهنگیان گیلان در واجارگاه رودسر رفتند، او را برای بازجویی احضار و تلفن دستی و سیم کارت وی را ضبط کردند. سایت حقوق معلم و کارگر روز 13 خرداد با انتشار این مطلب، خبر از احضار فعالان دیگر، از جمله محمد علی زحمت کش داده است که هم اکنون در زندان وکیل آباد شیراز به سر می‌برد. در سه دهه اخیر معلمان بر روی مطالبات خود پافشاری کرده‌ اند. محور مطالبات آنان را می ‌توان افزایش دستمزدها، مقابله با کالایی شدن آموزش، آزادی داشتن تشکل مستقل و آزادی معلمان زندانی دسته بندی کرد.

معلمان ایران در سه دهه گذشته، با گردهمایی ‌ها و تحصن ‌ها به طور پیگیر خواستار مطالبات خود بوده ‌اند. طبیعتا موضوع افزایش دستمزدها و پرداخت حقوق به تعویق افتاده از خواست ‌های همیشگی بوده است. در قطعنامه‌ های معلمان پیگیری افزایش حقوق فرهنگیان شاغل و بازنشسته به بالای خط فقر و اجرای رتبه بندی برای معلمان جایگاه ویژه‌ای داشته است.

 

نظام آموزش و پرورش ایران در حاکمیت جمهوری اسلامی، به حدی خراب است که حتی وزیر آموزش و پرورش نیز مجبور شده است در لفافه و تعدیل شده وخامت آموزش و پروش به زبان آورد.

اقرار حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش به گوشه هایی از سیاست های مخرب شان درباره آموزش و پرورش:

- در تمام مدارس شماره ‌ای اعلام کردیم و در منظر همه مخاطبان قرار گرفته است ضمن این که 28 هزار و  500 بازدید از مدارس انجام شده است و در مواردی که پول ناحق گرفته شده، استرداد وجه انجام شده است هم چنین درباره مدارس غیردولتی، مدرسه متخلف به شورای نظارت معرفی شده و مجازات‌هایی دیده شده است.

- 110 هزار واحد آموزشی داریم که ممکن است که در برخی از آن ها موارد تخلفی وجود داشته باشد اما سعی کردیم با اعزام بازرس، مدیریت کنیم.

- امسال با کمبود 108 هزار معلم مواجه بودیم.

- بودجه آموزش و پرورش از یک مشکل ساختاری رنج می‌ برد که در طی سال‌ های گذشته منتقل شده است و برخی از هزینه ‌های آموزش و پرورش به صورت سایر هزینه‌ ها تلقی می ‌شود و همیشه بودجه آموزش و پرورش با کسری بسته می ‌شود و باعث شده حقوق برخی معلمان، همیشه با تاخیر پرداخت شود.

- امسال 108 هزار معلم کم داشتیم... 45 هزار معلم در پایان شهریور بازنشسته شدند و همکارانم سعی کردند از طرق مختلف این کمبود را جبران کنند که از طریق به ‌کارگیری مربیان پیش دبستانی، آموزشیاران نهضت و معلمان حق ‌التدریس و دادن حق ‌التدریس به معلمان رسمی حل شده است.

- پیگیری کردیم که در آستانه سال تحصیلی جدید، بخشی از معوقات فرهنگیان را پرداخت کنیم که بعد از پرداخت حقوق‌ ها، در دستور واریز قرار می ‌گیرد؛ ما مبلغ 800 تا 900 میلیارد تومان نیاز داریم که هر میزان تخصیص پیدا کند، واریز می ‌کنیم و به تدریج مابقی مطالبات پرداخت می‌ شود البته تلاش می ‌کنیم در سال 99 نیز با چنین مشکلی مواجه نشویم.

- 16 هزار مدرسه غیردولتی داریم و حداکثر 100 مدرسه در کشور این گونه است. آموزش و پرورش مهیای چنین وضعیتی نیست، بلکه محکوم چنین وضعیتی است.

- مافیایی که شکل گرفته است، مافیای 10 هزار میلیاردی است؛ از آن طرف یک نگرانی برای خانواده‌ ها ایجاد کرده، اضطراب به دانش ‌آموزان منتقل می‌ کند و  آموزش و پزورش را متاثر می ‌کند؛ ضمن این که حاصلی هم برای آموزش و پرورش ندارد و حاصل آن تربیت دانش ‌آموز نیست.

- به آن کسانی که سرمایه ‌گذاری در این بخش می ‌کنند می‌ گویم شما تنها برنده هستید و کل ملت بازنده است اما می ‌توان کاری کرد که به جای کنکور، مهارت ‌های دیگر باشد و همه سود ببرند و لازمه آن همکاری آموزش و پرورش و وزارت علوم و اندیشمندان جامعه است و باید این پدیده را به شکل درستی مدیریت کرد و از همه اندیشمندان می ‌خواهم که به کمک ما بیایید، ایده ها را بیاورید که با این پدیده خطرناک چگونه برخورد موثر داشته باشیم. 

- از صدا و سیما گلایه می ‌کنم که این رویه نادرست را تبلیغ می‌ کند؛ سازمان پژوهش می ‌گوید همه نیازهای دانش ‌آموزان در کتاب درسی تدوین شده است و قطعا با این کتب کمک درسی دانش ‌آموز آسیب می‌ بیند و به مناطق آموزش و پرورش گفتیم که با آن ها برخورد کنند.

- بنا نداریم به دارایی‌ های آموزش و پرورش چوب حراج بزنیم و تنها تلاش داریم از دارایی ها و منابع استفاده بهینه کنیم؛ آموزش و پرورش امر حاکمیتی است و به هیچ قابل واگذاری به دیگران نیست و در طرح خرید خدمات آموزشی هم استانداردها در محتواها، ارزشیابی و گزینش معلم رعایت می‌ شود.

- تعدادی از مدارس متعلق به این نهاد بود که اصرار داشتند، بخریم اما توافق کردیم که قرارداد اجاره منعقد شده و مشکل رفع شود. 

- ...

 

به گزارش ایسنا، رضا مددی مشاور وزیر آموزش و پرورش، امروز در آیین بازگشایی مدارس در دبیرستان حجاب بوشهر عنوان کرد:

«در حال حاضر مهم ترین مشکل نیاز به نوسازی و تعمیر بخشی از فضاهای آموزش و پرورش است که در این حوزه 30 درصد مدارس کشور نیاز به بازسازی دارد.»

 

به گفته عبدالرضا فولادوند، مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران، با اشاره به ساماندهی نیروی انسانی با توجه به خروج 7000 نیرو به دلایلی هم چون بازنشستگی از مجموعه آموزش و پرورش شهر تهران گفت: «این موضوع با ورود تنها 490 نیروی جدید به این مجموعه تناسبی ندارد و متاسفانه بحران نیروی انسانی تهران را تهدید می‌ کند و...»

به گزارش ایسنا، در کنار مشکلات کوچک و بزرگ اداره مدارس در کلانشهر تهران، فقر فضای آموزشی و وجود مدارس فرسوده همواره دانش آموزان این استان را رنج داده و افزایش تراکم کلاسی به دنبال کمبود فضای آموزشی موجب افت کیفیت آموزش در تهران شده است. مدیرکل نوسازی مدارس استان تهران با اشاره به وجود 8500 کلاس درس در تهران که باید مورد تخریب و بازسازی قرار بگیرد گفت: «هم چنین 14 هزار و 500 کلاس درس نیازمند مقاوم سازی شوند. با تراکم بالای جمعیت دانش ‌آموزی در استان مواجهیم؛ علی رغم آن که تراکم میانگین در مدارس کشور 24 نفر است، این رقم در برخی مناطق دوبرابر است.»

او تاکید کرد: «با توجه به جمعیت دانش آموزی فعلی نیازمند 12 هزار کلاس درس جدید هستیم که اگر رشد جمعیت را نیز در نظر بگیریم در چندسال آینده به 18 هزار کلاس نیاز پیدا خواهیم کرد. تهران جزو مناطق فقیر به لحاظ سرانه آموزشی محسوب می ‌شود و نیازمند توجه ویژه و تخصیص ردیف‌ های اعتباری ویژه جهت احداث و بازسازی فضاهای آموزشی است.»

 

به گزارش خبرگزاری شبستان، «آبتین امیری»، رییس کمیسیون خدمات شهری شورای اسلامی شهر بندرعباس، که با دستور کار نشست و هم اندیشی شورای اسلامی شهر بندرعباس با اداره کل آموزش و پرورش در آستانه بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی 99-98 برگزار شد، با بیان این که وضع سرانه مدارس شهر بندرعباس مناسب نیست، تصریح کرد: «سرانه در برخی مدارس سطح شهر بندرعباس در حد صفر است و با این سرانه نمی توان انتظار تحول در آموزش و پرورش را داشت.»

 

اخیرا وزیر آموزش و پرورش نیز بر کمبود نیروی معلم در این وزارتخانه اقرار کرد و گفت: «حدود 100 هزار معلم در کل کشور نیازمند داریم، اما در تلاشیم تا با استفاده از معلمان حق التدریس، آموزش‌یاران، معلمان پیش دبستانی و خروجی‌ های دانشگاه فرهنگیان این مشکل را برطرف کنیم...» او ادعا کرد که «می ‌توانیم این اطمینان را به مردم بدهیم که برای مهر، هیچ کلاسی بدون معلم نخواهد بود.»

هرچند نگرانی از افزایش تراکم کلاس‌های درسی و دو یا سه شیفته شدن مدارس در برخی مناطق به علت کمبود فضای آموزشی و نیروی انسانی وجود دارد و امسال نیز شاهد تشکیل کلاس‌های 40 نفره به بالا به ویژه در حاشیه کلانشهرهایی چون تهران خواهیم بود.

حکیم زاده معاون اموزش ابتدایی وزارت اموزش و پرورش نیز به تراکم بالای دانش آموزی در کلاس‌ های درس اقرار کرده و در این باره گفته است: «عدالت آموزشی باید در مناطق محروم و کم برخوردار هم اتفاق بیفتد چرا که در آن مناطق عدالت آموزشی فرصت‌ ها و دسترسی را با مشکل مواجه کرده است و حتی در برخی مناطق تراکم دانش ‌آموزی از حد استاندارد بالاتر است. باوجود آن که تراکم کلاسی نباید بالای 26 نفر در دوره ابتدایی باشد؛ 62 درصد جمعیت دانش ‌آموزان ابتدایی در کلاس‌های بالای 26 نفر تحصیل می‌کنند و 3022 کلاس درس نیز بالای 41 نفر هستند.

 در یکی دو سال گذشته روزهای سخت و پرکاری در مناطق سیل زده برای بازسازی مدارس و تکمیل پروژه‌ های آموزشی مناطق زلزله زده کرمانشاه و استان ها سیل زده، اقدامات چندانی صورت نگرفته است. به گفته مرزبان نظری مدیرکل نوسازی مدارس استان کرمانشاه، در اثر حادثه زلزله که در 21 آبان ماه  96 در کرمانشاه رخ داد، 78 مدرسه با 415 کلاس درس آسیب دیده بودند که با مشارکت خیرین حقیقی و حقوقی مدرسه‌ساز و اعتبارات دولتی 179 پروژه با 773 کلاس درس به فضاهای آموزشی استان اضافه شد و سهم خیرین در این بین بیش از 115 میلیارد تومان بود.

محمدرضا حیدری، مدیرکل نوسازی مدارس استان لرستان نیز با اشاره به فرا رسیدن سال تحصیلی جدید اعلام کرده است که در سیل فروردین ماه 423 فضای آموزشی آسیب دیدند که از این تعداد 310 پروژه نیازمند تعمیر و 113 پروژه دیگر نیازمند تخریب و بازسازی شدند...

یاسر لیوانی، مدیرکل نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس استان گلستان درباره 324 مدرسه آسیب دیده از سیل اخیر استان، گفت: 24 مدرسه نیاز به تخریب داشت که عملیات تخریب آن ها انجام شده و روند بازسازی آن ها آغاز شده است و 300 مدرسه دیگر که نیاز به تعمیر دارد، در حال تعمیر و تجهیز هستند.

 

دکتر علی عسکر نجفی مدیر کل آموزش و پرورش استان فارس، در شورای پروژه مهر 98 استان، با اشاره به برخی مشکلات موجود برای شروع سال تحصیلی جدید، گفت: با توجه به این که کمبود نیروی انسانی برای شروع سال تحصیلی جدید در استان محسوس تر از سال های قبل است و به منظور برون رفت از این مشکل، از زمستان سال قبل با تشکیل کارگروه توسعه مدیریت با موضوع تامین کمبود نیروی انسانی تشکیل شده و ... نجفی با اشاره به کمبود نزدیک به 10 هزار معلم برای سال تحصیلی جدید در آموزش و پرورش فارس، یادآور شد: سال گذشته نیز با کمبود 8 هزار و 500 نفر نیرو مواجه بودیم که با کم ترین مشکل از این مرحله عبور کردیم و در سال جاری نیز با برنامه ریزی مطلوب این مشکل رفع خواهد شد.

او یادآور شد: با توجه به افزایش جمعیت دانش آموزی و سایر عوامل تاثیرگذار، برای سال تحصیلی جاری با کمبود نزدیک به 10 هزار نیروی انسانی مواجه هستیم که رفع آن نیاز به تدبیرو هماهنگی بیش تر اعضای این کارگروه ها دارد.

 

اسفندیار نظری معاون آموزش متوسطه آموزش و پرورش مازندران، در گفت‌وگو با خبرنگار بلاغ، با بیان این که آن ‌چه در حال حاضر چالش نخست و اصلی استان و کشور است، بحث نیروی انسانی است؛ تصریح کرد: «در استان مازندران تعداد دو هزار و 782 نفر کمبود نیرو داریم که با پیگیری‌ ها و رایزنی‌ های صورت گرفته و قول‌ های وزارت آموزش و پرورش در تلاش هستیم تا این مشکل را به حداقل برسانیم.»

 

به گزارش خبرنگار ایلنا از اهواز، یکم مهر 1398، غلامرضا شریعتی استاندار خوزستان در آیین زنگ بازگشایی مدارس استان خوزستان در سال تحصیلی 99-98 که صبح روز دوشنبه ۱ مهرماه، در هنرستان دخترانه فنی و حرفه ای حضرت آمنه(س) برگزار شد، از جمع آوری 250 کلاس کانکسی هم زمان با آغاز سال تحصیلی جدید در خوزستان خبر داد و گفت: مابقی کلاس های کانکسی نیز در نیمه دوم سال تحصیلی جمع آوری خواهند شد.

 

بر اساس آمارها، حدود 38 درصد از مدارس استان اردبیل  نیاز به تخریب، بازسازی و استانداردسازی دارند، این کار به مبلغی حدود هزار و 500 میلیارد ریال نیاز دارد و ضروری است که در کنار دولت خیران نیز وارد میدان شده و به بهسازی این بناهای آموزشی کمک کنند.

این مشکل در حالی است که کمبود فضای آموزشی در استان اردبیل، هم چنان وجود دارد و هنوز هم برخی از مدارس به صورت 2 نوبتی فعالیت می ‌کنند.

احمد ناصری، مدیرکل آموزش وپرورش استان اردبیل گفت: بیش از 2 هزار مدرسه در استان وجود دارد که بیش از 30 درصد آن ها به نوعی فرسوده بوده و نیاز به بازسازی و تعمیر دارند.

جواد زنجانی، فرماندار اردبیل نیز در این باره گفت: برای بازسازی و نوسازی مدارس فرسوده شهرستان اردبیل با محدودیت‌ اعتباری مواجه هستیم.

 

اکبر صمدی ، فرماندار مشگین‌ شهر هم گفت: حدود 60 درصد از مدارس این شهرستان فرسوده شده و عمر برخی از آن ها به بیش از 65 سال نیز می ‌رسد.

وی هم چنین با بیان این که بیش از 60 درصد از مدارس این منطقه به‌ صورت 2 نوبته اداره می ‌شوند، بر توسعه فضای آموزشی در این شهرستان تاکید کرد.

 

فریدون بابایی، فرماندار خلخال نیز گفت: ساختمان بیش تر مدارس مورد استفاده دانش‌ آموزان در این شهرستان کهنه و فرسوده شده و استحکام لازم در برابر حوادث قهری هم چون زلزله را ندارند.

او افزود: در حال حاضر از 130 ساختمان آموزشی این منطقه، تنها 20 مدرسه دارای عمر 20 سال و یا زیر آن است.

وی گفت: عمر برخی از مدارس مورد استفاده دانش‌ آموزان در شهر خلخال 50 تا 75 سال بوده و بیش تر آن ها بدلیل از دست دادن عمر مفید خود استحکام کافی برای مقابله با حوادثی هم چون زمین ‌لرزه را نداشته و اجرای طرح‌ های نوسازی ، تخریب و بازسازی و یا مقاوم ‌سازی ساختمان در آن ها ضروری است.

 

دولت لطفی، مدیرکل نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس استان اردبیل هم در این باره گفت: طبق آمار در حال حاضر  33 درصد از مجموع مدارس استان شامل 923 مدرسه با چهار هزار و 112 کلاس نیازمند بازسازی هستند که باید در راستای تدوین برنامه مناسب برای حل این مشکل اساسی اقدام اساسی انجام شود.

 

وعده های داده شده، پرداختی های معلمان حق التدریس شهرستان ها و استان تهران تاکنون عملی نشده است. پرداخت دیون وزارت آموزش و پرورش به معلمان، حق التدریس ها، پاداش بازنشستگان و اجرای وعده های مربوط به رتبه بندی معلمان انجام حداقل خواسته های به حق آنان است.

در چنین شرایطی، وعده‌های پرتکرار رتبه بندی و پرداخت معوقات معلمان به جایی نرسیده است. طی چند ماه اخیر دو موضوع اجرای رتبه بندی معلمان و پرداخت معوقات چندماهه فرهنگیان به صدر اخبار آموزش و پرورش و رسانه ها رفته و هر روز اخباری در این باره از سوی مسئولان دولت، آموزش و پرورش و نمایندگان مجلس اعلام می ‌شود که بعضا تناقضاتی نیز با یکدیگر دارند. اما آن چه از آخرین اخبار اعلامی از سوی وزیر جدید آموزش و پرورش بر می ‌آید قرار است رتبه بندی معلمان اول مهر اجرایی شود. وی در این باره گفت: 2000 میلیارد تومان تخصیص داده شده، آیین نامه آن تنظیم شده و آموزش و پرورش به دولت تقدیم کرده است و اکنون در فرایند بررسی دولت است و حتما امسال بودجه مربوط برای این کار اختصاص می یابد. رتبه بندی در فرایند تصویب است و اجرای آن از اول مهر است.

او هم چنین درباره زمان پرداخت معوقات حق التدریسی نیز گفت: توافقاتی کردیم و اعتباراتی تامین شده و امیدواریم در هفته‌های اول مهر بتوانیم بخشی از مطالبات را پرداخت کنیم.

البته در 28 شهریور وزیر آموزش و پرورش، ادعا کرده بود که بیش ترین مقدار معوقات فرهنگیان پرداخت شده است، معوقات سایر نیروهای حق التدریس نیز به زودی پرداخت می شود گفت: با توجه به پرداخت مطالبات فرهنگیان واژه معوقات دیگر مفهوم چندانی ندارد، در حال حاضر تنها عده ای از نیروهای حق التدریس مقداری از مطالبات خود را دریافت نکرده ‌اند.

این در حالی است که هنوز بسیاری از فرهنگیان معوقات خود را دریافت نکرده اند و به نظر می رسد اظهارنظرهای کلی در این باره موجبات اعتراضات فرهنگیان را به دنبال داشته باشد.

روشن است که وعده‌های پرتکرار دست نیافتنی به جامعه فرهنگیان در این مسیر از سیاست هایی دایمی مدیریتی است که همواره یک مشت دروغ تحویل فرهنگیان و جامعه می دهد.

هم اکنون دستمزد معلمان سه برابر زیر خط فقر است. خط فقر توسط یکی از نمایندگان بخش اقتصادی مجلس، هشت میلیون تومان اعلام شده است.

کانون صنفی معلمان تهران روز چهارشنبه 28 فروردین‌ ماه 1398، در بیانیه ای به ناکافی بودن دستمزدهای معلمان آزاد و شرایط معیشتی آن ها انتقاد کرده بودند. این بیانیه در حالی صادر شده که در طول سال 1397 آموزگاران در سراسر ایران، همواره نسبت به کمبود درآمد و مزایای شغلی، نامنظم پرداخت شدن همین حقوق ناکافی و وضعیت معیشتی‌ خود تجمعات و اعتصاباتی برگزار کردند.

کانون صنفی معلمان تهران در این بیانیه، که با عنوان «بیانیه تحلیلی کانون صنفی معلمان در مورد پرداخت نشدن حق‌التدریس و تعیین حداقل حقوق و دستمزد معلمان آزاد» منتشر شده آورده است که «معلمان آزاد در شرایطی بسیار نامطلوب از نظر حقوق و بیمه در مدارس غیرانتفاعی و…  به کار مشغولند. البته با کمترین میزان امنیت شغلی و پایین‌ ترین میزان دستمزد. شرایط اسف ‌بار این مجموعه که بسیاری از افرادی که تحت پوشش تأمین اجتماعی هستند نیز در کنار آنان قرار می ‌گیرند، پیامد سیاست ارزان‌ سازی نیروی کار است که دست ‌کم در سه دهه گذشته توسط دولت‌ های مختلف دنبال شده است.»

طبق این بیانیه، «بسیاری از این معلمان تنها درآمد زندگی ‌شان از همین راه است و بسیاری از آن ها در وضعیت معیشتی نامطلوبی به سر می‌ برند. در این شرایط، اعضای شورای عالی کار در واپسین روزهای سال 97 تصمیم گرفتند حداقل حقوق کارگران و مزدبگیران تامین اجتماعی را از یک میلیون و صد و چهارده هزار تومان در سال 97 به یک میلیون و پانصد و شانزده هزار تومان در سال 98 افزایش دهند.

این در حالی است که میانگین نرخ تورم در سال 97 بیش از 40 درصد و در برخی اقلام مانند خوراکی‌ها و مسکن نسبت به سال قبل از آن بیش از 60 درصد بوده است و پیش‌ بینی‌ های انجام شده توسط اقتصاددانان و دانشگاهیان در خصوص نرخ افزایش تورم درسال 98، با توجه به شرایط نابسامان اقتصادی کشور، رقم ‌های بالاتری را نشان می ‌دهد.»

 

بی گمان امسال تعدادی بیش تری از فرزندان کارگران و محرومان جامعه از ادامه تحصیل مانده اند چرا که امسال تورم و گرانی و فقر و بیکاری نسبت به سال های گذشته شدیدتر شده است.

براساس گزارش مرکز آمار، سهم آموزش در سبد هزینه خانوارها به کم تر از دو درصد کاهش یافته است.

با این وجود از هر 12 کودک بازمانده از تحصیل در ایران، تنها یک تن شناسایی می شود.

مرکز آمار ایران جمعیت 6 تا 19 ساله خارج از مدرسه در سال 1395 را دو میلیون و 386 هزار و 120 تن اعلام کرده بود. حال کارشناسان مرکز پژوهش‌های مجلس با کسر جمعیت بالای 18 سال، شمار کودکان و نوجوانان بازمانده از تحصیل در سال تحصیلی گذشته را یک میلیون و 738 هزار تن برآورد کردند.

شهیندخت مولاوردی، معاون پیشین امور زنان و خانواده رئیس جمهوری ایران مهر 1395 شمار کودکان و نوجوانان بازمانده از تحصیل را به نقل از مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی سه میلیون و 200 هزار تن اعلام کرده و گفته بود که دختران بیش تر از پسران از مدرسه باز می‌مانند.

عبدالحسین مقتدایی استاندار برکنار شده خوزستان، پیش از برکناری در یک برنامه تلویزیونی برای اولین بار به این مسئله اعتراف کرده و گفته بود که باید در برنامه‌ریزی آموزش در مناطق دو زبانه تجدیدنظر شود.

 

در واقع بازنشستگی و کمبود نیرو، تمام پایه‌های آموزش‌ و پرورش را تحت تاثیر قرار داده و در این رابطه علی الله یار ترکمن معاون برنامه ریزی و توسعه وزارت آموزش و پرورش در گفت‌وگو با برنا، با بیان این که به دلیل خروج نیروی ناشی از بازنشستگی سالیانه بین 45 الی 50 هزار نفر بازنشسته می ‌شوند که این موضوع اثرات منفی را روی تامین نیروهای مورد نیاز ما می ‌گذارد.

با توجه به این که تنها 20 هزار نفر قابلیت جذب دارند، این سازمان در سال جاری به 40 هزار نفر نیرو نیاز دارد تا با بحران کمبود معلم مواجه نشود.

 

آتش سوزی مدرسه غیردولتی اسوه حسنه زاهدان در آذرماه 1397 و مرگ سه دختر دبستانی نیز از جمله حوادث تلخ سال تحصیلی گذشته بودند در حالی که در اردیبهشت ماه جاری انتشار کلیپی از هم خوانی دسته جمعی موسیقی در چند مدرسه بسیار حاشیه ساز با عکس العمل مقامات حکومتی مواجه شد. بنابراین، حکومت اسلامی ایران نه به فکر حفظ جان دانش آموزان و سلامتی جامعه، بلکه به فکر حفظ خط قرمزهای ایدئولوژیک اسلامی خود است و به همین دلیل، سوختن دانش آموزان سران و مقامات حکومت را تکان نمی دهد اما پحش موسیقی، تمام مرزهای و پایه های این حکومت مافیایی و تبه کار را به لرزه درمی آورد.

هرچند گرانی لوازم ‌التحریر و پوشاک بسیاری از خانواده‌ ها را آزار داد و مشکلات آموزشی مناطق محروم هم چنان به قوت خود باقی ست؛ با وجود همه سختی‌ ها، روز اول مهر هم چنان برای جامعه ما، روز خاطره انگیزی است.

در حالی جامعه ایران به استقبال سال تحصیلی جدید می رود که شرایطی خاص و بحرانی را در زمینه نیروی انسانی و تراکم کلاس ها، مدارس دونوبته و کمبود فضای آموزشی که نیاز به ساخت حدود 1000 کلاس درس دارد را تجربه می کند.

گرانی سال های اخیر د ر سراسر ایران، زلزله غرب کشور و سیل جنوب و شمال و مرکزی کشور، افزایش جمعیت دانش آموزی در بیش تر شهرستان های کشور، سبب افزایش روز افزون تراکم و نیاز به نیروی انسانی رو به رو  است.

کمبود معلم به حدی افزایش یافته است که این اداره کل نیازمند حداقل 15 هزار معلم است و راهکارهای جزئی و حاشیه ای دردی از این معضل عظیم را دوا نمی کند. کمبود فضای آموزشی و نیروی انسانی فرصت هر نوع برنامه ریزی درازمدت را از مدیران استان ها، سلب کرده است در نتیجه بسیاری از پست های مربوط به کیفیت بخشی آموزشی از قبیل معاون فناوری، معاون اجرایی، سرپرست بخش هنرستان ها، هنرآموز دوم و .... حذف شده اند. این وضعیت بیش از پیش آموزش و پرورش ایران را طبقاتی و کالایی کرده است.

کمبود معلم و روند رو به رشد بازنشستگی نیروها و عدم توازن در جذب و خروج نیرو زنگ خطر را در آستانه سال تحصیلی به صدا درآورده و احتمال وجود تعداد زیادی کلاس خالی از معلم  هم چنان باقی ست به خصوص عدم پرداخت حق التدریس ها، بردامنه این مشکلات افزوده است.

وزارت آموزش و پرورش در هنگام بازگشایی مدارس سال تحصیلی جدید بیش از هر زمانی با معضل نیروی انسانی دست و پنجه نرم می کند. تهدید و زندانی کردن معلمان، عدم توجه به هشدارهای پیگیر معلمان، فقدان برنامه و چشم انداز مشخص در این زمینه در کنار بازنشستگی وسیع نیروها و فقدان توازن در تقسیم نیروی انسانی از عوامل اصلی این بحران هستند.

در حال حاضر اکثریت معلمان ایران، هم زمان با مشکلات معیشتی و اقتصادی و با تکرار وعده های متوالی و خالی دولت و وزارت آموزش و پرورش، با سرکوب و سانسور شدید رو به رو هستند.

 

به این ترتیب، امروز کم تر کسی است که نداند جامعه ایران به شدت بحرانی است و هر روز هم یک اتفاقی می ‌افتد که نگرانی و اضطراب را در جامعه دوچندان می‌ کند. یک روز خبر زندان های طولانی به فعالین کارگری، زنان، دانشجویان، معلمان، فعالین زیست و محیطی و هم زمان اعدام ها منتشر می شود و جامعه را دچار شوک می کند. روز دیگر غارت میلیاردها دلار از ثروت های جامعه توسط مدیران رده بالای حکومتی و نزدیکان آن ها به گوش می رسد؛ خودکشی دختر آبی و بند و بست های حیفا و دست اندرکاران عرصه ورزش حکومت اسلامی خبرساز می شود؛ یک روز سپاه پاسداران، نفتکش‌ ها را در خلیج فارس می رباید، بمب گذاری می کند؛ روز دیگر پهیاد آمریکایی را سرنگون می کنند و اکنون گفته می شود با ده ها موشک ها و پهبادهای ساخت حکومت اسلامی به پالایشگاه های عربستان حمله شده و آمریکا و عربستان انگشت اتهام را به سوی حکومت اسلاتمی گرفته اند و بوی مهلک جنگ به مشام می رسد. علاوه بر این ها، فقر و بیکاری و گرانی کمر مردم را خم کرده است و از سوی دیگر، فرار سرمایه ها از کشور هم چنان ادامه دارد. (به آمار ضمیمه در پایان این مطلب توجه کنید»

این که حکومت اسلامی چه کار می کند و رقبای منطقه ای و جهانی و در راس همه آمریکا، چه موضعی علیه حکومت اسلامی دارند اما واقعیت ها نشان می دهند که حکومت اسلامی در دو عرصه مشغول جنگ و یا تدارک جنگ است: 1- این حکومت جنگ شدید را علیه فعالین جنبش های اجتماعی و در راس همه چنبش زنان و جنبش کارگری راه انداخته است. 2- سران وئ مقامات و فرماندهان سپاه پاسداران تلاش می کنند با راه انداختن یک جنگ موضعی و کوتاه مدت بر بحران های داخلی غلبه پیدا کنند و با بالا بردن پرچم سفید رهبرشان مانند رهبر سابق شان خمینی، جامزهر را سر بکشد و با تسلیم شدن در مقابل رقبای منطقه ای و جهانی، فرصت بر تشدید سرکوب و کشتار داخلی به دست آورد. اما هم سران حکومتی و هم مردم می دانند که شرایط کنونی با شرایط دهه شصت بسیار متفاوت است و ان هم اکمروز حکومت اسلامی ایران بیش از هر زمان دیگری با نفرت عموم اکثریت مردم ایران مواجه است در نتیجه پایگاه مردمی بسیار ضعیف و شکننده ای دارد. به علاوه این حکومت در اجماع سرمایه داری جهانی نیز تا حدودی یک حکومت مشکل ساز است و هیچ حامی جدی ندارد.

همه این مسائل و معضلات و بحران های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماتیک، همگی سبب شده اند که مردم در نگرانی و وحشت به سر ببرند.

 

هم زمان با آغاز سال تحصیلی جدید در ایران، هم چنان 13 معلم در زندان و یا تبعید به سر می‌برند. هم چنین براساس آمار رسمی بیش از صد هزار دانش آموز از تحصیل و مدرسه بازماندند.

چند سالی است که شماری از معلمان معترض ایرانی سال تحصیلی را در زندان به سر می‌برند. محمد حبیبی، اسماعیل عبدی، محمود بهشتی لنگرودی، روح‌الله مردانی، یاسر امینی آذر، اسکندر لطفی، هوشنگ کوشکی و چند معلم دیگر در آغاز سال تحصیلی جدید در زندان به سر می‌برند و یا در انتظار اجرای حکم قضایی صادر شده هستند.

مسئولان وزارت آموزش و پرورش که در سال تحصیلی گذشته شاهد سه مرحله تحصن و تجمع چندباره معلمان شاغل و بازنشسته در شهرهای مختلف بودند، همچنان سیاست سکوت در قبال معلمان زندانی را در پیش گرفته‌اند.

معلمان ایران در سال تحصیلی 1398-1397، سه مرتبه در اعتراض به وضعیت معیشتی، کالایی‌سازی آموزش و اجرا نشدن قوانین مربوط به رتبه ‌بندی معلمان در سراسر کشور تحصن کردند.

در جریان تحصن سه ‌گانه معلمان صدها معلم به مراجع امنیتی، قضایی احضار و بازجویی شدند. شماری از معلمان معترض نیز بازداشت موقت و پس از محاکمه به زندان و شلاق محکوم شدند.

تشکل‌ های صنفی معلمان در آستانه بازگشایی مدارس خواستار آزادی معلمان زندانی و اجرای اصل 30 قانون اساسی که بر آموزش رایگان تاکید دارد، شدند.

حجت میرزایی، وزیر آموزش و پرورش ایران در یک کنفرانس خبری، مدعی دسترسی همه دانش ‌آموزان به آموزش رایگان شد. خلاف این اظهارات اما برپایه آمارهای رسمی در آستانه سال تحصیلی جدید، دست‌کم 142 هزار دانش ‌آموز از تحصیل بازمانده‌ اند.

استان‌ های سیستان و بلوچستان و خوزستان همانند سال‌ های گذشته بیش ترین آمار دانش‌ آموزان بازمانده از تحصیل را دارند.

مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی، بهار امسال شمار بازماندگان از تحصیل را حدود یک میلیون و 800 هزار تن اعلام کرد.

وزارت آموزش و پرورش به همراه وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی از دو سال قبل ستاد ویژه ‌ای برای شناسایی کودکان بازمانده از تحصیل تشکیل داده ‌اند. این ستاد اما به گفته احمد میدری، معاون وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی تنها موفق شد با خانواده 27 هزار تن از بازماندگان از تحصیل تماس بگیرد.

میدری سال گذشته فقر اقتصادی را عامل اصلی بازماندگی کودکان از تحصیل دانست و گفت: 2700 خانواده گفتند که به دلیل فقر اقتصادی فرزند خود را به مدرسه نمی ‌فرستند و 1100 خانواده هم گفتند که نمی‌ توانند هزینه ایاب و ذهاب را پرداخت کنند.

رضوان حکیم ‌زاده، معاون آموزش ابتدایی آموزش و پرورش هم فقر و بحران ‌های اجتماعی را دلیل اصلی بازماندن کودکان از تحصیل عنوان کرده بود. او بدون اشاره به جزییات، گفته بود که برخی از کودکان به دلیل این که نان ‌آور خانواده هستند، از آموزش باز می ‌مانند.

***

با توجه به همه مسائلی که در بالا بدان ها اشاره کردیم آموزش و پرورش در سال تحصیلی انسال، سال سخت تری را در پیش رو خواهد داشت و انتظار می رود معلمان مبارزه و حق طلب، دانش آموزان و والدین آن ها، متحدانه در مقابل دولت بایستند و مجموعه حق و حقوق خود را فریاد بزنند.

در سال های اخیر، خواست بسیاری از معلمان و بسیاری از خانوده های دانش آموزان، آموزش رایگان و پایان دادن به کالایی کردن آموزش، آزادی معلمان زندانی، پایان دادن به تهدید و آزار معلمان و آموزش سکولار مطابق با استانداردهای بین المللی است.

بی تردید امسال نیز این مطالبات با قدرت بیش تری مطرح خواهند شد و با بازگشایی مدارس، خواست عاجل خانواده های دانش آموزان و کارد آموزشی کشور و حامیان آن ها، پایان دادن به کالایی کردن و خصوصی سازی آموزش و آزادی معلمان زندانی است.

شرایط کنونی و بحران های فزاینده ایجاب می کند که امسال دانش آموزان و خانواده‌ ها در اعتراض های معلمان مبارز و آزاده شرکت کنند و نه تنها به صف اعتراض برای تغییر وضعیت موجود خطرناک و فاجعه بار نه تنها آموزشی، بلکه به کل اعتراض ها و اعتصاب های کارگری و اجتماعی جامعه ایران برای تغییر بپیوندند!

 

مطلب را با نقل قولی از بیانیه «شورای هماهنگی فرهنگیان»، به پایان می برم:

در بیانیه «شورای هماهنگی فرهنگیان» به لیستی از احضارها، تهدیدات، حکم صادر کردن ها در استان های مختلف و نیز به تشدید فشار به معلمانی که از قبل در بازداشت به سر می برند اشاره شده و این شورا اعتراض خود را به تشدید سرکوبگری های حکومتی  و پرونده سازی سیستماتیک برای فعالین اجتماعی اعلام کرده است.

در پایان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان، نسبت به تداوم این سرکوبگری ها اولتیماتوم داده و نوشته است: «شورای هماهنگی تشکل ‌های صنفی فرهنگیان ایران خواهان آزادی بی قید و شرط تمام معلمان  زندانی است و نسبت به عواقب پرونده‌ سازی علیه فعالان صنفی هشدار جدی می ‌دهد. نهادهای امنیتی باید بدانند که تهدید و زندان و ارعاب و پرونده سازی برای کنشگران صنفی راه خاموش کردن مطالبه گری نیست، چرا که  پرونده‌ های محدود معلمان صنفی و زندان افکندن چندتن از بهترین معلمان تلاش گر در سال های 93 و 94، اینک به بالغ‌ بر پنجاه پرونده مختومه و باز رسیده است. کنشگران صنفی با این پرونده‌ سازی ‌ها و اتهامات دروغین، از مطالبه گری، حق ‌طلبی و عدالت‌ خواهی دست نمی کشند ولو نهادهای امنیتی و قضایی، حراست ها و هیئت‌ های رسیدگی به تخلفات اداری، با اهرم فشار و پرونده سازی برایشان مشکل بتراشند! کنشگران صنفی و فرهنگیان نه تنها یاران دربند خود را رها نکرده بلکه از آنان درس شجاعت و فداکاری در راستای بهبود وضعیت معیشتی معلمان و بهسازی ساختار نظام آموزشی می ‌گیرند. ما با صدای رسا می‌ گوییم اگر مطالبه‌ حق در راستای کرامت انسانی و بهبود معیشت همگان جرم است و اگر مطالبه عدالت آموزشی و دفاع از حقوق کودکان محروم، جرم است، شما می توانید برای ما پرونده ‌سازی و علیه ما کیفرخواست صادر کنید ما را اخراج نمایید به بند بکشید و تبعیدمان کنید؛ اما بدانید ما لحظه ‌ای از مطالبه گری و عدالت ‌خواهی دست نخواهیم کشید.»

معلمان با چنین خواست ها و اعتراضاتی، به نوعی اعتراض کل جامعه را نمایندگی می کنند و ضروری است مورد حمایت همه مردم قرار گیرند!

 

دوشنبه یکم مهر 1398 - بیست و سوم سپتامبر 2019

نگاهی به سخنان رفیق عادل الیاسی در نشست کنگره ملی کرد

نگاهی به سخنان رفیق عادل الیاسی در نشست کنگره ملی کرد

در روزهای ۱۴ و۱۵ ماه سپتامبر ۲۰۱۹ نشستی به دعوت کنگره ملی کرد که از جانب پ. ک. ک  هدایت می شود، با شرکت احزاب و شخصیت های سیاسی در استکهلم برگزار شد. در این نشست رفیق عادل الیاسی به عنوان نماینده کومه له سخنرانی کردند.آنچه ملاحظه می کنید، نگاهی به بیانات ایشان دراین گردهمایی است.

ایشان سخنانش را چنین آغاز می کند: « وقتی از جامعه شرق کردستان صحبت می کنیم، علیرغم تمام ویژگی های این جامعه، نمی توانیم  ترکیب طبقاتی این جامعه را در نظر نگیریم. جامعه کردستان چون تمام جوامع دیگر در این جهان دارای تمایلات، نگرش ها و افکار متفاوت متعلق به اقشار و طبقات مختلف می باشد» . رفیق عادل درادامه می گوید:«وقتی از یکدستی (همه با هم بودن) جامعه کردستان صحبت می کنیم ، زمانی است که حاکمیت مرکزی را در نظر داریم، مبارزه مردم کردستان علیه جمهوری اسلامی برای رفع ستم ملی، ضروری است مبارزه ای یک دست باشد و احزاب بایستی همکاری و هماهنگی خود را طوری تنظیم نمایند که شکافی برای دست بردن و دخالت خارجی در مبارزه شان ایجاد ننمایند».

بیان این حقیقت که در جامعه کردستان چون تمام جوامع دیگر اقشار و طبقات مختلف با بینش های متفاوت زندگی می کنند، بخودی خود معضلی را حل نمی کند. زیرا کدام حزب سیاسی و یا حکومت  بورژوایی است که این واقعیت را نپذیرد  و بیان ندارد. اگر زمانی حزب دمکرات کردستان ایران وجود طبقه کارگر در کردستان را انکار می کرد، اما امروز بعد از چند دهه حضور جنبش کارگری در صحنه سیاسی کردستان با سنت های مبارزاتی و رهبران شناخته شده اش کسی نمی تواند آن را انکار نماید. بر متن پیشروی جنبش کارگری در کردستان سوسیالیسم هم به عنوان یک گرایش و جنبش اجتماعی به یک واقعیت غیر قابل انکار تبدیل شده است. امروزه حتی دو شاخه حزب دمکرات هم به مناسبت روز کارگر پیام های شاد باش می فرستند. بنابراین مسئله این است که بر متن کشمکش طبقاتی و گرایش های اجتماعی در این جامعه نشان دهیم که هر کدام از دو گرایش سوسیالیستی و ناسیونالیستی در کردستان در برخورد به معضلاتی که پیش روی این جامعه قرار گرفته چگونه عمل می کنند. امروز در کردستان مبارزه و جنبش علیه رفع ستمگری ملی و علیه تبعیض ها و سیاست های شووینیستی دولت مرکزی واقعیتی انکار ناپذیر است. اما همانطورکه بارها در ادبیات حزبی بر آن تأکید شده است دود این ستمگری ملی به یکسان به چشم همه نمی رود. سرمایه ­داران و صاحبان ثروت در کردستان، فشار چنین ستمی را چندان بر زندگی خود احساس نمی کنند و نفع مادی خود را در واقع در ادامه­ ی وضعیت موجود جستجو می­ کنند، آن­ها به پایه­ های مادی برای نفوذ اصلاح طلبان حکومتی و احزاب بورژوا ناسیونالیست در صفوف جنبش ملی تبدیل شده­اند. احزاب ناسیونالیست در کردستان  به حکم تحولات اجتماعی و اقتصادی چند دهه­ ی اخیر، بیش از پیش، خود را با گرایش و آرزوهای پایگاه طبقاتی خود منطبق کرده­اند و به جای آن ­که رفع ستم ملی را هدف خود قرار داده باشند، تنها به کسب بخشی از قدرت محلی، از هر طریقی که باشد، رضایت می ­دهند.

ریشه­ ی تلاش این گرایش برای نزدیکی به لیبرال­های طرفدار غرب و اصلاح طلبان حکومتی و آمادگی آن­ها برای سازش بر سر مصالح مردم کردستان در مقابل کسب امتیازات ناچیز را باید در همین استراتژی عملی آن­ ها جستجو کرد. با توجه به این روندهای واقعی در کردستان است که کومه له در کنگرهای پانزدهم و شانزدهم خود تآکید کرد: «اگر چه هر کدام از این احزاب ناسیونالیست در کردستان، برنامه ی معینی برای مسئله ملی ارائه می دهند، اما در واقع ، تنها برای کسب بخشی از قدرت محلی و یا سراسری برای حزب خودشان می کوشند. ستم ملی نردبان به قدرت رسیدن آنهاست، بدون اینکه حل واقعی این ستم هدف آنها باشد. آنها هیچ مطالبه ای بر علیه مناسبات کار و سرمایه ندارند و از این نقطه نظر طرفدار حفظ وضع موجود هستند.» (از سند مصوب کنگره ۱۵).

در سند مصوب کنگره ۱۶ نیز چنین آمده است: «احزاب ناسیونالیست کرد مدتهاست در مسیری قرار گرفته اند که منافع حزب خود و مصالح مربوط به حفظ قدرت خود را بر مصالح مردم کرد و رهائی آنها از ستم ملی ترجیح می دهند. روند تحولات در کردستان نشان می دهد که هر چه ما به جلوتر آمده ایم زمینه همکاری مشترک با احزاب ناسیونالیست حول مباره برای رفع ستم ملی کم رنگ و کم رنگ تر شده است، بنابراین یکدست ظاهر شدن در مبارزه برای رفع ستمگری ملی توهمی بیش نیست.

رفیق عادل می خواهد در مبارزه ای همه با هم و در همکاری وهم آهنگی با نیروهای بورژواـ ناسیونالیست در کردستان، مردم کردستان را از ستم ملی برهاند. وی می خواهد که همکاری و هماهنگی شان طوری باشد که شکافی برای امکان دخالت در مبارزه برای رفع ستم ملی ایجاد نشود. این خواست در رابطه با جریاناتی مطرح می گردد که منافع حزبی و گرفتن سهمی در  قدرت سیاسی جزو برنامه و استراتژی سیاسی آنها بوده و بنابراین با پیدا کردن چنین موقعیتی اهداف خود را تحقق یافته دانسته و شما را به عنوان "نیروی چپ" تنها خواهند گذاشت. این گفته ها در مغایرت کامل با مواضع رسمی کومه له و ارزیابی آن از احزاب ناسیونالیست و سیاست آنها در قبال مسئله ملی و رفع ستم ملی قرار دارد.

حزب کمونیست ایران به جای این نوع توهم پراکنی ها همواره متحدین خود را در قطب چپ جامعه جسته است و به دلیل احساس مسئولیتی که در قبال جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی داشته برای تقویت گرایش سوسیالیستی در این جنبش ها، از سال هل قبل سیاست همکاری و همگرایی با نیروهای چپ و کمونیست را اتخاذ کرده و بر پیش بردن آن تاکید داشته و در این راه صمیمانه تلاش کرده است.این سیاست در یکی دو سال اخیر از جانب کومه له ،سازمان حزب کمونیست ایران هم اتخاذ گردید و در این رابطه دو کنفرانس با شرکت نیروهای چپ وکمونیست فعال در کردستان در شهر گوتنبرگ سوئد و کلن آلمان  برگزار گردید و سندی هم به تصویت رسید. اما ملاحظه می کنید که این سیاست و این روند در سخنان رفیق عادل مسکوت گذاشته می شود.

رفیق عادل در ادامه سخنانش می گوید: «وقتی از جامعه یکدست کردستان در قبال جمهوری اسلامی سخن می گوئیم، نبایستی وجود اقشار و طبقات مختلف با افکار و تمایلات متنوع را از نظر دور داریم. ستم ملی نیز به یکسان  این اقشار و طبقات را تحت تاثیر قرار نمی دهد. ما که در این جامعه مبارزه می کنیم، وقتی که مبارزه یکدست مردم کردستان را علیه جمهوری اسلامی  از سر گذراندیم، بایستی این ترکیب طبقاتی متفاوت را ببینیم».

این بیانات به این معنی است که سخن گفتن از ترکیب طبقاتی و مبارزه طبقاتی در شرایط کنونی ضروری نیست و بایستی به آینده نا معلوم، پس از اتمام مبارزه همه با هم علیه جمهوری اسلامی موکول گردد. ایشان ادامه می دهند: «این مسئله ی مهمی برای ما چون نیرویی چپ و کمونیست که در این جامعه مبارزه می کنیم، ریشه ی تاریخی و اجتماعی داریم، می باشد که بایستی این را در نظر داشته باشیم، که این تفاوت فکری و یا این مکتب فکری خودمان را در چنین جلساتی به این شکل برجسته نمائیم». در حالیکه تفاوت دیدگاه های برنامه و استراتژی حزب کمونیست ایران وکومه له را در سخنان وی بر اساس نقل قول هایی که از اسناد کنگره های حزبی نه تنها برجسته نشد، بلکه نزدیکی سیاسی با جریانات شرکت کننده در این نشست استناج اصلی از سخنان او بود.

رفیق عادل در ادامه اظهار می دارد:« مسئله دیگر ارتباط جنبش کردستان با جنبش سراسری است.درست است که جامعه کردستان ویژگی هایی دارد، اما در بسیاری موارد هم دارای نقاط مشترک با جنبش سراسری می باشد.جدا کردن جنبش کردستان از جنبش سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی زیانبار است و زیانش بیشتر متوجه جنبش انقلابی در کردستان میباشد. جنبش انقلابی کردستان نمی تواند به اهداف خود دست یابد، اگر حکومت جمهوری اسلامی بر ایران و کردستان حاکمیت داشته باشد. تا زمانیکه کردستان بخشی از جغرافیای سیاسی ایران است، تغییر ماهیت دولت مرکزی اهمیت سرنوشت ساز برای جنبش کردستان دارد. جدا کردن جنبش کردستان از جنبش های مترقی در ایران ایزوله کردن خود بوده و سیاستی درست برای مردم کردستان نمی باشد».

در اینجت هم او مشخص نمی کند  کدام نیروها در سطح ایران را در نظر دارد که دارای نقاط مشترک با جنبش انقلابی در کردستان می باشند. آیا منظورشان جنبش کارگری با مبارزات قهرمانانه وتعیین کننده شان می باشد و یا آیا منظورشان جنبش زنان، مبارزات معلمان، بازنشستگان، توده های ستم دیده، حاشیه نشینان، دانشجویان و... می باشد. اگرمنظورشان جنبش های فوق است، چرا از بیان آنها خودداری می کند؟ در غیر اینصورت این جنبش های "مترقی و آزادیخواه" کدام ها هستند که جنبش کردستان نبایستی از آنها جدا گردد؟

همانطور که ملاحظه نمودید رفیق عادل به درست از اهمیت یکدست ظاهر شدن در مبارزه با جمهوری اسلامی و اهمیت پیوند جنبش انقلابی کردستان با جنبش سراسری سخن می گوید. اما در این مورد هم باید پیگیرانه  عمل کرد و موانع سر راه یکدست شدن در مبارزه علیه جمهوری اسلامی را به مردم کردستان و ایران شناساند. چند وقت پیش زمانی که مذاکرات پنهانی دو شاخه حزب دمکرات کردستان و دو شاخه سازمان زحمتکشان با رژیم جمهوری اسلامی در کشور نروژ برملا گردید. بر همگان روشن شد که احزاب ناسیونالیست متشکل در مرکز همکاری در فاز دیالوگ، معامله و سازش با جمهوری اسلامی قرار گرفته اند. اکنون نباید بر کسی پوشیده باشد که این نیروها در انتظار دور بعدی مذاکرات بسر می برند. از طرف دیگر این واقعیت هم نباید بر کسی پوشیده باشد که رهبری کنگره ملی کردستان (ک.ن. ک) و پژاک به عنوان زیر مجموعه آن در کردستان ایران در تلاش هستند که استراتژی دیالوگ را جایگزین مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی در کردستان ایران کنند. در واقع تمام احزاب و نیروهای ناسیونالیست در کردستان در شرایط کنونی در این فاز قرار گرفته اند. اینکه حزب دموکرات کردستان ایران و حزب دموکرات کردستان برای اولین باردر نشست کنگره ملی کرد با هدایت پ. ک. ک شرکت میکنند به احتمال قریب به یقین به دلیل موضع گفتمان مشترک دیالوگ با جمهوری اسلامی  است که این احزاب با شرکت کنندگان اصلی نشست یعنی پژاک وپ. ک. ک دارند و این سیاستی است  که احزاب ناسیونالیست در هماهنگی با هم در پیش گرفته اند، که هم به همکاری مشترک در مبارزه با جمهوری اسلامی لطمه می زند و آن را به بن بست می رساند و هم به پیوند و همبستگی جنبش انقلابی کردستان با جنبش سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی لطمه می زند و اینجاست که پارادوکس سخنان رفیق عادل که از یک طرف بر ضرورت یک دست عمل کردن احزاب کردی (که اکنون غالبا از سر دیالوگ با رژیم برآمده اند) با جنبش های رادیکال در سطح سراسری بیشتر مشخص می شود. در شرایطی که رشد مبارزات کارگری و توده ای در کردستان و در سراسر ایران مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را وارد فاز جدیدی کرده است، در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی برای تشدید فشار بر فعالین جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی شمشیر را از رو بسته است، تلاش احزاب و نیروهای ناسیونالیست برای حاکم کردن فاز دیالوگ و سازش و معامله با رژیم می تواند به همبستگی مبارزات مردم کردستان با جنبش سراسری لطمه بزند. بنابراین در این شرایط باید بجای تلاش برای یکدستی  در میان این طیف باید عوارض زیانبار سیاست های احزاب ناسیونالیست را برای مردم توضیح داد و با ایجاد یک نیروی فشار اجتماعی مانع پیشرفت فاز معامله و سازش این نیروها با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی شد.

رفیق عادل در ادامه می گوید:« در رابطه با پیوند جنبش انقلابی کردستان با جنبش سراسری صحبت از هم پیمان بمیان می آید. مردم کردستان و جنبش انقلابی و برحقش کدامین هم پیمان ها را دارند؟ آیا در سطح ایران، در خاورمیانه و در جهان کدام نیرو میتواند هم پیمان جنبشی برحق و شایسته ای چون جنبش انقلابی کردستان باشد؟ این سئوالی است که هر حزب و جمع سیاسی، از جمله این نشست بایستی برای خود مطرح نماید.آیا ما میتوانیم با نیروهای تندرو ناسیونالیستی ایرانی و غیر ایرانی در منطقه و یا نیروی ارتجاعی مذهبی در ایران و منطقه هم پیمان باشیم؟ طبیعتاْ نه. به همین خاطر ما بایستی در پیدا کردن هم پیمانان خودمان، یعنی نیروی های مترقی و آزادیخواه که حق تعین سرنوشت را برای مردم کردستان برسمیت می شناسند، عدالت اجتماعی، برابری زن ومرد واین ها را برسمیت میشناسند، انتخاب نماییم. مردم کردستان  نمی توانند خود را از هم پیمانانی که در دور وبرخودمان وجود دارند، محروم نماید».

اسناد نشست ها و کنگره های کومه له و حزب کمونیست ایران بارها تاکید کرده اند که نیروی محرکه جنبش انقلابی کردستان طبقه کارگر وتوده های زحمتکش و ستمدیده کردستان می باشند، طبیعتا کارگران و مردم ستم دیده در کردستان، در هم سرنوشتی با جنبش کارگری، زنان و مبارزات اقشار ستمدیده در ایران می باشند. کومه له همواره بر ضرورت هم بستگی مردم کردستان با توده های کارگر و مردم ستمدیده وهم سرنوشتی آنها  تاکید کرده است و در این رابطه تلاش عملی را در دستور کار خود قرارداده است. بنابراین هم پیمانان مردم کردستان در درجه اول جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی پیشرو و احزاب و نیروهای سیاسی و منفردین چپ وکمونیست می باشند. رفیق عادل از جنبش های یاد شده در فوق و احزاب و سازمان های چپ و کمونیست نام نمی برد. بجاست دوباره از رفیق پرسید که اگر این جنبش ها و این نیروها جزو هم پیمانان ما بشمار می آیند چرا او نامی از آنها نمی برد؟ اگر اینها متحدین اصلی ما نیستند این نیروهای مترقی و آزادیخواه مورد نظر ایشان کدام نیروها هستند؟

در ادامه سخنانش رفیق عادل می گویند:« ارتباط دموکراسی و عدالت اجتماعی مسئله ی بسیار پر اهمیتی است، زمانیکه از آزادی مردم کردستان از ستم و استثمار بحث میکنیم، دموکراسی بایستی چون قوت روزانه برای تمام جنبش های مترقی نگریسته شود. ما نمی توانیم از آزادی مردم کردستان از ستم و استثمار صحبت کنیم، اما افکار و روحیاتی را که این دموکراسی را زیر پا می نهند مورد انتقاد قرار ندهیم، مذهب یکی از اینهاست. عدالت اجتماعی به معنای عدالت اقتصادی است، تنها به معنای آزادی عقیده و بیان و وجود تنوع حزبی و پلورالیسم سیاسی نیست، بلکه به این معنی است که انسان ها بلحاظ اقتصادی هم برابر باشند، فرصت یکسان داشته باشند و این هم بدون اینکه به مالکیت خصوصی دست برده شود و ثروت های جامعه به شیوه ای یکسان در دسترس همه هم وطنان  قرار گیرد، امکان پذیر نیست».

رفیق عادل در این بخش از سخنانش مکررا  از اهمیت ارتباط دمکراسی و عدالت اجتماعی بحث می کند بدون آنکه روشن کند که منظورش دمکراسی کدام طبقه اجتماعی است. در ادبیات مارکسیستی، دمکراسی خالص نداریم، دمکراسی مفهوم طبقاتی دارد، یا دمکراسی بورژوایی و یا دمکراسی کارگری یا انقلابی که در واقع بر دمکراسی طبقه به لحاظ تاریخی انقلابی دلالت دارد. هر وقت ما در ادبیات حزبی از دمکراسی انقلابی سخن به میان آورده ایم منظورمان همانا دمکراسی کارگری بوده است. زمانی که رفیق عادل آگاهانه از دمکراسی کارگری و انقلابی سخنی نمی گوید، خواسته یا ناخواسته همین دمکراسی های رایج بورژوایی در کشورهای غربی را به ذهن شنونده القا می کند. همان دمکراسی های بورژوایی که اجرای سیاست های نئولیبرالی و اعمال برنامه های ریاضت اقتصادی به بخشی از هویت آنها تبدیل شده است.

بنابراین روشن است که طبقات مختلف روایات متفاوتی از دموکراسی دارند .دموکراسی بورژوایی تعریفی برای حکومت های است که در آن جامعه با انتخابات و سیستم پارلمانی اداره میشود. بنابراین در این سیستم دموکراتیک (دموکراسی بورژوایی) وجود طبقات مختلف، وجود فقر و فلاکت، نابرابری و همه ناملایمات منتج از این نظام (دموکراسی بورژوایی ) فرض گرفته شده و قابل قبول می باشد. کمونیست ها از دموکراسی کارگری سخن می گویند که دوره تاریخی معینی را که طبقه ی کارگر قدرت سیاسی را برای برقراری سوسیالیسم تا زوال دولت اعمال مینماید، در نظر دارند. در این دوره است  که مالکیت و حاکمیت طبقاتی نفی می شود و به هر کس به اندازه نیازش از ثروت اجتماعی داده می شود. در مورد دارا بودن فرصت یکسان، این مسئله بدون لغو مالکیت خصوصی بی معنی است. در هر حال معلوم نیست که رفیق عادل کدام نظم سیاسی را مورد نظر دارند. در دموکراسی های بورژوایی امکان  دارا بودن فرصت یکسان غیر واقعی بوده و بنابراین انتظاری بی مورد میباشد. این ادبیات رفیق عادل هیچ سنخیتی با ادبیات حزبی که شعار استراتژیک آن آزادی، برابری، حکومت کارگری است ندارد. ما در ادبیات حزبی هیچگاه عبارت مفهوم دمکراسی را به جای آزادی به کار نبرده ایم. همینکه امروز در دل اعتراضات کارگری  و توده ای فعالین رادیکال این جنبش ها پرچم مبارزه برای نان، کار و آزادی را برافراشته اند، نشان می دهد که فعالین و پیشروان این جنبش ها هم با تکیه بر آگاهی و تجارب مبارزاتی خود از این نوع ادبیات رفیق عادل عبور کرده اند.

عدالت اجتماعی مفهومی گسترده است و ادعای تلاش برای تحقق آن ماهیت جریان مدعی را روشن نمی کند، افراد و جریانات سیاسی مختلف درک متفاوتی از عدالت اجتماعی دارند .هم  لیبرال ها وهم اسلام گرایان  از عدالت اجتماعی سخن میگویند. مارکسیست ها معمولا از عدالت اجتماعی سخن نمی گویند، بلکه سوسیالیسم و کمونیسم را در نظر دارند. چرا به جای عدالت اجتماعی از لغو مالکیت خصوصی، لغو کار مزدی و رفع استثمار که تعریف رایجی برای بیان مناسبات غیر استثمار گرانه میباشند، سخن کفته نمیشود ؟ چرا در مورد مناسباتی که این شرایط فلاکتبار را بوجود آورده است چیزی گفته نمی شود؟ به شعار اصلی و کنونی حزب توده "با هم به سوی تشکیل جبهه واحد ضد دیکتاتوری برای آزادی، صلح، استقلال،عدالت اجتماعی و طرد رژیم ولایت فقیه" توجه کنید .آیا میان این شعار وبیانات رفیق عادل تفاوتی ملاحظه می کنید؟

رفیق عادل ادامه می دهد: «دموکراسی و مذهب با هم بیگانه بوده و سر سازش در هیچ تاریخی ، از رنسانس تا کنون نداشته وندارند. دموکراسی و ترقی خواهی با نقد بیرحمانه از مذهب پیشرفته است. مذهب بایستی از قدرت سیاسی دور شود، می تواند امر خصوصی افراد باشد و مورد احترام قرار گیرد. نبایستی به مقدسات جامعه تبدیل شود». درست است که اعتقاد به  مذهب  به عنوان یک حق دموکراتیک برای معتقدین به آن بایستی به رسمیت شناخته و پذیرفته شود،اما چگونه مذهب که افیون و تخدیر کننده توده ها ست،لازم است از جانب دیگران مورد احترام قرار گیرد.

رفیق عادل میگویند: « آزادی زمانی بوجود می آید که من و شما و تمام مردم این جامعه، وقت، زمان و امکان این را داشته باشیم که از این آزادی برای فکر کردن  و خود آماده کردن، تشکل و جمع آوری هم فکر تلاش کنیم. کسی که شب و روز برای تامین خوراک روزانه اش مجبور باشد کار کند با شخصی که تمام وقتش آزاد است، زیرا که محدودیت اقتصادی ندارد نمی تواند به همان شیوه از دموکراسی سیاسی استفاده کند».

 معلوم نیست رفیق عادل کدام جامعه و با کدام مناسبات اجتماعی را در نظر دارند. آگر منظورشان دموکراسی های بورژوایی از نوع اروپاست، در این صورت انتظار اینکه افراد با تعلقات طبقاتی متفاوت شرایط یکسان برای بهره مند شدن از امکانات موجود در جامعه را داشته باشند، انتظارشان غیر واقعی است. اما اگر منظورشان جامعه ای است که در آن مالکیت خصوصی وکار مزدی لغو شده ا ست،هیچ کس مجبور نخواهد بود شب و روز برای تامین خوراک روزانه اش کار کند.

وبالاخره در پایان رفیق عادل میگویند: «همکاری وهماهنگی میان احزاب نه برای اینکه هم رنگ شویم، نه برای اینکه مثل هم بیندیشیم، بلکه برای رسیدن به توافق وهم رای بودن در زمینه ی تنظیم قوانینی برای کار سیاسی، برای نمونه تعهد به عدم توسل به اسلحه، به کار بردن خشونت، اما همزمان مناظره و مناقشه کردن و افکار متفاوت را برای مردم توضیح دادن و روشن کردن». تاریخ نشان داده است که چنین تعهداتی هیچ گونه پشتوانه ای ندارند. مگر چند بار اتحادیه ی میهنی کردستان با حزب دموکرات کردستان عراق با همدیگر معاهده امضاء کردند و بارها همین معاهدات از جانب این یا آن طرف نقض گردیدند. مگر کومه له چندین بار با حزب دموکرات چنین معاهداتی امضاء نکرده بود، چرا هر بار حزب دموکرات فرصت می یافت، این قول و قرارها را نقض می کرد.

مهمترین تضمین برای جلوگیری از اینکه احزاب برای پیشبرد مقاصد خود به اسلحه متوسل نگردند حضور توده های آگاه مردم در صحنه سیاسی کردستان می باشد. در عین حال تقویت قطب چپ در کردستان و حضور کومه له با سیاستی رادیکال و کمونیستی که منافع اکثریت جامعه را نمایندگی می کند و این را در پراتیک روزانه اش به توده ها  نشان داده و می دهد و قطعا از پشتیبانی بی دریغ آنها برخورد دار شده، نیز مانع مهمی برای زیر پا نهادن آزادی بیان و اندیشه و دموکراسی از جانب نقض کنندگان آن خواهد شد.

 

در پایان بجاست که ملاحظاتم بر سخنان رفیق عادل را اینگونه جمع ببندم که عبارات دوپلهو و دیپلماتیکی که رفیق عادل از طرف نمایندگی کومه له در این اجلاس با این ترکیب "متنوع" احزاب کردی بکار برده است با توجه به مواردی که برشمردم سنخیتی با صراحت و شفافیتی که همواره سخنگویان کومه له داشته اند (حتی از تریبون های این نوعی) نداشته  و متاسفانه بیشتر از اینکه استراتژی های متفاوت برای جنبش ملی را نشان دهد، توهم آفرینی می کند.

23 سپتامبر 2019

احمد عزیزپور

تشابه خود سوزی سحر خدایاری با محمد بوعزیزی و تفاوت انقلاب تونس با تحول درحال تکوینِ بنیادی ایران

سحر خدایاری ۲۹  ساله روز ۱۱ شهریور ۹۸ دراعتراض به ظلم بیدادگاه انقلاب برای مجازات او (به خاطر تلاش برای ورود به ورزشگاه برای دیدن مسابقه تیم مورد علاقه­اش در بازی با یک تیم خارجی) با آتش کشیدن بر جان خویش به نظام آپارتاید تفکیک جنسی رژیم اسلامی اعتراضی آتشین و غمبار نمود. او ۱۵ شهریور با مرگ خود خواسته، نفرت عمومی از زندان­ها و شکنجه­های ۴۰ ساله حکومت اسلامی را شعله­­ور کرد.

خودسوزی بوعزیزی دستفروش در ۹ سال پیش، آتشی به اعتراضات مردم تونس افکند. 

 مبارزات سه ماهه، و تشکیل مجلس موسسان، مردم را از یوغ حکومت ۲۳ ساله  فاسدِ بن علی دیکتاتور کشور، نجات داد.

 جریان بهار عربي دامن زده شد. موج خيزش ­هاي مردمي جهان عرب را درنوردید. در اثر این قيام­ ها، حكومت­ های استبدادی مصر، ليبي و یمن سرنگون شدند.

دولت­ های بحرین، اردن و تا حدي عربستان با مشكلات جدي روبرو  شدند، اما دستاوردی همچون تونس برای مردم آن کشورها بدست نیامد.

 مشابه دانستن این دو رویداد، خودسوزی در تونس و ایران، چگونگی جان باختن "سحر آبی" تلنگری برای اوج­گیری مبارزت مردمی ما نخواهد شد. نظام ایران سفت و سخت ­تر از آنست که با چنین فاجعه هولناکی، بلرزد.

می ­توان حرکت­ های مهمی چون جنبش سبز، اعتراضات زنان، اعتصاب­ های کارگری و دیگر اقشار، در دهه چهارم جمهوری اسلامی که با جنبش دی ماه سال ۹۶ در خیابان­های ۹۰ شهر ایران فرا گیر شد، را مرحله مهمی در شکستن ساختار نظام دانست، اما تا رسیدن به آزادی -  برابری - اداره شورایی، مسیری ناهموار و پیچیده پیشارو داریم که نیازمند زحمت پیگیر، هزینه سنگین، حوصله فراوان و دانش مبارزه طبقاتی، گسترده خواهد بود.

برخی موانع و مشکلات عبارتند:

 

  1. در ایران برخلاف تونس، هرگونه سندیکا و تشکل صنفی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی غیر وابسته به حکومت، هر نوع حزبی، حتی در محدوده قانون اساسی غیرمجاز می­ باشد. جریانات غیرخودی دهه ­هاست که امکان رشد نمی­ یابند، اظهارات مراد ویسی روزنامه ­‌نگارعضو تحریریه رادیو فردا ­نمونه ­ای از بسته بودن هر نوع دریچه­ ای از صدای مخالف است. او می­گوید:

"مخالفان حضور زنان در ورزشگاه‌ ها در ایران یک فرد یا یک گروه و نهاد نیستند. آنها شبکه‌ ای از مقامات ذی‌نفوذ، روحانیون ارشد، مراجع تقلید، فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی، دادستان‌ ها و قضات، رسانه‌ های همسو با حاکمیت، سخنرانان توجیه‌ گر، امامان جمعه و نمایندگان رهبر جمهوری اسلامی در نهادهای مختلف هستند که در برابر ورود زنان به ورزشگاه ‌ها مقاومت می‌ کنند."

او با نام بردن از ارگان ­های متعدد نظام سرکوب از بسیج که همکار نیروی انتظامی در بازداشت زنان است تا بخش دیگری از شبکه مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ ها، بازجوها و قضاتی هستند که به پرونده زنان و دخترانی می ‌پردازند که در حال تلاش برای ورود به ورزشگاه ‌ها بازداشت شده ‌اند.

او سازمان ­های گوناگون متحد حکومتی در این امر را مفصل توضیح می­ دهد و می ­نویسد:

"نکته آخر آن که نگاهی به مجموع نهادهای حکومتی و غیرحکومتی، نظامی و اطلاعاتی و امنیتی، تبلیغاتی و مذهبی و دولتی و غیردولتی، تحت امر حسن روحانی یا علی خامنه ‌ای نشان می‌ دهد که مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه‌ ها و از جمله مجموعه رویدادهای اخیر که به خودسوزی و مرگ سحر خدایاری «دختر آبی»، منجر شد نه تصمیم یک فرد یا یک نهاد بلکه نتیجه مستقیم و غیرمستقیم تصمیمات و اقدامات مجموعه‌ های از افراد، مسئولان و نهادها در جمهوری اسلامی است که به صورت یک شبکه در هم تنیده عمل می‌کنند و نقش تکمیلی و پوششی برای یکدیگر بازی می ‌کنند که نتیجه آن در عمل همچنان محرومیت زنان و دختران از ورود به ورزشگاه‌ هاست."

 

۲. از زاویه شرایط بین ­المللی، معضلاتی که حرکت جامعه ما در راستای پیچیدگی­ های جهانی را دو چندان می ­کند، در مقاله "نگاهی به صحنه و بازیگران" توسط  مارال سعید تشریح شده است:

(. . .  فرو ریختن دیوار برلین . . . “اداره ی سیستم دو قطبی جهان به پایان رسید و جهان به سمت اداره ­ی چند قطبی گام نهاده است”. و در این نظام چند قطبی بر اساس توازن قوا در عرصه­ های مختلف، جهان اداره خواهد شد و برتری را تنها و تنها “بازار” تعیین خواهد. . . .  دولت ایالات متحده آمریکا یعنی مقروض ­ترین دولت جهان، خود را بازنده­ ی اصلی این میدان احساس می­  کند. چرا که صندلی سروری جهان مکرراً می ­لرزد. او نیک دریافته است تنها میدانی که همچنان بی رقیب برای او باقیمانده “بازار سلاح” است. و این بازار نیازمند هیولاهایی از جنس جمهوری اسلامیست تا بتواند مشتریان را ترغیب به خرید بیشتر نماید.

البته اینجا و آنجا نیز نیروهای پیدا و پنهان در تلاش آماده­ سازی میدان ­های آزمایش این سلاح­ ها هستند. که با توجه به استخوان ­های باقیمانده در لابلای زخم ­های ملت ­ها و دولت­ ها در طی سال­ ها و قرون گذشته در اینجا و آنجا، و همچنین رشد بنیادگرایی و ملی­ گرایی، این نیروها کار چندان دشواری در پیش ندارند.

. . . برای ایالات متحده چاره­ ای باقی نمانده تا به هر طریق ممکن سهم بزرگتری از بودجه­ ی این کشورها را درگیر مسائل نظامی نماید. تا بتواند توان مادی آنها را به تحلیل برد.

. . .  چشم­ انداز اجتماعی در روسیه، نوید روسیه­ ای دیگر در بعد از پوتین را می­ دهد. روسیه­ ای که زندگی در دنیای مدرن چند قطبی را خواهد پذیرفت و به اندازه­ ی خود در اداره­ ی جهان سهم خواهد برد.

... مجموعه­ی شرایط چنین می ­نماید؛ اقطاب جهانی و در لحظه­ ی کنونی ایالات متحده با همین هیولای موجود یعنی جمهوری اسلامی به تفاهم خواهد رسید. البته ترامپ در لابلای سیاست توئیتی خود گفته بود:

ما می ­توانیم با جمهوری اسلامی و همین رهبران به تفاهم برسیم. اگرچه چنین بنظر می­ آید که جمهوری اسلامی هنوز این حرف ترامپ را جدّی تلقی نکرده است. اما اگر جمهوری اسلامی حکومتی  بماند که مردم ایران در این ۴۰ ساله شناخته­ اند. حکومتی که شعار بنیادینش “حفظ نظام اوجب واجبات است” بی کمترین تردید برای بقای خویش مشتاقانه آن گفته­ ی ترامپ را جدّی تلقی و به دنبالش خواهد بود تا بتواند به حکومت منحوس خویش بر ایران و ایرانی ادامه دهد.

. . . حکومت سعی بلیغ دارد هرگونه فعالیت صنفی و مدنی را ببندد.  شاکله ­ی اصلی این میدان یعنی مردم، اگر چه ۸۰ %  شهر نشین گشته­­ اند ولی تا شهروند شدن فاصله بسیار دارند.

مجموعه شرایط پر تناقض ایران، جا برای گسترش و رشد فرهنگ مردمان سرزمین ­های بیابانی و کویری باز نموده است. آنها عدالت خواهانی صلح دوستند که چشم امید بر آسمان دوخته­اند.)

 

۳.  رسانه­های متعدد جمهوری اسلامی با استفاده از آخرین تکنولوژی و ترفندهای دنیای دیجیتال بدون وقفه در وارانه کردن وقایع و حقایقِ جامعه، شبانه ­­روز بدون گامی کوتاه آمدن در برابر خواسته ­های مردم، وقیحانه سعی وافر دارند که سیاهی چهره رژیم را از بیدادگری ­های مسئولین حکومتی بزدایند.

 با وجود واکنش ‌های گسترده نسبت به مرگ سحر خدایاری، رسانه‌های نزدیک به نهادهای امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی بازتاب آن را نتیجه «توطئه دشمنان» دانستند. چهارشنبه ۲۰ شهریور صدا و سیمای جمهوری اسلامی در مستند «۲۰:۳۰» تلاش کرد تا مرگ «دختر آبی» را «فضا سازی رسانه‌ های معاند» عنوان کند.

در این مستند سخنان حیدرعلی خدایاری پدر سحر پخش شد که در آن گفته بود دخترش مشکل عصبی داشت و «قربانی» نشده است. او همچنین حکم قضائی برای دخترش را نیز منکر شد.

حیدر خدایاری پیش از این در مصاحبه­ای گفته بود: «من فدایی نظام هستم و در جنگ تحمیلی هم جانباز شدم، امام را با جان و دل دوست دارم و از این به بعد هم اگر خدایی نکرده برای کشور اتفاقی رخ دهد از پیشتازانی هستم که از نظام دفاع کنم.»

روزنامه کیهان نیز نوشته است:

"احتمال اینکه ماجرای خود‌سوزی سحر خدایاری از سوی برخی جریانات مورد ‌اشاره برنامه ‌ریزی شده باشد وجود دارد و دستگاه قضایی نباید از کنار آن به آسانی عبور کند.

کیهان درادامه خواهان بررسی و تحقیق مشترک قضایی و اطلاعاتی و بازجویی از کسانی می­شود که علی‌رغم اظهارات پدر محترم آن مرحومه ‏درباره بیماری فرزندش و اطلاع قطعی از عدم صدور حکم محکومیت او به زندان و  ... اصرار دارند ماجرا را وارونه روایت کرده و با این وارونه­ نمایی زمینه­ ای برای حمله به نهادهای قانونی نظام فراهم آورند. احضار افرادی از این دست و بازجویی از آنها می ‌تواند سرنخی برای کشف حقیقت ماجرا باشد."

چقدر دست ­اندرکاران تبلیغی نظام حاکم باید ذوب در ولایت مطلقه باشند که حقیقت آشکاری را چنین بیشرمانه از موضع طلبکارانه جلوه دهند تا آسیبی بر چهره مقدس حکومت اسلامی وارد نیاید.

این که گفته شود مردم می­دانند حکومت دروغ می­ گوید، مسئله ­ای حل نمی­ شود، افشاگری منظم و نقدِ کارساز و مستمر لازم است. برای تغییر وضعیت نکبت ­بار کنونی، کوشش بر عریان نمودن دروغ و ریاکاری حکمران­ های مستبدی است که می­ خواهند فریاد مردم از بیداد سرمایه ­داران را خاموش کنند.  

تا کجا فشار کنشگران برد خواهد داشت، با اِسناد به مرگ وحشتناک سحر خدایاری که تا حدودی جامعه ایران و خارج را تکان داده، فعالان اجتماعی قادر باشند از ظرفیت این مطالبه که اکنون به خون آغشته است، راه ورود زنان به ورزشگاه ‌ها را هموار کنند. آیا خواهند توانست این حق گرفته شده از زنان را باز پس بگیرند؟

 

۴. چشم­انداز وجودِ قابل اعتمادِ آلترناتیو راهبردی در مبارزات مردمی، برای دهها میلیون ایرانی که حکومت فعلی را نمی­ خواهند، مسئله­ ای کلیدی است. به لحاظ کمیت،  جامعه ما هنوز از فعالان و مبارزان قابل توجهی برخوردار نیست.

قدرت بی­ حد و مرز حقوقی و امنیتی چندگانه برگرفته از قانون اساسی، جهت زندان و محکومیت های طویل مدت و سرکوب خشن و اعدام مخالفان، تحمیل باورهای اسلامی بر تمامی اقشار و دگر اندیشان غیر شیعی، همانند سالهای اولیه موجودیت نظام، همچنان جاری است.

عدم شکل­ گیری نهادهای چالش­گر با نظام به خاطر در نطفه خفه نمودن تشکل ­های گوناگون صنفی و سیاسی توسط رژیم معضل ماست. حکومت اسلامی با ایجاد وحشت و بالا بردن هزینه فعالیت سیاسی، موانع جدی ساخته است. تاوان سنگین برای حرکت­ های جمعی، حتی در سطح فعالان زیست محیطی، زندانی و خودکشی کردن آنان امری رایج است.

 

طرح یک مسئله:

 زندانیان سیاسی را در نظر بگیریم. هرچند از تعداد آنان در ایران آمار دقیقی وجود ندارد. زیرا مسئولان جمهوری اسلامی محکومیت زندانیان سیاسی را به مسائلی چون «امنیت ملی» یا «توهین» مرتبط می‌کنند.

 اما می­ توان مقایسه ای کرد. تحقیقات فکت ‌نامه نشان می ‌دهد، بر اساس آخرین آمار رسمی، جمعیت زندانیان ایران در سال ۹۵، ۲۱۷هزار شهروند است. البته خبرگزاری تسنیم به نقل از رییس کل دادگستری استان خوزستان نوشت: تعداد زندانیان کشور ۲۴۰ هزار نفر است.

در آخرین رده‌ بندی WPB ایران از نظر تعداد زندانی در رتبه نهم جهان ایستاده است.

سازمان عفو بین ‌الملل در گزارشی تفصیلی پیرامون وضعیت حقوق ‌بشر در ایران، سال ۲۰۱۸ را «سال شرم» جمهوری اسلامی نامیده بود.

بر اساس گزارش این سازمان در سال ۲۰۱۸ میلادی دست کم ۲۶ نفر در جریان تظاهرات کشته شده‌‌ اند. همچنین ۱۱ وکیل دادگستری، ۵۰ روزنامه ‌نگار و فعال رسانه­ ای، ۹۱ دانشجو، ۱۱۲ فعال حقوق زنان،‌ ۶۳ فعال محیط زیست، ۴۶۷ کارگر، بیش از ۲۰۰ تن از اعضای دراویش گنابادی، ۱۷۱ مسیحی و ۹۵ بهایی در ایران بازداشت شدند.

از طرفی به گفته رضاخندان همسر نسرین ستوده:

صرفا در بند ۴ زندان اوین «نزدیک به ۷۰ نفر زندانی سیاسی وجود داشت که حداکثر ۱۵ درصد از آن‌ ها شناخته شده هستند». او اضافه کرده بود که از تعداد زندانیان سیاسی در بندهای ۷ و ۸ زندان اوین که ظرفیت آن چند برابر بند ۴ است اطلاعی در دست نیست، ضمن این‌که «از بندهای امنیتی مانند ۲۰۹ و ۲ الف که زندانیان سیاسی در بدو بازداشت ‌­شان مدتها در آنجا نگهداری و بازجویی می ‌شوند، آماری وجود ندارد».

با قیاس تقریبی اگر فعالان سیاسی و اجتماعی در زندانها را رقمی بسیار بالا یعنی ده هزار نفر به حساب آوریم (نیم صدم کل زندانیان در ایران) می توانیم شمار تقریبی مخالفان جدی و پایِ کارِ فعال سیاسی، تا چهار برابر یعنی چهل هزار منتقدِ نظام و مبارز حرفه­ای با حکومت را فرض بگیریم.

می­دانیم ۱۵ میلیون در انتخابات سال ۹۶ شرکت نکردند، اگر همین تعداد شهروندانی که رای نداده در شرایط بحرانی و نارضایتی امروز را خوش ­بینانه دو برابر کنیم و رقم بدست آمده را با کنشگران تحول­ خواهی که جدی پراتیک می­ کنند، مثلا حدود چهل هزار بسنجیم، به رقم یک چالشگر حرفه­ای از ۷۵۰ نفر مخالف نظام (رای نداده ­ها)، خواهیم رسید و این بسیار نا امید کننده است.

درصد مبارزانِ نزدیک به یک هزارم، آن کمیت توانمندِ کافی برای رویارویی با رژیمی که چهل است بحران­ های شکننده­ ای را از سر گذارنده نخواهد بود.

 جمهوری اسلامی به هر قیمتی از جمله فروپاشی زندگی زحمکتشان، حیاتش را ادامه داده است.

 

۵.  مهم­ترین نکته، کیفیت وآرایش درونی فعالین سیاسی و کارگری است که تحلیل و نقد مسئولانه و کاربردی می ­طلبد:

چپ ایران از آغاز در عین چالش و مبارزه با حکومت اسلامی، در رویارویی با امپریالیسم امریکا، بعضا همسویی با رژیم حاکم نیز داشته است.

موضع رادیکالی که بتواند تحیلی جامع از هزینه ­های بسیار و زیانباری که حاکمیت جمهوری اسلامی ببار آورده است، و به مراتب از فشارهای امریکا بیشتر بوده است، توسط چپ ­ها مقایسه و ارائه نشده است.

نظریه­ ای روشن و فهمیده شده برآمده از زندگی و تضاد ریشه­ ای کارگران با رژیم را سوسیالیست ­ها هنوز نتوانستند برای مردم جا بیاندازند.

دقت در تاریخ جنبش­ ها و تحولات بدون نتیجه به ویژه دو قیام شکست خورده مشروطه و بهمن ۵۷ ، و به درازا کشیدن رژیم فعلی، نشان می­ دهد، انقلاب بنیادین ایران بیش از پیش در دستور طبقه کار و متکی به توان تولیدی و مدیریت شورایی  قرار می ­گیرد.

 انجام چنین تحولی شگرف، ضرورت جامعه برای حل بحران­ های گریبانگیر اقتصادی، اجتماعی، جنسیتی، زیست محیطی و اعتراضی  همه ­ی اقشار است که آمیختگی و گره کور آن، نهایتا به تغییر قدرت سیاسی منجر خواهد شد.

سیاست نه جنگ نه مذاکره توسط هسته قدرت ولایت فقیه و ارگان ­های منسوب و فرمانبردار، سپاه و کابینه حسن روحانیِ گماشته نظام مستبد، همان بن­ بست جمهوری اسلامی است که نمونه ­ی موشک ­پرانی اخیر به آرامکو، خود غیررسمی پیشقدم جنگ شده است. و از طرفی برای پیش فروش نفت در حد ۱۵ میلیارد دلار از فرانسه، سینه چاک مذاکره نیز هست.

مبارزین صداقت پیشه و مسلح به دانش و تجربه جنبش کارگری ۲۰۰ ساله جهانی و فراگیری از آموزگارانی که این پراتیک خونین برای رها شدن از بندگی مزد، را جمع ­بندی کردند و موفقیت ­های نسبی داشتند، می­ توانند، مشاوران مورد اعتماد، راه سترگ عدالت­ خواهی باشند.

به شرطی که با نقد بیرحمانه از خود و رفقایی که در نظر و عمل، تقلبی درآمدند، کاملا مرزبندی کنند. و هرگونه شباهت با فرهنگ کاسبکارانه رایج و دغل­کارانه حکومتی را از جبهه چپ کارگری بزدایند.

بدون پرهیز از خصلت­ های مغایر با زندگی کمونی که هدف جامعه کارگری برای رهایی از مناسبات استثمارگرانه است، نمی ­شود در براندازی جهل، ستم ، زور و نابرابری، موفقیت بدست آورد.

آگاهی طبقاتی مارکسی که نتواند مبارزینِ هدفمند جامعه ­ی هر کس به اندازه کارش را از آلودگی­ هایی چون خود نمایی کردن، دروغ گفتن، فقط فکر گلیم خود بودن، تنها خوری، رسیدن به مقصود با هر وسیله و قیمتی، و دیگر مشکلات خصلتی . . . بازدارد،  اعتماد به نفس، انسان شرافتمند برای رسیدن به جامعه نو را تباه می­کند و باورمندی کارگران ایران به چپ مارکسی - کارگری را نیز سلب می­ نماید.

 بنابراین مبارزه دائمی با خصلت ­های فرصت ­طلبی، تمامیت­ خواهی و خود رایی و باند بازی و پلشتی­ های رایج برآمده از جامعه­ ی غیرتولیدی و رانتی کنونی، تضمین می­ کند، ما از تیشه زدن به ریشه­ ی ایده­ آل­ های خود مصون بمانیم.

اگر مبارزه نظری و نقد پرحوصله و عمیقِ درون چپ حول یک پارادیم راهبردی و الگوی اثباتی، انکشاف نباید به نقض غرض دچار خواهیم شد.

چپ­ های منفرد، محفلی، گروهی، سازمانی، حزبی در داخل و خارج کشور، راهی غیر از رصد کردن مسئولانه و دلسوزانه نظرات و فهمیدن پراتیک یکدیگر به منظور پیدا کردن رهنمون مانیفستی راهگشا و مشترک نخواهند داشت.

 با توجه به مبارزات اقشار غیرکارگری و فرصت سنجی از شرایط سرمایه­ داری جهانی و منطقه­ ای، و بهره جستن برای دوره گذار، راه میانبر دیگری نداریم.

 متشکل شدن سراسری مبارزات مردمی و گسترش آن، قدرتی توانمند و متوازن با ارگان ­های سرکوبگر رژیم، می ­تواند پائین کشیدن حاکمیت از اقتدارش را چاره­ اندیشی کند.

چنانچه این اندیشه ­ورزی همه ­جانبه و صیقل­ یافتگی انگیزه و دغدغه نیروهای پیشتاز، با شفافیتِ مطالباتی و طبقاتی به نحوی مطلوب آشکار نگردد، تئوری بر آمده از شکیبایی انقلابی و کارشناسی با حرکات اعتراضی موجود جامعه پیوند نخواهد خورد. آنگاه عدم چفت و بست ارگانیک با دستمزد بگیران میلیونی، چه بسا در قیام یا شورش و اعتراضات پیشارو، باز ‌جامعه ما را مانند چهل سال پیش از چاه به چاله­ ای دیگر، دچار سازد.

September 23, 2019

فلسفه شکاکی،- تاریخ، فراز و فرود

 فلسفه شکاکی،- تاریخ، فراز و فرود

مکتب شکاکی، از زوال برده داری تا بحران سرمایه داری.

 

 کلمه یونانی"  skeptik" یا شکاکی، در آغاز به معنی نقد و نگرشی انتقادی بود. فلسفه شکاکی، 3 قرن پیش از میلاد شروع شد و تا 3 قرن بعد از میلاد ادامه یافت. این جنبش فکری، پنجمین جریان فکری در کنار مکاتب دیگر مانند - ارسطوگرایی، افلاتون گرایی، اپیکورگرایی، و فلسفه رواقی، بود، که در فرهنگ یونانی-رومی ظاهر گردید و رشد کرد. نظریه پرداز مهم آن در پیش از میلاد، پیرون، و در بعد از میلاد، سکستول بود. در عصر رنسانس، مونتگنی، و در دوره روشنگری، کانت، بایله، و هیوم، و در عصر جدید، چند ایدئولوگ امپریالیستی بورژوایی بودند.

مکتب شکاکی در آغاز، جریان و کوششی انتقادی، اصلاحگرایانه، و ضد جزمی بود. این اندیشه در یونان باستان نتیجه و محصول بحران، شکست، و زوال فرهنگ و نظام برده داری بود. سکستوس میگفت، عملی خطرناک تر از آن نیست که انسان بر اساس قضاوتها، تصمیم بگیرد، چون به همه چیز باید با دید شک نگریست. او میگفت در قضاوتها باید احتیاط نمود، چون آنان شخصی، نسبی، و ذهنی هستند،و به هر گونه امکان شناخت حقیقت، باید به دیده شک نگریست.

کانت میگفت شکاکی محلی است برای استراحت تفکر و نه جایی برای سکونت و اقامت اندیشه. اپیکوریها میگفتند، سعادت فقط از طریق آرامش روان ممکن است. آنها شناخت را موجب نا آرامی میدانستند چون انسان حامل قضاوت و پیشدواری است. شکاکها همیشه به مخالفت و نقد مکاتب جزمی و دگماتیکی و شاخه های آن مانند منطق، فیزیک ، طبیعت، و اخلاق می پرداختند. سکستوس میگفت هدف و انگیزه شکاکی، امید به آماده نمودن شرایط آرامش روان و روح است، شکاکی یعنی احتیاط در صدور حکم و قضاوت.

پیرون ( 275-365 پ.م) پایه گذارمکتب شکاکی، فرزند خلف فرهنگ هلنی-یونانی بود. او خلاف دو شکاک دیگر یعنی زنون و اپیکور، فاقد یک سیستم فلسفی بود ولی خالق تئوری آزمایش انتقادی برای شناخت، قضاوت و احکام بود.

پیرون منکر هر نوع امکان شناخت عینی بود و اندیشه اش شباهتی به پیش سقراطیان و سوفیست هایی مانند گزنفون داشت. او مخالف هر گونه دگماتیسم نیز بود و کارش برای شکوفایی فلسفه و تاریخ علم بسیار مهم و ارزشمند است. وی میگفت هر ادعایی به همان اندازه حقیقت دارد که ضد آن، به این دلیل قضاوت غیرممکن است و همیشه باید محتاطانه باشد. پبرون چنان به اصول شکاکی پایبند بود که حتی دستنوشته ای ازخود به جا نگذاشت، و شاگردانش به اشاعه اندیشه هایش پرداختند.

تاریخ فلسفه شکاکی از سه مرحله گذشته است- مرحله کهن شامل نظرات( پیرون و تیمون)، مرحله میانه یا آکادمیک شامل اندیشه های( آرکسیل و کارند)، و مرحله جدید شامل تئوریهای( عین زید، آگریپا، و سکستوس). مکتب شکاکی همچون مکاتب رواقی و اپیکوری، در جستجوی سعادت شخصی بود و ضرورت را در آرامش روان میدید؛ البته نه از طریق شناخت جهان بلکه از طریق صرفنظر نمودن از هرگونه شناخت ذهنی. آنها میگفتند شناخت جهان  غیرممکن است چون حقیقتی وجود ندارد و جهان غیرقابل شناخت و شناخت غیرممکن است. هرپارت میگفت شکاکی، عکس العملی است سالم در مقابل دگماتیسم و جزم گرایی.

مورخان چپ مدعی هستند که شکاکی یونانی، مکتبی بود ذهنی، ایده آلیستی، نسبی، و ادامه فلسفه آگنوستیکی و لاادری، و یا اصلی متدیک که به اصول نظری شناخت تماما شک دارد، و عینی بودن حقیقت را انکار میکند و به شناخت جهان و به اثبات عینی اصول اخلاقی بی باور است.

در تاریخ سیر اندیشه فلسفی غرب، سه شاخه اصلی تفکر وجود داشت- شاخه دگماتیست ها؛ شامل( ارسطوگرایی، اپیکورگرایی، و رواقی). شاخه آکادمیکهای مکتب افلاتون، و شاخه شکاک ها. آخرین شکاک مهم یونان باستان، سکستوس پزشک بود که در قرن دوم بعد از میلاد زیست. در قرن سوم بعد از میلاد، جنبش شکاکی به نفع جریان فلسفی "التقاتی ها" کنار زده شد، چون آن دچار تضاد و تناقض گردیده بود. یک قرن پیش از میلاد در شهر اسکندریه مصرنخستین فلسفه سیستماتیک شکاکی علیه جریانات جزمی و دگماتیسم تئوریزه گردید.

شکاکی، آموزشی است فلسفی که به اشکال- شکاکی متافیزیکی، شکاکی مذهبی، و شکاکی تئوری شناخت، به اصول فکری خود مینگرد، و مخالف هر شناخت تحربی نبود، بلکه خواهان نسبی بودن نتایج شناخت بود و همیشه یک آزمایش و نقد جدلی را پیشنهاد میکرد. به این دلیل با پوزیویتیست های مدرن نزدیکی داشت، که در قرن 19 میلادی میگفتند فقط علوم تجربی قادر به شناخت هستند. قبلا در قرن 16 میلادی شکاکانی مانند مونتگنی، دکارت، هیوم، و کاموی قرن بیست، بعنوان شکاکان مهم، وجود داشتند که این روش و نظر نئوپوزیویتیست ها را کشف کرده بودند.

شکاکی جدید در نیمه دوم قرن 16 میلادی توسط مونتگنی و شارول در فرانسه نوزایی نبود، چون شکاکی یونانی یک محصول و نشان زوال ایدئولوژیک یک جامعه در حال زوال و سقوط مانند جامعه برده داری بود، ولی شکاکی جدید، آغاز آموزش تناقض ایدئولوژیک و فلسفی، شروع فرهنگ بورژوایی زمان بود که مقدمات عصر روشنگری را فراهم نمود.

نظریه پردازان چپ اشاره میکنند که هرگونه جریان فلسفی که نشان از تفکر لاادری آگنوستیکی و ناامیدی شناختی دارد، و هر نظریه شناخت که به اشکال و امکان شناخت شک کند و شکاکی را مبدل به یک اصل مطلق نماید و هر جهانبینی که پوچی هستی انسان و آبزورد بودن زندگی را مدعی شود؛ مانند نیهلیسم و خردگریزی، از انواع و اشکال شکاکی در تاریخ فلسفه بشمار می آیند. هگل در کتاب فنومنولوگی روح، نقدی عمیق به اشکال تاریخی شکاکی نوشت و آنرا بی فکری، آگاهی مغشوش، و آورگی و سقوط در فرعیات و حاشیه سازی نامید. با توجه به این اشارات هگل، فلسفه بورژوایی امپریالیستی زمان گذشته و حال نیز بخشی از اندیشه و فرهنگ شکاکی است که به اشکال پراگماتیسم، جامعه شناسی علمی، فلسفه زندگی،و اگزیستنسیالیسم،ظاهر شده.

البته اینگونه انواع شکاکی را نباید با شکاکی مذهبی بایله و شکاکی متدیک دکارت قاتی نمود یا تعویض کرد، چون این دو، لحظه های خلاق و مفید اندیشه فلسفه غرب بودند و نشان پیشرفت علمی و فلسفی که مقدمات ظهور دیالکتیک را فراهم کردند

کانت با اشاره به هیوم، نظریه شناخت را هم نوعی شکاکی میدانست و با کمک روش و متدهای شکاکی، تضاد و تناقض تمام دست آوردهای شناخت را در ورای مرزهای تجربه ممکن،نشان داد. هدف مونتگنی (1592-1533 م)، در رابطه با بحث شکاکی، نامیدی، انفعال، و سرخورده گی روشنفکری نبود، بلکه عمل و کوششی بود برای زمینه سازی نوعی دیالکتیک و روشنگری.

تماس.  falsaf@web.de

 

مسئول دانستن مردان در برابر مسئوليت مالي سدی بزرگ برای برابری!

مسئول دانستن مردان در برابر مسئوليت مالي سدی بزرگ برای برابری!

خواسته هايي كه ما مطابق ميلمان ميدانيم را دوست داريم و ميخواهيم به دست بياوريم منابع انتظار ما است.اگرچه به چيزي عادت كرده باشيم يا به شيوه اي خاص تربيت شده باشيم اما همگي در يك چهاچوبه ي فرهنگي و اقتصادي رشد كرده ايم.
شايد بسياري از ما در اخبار روزانه و يا از فاميل و آشنايان شنيده باشيم كه مردي به علت ورشكسته شدن يا از دست دادن موقعيت مالي و اجتماعي خود دست به خودكشي زده است!آيا تا به حال چنين خبري را در مورد يك زن شنيده ايد كه به دليل از دست دادن توانايي مالي و فشار رواني وارده از طرف جامعه بر او خودكشي كند؟آيا شنيده ايد كه زني به دليل اينكه نتوانسته زندگي شايسته و مرفه براي خانواده خود(پارتنر و شوهر) بسازد اول افسرده و بعد طي فشار هاي زياد دست به خودكشي بزند؟چرا؟دليل بالا بودن آمار خودكشي مردان به علت شكت مالي در جوامع آسيايي و حتي غربي چيست؟
 حقوق ها و مسئوليت مالي زوجين يا دو طرف يك رابطه در واقع تنظيم اقتدار دو طرف در رابطه را هدف قرار گرفته و بازتاب دهنده جايگاه هر يك از زوجين در ساختار قدرت در خانواده است. تحميل مسئوليت مالي به هر يك از دو طرف توانايي حقوقي او براي إعمال قدرت در خانواده را افزايش مي دهد و همان گونه كاستن از مسئوليت هاي مالي هر دو طرف از توانايي حقوقي او در زمينه مذكور مي كاهد. رياست مالي مرد بر خانواده علاوه بر زير پا گذاشتن حقوق زنان و تساوي مسئوليت هاي مالي بين زنان و مردان يك فشار رواني و كاهنده ي استعدادها و توانايي هاي روزانه مرد است و جايگاه اجتماعي او را از توانايي و تلاش هايش به موقعيت مالي ارجاع ميدهند و جامعه و خانواده انتظار مدوامي از مرد براي كسب درآمد يك طرفه دارند. و همچنين فرد طي صد ها سال باقي ماندن اين عادات به خود ميقبولاند كه قبول كردن مسئوليت تمام مخارج زندگي بر عهده اوست.زماني كه مرد در چنين جامعه اي تمام دارايي خودش را از دست ميدهد خود را در قعر چاهي ميبيند كه هيچ راهي براي نجات خود ندارد و بايد منتظر طعنه و تشر مردم و آشنايان و ترد شدن از طرف خانواده باشد به همين دليل تحت فشار هاي رواني مداوم دست به خودكشي ميزند.
دلاليل زيادي هست كه فردي نتواند كار پيدا كند مانند كمبود كار به دليل مشكلات اقتصادي و سياسي يك كشور نداشتن مدرك تحصيلي و...باعث ميشود كه فردي عادي در جامعه نتواند "مرد ايده آل" باشد.اين موضوع فقط در جوامع خاورميانه و آسيايي موضوعي جدي نيست بلكه در اروپا هم اين يك بحث جدي و قابل تأمل است .فشار اقتصادي بر روي مردان از طرفي باعث كم رنگ تر شدن نقش اقتصادي زنان در جامعه ميشود و باعث مسئول نداستن زنان در قبال تأمين مخارج خود و خانواده مي شود و بُعدي از زندگي را درست ميكند كه مرد هسته ي اقتصادي باشد و وظيفه داشته باشد كه كار كند و زن خانه دار باشد يا اگر شاغل هم باشد حقوق خود را صرف مصارف شخصي يا براي خود نگه دارد. چيزي كه امروزه بسيار شاهد آن هستيم در اكثر روابط پارتنري يا زناشويي وقتي از زن بخواهيم پول ميز غذا، پول آب و برق را حساب كند فكر مي كند به جايگاه او توهين شده و از لحاظ اجتماعي و عرفي اين كار را مردان بايد انجام دهند يا به صورت عاميانه وظيفه زن نيست كه مخارجي را بر عهده بگيرد چون چه در جوامع مرد سالار و چه در جوامع متمدن اروپايي يك نقطه ي مشترك چه از نظر رسانه اي و چه از نظر فرهنگي اجتماعي وجود دارد. اينكه زيبايي و جذابيت زن در برابر پول مرد يك عرف عاميانه است. يعني مرد در قبال زيبايي و شأن اجتماعي كه زن به او ميبخشد پول ميدهد چيزي شبيه يك معادله دو طرفه با كمي چاشني احساس و آداب و رسوم!
ما زنان اگر چه سالهاست براي برابري ميجنگيم و قرباني داده ايم هنوز دقيق معني برابري را درك نكرده ايم  ما مكمل ميخواهيم نه جنس برتر جنسي كه ديكتاتورانه تمام حقوق را براي خود بخواهد و جنس مقابل را بي ارزش و حقير بنامد اگر برابري ميخواهيم بايد همه چيز برابري را بپذريم و خواهان تحقق آن باشیم چه در سطح اجتماعي و فرهنگي چه در سطح سياسي و اقتصادي.  و خودمان را شريك حل همه ي مشكلات و معضل ها بدانيم تا راه كم كم براي جامعه اي آزاد و برابر باز شود، هر چند سخت اما تأثير گذار!

منبع: نشریه سوسیالیسم امروز،  شماره ١٠٩
١ مهر ١٣٩٨- ٢٣ سپتامبر ٢٠١٩
Iransocialist2017@gmail.com

September 22, 2019

نقدی گذرا به شورای مدیریت گذار (از تصور تا توهم)

نقدی گذرا به شورای مدیریت گذار (از تصور تا توهم)

 

شورای مدیریت گذار بعد از بیش از یک سال جلسات خصوصی قرار است آخر این هفته بعنوان پروژه جدید بخشی از اپوزیسیون در لندن "برآیش" شود.  وقت زیادی صرف کردم تا معنی "برآیش" را پیدا کنم. ظاهرا برایش یعنی مرحله پایانی تکوین و تکامل یا فرگشت با ویژگی فنوتیپی موروثی!  در دعوت نامه حسن شریعتمداری (دبیر کل شورای مدیریت گذار) که برای نگارنده نیز ارسال شده است سخن از "ائتلاف وسیع  ملی و هماهنگی گسترده همه تلاشگران اپوزیسیون و اینکه شورای مدیریت گذار، چتری است فراگیر برای همه ایرانیان", آمده است.

 

در طی چند سال اخیر  ائتلافات سیاسی و پروژه های متعددی توسط طیف های مختلف اپوزیسیون ارائه شده است که هرکدام بنوبه خود چند صباحی سر و صدای فراوانی ایجاد کردند و به تدریج به حاشیه فراموشی سپرده شدند.  آیا علیرغم قاعده چهل ساله, فرجام شورای مدیریت گذار یک استثنا  خواهد بود ؟ در این مقاله با نگاهی نقدگرایانه بصورت سریع (گذرا), صریح و منصفانه در جستجوی پاسخ به این سوال خواهم بود. وقتی از برگزارکنندگان این "برآیش" یا رونمایی (اعلام موجودیت) پرسیدم هدف از دعوت امثال بنده چیست؟ زیرا هیچگونه سند یا اطلاعاتی در دست نیست, و قرار است من در آنجا چه کار کنم؟ جواب قانع کننده ای نیافتم جز اینکه حضور امثال بنده و بقیه فعالان اپوزیسیون باعث مشروعیت بخشیدن به پروژه ای می شود که ما از اهداف, برنامه, نقشه راه, اسناد, اساسنامه و مرامنامه آن کاملا بی اطلاع هستیم. قاعدتا یک پروژه یا ائتلاف وسیع ملی و فراگیر باید با یک فراخوان ملی و شفاف و گفتمان عمومی آغاز شود و نه در جلسات بسته یک "محافل خصوصی".

 

ظاهرا این پروژه با جهشی موروثی (mutation) از "اتحاد برای دمکراسی در ایران" آغاز شد که آخرین کنفرانس خود را حدود ١٧ ماه پیش تحت عنوان "مدیریت گذار از جمهوری اسلامی" در لندن برگزار کرد. در آن کنفرانس بنده نیز یکی از سخنرانان بودم و از همگرایی و ائتلاف نحله های مختلف اپوزیسیون با تمام وجود استقبال کردم, و در مورد ضرورت مبرم آن سخن گفتم. اما جالب اینجاست حسن شریعتمداری که در آغاز بخشی از مجموعه "اتحاد برای دمکراسی در ایران" بود, یکه و تنها آن کنفرانس را بایکوت کرد و از شرکت در آن امتناع ورزید و راه جدید و انتزاعی خود را منحصرا آغاز کرد. بعدها اتفاق نادری رخ داد که بنده از درک آن تا به امروز عاجز هستم. و آن اینکه اکثر اعضای فعال "اتحاد برای دمکراسی در ایران" آن مجموعه را رها کردند و از ره ارادت سالاری به پروژه موازی و هماوردانه در حال تکوین حسن شریعتمداری روی آوردند. علیرغم اینکه آقای شریعتمداری در کنفرانس لندن آنها را بایکوت کرده بود.

 

اینکه جناب آقای شریعتمداری توانسته است باعث فروپاشی عملی یک مجموعه با سابقه و نامدار, و جذب اکثر اعضای آن به زیر چتر سیاسی خود بشود, از منظر کشش و کمالات مدیریتی و کاریزماتیک شخصیتی قابل تحسین و ستودنی است. ایشان در طی حدود ١٧ ماه گذشته در یک رهنورد تاریخی (odyssey), اما از نظر رقابتی "هماوردگر" علمدار مبارزه بر علیه "رهبری فردی" تحت هر عنوانی بودند. و به همین دلیل پافشاری و تاکید بر روی "شورا" بود و نه رهبری فردی. حال چه اتفاقی رخ داد که ذاتا با نقض غرض و پارادکس متناقض ایشان قبل از رونمایی در لندن به "رهبریت" تحت عنوان "دبیرکل" این مجموع منتخب یا منتصب شدند (از شیوه انتخاب یا انتصاب اطلاعی در دست نیست). باید اعتراف کنم که قدرت مجاب و متقاعد کننده ایشان قابل تحسین است. بر اساس دانشنامه آزاد ویکی پدیا سید حسن شریعتمداری فرزند ارشد آیت الله العظمی  شریعتمداری (از مؤثرین مراجع تقلید شیعه در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی و یکی از بانیان نظام جمهوری اسلامی) می باشد که تحصیلات حوزوی (در قم) نیز دارد. و اینکه اپوزیسیون سکولار بعد از ٤٠ سال حکومت آیت الله ها در ایران تصمیم گرفته است تا فرزند یک آیت الله (اگرچه سکولار و غیر مذهبی, و بجای خود محترم) را بعنوان "رهبر" و دبیر کل خود انتخاب کنند, سندی است غیرقابل انکار بر توانایی های قابل ستایش جناب حسن شریعتمداری در مجاب نمودن دیگران!  زیرا همین رفقا اگر بحث رضا پهلوی ء دمکرات و سکولار که ٩٥ درصد آرزوهای خود را در یک جمهوری دمکراتیک می بیند مطرح بشود, از "ژن" او گذشت نخواهند کرد. اگرچه از نظر نگارنده "آقازاده گی" و "ژن" در دنیای مدرن و مناسبات سیاسی موضوعات بی ربطی هستند, و هر کس باید بدون در نظر گرفتن "ژن خوب و بد" بر اساس شایستگی های شخصی مورد قضاوت قرار بگیرد. طبیعتا همانگونه که به کرات در این مقاله تاکید کرده ام, آقای شریعتمداری شایستگی های فردی قابل ستایش را دارند. غرض از ذکر این مطلب رفتار و قضاوت دوگانه برخی از دوستان است. معهذا, رفقا باید این ثنویت در دوگانه‌انگاری گزینشی خویش را برطرف کنند.

 

انتقاد دیگر در باب ساده انگاری و تصور خوشبینانه (اگر نگویم توهم) در مورد عکس العمل رژیم جمهوری اسلامی با جایگزینی واژه ها است. آقای شریعتمداری که دبیر کل و شارح کل این جریان هستند در این مورد می فرمایند "باید از واژه "براندازی نظام" پرهیز نمود. زیرا واژه براندازی عکس العمل نظام را بسیار غضبناک و خشن تر خواهد کرد. اما واژه "گذار مسالمت آمیز" برای رژیم جمهوری اسلامی قابل هضم تر خواهد بود". یعنی جایگزینی اصطلاح "گذار" بجای "براندازی" یا "سرنگونی"؛  کلیدواژه و رمز موفقیت این طرح برخلاف طرح های ناکام پیشین است. تو گویی جمهوری اسلامی با سرنگونی خود مشکلی نخواهد داشت بشرطی که اسم آن "گذار" باشد و نه "براندازی". و اینگونه می توان با پنبه سر جمهوری اسلامی را بُرید! عجب کشفی؟ با اندک ملغمه ای از حس حسرت و حسادت به خودم گفتم: "ای دل غافل!  چرا فکر این اکتشاف ناب به نیمچه ذهن من نرسیده بود تا همانند ارشمیدس از وان حمان بیرون بپرم و فریاد بزنم یافتم ! یافتم!

 

آقای  شریعتمداری در سخنرانی دو هفته پیش خود در همایش سالیانه همبستگی جمهوری‌خواهان ایران تاکید کرد: "انقلاب توده‌ای نظیر سال ۵۷ احتمال تکرارش در حال حاضر بدلایل مختلف از جمله ذهنیت منفی نسبت به آن قابل تکرار نیست" و ادامه می دهد که " استراتژی ما ایجاد گذری امن برای گذار است". اما توضیح نمی دهد این "گذر امن" در عمل چگونه اتفاق خواهد افتاد. تناقض در آنجا آشکار می شود که چند دقیقه بعد ایشان می گویند: " وظیفه اصلی مدیریت دوران گذار "انتگره کردن" آستانه‌های کوچک تغییر به آن آستانه بزرگ و نهایی تغییر، یعنی اعتراض و اعتصاب همگانی و فلج کننده و گذار مسالمت آمیز از این نظام است". خوب ! باید گفت این دقیقا تکرار همان انقلاب سال ۵۷ است. یعنی بر اساس "تئوری گذار مسالمت آمیز" جمهوری اسلامی خشونت بسیار کمتری را در مقایسه با خشونت ماههای آخر حکومت شاه اعمال خواهد کرد؟ حال باید سرگردان در لابلای این واژه های سردرگم بگردیم تا پرتقال فروش پیدا کنیم. وی سپس با تکیه مفهمومی به تئوری دیالکتیکی هگل در مورد تضاد و اجتناب ناپذیر بودن "جبر تاریخ" می گوید: "پس در انتظار پدید آمدن نقطه واحد (آستانه تغییر) بعنوان پدیده‌ای ناشی از تغییرات ناگزیر تاریخی و ترانسفورماسیون اجتماع (تحول طلبی) عملا ناشی از جبرگرایی تاریخی و تعلیق به محال نمودن امر سیاسی گذار که در درجه اول  ناشی از عمل و تاثیر آگاهانه و مسوولانه عناصر فعال و آگاه و با اراده اجتماعی است میباشد". سوال اینجاست که جبر ناگریز تاریخی چرا در مورد جمهوری های موروثی و دیکتاتوری های کهن تر از جمهوری اسلامی نظیر چین, کره شمالی, کوبا و یا سوریه و غیره عملی نشده است؟  مشکل اساسی اینجاست که ایشان در سخنرانی دو هفته پیش خویش با نفی "قیام عمومی" آن را پوپولیستی, نگران کننده و ماجراجویانه می نامند و به زعم ایشان "باید از چنین رویکرد‌های نگران‌کننده و رهبران ماجراجویش فاصله بگیریم". نگارنده به قیام عمومی ملت برای سرنگونی (ببخشید ! گذار ازجمهوری اسلامی) اعتقاد دارم؛ و جز این راه دیگری را پیشنهاد نمی کنم. مغالطه و عوام‌فریبی برای "فروش روغن مار" نیز این حقیقت تلخ را تغییر نخواهد داد.

 

انتقاد اساسی دیگر به دبیر کل و برخی از مسئولین شورای مدیریت گذار به نحوه برخورد ناصواب و رقابت جویانه آنها  با بیانیه تکمیلی ١٤ نفره بود که قریب به هزار فعال مدنی در خارج و داخل کشور امضای خود را زیر بیانیه حمایت از آن ١٤ تن گذاشتند. آن بیانیه به تعبیر دکتر مسعود نقره کار "آینه‌ای در برابر اپوزیسیون" بود.  اما شوربختانه دبیر کل و برخی از مسئولین شورای مدیریت گذار از گذاشتن امضای خود در کنار امضای دیگران امتناع ورزیدند؛ که سخت باعث تاسف می باشد. یعنی کسی که سودای جایگاه "نفر اول" را در سر می پروراند, نمی تواند بپذیرد که "نفر پانزدهم"  باشد. حال در عرض کمتر از چند هفته از همان فعالان انتظار دارند در مراسم صحه گذاری و رونمایی آلترناتیو خودشان در لندن شرکت کنند. باید صریح و شفاف گفت که این نوع شیوه برخورد تمامیت خواه و خودمحورانه به مصداق "همه با هم" نیست. بلکه نمونه بارز انحصارطلبانه "همه با من" می باشد. اتفاقا دکتر مسعود نقره کار نقش تبلیغ سیاسی در توهم آفرینی را در یک مقاله علمی خوب بنام "توهم سیاسی" بصورت گویا توضیح داده است که می گوید توهم آفرینی سیاسی همراه با طرح نابهنگام و ناکارآمد راه‌کارها و راهبردهای متوهمانه به همراه دارد. کنش گری منفی و آفت توهم آفرینی سیاسی برانگیزاننده نومیدی و سرخوردگی، و سبب از خود بیگانگی می شود". در این مورد می توان به مصادره به مطلوب جنبش ها و قیام عمومی داخل کشور آنگونه که در بیانیه مشترک "هژمونی طلبانه" حسن شریعتمداری و حشمت‌الله طبرزدی بتاریخ ۲۱ مهرماه ۱۳۹۷ آمده بود, اشاره کرد. در آن بیانیه با اعتماد به نفس شگفت انگیزی آمده بود : "اینک در آستانه تشکیل و اعلام عمومی "شورای مدیریت دوران گذار"، اعتصاب گسترده شما هم میهنان گرامی و بویژه اصناف عزیز نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مدنی  ملت ایران است  . . . . ".

 

انتقاد نهایی اینکه این پروژه نه تنها از علنیت وشفافیت حداقلی برخوردار نیست؛ بلکه از مخفی کاری ء وسواس مندانه و مزمن رنج می برد. به همین دلیل بنده ماه ها پیش پیشنهاد شرکت در "کارگروه اتنیکی" ء "مدیریت شورای گذار" را رد کردم. آخه ! من با کدام "رو" و بر اساس کدام "فتوای شرعی" یا منطق و برهان و یا بر طبق کدام حکم مردمی و اختیارنامه (mandate) به ملت داخل کشور و بخصوص مبارزانی نظیر ١٤ نفر که در زندانهای جمهوری اسلامی شکنجه و پرپر می شوند مژده بدهم که خوشا بحالتان که بنده در لندن و آلمان مدیر خودگماشته مبارزات شما شده ام. مضاف بر اینکه اندیشه زایی تک محوری و آغازش چیدمان این شورا, بصورت جناحی, گزینشی, تحکمی و تصنعی بوده که از بالا به پائین دیکته شده است. فرایند تکوینی آن نیز در نهان و در محفل های خصوصی بدون هیچگونه فراخوان و یا گفتمان ملی صورت گرفته است. فقط میهمانان گزینشی در مباحث آن شرکت داشتند. وانگهی حتی بسیاری از همان افراد و جریانات دعوت شده در "مذاکرات یکجانبه" بتدریج از آن جدا شدند و انتقادات جدی را نسبت به فرایند و اهداف کار شورای مدیریت گذار مطرح کردند؛ که شرح آن بنوبه خود مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد.  بعنوان مثال اکنون فقط بخش کمی از نیروهای چپ سنتی از نسل قدیم, بخشی از جمهوریخواهان, کنگره ملیت های ایران فدرال, و اصلاح طلبان و ملی مذهبی های بریده از حکومت در این مجموعه باقی مانده اند. از طیف مشروطه خواهان ظاهرا فقط یک نفر حضور دارد و بس! انحصارطلبی به حدی است که حسن شریعتمداری در گفتگو با کیهان لندن می گوید: "کار کردن آقای رضا پهلوی بر فراز ساختارها و تماس مستقیم با مردم اشکال دارد"؛ و از ایشان دعوت می کند "بجای تماس مستقیم با مردم بیاید و در جمع مدیران شورای گذار (به دبیر کلی او) کار بکند". شاید به همین دلیل علیرغم تعارفات ظاهری, برخی اسم این شورا را "شورای گذار از مشروطه" نام نهاده اند. بقیه گروه ها و ائتلاف هایی که در طی سالهای اخیر اعلام موجودیت کرده اند, از پیوستن به شورای مدیریت گذار اجتناب ورزیده اند. در نتیجه بزرگ نمایی و معرفی آن بعنوان یک ائتلاف وسیع  ملی و گسترده, با واقعیت همخوانی ندارد.

 

اما در پایان باید تاکید کرد علیرغم نقد و سنجشگری به حق و مناسب در راستای پرهیز از مبالغه و اغراق گویی, از همسوئی و ائتلاف بخشی از یک جناح اپوزیسیون با یکدیگر باید استقبال کرد و آن را بفال نیک گرفت. زیرا حق هر محفل و گروهی است که با دوستان و همفکران خود ائتلاف و شورا تشکیل بدهند.  اگر این دوستان گرامی می خواهند مورد وثوق و باورپذیری دیگر طیف های اپوزیسیون (چه برسد به ملت ایران) قرار بگیرند, باید بدون اغراق گویی و مبالغه یا بزرگنمایی تبلیغاتی یا گردوئی را گنبد کردن, حقیقت وجودی کرانمند خود را در کنار "پذیرش مساوی" دیگر جریانات موجود تصدیق و اذعان کنند. زیرا در فرهنگ ایرانی سنگ بزرگ علامت نزدن است.

 

عبدالستار دوشوکی

دوشنبه ١ مهر ١٣٩٨

doshoki@gmail.com

جنبش کارگری، بن بست تاریخی و ناگشودنی رفرمیسم

جنبش کارگری، بن بست تاریخی و ناگشودنی رفرمیسم

رفرمیسم در هر دو بلوک بندی اش، راست اتحادیه ای مسالمت جو و چپ حزب آویز میلیتانت، اسیر بن بستی انفجارآمیز و طوفان انگیز است. سرچشمه بن بست در چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی، در ژرفنای شیوه تولید سرمایه داری قرار دارد. باید اینجا را کاوید، اما نخست طول و عرض این بن بست را باید دید و با دقت نظر انداخت. شمار اعضای اتحادیه های کارگری بزرگ دنیا، در طول دهه های اخیر با شتاب خیره کننده ای روند کاهش داشته است. این ریزش در کشورهای اسکاندیناوی از همه جا کمتر بوده است، با این وجود حتی در سوئد، ام القرای رفرمیسم سندیکالیستی، سکانداران سفینه قدرت اتحادیه ای را به وحشت انداخته است. فقط در سال 2016 بیش از 30 هزار کارگر، «LO» (سازمان سراسری کارگران سوئد) را ترک گفته اند و به هیچ تشکل سندیکائی دیگر نیز روی نیاورده اند. خروج توده کارگر از اتحادیه ها به ویژه بی اعتمادی عمیق نسل جوان فروشنده نیروی کار به این نهاد نظم سرمایه یا ماشین سرکوب هر مبارزه رادیکال ضد سرمایه داری طبقه کارگر در سایر جوامع اروپائی و در سراسر جهان بسیار گسترده تر و شتابناک تر است. اتحادیه معدنچیان انگلیس در نیمه نخست دهه 80 سده بیست، با فراخوان خود حدود 120 هزار کارگر معدن را یک سال تمام، در سنگر کارزاری مماشات آمیز و سندیکالیستی به صف نمود. تعداد اعضای این امامزاده فریب رفرمیسم اکنون به 30 هزار نفر هم نمی رسد.

روند فروپاشی جنبش اتحادیه ای در سراسر جهان چشمگیر است و این روند دقیقا رویه متضاد چیزی است که در نیمه دوم سده نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم دیدگان انسانها را به خود می دوخت. برخلاف آنچه همگان می پندارند، پویه شکل گیری، عروج یا گسترش انفجارآمیز جنبش اتحادیه ای در آن دوره ها، از شور و شوق آگاهانه و سرمایه ستیز طبقه کارگر به سازمانیابی یا مبارزه متحد طبقاتی نشأت نمی گرفت. چنین پنداری مالامال از توهم و به ویژه همراه با گمراهسازترین وارونه پردازی ها است. توده کارگر هیچ گاه، در هیچ گوشه تاریخ، شیفته و دلباخته سندیکالیسم نبوده است و دست به کار ساختن سندیکا یا اتحادیه به معنای متعارف، رایج و مستولی آن نگردیده است. کارگران همه جا، همواره و از همان آغاز راه تشکل، همپیوندی، همجوشی طبقاتی پیش گرفتند. این جهتگیری را از بدو پیدایش خود اتخاذ نمودند، اما نه قانون گرایانه، نه آویزان به نظم نسخه پیچی سرمایه، نه در راستای حصول اجماع با بورژوازی، که کاملا بالعکس، برای آنکه در همان حالت خودپو، خودجوش، تا هر کجا که زندگیشان حکم و شعورشان قد می داد، قدرت طبقاتی خویش را وارد میدان کنند، این قدرت را به کار گیرند و علیه شدت استثمار، ددمنشی سرمایه داران و اساس استثمار سرمایه داری اعمال نمایند. تاریخ سده های 14 و 15 تا دهه های نخست قرن نوزده آکنده از گویاترین شواهد این ماجرا است. رخدادهائی از نوع قیام «چومبی» درایتالیا، شورش کارگران «میدل سکس» و مانوفاکتورهای انگلیس، جنبش موسوم به «تورینگن» در مولهاوزن آلمان تا «شوالیه ها» در امریکا بعلاوه بنمایه و بنیاد شناخت ماتریالیستی رادیکال تاریخ نیز به اندازه کافی بر درستی غیرقابل انکار این ادعا صحه می نهند. این نکته را در جاهای مختلف به مناسبت های متفاوت توضیح داده ایم و در اینجا موضوع گفتگوی ما نیست. بحث بر سر رویش، گسترش، میدانداری و عروج جنبش اتحادیه ای بود. این جنبش مشروعیت و جواز مصرف خود را از سرمایه یا طبقه سرمایه دارگرفته است. این بدان معنی نیست که مالکان کارخانه ها یا دولتمردان سرمایه در یک خلوت پرجلال عقلانی، ایده برپائی سندیکا را کشف کرده اند، بیرق سندیکاسازی بر دوش گرفته اند و توده های کارگر را مجبور به ساختن اتحادیه نموده اند.!! اساسا سخن از فریبکاری یا حتی سیاست پردازی سرمایه داران نیست. حرف حول سرمایه و فرارسته های فکری، ایدئولوژیک، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی شیوه تولید سرمایه داری است. همان فراجوشیده ها و برتافته هایی که ایدئولوژی، اندیشه و ارزش های انسانی، اخلاقی، سیاسی، مدنی، حقوقی طبقه سرمایه دار را تشکیل می دهند. سرمایه به دلایل معین و زیر فشار نیازهای ذاتی خود، مجبور به پیچیدن نسخه سندیکالیسم و جنبش اتحادیه ای بوده است و این نسخه را سلاح دست یا نوشداروی حیات خود در پهنه پیکارعلیه توده های کارگر و جنبش کارگری در بخش بزرگی از دنیا کرده است.

نظم تولید، سیاسی، مدنی، حقوقی و ایدئولوژیک جزء گسست ناپذیر و سرشتی چرخه ارزش افرائی سرمایه و شیوه تولید سرمایه داری است. نیروی کار خریداری شده باید مصرف گردد و ارزشی عظیم مزید بر ارزش نهفته موجود در کار مرده پیشین تولید نماید، کارگر باید به طور کامل از کارش، از تعیین سرنوشت کار و تولیدش، از پویه تقریر چند و چون زندگی انسانی و اجتماعی خود جدا ماند، این جدائی باید مستمرا و لاینقطع بازتولید شود. بنیاد هستی سرمایه بر این مبانی، اجبارها و بایدها استوار است. جبر موجودیت و بقای تولید سرمایه داری است که کل این اجبارها و بایدها را قانون زندگی و شرط زنده ماندن انسان ها سازد. تبدیل این مقدرات، احکام و نوامیس به شیرازه مدنیت، حقوق، سیاست و فرهنگ حاکم در زمره حیاتی ترین و اساسی ترین نیازهای سرمایه است. تولید سرمایه داری به همان اندازه نیازمند استیلا و حاکمیت این قوانین مدنی، حقوقی و اجتماعی است که به مواد خام، ماشین آلات و تمامی اجزاء تشکیل دهنده سرمایه ثابت محتاج است. موضوع ساده است، اما سرمایه آن را با دنیاها وارونه پردازی، به صورت متضاد بازسازی و حاصل این بازپردازی شیادانه را خورد و خوراک شعور توده کارگر ساخته است. اصل ماجرا این است که موجودیت، خودگستری و بقای سرمایه داری بدون سرکوب قهرآمیز و فزاینده جنبش کارگری ممکن نیست. سرمایه بدون توسل به قهر، شبیخون و قتل عام طبقه کارگر نمی تواند وجود داشته باشد، جعل این حقیقت متقن یکی از کثیف ترین و رسواترین دروغهای هویتی سرمایه است. رابطه خرید و فروش نیروی کار در اساس هستی خود، سرچشمه، مولد و موجد کلیه اشکال قهر، سرکوب و بربریت است، بنیاد بردگی مزدی بر ساقط سازی بی مهار کارگر از هر گونه دخالت آزاد و انسانی در سرنوشت کار، تولید، محصول کار و زندگی خود استوار است. تصور وجود چنین نظام، رابطه یا مناسباتی بدون دهشتناک ترین صورت بندی های جوراجور سرکوب و قهر ضدانسانی علیه طبقه کارگر، آتشفشان دروغ بافی، تحریف و قلب واقعیت است. همه بحث بر سر معنای زمینی، طبقاتی و واقعی سرکوب است. قهر اقتصادی مرگبارترین شکل و مادر همه قهرها است، قانونیت، حق رأی، دموکراسی، مدنیت، حق اعتراض، حق تشکل، آزادی بیان و کل آنچه که جامعه مدنی نام گرفته است، همه با هم و هر کدام بیش از دیگری ابزار قهر سرمایه برای تحمیل جدائی کارگر از کارش و ساقط بودن وی از حق دخالت در چند و چون کار و زندگی خود است. یکی از دروغ پردازی های عظیم بورژوازی به طور اخص احزاب و اردوگاههای چپ نمای این طبقه آن بوده است که سناریوی دموکراسی، حقوق مدنی، به اصطلاح آزادی های سیاسی معلوم الحال یا کل سناریوی جامعه مدنی را از یک سوی حاصل جدال سرمایه داری با سلطنت و کلیسا و نهادهای قدرت پاسدار شکلهای تولیدی پیشین خوانند و از سوی دیگر به حساب عقب نشینی بورژوازی در مقابل جنبش کارگری بگذارند. تردیدی نیست که رگه هایی از واقعیت در این گزاره ها وجود دارد، اما نکته اساسی آنست که احزاب لنینی، سوسیال دموکراسی، کمونیسم اردوگاهی و شاخه های پرشمار آنها این رگه های به ظاهر واقعی را تبدیل به پرده ای سراسر آهنین بر روی بنمایه اصلی ماجرا نموده و از این طریق به شستشوی مغزی توده های کارگر پرداخته اند. بورژوازی قطعا از همان نخستین روزهای ظهور تاریخی خود، با امواج سنگین و پرخروش مبارزه طبقاتی توده های کارگر مواجه بوده است. به گفته مارکس «کارگر با پیدایش خود مبارزه اش را علیه سرمایه آغاز کرده است» در آن زمان نه «حق اعتصاب» وجود واقعی داشت، نه سخنی از «حق» اعتراض و تظاهرات بود، نه گوش هیچ سرمایه داری از شنیدن فریاد «حق تشکل» دچار آشفتگی می شد، نه «حق غرامت بازنشستگی» جائی در مشاجرات اشغال می نمود، نه «حق بیمه بیماری» هیچ صاحب کارگاهی را به هراس می انداخت. فراتر از همه این ها چیزی به نام «قانون کار» فضای جنگ و ستیزها و کارزارها را تیره نمی ساخت و ذهن هیچ یک از طرفین جنگ، نه کارگران و نه سرمایه داران را به خود مشغول نمی کرد. اصلا «قانون» و «قانونیت» و «قانون سالاری» راه خود را به پهنه مبارزه طبقاتی جاری میان دو طبقه متخاصم در حال بالندگی و میدان داری و بلوغ باز نکرده بود. از این ها هم فراتر،  طبقه سرمایه دار هنوز دولت خود را نداشت و برای کشتار کارگران به میلیتاریسم سرواژ و قوای سرکوب فئودالی توسل می جست.  دو طرف، کارگران و سرمایه داران با هم می جنگیدند، چگونگی خرید و فروش نیروی کار، موازنه میان کار اضافی و لازم، کل آنچه مربوط به موجودیت، گسترش و بقای رابطه تولید اضافه ارزش می شد موضوع جدال و ستیز مستمر این دو نیرو بود. توده های کارگر فقط فشار استثمار، سبعیت و درندگی سرمایه داران را تحمل نمی کردند، کوه عظیم بی حقوقی ها و ستمگری های فئودالیسم را هم بر زندگی خویش آوار می دیدند. صاحبان سرمایه نیز فقط با کارگران نمی جنگیدند. آنها نیز با سلطنت و ساختار نظم کهنه در مناقشه و بده و بستان قرار داشتند. بحث ما در اینجا آناتومی تاریخ آن دوران نیست. کل سخن حاضر بر سر چگونگی صف آرائی دو طبقه سرمایه دار و کارگر در آن دوره و چگونگی انکشاف تاریخی این جدال است. گفتیم که قانون، حق تشکل، حق اعتصاب، حق تظاهرات، حق آزادی بیان و لیست طولانی «حق» های معلوم الحال، نظم سیاسی، دموکراسی، مدنیت و دولت متعارف سرمایه داری هنوز تاریخ را آلوده خود نساخته بودند. به جای همه اینها جنگی جریان داشت که یک سوی آن را قدرت سره طبقاتی یا قدرت ضد سرمایه داری کارگران و سوی دیگرش را قدرت سرمایه و سرمایه داران بعلاوه دستگاههای اختاپوسی سلطنت فئودالی تعیین می کرد. توده های کارگر برای تحمیل خواست های خود چرخ تولید سرمایه را از چرخش فرو می انداختند و نظم تولید و دورچرخی سرمایه را دچار تعطیل، اختلال و آشوب می نمودند. درطرف مقابل، سرمایه مقدم بر هر چیز به قهر اقتصادی توسل می جست. اعتصاب کنندگان را اخراج می کرد و به ورطه گرسنگی می انداخت. از لشکر عظیم خلع ید شدگان و ارتش وسیع بیکاران برای جایگزینی آنها بهره می گرفت. خیل اعتصاب شکنان را وارد میدان می کرد.  فشار کار را سهمگین تر و جانخراش تر می ساخت. روزانه کار را به گونه رعب انگیزی طولانی می کرد، شرایط کار را مرگبارتر می نمود. زنان کارگر حتی زنان باردار را با بیشترین قساوت به کارهای نفس گیر، شاق و غیرقابل تحمل وا می داشت. کودکان را در سیاهچالهای سودسازی مرگ آور آماج وحشیانه ترین شکل فشار استثمار می کرد. بورژوازی همزمان برای سرکوب و به خون کشیدن اعتراض کارگران از ارتش و نیروهای قهر شاهنشاهی، از کلیسا و تمامی نهادهای قدرت سرواژ بیشترین بهره ها را می برد.

شدت فزاینده استثمار و بربریت انفجارآمیز سرمایه، جنب و جوش متقابل، ضد سرمایه داری و روزافزون توده های کارگر را به دنبال آورد. جنبش های عظیم سرمایه ستیز کارگران شروع به بالیدن و میدان داری کرد. جنبش هائی فاقد هر نوع زعیم، قائد، حزب و نیروی بالای سر، جنبش هائی که واکنش خودانگیخته و قهری بردگان مزدی سرمایه در مقابل شلاق کشنده استثمار و طوفان توحش سرمایه بودند. در نقطه ای زبانه می زدند، آهسته یا شتابان مشتعل می شدند، گاه تبدیل به خیزش های پرشکوه منطقه ای و حتی سراسری می گردیدند، سازمانیابی مناسب خود را احراز می نمودند. مبارزه اقتصادی و سیاسی را به هم می آمیختند و در کلیه این عرصه ها یا جهتگیریها، نطفه های واقعی قدرت طبقاتی یا ضد سرمایه داری، کل پشتوانه، زرادخانه و آتش واقعی توپخانه آنها را تعیین می کرد. جنبش لودیسم با تمامی اشکالات اساسی و تاریخی خود، با همه فتور و فروماندگی و سترونی و شکست زائی خود، از جمله این خیزش ها بود. شورشی که نطفه اولیه اما خالص سرمایه ستیزی سرشتی پرولتاریا را در اندرون خود حمل می نمود و مارکس در توصیف آن گفت «کارگر وقتی به ماشین حمله می کند سرمایه را آماج نبرد خود می گیرد». «لودیسم» در سطحی وسیع توده های کارگر مهم ترین مناطق صنعتی انگلیس را به هم پیوند زد، کارگران حوزه های مختلف از سنگتراشی، ساختمان، ذغال سنگ یا سایر معادن گرفته تا ریسندگی، بافندگی و کارگرزادگان سرباز، نان روز خود را با لودیستها تقسیم کردند و به حمایت بسیار پرشکوه از آنها برخاستند. خیزش لودیسم همزمان بورژوازی را دچار وحشت کرد. پایه های بقای سلطنت را بیش از پیش لرزاند، وحشت از موج قدرت کارگر ملاط آمیختگی عجزآمیز این دو نیرو گردید، پارلمان حکم کشتار داد و صدور مصوبه تیرباران بیرق قانونگزاری، دموکراسی، مدنیت و حقوق سرمایه شد. جنبش مرزهای انگلیس را در نوردید، فرانسه، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و جاهای دیگر را در گردباد خود پیچید. قرن نوزدهم با خیزش لودیسم آغاز شد اما طبقه کارگر اروپا جنبش پشت سر جنبش زائید، «چارتیسم» آفرید، قیام های لیون و پاریس و فراوان خیزش های دیگر برپا کرد، توفان اعتصاب راه انداخت و سراسر قاره را دستخوش این توفان کرد. همان وضعی را پدید آورد که مارکس آن را « گشت و گذار شبح کمونیسم در اروپا» خواند. شبحی که خواب از دیده سرمایه ربود و بورژوازی قاره را در ستیغ وحشت، هراسناک سقوط ساخت. آیا اینها، این حرفها، صحافی خلسه های رخوت برای بیان نستالوژیک افتخارات کهن اجدادی!! بازگشت به دوره عتیق!! یا سرودن چکامه تکریم برای مبارزات ابزارشکنانه یأس آمیز پیشینیان است. فقط ورشکسته ترین دوره گردهای سوداگر سود و قدرت یا زبون ترین و بی شرم ترین عمله و اکره مهندسی افکار توده های کارگر می توانند چنین شائبه ای را القاء کنند. کارگران در آن روز خشم و نفرت خویش علیه استثمار سرمایه داری یا قهر خود علیه گرسنگی، ستم و بی حقوقی مولود رابطه خرید و فروش نیروی کار را به هر شکلی که می توانستند، با سلاح و ساز و برگی که در آن روزگار، به فکرشان می آمد، با اندیشه و شعور متعین وقت، با قدرت آن ایام خود به منصه ظهور می رساندند. کاملا پیداست که آنچه انجام می دادند نازل ترین و عقب مانده ترین ترین شیوه کارزار بود، اما نکته اساسی و تعیین کننده آنست که این سطح پائین و ابتدائی پیکار، اولا آیینه سرمایه ستیزی خودپوی طبقه کارگر و ثانیا مظهر اتکاء بدون هیچ پیرایه، آلایش و آلودگی توده های کارگر به قدرت طبقاتی خود در میدان جنگ علیه بورژوازی بود. کارگران به هیچ قانون، حقوق، مدنیت، قرارداد یا میثاق اجماع با سرمایه دخیل نمی بستند، به هیچ ساختار قدرت یا هیچ نهاد نظم بورژوازی تمسک نمی جستند، هر چه داشتند، قدرت اتحاد، همبستگی و پیوستگی طبقاتی خویش بود که آن را در تیر می کردند و یکراست به قلب تپنده رابطه خرید و فروش نیروی کار، به چرخه تولید سود و ارزش افزائی سرمایه نشانه می فتند، فضای جنگ در آنجا به شکل بعد، مه آلود نبود، غبار توهم به اجماع و سازش، آویختن به قانون آشتی، پناه آوردن به پارلمانتاریسم و دموکراسی، تکدی حق اعتصاب، آزادی بیان، اجازه تشکل و نوع اینها شعور کارگران را آزار نمی داد و پویه شناخت آنان را با شرنگ رفرمیسم مسموم نمی ساخت.

این دوره اما بسیار سریع پروسه انطوای خود را پیچید. سرمایه داری به رشد خود ادامه داد. وارد عظیم ترین فازهای گسترش گردید، سراسری و بین المللی شد. شکوفائی و توسعه غول آسائی که بیش از هر چیز و مقدم بر همه چیز خود را در پهنه افزایش بی عنان بارآوری کار ظاهر ساخت. شیوه تولید سرمایه داری کلیه پیشرفت های دانش انسانی، تمامی دستاوردهای علمی، همه کشفیات، اختراعات و ابداعات تکنیکی را ساز و برگ سیر صعودی هر چه بیشتر بارآوری کار نمود، سترگ ترین انقلابات صنعتی، اطلاعاتی و انفرماتیک را راه انداخت، چهره جهان موجود را دستخوش سهمگین ترین تحولات کرد و کل اینها، سیلاب مهیب حاصل تمامی این پیشرفت ها و دگرگون سازی ها را یکراست به گنداب تشدید فشار استثمار نیروی کار، سنگین سازی افسانه ای کفه سود یا کار اضافی توده های کارگر و هیچ ساختن و کاهش نفرت انگیز کار لازم یا وسایل معیشتی طبقه کارگر سرشکن نمود. سرمایه داری به یمن این فرایند، ظرفیتی بسیار بیشتر از دوره پیش احراز کرد، قدرت میدانداری خود را به اوج برد. فرصت یافت به خواست های اندک معیشتی، سیاسی، مدنی و رفاهی لایه یا لایه هائی از یک بخش طبقه کارگر بین المللی به صورت گذرا، پاسخ مساعد دهد. منحنی بالارونده خیره کننده نرخ اضافه ارزش ها، این توان را به بورژوازی داد تا ضمن راندن سفینه پیروزی بر اقیانوس پرخروش سودها و سرمایه ها، بهای نیروی کار را با هزینه خورد و خوراک، پوشاک، دارو و درمان یا آموزش اولیه بخشی از بردگان مزدی دو قاره اروپا و امریکای شمالی عجالتا همتراز کند، به بیان دقیق تر این همترازی را پذیرا گردد. بورژوازی از این کار استقبال می کرد. کسانی که مجلدات مختلف گروندریسه، کاپیتال یا کلا متون نقد اقتصاد سیاسی مارکس را تعمق نموده اند خوب می دانند که مثال مارکس در کل این نوشته ها برای نرخ اضافه ارزش شاخص صد در صد است. پیداست که او این رقم را صرفا به صورت مثال استفاده می نماید اما در پشت همین مثال و توضیحات تمثیلی واقعیتی کتمان است. مارکس مثل همه کالبدشکافی ها و تحلیل های دیگرش این مثال را از آسمان نمی گرفت، از ژرفنای زندگی زمینی کارگران و شرایط موجود تاریخی می کاوید. در روزگاری که او این متون را می نوشت و تنظیم می کرد واقعیت نرخ استثمار نیروی کار همین حدود بود. واقعیتی که در سال های بعد حتی در آواخر عمر خود مارکس دچار دگرگونیهای عظیم گردید. این نرخ به جای صد درصد، چند و بعدها چندین صد درصد شد. شرایط امپریالیستی تولید سرمایه داری، صدور سونامی وار سرمایه به اقصی نقاط عالم، استیلای رابطه خرید و فروش نیروی کار بر تمامی واحه ها و کومه های مسکونی یا حتی غیرمسکونی کره ارض، دستیابی سرمایه به میلیاردها نیروی کار شبه رایگان در حوزه های جدید انباشت، نقش مسلط سرمایه اجتماعی کشورهای اروپای غربی و امریکا در بازار جهانی، تعیین قیمتهای تولیدی و نرخ سودهای بین المللی، برخورداری این بخش سرمایه جهانی از عظیم ترین سهام سود، قدرت و حاکمیت در دنیا، همه و همه بر شدت روند مذکور افزود. همه اینها با هم و در ترکیب با همدیگر این ظرفیت را برای سرمایه داری چند کشور فراهم آوردند تا در مقابل برخی خواسته های معیشتی و اجتماعی اقشاری از کارگران دست به عقب نشینی زنند. یکی، نیمی، عشری، حصه محقری از درصدهای نوین یا افزوده شده نرخ استثمارها و اضافه ارزشها را به افزایش بهای نیروی کار توده کارگر اختصاص دهند و از این طریق برای دوره ای معین، نظام بردگی مزدی را از خطر تعرض جنبش سرکش ضد سرمایه داری پرولتاریا نجات بخشند.

رخداد بالا پهنه کشت، رویش، آبیاری و شاخ و برگ کشیدن رفرمیسم در جنبش کارگری این جوامع شد. بورژوازی امکان یافت تا بساط مدنیت پهن کند، بر مسند قانون بنشیند، سناریوی دموکراسی ساز نماید، سخن از حقوق راند و کل این ها را سلاح قتل عام جنبش رادیکال سرمایه ستیز توده های کارگر بنماید، چیزی که پیش از آن وجود نداشت. طرفین جنگ، صریح و عریان در مقابل هم صف می اراستند، سلاح هر دو جبهه، قدرت قهر و پیکار بود، کارگران در محدوده کارخانه، در سطح شهر، در فاصله مرزهای یک منطقه، در سراسر کشور و گاه حتی در وسعت قاره، نیروی تعرض خود را به هم می آویختند، یکی می ساختند، در تیر می کردند، به چرخه تولید شلیک می نمودند، قیام می نمودند و شریان حیات سرمایه و تولید سود را به ورطه انسداد می انداختند. سرمایه داران نیز تمامی توان نظامی، پلیسی و نیروی سرکوب خویش یا قوای عاریتی فئودالیسم را راهی میدان جنگ می کردند، فضای کارزار شفاف و بدون گرد و خاک یا سیاهی اجماع بود. اما اکنون با گسترش خیره کننده سرمایه داری به همه جای جهان، با دست اندازی قطبهای غول پیکر صنعتی و مالی سرمایه بر عظیم ترین و افسانه ای ترین سهم اضافه ارزش های حاصل استثمار پرولتاریای شبه رایگان، با دستیابی این قطب به امکان تضمین حداقل معیشتی و رفاهی اقشاری از کارگران حوزه حکمرانی، وضع دچار تغییر می شد. رفرمیسم درجنبش کارگری زمینه نمو می یافت، پایه های مادی اجماع و سازش میان لایه ای از کارگران و سرمایه می بالید. بورژوازی چند کشور اروپای غربی در یک دست، درصد محقری از اضافه ارزش های طغیان آلود حاصل استثمار مشدد کارگران دنیا و در دست دیگرش «قانون»، « اعتصاب قانونی»، «تشکل قانونسالار»، «تظاهرات قانونمدار»، «آزادی بیان و اعتراض مبتنی بر قانون»، فراخوان سازش و اجماع، حق رأی، دموکراسی، «جامعه مدنی» به میان کارگران رفت. نهفته های هر دو دست را یکجا پیش چشم جنبش کارگری باز کرد. دیناری از کوه اضافه ارزشها را ساز و برگ کفن و دفن کارزار رادیکال ضد سرمایه داری توده کارگر ساخت. با لایه کاسبکار طبقه کارگر وارد کثیف ترین و فاجعه بارترین داد و ستدها شد. سندیکاسازی، جنبش اتحادیه ای، مبارزه قانونی، در یک کلام رفرمیسم  راست سندیکالیستی از بطن این باتلاق، از گندزار بده و بستان ها و سازش های پیشنهادی سرمایه روئید. این جنبش کارگری نبود که بیرق «حق اعتصاب»، «حق تشکل»، «حق تظاهرات»، «آزادی بیان»، «قانونی شدن مبارزه» و مانند این ها می افراشت. کارگران خود بدون احساس نیاز به هیچ کدام این ها، اعتصاب می کردند، عظیم ترین اعتصابات را برپا می نمودند. صنعت نساجی شهر لیون را شش ماه تعطیل می کردند و چرخه ارزش افزائی سرمایه در یکی از صنعتی ترین کشورهای روز را از چرخش فرو می انداختند. در یورکشایر و لانکشیر و همه نواحی صنعتی انگلیس، در اسپانیا و هلند و آلمان و امریکا و جاهای دیگر خیزش بعد خیزش تحویل تاریخ می دادند. کارگران هیچ احتیاجی به داشتن «حق قانونی» سازمانیابی هم احساس نمی نمودند. در نازل ترین میدانداری های خود، در همان جنبش یأس آلود ابزارشکنی، شهرها را به هم دوختند، ایالت ها را یکی کردند، کمی این سوتر بر تقدس مرزهای «ملی» بورژوازی لگد کوبیدند، انترناسیونال برپا کردند، قدرت مادی، زمینی و طبقاتی خود را به صورت انترناسیونالیستی نمایش دادند و با این کار بورژوازی جهانی را به وحشت انداختند، توده های کارگر هیچ نیازی به تکدی «آزادی بیان» و «حق اعتراض» نیز در اندیشه، زندگی و پویه پیکار خود نمی دیدند. آنها بدون داشتن این «آزادی های»!! هبه سرمایه، به پرشکوه ترین شورش ها علیه شدت فشار استثمار، علیه جنایت ها و بربریت های طبقه سرمایه دار، علیه دستگاههای اختاپوسی کشتار دست یازیدند. کارگران هیچ کدام اینها را نیاز نداشتند، به جای آنها شمشیر قدرت طبقاتی خود را از نیام می کشیدند و بالای سر سرمایه داران به چرخ می آوردند، با این شمشیر به جان صاحبان سرمایه می افتادند و تکلیف مشاجرات جاری را تعیین می کردند. درهمین جا به نکته ای اشاره کنیم. خیلی ها گفته اند یا نوشته اند که «سوسیالیسم تخیلی» منادی اصلاحات یا آرایش و پیرایش سرمایه داری، پدیده دوران کودکی جنبش کارگری بوده است!! از منظر اینان مارکس این الگوی سوسیالیسم را با «سوسیالیسم علمی» و انقلابی جایگزین نمود!! کل مسأله به داستان معروف «خسن و خسین، دختران مخاویه» می ماند و به همان اندازه مستهجن و ابتذال آمیز است. اولا مرز تمایز اشکال سوسیالیسم نه تخیلی و علمی بودن که بنمایه طبقاتی یا دقیق تر بگوئیم، بورژوائی و کارگری بودن، سرمایه مدار یا الغاگر کار مزدی بودن آن است. تفکیک پارادیم های سوسیالیسم با شاخص تخیل و علم نه بر زبان مارکس جاری شده است و نه هیچ سنخیتی با شالوده نقد مارکس بر اقتصاد سیاسی بورژوازی یا شناخت ماتریالیستی رادیکال او از تاریخ تکامل جوامع انسانی دارد، مبدع این تقسیم بندی انگلس و شارح یا مروج آن کائوتسکی، لنین و پیروان آنها هستند. ثانیا «سوسیالیسم بورژوائی یا به روایت انگلس «تخیلی»! نه ابداع پرولتاریای قبل از مارکس که پیشکسوتان و دانشوران «خیرخواه»!! طبقه در حال رشد بورژوازی بوده است. همان افرادی که انگلس آنها را بر صدر می نشاند و درستایش آنان هفت دریا را جوهر خامه خود می سازد. راستش این سخن کائوتسکی و لنین که «سوسیالیسم کشف فرزانگان طبقات دارا است»، در مورد روایت بورژوائی سوسیالیسم یا همان سوسیالیسم «تخیلی» مورد تأکید خودشان کاملا برحق است. معضل بنیادی و ماهوی کلامشان آنست که این تعریف را بر سرسوسیالیسم وکمونیسم پرولتاریا، کمونیسم مارکسی و لغو کارمزدی آوارکرده اند. به بحث اصلی خود باز گردیم. این جنبش کارگری نبود که بیرق مبارزه قانونی و تکدی حق تشکیلات، اعتصاب، آزادی بیان و مبارزه از بورژوازی افراشت. بالعکس بورژوازی بود که با راندن کشتی بر اقیانوس پرخروش اضافه ارزشهای حاصل استثمار پرولتاریای بین المللی و یافتن بضاعت سازش با جنبش کارگری، توده های کارگر را به تمکین در مقابل قانون و حقوق و مدنیت خود و انصراف از مبارزه ضد سرمایه داری متقاعد می ساخت.  ماجرا اما به اینجا ختم نشد، سرمایه داری در پروسه انکشاف سراسری و بین المللی خود بر ستیغ دستاوردهای عظیم انقلابات پی در پی صنعتی و اطلاعاتی، با اوج بردن بارآوری کار، سیر صعودی فزاینده نرخ استثمار، کهکشانی نمودن حجم اضافه ارزش ها، فقط پایه های مادی و اقتصادی لازم برای دفن جنبش کارگری چند کشور در گورستان رفرمیسم را فراهم نساخت. همزمان وهمگن شرایطی پدید آورد که کوبنده ترین و مهلک ترین ضربات را برطبقه کارگر وجنبش کارگری جوامع یا قاره های حوزه صدور سرمایه، قلمرو دورپیمائی سرمایه جهانی و در حال انکشاف و گذار به استیلای کامل سرمایه داری نیز وارد کرد. در اینجا، در این بخش عظیم دنیا هم، اهداف استراتژیک بسیار سرنوشت سازی را زنجیروار آماج خدنگ توحش خود نمود. بخشی از بورژوازی را بر اریکه سکانداری سفینه انکشاف مناسبات نوین نشاند و به موقعیت طبقه مسلط اقتصادی و سیاسی ارتقاء داد. برای بخش وسیع دیگر نیز تمامی امکانات اپوزیسیون نمائی، سوار شدن بر موج قهر و خشم و پیکار توده های کارگر، به برهوت بردن جنبش کارگری کشورها و تعطیل مبارزه طبقاتی را مهیا نمود. به این طیف گسترده بورژوازی مجال داد تا بیرق کمونیسم مارکسی و لغو کار مزدی را یکسره از دست توده های کارگر خارج و به درفشی دروغین، ارتجاعی، گمراهساز و منحط، برای تبدیل عظیم ترین بخش جنبش کارگری جهانی به لشکر جرار امپریالیسم ستیزی خلقی و ناسیونالیستی، رژیم ستیزی فراطبقاتی، انقلاب دموکراتیک، کمونیسم خلقی و بورژوائی و نهایتا جایگزینی شکلی از برنامه ریزی نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رابطه خرید و فروش نیروی کار با شکلی دیگر قلب ماهیت دهد. جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا را با جنبش جا به جا سازی الگوئی از سرمایه داری با الگوی دیگر جایگزین سازد. فاجعه عظیمی که در طول قرن بیستم رخ داد و عوارض و آثار آن تا سالیان متمادی آتی بر سر پیکار طبقاتی کارگران دنیا آوار خواهد بود.

نظام بردگی مزدی در این قرن فقط جنبش کارگری چند کشور غربی را در رفرمیسم راست سندیکالیستی دفن نکرد، کل مبارزه طبقاتی توده های کارگر آسیا، امریکای لاتین، افریقا، اروپای شرقی و جاهای دیگر راهم راهی گورستان رفرمیسم منحط چپ نمای میلیتانت نمود. یک سؤال مهم در اینجا آنست که آیا کل این رخدادها گریزناپذیر بودند. هر نوع پاسخ مثبت به این پرسش ایدآلیسم عریان و در ستیز با شناخت ماتریالیستی رادیکال تاریخ است. اگر پرولتاریای بین المللی توان کافی برای مقابله با این روند ارتجاعی فاجعه زا را داشت قطعا سد راه وقوع آن می گردید، اما مجرد عجز و فروماندگی کارگران جهان از چالش این فرایند تنها جمعبستی که نمی زاید اطلاق گریزناپذیری بر رخ دادن آن است. جنبش کارگری این ظرفیت تاریخی و طبقاتی را داشت که به مقابله رادیکال و سرنوشت ساز با این پویه برخیزد. چرا این ظرفیت جامه جنبش نپوشید و توان فعال کارزار نشد موضوعی است که می توان پیرامونش بحث کرد. بدون شک عواملی در این گذر تأثیر بارز داشتند، پویه تحولات جاری سرمایه داری، ظهور و بسط پایه های اقتصادی لازم برای عروج رفرمیسم راست سندیکالیستی در یک بخش و رفرمیسم چپ میلیتانت در بخش دیگر از جمله این عوامل بودند، اما حرف اول و آخر را نمی زدند و مهر تقدیر و اجبار بر سیر حوادث نمی کوبیدند. آنچه اتفاق افتاد خواست یا اراده همه کارگران جهان نبود، رویکردهای متنوع و متضادی در درون جنبش کارگری بین المللی با هم تصادم داشتند، بخشی از توده کارگر هم توان ایفای نقش فائق نداشت. در میان رویکردها حتما کمونیسم لغو کار مزدی نیز بروز خاص خود را داشت. یک چیز مشخص و پیش روی ما است. اینکه برایند همه جنب و جوش ها، جنگ و ستیزها، نقد و انتقادها و افت و خیزها یا فراز و فرودها، نهایتا زمینگیری و شکست رویکرد رادیکال ضد سرمایه داری طبقه کارگر شد. رفرمیسم در بلوک بندی ها و صف آرائیهای متفاوت خود مستولی شد و کمونیسم لغو کار مزدی به گونه رقت باری باخت، مقهور یا حتی ناپیدا ماند. یک نکته دیگر هم حتما مهم است. پویه فرگشت ها و فعل و انفعالات سترگ اقتصادی سرمایه داری دراین دوران تأثیر سرنوشت ساز و کاملا مهمی بر روی میدانداری پیروزمندانه رفرمیسم و شکست یا انزوای رویکرد رادیکال ضد سرمایه داری داشت.

شرایط روز، رخساره های انفجار سرمایه داری و طغیان توده های کارگر

فاصله زمانی میان اواخر دهه هشتم سده نوزدهم تا دهه هفتم قرن بیستم را می توان قرن طلائی و از همه لحاظ پیروزمند شیوه تولید سرمایه داری خواند، درست همان دورانی که لنین، کمینترن، احزاب لنینی و اردوگاهی آن را عصر زوال، احتضار، پوسیدگی سرمایه داری خواندند. یک واقعیت را باید باحداکثر تأکید، تصریح نمود. قرن بیستم می توانست شاهد عقب نشینی، شکستهای پی در پی، سرنگونی و نابودی نظام بردگی مزدی باشد، اگر که سوسیال دموکراسی، رفرمیسم راست اتحادیه ای، راهبردهای لنینی مبارزه طبقاتی، کمونیسم خلقی، امپریالیسم ستیزی خلقی، انقلابیگری دموکراسی جویانه، اردوگاه سرمایه داری دولتی موسوم به «کمونیسم» و مانند اینها تاریخ را نمی آلودند و سایه خود را بر سر مبارزه طبقاتی توده های کارگر سنگین نمی ساختند. اگر به جای این ها، کموناردها نیرومندتر و گسترده تر می درخشیدند، کمون پاریس شکست نمی خورد، توده های کارگر دنیا نقد مارکسی اقتصاد سیاسی بورژوازی را شعور خود می کردند، انترناسیونال اول به جای فروپاشیدن راه قوام، استحکام و پالایش رادیکال می پیمود یا صدها اگر و امای دیگر که آرشیو  خیالات مریخی را می سازند و از ترکیب و تزویج آنها فقط «ایکاش» خواهد زائید. آن گونه نشد، تاریخ راهی برهوت نخست گردید و یک دلیل مهمش همان گونه که بالاتر گفته شد، آن بود که سرمایه داری ظرفیت بالائی برای کشت، آبیاری و بالندگی رویکردهای سرمایه مدار و تحمیل آنها بر کارگران دنیا داشت.

این دوره اما، مدت ها است به پایان خود رسیده است. هدف از نگارش متن حاضر نیز دقیقا بیان همین واقعیت است. سرمایه داری قرن بیست و یکم به لحاظ توان انکشاف، ظرفیت گسترش، قدرت چالش بحران ها، ابعاد بحران خیزی، به ویژه و از همه مهمتر گنجایش پاسخ به خواست های اولیه معیشتی، رفاهی، اجتماعی طبقه کارگر دقیقا درموقعیتی متضاد با آغاز سده بیستم قرار گرفته است. تفاوت های مستعجل میان بخش های مختلف سرمایه جهانی را کنار گذاریم، سرمایه را در سطح بین المللی و سراسری آن، به مثابه شیوه تولید مسلط دنیا، به صورت سرمایه جهانی نظر اندازیم، چالش بحران از طریق هولوکاست بی امان و فزاینده علیه ابتدائی ترین مایحتاج زیستی 5 میلیارد کارگر سکنه کره زمین، تنها و تنها مشغله یا شاخص موجودیت این نظام شده است. به بیان دیگر اگر سؤال شود که نظام بردگی مزدی در فاز حاضر تاریخی خود چه می کند، یگانه پاسخش آن خواهد بود که بشریت را به طور لاینقطع به آتش می کشد تا شاید سونامی سرکش بحران ذاتی دامنگیرش را از توفش افزون تر باز دارد. سرمایه داری وارد بحران خیزترین فاز تاریخی خود گردیده است و همزمان به ورطه ای غلطیده است که سوای قتل عام دهشت زای خورد و خوراک و پوشاک، دارو و درمان، آموزش و محیط زیست انسان ها، هیچ ساز و برگ دیگری برای مقابله با طغیان انفجارآمیز بحران در زرادخانه خود ندارد. درک واقعیت، ابعاد، اهمیت و عظمت ماجرا هنگامی مقدور می شود که خوب دریابیم و با کالبدشکافی لازم قبول کنیم که این نظام مکانیسم ها، سلاح ها، راهکارها، استراتژی و زرادخانه های بحران زدائی خود را در قیاس با دوره های پیش به صورت بسیار حیرت انگیزی وسعت بخشیده است، به روز نموده است و کارسازتر کرده است.  برای کندوکاو دقیق تر موضوع باید پویه وقوع بحرانها و راهبردهای سرمایه در چالش آن ها، در شرایط حی و حاضر را به گونه ای مارکسی نظر اندازیم و بشکافیم. سرچشمه و ریشه بحران بدون شک همان است که مارکس با درایت و آناتومی ژرف خود از رابطه خرید و فروش نیروی کار تشریح کرده است اما واقعیت آنست که اولا از دهه ها پیش تا امروز بحرانها به لحاظ پویه وقوع و میدان ویژه ویرانسازی شکلی متفاوت با گذشته قرن نوزدهمی خود احراز نموده اند، ثانیا تولید سرمایه داری در چالش و مهار آنها به ساز و برگها یا مکانیسم هائی بسیار رمزآمیزتر، مخوف تر، مدرن تر، نهادینه تر، کارگرکش تر و جنایت آمیزتر روی آورده است. روال بروز بحران ها تا اواخر سده نوزدهم، حتی نیمه اول قرن بیستم چنان بود که گرایش سرشتی افت نرخ در پروسه تولید، در مقطعی معین بر تمامی عوامل خنثی ساز فعال درون پویه ارزش افزائی سرمایه، غالب می شد، نرخ تولید اضافه ارزش از نرخ انباشت عقب می افتاد، بحران سرتاسر چرخه تولید و بازتولید و سامان پذیری چندین قلمرو اقتصادی یا کل سرمایه اجتماعی یک کشور را فرا می گرفت و میان موج خود می پیچید. کارخانه، پشت سر کارخانه ورشکست می شد، تاجر بعد از تاجر به ورطه افلاس می افتاد، فروشگاهها یکی بعد از دیگری تعطیل می شدند، کوه تولیدات در انبارها خاک می خوردند و بدون مشتری می ماندند، قحطی همه جا را می گرفت. سرمایه داران زیادی توان پیش ریز سرمایه از دست می دادند، بخش عظیمی از توده های کارگر جائی برای فروش نیروی کار نمی یافتند و فراوان حوادث این نوعی دیگر رخ می داد. در آن دوره اهرم های رایج سرمایه برای خروج از ورطه بحران و از سرگیری رونق هم شباهت چندانی به ساز و برگ های اختاپوسی امروز این نظام نداشت. سرمایه داران دست به کار اخراج گسترده کارگران می شدند، لایه های های پائین تر طبقه سرمایه دار کارگاه، زمین، تجارخانه، ماشین آلات و کلا سرمایه خود را برای پرداخت بدهیهای خود با کمترین بها به رقبای نیرومند یا غولهای سرمایه داری واگذارد می نمود. سرمایه خود را پالایش می کرد، فشار استثمار را سهمگین تر می ساخت، روزانه کار را طولانی تر می نمود، بر شدت کار، هر چه بیشتر می افزود، فاز جدیدی از تلاش برای رشد تکنیک، توسعه اختراعات، افزایش بارآوری کار و به اوج بردن حجم اضافه ارزش ها را دستور کار می کرد یا مشابه این کارها را انجام می داد. سرمایه داری دهه ها است که توانسته است کل این روندها، پیچ و خم ها، ساز و برگ ها و مکانیسمها را بازپردازی سهمگین بشرستیزانه کند. قبل از هر چیز اهرم های خنثی سازی گرایش نزولی نرخ سود را به گونه ای حیرت انگیز مدرنیزه و افسونگر سازد. فقط به چند نموئه اشاره کنیم. کاهش هزینه تولید از جمله کاهش هزینه تشکیل بخش ثابت سرمایه یکی از راههای مقابله با گرایش نزولی نرخ سود است. در دوره های نخست توسعه سرمایه داری بالا بردن بارآوری کار مهمترین یا کارآمدترین حربه این نظام برای پائین آوردن قیمت ها و تنزل هزینه تولید را تعیین می کرد. فرایندی که همزمان فشار سهمگین عوارض متضاد خود را بر گرده سرمایه سنگین می نمود، از یک سو بهای کالاهای تشکیل دهنده جزء ثابت سرمایه را کاهش می داد، اما از سوی دیگر به طور همامیز ترکیب آلی سرمایه را بالا می برد و روند تنزل نرخ سود را سرعت می بخشید. سرمایه در زمان حال از این اهرم بیش از پیش بهره می جوید و کل انقلاب تکنیکی و اطلاعاتی دوره اخیر را در همین راستا به کار گرفته است اما در کنار آن اهرم هائی به همین اندازه مؤثر و چاره گر وارد میدان ساخته است. فقط به آنچه در عرصه محیط زیست برای تحقق همین هدف یعنی تنزل هزینه تولید بر سر بشریت آورده است و می آورد خیره شوید. کل خورد و خوراک و پوشاک، کل مایحتاج معیشتی، کل ظروف و وسائل خانگی، کل هوای تنفسی، زمین زندگی، آب اشامیدنی، وجب به وجب کوهها، قطره، قطره آب دریاها، فرش زیر پا، کومه مسکونی، زیرانداز و روانداز، جنگل و دشت و صحرا و همه چیز را به مهلک ترین سموم آلوده است فقط به این خاطر که هزینه تولید، حمل و نقل، نگاهداری، سامان پذیری و در یک کلام بهای تشکیل سرمایه ثابت و هزینه تولید کالا را کاهش دهد و به همان میزان سود خود را دچار افزایش سازد. سرمایه سبعانه ترین شکل کشتار بشریت را سلاح مقابله با گرایش افت نرخ سود کرده است.

سرمایه داری دیرگاهی که برپائی کارخانه، یکی از بارزترین شاخص های وجودی خود را تعطیل کرده و به دست تاریخ داده است. به جای ایجاد کارگاه، تحمل هزینه ساختمان و ماشین آلات، احداث راه، حمل و نقل یاسایر تأسیسات، کامیونهای غول پیکر قطعات الکترونیکی را یکراست در عمق کومه دختر فیلیپینی، چینی، بنگالی، هندی، افریقائی و امریکای لاتینی خالی می کنند تا در آنجا انواع و اقسام کامپیوترهای گرانبها مونتاژ و برای فروش راهی تمامی قاره ها و سراسر بازار سرمایه داری گردد. سرمایه در همین راستا کارگر استخدام نمی کند، آنچه را که روزی، روزگاری با هراس از برق قدرت پیکار توده های کارگر، از وحشت تکرار انقلاب ژوئن 1848 فرانسه، قیام پرشکوه کموناردها، انترناسیونال اول یا آوازه انقلاب اکتبر، به صورت اشتغال رسمی، غرامت دوره بازنشستگی، بیمه درمان، خسارت ایام بیکاری و مانند اینها قبول کرده بود، اکنون دیری است که دستخوش دهشتناک ترین سلاخی ها نموده و هر روز بیش از روز پیش می نماید، نظام سرمایه داری همه این بربریت را پویه روتین و ملاط و مصالح چرخه تولید خود ساخته است تا از این طریق هزینه تولید را کاهش دهد، با گرایش نزولی نرخ سود مقابله کند و وقوع بحران ها را به تعویق اندازد. این رشته سر دراز دارد. سرمایه داری زمان درازی است که بیمارستان نمی سازد. هر سال شمار کثیری درمانگاه، آزمایشگاه، بیمارستان و مراکز درمانی را تعطیل می کند. دیگر مدرسه نمی سازد. هر سال انبوهی از مدارس ابتدائی و متوسطه را در پیشرفته ترین قطب های صنعتی جهان و کانون های پرخروش رفاه از ادامه کار باز می داد و پروانه بقای آنها را ملغی می سازد. سرمایه داری دیگر نه فقط مرکز نگهداری معلولان و پیران و ازکارآفتادگان تأسیس نمی کند که زنجیروار این مراکز را می بندد و منحل می نماید. سلاخی و امحاء این امکانات، فرار از تحمل هزینه تأسیس مرکز کار، کارخانه کردن کومه نفرین شدگان کارگر در اقصی نقاط عالم، تعطیل تاریخی افزایش نیروی کار یا کاهش چشمگیر شمارکارگران حتی به صورت مطلق و نه فقط نسبی درعظیم ترین بخش جهان، جایگزینی تجارتخانه ها، فروشگاهها و نمایشگاههای عرضه محصولات با داد و ستدهای اینترنتی، کوبیدن مهر الغاء بر بیمه بازنشستگی، بیمه درومان و هزینه نگهداری معلولان و پیران، تعطیل بیمارستان ها، مدارس، مراکز درمانی یا لیست بسیار مفصلی از بربریتها علیه طبقه کارگر، راهکارها و مکانیسم های تازه سرمایه در چالش سیر رو به افت نرخ سود هستند. به همه اینها و به طومار طولانی اهرم هائی از این دست، نکته ای را هم اضافه کنیم. اینکه بحث مطلقا بر سر توسل سرمایه به این اهرمها در شرایط ویژه بحران نیست. عصاره سخن آنست که کل اینها اولا اجزاء پیوسته و روتین چرخه ارزش افزائی سرمایه و شرط حتمی تداوم این ارزش افزائی شده اند، ثانیا سرمایه برای مقابله با تنزل نرخ سودها مجبور است مستمرا این نوع راهکارها را بازکاوی، گسترش و تعمیق بخشد. فرایند کشتار و نابودسازی بشر شرط اساسی بقای سرمایه داری گردیده است. به وجه دیگری از ماجرا بپردازیم.        

مجرای آفتابی شدن و طغیان بحرانها نیز به لابیرنتی سیاه و قهرآگین تبدیل شده است که با گذشته های دور تفاوت فاحش دارد. در سده قبل همان گونه که پیش تر تصریح شد، بحران شیرازه هستی سرمایه داری را از هم می پاشید. خیل کثیر سرمایه ها ورشکسته می شدند و در سرمایه های بزرگتر ادغام می گردیدند، صاحبان آنها به ورطه فروش نیروی کار می افتادند، لباس کارگری می پوشیدند، سرمایه داری برای پالایش بحران محکوم به پالایش سرمایه داران بود، شمار غول های انحصاری رو به فزونی می رفت و جمعیت طبقه سرمایه دار روند کاهش می پیمود. چالش بحران، سریع یا کند، رونق می زائید، دوره های رونق طوفان تحولات تازه راه می انداختند. تعطیلی کارگاه، ورشکستگی تاجر، انسداد انباشت، توقف چرخه تولید، رکود بازار، سونامی فقر، طغیان فلاکت، انفجار بیکاری، جای خود را به روئیدن کارگاههای مدرن تر و گسترده تر، کثرت نوین بازرگانان، خروش بی سابقه پیش ریز سرمایه، زرق و برق خیره کننده تکنیک های نوین تولید، رواج افسانه ای خرید و فروش کالا، کاهش هر چند ناچیز فقر و فلاکت و بالاخره رونق اشتغال می داد. به بیان دیگر سرمایه داری به حکم هستی خود بحران داشت، اما از دل هر بحران رونق چشمگیر سر بر می آورد. این وضع هم روزگاری است که پایان یافته است. از موارد نایاب و کمیاب مانند چین چند سال اخیر که بگذریم - مثالی که البته بحث خاص خود را دارد – در سراسر جهان روز سرمایه داری پدیده رونق به گورستان رفته است. بحران همیشگی و همه جا گیر و صاحبخانه است. بحران ها به جای رونق بحران می زایند، با این وجود ورشکستگی سرمایه داران به شیوه گذشته اتفاق نمی افتد. تعطیلی کارگاهها، حداقل در وسعت سابق چشم ها را خیره خود نمی کند. هیچ سرمایه داری مجبور به فروش نیروی کارش نمی گردد، کاملا بالعکس شمار صاحبان سرمایه افزایش می یابد. به جهنم سرمایه داری اسلامی نگاه کنید. 48 سال است بحران می توفد و به موازات آن زاد و ولد طبقه سرمایه دار و ظهور سرمایه داران مالک اقلام کهکشانی سرمایه، همه دنیا را خیره خود کرده است. چرا چنین است؟ پاسخ نه خیلی ساده اما رمزآمیز هم نمی باشد. سرمایه داری در فازحاضر تاریخی خود این توان را یافته است که غرش سونامی وار و برهوت آفرین بحران بر چرخه ارزش افزائی سرمایه جهانی را بسیار بیش از پیش تغییر مسیر دهد، پویه پالایش اندرونی مورد نیازش برای چالش بحران را هم به شیوه ای متفاوت با قبل پیش برد. بازار بورس، دولت معاصر و مؤسسات غول پیکر مالی از نوع صندوق بین المللی پول یا بانک جهانی ساز و کارهای بسیار مؤثر تحقق این تفاوت ها و جا به جائی های فاحش هستند. صدر و ذیل یا نقش بازی اول تا آخر همه این اهرم ها، ساز و برگ ها و آکتورها نیز یک چیز است. اینکه سونامی ویرانی آفرین بحران را به جای آنکه بر شیرازه هستی سرمایه سرشکن شود، یکراست و با تمامی توفندگی، سرازیر کومه ها، سفره های خالی و زندگی مستمرا درحال سلاخی 5 میلیارد کارگر سکنه کره زمین سازند. تراستهای بزرگ صنعتی یا مالی، در خطر فروپاشی و ورشکستگی حتمی قرار می گیرند. دولت سرمایه ارقام نجومی دهها میلیارد دلاری مالیات مأخوذ از توده های کارگر و در واقع بخشی از کار اضافی استثمارشدگان کارگر را در یک چشم به هم زدن واریز حساب های بانکی سرمایه داران صاحب تراست می کند. دولت به عنوان سرمایه تعین یافته در ساختار حاکمیت و قدرت، نقش شاهین ترازوی توزین ارزشهای تولید شده طبقه کارگر به کار اضافی و لازم را بازی می کند، به محض احساس نیاز سرمایه به سود افزون تر با برنامه ریزی وحشیانه ترین هولوکاستها علیه خورد و خوراک و دارو و درمان و آموزش و همه چیز کارگران کفه اولی را هرچه سهمگین تر سنگین و دومی را هر چه جنایتکارانه تر سبک می سازد. در خیلی موارد دولت از آن روی که کل مالیات ها و دارائی های حاصل سلاخی معاش کارگران را به چالش روند افت نرخ سودها یا خارج ساختن سرمایه ها از بحران اختصاص داده است، از موجودی کافی برای نجات همه غول های بحران زده برخوردار نیست. این حالت فراوان اتفاق می افتد اما «چه غم از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان» در چنین شرایطی دولت بسیار شتابان به حساب طبقه کارگر خود را بدهکار این غول ها می سازد. از سیستم بانکی، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و انبوه مؤسسات غول پیکر مالی وام می گیرد. وام ها را صرف نجات سرمایه ها می کند و همزمان عظیم ترین یورشها را علیه نان شب، آموزش، درمان، هست و نیست کارگران سازماندهی می نماید. به اقلام بدهی دولت ها نگاه کنیم.

بدهکاری های خارجی دولت ها                                                                      دلار امریکا

نام کشور

میزان بدهی

نام کشور

میزان بدهی

ایالات متحده امریکا

19 019 300 000 000

بریتانیا

8 475 956 000 000

فرانسه

5 689 745 000 000

آلمان

5 398 267 000 000

هلند

4 510 400 000 000

لوکزامبورگ

4 113 419 000 000

ژاپن

3 586 817 000 000

ایتالیا

2 510 690 000 000

ایرلند

2 384 247 000 000

اسپانیا

2 259 127 000 000

کانادا

1 931 900 000 000

سویس

1 820 695 000 000

چین

1 710 625 000 000

 

 

منبع: سازمان ملل متحد

مشاهده می شود که عظیم ترین غول اقتصادی دنیای سرمایه داری یعنی ایالات متحده امریکا بیش از 19 تریلیون دلار امریکا فقط خود را بدهکار سیستم بانکی بین المللی ساخته است. پس از آن بریتانیا با بیش از 8 تریلیون دلار، فرانسه حدود 6 تریلیون دلار، آلمان بیش از 5 تریلیون دلار و هلند نزدیک به 5 تریلیون دلار در مقام های بعدی قرار دارند. کل این دولت ها، دلار به دلار اقلام کهکشانی و سرگیجه آور بالا را به حساب طبقه کارگر از پیش تسلیم سرمایه داران، سرمایه اجتماعی یا طبقه سرمایه دار نموده اند. نسلهای متوالی توده های کارگر دنیا را بدهکارسرمایه جهانی ساخته اند تا سرمایه از این طریق باقی ماند و میلیاردها کارگر جهان هر ثانیه بیش از ثانیه قبل در باتلاق فقر و فلاکت و گرسنگی و بی داروئی و بی درمانی و بی آموزشی غرق شوند. ریشه تعطیل مدارس، برچیدن بیمارستان ها، انحلال روزافزون مراکز نگهداری پیران و معلولان و هزاران فاجعه فزاینده دیگر در اینجا قرار دارد. سری به بازار بورس بزنیم. قدرت اعجاز سرمایه برای پالایش درونی خود در یک سو و سرشکن سازی بحرانها بر زندگی طبقه کارگر در سوی دیگر در اینجا بیش از همه جاهای دیگراست. مکانیسم شرکت های سهامی و توزیع اوراق سهام مقدم بر هر چیز کل سرمایه های کوچک فاقد توان پیش ریز در حوزه های اقتصادی بزرگ در سطح بین المللی را با جلب خودپوی رضایت صاحبان آنها به کمترین میزان سود، در اختیار تراست های کوه پیکر صنعتی و مالی قرار می دهد. نتیجه این کار چنان است که به طورمثال غول اطلاعاتی افسانه ای و سرکشی مانند اپل یا مایکروسوفت ارقام کوه آسای سرمایه را از دهها میلیون مجاری مختلف به سوی خود سرازیر می کند، این سرمایه ها را به قبول نازلترین نرخ سود متقاعد می نماید و سپس با پیش ریز این حجم اختاپوسی سرمایه در سودآورترین قلمروها رودهای پرخروش سود را وارد دریای آز خود می گرداند. بازار بورس در این گذر مؤثرترین نقش را در خنثی سازی گرایش رو به افت نرخ سود برای بخش مسلط سرمایه جهانی بازی می کند. به بیان دقیق تر، همان بخشی از سرمایه را که به دلیل سیر رو به اوج ترکیب ارگانیک، بیش از همه بخش ها در معرض سقوط نرخ سود و وقوع سونامی وار بحران است توان مقابله با تنزل نرخ سود و تحمل بحران تفویض می کند. یک نکته بسیار اساسی در اینجا آنست که سهم عظیمی از ارقام غول آسای واریز شده به حساب این تراستها نه سرمایه متعلق به سرمایه داران کوچک، بلکه اندوخته های اندک لایه ای از طبقه کارگر برای ترمیم و تکمیل هزینه های معیشتی خویش است. جمعیت قابل توجهی از کارگران اروپا، امریکا یا جاهای دیگر، در شرایط وانفسای موجود، در دوره زمینگیری جنبش ضد سرمایه داری پرولتاریا، راه مقابله با فقر را در این جسته اند که حصه ای از هزینه معاش روزمره فرزندانشان را صرف خرید اوراق سهام کنند تا شاید سود ناشی از آن را وجه الضمان بهبود زندگی خود سازند!!! راهکار این کارگران صرفا کندن تونلی برای بازگرداندن یک بخش از کار لازم یا بهای ثمن بخس نیروی کار خود به حساب سرمایه داران و افزودن بر سرمایه آنان است. بازار بورس این نقش را برای سرمایه جهانی بازی می کند و متناسب با پویه افت نرخ سودها، کل اندوخته های این جمعیت طبقه کارگر دنیا را راهی حساب سود سرمایه داران  می سازد. نقش دیگر این امامزاده پراعجاز، پالایش معجزه آسای سرمایه در شرایط  طلوع رخساره های بحران است. پیش تر گفتیم که بحران در گذشته های دور، ورشکستگی گسترده سرمایه داران فاقد قدرت رقابت را همراه داشت و با وقوع هر بحران خیل کثیری از مالکان سرمایه های خرد یا متوسط میدان انباشت را رها می کردند، مجبور به حراج مایملک خود می شدند و هرچه داشتند در سرمایه های متعلق به رقبای نیرومند ادغام می گردید. سرمایه جهانی در شرایط حاضر نیازی به این نوع پالایش ها نمی بیند.  بازار بورس هر روز با رجوع به اخبار مربوط به زیان این یا آن کمپانی مهم، به طرفة العینی هر میزان که لازم بیند، بدون هیچ نیاز به اعلام و اطلاع، سهام مالکیت سرمایه داران خرد را عملا و روتین ملغی و تمامی دارائی آن ها را هبه ترمیم سود تراست ها، کارتلهای مالی، غول های صنعتی و سرمایه های عظیم می نماید.

به نقش بانک ها هم باید نگاهی انداخت. بانک ها تا همین اواخر، چه مستقیم و چه غیرمستقیم با پرداخت وام به اشخاص یا نهادها اهرم بسیار مهم سرریز سرمایه به مجاری انباشت بودند. تمامی آن ها حتی بانک های کوچک و زیر مجموعه، در سطوح مختلف، سهامدار صدرنشین کارتل ها و کمپانی های سترگ صنعتی و مالی را تشکیل داده و می دهند. بانکها با این کار، با کاهش هزینه تشکیل بخش های مختلف سرمایه، به افزایش نرخ اضافه ارزش ها و سودها کمک رسانده و می رسانند. سرمایه داران و شرکت های بزرگ سرمایه گذاری، ارقام نجومی سرمایه را با بهره خیلی ناچیز از بانکها دریافت و در سودآورترین عرصه ها پیش ریز می کردند یا می کنند. در طول دهه های اخیر نقش مهم دیگری بر فونکسیون این مؤسسات اضافه گردیده است. تأمین، تهیه و تشکیل سرمایه برای سرمایه داران زیر نام وام اما بدون هیچ دینار بهره، رسالت جدید آنها است.  صاحبان سرمایه تا هر کجا که بخواهند کوه سرمایه های آزاد متراکم شده در بانکها را خارج و راهی انباشت در حوزه های مختلف می سازند. در قبال تملک این سرمایه ها هیچ سودی نمی پردازند، با فراغ بال استثمار هر چه کوبنده تر و وحشیانه تر نیروی کار را برنامه ریزی می کنند و پیش می برند. سرمایه جهانی در کنار کل اهرم ها از این طریق نیز برای «محبوس» ساختن یا سودآور نمودن بخش کهکشانی آزاد و فاقد چشم انداز پیش ریزش تقلا می نماید. سیاست و کارکردی که به نوبه خود اهرمی برای چالش سیر رو به افت نرخ سود است.

سرمایه در سده اخیر، کل این فرگشت ها، چاره جوئیها، راه حل پردازیها، مکانیسم آفرینی ها و ساز و برگ تراشی ها را به صورت خودپو در چرخه ارزش افزائی خود خلق نموده و روتین کرده است تا به کمک آن ها باقی ماند، نمی توان منکر شد که موفق هم بوده است، به این معنی که هنوز باقی است و بشریت را قربانی این بقا کرده است. بحث اما بر سر ادامه حی و حاضر این روند است. کل شواهد، همه آنچه رخ داده است و حاصل تمامی این رخدادها یک واقعیت را بسیار لخت و عور بانگ می زند، این واقعیت که نظام سرمایه داری به رغم به کارگیری تمامی ظرفیت ها، ذخیره ها، توانائی ها یا آنچه که در هستی خود قابل احیاء، کاربرد و اعمال دارد باز هم نفس زنان، فرتوت، فرسوده و مضمحل امروزش را به فردا می رساند و فقط به این دلیل می رساند که بشریت را به گونه رعب انگیزی تباه و نابود می سازد. قرنی است که رشد سرمایه داری دیگر انکشاف مادی تاریخ نیست، کاملا بالعکس پویه زوال و اضمحلال واقعی انسان است. رابطه خرید و فروش نیروی کار بازتولید می شود و می بالد اما به جای کار صرفا بیکاری می زاید، به جای آبادانی فقط ویرانی می آفریند، به جای چالش بحران فقط بحران های کوبنده تر راه می اندازد، به جای دارو و درمان طوفان مرگ برپا می سازد، به جای آموزشگاه، میلیون، میلیون کودک را از مدرسه بیرون و راهی دخمه های تیره تولید سود می کند. انباشت سرمایه تا سقف کهکشان بالارفته است، درفاصله سالهای 2014  تا 2018 بالغ بر 8 تریلیون دلار امریکا سرمایه الحاقی پیش ریز شده است. میزان این پیش ریز الحاقی فقط در سال 2015  سر به 2 تریلیون دلار سائیده است اما حاصل آن نه هیچ وجب آبادی که فقط برهوت سازی هر چه بیشتر کره خاکی بوده است. در هر کدام این سالها رقمی حدود 1400 تا 2000 میلیارد دلار برحجم سرمایه موجود جهان اضافه گردیده است اما این سرمایه گذاریها نه فقط از شمار بیکاران نفرین شده دنیا هیچ نکاسته است که بیکاری میلیونی، دهها میلیونی و صدها میلیونی به ارمغان آورده است. سیر تصاعدی انفجارآمیز پیش ریز سرمایه ها در همین راستا و بر همین مبنی، متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه جهانی را بیش از تمامی دوره های دیگر تاریخ سرعت بخشیده است، بحران آفرینی تولید سرمایه داری را شدت، عمق، وسعت داده است. تهاجم هولوکاست گونه نظام بردگی مزدی به آخرین بازمانده های معیشتی میلیاردها کارگر را روزافزون ساخته است. ابعاد گرسنگی، فقر، آوارگی، بیماری، فلاکت، فساد و مرگ و میر ناشی از فقر و تنگدستی را کهکشانی تر کرده است. سرمایه داری توفش بحران ها را در ساختار هستی خود تحمل نموده است فقط از این طریق که بحران را بمب وار بر سر 5 میلیارد کارگر فرو باریده است.    

تا شروع سده پیش، سرمایه با صدور خود ،از قطب های پیشرفته تر صنعتی و مالی به قاره ها و حوزه های دیگر دنیا، همچنان شکلی از استثمار را جایگزین شکلی دیگر می نمود، رابطه خرید و فروش نیروی کار را جای مناسبات فئودالی می نشاند، طوفان خانه خرابی راه می انداخت، درهمان حال خانه خرابان را برده مزدی می کرد و در همین سطح نوید فریب آمیز زندگی می داد. در تاریکی زارهای قرون وسطی تیر چراغ برق می کاشت، در کنار مسجد و کنشت و کلیسا، سنگ بنای این یا آن دبستان می چید، در صیدانداز ناقوس، اذان و موعظه راهب، بساط درس فیزیک، پزشکی، اقتصاد و علوم آزمایشگاهی پهن می نمود. بر منبربربریت آوای «مدنیت» دروغین سرمایه مدار سر می داد، شوره زارها را محل سلاخی نیروی کار، اما کشتزار صنعتی  می کرد، استثمار نیروی کار شبه رایگان را لعاب تولید اشتغال می زد. بیگاری دوره های طاعون بار برده داری و ارباب - رعیتی را با نرخ استثمارهای کاپیتالیستی کنار شهرهای چراغانی دارای آب لوله کشی و درمانگاه تعویض می نمود، سرمایه در همین راستا و رفع و اثبات ها، با صدور خود، فریب زندگی بهتر، آینده روشن تر می زاد و القاء کرد، بخشی از بورژوازی را سوار موج انباشت، قهرمان شنا در اقیانوس عظیم توهم استثمارشوندگان می نمود. لومومباها، نکرومه ها، سوکارنوها، مصدق ها، ناصرها، مندلاها، کیم ایل سونگها، هوشی مین ها، مائوها، کاستروها و آلنده ها را قدرت سترگ فریبکاری تفویض می کرد، امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی ابداع می نمود، کمونیسم بورژوائی و اردوگاهی را مجال میدان داری می داد و خیلی کارهای دیگر می کرد. صدور سرمایه و توسعه سرمایه داری روزگار درازی است که ظرفیت این کارها را هم از دست داده است. تا چند سال پیش به صورت سالانه حدود یک و نیم تریلیون دلار امریکا سرمایه به حوزه های مختلف جهان صادر می گردید. نتیجه اش مطابق معمول سوای گسترش هولناک فقر، بیکاری، بی آبی، بی داروئی، آوارگی و سایر مصیبت ها هیچ چیز نبود. گفتنی است که سرمایه با غرش روزافزون بحران ها، توان تداوم پیش ریز خود را نیز به شکل بسیار چشمگیری از دست داده است. آنکتاد (کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل) درگزارش سالانه خود تصریح می کند که سرمایه گذاری مستقیم خارجی در سال 2017 حدود 23% کاهش داشته است. روند این کاهش کاملا شتاب آلود است. به گونه ای که از حدود 2 تریلیون دلار در سال 2015 به یک تریلیون و صد و هشتاد و هشت میلیارد دلار در سال 2018 رسیده است. واقعیت آنست که چالش بحران، تنها نقشی است که شاخص تاریخی هستی سرمایه داری شده است و سرمایه در پروسه این چالش فقط گرسنگی، فلاکت، بیکاری، بی خانمانی، اعتیاد، فساد، خرافه، جهل تولید می کند، خمینی ها، ابوبکر بغدادیها، نتانیاهوها، بوش ها، خامنه ایها، بولسوناروها، ترامپ ها، لوپن ها، طالبان ها، داعش ها، القاعده ها، بوکوحرام ها و جبهة النصره ها متولد می سازد. 

به سراغ هدف و نکته محوری بحث رویم اما برای این کار باید حرفهای خود را تیتروار مرور کنیم. تولید سرمایه داری به لحاظ انسان ستیزی، انفصال انسان از کار و تولید، ساقط سازی بشر از هر میزان دخالت در تعیین سرنوشت کار و تولید و زندگی، خودبیگانه کردن انسانها، مسخ، انجماد، متحجرسازی و خاکسپاری بشر در چرخه ارزش افزائی سرمایه، کفن و دفن قدرت شعور، اراده و نیروی تشخیص آدمها در نیازهای خودگستری سرمایه، جایگزینی روابط انسانها با مراودات اشیاء، زبون، ذلیل و بی اراده کردن انسان در مقابل محصول کار و تولیدش، شیئیت بشر و قدرت قاهر نمودن اشیاء، آری در همه این ها، دست تمامی شکلهای تولید پیشین را از پشت بست. این نظام فاجعه بارترین میزان شستشوی مغزی و مهندسی افکار را بر توده زیر فشار استثمار تحمیل کرد. در آفرینش گرسنگی، فقر، آوارگی، ستمکشی، فلاکت، قتل عام آزادیهای انسانی، جنگ افروزی و هولوکاست آفرینی، ذبح عظیم بشریت در پای سرمایه، انهدام و تباهی طبیعت یا آلودگی های رعب انگیز زیست محیطی، بمباران حقوق، اختیارات و آزادمنشی بشر، تاریخ را فاجعه باران کرد. با بحرانهای سرشتی و ویرانی آفرین خود، لحظه به لحظه ابعاد آوار این بلیه ها بر زندگی کارگران را صد چندان ساخت. سرمایه داری با همین بنمایه و ماهیت در پویه انکشاف خود، سیاهی زار قرون وسطی را با صنعت مدرن، مدنیت، حقوق، قانون و نظم پاسدار بردگی مزدی جایگزین نمود. روز به روز فشار استثمار نیروی کار را بالا برد و در این راستا از همان آغاز، جنگ بردگان مزدی علیه سرمایه را جدال بالنده، شکوفا و نطفه واقعی رخدادهای تاریخساز عصر کرد. جنبش کارگری پرشکوه ترین میدان داری ها را علیه شدت استثمار، آزادی کشی و  حق ستیزی بربرمنشانه سرمایه به نمایش نهاد. سرمایه داری در هر کجا که بالید آماج، قهر، مبارزه، اعتصاب، شورش و طغیان توده های کارگر شد. همزمان عظیم ترین و حیرت انگیزترین انقلابات صنعتی، علمی، تکنولوژیک و اطلاعاتی را پدید آورد. بارآوری کار را به اوج برد، با این کار ترکیب ارگانیک سرمایه را به گونه ای وحشتناک افزایش داد. ابعاد بحران خیزی ذاتی خود و دامنه ویرانی آفرینی بحرانها را انفجارآمیز نمود. رابطه خرید و فروش نیروی کار به سراسر جهان روز شاخ و برگ کشید. کل کره ارض حوزه صدور و پیش ریز سرمایه شد. قطب های صنعتی و پیشرفته سرمایه داری بر عظیم ترین سهم اضافه ارزش های حاصل استثمار پرولتاریای بین المللی دست یافتند و به یمن این مائده فناناپدیر استثمارگرانه و زمینی توان آن را یافتند که فشار مرگبار استثمار بخشی از طبقه کارگر را پائین آرند و در مقابل برخی خواستهای محقر این بخش عقب نشینی کنند. همپیوند این روند، انکشاف شتابان سرمایه داری در آسیا، افریقا، امریکای لاتین و همه دنیا، با نقش برتر و مستولی غولهای عظیم سرمایه، مجادلات درون بورژوازی کشورها و اثرگذاری فاجعه بار جدالها بر جنبش کارگری جوامع را به دنبال آورد. رخدادی که حاصل شوم آن عروج و یکه تازی رفرمیسم میلیتانت و چپ نمای بورژوازی شد. جنبش کارگری جهانی از همه سو توسط سرمایه بمباران شد. سرکوب فکری و فیزیکی توسط نهادهای قدرت سرمایه و بورژوازی حاکم، توسط رفرمیسم راست اتحادیه ای، توسط رفرمیسم گمراهساز چپ نما، همه با هم، پهلو به پهلو، همگن اما با ظواهر و ژست های متفاوت، حتی متضاد و متعارض، بر سر این جنبش آوار گردید. کارزار ضد سرمایه داری تودهای کارگر در سراسر دنیا زمین گیر شد، های و هوی سراسر فریب دولت رفاه در یک سوی و غریو پرطنین امپریالیسم ستیزی خلقی و دموکراسی طلبی منحط بورژوائی در سوی دیگر جای شور و خروش پیکار ضد بردگی مزدی طبقه کارگر را پر کرد. سرمایه داری به این فتوحات دست یافت اما درست همپیوند، همراز و همگن با این رخدادها، تضادهای سرشتی و سرکش این نظام راه خود پیمود، کوبنده تر، مخرب تر، سرکش تر و چالش ناپذیرتر شد. متوسط ترکیب ارگانیک سرمایه در سطح جهانی، به ستیغ رسید. بحران ها وقوع ادواری را با ضیافت همزیست و همیشگی در چرخه تولید جایگزین کردند. سرمایه داری در نیمه دوم قرن بیستم وارد فاز کاملا تازه ای گردید. مقابله با بحران و راه اندازی سونامی فقر، گرسنگی، بیکاری، بی خانمانی، جنگ و هولوکاست علیه بشریت کارگر برای تحقق این مقابله، یگانه شاخص هویت نمای این نظام شد.

در چنین شرایطی و در پیچ و خم چنین توفانی، آنچه دیگر هیچ محلی از اعراب نخواهد داشت، باقی ماندن آشیانه برای پناه گیری جغدهای جوراجور رفرمیسم است. بحث بر سر مرگ و میر یا محو شدن رفرمیسم نیست. سخن آنست که هر دو جبهه رفرمیسم تمامی پایه های مادی و اقتصادی بقای خود را از دست داده اند. رفرمیسم طفیلی زشتی است که از سرمایه غذا می گیرد، در موقعیتی که سرمایه داری همه بود و نبودش در چالش بحران خلاصه می شود و برای این چالش بشریت را قربانی می گیرد سفینه عمر رفرمیسم نیز غرق در گرداب است. در جهانی که سرمایه قدرت قاهر و مستولی بر دورترین روستاها و واحه های مسکونی و غیرمسکونی است، جای چندانی برای میدانداری رفرمیسم چپ با هیاهوی امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی، کمونیسم بورژوائی و دموکراسی طلبی خلقی وجود ندارد، معضل رفرمیسم راست اتحادیه ای از این هم پیچیده تر و ناگشودنی تر است. سرمایه نه فقط واژه رفاه را به گلوله می بندد که تمامی آنچه را روزی روزگاری در مقابل طغیان رادیکال توده های کارگر از دست هشته است بازپس می گیرد. دوران جنگ واقعی دو طبقه اساسی جامعه و جهان موجود در آستانه طلوع است. « یا رومی روم یا زنگی زنگ» یا در توپخانه سرمایه آماده شلیک به موج پیکار کارگران و یا در سنگر کارزار شورائی و ضد کار مزدی طبقه کارگر شعله افروز مبارزه طبقاتی و جنگ رهائی انسان، راه سومی باقی نمانده است . رفرمیست ها از هیچ قماش، با هیچ صف بندی و هیچ بیرق، ساز و برگ بافتن فریب ندارند. یک نکته مهم به پایان بحث مانده است. آیا زلزله در پایه های مادی رفرمیسم به خودی خود، بشارت ازشکوفائی و بالندگی رویکرد ضد سرمایه داری با دورنمای لغو کارمزدی می دهد؟!! حاشا و کلا!!، قطعا چنین نخواهد بود. ریزش و فروپاشی زمینه های اقتصادی میدانداری راهبردها، افکار و عملکردها با افول و زمین گیری گسترده اجتماعی آنها عین هم و در انطباق با همدیگر نیستند، فئودالیسم قرنها است مضمحل شده است اما فرارسته های فکری، فرهنگی، اخلاقی و عقیدتی آن هنوز هم اینجا و آنجا در گشت و گذار است. در جهنم گند و خون سرمایه داری ایران هیچ گاه به هیچ میزان پایه های مادی رفرمیسم راست سندیکالیستی نبالیده و جان نگرفته است، اما در تمامی صد سال اخیر سایه این جهتگیری منحط سرمایه پرست بر سر توده های کارگر سنگین بوده است. همین حالا هم افراد زیادی در میان کارگران دو پایشان را در یک کفش محکم بر زمین می کوبند که «سرمایه داری به ذات خود ندارد عیبی»!! همه عیب و ایرادها در اسلامی بودن و ایرانی بودن آنست!!! نسخه آنها برای علاج همه دردهای طبقه کارگر نیز این است که باید پشت سر بورژوازی مدرن اندیشمند و غیردینی دست به کار جایگزینی نوع ایرانی سرمایه داری با جنس غربی آن گردند!!! سرمایه رفرمیسم را به فضای فکر، شعور و شناخت توده های کارگر در سراسر دنیا پمپاژ کرده و پمپاژ می کند. راهبردهای فرساینده، کاهنده و انحطاط انگیز رفرمیستی مسلما مدت ها در درون جنبش کارگری باقی خواهد ماند. با همه اینها جای هیچ تردیدی نیست که زوال پایه های مادی رفرمیسم می تواند به هموارسازی راه بالیدن رویکرد ضد سرمایه داری کمک رساند. راهبرد، فکر، افق و راه حل از آسمان نمی بارد، از زمین زندگی می جوشد، «این آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند، زندگی است که آگاهی را می سازد» وقتی که سرمایه داری همه راههای زندگی را بر میلیاردها کارگر می بندد، کل مایحتاج زیستی آنها را آکنده از سموم بیماری زا می کند، گرسنگی، فقر، آوارگی، بیخانمانی، تبعیضات جنایتکارانه جنسی و سایر مصائب مولود خویش را به اوج می برد، زمانی که این نظام  قادر به تحمل هزینه رفرمیسم نیست و تمامی افقهای دروغین جایگزین سازی این الگو با آن الگوی خود را تیره و تار کرده است، در چنین شرایطی بشریت کارگر مجبور است راه فراری جوید. مجبور است این جستن ها را جنبش سازد. هیچ چیز مقدر و محتوم نیست، جستجوها می تواند سمت و سوی گوناگون گیرد. یک چیز روشن است، هیچ جهتگیری فاقد بار ضد کار مزدی هیچ گرهی از کار کارگران دنیا باز نخواهد کرد. همه این ها بانگ می زنند که 5 میلیارد کارگر کره خاکی مجبورند، کمونیسم درون جوش هستی اجتماعی و جنبش جاری خود را توان میدان داری بخشند. تشکیل صف مستقل، سازمان یافته، شورائی و سرمایه ستیز خود را پی گیرند. زمین زندگی خود را کشتزار بالیدن این کمونیسم کنند. این ها می تواند اتفاق افتد و رویکرد ضد سرمایه داری و لغو کار مزدی در همین راه می جنگد.

ناصر پایدار

سپتامبر 2019   

 

شعارکار، نان، آزادی اداره ی شورایی وحشت عجیبی در لایه های مختلف رژیم سرمایه داری ایران ایجاد کرده است

شعارکار، نان، آزادی اداره ی شورایی وحشت عجیبی در لایه های مختلف رژیم سرمایه داری ایران ایجاد کرده است

 

وقتی پایینی ها نمی خواهند مثل گذشته زندگی کنند، بالایی ها از وحشت نابودی خود به سرکوبی شدید متوصل می شوند

 

وقتی طبقه ی کارگرو مزد بگیران ضد سرمایه نمی خواهند مثل گذشته زندگی کنند، شروع به عوض کردن وتغییردر شیوه ی مبارزه طبقاتی خود برعلیه سیستم  می کنند: نق می زنند، نافرمانی می کنند، کمیته ی اعتصاب تشکیل می دهند، اعتصاب می کنند،از ورود کارفرمایان  به کارخانه ها و مؤسسات جلوگیری می کنند، با زن و بچه های خود تظاهرات خیابانی می کنند،  جاده ها را می بندند و وقوانین سرمایداری یعنی قواعد سرمایه داری ویا نظم آن را بهم می ریزند و قوانین ونظم خود را جایگزین قوانین پوسیده سرمایه داری می کذارند،شعارکار، نان، آزادی اداره ی شورایی را می دهند..... و چنین است که در گیری و مبارزه بین کار و سرمایه  بوجود می آید و حاد و حادتر می شود. بربستر چنین وضعیتی مثل وضعیتی کنونیست که کارگران هفت تپه، کارگران فولاد اهواز، کارگران هپکو و آذرآب وده ها کارگر و روشنفکران کارگری مثل سپیده ی قلیان ها پروین محمدی ها ، کارگران شرکت واحد و... با رعب و وحشت و دستگیر و شکنجه به زندان های طویلل مدت محکوم ومجازات می شوند. اما روند و رشد مبارزه ی طبقاتی کارگران  کماکان  وحشت در میان اجتماع سرمایه دارن و هیئت حاکمه انداخته است، چنانچه عروج مبارزات کارگران زن و مرد و مزدبگیران ضد سرمایه (  معلمین، پرستاران، دانشجویان ، مبارزان ضد سرمایه در میان دانشگاهیان و میان مؤسسات ) رئیسی جلااد  یکی از مهمترین مهره های رژیم سرمایه و برخی از سران رژیم را به عجز و لابه انداخت. این مرحله از مبارزه  و جنگ و گریز می رود  به مرحله ی دیگر از مبارزه ی طبقاتی برسد. این تحول روند بدانجا می رسد، که طبقه ی مزد بگیر دیگر نمی خواهند مثل گذشته زندگی کنند و در بند بردگی مزدی بماند. چنین است که بالایی ها از وحشت نابودی خود به یورش وحشیانه  علیه کارگران ودراین مورد کارگران هپکو متوصل می شوند. باید اشاره کنم که چرا رژیم سرمایه اینقدر دستپاچه شده و به کارگران حمله ور می شود. برای بررسی دستپاچگی و تزلزل رژیم  سرمایه داری لازم است کمی به عقب برگردیم واز سه سال قبل یعنی از 1396 تا به امروز سیر مبارزات کارگران ومزد بگیران ضد سرمایه داری  را مورد توجه قرار دهیم. در این روند ما یک سیر تکاملی از اعتراضات کارگری نه تنها هپکوو آذرآب، بلکه سیر تکاملی در بین کارگران فولاد اهواز و بخصوص کارگران هفت تپه مشاهده خواهیم کرد.( من در این مورد چند مطلب نوشته واز طریق وب سایت آزادی بیان منتشر شده است. علاقه مندان به آرشیو این وب سایت مراجعه کنند)

اما روند مبارزه ی طبقاتی کارگران به رژیم سرکوب گر اسلامی نشان داد که با رعب وحشت در میان کارگرا ن نمی توانند کارگران را به عقب برانند.

زیرا یورش وحشیانه ی رژیم به کارگران و با دستگیری 28 نفر از کارگران هپکو نتوانست از اتحاد ویکپارچگی کارگران آذرآب و هپکو جلوگیری کند. می بینیم  که در روند رویارویی کارگران با سرمایه داران و دولت حامی آنها، تعرض طبقاتی طبقه ی کارگر و مزدبگیران به سیستم سرمایه داری، پله به پله عروج می کند و می رود که کار کل سیستم را یکسره کند.

زنده باد اتحاد سرای کارگران برعلیه سیستم سرمایه داری

نابود باد رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی

زنده باد حاکمیت سیاسی و اقتصادی شوراهای کارگران ومزد بگیران ضد سرمایه

 

علی برومند

 

21آگوست 2019   

بحث تئوریک یا بررسی تاریخی ؟

بحث تئوریک یا بررسی تاریخی ؟

پاسخی به رفیق حمید پورقاسمی د ر باره مجلس موسسان و نظر روزا لوکزامبورگ

مشغله زیاد و درگیری در یک سری کارهای تبلیغی – ترویجی ( بویژه برای فرانسه زبانان)  مانع ازین شد که من زودتر ازین به نقدی که رفیق پورقاسمی بر مقدمه ای که من در رابطه با انتشار ترجمه فارسی دو مقاله از رفیق روزا لوکزامبورگ * در باره شوراها و مجلس موسسان نوشته بودم بپردازم . الان هم به یک بررسی کوتاه دست میزنم و طبیعتا به این بحث که مستقیما به درک ما ازآلترناتیو مطلوب جنبش کمونیستی برای فردای انقلاب پیروزمند و شکل دولت مطلوب دوران گذار مربوط میشود خواهم پرداخت . درینجا صرفا به چند نکته مطروحه از جانب رفیق پورقاسمی می پردازم .

گوهر حرفی که من در این مقاله – مقدمه مطرح کردم این بود که رفیق لوکزامبورگ کبیر ما ، پس از انتقاد اولیه از رفتار بلشویکها به مجلس موسسان ، در جریان پیدایش و رشد شوراها در انقلاب آلمان ، ضمن حفظ انتقاداتی که به برنامه ارضی و ملی و رفتار دمکراتیک آنها داشت ، در مورد جایگاه مجلس موسسان تغییر نظر داد و در مقابل تشکیل آن از گرفتن قدرت توسط شوراهای کارگران و سربازان حمایت کرده و دفاع از مجلس موسسان را گام زدن در راه اهداف بورژوازی و پشت کردن به انقلاب پرولتری ارزیابی کرد . آنچه مطلوب روزا و تلاش او درجهت این مطلوب است  خود را ، بعنوان نمونه ، درین جملات با صراحت نشان میدهد :

" با ترفند بزدلانه مجلس ملی چه به  دست می آوریم؟ موضع بورژوازی را مستحکم می کنیم، پرولتاریا را ضعیف  تر می کنیم، و آن را در سردرگمی ناشی از توهم تُهی از محتوا فرو برده، و با روند "گپ و گفت " بین گرگ و گوسفند، زمان و نیرو را به هدر می دهیم. در یک کلمه، در دام بازی همه عناصری می افتیم  که هدف شان خسته ومایوس کردن انقلاب پرولتری نسبت به اهداف سوسیالیستی و ، با  ختنه کردن آن،  تبدیلش به یک انقلاب  بورژوا دموکراتیک است."    

و یا این گفته :

" نماد نظم اجتماعی جدید، سوسیالیستی ، که انقلاب پرولتری کنونی آبستن آن است، نماد خصلت طبقاتی وظائف ویژه اش، خصلت طبقاتی ارگان سیاسی ای است که باید این وظائف را به انجام برساند: یعنی مجلس کارگران، نمایندگی پرولتاریای شهرها و روستاها. مجلس ملی میراث کهنه ی انقلاب های بورژاوئی است، غلافی خالی، ته مانده ی دوران توهمات خرده بورژوائی درباره "خلق متحد" و درباره "آزادی، برابری و برادری" وضعیت بورژوائی. "."     روزا لوکزامبورگ " مجلس ملی " – 20 نوامبر 1918

من با نقل جملات روزا این واقعیت تاریخی تغییر نظر روزا درینمورد ویژه را گوشزد کرده و یادآوری کردم که برخی از رفقای طرفدار تشکیل مجلس موسسان در مقابل کنگره شوراها برای تدوین قانون اساسی ، این حقیقت تغییر موضع روزا لوکزامبورگ را نادیده گرفته و حرفهای خود را به حساب او واریزکرده، سعی در استفاده از آتوریته رفیق روزا به نفع تز خود میکنند  و این امری نادرست و در تضاد با واقعیت تاریخی هست  . پس از آن به این توضیح که از نظر من این تغییر رادیکال موضع را  براساس رشد انقلاب پرولتری ، پیدایش شوراهای کارگری ، و در نتیجه پایان گرفتن گسست قطعی  روزا لوکزامبورگ از مبانی انترناسیونال دوم در باره دولت دوران گذار قرار دارد ، پرداختم .

پس در ینجا دو موضوع را باید از هم جدا کرد :

  • واقعیت تغییر موضع روزا لوکزامبورگ در مورد جایگاه مجلس موسسان و کنگره شوراها در یک انقلاب پرولتری،
  • توضیح و تفسیرمن در علل این تغییر موضع .

مورد اول یک واقعیت تاریخی هست و جای تفسیر ندارد . این موضوع توسط تاریخ نویسان معتبر مارکسیسم مورد تاِئید قرار گرفته است . بعنوان نمونه ژیلبر بادیا ، تاریخ نویس فقید مارکسیست و متخصص زبان و مارکسیسم آلمانی و بویژه پژوهشگرو ناشر آثار روزا لوکزامبورگ به زبان فرانسه، در مقدمه مفصل و مبسوطی که به چاپ فرانسوی اثر پرآوازه لوکزامبورگ " انقلاب روسیه" (دست نوشته ویرایش نشده ای که پس از مرگ روزا توسط همرزم او پل لوی اسپارتاکیست منتشر شد) نوشته است با صراحت و قاطعیت این امر تغییر موضع روزا را مورد تائید و تاکید قرار میدهد ( مراجعه کنید به " انقلاب روسیه – ترجمه و ارائه شده توسط ژیلبرت بادیا  – انتشارات " لو تان دو سوریز " سال 2017 ، بویژه صفحه 19) .

بهمین سیاق ، آنتوان آرتوس ، استاد دانشگاه و فعال سیاسی مارکسیست هم در جزوه " مارکسیسم و دمکراسی " ( مجموعه مقالات از چند نویسنده – انتشارات سیلپس – سال 2003 ص-30) به این مسئله اشاره دارد . خود من هم شخصا در گفتگوئی با رفیق گرامی میشل لووی ، که زبان آلمانی زبان مادری اوست و بسیار آشنا به مسئل سوسیال دمکراسی آلمان، در طی دانشگاه تابستانی حزب ان- پ- آ در جنوب فرانسه در ماه اوت امسال، نظر او را در این مورد جویا شدم و او با صراحت گفت که درینمورد تردیدی نیست ، و اضافه کرد ؛ همانطور که دردرستی پیشگوئی های پیامبرانه روزا درمورد نتایج ناگوارخطاهای لنین و تروتسکی در برخورد به مناسبات دمکراتیک حزبی در طی جنگ داخلی نیز تردیدی نیست .

طبیعی هست که با کمی صرف وقت و پژوهش میتوان مثالهای دیگری را هم پیدا کرد . بعنوان نمونه ، رفیق نسرین ابراهیمی ، از اعضای سازمان راه کارگر در مقاله کوتاه ولی موثرخود درینمورد به این مسئله اشاره درستی کرده و میتوان از او خواست که منابع بیشتری را درینمورد به دست دهد .

 خلاصه کلام اینجا سخن بر سر یک واقعیت تاریخی هست و این تفسیر بردار نیست. طرفداران ترجیح مجلس موسسان در تقابل با کنگره شوراها نمی بایستی این نظر خود را منطبق بر نظرروزا لوکزامبورگ بدانند. این نادرست و غیرواقعی هست . در تلاش برای " توجیه " عدم تغییر موضع روزا لوکزامبورگ ، رفیق پورقاسمی در پلمیک با من مرتکب خطاهای جدی میشود که به آن می پردازم .

واقعیت اینست ، که مستقل ارین مباحث حاد ، تاریخ انقلاب آلمان به سمتی غیر از آنچه مطلوب و مورد درخواست روزا و اسپارتاکیستها بود حرکت کرد وبخش بزرگی از کارگران آلمانی متشکل درشوراها ، بهمراه توده هائی که هنوز آگاهی و تشکل لازم را پیدا نکرده بودند ، به سبک و سیاق شوراهای روسیه در انقلاب فوریه، قدرت را تسلیم دولت بورژوائی تحت رهبری حزب سوسیال دمکراتی کردند که هراسان از انقلاب پرولتری بمثابه متحد و بازوی اجرائی بورژوازی و یونکرها عمل می کرد. بر خلاف روسیه و قدرت گیری روزافزون حزب بلشویک در میان کارگران ، اسپارتاکیستها کوچکتر و بی تجربه تر ازآنی بودند که بتوانند در مقابل مانورهای رهبری سوسیال دمکراسی ، توده های کارگران را به سمت خود جلب کنند . در نتیجه مسیر پیشروی انقلاب مسدود شده و انقلاب آلمان در مرحله بورژوا دمکراتیک خود متوقف شد . با اعلام انتخابات مجلس موسسان ، یعنی حذف جایگاه کنگره شوراهای کارگری در تعیین قانون اساسی و دولت آینده بر اساس نسخه های کائوتسکیستی – ابرت - شیدمانی ، در میان اسپارتاکیستها بحث درگرفت . اکثریت آنان رای به بایکوت این انتخابات دادند . روزا لوکزامبورگ اما موافق شرکت در انتخابات وادامه افشاگری در صحن مجلس موسسان آتی برای روشنگری بود . این نظردر اقلیت قرار گرفت . باید بگویم که از نظر من با توجه به تناسب قوا ، تضعیف شدید نقش شوراها و تسلیم شدن آنها به رهبری سوسیال دمکراتهای خائن و دولت موقت  آنها ، ضعف حزب کوچک اسپارتاکیست که نتیجه اشتباهات خود روزا و یارانش در عدم تشکیل بموقع حزب مستقل انقلابی پرولتاریای آلمان بود و نیز تمایل شرکت اکثریت عظیم کارگران و دهقانان آلمان درین انتخابات ، حق با روزا لوکزامبورگ بود و درست تر این بود که اسپارتاکیستها با شرکت در انتخابات مجلس موسسان تا حد ممکن افشاگری کرده و چوب لای چرخ برنامه های سوسیال دمکراسی راست و خائن میگذاشتند . خالی کردن صحن مجلس موسسان یک چپروی نابخردانه بود . اما این مسئله یعنی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مجلس موسسان ، ربطی به ترجیح برنامه اسپارتاکیستها در ارجحیت دادن به نقش شوراها بمثابه ارگان و اراده سیاسی پرولتاریای آلمان و برخورد به این شوراها به مثابه بدیل مجلس موسسان و نطفه دولت پرولتری ندارد . لوکزامبورگ به درستی خصلت بورژوائی و تعلق این مجلس موسسان به دوره سپری شده انقلابات بورژوائی را تشخیص داده بود و در همان مقالات یاد شده تاریخچه این نوع مجالس را در قدرت گیری بورژوازی و استقرار قدرت دولتی طبقه پیروزمند آن دوران یعنی بورژوازی در فرانسه و انگلستان را بطور مختصرولی بسیار دقیق توضیح میدهد.

اما رفیق پورقاسمی ما که با این معضل روبرو شده و پاسخ درستی برای آن ندارد دست به دو ترفند میزند . یکی اینکه با نقل نادرست جمله من که گفته بودم این دومقاله " از آخرین نوشته های روزا " هستند به این صورت که می گوید :

 " برخلاف ادعای رفیق فراهانی نوشته‌های مجلس ملی و مجلس ملی و دولت شوراها "آخرین" آثار روزا لوکزامبورگ ( تاکبد از من است ) و مداخله و موضع او در این بحث محسوب نمی‌شود." او با تبدیل " ازاخرین نوشته ها " به " آخرین نوشته ها " وانمود میکند که من با " آخرین " جلوه دادن این دو مقاله ، قصد لاپوشانی نظر روزا لوکزامبورگ در انتخابات مجلس موسسان رادارم ! اشتباه رفیق پورقاسمی درین است که بین آنچه از نظر لوکزامبورگ استراتژی مطلوب و تنها راه پیشروی و پیروزی انقلاب پرولتری یعنی گرفتن قدرت از جانب شوراهای کارگران و سربازان آلمانی بود و ارزیابی بعدی از توازن قوا وتاکتیک ارزیابی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مجلس موسسان فرقی نمیگذارد و این را ، بر خلاف نص صریح نوشته ها و گفتار این دوره روزا لوکزامبورگ به حساب " بازگشت به موضع پیشین " میگذارد و درین راه استدلال غریبی کرده ،و این ترفند دوم اوست، ومیگوید : " تاکید اصلی دو مقاله مورد استناد رفیق فراهانی از نوشته‌های تبلیغی روزا ( تاکید از منست)در نفی سوسیالیسم پارلمانی، دفاع از تداوم انقلاب از پایین، مقابله با تخلیه انرژی انقلابی شوراها از سوی شیدمان‌ها  و ابرت‌هاست که در تمامی روزهای انقلاب به همراه بازمانده‌گان ارتش و سلطنت در تلاش برای خاموش کردن شعله‌های انقلاب می‌کوشیدند. این دو نوشته‌ی روزا را اساسا باید بر بستر چنین شرایطی درک کرد در غیر این صورت ناگزیزیم که تحلیل او را چه در رابطه با انقلاب اکتبر و چه آلمان سراسر متناقض و بی‌پایه ارزیابی کنیم." یعنی اینکه ، از نظر رفیق پورقاسمی ما ، روزا لوکزامبورگ در "تبلیغ " علیه مجلس ملی و پارلمانتاریسم حرف می زده و در " ترویج " قاطعانه در کنار مجلس ملی می ایستاده !! درینجا رفیق پورقاسمی متوجه نیست که چه اتهام سنگینی را به روزا لوکزامبورگ وارد کرده ، و برای "اثبات" نظر خود در عدم تغییر موضع روزا لوکزامبورک به هر قیمت، این رفیق ما را تا حد پارلمانتاریستهای شارلاتان پائین می آورد که در " تبلیغ " برای کسب رای یک چیز میگویند و وعده ها می دهند و در "ترویج " ، مثلا زمانی که به قانون گذاری می پردازند، بکلی این قولهای تبلیغی و انتخاباتی را فراموش کرده و به نفع صاحبان قدرت کار میکنند! این یکی اما "کمی" قابل هضم نیست ! چنین سبک مبتذل کار سیاسی به روزا لوکزامبورگ کبیر ما نمی چسبد.

خلاصه کنم : درینجا تنها نکته من اینست که رفقائی که از مجلس موسسان در مقابل کنگره شوراها دفاع میکنند ، نمیتوانند این کار را زیر پرچم روزالوکزامبورگ انجام داده و حقائق تاریخی را نادیده بگیرند. روزا با صراحت این تکیه به مجلس موسسان را درجا زدن در چهارچوب انقلاب بورژوائی ، باج دادن به فریب بورژوازی و سوسیال دمکراسی خیانت پیشه آن دوران میداند که دستگاه دولتی ساخته شده توسط آن را دست نخورده باقی میگذاشت .اودر پرتو انقلاب شورائی آلمان راه پیشروی انقلاب پرولتری وبرپائی " نه دولت " را درشوراهای تازه تاسیس کارگران و سربازان جستجو میکند . این تغییر موضع در همان راستا و شبیه تحول لنین  در فاصله انقلاب فوریه و تزهای آوریل است . همانطور که " بلشویکهای قدیمی " این تحول را با اکراه و با تاخیر هضم و جذب کردند ، رفیق پورقاسمی ما هم مثل یک " سوسیال دمکرات قدیمی" قادر به هضم این تغییر موضع روزالوکزامبورگ نیست .

و اما در مورد نکته دوم یعنی نظر من در مورد علل و چگونگی این تغییر موضع ، باید خاطرنشان کنم که این نظر من هست و به رفیق لوکزامبورگ ربطی ندارد ! میتوان آن را بکلی مردود و خیال پردازانه دانست . میتوان با آوردن ده ها نقل قول از مارکسیسم دانشگاهی و یا تئوریسین های بزرگ و کوچک ، انقلابی یا رفرمیست اما صاحب نظری چون ارنست مندل ، دانیل بن سعید ، آلکس کالینیکوس، ژاک تکسیه و یا حتی کارل کائوتسکی  این استدلال من در توضیح علل این چرخش را مردود شمارد ،اما همه اینها واقعیت تاریخی تغییر نظر رفیق روزا را باطل نمیکند !

من معتقدم که انقلابیون اصیل پرولتری همچون لنین و روزا ، علیرغم تشخیص گرایش به راستی که در ذات انترناسیونال دوم ، علیرغم حضورانگلس ،( در پرانتزو دقیقتربگویم : با سواستفاده از حضوراو و نقل نادرست نوشته های متاخراو درباره جمهوری دمکراتیک و انقلاب پرولتری درعصرجدید ،نکته ای که من در نوشته های آینده در باره دولت و جمهوری پرولتری حتما به آن برخواهم گشت و سوءاستفاده نه فقط رهبران سوسیال دمکراسی چون برنشتاین و کائوتسکی بلکه برخی مارکسیستهای دانشگاهی چون ژاک تکسیه و ماکسیمیلیان روبل، که امروزه ترجمه های مقالات آنها برای فارسی زبانان به وفور موجود است، از آخرین مکاتبات و مقالات انگلس را مورد نقد قرار خواهم داد.) موجود بود ، تا مدتها تحت تاثیر آتوریته و آموزشهای آن بودند . کافیست که خواننده به مقدمه تحسین آمیزی که لنین برای ترجمه روسی کتاب کائوتسکی در باره کشاورزی نوشته است رجوع کند. لنین در آنجا به لزوم و وجود آتوریته های نظری ای چون کائوتسکی می بالد و این را جزو افتخارات جنبش بین المللی کارگری میداند . فراموش نکنیم که وقتی نمایندگان سوسیال دمکرات آلمان ، بر خلاف تعهد پیشین خود، درروز چهارم اوت 1914 به بودجه جنگی دولت قیصری آلمان در " دفاع از مام میهن " رای دادند و خبر به لنین رسید ، لنین باور نکرد و گفت که این خبر، دروغ و حتما مانور سرویسهای جاسوسی و تبلیغاتی قیصری هست . شوک این خیانت بی سابقه برای روزالوکزامبورگ هم بسیار سنگین بود به طوری که نوشت " هرگز در کل تاریخ مبارزه طبقاتی و تا آنجا که تاریخی از احزاب وجود دارد ، دیده نشده که حزبی که میلیونها نفررا گرد خود آورده و بدل به یک نیروی سیاسی درجه اول شده باشد،این چنین، در عرض بیست و چهار ساعت چنین جامع و کامل دست از انقلابی بودن بر دارد." در سالهای پیش ودر چنین فضائی ، نه لنین و نه روزا لوکزامبورگ به این مسئله حیاتی یعنی سکوت کامل قطعنامه های انترناسیونال دوم  در باره کمون پاریس و درس بزرگی که مارکس از آن گرفته بود یعنی این که طبقه کارگر نمیتواند دستگاه حاضر و آماده موجود را برای اهداف خود به کار گیرد و می بایستی آن را در هم شکند ، توجه نکرده و به آن نپرداخته بودند . آنها روی این مسئله ، یعنی دولت فردای انقلاب تمرکز نکرده بوده و به همان کلیشه های انترناسیونال دوم که منطبق با روح بکلی گنگ حاکم بر مانیفست کمونیست درین مورد، بسنده کرده بودند. . می بایستی این خیانت پیش می آمد تا لنین به یک خانه تکانی بزرگ نظری دست بزند ، خانه تکانی ای که از " نقش سروری پارلمان" ( کائوتسکی) به کتاب درخشان و تا امروز معتبر " دولت و انقلاب " لنین در فاصله 1915 تا 1917 برسیم. لوکزامبورگ اما حتی درین فاصله هم درین مورد هیچ کار تئوریکی نکرد و در همان چهارچوب سیستم فکری انترناسیونال دوم باقی مانده بود و در یادداشتهای زندان همان متد را در انتقاد از برخورد بلشویکها به کار گرفت . روزالوکزامبورگ تحت تاثیر انقلاب شورائی آلمان و بدل شدن شعارمنطقی و قابل پیش بینی " مجلس ملی" به حربه ای در دست سوسیال دمکراسی راست و بورژوازی حاکم علیه جنبش و دولت شورائی ، بود که تغییر موضع داد.

این ، بطور بسیار مختصر نظر من در باره این چرخش هست و، همانطور که گفتم ، میتوان از اول تا آخر با این تفسیر مخالف بود . اما این مخالفت واقعیت تغییرنظر او را عوض نمی کند.

بدیهی است که بحث ادامه خواهد داشت .

بهروز فراهانی – پاریس 22 سپتامبر 2019

 

 

*:  خواننده علاقمند میتواند درینجا به مقالات مورد استناد رجوع کند : http://rahkargar.com/index.php/siasitheoric/916-i-ii

 

 

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

اول مهر، زنگ های مدارس سراسر کشور به صدا در می آید، اما معلمان آزادیخواه همچنان در زندانند و خواسته های معلمان بی پاسخ مانده است!

info@karegari.com

در حالیکه دانش آموزان و معلمان در پهنه اعتراضات جهانی رُخ می گشایند ، در ایران؛ معلمان و دانش آموزان و والدین آنان در کنار گشایش دانشگاههای کشور ،با سطوح گوناگون دشواری ها از جمله : پلمب مدارس - نداشتن مدارس کیفی - کمبود معلم - در بند ماندن معلمان - بدهی میلیاری آموزش وپرورش به معلمان حق التدریسی و خرید خدمت - اخاذی مدیران از والدین دانش آموزان - گرانی کتاب و لوازم التحریر ، مدارس بی کیفیت و کپری و .... دستگیری فعالان دانشجویی و معلمان رنج می بریم .

درخبرها است : طی روزهای گذشته بی سابقه ترین و بزرگترین راهپیمایی اعتراضی جهان درامر جلوگیری از تخریب محیط زیست وحفاظت از آن توسط دانش آموزان و جوانان در بسیاری ازکشورها و شهرهای مهم جهان برپا داشته شده است. دانش آموز دختر ۱۵ساله سوئدی" گرتا تونبرگ " بعد از سازماندهی چندین تحرک در سوئد ، هم اکنون راهی جهان شده است . او ابتداء در هامبورگ در کنار دانش آموزان  که مدتی است هر جمعه دانش‌آموزان آلمان با شعار "جمعه‌ها برای آینده" و با الهام از گرتا تونبرگ، به خیابان‌ها می‌آیند و خواستار سیاست‌گذاری‌های مناسب برای حفظ محیط زیست می‌شوند.

گرتا تونبرگ جمعه اول مارس در راهپیمایی چند هزار نفری هامبورگ شرکت کرد. او از جمله گفت: سیاستمداران و صاحبان قدرت در آلمان هیچ کاری برای مبارزه با بحران‌اقلیمی انجام نداده‌اند.

این دانش‌آموز سوئدی در ماه‌های گذشته توانسته با سازماندهی اعتصابی چند هفته‌ای در مدارس، توجه افکار عمومی در کشور خودش و دیگر کشورهای جهان به موضوعات اقلیمی جلب کند. او به دلیل اهمیت کارش به کنفرانس بین‌المللی آب‌وهوا در لهستان نیز دعوت شده بود. گرتا تونبرگ می‌گوید: «چرا ما باید برای آینده‌ای آموزش ببینیم که ممکن است اصلا وجود نداشته باشد؟» جدا از این تونبرگ، راهی لندن و ایتالیا شده و با استقبال گرم دانش آموزان روبرو می شود. هم اکنون در نیویورک بسر می برد جلو دار این حرکت شگرف دانش آموزان است . ان ها کلاس ها را ترک کرده و با پلاکاردها و شعارها خواهان پایان دادن به بی عملی دولت ها در تخریب و نابودی محیط زیست شده اند.

همچنین طی ماهها و هفته های اخیر به گزارش خبرگزاری ایلنا به نقل از اسکای نیوز عربی، از وضعیت معلمان کشور عمان و  تعطیلی مدارس دولتی در اعتراض به پایین بودن حقوقشان و اعتصاب آنان گزارش کرده است . دراین رابطه در بیانیه‌ای که توسط معلمان مدارس دولتی عمان صادر شد، آمده است : که تمامی فعالیت‌ها در مدارس دولتی متوقف می‌شود.تا کنون ۷۴۰ مدرسه دولتی از مجموع هزار و ۴۷ مدرسه به اعتصاب پیوسته و انتظار می‌رود همه مدارس دولتی باقی مانده به اعتصاب بپیوندند.در همین حال، دانش آموزان به خانه‌های خود برگردانده شدند و معلمان اعلام کردند که این اعتصاب تا پنجشنبه ادامه پیدا کرده و استمرار آن نیز وابسته به واکنش وزارت تربیت و تعلیم به خواسته‌های آنها است برپایه این گزارش .معلمان اعتصابی عمانی به همراه دانش آموزان  از نخست وزیر عمر ال رزار چندین خواسته دارند که مهم‌ترین آن‌ها افزایش حقوق همه کارکنان در مدارس، بالا بردن سطح مدارس، افزودن مراکز آموزشی، جدایی مدرسه‌های دختران از پسران و نوسازی اتوبوس‌های مدرسه‌ها است.خواستند خود مستقیماٌ به مسئله رسیدگی کند. رهبران اتحادیه معلمان می گویند: « پنجاه معلم توسط پلیس دستگیر ولی بعداٌ آزاد شده اند.» همچنین در خبرهای هفته گذشته آمده است : هزاران معلم اردنی، در حالی‌که چهار روز از آغاز سال تحصیلی جدید نگذشته، در مرکز اَمان دست به تظاهرات اعتراضی زدند. آن‌ها خواهان افزایش دستمزدهای خود هستند.

به‌گزارش «انتخاب»؛  نیروهای امنیتی به‌شکل گسترده‌ای در خیابان‌های اَمان حضور داشتند و مانع از حرکت معترضان به سمت دفتر نخست‌وزیری می‌شدند، اما معلمان موفق شدند تظاهرات خود را برگزار کنند. سرانجام پلیس آن‌ها را با گاز اشک‌آور و ماشین آب پاش پراکنده کرد.

سندیکای معلمان دولتی درخواست افزایش ۵۰ درصدی دستمزدها را داده است. ناصر النواصره، یکی از رهبران سندیکا می‌گوید معلمان از دیگر کارمندان دولت کمتر حقوق می‌گیرند.

به‌گفته النواصره به دلیل ممنوعیت تظاهرات معلمان در نزدیکی دفتر نخست‌وزیری تصمیم گرفته شد که روز یکشنبه آینده در مدارس دولتی اعتصاب عمومی برگزار شود.

در برابر چنین کنش و واکنشی در بین معلمان و دانش آموزان جهان و منطقه ؛ این روز ها باردیگر در سطح مطبوعات دولتی از بدهی میلیاردی آموزش و پرورش به معلمان حق التدریس و خرید خدمتی و پرداخت این بدهی ها صحبت به میان می آید.

این میزان بدهی را تا مبلغ ۹۰۰میلیارد تومان  اعلان داشته اندو این بدهی همچنان باقی ایست ، آنهم به معلمانی که امروز حتی توان پرداخت کرایه ماشین تا مدرسه را هم ندارند!

علی اکبر باغانی عضو شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمان ایران

طی روز های گذشته در پست تلگرامی اش در باب "مدارس مسلح " اطلاع رسانی کرد :

" من خاطرات زیادی از مسلح بودن مدارس ایران واموزش و پرورش دارم که ماموران امنیتی واطلاعاتی وارد مدارس می شوند و معلمان را دستگیر می کنند و یکسره به زندان می برند. بعد از دستگیری ۵هزار نفر از معلمان در ۲۳ اسفند ماه ۱۳۸۵ و پر شدن بازداشتگاه های تهران و بردن اعضای هیات مدیره کانون صنفی معلمان ایران به بند ۲۰۹ زندان اوین در فروردین ماه سال ۱۳۸۶، نیروهای امنیتی واطلاعاتی وارد مدرسه ای که من در آن مدرسه تدریس می کردم شدند و در مقابل دانش آموزان و اولیای آنان و معلمان من را دستگیر مسلحانه کردند و به دادستانی تهران و از آنجا به اوین بند ۲۰۹ بردند و دفاتر بسیج را نیز در مدارس و آموزش و پرورش مستقر کرده اند و صدها معلم، آموزگار و دبیر را ازکانون های صنفی معلمان ایران زندانی کرده و حاکمیت حراست ها و وزارت اطلاعات و نیرو های امنیتی و همچنین استقرار بسیج و نیرو های آتش باختیار در اموزش و پرورش فضای مدارس ایران را کاملا مسلح و امنیتی و اطلاعاتی کرده است و زندانی بودن آقایان محمود بهشتی لنگرودی و اسماعیل عبدی و محمد حبیبی عبدالرضا قنبری وده ها معلم زندانی و بازداشتی دلیل این مدعاست.

کانال صنفی معلمان ایران از قول سرپرست اداره کل آموزش و پرورش استان خوزستان از کمبود معلم در استان خوزستان در آستانه سال تحصیلی جدید خبر می دهد و می نویسد : « مدارس استان با کمبود ۹ هزار معلم مواجه است»،وی افزود: «امسال برای رفع این مشکل اغلب مدارس استان را در ۲ نوبت فعال خواهیم کرد...این در صورتی است که هزاران فارغ‌التحصیل دانشگاهی مشغول تاکسی رانی و دست فروشی هستند برای استخدام نیرو زیاد وجود دارد اما بودجه برای استخدام و مصرف مدارس تو جیب عده ای دزد حاکم و مسئول سرازیر می‌شود . بیهوده نیست که در طول حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی، عده ای ملا و مکلا، از سر هیچ، میلیاردر شده اند.

معلمان «آدم» می‌سازند و تحویل جامعه می دهند ! اگر در سختی و مضیقه باشند، ناگزیرند به شغل دوم و حتی سوم روی آورند و این در کیفیت کارشان اثر مستقیم دارد. پرسش اساسی اینستکه با این سطح از دشواری معلمان در گزران زندگی،  فردا چگونه جامعه‌ای خواهیم داشت؟ باز هم متأسفانه بزرگترین ضربه را جامعه و نسل فردای ما خواهند خورد.

قانون اساسی کشور آموزش رایگان را حق قانونی تمام دانش آموزان ایرانی اعلام داشته است . کانال تلگرامی کانال صنفی معلمان ایران اعلام می دارد : شرط مدیر یکی از مدارس شیراز برای ثبت نام در مدرسه این استکه ؛ ۸۰۰ هزارتومان بدهید تا ثبت نام کنیم.

رییس آموزش و پرورش ناحیه یک شیراز گفت: در پی انتشار کلیپی در مورد دریافت وجه اجباری در هنگام ثبت نام در مدرسه شهدای احمدآباد شیراز ، عذر مدیر این مدرسه خواسته شد.
سالهاست شاهد این سیاست ریاکارانه روسای آموزش و پرورش هستیم که به طور محرمانه از مدیران می خواهند تا جایی که می توانند از اولیا شهریه بگیرند ولی پس از رسانه ای شدن یکی از هزاران موارد تخلف مدیران، بلافاصله مدیر مربوطه را عزل و صورت مسئله را پاک می کنند. در حالی که مدیر به تنهایی قادر به تخلف نیست.

آموزش و پرورش باید نسبت به واریز نکردن سرانه آموزشی مدارس با شفافیت کامل اطلاع‌رسانی کند، مدیران مدارس بدلیل واریز نشدن سرانه آموزشی از اولیا تقاضای پول می کنند که کاری است غیرقانونی و البته غیر اخلاقیو دزدی آشکار . در ایران هزاران هزار تن از دانش آموزان ، بدلیل مشکلات گذران زندگی والدین خود و نداشتن حق ثبت نام مدارس ، زا تحصل محروم و روانه خیابان ها و به جرگه کودکان خیابانی کار و به اردوی کار و به نحوی بردگی کار و محروم از تحصیل بدل می گردند.

تازه این همه گرفتاری ما نیست . ما از یکطرف با کمبود معلم روبرو هستیم و از طرف دیگر در سطح استان تهران با کمبودسرانه های آموزشی سبب خروج۸۱۶هزار معلم از استان تهران شده است و به طوری که به گزارش خبرنگار مهر، شهریار- در تاریخ روز ۲۸ شهریور ۱۳۹۸ آمده است : انوشیرون محسنی بندپی،استاندار تهران با اشاره به اینکه استان تهران دومین استان کم برخوردار در زمینه کمبود سرانه های آموزشی در کشور است بیان داشت: بر همین مبنا شاهد خروج ۸۱۶ هزار معلم از استان تهران بودیم.

به گزارش همین خبرگزاری از قول استاندار تهران آمده است : انوشیرون محسنی بندپی عصر چهارشنبه در نشست شورای برنامه ریزی استان تهران با اشاره به اینکه استان تهران بعد از سیستان و بلوچستان دومین استان کشور است گفت: استان تهران در مقام دوم ، بیشترین آمار محرومین از تحصیل را دارا است. تازه این همه واقعیت نیست . ما با مشکلات کمبود مدارس، محرومیت ها ی چند گانه در سطح استان های کردستان - آذربایجان شرقی و غربی -مناطق جنوب کشور و ... روبرو می باشیم . بدلیل تراکم دانش آموزان و کمبود مدارس و همچنسن پلمب و تخلیه چندین ساختمان، مدارس دو شیفه، امسال بدل به مدارس سه شیفته می گردند . در همین رابطه به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم درتاریخ ۰۵تیر ۱۳۹۸آمده است: علی شهری مدیرکل نوسازی مدارس استان تهران ، در گفت‌وگو باخبرنگار تسنیم  درباره نگرانی از سه‌شیفته شدن مدارس در استان تهران اظهار‌ کرد: «در برخی شهرستان‌ها چون تراکم دانش‌آموزان افزایش یافته است، دیگر حتی جای نفس کشیدن در مدارس نیست! بنابراین نگران سه‌شیفته شدن برخی مدارس هستیم.» در ادامه آمده است : « با افزایش تراکم دانش‌آموزان در کلاس درس، کیفیت کار معلم نیز دچار آسیب می‌شود و حتی مدارسی را داریم که  تا لب سکوی کلاس درس، دانش‌آموزان نشسته‌اند و امکان تردد آسان معلم و دانش‌آموزان وجود ندارد.» آنچه به وضعیت بحران آموزشی دانش آموزان خاصه دانش آموزان دختر می انجامد ، زخم پلمب مدارس هم دو باره سرباز کرد. دبستان دخترانه "شهید زیوری" هم پلمب شد/ احتمال آوارگی ۸۰۰۰ دانش‌آموز تهرانی! در همین رابطه به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، درتاریخ۱۱تیر ۱۳۹۸آمده است: در حالیکه روز گذشته مدرسه پسرانه "شهدای هسته‌ای" در تهران پلمب شد، دبستان دخترانه "شهید غلامرضا زیوری" دومین مدرسه شهر تهران نیز پلمب شد، مالکیت این مدرسه نیز در اختیار بنیاد شهید است و این بنیاد حکم پلمب این مدرسه را دریافت کرده است.

طبق گفته‌های آموزش وپرورش شهر تهران، در تهران بالغ بر۴ هزارمدرسه داریم که در حال حاضر حدود ۴۷ مدرسه با مالک حقیقی و ۲۳مدرسه با مالک حقوقی در معرض قلع و قمع هستند که در صورت اجرای احکام این مدارس نیز تعداد زیادی از دانش‌آموزان تهران سرگردان می‌شوند. در آستانه بازگشایی مدارس و در حالیکه تا اول مهر چند روزی بیشتر باقی نمانده است، وضعیت دو مدرسه پلمب شده پایتخت یعنی "دبیرستان شهدای هسته‌ای منطقه۳و دبستان زیوری منطقه ۲" بلاتکلیف باقی مانده است. این سطح از بلاتکلیفی در سطح استان تهران پایتخت کشور ، نشان از عمق محرومیت کل کشور از وجود مدارس کیفی در گنجای دانش آموزان سراسر ایران است .

در مقابل این همه ضعف ها و کمبود های نظام آموزشی در آستانه گشایش مدارس در آغاز مهر ماه ۹۸ برپایه بیانیه " شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران" آمده است:  «سرکوب معلمان از طرف وزارت اطلاعات، سازمان اطلاعات سپاه و قوه قضاییه و نهادهای زیرمجموعه وزارتخانه، حراست و هیئت رسیدگی به تخلفات اداری هرگز متوقف نشده است گویی ارکان حاکمیت در بی‌توجهی به مطالبات فرهنگیان بازنشسته و شاغل و سرکوب فعالان صنفی و مدنی متفق‌القول هستند و بین جناح‌های سیاسی از اصلاح‌طلب و اصولگرا تا اعتدال‌گرا تفاوتی وجود ندارد.» ... صدور حکم زندان برای اصغر امیرزادگان، فعال صنفی از استان فارس،برای یاسر امینی در کردستان و احضار فاطمه بهمنی ، فعال صنفی در استان مرکزی، احضار زنانِ فعال صنفی در شهرهای مختلف ازجمله در کرج به اداره اطلاعات، احضار فعالان صنفی ملارد به اطلاعات سپاه ،

 

گشودن پرونده قضایی علیه فعالان صنفی در استان های بوشهر،  مازندران، آذربایجان شرقی ، خوزستان ، اصفهان و ... نشان از اوج سرکوب فعالان و پرونده‌سازی به‌صورت سیستماتیک علیه آنان است. در این میان حق آزادی مشروط از محمود بهشتی لنگرودی، اسماعیل عبدی سلب شده است محمد حبیبی از مرخصی و دریافت خدمات درمانی محروم است و به امید شاه‌محمدی مرخصی داده نمی‌شود. سایر معلمان زندانی نیز وضعیت بهتری ندارند روح‌الله مردانی و عبدالرضا قنبری و معلمان دیگری که به خاطر فعالیت مدنی در زندان هستند از حقوق اولیه خود محروم هستند.» و در ادامه آمده است : « ما با صدای رسا می‌گوییم اگر مطالبه‌ی حق در راستای کرامت انسانی و بهبود معیشت همگان جرم است و اگر مطالبه عدالت آموزشی و دفاع از حقوق کودکان محروم، جرم است، شما می‌توانید برای ما پرونده‌سازی و علیه ما کیفرخواست صادر کنید ما را اخراج نمایید به بند بکشید و تبعیدمان کنید؛ اما بدانید ما لحظه‌ای از مطالبه گری و عدالت‌خواهی دست نخواهیم کشید.»

آری در چنین شرایطی است که مدارس با آغاز مهر گشوده می شود ، معلمان آزادیخواه در زندان و بازداشتند و مدارس از کیفیت لازم بی بهره و در سراسر استان های محروم مدارس فاقد ایمنی کافی / در سیستان و بلوچستان و نواحی جنوب تعبیه کلاس ها در کپر ها و زاغه ها  و ولی مدارس خصوصی و انتفاعی کلوپ باروری چرخه سرمایه و پروراندن آقا زاده ها و ژن های برتر را برای چاپیدن های دو فردای دیگر بر صندلی ها می نشانند. به قولی «مقامات استکبارستیز!» فرزندان خود را به کالج‌های اروپا و کانادا و آمریکا می‌فرستند و طبقات محروم و اقشار میانی جامعه امان راه یافتن به مدارس و دانشگاه را بر روی فرزندان خود ناممکن می یابند!

ما بر این باوریم که اکنون بیش از هر زمان دیگر، توجه ويژه به امر آموزش، آزادی معلمان در بند ، اختصاص بودجه لازم برای مراکز آموزشی، بازنويسی کتاب‌های درسی و حذف نگرش واپس‌گرا و خرافاتی از کتاب‌ها، تغييرات در کادر وزارتخانه‌های آموزش‌ و پرورش و آموزش عالی، توجه اکید به کودکان کار و کودکان خیابان، بايد در اولویت کارها قرار گیرد. در بستر شرایط موجود سال تحصیلی ۹۸ و۹۹ دشواری هیا پرشماری پیش پای معلمان و دانش آموزان و دانشجویان کشور است و ما شاهد رویارویی ها و کشاکش های پُرشماری خواهیم بود!

جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۸ برابر جمعه  ۲۰سپتامبر ۲۰۱۹

http://karegari.com/

سرکوب، پاسُخ نظام به کارگرانِ هپکو اراک

بطور یقین تعرض به معیشت کارگرانِ هپکو از جانبِ صاحبان تولیدی و ارگان‏های سرکوب و حافظ بقای امپریالیستی، تک‏نمونه نیست. هزاران مورد را می‏توان در زیر آورد که اتفاقِ چنین واقعۀ تأسف‏باری، حاصل سیاست‏های نظامِ جمهوری اسلامی، نسبت به حق و حقوقِ ابتدائی کارگران و دیگر ستم‏دیدگان است. اگرچه این‏روزها پخشِ اعتراضات کارگری و توده‏ای و بدنبال آن تعرض افسار گسیخته و وحشیانۀ ارگان‏های سرکوب، به سر تیتر بنگاه‏های تبلیغاتی نظام تبدیل شده است؛ امّا روشن است که جامعۀ کارگری بهمراهِ دیگر اعتراضات توده‏ای، با این‏دست حوادث، بسیار آشناست و دهه‏هاست که در تیررس و در معرضِ حملۀ نهادها و دم و دستگاه‏های رژیم قرار دارند.

 

در حقیقت ممیزۀ حکومت‏مداران و دولت‏مردان ایران، در استثمار وحشیانه و در تعدی به خواست‏های اولیۀ کارگران و محرومان است. نظام جمهوری اسلامی بموازاتِ سرکوب عریان و عنان گسیخته، در صدد انحراف و "آرام" کردن جوشش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ای‏ست. در این اثناء نهادهای متفاوت و بی‏ربط کارگری را در میادین تولیدی به کارگران تحمیل کرده‏اند تا مانع رادیکالیزه شدن آنان گردند؛ کارگر را به شلاق می‏بندند تا از طرح مطالبات‏اش پس زنند؛ حقوق‏اش را بالا می‏کشند تا بر خزانۀ خود بی‏افزایند. این‏ها از جمله ویژگی‏های نظام در قبال خواست‏های سیاسی - صنفی طبقۀ کارگر است و براستی که در این چهار دهه، سران حکومت لحظه‏ای از انجامِ وظایف ضد کارگری‏شان باز نمانده‏اند.

 

البته همانطور که آمد نه تنها جامعۀ کارگری، بساکه تمامی اقشار محروم و ستم‏دیده، در معرض مستقیمِ ارگان‏های سرکوب حافظ بقای امپریالیستی‏اند. متأسفانه هیچ قشر و یا صنفی از آماج حمله، از استثمار و از اجحافِ دم و دستگاه‏های نظام بدُور نیستند. همه بمانند کارگران هپکو، طعم یورشِ ددمنشانۀ ارگان‏های سرکوب و ددمنشی‏های نظام را چشیده‏اند و آشکار شده است که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی هیچ حق و حقوقی برای کارگران قائل نیستند. مزدِ کارِ انجام شدۀ کارگران را نمی‏دهند و مدت‏هاست که مبارزه برای حقوق معوقه، به یکی از سر تیتر‏های بازخواهی طبقۀ کارگرِ ایران تبدیل گشته است.

براستی عجب جامعه‏ای را دولت‏مردان و سرمایه‏داران برای میلیون‏ها کارگر ساخته‏اند. استثمارشان می‏کنند و حاضر به پرداخت پول اندک‏شان نیستند؛ سال‏هاست از پرداخت دست‏مزدهای‏شان سر باز می‏زنند تا اقتصاد فرتوت‏شانرا سر و سامان دهند؛ دستگیر و شکنجه‏شان می‏کنند تا او را به تسلیم وادارند. همین چند هفته قبل بُود که سران حکومت، کارگران هفت‏پته و دیگر فعالینِ کارگری را به‏جرم‏های سنگین محکوم کرده‏اند و چند روز بعد و آن‏هم در تداوم سیاست‏های ضد کارگری‏شان، گاردهای ویژۀ خود را به جانِ کارگران هپکو اراک انداخته‏اند. یعنی اینکه استثمارِ وحشیانه و عدم پرداختِ حقوق ناچیز کارگران، و در ادامه دستگیری و سرکوب کارگران، به رویه و به رسم و رسومِ کارخانه‏داران و دولتِ حامی آنان تبدیل شده است. البته قرار بر این نبُوده و نیست تا کارگر از قبلِ کار انجام شده، حقوق مناسب و یا بموقع دریافت کند؛ قرار بر این نبُوده و نیست تا دولت "اعتدال"، از حقوق محرومان و کارگران دفاع کند؛ و بالاخره قرار بر این نبُوده و نیست تا ارگان‏های سرکوب طبقۀ سرمایه‏داری، در برابر اعتراضات بحق کارگران و زحمت‏کشان، از خود نرمش نشان دهند و نسبت به آن‏ها بی‏تفاوت باشند. به این علت که وظیفۀشان برقراری نظم و ترتیب سرمایه‏داران و صیانت از جامعۀ متعلق به خودی‏های‏شان است؛ چرا که در ایرانِ زیر سلطۀ نظام امپریالیستی، هر اعتراضِ بدیهی‏ای هم‏چون مبارزه برای حقوق معوقه، جرم به حساب آمده و عاقبت آن، همانا سرکوبِ از نوعِ کارگران هپکو اراک است. آری دولت "اعتدال" نزدیک به 30 تن از کارگران هپکو را دستگیر و بیش از 20 تن دیگر را زخمی نموده است تا بزعم خویش بر عمقِ خشم و نفرت کارگران نسبت به سرمایه‏داران بکاهد.

 

پُر واضح است که سردمداران نظام با اتخاذ سیاست‏های خشن و عریان در پی تخطئۀ هرگونه مبارزات اعتراضی کارگری‏اند و بر آنند تا با یورش وحشیانه، جامعۀ کارگری را در جهت آمال و آرزوهای‏شان سازمان دهند؛ امّا و در عوض کارگران علی‏رغم تعرضات دائمی و رودرروی ارگان‏های سرکوبِ نظام، از طرح مطالبات‏شان پاپس نکشیده‏اند و پاسُخ روشن خود را به منادیان سرمایه و دولت‏های حامی آنان - و آن‏هم در دُوره‏های متناوب - داده‏اند. طبقۀ کارگر با مخالفت و با اعتراضات ممتدد خود، ماشین استثمار را در میادین تولیدی باز داشته‏ است، جاده‏ها و خیابان‏ها را برای سرمایه‏داران ناامن کرده‏ است، به مقابله با ارگان‏های سرکوب نظام برخاسته است و با تمام وجود خواهان حق و حقوقِ به غارت بُردۀ خویش از جانب استثمارگران و دولت حامی آنان می‏باشد.

 مسلماً دلیلِ چنین اوضاعی، ربط مستقیمی به موقعیتِ زندگیِ وخیم و هم‏چنین به خشم و نفرت کارگران، نسبت به سیاست‏های چپاول‏گرانه و استثمارگرانۀ کارفرمایان، صاحبان تولیدی و دولت‏های حامی آنان دارد. کارگر نسبت به بی‏حقوقی‏اش معترض است و در مقابل هیچ مرجع، انجمن و یا نهاد ذیصلاحی، حامی وی نیست. همۀ آن‏ها و من‏حیث‏المجموع، سرشان به کارفرمایان، صاحبان تولیدی و بویژه به دولت وصل است. به عبارت دقیق‏تر طبقۀ کارگر در کشاکش طبقاتی با صاحبان تولیدی، کارفرمایان و دولت‏مداران، فاقد حامی و پشتیبانان عملی‏ست و بی‏دلیل هم نیست که سرمایه‏داران به یاری و با همراهی ارگان‏های سرکوب و آن‏هم در ابعادی گسترده و هولناک دارند بر حملات‏شان می‏افزایند. نظامِ جمهوری اسلامی با تمامی جناح‏ها و بخش‏های متفاوت‏اش هم‏چون "معتدل"، "میانه" و یا "بخش خصوصی" علیۀ طبقۀ کارگر اند و کمترین تفاوت ماهوی‏ای با یک‏دیگر ندارند. همه در استثمار و در بالا کشیدن حق و حقوق کارگران و در سرکوب آنان سهیم‏اند. پس هیچ تفاوتی بین استثمار دولتی و یا استثمار "خصوصی" نیست و ربط این‏دست موارد، یعنی نسبت دادن اوضاعِ وخیم کارگران هپکو به "بخش‏های خصوصی" که بعضاً در حول و حوش اعتراضاتِ کارگران اراک طرح شده است، ناصحیح و مهمتر از آن انحراف از توضیحِ حقیقی قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعۀ ایران است. بنابه صدها ادله، مناسبات امپریالیستی و دولتِ سرمایه‏داری وابستۀ ایران، عامل و مولّد هزاران بدبختی و فلاکت طبقۀ کارگر و دیگر توده‏های ستم‏دیده است. معلوم است که جنگ و جدال طبقۀ کارگر با سیستم حاکم بر جامعه و آن‏هم با تمامی مدافعین و دولت‏های رنگ وارنگ آن می‏باشد؛ مضافاً اینکه معلوم است بالائی‏ها و صاحبان تولیدی و استثمارگران و آن‏هم با هر تبیین و تعریفی، از آبشخور نظام وابستۀ جمهوری اسلامی امرارمعاش می‏کنند و بنابراین تا زمانیکه سران حکومت و آن‏هم بعنوان حافظان مناسبات امپریالیستی بر سر قدرت‏اند، نه تنها کمترین تغییری در زندگی میلیون‏ها کارگر و دیگر محرومان بوجود نخواهد آمد بلکه روند مخرب‏تری بخود خواهد گرفت.

 

در هر صورت جامعۀ ایران بمانند دیگر جوامع سرمایه‏داری، نیاز به تغییر اساسی و ریشه‏ای دارد و عللِ اصلی زندگیِ مشقت‏بار کارگران هپکو اراک بمانندِ دیگر کارگران ایران، ربط سرراستی با مکانیزم و با مناسبات حاکم بر جامعه دارد. بدین‏ترتیب باید دانست که تعرض وحشیانۀ کارگران هپکو اراک، از آخرین آن‏ها نخواهد بُود و بدون کمترین شک و شبهه‏ای، جامعۀ کارگری در آینده و آن‏هم در ابعادی دهشتناک‏تر با آن‏ها رودررو خواهد شد. پس یگانه راه خلاصی از چنین حالتی، به همبستگی و به یگانگی تمامی کارگران ایران و بویژه به برخُورد عملی نیروهای مدعی طبقۀ کارگر با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام مربوط است. نظام کارگر را به شلاق می‏بندد به این دلیل که جامعه فاقد نیروی بازدارنده به طبقۀ کارگر است؛ ارگان‏های سرکوب‏گر نظام، وحشیانه اعتراضات بحق کارگرانی هم‏چون هپکو اراک را بخاک و خون می‏کشانند، به این علت که سازمانِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه، از ارائۀ نقش و وظایف کمونیستی‏اش باز مانده است؛ اوضاع و روندی که متأسفانه نزدیک به چهار دهه است بر فضای جامعۀ ایران سیطره انداخته و باعثِ ماندگاری سران حکومت جمهوری اسلامی شده است. روشن است که این جامعۀ دل‏بخواۀ کارگران نیست و پیداست که حکومت‏مداران و دولت‏مردان متفاوت و آن‏هم بهمراه دار و دسته‏های‏شان، بدرد جامعه و کارگران نخواهند خُورد و می‏بایست، بمانند همۀ عناصر و دیگر دولت‏های وابسته، به زیر کشیده شوند تا کارگران ایران و بویژه کارگران هپکو اراک، از دغدغۀ کسب حق و حقوق بدُور شوند و طعم آزادی، دمکراسی و زندگی بهتر را لمس کنند. این خواست و فضایی است که کارگران ایران خواهان آنند.

 

22 سپتامبر 2019

31 شهریور 1398

 

کارگران و جواب به نیروهای سرکوب گر دشمن طبقاتی!


کارگران و جواب به نیروهای سرکوب گر دشمن طبقاتی!

کارگران و زحمتکشان - پرولتارهای جهان وقت آنست که متحد و سازمان یافته و مسلح گشته برخیزید! از دشمن تان بیاموزید که چگونه؟ سرکوب تان می کند! تردیدها و دو دلی ها، توهمات به گفته و برنامه های سازشکارانی که شما را به ادامه مبارزات مسالمت آمیز و نشست با سران سازمان های جهانی طبقه سرمایه دار مانند سازمان جهانی بین دولتین که سازمان ملل متحد می نامند، دعوت میکنند، کنار کذارید و به چاه عمیق تاریخ اندازید!

این سازشکاران خود، عضوی از دشمن طبقاتی تان هستند. پرچم و سرودهای ملی و کشوری و مذهبی، این خرافات باقی مانده از عهد عتیق را به دور اندازید، پرچمی که کره زمین و سلاح و اتحاد تان بر آن نقش بسته به اهتزاز در آورید و سرود انترناسیونال را بخوانید!

آری، پرولتارهای سراسر جهان متحد، متحزب و مسلح شده، برخیزید که راه حل، در پیروزی انقلاب قهری کمونیستیِ شماست!

https://www.facebook.com/obdelwell.xe/vi
deos/1445792568908771/UzpfSTE1Mjg0MjAzMjA6MTAy
MTk2NDE1NDYzMzkwNTY/

حمید قربانی ۲۲ سپتامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

خفتگان سیاسی !

خفتگان سیاسی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


حمله به تاسیسات آرامکو عربستان...حمله به کارگران هپکو در ایران ...اولی را ولایت فقیه مسئولییت قبول نکرد ولی دومی را با افتخار قبول کرد...


حوثی‌های یمن: تمام حملات به عربستان سعودی را متوقف خواهیم کرد...


مسئولیت ضربات و حملات مجاهدین خلق از آلبانی به نیروهای حشد الشعبی در عراق و بی بی سی مظلوم، اسرائیل بی خبر...


ویزای ورود به آمریکا هم به رئیس جمهور سپاه داده شد ... گزینه های نظامی پنتاگون تقدیم ترامپ شد ، بانک ملی هم تحریم شد ...



این مجموعه خبری را داشتیم آنالیز میکردیم که یهویی رضا پهلوی در شبکه من و تو وارد شد و گفت من وکیل مردم ایران هستم ...


تمام تمرکز ما به هم ریخت ذلیل نشی ای رضای بی محل...


قبول وکالت ۸۰ ملیون ایرانی از طرف رضا پهلوی ، البته بسیار عمل شجاعانه ای است . من به ۴۰ میلیون موکل تبریک میگم ، چون بالاخره شاید همه ۸۰ میلیون وکیل نخوان ، حداقل نصف مردم ایران به وکیل نیاز دارن یک عملی تاریخی که میشه به قسمت دوم آرش کمانگیر در شاهنامه چسباند ،‌ با یک تفاوت جزمی . در قسمت دوم نه تیری هست و نه کمانی ... فقط صندلی وکالت و اینا ، توی این 4 دهه گذشته ولیعهدی سود زیادی نداشت . این ورژن جدید فقط یه نکته مثبت توشه . رضا خواسته یا ناخواسته از مقام ولیعهدی خودخواسته دست برداشت . الان شده وکیل تسخیری ...


من به عنوان یک ایرانی از رضا پهلوی درخواست دارم و التماس میکنم که وکالت من بدبخت را هم قبول کند . من از مجاهدین خلق شکایت دارم که یک سال زندان انفرادی در قرارگاه اشرف کشیدم . ولی چون مجاهدین به رضا محل نمیگذارند پس لطفا پرونده و شکایت بعدی مربوط به 5 سال گروگانگیری آمریکا در عراق میشود در زندان تیف . رضا پهلوی پیش کاخ سفید برای گرفتن خسارت من وکیل است ...



‏"اسکات سی وارینگ" معتقد است برخی حکومت های جهانی حیات فرازمینی ها را از جهانیان پنهان نگه داشته اند !


فرازمینی معنی ندارد همه چیز همینجاست . یا موکلین رضا پهلوی و یا خود رضا و همراهان موجوداتی فرو زمینی هستند ...


اونوقت میگن چرا ما ملت سرخوشی هستیم که به همه مشکلات فقط بلدیم بخندیم ؟ آخه مگه میذارن آدم نخنده ؟

رونوشت به همه آلترناتیوها : شورای مجاهدین ، شورای سلطنتی ، سکولار دموکراسی ، آلترناتیو سرخ کمونیستی ، استحاله لیسی ، لیس بزن هموطن ، در لیس لذتی هست که گفتنی نیست .


صدور ویزای آمریکا برای رئيس جمهور و وزیر خارجه سپاه پاسداران...

پمپئو: به دنبال ائتلافی برای رسیدن به راه حل صلح‌آمیز با ولایت فقیه هستیم

سی‌بی‌اس: حمله به پالایشگاه‌های عربستان با تایید مشروط ولایت فقیه انجام شد، شرطش هم این بود که بزنند و بعد بتوانند انکار کنند . کاخ سفید هم گفت تو خودت انکاری عزیز دل برادر ...


نخست‌وزیر عراق : شاید سازمان مجاهدین خلق به حشد الشعبی حمله کرده باشد...


بی بی سی فارسی نوشت : عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر عراق، در مصاحبه‌ای جدید درباره حملات یک‌ماه گذشته به گروه حشد الشعبی گفت این احتمال وجود دارد که "دشمنان بسیاری، از جمله سازمان مجاهدین خلق" به این گروه شیعه عراقی حمله کرده باشند. این حملات کار اسرائیل نیست ...


سازمان مجاهدین خلق که نخست‌وزیر عراق از آن نام برده، یکی از سازمان‌های مخالف جمهوری اسلامی در ایران است. این سازمان به مدت چندین دهه در عراق پایگاه نظامی داشت.


اما در پی حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام حسین، این سازمان ابتدا خلع سلاح و سپس به تبعیدگاه آلبانی منتقل شد.

رئیس جمهور عراق گفت مجاهدین خلق در آلبانی زیر زمین کرایه کرده و در آنجا مشغول تولید موشک و بمب و جنگنده هستند ، مثل همان دختری که احمدی نژاد گفت در زیرزمین خانه شان توی قابلمه اورانیوم تولید میکند ، ولی این بی بی سی نامرد همین بخش را سانسور کرد
وقتی مخاطب با هیمن تیتر نعشه میشود و اگر هم میفهمد ، حداقل ساکت میماند ... آنوقت هرکسی مثل بی بی سی و حتی خیلی کمتر از بی بی سی حق دارد برسد و خشک خشک تا دسته بچپاند .



سازمان مجاهدین خلق در دوران مبارزه مسلحانه‌اش در فهرست سازمان‌های تروریستی آمریکا و اتحادیه اروپا قرار داشت.که بعدا از لیست بیرون آورده شد و آمریکای مارمولک تصمیم گرفت در مقابل آنها کاری کند کارستان . یعنی تولید دریایی دوغ با نصف ملاقه ماست ...


آمریکا هیئت ایرج مصداقی و آلترناتیو شماره 2 پاریس را رو کرد که البته سابیدند به الک ...


آمریکا گفت اینا خیلی خفن هستند اصلا نویسنده شریفی مثل مصداقی بادی نیست که با هر بیدی بلرزد ، استاد سالم سیاسی ، اخلاق مدار ، کتابهایش در دانشگاه های ایران تدریس میشود ...


حالا همه با هم آشتی کنیم تو با مصطفی پورمحمدی رفیق شد ، همنشین با شاهسوندی مصاحبه کنه و با همین فرمون هی رفتنند جلو تا رسیدند به تلویزیون اینترنشنال و سایت اینترلینک خامنه ای ...


حالا مطمئن شدم اینجا کسی خواب نیست همه خودشان را به خواب زده اند . روی بالشهای نرم جهل و خیال و لجبازی...

 

 



اسماعیل هوشیار
21.09.2019
 

 

September 21, 2019

وعده‎‎های خیالی و غیرمسئولانه به خانواده‎های جان‎باختگان

وعده‎‎های خیالی و غیرمسئولانه به خانوادههای جانباختگان

نقدی بر فراخوان شهریور ۹۸ سازمان "عدالت برای ایران" به خانوادههای جانباختگان و توصیفات غیرکارشناسانه این سازمان درباره پدیده "ناپدیدشدن قهری" و "کارگروه ناپدیدشدگان قهری سازمان ملل"

 

سازمان "عدالت برای ایران" در تاریخ ۳۰ آگوست ۲۰۱۹ (۸ شهریور ۱۳۹۸) بیانیه‎ای تحت عنوان "فراخوان برای پاسخگو کردن مسئولان مرگ و انکار" خطاب به خانواده‎های زندانیان سیاسی جانباخته که رژیم ایران محل دفن آنها را تاکنون پنهان نگاه داشته، منتشر کرده است. این  بیانیه خانواده‎ها را فرامی‎خواند تا اگر مایلند، نام و سرگذشت عزیزانشان "در یک مرجع بین‌المللی ثبت شود و سازمان ملل در مورد سرنوشت‌شان از جمهوری اسلامی پاسخ بخواهد" با این سازمان تماس بگیرند. در عین حال، برای جلب اعتماد و اِقناع بیشترِ مخاطبان توضیحات زیر نیز اضافه شده است:

۱-  "در چند سال‌ گذشته،عدالت برای ایران چندین شکایت را از طرف خانواده‌ها در گروه کاری ناپدیدشدگان قهری سازمان ملل ثبت کرده‌ است"، ۲-  جانباختگان "پس از ثبت شکایت "عدالت برای ایران" در سازمان ملل، توسط این نهاد به‌عنوان ناپدیدشده قهری به رسمیت شناخته شده‌اند"، ۳- "با به ‌رسمیت شناخته‌ شدن این افراد به‌ عنوان ناپدیدشده قهری، سازمان ملل جمهوری اسلامی ایران را موظف کرده که در مورد سرنوشت آنان پاسخگو شود و اشخاصی که در سربه‌نیست کردن‌شان مسئول بودند را نیز تحت تعقیب قرار دهد،" و  ۴- از آنجا که هیچ تحقیقات جامعی تاکنون درباره "چندین هزار" ناپدید شده قهری در ایران انجام نشده و این پدیده همچنان "یکی از تاریک‌ترین نقاط نقض حقوق بشر [در ایران] است"، خانوادههایی که به این فراخوان پاسخ مثبت میدهند علاوه بر دستاوردهای بالا به سازمان "عدالت برای ایران" هم کمک خواهند کرد تا بر این پدیده ظاهراً فراموش شده "نور بتابانند".

شکی نیست که بسیاری از خانواده‎های جان‎باختگان، که تا کنون نیز رنج بسیاری کشیده‎اند، حاضرند برای گرفتن اطلاعات در باره جزئیات مرگ‎ عزیزانشان، از جمله محل دفن آنها، هزینه بپردازند، هزینه‎ای که کمترینِ آن نااُمید شدن پس از یک اُمیدواری است و در بدترین حالت، تحمل فشارها و آزارهای تلافی‎جویانه رژیم اسلامی ایران. این نوشته در درجه اول برای آگاه کردن خانواده‎های جان‎باختگانی است که هنوز در ایران زندگی می‎کنند و اگر به فراخوان "عدالت برای ایران" پاسخ مثبت دهند، علاوه بر نااُمیدی قابلِ پیش‎بینی، به اِحتمال زیاد با آزار و اَذیت‎های تَلافی‎جویانه رژیم ایران هم مواجه خواهند شد. هدف نوشته، منع خانواده‎ها از اقدامات هزینه‎بر نیست، بلکه این ضرورت است که قبل از ورود به هر راه‎کاری، چه بی‎واسطه و چه از طریق واسطه‎هایی مثل سازمان‎های حقوق بشر خارج از کشور، دقیقاً بدانند که چه اِنتظار واقع بینانهای می‎توان از آن راه‎کار داشت، و آیا درخور هزینه دادن هست یا نه. اینکه در نهایت تصمیم این باشد که حتی برآیندی اَندک هم اَرزش پرداخت هزینه حتی هِنگفتی را دارد، شایسته تَقدیر است. مُهم این است که اِتخاذ تصمیم، آگاهانه و مبتنی بر واقعیات باشد و نه بر اساس اِنتظارات غیرممکن و ناشدنی.

تعاریف و توضیحاتی که در این نوشته آمده است همگی از متون حقوق بشری مَرجَع، مُعتبر و قابلِ دسترسی همگان اِستخراج شده‎اند. این تصریحات نشان خواهند داد که:

  • سازمان "عدالت برای ایران" از ۴ سال پیش با استفاده از تعاریف غیرکارشناسانه و نادرست از پدیده "ناپدیدشدن قهری"، ده‎ها هزار زندانی سیاسی اعدام شده توسط حکومت اسلامی ایران را به اشتباه ناپدیدشده قهری قلمداد کرده است. این تعاریف که اخیراً نیز روی "پنهان بودن محل دفن اعدام-شدگان" متمرکز شده است با جوهر ناپدیدکردن قهری که "پنهان نگه داشتن سرنوشت قربانی بدون بجا گذاشتن هر گونه رد و آثاری است" بوضوح مغایرت دارد. تا کنون نیز هیچ مرجع بین‎المللی اعدام-شدگانی که محل دفن آنها پنهان نگاه داشته شده را "ناپدیدشده قهری" محسوب نکرده است. این مراجع، چنین رفتارهای شقاوت‎آمیزی را همواره مصداق "رفتار غیرانسانی" نسبت به خانواده آن فرد دانسته‎اند.
  • اقدام سازمان "عدالت برای ایران" در ۳ سال گذشته برای ثبت ۶ پرونده فردی از طرف خانواده‎های اعدام-شدگان در نزد یکی از نهادهای سازمان ملل بنام "کارگروه ناپدیدشدگان قَهری" غیرکارشناسانه و غیرمَسئولانه بوده است. این اقدام بدون برخورداری از حداقل آگاهی درباره اختیارات، سابقه، و روال کار این نهاد و حتی مفاهیم پایه‎ای حقوقی، به شیوه کاملاً آزمون و خطایی انجام گرفته‎ است. از همان پرونده اول‎، خانواده‎های جانباختگان، که همگی نیز در ایران هستند، مورد آزار و اذیت رژیم اسلامی ایران قرار گرفته‎اند. این سازمان در بیانیه‎هایی که متعاقب ثبت این پرونده‎ها منتشر کرده است، اطلاعاتی درباره کارکرد و پتانسیل‎ این کارگروه داده است که القا کننده دستاوردهای مهمی برای این راه‎کار هستند ولی هیچکدام صحت ندارند. مهمترین آنها این است که این کارگروه اعدام-شدگان را "به عنوان ناپدیدشده قهری به رسمیت شناخته است" که نه فقط با اختیارات کارگروه مطابقت ندارد، بلکه در تضاد فاحش با اصول پایه‎ای رسیدگی به دعاوی حقوقی است. یک ادعای شدیداً گمراهکننده دیگر ایجاد یک وظیفه خیالی برای کارگروه یعنی تلاش برای روشن کردن "محل دفن جانباختگان" است. این درحالی است که برای زندانیان سیاسی اعدام-شده، تلاش کارگروه ناپدیدشدگان قهری، در صورت همکاری حکومت اسلامی ایران با آن، محدود به تائید مرگ آنهاست، آنهم در حد دانسته‎هایی که در گواهی فوت جانباختگان نیز عموما وجود دارد، که در مورد جانباختگان کشتار تابستان ۱۳۶۷، به دلیل سابقه عدم همکاری نظاممند این حکومت، همین انتظار اَندک را هم نمی‎توان داشت.

کدامیک از نهادهای سازمان ملل میتوانند "ناپدید شدن قهری" افراد را "برسمیت" بشناسند و دولتهای مُرتَکِب را "پاسُخگو" کنند؟

مهمترین وعده نادرستی که سازمان "عدالت برای ایران" به خانواده‎های جانباختگان می‎دهد این است که اگر پرونده‎ای [که به اشتباه به آن "شکایت" گفته شده است] برای عزیزانشان در "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" باز شود، پس از ثَبت "شکایت"، این کارگروه می‎تواند آنان را "به‌عنوان ناپدیدشده قهری به رسمیت بشناسد"، و در نتیجه باعث می‎شود که سازمان ملل، جمهوری اسلامی ایران را موظف کند تا "در مورد سرنوشت آنان پاسخگو شود و اشخاصی که در سربه‌نیست کردن‌ آنها دست داشته‎اند را تحت تعقیب قرار دهد."

 متاسفانه هیچکدام از اِدعاهای بالا صِحَت ندارند.

تنها نهادهای حقوق بشری سازمان ملل که در دستور کارشان رسیدگی ماهَوی (رسیدگی به اَصلِ موضوع) و قضاوت بر شکایات فردی پیش‎بینی شده، کُمیته‎هایی هستند که به آنها "سازوکارهای مُعاهده‎ای حقوق بشر" یا "نهادهای مُعاهده" سازمان ملل می‎گویند. این کمیته‎ها بر اِجرای مُعاهده‎های حقوق بشر سازمان ملل از سوی كشورهای مُعاهِد نظارت می‎كنند. هر کُمیته، ناظر بر یک مُعاهده است، مثل "کُمیته حقوق بشر" که ناظر بر "میثاق بین‎المللی حقوق سیاسی و مدنی" است، "کُمیته ضد شکنجه" که ناظر بر "مُعاهده ضد شكنجه و دیگر رفتارها يا مجازات بيرحمانه، غيرانساني يا تحقيرآميز" است، یا "کُمیته ناپدید شدگان قهری" که ناظر بر مُعاهده "مُحافظت از هَمِگان در برابر ناپدیدشدن قهری" است. 

برای اینکه شهروندان هر کشوری بتوانند در این کُمیته‎ها شکایتی مبنی بر نقض یک یا چند ماده مُعاهده مربوطه را طرح کنند فقط اِلحاق کشور متبوع به آن مُعاهده کافی نیست، شرط دیگر برسمیت شناختن صلاحیت کُمیتهٔ مُعاهده برای دریافت و رسیدگی به شکایات فردی توسط شهروندان آن کشور است.

علی‎رغم اینکه حکومت ایران به چند مُعاهده سازمان ملل پیوسته است اما از آنجا که صلاحیت کُمیته‎های مربوطه را برای رسیدگی به شکایات فردی برسمیت نشناخته‎، شهروندان ایرانی همچنان اِمکان طرح شکایت فردی در این کُمیته‎ها را ندارند. اگر کشور ایران پس از پیوستن به "میثاق حقوق سیاسی و مدنی" صلاحیت "کُمیته حقوق بشر" را برای دریافت شکایات فردی برسمیت شناخته بود، شهروندان ایرانی می‎توانستند شکایات مربوط به ناپدیدشدن قهری عزیزانشان توسط دولت ایران را در این نهاد طرح کنند. در صورتی که ایران به مُعاهده "حفاظت از همگان در برابر ناپدیدشدن قهری" می‎پیوست و در عین حال صلاحیت کمیته مربوطه را هم برای دریافت شکایات فردی برسمیت می‎شناخت، شهروندان ایرانی می‎توانستند نزد این کُمیته نیز شکایات مربوط به ناپدیدشدن قهری عزیزانشان را طرح کنند. تنها در این دو صورت بود که می‎شد اُمیدوار بود که کُمیته مربوطه پس از یک بررسی، که معمولا چند سال هم طول می‎کشد، به نفع شاکی رای دهد و با "برسمیت شناختن" ادعای ناپدیدشدن قهریِ او، حکومت ایران را ملزم به "پاسخگویی" و اقداماتی مانند "تعقیب کیفری مرتکبین" کند. اینکه آیا چنین اِلزام لَفظی می‎توانست عملاً هم حکومتی همچون جمهوری اسلامی ایران را پاسخگو کند، موضوعی است که باید در مجالی دیگر به آن پرداخت.

کارگروه ناپدیدشدگان قهری که بیانیهٔ "عدالت برای ایران" به آن اشاره دارد یکی از ۴۴ "رَویهٔ ویژه" شورای حقوق بشر سازمان ملل است که ویژگی مهم آن، نظارت بر یک کشور خاص (مثل گزارشگر ویژه برای ایران) یا براساس یک موضوع خاص در رابطه با همه کشورهاست، چه کشور مورد نظر عضو مُعاهده مربوط به آن موضوع باشد و چه نباشد. بعنوان یک "رویهٔ ویژهٔ موضوعی"، روش کار و اختیارات "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" با "سازوکارهای مُعاهده‎ای" (مانند "کُمیته ناپدیدشدگان قهری" یا "کُمیته حقوق بشر" که در بالا به آنها اشاره شد) تفاوت اساسی دارد. کارگروه که در سال ۱۹۸۰ به عنوان نخستین "رویه ویژه" توسط کُمیسیون حقوق بشر (این کمیسیون در سال ۲۰۰۶ با "شورای حقوق بشر" جایگزین شد) ایجاد شده است، از همان ابتدای تاسیس، وظیفه اصلی‎اش را "انساندوستانه" توصیف کرده، آنهم صرفاً در محدوده ایجاد "کانال ارتباطی بین خانواده‎ها و دولت‎های مربوطه" برای شفاف‎سازی "مکان یا سرنوشت" اشخاصی که درباره آنها ادعای ناپدیدشدن مطرح شده.

در ذیلِ این نوشته توضیح داده خواهد شد که چرا جانباختگانی که پس از اعدام، محل دفن‎شان پنهان شده "ناپدیدشده قهری" محسوب نمی‎شوند و چرا با این وجود کارگروه مذکور همچنان پس از دریافت مکاتباتِ "عدالت برای ایران" و صدها مُکاتبه مُشابه دیگر دریافتی از سال ۱۹۸۰ در ارتباط با زندانیان سیاسی اعدام-شده، از حکومت ایران در مورد سرنوشت آنها پُرس‎و‎جو کرده است.

اما حتی اگر فرض کنیم که این عزیزان "ناپدیدشده قهری" هم محسوب بشوند، آنچه که از خلال دستور کار "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" مُحرز است، فقدان تمهیداتی برای بررسی ماهوی ادعای ناپدید شدن قهری فردی است که موضوع پرونده است، چه رسد به "موظف کردن" دولت مربوطه به "پاسخگویی" در مورد "سرنوشت" آن فرد و"تحت تعقیب" قرار دادن مُرتکبین.

تنها رَویه‎ای که در میان ۴۴ "رَویهٔ ویژه" شورای حقوق بشر در دستور کار آن، تَمهیداتی برای رسیدگی ماهوی به شکایات فردی منظور شده "کارگروه بازداشت های خودسرانه" است. این کارگروه، اگر پس از مکاتبه کافی با دولت مربوطه و منبع شکایت، به این نتیجه برسد که ماهیت محرومیت از آزادی مدعی "خودسرانه" بوده است، آنرا در "نظریه‎ای" که شامل توصیه‎هایی به دولت نیز هست، ارائه می‎دهد. اگر سازمان "عدالت برای ایران" "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" را با "کارگروه بازداشت های خودسرانه" یا با "کمیته ناپدیدشدگان قهری" که بالاتر به آن اشاره شد اشتباه هم گرفته باشد، حداقل اِنتظاری که بعنوان یک سازمان حقوق بشری باید از آن داشت این است که  بداند دادن مُهلتی برای ابراز نظر مدعی‎علیه (در اینجا حکومت ایران) درباره ادعا(ها)ی مدعی (در اینجا ناپدید شدن فرد جانباخته‎ای)، بخش لاینفکی از مرحله تحقیق و بررسی است و هیچ مرجع رسیدگی یا قضاوتی، تا پایان یافتن این مرحله درباره ادعا(ها)ی مدعی، اظهارنظر ماهوی نمی‎کند. در غیر اینصورت، مثل این است که بگوییم پس از انتقال یک دادخواستِ اتهام تجاوز به دادگاه، قاضی همان دقیقه اول بدون دادن هیچ فرصتی برای دفاع به متهم، حق را به شاکی داده و متهم را متجاوز "شناخته" است. از این رو اِدعای سازمان "عدالت برای ایران" مبنی بر اینکه با ثبت پرونده در نزد این کارگروه، جانباختگانی که ناپدید شدن آنها در این "شکایات" ادعا شده با بررسی "اسناد و مدارکی" که این سازمان در رابطه با پرونده‎ها "فرستاده است"، "به عنوان ناپدیدشده قهری برسمیت شناخته شده‎اند" یک اشتباه فاحش و بی‎سابقه حقوقی است.

یک نگاه به اَسامی دیگری که کارگروه پرونده‎های آنها را نیز پیگیری کرده این بی‎خردی را برجسته‎تر می‎کند. در اسفند ۱۳۸۸ که روزهای اول بازداشت خانگی میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی و فاطمه کروبی بود و در مورد مکان واقعی بازداشت آنها نگرانی‎هایی وجود داشت، "فدراسیون بین‎المللی جامعه‎های حقوق بشر" برای این چهار تن در کارگروه ناپدیدشدگان قهری پرونده ثبت نمود. طبق گزارش مارس ۲۰۱۲ کارگروه، این نهاد روند پرس‎و‎جو از حکومت ایران را به عنوان پرونده "فوری" برای این افراد نیز انجام داده است. تا امروز که ۸ سال از ثبت پرونده‎های مذکور می‎گذرد، دولت ایران هیچ پاسخی در باره این ۴ تن به کارگروه نداده است و به این دلیل پرونده آنها هنوز نزد این کارگروه باز است.

آیا سازمان "عدالت برای ایران" حاضر است که میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همسرانشان را هم به اعتبار اسناد و مدارکی که این "فدراسیون" برای کارگروه ارسال کرده، پرس‎و‎جوی کارگروه از حکومت جمهوری اسلامی، و باز بودن پرونده آنان به دلیل عدم پاسخگویی این حکومت، "ناپدید شده قهری" اعلام کند؟

تعریف ناپدیدشده قهری 

سازمان "عدالت برای ایران" در ابتدای بیانیه‎اش می‎گوید: "از نظر حقوق بین‌الملل بازداشت‌های دولتی که به اعدام فراقضائی منتهی شود و مقامات رسمی پس از اعدام، در باره سرنوشت و محل دفن فردِ مورد نظر پنهان‌کاری کنند، مصداق ناپدیدشدگی قهری است."

این تعریف، هر چند که مؤلفه‎های آن کم و بیش از چند متن مُعتبر حقوق بین‎الملل دست‎چین و به هم وصل شده‎اند، کاملاً ساختگی است و با جوهره پدیده ناپدیدشدن قهری، که روند تدوین و تصویب آن در حقوق بین‎الملل سال‎ها طول کشیده، در تضاد است.

شکی نیست که ناپدیدکردن قهری، نقض جدی حقوق بشر است و به همین دلیل در بسیاری از کشورها، در قوانین آنها به عنوان یک جرم قابل پیگرد مدون شده است. ناپدیدکردن قهری جرمی است پیچیده و چند‎ بُعدی، چرا که مرکب است از چند جرم با مُرتکبین مُتعدد و قُربانیان متعدد. این جرم می‎تواند نقض حقوق مُتعددی از قربانی و خانواده‎اش را بدنبال داشته باشد، مانند حق در اَمان بودن از شکنجه و رفتارهای غیرانسانی، حق داشتن آزادی و اَمنیت فردی، حق شناخته شدن بعنوان یک فرد در برابر قانون، حق برخورداری از دادرسی عادلانه، حق داشتن حیات، حق برخورداری از زندگی خانوادگی، حق دانستن حقیقت و حق برخورداری از رفتار اِنسانی در زمان بازداشت.

 در حال حاضر مفهوم ناپدیدشدن قهری در حقوق بین‎الملل، در سه متن بین‎المللی حقوق بشر تعریف شده است: "بیانیه سازمان ملل در حفاظتِ همگان در برابر ناپدید شدن قهری" (۱۹۹۲ ، مقدمه)، "معاهده آمریکایی در مورد ناپدید شدن قهری اشخاص‫" (۱۹۹۴، ماده دوم)، و "معاهده بین‎المللی [سازمان ملل] در حفاظت از همگان در برابر ناپدید شدن قهری" (۲۰۰۶ ، ماده ۲). علاوه بر این سه، اَساسنامه دیوان کیفری بین‎المللی (۱۹۹۸) نیز ناپدیدشدن قهری اشخاص را در صورتی که در چهارچوب حمله‌ای گسترده یا سازمان یافته علیه یک جمعیت غیرنظامی صورت پذیرد، در شمار جرایم علیه بشریت که قابل تعقیب کیفری بین‎المللی می‌باشد، برشمرده است (ماده آی.۷.۱ ).

تمام تعاریف موجود از این پدیده، سه مؤلفه زیر را مفروض می‎دارند: الف) محرومیت از آزادی (حبس یا حصر) بر خلاف خواست و اِراده شخص، ب) دخالت مقامات دولتی، حداقل به طور غیرمستقیم با اِغماض، پشتیبانی یا عدم مخالفت، و ج) اِمتناع نهادهای حکومتی از اِفشای سَرنوشت یا مکان شخص.

در آرای "دادگاه آمریکایی حقوق بشر" مکرراً تاکید شده است که منظور از اِمتناع از اِفشای سرنوشت یا مکان "بجا نگذاشتن هیچگونه رد یا مدرکی است" "تا مَصونیت مُرتکبین تضمین شود". "کمیته حقوق بشر" سازمان ملل نیز در آرای خود تاکید کرده است زمانیکه شخص ناپدید شده کشته شده باشد، عمل "ناپدید کردن" با اِذعان دولت به مرگ آن شخص "پایان می‎یابد‎‎"، چرا که آن دولت با اِذعان به ناپدید نمودن قربانی، حتی اگر حاضر نباشد محل دفن یا جزئیات دیگر مربوط به مرگ او را مشخص کند، دیگر نمی‎تواند از خود سَلبِ مَسئُولیت کند. برای مثال، در دادخواست اَلداکوئل علیه جماهیر عربی لیبی، قربانی بدون حُکم بازداشت در سال ۱۹۸۹ دستگیر می‎شود. پس از آن، برای ۱۹ سال، مقامات آن کشور بازداشت او را اِنکار می‎کنند. در سال ۲۰۰۸، چند تن از مامورین اَمنیتی لیبی فوت او را به خانواده‎اش اطلاع می‎دهند اما از دادن جزئیات بیشتر در مورد ناپدید شدن یا مرگ یا محل دفن او خودداری می‎کنند. والدین الداکوئل پس از آنکه گواهی مرگ وی بدست‎شان می‎رسد تازه متوجه می‎شوند که تاریخ مرگ فرزندشان ۲۳ جون ۱۹۹۶ بوده است، یعنی روزی که در زندان بدنام اَمنیتی اَبوسلیم لیبی کشتار وسیعی با حداقل ۱٫۲۰۰ قربانی صورت گرفته است. "کمیته حقوق بشر" در رای خود آغاز و پایان "ناپدیدکردن قهری" الداکوئل را اینطور توصیف می‎کند:

کمیته یادآور میشود که عبدالحمید الداکوئل در شرایطی دستگیر و بازداشت میشود که کمیته آن را خودسرانه ارزیابی کرده است. سپس او را به صورت قهری ناپدید میکنند، که تا زمان مرگ وی، که ۲۳ جون ۱۹۹۶ عنوان شده، همچنان ناپدید شده قهری محسوب میشود. [تأکید افزوده شده است]

با توجه به توضیحات بالا، واضح است که در صورت اِذعان مقامات حکومتی به اعدام (چه فراقضایی و چه قضایی) زندانی که تا آن زمان با اِنکار بازداشت و/یا کشته شدن او، ناپدید شده مَحسوب می‎شد، به مجرد اعلام سرنوشتش، عمل "ناپدید کردن" آن فرد پایان می‎گیرد و او دیگر "ناپدیدشده" محسوب نمی‎شود. اگر مقامات یک کشور همچنان از اِفشای محل دفن یا اطلاعات دیگری مثل تاریخ یا شرایط اعدام قربانی امتناع کنند، این در حقوق بین‎الملل به مَعنای اِستمرار ناپدید کردن قهری قربانی نیست، بلکه مصداق شکنجه و رفتار بی‎رحمانه و غیر‎انسانی و نقض دیگر حقوق، مانند حق برخورداری از زندگی خانوادگی و حق دانستن حقیقت خانوادهٔ قربانی است. برای شبهه‎زدایی بیشتر، "کمیسیون بین‎المللی حقوقدانان" که سازمانی غیر-دولتی متشکل از ۶۰ قاضی و وکیل برجسته است در یکی از متون راهنمایی برای کاربران خود بر روی این تمایز اینگونه تاکید کرده است:

در حالی که در اغلب موارد، اَجسادِ افراد مفقود شده که در اِسارت کشته شدهاند، پنهان نگاه داشته شده و مخفیانه دفن یا نابود میشوند، نمیبایستی ناپدید شدن قهری با اعدامهای فراقضایی "مخفیانه" افرادی که در گورهای مخفی دفن شدهاند اشتباه گرفته شود. در مورد آخر، مقامات حکومتی بازداشت فرد یا مرگ او را تکذیب نمیکنند، اما آنها از اِفشای تاریخ، مکان و/ یا نحوه اعدام  و/ یا نشان دادن محل دقیق دفن آن عزیزان خودداری میکنند. این موارد نشان دهنده عمل ناپدید شدن قهری نیستند، حتی اگر بستگان قربانی از محل دفن عزیز قربانیشان هم آگاه نباشند. با این وجود، همانطور که دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر اشاره کرده، در همه موارد چه ناپدید شدن قهری و چه اعدامهای مخفیانه و چه پنهان کردن محل دفن قربانی، حق دانستنِ حقیقت در همه آنها، حقِ دانستن سرنوشت و مکان قربانیان را هم شامل میشود. [تاکید افزوده شده]

لازم به ذکر است که پنهان نگاه داشتن محلِ دفنِ اِعدام-شدگان، فقط مُختص کشور ایران نبوده است و به عنوان مثال چنین شقاوت‎هایی در کشور اروپایی بِلاروس هنوز هم در باره همه اِعدام-شدگان اِعمال می‎شود. "کمیته حقوق بشر سازمان ملل" که تا کنون دعاوی متعددی را در این رابطه قضاوت کرده است این عمل را نه مصداق ناپدیدکردن قهری، بلکه مصداق "رفتار غیرانسانی نسبت به شاکی [خانواده آن فرد]"  دانسته است. 

مؤلفه‎های دیگر تعریف سازمان "عدالت برای ایران" از "ناپدیدشدن قهری" یعنی اِطلاق "بازداشت دولتی" و "اعدام فراقضایی" به هزاران زندانیان سیاسی که در چهار دهه گذشته اعدام قضایی شده‎اند خطای حقوقی فاحش دیگری است.  این سازمان این دو مؤلفه را از یک "نظریه عام" که "کارگروه ناپدیدشدن قهری" در سال ۲۰۰۷ در باره مورد خاص و پیچیده‎ای از ناپدیدکردن قهری منتشر کرده کپی برداری کرده است، بدون اینکه واقعاً محتوی آن‎ را درک کند و متوجه باشد که این فقط یک "نظر" است. اگر به جزئیات این "نظریه" مراجعه کنیم می‎بینیم مورد خاصی که کارگروه در باره آن بطور عام نظر داده است مربوط به دوره بازداشت موقت/پیش از محاکمه و یا بازداشت اداری (مثل بازداشت خارجیان بدون اقامت قانونی) است که هر چند ممکن است به طور قانونی آغاز شده باشد، اما تحت شرایطی به غیرقانونی تبدیل می‎شود. به عنوان مثال هنگامیکه قربانی در طول مدت بازداشت، حتی اگر "فقط چند ساعت" هم طول کشیده باشد، به علت شکنجه یا روش‎های دیگرِ خارج از روال قضایی توسط مقامات بازداشت کننده به قتل برسد. کارگروه اضافه می‎کند که تحت چنین شرایطی، اگر "پس از بازداشت یا حتی پس از اعدام [فراقضایی]، مقامات دولتی از افشای سرنوشت یا محل سکونت فرد مورد نظر و یا اساساً از اذعان به ارتکاب کُل این عمل خودداری کنند،" این نیز از نظر کارگروه، مصداق ناپدیدشدن قهری است. 

ناپدیدشدن قهری که جرمی است مرکب با مرتکبین متعدد و قربانیان متعدد، محتوای پیچیده‎ای دارد و اثبات آن کار ساده ای نیست و دقت کارشناسانه می‎خواهد. با این تذکر، شاید بتوان استدلال کرد که زندانیان سیاسی مثل زهرا کاظمی، ستار بهشتی و حتی کاووس سیدامامی که به ترتیب در سال‎های ۱۳۸۲، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۶ در طی بازداشت‎های کوتاه مدت دولتی با مرگ مواجه شدند و در مورد آنها شواهد موثقی مبنی بر آزار و شکنجه منجر به اعدام فراقضایی توسط مقامات زندان وجود دارد، مصداق مورد خاص یک عمل ناپدیدکردن قهری پایان یافته (از بازداشت تا اعلام خبر فوت) هستند که "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" در سال ۲۰۰۷ درباره آن "نظریه" منتشر کرده است. اما آنچه که مثل روز روشن است این است که هزاران زندانی سیاسی که در ۴۰ سال گذشته توسط رژیم جمهوری اسلامی با اعدام‎های قضایی شتاب‎زده و مغایر قوانین جهانشمول حقوق بشر جان باخته‎اند، نه طبق این "نظریه عام" کارگروه و نه طبق تعریف آن در قوانین بین‎الملل ناپدیدشده قهری محسوب نمی‎شوند.

آنچه که اشتباه سازمان "عدالت برای ایران" در قلمداد کردن هزاران زندانی سیاسی اعدام-شده به عنوان "ناپدیدشده قهری" را فاحش‎تر می‎کند، جسارت بی‎سابقه‎ آن است در متُهم کردن دیگران به "چهار دهه فراموش کردن" پدیده‎ای که خود آن را با اِتکا بر یک تعریف اِشتباه و بی‎ربط به حقوق بین‎الملل ساخته و پرداخته است. از لحاظ عملی نیز این سازمان علی‎رغم اینکه (طبق فراخوان دیگری) اِدعا می کند از چهار سال پیش به عنوان "اولین" سازمان حقوق بشر در دنیا "تحقیقات جامعی" را درباره این پدیده آغاز کرده است، تا کنون در رابطه با افرادی که واقعاً قربانی ناپدیدشدن قهری محسوب می‎شوند، بجز درج اَسامی خبرسازترین آنها در چند اطلاعیه (یازده تن از اعضای محفل روحانی بهائیان، پیروز دوانی، و سعید زینالی که به ترتیب در سال ۱۳۵۹، ۱۳۷۷، و ۱۳۷۸ ناپدید شدند)‌، هیچ کاری نکرده است. ده‎ها موردِ بارزِ ناپدیدشده قهری که دیگر سازمانها و اشخاص درباره آنها بارها گفته و نوشته‎اند، مثل زندانیان سیاسی مجاهد که از کشتار تابستان ۶۷ جان بدربردند و در سال‎های پس از آزادی از زندان در بیرون از خانه‎هایشان ناپدید شدند، هوادارانی که به قصد پیوستن به این سازمان تلاش داشتند از شهرهای مرزی ایران عبور کنند و ناپدید شدند، و همچنین فعالان فرهنگی و زندانیان سیاسی سابق که در قتل های زنجیره‎ای ۱۳۷۷ ناپدید شدند، همچنان از سوی سازمان "عدالت برای ایران‎" فراموش شده‎اند.

کارنامه عملکرد کارگروه ناپدیدشدگان قهری

همانطور که قبلا توضیح داده شد کارگروه ناپدیدشدگان یکی از ۴۴ "رویهٔ ویژه" شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است و مانند تمام این رویه‎ها (بجز کارگروه بازداشت‎های خودسرانه)، یک نهاد رسیدگی و قضاوت درباره "شکایات" فردی نیست. این کارگروه اخیراً در اطلاعیه‎ای که بنظر می‎رسد برای اِصلاح برداشت‎های نادرستی که از دستورِ کار محدود آن شده است، مثل توصیفاتی که "عدالت برای ایران" منتشر کرده، بطور روشن و صریح می‎گوید:

کارگروه ناپدید شدگان نمیتواند: مستقیماً درباره پروندههای فردی تحقیق کند، مستقیماً در مقابل اِنتقامجویی اقدامات محافظتی اتخاذ کند، در موارد مُحرَز ناپدیدشدن قهری، شخص یا دولت مسئول را مشخص کند، قضاوت بنماید و مجازات تعیین کند، نبش قبر کند، و خسارت یا اقدامات ترمیمی ارائه کند.

قبلا نیز کارگروه در متن دیگری که مربوط به روش کار آن است صریحاً گفته است که از ابتدای تٱسیس، وظیفه اصلی‎اش صرفاً "بشردوستانه" بوده است و وظیفه تکمیلی‎هم که بعدها به وظایفش اضافه شده، فقط در حد "نظارت" است. در موارد فردی، فقط می‎تواند "کانال ارتباطی باشد بین خانواده‎ها و دولت‎های مربوطه" برای شفاف‎سازی "مکان یا سرنوشت" افرادی که درباره آنها ادعای ناپدیدشدن وجود دارد و در عین حال پرونده‎هایی را هم برای این موارد ثبت و بایگانی می‎کند. در مورد پرونده‎های فردی، کارگروه روشی را پیروی می‎کند که با یکی از دو وظیفه آن مطابقت دارد: ۱- روش اقدام نُرمال (برای ناپدیدشدنی که از آغاز آن بیش از ۳ ماه گذشته باشد) یا فوری (برای ناپدیدشدنی که از آغاز آن کمتر از ۳ ماه گذشته باشد) و ۲- روش "ادعاهای کلی". در یک "نظریه عام درباره تعریف ناپدیدشدن قهری" هم می‎گوید که اگر مُحرَز شود که مدعی ناپدیدشدن قهری "در حال حاضر فوت شده"، کارگروه پرونده او را طبق روش مُتعارف، یعنی "نُرمال یا فوری" به دولت مربوطه منتقل نمی‎کند "چرا که موردی است که از همان ابتدا حَل شده به حساب میآید". در این موارد فقط ممکن است پرونده را تحت روش "ادعاهای کلی" منتقل کند. در هر حال، همانطور که گفته شد، هدف این تبادل اطلاعات با دولت مربوطه، بررسی ماهوی ادعای ناپدیدشدن نیست. در محدوده پرس‎وجو نیز، کارگروه برای پاسخگو کردن دولت‎ها ابزارهای لازم را در اختیار ندارد و اگر دولت‎ها در ارسال پاسخ با آن همکاری نکنند، فقط می‎تواند درخواستش را تکرار و در گزارش‎هایش از این عدم همکاری "ابراز تاسف" کند.

بیلان کار کارگروه در زمینه پرونده‎های ثبت شده فردی، که در گزارش‎های دوره‎ای آن قابل پیگیری است، جای هیچ شکی باقی نمی‎گذارد که اقدام کارگروه برای بررسی یک پرونده فردی، مُنحصر است به اِرسال یک درخواست به دولت مسئول برای گرفتن اطلاعات‎ مُوثق درباره مکان یا سرنوشت شخصی که درباره او ادعای ناپدید شدن مطرح است. منظور از "مکان یا سرنوشت" نیز این است که آیا آن شخص در قید حیات هست یا فوت شده، و در صورت زنده بودن فرد، مکان او کجاست؟  در مواردی که پاسخ دولت اِعدام قضایی آن فرد را تائید کند، کارگروه از دولت می‎خواهد که برای مختومه کردن پرونده "نسخه‎ای از گواهی فوت یا حکم قضایی اعدام" را اِرسال کند. در مواردی هم که دولت به طور مثال گفته است شخص "در درگیری خیابانی با پلیس کشته شده"، کارگروه از دولت می‎خواهد که "زمان اتفاق و نسخه‎ای از گواهی فوت" آن شخص را ارسال کند.

طبق اطلاعات موجود در آخرین گزارش کارگروه به شورای حقوق بشر (ژوئیه ۲۰۱۹)، از ۵۶۵ پرونده ای که از سال ۱۹۸۱ تا نیمه ۲۰۱۹ علیه دولت اسلامی ایران نزد کارگروه ثبت شده است، حداقل ۵۰۰ پرونده مربوط به افرادی است که در دهه ۶۰ خورشیدی اعدام شده‎اند و طبق گزارشات دهه ۱۹۸۰ میلادی کارگروه اکثراً توسط سازمان مجاهدین خلق ثبت گردیده‎اند. اکثر این پرونده‎ها یا بی پاسخ مانده‎اند و یا با پاسخ‎های سربالا یا ناکافی از سوی حکومت ایران مواجه شده‎اند. بعنوان مثال کارگروه در گزارش دسامبر ۱۹۹۱ خود درباره مکاتبه ۱۴ دسامبر ۱۹۹۰جمهوری اسلامی ایران که در پاسخ به ۲۶۵ پرونده ارسال شده بوده است، اینطور نوشته: "در ۲۴۷ مورد، پاسخ این بود که فرد مذکور شناسایی نشده و یا اطلاعات داده شده برای شناسایی فردی که ادعا شده ناپدید گردیده ناکافی بوده است."  ایرج مصداقی که خود دو دهه زودتر از سازمان "عدالت برای ایران" درگیر پیگیری پرونده‎های جانباختگان کشتار تابستان ۶۷ در این کارگروه بوده است می‎گوید که تعداد زیادی از پرونده‎های دهه ۶۰ خورشیدی (۸۰ میلادی) مربوط به این کشتار هستند. ستون سال‎های ۸۸ و ۸۹ نمودار مقابل هم که از آخرین گزارش کارگروه اِستخراج شده این را تائید می‎کند. مصداقی با ذکر مثال‎های متعددی تاکید می‎کند که پرونده‎های مورد پیگیری او نیز اگر پاسخی می‎گرفتند، در چهارچوب پاسخ بالا بوده است.

با وجودیکه شواهد نشان می‎دهند که اکثر پرونده‎هایی که علیه حکومت اسلامی ایران نزد کارگروه ثبت شده‎اند مربوط به زندانیان سیاسی اعدام شده دهه ۶۰ خورشیدی هستند و نیز به دلیل قطعی بودن مرگ آنها، به نظر می‎رسد احتمال مختومه شدن پرونده، باید بسیار بالا باشد، اما به دلیل عدم همکاری حکومت اسلامی ایران با این کارگروه، تا به امروز کارگروه توانسته است فقط ۱۰ مورد پرونده "مرگ" را مختومه اعلام کند که همه آنها اعدام قضایی بوده‎اند (۹ پرونده در سال ۱۹۹۶ و یکی در سال ۲۰۱۸).  اطلاعاتی که کارگروه از ۹ نفر اول داده است (تا سال ۲۰۰۵ در گزارشات کارگروه اسامی قربانیان منتشر نمی‎شد)، محدود به این ادعای حکومت ایران است که "آنها به اتهامات هواداری از فعالیت‎های تروریستی، عضویت در یک گروه تروریستی و/یا برهم زدن امنیت ملی گناهکار شناخته شده‎اند" و این که در مورد آنها حکومت ایران به درخواست کارگروه برای ارسال "نسخه‎ای از گواهی فوت یا حکم قضایی اعدام" عمل کرده است. اما دهمین پرونده که در سال ۲۰۱۸ مختومه اعلام شده مربوط است به زندانی سیاسی جانباخته کُرد رامین حسین‎پناهی که بتاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۸ اعدام شده است و مقامات ایران از افشای محل دفن‎‎ او نیز خودداری کرده‎اند. طبق اطلاعاتی که در گزارش های نشست ۱۱۳،  ۱۱۴، و ۱۱۶ کارگروه آمده، پرونده رامین حسین‎پناهی در جولای ۲۰۱۷ نزد کارگروه ثبت شده و پس از دریافت پاسخ کافی از حکومت ایران و اطلاعات تکمیلی از منبع ثبت پرونده، کارگروه در صد و شانزدهمین جلسه خود در سپتامبر ۲۰۱۸ با "ابراز عمیق‎ترین تاسف از خبر اعدام"، پرونده رامین حسین‎پناهی را مختومه اعلام کرده است.

توضیحات بالا نشان می‎دهند که اولا در ۴۰ سال گذشته سابقه همکاری حکومت ایران با کارگروه به شدت اَندک بوده است که بنظر می‎رسد به همین دلیل در دو دهه اخیر، ثبتِ پرونده نزد این کارگروه به عنوان مثال از ۱۹۱ پرونده در سال ۱۹۸۹ (چارت بالا مربوط به سال ناپدید شدن است و نه تعداد پرونده های ثبت شده در آن سال) به صفر یا چند عدد در سال کاهش یابد. دوماً، در مورد پرونده‎های جانباختگانی که اعدام (قضایی یا فرا قضایی) شده‎اند، پرس‎وجوی کارگروه از حکومت ایران فقط در محدوده تائید مرگ قربانی است و با دریافت "گواهی فوت یا حکم قضایی اعدام" پرونده را مختومه می‎کند. این محدودیت را بار دیگر خود کارگروه در رابطه با انتقال ۱۰ پرونده جدید اعدام به حکومت ایران در دو گزارش اَخیرش در سال ۲۰۱۹ (جلسات ۱۱۷ و ۱۱۸)  تاکید کرده است. شش مورد اول که در فوریه ۲۰۱۹ به دولت ایران ارسال شده‎اند مربوط به جانباختگان دهه ۶۰ زهرا، محمود، محمدرضا، محسن، و محمدعلی بهکیش و مهرداد پناهی می‎باشند که توسط جعفر بهکیش ثبت گردیده‎اند. چهار مورد نیز که در ماه مه ۲۰۱۹ به حکومت ایران ارسال شده‎اند زندانیان سیاسی کُرد اعدام شده در اردیبهشت ۱۳۸۹ فرزاد کمانگر، شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی هستند که پرونده آنها توسط "عدالت برای ایران" ثبت شده است. در دو گزارش یاد شده، کارگروه با اشاره به این پرونده‎ها به عنوان "مرگ(های) تائید نشده" می‎نویسد:

در رابطه با موارد ذکر شده ... طبق اطلاعات دریافتی، بستگان این افراد درباره فوت آنها گزارشهای تائید نشدهای دریافت کردهاند. کارگروه مایل است یادآوری کند که یک مرگ تأئید نشده نمیتواند مانع اجرای تحقیقات در باره یک ادعای ناپدید شدن قهری شود. [تاکید اضافه شده]

بدون شک کلیه اطلاعات بالا، که همگی از متون مَرجع و مُعتبر استخراج شده‎اند، همواره در دسترس سازمان "عدالت برای ایران" هم بوده است. از این رو این سازمان باید به مخاطبین‎اش توضیح دهد چرا این اطلاعات مهم و ضروری را به آنها نداده است و چرا همچنان سعی دارد با اطلاعات بوضوح اشتباه، کارگروه را نهادی معرفی کند که واقعاً نیست و پتانسیلی را به آن برچسب بزند که خود این نهاد بارها و بارها تاکید کرده که فاقد آن است و ۴۰ سال حاصل کار این کارگروه هم همه اینها را ثابت می‎کند.

حاصل عملی پروندههای ثبت شده توسط سازمان "عدالت برای ایران"

سازمان "عدالت برای ایران" می‎گوید که تاکنون:

 چندین شکایت را از طرف خانواده‌ها در گروه کاری ناپدیدشدگان قهری سازمان ملل ثبت کرده‌ است. فرزاد کمانگر، شیرین علم‌هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، رقیه و عبدالرضا اکبری منفرد، حسین و گلرو راحمی‌پور از جمله کسانی هستند که پس از ثبت شکایت عدالت برای ایران در سازمان ملل، توسط این نهاد به‌عنوان ناپدیدشده قهری به رسمیت شناخته شده‌اند.

و درباره نتایج حاصل شده از این "شکایات" هم می‎گوید:

جمهوری اسلامی تاکنون در مورد حسین راحمی‌پور و دخترش گلرو، به سازمان ملل پاسخ داده است؛ پاسخ‌هایی که برای مقامات سازمان ملل قانع کننده نبوده و به همین دلیل، پرونده این دو همچنان نزد گروه کاری ناپدیدشدگان قهری سازمان ملل باز است. ناپدیدشدگی قهری نقض مداوم حقوق بشر و یک جرم بین‌المللی است و تا زمانی که فرد ناپدیدشده پیدا، و یا سرنوشت‌اش به‌طور کامل معلوم نشود، حتی با وجود گذشت چند دهه مشمول مرور زمان نمی‌شود.

شکی نیست که تلاش برای رساندن صدای قربانیان حقوق بشر در ایران به نهادهای حقوق بشر سازمان ملل سال‎هاست که دیگر محدود به فعالین خارج کشور نیست و قربانیان خود مدتهاست از داخل ایران و حتی از داخل زندان‎ها این تلاش‎ها را آغاز کرده‎اند. تلاش‎هایی که با انواع تهدید، فشار و مجازات مواجه بوده، و حتی منجر به اَحکام سنگین زندان شده‎اند، مثل حُکم پنج سال حبس تعزیری برای یوسف (مصطفی) کاکه‌ممی، زندانی سیاسی زندان اُرومیه، به اتهام نوشتن نامه به احمد شهید، گزارشگر سابق ویژه ایران در سازمان ملل. 

بدون تردید سازمان‎های حقوق بشر خارج از کشور هم می‎توانند وسیله‎ای باشند برای تسهیل رساندن صدای قربانیان نقض حقوق بشر در ایران و تقویت آن. ولی برای اینکه این همکاری واقعاً مفید و موثر باشد آنها باید کارشناسانه و مسئولانه عمل کنند. اگر درباره راه‎کاری ناآگاه و بی‎تجربه هستند قبل از توصیه آن به قربانیان و/ یا خانواده‎های آنان، این کمبودها را با مطالعه جدی و مشورت با دست اندرکاران باتجربه جبران ‎کنند. همواره منافع قربانی را در اُولویت قرار دهند و با وعده‎های نَشُدنی و اُمیدهای واهی آنها را گُمراه و نااُمید نکنند. زمانی هم که راه‎کاری با خطر آزارهای تلافی‎جویانه حکومت مواجه است، بیشترین تلاش را انجام ‎دهند تا قربانی از پُتانسیل(های) واقعی راه‎کار آگاه شود و از قبل بداند که در بدترین و بهترین حالت چه نتیجه‎ای را می‎تواند انتظار داشته باشد و آیا این نتیجه درخور چنین هزینه‎های هنگفتی هست یا خیر.

اما متاسفانه همانطور که پیش‎تر توضیح داده شد، راه‎کاری که سازمان "عدالت برای ایران" برای خانواده‎های جانباختگان اعدام شده تجویز کرده است، یعنی ثبت پرونده نزد کارگروه ناپدیدشدن قهری، کارشناسانه و مسئولانه نمی‎باشد. بیانیه‎ اخیر و بیانیههای گذشته این سازمان بروشنی نشان می‎دهند که این سازمان بدون آگاهی از سازوکار، ماموریت، سابقه و روال کار این کارگروه و حتی ابتدایی‎ترین مفاهیم حقوقی مثل آئین رسیدگی و قضاوت، به شیوه کاملا آزمایش و خطا، وارد این راه‎کار شده است و سپس در طول این کارزار و در حد بیانیه ‎نویسی برای کارگروه، پُتانسیل‎هایی‎ که دائما کم یا زیاد هم شده‎اند، ابداء کرده است.

تاسف‎آورتر از همه نیز برخورد این سازمان در برابر آزار‎های تلافی‎جویانه‎ای است که خانواده‎های جانباختگان از همان اولین پرونده با آن مواجه شده‎اند. در حالیکه چنین آزار و اذیت‎هایی باید انگیزه‎ای بشود برای بازنگری و اطمینان از سودمندی راه‎کار، سازمان "عدالت برای ایران" بجای بازبینی، فقط به خبررسانی درباره این آزار و اذیت‎ها اکتفا کرده است. این سازمان که در فراخوان اخیر خود به خانواده جانباختگان تاکید می‎کند که تا کنون برای ۶ خانواده پرونده ثبت کرده است، حتی یک اشاره کوچک هم به آزار و اذیت‎هایی که آنها پس از ثبت پرونده نزد کارگروه با آن مواجه شده‎اند نمی‎کند.

از آنجا که از ۶ پرونده ثبت شده توسط سازمان "عدالت برای ایران"، تنها در مورد دو پرونده پاسخی از دولت ایران گرفته‎اند و با توجه به دستور کارِ کارگروه، می‎توان آنها را نتیجه‎ بخش‎ترین این پرونده‎ها مَحسوب کرد. در اینجا فقط به این دو، که پرونده‎های اول نیز هستند، می‎پردازم. این دو پرونده برای برادر و برادرزاده خانم راحله راحمی‌پور در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده‎اند. طبق اطلاعات داده شده توسط "عدالت برای ایران" و دیگر سازمان‎ها، برادر خانم راحمی‌پور به نام حسین راحمی‌پور به همراه همسر باردارش به اتهام عضویت در سازمان راه‎کارگر در سال ۱۳۶۲ بازداشت شدند. آقای راحمی‌پور در شهریور ۱۳۶۳ اعدام می‎شود. نوزاد آنها به نام گلرو را هم ۱۵ روز پس از تولد در زندان اوین برای مراقبت پزشکی از مادرش جدا می‎کنند و پس از آن، مقامات زندان اعلام می‎کنند که نوزاد فوت شده است. مقامات ایران پیکر حسین و نوزاد او، گلرو راحمی‎پور را برای خاک‌سپاری به خانواده تحویل نمی‎دهند و محل دفن‌شان را نیز هیچگاه مشخص نمی‎کنند.

این سازمان در اولین بیانیه اش می‎گوید که با ثبت این دو پرونده (از طرف خانم راحمی‎پور)، از کارگروه خواسته است که دولت ایران را درباره "سرنوشت" این پدر و نوزاد "پاسخگو" کند، با این تاکید که از نظر "قوانین بین‎المللی" سرنوشت فرد، شاملِ "جزئیات مربوط به دستگیری، وقایعی که در دوران بازداشت اتفاق افتاده، شرایط و جزئیات محاکمه و وقایعی که منتهی به مرگ شده، همچنین در صورت ادعای مرگ، محل دفن پیکر" نیز هست. اما همانطور که قبلا توضیح داده شد هیچکدام از این موارد درست نیستند. نه کارگروه دارای ابزاری برای پاسخگو کردن است، نه قوانین بین‎المللی مؤلفه "سرنوشت" را اینطور تعریف کرده است، و نه کارگروه در طول ۴۰ سال سابقه کارش هیچگاه چنین جزئیاتی را پیگیری کرده است.

از آنجا که در روالِ کارِ کارگروه پرونده‎هایی مثل حسین و گلرو راحمی‎پور به علت معاصر نبودن ادعای ناپدیدشدن در اولویت قرار نمی‎گیرند و کارگروه نیز در سال فقط سه جلسه دارد، چنین پرونده‎هائی عموماً با تاخیرهای چند ماهه به جریان می‎افتند. سازمان "عدالت برای ایران" که از علت این تاخیر بی‎خبر بوده است و نمی‎دانسته که بنا بر ضوابط کارگروه این پرونده‎ها دیر یا زود حتما به جریان می‎افتند، با مواجهه با این تاخیر اقدام به جمع‎آوری اِمضا برای ارسال به کارگروه، وزارت خارجه و قوه قضائیه ایران می‎کند، که این اقدام بی‎ سابقه خوشبختانه در پرونده‎های بعدی این سازمان تکرار نمی‎شود. زمانی هم که کارگروه، بالاخره سازمان "عدالت برای ایران" را مطلع می‎کند که "در تاریخ بیستم خرداد ماه ۹۵، از حکومت جمهوری اسلامی خواسته تا که در رابطه با سرنوشت این زندانی سیاسی و نوزاد ناپدیدشده‌اش پاسخگو باشد"، این سازمان در یک بیانیه و چندین مصاحبه اعلام می‎کند: "این گروه با بررسی اسناد و مدارکی که سازمان عدالت برای ایران در رابطه با پرونده گلرو و حسین راحمی‌پور برای آن‌ها فرستاده است، “ناپدیدشده قهری” بودن این دو را تایید کرده."  همانطور که قبلا توضیح داده شد این توصیف نیز از پایه و اساس کذب است. کارگروه ناپدیدشدگان قهری به هیچ وجه نهاد بررسی و قضاوت نیست و تنها با دریافت یک ادعای ناپدیدشدن قهری با هدف تائید مکان یا مرگ فرد از دولتِ مسئول پرس‎وجو می‎کند و حتی در همین حد هم هیچ ابزاری برای "پاسخگو کردن" آن دولت ندارد.

بر اساس چنین ادعای کذبی است که متاسفانه خانم مریم اکبری منفرد هم که دومین خانواده‎ای است که سازمان "عدالت برای ایران" از طرف او برای عزیزان جان‎باخته‎اش نزد "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" پرونده ثبت کرده است، به این باورِ تماماً اشتباه می‎رسد که با ثبت این پرونده وارد روند "دادخواهی" و "کشف حقیقت و اجرای عدالت" برای عزیزانش شده است. او که قدیمی ترین زندانی سیاسی در بند زنان اوین است (از دی ۱۳۸۸)، پس از گرفتن خبرِ کذب "برسمیت شناخته‎شدن" عزیزانش "به عنوان ناپدیدشده قهری"، در آبان ۹۶ نامه‎ای هم از داخل زندان به کارگروه ناپدیدشدگان قهری برای تشکر "از این نهاد سازمان ملل و تمام کسانی که او را در این راه همراهی کردند" ارسال کرده است. این وعده‎ها و اُمیدهای واهی "سازمان عدالت برای ایران" در حالی به خانم اکبری منفرد داده شده‎اند که تا امروز نیز، با وجود سپری شدن دو سال از ثبت پرونده نزد کارگروه، حکومت ایران، در این پرونده هم مانند صدها پرونده مشابه دیگر، حتی یک پاسخ چند کلمه‎ای درباره برادر و خواهر ایشان که در کشتار تابستان ۶۷ جان باختند برای کارگروه ارسال نکرده است.

در مورد پاسخی نیز که حکومت ایران مدت کوتاهی بعد از ثبت پرونده درباره برادر و برادرزاده خانم راحله راحمی‎پور به کارگروه می‎فرستد، خواهیم دید که نتیجه جز کمی اطلاعات احتمالا جدید در باره علت فوت گلرو نبوده است. با دریافت پاسخ حکومت ایران اما، سازمان "عدالت برای ایران" که هیچ آشنایی با تاریخچه عملکرد این کارگروه ندارد به رسانه‎هایی مثل بی‎بی‎سی می‎گوید: "این اولین‌بار است که در چند دهه اخیر٬ جمهوری اسلامی ایران درباره یکی از موارد اعدام‌ها و مفقودان دهه شصت به سازمان ملل متحد توضیح داده است"، که این ادعا هم همانطور که قبلا توضیح داده شد نادرست است. حکومت ایران در چند دهه اَخیر در مورد صدها پرونده اعدام دهه ۶۰ پاسخِ توضیحی به کارگروه ارسال کرده است که بجز ۱۰ مورد، همگی، مثل پاسخی که به دو پرونده سازمان "عدالت برای ایران" داده است، از نظر کارگروه برای مختومه کردن پرونده کافی نبوده‎اند. به گفته این رسانه، که گویا نسخه‎ای از پاسخ حکومت ایران را دریافت داشته است، پاسخ مقامات ایران این بوده است که "بر اساس اطلاعات ثبت‌شده توسط بیمارستان نجمیه و بیمارستان امام خمینی تهران، گلرو راحمی‌پور مقدم، پانزدهم فروردین ۱۳۶۳ در حالی که فقط هفت روزه بوده، به علت زردی و انسداد خون جان داده و تعویض خون باعث جلوگیری از مرگش نشده است". درباره پدر گلرو نیز گفته‎اند: "حسین راحمی‌پور مقدم به جرم عضویت در گروه کمونیستی و به گفته جمهوری اسلامی “تروریستی" راه کارگر در تاریخ اول شهریور ۱۳۶۳ با حکم رسمی اعدام شده است."

این پاسخ‎‏ها اما با هیچ توضیح یا چالشی از سوی سازمان "عدالت برای ایران" مواجه نمی‎شوند، حتی در مورد تاریخ فوت نوزاد که این سازمان خود تا این زمان از "۱۵ روزگی" به بعد اعلام کرده بود، در صورتی که در پاسخ حکومت ایران در "هفت روزگی" ذکر شده است. موضوع مورد توجه سازمان "عدالت برای ایران" در این رویداد تنها مهم و نتیجه‎بخش نشان دادن راه‎کاری است که وارد آن شده است. در بیانیه‎ای که به این منظور منتشر می‎کند، علت اینکه کارگروه جواب دولت را ناکافی دانسته و پرونده را باز نگاه داشته "روشن نکردن علت عدم تحویل پیکر آنها به خانواده و مشخص نکردن محل دفن آنها" اعلام می‎کند. اما این توصیفات، هرچند که وعده‎هایش از بیانیه اول به مراتب کمتر شده است، باز هم نادرست هستند. همانطور که قبلا توضیح داده شد، ماموریت کارگروه محدود به تائید مرگ با دریافت گواهی فوت یا حکم قضایی اعدام است و نه بیشتر. 

از آنجا که حکومت ایران تاکنون پاسخ دیگری در رابطه با این دو پرونده برای کارگروه ارسال نکرده است، نتیجه‎گیری که می‎توان از این دو پرونده کرد این است که در مورد نوزاد "گلرو" شاید اطلاعات مربوط به بیمارستان جدید و به این دلیل با ارزش باشند، ولی در مورد حسین راحمی‎پور، که یکی از زندانیان سیاسی اعدام شده دهه ۶۰ است، جز تکرار بدیهیات که در گواهی فوت زندانیان دهه ۶۰ (بجز کشتار تابستان ۶۷) هم عموماً درج می‎شده، هیچ اطلاعات جدیدی بدست نیامده است. این در حالی است که از ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ که کارگروه ناپدیدشدگان، پرونده حسین و گلرو راحمی‎پور را برای پرس‎وجو درباره سرنوشت آنها به مقامات ایران ارسال کرد، راحله راحمی‎پور از این بابت تا دو سال و نیم بعد درگیر بازداشت موقت، بازجویی، توهین، تهدید، گذاشتن وثیقه، دادگاه، و حکم زندان بوده است. خوشبختانه حکم یک سال زندانی که در بهمن ۱۳۹۶ قاضی صلواتی به اتهام "تبلیغ علیه نظام" علیه او صادر می‎کند در۲۰ فروردین ۱۳۹۸ توسط دادگاه تجدید نظر استان تهران به ۸۰ میلیون ریال جزای نقدی تبدیل شده است. 

اینکه آیا نتایج بدست آمده درخور هزینه سنگینی هست که راحله راحمی‎پور برای آن پرداخته است یا خیر را فقط خود ایشان می‎توانند پاسخ دهند. اما سازمان "عدالت برای ایران" که همچنان مروج سرسخت این راه‎کار است باید پاسخ دهد که چرا به خانواده‎های جانباختگانی که تا کنون نیز رنج بسیار کشیده‎اند، فراخوان ورود به راه‎کار پرمخاطره‎ای را می‎دهد که در عمل هم ثابت شده در اکثر موارد أصلاً نتیجه‎ای نخواهد داشت و در موارد معدودی هم که ممکن است نتیجه‎ای داشته باشد، دستاوردش بیشتر از تکرار بدیهیات نخواهد بود. راه‎کاری که در عمل هم صدها بار ثابت کرده است که برای خواسته واقعی و عاجل خانوادهها، یعنی روشن کردن محل دفن عزیزانشان، هیچ حاصل و پتانسیلی ندارد.

سازمان "عدالت برای ایران" و داستانپردازی در پرونده

ثبت پرونده نزد "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" کاری است از هر لحاظ آسان که حتی ضوابط معمولی مثل به پایان رساندن مراحل شکایت در مراجع درون کشوری را هم ندارد. اطلاعاتی که کارگروه برای ثبت پرونده احتیاج دارد مختصر و در حد ۶ سوال است: ۱- هویت،۲- تاریخ ناپدید شدن، ۳- مکان ناپدید شدن، ۴- حکومت یا نیروهای حمایت شده از طرف حکومت که مسئول محسوب می‎شوند، ۵- اطلاعات در باره هر تحقیقاتی که تاکنون انجام شده، و ۶- هویت فردی که پرونده را ثبت می‎کند. پرسشنامه‎ای هم برای دریافت این اطلاعات در سایت کارگروه در دسترس همگان است. پاسخ به این سوالات، احتیاج به مشاوره حقوقی یا داشتن وکیل ندارد و پاسخ‎ها یا پرسشنامه پر شده را می‎توان بوسیله ایمیل، فاکس یا پست بدست کارگروه رساند. کارگروه برای منبع ثبت کننده پرونده این انتخاب را گذاشته است که هویتش را محفوظ نگاه دارد و تنها تاکید آن این است که پس از ثبت پرونده بتواند همچنان با منبع مذکور مکاتبه کند. اگر منبع ثبت کننده پرونده خانواده قربانی نباشد، کارگروه از واسط می‎خواهد که قبل از ثبتِ پرونده، توافق خانواده قربانی را کسب کند، که تعهد به اَمانت داری در انتقال اطلاعات از خانواده قربانی به کارگروه در این توافق مفروض است.

متن اطلاعاتی که سازمان "عدالت برای ایران" به عنوان واسط از طرف خانواده‎های جانباختگان برای ثبت پرونده‎ به کارگروه ناپدیدشدگان قهری ارسال کرده عمومی نشده‎ است.  اطلاعات اَندکی که کارگروه درباره پرونده‎های دریافتی در گزارش‎هایش وارد می‎کند نیز مشخص نمی‎کند که منبع ثبت درباره قربانی چه گفته است. ولی یک عریضه نویسی و جمع‎آوری امضا از عموم، که سازمان "عدالت برای ایران" باز هم غیرکارشناسانه در رابطه با اولین پرونده‎اش سازماندهی کرده است، حاکی از یک اشکال بسیار جدی دیگر در کار این سازمان است. این اشکال نه فقط اصالت و حقانیت پرونده‎ها را مخدوش می‎کند، بلکه بهانه بیشتری فراهم می‎کند برای اذیت و آزار خانواده‎ها توسط رژیم اسلامی ایران. 

با وجودیکه هم در بیانیه‎های سازمان "عدالت برای ایران" و هم در اطلاع رسانی‎های دیگر سازمان‎ها سرگذشت نوزاد "گلرو" از قول عمه‎اش، راحله راحمی‎پور، اینطور نقل شده که ۱۵ روز پس از تولد در زندان اوین او را برای مراقبت پزشکی از مادرش جدا می‎کنند و پس از آن مقامات زندان اعلام می‎کنند که فوت شده است و بعدها نیز مقامات در مراجعات عمه‎اش بارها مرگ کودک را شفاهاً اعلام می‎کنند، عریضه‎ای که در آوریل ۲۰۱۶ توسط سازمان عدالت برای ایران برای جمع آوری امضا از عموم و ارسال به کارگروه ناپدیدشدگان قهری و وزارت امور خارجه و قوه قضائیه ایران منتشر شده، این بخش مهم از سرگذشت گلرو را حذف می‎کند. سرگذشتی که در باره گلرو در عریضه ارائه شده، ظاهرا با اِلهام از برنامه سازمان‎دهی شده‎ای که در دوره حکومت نظامی آرژانتین (۱۹۷۶ تا ۱۹۸۴) برای ربودن کودکان مخالفین حکومت پس از ناپدید کردن والدین آنها ایجاد شده بود، این طور بازسازی شده است: "مقامات زندان در آوریل ۱۹۸۴ گلرو را زمانی که تنها پانزده روزه بود از پیش مادرش بردند. از آن موقع تا کنون هیچ کس خبر از این نوزاد ندارد." چند خط پائین‎تر نیز شبهه ربوده شدن نوزاد ۱۵ روزه اینطور تقویت می‎شود: "گلرو اگر زنده باشد اکنون زنی ۳۲ ساله است. به راحله [عمه گلرو] کمک کنید تا گلرو را پیدا کند."

به استناد بیانیه‏‎ دیگری از سازمان "عدالت برای ایران" که متعاقب این عریضه منتشر شده و مربوط به بازداشت و دادگاه راحله راحمی پور است، یکی از اتهاماتی که قاضی صلواتی در دادگاه با پرخاش و توهین به خانم راحمی‎پور نسبت می‎دهد اشاعه ادعاهای "تخیلی" بوده است. با وجودیکه همان بیانیه اذعان دارد که "چندی بعد" جمهوری اسلامی تولد و مرگ گلرو را با جزئیات آن تائید می‎کند، بیانیه مذکور هدف قاضی صلواتی از اتهام اشاعه ادعاهای "تخیلی" به خانم راحمی‎پور را بطور عجیبی "انکار وجود چنین نوزادی" از سوی او تعبیر می‎کند و تیتر بیانیه را هم "سرنوشت گلرو راحمی‌پور؛ سه دهه انکار و پنهان‌کاری از سوی جمهوری اسلامی ایران" می‎گذارد. در شقاوت و دنائت قاضی صلواتی شکی نیست، اما آن چیز دیگری هم که متاسفانه نمی‎توان در آن شک و تردیدی داشت جوهره تخیلی داستانی است که سازمان "عدالت برای ایران" درباره گلرو پرداخته و به کارگروه و وزارت امور خارجه و قوه قضائیه ایران ارسال کرده است.

مورد بسیار تاسف‎انگیز خانم راحمی‎پور، باید هشداری باشد برای همه قربانیان حقوق بشری که بدون شناخت کافی از سازمان‎ها یا افراد واسط و بدون نظارت مستقیم در طول کار، تصور می‎کنند که بدین طریق اقدام‎شان حتما بهتر پیش خواهد رفت. اشاعه اطلاعات غیرواقعی و غلیظ شده، مثل آنچه که در عریضه سازمان "عدالت برای ایران" آمده است، در درجه اول بی احترامی است به جانباختگان و خانواده‎‎هایشان. چنین اطلاعاتی شاید در لحظات اول بر مخاطبی مثل کارگروه تاثیر بگذارند، اما در درازمدت اعتبار عریضه‎نویس و متاسفانه احتمالا موکل را زیر سوال خواهد برد. برای مقامات دولتی ایران نیز چنین اطلاعاتِ بوضوح تخیلی از یک سو دستاویز مستندی خواهد شد برای انتقامجویی علیه خانواده‎های قربانیان و از سوی دیگر فرصت خوبی برای بی‎اعتبار نشان دادن اِدعاهای خانواده‎های قربانیان، که این مورد آخر می‎تواند انگیزه حکومت ایران باشد در پاسخگویی به کارگروه درباره این دو پرونده خاص.

نتیجه گیری

بر خلاف توصیفات سازمان "عدالت برای ایران" ده‎ها هزار زندانی سیاسی اعدام شده توسط حکومت اسلامی ایران از نظر حقوق بین‎المللی ناپدیدشده قهری محسوب نمی‎شوند.  تعاریفی که این سازمان از "ناپدیدشدن قهری" در طول ۴ سال گذشته به حقوق بین‏الملل منتسب کرده است در هیچ یک از متون مرجع و معتبر وجود ندارند. ثبت پرونده در "کارگروه ناپدیدشدگان قهری" نیز که سازمان "عدالت برای ایران" در شهریور ۱۳۹۸ در رابطه با آن به خانواده‎های جانباختگان فراخوان داده است نه منجر به "برسمیت شناخته شدن آنها به عنوان ناپدیدشده قهری" می‎شود و نه پتانسیلی دارد برای افشای "محل دفن" عزیزان آنان.

 کارگروه ناپدیدشدگان قهری به هیچ وجه یک نهاد بررسی و قضاوت نیست و در طول ۴۰ سالی که از تاسیس آن می‎گذرد وظیفه اصلی آن تنها در حد یک "کانال ارتباط بین خانوادهها و دولتهای مربوطه" بوده است برای روشن کردن "مکان یا سرنوشت" فردی که درباره او ادعای ناپدیدشدن توسط دولتی وجود دارد. درخواست کارگروه از دولت‎ها برای شفاف سازی در صورتی که آن فرد در قید حیات باشد در حد روشن کردن مکان او و اگر نباشد، در حد تائید مرگ او است، و درمورد پرونده‎های اعدام با دریافت یک نسخه از گواهی فوت یا حکم قضایی اعدام، پرونده را مختومه اعلام  می‎کند. در صورت عدم همکاری دولت‎ها نیز، کارگروه درخواست خود را تکرار می‎نماید و هر از چند گاهی نیز در گزارش‎هایش از عدم همکاری آن دولت‎ "ابراز تاسف" می‎کند. اینکه در ۴۰ سال گذشته از ۵۶۵ پرونده مربوط به ایران، که اکثر آنها اعدام شدگان دهه ۶۰ خورشیدی هستند، فقط ۹ پرونده (اسامی مشخص نشده) در سال ۱۹۹۶ و یک پرونده (رامین حسین پناهی) در سال ۲۰۱۸ مختومه شده‎اند نشانگر همکاری بسیار اندک حکومت اسلامی ایران با کارگروه در مورد پرونده اعدام-شدگان است، همچنان که در مورد بقیه نهادهای حقوق بشر سازمان ملل هم چنین بوده است. 

بنابراین، باوجود اینکه ثبت پرونده برای جانباختگان اعدام شده با ارائه اطلاعات پایه‎ای در باره بازداشت و اعدام آنها به آسانی بدون وکیل یا هر واسطه دیگری میسر است، بجز اینکه اسامی آنها و تاریخی که "آخرین بار رویت شده‎اند" در گزارشات کارگروه وارد شود، نمی‎توان از این راه‎کار بیشتر از دریافتِ دانسته‎هایی که در گواهی فوت نیز وجود دارد انتظاری داشت، که در مورد جانباختگان کشتار تابستان ۱۳۶۷، به دلیل سابقه عدم پاسخگویی نظاممند حکومت اسلامی ایران درباره آنها، همین انتظار اَندک را هم نمی‎توان داشت.

برای خانواده‎های جانباختگانی که در خارج از کشور زندگی می‎کنند و از انتقام‎جویی رژیم اسلامی ایران بدور هستند، ثبت پرونده نزد کارگروه ناپدیدشدگان قهری می‎تواند تامل‎برانگیز نباشد. اما برای خانواده‎هایی که در ایران هستند و با این خطر جدی مواجه‎اند حتماً قابل تامل است. متاسفانه فراخوان سازمان "عدالت برای ایران" از ابتدا تا انتها، بجای اطلاعات کارشناسانه، دقیق و درست، فقط توصیفات نادرست و وعده‎های نشدنی به خانواده‎ها می‎دهد و در مورد انتقام‎جویی‎های رژیم اسلامی ایران که آنان با آن مواجه بوده و هستند نیز کاملاً بی‎توجه است.

شادی صدر که یکی از بنیانگذاران و مدیران سازمان "عدالت برای ایران" و مُروِج اصلی این فراخوان است در مصاحبه خود درباره این فراخوان با خبرنگار آسو که می‎پرسد "چرا تا به حال به امکاناتِ حقوقی برای پیگیری سرنوشت این ناپدیدشدگان در ایران توجه چندانی نشده است"، اطلاعات اشتباهی که این نوشته بدان پرداخته است را تکرار می‎کند. در ادامه نیز، این "بی‎توجهی" را متوجه درک اشتباه "خانواده‎ها و عموم جامعه" از این موضوع و ضعف "قاطبه‌ی فعالان و سازمان‌های حقوق‌ بشر داخلی و بین‌المللی" که "چندان روی این موضوع کار نکرده بودند" دانسته و اضافه می‎کند که "توضیح این موضوع و جا انداختن آن" هم "یک مقدار سخت" بوده است، چرا که:

اوایل که ما با خانواده‌ها در این رابطه شروع به صحبت کرده بودیم، درک عمومی از واژه و اصطلاح ناپدیدشدگی این بود که خبری از آن شخص نداشته باشند. به عنوان مثال کسی را ناپدیدشده می‌دانستند که گم شده یا از خانه رفته و برنگشته است.

اما واقعیت این است که درک خانواده‎ها از ناپدیدشدن قهری همواره کاملاً درست بوده است و اِتفاقاً این "سازمان عدالت برای ایران" است که همچنان استنباط کاملا اشتباهی از این پدیده دارد. گله‎‎گذاری‎ از موضع بالا‎ از "خانواده‎ها" و "قاطبه‌ی فعالان و سازمان‌های حقوق‌ بشر داخلی و بین‌المللی" برای بی‎توجهی به حرف‎های غیرکارشناسانه و راه‎کارهای بی‎حاصل، نه فقط اعتباری به فراخوان سازمان "عدالت برای ایران" نمی‎دهد، بلکه تراژدی بزرگی که در آن نهفته است را نمایان‎تر می‎کند. فراخوان سازمان "عدالت برای ایران" مُبتنی بر دانش، تجربه و مطالعات جدی و کافی درباره مفاهیم حقوق بشر، نهادهای حقوق بشری، و کارکردهای آنها نبوده، بلکه صرفاً تلاش کمزحمتی است برای تولید حرفها و راهکارهای نو، حتی به قیمت به مخاطره انداختن خانواده‎های جانباختگان. چنین سبک کاری برای جنبش نوپای حقوق بشر ایران هم قطعاً مُضِر است چرا که می‎تواند با کشاندن آن به بیراهه، انرژی و منابع آن را به هَدَر بدهد و اِعتبار آن را شدیداً زیر سوال ببرد.

 

September 20, 2019

چرا بر سر لائیسیته دعواست؟

چرا بر سر لائیسیته دعواست؟

یکی از سؤتفاهمهایی که در مورد لائیسیته وجود دارد، از اشتباه بر سر این نکته نشأت میگیرد که لائیسیته با چه و با که طرف است. متأسفانه، توضیح دادن اینکه لائیسیته چیست و چگونه است، این نکته را به اندازۀ کافی روشن نمیکند. در این میان، کسانی هم بر سؤتفاهم دامن میزنند و از پیش خود، دشمنی با این و آن پدیده یا گروه را به لائیسیته نسبت میدهند تا از چشم مردم بیاندازندش و کار خودشان را پیش ببرند. یکی یکی نظری به مثالهای موجود بیافکنیم.

اول از همه چنین وانمود میشود که لائیسیته مذهب را دشمن میدارد. این سخن نادرست است. کسی یا مکتبی، مذهب را دشمن میدارد که میخواهد جایش را به چیز دیگری بدهد. لائیسیته مطلقاً سودای از میان بردن دین را ندارد چون نه قرار است خودش جایگزین آن بشود و نه جایگزینی برای آن عرضه نماید. نقطۀ اتکای نظری لائیسیته این است که نمیتوان در بارۀ اعتبار یا بی اعتباری مذهب، از طریق عقلانی به نتیجۀ قطعی رسید و ایمان مذهبی امریست اعتقادی و نه اثباتی. داشتن حرمت اعتقادات مردم لازم است ولی نه مذهب و نه لامذهبی، نمیتواند مبنای ادارۀ جامعه قرار بگیرد که باید برای این هر دو جا داشته باشد. برای این کار، باید از منظری گسترده تر که همان سیاست فارغ از مذهب و نه خصم مذهب است، به کل جامعه نظر کرد و آنرا اداره نمود.

برخی مدعیند که لائیسیته با اسلام دشمن است. این سخن هم نادرست است. منشأ این سؤ تعبیر را باید در سخنان انتقادآمیزی جست که در بارۀ اسلام منتشر میشود و گاه از سوی مؤمنان توهین محسوب میگردد. صریح عرض کنم، هر جا آزادی بیان باشد، چنین مطالبی گفته و نوشته میشود و آزادی بیان قرار نیست که به پسند هیچ گروه و دسته ای، حال مذهبی یا غیر از آن، مشروط باشد. لائیسیته نه مولد این قبیل سخنان است و نه مروج آنها، ولی پشتیبان آزادی بیان در مورد مذهب هست. لائیسیته در بارۀ امور اعتقادی، موضع مثبت یا منفی نمیگیرد، نه در کل و نه نسبت به یک دین و مذهب خاص. انتخاب و تغییر مذهب در حوزۀ آزادیهای مذهبی قرار دارد که لائیسیته آنرا تضمین میکند. باقی به خود مردم مربوط است. اینرا هم یادآوری کنم که آزادی بیان از دل هیچ مذهب و اصولاً از درون هیچ حوزۀ تخصصی، تأمین نمیگردد، از بیرون این حوزه ها و در فضای عمومی است که مجال ظهور می یابد و ایجاد و تضمینش کار سیاست است. اگر آزادی بیان میخواهید، نمیتوانید مذهب را مستثنی کنید.

گروهی میگویند که لائیسیته با روحانیت خصومت میورزد. این سخن هم درست نیست، چرا که اساس لائیسیته بر دخالت نکردن در کار مذهب است و برنامه ای برای جایگزین کردن روحانیت با گروهی دیگر را ندارد. دولت لائیک ـ برعکس ـ بیش از هر دولتی به روحانیت محتاج است. زیرا میخواهد دست خود را از دخالت در مذهب بشوید و برای این کار محتاج گروهی است که مسئولیت ادارۀ مذهب را بر عهده بگیرد. نظامهایی، به سبک نظامهای کمونیستی، با روحانیت دشمنی میورزند که در حقیقت برای مذهب جایگزینی در آستین دارند و در عمل میخواهند کادرهای خودشان را جایگزین روحانیت موجود بکنند. به عبارت ساده تر میخواهند دولتی مذهبی مطابق میل خود درست کنند. لائیسیته اصلاً به این برنامه ها ربطی ندارد.

دسته ای چنین ادعا میکنند که لائیسیته میخواهد عرصه را بر مؤمنان تنگ بکند. این ادعا هم بی پایه است. برنامۀ لائیسیته، حفظ آزادی مذهبی است و کسانی هم که در درجۀ اول و به طور مستقیم از آزادی مذهبی فایده میبرند، خود مؤمنان هستند. لائیسیته، له یا علیه هیچ گروه مذهبی تبعیض قائل نمیگردد. باید دقت داشت که وقتی از آزادی مذهبی صحبت میکنیم، عموم مردم را شامل میشود، نه پیروان یک دین و مذهب خاص را. آن آزادی که به گروهی معین محدود باشد، آزادی نیست، امتیاز است. آزادی مذهبی همگان را تأمین کردن، یعنی به همه فرصت دادن که دین داشته باشند یا نداشته باشند و هر گاه خواستند دین خود را عوض کنند.

خوب، تا اینجا گفتیم که لائیسیته چه چیزهایی را دشمن نمیدارد و محاسنش را برشمردیم. منطقی است که خوانندگان از خود بپرسند که اگر لائیسیته اینطور است که شما میگویید و با هیچ چیز مباینت ندارد، پس دعوا بر سر چیست؟ عرض میکنم.

دعوا بر سر این است که لائیسیته «اختلاط» دین و سیاست را مذموم میشمرد، با آن جداً مقابله میکند و قاطعاً در راه حذف مصادیق آن در سطح جامعه، گام برمیدارد وگرنه با وجود مذهب مشکلی ندارد. تمامی دعوا بر سر این است. لائیسیته با افکاری طرف است که اختلاط سیاست و دین را تبلیغ میکنند و با کسان و گروه هایی طرف میشود که میخواهند دیانت و سیاست را به هم بیامیزند. اگر میبینید که سر برقراری لائیسیته در این و آن کشور دعوا درگرفته و در ایران هم بر سرش کشمکش است، به دلیل این است که برخی بر پیوسته نگاه داشتن سیاست و مذهب اصرار میورزند و حاضر به قبول لزوم جدایی نیستند. داستان ربطی به مؤمن بودن یا روحانی بودن این و آن گروه ندارد، مربوط و محدود است به اتخاذ موضعی معین. به این مسئله که عنایت بکنیم، پاسخ ایرادات نابجایی را که متوجه لائیسیته میگردد، خواهیم یافت. داستان پیچیدگی خاصی ندارد و نباید گذاشت تا برخی بی جهت بحث را بپیچانند.

دعوای با دین و روحانیت و حمله به مؤمنان، جزو لائیسیته نیست. اگر در جایی بروز میکند به دلیل مقاومتی است که علیه برقراری جدایی نشان داده میشود و باعث تند شدن اختلاف میگردد. مثالهای تاریخی فراوان است. موضعگیری مؤمنان و روحانیت ایران به نفع لائیسیته، از تندی دعوا خواهد کاست و به تبع، این حملات فرعی را که خارج از بحث اصلی است، تضعیف خواهد نمود و برای این هم که شده باید حضورشان را در صفوف طرفداران لائیسته، گرامی داشت. گذار به لائیسیته هر چه نرمتر و با خشونت کمتر صورت بپذیرد، به نفع همگان خواهد بود، چه مؤمن و چه بی دین.

۱۸ سپتامبر ۲۰۱۹

حمله ای که مشوق صلح است

حمله ای که مشوق صلح است

حمله به پالایشگاه عربستان زمانی صورت گرفت که احتمال دیدار روحانی و ترامپ می رفت و این حمله عملاً آن را غیر محتمل کرد. بویژه آنکه در پی آن خامنه ای گفت که مذاکره ای صورت نخواهد گرفت مگر اینکه ترامپ به برجام برگردد و نرمش قهرمانانه کند. بدین ترتیب خامنه ای حد نرمش قهرمانانه ی خود را هم تا مرز برجام قبول می کند و نه بیشتر و با دست و دلبازی گروه روحانی که همان دنباله روهای خط رفسنجانی هستند میانه ای ندارد. در صورت قبول برجام، خامنه ای مذاکره را رد نمی کند.

آیا این حمله ی کارساز بدون پاسخ خواهد ماند؟ ترامپ گفت عربستان خود باید دفاع از خود را به عهده بگیرد و بیشتر در این راه خرج کند. عربستان در پی متحدانی برای ائتلاف است ولی اروپا بیش از همه نگران است و سرانجام اینکه باید دید آیا شرکت های نفتی بیکار خواهند نشست یا نه.

به یاد بیاوریم که واکنش فرماندهان نظامی سپاه در قبال ناکامی برجام با واکنش دولت متفاوت بود و با خوشحالی از خروج آمریکا از برجام تؤام بود و خواستار از سرگیری فعالیت‌های هسته‌ای. بیهوده نیست که سپاه ​شادی خود را از حمله ی اخیر پنهان نمی کند چنانکه حسین دهقان، مشاور رهبر ایران در حوزه صنایع دفاعی گفت:«کشورهای متجاوز عربی منطقه باید سر عقل آمده باشند.» حتا ظریف نیز زبان گشود که « دعا کنند که جنگ نشود.»

این شاخ و شانه کشیدن از یک طرف متکی به اطلاع از موضع آمریکا و اروپا است که حاضر به قبول مخاطره ی جنگ و هزینه های آن و عواقب آن، لااقل در حال حاضر نیستند. از جانب دیگر ایران مرغ تخم طلایی است که با ترساندن اعراب از آن، آمریکا و اروپا در منطقه میلیاردها دلار اسلحه می فروشند. این شگفتی به ویژه در جهان عرب پیش آمد که چرا پاتریوت خریداری شده ی چند میلیاردی عمل نکرد. البته پمپئو گفت جای تعجب ندارد گاهی از این اتفاق ها می افتد! سیستم‌های دفاع راکتی در سرتاسر جهان گاهی اوقات نمی‌توانند نتیجه مورد نظر را بدست آورند و بعضی از بهترین سیستم‌های جهان همیشه به اهداف خود دست نمی‌یابند! این حرفها به قدری اسباب مضحکه شد که روس ها نیز فرصت را غنیمت شمرده پیشنهاد فروش اس 300 و 400 به عربستان دادند.

چه ایران را مقصر بدانند و چه ندانند، کسی منکر پیکار و ایستادگی حوثی ها نمی تواند بشود، جنگ جنگ آنهاست. حوثی ها قبلا درژوئیه 2018 درحمله به فرودگاه ابوظبی و در ژانویه 2019پایگاه هوایی العناد عملیات مرگ آوری انجام داده اند و در این مدت بارها پهبادهای حوثی ها بر فراز عربستان سعودی پرواز کرده و عکسبرداری کرده است.

و اما ورای تمامی نکاتی که ذکر شد، باید نتایجی را مد نظر داشت که آناً از این حمله به دست آمده است. اولی جلب توجه مردم جهان به فاجعه ی یمن است و احتمالاً تفهیم این امر به عربستان که از این جنگ جز شکست نصیبی نخواهد برد و بهتر است تا بیشتر آسیب ندیده، کار را ختم کند. دوم جلب توجه به توان تکنولوژیک ایران و توان بازدارندگی این کشور است. اولین واکنشی که در بسیاری رسانه ها ابراز شد این بود که وقتی از یک حمله ی محدود چنینی خرابی برمی خیزد، می توان تصور کرد که کشاندن ایران جنگ چه اثرات مخربی بر منطقه خواهد نهاد. حمله نظامی بوده، ولی به نظر محتمل ترین نتایجش بردن منطقه به سوی صلح باشد، چه در مورد یمن و چه ایران. لااقل باید آرزو کرد که چنین باشد.

2019-09-19

دولت منطقه ای و بحران ایدئولوژیک در ایران باستان ـ نقدی بر هویت اسطوره ای شوینیست های ایرانی

دولت منطقه ای و بحران ایدئولوژیک در ایران باستان ـ نقدی بر هویت اسطوره ای شوینیست های ایرانی

http://www.azadi-b.com/G/file/daolat_m_FF.pdf

نجات زمین در گرو جیست؟‎

نجات زمین در گرو جیست؟‎

یا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی و نابودی سیستم کنونی و یا نابودی انسان و همه موجودات روی زمین!

تنها راه، نجات انسان و کره زمین در ریشه کنی سیستم سرمایه داری امپریالیستی و جانشینی آن با سیستم کمونیستی است! https://youtu.be/yifWu7T0FEw

تا هنگامی که سیستم کاپیتالیسم امپریالیستی بر جهان حاکم باشد، اوضاع  جهان از همه نظر، هر روز و یا هر ماه و سال از روز و ماه و سال پیشتر خرابتر و محیط زیست انسان و کلا برای  زندگی همه موجودات روی کره زمین، چه با بودن این نوع تظاهرات و اعتراضات بی بو و بی خاصیت طبقاتی و چه بدون آنها، بدتر خواهد شد. زیرا که این نوع مبارزات نمیتوانند، ریشه را که سیستم  سرمایه داریست را، مورد تعرض جدی قرار دهند،  زیرا که طبقاتی نیستند، زیرا که "همه باهمی" اند! زیرا که از سیاست مداران میخواهند که اوضاع بدتر شونده را، جلوگیرند!

 سیاست مداران و باصطلاح رئوسای دولت ها و مجالس و سازمان های جهانی کنونی، همه بنده و برده طبقه حاکم سرمایه دار هستند که خود این طبقه هم از خود اختیار و قدرتی ندارد و نمیتواند کاری نماید که به ضرر سیستم سرمایه داری باشد، زیرا که به قول کارل مارکس « سرمایه دار سرمایه شخصیت یافته است» ، سرمایه هم تا هست بعنوان یک سیستم اجتماعی استثمارگر، فقط یک تمایل اساسی دارد و آن سود، باز هم و بازهم سود روزافزون است. این سود هم اساسا از گرده طبقه کارگر و طبیعت کشیده میشود.

 دولت مدرن - دولت کنونی - دولت سرمایه داری - کمیته ایست برای اداره امور به نفع طبقه سرمایه دار و از این گریزی نیست.

بنابر این، فقط یک راه ، برای رهائی انسان از نابودی، برای رهایی زمین از زیر و روشدن باقی است که این اوضاع اجتماعی کاملا و بطور خیلی رادیکال تغییر یابد ، یعنی زیر و رو شود. 

هر روز که میگذرد، این راه سخت تر و بسته تر میشود و آن اینکه، طبقه اساسی تولید کننده در این سیستم یعنی طبقه کارگر، بتواند خود را سازمان داده، یعنی اینکه تشکلات توده ای طبقاتی که مهمترین و اساسی ترین آنها حزب سیاسی طبقه کارگر - حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست- حزب مخفی و غیر علنی - یا در برخی از جوامع نیمه مخفی - نیمه علنی - است، موجودیت داده و خود را   سازمان داده، متشکل و متحزب نماید، متحد شود و مسلح گردد، زیرا که نیروی مقابلش یعنی دولت کنونی بیش از هر زمان دیگر سازمان یافته و مسلح است، با راه اندازی یک جنگ طبقاتی که البته، از طرف طبقه سرمایه دار، همواره این جنگ بطور مخفی و آشکار، در جامعه جاری است، دولت کنونی را درهم شکسته و با دولت خویش یعنی دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و یا هر شکل دیگری که طبقه کارگر جهانی در طول مبارزه و نبرد طبقاتی خویش کشف میکند، جانشین نماید تا بدین وسیله بوسیله قهر و زور کارگران و زحمتکشان مسلح، طبقه سرمایه دار را خلع مالکیت از برابزار تولید نموده و ابزار تولید را به مالکیت همگانی تبدیل نماید.

 این یعنی اینکه جامعه طبقاتی بطور کلی و بویژه جامعه طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی را،  محو - لغو - نماید و دولت هم بمیرد و یا به گفته کارل مارکس به زوال دچار گردد، انسان و طبیعت - کره زمین - محیط زیست انسان و همه موجودات زنده روی آن، از مرگ ناگزیر رهایی یابند.

جامعه ای باید ایجاد گردد که شعار اساسی آن « از هر کس به توان و استعدادش فعالیت مفید و به هرکس به اندازه نیازش»، این راه نجات است!

کس، جریان، سازمان، حزب، قشر اجتماعی، جنبش اجتماعی و... میتواند نام خود را برای "فردا " بگذارد که تمام سعی و تلاش خود را برای سازمانیابی و متحد و مسلح شدن طبقه کارگر، صرف نماید. در یک جمله :

یا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی طبقه کارگر و یا نابودی بوسیله ی بربریت حاکم یعنی سرمایه داری!

لینک تظاهرات برای نجات زمین در برلین آلمان  به مناسبت تشکیل جلسه  در نیویورک.

https://deutsch.rt.com/live/92493-live-klimastreik-in-berlin/?utm_source=browser&utm_medium=push_notifications&utm_campaign=push_notifications

حمید قربانی ۲۰ سپتامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!


نقدی به نامه سرگشاده روشنفکران به اسماعیل بخشی

 

نقدی به نامه سرگشاده روشنفکران به اسماعیل بخشی / رضا اکبری

http://militaant.com/?p=10192

 

 

 

 

فاجعه زیست محیطی در ایران و احتمال دفن زباله های اتمی روسیه در ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

امروز جمعه 20 سپتامبر 2019، با تلاش و فراخوان دختر 16 ساله سوئدی، در دفاع از محیط زیست آکسیون هایی در سوئد و کشورهای غربی سازمان دهی شده است.

گرتا تون‌بَری، دختر 16 ساله‌ سوئدی فعال محیط زیست در سخنانی در کنگره‌ آمریکا در روز 18 سپتامبر 2019، بر این تاکید کرد که سیاست مداران و دولت مردان جهان باید به دست‌آوردهای علمی در زمینه‌ تغییرات اقلیمی و زیست محیطی توجه کنند. او گفت: به من گوش ندهید، به دانشمندان گوش بدهید و پشت دانش با هم متحد شوید.

 گرتا تون‌بَری از سوی کمیسیون آب و هوایی و زیست ‌محیطی کنگره آمریکا برای سخن رانی دعوت شده بود. وی فردا در اجلاس سازمان ملل شر کت خواهد کرد.

 

 

گرتا در حوزه محیط زیست برای آگاه کردن جهانیان از مسئله تغییرات آب و هوایی، اخیرا به داووس رفته؛ جایی که مقامات ارشد دولت ‌ها و تاثیرگذارترین افراد جهان برای شرکت در مجمع جهانی اقتصاد در آن جمع شده بودند.

گرتا از کشورش سوئد با قطار به داووس در سوئیس رفت چرا که معتقد است، قطار کم تر از هواپیما هوا را آلوده می ‌کند و او می‌ خواهد سهم خود را در حفاظت از زمین ادا کند.

او یک فعال نوجوان است که توانسته تعدادی تشکل دانش آموزی را در اروپا، ژاپن، آمریکا و...، سازمان دهی کند.

گرتا پس از ورودش به داووس، به خبرنگاران گفت: «این یک رویداد بسیار مهم است؛ جایی که قدرتمندترین افراد جهان در آن حضور دارند. من قصد دارم به آن جا بروم و توجه آن ها را به مسئله تغییرات آب و هوایی جلب کنم.»

گرتا تون‌بری اخیرا جایزه‌ سفیر وجدان از سازمان عفو بین‌الملل، امنستی را نیز برای فعالیت‌های زیست ‌محیطی خود دریافت کرد.

 

451 دانش آموز از 37 کشور جهان بدون استفاده از هواپیما خودشان را به لوزان سوئیس رساندند تا در گردهمایی «جمعه‌ ها برای آینده» حاضر شوند. این گردهمایی طی روزهای 5 تا 9 اوت 2019 برگزار شد.

دانش‌ آموزان تلاش کردند در این نشست اهداف و برنامه‌ های خود را جمع بندی کرده و آن را به گوش سیاست گذاران جهان برسانند. آن ها اهداف و برنامه‌ های موردنظر را به رای گذاشته و به شکل دموکراتیک درباره الویت و خواسته ‌هایشان رای‌گیری کرده اند.

پیوستن دانش ‌آموزان به جنش‌های محیط زیستی به ویژه پس از شروع اعتراض‌ گرتا تونبرگ، فعال محیط زیست سوئدی شکل هدفمندی به خود گرفته است. تلاش‌های این نوجوان 16 ساله برای محفاظت از کره زمین الهام‌ بخش جنبش نوجوانان در مبارزه با تغییرات آب و هوایی در بیش از چهل کشور جهان بوده است.

هم زمان با این گردهمایی، شماری از دانش ‌آموزان در سراسر اروپا، کلاس درس‌ را رها کرده و با پوسترها و شعارهای حمایت از محیط زیست به خیابان آمدند.

دانش‌ آموزان علاقه ‌مند به مباحث محیط زیستی ماه‌ها است که جمعه‌ها را به راهپیمایی و اعتراض به سیاست‌های اقلیمی در دستور کار کشورهای مختلف جهان اختصاص داده ‌اند. در ایران نیز گروهی از نوجوانان به جبنش جمعه ‌ها برای آینده پیوسته و با حضور در پارک‌ ها و فضاهای عمومی تلاش دارند افکار عمومی را نسبت به مباحث محیط زیستی آگاه ‌تر کنند.

 

از زمان صنعتی شدن جوامع بشری در نیمه‌های قرن نوزدهم همه طبیعت و هم انسان، دست خوش تغییرات اقلیمی قابل توجهی شده است. چرا که فعالیت‌های دولت ها و شرکت ها، سبب تولید گازهای گلخانه ‌ای از جمله دی ‌اکسیدکربن در جو زمین شده است.

این مسئله سبب تغییرات شدید آب و هوایی در سطح جهان شده و کارشناسان معتقدند در صورت نیافتن راه کار مناسب حیات بر روی زمین در خطر نابودی کامل قرار می‌ گیرد.

مجمع جهانی اقتصاد، برای اولین بار در ژانویه سال 1971 و در شهر داووس سوئیس توسط کلاوس شواب، استاد دانشگاه ژنو، به عنوان جایی برای جمع شدن رهبران اقتصادی و سرمایه‌ داران اروپایی راه اندازی شد.

ماموریت این مجمع، ظاهرا تعهد برای بهبود وضعیت جهان با به کارگیری اقتصاد، سیاست و آموزش و با کمک رهبران اجتماعی در سطوح جهانی، منطقه ‌ای و صنعتی است. مسائل مربوط به محیط زیست و تغییرات آب و هوایی از جمله مواردی است که در این مجمع به بحث گذاشته می شوند.

 

انسان و طبیعت، شدیدا به همدیگر وابسته اند. یعنی آگر یک از این ها آسیب ببیند دیگری نیز دچار عارضه می گردد. اکنون جامعه ما، با یک فاجعه بزرگ زیست محیطی روبروست اما متاسفانه نه شهروندان و نه اپوزیسیون حکومت اسلامی، هیچ کدام توجه چندانی به این فاجعه ویران گر ندارند. به عبارت دیگر، حکومت اسلامی ایران عامل همه مصیبت ها و فجایع انسانی و زیست محیطی در جامعه ماست!

افزایش ناگهانی سرطان در ایران، خشک شدن دریاچه ها و تلاب ها و نابودی جنگل ها، کم تر مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. فعالیت فعالین محیط زیست از سوی حکومت اسلامی امنیتی اعلام شده و تعدادی از آن ها به دلایل مختلف و مشکوکی جان باخته اند و تعدادی نیز به ویژه اسیر سپاه پاسداران هستند. در چنین وضعیتی سئوال اصلی این است که چه عواملی باعث این همه فجایع زیست محیطی شده است که ورود به این عرصه خطرناک و برای حکومت اسلامی امنیتی و حیاتی است؟

دلایلی که حکومت اسلامی ایران، فعالیت در عرصه زیست محیطی را امنیتی اعلام کرده است از سه عامل اصلی نام برده می شود:

1- فعالیت های مخفیانه حکومت اسلامی در عرصه اتمی در نقاط مختلف کشور و احتمال مطلع شدن فعالین محیط زیست از آن مناطق.

2- شایع است که طبق قرارداد منعقده بین حکومت اسلامی ایران و حکومت روسیه، زباله هسته ای روسيه در ایران دفن می شوند.

البته نهادهای مختلف حکومت اسلامی در توجیه همکاری های اتمی با روسیه، مدت هاست که به تلاطم افتاده اند. در ادامه بحث، مجددا به این مسئله برمی گردیم.

3- زباله های آزمایشگاهی و رادیولوژی بیمارستان ها، بدون این که از سایر زباله ها تفکیک شوند با زباله های معمولی بیمارستان ها، در حاشیه شهرها مختلف کشور رها می شوند.

 

آیا ایران محل دفن زباله‌ های اتمی دیگر کشورها است؟

شورای نگهبان پیوستن ایران به کنوانسیون مدیریت پسماندهای هسته ‌ای را تایید نکرده است. آیا الحاق به این کنوانسیون خطری برای مردم و محیط زیست دارد؟

شورای نگهبان مصوبه مجلس درباره  پیوستن ایران به کنوانسیون مشترک مدیریت و امنیت پسماندهای هسته ‌ای را تایید نکرد. استدلال شورای نگهبان این است که: «کنوانسیون دارای ابهاماتی است و مشخص نیست که آیا شروط آن الزام‌آور است یا خیر.»

پیش تر نیز آیت ‌الله یزدی، یکی از فقهای شورای نگهبان در همین رابطه ابراز نگرانی کرده و گفته بود: «اخیرا طرحی که مورد تصویب مجلس قرار گرفته بود به شورای نگهبان آورده شد. این طرح عبارت است از آن که دولت‌های استکباری بتوانند پسماندهای انرژی اتمی خود را در کشور دفن کنند؛ استکبار همیشه این پسماندها را در کشورهای عقب مانده دفن می‌ کند و همه می ‌دانیم که اشعه‌های این نوع پسماندها برای افراد کشور ضرر خواهد داشت. مجلس تصویب کرده بود که توافق نامه صورت گرفته، پسماندهای سوخت اتمی می ‌تواند در کشور دفن شود، اما بنده اعلام کردم که این مورد خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف مصلحت است و سایران نیز این را پذیرفتند.»

مجلس شورای اسلامی، اواخر تیرماه این لایحه را تصویب کرد. با این استدلال که ایران نیز باید مانند بسیاری کشورهای دیگر "قبرستان مناسبی برای دفن پسماند هسته‌‌ای داشته باشد و استانداردهای لازم را رعایت کند.»

بهروز کمالوندی، سخن گوی سازمان انرژی اتمی در این رابطه گفته بود: «پیوستن به این کنوانسیون نگرانی ایجاد نمی‌کند» به گفته او حجم پسماندهای اتمی در ایران در حال افزایش است و به همین دلیل نیز باید برای دفن و نگه داری آن ها در چارچوب‌های بین ‌المللی اقدام کرد.

سخن گوی سازمان انرژی اتمی تاکید کرده بود که مدیریت پسماند هسته ‌ای باید متمرکز و در اختیار یک نهاد مشخص باشد و نگاه به کنوانسیون یاد شده نباید نگاهی «سیاسی» باشد زیرا این الحاق «صرفا برای ارتقاء ایمنی برای افراد و محیط زیست است.»

با این حال، اصرار شورای نگهبان مبنی بر نگرانی از تصویب این لایحه ادامه یافت تا جایی که روز 20 مرداد 1398 - 11 اوت 2019، حشمت‌الله فلاحت ‌پیشه، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس در گفت‌وگو با «خبرآنلاین» از «پیش ‌بینی سازوکاری برای رفع ابهام نزد شورای نگهبان» خبر داد. او گفت: «در هیچ یک از مفاد این کنوانسیون هیچ اشاره‌ای به این که کشورهای عضو ملزم به پذیرش پسماندهایی از کشورهای دیگر باشد دیده نمی ‌شود.» او بر این نکته انگشت گذاشت که «بخش اعظمی از کشورهای دیگری که از این انرژی استفاده می‌کنند نیز به آن پیوسته اند.»

کنوانسیون مدیریت پسماند هسته‌ای به کشورهای دارای این انرژی توصیه می ‌کند از تجارب و اطلاعات کشورهای دیگر استفاده کنند تا از فجایعی که این پسماندها می ‌توانند برای محیط زیست و شهروندان ایجاد کنند، تا جایی که ممکن است جلوگیری شود.

 

سخنان رییس کمیته هسته ای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی

رییس کمیته هسته ای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی، 10 دی 1395 – 30 دسامبر 2016، با بیان این که ایران طبق برجام منعی برای نگهداری زباله های هسته ای ندارد، تاکید کرد: با این حال پسماند سوختی که از روسیه دریافت شده است به مسکو بر گردانده می شود.

به گزارش خانه ملت، حجت الاسلام مجتبی ذوالنور با اشاره به سند منتشر شده از سوی آژانس بین المللی انرژی اتمی در خصوص زباله های جامد و مایع با غنای کم ایران اظهار داشت: به دو نحو پسماند و زباله هسته ای تولید می شود؛ وقتی اورانیوم را غنی سازی می کنیم بخشی از آن تهی یا فقیر می شود از سوی دیگر نیز اگر اورانیوم غنی شده را به قرص، میله و مجتمع سوخت تبدیل کرده و در راکتور بارگذاری کنیم، پسماند دارد. 

نماینده قم در مجلس دهم شورای اسلامی ادامه داد: در ایران دو مدل سوخت هسته ای تهیه و مصرف می شود، سوخت نیروگاه هسته ای بوشهر از خارج تامین می شود. روس ها 84 تن سوخت در سه محموله به ما تحویل دادند و هم زمان با تحویل سوخت ها قراردادی برای بازپس گیری زباله های هسته ای منعقد شده است.

ذوالنور توضیح داد: بنابر این قرارداد زباله های هسته ای تولید شده از سوخت های روسی به مسکو برگردانده می شود و در نیروگاه هسته ای بوشهر زباله هسته ای باقی نمانده یا ذخیره نمی شود. 

این نماینده مجلس گفت: اما زمانی که اورانیوم غنی شده توسط ایران در چرخه سوخت قرار می گیرد و به قرص سوخت، میله سوخت و مجتمع سوخت تبدیل می شود پسماندی خواهد داشت که بر اساس برجام ذخیره آن منعی ندارد. 

ذوالنور تاکید کرد: در هیچ بندی از برجام به ذخیره و نگه داری زباله های هسته ای اشاره نشده است؛ بنابراین ایران مجاز به نگه داری این مواد است. در چنین شرایطی ادعای آمریکا مبنی بر اینکه ذخیره اورانیوم غنی شده ایران به واسطه این پسماندها از 300 کیلو بیش تر شده است قابل قبول نیست، در برجام تکلیفی برای زباله های هسته ای محسوب نشده است.

او توضیح داد: این نکته حائز اهمیت است که پسماند هسته ای غنایی ندارد که نگران کننده باشد، پسماند هسته ای حکم خاکستر چوب را دارد، با این حال زمانی ایران می تواند پسماند هسته ای داشته باشد که راکتور اراک را هر سه ماه خاموش کند تا پسماند نیم سوخت را برداشت کند اما از آن جایی که کوره راکتور اراک برداشته و با سیمان پر شده عملا چنین امکانی وجود ندارد.

این نماینده افزود: هم چنین در راکتور بوشهر این کار باید هر 9 ماه یک بار اتفاق بیافتد اما از آن جایی که باید پسماند سوخت روسی به مسکو برگردانده شود عملا این راکتور نیز پسماندی نخواهد داشت. با این حال ممکن است زباله های ناشی از سوخت اورانیوم انباشت شود که ایران برای سرعت تولید اورانیوم غنی شده پسماند هسته ای را مجدد در چرخه هسته ای تزریق می کند بنابراین ذخیره زباله هسته ای ایران بسیار ناچیز است.

 

مراقبت از زباله‌ های هسته ای

نگه داری و مراقبت از زباله‌ های هسته ای که به شدت سمی هستند برای هزاران سال برنامه ریزی می‌شود و نیاز به منابع مالی عظیم دارد.

موضوع دفع زباله های اتمی تاکنون به موضوعی جدی در برنامه هسته‌ ای ایران تبدیل نشده است. دلیل اصلی آن نوع قرارداد تحویل زباله هسته ای نیروگاه بوشهر به روسیه است. بر اساس قرارداد تهران و مسکو، روسیه سوخت نیروگاه بوشهر را تا 10 سال تامین خواهد کرد و ایران نیز موظف است زباله اتمی رآکتور بوشهر را به روسیه تحویل دهد و در قبال آن سوخت جدید دریافت کند.

یک نیروگاه هسته ای 1000 مگاواتی مثل بوشهر، سالانه 200 تا 350 متر مکعب زباله درجه پایین و متوسط و 20 متر مکعب زباله درجه بالای اتمی تولید می کند.

 

شایع شدن دفن زباله‌های هسته ‌‌ای روسیه در ایران!

مدتی است در شبکه‌های مجازی شایعه‌ای پراکنده شده است. در این شایعات آمده که در بخش‌هایی از ایران زباله‌های اتمی روسی دفن شده‌اند که برای محیط ‌زیست کشور، ساکنان منطقه و... خطرناک هستند.

بعد از فروپاشی شوروی و جدا شدن جمهوریهای آن اتحادیه، روسیه قادر به دفن زباله های اتمی خود در تاجیکستان و دیگر مناطق آن نشد و برای پیدا کردن منطقه ای دیگر جهت دفن این زباله ها، استارت نیروگاه های اتمی در ایران را زد و گفته می شود احتمال دارد روسیه در رابطه با ساخت نیروگاه اتمی زباله های اتمی خود را در مناطق مختلف ایران شروع به دفن کرده و می کند.

 

 

در تاجیکستان در دوران شوروی، فقط در در حومه شهر خجند، در قلمرو شش ناحیه ولایت سغد نزدیک به 55 میلیون تن زباله هسته‌ ای دفن شده است که امروز حکومت تاجیکستان با مشکلات محیط زیستی بسیار بزرگی در این منطفه و سلامتی شهروندان و هم چنین خسارت‌های زیادی رو به رو شده است. در صورت رخ دادن حوادث طبیعی نظیر زلزله و سیل پسماندهای هسته ‌ای ممکن است با آب های زیرزمینی مخلوط شده که این گونه حوادث ممکن است ناگهان مردم منطقه بزرگی را به سرطان مبتلا کرده و آن منطقه را برای صدها یا هزاران سال غیر قابل سکونت کند.

در سال های اخیر، بگیر و ببندها و کشتار پرسنل محیط زیست در رابطه با پیدا کردن سر نخ هایی از وجود مواد رادیو اکتیو در آب ها و منابع و موجودات جامعه ایران بوده است.

دفع زباله های هسته ای بزرگ ترین مشکل نیروگاه های اتمی جهان است و کشورهایی که چنین نیروگاه هایی دارند سالانه صدها میلیون و یا میلیاردها دلار صرف دفع زباله ها می کنند ولی با این وجود هنوز هیچ کشوری راه حل مطمئن و بی خطری برای دفع زباله ها پیدا نکرده است و بدین جهت بعضی کشورها مانند روسیه سعی دارند زباله های اتمی خود را با وعده و وعیدها به سیاست مداران کشورهای دیگر در خارج از روسیه، از جمله ایران دفن کنند.

شایع است حکومت اسلامی ایران، به خاطر حفظ بقای خود پشت پرده با قراردادهای محرمانه به عنوان مثال دریافت موشک اس 400 در مقابل، موافقت کرده که زباله های اتمی روسی در ایران دفن شوند. با دفن زباله های اتمی روسیه در ایران، آن مناطق برای هزاران سال آینده غیرقابل سکونت می شوند. در حالی که ایران، به خاطر زلزله خیزی منطقه امنی برای دفن زباله های اتمی ندارد.

 

زباله اتمی چیست؟

علم در این‌باره چه می‌گوید؟ زباله اتمی چیست، چطور تولید و منتقل می‌شود و کشورهای جهان چه راهکارهایی برای حل این مشکل دارند؟
ضایعات هسته‌ای (Nuclear waste) به‌عنوان پسماند‌های آزمایش‌های تحقیقاتی در کشاورزی، صنعت، پزشکی، و محصول فرعی فرایند تولید انرژی هسته‌ای بوده که همواره ناخواسته تولید می‌شوند.  در هر 8 مگاوات انرژی برق تولید شده در نیروگاه هسته‌ای 30 گرم زباله رادیواکتیو تولید می‌شود؛ البته برای تولید همین مقدار برق با استفاده از زغال سنگ با کیفیت، 8 هزار کیلوگرم دی اکسید کربن تولید می‌شود؛ بنابراین حجم زباله‌های رادیواکتیو بسیار کمتر است اما به‌مراتب خطرناک‌تر هستند و مراقبت از آن ها ضرورتی‌تر و دشوارتر. ایده تولید انرژی با نیروگاه‌های اتمی این بوده که از یک مقدار کم ماده، انرژی بالایی به‌دست بیاید. برهمین اساس، نسبت به انرژی تولید شده، ماده مصرف شده بسیار کم تر است.

دفع زباله اتمی از نظر فنی یعنی ایزوله کردن یا رقیق کردن این مواد به طوری که خطر تشعشعات آن تا اندازه‌ای پایین بیاید که برای زیست‌کره خطری نداشته باشد. برای رسیدن به این هدف، عملی‌ترین راه‌حل فعلی دفن کردن زباله‌ها در عمق زمین، ‌در یک مدفن دائمی و ایمن است که روش‌های ویژه علمی دارد.  از میان روش‌هایی که برای دفن زباله اتمی پیشنهاد شده، از نظر سازمان بین‌المللی انرژی اتمی، ‌همین شیوه، ‌امن‌ترین و بهترین روش است. با وجود این، درباره دفن ایمن زباله‌های هسته‌ای با وجود رعایت نکات ایمنی هنوز انتقادهایی وجود دارد.

کارشناس سم‌شناسی محیط‌ زیست در این‌باره می‌گویند؛ واقعیت این است که با توجه به طول عمر زباله‌های اتمی که گاهی به چند میلیارد سال هم می‌رسد، استفاده از این روش هم لزوما مناسب نیست. چون زمین حرکت می‌کند و به‌هرحال وضعیت ثابتی ندارد، ریسک نشت مواد وجود دارد. اما هم‌اکنون روش پیشنهاد شده، همین است.»

3 درصد سوخت مصرف شده در یک رآکتور آب سبک، ضایعات بسیار خطرناک رادیواکتیو است. این مواد را می ‌توان با روش‌ های شیمیایی از یکدیگر جدا کرد و اگر شرایط اقتصادی و قوانین حقوقی اجازه دهد می ‌توان سوخت مصرف شده را برای تولید سوخت هسته‌ای جدید بازیافت کرد. کارخانه ‌هایی در فرانسه و انگلستان وجود دارند که مرحله باز فرآوری سوخت نیروگاه ‌های کشورهای اروپایی و ژاپن را انجام می‌ دهند؛ البته این کار در آمریکا ممنوع است. رایج ‌ترین شیوه باز فرآوری،purex  نام دارد که مخفف عبارت جداسازی اورانیوم و پلوتونیوم است. شیشه مایع برای ذخیره‌سازی‌ درون محفظه‌ هایی از جنس فولاد ضد‌زنگ قرار می ‌گیرد. این محفظه ‌ها را در منطقه ‌ای پایدار از نظر زمین ‌شناسی انبار می‌ کنند.

زباله اتمی همان سوخت مصرف شده رآکتورها است. این زباله‌ های اتمی به‌ خاطر دارا بودن بیش تر از 2 کیلووات بر مترمکعب انرژی به این عنوان نامیده می‌ شود. این نوع زباله را باید سرد کرده و در پوشش‌ های محافظت ‌شده از آن نگه داری کرد. این زباله‌ ها براثر سوختن سوخت اورانیوم در رآکتور تولید می ‌شود. حجم این زباله ‌ها بسیار کم اما میزان تشعشع شان بسیار بالاست.

زباله ‌هایی با درجه متوسط (ILW)‌ بیش تر از زباله‌ های کم‌ خطر تشعشع دارند اما انرژی گرمایی ‌ای که تولید می‌ کنند، در حدی نیست که آن ها را در محل‌های مخصوص دفن کنند با این حال، پوشش‌های حفاظتی باید روی آن ها قرار بگیرد.

روش اول : ذخیره دائم زباله های اتمی پس از دقت کافی در انتخاب محل و طبق ضوابط ویژه بهداشتی و ایمنی انجام می شود. در روش اول نخست چاهی به عمق حدود 3 هزار متر حفر می کنند، سپس وسایل و ابزار لازم را به قسمت های تحتانی چاه انتقال می‌ دهند. پس از طی این مرحله کانال های متعددی به صورت افقی در جهت های مناسب به طول  هزار متر از عمق چاه نخست احداث کرده و به تدریج مخازن استوانه ‌ای شکل را که حاوی مواد هسته ای بوده و به خوبی محافظت شده اند، در آن ها قرار می دهند. در پایان تا ارتفاع 4/3 این مخازن را از خاک پرمی کنند و 4/1 بقیه بسته به نوع پسماند با مواد حفاظتی ویژه پوشیده خواهند شد.

روش دوم: این است که چاه هایی به عمق 6 هزار  متر حفر می ‌کنند و در حدود بیش از 2 هزار متراز آن را برای دفن زباله های هسته ای که در مخازن استوانه ای جاسازی می شوند، اختصاص می دهند. بقیه ارتفاع چاه با مواد حفاظتی ویژه که پیش از آن با توجه به نوع و میزان مواد رادیواکتیو بررسی شده باشند، پوشش داده شده و پر می شوند.

 

محیط زیست شکننده ایران و گسترش انرژی هسته‌ای

بحران محیط زیست در ایران، فاجعه بار است و یک دو تا هم نیستند. در راس همه این مباحث، بحران آب بوده است.

بحران آب در ایران بحثی جدید نیست، اما شواهد علمی و میدانی سال های اخیر زنگ خطر را به صورت جدی به صدا درآورده و مردم آثار بحران آب را در کیفیت آب شرب و دسترسی به آب کشاورزی احساس می کنند.

هر چند که ایران هنوز از برخی کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا در شرایط بهتری از نظر آب قرار دارد، اما روند فعلی مصرف آب‌های زیرزمینی و نشست زمین در نقاط مختلف کشور خبر از بحرانی می‌دهند که دریاچه‌های خشک شده ارومیه و بختگان فقط نوک کوه یخ این بحران هستند.

عیسی کلانتری، وزیر اسبق کشاورزی ایران گفته است که روند کنونی بحران آب در ایران، کشور را در آستانه مواجه با خطری به مراتب بزرگ‌تر از حمله نظامی خارجی قرار داده است.

با وجود سابقه بیش از 50 ساله مطالعات و پروژه‌های هسته‌ای در ایران، تجربه میدانی در این زمینه نسبتا کوتاه و محدود به چند موقعیت خاص بوده است؛ دوره اصلی چنین تجربه‌ای تقریبا از ده سال گذشته تا سال 1404 شمسی - 2025 میلادی خواهد بود.

قرار است 10 درصد برق ایران تا سال 1404 از انرژی هسته‌ ای تامین شود.

بانک جهانی در سال 1386، حداقل هزینه تخریب محیط زیست در ایران را 10 میلیارد دلار در سال برآورد کرد که در آن سال این رقم 8/8 درصد تولید ناخالص ملی کشور بود.

این در حالی است که هزینه تخریب محیط زیست در کشورهای سازمان همکاری های اقتصادی و توسعه (OECD) تنها 1 تا 2 درصد تولید ناخالص ملی است.

حتی در کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) نیز نسبت هزینه تخریب محیط زیست به تولید ناخالص ملی بسیار کم تر، «تا یک سوم ایران» بوده است.

عملکردهای حکومت اسلامی ایران در طی دهه‌های گذشته، باعث بروز معضلات بزرگی در محیط زیست کشور شده است که خود را در هزینه بالای تخریب سالانه محیط زیست نشان می‌دهد.

برنامه 20 هزار مگاوات برق هسته‌ ای ایران به آن معناست که کشور سالانه به 3500 تن سوخت هسته ‌ای نیاز خواهد داشت.

اگر این سوخت تاکنون تنها از داخل کشور و از ذخیره 5000 تنی معادن اورانیوم تامین شده، بی ‌شک منجر به آلودگی ‌های رادیواکتیو جدی و تخلیه بیش از پیش منابع آب زیرزمینی در مناطق مرکزی کشور شده است. این مسئله تاثیر مستقیم خود را در آسیب جدی به صنایع کشاورزی نشان می دهد.

تصویری هوایی از نیروگاه اتمی بوشهر

 

در نتیجه برای استخراج چند کیلو اورانیوم به مقدار زیادی سنگ اورانیوم نیاز است و 85 درصد از رادیواکتیو موجود در سنگ اورانیوم در پسمانده های معادن باقی می‌ ماند. به این ترتیب، تامین اورانیوم مورد نیاز برای یک نیروگاه 1000 مگاواتی هسته‌ ای، نظیر بوشهر، سالیانه سیصد هزار تن ضایعات جامد رادیواکتیو به جای می‌گذارد.

سازمان انرژی اتمی ایران تعداد معادن اورانیوم شناسایی شده ایران را 400 معدن اعلام کرده که حجم ذخایر آن ها به 5000 تن می‌رسد.

در عین حال به گفته کارشناسان، معادن کشف شده اورانیوم در ایران از نظر هزینه استخراج در زمره گران ترین‌ها هستند.

ضایعات مایع حاصل از استخراج اورانیوم به شدت سمی بوده و تاکنون صدها حادثه از نفوذ این مواد به آب ‌های سطحی، سفره‌ های آب زیرزمینی و مزارع در سراسر جهان گزارش شده است.

آب‌های آلوده به رادیواکتیو عموما یا در رودخانه های اطراف معادن رها می‌ شوند و یا در دریاچه‌ های بزرگی ذخیره می شوند که خطر نفوذ آن ها به سفره ‌های آب زیرزمینی زیاد است.

به جز مواد رادیواکتیو، سمومی مثل آرسنیک نیز در این مایعات وجود دارد که به راحتی به آب شرب نفوذ کرده یا در بدن آبزیان ذخیره می ‌شود.

مطالعات اخیر در هند، حاکی از آثار مخرب این پسماندها بر سلامت روستائیان اطراف معدن است؛ از جمله ناهنجاری ‌های مادرزادی، سرطان ریه، بیماری‌های پوستی و سایر بیماری‌های مزمن.

تهویه هوای معادن اورانیوم، اگرچه خطر را برای کارگران معدن کم می ‌کند، اما با انتشار آلاینده ‌های رادیواکتیو و گاز رادون در هوا، خطر ابتلا به سرطان ریه را در ساکنان مناطق اطراف افزایش می‌ دهد. در مجموع حجم ضایعات رادیواکتیو در فرآیند تولید سوخت هسته‌ ای بالاتر از ضایعات خروجی از راکتوهای هسته ای است.

 

نقشه پراکندگی تاسیسات هسته‌ای ایران و شرایط منابع آبی کشور با توجه به میزان برداشت و شرایط جمعیتی

 

به گفته کارشناسان، نیروگاه هسته ‌ای بیش از روش های دیگر صنعت تولید برق آب مصرف می کند. برای روشن نگه داشتن یک بخاری برقی با توان 2400 وات برای یک ساعت در صورتی که انرژی باد منبع تولید برق باشد، 01/0 لیتر آب مورد نیاز است، این رقم 26/0 لیتر برای انرژی خورشیدی است، 5/4 لیتر برای زغال سنگ، و در نهایت 5/5 لیتر اگر برق تامینی بخاری از انرژی هسته ای تامین شود.

بیش از 50 درصد از آب شیرین مورد نیاز ایران از منابع زیر زمینی تامین می‌شود، به همین دلیل تخلیه سفره های آب زیرزمینی در ایران بالاست و اضافه برداشت از منابع زیرزمینی آب سالانه به بیش از 5 میلیارد تن می ‌رسد. در بیست سال گذشته سطح آب در سفره‌ های آب زیر زمینی به طور متوسط سالانه نیم متر کاهش یافته است.

سرانه آب شیرین در بیش تر مناطقی که میزبان صنایع هسته ‌ای و معادن اورانیوم ایران هستند بسیار پایین است. استان ‌های یزد، کرمان، فارس، اصفهان و قم سرانه ‌ای کم تر از 500 متر مکعب آب شیرین در سال دارند. سرانه آب شیرین در کشور طی چهار دهه گذشته 65 درصد افت نشان می‌ دهد و پیش بینی می ‌شود که تا سال 1404 شمسی - 2025 میلادی، به این رقم 16 درصد اضافه شود.

هفده استان ایران که سه چهارم مساحت کشور را شامل می شوند با مشکل بیابان ‌زایی مواجهند. غالب معادن و صنایع اکتشاف، استخراج، پالایش و غنی سازی اورانیوم ایران در همین منطقه واقع هستند.

اکثر صنایع هسته‌ ای ایران در مناطق خشک و نیمه خشک مرکز، شرق و جنوب قرار دارند. این مناطق (هفده استان) کم ترین منابع آب شیرین را در ایران دارند بنابراین برای مصارف کشاورزی و خانگی، آب از استان های هم جوار و با صدها کیلومتر کانال به این مناطق منتقل شده است.

از سال 1350 تاکنون، سطح آب زیرزمینی در مناطق حدفاصل یزد-اردکان 12 متر کاهش داشته است. این منطقه دقیقا جایی است که میزبان تعداد زیادی از صنایع استخراج و پالایش اورانیوم ایران است.

مصرف آب یک نیروگاه هسته ای 20 تا 83 درصد بیش تر از سایر صنایع تولید برق هم چون زغال سنگ، گاز طبیعی و نفت است.

روستاهای بسیاری در این مناطق به واسطه خشک شدن چاه ‌های آب با مشکل مواجه شده و جمعیت روستایی مجبور به ترک آن ها شده ‌اند که به آن ها «آوارگان آب» لقب داده‌ اند.

به این ترتیب، ایران از اولین کشورهایی است که در جنوب شرقی خود با مسئله آوارگان آب مواجه شده است. کمبود آب و خشک سالی، ایران را در میان کشورهایی با بالاترین ناامنی غذایی قرار داده است. مناطق نیمه خشک جنوب و مرکز ایران که یکی از مهم ‌ترین مراکز کشت گندم و جو به شمار می‌ روند در معرض تخلیه منابع آب زیرزمینی قرار دارند. در صورت تخلیه منابع آب زیرزمینی، تولید گندم ایران به کم تر از 5 میلیون تن، یعنی چیزی در حدود یک سوم تولید کنونی خواهد رسید.

خشک سالی تاکنون، بیش ترین لطمه را به استان های سیستان و بلوچستان، فارس، یزد و خوزستان زده و خواهد زد.

مناطق مرکزی، شرقی و جنوبی ایران ظرفیت میزبانی از صنعتی با نیاز بالا به آب ندارند و توسعه و گسترش معادن اورانیوم آسیب‌ های جدی به منابع آب زیرزمینی این مناطق وارد خواهد آورد.

صنعت شکننده کشاورزی ایران نیز به هیچ وجه طاقت آلودگی آب‌ های زیر زمینی این مناطق را به رادیواکتیو ندارد، این در حالی است که آلودگی منابع آب به رادیواکتیو از شایع ترین حوادث هسته ای جهان به شمار می ‌رود.

 

نقشه پراکندگی تاسیسات هسته‌ای ایران نسبت به سرانه آب شیرین در دسترس

 

سواحل غربی خلیج فارس مهم‌ ترین نقطه ایران برای تاسیس نیروگاه هسته ‌ای است. در اولین مقاطع توسعه انرژی هسته ‌ای در ایران، اصفهان برای تاسیس نیروگاه انتخاب شده بود، اما به دلیل کمبود آب در این منطقه، این طرح ملغی شد و بوشهر جای آن را گرفت.

خلیج فارس، آبراهه‌ ای کم عمق و تقریبا بسته است که تنها تنگه هرمز آن را به آب‌ های آزاد متصل می‌کند. آلودگی ‌های نفتی، صنعتی، شیمیایی، فاضلاب شهری و افزایش حرارت سطح دریا به زیست - بوم این محیط آبی مهم آسیب جدی زده است.

دارخوین، دومین نیروگاه هسته ‌ای ایران نیز در حاشیه رود کارون، یکی از مهم ‌ترین آبریزهای خلیج فارس، در دست احداث است.

نیروگاه هسته ‌ای بیش از روش‌های دیگر صنعت تولید برق آب مصرف می ‌کند. یک نیروگاه 1000 مگاواتی روزانه بین 35 هزار تا 65 هزار متر مکعب آب شیرین مصرف می کند.

ایران، تنها کشوری نیست که در پی احداث نیروگاه هسته ‌ای در سواحل خلیج فارس است. امارات متحده عربی، قطر و کویت نیز در صدد ساخت نیروگاه هسته ‌ای هستند.

سیستم خنک کننده نیروگاه هسته ‌ای بوشهر، آب مورد نیاز خود را از خلیج فارس تامین می ‌کند. این سیستم آب را از دریا گرفته، بعد از نمک ‌زدایی و تبدیل آن به آب شیرین، آن را وارد سیستم خنک‌کننده می ‌کند. سپس آب گرم و شور خروجی 1200 متر دورتر از ساحل و هفت متر پایین‌تر از سطح آب دریا، دوباره به خلیج فارس می‌ ریزد.

این سیستم روزانه 2 تا 5 میلیون متر مکعب آب از دریا برداشت و 36 هزار مترمکعب آن را مصرف می ‌کند.

بیش از 46 درصد از تجهیزات آب شیرین کن دنیا در سواحل خلیج فارس قرار دارد.

 

بیابان‌های مرکزی ایران گزینه اصلی دفن زباله‌ های اتمی به شمار می‌روند

 

تخلیه آب گرم نیروگاه‌ های هسته‌ ای زنجیره غذایی این زیستگاه آبی را با مشکل مواجه کرده است. خلیج فارس از دریاهایی است که به شدت در خطر اسیدی ‌شدن قرار دارد و این نیز فشار فراوانی بر زنجیره غذایی آن وارد می ‌کند.

یکی دیگر از صدمات زیست محیطی نیروگاه‌ های هسته‌ای «شوک سرمایی» است. با خاموش کردن نیروگاه، زیست ‌بوم آن که خود را با آب گرم تطبیق داده دچار شوک سرمایی شده و این می ‌تواند به مرگ زیست بوم منجر شود.

در طول دهه گذشته کشورهای مختلفی چون فرانسه، آمریکا و آلمان که برق هسته ‌ای زیادی تولید می ‌کنند، مجبور شده ‌اند در فصل تابستان به دلیل گرمای آب اطراف نیروگاه ها، آن ها را خاموش کنند یا فعالیت آن را کاهش دهند.

نیروگاه بوشهر دو آب شیرین کن عظیم با ظرفیت تولید هریک 100 هزار متر مکعب آب شیرین در روز دارد.

افزایش تعداد آب شیرین‌ کن‌ های صنعتی عظیم در سواحل خلیج فارس میزان اکسیژن، فلزات سنگین، رنگ و شوری آب را تغییر می ‌دهد که بر صنعت شیلات تاثیر مستقیم می گذارد.

تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین هم آب‌ های منطقه را گرم تر کرده است. طبیعت گرم آب‌ های خلیج ‌فارس و شمار زیاد صنایعی که آب گرم و آلوده خود را به این فضای آبی سرازیر می ‌کنند.

 

دلایل رشد ناگهانی سرطان در ایران

رییس اداره سرطان وزارت بهداشت با اشاره به مهم‌ترین عوامل خطر بروز بیماری‌های غیرواگیر، علت افزایش بروز سرطان در ایران و جهان را تشریح کرد.

دکتر علی مطلق در گفت‌وگو با ایسنا، 2 تیر ماه 1397، با بیان این که سرطان، دیابت، بیماری‌های قلبی و عروقی و بیمارهای مزمن تنفسی چهار بیماری غیرواگیر هستند که در عوامل خطر مشخصی مانند تغذیه نامناسب، استفاده از سیگار و دخانیات، استفاده از الکل و فعالیت بدنی کم، ریشه دارند، گفت: این بیماری ‌ها بیش از دوسوم علل مرگ ‌و میر در جهان را به خود اختصاص می ‌دهند. بر این اساس اگر کل مرگ ‌هایی که سالانه در جهان اتفاق می ‌افتد 56 میلون نفر باشد، 68 درصد آن در اثر بیماری ‌های غیرواگیر است.

او با بیان این که 40 درصد از این مرگ ‌و میرها پیش از 70 سالگی اتفاق می ‌افتد و مرگ زودرس نامیده می‌ شوند، افزود: سرطان در صدر علل مرگ ‌و میرهای زودرس در سال 2012  قرار داشته است. البته دلیل این موضوع بروز بیش تر سرطان به دلیل افزایش امید به زندگی است.

مطلق ادامه داد: طبق گزارش‌های کشوری مربوط به سال 93، شایع ترین سرطان‌ها در ایران در زنان، سرطان پستان بوده که بیش ترین میزان بروز را دارد و سرطان‌ های دستگاه گوارش مانند سرطان روده بزرگ و سرطان معده در مراتب بعدی قرار می گیرد. به جز سرطان‌ های پوستی، به طور متوسط از هر 100 هزار نفر 130 نفر از زنان به سرطان مبتلا می ‌شوند. در عین حال باید توجه کرد که میزان بروز سرطان در مردان بیش از زنان است و بر اساس آمار 157 نفر از هر 100 هزار نفر در مردان به سرطان مبتلا می شوند و سرطان معده هم در راس سرطان‌ های مردانه قرار می‌ گیرد.

مطلق با اشاره به برخی عوامل محیطی موثر بر بروز سرطان نیز گفت: متاسفانه عوامل محیطی هم در ایران شرایط خوبی ندارند. به ‌طوری که میزان مصرف انرژی در ایران به ازای هر یک نفر 2800 کیلوگرم است؛ در حالی که متوسط جهانی آن 1900 کیلوگرم است. هم چنین میزان ذرات معلق در یک متر مکعب از هوای شهرهای بالای 100 هزار نفر جمعیت در ایران، 115 میکروگرم است که متوسط جهانی آن 60 است. متاسفانه در زمینه عوامل محیطی و شیوه زندگی، وزارت بهداشت نقش زیادی ندارد و نمی‌ تواند به تنهایی این عوامل را کنترل کند، بلکه نیازمند همکاری سایر سازمان‌ های دولتی و غیر دولتی است و عزمی ملی برای کنترل این بیماری می‌طلبد.

به گفته او، «در ایران طبق برآوردهای ما حداقل 3000 میلیارد تومان هزینه مستقییم برای سرطان وجود دارد و مجموعه هزینه‌ های مستقیم و غیرمستقیم سرطان هم بیش از 10 هزار میلیارد تومان در سال است.

 

در شهريور ماه 1394، رسانه های داخل ایران خبر دادند که طی ده سال اخیر آمار سرطان در کشور چهار برابر شده است و احتمال می رود طی دو سال آینده پنج برابر شود.

به گزارش خبرنگار حوزه بهداشت و درمان پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان وابسته حکومت، 23 شهروی 94 نوشت: 

هر از چند گاهی خبری می شنویم که یکی از اقوام یا دوستان مان درگیر بیماری سرطان شده است. این مسئله نشان می دهد شیوع سرطان نسبت به سال های  گذشته افزایش پیدا کرده، به طوری که آمارها رشد چهار برابری سرطان را نسبت به 10 سال گذشته نشان می دهد. با این بیماری یا بلای خانمان سوز یا مصیبت جان سوز چه باید کرد؟

 

اما موضوع مهمی است چون با سلامت مردم سر و کار دارد. در این که هر سوخت فسیلی به ویژه بنزین و گازوئیل آلودگی های خود را دارد و در آلوده شدن هوای شهرها سهیم است، شکی نیست اما اگر این آلودگی ها بیش تر شود و نوع بنزین باعث بروز بیماری هایی مانند سرطان شود، حساسیت و دقت بیش تری را می طلبد.

چند سال پیش بود که به خاطر تحریم هایی که علیه ایران اعمال شد، بنزین به ایران فروخته نمی شد، دولت آن زمان برای برون رفت از این تحریم، طرحی را آماده کرد و بر اساس آن پتروشیمی های کشور دست به کار شدند و بنزین مورد نیاز کشور را در داخل تولید کردند.

این اقدام باعث شد تا تبعات تحریم بنزین، از آن گردنه به سلامت عبور کند، اما آلودگی های هوا و تشدید آن باعث شد تا در اواخر دولت دهم و در دولت یازدهم متولیان دولت کنونی، بنزین های تولید داخل را سرطان زا اعلام کنند و اقدام به واردات بنزین کنند.

نوبخت سخن گوی دولت اول روحانی، در حاشیه یکی از جلسات دولت در پاسخ به پرسشی درباره سرطان زا بودن بنزین های تولید داخلی پاسخ داد که دولت سرطان زا بودن بنزین ها را رد می کند.

تایید و تکذیب نوبخت هم واکنش های گوناگونی را در پی داشت. روزنامه کیهان همان روزها با چاپ پاسخ سخنگوی دولت، توضیحاتی را هم در زیر پاسخ نوبخت منتشر کرد و در صفحه اول خود با تیتر درشت نوشت: «سخنگوی دولت سخنان خود را تکذیب کرد.» کیهان بر روی این تیتر نوشته بود «لاپوشانی یک سال سیاه نمایی و تشویش اذهان عمومی درباره بنزین داخلی»، روزنامه ایران ارگان دولت هم امروز در صفحه اول خود به همین موضوع پرداخت و با چاپ عکس وزیر نفت نوشت: «هشدار دولت مردان به حامیان بنزین آلوده»، روزنامه آرمان هم روز گذشته این تیتر را برای موضوع بنزین انتخاب کرد: «شیپور گشاد تندروها درباره بنزین آلوده»، روزنامه های صبح هم به این موضوع پرداخته اند، سیاست روز در تیتر صفحه اول خود نوشته است: «بوی بنزین، بوی زور» که در آن به تایید و سپس تکذیب آقای نوبخت اشاره دارد.

اما معاون سازمان محیط زیست، هم چنان بر سرطان زا بودن بنزین های تولید داخل اعتقاد دارد.

به گفته معاون سازمان محیط زیست، آژانس تحقیقات سرطان و سازمان بهداشت جهانی به عنوان دو نهاد بین المللی در حوزه سلامت مردم، هشدار داده اند که بنزن ترکیبی سرطان زاست و هیچ آستانه قابل تحملی برای آن در هوا وجود ندارد، یعنی حتی کم ترین مقدار آن در هوا، پذیرفته نیست و باید مقدارش صفر باشد.

او توضیح داد: امروزه کشورها تلاش می کنند تا حد ممکن ترکیبات بنزن را به حداقل و محتوای آروماتیک را به زیر 35 درصد برسانند، اما ما در ایران نامه رسمی از وزارت نفت داریم که نشان می دهد در سال های گذشته بنزین تولیدی برای سوخت 1.5 تا 2 درصد و بنزینی که به وزارت نفت تحویل داده می شده 8 تا 10 درصد بنزن و بنزین پیرولیز نیز 40 درصد سوخت داشته است. هم چنین در هر سه این محصولات میزان ترکیبات آروماتیک حدود 60 درصد بوده است.

این مسئول هشدار داد که نه تنها بنزن و ترکیبات آروماتیک سرطان زاست بلکه پژوهش ها نشان داده است با کاهش آروماتیک ها، میزان ذرات معلق در هوا نیز کم می شود.

 

دستگیری فعالان محیط زیست توسط «اطلاعات سپاه»

چهارم بهمن ماه سال 96، کاووس سیدامامی، استاد دانشگاه و مدیرعامل موسسه «حیات وحش میراث پارسیان»، و چند نفر از همکارانش بازداشت شدند.

مبارزه کاووس سیدامامی برای محافظت از محیط زیست، پلنگ ها و یوزپلنگ های در معرض خطر انقراض در ایران به قیمت جان او تمام شد.

مقامات حکومت اسلامی ایران، این استاد 64 ساله جامعه شناسی و رییس موسسه حیات وحش میراث پارسیان را در 24 ژانویه 2018 به جرم «جاسوسی» بازداشت و تحت بازجویی قرار دادند.

او هفده روز بعد تحت شرایط مشکوکی در زندان اوین تهران درگذشت.

هشت نفر دیگر از وابستگان موسسه حیات وحش میراث پارسیان نیز دستگیر و در زندان اوین به سر می برند.

ظاهرا مخالفت فعالان محیط زیست با ایجاد پایگاه ‌های موشکی سپاه در مناطق حفاظت شده علت اصلی متهم کردن آن ها به جاسوسی است.

متهم کردن شماری از فعالان محیط زیست، از جمله کاوه مدنی، معاون مستعفی سازمان محیط زیست، به جاسوسی عنوان شده است.

سازمان عفو بین‌الملل این ادعا را «بسیار مشکوک» خوانده و از این که مسئولان مانع کالبدشکافی جسد این استاد دانشگاه شدند به شدت انتقاد کرده است.

غلامحسین محسنی اژه ‌ای، سخنگوی قوه قضاییه، چند روز پس از مرگ سید امامی در زندان، اتهام فعالان محیط زیست بازداشت شده را «دادن اطلاعات طبقه ‌بندی ‌شده از مراکز حساس به سرویس‌ های اطلاعاتی بیگانه از جمله رژیم صهیونیستی و آمریکا» اعلام کرد.

پس از مرگ مشکوک سید امامی در زندان، صدا و سیمای جمهوری اسلامی در گزارشی مدعی شد که او و همکارانش با استفاده از دوربین‌ھای عکس ‌برداری از یوزپلنگ، اقدام به تصویربرداری از سایت‌ ھای موشکی سپاه کرده و اطلاعات این سایت ‌ها را در اختیار سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل قرار داده‌اند.

روزنامه اصول گرای «وطن امروز» در شماره روز سه‌شنبه، 28 فروردین 2019 خود، در مطلبی با عنوان «گریز دوتابعیتی» درباره کاوه مدنی نوشت: «معاون دوتابعیتی رییس سازمان حفاظت محیط ‌زیست که در ماجرای جاسوسی «موسسه حیات‌وحش میراث پارسیان» نام او به عنوان یکی از متهمان این پرونده مطرح شده بود، بدون سروصدا از ایران فرار کرد.»

وطن امروز، با تکرار این ادعا که متهمان این پرونده در پوشش برنامه حفاظت از یوز ایرانی اطلاعات سایت‌ های موشکی را به بیگانگان می ‌دادند، بارها بر دو تابعیتی بودن مدنی تاکید کرده و تدریس او در یک کالج سلطنتی در لندن را نشانه «ارتباطات غیرشفاف» با انگلیس وانمود می‌ کند.

کاوه مدنی استاد سابق مدیریت آب و محیط زیست امپریال کالج لندن است و یکی از پژوهش گران و کارشناسان برجسته بین ‌المللی در حوزه مسائل مربوط به خشک ‌سالی و بحران جهانی آب به شمار می ‌رود.

«اتحادیه علوم زمین اروپا» سه سال پیش کاوه مدنی را به عنوان یکی از چهار دانشمند جوان برجسته جهان در علوم زمین معرفی و از او تقدیر کرد.

معاون سابق سازمان حفاظت محیط زیست 28 فروردین ماه نیز در یک پیام توئیتری و در واکنش به هشتگ «متهم گریخت» نوشته که او از سرزمینی گریخته که «در آن، جاهلان مجازی، علم و دانش و تخصص را پس می ‌زدند و با توهم توطئه در جستجوی محکومی بودند تا همه مشکلات را بر گردن گیرد.»

ایمن ‌آبادی نماینده رشت در مجلس شورای اسلامی، به طور مشخص وزارت اطلاعات و دولت را عامل قصور در پرونده سیدامامی دانسته است: «جالب ‌تر هم این که وزارت اطلاعات ما که نهاد تخصصی ضدجاسوسی است، خیلی در جریان نیست. این هم باز توقع ما از دولت است. این که دستگاه مسئول برخورد با جاسوسی، در جریان این پرونده نباشد، اصلا قابل پذیرش نیست.»

نماینده رشت با انتقاد از پخش فیلم صدا و سیما در اثبات اتهام «جاسوسی» سیدامامی می‌گوید، چرا تلویزیون به جای تصاویر زندگی خصوصی، اسناد متقن را نشان نداد: «در گزارش صداوسیما گفته شد آقای سید امامی جاسوس بوده، به ‌طور سیستماتیک و سال‌ ها این کار را می‌ کرده و در نهایت هم اصلا ماموریت داشته که باعث خشک سالی شود. بعد هم این‌ها روی تصاویری بی‌ ربط و حتی خارج از حوزه اخلاق گذاشته شد که در بسیاری از آن ها افراد و خود مرحوم سید امامی حتی لباس مناسب هم نداشتند. وقتی این کار را می ‌کنید برای منِ مخاطب این سئوال پیش می‌ آید که چرا صداوسیما به خودش اجازه می ‌دهد که خصوصی ‌ترین عکس‌ ها و تصاویر این فرد را نشان دهد اما سند محکمی برای ادعاهای خود درباره فعالیت‌های وی و همکارانش ارائه نمی ‌کند؟»

ایمن آبادی می‌گوید برای نمایندگان مجلس هزار و یک سئوال بی‌ جواب وجود دارد و افکار عمومی نیز در این زمینه اقناع نشده که اگر شبکه ‌ای از سال 1991 در ایران فعال بوده، چرا دستگاه ‌های امنیتی در این سال‌ ها نظاره‌گر بوده ‌اند.

البته این بحث های نمایندگان مجلس و یا سایر مقامات حکومت اسلامی، نمایشی بیش نیست و اغلب در دعواهای جناحی برای امتیازگیری از همدیگر مطرح می شوند و به سرعت فراموش می کردند.

 

 

واقعیت این است که سپاه پاسداران تصور می کند این پنج فعال محیط زیستی اطلاعاتی بالقوه از محل تاسیساتی دارند که ممکن است با ایزوتوپ‌های رادیواکتیو یا مواد شیمیایی کشنده آلوده شده باشد.

برای سنجش پرتوهای اتمی و آلودگی های شیمیایی یک منطقه لازم است فرد با پرتوسنج در آن راه برود یا از خاک نمونه برداری کند. این امر ممکن است دلیل وحشت ماموران اطلاعاتی ایران برای بازداشت چند فعال محیط زیستی و توقیف وسایل الکترونیکی شان در نقاط مختلف ایران باشد.

پنهان کاری حول و حوش این بازداشت ها جای تردیدی باقی نمی گذارد که مسئله به برنامه های نظامی - هسته ای ارتباط دارد. بازداشت شدگان طی این مدت از حق ملاقات محروم بوده اند.

سپاه پاسداران تنها در سال 2018، حداقل 50 فعال محیط زیست ایرانی را برای بازجویی در مورد سیاست های سپاه در تغییر مسیر آب و دیگر مسائل مربوط به استفاده از اراضی دستگیر کرده است.

 

نیم قرن تلاش برای هسته ای شدن ایران

بیش از پنجاه سال از سودای هسته‎ای شدن ایران گذشته است. حکومت پهلوی و حکومت اسلامی ایران، میلیاردها  دلار برای تاسیسات هسته‎ ای هزینه کرده ‎اند تا بر اساس روایت ‎های رسمی، کشور منبع دیگری غیر از نفت برای تامین انرژی داشته باشد.

حکومت اسلامی در اوایل انقلاب 57، برخی سیاست ‎های حکومت پهلوی را کنار گذاشتند از جمله پروژه تولید انرژی اتمی را برای شش سال آن را متوقف کردند. بخشی از تجهیزات نیروگاه بوشهر در اختیار سازمان جهادسازندگی برای پیش برد جنگ گذاشته شد.

اما در میانه جنگ با عراق، سران حکومت اسلامی ایران به فکر دست‎ یابی به جنگ‎ افزار اتمی افتادند و همین سرآغاز داستانی شد که تا به امروز ادامه دارد.

بر اساس برآوردهای صورت گرفته، همراهی جامعه جهانی با آمریکا در تحریم های سابق ایران، حداقل سالانه 100 میلیارد دلار زیان به ایران تحمیل کرده است.

حکومت پهلوی ایران بر اساس برنامه‎ریزی اولیه در نظر داشت تا سال 1981 شروع به تولید برق کند و در سال 1994 تولید برق را به 10 تا 12 هزار مگاوات برساند.» اما پس از نیم قرن ظرفیت نیروگاه بوشهر 1000 مگاوات اعلام شده است.

حکومت اسلامی ایران در سال 1394، به صورت علنی برنامه اتمی خود را در قراردادی با روسیه آغاز کرد. روسیه که تعهد کرده بود نیروگاه اتمی بوشهر را در پنج سال به بهره‎ برداری برساند، هیچ ‎گاه به تعهدات خود پایبند نماند. به گونه ‎ای که چند سال پیش نمایندگان مجلس تصمیم گرفتند کمیسیون ویژه‎ی را برای تحقیق و تفحص از هزینه‎ های نیروگاه اتمی بوشهر تشکیل بدهند که با مخالفت هیات رییسه مجلس به نتیجه نرسید. سخن گوی این کمیته، هزینه تمام شده رآکتور بوشهر را پنج برابر یک رآکتور مشابه اعلام کرد.

مبلغ این قرارداد یک میلیارد و 200 میلیون تومان اعلام شده است. هم چنین 52 میلیون دلار نیز برای تامین هزینه سوخت نیروگاه در نظر گرفته شد. بنا بر اعلام مسئولان حکومت اسلامی ایران، نیروگاه بوشهر با هشت سال تاخیر در سال 2008 به بهره‎ برداری رسید، این نیروگاه چند سال پیش به صورت رسمی به شبکه برق ایران پیوست تا تاخیز در بهره‎ برداری از آن به یازده سال برسد.

با همه افت و خیزهایی که پرونده هسته‎ای ایران در سه دهه گذشته داشت، در ماهای پایانی سال 2013 ایران و غرب به یک توافق برای تعلیق غنی ‎سازی و برنامه اتمی ایران به صورت موقت دست یافتند.

ایران از سال 2005 به بعد بر حجم فعالیت‎ های هسته ‎ای خود افزوده است. اگر چه پس از نیم قرن تنها یک فاز از نیروگاه بوشهر به بهره‎ برداری رسیده و نیروگاه دارخوئین هم در مرحله مطالعاتی متوقف مانده، اما ایران نیروگاه آب سنگین اراک و اکتشاف و غنی سازی اورانیوم را آغاز کرده و توانسته است بخشی از اورانیوم اکتشافی را تا 20 درصد غنی سازی کند.

ایران تا به حال جزئیاتی از هزینه برنامه اتمی خود منتشر نکرده است. احمد شیرزاد نماینده مردم اصفهان در مجلس ششم، به شدت از غیرشفاف بودن برنامه اتمی ایران انتقاد کرد. او حدود هشت سال پیش نیز در یک سخن رانی گفت: «هیچ کدام از مجالس اول تا ششم که ما بودیم در جریان این پروژه ‌ها نبودند و هیچ نوع شفافیتی وجود نداشت، آن ‎وقت چگونه انتظار دارید در یک فرایند عقلانیت وجود داشته باشد. مجلس ششم خیلی تحقیق کرد و در نهایت به این جا رسیدیم که در مورد پروژه‌ های هسته ‌ای ایران، تنها یک گزارش تخصصی در سازمان انرژی اتمی ایران وجود دارد که آن‎ هم گزارش یک کارمند لیسانسیه این سازمان است که در این گزارش تولید برق هسته ‌ای توصیه می ‌شود، در حالی که در تمام ادله‌ هایی که در این گزارش آمده، دست کاری شده است.»

حسن غفوری فرد عضو کمیته تحقیق از نیروگاه اتمی بوشهر نیز در سال 90 گفته بود: «ساخت یک نیروگاه از صفر مقرون به صرفه ‎تر از تکمیل نیروگاه اتمی بوشهر است.»

سازمان ملل متحد خسارت مستقیم وارد شده به ایران در جنگ هشت ساله را 97 میلیارد دلار برآورد کرده است. ایران اعلام کرده که هشت سال جنگ با عراق را تنها با 52 میلیارد دلار اداره کرده، اما برآوردهای کارشناسی هزینه تحمیل شده به ایران برای جنگ را بیش از 700 میلیارد دلار نشان می‎دهد.

بر اساس گزارش نهادهای بین ‎المللی، ایران 94 تا 112 میلیارد دلار برای هدایت جنگ و 11 میلیارد دلار برای واردات نظامی هزینه کرد. هزینه غیرمستقیم ناشی از کاهش درآمدهای نفتی و تولیدات کشاورزی برای ایران نیز 627 میلیارد دلار برآورد شده ‌است.

حداقل هزینه‎ ای که کارشناسان برآورد می ‎کنند 600 تا 700 میلیارد دلار به صورت مستقیم است. در کنار این باید هزینه های غیر مستقیمی مثل فرار مغزها و عدم امکان استخراج در میادین نفتی و گازی مشترک و عدم فروش نفت و گاز را هم در نظر بگیریم. با این شرایط هزینه این برنامه بیش از 2000 میلیارد تومان برآورد می ‎شود.

ایران در مقابل همه این هزینه‎ها سرانجام پس از سال‎ها کشمکش با جامعه جهانی، توافق‎ نامه ژنو را پذیرفت و یک ‎بار دیگر غنی ‎سازی اورانیوم را به حالت تعلیق درآورد. این اقدام با واکنش برخی از جریان‎ های درون حپکومت اسلامی رو به رو شد. مقام‎ های دولتی هم آن را تسلیم غرب و شرق در برابر ایران توصیف کردند.

به گفته یکی از نمایندگان مجلس، ایران در هشت سال گذشته توانسته است «دو تن اورانیوم غنی ‎سازی کند و چنان چه کل ظرفیت مرکز نطنز به بهره‎ برداری برسد، پس از هفت سال تنها پاسخ گوی نیاز یک سال نیروگاه بوشهر خواهد بود.»

حکومت اسلامی ایران در سال‎های گذشته و به ویژه در یک دهه گذشته دست ‎یابی به انرژی اتمی را به یک مسئله حیثیتی و البته امنیتی در برابر غرب تبدیل کرده و غرب نیز همواره ایران را به حرکت به سمت بهره‎ برداری نظامی از انرژی اتمی متهم ساخته است.

در این رویارویی، حکومت اسلامی پروژه اتمی را به یک پروژه محرمانه تبدیل کرده و رسانه ‎ها از پرداختن به آن منع شده‌ اند. غرب نیز در سوی دیگر بازی با تبلیغ نزدیک شدن ایران به بمب اتمی، جبهه تحریم گسترده ‎ای علیه ایران شکل داده است. اما آیا واقعا این گونه بوده است که دو سوی این پرونده روایت کرده ‎اند؟

رد حالی که ایران هم منابع نفت و گاز و هم منابع آبی و خورشیدی را در اختیار دارد. حتی در سال‎های نخست بعد از انقلاب، با انتشار محتوای جلسات کارشناسی مشخص شد که انرژی اتمی برای این کشور مقرون به صرفه نیست.

بنابراین، جدا از این که رقبای حکومت اسلامی و سران حکومت اسلامی چه می گویند واقعیت ها، حالی از ان است که تمام تلاش های حکومت اسلامی ایران، تلاشی برای دست یابی به سلاح های مخرب و خطرناک اتمی است.

در حال حاضر همین سیاست و سایر ماجراجویی ها حکومت اسلامی و فغعالیت های در جنگ های موسوم به «جنگ های نیابتی»، نه تنها بار دیگر ایران در تحریم اقتصادی آمریکا قرار داده، بلکه در معرض جنگ دیگری نیز قرار داده است.

 

سخن پایانی

شدت تخریب محیط زیست در ایران به حد نگران کننده ای رسیده است. این روند در طول چند دهه اخیر افزایش بی سابقه ای یافته و در بسیاری از موارد از دیگر کشورها پیشی گرفته است.

آلودگی آب و هوا، خشک شدن تالاب ها، رودخانه ها و دریاچه ها، تخلیه ذخایر آبی زیرزمینی، تخریب مراتع و جنگل ها، فرسایش خاک و بیابان زایی، نابودی انواع گونه های گیاهی و جانوری و … بخشی از بحران های زیست محیطی در ایران را تشکیل می دهند. اگر بر این موارد گازهای گلخانه ای، تخریب لایه ازن، گرم شدن زمین، تغییر سطح دریاها و … که بحران های جهانی محسوب می شوند و همه کشورها را در بر می گیرند را نیز اضافه کنیم، عمق فاجعه در کشور ما به مراتب بیش تر می گردد.

ریشه های اصلی این فجایع، به حکومتی بودن محیط زیست بر می گردد. این ساختار دولتی موجب شده است که از یک سو دولت ها رفتارهای سلیقه ای با محیط زیست داشته باشند، و از سوی دیگر باعث شده است نهادهای مدنی در امر حفاظت از محیط زیست نتوانند حضور موثر داشته باشند، و به جای آن که حفاظت از محیط زیست یک امر خودجوش برای شهروندان باشد به یک سری روابط سازمانی با دولت تبدیل شده است.

تجربه چندین دهه نشان می دهد علاوه بر عوامل دیگر طبیعی، عملکردهای حکومت اسلامی، به شدت مخرب بوده است. در روند کالایی شدن، همه چیز ارزش اقتصادی پیدا کرده و به قصد فروش و کسب سود وارد چرخه مبادلات شده است. حاکم شدن این منطق، کلیت جامعه را به بازار تبدیل کرده است.

به گفته مایکل سندل -Marketing Society ، جامعه بازارهایی است که تقریبا همه چیز در آن فروشی است و تفکر بازاری و ارزش های بازاری بر تمام جنبه های زندگی مسلط شده است. در چنین جامعه ای ارزش و اعتبار همه چیز را میزان سود مشخص می کند.

اکنون جامعه ما نیز به چنین حال و روزی گرفتار شده است. با حاکم شدن منطق بازار بر کلیت جامعه ما و دزید و فساد سیتماتیک در حکومت اسلامی، از عرص علم و دانش، درمان و بهداشت گرفته تا عرصه طبیعت تبدیل به کالا شده اند. تغییر کاربری مزارع، باغ ها و حتی جنگل ها و شالیزارها، و تبدیل آن ها به ویلا و مناطق مسکونی، یکی از مصادیق مهم کالایی شدن طبیعت است. فعالیت هایی چون احداث راه و بهره برداری از معادن بدون ملاحظات زیست محیطی، از دیگر مصادیق کالایی شدن طبیعت محسوب می شود. این روند اگر باید متوقف نشود فجایع هولناکی در انتظار جامعه ایران است!

رابطه انسان و طبیعت تا کنون هیچ وقت به اندازه امروز نگران کننده و تهدیدآمیز نبوده است. با توجه اهمیت دو عنصر آب و هوا در تداوم چرخه زندگی، توجه به آموزش همگانی و همه جانبه توسط نهادهای دولتی و غیردولتی، در راستای جلوگیری از افزایش آلودگی آن ها، بیش از پیش ضروری به نظر می رسد. اما در ایران، خود حکومت عامل اصلی تخریب محیط زیست است و فعالان مستقل محیط زیست نیز دایما تهدید و زندانی می شوند!

در چنین شرایطی، مبارزه همه جانبه علیه حکومت اسلامی به ویژه محیط زیست امری مهم و ضروی است. تا حکومت اسلامی ایران، یعنی این دشمن درنده و وحشی انسان و طبیعت از اریکه قدرت پایین کشیده نشده و مردم ایران بر سرنوشت خویش حاکم نشده اند، نه تنها این فجایع کم نخواهند شد، بلکه از هم اکنون فجایع بسیار بزرگ تر و ویران گری نیز در کمین جامعه ایران نشسته اند!

 

در واقع امروز هزاران نفردر سراسر جهان در بزرگ ترین راه پیمایی در اعتراض به تغییرات اقلیمی و حفاظت از محیط زیست شرکت کرده اند.

این راه پیمایی در نخستین ساعات امروز جمعه 20 سپتامبر 2019 – 29 شهریور 1398، در استرالیا آغاز شد و به تدریج در کشورهای مختلف آسیا، آفریقا و اروپا در حال برگزار شدن است.

دانش آموزان در کشورهای مختلف دست اندرکار این اعتراضات هستند.

نخستین بار گرتا تونبرگ سوئدی و نوجوان فعال محیط زیست در سال 2018 پس از اولین اعتراض انفرادی‌ اش در پارلمان سوئد در استکهلم، ایده حضور دانش آموزان را در مخالفت با تغییرات اقلیمی مطرح کرد.

از سیدنی تا سئول، از مانیل تا مومبای کودکان و نوجوانان کلاس های درس را ترک کرده و با در دست گرفتن پلاکاردهایی خواستار تغییر سیاست‌ های دولت ‌ها در مورد حفاظت از محیط زیست شده ‌اند.

دانش آموزان معترض از رهبران جهان می‌ خواهند تا برای افزایش دمای جهان قبل از آن که خیلی دیر شود، اقدامی انجام دهند.

انتظار می‌ رود در طول امروز میلیون ها نفر در بیش از 150 کشور جهان در این گردهمایی های اعتراضی شرکت کنند.

قرار است اجلاس اقلیمی جوانان فردا شنبه 21 سپتامبر - 30 شهریور در سازمان ملل برگزار شود. براساس گزارش‌ها، آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل روز دوشنبه 23 سپتامبر - اول مهر، میزبان نشستی اضطراری خواهد بود.

 

جمعه بیست و نهم شهریور 1398 - بیستم سپتامبر 2019

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ۵ ... قسمت٢)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

محمود طوقی

 

    
  
   
 

 

 

 

فصل پنجم

 

مباحث نظرى

 

 

قسمت دوم

پروسه تجانس

تبادل نظر بين سازمان چريك ‏ها و گروه اتحاد كمونيستى

دفتر اول

پروسه تجانس

مسئله وحدت بين چريك‏هاى فدايى و جناح چپ «سازمان‏ هاى جبهه ملى ـ

بخش خاورميانه» گروه اتحاد كمونيستى از پاييز ۱۳۵۲ آغاز شد. براى وحدت قرار بر اين شد كه هر دو طرف نسبت به يك سرى مسايل نظرى و تئوريك بحث و پس از رسيدن به يك وحدت و اقناع ايدئولوژيك ادغام شوند اين پروسه بحث‏ هاى تئوريك به پروسه تجانس معروف شد.

جزوه «درباره انقلاب» در زمستان ۱۳۵۰ در بحث‏ هاى درونى اتحاد كمونيستى نوشته شد. و در پاييز ۱۳۵۲ بدون تصحيحاتى در اختيار چريك‏ ها قرار داده شد. در بهار ۱۳۵۳ چريك‏ ها «ملاحظاتى درباره انقلاب» را نوشتند كه نقدى بر جزوه اتحاد كمونيستى بود. گروه اتحاديه در پاسخ به نقد چريك ‏ها، نقدى بر نقد آن‏ها نوشتند به نام «توضيحاتى چند درباره نقد «درباره انقلاب»» كه چريك‏ ها ديگر پاسخى ندادند درواقع برسر نظرات خود ماندند در زمستان ۱۳۵۴ گروه اتحاد كمونيستى به منظور ايجاد زمينه لازم براى انجام يك سلسله مذاكرات جزوه «نظرى نقادانه بر ملاحظاتى درباره انقلاب» را نوشت كه درواقع نقد دوم گروه اتحاديه بر نقد چريك‏ ها بود.


پاسخ اتحاديه

چريك ‏ها به جزوه «درباره انقلاب» اتحاديه، پاسخ دادند و نقاط اشتراك و افتراق خود را بيان كردند. اما اتحاديه قانع نشد و در صدد پاسخ‏گويى برآمد. «توضيحاتى چند درباره نقد» درباره «انقلاب» پاسخ اتحاديه به نقد چريك ‏ها است.

اتحاديه نقد چريك ‏ها را مربوط به چهار محور مى ‏داند:

الف: نارسايى جملات

ب:برداشت‏هاى خاص

ت: كمى اطلاعات اتحاديه

ث: اختلاف نظرها

۱- در مورد نارسايى جملات اين انتقاد به ما وارد است و ما بايد توضيح مى‏ داديم كه اين تحليل مربوط به زمان قبل از شروع عمليات چريكى در ايران است.

۲- ما منكر نقش مبارزه مسلحانه در گسترش اعتصابات نيستيم.

۳-ما مبارزه مسلحانه را امرى استراتژيك مى ‏دانيم و به مرحله ‏اى بودن آن اعتقاد نداريم.

۴- ما در مورد مسأله سازماندهى و نقش مبارزه مسلحانه با رفقا هم ‏عقيده ‏ايم.

۵- ظهور جنبش‏ هاى خود به خودى دست پيشاهنگ نيست. مبارزه مسلحانه آن‏را تشديد مى‏ كند وظيفه ما سمت و سو دادن به اين جنبش ‏ها است.

۶-نفى كار انقلابى در روستا را ما در اثر عدم امكانات مرحله‏ اى تاكتيكى مى‏ دانيم نه نفى ضرورت آن و با شما هم‏ عقيده ‏ايم.

۷-در مورد اثرات انهدامى عمليات نظامى نظر ما همان نظر رفقاست، اما در مرحله ابتدايى هدف تبليغى است در مراحل بعد انهدام قواى دشمن هدف مى ‏شود.

۸- ماركس و انگلس وجود فئوداليسم را قانون عام نظام ما قبل سرمايه دارى ندانسته ‏اند. بلكه اين مسأله را كمينترن ابداع كرد. آن‏هم بعد از مرگ لنين اين امر درمورد برده‏ دارى هم صادق است. براى ماركس و انگلس سير گذار جوامع اين بود. كمون‏هاى اوليه يعنى جوامع غيرطبقاتى ،جوامع طبقاتى  وجامعه غيرطبقاتى (كمونيسم)

قانون عام وجود جامعه طبقاتى است نه شكل خاصى از آن مانند برده ‏دارى يا فئوداليسم و يا نظام آسيايى.

۹- تعميم مكانيكى اشكال خاص اروپا به سراسر جهان تحت نام نظام تك ‏خطى مورد مخالفت بسيارى از كمونيست‏ ها است.

۱۰-ما با نظر رفقا در مورد وجود نظام برده ‏دارى و فئودالى در ايران موافق نيستيم. ما مفهوم فئوداليسم را به همه جوامع طبقاتى تعميم نمى ‏دهيم.

۱۱- در مورد ايرادى كه رفقا در مورد روابط كنونى در جامعه ايران گرفته ‏اند حق با رفقا است.

۱۲- در مورد جنبش‏هاى دانشجويى حق با رفقا است.

۱۳- در مورد اصلاحات ارضى لغزش‏هايى از سوى ما صورت گرفته است كه حق با رفقا است. اما جانشين شدن جاى بانك تعاونى با مالك و از بين رفتن حمايت مادى فئودال از رعيت كه نشان‏دهنده تفسير مناسبات است برخلاف نظر رفقا، حائز اهميت است به نظر ما ايراد به لفظ كارگران كشاورزى درست نيست.

۱۴-در مورد اقدامات اقتصادى استالين ما معتقد نيستيم زياد كار شده بلكه مى ‏گوئيم كم كار شد.

۱۵- در مورد ايراد به تروتسكى و زينوويف و بوخارين ما با شما هم‏ عقيده ‏ايم. ولى با شيوه تغيير فاكت‏ هاى تاريخى كه استالين براى كوبيدن مخالفينش استفاده مى‏ كرد مخالفيم.

۱۶-در مورد ساخت انسان سوسياليستى ما با رفقا موافق نيستيم كه زيربنا كه سوسياليستى شد روبنا خودش درست مى‏ شود. اگر به روبنا توجه نشود زيربنا را هم روبنا خراب مى‏ كند .روبنا به ‏طور تاريخى محصول زيربنا نه به ‏طور اتوماتيك و خود به خود.

۱۷- در مورد بوروكراتيسم در شوروى رفقا برداشت ما را غلط متوجه شده ‏اند. بوروكراتيسم پديده ‏اى است كه ما بعد از انقلاب اكتبر با آن روبه ‏روييم. و رويزيونيسم زائيده بوروكراتيسم و زاينده آن هم هست .بوروكراتيسم برخلاف نظر تروتسكيست‏ ها به علت ركود مبارزه طبقاتى به وجود نيامد بلكه به علت وجود بوروكراتيسم مبارزه طبقاتى راكد شد.

۱۸- برخورد رفقا يا كيش شخصيت توجيه ‏گرانه است. كيش شخصيت دشمن كمونيسم است .كيش شخصيت نشانه عقب ‏ماندگى ماقبل سرمايه‏ دارى است. در جوامع سرمايه‏ دارى اين پديده، كمتر مى‏ شود و در جوامع سوسياليستى به كلى از بين مى ‏رود.

۱۹- وجود كيش شخصيت در جوامع عقب ‏افتاده تا حدودى غيرقابل اجتناب است. در شوروى در زمان استالين نه تنها با آن مبارزه نشد بلكه به آن دامن زده شد. در چين عامدانه به آن دامن زده مى‏ شود.

۲۰- ما نيز با قلع و قمع غيردمكراتيك رفقا موافقيم. بين قلع و قمع بوروكراتيك و دمكراتيك فاصله بسيار هست. اين نقد در بهار ۵۳ نوشته مى‏ شود و از برخورد «انتقادى و سازنده» چريك ‏ها تشكر مى‏ شود. و از اين‏ كه در اصول و در استراتژى و تاكتيك با هم عقيده هستند. تفاوت‏هاى بين دو گروه مجاز و سازنده و كمونيستى ارزيابى مى‏ شود.

یک نکته

اين لحن دوستانه و وحدت‏ آميز اتحاديه با چريك ‏ها زمانى است كه گرايش وحدت در اين گروه وجه غالب دارد اما با گذشت زمان پروسه تجانس به ضد خودش تبديل مى‏ شود و هر دو جريان از هم فاصله مى ‏گيرند. انتقاد دوم اتحاديه به نظر چريك‏ ها نشان مى‏ دهد كه جو مخالف وحدت در اتحاديه قدرت گرفته است و جناح مخالف وحدت با دو انتقاد اول، خود عهده‏ دار پاسخ به چريك‏ ها شده است. پاسخى كه سعى در فاصله گرفتن هرچه بيشتر دارد و ديگر از آن لحن رفيقانه وحدت جوى در آن خبرى نيست.

به درستى بر ما معلوم نيست كه چه اتفاقاتى باعث شد كه رابطه دو جريان به‌جدايى منجر شود. گفته مى‏ شود كه اتحاديه به اين باور رسيد كه چريك ‏ها به استالينيسم باور دارند يا در آن‏ ها گرايشاتى استالينى وجود دارد. كه بيشتر حدس و گمان جريانات حاشيه‏ اى است.


جزوه دوم «نظرى نقادانه»،نقد دوم اتحادیه به چریک ها

۱-رفقا از نوشته ما چنين برداشت كرده ‏اند كه ما مبارزه مسلحانه را براى مرحله فعلى مى‏ دانيم و سرنگونى را از راهى به جز مبارزه مسلحانه قبول داريم. برداشت رفقا غلط است. و نوشته ‏هاى ما عكس اين برداشت را نشان مى‏ دهد.

۲- ما نگفته ‏ايم پيشاهنگ بايد جنبش‏ هاى خود به خودى را به وجود آورد و يا جنبش‏ هاى خود به خودى سازمان اصلى مبارزه‏ اند برداشت رفقا غلط است.

۳-برداشت رفقا از اين‏كه ما گفته ‏ايم منظور از عمليات نظامى صدر تبليغ مسلحانه است نه انهدام. اساسا نظر ما را اشتباه فهميده ‏اند.

۴- اين‏كه رفقا مى‏ گويند: در كشورهاى مستعمره و وابسته يك انقلاب دمكراتيك بدون حمايت دهقانان ممكن نيست و در مرحله ‏اى از رشد جنبش بايد ستاد مبارزه به‌روستا منتقل شود. استنتاجاتى از نظر مائو و انقلاب چين است و ما با آن توافق نداريم.

۵-رفقا ايران را تلويحا كشورى مستعمره و وابسته مى ‏دانند و مستعمره بودن چه ربطى به دمكراتيك بودن مرحله انقلاب دارد.

۶-ما ايران را نيمه مستعمره نمى ‏دانيم و مرحله انقلاب را نه دمكراتيك كه سوسياليستى مى ‏دانيم.

۷-ماركس و انگلس برخلاف نظر رفقا گذار از سرمايه‏ دارى به سوسياليسم را حتمى و گذار از جوامع اوليه به برده‏ دارى را غيرحتمى مى ‏دانند.

۸-وقتى رفقا مى‏ گويند زيربنا را تغيير بدهيم، روبنا خودش مى‏ آيد اين ماترياليسم تاريخى نيست دترمينسم مكانيكى است.

۹-اين نظر كه در جامعه سوسياليستى طبقات جاى خود را عوض مى‏ كنند. نظرى است به غايت انحرافى شايد از همين ‏رو باشد كه رفقا اعمال قدرت استالين را نه مردود بلكه قابل انتقاد مى ‏دانند. در جامعه سوسياليستى مناسبات بالكل عوض مى‏ شود ديگر نه بورژوايى وجود دارد و نه كارگرى كه جايشان را با هم عوض كنند.

۱۰- رفقا وظايف مرحله‏ اى جنگ چريكى و وظيفه و هدف نهايى مبارزه مسلحانه را يكى مى‏ گيرند.

۱۱- رفقا در مورد سازماندهى در چند مورد اشتباه مى‏ كنند. نخست آن‏ كه توده ‏ها را براى شكلى از مبارزه سازمان نمى‏ دهند بلكه سازماندهى براساس مشى، و شعارها و اهداف انجام مى‏ گيرد.

۱۲- اين تز كه با كار در ميان كارگران چند كارگر را از كارخانه جدا و به‏ كار حرفه ‏اى وارد کرد انحرافى و آوانتوريستى است.

۱۳-هدف سازمان چريكى از كار در توده‏ ها نه جدا كردن آن‏ها از محيط بلكه ايجاد هسته ‏هاى سمپات در جامعه است براى هدايت جنبش‏ هاى خود به خودى است.

۱۴- اين ديدگاه هدفش را از كار در ميان كارگران جلب توده ‏ها به مبارزه مسلحانه است اين‏ ها درك نادرستى از مرحله تدارك دارند و گرفتار اين توهم ‏اند كه توده ‏ها رو به سوى مبارزه مسلحانه خواهند آورد.

۱۵- اين ديد كه مى‏ گويد با گذاشتن يك بمب و يا كشتن يك مأمور جزيى از قدرت حاكم را منهدم مى‏ كنيم متأثر از بلانكيسم است در مرحله ابتدايى مبارزه هدف ما تبليغى است.

۱۶-اين ديد كه شرايط انقلابى را آماده مى ‏بيند غلط است.

۱۷- آيا رفقا خود را نماينده طبقه مى‏ بينند؟ اگر نماينده طبقه نيستند چگونه با تحليل‏ هاى خود امكان به قدرت رسيدن پيشرو را باز مى‏ گذارند و توده‏ اى شدن مبارزه مسلحانه را تبليغ مى‏ كنند.

۱۸- آيا اين تحليل ماركسيستى است كه در شرايط عدم شركت بيش از ۹۰درصد پرولتاريا در ابتدايى ‏ترين مبارزات خود به خودى و عدم شركت ۹۹/۹ درصد مردم درمبارزات سياسى ـ اعتراضى از امكان توده ‏اى شدن مبارزه مسلحانه سخن گفت.


پايان پروسه تجانس

گروه اتحاد در پايان انتقاد دومش بر نقد چريك ‏ها از مقالات مفصلى درباره استالين، مائو، جنبش مسلحانه و مرحله انقلاب خبر مى‏ دهد كه براى چريك ‏ها فرستاده است. متأسفانه اين مقالات در دسترس ما نيست. چيزى كه چريك ‏ها به جاى گذاشته ‏اند. همان چهار رساله معروف است. از اتحاديه هم تنها جزوه «پروسه تجانس» موجود است كه حاوى سه رساله از آن‏ ها و يك پاسخ از چريك ‏ها است. گويا اتحاديه جزوه‏ اى به نام «استالينيسم» هم منتشر مى‏ كنند۱ اما به درستى بر ما معلوم نيست كه آيا خطوط اصلى اين جزوه همان رساله‏ اى است كه با نام «طرح خطوطى در مورد استالين» به‌چريك ‏ها داده ‏اند و يا چيز متفاوتى است.

به ‏هرروى اين بحث ‏ها منجر به فاصله گرفتن دو جريان شد.

مازيار بهروز در كتاب شورشيان آرمان‏خواهش علت جدايى را «طرح لنينيسم و استفاده از برهان‏ هاى تروتسكى عليه استالين و استالينيسم» از سوى اتحاديه مى ‏داند و اضافه مى‏ كند اما فدائيان تحت رهبرى اشرف به استالينيسم راسخانه باور داشتند و حميد مؤمنى متفكر جزم‏ انديش را مسئول بحث و مناظره در اين موارد كردند. تصفيه ‏هاى درونى فدائيان نيز مناسباتى را كه تا آن هنگام تنش ‏زا بود وخيم ‏تر كرد. و سرانجام در اوايل سال ۵۵پيوندها گسسته شد۲.»

اين ارزيابى، از اشرف و مؤمنى به خطا است. نخست آن‏كه استالينيسم با دفاع منتقدانه از استالين يكى نيست. استالينيسم شيوه ‏اى مذموم در جنبش كمونيستى است كه با استبداد رأى و حذف فيزيكى مخالفين ايدئولوژيك برابرى مى‏ كند. موضع اشرف و چريك ‏ها نسبت به استالين موضع روشنى است. خشونت و حذف فيزيكى مخالفان ايدئولوژيك او را نمى‏ پذيرند. اما مى ‏گويند استالين خدماتى هم داشته است كه قابل تقدير است و اين با استالينيسم يكى نيست. ديگر آن‏كه حميد مؤمنى در بحث‏ هايش دگم نبود.

برچسب متفكر جزم ‏انديش به او بى ‏انصافى است. بحث ‏هاى درخشان او با مصطفى شعاعيان و اتحاد كمونيستى باقى است. او همان‏ گونه مى ‏انديشيد كه طيف وسيع فدايى در آن روزگار باور داشت. اگر اشتباهى داشت مربوط به دگماتيسم بودن اونبود جنبش چپ در آن روزگار از آن چه در شوروى گذشته بود و مى‏ گذشت بى ‏اطلاع بود. و از ضعف اطلاعات رنج مى ‏برد. پس قضاوتى بينابين داشت. و فكر مى‏ كرد در دو سوى افراط و تفريط حزب توده و سازمان انقلابى، حد وسط درست است.

اتحاد كمونيستى پس از انقلاب ۱۳۵۷خود را وحدت كمونيستى ناميد از بنيان‏گذاران اتحاد كمونيستى حسن ماسالى و خسرو كلانترى از ديگران پرآوازه ‏ترند.

ماسالى در سال‏ هاى بعد با نوشتن دو كتاب از انديشه گذشته خود انتقاد كرد و به‎ليبراليسم نزديك شد.

 

چهار رساله

اين جزوه با مقدمه ‏اى از «كميته پشتيبانى از جنبش نوع انقلابى خلق ايران در آلمان» شروع مى ‏شود در آذر۱۳۵۶ و علت چاپ اين چهار رساله را كه قبلاً در نشريه اتحاديه كمونيست‏ ها منتشر شده است. ورود جنبش مسلحانه به فاز توده ‏اى شدن و ضرورت مسلح شدن طبقه كارگر به آموزش‏ هاى علمى مى ‏داند.

اين چهار رساله بخشى از بحث‏ هايى است كه بين سازمان و گروه ستاره در پروسه تجانس صورت گرفته است.


رساله نخست ملاحظاتى درباره انقلاب

اين رساله در پاسخ به جزوه «درباره انقلاب» كه توسط گروه ستاره نوشته شده است مى‏ باشد نخست از «تفاوت بين حزب و سازمان ،روابط سازمان با جنبش خود به خودى و پروسه تشكيل حزب» مى ‏گذرد چرا كه با تمامى آن‏ها موافق ‏اند.

۱-مبارزه مسلحانه مبتنى بر دو فاز بود فاز نخست: طرح و تثبيت مبارزه در سطح نيروهاى پيشرو و آگاه بود. طرح دوم: توده ‏اى كردن مبارزه بود.

۲- گروه ستاره مبارزه مسلحانه را مرحله ‏اى مى ‏داند آن‏را نيز به معناى نفى كار سياسى نمى‏ داند. و پاسخ چريك ‏ها ضمن استفاده از كليه اشكال مبارزه قبل از سقوط رژيم تغيير شكل اصلى مبارزه كه مبارزه مسلحانه باشد را بعيد مى‏ داند.

۳-گروه ستاره: تا عضوى امكان كار سازماندهى دارد كارش سازماندهى است وقتى اين امكان را از دست داد به سلول‏ هاى مسلحانه منتقل مى‏ شود.

چريك‏ ها: ما بايد مبارزات توده را در اشكال مختلف سازماندهى كنيم ولى شكل اصلى مبارزه، مبارزه مسلحانه چريكى است. اين شكل از مبارزه با ايجاد ارتباط ارگانيك با توده‏ ها به احزاب انقلابى تبديل مى ‏شود. اين احزاب، جبهه متحد را تشكيل مى‏ دهند و اين جبهه ارتش واحد توده ‏اى را به وجود مى‏ آورد.

۴- نفى مطلق كار در روستا امر غلطى است. ما بدون حمايت دهقانان پيروز نخواهيم شد. نرفتن به روستا به خاطر مشكلات تكنيكى بود جدا از آن‏ كه در شهر امكان جلب كارگران و روشنفكران انقلابى زياد است. امكان حمايت نيروهاى مترقى و شهر بيشتر است و شهر امكانات خاصى براى كار دارد. اما روستا را نبايد از نظر دور داشت در مرحله ‏اى از رشد جنبش بايد ستاد اصل مبارزه در شهر به روستا منتقل شود.

۵-آكسيون مسلحانه سيستم حاكم را مورد حمله (نه انهدام قرار) مى‏ دهد به تبليغ مسلحانه مى‏ پردازد (گروه ستاره) در عمليات مسلحانه تأثير انهدامى مورد نظر است. عمليات مسلحانه هرچند هدف سياسى دارد اما اين عمليات كم و بيش اهميت نظامى مهم دارد. اهميت نظامى همان اثر انهدامى روى نيروهاى دشمن است.

۶-گروه ستاره: در ايران پس از كمون‏هاى اوليه، روش توليد آسيايى به جاى آن نشست. شيوه توليد آسيايى آن‏گونه كه ماركس گفت يك روش مشخص توليد يعنى يك نظام اجتماعى نيست. شيوه توليد آسيايى ويژگى برده‏ دارى و فئوداليسم در ايران است. بعد از كمون ‏هاى اوليه در ايران نظام برده‏ دارى به وجود آمد. بناهاى ساخته شده در تخت جمشید ، بناهاى برده ‏دارى است و حواله‏ هايى هم كه در تخت جمشيد كشف شده است. نخست آن‏كه به استادكاران داده مى‏ شد و اين حواله ‏ها دوماً مزد نبود. حواله جيره بود. كه گاهى هم مقدارى انعام پول همراه آن بود. منابع مهم و اصلى تهيه برده هم اسيران جنگى بوده است به هرروى دولت ‏هاى بزرگ ماد و هخامنش دولت ‏هاى برده ‏دار بودند. و روابط توليد فئودالى از زمان اشكانيان شروع به رشد كرد و حاكميت را درعصر ساسانيان به دست آورد در اواخر دوره قاجار هم سروكله بوژوازى پيدا شد.

۷- رفقا مى‏ گويند: مناسبات توليدى ايران سرمايه ‏دارى است. اما اين به تنهايى كافى نيست بلكه بايد گفت در ايران يك بورژوازى كمپرادور خصوصى قوى و متمركز دربازرگانى، امور مالى و بانكى و صنايع مونتاژ، يك بورژوازى بوروكراتيك قوى و وسيع كه منبع اصلى سود سرمايه ‏گذارى دولتى در امور بانكى و صنايع استخراجى است، وجود دارد و در عين حال فقدان تقريبى بورژوازى ملى، يك خرده ‏بورژوازى تجارى وابسته در شهرها و ندرتاً در روستا، يك خرده ‏بورژوازى كوچك مرفه دهقانى، يك خرده ‏بورژوازى عظيم و فقير و ورشكسته دهقانى (نيمه پرولتارياى روسيه) به‌اضافه يك طبقه كارگر در حال رشد ساير طبقات ايران را تشكيل مى‏ دهند.

۸- رفقا مى‏ گويند: پيشاهنگ بايد علت نبود جنبش‏ هاى خود به خودى در كارگران را تحليل كرده و در خود آمادگى‏ هاى لازم را براى كار در ميان كارگران فراهم كنند. بايد گفت وظيفه پيشاهنگ ارتقاى كيفى جنبش‏ هاى خود به خودى كارگران و ارتباط بين پيشاهنگ با اين جنبش ‏ها است.

۹- رفقا مى‏ گويند: تسلط رژيم پليسى كار تبليغى، گروهى را در كارخانه ‏ها غيرممكن كرده است اما در همه محيط‏ هاى كارگرى اين گونه نبود بايد گفت واقعيت عينى نشان مى ‏دهد اين تسلط پليسى بر سراسر محيط ‏هاى كارگرى اعمال شده است.

۱۰-رفقا مى‏ گويند: ضعف نسبى دوران فترت (۴۲-۱۳۳۹) نه به خاطر سركوب بلكه انتقال انرژى به قطب‏ هاى جديد بود. كه درست نيست. انرژى مبارزاتى قطب‏ هاى جديد (مبارزات خارج از دانشگاه) مربوط است به دانشجويان اخير. اما فترت سال‏هاى ۴۲-۱۳۳۹ هم‏زمان با فترت عمومى جامعه بود . علت آن سركوب رژيم و ميدان خالى كردن حزب توده و جبهه ملى بود.

۱۱-رفقا در مورد علت ظهور رويزيونيسم در اتحاد شوروى مى‏ گويند: اهمال درتربيت انسان سوسياليستى بعد از انقلاب اكتبر، قلع و قمع غيردمكراتيك جناح‏ هاى حزبى، روابط عقب‏ مانده جامعه پيشين روسيه، بوروكراتيسم، فشار سرمايه‏ دارى جهانى باعث توقف ساختمان سوسياليسم و انحراف رويزيونيستى غالب گرديد.

در جواب اين رفقا بايد گفت: مبارزه با مناسبات اقتصادى بورژوازى در سال‏ هاى حكومت استالين ناتمام ماند و به اتمام نرسيد. كوتاه كردن دست بورژوازى و خرده ‏بورژوازى از اقتصاد در شهر و روستا نه تنها زياد نبود كه كم هم بود.

در همان سال‏ ها مخالفت تروتسكى و زينويف و ديگران با استالين اين حركت دگرگونى مناسبات توليدى جامعه را توسط استالين زياد مى ‏دانستند. زينويف و تروتسكى آشكارا طرفدار بورژوازى شهرى بودند. و در مقابل صنعتى كردن و تمركز اقتصاد در دست دولت كه به معناى مرگ بورژوازى و خرده ‏بورژوازى صنعتى و مالى بود ايستادگى كردند. بوخارين علمدار منافع كولاك‏ ها بود. استالين اين ‏ها را از بين برد اما ريشه ‏هاى اجتماعى و ايدئولوژى آنان را نتوانست از بين ببرد. تربيت سوسياليستى زاده زيربناى سوسياليستى است. پس ابتدا بايد زيربنا تغيير مى‏ كرد. اما آنچه مسلم است در زمان استالين به مبارزات فرهنگى و شركت دادن وسيع توده ‏ها بر ضد بقاياى فرهنگ بورژوازى كم بها داده شد. و اين امر در شكست مبارزات اقتصادى تأثير كمابيش تعيين‏ كننده ‏اى داشت.

و اما در مورد روابط عقب ‏مانده جامعه پيشين روسيه و بوروكراتيسم ناشى از آن بايد گفت ظهور رويزيونيسم جديد هيچ ارتباطى با روابط عقب ‏مانده جامعه پيشين شوروى ندارد. و رويزيونيسم در جامعه شوروى ايدئولوژى بورژوازى مدرن است كه از رشد بقاياى بورژوازى در درون نظام سوسياليستى به وجود مى‏ آيد و علت آن ركود و مبارزه طبقاتى بود.

 اين بورژوازى به شكل يك قشر ممتاز از روشنفكران (بوروكرات‏ها، تكنوكرات‏ها، هنرمندان، دانشمندان و غيره) به اضافه توليدكنندگان قاچاق و سوءاستفاده‏ ها در دستگاه ‏ها ادارى و حزب رشد می کنند و سبب بازگشت سرمايه ‏دارى مى‏ شوند.

احياى سرمايه‏ دارى در شوروى ناشى از بى‏ تجربگى حزب بود. در مورد بوروكراتيسم هم بايد گفت اين بوروكراتيسم از دل شوراها و حزب بيرون آمد. و ربطى به شوروى پيشين نداشت.

و اما در مورد پرستش شخصيت (كيش شخصيت) بايد گفت يك عارضه فرعى و روبنايى است. علت آن هم شركت وسيع توده‏ هاى كم ‏آگاه در مبارزه است. البته چيز بدى است و بايد با آن مبارزه كرد. اما يك پديده ناگزير در جامعه و انقلاب سوسياليستى است. و آن زمانى قدرت مى ‏گيرد كه خطر بورژوازى خارجى و داخلى انقلاب را تهديد مى‏ كند. و توده ‏ها با بزرگ كردن رهبران خود، آن‏ها را در مقابل آن خطر مى‏ گذارند.

 در مورد قلع و قمع غيردمكراتيك جناح‏ هاى درون حزب بايد گفت: مبارزات درون حزب انعكاسى از مبارزات طبقاتى جامعه است. وقتى اين مبارزه‏ ها درجامعه به اوج مى‏ رسد در حزب نيز همين گونه است. بايد ديد آن جناحى كه قلع و قمع شد نماينده كدام طبقه بود.

 اما در مورد غيردمكراتيك بودن كار، اين حرف درستى است. مبارزه ايدئولوژيك درون حزب بايد به شكل دمكراتيك و با اتكاى به توده ‏هاى وسيع مردم و شركت آن‏ ها باشد.


استالينيسم و مسئله بوروكراسى در جامعه سوسياليستى

استالين در زمان لنين به دبير كلى حزب رسيد. و از سال۱۹۱۷ تا مرگ لنين همواره مهم‏ترين وظايف حزبى و دولتى را بر عهده داشت. او پس از مرگ لنين ۲۹ سال زمام امور شوروى را در دست داشت. و در اين مدت با نابود كردن كامل توليد خصوصى (بورژوازى و خرده‏ بورژوازى) و صنعتى كردن كشور مرحله انقلاب سوسياليستى را به‌پايان رساند. در زمان استالين اقتصاد شهرى پرولتريزه شد. در اقتصاد روستايى كولاك ‏ها عمدتاً نابود شدند و اقتصاد اشتراكى (كالخوزها) و مالكيت تمام خلقى (سالخوزها) جاى آن را گرفت.

در زمينه سياسى و ايدئولوژيك به نبرد سختى با انحراف‏ هاى چپ و راست پرداخت و حد اعلاى خشونت را به كار برد. اما پس از مرگش از آن‏ ها شكست خورد. و علت آن اشتباه او در شناخت ماهيت اين انحرافات و روش نادرست او در مبارزه با منحرفين بود. از نظر سياست خارجى شكست سختى به فاشيسم هيتلرى زد.

اما استالينيسم چيست؟ استالينيسم يك جريان تاريخى ـ اجتماعى است آن چيزى كه استالين را روى كار آورد ويژگى‏ هاى شخصى او نبود بلكه «ضرورت‏ هاى شخصى اجتماعى بود».

استالينيسم خط‏مشى و ايدئولوژى دوره ‏اى از مبارزات تاريخى پرولتارياى شوروى است كه خلق شوروى در دو جبهه مى‏ جنگند. داخلى و خارجى. خشونت پرولتاريا دراين دوران سخت و بى‏ امان است. و اشتباهات استالينيسم اشتباهات تاريخى پرولتاريا است. «كه از آن هيچ گريزى نمى ‏توانست داشته باشد».

استالين در مورد برخورد با منحرفان حزب دچار دو اشتباه شد:

۱- نخست آن‏كه استالين تصور مى‏ كرد با از بين رفتن نقش بورژوازى در سياست و اقتصاد، بورژوازى از بين رفته است پس انقلاب از خارج مورد هجوم قرار مى‏ گيرد. همين باعث شد كه مخالفين حزبى خود را جاسوس امپرياليست‏ ها مى‏ پنداشت.

۲-اشتباه دوم او به شيوه مبارزه او با منحرفان برمى‏ گشت. به جاى توسل به حزب و بسيج مردم به بوروكراسى متوسل شد. و فكر كرد با اعدام ‏ها همه چيز حل خواهد شد.

اخراج تروتسكى از شوروى حل بوروكراتيك مسأله بود. تروتسكى مى ‏توانست درهمان جا بماند و بپوسد. بايد با نظريات سياسى او در سطحى وسيع برخورد مى‏ شد او هم بايد فرصت مى‏ يافت تا حرف‏ هايش را بزند وقتى بيشتر از قبل از توده‏ ها تودهنى بخورد مهم‏ترين فايده اين‏كار آن بود كه توده ‏ها تكامل سياسى بيشترى مى‏ يافتند. اخراج از شوروى هيچ سودى نداشت اشتباه تاريخى است اين در درك ماهيت طبقاتى دشمن و انتخاب روش درست مبارزه بود.


رساله سوم: خطوطى در طرح مسأله استالين

گروه ستاره در جريان وحدت با چريك ‏ها روى استالينيسم حساس بود. پس از چريك‏ ها خواست تا نظرشان را نسبت به استالين و استالينيسم ابراز كنند.

چريك‏ ها بر اين باور بودند كه بناى سوسياليسم در روسيه توسط استالين برپا شده است. و استالين در اين كار بزرگ تاريخى دچار اشتباهات و زياده ‏روى‏ هايى هم شده است. اما اين ‏ها همه در درجه دوم اهميت از كارهاى اويند. دشمنى امپرياليسم با استالين نه به خاطر افراط‏ هاى او در سركوب مخالفان كه به خاطر ساختن بناى سوسياليسم است. پس آن‏ ها موضعى بينابين گرفتند. نه به تأييد صددرصد استالين پرداختند كارى كه استالينيست‏ ها مى‏ كردند و نه به تكذيب صددرصد او. كارى كه تروتسكيست‏ ها مى‏ كردند. اين موضع مورد قبول گروه ستاره قرار نگرفت و پس از مطالعه اين رساله نقد فورى براى چريك ‏ها فرستادند. در اين رساله ابتدا نظر گروه ستاره را و بعد پاسخ چريك ‏ها را بازخوانى خواهيم كرد.

ما ضمن آن‏ كه در مقابل كسانى كه با كوبيدن استالين و استالينيسم، كمونيسم را مى‏ كوبند وظيفه خود مى‏دانيم از استالين دفاع كنيم. اما لازم مى‏ دانيم با در نظر گرفتن شرايط تاريخى و نيز شرايط خاص، اقدامات استالين را تحليل كنيم و محاسن و معايب او را نشان دهيم.

 

نخست دستاوردهاى استالين:

۱- مبارزه برعليه تزاريسم

۲-قاطعيت در مبارزه با دشمنان داخلى و خارجى

۳- ساختمان زيربناى مستحكم صنعتى (ولو آن‏ كه به صورت شورايى نبود)

۴- بالا بردن سطح زندگى كارگران و دهقانان

۵- كمك به احزاب كمونيست (ولو آن‏كه كم و ناپى‏ گير بود)

۶- مبارزه با امپرياليسم ژاپن و فاشيسم

۷- كمك به انقلاب چين

۸- كمك معنوى به مبارزه هندوچين.


دوم عيوب كار او:

۱-تصفيه‏ هاى گسترده

۲- جانشين كردن امثال خروشچف و برژنف به جاى رهبران اصيل انقلاب

۳- خشونت زايدالوصف

۴- روابط نابرابر با ديگر احزاب

۵- توصيه نادرست به ديگر احزاب

۶- دستور انحلال احزاب كمونيست جهان

۷- ايجاد يك بوروكراسى عظيم

۸- عدم تمايز بر شيوه ‏هاى مبارزه درون خلقى و برون خلقى

۹- كيش شخصيت

۱۰-جدايى از ماترياليسم ديالكتيك و لغزش به طرف متافيزيك و ذهنى‏ گرى و دورى از واقعيت و توده ‏ها

۱۱-انجام ندادن دستور لنين در گذار از سرمايه‏ دارى دولتى به سوسياليسم

۱۲- بينش تك خطى در ماترياليسم تاريخى

۱۳- عدم توجه به سانتراليسم ـ دمكراتيك

۱۴- به وجود آوردن محيطى كه كسى جرأت ابراز نظر مخالف نداشت.

۱۵- زمينه ‏سازى براى رشد عناصر متقلب

۱۶- انحلال كمينترن

۱۷- تأييد حكومت رضاخان

۱۸- اعمال فشار براى گرفتن امتياز نفت شمال از ايران

۱۹-فشار اقتصادى به حكومت مصدق، نخريدن نفت و ندادن طلاهاى ايران

۲۰- تصفيه كمونيست‏ هاى بزرگى چون سلطان‏زاده

۲۱- كمك قاطع در به وجود آوردن دولت اسرائيل

۲۲- تخريب تاريخ انقلاب اكتبر

۲۳- عدم انتشار آثار ماركس

۲۴-تز سوسياليسم در يك كشور

اگر اين اشتباهات را اجتناب‏ ناپذير بدانيم به اين نظريه مى ‏رسيم كه راهى به جز شكست ساختمان سوسياليسم در شوروى و در ديگر كشورها نبوده است. و اگر اين اشتباهات اجتناب‏ پذير بوده است عامل آن كيست؟


جواب چريك ‏ها به «خطوطى در طرح مسأله استالين»

۱- سجاياى شخصى استالين نقش قاطعى در تاريخ سوسياليسم شوروى نداشت اما قابل ملاحظه بود.

۲- تأثير سجاياى شخصى استالين خواست مشخص و دقيق قانون‏مندى تاريخ بود.

۳-براى سركوب خرده ‏بورژوازى مقاوم داخلى و اژدهاى زخم خورده امپرياليسم فردى چون استالين ضرورت تاريخ بود.

۴- تز سوسياليسم در يك كشور از آن استالين نبود. بلكه جزيى از تعاليم لنين بود. لنين معتقد بود برخلاف پيش‏ بينى ‏هاى ماركس و انگلس انقلاب در اروپا اتفاق نمى‏ افتد. و ممكن است در يك كشور عقب‏ مانده آسيايى شروع شود و اين كشور مى‏ تواند ساخت سوسياليسم را شروع كند.

۵- اصول ماترياليسم ربطى به جزوه كوچك استالين و بينش او ندارد. اين ماترياليسم تاريخى است كه عامل اقتصادى را تنها عامل مى‏ داند و عوامل ديگر مستقيم و غيرمستقيم از او نشات مى‏ گيرند.

شيوه توليد آسيايى نفى فرماسيون‏ هاى چهار گانه (كمون‏هاى اوليه، برده‏ دارى، فئوداليسم، سرمايه ‏دارى) نيست.

۶- عدم چاپ آثار ماركس در زمان استالين دروغى بيش نيست. مجموعه آثار ماركس و انگلس در زمان استالين چاپ شد.

۷-مسأله انحلال كمينترن در ارتباط بود با اوضاع جنبش كمونيستى جهان و ربطى به شخص استالين نداشت كميته اجرائيه كمينترن در تاريخ ۱۹۴۳/۵/۱۵با اين استدلال كه كادرهاى رهبرى‏ كننده احزاب كمونيست به بلوغ سياسى رسيده ‏اند دستور انحلال آن را داد.

۸-شوروى طبق اسناد و مدارك هيچ نقشى در تشكيل اسرائيل نداشت.

۹- در مورد كمونيست ‏هاى بزرگى چون سلطان‏زاده ى چيزى نمى‏ گوييم. اما آن‏ ها نظرات چپ ‏روانه‏ اى در انقلاب گيلان داشتند. و بركنارى سلطان‏زاده از كميته مركزى حزب در سال ۱۹۲۰ در زمان لنين بود و ربطى به استالين نداشت.

۱۰- شكست طبقه كارگر در شوروى از بورژوازى اجتناب‏ ناپذير بود زيرا اين تجربه‏ اى بكر بود كه براى اولين بار انجام گرفت.

۱۱- فرستادن روشنفكران منحرف به كار بدنى چيزى كه امپرياليست‏ ها از آن به نام اردوگاه ‏هاى كار اجبارى ياد مى‏ كنند چيزى است كه بايد وسيعاًمورد استفاده قرار گيرد.


چند نكته در مورد استالينيسم

حميد مؤمنى (به احتمال زياد كاتب اين چهار رساله) در اجتناب ‏ناپذير بودن شكست انقلاب اكتبر مى‏ گويد: «اين تجربه ‏اى بكر بود كه براى اولين بار در تاريخ انجام مى‏ گرفت و كسى در آن زمان چيزى از اين مسأله نمى ‏دانست تازه هنوز هم پس از سال‏ ها مسئله براى بسيارى از حتى كمونيست‏هاى صادق هم روشن نشده است.»

اشكال كار براى كمونيست صادقى چون حميد مؤمنى و چريك‏ هاى آن روزگار روشن نشدن بسيارى از مسائل بود. در يك سو پيشرفت‏هاى صنعتى و غيرقابل انكار دوران استالين بود و از سويى ديگر تبليغات وحشتناك تروتسكيست‏ها و امپرياليست‏ها و راست‏ هاى اروپايى و سوسيال ـ دمكرات‏ها. دريايى مواج از دروغ و راست. سره و ناسره. البته در اين ميان ما با كسانى چون يوسف افتخارى و خليل ملكى و شعاعيان روبه ‏روييم كه شامه تيزترى داشتند و با فاكتورهايى كه داشتند پى بردند آنچه درشوروى اتفاق مى ‏افتاد همه چيز هست الا استقرار كمونيسم.

اما براى چريك‏ ها چنين نبود. اگر چريك ‏ها متوجه مى‏ شدند آنچه در زمان استالين مستقر شده است چيزى جز سرمايه ‏دارى دولتى نبوده است. و رشد و ظهور مجدد بورژوازى از دل همين بازسازى صورت گرفته است تمام حوادث دوران استالين معناى ديگرى مى‏ يافت.

كشتن تمامى رهبران حزب كمونيست ايران و لهستان هيچ ربطى به چپ‏ روى سلطان‏زاده در انقلاب گيلان نداشت. استالينيسم متفكر بزرگى چون سلطان‏زاده و لادبن، نيك ‏بين و ذره و حسابى و احسان ‏الله خان را تاب نمى‏ آورد همچنان كه تروتسكى، زينويف و بوخارين و ديگران را نتوانست تحمل كند.


رساله چهارم: گرايش به راست در سياست خارجى چين۳

علت آن‏كه يك كشور سوسياليستى برخلاف منافع ساير خلق‏ ها عمل مى‏ كند و با استثمارگران هم‏نوايى مى‏ كند دو چيز است:

۱-نفوذ بورژوازى در رهبرى حزب و دولت

۲- اشتباه رهبرى حزب و دولت

پس از انقلاب سوسياليستى بورژوازى سرنگون مى‏ شود ولى از بين نمى ‏رود. پرولتاريا بايد همراه با بناى سوسياليسم بورژوازى و فرهنگ او را از بين ببرد. در جامعه سوسياليستى بورژوازى به چهار شكل به حيات خود ادامه مى‏دهد:

۱- توليدكنندگان، بازرگانان و رباخوران كوچك و بزرگ

۲- توليدكنندگان اشتراكى (كالخوزها)

۳- قشر ممتاز (روشنفكران و آريستوكراسى كارگرى) كه در امور حزب و دولت حضور دارند.

۴- دزدان و سوءاستفاده ‏چيان كه بيشتر همان قشر ممتازند يا با آنان در قاچاق كالا و سوءاستفاده از امكانات دولتى نقش دارند.

اين دو دسته قشر ممتاز و سوءاستفاده ‏چيان با سوءاستفاده از موقعيت خود در حزب و دولت اقتصاد ملى را به سويى كه منافعشان تأمين مى ‏شود هدايت مى‏ كنند. اينان تضاد بين پرولتارياى كشور خودشان و ساير خلق‏ ها را كه تضادى هست فرعى و غيرآنتاگونيستى است تشديد مى‏ كنند و از اين طريق منافع «ميهن سوسياليستى» را كه درواقع منافع قشر خودشان هست را عمده مى‏ كنند. براى يك كشور سوسياليستى منافع ميهن سوسياليستى و منافع كلى جنبش سوسياليستى جهانى مى‏ تواند در يك راستا مطرح شود مغايرتى با هم ندارند. اما اگر در تضاد با هم قرار بگيرند دومى اصل است و اولى بايد فدا شود.

امپرياليست‏ ها با شريك كردن پرولتارياى خودى در غارت ديگر كشورها، پرولتاريا را اپورتونيست و رفرميست مى‏ كنند.

اما در كشورهاى سوسياليستى رفاه جامعه به بهاى شركت در غارت ديگر خلق ‏ها زمينه را براى احياى سرمايه ‏دارى آماده مى‏ كنند.

از سال۱۹۷۰به بعد چين سياست خارجى خود را عوض كرد و روابط خود را با كشورهاى امپرياليستى و وابسته گسترش داد. حتى به جنبش‏ هاى رهايى ‏بخش مثل ظفار هم كمك نكرد. و آشكارا به انترناسيوناليسم پرولترى خيانت كرد. بهانه چين مخالفت با توسعه ‏طلبى شوروى بود.

سياست خارجى چين هم ‏اكنون بر سه پايه استوار است:

۱- دشمن شماره يك به حساب آوردن شوروى و وحدت با امپرياليست‏ها درمبارزه با آن

۲-جلب كشورهاى وابسته

۳- حمايت نكردن و يا خيانت به جنبش ‏هاى خلقى

حمايت از رژيم شاه و استقبال باشكوه از فرح و اشرف خواهر شاه به بهانه مسخره حركت شاه به سوى استقلال و رشد با هيچ بهانه ‏اى قابل توجيه نيست.

 

زیر نویس:

۱-مازیار بهروز:شورشیان آرمانخواه

۲-مازیار بهروز همان کتاب صفحه ۲-۱۶۱

۳-این رساله در سال ۱۳۵۳ نوشته شده است

 

 



آموزش رایگان حق همه است

آموزش رایگان حق همه است

سخنی به مناسبت آغاز سال تحصیلی

روز اول مهرهرسال، در کنار حضور میلیونها نوجوان و جوان علاقمند به تحصیل در مدارس و دانشگاهها، اما این تاسف و درد عمیق بر فکر و دلمان سنگینی میکند که همزمان در ابعاد بسیار وسیع و حتی میلیونی، نوجوانان و جوانانی هستند، که به دلیل فقر و نداری و بی بضاعتی نمیتوانند، همراه هم سن و سالهایشان به تحصیل بپردازند. به علاوه  از مدتی قبل و در آستانه اول مهر دغدغه و نگرانی میلیونها خانواده کارگری و مردم زحمتکش این واقعیت تلخ است که چگونه امکانات روانه کردن فرزندانشان را به مدرسه و آموزش مهیا کنند و بسیاری توانایی تامین هزینه شهریه های سنگین و نوشت افزار و دیگر ابزار و وسایل آموزش، مسکن و معیشت فرزندانشان را به ویژه که دور از محیط خانواده خود زندگی کنند، ندارند. این در شرایطی است که خود مقامات و رسانه های جمهوری اسلامی اذعان دارند که دولت فاقد برنامه ای برای تامین هزینه آموزشی تحصیلکردگان است و آمارهایی که بیشرمانه خودشان از کمبود مدارس و معلم، افزایش سرسام آور هزینه شهریه و نوشت افزار، وسعت مدارس کپری و زیر چادری و خشت و گلی و ناامن، دو شیفته و مواردی سه شیفته بودن مدارس ارائه میکنند،تکان دهنده و مایه ننگ و نفرت حاکمیت جمهوری اسلامی است. بخش وسیعی از دانش آموزان و دانشجویان در حال تحصیل، با فقر و محدویت مالی فشار این دوره را طی میکنند. این وضعیت ناشی از سیطره نظم وارونه سرمایه و جمهوری اسلامی و تبعیض و نابرابری و فقر و نداری تحمیل شده این سیستم جهنمی است. به همین دلیل بسیار زود بخش وسیع نسل جوان به ماهیت طبقاتی و استثمارگرانه این نظم پی میبرند و جوانه های مبارزه جویی و تصمیم به دگرگون کردن و تغییر این نظم وارونه را به امر خود تبدیل میکنند.   

 

علاوه بر تحمل فقر و نداری، واقعیت تلخ دیگر  اینست که چهار دهه حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی، دانش آموزان و دانشجویان  ایران را با این پدیده متناقض  روبرو کرده، که در کنار تلاش برای فراگیری دستاوردهای علمی و اجتماعی و فرهنگی و آموزشی شایسته انسان امروز، همزمان با جهل و خرافه و افکار و عقاید قرون وسطایی اسلامی که در قالب درس و آموزش بر محیط های آموزشی و نسل جوان تحمیل شده، دست و پنجه نرم میکنند. این مسئله، مصافی بوده و هست که دانش آموزان و دانشجویان به آن تن نداده اند و این جدال هر ساله و امسال هم ادامه پیدا میکند. علیرغم کلی فشارها و تضییقات در این عرصه، جمهوری اسلامی نتوانسته است نسل جوان پرتوقع و کنجکاو جامعه ایران را که به آسانی به دستاوردهای دنیا ی مدرن امروز دسترسی پیدا کرده، به تمکین بکشاند.

 

در تقابل با کلیت این اوضاع یعنی علیه فقر و تبعیض و نابرابری و در مقابل تقلای مستمر جمهوری اسلامی برای تحمیل جهل و خرافه بر مدارس و دانشگاهها و کالایی کردن آموزش، به طور واقعی محیط های آموزشی و به ویژه دانشگاهها همیشه کانون گرم مبارزات حق طلبانه بوده اند. مبارزات سراسری معلمان در سالهای اخیر علیه شرایط بد آموزشی و فضای مختنق، علیه تبعیض و نابرابری، علیه حقوقهای پایین و کالایی کردن آموزش... تجربه مهم مبارزه بخش موثری از اردوی کار ایران در مدارس و محیط های آموزشی است. با اتکا به تجارب دوران اخیر، گسترش مبارزت معلمان و دانش آموزان و دانشجویان در صفی واحد در چشم انداز است.

 

 نسل جوان در دانشگاههای ایران، همیشه صف پیشرو آزادیخواهی و مبارزه علیه اختناق٬ سرکوب٬ تحقیر و تبعیض و بی امکاناتی را علیه ارتجاع حاکم شکل داده است. چه در دوره سلطنت و چه در همه دوران حاکمیت جمهوری اسلامی نسل جوان ستون محکم مبارزه آزادیخواهانه و انقلابی و رادیکال و میلیتانت علیه استبداد حاکم بوده است. در ۴۰ ساله اخیر دهها هزار دانشجو طعم اعدام و زندان و شکنجه و احضار و اخراج و ستاره دار شدن را توسط حکومت جمهوری اسلامی چشیده اند و به جرم مخالفت با ارتجاع حاکم٬ به جرم دفاع از آزدیهای سیاسی سرکوب شده اند. جمهوری اسلامی با علم به این حقیقت که دانشگاه یکی از کانونهای پر تپش جامعه است٬ تلاش کرده است با سرکوب آن کل فضای جامعه را مختنق نگاه دارد. در دهه هشتاد شمسی شاهد جدال وسیعی در دانشگاههای ایران بودیم. نسل جوان کمونیست و برابری طلب به عنوان پرچمدار آزادیخواهی و برابری طلبی در تجربه دانشجویان آزادیخواه  و برابری طلب (داب) قد علم کرد٬ فضای دانشگاهها را در دست گرفت٬ جریانات ارتجاعی از انجمنهای اسلامی و تحکیم وحدت٬ تا گرایشات ناسیونالیستی و لیبرالی را حاشیه ای کردند و پرچم آزادی و برابری را به اهتزاز درآورند. این تحرک انسانی، اعتراضی که تا اعماق جامعه اثر کرد، توجه طبقه کارگر ایران و زنان و جوانان آزادیخواه را به خود جلب کرد٬ و در دل کشمکشی خونین در آن مقطع سرکوب شد. اما همگامی اعتراض دانشجویی از مقطع  دی ماه  ۹۶ با کل حرکت اعتراضی رادیکال جامعه، نشان داد پایه های جنبشی ماندگار بنا نهاده شده که دوباره خود را آماده کرده و با اندکی فضای مساعد بسیار قدرتمندتر پا به صحنه میگذارد. سربرآوردن مجدد تحرک اعتراضی از درون دانشگاهها و اعلام شعار درخشان (اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا) در جریان اعتراض دی ماه ۹۶ دانشگاه تهران و عرض اندام محکم تحرک دانشجویی در روز  ۱۶ آذر(روز دانشجو) پتانسیل امید بخش جنبش اعتراضی نسل جوان را همگام با جنبش کارگری و جنبش سرنگونی به خوبی نشان میدهد. انتظار اینست امسال، جنبش و مبارزه برحق در دانشگاه و محیط های آموزشی و در جنبش معلمان با خودآگاهی و سازمانیافتگی و اتحاد محکم فعالین آزادیخواه و برابری طلب استحکام و گسترش یابد. به ابتکار شبکه خودآگاه و به هم پیوسته فعالین و محافل کمونیستها و آزادیخواهان و برابری طلبان به مثابه جنبش متمایز و قدرتمند در برابر جمهوری اسلامی قد علم کند. در خاتمه، امیدوارم سال تحصیلی جدید فرصتی باشد که دختران و پسران، نسل جوان سرزنده و پرتوقع و بالنده جامعه ایران بیشترین موفقیتها را در عرصه تحصیل و در ابعاد متنوع زندگی کسب کنند.

***

 

September 19, 2019

دو مطلب

13 سپتامبر ساعت 14.00 یک جوان ایرانی بنام آ... ح... ساکن کمپ هوخفین، خودکشی کرد و جان باخت!
آ... ح... 32 ساله بود. ( 12 – 01 – 1987 ** 13 – 09 – 2019 )
لطفا کسانیکه در این کمپ زندگی می کنند یا آ... را می شناختند با من تماس بگیرند تا با آگاهی از دلایل خودکشی او، با کسب اطلاعات لازم و دقیق اطلاعیه خبری بنویسم و به رسانهای هلند بفرستم... آیا مشکلات پزشکی یا روانی داشته یانه؟ اسم وکیل او، کیس پناهندگی او، چگونه خودش را به هلند رسانده بود؟ در مسیر راه یا بعد از رسیدن به هلند با چه مشکلاتی روبرو بوده؟ ...
تجربه من درباه خودکشی پناهجویان نشان می دهد که تقریبا همه کسانی که خود کشی می کنند قبلا سیگنالها و علائمی را به محیط اطراف خود منتشر می کنند... بعضی وقتها علنی می گویند که می خواهند خودکشی کنند... چه کسانی در این باره چیزی شنیده اند؟ عکس العمل مسئولین کمپ چقدر مناسب بوده یا غفلت و کم کار کرده اند؟...

شماره تلفن دستی من هست:  0655362313

( دوستان ارجمند من بدلایل زیادی این پرونده را دنبال نخواهم کرد!

مهمترین آن دلایل عبارتند از: یک خانواده اش نمی خواهد هیچ ایرانی با این مسئله درگیر شود و نمی خواهند با کسی همکاری کنند... دو: تعدادی از هموطنان بی وجدان ما اتهاماتی از این دست زدند که " مرگ یکی موجب نان و آب و دیگری می شود"!...
اگر قرار است من به خاطر احقاق حقوق پناهجویی با دولت هلند و احزاب راست افراطی و سیاستهای بیگانه ستیز درگیر شوم پر واضح است که نه تنها کسی به من جایزه و پول نخواهد داد، حتما توسط نیروهای راست افراطی و نئوفاشیست، بیشتر زیر فشار و ... قرار خواهم گرفت!... سه: خود پناهجویان هم در چنین مواردی با هم متحد نمی شوند و سیاستهای حاکم را زیر علامت سئوال نمی برند که برای آینده همه آنها بسیار حیاتی و ضروری است!... در چنین میدانی که هیچکس از تلاش صادقانه من برای تغییر شرایط حاکم راضی نیست، چرا باید اینهمه وقت و انرژی بگذارم؟... سعی می کنم در میدانی انرژی بگذارم که حداقل بخش قابل توجهی از قربانیان حاضر به همبستگی و همکاری هستند و باید در یک جبهه جنگید نه در ده جبهه با دوست و دشمن!... برداشتن عکس و تغییر نام را هم به احترام خانواده داغدارش و به درخواست آنها انجام دادم... امیدوارم هرگز انسانهای بیگناهی بخاک نیفتند و اگر چنین شد هموطنان ما یکدل و یک صدا در جهت احقاق حقوق همنوعان خود برآیند!...
برخی از هموطنان بی وجدان ما در لجن مال کردن فعالیتهای صادقانه من، نگران بودند مبادا مرگ یکی موجب نان و آبی برای من شود، اکنون این میدان بطور دربست در اختیار شماست! امیدوارم شما نه تنها به نان و آب، بلکه به کوه و معدن طلا برسید! خواهیم دید که حتی یک ثانیه حرکت مثبت نخواهید کرد!... بعضی وقتها شاید بهترین راه حل دادن میدان بدست کسانی است که غیر از لجن مال کردن دیگران هنری ندارند! اکنون تمام میدان طلا در اختیار شماست... این گوی و این میدان!... توده ها نتیجه فعالیت شما را قضاوت خواهند کرد! )

آخرین اطلاعاتی که بدست من رسیده:
اطاق تکی داشته و هنوز مصاحبه نشده بود... برادرش هم در آلمان زندگی می کند... مسئولین کمپ می خواهند با پدر مادرش تماس بگیرند...
از کنار کمپ هوخفین ریل قطار رد می شود. او در ایستگاه قطار هوخفین خودش را زیر قطار انداخته و مرده!
درست یک ساعت پیش یک نفر از اتریش این خبر را بمن فرستاده:
" با سلام حدود یکماه پیش هم خانواده من در وین چنان رییس کمپ اذیتشون کرده بود که با بنزین قصد خودکشی داشته بجای اینکه روانکاو خبر کنند پلیس با بیرحمی تموم ضرب و شتم کرده و حدود بیست روز هیچ جا و مکانی نداشت و از کمپ اخراج شد و بعد چند روز مجددا دست به خودکشی با قرص زد که متاسفانه آسیب زیادی دید و زبانش قفل شد و هنوز توی تکلم ایراد داره و همچنین کمپ روانی ها فرستادنش دولت فاشیست اطریش"


چرا؟
چرا هزاران پناهجو در راه رسیدن به اروپا پشت مرزهای اروپا اروپا می میرند؟ چرا همه رهبران اروپا دریای مدیترانه را گورستان پناهجویان و مهاجران می نامند؟ چند هزار نفر در اعماق این گورستان دسته جمعی خوابیده اند؟ یا طعمه نهنگها شده اند؟ چرا رهبران اروپا در باره حقوق بشر پناهجویان در عمل حرفی برای گفتن ندارند؟...
چرا یک پناهجو بعد از گریختن از دست دیکتاتورهای جنایتکار حاکم بر کشورش باید در سرزمین بهشت موعود بدست خود جان خود را بگیرد؟...

بزرگترین خطر برای امنیت جهان چه کسانی هستند؟ پناهجویان یا شرکتهای چند ملیتی؟
چرا رهبران 28 کشور اروپا برای نجات جان پناهجویان در دریای مدیترانه 100 میلیون یورو نمی توانند جمع آوری کنند ولی برای شرکتهای چند ملیتی سالانه بیش از 80 میلیارد یورو کادو بخشش مالیاتی می دهند؟ گوگول تنها در سال 2017 از طریق دولت هلند از دادن بیش از 20 میلیارد دلار مالیات گریخته بود!
بزبان دیگر این شرکتهای چند ملیتی از طریق همکاری با رهبران سیاسی اروپا "دزدی قانونی" می کنند! ... بقول نوام چومسکی بدترین نوع دیکتاتوری قانونی کردن سرکوب است!

فاجعه از هم گریختن ایرانیان
امروز مسئول کمپ هوخفین ساعت 11 صبح همه ایرانی ها را برای جلسه ای در مورد خودکشی اورین حقیقی فراخوانده، از 80 نفر ایرانی در حدود 40 نفر در سالنی جمع شده بودند... سئوالهای خودشان را مطرح کرده اند و از ایرانیان کمک خواسته اند تا در باره او اطلاعاتی بدهند که چگونه انسانی بوده و چرا خود کشی کرده؟ کسی با پدر و مادرش تماس دارد یانه ؟ ...
باورکردنی نیست در بین بیش از چهل نفر یک یا دو نفر او را خیلی کم می شناختند و بقیه گفته اند حتی ما نمی دانستیم او ایرانی است!...
بارها نوشته ام ایرانیان خارج از کشور حداقل سه ضعف بسیار بزرگ دارند:
یک: ناباوری به خود و همنوعان! از همدیگر می گریزند به هزاران دلیل موجه و ناموجه
دو: سیاست گریزی! تقاضای پناهندگی سیاسی کرده اند به هزاران زبان ثابت می کنند که سیاسی نیستند و نمی فهمند سیاست را با چه سینی می نویسند!
سه: سازمان گریزی! بی جهت نیست که جنایتکاران خردستیز حاکم 40 سال بر مردم ایران حکومت می کنند!
در باره هر کدام از مسائل فوق می توان کتابها نوشت ... امیدوارم کمی در این باره فکر کنید و تلاش کنید راه حل خودتان را با دیگران در میان بگذارید تا با استفاده از خرد جمعی در جهت برون آمدن از این گردابها حرکت کنیم...

چرا ایرانی ها از دست همدیگر فرار می کنند؟
خودکشی مادر و دختر ایرانی در هلند و ترجمه کامل نامه ای که در محل خودکشی پیدا شد.
درسهایی که از این گونه حوادث یا فجایع می توان گرفت!
اگر این خانم چند دقیقه با من صحبت کرده بود شاید اکنون خودش و دخترش زنده بودند و هر دو انسان موفق و خوشبختی بودند!...
ادامه مطلب...
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2623049917714227?__tn__=K-R

چرا کارمندان اداره تابعیت و مهاجرت کیس های ایرانیان را باور نمی کنند؟
همین حالا که می خواستم این یادداشت را منتشر کنم یک خانواده ایرانی زنگ زد و گفت از ماندن در کمپ خسته شدیم و می خواهیم برگردیم ایران! ...
تناقضات ایرانیان بی پایان است که در مقالات بعدی به این مسائل اساسی خواهم پرداخت!
بدون اعتراف به این ضعفها و بدون تلاش علمی هرگز با برخوردهای احساسی نمی توان مشکلی را حل کرد!...

امیدوارم کسانیکه او را می شناسد با من تماس بگیرند تا با تکمیل کردن اطلاعات هر چه زودتر اطلاعیه خبری به مطبوعات هلند بفرستم...

از این گونه خودکشی ها زیاد اتفاق می افتد دولت هلند که آمار دقیق انواع بیماریهای موشها و گربه ها و پرنده ها را دارد هرگز آمار خودکشی پناهجویان را منتشر نمی کنند! ... بارها در این مورد از نمایندگان پارلمان و اداره تابعیت و مهاجرت پرسیده ام... حتی چند سال پیش خانم شارون خست هاوزن از حزب سوسیالیست وزیر دادگستری را در این مورد استیضاح کرد و آنها قولهایی دادند که هرگز عملی نکردند!...

یک مورد مشابه دیگر
رویایی که به یک سلول زندان محقر منتهی شد!
بهروز رنجوری پناهجوی ایرانی که بدنبال یک زندگی بهتر بود در سلول زندان مرد!
مقاله ای از روزنامه سراسری فولکس کرانت
مهمترین نکات این مقاله عبارتند از:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1828302257189001?__xts__[0]=68.ARBhQwfDBrH2aPpFoQGN7vjv1Nl4aUtaH82rUYuNSOc-5BEjNTpuKXPvQYWNF7pNgxLLUXnfjBxZ0WrGDuixQM9B3S
FZnvC77_sYZHa8KnKOyp5K3BWaMKO4YdYyhD2dim
hqVMcBRQ_Vg6292H2OoGZ2e67Yekq
y4pq58c9V1ncxviQsgcTagLBF8DVxaOQkVIi5ZBPuYFA2Z-p4HVgKFRAYZQsqs6Rl71bKG54zIC-iHa_knANb-RbZDTmo5vgi8edhRIbUlP4jHbx1zlk6iqoxnl7rHHagnM
HjNepjUZxZAD4wgmSF69zGLHliO_iK8cb0S
dfPyNrXehJsbu0nGaM1WA&__tn__=C-R

با احترام،
احمد پوری (هلند) 14 – 09 – 2019

******************************   

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2828541753831708?__tn__=K-R


درد دلی با هموطنان ارجمند:
سازمان پرایم تنها سازمانی است که در 25 سال گذشته هرگز از دولت هلند یک سنت سوبسید دریافت نکرده است. به این دلیل که اولین پرنسیپ من در هر حرکت اجتماعی و سیاسی تضمین استقلال اندیشه و عمل است... همه در پرایم داوطلبانه کار می کنند و یک سنت یا یک ریال حقوق نمی گیرند!...
مسئول مالی پرایم در جلسه بحرانی هفته گذشته گفت نمی توانیم کرایه ماهانه دفتر کار را بدهیم باید از ماه اکتبر فعالیتها را متوقف کنیم و در دفتر کار پرایم را ببندیم... سعی کردم او را قانع کنم تا اول ژانویه ادامه دهیم با این شرط که هر ماه جلسه بحرانی داشته باشیم و ببینیم می توانیم مشکلات را حل کنیم یانه؟...
برای نجات سازمان پرایم دو راه حل امکان پذیر است:
یک: یافتن بیش از چهل نفر که حداقل 10 یورو در ماه کمک مالی کنند تا مسئله بطور موقتی حل شود...
دو: حرکت بسوی راه حلی که بیش از 1500 نفر در ماه یک اورو کمک مالی کنند!

واقعیت این است که برای من ایده آل ترین راه حل دومی است... اگر 1500 نفر ایرانی برای نجات سازمانی که در خدمت پناهجویان است، کمک کنند بنوعی تحول فرهنگی مثبت بزرگی برای ایرانیان است. در ضمن ماهی یک یورو را همه می توانند بپردازند... تنها آگاهی و انگیزه انسانی و صداقت در گفتار و عمل می خواهد!...
برای احتیاط شماره حساب بانکی سازمان پرایم را می نویسم بدون کمک مالی داوطلبانه شما تداوم حیات سازمان پرایم غیرممکن خواهد شد...
ING Bank: NL70INGB0007699299 برای کسانیکه در کشور هلند زندگی می کنند، نوشتن نام سازمان پرایم کافی است.
برای کسانیکه از کشورهای دیگر می خواهند کمک مالی بکنند نوشتن سطر زیر هم ضروریست.
BIC (Swift): INGBNL2A
از آنجائیکه سازمان پناهندگی پرایم یک موسسه غیرانتفاعی است هر فردی که بخواهد می تواند از مسئول مالی سازمان پرایم ( فرانس فاندر فلده) تاییدیه رسمی مبلغ کمک مالی خود را دریافت کند تا بتواند بخشی از آنرا از اداره مالیات پس بگیرد...
کسانیکه می خواهند با گوشه ای از فعالیتهای سازمان پرایم آشنا شوند بهتر است به مصاحبه زیر با رادیو زمانه مراجعه کنند.
«به کارم باور دارم»- گفت‌و‌گو با احمد پوری
https://www.radiozamaneh.com/225681
برای اطلاعات بیشتر همواره می توانید با این شماره با من تماس بگیرید.
0031655362313
این شماره تلفن معمولی، واتس اپ، ایمو، تلگرام، وغیره هست.
با احترام،
احمد پوری

 

 +++

یک پناهجوی ایرانی همانند آرش کمانگیر تمام توان خود را در بازوها و دستانش جمع کرد و در یک شب تاریک و طوفانی از بندر کاله در فرانسه تا شهر دوور انگلیس پارو زد!
مسعود محمدی فر پناهجوی 39 ساله جان و توانش را در بازویش جمع کرد و در تاریکی شب از شهر کاله فرانسه تا شهر دوور انگلیس را با وجود هزاران خطر و ریسک جانی پارو زد. مسعود و هادی توانستند از تمام دیوارهای مرئی و نامرئی کنترل مرزهای زمینی و دریایی بگذرند و علیرغم همه مشکلات سالم به ساحل انگلیس رسیدند! با یک قایق، دو تا پارو و یک جلیقه نجات خود را به دریا زدند! حتی پول نداشتند دو تا جلیقه بخرند! مسعود که جزء تیم ملی قایقرانی ایران بود و مدال قهرمانی جهان داشت، جلیقه نجات را به دوستش هادی پوشاند که حتی ده متر شنا کردن بلد نبود. هادی 28 ساله و بوکسور آماتور سابق، با اعتماد به مسعود همراه او بدریا زد!...
چرا اروپای مدافع حقوق بشر با جان پناهجویان اینگونه بازی می کند؟
به چه دلیلی پناهجویان پرونده بسته از حق حق داشتن محروم شده اند؟

قبل از اینکه قایقم را به آب بیندازم مرده بودم!
مسعود می گوید قبل از اینکه قایقم را بدریا بیندازم در حقیقت مرده بودم. کشورهای اروپایی بیش از اندازه به من بی رحمی و جفا کرده بودند. به همین دلیل دیگر نمی خواستم پشت سرم نگاه کنم. بی مهریی که هلند به من کرد در هیچ کشوری ندیدم. سیاهچاله زندگی من بود. دفعه دیگر هرگز به هلند پایم را نمی گذارم... فقط می خواستم به هر قیمتی از اروپا که چنین با من جفا کرده بیرون روم. با عزم جزم به استقبال امواج متلاطم و توفانها رفتم!.... با هادی در کاله آشنا شدم. او هم از زندگی بریده بود... تمام درها پشت سرش خراب شده بود...
در شب با نگاه به نور کشتی های بار بری خطی را که از دوور به سمت کاله می آمدند و از کاله به سمت دوور می رفتند رسد می کردم و در درون این خط می ماندم تا در جهت درست حرکت کنم... یکی از خطرات سر راه این بود که پره های موتور کشتی های عظیم الجثه باری می توانستند مانند پر کاه ما را جذب و له کنند... یکبار یک کشتی با دیدن قایق بادی ما موتورش را خاموش کرده تا از تیررس کشتی دور شویم! وگرنه کار تمام بود...

آیا بی رحمی و سختگیری راه حل مشکلات ساختاری سیاسی و اقتصادی است؟
سختگیری و سیاستهای بیگانه ستیز و فاشیستی تنها دریاهای مدیترانه و دریای شمال را از خون پناهجویان و مهاجران گلگون خواهد کرد...
اگر قرار بود سختگیری و کشتن انسانها مشکلات کشورها را حل کند حتما حکومتهای دیکتاتورها ابدی می شدند!...
اگر قرار بود با ایجاد سد و مانع و دیوارهای مرئی و نامرئی مشکلات جهان و کشورها را حل کرد. هرگز گروهی یا کشوری نمی توانست از مرزهای کشور دیگر عبور کند! به گواهی تاریخ حتی دیوار چین نتوانست از حمله گروه های دیگر در امان بماند!...
راه حل در ساختن جهانی انسانی و عدالت محور است نه ساختن دیوارهای تودرتوی جدایی در سراسر کشوهای جهان!... دیوارهایی که در دوران جنگ سرد مظهر دیکتاتوری و توتالیتاریسم نامیده می شدند ولی امروز به مظهر "دفاع از دمکراسی تمدن" تبدیل شده اند!...
علیرغم عزم و اراده رهبران اروپا مبنی بر بستن راه های حرکت پناهجویان با توسل به آخرین دستاوردهای تکنولوژیک و پهپادهایی که شبانه روز از مرزها نگهبانی می کنند، سفر مالامال از ریسک مسعود و دوستش با ارزانترین قایق بادی، نشان داد که می توان از این سدها و مانع ها و دیوارهای مرئی و نامرئی رد شد!

حرکت موفق پناهجویان به آنطرف کانال مانش دو پیام مهم داشت:
یک: تا زمانیکه جان انسانها در خطر است و زمین زیرپایشان سوزان است، هیچ دیواری در مقابل حرکت انسانها نمی تواند مقاومت کند!... این موفقیت پنجره امید را برای حرکتهای بعدی بازنگهداشت...
دو: ابعاد سیاستهای بیگانه ستیز کشورهای اروپایی را آشکار و رسوا کرد. سیاستهایی که انسانها را وادار به انتخاب چنین راه حلهای مالامال از ریسک و خطر می کند!

سفر چگونه آغاز شد؟
ساعت 8 شب تصمیم به خرید قایق گرفتیم... باید بین مرگ و زندگی تصمیم می گرفتیم... ساعت یک ربع به 9 شب قبل از بستن فروشگاه با 360 یورو ارزونترین قایق ممکن برای این سفر را با دو پارو و یک جلیقه نجات خریدیم... حتی پول برای خرید دو جلیقه نجات نداشتیم!...
بعد از مانورهای فراوان برای گمراه کردن نگهبانان مرزی ساعت 11.35 قایق را به آب انداختیم ... خطرات بسیار زیادی در بین کشتی های بزرگ داشتیم ... تجربه 20 سال قایقرانی من اجازه نمی داد که پشت کشتی ها حرکت کنم زیرا ما را مثل چرخ گوشت خرد می کرد... بین دولاین کشتی ها افتادیم و تقریبا دوساعت و نیم بعد در منطقه امن بودیم... با نور کشتی ها در شب می دیدیم که یک سری از کشتی ها از شهر دوور انگلیس به شهر کاله در فرانسه می روند و در خط دیگر از کاله به دوور در حرکت بودند...
11 ساعت پارو زدم ... عکس های تاولهای دستها و پاهایم را دارم و برات می فرستم.... آنقدر دلچرکین از هلند بودم که به این سفر تن دادم...
اگر قایقهای فرانسوی یا انگلیسی بموقع ما را می گرفتند به فرانسه بر می گرداند...
دومین مسئله طوفان سهمگین آن شب بود... موجهای دو متری و سه متری می آمدند... هادی افتاد در آب دریا و آب خورد و آنقدر بالا می آورد که حد نداشت در تمام مسیر استفراغ می کرد و روی پاهای من خوابیده بود. هادی تقریبا بیهوش بود... من مجبور بودم برای زنده ماندن او را ماساژ بدهم. خودش را خیلی باخته بود. جذر و مد موجب می شد که آدمها خودشان را ببازند. دچار دریا گرفتگی شوند.
سرانجام ساعت 8 صبح هلی کوپتر آمد بالای سرما و جرئت نمی کرد وارد طوفان بشود... سه ساعت بعد سرانجام کشتی مرزی انگلیس امد و به ما گفت: " به انگلیس خوش آمدید!"
اگر در دریا غرق می شدم کسی نمی فهمید که حتی جسد من کجاست!...

هنوز هیچگونه امنیت و موقعیت پایداری بدست نیامده
علیرغم اینکه داستان عبور حیرت انگیز مسعود و دوستش از کانال مانش در روزنامه های مهم انگلیس آمده و خبرگذاریهای بی بی سی و دیگران با او مصاحبه می کنند، هنوز هیچ تضمینی برای ماندن او در انگلیس نیست! هنوز مسئله دوبلین بجایش باقی مانده!...
مسعود به محض اینکه به انگلیس رسیده بود به من پیام فرستاده بود متاسفانه من در میان صدها پیام، به موقع پیام او را ندیده بودم تا اینکه دیشب به من زنگ زد و گفت تو در تمام این مدت مایه امید من بودی و بیش از همه بتو اعتماد داشتم، تمام داستانش را گفت... ساعت 5 صبح بخواب رفتم... امروز صبح با یکی از بهترین وکلای هلند در باره مسعود صحبت کردم و مدارکی را که به من فرستاده بود به وکیل جدید دادم سرانجام او گفت حاضر است وکیل مسعود شود و تلاش می کند این کیس را به کیسی جنجالی در اروپا و هلند تبدیل کند تا اینگونه با سرنوشت پناهجویان بازی نکنند. وکیل سابق مسعود در ماه آوریل به دادگاه عالی شکایت کرده بود... خوشبختانه مدت زمان شکایت به دادگاه اروپا تمام نشده و می توان به سرعت اقدام کرد...
در ضمن با مسعود قرار گذاشتم، با یکی از دوستانم که در انگلیس وکیل است در باره او صحبت خواهم کرد... شاید بتواند در انگلیس کاری کند!... در باره این کیس هیچ راه حلی تضمین شده نیست!... مهمترین مسئله این استکه وکلایی کار را بدست بگیرند که بطور پرنسیپی تا آخر خط برای احقاق حقوق پناهجویان، علیه سیاستهای بیگارنه ستیز مبارزه کنند!...

جنایی کردن تلاش پناهجویان برای عبور غیرقانونی از مرزها!
بعد از انتشار داستان حیرت انگیز مسعود و دوستش در رسانه های انگلیس فورا در بالاترین سطح ممکن وزرای خارجه انگلیس و فرانسه با همدیگر تماس گرفته و درباره بستن راه مسافرت غیرقانونی صحبت کرده اند. ازجمله در باره برگرداندن کسانیکه بگونه ای غیرقانونی از مرزها رد شده اند قول و قرارهایی گذاشته اند.
دیروز نخست وزیر انگلیس آقای بوریس جانسون به مهاجران غیرقانونی قایق از تصمیم خود مبنی بر بازگشت آنها خبر داد!...
در بخش بعدی در باره ابعاد دیگر زندگی مسعود خواهم نوشت:

چرا در ایران بعد از قهرمانی جهان زندانی شد؟...
کیس مسعود چه بود؟
برای رسیدن به اروپا چه مشکلاتی را پشت سر گذاشت؟
چگونه در کشورهای رومانی و هلند و فرانسه و آلمان به کیس او رسیدگی لازم را نکردند و با زندگی او بازی کردند؟...
چگونه انسانهای توانایی مانند مسعود در اروپا به آشغالهای زاید تبدیل می شوند و از حقوق بشر عاری می شوند؟
انسانهای غیرقانونی در اروپا و امریکا از "حق حق داشتن" محروم می شوند!
... ... ...
امیدوارم این یادداشتها راه تاریک هموطنان ما را که از دست جنایتکاران خردستیز جمهوری اسلامی بسوی رهایی حرکت می کنند، همانند شمع کوچکی روشن کند... و آنها با آگاهی بیشتر از واقعیت "حقوق بشر" پناهجویان، جهت حرکت خود انتخاب کنند...
با احترام،
احمد پوری (هلند) 19 – 09 – 2019

*******************************
پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2836672563018627?__tn__=K-R

درد دلی با هموطنان ارجمند:
سازمان پرایم تنها سازمانی است که در 25 سال گذشته هرگز از دولت هلند یک سنت سوبسید دریافت نکرده است. به این دلیل که اولین پرنسیپ من در هر حرکت اجتماعی و سیاسی تضمین استقلال اندیشه و عمل است... همه در پرایم داوطلبانه کار می کنند و یک سنت یا یک ریال حقوق نمی گیرند!...
مسئول مالی پرایم در جلسه بحرانی هفته گذشته گفت نمی توانیم کرایه ماهانه دفتر کار را بدهیم باید از ماه اکتبر فعالیتها را متوقف کنیم و در دفتر کار پرایم را ببندیم... سعی کردم او را قانع کنم تا اول ژانویه ادامه دهیم با این شرط که هر ماه جلسه بحرانی داشته باشیم و ببینیم می توانیم مشکلات را حل کنیم یانه؟...
برای نجات سازمان پرایم دو راه حل امکان پذیر است:
یک: یافتن بیش از چهل نفر که حداقل 10 یورو در ماه کمک مالی کنند تا مسئله بطور موقتی حل شود...
دو: حرکت بسوی راه حلی که بیش از 1500 نفر در ماه یک اورو کمک مالی کنند!
واقعیت این است که برای من ایده آل ترین راه حل دومی است... اگر 1500 نفر ایرانی برای نجات سازمانی که در خدمت پناهجویان است، کمک کنند بنوعی تحول فرهنگی مثبت بزرگی برای ایرانیان است. در ضمن ماهی یک یورو را همه می توانند بپردازند... تنها آگاهی و انگیزه انسانی و صداقت در گفتار و عمل می خواهد!...
برای احتیاط شماره حساب بانکی سازمان پرایم را می نویسم بدون کمک مالی داوطلبانه شما تداوم حیات سازمان پرایم غیرممکن خواهد شد...
ING Bank: NL70INGB0007699299 برای کسانیکه در کشور هلند زندگی می کنند، نوشتن نام سازمان پرایم کافی است.
برای کسانیکه از کشورهای دیگر می خواهند کمک مالی بکنند نوشتن سطر زیر هم ضروریست.
BIC (Swift): INGBNL2A
از آنجائیکه سازمان پناهندگی پرایم یک موسسه غیرانتفاعی است هر فردی که بخواهد می تواند از مسئول مالی سازمان پرایم ( فرانس فاندر فلده) تاییدیه رسمی مبلغ کمک مالی خود را دریافت کند تا بتواند بخشی از آنرا از اداره مالیات پس بگیرد...
کسانیکه می خواهند با گوشه ای از فعالیتهای سازمان پرایم آشنا شوند بهتر است به مصاحبه زیر با رادیو زمانه مراجعه کنند.
«به کارم باور دارم»- گفت‌و‌گو با احمد پوری
https://www.radiozamaneh.com/225681
برای اطلاعات بیشتر همواره می توانید با این شماره با من تماس بگیرید.
0031655362313
این شماره تلفن معمولی، واتس اپ، ایمو، تلگرام، وغیره هست.
با احترام،
احمد پوری

 

نگاهی فلسفی به اخلاق قهرمان رمان

.نگاهی فلسفی به اخلاق قهرمان رمان

 رمان "ابله" داستایوسکی و رمان "آنا کارنینای" تولستوی.

 

نوشته زیربه فلسفه اخلاق قهرمان رمان" ابله" داستایوسکی،  و قهرمان رمان " آنا کارنینای"  تولستوی میپردازد. این دو نویسنده روس میخواهند به خواننده بیاموزند که پیش از قضاوت در باره اخلاق قهرمان داستان،نباید تنوع و تکثر شخصیت انسانها را فراموش کرد. نه تنها ادبیات بلکه اخلاق قهرمان داستان، انعکاس و آینه عمل و زندگی انسان است. گاهی بررسی اخلاق اینگونه قهرمانان ادبی، بیشتر از مطالعه متون فلسفی، خواننده را منقلب میکند یا تحت تاثیر قرار میدهد. اصول اخلاقی قهرمانان اینگونه نویسندگان میتواند نزدیک به زندگی واقعی باشد و بی دلیل نیست که گروهی متون ادبی را برای تحقیقات و پرسشهای فلسفی مناسب میدانند. اینگونه محققین توصیه میکنند که بجای حکم و قضاوتهای عام،جهانی و تئوریک، باید برای تنوع شخصیت انسانها تفاهم داشت و چون زندگی و عمل انسانها پیچیده هست، احکام عام و جهانی و نظریه های ساده گرایانه برای قضاوت اخلاقی مناسب نیستند.

یکی از نظریه پرداران اینگونه احکام، "برنهارد ویلیامز است"(1) که در کتاب "اخلاق و مرزهای فلسفی" خود، این تئوری نسبی بودن را نمایندگی میکند. سقراط در بحث های میدانی از تماشاگران می پرسید "چگونه باید زیست ؟" و نمی پرسید "من یا تو چگونه باید زندگی کنیم؟" ، چون فلسفه اخلاق را نرم و اصلی اجتماعی میدانست. ویلیامز میگوید فلسفه اخلاق و قضاوت در باره افراد باید پاسخگوی پلورالیسم، تکثر و تنوع شخصیتی انسان ها باشد و با آنها تناسب داشته باشد.در فلسفه اخلاق نیز قانونمندیهای اخلاقی وجود دارد که فقط کافیست انسان آنها را بیابد. برای اینکار نیاز به یک "توانایی اجتماعی" است. افراد یک جامعه معمولا روی موضوع و اصول اخلاقی توافق میکنند و آنرا می پذیرند و بشکل قانونی نامرعی درمیآورند.

منتقدین ادبی لیبرال مدعی هستند که تولستوی و داستایوسکی در درجه اول در جستجوی نوعی حقیقت بودند تا ادیب و نویسنده، گرچه بشکل ایده آلیستی در باره داستایوسکی گفته شد که او در رمانهایش، انسانهای شیئی را به انسانهای شخصی تبدیل نمود، ولی تولستوی در جستجوی معنی برای اعمال و رفتار قهرمان رمان است و خواهان نظم و راه نجات برای جهان میباشد.داستایوسکی خواهان این اهداف نبود. او برای پیچیدگی وعجایب جهان و انسان، تفاهم داشت و از خواننده میخواست که زود قضاوت و پیشداوری نکند. برای هر دو نویسنده مهم است که خواننده برای اعمال و رفتار قهرمانان رمان تفاهم داشته باشد و نه اینکه در باره آنان احکام شخصی اخلاقی صادرکند. در ادبیات، فیلسوف میتواند از هنر مشاهده که در ادبیات پرورده میشود، استفاده کند.

داستایوسکی برای محتوای روانشناسانه آثار ادبی اش مشهوراست. او خودرا با پوچی زندگی و جنبه های تیره و سایه ای زندگی انسان مشغول نمود مخصوصا در رمان "گناه و مکافات". برای او مهمترین نقش ادبیات، طرح مشکلات انسان است. او ادبیات را نوعی فلسفه میدانست که مهمترین موضوعش انسان است. داستایوسکی تا امروز برای پیچیدگی و عمق آثارش مورد احترام است. او خواننده را به نفکر وامیدارد چون سبک نویسندگی اش چند بعدی، پیچیده و عمیق است. رمانهای چند صدایی وی یک خلاقیت استادانه هنری است که پلورالیسم و تکثر شخصیت انسانها را نشان میدهد.

تولستوی میان سالهای 1910-1828 میلادی زیست. او از خانواده ای اشرافی و زمیندار برخاسته بود ولی بعدها طرفدار مسیحیت آنارشیستی گردید. رمان "آنا کارنینای" او میان سالهای 1877-1873 میلادی نوشته شد. او در زمان مرگ در حال سفر در یک ایستگاه قطار؛ به امید و هدف یافتن زندگی، حقیقت و خدای ساده ای بود. چون ایده آلیسم و هومانیسم صوری و آبستراکت او با زندگی واقعی اش تطابق نداشت،دچار تضاد و تناقض و دوشخصیتی شده بود. مثلا او رابطه عشقی و جنسی را مخرب و خطرناک میدانست گرچه خودش دهها فرزند مشروع و نامشروع داشت. یا اینکه وی ذاتا در مقابل زنان شکاک بود ولی در رمان" آناکارنینا" بنظر می آید که خودش شیفته قهرمان رمان، یعنی خانم آنا شده بود که قربانی جامعه اشرافی گردیده بود.

سبک نویسندگی تولستوی را رئالیستی میدانند. رمان" آنا کارنینا" داستان تراژدیک زنی است که زندگی اش قربانی اخلاق فاسد جامعه اشرافی میشود. تولستوی در دهه 80 قرن 19 از طبقه خود جدا شد و نماینده جامعه دهقانی مردسالار گردید. انتقاد شدید وی از نظم جامعه تزاری با افکار اتوپیستی،عرفان شخصی مسیحی و تبلیغ شعار خودداری از خشونت در مقابل نیروهای خشن حاکم، از او نویسنده ای محبوب ساخت. در آثار تولستوی میتوان با نظرات جدید اخلاقی اش آشنا گردید. لنین در سال 1908 میلادی در مقاله "تولستوی، آینده انقلاب روسیه" خود، دلایل اجتماعی تضادهایی را دید که فریاد و شیون و زاری سر میدادند.

داستایوسکی میان سالهای 1881-1821 میلادی زیست و همعصر تولستوی بود. او در سال 1849 به جرم تبلیغ سوسیالیسم آنارشیستی ابتذا به اعدام محکوم شد و بعد از یک اعدام نمایشی به 10 سال زندان و کار اجباری در سیریه محکوم گردید. داستایوسکی در رمان" ابله" نشان میدهد که بعضی انسانها چگونه ناعادلانه، خشن، حیله گر، دستکاری شده، مغزشویی گردیده، با همدیگر در شرایط فشار و غیرطبیعی، رفتار میکنند و موجب درد و رنج بیشتر دیگران میشوند. داستایوسکی در اردوگاههای کار اجباری در سیبریه تزاری با جنبه های تاریک و سایه ای زندگی انسانهای دیگر آشنا گردید.

از نظر ادبی آثار داستایوسکی بخشی از ادبیات رئالیسم انتقادی در جهان است. او بعد از آزادی از اسارت، از نظر شخصیتی فردی شکسته شده بود و طرفدار نوعی اخلاق مسیحی هومانیستی گردید. رمان" ابله" او نیز در این سبک نوشته شده. وی به بی عدالتیهای جامعه طبقاتی و سرمایه داری زمان خود اعتراضات شورانگیزی نمود، گرچه تصورات انسان دوستانه اش صوری و آبستراکت هستند. او روی ادبیات جهانی بعد از خود، نقش مهمی گذاشت.

        

(1).k.nagy,verstehen des menschlichen handels als grundlage ethischer urteile.s.1-70, universität potsdam

 

داشاق بُز و نفت !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
آمریکا : حمله به تاسیسات نفتی عربستان از داخل ایران انجام شده است...
حوثی ها : به جون همگی حمله را ما کردیم...
فرانسه : حوثی ها خالی میبندن هنوز معلوم نیست کار کیه ؟

حمله ولایت فقیه و سپاه پاسداران به عربستان بی جواب ماند ، یعنی قرار هم نبود کاری بشود همین مقدار جیغ و دوددم که انجام شد کافی است حالا یک دشمن غدار تروریست در خاورمیانه وجود دارد که حسابی چاق و چله شده است به نام جمهوری اسلامی . سفیرش هم میآید به کاخ سفید برای سخنرانی و نشان دادن این حجم از خطر ...
آشفتگی حاضر در خاورمیانه که حول سیستم ولایت فقیه شکل گرفته کاملا حساب شده و به سیاستهای غرب تعلق دارد . بقیه دوست دارند چگونه ببیند و بفهمند مربوط به خودشان ...

در تاریخ از این قضیه به عنوان یک مثال مثبت یاد نمیشود . سیستم ولایت فقیه همچنان در سوریه، یمن و عراق حضور باید داشته باشد . سازمان بین‌المللی انرژی اتمی باید به برنامه صلح آمیز ولایت فقیه مهر تاکید بزند و بازی ادامه دارد بازی خونی که قیمتش را عملا مردم در زندگی باید بدهند.

شما وقتی عکسی یادگاری با کسی میگیرید و زیرش مینویسید : من و ایرج مصداقی و صدراعظم آلمان یهویی کنار جنده خونه کلن..به کسی ربطی ندارد کجا و با چه کسی و چرا یهویی ...؟

ولی وقتی زیر عکس درج میشود که با رهبراپوزسیون ، پژوهشگر تاریخ ، ایرج مصداقی ... آنوقت به بقیه ربط دارد . کلمات وزن و ارزش دارد . شا خیلی دلتان میخواهد ایرج مصداقی رهبرتان شود ... مبارکتان . تمام تاریخ مصداقی توی شلوارش است ، بروید پژوهش کنید نوش جان . من فقط نظرم را گفتم که رهبر و پژوهشگر تاریخ اگر ایرج مصداقی است ارزش داشاق بُز هم ندارد البته بلانسبت بُز در مقایسه ایرج مصداقی و همه همراهان سیاسی و ادبی دلقک مآب ...

فکر کنم ناراحت شد و حذف کرد .

آقای ایرج مصداقی معترض است که چرا دویچه وله او را سانسور کرده است ؟ و تاکید کرده که خودش بلندگو زیاد دارد تا کون دویچه وله بسوزه . جناب کنفسیوس وقتی خودت بلندگو زیاد داری دیگه چه نیازی به دویچه وله و اعتراض داری ؟ فقط خاک توسر اون جیپ احمقی که به توی کوتوله بلندگو و میدون داده و میدهد . تلویزیون اینترنشنال و مدیریت سایت اینترلینک و ولایت فقیه حکایتشان فرق فوکوله ...

همش تقصیر ترامپه . اگه این میمونو به جشن و محفل خودش کنار فخراور دعوت میکرد ایرج نمیرفت توی اینترلینک کون مفتی بده...

چند وقت فخرآور به جشن و محفلی خصوصی از طرف ترامپ دعوت شد و ایرج مصداقی در میانه مشکلات جهانی ، تضادش با فخرآور این شده بود که چرا ترامپ ایرج مصداقی را به جشن دعوت نکرد ؟ همان موقع از ذهنم گذشت اتفاقا کاخ سفید ترا دعوت کرد ولی نه برای جشن ، بلکه برای دلقک بازی و نشان دادن جای دوست و دشمن...

جناب فلانی شماره 2 ...خدمتتان عرض شود شما یا نقد نمیدانی چیست و یا از پروژه مصداقی منگول کلا بی خبری ؟ اگر واقعا بی خبری که بگذریم . ولی اگر خبر داری و خودت را به خواب زده ایی که بازم هیچ ...یعنی حیف داشاق بُز...

شما یک تیتر در تاریخ ادبیات ایران بیاور که جاکشی سیاسی را نقد کرده باشند آنوقت من هم ایرج مصداقی را بلد میشوم نقد کنم .

من عاشق نقدم ، ولی نه برای هر جاکشی مثل ایرج مصداقی و همراهان کوتوله ، بلکه برای ذره ایی توانمندی و خلاقییت...

 

لاشخور مردنی ست ، چرتکه را به خاطر بسپار ...

 

 

19.09.2019
اسماعیل هوشیار

 

جنگی رخ نخواهد داد! ‎

جنگی رخ نخواهد داد! ‎

حملهٔ موشکی -«‌بهبادی» جمهوری اسلامی به یکی از مراکز نفتی عربستان سعودی، دقیقا در خدمت سیاستهای دولت آمریکا و انحصارات امپریالیستی است. جمهوری اسلامی یکی از سگ های امپریالیسم جهانی درخاورمیانه می باشد که تمامی کردار و رفتار آن برخلاف زوزه های ضد “استکباری” که سر می دهد،تماما در راستای اهداف و استراتژی سرمایه داری انحصاری و مالی است. مثلا همین حملهٔ موشکی اخیر به عربستان، به اندازهٔ سر سوزنی هم به آمریکا ضرر نرسانده است، برعکس انحصارات آمریکایی با جایگزینی موقتی نفت خود با عربستان به سودهای کلانی دست خواهند یافت. از سوی دیگر این شرکت‌های آمریکایی هستند که برای بازسازی پالایشگاه بقیق میلیونها دلار به جیب خواهند‌ زد !

پس با این‌ وضعیت، آمریکا به پایگاههای سپاه حمله نمی کند و به بهانهٔ تشدید تحریم‌ها موضوع مورد اشاره را دچار مرور زمان خواهد کرد.

سؤال اینجاست که اگر جمهوری اسلامی این همه قدرت دارد که در روز روشن به عربستان جمله می کند و باعث اختلال در بازار انرژی فسیلی می شود، پس چرا جرأت چنین حمله ای به اسراییل را ندارد، که تاکنون صدها نفر از نیروهای سپاه متجاوز قدس و حزب الله لبنان را به درک واصل کرده است و دهها پایگاه رژیم در عراق و لبنان و سوریه را منهدم نموده است ؟

جواب ساده است: چون خامنه ای بزدل و کثافت بهتر از هرکسی می داند که با چنین حماقتی از مرز سرخ اربابان بی رحمش عبور‌کرده است و باید تاوان وحشتناکی پس بدهد، بنابراین جربزهٔ چنین کاری‌را ندارد !

حتی قاسم سلیمانی ( بخوان قاتل سلیمانی )ً نیز علیرغم ‌عرعرهای خمینی واری که بر‌علیه اسراییل سر‌مس دهد، می داند که باید در مقابل حملات اسراییل صرفا به مشتی شعار و‌حرف مفت ‌اکتفا نماید. واقعییت این است که از همان سال ۱۳۵۷ که خمینی متعفن و پلید با کمک نیروهای ملی - منقلی و حمایت بی دریغ دولت‌های امپریالیستی به قدرت رسید قرار بود ضمن سرکوب تمامی جنبش های دمکراتیک و رهایبخش و‌سازمانهای چپ و کمونیست و انقلابی، کل خاورمیانه را هم‌به گند بکشاند و با کمک دولت‌های غربی، ضمن نابودی کردن هست و‌ نیست میلیونها انسان، آنان را به دوران صفویه و امپراطوری عثمانی برگردانند که حقیقتا نیز در این کار موفق بوده اند!

بنابراین، برخلاف دلواپسان چپ و راست جمهوری اسلامی که از وقوع جنگ و درگیری احتمالی آمریکا و رژیم نگرانند ‌و برای ماندن حکومت اسلامی تلاش می کنند، جنگی رخ نخواهد داد !

همین!

سیامک دهقانی

اول عادی بعد اتمی

برژینسكی در فوریه ۲۰۰۶ در مصاحبه ای با نیویورك تایمز گفت "آمریكا میتواند با ایران هسته ای كنار بیاید". توجیه برژینسكی اینبود كه چون آمریكا توانسته است با چینِ اتمی كنار بیاید، با ایران هم میتواند. او دهه ها پیش از آن در سال ۱۹۷۹، سال انقلاب ۵۷، مشاور امنیت ملی دولت جیمی كارتر بود، دولتی كه جاده صاف كن بقدرت رسیدن خمینی شد. برك اوباما و جیمی كارتر به جناح یكسانی از حزب دمكرات تعلق داشتند طوریكه كابینه اوباما پس از گذشته دهها سال شبیه به كابینه كارتر بود اما برژینسكی در آن سمت رسمی نداشت. او در این ایام نقش ایدئولوگ را برای این جناح از حزب دمكرات بازی میكرد. بعبارت دیگر آمریكا هنگامی كه برژینسكی در پذیرش جمهوری اتمی اسلامی تبلیغ میكرد، داشت خودش را برای ریاست جمهوری شاگرد برژینسكی، برك اوباما، آماده میكرد. استراتژی كنار آمدن با جمهوری اتمی اسلامی در نتیجه ناظر بر مذاكراتی شد كه محصول آن برجام شد. برجام بطور ضمنی پذیرفته بود كه ایران طی دوره ای ۱۰ ـ ۱۵ ساله پتانسیل ساخت بمب اتم را داشته باشد، دقیقتر بگویم، كابینه اوباما آگاهانه وارد معاهده ای با ایران شد كه در انتهای آن میتواند جمهوری اسلامی را صاحب بمب اتم كند.

 

جمهوری اسلامی حكومت مطلوبی برای  ادغام در بازار جهانی سرمایه نبود اما هر دو جناح هئیت حاكمه آمریكا به نقش ابزاری جمهوری اسلامی در سركوب كارگران واقف بوده، آنرا لازمۀ حفظ و تدوام روابط سرمایه داری در ایران میدانند. هیچیك از دو جناح لیبرال و محافظه كار در آمریكا نه تنها قصد تغییر رژیم اسلامی در ایران را نداشت و ندارد بلكه از بدو بقدرت رساندنش، باشكال مختلف حامی حكومت اسلامی بوده است. هر دو جناح حاكم در آمریكا خواهان عادی سازی رابطه آمریكا با ایران هستند. علاوه بر این، هر دو جناح میتوانند با جمهوری اتمی ایران كنار بیایند مشروط بر اینكه حكومت اسلامی در ایران بشكل متعارف یا "عادی" در آمده باشد. عادی شدن جمهوری اسلامی از منظر غرب تعابیر گوناگونی پیدا كرد. اگر در دوره ای متعارف شدن جمهوری اسلامی مترادف با قابلیت ادغام در بازار جهانی بود، این تعریف پس از فروپاشی بلوك شرق و تلاش ناموفق آمریكا برای تثبیت خود با دكترین نظم نوین بوش پدر تغییر كرد. آنچه باقی ماند، مهار كردن جمهوری اسلامی شد. محدوده مهار در چارچوب منطقه ای قابل فهم است. تا آنجا كه به غرب برمیگردد، معیار اصلی تعیین جایگاه دولت های خاورمیانه رابطه آنها با اسرائیل است. بهمین دلیل از دید غرب عادی شدن حكومت اسلامی تابعی از عادی سازی رابطه اش با اسرائیل است. صرفنظر از دخالتهای منطقه ای جمهوری اسلامی، مادام كه ایران با اسرائیل سر ناسازگاری داشته باشد، "عادی" نیست. تفاوت دو جناح حاكم در آمریكا تاكتیكهای متفاوت آنها در مهار كردن رابطه جمهوری اسلامی با اسرائیل است. دمكراتها معتقدند كه در صورت ایجاد یك توافق اولیه و كاهش تنشها با تهران، میتوان بموازات اتمی شدن ایران، جمهوری اسلامی را طی مذاكرات ثانوی به یك حكومت عادی هل داد. محافطه كاران اما عادی شدن حكومت ایران را پیش شرط لازم برای كنار آمدن با ایران اتمی میدانند. اسرائیل جمهوری اسلامی را تهدیدی جدی علیه موجودیت خود در  منطقه تلقی میكند و با جناحی از اسلام سیاسی كه به كمك ج ا پا گرفته است همسایگی دارد. اسرائیل در سال ۲۰۰۶ با ایران وارد یك جنگ نیابتی در لبنان شد، جنگی كه در آن  مجبور به عقب نشینی شد. پس دولت دست راستی اسرائیل و به تبعیت از آن جناح راست حزب جمهوریخواه آمریكا معدیند كه نمیتوانند با جمهوری هسته ای اسلامی كنار بیایند. برای این جناح از هیئت حاكمه آمریكا عادی شدن رابطه ایران با اسرائیل شرط لازم برای تحمل اتمی شدنش است. ترامپ با چنین دیدگاهی اما با میراث برجام بریاست دولت آمریكا رسید. او به یكی از وعده های انتخاباتی اش كه پاره كردن آن توافق بود عمل كرد. استراتژی ترامپ در رابطه با ایران را شاید بتوان با "اول عدای شدن، بعد اتمی شدن" فرموله كرد.

 

با این مقدمه، كه مفروضات من است، میتوان بسراغ تنش جاری ایران و آمریكا  رفت. برای بحث جامع تر به "كشمكش آمریكا ـ ایران و ما" مراجعه كنید.

 

حال سوال این است كه اگر خروجی تنش جاری دو دولت ارتجاعی آمریكا و ایران مذاكره است، این مذاكره قرار است با محوریت چه موضوعی باشد؟ صرف توافق كافی نیست. آمریكا و ایران حی و حاضر بتوافق رسیده بودند. تفاوت امروز و چهار سال پیش در چیست؟ تفاوت صوری در بریاست جمهوری رسیدن ترامپ است! تنشهای جاری را دولت كنونی آمریكا شروع كرد. پس این دولت جاری آمریكاست كه خواسته ای از ایران دارد. اگر ترامپ خواسته هایش را ابتدا در لیست بلند بالائی تحت عنوان پیش شرط مذاكره  ارائه داد اما بزودی آن شروط را پس گرفت و روی دو موضوع، هسته ای شدن ایران و موشكهای دوربرد جمهوری اسلامی ــ كه ظاهرا میتوانند اسرائیل را هدف قرار دهند ــ بسنده كرد. او نهایتا موشكهای دور برد را به قابلیت حمل كلاهكهای هسته ای گره زد و باینترتیب خواسته اش را به یك موضوع خلاصه كرد: اتمی نشدن جمهوری اسلامی. پس همانطور كه در مقدمه هم گفته شد خواست بلافاصله دولت كنونی آمریكا ممانعت از جمهوری اسلامی در ساخت بمب اتم است. برای آمریكا تمام جوانب دیگر روابط با ایران، از جمله دخالتگریهای آن در منطقه ثانویه اند. دولت اوباما هیچگاه دخالتگریهای جمهوری اسلامی را به مسئله هسته ای گره نزد. دولت جاری ترامپ نیز از گره زدن آن به مسئله هسته ای عقب نشست. پس سوال گرهی این است: آیا آمریكا میتواند جمهوری اسلامی را از ساخت بمب اتم  منع كند؟ كشمكش جاری اساسا بر سر همین موضوع است.

 

شرط نانوشته مذاكره پذیرش جمهوری اسلامی به اتمی نشدن است. جمهوری اسلامی بدرست و بخوبی میداند كه صرف رفتن پای میز مذاكره یعنی پذیرش خواست آمریكا در لغو پروژه ساخت بمب اتم. تنها تفاوت برجام ترامپ با برجام اوباما در این است كه ترامپ قصد دارد سوراخهای برجام را آنجایی كه منجر به ساخت بمب اتمی توسط جمهوری اسلامی میشود بگیرد. ترامپ نیتش را از همان دوران كمپین انتخاباتی اش اعلام كرد. از طرف دیگر، جمهوری اسلامی بخوبی میداند مشكلش بخشی از هیئت حاكمه آمریكاست. پس تاكتیك جاری جمهوری اسلامی خرید وقت تا انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریكاست. جمهوری اسلامی حتی در انتخابات میاندوره ای آمریكا در نوامبر سال گذشته روی حزب دمكرات سرمایه گذاری كرد. جمهری اسلامی تصور میكند اگر تا انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریكا، كه احتمالا با پیروزی دمكراتها به سرانجام میرسِد، دوام بیاورد، شانس اینكه برجام احیا شود زیاد است. در عین حال، ننگناهای اقتصادی ناشی از تحریم های حداكثری آمریكا رژیم اسلامی را مستاصل و به عملیات ایضائی كشانده است. عملیاتهای پرخاشگرانه نظامی ایران در خلیج فارس، كه با به آتش كشیدن كشتی های نفتی آغاز شد، سرانجام موفق شد به تاسیسات نفتی آرامكو در عربستان خسارات جدی وارد كند. تمام این عملیاتهای نظامی در اصل بخشی از "مذاكره" ایران با دولت ترامپ است. جمهوری اسلامی، با شرط خلا سلاح اتمی ترامپ، پای میز مذاكره با او نمیرود. "مذاكرات" تا كنونی ایران و آمریكا از طریق هواپیماهای بی سرنشین جمهوری اسلامی در انهدام تاسیسات یا كشتی های نفتی از یكسو و رجز خوانی ها و تهدیدهای توئیتری ترامپ از سوی دیگر بوده است. این "مذاكرات"، بر عكس مذاكرات پشت درهای بسته، در فضای باز و علنی صورت گرفته، صحنه های آن توسط رسانه ها بروی صفحات تلویزیون و مانیتور كامپیوتر در تمام جهان مخابره شده اند.

 

جمهوری اسلامی با اقدامات نظامی اش دو پیام آشكار به آمریكا مخابره میكند ۱) اهل پذیرفتن شرط آمریكا در لغو پروژه ساخت بمب اتم نیست. پس پای میز مذاكره برای توافقی جدید نمیرود. خامنه ای چند روز پیش این را بصراحت اعلام كرد. یا برجام یا هیچی! ۲) در تقابل با فشار حداكثری آمریكا، فشار حداكثری خود یعنی عملیات ایضائی نظامی را برای لغو یا محدود كردن تحریمهای اقتصادی در دستور كار گذاشته است. بتصور جمهوری اسلامی، اگر تعداد كافی ای از دولتهای اروپائی و غیر آن از بخاطر مثلا بالا رفتن قیمت نفت از ترامپ ناراضی شوند، دولت ترامپ ممكن است تن به لغو یا كاهش تحریمها دهد.

 

از سوی دیگر، دولت ترامپ با بكار گرفتن اهرم فشار تحریمهای طاقت فرسای اقتصادی منتطر بزانو در آمدن جمهوری اسلامی است. دولت ترامپ تا همین لحظه نشان داده است كه به این استراتژی وفادار است. ترامپ علاوه بر فشار اقتصادی از حربه  لولوی "كمونیسم صورتی" استفاده كرده است. برخلاف توئیتهای اولیه ترامپ در تهدید ایران و علیرغم حدود صد حمله به مراكز نفتی عربستان سعودی، آمریكا تقریبا دست از تهدید مستقیم نظامی ایران برداشته است. ترامپ میگوید عجله ای برای شروع مذاكره ندارد. امیدش این است كه جمهوری اسلامی را با گذشت زمان به زانو در بیاورد.

 

برنده كشمكشی كه تنها كارگران و محرومان ایران را زیر فشاری كمر شكن قرار داده است چه كسی خواهد بود؟ بنظر میاید كه نیروی سوم در هر دو سوی این معادله عامل تعیین كنندۀ برنده این مسابقه توحش باشد. در آمریكا، تصور میرود اگر ترامپ در انتخابات بعدی ببازد، جمهوری اسلامی شانس برنده شدن خواهد داشت. ضمن اینكه این احتمالی واقعی است اما حزب دمكرات آمریكا حزب یكدستی نیست و معلوم نیست اگر تنش با ایران به یك موضوع مهم انتخاباتی تبدیل شود، كدام جناح مقبولیت بیشتری در نزد مردم خواهد داشت. همچنین باید توجه داشت كه جناح راست حزب دمكرات از جناح چپ محافطه كاران دست راستی تر است. در ایران، تنها شانس محتمل پیروزی مردم در گرو بزیر كشیدن جمهوری اسلامی با رهبری گرایش سوسیالیستی كارگری است. 

***

September 18, 2019

پیام پژاک و سکوت کومله

یا اما م حسین . قدیما نگران ارتجاعی سنی مفتی زاده ای ،رزگاری و سلفی ها وشیوخ مرتجع در اجتماع کردستان بودیم . به همت تلاشهای بیسابقه کمونیستها وکومله قدیم و دیگر جریانات چپ قدیمی و بخش وسیعی از روشنفکران جامعه کردستان شکست خودرده و رسوای زمانه در جامعه کردستان شدند .ارتجاع برای جبران شکستهایش در کردستان بسیار ماهرانه و سازماندهی شده ابتدا وارد گفتگو و جلسات و همکاری و بلااخره نزدیکی فکری هر چه بیشتر با یکی از شاخه های کومله که قرب و اعتبار بیشتری نسبت به سایر شاخه های کومله را دارد شده است . کومله یا از روی نادانی و یا آگاهانه وارد بازار آشفته ای است که بیرون آمدنش بسیار دشوار است . هدایت کننده این تلاشها شاخه ای از پ ک ک به اسم پژاک است که در کردستان ایران فعالیت می کند . سیاست پ ک ک و روابط دیپلماتیک به قول خودشان با حاکمیت جهل و جنایت اسلامی در ایران سابقه طولانی دارد و برکسی پوشیده نیست . نمی خواهم وارد جزئیات معاملات پ ک ک با جمهوری اسلامی شوم ،موضوع بر سر پیام و شرکت پژاک در برنامه های ماه محرم و داستان حسین مظلوم شیعه است . سیاستهای ارتجاعی پژاک را همیشه دنبال کرده ام و توهمی نداشته و ندارم ،اما پیام پ ک ک و پژاک به مناسبت ماه محرم و داستان سینه زنی شعیه مداهب آن هم در کردستان که حتی بلحاظ مذهبی ربطی به جامعه کردستان ندارد بسیار معنی دار است . بهمین دلیل است که نباید ساده از آن گذر کرد . عقب گردهای کومله در سالهای اخیر تا حدی بوده که نه تنها از نظر سایر جریانات و شخصیتها مورد نقد قرار گرفته بلکه حتی بخشی ازکادرهای رهبری و اعضای خود کومله معترض شده تعدادی از رهبری واعضایشان استعفا داده از حزب وکومله بیرون آمدند و یا در نتیجه اعتراضا علیه سایستهای راست رهبری اخراج شدند .موضوع روابط پژاک با کومله بسیار پیچده و متاسفانه به بیراه رفته است. وقتی که رهبری پژاک برای توجیه سیاستهای ارتجاعیش می گوید ( ما باید مردمی باشیم و دل مردم را بجا بیاریم پیامشان به مناسبت ماه محرم و حسین مظلوم به کی هست ؟. راستی کومله چگونه با این موضوع با پژاک گفتگو می کند که قطعا نخواهند کرد . پژاک و پ ک ک و اتحادیه میهنی پارتی و پیامهای لبیک به قاسم سلیمانی و سینه زنی دم در مسجد دوازه امام درشهر سلیمانیه سوابق طولانی دارد .همه این جریانات کرد زبانند و گویا در جهت دفاع ازمنافع مردم زجر دیده کردستان عمل می کنند که هیچوقت نکرده اند . این پیامها و مراسم های سینه زنی نه تنها همراه با خواست و آرزوهای مردم کردستان نبوده اند بلکه در مقابل مردم قرار گرفته اند . پیام پژاک چه ربطی به زندگی سیاسی یا فرهنگی و یا اجتماعی مردم کردستان دارد؟ اگر فرض بر این باشد که اکثریت مردم کردستان مذهبی هستند شیعه مذهب که نیستند پس این پیام به کی هست به مردم یا حاکمیت اسلامی؟ توفیق پیرخضری

لنین : نقش انقلابی قهر در تاریخ + کنفرانس ک ن ک و قطعنامه اش

لنین : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!»، دولت و انقلاب، به نقل از آنتی دورینگ نوشته انگلس

لینک اثر :  

http://lenin.public-archive.net/fa/L2605fa.html

نگاهی به نظر یکی از پیروان منصور حکمت – سیامک ستوده – در باره مبارزه مسلحانه!

آیا در شرایط کنونی جهان و بویژه جوامعی همچون ایران، راه حلی بجز انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا ی تحزب یافته در حزب خویش – حزب کارکران آگاه، انقلابی، کمونیست، حزب مخفی و غیر علنی و مسلح شده، میتوان متصور شد؟

به باور من، نه! زیر این نه را، خط تأکید چندین باره میکشم! البته، استثناها در هر موردی پیش می آیند. مثلا شرایطی را در نظر بگیرید که :  اکثر نقاط کره زمین به زیر سلطۀ پرولتاریای مسلح و آماده حمله به دیگر نقاط است و تنها، چند کشور و یا حتی یک قاره  زیر سلطۀ طبقه سرمایه دار باقی مانده است، در چنین شرایطی که پرولتاریا با درهم شکستن دولت ها، یعنی دستگاه اعمال دیکتاتوری طبقه سرمایه دار و برقراری دیکتاتوری خویش در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان شهر و روستا  و یا... در اقصی نقاط جهان، شاهرگ طبقه سرمایه دار جهانی را بریده است، آیا بعید است که با یک زور سازمان یافته و نه حتما مسلحانه، یعنی جنگ طبقاتی همه جانبه، مثلا با یک اعتصاب اقتصادی سیاسی به همراه یک عملیات نه چندان بزرگ و طولانی ، دولت ستمگرش را از همپاشاند و به تشکیل دولت نوین – دیکتاتوری پرولتاریا*۱ اقدام نمود و  طبقه سرمایه دار را وادار به تسلیم در مقابل ارادۀ  پرولتاریا ی مسلح و آماده حمله همه جانبه، نمود؟ چرا، این امکان هست!

باید دانست کمونیست ها، یعنی، در اساس، کارگران آگاه، اولین نیروی اجتماعی – سیاسی ای در چنین جامعه ای خواهند بود که از چنین مسیری پشتیبانی میکنند! کمونیست ها واقع بین تر و حقیقتگوترین افراد و نیروی اجتماعی  در جامعه هستند، زیرا که چیزی ندارند که با حقیقتگویی از دست بدهند! کمونیست ها هستند که می گویند، دولت*۲ از زمانی که موجودیت یافته است، یک دستگاه طبقاتی و دیکتاتور از جانب طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم بوده است و تا هست، چنین خواهد بود، فقط طبقات حاکم در جوامع طبقاتی مانند برده داران، فئودالان و سرمایه داران که  نامشان عوض میشود و وابستگان آنها، یعنی اپورتونیست ها، اساتید دانشگا ها و مفسران رادیو و تلویزیونها وامثالهم  هستند، ضرورت و ماهئیت دولت  را زیر لفاظی های پوچ و بیمعنی، مانند لیبرالیسم،  دموکراسی برای همه، پارلمانتاریسم، آزادی، برابری ، حکومت کارگری و حتی دموکراسی شورایی و غیره  می پوشانند. آزادی یا به نوعی دموکراسی برای همه؟، به معنی خود حکومتی جامعه بر  خود، فقط زمانی است که دیگر مالکیت خصوصی و کارمزدوری لغو شده باشد و دولت بعنوان یک دستگاه ویژۀ سرکوب جسمی مانند نیروهای مسلح گوناگون از قبیل ارتش، پلیس های گوناگون امنیتی – اطلاعاتی، زندان و زندانبان و دادگستری و این نوع مؤسسات مزخرف که همه از داد و عدالت اجتماعی، این کلمات بی بو و خاصیت و ماورای طبقاتی حرف می زنند، ولی ستمگر از اینها نسبت به کارگران و زحمتکشان پیدا نمی شود و دستگاه سرکوب روحی – روانی  کرخت کن انسان کارکن، مانند مذهب، ایدئولوژی های دیگر مانند ناسیونالیسم، پارلمانتاریسم، فاشیسم، شونیسم  و متولیانش مانند کشیش ها، خاخام، آیت الله ها، نمایندگان مجالس قانونگذاری،ایدئولوگها  و...  بر افتاده باشد، یعنی، دیگر وجود خارجی نداشته باشد، محو و یا، به درستی گفته باشم، بعنوان یک وسیله که دیگر، مصرفی ندارد، زوال یافته – بخواب ابدی رفته باشد*۲. اینکه دولت، این چنین بوده، هست و خواهد بود، یک چیز عینی – تاریخی است که در مورد دولت پرولتاریا هم، چنین است و برای همین است که آنرا دیکتاتوری پرولتاریا می نامند که مانند هر دیکتاتوری طبقاتی بهیچ قانونی متکی نیست، جز به قدرت مسلح کارگران و زحمتکشان و ضرورت اساسی وجودی اش سرکوب طبقه سرمایه دار کنونی که از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده است، ولی هنوز زنده است و نه بسط دموکراسی و آزادی برای همه که این همه شامل سرمایه داران هم میشود!

حال برگردیم به ایران و سازمان چریک های فدایی خلق*۳

آیا باورمندی به مبارزه مسلحانه در نزد چریک های فدائی خلق، سال های ۱۳۵۰ :

به معنی باور نداشتن و یا نادیده گرفتن اشکال دیگر مبارزه ی طبقاتی بود؟ و آیا مبارزه مسلحانه در نزد این سازمان، فقط به معنی ترور فردی – "ترور انقلابی" بود؟ یعنی فقط با توسل به ترور فردی مایل به برانداختن یک دولت دست نشانده امپریالیست جهانی حاکم بر یک جامعۀ سرمایه داری ادغام شده ارگانیک در سرمایه داری جهانی و با آن همه نیرووهای مسلح  کاملا سازمانیافته  مجهز به انواع سلاح های مدرن و اطاعت کن از مافوق  که به قدر قدرت منطقه ای اش تبدیل کرده بودند، بودند؟ آیا اصولا و اساسا، هیچ کس و مخصوصا سازمان و حزبی که خود را کمونیست مارکسیست بداند، قادر است  که چنین بیاندیشد؟! البته، کمونیست مارکسیست واقعی، یعنی اساسا کارگران آگاه، فرزندان روشنفکرشان و باورمندان بدانها، یعنی کسانی که به آزادی طبقه کارگر بدست طبقه کارگر باور دارند، مورد نظر است، حساب اپورتونیست ها و نفوذی ها جداست! که فکر می کنند، گفته و نوشته اند که کارگران را باید کنار گذاشت و با کمک  سکولارهای جامعه ایران و جوامع غربی، یعنی، همین جوامع امپریالیستی می توان کمونیسم را در ایران به پیروزی رساند*۴،برای این ، فقط لازم است که درهای جامعه را بروی سرمایه داران امپریالیست و فاشیست باز گذاشت! در صورتی  که در واقع کمونیسم چیزی نیست جز حرکت کارگران برای لغو شرایط موجود اجتماعی! یعنی سرمایه داری موجود واساسا و اصولا حاکم بر جوامع غربی نیز،  این را شما، میتوانید در همه آثار کارل مارکس و آثار مشترک او با فردریک انگلس مانند ایدئولوژی آلمانی سال ۱۸۴۶، مانیفست کمونیستی ۱۸۴۸، نقد برنامه گوتاء، کاپیتال و... ببینید!

«مادامکه اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد.»  و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم. حروف درشت از من است.

  • Hamid Ghorbani
    آقای سیامک ستوده کسی خط مشی سازمانی اش را ترور اعلام نمی کند، مگر اینکه گروههای دست پروده سرمایه داران امپریالیست که تلویویزیونهای مثل سلطنت طلبان و پیام افغان و دیدگاه هم از همان تیپک تلویزیونهای سرمایه داران امپریالیست می باشند. ولی شما، چرا در نخست این ننوشتید که مخالف هر نوع تروری نیستید؟ وقتی که باید از نظرت دفاع کتی، بدون پذیرفتن اشتباه خویش، زیر آبی می زنید!
  •  
  • Siamac Sotudeh Hamid Ghorbani بحث شما سرتاپا نادرست است. جریکهای فدایی هم بعنوان تاکتیک و هم به عنوان ایستراتژی تنها شیوه یعنی مسلحانه یعنی ترور انقلابی را قبول دارند و همه شیوه های اغیر آن ا بعنوان شیوه‌های آپو د رتونژستی رد میکنند آنوقت شما از ترورهای گهگاهی و مشروط بلشویک ها آنهم در شرایط جنگی مثال می‌آورید. رفیق عزیز اگر در بحث صادق نباشیم بجایی نمیرسیم.ژ »

  • ترور دخالت فردی در مبارزه است نه دخالت طبقه. لذا مبارزه. طبقاتی بحساب نمی آید. Siamac Sotudeh

ویکی پدیا آزاد : ترور برگرفته از واژهٔ فرانسوی Terreur به معنای دهشت و دهشت افکنی است اما در زبان فارسی معنای دیگری پیدا کرده و در مفهوم قتل سیاسی به وسیله اسلحه متداول شده‌است. کاربرد واژهٔ ترور در این معنا احتمالاً تحت تأثیر شهرت دورهٔ ده ماهه حکومت انقلابی ژاکوبن‌ها بر فرانسه به «دوران ترور» است که در جریان آن بسیاری از ژیروندن‌های انقلابی در دادگاه‌های انقلابی با محاکماتی سریع اعدام شدند.

در واقع معنای ترور در فارسی معادل assassination در انگلیسی و Attentat در فرانسوی است و با تروریسم تفاوتهای بنیادین و مهمی دارد.[۴].  لینک  اینترنتی:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1

اول، از آقای سیامک ستوده که هنوز خود را باورمند به لنین می داند، میتوان نظرش را در باره این دو پاراگراف از مقاله لنین در باره جنگ چریکی جویا شد که در سال ۱۹۰۶ میلادی نوشته شده است : 

[ مطلب را از آغاز شروع کنیم. برای هر مارکسیست چه اصولی باید در سرلوحه بررسی مسئله چگونگی اشکال مبارزه قرار گیرند؟ اولا وجه تمایز مارکسیسم با کلیه اشکال ابتدایی سوسیالیسم در آن است که مارکسیسم جنبش را به یک شکل معین مبارزه وابسته نمی‌سازد. مارکسیسم اشکال گوناگونی برای مبارزه قائل است و ضمناً آنها را «اختراع» نمی‌کند بلکه شکلهایی از مبارزه طبقاتی انقلابی را که در جریان جنبش خود به خود پدید می‌آید، تعمیم می‌دهد، سازمان می‌دهد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل می‌کند. مارکسیسم که با هر گونه فرمول تجریدی، با هر گونه نسخه آئین پرستانه اکیداً مخالف است، خواستار پژوهش دقیق مبارزه جاری توده‌هاست که هم روند با گسترش جنبش و رشد آگاهی توده‌ها و تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی، دائماً شیوه‌های تازه و دم به دم متنوع تری از دفاع و حمله به وجود می‌آورد. بدین جهت مارکسیسم هیچ شکلی از مبارزه را بطور مطلق رد نمی‌کند. مارکسیسم به هیچ وجه خود را تنها به اشکالی از مبارزه که فقط در یک لحظه معین ممکن و موجود هستند، محدود نمی‌کند بلکه معتقد است که در صورت تغییر موقعیت اجتماعی، پیدایش اشکال تازه‌ای از مبارزه که زمانی برای رزمندگان دوران معین هنوز ناشناخته بودند، ناگزیر خواهد بود. مارکسیسم از این لحاظ – اگر بیان چنین عبارتی مجاز باشد – در مکتب عمل توده‌ها می آموزد و به هیچ وجه دعوی آن ندارد که شکلهایی از مبارزه را که «سیستم سازان» دور افتاده از زندگی اختراع کرده‌اند، به توده‌ها بیاموزد. مثلا کائوتسکی هنگام بررسی اشکال انقلاب سوسیالیستی می‌گفت ما می‌دانیم که بحران آینده، شکل‌های تازه‌ای از مبارزه را به ما نشان خواهد داد که پیش‌بینی آنها در حال حاضر برای ما ممکن نیست.

گفته می‌شود عملیات چریکی تشکیلات کار ما را متلاشی می‌کند. ببینیم این حکم تا چه حد در شرایط بعد از دسامبر ۱۹۰۵ یعنی در دوره مجازاتهای «باند سیاه» و حکومت نظامی صادق است. در چنین دوره‌ای چه چیز تشکیلات جنبش را بیش از همه متلاشی می‌کند: نبودن مقاومت و یا یک مبارزه چریکی متشکل؟ مرکز روسیه را با مناطق مرزی مقایسه کنیم، با لهستان و سرزمین لتونی. شکی نیست که مبارزات چریکی در مناطق مرزی غرب روسیه به مراتب بیشتر رشد و تکامل یافته است و همچنین تردیدی نیست که در مجموع جنبش انقلابی و بطور مشخص جنبش سوسیال-دمکراسی در روسیه مرکزی از نواحی مرزی غرب کمتر تشکل یافته است. ما البته به هیچ وجه قصد نداریم از این واقعیت نتیجه بگیریم که سوسیال-دمکراسی لهستان و لتونی در اثر جنگهای چریکی بی نظمی کمتری دارد. نه، این فقط می‌رساند که جنگ چریکی در ایجاد بی نظمی در جنبش سوسیال-دمکرات کارگری سال ۱۹۰۶ روسیه گناهی ندارد.] ،

چرا، این اثر را من، انتخاب کردم؟ زیرا که این اثر لنین بعنوان شاه بیت از طرف اپورتونیست ها و سرمایه دوستان، بعنوان مبنای رد مبارزات مسلحانه گروهی، پارتیزانی و چریکی، در ایران ، بویژه بویژه با شروع عملیات مسلحانه چریک های فدایی خلق،  توصیف میگردید، هنوز میگردد و به آن دخیل میبندند. کل اثر را در این لینک بخوانید : آرشیو آثار لنین سال ۱۹۰۶میلادی.

http://lenin.public-archive.net/

 دو و اما، باید در باره  آقای سیامک ستوده، این تئوریسین اعظم، با توجه به اعمال و مواضع سیاسی و نظرات مشعشعانه اش در باره انقلاب و عمل انقلابی، جنگ طبقاتی وهمکاریهایش با ضد انقلاب مانند سلطنت طلبان و اسلامیون از طریق تلویزیون سلطنت طلبان، پیام افغان در کانادا  و اکنون کانال دیدگاه بگویم که :

جناب آقای سیامک ستوده، به باور من، شما یا نادان هستی و یا حیله گر موذی و تحریف کن نظرات دیگران.

در این مورد  بخصوص نظر آقای ستوده  را به این نوشته از برشت جلب می کنم : « آنکس که حقیقت را نمیداند بیشعور است، ولی کسی که حقیقت را میداند و آنرا دروغ مینامد؛ تبهکار است.»

  تا آنجا که من آثار چریک های فدائی خلق را خوانده و مدتی بعنوان هوادارشان بودم، چریک های فدائی خلق اولا؛  به مبارزه مسلحانه بعنوان زمینه ساز همه  دیگر اشکال مبارزه طبقاتی نگاه می کردند و نه تنها شکل مبارزه طبقاتی  و در ثانی مبارزه مسلحانه را نه، تنها در ترور فردی  و یا انقلابی خلاصه  نکرده و نمی کردند، بلکه آنها در اساس به جنگ طبقاتی – جنگ داخلی – جنگ توده ای طولانیمدت و سخت و خونین باور داشتند و  ترور هم در این خط مشی در نظر گرفته شده بود و از آن در مواقع ضروری و لازم ، مانند ترور مزدورانی همچون  فرسیو، محمد صادق فاتح یزدی، عباش شهریاری مرد هزار چهره توده ای – ساواکی و... استفاده میکردند!

 مبارزه مسلحانه، در نزد و باور بنیانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق  و در کلیت و بنیان خود،  یعنی قهر انقلابی - جنگ طبقاتی -  را  تا به پیروزی رساندن انقلاب پرولتاریای مسلح، تا درهم شکستن  دولت کنونی، تا ساختن و مستحکم ساختن دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه آن ، یعنی دوران "انقلاب مداوم"، یعنی، دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم، باور داشتن، نه به پاسیفیسم سیاسی به بهانه ناخوش بودن شرایط در غلطیدن ، رفرمیست پنهان، قبولی باصطلاح مبارزه اقتصادی سیاسی، حذف قهر انقلابی و نشاندن دیگر اشکال مبارزه طبقاتی به جای آن و یا بدتر تحریف نظر دیگران که تا کنون غریب به یقین نقادان مبارزه مسلحانه با دیدگاه چریک های فدائی خلق چنین برخوردی داشته اند، قبولی دیکتاتوری پرولتاریا که متکی بر نیروی مسلح کارگران است و نه  شعارهایی همچون: انقلاب زنانه، انقلاب انسانی، آزادی برابری حکومت کارگری و یا دموکراسی و آزادی برای همه و امثالهم.

 و اگر نه، بعنوان نمونه برای چریک های فدائی خلق، حمله به پاسگاه ژاندارمری درسیاهکل هیچ ضرورتی نداشت واگرنه، معنی نداشت که بنویسند " موتورکوچک موتور بزرگ را به حرکت در می آورد» نقل از ذهن، چرا، موتور بزرگ را میخواستند؟ چرا، می نوشتند « به دنبال شکست مبارزه ضدامپرياليستی ايران (سال ٣٢) و استقرار مجدد سلطه فاشيستی نمايندگان امپرياليسم، چنان وحشت و اختناقی در محيط کشور ما سايه گسترده که پليس میتواند همکاری بسياری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرايطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقيم و استوار با توده خويشند، ما نه همچون ماهی در دريای حمايت مردم، بلکه همچون ماهيهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهيخوار به سرمیبريم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرايط دمکراتيک، رابطه ما را با مردم خويش بسياردشوارساخته است. حتی استفاده از غيرمستقيمترين و در نتيجه کم ثمرترين شيوه های ارتباط نيز آسان نيست. همه کوشش دشمن برای حفظ همين وضع است. تا با توده خويش بی ارتباطيم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اينکه پايدار بمانيم، رشد کنيم و سازمان سياسی طبقه کارگر را به وجود آوريم، بايد طلسم ضعف خود را بشکنيم، بايد با توده خويش رابطه ای مستقيم و استوار به وجود آوريم». امیر پرویز پویان - ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، ۱۳۵۰.

رفیق پویان  در جایی  دیگراز همین اثر مینویسد :

« رابطه با پرولتاريا، که هدفش کشاندن اين طبقه به شرکت در مبارزه سياسی است، جز از راه تغيير اين محاسبه، جز از طريق خدشه دار کردن اين دو مطلق در ذهن آنان، نمیتواند برقرار شود. پس ناگزير تحت شرايط موجود، شرايطی که در آن هيچگونه امکان دمکراتيکی برای تماس، ايجاد آگاهی سياسی و سازمان دادن طبقه کارگر وجود ندارد، روشنفکر پرولتاريا بايد از طريق قدرت انقلابی با توده طبقه خويش تماس بگيرد. قدرت انقلابی بين روشنفکران پرولتری و پرولتاريا رابطه معنوی برقرار میکند، و اعمال اين قدرت در ادامه خويش به رابطه سازمانی میانجامد» ،

همچنین در یکی از زیر نویس های این اثر می خوانیم : *- به محض اينکه قدرت انقلابی از طريق اعمال خود به يک واقعيت زنده و قابل لمس تبديل شد، توده، به ويژه کارگران جوان، روشنفکران و دانش آموزان ابتکارات جالبی در مبارزه از خود بروز میدهند. ما نمیتوانيم موارد مشخص اين ابتکارات را از پيش تعيين کنيم، ولی میتوانيم با تحليل روحيه ای که در شرايط اعمال قدرت انقلابی در آنها پديد خواهد آمد، زمينه های کلی آنها را پيش بينی نمائيم. مردم از ساده ترين ابتکارها برای بروز نارضائی و کمک به "قدرت انقلابی" شروع میکنند. ديوارها پر از شعارهای تند عليه وضع موجود میشوند، خرابکاريهای کوچک در مکانها، موسسات يا هر آنچه متعلق به دشمن _ بورژوائی بوروکراتيک و کمپرادور _ و بطور کلی قدرتمندان است، دامنه ابتکارات را وسعت میدهد. اين خرابکاری در ادامه خود بخصوص چيزی را به مخاطره میاندازد که دشمن از آن بسيار میترسد. کارگران جوان زيرکانه، بی آنکه ردپائی از خرابکاری خود به جای بگذارند، در امر توليد اخلال میکنند، ماشينها را از کار میاندازند، در کار خود عمداً بیدقتی میکنند و يا حتی ابزار کار را میدزدند. اينها در مجموع خود گرايش توده ها را به شرکت در مبارزه و کمک به قدرت انقلابی نشان میدهد. هر ابتکار ضمناً تجربه ايست که آنان را برای عملی بزرگتر آماده میکند. در واقع توده از اين طريق به ظرفيت و تجربه انقلابی خود میافزايد و يک قدم در به عهده گرفتن نقش اساسی تر به پيش میآيد».  امیر پرویز پویان ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا.

از کسانی که مبارزه مسلحانه را در نزد این رفقا، فقط ترور می دانند، میتوان پرسید  که چرا، رفیق پویان از " قدرت انقلابی" و نه از " ترور انقلابی" در اینجا صحبت میکند!

«نیروهای انقلابی ایران چوب خیانت حزب توده را می‌خورند. این خیانت تاریخی است. تنها با یک حرکتِ تاريخی می‌توان آن را شست.» ، «این دیکتاتوری گندیده است. مردم باید باورکنند.»«ازمارکسیسم حرف زدن بد نیست. به مارکسیسم عمل کردن دشواراست، «  همه در خلوت و در حرف مبارزاند!!» گفتم: «چه می‌شود کرد؟» خندید. گفت: «اگر برایم با دقت بگویی چه نمی‌شود کرد، به توخواهم گفت چه می‌شود کرد. سعید سلطانپور از زبان امیر پرویز پویان. مجموعه! آثار امیر پرویز پویان – نشریه آلترناتیو – با گلوی خونین خواندن!

https://www.gozaar.net/a/2009?fbclid=IwAR2BVrP7oRExvD4qOkjpUq__CbcEZ4EusB5zlnowY7bjKdlO6dwnoImyG9s

این همه از قدرت توده ها حتی غیر پرولتری صحبت کردن و بعد باور به درهم شکستن ماشین بوروکراتیک – نظامی – آن چنان مجهز، تنها از راه " ترورهای انقلابی" داشتن با کدام فلسفه، جز فلسفه سفسفطه گران توده ای – حکمتیستی –جور در میآید؟  با هیچکدام! ولی چه باک که پهلوان پنبه برای این پهلوان پنبه نامیده می شود که با هوا در میافتد و پیروز میشود. اگر سانچوی مقدس بر خر سوار بود، سیامک ستوده انقلابی و کمونیست کارگری! بر کامپیوتر و بویژه توی شیشه تلویزیون عاریه از نوکران شناخته شدۀ بورژواژی جهانی مثل سلطنت طلبان، پیام افغان و اکنون دیدگاه آقای دکتر مهندس کوروش عرفانی در ظاهر و در باطن مال از ما بهتران!

آیا در مخیله هیچ کس می گنجد که انسانهایی باور داشته باشند، که توده های طبقه کارگر و زحمتکش را تنها، برای ترور فردی – "ترور انقلابی"  لازم داشته باشند؟  بخواهند که حزب کمونیست مسلحانه پرولتاریا موجودیت یابد که  ترور انقلابی – فردی – را پیش ببرد و نه یک جنگ تمام عیار طبقاتی را؟  هر چند به قول مارکس در این جنگ هم ، جنگ تن به تن بعید نیست، بلکه در خود معنی جنگ پرولتاریا مستتر است: « در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟». فقر فلسفه، ص ۱۸۲- ترجمه تیرداد نیکی.

 امیدوارم که شما – جناب سیامک -  از سهو و نه به عمد این را نوشته باشید، هر چند که این بعید است، زیرا که شما مدعی تئوریسینی را داری! مگر نه؟ کتاب های قطوری هم نوشته اید، محال است که چنین شخصی کتاب های ۵۰ سال قبل را نخوانده باشد و در باره آن ها به قضاوت بنشیند، هرچند که با شناختی که  از خط اتحاد مبارزان کمونیست – منصور حکمت- حمید تقوایی – ایرج آذرین –  و همکاران آنها، دارم، این هم بعید نیست که پیروانشان چنین باشند، زیرا که رسم بر این است که در برج عاج بنشینند و دیگران را بدون  توجه به واقعیات و آوردن فاکت  قضاوت نمایند و حق به جانب و پیروزمند باشند!  و اما، کمونیستها همواره در پی یافتن حقایق امور هستند و نیز به این باور دارند که حقایق کلی و برای یک بار کشف شده موجود نیستند، بلکه حقیقت همواره چیزی است ، مشخص!

 من نظر خواننده را به این فاکت ها از همان کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک که در یکی از کمنت های  آقای ستوده،  به  ان و با لحنی مغرورانه اشاره میشود، جلب مینمایم  که در ضمن بی باوری امثال  سیامک ستوده ها که جدید هم نیستند، به هرگونه قهر انقلابی و انقلاب قهری و پیروزمند پرولتاریا، باور عمیق شان به رفرمیسم، سازش طبقاتی و راه مسالمت آمیز مبارزه  و همکاری های طبقاتی جزیی! لعنت به این جزییات که همه کثافات در آنها نهاده شده است،  درآن ها مستتر است :

 رفیق مسعود احمد زاده،  در فصل اول کتاب مبارزه ی مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک می نویسد:

 « در بعد از پیروزی کودتا ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و بر قراری سلطۀ دیکتاتوری سیاه امپریالیستی  تنها نيروئی که می‌توانست از اين شکست درس بگيرد و بر اساس تحليل آن، يک خط‌ مشی نوين متناسب با شرايط نوين اتخاذ کند، و رهبری نيروهای ضدامپرياليستی را که واقعاً آماده مبارزه بودند، در دست بگيرد، يک حزب پرولتری بود. اما متاسفانه خلق ما فاقد چنين سازمانی بود، و رهبری حزب توده، که فقط کاريکاتوری بود از يک حزب مارکسيست - لنينيست، تنها توانست عناصر فداکار و مبارز حزب را به زير تيغ جلادان بياندازد و خود راه فرار را در پيش گرفت.»ص ۱ و ص ۲- بخش شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين کمونيستی- pdf

رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده و دیگر رفقای باورمند به این خط مشی، مبارزه مسلحانه را زمینه ساز همه اشکال دیگر مبارزه ی طبقاتی کارگران و توده های زحمتکش می دانستند و حتی  خود به وجود این مبارزات هم قبل از شروع و بویژه پس از شروع مبارزه مسلحانه  اعتراف داشتند  و اما، چنین مبارزاتی را با وجود دیکتاتوری و نبود مبارزه ی مسلحانه ، بعنوان زمینه ساز همه  اشکال دیگر مبارزات توده های کارگر و زحمتکش، آنی و زودگذر و جرقه ای می دانستند. در این رابطه نیز در همان سطور اول بخش آخر- بخش نتیجه گیری- اثر رفیق مسعود می آید:

«در اثر سرکوب و اختناق درازمدت حاکم بر زندگی توده‌های ما، در اثر شکستهای پی در پی جنبشهای خلق ما، توده‌های ما نه تنها در روستا، بلکه حتی در شهر بيش از پيش به اين گرايش پيدا کرده‌اند که وضع موجود خود را تغييرناپذير بدانند. آن "انبوه کهنسال ترس و خفت" در اينجا به نحوی جدی، "در برابر اين قدرت ‌کاری نمی‌توان کرد" را به اعتقاد توده‌ها مبدل کرده است. ريشه‌های عميق اعتقادات مذهبی، تسليم در برابر وضع موجود و توکل به يک نيروی برتر که در آغاز به علت ضعف بشر در برابر نيروهای طبيعت به وجود آمده است، در اثر ضعف مردم در برابر قدرتهای حاکم بيش از پيش تقويت شده است. اين اعتقادات ريشه‌دار را با حرف نمی‌توان عوض کرد و قدرت سرکوب‌کننده موجود را با کلمات نمی‌توان به مبارزه طلبيد. توده‌ها را نمی‌توان با تبليغ سياسی صرف به مبارزه کشانيد. اين طوری نمی‌توان آنها را به شکست‌ناپذير بودن خودشان، به پيروزی محتوم متقاعد کرد. در بن‌بستی که توده‌ها در برابر آن قرار دارند، تنها عمل مسلحانه می‌تواند شکاف وارد آورد. امکان نابودی قدرت سرکوب‌کننده را در عمل بايد نشان داد. پيشرو مسلح بايد از خود قدرت نشان دهد تا توده‌ها را به قدرت خود متقاعد کند. آيا همه اينها به اين معنی است که توده به خودی خود ديگر هيچ حرکت چشم‌گيری از خود نشان نمی‌دهد؟! نه، چنين نيست. در لحظاتی که کاسه صبر لبريز می‌شود توده‌ها نيز به حرکت درمی‌آيند، برخوردهائی پيش می‌آيد؛ و نيز در اثر شرايط اختناق و ترور اين برخوردها بيش از پيش با برخوردهای مسلحانه همراه می‌شوند. اما در اثر همين شرايط چنين جنبشهائی امکان وسعت پيدا نمی‌کنند و سرکوب می‌شوند.»

رفیق مسعود احمد زاده، در جای دیگری، در باره اینکه، چرا؟ طبقات دیگر، به جز طبقه کارگر، نمی توانند رهبری مبارزه را تا پیروزی بر عهده گیرند، مینویسد:

"با استقرار و بسط سلطۀ امپریالیستی، نخست تقسیم قدرت سیاسی میان فئودالیسم و امپریالیسم و سپس تبدیل فئودالیسم به فئودالیسم وابسته و بالاخره نابودی فئودالیسم، بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایۀ خارجی ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره به‌ تدریج از میان می‌رود. به این ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطۀ امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد، از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است. به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزۀ ضدامپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد می‌کند. بورژوازی ملی به دلیل ماهیت خویش نمی‌تواند در چنین مبارزه‌ای پیگیر باشد و به دلیل شرایط تاریخی وجودش و پیوندهایش با سرمایۀ خارجی، در بسیج توده‌ها مردد و ناتوان است. دهقانان نیز به دلایل شرایط مادی تولید خود هیچگاه نمی‌توانند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهند. به این ترتیب یا باید تحت رهبری پرولتاریا قرار گیرند و یا خود را به بورژوازی بسپارند. تنها نیرویی که باقی می‌ماند پرولتاریاست. پرولتاریا اگر چه از لحاظ کمی ضعیف است، اما از لحاظ کیفی و امکان تشکل بسیار قدرتمند است."- مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک- مسعود احمد زاده- ۱۳۵۰ .

ویا

« در شرایطی که رژیم پلـیس و اختنـاق کوشـش مـی کنـد و در ایـن کوشـش موفـق هـم شـده اسـت کـه رابطـه میـان روشنفکران خلق و خلق را قطع کند، در شرایطی که هیچگونه رابطه ای میـان اعتصـابیون وجـود نـدارد، در شـرایطی کـه ترور و اختناق توده ها را از هر گونه حرکت چشمگیرانداخته، در شرایطی که همین اختناق و سرکوب مداوم تـوده هـا را نسبت به مبارزه بدبین کرده و آنها را از پذیرفتن هر گونه فکر سیاسی که به نظر آنهـا هـیچ راه نجـاتی را نشـان نمـی دهـد گریزان کرده، در شرایطی که رژیم می کوشد هر گونه جنبش توده ها را در نطفه خفه کند، آیـا "مبـارزه مخصـوص" بـا پلیس سیاسی لازم است؟ آیا این کار را توده میتواند انجام دهد؟ آیا از توده می توان انتظار داشـت کـه ماهیـت پوشـالی رژیم را بشناسد و یا خود در جریان تجربه خـود درک کنـد؟ در شـرایطی کـه قـدرت سـرکوب کننـده رژیـم عـده ای از "روشنفکران" انقلابی را واداشته که درنده خوییِ این جوجه ببرکاغذی را به عدم آمادگی شـرایط عینـی و رشـد ناکـافی تضادها نسبت دهند، و پوشالی بودن آن را از نظر دور بدارند و درک نکننـد کـه درسـت همـین قـدرت سـرکوب کننـده ارتش ضدخلقی عمده ترین عامل بقاء سلطه امپریالیستی است، توده چگونه می تواند بر قدرت تاریخی خود واقف شـود؟ (توده ای که نمیپرسد چرا باید مبارزه کنیم، بلکه می پرسد، میتوان مبـارزه کـرد؟ مـی پرسـد چگونـه مـیتـوان در برابـر قدرت سهمگین رژیم مقاومت کرد؟ ) چگونـه مـی تـوان آن مبـارزه ای را کـه در تـاریخ جریـان دارد، مبـارزه ای را کـه ضرورتهای تاریخی پیروزی آنرا تضمین کرده اند، مبارزه ای که ریشه اش در بطـن شـرایط مـادی زنـدگی خـود تـوده هـا است، مبارزه ای را که در عمـل آ گاهانـه پیشـقراولان انقلابـی انعکـاس یافتـه، مبـارزه ای را کـه در جنبشـهای پراکنـده و جرقه وار توده ها انعکاس یافته، مبارزه ای را که در شرایط استبداد سنگین و اختناق مداوم گاه خصلت انفجاری پیدا کرده و دفعتاً نیروی عظیمی از توده ها را به خیابان می کشد و یکباره چون شعله ای زودگذر خاموش میشود، عملاً بـه تـوده هـا نشان داد؟ چگونه میتوان آن جریانی را بنا نهاد که در مسیر آن توده بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سـهمگین و شکست ناپذیر خود واقف شود و به جریان مبارزه کشانده شود؟ چگونه می توان در آن سد عظیم قدرت سـرکوب کننـده که اختناق و سرکوب مداوم، عقب ماندن رهبری و عدم توانایی پیشرو در ایفـای نقـش خـود، بـالاخره تبلیغـات جهنمـی رژیم متکی به سرنیزه میان روشنفکر خلق و خلق، میان توده و خود توده، میان ضـرورت مبـارزه تـوده ای و خـود مبـارزه توده ای، برپا داشته، شکاف انداخت، و سیل خروشان مبارزه توده ای را جاری کرد؟

تنها راه عمل مسلحانه است!»

آیا چنین عمل مسلحانه را می توان، تنها با ترور توصیف کرد؟ و خود را پیروزمیدان نبرد تئوریک دانست! قضاوت با خواننده!

پس از تمام این ها،  در فصل نتیجه گیری رفیق مسعود احمدزاده  می افزاید :

« جنبش کمونیستی باید و می تواند یک پاسخ عینی، چه در نظر و چه در عمل، به این سـئوال بدهـد : چگونـه مـیتـوان سلطه جابرانه امپریالیستی را که عمدتاً متکی به نیروهای سرکوب کننده مسلح اسـت در هـم شکسـت؟ چگونـه مـی تـوان افسانه "جزیره ثبات و امنیت" را رسوا کرد؟ چگونه می توان راه انقلاب، راه به دست گرفتن قدرت برای استثمارشـدگان و ستمدیدگان و راه پیروزی را به توده ها نشان داد و آنها را به میدان مبارزه کشانید؟ به نظر ما جنبش کمونیستی میتوانـد این راه را پیدا کند و اگر می خواهد به پیشرو واقعی مبدل شود و نه دنباله رو تـوده هـا گـردد بایـد در عمـل ایـن راه را بـه مبارزه توده ها نشان دهد. اگر مبارزه مسلحانه تنها راه نجات خلق است و به گمان ما این راه را جنبش نـوین کمو نیسـتی پذیرفتـه پس تعلل معنایی ندارد. تجربیات انقلابی معاصر و تجربیات خود ما راه کلی استراتژی عام انقلاب را به ما نشان مـی دهـد. این تجربیات نشان داده اند که نه با کار مسالمت آمیز و نه با کار صرفاً سیاسی و نه با کار مخفی، نمی توان به پیشـرو مـردم تبدیل شد و شرایط را به اصطلاح برای مبارزه مسلحانه توده ای فراهم کرد. در شرایط کنونی هر مبارزه سیاسی بـه ناچـار باید بر اساس مبارزه مسلحانه سازمان یابد و تنها موتور کوچک مسلح است کـه مـی توانـد موتـور بـزرگ تـوده هـا را بـه حرکت درآورد. شرایط ذهنی انقلاب در طی عمل مسلحانه به کمال شکل خواهد گرفت، پیشـرو واقعـی، پیشـروئی کـه پیوند عمیق با توده ها دارد و قادر به برانگیختن و هدایت وسیع تـوده باشـد تنهـا در طـی عمـل مسـلحانه، در جریـان کـار سیاسی-نظامی میتواند به وجود آید. بله در آغاز، خونریزی و دردی کـه عملیـات پیشـرو مسـلح بـرای تـوده هـا عرضـه میکند، تروری که رژیم به راه می اندازد ممکن است یک موضعگیری منفعل در میان توده هائی که با عملیـات چریکـی از نزدیک تماس دارند، ایجاد کند . اما همینکه پیشرو مسلح پا گرفت و توانست ضربه هایی چه سیاسـی، چـه نظـامی، چـه مادی و چه معنوی به دشمن وارد کند، راه مبارزه به تدریج برا ی توده ها روشن میشود. آنها درمییابند که انقلاب آغـاز شده و رشد و پیروزی آن به حمایت آنها بستگی دارد . به قول دبره، کسب حمایت توده ها چندان آسان نیست امـا همـین که به دست آمده و هر جا که به دست آمده موجب شگفتی شده است.»، مبارزه مسلحانه؛هم استراتژی، هم تاکتیک/ مسعود احمدزاده ص ۵۴

آیا نباید، از خود سئوال کرد  که چرا؟ در تمام این فاکت ها، از ترور فردی و یا انقلابی صحبت  نمی شود؟

به نظر من، برای اینکه، مبارزه مسلحانه، در مواقع لزوم از ترور استفاده کردن هم، بخودی خود مجاز دانسته است. در جنگ با دشمن، فقط از یک شکل جنگ استفاده نمیکنند، این حتی در کلاسیک ترین جنگ ها هم، تجربه شده است.  همچنانکه من، در جواب یکی از کمنت های آقای ستوده هم، اشاره کردم، حتی در جنبش مقاومت خلق کرد در ایران، به نظر من، نه انقلابی بود و نه، حتی میخواست رژیم جدید، این هدیه امپریالیست ها ( کنفرانس گوادلوپ و رذالت ها و حیله گری های قبل و بعد از آن) را بر اندازد، بلکه یک جنبش دفاعی بود که یکی از علل مرگش هم، همین دفاعی بودنش، بود، بارها و به وفور از ترور فردی یا به قول جناب سیامک، "ترور انقلابی" استفاده میشد و میشود! حتی در یک اعتصاب کارگری هم، هم از طرف دشمن  و هم از طرف اعتصاب کنند گان و در رابطه با اعتصاب شکنان و مخصوصا جاسوسان، خبر چینان و پرواکاتورهای تربیت شده  و غیره ، استفاده از ترور عملی تقبیح گردیده و بدور انداخته شده، نیست، مگر اینکه یک حکمتیست و یا حزب توده ی ایران گرا باشی!

« اما در اثر همین شـرایط چنـین جنبشـهائی امکـان وسـعت پیـدا نمـی کننـد و سرکوب میشوند. در شرایطی که امکان هر گونه ادامه کاری سیاسی صرف یا مسالمت آمیـز وجـود نـدارد، در شـرایطی که هیچگونه پیوندی میان پیشرو و توده وجود ندارد تاثیر عمده چنین جنبشهائی سـرکوب بیشـتر مـردم خواهـد بـود . آن رشته های ادامه کاری که میتواند از چنین جنبشهائی برای مبارزه خلق نیرو بگیرد، که می تواند در یک زمینه وسیعتر ایـن جنبشها را به همدیگر پیوند دهد، تنها یک ادامه کاری سیاسی-نظامی است.»،  مبارزه مسلحانه؛هم استراتژی، هم تاکتیک/ مسعود احمدزاده ص ۵۵

با آوردن این دو فاکت، به اصلِ این نوشته پایان می دهم و جناب سیامک ستوده را به تعقل و اندیشه بیشتر و کمی جدی گرفتنِ دیگران دعوت می کنم :

« :"انقلاب در خود انقلاب شکل می‌گیرد و حقیقت این است که حتی انقلاب در طی انقلاب، در جریان عمل مسلحانه، دچار انقلاب می‌شود. انقلابی که با توده‌ای‌ترین و عام‌ترین اهداف آغاز شده، در جریان این مبارزۀ آشتی‌ناپذیر و با توسل به انقلابی‌ترین تاکتیک‌ها، به انقلابی‌ترین اهداف نیز می‌رسد. توده‌ها در جریان این مبارزۀ سخت و طولانی، تحت رهبری پیش‌آهنگ پرولتاریایی، بیش ‌از پیش پرولتاریزه می‌شوند؛ بیش‌ از پیش به رهبری خود ایمان می‌آورند؛ مبارزه با امپریالیسم به مبارزه با سرمایه‌داری مبدل می‌شود؛ مبارزه با سلب مالکیت امپریالیستی، به سلب مالکیت سوسیالیستی مبدل می‌شود.» کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک)، تأکید ها از من است.

در پیشگفتار بر اثر رفیق مسعود ، از زبان خود رفیق مسعود، چنین می خوانیم : « رفيق احمدزاده در اين زمينه چنين می‌گويد: "جنبش انقلابی ايران تازه دارد سنت مبارزه مسلحانه را ايجاد می‌کند، در مرحله راه‌يابی و راه‌گشايی و در مرحله افت‌وخيزهای اوليه به سر می‌برد، و اين همه با تشکل گروهی صورت می‌گيرد. جنبش انقلابی ايران اکنون دارد با عمل مسلحانه راه را نشان می‌دهد، با پيروزی، شکست، باز پيروزی، باز شکست، باز هم پيروزی خود امکان مبارزه، خصلت طولانی مبارزه را دارد به خلق نشان می‌دهد و در چنين شرايطی است که خلق به‌تدريج درمی‌يابد مبارزه سخت است و طولانی و رشد آن به حمايت او احتياج دارد. اين چنين است که خلق و فرزندان پيشاهنگش به‌تدريج به پا می‌خيزند. ما به هيچوجه به اين زودی‌ها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. به‌هيچوجه انتظار نداريم که خلق هم‌اکنون به پا خيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، توسط گروههای انقلابی و واقعاً انقلابی نمايندگی می‌شود. و اين گروههايند که تحت تاثير مبارزه مسلحانه و حمايت معنوی خلق و با آگاهی به درستی مشی مسلحانه، دست به اسلحه می‌برند. مبارزه را گسترش می‌بخشند و امکان حمايت مادی خلق را از مبارزه به‌تدريج بالا می‌برند.»

و در خاتمه «برای آنکه تفاوت شرايط دمکراتيک يا نيمه‌دمکراتيک شرايط کار سياسی صرف را با شرايط ديکتاتوری وسيعاً و شديداً قهرآميز، شرايطی که به توده‌های شهری و در راس آن پرولتاريا، و به طريق اولی به توده‌های روستايی، هيچکدام امکان هيچ گونه تشکلی را نداده، نشان دهيم، برمی‌گرديم به شرايط روسيه: اگر در روسيه "افشاگريهای سياسی خودبه‌خود يکی از وسائل توانای (تاکيد از نويسنده اين مقاله است) متلاشی ساختن رژيم متخاصم و يکی از وسائل جدانمودن متفقين تصادفی و يا موقتی از دشمن و يکی از وسائل کاشتن تخم نفاق و عدم‌اعتماد بين شرکت‌کنندگان دائمی حکومت مطلقه است". در اينجا، در شرايط کنونی، تنها افشاگری سياسی-نظامی، تنها عمل مسلحانه ماهيتاً سياسی است که وسيله توانای "متلاشی ساختن رژيم" است. تنها عمل مسلحانه سياسی-نظامی است که می‌تواند به تضادهای درونی بوروکراسی حاکم شدت بخشد. اگر در روسيه "آن طبقه اجتماعی که اعلان جنگ می‌دهد تا شروع به جنگ نمايد، هر چه پرجمعيت‌تر و مصمم‌تر باشد به همان نسبت نيز اين اعلان جنگ اهميت معنوی بيشتری کسب می‌نمايد"، امروز در اينجا اعلان جنگ خود جنگ است، اين دو جدائی‌ناپذيرند. اهميت معنوی جنگ وابسته است به پيشرفت مادی آن، و پيشرفت مادی آن وابسته است به اهميت معنوی آن. هر چه دشمن بيشتر ضربه بخورد، بيشتر متلاشی شود، نيروی سياسی بيشتر رشد می‌کند، اهميت معنوی آن، جاذبه توده‌ای آن بيشتر می‌شود. و اين امر موجب تقويت مادی نيروی سياسی-نظامی می‌شود(۹)

 لینک اثر رفیق –

 http://www.siahkal.com/publication/massoud.htm

حالا میدان در اختیار آقای سیامک ستوده است که با آن همه دانش و علم اجتماعی اش و اما با فاکت نشان دهد که اولا –پیروان مبارزه هم استراژی و هم تاکتیک به مبارزه ی مسلحانه، بعنوان تنها شکل مبارزۀ طبقاتی در ایران  باور داشتند و دوما، در میان اشکال متفاوت  عمل مسلحانه، فقط به ترور فردی  و یا به زبان خود  سیامک  در یکی از کمنت هایش می نویسد « ترور انقلابی»  می اندیشیدند، عمل می کردند و نه به جنگ  طبقاتی - توده ای، قیام های مسلحانه و غیر مسلحانه  و یا نه،  به اینکه مبارزه مسلحانه آن زمینه اساسی است که بر اثر آن وبا بودن آن، همه اشکال دیگر مبارزۀ طبقاتی در شرایط آن روز جامعه ایران جاری گشته و ادامه مییابد و به پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و توده های زحمتکش منجر میگردد! البته، میتوان با دلیل و برهان نشان داد که این خط مشی غلط است و فلان و بهمان، ولی هیچکسی حق ندارد، نظرات دیگران را تحریف نماید و بعد بر اساس آن، تحریفات به قضاوت بنشیند!

این را هم بنویسم که این  نوشتجات اولین نوشته ها و اولین جمع بندی این رفقا بودند و نه اینکه آخرین کلام در رابطه با انقلاب پرولتاریایی در ایران و راه و شیوه های آن! یعنی بانیان اصلی سازمان چریک های فدائی خلق که بعدا سازمان چریک های فدائی خلق ایران گردید،  به باور من، هیچ دگمیتی را باور نداشتند و سر مشق خویش را این گفته ی لنین قرار داده بودند : « تحلیل ویژه از شرایط ویژه»  تعیین کننده است و نه چیز دیگری!  و یا در هر حال باز هم به گفته ی لنین، برای کارگران آگاه  باورمندان به بدان ها : « تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است.»، نامه به یک رفیق و مقاله امپریالیسم و شکاف در سوسیال دموکراسی.

الآن ۵۰  سال از تدوین این اثر و اثرات دیگر( بویژه  رفیق پویان)  بنیانگذاران سازمان چریک های فداپی خلق*۵  می گذرد و تغییرات وسیعی هم در بافت کلی جامعۀ ایران  تازه سرمایه داری شده،  آن زمان و در کمیت و کیفیت طبقات اجتماعی موجود رخ داده است و طبقه کارگر در آن را از طبقه در اقلیت یه اکثریت جمعیت تولید کنندۀ آن تبدیل کرده است، اعضای آن حداقل یک نسل در شهر زاده شده اند و اکثریت اعضای آن با سواد و حتی دارای مدرک کارشناسی و بالاتر  از دانشگاه ها هستند، از نظر تعداد نفوس با اعضای خانواده خویش بیش از ۵۰ میلیون از جمعیت ۸۰ میلیون را تشکیل می دهند. جامعه کاملا شهری شده است، تهران از دو میلیون و اندی سکنه به ۱۶ تا ۱۸ میلیون نفر در روز تبدیل شده است، جامعه یک انقلاب شکست خورده را و خونین شده بوسیله امپریالیست ها، طبقه سرمایه دار داخلی، مرتجعین داخلی، اپورتونیست های توده ای – رنجبری و ... را تجربه کرده است، هر چند که در خطوط کلی به نظر من، این خط مشی که سرمایه داری ایران را ادغام شده در سرمایه داری جهانی میبیند و انقلاب پیروز مند را انقلاب سوسیالیستی و به باور من، قهری کمونیستی میدانست و مبارزه مسلحانه را به عنوان مبنای فعالیت انقلابی و زمینه ساز همه اشکال مبارزه طبقاتی میدانست، میتواند صحیح باشد، ولی نیازمند به تدقیق و دو باره خوانی با توجه به شرایط  اجتماعی هر لحظه دگر گون شونده عینی و ذهنی جامعه دارد. ولی اینکه « سـلاح نقد باید جای خود را به  نقد سلاح دهد »  و یا « هرگز سلاح نقد نمیتواند جانشین نقد سلاح شود.» تا پیروزی دست دهد، برایم در شرایط کنونی جهانی و بویژه جوامعی همچون ایران  محرز است، در درستی آن، شک و شبهه ای نمانده است! یا حداقل در شرایطی که هستیم!

مبارزه طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریای مسلح که به نابودی– زوال - هر گونه دولتی، بعنوان دستگاه اعمال سلطۀ طبقاتی طبقۀ حاکمه برای سرکوب طبقۀ محکوم، منجر میشود و پذیرش اشکال گوناگون  مبارزه طبقاتی از اقتصادی سیاسی تا سیاسی نظامی با توجه به توازن طبقاتی، چگونگی صف بندی نیروهای دشمن طبقاتی و شکل حملات آنها، برای کارگران آگاه، مبنای انتخاب شکل اصلی مبارزۀ طبقاتی و  چگونگی پیشبرد مبارزه – جنگ طبقاتی – اکثرا پنهان و ناآشکار، ولی جاری است.

« نظریات تئوریک کمونیستها بهیچوجه مبتنی بر ایده ها و اصولی، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست.

این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتی که تا کنون وجود داشته، چیزی نیست که صرفا مختص به کمونیسم باشد.

.....

صفت ممیزه کمونیسم عبارت از الغاء مالکیت بطور کلی نیست، بلکه عبارت است از الغاء مالکیت بورژوازی.

و اما مالکیت خصوصی معاصر بورژازی، آخرین و کاملترین مظهر آنچنان تولید و تملک محصولی است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار فرد از فرد مبتنی است.

از این لحاذ کمونیستها میتوانند در یک اصل خلاصه کنند : الغاء مالکیت خصوصی.»، مانیفست  حزب کمونیست ص ۵۶ کتاب جیبی، مترجم نامشخص.

پایان مانیفست حزب کمونیست با این جملات می باشد :  « سرانجام، کمونیستها همه جا برای نیل به اتحاد و توافق احزاب دموکراتیک همه کشور ها می کوشند.

کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( انقلاب قهری- من) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی برخود بلرزند. پرولتارها در میان چیزی برای جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »

آری، پرولتارها، متشکل و متحد شوید، هم کشوری و هم بویژه بین المللی! از یاد نبرید که نیروی مقابل تان سازمان یافته و مسلح است. بنا براین، راهی نیست، جز آنکه ، شما – ما – هم، سازمان یافته و مسلح شویم! نیروی مادی سازمان یافته و مسلح دشمن انقلاب را، فقط با نیروی سازمان یافته و مسلح مدافع  انقلاب میتوان از پای در آورد!

شما میتوانید، بحث هایی که منجر به این نوشته شده را، در این استاتوس آقای سیامک ستوده  و کمنت های آن ببینید :

https://www.facebook.com/siamacsotude/posts/2358670670884157?comment_id=2368577399893484&notif_id=1567106860774921&notif_t=comment_mention

در خاتمه، من، از آقای سیامک ستوده یک چیز را تقاضا دارم و آن اینکه  هدف خود را از در کنار هم قرار دادن کومه له، حکا و حککا و روشنفکران انقلابی را  صادقانه بگوید. زیرا که باور دارم که برای کمونیستها صداقت انقلابی مبنای هر گونه پراتیک انقلابی است!

حمید قربانی ۱۸ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

ملاحظات

۱* - کارل مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ

« اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، تأکید از من است.

ضرورت چنین دولتی را لنین این چنین توصیح می دهد : « کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

  • برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
  • برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
  • برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،
  • برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »،
  •  
  • لنین در ادامه می نویسد:
  • ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،- از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند دهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!»

۲*-  دولت بطور کلی چیست؟، چه ضرورتی بانی و باعث  دولت هستند؟ یا به عبارت دیگر، دولت از کجا؟ کی؟ و چرا؟ موجودیت یافته و سرنوشت آن به کجا ختم میگردد؟  :  

از مقدمۀ انگلس بر جنگ داخلی در فرانسه- نوشتۀ کارل مارکس

«در تلقی فیلسوفان، دولت «تحققِ فکرت» یا ملکوتِ خدا در روی زمین است که بیان فلسفی به خود گرفته است، قلمرویی است که حقیقت و عدالت جاودانه در آن تحقق می یابند یا باید بیابند. و ارجگذاریِ خرافی گونۀ دولت و هر آن چه به دولت مربوط می شود از همین جا سر چشمه می گیرد و ریشه گیری این احساس در وجود همگان به ویژه از آن رو آسان تر میشود که همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو می گیریم که همۀ امور و همۀ منافع مشترک جامعه به طور کلی، جز به شیوه ای که تا کنون صورت گرفته، یعنی جز به دست دولت و مراجع اقتداری که نان دولت را می خورند، به صورت دیگری نمی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان که مردم گمان می برند حال که توانسته اند اعتقاد به پادشاهی موروثی را کنار بگذارند و به سر جمهوریِ دمکراتیک قسم یاد کنند، گامی به راستی معجزه آسا برداشته اند. در حالی که دولت، در واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوبِ یک طبقه به دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است در جمهوری دمکراتیک و نظام پادشاهی، هر دو، به یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که،  دولت، در بهترین حالت، شرّی است که پرولتاریا پیروز در پیکار برای به دست آوردن سلطۀ خود، آن را [از گذشته] به ارث می برد، شری که پرولتاریا، درست مانند کمون پاریس، از مضار آن در کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه که نسل تازه ای از مردم، که در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانه ای به بار آمده اند، چندان توانائی بیابند که بتوانند تمامیِ این زبالۀ بر انباشته ای را که دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بردارند.

سوسیال دمکراتِ عامی، که اخیرا واژۀ دیکتاتوری پرولتاریا دو باره  به گوش اش خورده، از شنیدنِ آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چه گونه چیزی است؟ نگاهی به کمون پاریس بیندازید، خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست.

لندن، بیستمین سالگرد کمون پاریس

۱۸ مارس ۱۸۹۱ -فردریش انگلس».

اما خصلت های اساسی کمون:

الف - همۀ مقامات از ذیل تا رأس انتخابی بودند. ب- همۀ انتخاب شوندگان بوسیله انتخاب کنندگان قابل عزل،هر وقت انتخاب کنندگان مقتضی بدانند. ت- حقوق و مزایای تمامی مقامات کمون، همان مزایای و دستمزدی است که به یک کارگر پرداخت می شود. ث-کمون فقط مؤسسه قانونگزاری نبود، بلکه مجری قوانین خویش نیز، بود در کمِون مذهب و محل تولد افراد – خدا و ملت- هیچگونه دخالتی نداشتند. مذهب یک امر کاملا شخصی افراد شمرده شد. حقوق و مزایای متوّلین مذهب، نه از اموال عمومی، بلکه از نذوراتِ باورمندان به همان مذهب پرداخت باید می شد. اما، دولتی چنین در صورتی قابل تحقق و دوام است که پرولتاریا قبل از آن دستگاه دولت قبلی را کاملا درهم شکسته باشد!  این کتاب را در لینک زیر بخوانید

https://marxists.catbull.com/farsi/archive/marx/works/1871/jange-dakheli-faranseh.pdf

باشد که پرولتارهای جوان در نقطه ای که  ایران میدانند و مینامند، بدانند که : پرولتارها وطن، مرز، خدا، سنت اجدادی، میهن و امثالهمِ، این مزخرفات ندارند، طبقه پرولتاریا – طبقه کارگر- آگاه، اینها را متعلق به طبقات استثمارگر و برای حفظ و تعمیق منافع آنها می داند. طبقه کارگر یک طبقه جهانی است که بوسیله یک طبقه اجتماعی دیگر – جهانی – استثمار شده و کشته و آواره می گردد: پرولتارهای سراسر جهان متحد شده و تسلیح طبقاتی یابید!

۳*- من در این نوشته، همه جا از سازمان چریک های فدائی خلق ایران کنونی، با انداختن پسوند ایران استفاده کرده ام، زیرا که باور دارم که این رفقا، هر چند که بیشترین و اساسی ترین مبارزات خویش را مصروف در سطج ایران نموده بودند، ولی خود را نه سازمانی ایرانی و نه متعلق حتی به کارگران و زحمتکشان در ایران، فقط میدانستند. این رفقا جهانی میاندشیدند، پراتیک می کردند و خود را جزئی از انقلاب جهانی کارگران و زحمتکشان  بر علیه سرمایه داری، در عالی ترین مرحله آن، یعنی امپریالیسم میدانستند. این از آرمی که این رفقا، انتخاب کرده بودند به خوبی پیداست که یک کره با داس و چکش و دستی که سلاح آتشین برگرفته است و نیز از شعارهایی که مثلا در پای اعلامیه به مناسبت در خون غلطیدن رفقا امپر پرویر پویان و زحمت الله پیرونذیری و اسکند صادقی نژاد بیرون دادند، پیداست : مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیری اش، پیروز باد انقلاب، زنده باد کمونیسم! و نیز نامشان تا سال های ۱۳۵۳ با اطلاعی که من دارم، سازمان چریک های فدائی خلق بود، پیداست!

۴* - منصور حکمت بعنوان تئوریسین و بنیاد گذاری کمونیسم کارگر که در اصل از کمونیسم فقط نام او را ید می کشد، این هم آگاهانه برای بدنام کردن کمونیسم می باشد، زیرا که با باور من یک جاسوس آموزش دیده است، در باره طبقه کارگر، یعنی برقرار کننده واقعی کمونیسم، ضرورت آموزش و سازمان یافتن اش، از جمله چنین می گوید : « "اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

او بعد،  در یک مصاحبه در باره گرفتن قدرت سیاسی چنین می گوید : نويدى: تا وقتى که آزادى نظر سنجى نداشته باشيم نمى توانيم در مورد آمار گفت و گو کنيم
42 
حکمت:  باشد، من فکر مى کنم ٥ درصد مردم ايران اين آمادگى را دارند. اين ٥ درصد مى شود ٣ ميليون نفر. اين سه ميليون نفر الان همين پرچم را دارند. آن ٥٧ ميليون نفر ديگر مى توانند طرفدار ١٥٠ تا حزب بى ويتامين سازشکار باشند که مى خواهند وضع موجود را به طرق مختلف رنگ کنند. ولى اين سه ميليون نفر يک حزب دارند و شما فکر مى کنيد اگر ما سه ميليون نفر در ايران سازمان داده باشيم، آيا مى توانيم قدرت را بگيريم يا نه؟ من مى گويم مى گيريم » مصاحبه با کیومرت نویدی.  که بعدا این ۳ میلیون به صد ها نفر و تا یک نفر هم نزول کرد! سایت منصور حکمت

اما در مورد پیروزی کمونیسم در ایران : : « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱،به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد.". سایت منصور حکمت .

و اما ببینیم که  لنین و کارل در باره گرفتن قدرت سیاسی توسط پرولتاریا  حزب پرولتاریا و سرانجام کمونیسم، بعنوان وسیله چه گفته اند. من نظرات لنین و انگلس و کارل مارکس را در باره دولت بطور کلی و دولت پرولتاریا در ملاحظه پیشین ذکر کرده ام.

لنین در باره گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

کارل مارکس درقطعنامۀ انترناسیونال اول ، در باره حزب  کارگران چنین می نویسد : « با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتی میتواند علیه قهر دسته جمعی طبقات مالک وارد عمل شود، که در حزب سیاسی مجزای خویش، در تخالف با همه ی اشکال قدیمی احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا درحزب سیاسی اش برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، نابودی طبقات، ضروری است؛ با توجه به اینکه باید وحدت نیروهای طبقۀ کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادی تحقق یافته، به عنوان اهرم توده های این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسی استثمارکنندگانشان به کار آید، کنفرانس به اعضای انترناسیونال خاطر نشان می سازد، که در جریان مبارزۀ طبقه کارگر، فعالیت اقتصادی و فعالیت سیاسی این طبقه به طرزی ناگسستنی با هم پیوند دارند.

تلخیص از قطعنامۀ کنفرانس لندن انجمن بین المللی کارگران- انترناسیونال- سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ)- اسناد انترناسیونال اول.

کارل  مارکس و فردریش انگلس در کتاب ایئولوژی آلمانی، می نویسند :

« کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست يابند، که صرفا موجوديت شان را پاسداری کنند. اين تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چيزی که بايد تصاحب شود، نيروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراين حتا فقط به اين لحاظ، اين تصاحب بايد خصلتی جھانروا مطابق با نيروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب اين نيروھا خود چيزی بيش از تکامل مطابق با ظرفيت ھای فردی وسایل مادی توليد نيست .تصاحب مجموعه ِای از وسايل توليد به ھمين دليل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفيت ھا در خود افراد است .اين تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نيز بستگی دارد .تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند ، در موقعيتی ھستند به يک خود کنشی کامل که ديگر محدود نباشد نايل شوند. اين خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نيروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفيت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پيشين محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسيله ی مولدی ابتدايی و مراوده ای محدود مقید بود، اين وسيله ی ابتدايی توليد را تصاحب می کردند و از اين رو صرفا به وضع تازه ای از محدوديت می رسيدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و...» .

مقاله رابطه ی «میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی.

نقدی بر نظرات دکتر محمد قراگوزلو و چپ خرده بورژوائی - موتا

فشرده آن چنین است که در ترجمه ای که  عبدالله مهتدی، آن زمان که هنوز مدعی کمونیست بود، فصل اول  ایدئولوژی آلمانی را ترجمه  کرده، ذکر نموده است :

« کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.»، تأکید از من است.  

۵* - منظور از بنیان گذاران سازمان چریک های فدایی خلق، گروه رفقا امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمد زاده  می باشد، زیرا که هر جند چریک های فدایی خلق  و بعد تبدیل به سازمان چریک های فدایی خلق از پیوستن دو گروه، یعنی گروه مزبور و گروه دیگر ملقب به گروه بیژن جزنی – ضیاء ظریفی موجودیت یافت، اما، نظرات و نوشتجات گروه امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، مسعود احمدزاده و مخصوصا اثر جمع بندی شده توسط رفیق مسعود احمد زاده (مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک ) بعنوان اسناد و سند مبدا پذیرفته شد.

+++

از کوزه همان برون تراود که در اوست!

قطعنامه‌ی پایانی گردهمایی رایزنی روژهلات کوردستان منتشر شد.

کارگران و زحمتکشان خاورمیانه، ایران و کردستان، چاره ای جز به پیروزی رسانیدن انقلاب اجتماعی - انقلاب قهری کمونیستی ندارند.

از ناسیونالیست ها بویژه در عصر ما، عصر حاکمیت سرمایه امپریالیستی بر جهان، جز اینکه حامیان خود را در دولت های امپریالیستی بیابند، انتظار دیگری نمی توان داشت!

نشست کنگره کردستان – ک ن ک – یا مجلس کردستان با مسئله کردستان ایران – کردستان شرقی – روژهلات در روز های ۱۴ و ۱۵ سپتامبر در پایتخت سوئد – استکهلم برگزار شد. این نشست با دادن یک قطعنامه  در ۱۲ بند به اتمام رسید. ناسیونالیست ها در قطعنامه ی این نشست، ماهیت جنایت کارانه و خائنانه خود را به وقیحانه ترین  و رذیلانه ترین شیوه و زبانی بیان نموده اند.

به باور من، این نشست همان طور که انتظار می رفت، پیش رفته است و این از قطعنامه مشعشعانه  اش کاملا معلوم است.

زیرا که اولا در این قطعنامه، حتی یک کلمه در باره نظام اجتماعی اقتصادی یعنی سرمایه داری که بر جامعه ایران و کردستان حاکم است، گفته نمی شود و از یک رژیم بدون پایه های اقتصادی اجتماعی صحبت میشود. بنا بر این خیلی طبیعی است که از طبقات اجتماعی و تضاد و تناقضات طبقاتی هم حرفی نزند.

در این قطعنامه از احزاب سیاسی صحبت میشود، بدون اینکه گفته شود که این احزاب نمایندگان کدام طبقات اجتماعی هستند.

و اما به نظر من، این ها هیچ کدام اساسی نیستند و میشود از یک عده ناسیونالیست یعنی نمایندگان بورژوازی در کردستان بیش از این انتظاری نداشت و اما شاه بیت این قطعنامه در جای دیگری است.

در جایی است که این نشست از حامیان منطقه ای و جهانی خویش صحبت می کند. این قطعنامه، دولت های فخیمه سرمایه داری یعنی فاشیست ترین دولت های موجود، یعنی دولت هایی که حاکم بر جهان کنونی هستند که در همین دو دهۀ آغاز قرن دو هزار میلادی، گذشته از اینکه از دولت های کشتارگر و اشغالگرکردستان حمایت کرده اند، مؤسس گروههای مذهبی ای همچون داعش و القاعده و غیره بوده اند که به زنان و کودکان همین ناسیونالیست ها نیز تجاوز نموده اند و باصطلاح ملت شان را قتل عام نموده اند و به بردگی برده اند و علاوه بر این، همین دولت ها تا کنون صدها میلیون کارگر و زحمتکش را در جهان و بویژه کردستان کشته اند.

 این قطعنامه، دولت های حاکم بر شورای امنیت سازمان ملل متحد، یعنی، دولت های ایالات متحده آمریکا، فرانسه، انگلیس ، روسیه و چین را، مورد خطاب قرار می دهد که این جانیان جهانی از حقوق مردم در کردستان که اکثریت این مردم را کارگران و زحمتکشان تشکیل میدهند، حمایت نمایند. یعنی قصابان جهانی انسان کارگر و زحمتکش را مدافع خویش میداند.

این در بند آخر این قطعنامه - بند ۱۲ می آید . توجه کنید : « ۱۲. گردهمایان از جامعه‌ی بین‌المللی، سازمانهای حقوق بشری، دولتهای عضو شورای امنیت سازمان ملل و فعالین مدنی می‌خواهد از مبارزات آزادیخواهانه‌ی خلق کوردستان حمایت کنند، به خصوص از حقوق و شرایط کولبران پشتیبانی کنند و مانع آن شوند که جمهوری اسلامی ایران به کشتار این قشر ادامه دهد.»،

این دیگر نهایت بیشرمی است که البته، از یک عده ناسیونالیست کردستانی، بیش از این، نمیتوان انتظارداشت.

این قطعنامه، بدترین شغل دوران برده داری و فئودالی جوامع بشری، یعنی حمالی را تقدیس کرده و میخواهد از شرایط آن حمایت نمایند. آیا وقیحانه تر از این میشود به انسان کارگر و زحمتکش توهین روا داشت؟

این، درست مثل اینست که اعلام شود که تن فروشی یک شغل است و باید از شرایط موجودیت آن حمایت شود! که البته، نباید از حق گذشت که کسانی به نام کمونیست کارگری، در برنامه شان؛ این کار را کرده اند!

اما، وظیفه کارگران آگاه، در منطقه و بویژه کردستان چیست؟


 وظیفه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست در منطقه و کردستان در یک جمله خلاصه میتوان کرد و آن اینکه: خود را در ارگانهای توده ای طبقاتی و مخصوصا با موجودیت دادن به حزب خویش – حزب مخفی و غیر علنی، سازمان داده و مسلح کرده و نبرد طبقاتی موجود و جاری را به انقلاب اجتماعی که به ناگزیر مسلحانه خواهد بود، ارتقاء دهند.

آری،

تودۀ کارگران و زحمتکشان در ایران و کردستان را باید نسبت به ماهئیت ارتجاعی حامیان سیستم سرمایه داری آگاه نمود، تا قادر گردند که با تشکل و تحزب یافتن شان و مسلحانه برخاستن، جواب به طبقه سرمایه دار امپریالیست و فاشیست جهانی و دولت ها و این نوع نشست های ارتجاعی،  خائنانه و مزدورانه، بدهند.


کارل مارکس :  « همانطور که یک فرد به استناد نظر وی نسبت بخودش قضاوت نمی شود همانطور هم یک چنین دوران تحولی را نمیتوان باستناد شعور آن {نسبت به خودش} قضاوت نمود، بلکه برعکس، این شعور را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی، {یعنی} تعارض موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و مناسبات تولیدی توضیح داد. »، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی - ۱۸۵۸

امروز برای ما، کارگران و زحمتکشان این هیچ مهم نیست که  جریانات، احزاب، سازمان ها، افراد و دولت های پشت سر چنین نشست هایی در باره خود چه می گویند؟ و حتی چه برنامه ای روی کاغذ و در مانتیورکامپیوترهایشان دارند و نام خود را چه گذاشته اند؟ بلکه برای ما مهم اینست که اینها، درنشست دو روزه شان، چه محصولی را تولید و ارائه داده اند که جز، دست بدامن شدن قاتلان جهانی و منطقه ای و محلی ما نیست.

برای هیچ کسی این پوشیده نیست که در این صد و اندی سال، بعد از  پیمان لوزان در تاریخ ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳ که در آن دولت های پیروز مند در جنگ، روی مسائل جهان بعد از جنگ جهانی اول و از جمله، تصمیم بر تقسیم کردستان بین کشورهای ترکیه، ایران، عراق و سوریه گرفته  شد، تصمیم گرفتند و به توافق رسیدند، هر جنایتی که  دربویژه کردستان و البته، کل جهان و منطقه خاورمیانه انجام گرفته است و انجام میگیرد، بر طبق منافع و  تصمیمات محرمانه و آشکارانه ، حداقل ۴دولت از دولت های سرمایه داری امپریالیستی، یعنی دولت های ایالات متحده آمریکا، فرانسه، انگلیس و روسیه که حاکم بر شورای امنیت سازمان باصطلاح ملل متحد و در واقع سازمان بین دولتین می باشند، که دارای حق وتو هستند، بوده است. یعنی پایه اصلی همه جنگ ها، ویرانی ها و دربدری های انسان و بویژه کارگران و زحمتکشان، همین ها بوده اند!

این دولت های فخیمه سرمایه داری بودند که  از جمله جنبش سال ۱۳۲۴ در کردستان ایران را، بوسیله دولت نوکرشان – دولت شاه – به خاک و خون کشیدند، این ها بودند که در سال ۱۹۷۵ با بستن پیمان الجزائر، پشت نوکرشان یعنی حزب دموکرات کردستان عراق که بوسیله خانواده بارزانی اداره میشد را، خالی کردند و رژیم بعث عراق را تشویق کردند که حملات خویش را افزایش دهد و باعث قتل عام ها و آواره گی هایی گردد تا آن دوره بینظیر و یا کم نظیر بود، در خاورمیانه.

همین ها بودند که با یاری و سکوت باعث  شدند که در تابستان سال ۱۹۷۹ – ۱۳۵۸ – رژیم – دولت سرمایه داری  تازه به قدرت رسانده شده بوسیله خودشان در ایران، رهبر دینی اش بر علیه کارگران و زحمتکشان و کل ساکنین کردستان ایران، فتوای جهاد دهد و دهات را بسوزانند و فقط ۳۰۰ نفر را در ظرف یک ماه اعدام نمایند.

 همین های بودند که با در اختیار قرار دادن سموم کشنده و کشتار جمعی باعث شدند که رژیم بعث عراق شهر حلبجه و اطراف آنرا بمباران شیمیائی نماید و باعث خفه شدن و سوختن حداقل ۵۰۰۰ انسان شود و۱۸۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰۰ هزار نفر در سالهای ۸۸- ۱۹۸۷در حملات معروف به انفال  از زحمتکشان کردستان عراق را قتل عام نماید.

 و ... همین ها بودند که داعش را سازمان دادند، آموزش دادند و مسلح کردند و به جان هر چه زنده بود، انداختند تا به زنان و دختران جوان و کم سن و سال و بویژه کرد یزدی تجاوز کنند و آنها را به اسارت برده  و در بازارها بعنوان برده به شیوخ پولدار عرب  و غیر عرب و برای تهیه قیلم های پورنو و... بفروشند.

حالا یک عده ناسیونالیست، مرتجع، بچه فئودال و تحصیل کرده سرمایه داران، جانی و خائن به نام ک ن ک ، کنفرانس ترتیب میدهند، سخنرانی میکنند، قطعنامه میدهند که در آن، از سازمان هایی تقاضای کمک مینمایند که همین دولت ها سرکرده و فرمانده سیاسی – نظامی شان، یعنی، همکاره شان هستند!

هیچ پیمان، سند و تصمیمی در این نوع سازمانها از قبیل حقوق بشر و مخصوصا شورای امنیت سازمان ملل متحد امضاء و انتشار نمی یابد، مگراین که منافع همین دولت های  سرمایه دارامپریالیست و جنگ طلب ترین در تاریخ جوامع طبقاتی، در آنها رعایت شده باشد.

لنین: « مادامکه اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد.»  و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم.  حروف درشت از من است.

 

کارگران سراسر جهان ، کارگران منطقه خاورمیانه، کارگران کردستان،  تحزب یافته، متحد و مسلح شوید و انقلاب قهری کمونیستی که پایان دهنده به نظام گندیده و فاسد و متعفن سرمایه داری است را، به پیروزی رسانید، چاره دیگری شما ندارید!

حمید قربانی – ۱۹ سپتامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی.

لینک قطعنامه نشست ک ن ک در استکهلم – ۱۴ و ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹

https://anfpersian.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87%D9%84%D8%A7%D8%AA-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF-51298


حمله به تاسیسات نفتی عربستان !


حمله به تاسیسات نفتی عربستان !
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
وزیر دفاع آمریکا بعد از ظهر دوشنبه به وقت واشنگتن گفته است که ارتش این کشور برای واکنش نشان دادن به حمله به تاسیسات نفتی عربستان که آن را بی سابقه توصیف کرد آماده می شود ... همزمان رئیس جمهور کاخ سفید ، ترامپ گفته که آمریکا مایل است از جنگ پرهیز کند...

به نظر من جنگی در کار نیست . جنگ به صفت حمله و تصرف مثل مدل عراق یا لیبی . زدن بعضی مراکز و موشکهایی جهت دادن پیامهایی قوی اسمش جنگ نیست . زدن موشک از طرف حکومت اسلامی به تاسسیات نفتی عربستان هم اسمش جنگ نیست .

فعلا این معرکه برای ادامه بازی بهترین گزینه است . اگر جنگی در تقدیر بود همان زمان که عراق را بلعیدند بهترین زمان بود . قرار بود به سوریه در ۲۰۱۱ حمله گسترده نظامی جهت سرنگونی بشار و در ادامه حمله به تهران انجام شود . ادامه و دنباله پروژه غربی بهار موسوم به عرب در خاورمیانه محسوب میشود ، یعنی شکستن کمر هلال شیعی و نهایتا زدن سر مار در تهران...که حکومت اسلامی ایران با پذیرش مذاکرات برجام حداقل 2 دهه زمان برای خودش خرید .


از جنگ به شدت متنفرم ، اما از جنگ بدترهم هست لاس زدن با حکومت اسلامی و سرپا نگه داشتن این پدیده ای که 1357 همین غرب وحشی تخمش را توی ایران کاشت . البته اکبر میگفت اصلا تخمش را همین غربیها کاشتند شماها به عنوان جامعه و مردم چکاره بودید که گذاشتید اینطور عمل کنند ؟ همین الان هم مردم نظاره گرند .

حرف درست جواب ندارد . ما مردم در تحولات 1357 جاهل و احمق بودیم که توانستند روی جهل و خریت الهی و دینی ما مردم ، چیدمان خودشان را داشته باشند و روی همین نقض ژنتیکی فرهنگی ادامه دارند .


دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا در نخستین واکنش به حمله پهپادی اخیر به تأسیسات نفتی در عربستان سعودی گفت واشنگتن آماده اقدام نظامی است.

سناتور سندرز: کنگره اجازه نمی‌دهد آمریکا به‌خاطر عربستان وارد جنگ شود...

فرانسه و بریتانیا حمله به تاسیسات نفتی عربستان را محکوم کردند...

بحران انرژی و نوسانات آن : تولید نفت عربستان به نصف رسید...

آمریکا وعده داد نفت ذخیره خودش را روانه بازار کند ...

روسیه گفت من هنوز چیزی نمیدونم ...

گروه شیعیان حوثی یمن که از طرف ولایت فقیه ساپورت میشن ، قسم حضرت عباس و سر بریده حسین خوردن که کار ما بوده ...

ولی آمریکا هنوز شک داره وزیر خارجه کاخ سفید گفت حالا یه کم صبر میکنیم شاید کار ایران نبوده ، شاید ولیعهد عربستان بگه کار ایران نبوده است ...

نتیجه : افزایش بهای نفت تا شش ماه آینده تا مرز 100 دلار


چند روز پیش جان بولتون مشاور امنیت ملی ترامپ از کاخ سفید رفت و یکی به من تسلیت گفت ... حکومت اسلامی هم گفت : رفتن بولتون از کاخ سفید جوشش خون حسین و معجزه عاشورا است.


رفتن و آمدن انواع بولتون ها در کاخ سفید فقط دارای یک پیام سیاسی و دیپلماتیک است ، ولی کرمهایی هستند که به آنالیز پیام کاری ندارند و اینطوریه که توهم پروانه شدن میزنند...


همزمان رئیس جمهور آلبانی با رئیس چمهور اونجا ملاقات کرد ( چماق ) و ادامه بازی...


حالا در خبرها نوشته بودند که بعد از رفتن بولتون ، ترامپ با خط اعتباری 15 میلیارد دلاری فرانسه به ولایت فقیه موافقت کرد ...

حالا ترامپ گفته کم یا شل شدن تحریمها غیرممکن نیست ...

حالا ترامپ برای ملاقات با ولی فقیه آماده میشود ...

حالا طالبان بعد از روسیه راهی تهران میشود ...

سناتور گراهام خواستار در نظر گرفتن گزینه «حمله به پالایشگاه‌های ایران» شد...

معلومه خالی بسته ، اصلا کاخ سفید علاقه ای نداره تا این بساط ولایت فقیه از خاورمیانه جمع بشه . والا به جای پالایشگاه ، زیرساختهای سپاه خیلی مهمتره...

وقتی جای مردم و عنصر اجتماعی در مقام تاثیرگذاری قوی در زمین سیاست خالی باشد وقایع تخمی تخمی پیش میرود ...


کاربری هم البته نوشته بود این بازیها فایده ندارد ... بزودی مردم این نظام را پائین میکشد...

پشمام ریخت . با ایران تماس گرفتم و سوال کردم پدرجان جو داخل ایران و مردم چگونه است ؟ مردم آماده پائین کشیدن هستند ؟

گفت : مردم بعد از یک مراسم موفق محرم و دختر آبی ... رفتند خانه تا آماده جشن و سرور برای فاجعه بعدی شوند...

گفتم ولی رفیق من میگه مردم این نظام را پائین میکشند ...

گفت : رفیقت به خودش دلداری و امید میده این که بد نیست بخیل

البته مردم همیشه آماده پائین کشیدن هستند ولی عمدتا شب جمعه وقت مناسب دارند.

یکی از تفاوتهای محتوایی نظام سابق سلطنتی با حکومت اسلامی فعلی ، وابستگی است . نظام سلطنتی شاه سابق وابسته بود به شکلی که حداقل 3 وزارتخانه مهم برنامه اش از واشنگتن رله میشد . اقتصاد ، جنگ ، نفت ...
حکومت اسلامی فعلی وابستگی شاه را ندارد ، ولی عقب مانده تر و وحشی تر است ، فکر میکنند جامعه میلیونی قرن 21 را با احکام 1400 سال پیش شبه جزیره عربستان باید اداره کنند . زدن پالایشگاه نفت عربستان نشانه قدرت نیست ، بخشی از بازی است . شاید هم بدانند اگر تا پشت کاخ سلطنتی عربستان هم پیش بروند ولی باز هم زمین بازی از آن غرب است !
نظام سلطنتی سابق وقتی غرب تصمیم گرفت تا تاج را از سرش همایونی بردارد و به سر شیخ بگذارد ، به نام نامی حقوق بشر به راحتی ابزار سرکوب را از دست شاه گرفت . ولی این یکی به راحتی نمیدهد بلکه باید به زور گرفت . غرب هم تا اطلاع ثانوی تمایلی ندارد از زور استفاده کند . میتواند ولی نمیخواهد .
یک بار اشاره کردند به زدن زیرساختهای سپاه پاسداران ... حالا حرفشان زدن پالایشگاه نفت است . سپاه ابزار سرکوب سیستم است و غرب نمیخواهد سیستم را نابود کند بلکه میخواهد فشار حداکثری را درحیطه اقتصادی عمدتا ، تا جایی بالا ببرند که خودشان ناچار به استحاله شوند . زدن ابزار سرکوب سپاه وفلج کردن آن میتواند پیامی باشد به عنصراجتماعی ومردم که به دلیل شکاف زیاد نامتعارف بین جامعه وسیستم ، به انفجار داخلی بیانجامد ... که آنوقت میتواند همه چیز از کنترل خارج شود ، کاخ سفید اصلا خوشش نمیآید !
سیستم ولایت فقیه در ایران نه میتواند و نه میخواهد دنبال جنگی جدی باشد، آنها فقط خیالشان راحت است که غرب گزینه جدی نظامی ندارد . چون دست بردن در جغرافیای سیاسی کنونی خاورمیانه یعنی 2 دهه تلاش و چیدمان خاورمیانه بزرگ بعد جنگ سرد ، از طرف غرب بسابد به الک ...

یونسکو ۶ عامل را نشانه باسواد بودن می داند...

یونسکو در پایان تاکید کرد : آدم بیشعور اگر تحصیلات داشته باشد میشود تحصیلکرده بیشعور

جناب باسواد بی شعور ، اشاره چند روز پیش من به خاطره خدیجه فقط یک حس قوی را نشانه گرفته بودم

این روزها چیزی که زیاد است خدیجه با ابزارهای زنانه

و چیزی که من را شاد میکند حسی قوی و قدیمی است که پیدا نمیکنم . دلم تنگ شده...



17.09.2019
اسماعیل هوشیار

لرزه و پس لرزه های حمله پهبادی-موشکی به قلب بازارجهانی نفت و کودتای فقیهانه!

لرزه و پس لرزه های حمله پهبادی-موشکی به قلب بازارجهانی نفت و کودتای فقیهانه!

آیا خامنه ای با شلیک موشک ها و ارسال پهبادها به مراکزنفتی عربستان به «کودتائی» علیه سیاست های دولت برای مذاکره دست نزده است؟! آیا انجام چنین حمله ای در آستانه برگزاری مجمع عمومی سازمان ملل و تلاش های مکرون و آبه و... برای مذاکره و احیانا دیدارروحانی و ترامپ تصادفی است؟!

وزیر دفاع ایالات متحده : «[ما] نیروهای نظامی ایالات متحده، به همراه تیم میان‌سازمانی‌مان، مشغول همکاری با شرکای‌مان برای مقابله با این حمله بی‌سابقه و دفاع از نظم بین‌المللی مبتنی بر حاکمیت قانون - که از سوی ایران زیر پا گذاشته شده است - هستیم.».

برآوردخسارت ۵۰۰ میلیاردی به این کمپانی چندتریلیون دلاری در بورس های جهانی بخوبی ابعاداین زمین لرزه و پس لرزه های آن را به تصویرمی کشد. پادشاه عربستان خواهان اقدامات کوبنده جامعه جهانی علیه این خرابکاری و تهدیدهای امنیتی نسبت به شریان حیاتی بازارجهانی شده است که در پشت آن سلاح های ایرانی دخیل هستند. و برهمین اساس هم برای ابراز یک واکنش جهانی خواهان مشارکت سازمان ملل و دیگرکشورها در تحقیقات پیرامون ان شده است.

 

بهرحال انگشت اتهام به سوی رژیم ایران، سوای نحوه و کم و کیف مداخله اش، نشانه رفته است بطوری که تاکنون رژیم ایران نتوانسته است حتی یک واکنش دفاعی قابل قبول دیپلماتیک پیرامون تبرئه خود و ردادعاهای مطرح شده نشان بدهد. بنظر می رسد که سیاست ترامپ که بشدت غافلگیرشده است دروهله اول بجای واکنش مستقیم و زودرس ایجاداجماع جهانی برای محکومیت ایران در مجامع جهانی و اعمال فشارهای جهانی و در پی آن اگر لازم دید توسل به اقدامات تبیهی- نظامی است، گرچه از سوی دیگر وی هم اکنون هم زیرفشار زیادی برای نشان دادن اقتدارآمریکا وجلب اعتمادمتحدین منطقه ای است و البته نیاز خود او هم به عنوان یک رئیس جمهوری مقتدرهم انگیزه کمی نیست، بخصوص که او و دیگرسران آمریکا احساس می کنند که رفتارهای قبلی اشان (مثل موردسرنگونی پهبادشان و یا اخراج بولتن و یا ناتوانی اشان در توقیف کشتی نفتی و...) نه فقط در اذهان عمومی بلکه ازسوی حاکمیت ایران هم حمل بر ضعف تلقی شده و موجب تشویق آن ها به ادامه این گونه تعرضات به عنوان یک سیاست فراموردی شده است. بنابراین با وجود میل ترامپ به عدم درگیری که محسوس است اما کلا نباید وخامت اوضاع و خطرواکنش های نظامی توسط دستگاه حاکمه آمریکا و فشارمتحدین وی را در موردماجراجوئی رژیم در مبادرت به یک چنین اقدام خطرناکی را دستکم گرفت. اگر تا دیروز بفرض بر روی موشک ها شعارمرگ می نوشتند اکنون خودموشک ها را به پرواز در آورده اند.

از جانب رژیم ایران چنین اقداماتی در راستای دو راهبردکاهش زمان گریزهسته ای و ایجادناامنی در منطقه و شاهراه بین المللی عبورومرور نفت و تجارت یعنی تنگه هرمزاست و بیان آن سیاستی که رسما اعلام شده است: اگر ما نتوانیم نفت صادرکنیم نخواهیم گذاشت که دیگران هم به توانند و شعاریا امنیت برای همه و یا هیچ کس!

آن چه که قطعی است چه اگر بتوانند اسنادمحکمه پسندی در مورددخالت مستقیم ایران بدست آورند و یا ارائه دهند و چه دخالت غیرمستقیم و البته حمایت محرز رژیم از این گونه حملات، بهرحال پای ایران را خواهدگرفت و ابعادحادثه و تعرض رژیم چنان نیست که چشم فروبندند. هدف رژیم وادارکردن اروپا و ترامپ به حدف و در گام نخست کاهش تحریم های نفتی است که برای یک رژیم رانتیرنفتی جهت تامین هزینه هایش حیاتی است و حکم اکسیژن را دارد. عوامل مختلفی رژیم را تشویق به توسل و تشدید این گونه اقدامات تهاجمی و خطرناک کرده است که از جمله واکنش های منفعلانه دولت ترامپ در برابراقدامات تاکنونی رژیم در هردوحوزه فوق و نیز تزلزش در دفاع از متحدین خود درمنطقه و عدم تمایلش به وروددر مناقشات تازه نظامی در منطقه، مانند نحوه برخوردش با تخلیه نفت ابرکشتی ایران در سوریه و... است. و بهمین دلیل استراتژی حداکثری ترامپ در عین ایرادفشاراقتصادی به رژیم، اما یک استراتژی کور و فاقدتوان بازدارندگی لازم برای ممانعت از اقدامات متقابل ایران و به تسلیم کشاندن آن و مقابله مؤثر با تهدیداتی چون کاهش زمان گریزهسته ای و ایجادعدم امنیت در منطقه حتی تا سرحدحمله به قلب اقتصادسوخت جهان است. ترامپ آشکارا با گفتن این که به ما حمله نشده است، خلأموجود قدرت در منطقه و نقش ضعیف دولت خود را به نمایش گذاشته است. نمایش چنین ضعفی توسط یک ابرقدرت بی گمان تحمل نخواهد شد. با این همه باید گفت بحران به سمت چنین دوقطبی شدن می رود که تکلیف آن را باید یا تهاجم جدید از طریق نظامی و یا با مذاکرات مبتنی بربردبرد به پایان برد. نکته مهم در واقعه کنونی آن است که رژیم ایران نیز به تاتوجه به تنگناهای دولت های بزرگی چون آمریکا و انگلیس در شرایط کنونی خود به دوقطبی شدن اوضاع دامن میزند با این تصور که خروجی اش به نفع وی خواهد بود.

 

البته ناگفته نماند که آرایش تهاجمی گرفتن به خود توسط رژیم  وهمه محاسبات و استنتاجاتش در استفاده از اهرم های دوگانه فوق به ناگزیر دارای خصلت کوتاه مدت است بویژه با توجه به محضورات ترامپ در مقطع پیشاانتخاباتی، اما الزاما در بلندمدت بسودخودرژیم هم نیست و حتی در حال حاضر هم خروجی همین سیاست موجب تنگ ترشدن حلقه محاصره و بی اعتمادی بیشتر به او و راندن بیشترحکومت های منطقه به دامن آمریکا و قدرت های بزرگ شده است. چنان که تا هم اکنون هم موجب حضوربی سابقه ناوهای آمریکا در دوسوی تنگه هرمز و پیوستن عربستان به ائتلاف نظامی آمریکا برای حفاظت از حمل ونقل دریائی و در حقیقت شکل دادن به بلوک نظامی در حال شکل گیری علیه ایران گشته است، که بیانگرآن است که سیاست تهاجمی رژیم بر محاسبات کوتاه مدت استوار بوده و بیشتر از روی استیصال و نگرانی از آینده خوداست تا راهبردی اندیشه شده برای حل معضلات انباشته شده و بهمین دلیل در همان چارچوب کوتاه مدت و بدون افق قابل بررسی است. علاوه براین توسل به آن با هدف برون افکنی بحران های وخیم داخلی و کنترل خطراعتراضات و شورش های گسترده است که با برون افکنی و بحران سازی در صدداست تا از آن طریق بتواند بر بحران های ساختاری و چندجانبه اقتصادی و سیاسی و ..... داخلی که همگی به طورهمزمان فعال هستند  فائق آید. در تحلیل نهائی رژیم غرق فساد و ریخت و پاش های نجومی چیزی برای رفرم و تأمین حداقل مطالبات معیشتی و اقتصادی و اجتماعی جامعه در چنته ندارد و تنها ابزارش سرکوب و تقویت نهادهای نظامی امنیتی است و همزمانی تشدیدسرکوب داخلی و بین المللی هم تصادفی نیست و بحران آفرینی در عرصه خارجی بخصوص با آمریکا و اسرائیل مفری برای او محسوب می شود که با بسیج و تقویت نهادهای سرکوب از یکسو و افزایش قدرت چانه زنی اش برای رسیدن به توافق با قدرت ها از موضع باصطلاح بردبرد (بویژه برای فشاربه اروپا) از سوی دیگر از چنبره خفه کننده آن ها بگریزد. در شرایط کنونی گذشته زمان به زیان رژیم است و از این رو همه برنامه ریزی هایش بناگزیر کوتاه مدت است و در جهت جهانی ساختن بحران ایران در وضعیتی که جهان آمادگی مقابله همه جانبه با آن را ندارد.

درحقیقت رویکرداروپا و مکرون وقتی اعلام کردند که به تنهائی و بدون توافق و همراهی آمریکا قادر به برآوردن توقعات و از جمله اختصاص اعتبارمورددرخواست ایران و حل بحران برجام نیستند و نیز با برکناری بولتن که به عنوان نشانه ای از تزلزل ترامپ و عقب نشینی او تعبیرشد، و عزم رژیم ایران نسبت به پیشبردسیاست های ماجراجویانه و «بزن و در رو» اش  مصمم ترکرد. از همین رو پس از یک توقف کوتاه مدت و مذاکره با اروپا و... رضایت بخش نبودن نتیجه آن لازم دید که دورجدیدی از بحران آفرینی را آغاز کند ( که در مرکزآن آماج قراردادن عربستان و نفت قراردارد) با نیم نگاهی به مذاکره با قدرت چانه زنی بالاتر و دارای نتایج بهتر را در پیش بگیرد. چرا که رژیم نتایج تحرکات ماجراجویانه خود در دوره قبلی را گرچه به دلخواه نیافت اما تاکتیکی مؤثر در چانه زنی و جهت عقب نشینی آن ها تلقی کرده است  که لازم است با فشاربیشتری جهت کسب امتیازات موردنظردنبال شود.

 

کودتای فقیهانه

قرائنی وجود دارند که بتوان از کودتای فقیهانه سخن گفت. مطابق آن شخص خامنه ای و ستاداتاق بحران و تصمیم گیری هسته واقعی قدرت بطوریک جانبه و خارج از مجاری نرمال ساختارقدرت چنین رویکردی را اتخاذ و سپس دیکته کرده است که با دیپلماسی و سیاست خارجی دولت روحانی بخصوص گشودن باب مذاکره پیرامون برجام و کاهش تنش زدائی خوانائی ندارد و حتی چه بسا به گونه ای کودتای بخش های تندرو علیه او و قراردادنش در برابرعمل انجام شده است. این کودتا در شرایطی صورت گرفته است که نشست مجمع عمومی سازمان ملل نزدیک است و دولت های اروپائی و آمریکا تلاش دارند که بهرقیمت شده با روحانی دیدار و مذاکره ای را ترتیب دهند‌ و خامنه ای و جناح افراطی هم بشدت نگران آن است. بهمین دلیل با توسل به اقدامات عملی شبه کودتاگرانه در صدد ناممکن کردن آن برآمده اند و اکنون حتی از احتمال لغوسفر روحانی به نیویورک سخن در میان است. ناگفته نماند که زمینه سازی برای چنین مذاکرات و معاملاتی در تماس های مکررمکرون با روحانی و عملا از طریق دورزدن ولی فقیه و هسته سفت قدرت صورت گرفته است. جناح خامنه ای با پیشدستی و توسل به چنین قمار و ریسک بزرگی علیه اقداماتی که بزعم وی در حکم تؤطئه و تضعیف اقتداراو و جناح اصول گراست بفکر سوزاندن آن برآمده و حتی سخنرانی تندخود پیرامون ممنوع بودن مذاکره را پس از اقدام صورت گرفته، آن هم در یک جلسه تدریس فقه خارج بدان گونه تندوتیزبیان کرده است. مبادرت به چنین شیوه ای البته از حهتی به معنای کاهش قدرت کلام ولی فقیه هم بود که نشان دهنده آن است که بدون توسل به چنین اقداماتی بقدرلازم نافذنیست!

 

بی تردید حمله مستقیم و یا در بهترین حالت داشتن نقش فعال در یک اقدام غیرمستقیم حمله به قلب بازارجهانی نفت در عین حامل ریسک بسیاربزرگی است که هم چون رقصی جنون آمیز بر لبه یک پرتگاه بزرگ بنظر می آید و هم اکنون هم کشورهائی چون آمریکا و انگلستان و ...  را  وادارساخته است که علیرغم اکراهشان به تشدیدبحران در مقطع کنونی برای پاسخ گوئی مقتضی به آن به بررسی گزینه های مناسبی برای واکنش باشند که می تواند از فشار و تهاجم بین المللی دیپلماتیک تا اقتصادی و تا نظامی را در برداشته باشد. واکنش هائی که چه بسا به بحران در منطقه به قدرکافی مستعد انفجارهای تازه سوخت برساند. بی تردید بدون کنترل سیاست های ماجراجویانه رژیم توسط مردم ایران و جهان خطرورودبه باتلاق تازه و بزرگی که چه بسا باتلاق های هولناک گذشته در مقابل آن کوچک و حقیر بنظربرسند وجود دارد. در این میان تضعیف بیش از پیش موقعیت دولت بزدل روحانی که به هر صورت به این گونه سیاست ها تن می دهد و حتی پوشش دیپلماتیک برای آن درست می کند و سعی می کند که با سوارشدن برموج آن دست وپا بزند، یک باردیگر نشان می دهد که اولا سرنوشت رژیم سراپا انگلی حکومت اسلامی باید در داخل توسط جنبش مردم ایران تعیین خواهد شد و مداخلات و تلاش های قدرت های بزرگ جز تقویت جناح اصلی قدرت و تضعیف بخش های دیگر به سود آن حاصلی نداشته و ندارد  و ثانیا  تمامی دم و دسگاه رسمی و باصطلاح انتخابی در ایران جز نمایش مسخره ای برای فریب عمومی نیستند و لاجرم سرنگونی کل سیستم آن هم با کانونی کردن محورولی فقیه به عنوان قلب طپنده نظام، مهم ترین دستورکارجنبش ایران و ضرورتی مبرم برای غرق نشدن ایران در بحران های بی پایان منطقه خاورمیانه است. چنان که هم اکنون از طریق سفارت سویس و یا هشدارهای شمعخانی مبنی بر نشان دادن واکنش همه جانبه و قطعی علیه هرگونه اقدام متقابل بیانگر پتانسیل بالا و پی آمدهای زنجیره ای این گونه بحران آفرینی هاست. پیشترهم فرمانده نیروفضای رژیم کشورهای منطقه و پایگاه ها و ناوهای آمریکا در منطقه ( و از جمله در قطر) را در تیررس موشک های ایران بودن تهدید کرده بود.

تقی روزبه   ۱۸.۰۹. ۲۰۱۹

 

افراد چگونه شکنجه گر و آدم کش می شوند!

افراد چگونه شکنجه گر و آدم کش می شوند!

(به مناسبت سی و یکمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 1367)

 

bahram.rehmani@gmail.com

 

کشتار زندانیان دهه 60 و به خصوص کشتار قتل عام سال 1367، آن قدر وسیع و جنایت آن چنان بی حد و حصر بود به طوری که هنوز هم این سئوال مطرح است خمینی چه شخصیتی داشت که، بی رحمانه کشتار نسلی از فعالان سیاسی دوران انقلاب را صادر کرد؟ او چگونه تروریسم دولتی را در جهان علنیت داد؟

آیت الله روح الله خمینی، بیان گذار حکومت اسلامی، این آدم به غایت عبوس، خشن و یک دنده ای بود که تاریخ و اعمال جنایت کارانه دیکتاتورها قبل از خود مانند هیتلر و موسولیسنی و فراکو ... را تکرار کرد و با تاکید به صدور پان اسلامیسم با هدف برقراری امپراتوری اسلامی، کشتار و ترور مخالفین، شکستن قلم ها و بستن دهان ها، تاکید به ادامه جنگ خانمانسوز ایران و عراق، صدور فرمان کشتار چندین هزار زندانی سیاسی در پایان این جنگ هشت ساله و ترور سلمان رشدی نویسنده هندی - بریتانیای هزاران کیلومتر دور از ایران و...، به معنای واقعی جهان را تکان داد! او حکومتی را بنیان گذاشت که این حکومت، چهل است هر آن چه در همه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امنیتی بر سر راهش قرار گرفته تخرب و نابود کرده است.

شخصیت خمینی یکی از نمونه‌های روشن و برجسته «شخصیت اقتدارطلب» و «خشونت طلب» است که پس از جنگ جهانی دوم بسیار مورد مطالعه محققان علوم اجتماعی و به‌ویژه روان شناسان قرار گرفت. دنیای خمینی ها اغلب به دو گروه بزرگ تقسیم می‌شود: «خودی‌ها» و «غیر‌خودی‌ها.» از نظر خمینی و جانشینان او، تمامی غیر‌خودی‌ها خطرناک و بالقوه یا بالفعل دشمن‌ هستند. این خصوصیت به شخصیت این افراد رنگ و رویی از کاراکتر قدرت طلبی، جاه طلبی و خشونت طلبی می‌دهد. در حقیقت خشونت و بی‌رحمی از ویژگی های بارز شخصیت خمینی بود.

بی گمان هیچ کس شکنجه گر و آدم کش به دنیا نمی آید، بلکه این جامعه و قدرت حاکم بر جامعه است که به آن ها این نقش را می دهد. به مناسبت سی امین سال گرد کشتار چندین هزار زندانیان سیاسی در بهار و تابستان 1367 با فتوای جنایت کارانه خمینی، نگاهی می اندازیم به  این مسئله که شکنجه گران چگونه تربیت می شوند؟

نزدیک به چهار دهه است که شکنجه‌هاى بدنى و روانى بر بازداشت‌شدگان و زندانیان سیاسى و عقیدتى و اجتماعی و بدرفتارى‌های دیگر با آن‌ها از سوی حکومت اسلامى در جریان است. زندانیان بسیاری در زیر شکنجه‌های وحشیانه ناگزیر از «اعتراف» شده‌اند. زندانیان پرشماری در بازداشتگاه‌ها و زندان‌های مختلف سراسر ایران جان خود را در زیر شکنجه از دست داده‌اند.

قربانیان شکنجه در ایران، هیچ مرجع دادخواهى ندارند. جناح‌های گوناگون حکومت اسلامی و رهبر آن، همواره از شکنجه‌گران حمایت و آن‌ها را تشویق کرده‌اند.

در چنین وضعیتی، تحلیل‌ها، مقالات، سخنرانی‌ها، فیلم‌ها و مهم‌تر از همه شهادت قربانیان درباره‌ جنایت‌ها گام مهمی در راه پایان دادن به این سیاست ضدانسانى به‌شمار می‌رود. با استفاده از همه‌ امکانات رسانه‌ای؛ از جمله وب‌سایت‌ها و شبکه‌هاى اجتماعى، باید به افشاى شکنجه‌هایی که بر زندانیان رفته بپردازیم.

 

 

در سال دوم جنگ عراق خواهان صلح بود اما این خمینی بود که برای 6 سال به این جنگ ادامه داد، آن‌هم بعد از این‌که عراق از مرزهای ایران به مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کرده بود و گفت که آماده یک راه‌حل مسالمت‌آمیز است ولی خمینی آن ‌را نپذیرفت و علاوه بر آن چندین قطع‌نامه شورای امنیت از جمله قطع‌نامه 598 که خواستار آتش‌بس بود را رد کرد.

پس از پذیرش قطع‌نامه‌ 598 سازمان ملل از سوی حکومت اسلامی که اجرای قرارداد آتش‌بس میان دولت‌های ایران و عراق را به‌همراه داشت، آیت‌الله خمینی در رابطه با سرنوشت زندانیان سیاسی مجاهد و نیروهای چپ احکامی صادر کرد که به کشتار شمار زیادی از مخالفان حکومت انجامید. اغلب این قربانیان به سازمان مجاهدین خلق و نیز به گروه‌های چپ و کمونیست تعلق داشتند. شمار کشته‌شدگان از 2500 تا 30 هزار تن تخمین زده می‌شود. اغلب اعدام‌شدگان، از ابتدای سال‌های دهه‌ 60 در حال گذراندن دوران محکومیت خود در زندان‌های اوین و گوهر دشت به‌سر می‌بردند. این اعدام‌ها، به‌طور کلی در ماه‌های مرداد‌(هواداران سازمان مجاهدین خلق) و شهریور‌(زندانیان کمونیست و چپ) صورت گرفت. اغلب قربانیان چپ‌گرای زندان‌های تهران در گورستان خاوران، به‌طور گروهی به خاک سپرده ‌شده‌اند.

روزنامه الحیات لندن روز پنج‌شنبه 18 بهمن 1397، در خبری به‌قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال 67 که توسط هیأتهای مرگ خمینی تدارک دیده شده بود می‌پردازد و می‌نویسد:

اواخر سال گذشته برابر بود با سی‌امین سال‌گرد  در سال 1988، خمینی قتل‌عام زندانیان سیاسی،بعد از پایان جنگ ایران و عراق فتوایی برای اعدام همه اعضای مجاهدین خلق که در زندان بر مواضع‌شان مصر بودند صادر کرد، وی در همین فتوا فرمان تشکیل کمیته‌هایی را برای انجام این اعدام‌ها صادر کرد، کمیته‌هایی که به «هیات‌های مرگ» تبدیل شد. اغلب اعضای این هیات‌ها در حال حاضر مناصب کلیدی را در حکومت اسلامی برعهده‌ دارند. نتیجه کار این هیات‌ها اعدام بیش از 30 هزار زندانی سیاسی بود که اکثریت قاطع آن‌ها از اعضای مجاهدین خلق بودند.

امسال سی‌‌امین سال‌گرد اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی در ایران است که به کشتار سال 1367 معروف شده است.

آمار دقیقی از تعداد کشته‌شدگان وجود ندارد، محل دفن آن‌ها هم معلوم نیست. خانواده‌ها هم‌چنان در پی دادخواهی هستند و هم‌چنان از سوی ماموران امنیتی حکومت اسلامی تحت فشار و آزارند. خانواده‌های جان‌باختگان حتی از سوگواری بر مزاری که تصور می‌کنند عزیزان‌شان در آن‌جا دفن شده‌اند، محرومند.

در سال 1395، یک فایل صوتی از دیدار و گفت‌وگوی آیت‌الله حسینعلی منتظری، جانشین برکنارشده بنیان‌گذار حکومت اسلامی با حسینعلی نیری، حاکم شرع در آن زمان، مرتضی اشراقی، دادستان وقت تهران و مصطفی پورمحمدی نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین منتشر شد.

در این مکالمه آیت‌الله منتظری از کشتار دسته‌جمعی زندانیان سیاسی با عنوان جنایت یاد می‌کند. این سه نفر به‌همراه ابراهیم رئیسی رییس قوه قضاییه کنونی حکومت، از تصمیم‌گیران درباره اعدام‌های 67 به «هیات مرگ» معروف شده‌اند.

چند ماهی ست که خامنه ای سردمدار آدم کشان حکومت اسلامی، رئیسی یکی از اعضای هیات مرگ کشتارهای سال 1367 را بر راس قوه قضاییه، یعنی ماشین سرکوب و سانسور، شکنجه و اعدام گمارده است. قوه قضاییه در این دوره، تهدید، دستگیری، شکنجه و اعدام ها را نسبت به سال های اخیر، افزایش داده است.

اخیرا سایت «اعتماد آنلاین» مصاحبه ای با آیت‌الله سیدحسین موسوی‌تبریزی از مقامات بلند پایه حکومت اسلامی در دهه 60 انجام داده است. او در این مصاحبه، از اعدام‌های دهه 60 دفاع کرده است. موسوی تبریزی در ابتدای سرکار آمدن حکومت اسلامی از طرف خمینی به ریاست‌ کل‌ دادگاه‌های‌ انقلاب‌ اسلامی‌ استان‌ آذربایجان‌ شرقی‌ و غربی‌ گمارده شد.آن سال‌ها موضوع حزب خلق مسلمان و آیت‌الله شریعتمداری که در تقابل با خمینی وارد صحنه در این منطقه شده بود، خطری برای حاکمیت جدید محسوب می‌شد. در کنار آن اوج‌گیری مبارزات مردم حق طلبانه کردستان بر علیه حکومت و گسترش آن خطر دیگر برای حکومت بود، که خواب آرام را در غرب کشور از چشمان حاکمان قدار‌بند ربوده بود.

در چنین شرایطی، خمینی بینان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، موسوی تبریزی را به ریاست‌ کل‌ دادگاه‌های‌ انقلاب‌ اسلامی‌ استان‌ آذربایجان‌ شرقی‌ و غربی‌ گمارد تا سرکوب‌ها را سازمان بدهند.در دوره ریاست موسوی تبریزی، او احکام اعدام برای ده‌ها نفر را در جریان سرکوب‌های خونین این دوره در شهرهای تبریز، ارومیه و... صادر کرد. بعدا خمینی او را به سمت دادستان کل حکومت منصوب کرد. در دهه 60،او از مسئولان رده بالای حکومت در سیستم قضایی حکومت بوده و در صدور احکام زندان و اعدام برای زندانیا ن سیاسی مستقیما دست داشته است. او امروز «اصلاح‌طلب» شده و همه مقامات بلند پایه و جناح‌های درونی حکومت اسلامی در طول چهار دهه گذشته از سازمان‌دهندگان و مجریان وسیع‌ترین سرکوب‌ها و جنایات، اعدام‌ها برعلیه مردم ایران بوده‌اند.

 

یک دسته دیگر از مقامات، کسانی هستند که در زمان کشتار و در تمام سال‌های پس از آن به‌طور دائم واقعیت کشتار را انکار و تحریف کردند، از جمله کادر دیپلماسی میرحسین موسوی در آن زمان، نمایندگان حکومت اسلامی ایران در ژنو و نیویورک در سازمان ملل، سفرای ایران در کشورهای مختلف که عفو بین‌الملل در سال 67 و 68 با آن‌ها ملاقات داشته و به‌طور هماهنگ، تمامی آن‌ها وقوع کشتار را مطلقا زیر سئوال می‌بردند.»

عفو بین‌الملل می‌گوید این گزارش 200 صفحه‌ای برمبنای شهادت‌ بیش از 100 تن از خانواده‌های قربانیان و نجات‌یافتگان آن سال‌ها و نیز صدها سند ثبت‌شده این نهاد، گواهی‌های فوت و گزارش‌ نهادهای حقوق بشری تهیه شده است. اسنادی که به‌گفته این نهاد باید درتحقیقاتی جامع توسط سازمان ملل مورد بررسی قرارگیرند.

شهادت‌ها و اسنادی که در گزارش تحقیقی عفو بین‌الملل منتشر شده، به توصیف این نهاد ارائه کننده «تصویری تکان‌دهنده است از ابعاد کشتاری فجیع» در تاریخ حکومت اسلامی ایران، اعدام‌های سال 67 در دست‌کم 32 شهر ایران.

روح‌الله حسینیان، رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در مصاحبه‌ای مفصل با برنامه اینترنتی رو‌در‌رو، از اعدام‌های دسته‌جمعی محکومان عقیدتی-سیاسی در تابستان و پاییز سال 1367 دفاع کرده است.

مقام‌های حکومت اسلامی به‌طور معمول درباره اعدام‌های سال 1376 تمایلی به صحبت ندارند ولی پس از انتشار فایل صوتی توسط دفتر منتظری، اظهارنظرها درباره این پرونده بیش‌تر شده است.

از جمله چهره‌هایی که قبل از انتشار فایل صوتی، از سخن گفتن درباره این ماجرا پرهیز داشتند، مصطفی پورمحمدی بود.

او 11 شهریور 1394 وقتی در یک جمع رسانه‌ای درباره این اعدام‌ها مورد پرسش قرار گرفت، از پاسخ مستقیم طفره رفت و گفت: «حوادث سال 67 هم از بحث جنگ تحمیلی جدا نیست و حتما برای توضیح بیش‌تر نیاز به فرصت کافی است.»

پورمحمدی در گفت‌وگو با هفته‌نامه مثلث همان رویکرد را در پیش گرفته و گفته در آن دوران در جنگ بودیم و در چنین شرایطی نیاز به توضیح حقوقی و بررسی عملکرد این قاضی و آن قاضی نیست.

استفاده از پوشش جنگ برای توجیه عمکرد خمینی و مسئولان حکومت در طول سه دهه گذشته رواج داشته ولی پورمحمدی سعی کرده با ترسیم مختصات یک جنگ جدید، این تکنیک را احیا کند.

او در این گفت‌وگو انتشار فایل صوتی گفت‌وگوی منتظری را بخشی از «عملیات مشترک آمریکا، سی‌آی‌اِی، موساد و عربستان برای موج جدید براندازی در ایران» می‌داند و می‌گوید «الان وقت جنگیدن است.»

در واقع، می‌توان گفت او پس از این‌که به اجبار از مرحله طفره‌رفتن و سکوت عبور کرد و وارد فاز اقرار و افتخار شد، اکنون در موقعیت طلب‌کارانه قرار گرفته و با پناه گرفتن در پشت جنگ جدید با عنوان «براندازی»، می‌خواهد راهی تازه برای فرار از پاسخ‌گویی پیدا کند.

مصطفی پورمحمدی، دبیر جامعه روحانیت مبارز، در گفت‌وگویی که در دو نسخه تصویری و متنی توسط هفته‌نامه اصول‌گرا «مثلث» منتشر شده، بار دیگر به صراحت از نقش‌آفرینی در اعدام‌های سال 1367 دفاع کرده است.

او تابستان سال 1395 هم به اجرای دستور خمینی برای اعدام دسته‌جمعی مخالفان حکومت افتخار کرده بود.

احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، گفته است، می‌بایست به کسانی که به فرمان آیت‌الله روح‌الله خمینی هزاران نفر از زندانیان سیاسی را در سال 1367 اعدام کردند، مدال داد.

مجلس خبرگان رهبری با دفاع از اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در سال 1367 از آن‌چه «تصمیم تاریخی و انقلابی حضرت امام خمینی در برخورد جدی و بدون مسامحه با منافقین و محاکمه عادلانه سران و برخی اعضای گروهک منافقین» خوانده، تمجید کرده است.

 میرحسین موسوی نخست وزیر دوران خمینی، در مصاحبه جنجالی با تلویزیون اتریش چه گفت؟

از 7 ژوئن 2010 که مقاله جفری رابرتسون درباره گزارشش پیرامون کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367 در گاردین  منتشر شد، گفتگوی میرحسین موسوی با تلویزیون اتریش به یکی از بحث‌های داغ فضای مجازی تبدیل شد، چه نوارهای جعلی که به طائب نسبت داده نشد و چه اتهام‌هایی که زده نشد! ولی کسی اقدام به انتشار متن کامل این گفتگو نکرد تا صحت اتهام وارد شده به موسوی مبنی بر حمایت از اعدام زندانیان در آن گفتگو، تایید یا رد شود.

رابرتسون در پاراگراف ششم مقاله‌ای که 17 خرداد 1389 در گاردین منتشر شد، از «حمایت میرحسین موسوی از اعدام زندانی‌ها برای جلوگیری از شورش آن‌ها» سخن گفت:

«موسوی در تبلیغات انتخاباتی پارسال، با شعارهای «1988» به چالش کشیده شد ولی از این‌که بگوید از قتل‌عام‌ها چه می‌دانست سر باز زد. 

موسوی در دسامبر سال 1988 با تلویزیون اتریش انجام داد. موسوی در پاسخ به ادعاهای سازمان عفو بین‌الملل، غیرصادقانه گفت که زندانیان اعدام شده، می‌خواستند شورش کنند. او گفت: «ما باید این توطئه را درهم می شکستیم، از این جنبه به هیچ‌وجه رحم نمی‌کنیم.»

 

 

روز 30 اوت روز جهانی «ناپدیدسازی قهری» به سرنوشت کسانی اشاره دارد که سر به‌نیست شده‌اند. این روز برای یادبود از کسانی است که در حکومت‌های دیکتاتوری، جنگ، درگیری‌های سیاسی یا در مسیر مهاجرت به دلایل نامعلومی ناپدید شده‌اند.

عفو ‌بین‌الملل در آستانه این روز گزارش مفصلی از اعدام‌های سال 67 در ایران تهیه کرده و نوشته است: «دنیا چشم خود را بر فاجعه اعدام‌های جمعی و ناپدیدشدگان سال 67 در ایران بسته است.»

در بیانیه‌ای که از سوی این سازمان منتشر شده، آمده است بستگان کسانی که در سال 67 در خفا در زندان کشته شدند هنوز در رنج و عذاب هستند.

فیلیپ لوتر، مدیر بخش تحقیقات و امور حقوقی خاورمیانه و شمال آفریقا در سازمان عفو بین‌الملل می‌گوید: «آن ها و افرد پرشمار دیگری که در جستجوی اجساد مفقوده شده هستند، تا به امروز از بی‌عدالتی سیستم قضایی ایران عذاب می‌کشند.»

عفو ‌بین‌الملل با اشاره به گزارش 300 صفحه‌ای خود که در سال 2018 میلادی منتشر شد در مورد اعدا‌م‌های ایران تاکید کرد که مرگ هزاران قربانی هنوز ثبت نشده و هزاران جنازه ناپدید شده در نقاط مختلف ایران دفن شده‌اند.

عفو بین‌الملل در بیانیه خود تاکید کرد که مقامات ایران طبق قوانین بین‌المللی موظف هستند در مورد این جنایات تحقیق کنند و حقیقت را به بستگان قربانیان بگویند.

عفو بین‌الملل از حکومت اسلامی خواسته است هیئتی از کارشناسان مستقل را مامور تحقیق در این زمینه کند و بقایای جنازه قربانیان را از جمله از طریق آزمایشDNA  شناسایی و به خانواده‌های آن ها تحویل دهد و...

لازم به یادآوری است که در مورد اعدام‌های سال 1367 دادگاهی در سال 1391 با حضور خانواده‌های قربانیان، شاهدان و قضات بین‌المللی، در کاخ صلح در لاهه هلند برپا شد و قضات بین‌المللی این دادگاه در آبان‌ همان سال، پس از دو جلسه دادگاه، اعدام‌های سال 67 در ایران را «جنایت علیه بشریت» نامیدند.

***

اما هنگامی که به کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 می پردازیم بلافاصله باید تاکید کنیم که اعدام ها در ایران، از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن حکومت اسلامی آغاز شد. چرا که بسیاری از عوامل حکومت اسلامی به ویژه جناح اصلاح طلبان و یا حتی طیف توده - اکثریتی، همواره به کشتار 67 تاکید دارند و به طور کلی عملکردهای جنایت کارانه حکومت اسلامی از سال 57 تا 67 را قلم می گیرند. چرا که اگر پرونده این تاریخ باز شود پای خودشان نیز گیر است و به طور مستقیم و غیرمستقیم در کشتارهای دهه شصت حکومت سهیم بودند.

متاسفانه در گرماگرم انقلاب عده‌ای، چنان شیفته خمینی شده بودند که او را در ماه می‌دیدند و عده‌ای دچار توهمی ‌شده‌اند که امام زمان را در چاه چمکران می‌ بینند، در حالی که خمینی و شاه را نه در چاه‌ و ماه، بلکه باید روی زمین دید.

محمد صادق صادقی گیوی معروف به خلخالی (1382-1305)، حاکم شرع دادگاه انقلاب پس از انقلاب مردم ایران در سال 57 بود. او 14 سال شاگرد امام خمینی بود. او 24 بهمن 1357، با حکم امام به عنوان حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب منصوب ‌شد. خلخالی در خاطراتش در مورد نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع نوشته است: «پس از چند روز از پیروزی انقلاب، بزرگ ترین مسئولیت یعنی حکومت شرعیه و قضاوت عادله در حق مجرمان و مفسدان در سراسر ایران با خط و فرمان امام به حقیر و ناچیز محول شد.» او، ادامه می‏دهد: «خدا شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچک ترین تلاشی نکردیم و حتی تا زمانی که به من ابلاغ شد از آن اطلاعی نداشتم. آقا (امام خمینی) با شناختی که از روحیه انقلابی من داشتند عصر روز 24 بهمن 57 مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: این حکم را به نام شما نوشته‌ام. حقیر پس از دیدن حکم به حضورشان عرض کردم: آقا این حکم سنگین است. فرمودند: «برای شما سنگین نیست.» گفتم: «مخالفین و وابستگان به طاغوتیان علیه من تبلیغ می‌کنند.» آقا فرمود: «من پشتیبان شما هستم و بالاخره این حکم را به کسی بدهم که به او اطمینان داشته باشم.» در حکم خمینی آمده است: «جناب آقای حجت الاسلام شیخ صادق خلخالی دامت افاضاته، به جناب عالی ماموریت داده می‏شود تا در دادگاهی که برای محاکمه متهمین و زندانیان تشکیل می‏شود حضور به هم رسانده و پس از تمامیت مقدمات محاکمه با موازین شرعیه حکم صادر کنید.»

محاکمات سران حکومت شاه توسط ایشان سه روز بعد از پیروزی انقلاب آغاز شد و در اولین گام، نیمه شب 25 بهمن 1357، یعنی سه روز پس از پیروزی انقلاب و یک روز بعد از تشکیل کابینه دولت موقت، نخستین افسران شاه تیرباران شدند. سپهبد مهدی رحیمی فرماندار نظامی تهران و رییس شهربانی سابق، سرلشکر رضا ناجی (معروف به «قصاب» اولین فرماندار نظامی اصفهان در جریان مبارزات ملت ایران به دلیل سرکوب قیام مردم اصفهان در چهلمین روز واقعه خونین تبریز)، سرلشگر خسروداد فرمانده نیروی هوایی (فرمانده هوانیروز و متهم به هدایت مستقیم کشتار 17 شهریور 57 در تهران) و ارتشبد نصیری رییس سابق ساواک اولین کسانی بودند که توسط دادگاه انقلاب اعدام شدند.

محاکمه آنان همان روز در محل دبیرستان شماره 2 علوی در دادگاه انقلاب انجام و مفسد فی الارض شناخته شده و نیمه شب در پشت بام همان مدرسه تیرباران شدند و این در حالی بود که محاکمه 22 تن دیگر در همان محل ادامه داشت. شیخ صادق خلخالی قاضی دادگاه انقلاب بود.

تعداد اعدام‌های خلخالی روز به روز افزایش یافت و به تمامی استان های کشور به ویژه آذربایجان، کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا و...، کشیده شد. روزی ده ها نفر اعدام و اعدام‌های چند دقیقه‌ای، هم چنان ادامه یافت.

او در کتاب خاطراتش (ايام انزوا، خاطرات آيت الله خلخالی، نشر سايه، 1380، ص 28 و 29) درباره نحوه انتخابش به عنوان حاکم شرع، چنین نوشته است: «خدا شاهد است که ما برای تصدی اين مقام کوچک ترين تلاشی نکرديم. آقا سيد روح الله خمينی با شناختی که از روحيه انقلابی من داشتند عصر روز 24 بهمن 57 مرا به دفترشان احضار کردند و فرمودند: اين حکم را به نام شما نوشته ام. حقير پس از ديدن حکم به حضورشان عرض کردم که آقا اين حکم سنگين است. فرمودند: برای شما سنگين نيست. گفتم مخالفين و وابستگان به طاغوتيان عليه من تبليغ می کنند. آقا فرمود: من پشتيبان شما هستم...»

درست 48 ساعت پس از انتصاب حاکم شرع، صادق خلخالی کوشيد 24 تن از وابستگان حکومت شاه را را اعدام کند که در نهايت و به گزارش روزنامه اطلاعات در روز 27 بهمن ماه تنها موفق شد چهار ارتشبد سرشناش با نام های مهدی رحيمی، نعمتالله نصيری، منوچهر خسروداد و رضا ناجی را در پشت بام مدرسه رفاه تهران اعدام کند.

نکته ای که درباره اين دادگاه ها بيان شده، اين است که زمان صدور رای تا اجرای حکم کم تر از 24 ساعت طول کشيده و متهمان از داشتن وکيل و لايحه دفاع نيز محروم بوده اند.

متاسفانه جامعه در مقابل این اعدام ها سکوت کرد و اعتراضی شکل نگرفت. اما صدور و اجرای حکم اعدام انقلابی، تنها به وابستگان سياسی و نظامی حکومت سرنگون شده پهلوی، ختم نمی شد، به بهانه ها و توجیهات مختلف این روند ادامه یافت و گسترش پیدا کرد به طوری که روزنامه اطلاعات در تاريخ 15 اسفند 1357 نيز در تيتر يک خود از تيرباران 7 تن به اتهام «لواط» خبر داد و نوشت که اين 7 اعدام برای نخستين بار در تاريخ ايران و به حکم دادگاه انقلاب اسلامی رخ داده است.

درست در فردای آن روز يعنی در تاريخ 16 اسفند ماه نيز، روزنامه اطلاعات در صفحه يک از تيرباران 6 اغفال کننده کودکان به جرم اعمال غيرمشروع خبر داد و حتی عکس يک خود را به لحظه تيرباران اين 6 متهم اختصاص داد.

اما پس از اين اعدام ها و در پشت درهای بسته، که در کم ترين زمان محاکمه تا اجرای حکم اتفاق افتاد و نخستين اعدام های پس از انقلاب نام گرفت، درست در روز 23 اسفند ماه 1357 بود که رسانه های ايران از جمله روزنامه اطلاعات از اعدام 6 تن از نظاميان وابسته به نظام شاهنشاهی در ديگر شهرستان ها و آغاز محاکمه امير عباس هويدا يکی از مهم ترين نخست وزيران محمد رضا شاه پهلوی خبر داد.

روند برگزاری اين دادگاه و رای صادر شده برای امير عباس هويدا نخست وزير 13 ساله ايران، در آن هنگام و پس از آن با مخالفت بسياری از مقام های سياسی کشورهای ديگر و وکلای دادگستری در ايران و جهان رو به رو شد. اما اين انتقادها و مخالفت ها ره به جايی نبرد و به صدور حکم اعدام برای هويدا انجاميد، حکمی که اجرای آن به دليل فرارسيدن نوروز 58 در 18 فروردين سال بعد اجرا شد.

این گونه با پايان سال 1357 خورشيدی و در روزهای پايانی آن، روند اعدام ها برای مدت کوتاهی متوقف شد، اما با آغاز بهار 1358 و استقرار نظام جديد سياسی در ايران، سرفصل تازه ای از برخورد با مخالفان سياسی را در ايران رقم زد.

برای مثال، در گزارش رسمی قضایی آمده است: «روز پنج شنبه 12 تیر 1359 شمسی حجت‌الاسلام شیخ صادق خلخالی به شهر شیراز وارد و مستقیما به مقر سپاه پاسداران شیراز عزیمت و در آن مکان مستقر گردید… خلخالی زندانیان موردنظر پاسداران را از زندان عادل‌آباد شیراز بدون کسب اجازه یا صدور دستور از ناحیه دادستان انقلاب اسلامی شیراز (میرغفاری) به مقر سپاه پاسداران احضار و ظرف 4 یا 5 ساعت چهارده نفر را به اعدام و تیرباران و ده نفر را به حبس‌های پانزده تا پنج سال باصطلاح محکوم و اموال تعدادی از ساکنین این شهرستان را مصادره کرد.»

روایت نخستین فرمانده سپاه فارس، جعفری، تکان‌دهنده است: «در میان این چهارده نفر اعدام شده خانمی یهودی به نام بانو نصرت گوئل بود که وی سه‌ماهه آبستن و دارای 4 فرزند و کارگر آرایشگاه بود که بی‌گناه اعدام شد. جریان اعدام وی بنا به اطلاع آقای مهندس رجبعلی طاهری چنین است. آقای مهندس طاهری قبلا فرمانده سپاه شیراز بود و در تاریخ 12/4/59 وکیل مجلس و نماینده کازرون بود. بعد از اعدام این چهارده نفر و اعدام این زن بی‌گناه برای تحقیق به سپاه (شیراز) می‌رود و از بچه‌های سپاه می‌پرسد جریان از چه قرار بوده است و چرا این زن اعدام شده است؟ نظر به این که وی خودش فرمانده سپاه آن جا بوده و همه را می‌شناخته، به وی می‌گویند: فاحشه‌ای به نام زهرا در شیراز دستگیر شده بود و یک میلیون پول داده و آزاد گردیده بود. بچه‌های سپاه به خلخالی می‌گویند که زهرا یک میلیون داده و آزاد شده است. خلخالی می‌گوید بروید و او را بیاورید. بچه‌ها می‌روند که زهرا را بیاورند. زهرا که مخفی شده و یا به جایی رفته بود، وی را پیدا نمی‌کنند. بچه‌ها می‌گویند این که بد شد که او را پیدا نکردیم و خوب نیست که دستِ خالی برگردیم. به آرایشگاهی می‌روند و این زن را با خود می‌برند پیش خلخالی و می‌گویند: این زهرا است. خلخالی می‌گوید: زهرا. خانم گوئل می‌گوید: من زهرا نیستم و نصرت گوئل هستم؛ و زهرا کیست؟ خلخالی می‌گوید برو. زن بیچاره موقعی‌که حرکت می‌کند که برود، یکی از بچه‌های سپاه در گوشی به خلخالی می‌گوید که خود این زن هم دختر تلفنی دارد. خلخالی هم فورا می‌گوید برگرد و بلافاصله وی را اعدام می‌کند.» (جعفری، تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، ص 146 و 147)

جعفری در پاورقی اضافه کرده است: «آقای مهندس رجبعلی طاهری در همان موقع به دفتر ریاست‌جمهوری و (روزنامه) انقلاب اسلامی و آیت‌الله محلاتی اطلاع داد.» (پیشین، ص 496، پاورقی شماره 70)

 

با این وجود، خمینی هنوز از روند سرکوب ها و اعدام ها راضی نبود و خشونت و قربانیان زیادی می خواست. تا این که او، 29 تیر 1359، در جمع شورای عالی قضایی گفت:

«... تقریبا قریب دو سال است که مى‌گوییم جمهورى اسلامى، هیچ‌چیز (غیر) اسلامى نباشد هر جاى آن دست بگذاریم مى‌بینیم خراب است، این جا هم وزارتخانه‌اش همین‌طور. این نمى‌تواند دوام پیدا بکند ما نمى‌توانیم تحمّل کنیم این مطلبى را که آقایان مى‌خواهند با آن مغزهایى که در اروپا تربیت شده است درست بکنند. ما مى‌خواهیم اسلام را چه بکنیم. یکى از این‌ها آمده بود گریه مى‌کرد که چرا بعضى از این‌ها را مى‌کشند، نه این آخرى‌ها را، آن‌هائى که آقاى (صادق) خلخالى مثلا مى‌کشتند. این‌ها باز توجه ندارند که اسلام درعین ‌حالى که تربیت است، یک مکتب تربیت است لکن آن روزى که فهمید قابلِ‌تربیت نیست، 700 نفرشان را در یک‌جا، یهود بنى‌قریظه را در حضور رسول‌الله مى‌کشند گردن مى‌زنند به امر رسول‌الله. این‌ها همین حرف غربى را مى‌زنند که ما باید اصلاح کنیم، اول همه را اصلاح کنید بعد حد بزنید، این عجیب است که اول ما باید این مملکت را همه را هدایت کنیم که همه تربیت بشوند، بعد حد بزنیم. اگر یک کسى حالا شرب‌خمر کرد، حالا حدش نزنیم، اول چیزش بکنیم تا مغزش اصلاح بشود. این‌ها یک حرف‌هاى غلطى است، باید حدود جارى بشود، باید وزارت‌خانه‌ها اصلاح بشود... ما اسلام را مى‌خواهیم، غیراسلام را نمى‌خواهیم، مجلس باید اسلامى باشد، مجلس باید افکارش افکار اسلامى باشد تا ما بتوانیم چه بکنیم. من نمى‌توانم تحمل بکنم که این‌قدر ما جوان‌هایمان از بین بروند براى این که ما مسامحه داریم می‌کنیم مسامحه‌ها از کار باید بروند و باید حالا که مجلس تاسیس شد و مجلس رسمیت پیدا کرد، هم امور باید بر نظارت مجلس به روال خودش بگذرد و با جدیت و با قاطعیت و بدون مسامحه، هر کس خلاف کرد بخواهند او را و اگر خلافى واقعا کرده بدهند او را دست دادگاه‌ها و دادگاه‌ها محاکمه‌اش کنند.

از این‌جهت حالا عرض مى‌کنم تمام کمیته‌ها در سرتاسر مملکت باید به قدرت خودش باقى باشد، تمام سپاه پاسداران در سرتاسر کشور باید به قدرت خودش باقى باشد، تمام دادگاه‌هاى انقلابى در سرتاسر مملکت باید به قدرت خودش باقى باشد. باید دادگاه‌ها با همان قدرت باشند منتها بر شماهاست، بر آقایان است که اگر چنان چه یک قاضى نمى‌تواند قضاوت بکند یا منحرف است، عوضش بکنید اما این‌ها باید، این نهادهاى انقلابى تمامش باید بدون این که دستى به آن‌ها زده شود تمام این‌ها باید سر جاى خودش باشد و کارها به‌طور انقلابى بگذرد...»

به این ترتیب، خمینی حدود هجده ماه بعد از استقرار حکومت اسلامی، حاکمیت خود را ارزیابی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد به حد کافی قاطع عمل نشده است. نقد اصلی بنیان گذار حکومت اسلامی، به دو موضع کلان است: یکی مسامحه در «غائله» کردستان در اوایل سال 1358 که به نظر او مذاکره می‌باید بعد از تسلط قوای حکومت اسلامی در منطقه و از موضع قدرت صورت می‌گرفت. دیگری دولت موقت مهدی بازرگان است که او عدم‌رضایت عمیقِ خود را از عملکرد آن بیان کرده است. او از مجلس شورای اسلامی که در همان روزها آغاز به کار کرده و قرار بود به وزرای نخستین رییس‌جمهور ایران رای بدهد توصیه کرد که تنها به وزرایی صددرصد اسلامی، قاطع و مکتبی رای دهند.

 

شخصت و کاراکتر و عملکردهای آیت الله روح الله خیمینی و یا جانشین آن خامنه ای، شباهت های زیادی با هیتلر دارد. شدت بی رحمی در هر سه نفر قابل توجه است. بحث بر سر مقایسه این آن ها نیست که کدام شان بیش تر کشتند و طولانی تر بر جنگ و کشتار تاکید ورزیدند. باید توجه به شرایط و و موقعیت هایی زمانی و مکانی داشت که آن ها حاکمیت کردند.

میزان کشتار در دادگاه های انقلاب به اندازه ای بود که به قول آیت الله مکارم شیرازی، امام جمعه قم: به این آسانی که در دادگاه های انقلاب آدم می کشند گوسفند هم سر نمی برند...»

دکتر شفاء در کتاب تولدی دیگر می نویسد: «در تحلیلی که چندین روان شناس آمریکایی و اروپایی بر اساس بررسی های متعدد روان شانسی از وی کردند و گزارشی از آن را در نشریه US New and World Reports  به چاپ رساندند، خمینی چنین توصیف شده است: انتقام جو، لجوج، یک دنده، بدگمان، لبریز از حس کینه توزی در حدی که این حس در او جای همه عواطف دیگر را گرفته است.»

نقل قول زیر از خمینی که شفاء در کتابش آورده است شاهد گویای دیگری بر شدت قساوت خمینی است: «ما خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همان طور که  رسول الله صلی اله علیه دست می برید، حد می زد، رجم می کرد، و همان طور که یهود بنی قریظه را که چون جماعتی ناراضی بودند قتل عام کرد. اگر رسول الله فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را از بین ببرید، حکم به عدل کرده است.»

دروغ اساس کار هر دو حکومت هیتلر و خمینی را تشکیل می داد. گوبلز وزیر تبلیغات نازی ها اعتقاد داشت که دروغ هر چه بزرگ تر باشد مردم بیش تری آن را باور خواهند کرد. در مورد خمینی، دکتر شفاء موارد زیادی از دروغ گویی حاکمان جمهوری اسلامی و به خصوص خمینی را می شمارد و اعتقاد دارد دروغ هایی که در این حکومت به خورد مردم داده شد در کم تر حکومتی می توان سراغ داشت. و باید گفت که احمدی نژاد از این حیث واقعا فرزند خلفی برای خمینی است.

ذکر سه صلوات بعد از نام خمینی و شایعه دیدن عکس خمینی در ماه از جمله این اسطوره سازی هاست در حال حاضر نیز چنین اسطوره هایی برای خامنه ای ساخته می شود. برای مثال سعیدی امام جمعه قم ادعا کرده است که خامنه ای موقع تولد یا علی گفته است. در آلمان نازی گفته می شد سگی وجود دارد که عاشق هیتلر است و هر وقت از او بپرسی هیتلر کیست می گوید پیشوای من!

افکار حقارت آمیز خمینی نسبت به زنان، حد و مرزی ندارد، جالب است که در حکومت نازی هم دیدگاه مشابهی در خصوص زن وجود داشت.

هر دو حکومت علم و آگاهی بشر را دشمن حاکمیت و افکار خود می دیدند. خمینی با صراحت گفته که «همه گرفتاری ما از این دانشگاه و دانش دیده هاست، هر چه می کشیم از این طبقه ای است که می گویند روشنفکریم و دانشگاه رفته ایم و حقوق دانیم. هر چه می کشیم از این هاست»

البته یک نگاه اجمالی به کتاب «کشف الاسرار» خمینی نشان می دهد که چه قدر به دیده تحقیرآمیز به دانش علم و بشری و پیشرفت می نگرد. هیتلر هم تاکید داشت که «هیچ آموزش فکری نخواهم داشت. دانش سبب تباهی جوانان من است.»

رفتار حکومت اسلامی با اقلیت های مذهبی هم چون بهائیان و یهودیان و یا همجنس گراها، کمونیست ها و... در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و یا در آلمان تحت حاکمیت نازی، تفاوت چندانی ندارند.

حکومت اسلامی از همان روزهای نخست به قدرت رسیدنش، تفکیک عقاید و حتی دخالت در امر خصوصی انسانی ها زیر ذره بین پلیسی - جاسوسی خود قرار داد تا تسلط بیش تری بر ارکان زندگی مردم داشته باشد از این رو، مردم را تشویق می کردند که جاسوسی همدیگر را بکنند. خمینی در پاییز 1361، از دانش آموزان خواست که معلمان خود را زیر نظر بگیرند و انحرافات آن ها را به مسئولان امنیتی گزارش کنند و از معلمان نیز خواست که رفتار مشکوک دانش آموزان یا اولیای آن ها را به همین مسئولان گزارش کنند.

در آلمان نازی نیز این سیاست حاکم بود به طوری که راینهارد هایدریش رییس گشتاپو، بیش از صد هزار خبرچین نیمه وقت را اجیر و تربیت کرده بود که وظیفه شان نوشتن نام هر کسی بود در باره دولت یا پیشوا نظر انتقادی ابراز می کرد.

 

دیکتاتور‌ها بیماران روانی نیستند و اختلالات کروموزومی و ژنتیکی مشخصی هم ندارند، پس باید روی زمینه‌های روانی و اجتماعی که عامل ساخته شدن شخصیت دیکتاتور می‌شود تاکید گردد.

در جوامع و فرهنگ‌های پدر سالار، مردسالار و یا استبدادی، بی عدالتی‌ها، حقارت‌های اجتماعی، محرومیت‌ها، سرکوب‌ها و ناامنی‌ها و ترس، حد و مرزی ندارند. مردمی که در چنین فضای ناامن و خوفناکی زندگی می کنند، همواره در فکر رها شدن از این همه فتجعه و فلاکت هستنئد. اما از آن جا که جامعه و فرهنگ بسته، فرصت و امکان بروز مطالبات شهروندان را از مجاری طبیعی نمی دهد، ناچار بخشی از جامعه به دنبال «قهرمان» و «ناجی» می‌گردند در چنین شرایطی، چهره های مستبد و دیکتاتور وارد صحنه سیاسی و تحولات اجتماعی می‌شوند و هر چه جامعه بسته تر و فضای سانسور و سرکوب و خفقان بر آن حاکم باشد، نقش جمعی مردم و جنبش ها به حاشیه رانده می شود و دیکتاتور هم میدان عمل قاطع‌ و خشن‌تری پیدا می ‌کند. هرچه پیروان دیکتاتور بیش تر شوند و دیکتاتور هم کم عاطفه‌تر می‌گردد. در این تراژدی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و انسانی، دیکتاتورهم هر چه بیش تر سلطه‌جویی و قدرت تحکیم می بخشد و انتظار دارد مردمی که این قدرت را به او داده اند چشم و گوش بسته، حامی فرامین او باشند. در این روند، شاید زمایمن فرارسد که شکنجه شونده برای رهایی از شکنجه، خود با شکنجه‌گر خود همکاری کند و در یک پروسه زمانی نه چندان دور، خود به شکنجه‌گر تبدیل شود!

آن بخش از مردم جامعه ای که دیکتاتور را ساخته و بی چون و چرا از او تبعیت می کنند نهایت خودشان نیز قربانی دیکتاتور می‌شوند. کوچک ترین انتقاد و اعتراض بهای گزافی را می‌طلبد که بسیار از مردم خود را بی پناه و نا امید حس کنند و شاید هم دهه ها طول بکشد تا بر این احساس نا امیدی و بی پناهی خودشان غلبه کنند.

بررسی زندگی دیکتاتورهایی چون خمینی، خامنه‌ای، هیتلر، صدام حسین، قذافی، موگابه و نشان می‌دهند که همگی در دوره‌های تاریخی زندگی، رفتار و اعمال دیگری داشته اند. اما نقش‌ قدرقدرتی را مردم به آن ها تفویض کرده اند بنابراین، تا این مرد به پا نخیزند و دیکتاتوری را که یک زمانی بالا برده اند به پایین نکشند هم چنان فضای یاس و نا امیدی ادامه خواهد داشت.

دیکتاتورهایی چون خامنه ای، برنامه‌های بزرگ‌بینانه خود را دارند و مردم را هیچ می پندارند. آن ها با حماتی بی دریغ پیروان خود، قدرت و مصونیت و حاکمیت شان حفظ می کنند. هر چه پیروان وابسته‌تر و گوش به فرمان‌تر شوند به همان میزان دیکتاتورها خشن‌تر و وحشی تر می‌شوند. در این حالت آن ها، حتی به اطرافیان خود دروغ می‌گویند و دروغ‌های خود را واقعیت می‌پندارند.

دکتر Scott Atrawn استاد و محقق روان‌شناسی در دانشگاه میشیگان که حدود دو دهه در مورد مذهب و شخصیت دیکتاتورها مطالعه کرده و با چند تا از آن ها هم ملاقات و گفتگو کرده، معتقد است که «دیکتاتورها تلاش می‌کنند که خود را اخلاقی نشان دهند و روی تصمیم‌هایی که از نظر آن ها مقدس و اخلاقی است پافشاری کنند و کوتاه هم نیایند.» برای مثال می‌گوید: آدولف هیتلر، خودش را اخلاقی جلوه می داد.

تیم روان‌شناسی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، با سرپرستی خانمDana Carney  تحقیقات مفصلی در مورد روان‌شناسی دیکتاتورها و رابطه آن با قدرت انجام داده‌اند که نکات تازهای را در تحولات و تغییرات شخصیت دیکتاتور‌ها را روشن می‌کند. براساس یافته‌های این تحقیق: «نقش فیزیولوژی و تغییرات در ساز و کار مغز و کارکرد هورمون‌ها در مقابله با استرس‌ها مهم تر از تغییرات روان شناختی آن هاست. آن ها یک شبه دیکتاتور نمی‌شوند بلکه آرام آرام از توده مردم جدا می‌شوند. از واقعیت‌ها دور می‌شوند و به قدرت نزدیک تر. قدرت به صاحبش حق ویژه می‌دهد. و بر اساس این حق ویژه امکانات ویژه حاصل می‌شود و به منفعت‌طلبی شخصی می‌انجامد. دیکتاتور آرام آرام نسبت به رنج و درد دیگران بی‌تفاوت می‌شود و برای خود هنجار ویژه‌ای می‌آفریند.» شاید به همین دلیل است که دیکتاتور‌ها به تفکر «خود بزرگ‌بینی» و «خود شیفتگی» را شکل می رسند. وقتی چنین احساسی به انسان دست بدهد دیگر قادر نیست که واقعیت‌های موجود را آن طور که هستند ببینند و و منطقی عمل بکنند.

هر کدام از شخصیت‌هایی چون هیتلر، صدام حسین، حسنی مبارک، معمر قذافی، محمدرضا شاه، آیت اله خمینی و خامنه‌ای، همگی چهره‌ای عبوس، خشن، بی‌تفاوت و توهمات مالیخولیایی و غیر واقعی از موقعیت خود دارند. یکی در سر سودای دروازه تمدن بزرگ را می‌پروراند و دیگر امپراتوری بزرگ اسلامی و حکومت جهانی مهدی موعود!

دیکتاتورها از کوچک ترین انتقادی بر آشفته می‌شوند و بزرگ ترین تنبیه را در حق منتقد و یا مخالف روامی‌دارد و حتی جان بیساری از آن ها را به سادگی و بدون هیچ احساس گناه می‌گیرند و قتل عام زندانیان دربند را اخلاقی، انسانی و دینی قلمداد می‌کند.

 

برخی بر این عقیده اند که دیکتاتورها از بیماری روانی رنج می برند؟ این ساده ترین و گمراه کننده ترین تعریفی است که از دیکتاتورها ارائه می شود. در حالی که دیکتاتورها مرتبا در حال اقداماتی هستند که قدرت خود را حفظ کنند و این قبیل از تصمیمات نمی توانند توسط فردی که از بیماری روانی رنج می برد، سر بزند.

به این ترتیب، پذیرش این که این قبیل از حاکمان سعی می کنند مانند یک روانی به نظر برسند، توجیهی بیش نیست. برای مثال، آنان نه تنها به اطرافیان شان، بلکه به خودشان نیز دروغ می گویند و هر آن چه شد راه شان باشد با بی رحمی نابود می کنند.

در واقع پدیده های سیاسی، اجتماعی حاکمیت در اعمال سانسور و سرکوب، شکنجه و اعدام، ترور و وحشت، ریشه های تاریخی دارند و چند وجهی هستند.

«اسکات آتران» استاد دانشگاه «میشیگان» آمریکا که بیش از دو دهه درباره حاکمان و مردان قدرتمند در جهان مطالعه کرده و با بسیاری از آنان مستقیما گفت وگو کرده است، این گونه نتیجه می گیرد که حرکت به سوی اخلاقیات، نه سادیسم و حرص و طمع، شخصیت افراد قدرتمند را شکل می دهد. او می گوید که مثلا آدولف هیتلر معادل یکصد میلیون دلار هزینه کرد تا اقداماتش را توجیه کند و مدارک منطقی به دیگران ارائه دهد.

در گزارشی که توسط سه محقق در دانشگاه کالیفرنیا در سال 2003 میلادی انجام شد، آمده است که دیکتاتورها ذهنیت خود را تغییر می دهند و شخصا برای خود، تفکری جدید خلق می کنند.

این گزارش، هم چنین تاکید دارد: این تمایل در افراد قدرتمند وجود دارد که برای خود اعتباری را در نظر بگیرند که در عالم واقعیت وجود ندارد و در همین حال دنیای پیرامون خود را بسیار خودکار تر و راحت تر تصور می کنند.

صدام حسین نمونه واقعی برای این مسئله است ؛ او حتی وقتی که به بغداد حمله شد نیز از ادعا های توخالی اش دست برنداشت.

«رنانا بروکس» استاد روان شناسی دانشگاه «واشنگتن» نیز می گوید که دیکتاتورها تمایل دارند که قدرت و توانایی خود را بیش از واقعیت ها نشان دهند.

آنان در حقیقت خود را یک «قهرمان» تصور می کنند و زمانی که این باور به چالش کشیده می شود، دیگر نمی توان مانع اقدامات آنان شد چرا که در این شرایط شخصیت اصلی آنان زیر سئوال می رود.

در تحقیقاتی که توسط تیم روان شناسی دانشگاه «کلمبیا» با عنوان «چگونه قدرت فاسد می شود» انجام شده، آمده است که چه مکانیسمی در قدرت منجر به فساد می شود؟

در این گزارش آمده است حال آن که بی اخلاقی و گفتن دروغ های مدوام نیز استرس زا هستند. دروغ گو باید همراه مراقب کلام خود و شرایط محیطی خود باشد و در چنین شرایطی تنها استرس افراد افزایش می یابد اما در دیکتاتورها عوامل دیگر باعث کاهش استرس می شوند و به همین دلیل راحت تر از دیگران از راست گوی خودداری می کنند.

در این شرایط است که دیکتاتورها ممکن است تا آخرین لحظه بجنگند چرا که هرگز تصور نمی کنند که پایانی نیز برای آنان وجود دارد.

اما نباید این نکته را فراموش کرد که دیکتاتورها هم چنان که قدرت نظامی گری و سرکوب گری قوی دارند، از نظر روان شناختی برای عقب نشینی از قدرت بسیار ضعیف هستند؛ به همین دلیل آنان در عین دلبستگی به بقا، همواره از نابودی استقبال می کنند.

 

 

مشاور امنیتی رییس ساواک در یک کنفرانس مطبوعاتی در اوایل انقلاب از طرحی به نام ماهان پرده برداشته بود که در آن با پرداخت پول به برخی روحانیون خرافاتی در بین مردم ایجاد می‌شد. دیده شدن تصویر امام خمینی در ماه، دیده شدن مو در سوره بقره، دیدن خواب شاه توسط یکی از روحانیون بخشی از این خرافات و شایعه‌ها بوده است.

در روزهای پرشوری که خمینی برای برای برخی مردم متعصب مذهبی و حتی برخی نیروهای به اصلاح چپ هم چ.ن حزب توده و... احترام عجیبی داشتند، گاهی مسائلی با تحریک احساسات مذهبی مردم طرح می‌شد. یکی از آن ها، دیده شدن عکس امام خمینی در ماه بود. جمعه 24 دی ماه، یکی از شب‌های زمستانی بود که هر کس سعی می‌کرد به زور چیزی را به دیگری نشان دهد. برخی با دست ماه را که قرص کامل بود، نشان می دادند و می گفتند که عکس امام خمینی در ماه افتاده است.

برخی افراد مسن تر که سوی چشم‌شان تا چند متر جلوی پای‌شان را نمی‌دید، فقط با شنیدن این حرف مدام صلوات می‌فرستادند و به دیگران نشان می‌دادند که عکس امام چگونه در ماه دیده می‌شود.

این پدیده پاریدولیا (Pareidolia) نام دارد، شاید این واژه برای بسیاری از ما آشنا نباشد، اما بی‌شک همه ما بارها آن را شنیده ایم.

از میان نمونه‌های پاریدولیا، پاریدولیای صورت شناخته شده ترین نوع آن است. دیدن صورت مسیح بر روی نان تست، نمونه ایرانی آن رویت صورت آیت‌الله خمینی بنیادگذار حکومت اسلامی در ماه، از مثال های پاریدولیای صورت هستند که به خاطر نمودهای مذهبی و عقیدتی بیش تر به آن ها توجه شده است.

یکی از مثال‌های جنجالی این پدیده، دیدن صورت یک انسان بر روی مریخ بود. در سال 1976، وقتی فضاپیمای وایکینگ 6، اولین فضا پیمایی که ناسا به مریخ فرستاد، مشغول عکس‌برداری از سطح مریخ بود، تصویری را ثبت کرد که شبیه صورت یک انسان بود و به نام صورت مریخ شناخته شد.

این تصویر بیش از 55 سال به عنوان یک موضوع جنجالی در فیلم‌ها، مجلات و کتاب‌ها مطرح بود و حتی برخی آن را نشانه وجود حیات در مریخ می‌دانستند. در حقیقت این تصویر تنها و تنها یک صخره بزرگ در حال شکل گیری بود که با وجود سایه های اطرافش شبیه فرعون مصر به نظر می‌آمد.

پاریدولیا نه تنها فقط به صورت یک پدیده جنجالی و خرافی، که گاه در اقتصاد نیز نمود پیدا کرده است. در سال 1952، اسکناس‌های کانادایی به این علت که در میان موهای ملکه الیزابت شیطان خندانی دیده‌ می‌شد، توسط بانک‌ها جمع آوری شدند.

در سال 1994، یک زن آمریکایی، دایانا دویسر، تصویر مریم مقدس را در نان تست خود دید. او نان تست را برای فروش گذاشت و این نان تست که نزدیک 7/1 میلیون بازدید داشت، در نهایت حدود 28 هزار دلار فروخته شد.

از آن جا که پاریدولیای مذهبی بیش تر به صورت پاریدولیای صورت بروز می‌کند، همواره جنجال برانگیزترین نوع پاریدولیا است، محققان بیش تر به بررسی این پدیده پرداخته‌اند.

در تحقیقی که در دانشگاه هلسینکی فنلاند صورت گرفته، نشان داده است افراد مذهبی بیش تر از خداناباوران، تصاویر قدیسان را در اشیا پیرامون خود می‌بینند. این موضوع در دانشگاه آمستردام هم بررسی شد و نتیجه مشابه بود.

دکترسونیا اسکات محقق عصب شناس در یونیورسیتی کالج دانشگاه لندن که بر روی این پدیده مطالعه کرده، معتقد است که افراد انتظارات شان را در اشیا می‌بینند.

در تحقیق دکتر نوشین حاجی خانی و تیمش در دانشگاه هاروارد، وقوع این پدیده در مغز انسان بررسی و مشخص شد که سیستم بینایی انسان گرایش دارد به سرعت به تفسیر محرک (که می تواند تصویر روی یک جسم باشد) بپردازد و به همین علت است که در یک لحظه او صور آشنایی را در اشیا می‌بیند یا پیام هایی را در صداهای پیرامون خود می‌شنود.

به هر صورت پاریدولیا به هیج عنوان معجزه، عادت یا مسئله‌ای مشابه آن نیست، پاریدولیا یک پدیده روان شناختی است که در مغز و بر اساس اطلاعاتی برخی افراد که در ذهن دارد، به وجود می آید.

 

خاطره آیت‌الله‌العظمی شبیری زنجانی، از ماجرایی تاریخی که 24 دی 1357 و دو روز قبل از خروج همیشگی شاه از کشور رخ داد.

اخوان مرعشی می‌گفت: در مشهد من، آقای خامنه‌ای، آقای (واعظ) طبسی تولیت، آقای میرزا جواد آقا تهرانی، آقای آشیخ علی فلسفی و آشیخ مهدی نوقانی در اتاقی بودیم. گفتند: الان عکس آقای خمینی در ماه ظاهر شده است. ما انکار کردیم و گفتیم این‌چنین نیست. آقای طبسی گفت: آقا بیایید ببینید! الان پیداست و به زور ما را بیرون کشانید. آمیرزا جواد آقای تهرانی که می‌دانست این حرف اصلی ندارد، از اتاق بیرون نیامد. من به ماه نگاه کردم و گفتم: من که چیزی نمی‌بینم. آقای طبسی با تندی گفت: تو همیشه مناقشه می‌کنی، نباید همه چیز را انکار کنی! آقای فلسفی گفت: من چیزی حس نمی‌کنم. آقای خامنه‌ای گفت: چشم‌های من ضعیف است لذا نمی‌توانم شهادت بدهم، ولی مثل این که کَلَف‌های ماه (لکه‌های روی ماه) قدری بیش تر شده است، یعنی مثل این که تفاوتی حس می‌کنم. آشیخ مهدی نوقانی گفت: من عبا و عمامه‌ای می‌بینم، ولی خویی است یا خمینی تشخیص نمی‌دهم. غرض این که علاقه افراد در ادراک آن‌ها اثر می‌گذارد. (منبع: جرعه‌ای از دریا، ج. 3، ص 669)

 

مطابق روایات بسیار، امامان نیز هم چون پیامبران دارای معجزه بودند. البته داستان های مردم فریب معجزه و غیره در طول تاریخ بشر به ویژه در اسلام مرسوم بوده است. معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنی عاجز کردن است، بنابراین کارهای خارق العاده ای که از اولیای بزرگ رخ می دهد و دیگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه می گویند، مانند زنده کردم مرده، شفادادن بیمار مبتلا به بیماری بی درمان و امثال آن.

اصل معجزه از پیامبران است که برای صدق نبوت خود، معجزه از خود نشان می دادند و موجب ایمان و اعتقاد مردم به توحید و نبوت می شدند. چنان که قرآن از دو معجزه بزرگ موسی در برابر فرعونیان یعنی معجزه عصا و ید بیضاء، تعبیر به برهان کرده و گفته است: «فذانک برهانان من ربّک؛ این دو (عصا و ید بیضاء) دو برهان از طرف پروردگارت می باشند.» (سوره قصص، آیه 32) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پیامبر، گفته است: «هذه ناقة اللّه لکم آیةٌ؛ این شتر الهی برای شما معجزه ای است.» ( سوره اعراف، آیه 73)

پیامبران به ویژه پیامبران اولواالعزم برای اثبات نبوت خود به «معجزه» متوسل می شدند، و در قرآن معجزات مختلفی از معجزات پیامبران مانند نه معجزه موسی و مرده زنده کردن عیسی ذکر شده، و از غیر پیامبران نیز در قرآن معجزاتی ذکر شده مانند معجزه عفریتی از جن و آصف برخیا و...

بر همین اساس امام صادق گفت: معجزه نشانه ای برای خداست که خداوند آن را به کسی جز پیامبران و رسولان و حجت هایش عطا نمی کند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راست گویی راست گو از دروغ گویی دروغ گو شناخته شود.» (بحارالانوار، ج 12، ص 77)

درباره معجزه های محمد آمده است: هنگامی که پیامبر از مکه به مدینه هجرت کرد، در مدینه افراد بسیاری آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولی آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذارید که از سوی خدا مامور است، بر در هر خانه ای که نشست، همان جا می روم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ایوب انصاری نشست، در خانه ابو ایوب، تنها مادرش بود و آن ها دو نفری زندگی می کردند، مادرش نابینا بود. مادر به استقبال پیامبر شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، کاش چشم بینا داشتم، و چهره نورانی رسول خدا(ص) را می دیدم؟» پیامبر(ص) به او مرحمت کرد دست بر چشمان او کشید، همان دم او بینا شد و جمال دل آرای پیامبر(ص) را مشاهده کرد.

ابو ایوب شخص فقیری بود، جز یک بزغاله و یک من جو، چیز دیگری نداشت، همان بزغاله را ذبح کرد، و از آن یک من جو، نان فراهم نمود، به کمک دیگران آب گوشتی فراهم کردند، همه مردم مدینه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته می آمدند و از غذا می خوردند و می رفتند، در عین حال به برکت وجود پیامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقی می ماند، آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخیز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهی به یکتایی خدا و رسالت پیامبر(ص) داد. (بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20)

با این حساب دیده شدن تصویر خمینی در ماه، ادامه همه همین خرافات هزاران ساله است و تازگی ندارد.

 

 

کتاب «شکنجه گر و قربانی: درمان»، نوشته‌ «فرانسواز سیرونی» نویسنده‌ فرانسوی است که توسط «ارسطو سعید» و «فروغ احمدی» به فارسی برگردانده شده است بسیار تکان‌دهنده و در عین حال آموزنده است.

مترجم در سرآغاز این کتاب می‌نویسد: «شکنجه، در این کتاب به عنوان یک عامل سکوت بررسی می‌شود که شکنجه‌گر می‌کوشد آن را در مغز قربانی شکنجه به کار گذارد تا او را از گروهی که بدان وابسته است، جدا کند.» در این کتاب شکنجه نه به‌صورت «علمی» بلکه به صورت «عملی» مورد توجه قرار دارد.

فصل اول این کتاب هشت فصلی، «شکنجه، برای به حرف وا داشتن یا برای خفه کردن؟» نام دارد. در این بخش روش‌هایی که در شکنجه به کار گرفته می‌شود را می‌خوانیم و نویسنده به بررسی و تحلیل آن‌ها می‌پردازد. نویسنده در فصل دوم نیز به همین امر پرداخته و این بار با تلفیق روانشناسی بالینی و موضوع شخصیت درونی، به تحلیل «روش‌های شکنجه» می‌پردازد.

«درمان اختلال‌های ناشی از آسیب»، عنوان فصل سوم است که به تاثیرات شکنجه و شیوه‌ی درمان اختلال‌های ناشی از آن پرداخته شده است.

خوانندگان این کتاب به خوبی می‌توانند به موضوعاتی چون روان‌درمانی قربانیان شکنجه، روانشناسی شکنجه و آزار و هم‌چنین جنبه‌های روانش‌ناسی آن تمرکز و آگاهی بیش‌تری پیدا کنند که به همین جهت نویسنده در فصل چهارم به «تاثیر شکنجه‌گر» می‌پردازد. به اعتقاد نویسنده در این فصل شکنجه‌گر راه‌کارهایی که در حین شکنجه به‌کار می‌گیرد تا قربانی شکنجه را وادار به سکوت کند و به عنوان وسیله‌هایی که از دیرباز به صورت سنتی وجود داشته‌اند و امروزه به شکلی علمی از آن‌ها بهره‌برداری می‌شود، برخورد می‌کند و آن‌گاه که تمام تار و پود قربانی شکنجه برای بیرون کشیدن شکنجه‌گری که در درون وی جاخوش کرده است مورد روان‌درمانی قرار می‌گیرد، قربانی به آرامش می‌رسد.

فصل پنجم این کتاب «تظاهرات آسیب» نام گرفته است. این فصل با پرداختن به مسائل شکنجه‌گر و قربانی به واکاوری روابط شکنجه‌گر و قربانی می‌پردازد و به مثابه‌ی یک نقشه‌ راه روان درمانی برای یافتن شکنجه‌گر درون یک بیمار پیش می‌رود.

عنوان فصل ششم «جان بدر برده» است. در این فصل نویسنده به نقل سخنان شکنجه‌گر به یک بیمار شکنجه پرداخته است: «او از درون شکسته خواهد شد، زیرا ما می‌دانیم چگونه عمل کنیم تا نشانه‌ای برجای نماند. اگر او جان بدر ببرد، هرگز بهایی را که برای جسارت خود پرداخته، فراموش نخواهد کرد…»

در فصل هفتم نیز به «سخت شکنجه‌گران» می‌پردازد که چه‌طور در درون خود به یک شکنجه‌گر تبدیل می‌شوند.

بخش پایانی کتاب به روش‌های درمان شکنجه با عنوان «درمان، پایان تغییر شکل» پرداخته شده است که به مسائل روانش‌ناسی می‌پردازد.

این کتاب نتیجه‌ یک کار عملی بالینی است که از جمعیت حمایت از قربانیان فشار سیاسی در تبعید و سپس در مرکز پریمولوی، که یک مرکز درمان قربانیان شکنجه و تجاوز سیاسی است، در پاریس آغاز شد و پس از آن نیز در مراکز دانشگاه پیگیری شد.

مطالعه این کتاب که در حال حاضر از کتاب‌های نایاب در ایران محسوب می‌شود به‌تمامی علاقه‌مندان و خصوصا فعالین سیاسی، زندانیان سیاسی جان بدر برده و فعالین حقوق بشر توصیه می‌شود.

 

مارچلو ویگنار، روانکاو اهل اروگوئه که سال‌ها در پاریس در تبعید به‌سر برد، شکنجه را هر حالت‌ تعمدی‌ می‌داند که در آن هر شیوه‌ای به کار می‌رود تا باورها و آرمان‌های قربانی، نابود و از هویت و شخصیتش خالی شود.

هم‌چنین شکنجه بر اساس ماده‌ی یکم کنوانسیون منع شکنجه سازمان ملل متحد 1984،این‌گونه تعریف می‌شود: هر عملی که به واسطه‌ آن و تعمدا درد و رنجی شدید، خواه جسمی یا روحی، بر فرد اعمال شود، آن هم برای اهدافی چون کسب اطلاعات یا اعتراف‌گیری از او یا از یک شخص ثالث، یا با هدف تنبیه او به دلیل انجام عملی که او یا شخص ثالثی مرتکب شده، یا مظنون به ارتکاب آن است، یا با هدف ارعاب و واداشتن او یا شخص ثالث‌(به انجام کاری)، و بنابر دلایل تبعیض‌آمیز از هر نوع؛ به ویژه هنگامی که چنین درد و رنجی از سوی یک مقام یا فرد دیگری، برخوردار از سمتی رسمی یا به تحریک، رضایت یا قبول وی، اعمال شده باشد. شکنجه شامل درد و رنجی نیست که صرفا منبعث از احکام قانونی یا ذاتی این احکام یا بخشی از آن‌ها باشد.

پس از این کنوانسیون، سازمان ملل متحد در قطع‌نامه‌ای در سال 1987 اعمال هر گونه اذیت، آزار و رفتار غیرانسانی و بشری را محکوم کرد و در منشور قطع‌نامه‌ای با همین نام، خواستار پیوستن کشورهای جهان به معاهده منع شکنجه‌(UNCAT) و مجازات و پیگیری عوامل شکنجه‌(مخصوصا شکنجه‌های دولتی) در سرتاسر دنیا شد. 

می‌توان گفت که آثار شکنجه‌های روانی یا سفید کم‌تر از شکنجه‌های جسمی نیست و بسیاری از کارشناسان، آثار تخریبی آن را برای فرد و جامعه مهلک‌تر می‌دانند؛ به این معنا که در این نوع شکنجه پس از اعمال شکنجه، نشانه‌ا‌ی فیزیکی که نشان‌دهنده‌ی شکنجه باشد بر جای نمی‌ماند، ولی می‌تواند شکنجه‌گر را به اهدافش برساند و بر جسم و روان قربانی، که از هم جدا نیستند، تأثیر عمیق داشته باشد.

اما سئوال اساسی این‌جاست که چگونه شکنجه در حکومت‌‌های مختلف «مجاز» شناخته می‌شود، آن‌چنان که شکنجه‌گر عمل خود را نه تنها «مجاز» بلکهخدمتبه خدا، خلق ، وطن و آرمان‌های مختلف می‌شمارد.آیا چنین افرادی تنها به دلیل بیماری‌های بالینی و روانی شکنجه‌گر می‌شوند یا این‌که مطالعه‌ نظام اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیکی، که شکنجه را مجاز جلوه می‌دهد، برای فهم این رفتار اهمیت بیش‌تری دارد، سیتمی که زنجیره‌ای از جانیان را در کنار هم قرار می‌دهد تا برای استقرار یا تداوم  حکومتی مشخص از اعمال هیچ شکلی از شکنجه، قتل، ترور و جنایت دریغ نکنند و خود را «مجاز» و محق بدانند که با اعمال فشار زیاد جسمی و روحی، قربانی را به پذیرش خواسته‌های بازجو و انتخاب میان بد و بدتر وادارند؟

 

بسیاری از روان‌شناسان معتقدند انسان‌ها شکنجه‌گر به دنیا نمی‌آیند، ولی به‌نظر نمی‌رسد که آموزش و تربیت و شست‌و‌شوی مغزی تنها عواملی باشند که می‌تواند انسانی چنان درنده‌خو تربیت کند که از رنج دیگری برای رسیدن به هدف یا مقصدی استفاده کرده و از آن لذت برد. وقتی به مجموع نظریات پیرامون روان‌شناسی شکنجه نگاهی گذرا می‌اندازیم نمی‌توانیم به این نتیجه‌ یک‌سان دست یابیم که تنها با آموزش می‌توان جانیان زنجیره‌ای تربیت کرد، جنایت‌کارانی که قادرند هزاران هزار انسان را در اردوگاه‌های مرگ روانه‌ اتاق‌های گاز کرده و یا در  سال 67 در حکومت اسلامی ایران در کم‌تر از یک هفته هزاران انسان را به دار آویزند.

 

اریک فروم  در کتاب «آناتومی ویران‌گری» می‌نویسد: افرادی که به‌طور مستقیم در سرکوب، شکنجه و همین‌طور از میان برداشتن انسان‌های دیگر شرکت می‌کنند، دچار انحراف شخصیتی هستند و یا این که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارسایی‌های تربیتی رنج برده‌اند. اما در مقابل، زیگمونت باومن در کتاب «مدرنیته و هولوکاست» و در بخش «جامعه‌شناسی پس از هولوکاست» می‌نویسد: «امروزه دیگر همه می‌دانند که اولین تلاش‌ها برای توضیح هولوکاست به مثابه جنایتی که به دست جانیان مادرزاد، دیگرآزاران، دیوانگان یا هر نوع آدم مبتلا به نارسایی‌های جدی اخلاقی  رخ داده ، در عمل تأیید نشده است.» در واقع وی به محیط، آموزش و انگاره‌هایی که مجوز شکنجه و جنایت را صادر می‌کند  توجه می‌کند، یعنی نقشی که ساختار قدرت از طریق آموزش افراد مستعد جنایت برای آن‌ها در نظر گرفته و آن‌ را آموزش می‌دهد. به عبارتی می‌توان گفت، حاکمان می‌توانند انسان‌هایی بیافرینند که حلقه‌های تو در تو و پیچیده‌  نظامی جنایتکار را شکل دهند، افرادی که با انواع و اقسامِ امکانات و به دلایل و عقاید گوناگون و نیز در سایه حمایت کامل سیستماتیک با اعمال شکنجه‌های روحی و روانی می‌توانند شخصیت یک انسان را ویران کنند و حتی او را با هدف تواب‌سازی شست‌و‌شوی مغزی داده و در خدمت خود بگیرند. اگرچه هدف می‌تواند تخلیه‌ اطلاعاتی و حتی وادار کردن به دروغ‌گویی علیه خود نیز باشد. 

 

برای تحلیل شخصیت شکنجه‌گر  باید سلامت روان و حتی فیزیولوژی مغز را هم سنجید. البته نقش آموزش را هم نباید دست‌کم گرفت.

به‌گفته آلیس میلر، «آموزش سیاه» در ارتکاب جنایت توسط نیروهای امنیتی در کشورهای گوناگون به این افراد مهارتی می‌دهد که می‌توانند شخصیت متهم و حتی ملتی را از درون خالی کنند. بر اساس این نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجه‌گر تبدیل شود باید از تعلیم و آموزشی ویژه متاثر شود. آموزشی که در نهایت به او قدرت می‌دهد که از هیچ عمل خشونت‌آمیزی دریغ نکند.

بازجو و یا شکنجه‌گر تا جایی پیش می‌رود که فرد مورد نظر فرو ریزد و برای رسیدن به این هدف از انواع و اقسام روش‌های فیزیکی و روانی استفاده می‌کند تا متهم کاملا در دست بازجو قرار بگیرد. بازجو بر اساس شخصیت افراد و اهداف بازجویی از روش‌های مختلف بهره می‌برد: تهدید می‌کند و تا سر حد مرگ می‌ترساند، ناسزا می‌گوید، تهمت می‌زند و خانواده‌ی قربانی را تهدید به مرگ می‌کند، اعدامِ نمایشی ترتیب می‌دهدیا با تشویق،تلقین وجدل پیش می‌رود.

بی‌خوابیِ طولانی، بازجویی‌های شبانه، حبس‌های انفرادی‌ بلندمدت و محرومیت از درمان و امکانات بهداشتی از دیگر ترفندهای بازجویی است. 

شکنجه‌گر می‌تواند با خشونت رفتار کند، ساعت‌ها سئوال تکراری بپرسد، در نقطه‌ای ثابت قربانی را نگه دارد و حتی از داروهای روان‌گردان استفاده کند تا خرد شدن متهم را در فرآیندِ ویران‌گری ببیند و لذت ببرد، رفتارهایی پر از کینه که نه تنها نشان‌دهنده‌ تمایلات سرکوب شده، عقده‌ها و بیماری روانیِ بازجو، بلکه حاکی از بازی او در نقشی است  که حاکمانی بیمار و روان‌پریش به او سپرده‌اند.

مراحل آموزش شکنجه‌گر نیز از رویه‌ خاصی پیروی می‌کند که  فرانسوا سیرونی، روان‌شناس فرانسوی، در کتاب جلادان و قربانیان: روان‌شناسی شکنجهبه تفصیل از آن سخن می‌گوید. مراحل مختلف این آموزش‌ها دست کمی از شکنجه ندارد و هدف از آن اطاعت بی‌چون‌وچرای فرد مستعد از دستور مافوق ویا رهبر است.  از جمله مواردی که سیرونی به آن اشاره می‌کند جدا کردن این افراد از خانواده و آموزش زندگی دسته‌جمعیِ مبتنی بر نظام سلسله‌مراتبی است تا فرد خود را دارای رسالتی بزرگ بپندارد که برای تحقق آن مجاز به اعمال شکنجه است.  قربانیان این افراد و نظام‌های سیاسی ناگزیر سال‌ها با پیامدهای چنین رفتارهایی دست به گریبان خواهند بود و به گروهی بیمار تبدیل خواهند شد، گروهی که در ایران به «نسل سوخته» شهرت یافته‌اند.

 

سه نوع آموزش برای بازيگران عرصه خشونت جمعی وجود دارد. اول،استفاده از گزينش. در اين روش بر روی هويت شکنجه گر آينده کار می‌شود. با استفاده از رعب و وحشت ايجاد شده وی را وارد يک گروه تخصصي چون گروه های نظامی و يا شبه‌نظامی می‌کنند. اين‌گونه در آفريقای جنوبی حتی بعضی از افراد پليس را هم مورد شکنجه قرار داده‌اند. در آمريکای لاتين، نازی‌های فراری و هم‌چنين روان‌شناسان سازمان سيا در مدارس تخصصی ماموران فن شکنجه تربيت کردند.

 

در قرن بيستم ابزارها و فن‌های شکنجه تکميل و تکثير می‌شود: شوک الکتريکی به اعضای حساس بدن، به اعضای تناسلی، در مقعد، در نوک پستان‌ها، در پرده گوش، بر روی زبان يا دندان‌ها. بر روی سر قربانی پلاستيکی کشيده می‌شود که قبل از اين که خفه شود دوباره برداشته می‌شود. يک چشم‌بند کثيف چنان محکم بر روی چشم‌ها بسته می‌شود که حدقه چشم‌ها در جمجمه فرو می‌روند. نمک در حلق قربانی می‌ريزند يا قربانی مجبور می‌شود الکترودهای کوچک قورت دهد، تا معده و دستگاه گوارشی را بسوزانند. با رنده کمر قربانی را رنده می‌کنند يا گربه‌ای را در لباس قربانی می‌اندازد و به آن برق وصل می‌کنند، تا گربه تن قربانی را پاره‌پاره کند. بيضه‌های قربانی را له و لورده مي‌کنند يا ميله در واژن يا مقعد قربانی می‌‌کنند. بدن لخت و عور قربانی را در ديوارهايی مملو از حشرات موذی و موش‌ها می‌اندازند يا قربانی را برای اعدام مصنوعی می‌برند. به قربانی مواد مخدری تزريق می‌شود که باعث رعشه و هذيان می‌شود، بدون اين که ردپاهای ظاهری برجا بگذارند.

فهرست فنون شکنجه مدرن ده‌ها صفحه را سياه می‌کند. زيرا هر قسمت از بدن، هر حالت، حرکت و تحريکی می‌تواند به‌منزله آماج حمله شکنجه استفاده شود. روح ابتکار مرز نمی‌شناسد. اگر واقعا مسئله حقيقت يا مرگ مطرح بود، همه اين‌ها قابل صرف‌نظر کردن بود. اما شکنجه کار را يک سره نمی‌کند. شکنجه آزمايشگاه تخيل ويران‌گری است.

شکنجه شخص را در يک اندامواره بدل می‌کند، در يک تکه گوشت زنده، در يک ابژه کار، که با آن شکنجه ور می‌رود و در حالاتش خودکامانه دست می‌برد.

شکنجه‌گر با ارتقای خود به صاحب امتياز، به سوژه درددهنده، قربانی را به جسمانيت محض‌اش بازمی‌گرداند. کنش اجتماعی ازطريق اعمال فنی جانشين می‌شود. خشونت هيچ معنا و جوابی را از پيش تعيين نمی‌کند، واکنش‌های جسمی را حساب و آزمايش می‌کند. و از دستگاه‌هايی استفاده می‌کند که طبق قواعد زيرکی و بازدهی به‌کار انداخته می‌شوند. شکنجه کار و کاردستی است، يک ميدان فعاليت است. روش‌های جاافتاده با يک‌نواختی به‌کار برده می‌شوند، روش‌های جديد با علاقه بی‌صبرانه، با شوروشوق اختراع و کشف محک می‌خورند. سازوکار سرد علت و معلول جانشين چارچوب اجتماعی معنای متقابل می‌شود.

خشونت زخم‌ها را باز می‌کند و قربانی شکنجه را به داد و فرياد می‌کشاند. خشونت درون قربانی شکنجه را باز می‌کند تا بتواند خودکامانه آن را تصاحب کند. خشونت زبان درد را خفه می‌کند، و از جهان درون «ديگری» درد می‌کند، درد می‌کشد. شکنجه‌گر،به صواح‌ديد خود، ميزان آزار و اذيت و عذاب را تغيير می‌دهد. اين مثل کم و زياد کردن صدا و روشن و خاموش کردن است. عامل شکنجه می‌تواند هم زمان درد ايجاد کند و از درد بکاهد. او انسان را تن خاموش می‌کند، درد را چون نماد قدرتش اشغال می‌کند و درهمان حال بازتابش را سرکوب می‌کند. متکايی بر روی صورت قربانی شکنجه فشار می‌دهد، چشمانش را می‌بندد، يک گلوله آهنی يا کيسه پلاستيک از مدفوع در دهان قربانی فرو می‌کند. در کنار سر قربانی موتور پر قدرتی را روشن می‌کند يا راديو را با صدای بلند روشن می‌گذارد. عامل شکنجه با خفه کردن فرياد قربانی، آخرين ايما و اشاره را هم از قربانی می‌ربايد. شکنجه‌گر می‌خواهد درد را ببيند، اما نعره و ضجه گوش‌خراش قربانی را نشنود. او به همين جهت قربانی را در درون خود ميخ‌کوب می‌کند، راه بازگويی و بيان وی را سد می‌سازد و فرياد را از بين می‌برد. شکنجه گر بی‌هيچ احساسی آن کنار می‌ايستد و از نو شروع می‌کند. اخلاق ناشناسی قدرت نياز به تغيير آرايش پيچيده يا تعاليم ايدئولوژيک ندارد. شخصيت‌زدايی از انسان در خود راه‌کارهای شکنجه نهفته است. ازهمين روی است بی‌تفاوتي، که جلاد با آن کارش را انجام می‌دهد. ترديد و تامل او را تکان نمی‌دهند. ازآن جاکه شکنجه توانايی و ايما و اشارت انسانی را از قربانی سلب می‌کند، شکنجه برای عامل شکنجه پيامدی ندارد.

 

شکنجه‌گر می‌خواهد آخرين نيروی مقاومتش را درهم بشکند. برای اين منظور هميشه لازم نیست خون ريخته شود. فقط کافی است قربانی را مجبور کرد ساعت‌ها سر پا بايستد. او را وادار کرد آن‌قدر کلاغ پر بشيند که از رمق بيفتد. يا او را در سلولی حبس کرد که آن‌قدر بلند و دراز است، که نه می‌توان نشست نه دراز کشيد. حالت اجباری بدن همان‌قدر درد عضلانی و استخوانی ايجاد می‌کند که هوشمندترين دستگاه‌ها درد ايجاد می‌کنند. چند صباحی قربانی تلاش می‌کند عليه حالت اجباری بدن مقاومت کند، وزن بدنش را از اين طرف به آن طرف منتقل کند يا عضلات بدنش را شل کند. اما با گذشت زمان اين سعی‌ها بی‌اثر می‌مانند. مبارزه عليه بدن خويش چشم‌اندازی ندارد. درد او را آن‌چنان درهم می‌کوبد تا قربانی شکنجه از فرط خستگی درهم بشکند. شکنجه به زخم‌های ظاهری کفايت نمی‌کند. انسان را از وسط دو نيمه می‌کند. تن قربان دستيار شکنجه می‌شود.

هراس، قربانی را دچار دلهره و ياس می‌کند. خشونت، اراده و جان را نابود می‌کند. و قربانی را مجبور می‌کند خود را از طريق فريادش، ترسش، التماسش برای عفو خوار و حقير سازد.

قربانی را لخت می‌کنند، موهايش را می‌زنند، آلت تناسلی‌اش را لخت و عور می‌کنند و شکنجه می‌کنند. بدن لخت و عور به زنجير کشيده می‌شود تا در بی‌حرکتی محض نگاه داشته شود. شکنجه با رغبت تمام بر ابژه کار بسته شده انجام می‌شود. شکنجه درد را به نمايش می‌گذارد و قربانی را در معرض نگاه شيطان تماشاگران می‌نهد. قربانی تحقير می‌شود و مورد طعن و طنز قرار می‌گيرد. ترس و شرمش مايه غرور شکنجه‌گر است؛ خرسندی برخورداری از خشونت کامل، که شکنجه‌گر از آن لذت می‌برد و از هيچ کوششی دريغ نمی‌کند تا اين لذت را تا حد امکان زنده نگاه دارد.

صدای قربانی ديگر به‌شکل کلماتی نيست که می‌توانستند چيزی را توصيف کنند. عضو معيوب تنها قادر است آه و ناله و فرياد کند.

قربانی حتا توان زبان شکوه و شکايت را هم ديگر ندارد. خشونت فرياد پديد می‌آورد، آن را از سينه تن دردمند بيرون می‌کشد و بلافاصله آن را به آن بازمی‌گرداند. اما هرچه قربانی شکنجه بيش‌تر خاموش شود، شکنجه‌گر بلندتر بر سر او داد می‌زند، او را تهديد می‌کند، يکنفس زير رگبار سئوال می‌گيرد. شکنجه‌گر با نابودکردن زبان قربانی، فضای زبان را اشغال می‌کند. و او خودش را گسترش می‌دهد، وقتی يگانه کسی می‌شود که حالا زبان و صدا دارد.

ويران‌سازی زبان اين تصور را که شکنجه فقط و فقط يک وسيله استنطاق است ابطال می‌کند. قطعا می‌توان خشونت را قطع کرد و قربانی شکنجه را به اطاق بازجويی کشيد. اما اغلب او فقط بايد کاغذ ازپيش نوشته شده‌ای را امضاء کند يا بی‌کلام چيزی را تایيد کند که در دهان او گذاشته می‌شود. قطعا، انسان‌ها گاه و بی‌گاه شکنجه می‌شوند تا پرده از يک راز بردارند. اما چه‌قدر انسان شکنجه می‌شود، بااين که شکنجه‌گر واقف است که آن‌ها هيچ اطلاعاتی نمی‌توان داشته باشند؟ چه‌قدر در مورد انسان‌ها خشونت می‌شود، بااين که شکنجه‌گر ازقبل خیلی چيزها را می‌داند؟ و چه‌قدر انسان‌ها زير مشت و لگد له می‌شوند تا چيزی را اعتراف کنند که جلاد هم از آن مطلع است، که هيچ چيز برای اعتراف کردن وجود ندارد؟ ميان اعتراف به گناه، راز و شکنجه هيچ انسجام ضروری وجود ندارد. اين که قربانی مورد بازجويی و بازپرسی قرار می‌گيرد، به هيچ‌وجه به اين معنا نيست که پاسخ وی واقعا مهم است. در حقيقت بازجويی يک صحنه‌سازی حساب شده است که به شکنجه هاله‌ای از حقانیت می‌دهد و درعين حال فشارهای اخلاقی را وارونه می‌کند. بازجويی اين توهم را به‌وجود می‌آورد که شقاوت فقط يک نيروی کمکی حقيقت است و قربانی درنهايت خودش مقصر بلايی است که بر سرش آمده است. چون او با لجاجت سکوت می‌کند، پس آن‌چه را که بر سرش آمده است بايد به پای خودش بنويسد. اين واژگون‌سازی اخلاق است. اين به اين معنا نيست که شکنجه‌گران به دلايل قوی احتياج ندارند. آن‌ها کارشان را بدون هرگونه اجبار توجيح انجام می‌دهند. اما سکوت برای آن‌ها مانند عنادورزی می‌نمايد. سکوت خشم و عصبانيتی را تقويت می‌کند که کار آن‌ها را ساده‌تر می‌سازد.

بااين حال، برای قربانی شکنجه بازجويی يک تله بدون راه فرار است. هر چه سکوت کند، بيش‌تر آزار و اذيت و شکنجه می‌شود. اگر حرف بزند، او خودش را به‌عنوان خائن بی‌اعتبار می‌کند، و به همين جهت هم بيش‌تر شکنجه می‌شود. با خيانت به رفقايش، خانواده‌اش، اعتقاداتش، او خود بی‌ارزش و پست بودن خود را نشان می‌دهد. کسی که مدتی مقاومت می‌کند، در شکنجه‌گران اين توهم را ايجاد می‌کند به مبارزه برخيزند. برای اين کار، شکنجه‌گران گاه برای او ارزش و احترام قائل می‌شوند، به او يک سيگار تعارف می‌کنند. اما اغلب آن‌ها درجه آزار و عذاب را بالا می‌برند، تا سرانجام اراده‌اش را بشکنند. چارچوب وضعيت از اين طريق عوض نمی‌شود. بازجويی حس داوطلبی و يک‌سان بودن را تلقين می‌کند، درحالی که هيچ چيز جز ارعاب و تطميع نيست. بر پيشانی قربانی مهر خائن را می‌کوبد، درحالی که او بی‌دفاع و ناتوان بازيچه دست ماموران سرسپرده است.

بازجويی هدف نيست، بلکه ابزار شکنجه است. به واقع يک شباهت ساختاری وجود دارد ميان حمله فيزيکی و تهاجم زبانی. بازجويی زنجيره‌ای از سئوالات است، پرسيدن پياپی و خستگی‌ناپذير، آشتی‌ناپذيراست.سئوال‌ها تمام نمی‌شود، گاهی با صدای آهسته پرسيده می‌شوند گاهی با نعره. اين سئوال کردن بی‌وقفه به چه معنا است؟ سئوال کردن مثل چاقوی جراحی است. بدن را می‌برد، با هر سئوال عميق‌تر در بدن فرو می‌رود و می‌برد، تا قربانی بازجويی را لخت و افشا کند، تا همه اطلاعات را از او بيرون بکشد. بازجويی قربانی را تکه‌تکه می‌کند. بازجويی بی‌وقفه تکرار می‌شود. فحش و ناسزادادن يا نقش بازی کردن غيرممکن است. هر کاری هم فرد مورد بازجويی انجام دهد، فقط بر اين اساس ارزيابی می‌شود آيا به سئوال جواب می‌دهد يا نه. سکوت کردن هميشه موجب سئوالات تازه می‌شود. آن‌ها قرباني شکنجه را محاصره می‌کنند. دور تا دور او را از هر طرف محاصره می‌کنند، ايستگاه‌های خود را عوض می‌کنند. بازجو خود آزادانه حرکت می‌کند اما سئوالاتش قربانی را محاصره می‌کنند. درمقابل، فرد موردبازجويی دست و پايش بسته است، تکان نمی‌تواند بخورد. سئوالات بازجو، حملات مداوم، سلاح‌های شکنجه هستند. درحالی که زبان قربانی ديرزمانی ويران گشته است، زبان شکنجه‌گر به يک وسيله خشونت شده است.

خشونت، بدن، خويشتن و جهان قربانی را تسخير و اشغال می‌کند. او را به محلی می‌کشد که هيچ‌جا ثبت نشده است، جايی که هيچ‌کس وجود ندارد به او کمک کند. همه چيزها سلاح‌های دشمن اند: زيرزمين، راهرو، سلول، درهايی که باز و بسته می‌شوند، تا زندانی را در ترس و وحشت نگاه دارند، ديوارهای سرد و نمور با لکه‌های خون، تخت چوبی با تسمه‌های چرمی و...

قربانی از هر شيئی محروم شده است، او هيچ چيز ندارد که بتواند مالکش باشد، مال خودش بنامد. بی‌دفاع و ضربه‌پذير، او به قلب سپاه دشمن زده است. هيچ‌جا اين مسئله ملموس‌تر نيست. ساعت‌ها، روزها، در تاريکی مطلق، خش و خش دائمی و قطع‌ناپذير، با دست و پای بسته بر صندلی، بدون درک عادیو بدون هيچ رويدادی. در تاريکی يک‌نواخت انسان تعادل خود را از دست می‌دهد، فعاليت مغزی‌اش مختل می‌گردد، سردردهای تحمل‌ناپذير به او حمله می‌کنند، هذيان، ترس از ديوانه شدن او را فرامی‌گيرند.

شکنجه زمان را هم ويران می‌کند. درد حضور مطلق و ممتد است. درد سرتاسر ميدان آگاهی را اشغال می‌کند. هنگامی که نعش زندانی را برای استراحت روی زمين می‌کشند و به سلول برمی‌گردانند، نااميدی او را فرامی‌گيرد. شکنجه با زيرکی ميان خشونت و استراحت مانور می‌دهد. هنگامی که ماموران شکنجه سيگار بر لب می‌گذارند، ناهارشان را می‌خورند يا سر وقت کانديدای بعد مرگ می‌روند، قربانی شکنجه آش و لاش در سلول افتاده است. از دور صداهايی می‌شنود، درد ادامه دارد، با ترس و لرز گوش به صدای پای چکمه‌ها در راهرو می‌دهد. او انتظار می‌کشد، اما هنوز نمی‌داند چه چيزی در انتظار او است. او تک و تنها در سلول افتاده است، ساعت‌های متمادی، چند روز، هيچ نور و روشنايی نيست که گذشت زمان را نشان دهد.

مدتی می‌گذرد و او ديگر گذشت زمان را حس نمی‌کند. گويی از عقربه زمان خون می‌چکد. شکنجه جاودانی است. در اين امر حقيقت روايت جهنم واقع است. لعن و نفرين ابدی است. آيا جای تعجب است، که قربانی شکنجه هيچ تمنا و آرزويی به‌جز اين ندارد که همه چيز زود تمام شود؟

ويرانی، پيروزی مامور شکنجه است.درمقابل،مامورشکنجه جايگاهش را محکم می‌کند و قلمروش را وسيع‌تر می‌کند. هرچه درد و انزوا بيش‌تر قربانی شکنجه را به اسارت بکشند، جهان وی کوچک‌تر و جهان شکنجه‌گر بزرگ‌تر می‌شود. مامور شکنجه کاملا بر اوضاع مسلط است، خشونتش، سئوالاتش در اعماق درون قربانی شکنجه رخنه می‌کنند. مامور شکنجه ارباب تن و روح، زمان و مکان، مرگ و زندگی قربانی شکنجه است. او با به تباهی کشيدن «ديگری»، کل انرژی ويران‌گرانه خود را شکوفان می‌سازد. او با بی‌حيثيت کردن قربانی شکنجه، به خويشتن خود تحقق می‌بخشد. مامور شکنجه مرزهای خود را پشت سر می‌نهد. تخيلش به کار می‌افتد، قدرت عمل و قوه تخيلش بی‌حدومرز هستند. هيچ سنگی بر سر راه او نيست. حتا بی‌احساس‌ترين مامور شکنجه نيز که کارش را با خشونت دل‌سردکننده‌ای انجام می‌دهد، فاقد اين توسعه‌طلبی خويشتن نيست. لب‌خند کودکانه بر روی چهره‌اش می‌نشيند. او با پاهای گشاده بر روی قربانی ايستاده است، با حالت جدی، بی‌خيال، متمرکز. او با روح و روانش مشغول انجام وظيفه است. بدن مامور کتک کتک در تب و تاب حرکت مستقل است. او تنها هنگامی دست از زدن برمی‌دارد که از رمق بيفتد. درحالی که درد قربانی شکنجه را تکه‌تکه می‌کند، مامور شکنجه مستقل عمل می‌کند. کنترل خود را از دست نمی‌دهد، او با تمام حواسش مشغول است. او خويشتن خود را يافته است. او نه می‌تواند به شکنجه پايان دهد، و نه می‌خواهد. خشونت حس رهايی به او می‌دهد و او را به يک وحدت بدل می‌کند. ميل به شقاوت او را يک انسان باارزش می‌کند.

شکنجه‌گر هر چه سخت‌تر کتک زن بدن قربانی را زير مشت و لگد بگيرد، هر چه او بيش‌تر هر آن‌چه را که مقاومت می‌ورزد له و لورده کند، سريع‌تر هشياری می‌آيد. قربانی به‌جایی می‌رسد که حتا نای فريادزدن هم ندارد، چشم‌ها باز نمی‌شوند، لب‌ها از هم باز می‌شوند، تا لحظه آخر شکنجه‌گر می‌خواهد همه چيز را از زبان او بيرون بکشد، اما بدن تسليم می‌شود، درهم می‌شکند، نفس تنگ می‌شود، به حالت اغما می‌افتد. از حال می‌رود. شکنجه‌گر هربار قربانی را به زور از حالت بی‌هوشی و اغما به هوش می‌آورد. اما حالا اين کار از دست او برنمی‌آيد. او بدن بی‌جان را به باد مشت و لگد می‌گيرد، بدن اما واکنشی نشان نمی‌دهد. شکنجه بر سر او داد می‌زند، اما بی‌فايده است. خشونت با نابودکردن ابژه خويش، خود را نابود می‌کند. به‌همين دليل است، که انسان‌هايی که يک انسان را تا سرحد مرگ آزار و اذيت می‌کنند، بلافاصله به‌دنبال يک قربانی تازه می‌گردند.

 

شیوه‌های گوناگون شکنجه که در بالا به اختصار به آن‌ها اشاره شد را می‌توان به دو گروه بزرگ شکنجهٔ جسمانی و شکنجه روانی تقسیم نمود که از نظر اهداف و همین طور تاثیراتی که بر زندانی باقی می‌گذارند از یکدیگر متفاوتند.

 

اصطلاح «شکنجه سفید» را عموما به معنای شکنجه روانی بکار می‌برند و دلیلش نیز این است که در این نوع از شکنجه اثری بر بدن باقی نمی‌ماند. با این حال «شکنجه سفید» در معنای دقیق ترش به آن دسته از شکنجه‌های روانی گفته می‌شود که با ایجاد محرومیت حسّی (sensory deprivation)، موجبات اختلال در سیستم ادراک را فراهم می‌آورند. عوارض روحی کوتاه و دراز مدت شکنجهٔ سفید از سلول انفرادی بسیار عمیق‌تر، شدید‌تر و دراز مدت‌تر است.

یک گروه از مهم‌ترین این تحقیقات تحت نظر روان‌شناس کانادایی دونالد هب (Donald Hebb) در دانشگاه معروف «مک گیل» (Mc Gill)در مونترال کانادا انجام شد. هب در آزمایش‌هایش از دانشجویان داوطلب استفاده می‌کرد. در این آزمایشات سعی شده بود تا تاثیرات محرومیت حسّی بر روان را مورد مطالعه قرار دهند. برای رسیدن به این منظور، از کلاه‌هایی مخصوص برای حذف حس شنوایی، از چشم بند برای جلوگیری از دیدن، از وسایل یا امکانات دیگر برای کاهش دو حس لامسه و بویایی استفاده می‌کردند و سپس افراد را در درون اتاق‌هایی انفرادی و بدور از هر گونه محرک خارجی قرار می‌دادند. داوطلبان در این شرایط تنها پس از مدتی نسبتا کوتاه (یک الی دو یا سه روز) دچار هذیان‌های شدید، کاهش قوای عقلی و نا‌آرامی‌های تحمل ناپذیر می‌گشتند.

 

یک گروه حقوق بشری امریکایی به نیابت از سه زندانی علیه دو روان شناسی که سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده (سی آی ای) را در شکنجه زندانیان مشورت می‌داده اند اقامه دعوی کرده و روش شکنجه آن ها را «وحشیانه» خوانده است.

 

دو روان‌شناس به نام‌های جیمز میچل و جان بروس جیسن یک برنامه بازجویی را برای «سی آی ای» تهیه کرده بودند که مبتنی بر «تلقین درماندگی» بوده است و قبلاً در دهه 1960 در مورد سگ‌ها مورد اجرا قرار گرفته بود.

اتحادیه آزادی‌های مدنی امریکا در یک اعلامیه گفته است: «براساس تیوری این دو روان‌شناس، هرگاه انسان‌ها از طریق خشونت و شکنجه از نظر روانی ویران شوند، در مقابل درخواست‌ها برای اطلاعات کاملاً ناتوان خواهند شد.»

این اتحادیه حقوق بشری افزوده است که هر دو روان‌شناس در چندین جلسه شکنجه زندانیان سهم داشته و از آن نظارت کرده اند.

به اقرار مجلس سنای آمریکا، سازمان استخبارات مرکزی این کشور در میان سال‌های 2005 تا 2009 میلادی بیش از 80 میلیون دلار را به روان‌شناسان شرکت میچل، جسن و شرکای شان داده است.

دانی مک کی، داکتر طب برای مدیریت اجرایی حقوق بشر گفت: «روان‌شناسان مکلفیت اخلاقی دارند که «صدمه نرسانند»، اما اعمال میچل و جیسن مشمول بدترین جرایم طبی در تاریخ امریکا شمرده می‌شوند.»

اتحادیه آزادی‌های مدنی امریکا روز سه شنبه در اعلامیه‌ای گفت که علیه دو روان‌شناس پیشین نیروی هوایی ایالات متحده امریکا در ارتباط به تدوین برنامه شکنجه سازمان استخبارات مرکزی این کشور اقامه دعوی کرده است.

این اقامه دعوی به نیابت از سه زندانی پیشین صورت گرفته است که با استفاده از روش‌های طراحی شده توسط روان‌شناسان سازمان استخبارات امریکا مورد شکنجه قرار گرفته اند. یکی از این زندانیان پیشین گل رحمان است که بدون لباس در کف اتاق کانکریتی در روی آب بسیار سرد نشانده شده و در اثر پایین آمدن درجه حرارت بدن‌اش از حد معمول، جان داده بود.

دو زندانی پیشین دیگر، سلیمان عبدالسلیم و محمد احمد، قبلا آزاد شده اند. این مردها هیچ زمانی به ارتکاب جرمی مقصر شناخته نشدند.

ستیفن وات، وکیل ارشد بخش حقوق بشر اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا گفت: «آن‌ها (روان‌شناسان) مدعی بودند که برنامه شان مبنتی بر اصول علمی، مصون و آزموده شده بود، اما در واقع هیچ کدام این‌ها نبوده است. این برنامه غیرقانونی و روش‌های آن وحشیانه بوده است.»

 

پس از پايان جنگ جهانی دوم و کشف ابعاد گسترده و دهشتناک جنايات نازی ها در اردوگاه های مرگ، اين پرسش که چگونه و چرا خيل عظيمی از افرادی که به طبقات و بخش های گوناگون اجتماع تعلق داشتند، به شکل های گوناگون و در مراحل مختلف، يا به طور مستقيم در اين جنايات شرکت کردند و يا به نوعی در شبکه پيچيده طراحی و اجرای آن نقش بازی کرده اند مطرح شد. از همان سال های نخست پايان جنگ، محققان بسياری در علوم انسانی برای يافتن پاسخی قانع کننده در اين زمينه دست به يک سری تحقيقات دامنه دار و وسيع زدند. از ميان سرشناس ترين آن ها می توان از تئودور آدرونو، استانلی ميليگرم، ويلهلم رايش، اريک فروم و زيگموند بومن نام برد.

در حوزه روانشناسی بالينی يا اجتماعی و از همان ابتدا، آن چه توجه محققان را بيش از هر چيز ديگری به خود جلب کرده بود، ساختار روانی و شخصيت افرادی بود که مستقيما در جنايات نازی ها دست داشتند. برای آدرنو در کتاب معروفش «شخصيت اقتدارگرا»، ميان منش ويرانگر افسران اس اس با «شخصيت اقتدارگرا» که تحت تاثير مستقيم نظام خويشاوندی و روابط خانوادگی در جامعه آلمان شکل می گرفت، ارتباط نزديک وجود داشت.

از نظر اريک فروم در کتاب معروفش «آناتومی ويرانسازی»، می توان ارتباطی مستقيم ميان منش ساديستی هيتلر با سياست های جنگ طلبانه و ويرانساز حکومت آلمان در دو دهه سی و چهل مشاهده کرد.

فروم، هيتلر را فردی منحرف با گرايش مرده گرای می دانست. در بسياری از اين دست تحليل ها که از دهه شصت تا به امروز هم چنان ادامه دارند، افرادی که به طور مستقيم در سرکوب، شکنجه و همين طور از ميان برداشتن انسان های ديگر شرکت می کنند، يا دچار انحراف شخصيتی هستند و يا اين که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارسايی های تربيتی رنج برده اند. چنين نگرشی، با بحث های متفاوت و متناقضی که با خود به همراه آورده است، بسيار جالب و قابل تعمق می باشند و بحث و گفتگو پيرامون ارتباط ميان شخصيت فرد با نقشی که در اجتماع برعهده می گيرد هم چنان موضوع مهمی برای تحقيقات روان شناسانه است بدون آن که نتايجی قطعی با خود به همراه آورده باشد.

در برابر چنين نگاهی که دلايل اصلی روی آوری به جنايت سياسی را در ساختار شخصيتی و دستگاه روانی افراد جستجو می کند، نگاه ديگری از دهه شصت پديد آمد که بررسی نقش عوامل محيطی را در دستور کار خود قرار داد. از اين ديدگاه هيچ فردی شکنجه گر به دنيا نمی آيد، بلکه اين شرايط خاص اجتماع و موقعيت افراد است که می تواند ايشان را به سوی ارتکاب جنايت، آن هم در کادر نظام های سياسی معينی، هدايت نمايد.

زيگموند بومن در کتاب بسيار ارزشمند «مدرنيته و هولوکاست» و در بخش «جامعه شناسی پس از هولوکاست» می نويسد: «امروزه ديگر همه می دانند که اولين تلاش ها برای توضيح هولوکاست به مثابه جنايتی که توسط جانيان مادر زاد، موجودات ساديک، ديوانگان يا هر نوع افراد ديگری که از نظر اخلاقی دچار نارسايی های جدی باشند روی داده، در واقعيت مورد تاييد قرار نگرفته است.»

از نظر ژورژ ام. کرن نمی توان بيش از ده درصد از اس اس ها را از نظر بالينی و روانی در زمره افراد «ناهنجار» دسته بندی کرد. هانا آرنت نيز در کتاب جنجال برانگيزش «آيشمن در اورشليم»، با طرح نظريه «پيش پا افتادگی پليدی» معتقد بود که آيشمن (از طراحان اصلی «راه حل نهايی» که می بايست به نابودی کامل يهوديان در اروپا می انجاميد)، کارمندی متوسط، وظيفه شناس و متعصب بيش نبود. در دفاع از تز آرنت می توان به اين نکته اشاره کرد که روان پزشکانی که پيش از محاکمه آيشمن در سال 1961 با او گفتگو کرده بودند، هيچ مرض روانی خاصی در او تشخيص نداده بودند.

هربر س. کلمن در پاسخ به اين پرسش که چگونه آلمانی های معمولی به جانيان زنجيره ای تبديل شدند، معتقد است که می شود موانع اخلاقی بر سر راه ارتکاب جنايت سياسی را در صورتی که سه شرط زير فراهم باشند، از سر راه برداشت: 1) خشونت مجاز باشد و توسط حکم رسمی مقامات صالح صادر شده باشد، 2) نقش فرد با دقت توسط مقامات فرادستش تعيين شود و به اعمالی که از او سر می زند شکلی عادی و روزانه دهد، 3) قربانيان خشونت به روش های گوناگون و توسط امکاناتی که ايدئولوژی در اختيار طراحان جنايت قرار داده است، به موجودی غير انسانی تبديل شود.

بدين تريب خشونت سازمان يافته، وقتی از مشرعيت اداری يا تشکيلاتی مافوق ها برخوردار باشد و جنبه روزانه و عادی به خود گيرد، می تواند بر عليه افرادی که ايدئولوژی نظام سياسی ايشان را خارج از دايره انسانيت معرفی می کند، به شکلی وسيع و همه جانبه مورد استفاده قرار گيرد.

 

با اين حال از نظر بسياری از محققين، صرف فراهم آوردن شرايط بيرونی به شيوه ای که کلمن توضيح می دهد، نمی تواند برای تبديل فرد عادی به شکنجه گر و بازجو کافی باشد. از نظر پيريمو لوی، از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی ها، از نظر شخصيتی نمی توان تفاوتی کيفی ميان جانيان نازی با افراد عادی قائل شد. برای پريمو لوی اعمال و جنايات نازی ها در درجه نخست نتيجه مستقيم تعليم و تربيتی است که از طراحان «راه حل نهايی» دريافت کرده اند. آليس ميلر نيز در همين ارتباط از نقش «آموزش سياه» در ارتکاب جنايت توسط نيروهای امنيتی در کشورهای گوناگون ياد می کند و برايش مسئوليت بسياری قائل است. بر اساس اين نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجه گر تبديل شود، بايد از تعليم و آموزشی ويژه برخوردار گردد. آموزشی که در نهايت موجبات تغييراتی اساسی در شخصيت او را فراهم می آورد.

همان طور که رد بالا اشاره کردیم يکی از مهم ترين آثاری که در چند سال گذشته در دفاع از اين ديدگاه منتشر شده، کتاب «جلادان و قربانيان - روان شناسی شکنجه»، اثر مهم روان شناس فرانسوی فرانسوآز سيرونی است. سيرونی خود سال های متمادی به کار درمان با قربانيان شکنجه مشغول بوده است.

از نظر سيرونی، می توان شباهت های بسياری ميان روندهای اعمال شکنجه به مخالفين سياسی از يک سو و روش های تربيت بازجو و شکنجه گر از سوی ديگر يافت. او آموزش و تربيت يک شکنجه گر و بازجو را به طور کلی به چهار مرحله تقسيم می کند.

در مرحله نخست و مقدماتی، به افرادی که برای گروه های ضربت و ويژه ی پليس انتخاب می شوند اين طور وانمود می شود که حضور ايشان در گروه به هيچ وجه اتفاقی نيست و مسئولان ايشان را از ميان بهترين داوطلبان دست چين کرده اند. در اين مرحله در واقع بر هويت اوليه فرد مهر تاييد زده می شود و توانايی و استعدادهايش بزرگ نمايی می شوند.

با اين حال، در واقعيت اين افراد اغلب از ميان کسانی انتخاب می شوند که ارتباط عميق و تماس زيادی با محيط زندگی اوليه خود نداشته باشند، از بی ثباتی درآمد و حتی بی کاری در گذشته رنج برده باشند و علاوه بر آن نسبت به آينده دچار بی اطمينانی و نگرانی باشند.

در مرحله دوم درست عکس مرحله نخست عمل می شود و مربيان به شيوه های گوناگون تلاش می کنند تا هويت فردی و اوليه فرد را به شيوه های گوناگون مضمحل و نابود سازند. در اين دوره ايجاد ترس و وحشت به انحای گوناگون نقش مهمی در آموزش برعهده دارد.

مربی در اين مرحله، به موجودی غير قابل پيش بينی و بی رحم تبديل می شود که از هيچ بهانه ای برای تحقير کردن و آزار دادن صرف نظر نمی کند: تراشيدن موی سر، اجبار افراد به کارهای پوچ و طاقت فرسا (کندن گودال و سپس پر کردنش به دفعات)، انجام کارهای خلاف عرف مانند کشتن حيوانات با دست خالی و غيره در نظام آموزشی بسياری از سرويس های اطلاعاتی مشترک می باشد. برای تاثير گذاری بر هويت فردی در اين مرحله، دو نکته بسيار مهم يکی حذف کامل زندگی و فضای خصوصی (افراد شبانه روز با هم زندگی می کنند) و ديگری قطع کامل ارتباط فرد با تمامی آن چيزهايی است که به زندگی قبلی او تعلق داشته اند.

پس از قطع رابطه فرد با گروهايی که در گذشته به آن ها احساس تعلق می کرده مرحله سوم آغاز می شود. هدف اصلی در اين مرحله ايجاد احساس گروه بودن و القای حس وابستگی افراد به گروه می باشد. شرايط سخت و تحقير مداوم در اين دوره پايان می پذيرد و به فرد اين طور القا می شود که به گروه افراد برگزيده ای تعلق دارد که نقش و رسالتی حياتی و بسيار مهم بر دوش گرفته است.

رسالتی که به ايشان اجازه می دهد تا قوانين «انسان های عادی» را زير پا بگذارند و در صورت لزوم به هيچ اخلاق و مرامی جز فرمان رهبر و قواعد گروه پايبند نباشند. در اين دروه احساس غرور، مردانگی و توانايی های فردی بسيار تقويت می شوند.

در مرحله آخر، مراسم و نمايشی ويژه جهت اعلام رسمی پيوستگی فرد به گروه جديدش انجام می شود. در اين مرحله، دوره رسمی آشناسازی و رمزآموزی پايان می يابد و از آن پس از فرد انتظار می رود تا ارزش های گروه جديد خود را بر تمامی تعلقات ديگرش ارجح دانسته از نظام سلسله مراتبی حاکم بر آن به طور کامل تبعيت کند.

با توجه به مجموعه تحقيقاتی که تا کنون در اين زمينه انجام شده می توان در انتها چنين نتيجه گرفت که برای به دست آوردن فهمی جامع از نحوه پيدايش شکنجه گر و اعمال کنندگان خشونت سازمان يافته، به ويژه در درون نظام های سياسی ديکتاتوری و تماميت خواه، توجه به خصوصيات شخصيتی، نظام حاکم سياسی، شرايط اجتماعی و دست آخر سيستم های آموزشی که برای تربيت اين افراد به کار گرفته می شوند از اهميت درجه اول برخوردار می باشند.

در حال حاضر بسياری از تحقيقات بر سر اين نکته اتفاق نظر دارند که نمی شود جنايت سازمان يافته سياسی در عصر مدرن را تنها با توسل به تئوری های بالينی و بيمارهای گوناگون روانی توضيح داد. درک و مطالعه دقيق شرايط محيطی، نظام اجتماعی، سياسی، ايدئولوژيک و همين طور خانوادگی و خويشاوندی نقشی مهم بازی در اين ميان برعهده دارند که نبايد آن ها را ناديده انگاشت.

 

هجوم نازی ها بر فرهنگ آلمان، اریک فروم را در سال 1932 به سوی آمریكا روانه ساخت. اریك فروم زندگی آمریكایی خود را با كار در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی نیویورك آغاز نمود. سال های ترور نازی و سپس جنگ جهانی دوم اریك فروم را روز به روز بیش تر متوجه تراژدی ریشه دار بشر معاصر ساخت و اعتقاد او را به انحطاط نظام ها و اجتماعاتی كه به سبب این تراژدی هستند هم چنان محكم تر و بیش تر كرد. در سال 1941 در دانشگاه بنیگتن (benington) به تدریس مشغول شد و از آن سال به بعد در دانشگاه های كلمبیا تری ((terry بیل و سپس در مدرسه جدید به مطالعات و تحقیقات اجتماعی ادامه داد. در سال 1942، نخستین كتاب او موسوم به «گریز از آزادی» منتشر شد. در این كتاب دانشمند آلمانی مسئله وحشت زای آزادی را برای نخستین بار مطرح ساخت و اعلام خطر كرد كه اگر انسان نتواند به عنوان موجود آزاد زندگی كند و اگر به اهمیت و جنبه حیاتی آزادی خود پی نبرد و یا شجاعت دفاع از آن را در خود پی نبرد و یا شجاعت دفاع از آن را در خود نبیند؛ خواه ناخواه به نظریه های فاشیستی و ایدئولوژی های آزادی كش متوسل می شود، و به دنبال آن می رود كه دولتی قدرتمند یا دیكتاتوری مطلق برای خود بتراشد. و هم چنین به یكی از تضادهای اساسی زمان ما اشاره می كند و نشان می دهد كه چگونه مغز انسانی به قرن 20 رسیده است و حال آن كه قلب بیش تر آدمیان هنوز متعلق به عصر حجر است. انسان وسوسه های غیرعقلانی تخریب و كینه و غبطه و انتقام را در خود فرو می برد... و فقط در حرف از تعلیمات رهبران روحانی عالی قدری چون بودا و سقرط و پیامبرانی چون مسیح و محمد نام می برد... تا زمانی كه این شكاف بین رشد زیاده از حد فنون و افكار از یك طرف و حالت عقب افتادگی عواطف و احساسات از طرف دیگر وجود دارد بشریت چگونه می تواند خود را از تخریب و فساد نجات دهد؟ شش سال بعد اریك فروم در كتاب دیگر خود موسوم به «انسان برای خویشتن» همین مسائل را به نحوی دیگر مطرح می كند و به مسائل و ارزش های اخلاقی كه باید ناظر بر پیدایش آدمیانی آزاد و اجتماعاتی سالم باشد می پردازد و در مقدمه آن می نویسد: «... تجربه شخص من به عنوان یك پزشك روانكاو این اعتقاد راسخ را در من تقویت كرده است كه مسائل اخلاقی را در من تقویت كرده است كه مسائل اخلاقی را چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ مداوا نمی توان از مطالعه پدیده شخصیت جدا ساخت... آزارهای عصبی در مرحله آخر نشانه شكست اخلاقی است ... و موقعت یك درمان روانی بسته به درك و تشخیص و حل مسئله اخلاقی بیمار است...»

اریك فروم در كار روانكاوی و پزشكی خود، روز به روز بیش تر به این نتیجه رسیده است كه توانایی تمایلات انسانی در جهت سعادت و سلامت، جزئی از ساز و برگ طبیعی انسان است. اریك فروم به عنوان یك روانكاو و جامعه شناس از زاده های اصیل فرهنگ اومانیستی دنیا است. جهان بینی اریك فروم را می توان اساسا یك جهان بینی اومانیستی و بشردوستانه و مساوات طلبانه نامید.

***

به این ترتیب، همه اسناد و شواهد تاریخی، نشان می دهند که سرکوب، شکنجه، اعدام، ترور و غارت اموال عمومی، اولین اقدامات حکومت اسلامی به رهبری خمینی از همان آغاز به قدرت رسیدن در سال 1357 بود. این اقدامات، طی 40 سال گذشته با وحشی گری تمام جریان یافته است.

در چهار دهه گذشته، بحران‌های اجتماعی به دلیل حاکمیت ویران گر و عقب مانده و سو‌ء مدیریت و فساد سران و مقامات حکومتی گسترده تر شده است. فقر، اعتیاد، فحشا، کودکان کار، تکدی‌گری و حتی سوء تغذیه نمونه‌هایی از بحران‌های اجتماعی هستند که مردم ایران با آن مواجه‌اند.

این بحران‌های اجتماعی در جامعه زمینه‌ای جهت اعمال مجازات‌های بی‌رحمانه و غیرانسانی توسط نهادها و مقامات حکومت اسلامی ایران هستند.

سران حکومت اسلامی ایران، به جای آن که به وظایف خود در حل مشکلات اجتماعی و بهبود وضعیت عمل کنند، پاسخ آن را با اعمال مجازات‌های بی‌رحمانه و قرون وسطایی می‌دهند.

در حالی که اکثر مردم ایران زیر خط فقر مطلق زندگی می‌کنند و از بیکاری و عدم وجود فرصت شغلی رنج می‌برند؛ حکومت از مجازات اعدام به عنوان ابزاری جهت سرکوب و خنثی کردن صدای اعتراض مردم و حفظ حاکمیت خود استفاده می‌کند.

ایران جزء چهار کشور از جمله پاکستان، عربستان سعودی و یمن است که از سال کودکان زیر 18 سال را اعدام می‌کند.

ایران تنها کشوری در جهان است که هزاران زن در آن به‌خاطر مخالفت، اعدام شده و یا در زیر شکنجه و تجاوز به‌قتل رسیده‌اند. هزاران زن از جمله دختران نوجوان، زنان باردار و مادران سال خورده در دهه شصت، به‌خاطر استفاده از حق آزادی بیان و عقیده اعدام شدند.

حکومت اسلامی ایران، هم چنان مجازات‌های بی‌رحمانه و غیرانسانی از جمله چشم از حدقه در آوردن، قطع عضو، شلاق در ایران صادر و اجرا می‌کند. هم چنین چندین حکم سنگسار نیز در دهه‌های گذشته صادر و اجرا شده است.

علاوه بر این مجازات‌های هولناک، حکومت اسلامی، از روش‌های دیگر شکنجه از جمله آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم با باتوم، میله‌های فلزی و شوکر الکتریکی، زنجیر کردن زندانیان به میله در محوطه زندان در هوای سرد یا گرم، محرومیت زندانیان از خدمات پزشکی، محرومیت زندانیان از ملاقات، انتقال طولانی مدت زندانیان به انفرادی نیز در زندان‌های ایران استفاده می‌ کند.

زندانیان بهائی، یهودی، مسیحی و سایر اقلیت‌های مذهبی اغلب در معرض تهدید تجاوز جنسی و توهین جنسی قرار دارند.

ده‌ها تن از معترضان، فعالان و فعالان محیط زیست در زندان به قتل رسیده‌اند برخی از آنان تحت شکنجه و برخی نیز به طرز مشکوکی جان سپرده اند.

آیت‌الله علی خامنه‌ای از سال 1989 مقام «رهبری» را حفظ کرده است.  او مستقیما و یا به طور غیرمستقیم از طریق نهادهای گوناگون بر قوه مقننه و قوه مجریه تسلط دارد. او بر قوه قضاییه، رسانه‌های دولتی و نیروهای مسلح اختیار «قانونی» دارد و هم چنین به طور غیرمستقیم بر نیروهای امنیت داخلی و دیگر نهادهای کلیدی تسلط دارد.  در حالی که رییس جمهور که رییس دولت محسوب می شود و برای مجلس شورای اسلامی ساختارهایی برای انتخابات عمومی وجود دارد، کم ترین قدرتی در مقابل خامنه ای و یا سپاه پاسداران ندارند. مجمع خبرگان که اعضایش غیرمنتخب هستند تشخیص صلاحیت نامزدان عضویت مجلس را به عهده دارد و بر روند برگزاری انتخابات نظارت می کند. نیمی از 12 عضو شوران نگهبان توسط رهبر و نیم دیگر به وسیله رییس قوه قضاییه (که خود برگزیده رهبر است) منصوب می شوند.

بنابراین در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، نه قانون و نه انتخابات بی معنی و به معنای واقعی پوچ و هیچ هستند و تنها فرمان های رهبر و فتوای آیت الله ها، بالاتر از هر مرحع قانونی قابل اجرا هستند و مردم سیاهی لشکر آن ها، به شما می آیند.

در ایران، حدود 230 هزار نفر در زندان ها به سر می برند در حالی که زندان های ایران، حتی گنجایش 100 هزار زندانی را نیز ندارند. احتمالا آمار واقعی، به مراتب بیش‌تر است. در 40 سال گذشته، هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی، دست به اقدامات اعتراضی فردی و جمعی در خصوص شرایط غیر بهداشتی زندان ها، عدم دسترسی به پزشک و مراقبت های پزشکی، عدم دسترسی به دندان پزشک، شرایط غیر بهداشتی زندگی در زندان ها، زده اند.

محرومیت از امکانات درمانی و عدم توجه به درخواست زندانیان در زمینه خدمات پزشکی مورد نیاز آن ها، نقض آشکار حقوق انسانی زندانیان و نوعی شکنجه محسوب می شود.

اعتصاب غذا، آخرین اقدام زندانی برای فریاد نسبت به حقوق پایمال شده خود است که آن هم در اغلب موارد، راه به جایی نمی برد و گاهی نیز به مرگ زندانی منجر می گردد. آمارهای دقیقی از تعداد زندانیانی که در زندان های ایران به علت بیماری، جان خود را از دست داده اند وجود ندارد، از نوع و ابعاد بیماری ها در زندان ها زیاد نمی دانیم، از تعداد خودکشی ها و یا قتل هایی که تحت عنوان خودکشی مطرح می شود، به طور دقیق نمی دانیم و صدها هزار زندانی در فضاهایی که گنجایش تراکم انسانی آن ها را ندارد، بدون پاسخ گویی مقامات مسئول، مرگی خاموش را تجربه می کنند.

 

 

ایران، یکی از بزرگ‌ترین زندان‌های روزنامه‌نگاران در جهان است. بر اساس بیلان خشونت علیه روزنامه‌نگاران در سال 2018، ایران با 28 روزنامه‌نگار زندانی در ردیف زندان‌های بزرگ جهان برای روزنامه نگاران قرار دارد.

 

چندی پیش، 20 زندانی سیاسی محبوس در بند 350 زندان اوین در نامه ای به رییس قوه قضاییه، با شرح وضعیت زندانیان بیمار محبوس در این بند به رفتارهای مسئولان زندان و قاضی ابوالقاسم صلواتی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی، در جلوگیری از پیگیری روند درمانی این زندانیان اعتراض کردند. آن ها در نامه خود هشدار دادند که با اقدامات بی اساس، در درمان زندانیان کارشکنی نکنند و باعث ابتلای آن ها به بیماری های صعب العلاج نشوند و با ایجاد تاخیرهای مکرر و غیر قانونی کاری نکنند که فرصت درمان وجود نداشته باشد.

در نامه ای دیگر که زندانیان بندهای 7 و 8 زندان زاهدان نوشته اند، آمده است که این دو بند قریب به 1400 نفر زندانی دارد و هرماه تنها 140 نفر زندانی بیمار می توانند به پزشک مراجعه کنند. بعضی اوقات تا دو و حتی سه هفته پزشک در زندان وجود ندارد و وقتی پزشک می آید، برای هر بند دو بسته قرص تجویز می کند و چنان چه زندانی به این کمبود ها اعتراض کند به سلول انفردای منتقل می شود. این زندانیان تا 5 ماه برای آمدن دندان پزشک باید صبر کنند و وقتی دندان پزشک می آید، فقط 5 نفر از هر بند را ویزیت کرده و درمانی که ارایه می شود، کشیدن دندان است!

زینب جلالیان زن کرد محکوم به حبس ابد که در زندان خوی محبوس است، به دلیل درد شدید کلیه به بهداری زندان منتقل شده و پزشکان بهداری به علت کمبود امکانات پزشکی، خواستار معالجه وی در خارج از زندان می شوند، اما با مخالفت مسئولان زندان این امر انجام نمی گیرد. زینب در سال 1397 در اعتراض به عدم رسیدگی پزشکی در زندان دست به اعتصاب دارویی می زند. وی در نامه سرگشاده خود می نویسد: «اول از همه چشم هایم بیمارشدند و بعد از آن کلیه ها، ریه ها، فشار خونم، بعد از آن دهانم برفک زد و نهایتا دندان هایم خراب شدند. مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به عنوان یک زندانی سیاسی از هیچ حقی و حقوقی برخوردار نیستم».

اعتصاب غذای نازنین زاغری، شهروند دو تابعیتی ایران و انگلیس برای حبس ناعادلانه خود از 25 خرداد ماه، همزمان با سال روز تولد دختر کوچکش، یکی دیگر از نمونه های استیصال زندانیان برای رساندن فریاد اعتراض خود به گوش صاحبان قدرت است.

اسماعیل بخشی و سپیده قلیان به زندان هایی طولانی محکوم شده اند که به طور سیستماتیک زیر شکنجه قرار دارند. حتی ماردان و خانواده زندانیان را نیز راحت نمی گذارند. برای مثال فرنگیس مظلوم مادر سهیل عربی نیز دستگیر و زندانی شده است. نازنین زاغری، شهروند دو تابعیتی ایران و انگلیس، نرگس محمدی، نسرین ستوده، ساناز الهیاری و همسرش(از اعضای نشریه گام) و صدها زندانی دیگر، که به علت عدم دسترس به مراقبت های پزشکی دست به اعتصاب غذا زده اند تا فریاد حق طلبانه خود را به گوش مسئولان زندان ها برسانند، اما نقض حقوق زندانیان در مورد مراقبت های پزشکی چون گذشته، هم چنان هدفمندانه با بی توجهی مواجه می شود.

بنا به گزارش ها، زندانیان به دلیل هویت جنسیتی خود مورد تحقیر و توهین مداوم نگهبانان نیز قرار دارند. هم چنین امکان تغییر جنس برای زندانیان ترنس در قوانین ایران پیش بینی نشده است.

رسانه‌ها در سال 2017 به نقل از محمد جواد فتحی، عضو کمیسون قضایی مجلس، گزارش کردند که در طول سال 2300 کودک در کنار مادران محبوس‌شان در زندان به سر می‌بردند.  فتحی از سازمان زندان‌ها خواست آمار شفاف شماری از مادران زندانی را ارائه کند.

در سایه «رسیدگی» به پرونده‌های اقتصادی ده‌ها بازداشت در میان فعالان زنان، کارگری و به طور کلی فعالان مدنی در هماهنگی اطلاعات سپاه و قوه قضاییه تازه نفس صورت گرفته است.

در همین مدت، حکم سه تن از زنانی که در روز جهانی زن اقدام به گل دادن به سایر زنان در مترو کرده بودند نیز صادر شد، این زنان در مجموع به 55 سال زندان محکوم شدند و هریک می‌بایست حداقل ده سال در زندان بمانند.

روز شنبه 16 شهریور 98، اسماعیل بخشی نمانیده جوان و محبوب کارگران هفت تپه و دیگر بازداشت‌ شدگان پرونده هفت تپه و نشریه گام جهت ابلاغ حکم  به بی دادگاه اسلامی منتقل شدند و احکام زیر به آن ها ابلاغ شد:

اسماعیل بخشی نماینده کارگران  هفت‌تپه: 14 سال زندان و 74 ضربه شلاق، سپیده قلیان: حامی کارگران هفت تپه و کسی که در اعتراض به زندان و شکنجه کنار بخشی ایستاد، 19 سال و 6 ماه زندان، امیرحسین محمدی فردسر دبیر نشریه گام و عسل محمدی ساناز الله یاری و امیر امیر قلی سه همکار دیگر این نشریه:  18 سال زندان، محمد خنیفر کارگر هفت تپه: 6 سال زندان.

...

***

در چنین شرایطی، اکثریت مردم ایران در خط فقر و یا زیر خط فقر رفته اند. خط فقر در اصطلاح شرایطی است که قرار گرفتن بر روی آن به معنی توانایی تامین مایحتاج صرفا ضروری زندگی(مسکن، خوراک، پوشاک، درمان) آن هم به میزان حداقلی بوده و طبیعتا قرار گرفتن در زیر آن بدین معنی است که درآمد خانواده کفاف مخارج مایحتاج اولیه و اساسی زندگی اعضایش را نیز نمی دهد.

به گفته گزارش اخیر مرکز پژوهش های مجلس شمار افراد فقیر در ایران در سال جاری در حالی به 57 میلیون خواهد رسید که این رقم در سال 96 تنها 16 میلیون بوده است. یعنی 40 میلیون افزایش تنها در طول دو سال. نتیجه این که انتظار می رود تا پایان سال جاری علاوه بر هفت دهک اول جامعه به ویژه کارگران، بازنشستگان، بسیاری از کارمندان دولت و افراد تحت پوشش کمیته امداد که از سال گذشته به زیر خط فقر مطلق سقوط کرده بودند، دهک هشتم نیز بر روی این خط قرار گیرد.

این افزایش ناگهانی خط فقر که در نتیجه افزایش سرسام آور هزینه خانوار ایرانی در برابر عدم افزایش درآمد آن ها روی داد، تامین مایحتاج اولیه و ضروری خانواده های ایرانی را به شدت با مشکل مواجه کرده است.

در این میان جدای از عدم ایجاد شغل و شرایط اشتغال متناسب با جمعیت جویای کار از سوی دولت، یکی از دلایلی که بیکاری را افزایش داده بالا رفتن هزینه‌ها و تورم تولیدی و هم‌چنین کاهش قدرت خرید طبقه متوسط است.

میثم زالی دبیر کارگروه تسهیل و رفع موانع تولید وزارت صنعت، معدن و تجارت تیرماه امسال با اشاره به این موضوع از تعطیلی 2026 بنگاه تولیدی و در نتیجه بیکاری کارگران و کارمندان آن خبر داده بود. روزنامه رسالت نیز در اواخر تیرماه با اعلام تعطیلی 47 کارخانه از بیکار شدن هفت هزار کارگر در نتیجه آن، گزارش کرده بود.

از سوی دگیر تعطیلی بنگاه‌های تولیدی و اقتصادی خود موجب افزایش فشار اقتصادی و بار ناشی از بیکاری بر کارگران و خانواده هایشان شده و در نتیجه تعطیلی یک بنگاه اقتصادی به دلیل افزایش هزینه تولید و کمبود فروش در عمل به افزایش شمار خانوارهای زیر خط فقر می انجامد.

در همین زمینه ولی داداشی نماینده مجلس در ایران اوایل مرداد ماه جاری از بدهی 20 هزار میلیارد تومانی وزارت آموزش و پرورش به فرهنگیان خبر داده بود. در مورد بازنشستگان کشوری و لشکری نیز وضعیت مشابه بوده و بدهی 25 هزار میلیارد تومانی دولت با سازمان تامین اجتماعی سبب شده است که طرح همسان سازی حقوق بازنشستگان به دلیل فقدان منابع مالی اجرا نشود.

وضعیت نابسامان اقتصادی، افزایش شدید تورم، کاهش ارزش پول ملی، کاهش شدید قدرت خرید مردم، بیکاری و تعطیلی بنگاه‌های تولیدی و اقتصادی و کسری بودجه دولت در پرداخت بدهی‌های خود همگی سبب شده‌اند که به اساس گزارشات شکاف طبقاتی در سال 98 به رکوردی جدید و بی‌سابقه در 16 سال گذشته برسد.

طبق گزارش سازمان «شفافیت بین‌الملل» جایگاه ایران در شاخص جهانی فساد از رتبه 130 در اواخر سال 96 به رتبه 138 در اواخر سال 97 تنزل پیدا کرد.

مجمع جهانی اقتصاد، ایران را در کنار ونزوئلا، زیمباوه ، سودان جنوبی و آرژنتین یکی از 5 کشور دارای ‎بالاترین نرخ تورم جهان در سال 2019 اعلام کرد. در این گزارش نرخ تورم ‎ایران در خرداد و تیر 1398 رقم  40-50 درصد اعلام شده است.

در گزارش مذکور ذکر شده است: «نرخ تورم اثر گذاری زیادی در وضعیت مالی شهروندان دارد و این امر در پرداخت های نظیر وام مسکن، پس انداز و هزینه خرید هفتگی آن ها تاثیر دارد. به طور کلی پذیرفته شده است که ‎رشد کم و ‎قابل‌پیش‌بینی نرخ تورم برای همه بهتر است.»

 

هنوز زخم آن چه بر کارگران هفت تپه وارد کردند این بار کارگران شرکت هپکو اراک وارد میدان شده اند. کارگرانی که در میان فقر و تنگی گذران معیشت، در جنگ هر روزه با زندگی، فعلا به دنبال لقمه نانی هستند و پاسخی بهتر از بازداشت و ضرب باطوم‌ها و گاز اشک میهمان سفره‌های خالی آنان نشده است.

آن چه که برسر کارگران شرکت هپکو آمده است، داستان پرتکرار چوب حراجی است که به نام خصوصی سازی دامن بزرگ‌ ترین شرکت‌های تولیدی کشور و هزاران نیروی کاری آن ‌ها را گرفته است و سال‌هاست که یک تنه تیشه بر ریشه رشد و توسعه اقتصادی کشور زده است.

واگذاری‌هایی نمایشی که به بزرگ ترین سرمایه‌های اقتصادی کشور، به بهانه خصوصی سازی و در قالب رانت و امتیازهای خاص، چوب حراج زده و آن‌ها را به ثمن بخس واگذار کرده‌اند و در حالی که ارزش شرکت هپکو نزدیک به 300 میلیارد تومان برآورد می‌شده است، فقط با 10 میلیون تومان، این بزرگ‌ ترین کارخانه تولید ماشین ‌آلات خاورمیانه به تاراج رفته است.

پس از واگذاری این کارخانه به بخش خصوصی، بارها به پرداخت‌نشدن به موقع دستمزد خود اعتراض کرده و اردیبهشت و خرداد ماه سال گذشته نیز در اعتراض به عدم پرداخت حقوق‌های معوقه و بلاتکلیفی وضعیت معیشت شان دست به اعتصاب زده و در آخرین مورد، دوشنبه 25 شهریور، برای ساعاتی اقدام به مسدود کردن خط آهن شمال - جنوب کردند که در پی آن نیروهای یگان ویژه به آن‌ها یورش بردند و به ضرب و شتم آنان پرداختند که بنا بر گزارش‌ها، شماری زخمی و دست کم ۲۸ تن از کارگران بازداشت شده‌اند.

 

 

کارگران هپکو، نپرداختن ماه ها حقوق و به ناامنی شغلی شان اعتراض کرده بودند. کارگران می گویند مقامات و کارفرما سال هاست مشتی دروغ تحویل آن ها داده اند و راهی جز اعتراض به نپرداختن حقوق هایشان، دزدی های پشت پرده صاحبان کارخانه و بیکار کردن کارگران ندارند.

یکی از کارگران هپکو، می‌گوید: «سالن غذاخوری این جا برای غذادادن به هشت‌ هزار کارگر ساخته شده اما امروز تعطیل شده چون شرکت 700 کارگر دارد که کاری برای انجام‌دادنن ندارند.» هپکو چهار دهه ماشین‌آلات راه‌سازی تولید کرده اما حالا با خبر تلاش ناموفق کارگری برای خودکشی و مسدودکردن مسیر راه‌آهن شمال - جنوب توسط کارگران معترضش به صدر خبرها برگشته است.

امروز چهارشنبه 27 شهریور، اعلام شد که سه تن ازکارگران دستگیر شده شب گذشته به قید وثیقه آزاد شده‌اند. معاون استانداری اراک نیز اعلام کرد دستگیرشدگان هپکو «اگر جرمی مرتکب نشده باشند، آزاد می ‌شوند.» بنا بر برخی گزارش‌ها، کارگران بازداشت‌ شده اعتراض‌های دوشنبه، در زندان مرکزی اراک به سر می ‌برند. مسئولان برای آزادی سه تن از کارگران وثیقه 250 میلیون تومانی درخواست و آزادی سایر کارگران بازداشتی را به گروگذاشتن فیش حقوقی همکاران شان منوط کرده‌اند. تولید در کارخانه به زیر 20 درصد کاهش یافته و بخش مونتاژ هم تعطیل شده است. کارگران خواستار پرداخت حقوق معوقه خود و تعیین تکلیف سهام دار عمده شرکت‌اند.

این سیاست های وحشیانه و رفتار سرکوبگرانه حکومت با زیست و زندگی و آزادی شهروندان به ویژه زندانیان سیاسی و اجتماعی و حمله به کارگران، اگر با اعتراض مردم در سراسر کشور مواجه نشود، جانیان تعرض و سرکوب خود را باز هم شدیدتر خواهند کرد.

اکنون همگان می دانند که وضعیت جامعه امروز به شدت بحرانی است. وحشت و اضطراب بر جامعه ایران حاکم است. اما هیچ امیدی وجود ندارد که وضعیت بهتر شود. بحران های داخلی و منطقه ای که در حال حاضر به‌وجود آمده اند این است که خطرات عدیده ای از محاصره اقتصادی گفته تا احتمال جنگ، جامعه ایران و حتی منطقه را تهدید می کند.

در چنین وضعیتی، اگر کارگران، دانشجویان، زنان، معلمان، بازنشستگان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و همه فعالین عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، یک صدا و سراسری دست به اعتصاب و اعتراض بزنند نه تنها قادرند این حکومت وحشی و آدم کش و دزد را به عقب نشینی وادار سازند، بلکه فضای سیاسی و اجتماعی کشور را برای دست زدن به تحولات عمیق سرنوشت ساز و تاریخی فراهم خواهند کرد!

اگر جنبش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و هم چنین مردم آگاه و پیکارگر آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جوی جامعه ما، عزم و اراده کنند تا با اعتراض، اعتصاب و با گسترش مبارزات و جنبش شورایی و یا به هر شکل ممکن قادرند این جانیان حاکم را پایین بکشند، در زندان ها را باز کنند و سرنوشت خود و جامعه را به دست خویش رقم بزنند!

چهارشنبه بیست و هفتم شهریور 1398 - هجدهم سپتامبر 2019

September 17, 2019

نگاهی به تظاهرات سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت در برلین / فتی

نگاهی به تظاهرات سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت در برلین!

جمعه ششم سپتامبر 06-09-2019
اعضا و هوادارن مجاهدین و شورای ملی مقاومت در مقابل درب ورودی شهرداری اصلی-Rate Rathoud - برلین جمع شده بودند. حدود ساعت یک بعد از ظهر، تقریبا 40 نفر هوادار و عضو و کادر سازمان مجاهد از برلین و احتمالا از شهرهای دیگر آلمان در مقابل شهرداری به تظاهرات پرداختند.
شهرداری درب ورودی را بسته و یک نوشته به زبان آلمانی به مراجعه کننده شهرداری گوشزد می کرد که این درب بسته است و مراجعهکننده باید از درب دیگر شهرداری برای ورود به آن جا استفاده نماید - شاید این کار را به دلائل امنیتی از طرف پلیس تصمیم گرفته بودند!
جائی که تظاهرکنندگان ایستاده اند، یک ردیف سواری پارک کرده اند- گویا در این تظاهرات قبلا اعلان شده مامورین فراموش کرده بودند از پیش، تابلو توقف ممنوع اجازه ندهند تا ماشین ها مزاحم تظاهرکننده ها باشند. تازه علاوه بر این، ردیف سواری پارک شده و مزاحم، در ردیف دوم چند دستگاه ماشین پلیس با تعداد زیادی از مامورین ویژه ضدتظاهرات و یا درگیری ها پارک کرده و برخی از مامورین ویژه با تمام تجهیزات در بیرون از ماشین ها با شدت متظاهرین را زیر نظر داشتند.
تظاهرکنندگان یک مشت طبل و طبالداشتند و گاه گاهی در طی سخنرانی – منصور- با شور و شوق بر طبل ها می کوبیدند تا عابرین را متوجه کار خوشان نمایند. منصور که حالا خیلی پیر شده مثل همیشه سعی می کرد با صدای بلند به زبان آلمانی متن مقابلش را که روی یک تریبون موقت گذارده کلمه به کلمه فریاد بزند. هواداران و اعضاء و کادرهای مجاهدین سعی کرده بودند به موازات ماشین های پارک شده، پیاده رو را پر کنند . لیکن تعداد کم آنها - تقریبا 40 نفر -نمی توانست صف فشرده ای را برای مشاهده کننده و یا عابرین عرضه نماید. متظاهرینچپ و راست سخنرانان، پرچم های سازمان شان را در دست داشتند. در بخش انتهائی راست صف ایستاده و یک بساط نمایش دار و اعدام با چوب و طناب و چند نفر که گاهی طناب دار به گردن خود می انداختند و ادای به دار کشیده شده را می آورند. در پشت این صف، تصاویر بزرگی از مریم رجوی و یک جمله شعارگونهخودنمائی می کرد؛ جالب این که با وجود درگذشت رهبر مجاهدین مسعود رجوی در چند سال گذشته، عکس مسعود در سمت راست با یک نوشته شعارگونه با تاکید به رهبری مهم مسعود و در سمت چپ مریم رجوی به اهتزار درآمده بود. شاید به طور تصادفی یک پرچم سفید مجاهدین که آرم سازمان روی آن نقاشی شده با تکان های باد درست عکس مسعود را پوشانده، انگار به دلیل درگذشت او در چند سال گذشته، تظاهرکننده ها می خواهند عکس رهبر درگذشته را پنهان نمایند.
درست در انتهای سمت چپ تظاهرکننده ها چند نفر پرچم اسرائیل را به اهتزاز درآورده اندکه یک جوان به اصطلاح هوادار سازمان مجاهدین با دست کشیده این پرچم اسرائیل را مرتب در آسمان تکان می داد.
با دیدن این صحنه، بیننده استنباط می کند که سازمان مجاهدین و اسرائیل یک تظاهرات مشترک برگزار کرده اند. علت اصلی تظاهرات در یک اعلامیه توضیح داده شده است و چند تا هوادار اعلامیه توضیحی را به عابرین که بسیار ناچیز هستند توزیع می کنند. اعلامیه بسیار خوب نوشته شده و معلوم می شود در داخل ساختمان شهرداری، شهردار برلین - در حال پذیرایی از شهردار تهران -حناچی می باشد و اساس این اجتماع تظاهرکننده اعتراضی است به رابطه شهرداری برلین به رهبری Muller از طرف حزب سوسیال دموکرات و شهرداری تهران حناچی نماینده حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی ایران.
من که به عنوان بیننده در روی پله های درب ورودی شهرداری با بارهای خرید کرده ام خسته نشسته و شاهد و تماشاچی تظاهرات می باشم، برایم این سئوال پیش می آید که چگونه سازمان مجاهدین اجازه داده پرچم های اسرائیل هم در کنار پرچم های خود سازمان در اهتزاز باشد؟! بنابراین با بارهای سنگین و خریداری شده ام خودم را به آن طرف خیابان و به داخل تظاهرکنندگان رساندم. اولین کسی که سئوال کردم جواب داد: آلمان یک کشور دموکراتیک است، پرچم اسرائیل پرچم مردم اسرائیل است و سازمان مجاهدین هم یک سازمان دموکراتیک است بنابراین ما اجازه داده ایم که در کنار ما، پرچم های اسرائیل را هم به اهتزاز درآورند. من از این پاسخ مزخرف و بی هویت تعجب کرده و در پاسخ با صدای بلند فریاد زدم، این چه حرف بی معنائی است که می گوئید. من سازمان مجاهدین را می شناسم و خودم در این سازمان در کنار فلسطینی ها مبارزه ضداسرائیلی کرده ام؛ چطور ممکن است این پرچم نماینده مردم اسرائیل باشد - غیرممکن است برای یک بیننده این پرچم سنبل یک حکومت به نام اسرائیل و با تمام کارهایغیردموکرایتک اش در منطقه برعلیه فلسطین و مردم فلسطین می باشد. جواد از مسئولین مجاهدین و تظاهرات، وقتی این اعتراض را از من می بیند، انگار تازه متوجه ناجوریآن با محتوای مبارزه و حرکت سازمان مجاهدین خلق می شود، بنابراین به من می گوید که به آن جا رفته و پرچم داران را از صف تظاهرکنندگان خارج کرده و به بیرون از صف خواهد فرستاد. من از این حرف جواد، فهمیدم که او به طور رسمی مسئول این تظاهرات می باشد و تازه متوجه شده که اشتباهی صورت گرفته و باید به سرعت اصلاح شود.
در این هنگام که جواد به آن طرف صف  عازم می شود، من می بینم که فردی با یک لیوان قهوه در دست به من نزدیک شده و از من می خواهد که آرام باشم. و من در پاسخ می گویم که چه می گوئی آقا؟ این پرچم ها را باید پائین کشید و اگر شما آن را انجام ندهید، خودم به آن نقطه رفته و پرچمها را پائین خواهم کشید. این آقا برای این که جلوی اقدام مرا بگیرد همان جمله جواد را تحویل من میدهد: این جا مملکت دموکراتیک می باشد و این پرچم ها نماینده مردم اسرائیل هستند. در پاسخ من فریاد زدم چه حرف چرتی و مزخرفی را می گوئی! پس چرا پرچم فلسطین در این جا وجود ندارد تا نمایندگی بخشی از فلسطین را به نمایش بگذارد.
بالاخره من که دیدم انگار همهتحت تاثیر یک توجیه، به اصطلاح دموکراتیک و غلط به توجیه یک امر نادرست می باشند. با صدای بلند فریاد زدم پس بنابراین، خودم می روم و و پرچم اسرائیل را پائین می کشم!
گویا از ماشین های پلیس، ماموران متوجه حرکت اعتراضی من شده بودند همین که به کنار جوانی که پرچم اسرائیل را در دست داشت رسیدم یکی از مامورین با تمام تجهیزات ضدتظاهراتی خودش را به کنار من و جوان پرچم اسرائیل به دست رساند. من از جوان که به نظر می رسید حدود 20 ساله باشد پرسیدم: آقا شما فارسی می دانید؟ او در پاسخ گفت: بله آقا من ایرانی هستم. پرسیدم این پرچم اسرائیل در دست شما چه معنی می دهد و او عین همان جمله را که جواد دبیران و آن هوادار به زبانآورده بودند به من تحویل داد: این پرچم نماینده مردم اسرائیل است و این جا یک کشور دموکراتیک می باشد و ما هم دموکراتیک عمل می کنیم. من گفتم خوب چرا به جای این پرچم که نماینده دولت صهیونیستی اسرائیل است، پرچم فلسطین را که نماینده واقعی مردم مصیبت زده فلسطین در اسرائیل می باشد به اهتزار نیاورده اید؟ در این موقع جواد دبیران هم آمد کنار ما و من تازه متوجه شدم که کاظم موسوی با یک لباس شیک سیاه رنگ و کروات در کنار چند نفر که پرچم اسرائیل را به صورت افقی در دست دارند آن جا می باشد.
مامور پلیس از جواد دبیران پرسید چه کسی مسئول این تظاهرات می باشد و جواد پاسخ داد، من هستم. مامور پلیس به جواد امر کرد که از پرچمداران اسرائیل بخواهد که از صف خارج شده و به بیرون از تظاهرات جابه جا شوند و تازه دیدم که جواد به کاظم موسوی که انگار مسئول این چند تا جوان پرچمدار اسرائیل بودند گفت؛ لطفا کاظم با پرچم ها از صف خارج شوید و در یک لحظه این جمعیت به اصطلاح طرفدار دموکراسی از صف خارج شده و پرچم ها را جمع کردند و لحظه ای نگذشت که همراه کاظم همگی شان غیب شان زد، انگار برفی بودند که زیر تابش و سوزان آفتاب زمستانی آب شده و زیر زمین فرو رفتند.
من از مامور پلیس تشکر کردم که او باعث شد این مزاحمینگورشان را گم کنند. و در حالی که به طرف راست تظاهرات به حرکت درآمدم تا باز هم خودم را به پله های جلو درب شهرداری برسانم و با نشستن در آن جا کمی استراحت کنم، شندیم که چند نفر به من گفتند دستت درد نکند و از این چند نفر یکی هم جواد دبیران بود.
تظاهرات به پایان رسیده و یک نفر که با یک کارتن ساندویچ در آن جا می چرخید به مقابل من رسید و خواهش کرد تا یک ساندوچ بردارم - انگار می خواست کمی از حالت عصبانیت من بکاهد. منهم با کمال خوشروئی و اظهارتشکر یک ساندویچ تخم مرغ را که خیلی به من مزه داد برداشتم و خوردم.
در این هنگام که یک مشت از تظاهرکنندگان با همدیگر گپ می زدند و یک تعداد مشغول جمع کردن پلاکاردها و پرچم های و شعارها و بساط نمایشی دار و اعدام بودند، دیدم جواد دبیران آمد کنار من آمد و از من شماره تلفن خواست تا بعدا با من تماس داشته باشد. منهم گفتم متاسفم من تلفن خودم را به تو نمی دهم. چرا که توئی کهزیر کنترل مامورین مخفی ساواما و یا مامورین مخفی اسرائیلی هستید، می خواهی تلفن من هم لو برود؛ نه هرگز این کار را نمی کنم و جواد دبیران در پاسخ خندید!

و اما بهتر است در پایان یک نتیجه گیری اخلاقی و سیاسی - خبری را از این متن صددرصد واقعی و تعجب آور از سرنوشت سازمان مجاهیدن و به اصطلاح نیروی هوادار سازمان در خارج کشور به ویژه شهر برلین بکنم:
1- کاظم موسوی که در سال های پیش و بعد از جمهوری اسلامی، یکی از فعال ترین و قوی ترین آژیتاتورهای سازمان مجاهدین بر علیه جمهوری اسلامی بوده و نقش بسیار برجسته ای در آکسیون های سازمان مجاهدین به ویژه در شهر برلین، بازی می کرده است؛ اکنون یک دارودسته از جوانان زیر 25 سال را سازمان داده و در آکسیون های مجاهدین نفوذ کرده و با یک توجیه مزخرف و پوچ و ظاهر گول زن سیاسی به عنوان یک عامل اسرائیل، با علم کردن پرچم و کتل یک حکومت ضدمردمیدر فلسطین - پرچم اسرائیل -در برابر انظارعمومی به اهتزاز در آوردن پرچم اسرائیل در کنار پرچم مجاهدین، یک کلاه شرعی بر جنایت های یک حکومت ضدمردمی گذاردهتا به بیننده و تظاهرکننده ثابت نماید که می شود حتی کادرهایمجاهین- امثال برادر جواد دبیران و یک مشت هوادار ناآگاه و گول خورده سازمان را در میدان های تظاهرات و آکسیون های ضدجمهوریاسلامی، آلوده نمود. (به ویژه توجه شود که کاظم یک فرمول به ظاهر خوش آیند را به همه این بی خبران از توطئه عوامل اسرائیلی عرضه داشته و همه را متقاعد نموده است: 1- این پرچم اسرائیل نماینده مردم اسرائیل می باشد ونه حکومت آن. 2- آلمان یک مملکت دموکراتیک است. 3- سازمان مجاهیدن یک سازمان آزادی خواه و دموکراتیک می باشد!)
2- در این آخرین آکسیون سازمان مجاهدین خلق در برلین، عکس های تبلیغی و شعارهای عمومی سازمان، هم چنان ادامه داشت و نشان از هیچ گونه تغییر و تحول در استراتژی و تاکتیک های مجاهدین را در برابر بیننده نمی گذاشت!
گویا در مبارزه با جمهوری اسلامی در خارج کشور در استراتژی و تاکتیک های مبارزاتی نمی بایستی تجدیدنظر نمود، بنابراین هم چنان پلاکاردهای بزرگ با عکس‌های مریم و مسعود همراه با نوشتارهایشعارگونه به امر تبلیغی خویش می پردازد، هر بیننده و عابری که از مقابل صف تظاهرکنندگان عبور می نماید در یک نگاه اول هیچ نشانی از تحول در سازمان را مشاهده نمی نماید، گویا مبارزه سازمان برای حتی هوادارانشدر برابر جمهوری اسلامی یک شکل ثابت و تکراری است و اصلا نباید غیر از این هم باشد.
من هنگامی که در پشت تظاهرکنندگانپلاکاردهای بسیار با شکوه و زیبا با عکس مریم و مسعود را دیدم که هر کدام به صورت جداگانه همراه با یک شعار نوشته شده به اهتزاز درآمده است، در ذهن خود این سئوال را کردم: مگر مسعود رجوی فوت نکرده، پس چرا می باید هنوز که هنوز است مرده را در آرامش گاهش راحت نگذاشت و عکس او را در برابر انظار عمومی به نمایش درآورد؟
من فکر می کنم هنوز که هنوز است، سازمان مجاهدیننمی تواند به صورت واقعی با مرگ مسعود کنار بیاید، نتیجتا هر سئوالی را که سئوال کننده در این زمینه مطرح نماید، بی جواب می ماند، می بایستی سکوت نموده و گیج و حیران از صحنه خارج گردد. من از کادرهای بالای مجاهدین نظیر محسن رضائی نیز پرسیده ام: چه خبر از مسعود؟ و با سئوال متقابل روبرو شده ام: مگر تو خبر داری؟ به هر حال اکنون پس از سال ها سپری شدن از مرگ مسعود رجوی، بی معنی خواهد بود که از سازمان مجاهدین این سئوال را کردهو پاسخ دریافت نماید. در حقیقت این سئوال از محل مسعود، بی شباهت به این سئوال از معتقدین مذهب اسلام به ویژه شیعیان است: مهدی موعود در کجاست؟ برای یک معتقد شیعه اسلامی این سئوال خنده دار خواهد بود که کسی از محل اقامت فعلی مهدی موعود جویا باشد!
من حدس می زنم پس از ورود مسعود به پاریس و اقامت او در آن جا، آرام آرام این اندشه در میان اعضاء مجاهدین رواج یافت که رهبری از یک ویژگی با هاله مقدس هم خوان و هم آغوش است که  درک آن و دسترسی انسانهای معمولی با قوای معمولی آن ها بدان غیرممکن می شود. در حقیقت مجاهدین یک تشکیلالت معمولی مذهبی بوده و خود را از ویژگی های اسلامی - شیعه اسلامی - پاک و جدا نماید، پس به ناچار است در حوزه های ناشناخته مذهب شیعه اثنی عشری نباید زیاده از حد کنکاش نمود، در واقع مصلح و مهدی، شخص معین و شخصی است که در سال 256 هجری چشم به جهان گشوده و هنوز زنده است، او پسر امام حسن عسگری و نامش «محمد» می باشد. همه معتقدین شیعه اسلامی منتظر ظهور مصلح هستند تا اسلام را به عظمت و قدرت خود برگرداند و این جهان فرورفته در دره های ظلم و فساد را نجات بخشد، به زبان بهتر تنها یک فرد، قدرت بر تجدید عظمت چشم گیر اسلام را دارد و آن هم ظهور پیشوای مصلح بزرگی است که مسلمانان را متحد می سازد، و تحریف ها و بدعت ها و گمراهی ها را با عنایت خدا و لطف الهی از سیمای اسلام  می شوید.
مسعود رجوی، در دوره های پس از پاریس و بهویژه زندگی به اصطلاح نظامی - انقلابی در پایگاه اشرف در عراق، در کنار مریم رجوی - به اصطلاح رئیس جمهور منتخب ایران - از طرف اعضاء و هواداران به مقام و درجه ویژه ای ارتقاء می یابد، که نظیر بسیاری از رهبران جهان چه در کشورهای اروپائی- هیتلر، موسولینی، فرانکو- و چه در کشورهای آسیائی و شرق دور- کیم ایل سونگ، مائو ... به درجه فرا انسانی و بشری راه یافته و قدرت شفابخشی و معجزه ای را صاحب می شوند که در حدود توان انسان های معمولی نیست و نبوده و...
با ورد یک انسان معمولی مثل مسعود با بسیاری از نقاط ضعف و قوت اش به یک چنین درجه ای از موقعیت رهبری تشکیلاتی ارتقاء یافته و دچار خودبزرگ بینی غیر واقعی بیمارگونه گشته و مدام و سرخود در هر امر و جریان و دوروبر خودش دخالت کرده و گاهی با بالا بردن موج صدا فریاد می زند، در یک حالت بیماری انسان های مبتلا به شیزوفرنی و به ویژه انسان های مبتلا به بیماری دوقطبی(افسردگی- شیدائی Bıpolar) و آغار طرح های بسیار بزرگ و در عین حال غیرعملی که اغلب بیماران دوقطبی در این دوران اجرا می کنند، می گردند. جالب این که بر حسب این که انسان بیمار در کجا و چه زمینه اجتماعی مشغول باشد، درست و دقیقا در همان زمینه طرح ها و ایده ها سرازیر می گردد. مثلا ناپلئون طراح و مجری جنگ در زمینه نقشه های فوق بشری جنگی و هیتلر هم در همین زمینه به طرح بهترین نقشه های جنگی و نظامی در کل برنامه جهانگیری و غارت سرزمین های بزرگ و بزرگ تر بدون توجه به انسان ها می گردد.

فتی

آتشی که روزی جمهوری اسلامی را خواهد سوزاند


 

روز دوشنبه سیطره ی کثیف آپارتاید جنسی در ایران، باز هم قربانی دیگری گرفت! خبر دردناک مرگ سحر خدایاری بر اثر خود سوزی، نه تنها دوستداران ورزش که جهانی را به ماتم و خشم کشاند. بغض و خشم مان را وسیله ادامه راهی میکنیم که سحر به خاطرش جان باخت! آتشی که سحر را سوزاند، روزی قاتلین واقعی او را خواهد سوزاند!

  سحر خدایاری،  ۲۹ ساله، یا همان "دخترآبی" فقط چون عاشق فوتبال بود به استادیوم آزادی میرود و دستگیر می شود. به قید وثیقه آزاد می شود.سحر مجددا احضار می شود در دادسرای عمومی متوجه می شود که به شش ماه حبس محکوم شده است. سحر تحمل اینهمه ستم علیه بدیهی ترین خواست و حقوق ش را نیاورد. در خشم اعتراض، دست به خودسوزی میزند و بعد از یک هفته جدال بین مرگ و زندگی، شب دوشنبه مرد. به همین سادگی !همانطور که هر روز خبر خودسوزی صدها زن در استان های مختلف ایران، خصوصا در استان هایی که بیشتر رنگ و بوی قومی و قبیله ای دارند، می شنویم و تنها به انتشار یک خبر اکتفا می کنیم.

  این خودسوزی ها خبر از عمق فاجعه ای بزرگ در جامعه می دهد. فاجعه ای که عامل و مسبب اصلی آن حاکمیتی است که ضدیت با زن و زن ستیزی سیستماتیک بخشی از هویت آن است.

  پارتاید جنسی در تمام ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زندگی شخصی زنان سایه شوم خود را افکنده و هر روز به اشکال مختلف و بدلایل مختلف قربانی می گیرد. آپارتاید جنسی در هر لباسی که به جامعه تحمیل شود شنیع و غیرقابل پذیرش است. این چه جهنمی است که برای زنان ساخته اند؟!. بخاطر انتخاب لباس، آب بازی، شادی، ورزش، رفتن به استادیوم و ..... به دختران حمله ور می شوند و به شکل وحشیانه ای آنان را مورد ضرب و شتم قرار می دهند و مجریان این وحشگیری، نه تنها تنبیه و بازخواست نمی شوند بلکه تشویقی هم می گیرند و زیر پروبال حمایت های قانونی قرار می گیرند. حکومت ایران، برای سرکوب جامعه همیشه از تعرض به زنان آغاز کرده تا توقع جامعه را از آزادی، برابری، حقوق اولیه و طبیعی انسان ها به حداقل ها تنزل دهد. شرایطی تحمیل کرده اند، که شایسته نه تنها هیچ انسانی که هیچ موجود زنده ای نیست. شرم آور است که در قرن بیست و یک، از سوی حاکمان زن ستیز، قوانین عهد عتیق و ارتجاعی بر نیمی از جمعیت جامعه تحمیل شود تا جایی که آنها را وادار به خودکشی، خودسوزی کند.

  جمهوری اسلامی که سنتا بعد از این فجایع با بی شرمی تمام خانواده های قربانیان را وادرا به اعترافات علیه خود یا عزیزان از دست رفته شان می کند، اینبار نیز در هراس تبدیل نفرت و خشم جامعه به اعتراضی گسترده، سراسیمه دست بکار شده و پدر و خواهر داغ دیده را وادار کردند تا علیه جگرگوشه شان حرف بزنند و دلیل خودسوزی او را نه فشار حاکمیت که مشکل روانی اعلام کنند. و دست به کار ساختن مضحکه تلویزیونی و سناریو سوخته و نخ نمایی شد که قدمتی به تاریخ منحوس حکومت اسلامی دارد. جمهوری اسلامی چنان وحشت کرده است که حتی از انتشار عکس سحر ممانعت می کند.

  علی کریمی، فوتبالیست سرشناس در اینستگرام خود به زبان اینستاگرامی پیام داد  "تا اطلاع ثانوی مردان به استادیوم نخواهند رفت". کیست که نداند این اطلاع ثانوی یعنی تا شکستن در ورزشگاهها به روی زنان!

  امروز جامعه تمام قد به مقابله با بیحقوقی و تبعیض و آپارتاید جنسی را بعنوان تعرضی به حقوق انسانی همه شهروندان، بعنوان حاکمیت فرهنگ و قوانین ارتجاعی و مردسالارانه برخاسته است. امروز صفی از زنان و مردان آزادیخواه نه فقط به قوانین ارتجاعی و بیحقوقی و خشونت رسمی علیه زنان که به فرهنگ قرون وسطایی و ضد زن نه میگویند.
  سحر اگرچه اولین سوخته در آتش عشق به فوتبال است ولی اولین قربانی در راه احقاق حق ورود به ورزشگاه نیست. دخترانی که برای داخل شدن از مرز در ممنوعه ی ورزشگاه "آزادی!" باید از صورت تا بدن خود را "مردانه" کنند و برای این "مردانه" کردن حتی تا مرز شکنجه کردن خود پیش میروند. شکنجه هایی که کسی از آن سخن نمیگوید.

  فشارهای بین المللی از فشار فیفا و نهادهای ورزشی در محکوم کردن جمهوری اسلامی و ... به تنهایی قادر به عقب راندن رژیم نیست. حاکمیت و نظامی که پایه هایش براساس بی حقوقی و زن ستیزی بنا شده، را فقط با تعرضی قدرتمند میتوان به زانو در آورد. اینرا کارگران هفت تپه نشان دادند.

  باید با تعرض، مشت محکمی بر سینه این تحجر زد! باید درب استادیوم ها را به قدرت خود شکست و آنجا را برای بازی و مسابقات آزادنه زنان و تماشای مختلط مسابقات و استفاده از امکانات برابر و مختلط ورزشی باز کرد!

  پس از دیماه  ۹۶، دختران خیابان انقلاب و کارگران مهر رادیکالیسم خود را به جامعه زدند و سپیده ها، سانازها، عسل ها، آتناها، نداها، عاطفه ها در دفاع از آزادی زن و رهایی طبقه کارگر راه را نشان دادند. تنها راه جدال با این حاکمیت ضد زن، ضد کارگر و ضد انسان، قدرتنمد شدن جنبش برابری زن و مرد است. باید دست به قدرت شد و به حکومت این نظام قرون وسطایی و متحجر ضد انسان پایان داد.

  تنها راه پایان دادن به این توحش، سازمان یافتن زنان، اتحاد و اعتراض کارگران، فعالین و آزادیخواهان زن و مرد است. این نظام باید بعنوان جنایتکاری که مسبب مرگ و اعدام هزاران انسان، بعنوان مسئول زندانی کردن کارگران و فعالین زنان و معلمان و انسان آزاده، به زیر کشیده سود و سران آن بعنوان بزرگترین مجرم و جنایتکار تاریخ محاکمه شوند.

  سرنگونی جمهوری اسلامی تنها راه پایان دادن به این بی حقوقی و زن ستیزی و گروگان گیری عزیزانمان است. باید تکلیفمان را با این نظام یکسره کنیم و جمهوری اسلامی را درآتشی که خود بر پا کرده بسوزانیم .
 

 

چاه نشان دادن های"مکتب دار" های سنتی چپ

چاه نشان دادن های"مکتب دار" های سنتی چپ

در حاشیه تفرقه افکنی ها علیه سندیکا هفت تپه، و نماینده آن در زندان!


 

اگر قرار بود مردم، دنیا را با عینک طیفی از فعالین چپ در اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران، ببینند و قضاوت کنند، امروز تصورهمگان این بود که ما هنوز در دوران صفویان زندگی میکنیم! دورانی که تحصیلات از آن ممتازها در"مکتب خانه ها" است که "مکتب دار" ها به "میرزا" ها و "ملاباجی" ها "آموزش" می دهند. زمانی که تنها اعیان و اشراف، به اطلاعات و دانش دسترسی داشتند.

خوشبختانه چرخ تاریخ حرکت کرده است و مهمتر اینکه "علم و دانش" از آن طبقه ممتاز نیست و "عوام"، و از جمله طبقه کارگر و رهبران و سازماندهندگان و فعالین حامی آن، فعالین جنبش زنان و محیط زیست، فقرا و محرومین، هم از آن برخورداند.

اما موضوع چی است! موضوع  نامه مشترک سه زندانی سیاسی، اسماعیل بخشی، محمود بهشتی لنگرودی و امیرسالار داوودی به  رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران است و عکس العمل طیفی در چپ اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران، به جهت گیری سیاسی نامه و همراهی اسماعیل بخشی، بعنوان نماینده شورای هفت تپه، است.

گفته میشود که این نامه، که زبان "رزمی" ندارد!  یا ساختگی و کار وزارت اطلاعات است و یا اسماعیل بخشی به طبقه کارگر و کارگران هفت تپه، پشت و خیانت کرده است! واقعیت این است که این هر دو ادعا، نه آن "دوستی خاله خرسه" ای که در تلاش برای حمایت از بخشی،  نامه سه زندانی را کار اطلاعات میداند و نه ادعای"کافر شدن" و عبور اسماعیل بخشی از “خط قرمز” دلبخواهی مکتب دارها، نه تنها کمترین ریشه ای در واقعیت مبارزه ای که در جریان است ندارد، که برعکس تماما در ادامه جهت پیشروی است که سندیکا هفت تپه و شورا و نماینده اش، بخشی،  دنبال میکنند.

 پیش از نگاه به مواضع منتقدین، لازم است مرور کوتاهی بر شرایط این گرهگاه “واژگونه” بیندازیم.

یکم: این نامه در چه شرایطی نوشته شده است. در دادگاه انقلاب، متهمین پرونده هفت تپه، اسماعیل بخشی،  نماینده شورای کارگری هفت تپه، سایر فعالین کارگری در این کیس و حامیان شان،  در مجموع به ۱۱۰ سال زندان محکوم شدند. 

صدور این احکام نجومی، که تنها اجرای گوشه کوچک و بسیار“تلطیف شده” سنت این دادگاهها مخوف است، بلاواسطه به موجی از اعتراض، هم در زندان توسط زندانیان و خانواده هایشان، و هم توسط جامعه در سراسر کشور و در خارج از کشور و بویژه کارگران هفت تپه دامن زد. اعتماد به نفسی که نمی تواند به زندانیان و گروگانهای طبقه کارگر در زندان ها منتقل نشده باشد، حمایت وسیع و گسترده جامعه ای که حول اسرایش جمع شد، فشار اعتراضات رو به رشد طبقه کارگر، موج وسیع تحرک اعتراضی و حمایت در خارج از کشور، نه تنها توسط فعالین سیاسی که توسط سازمان ها و اتحادیه های کارگری درس خوبی به حاکمیت ایران داد!

این تعرض گسترده، بلافاصله “عقل شان را سرجایش آورد” که لازم است عقب نشینی کنند! تعرض پایین، عقب نشینی مفتضحانه را به کل دستگاه حاکمیت تحمیل کرد!علاوه بر کارفرماها و صاحب سرمایه های مفتخور و گردن کلفت، جمهوری اسلامی هم صدای انقلاب کارگری ایران،  را بلند و بلند تر شنید!

دوم: عقب نشینی دشمن: دشمنی که  با تحرکات اعتراضی در مقابل احکام نجومی دادگاه انقلاب، پیام کارگران هفت تپه که:  ** “ما پیامی که به قصد ایجاد رعب ارسال کردید را دریافت کردیم و آنرا به فاضلاب های شوش و هفت تپه و خوزستان سپردیم!  آیا پیام ما به شما به اندازه کافی، صریح و روشن است؟ از این بیشتر بترسید که ما متوجه ترس و وحشت و دستپاچگی شما شده ایم!” را دریافت کرد!

حاکمیت در بالاترین سطح، مطابق آن پیام ها، عقب نشست. رئیس قوه قضاییه و نمایندگان مجلس و هر سه قوه و بیت رهبری و …رسانه هایشان، همه و همه متوجه شدند که از خط قرمز طبقه کارگر و مردم محروم ایران عبور کرده اند! به  اشکال مختلف در رسانه ها و تریبون های علنی شان با صدای بلند در و پنجره “مذاکره” با کارگران در مورد مطالبات را باز کردند!

ناچار شدند پشت دادگاههای انقلاب شان، این مهمترین رکن اعمال حاکمیت سیاه چهل ساله شان، را خالی کنند! ناگهان همه علاقمند به رعایت “عدالت”،  هفت تپه ای و “بخشی” شدند! یکی پس از دیگری در صف شخصیت ها و نهادهایشان، در رسانه هایشان،  اعلام کردند که “دلسوز” کارگر و در خدمت برآورده کردن “مطالبات” او در چهارچوب “قانون نظام” هستند.

کار به جایی رسید که حاکمیت درهراس از تعرض محکم و قوی کارگران گروه ملی* فولاد،ناچار شد در مدت کوتاهی و بسرعت عقب نشینی کند و دلیل احضار ۴۱ کارگر فولاد را " ابلاغ رأی منع تعقیب و اطلاع از رأی صادر شده درباره آنان" اعلام کردند! 

این پیشروی و این دستاورد، نمی توانست توسط رهبران اعتراضات جاری طبقه کارگر و محرومان، مورد استفاده قرار نگیرد. رهبران عملی این مبارزه جاری، تشخیص دادند که استفاده از این فرصت، میتواند پیشروی های بیشتری را تسهیل کند! تشخیصی که، به هر شکل از آن استفاده شده باشد،  به درست قابلیت این طیف از رهبران مبارزات جاری طبقه کارگر، را نشان میدهد.

این نشانگر پتانسیل رهبری است!  نشانگر توان رهبران و  قابلیت آنها در  هدایت مبارزه شان در ابعاد و جبهه های مختلف و متفاوت نبرد طبقاتی، است. رهبرانی که قادرند مبارزه شان را  روزی پشت میز مذاکره و روزی در جبهه نبرد رو در رو، روزی با استفاده از فضای قانونی و کار قانونی و روز دیگر، با پشت پا زدن به همه قوانین ضدکارگری و ضدانسانی نظام و … هدایت کنند. این پدیده ای است که در سیستم فکری جریانات چپی که رسالت خط نگهداری و مبصری جنبش کارگری را به عهده گرفته اند، مطلقا نمی گنجد! چپ هایی که اگردر هر لحظه مشت های گره کرده، تکرار به موقع یا بی موقع نقل قول های “آیه مآبانه”  از مارکس و لنین و تروتسکی و  اعتصاب و تظاهرات و آکسیون و چهره های عبوس، هسته های مخفی سه- چهار نفره و .. را نبینند، مبارزه ای در جامعه برایشان در جریان نیست! چپ ای که هرگز نه تنها خود قادر به هیچ جابجایی نیرویی در جامعه نیست که توان درک مکانیزم های مبارزه ای زنده و پویا و رودر رو با دشمن را ندارد.

جنبش کمونیستی ایران که ده سال با جمهوری اسلامی ایران مبارزه نظامی میکرد، در عین در توازن قدرتی به نفع خود، اسرای خود را با اسرای دشمن مبادله میکرد، می دانست که محل مبادله گروگانها، جای مبارزه نظامی و انفجار و .. نیست! این کمونیسم اجتماعی، که از جنس کمونیسم اجتماعی مارکس و لنین، در اروپا و روسیه است، در دستگاه فکری این چپ، قابل درک نیست. از این رو ما سنتا به این رگه، عنوان مریخی، که نه در زمین که در سیاره دیگری زیست میکند، داده بودیم. چپی که امروز هم با عروج کمونیسم، چپ و سوسیالیسم اجتماعی طبقه کارگر، با سازمانها و سندیکاها و اتحادیه ها و شوراها و شخصیت ها و فعالین اش، باز در حاشیه مشغول سنگ پراکنی و سنگ اندازی علیه این تحرک عظیم اجتماعی کارگری  است.

سوم: اسماعیل بخشی در نامه مشترک سه نفره از زندان خطاب به حکومت و رئیسی نه تنها کاملا بی تقصیر است که یکی از برجسته ترین رهبران با درایت طبقه کارگر ایران است. باید به تعرض به او ایست محکمی داد! بخشی بی تقصیر است! تقصیر درک کوته فکرانه و غیرسیاسی و غیراجتماعی از جدال با دشمن در فازهای مختلف و پیچ و خم های یک مبارزه زنده و پویا با دشمن است. هیچ کس در جلسه مذاکره با دشمنی که عقب نشینی کرده و حاضر شده است که پشت میز مذاکره بنشیند، با مسلسل و تیرباری که به طرف مذاکره کننده نشانه گرفته است، شرکت نمی کند. 

چهارم: نگاهی به مشغله ها و معضلات فکری منتقدین: این نامه بار دیگر طیفی در اپوزیسیون چپ جمهوری اسلامی را به تحرک درآورده است. یکی به خاطر زبان اداری، قانونی و رسمی نامه، از سر “دلسوزی” آن را پروژه مهندسی شده وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و “مستند سازی” دیگری برای “تخریب شخصی” اسماعیل بخشی میداند، و طیف دیگری که در عوالم و سیارات دیگری سیر میکنند، آن را نشان شکست اسماعیل بخشی، شکست سندیکا هفت تپه و خیانت آنها میدانند. 

برای طیف به اصطلاح  “دلسوز” ، پرتاب سنگ به بخشی با روشن شدن اینکه نمی توان در فقدان درک روشن از فازهای مختف مبارزه، هرآنچه که بر نظاره گر مبهم بود، را کار دشمن اطلاق کرد، عاقبت بخشی را باید خائن و همدست دشمن دانست! در انتهای این سیر، هردو این بخش از منتقدین به هم می رسند. اما منتقدان “دلسوز” و دوستی های “خاله خرسه” شان،  را به کناری بگذاریم، چرا که واقعیات بی تردید، ابهام و تردیدهایشان را بر طرف خواهد کرد.

اما به منتقدین و خط نگاهدارن جنبش کارگری!، این طیف، برای رادیکال نمایی هر روز، پرچم خود را به گوشه و حاشیه ای، و غالبا حواشی خودساخته، آویزان میکند!  این و آن کلمه “غیررادیکال” در این و آن سخنرانی شخصیت های اصلی جنبش کمونیستی و کارگری ایران، برای این طیف ماتریال جدال های، نه فکری، که ذهنی است. با یک چرخش قلم و بعلاوه نقل “آیه وار”  خروارها نقل قول از رهبران جنبش کمونیستی، هرروز چوب حراج  به یکی از دستآوردهای جنبش کارگری و شخصیت هایش می زنند.

 پیام سندیکای هفت تپه، و دست اندرکاران، رهبران و سازماندهندگان مبارزات طبقه کارگر، زنان، معلمان و .. به این طیف پارازینی، از آنجا که بنام چپ و کارگر فعالیت می کنند باید این باشد که:

ما پیام از “دوستانی”  که به قصد تفرقه و شکاف در صفوف ماارسال گردید را دریافت کردیم! و انرا به فاصلاب های هفت تپه و شوش و اهواز و خوزستان و اراک سپردیم! ایا پیام ما به شما به اندازه کافی صریع و روشن است!

ما گرد رهبران، فعالین، سازماندهندگان  و دست اندرکاران جنبش مان، جمع میشویم و گردشان حلقه می زنیم.

 

۱۶ سپتامبر  ۲۰۱۹

  

 *اشاره به خبر زیر است: 

“امروز کارگران احضار شده فولاد اهواز دستجمعی به دادگستری استان مراجعه می‌کنند. کارگران گروه ملی صنعتی فولاد اهواز در محل شرکت بی صبرانه منتظر نتیجه بودند. دادگستری اعلام می‌کند که چرا اینجا آمدید، احضار شایعه است و ما کاری با شما نداریم. کارگران می‌گویند شما پیام فرستادید و آنها انکار می‌کنند. وحشت از اعتراض و اتحاد کارگران و احتمال اعتصاب باعث شد حکم شان را پس بگیرند. زنده باد اتحاد کارگران فولاد. #فولاد_نمیشکند.” ۹ سپتامبر  ۲۰۱۹(به نقل از میدیای اجتماعی میثم آل مهدی (

 ** اشاره به پیام از کارگران هفت تپه، در مقابل احکام ۱۱۰ ساله برای زندانیان هفت تپه  است که در بخشی از آن آمده است که:

“ما پیامی که به قصد ایجاد رعب ارسال کردید را دریافت کردیم و آنرا به فاضلاب های شوش و هفت تپه و خوزستان سپردیم!  آیا پیام ما به شما به اندازه کافی، صریح و روشن است؟ از این بیشتر بترسید که ما متوجه ترس و وحشت و دستپاچگی شما شده ایم!”

این احکام ضد انسانی پاسخ محکمترمیگیرد!

این احکام ضد انسانی پاسخ محکمترمیگیرد!

گفتیم و نوشتیم، احکام سنگین صادر شده علیه مبارزین جسور جنبش کارگری، علیه بازداشتی های هفت تپه، نشانه قدرت جمهوری اسلامی نیست، بلکه عجز و ناتوانی و ترس است. بسرعت این عجز و ترس خود را نشان داد. دستور تجدید نظر از جانب رئیسی جلاد این عجز و استیصال را به خوبی نشان داد. به خیال خام خود میخواستند، مرعوب کنند و بترسانند، اما خود ترسیدند! در همان لحظه های اول و قبل از همه از جانب مبارزین به اصطلاح "محکوم شده" جسورانه "احکامشان" به سخره گرفته شد و بی مایگی چنین "احکام" و صادرکنندگانش نشان داده شد. اسماعیل بخشی این رهبر کارگری جسور احکام جنایتکاران را سرودی کرد و شعر پرصلابتش همچون پتکی بر سرشان فرود آمد و هنوز گیجند. امیر حسین محمدی فرد از درون زندان با پیام پراز رزمندگی و جسارتش کیفرخواست طبقه کارگرمبنی بر "این احکام ضد انسانی بی پاسخ نخواهد ماند" را اعلام کرد. در ادامه، پیام قاطع عسل محمدی و ندای مبارزاتی سپیده و بقیه دستگیرشدگان ایستادگی مهمی را منعکس کرد. به این ترتیب در تقابل با این احکام گستاخانه در همان قدم اول  بی وزنی و پوکی چنین احکام و صادر کنندگانش را برملا کردند. سران جمهوری اسلامی به زعم خود فکر میکردند، با زندان و شکنجه و دور انداختن این مبارزین متعهد از بستر مبارزاتی شان، آنها را منزوی و به تمکین میکشانند. غافل از اینکه با تعدادی از سازندگان پر نقش مهمترین اعتراض کارگری و توده ای یکساله اخیر در نیشکر هفت تپه و استان خوزستان روبرویند، که به صدای رسای کل جنبش کارگری ایران تبدیل شدند. رمز ایستادگی این مبارزین متعهد طبقه کارگرو صف آزادیخواهی در اتکایشان به جنبشی است  که از آن انرژی گرفته و خود به آن نیرو داده اند. آنها میدانند در تناسب قوای بسیار سخت، اما هرگام مبارزاتیشان حتی در درون زندان، در داخل و خارج کشور از جانب جنبش مزدبگیران و صف آزادیخواهی و برابری طلبی با حمایت روبرو شده است. جمهوری اسلامی باید فهمیده باشد، این عزیزان نه فعالین تک افتاده و بی پیشینه بلکه با پیشروان جنبشی روبرو شده، که با اعتماد بنفس و رزمندگی جنب و جوش صف طبقاتی و سیاسی متعلق به خود، صف  مبارزاتی کارگر و مردم آزادیخواه را نمایندگی میکنند.

بازداشتی های هفت تپه و همه زندانیان سیاسی فورا باید آزاد شوند!

دستور تجدید نظر از جانب رئیسی جنایتکار اگر آشکارا عجز و عقب نشینی جمهوری اسلامی را بر خود دارد، اما در عین حال حاوی ترفند شناخته شده ای است که با هوشیاری باید خنثی شود. اینها میخواهند با درجه ای از تخفیف در احکام سنگین ١٨ ساله و ١٤ ساله و ٦ ساله و مجازات قرون وسطایی ضربات شلاق، با کم کردن چند سال مدت زمان این احکام، نفس ادامه زندان و زور گویی شان را جاری کنند و عادی جلوه دهند.  این ترفند پوچ را با ادامه اعتراضات محکم و سازمانیافته در داخل و خارج کشور میتوان و باید خنثی کرد. عزیزان دستگیر شده مبارزات هفت تپه و روز کارگر و همه فعالین کارگری و اجتماعی  به فوریت باید آزاد شوند. آزادی فوری این دستگیر شدگان ممکن و میتواند به نقطه عطفی در برپایی مبارزات قدرتمند حول آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی تبدیل شود.  

سخن آخر همگان و سران جمهوری اسلامی هم خوب میدانند، نظامشان آنقدر عمر نخواهد کرد تا احکام ۱۸ ساله و ۱۴ ساله علیه پیشروان جنبش کارگری و اعتراضی را به سرانجام برسانند. با  قدرت به میدان آمده جنبش کارگری و توده ای بسیار زودتر از تصورشان به سلطه ننگین شان پایان میدهیم. دربهای زندانها را در هم می شکنیم و گروگانهایمان را آزاد ودر آغوش میکشیم. این احکام جنایتکارانه بیشک عزم و اراده جنبشمان را برای به زیر کشیدن کل بساط سراپا جنایت جمهوری اسلامی محکمتر میکند. به قول امیر حسین محمدی فرد "این بی عدالتی و احکام ضد انسانی بی پاسخ نخواهد ماند". و تاکنون هم بی پاسخ نمانده است. جمهوری اسلامی کور خوانده است.

***

 

September 16, 2019

كمونیست صورتی قهرمان كنفرانس برلین دوم

كمونیست صورتی قهرمان كنفرانس برلین دوم

مراسمی كه دولت آلمان به ابتکار موسسه انتشاراتی اكسل اسپرینگر ـ امتداد بازوی دولت آلمان - با عنوان "بیلد ۱۰۰” در محل پارلمان آلمان در برلین برگزار كرد تا در آن "قهرمانان آزادی"یش را در كشورهای بلوك مخالف خود لانسه كند، حكم "كنفرانس برلین  دوم" را برای حزب كمونیست كارگری ایران (حككا) داشت. همان كنفرانسی كه قصد فروش یا لانسه كردن استحاله طلبان را در سال ۲۰۰۰ در برلین داشت و مینا احدی از طرف حككا تریبون مخالفت با آن را بدست گرفته بود اینبار برای لانسه كردن میناها تشكیل شد. با گذشت نزدیك به دو دهه مینا احدی در كنفرانس برلین دوم از اینسوی میز به آنسوی میز نقل مكان كرده، پای حككا را نیز به كاخهای دول غربی باز كرد. این قطعا نقطه عطفی برای حككا است. مگر هدفشان همین نبود؟ سیاست های راست روانه حككا نهایتا به بار نشست. همانطور كه عبداله مهتدی طی یك دوره گردش به راست توانست بعنوان ابزار دول غربی پایش را به كاخ سفید باز كند، حككا نیز ابزار هر چند موقت غرب شد. ابزار شدن حككا ناشی از نفوذ اجتماعی یا تبدیل شدن این حزب به وزنه قابل توجهی در معادلات سیاسی ایران نیست. خیر، نه حككا و نه مشخصا مینا احدی چنین جایگاهی پیدا نكرده اند. پیش از حككا نیز علت بكارگیری ابزار مجاهد و عبداله مهتدی توسط غرب ناشی از نفوذ اجتماعی آن جریانات نبود. ارزش مصرف حككا در فونكسیونی است كه این حزب در رابطۀ دولتهای غربی با ایران پیدا كرده است. به این برمیگردم. غرب پراگماتیست است، با كلید اصلاح طلبان ۷۹ به سراغ قفلِ مهار تحولات سال ۹۸ در ایران نمیرود. به "كمونیسم صورتی" نیاز دارد. كمونیست صورتی وصف میبدی از مینا در مصاحبه اش با او بود. ابزار واكنش غرب به جست و خیزهای اخیر جمهوری اسلامی، نه حمله نظامی بلكه همین كمونیسم صورتی است. میبدی از طرف اپوزیسیون پرو غرب این نقش را به جناح چپ نیروهای پرو غرب، كمونیسم صورتی، تبریك گفت و به مینا قول داد كه اگر جمهوری اسلامی به آلمان بخاطر برجسته كردن مینا اخطار دهد، خود او جواب جمهوری اسلامی را میدهد! این جایگاه مینا از عواقب دست در گردن انداختن سفیر آمریكا با او است. پست كردن آن عكس در توئیترریچارد گرنل با تاكید بر اینكه مینا از همان سال ۱۹۷۹ (سال انقلاب ۵۷) برای "حقوق بشر" مبارزه كرده است، پیغامی دیپلماتیك به جمهوری اسلامی در متن شرایط سیاسی امروز ایران است. گفتگوی وزرای خارجه و دفاع آلمان با مینا و عكس یادگاری گرفتن آنها با مینا و انتشار آنها در رسانه های آلمانی پیام دیپلماتیك حساب شده ای از طرف دولت آلمان، به نیابت غرب، به جمهوری اسلامی ارسال كرد.

 

چه پیامی؟

در متن اعتراضات كارگری كه از دیماه ۹۶ آغاز شده بود، جمهوری اسلامی در عكس العمل به فشار تحریمهای آمریكا، "لولوی" كمونیسم را از طریق "اعترافات" اسماعیل بخشی و سایر فعالین كارگری نیشكر هفت تپه به غرب نشان داد. پیام شان به غرب این بود كه جمهوری اسلامی همچنان ابزار مناسبی برای سركوب كارگران و كمونیستهاست. كه غرب باید حواسش باشد. كه در صورت تضعیف جمهوری اسلامی كمونیستها ممكن است بقدرت برسند. از طرف دیگر همین جمهوری اسلامی علیرغم خواست اروپا و خصوصا آلمان در رعایت برجام، زیر برجام زده است، با سرعت نور پروژه ساخت بمب اتم را از سر گرفته و مگس غرب در خلیج فارس نیز شده است. پاتك غرب به این ورجه وورجه های جمهوری اسلامی این است كه با برخ كشیدن مهره كمونیستهای صورتی به جمهوری اسلامی پیام متقابلی بفرستند كه نه تنها از لولوی كمونیست صورتی نمیترسد، كه آنها را حمایت هم میكند. به این ترتیب حككا فونكسیون خاصی در رابطۀ غرب با جمهوری اسلامی پیدا كرد و رسما ابزار غرب برای فشار به جمهوری اسلامی در متن اوضاع جاری سیاسی ایران شد.

 

این اولین بار نیست كه غرب از یك نیروی اپوزیسیون ضد رژیمی علیه جمهوری اسلامی استفاده میكند. غرب مدتهاست از ابزار مجاهدین در رابطه اش با جمهوری اسلامی استفاده كرده است: هنگامی كه رابطه اش با جمهوری اسلامی كدر میشود لولوی جانشین كردن آنها را به رخ جمهوری اسلامی میكشد. روزی كه رابطه اش با جمهوری اسلامی گرم میشود یا رو به بهبود میرود مجاهد را بحاشیه میراند و یا آنرا در لیست تروریست ها قرار میدهد. برای غرب مجاهد، حككا و عبداله مهتدی ابزار موقت فشار به جمهوری اسلامی هستند. غرب بهمان سرعتی كه این ابزار را در تقابلش با جمهوری اسلامی برجسته میكند، هنگامی كه ارزش مصرفشان به پایان رسید، آنها را به لجن میكشد. تفاوت اما در اینست كه غرب هنگام تصویه حساب با حككا تنها كمونیسم صورتی را به لجن نمیكشد، كمونیسم كارگری را هم به لجن میكشد. در افشا و تقابل با این پدیده است كه به سیاق منصور حكمت باید گفت دروازه دولت و قدرت سياسى در ايران به روى این حزب صورتی و سازشكار باز نيست. خيرى از آنها به مردم نخواهد رسید اما مانند همه جريانات مشابه در دنياى جنگ سرد نوین، كمونیسم صورتی میتواند عامل بازدارنده در پیروزی كمونیسم كارگری باشد. براى کسى که کمى به سوسیالیسم كارگری اهمیت دهد، نمايش امروز اينها ابدا بامزه نيست.

***

پیرامون احکام بیدادگاههای رژیم علیه فعالین کارگری واعتراضات سراسری به شکل اعتصاب!

 پیرامون احکام بیدادگاههای رژیم علیه فعالین کارگری واعتراضات سراسری به شکل اعتصاب!

 

در صدر اخبار سرکوب رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی صدور شلاق و زندانهای طولانی مدت فعالین کارگری  و حامیان همراه حرکت شورایی کارگران نیشکر هفت تپه قرار دارد . اسماعیل بخشی ،  محمد خنیفر، سپیده قلیان ، عسل محمدی ، امیر امیرقلی ، امیرحسین محمدی و ساناز اللهیاری  بعد از ماهها شکنجه در سیاهچالهای رژیم اسلامی توسط ضابطه دستگاه سرکوب - قوه قضائیه رژیم به ریاست ابراهیم رئیسی از اعضای برگزیده خمینی جلاد درهیئت مرگ جمهوری اسلامی به شلاق و بیش از یک قرن زندان محکوم شده اند . هنوز حکم بیدادگاه رژیم دررابطه با کارگر بازنشسته نیشکر هفت تپه ، علی نجاتی که با حرکت شورایی همکارانش همراهی داشت نا مشخص است .

هربار که بحران اقتصادی - سیاسی رژیم اسلامی شدت بیشتری میگیرد سرکوب فعالین جنبش کارگری هم با حدت بیشتری رخ مینماید . کشاکش اخیر مابین امپریالیسم آمریکا و متحدین اش – دولتهای مرتجع شیوخ منطقه و دولت فاشیست اسرائیل - از یکطرف و رژیم سرمایه داری اسلامی از طرف دیگرجهت سهم خواهی بیشتر در خاورمیانه که در جریان است و زندگی توده های مردم کارگر را به سراشیب نابودی کشانده است مبتنی بر سرکوب جنبش کارگری از فاز جدید شدت یافتن بحران اقتصادی – سیاسی رژیم اسلامی ناشی میشود . باید توجه داشت رژیم بحران زای سرمایه داری اسلامی چه به لحاظ  بحرانهای ناشی از تضاد ذاتی شیوه تولید سرمایه داری و چه به لحاظ ماهیت سیاستهای ماجراجویانه توسعه طلبانه اش تا زمانی که سرنگون نشده است ادامه دارد و بار بحران اقتصادی در هر فاز سیاسی اش که بر توده های میلیونی تحمیل میشود با شدت سرکوب طبقه کارگر و توده های ستمدیده همراه میباشد . زیرا اگر به مبارزات کارگری در همین دو دهه گذشته که هر روزه به اشکال مختلف ادامه یافته  و زمین را زیر پای رژیم داغ نگه داشته است و هنوز بعلت فقدان سازمانیابی  سراسری و شورایی مبتنی بر مضمون ضد سرمایه داری ونیز نقش مخرب رفرمیسم نتوانسته بر خرمن عمر رژیم سرمایه داری اسلامی آتش اندازد ، به چرایی احکام جنایتکارانه علیه فعالین کارگری پی برده میشود . باید در نظر داشت که اسارت ، شکنجه و احکام شلاق و زندانهای طویل المدت فعالین کارگری علیه تمامی آحاد طبقه کارگر وهر انسان آزادیخواهی است که درجهنم جمهوری اسلامی بسر می برد.

اطلاعیه های کلیشه ای «محکوم میکنیم» هیچ راهبرد عملی را دربر نمیگیرد و بیشتر به ریشخند گرفته میشود . حمایت از فعالین کارگری باید یک واقعیت جنبشی و جزء مبارزه طبقاتی کارگران شود. در دیماه سال گذشته که کارگران نیشکر هفت تپه با رویکرد شورایی، اعتصاب را خارج ازمحدوده کارخانه در شهر شوش تداوم دادند حمایت عملی سکنه زحمتکش شهر را بدنبال داشت و به شهرهای دیگر نیزسرایت کرد و ازجمله فعالین معترض  دانشجویی به صف حمایت کنندگان از اعتصاب هفت تپه پیوستند . در حال حاضر مبارزات کارگری در نیشکر هفت تپه ، فولاد اهواز ، هپکو و آذرآب اراک و نیز کنتور سازی قزوین در جریان است که میتوانند ضمن همبستگی  مبارزاتشان و فراخوان به هم طبقه ایها در بخشهای صنایع نفت ، پتروشیمی ها ، آب و برق ، ماشین سازی ها ، حمل و نقل و ترانسپورت و دیگرمراکز کار و فعالیت ، تدارک اعتصاب سراسری علیه احکام فعالین کارگری را به پیش ببرند و آزادی بدون قید و شرط آنها و دیگر زندانیان سیاسی را بدور از هرترفند قوه قضائیه خواستار شوند . راهکار رهایی از بن بست اعتراضات کارگری که بیش از دو دهه هر روزه ادامه داشته است و حتی خواستهای نازل مثل حقوق های معوقه را نتوانسته تحقق ببخشد ، به گسست از توهمات رفرمیستی که در راه حلهایی مثل طومار نویسی ، مراجعه به نهادهای رژیم اسلامی و نظیر اینها بازتاب میابد بستگی دارد . به یاد داشته باشیم که دردیماه  سال قبل، وقتی اسماعیل بخشی در اجتماع اعتراضی کارگران درصحبت هایش اشاره کرد که “خودمان می رویم توی مدیریت می نشینیم و هفت تپه را اداره می کنیم ” مورد حمله گرایش رفرمیسم با جلوافتادن رضا رخشان مسئول سابق سایت سندیکای هفت تپه که دررکاب خانه کارگریها به حساب میاید قرار گرفت و اورا متهم کرد که از " تصرف کارخانه " حرف زده است . درصورتیکه سخن اسماعیل بخشی نشانی از  تعرض به حریم  " مقدس " مالکیت سرمایه داری را بازتاب نمیداد . بطورقطع، باید اقرار کرد که اگرطبقه کارگر جنبش شورایی سراسری خود را سازمان بدهد ، میبایست به خاطر تأخیر درانجام این " اتهام " بعنوان یک تاکتیک ضد سرمایه داری علیه اساس استثمارش توسط سرمایه یعنی کارمزدوری، اعتراف نماید . جایگزینی راه حلهای توهم آفرین رفرمیستی با راهبرد رادیکال کارگری ازجمله اعتصاب به ویژه اعتصاب سراسری ، به هر اندازه اتفاق افتد پاسخ مناسبی به دستگاه سرکوب رژیم است . نباید فراموش شود در همان اعتصاب دیماه کارگران نیشکر هفت تپه ، گرایش رفرمیسم توانست درپایان دادن به اعتصاب بدون تحقق خواستها وایجاد تفرقه در بین کارگران پس از فرصت سرکوبی که رژیم پیدا کرد و همکاری در تشکیل شورای اسلامی ، نقش مخرب خود را ایفا کند.

بنابراین ، مقابله با راهکارهای گرایش رفرمیستی تا سرمایه داری سلطه دارد درمبارزات طبقه کارگر بخصوص ازجانب فعالین کمونیست جنبش کارگری امریست که نباید فراموش شود . زیرا که رفرمیسم یک گرایش بورژوایست و زمینه نفوذ در جنبش کارگری برایش فراهم است تا جنبش کارگری را تحت کنترل درآورد و به سازش طبقاتی بکشاند واز رشد رادیکالیسم واستقلال طبقاتی جلوگیری نماید . روشن است که هرچه سطح آگاهی طبقاتی ارتقاء بیابد ازدامنه نفوذ گرایش رفرمیسم کاسته میشود و قدرت مانورش کاهش میابد . درطی اعتصاب دیماه هفت تپه ، وزارت اطلاعات و کل نیروی سرکوب رژیم که درکمین فرصت لحظه شماری میکرد آنچه مانع یورش آنها میشد ادامه اعتصاب وخارج شدن از درون کارخانه وکشاندن اعتصاب در سطح شهرشوش ودرپی آن حمایت توده مردم زحمتکش شهراز مبارزه متحدانه کارگران بود .

این امر بدیهی است که به هرسطحی که اعتراضات سراسری شود ، حمایت مردم ستمدیده بیشتری را بدنبال خواهد داشت و رژیم اسلامی عقب خواهد نشست ، بویژه که به شکل اعتصاب پیش برده شود .

 

بیژن شفیع

سپتامبر 2019

 

در نقد تفسیر "متد سلبی – اثباتی"!

در نقد تفسیر "متد سلبی – اثباتی"!

من فکر می‌کنم که اگر در بین طرفداران منصور حکمت کسی فکر می‌کند با بحثی از مثلا مارکس، از لنین، از منصور حکمت و یا از خالق کائنات موافق نیست، نباید فشاری بر خود احساس کند که مخالفتش را بگوید. بگوید و البته ما را قانع کند که مثلا این بحث ما را به مقصد نمی‌رساند! این بحث و متد ما را به رسیدن به مصوباتمان، به پیاده کردن برنامه‌مان و غیره نمی‌رساند. متأسفانه یکسری از دوستان، چه در خود حزب کمونیست کارگری و چه از دوستان و طرفداران منصور حکمت که در بیرون از این حزب سیاست می‌کنند، بی مورد بر خود چنان فشاری احساس می کنند که نه تنها این کار را نکنند، بلکه دست به تفسیرپردازی از این و یا آن بحث از منصور حکمت می زنند. یکی از این بحثها، به نظر من بحثی است که در سایت "آرشیو عمومی منصور حکمت" با عنوان "جنبش سلبی – اثباتی" منتشر شده است. از نظر من این بحث چنان سرراست ارائه شده است که تفسیری برنمی دارد. من از همه دوستانی که علاقه‌ای به این بحث و یا علاقه ای به خود منصور حکمت و سرنوشت کمونیسم کارگری دارند حتما این بحث را از زبان خود ایشان بشنوند و بروند آن را بخوانند. من فکر می کنم که این بحث کنه متد لنینی او است.

 

متد سلبی – اثباتی

بحث "سلبی – اثباتی" منصور حکمت بحثی نیست متمایز از دیگر بحثهای او؛ و یا بهتر بگویم متدی از منصور حکمت در دوره خاصی از حیات سیاسی او. این متد را در "دولت در دوره‌های انقلابی" می‌توان دید. می‌توان بخصوص در بحثهای "حزب و جامعه"، "حزب و قدرت سیاسی"، "حزب و شخصیتها" و "آیا کمونیسم می‌تواند در ایران پیروز شود؟" دید. اگر کسی این بحث را متوجه نشده باشد و یا این متد را قبول نداشته باشد، نمی‌تواند بحث "جنبش سرنگونی" را متوجه شود و یا آن را قبول کند. از نظر من متد "سلبی – اثباتی" همان متد لنین در انقلاب ۱۹۱۷ است که بعدا به آن به اختصار اشاره خواهم کرد.

آنچه را که بحث "سلبی – اثباتی" منصور حکمت می‌خواهد جواب بدهد، قدرتگیری طبقه کارگر از طریق رهائی جامعه از دست جمهوری اسلامی است. برای ما مشغله اصلی باید رهائی جامعه از دست جمهوری باشد که راه را برای قدرتگیری طبقه کارگر هموار کند. این بحث دو موضوع و دو برهه از تاریخ در مبارزه طبقه کارگر و حزب کمونیستی را از هم تفکیک می کند. دوره ای که کمونیستها چهارچوب اثباتی خود را تعیین کرده‌اند. برنامه نوشته اند، سوسیالیسم خود را به اندازه کافی به هدف رهبران جنبش کارگری بدل کرده باشند. تفاوتهای خود را با دیگر جریانات چپ و کمونیستی روشن کرده‌اند و غیره. در دوره‌های پرتلاطم انقلابی هدف کمونیستها و بخصوص حزب کمونیست کارگری دیگر نمی‌تواند توضیح برنامه اقتصادی خود و خط کشی‌های حزبی باشد. این دوره‌ای است که جامعه برای سرنگون کردن و اینجا سرنگون کردن جمهوری اسلامی به میدان آمده و دنبال کسی است که "نه" آن را تا آخر نمایندگی کند. منصور حکمت در همان بحث می‌گوید: "جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند؟ چه اقتصادى بر پا ميکند؟ چه سازمانى ايجاد ميکند و به چه فرهنگى رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد نميگويم نگوئيم، من هيچ اختلافى با این نظر ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت".

من اینجا زیر "جنبش ما" در جمله بالا خط تأکید می کشم. "جنبش ما" همان جنبش کمونیستی کارگری است که با "جنبش سرنگونی" فرق دارد. در "جنبش سرنگونی" بحث و مشغله جامعه نه بر سر مطالبات اثباتی "جنبش کمونیسم کارگری" که بر سر انداختن رژیم اسلامی است. او در ادامه همین جمله می‌گوید: "ولى اينها به درد دوره انقلابى نميخورند!" "من و شما نميتوانيم به زور با هيچ شعار اثباتى }جمهوری اسلامی را بیاندازیم{." اول باید جواب سلبی اش را که "جمهوری اسلامی باید برود" است بدهیم، بعد اگر توانستیم آنقدر شناخته شده و قوی باشیم که ما را بعنوان نماینده این نه انتخاب کند، با شعار اثباتی ما هم همراه خواهد شد. منصور حکمت می‌گوید: "جنبش اثباتى ما خيلى جنبش کوچکترى است از آن جنبشى که ميتوانيم به شيوه سلبى رهبرى کنيم و قدرت را با آن بگيريم."

 

جنبش اثباتی

این دیگر به یک سنت تبدیل شده است که کمونیستها در هر دوره و مکانی خط کشی های خود را با دیگران بیشتر از هر چیز دیگری برجسته می‌کنند. منظورم این است که در بحبوحه بحث بر سر مثلا جنگ بین ایران و آمریکا، یکی مرض و غرض دار می‌پرسد که نظر شما درباره خدا چیست؟ کمونیستها دیگر یادشان می‌رود که به طرف بگویند لطفا زر زیادی نزن! برو کنار که ما داریم درباره جنگ حرف می‌زنیم و روز خودش درباره خدا و غیره هم حرف می‌زنیم و یا حرف زده‌ایم. یا در بحبوحه اعتراضات قدرتمند سال ۸۸، یک مرتبه یادشان می افتد که باید بگویند که ساعات کار را چقدر کم و زیاد می کنند! کمونیستی که تا قبل از آن نتوانسته باشد سر دستمزد، لغو کار مزدی، ارتش سوسیالیستی، بودجه سوسیالیستی و غیره حرفش را ثابت کرده باشد، در تلاطمات انقلابی هیچ کسی اصلا جواب سلامش را هم نمی‌دهد. تاریخنگاران انقلاب روسیه ۱۹۱۷ گفته‌اند که در ماه‌های اولیه انقلاب، منشویکها در همه نهادهای انقلابی دست بالا را داشتند. در ماههای آخر که مسئله بر سر ادامه و یا توقف جنگ بود، بر سر ماندن و یا نماندن دولت کرنسکی بود، حتی اعضا و هواداران منشویکها هم در سالن سخنرانی های آنها حاضر نمی شدند. همه می رفتند ببیند بلشویکها چه می گویند!

بطور خیلی خلاصه، جنبش اثباتی جنبش برنامه است، جنبش تاکتیکهاست، جنبش پروپاگاند بهتر و قدرتمندتر برنامه و مطالبات برنامه کمونیستهاست. اما به درد دوره انقلابی نمی‌خورد. خود منصور حکمت درباره تبلیغات جنبش اثباتی در دوره انقلابی می‌گوید: "اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است!" برای کمونیستها سَمّ است برای اینکه کمونیسم اگر قدرت نگیرد تا تغییری در زندگی طبقه کارگر ایجاد کند به درد طبقه کارگر نمی‌خورد. "اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد." بروید جنگ آلترناتیوها راه بیاندازید. بروید بگوئید آلترناتیو شما چیست؟ "در مکانيسم انقلاب و در دوره انقلابى و در دوره "نه" گفتن مردم، ما بايد نماينده "نه" باشيم و هر نوع تلاش براى آرى گفتن، اثباتى تشريح کردن، به نظر من جنبش بالقوه عظيمى را که ميتواند پشت ما بيايد، را تجزيه ميکند."

 

جنبش سرنگونی

یکی از مقولاتی را که منصور حکمت در فرهنگ سیاسی ایران متداول کرد، مقوله "جنبش سرنگونی" بود. تعدادی از طرفداران منصور حکمت، اکنون که جامعه در تحولات پرتلاطمی قرار دارد و بحث "همه با هم" از زوایای مختلفی رو آمده است، بحثها را قاطی کرده و مقوله "جنبش سرنگونی" برایشان مورد سئوال قرار گرفته است. نه اینکه نمی‌خواهند جمهوری اسلامی سرنگون شود، بلکه چیزی به نام "جنبش سرنگونی" را قبول ندارند. از نظر اینها جنبش کارگری داریم، جنبش زنان داریم، جنبش این و آن داریم، اما "جنبش سرنگونی" همان همه با هم است و این برایشان جا نمی‌افتد. من در نوشته "توده ها در اعتراض" سعی کردم "همه با هم" را توضیح بدهم که با همه با هم "خلقی‌ها" و پوپولیستها متفاوت است. این همه با هم، جنبش توده‌ها برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی است. در این جنبش شما بعنوان یک جریان کمونیستی چگونه رهبری این جنبش برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی را در دست خواهی گرفت؟! "جنبش سرنگونی" را کسی می تواند درک و قبول کند که متد "سلبی – اثباتی" را درک و قبول کرده باشد.

 

چگونه به نماینده نه تبدیل شویم؟

اما همینکه ما پروگاند "جنبش اثباتی" خود را به نفع "جنبش سلبی" در دوره‌های انقلابی موقتا کنار بگذاریم، تضمینی برای نماینده "نه به جمهوری اسلامی" شدن نیست. برای اینکه به نماینده "نه" توده‌های در سرنگونی جمهوری اسلامی تبدیل شده باشیم، باید به اندازه کافی شناخته شده باشیم. بقول منصور حکمت باید هژمونی در جنبش سلبی را کسب کرده باشیم. منصور حکمت می‌گوید: "اگر جامعه ميخواهد تا ختم جمهورى اسلامى برود، هنر رهبرى حزب کمونيست کارگرى بايد اين باشد که اين پرچم سلبى را نمايندگى کند." اما چگونه؟ خودش در جواب می گوید: "بايد اينقدر شناخته شده باشيد که بدانند کى هستيد و در زير بوته سبز نشده‌ايد". بحث شخصیتهای منصور حکمت در این رابطه است. می گوید: "من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازه‌گيرى و بودجه‌بندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم. تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند." او نادر بکتاش را به عرش کشاند. برای اینکه جامعه ببیند که کمونیستها هم رمان نویس و ادبیات نویس دارند. آدمهای نسبتا ناشناس را در جنبش کمونیسم کارگری زیر نورافکن گذاشت که جامعه آنها را بشناسد. می خواست جامعه بداند که اگر راست شخصیتهائی مثل شیرین عبادی و مهرانگیز کار دارد، ما مینا احدی، مریم نمازی و آذر ماجدی را داریم. اگر راست می‌تواند با کودتاگران ارتشی مانور بدهد، ما مجید حسینی را داریم که با اسلحه اش می رود شهر مریوان و برای مردم سخنرانی می کند. اگر راست فلان شخصیت دارد، ما علی جوادی و سیاوش مدرسی را داریم. اگر راست می تواند "کیهان لندن" را منتشر کند، ما "ایران پست" را منتشر می‌کنیم. می‌گفت باید کاری کنیم که در ذهن مردم از شخصيتهاى شريک کوچک سياست به شخصیتهای شریک اصلى در صحنه سياسى تبدیل شویم. می‌گوید: "بايد رهبر جنبش سلبى باشيد و براى رهبر شدن نيروى قابل اعتنائى داشته باشيد و بتوانيد قابليت ادامه حيات را داشته باشيد و در آن شرايط بتوانيد بمانيد و بايد بطور واقعى نيرو باشيد." او می گوید باید حزب بزرگ بشود. باید حزب را ببریم تو دل و چشم مردم، تو خانه‌های مردم که درباره‌اش حرف بزنند، آرم و رهبران آن را بشناسند. "صدايمان را بشنوند، بدانند در هر شهرى چه کسى چگونه ميتواند آنها را به هم متصل کند."

اما کمونیستهای زیادی و از جمله کمونیستهایی که برای دوره‌های طولانی‌ای با منصور حکمت کار کرده بودند، نتوانستند با این متد راه بیایند. رفتند که جا و بیجا، آنجا که وقتش بود و آنجا که جایش نبود و مثل خروس بی‌محل وسط اعتراض به جمهوری اسلامی مرگ بر این و یا آن اپوزیسیون راه انداختند، درباره ۳۷ ساعت کار در هفته آگاهگری کنند، از متد منصور حکمت فاصله گرفتند که متأسفانه اکنون نه آگاهگری می‌کنند و نه کار مثبت سیاسی دیگری! بعضی‌ها فکر می‌کنند که اگر زیاد از کارگر بگویند و زیاد از تفاوت خود با راستها بگویند خیلی چپ هستند؛ اما من فکر می‌کنم که اگر کسی کاری بکند که در دوره‌های انقلابی توده‌های معترض تجزیه شوند و حزب کمونیست کارگری نتواند نماینده "نه" کل این جنبش بشود، نه تنها به راست کمک کرده است، بلکه در سمت جناح راست جنبش کمونیستی قرار گرفته است.

 

لنین و جنبش "سلبی – اثباتی"

بالاتر گفتم که متد سلبی متد لنین است. من مطمئن نیستم که کسی که کوچکترین اطلاعی از تاریخ انقلاب روسیه داشته باشد، فکر کند توده مردم روسیه در سال ۱۹۱۷ با شعارهای سوسیالیستی و برنامه حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه دنبال بلشویکها برای تسخیر قدرت راه افتادند. منصور حکمت در همان بحث سلبی اثباتی می‌گوید: "من فکر مى‌کنم اگر متدولوژى دوره آگاه‌گرى و جنبش سازى دارد ميرود به رهبرى انقلاب، بايد همراه با آن متد و شيوه نگاه کردن خود را تغيير بدهد، بايد برود پاى سلب. و اين اتفاقا نشانه هيچ کمتر سوسياليست بودن نيست. علامت کسانى است که ميخواهند همه مردم را بياورند پشت سر خودشان حتى وقتى ميدانند که آدم را نميشود با سوسياليسم مجاب کرد. من چه جورى کسى را با سوسياليسم مجاب کنم، که منفعتش اقتضا نميکند! حالا اگر امروز هم گفت آرى، فردا ميزند زيرش، ولى با موج "نه" گفتن به جمهورى اسلامى ميخواهد بيايد."

این متد لنین در انقلاب ۱۹۱۷ بود. بلشویکها و بخصوص لنین سه شعار توده معترض را در دست گرفتند و با همان سه شعار در انقلاب ۱۹۱۷ هژمونی کسب کردند. لنین از معضل واگذاری "زمین به دهقانان" غافل نبود؛ اما این مطالبه‌ای بود که دهقانان را پشت نماینده "نه" به جنگ و "نه" به وضعیت فعلی بسیج می‌کرد. بخش قابل توجهی از اس‌آرها را به دنبال لنین کشاند. بلشویکها نماینده نه به جنگ بودند. حزب کمونیست کارگری نماینده نه به حجاب اسلامی است. نماینده نه به فقر و وضعیت فعلی است. نماینده نه به تبعیض است. سلب ما، بقول منصور حکمت: "اينجاست که شعارهاى ريشه‌اى ما مثل "برابرى مطلق زن و مرد، بدون هيچ ارفاقى"، اين سلبى است! من هيچ تبعيضى را قبول نميکنم! هيچ اسلامى را قبول نميکنم! هيچ حجابى را قبول نميکنم و هيچ فقرى را قبول نميکنم! اينها سلبى بودن حرکت تو هستند، که جمهورى اسلامى را در هيچ شکل آن قبول نميکند."

۱۴ سپتامبر ۲۰۱۹

جز به انقلاب قهری کمونیستی طبقه و متحدین آن به هیچ چیز دیگر، نباید امید و توهمی داشت!

جز به انقلاب قهری کمونیستی طبقه و متحدین آن  به هیچ چیز دیگر، نباید امید و توهمی داشت!

فقط هوشیاری و هر چه زودتر سازمان یافتن کارگران آگاه، یعنی تأسیس حزب مخفی و مسلح شدن طبقاتی میتواند به طبقه کارگر در ایران کمک کند تا قربانی سیاست های جنگ طلبانه و ارتجاعی سرمایه جهانی و داخلی و دولت هایش نگردد.

نه ترامپ و دوستانش و متحدین جهانی و منطقه ای و نه دولت جمهوری اسلامی و دوستان جهانی و منطقه ایش، نه می نوانند و نه میخواهند که طبقه کارگر نجات یابد، باید که از طبقه ی سرمایه دار بطور کلی و یارانش قطع امید و باور کرد تا به خود بعنوان یک طبقه هم در سطح جهانی و هم کشوری باور آورد و آنگاه نبرد رهایی بخش سیاسی نظامی را برای رهایی آغاز کرد.

به نظر من،  تمامی احزاب و سازمان هایی که به نوعی و تحت هر بهانه ای از طبقه سرمایه دار- امپریالیست و مرتجع شده، سازمان های جهانی آن مانند سازمان باصطلاح ملل متحد و زیر مجموعه های آن مانند سازمان جهانی کار، تشکلات عضو این سازمان، سازمان حقوق بشر، امنستی اینترنشنال و احزاب در قدرت و یا اپوزیسیون احزاب در قدرت دفاع میکنند، دشمن طبقه کارگر و نوکر طبقه سرمایه دارهستند.

طبقه کارگر، برای رسیدن به کمونیسم که جز حرکت این طبقه برای لغو شرایط موجود اجتماعی نیست، به حزب نوین، حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیستی ای نیازمند که طبقه کارگر را برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی فرا خوان می دهد.

 دوستان و رفقا، جنگ بین سرمایه داران فقط بر علیه ما و برای کشتارما و سود سرداران ست، ما، فقط یک جنگ داریم که باید آنرا به پیروزی برسانیم و آن جنک طبقاتی هم در سطح کشور و هم در سطح جهان است. دوستان ما، کسانی هستند که در کنارما و بدون توهم داشتن به طبقه ی سرمایه دار قرار گرفته و به ما یاری می رسانند که چنین انقلابی را به پیروزی رسانیم.

ما کارگران نباید در هیچ جنگ دیگری شرکت نمائیم باید هر جنگ دیگری را به جنگ طبقاتی برای درهم شکستن دولت های کنونی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح تبدیل کنیم!

حمید قربانی – ۱۶ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

لینکیدر رابطه با بالا گرفتن اختلاف بین جمهوری اسلامی ارتجاعی و دولت سرمایه داران امپریالیست ایالات متحده آمریکا.

http://www.akhbar-rooz.com/1398/06/25/%da%af%d8%b2%d9%8a%d9%86%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%be%e2%80%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%88%d8%a7%da%a9%d9%86%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%d8%ad%d9%85%d9%84%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d8%aa/


به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود(١٣)

اشرف دهقانی

بخش سیزدهم


به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود
‎‏از همان آغاز که بهروز حقوق معلمی اش را دریافت کرد با این که مقدارش بسیار اندک بود، او از آن حقوق ناچیزش مبلغ ناچیزتری را برای تأمین مخارج خودش بر می داشت و بقیه را تماماً به آبا (مادرمان) می داد که برای کل خانواده خرج کند. به این ترتیب بهروز از 18 سالگی مسئولیت تأمین معاش یک خانواده متشکل از پدر، مادر، دو خواهر (من و روح انگیز) و یک برادر (محمد) را به عهده گرفت و نان آور اصلی خانه شد. با معلم شدن بهروز اگر چه خانواده به ممر معاش ثابتی دست پیدا کرد ولی مقدار آن آنقدر کم بود که به خصوص در آغاز نتوانست خانواده را از فقر و گرسنگی نجات دهد. خاطره ای را از دوران کودکی خودم به عنوان یک نمونه از شرایط فقر خانواده در این جا می نویسم.
من دوران کودکی خودم که تازه به مدرسه می رفتم را به یاد دارم. روزهائی را به یاد دارم که صبح در هوای سرد زمستان تبریز روانه مدرسه می شدم. با این که آبا با وصله - پینه، کُتی برایم تهیه کرده بود ولی آن کُت و لباسِ تنم هر چه بودند عُهده دار مقابله با سرمای سخت زمستان نبودند. من تمام راه خانه به مدرسه که چند کوچه دراز فاصله بود را می دویدم تا گرم شده و از سرما در امان باشم و یخ نکنم. بعضی وقتها چنان سرمای شدیدی احساس می کردم که به سختی می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم، و به واقع گاه فاصله بین راه خانه تا مدرسه را گریه کنان می دویدم. البته کمی مانده به درب مدرسه اشکهایم را پاک می کردم، غرورم اجازه نمی داد که بچه ها گریه کردنم را ببینند. تا معلم بیاید و بخاری نفتی فکسنی کلاس را روشن کند با چند نفر از بچه های کوچک همکلاسی ام که وضعی بهتر از من نداشتند برای گرم کردن خودمان در همان کلاس به حالت درجا بالا و پائین می پریدیم و دستهای لخت بی دستکش مان را به هم می سابیدیم. چشم در چشم هم داشتیم و هر طور بود جلوی گریه هایمان را می گرفتیم. اما یک بار فرصت گریه حسابی دست داد.
آن روز به قول معروف هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. شدت سرما چنان بود که به سختی می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. وقتی به کلاس رسیدم دیدم همان چند نفر از بچه های همکلاسی ام از شدت رنج سرما گریه می کنند. تن ها از درد سرما به فریاد در آمده بودند و درد تن و دست های یخ زده می خواست با اشک چشمها آرامشی بیابد. من هم که بچه ها را در این حالت دیدم دیگر جلوی گریه هایم را نگرفتم و به آنها پیوستم. حال همگی ما در حالی که باز در جا بالا و پائین می پریدیم و دستهایمان را به هم می سابیدیم، گریه هم می کردیم.
اکنون صحنه را جلوی چشم خود دارم : چند دخترک با چهره های پاک و بی آلایش کودکانه شان، با کت های زوار در رفته و ژنده به تن و کفش هائی به پا که به هیچوجه مناسب سرمای زمستان تبریز نبودند، حلقه وار پا به زمین می کوبند. اشک از چشمانشان جاری است. صدای طبل کوتاه بر آمده از کوبیدن پاهایشان بر زمین با صدای ریز گریه هایشان که شبیه نوای ریز سنتوری بود در هم می آمیزند و آنها با چشمان پر اشکِ عاصی و غمناک، چشم در چشم هم دوخته و دستهای کوچک شان را به هم می سابند. گوئی رقصی در حال  اجرا است؛ اما رقصی که شادی ، محرک آن نیست، رقص گریه، رقصی که شدت سرما به آنها تحمیل کرده بود. چنین صحنه ای چنان در اعماق وجود انسان جای می گیرد که هرگز فراموش نمی شود.
در کلاسِ ما تنها تعداد انگشت شماری پالتوی حسابی و کفش و دستکش های گرم داشتند که من همواره مرزی بین خود و آنها احساس می کردم؛ و همان قدر که نسبت به بچه های هم طبقه ای خودم احساس صمیمیت و خودی بودن داشتم با این یکی ها کاملاً بیگانه بودم. این احساس های شکل گرفته در دوران کودکی همیشه با من ماندند.
در رابطه با فقر خانواده، همچنین من صبحانه های ناخوش آیند و حتی نفرت انگیز روزهای مدرسه در کلاس اول و دوم را به یاد دارم. تکه ای نان بیات با پنیر بسیار بدمزه بدون چای شیرین، صبحانه هر روز بود. پنیر در همان روز از دکان کریم آقا در بغل خانه خریداری می شد. آبا گاه یک 5 ریالی کف دست من می گذاشت و می گفت برو از کریم آقا پنیر بخر و من با دلخوری این کار را می کردم. نمی دانم بر سر آن پنیر چه بلاهائی آمده بود که بو و طعم بسیار بدی داشت. این پنیر را آبا به زور با تکه نانی به خورد من می داد چون جز با دعوا و مرافعه نمی توانستم آن لقمه نان و پنیر را قورت بدهم. جالب است که چند سال پیش متوجه شدم که هیچوقت گرایشی به خوردن پنیر نداشته ام و به یاد آوردم دلیل این امر باید همان زده گی من از پنیر صبحانه دوره کودکیم باشد. البته پس از پی بردن به این امر توانستم با قهر سالهای طولانی ام با پنیر کنار بیایم و سعی کردم مفهوم "سبزی خوردن با پنیر" که خیلی ها با لذت از آن تعریف می کنند را دریابم. 
حقوق بهروز هر چند کم بود ولی خانواده را از بحرانی که به خاطر فقدان ممرِ معاشِ ثابت به آن دچار شده بود در آورد، به این معنا که آبا به هر حال ماهانه مبلغی برای خرج خانواده در اختیار داشت و در خانه این صحبت در میان بود که با معلم شدن بهروز برای گذران امور، تضمینی به وجود آمده است. اما در واقعیت امر حقوقی که در آن سالها (همچون امروز) به معلمان دبستان یا به دبیران می دادند بسیار اندک بود به طوری که این امر در سال 1340 باعث یک حرکت مبارزاتی و اعتراض و تظاهرات معلم ها در سراسر کشور شد (به این موضوع در ارتباط با عملکردهای بهروز و یارانش خواهم پرداخت).
توصیف شرایط زندگی خانواده بهروز مسلما محیطی که بهروز در آن دست و پا می زد را به طور هر چه عینی تر بیانگر است. او در چنان شرایطی از همان زمان معلم شدن در ده ممقان، وقتی عصر پنجشنبه به تبریز می آمد برنامه ای برای انجام کاری البته همواره با صمد در تبریز داشت. روح پژوهشگری و عطش یادگیری در صمد و بهروز باعث آن بود که آنها با حساسیت نسبت به هر موضوعی برخورد کنند. بهروز چه به دلیل پایگاه طبقاتی خود و بزرگ شدن در خانواده ای با افکار و عقاید چپ، با مذهب و عقاید مذهبی مرزبندی داشت. اما در جامعه ای که او و یارانش در آن زندگی می کردند درست بر خلاف امروز اسلام در میان مردم سیطره زیادی داشت به گونه ای که گویا بخشی از زندگی بود و هر کسی می بایست تظاهر به قبول آن می کرد. قرآن نیز چنان مقدس شمرده می شد که مهمترین قسم ها روی آن انجام می شد  و انگار که کتابی است که گویا به راستی از آسمان و از طرف خدا نازل شده است ، کسی نمی بایست در آن شک کند. بی شک با نگرش از دید ماتریالیستی، این امر روشنی است که کتابهائی چون قرآن و انجیل علیرغم این که مقدس خوانده می شوند ، از آسمان نازل نشده و محصول کار انسان یا انسانهائی در یک دوره از تاریخ بشر می باشند. در نتیجه آن کتابها شرایط زندگی مردمان گذشته و افکار و ایده های مطرح در زمانی که آن کتابها به تحریر در آمده اند را در خود منعکس کرده اند. در شرایط آن زمان، بهروز و یا صمد چگونه می توانستند به این امر پی ببرند؟ مسلما در درجه اول می بایست خود این کتابها مورد مطالعه قرار می گرفتند. نه بهروز و نه صمد کسانی نبودند که چیزی را چشم بسته قبول کنند. بنابراین آنها در همان زمان که در ده ممقان معلم بودند به این فکر افتادند که با خواندن قرآن و انجیل به مضمون شان به طور کامل پی ببرند. برای خواندن قرآن با توجه به وجود ترجمه فارسی از آن، مشکل چندانی نداشتند. ولی برای یاد گیری انجیل باید فردی مسیحی و به هر حال کسی که قادر به توضیح متن انجیل باشد را پیدا می کردند. در تبریز بیمارستانی به نام بیمارستان آمریکائی ها وجود داشت. صمد و بهروز به طریقی در آن جا فردی را پیدا کردند. او یک خانم مسیحی بود که آنها برای سر در آوردن از محتوای انجیل پیش او می رفتند و نزد او انجیل می خواندند.

در ارتباط با چگونگی ارتقای سطح دانش و رشد بهروز در حوزه ادبیات و کسب آگاهی های سیاسی و اجتماعی، باید به تلاش های خستگی ناپذیر او چه در دوره دانشسرا و چه هنگامی که برای کار معلمی به ده ممقان رفت و به واقع در تمام دوران معلمی اش اشاره کنم. در دوره دانشسرا به همان گونه که پیشتر توضیح دادم ، بهروز به همراه صمد با دست یابی به منبعی از ادبیات مترقی و آثار سیاسی به جا مانده از دوره فرقه دموکرات به زبان تُرکی و مطالعه برخی دیگر از آثار مترقی و انقلابی به زبان فارسی در حد چشمگیری با جامعه طبقاتی و چگونگی برخورد انقلابی با آن آشنا شده بود. چنان مطالعاتی، به واقع، بذر اندیشه های چپ و انقلابی را در همان نوجوانی هر چه بیشتر در وجود او و صمد بارور ساخته بودند. از این رو وقتی این دو رفیق در ده ممقان معلم شدند ، در آن جا نیز هیچ فرصتی را برای ارتقاء سطح آگاهی و دانش اجتماعی خود از دست نمی دادند. از طرف دیگر دوستی آن ها با غلامحسین ساعدی در تبریز، از همان نوجوانی در رشد و ارتقای سطح آگاهی شان کاملاً مؤثر بود. غلامحسین ساعدی در همان زمان نه فقط یک نویسنده با استعداد و دارای مطالعه و دانش لازم بود بلکه با توجه به برخورد مستقیمش با فرقه دموکرات آذربایجان و درک عملکردهای مثبت و منفی آن و مشاهده وقایع خونینی که در آذربایجان بعد از فرار رهبران فرقه دموکرات پیش آمد، و همچنین بودن در کوران مبارزات قبل از کودتای شاه در 28 مرداد 1332، در عین حال از تجربه های سیاسی و اجتماعی قابل ملاحظه ای نیز بر خوردار بود. ساعدی شخصیت والائی داشت و انسانی بسیار صادق و با صفا بود. او که چند سال از بهروز و صمد و بقیه دوستان بزرگتر بود ، به راحتی با آنها در می آمیخت و سعی می کرد دانش و تجارب خود را به این جوانان منتقل کند. بعدها، بهروز در مسیر رفتن به کوه، محلی را به ما نشان می داد و از قول ساعدی می گفت که این جا محلی است که ساعدی و جمعیت بزرگی از مردمان مبارز تبریز که آماده مسلح شدن و نبرد با رژیم کودتا بودند در آنجا جمع شده بودند تا مسئولین حزب توده به آن محل آمده و آنها را مسلح کنند. اما آن مسئولین تنها به دادن قول به آنها اکتفاء کرده بودند. به واقع مسئولین و رهبران حزب توده به همانگونه که در طی دوازده سال در شرایط ضعف حکومت مرکزی جز راه سازش و مماشات با ارتجاع نپیموده بودند ، بعد از کودتا نیز علیرغم آمادگی مردم برای مقاومت در مقابل دشمنانشان (امپریالیستهای آمریکا و انگلیس که سازمانده اصلی کودتای 28 مرداد بودند و ارتجاع داخلی)، حاضر نشدند به هیچ کار مبارزاتی و مقاومت انقلابی در مقابل رژیم کودتا دست بزنند.
ساعدی اولین بار از طریق صمد با بهروز و کاظم و دوستان حول آنها آشنا شده بود. او چگونگی آشنائی خود با صمد را چنین توصیف کرده است:
"من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می‌شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمی‌شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچه‌ی جوانی آمد و لباس ژنده‌ای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می‌خواهد …
تبریز را می‌گویم. کتابفروشی «معرفت» بود. حتی گفت که این را می‌خواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری می‌خواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد، یعنی از وقتی که محصل بود ، من او را شناختم تا دم مرگش". (برگرفته از گفتگوی آقای ضیاء صدقی با غلامحسین ساعدی در پاریس به تاریخ 1363 برابر با 5 آوریل 1984).

چرنیشفسکی یکی از انقلابیون به نام، فیلسوف ماتریالیست و دانشمند برجسته روسیه و رهبر جنبش انقلابی دموکراتیک در سالهای 60 قرن نوزدهم در آن کشور بود. وی مورد احترام مارکس و انگلس قرار داشت. لنین بسیار او را ستوده و کتاب معروف خود "چه باید کرد" را هم به تأسی از کتاب او نامگذاری کرده است. این که صمد از چه طریقی از وجود چنان کتابی که به مثابه یک کتاب ممنوعه شناخته می شد ، آگاهی یافته بود یک طرف مسأله است ولی گشتن او به دنبال چنان کتابی خود از روحیه پویا و جستجو گر صمد حکایت می کند. شکی نیست که او آن کتاب را پس از دریافت از ساعدی نزد بهروز برده و با هم آن را مطالعه کرده بودند. این امر نیز نشانه ای از این واقعیت است که صمد و بهروز از نوجوانی کتابهای آنچنانی مطالعه می کردند، در عین حال که از منابع آگاهگرانه دیگری نیز به زبان مادری خود برخوردار بودند.
(ادامه دارد)

September 15, 2019

هیجان زدگی یک اکس مسلمان در مجمع روزنامه ضد کمونیستی بیلد

هیجان زدگی یک اکس مسلمان در مجمع روزنامه ضد کمونیستی بیلد

روزنامه شاخص دست راستی و ضد کمونیستی آلمان، روزنامه بیلد به تازگی جلسه ای را با شرکت مقامات دولتی و سفرا و عناصر دست راستی و ارتجاعی سازمان داد. از ایران مینا احدی از سازمان اکس مسلمان به همراه عناصر جنبشهای دست راستی مورد حمایت غرب در اوکرائین، چین، هنگ کنگ و سوریه به آنجا دعوت شد و شرکت کرد و از شرکت خود در این مجمع به هیجان آمد و هیجان خود را در یک گزارش با عنوان " هفته پر هیجان و شب ادای احترام به فعالین حقوق انسانی در برنامه Bild100" ارائه کرد.

مراسم و مجمع روزنامه بیلد، مراسم تجلیل از عناصر لیبرال مدافع حقوق کودک و زن و آزادیهای سیاسی و محیط زیست و… در اینجا و آنجا نبوده است که معمولا توسط محافل حقوق بشری در کشورهای اروپایی تشکیل میشود، این مراسم ادبی و فرهنگی نبوده ، مراسم علمی نبوده، بلکه این مراسم تجلیل از عناصر اپوزیسیونهای دست راستی طرفدار غرب در کشورهایی است که زیر نفوذ غرب نیستند. از ثروتمندترین مرد و میلیادر روس اقای Khodorkovsky  که مانند همه سرمایه داران محترم، فعالیت "حقوق بشریش" چیزی جز کلاهبرداری خصوصی و دولتی بخصوص کلاهبرداری و تخصص در نپرداختن مالیات به دولت چیز دیگری نیست ( سرمایه داری از جنس نوکیسه های ایرانی که میشناسیم)  تا اپوزیسیون سوری مدافع غرب که یک پایش در داعش است و پای دیگرش در ژنرالهای گذشته ارتش اسد که در جنایتکاری هیچ دست کمی از اسد ندارند. اینها قهرمانان این مجمع و مراسم بوده اند.  تنها معیار و نشان این مراسم و عناصر شرکت کننده آن تعلق به اپوزیسیون دست راستی در کشورهایی است که با غرب نیستند. نه جنبش دست راستی اوکرائین، نه جنبش سر به آمریکای هنگ کنک و نه جک و جانورهایی که در سوریه با غرب بده و بستان میکنند و نه اپوزیسیون چینی و روسی مورد حمایت غرب، نشانی از ترقی خواهی و آزادیخواهی دارند. مدعوین هم همینطور.

حداقل 5 "قهرمان" از آن 6 " قهرمان" روزنامه بیلد هیچ نشانی از فعالیت حقوق بشری مرسوم در غرب مانند حقوق زنان و کودک و محیط زیست و فعالیت برای انتخابات آزاد و…. را ندارند و روزنامه بیلد هم جزء محافل حقوق بشری لیبرال مرسوم در کشورهای اروپایی نبوده و نیست، بلکه بنا بر اطلاعات در ویکی پدیا این یک روزنامه شاخص کنسرواتیو و ضد کمونیستی است. روزنامه بیلد در انتخاب  "قهرمان ششمش"، خانم احدی از ایران هم اشتباهی نکرده است. فعالیتهای اکس مسلمانی خانم احدی و مشی او منطبق بر سیاستهای این روزنامه است. خود این مراسم و شرکت مینا احدی در آن و هیجان زده گی او از اینکه در کنار دست راستی ترین شخصیتها و نیروها و جنبشها در جهان قرار گرفته است، گویای انتخاب درست روزنامه بیلد است.

این مجمع ارتجاعی بنابر گزارش مینا احدی یک هفته پرهیجان برای او ایجاد کرد. هیجان از دعوت در این مجمع و سلام و علیک با نمایندگان دست راستی و مرتجع ، صحبت با سفرای آمریکا و اسرائیل که مورد لطف و مرحمت روزنامه کنسرواتیو و ضد کمونیستی بیلد هستند. چیزهای دیگری که موجب هیجان خانم احدی شده است یکی حمایت از جنبش دست راستی در هنگ کنگ و رهبران عاشق آمریکا و دولت ترامپ و محافل فوق ارتجاعی در اروپا مثل روزنامه بیلد است. مینا احدی گزارش میدهد که " روزنامه بیلد گزارش مفصل این برنامه مهم‌ را با عکسهای تک تک ما پنج نفر حاضر در برنامه ، چون Ai WeiWei از چین نتوانست بیاید، منتشر کرده است ( اوج هیجان هفته !). ما پنج نفر بدلیل ابراز همبستگی با مبارزات مردم هنگ کنگ یک عکس دسته جمعی با چتر هایی که در دست گرفته بودیم، منتشر کردیم و با این حرکت همبستگی خودمان را با مردم و جوانان هنگ کنگ اعلام کردیم  ………….در این برنامه که با حضور ۱۵۰ نفر بود، با رسیدن نماینده معترضین ار هنگ کنگ، یکی از مسئولین نشریه بیلد پشت میکروفون قرار گرفت و گفت این برنامه برای ادای احترام به فعالین مدافع حقوق انسانی است کسانیکه در بدترین شرایط برای انسانیت فعالیت میکنند و ما پنج نفر را معرفی کرد و سپس خبرنگاران و عکاسان حاضر در محل عکس و گزارش تهیه کردند" ( باز هم اوج هیجان)

با توجه به اینکه جنبش دست راستی در هنگ کنگ آشکارا با پرچم آمریکا به میدان آمده است و با خواندن سرود ملی آمریکا در خیابانهای هنگ کنگ  از ترامپ کمک خواسته اند تا هنگ کنگ را آزاد کند، ما نمیدانیم چترهایی که خانم احدی و بقیه به احترام این جنبش و رهبرش بالا بردند، رنگ و نشان همان جنبش را داشته است یا نه؟! اما این مسئله اهمیتی ندارد، مهم این است که خانم احدی از این تجمع ارتجاعی به وجد آمده و هنگام ورود قهرمان هنگ کنگی که مثل مینا احدی یکی از این 6 تا قهرمان روزنامه ضد کمونیستی بیلد محسوب میشود هیجان زده شد.

در مراسم سراپا ارتجاعی روزنامه بیلد تنها جای ترامپ و پمپئو و جان بولتون مستعفی خالی بود که البته سفیرشان در آنجا حضور داشت و خانم مینا احدی با " هیجان" با او "صحبت" کرد. روزنامه بیلد  متاسفانه متوجه نبود که باید برای افزایش درجه هیجان قهرمانان خود از رهبران اصلی این قهرمانان از کاخ سفید دعوت به عمل آورد.

چیزی که برای من دردناک است، شرکت خانم احدی در این مجمع ارتجاعی نیست.  او از همین سلام و علیک با سفرای آمریکا و اسرائیل  و وزیر دفاع آلمان و مرتجعین دست راستی دیگر از المان و اوکرائین و هنگ کنگ و نخبگان و سردمداران حکومتهای ارتجاعی و میلیادرهای نو کیسه روس به وجد آمده و در پوست خود هم نمیگنجد، دردناک این است که او سخنگویی یک حزب کمونیستی را یدک میکشد و کادرها و رهبران آن حزب هم از شرکت او در این مجمع هیجان زده شده اند و با دایره و دنبک در دست برایش دست میزنند و هورا میکشند.

اینجا دیگر متخصصین مبحث " سلبی و اثباتی" که در هفته های پیش در باره تاکتیک سلب و اثبات صفحه ها سیاه کرده بودند، یکجا همه با هم بار دیگر به استراتژی انقلاب انسانی و نتایج گوهربار آن سوگند یاد کردند و یک شمه از سیاست انقلاب انسانیشان را در محضر روزنامه بیلد به نمایش گذاشتند. همه میدانند که استراتژی " انقلاب انسانی" و " حکومت انسانی" چنین مجمعها و مراسمهای ارتجاعی و غیرانسانی را طلب میکند و از اجزای تاکتیک- پروسه آن محسوب میشود. المنتها و قهرمانان این انقلاب انسانی میتوانند از میلیادر روسی تا اکس مسلمان ایرانی، از اپوزیسیون جنایتکار سوری تا دالائی لاما چینی، از میلیادر و بورروکرات چینی طرفدار غرب تا مدافع انقلاب انسانی ایرانی و….را در برگیرد.  

برای سد فریبکاری باید این حرف ساده و تکراری را هم اینجا تکرار کنم که اگر خانم احدی و یا هر انسان دیگری وارد مجمع و مراسم ارتجاعی ای میشد و بر علیه آن مراسم و مجمع و اهداف آن حرف میزد، من از نفس شرکت طرف شکایت و انتقادی نداشتم. اینجا این اکس مسلمان نه تنها از این مجمع ارتجاعی شاکی نبوده، بلکه خودش را جزئی از این مجمع ارتجاعی دانسته و برای همه ارتجاعیون دست زده و هیجان زده شده است. برای میلیادر روسی، برای مرتجع هنگ کنگی و چینی و برای کسانی که اصلا نمیداند و نمیشناسد که چه نقش سیاسی و جاسوسی در دعوای میان دسته های مختلف امپریالیستی دارند هورا کشیده است.

ارتجاع، ارتجاع میزاید. ناسیونالیسم پرو غرب و ناسیونالیسم ملی اسلامی یکدیگر را تقویت میکنند. سیاستهای ارتجاعی اکس مسلمانی مینا احدی، سیاستهای ناسیونال- اسلامی رئیس دانا و جریانات توده ای را تقویت میکند و محق جلوه میدهد و برعکس.

اینکه این حرکت مینا احدی از اجزای سیاست و مشی حزب کمونیست کارگری میباشد شکی نیست. این را قبلا حمید تقوایی در تایید مثبت ملاقات با پمپئو و خانم مسیح علینژاد بیان کرده است. اما سوال این است که آیا این حزب حاضر است کاملا در این لجنزار فرو رود. لجنزار روزنامه بیلد و پمپئو و ترامپ و آت و آشغالها و لمپنهای جامعه بورژوازی، حتی در مقابل فعالیت حقوق بشری مرسوم در محافل بورژوازی نرمالتر کشورهای غربی قرار دارد که برای محیط زیست، حقوق کودک ، زن و...کم و بیش تلاشهای لیبرالی به خرج میدهند.

امیدوارم بیش از این وارد این لجنزار نشوند و پایشان را از آن بیرون بکشند.! انتظار فعالیت کمونیستی و کارگری پیشکش.

محمود قزوینی

15 سپتامبر 2019

برای شناخت بیشتر از اکس مسلمان مقاله ام در مقطع تشکیل این سکت را مطالعه کنید. " اکس مسلمانان و کله گردها"

------------------------------------------------------------------------------------------


از آنجا که خواندن گزارش مینا احدی خالی از لطف نیست، آن را در زیر میاورم تا خواننده از آن بی نصیب نشود.

هفته پر هیجان و شب ادای احترام به فعالین حقوق انسانی در برنامه Bild100

مینا احدی

هفته پر هیجان و شب ادای احترام به فعالین حقوق انسانی در برنامه Bild100 اخیرا دعوت نامه ای گرفتم برای حضور در برنامه ا ی با عنوان بیلد ۱۰۰ که از طرف روزنامه بیلد سازمان می یابد. در برنامه امسال ، از شش نفر فعالین سرشناس مدافع حقوق انسانی از هنگ کنگ ، ایران، سوریه، اوکراین و روسیه و چین دعوت کرده بودند که در مراسم باشند. Chodorkovsky, و Klitschkos,و Ai ,,Wei Wei سیاستمداران و چهره های هنری و ورزشی و بسیاری دیگر دعوت شده بودند در این مراسم و مهمانی شرکت کنند. رهبر اعتراضات هنگ کنگ، Joshua wong وان ۲۲ ساله وقتی قصد سفر به برلین را داشت در فرودگاه دستگیر شد و با اقدامات اعتراضی از المان او را آزاد کردند و ساعت ۱۱ شب او به مراسم رسید. در این برنامه توانستم با تعداد زیادی از وزرا و مسئولین احزاب آلمانی و از جمله حزب سبز، سوسیال دمکرات، حزب چپ و سوسیال مسیحی از نزدیک صحبت کنم. با وزیر امور خارجه آلمان هایکو ماس در مورد ایران و سیاست دولت آلمان صحبت کردم، با وزیر دفاع ،وزیر زنان، وزیر کشاورزی آلمان با رهبر حزب چپ و با سفرای آمریکا و اسرائیل صحبت کردم و همچنین با چند رسانه حاضر در محل مصاحبه کردم.

روزنامه بیلد گزارش مفصل این برنامه مهم‌ را با عکسهای تک تک ما پنج نفر حاضر در برنامه ، چون Ai Wei, Wei از چین نتوانست بیاید، منتشر کرده است. ما پنج نفر بدلیل ابراز همبستگی با مبارزات مردم هنگ کنگ یک عکس دسته جمعی با چتر های ی که در دست گرفته بودیم، منتشر کردیم و با این حرکت همبستگی خودمان را با مردم و جوانان هنگ کنگ اعلام کردیم. من در گفتگوهایم با سیاستمداران آلمانی در مورد رفتار سرکوبگرانه حکومت اسلامی بر علیه کارگران و زنان و احکام چندین ساله حبس برای فعالین کارگری و فعالین مدافع حقوق زنان صحبت کردم و همچنین در مورد ممنوعیت قانونی حجاب کودکان در آلمان و کمپین نه به آپارتاید جنسیتی در ایران با آنها حرف زده و خواهان پشتیبانی آنها از این اقدامات شدم.

در این برنامه که با حضور ۱۵۰ نفر بود، با رسیدن نماینده معترضین ار هنگ کنگ، یکی از مسئولین نشریه بیلد پشت میکروفون قرار گرفت و گفت این برنامه برای ادای احترام به فعالین مدافع حقوق انسانی است کسانیکه در بدترین شرایط برای انسانیت فعالیت میکنند و ما پنج نفر را معرفی کرد و سپس خبرنگاران و عکاسان حاضر در محل عکس و گزارش تهیه کردند. این برنامه برای من بسیار مهم بود و تنها ایرانی حاضر در مراسم که از یک شرکت آلمانی آمده بود، بمن گفت شما مردم ایران را نمایندگی میکنید و مهم است در این سطوح و با مهمترین چهره ها و دست اندرکاران سیاست، انسانیت را نمایندگی کردن و علیه حکومت اسلامی و برای سرنگونی آن تلاش کردن. من در عین حال از کنفرانس سه روزه هومانیستها در هامبورگ، به برلین امدم و در آنجا نیز نمایندگان سکولار احزاب آلمانی را ملاقات کردم و از ضرورت اعتراض علیه حکومت اسلامی حرف زدم. در مورد این هفته پر از تلاش و موفقیت بعدا مفصل تر خواهم نوشت.

بیلد و رسانه های آلمانی این برنامه مهم را پوشش خبری داده اند. در یک مصاحبه مفصل با من بیلد تیتر زده مینا احدی از دولت آلمان میخواهد جمهوری اسلامی ایران را بایکوت سیاسی کند و در یک مقاله دیگر نوشته پنج قهرمان آزادی در پارلمان مورد احترام قرار گرفتند.

لینک های مربوطه
https://tinyurl.se/1DC

 

عقب نشینی "رسمی" جنایتکاران و یک هشدار

عقب نشینی "رسمی"  جنایتکاران و یک هشدار

در پی صدور احکام سنگینی که برای اسماعیل بخشی، محمد حنیفر، سپیده قلیان و دیگر حامیان کارگران هفت تپه صادر شد، خشمی مُقًدس و امید بخش سرتاسر جامعه ایران را فراگرفت.

وزارت “عدل” اسلام تحت هدایت عضو هیات مرگ در جریان قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، فورا و دستپاچه، دستور “تجدید نظر” داد. مسابقه ای برای “اعلام برائت” از صدور احکام سنگین در همه رده های نهادهای رژیم اسلامی آغاز شد. گفتند حکمی که توسط “یکی از شعبه های دادگاه انقلاب” صادر شده است، باید لغو شود. اینها میدانستند و میدانند که حافظه زنده جامعه ایران را نمیتوانند کاری بکنند. همین جناب رئیسی را با قتل عامهای سال ۱۳۶۰ و ۶۷ میشناسند. مردم نه تنها آن تاریخ را فراموش نکرده و بانیان وحشتناکترین تصفیه خونین و کشتار زندانیان سیاسی را “نبخشیده”اند، بلکه این پُز عقب نشینی در پوشش “رافت اسلامی” را نیز در جهت وادار کردن همان جنایتکاران به تسلیم کامل، در نظر خواهند گرفت. جامعه فراموش نکرده است که همین دستگاههای عدالت اسلامی و داوئر امنیتی، با استفاده از همه مُهره ها و “نفوذی” ها، به هر توطئه ای برای وادار کردن امثال اسماعیل بخشی و سپیده قلیان ها به “ابراز ندامت” و اعتراف به “رابطه با اپوزیسیون برانداز خارج نشین” چنگ زدند. شکست خوردند و بد جوری هم شکست خوردند.

اما بحث این است که این رژیم قدرت دولتی را کماکان در اختیار دارد. در همین روزها، و پس از این عقب نشینی، “عباس نوری شادکام” را به جرم “اهانت” به دین و پیامبران به حبس طولانی مدت محکوم کردند. نمایش شنیع اهانت به حق کودک را در ماجرای “شیرخوارگان حسینی” در رسانه ها و تلویزیون جمهوری اسلامی، تا دور افتاده ترین نقاط ایران به کنج چهاردیواری شهروندان ایران بردند. در ماجرای “برجام” و برداشتن “گام” های جمهوری اسلامی در راستای نقض آن “توافق” بین المللی، نه دولت ترامپ و نه کشورهای اروپائی کمترین اشاره ای به وضعیت کارگران و مزد بگیران و بازنشستگان ایران و “حقوق جهانشمول کودک” نکردند. مشخص شد که بحث “حقوق بشر” شامل طبقه کارگر ایران و زندانیان این طبقه، از جمله اسماعیل بخشی، نمیشود. از منظر دولتهای غربی، “کودک” متولد شده در ایران، نه مشمول  کنوانسیون و قوانین بین المللی حقوق جهانشمول کودک و دستاوردهای مبارزات مردم متمدن جهان، بلکه “طبق عقاید و سنت های والدین”، جمعیت معصوم و بی پناه و فاقد اراده همین دولت “رسمی” اسلامی اند.  کاملا مشخص است که جایگاه حقوق طبقه کارگر، حرمت زن و حق و حقوق کودک، در بدیلهای آنها تابعی از نحوه ایراد و انتقاد آنها به رژیم اسلام سیاسی است. آنها به رابطه رژیم اسلامی و اسلام با کارگر، با زن و حقوق کودک ایراد و انتقادی ندارند؛ آنها میخواهند که رژیم اسلامی در رابطه با دولتهای غربی و الزامات ناشی از قوانین بازار سرمایه داری، “رفتارش را تغییر” بدهد.

“برکناری” بولتون و یا استعفاء او به عنوان کسی که گزینه “دخالت نظامی” را در مقابل جمهوری اسلامی، در سیاست خارجی آمریکا، “روی میز” داشت، بروشنی نشان میدهد که هدف از “فشار حداکثری” به جمهوری اسلامی؛ آوردن این رژیم به پای “میز مذاکره” است. یعنی با وساطت و باز کردن “اینستکس” و وعده های وام اعتباری از جانب فرانسه و اروپا، تصمیم دارند تا آخرین لحظه ای که رژیم اسلامی نفس های آخرش را میکشد، به عنوان دولت “رسمی ایران”، پراگماتیستی عمل کنند. مگر نه اینکه پلیس کانادا با اسب و سگ و باتوم در مقابل معترضین به مراسم تاسوعا و عاشورا که مستقیما سفارت جمهوری اسلامی سازمانده و فراخوان دهنده آن بود، به میدان آمدند؟ تصاویر یورش پلیس سوئد به معترضین ورود وزیر خارجه جمهوری اسلامی، جز این را نشان میدهد که تا شکل دادن به بدیل مورد نظر دولتهای غربی، اسلام سیاسی در ایران حکومت رسمی است و سینه زنی و زنجیر زنی و نمایش شیرخواران حسینی، بخشی از “فرهنگ” مردم “مسلمان” ایران؟

مردم ایران، اما، به شیوه های مختلف نشان داده اند که رژیم اسلام سیاسی را باید برانداخت و دست اش را از قدرت دولتی کوتاه کرد. دانشجویان ایران، در سال ۱۳۷۸ از روزنه “تعطیلی روزنامه سلام” و “اردوی دفتر تحکیم وحدت در خُرًم آباد” وارد شدند و ظرفیت سرنگونی طلبی جامعه ایران را چنان به رخ سران رژیم کشیدند، که آنان را دستپاچه کرد. خیزش میلیونی سال ۸۸ نیز در پس “رای من کو”، چنان پرقدرت بود که خامنه ای یاسین اش را خواند و وصیت اش را در نماز جمعه به محضر امام غایب تقدیم کرد. اعتراضات دی ماه سال ۱۳۹۷، نشان داد که مردم دیگر منتظر روزنه ای دیگر، از لابلای شکاف بین جناحهای “اصلاح طلب و اصولگرا” برای سردادن حکم سرنگونی رژیم اسلامی نیستند.

“من نفر پانزدهم هستم”، صرفنظر از محتوای توهم آمیز بیانیه “چهارده نفر”، با حمایت وسیع و علنی شهروندان ایران در داخل و خارج کشور، با اسم و رسم، به یک نیروی فعال سرنگونی طلب، دلالت دارد. مهمترین نکته ای که در این اعلام حمایت وسیع با بیانیه مذکور برجسته است، نه “استعفاء” خامنه ای، که “نه به جمهوری اسلامی” است. متعاقب مرگ “دختر آبی” در پی خودسوزی او، موجی از تعرض به تبعیض جنسی در ایران براه افتاد و علیرغم اینکه مقامات رژیم اعلام کردند که ورود زنان به استادیومهای ورزشی بلامانع است، اما کمپین همبستگی با “دختر آبی”، مرزها را در هم شکست و وسیعا پیامک ها در رسانه های اجتماعی، پخش شد که تا ورود همه همراه با خانواده ها به استادیوم های ورزشی، حضور در میادین ورزشی را باید “تحریم” کرد. نمایندگان رنگارنگ جناحهای رژیم، عینا چون مورد احکام  سنگین زندان برای فعالان کارگری و حامیان آنها، متوجه شدند که پشت شعار ورود زنان به استادیومها، نیز یک نه محکم به سیستم تبعیض جنسی و حاکمیت و اختناق اسلام سیاسی و قوانین اسلام بر جامعه ایران، لانه کرده است. اینجا هم برای حفظ نظام و تداوم تکیه دادن جنایتکاران منفور و بد نام چون رئیسی بر صندلی قانون و دادگستری، از طرف مقامات دولتی، دستور عقب نشینی صادر شد.

مردم جامعه ایران در دورانهای مختلف روز به روز این “نه به رژیم اسلامی” را روشنتر و شفافتر، و البته به قیمت قربانیهای زیاد، در ابعاد اجتماعی و بین المللی، فریاد زده اند.

این مردم نشان داده اند که نیرویشان را برای بزیر کشیدن رژیم اسلام سیاسی در ایران، به شیوه های گوناگون و با ابتکارات هر روز تازه تر، به صحنه می اورند. سوال این است که در غیاب یک نیروی انقلابی و سوسیالیست و برخوردار از اشتهای سیاسی برای دست بردن به “قدرت سیاسی”، آیا این نیروی عظیم و سرسخت، توان و ظرفیت خویش را در اختیار هر اپوزیسیون بورژوائی که قدری از قدرت “ولی فقیه” را بزند و یا “آخوندها” را به مساجد بازگرداند، و به “چهارشنبه های سفید” رسمیت ببخشد، نخواهد گذاشت؟ تجربه تلخ “انقلاب ۵ِ۷” جلو چشم ماست. آن مردم شریف که در ۱۷ شهریورها کشتار شدند، صف وسیع کارگران صنعتی که گلوی حکومت نظامی را فشردند، “نه” بسیار محکمی به رژیم ساواک و شاه گفتند. اما این جریانات اسلامی بودند که در فقدان یک جریان سوسیالیست و انقلابی که چشم به قدرت سیاسی داشته باشد، همراه با دسیسه چینی های مرموز پشت پرده، از جمله در کنفرانس گوادلوپ، “رهبری” آن نه را از آن خود کردند و همان مردم در صحنه و قیام کرده، “سلاح”ها را تحویل “کمیته های امام” دادند و “کارگر  نفت ما”، به درخواست حاشیه ای ترین عناصر و طلبه های ملی- اسلامی، مثل رفسنجانی و بازرگان، به اعتصاب خود پایان داد.

این مردم نجیب و خوش قلب، بار دیگر میتوانند برای این نه عظیم خود، در صورت عدم حضور یک نیروی سیاسی انقلابی و مصمم برای دست بردن به قدرت سیاسی، “رهبر” بتراشند و یا حتی در توهم به شخصیت ها و مهندسی بدیل ها در دوائر دولتهای اروپا و آمریکا، این بار هم “خود را فریب بدهند”.

میگویند “آدم عاقل برای بار دوم انگشت اش را توی سوراخ مار نمیکند”. اگر سوسیالیسم ایران در هیات یک حزب و نیروی سیاسی نتواند تکلیف خود را با مساله “قدرت سیاسی” روشن کند، تکرار فاجعه انقلاب ۵ِ۷ دیگر صرفا یک “کمدی” نخواهد بود. برای دوره های دیگر ما شاهد جنایات و جنگ و قتل عامهائی خواهیم بود که بدیل های بورژوائی، از جمله از صف همین آقازاده ها و نوکیسه ها به حامعه تحمیل خواهند کرد. اینها که از هم اکنون طرفهای واقعی “اینستکس” و مُهره مورد نظر ترامپ ها در “فشار حداکثری” به رژیم “مُلایان” در رژیم چینج ها و “تغییر رفتار” اسلام سیاسی هستند.

هیچ نباید تردید کرد که در لحظات فروپاشی و سقوط اسلام سیاسی در ایران، چنین بدیلهائی تماما سکولار، دمکراسی خواه، سرنگونی طلب و “مدافع رای ملت” از آب درخواهند آمد. “افشاگری” و تبلیغ مواضع سکولار و سرنگونی طلبانه، و یا خود ترویجی و “اعلام موضع” و صدور پی در پی “قطعنامه” و “منشور” در باره انقلاب و  سرنگونی و مزایای “حکومت شورائی” و از این قبیل؛ در غیاب اشتها و اراده سیاسی نیروی سوسیالیست برای وارد شدن به جدال قدرت، فقط سرگرم ماندن با یافته ها و آموزه ها و “مرزبندیها” و “جنگ مواضع” درون فرقه ای در دوائر انزواهای سیاسی است. مُقدم بر هر فاکتور دیگر، نفس فقدان “وجود و جسم” نیروی سوسیالیست و مداخله گر در جنگ بر سر قدرت سیاسی، نه فقط از “پائین و در میان توده ها” که از “بالا” نیز، حاصل مبارزات و جانفشانی های مردم را تماما به جیب انواع بدیلهای بورژوائی خواهد ریخت. نباید کوچکترین تردید بخود راه داد که حاملان انسانی انواع سناریوهای رنگارنگ بدیل “رژیم توتالیترملایان”، در تحمیل خود بر نه  مردم، همه فن حریف اند و در مردم پسند کردن اهداف خویش ید طولائی در شارلاتان بازی و عوام فریبی دارند.

از این نظر، به باور من، بدترین عارضه ای که میتواند دامنگیر سوسیالیسم موجود ایران بشود، گُم کردن افق دست بردن به قدرت سیاسی و قناعت به خود شیفتگی در روشنگری و تهییج و عبارت پردازی و فرمولها، آنهم رو به دوایر خودی فرقه ای است. خطر دگر باره پوپولیسم و خلق گرائی، سرمستی از گسترش فضای نور و التهاب طوفان سرنگونی طلبی؛ و بی تفاوتی سیاسی در باره بند و بست ها و دسیسه ها در میان “بالائی ها” و رفتن “بی اختیار” با موج افسون کننده “بیداری توده ها” در میان “تهی دستان و پا برهنگان” و “جنبشهای اجتماعی” در  میان پائینی ها، با توجه به  وجنات چپی که خود را سوسیالیست و کمونیست مینامد، بهیچوجه کم نیست. راستش من شخصا تردید دارم که با ماتریال انسانی سوسیالیسم موجود، بتوان لنگر و تکیه گاهی برای نه مردم به اسلام سیاسی را ساخت.

و این برای نسلهائی که عروج خونین و چرکین اسلام سیاسی بر راس قله سرنگونی طلبی مردم ایران را دیدند و تجربه کردند و روایاتش را خواندند و شنیدند، اگر در بستر بزیر کشیدن رژیم اسلامی، حزب و نیروی انقلابی نوینی به اتکاء گنجینه ادبیات سوسیالیستی که موجود و در دسترس است،شکل نگیرد، بسیار هشدار دهنده است.

۱۲ سپتامبر ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

 

 

نسل آگاه و صدمه دیده، نسلِ دادخواهی از آمران و عاملان کَشتار دهۀ شصت

خمینی: "کسانیکه در زندان‏های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‏کنند محارب و محکوم به اعدام می‏باشند".

عمقِ نفرت، خشم و عقیدۀ حامی "عدالت" را می‏توان در فرمان‏اش علیۀ زندانیان سیاسی به‏عینه دید. "رهبر" تخمِ کَشتار در درونِ زندان‏ها را پاشید و دیگر قداره‏بندان نظام، به جانِ بهترین فرزندان کارگران و زحمت‏کشان افتادند. بدین سان واقعه و اتفاقِ سیاسی دهۀ شصت در درون زندان‏های رژیم جمهوری اسلامی را نمی‏توان - و در حقیقت نمی‏شود -، صرفاً به تاریخ سپُرد و از آن یاد نکرد؛ نمی‏توان از مقاومت و از شجاعتِ آن جانباختگان نگفت، و از توضیح و از افشای هر چه بیشتر ماهیتِ سران حکومت و آن‏هم بعنوان آمران و عاملان اصلی جنایت باز ماند؛ نمی‏توان بزرگیِ جنایاتِ سران رژیم را کوچک به حساب آورد و نسبت به آن بی‏تفاوت بُود. باری، یادآوری و بویژه زنده نگه‏داشتن جنایات سران رژیم و انتقال آن به نسل‏های بعد از دهۀ شصت و آینده، از زمره اولویت‏های هر انسان آزاده و مدافع رهائی از زیر ستمِ امپریالیستی است. ضروری‏ست تا نسل کنونی و بعد از آن را، از کنه جنایاتِ شکنجه‏گران و جلادان رژیم جمهوری اسلامی در حق زندانیان سیاسی آگاه کرد و به دنبال آن، توضیح داد که چه بر سر زندانیان مقاوم و پایدار آمده است؛ باید توضیح داد که چگونه رژیم جمهوری اسلامی نیروی عظیمی را سوزاند و هزاران خانواده را داغدار کرد تا سازِ مناسبات و سیستم گندیده‏اش را کوک کند؟

 

توهمی در آن نیست که نظام در آن دهه، داغ بس سنگینی در دلِ میلیون‏ها تودۀ دربند کاشت که گذشت چندین دهه، نه تنها از بار آن نکاسته است بلکه زخم‏ها و دردها را تازه‏تر و عمیق‏تر کرده است. فراموش نشده است که چگونه هزاران زندانی سیاسی، با بدن‏های نحیف و خونین، امّا با قامتی استوار در برابر شکنجه‏گران و دادگاه‏های فرمایشی "هئیت مرگ" ایستادند و به خواست‏های مدافعین سرمایه تن ندادند؛ جانباختگان دهۀ شصت نشان دادند که مرگ آنان، نمادِ پایداری و ایستادگی و هم‏چنین نمادِ وفاداری به آرمانِ ستم‏دیدگان است. این سوی حامیان جنبش‏های اعتراضی و توده‏های ستم‏دیده بُود، و سوی دیگر آن، مربوط به سیاستِ سران نظام جمهوری‏ست که به گمانِ خویش بر آن بودند، تا با اعدام‏های دسته‏جمعی، می‏توان جامعه را به سکوت مطلق واداشت و اهدافِ ارتجاعیِ دُوران و بعد از قبول آتش بس در جنگ با عراق را پی گرفت؛ حکومت‏مداران بر آن بودند تا روحیۀ ایستادگیِ زندانیان سیاسی در درونِ زندان‏های مخوف را در هم شکنند و آنانرا مرعوب سیاست‏های تسلیم‏طلبانۀ خود کنند.؛ امّا فارغ از آن‏که همواره زندان‏ها، از جانب مدافعین کارگران و زحمت‏کشان، یکی دیگر از میادین نبرد طبقاتی با سرمایه به حساب آمده و می‏آید؛ فارغ از آن‏که سیاه‏چال‏های دولت‏های وابسته به امپریالیسم، مبلغ آگاهی و اشاعۀ ماهیتِ نظام‏های سرکوب‏گر است. در حقیقت سُنت زندان و زندانیان سیاسیِ وابسته به حامیانِ توده‏های ستم‏دیده، سُنتِ رودروئی با جهل و خرافات، و سُنت پایداری و وفاداری به آرمانِ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده است.

 

مبالغه آمیز نیست که چنین سُنت و شاخصه‏ای را می‏شود در روزگارهای متفاوت و در جدال بین دو طبقۀ متضاد از هم، بخوبی مشاهده کرد؛ علاوه بر آن مبالغه آمیز نیست که کارکرد زندان‏های نظام‏های سرمایه‏داری، انعکاسِ عکس‏العملِ نیروی پائینِ جامعه، علیۀ بی‏عدالتی‏های اعمال شده از جانب بالائی‏ها است. چنین اوضاعی دهه‏هاست که بر فضای جامعۀمان سیطره انداخته است و اگرچه رژیم، به یُمن زور و سرکوب، و به یُمن دم و دستگاه‏های تفتیش عقاید، بعضاً و در دُوره‏هایی توانسته است گسترۀ اعتراضات کارگری و توده‏ای را محدود نماید، امّا هرگز نتوانسته است، سیاست‏ها و خواست‏های دل‏بخواۀ خود را به آنان تحمیل کند. در حقیقت ماشینِ اعتراضات کارگری و توده‏ای، زنان، جوانان و دانشجویان از روندِ روبه‏جلو خود باز نه ایستاده و براستی که سران نظام را با معضلات و مشکلات گوناگون رودرور ساخته است. به عبارت روشن‏تر اینکه، جامعۀ ایران در التهاب و در تنش سیاسیِ بسیار بالایی بسر می‏برد که هر روز آن، مترادف با بگیر و بندها، و مترادف با اعدامِ قربانیان نظام امپریالیستی است. دستگیری، شکنجه و حبس‏های طولانی‏مدت و اعدام‏ها در زیر سلطۀ رژیم سراپا مسلح ناایستاست و بنابه گزارش دم و دستگاه‏های تبلیغاتی نظام در یک‏ماه گذشته، چندین کارگر از جمله اسماعیل بخشی و دیگر فعالان و مدافعین جنبش‏های کارگری به چندین سال حبس و شلاق و هم‏چنین نزدیک به چهل تن، به جرم‏های متفاوت در دادگاه‏های جانیان بشریت اعدام شده‏اند. در حقیقت سیاستِ حبس و دستگیری و شکنجه و اعدام و نیز تعرض به جان و به معیشت میلیون‏ها انسانِ دردمند با شتابی بیش از پیش، در پیش است و در این‏میان سران نظام می‏خواهند با استفاده از ابزار و آلات مدرنِ شکنجه، روحیۀ مبارزه‏جویانۀ کارگران، زحمت‏کشان و معترضین را پس زنند؛ سیاستی که برگرفته از اعمال خوب‏بار دهۀ شصت است؛ دهه‏ای که یادآوری آن، برای میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش و بویژه برای خانواده‏های جانباختگان، زجرآور و هولناک می‏باشد.

 

پُر واضح است که خیانت و جنایت سران حکومت مختص به دهۀ شصت نیست. چهار دهه آزگار نظام دستگیر کرد و کُشت؛ چهار دهه آزگار بدیهی‏ترین خواسته‏های کارگران و زحمت‏کشان را با سرکوب عریان پاسُخ داد و چهار دهه آزگار، تلاش نموده است تا در درون زندان‏ها، سیاست سکوت و تسلیم را حاکم گرداند. در حایشه و اگرچه این‏روزها نه ساختار، بساکه بافتِ زندانیان در درون زندان‏های رژیم جمهوری اسلامی - و من‏حیث‏المجموع - بمانند دهه شصت نیست و پیداست که تعداد بی‏شماری از عناصر و جناح‏های رقیبِ وابسته به دولت، روانۀ زندان‏ها شده‏اند که منفعت و گفتمان‏شان، هیچ ربطی با منفعت و گفتمان زندانیان کمونیست، کارگر و مبازر ندارد. بنابراین لازم و ضروری‏ست تا جنبش‏های آزادی‏خواهی، با اشراف و با توضیحِ به بافت زندان، خط فاصل و جایگاهِ دو زندانی را از هم متمایز سازد و مانع اغتشاش طبقاتی در درون زندان‏ها گردند. مهمتر از آن، باید با صراحت تمام اعلام نمود که زندانیان متعلق به دولت‏های متفاوت و دیگر اعوان و انصارشان، از تبارِ زندانیان کمونیست، مبارز و انقلابی نبوده و نیستند؛ چرا که نسلِ آگاه و صدمه دیده، نسلِ حامیِ مدافعین طبقۀ سرمایه‏داری و عناصر رانده شدۀ جناح‏های رقیبِ دولتی - حکومتی نیست. حتمی‏ست که همۀ مدافعین قانون اساسیِ رژیم جمهوری اسلامی، در تقویت ساختار نظام، و در کُشت و کُشتار زندانیان کمونیست، مبارز، کارگر و بویژه جانباختگان دهۀ شصت سهیم‏اند و می‏بایست در فردای انقلاب، تأوان جنایت‏کاری‏های‏شانرا بازپس دهند.  

در یک کلام باید گفت که نه نقش یکایک آنانرا در همراهی با حاکمان و دولت‏مردان کنونی در دهۀ شصت می‏توان "فراموش" کرد، و نه آمران و عاملان آنرا باید و می‏بایست "بخشید"؟ به هررو سئوال این است که چگونه می‏توان زخم‏های کرخت شدۀ هزاران خانوادۀ جانباخته را التیام داد و از عدالت‏خواهی صرف‏نظر کرد؟ چگونه می‏توان غمِ مادران را که بعد از چندین دهه، در گورستان‏های مختلف سرگردان و بدنبال یافتن قبور فرزندان‏شان‏اند را تسکین داد؟ و ...

 

بی تردید مادران خاوران با تجمع خود، تاکنون و با صراحت تمام پاسُخِ سیاست‏های مماشات طالبانۀ حافظان سرمایه را داده‏اند؛ خاورانی که سمبُل دادخواهی و عدالت‏طلبی تبدیل شده است. پس در وحلۀ نخست کمترین تعلل و کوتاهی‏ای در تجلیل و یا در زنده نگه‏داشتن حافظۀ تاریخی، و در ثانی عدم تفکیک زندانیان وابسته به طبقۀ سرمایه‏داری با زندانیان دهۀ شصت، کاری بس ناصحیح و هم‏چنین اغتشاشِ دو زندانی متضاد از هم، به دنیای بیرونی است. آشکار است که رژیم و سردمداران آن، لحظه‏ای از اعمال شنیع‏شان پیشمان نیستند و امثالی هم‏چون «پورمحمدی» با بی‏شرمی تمام پیرامون اعدام‏های دسته‏جمعی دهۀ شصت دارند می‏گویند: "انتظار این است که در وسط میدان جنگ از بحث‌های حقوقی و مراقبت‌های شهروندی و انسانی حرف بزنیم؟".

 

حقیقتاً جرثومۀ نظام به خطا نرفته است و دُرست می‏گوید که در نظام‏های سرمایه‏داری وابسته، زندانیِ کمونیست، مبارز و انقلابیِ در غل و زنجیر، پای به نبرد طبقاتی، و جنگی گذاشته است که فاقد پائین‏ترین حقوق انسانی از نوعِ "حقوق بشری"ست! دُرست گفته است که چنین میدانی را جانیان بشریت به کارگران، زحمت‏کشان و فرزندان‏شان تحمیل کرده‏اند و بنابراین به هیچ صراطی - به غیر از زور و سرکوب - مستقیم نیستند؛ دُرست گفته است که می‏توان زندانیِ دُوران محکومیت و تمام شده را، دوباره به پای میز محاکمه کشاند و جان وی را گرفت؛ می‏توان برای حفظ نظامِ قدار، با دست‏های شکسته و بدن‏های لت و پار شده، زندانیان را به میدان‏های تیر بُرد و سینۀ آنانرا با گلوله‏های سرمایه نشانه گرفت؛ می‏توان دختران و زنانِ زندانی را قبل از اعدام مورد تجاوز قرار داد؛ چرا که "در وسط میدان جنگ"، سُخن گفتن از عطوفت و انسانیت، قانون و حقوق شهروندی، پوچ و بی‏معناست!

 

این افکارِ متعفن و بذرِ روحیۀ غیر انسانی‏ست که نظام به جامعه و به مردم حقنه کرده و مسلم است که سران حکومت، در جنگ با مردم و با زیر پا گذاشتن حقوق شهروندی است که به میدان آمده‏اند. مگر بی‏علت بُوده است که از همان آغاز، تکلیف و سیاست خود را با خواست‏ها و مطالبات محرومان و ستم‏دیدگان تعیین کرده‏اند؟ مگر بی‏دلیل بُوده است که از همان ابتدا، تخمِ بگیر و بند، شکنجه و کُشت و کُشتار مخالفین را در میادین متفاوت کاشتند؟ در حقیقت این نظام معرفِ جنگ و جنایت، معرفِ استثمار و سرکوب و تعرض به سفرۀ ناچیز میلیون‏ها انسان دردمند و محروم است. پس طرحِ سیاستِ "فراموش" و "بخشش"، در برابر اعمال جنایت‏بارِ سران حکومت، به معنای هم‏سوئی با جانیان بشریت و بویژه زخم پاشیدن بر دردهای بی‏شمار خانواده‏های جانباختگان دهۀ شصت است.

خلاصه فاجعه و رخدادِ دردآور دهۀ شصت، نه از یاد رفتنی نیست و نه صلاح است تا کمترین دل‏سوزی و یا شفقتی نسبت به جانیان بشریت و بخصوص عناصر وابسته به طبقۀ سرمایه‏داری در درون زندان‏ها از خود نشان داد. در نتیجه طرحِ موضوعی هم‏چون بخشش، و آن‏هم با هر توجیه تئوریک - سیاسی‏ای، خیانت به جنبش‏های اعتراضی و بدنبال آن، اغتشاش طبقاتی در درونِ جامعه و نیز در درونِ زندان‏ها است. معلوم است که پیگیری سیاست‏های تاکنونی در عرصه‏های متفاوت، انتخابِ سیاسی و عملی سردمداران نظام وابستۀ جمهوری اسلامی در برابر کارگران و زحمت‏کشان است و در مقابل تنها و تنها، با انتخابِ سیاسی و عملی نیروهای مدافع جنبش‏های اعتراضی است‏که می‏توان از شر بی‏عدالتی‏های درونِ جامعه، از دستگیری و شکنجه، از کُشت و کُشتار و از نبود ناامنی‏ها خلاصی یافت. این نظام با همۀ دار و دسته‏ها و جناح‏های رنگارنگ‏اش بناحق‏اند و ماندگاری یک‏روزۀشان، برابر با گسترش فقر و بدبختی، برابر با از دم تیغ گذراندن کارگران، زحمت‏کشان، زنان و زندانیان سیاسیِ وابسته به جنبش‏های عدالت‏خواهی است.

 

 

24 شهریور 1398

15 سپتامبر 2019

 

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل پنجم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

محمود طوقی

 

فصل پنجم

 

مباحث نظرى

قسمت اول

قسمت اول

 

ارتباط سازمان با مجاهدين

اردشير داور اولين رابط سازمان مجاهدين با چريك‏ ها بود. داور از اواسط سال ۱۳۵۱ از سياست كناره گرفت و مصطفى شعاعيان اين وظيفه را به عهده گرفت.

شعاعيان با اين‏كه خود ماركسيست بود و گروهى را سازماندهى كرده بود اما به كار جبهه اى باور داشت. ارتباط با سازمان مجاهدين نيز در همين رابطه بود.

او بعد از ضربه سال ۱۳۵۰ مجاهدين به همراه رضا رضايى در بازسازى گروه نقش داشت. براى مجاهدين كارهاى تئوريك هم مى‏ كرد. مقدمه «راه حسين »به قلم اوست. براى راديوى ميهن‏ پرستان هم به درخواست مجاهدين «چند نگاه شتاب‏زده» را نوشت.

بعد از پيوستن او به چريك ‏ها اين رابطه به فرد ديگرى سپرده شد. اين فرد محمدجواد قائدى بود كه از سال ۱۳۵۲ با نام مستعار احمد در شاخه تقى شهرام فعاليت مى‏ كرد. قائدى به علت آشنايى قبلى‏ اش با دو چريك فدايى محمد شهاب رضوى و حسن جعفرى توانست رابطه مورد نظر را به نحو مطلوبى برقرار سازد.

كمك ‏هاى اين دو سازمان به يكديگر در زمينه ‏هاى زير بود:

۱- مالى، مجاهدين به علت رابطه نزديك با بازار و روحانيون و استفاده از سهم امام از وضعيت مالى خوبى برخوردار بود پس در مقاطعى كمبود مالى چريك ‏ها را جبران مى‏ كرد.

۲- تسليحاتى، اين كمك دوطرفه بود.

۳-فنى ـ تكنيكى، در زمينه ساخت مواد منفجره و سيانور هر دو گروه تجربياتشان را به هم انتقال مى‏ دادند.

۴- امنيتى، در جريان شنود بى‏ سيم ‏هاى كميته مشترك و ساواك هر دو طرف كمك‏ هاى پيش‏ گيرانه ‏اى به هم مى‏ كردند. تا اين‏كه با لو رفتن اين شنود ساواك متوجه شد كه عمليات آن‏ها لو مى ‏رود پس با كدگذارى سعى كردند با رمز صحبت كنند كه بعد از مدتى اين كدگذارى نيز توسط چريك ‏هاى مجاهد و فدايى شكسته شد.

در جريان بازجويى‏ هاى عفت محجوبى و ابراهيم محبوبى ساواك از شنود بى‏ سيم ‏هاى خود توسط چريك ‏ها و مجاهدين مطلع شد.


دو مقاله درباره وحدت۱

با تحول ايدئولوژيك در سازمان مجاهدين مسأله وحدت با ديگر گروه‏ هاى ماركسيست مطرح مى ‏شود در آذرماه ۵۳ مقاله وحدت به عنوان ضميمه بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك در نشريه داخلى مطرح مى‏ شود. بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك به واقع اعلام ماركسيست شدن سازمان مجاهدين بود كه تا آن روزگار يك سازمان با ايدئولوژى مذهبى بود.

در رأس اين وحدت سازمان چريك‏ هاى فدايى خلق قرار داشت. پس بحث‏ هايى براى نزديكى آغاز شد. كه در اولين گام توافق شد نشريه مشترك درونى براى امر وحدت اختصاص داده شود اين توافق در نشست مشترك در آذرماه ۱۳۵۴ انجام شد.

بعد از نشست آذرماه سازمان مجاهدين طى دو نامه به مركزيت چريك‏ ها پيشنهاد كردند ارگانى مشترك مسئوليت اين نشريه را به عهده داشته باشند.

چون بر سر اين موضوع به توافقى نرسيدند در اسفند ۵۴نشست مشتركى صورت گرفت در اين نشست كه دوازده ساعت طول كشيد و كليه مذاكرات ضبط شد. پيشنهاد شد كه انتشار نشريه مشترك ضمن آن‏ كه لازم است كافى نيست. و بايد يك كميته مشترك وحدت تشكيل شود اين كميته مسئول «بررسى منظم و مرتب مسائل جارى در ميان دو سازمان، از جمله كنترل و هدايت نشريه مشترك و همچنين بررسى مسائل و حوادثى كه در سطح جامعه و جنبش جارى است.»

و با برداشتن موانع و مشكلات دو سازمان را به سوى وحدت هدايت كند.

«مسائل مورد بحث عبارت بود از مسأله جبهه، موضع‏گيرى در مقابل رويزيونيسم، مضمون و نحوه تبليغات موضع‏گيرى در قبال نيروهاى انقلابى ديگر و مسئله استنباط از مرحله توده‏ اى شدن جنبش و تشكيل حزب كمونيست.»

كميته مشترك ضمن هدايت بحث‏ ها، «زمينه ‏هاى تشكيلاتى مناسبى براى پيوند كامل دو ارگان فراهم مى ‏ساخت.»

در پايان جلسه تصميم‏ گيرى شد كه يكى دو شماره از نشريه مشترك بيرون بيايد و دراين فاصله چريك ‏ها روى پيشنهاد مجاهدين در مورد كميته مشترك فكر كنند.

در فاصله انتشار شماره اول و دوم نشريه در فاصله ارديبهشت تا تير ۱۳۵۵ ساواك ضرباتى جدى به سازمان چريك ‏ها زد و مذاكرات به حالت تعليق درآمد. در اين ضربات تيم مذاكره‏ كننده فدايى ؛حميد اشرف، يثربى و ارمغانى همگى به‌شهادت رسيدند.

ارتباط دو سازمان قطع شد و همه به فكر علل تاكتيكى اين ضربات بودند.


دور دوم مذاكرات

ضربات ارديبهشت و تير ۱۳۵۵ شوراى عالى سازمان را كه بالاترين مرجع تصميم‏ گيرى درسازمان بود از بين برد. اين ضربات در يك جنگ تمام عيار با رژيمى به غايت ديكتاتور اجتناب‏ ناپذير بود. پس كسانى به مركزيت سازمان راه يافتند كه جزء كادرهاى درجه دو و سه سازمان بودند و از نظر كيفى و تئوريك در موقعيت خوبى نبودند.

دور دوم مذاكرات كه آغاز شد مجاهدين با كمال تعجب ديدند مذاكره‏ كنندگان «تقريبا هيچ چيز از روابط و مذاكرات دو سازمان را نمى ‏دانند» و آنان «حتى نوار مذاكرات دوازده ساعته مابين دو سازمان را گوش نكرده‏ اند.» و در ضمن «نسبت به‌نقطه نظرهاى سياسى ـ استراتژيك» آن‏ ها بدبين هستند. و آن‏ ها احساس كردند «با يك جريان سيستماتيك ضدمجاهد» روبه ‏رو هستند.

مقاله‏ اى كه در نبرد خلق شماره ۷كه در فاصله ارديبهشت تا تيرماه منتشر شد به‌بدبينى مجاهدين دامن زد در اين مقاله مجاهدين غيرمستقيم مورد حمله قرار مى‏ گرفت و اين نشان از گرايش مخالف وحدت مى‏ داد.

اين مقاله در نزد مجاهدين نقص توافقات دو طرف بود. كه قرار بود اختلافات و انتقادات ابتدا درونى مطرح و به بحث گذاشته شود در صورت حل نشدن آن مسئله درسطح جنبش مطرح شود. تا همگان قضاوت كنند.

مجاهدين در مورد مقاله ‏اى كه در نبرد خلق چاپ شده بود توضيح خواستند كه ضربه تيرماه بر سازمان وارد شد. و همه چيز در ابهام فرو رفت.

در اولين ملاقات كه دو نفر از مركزيت سازمان شركت داشتند از مجاهدين خواسته شد به دليل شرايط اضطرارى بحث‏ ها محدود به همكارى‏ هاى تاكتيكى شود.

از آن زمان به بعد مجاهدين طى چهار نامه كه همگى بلاجواب ماندند از چريك‏ ها خواستند نظر صريح‏ شان را نسبت به توافقات قبل بدهند.

آخرين نامه مجاهدين در تاريخ سى و يكم شهريور ۱۳۵۵ نوشته مى‏ شود در اين نامه از رهبرى چريك ‏ها مى‏ خواهد با يك اقدام شجاعانه، به ابهامات پايان دهد و راه وحدت را كه به نفع جنبش مى‏ باشد بگشايد به همين خاطر سه پيشنهاد مى‏ كنند:

۱- روشن شدن سياست سازمان نسبت به امر وحدت

۲-توضيح در مورد نقص يك طرفه توافقات

۳- تشكيل يك كميته مشترك براى هدايت نشريه مشترك و هدايت بر سر اصلى ‏ترين و عاجل‏ترين وظايف.


آخرين نامه

درتاريخ سيزده شهريو۱۳۵۵ مركزيت مجاهدين آخرين نامه را به مركزيت چريك‏ ها مى ‏فرستند۲.

در ابتدا يادآور مى‏ شوند كه اين مذاكرات از يك سال پيش شروع شده است. و با ضربات ارديبهشت و تيرماه قطع و دو ماه بعد بار ديگر ارتباط برقرار مى‏ شود و قرار مى‏ شود مذاكرات صرفا در باب همكارى ‏هاى تاكتيكى باشد تا سازمان فرصت يابد ضربات وارد شده را جبران كند. و اكنون كه سه ماه از زمان ضربات مى‏ گذرد نشست يك جلسه حضورى براى ادامه مذاكرات وحدت ضرورى است اما ذكر دو نكته ضرورى است. نخست آن‏كه بازسازى سازمان تنها جدا از كوشش براى وحدت درجنبش انقلابى نيست. و دوم اين‏كه اميد است پيشنهادات ما كه از روى احساس مسئوليت انقلابى نسبت به سرنوشت جنبش مطرح شده است فارغ از هر نوع حساب گرى ديپلماتيك از جانب شما استقبال شود ما معتقديم كه مناسبات ما و شما نبايد از ملاحظات ديپلماتيك بورژوايى تبعيت كند كه ما اكنون ضربه خورده ‏ايم و ممكن است در يك مذاكره سياسى داراى آن موضع قدرت لازم نباشيم و يا بايد صبر كنيم تا نيروهاى ديگر آن‏ قدر ضعيف شوند تا شرايط ما را براى وحدت قبول كنند و يا ما بايد آن‏قدر قوى باشيم كه نظرات‏ مان را به ديگران ديكته كنيم. مسلما چيزى جز اپورتونيستى تنگ ‏نظرانه نيست.


جبهه واحد

بعد از تغيير ايدئولوژى مجاهدين به رهبرى تقى شهرام مسئله «جبهه واحد توده ‏اى» از سوى مجاهدين مطرح شد. اين جبهه همان‏ گونه كه در بيانيه «مجاهدين آمده بود مركب بود از» تمام نيروهاى خلقى كه شامل:

۱-ماركسيست لنينيست‏ هاى واقعى

۲-نيروهاى مذهبى مبارز

۳-دمكرات‏ هاى انقلابى

۴- نمايندگان جنبش‏ هاى مسلح روستايى

مى‏ شد. در اين جبهه كليه نيروهاى چپ معتقد به مبارزه مسلحانه در يك سازمان واحد سياسى ـ نظامى متحد مى ‏شوند.

«مسئله اتحاد يا وحدت نيروهاى مبارز، البته در چارچوب انديشه و عمل ماركسيستى» از همان سال‏هاى ۵۰-۱۳۴۹ توسط سازمان چريك‏ ها مطرح شد. در«مقدمه ‏اى كه مسعود احمدزاده در خرداد۱۳۵۰ براى چاپ دوم هم استراتژى و هم تاكتيك خود نوشت» به طور مشخص شعار «اتحاد تمامى نيروهاى انقلابى تمام خلق ‏هاى سراسر ايران» مطرح شد.

به همين منظور نشست‏ هايى بين دو مركزيت انجام مى‏ شد حميد اشرف از سوى چريك‏ ها و بهرام آرام از سوى مجاهدين.

«آخرين نشست مهم مركزيت دو گروه و به‏ خصوص مسأله وحدت در بهار ۱۳۵۵انجام شد حميد اشرف، بهروز ارمغانى و محمدرضا يثربى از سوى سازمان و تقى شهرام و بهرام آرام و محمدجواد قائدى از سوى مجاهدين شركت داشتند. ملاقات در يكى از خانه ‏هاى مركزى فدايى ‏ها در حوالى خيابان حسينى در تهران‏ نو و نظام‏ آباد انجام شد.

مذاكرات پيش از هشت ساعت طول كشيد. و تمامى آن ضبط شد تا تمامى اعضاى سازمان در جريان آن قرار بگيرند. بهروز ارمغانى طرفدار تز وحدت تقى شهرام بود. اما حميد اشرف و يثربى مخالف بودند. آن دو روى دو مسأله تأكيد داشتند:

۱- اختلاف در تحليل‏ هاى طبقاتى

۲-سوءعملكرد مركزيت مجاهدين در مورد نيروهاى مذهبى۳

براى سازمان قابل قبول نبود كه بخش ماركسيست مجاهدين دست به تصفيه فيزيكى مجاهدين زدند. حميد اشرف وحدت نظر در عمل سياسى را شرط همكارى و نزديكى مى ‏دانست و مى‏ گفت ما بايد دنبال اشتراك نقطه نظرها باشيم نه نزديك بودن نظرها و بايستى در ابتداى كار در نقطه نظرهاى سياسى به وحدت برسيم.»

بهرام آرام و تقى شهرام به گام‏ هاى عملى براى نزديك شدن نظرات باور داشتند و معتقد بودند بايد در درجه اول يك مسأله همكارى عملى را به ويژه در زمينه تكنيكى شروع كرد «و براى اين‏كار وجود اشتراك نقطه نظرهاى اصولى سياسى، اعتقاد به مبارزه مسلحانه بر ضدامپرياليسم و استعمار بين دو گروه مى‏ تواند بهانه موجهى باشد.»

در خاتمه بر موارد زير توافق شد:

۱- همكارى در مورد مسايل تكنيكى

۲-مطلع ساختن يكديگر از تاريخ و محل عمليات در تهران سه روز و در شهرستان‏ ها يك هفته

۳-تبادل تداركات، نشريات و تجارب

۴- ادامه جلسات تا اخذ نتيجه نهايى

۵- تشكيل جلسات ارتباطى

۶- تعيين و معرفى رابطين

۷- ضبط مكالمات به منظور تكثير و آماده نمودن ساير اعضا۴


دو مقاله درباره وحدت

۱-مجاهد شماره ۵

«در تاريخ درخشانى كه در اين چند سال مبارزه مسلحانه به دنبال آمده و اين‏ كه توانسته است به بسيج نيروهاى زيادى از خلق نايل شود ضرورت هرچه بيشتر پرداختن به مسئله تشكيلات، سازماندهى همه جانبه و ايجاد آن ارگان رهبرى كه جواب‏گوى نياز خلق ما باشد» را به عنوان يكى از مبرم ‏ترين مسائل اساسى جنبش در دستور روز قرار مى‏ دهد.

امر وحدت نيروهاى ماركسيست از دو طريق ممكن مى‏ شود پراتیك و مبارزه ايدئولوژيك.


۲- نبرد خلق شماره ۶ارديبهشت۱۳۵۴

زمانى جبهه تحقق مى‏ يابد كه شرایط زیر آماده باشد:

۱- درك ضرورت آن در عمل

۲- تشخيص جا در جبهه

۳- داشتن رابطه ارگانيك هر جريان با طبقه خود

ما با تشكيل جبهه وحدت ضدامپرياليستى فاصله بسيار داريم. اما شعار در روزنامه ‏ها همكارى هرچه بيشتر است شرط همكارى ما با ديگران هم داشتن سازمان و هويت مستقل است.

امروز لحظه‏ اى است كه بايد «شعار وحدت كليه ماركسيست ـ لنينيست ‏ها را داد» كسانى كه با قبول شعار مبارزه مسلحانه قدم برمى‏ دارند.

عده ‏اى بر اين باورند كه شركت كمى در جنبش مهم است و در اين لحظه داشتن يا نداشتن ايدئولوژى مهم نيست.

مسئله اساسى اكنون براى ما جلب توده ‏ها است و جلب توده‏ ها بدون داشتن موضع طبقاتى مشخص و ايدئولوژى مشخص ممكن نيست.

 

نقد نبرد خلق شماره۶

نفى تحقق جبهه واحد ضدامپرياليستى از سوى چريك ‏ها در سه مقاله نبرد خلق شماره ۶، از سوى مجاهدين رد شد. و آن‏ ها به استناد به نظر مسعود و بيژن تشكيل جبهه واحد ضدامپرياليستى را مقدم بر اتحاد نيروهاى ماركسيست و تشكيل حزب كمونيست دانستند. نخست نگاه كنيم به نظر مسعود و بيژن.

مسعود در «هم استراتژى و هم تاكتيك» مى‏ گويد:

 

«مبارزه مسلحانه كه امروز توسط گروه ‏ها آغاز مى‏ شود هدف خود را نه بسيج طبقه كارگر بلكه بسيج كل خلق بايد قرار دهد...

در شرايط كنونى گروه‏ ها قبل از تشكل حزبى، دست به مبارزه ‏اى مى ‏زنند كه به‌تمام خلق تكيه مى‏ كند و مبين خواسته‏ هاى تمام خلق است. درچنين مبارزه‏ اى هر گروه انقلابى، چه كمونيست و چه غيركمونيست مى‏ تواند شركت داشته باشد.

اتحاد تمام اين گروه‏ ها در چارچوب يك واحد ضدامپرياليستى در پروسه مبارزه اجتناب ‏ناپذير برمى‏ گردد. بدين ترتيب اتحاد تمام گروه ‏ها... بسيار مبرم ‏تر و فورى ‏ترى از اتحاد نيروهاى پرولترى در چارچوب طبقه كارگر است.

ايجاد جبهه واحد قبل از ايجاد حزب طبقه كارگر در دستور كار انقلابيون قرار مى‏ گيرد و حزب طبقه كارگر در بطن جبهه واحد ضدامپرياليستى نطفه مى‏ بندد.»

 

و بيژن جزنى در چگونه مبارزه مسلحانه توده‏ اى مى‏ شود مى ‏نويسد:

 

«سازماندهى و رهبرى يك جبنش توده‏ اى از يك گروه و يك سازمان ساخته نيست. تحقق استراتژى جنبش انقلابى و تعيين رهبرى انقلابى براى جنبش نيازمند وحدت نيروهاى انقلابى در دو جبهه عام و خاص است.

جنبه عام وحدت همبستگى همه نيروهاى انقلابى در يك جبهه رهايى ‏بخش است. و جنبه خاص وحدت نيروهاى ماركسيست ـ لنينيست در يك سازمان واحد انقلابى كمونيستى است.

وحدت نيروهاى انقلابى به هيچ وجه اهميت كمترى از وحدت نيروهاى ماركسيستى ندارد.»

 

هم بيژن و هم مسعود هر دو بر تشكيل جبهه متحد و تشكيل حزب كمونيست تأكيد دارند و هر دو تشكيل جبهه را مقدم بر تشكيل حزب دانسته ‏اند.

به هرروى در اين مرحله از جنبش كه جنبش وارد فاز توده ‏اى شدن قرار گرفته است. اصلى‏ ترين حلقه اين فاز وحدت نيروهاى انقلابى وارد در جبهه نبرد است. و دريك پروسه طولانى مبارزه مسلحانه توده‏ اى «وظيفه پيشتاز كمونيستى» تشكيل حزب طبقه كارگر است.


يك اگر تاريخى

با شهادت حميد اشرف و بقيه شوراى عالى مركزى سازمان ضايعه بزرگى به سازمان چريك ‏ها وارد شد نخست سازمان از رهبرى كاريزماتيك محروم شد. تنها كاريزماى اشرف بود كه مى‏ توانست اين وحدت را به جلو ببرد.

دوم آن‏كه رهبرى سازمان در مجموع مسعودى بود نه بيژنى و سازمان مجاهدين نيز بيشتر مسعودى بود تا بيژنی. آن‏ ها چون مسعود به عمليات مسلحانه باور داشتند نه تبليغ مسلحانه آن ‏گونه كه بيژن مى‏ گفت: دوم آن‏ كه آن‏ ها چون مسعود مرزبندى سخت و سفتى با رويزيونيسم خروشچفى داشتند و در اين زمينه به انديشه‏ هاى مائو چون مسعود نزديك بودند. برخلاف بيژن.

اما رهبرى جديد با چالشى بزرگ روبه‏ رو بود. نخست آن‏ كه توان تئوريك رهبرى ۱۳۵۵ را نداشت. و در مقابل تقى شهرام و تيم او نمى ‏توانستند شانه به شانه بروند. دوم آن‏ كه ضربه مهرآباد جنوبى سازمان را در موضعى ضعيف در وحدت قرار مى‏ داد.

تعريضى كه سازمان مجاهدين به اين مسأله مى‏ كند پُربى ‏راه نيست. سازمان چريك ‏ها و نقش استراتژيك ‏اش در وحدت همان‏گونه كه بيژن جزنى مى‏ گويد بعد از ضربه مهرآباد به حريفى با دست ضعيف تبديل شده بود. اين دو امر باعث مى ‏شد كه رهبرى جديد اراده لازم را براى وحدت نداشته باشد. ضمن آن‏ كه اين رهبرى بيژنى بود. و اين خود سدى براى وحدت بود.

تاريخ را با اگر نمى‏ سازند. تاريخ با همان ملاطى كه در دسترس دارد ساخته مى ‏شود. اما آدمى نمى‏ تواند با رؤياهايش به تاريخ نگاهى ديگر نكند. اگر اشرف و شوراى‏ عالى در مهرآباد جنوبى به شهادت نمى ‏رسيدند. و اين وحدت انجام مى‏ شد. بلاشك چپ با توانى بيشتر وارد قيام ۱۳۵۷مى‏ شد. و در توازن قوا مى‏ توانست نقش بهترى بازى كند. و آن نيروى رزمنده موجود در سازمان با آن مواضع سخت و سفت مجاهدين نسبت به حزب توده و رويزيونيسم شوروى، سازمان چريك ‏ها را از نزدیکی به حزب توده نجات مى‏ داد و سرنوشتى ديگر داشت. هم چنان‏كه مجاهدين منشعب كه در سال ۱۳۵۷سازمان پيكار را درست كردند به آن سرنوشت جانگداز فروپاشى نمى ‏رسيدند.

اين گزينه ‏ها، خيلى نامحتمل نبود كافى بود اشرف گول فركانس گمراه‏ كننده ساواك را نمى ‏خورد. تلفن عمومى نزديك خانه مهرآباد جنوبى لو نمى ‏رفت و آن نشست به‌سلامت به پايان مى ‏رسيد. و وحدت سرانجامى ديگر مى‏ يافت. اما چنين نشد. و اين از بدشانسى ‏هاى تاريخى است.


امر وحدت و نقش چريك ‏ها

امر وحدت از آغاز مسأله‏ اى بود كه ذهن چريك‏ ها را به خود مشغول داشته بود. بنيان‏گذاران سازمان در روز نخست از گذاشتن نام سازمان بر خود اجتناب كردند تا امكان پيوستن ديگر جريانات به آن‏ ها باشد. آنان به امر وحدت از دو زاويه نگاه مى‏ كردند:

  • تشكيل جبهه با نيروهاى انقلابى غيرماركسيست
  • -و تشكيل حزب با وحدت با گروه‏ هاى ماركسيست.

با تثبيت سازمان و گسترش و نفوذ آن مسأله وحدت به امرى عينى ‏تر تبديل شد. بيژن جزنى از درون زندان جزوه وحدت و نقش استراتژيك چريك ‏هاى فدايى خلق را نوشت.

بيژن در اين رساله وحدت را در دو مرحله بررسى مى‏ كند:

۱- وحدت عام

۲- وحدت خاص

وحدت عام يعنى اتحاد كليه نیروهاى ترقى ‏خواه كه در راه رهايى ايران از سلطه امپرياليسم و مرتجعين داخلى مبارزه مى‏ كنند.

و وحدت خاص يعنى اتحاد كليه نيروهاى ماركسيست كه معتقد به استراتژى و تاكتيك انقلابى واحدى‏ اند.

وحدت عام منجر به جبهه رهايى‏ بخش ملى مى‏ شود. در جبهه به دو امر بايد توجه كرد:

۱- محتواى جبهه

۲-رهبرى جبهه

محتواى جبهه مى‏ تواند بورژوا دمكراتيك يا دمكراتيك نوين باشد.

و رهبرى جبهه در مرحله بورژوا دمكراتيك با بورژوازى ملى و خرده ‏بورژوازى است. در مرحله دمكراتيك نوين با طبقه كارگر است.

در مورد مرحله دمكراتيك بايد گفت كه با توجه به وضعيت اقتصادى ـ اجتماعى ما و تحليل رفتن بورژوازى زمينه ‏هايش كم و ضعيف شده است. هرچند ايدئولوژى بورژوازى ملى و آرمان‏خواهى‏ اش مى ‏تواند در قشرهاى فوقانى خرده ‏بورژوازى تا مدتى به حيات خود ادامه بدهد.

در مورد رهبرى نيز بايد گفت، تنها گسترش جنبش انقلابى و رشد و تكامل سازمان‏ هاى انقلابى وضعيت رهبرى و فرم جبهه را تعيين مى‏ كند به هر روى بايد همكارى با نيروهاى انقلابى و غيرماركسيست را ادامه داد تا به تشكيل جبهه موفق شويم.

و اما در مورد وحدت خاص بايد گفت كه هم ‏اكنون بين جريانات ماركسيستى در برداشت از ماركسيسم و در استراتژى و تاكتيك اختلاف‏ هاى ريشه ‏اى وجود دارد براى رسيدن به وحدت جريان‏ هايى كه معتقد به مبارزه مسلحانه هستند و بر يك استراتژى و تاكتيك نسبى توافق دارند بايد از راه ‏هاى زير گذشت:

۱- مبارزه بى‏ امان با اپورتونيسم و مشى‏ هاى انحرافى

۲- تبادل نظر و مبارزه ايدئولوژيك

امروز چريك‏ هاى فدايى خلق ثابت كردند كه به عنوان يك جريان پيشرو مى‏ توانند محور اساسى وحدت قرار بگيرند و در عمل ثابت كرده ‏اند كه بيشتر از هر جريان ديگر به يك استراتژى انقلابى نزديك‏ اند و اين به ‏معناى ضعف ونارسايى در چريك ‏ها نيست. پس وظيفه جريان‏ هاى ديگر آن است كه جدا از هر تنگ‏ نظرى نيروى خود را در اختيار چريك ‏ها قرار بدهند و يا نام چريك ‏هاى فدايى را با ذكر يك عنوان به عنوان تشخيص واحد خود برگزيند و به فعاليت خود ادامه دهند. محافل صنفى ـ سياسى نيز بايد فعاليت‏ هاى خود را با مبارزات مسلحانه تنظيم كنند.

بر عهده چريك ‏ها نيز هست كه به نقش استراتژيك خود واقف شوند و با در اختيار قرار دادن تجارب خود به ديگر گروه‏ ها و كل جنبش، پشت جبهه فعال در خارج از كشور براى خود ايجاد كنند در حفاظت از كادرهاى باتجربه كوشا باشند.

اگر ديروز وظيفه چريك ‏ها تثبيت جنبش تا مرز نابودى بود. امروز وظيفه آن‏ ها شناخت نارسايى‏ ها و كمبودها و هدايت نيروهايى است كه به اين جنبش روى مى‏ آورند.

چريك ‏ها با تصحيح و تكامل تاكتيك ها بايد زمينه را براى توده ‏اى شدن جنبش فراهم كنند امروز وظيفه چريك ‏ها كوشش در راه وحدت كليه نيروهاى ماركسيست درزير پرچم سازمان است.


نامه ‏هاى ردوبدل شده

نامه اول در مورد شركت «جبهه ملى خارج ـ بخش خاورميانه» در راديوى ميهن‏ پرستان است .

بخش خاورميانه جبهه ملى كه عمدتا توسط گروه ستاره رهبرى مى‏ شد، گرايشات ماركسيستى داشت و از جنبش مبارزه مسلحانه و در رأس آن‏ها سازمان چريك ‏ها حمايت مى‏ كرد. اين حمايت رفته رفته به نزديكى هرچه بيشتر و حتى به وحدت رسيد. كه بعدها پروسه وحدت به «پروسه تجانس» معروف شد. و اين پروسه پايان خوشى نداشت و دو جريان از هم فاصله گرفتند. و گروه ستاره، اتحاديه كمونيست‏ ها را درست كرد.

در سال ۱۳۵۴ اين جريان در عراق امكاناتى به دست آورده بود. براى اداره كردن راديو قرار بود از سه جريان نمايندگانى حضور داشته باشند، اما سازمان مجاهدين با حضور جبهه به عنوان يك پايه اين جريان مخالف بود. نامه اول مجاهدين به چريك ‏ها در مورد شركت جبهه ‏اى‏ ها در اداره راديوست به عنوان پايه سوم و مخالفت آن‏ها اين نامه در اسفند ۱۳۵۴ نوشته شده است.

چريك ‏ها در پاسخ مى‏ گويند اين امكاناتى است كه جبهه ‏اى‏ ها به دست آورده ‏اند و از آن جا كه آن‏ها از هواداران جنبش مسلحانه مى‏ باشند شركت آن‏ ها در اداره راديو بلامانع است.


نامه دوم

در نامه دوم سازمان مجاهدين به چگونگى رابطه چريك ‏ها با بخش خاورميانه جبهه‏ اى ملى مى‏ پردازد و مى‏ گويد اين جريان يك سازمان صنفى، سياسى، دانشجويى است و فاصله بسيار با يك سازمان انقلابى و يا يك جبهه انقلابى دارد و به عنوان يك سازمان مترقى دانشجويى موظف به حمايت از مبارزه سياسى در داخل كشور است.

اما از آن جا كه يك سازمان صنفى، سياسى، دانشجويى است نمى‏ تواند داراى هويت خاص ايدئولوژيك باشد. پس چگونه است كه شما يك جريان صنفى دانشجويى خارج از كشور را «جريان سوم» مى‏ ناميد. اما اگر بخش‏ هايى از جبهه ملى استحاله يافته است و با پذيرفتن مشى مسلحانه در سازمان چريك ‏ها وارد شود. در چنين صورت باز هم جريان سومى نخواهد داشت و ما باز هم با چريك‏ هاى فدايى خلق روبه ‏رو هستيم.

پس نتيجه بگيريم «جبهه ملى ـ بخش خاورميانه» يك سازمان صنفى سياسى است با اهداف‏ هاى مترقى ضدامپرياليستى و به عنوان يك سازمان پشت جبهه موظف است از مبارزه در داخل حمايت كند در چنين حالتى رابطه يك سازمان انقلابى با چنين جريانى تابع ضوابطى است.

وقتى شما اين جريان را در كنار ما و خود مى ‏گذاريد به نظر مى ‏رسد در مورد ماهيت اجتماعى ـ سياسى جبهه دچار اشتباه شده ‏ايد. نبايد مرز ميان يك فعاليت صنفى و يك فعاليت انقلابى را مخدوش كرد. چه تضمينى وجود دارد كه فردا پاى رويزيونيست‏ ها كه هم سازمان محكم ‏ترى دارند و هم امكانات بيشترى به عنوان شريك به ميان نيايند.

جبهه ملى مانند هر جريان مترقى ضدامپرياليست در خارج از كشور وظيفه دارد كليه امكانات خود را در اختيار جنبش انقلابى قرار دهد و به عنوان يك سازمان پشت جبهه نقشى ثانوى (درجه دوم) در كل جنبش داشته باشد.

 

زیر نویس

۱-مسائل حاد جنبش ما،دومین نشریه بحث بین سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریک ها،اسفند ۱۳۵۵

۲-این تاریخ با تاریخ نامه ۳۱ شهریور ۱۳۵۵ نمی خواند .احتمالاًتاریخ این دو نامه جابجا شده است

۳یاد داشت های حسین روحانی و قاسم عابدینی

۴-بولتن ساواک

 

 

 

 

در خلیج فارس چه می گذرد؟

در خلیج فارس چه می گذرد؟

"تامین امنیت" کشتی رانی یا "بحران افروزی مدیریت شده"

 

در هفته های های اخیر ، با تداوم و تشدید بحران در خلیج فارس ، رویدادهای مربوط به این بحران هر چه بیشتر در مرکز ثقل توجه افکار عمومی مردم جهان قرار گرفته اند. اکنون روزی نیست که در پرتو سیاستهای ضد مردمی و تنش آفرینانه دولت آمریکا و رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی در این منطقه - که مکمل یکدیگر هستند -  اخبار نگران کننده ای راجع به رشد خطر یک جنگ ویرانگر دیگر در خاورمیانه از سوی خبرگزاری ها انتشار نیابد.

مجموعه این اقدامات، از تشدید سیاست ضد مردمی تحریمهای آمریکا تا خروج از برجام گرفته تا تهدید به بستن تنگه هرمز و انفجار مشکوک کشتی های نفتکش و تجاری و لوله های نفتی در منطقه ، از سرنگونی پهباد آمریکایی و اعزام 1500 نیروی نظامی و ناوگان دریایی آمریکایی و انگلیسی به منطقه گرفته تا توقیف نفتکشهای ایرانی و انگلیسی توسط بازیگران این بحران ، همه و همه شرایط  تهدید کننده و خوف آوری نظیر احتمال شعله ور شدن یک جنگ مهیب را شکل داده که ده ها میلیون تن از مردم منطقه و بویژه توده های تحت ستم ایران ، با هراس و نگرانی آن را دنبال می کنند.

آنچه که به تصویر فوق ابعاد نگران کننده تری می دهد این است که در نتیجۀ سیاستهای توسعه طلبانه دولت آمریکا به سردمداری دار و دستۀ ترامپ و نقش آفرینی ها و ماجراجویی های ضد منافع ملی مردم ایران از سوی جمهوری اسلامی که در همان راستا هستند ، دامنۀ بحران خلیج فارس ، از آب های این منطقه فراتر رفته و موج های تندی را نیز در سطح سیاست بین المللی و در میان قدرتهای بزرگ امپریالیستی ایجاد کرده که به دلایل اقتصادی و سیاسی دارای منافع استراتژیک غارتگرانه قابل توجهی در این منطقه می باشند. بر بستر این اوضاع ، ما شاهد بروز آشکار تنشهای چند گانۀ فی مابین قدرتهای جهانی هستیم که در یک طرف آن ها امپریالیسم آمریکا با شعار "اول آمریکا"ی دولت ترامپ و در سوی دیگر آن قدرتهای امپریالیستی دیگر نظیر چین و اروپا و روسیه قرار دارند که با اعتراض نظاره گر تاخت و تازهای نظامی آشکارا زورگویانه "ارباب بزرگ" در خلیج فارس ، تهدید تحریم رقبا و به موازات آن درخواستهای پی در پی امپریالیسم آمریکا برای "پرداخت" صورت حسابهای ماشین نظامی عظیم آمریکا و یا تشکیل یک "ائتلاف بین المللی" به منظور "تامین امنیت کشتیرانی" در خلیج فارس و در واقع باج گیری بیشتر ترامپ از رقبا و شرکاء هستند. این بحران به رغم ادعاهای گوناگون طرفین آن ، در واقعیت امر بی تردید برای توجیه سیاستهای جنگ طلبانه آمریکا فضای جدیدی ایجاد کرده است و به این دولت امکان داده تا با دستاویز پروژه "تامین امنیت کشتیرانی" در خلیج و دعوت برای ایجاد یک ائتلاف بزرگ زیر رهبری خود ، بر نقش پلیس بین المللی خویش تاکید نماید.

خلیج فارس امروز با حضور نظامی مستقیم تعداد بیشتری از دول امپریالیستی ذی نفع ، هر چه بیشتر به یکی از عرصه های کشمکش و نمایش قدرت بین قدرتهای سلطه گر جهانی تبدیل شده است. این واقعیات نشان می دهند که مساله آمریکا در بحران اخیر به هیچ وجه منحصر به یک موضوع محدود و آن هم جمهوری اسلامی و یا تغییر "رفتار" آن نیست.  مساله بر سر نمود بزرگی از تضادها و تنشها بین قدرتهای بزرگ جهانی ست که در حالی که در یک بحران عمیق اقتصادی دست و پا می زنند، به دلیل تحریکات و تعرضات آمریکا ، در تمام عرصه های اقتصادی و تجاری ، معاهدات بین المللی ، توافقات نظامی ، سیاستهای محیط زیستی و ... به جان یکدیگر افتاده اند و جمهوری اسلامی با توجه به نقشی که برای امپریالیستها بازی می کند، عرصه بروز این تنشها بوده و در معرض تاثیرات آنها قرار دارد. در چنین شرایطی با توجه به این واقعیت که در سالهای اخیر ، آمریکا و سایر قدرتهای امپریالیستی نظیر روسیه و آلمان به تدریج با بهره گیری از خدمات ضد خلقی مشتی از رژیمهای وابسته و مزدور در منطقه ، از جمهوری اسلامی و عربستان گرفته تا قطر و امارات و کویت و بحرین ، و فروش صد ها میلیارد دلار از پیشرفته ترین سلاح ها و ابزار جنگی ، خلیج فارس را به یک انبار باروت هر لحظه آماده اشتعال تبدیل کرده اند ، می توان پیش بینی نمود که تداوم سیاستهای جاری و تعمیق بحران کنونی ، و انباشت تضادهای ناشی از آن ، چه عواقب ویرانگری بر حیات تمامی توده های ستمدیده این منطقه خواهد گذارد.

شکی نیست که اوضاع نگران کننده فعلی ، به گونه ای اجتناب ناپذیر عواقب اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و روحی بسیار وحشتناکی بر حیات و هستی توده های تحت ستم کشور ما  گذارده است.  توده ها شاهد و نگرانند که در اثر سیاستهای غارتگرانه و فاجعه بار سرمایه داران حاکم و رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی که کشور ما را در خط مقدم این بحران قرار داده ، تداوم این بحران و احتمال گسترش آن بسوی یک درگیری خانمانسوز ، چه فشار بزرگی بر حیات و هستی آنها وارد می سازد. آن هم در شرایطی که بدون وجود این بحران هم کمرشان در زیر بار گرانی و تورم و فقر و فلاکت و سرکوب دیکتاتوری حاکم خم شده است.

در پرتو چنین اوضاع حساسی ، سئوالی که این روزها به طور طبیعی افکار عمومی و به ویژه ذهن کارگران و توده های ستمدیده را به خود جلب کرده عبارت از این است که در ورای این رویدادها ، در حقیقت در خلیج فارس چه می گذرد؟ ماهیت بحران کنونی چیست و بر بستر این بحران آیا ما بزودی شاهد بروز یک جنگ ویرانگر بزرگ دیگر خواهیم بود؟  یا باید در نظر داشت که دولت آمریکا تاکید دارد که خواهان حمله به ایران و جنگ نمی باشد؟ و اگر جنگی در میان نیست ، بازیگران این بحرانِ آشکارا مدیریت شده ، در صدد پیشبرد چه سیاستهایی و دستیابی به کدام اهداف بوده  و این سیاستها منافع چه نیروها و یا قدرتهایی را تامین می کنند؟

برای پاسخ به این سئوالات، قبل از هر چیز باید بر دو تجربه اساسی مبارزات مردم ما در پرتو چهل سال حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی و رابطۀ واقعی و نه ادعایی آن با امپریالیستها و بویژه امپریالیسم آمریکا تاکید گذارد.

تجربه نخست این است که بحران کنونی ، استثنایی در این حقیقت ایجاد نمی کند که در سیاست ، نه ادعا های طرفین منازعه ، بلکه آن خطوط و اقداماتی باید محور توجه و بررسی قرار گیرند که در عمل به پیش می روند و منافع مشخصی را برای طراحان و مجریان آن سیاستها برآورده می کنند.  بدون درک این حقیقت نمی توان کمترین گام موثری در توضیح بحران کنونی برداشت. (1)

همه می دانند که تشدید تنش در منطقه خلیج فارس و در روابط بین آمریکا با جمهوری اسلامی و به جلو راندن گزینه احتمال حمله نظامی و "جنگ" ، به دنبال خروج یک جانبه و فاقد هر گونه مشروعیت دولت ترامپ از توافق موسوم به برجام اتفاق افتاد. توافقی که تا زمان انعقاد آن ، سران جمهوری اسلامی در جریان برنامه هسته ای خود ، میلیارد ها دلار از دارایی های مردم ایران را به جیب انحصارات و کمپانی های امپریالیستی ریختند و در همان حال پروژه اتمی آنها ، سیل فروش میلیاردها دلار سلاح های مرگبار آمریکایی و ... را به اردوی شیوخ مزدور منطقه سرازیر نمود و در عوض ، آوار اقتصادی و سیاسی ناشی از این هزینه های گزاف و تحریمهای کمر شکن آمریکا و شرکاء بار دیگر از کانال رژیم وابسته و فاسد جمهوری اسلامی بر سر کارگران و زحمتکشان ایران سرشکن گشت.  در جریان خروج آمریکا از توافقنامه برجام، که تا امروز با اعتراض سایر قدرتهای ذی نفع در این توافق نامه از اتحادیه اروپا گرفته تا چین و روسیه مواجه شده ، ترامپ آن را "بدترین" توافق خواند و با تغییر ریل سیاست دولتش ، مدعی شد که با بازگرداندن تحریمهای پیش از برجام و همچنین اعمال تحریمهای ثانویه علیه ناقضان سیاست جدید آمریکا ، در صدد اعمال سیاست "فشار حداکثری" برای رساندن صادرات نفت جمهوری اسلامی به صفر و بازگردادن این رژیم به میز مذاکره برای رسیدن به یک توافق "خوب" مورد نظر آمریکاست. این ها برخی از ادعاهای دولت آمریکا در توجیه سیاست و اقدامات ضد خلقی کنونی اش می باشند.

بی تردید اعمال تحریمهای جدید دولت آمریکا علاوه بر همه مصائبی که بر مردم ایران تحمیل کرده ، تاکنون فشار بسیار سنگینی را بر رژیم وابسته جمهوری اسلامی برای مدیریت نظام وارد آورده است و با توجه به نفرت شدید توده های به جان آمده از مسببین این اوضاع ، این رژیم را به وضعیت دشواری بازگردانده که شبیه دوره 8 سال جنگ ارتجاعی با عراق و یا دورۀ تحریمهای پیشا برجام است. اما همانطور که تاکید شد بار ضد خلقی و هزینه های اصلی این تحریمهای امپریالیستی را کارگران گرسنه و توده های ستمدیده ای می پردازند که با توجه به رکود اقتصادی وحشتناک و بیکاری و گرانی سرسام آور، اکنون باید فشار مرگبار این تحریمها و عواقب آن را نیز به گرده بکشند؛ آنهم درست در شرایطی که تحریمهای کنونی ، فضایی را بوجود آورده که سرمایه داران وابسته و خونخوار حاکم و کارفرمایان دولتی ، جیبهای خود را از بابت تداوم این وضع و از طریق استثمار مضاعف کارگران و زحمتکشان هر چه بیشتر پر می کنند.

از طرف دیگر ، مقایسه گفتار و ادعاهای دولت آمریکا با رفتار واقعی آن در عمل نشان می دهد که هدف اصلی امپریالیسم آمریکا از تداوم و افزایش تنشهای جاری با رژیم وابسته جمهوری اسلامی ، صرفِ خود این حکومت نیست بلکه بحران سازی مدیریت شده برای رسیدن به اهداف خود می باشد. برای نمونه با اینکه بخشی از رسانه های امپریالیستی بر طبل جنگ می کوبند و فضایی ایجاد می کنند که ناظران و افکار عمومی هر لحظه در انتظار حمله نظامی برای سرنگون کردن این رژیم "یاغی" و "تروریست" و "بنیاد گرای اسلامی" از سوی امپریالیسم آمریکا به سر می برند ، شاهد بودیم که وزیر خارجه آمریکا در دیدار خود با مقامات روسی و مذاکره حول "مسایل خاورمیانه" در 24 اردیبهشت ماه سال جاری ، تاکید کرد که "خواستار جنگ با ایران نیستیم اما به آنها گفتیم اگر اقدامی علیه آمریکا و منافع ما انجام دهند، واکنش نشان می دهیم". اما درست در همان زمان ، به رغم ادعای "انفجار" چهار کشتی به دست سپاه پاسداران ، به رغم سرنگونی پهباد آمریکایی توسط جمهوری اسلامی ، به رغم توقیف کشتی انگلیسی توسط این رژیم ، (یعنی اعمالی که در موارد دروغ و راست مشابه گذشته ، هر کدام شان به تنهائی دستاویز قدرتمندی برای دولت آمریکا به منظور توجیه سیاست جنگ و "رژیم چنج" بود) دولت آمریکا هر بار پس از اوج گیری بحران و به راه افتادن موجی از تهدید علیه مقامات جمهوری اسلامی ، فتیله جنگ را به بهانه ای پایین می کشد و به رژیم و همچنین اپوزیسیون پرو امپریالیست خاطر نشان می سازد که هدف اقداماتش نه "رژیم چنج" بلکه حفظ این حکومت تبهکار و به اصطلاح تغییر رفتار جمهوری اسلامی ست. در تداوم این خط، ترامپ حتی عنوان می کند که با همین "رهبران فعلی جمهوری اسلامی" هم قادر به کنار آمدن و مذاکره (و در نتیجه حفظ رژیم) است.

مثال روشن دیگری از تبلیغات متناقض آمریکا به مساله تشدید تحریمها و بویژه در حوزۀ انرژی ست که بقا و کارکرد هر دولتی در ایران اساسا به آن وابسته است. آمریکا از سیاست به "صفر" رساندن صادرات نفت جمهوری اسلامی سخن می گوید، اما در عمل ، خود دولت ترامپ ، با ایجاد معافیت های محدود علنی و بویژه از طریق رژیم وابسته خود در عراق ، (که برای جمهوری اسلامی یک شریک مهم و استراتژیک است) کانالهایی را ایجاد کرده که هم اکنون نیز به طور رسمی با صدور صد ها هزار بشکه در روز (بنا به برخی گزارشات تا 400 هزار بشکه در روز) به جمهوری اسلامی امکان تنفس و جلوگیری از فروپاشی آن در اثر بحران جاری را داده است. با درک ایجاد همین کانالهای تنفسی ست که رهبر جنایتکار جمهوری اسلامی تاکید می کند "هر چقدر بخواهیم نفت می فروشیم" و برای دادن چشم انداز به کارگزاران بزدل و فاسد حکومتش تاکید می کند که نه "جنگی" در میان خواهد بود و نه "مذاکره" ای. البته وی درست زمانی این سخنان را بر زبان می راند که بنا به گزارشات منتشره، مقامات آمریکایی و کار به دستان حکومت او به طور روزمره از کانالهای مستقیم و غیر مستقیم با آمریکائیان در ارتباط بوده و مشغول "مذاکره" هستند.  این امر ، مبین چشم انداز داده شده به خامنه ای، این مهره تبهکار در مورد تداوم وضع موجود و کوتاه نبودن عمر بحران کنونی از سوی مدیران و کنترل کنندگان آن می باشد.

در این حال به نقل از رویترز اخباری به بیرون درز پیدا می کند که نمایانگر صدور 11 میلیون بشکه نفت توسط جمهوری اسلامی تنها در ماه جولای 2019 به خریداران چینی بوده است. مطابق همین گزارش مقامات آمریکایی "تخمین" می زنند که هم اکنون 70 درصد نفت صادراتی ایران به چین و سی درصد هم به سوریه صادر می شود. 

از سوی دیگر یکی از نتایج فوری سیاست تحریم، پر کردن خلاء ناشی از عدم فروش نفت ایران به حجم سابق توسط صادر کنندگان جدید می باشد و تعجبی ندارد اگر گفته شود که دولت آمریکا یکی از آنهاست. به طور مثال در مورد کره جنوبی اعلام شده که این مشتری ثابت نفت ایران هم اکنون ، 200 هزار بشکه نفت وارداتی روزانۀ خود را از آمریکا و کویت (یعنی باز هم شرکتهای نفتی آمریکایی) تامین می کند. در اثر سیاست تحریم نفت ایران از طرف آمریکا هم اکنون بنا به برخی دیگر از گزارشات از جمله گزارش شرکت "کپلر" (یکی از شرکتهای ردیابی نفتکشها) تا ماه ژوییه امسال 111 میلیون بشکه نفت بدون مشتری (و در نتیجه ارزان) جمهوری اسلامی در نقاط مختلف در خلیج فارس و چین انبار شده است.  روشن است که درست به دلیل وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیستها ، این حجم از نفت ، از طریق فوق ارزان فروشی ثروتهای ملی مردم ما توسط رژیم و یا با "دور زدن تحریمها" چوب حراج خورده و از انبارهای بزرگترین دولتها و شرکتهای نفتی امپریالیستی سر در می آورند و در مقابل ، کمی هم از بابت این حراج های "ناصرالدین شاهی" به طور اولی برای حفظ و تضمین قدرت سرکوب توده های گرسنه و به جان آمده توسط حکومت و یا برای مصرف در بقیه عرصه های خدمات رژیم به سرمایه داران جهانی در نقاطی نظیر لبنان و سوریه و عراق به این نظام بحرانی تزریق می گردد.

در اینجا دیگر وارد بررسی بقیه ادعاهای دولت ترامپ و از جمله گویا "پشتیبانی" آمریکا و "کمک" و "آرزوی" آنان برای برقراری "آزادی و دمکراسی" برای "مردم" به جان آمده ایران نمی شویم. چرا که هر عقل سلیم می داند که درست در حالی که رژیم جمهوری اسلامی، این رژیم "تروریست" و "ناقض حقوق بشر" و ... با عمیق ترین امواج نفرت و مبارزات توده ای روبروست ، تمامی دستگاه های تبلیغاتی امپریالیستها شبانه روز در کارند تا با تزریق راه حل های سازشکارانه و رفرمیستی و تبلیغ اصلاح طلبی آشکار و پوشیده ، جنبش انقلابی توده ها علیه این رژیم و نظام وابسته به امپریالیسم حاکم را به هرز ببرند و به این وسیله به بقای رژیم خدمتگزار خود در ایران و منطقه کمک کنند. 

اینها بخشی از واقعیاتی هستند که نمایانگر عوامفریبانه بودن ادعاهای دولت ترامپ در توضیح چرایی سیاستها و عملکردهای این قدرت جهانی در بحران کنونی می باشند. تجربه 40 سال حاکمیت سیاه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و سیاستهای داخلی و خارجی این حکومت به طور کلی و اوضاع بحرانی جاری در خلیج فارس به طور اخص نشان می دهند که در بحران فعلی برخلاف ادعاها و تبلیغات جاری دولت ترامپ ، برای امپریالیسم آمریکا ، جمهوری اسلامی نه هدف ، بلکه وسیله است؛ وسیله ای برای استفاده و پیشبرد یک نزاع بزرگتر با قدرتهای واقعی ، یعنی رقبای امپریالیسم آمریکا در سطح بین المللی . در همان حال شواهد حاکی از آنند که در بحران اخیر ، این امپریالیسم ، خواهان بقای جمهوری اسلامی برای حفظ نظام سرمایه داری حاکم بر ایران از شر انقلاب گرسنگان و تسهیل شرایط برای تداوم نقش آفرینی های ضد انقلابی این رژیم در راستای سیاستهای امپریالیستی می باشد. 

تجربه بزرگ دیگری که جهت فهم و شناخت ماهیت بحران کنونی توجه به آن ضروری می باشد ، مساله وابستگی تا مغز استخوان رژیم جمهوری اسلامی به امپریالیستها و بویژه امپریالیسم آمریکاست که بدون در نظر گرفتن آن هیچ تحلیلی قادر به توضیح درست واقعیت آنچه می گذرد نخواهد بود. اکنون به دلیل نتایج چهل سال سلطه این رژیم وابسته به امپریالیسم و همچنین اسنادی که هر از چند گاه توسط خود امپریالیستها انتشار یافته ، این امر غیر قابل انکاری ست که جمهوری اسلامی از زمانی که قدرتهای امپریالیستی به رهبری آمریکا در کنفرانس "گوادلوپ" شرایط به قدرت رسیدن آن را فراهم و در هر بحرانی از موجودیتش حمایت کردند ، تا همین امروز در مسیری گام برداشته که سرمایه داران جهانی و اربابان امپریالیستش از او خواسته اند. این رژیم چه در سرکوب انقلاب ضد امپریالیستی کارگران و توده های محروم و چه هنگام میدانداری در جنگ امپریالیستی ایران و عراق به نفع جنگ طلبان و کارتلهای نظامی ، چه در پیشبرد خطوط بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در دوره به اصطلاح بازسازی و یا "اصلاحات" و چه در دوره لشکرکشی های آمریکا در افغانستان و عراق و سوریه و چه در نقش آفرینی در ارتباط با داعش و یا در فلسطین و لبنان و بالاخره در پروژه اتمی ، تماما آن خطوطی را پیش برده که سیاستهای امپریالیستی به رهبری آمریکا آن را ایجاب نموده و در تقسیم کار درون نظام امپریالیستی بر عهده اش گذارده اند.  در مقابل این خدمات ، ما شاهدیم که چگونه در تمام مدت این چهل سال ، جمهوری اسلامی از حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم امپریالیستها برخوردار شده و همین قدرتها با کمک زائده ها و عمله و اکره های با و یا بدون جیره و مواجب از موجودیت رژیم در مقابل انقلاب گرسنگان در ایران حفاظت کرده اند.  بررسی نتیجۀ واقعی تمامی شعارهای به اصطلاح ضد امپریالیستی ولی فریبکارانه جمهوری اسلامی علیه آمریکا و شرکاء در طول چهل سال گذشته نیز ثابت کرده که این شعارها در هر دوره ای در خدمت استتار ماهیت وابسته جمهوری اسلامی و روابط ارگانیک این رژیم با امپریالیستهای جهانی قرار داشته اند و آنها همچنین برای نفوذ ضد انقلابی در جنبشهای توده ای واقعا ضد امپریالیستی منطقه علیه آمریکا و اسراییل مورد استفاده قرار گرفته اند.

در این راستا تجربه چهل سال حکومت جمهوری اسلامی نشان داده که هر کجا سران رژیم شدیدتر و بلندتر به سردادن عربده های دروغین ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی دست یازیده اند ، درست در همان لحظه در پشت پرده مشغول پیشبرد یکی از کثیف ترین سیاستهای ضد انقلابی و غارتگرانه امپریالیستها علیه کارگران و زحمتکشان ایران و یا منطقه بوده اند.  جمهوری اسلامی همان طور که چریکهای فدایی خلق ایران از اولین روزهای روی کار آمدن این رژیم به روشنی و در میان توهم و سازشکاری نیروهای سیاسی بزرگ آن زمان با توده های به پا خاسته در میان گذاردند ، نه حاصل پیروزی انقلاب مردمی ، که ابزار به شکست کشاندن آن توسط امپریالیستها و حاصل مکارانه ترین سیاست های نواستعماری امپریالیسم در منطقه بود که توسط همین قدرتها مورد حمایت قرار گرفته و تا به امروز از بقای آن حفاظت شده است. جمهوری اسلامی نه یک رژیم ملی و مستقل – آن طور که تحلیل های سازشکارانه و غیر واقعی جلوه می دهند - بلکه یک دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم و خدمتگزار آنهاست و درست به همین دلیل ، به رغم آن که کارگران و توده های مبارز ما بارها برای قطع ریشه این هیولا به پاخاسته و خون داده اند ، با برخورداری از حمایت امپریالیستها به سرکوب وحشیانه آن ها پرداخته و موفق شده به حکومت سیاه خود تا این لحظه ادامه دهد. تنها زمانی که ناتوانی این رژیم در حفظ سیستم و سرکوب انقلاب توده ها محرز گردد و یا منافع استراتژیک اربابان جهانی جمهوری اسلامی ایجاب کند ، این حمایت از پشت جمهوری اسلامی و سران تبهکار آن برداشته خواهد شد و در این صورت این حکومت در برابر ضرب شست توده ها حتی یک روز قادر به تداوم حیات انگلی خویش نخواهد بود.  در 40 سال گذشته این واقعیت در سیاست امپریالیسم آمریکا راجع به جمهوری اسلامی آن قدر بارز شده که حتی برخی از وابستگان به امپریالیسم در منطقه نیز به آن اعتراف می کنند. به طور مثال در شرایطی که خروج آمریکا از برجام و  تبلیغ برای سناریوی جنگ و "رژیم چنج" آب از دهان برخی رقبای منطقه ای جمهوری اسلامی و بسیاری از نیروهای پرو امپریالیست سرازیر ساخته بود ، مشاور دولت اردوغان با پوزخند طعنه آمیزی به همکاران خود یاد آوری کرد  که آمریکا  هیچ وقت "مرغ تخم طلا"ی خود یعنی جمهوری اسلامی را "نمی کشد"!

با فهم تجارب فوق و دخیل کردن آن در تحلیل رویدادهای جاری در خلیج فارس است که می توان تصویر  روشن تری از روند کنونی و چشم انداز تحولات جاری در منطقه را ارائه داد و خطوط وظایف نیروهای مردمی که نقطه عزیمتشان حرکت از منافع مردم تحت ستم می باشد را معلوم کرد.

بررسی پیش زمینه و رویدادهای جاری و ماهیت بازیگران بحران خلیج فارس نشان می دهد که به رغم تمام ادعاهای رسمی موجود در ارتباط با رویدادهای جاری نظیر هدف آمریکا برای "فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی" و "حفظ امنیت کشتیرانی" و غیره ، وضعیت کنونی در منطقه خلیج فارس حاصل یک بحران افروزی آشکار ولی مدیریت شده از سوی امپریالیسم آمریکاست که با یاری گرفتن از عملکردهای نیروی پیاده نظام خود در منطقه یعنی جمهوری اسلامی برای این قدرت جهانی امکان پذیر شده است.  بحران کنونی خلیج فارس عرصه جدیدی از تنشهای قدرتهای بزرگ امپریالیستی در سطح بین المللی ست که  هم اکنون با سیاستهای توسعه طلبانه و جنگ سالارانه آمریکا در همه عرصه ها ، در جنگ تجاری ای که دولت ترامپ علیه چین و اتحادیه اروپا و کانادا به راه انداخته ، در لغو یک جانبه توافقات و معاهدات نظامی بین المللی آمریکا با روسیه و سازمان ملل و ... به بهانه عدم تامین منافع آمریکا مشحون شده است.  در نتیجه با توجه به قدرت اهریمنی ای که در ورای این بحران افروزی متمرکز شده احتمال این که مردم منطقه شاهد پایان سریع و کوتاه مدت این بحران باشند ضعیف به نظر می رسد. این بحران افروزی مدیریت شده با نقش آفرینی جمهوری اسلامی به عنوان یک ابزار ، اهداف و منافع مشخصی را بر آورده می کند که در چارچوب تشدید تضادهای بین امپریالیسم آمریکا با سایر رقبایش یعنی چین و اتحادیه اروپا و روسیه قابل درک می باشد.  بر بستر این بحران افروزی ست که امپریالیسم آمریکا برای تشدید فشار بر رقبای خود و باج گیری از آنها ، خلیج فارس را به نحو بی سابقه ای نا امن و حضور نظامی مستقیم خویش در خلیج فارس را به بهانه تامین امنیت و تجارت آزاد توجیه کرده و برای این اقدام از بقیه شرکاء طلب باج می کند.  در همین رابطه مایک پمپئو در اواخر جولای خطاب به سایر قدرت ها عنوان کرد که "گر چه ارتش آمریکا نقش عمده ای در رصد و کنترل فعالیت های دریایی در تنگه هرمز دارد ، اما در عین حال ، جهان نیز وظیفه دارد راه های دریایی را همچنان باز نگه دارد".

بر بستر نقش آفرینی جمهوری اسلامی در این بحران است که دولت ترامپ موفق می گردد با یک توجیه قوی یعنی با استناد به آتش افروزی های جمهوری اسلامی و خطر حمله نظامی آن به عربستان و امارات و قطر ، با کمترین ابراز مخالفت و هیاهویی امتیاز استقرار نیرو در داخل خاک عربستان را کسب کند و ناوگان دریایی خود را برای یک حضور دراز مدت پس از جنگ عراق دوباره به این منطقه بفرستد. بحران کنونی خلیج فارس نقطه برجسته ای از یک روند تشدید رویارویی قدرتهای امپریالیستی با یکدیگر است که نشان می دهد دولت آمریکا چگونه به طور تدریجی ده ها هزار نیروی نظامی خود را در بیش از "14 پایگاه و مقر نظامی" در کشورهای ترکیه ، عراق ، اردن ، امارات ، قطر ، بحرین و کویت مستقر کرده است. هر عقل سلیمی با اندکی تعمق می تواند دریابد که این آرایش نیرو برای صرف برخورد با جمهوری اسلامی نبوده بلکه اهداف بزرگ و استراتژیکی را دنبال می کند که از جمله گسترش جبهه های احتمالی علیه قدرتهای بزرگ جهانی بخشی از آن می باشد.

از سوی دیگر همه می دانند که این منطقه استراتژیک محل انبار و گذرگاه دو سوم منابع انرژی دنیاست و هر گونه عدم ثبات و ناامنی که موجب به خطر افتادن امنیت منابع انرژی و یا مسیر حرکت آن به سوی مصرف کنندگان عمده این انرژی گردد ، فشار بزرگی را به گروهی از قدرتهای جهانی ، بویژه چین و ژاپن و اتحادیه اروپا وارد می کند که اقتصاد آنها تا حد زیادی به واردات انرژی از این منطقه وابسته می باشد. این امر با توجه به این حقیقت که آمریکا اخیراً خود به یکی از بزرگترین تولید کننده نفت (13.4 میلیون بشکه در روز) و یکی از صادر کنندگان نفت بدل شده ، دست آمریکا را هر چه بیشتر در کنترل قیمت نفت و ایجاد فشار بر اقتصادهای عمدۀ دیگر جهانی یعنی رقبای آمریکا که تا حد زیادی به نفت خلیج فارس وابسته اند باز کرده است.  در خواست ایجاد یک ناوگان بین المللی برای تضمین "آزادی کشتیرانی" و یا پرداخت هزینه ایجاد و مدیریت آن به آمریکا نشانگر گام جدید دولت آمریکا برای یک راهزنی دریایی با کمک جمهوری اسلامی علیه رقبای آمریکاست (2) که البته تاکنون به جز همکاری محدود دولت انگلیس با اقبال زیادی مواجه نشده است. 

با بالا گرفتن بحران در خلیج فارس ، بسیاری از شرکتهای حمل و نقل بین المللی اعلام کرده اند که تا زمان حل بحران موجود از ترس آتش افروزی های قایق های توپدار جمهوری اسلامی و خطر جنگ به این منطقه نخواهند رفت.  این توجیه نیز دست شرکتهای انحصاری بیمه را باز گذارده تا با بالا بردن هزینه بیمه کشتی هایی که برای بارگیری و حمل انرژی به خلیج فارس می روند سودهای باور نکردنی به جیب زده ، در حالی که افزایش هزینه نفت خریداری شده از این منطقه برای مصرف کنندگان آن - به طور عمده  رقبای آمریکا - بار بزرگ مالی را در پی خواهد داشت.

 و بالاخره نتایج بحران کنونی در خلیج فارس در تقویت جایگاه رژیم پوسیده و سرکوبگر جمهوری اسلامی و دار و دسته های در حال نزاع آن با یکدیگر ، در مقابل جنبش توده ها نیز قابل انکار نیست.  این رژیم در جنگ خود با توده های انقلابی و ارتش گرسنگان ، با تشدید سرکوب وحشیانه حرکات اعتراضی ، چماق سرکوب را به دلیل "تهدید خارجی" هر چه بیشتر و سنگین تر علیه کارگران و توده های به جان آمده که برای حقوق خود و سرنگونی این رژیم تبهکار می کوشند ، به کار برده و می برد.

بررسی منافع واقعی حاصل از بحران خلیج فارس نشان می دهند که این بحران افروزی مدیریت شده از سوی امپریالیسم آمریکا با کمک اقدامات جمهوری اسلامی نهایتا برای تامین منافع امپریالیسم آمریکا ، تسهیل فروش سلاح های مرگبار و تقویت موضع تهاجمی این قدرت امپریالیستی در سطح بین المللی در مواجهه با سایر قدرتهای جهانی به کار می آید و در نتیجه نشان می دهند که برخلاف همه ادعاها ، رویدادهای نگران کننده کنونی از جدال منافع بین امپریالیسم تبهکار آمریکا و جمهوری اسلامی به عنوان گویا یک رژیم "ملی" و "مستقل" نشأت نگرفته است.

در مورد چشم انداز های احتمالی این بحران مدیریت شده نیز باید تاکید کرد که با توجه به وضعیتی که نیروهای اصلی بحران افروز در آن قرار گرفته اند - از جمله تداوم و تشدید بحران اقتصادی در آمریکا و تقویت موضع جنگ طلبان حاکم و به ویژه اهمیت یافتن مساله ایران در رقابتهای انتخاباتی بین دو حزب اصلی این کشور - همواره احتمال فرارویی این بحران به جنگ ویرانگر و یا فرمان برخورد نظامی محدود علیه جمهوری اسلامی توسط طبقه حاکم در آمریکا در مراحل بعدی وجود دارد. اما تا آنجا که به مردم ایران باز می گردد هر چه عمر رژیم سرکوبگر و وابسته جمهوری اسلامی دراز تر باشد ، تصور پایان امثال این بحران افروزی های امپریالیستی و ضد منافع کارگران و خلقهای تحت ستم منطقه نیز سخت تر خواهد بود. این بحران به هر شکلی که از بالا فیصله یابد کمترین منافعی برای توده های تحت ستم و محروم ما و منطقه نخواهد داشت.

در نتیجه نیروهای مبارز و آگاه باید با درک واقعیات فوق با تبلیغات عوامفریبانه آمریکا و سران جمهوری اسلامی مبارزه کرده و با توضیح این حقایق مردم به جان آمده را در تداوم جنبش انقلابی خویش علیه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی به منظور تحقق شعار "نان، مسکن و آزادی" و استقلال تشویق کنند. سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی در بستر یک انقلاب اجتماعی که زنجیرهای سلطه امپریالیستی را به قدرت توده ها از هم بگسلد ، تنها تضمین خوشبختی و نجات مردم محروم خواهد بود.

زیر نویسها:

(1) در این زمینه سرنوشت نیروهای طرفدار "رژیم چنج" بسیار عبرت انگیز می باشد. این نیروها در طول سالها تا این مقطع ، بارها و بارها با افتادن در دام صرف ادعاهای برخی نیروهای جنگ طلب در هیات حاکمه آمریکا و شاخ و برگ دادن به همان ادعاها مبنی بر حمله قریب الوقوع نظامی با هدف تغییر رژیم در ایران آب از دهانشان سرازیر شده و به نفع تبلیغات جنگی جنگ طلبان با کوبیدن بر طبل جنگ و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی توسط امپریالیستها ، این نیروهای مخوف را "ناجی" مردم معرفی کرده و چشم امید بستن به ارابه جنگی "شیطان" را راه "رهایی" مردم ما از شر "شیطان" معرفی کرده اند اگر چه هر بار به اصطلاح بور و رسوا شده اند. به همین ترتیب است موضع نیروهای مدافع نظام سرمایه داری حاکم و طرفدار جمهوری اسلامی در این بحران که با قبول ادعاهای رژیم وابسته جمهوری اسلامی مبنی بر "استقلال" این رژیم و "ملی" بودن آن و دشمنی طبقاتی اش با "شیاطین بزرگ و کوچک" به پشتیبانی از سیاستهای ضدمردمی و مغایر با منافع ملی این حکومت پرداخته اند و به این وسیله ضمن بازی در بساط عوامفریبی جمهوری اسلامی و اربابان جهانی او ، هر بار در فریب مردم ما نقش ایفا کرده اند.

 

(2) بنا به اخبار منتشره از سوی خبرگزاری ها ترامپ در تاریخ 24 ماه جون در پیامی توئیتری نوشت: ۹۱ درصد نفت چین ، ۶۲ درصد نفت ژاپن و مواد سوختی بسیای از کشورهای دیگر از تنگه هرمز می گذرد ، بنابراین چرا ما باید از این خطوط کشتیرانی برای دیگر کشورها حفاظت و دفاع کنیم بدون اینکه هزینه آن را دریافت کنیم. همه این کشورها باید خودشان از کشتی هایشان در هنگام گذر از منطقه خطرناک خلیج فارس و تنگه هرمز حمایت و حفاظت کنند. وی افزوده است که ما حتی نیازی به حضور در خلیج فارس نداریم ، زیرا ایالات متحده اکنون به بزرگ ترین تولید کننده انرژی جهان تبدیل شده است.

 

میکیس تئودوراکیس،آهنگسازی از و برای توده‌های مردم

به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران

شماره 241 ، مرداد ماه 1398‏

 

تهیه و تنظیم: نادر ثانی

 

میکیس تئودوراکیس،

آهنگسازی از و برای توده‌های مردم

 

بدون شک زمانی که خواست معرفی سرشناس‌ترین دست‌اندرکاران مترقی و انقلابی در چهارچوب موسیقی در میان باشد، نمی‌توان یادی از "میکیس تئودوراکیس Mikis Theodorakis" هنرمند سرشناس یونانی را به میان نیاورد. او فردی است که سازنده بیش از هزار ترانه می باشد، که بسیاری از آنان به جاودانگی رسیده‌اند. تئودوراکیس هنرمند کمونیست و انقلابی ایست که در میان انقلابیون و روشنفکران سراسر گیتی از محبوبیت بسیاری برخوردار است و بسیاری از ما بارها آهنگ ترانه‌هایی مانند زوربای یونانی، حکومت نظامی، زِد و سرپیکو را زمزمه کرده‌ایم.

 

میکیس تئودوراکیس در روز ۲۹ ژوئیه ۱۹۲۵ (۷ مردادماه ۱۳۰۴) در جزیره "چیکوس Chicos"، که پنجمین جزیره بزرگ یونان است و در نزدیکی ساحل ترکیه قرار دارد ، چشم به جهان گشود. پدرش در جزیره کرتا به دنیا آمده بود و به کار وکالت اشتغال داشت و مادرش که در خانواده‌ای یونانی در شهر کوچک "چشمه" در ترکیه به دنیا آمده بود، زن خانه‌داری بود که بخش بزرگی از توان خود را به تربیت فرزندانش اختصاص داده بود. دوران کودکی میکیس همزمان با تحولات بسیار در یونان آن زمان بود و خانواده تئودوراکیس بارها در خلال این سالها ناچار به کوچ به نقاط گوناگون یونان شدند. همین امر دلیلی بر آن شد که میکیس که از همان کودکی علاقه ویژه‌ای به موسیقی داشت ، آشنایی به‌خصوصی به موسیقی فولکولور یونان و ترکیه پیدا کند. در همان دوران کودکی و نوجوانی اولین ترانه‌های خود را با ترنم موسیقی و بدون استفاده از آلات موسیقی ساخت.

 

بیش از ۱۷ سال نداشت که همزمان با اوج‌گیری تضادهای جامعه یونان و هر چه سرکش‌تر شدن آتش‌های جنگ جهانی دوم ، نخستین کنسرت خود را برگزار کرد که با استقبال بسیار روبرو شد.

 

در سال ۱۹۴۳ دنیای کوچک خود در جزایر یونان را ترک کرده و عازم آتن شد تا از آنجا به نیروهای مقاومت پیوسته و در کنار هم‌رزمانش در جریان کمونیستی "الاس ELAS، ارتش آزادیبخش خلق یونان" در مقابل نیروهای نظامی ارتش انگلستان و نیروهای نظامی دست‌راستی یونانی بجنگد. در این سالها جنگ داخلی یونان که همزمان با جنگ جهانی دوم در این کشور جاری بود اوج ویژه‌ای یافته بود. پس از چندی مبارزه رویاروی با دشمن اسیر نیروهای راست شده و به عنوان زندانی جنگی به اردوگاه اسرای جنگی در جزیره کوچک "ماکرونیسوس Makronisos" فرستاده شد. در زندان این جزیره ، تئودوراکیس مورد شکنجه بسیار قرار گرفت و از جمله دو بار او را زنده در حفره‌ای که نقب کرده بودند قرار داده و بر روی او خاک ریختند تا به او بنمایانند که قصد دارند او را زنده به گور کنند.

 

پس از رهایی از زندان ، به دانشکده عالی موسیقی در آتن راه یافته و تحت نظر "فیلوکتیتیس اکونومیدیس Filoktitis Economidis" در کنار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی به تحصیل آکادمیک موسیقی پرداخت. در سال ۱۹۵۰، زمانی که ۲۵ ساله شده بود، به تحصیلات خود پایان داد و بعد به جزیره کرتا نقل مکان کرد. در این جزیره وی ریاست آکادمی چانیا، یکی از مدارس موسیقی در این جزیره را به عهده گرفت.

 

در سال ۱۹۵۴ به همراه همسرش به پاریس رفت تا در مدرسه عالی موسیقی این شهر به تحصیل رشته‌های تجزیه و تحلیل موسیقی و ریاست ارکستر سمفونی بپردازد. در همین زمان نخستین اثر به یادماندنی کلاسیک خود، کنسرتو پیانویی برای اجرای بالت را خلق کرد.

 

در خلال سالهای اقامتش در پاریس (سالهای ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۹) نخستین سمفونی خود را نیز نوشته و به کسب مدال طلای فستیوال موسیقی مسکو که داوری آن را موسیقیدان سرشناس روس "دیمیتری شوستایکوویج Dmitri Shostakovich" به عهده داشت نایل آمد.

 

در سالهای پس از پایان جنگ جهانی دوم، پاریس مرکز روشنفکری اروپا و اوج گرفتن اندیشه‌های مترقی و انقلابی بین‌المللی بود. میکیس تئودوراکیس نیز با گرفتن ارتباطات بسیار با دست‌اندرکاران جنبشهای گوناگون ضدسرمایه‌داری و ضدامپریالیستی بین‌المللی و شرکت فعال در حمایت از این جریانات، توانمندیهای خود را بالا برده و به رشد هر چه بیشتر خود در میان جریانات کمونیستی بین‌المللی یاری رساند.

 

در سال ۱۹۵۹ پس از اجرای کنسرت بسیار موفقیت‌آمیزی در لندن از سوی "داریوس میلهاد"، آهنگساز شهیر فرانسوی نامزد به دست آوردن جایزه "کاپلی" که یکی از مهمترین جوایز موسیقی آن دوران ایالات متحده آمریکا بود شده و سپس این جایزه را از آن خود نمود.

 

در سال ۱۹۶۰ پس از شش سال دوری از وطن به یونان برگشت و بار دیگر فعالیت در راه گسترش موسیقی اصیل یونان را از سر گرفته و با نوشتن، تنظیم و اجرای ترانه Epitaphios (نعش) (۱) در سرزمین خود یک انقلاب فرهنگی به راه انداخت و نامش بار دیگر بر سر زبانها افتاد.

 

تئودوراکیس با توجه به آگاهی سیاسی خود و با باور به ایده‌های کمونیستی به این نتیجه رسیده بود که باید شعرهای پُرمعنی را که نمادهایی از شرایط زندگی مردم و آمالهای آنها هستند را برگزیده و آنها را با آهنگهایی که در ذهن ها باقی هستند و با استفاده از سازهای اصیل و سنتی یونانی ساخته می‌شوند ، همراه کرد تا بدینگونه توانست در میان توده‌ها نفوذ کرده و خواسته‌های آنها را با زبانی ساده به میان آنها بُرد. وی پس از مدتی کوتاه ارکستر کوچک آتن را پایه گذارد و توانست کار خود و همراهانش را سازماندهی تازه‌ای بخشیده و کنسرتهای بسیاری را در یونان و برخی دیگر از کشورهای جهان سامان بخشد.

 

در این سالها یونان عرصه فعالیتهای بسیار سیاسی بود و میکیس تئودوراکیس نیز با پیگیری بسیار در این فعالیتها شرکت داشت.

 

روز ۲۲ ماه می ۱۹۶۳ (اول خردادماه ۱۳۴۲) "گرگوری لامبراکیس Grigoris Lambrakis" (۲)، یکی از فعالان سیاسی چپ در دوران جنگ جهانی دوم و سالهای پس از آن و یکی از رفقای نزدیک تئودوراکیس، به وسیله دو فعال دست راستی یونانی ترور شده و پنج روز بعد در بیمارستان جان سپرد. این ترور تضاد نیروهای چپ و راست یونان را شدت بخشیده و بسیاری از فعالان چپ این کشور از جمله تئودوراکیس را دو چندان فعال کرد. تئودوراکیس که به فعالیتهای جمعی باور داشت به همراه بسیاری دیگر از فعالان چپ در کوچه و خیابان به اعتراض مشغول شد. وسعت اعتراضات آنگونه بود که "کنستانتینوس کارامالیس Konstantinos Karamanlis" نخست‌وزیر یونان ناچار به استعفا شده و حالتی بحرانی در کشور به وجود آمد. هزاران جوان معترض و مترقی یونانی سازمان "جوانان دمکرات لامبراکیس Lambrakis Democratic Youth" را به وجود آورده و تئودوراکیس را به ریاست آن برگزیدند.

 

سالهای دهه ۱۹۶۰ میلادی دورانی بحرانی در عرصه سیاست جهانی بودند: در کشورهای آفریقایی یکی پس از دیگری، اعلام استقلال از چنگال استعمار می شد. جنگ ویتنام در جریان بود، بحران کوبا جهان را تا درگاه رسیدن به جنگ جهانی سوم پیش برده بود، اعتراضات دانشجویی و خلقی بسیاری از کشورهای جهان را تکان داده بود، حکومتهای نظامی یکی پس از دیگری در آمریکای لاتین با زور اسلحه توده‌ها را ناچار به سکوت می‌کردند و ... درست در همین دوره بود که در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ (۱۲ فروردین‌ماه ۱۳۴۶) ژنرالها برای بازداشتن توده‌ها در راه رسیدن به حکومتی مردمی، کودتایی نظامی را در یونان سازمان داده، قدرت را تصاحب کرده و دیکتاتوری شدیدی در کشور حکمفرما کردند. تئودوراکیس که می‌دانست نظامیان در پی دستگیری او هستند، زندگی مخفی را آغاز کرد. در همین دوران بود که او سازمان "جبهه میهن‌پرست Patriotic Front (PAM)" را پایه گذارد. در روز اول جون ۱۹۶۷ (۱۱ خردادماه ۱۳۴۶) دیکتاتورهای تازه به قدرت رسیده در طی اعلاعیه شماره ۱۳ ارتش، اجرا، نواختن و حتی شنیدن موسیقی تئودوراکیس را ممنوع اعلام کرده و تلاش کردند که با ایجاد ترس و تهدید به زندانی شدن، همگان را ناچار به طرد این موسیقی نمایند.

 

۸۰ روز بعد (در ۲۱ آگوست، ۱۰ مردادماه) تئودوراکیس به دام نظامیان افتاد. او دستگیر و به زندان افتاد. ۵ ماه در زندان بود و سپس به همراه همسر و دو فرزندش در ابتدا به دهکده "زاتونا Zatouna" و سپس به اردوگاه زندانیان در "اوروپوس Oropos" تبعید شد. در دوران زندانی بودن و تبعید تئودوراکیس، بسیاری از روشنفکران و دست‌اندرکاران موسیقی و فیلم در اروپا و آمریکا برای آزادی وی تلاش کردند. سرانجام این تلاش‌ها به نتیجه رسیده و در ۱۳ آپریل ۱۹۷۰ (۲۴ فروردین‌ماه ۱۳۴۹) ژنرالها به شرط مخفی نگاه داشتن موضوع، اجازه دادند که تئودوراکیس با یک هواپیمای خصوصی از فرودگاه کوچکی بیرون از آتن به سوی پاریس روانه شود. همچنین به خانواده‌اش اجازه داده شد که یک هفته بعد با یک کشتی، یونان را ترک گفته و از طریق ایتالیا خود را به فرانسه رسانده و به او بپوندند. به این ترتیب دوران تبعید در خارج از کشور آغاز شد.

 

دوران چهارساله تبعید تئودوراکیس همراه با فعالیت گسترده او در کنار یونانیان تبعیدی و دیگر نیروهای انقلابی و مترقی علیه رژیم ژنرالها و در جهت مبارزات توده‌های مردم در گوشه و کنار جهان بود.

 

در این دوران، تئودوراکیس با "سالوادور آلِنده" (رئیس‌جمهور مترقی و منتخب مردم شیلی) و "پابلو نرودا" (شاعر انقلابی این کشور) ملاقات کرد و پس از چندی بر روی شعر زیبای "کانتو ژنرال Canto General" (ترانه عمومی) از نرودا (۳) آهنگی بسیار زیبا گذاشت (۴).

 

دیدارهای او در این سالها با افراد سرشناس زمان خود بسیار بودند و او در این دیدارها از برقراری آزادی و دمکراسی در تمامی جهان دفاع می‌کرد. از جمله دیدارهای او می‌توان از دیدار با جمال عبدالناصر، جوزیپ تیتو، یاسر عرفات، اولوف پالمه و ویلی برانت یاد کرد.

 

در همین سالها بود که او بسیاری از آثار به یادماندنی خود از جمله "حکومت نظامی State of Siege" و "سرپیکو Serpico" (که هر دو موسیقی متن قیلم بودند) را خلق کرد (۵).

 

پس از سقوط رژیم ژنرالها ، تئودوراکیس به همراه عده بسیار زیاد دیگری از یونانیان تبعیدی به میهن خود بازگشت. تاریخ بازگشت او ۲۴ جولای ۱۹۷۴ (۱۰ تیرماه ۱۳۵۳) بود. عده زیادی در فرودگاه جمع شده بودند او را سر دست بلند کرده و ورود او به کشور را، به عنوان فرارسیدن بوی آزادی، جشن گرفتند.

 

از کارهای بسیار زیبای تئودوراکیس در خلال این سالها می‌توان از موسیقی بسیار زیبایی که او برای موسیقیایی کردن (گذاشتن موسیقی روی) اشعار "فدریکو گارسیا لورکا Federico García Lorca" شاعر انقلابی اسپانیایی خلق نمود یاد کرد. (۶)

 

او در سال ۱۹۷۸ با نوشتن مقاله‌ای تحت عنوان "برای اتحاد جناح چپ" گامی اساسی برای نزدیکی، همگامی، همکاری و پیوند افراد متشکل در سه جریان چپ برداشت. تلاشهای او در این راه به آنجا انجامید که "حزب کمونیست یونان Greek Communist Party" او را در انتخابات همان سال نامزد نمایندگی مجلس یونان نمود. پس از آن تئودوراکیس در دو دوره در خلال سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۶ و ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ یکی از نمایندگان آتن در مجلس یونان شد. او در خلال دو سال (بین ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲) به دولت نیز راه یافته و یکی از وزرای کابینه "کنستانتین میسوتاکیس Konstantinos Mitsotakis" شد.

 

در خلال این سالها تئودوراکیس با استفاده از جایگاه‌هایی که به دست آورده بود تلاش کرد تا آگاهی بین‌المللی نسبت به مسائلی همانند حقوق بشر، مسائل زیست‌محیطی و صلح را بالا ببرد. از جمله موفقیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی او در این سالها می‌توان از تاسیس "انجمن دوستی یونان و ترکیه" با همکاری دست‌اندرکاران فرهنگ و هنر در ترکیه یاد کرد.

 

تئودوراکیس پس از مدتی از عضویت در کابینه و پس از آن در مجلس استعفا داد و فعالیت های هنری اش را از سر گرفت و رهبری دو ارکستر رادیو و یک گروه کُر بزرگ را به عهده گرفت. او بار دیگر گام در راه برگزاری کنسرتهای بسیار در گوشه و کنار یونان و دیگر کشورهای جهان گذاشت.

 

فعالیتهای هنری، فرهنگی و سیاسی میکیس تئودوراکیس پس از پایان دهه ۱۹۹۰ نیز ادامه دارد. او بارها با شدت تمام در برابر اشغال فلسطین توسط اسرائیل، روابط سیاسی بین یونان و اسرائیل و علیه جنگ‌افروزیهای ایالات متحده آمریکا، به ویژه در افغانستان و عراق، موضع گرفته است.

 

تئودوراکیس در روز اول دسامبر ۲۰۱۰ (۱۰ آذرماه ۱۳۸۹) "اسپیدا، جنبش غیروابسته مردم Spitha: People's Independent Movement" را با هدف ایجاد جایگاهی برای جمع کردن توده‌ها و دادن امکان ابراز عقاید سیاسی و گفتگو در مورد این عقاید به آنها پایه گذاشت. او در سالهای اخیر با توجه به اوضاع اقتصادی و سیاسی کشور بارها در مقابل سیاستهای دولت این کشور به ویژه در مورد گرفتن کمک‌ها و وامهای اقتصادی از ارگانها و کشورهای بیگانه و دادن قولهای سیاسی و اجتماعی این وام‌ها و کمک‌ها موضع گرفته است.

 

از کارهای هنری او در دهه‌های اخیر می‌توان از موسیقی بسیار زیبایی که برای یکی از اجراهای تئاتری "مکبث" در سال ۱۹۹۴ درست کرد، از موزیکی برای نمایش تراژدی "مدیا" در سال ۲۰۰۱  (۷) و موزیکی که در سال ۲۰۱۳ برای فیلم "استفاده دوباره از مدیا Recycling Medea" ساخت، یاد نمود. در فیلم کوتاهی که برای معرفی "استفاده دوباره از مدیا" ساخته شده است تئودوراکیس نزدیک به ۹۰ ساله می‌گوید: "اگر در این روزها جوان بودم من را هم تروریست می‌خواندند" (۸) و بدینگونه نشان می‌دهد که از آرمانهای خود فاصله نگرفته است.

 

تئودوراکیس با وجود آنکه بزودی ۹۵ ساله می‌شود هنوز به فعالیت ادامه می‌دهد و در تابستان سال گذشته در هنگام اجرای کنسرتی از کارهای بسیار زیبایش به روی صحنه رفته و مورد تشویق بسیار قرار گرفت. (۹)

 

پا‌نوشته‌ها:

۱) با رجوع به پیوندهای زیر می‌توانید فیلم مستند بسیار خوبی در زمینه خلق این اثر را مشاهده نمایید. این فیلم به زبان آلمانی‌ست:

https://www.youtube.com/watch?v=M9bflPuYm_g&ab_channel=PieterHendriks

https://www.youtube.com/watch?v=M9bflPuYm_g&list=RDM9bflPuYm_g&start_radio=1&t=107&ab_channel=PieterHendriks

 

با رجوع به پیوند زیر این ترانه زیبا را بشنوید:

https://www.youtube.com/watch?v=b8OQJTNaEwc&ab_channel=chayum888

 

۲) با رجوع به این پیوند می‌توانید درباره این انقلابی یونانی، فعالیتها و ترور او، که زمینه‌ای برای نوشتن فیلم دیدنی "زد" شد، بخوانید:

https://en.wikipedia.org/wiki/Grigoris_Lambrakis

 

در لینک زیر هم می توانید کمی بیشتر در مورد این فیلم به یاد ماندنی بخوانید:

https://en.wikipedia.org/wiki/Z_(1969_film)

 

۳) اطلاعات بیشتر در مورد این اثر را با مراجعه به یکی از پیوندهای زیر (به انگلیسی، اسپانیایی، آلمانی، فرانسه، هلندی و یا سوئدی) به دست آورید:

https://en.wikipedia.org/wiki/Canto_General

https://es.wikipedia.org/wiki/Canto_general

https://de.wikipedia.org/wiki/Canto_General

https://fr.wikipedia.org/wiki/Canto_General

https://nl.wikipedia.org/wiki/Canto_General

https://sv.wikipedia.org/wiki/Canto_General

 

چند اجرای گوناگون از این اثر جاودان را شنیده، دیده و لذت ببرید:

https://www.youtube.com/watch?v=QeJdgUoF1AI&ab_channel=MeidadHalevihttps://www.youtube.com/watch?v=g0SgthJVbk4&t=2459s&ab_channel=%CE%9C%CE%AF%CE%BA%CE%B7%CF%82%CE%98%CE%B5%CE%BF%CE%B4%CF%89%CF%81%CE%AC%CE%BA%CE%B7%CF%82

https://www.youtube.com/watch?v=yUZcx4hYgjQ&ab_channel=MeidadHalevi

https://www.youtube.com/watch?v=mMp5PF7jems&ab_channel=StanislavPalekha

 

۵) در مورد این فیلم‌ها در دو پیوند ابتدایی زیر خوانده و برای شنیدن این موسیقی‌های زیبا به پیوندهای پس از آنها مراجعه نمایید:

https://en.wikipedia.org/wiki/State_of_Siege

https://en.wikipedia.org/wiki/Serpico

https://www.youtube.com/watch?v=ewNNIF3j7FY&ab_channel=DjukiNew

https://www.youtube.com/watch?v=mLywS4Blpqw&ab_channel=Bcskoutalou

https://www.youtube.com/watch?v=39TNt_AuNJQ&t=256s&ab_channel=MikisTheodorakis

 

۶) این اشعار و موسیقی همراه آن را با مراجعه به این پیوندها بشنوید:

https://www.youtube.com/watch?v=wfenyiRN7Ks&ab_channel=GeorgeVidakis

https://www.youtube.com/watch?v=-o2TL8eFmcg&ab_channel=YiannisIliopoulos https://www.youtube.com/watch?v=wfenyiRN7Ks&list=RDwfenyiRN
7Ks&start_radio=1&ab_channel=GeorgeVidakis

https://www.youtube.com/watch?v=qYwKxb9JlaA&ab_channel=YiannisIliopoulos

 

۷) این موسیقی را با استفاده از پیوندهای زیر شنیده و در پیوند نخست بخشی از متن آنرا به انگلیسی بخوانید:

https://www.youtube.com/watch?v=n97yL3Gc0MA&ab_channel=ctpcmh

https://www.youtube.com/watch?v=qrWNd8TwkWA&ab_channel=ZachosTerzakis https://www.youtube.com/watch?v=aTpPuF47Xi4&list=OL
AK5uy_nHW7TucSnPJC8s6M1LJoo44iF0NsLSlvY&ab_channel=MikisTheodorakis-Topic

 

۸) به فیلم بسیار کوتاه یاد شده نگاه نمایید:

https://www.youtube.com/watch?v=3yyQlB-zaPM&ab_channel=AsterisKutulas

 

۹) با استفاده از پیوندهای زیر به بخشی از گنجینه آثار تئودوراکیس دست می‌یابید:

https://www.youtube.com/watch?v=eNgVdj4M4KM&ab_channel=LolosP https://www.youtube.com/watch?v=r4oJmSOrz60&ab_channel=DjukiSan

https://www.youtube.com/watch?v=VTFKwwVhCdI&ab_channel=TRAHIOTIS

https://www.youtube.com/watch?v=Euts_lO89HY&ab_channel=RaicJosip

https://www.youtube.com/watch?v=hfrbDFf49pc&ab_channel=roniyy1 https://www.youtube.com/watch?v=FRT7L3Pugp0&t=2029s&ab_channel=FMRecords https://www.youtube.com/watch?v=YjW8maWFe04&ab_channel=MikisTheodorakis

https://www.youtube.com/watch?v=LPScLdvaNIg&ab_channel=GeorgeVidakis

https://www.youtube.com/watch?v=SgUPq3TvtcQ&ab_channel=PieterHendriks

https://www.youtube.com/watch?v=KNyFAEWJMgk&ab_channel=Sven-BertilTaube-Topic

https://www.youtube.com/watch?v=28aoEwpSEXk&ab_channel=Kostasmeseos

https://www.youtube.com/watch?v=txC-VgIrcMc&ab_channel=ctpcmh

از قضای مذهب دولتی، تا تکرار تاریخ مرگبانان

از قضای مذهب دولتی، تا تکرار تاریخ مرگبانان

در 40 سال خودکامگی مذهبی حق کار، نان، آزادی و انتخاب دلبخواهی شیوه زندگی در چارچوب اتنیک و انسانی آن و در سراسر ایران نه که تنگ و مسدود، بل مرگباران شده است. سرکوب خشن و بی رحمانه از کارگران هفت تپه، فولاد اهواز و هپکو اراک و...، و سپس دادن حکم های تنی به کارگران و کارگردوستان، و کشاندن شان به زندان های زورکی، و تنها بخاطر فریاددادخواهی صنفی حقوقی، اعتراض به حجاب اجباری و اخراج های بی حساب و کتاب رژیم ولائی از کارگران، زنان، نابرابری ستیزان، فرهنگیان آگاه و دانشجویان مبارز جلوه های دلفریبی از ضرورت بقای رژیمی ست که کارکردش دلچسب سرکردگان بهره کش داخلی جهانی سرمایه است؛ این همگرائی سیاست مذهب دولتی با منافع اقتصادی کلان بهره کشان تا بوده و هست بی دلیل و پاداش نیست؛ زیراکه خیمه خامنه ای و دولت اش همچنان مورد پشتیبانی سرمایه سالاران داخلی ( که خود آخوندها نیز بخشی از آنند) و جهانی می باشد و سران حکومت مذهبی نگرانی ای از اهن و تلپ ترامپ فاشیست و سران اروپای غربی یاور او ندارند؛ چراکه همگی همداستانند و همراستا.

دامنه و ریشه ی سازش ناپذیری خواست 99%مردم کارمزد و کارمند و کارکشته با ملاها و مکلاها و غارتگران همچون روز آفتابی ست، ولی رژیم برای معترضان و همچنین محکومیت از مجامع حقوق بشریان تره هم خردنکرده و نمی کند. زیراکه ترس هر آن از سونامی دوباره کارگران و زنان و دانشجویان و مردم بی خانمان بسان دیماه 96 نه اهرم کنترل زور و ستم و ایجاد بردباری، که خود ابزار دامن زدن به این خشونت ها و سرکوب های انتقامگیرانه مذهب دولتی از خشم توده هاست که همچنین از مخالفان واپسگرائی، و ای بسا از موافقان درونی ِتقسیم و تعدیل قدرت که از دادخواهی فردای توده ها می هراسند گرفته می شود، و یا از ایستائی و مقابله به مثل خود هردو با تمرکزستیزان دینی ست که پیوسته گرفتار جنگ  ثروت و قدرت باهم می شوند؛ انتقامی که کلیت نظام شیعی را وادار به جنایت های کورتر و خشن تر سران و وابستان بر دستگاهای به اصطلاح حاکمیت الهی علیه مردم کرده و آنان باکی از پرکردن زندان ها، کشت و کشتارها و پیگیری اعدام ها و نسل کشی ها ندارند. این دین حکومتی به میل خدا و ملا ادعای (انقلاب جهان اسلامی) را داشته و دارد؛ و همین دیدگاه فراانسانی پیگیر"نوع انسان مخالف" خود را وحشیانه و به اصطلاح رضای قضای خدا سرکوب، زندان و اعدام می کند و پشیزی ارزش برای هیچکدام از نظرات تاکنونی دیگران حقوق بشری قائل نبوده و نیست و تا آنجا که لازم دیده و هست با وسواس و کینه توزی باورنکردنی، رسما با پول چاه های نفت، برده و امت پرورده و می پرورانند و خواسته و می خواهند همه در برابر خود و خدایشان سجده کنند و بهمین دلیل هرگز اجازه نداده و نمی دهند مردم از داشتن حق کافی نان و انتخاب زندگی آزاد بهرمند شوند. چرا؟ چون آنگاه با داشتن نان کافی و فرصت یافتن دانش و توان بینش دیگر، تن به دکان چهارسوی ملائی الهی نخواهندداد. همین! پس از چندین خیزشو شورش بزرگ کارگری توده ای سران رژیم از مردم ترسیده و همچنان می ترسند و با تمام وجود همچون "شاهان خائن پهلوی" با خرد دگرگونخواه و راهکارهای اراده ورز توده ای طبقاتی دشمنی سازش ناپذیر داشته و دارند و تا روزیکه زنده باشند و بمانند همچون نظام پهلوی بر علیه خردورزی اجتماعی و هرگونه بنیاد "اراده و اداره ی آگاه مستقل و خودگردان کارگری توده ای" در اشکال مختلف آن، بی چشم پوشی و گذشت جنگیده و خواهندجنگید و هولناکترین نسل کشی و کشتارها از رهبران کارگری، زندانیان و مخالفان سیاسی را ادامه خواهندداد؛ هوشیارباشیم.

بیائید به بخش کوچکی از نابرابری های ضدبشری نه میان کارگران و زحمتکشان با سرمایه سالاران و دینمداران که بیدادمی کند؛ بل تنها به تبعیض شرمناک میان زنان با مردان بر پایه اسلام محمدی ملائی و به احکام این فاجعه های انسانی که جز ضدبشری نیستند نگاه کوتاهی بیندازیم. هفته پیش خواندیم سحر خدایاری که بخاطر تماشای بازی فوتبال به 6 ماه زندان محکوم شده بود وی، آن دختر پُرشور و جوان می بیند که در برابر "زورِ کورِ قضا اسلامی" بی دادرس مانده است! و از شدت همین بی پناهی، بی عدالتی و ستم آشکار، و ناراوئی قوانین قضائی که یکراست بر اوی"زن"و آنهم بخاطر تماشای فوتبال رفته است، او از هرگونه پیگیری غیرممکن عدالت مذهبی "ضدزن" ناامید شد و "سحرِ تنها" در یک رودرروئی "نابرابرانه دادخواهی" آنهم بخاطر احقاق نداشته ی حق انسانی خویش و بنام زن، خود را در برابر ساختمان دادگاه انقلاب تهران به آتش جور قضای ملایان و جهنم ولائی کشید؛ تا تاریخسازان و برابریجویان حق زندگی برابر و ربوده شده ی او و دیگر زنان ایران و جهان اسلام را هرگز فراموش نکنند؛ و نباید هم فراموش شود! (او در نبرد با عدل الهی جان سپرد.) چرا؟ چون اسلام برای زنان همان است که سحرها و سپیده ها و عسل ها و گلرخ ها و آتناها و...شناخته و دیری ست از آن برای همیشه دل بریده اند و او نخواست و زنان اسیر نمی خواستند و نمی توانستند تن به دعاوی بی اساس و چندش آور و ضدزن دین دولتی و قضای ضدبشری آن بنام حکمت خدا و ملا دهند؛ و از همینرو دریغا سحر خدایاری خود را در اوج جوانی و از زندگی در بیدادگاه ولائی ناامیدانه کنارکشید و مرگ را برگزید. در 40 ساله گذشته تداوم روند نابرابری ها و بویژه خشونت دین دولتی علیه نسل جوانان و زنان و رشد فضای مسموم علیه تازه گرائی و"زن ترسی ملاها" در سراسر کشور بالارفته، آنهم با برپائی سیستماتیک مجلس های مذهبی، عزاداری های بیکران خردستیزیو یا باماه های بلند محرم و صفر چنان اوج گرفته و میگیرد که گاهی توانسته مهر ذاتی (مادران) را مذهب، علیه دختران شان شستشوئی عاطفی کرده و با دستگاه های خرافاتی همگام همنواکند و کرده است؛ تابدانجا که برخی از آنان عملا علیه اراده آگاه و استقلال زندگی فرزندان نوپا و جستجوگر خویش از قوانین فرسوده رژیم پشتیبانی کرده و بسود نابرابری زن و مرد شورانده شده و گمراه می شوند و این براستی دردآوراست.

و ما دیدیم در هفتم سپتامبر 2019 نظام عدل الهی ولائی با دادن بیش از 110 سال حکم زندان به هفت تن از مبارزان هفت تپه که آنان تنها بدنبال داشتن کار و نان و برابری و آزادی بودند به همه شهروندان کشور نشان داد که بهتر پی به چنین قضای پوچ اسلامی مالیخولیائی آخوندها ببرند، و همزمان با این درندگی قضائی سیستم جنونزای مذهبی سرمایه سالاری توانست در برابر اشتلم های ترامپ به او مژده و اطمینان دهد که باند خامنه ای و مافیاهای دولت کلیداراش یارای حفظ منافع چپاولگران و جایگاه بهره کشان در دولت و نظام سرمایه داری ایران و جهان دارا می باشند و قادرند از انقلابیون و کارگران و زنان برابریجو تقاص سرکردگی برای بقای سرمایه سالاری کنند و از عهده آن نیز تاکنون خوب برآمده و خواهندآمد و فرمان نسل کشی های زندانیان سیاسی 60 و 67 را اگر لازم افتد دوباره و بارها بکاربرند.

پرسش از نسل کشی پیشین این است! چرا و چه کسانی و به چه دلایلی قادر بوده و شده اند طناب دار و مرگ را بگردن هزارها همکار، همدرد و همنوع اسیرشان در زندانهای سیاسی بیاندازند و یا آن اسیران را گروه گروه گلوله باران کنند؟ در حالی که کشنده ها و کشته شده ها، هرگز دشمنی با هم نداشته و اصولا همدیگر را هم نمی شناخته اند! پس دلیل پذیرش از بربریت مذهبی و قساوت جنون های بیرحمانه الهی ملائی آن دوران و تاکنونی برای چه اهدافی بوده است؟ جز کسب قدرت و ثروت و یا باور کور؟ نه! نه به آن و این ترورهای مذهبی و نه ی همیشگی به قضای وحشیانه اسلامی که ترس مرگ را سراسری و همچون شب تاریک وحشتناک کرده ست! هیچکدام از ما نوعدوستان برابریجویان برای خود هیچگونه دلیلی برای فراموشی آن ترورها و جنایت ها علیه اسرا در زندان ها و مخالفان رژیم ندارد، و برپائی چنین خونریزی ها با هر دلیل و بهانه های مذهبی دینی پشیزی در دیدگاه انسان خردورز و مسالمتجو ندارد و دلایل آنها برای آن قتلعام ها و این قساوت های قضا تازه علیه کارگران و کارگردوستان هرگز پذیرفتنی و مجاب کردنی نبوده و نیست و نمی بایست هیچکدام آن فجایع روی می داد که بیکران رویداده است. اگر نسل ما و پیش از ما قدری در برابر شاهان پلید پهلوی هوشیار بودند و آماده سازی حکومت آخوندی را در دربار شاهان درست دیده و ردمی کرده بودند، متصور نمی بود که ملایان میادین خون و جنون احمقانه ی مذهبی خویش را در سوک سوک کشور برپادارند و ایران و مردمانش را چنین چهل سال از شکوفائی بازپس کشانند و بخاطرهیچ ِهیچ و تنها بخاطر فریب اسلام پناهی خویش به یاری(مکاران مذهبی)درنمی آمدند که درآمدند و هزاران زندانی سیاسی و دیگران بی گناه تر از خود را در این جنگ های مسخره و بی پایان حیدری ـ نعمتی که تا به امروز هم ادامه دارد همدیگر را بخاطر سروری بساط کنونی ملاها و مکلاها و سرورزاده ها لت و پار نمی کردند، آنهم برای ریاها و اهداف واپسگرایانه ی مشتی بی وجدان که آنان امروز جایگاهی بهتر از خود خدا یافته اند بیابند. با رودرروئی از خشونت قضای مذهب دولتی، مانع تکرار تاریخ مرگبانان باشیم.

 

بهنام چنگائی 23 شهریور 1398

 

September 14, 2019

کوششی در بررسی طبقات اجتماعی و مفهوم طبقه کارگر در سرمایه‌داری معاصر

کوششی در بررسی طبقات اجتماعی و مفهوم طبقه کارگر در سرمایه‌داری معاصر

لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-pA

توضیح: این نوشته نخستین بار در فروردین 1382/آپریل 2003 منتشر شد. به‌نظرم  خطوط کلی این نوشته هنوز معتبر است. با این همه طی  گذشت این سال‌ها و یافته‌های نوین، باید جنبه‌های دیگری از این بحث، بازنگری، تصحیح و تکمیل شود. نکاتی همچون: بررسی گروه‌های بیرون از تولید، وضعیت «طبقه متوسط» و قشر بندی درونی آن بررسی سختار طبقات اجتماعی در ایران (باعطف توجه به کارهای پژوهشی ارزشمند انجام شده در این زمینه) و غیره، نکاتی هستند که می‌تواند، به تکمیل این بحث کمک کند. در آینده‌ای نزدیک بحث مفهوم طبقه را با بازنگری و بازاندیشی نکات ناگفته، دنبال خواهم کرد.

———-

یکی از مهمترین پرسش‌هایی که در برابر سوسیالیست‌ها قرار دارد، مساله پاسخ‌یابی به  مفهوم طبقات اجتماعیو کنکاش در مفهوم طبقۀ  کار گر است . جستجوگری در مفهوم طبقه تنها به این محدوده مربوط   نیست که مار کسیست‌ها در گذشته چه درکی از این مهم داشته‌اند ، بلکه این موضوع از آن جنبه اهمیت دارد که سرمایه بنا به سرشت درونی‌اش، نیازمند تحول در وسایل تولید و رشد بار آوری کار است . در هر دوره‌ای از حرکت سرمایه، تحولات تکنو لوژیکی و پیشرفت‌های دانش به گونه ای پیچیده و آشکار در خدمت سرمایه قرار گرفته و در متن سازمان اجتماعی کار آن، که ساختاری هیرارشیک، بوروکراتیک و سلطه‌گر است ، فعالیت‌های کاری افراد و موقعیت طبقاتی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. برخی را به قطب سرمایه نزدیک می کند وعده دیگری به زیر مجموعۀ طبقۀ کار گر رانده می شوند . بنا بر این مارکسیست ها نیازمند آنند که تأثیرات هر دوره ای از حرکت سرمایه ،  بر طبقات اجتماعی را مورد بازبینی قرار دهند . پرسش اما اینجاست که کدام روش در گزینه های بنیادین این باز بینی ، می تواند تصویری مارکسیستی از موقعیت  طبقاتی افراد و گروه های اجتماعی  به  دست دهد ، بگونه ای که  مرز های طبقاتی مخدوش نشود؟!

در بررسی مفهوم طبقات ، کم نبوده اند پژوهش هایی که در تحلیل های رازآلود به سرگیجه های بیشتر از مفهوم طبقه منجر شده  و یا با طرح نکاتی مؤثر و پیش رونده  ، پیامدش  اما در مسیر دیگری از ابهام قرار گرفته است. بی تردید بسیاری از ما با نگرش هایی روبرو بوده ایم که با اتکا به داده های آماری به این نتیجه می رسند که چون تعد اد کار گر تولیدی در کشور های سرمایه داری پیشرفته کمتر شده ، و یا با طرح نکاتی در بارۀ تکنولوژی های ارتباطی و روبوتیزه شدن بخشی از صنایع ، به نفی تئوری ارزش مارکس رسیده و سپس نتیجه می گیرند که طبقۀ کارگر موقعیت تاریخی اش را دردگرگونی اجتماعـــی ـــــ سو سیا لیستـــی از دست داده است . 

اگر از افراط هایی  که درتحلیل داده های آماری ارائه می شود  بگذریم ، این پرسش مطرح است که مگر از نظر مارکس ، طبقۀ کارگر فقط به بخش تولیدی ( افرادی که کار مولد می کنند ) اطلاق می شد که حالا با کم شدن تعداد آنها ( آنهم در برخی از کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری و درست بر عکس افزایش کارگران بخش غیر مولد در آنجا ) به این نتایج مخدوش رسید ؟! برخی دیگر با اتکا به همین روش به کشفیات جدیدی دست زده اند و مدعی اندکه ما در یک دوره انتقالی به یک نظام  ا قتصادی  ــ  جدید هستیم . اما در اینکه نیروهای  تولیدی  در این نظام  جدید چیست ،  درمانده اند ! ( طرفداران جامعه اطلاعاتــــی و » سرمایه داری جدید » ) و جالب این است که این نوع از تحلیل مخدوش در بارۀ مفهوم طبقه  ، پیروان ایرانی هم پیدا کرده و متاسفانه چنین روایت هایی در بسته بندی های مارکسیستی هم عرضه می شود .

برداشت های انحرافی از مفهوم طبقه تنها به این محدوده خلاصه نمی شود . در میان چپ رادیکال نیز گونه هایی از روایت ها ی انحرافی از طبقه در اشکال گوناگون مطرح است . روایت هایی که نه تنها همسان نیستند ، بلکه در برابرهم نیز قرار می گیرند.

در یک نگاه کلی ، اما دو درک متفاوت انحرافی از مفهوم طبقه را می توان از یکدیگر تفکیک کرد . یک برداشت  ، روایت باز و فراخی از مفهوم طبقه بطور کلی و طبقۀ کارگر بطور خاص ارائه  می دهد. از منظر این  روایت  همۀ ,,مزد و حقوق بگیران ،، از اجزاء طبقۀ کارگر محسوب می شوند . آیا همۀ مزد و حقوق بگیران،( و یا تقریبا همۀ آنها ) در زیر مجموعه طبقۀ کارگر قرار می گیرند ؟ آیا مدیری که در یک مؤسسۀ سرمایه داری کار می کند و در سهام آن مشارکت ندارد ( مالک وسایل تولید نیست ) و کارگری که در همان مؤوسسه تحت کنترل وادارۀ همان مدیر کار می کند و هر دو ,,»مزد و حقوق ،، بگیرند ، به یک طبقۀ واحد تعلق دارند ؟ آیا ,, کارمندی،، که در همان مؤسسه کار می کند و در عین حال که کار دیگری را کنترل نمی کند و بر ادارۀ سرمایه نظارتی نداشته اما بر پروسۀ کار خود کنترل دارد ، جایگاه طبقاتی اش از آن مدیر و کارگر متفاوت نیست ؟ آیا جایگاه هر سۀ آنها در سیستم تاریخا معین تولید سرمایه داری و سازمان کار متناظر با آن و نحوۀ دریافت ازتولیداجتماعی ( دستمزد و در آمد نسبی ) یکی است و چگونه می توان جایگاه طبقاتی اشان را مشخص کرد ؟  

ایراد این روایت این است که سرمایه را بعنوان یک رابطۀ اجتماعی و هیرارشی بورکراتیک سازمان اجتماعی کار آن را نادیده گرفته  و با اتکا به یک روش باز و فراخ ، مرزهای  طبقاتی را مخدوش می کند . پیامد  چنین روایت های تقلیل گرایی در مبارزۀ طبقاتی نیز هست .

روایت دیگر از طبقه روایت تنگ و باریک است . از نگاه این روایت ، طبقۀ کارگر محدود به کارگران صنایع تولیدی است ( اصطلاحاً کارگرانی که مولد ارزش اضافی هستند ) و اگر هم سخاوتی باشد و کارگران بخش بازرگانی و یا بخش های دیگری از کار کنان یک جامعه با اتکاء به روش های دل بخواهی به مجموعۀ کار گران اضافه شوند ،اما چون نقش آنها در اعتصابات و اعتراضات کارگری محدود است ، از موضوع تحلیل طبقات به کنار گذاشته می شوند!! 

پیامد این بینش اما چیزی جز محدود نگری نیست .

با اینکه تمایزات واقعی از مفهوم طبقه ، بین این دو روایت انحرافی موجود است ، اما در روش تحلیل نقاط  اشتراک زیادی دارند . 

مثلا از منظر هر دو ، تنها رابطۀ مالکیت بر وسایل تولید معیار سنجش گروه های بالایی جامعه است ( و یا غالبا چنین است ) . بنا بر این رابطۀ سلطۀ طبقاتی در پروسۀ حرکت سرمایه و تأثیرات اش بر سازمان اجتماعی کار سرمایه داری و تغییر در جایگاه طبقاتی افراد ، ـــ به ویژه روند تجزیۀ طبقۀ میانی که از بالا به سرمایه و از پائین به اردوی کار مربوط می شوند ـــ ، نا دیده گرفته می شود .

نکتۀ دیگر محدودیت هر دو این روایت ها از مسالۀ رابطۀ طبقات اجتماعی با گروه های شغلی است به گونه ای که حرفه های شغلی واحد را معیار تعلق طبقاتی آنها قرار می دهند .هر چند که ممکن است به نتایج متفاوتی از جایگاه طبقاتی گروه های شغلی هم برسند و ….

این نوشتار کوششی است برای راهیابی به روشی که بتواند ، تصویری کم و بیش روشن از مفهوم طبقات اجتماعی در دوران معاصر به دست دهد . در اینجا طبقات و مسا لۀ طبقۀ کار گر ار جایگاه تولید مورد بررسی قرار گرفته است . 

گروه هایی که با تولید رابطه ندارند و به ویژه مسالۀ طبقه از منظر سیاسی که از ملزومات بسیار مهم تحلیل و بررسی مفهوم طبقات است را به نوشتۀ دیگری واگذار می کنیم . ( به جزء مدیران بورکرات و تکنوکرات که در همین جا مورد بررسی قرار گرفته اند ) . مفاهیمی که در اینجا بکار رفته با استفاده از پژوهش هایی است که مارکسیست های مختلف در بارۀ مفهوم طبقات اجتماعی داشته اند و تلاش شده که این پژوهش ها بگونه ای بکار روند که از محدویت های که ممکن است برخی از آنها دارند ، بدور باشد. 

یک تعریف معتبر از طبقه

هنوز یک تعریف قد یمی از مفهوم طبقه بطور عام و رابطه اش با سیستم تاریخا معین تولید اجتماعی بطور خاص از معتبرترین تعریف ها از طبقه است به شرطی که اجزاء بهم پیوستۀ این تعریف در ارتباط با هم مورد توجه قرار بگیرد:

,, طبقات به گروههای بزرگی از افراد اطلاق می گردد که بر حسب جای خود در سیستم  تاریخا معین تولید اجتماعی ، بر حسب مناسبات خود ( که اغلب بصورت قوانین تعیین و تنظیم گردیده است ) با و سایل تولید ، بر حسب نقش درسازمان اجتماعی  کار و بنا بر این بر حسب شیوه های دریافت و میزان سهمی از ثروت اجتماعی که در اختیار دارند از یکدیگر متمایزند. طبقات آنچنان گروهی از افراد هستند که بین آنها یک گروه می تواند بعلت تمایزی که بین جای آنها در رژیم معین اقتصادی  اجتماعی  وجود دارد، کار گروه دیگر را به تصاحب خود در آورد،، (١) 

پزوهشی اجزا مختلف و بهم پیوسته این تعریف را این گونه مورد توجه قرار می دهد :

,, یک جز شامل گروههای اجتماعی در سیستم تاریخا مشخص تولید اجتماعی است .  یعنی توضیح تمایز گروهای اجتماعی ازطریق اینکه آیا تولید کننده اند یا نه ، اداره کننده تولیداند یا نه ، جزء دیگر مناسبات گروه های اجتماعی را با وسایل تولید و مبادله بیان می کند یعنی مسالۀ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید ، نکتۀ بعدی ، تعریف گروه های اجتماعی و نقش آنان در سازمان اجتماعی کار است . هر سیستم تاریخا معین تولید اجتماعی سازمان اجتماعی کار متناظر با خود را دارند . تولید اگر فصل مشترک تمامی سیستم های اقتصادی است اما چگونگی سازمان دهی پروسۀتولید و کار در هر سیستم تولیدی متفاوت است . در سرمایه داری طبقۀ کارگر به جبر اقتصادی نیروی کارش را می فروشد ، استثمار می شود و نقش سازمانگر و هدایت گر سازمان اجتماعی کاررا بعهده  ندارد و این نقش از آن بورژوازی و کار گزاران سرمایه است . جزء دیگر مسالۀ در آمد و دستمزد ( شیوه دریافت ) است  که درجامعۀ سرمایه داری معادل پولی ارزش نیروی کار است ،، ( ٢ )

در ادامه کوشش میشود که اجزاء به هم پیوستۀ این تعریف در سیستم تاریخا معین تولید سرمایه داری ، مورد بررسی قرار گیرد.

در روش شناسی مفهوم طبقات بهتر است که ابتدا رابطۀ افراد و گروه هایی را که با تولید اجتماعی سر و کار دارند مورد بررسی قرار داده  و سپس در متن تصویری که از این رابطه به دست می آید  به موقعیت طبقاتی گروه هایی بپردازیم که بطور مستقیم رابطه ای با تولید ندارند و جایگاه هر یک از این گروه ها را بطر مشخص مورد بررسی قرار دهیم.

فعالیت های تولیدی و تناقضات آن در سیستم سرمایه داری

سرمایه داری یگانه شیوۀ تولیدی است که در آن تولید کالایی تعمیم یافته حاکم است و نیروی کار در آن به مثابه کالا است . از ملزومات  تداوم حرکت سرمایه روند ارزش اضافی مداوم آن است . یعنی اینکه پولی که به صورت سرمایه بکار گرفته شده در پروسۀ تولید به ارزش اضافی ــ که محصول کارگر است ــ تبدیل می شود . بخشی از این  ارزش به خود سرمایه و برای سرمایه گذاری بیشتر اضافه می شود و مابقی آن بین بخش های مختلف سرمایه به نسبت های متفاوت تقسیم می شود . ( روند ارزش اضافی و انباشت سرمایه ) هر کاری که در این پروسه قرار گیرد به این شیوۀ تولیدی مربوط می شود . فعالیت کاری افراد در این پروسه اهمیت ویژه ای در بررسی جایگاه طبقاتی  افراد در این سیستم دارد. بنا بر این برای شناخت جایگاه طبقاتی افراد در سامانهً تولید سرمایه داری باید از رابطۀ افراد با تولید بطور عام  فراتر رفته و این رابطه را در سیستم سرمایه داری بطور مشخص مورد تحلیل قرار داد .

بد فهمی از این نکتۀ باریک ، کار ار به شلختگی از تحلیل طبقات و آشفتگی از جایگاه طبقاتی افراد و گروه های مختلف می کشاند . این بد فهمی بیشتر از آنکه به تناقضات ذهنی مربوط باشد به تناقضات سیستم سرمایه داری و رابطۀ افراد با کار وتولید در این سیستم مربوط می شود . تعمقی بیشتر در این نکته خالی از فایده نیست . 

تردیدی نیست که فعالیت های کاری و تولیدی افراد ، رابطه ای با مسالهۀگروه ها و طبقات اجتماعی ناظر بر آنها دارد  ، اما همواره باید در نظر داشت که فعالیت های تولیدی افراد بطور عام ، در سیستم سرمایه داری دچار تناقض می شود. و آن بخش از فعالیت های کاری که با سیستم همساز نباشد ، از گردون محاسبات آن خارج می شود . در نظر نداشتن این تناقض سیستم و اتکا صرف  به مسالۀ رابطۀ افراد با تولید بطور عام ، موجب سر در گمی در مفهوم طبقه شده و به اغتشاش از جایگاه طبقاتی آنها می انجامد . بعلاوه باید توجه داشت که با اینکه موضوع بحث ما در اینجا شیوۀ تولید سرمایه داری است ، اما تقریباً در همۀ مناطقی که سرمایه داری شیوآ مسلط تولید است .( و حتی در پیشرفته ترین آنها ) اشکالی از روابط تولیدی پیشا سرمایه داری و طبقات متکی بر آن وجود دارند و در بررسی طبقات اجتماعی نیازمند آنیم که به گونه ای مشخص به این نکته بپردازیم.

سرمایه داری یک شیوۀ تاریخی و یگانه شیوۀ تولید است که در آن نیروی کار به کالا تبدیل شده و در بازار خرید و فروش می شود و به قول الن مکسین وود نه تنها نیروی کار در بازار به خرید و فروش می رسد بلکه سرمایه و

 بخش های  مختلف آن برای تامین نیازهای خود ناچارند که به بازار مراجعه کنند.  ( ٣ )                            

حال اگر فعالیت های تولیدی افراد را در چهار چوب سیستم مورد تحلیل قرار ندهیم و به نوع فعالیت تولیدی به طور عام اشاره کنیم سردرگمی در بررسی جایگاه طبقاتی و گروه های حامل آن افزایش می یا بد. چرا چنین است ؟ !

از نظر سرمایه و بنا به ادعای تئورسین های کلاسیک آن ، تنها کاری  تولیدی و مفید برای جامعه محسوب می شود که با  سرمایه مبادله شود و دیگر فعالیت های کاری ، از گردونۀ محاسبات سیستم به کنار گذاشته می شود ( ویا غالبا چنین است ). مثلا کار خانگی، کار یک صنعتگر و کار یک خانوادۀ دهقانی حتی اگر به تولید کالا منجر شود ، از این نظر که

کار آنها با سرمایه مبادله نشده است ، کار و فعالیت تولیدی برای سیستم به حساب نمی آید . اما موضوع این تناقضات 

صرفاً به حوزۀ خارج از سیستم مربوط نمی شود ، و خود سیستم را هم در بر می گیرد. 

مثلا ممکن است که یک نوع از تولید کالا از منظر سرمایۀ اجتماعی غیر تولیدی بوده و سیستم را دچار اختلال کند ، اما همین نوع از تولید کالا از نظر سرمایه منفرد کار تولیدی و سود آور محسوب می شود . 

کار خانه ای را در نظر بگیرید که در آن صد کارگر مشغول به کارند ، اما محصولات این کارخانه مثلا مبلمان گران قیمتی است که تنها گروه های بسیار بالایی جامعه توان خرید آن را دارند . از منظر سرمایه اجتماعی چون تولید این نوع از کالا با دستمزد کارگران و گروه های پائینی جامعه مبادله نمی شود ، در پروسۀ انباشت اختلال می آفریند. اما همین نوع از تولید کالا از منظر سرمایۀ منفرد ، کار تولیدی سود آور است و بر انباشت سرمایۀ  وی می افزاید . ( ٤ )

هدف از این توضیحات اشاره به این مهم است که  ممکن است  یک نوع فعالیت کاری واحد ( شغل معین ) و حتی ارتباط با وسایل تولیدی همسان و تولید یک نوع واحد از کالا ، می تواند افراد را در یک جایگاه طبقاتی متفاوت قرار دهد .این نکته در بررسی فعالیت های کاری افراد و مسالۀ جایگاه طبقاتی آنها  ، در سیستم تاریخامعین سرمایه داری و تناقضات درونی خود این  سیستم  ، همواره باید مورد توجه قرار گیرد و روشی را بکار گرفت که از سرگیجه های رایج در این مورد پرهیز شود.

نگاهی به جدل های مهم در مورد مسالۀ مفهوم طبقه نشان می دهد که بد فهمی از عدم درک سرمایه بعنوان یک سیستم تاریخا معین اجتماعی و تناقضات درونی اش  ، چکونه به درک های انحرافی از مفهوم طبقه بطور عام و طبقۀ کارگر بطور خاص می انجامد .

طبقات و حرفه های شغلی

ملا حضاتی  در برخی از برداشت ها که به شکل مستقیم طبقه را با مشاغل یکسان فرض می گیرند ، نشان می دهد که این گونه تبیین ها ، چون تناقضات سیستم سرمایه داری را درک نمی کنند  ، از یک تبیین مارکسی از مفهوم طبقه فاصله می گیرند.

تاریخ سرمایه داری و تحولات درونی آن نشان می دهد که چگونه برخی از گروه های شغلی به حاشیه رفته و همزمان با آن گروه های شغلی جدید پدید آمده اند و یک گروه شغلی که در یک دورۀ معین به طبقۀ مشخصی تعلق داشته  ، در دوره ای دیگر جایگاه طبقاتی اش تغییر پیدا می کند . و یا اینکه  ، حاملین یک گروه شغلی واحد ، ــ در صورت نقش متفاوت در سازمان اجتماعی کار سرمایه داری ــ ممکن است که به طبقات متفاوتی تعلق داشته باشند . به ویژه در دوران معاصر که با رشد سطح آموزش و دانش  ، شاهد آنیم که بسیاری از افراد یک گروه شغلی در پارکینگ های بیکاری به سر برده  ، در حالی که افراد دیگری از همان گروه شغلی در جایگاه طبقۀ مسلط و یا متحدین آن قرار دارند . 

بگذارید در این زمینه شواهدی را بیاوریم . ,, مهندسی ،، را در نظر بگیرید که مدیر یک مؤسسۀ سرمایه داری است . و ,, مهندس ،، دیگری که مدتها است که در پارکینگ های بیکاری بسر برده و در فقدان چشم انداز کار  ( که در بیکاری ساختاری سرمایه داری معاصر یک روال کم و بیش رایج است ) اساساً در فکر تغییر گروه شغلی برای یافتن کار است. 

آیا این دو ,, مهندس ،، به دو طبقۀ جدا گانه تعلق ندارند ؟! مثال دیگر : ,, معلمی ،، را در نظر بگیرید که یک مؤسسۀآموزشی تأسیس نموده است . سرمایه گذار و یا مدیر آن است . و ,,معلم ،، دیگری را که در همان مؤسسه در مقابل دستمزد مشغول کار است . ایجاد سود ( ارزش افزایی از طریق تولید غیر مادی که در ادامه به توضیح آن می پردازیم ) و تصاحب آن توسط  ,, معلم ،، اول و نیز شیوۀ  ادارۀ کار و تفاوت در آمد ، این دو ,, معلم ،، را در دو 

جایگاه متضاد طبقاتی قرار می دهد . اولی به زیر مجموعۀ بورژوازی و دومی به طبقۀ کارگر تعلق دارد .

یکی دیگر از بد فهمی های رایج در درک از مفهوم طبقه به مسالۀ ادراک متفاوت از مسالۀ کار مولد و غیر مولد در جامعه سرمایه داری باز می گردد. به  برداشت هایی از مسالۀ کار مولد و غیر مولد و رابطۀ آن با طبقات  اشاره ای

 می کنیم .

کار مولد و غیر مولد در سیستم سرمایه داری

یک نظریۀ تقریبا رایج ، نظریه ای است که تنها افراد و آن بخش از گروه های اجتماعی را از اجزاء طبقۀ کار گر

 می داند که کار مولد انجام می دهند ( ٥ ) . در این نظریۀ معلوم نیست که کار گران بخش بازرگانی  ، مالی و …. چرا و با اتکا به کدام روش از دسته بندی طبقۀ کار گر جدا می شوند .برخی دیگر چون اهمیت تفکیک کار مولد و غیر مولد را در تئوری مارکسیستی درک نکرده اند ، یا به نظریۀ اسمیت در بارۀ کار غیر مولد اکتفا نموده اند ( هر کاری که با در آمد مبادله شود کار غیر مولد و هر کاری که با سرمایۀ مبادله شود کاری است مولد ) و از همین جا هم تئوری ارزش مارکس را نفی کرده و نظریۀ اجتماعی آنان ، طبقۀ کارگر و گروه های در بر گیرندۀ آن را با موقعیت همۀ

 گروه های دیگر تحت ستم همسان فرض نموده و مدعی اند که طبقۀ کارگر دیگر رسالت تاریخی خود را در دگرگونی های اجتماعی از دست داده است ( ٦ ) 

برخی دیگر اهمیت تجزیۀ مارکسیستی در بخش کار غیر مولد را به گونه ای که مدیران و گروه های اجتماعی صاحب امتیاز و کارگران این بخش  ( غیر مولد  ) و جایگاه متفاوت و متضاد طبقاتی آنها را از هم تفکیک کند ، نادیده گرفته و همۀ کارکنان بخش ,, غیر مولد ،، را تحت عنوان ,, مزد بگیران،، در یک جایگاه طبقاتی واحد ادغام نموده اند . هر دو این نظریه ها روایت های اشتباه از مسالۀ کار مولد و غیر مولد ارائه می دهند .

نکتۀ با اهمیتی که همواره باید در نظر داشت این است که هدف نظریۀ مارکسی از تفکیک کار مولد و غیر مولد در سیستم سرمایه داری و اینکه ارزش اضافی توسط کارگران بخش مولد ایجاد می شود ، اما به هیچ وجه این نبوده که کارگران بخش غیر مولد از جمله کسانی که در بخش های مالی  ، بازر گانی  ، و یا به جنبه های از کار که به بخش خدمات  مصطلح  شده کار می کنند  را در برابر کار گرانی قرار دهد که  کار تولیدی  ( مولد ارزش اضافی  ) انجام  می دهند و اساساً کار آنها را کم اهمیت جلوه دهد ، بلکه این تفکیک  به این نظریۀ کمک نموده که سرمایه داری به عنوان یک شیوۀ تولید مشخص تاریخی و نیز سوخت و سازهای درونی سیستم ، از جمله قوا نین مربوط به انباشت  ، نرخ سود و گرایش نزولی آن و … را مورد بررسی قرار دهد .

مارکس در توضیح تمایز کار مولد و غیر مولد این نظریه اسمیت را که کاری که با در آمد مبادله میشود ، کار غیر مولد است ، می پذیرد اما آن را در سیستم سرمایه داری ناکافی می داند . نظریۀ وی در توضیح کار مولد (بر خلاف اسمیت ) 

این است که هر کار ی که با سرمایه مبادله شود الزاماً تولیدی ( مولد ) نیست . این نکته در بخش های مربوط به تئوری ارزش  بطور مشخص  مورد  تحلیل قرار می گیرد . از نظر مارکس  در سیستم  سرمایه داری  تنها ,, کاری  مولد  محسوب می شود که مستقیماً  به سرمایه  تبدیل می شود یعنی کاری  که  سرمایۀ  متغیر را به  یک مقدار متغیر تبدیل می کند،، و سپس تأکید دارد که ,, قدرت مولدۀ کار قدرت مولد سرمایه است ،، اما این قدرت مولده تنها به پروسۀ کار مربوط می شود و….یعنی کاری که ارزش اضافی تولید می کند و به مثابۀ عاملی برای تولید ارزش اضافه در خدمت سرمایه قرار می گیرد و لذا امکان می دهد که سرمایه خود را به صورت سرمایه و به  صورت ارزش خود افزا متجلی می کند و ….( ٧ ) . به این ترتیب این  درک به وی  کمک  میکند که از قدرت  راز آلود سرمایه پرده  برداشته و قدرت واقعی  نیروی کار و کارگر را در ارزش افزایی سرمایه  ، بر جسته نماید .

در دسته بندی مارکس ، حمل و نقل و انبار داری از اجزاء کار مولد محسوب می شوند . وی در بارۀ صنعت حمل و نقل می نویسد : ,, رابط کار مولد یعنی کارگر مزدی با سرمایه در اینجا درست مانند عرصه های دیگر تولید مادی است . بعلاوه در این مورد اخیر یک تغییر مادی در موضوع کار رخ می دهد . یک تغییر مکانی ، یک تغییر جا .  ….وقتی کالا به مقصد می رسد ، تغییر حاصله در ارزش مصرف آن ناپدید می شود و دیگر تنها در ارزش مبادله ای بالاتر آن  در قیمت بیشتر آن ، نمودار می گردد . اگر چه در این حالت کاری که واقعاً انجام شده است هیج نشانی از خود در ارزش مصرف بجا نگذاشته است ، اما با وجود این در ارزش مبادله ای این محصول مادی متحقق شده است .

لذا در این شاخۀ صنعت نیز مانند هر عرصۀ دیگر تولید مادی ، این حکم صادق است که کار خود را در کالا مجسم و ادغام می کند و حتی اگر هیچ رد مشهودی از خود در ارزش مصرف کالا های مزبور بر جای نگذاشته باشد  . ,, ( ٨ )

بعلاوه مارکس با هوشمندی تمام تأ کید می کند که ارزش اضافی تنها در محدودۀ پروسۀ تولید مادی ایجاد نمی شود ،

بلکه در بخش بروزات سرمایه داری در عرصه تولید غیر مادی نیز به ارزش افزایی کار در تولید غیر مادی اشاره معینی می کند . وی در دسته بندی خود در بروزات تولید غیر مادی در جامعۀ سرمایه داری  ، دو نکته را از هم تفکیک می کند :

,, تولید غیر مادی حتی هنگامی که صرفاً یرای مبادله انجام می شود ، یعنی هنگامی که کالا تولید می کند ، میتواند بر دو نوع باشد :

١- حالتی که ماحصل تولید ، کالا یا ارزش مصرفی باشد که شکل متفاوت و مستقلی از تولید کننده و مصرف کننده به خود می گیرد . این کالاها بنا بر این می توانند در فاصلۀ بین تولید و مصرف و در این فاصله به عنوان کالاها ی قابل فروش به گردش بیافتند ،نظیر کتب ، تابلو های نقاشی و در یک کلام تمام محصولات هنری که از اجزای هنری خود هنرمند متمایزاند . اینجا تولید سرمایه داری در قلمروی محدودی می تواند عمل کند . و…

٢- حالتی که تولید نتواند از عمل تولید کردن تفکیک شود . مثل کار تمام  بازیگران ، نقال ها ، هنر پیشه ها ، معلمین ، اطبا و …. مثلا معلمین در مؤ سسات آموزشی ممکن است صرفاً کارگرانی مزد بگیر در خدمت صاحب مؤسسه باشند، از این نوع کارخانه های تعلیم و تربیت در انگلستان فراوان است . اگر چه در رابطه با شاگردان  ، معلمان کارگران مولد نیستند ، اما در رابطه با کارفرمای خود کارگر مولداند . صاحب کار سرمایه اش را با نیروی کار آنان مبادله 

می کند و خود از طریق این پروسه ثروت می اندوزد ,, ( ٩ )

همانگونه  که روشن است مارکس این گونه از فعالیت ها را در تولید غیر مادی سود آور دسته بندی می کند . اما چون در دورۀ مارکس تولید در این حوزه ها، نا چیز بود ، پیشنهاد می کند که ,, تمام جلوه های تولید سرمایه داری در این عرصه در قیاس با خود تولید چنان نا چیزند که می توان از همۀ آنها صرف نظر کرد،، .

در این تردیدی نیست که تولید مادی شالودۀ اساسی سوحت وساز درونی سیستم سرمایه داری است و هیچ جامعه ای را نمی توان با فرمان رئیس های جمهور ، قراردادهای شرکت های بیمه و دستورالعمل بانک ها و … حتی چند روز هم اداره کرد با این همه نباید کار کرد های تولید غیر مادی وپروسۀ ارزش افزایی آن را که به ویژه با سیا ست های نئولیبرالی اخیر رشد کرده است را کم اهمیت جلوه داد . پس تا اینجا روشن است که ارزش اضافی در بخش کار مولد

 ( تولید مادی و غیر مادی ) ایجاد می شود اما بدون کار کارگران بخش های غیرمولد نظیر کارگران بخش فروش  بازرگانی و مالی ، پروسۀ گردش و انباشت سرمایه مختل می شود 

بعلاوه تفکیک کار مولد و غیر مولد در سیستم سرمایه داری بیش از هر چیز در کارکردهای خود سیستم قابل بررسی است . روسدلسکی مارکسیست برجسته ، در پژوهش هایش به گونه ای مؤثر متد مارکس در ,, سرمایه،،را مورد توجه قرار داد و همین نکته به برخی از مارکسیست ها  کمک کرد که همین متد را در بررسی کار کردهای سرمایه معاصر از جمله مسالۀ انباشت  ، گرایش نزولی نرخ سود ، و عملکرد کار مولد و غیر مولد در سیستم به شیوه ای کارا مورد توجه قرار دهند. از جمله این افراد فرد موزلی است . وی با ارائۀ تصویرهای عینی در بارۀ علل رکود اخیر سرمایه داری در آمریکا و مسالۀ گرایش نزولی نرخ سود ، و … به گونه ای روشن ، اهمیت تفکیک کار مولد و غیر مولد در باز شناسی عملکرد سیستم سرمایه را اینگونه توضیح می دهد :

,, ….. نظریۀ مارکسی چنین نتیجه می گیرد ، که روند تحول تکنولوژیک ـــ که خصیصۀ همیشه حاضر و نهفته در اقتصادهای سرمایه داری است به این گرایش دامن می زند که تعداد کارگرانی که مشغول به کار هستند را نسبت به 

کل سرمایه ای که در ماشین آلات و امثال آن به کار برده می شود ، کاهش می یابند . مارکس این را   ,, ترکیب ارگانیک سرمایه ،، می خواند . تحولات در تکنولوژی تولید ، معمولاً هدف ,, صرفه جویی در کار ،، را دنبال می کند ، به این معنی که بتوان با کار کمتر هم یک میزان مشخص از یک محصول معین را تولید کرد . این امر به پیچیدگی 

بیشتر ماشین آلات محتاج است ، که به نوبۀ خود به سرمایه گذاری بیشتر نیازمند می باشد . ( در اصطلاح اقتصادی مارکس ، تحولات تکنولوژیک ، ترکیب ارگانیک سرمایۀ را افزایش می دهد . ) اما طبق نظریۀ مارکس ، سود تنها توسط کارگران تولید می شود . اگر تعداد کمتری کارگر نسبت به کل سرمایۀ گذاری به کار گرفته شود .میزان سود تولید شده نیز به نسبت کل سرمایه گذاری تقلیل می یابد. به عبارت دیگر نرخ سود افول خواهد داشت ، چرا که نرخ سود کسری است که صورت آن میزان سود و مخرج آن  میزان سرمایه گذاری است .  ……

یک عمل تعیین کنندۀ نرخ سود ــ طبق نظریۀ مارکسی ، که شخص مارکس بر آن تأکید نورزید ، اما به نظر می رسد که در روند اقتصاد ایالا ت متحده در دوران بعد از جنگ دوم جهانی حائز اهمیت است ــ تفاوت کار تولیدی و کار غیر تولیدی است . ( به زبان مارکس کار مولد و غیر مولد ). طبق نظریۀ مارکسی ، همۀ شاغلین در تولید سود سهیم نیستند .

تنها کارگرانی که به طور مستقیم و غیر مستفیم در فعالیت های تولیدی ، یعنی طرح یا ساختن چیزی شرکت دارند ، در تولید سود نقش ایفا می کنند . فعالین یا کارگرانی که در امور غیر تولیدی به کار مشغول هستند ، سودی تولید نمی کنند . 

دو دسته از فعالیت های غیر تولیدی وجود دارند : دستۀ اول را من ,, کارکنان مدیریت ،، می نام ، که شامل ناظران  ، مدیران و بطور کل ,, صاحبان کار ،، می شود . دسته دوم را کار کنان ,, فروش ،، تشکیل می دهند ، که فروشنده ، کارکنان دوایر خرید ، مستغلات و امور مالی و امثال آن می گردد.

طبق نظریۀ مارکسی ، اگر تعداد شاغلین غیر تولیدی از تعداد شاغلین تولیدی بیشتر و سریع تر رشد کند ، این به افول سود خواهد انجامید ، چرا که تنها گروه دوم است که سود تولید می کند و گروه اول به هزینه می افزاید . این امر ، در دوران بعد از جنگ دوم جهانی واقعیت  یافت . تعداد شاغلین غیر تولیدی نسبت به شاغلین تولیدی به طرز بارزی رشد کرد ، یعنی تقریباً دو برابر شد و این امر به افول نرخ  سود یاری رساند . این روند افزایش نسبی شاغلین غیر تولیدی 

تا حدی ناشی از تحولات تکنولوژیک بود ، که بهره وری کارگران تولیدی را افزایش می داد و در نتیجه نیاز به کارگران غیر تولیدی در بخش فروش را تشدید می کرد .

بنا بر این ، طبق نظریۀ مارکسی ، دو دلیل عمده برای افول نرخ سود وجود دارد . افزایش سرمایه گذاری در ماشین آلات و امثال آن در ازای هر کارگر . یعنی  افزایش  ترکیب  ارگانیک  سرمایه  و  افزایش  نسبی  کارگران  غیر تولیدی در مؤ سسات سرمایه داری . یعنی نسبت کار مولد به کار غیر مولد . بنا بر تخمین من این دو عامل بطور نسبتاً مساوی به افول نرخ سود کمک کردند . هر دو این روندها خود از تحولات تکنولوژیک ــ که از خصو صیات اقتصاد سرمایه داری است ــ نشأ ت می گیرد . ( ١٠ )

چنین روشن نمی توان به تناقضات فعالیت های کاری در نظام سرمایه داری و اهمیت تقسیم کار به مولد و غیر مولد در کارکرد های سیستم اشا ره داشت . اگر تفکیک کار مولد وغیر مولد و تجرید در جوانب آن ، برای شناخت کارکردهای کل سیستم موضوعی با اهمیت است به همانگونه افراط در کار بست سطح تجرید به گونه ای که از ساختار کل سیستم فرا رود و یا از نحوۀ سر و کار داشتن افراد با هر نوع محصولات مادی به روش های دل بخواهی برای مولد ویا غیر مولد بودن کار اصرار شود، نتیجه ای  فراتر از سرگیجه نخواهد داشت .

خیاطی را در نظر بگیرید که برای فرد معینی لباس می دوزد ( یعنی کار وی با در آمد آن فرد مبادله می شود ) و با ز هم خیاطی را در نظر بگیرید که در کارگاهی که لباس یرای فروش به بازار می دوزد ، کار می کند ( کار او با سرمایه مبادله می شود و ارزش افزا است ) با وجودی که هر دو آنها با محصولات مادی سر و کار دارند ، کار اولی غیر مولد و کار دومی مولد محسوب می شود .

پیش تر گفته بودیم که حمل و نقل و انبار داری از اجزاء کار مولد در سیستم سرمایه داری محسوب می شوتد . حال کارگری را در نظر بگیرید که در یک مؤ سسه مشغول به کار است و مجبور است که ابتداد کالا ها را در انبار بچیند و سپس در قسمت قروش به کار فروشند گی بپردازد ، یعنی در یک مؤ سسۀ سرمایه داری هم کار مولد انجام می دهد و هم کار غیر مولد . مثال دیگر در این مورد ، کار پاره وقت و نیمه وقت است و بیشتر در شرکت هایی که کارگر اجاره می دهند رواج یافته است . حال فرد یا گروهی از کارگران را در نظر بگیرید که توسط این شرکت ها در مؤ سسات  گوناگون سرمایه داری  مشغول  به  کار می شوند . چند  ساعت  در یک مؤ سسۀ تولید لباس کار می کند و چند ساعت در هفته، در مؤ سسه ای دیگر به عنوان فروشنده و ….  . حال اگر از سطح تجرید برای باز شناسی سیستم فرا رویم و مدام بر سر نوع کار یک فرد و مولد و غیر مولد بودن آن جدل کنیم چیزی جز سرگیجه به دنبال نخواهد داشت .

تجرید در کار مولد و غیر مولد اگر چه برای باز شناسی تنا قضات و کارکردهای سیستم سرمایه داری مؤثر است 

اما به همان نسبت زیان آور و اغتشاش آفرین خواهد بود چنانکه این سطح تجرید از فرآشد کل فراتر رفته و بعنوان زمینه ای برای تمایز در جایگاه  طبقاتی گروه هایی بکار رود ، که اجزاء  یک طبقه واحد اند.  

نکته مهم دیگر در نوشته موزلی تأ کید وی بر تقسیم بندی  کار کنان بخش غیر تولیدی است. یعنی ,, کار کنان امور مدیریت،، که شا مل ناظران و مدیران و بطور کلی ,, صاحبان کار ،، است و تمایز آنها از کارکنان ,, فروش،، که شامل فروشنده ها ، کارکنان دوایر خرید ، مستغلات و امور مالی است .

حال این پرسش مطرح است که با اتکا به کدام روش می توان در مؤسسات سرمایه داری تمایزات طبقاتی ، بخش مدیریت ،که  ممکن  است  سهمی در مالکیت  یک  مؤسسۀ  سرمایه داری نداشته باشند  را با کارگران و دیگر

 گروه های اجتماعی ، بگونه ای روشن ، برجسته نمود ؟ ! . در اینجا به جزء دیگری از تعریف لنین از مفهوم طبقه ، یعنی مسالۀ سازمان اجتماعی کار در سیستم تاریخا مشخص سرمایه داری می پردازیم .

سازمان کار اجتماعی سرمایه داری : مناسبات سلطه و مسالۀ کنترل و ادارۀ کــار

خشونت و سلطه ، درونمایۀ  همۀ جوامع متکی بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است  و تولید کنند گان با اشکال مرعی  و نا مرعی از منا سبات  سلطه از وسایل  تولید و محصول  کار خود جدا می شوند . سلطۀ   طبقا تی عا م ترین و بنیادی ترین مناسبات سلطه است.

در منا سبات تولیدی سرمایه داری  هما نند همۀ مناسبات تولیدی پیش از آن ، مالکیت خصوصی  شالودۀ این مناسبات است. سازمان اجتماعی کا ر در جامعۀ سرمایه داری اما ساختاری هیرارشیک و بورکراتیک است که سلطه و کنترل  پروسۀ کار در آن به اشکال پیچیده ای پد یدار می شود. به عنوان نمونه در جوامع فئودالی ارباب برای آنکه سهمی از  محصول دهقان را تصاحب کند ، نیازمند گسترش آشکار استبداد در حوزۀ سیاست و تضمین اهرم هایی برای حراست از مالکیت است . اما یک دهقان بر پروسۀ کار خود کنترل ونظارت دارد . سازمان اجتماعی کار  سرمایه داری اما بر ساختاری هیرارشیک  ، بورکراتیک و از بالا به پائین متکی است و بدون اداره و کنترل پروسۀ کار  ، پروسۀ تولید گردش انباشت  و سود آوری  سرمایه  دچار اختلال می شود .

اگر در آغاز رشد سرمایه داری  ، سرمایه دار به همراه خانواده اش  می توانست  بر پروسۀ تولید کنترل و نظارت داشته باشد ، با گسترش سرمایه و جهان گرایی آن دامنۀ روابط کنترل و سلطه نیز گسترش و توسعه یافته ، بگونه ای که با پدیداری بحران سرمایه داری در نیمۀ دوم قرن نوزدهم  ، تحولی در سیستم اداره و کنترل بوجود آمد که به ,,  انقلاب مدیریت ،، مشهور شد .  در اوایل قرن بیستم نیز با تحولاتی که به  ,, صنعتی شدن کار دفتری ،، شهرت یافت  ، دامنۀ آن گسترش پیدا کرد . در همین دوره با گسترش مبارزات کارگری برای کاهش ساعت کار ، تیلوریسم به عنوان یک سیستم مدیریت کارآمد برای سرمایه ، در کارخانه های پیشرفتۀ صنعتی به کار گرفته شد . هدف تیلوریسم  یا ,, قطعه کاری ،، کاهش  زمان کار از طریق  فشار بر کارگر

 بود . (  ١١ ) این گونه از اشکال  ,, مدیریت ،، همراه با توسعۀ تکنولوژیک در سراسر قرن گذشته و در اشکال مختلف توسعه یافت ، نظیر فوردیسم ، تویوتایسم و …  و اکنون نیز در اشکال گوناگون ادامه دارد .

توسعۀ صنعت و رشد تکنولوژی و ضرورت حرکت سرمایه و کنترل کار ، اما به پدیداری بخشی از گروه های اجتماعی منجر شد که ممکن است در مالکیت سرمایه مشارکت نداشته باشند ، اما در پروسۀ اداره و کنترل  سرمایه  و کار ، کار گزار سرمایه  محسوب شده  و از نظر جایگاه  اجتماعی  به  گروه های  بالایی جامعه  تعلق دارند . سرمایه  یک  رابطۀ  اجتماعی  است . چه  روشی  را  می شود  به  کار گرفت  که  در این سیستم  ، جایگاه ,, مزد و حقوق بگیران ،، نظیر مدیران یک مؤسسۀ سرمایه داری  با گروه هایی که به طبقۀ کارگر تعلق دارند از هم تفکیک کرد ؟

اگر متد مارکس را که به متد  ,, سه ضلعی ،، معروف شده یعنی دو طبقۀ اصلی جامعه و گروه ها  و لایه هایی را که 

بین این دو در نوسان بوده و از بالا به سرمایه و از پائین به کارگران مربوط می شود ، با اتکا به روشی که

اریک اولین رایت ( ١٢ ) در بررسی طبقات اجتماعی ــ از طریق مسالۀ اداره و کنترل پروسۀ کار ــ  به کار 

گرفته است را مورد توجه قرار داد ، می توان تصویری روشن تر از لایه های مختلف یک طبقه به دست داد . 

این روش کمک می کند که روند دگرگونی های متفاوت در سازمان اجتماعی کار در هر دوره از تحولات سرمایه داری 

مورد بررسی قرار بگیرد . به ویژه در بررسی موقعیت طبقاتی آن بخش از شاغلین که در محاسبات طبقه بندی مشاغل 

سرمایه داری  ,, کارمند ،، محسوب می شوند . 

مسالۀ اداره و کنترل در سازمان اجتماعی کار با روش اولین رایت  را این گونه می توان خلاصه کرد : کسانی که

سرمایه را اداره و بر کار دیگران کنترل و نظارت دارند . کسانی که در جایگاهی قرار دارند که بر پروسۀ کار 

خود کنترل و نظارت دارند و کسانی که تحت کنترل و ادارۀ سرمایه کار می کنند . ( ١٣ ) 

گروه اول در بر گیرندۀ مدیران است که معمولاً در آمدهای بالا داشته و با گروه های بالائی جامعه مرتبط اند . 

این ها کارگزار سرمایه محسوب شده و منافع خود را در حفظ سیستم و تداوم آن جستجو می کنند . گروه دوم کسانی هستند که بر پروسۀ کار خود کنترل و نظارت دارند . این ها از اجزاء طبقۀ میانی محسوب می شوند . و گروه آخر به  طبقۀ  کارگر  تعلق  دارند و در زیر مجموعۀ  این طبقه  دسته بندی می شوند . باید  توجه  داشت  که  کار بست  این روش در سیستم تاریخا معین سرمایه داری مورد بحث است و باید همراه با اجزاء بعدی طبقات که جلوتر مورد بررسی قرار می گیرد ، در نظر گرفته شود . یعنی اجزاء مرتبط با هم برای شناخت مفهوم طبقات اجتماعی  . بگذارید در این زمینه شواهدی بیاوریم : 

یک واحد تولیدی را در نظر بگیرید که در آن گروه های شغلی متفاوت مشغول به کار هستند . تا آنجا که به مالکین 

و کارگران تولید کنندۀ این واحد مربوط می شود ، توضیح جایگاه طبقاتی پیچیده نیست  اما هم  اینکه به مسالۀ 

,, کارمند ،، و طبقه بندی مشاغل و جایگاه  گروه های  اجتماعی از این زاویه  نگاه می کنیم ، اغتشاش از مفهوم

جایگاه طبقاتی آنها آغاز می شود . در اینجا مدیران هم به لحاظ  اداره و کنترل سرمایه و کار و هم به لحاظ سطح

در آمد نسبی ، در جایگاه گروه های بالایی قرار می گیرند ( صاحبین کار یا کارگزار سرمایه ) با وجود آنکه ممکن

 است در سهام کارخانه نقشی نداشته باشند . 

افراد دیگری را در نظر بگیرید که با وجود آنکه پروسۀ کار دیگران را اداره و یا کنترل نمی کنند ، اما بر پروسۀ کار خود ( که  اکثراً کار فکری است )  کنترل و نظارت  دارند  و سطح در آمد آنها از دستمزد  یک  کارگر ماهر بیشتر است . ( مثلاً  کارکنان متخصص بخش آزمایشگاه در یک واحد تولیدی ) ، ابن بخش از کارکنان در دسته بندی طبقۀ  میانی  قرار دارند ( منظور جایگاهی مابین دو طبقۀ  اصلی  جامعه  در سیستم  سرمایه داری است ) . ,, کارمند ،، دیگری را در نظر بگیرید که در بخش حسابداری  مشغول به کار است و تحت نظارت و کنترل رئیس اش مجبور است که  بازدهی کار خود را در زمان معینی ارائه دهد و از نظر در آمد نسبی نیز چیزی هم سطح یک کارگر ماهر و یا کمتر از آن دستمزد دریافت می کند . این ,, کارمند ،، بدون شک به گروه های زیر مجموعۀ طبقۀ کارگر تعلق دارد . 

الکس کولو نیکووس ، به درستی تأکید دارد که در سلزمان اجتماعی  کار سرمایه داری ، اصطلاح ,, کارمند ،، 

یک اصطلاح  ایدئولوژیک  است که جایکاه  طبقاتی  افراد را در سیستم  مخدوش میکند تا آنجا  که گاهاً صاحبین شرکت ها و به ویژه  مدیران  آن در دسته بندی مشاغل شرکت ها و مؤسسات  سرمایه داری  خود  را با  این اصطلاح همساز کرده اند . ( ١٤ ) 

ممکن است سؤال شود که یک سر کارگر هم کار دیگر همکاران خود را کنترل می کند ، آیا او به طبقۀ دیگری غیر از طبقۀ کارگر تعلق دارد ؟ ! 

تردیدی  نیست که در میان  گروه هایی  که در زیر مجموعۀ  طبقۀ  کارگر قرار دارند ، تمایز در آمد  و تفاوت  در روش  ادارۀ  کار نیز موجود است . چرا که سازمان اجتماعی  کار در جامعۀ  سرمایه داری  یک هیرارشی بورکراتیک و از بالا به پائین است که مناسبات کنترل به صورت عمودی و بطور  پیوسته تولید و باز تولید می شود . اگر چه سر کارگر ، کار دیگر همکاران خود را کنترل میکند اما خود تحت اداره وکنترل مدیران قرار داشته و از همه مهمتر اینکه بر سرمایه هیچ گونه کنترلی ندارد . شاید یکی از نکته های مهم در تفکیک ,, سر حدهای طبقاتی ،، توجه  به این نکات  باشد . ( دستمزد  بالا و پروسۀ کنترل ) و بتوان  اصطلاح قدیمی ,, اشرافیت کارگری ،، را در این چهار چوب توضیح داد. به هر حال تعیین مرزها و سرحدهای طبقاتی اما کاری است پیچیده که نیازمند بررسی دقایق مختلف رابطۀ سرمایه و کار و محاسبات اجتماعی از نحوه و مقدار دریافت است . اما به نظر می رسد که شاخص مبارزۀ طبقاتی ساده ترین روش شناخت از گروه هایی را به دست می دهد که به مرز این سرحدها دور و یا نزدیک اند . 

پیش تر گفته شد که هر طبقۀ اجتماعی در برگیرندۀ گروه ها و لایه های مختلف است که چه به لحاظ شرایط کار و 

چه از نظر سطح دستمزد و در آمد تمایزاتی بین آنها وجود دارد . یکی از شاخص های مهم در بررسی مرزهای

 طبقاتی توجه به مسالۀ  شیوه و مقیاس دریافت و معیار در آمد نسبی از طریق  محاسبۀ حسابداری اجتماعی است .

 یعنی در نظر  داشتن جزء  دیگری  از تعریف لنین :  مسالۀ شیوه های دریافت  و اینکه افراد و گروه های مختلف

 چه  سهمی از تولید  و ثروت  اجتماعی  را  دریافت  می کنند . به عبارت  روشن تر مسالۀ  استثمار بطور عام  و کارکردهای آن در جامعۀ سرمایه داری بطور خاص .

شیوه های دریافت و درآمد نسبی از منظر حسابداری اجتماعی

کلاسیک های  سرمایه داری  در بررسی روند تولید ، توزیع درآمد را در پروسۀ تولید قرار می دهند . مارکس در گروند ریسه هوشمندانه  به  این نوع  از بررسی اعتراض  می کند و توجیه  ایدئولوژیک  سرمایه داری را  در بارۀ ,, درآمد سرانه ،، به  باد انتقاد می گیرد . همین اغتشاش در بارۀ  مصرف   نیز موجود است . در جامعۀ سرمایه داری بنا به  دلایل آشکار و پیچیده ای  تمایلی بر این نکتۀ مهم  نیست که چه  کسانی و به چه نسبت در مصرف اجتماعی  سهیم ا ند . این نکته در بارۀ کارکرد های استثمار حائز اهمیت است .

استثمار به طور عام یعنی ,, تصاحب کار دیگران ،، . به عبارتی روشن تر یعنی اینکه انسان ها بدون دستمزد برای

 استفادۀ دیگران کار کنند . در مناسبات کار و سرمایه ، استثمار تصاحب محصول کار کارگر ، توسط صاحبین وسایل تولید  سرمایه داری  و یا  کارگزاران  آنها  است . در جامعۀ  سرمایه داری کار دستمزدی منشأ اصلی استثمار  است. کار دستمزدی یعنی نیروی کاری که به صورت کالا درآمده و توسط اشکال مختلفی از مناسبات سلطه ، تحت کنترل و ادارۀ سرمایه قرار گرفته  و سود حاصله از تولید که  نتیجۀ  کار کارگران است ، بین بخش های مختلف سرمایه و یا گروه های  نزدیک  به آنها به مقیاس  متفاوت  تقسیم  می شود . 

در سرمایه داری  دستمزد ، معادل  پولی ارزش نیروی  کار است ( از منظر سرمایه ، کار مولد و غیر مولد هر دو اجزاء هزینه های  تولید  محسوب  می شوند ) . در محاسبات  سرمایه داری ، هنگامی که  از درآمد  سرانه صحبت  می شود ، به این مفهوم است  که درآمد حاصل از تولید اجتماعی در یک دورۀ معین ( مثلاً یک سال ) را به جمعیت یک کشور تقسیم می کنند و از آن نتیجه می گیرند که درآمد سرانه ( مثلاً چند هزار دلار ) است . حال اینکه این درآمد چگونه و به چه نسبت بین گروه های متعلق به طبقات مختلف تقسیم می شود ، راز آشکاری  است که  در اشکال محاسبات  سرمایه داری  پنهان  نگاه داشته  می شود . تئوری  سوسیالیستی 

 مارکس  بر سهم  اشتراکی  افراد در تولید اجتماعی متکی  است  که دراینجا مورد بحث ما نیست ، اما در جوامع

 سرمایه داری روش درآمد  نسبی  و مقایسۀ سطح  درآمد ،  بین گروه های  بالایی و پائینی جامعه ( مثلاً مقایسۀ

 سطح در آمد بین ١٠% از گروه های بالای جامعه با ١٠% از گروه های پائینی جامعه  ) ، شاخصی بسیار کلی

 از سطح و ایستارهای تمایزات طبقاتی و دسته بندی های درونی آنها در یک جامعه را نشان می دهد .

حال اگر شاخص سلطۀ طبقاتی ( کنترل و نظارت در سازمان اجتماعی کار ) را در متن درآمد نسبی بر آمده از 

محاسبات اجتماعی ، مورد بررسی قرار دهیم ، کمک مؤثری است برای دسته بندی گروه های بزرگی از افراد به
,, طبقات سه گانه ،، در سیستم  تاریخاً معین  سرمایه داری  . با اینکه در هر طبقه تمایزاتی  به لحاظ  سطح دستمزد وجود دارد ، اما این تمایزات به گونه ای نیست که در سطح عام و تجریدی نشود  ، جایگاه طبقاتی افراد را تعیین نمود .

اگر در یک جامعه معین سرمایه داری معیار اداره و کنترل و مسالۀ درآمد نسبی را تواماً در نظر بگیریم و

 به طور مثال سطح دستمزد یک کارگر فوق متخصص را معیار مرزهای طبقاتی قرار دهیم ، بهتر می توان ، 

تصویر کم و بیش روشنی از گروه هایی که به طبقۀ کارگر تعلق دارند ، ارائه داد . همین نکته ( سرحدهای مرزهای

طبقاتی ) در مورد طبقۀ میانی ، گروه های بالایی و لایه های درونی هر یک از آنها نیز صادق است .

در ادامه به جلوه هایی از موضوعاتی دیگر که در بررسی مفهوم طبقات مهم اند ، اشاره می کنیم .

دولت و مسالۀ طبقات

در جوامع طبقاتی ، تولید بدون نهادهایی که روابط و سلطۀ طبقاتی را کنترل و هدایت کنند ، نمی تواند ادامه یابد 

و دولت  مرکز اصلی  باز تولید سلطه و نظم طبقاتی است . در هر شیوۀ تولیدی گروه هایی وجود دارند که سوخت و سازدولت و بازتولید نظم اجتماعی با فعا لیت های آنها ترکیب می شود. مثلاً درشیوۀ  تولید  پیشا سرمایه  داری برخی از گروه ها ، نظیر  کاتبان ، سر لشگران ، آخوند ها ، کشیشان و ….  از گروه های  صاحب امتیاز بوده که در نظم دولتی و سلطۀ طبقاتی ، مشارکت داشته و از آن منفعت می بردند .

در جامعۀ سرمایه داری نیز دولت عرصۀ باز تولید نظم اجتماعی و سلطۀ طبقاتی است . اماهمۀ گروه هایی که زیر

 نظر دولت فعالیت می کنند به طبقۀ مشترکی ، تعلق ندارند . بسته به شکل دولت  ـــ  که در جامعۀ سرمایه داری 

می تواند متفاوت باشد ــ گروه های گوناگونی وجود دارند که یا سکان هدایت دولت  را به عهده دارند و یا  اینکه خود زیر سلطۀ دولتی  ( دولت سرمایه ) کار می کنند .

در رابط با دولت سه دسته از فعالیت های کاری را می توان به شکل عام از هم تفکیک کرد : فعالیت هایی که به امور باز سازی نظم اجتماعی و سوخت و ساز درونی آن مربوط می شود ،. فعالیت های دولت در عرصۀ اقتصادی و اموری که به عرصه سود آوری و ارزش  افزایی  سرمایه ( سرمایه ای که  دولت سکان هدایت آن را به عهده دارد) مربوط

 می شود. و دسته ای از فعالیت های اجتماعی ، فرهنگی و خدماتی که سود آور نیستند ، اما بدون این فعالیت ها،

سوخت وساز سیستم و مناسبات دولت با جامعه دچار اختلال می شود .

باز تولیـد نظم اجتماعی: موقعیت بوروکراتـها و تکنوکراتـها

بررسی جایگاه طبقاتی افراد و گروه هایی که با تولید اجتماعی مستقیماً سر و کار ندارند نیازمند پژوهشی مستقل است و برخی از مارکسیست ها در این زمینه پژوهش های جالب توجه داشته اند (١٥).  (مثلا دستگاه مذهب و سلسله مراتب درونی آن و تغییراتی که طی  پروسه های گوناگون تاریخی در این نهاد انجام گرفته و با سیستم های مختلف تولیدی همساز شده است و یا کسانی که مو قعیت آنها ریشه در مناسبات  پیشا سرمایه داری داشته و از طریق رانت با مناسبات  سرمایه داری گره می خورند و …)   در اینجا تنها به موقعیت مهمترین گروه های صاحب امتیاز در جامعه سر مایه داری یعنی مدیران تکنوکرات و بوروکرات که جایگاه ویژه ای در تولید نظم اجتماعی و سلطه طبقاتی دارند، 

اشاره می کنیم  و چنان که پیش تر گفته شد بحث مشخص در این رابطه را که به مسالۀ  دولت و رابطۀ آن به طبقات

 باز می گردد و نیز جایگاه طبقاتی گروه هایی که با تولید سر و کاری ندارند را به نوشته ای دیگر واگذار می کنیم.

در جامعۀ سرمایه داری گروه های معینی وجود دارند که سکان هدایت دولت در دست  آنها است و باز سازی نظم سیاسی و اجتماعی سیستم را به عهده دارند . موقعیت مدیران و صاحب منصبین دولتی ، بسته به نوع و کار کرد دولت    در هر جامعۀ سرمایه داری ، اشکال متفاوتی دارد . ممکن است گردانندگان امور دولتی خود مستقیماً از سهامداران 

مؤسسه های اقتصادی سرمایه داری باشند ( همانند نحوۀ کار کرد ساختار دولت در آمریکا ونقش سیاست مداران در 

سهامداری مؤسسه های سرمایه داری ) و یا اینکه گروه های صاحب امتیازی که سیستم دولتی را اداره می کنند , خود 

در عرصۀ سرمایه گذاری کمتر فعال بوده اما کنترل مؤسسه های تولیدی را به عهده دارند .

به طور کلی مدیران صاحب امتیاز دولتی در بوروکراسی ، نهادهای قضایی ، نظامی ، مدیران و کارگزاران 

امور اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی و ….   چون بر پروسۀ حرکت سرمایه از نظر سیاسی و اقتصادی کنترل و 

نظارت داشته و سوخت و ساز سیستم در عرصه های گوناگون را سامان می دهند ، اگر خود مستقیماً سرمایه دار

 نباشند ،می توان آتها را در دسته بندی گروه هایی قرارداد که با سرمایه داران هم پیوندی و منافع مشترکی دارند .

در اینجا ما این گروه ها را اصطلاحاً کارگزار سرمایه و یا ,, صاحبین کار ،، می نامیم . بین کارگزارن سرمایه  ( یا 

اساساً هر اصطلاح دیگری که به کار بگیریم ) و به طور کلی مدیران و ناظران امور سیاسی و اقتصادی که خود مالک

وسایل تولید نیستند و سرمایه دار به مثابه مالک وسایل تولید با وجود منافع مشترک و تعلق های طبقاتی نزدیک به هم ،

تمایزی وجود دارد که به مسالۀ مالکیت از یک سو و نیازهای سیستم و سازمان اجتماعی کار سرمایه داری از سوی 

دیگر مربوط می شود . این نکته را کمی بیشتر توضیح می دهیم :

در شیوۀ تولید سرمایه داری ، همانند همۀ شیوه های تولید پیش از آن ، مالکیت بر سر وسایل تولید شالودۀ سیستم است .

اما این شیوۀ تولیدی  برای باز سازی و پیش روی خود ، نیازمند پیشرفت های تکنولوژیک و رشد بار آوری  کار و گسترش تولید  کالایی و همچنین حفظ  نظم  سیاسی  و جلوگیری  از آسیب پذیری  آن است . بنا بر این از یک سو

 پیشرفت های تکنولوژیک ، تغییر در سازمان اجتماعی کار سرمایه داری  را ضروری  می سازد ، و موقعیت مدیران ( کارگزاران سرمایه ) را در ساختار سلطه گر سرمایه داری تقویت نموده و در منافع سیستم مشارکت می دهد و از سوی دیگر فقدان مالکیت بر وسایل تولید موجب می شود که در شرایط معین ( به ویژه در شرایطی که مؤ سسۀ اقتصادی سود آور نباشد و یا سیستم به لحاظ سیاسی دچار مشکل شود ) موقعیت آنها ( کارگزاران سرمایه ) دچار

مخاطره می شود و ممکن است بخش و یا گروهی از آنها بر اثر عوامل مختلف از جایگاه طبقاتی خود رانده شوند .

بخش هایی از گروه های دیگر که در مؤسسات اقتصادی سرمایه داری متعلق به دولت ، کار می کنند اعم از این که 

حوزۀ کار آنها مولد یا غیر مولد باشد ، چون تحت تابعیت دولت سرمایه کار می کنند ، شامل قوانین عمومی سرمایه

و هیرارشی طبقاتی آن نیز می شوند .

در مؤسسات اقتصادی تحت کنترل دولت بجز کارگزاران سرمایه ، کسان دیگری کار می کنند که بر پروسۀ کار خود 

کنترل و نظارت داشته و در آمد آنها با محاسبات اجتماعی فراتر از یک کارگر ماهر است . این گروه به بخش های

مختلف طبقۀ میانی  ( منظور بین دو طبقۀ اصلی جامعه در سیستم سرمایه داری است ) تعلق داشته و کسانی که تحت کنترل و هدایت سرمایه کار می کنند و نیروی کار آنها به مثابه کالا خرید و فروش می شود در زیر مجموعۀ طبقۀ

کارگر قرار دارند . همانند کارکنان دون پایۀ مؤسسات مالی نظیر شرکت های بیمه ، بانکها و ….  مؤسسات بازرگانی ،

کارکنان بخش فروش و کارگران بخش صنعت و …..   .

خالی از فایده نیست که در اینجا به  مسالۀ خدمات دولتی و موقعیت طبقاتی شاغلین این بخش اشاره ای داشته باشیم . 

در جامعۀ سرمایه داری عرصه های گوناگونی از فعالیت های کاری افراد در زیر مجموعۀ بخش خدمات دسته بندی 

 می شود . همانند آموزش و پرورش ، امور مربوط به بهداشت و خدمات درمانی ، بخش هایی از فرهنگ و هنر ، خدمات مربوط به نظافت و باز سازی شهری و ….   .

 در بررسی این نوع  از فعالیت ها  دو نکته را باید تواماً در نظر گرفت : نکته اول این است که بخشی از فعالیت های 

کاری در بخش خدمات که غالباً توسط دولت اداره می شود ، مستقیماً به عرصۀ سود آوری مربوط نمی شود ( از منظر

سرمایه کاری غیر مولد است ) اما بدون این فعالیت ها سیستم دچار اختلال شده و باز تولید نظم اجتماعی سرمایه با مانع

روبرو می شود. به طور مثال خدمات مربوط به امور  آموزش  ، بهداشت ، کار یک وکیل دعاوی و ….  و نکته بعدی این است که یک کار خدماتی ممکن است که خود مستقیماً به عرصۀ کار تولیدی سرمایه داری مربوط بوده و سود آور

 و ارزش افزا باشد .همانگونه که پیش تر گفته شد مارکس این گونه از فعالیت ها را در تولید غیر مادی سود آور دسته بندی می کند. اما  چون  در دورۀ  مارکس  تولید در این حوزه ها  ناچیز بود ، پیشنهاد  می کند  که ,, تمام  جلوه های  تولید سرمایه داری  در این عرصه ، در قیاس با خود تولید چنان ناچیزند که می توان ازهمۀ آنها صرفنظر کرد،،( ١٦ ) باتوسعه  وگسترش سرمایۀ داری ، تولید غیر مادی در عرصه های گوناگون ، گسترش یافت و دامنۀ آن در دورۀ معاصرچنان ابعادی پیدا کرده که یکی از سیاست های نئو لیبرالی ، تابع کردن بخش هایی از خدمات در زیر سلطۀ مستقیم تولید و سود آوری در این حوزه است .

در بخش تولید کالا ها و نیازهای مصرفی ، فعالیت بخشی از گروه ها همانند ، معلمان ، پرستاران ، پزشکان ، وکلا و ..

یا غالباً زیر نظر دولت  اداره  می شود و یا  به  گونه ای با مسالۀ  دولت  ارتباط  پیدا می کند . حتی جنبه هایی از این فعالیت ها ممکن است به طور غیر مستقیم به مسالۀ تولید کالا مربوط شود ، مثلاً  فعالیت  کاری در حوزۀ  بهداشت  و آموزش برای باز تولید نیروی کار ( نیروی کار در جامعۀ سرمایه داری به مثابه کالا ) . اما این عرصه از فعالیت های 

خدماتی با این که غالباً از نظر اقتصادی سود آور نیستند و به اصطلاح ریکاردویی برای سرمایه از منظر اقتصادی

,, درد سر آفرین اند ،، اما این سیستم نیازمند به آن است .

حال اگر دولت سرمایه داری را بعنوان ,, کار فرمای عمومی ،، در نظر بگیریم و روش اداره و کنترل پروسۀ کار را در این عرصه مورد توجه قرار دهیم و سهمی که افراد شاغل از تولید اجتماعی به دست می آورند را در متن سازمان اجتماعی کار ، بکار بگیریم ، می توانیم این تصویر کم و بیش روشن را داشته باشیم که برخی از گروه های شاغل در این حوزه همانند کارکنان مدیریت در بخش های امور بهداشتی ، آموزشی و … از اجزاء گوناگون کارگزاران سرمایه محسوب می شوند . کسانی که بر پروسۀ کار خود کنترل و نظارت دارند و از نظر سطح در آمد نسبی فراتر از یک کارگر ماهر قرار می گیرند ، نسبت به سطح در آمد و اشکال دریافت خود از تولید اجتماعی به لایه های طبقۀ میانی وکسانی که نیروی کار خود را بنابر نیاز های اقتصادی خود به فروش می رسانند و تحت کنترل و اداره سرمایــه 

( و دولت آن ) کار می کنند به طبقۀ کار گر تعلق دارند.

توجه به این نکته مهم  است که در بخش خدمات  دولتی ، حوزه ای از تولید کالا ها و نیازهای  خدماتی  است  که مستقیماً ارزش افزا است . یعنی دولت در مقام سرمایه با بکار گیری  کار دیگران سود آوری می کند. در این حالت 

نکاتی که پیش تر در مورد روند ارزش افزایی کار گفته شد ، صادق است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد.

سـر مایه داری معاصر و تأ ثیرات آن بر طبقات اجتماعی

موضوع دیگری که  در بررسی طبقات اجتماعی حائز اهمیت است ، مسالۀ کار کرد های سرمایه داری معاصر است . روشن است  که بررسی همه جانبۀ کارکرد های سرمایه معاصر نیازمند پژوهشی مستقل است بنا بر این در اینجا محدوده ای از این کار کرد ها مورد توجه قرار می گیرد که به مسالۀ طبقات مربوط می شوند . برای نزدیک شدن به این موضوع، ابتدا از آن دور شده و نگاهی به جلوه هایی از کارکردهای سرمایۀ  معاصر می اندازیم و سپس در پرتو این نگاه  رابطۀ بین سرمایۀ معاصر و طبقات را پی گیری می کنیم.

دو شاخص مهم حرکت سرمایه در دورۀ معاصر تحولات تکنولوژیکی و تأثیرات آن بر سازمان اجتماعی کار و نئولیبرالیسم  به مثابه ایدئولوژی  حاکم در هدایت  سرمایه  است. هر دو این  شاخص ها قطب بندی های  طبقاتی درعرصه های درون گر(محدود ۀ یک جغرافیای سیاسی مشخص ) و برون گر ( فراشد جهانی سرمایه) را ژرف تر نموده و پیامدهای آن شکاف بین طبقات اجتماعی و تجزیه در لایه های هر طبقه را عمیق تر نموده است . بر رسی این دو شاخص را با مسالۀ تحولات تکنولوژیک دنبال می کنیم. 

١تحولات  تکنولوژیک  در سرمایه داری : پیشرفت و بازدارندگــی 

سرمایه بنا بر سرشت درونی اش همواره نیازمند تحول در وسایل تولید است . موضوعات متعددی را در بارۀعلل گسترش سرمایه و جهان گرایی آن می توان ذکر نمود که بر رسی هر یک از این علل از گنجایش این نوشتار خارج است . (١٧)  در اینجا تنها به  یکی از پایه ای ترین زمینۀ رشد سرمایه و جهان گرایی آن اشاره می کنیم  یعنی چیزی که در سرمایه داری به عنوان ,, پروسۀ واقعیت بخشیدن به مصرف ،، از آن سخن گفته می شود .

در سرمایه داری بین کارگر به عنوان تولید کننده و کارگر بعنوان مصرف کنندۀ کالا ، یک رابطۀ نسبی نا برابر وجود دارد . سرمایه دار کارگر را مجبور می کند  که  کار لازم را به کار اضافه  تبدیل  کند تنها در این صورت است که سرمایه دار به ارزش اضافی و سود دست می یابد. مزد کارگر اما کمتر از کل ارزش کالایی است کارگر خود تولید کرده است .

در این حالت کارگران ارزشی بیشتر از آنچه که مصرف می کنند ،  می آفرینند. حتی سرمایه دار نیز نمی تواند همۀ سودی را که به چنگ آورده است به مصرف برساند و چه بسا که برای سرعت بخشیدن به پروسۀ انباشت  از مصرف خود بکاهد و سود باقی مانده را بر سرمایه خود افزوده  ، تولید را بیشتر کند و آن را توسعه دهد.

همین نکتۀ ساده ، نمادی از روند دایمی حرکت سرمایه ، تولید بیشتر ، نیاز به بازار های جهانی و گسترش فزایندۀ آن است . تحولات تکنولوژیک به رشد بار آوری کار و روند جهانی شدن و سود آوری بیشتر سرمایه کمک می کند .

مانیفست کمونیست ، در بیش از یکصد و پنجاه سال پیش ، روند تحولات در وسایل تولید سرمایه داری و جهان گرایی

 آن را چنین پیش بینی می کند:

,, بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دایمی در ابزار های تولید ، نمی تواند به حیات خویش ادامه دهد. …. نیاز بورژوازی به بازارهای دمادم در حال گسترش برای کالا های خود ، آن را به سراسر مناطق زمین می کشاند. همه جا باید جا خوش کند، همه جا باید مستقر شود و با همه باید رابطه بر قرار کند و …،، (١٨)

طی چند دهه گذشته ، تحولات تکنولوژیک به گونه ای شگفت آور، تولید سرمایه داری را تحت تاثیر قرار داده است .

تأ ثیرات پیشرفت های تکنولوژیک بر وسایل تولیدی سرمایه داری ، بار آوری کا را افزایش داده ، سرعت گردش سرمایه را شتاب بخشیده و ضمن آنکه برخی از وسایل تولید را به حاشیه رانده است ، موجب شکل گیری یا تکامل صنایع جدیدی شده که در ابعادی غول آسا رشد کرده اند. ( همانند صنایع و تکنولوژی های ارتباطی ، اطلاعاتی و …)

پیشرفت های تکنولوژیک و کار بست آن در تولید ، بر گروه های شغلی نیز تأثیر مهمی داشته ، برخی را منهدم نموده  ویا به حاشیه رانده  و در عین حال گروه ها و حرفه های شغلی جدید ایجاد نموده است.

همه این عوامل موجب گردیده که در سازمان اجتماعی کار سرمایه داری و روابط درونی آن تغییرات مهمی صورت گیرد. به عنوان مثال با بکار گیری کامپیوتر ها ، در فعالیت های مربوط  به کار دفتری ، حسابداری ، خدماتی و … ،

بخشی از فعالیت های کاری که به عرصۀ ,, کار فکری ،، مربوط می شد ه اند، تابع  حرکت ماشین شده است . این نکته باعث گردیده که بستر ,, کنترل و اداره پروسۀ کار خود ،،  ، برای کارکنان این بخش ، محدود شود . ( همانگونه که پیامد کار یدی، کارگر را تابع ماشین نموده و بستر مادی از خود بیگانگی اورا تقویت می نماید ) و رقابت و کاهش دستمزدها در این بخش افزایش یافته و همراه با آن تجزیه در بخش هایی از طبقۀ میانی گسترش بیابد. 

به طور خلاصه می توان گفت که تحولات تکنولوژیک و پیامد آن در سازمان اجتماعی کار سرمایه داری ، موجب گردیده که بخشی از لایه های بالایی و متوسط طبقۀ میانی ، به سوی گروه های پائینی این طبقه رانده شده و بخش  های پائینی آن نیز یا به اردوی کارگران رانده شوند و یا اینکه در پارکینگ های بیکاری تلمبار شوند.

کار کرد های  تحولات  تکنولوزیک  در سامانۀ سیتم سرمایه سالار حتی بخش هایی  از کارگزاران  سرمایه را نیز

 بی نصیب نگذاشته است. با جایگزین شدن وسائل پیشرفتۀ تکنیکی با کار بخش هایی از مدیران ، آنها نیز از جایگاه طبقاتی خود به سوی گروه های  پائین تر کوچ داده شده اند.

کاربست تکنولوژی های پیشرفته در بخش های صنعت از تعداد کار بخش مولد در مناطق پیشرفته سرمایه داری کاسته است اما در همین برهۀ زمانی نیاز به بازاریابی برای تولید کالاهای جدید ، بر تعداد کارگران غیر مولد (بخش فروش و توزیع کالا ها ) افزوده است. همین نکته یعنی افزایش نسبت کارگران بخش غیر مولد به مولد ، علت گرایش نزولی نرخ سود و رکود سرمایه داری در دوره  معاصر است ( بویژه در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی ) و با عث شده که این بخش از کارگران ( بخش غیر مولد) در صف اول تهاجم سرمایه داری و بیکار سازی قرار بگیرند. نکته دیگری که باید در نظر گرفت ، رشد محصولات رایانه ای و امور مختلف مربوط به آن در تکنولوژی های جدید و موقعیت کارکنان این بخش است. اگر در دورۀ معینی ( دورۀ آغازین) با کار تخصصی در این رشته ها ، موقعیت گروه هایی از شاغلین این

 بخش در سیستم تقویت شده بود با گسترش و تکامل این بخش ها ، سطح دستمزدها و موقعیت موقت آنها در اداره کار خود و یا دیگران ، نیز تابع قانون اجتماعی سرمایه شده و یا به آن نزدیک می شود . نتیجه این است که این گروه ها نیز دستخوش تحول و تجزیه شده و می شوند. بخش هایی از آنها از موقعیت طبقاتی پاندولی پیشین و یا کنونی خود رانده شده و یا خواهند شد و یا اینکه به سمت اردوهای بیکاران کشیده می شوند . در بحران اخیر سرمایه داری ، رکود به ویژه در بخش های مربوط به صنایع و تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی ، و وضعیت شاغلین آن و خیل کسانی  که به پارکنیگ های بیکاری کشیده می شوند ، به عینه قابل مشاهده است . توجه  به این نکته بیش  از همه  تئوری های

,, انتقال به فرماسیون اطلاعاتی ،، ( در دل سرمایه داری و یا سیستم مجهول تولیدی دیگر ) که بطور کلی ,, جامعه اطلاعاتی ،، نامیده می شود و معلوم نیست  نیروهای تولیدی آن در کدام طبقه دسته بندی می شود، را بی اعتبار می کند.

همین رکود نشان می دهد که چگونه بنیادهای روش مارکس در بررسی کارکردهای سرمایه داری و قوانین   مربوط به ارزش ، انباشت ، تحولات تکنولوژیک ، گرایش نزولی نرخ سود ، رکود ، بیکاری و گروه های مرتبط با این پدیده به عنوان عارضۀ ذاتی سرمایه داری همچنان معتبر است و اتکا به این روش به بهترین شکلی شاخص های بنیادین مربوط به تولید کنندگان و گروه های مربوط به طبقۀ کارگر در سیستم سرمایه داری و وجوه مشترک  آنها را به دست می دهد .

کار بست تکنولوژی اما روند جهان گرایی سرمایه را بیش از هر دورۀ دیگری تقویت نموده است . ماحصل این پدیده 

رشد کارگران در بخش های مختلف و روند اجتماعی شدن بین المللی است . سرمایه اگر همۀ دیوارهای چین را در هم شکسته و به صورتی غول آسا در همه جا جاخوش کرده است ، گورکنان خود را نیز در ابعادی جهان گرا افزایش داده است .

در سرمایه داری مفهوم پیشرفت ، تناقض ویژۀ خود را دارد و هر پیشرفتی با بازماندگی و تخریب ترکیب می شود . در این سیستم دست آوردهای پیشرفت های مربوط به علوم و دانش ، به جای آنکه در خدمت رفاه و آسایش بیشتر انسانها باشد ، وارونه عمل میکند . ما حصل پیشرفت های تکنولوژیک به جای آنکه به  ساعات کار کمتر و اشتغال بیشتر کمک  کند در جهتی  بر عکس کارکرد داشته  که  نتیجۀ آن افزایش  قطب بندی های  طبقاتی و به ویژه  تجزیه  و یا

 قطب بندی در لایه های مختلف طبقۀ میانی و پایینی و گسترش فزلیندۀ پارکینگ های بیکاری برای فرودستان است .

٢تأثیرات نئو لیبرالیسم بر طبقات اجتماعی

نئولیبرالیسم ایدئو لوژی حاکم در بنیادها و محافل سیاسی و آکادمیک سرمایه داری معاصر است . با پدیداری بحران سرمایه داری در دهۀ هفتاد ، تناقضات ادارۀ سرمایه به شیوۀ کینزی چهره نمود . هیاهو بر سر ,, اشتغال کامل ،، پوچ از آب در آمد و رؤیا ی ,, سرمایه داری با چهرۀ انسانی ،، به یأس بدل شده است . از آن پس نئولیبرالیسم به مثابه بدیل کینزیانی ادارۀ سرمایه قد علم کرد و با اتکا به توجیحاتی نظیر ,, دولت کوچک ،، و جادوی ,, بازار ،، تقریباً در همه جا بر قرار شده است .

,, اصلاحات ساختاری،، یعنی واگذاری بخش هایی از اقتصاد که زیر نظر دولت اداره می شود به بخش ,, خصوصی ،، 

تابع نمودن سیاست دولت ها در امور مالی و اقتصادی به نهادهای بین المللی نظیر بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول و ……..  ,, خصوصی  نمودن ،، و کاهش  هزینه های  بخش  خدمات دولتی و تابع کردن این بخش  در پروسۀ 

سود آوری مستقیم ، و. . جلوه هایی از سیاست های سرمایه های سوداگر در ساختار سرمایه سالار جهان معاصر است .

هدف از این سیاست ها که با چاشنی  ,, دولت کوچک ،، و ,, قدرت بازار ،، توجیه می شود ، اما چیزی جز تعرض به حقوق اجتماعی و تابع نمودن پیشرفت های تکنیکی در قدرت سرمایه و گسترش اجتماعی  نیروی  کار ارزان  نیست .

طی سه دهۀ گذشته در بسیاری از کشورها با هوچی گری در بارۀ ,, دولت کوچک ،، و ,, رشد اقتصادی ،، عرصه های 

مربوط به بهداشت ، آموزش ، تربیت بدنی ، فرهنگ و … مستقیماً به سرمایه داران واگذار گردید . بدین گونه بخشی از دست آوردهای اجتماعی که به سرمایه تحمیل شده بود با جادوی ,, بازار ،، به حاشیه رانده شد . در برخی ازکشورها حتی بخش هایی از سرمایه های مربوط به امور نظامی ، اتمی و … که تحت عنوان ,, سرمایه های ملی ،، مستقیماً زیر نظر دولت ها قرار داشت ، به بخش ,,خصوصی،، واگذار گردید . در همین برهه موقعیت سرمایه های مالی و نهاد های 

پولی در ابعادی بین المللی تقویت گشت . با بکار گیری تکنولوژی ارتباطی و اطلاعاتی و ادغام سرمایه ها در بازار بورس و اسکناس های الکترونیکی ، فرصت برای بیلان های جعلی و حقه بازی های سیاسی برای افزایش دروغین سهام ، فراخ تر شد . تحت تأثیر تبلیغات زهر آگین ، حتی بسیاری از کارگران و دیگر گروه های نزدیک به آنها تتمۀ دستمزد های خود را به جیب بورس بازان و سرمایه داران ریختند .

همه این سیاست ها نه تنها دولت های سرمایه داری را ,, کوچک ،، نکرد بلکه در بسیاری از مواقع دولت خود مجبور شد که  برای تأمین نیازهای  تسلیحاتی ، امنیتی  و …  به همان مراکزی رجوع  کند  که خود  با دست  باز در اختیار 

 سرمایه داران گذاشته بود . بدین گونه بر خلاف توجیحات نئولیبرالی نه تنها هزینۀ دولت ها , در هیچ کجای جهان کم نشده  بلکه فرصت بیشتری در اخیتار سرمایه داران قرار گرفته که دامنۀ قدرت خود را افزایش داده  و عرصه های گوناگونی را به زیر نگین روابط مستقیم سرمایه سالار بکشانند .

سیاست  نئو لیبرالی کار ,, انعطاف پذیر ،، که هدف  از آن ، کنار گذاشتن  دست آورد های  مربوط به قرارداد های

 دسته جمعی در بارۀ انتخاب شغل ، ساعات کار ، و افزایش دستمزد ها نسبت به نرخ تورم … بود ، گسترش پیدا کرده ،

قرار دادهای ثابت و با دوام به قراردادهای موقتی و بی دوام بدل گشته و کار پاره وقت ونیمه وقت در ابعاد گسترده ای جاری شده است . سرمایه با بکارگیری  تکنولوژی های جدید در راستای   به خدمت گرفتن  کار ارزان ، روند جهان  گرایی خود را در ابعادی خیره کننده گسترش داد و… بدین گونه ، بسیاری از دست آورد های کارگران و دیگر دست آوردهای اجتماعی مورد تهاجم سرمایه قرار گرفته و آشکار شده است که معجزۀ ,, بازار ،، هدفی جز کار ارزان و کارگر خاموش ، دنبال نمی کند .

ایدئولوژی سرمایه داری همواره این توهم را دامن زده است که ا فراد قادرند از ,, فرصت های برابر آموزشی ،، که سیستم در اختیار آن ها قرار داده ، استفاده نموده و خود جایگاه طبقاتی خود را تعیین نمایند . جایگاه طبقاتی افراد اما یک موضوع  ابژکتیو است و بنا به تمایل افراد تعیین نمی شود . پوچی این ادعا در سرمایه داری معاصر بیش از هر دورۀ دیگری  بر ملا گشته است . با گسترش سیستم  آموزشی  که  محصول عوامل در هم تنیده ، از جمله نیاز های سرمایه ، سطح تکامل اجتماعی ، گسترش آگاهی و … است ، تعداد تحصیل کردگان چنان افزایش یافته که نه تنها سیستم پاسخگوی جذب آنها  به بازار کار نیست بلکه بسیاری از آنان یا ناچارند کاری جدا از گروه های آموزشی خود پیدا کنند و یا در جایگاهی که به کارگران و نیمه کارگران مدرن مربوط می شود ، نیروی کار خود را در معرض فروش قرار دهند و یا 

اینکه در پارکینگ های بیکاری در انتظار کار باقی بمانند . خلاصه اینکه پیامدهای سیاست نئولیبرالی ، تجزیه در بخش های مختلف طبقات اجتماعی و افزایش اردوی کارگران و زحمتکشان و تلمبار شدن گروه های مختلف در پارکینگ های بیکاری است . کارکرد های پیشرفت های تکنولوژیک در ادغام با سیاست های نئولیبرالی در نظام سرمایه سالار کنونی و پیامدهای آن در طبقات اجتماعی را می توان این گونه خلاصه کرد :

ـــ سیاست جایگزینی ,, مدیریت عالی ،، ( تاپ منیجرها ) که قابلیت آنها از طریق افزایش سود و کاهش نرخ دستمزد و هزینه ها به اثبات برسد با مدیرانی که چنین قابلیتی نداشته باشند , موجب گردیده که رقابت در گروه مدیران افزایش یافته ، در بخش هایی از کارگزاران سرمایه شکاف ایجاد گردیده و گروه هایی از آنان از جایگاه خود رانده شده  و به سوی لایه ها و یا طبقات پائین تر فرستاده شوند .

ـــ کاربست تکنولوژی های پیشرفته در بخش های گوناگون سرمایه موجب گردیده که بخش هایی از فعالیت های کاری که به عرصۀ ,, کار فکری ،، مربوط  می شده اند ، در ابعادی  نسبتاً گسترده ، تابع  حرکت  ماشین شود و بدین گونه 

بخش هایی از گروه های میانی که در سازمان اجتماعی کار سرمایه داری از طریق  ,, کار فکری ،، بر پروسۀ کار خود کنترل و نظارت داشتند به سمت گروه های پائینی جامعه رانده شده و یا به اردوی بیکاران فرستاده شوند . 

ـــ با واگذاری مؤ سسه های اقتصادی دولتی به بخش خصوصی سرمایه داری  ، و کاربست تکنولوژی های پیشرفته ، 

موقعیت گروه هایی از طبقۀ میانی ، به ویژه کسانی که در بخش خدماتی نظیر آموزش ، بهداشت ، و … کار می کنند ، 

دستخوش تغییر گشته است  ( هم به لحاظ موقعیت آنان در کنترل و ادارۀ کار خود و هم به لحاظ سطح دستمزد ) و این 

گروه ها نیز به سوی بخش های پائینی جامعه رانده شده اند .

ـــ در مناطق پیشرفتۀ سرمایه داری از تعداد کارگران  بخش مولد کاسته شده  و بر تعداد کارگران بخش غیر مولد افزوده شده است . این بخش ( کارگران غیر مولد ) در پی رکود اخیر سرمایه داری در صف اول تهاجم قرار گرفته و روز به روز بر تعداد بیکاران آن افزوده می شود .

ـــ بین المللی شدن فزایندۀ سرمایه ، و تأ ثیرات آن بر ساخت اجتماعی ـ اقتصادی مناطق کمتر توسعه یافتۀ سرمایه داری

 ،از تعداد دهقانان و روستائیان کم زمین کاسته و آنها را در قالب تهیدستان شهری و یا کارگران روانۀ شهرها و مناطق صنعتی کرده است .

ـــ با اجتماعی شدن روند کار ، و افزایش کار پاره وقت و نیمه وقت و گسترش پارکینگ های بیکاری بر تعداد نیمه کارگران مدرن ــ که شهر نشینی و سطح معینی از آموزش های شغلی از ویژگی های آنها است ـــ افزوده شده است . 

در اینجا به محور بحث باز گشته و در پرتو توضیحی در بارۀ یکی از مهمترین معیار های بررسی و شناخت طبقات ، یعنی مسألۀ مبارزۀ طبقاتی ، مباحث تا کنونی را با ارائۀ یک جمع بندی فشرده از شاخص های اساسی مفهوم طبقات 

در جامعۀ سرمایه داری را پایان می دهیم .

شاخص مبارزۀ طبقاتی

یکی دیگر از معیار های سنجش طبقات اجتماعی مسألۀ مبارزۀ طبقاتی است . مبارزۀ طبقاتی جلوه ای عمیق از پراکتیک بشری و مهمترین شاخص دگرگونی های تاریخی و اجتماعی است . با اتکا به همین شاخص می توان سوخت و سازهای درونی و جابحایی و تغییر در موقعیت طبقاتی گروه های مختلف را محک زده و روند تجزیه در گروه های میانی و رانده شدن آنها به زیر مجموعۀ طبقۀ کارگر را بررسی کرد . 

نگاهی به کنش های طبقاتی برخی از گروه ها نشان می دهد که گروه های بالای جامعه برای افزایش دستمزد و تغییر 

در وضعیت خود ، به صورت فردی حرکت می کنند . اما گروه های پائینی جامعه به شکل دسته جمعی و اکثراً به صورت  اعتصاب و اعتراض جمعی  نسبت به شرایطی که طبقات  فرادست به آنها تحمیل  می کنند ، واکنش نشان 

می دهند و در پراکتیک اجتماعی آنها ( اعتراضات  ، مطالبات ، شعار ها و .. ) ، نشانه های همبستگی طبقاتی مشاهده 

می  شود . 

نگاهی به واکنش برخی از گروه های اجتماعی نشان می دهد که با رشد سیاست های نئولیبرالی در عرصۀ بین المللی ، موقعیت طبقاتی بخش هایی از گروه های میانی جامعه ، دستخوش تغییر شده است . به ویژه آن دسته از گروه هایی که در بخش های آموزش و پرورش ، خدمات بهداشتی و در مانی ، بخش هایی از صنعت حمل و نقل ، پست و خدمات شهری و …. فعالیت می کردند . این روند تجزیه ، به بهترین شکلی در مبارزۀ طبقاتی و واکنش گروه هایی که مورد تهاجم سرمایه قرار گرفته اند قابل رؤیت است .  

به عنوان نمونه در اروپای غربی ، اعتصابات معلمان و کارکنان بخش بهداشت در انگلستان ، حضور مداوم کارکنان بخش خدمات ، امور مختلف ارتباطات ، کنترل فرودگاه ها ، بخش هایی از حمل ونقل و… در کشورهای مختلف از جمله در فرانسه ، بلژِک ، ایتالیا ، اسپانیا و … که نشانگر تجزیه و چرخش در جایگاه طبقاتی آنها و روند پرولتاریایی شدن گروه هایی است که ممکن است در دوران رونق دولت های به اصطلاح رفاه ، احساس مشترکی با کارگران نداشتند .

در ایران نیز ,, معلمان ،، در اعتصابات خود به ویژه اعتصابات اخیر ,, شعار کارگر، معلم اتحاد اتحاد ،،  را که نشانۀ همبستگی طبقاتی است ، سر دادند . در حالی که این گروه در گفتمان فرهنگی پیشین خود در گذشته ، اصرار داشت که به ,, طبقۀ متوسط ،، تعلق دارد . به هر جهت مبارزۀ طبقاتی به گویا ترین شکلی روند تجزیه در گروه های مختلف و جهت گیری طبقاتی آنان را منعکس می کند .

جمعبندی

صرفنظر از گروه هایی که فعالیت آنها به تولید مربوط نمی شود ( به استثنای مدیران امور سیاسی که پیشتر به آن پرداخته شد ) و بازمانده هایی از طبقات پیشاسرمایه داری ، شاخص های بسیار عام از مفهوم طبقات اجتماعی در جامعۀ سرمایه داری را می توان چنین تصویر نمود :

طبقه و گروه های مسلط

گروه های در بر گیرندۀ آنها عبارت اند از :

ــ صاحبین وسایل تولید ( صنعتی ، مالی ، بازرگانی ، خدماتی ، مستغلات و … )  که سرمایۀ آنها در پروسۀ تولید تعمیم یافتۀ کالایی ــ که مهم ترین شاخص آن نیروی کار به مثابه کالا است ــ روند ارزش افزایی و انباشت را طی می کند . 

موقعیت بخش ها و گروه های متفاوت طبقۀ سرمایه دار از طریق مالکیت ــ که اغلب به شکل قوانین ویا به وسیلۀ

 کار کرد ساختار سیاسی که تولید کنندگان را از وسایل تولید جدا می کند ــ تثبیت می شود . 

ـــ کارگزاران سرمایه یا ,, صاحبین کار ،، ( ویا هر اصطلاح دیگری ) که در برگیرندۀ ، مدیران تکنوکرات و بوروکرات و صاحب منصبین دولتی و غیر دولتی است . موقعیت این گروه ها از طریق جایگاهشان در ساختار قدرت سیاسی  و یا سازمان اجتماعی  کار سرمایه داری تعیین و تثبیت می شود . ادارۀ  سرمایه و کنترل و نظارت  بر کار  کارگران ودیگر گروه ها از ویژگی های فعالیت کاری کارگزاران سرمایه ( صاحبین کار ) است . فقدان مالکیت بر وسایل تولید ، امکان جابجایی در این گروه را تقویت نموده وزمینۀ انتقال بخش هایی از آن ، یه سوی طبقات دیگر را فراهم می نماید . 

در آمد گروه های متفاوت متعلق به طبقه و گروه های مسلط در جامعۀ سرمایه داری از طریق سودی که نتیجۀ استثمار کارگران است و یا استثمار دیگر گروه ها ( مثلاً از طریق سیستم مالیاتی و … ) تأمین می شود .

لایه ها  و گروه های میانی

بین دو طبقۀ اصلی در جامعۀ سرمایه داری گروه ها و لایه های متفاوتی وجود دارند که مهمترین آنها را می توان به گونۀ زیر دسته بندی نمود :

ـــ گروه هایی که موقعیت آنها از طریق مالکیت بر وسایل تولید خویش ( به ویژه تولید و توزیع به شیوۀ سنتی یا مدرن ) معین می شود . همانند صنعتگران ، مغازه داران ، دهقانان و …. 

ـــ گروه هایی که در سازمان اجتماعی کار ، بر پروسۀ کار خود کنترل و نظارت دارند و شهر نشینی و تخصص در رسته های شغلی از ویژگی های آنها است . در آمد این گروه معمولاً بیشتر از دستمزد یک کارگر متخصص است .

ـــ تهی دستان شهر و روستا که اغلب از طریق ایجاد کار برای خود  امرار معاش می کنند و یا به صورت موقت نیروی کار خود را می فروشند .

لایه های مختلف هر یک از این گروه ها بر اساس میزان در آمد از بالا به بورژوازی و از پائین به کارگران

 نزدیک  اند.

در آمد لایه های بالایی این گروه ها اغلب نتیجۀ استثمار دیگران است . لایه های میانی و پائینی طبقۀ میانی ممکن است که استثمار شوند . 

کارگران

ــ طبقۀ کارگر در بر گیرندۀ گروه هایی است که بنا بر جبر ناشی از نیاز های اقتصادی مجبورند که نیروی کار خود را بقروشند . ( نیروی کار به عنوان کالا ) ، تحت کنترل ونظارت سرمایه کار می کنند و دستمزد آنها کمتر از کاری است که انجام می دهند . ( کارگران بخش صنعت ، بازرگانی ، مالی ، خدماتی ، کشاورزی و … ) 

ــ نیمه کارگران مدرن که در بر گیرندۀ  گروه هایی  است که به طور نیمه وقت و پاره  وقت نیروی کار خود را

 می فروشند و یا در پارکینگ های بیکاری در انتظار کار به سر می برند . شهر نشینی و میزان معینی از تخصص

 در فعالیت های کاری از ویژگی نیمه کارگران مدرن است .

فروردین ١٣٨٢ ـــــ آوریل ٢٠٠٣

منابع :

١ـ لنین ــ ابتکار  عظیم منتخب آثار ترجمعه پورهرمزان

٢ــ صابری ــ محسن ، مغهوم سوسیالیسم و مسالۀ شوروی صفحات ١٢٣ــ ١٢٥

  SOZ ٣ــ مکسین  وود . الن . منشأ سرمایه داری . بر گرفته از متن معرفی کتاب در نشریۀ آلمانی زبان 

٤ ــ در متن نوشتار ، برای بررسی تناقضات فعالیت های کاری و تولیدی افراد در سیستم تولیدی سرمایه داری به نوشتۀ ,, کوششی در جهت روشن گری و طبقه بندی کار تولیدی و غیر تولیدی ،، نوشته سونگر ساوران و امت توناک که متن دست نوشتۀ ترجمۀ آن را رفیق گرامی رامین جوان در اختیار من گذاشته است ، رجوع شده است .

٥ ــ نگاه کنید به نظریه مارکسیست هایی چون پولانزاس و …. در بارۀ مفهوم طبقات اجتماعی

٦ ــ برخی از نظریۀ پردازان مکتب تنظیم ، بسیاری از پیروان ,, جامعۀ اطلاعاتی ،، برای نمونه در توضیح و نقد 

Ein neuer Kapitalismus ? ,,  جامعۀ اطلاعاتی ،، و یا ,, سرمایه داری جدید ،، نگاه کنید به نظرات مختلف                 VSA -Verlag     از انتشارات       Ein neues Akkumulationsregime. Michel Aglietta      و                                                                             

٧ــ مارکس ــ کار مولد و غیر مولد ، ترجمۀ منصور حکمت . بسوی سوسیالیسم شماره یک 

٨ ــ همان منبع

٩ ــ همان منبع

١٠ ــ فرد موزلی ــ نرخ سود و رکورد دراز مدت اقتصاد ایالات متحده ــ برگردان : کامران نیری . نشریه نگاه ــ دفتر

هقتم

   Kritisches Woerterbuch des Marxismus١١ ــ 

١٢ ــ روشی که اریک اولین رایت ( صرفنظر از مکتبی که به آن تعلق دارد و محدودیت این مکتب که در اینجا موضوع بحث ما نیست ) در بارۀ ,, اداره وکنترل کار ،، ارائه می دهد ، کمک مؤثری برای شناخت از کارکردهای سازمان اجتماعی سرمایه داری است .

Wo liegt die Mitte der Mittelklasse – Frauen in der Klassenstruktur. Wrigt – O. Erik١٣ـ 

Die sich veraendernde Arbeiterklasse . Alex Collinicos١٤ ــ 

١٥ ــ به طور مثال نوشته مشترک سونگر ساوران و امت توناک ( منبع شماره ٤ )

١٦ ــ مارکس ــ کار مولد و غیر مولد 

١٧ ــ برای بررسی علل جهان گرایی سرمایه رجوع کنید به مارکس کاپیتال ، گروندریسه و …  ، نظریه های هیلفردینگ ، بوخارین . لوگزامبورگ و لنین در بارۀ امپریالیسم ، و … 

١٨ ــ مارکس و انگلس  ــ مانیفیست کمونیست . ترجمه حسن مرتضوی

«قدرت نرم» سخت چین

«قدرت نرم» سخت چین

«انقلاب کنفوسیوس» یعنی چه؟

چند روز پیش حادثه غیرعادی در استرالیا روی داد. تظاهرات دانشجویان دانشگاه کوینسلند (University of Queensland) در حمایت از هنگ‌کنگ از سوی هم‌دانشگاهی‌های خود که طبق برنامۀ دانشکدۀ چینی کنفوسیوس در اینجا تحصیل می‌کنند، مورد حمله قرار گرفت. در این درگیری صدها دانشجو از هر دو طرف شرکت کردند. بنا به گزارش بی‌بی‌سی، دانشجویان چینی با رفتار پرخاشگرانه و با توسل به زور، سعی می‌کردند حریفان خود را بترسانند.

نیروهای انتظامی از تشدید درگیری جلوگیری نمودند، اما تنش بجای خود باقی ماند. دولت ناچار شد حادثه را مورد بررسی قرار دهد. نتیجه‌گیری امیدبخش نبود. تحقیقات در این باره، که توافقنامه‌های بین دانشگاه‌های استرالیا و دفتر مرکزی مؤسسۀ کنفوسیوس چین در پکن قوانین داخلی در خصوص مداخلۀ خارجی‌ها در امور داخلی کشور را نقض می‌کند، آغاز شد.

شبکۀ جهانی مؤسسۀ کنفوسیوس تاریخ خود را از سال ١۹۸۷، از زمانی که شورای بین‌المللی گسترش زبان چینی مرکب از رهبری دوازده وزراتخانه و اداره جمهوری خلق چین برای نخستین بار در تاریخ این کشور در سطح دولتی تشکیل گردید، آغاز کرد. دفتر (هان‌بان) ارگان کار دائم شورا می‌باشد. مرکز ترویج زبان و فرهنگ چینی در خارج از کشور، در سال ۲٠٠۴ بطور رسمی مؤسسۀ کنفوسیوس- کنگزی هیونان- نامیده شد.

دانشکده‌های کنفوسیوس بر اساس توافقنامه بین هان‌بان و دانشگاههای محلی فعالیت می‌کنند و متخصصان اعزامی از جمهوری خلق چین را بکار می‌گیرند. علاوه بر این، آنها به تحصیل دانشجویان چینی در خارج از کشور نیز نظارت می‌کنند.

مؤسسات کنفوسیوس طبق تفسیر رسمی چین عبارت است از: «پل‌های تقویت دوستی بین چین و دنیای خارج». دایره فعالیت «پل‌ها» بسیار وسیع است. مثلا، در حال حاضر در استرالیا در حدود ۲٠٠ هزار دانشجو و دانش‌آموز بر اساس برنامۀ دانشکده‌های کنفوسیوس تحصیل می‌کنند، که فضای آموزش این کشور را تا حدود زیادی تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ورود به دانشکده‌های کنفوسیوس برای عموم آزاد است. آنها زبان چینی آموزش می‌دهند، دوره‌های مختلف فرهنگی- از آموزش خوشنویسی گرفته تا غذاهای چینی برگزار می‌کنند، بودجۀ تبادل دانشجو را تأمین می‌نمایند، مراسم اجتماعی و سخنرانی برگزار می‌کنند.

در سال ۲٠١۸، در جهان ۵۴۸ دانشکده‌ کنفوسیوس و ١١۹٣ «کلاس کنفوسیوس» در مدارس متوسطه و ابتدایی فعالیت میکرد. پکن در نظر دارد تا سال ۲٠۲٠ تعداد چنین دانشکده‌هایی را تا ١٠٠٠ افزایش دهد. برنامه‌ آنها «انقلاب کنفوسیوس» نامیده می‌شود. با اینکه برنامۀ دانشکده‌های کنفوسیوس انساندوستانه اعلام شده، اما منتقدان این شبکه بر این باورند، که هدف آن، گسترش تبلیغات در پوشش تحصیل و حتی جاسوسی است. پکن به نوبۀ خود اصرار دارد، که مؤسسات کنفوسیوس بنا به عملکرد خود هیچ تفاوتی با مراکز فرهنگی از قبیل «شورای انگلیس» یا دانشکدۀ سروانتس اسپانیا ندارد و وجود تبلیغات را منتفی می‌داند. در عین حال، دانشگاه‌های همکار نشان می‌دهد، که موضوعات ناخوشآیند برای پکن (تایوان، تبت، حادثۀ میدان تیانآنمین) از برنامه‌های آموزشی حذف شده، اما نمایندگان چین بشدت اصرار دارند که دانشگاه‌های همکار در فرایند آموزش نباید این مسائل را به میان بکشند.

مات شاردر از بنیاد آلمانی طرح مارشال (آمریکا) تأکید می‌کند، که مؤسسات کنفوسیوس ابزارهای تبلیغاتی هستند. او تصریح می‌کند: «آنها پایگاه حزب تمامیت‌خواهی هستند، که بطور بنیادی با ایده‌هایی مانند آزادی اظهار عقیده و آزادی تحقیق در باره اقدامات دولت دشمنی می‌کنند». بنا به گمان شاردر، مؤسسات کنفوسیوس «پوششی برای فعالیت‌های غیر قابل قبول، مثلا، برای جمع‌آوری اطلاعات و ارتقاء منافع نظامی- علمی چین هستند».

مؤسسات کنفوسیوس را همچنین به این متهم می‌کنند، که آنها برای پیشبرد برنامه‌های خود به دانشگاه‌های همکار فشار می‌آورند. رسانه‌های استرالیایی در ماه ژوئیه گزارش دادند، دانشگاههای محلی با دانشکده‌های کنفوسیوس قراردادهایی بستند، که بر اساس آنها چین حق دارد برنامه‌های آموزش دانشجویان خارجی‌ در این دانشکده‌ها را مستقلانه تنظیم کند. وزارت آموزش و پرورش استرالیا اعلام کرد، که این امر به تقویت تأثیر خارجی در نظام آموزشی استرالیا منجر خواهد شد.

پکن ضمن ابراز ناخوشنودی خاطرنشان کرد، که چنین نتیجه‌گیری نادرست است و بمعنی بی‌احترامی به دانشجویان بومی بوده و از استرالیا خواست تا تبادل دانشجو را سیاسی نکند. با این وجود، حادثۀ دانشگاه کوینسلند نشان می‌دهد، که مستمعین مؤسسات کنفوسیوس بسیار سیاسی شده‌اند. امروزه در این دانشگاه خواستار تعطیل کردن دانشکدۀ کنفوسیوسس هستند. وزارت آموزش و پرورش از افزایش رو به رشد تأثیر چین در جامعۀ استرالیا نگران است. دولت برای قطع دخالت دول خارجی در کار دانشگاه‌های بومی حتی یک واحد‌ ویژه سازمان داده است.

چنین تصوری از مؤسسات کنفوسیوس در سایر کشورها نیز رواج یافته است. در هفته‌های اخیر یکسری از دانشگاه‌ها در سراسر جهان برنامه‌های دانشکده‌های کنفوسیوس را تعطیل کردند. وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا اعلام کرد، که بودجه آموزش زبان چینی از طریق مؤسسات کنفوسیوس را قطع می‌کند. اتفاقات مشابه در انگلیس، فرانسه، سوئد، کاناد، دانمارک روی می‌دهد. ایالت نیوبرانسک کانادا تعطیل کردن برنامه‌های مؤسسات کنفوسیوس را نه تنها در دانشگاه‌ها، حتی در مدارس نیز اعلام کرده است*.

دولتهای غربی با اظهار نگرانی عمیق خود از تأثیر نفوذ «قدرت نرم» چین در میان جوانان، تصمیم گرفته‌اند به اقدامات متقابل دست بزنند. با این وجود، چین در خارج از حوزۀ نفوذ غرب، همچنان به تأثیرگذاری بر روی شعور خوانان ادامه می‌دهد. کاهش تعداد مؤسسات کنفوسیوس در برخی کشورها مانع از افزایش آنها در سایر کشورهای نمی‌شود. زیرا، مبارزه در مقیاس جهانی جریان دارد.

*- «بر حسب اینکه دهها سال تبلیغات سوء علیه اتحاد شوروی به نتیجۀ دلخواه امپریالیسم و ارتجاع جهانی انجامید، حالا دیگر روی جمهوری خلق چین تمرکز کرده‌اند. م.»!

دمیتری سدوف (Dmitriy SEDOV)

https://www.fondsk.ru/news/2019/09/09/zhestkaja-mjagkaja-sila-kitaja-48966.html

ا. م. شیری

۲٣ شهریور- سنبله ١٣۹۸

https://eb1384.wordpress.com/2019/09/13/

نذری های قدیم !

نذری های قدیم !
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

یک فامیل دوری دارم که زمانی همبازی و هم کلاس و محله بودیم . چند روز پیش پیام داد که روز عاشورا کار نمیکند و بیا گپی تصویری بزنیم . روز عاشورا تماس گرفتم ولی جواب نداد . چند بار تماس گرفتم ولی باز هم خبری نبود . تقریبا نگرانم کرده بود .

آخرای شب خودش زنگ زد و چشمتان روز بد نبیند ... صورتی آش ولاش در تصویر ، بادمجانهای کاشته شده ، بی حال و رمق ... گفتم چی شده رفیق ؟ با کسی دعوا کردی ؟ تو که اهل خشونت نبودی ...

گفت نه ، تو صف نذری بودم !

بیشتر تعجب کردم گفتم مگه نیاز یا اعتقاد داری ؟


گفت نه . نیاز ندارم ، اعتقادم نداشتم . میرفتم نون بگیرم دیدم صف کشیدن ، منم رفتم توی صف و به هر زوری بود نذری رو گرفتم . ظرف نذری مثل خودم آش ولاش شده بود ، حوصله خوردن هم نداشتم گذاشتم جلوی گربه ، اونم یه لیسی زد و محل نذاشت و بالاخره نذری امام حسین رو ریختمش تو زباله...اگه خدا قبول کنه


گفتم یادته قدیما که نذری میاوردن تقریبا التماس میکردن که بگیریم تا نذرشون قبول بشه ...

گفت آره یادمه ، به خصوص خدیجه که هی اسم تو رو با دارچین مینوشت روی کاسه نذری و میداد به ننه ت . ننه تو هم چند تا فحش میداد و کاسه میذاشت جلو ما ...

ولی زن مش قاسم که نذری میآورد ننه خیلی هم تشکر میکرد . ما اون متوجل نبودیم که خدیجه دختری بالغ برای مهار هرمونهای وحشی باید کاری میکرد که حرفی براش در نیارن . فقط ننه میفهمید که نوشتن اسم یه پسر 10 ساله توسط یه دختر 18 ساله طبیعی نیست ... ما هم که فقط میخوردیم .


گفتم : راستی خدیجه چی شد ؟ گفت شوهرش دادن ، ولی بعد رفتن تو بازم نذری میداد از ادواجش راضی نبود و میگفت نذری قبل ازدواج به سفارش عمه ش بوده تا زودتر بختش باز بشه و بعد ازدواج میگفت حضرت اسماعیل پیامبر خدا بوده و الی آخر... کلا دلش پیشت گیر بود .


گفتم تو نیاز و اعتقادی که به نذری نداری پس واسه چی رفتی توی صف نذری ؟ گفت بیشتر کنجکاوی و عادت و چشموهم چشمی . اغلب کسانی که توی صف بودند اصلا به نیازمندان و معتقدین شبیه نبودند . واسه خیلی ها صف حالت تفریح و وقت گذرونی بی دردسر شده ... خودمم درتعجبم ما مردم چرا اینطوری شدیم ؟


تفعلی زدم به اینترنت که خاطرات چرچیل آمد : وقتی از چرچیل پرسیدند: چگونه جنوب ایران را بدون مقاومت اشغال کردی، گفت: از تجربیات آشپز احمد شاه قاجار استفاده کردیم که به ما گفت: اگر مردم ایران را به صرف غذا دعوت کنید، نمی پرسند صاحب خانه ای که غذا می دهد، کیست. اگر به آنها وعده‌ ی غذا بدهید، طالب چیزی دیگر نیستند. وقتی می خواستیم وارد ایران بشویم، به بی بی سی گفتیم هر روز در رادیو اعلام کند متفقین می خواهند برای شما کیسه های آرد بیاورند. وقتی ما وارد ایران می شدیم، مردم همه در صف بودند برای گرفتن آرد...


راست و دروغش با اینترنت
بنده مسئولییت قبول نمیکنم.

..........................................................

خودکشی سحر خدایاری ملقب به دخترآبی علتش به نظر من فقط یک چیز بود ، انسان عمدتا نمیخواهد روح طبیعی آزادی را در خودش بکشد و به زور روانه بهشت شود جهنم و آتش را ترجیح میدهد ، آزادی روح انسان است .


اطلاعات سپاه هنرپیشه ای را به جرم اهانت به ساحت امام حسین دستگیر کرد ...

اینکه اهانت با دردودل چه تفاوتی دارد موضوع این نوشته نیست . اما یاد 2 موضوع افتادم . اول داستان سمبلبک موسی و شبان در کتاب فارسی قدیم...چوپانی به زبان و عادت و فرهنگ با خدای خودش درددل میکند ... موسی ناراحت میشود و به چوپان معترض است که چرا با خدا اینطور حرف میزنی ؟ خدا به موسی معترض میشود که به کسی هیچ ربطی ندارد هرکسی چه رابطه ایی با من دارد ...

نکته دوم در دیالوگی از یک فیلم که معتقد است همه آدما را باید به زور راهی بهشت کرد ...

جناب اطلاعات سپاه 40 سال یعنی از زمانی که سیاستهای غرب دیو آخوند را از توی چراغ جادو بیرون آورد و روی سر مردم ایران آوار کرد...تمام دعوا همین است . آدمها را نباید و نمیشود به زور راهی بهشت کرد . حاکمان مربوطه اگر حاکم شده اند تا ساحت مقدس امام حسین مقدستر شود و خدا واحکام او را اجرا و حفاطت کنند ، پس بهتر است بدانیم تقدس و مقدسات چیست و اهانت یعنی چه ؟

از اختلاسهای میلیاردی شروع کنید... سیعد طوسی را منتشر نکنید که با آیه های قرآن مقدس کون بچه های مردم میذاشت...

امثال سعید مرتضوی و لاجوردی را تکثیر نکنید که قداست برایشان مرگ و قتل معنا داشت !

حسابهای میلیاردی خامنه ای و پسران در کدام ساحت مقدس چمبره زده اند ؟ حالا بعد از 40 سال عملکرد مادی ، قاعدتا نگاه عوام به نتیجه مشخص باید باشد ، که اگر مثبت و خوب باشد برای ساحت مقدس یحتمل جایی هست . ولی وقتی از بالا حسابهای بانکی مقامات و حاکمان به نام خدا چاق میشود و بقیه عوام رسما برده هستند ... آنوقت دیگر چه تقدسی ؟ مشتی آهن پاره قراضه به اسم ضریح و قبرهای طلایی که زیرش فقط خاک و کرم است ... سر عوام را به تقدسات مسخره گرم میکنی تا حاکم بدزدد و ببرد ؟

بعدم این چه خدای " قادر و توانایی " ، که نیاز به حفاطت و دفاع اصغر و جواد و سکینه... و کهریزک و خونریزی دارد و با دستگیری و ساطور و تبر خدایی میکند ؟ اگر قادر و توانا است و تمام ذرات هستی را کنترل میکند پس تو و امثالهم بیخود میکنید مدافع تقدسات میشوید ، اگر هم تمام اینها افسانه و خرافه و دکان است که اساسا خدایی و تقدسی وجود ندارد ...


ولتر درجایی گفته بود : خدایی وجود ندارد و همه بساط پهن شده برای کاسبی است ، ولی این را به کارگر من نگوئید ، چون شب مرا در خواب به قتل میرساند...


زمانی که مشتی جاهل احمق دیندار شهرنو تهران را با ساکنانش آتش زدند ، زنده یاد طالقانی موضع گرفت و محکوم کرد و گفت :

جناب دیندار خداپرست ، این هنرنیست که دینت را به زور القاء کنی ، همه جا را ممنوع و آتش بزنی و فقط مسجد بماند ... هنر واقعی این است که شهرنو و عرق فروشی و مسجد کنار هم باشد و توی مدعی دینداری با بحث و استدلال و اخلاق انسانی کاری کنی تا مخاطب جذب مسجد شود ...

آقای اطلاعات سپاه نرینه ، میدانم نمیتوانی ، نمیشود ، اسلام ناب محمدی حداقل 200 سال تا رسیدن به چنین فرهنگی انسانی فاصله دارد . مدت 40 سال با کردیت کامل غرب مملکتی با تمام امکانات زیر دستتان است و عملا ثابت شد قدرت سازندگی ندارید .




13.09.2019
اسماعیل هوشیار

"کودک همسری" جنایتی با پیشینه اسلامی

"کودک همسری" جنایتی علیه جسم و روان کودکان است. یک جرم سنگین که در دنیای امروز مدتهاست بعنوان پدوفیلی شناخته میشود. در کشورهای اسلام زده اما هنوز رایج است و دوران خوش کودکی و آرزوهای کودکان را بیماران جنسی با همبستر شدن با کودکانی که حتی نمیدانند موضوع چیست ویران و نابود میکنند. مردان بزرگسالی که گاهاً هم سن و سال پدران کودکان هستند تحت لوای قانون کثیف اسلامی آنرا "کودک همسری" نام گذاشتند. تجاوز به کودکان همواره و کم و بیش میتواند همه جا رخ دهد اما با عنوان "کودک همسری" این جنایت وحشتناک بر علیه کودکان تنها در جوامعی ممکن و قانونی است که اسیر مشتی مرتجع عقب افتاده و بیمار هستند و یک دین وحشی و ضد انسانی مانند اسلام حکم میراند. دینی که از ابتدا تا انتهای آن در سکس، قتل، شکنجه، کشتار، دزدی و به بردگی گرفتن انسانها خلاصه شده است. 

 

سنت کودک همسری قدمتی به درازای تاریخ اسلام دارد، میرات دوران محمد پیامبر اسلام و امامان و خلفا است که کارشان جنگ و غارت و به بردگی گرفتن زنان و کودکان و قتل عام مردان بوده است. سنتی که در آن دختران کمتر از ده سال به  اجبار  وارد دنیای بزرگسالان میشوند و  مورد تجاوز یک مریض پدوفیل قرار میگیرند. اما در کنار این سنت و قوانین متحجر اسلامی، فقر و عقب ماندگی فکری و فرهنگی نیز از عوامل ازدواج کودکان دختر در جوامعی است که ارتجاع درآن حرف اول را میزند. در این مورد رژیم اسلامی ایران یکی از رکورد داران باصطلاح "کودک همسری" در جهان است. سالانه ازدواج صدها دختر کم سن و سال در ایران به صورت رسمی ثبت میشود، اما این تنها بخشی از آمارهای ثبت شده است و چندین برابراین آمار نیز هرگز ثبت و گزارش نمیشوند. درست هفته گذشته بود که یک ویدیو چند دقیقه ای از مراسم عقد یک دختر نه ساله به نام فاطیما با مردی سی ساله به نام میلاد در شهرستان بهمئی از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد بر روی میدیاهای اجتماعی قرار گرفت. بلافاصله  و در مدت کمتر از چند روز به یاری فعالین حقوق کودکان و قدرت میدیای اجتماعی و همبستگی مردم در ایران برای پایان دادن به این توحش و خشونت علیه فاطیما، خانواده فاطیما مجبور شدند عقد این کودک را باطل کنند. دادستان شهرستان بهمئی در اقدامی تلافی جویانه نسبت به حرکت اعتراضی مردم علیه "کودک همسری" و نادیده گرفتن سنت پیامبر اسلام، دستور بازداشت کسانی را داد که این خبر را منتشر کردند.

 

مردم ایران هیچگاه نباید انتظار انسانیت و یاری از این حکومت جنایتکار که خود انواع خشونت های  جسمی و روانی را علیه کودکان قانونی میداند، داشته باشند. "کودک همسری" برای فرد قربانی تبعات جبران ناپذیر روانی و جسمی دارد. در موارد زیادی فرد قربانی در بزرگسالی، اگر تا آنوقت زنده بماند و راه فرار از این رابطه کثیف داشته باشد، به دلیل تفاوت سنی و مشکلات عدیده خانوادگی مجبور به جدایی میشود. بدلیل عدم حمایت جامعه و قانون و فرهنگ ارتجاعی مسلط، ناچارا و برای تامین امرار معاش وادار به تن فروشی میشود و اقدام به خودسوزی یا خودکشی آخر این تراژدی انسانی است. در قانون اساسی رژیم اسلامی ایران ازدواج دختران در سن سیزده سالگی و پسران در سن پانزده سالگی قانونی است. در جامعه ای که کودکان کمترین حقوقی ندارند و کودکان دختر صرفا بعنوان یک وسیله جنسی نگریسته میشوند، نمیتوان کمترین انتظاری از این حکومتها برای اعاده حقوق کودکان داشت. امروز در بسیاری کشورها دختران تا سن قانونی حق ازدواج کردن ندارند و این یکی از پایه ای ترین و بدیهی ترین حمایت قانون و جامعه از کودکان است.

 

در شرایطی که فعالین حقوق کودکان کار و خیابان مانند آتنا دائمی و سعید شیرزاد و بهنام ابراهیم زاده به جرم دفاع از کودکان در زندان هستند و هر روز به تعداد زندانیانی که از حقوقی بدیهی دفاع کردند افزوده میشود، حکومت جنایتکار اسلامی با هر روش و دسیسه ای راه را برای صیغه شدن و چند همسری و "کودک همسری" هموار میکند.  تقابل جدی با این قوانین ارتجاعی و جنایتکارانه و سنتهای عقب افتاده و ضد زن، کار هر آزادیخواهی است. تا زمانی که این حکومت جنایتکار در مسند قدرت است وضع همین است، آخوند و اسلام و قرآن و سنت و شریعت مانیفستی بجز کشتن و تجاوز ندارد. حکومت مدافع پدوفیل ها را فقط باید با زور و قدرت سرنگون کرد. این اوباش ضد زن و ضد کودک و ضد بشر را باید به همان گورستانی فرستاد که از آن بیرون آمده اند.

 

۹ سپتامبر ۲۰۱۹    Pordel  Zare

Pordelzarh1985@gmail.com

 

 

كارگران! تخفیف مجازات توی سر جمهوری اسلامی بخورد

جمهوری اسلامی عدد و رقم مجازات و محاكمه حالیش نیست، تك تك فعالین كارگری را هر سال حول و حوش اول ماه مه یا هر موقع كه میلشان كشید با یا بدون بهانه دستگیر میكنند. مگر اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را بهمین شكل، بدون هیچ دلیلی برای بار دوم دستگیر نكردند؟ از كارگران وثیقه سنگین میگیرند، رقمی بالغ بر 50 تا 110 سال حداقل دستمزد. آنها را تا مدتها پس از ختم احكام جزائی كه خودشان صادر كرده اند در زندان نگه میدارند، شكنجه  شان میكنند، به اعتراف تلویزیونی وادارشان میكنند، مجبورشان میكنند نامه "التماسی" بنویسند، خودكشی شان میدهند و ... جمهوری اسلامی شاید فعالین كارگری را تیرباران نكند اما آنها را بمعنای واقعی كلمه زجر كش میكند، بماند كه برخی از آنها را نیز رسما در زندان میكشند. چرند تخفیف مجازات توی سر جمهوری اسلامی بخورد، چنین چیزی وجود ندارد. صورتمسئله اساسا قضائی نیست كه حال مجازاتی را الزامی كرده باشد. آخر چه جرمی، چه خلافی، چه مجازاتی؟ مسئله در اصل و اساسش سركوب كارگر است و جمهوری اسلامی هیچ مرزی برای سركوب قائل نیست.

 

در این راستا، كاركرد انتشار نامه منتسب به سه فعال كارگری خاك پاشیدن به چشم ما بود. ما پس از انتشار آن نامه بجای محاكمه جمهوری اسلامی مشغول محاكمه رهبران كارگری شدیم! نباید تدافعی برخورد كنیم كه برعكس لازم است خواستهائی نظیر این را مطرح كرد:

 

1) فعالین جنبش كارگری بویژه فعالین هفت تپه باید بلافاصله و بدون قید و شرط آزاد شوند.

2) جمهوری اسلامی باید رسما و علنا و وسیعا از تك تك زندانیان عذرخواهی كند.

3) جمهوری اسلامی موظف است بابت هر روز زندانی كردن فعالین كارگری مبلغ دویست و چهل میلیون تومان خسارت به هر زندانی پرداخت كند.

4) جمهوری اسلامی باید با به وثیقه گذاشتن در آمد یكدهه نفت، كه تنها توسط شورای كارگران قابل نقد شدن باشد، تضمین كند كه از این پس فعالین كارگری آزاد شده را تحت هیچ شرایطی بخاطر فعالیتهای شان تحت تعقیب قرار ندهد.

***

September 13, 2019

احکام هفت تپه: قدرت نمایی یا ضعف نمایی؟ رژیم اسلامی بر لب گور!

احکام هفت تپه:

قدرت نمایی یا ضعف نمایی؟

رژیم اسلامی بر لب گور!

مقیسه، جلاد دهۀ شصت حکم زندان و شلاق برای اسیران هفت تپه صادر کرد؛ فارغ از آنکه این احکام سریعا علیه خودشان بر می گردد. این اسیران در قلب جامعه جای دارند؛ تخم چشم مردم کارد به استخوان رسیده اند؛ انسان های سرشناس و خوشنام یک جامعۀ بپاخاسته اند. مردم شریف و مبارز و انسان های آزادیخواه و برابری طلب دوستشان دارند. به این آسانی نمی توان این عزیزان را به زندان و شلاق محکوم کرد. کور خوانده اید!

بیست و چهار ساعت از اعلام حکم نگذشته بود که حاشای رژیم از گوشه و کنار بلند شد. از قدیم گفته اند: " دیوار حاشای اسلامی ها و آخوندها بلند است." رئیسی گفت که این احکام باید تجدید نظر شود و کاهش یابد! یک دزد و جنایتکار دیگر اصلا احکام را شایعه نامید. کمی پیش از اعلام حکم، 41 تن از فعالین فولاد اهواز نیز به دادسرا فراخوانده شده بودند. اما همزمان با به دست و پا افتادن رئیسی، اعلام شد که فراخواندن کارگران فولاد نیز شایعه است. از سوی دیگر محمد خنیفر، از نمایندگان کارگران هفت تپه که یکی از آخوندها بر دستانش بوسه زده بود نیز به شش سال زندان و شلاق محکوم شد. خنیفر توطئۀ دو مزدور رژیم باصطلاح "نمایندۀ کارگران" در شورای اسلامی کار با اسد بیگی را افشاء نموده است.

اینها نبض جامعه کاملا در دستشان است. این واکنش سریع السیر فقط و فقط می تواند نشانه خشم عظیمی باشد که در جامعه قُل قُل می زند. به هراس افتادند؛ به دست و پا افتادند؛ صحبت از "انصاف" کردند! این شغال ها اصلا نمی دانند انصاف به چه معناست. از ترس شورش مردم به "انصاف" آویزان شدند.

این رویداد بخوبی هراس رژیم اسلامی از اعتراض کارگران و مردم را به نمایش می گذارد. طی یک سال و نیم اخیر ما بارها و بارها هراس رژیم را از اعتراضات جمعی و متحد مردم به عینه دیده ایم. مثل یک مار خوش خط و خال در مقابل اعتراض و خشم مردم عقب می نشیند؛ مشغول توطئه می شود؛ زمانی که اطمینان حاصل می کند مردم در حالت انتظار هستند هجوم خود را آغاز می کند. برخورد این جنایتکاران به احکام هفت تپه یکبار دیگر این تاکتیک را برملا کرد. در دو قطبی رژیم اسلامی و مردم معترض و مبارز، معادله دیگر سرکوب در برابر ارعاب نیست؛ اکنون این رژیم است که علیرغم تمام کبکه و دبدبه و دستگاه سرکوب و زندان و شکنجه اش از مردم می ترسد. لذا باید توجه داشت که معادله ارعاب دو طرفه است. اگر ما در مقابل تلاش های رژیم برای سرکوب و ارعاب مقاومت کنیم و متحدانه اعتراض کنیم حلقۀ ارعاب را خواهیم شکست. این دیگر همان رژیم "قدر قدرت" سالهای گذشته نیست. مفلوک شده است. از هجوم مردم بخود می لرزد.

فرار دزدان و آقازاده ها از کشور یک بروز روشن این هراس است. یکی یکی دارند دلارها و شمش های طلا را در چمدان ریخته و از کشور می گریزند. بازداشت دزدان رده سوم چهارم یک نشانه دیگر ضعف و درماندگی رژیم استاست. تمام اینها شواهد سرنگونی قریب الوقوع جمهوری اسلامی است. یک پایش لب گور است. باید این لحظه شیرین را که چهل سال است در انتظار آن هستیم بجلو بیاندازیم. سازماندهی اعتراضات وسیع و جمعی بهترین راه است. باید خشم عمیق و لبریز مردم را سازمان داد. باید همبستگی و اتحاد بالقوه ای که در جامعه وجود دارد را بالفعل کرد. هیچ نظامی قادر نیست در مقابل مردم متشکل و متحد و مصمم مقاومت کند؛ بویژه نظامی که به چنین حالت ضعف و مفلوکی دچار شده باشد. نقش فعالین جنبش های مختلف اجتماعی در این شرایط تعیین کننده است؛ فعالین رادیکال سوسیالیست طبقۀ کارگر، فعالین جنبش آزادی زن و جنبش علیه فقر و نابرابری باید آستین ها را بالا بزنند و دست بکار سازماندهی اعتراضات توده ای شوند. سازمانیابی شورایی جامعه یک امر مهم و تعیین کننده در این شرایط است. دور نخواهد بود که این جنایتکاران به زیر خواهیم کشید و تک تک شان را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه خواهیم کرد.

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم

 بخش بیست ودوم ، نظم آتلاتتیک

بهار 1941 آلمان در اوج قدرت سیاسی و نظامی خود قرار داشته و بر تمامی اروپا به استثننای جزیره بریتانیا تسلط دارد. مناسبترین فرصت تاریخی برای آلمان اقدام به خاتمه دادن به جنگ و آغاز مذاکرات صلح با بریتانیاست. ایالات متحده درآغاز اینسال با تصویب لایحه موسوم به وام و اجاره که شامل کمکهای بلاعوض نظامی به بریتانیا میشود بطورغیررسمی وارد جنگ شده است. هیتلر میداند که روزولت و کلان سرمایه یهود تردیدی در وارد کردن تمام عیارآمریکا به جنگ نداشته و اکیدأ بدنبال آماده کردن فضای سیاسی ـ اجتماعی دراین کشور می باشند. ورود رسمی یالات متحده به جنگ تنها به یک بهانه نیاز دارد.

صلح با بریتانیا اما با وجود چرچیل درحاکمیت امکانپذیر نیست. "وینستون چرچیل" که از سوی مادر به "کلان سرمایه مالی" در ایالات متحده متصل و درهمین ارتباط همخط و متمایل به امپراتوری مالی روتشیلدها و به تبع آن صهیونیسم بین المللی است اساسأ برای تعیین تکلیف با قدرت مرکزی در اروپا یعنی حاکمیت نازیسم بر سر کار آمده است. قبلأ به این موضوع اشاره کرده بودم که مشکل کلان سرمایه مالی جهان وطن با هیتلر بسا فراتر از زیاده خواهی های او در شرق اساسأ ایستادن در مقابل "نظم نوین جهانی" پسا جنگ اول و به عبارتی دیگر رد "نظم ورسای"بود.

"جنی جروم" Jennie Jerome مادر وینستون چرچیل که ژانویه 1854 در نیویورک متولد شده است دختر یک مولتی میلونر آمریکایی بنام "لئونارد جروم" Leonard Jerome می باشد که به سلطان وال استریت معروف بوده است. نام خانوادگی واقعی او گویا " جاکوبسن" بوده که او آنرا به جروم تغییرداده است. لئونارد جروم همسر و دخترانش را درسال 1860 برای ارتباط و جذب در آریستوکراسی اروپا به فرانسه فرستاده است ! جانت یا همان جنی دراین مقطع یک کودک شش هفت ساله می باشد. بعدها با اشغال فرانسه توسط آلمانها در 1871 و ازدواج عجیب و شتابزده او با "راندولف چرچیل" در سفارت انگلیس در پاریس همگی به انگلستان نقل مکان می کندد. ازدواج در 15 آپریل 1874 است و تولد وینستون شش ماه و نیم بعد یعنی در 30 نوامبر 1874. یکسال پیش از این جنی نوزده ساله وارد یک رابطه نامشروع با پرنس ادوارد ولیعهد وقت بریتانیا شده است که تا سالها بعد از آنهم حتی پس از ازدواجش با راندولف چرچیل ادامه می یابد. آنروزها شایعات بسیاری حول و حوش ازدواج شتابزده او با راندولف و تولد زودهنگام وینستون بر سر زبانها می افتد. گفته می شد که وینستون فرزند نامشروع ادوارد بوده و پدر جنی برای راضی کردن راندولف به ازدواج با دختر حامله اش یک مبلغ ناقابل دو و نیم میلیون دلاری به پول امروز را هم به او پرداخت کرده است. اینها البته همانگونه که گفتم شایعات قدرتمندی هستند که تا همین امروز در اینجا و آنجا طرفداران فراوانی هم دارد. اما باهمه اینها نه جایگاه لئونارد جروم دروال استریت ونه ارتباطات گسترده او با روتشیلدها محل تردید است. حرکت آگاهانه او برای جذب همسر و دخترانش در آریستو کراسی اروپا نیز امری بدیهی بوده است.

پرنس ادوارد که بعدها در 1901 با نام ادوارد هفتم بر جای ملکه ویکتوریا می نشیند البته تنها رابطه نامشروع جنی نیست ! لیست بلند بالایی که در بالای آن نام "میلان اول" پادشاه صربستان ، بیسمارک صدراعظم آلمان و دیپلماتهای مشهوری چون "اِدگار وینسنت" Edgar Vincent و "کارل گراف کینسکی" Karl Graf Kinsky نیز به چشم می خورد. اینها البته دیگر شایعه نیستند. این شجره خوشنام از این دست رابطه ها کم در آستین ندارد !

و اما در ارتباط با توهم امکان صلح با بریتانیا تنها راه ممکن برای هیتلر به میدان آوردن متحدین سابق آلمان درانگلستان است. اگر آنان با یک پیشنهاد صلح قابل اتکاء در مقابل مجلسین بریتانیا حاضر شوند شاید موفق به ساقط کردن دولت چرچیل و شروع مذاکرات صلح گردند. پروازحیرت انگیز و درعین حال بسیار خطرناک "رودلف هِس" معاون هیتلربه اسکاتلند در بحبوحه جنگ درست درهمین شرایط یعنی دهم ماه مه 1941 صورت می گیرد. مأمورین "ام آی پنج" تشکیلات امنیت داخلی موفق می شوند چراغهای فرودگاه خصوصی ملک شخصی "دوک همیلتون" در اسکاتلند را که محل فرود هواپیمای هِس بود خاموش کنند. هِس که موفق به پیدا کردن محل فرود در تاریکی نمی شود پس ازتمام شدن سوخت هواپیمایش خود را با چترنجات بیرون می اندازد و بدینترتیب بدست عوامل چرچیل افتاده و بلافاصله به لندن برده می شود. او که تا پایان عمرش اسیر بود در تابستان 1987 درزندان به قتل می رسد. بهانه دولتهای غربی درمقابل اعتراض اعضای خانواده هِس و سازمانهای حقوق بشری ، مخالفت اتحاد شوروی با آزادی او بود اما با روی کارآمدن گورباچف و اعلام موافقت او با آزادی هِس که در این تاریخ نود و سه سال دارد به یکباره نامبرده تصمیم به خودکشی می گیرد ! با مرگ او آخرین فردی که می توانست شهادت بدهد که در سال1941 امکان پایان دادن به جنگ جهانی دوم میسر بوده است برای همیشه خاموش می شود.بهرتقدیر با به اسارت رفتن معاون هیتلر دراسکاتلند و انتقال او به لندن دیگرهرگونه امیدی برای پایان دادن به جنگ دوم برباد می رود.

اینجاست که آدولف هیتلر با ارتکاب بزرگترین اشتباه سیاسی و فاحشترین خطای زندگی خود یعنی تهاجم نظامی به روسیه شوروی درتابستان 1941 تعادل موجود به نفع خود را تمامأ بهم می ریزد. هیتلر به این قناعت رسیده است که بریتانیا را تنها از موضع قدرت می توان بر سر میز مذاکره آورد و "آلمان درموضع قدرت" نیزهمانی است که سالها پیش ازاین وعده اش را به همه داده است.همان آلمانی که توانسته است تهدید "بلشویزم روسی ـ یهودی" را برای همیشه از سر جهان سرمایه داری دور کند و درمقابل به فضای حیاتی خود در شرق نیز دست یابد. در این چهارچوب پاسخ پیشاپیش مشخص است. معلوم است که تنها راه ممکن تسخیربرق آسای اتحاد شوروی است. تا پیش ازاین استراتژی جنگ صاعقه وار او درهمه جا جواب داده است. هیچ دلیلی وجود ندارد که این استراتژی در روسیه نیز پاسخ نگیرد. نیروی هوایی استالین بر خلاف بریتانیا از اساس توان رودررویی با نیروی هوایی ارتش رایش را ندارد. پیشاپیش معلوم است که نبرد بر سر آسمان روسیه را کدام طرف خواهد برد.

اما پاییز اینسال با فرا رسیدن زمستانی زودرس در روسیه و درمیان برف و بوران و عزم و اراده استالین برای مقاومت بهر قیمت، این استراتژی در پشت دروازه های مسکو به گِل می نشیند.نیروهای آلمانی اصلأ لباس مناسب برای زمستان را نیز با خود به همراه نیاورده اند ! تانکهای ژنرال گودریان در گل و لای اطراف مسکو گیر کرده اند و هواپیماهای مارشال گورینگ علیرغم تضمینهای قاطع او به پیشوا، درعمل عاجز از تأمین مستمر لجستیک مورد نیاز نیروهای ارتش ششم درعمق هزاران کیلومتری مرزهای آلمان می باشند. و درست درهمین نقطه است که ورود آلمان به باتلاق روسیه روزولت و چرچیل را چنان به چشم انداز یک پیروزی محتوم متقاعد می کند که در گرماگرم جنگ و در اوج قدرت آلمان و قدرتهای محور بر روی عرشه یک کشتی به طرح ریزی نظم پسا جنگ دوم می نشینند. البته این همان آمریکایی است که ظاهرأ دراین تاریخ اصلأ طرف جنگ نیست.افکارعمومی در ایالات متحده در این مقطع زمانی بسا مخالف ورود آمریکا به جنگ است. اما آن کلان سرمایه ای که هم راه به قدرت رسیده چرچیل دربریتانیا و هم بر سرکار آمدن روزولت در آمریکا را تسهیل و هموار کرده است البته که تردیدی درمخالفت قاطع بریتانیا با هرگونه صلح محتمل از یکسو و ورود محتوم ایالات متحده به جنگ ازسوی دیگر ندارد.

منشور آتلاتیک

"منشور آتلاتیک" که در فاصله 9 تا 12 اوت 1941 حول یک توافق هشت ماده ای شکل می گیرد بیش از آنکه مستقیمآ به خود جنگ برگردد به بیانیه ای پیرامون نظم پسا جنگ و از همه مهمتر شکلگیری یک معادله قدرت نوین در سطح جهانی می ماند. در واقع منشور آتلاتیک منشور نظم نوین جهانی پس از نظم ورسای می باشد. از این منشور که دو روز بعد در 14 اوت منتشر میشود میتوان به مثابه سند پایه ای شکلگیری سازمان ملل متحد در دوران پسا جنگ دوم نیزیاد کرد. به عبارتی این منشور درواقع عصاره همان 14 اصل پیشنهادی "وودرو ویلسون" رئیس جمهور آمریکا در دوران جنگ اول به کنفرانس ورسای بود که البته در تعادل قوای آنروز جواب چندانی نگرفته بود. در تعادل جدید اما هیچ چیز بدون ایالات متحده پیش نخواهد رفت. در این نقطه البته به مخیله هیچکدام از دو رهبر خطور نمی کرد که در آینده ای نه چندان دور با سر برکشیدن یک قدرت بلا منازعجدید در شرق مجبور به تقسیم دوباره جهان و طرح ریزی نظمی دگر خواهند شد.

منشورمذکوراندکی بعد در 24 سپتامبرهمانسال توسط اتحاد شوروی و فرانسه آزاد به اضافه 9دولت در تبعید دیگر یعنی دولتهای درتبعید یونان ، رومانی ، یوگوسلاوی، چکسلواکی، لهستان ، بلژیک ، هلند، لوکزامبورگ و نروژ نیز امضا می گردد. مهمترین اصل این منشوریعنی حق تعیین سرنوشت ملل ، پایه اصلی استقلال زنجیره ای دولت ـ ملتهای موجود درکادر نظام استعماری قدیم و گذارشان به مرحله استعمار نوین می باشد. از این پس دیگر لازمه تصاحب بازارهای جدید ، اِشغال نظامی سرزمینها و لشکرکشیهای پرهزینه و بحران زا نیست. صدور ساده و بی دردسر سرمایه است. اشغال سخت سرزمینهای دیگران با اتکاء به قو ه قهریه جای خود را به اشغال نرمبا اتکاء به دلار می دهد. ایالات متحده برای نجات ! جهان گرسنه و فقیر"دلار" خود را در طبق اخلاص ! می گذارد. اینجا دیگر مسئله دست اندازی به مال و ملک دیگران مطرح نیست ، کمک به جوامع بشری اصل است ! به اصول هشتگانه منشورآتلانتیک نگاه کنید. بیشتر به یک بیانیه حقوق بشری ! شبیه است.

1 ـ خودداری از بسط جغرافیایی ورای مرزهای تعیین شده بین المللی

2 ـ حق متساوی دسترسی به مواد خام و تجارت جهانی

3 ـ خودداری از استفاده از خشونت در معادلات بین المللی

4 ـ حق تعیین سرنوشت ملل به معنی پایان دوران استعمار کهنه متکی به کشورگشایی برای تصاحب بازار مصرف

5 ـ تضمین امنیت خلقها در مقابل استبداد ( منظور البته استبداد غیر خودی ! است )

6 ـ آزادی تردد در دریاها ( البته برای آن قدرتهای صاحب ناوگانی که قرار است آقای جهان آتی باشند)

7 ـ خلع سلاح خلقها به منظور تأمین امنیت دائمی سیستم

8 ـ همکاری تنگاتنگ میان تمامی ملتها به منظور تحقق شرایط بهتر کاری ، تعادل اقتصادی وحفاظت از نیروی کار

منشورآتلانتیک تنها به توازن قدرت نوین میان دو ابرقدرت قدیم و جدید نمی پردازد بلکه تلاش می کند علاوه بر تنظیم رابطه با قدرتهای موجود دیگر با امضای دولتهای مزدورمحلی پای این منشور، با وقاحتی کم نظیر به استثمار خلقهای دنیای آنروز مشروعیت ببخشد. آن مواد خامی که قرار است حق ! دسترسی متساوی به آن دراختیار قدرتهای وقت قرار داشته باشد مگر عمدتأ در جایی به غیر از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین قرار داشته است ؟ محض خنده نبوده که استعمار قدیم نزدیک به دویست سال زحمت لشکرکشی به آنجاها را متقبل شده بود. حالا در نظم جدید باید به همه مستعمرات استقلال ! بخشید و دولتهای مزدوری را که سر کار آورده اید وادار کرد که خود داوطلبانهاز سوی ملتهایشان حق دسترسی متساوی استعمار نوین به مواد خامشان را به رسمیت بشناسند. جالب نیست ؟ اگر در مثل مناقشه نباشد کمی شبیه همین فیس بوک خودمان !نیست که کاربرهایش داوطلبانه و بعضأ با افتخار! کلیه اطلاعات سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، خانوادگی و حتی تمایلات جنسیشان را نیز ابلهانه و بیدریغ در طبق اخلاص گذاشته و مجانأ تقدیم بزرگترین سازمان اطلاعاتی موجود جهان می کنند.

اما ورای این جملات فریبکارانه و زیبا، منشور آتلانتیک در اصل منشور گذار از نظمی به نظمی دگر است. اعلام پایان یک "دوران" و آغاز دوران دیگری است. یعنی گذار از مرحله صدور کالا به مرحله صدور سرمایه ! یعنی دست بدست شدن رهبری نظم نوین از امپراتوری بریتانیا به امپراتوری کلان سرمایه مالی نشسته در رأس حاکمیت ایالات متحده آمریکا. منشور آتلانتیک مخاطبهای بسیاری دارد. از انحاد شوروی و فرانسه و ژاپن گرفته تا قدرتهای بزرگ و کوچک اروپایی که صاحب مستعمره هم هستند اما مخاطب اصلی در این منشور بیش از هر قدرت دیگری بی تردید امپراتوری بریتانیاست. ذره ای احاطه به شرایط سیاسی آنروز و تأثیرات بلافصل اجرای بند های منشور بر معادلات دنیای پسا جنگ دوم راه به جایی به غیر از این نمی برد.

آخر این کدام کشوری بیشتر ازانگلستان بوده است که در طول دویست سال حاکمیت جنایتکارانه اش بر بخش بزرگی از جهان آنروز به "بسط جغرافیایی ورای مرزهای تعیین شده بین المللی" اش اشتغال داشته است ؟ کدام کشور تا آن مقطع زمانی بیش از انگلستان "دسترسی به مواد خام و تجارت جهانی" را به ضرب زور و استفاده از توپ و تفنگ در اقصی نقاط جهان در انحصارخود داشته است ؟ کدام دولت در تمامی طول آن دویست سال کذایی بیش از دولت فخیمه در"معادلات بین المللی متوسل به خشونت" می شده است ؟ "حق تعیین سرنوشت ملل" منافع کدام کشورها را بیش از انگلستان و فرانسه در آسیا و آفریقا تهدید کرده است ؟ در مقابل آن "ملل آزاد شده" طی سالیان آغازین ، خود را به آغوش کدام کشور به جز آمریکا خواهند انداخت ؟

امضای چرچیل پای این منشور هیچ معنایی جز تسلیم بریتانیا به کلان سرمایه مالی و تقدیم رهبری "جهان سرمایه" به ایالات متحده ندارد. معنایی جز کوچک شدن مستمر مستعمرات انگلستان و پذیرش رهبری ابر قدرت جدید ندارد. امضای چرچیل البته یک تبصره هم دارد که بیشتر برای راضی نگه داشتن مجلسین و افکار عمومی بریتانیا می باشد تا یک مخالفت جدی از موضع ابرقدرتی. برمبنای این تبصره بندهایی از منشور آتلاتیک نباید شامل کشورهای حوضه کامنولث یا به عبارتی کشورهای "مشترک المنافع" گردد. بعدها شوروی نیز کشورهای حوضه بالتیک یعنی لیتوانی ، استونی و لتونی ، همینطور لهستان را بطور ویژه خارج از شمولیت منشور فوق اعلام می کند.

در این "نظم نوین جهانی" ابرقدرت جدید بر خلاف اسلاف خود با کشورگشایی آغاز نمی کند. با حمایت از استقلال ملتهای تحت حاکمیت ابر قدرت پیشین به میدان می آید. او بدنبال خاک نیست ، بدنبال بازار است ! با شعار"حق تعیین سرنوشت ملل" ابتدا ملل تحت سیطره قدرتهای موجود به شمول بریتانیا را از چنگشان بدر آورده و بعد با حاکم کردن عروسکهای دست ساز محلی خود بازارشان را تصاحب می کند. به این می گویند پیچیدگی امپریالیستی طراز نوین ! در این بازی جدید بجای آنکه ابرقدرت تازه سربرآورده ، ارتش و پلیسش را برای کنترل اوضاع و حفظ بازار مصرف البته با هزینه های هنگفت در محل نگه دارد و همواره با تهدید قیام و اعتراض مردم محلی نیز روبرو باشد ، می رود بدنبال وابسته کردن سه نهاد اصلی که کل ساختار حاکمیت وابسته بر آن استوار است. اول الیگارشی مالی ، دوم بوروکراسی اداری ، سوم دستگاه نظامی ـ امنیتی کشورهای مثلأ تازه استقلال یافته ! اینجوری هم هزینه اش اندک و هم سودش بسیار است.

جالب است که این ابر قدرت تازه نه فقط می خواهد ملتهای آسیایی و آفریقایی تحت سلطه را در جهت استقلالشان یاری دهد ، بلکه مدعی رهایی خود ملتهای سلطه گر در اروپا از چنگال نازیسم و فاشیزم هم هست. آلمان و ایتالیا در جنگ دوم اشغال نمی شوند، آزاد می گردند ! تاریخ را اینگونه نوشته اند. مگر دار و دسته جرج دبلیو بوش برای اشغال عراق آمده بودند ؟ مگر مدعی آزادسازی مردم عراق ازاستبداد صدام حسین نشده بودند ؟ مگر ادعا نمی کردند می خواهند برای مردم تحت سلطه دیکتاتورها در کل منطقه خاورمیانه بزرگ دمکراسی به ارمغان بیاورند ؟ آنروزهدیه نظم نوین استقلال بود و امروز دمکراسی ! عجبا که نه از آن استقلال کذایی اثری بجای ماند و نه از این دمکراسی اهدایی. درعوض، این جای جای خاورمیانه بزرگ است که در خون و آتش دست و پا می زند و هر روز در حسرت روزگار صدام حسین و قذافی آه می کشد.

برمی گردیم به روند جنگ درسرزمین شوراها ، تنها ظرف مدت چند ماه پس از تهاجم نظامی به انحاد شوروی یعنی در زمستان همان سال 1941 است که ناقوس مرگ رایش سوم بر فراز ویرانه های استالینگراد به صدا در می آید. هیتلر بهای دشمنی احمقانه خود با استالین را سنگین می پردازد. در این شرایط است که ایالات متحده آمریکا هم سوار بر شعبده بازی پرل هاربر درهفتم دسامبر1941 رسمأ وارد جنگ می شود. روزولت و کلان سرمایه مالی حامی او بالاخره موفق می شوند تا آمریکا را به جنگی بکشانند که اساسأ هیچ ربطی به مردم آن کشور نداشته است.

بدین ترتیب سال 1942 سال تغییرتعادل قوا درتمامی جبهه های جنگ است. بدنبال لنینگراد یک محاصره ضد انسانی دیگر استالینگراد را نیز در آتش و خون فرو می کشد. اینجا دراستالینگراد خلقی با چنگ و ناخن و دندان بر روی ویرانه های شهر و برفرازجنازه های فرزندان و برادران و خواهرانش سرود پرشکوه مقاومتی تمام عیاررا می سراید تا آنجا که استالینگراد بمثابه یگانه نقطه سرخ و سپید در میان ظلمات جنگ جهانی دوم وارد تاریخ می شود. براستی اگر بگویم که مقاومت شکوهمند استالینگراد مسیر جنگ را تغییر می دهد سخن به گزاف نگفته ام. ارتش ششم آلمان دراینجاست که خود را تسلیم می کند و تهاجم گسترده نیروهای تحت فرماندهی ژنرال ژوکوف از اینجاست که کلید می خورد و تا فتح برلین و سقوط نازیسم هم بلاانقطاع ادامه می یابد. در جریان کنفرانس تهران که بعدا به آن اشاره خواهم کرد اتفاق جالبی می افتد. چرچیل به نمایندگی از سوی جرج ششم پادشاه انگلستان یک شمشیر دولبه مرصع به استالین هدیه می دهد که بر روی لبه پولادین آن واژه هایی مبنی بر مراتب "احترامات فائقه مردم بریتانیا" به مردم "پولاد عزم استالینگراد" نقش بسته شده است.

سال 1942 البته بالا و پایین زیاد دارد. دراقیانوس آرام ژاپن موفق به فتح سرزمینهای جدیدی چون هندِ هلند (اندونزی کنونی) ، گینه جدید ، سوماترا ، سنگاپور، فیلیپین ، جزایر جاوه و سلیمان و بسیاری جاهای دیگر می گردد. قبلأ در ژانویه 1942 هم تایلند به متفقین اعلان جنگ کرده است.تهاجم تابستانی گسترده ارتش آلمان دراوکرائین منجر به فتح "سواستوپول" مهمترین پایگاه دریایی اتحاد شوروی در کرانه دریای سیاه واقع در شبه جزیره کریمه می گردد. درآفریقا نیز نیروهای مارشال رومل در"نبرد توبروگ" موفق به بازگرفتن منطقه استراتژیک توبروک (طبرق) در لیبی می گردند. متعاقب این نبرد است که رومل بالانرین درجه ارتش آلمان یعنی فلد مارشالی را دریافت می کند. اما این پیروزیهای مقطعی مسیر جنگ را عوض نمی کند. هم در روسیه و هم در اقیانوس آرام و هم در آفریقا شکستهای پی در پی در انتظار نیروهای محور است. پس ازشکست نهایی نیروهای مارشال رومل در"نبرد العلمین" در سوم نوامبر1942 و پیاده شدن نیروهای متفقین در سواحل مراکش و الجزایر در نیمه اول همین ماه سرنوشت جنگ دیگر برای همگان قابل گمانه زدن است. تنها یکسال پس از شکست العلمین در مِه 1943 است که کل آفریقا بدست متفقین می افتد و هزاران نفر ازنیروهای آلمانی و ایتالیایی به اسارت می روند. نبرد آلمانها ازاین پس دیگرنبردی برای پیروزی نیست، جنگی ناگزیر برای حفظ خود می باشد. نیمه دوم جنگ جهانی صحنه سقوط مستمر نیروهای محور در تمامی جبهه های جنگ است.

کنفرانس کازابلانکا

کنفرانس کازابلانکا در چنین شرایطی است که برگزار می شود. چرچیل و روزولت همراه با فرماندهان نظامیشان در فاصله 14 تا 24 ژانویه 1943 درمراکش هدف متفقین را نه پایان دادن به جنگ که نابودی کل آلمان تعیین می کنند. دو رهبر اعلام می کنند به هیچ چیز جز تسلیم کاملقدرتهای محور و در رأس آنها آلمان قانع نمی شوند. البته استالین هم به نشست دعوت شده است ولی او به بهانه شرایط حساس جنگی و محاصره ارتش ششم آلمان توسط ارتش سرخ در استالینگراد و ضرورت حضور و نیاز ویژه به فرماندهی شخص خودش به کازابلانکا نمی رود. اما حقیقت ماجرا آن بود که استالین می خواست تنها در شرایطی به دیدار رقبا برود که ارتش سرخ موفق به شکستن قطعی تعادل نظامی در جبهه ها و آزادسازی سرزمینهایش شده و در موضع تهاجم کامل قرار داشته باشد. اینجا هم مثل همه جای دیگر تنها از موضع قدرت است که می شود امتیاز گرفت و منافع ملی خود را تأمین کرد. رهبران آمریکا و بریتانیا درغیاب استالین تصمیم به عملیات مشترک در صحنه نظامی و مقابله با تهدید جدی زیردریایی های آلمان می گیرند. همینطور تصمیم برای آغازعملیات هوایی سازمانیافته علیه شهرهای آلمانی ومردم غیرنظامی محصول همین کنفرانس است. قرار براین می شود که نیروی هوایی بریتانیا شبها و نیروی هوایی آمریکا روزها مسئولیت حمله به شهرها را برعهده بگیرند.

تصمیم متفقین برای کشانیدن تمام عیار جنگ به شهرها و بمبارانهای وحشیانه مردم غیرنظامی در آلمان به منظور درهم شکستن روحیه آنان یکی از جنایتهای کم نظیری است که در میان هیاهوی پیروزی متفقین مجالی برای مطرح شدن نمی یابد. شهرهای بسیاری در آلمان با خاک یکسان می شوند. صدها هزار زن و کودک و پیر و جوان کشته و میلیونها نفر بی خانمان می گردند. با این وجود روحیه مردمی که با تعصبی حیرت انگیز در کنار هیتلر مانده اند خدشه ای بر نمی دارد. آنان که از بمباران جان سالم بدر برده اند بر روی ویرانه های خانه هایشان می نویسند : دیوار خانه هایمان را می توانید فرو بپاشانید ، اراده هایمان را هرگز ! تاریخ را البته همواره فاتحین نوشته و می نویسند.در این جنگ هم یک باطل بیشتر وجود ندارد و آن نیز تنها طرف شکست خورده این جنگ جنایتکارانه است ! در این نقطه است که آلمان اعلام "جنگ تمام عیار" می کند. 18 فوریه 1943 ، گوبلز طی یک سخنرانی در برلین خطاب به روزولت که درکازابلانکا خواستار تسلیم کامل آلمان بهر قیمت شده بود می گوید: "شما یک جنگ تمام عیار می خواهید" ؟ بسیار خوب می توانید آنرا داشته باشید. جنگی که بعد از این تمامی پهنه های جامعه آلمان را بلااستثنا در برخواهد گرفت.

بهر رو این سرنوشتی بود که تهاجم نظامی به اتحاد شوروی برای پیشوای آلمان رقم زده بود. او تنها امید ممکن برای جلوگیری از یک شکست نظامی فضاحتبار را با دست خود به باد می دهد.هیچکس به اندازه استالین به تهدید عاجل مافیای یهود و سرانگشتان آن حتی درمیان جنبش کارگری آگاه نیست. یکی ازدلایل مهم تصفیه های دهه سی میلادی در حزب کمونیست اتحاد شوروی هم مستقل از درستی وغلطی و اهداف سیاسی آن از قضا عمدتأ تصفیه همین سرانگشتان بوده است. برخلاف تصورهیتلر تنها طریقه بر سرمیزمذاکره آوردن دولت بریتانیا پافشاری دراتحاد با استالین بوده است و نه عکس آن. در بخشهای گذشته به این اشاره کرده بودم که استالین اگرچه هیچ تمایلی برای پیوستن به نیروها ی محور از خود نشان نمی داد اما به نیروهای متفق بویژه انگلستان هم کوچکترین اعتمادی نداشت. این بی اعتمادی که البته مبتنی بر شناخت درست ماهیت دولت فخیمه بود در تمامی دوران اتحاد علیه نیروهای محور نیز ادامه داشت. از اینها گذشته او تا آخرین لحظات پیش از آغازعملیات بارباروزا به پیمان خود با آلمان وفادار مانده بود. قطارهای حامل مواد خام ارسالی او برای آلمان تا نیمه شب 22 ژوئن 1941 لاینقطع در فعالیت بودند. آخرین قطاربه مقصد برلین تنها اندک زمانی پیش ازبسته شدن مرزها ازسوی آلمان و شروع تهاجم از مرز گذشته و محموله ها را بدست نازیها رسانده بود. تا ساعتها پس از تهاجم ارتش آلمان استالین هنوز هم منشأ این خبر را دستگاه تبلیغاتی دروغ پرداز دولت بریتانیا برای کشانیدن اتحاد شوروی به جنگ علیه آلمان تصور می کرد.

واقعیت آن بود که هیتلر و استالین علیرغم تفاوتهای بنیادین ایدئولوژِیک و پایگاه طبقاطیشان اما چه به لحاظ شیوه اعمال حاکمیت و چه به لحاظ تشخیص دشمن و شناخت مافیای یهود درساختار سیاسی و اقتصادی کشورهای اروپا و بویژه ایالات متحده آمریکا بسیار به هم نزدیک و به یکدیگر شبیه بوده اند. تابو کردن هر دوی اینان در ادبیات سیاسی کنونی جهان نیز نه بدلیل بدتر بودن آنان نسبت به دیگر حکمرانان تاریخ بلکه تنها بدلیل همین ضدیت آشکار آنان با نفوذ و عملکرد مافیای یهود در جهان کار و سرمایه آنروز بوده است. آری این اصلی ترین دلیل تابو شدن ایندو درسیستم رسانه ای و مدیای متقلب تحت حاکمیت همین مافیا درتاریخ معاصرغرب و در چپ و راست جوامع بشری است. بی تردید نه مارکس و انگلس و لنین در آن مقطع بهتر و متفاوتتر از استالین می توانستند عمل کنند و نه دیگر جنایتکاران تاریخ بویژه درهمین اروپای تازه متمدن شده بهتر از هیتلر بوده اند. اروپایی که یکقلم طی جنگهای هفت ساله و سی ساله اش بر سر مذهب سالیان سال به دریدن یکدیگر اشتغال داشته و ده ها جنایتکار سفاک بسا بدتر و دهشت انگیز تر ازهیتلر تولید کرده است.

باری ، از فردای تسلیم ارتش ششم آلمان در31 ژانویه 1943، سیر سریع سقوط نازیسم درهمه جا کلید می خورد. ارتش سرخ تحت فرماندهی عالی شخص استالین آرایش تهاجمی به خود میگیرد و نیروهای تحت فرماندهی او از این پس درهمه جبهه ها تنها تهاجم می کنند و ظفرمندانه به پیش می تازند. دراین اوضاع و احوال سپاه آفریقا نیز پس از نبردهایی طاقت فرسا که از آپریل شروع شده است خود را در 13 ماه مه در تونس تسلیم نیروهای ژنرال مونتگومری کرده و آفریقا تمامأ تحت تسلط متفقین قرار می گیرد و هزاران هزار از نیروهای آلمانی و ایتالیایی اسیر می گردند.

آخرین تلاش گسترده ارتش رایش برای محاصره و نابودی ارتش سرخ و برگرداندن ورق در جبهه شرق نیز موفقیتی به همراه ندارد. تهاجم گسترده زرهی نیروهای آلمانی در فاصله پنج تا سیزده ژوئیه با صدها تانک که بواقع بزرگترین نبرد تانکها در کل طول جنگ جهانی دوم می باشد قادر به جلوگیری از پیشرویهای ارتش سرشار ازانگیزه اتحاد جماهیر شوروی به سمت برلین نمی گردد.ارتش سرخ تهاجم تابستانی خود را یک هفته بعد در هفدهم ژوئیه آغاز می کند. همزمان نیروهای انگلیسی و آمریکایی در دهم ژوئیه در جزیره سیسیل فرود می آیند و حرکت به سمت خلع ید از موسولینی کلید می خورد.

25 ژوییه 1943 ، شورای عالی فاشیستها اقدام به خلع موسولینی و سپردن قدرت به مارشال"پیترو بادولیو"می کند. موسولینی دستگیر و در محلی نامعلوم تحت نظر قرار می گیرد. قبلأ در کتاب اول و در مبحث فاشیزم در ایتالیا به این واقعه همینطور آزاد کردن او توسط نیروهای ویژه اس ـ اس تحت فرماندهی سروان "اُتو اسکورسینی" اشاره کرده ام. بدنبال اعلام آتش بس میان دولت جدید ایتالیا و ایالات متحده نیروهای آلمانی وارد خاک ایتالیا شده و درهمه جا از جمله آلبانی ، یونان و یوگوسلاوی اقدام به خلع سلاح نیروهای ایتالیایی کرده و آنان را تحت نظر قرار می دهند.

در ششم نوامبر ارتش سرخ با موفقیت وارد کیف پایتخت اوکرائین می شود و بدینترتیب شرایط برای اولین دیدار میان استالین و چرچیل و روزولت مهیا می گردد. دیداری که در آن می بایست بیش از خود جنگ به ساختار دنیای پسا جنگ پرداخته شود. استالین تا پیش از این در هیچ کنفرانس مشترکی با چرچیل و روزولت شرکت نداشنه است. دلیل اصلی آنهم جدای از دلایل واقعی ولی حاشیه ای دیگر مثل ضرورت حضور شخص او در موضع فرماندهی عالی ارتش سرخ یک چیز بیشتر نیست. تا این تاریخ ارتش سرخ علیرغم دستاوردهای بسیار در دوسال گذشته اما هرگز تا این حد دست بالا را چه در رابطه با دشمن نازی و چه در ارتباط با رقبای همپیمان خود نداشته است. استالین می خواهد که از موضع قدرت به کنفرانسی برود که قرار است تصویر دنیای پسا جنگ دوم را طراحی کند. او اصلأ هیچ قصدی برای پذیرش نظم نوین کلان سرمایه مالی بدون شراکت قدرتمند و تعیین کننده اتحاد شوروی ندارد و حالا پس از فتح کیف دیگر کسی قادر به نادیده گرفتن قدرت جدید در معادلات آینده نخواهد یود. اینرا رقبای او نیز در جریان کنفرانس تهران تجربه خواهند کرد.

در فاصله میان 19 اکتبر تا اول نوامبر1943 کنفرانس مسکو با شرکت وزرای خارجه سه قدرت بزرگ تشکیل می گردد که در اساس هدفش هماهنگی و آماده سازی اولین کنفرانس مشترک استالین ، چرچیل و روزولت در تهران می باشد. بلافاصله پس از کنفرانس مسکو و در فاصله 22 تا26 نوامبر یعنی تنها دو روز قبل از کنفرانس تهران ، رهبران آمریکا و بریتانیا طی نشستی در قاهره هم به یکسان کردن مواضعشان در مقابل استالین می پردازند. کنفرانس قاهره که چیانکایچک دیکتانور وقت چین نیز در آن حضور دارد با صدور یک بیانیه به کار خود خانمه می دهد و چرچیل و روزولت روانه تهران می شوند.

بیانیه قاهره که در27 نوامبر صادر ولی در اول دسامبر انتشار می یابد ( مستقل از مباحثات خصوصی چرچیل ـ روزولت در رابطه با دیدار تهران) تمامأ مربوط به جنگ علیه ژاپن در حوضه اقیانوس آرام است. حضورچیانکایچک هم در همین رابطه معنی می یابد. در این بیانیه هدف جنگ در خاور دور نیز همچون در اروپا تسلیم کامل ژاپن اعلام می گردد. کلیه سرزمینهای چینی اشغال شده توسط ژاپن همچون منچوری و تایوان همینطورمجموعه جزایر پنگوه باید به جمهوری چین برگردند.بیشتر از آن اما نه ! بندی دراین بیانیه آمده است که در اساس متوجه چین چیانکایچک می باشد.این بند تأکید دارد که کشورهای متفق بدنبال بسط و کشورگشایی نیستند. یعنی اینکه حق ادعاهای ارضی محتمل چین در آسیا در آینده نیز پیشاپیش از او سلب می گردد. بعدها البته چنانکه دیده شد حق حاکمیت جمهوری خلق چین بر هنگ کنگ و تایوان نیز بزیر پا گذاشته می شود. آخرین بند بیانیه قاهره به مسئله استقلال کره اختصاص می یابد.

کنفرانس تهران

از28 نوامبر تا اول دسامبر1943رهبران سه قدرت بزرگ برای اولین بار در پایتخت ایران گرد هم می آیند. مهماندار البته دولت ایران نیست ! سفارت شوروی در تهران محل برگزاری این کنفرانس و استالین مهماندار واقعی است. دولت ایران اصلأ درجریان امرقرارنگرفته است ! شاه جوان نیزهمچون دیگران تنها ازطریق مطبوعات است که ازچند وچون این کنفرانس مطلع می شود.تحقیرمحمد رضا شاه تنها شامل بی اطلاع نگه داشتن او از جریان امور سیاسی و تصمیم گیریهای مهم نیست. تشریفات معمول و احترامات بدیهی دیپلماتیک را هم شامل می شود. برای مثال نه در مراسم اهداء "شمشیر استالینگراد" از سوی چرچیل به استالین در دومین روز کنفرانس دعوتی از شاه به عمل می آید و نه حتی در مراسمی که در سی نوامبر به مناسبت روز تولد وینستون چرچیل برگزار می شود مترسک دربار پهلوی که انگلیسیها جای پدر گذاشته اند حضور دارد.آخرهنوز دوران استعمار نوین تثبیت نشده و دسنکشهای سپید بر روی پنجه های آغشته به نفت و خون ضرورت نیافته است. قدرتهای آنروز در این مقطع زمانی اصلأ نیازی به حفظ ظاهر هم ندارند.مشتهای آهنین را نیازی به دسنکشهای پنبه ای نیست.

کنفرانس تهران در واقع کنفرانس تقسیم دنیاست که چند ماه بعد در "یالتا" تکمیل و شکل نهایی خود را میا بد. مهمترین توافق این دیدار مسئله تقسیم خود آلمان هست. استالین اکیدأ خواهان بازگشایی جبهه جدیدی در غرب علیه آلمان است تا فشارحداکثری از روی جبهه شرق برداشته شود. چرچیل اما مخالف پیاده شدن متفقین در این مقطع در خاک اروپاست. مشکل او این است که با برداشته شدن فشار در جبهه شرق و باز شدن دست ارتش سرخ کل شرق اروپا در تیررس اتحاد شوروی قرار می گیرد و بریتانیا باید که قدرت را نه فقط در آلمان که در کل اروپا با استالین تقسیم کند.

دغدغه روزولت اما این نیست. او که در مسابقه تسلیحاتی با آلمان در رابطه با دسترسی به اولین بمب اتمی دست بالا را دارد مطمئن است که با تصاحب بمب اتمی و ذخایر لبریز از پول و طلایی که در ایالات متحده به برکت دو جنگ جهانی انباشته شده است هیچ قدرتی در جهان موی دماغ او برای اشغال جایگاه تک ابرقدرت دنیای آنروز در راستای تشکیل حکومت واحد جهانی نخواهد بود.حمایت روزولت از طرح بازکردن یک جبهه مشترک درغرب در نهایت منجر به تصمیم گیری برای پیاده کردن نیرو در سواحل فرانسه اشغالی می گردد. پیاده شدن متفقین در نرماندی در سال بعد که نقشی تعیین کننده در سقوط آلمان بازی کرد حاصل همین تصمیم گیری در تهران است. در دومین روز کنفرانس در جریان یک شام سه جانبه در سفارت شوروی ، چرجیل شمشیرمرصعی که هدیه جرج ششم پادشاه بریتانیا به مردم شوروی به خاطر مقاومت تاریخساز در استالینگراد است را به استالین هدیه می دهد. مهمترین توافق کنفرانس تهران اما تا انجایی که به ایران برمی گردد تضمین استقلال ظاهری ایران توسط متفقین و قول خروج کلیه نیروهای دو طرف یعنی بریتانیا و شوروی از خاک ایران حداکثر ظرف مدت شش ماه پس از پایان جنگ می باشد.

فتح نرماندی

نیمه اول سال 1944 زمان برای اجرای تصمیم کنفرانس تهران در رابطه با گشودن جبهه دوم درغرب علیه آلمان فرا می رسد. سحرگاه ششم ژوئن بدنبال یک نمایش موفقیت آمیز فریب در "کاله"، بزرگترین عملیات آبی ـ خاکی تمامی دوران جنگهای جهانی در نرماندی صورت می گیرد و بالاخره همانگونه که استالین از مدتهای مدید بدنبال آن بود جبهه دومی در غرب در مقابل نیروهای محور باز می گردد و بدینترتیب فشار تمام عیار بر روی ارتش سرخ برداشته می شود. از ماه ها پیش از این طی یک عملیات محیرالعقول فریب ستاد ارتش آلمان و شخص پیشوا به این قتاعت می رسند که عملیاتی که همواره انتظار آنرا ازغرب داشتند ازطریق کاله صورت خواهد گرفت. کاله درشمال فرانسه که نزدیکترین فاصله را با جزیره بریتانیا دارد درعین حال ممکنترین و سهلترین منطقه برای تهاجم ارتشهای غرب به اروپای تحت حاکمیت رایش نیزهست.

برای این عملیات فریب یک ارتش مجازی با هزاران تانک و قایق و کشتی ساختگی در قالب ماکتهایی با ابعاد واقعی در آنسوی کاله توسط آمریکاییها بوجود می آید و در معرض دید هواپیماهای شناسایی آلمانی قرار می گیرد. ارتش بریتانیا همزمان یک عملیات فریب دیگر در رابطه با برنامه پیاده کردن نیرو در نروژ را دنبال می کند. آلمانها یک شبکه جاسوسی در انگلستان دارند. "ام آی پنج" تشکیلات امنیت داخلی در بریتانیا موفق شده بود که در این شبکه نفوذ کرده و تعدادی از جاسوسان آنرا در خدمت بگیرد که به صورت جاسوس دوجانبه عمل می کردند. خبرهای متعددی مبنی بر سربازگیریهای گسترده درکلیه ایالات در آمریکا برای این عملیات از این طریق به اطلاع ستاد ارتش در آلمان می رسد. بر روی فرستنده های شخصی که آلمانها شنود گذاشته اند پیامهای ساختگی و نامه های خصوصی سربازان موهوم به خانواده هایشان پخش می شود. حتی پخش کل مسابقات ساختگی بیس بال و بسکتبال هم در برنامه گذاشته می شود ! همه چیز حکایت از یک تهاجم تمام عیار و فرود قریب الوقوع نیروها در کاله می کند.

اما سحرگاه ششم ژوئن 1944 تهاجم گسترده به نرماندی آلمانها را بشدت غافلگیر می کند. در اولین مرحله نبرد نرماندی در"عملیات نپتون" بیش از شش هزارکشتی با حمایت هوایی نزدیک به یازده هزار هواپیما اعم از شکاری و بمب افکن موفق به پیاده کردن صدها هزار نیرو و هزاران تن مهمات و ادوات جنگی در سواحل نرماندی می گردند. تا آخر ماه ژوئن که عملیات نپتون به پایان می رسد نزدیک به 850 هزار نفر به خاک اروپا منتقل شده اند. دیواردفاعی موسوم به "دیوار آتلانتیک" شکافته شده و شمارش معکوس برای نیروهای محور آغاز می گردد. در 15 اوت طی"عملیات دراگون" متفقین در جنوب فرانسه پیاده می شوند و ده روز بعد در 25 اوت نیروهای فرانسوی و آمریکایی وارد پاریس می گردند. چهار سپتامبر با نسخیر بندر استراتژیک آنتورپ در بلژیک امکان تأمین نیازهای لجستیکی تهاجم به خاک اصلی آلمان فراهم می گردد.

نبرد آردِِن

ضد حمله گسترده ارتش آلمان در بلژیک و لوکزامبورک در اواخر سال 1944 یکی از دو تهاجم بزرگی است که خصلت دفاعی دارند. هدف از نبرد آردِن بازپس گیری دوباره بندراستراتژیک آنتورپ در بلژیک می باشد. ماندن آنتورپ در دست متفقین به معنی تضمین تأمین مستمر نیازهای لجستیک جبهه غرب درادامه تهاجماتش بسمت خاک اصلی آلمان بود. با بازپس گیری این بندر و قطع لجستیک نیروهای آیزنهاورـ مونتگومری ،هیتلر درواقع می خواهد جلوی اشغال خاک اصلی آلمان ازسمت غرب را بگیرد. دو هفته پس از سقوط پاریس و افتادن آنتورپ بدست متفقین هیتلر تصمیم به یک تغییر سازماندهی گسترده در جبهه غرب می گیرد. او که فلد مارشال مودل را بجای فلد مارشال فون کلوگه به فرماندهی سپاه ب گمارده است برخلاف مخالفت ستاد ارتش و مشاوران نظامیش یک تنه و به تنهایی تصمیم به یک حمله گسترده علیه نیروهای آمریکایی در منطقه آردِن می گیرد.یک منطقه تپه ماهوری که هم در جنگ اول و هم در1940 شاهراه پیروزی برای آلمان بوده است.

هیتلر تصور می کند که با یک پیروزی با اهمیت در آردِن می تواند جدای قطع راه های ضروری تأمین لجستیک دشمن به اختلافات موجود در میان آمریکاییها از یکسو و بریتانیا و متحدانش یعنی کانادا ، استرالیا و نیوزیلند از سوی دیگر دامن زده و در جبهه غرب شکاف بیاندازد. اما واقعیت آن بود که این اختلاف موهوم بیش از آنکه واقعی باشد حاصل تصورات و یا به عبارت دیگر آرزوهای قلبی شخص پیشواست. اختلافی اگر وجود داشت از قضا میان شرق و غرب بود که نقطه مرکزی آن تعلل آگاهانه روزولت و چرچیل در بازکردن جبهه دومی درغرب علیه آلمان به منظور برداشته شدن فشار از روی ارتش سرخ بود که قول آنرا از مقطع کنفرانس کازابلانکا به استالین داده بودند ولی تا بیش از یکسال و اندی از انجام آن سرباز می زدند.

در جبهه شرق بدلیل عدم توازن نیرویی ارتش رایش با ارتش سرخ و دوری جبهه های جنگ از خاک اصلی آلمان اساسأ امکان گشایش کیفی وجود نداشت ، ازهمان زمستان لعنتی سال 1941 دیگر وجود نداشت. همانگونه که اشاره کردم تعلل طولانی مدت روزولت و چرچیل در پذیرش خواست اکید استالین در بازکردن جبهه دوم درغرب علیه هیتلر باعث بروز کدورت میان دو جبهه ای می شود که تنها نقطه مشترکشان تهدید آلمان نازی بوده است. آلمان می توانست از این شکاف استفاده کرده و بدنبال یک توافق جداگانه در شرق برود اما هیتلرهمچنان ابلهانه بدنبال سازش با غرب برای یکسره کردن کاربلشویزم مهاجم در شرق است. به این دلیل می گویم ابلهانه که در صحنه سیاسی مشخص بود که بدنبال تصمیمات کنفرانس کازابلانکا مبنی بر خواست تسلیم مطلق آلمان امکان رسیدن به یک صلح محتمل با غرب ازاساس غیرعاقلانه بود. مسئله کلان سرمایه مالی و نظم آینده اش مطلقأ ختم جنگ با یک آلمان سرپا نبود. اینرا قاعدتأ هم هیتلر و هم استالین باید می دانستند. رسیدن به صلح با استالین اما اگر چه بسا دور از ذهن اما غیرممکن نبود. در فاصله میان عملیات بارباروزا و فتح نرماندی ، دو بار امکان اعلام آتش بس و ختم جنگ با اتحاد شوروی یکبار در 1943 طی ملاقاتی در سوئد و بار دیگر با وساطت ژاپن در 1944 به بحث و تبادل نظر گذاشته می شود که هردو بار با مخالفت شخص آدولف هیتلر رد و به بایگانی تاریخ سپرده می گردد. اینکه طرف روسی چقدر در این رابطه جدی بوده قابل بحث است اما طرف آلمانی اصلأ نیازی به ورود به مسئله و سنجش صمیمیت و یا عدم صمیمیت طرف مقابل نمی بیند.

در روز 10 نوامبر 1944 هیتلر فرمان ویژه تهیه مقدمات عملیات تهاجمی آردِن در بلژیک را امضا می کند. در این فرمان او تصریح می کند که این آخرین قماراوست و به عبارتی دیگر برای آلمان عملیات مرگ و زندگی است. تنها افراد معدودی در فرماندهی ارتش در جریان این عملیات قرار می گیرند. او می خواهد که عملیات فریب درنرماندی را با یک عملیات فریب در آردِِن پاسخ گوید. برای اینکار فرمانده محبوب خود "اُتو اسکورسینی" را فرا می خواند. قبلأ در مبحث مربوط به ایتالیا به عملیات حیرت انگیز نجات موسولینی توسط کماندوهای او و آوردنش به آلمان اشاره کرده بودم.اسکورسینی شش روز پیش از احضارش توسط هیتلر نیز از قضا عملیات موفقی را در مجارستان پشت سر گذاشته است. کماندوهای او پسر دریا سالار هورتی را که قصد دور زدن هیتلر و صلح با استالین داشت را در فرشی پیچیده و ربوده بودند. بعد هم ارک فرمانروایی خود او را نیز با یک گردان سرباز چترباز و به بهای تنها هفت کشته تصرف کرده بودند. موفقیت کماندوهای اسکورسینی در پشت جبهه دشمن نقش بسیار مؤثری در پیروزی عملیات آردِن خواهد داشت. هیتلر از اسکورسینی می خواهد که تعداد زیادی از افرادش را برای بازی کردن نقش سربازان آمریکایی آموزش دهد. آنها باید زبان انگلیسی را بدون لهجه حرف می زدند تا بتوانند با اونیفورم سربازان آمریکایی و سوار بر کامیونهای آمریکایی در پشت خطوط آنان وارد عمل گردند.آنها می بایست پلهای روی رودخانه موز را تصرف کرده و با پخش شایعات و دستورات دروغین در جبهه دشمن به اغتشاش و هرج و مرج دامن زنند و نیروهای آمریکایی را درهمان پشت جبهه از پای درآورند.

شانزده دسامبر1944 آخرین تهاجم نظامی گسترده آلمانها در تاریخ جنگ جهانی دوم است. آلمانها عملیات "پاسداری در راین" را با شرکت سه ارتش متشکل از 12 لشگر تانک و 18 لشکر پیاده آغازمی کنند. هدف البته بازگیری آنتورپ است. دو هفته نخست عملیات مطابق برنامه پیش می رود. در بلندیهای برفگیر آیفل نزدیک به هشت نه هزار سرباز آمریکایی به اسارت درمی آیند. این بزرگترین تسلیم گروهی سربازان آمریکایی پس از تسلیم گروهی به نیروهای ژاپنی در شبه جزیره باتان در سال 1942 می باشد. اسکورسینی با نفوذ دادن تنها هفت عدد جیپ مملو از کماندوهایش درپشت جبهه غوغا به پا می کند. ترس و بی اعتمادی درمیان نیروهای آمریکایی به اوج می رسد تا آنجا که دیگرهیچکس به هیچکس اعتمادی ندارد. این وحشت با دستگیری یک گروه چهارنفره از این کماندوها توسط نیروهای اطلاعاتی آمریکایی به اوج خود می رسد. آنها اعتراف می کنند که هزاران آلمانی با پوشیدن لباس ارتش آمریکا در پشت جبهه به خرابکاری مشغولند.

تا روز بیستم دسامبر حدود نیم میلیون آمریکایی در سراسر منطقه آردِن یکدیگر را مورد بازپرسی قرار می دهند. حتی دانستن رمزهای شناسایی نیز رفع سوء ظن نمی کند. کار به آنجا رسیده بود که بعضأ سربازان برای اثبات آمریکایی بودنشان هدف پرسشهای خنده داری قرار می گرفتند. از آنها پرسیده می شد که فی المثل مرکز ایالت پنسیلوانیا کجاست و یا "بابی روت" بازیکن بیسبال مجموعأ چند تا گل زده است ! شایعات در مورد کماندوهای اسکورسینی مرزهای عقل و منطق را درمی نوردد. گفته میشود که گروهی از آنان در هیئت زنان تارک دنیا و کشیشان درجهان پراکنده اند و مقصد آنان به گفته یکی از کماندوهای دستگیرشده ربودن ژنرال آیزنهاور می باشد. بیست و هشت کماندوی اسکورسینی کارشان را به نحو احسن به انجام می رسانند.

با این همه و علیرغم ضربه بزرگی که متفقین با از دست دادن نزدیک به نود هزار کشته و زخمی و مفقود و اسیر در آردِن می خورند این عملیات در روند کلی جنگ تأثیر چندانی بر جای نمی گذارد.پس از دو هفته نیروهای تحت فرماندهی آیزنهاور و ژنرال عمر برادلی موفق می شوند که جریان تأمین لجستیک جبهه آردِن را دوباره براه انداخته و تمامی آنچه را که از دست داده اند جایگزین نمایند. شش هفته بعد دوباره همه چیز به نقطه آغاز عملیات آردِن بازمی گردد. بیش از یک میلیون سرباز درگیر عملیات آردِن می شوند و ایالات متحده با نزدیک به بیست هزار کشته خونینترین نبرد در خشکی را در تمامی طول جنگ جهانی دوم تجربه می کند.

با شکست قطعی عملیات آردِن درآغازسال 1945 دیگر تسخیر و نابودی رایش آلمان با هیچ مانع و رادع جدی مواجه نخواهد شد. طلایه های برقراری دوباره "نظم نوین جهانی" بیش ازهر زمان دیگری در چشم اندار "کلان سرمایه مالی" قرارمی گیرد.

 

بیژن نیابتی ، 22 شهریور 1398

 

سایت بیژن نیابتی :niabati.blogspot.com

 

نقش شعار در مبارزه سیاسی ،طبقاتی!

نقش شعار در مبارزه سیاسی ،طبقاتی!


در هر جنبش طبقاتی ـ اجتماعی مسله توازن قوا و سازماندهی نیروی طبقاتی خود بدور یک شعار معین، مهم و اساسی است. اول می امسال کارگران و مردم آزادیخواه با شعار «نان، کار، آزادی» به میدان آمدند، حاکمیت سرمایه خطر را جدی گرفت، رهبران کارگری و فعالین اول می را دستگیر و تحت بازجویی و شکنجه قرار داده و امروز با حکم قوه قضائیه، زندانهای سنگین و شلاق زدن رهبران اعتراضات کارگری و اجتماعی دشمنی و قصاوت خود را نسبت به جامعه و رهبران کارگری و فعالین اجتماعی به نمایش گذاشته. از طرف جامعه و مبارزین شعار «نان، کار، آزادی» در تجمعات و اعتراضات امروز خود آنرا نشان میدهد پژواک آن جامعه را متوجه نقش و جایگاه یک شعار متحد کننده طبقاتی کرده و انرا لازمه ادامه اعتراضات خود میدانند. این شعار امروز به سمبل مبارزات در جامعه تبدیل شده. این شعار خواستگاه و نیازهای کارگران و مردم معترض را در خود فرموله کرده است و همین دارد آنها را بدور هم جمع میکند. امروز طبقه کارگر و مردم آزادیخواه ، دانشجویان مبارز، معلمان، باز نشستگان و بیکاران جامعه دارند زیر این شعار خواستهای طبقاتی خودرا مطرح میکنند و در هر تجمعی آنرا سر میدهند. همین باعث شده که فاشیسم اسلامی از زبان رئیس قوه قضاییه اش دشمنی خودرا با این شعار نشان دهد. زیرا این شعار اکثریت مردم جامعه را متحد میکند و بهمین خاطراین روزها قوه قضایی ایران از زبان سخنگویش ابراهیم ريیسی حکم قرون وسطی برای رهبران کارگری و فعالین جنبش اجتماعی را صادر میکند. ابراهیم رئیسی در حکمش که دقیقا خواست طبقه سرمایه دارحاکم را بیان کرده و میگوید پشت این شعار و خواست کارگران نیرویی دیگری خوابیده شعار« نان, کار, آزادی» برای دفاع از مزد کارگران نیست بلکه حمله به نظام است. .

خواست کارگران و مردم آزادیخواه و برابری طلب روشن است و در اول می بدرستی خودرا نمایان و فرموله کرده است(نان ، کار، آزادی) این خواست و این شعار امروز مورد تنفرطبقه حاکم علیه مردم مبارز در ایران است. یعنی کل حاکمیت با همه اعوان و انصارش در احکام دادگاهها که زیر نظر مستقیم رهبر و قوه قضاییه است دشمنی خودرا رو به جامعه نشان میدهد. اگر از این منظر به موقعیت امروز جنبش برابری طلبی در ایران نگاه کنیم، حاکمیت از ترس گسترش و عمیق شدن این شعار در جامعه به دست و پا افتاده ودر قامت قوه قضاییه میخواهد نشان دهد که هیچگونه رحمی به خواست آزادیخواهی در جامعه نخواهد کرد. طبق سیاست حاکمیت در ایران فقر باید بیداد کند و کار فقط برای کسانی است که دم نزنند و یوغ سرمایه را بر گرده خود بدون چون و چرا تحمل کنند.


موقعیت جنبش کارگری !

اگر از این منظر به موقعیت امروز جنبش کارگری و آزادیخواهی نگاه کنیم از دی ماه ۱۳۹۶ هر دوره رو به پیش میرود. اعتراضات از سطح مرگ بر رهبر و نابود باد رژیم اسلامی، فراتر رفته و در این دو سال خودرا زیر پرچم و شعار «نان، کار، آزادی» دارد متحد میکند. کارگران و مردم مبارز تلاش میکنند روشن خواست خودرا در جامعه جا بیاندازند و گذشته از خواست سرنگونی رژیم فاشیست ، آینده خودرا رو به جامعه نشان دهند. زیرا بوضوح روشن است در تعارضات اجتماعی هر طبقه ای تلاش میکند با شعار خود هم طبقه ای های خودرا متحد نگاه دارد. رژیم اسلامی در تلاش است هر ندای آزادی خواهی را در نطفه خفه کند و جنبش کارگری/ برابری طلبی تلاش دارد خود را متحد و گسترده تر کند. حکم قرون وسطایی قوه قضاییه نمونه بارز ترس حاکمیت از رهبران کارگری و فعالین و رهبران جنبش آزادیخواهی در ایران است. بهمین خاطر است که حکم قوه قضاییه باعث شکاف در بین طبقه حاکم شده، عده ای به این حکم اعتراض دارند، این حکم باعث شده نمایندگان مجلس اسلامی و بعضی از سران رژیم موضعی مخالف آن بگیرند اما ما میدانیم اعتراض آنها سر دفاع از رهبران کارگری نیست، بلکه از برای جلوگیری از رشد و گسترش مبارزات کارگران و مردم آزادیخواه است. در نتیجه امروز در رسانه ها اعلام شده

(ابراهیم رئیسی در پی واکنش‌های منفی به صدور احکام قضایی برای کارگران و فعالان کارگری و مدنی، دستور داد آراء برخی از پرونده‌های اخیر «به سرعت و تحت نظارت رئیس کل دادگستری تهران مورد تجدیدنظر و رسیدگی منصفانه قرار گیرد».

منبع رادیو فردا شهریور ۱۸, ۱۳۹۸

در جایی دیگر : محمد شریعتمداری در نامه خود نوشت: انتشار خبر صدور احکام سنگین برای برخی کارگران شرکت نیشکر هفت‌تپه شوک‌آفرین بود و اشاره کرد که در نشست هیات وزیران قرار شده بود کمیته ای از دو وزیر کار و دادگستری همراه با معاون حقوقی رئیس‌جمهوری، موضوع را پیگیری کند.

محمد شریعتمداری با اشاره به آنچه «ضرورت رویکرد منصفانه و مشفقانه با مسائل و اعتراض‌های کارگران از سوی متولیان امر» خواند، اعتراض کارگران را حق آنان دانست.

منبع رادیو فردا


همه این ها نشانگر یک واقعیت است که حاکمیت فاشیست ازترس اوج گیری مبارزات کارگری خدم و حشم خودرا بخط کرده که با اینکار خشم عمومی را پایین آورند. زیرا در چند روز اخیر اعتراضات گسترده تر شده و کارگران و مردم آزادیخواه به احکام قرون وسطی قوه قضاییه که بلند گوی رژیم فاشیست اسلامی است شدیدا اعتراض کرده اند و خواستار آزادی بیقید و شرط رهبران کارگری و فعالین جنبشهای اجتماعی هستند.

اینها نشانه های بارزی است از تغییر توازن قوا به نفع جنبش کارگری و فعالین جنبش اجتماعی است. اینها نمونه هایی است که مبارزات مردم زمین را زیر پای فاشیسم اسلامی داغ کرده است و این عالجنبانی که به حکم اعتراض کرده اند از ترسی سرنگونی و نابودی فاشیسم اسلامی دارند به همقطاران فاشیست خود ایراد میگیرند. اینجاست که ماشاهد هستیم از دیماه ۱۳۹۶ خورشیدی تا حال جنبش کارگری و مبارزاتی یک گام جدی به جلو رفته است. احکام قوه قضاییه سمبل نمایان ترس حاکمیت را به نمایش میگذارد. ما کارگران و مردم آزاده که اکثریت جامعه را تشکیل میدهیم میدانیم که رژیم فاشیست چقدر از اتحاد و همبستگی ما ضربه میبیند. ما علیرغم تمام اجحافات و ترور ها و شکنجه رهبرانمان به مبارزات خود ادامه میدهیم و برای سراسری کردن آن تلاش می نماییم. دلسوزی مسولین و جیره خواران فاشیسم اسلامی برای ما ارزشی ندارد. ما کارگران و مردم آزاده تا سرنگونی فاشیسم اسلامی در تلاش هستیم. مجازات رهبران کارگری و فعالین اجتماعی که در زندان هستند به اشد مجازات در حالی است که رژیم اسلامی در ایران زیر ضربه جنبش سرنگونی است و عکس العمل عصبی قوه قضاییه از زاویه ضعف و ترس از سرنگونی است و دست به اعمالی میزند علیه خود. این برای جنبش کارگری یک پیروز ی و یک قدم به پیش است.

این دوران برای جنبش کارگری اگر چه دورانی سخت است که تعدادی از رهبرا ن کارگری زیر تیغ دشمن هستند ولی موفقیتی روشن برای مبارزات و جنبش رو به آینده ماست. ما میدانیم که سرمایه داری به راحتی تسلیم نمیشود و هر دفعه با ترفندی وارد میشود اگر قوه قضاییه احکام قرون وسطی به رهبران کارگری و جنبش اجتماعی صادر میکند. عده دیگر را راه انداخته اند که خودرا نرمتر نشان دهند. اما این روباه بازی های سرمایه داری برای جنبش اعتراضی و سرنگونی طلبی آشکار و عیان است. ما تلاش میکنیم با اتحاد و گستردگی مبارزات خود هر حلیه گری سرمایه را با اتحاد خود جواب دهیم. ما تلاشما ن برای اتحاد سراسری کارگران و مردم مبارز ایران علیه فاشیسم اسلامی سرمایه در ایران است. ما هستیم تکلیف فاشیسم حاکم را روشن میکنیم نه دارو دسته های نیولیبرال آمریکا یی، چینی، روسی، و اروپایی. مردم ایران است که حاکمیت رژیم اسلامی را به زیر میکشد. تنها نیروی تشکل و اتحاد ماست که سرنوشت مارا رقم میزند.


امروز در ایران دهها و صد ها اعتراضات کارگری و اجتماعی وجود دارد و نمایانگر عزم راسخ طبقه کارگر و مردم آزادیخواه است. برای نمونه به چند اعتراض اساسی اشاره میکنم.

کارگران کارخانه کنتورسازی الوند، اعتراض 100 کارگرلوله کشی بارانی ورمهنگ اطراف کامیاران، اعتراضات کارگران پروژه سد مخزنی عمارت در استان اردبیل، اعتراض کارگران و تکنیسین های تراکتور سازی تبریز، اعتراض به عدم پرداخت 2ماه حقوق کارگران شهرداری زابل، بیانیه کانون صنفی معلمان ایران (تهران) در اعتراض به صدور احکام سنگین برای فعالان مدنی، ادامه اعتراضات کارگران شهرداری یاسوج نسبت به عدم پرداخت ماه ها حقوق، ادامه اعتراضات کارگران کارخانه آذرآب نسبت به بلاتکلیفی شغلی ومعیشتی ، اعتراضات کارگران نگهداری خط و ابنیه فنی راه آهن کشور نسبت به عدم اجرای طرح تجمیع و طرح طبقه‌بندی مشاغل وپرداخت نشدن بموقع حقوق ادامه دارد، اعتراض رانندگان ماشین امداد و اتفاقات گاز استان فارس نسبت به پایمال شدن حق و حقوقشان، سندیکای کارگران شرکت واحد صدور احکام قرون وسطایی شلاق، زندان و تبعید علیه بازداشت شدگان روز جهانی کارگر را قویاً محکوم می کند، سندیکای کارگران فلزکارمکانیک ایران:از مبارزه دست نخواهیم کشید، بیانیه کانون نویسندگان ایران پیرامون احکام متهمان پرونده‌ی هفت تپه،


اینها نمونه هایی است که مبارزات مردم زمین را زیر پای فاشیسم اسلامی داغ کرده . این نقطه قوت ماست زیرا همین نمونه هایی که اشاره کردم نمونه ای برای شروعی که شعار« نان، کار، آزادی» که شعار رهبران اول می امسال بود، را به پرچم مبارزات خود تبدیل کنیم. زیرا این شعار در برگیرنده خواست اکثریت قریب به اتفاق مردم فقیر و مزدبگیر در جامعه ایران است. اینجاست باید به اهمیت شعار و نقش متحد کننده آن در جنبشهای اعتراضی و سرنگونی طلبی اهمیت داد. شعار «نان، کار، آزدی»

الف: خواست سرنگونی طلبی در بر دارد زیرا فاشیسم حاکم از هر نوع ندای آزادیخواهی در جامعه وحشت دارد.

ب: حاکمیت سرماه داری با توجه که وضعیت بیکاری که در جامعه در تمام سطوح وجود دارد، نمیتواند برای اکثریت مردم جامعه کار بیابد.

ج: با همه فساد و چپاولهایی که بین مسولین در جامعه هست، رژیم حاکم امکان تهیه مسکن مناسب برای اکثریت مردم جامعه را ندارد.

بهمین خاطر است که این شعار زبان گویا و روشن خواست دهها میلیون انسان ندار و مزدبگیر در جامعه امروز ایران است.

زنده با اتحاد و همبستگی ما تحت شعار «نان، کار، آزادی»


Esmail Moloudi Socionom & Samtalsterapeut Tel: 0046-704920349 www.emoloudi.blogspot.com

چرا هیچکس به این سوآل جواب نمی‌دهد؟

چرا هیچکس به این سوآل جواب نمی‌دهد؟
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2019/09/blog-post_13.html
سیامک مهر (پورشجری)

جمهوری اسلامی و چپ خلقی مفلوک!

جمهوری اسلامی و چپ خلقی مفلوک!
سوء استفاده از کمونیست های کارگری خوشنام دردی ازتان دوا نمی کند!


جمهوری اسلامی مفلوک و ذلیل شده است. به در و دیوار می زند که قدرت منحوس خویش را چند روزی طولانی تر کند. اخیرا، بار دیگر، در تلاش برای افشای اپوزیسیون دست راستی اش به فعالین خوشنام کمونیسم کارگری متوسل شده است. در یکی از پروژه های طراحی سوخته، رژیم اسلامی سه دقیقه از فیلم یکی از سخنرانی های من به مناسبت 8 مارس در سال 2015 را دزدیده است. این سخنرانی درباره جنبش آزادی زن و رو به فعالین این جنبش است؛ طی آن علاوه بر افشای زن ستیزی جمهوری اسلامی، روش ها و تاکتیک های اطلاح طلبان حکومتی ملی اسلامی برملا شده است؛ تلاش های آنها برای ایجاد دست انداز و نقطه سازش در جنبش آزادی زن بمنظور عقب کشیدن و عقیم کردن این جنبش افشاء شده است. فساد این سازمان ها که دست شان در جیب قدرت های بین المللی است رو شده است. این باصطلاح کنشگران ملی اسلامی اکنون به جنبش ناسیونالیسم پرو غرب، "رژیم چنجی" ها، پیوسته اند. میان پروژه رژیم چنج و اصلاح و بزک جمهوری اسلامی در رفت و آمد هستند.
این دلالان پیش از این عمدتا از طرف خود رژیم بخارج ارسال شده اند؛ نمونه برجسته آن معصومه علینژاد است که تا پیش از اعزام به ماموریت در آغوش جمهوری اسلامی مشغول فعالیت بود؛ در کنار خاتمی و در صیغۀ یکی از باصطلاح نمایندگان مجلس به خدا و پیغمبر و امامانش خدمت می کرد! پس از اعزام به انگلستان مدتی با حجاب و نسبتا در خفا فضا را می سنجید. بدنبال اوجگیری مبارزات مردم "کشف حجاب" کرد و به آمریکا رفت و به استخدام وزارت امور خارجه آمریکا درآمد. ولی اکنون که معصومه خانم به جرگه رژیم چنجی ها پیوسته، جمهوری اسلامی به "افشای" فساد مالی او مشغول شده است. واقعا که خنده دار است، یک مشت دزد سر گردنه دارند فساد مالی همکار سابق و اکنون متزلزل خود را افشاء می کنند.
منتهی این رژیم آنچنان مفلوک و ذلیل و بدبخت شده که برای افشای فساد مالی این اپوزیسیون مرتجع دست راستی نیاز به کمونیست های کارگری، سرسخت ترین دشمنانش، دارد. می داند که حنایش نزد مردم رنگ ندارد؛ می داند که کمونیست های کارگری اصیل حکمتی نزد مردم خوشنام و مورد احترام اند، لذا مجبور به دزدی از سخنان آنها شده است. ما این طراحی سوخته را بلافاصله افشاء و محکوم کردیم. اما اینها رویشان سنگ پای قزوین است؛ در یک ویدیوی دیگر در دنیای مجازی باز همین تاکتیک را زده اند. سپس در وبسایت های وزارت اطلاعاتی از جمله آکام نیوز باسم من مشتی دروغ و تحریف را پشت هم کرده اند و چاپ و توزیع می کنند. این دفعه اول نیست که جمهوری اسلامی برای افشای پروژه اپوزیسیون دست راستی به صحبت های من متوسل شده است. سه سال پیش بدنبال برکناری صادق صبا از ریاست بخش فارسی رادیو تلویزیون بی بی سی، رژیم بخشی از صحبت های سانسور شدۀ من را در برنامۀ پرگار درباره سرنگونی و سپس بخشی از مصاحبه تلویزیون پرتو با من درباره سانسور صحبت هایم توسط بی بی سی را از تلویزیون سراسری پخش کرد تا برکناری رئیس بی بی سی فارسی که یک عنصر پر و پا قرص اصلاح طلبان حکومتی بود را افشا کند.
تکلیف جمهوری اسلامی روشن است؛ روش های مذبوحانه اش برای بقا بر همگان آشکار است. اما چپ های خلقی ضد امریکایی، چپ هایی که در بستر جنبش شناخته شدۀ توده ای - اکثریتی ها پرورش یافته اند نیز آویزان همین منابع شده اند. کسانی که چهل سال است از این رژیم دفاع کرده اند؛ از نزدیک با آن همکاری کرده اند؛ جیب هایشان را از طریق همکاری با سپاه پاسداران پر پول کرده اند، با ژست ضد آمریکایی گری به پخش مطالب این سایت های آبروباخته مشغول شده اند. به خیال خود دارند با یک تیر دو نشان می زنند، هم اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی را با اتکاء به فعالین خوشنام اپوزیسیون کمونیست کارگری بی آبرو می کنند و هم بخیال خامشان کمونیسم کارگری، منصور حکمت و چهره های خوشنام آنرا آلوده کنند. زهی خیال باطل! مردم جمهوری اسلامی، تاکتیک های مذبوحانۀ آن و روش های کثیفش را خوب می شناسند. مردم کمونیست های کارگری اصیل حکمتی را نیز خوب می شناسند. سخت نیست که به نیت کثیف جمهوری اسلامی و این چپ های خلقی ضد آمریکایی طرفدار رژیم پی ببرند. این ترفند ها دیگر فایده ندارد. اگر در دهه 60 خالصانه با رژیم همکاری کردید، و در دهه 70 دنبالچه دو خرداد و خاتمی شدید و با تمام قوا تحت نام دهان پر کن اصلاح طلب در خدمت این نظام رکاب زدید، آن دوران بسر رسیده است. این نظام در یک قدمی سرنگونی است. مردم برای سرنگونی آن بپا خاسته اند. همین ترفندهای مسخره جمهوری اسلامی بیش از هر چیز ضعف و فلاکت رژیم را به نمایش می گذارد

شعله‌های آتشی که سحر را سوزاند، به کاخ های حکومت اسلامی هم خواهد رسید!

bahram.rehmani@gmail.com

 

رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است

که دزد گردند، بدنام دزد پاتختی است

زنان کشور ما زنده‌اند و در کفن‌اند

که این اصول سیه‌بختی، از سیه‌رختی است

میرزاده عشقی

 

هفته گذشته دادگستری تهران خبر خودسوزی یک زن را در برابر یکی از واحدهای قضایی تهران تایید کرد. در این خبر آمده بود که این فرد «پوشش نامناسب» داشته و با ماموران درگیری لفظی داشته اما هیچ توضیحی در مورد پرونده خدایاری و یا پیشینه بازداشت وی ارائه نشده بود.

عصر دوشنبه 11 شهریور 1398، سحر به دادگاه رفت که حکم  بگیرد. قاضی در دادگاه حضور نداشته اما به او اطلاع می دهند که برای رفتن به استادیوم و جرایم مربوط به بدحجابی باید شش ماه زندان برود. او از این خبر، به شدت خشمگین شده و در مقابل یکی از مجتمع‌های قضایی تهران خودسوزی کرد.

«دختر آبی»  با 90 درصد سوختگی از نوع درجه 3 به بیمارستان منتقل ‌شد.

به نوشته خبرگزاری هرانا، خواهر سحر خدایاری گفته است: «هنگامی که خواهرم بعد از آزادی برای دریافت گوشی‌اش به دادسرا می‌رود، در آن جا صحبت‌هایی انجام می‌شود و به گوش خواهرم می‌رسد که باید 6 ماه در زندان بماند. این اتفاق جرقه‌ای بود که باعث شد خواهرم در شرایط بد بیماری روحی و روانی خودش را آتش بزند.»

اما یک منبع قضایی به خبرگزاری قوه قضاییه میزان گفته بود که «برای این فرد به اتهامات جریحه دار کردن عفت عمومی و توهین به مامورین پرونده قضائی تشکیل شد. او سپس در روز دوشنبه (روز خودسوزی) جهت پیگیری پرونده خود به دادسرا مراجعه کرده اما به دلیل غیبت قاضی هیچ اقدام قضایی در خصوص وی صورت نگرفته است...»

برخی منابع می‌گویند سحر خدایاری در بیمارستان مطهری بستری بوده و تاریخ فوت او دوشنبه شب نبود، بلکه یک روز زودتر او درگذشت و خانواده او تعهد داده بود که بعد از تشییع جنازه، خبر مرگ دختر آبی را اعلام کند.

یکی از دوستان خانوادگی سحر به سایت «ایران‌وایر» گفت که «جنازه را به خانواده‌اش تحویل ندادند. گفتند اول باید بروید و توجیه شوید.» و در نهایت سحر روز یک شنبه در «بهشت فاطمه» شهر قم بدون سر و صدا دفن شده است.

اما دفن سراسیمه و پنهانی بدن سوخته سحر، آن قدرها بی سر و صدا نماند و شبکه های اجتماعی پس از شنیدن خبر درگذشت «دختر آبی» با واکنش‌های بسیاری همراه شد تا جایی که بسیاری از کاربران با هشتگ «تحریم استادیوم» خواهان تحریم تماشای فوتبال در ورزشگاه‌های ایران شدند.

پیش تر پدر و خواهر این دختر طرفدار فوتبال در گفتگو با روزنامه شهروند گفتند که او 6 ماه پیش برای تماشای یکی از بازی‌های تیم استقلال با لباس مردانه از قم به تهران آمد و در هنگام ورود به ورزشگاه بازداشت شد. او روز دوشنبه 11 شهریور پس از حضور در یکی از واحدهای قضایی تهران، خودش را آتش زد. گفته شده که او بعد از مراجعه به دادگاه با حکم شش ماه زندان مواجه شده بود.

خبر فوت سحر خدایاری که در روز 18 شهریور 1398 منتشر شد، واکنش‌های زیادی را در محیط ورزشی و فراتر از آن برانگیخت. علی کریمی ملی‌پوش ایرانی در اینستاگرام خود به طور ضمنی پیشنهاد تحریم ورزشگاه‌ها را مطرح کرده است. آندارنیک تیموریان، دیگر ملی‌پوش قدیمی می‌نویسد که روزی خواهد آمد که یکی از ورزشگاه‌های ایران «سحر» نامیده خواهد شد.

جواد کاظمیان فوتبالیست سابق پرسپولیس که در تیم‌های خارجی نیز بازی کرده نوشته است: «دختر جان! شرم می‌کنم از بازی کردن در ورزشگاهی که تو پشت درهای بسته‌اش ماندی، پشت درهای بسته‌اش سوختی... از شعله‌های آتشی که فقط تو را نسوزاند، تمام ما را خاکستر کرد. شاید یک روز درهای بسته باز شدند و زنان و دختران کنار مردها برای فوتبال خواندند اما صندلی تو تا آخر دنیا خالی می‌ماند. ما را ببخش اگر نتوانستیم برای رویای تو کاری کنیم.»

علی پروین نیز فقط نوشته است: «روحت شاد.»

خبر خودسوزی این زن در شبکه‌های اجتماعی موجب خشم عمومی شد. اما واکنش اولیه مقام‌های قضایی جالب بود. آن ها ادعا کردند که دختر آبی به‌خاطر بدحجابی و درگیری با ماموران پلیس امنیت دستگیر شده است. یک مقام قضایی به روزنامه دولتی ایران گفت که جرایم این زن «جریحه دار کردن عفت عمومی و توهین به ماموران انتظامی» است.

خودسوزی «دختر آبی» توجه نمایندگان مجلس «وحوش» را هم جلب کرد؛ پروانه سلحشوری، در گفتگو با وب‌سایت «آزادی» خواهان حرکتی عمومی برای مقابله با این مشکل شد و از سکوت جامعه مدنی گلایه کرد:

«شاید دست اندرکاران کشور ما به عنوان تنها کشور دنیا و البته تنها کشور مسلمان دنیا این ویژگی‌ها را درباره زنان داشته باشد اما مردم را چه شده است؟ از خودم می‌پرسم آیا همین فوتبالیست‌ها نمی‌توانند یک مقاومتی کنند و مثلا بگویند که ما بازی نمی‌کنیم. نمی‌دانم می‌شود این کار را کرد یا خیر اما بالاخره وجود یک حرکت‌هایی از جانب مردم لازم است. به نظر من حداقل مادامی که واکنش مردم به این مقولات جدی نشود، این رویه ادامه پیدا می‌کند.»

با گذشت یک هفته پس از خودسوزی سحر، هنوز این مسئله در راس اخبار رسانه ها و شبکه های اجتماعی داخل و خارج ایران قرار دارد.

روز سه‌شنبه 19 شهریور 1398-10 سپتامبر 2019، باشگاه استقلال درگذشت «هوادار» خود، سحر خدایاری را به خانواده‌اش تسلیت گفت. سحر که 29 سال داشت و در شبکه‌های اجتماعی به «دختر آبی» مشهور شده بود، بیش از شش ماه قبل برای تماشای بازی تیم‌های استقلال و العین به ورزشگاه آزادی رفته و بازداشت شده بود. به نوشته سایت‌های ایرانی، وی پس از بازداشت به زندان قرچک ورامین انتقال یافت و سپس به قید وثیقه آزاد شد. او بعد از چند ماه بلاتکلیفی به دادسرا رجوع کرد اما ظاهرا بی‌نتیجه بودن اقداماتش و صحبت از امکان «شش ماه حبس»، او را به شدت مضطرب و خشمگین گردید.

 

 

چهار دختری که به «دختران آزادی» معروف هستند عصر شنبه 26 مرداد ماه 1398 از زندان قرچک با قرار وثیقه آزاد شدند. این دختران در تاریخ دوشنبه 21 مرداد ماه از سوی ماموران اطلاعات سپاه پاسداران در حالی که قصد ورود به ورزشگاه آزادی را داشتند بازداشت و روانه زندان قرچک ورامین شدند.

نام این چهار تن عبارت است از  فروغ علایی، هرا خوش‌نواز، لیلی ملکی و هدیه مروستی. خبرگزاری ایسنا نیز روز 27 مرداد ماه خبر آزادی این چهار نفر با قرار وثیقه را تایید کرد. با این حال در برخی از خبرها از بازداشت و آزادی شش نفر از آن ها گفته شده اما هنوز هویت دو نفر دیگر مشخص نیست.

«دختران آزادی» عنوانی است که به فعالان زنانی که برای ورود به استادیوم آزادی تلاش می‌کنند داده شده است.

فروغ علایی عکاس روزنامه دنیای اقتصاد برای مجموعه عکس «گریه برای آزادی» برنده جایزه‌ ورلد پرس فوتو سال 2019 شد. این مجموعه شامل عکاس‌های از زنان و مردان در حال تماشای فوتبال است. هم چنین  زهرا خوش نواز عکاس، بازیگر تئاتر و شاعر است. همگی این چهار دختر جوان با لباس و آرایش مردانه قصد ورود به وزشگاه آزادی را داشتند. برخی از آن ها بارها با لباس و آرایش مبدل به ورزشگاه‌ها برای تماشای مسابقات فوتبال وارد شده بودند.

 

در چنین موقعیتی مقامات حکومت اسلامی ایران، همواره یک مشت دروغ تحویل مردم ایران می دهند. برای نمونه، معصومه ابتکار معاون رییس جمهور در امور زنان و خانواده، یک روز پس از آزادی این چهار دختر در تاریخ 27 مرداد ماه مدعی شد: «هیچ مانعی در ورود مجزای زنان به ورزشگاه‌ها وجود ندارد.» او هم چون رییس دروغگویش، افزود: «قطعا مانعی در این زمینه وجود ندارد و امیدواریم در بهترین شرایط زنان ما با خیال راحت بتوانند در ورزشگاه و در چارچوب تعیین شده حضور پیدا کنند.»

خبرنگار خبرگزاری برنا در توییتر خود به نقل از یکی از دختران آزاد شده نوشت که او کلی هزینه گریم و لباس مردانه داده تا بتواند وارد ورزشگاه شود اما آخر به زندان قرچک ختم شده است: «یکی از دختران آزاد شده: «جدا از پول گریمور، پول لباس مردانه، فقط پانصدهزار تومان دادم تا یک موتورسوار مرا به جلوی گیت ورودی بیاورد تا درجریان پیاده روی کسی متوجه نشود دختر هستم.»

مبلغ وثیقه این زنان از سوی برخی خبرنگاران ورزشی در شبکه‌های اجتماعی، 50 میلیون تومان عنوان شده است.

در حالی چهار دختر جوان بازداشت شدند که ایران طی ماه‌های گذشته از طرف فدراسیون جهانی فوتبال تحت فشار قرار گرفته بود تا سیاست‌های این فدراسیون مبنی بر برابری جنسی را اجرا کند. بر اساس گزارش وب‌سایت خبری خبر‌آنلاین، فیفا تا 9 شهریور 1398 به ایران فرصت داده است تا ساز و کارهای ورود زنان به استادیوم را فراهم کنند.

 

 

جیانی اینفانتینو رییس فدراسیون فیفا طی ایمیلی در تاریخ 28 خرداد 98 به مهدی تاج رییس فدراسیون فوتبال ایران اعلام کرد که ممانعت ایران از ورود زنان به ورزشگاه‌های ایران، برای این کشور عواقبی مانند محرومیت همراه خواهد داشت.

مصطفوی رییس کمیته استیناف در تاریخ 12 مرداد 1398 با حضور در برنامه مناظره شبکه اول سیما گفته بود: «تا نهم شهریور فیفا مهلت داده تا تکلیف حضور زنان در استادیوم مشخص شود، شوخی هم ندارد. دست دولت هم نیست؛ ممکن است من زنده نباشم ولی به زودی زنان برای تماشای فوتبال در استادیوم حاضر می‌شوند.»

در ادامه همین صحبت‌ها، مازیار ناظمی مدیرکل روابط عمومی وزارت ورزش و جوانان، پنجم مرداد از توافق این وزارتخانه با فیفا برای آزادی ورود زنان به استادیوم ‌های فوتبال خبر داده و گفته بود: «احتمالا درهای آزادی به روی دختران هوادار فوتبال به زودی باز می‌شود.» با این حال ظاهرا هنوز توافقی صورت نگرفته و اجازه ورود زنان هنوز در حد «احتمال» مانده است.

اکنون فیفا اعلام کرده که «به زودی» هیاتی را به ایران می‌فرستد تا مسئله ورود زنان به استادیوم‌های فوتبال را در این کشور بررسی کند. این تصمیم فیفا اندکی بعد از آن گرفته شده که سحر یکی از زنان هوادار فوتبال در ایران، در پی خودسوزی جان خود را از دست داد.

فدراسیون فیفا به خبرگزاری فرانسه، گفته است که هیات اعزامی آن ها برای بررسی آماده‌سازی استادیوم‌ها به ایران سفر خواهد کرد. به گفته فیفا، نمایندگان این فدراسیون بررسی خواهند کرد که آیا ایران برای ورود زنان به استادیوم در بازی مقدماتی جام‌جهانی آماده است یا نه. البته فیفا هم مانند همه نهادهای بین المللی سرمایه داری، به دنبال منافع خودش است نه آزادی زنان ایران!

نخستین رقابت در چارچوب مسابقاتی که به شکل مستقیم تحت نظر فیفا برگزار خواهد شد، بازی تیم ملی ایران در برابر تیم کامبوج است که در روز 10 اکتبر – 18 مهرماه در تهران برگزار می‌شود. بر اساس گزارش خبرگزاری فرانسه، هیات اعزامی فیفا سه نفر عضو خواهد داشت.

حکومت اسلامی در نزدیک به چهار دهه گذشته ورود زنان به ورزشگاه ها را برای تماشای مسابقات فوتبال مردان ممنوع کرده است. این در حالی است که فیفا در اصول خود هر گونه تبعیض جنسیتی را ممنوع کرده است.

 

محمدجعفر منتظری دادستان کل کشور، یکی از افردی است که با حضور زنان در استادیوم مخالفت می‌کند. او  در تاریخ 16 مرداد 1398 در اعتراض به دستور فیفا مبنی بر اجباری بودن حضور زنان در استادیوم‌های ورزشی فوتبال آن را ساده‌‌اندیشی نامید و گفت: «این که فیفا می‌آید رسما اعلام می‎کند اگر چنان چه ورزش ایران زنان را در ورزشگاه‌ها راه ندهد ما ایران را از حضور در بازی‌های بین‌المللی محروم می‌کنیم این را شما ساده می‌اندیشید؟ این حرف ساده‌ای نیست، فیفا چه کار دارد به این که در کشوری 10، 500، هزار یا پنج هزار تماشاگر برای فوتبال می‌رود حتما تعدادی از آنان باید زن باشند؟» او افزود: «این که گیر داده‌اند که حتما در ورزشگاه‌های ایران هم باید زن هم باید راه پیدا کنند دل شان برای زنان ما سوخته؟ دل شان برای سالن‌های ورزشی ما سوخته؟ دل شان برای این سوخته که زن‌ها هم از فیوضات عالیه تماشای فوتبال محروم نباشند؟ این را ساده نگیرید.»

آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی، مرجع تقلید شیعیان نیز روز 15 مرداد ماه در پاسخ به استفتایی درباره حضور بانوان در ورزشگاه‌ها نوشت که باید ازحضور زنان در ورزشگاه‌ها جلوگیری شود: «جو حاکم در روزشگاه ها برای حضور زنان مناسب نیست و شکی نیست که اختلاط جوانان و آزاد بودن آن‎ها سرچشمه مشکلات زیادی از نظر اخلاقی و اجتماعی می‌شود. اضافه بر این، در بعضی انواع ورزش، مردان پوشش مناسبی در برابر زنان ندارند. بنابراین، لازم است از حضور در این برنامه‌ها خودداری کنند؛ به خصوص این که این برنامه‌ها را از رسانه‌ها می‌توانند ببینند و حضور آن‎ها ضرورتی ندارد.»

لطف‌الله صافی گلپایگانی، روحانی 101 ساله و از مراجع تقلید ذی‌نفوذ در قم است. او فراتر از بحث حضور زنان در ورزشگاه‌ها می‌گوید: «وضعیت زنان در ایران مطابق اسلام نیست» و تاکید می‌کند «این که زنان هم برای تماشای فوتبال به ورزشگاه بیایند، افتخار نیست و حدود زن و مرد باید حفظ شود.»

مخالفان حضور زنان در ورزشگاه‌ها در ایران، محدود به یک فرد یا یک گروه و نهاد نیست. آن ها شبکه‌ای از مقامات ذی‌نفوذ، روحانیون ارشد، مراجع تقلید، فرماندهان سپاه، نیروی انتظامی، نیروی بسیج، نیروی امر به معروف و نهی از منکر، دادستان‌ها و قضات، رسانه‌های همسو با حاکمیت، مداحان، امامان جمعه و نمایندگان رهبر حکومت اسلامی و دولت در نهادهای مختلف هستند که در برابر ورود زنان به ورزشگاه‌ها مقاومت می‌کنند. حتی مقامات دولت و مسئولان وزارت ورزش و فدراسیون فوتبال نیز اگرچه در مواردی خود را موافق ورود زنان به ورزشگاه‌ها نشان می‌دهند، اما در موارد دیگر با مواضع مبهم و دو پهلوی خود به طور تلویحی و غیرمستقیم به شبکه مخالفان ورود زنان به ورزشگاه‌ها می پیوندند.

اهمیت مخالفت مراجع تقلید با ورود زنان به ورزشگاه‌ها نه فقط به نفوذ آن ها بین مقلدان‌شان برمی‌گردد، بلکه در این است که تقریبا هیچ‌یک از مسئولان حکومت اسلامی از جمله مسئولان دولت و ورزشی و فدراسیون‌های ورزشی در هیچ مسئله‌ای نمی‌خواهند خود را رویاروی مراجع تقلید قرار دهند و سمت و پست خود را در خطر از دست دادن قرار دهند.

امامان جمعه در شهرهای مختلف ایران، یکی دیگر از مخالفان مهم و موثر در مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه هستند. مخالفت امام جمعه‌های شهرهای بزرگی مانند تهران، قم، مشهد و اصفهان در سطح ملی باعث تشدید فشار بر مسئولانی شده که خود را موافق حضور زنان در ورزشگاه‌ها نشان می‌دهند یا به طور محدود و با احتیاط به این مسئله اشاره می‌کنند.

احمد علم‌الهدی، امام جمعه تندرو مشهد، می‌گوید «این که یک عده دختر و پسر جمع شوند و یک عده دختر و زن هیجان پیدا کنند، کف بزنند و سوت بکشند و به هوا بپرند، این می‌شود ابتذال و ابتذال مظهر گناه است.»

محمد سعیدی امام جمعه قم نیز گفته است: «مراجع تقلید مخالف حضور زنان در ورزشگاه هستند و نباید این طرح مجددا مطرح شود.»

تقریبا در این شهرهای بزرگ کم تر مسئولی جرئت کرده که خود را در برابر امامان جمعه قرار دهد. در استان‌ها چنین امری می‌تواند به معنای حذف یا تحریم آن مسئول از سوی امام جمعه و نماینده استانی آیت‌الله خامنه‌ای باشد. موضوعی که هیج مدیر استانی و شهرستانی مایل به قراردادن خود در آن موقعیت نیست. در شهرهای کوچک‌تر که قدرت امامان جمعه و نمایندگان ولی فقیه بیشتر از شهرهای بزرگ است، مسئولان محلی برای موافقت با ورود زنان به ورزشگاه‌ها تحت فشار بیش تری هستند اگرچه در موارد مشخصی این برخی مسئولان شهرهای کوچک بوده‌اند که با تکیه بر عرف محلی اجازه حضور زنان در ورزشگاه‌ها را داده‌اند.

بخش مهم دیگری از شبکه مخالفان حضور زنان در ورزشگاه‌ها نمایندگان ولی فقیه در سپاه و ادارات حکومتی هستند که منبرهای متعدد و موثری را در اختیار دارند. عبدالله حاجی‌صادقی، نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در سپاه پاسداران، سال گذشته اعلام کرد حضور زنان در ورزشگاه‌ها «مقدمه‌ای برای گناهان» است و صادرکنندگان مجوز این امر را متهم کرد که می‌خواهند کاری کنند که دیگران ‌‌به وسیله حضور زنان در ورزشگاه‌ها شاد‌ شوند. مخالفت نماینده ولی فقیه در سپاه با حضور زنان در ورزشگاه‌ها به لحاظ مذهبی در خارج از سپاه اهمیت اندکی دارد، ولی در درون سپاه بسیار مؤثر است. مخالفت او عملالاً به این معناست که سپاه پاسداران با تمامی زیرشاخه‌ها و نهادهای گسترده تحت پوشش خود سد بزرگی برای حضور زنان در ورزشگاه‌ها ایجاد می‌کند. بویژه آن که نماینده ولی فقیه در سپاه، برای اجرایی کردن این نظرات خود هم در سپاه و هم در همه شهرهای کشور که سپاه در آن ها فعال است، از ابزارها و امکانات و ساختارهای کافی برخوردار است.

نیروی انتظامی در صف اول بازداشت زنان خواهان حضور در ورزشگاه‌هاست. یکی از بزرگ ترین این بازداشت‌ها در اسفند 96 هنگام تلاش زنان برای ورود به ورزشگاه آزادی رخ داد. زنان و دخترانی که در سال‌های اخیر تلاش کرده‌اند به طور خاص از جمله برای تماشای دربی تهران وارد ورزشگاه آزادی شوند، از سوی نیروی انتظامی بازداشت شده‌اند. دخترانی که به دلیل تکرار این موضوع به «دختران آزادی» مشهور شده‌اند. البته نیروی انتظامی نیز به همان میزان روش‌های خود را برای بازداشت زنان خواهان ورود به ورزشگاه‌ها سخت‌تر کرده است. بیش تر این بازداشت‌ها از سوی نیروی انتظامی در اطراف ورزشگاه‌ها، هنگام ورود به ورزشگاه‌ها و یا حتی در درون ورزشگاه‌ها صورت می‌گیرد. فرماندهان نیروی انتظامی معمولا در موضوع ممانعت از حضور زنان در ورزشگاه‌ها، خود را مجری قانون و نه تصمیم‌گیرنده معرفی می‌کنند اما موارد مشخصی نیز وجود دارد که از تمایل آن ها به نگاه حکومت در این باره خبر می‌دهد. سرتیپ پاسدار حسین اشتری، فرمانده نيروی انتظامی، با دفاع از این تصمیم می‌گوید «ممانعت از حضور زنان در کنسرت‌ها و ورزشگاه‌ها و پاسداری از ارزش‌ها ناشی از وظيفه ذاتی و شرعی نیروی انتظامی است.» در واقع فرماندهان پلیس در مواردی مجری قانون و در مواردی خود مخالف حضور زنان در ورزشگاه‌ها هستند.

اما بسیج به عنوان یکی از گسترده‌ترین نهادهای شبه‌نظامی در ایران، تقریبا در تمام موارد کشور، به عنوان یک نیروی سر کوبگر حضور دارد. جدا از همکاری بسیجی‌های زن و مرد با نیروی انتظامی در برخورد با زنانی که خواهان ورود به ورزشگاه‌ها هستند، بسیج توجیه‌گر مخالفت با این حضور نیز هست. در همین ارتباط یکی از فعال‌ترین بخش‌های بسیج در مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه‌ها، بسیج زنان بوده است. مینو اصلانی، رییس بسیج زنان، ضمن مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه‌ها می‌گوید: «حضور زنان در ورزشگاه‌ها، آسیب‌های زیادی به دنبال خواهد داشت و اگر ناموس مردم در شرایط غیراخلاقی استادیوم‌های ورزشی به تاراج برود چه کسی پاسخگو خواهد بود؟» در واقع رییس بسیج زنان نه تنها به عنوان یک زن با حضور زنان در ورزشگاه‌ها مخالفت می‌کند، بلکه از نگاه بسیج نیز به مخالفت با این موضوع می‌پردازد. بسیجی که طبق قوانین و عرف جمهوری اسلامی در بسیاری از امکان و مراکز در کنار نیروی انتظامی یا بدون حضور نیروی انتظامی در اموری که لازم تشخیص بدهد، وارد شده و به عنوان ضابط قضایی اقدام به بازداشت شهروندان از جمله زنان می‌کند.

بخش دیگری از شبکه مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها، بازجوها و قضاتی هستند که به پرونده زنان و دخترانی می‌پردازند که در حال تلاش برای ورود به ورزشگاه‌ها بازداشت شده‌اند.

در پرونده اخیر مرگ سحر خدایاری، آن‌گونه که گزارش شده صدور حکم شش ماه حبس برای او از سوی قاضی و به نتیجه نرسیدن اعتراضش، بخش مهمی از دلیل تصمیمش به خودسوزی بوده که به مرگ او منجر شده است.

شورای تامین در هر استان و شهر وظیفه تصمیم‌گیری درباره امور امنیتی یا جنبه‌های امنیتی رویدادهایی را دارد که فی‌نفسه امنیتی نیستند، مانند حضور تماشاگران در ورزشگاه‌ها به ویژه در بازی‌های مهم. در سراسر ایران شوراهای تأمین که بنابر نام‌شان ترکیبی به شدت اطلاعاتی و امنیتی دارند، از مخالفان جدی حضور زنان در ورزشگاه‌ها هستند. صدور مجوز حضور زنان در ورزشگاه‌ها یا مخالفت با آن در دست این شورای امنیتی است. اهمیت مخالفت این شورا با حضور زنان در ورزشگاه‌ها در این است که بدون موافقت آن ها هیچ تصمیمی از جمله اجازه حضور زنان در ورزشگاه‌ها ممکن نیست و آن ها تقریبا در تمامی موارد به جز برخی استثناها حکم به عدم ورود زنان به ورزشگاه‌ها می‌دهند و نیروی انتظامی و سایر نیروهای مسلح و اطلاعاتی این تصمیم را به اجرا می‌گذارند. نکته مهم آن که شورای تأمین برخلاف رویه عمومی که مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌هاست در موارد استثنا همانند صدور مجوز برای حضور شماری از زنان در ورزشگاه آزادی در بازی تیم‌های ملی فوتبال ایران و و بولیوی این موافقت را به طور پر رنگی و در تبلیغ خود به کار می‌گیرد.

خبرگزاری‌ها و رسانه‌های همسو با حاکمیت، در بخش تبلیغاتی و توجیه مسئله مقابله با حضور زنان در ورزشگاه فعال هستند. معمولا موقعی که فشار اجتماعی و افکار عمومی برای موافقت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها بالا می‌گیرد، این نوع رسانه‌ها که شامل صداو سیما و خبرگزاری‌های نزدیک به حاکمیت می‌شوند با تهیه برنامه‌های ویژه، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به ضرر و زیان‌های حضور زنان در ورزشگاه‌ها و عدم تطابق آن با شرع و یا آماده نبودن شرایط برای حضور زنان در ورزشگاه می‌پردازند. برخی از این رسانه‌ها در مواردی چون مرگ سحر خدایاری موسوم به «دختر آبی»، تلاش کرده‌اند با تهیه گزارش‌هایی در جهت تأیید روایت حاکمیت از موضوع، در چارچوب نگاه رسانه‌ای-امنیتی به این پرونده نگاه کنند. نمونه این نگاه را می‌شود در خبرگزاری‌ها و رسانه‌های نزدیک به حاکمیت در ذکر دلایلی غیر از مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها برای خودسوزی سحر خدایاری مشاهده کرد و تاکید ویژه‌ای که این نوع رسانه‌ها بر دلایل شخصی و خانوادگی برای خودسوزی «دختر آبی» دارند.

وزارت ورزش و ادارات کل تربیت بدنی که زیر نظر این وزارتخانه هستند، اداره‌کننده اصلی ورزشگاه‌ها در ایران هستند. مسئولان ارشد وزارت ورزش و فدراسیون‌ها، بویژه فدراسیون فوتبال، در موضوع حضور زنان در ورزشگاه‌ها یک نقش دوگانه بازی می‌کنند.

مهدی تاج، رییس فدراسیون فوتبال، از جمله مسئولانی است که با وجود اینکه این موضوع بیش از هر مسئول دیگری به حوزه مسئولیت او مربوط است و خود را موافق حضور زنان در ورزشگاه‌ها نشان می‌دهد، ولی معمولا به جملات دوپهلو و مبهم هم پناه می‌برد. او می‌گوید «حضور زنان در ورزشگاه‌ها از حقوق شناخته‌شده فوتبال در جهان است» و یا «حضور زنان در ورزشگاه‌ها نیازمند تصمیم‌گیری همه‌جانبه است» اما هنگامی که به دیدار سران حزب مؤتلفه می‌رود موضع خود را تغییر می‌دهد و می‌گوید «ساختار ورزشگاه‌های ما مناسب پذیرش بانوان نیست، ضمن این که این امر در حال حاضر اولویت بانوان و جامعه هم نیست.»

در واقع مسئولین ارشد ورزش از یک سو عمدتا خود را موافق حضور زنان در ورزشگاه‌ها نشان می‌دهند و می‌گویند این حق زنان است ولی در طرف دیگر می‌گویند باید برای جلب رضایت مراجع تقلید و رفع مسائل شرعی و قانونی این موضوع تلاش کرد و از آن جا که از قبل موضع اکثر مراجع تقلید ذی‌نفوذ و نیز مسئولان قضایی در مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه‌ها مشخص است، مسئولان ارشد ورزش در عمل از اتخاذ تصمیمی اجرایی در راستای حضور زنان در ورزشگاه‌ها خودداری می‌کنند.

یکی از محورهای تبلیغات انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری بحث حقوق زنان بوده است. حسن روحانی در سخنرانی انتخاباتی در اردیبهشت 96 خود مقابل زنانی که برای حمایت از او به سالن 12 هزار نفری آزادی آمده بودند، گفت: «چرا این زنان پرشور نباید حق حضور در ورزشگاه‌ها را داشته باشند؟»

او در زمان انتخابات می‌گفت «اگر زنان وارد صحنه انتخابات شوند، ما پیروز خواهیم شد» اما بعد از انتخابات همانند مسئولان ارشد وزارت ورزش و فدراسیون‌های ورزشی هنگام روبه‌رو شدن با موضوع ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه‌ها از دو زاویه متفاوت به موضوع نگاه کرده است. زاویه اول استفاده از این موضوع به عنوان یک رئیس‌جمهور طرفدار حقوق زنان در دوران انتخابات و پس از آن در سخنرانی‌ها بوده است.

همان‌طور که در بالا ذکر شد تبلیغات حسن روحانی در هر دو دوره ریاست جمهوری در سال‌های 1392 و 1396 در بردارنده محورهای مهمی از تبلیغات انتخاباتی با موضوعات مرتبط با زنان و حقوق زنان است. وعده‌هایی که معمولا طوری بیان شده که رییس‌جمهور در جریان رقابت‌ها و تبلیغات انتخاباتی بتواند استفاده لازم را از آن برای کسب رای زنان و دختران ببرد ولی به حدی شفاف و واضح نبوده که بعد از انتخابات او را از نظر پاسخ گویی به مطالبات مطرح‌شده در دوران انتخابات در فشار شدید قرار دهد. مانند برخی دیگر از وعده‌های انتخاباتی حسن روحانی در لغو حصر برخی سران اعتراضات سال 88 که منتقدانش می‌گویند به آن وعده‌ها عمل نکرده است.

در واقع پس از انتخابات ودر دوران ریاست جمهوری، ادبیات حسن روحانی در سخنرانی‌هایش معمولا به گونه‌ای بوده که صرفا به حق زنان برای ورود به ورزشگاه و دستورات به اعضای دولت در این باره اشاره کرده و به این نکته اشاره نکرده که او به عنوان رییس‌جمهور و رییس قوه مجریه و رئیس تمامی وزارتخانه‌ها از جمله وزارت ورزش، چه گام عملی برای محقق کردن ورود و حضور دائمی زنان به ورزشگاه‌ها برداشته و اگر او خود را مسئول اجرای قانون اساسی می‌داند برای بی‌اثر کردن مخالفت‌ها با حضور زنان در ورزشگاه‌ها چه اقدامی انجام داده است؟

وزیر ورزش و جوانان دولت روحانی نیز تقریبا در همین مسیر رییس‌جمهور اعلام موضع کرده است. مسعود سلطانی‌فر در برابر فشارهای فیفا برای ورود زنان به ورزشگاه‌ها اعلام کرد: «همه کشورهای دنیا قوانین داخلی خود را دارند و علاوه بر این نهادهای بین‌المللی به قوانین و ملاحظات فرهنگی داخلی کشورها نیز توجه می‌کنند.»

شهیندخت مولاوردی، معاون پیشین امور زنان و خانواده رییس‌جمهور می‌گوید: «دولت به احترام مراجع موضوع حضور زنان در ورزشگاه‌ها را پیگیری نکرد.» معصومه ابتکار معاون کنونی امور زنان ریاست جمهوری نیز در تشریح اقدامات نهاد تحت امر خود برای پیگیری وضعیت سحر خدایاری پس از خودسوزی به این اکتفا می‌کند که بگوید یک دستیارش را برای ملاقات به بیمارستان فرستاده و او گزارشی مکتوب تهیه کرده که برای قوه قضاییه ارسال شده و در جلسه دولت نیز وزیر ورزش اقدامات برای حضور خانم‌ها در ورزشگاه‌ها را توضیح داده است.

نهایتا موضع علی خامنه‌ای رهبر و قدرتمندترین فرد حکومت اسلامی درباره ورود زنان به ورزشگاه‌ها از دو زاویه بر این موضوع تاثیرگذار است. علی خامنه‌ای در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد هنگامی که رییس‌جمهور وقت از حضور زنان در ورزشگاه‌ها سخن گفت و مراجع تقلید با این موضوع به مخالفت پرداختند، گفت نظر مراجع تقلید محترم شمرده شود. در واقع در حالی که مراجع تقلید مورد نظر با حضور زنان در ورزشگاه‌ها مخالف بودند، آیت‌الله خامنه‌ای هم به نفع مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها رأی داد و هم این مخالفت را به پای مراجع تقلید نوشت. زاویه دیگر نقش رهبر حکومت اسلامی در این موضوع، جایگاه او به عنوان هدایتگر عالی تمامی نهادها و شخصیت‌های حکومت اسلامی است که با موضوع ورود زنان به ورزشگاه‌ها مخالف هستند. نگاهی به مجموعه نهادهای حاکمیتی که مانع اصلی ورود زنان به ورزشگاه‌ها هستند، نشان می‌دهد که این شبکه در عمل زیر نظر رهبر کار می‌کند و از او فرمان می‌برد. خامنه‌ای نه تنها از اختیارات و قدرت بی‌حد و حصر خود در جمهوری اسلامی برای حل مشکل ورود زنان به ورزشگاه‌ها استفاده نکرده، بلکه در عمل تاییدکننده نظرات و اقدامات منصوبان خود در نهادهایی بوده که مانع حضور زنان در ورزشگاه هستند و بسیاری از منبری‌های اصلی که تغذیه‌کننده اصلی فکر و ایده مخالفت با حضور زنان در ورزشگاه‌ها هستند منصوبان مستقیم و یا با واسطه او هستند.

 

 

به گفته مریم عباسی‌نژاد، مسئول برنامه «پیش گیری از خودکشی» در وزارت بهداشت ایران، سال 1397 حدود یکصدهزار خودکشی در کشور ثبت شد و آمار خودکشی در غرب کشور بیش تر است.

به گزارش ایرنا، عباسی‌نژاد هم چنین گفت کم ترین آمار خودکشی متعلق به دو استان سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی است و آمار مرگ ناشی از خودکشی در 18 استان ایران نیز بالاتر از میانگین کشوری است.

بنابر همین گزارش، این 18 استان شامل ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، کرمانشاه، لرستان، گیلان، زنجان، همدان، فارس، قزوین، آذربایجان شرقی، اردبیل، خوزستان، مازندران، تهران، بوشهر، کردستان، مرکزی و چهارمحال بختیاری هستند.

این کارشناس وزارت بهداشت ایران، هم چنین گفته است از سال 94 تا سال 97 میزان اقدام به خودکشی در کشور «با شیب ملایم!» افزایش یافته و از 94 نفر در هر یکصدهزار نفر به 125 تن در هر یکصدهزار نفر رسید.

عباسی‌نژاد، درباره توزیع سنی و خانوادگی اقدام‌کنندگان به خودکشی گفت حدود 75 درصد آن ها در رده 15 تا 34 سال بوده‌اند و حدود 50 درصد نیز متاهل بودند.

بنابر همین گزارش، حدود 53 درصد از اقدام‌کنندگان به خودکشی تحصیلات زیر دیپلم داشته‌اند و 73 درصد از آنان ساکن مناطق شهری یا حاشیه شهرها بوده‌اند.

82 درصد اقدام به خودکشی با دارو انجام شده است.

خودکشی، که از آن به عنوان مرگ خودخواسته یاد می‌شود، یعنی فرد بنا به هر دلیلی تصمیم می‌گیرد به زندگی خود پایان دهد. خودکشی پدیده شایعی است و گریبان تمام کشورهای جهان، از جمله ایران را گرفته است. هرازگاهی خبر خودکشی و یا اقدام به خودکشی در رسانه‌های خبری منتشر می‌شود. از جمله پرکاربردترین روش‌های اقدام به خودکشی، پریدن از روی پل‌های بلند و یا ساختمان‌های چندطبقه است. انتشار این‌گونه خبرها روز به روز در حال افزایش است. 

معضل خودکشی، سبب شده تا دهم سپتامبر به عنوان روز «پیش‌گیری از خودکشی» ثبت بین‌المللی شود. تعیین روزهایی به نام‌های خاص و جهانی این ویژگی را دارد که حداقل سالی یک‌بار اطلاعات و آمار مربوط به آن موضوع، بررسی و کنکاش می‌شود و جایگاه کشورهای جهان در مورد آن پدیده، شناسایی می‌شود.

بررسی آمار موجود در سالنامه آماری مرکز آمار ایران نشان می‌دهد که از سال 1348 تا 1369 شمار خودکشی ثبت‌شده در ایران بسیار کم بوده و میانگین آن در طول یک سال، حتی به یک صد هزارم جمعیت هم نمی‌رسید. اما از سال 1370 تا 1374 تعداد خودکشی در ایران به طرز شگفت‌انگیزی بالا رفت. بین سال‌های 1375 تا 1379 از افزایش آن کاسته شد ولی مجددا بعد از سال 1379 به طور چشم گیری میزان خودکشی افزایش یافت.

در شهریور 1397، خبرگزاری ایسنا گزارشی از میزان خودکشی در سال 1396 با استناد به آمار سازمان پزشکی قانونی کشور در ایران منتشر کرد. بنابراین گزارش، تعداد خودکشی‌ها  4627 بوده که این رقم نسبت به سال 1395 رشد پنج درصدی داشته است. هم چنین از این تعداد، 362 خودکشی منجر به فوت مردان بوده و 1365 خودکشی منجر به فوت زنان است. این آمار نشان می‌دهد که بیش ترین خودکشی‌ها در فصل‌های بهار (420 مورد در اردیبهشت‌ماه) و تابستان (890 مورد طی ماه‌های مرداد و تیر) روی داده است. 

معمولا آمار مربوط به خودکشی در ایران، چندان در دسترس نیست و اطلاعات قابل دست‌یابی از نیروی انتظامی، پزشکی قانونی، اداره آمار و سایر مراکز قانونی اطاعاتی، چندان گویا نیست. از طرف دیگر، خودکشی در جامعه ایران به دلایل اخلاقی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی، ننگ محسوب می‌شود و بسیاری از خانواده‌ها از انتشار خبر خودکشی افراد خانواده‌شان اجتناب می‌کنند. بنابراین، مجلات و رسانه‌ها و البته همایش‌های علمی تنها منابعی هستند که در مورد این پدیده بحث می‌کنند و اخبار را منتشر می‌کنند.

 

طبق گزارش ایسنا از «گزارش سالانه آماری پزشکی قانونی کشور» در سال 1396، بیش ترین میزان خودکشی به ترتیب در استان‌‌های زیر ثبت شده است؛ در تهران 796 نفر، در فارس 348 نفر، در خوزستان 306 نفر، در آذربایجان شرقی 276 نفر و در کرمانشاه 235 نفر. اما خراسان شمالی و سمنان (به ترتیب 17 و 18 مورد) از جمله استان‌هایی هستند که میزان خودکشی کم تری از آن‌جا گزارش شده است.

براساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، ایران در قیاس با کشورهای «اسلامی» دیگر، رتبه 3 را دارد که رتبه قابل اعتنایی است. 

آمارها در ایران نشان می‌دهد که روزانه بیش از 13 نفر با میانگین سنی 15 تا 35 سال دست به خودکشی می‌زنند.

کاظم ملکوتی، رییس این انجمن طی گفت‌وگویی با ایسنا در شهریور 1397، به افزایش میزان خودکشی منجر به فوت در مردان اشاره کرد که دو تا سه برابر بیش تر از زنان است.

به گفته ملکوتی بیش ترین میزان خودکشی‌های گزارش‌شده به صورت خودسوزی بوده که معمولا در افراد کم‌سواد  و یا در سطح تحصیلات پایین دیده می‌شود. رییس انجمن پیش گیری از خودکشی، میزان خودکشی بین دانش‌آموزان سطوح راهنمایی و دبیرستان را بیش تر ارزیابی کرد. کاظم ملکوتی، به افزایش میزان خودکشی بین زنانی اشاره کرد که تازه ازدواج کرده‌اند و گفت: «بخش اعظم این نوع خودکشی‌ها ناشی از تعارضات فرهنگی و خانوادگی است.» 

اغلب کشورهای پیشرفته جهان سیستم‌های جدی برای پیش گیری از خودکشی دارند و در سطح جامعه نیز درباره خودکشی اطلاع‌رسانی خوبی شده و آموزش‌های لازم و کافی هم وجود دارد. 

به گفته رییس انجمن پیش گیری از خودکشی در ایران خدمات زیرساختی خوبی برای پیش گیری از خودکشی وجود دارد، اما مشکل این است که این ساختارها کارکرد خوبی ندارند. به عنوان مثال، در مراکز روستایی میزان فوت ناشی از خودکشی 20 برابر میزان خودکشی در شهرها‌ست که نشان می‌دهد زیرساختارها کیفیت خوبی ندارند.

ملکوتی از اجرای خدمات پیش گیری از خودکشی در چهار استان خبر داد و گفت: «این خدمات از سال 1396 در 4 استان غرب کشور اجرا شده است و بر این اساس، افرادی که اقدام به خودکشی می‌کنند و به اورژانس آورده می‌شوند، می‌توانند از خدمات بهداشت روان نیز بهره‌مند شوند. اما حدود 70 درصد مردم، به دلیل تعصب و ننگ دانستن پدیده خودکشی، از این خدمات استقبال نمی‌کنند.»

رییس انجمن پیشگیری از خودکشی در همان گفت وگو «شایع‌ترین نوع خودکشی در ایران» را خودکشی با قرص برنج دانست که «مصرف آن می‌تواند منجر به فوت شود.» در حالی که بنابر گزارش‌ها، با توجه به دستور دادستانی، در اکثر شهر‌ها سازمان بهداشت این قرص را از دسترس مردم خارج کرده است و مشخص نیست این قرص‌ها چگونه به دست مصرف کنندگان می‌رسد که آمار بالای مصرف آن، گزارش شده است؟

افسردگی، ناامیدی و شکست‌های فرد در زندگی می‌تواند انگیزه و عاملی برای خودکشی شخص باشد. البته عوامل زیستی و ژنتیکی نیز در اقدام به خودکشی می‌تواند موثر باشد؛ چنان‌که سابقه ارتکاب خودکشی در یکی از اعضای درجه یک خانواده، احتمال اقدام به خودکشی در دیگر افراد خانواده را می‌تواند افزایش دهد.

بسیاری از روانشناسان، خودکشی را نوعی مکانسیم دفاعی می‌دانند. به این معنا که بازتاب پرخاشگری درونی فرد نسبت به شیئی و عامل بیرونی است که سبب می‌شود فرد انرژی روانی‌اش را روی آن متمرکز کند و پرخاشگری را به خود بازگرداند. برخی دیگر از روانشناسان نیز، خودکشی را ناشی از خشم فرد نسبت به فرد دیگری می‌دانند.

اما عامل خودکشی تنها از مشکلات فردی ناشی نمی‌شود؛ بلکه مشکلات اجتماعی نیز فرد را به مرز و محدوده‌ای می‌رساند که دست به خودکشی بزند. امیل دورکیم، جامعه‌شناس مطرح فرانسوی، که کتاب «خودکشی» او هم‌چنان مرجع روانشناسان و جامعه‌شناسان است، جامعه را در اقدام به خودکشی موثر می‌داند و معتقد است وقتی فرد در نابسامانی و هرج و مرج‌های اجتماعی قرار می‌گیرد، آمادگی بیشتری برای پایان دادن به حیات خود خواهد داشت. 

 در مجموع می‌توان گفت آسیب‌های اجتماعی و روانی ارتباط تنگاتنگی با خودکشی دارد. از طرفی دیگر با وجود افزایش معضلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در ایران و میزان افزایش خودکشی، سیستم پیش گیری از خودکشی در ایران، در مقایسه با کشورهای پیشرفته، در سطح مطلوبی نیست. به علاوه، مشکلات سیستم‌های کلان حمایتی و آموزش و نقص اطلاع‌رسانی سبب شده که حتی افراد دیگر با دیدن صحنه خودکشی، آگاهی و اطلاع کافی نداشته باشند که چگونه می‌توانند فرد را از خطر مرگ نجات دهند و یا این‌که با کجا باید تماس بگیرند؟

با این حال برخی تحلیل گران مسائل اجتماعی معتقدند بحران اقتصادی و ناامیدی در جامعه به ویژه سانسور و اختناق حکومت اسلامی، بر افزایش خودکشی در ایران تاثیر مستقیم دارد.

روزنامه ایران این هفته از خودکشی دو دختر و پسر نوجوان در تهران خبر داد. اولین مورد مربوط به یک دختر دانشجوی زبان فرانسه دانشگاه تهران بود که 29 مهر ماه خود را از بالاترین طبقه ساختمان شهرداری به پایین انداخت.

به نوشته این روزنامه، همان شب، یک دختر 13 ساله بدون داشتن بیماری یا اختلاف خانوادگی، در غیاب پدر و مادرش، خود را حلق آویز کرد و صبح روز بعد نیز یک پسر 14 ساله با خوردن قرص برنج خودکشی کرد.

هر سه مورد اقدام به خودکشی، منجر به فوت شد. تا کنون پلیس تهران توضیحی درباره علت یا علل این اقدامات ارائه نکرده است.

تاکنون آمارهای دقیقی از تعداد خودکشی یا مرگ و میر ناشی از خودکشی از سوی سازمان‌های دست اندرکار در ایران منتشر نشده است، اما بر اساس اعلام سازمان پزشکی قانونی نهاد متولی این حوزه، در سال 1396 بیش از 4627 نفر در ایران خودکشی کردند که این رقم نسبت به سال 95، پنج درصد افزایش داشته است.

هر چند افزایش پنج درصدی اقدام به خودکشی طی سال گذشته از سوی برخی نگران کننده عنوان شده، اما رییس اورژانس اجتماعی ایران، ادعا دارد: «نرخ خودکشی در ایران از میانگین نرخ جهانی پائین‌تر است.»

به گفته جامعه شناسان، مسائل اقتصادی مرتبط با فقر و بیکاری و تبعات آن، فرد را وادار به خودکشی می کند.

بر اساس آمارهای رسمی اعلام شده از سوی وزارت بهداشت ایران، 12 تا 14 درصد از جمعیت ایران، یعنی 5 میلیون نفر، افسردگی دارند؛ بیماری که طی 26 سال گذشته در این کشور دو برابر شده است.

60 درصد اقدام به خودكشی‌ها بين دختران 15 تا 19 ساله انجام می‌شود. به گزارش ايسنا، تحقيقی كه در دانشگاه علوم پزشكی گيلان انجام شد، نشان داد حدود 23 درصد 240 فردی كه خودكشی كرده بودند، مشكلات خانوادگی و عاطفی داشته‌اند. گفتنی است سومين عامل مرگ نوجوانان و هفتمين دليل از دست رفتن جوانان خودكشی است.

بر طبق آمار، سازمان جهانی بهداشت و درمان اعلام کرده است که تنها 25 درصد از کل افرادی که در سطح جهان مبتلا به بیماری افسردگی هستند تحت درمان مناسب قرار می گیرند.

اگر کمبود اعتماد به نفس در نوجوانان جدی گرفته نشود در موارد بسیاری منجر به خودکشی می شود. در حال حاضر سومین عامل مرگ و میر در جهان خودکشی است که درصد عمده ای از آن به دلیل فقدان اعتماد به نفس روی می دهد.

 

 

سران و مقامات و رسانه‌های حکومتی با سخنان متناقض از جمله از گسترش افسردگی در میان مردم خبر می‌دهند، از جمله آن ها هدایت الله خادمی عضو مجلس وحوش است که در جلسه 31 تیر 98 مجلس، با اشاره به فقر مردم و درآمد ناچیز آن ها و این‌ که «حقوق 8 میلیون کفاف زندگی در تهران را نمی‌دهد»، گفت: «جوانان بیکارند و در فقر به‌سر می‌برند و امکان ازدواج ندارد، پدران و مادران توان اداره زندگی خود را ندارد، کارتون خوابی، کوله‌بری، فقر، افسردگی بی‌داد می‌کند جامعه به دو قشر فقیر و ثروتمند تقسیم شده است.»

روزنامه رسالت 26 تیر 98، ضمن اشاره به فقر مردم «مولفه خودکشی» را ناشی از«وضعیت اقتصادی اجتماعی» نامید که در این وضعیت «به تدریج مردم به جهت تلاش های بسیار بالا برای رفع این معضلات و مواجهه شدن با بن‌بست آهسته آهسته با افسردگی روبه‌رو شده و تصورشان آن است که خودکشی آسان‌ترین و بهترین راه‌حل برای عبور از مسائل است.»

پیش از این قاضی‌زاده وزیر بهداشت قبلی دولت شیخ حسن روحانی به نرخ بالای افسردگی در میان مردم و به وضعیت ناشاد آن ها اقرار رکده بود.

سعید نمکی وزیر جدید بهداشت نیز در جریان یک سخنرانی در چالوس گفت: «مشکلات بهداشت روان کشور به‌دلیل فضای ناشاد جامعه، بسیار زیاد است و متأسفانه همه کمک می‌کنند که فضای کشور غمگین‌تر شود».(خبرگزاری ایسنا 21 تیر 1398)

بی گمان پیدایش افسردگی و ناشادمانی در میان مردم گسترش عواملی نظیر حاشیه‌نشینی، افزایش بیکاری، افزایش گرانی و تورم و در صدر آن ها سرکوب و ساسنور حکومتی است. یعنی شیوع افسردگی در میان مردم ربط مستقیمی با افرایش نرخ تورم 40 تا 50 درصدی، افزایش کرایه مسکن، افزایش اجناس در بازار، افزایش نرخ بیکاری، افزایش بیکاری در میان جوانان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه دارد.

اکنون شکاف طبقاتی در ایران، آن‌چنان عمیق و توزیع ثروت آن‌چنان ناعادلانه است، که اقلیتی اندک که در دایره سران و مقامات حکومت و عوامل آن قرار دارند، ثورت های سرشار بادآورده دارند و اکثریت فقیر چیزی برای از دست دادن ندارند. این فاصله طبقاتی به گونه‌ای است که در حال حاضر ایران در صدر جدول فاصله طبقاتی در دنیا قرار دارد.

ایران از میان 142 کشور رتبه 137 را دارد، و وضعیت آن بدتر از بسیاری از کشورهای آسیایی و آفریقایی و کشورهایی نظیر موریتانی، گینه و ساحل عاج و... است.(سایت سلامت نیوز، 31 مرداد 1394)

تاثیر اختلاف طبقاتی و فقر، اکثریت مردم شیوع اختلالات روانی در میان مردم فقیر است. بعد از فقر سرکوب و سانسور، مهم ترین عامل در زمینه بروز افسردگی مردم و خودکشی است،

سرکوب مردم در زمینه پوشش، موسیقی، هنر، تفریح جوانان و حتی دخالت در امور خصوصی مردم از جمله مسایلی هستند که منجر به ناشادی و افسردگی مردم و البته بیزاری آن ها از حاکمیت نیز شده است.

به همین دلایل، ایران یکی از ناشادترین و غمگین‌ترین کشور دنیا است، طوری که سال گذشته رییس یک نهاد موسوم به انجمن مددکاری گفت: «ایران دومین کشور غمگین جهان است». (خبرگزاری ایسنا، 12 آبان 1395)

با این وجود، شیخ حسن روحانی روز 2 شهریور 98 سر قبر خمینی مدعی کاهش تورم شد و مصایب اقتصادی مردم را به «دلایل شرایط ناخواسته از سوی دشمنان» نظام ربط داد.

او اخیرا نیز مدعی شد که دشمن را شکست داده اند و وضع مردم ایران نسبت گذشته، بهتر شده و خوشحالند!

این ادعا در حالی است که موج گرانی کالاهای اصلی و مورد استفاده عموم مردم روند صعودی داشته و معیشت مردم بیش ‌از‌ پیش با سختی مواجه شده است، به‌طوری‌که رییس مرکز آمار حکومت هم به‌ناچار اعتراف کرده که قیمت گوشت و لبنیات در مردادماه بیش ترین افزایش قیمت را داشته و نرخ تورم نقطه‌ای گروه‌های خوراکی‌ها، آشامیدنی‌ها و دخانیات 56 و 6 دهم درصد بوده است. (سایت خبرگزاری صدا و سیمای حکومت)

اخیرا قیمت هر کیلو گوشت گوسفندی از 102 هزار تومان به 130 هزار تومان افزایش یافته و قیمت لبنیات هم 21 درصد افزایش داشته است.

با این وجود، باز دولت روحانی ادعا دارد که تورم کاهش یافته، اما واقعیت این است که تورم بر مبنای واقعیت ها و شاخص های مشخصی کاهش می‌یابد.

این ادعا در شرایطی است که در کارخانه‌ها و موسسات تولیدی رکود حاکم است و در این رابطه هیچ تحرکی وجود نداشته، تولید کالاهای اساسی مهم هم به روال سابق نیست و تحریم‌های جدید آمریکا نیز این بحران ها را تشدیه کرده و سرمایه‌گذاری نیز صورت نگرفته است.

بسیاری از کارخانه‌های کشور تعطیل شده و بسیاری از کارخانه‌هایی هم که با ظرفیت پایین تولید می‌کردند، باز هم با ظرفیت بسیار پایین تولید می کنند و...

افزایش شکاف طبقاتی میان اقلیت ناچیز و 1 درصدی وابسته به حاکمیت و اکثریت 99 درصدی مردم به زیر خط فقر و حتی به زیر خط مرگ رفته مردم است.

 

در زمینه نقش دولت در زمینه گسترش فقر در میان اکثریت مردم، روزنامه جهان صنعت وابسته به تیم روحانی، 20 خرداد 98 نوشت: «سفره 70 درصد مردم با سوء‌مدیریت دولت کوچک شد.»

این روزنامه حکومتی در تشریح این وضعیت می‌نویسد: «دقیقا کالاهایی با افزایش قیمت بیش از 2 برابری روبه‌رو شدند که دولت با 24 میلیارد دلار ارز 4200 تومانی سعی در تأمین و کنترل قیمت آن ها در بازار را داشت‌. قیمت ها افزایش یافت، صف‌های طولانی مردم تشکیل شد و ارزهای دولتی برنگشت. این 3 جمله نتیجه سیاست‌های تجاری و تنظیم بازار دولت از سال گذشته تاکنون است.»

در شرایطی شیخ روحانی می‌خواهد با ادعاهای دروغین و توخالی وضع مردم را بهتر نشان دهد اما در عالم واقعی، هزینه خانوار از مرز 7 میلیون تومان گذشته است. سبد معاش 7 میلیون و 500 هزار تومانی را خبرگزاری حکومتی «ایلنا»، در 8 مرداد 98 خبر داد.

14 میلیون کارگر ایران و بسیاری از اقشار دیگر در صورتی که شاغل باشند درآمدی پایین‌تر از یک تا دو میلیون تومان دارند که با توجه به بالا رفتن هزینه زندگی درآمدشان در حد گرسنگی است.

جدا از واقعیاتی که در زمینه فقر مردم و خالی شدن جیب و سفره آن مطرح شد یک عامل مهم در این زمینه، غارت اموال عمومی جامعه و فساد نهادینه در این حکومت و سیاست‌های ضدمردمی دولت های وابسته به آن از جمله دولت روحانی است.

بحران های اجتماعی متعدد اجتماعی که رسانه‌ها و عناصر حکومت از آن ها تحت عنوان «آسیب های اجتماعی» نام می‌برند؛ توسط حاکمیت آخوندی در میان مردم آن‌چنان گسترش یافته که مهره‌های حکومت نیز نسبت به عواقب خطرناک آن بیمناک هستند. این بحران ها به گونه ای پیچیده  در مناطق شهری دامنه گسترده ای پیدا کرده و دشواری های زیادی برای مردم به‌وجود آورده است.

بحران هایی نظیر فقر، فساد، اعتیاد، کودکان کار، کارتن خوابی، کوکان خیابانی؛ گورخوابی و... 

تازه‌ترین اظهارنظر در مورد این بحران ها  توسط محمد باقر الفت معاون قوه قضاییه حکومت است که می‌گوید: «شاهد یک غفلت بیست ساله در حوزه آسیب های اجتماعی بودیم و در برابر آسیب ها تقویت نشدیم امروز به‌راحتی در مورد تنوع آسیب ها صبحت می‌کنیم چرا که تا سه سال پیش کم تر در این رابطه سخنی به میان می‌آمد.»

معاون قوه قضاییه، ضمن اعتراف به گستردگی بحران های اجتماعی اضافه می‌کند: «باید این هشتاد میلیون نفر را توجیه کنیم که آسیب دیده شده و یا در معرض  آن قرار دارند.» (خبرگزاری مهر، 19 اسفند 1396)

علی افراشته معاون اجرایی رییس مجلس هم به گستردگی بحران های حاکم بر جامعه و سانسور آن ها توسط نهادهای ذی ربط  اعتراف می کند و می گوید: «هم اکنون بر اساس آمار 2 میلیون و 500 هزار معتاد، 5 میلیون مصرف کننده مشروبات الکلی، 3 میلیون زن سرپرست خانواده، 500 هزار تصادف در سال، 4 هزار و 500 خودکشی و 3 هزار فرار از خانه وجود دارد.» (خبرگزاری ایرنا، 9 اسفند 1396)

اگر چه این آمارها را تعدیل شده اعلام کرده اما در مورد ارتش بیکاران و ارتش حاشیه نشینان 19 میلیونی و معضلاتی که شهروندان با آن مواجه هستند، حرفی نزده است. آمار فوق هم با واقعیت اختلاف بسیار دارد.

مدیرکل بهزیستی استان قزوین نیز در گفتگو با خبرگزاری مهر حکومتی نیز در این زمینه می‌گوید: «تعدد و فراوانی انواع آسیب های اجتماعی و کاهش سن افراد آسیب دیده، زنگ خطری است تا به اقدامات پیش گیرانه و آشنایی با علل بروز آن ها بیش تر پرداخته شود.» (خبرگزاری مهر، 8 اسفند 1396)

مسعود رضایی نایب رییس کمیسیون اجتماعی مجلس حکومت نیز ضمن اعتراف به گسترش فروش کودکان و به‌ویژه فروش دختران خردسال می‌گوید: «فروش کودکان دختر مانند بیماری مسری در میان اقشار فقیر گسترش خواهد یافت.»

نماینده مجلس از شیراز، علت وجود این بحران را وجود بحران هایی دیگری نظیر فقر و اعتیاد می‌داند و در این رابطه می‌گوید: «به هر حال این معضل ریشه در فقر و اعتیاد دارد و اغلب افرادی اقدام به فروش فرزند خود یا هر فردی که نگهداری از آن ها در حیطه اختیارات آن ها قرار دارد، می‌کنند که با مشکلات معیشتی جدی مواجه هستند.» (خبرگزاری حکومتی مجلس، 9 اسفند 1396)

 

 

فراموش نکنیم که اولین اعتراض‌های وسیع خیابانی در این حکومت توسط زنان صورت گرفت. در ماه مارس 1979 - اسفند ماه 1357، ده ها هزار تن از زنان آگاه و مدرن شهری، به طور خودجوش به خیابان‌ها آمدند و ضمن برگزاری روز جهانی زن «هشتم مارس»، به اعلام اجباری شدن حجاب شرعی توسط آیت‌الله روح الله خمینی و لغو اصلاحات ایجاد شده در قوانین خانواده (قانون حمایت از خانواده مصوب 1353)، برکناری زنان قاضی از شغل قضاوت و برنامه‌های زن‌ستیز و تبعیض آمیز، دست راه پیمایی اعتراضی زدند و با صدای بلند و با تمام قدرت فریاد زدند: «آزادی، برابری، نه شرقی است نه غربی، جهانی است!» یا «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم!»

این تظاهرات با شکوه از یک سو با بی تفاوتی سازمان ها و احزاب سیاسی آن دوره روبه رو شد و از سوی دیگر، با حملات فیزیکی و خشونت دسته‌هایی از مردان زن‌ستیز سازمان دهی شده مذهبی و مرتجع مواجه شد. نبود حمایت‌های جدی و همه‌جانبه از طرف نیروهای سیاسی مدعی آزادی و برابری طلبی، در عین حال اعتراض زنان به مدت یک هفته در برابر خشونت طلبان و سرکوبگران حاکمیت جدید اسلامی، مقاومت کرد و سرانجام مجبور به عقب‌نشینی شد.

بیش ترین آوار هشت سال جنگ خونین و پر هزینه انسانی و اجتماعی، میان ایران و عراق سر زنان فرود آمد. جنگی که در آن هر دو حکومت ایران و عراق، مقصر و مسئول بودند. در سایه جنگ، همه فاکتورها به ضرر مردم ایران تمام شد و مقاومت‌ها و مطالبات دموکراتیک جامعه به ویژه زنان نیز توسط حاکمیت در هم شکسته شد. اما مرتجعان، جنگ‌افروزان، خشونت طلبان و آزادی ستیزان، به گفته خودشان، همه «نعمات» و «برکات جنگ» را بردند و پایه اقتدار و سلطه غیرانسانی خود را محکم کردند و اکثریت شهروندان زن و مرد جامعه ایران را «غیرخودی» نامیدند و به حاشیه جامعه راندند. به این هم بسنده نکردند شهروندان مخالف و حتی منتقد را در خانه ها، کوچه ها، خیابان ها، زندان ها، چه به شکل فردی و جمعی، کشتار و قربانی کردند.

پس از انقلاب بر میزان تبعیض‌ و جنسیت‌گرایی قانونی و رسمی نسبت به گذشته تشدید شد. در مورد رفع خشونت و تحقیر علیه زنان، از خشونت‌های خانوادگی، ‌ضرب و شتم زنان، آزارهای جنسی، قتل‌های ناموسی، ازدواج‌های زودرس و اجباری (کودک‌همسری)، و ...، که در دوران حکومت پهلوی ها، در بطن سنت‌های عرفی و فرهنگی و قوانین دولتی جامعه ما وجود داشته، اما در حکومت اسلامی حتی دستاوردهای گذشته زنان نیز پس گرفته شد. از جمله با پایین‌آوردن سن ازدواج دختران از 18 سال به 9 سال (که با اعتراض اجتماعی به ویژه تلاش زنان، به 13 سال افزایش یافت)، احیای قوانین جزایی قصاص، آن هم بر مبنای تبعیضات جنسی، بر موارد خشونت و تبعیض بر ضد زنان افزوده شده است.

تسهیل حق طلاق و قیمومیت فرزندان به نفع شوهر و تقویت و تشویق رسمی صیغه و چندهمسری، شدیدا بر حس اعتماد و آرامش و سلامت مناسبات زندگی مشترک شهروندان لطمه زده و بر بهای مهریه‌ها، افزوده است، بدون آن‌که بتواند روند بالارونده اختلافات خانوادگی و طلاق را کاهش دهد.

در چنین شرایطی، یک مبارزه عمدتا واکنش جوانان با سنت ها و قوانین شرعی و سایر قوانین حکومت اسلامی و خارج از کنترل تحولات اجتماعی و فرهنگی حکومت است؛ جوانانی که حاضر به تن دادن به قوانین شرعی کهنه و تبعیض‌آمیز خانواده و معیارهای مرسوم ازدواج نیستند، هر روز با تعداد بیش تری از روابط و مناسبات جنسی و عاطفی و روابط مشترک زن و مرد، خارج از ازدواج و معیارهای سنتی و مذهبی؛ هم چون «ازدواج‌های سفید» غیررسمی یا نیمه‌علنی، و بالارفتن سن متوسط ازدواج مواجه هستیم.

تغییرات در جامعه ایران، صرفا به مثال‌های بالا محدود نیست. از همان سال‌های بعد از انقلاب و تاسیس حکومت اسلامی،‌ زنان شهری، ‌تحصیل‌کرده و شاغل که اکثرا در انقلاب 57 و تظاهرات ضد حکومت شاه نیز فعال بودند، بیش از سایر گروه‌ها و اقشار اجتماعی سرکوب و تبعیض و تحقیر را تجربه کردند. آن ها نه تنها به خواست خود برای رفع استبداد، تبعیض، مردسالاری، نابرابری و آزادی دست نیافتند، بلکه با خشونت و سرکوب سیستماتیک همه‌جانبه‌تر که حتی زندگی خصوص آن ها را نیز زیر ذره بین پلیسی قرار داد، مواجه شدند. پس از انقلاب برای زنان، حتی اولیه‌ترین حق انتخاب و آزادی عمل، ‌یعنی کنترل بدن خویش، نوع پوشش و تعیین هویت فردی خود، تامین نشد. به‌علاوه، تبعیض در محدوده اشتغال و محیط کارهم به دلیل زن بودن تشدید شد.

به این ترتیب، بازگرداندن اکثرت زنان ایران به چهاردیواری خانه و تسلیم به چند همسری مطلوب حاکمان جدید و نیز از دست دادن حضانت کودکان، ماهیت ارتجاعی مردسالارانه و ظالمانه قوانین خانواده را آشکارتر کرد.

اما با گسترش سواد و تحصیلات و به‌خصوص ورود زنان و دختران به دانشگاه‌ها و در پی آن آشنایی با زنان و مردان چپ، دگراندیش و منتقد در مراکز دانشگاهی و عرصه‌های دیگر اجتماعی، به‌تدریج فرایند مدرن گرایی و جامعه گرایی، به خصوص در میان زنان و مردان جوان‌تر آغاز شد. از سوی دیگر با تشدید سرکوب‌ها و گسترش دروغ و ریا و فساد، اوضاع هم چنان در مسیر منافع حاکمیت و گرایشات مذهبی و سنتی حرکت نکرد. بسیاری از آن ها، عملا وعده‌هایی چون «بهشت زیر پای مادران است» دروغی بزرگ ارزیابی شد. زنان به‌تدریج به سوی بازاندیشی در ایدئولوژی اسلامی و گفتمان‌ها و نظریات حکومتی، و فعالیت بیش تر در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ورزشی و از جمله سفر به کشورهای خارج و یا  رفت آمد اقوام و آشنایان آن ها به داخل و خارج کشور، به ویژه حضور دایمی پنج یا شش میلیون ایرانی در خارج کشور و آشنایی با فرهنگ مدرن غربی، به مبارزه پیگیر با طرح مطالبات خود، روی آوردند. تحولات و آگاهی‌ها و چالش‌های داخلی و بین‌المللی معادلات معمولی افکار آن ها را دگرگون کرد. گسترش و تعمیق گرایش‌های چپ، سوسیالیستی، آنارشیستی، کمونیستی، فمینیستی مساوات طلبانه و آزادی خواهانه در میان بخش‌هایی از زنان و مردان، زنگ خطر از جمله به «فمینیسم اسلامی» و روحانیون طرفدار حکومت را به صدا درآورد.

 بسیاری از تحولاتی که در بالا بدان ها اشاره شد محدود به جامعه ایران، چه پیش و چه پس از انقلاب، نبوده و نیست. بلکه روندهای جهانی است که متاثر از رشد و گسترش آگاهی، سوادآموزی، تکنولوژی و اطلاعات، رسانه‌ها و وسائل ارتباط جمعی، افزایش مهاجرت‌ها، رشد شهرنشینی، تسهیل مسافرت‌ها و مراوده‌های فرهنگی و زبانی داخلی و بین المللی هستند که در بسیاری از کشورها دیده می شوند. رشد سریع شهرنشینی در ایران که روند آن با افزایش مهاجرت از روستا به شهربوده، در سال‌های پایانی رژیم پهلوی آغاز شده بود.

تنها در طی سال‌های 1335 تا 1390 – 1956 تا 2011، میزان شهرنشینی در ایران 9 برابر شده است. رقم شهرنشینی در ایران، در سال 1396- 2017، به 74 درصد جمعیت رسیده است. رشد شهرنشینی در کنار رشد سریع جمعیت، به‌خصوص جوان‌بودن اکثریت شهروندان جامعه ما، خود عامل مهم دیگری در تحولات در سبک زندگی و افکار و دیدگاه‌های مردم در مسیر جامعه گرایی، جهانی‌گرایی و برابری طلبی بوده است.

البته ناگفته نماند که در این میان، نمی‌توان نقش سخت جانی سنت‌ها و تداوم بسیاری از دیدگاه‌های عقب مانده، سنتی، اسلامی و به طور کلی کلیشه‌های کهنه و هنجارهای مردسالارانه در فرهنگ و عرف رایج را نادیده گرفت.

روند رشد با سوادی نیز که سال ها پیش از انقلاب آغاز شده بود؛ در سال 1345، تنها 17 درصد زنان و 39 درصد مردان با سواد بودند. در اواخر دهه 1350، بیش از 50 درصد جمعیت باسواد شده بودند. (35 درصد زنان و 59 درصد مردان) اما در دهه 1390، این نرخ به 81 درصد رسیده است. در سطح تحصیلات دانشگاهی، سال هاست که زنان حتی از مردان پیشی گرفته اند، به طوریکه طی دو دهه اخیر به طور متوسط حدود 55 درصد دانشجویان ورودی دانشگاه‌ها را دختران تشکیل می‌دهند.

مراقبت‌های بهداشتی اولیه و «امید به زندگی» (متوسط عمر) نیز در سال 1340 متوسط عمر زنان 8/44 و مردان 7/46 سال بود. این شاخص در سال 1395، به 77 سال برای زنان و 5/74 برای مردان ارتقا یافته است. میزان مرگ و میر نوزادان و نیز مرگ مادران به هنگام زایمان نیز که هر دو از شاخص‌های مهم وضع بهداشتی زنان است نیز کاهش یافته است.

با وجود این که حکومت اسلامی و در راس همه خامنه ای به ازدیاد جمعیت تاکید دارد اما از نکات مثبت دیگر در وضعیت زنان ایران در چهل سال گذشته، کاهش نرخ باروری از متوسط 6 کودک در دهه‌های 1350 به حدود 2 کودک در دهه 1390 است.

 با این وجود، از موارد سخت و دشوار موقعیت زنان در چهل سال گذشته، زنان ایران هنوز یکی از پایین‌ترین نرخ‌های مشارکت در اقتصاد رسمی را دارند. نرخ اشتغال زنان در سال‌های پایانی حکومت پهلوی، حدود 12 درصد بود و امروز بعد از 40 سال در حدود 13 تا 15 درصد باقی مانده است. بنابراین، میزان مشارکت زنان ایران در نیروی کار، باعث تاسف است. یکی از عوامل عقب ماندن میزان اشتغال زنان ایران در اقتصاد رسمی، قوانین و سیاست های زن ستیز حکومت اسلامی و افزایش تبعیض‌های جنسیتی بوده است.

از همان سال های به قدرت رسیدن حکومت اسلامی تبعیض در بازار کار ایران، با روش‌هایی چون بالابردن حقوق شوهرانی که همسران شان کار را ترک می کنند، یا پاره وقت کردن زنان شاغل در ادارات، یا کم کردن سن بازنشستگی برای زنان، حامگی و نیز مقررات مربوط به حجاب اجباری روند کاهش اشتغال زنان را فراهم شد. امروز نرخ رسمی بی‌کاری در میان زنان (حتی زنان با تحصیلات بالا) دو برابر مردان است.

افزایش بی‌کاری و فقر در کنار رشد اعتیاد، بزهکاری، و بی‌خانمانی در میان زنان نیز هم‌چون مردان از آسیب‌های بارز اجتماعی ایران امروز ماست. پایین آمدن سن فحشا، بالا رفتن میزان بیماری‌های مقاربتی، از جمله ایدز و توسل جستن فزاینده به تن‌ فروشی، به میزان آسیب ‌پذیری جسمی و روانی و هویتی زنان افزوده است. و این‌ها همه از تناقضات و ریاکاری حکومتی است که مدعی «پاکی و عفاف اسلامی» است که وعده داده بود «زن را از کالا بودن به سبک غربی» رها خواهد کرد!

در واقع تقسیم کار و نقش‌ها و کلیشه‌های جنسی و جنسیتی دچار تحولات مشابه با روند‌های جهانی شده است. به دنبال رشد شهرنشینی، روند زوال خانواده گسترده و رشد خانواده هسته‌ای سرعت یافته و به‌تدریج خانواده پدرسالار را در میان بخش‌هایی از جامعه، به سوی تساوی‌جویانه متمایل شده است. و بر تعداد انواع و اشکال جدید خانواده خارج از چارچوب‌های رسمی و شرعی، قانونی و سنتی افزوده شده است.

اکنون فاصله فاحشی میان سن متوسط ازدواج و سن قانونی ازدواج به وجود آمده است. یعین زنان امروز، دیرتر از گذشته تن به ازدواج می‌دهند. سن متوسط ازدواج برای زنان 25 سال و مردان 28 سال است. بنابراین، قوانین حکومت اسلامی، از جامعه عقب‌تر است و هنوز حداقل سن ازدواج برای زنان را 13 سال(حتی 9 سال در صورت اجازه ولی و قاضی شرع) قرار داده است و این خود به بالا رفتن آمار کودک‌همسری و زیان‌ها و آسیب‌های ناشی از آن دامن زده است. 

برنامه‌های نیروهایی چون گشت ارشاد و انواع فشارهای حکومتی از حجاب اجباری تا حمله به مهمانی‌های خصوصی در خانه‌ها و اعمال زندان و شلاق و جریمه، نه تنها «عفاف» را افزایش نداده است، بلکه کلیه قوانین حکومت اسلامی را به هیچ و پوچ گرفته است.

 اگر چه زنان ایران با سرکوب سیتماتیک و تبعیض‌ها دست به گریبان هستند اما کارها و خلاقیت‌های چشم گیری در عرصه های مختلف علوم و فنون، ادبیات، هنرهای زیبا، سینما، روزنامه‌‌نگاری و ... عرضه کرده‌اند. هر چند که فشارها و موانع سنگین جنسیت‌گرایانه حکومت اسلامی، هم چنان مانع رشد و ظرفیت خلاقیت در زنان را در این عرصه‌ها، به‌خصوص در ورزش، موسیقی، آواز، رقص، سینما و ... محدود و پر از موانع دردناک کرده است.

در طی چهل سال گذشته ایران، حکومت اسلامی یکی از عقب‌ مانده‌ترین رتبه‌ها را در زمینه سهم زنان در مدیریت (هنوز ‌کم تر از 6 درصد) و در قانون گزاری و مجلس (هنوز کم تر از 9 درصد) دارد. مقایسه ایران در این زمینه، فقط از کشورهای معدودی چون عربستان کمی جلوتر است. در ترکیه، زنان 7/14 درصد اعضای پارلمان و 4/7 درصد وزرا، و حدود 3 در صد شهرداران را تشکیل می دهند.

 

 

مسئله آزادی و عدم آزادی حجاب زنان در ایران، همواره یکی از سیاست های ارتجاعی حکومت های ایران بوده است. روز هفتم دی 1341ه.ش در عمارات دانشسرای عالی تهران، با حضور رضا شاه مراسمی برای اعصای دیپلم به فارغ التحصیلان دختر برگزار شد و این روز به نام روز آزادی زن و کشف حجاب نام گذاری شد.(واقعه کشف حجاب 1373:27)

در کتاب خاطرات صدراشرف آمده است: «در اتوبوس زنان با حجاب را راه نمی دادند و در معابر پاسبانان از اهانت و کتک زدن به زن هایی که چادر داشتند فروگذار نمی کردند. حتی برخی مامورین به خصوص در شهرها و دهات زن هایی را که پارچه سر انداخته بودند آن را از سرشان کشیده و پاره پاره می کردند و اگر زن فرار می کرد او را تا خانه اش تعقیب می کردند و اتاق زن ها و صندوق لباس آن ها را تفتیش کرده، اگر چادر را از قبیل می دیدند پاره می کردند.»

در اين دوره، رضاشاه کلیه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را نابود کرد از جمله سازمان های مستقل زنان و نشریات آن ها را ممنوع کرد. اما او سازمان زنان حکومتی تاسیس کرد و دخترش اشرف را نیز بر راس آن گمارد.

هنگامی که پسرش محمدرضا به قدرت رسید به حدی مذهبی و خرافی بود که در گفتگو با اوریانالا فالاچی روزنامه نگار معروف ایتالیایی، ادعا کرد که دو بار به او «وحی» آمده است! او در این گفتگو، از قوانین اعدام دفاع کرد و مردسالاری را به اوج رساند. در واقع ریشه های به قدرت رسیدن حکومت اسلامی را از جمله باید در حکومت های پهلوی جستجو کرد. اگر رضا شاه به زور پلیس چادر را از سر زنان برکشید و تشکل های مستقل زنان، رسانه ها و احزاب و همه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را نابود کرد خمینی نیز پس از حدود پنجاه سال، به زور حزب الله چادر بر سر زنان انداخت و همه دستاوردهای انقلاب 57 را از بین برد و یک آپارتاید جنسی برپا کرد. در نتیجه جامعه ایران، نیاز دارد از شاه و شیخ عبور کند و به یک جامعه دمکراتیک، آزاد، برابر، عادلانه و خودگران برسد.

 

زنان ایران، همواره در هراس به سر می برند؛ هراسی که نه تنها حکومت اسلامی ایران، بلکه بخش‌های عقب مانده و مردسالار جامعه ایران نیز آن را به وجود آورده اند. حکومت اسلامی ایران، هویت و بقای خود را در زن ستیزی و آزادی ستیزی یافته است. به همین دلایل، مسئله حجاب اسلامی و پوشش طی دهه‌های گذشته به یکی از اصلی ترین و مهم ترین لیست اولویت‌های حکومت تبدیل شده است. محرومیت زنان کشور از حق تصمیم‌گیری بر بدن‌ خویش، اغلب مشکلی دسته‌چندمی تلقی شد که تنها پس از حل مشکلات حیاتی‌ می‌توان به آن رسیدگی کرد اما در سال های اخیر، این نگاه تغییر کرده است. حرکت دختران خیابان انقلاب، دادخواستی‌ عمومی‌ست برای اعاده‌ حقِ تصمیم‌گیری بر بدن زن به منزله یک حق اساسیِ انسانی. یادآوری این است که قوانین غیرانسانی و ناعادلانه‌ای که نیمی از شهروندان جامعه را آزادی‌های بنیادی آن محروم می‌کند، درست مانند قوانین مربوط به تفکیک و تبعیض نژادی یا برده‌داری است. اعتراض دختران خیابان انقلاب، هر چند حرکتی‌ شخصی بود اما در عین حال، یک اعتراض سیاسی هم بود که از آگاهی و جسارت و شجاعتی نشات گرفته است.

اعتراض دختران خیابان انقلاب، هم زمان با خیزش مردمی دی ماه همراه بود. خیزشی که بر علیه گرانی، فقر و بیکاری آغاز شد و بلافاصله به یک حرکت سیاسی علیه کلیت حکومت اسلامی تبدیل شد. زنان و مردان جوانی که در دو هفته در اعتراض به همه سیاست های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به خیابان ها آمدند و مطالبات خود را فریاد زدند.

اعتراضات علنی زنان مخالف «حجاب اجباری» در ایران از ششم دی‌ماه سال 1396 با بالا رفتن «ویدا موحد» از جعبه برق خیابان انقلاب و به چوب بستن شال سفیدش رقم خورد و زنان دیگر را نیز در شهرهای مختلف ایران برای نشان دادن اعتراضی مدنی به خیابان‌ها کشاند.

 

 

همان طور که در بالا ذکر شد زنان ایران در روز «هشت مارس» 17 اسفند 1358 به خیابان ها آمدند، خیابان بهارستان، مقابل ساختمان مجلس، تجمعی که در نهایت با ضرب و شتم و بازداشت شرکت کنندگان آن تمام شد. پس از آن با تشدید فضای امنیتی تا هشت مارس امسال، تجمع کنندگان این روز، به شدت سرکوب شده اند.

هشت مارس امسال نیز با تهاجم ماموران امنیتی مواجه شد. هم زمان با هشت مارس امسال، آیت الله خامنه ای در سخنرانی عمومی خود در واکنش به حرکت اعتراضی برخی از زنان علیه حجاب اجباری، این اعتراض را حقیر و کوچک نامید و با اشاره تلویحی به دخترانی که به دختران خیابان انقلاب مشهور شدند و در یک حرکت نمادین با بستن روسری به چوب، به حجاب اجباری اعتراض کرده اند را حرکت دشمنان اسلام دانست. این اولین واکنش رهبر حکومت اسلامی ایران به مسئله دختران انقلاب پس از این اتفاقات اخیر بود.

این واکنش هیستریک خامنه ای، به درستی نشان می دهد که مسئله اعتراض زنان به حجاب اجباری به یکی از دغدغه های دایمی حکومت اسلامی ایران تبدیل شده است. ترس از فراگیری این اعتراضات و تبدیل آن به یک جنبش اعتراضی قدرتمند در حالی است که اعتراض زنان به حجاب اجباری و مدودیت بر زنان، هم چنان ادامه دارد.

مسئله مهم این جاست که در حال حاضر در ایران پدیده اجتماعی در حال شکل گیری است و جامعه جوان ایران به طور عام و زنان را به طور خاص به شدت تحت تاثیر خود قرار داده است.

واکنش خامنه ای به مسئله حجاب اجباری و اعتراضات مربوط به آن و متصل کردن آن به عوامل خارجی نمی تواند ناشی از ناآگاهی او از تغییر و تحولات اجتماعی باشد، بلکه به نوعی نشان از انکار این مسئله و سرکوب شدیدتر آن از طریق نسبت دادن آن به عوامل خارجی است.

با برخوردهای شدید و عکس العمل های سران و مقامات حکومت اسلامی ایران، هر چند وضعیت زنان تحت فشار بیش تری قرار می گیرد، اما به همان نسبت مقاومت و مبارزه زنان در ایران هم بیش تر خواهد شد. اکنون راه های مقاومت جنبش زنان در ایران، به دلیل ارتباط وسیع میلیون ها تن از شهروندان ایرانی به خصوص نسل جوان زنان با فضای مجازی، روش فعالیت های آنان را متفاوت تر کرده است. در حال حاضر بسیاری از زنان ایران از طریق ارتباط با اینترنت، شبکه های مجازی و ارسال فیلم و عکس به یک شهروند – خبرنگار و کنشگر و عامل تغییر تبدیل شده است. این عوامل تغییر با این که شاید به صورت خودآگاه با هم ارتباطی ندارند، اما به صورت ناخودآگاه هژمونی مقاومتی زنان علیه حجاب و مسئله زن را در فضای کنونی جامعه تشکیل داده و همین عوامل برای تغییرات، واکنش های سران و مقامات نهادهای حکومت اسلامی را برانگیخته است.

آن چه که مسلم است اکنون جنبش زنان در ایران با ظرفیت و پتانسیل های جدیدی روبه رو است؛ گرچه هم چنان با چالش سرکوب و سیاسی شدن هر اعتراض اجتماعی به خصوص در مورد حجاب اجباری مواجه است.

رویارویی جنبش زنان، جنبش کارگری، جنبش دانشجویی و سایر نیروهای خواهان تغییر با حکومت اسلامی ایران، هم چنان ادامه پیدا می کند، زنان نیز راه های جدیدتری را برای انجام تغییرات به خصوص در مورد مسئله حجاب اجباری و سایر ممنوعیت ها در پیش خواهند گرفت.

 

در هشت مارس  امسال ویدیویی از سرودخواندن سه دختر در متروی تهران منتشر شد. سه دختر با لب خند بدون روسری و در متروی تهران، یکی از سرودهای فمینیستی را با هم می‌خوانند. این ویدیو از چند جهت  وضعیت کنونی جامعه ایران را توصیف می کند.

 

 

سیاست، موسیقی، رقص، و هنر زیرزمینی و هر آن چیزی که از عرصه‌ عمومی جامعه توسط دولت و سیاست پلیسی، محدود و سرکوب شده و اجبارا به داخل خانه‌ها و پستوها منتقل شده اما هیچ‌وقت از بین نرفته است.

این سه دختر، به‌عنوان نمایندگان پیکارگران زیرزمینی، به واگن مخصوص زنان در مترو رفته‌اند. آن ها به جنبشی جان تازه دادند که مخاطبین خودش را دارد. جنبش زنان، نه تنها یک جنبش اجتماعی در ایران است، بلکه مخطبین آن نیز نه تنها زنان، بلکه همه زنان و مردان مساوات طلب و آزادی خواه را شامل می گردد. حرکت‌ها یا جنبش‌هایی که از پیکارهای ریز یا کلان شروع می شوند و نهایت به همه جامعه سرایت می کنند.

یکی از دختران در پایان سرود می‌گوید که بیش از صد سال است که از جنبش زنان و جنبش‌های فمنیستی برابرخواهانه می‌گذرد. شعری که می‌خوانند و موزیک آن غیر از این واقعیت صدساله، ما را به گذشته‌ای پرتاب می‌کنند و به دیگرانی در تاریخ پیوند می‌زنند. در واقع دخترهای مترو به دو حرکت صدا می‌دهند و برایش سرود می‌خوانند؛ یک حرکت رو به جلو که از امیدها و خواست‌ها بیرون می‌آید و دیگری به طور هم‌زمان، نگاهی به تجارب گذشته و یادآوری آن چه از سر گذرانده‌اند. از سر گذرانده‌اند. پیوند زدن این دو وضعیت، عناصر اصلی اتحاد و ساختن جامعه نوین است.

دخترها روسری‌هایشان را برداشته‌اند و در مکانی عمومی، به مخاطب خود می‌گویند که از خودمان شروع کرده‌ایم، و در ادامه حرکتی هستیم که از قبل شروع شده است.

دو دختر متن شعر را از رو کاغذی می‌خوانند که عکسی از تاریخ جنبش زنان بر روی آن نقش بسته و یکی دیگر سرود را حفظ است. این رابطه‌ «خوانش» و «یادآوری تاریخی»، نکته بسیار مهمی در درک تمام فعالیت‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دیرینه آن ها دارد.

دوربین غیر حرفه‌ای یکی از مسافران واگن مترو، در لحظاتی کوتاه تماشاچیان اجرا را نشان می‌دهد. حاضران با لبخندی ترسیده به صحنه چشم دوخته و اجرا را تماشا می‌کنند. اما شکلی رضایت در آن ها را می‌توان تشخیص داد، اما رضایتی همراه با اضطراب. شادی که در زیر پوست‌هاست.

در پایان سرود، یکی از دخترها از جمعیت می‌خواهد که به افتخار خودشان دست بزنند. این اقدامی برای سهیم کردن آن‌ها در این حرکت نمادین سیاسی است.

نمایش متروی حقانی که بی‌شباهت به تئاترهای تک پرده‌ای کارگری «برونو شونلانک» در آلمان قرن نوزدهم داشت که به صورت کُر توسط کارگران و برای کارگران اجرا می‌شد، زنان را با تشویق‌ به دست زدن برای خودشان در اجرا سهیم می‌کند و آن ها را به درون می‌کشد. این دخترهای جوان و جسور، با یادآوری وضعیت و رنج‌ مخاطبا‌ن‌شان به خود آن ها، آنان را سهیم می‌کنند و فاصله را از بین ببرند.

در انتهای دست زدن‌ها صدای زنی که به نظر می‌رسد میان‌سال ها هست، در نماد مادر حمایت خود را از این اقدام دختران اعلام می کند.

در اتمام این ویدیو، صدای زن دست‌فروشی می‌آید که به امید فروش، کالایی را در مترو تبلیغ می‌کند. اجرا با این پایان‌بندی درخشان تمام می‌شود: صدای زن دستفروش! به مخاطبان گوشزد می‌کند که طبقات فرودست و فقیر جامعه سهم مهمی در این مبارزه دارند.

اکنون نه تنها جنبش زنان ایران، بلکه دانشجویان، روشنفکران و هنرمندان نیز خود را همراه با جنبش کارگری و طبقات فرودست جامعه تعریف می کنند. چرا که می دانند تحولات عمیق و بنیادی در جامعه با اتحاد این جنبش ها امکان پذیر و عملی و شدنی است. (لینک ترانه خوانی این سه زن: https://www.youtube.com/watch?v=SsEHZiqA-eE)

 

یاسمن آریانی دختر 23 ساله‌ای ست که به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن، در واگن زنانه متروی تهران به همراه مادرش به زنان گل می‌داد و از آرزوهایش می گفت؛ از روزی که هر کس بتواند پوشش خود را آزادانه انتخاب کند و افراد با تفکرات مختلف با آرامش در کنار هم زندگی کنند.

اخبار زنان

اکنون یاسمن به همراه مادرش منیره عربشاهی و مژگان کشاورز، محبوس در زندان قرچک ورامین (شهرری)، جمعا به 55 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شده اند. حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب تهران روز 9 مرداد 1398،‌ با حضور این سه زندانی و بدون حضور وکلایشان به آن ها ابلاغ شد.

شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، هرکدام از این زندانیان را به اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی به 5 سال حبس تعزیری، از بابت اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری و از بابت اتهام تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا به 10 سال حبس تعزیری محکوم شدند. علاوه بر این اتهامات، مژگان کشاورز از بابت توهین به مقدسات نیز به 7 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است. مجموع این احکام معادل 55 سال و شش ماه زندان می شود.

این سه زن فعال حقوق زنان که در تاریخ 5 تیرماه 1398، تفهیم اتهام شدند، گفتند قاضی با آن ها بدرفتاری کرده و گفته بود: «پدر همه تان را در می آورم.»

یاسمن آریایی روز 21 فروردین 98، برای دومین بار توسط نیروهای امنیتی در خانه خود در تهران بازداشت شد و روز بعد مادرش منیره عربشاهی که برای پیگیری وضعیت دخترش به بازداشتگاه وزرا رفته بود، بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل گردید. خانم آریانی به مدت 9 روز در سلول های انفرادی بازداشتگاه وزرا، تحت بازجویی و فشار توأم با بدرفتاری جهت گرفتن اعترافات اجباری در خصوص فعالیت های مدنی خود قرار گرفت.

مژگان کشاورز (مایا)، مادر یک دختر 9 ساله است که صبح روز پنج شنبه 5 اردیبهشت 98 در خانه خود در تهران بازداشت شد. ماموران وزارت اطلاعات پس از ورود به منزل این فعال مدنی او را مقابل چشمان دخترش با ضرب و شتم  بازداشت کرده و به مکان نامعلومی منتقل کردند. خانم کشاورز در روزهای قبل از بازداشت به صورت داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به لرستان رفته بود.

 

بنا بر پژوهش ها و تحقیقات علمی و مشاهدات میدانی، ساختار سیاسی حکومت اسلامی، به شدت سرکوبگرانه به ویژه برای زنان است. وضعیت فاجعه باری ست که از چهار دهه پیش آغاز شده و هم چنان با شدت ادامه دارد.

از یک سو پایه‌های ایدئولوژیک و حقوقی حاکمیت، به‌خصوص در قوانین کیفری و در قوانین خانواده، مبتنی بر فقه قرون وسطایی است که توسط مردان فقیه و پدرسالار و مردسالار تدوین شده اند.

این ایدئولوژی و حقوقی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و هم چنین شرایط تاریخی، جغرافیایی و فرهنگ سنتی آن، عمدتا مشابه وضعیت شبه‌جزیره عربستان در 1400 سال پیش است وضعیتی که کم ترین شباهتی به شرایط جهان شمول کنونی و واقعیات های قرن بیست و یکم ندارد.

از طرف دیگر، گفتمان سنتی اسلامی و قوانین کیفری و حقوقی آن، متناسب با جامعه کنونی ایران نیست. جامعه ای که 90 درصد آن با سواد و با پنج میلیون دانشجو، 19 میلیون دانش آموز و کادر آموزشی، به ویژه به یمن تکنولوژی مدرن و انقلاب انفورماتیک با تحولات جهان نیز آشناست. جامعه‌ای که هویت اکثریت شهروندان آن، ارزش‌های مدرن جهان شمول و مساوات طلبانه است.

 

در چنین شرایطی، کلیت حکومت اسلامی ایران، مانند یک آبسه چرکین است که عمیق نیاز به جراحی همه جانبه دارد نه مسکن! چرا که تجربه چهل ساله این حکومت نشان داده است، در آن نه رای مردم، ‌بلکه سلیقه و تفسیر فقهای مرد و در راس همه فرمان های «ولی فقیه» به عنوان «نماینده خدا» بر همه اعضای انتخابی و انتصابی آن «ولایت مطلقه» و جامعه الزامی است. در این حکومت قرون وسطایی، نیمی از جامعه، یعنی زنان، شهروند «درجه دوم» محسوب شده و از جمله از ابتدایی ترین حق انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود محروم هستند. بخش دیگری از شهروندان نیز به دلیل شیعه اثنی‌عشری و یا مسلمان نبودن، حق انتخاب شدن و رهبری و مدیریت و بسیاری از امتیازهای دیگر سیاسی را ندارند. در نتیجه این حکومت مردسالار، تهی از هرگونه مبانی و ارزش های انسانی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اخلاقی است.

در عین حال موقعیت و وضعیت زنان و مردان یک جامعه را، تنها و به طور مطلق با حکومت آن جامعه رقم زده نمی شود. چرا که جامعه ایران نیز هم چون همه جوامع جهان، پویا و متحول است و تسلیم برنامه‌ها و سیاست‌ها و ایدئولوژی حاکمیت نشده است. در این چهار دهه حاکمیت خونین و ارتجاعی حکومت اسلامی، همواره پیکار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی آزادی خواهان، برابری طلبان و عدالت جویان جامعه ما، با خرافه پرستان، مردسالاران، فقیه‌سالاران، مستبدان و خشونت‌طلبان دزد و دروغگو و متجاوز، لحظه ای قطع نشده است.

این کمشکش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، تاکنون در سرتاسر چهار دهه گذشته ادامه داشته؛ و زنان پیشرو و آگاه در پیشاپیش این نبرد سیاسی، فرهنگی و مدنی با شیوه‌های گوناگون نقش برجسته خود را ایفا کرده‌اند.

عیان ‌ترین، درناک ترین و در عین حال پرتنش‌ترین بخش های این ساختار سیاسی، حقوقی و ایدئولوژیکی در مسائل زنان و در عرصه جنسیت است. یعنی زنان اولین قربانیان حکومت اسلامی شدند که چهل سال پیش با سرکوب همه دستاوردهای انقلاب 1357 مردم ایران، روی کار آمد. حکومتی که چهل سال است همانند هیولاهای داستان های قدیمی و اساطیری، نه از ریختن و نوشیدن خون انسان های بی گناه و بی دفاع سیر می شود و نه از تخریب و ویران کردن همه زیرساخت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران و حتی منطقه.

همه آن قوانینی که با اصول حقوق طبیعی، مغایرت داشته باشد نه تنها درخور اطاعت نیست، بلکه باید به مخالفت همه جانبه با آن برخاست!

حکومت اسلامی، چهل سال است قانون حجاب اجباری به استناد احکام شریعت را بر مردم تحمیل کرده است اما سال هاست که این احکام به همراه سایر احکام زیر سئوال رفته است. حجاب اجباری و اسلامی، نه تنها حقوق و آزادی‌های فردی زنان را نقض کرده، بلکه از دسترسی برابر به شغل و مشارکت اجتماعی و سیاسی باز داشته و زمینه اعمال خشونت و نقض حقوق شهروندی آن ها را با سرکوب های پلیسی و قضایی فراهم کرده است.

اما اکنون آگاهی جنسیتی زنان، محدود به حق بدن و پوشش و در محدوده حقوق شخصی نمانده و فراتر از آن، با به چالش کشیدن قدرت سیاسی، هم زمان بر اهمیت آزادی‌های فردی و اجتماعی تاکید می‌کند.

لازم به یادآور است که «محمد بوعزیزی»، جوان تحصیل کرده و بیکاری بود که خودسوزی کرد و با این اقدام خود در 17 دسامبر سال 2010 میلادی، موج بهار عربی و قیام ها را در کشورهای عربی به راه انداخت.

برای جلوگیری از انواع خودکشی های دختر آبی، عامل و یا عوامل آن را باید از بین برد. عامل کیست؟ حکومت اسلامی ایران. بنابراین، جامعه ایران تنها با اعتراض و اعتصاب عمومی، می تواند مطالبات زنان را به حکومت اسلامی زن ستیز تحمیل کند و از فشار بر زنان بکاهد. به علاوه زمینه را در جهت تعیین تکلیف نهایی با این حکومت فراهم سازد.

نکته آخر آن که نگاهی به مجموع نهادهای حکومتی و غیر حکومتی، نظامی و اطلاعاتی و امنیتی، تبلیغاتی و مذهبی و دولتی و غیردولتی، تحت امر حسن روحانی یا علی خامنه‌ای نشان می‌دهد که مخالفت با ورود زنان به ورزشگاه‌ها و از جمله مجموعه رویدادهای اخیر که به خودسوزی و مرگ سحر خدایاری «دختر آبی»، منجر شد نه تصمیم یک فرد یا یک نهاد، بلکه نتیجه مستقیم و غیرمستقیم تصمیمات و اقدامات مجموعه‌های از افراد، مسئولان و نهادها در حکومت اسلامی است که به صورت یک شبکه در هم تنیده عمل می‌کنند و نقش تکمیلی و پوششی برای یکدیگر بازی می‌کنند که نتیجه آن در عمل هم چنان محرومیت زنان و دختران از ورود به ورزشگاه‌هاست.

«دختر آبی» از نسل زنانی است که به قوانین نابرابر دسترسی زنان به ورزشگاه‌ها در ایران معترض هستند. زنانی که می‌خواهند تماشاچی بازی‌های ورزشی باشند اما قوانین جداسازی جنسیتی حکومت اسلامی این اجازه را به آن ها نمی‌دهد.

در چند سال اخیر، بازداشت زنان به بهانه های مختلف به ویژه بدحجابی، بیش تر شده است و تعدادی از زنان معترض احکام سنگین زندان دریافت کرده‌اند و در زندان به سر می‌برند. در روزهای گذشته اعلام شد که صبا کرد افشاری، به دلیل همین اعتراضات به 24 سال زندان محکوم شده است.

شکی نیست که خودکشی راه حل نیست. به علاوه از این نوع خودکشی ها فقط حاکمیت خوشحال می شود چرا که خود این حاکمیت نیز همواره در حال کشتار مخالفان است و اگر در این میان کسی خودش را بکشد در واقع کار حاکمان جنایت کار را سهل تر کرده است. راه حل در مقاومت و مبارزه و ایستادگی است.

خیزش مردم ایران در بیش از 142 شهر و یک صدایی آن ها در سرنگونی حکومت اسلامی، ریشه در همین ابربحران هایی دارد که حاصل حاکمیت جهل، جنایت، فساد و غارتگر است. به راستی اکثریت مردم ایران، راه‌حل واقعی این بحران ها و برون رفت از این وضعیت فلاکت بار را در نفی تمامیت این حکومت تشخیص داده اند.

اقتصاد سیاسی «جنگ با تروریسم»

اقتصاد سیاسی «جنگ با تروریسم»

http://azadi-b.com/G/file/political.economy.of.war.pdf

راهپيمائی سنندج ـ مريوان و نگاهی به گفته‌های زنده­­ياد امير حسن پور در اين رابطه

راهپيمائی سنندج ـ مريوان و نگاهی به گفته‌های زنده­­ياد امير حسن پور در اين رابطه

درگذشت زودهنگام و تاسف‌بار مبارز راه آزادی  و  سوسياليسم، امير حسن‌پور, تقريباً مصادف بود با سی و هشتمين سالگرد اتفاقات و حرکات دوران پرتلاطم تابستان سال ٥٨ در مريوان و از آن جمله راهپيمائی اعتراضی سنندج ـ مريوان. اين همزمانی به سهم خود سبب شد که گفته‌هائی از کاک امير که پيرامون اين حرکت در رسانه‌های گوناگون مطرح ساخته بود دوباره اينجا و آنجا رسانه‌ای شود و اينجانب نيز تا حدودي تصادفي, آن مطالبی از ايشان در اين رابطه را  که قبلاً نديده بودم  مطالعه کنم. آنچه مرا وادار به نوشتن سطور زير ميکند وجود برخي نارسائيها و اشتباهات در اطلاعات ارائه­شده از سوي ايشان و خواه­ناخواه القاي بعضي برداشتهاي نامتناسب با واقعياتي است که اينجانب ـ همچون بسياري ديگرـ از اولين لحظات تا به آخر در آنها حضور داشته­ام. از آنجا که نه عمر ما را نيز بقايي هست و نه روزگار بازيگر را وفايي, بهتر آن ديدم اقتضاي ضرورت را بر محظورات ترجيح داده و ارائة مختصرتوضيحات خود را به ماهها و سالهاي بعد موکول نکنم.

منبعي که من در اينجا به آن مراجعه کرده­ام, گفتگوئي است که در «تريبون زمانه» آمده است(برای ديدن تمام مصاحبه توصيه ميکنم به منبع ذکرشده مراجعه کنيد)(1). در ابتدا قبل از موضوع راهپيمائي, از ايشان در بارة «شيوة شکل­گيري و ضرورتهاي ايجاد "جمعيت دفاع از آزادي و انقلاب" در سنندج» سؤال ميشود. ايشان پاسخ ميدهند:

«جمعيت دفاع از آزادی و انقلاب يکی از مجموعه جمعيتهائي بود که بلافاصله بعد از سقوط رژيم در کردستان تأسيس شد. تا جايي که به خاطر دارم، اولين جمعيت در مهاباد بوجود آمد و بعد در بقيه شهرهای کردستان اين جمعيتها تشکيل شد. ضرورت ايجاد اين جمعيتها در اين بود که عده­ای از فعالين احزاب سياسي چپ مثل کومله، اتحاديه کمونيستها و... به اين نتيجه رسيده بودند که يک تشکيلات دموکراتيک ايجاد کنند تا فعالين حزبي علاوه بر اينکه به کارهای دموکراتيک بپردازند براي افرادي که غير حزبي هستند جايي نيز باشد.(و در ادامه توضيحاتي ميدهد که کاملاً درستند)..." (خطوط تأکيد و پرانتزها همه جا از من است)

و سپس در پاسخ به سؤال «فکر ايجاد اين جمعيتها از طرف چه شخص يا جرياني بود...» ميگويند: «تا جايي که به ياد دارم و بعد هم مي­پرسيدم، اولين جمعيت در مهاباد به نام "جمعيت راه رهايي زحمتکشان" تشکيل شد. اين جمعيت بيشتر نتيجه بحث و مذاکره و پيشنهادی بين "صلاح­الدين شمس برهان" از اتحاديه کمونيستهای ايران و رفقای کومله بوده است...».

چند سال قبل اينجانب در پاسخ به سؤالاتي راجع به جمعيتها(که از سوي "اردلان باستانی" مطرح شده بود و در سايت "ريباز کومه­له" موجود است)گفته بودم «فکر ميکنم پس از تشکيل "جمعيت دفاع از آزادي و انقلاب" سنندج بود که در ساير شهرهای کردستان نيز جمعيت­هائي با همين محتوا و ماهيت اما با اسامي کم و بيش متفاوت و با عناوين کُردی تشکيل شدند». اما با اطلاعاتي که بعداً از برخي از دست­اندرکاران جمعيت مهاباد بدست آوردم معلوم شد که هر دو جمعيت مهاباد و سنندج تقريباً همزمان تشکيل شده­اند(يکي دو سه روز پس از قيام 22 بهمن). بديهي است که من به­هيچوجه مشکلي با اين قضيه که جمعيتها در کدام يک از شهرهای کوردستان زودتر يا ديرتر تشکيل شدند ندارم(ايکاش همه آنها همزمان تشکيل ميشدند). آنچه مشکل­ساز است سخنان دوپهلو، شبهه برانگيز و جهت­داری است (شايد ناخودآگاه، شايد ناشي از فراموشکاری) که اتحاديه کمونيستها را يکي از پايه­ها و وزنه­های اصلي جمعيتهای کوردستان مي­نماياند. و در همان حال پيش­انداختن تشکيل جمعيت مهاباد("جمعيت راه رهايي زحمتکشان کردستان ايران") در سخنان کاک امير در خدمت اين نيز هست که اتحاديه کمونيستها همچون مبتکر و پيشنهاد دهنده­ی تمام جمعيتهای کوردستان به­حساب آيد؛ زيرا علاوه بر آنکه اين جمعيت(همچون جمعيت سنندج) تقريباً بلافاصله پس از قيام تشکيل شد، بر حسب اتفاق تنها جمعيتي نيز هست که در آن يکي از اعضای اتحاديه کمونيستها در جمع اوليه آن حضور دارد.

 اما تا آنجا که اينجانب پرسيده­ام و اطلاع دارم تصوير فوق­الذکر(بفرض اينکه برداشت من از گفته­های ايشان درست باشد) بهيچوجه با واقعيت منطبق نيست.  اولاً، تشکيل هيچکدام از جمعيتها بر اساس گفتگو و توافق بين احزاب و سازمانها و از آن ميان بين کومه­له و اتحاديه کمونيستها نبود. ثانياً، تا آنجا که من ميدانم تنها سه نفر از اتحاديه کمونيستها و هرکدام پس از مدتي که از تشکيل جمعيت سنندج گذشته بود، در اين جمعيت حضور پيدا کردند(با ابراز قدردانی و احترام اينجانب نسبت به حضورشان). خود کاک امير دو سه ماه(تاريخ دقيق را نميدانم)پس از شروع کار، به همکاری با جمعيت سنندج روي آورد و آنهم نه همچون بسياری از ما که تمام وقت و شبانه­روز در آنجا فعال بوديم بلکه بصورت متناوب و گاه­بگاه. ثالثاً، تا آنجا که من از بعضي از اعضا و فعالين آنزمان کومه­له که جمعيت مهاباد را تشکيل دادند پرسيده­ام زنده­ياد صلاح­الدين شمس برهان(که بعدها بدست نيروهای آزادی­کُش محلي ترور شد) پيشنهاد دهنده­ی تشکيل جمعيت مهاباد نبوده و پس از شرکت در چند جلسه اوليه، به فعاليت در جمعيت نيز ادامه نداده است. چهارم، از هيچکس نيز نشنيده­ام که اعضای اتحاديه کمونيستها در هيچکدام از جمعيتهاي ديگر شهرهای کوردستان بوده­باشند.

 {همينجا از فرصت استفاده کرده از رفقای مطلع تقاضا ميکنم که زحمت کشيده، اسامي و ديگر مشخصات ضروری اعضا و فعالين اوليه جمعيتهائي را که خود در آنها حضور داشته­اند در بخش کامنتهای صفحه فيس­بوک اينجانب(يا هر نحو ديگري که مناسب ميدانند) بنويسند تا برای ثبت در تاريخ، نتيجه را ـ بصورت کامل و تصحيح نهايي­شده ـ در يکجا جمع کنيم. برای نمونه اينجانب خود اسامي تعدادی از اعضاي اوليه­ی جمعيتهای مهاباد و سقز را ذکر ميکنم: "جمعيت راه رهايي زحمتکشان کردستان ايران" در مهاباد(جعفر حسن­پور، محمد مصری، خليل بلوری، سليمان خرمي، صلاح­ شمس برهان، علي آشناگر، فاروق مدرسي و ...).  "جمعيت طرفدار زحمتکشان و دفاع از حقوق ملی خلق کرد" سقز که در اواخر اسفند سال 57 تشکيل شد(يحيي خاتوني، عطا قرآني، احمد اسکندری، رحيم فيض­الله­بيگي، عزيز رضايي، محمود کيوان، يحيي دونداری، ح. ب. ، اسماعيل مولودی و ...)}.

راهپيـمايي سننـدج ـ مـريـوان

در پاسخ به سؤالات مربوط به راهپيمائي، متأسفانه اشتباهات و ايرادات و نواقص بسياري وجود دارد که ذيلاً سعي ميکنم يک به يک آنها را مورد بررسي قرار دهم(همراه با تقاضا از همه دوستان برای تکميل و يا تصحيح مطالب درج­شده). از کاک امير سؤال ميشود:

در حمايت از کوچ مردم مريوان که در تابستان سال 58 صورت گرفت، مردم شهر سنندج دست به يک راهپيمائي در مسافت بين اين دو شهر ميزنند. شما به عنوان کسی که از اعضای اصلی و از سازمان دهندگان راهپيمائی در شهر سنندج بوديد، حال و هوا و وضعيت سياسی آن موقع شهر سنندج را چگونه ديديد که مجاب شديد دست به اين راهپيمائي بزنيد؟ اساساً فکر چنين کاری چگونه شکل گرفت؟

پاسخ ـ "مسأله اصلی و خيلی فوری اين بود که ما در جمعيت سنندج برنامه وسيعی راه انداختيم که برای مردم مريوان کمک جمع­آوری کنيم و به آن شهر بفرستيم. مقدار زيادی کمک جمع شد که چند نفر به همراه يک کاميون آن را به شهر مريوان برده بودند و جلو پادگان مريوان که رد ميشوند آنان را دستگير ميکنند. مسأله اصلی اين بود که اينها آزاد بشوند. همه ما در جمعيت در فکر اين بوديم که چکار کنيم که اين دستگيرشدگان آزاد شوند.      در جمعيت قرار بود جلسه­ای تشکيل شود که تصميم بگيريم، من قبل از جلسه راجع به اين موضوع فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که در خود منطقه بايد يک مبارزه توده­ای وسيع شکل بگيرد و از طريق اين مبارزه توده­ای به پادگان مريوان و رژيم فشار بياوريم که دستگيرشدگان را آزاد کنند. ابتدا اين فکر را با يکی از اعضای کميته انجمن بنام «کاک ناصح مردوخی» در ميان گذاشتم که فوری پيشنهاد را قبول کرد، بعد با يکی ديگر از اعضای کميته صحبت کردم، او هم بلادرنگ پذيرفت".

سپس سؤال ميشود: علت چه بود که چنين فکری در آن شرايط به نظر شما رسيد؟ اين حاصل تجربه کاری شما بود، حاصل مطالعاتتان بود يا اينکه فضا را اينگونه تشخيص داديد که برای حرکتي مردمی آماده است؟

پاسخ ـ "راستش نتيجه اطلاعات و تأثيراتی بود که مبارزه مردم ويتنام و چين و کشورهای ديگر مخصوصاً «جنبش ظفار» در عمان در من بوجود آورده بود... اين تجارب خيلی برای من مطرح بود و دلم ميخواست که در کردستان ما اين نوع مبارزات را دنبال کنيم. در اين فکر بودم که مبارزه بايد توده­ای شود... می­بايد کار بزرگی در حد عملی که خود مردم مريوان انجام داده­ بودند و به خارج شهر رفته بودند انجام ميداديم... در جلسه بجز يک نفر همه با اين تصميم موافق بودند. منتهي در جلسه برنامه­ای که من پيشنهاد کرده­بودم کمي محدود شد. پيشنهاد من اين بود که از همه شهرهای کردستان بايد راهپيمايی شروع شود..."

  دستگيری آن "چند نفر"(که کاک امير خود بعداً به درستي ميگويد 16 نفر) بهيچوجه نه ربطی به ارسال کمک به مريوان داشت و نه بدان صورت بود که کاک امير توضيح داده است. اين 16 نفر در واقع دو گروه هشت­نفره کاملاً متفاوت بودند که هرکدام مستقل از ديگری به اسارت درآمده بودند؛ يک گروه از حزب دموکرات که جداگانه دستگير شده و ديگری هشت نفر از اعضا و فعالين کومه­له و جمعيت بودند که(نه در ارتباط با مأموريتی از جانب جمعيت) کمي از غروب گذشته از جاده مقابل پادگان بطرف سنندج حرکت ميکنند اما از ترس به کمين­افتادن برميگردند و اتفاقاً در حين برگشت و هنگام تاريکي هوا دستگير ميشوند. [اسامي آنها : حميد فرشچي، کريم نظری، عبه(جمال) خالديان، ساعد وطندوست(يک اسلحه کمری همراه داشت)، فرهاد صديق­زاده، رئوف روحانی، فريدون غلام­ويسی و طاهر...].

2ـ من تصور نميکنم برای راه­اندازی "يک مبارزه توده­ایوسيع" نياز به آنهمه "فکر کردن" و "نتيجه­گيری" از جانب کاک امير بوده باشد. چرا که اتکا به توده­های مردم و کوشش در جهت ارتقاء مبارزه آنها، برای فعالين کومه­له و جمعيتها در سراسر کردستان بصورت امری غريزی درآمده بود وگرنه چگونه ممکنست پيشنهادی با آن سرعت مورد قبول همگان قرار گيرد؟  منباب مثال(نمونه­اي که کاک امير در همين مصاحبه به آن اشاره­ای دارد) روزی که ملا احمد مفتی­زاده در جهت اجرای منويات رژيم، به تحريک و بسيج اهالي پرداخت و فرمان "جهاد عليه کمونيستها" يعنی حمله به مقر  جمعيت و سازمان فدائيان خلق در صبح روز بعد را صادر نمود، تعداد زيادی از ما( هنگاميکه کاک امير در جمعيت نبود) شب را نخوابيديم و به پيشنهاد اينجانب من و يک رفيق ديگر به مقر چريکهای فدايی رفتيم. توافق برای مقابله حاصل شد. طي اعلاميه مشترکی که سريعاً نوشتيم و تکثير کرديم، به مردم فراخوان داديم که از ساعت هفت صبح برای مقابله با توطئه مفتی­زاده در برابر مقر جمعيت گرد آيند(زيرا مسير بگونه­اي بود که مهاجمين ابتدا به مقر جمعيت ميرسيدند). ساعت حدود چهار و پنج صبح اعلاميه را در بسياری از نقاط شهر پخش کرديم. چندهزار نفر در همان صبح زود در محوطه اطراف جمعيت گرد آمدند و طبق قراری که گذاشته بوديم مظفر محمدی سخنانی رو به مردم ايراد کرد و... بدين ترتيب تير جماعت مفتي­زاده به سنگ خورد و جرأت اجراي توطئه خود را نيافتند و مجبور گشتند تا موعد فرمان جهاد امام زمانشان خمينی جنايتکار در 28 مرداد به انتظار بنشينند.

کاک امير در کل مصاحبه خود، از ميان تمام فعالان يا شرکت­کنندگانِ راهپيمايي تنها نام يکنفر را ذکر ميکند، آنهم متأسفانه به­اشتباه. زيرا آن کسی که ايشان اولين بار پيشنهاد خود را با او مطرح نمود اينجانب بودم نه زنده­ياد ناصح مردوخ(من در نگراني از اينکه مبادا حافظه­ام اشتباه کند سال گذشته از يکي از کساني که حتي يکروز هم در جمعيت غيبت نداشت در اين باره سؤال کردم؛ ايشان گفتند که اتفاقاً در آنروز کاک ناصح اصلاً در  جمعيت حضور نداشت).  من صحنه را خوب بخاطر دارم: روزی در اوائل مرداد 58 ـ تاريخ دقيق را نميدانم اما پس از کوچ اعتراضي مردم به "کاني ميران "ـ  بود و فعالين جمعيت در تب و تاب انجام پشتيبانی­های لازم از مقاومت مردم مريوان،  با کاک امير در پياده­رو بين خيابان و مقر جمعيت در اين باره صحبت ميکرديم که خبر دستگيری گروهی که ساعد وطندوست همراهشان بود را به ما دادند. هردو احساس خطر کرديم و من رو به کاک امير پرسيدم چه اقدامي بنظرت ميرسد؟ پاسخ داد دعوت به راهپيمائي چطور است؟ گفتم عالی است. در کمترين فاصله زماني پس از اين مکالمه بود که جلسه­ای عمومي با حضور تمام اعضاي حاضر در جمعيت برگزار کرديم و همه بلا استثنا موافق اين حرکت بودند هم برای آزادی دستگير شدگان و هم در پشتيبانی از اعتراضات و خواسته­های مردم مريوان (زنده­ياد کاک صديق کمانگر از مدتي قبل به دليل خطر ترور از سوی مزدوران رژيم اسلامی و ديگر مشغله­های سياسی، کمتر به جمعيت مي­آمد).

اينجانب بدلايل عديده هيچگاه مجال اينرا نيافتم که گزارش جامعي در باره اين راهپيمايي ارائه کنم(2) اما در تمام اين سالها هرگاه گفتگوئي بين من و ديگران در اين رابطه پيش آمده بلا استثنا گفته­ام که کاک امير پيشنهاددهنده بود؛ از آن جمله در گفتگو با ملکه مصطفي سلطاني(که در کتاب «کاک فؤاد مصطفي سلطاني ـ بيوگرافي، آرمانها و چگونگي جانباختنش» آمده) و هنگاميکه کاک امير هنوز در قيد حيات بود. اما در همين گفتگو نارضايتی خود را از نحوه شرح قضايا از سوی کاک امير نيز ابراز داشته­ام. منظور نظرم مصاحبه­اي بود که کاک امير با سايت «پرسپکتيو» انجام داده و در آنجا نيز مشابه نقل قولهائی که فوقاً ذکر شد پيشنهاد خود را به تأثيرگرفتن از راهپيمائي طولاني مدت چين و از اين قبيل مربوط ساخته بود. در حاليکه اگر به نحوی از انحا بتوان مشابهتي بين مقاومت مسلحانه­ خلق کورد با مبارزات مسلحانه آن کشورها پيدا کرد، در اين حرکت مورد بحث ما چنين مشابهتي اصلاً وجود ندارد. زيرا اينجا ما با يک اعتراض و حرکت مدني سر وکار داريم نه يک جنگ مسلحانه. از همين­رو بود که در آن جلسه عمومي، براي «اقناع» فعاليني که پس از قيام نيز با تمام وجود به امر «دفاع از آزادی و انقلاب» برخاسته و تجربيات گرانبها اندوخته بودند نه­تنها هيچ صرف انرژي­ای لازم نبود بلکه  شرح و بسط مبارزات مردمان چين و ويتنام و غيره نيز ضرورتي نيافت و همانطور که کاک امير خودش اشاره کرده(و در نقل قول آمده) است توجه به همان الگوی کوچ مردم مريوان کافي بود. آنچه لازم بود بحث شود از يکسو بررسي خطرات احتمالی و از سوي ديگر طرح اولين اقدامات عملي بود؛ که در مسأله اول کاک امير حتي سؤال بعضي از حاضرين جلسه در باره احتمال حمله دشمن را(که ناشی از احساس مسئوليت بود) ضعف سؤال­کننده به حساب می­آورد و در پاسخ به پرسش مصاحبه­کننده راجع به اين قضيه به سادگي ميگويد «فکر مي­کردم از اين لحاظ کوچکترين خطری نيست». تا آنجا که اينجانب بياد دارم برآيند ارزيابی­ها نه بر اساس اين گفته کاک امير بلکه براين مبنا بود که در شرايط آن روزها بيشترين احتمال ممکن، حملات ايذائی مسلحانه از سوي نيروهاي «قياده موقت»(و تا حدی هم افراد مسلح مفتی­زاده) براي پراکنده ساختن راهپيمايان بود. هم از اينرو و برای منتفی ساختن چنين احتمالی بود که حضور نيروي مسلحی در مسير راهپيمايي را منظور کرديم.

در مورد "محدود شدن برنامه پيشنهادی" ايشان نيز، قضيه بدانگونه نبود که کاک امير القا ميکند. کسي مخالف راهپيمايي از ديگر شهرهای کوردستان نبود بلکه مخالفت در همزمان ساختن آنها به قيمت تأخير در راهپيمايي سنندج ـ مريوان بود. زيرا هنوز جمعيتها داراي آنچنان هماهنگي روزانه و مرکزيت واحد نشده بودند که چنان همزمانی سريعی امکان­پذير باشد و هرگونه تأخيري ممکن بود سرنوشت 16 زنداني را طور ديگری رقم بزند. و ديديم طولي نکشيد(پس از حدود دو روز)بدون اينکه کسي "بايد و نبايد"ی به ديگر جمعيتها بگويد راهپيمايي از ديگر شهرها نيز آغاز گشت(و حتي در بعضی شرايط  بهتر اين نيست که انسان همه تيرهايش را همزمان بسوی دشمن شليک نکند؟).

4 ـ در هرحال بحث بر سر خطوط کلی اقدامات لازم را ادامه داديم، از آن جمله ارتباط با فدائيان خلق و جلب مشارکت آنها(احتمالاً انجام آنرا به اينجانب سپردند). آنها نيز آمادگی خود را اعلام نمودند و بر سر چگونگی فراخوان و تاريخ شروع راهپيمائي به توافق رسيديم(گرچه ما در صورت عدم مشارکت آنها، بازهم برنامه خود را اجرا ميکرديم). کاک امير در توضيحات خود هيچ اشاره­ای به همکاری و شرکت سازمان فدائيان خلق نميکند. پس از اين توافق، سريعاً کميته­اي پنج نفره برای مرکزيت دادن به همه امور مربوط به راهپيمائي ايجاد کرديم. نام آن «کميته هماهنگی» و اعضای آن سه نفر از جمعيت(امير حسن­پور، مظفر محمدی و شعيب زکريائي) و دو نفر از سازمان فدائيان خلق بودند(نام آنها را متأسفانه فراموش کرده­ام. در نتيجه پرسش از تعدادی از دوستان ميتوانم بگويم به احتمال زياد حرف اول اسامي­شان ع. و ج. بود. اميدوارم از تيغ رژيم اسلامی جان بِدر برده باشند)..... پس از آن، اعلاميه فراخوان به تظاهرات و انجام راهپيمائی را نوشته و در سطح شهر پخش کرديم(نه متن آنرا در جائی سراغ دارم و نه بخاطر دارم که آيا اعلاميه مشترک بود يا اينکه هرکدام جداگانه اعلاميه صادر کرديم). روز آغاز حرکت به احتمال زياد پنجم مرداد بود. از سوی استاندار کوردستان پيغام آمد که برنامه خود را يک روز عقب بيندازيم؛ قبول نکرديم.

 سؤال ميشود: از حال و هوای راهپيمايي مردم سنندج زمانی که شروع به حرکت کرديد بگوييد. چند نفر و از چه طيفهايي بوديد؟

پاسخ ـ "صبح که در ميدان جمع شديم جمعيتي در حدود 200 تا 250 نفر بوديم که خيلي متنوع بود... هم زنها شرکت داشتند هم مردها... منتها در پايان روز عده ما خيلي زياد شده بود، به هزار نفر رسيده بود. مردم سنندج فوري فهميدند، خبر خيلي زود در شهر پخش شد"...(و در تداوم سؤال و جوابها ميگويند:) "وقتي که ما به دوروه رسيديم حدود هشت، نه، ده هزار نفر بوديم".  در ادامه گفتگو تعداد راه­پيمايان بطور تلويحی بسيار بيشتر ميشود و اينکه گويا قرار بوده جلو پادگان مريوان نيز تحصن کنيم:

شما هدف فوريتان از اين راهپيمايي اين بوده است که آن 16 نفر را آزاد کنيد(کاک امير در جای ديگر بدرستی گفته است که هدف ما پشتيبانی از متحصنين مريوان نيز بود)، يک شب قبل از اينکه شما به پادگان برسيد، شورای شهر سنندج به پادگان ميرود و با چمران که آنجا حضور داشته مذاکره ميکند و نهايتاً آن 16 نفر قبل از اينکه شما به پادگان برسيد آزاد ميشوند... تهديد شما به تحصن جلو پادگان مريوان چقدر تأثير داشت؟ با توجه به اينکه آنگونه که خودتان گفتيد جمعيت راهپيمايان سنندج هنگامی که به پادگان مريوان نزديک شده بود، حدود ده تا پانزده هزار نفر بوده است

کاک امير در پاسخ، توضيحاتی در مورد ترس رژيم از اوجگيری مبارزه در ايران و کردستان مطرح ميکند که علی­العموم ناصحيح نيستند و سر آخر ميگويد " اينست که در اين شرايط رژيم اصلاً نمي­توانست غير از اين(يعني آزاد کردن دستگيرشدگان) کاري بکند"

5 ـ متاسفانه اعداد و ارقامي که ذکر شده­اند هيچکدام واقعی(و يا نزديک به واقعی هم) نيستند. موج عظيم انسانهائي که ابتدا(قبل از خروج از شهر) در خيابانهای شهر حضور يافته و در صفوف تظاهرات شرکت کردند نه 200 تا 250 نفر بلکه چند ده هزار نفر و بنا به تخميني که همان روز در ذهن اينجانب ثبت شده قريب به سی­هزار نفر بود. من پس از آزادشدن از زندان(نيمه دوم آذر 57)، بلا استثنا در تمام تظاهرات­ها چه قبل از سقوط رژيم پهلوی و چه پس از آن شرکت داشته­ام و اين تا آن هنگام اگر نگويم بزرگترين، ولي يکی از بزرگترين تظاهراتي بود که پس از قيام عليه رژيم اسلامی انجام گرفت. گوئی مردم خطر را حس کرده بودند؛ خطر حمله قريب­الوقوع راهزنان فاشيست و تشنه بخون حکومت اسلامی را.  بديهی است که همه تظاهرکنندگان نميتوانستند در راهپيمايي شرکت کنند ولی همين مشايعت و اعلام پشتيبانی از راهپيمايي قوت قلب بزرگی برای ما و اخطار جدی و مهمی به دشمنان خلق بود.

همينکه از شهر خارج شديم و آخرين صفوف جمع راهپيمايان مشخص گشت، به پيشنهاد اينجانب تمام جمعيت به گروههاي چندده­نفره(به اختيار خود گروهها) تقسيم شدند و هرکدام مسئولي که موظف به دانستن اسامی اعضای گروه باشد تعيين کردند. زنان نيز در صفوف مقدم راهپيمايان قرار گرفتند. البته اين امر به­نوعی خودبخودی صورت پذيرفت، بدون اينکه کسی آگاهانه قصد زنانه مردانه کردن صفوف را داشته باشد.  پس از مدتی اينجانب با توجه به تعداد گروهها و جمعيت تقريبیِ هرکدام از آنها تخمين زدم که کل تعداد راهپيمايان بايد حدود دو هزار(2000) نفر باشد. متأسفانه ما به مثابه "کميته هماهنگي" به اين امر نپرداختيم، با اينحال من مطمئنم که عدد 2000(شايد با خطای پنج درصد) صحيح­ترين تعداد نفرات راهپيمايان است که در نزديکی مريوان با آمدن استقبال­کنندگان به حدود 2500 نفر(و يا حداکثر 3000 نفر) رسيد. يعنی تا آنجا که به اطلاعات اينجانب مربوط مي­شود، تعداد 1000 نفر اوليه­ای که کاک امير ارائه ميدهد نصف تعداد واقعی و آمار ده­هزار و پانزده­هزارنفره بعدی نيز بسيار مبالغه­آميزند(يقيناً غير عمد و ناشی از فراموشکاری يا تکيه به آمار ناصحيح منتشره از سوی برخی روزنامه­ها).

شرکت زنان در اين راهپيمايي پديده­ای دارای ارزش تاريخی است و حضورشان ـ چه در اين حرکت و چه در ديگر عرصه­هاـ همچون تير ديگری در چشم اهريمنان حاکميت اسلامی بود. متاسفانه نه اينجانب و نه دوستان ـ اعم از زن و مرد ـ شرکت­کننده­ای که از آنها سؤال کرده­ام حتي تعداد تقريبی زنان را نميدانيم؛ فقط ميدانيم که "تعدادشان زياد بود". لذا من در اينجا اسامی تعدادي از زنان شرکت­کننده را می­آورم به اين اميد که ليست اسامي بتدريج تکميل گردد و يا اينکه کساني حداقل بتوانند تعداد زنان شرکت­کننده را بخاطر آورند.

سه نفر از مسن­تر­ها:

ـ عذرا آدمی مشهور به آباجی، مادر گلچينی­ها از آن جمله زنده­ياد علی(صلاح) گلچينی

ـ فرخنده(مريم) لطف­الله­نژاديان، مادر زنده­ياد حبيب لطف­اللهی و خواهر زنده­يادان دکتر فتح­الله، يدالله و حسين لطف­الله­نژاديان.

 ـ فائزه مدرس، خواهر زنده­ياد مسعود و مادر زنده­يادان فريبا و حميد فرشچي.

سايرين بترتيب حروف الفبا:

 ـ مريم افراسياب­پور ـ پروين پيشياري ـ گلاويژ پيشياری ـ گلي پيشياری ـ فاطمه حکيمي ـ فرشته حکيمي ـ نگار حکيمي ـ ژيلا حيدری ـ شهلا حيدری ـ شهين حيدری ـ ايران خاکباز ـ پروين رحيمي ـ مهين رحيمي ـ نسرين رحيمي ـ فائزه رضائي ـ نسرين زکريائي ـ پرشنگ فاطمي ـ فريال فرشچي ـ فرزانه قطبي ـ فهيمه قطبي ـ رضوان کنعانيان ـ ماهرخ کنعانيان ـ مهری کنعانيان ـ پرشنگ لطف­اللهی ـ شب­بو لطف­اللهی ـ شيدا معمارپور ـ عطيه معمارپور ـ ثريا نديم­پورـ فوزيه نصرت­پور ـ شهين وطندوست ـ عزيزه وطندوست ـ نادره ويس­محمدي ـ ناهيد ويس­محمدي ـ پ. آ. ـ ف. ف. ـ ک. ث. ـ ... و ....

پس از مدتی که از شهر دور شديم، پيشمرگان مسلحي که وظيفه تأمين امنيت راهپيمايان را بعهده گرفته بودند در کوهها و بلنديهای اطراف مسير ظاهر شدند.  اسامی بعضي از آنان بدين قرار است:  محمد مائی(که بعدها به کاک شوان مشهور شد) بعنوان فرمانده ـ علي(صلاح) گلچيني ـ خالد رحمتي ـ محسن فرومند ـ عزيز حق­جو ـ حبيب لطف­اللهی ـ خسرو حسن­پور ـ علا ميرکي ـ حبيب گويلی(کيلانه) ـ عباس مسعودي ـ .... و ...

6 ـ جاده سنندج بطرف مريوان پس از چندده­کيلومتر به يک دوراهي ميرسد، يکی بسوی گردنه "گاران" که از مقابل پادگان مريوان ميگذرد و ديگری مسير "نگل" و "سروآباد"(سه­ولاوا) که اندکی طولاني­تر است؛ ما مسير دوم را انتخاب کرديم. يعني برخلاف گفته کاک امير قرار بر اين نبود حتي از کنار پادگان عبور کنيم چه رسد به اينکه به تحصن در جلو پادگان دست بزنيم.  بنظر ميرسد کاک امير برخلاف تحليلهای انجام­شده و تصميمات گرفته­شده در جمعيت ، شخصاً علاقمند به انجام چنين کاری بوده باشد و بهمين دليل بود که پس از طي چندصد متر از مسير دوم،  در حاليکه از فاصله­اي بيست سي قدمي مرا همچون فرد «خطاکار» به دو نماينده سازمان فدائيان خلق نشان ميداد، آنها را بسوی اينجانب راهنمايي کرد. آنها نيز با لحني نه­چندان ملايم و با اصرار به لزوم تعويض مسير، به من اعتراض کردند که «شما به اين دليل چنين مسيری را انتخاب کرده­ايد که کومه­له در اين منطقه نفوذش بيشتر است و ميخواهيد از اينطريق برای سازمان خود بهره­برداری تبليغاتي بکنيد». در پاسخ به آرامی توضيح دادم که: اولاً اگر منظور بهره­برداري تبليغی برای کومه­له باشد، منطق حکم ميکند که نه اين راه  بلکه مسير ديگر را انتخاب کنيم تا در آنجا هم نفوذمان افزايش يابد. ثانياً اين حرکت ما کاری است توده­ای و فراحزبی و همچنانکه مي­بينيد در طول راهپيمائي هيچکس شعاري به نفع کومه­له يا سازمان شما و غيره نميدهد و ثالثاً از همه اينها گذشته، در اين وضع بحرانی و پرخطر که سران رژيم هر لحظه در پي توطئه تازه­ای هستند فکر نميکنيد حضور راه­پيمايان در کنار پادگان را بعنوان «حمله ضدانقلاب» در بوق کنند و با استفاده از چنين مستمسکي ضربه جبران­ناپذيری به ما بزنند؟ اين حرکت اعتراضي ما يک حرکت سياسيِ مردمي و مسالمت­آميز است در حاليکه رفتن بسوی پادگان حتي اگر يک نفر مسلح هم در صفوف ما نباشد ميتواند از سوی دشمن بعنوان طرح حمله به پادگان مورد سوء­استفاده قرار گيرد و صف راه­پيمايان را همچون طعمه­اي حاضر و آماده برای به­گروگان­گرفتن بحساب آورد و ...   آنها پس از اين گفتگو اصراری بر موضع پيشين خود نکردند و راهپيمائي در همان مسير رو به آبادی "نگل" ادامه يافت.

اکثريت قريب به اتفاق راهپيمايان از بخش چپ و پيشتاز مبارزات سياسي و اجتماعي بودند. اخلاقيات و رفتار و احساس مسئوليت و از خودگذشتگی در کل صفوف راهپيمايان(و قطعاً در ميان راهپيمايان از ديگر شهرهای کوردستان نيز) به سهم خود حکايت از خصوصيات نسلي داشت که بر نقش آزاديخواهانه و پررنج خويش در مبارزه عليه رژيم ضدمردمي شاه آگاه بود و هم اينکه نمي­خواست در برابر اهريمنان تازه بدوران­رسيده نيز سر خم کند. اين بود که هرکس ـ بدون هيچ چشم­داشتي و بدون اينکه منتظر امر و نهي و تأييد و تشويقي از جانب هيچ مرجعي باشد ـ هرچه در توان داشت و هر ابتکاري بنظرش ميرسيد را بعمل در مي­آورد : طولي نکشيد که يک کميته تدارکات تشکيل شد(نوروز گنجي, کمال قطبي، هوشنگ ختمي، ن. ص. ، ه. و. ....). جمع مزبور کار تبليغي در روستاهای اطراف و جمع­آوری و آماده­سازي مواد غذايي و تقسيم آن  بين راه­پيمايان را بعهده داشت.  کمال رحيميان با اتومبيل و موتور برق سيارش به ابتکار خود، مسئول تأمين روشنائيِ محل استقرار شبانه راهپيمايان، نصب بلندگو و پخش سرودهاي شورانگيز بود. فريدون(وريا) ناظری و کامبيز قبادی نيز بوسيله اتومبيل به روستاهاي اطراف رفته به تبليغ در مورد علت و اهداف راهپيمايي ميپرداختند.  آمبولانسي به رانندگي شکرالله(که به ابتکار خود و يقيناً با تأييد کارکنان بيمارستان به ياری شتافته بود)دائماً در حال گشت بود تا اگر کساني دچار مشکلي جسمي ميشدند آنها را به بيمارستان(سنندج يا مريوان)برساند....و....

در چنين شرايطی برای "کميته هماهنگي" نيز کارهايي که براي انجام آن با مشکلي برخورد کند پيش نيامد... در روز اول خانم دوربين بدست ناشناسي را که مرتب مشغول عکس­گرفتن بود نزد ما آوردند. کاملاً معلوم بود مأمور اطلاعات رژيم است و با آگاهي کامل بر اينکه دستش رو شده دستپاچه و مبهوت به ما مينگريست. ما فقط فيلمهايش را ضبط نموديم و عذرش را خواستيم...  يکي از کارهای ما تعيين محل استقرار شبانه راهپيمايان بود که با توجه به سرعت حرکت و مناسب­بودن محل در اين باره تصميم ميگرفتيم(رفتن و برگشتنمان با استفاده از اتومبيل بود و بنابراين در طول کل راه جمعاً سه­چهار ساعت کمتر از ديگران پياده­روي کرديم)... در نزديکي روستای «دورود» نيز که اعضائي از خانواده نقشبندی آمادگي خود برای پذيرائي از راهپيمايان را اعلام کردند، همانطور که کاک امير نيز بدرستي گفته است کميته هماهنگي به­اتفاق آرا دعوت آنها را رد نمود(ايشان در عين حال به گفتگوی خود با عده­ای که مخالف اين تصميم بوده­اند اشاره ميکند. من شاهد اينچنين بحثي نبودم اما فکر نميکنم مخالفتي جدی و از سوی تعداد قابل توجهي بوده باشد. در هرحال ما در موقعيت انتخاب بين بد و بدتر گير نيفتاده بوديم و نان و سيب­زميني مردمان خودمان برايمان بسنده بود )....

7 ـ پس از چند روز طي مسير(تاريخ آنرا بخاطر ندارم)، سرانجام خبر مسرت­بخش فرا رسيد و نيروی تازه­اي در جمع راهپيمايان (و مطمئناً همه مردم کردستان) دميد. همه شانزده نفر زنداني آزاد شده بودند؛ تعدادی از آنها در جمع راهپيمايان حضور يافتند و ساعد وطندوست به نمايندگي از آنان سخناني در قدرداني و سپاسگزاری از راهپيمايان و همه مبارزاتي که برای آزادی آنها انجام گرفته بود ايراد کرد.

 همه ما در آنهنگام ـ بدليل اينکه از ديگر تلاشهای همزمان با راهپيمايي و اتفاقات داخل پادگان بي­خبر بوديم ـ تصور ميکرديم تنها فشار راهپيمائيهای اعتراضي، عامل آزادي دستگيرشدگان بوده است. اما مدتها بعد، پس از اينکه يوسف اردلان( در آنزمان عضو شورای شهر سنندج بدون اينکه ارتباط تشکيلاتيش با کومه­له علني باشد) و يدالله بيگلري( در آن هنگام دادستان انقلاب و بدون علني بودن ارتباط تشکيلاتيش با کومه­له) اقدامات خود در اين باره را براي اينجانب تعريف کردند، معلوم شد که قضيه پيچيده­تر از اينها بوده است که ما تصور ميکرديم. بنابراين اينجانب پس از آگاهي بر کل ماوقع ميتوانم اينچنين نتيجه­گيری کنم که اولاً اگر راهپيمايي انجام نميشد آزادی زندانيان محال بود. و ثانياً در عين حال اگر دخالت آن دو رفيق بعلاوه کاک فواد(بعنوان عضو شورای شهر مريوان و در همراهي با ساير اعضا) در کار نمي­بود، احتمال دربندماندن و ازدست­رفتن زندانيان بسيار زياد بود و به عبارتي سرنوشتشان «به موئي بند بود». يعني قضاوت کاک امير مبنی بر اينکه "در اين شرايط رژيم اصلاً نميتوانست غير از اين کاری بکند" حکم صحيحی نيست و قصابي­ و جناياتي که رژيم در کمتر از سه هفته پس از اين قضايا نيز براه انداخت بسهم خود نادرستي چنان حکمی را نشان ميدهد. من اگر روی اين نکته مکث ميکنم منظورم صِرفاً نقدی از گفته کاک امير نيست بلکه نقد مشکلي بس بزرگتر در ميان کل جريان چپ است. ديدگاهي که سازماندهي و بازسازماندهي و توطئه­هاي مصممانه دشمنان خلق در کشتار و قتل­عام مبارزان آزادی و عدالتخواهي را دست­کم ميگيرد و تغيير اوضاع و تغيير تاکتيکهای دشمنان بشريت را هنگامی متوجه ميشود که فاجعه رخ داده و کار از کار گذشته است. همچنين فرا نگرفتن و اهميت ندادن به ترکيب کار علني و مخفي و دخالت و تأثيرگذاري هم از «بالا» و هم از «پائين» را.

 

فاصله زيادی تا مريوان نمانده بود(تاريخ آنرا بياد ندارم) که عصر يک روز کاک فؤاد به استقبال راهپيمايان آمد. با گفته­های صميمانه و دلنشين خود از راهپيمايان قدرداني نمود و گزارشی از اوضاع و چگونگي انجام مذاکرات با سران نظامي رژيم در پادگان مريوان را ارائه داد. نشان داد که اينان چگونه به راحتي دروغ ميگويند و تمام تلاش مقامات از بالا تا پائين در جهت به­ستوه آوردن مردم و تحميل حضور نيروهای مسلح رژيم در داخل شهر است. از جمله به اين اشاره داشت که هنگاميکه يک مقام مذاکره­کننده همه باصطلاح استدلالهايش نقش برآب شد و هيچ نکته منطقي­اي برای گفتن نداشت به حربه «اجرای دستور ما فوق» متوسل شد؛ وانمود کرد که تلفني مجدداً نظر مقامات بالاتر را ميپرسد و... در حاليکه معلوم شد دستگاه تلفن اصلاً کار نميکرد.

کاک فواد پس از اتمام سخنانش فرصتي براي ماندن بيشتر نزد ما نداشت و برای ادامه کارزار خود به مريوان مراجعت کرد.

***

آخرين روز راهپيمايي، چند کيلومتر قبل از رسيدن به شهر مريوان، صدها تن به استقبال آمدند و وجد و شعف تازه­ای به همگان بخشيدند. در صفوف ميانی، پلاکات بزرگي خودنمائی مي­کرد که بر آن نوشته شده بود «کردستان را گورستان امپرياليستها و مرتجعين خواهيم کرد». در صفوف جلوتر عبدالله دارابي(که دومين بار بود او را ميديدم) در پيشاپيش راهپيمايان و در تشويق زحمتکشان به متحدشدن و مسلح­شدن شعار ميداد و بقيه با صداي رسا تکرار ميکردند....

 

پس از رسيدن به اردوگاه کاني ميران، «مأموريت» راهپيمايان نيز پايان يافت و بازگشت هر فرد به اختيار خود او بود. من يکي دو روز ديگر در مريوان ماندم. مذاکرات به مراحل پايانی خود رسيده بود و فکر ميکنم شب دوم پس از رسيدن به مريوان بود که اينجانب نيز در جلسه­اي با حضور کاک فؤاد، شيخ عثمان خالدي، بهروز سليماني(مسئول سازمان چريکهاي فدائي خلق در سنندج و...)، به­احتمال زياد ابو کريمي و ديگراني که بخاطر ندارم، شرکت کردم؛ جلسه­اي مشاوره­ای براي بررسي و تدقيق متن توافقنامه­اي که بنا بود بين شورای شهر مريوان و سران پادگان به امضا برسد.  بر مبناي اين توافق قرار بود کوچ­کنندگان به شهر برگردند و يک نيروي انتظامي محدود وابسته به رژيم در شهر مستقر شود و ...

 

خبر توافق پخش شده بود و من در آنهنگام در اردوگاه کاني ميران بودم.  از گوشه و کنار(نه بصورتي همه­گير) زمزمه نارضايتي از سوی اين و آن مي­شنيدم که مضمون همه آنها چنين بود:  «اگر اينطور توافق شده پس چرا اينهمه بخود زحمت داديم.. و...». اين در واقع ابراز نارضايتي­ای بود منفي­گرايانه و غير رزمنده و بدون طرح بديل مبارزه­جويانه­ای که درخور وضعيت موجود باشد (بعداً شنيدم که متأسفانه فعالين سازمان فدائيان خلق در مريوان، موضع مشابهي گرفته و به شيوه­اي «ابن­الوقتي» با توافق مذکور برخورد کرده­اند؛ يعني در حاليکه ميدانسته­اند که در آن شرايط معين راه ديگری بجز آن مصالحه وجود ندارد خواسته­اند از طريق ابراز مخالفت، خود را «انقلابي» و «سازش­ناپذير» و ديگران را «سازش­کار» قلمداد کنند). ....  در چنين وضعيتي يکی ميبايست نابجائي موضع «ناراضيان» را برملا سازد و بجاي آن، دستاوردهاي واقعي و ارزشمند مبارزه را برای توده­هاي مردم حاضر در اردوگاه برشمارد و از سر نو بذر اميد در دلهايشان بکارد؛ و چه کسي بهتر از کاک فؤاد ميتوانست از عهده اين کار برآيد؟ در فاصله­اي نه­چندان دور، روبرويش ايستاده بودم که بلندگو را بدست گرفت و آن سخنان مشهور را بيان داشت... و سخني از نارضايتی نماند و ....

 

قبل از بازگشت به سنندج چند رفيق ديگر را در ديدارهاي چند دقيقه­ای ديدم؛ از آن ميان ديدار با حسين پيرخضري در ستاد حفاظت مريوان بود. تفنگي بر دوش داشت و نگاهش آنگونه نبود که در فروردين 58 يا در تجمعي در سنندج هنگام خواندن يکي از اشعار ماموستا قانع در دي­ماه 57 ديده بودم. از چيزی نگران بود و دلم مي­خواست از او بپرسم رفيق عزيز از چه چيز نگراني؟ افسوس که هرگز فرصت دست نداد(3).

بوسه دادن بروي دوست چه سود      هـم در اين لـحـظه کـردنش بدرود

سيب گـويـي وداع بُستـان کــرد      روي از اين نيمه سرخ و زان­سو زرد

شعيب زکريائي   مرداد   1398

   تيتر مطلب: «راهپيمايي مردم سنندج» در گفتگو با امير حسن­پورhttps://www.radiozamaneh.com/346921(1) ـ

(2) ـ  پارسال از طريق فيس­بوک در گفتگوئي با کاوه قريشي در باره نوشته ايشان تحت عنوان «انقلاب 57 و تجربه­ی نهادهای دمکراتيک در کردستان»(مندرج در شماره دوم ژورنال ايران آکادميا) صحبت به راهپيمائي سنندج ـ مريوان کشيد. ايشان با موافقت اينجانب گفته­های مرا در اين رابطه ضبط کرد و با قبول زحمت فراوان(که از ايشان بسيار سپاسگزارم)پياده­شده آنرا بمنظور اِديت و انتشار برايم ارسال داشت. از آنجا که حاصل کار هنوز فاصله زيادي با يک متن مورد رضايت اينجانب داشت از ايشان خواهش کردم آنرا منتشر نکند و کارهای نهايي را بخودم واگذار نمايد. ايشان لطف کرده تقاضاي مرا قبول کرد. در عين حال بعداً در نوشته خود نقل­قولهائي از اينجانب آورده­است که من با آن مخالفتي ندارم؛ اما اگر اشکالي وجود داشت، متني که ملاحظه ميکنيد از نظر من معتبرتر است.

(3) ـ همچنانکه ميدانيد تعداد زيادي از عزيزاني که نامشان آمده ديگر در ميان ما نيستند. من آگاهانه تا آنجا که مقدور بوده عبارت «زنده­ياد» را برايشان بکار نبرده­ام تا مضمون مبارزه به غمنامه تبديل نشود.

حکم بیدادگاه، واکنش ما و موانع پیش پا

حکم بیدادگاه، واکنش ما و موانع پیش پا

احکام سنگین حبس و شلاق که بیدادگاه جمهوری اسلامی برای اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، ساناز الهیاری، عسل محمدی، محمد خنیفر، امیر امیرقلی و امیرحسین محمدی فر (متهمان پرونده «هفت تپه» و «نشریه گام») صادر کرده، بهت و نگرانی و خشم ما را برانگیخته است. در اینجا عامدانه از ضمیر «ما» استفاده کردم تا واقعیت آزار دهنده ای که پیش روی ما است و باید تغییرش دهیم، پشت واژه های «مردم»، «طبقه کارگر» و «توده ها» پنهان نماند. و مشخصا از «نشریه گام» یاد کردم تا ارزش تعهد و کنش سیاسی این جوانان روشنفکر، پشت عبارت «حامیان جنبش کارگری» و یا گردانندگان «یک نشریه محفلی» به حاشیه نرود و فرعی تلقی نشود.

ما (کمونیست ها، چپ ها، فعالان آگاه و حامیان جنبش کارگری، کنشگران جنبش های اجتماعی) درست همانطور که در سال 1396 و 1397 از مبارزه مصمم و پایداری قهرمانانه کارگران هفت تپه و فولاد به شور آمده بودیم، درست همانطور که در برابر نمایش «طراحی سوخته» دندان خشم بر جگر خسته بسته بودیم یا به تمسخر پوزخند زده بودیم، اینک نیز به حق زبان به اعتراض می گشاییم و به درستی علیه این احکام و به طور کلی علیه سرکوب سیستماتیکی که در حال اوج گیری است، فراخوان مبارزه ای مشخص می دهیم.

ولی در این راه، با یک معضل جدی و انکار ناپذیر روبروییم. جامعه، افکار عمومی، قشرها و بخش های مختلف مردم، واکنشی درخور نسبت به این بیداد آشکار نشان نداده اند. برخلاف تصور یا خواست ما که می نویسیم «ایران از شنیدن این خبر تکان خورده است»، چنین اتفاقی را شاهد نیستیم. دامنه فشار و ستمگری جمهوری اسلامی در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی و خصوصی آنچنان گسترده است که اکثریت جامعه برای ابراز نارضایتی و اعتراض به وضع موجود، دلیل کم ندارند. اما وقتی که واکنش نشان می دهند معطوف به گرفتاری های «شخص خود» یا «قشر خود» است. مردم نه ربط ستم ها و بیعدالتی های گوناگون را به یکدیگر تشخیص می دهند و نه لزوما و خود به خود ضرورت و امکان مبارزه مشترک و موثر و پیروزمند با منبع نکبت و فلاکت و بیداد یعنی شیوه تولیدی سرمایه داری حاکم بر جامعه و سرچشمه و قلب آن یعنی نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی را درک می کنند. مبارزه مشترکی که فقط می تواند مبارزه ای سیاسی و در درجه اول، علیه قدرت حاکم باشد.

به همین علت، توجه عمومی حتی به تکان دهنده ترین رخدادها، محدود است و گذرا. آنجا هم که صدای اعتراض بلندتر و گسترده تر می شود معمولا به نتیجه ای ملموس و پایدار (یعنی شکست و عقب نشینی طبقه حاکم بر سر موضوعات مشخص) منجر نمی شود. به مورد خودسوزی سحر خدایاری در عکس العمل به شرایطی که این نظام مرتجع و زن ستیز بر ایران حاکم کرده، نگاه کنید. موجی از بهت و غم و خشم می آید و چند روزی فضای رسانه ای را پر می کند و حتی به «مساله ای عمومی» تبدیل می شود، تا آنجا که بخشی از نهادهای رسمی و حافظان نظم موجود نیز همرنگ جماعت می شوند. اما مردم کماکان نمی توانند رشته های پیوند بین پیکر سوخته سحر با شکنجه و حبس سپیده قلیان، با حکم شلاق سرمایه داری بر تن کارگران معترض، و یا با تخریب گسترده و بی پایان محیط زیست را ببینند. در این بی خبری، واکنش ها به سطح «تاثر و افسوس عمومی» فرو کاسته می شود و نظام ستمگر و رژیم ضدمردمی از فشار و ضربه جدی در امان می ماند.

این وضع، خود به خود عوض نخواهد شد. مبارزات خود جوش توده ها یا حتی شورش های فراگیر نیز، اگر از رهبری انقلابی (یعنی از نقشه و هدف و استراتژی و تاکتیک های انقلابی) بی بهره باشد، نمی تواند مسئله را حل کند. برای این کار باید پیشاهنگان پرولتاریا و پیشروان انقلابی و مبارزان آگاهی که می دانند مشکلات جامعه فقط با انقلاب اجتماعی حل می شود، از زن و مرد، آستین بالا بزنند. اما شکل دادن به اراده واحد و عمل متحد در این راستا، در گرو تسویه حساب با دیدگاه ها و گرایشات کهنه ای است که گریبان طیف چپ را گرفته است.

نمی شود با افق محدود اقتصادی به اعتراضات و مبارزات روزمره کارگران پرداخت، به فعالان جنبش کارگری رهنمود داد و تاکید کرد که مبادا پا از دایره خواسته های صنفی فراتر بگذارید و موضوعات سیاسی را وارد جنبش کنید، و آن وقت انتظار داشت که بخش های مختلف طبقه واقعا اهمیت همبستگی طبقاتی را درک کنند و در مواردی مثل سرکوب کارگران مبارز هفت تپه واکنشی در خور نشان دهند. اطلاع رسانی و تبلیغ در این چارچوب که «اسماعیل بخشی ها که کاری نکرده اند فقط حق شان را خواسته اند و شکم گرسنه شان (نه آگاهی سیاسی و اجتماعی شان) محرک اعتراض شان بوده» کاری از پیش نمی برد. کسانی که در بین مردم اینطور تبلیغ می کنند، علیرغم هر نیتی، عملا توده ها را از سیاست و مبارزه علیه قدرت سیاسی سرمایه داری دور می کنند. با این نوع تبلیغات، شاید بشود به دلسوزی و همدردی دامن زد، اما پایه های همبستگی طبقاتی اینطور ساخته نمی شود. شالوده همبستگی طبقاتی، هدف مشترک رهایی از استثمار و هر نوع ستمگری است؛ اعم از طبقاتی، جنسیتی، ملی، مذهبی و نژادی.

به سیاست جمهوری اسلامی در قالب «مستند طراحی سوخته» و به طور کلی تبلیغاتش علیه فعالان جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی نگاه کنید. رژیم روی حضور و تاثیر عناصر و تشکل های کمونیست و چپ بر اعتراضات کارگری جاری (مشخصا در هفت تپه و فولاد) انگشت گذاشت، توده های کارگر را از پیوستن به چنین حرکاتی بر حذر داشت و به قشرهای دیگر به ویژه بخش های میانی جامعه هشدار داد که مبادا از این مبارزات و از مبارزانی که دستگیرشان کرده ایم و شکنجه شان داده ایم دفاع و حمایت کنید. چون این ها کمونیستند. این تدبیر، در شرایط ناآگاهی گسترده نسبت به مفهوم کمونیسم و اهداف کمونیست ها، تاثیرگذار است. و اگر در ذهن کارگران، دیوار غیر قابل گذر و تثبیت شده ای میان کمونیسم به مثابه یک جنبش، با شرایط امروز و فردای خودشان درست شده باشد، طبیعتا سیاست های ضدکمونیستی جمهوری اسلامی آسان تر جا می افتد.

تردید و تزلزل در تبلیغ و ترویج کمونیسم به مثابه هدف، جهانبینی و روش در بین طبقه کارگر و کل جامعه، یک معضل جدی است. مردم زیر پرچم نیرویی جمع می شوند و روش ها و محمل هایی را که برای سازمان دادن مبارزه و مقاومت پیش می گذارد می پذیرند یا مورد توجه قرار می دهند که احساس کنند جهت گیری های روشن و راه حل های عملی برای حل تضادها و معضلات جامعه را دارد؛ و نه فقط این. احساس کنند قدرت و جرات انجام دگرگونی های بزرگی که وعده اش را می دهد هم دارد. فقط با تبلیغ و ترویج پیگیرانه و شجاعانه یک کمونیسم علمی و نقشه مند می توان به برپایی چنین پرچمی خدمت کرد. کمونیسمی که با اکونومیسم و کارگریسم تفاوت اساسی دارد. اکونومیسم، وظیفه و نقش کمونیست ها را به سطح یک منشی اتحادیه صنفی تنزل می دهد. در حالی که کمونیست ها باید به قول لنین «تریبون یا سخنگوی مردم» باشند. کارگریسم، کارگر را به صرف کارگر بودن تقدیس می کند. با توجیه «جلوگیری از تفرقه» در صفوف جنبش کارگری، ضرورت نقد و مبارزه با دیدگاه های خرافی، باورهای مذهبی و رفتار پدرسالارانه و مردسالارانه رایج در بین کارگران را زیر سوال می برد. و از طرف دیگر، خواسته های بخش های دیگر جامعه را که هر یک به شکلی و به درجه ای از وضع موجود در رنجند کم اهمیت می شمارد و به اعتراضات شان با سوء ظن نگاه می کند. این کار نه بیان «نمایندگی طبقه کارگر» است و نه «سیاست مستقل طبقاتی». انقلاب اجتماعی واقعی را نمی توان تدارک دید و به انجام رساند مگر با رهبری کردن و متحد شدن با همه کسانی که می توان در جنبشی برای انقلاب متحدشان کرد. با صنفی معنی کردن مبارزه طبقاتی، با کارگریستی نگاه کردن به مناسبات طبقاتی و اهداف انقلاب، و با سکتاریستی رفتار کردن، نمی شود مسیر طولانی تدارک و انجام انقلاب سوسیالیستی را با همه پیچیدگی ها و پیچ و خم هایش رهبری کرد. تزلزل و فرصت طلبی، منفعت جویی و فردگرایی، و وابستگی های واقعی یا توهماتی که «طبقه میانی» نسبت به نظام حاکم و جناح هایش دارد نیز از جمله تضادها و پیچیدگی هایی است که باید در چارچوب استراتژی انقلاب برایش راه حل داشت. در این مسیر، دیدگاه ها و گرایش ها و ارزش های مرتجعانه را باید دائما کنار زد و خنثی کرد و ظرفیت های مثبتی که در دل نارضایتی ها و اعتراضات اجتماعی نهفته است را رو آورد و در خدمت سازماندهی انقلاب قرار داد. سر باز زدن از این کار و پیله بستن دور خود، نشانه این است که به رهبری کردن انقلاب و جامعه امیدی نداریم. حداکثر می خواهیم نقش یک اپوزیسیون رزمنده را بازی کنیم. می خواهیم پرچمدار رفرم باشیم، نه رهبر انقلاب و آینه دار آینده کمونیسم جهانی.

و نکته آخر اینکه، امروز ما به طور مشخص، در خدمت به تدارک انقلاب و به عنوان بخشی از فرایند تدارک، به ساختن یک سیستم دفاعی در برابر تعرضات سیستماتیک جمهوری اسلامی به فعالان و مبارزان و نهادهای مستقل و مردمی نیاز داریم. به بافتن ارتباطات میان جنبش های اعتراضی گوناگون، به ساختن تشکل های متنوع با ستون فقرات مخفی برای هدایت و تاثیرگذاری بر جنبش هایی که می تواند از گسل های طبقاتی و اجتماعی سرریز کند. ما به تدوین و انتشار شعارهای پایه ای و مشترک در همه این جنبش ها نیاز داریم. ما نه فقط به حمایت جنبش ها از یکدیگر در مقابل نظام و رژیم حاکم، بلکه بیش از آن به آزاد کردن ظرفیت های انقلابی نهفته در بخش های مختلف جامعه، متحول کردن مردم در جریان نبرد با قدرت حاکم، هم افزایی مقاومت ها و ابتکار عمل های توده ای و از دل همه اینها، شکل دادن به یک جنبش گسترش یابنده و کیفیتا متفاوت با هدف انقلاب اجتماعی نیاز داریم.

آی دختر آبی، کاش جایم را در امجدیه به تو داده بودم

دختر آبی، فکر می کنم پنج شش سالی از تو کوچکتر بودم که برای تماشای مسابقات «جام ملت های آسیا»، بین ایران و اسراییل  به استادیوم امجدیه(*) رفتم.  پدر و برادرم همراه من بودند  و مادرم که  مسابقات ورزشی را دوست نداشت ترجیح داد که کنار دخترکوچکم بماند. او قبل از خروج از خانه با لبخندی گفت: تورو خدا اونجا دیگر بپر بپر نکنی؟

          من علاقه خاصی به بازی فوتبال نداشتم اما شنیدن و یا تماشای مسابقات از رادیو و تلویزیون را، به ويژه وقتی با جمع بودیم دوست داشتم  و برایم هیجان انگیز بود. با دیدن هر توپی که به دروازه ای می افتاد، ویا دیدن هر تلاشی که برای رساندن توپ به دروازه ای انجام می گرفت (بدون این که برایم فرقی کند از سوی چه تیمی ست) به هوا می پریدم و فضا را از سر و صدای خودم پر می کردم اما این اولین باری بود که برای دیدن فوتبال به استادیوم می رفتم و مادرم که زنی آداب دان و محافظه کار بود می ترسید در استادیوم نیز همان کارهایی را بکنم که در جمع خانواده و دوستان نزدیک می کردم.

در طول راه  به برادرم گفتم حاضری شرط ببندیم که کی می برد؟ برادرم که مثل تو از هواداران پر و پا قرص استقلال (تاج) بود گفت: البته که ایران؛ مگر قلیچ می گذارد ما ببازیم! و با خنده ای گفت:« مراقب باش که برای آنطرفی ها هورا نکشی. این جا دیگر خانه نیست».

جای ما در استادیوم خیلی خوب و نزدیک به زمین بازی بود. پدرم می گفت باید از دوستش برای تهیه آن بلیت ها تشکر کند. دور و برمان پر از زنانی بود که با خانواده و یا خودشان گروهی آمده بودند و با ورود هر کدام از ورزشکاران مان به میدان سر و صدایشان آنقدر بلند بود که سر و صدای من در خانه.

آبی جان باور کن آن لحظه اصلا به فکرم  نمی رسید که تو با روسری اجباری و پالتوی آبی ات پشت نرده های استادیوم ایستاده ای و هر چه قد می کشی و کج و راست می شوی نمی توانی حتی گوشه ای از میدان را ببینی. 

حواسم به بچه های وسط میدان بود که بی خیال و قدرتمند می دویدند تا توپ را وارد دروازه حریف کنند. می دانستم هیچ قدرتی نیست که به آن ها بگوید اسراییل را ببرید و یا به روسیه ببازید. آن ها خدای زمین بازی شان بودند.

 وقتی قلیچ خانی اولین گل استقلال را به قول برادرم «به ثمر رساند» من دیگر نتوانستم به سفارش مادر عمل کنم و از صندلی بالا پریدم و فریاد کشیدم ایران،ایران ایران!

پدرم که با صدای بلند می خندید به نرمی بازویم را گرفت و گفت: مراقب باش نیفتی!

 آبی جان، نمی دانستم در همان لحظه دو مرد غول پیکر «الله اکبر» گویان بازوان نازک تو را گرفته و  از استودیوم دورت می کنند که مباد «استعفرالله» خودت را همقدر مردان ببینی.

با گل دوم وقتی از جا جهیدم که تو در بازداشتگاه از هراس می لرزیدی و نفست بند آمده بود. موجوداتی با تو حرف می زدند که من آن ها را فقط در کتاب های تاریخ، و در صفحات رنج و اندوه و شکست دیده بودم. از نگرانی به جای تو فریاد می زدم ایران! ایران! ایران!

نمی دانستم چه کنم. قلبم به تپش افتاده بود. آبی جان قرار نبود که من چندین دهه قبل از تو آزاد و سرفراز به استادیوم ها بروم، و تو که از آنِ امروز هستی در حسرت گذشتن از هر دری آه بکشی؛ آن هم در خاکی که مالک واقعی آن هستی. گذشته از این مگر قرار طبیعت و تاریخ این نیست که تو سال ها جلوتر از من باشی. آه... لعنت بر آن ها که تو را به زور چوب و چماق و شکنجه و زندان سال ها به عقب کشاندند.

دختر زیبای آبی، عزیزم، آن شب وقتی زنان و مردان شادمان و خندان استادیوم را ترک می کردند، من اشک می ریختم، چون درست همان لحظه ای بود که تو از ترسِ دو سال زندانی شدن، آن هم فقط به جرم تلاش برای دیدن بازی قهرمانان وطن ات خود را به آتش کشیدی.

آبی جان چگونه آتش، که قرن ها خانه ها و آتشکده های نیاکان ما را روشن و زیبا می کرد، و آن همه با ما مهربان بود،  دلش آمد تو را بسوزاند؟ چرا او هم چون زندانبانان تو خوی جهنمی پیدا کرد؟

 

هوا آن شب خنک بود اما من با تو می سوختم و اشک می ریختم  و همه اش به خودم می گفتم کاش جایم را در استادیوم به تو داده بودم.

آی دختر آبی ما، اکنون آرام باش و بدان که فردایی نه چندان دور، همه ی استادیوم های ایران  از آبی پوش هایی چون تو پر خواهد شد و می دانم که پس از این، قهرمانان واقعی ما قبل از هر مسابقه ای نام تو را فریاد خواهند کرد.

از یادداشت های آخر هفته

یازدهم سپتامبر 2019 


----------------------------
*مجموعه ورزشی امجدیه اولین ورزشگاه مدرن ایران است که ساختن آن در سال 1306 خورشیدی شروع شد. دولت زمین این مجموعه را از آقای «امجد نظام» خریداری کرد. امجد نظام با این شرط که نام ورزشگاه به نام امجدیه باشد آن را با قیمت کمتری فروخت. به مرور قسمت های مختلفی به این مجموعه افزوده شد و در سال 1317 خورشیدی امجدیه کامل شد. پس از انقلاب اسلامی نام امجدیه بدون هیچ دلیل موجهی همچون بسیاری از بناها و خیابان ها تغییر کرد و نام شیرودی را به جای آن بر اولین استادیوم ورزشی ایران گذاشتند

مرکل، چرا، از افزایش بودجه نظامی حرف می زند؟

مرکل، چرا، از افزایش بودجه نظامی حرف می زند؟

آنهم درست در سالروز کودتا نظامی در شیلی که پی آمد آن فقط کشتار حدود ۳۰ هزار کارگر و زحمتکش، روشنفکر و دانشجو و هر گونه متعرض و مخالف در شیلی و کلا حدود ۸۰۰ هزار در آمریکای لاتین تا سال ۱۹۸۸، فاجعه برج های دو قلو در نیوریوک که زمینه را برای جنگ دو دهه، در خاورمیانه را که هنوز ادامه دارد، آماده نمود و باعث و بانی کشتار میلیونها انسان کارگر و زحمتکش و زخمی و آواره کی، دهها میلیون شده است! جوامع را به دوران بربریت برگردانده است! سرطان را بعنوان هدیه ای به مادران عراقی داده است نوزادان محیرالعقول متولد نمایند و به جای خنده بعد از درد زایمان، لبانش به گریه و اشک از چشمانشان جاری گردد! این دنیا را باید واژگون نمود!


البته، باید فهمید و درک کرد که افزایش بودجه نظامی در سر لوحه برنامه های تمامی دولت ها قرار گرفته است؟ همه پادشاهان، رئیس جمهوران، صدراعظم ها، نخست وزیران و پادوهای طبقه سرمایه دار ُ اسقف ها و کشیشان، خاخام ها و ولی فقیهان از عقب نیافتادن در این رابطه حرف می زنند و این را به گفتمان اصلی روز تبدیل کرده اند. چرا؟ مگر این نیروهای نظامی و ارتش های تا بن دندان مسلح و مجهز چه کم دارند؟ و یا مگر قرار است، چه وظیفه ای را بدست گیرند؟ آیا در واقعیت امر، وظیفه ی اساسی ارتش ها و کلا نیروهای نظامی – انتظامی از پلیس های مختلف گرفته تا نگهبانان زندان ها و شخصیت ها و غیره، سرکوب و به قتل رساندن کارگران و زحمتکشان در داخل مرزها و بیرون از مرزهای ملی، منطقه ای و قاره ای و کلا در سطح جهان نیست؟


به باور منُ اگر خائن به کارگران و کلا جنایت کار نسبت به بشریت نباشیم، جواب ما به این سئوال مثبت است و این را هر روز می بینیم، می خوانیم و می شنویم!


به راستی که این جملات کارل مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چقدر برای زمان ما، به واقعیت پیوسته اند : « قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید » و در جای دیگر از همین اثر می نویسند : « قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر. "


و لنین از اینها و گفته های دیگر این انقلابیون طبقه کارگر که نظریات تئوریک کمونیست ها را، چیز جز، جمع بندی پراتیک روزمره و مبارزه طبقاتی جاری نمیدانند، نتیجه می گیرد : « که دولت :


ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ "دولت"، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر "ﺗﺴﻠﯽ "ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁﻧﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ "ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن" ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها "ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ"ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ "ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ"، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ! »، کتاب دولت و انقلاب


این دولت نوین بورژوائی را پرولتاریا تحزب یافته و مسلح شده، فقط میتواند درهم شکند و این نیازمند به پیروزی پرولتاریا در جنگ داخلی – جنگ طبقاتی - است که خود را به بهترین محتوا و صورت، در به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان نشان میدهد. برای این نخست به سازمان سیاسی و یا به درستی گفته باشمُ به سازمان سیاسی نظامی کارگران نیازمند هستند که اسم آن حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است!


بنابر این، ما کارگران و فرزندان کارگران، راهی نداریم، جز اینکه خود را سازمان دهیم، تشکلات توده ای طبقاتی و بویژه تشکل سیاسی، یعنی حزب مان را ایجاد کنیم که استراتژی ای جز ، آمادگی مان برای پیروزی انقلاب سرخ ما ندارد و مسلح شده و یورش مان را آغاز کنیم که خیلی دیر شده است.


در لینک زیر، سخنان خانم مرکل صدر اعظم آلمان و در اصل فرمانده عالی اروپای واحد را در این رابطه می خوانید و می شنوید.


او البته، کار کشته تر از این حرف هاست، زیرا پهلوی افزایش بودجه نظامی به افزایش مهاجرین و مخصوصا مهاجرین کارآن هم میپردازد و از مبارزه با نفرت هم صحبت میکند.


مرکل : - هزینه نظامی بیشتر، مهاجرین بیشتر برای شرق آلمان، مبارزه بیشتر با نفرت –


او به دولت های اروپایی هم دستور می دهد که باید، هزینه بیشتر ی برای نیروهای نظامی به عهده بگیرند، باید خود را از اینکه آمریکا دفاع از ما را بر عهده دارد، بیرون آوریم، باید نیروی نظامی مان را تقویت کنیم . او می داند که در دنیای جنگل، فقط آنکه قوی است، حق زندگی دارد. او می داند که در آینده نزدیک چه در انتظار بشریت است. آری، او می داند که در آینده، قرار است جنگ های وحشتناکی در بگیرند که صد ها میلیون و حتی چند میلیارد انسان کشته شوند و ...


البته همه اینها در حالی اتفاق افتادنی هستند که پرولتاریا همچنان بی سازمان و بی راهنما و بدون تسلیح طبقاتی و اسیر در دست دولت ها و احزاب دشمن طبقاتی مانند امروز باقی بماند!


لینک، سخنان هیتلر زمان به زبان کارگران یونان – آنجلا مرکل – صدراعظم چندین ساله آلمان.


https://deutsch.rt.com/kurzclips/92189-merkel-mehr-militarausgaben-mehr-zuwanderung-hass/?utm_source=browser&utm_medium=push_notifications&utm_campaign=push_notifications


حمید قربانی ۱۱ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی.


September 12, 2019

رحمان حسین زاده چه میفرمایند؟

رحمان حسین زاده چه میفرمایند؟

رحمان حسین زاده در مقاله کوتاهی بنام "مقدسات" به انتقاد از این پدیده پرداخته و آنرا یکی از شگردهای جهان سرمایداری پنداشته که  ازآن علیهه ابراز وجود آزادانه انسانها در ظرفیتهای فردی و جمعی استفاده میشود. میگوید: مقدسات تراشی" نه صرفا زاده "ایدئولوژی و عقاید آسمانی یا زمینی بلکه متکی به منفعت زمینی طبقات استثمارگر درهرمقطع تاریخی و در دنیای معاصر درخدمت منفعت کاپیتالیسم  که اساسا متکی به هویت سازی وارونه و جعلی مذهبی، ملی، نژادی، جنسی و عشیره ای دست سازاست،،، هیچ یک از شهروندان جامعه با هویت ملی و یا هویت مذهبی و نژادی و عشیره ای به دنیا نیامده است.،،،،  ما به عنوان انسان و موجود انسانی پا به زندگی و حیات میگذاریم.

وقتیکه نوشته ایشانرا مطالعه میکنی، ممکن است از بیان لغت بمعنی کلمات ایشان،به خواننده احساس درستی دست بدهد که بگوید:چه خوب فردوسی پاکزاد/ که رحمت بران تربت پاک باد. گفت مزن برسر ناتوان دست زور که روزی بیوفتی به پایش چو مور/ همچنین گفت گرفتم زتو ناتون تربسی است. تواناتر از تو هم آخر کسی است. اما زمانیکه جملات ایشانرا بارویدادهای تاریخی وتاریخ پر ازطنش و تشنج وجستجوی بشر مقایسه میکنی، آرزو خوهید کرد که ای کاش این جناب لااقل مقداری سرگرم کار باستانشناسی میبود وباقاشق وچنگال لایه های زمینرا زیرورو میکرد تاکمی ازتاریخ بشریت را باتکیه به فاکت تاریخی وتوضیح جزئیات ودلیل دگرگونیها، پیدایش زبانها، فرهنگ، مهاجرتها در شکارزندگی وقدرت سیاسی نظامی و حاکمیت برهمنوعان خود کمی بیشتر توضیح بدهد.

زندگی وتاریخ انسان دستسازنیستند بلکه حاصل اندیشه ها ویک روندهای بهمپیوسته تاریخی بسیارطولانی هستند. همه این پدیده ها نیز درخدمت منافع سرمایه نبوده(من کلمه سرمایه رابجای سرمایداری برمیگذینم) وزمانهای که پدیده اقوام، زبانها وسنتهای اجتماحی جهت همسزیستی کنار هم مطرح بوده اند، دستسازیاغیردستساز، مسله سرمایه همیشه مطرح نبوده است بلکه زاده مردم و دلیل پیدایش عمده انان ضرورتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی درتاریخ زندگی بشربوده است. اینجاست که زوایای جهانبینی صوری وتقلبی ایشان آشکار میشود. گفتید جعلیات ؟ من میتوانم کلمه جعلیات درزمان حاضررا بطور خلاصه توضیح بدهم. آیا جعلیات سیاسی، سکتی وایدئولوژیکی وهمچنین "اسمگذاری نیز"جزو این هویت سازی جعلی ایشان محسوب میشوند یا اینکه در کمونیسم حکمتی مدل جدید ایشان، این جعلیات مفروض میباشند؟ پس نامگذاری یک حزب (به اصلاح سیاسی) که در آن (به اصلاح آدمهای سیاسی) جمع میشوند و از جعلیات و جامعه مدرن و فوق مدرن سخن میرانند، ( که درجهان بی انتها وپر از ستاره اسمی بهتر ازبه اصلاح رهبرخود) برای فرقه های متعدد خود نمی یابند، عقب مانده، جعلی وبردگی مدرن نیست؟ خوب بگذریم فعلا.

اما وجود این پدیده ها حاصل قدرت طلبی انسان درکشف وتسخیرجهان همچنین غریزه ای بسیار کهن وبنیادین ازابتدای فهم و درک بشراز محیط خود به جوامع ابتدایی انسان میباشد. ولی ریشه ودلیل پیدایش آنچه هویتهای کاذب نامیده میشوند، در اصل همان روندهای تاریخی در مسیرشکوفایی فکری وتکامل انسانهاست. سخنان رحمان حسین زاده میتواند اینطورتعبیر شود که برای ایشان وحی صادر شده که در آینده جانشین "امام زمان خواهد شد. شاید ماموریت اولییه ایشان این خواهد بود که هویتها راپاک، زبانها را قیچی، ملتها را به خلق وهمه رابه اممت تبدیل بکند که برای خود جهانی ساده و آراسته انسانی پاک و بیدردسر وکاملا یکسان برای خود بسازد. نابرابریهای اجتماعی، ریشه فرهنگ و سنن آسمانی با تاریخی هزاران ساله، جنگ، کشتاروتسخیر و تصاحب کره زمین درجهان باستان ازعصرشکارتابه امروزو پیدایش و خلقت خدایان درمسیرماجراجوئیهای انسان که درآن انسانها فرهنگ مقدس زدایی وتراشیدن هیولاهای مافوق قدرت وتخیلی شانرا با چنگ و دندان میتراشند، گاها ربطی به سرمایه ندارد بلکه غریضه و ترسی است که در درون انسانها باخود حمل میکنند. این روند، تاریخ چندین هزاران ساله بشری را بطور سیستماتیک به تاریخ خداوندی مقدس و تراشیدن پهلوان پنبه های زمان، زبانها، فرهنگ ومذاهب تبدیل کرده است و دارای ریشه های بسیار عمیق انسانی و تاریخی هستند که بخشی از آنها به قدرت، بخشی به روح، بخشی به نیروی انسان ودیگری به طبیعت معتقد وباوردارند. برعکس چنین گفته های،این مقدس تراشی خارقلعاده بینی صرفا مربوط به جهان سرمایه داری نیست.اگر بخشی از آن درخدمت پول و ثروت باشد، اما بخشهای دیگرآن درخدمت آرزوهای فرهنگی وعقده های دیگر انسان بوده هستند. از زمانی هم نیست که مسله اقتصاد و استثماربرای انسان مطرح بوده باشد. چون جدای ازسیاست اقتصادی حاکمان درهزاره های قبل از میلاد که ماسسات اداری کنترل اقتصاد صورت میگیرد، مردم خود دارای فرهنگ زبان وباورهای مختص بخود بوده اند و بشریت درهر موقعیتی که قرار گرفته، خود را با آن شرایط تعریف کرده وسعی در تغییر محیط خود داده گامی به جلو نهاده است. با این اوضاع برای خود فرهنگ ساخته وبه دیگران منتقل کرده است. این بدان معنی است که موجودیت انسان ماقبل تاریخ همچون امروز و دریک سطح دیگر درخدمت اهداف تعیین شده زمان خودقرار داشته است. جنگ ناخشنود است اما همیشه یک شرایط تحمیل شده به انسان نبوده است بلکه یک فرهنگ خاص نیزبوده ودرعصرکنونی نیز جنگ فروشی معادلات خودرا با بامعیارهای جدید با تکیه صنعت وتکنولوژی مدرن جنگ حفظ کرده است. جنگجو بودن یک اصل، معیارهمزیستی وستونهای کارکرد جامعه مورد نظر نیزبوده است که انسانها را به شیوه های مختلف ازجمله مالیات یا شرکت درجنگ و حراست در همسرنوشتی دخیل داده است.

همانگونه که مجموعه ای در جهان مدرن امروز حزب میسازند، سکت میسازند، مذهب میسازند و تشکل میسازند تا باهم راحت باشند، در جهان باستان، درگذشته، دیروزوامروز چنین بوده است. این تاریخ هرچه باشد، تاریخ بشرامروزیست. نه به راحتی تغییر مییابد ویا اینکه نابود میشود. نابودی آن بمعنی نابودی انسان است. انسانها باید خود قدم بقدم آنهم زمانیکه کرده زمین تهدید به نابوی است به یک راه حل مشترک و جمعی برسند. روسها پس از ٧٠ سال حاکمیت کمونیستی سعی در فراموشکردن کلیسا دادند. درست روزیکه حزب کمونیست ملغی شد، بوریس یلسین عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست که رئیس جمهور شده بود،بهمراه اسقفهای خانه نشین کلیسای بزرگ مسکو را بر روی مردم باز کردند. بنابراین بدوبیراه به سنن وفرهنگ مردم، بمعنی برداشتن وزنی است که از توان  فلانی خارج است. جامعه باید تا آن اندازه آموزش آزادانه دیده باشد که در شعن خود نبیند به کلیسا قدم بگذارد. همانگونه که جمعیت کره زمین باتوان ریاضی درخود افزایش مییابد، به همان درجه نیز به مشکلات کره زمین افزوده میشود.

من درپاراگرافهای زیر به چند نمونه آشنا اشاره میکنم. که گاها نشان ترس از سرکوب یا عقبماندگیهای اجتماعی ویا افتخارات فرهنگی در جهان باستان و حتی امروز موجب بخش عمده مشکلات مسائل بوده است. امیرخان بدلیستی بدلیل اینکه در منطقه تحت کنترل امپراتور عسمانی میزیسته، بخش ابتدایی کتاب خود را به شخص سڵطان محمد سوم اختصاص میدهد. در آن بخش تمام جملات و کلمات آن به ستایش از بزرگی و خردمندی، دانشمندی،نابغه ای، پهلوانی، آشتی جویی، صلح دوستی او تاجایکه اورا تا عرش اڵ اعلا وپاکترین آثار بشری وسایه خدا و خادم الشریفین معرفی میکند. اما سلطان محمد سوم پس از جانشینی پدرش ١٩ برادرخودرا به اعدام محکوم میکند و تمام خواهران ناتنی خود راتبعید میکند تا با مشکل مناقشه قدرت دچار نشود.  

عیسی مسیح که یک یهودی ناسیونالیست و بستوه آمده از ظلم رومیان بود، تاکید میکند که من فرزند "خدا" هستم. خدای مورد نظراو" قیسرتیبێریوس" خدای روم باستان بود.میخواهد از قول فرزند معترض قیسرروم بگوید که شما سرزمین مارا میلیتاریزه کرده و ثروت و سامان مارا به تارج میبرید. لا اقل کاری بکنید که فئودالهای یهودی تمام زمینهای مردم را نبلعند بلکه همه را یکسان بین مردم تقصیم کنید.اوباواسطه فئودالهای یهودی که ازتقصیم ثروت خود پس از بقدرت رسیدن مسیح هراس داشتند ، بافشاروپرداخت رشوه و مالیات به پونتوس پیلاتوس، عیسی رابه سلیب کشیدند. (البته سلیب یک روال معمولی محکومین به مرگ بود). علی الرغم اینکه عیسی یک انسان برابری طلب بودومیتوانست سوسیالیست هم باشد، اما روایات انسانها از اینکه عیسی کی بود و چه میخواست اورا به خدا تبدیل نموند. اگر از هر کشیش عالمی پرسیده شود آیا وجود خدا در درون مسیح حقیقت دارد، میگوید نه. بااینکه روایات او از سوی کلیسای روم تغییر داده شد. اما او نگفت که به فقر رضایت بدهید.  گفت ثروتها را تقصیم کنید. نگفت که کلیسا تما ثروتها را بقاپد و مردم برده آنها باشند.

  کورش که از منظر ایرانیان نماد اعتدال و برابریست، دراصل یک وحشی خونخوار بود ودر سبک خود باحاکمیت کنونی تفاوت چندانی نداشت. ستون استوانه گلی او که هنگام تخسیربابل ازخود بجای گذشته است، با پژوهشهای بدست آمده ازآن سخنی از قانون وبرابری بزبان نمی آورد. بلکه میگوید که (البته باکشتار بابلیان و بتاراج بردن و سوزاندن خانه های مردم) الان صلح و آرامش برقرار شده است. اما درعصر مدرن فارسهای ایران جهت پروپاگانده برای ناسیونالیسم فارس استوانه های گلی کورش را کپی میکنند و درکوچه پس کوچه های لوس آنجلس با آن لاف عقل وشعور و فرهنگ تاریخی میزنند. بیائید پس از ٢٦٥٧ سال آنرا باهمان جامعه امروز مقایسه بکنید. آیا اثری از اعتدال فرهنگی،  سیاسی و اجتماعی میبینید؟

محمد که یک ناسیوناالیست عرب وعاشق زنهای مسن بود. ازیک انقلاب ساده عربی  به کمک کلیسای روم جهت مقابله با ساسانیان ایران به پیام آورو روسول الله تبدیل شده و اعراب را به امپریالیسم ایدئولوژیک سیاسی و اقتصادی وتاراج بخشهای عمده جهان بمدت ٩٠٠ سال تبدیل میکند. این موضوع اکنون به روح، فرهنگ وهستی اعراب و بخش عمده مردم خاورمیانه و آسیا تبدیل شده است. شاید میلیونها سال طول بکشد که همه اعراب دریابند که فرهنگ و سنن آنان براساس خرافه گوئی بناشده است.

کارل چهارم ، قیسر آلمانی رومی در قرن ١٤،سرنیزه ایکه گمان آن میرفت توسط ان سرباز رومی شکم عیسی رادریده باشد را در تمام دوران حاکمیت خوداز آن نگهداری کرد. با این تعریف که خود را نزدیکتر به مسیح(خدا) احساس میکرد تا مردم اورامظهر قدرت بشمارند . هیتلرکه از سوی جهان غرب ازاو بعنوان دیوانه یاد میشود، اولین کسی بود که نیزه رومیان باستان را که متعلق به کارل چهارم بود را پیدا کرد. پس هیتلرجدا ازدیوانگی هایش، یک کاتولیک مذهبی بسیارخطرناک بود که رهایی بشریت را همچون کاتولیکهای اسپانیا و ترکهای مسلمان عسمانی درنابودی یهودیان وباورهای آنان میدید وبرایشان کوره های آدمسوزی جمعی براه انداخت.

نمونه های بالاجزئی ازشرایط انسانها در دورانهای مختلف رابیاد میاورد. اما در جهان کنونی با اینکه انسانها با فراورده های علمی پیشرفته زندگی میکنند، اما از بس درگودال سیاه ایدئولوژیک خودکف کرده و"درقالب معنوی" خود سرگرم هستند، باتکرار جملاتی از قبیل رهایی انسان وغیره آنهم فقط درحرف، سرازسکتیسم و پیامبرسازی درمی آورند. اما نمیتوانند ریشه های بیولوژیکی انسان وزیستن که به یک رابطه ژنتیکی و"طبیعت انسان" است واز سوی دیگردارای یک وابستگی بلامنازع به کرده زمین ازجمله خاک آب و هوا ونور خورشید آن میباشد را توضیح بدهند، دچار اشتباه محاسباتی وتحقیقی شده و سراز بدوبیراه به "ناسیونالیسم و عشیره " درمیاورند. باتکرار مکرر چند واژه، از جمله انسان، سرمایداری، سوسیالیسم و ناسیونالیسم، قوم، عشیره وغیره شروع به پردازش ایده های ساختگی قرونوستا زده وغیر علمی میکنند که اننهوو نوبر گیلاس همان نوبر گیلاس "آنان" میباشد!

 رحمان حسین زاده میگوید: اگر در محیط آزاد و انسانی بزرگ شویم و هویتهای کاذب را به تک تک ما انسانها تحمیل نکنند، با همان هویت مشترک انسانی و به دور از تعصب، حیات اجتماعی و سیاسی و آموزشی را طی میکنیم و سعی میکنیم سرنوشت خود را در دست بگیریم، وغیره،،، باید اعلام کرد "مقدسات" نداریم. جامعه ای میتواند آزاد و ایمن باشد که اعلام کند "مقدسات" ندارد./ به همین سادگی؟ جملات فوق من را بیاد بخشی از داستان "سلمان روشدی" در کتاب "shame" می اندازد که درباره جدایی پاکستان وسریلانکا از"هند"نوشته است. انسان خارقلعاده و بدوراز فرهنگ، بدورازملت و بدور از جامعه ودست نخورده سلمان رشدی شبیه همان انسانی استکه رحمان حسین زاده آنرا بدون احساس انسانی و تاثیرات زمینی و آسمانی دنبال و تصویرمیکند و نمیگذارد آن انسان خود کاشف معایب زندگی خود در کره زمین باشد. سلمان روشدی در داستان خود، این آدم را توسط ٣ خواهر به نامهای" چانی، مانی و بانی"که قرار نیست هیچکس پی ببرد کدامیک از آنها حامله هستندوکسی نباید بداند پدر فرزند چه کسی بوده است وچگونه فلانی حامله شد، درحالیکه ازدواجی درکارنبوده، دریک کاخ دربسته و بدون ارتباط با انسانها و جامعه متولد میشود وبه سن قانونی میرسد. سلمان رشدی نام عمر خیام رابرای قهرمان تولیدی و جهانبین خود انتخاب میکند. (لازم به یاد آوریست که بدلیل این جملات و تشریح عمرخیام در آن کتاب، "خمینی رهبر شیعیان ایران" که خودهندی ال اصل است از سلمان رشدی تجیل کرد. اما بعدها بدلیل تخریب اصحاب اسلام در آیات شیطانی، خمینی تصمیم به ترور او گرفت)

بنابر روال پرورشی غیر اجتماعیی از مکتب "حکمتی" باید پرورش کودک درست به همان شیوه خیامی باشد که جامعه سرمایداری، فرهنگ و ناسیونالیسم نتوانند روی پرورش نوزاد کوچکترین تاثیری داشته باشند. کودک و انسانها فقط انسان باشند. بخورند، بجنبند وبمیرند وبتمرکند. تنها سخن سر زبانشان همچون صدای ضبط شده روی روباتهای اسباب بازی بچه ها با فشار یک دکمه بگویند: مرگ برسرمایه داری و امپریالیسم، با فشار دیگر بگویند: ناسیونالیسم کرد بد است. با فشار سوم بگویند: به حکمتیسم ایمان بیاوردید. پس از سن قانونی این انسانهای با مخ خالی(میموری خالی) را تحویل جامعه بدهد و بااتوپیهای مندرآوردی انسانی، سوسیالیستی و کمونیستی وفراخوان به برابری وبرادری داده و برایمان اینبار هزاران پیامبر بی پدر و مادررا وارد بازار بربهوت انسانی کرده وکمونیسم کارگری فابریکی بفروشند و همچون اسحاب مسیح در خانه هایمان را بکوبند و بگویدند: ما آمده ایم شمارا نصیحت کنیم ونجات بدهیم.

رحمان حسین زاده در ادامه میگوید: به خوبی بیاد دارم در مقطع سرنگونی حکومت سلطنتی و انقلاب ۵۷ هویت قومی و هویت ملی به اندازه حال حاضر برجسته نبود. مردم خود را بیشتر هم سرنوشت و همگرا و نزدیک به هم می دانستند. در ۴٠ سال گذشته این شکافها را تشدید کردند و این هویت ها را گسترش دادند و بر گردن مردم آویختند و این چاشنی کشمکش و مطرح کردن شعارهای ارتجاعی در مقابل هم است. طنز تلخ قضیه این است که این هویتهای کاذب را به عنوان "مقدسات" به خورد جامعه می دهند.

اگر در آن دوران جامعه(مردم بشکل دیگری "سوسیال اجتماعی" فکرمیکردند، نشان از کم آثاری یک نظام جاافتاده سرمایداری در(بخصوص کردستان) فئودالی بود. در انزمان بجز فئودالها ، برای مردم ثروت اندوزی بیکران مطرح نبود. اما وقتی ملتها بخاطر دفاع از حقوق خود به مصاف آندیگری میروند، نشانه مذهب وفرهنگ کاذب نیست بلکه نشانه آگاهی اجتماعی است که اجازه پایمالکردن حقوق سیاسی اجتماعی خویش رابعنوان یک ملت به ملت دیگری نمیدهد. آنها درعرصه اجتماعی با ابزار مختلف و درجامعه ایکه تنها ابزار اتحاد تشکل مذهبی است، توسط آن از حق خود دفاع میکنند. "اگر جناب حکمت آن دوران فرمودند که این جامعه کاملا سرمایداریست" ، اما چهل سال بعد رحمان حسینزاده متوجه میشود که آن دوران یک جور دیگر بود ومردم اقتصاد برایشان مطرح نبود وفضای همدلی دیگر برجامعه حاکم بود، اما الان جامعه کردستان روح سرمایداری بخود گرفته وهرکه بفکرجیب خویش است، شک نکنید که آن فرمایشات حکمت در باره جوامع ایران دردهه ٦٠  وبخصوص جامعه کردستان اصلا درست نبودند. جناب کاک رحمان شاید دردوره انقلاب ضدشاهی ٥٧ یا ایشان متوجه فرهنگ جامعه نبوده ویا اینکه به کشورداری حکومت شاه وزماامداران مدهبی بعدی توجه نکرده است. سیستم سیاسی آنزمان درست به اندازه امروز در حق اقلیتهای اجتماعی ترسناک بود. با این اختلاف که اوخود راپدرسالار جامعه وجانشین کورش میپنداشت و این یکی نماینده خدا برسرزمین ایران. در آنزمان همان اندازه درحق اقلیتها ظلم میشد همچون امروز. در آنزمان مردم را از شیراز و تهران به هواز ، بندرعباس و خوزستان با امکانات دولتی کوچ میدادند ومردم بومی را با آسیمیلاسیون وتغییر جمعیتی وروبروساخته و آنانرا از حق زندگی گرفته تا زبان مادری محروم میساختند. آنزمان نیز شاه به ارومیه اهمیت میداد وترکها رابا امکانات دولتی به آنجا ترغیب میکرد و اکنون نیز ارومیه کرکوک دوم شده است. پیداستکه درجه توحش با افزایش ٥٠درصدی جمعیت ازآن تاریخ تاکنون تفاوت هنگفتی خواهد داشت. این درست است که همسرنوشتی مردم باسیاستهای اقتصادی و سیاسی دولت از "لحاظ احساسی" فرق دارد. برای نمونه، مردم فارس یا ترک حتی اگرخودراهم میهن مردمان عرب و بلوچ یا کورد وغیره بدانند. اما درمقابل پوئینگها وامکاناتیکه دولت مرکزی در ازای نقل مکان از تبریز به به ارومیه، از کرمان به زاهدان، از شیراز به خوزستان به آنها میدهد تا ، خودیها جانشین غیر خودیها بشوند، بلاخره در عمل شریک جرم حکومت مرکزی هستند. هویتهای که جناب حسینزاده آنرا "کاذب" میدانند، یکسری جنبشهای اجتماعی وفرهنگی هستند که در این قالب، (قالب فرهنگی، مذهبی وملی) توسط آن ازشهر تا روستا درمقابل فرهنگ پاکسازی نژادی که دولت مرکزی آنرا نمایندگی میکند مقاومت میکنند.  

این باورها در جامعه کنونی درست همانند سلفیسم در مقابله با اسلام رایج عمل میکنند. درست همانگونه که حکمت شما مارکسیسم را برای خود به پسوند مارکسیزم انقلابی تغییر داد وتعدادی فریب خوردند که محتوای هردو یکی است. به کمونیسم پسوند کارگری افزودند ونامشان را در این جهان پرنام ونشان به حکمتی تغییر دادند. اگر وجود این سنتها درجامعه برای حکمتیها به یک دردسر کاذب تبدیل شده است وتبلیغ و سخن گفتن با روال معمول خود از"انسان" برایشان مشکل شده است، درست است چون ظالمان نیزازاین واژه استفاده میکنند. شاه میگفت "ملت ایران"جمهوری اسلامی هم میگوید "امت اسلام" وسکتهای جدید برای سرپوش گذشتن برنابرابریهای اجتماعیازانسان سخن میگویند

.رحمان حسینزاده میگوید: . در این دنیای "مقدسات" چیزی که اسارت پیدا می کند تحرک و تپش جامعه و انسان است. عجب؟ کدام انسان؟ منظورایشان همان امت نیست ؟ یا ملت ایران ؟ یا شایدهمان فرزند بی فرهنگ وبی زبان ٣مادره چانی مانی و بانی؟. اما هجوم انسانیستها واممتیها به خلقهای ایران به اینجا ختم نمیشود بلکه بابکارگیری ابزاروایده های قانونی خود میخواهند از شرر این مولتی زبانی و مولتی فرهنگی و انبوه مذهبی خلاص شوند. چون همانگونه که کار اسلام را با مشکل مواجه کرده است، برای سوسیالیسم  حکمتی نیز شاید دردسر ساز خواهد بود.

 در این رابطه سرپرست معاونت آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش ایران، جناب رضوان حکیم زاده، چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۸ اعلام کرده است که وزارت آموزش و پرورش با توجه به “تاکید رهبر ایران به یادگیری زبان فارسی ، که آنرا"عدالت آموزشی” و “جلوگیری از زدن برچسب دیرآموز(عقب مانده دهنی) به دانش‌آموزان مناطق دوزبانه” برای ایران، در صدد اجرای طرح “بسندگی زبان فارسی” در بخشهائی از ایران است که زبان مادری کودکان، فارسی نیست.  بنا بر توصیه علی خامنه ای، طرح تبدیل کردن نوزادان به فارسهای درجه ٢ از گهواره تاگوردر ایران آغاز میگردد. یعنی همان طرح کمال آتا تورک برای کردها در ترکیه. ازاین پس مادران حق ندارند بافرزندان شیرخوارشان درخانه خود نیز با زبانهای کردی "کرمانجی،سورانی، گورانی" ترکی، لری بلوچی،عربی وترکمنی به زبان مادری سخن گفته وقبل از خوب برایشان شعر و آواز لای لای بخوانند. این نوزادان قبل از وارد شدن به کلاس ابتدایی باید همچون کارخانه های جوجه سازی تست زبان بشوند. بلد بودند به مدرسه میروند. بلد نبودند، به آشغالدونی خواهند افتاد وعقبمانده محسوب خواهند شد.

 رحمان حسین زاده میگوید: جامعه ای میتواند آزاد و ایمن باشد که اعلام کند "مقدسات" ندارد . همان ضرب المثلی که میگوید صدای دهل از دور خوش است. روسها هم چنین کردند اما ٧٠ سال بعد نتیجه اش را دیدیم.  اشتباه این جناب زمانی است که سوسیالیسم را همچون امور اجتماعی و درپروسه های سیاسی و فرهنگی توضیح میدهد. که برای راه حل های سوسیالیستی در سرزمین عجایبی که درنظردارد، درمقابل هژمونی فرهنگی ناسیونالیسم وشوینیسم حاکم سکوت کرده وانرژی خود را صرف سرکوب ایدئولوژیکی اقلیتهای بیدفاع جامعه میکند. باید توجه داشتکه جامعه ایکه ٧٠٠ سال آبستن یک حکومت شیعی بود وبه آن دست یافت، برای پاکسازی آن نیز به ٧٠٠ سال نیاز است. ازشعار و تز کاری ساخته نیست.  اگر کاک رحمان میخواهد علیهه مقدسات وهویتهای کاذب برخیزد، باید اول ازجمع خود شروع کنند.

فرهاد جوانمردی ١١ سپتامبر ٢٠١٩

شکست انقلاب ٥٧ دلایل دیگری داشت!

شکست انقلاب ٥٧ دلایل دیگری داشت!
چپ سنتی در ورژن تازه "نو اندیشی" خود را عرضه میکند
در نقد مقاله رفیق بهزاد مهرآبادی تحت عنوان " چرا انقلاب ٥٧ شکست خورد؟"
این مقاله در نشریه انترناسیونال شماره ٨٣١ درج شده است.

فضای سیاسی جامعه و سیاست جریانات مختلف در قبال تحرکات جنبش سرنگونی طلبانه در ایران مباحث مختلفی را دامن زده است. یکی از آنها این است که سیاست درست و کمونیستی در قبال این جنبش و جریانات دخیل در جنبش سرنگونی چه باید باشد. یا اینکه با چه تاکتیک و سیاستی باید در جنبش سرنگونی دخالت کرد؟ نقش جنبشهای طبقاتی در این جنبش سرنگونی چیست، چگونه میتوان در جنبش سرنگونی طلبانه اخیر هژمونی چپ یا رهبری چپ بر این جنبش را ممکن کرد و....

اما در میان جریانات چپ عموما دو سیاست را میتوان مشاهده کرد یکی اینکه جنبش سرنگونی را ادامه خطی همان جنبشهای اعتراضی میداند و همانند یک جنبش مطالباتی به آن برخورد میشود و منتظر است روزی این جنبش اوج بگیرد و کارگران به رهبرش تبدیل بشوند تا چپها از این طریق نقش موثر خود را پیدا کنند این چپ هم وظیفه خود را تقویت این روند تعریف کرده است. در این بحث مشخص فعلا به این ترند نمیپردازم.

یک سیاست دیگر جنبش سرنگونی را جنبشی خاص با اهدافی خاص میداند که نه ادامه خطی جنبشهای مطالباتی است نه الزاما انقلاب کارگری. این ترند از چپ دخالتگر، سیاسی و اشتهای کسب قدرت سیاسی دارد. به همین دلیل فکر میکند باید مراحل و سیاست و تاکتیک دوره جنبش سرنگونی را با دقت بررسی کرد، آنرا شناخت و سیاست ویژه ای داشت تا بتواند هژمونی چپ را در این جنبش مسجل کند. اما این هژمونی از چه راهی و با چه سیاستی ممکن است در میان این ترند از چپ که عمدتا خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند مورد مجادله است.

قبلا تمایلی وجود داشت که هر نوع جنبش توده ای و سرنگونی طلبانه را انقلاب میدانست و ویژگیهای یک انقلاب را میخواست بر آن ناظر کند که بعد از چند بار آزمون و خطا از بعد از خیزش ٩٦ تا کنون کسی آن را طرح نکرده است.
اما گرایشات و احزاب و افرادی که فکر میکنند جنبش سرنگونی الزاما انقلاب نیست اما میتواند به انقلاب منجر بشود و باید برای پیروزیش و برای هژمونیک شدن چپ و کمونیسم در این جنبش تلاش کرد و سیاست داشت از راههای مختلفی میخواهند به این هدف برسند. در این چهارچوب آن گرایش سیاسی که قبلا هر تحرک توده ای را انقلاب مینامید و از سال ٩٦ تا کنون خود را جایی طرح نکرده است، اخیرا به سیاستی روی آورده است که مرزهای بین چپ و راست را در نوردیده و تحت عنوان سیاست در دوره "جنبش سرنگونی" هر تحرک راستی که سرنگونی طلب باشد را با دیدی مثبت مینگرد.

اما این نوشته من به مباحثی میپردازد که قبلا من و رفیق بهزاد مهرآبادی در میدیای اجتماعی آنرا به شکل کامنت پیش بردیم. او در دفاع از بیانیه های چهارده امضایی اخیر برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی دفاع کرد. و من در نقد این بیانیه ها و نقد او و رفقای همفکرش نوشتم. در پاسخ به من رفیق بهزاد مقاله ای نوشت تحت عنوان اینکه " انقلاب سال ٥٧ چرا شکست خورد. وقتی در فیسبوک آنرا منتشر کرد من زیاد جدی نگرفتم و فکر کردم پاسخ این مسائل را داده ام چنانچه حتی کامنتی در نقد این مقاله ننوشتم. در عین حال با نگاهی به نوشته بنظرم زیادی سنتی و مباحثش پیش پا افتاده آمد فکر میکردم پاسخی لازم ندارد چون کسی تحت تاثیر این نوع مباحث قرار نمیگیرد. اما چند روز بعد متاسفانه متوجه شدم که این مقاله سر از نشریه انترناسیونال حزب کمونیست کارگری درآورد.

علت چاپ آن در نشریه انترناسیونال فکر میکنم این بوده است که در پاسخ به مجادلات اخیر بر سر بیانیه های چهارده امضایی رفقای دست اندر کار نشریه با نظرات رفیق بهزاد توافق داشته اند و درج آنرا مفید دانسته اند. زیرا بهزاد در نقد نظرات من گویا استدلالهای "عینی و تجربیات انقلاب سال ٥٧ " را با هم یکجا به خواننده تحویل میدهد. بویژه اینکه راوی خاطرات پنجا و هفت را به عنوان شاهد زنده روی میز گذاشته است و شهادت میدهد که روش خمینی موثر بود و باید از آن روش و سیاست برای پیروزی استفاده کرد. از این منظر نتیجه میگیرد امروز باید از هر گرایش راستی در جنبش سرنگونی حمایت کرد. زیرا هدف "جنبش سرنگونی سرنگون" کردن است. این سابقه را گفتم تا خوانند بداند شان نزول این مقاله من چیست. در عین حال لازم است بگویم رفیق بهزاد همیشه رفیق نزدیکی به حزب بوده است اما هیچ وقت عضو حزب نشد. با این حال سر دبیر نشریه و دست اندرکاران دیگر احتمالا فکر کرده اند این مقاله چون پاسخ محکمی به محمد آسنگران است خوب است برجسته بشود و علیرغم اینکه رفیق بهزاد عضو حزب هم نیست چاپ مقاله اش را در نشریه مفید دانسته اند. با این مقدمه اجازه بدهید وارد اصل بحث مقاله بشوم.

رفیق بهزاد مهرآبادی نوشته است: " حمایت سازمانهای چپ از خمینی به این خاطر نبود که مواضع ارتجاعی وی را نمیدیدند، بلکه روش وی را موثرترین شیوه برای به خیابان آوردن مردم میدیدند و مقهور آن شده و ... مردمی که رهبری وی را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. " با این استدلا رفیق ما دارد میگوید دلیل پیروزی خمینی و شکست انقلاب ناشی از توانای و تاکتیک موثر خمینی بود. او استفاده از همین روش را به کمونیستها توصیه میکند تا پیروز شوند.

برخلاف نظرات رفیق بهزاد مهرآبادی، انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد. خمینی با یک نسل کشی توانست انقلاب را شکست بدهد. جنبش اسلام سیاسی با تاکتیک خمینی به قدرت نرسید فقط با تاکتیک خمینی هم شکست نخورد. حقیقت تاریخی این است وقتی که غرب متوجه شد نمیتواند شاه را در قدرت نگهدارد برای شکست انقلاب و ممانعت از قدرتگیری چپ، ارتجاع خمینی را در بوق و کرنا کرد و وارد مذاکره با ارتش و ساواک و مقامات سیاسی و نظامی حکومت سلطنتی شد. از این طریق راه قدرتگیری خمینی را که از همه جریانات دیگر ضد کمونیست تر بود فراهم کردند. اسناد طبقه بندی شده دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس که اخیرا منتشر شده اند همه اینها را مستند کرده است.

بنابر این قدرتگیری خمینی نه نتیجه تاکتیک و توانایی خمینی بود و نه مردم ایران آرزوی بازگشت به عهد عتیق را در سر میپروراندند. خمینی را همان قدرتهای جهانی سوار سر انقلاب کردند که تا دیروز میخواستند شاه را در قدرت نگهدارند. کسیکه تاریخ آن دوره را بخواهد با تجربه شخصی توضیح بدهد درست یا غلط مثل این میماند که از سوراخ یک سوزن دنیا را نگاه کند لاجرم نمیتواند کل صحنه سیاسی و اجتماعی را ببیند. همچنانکه این نوشته ندیده است. اما این ندیدن، نتیجه "اشتباه معرفتی" راوی نیست. این یک نتیجه گیری سیاسی است که یک گرایش راست با رجوع به آن تاریخ میخواهد حقانیت سیاست امروزش را نشان بدهد. زیرا این گرایش هم از بیانیه های چهارده امضایی حمایت کرده است و هم از مسیح علینژاد در مقابل دانشجویان چپ. حتی متوجه نیست وقتی که میخواهد با این استدلال از راستها دفاع کند، دارد میپذیرد که راست در جنبش سرنگونی دست بالا پیدا کرده است و خودش در نقش همان چپی که از خمینی حمایت کرد، ایستاده است.

این رفیق ما حتی از تجربیات خودش هم نیاموخته است حمایت از خمینی را این بار با حمایت از جریانات ملیگرا و پروغرب دارد پاسخ میدهد. درس آموزی از منظر این نگرش فقط جابجایی نیرویی است که فکر میکند در جنبش سرنگونی متحدش است و نباید با نقد آنها خود را از نیروی آنها محروم کند و.... این نگرش سیاست و تاکتیک همان چپهای دوره انقلاب را دارد تمرین میکند که میگفتند فقط شاه برود هر کس بیاید ما در موقعیت بهتری قرار خواهیم گرفت و اهدافمان را دنبال خواهیم کرد.

راست را نقد نمیکند و توصیه میکند نقد نشود تا در "جنبش خلق" که در دوره "نو اندیشی" اش جنبش سرنگونی مینامد، تفرقه ایجاد نشود. مدافعین همین تفکر مدعی شده اند که اگر در دوره انقلاب ٥٧ چپها خمینی را نقد میکردند هم تفرقه ایجاد میشد و هم شاه سرنگون نمیشد. در دفاع از مسیح علینژاد هم عین این استدلال را کردند که نباید در دانشگاه تفرقه ایجاد کرد. جالب این است که اینها خواهان اتحاد چپ و راست در دانشگاه و در جنبش سرنگونی هستند و فکر میکنند از این طریق مثل خمینی میتوانند رهبری چپ و راست جنبش سرنگونی را کسب کنند. برخلاف ادعا و توهم ذهنی که دارند با حمایت از راستها و یا نصیحت راستها، عملا به جامعه میگویند مردم شما هم از این راستها حمایت کنید. آن مردم هم وقتی که بخواهند انتخاب کنند بسیار طبیعی است که حامی را رهبر خود نمیکنند، بلکه همان کسی را انتخاب میکنند که این حامیان پشت آنها بسیج شده اند. این نوع نگرش حتی جونیوریسم نیست این سیاست تکرار کمدی یک شکست تراژیک است که چپ سنتی و ضد سلطنتی و ضد امپریالیست در سال ٥٧ تجربه کرده است.

به قول منصور حکمت خمینی بر شانه سنت و سیاست جنبش ملی اسلامی که نیروهای اصلی آن جبهه ملی و حزب توده بودند به قدرت رسید. جریان خمینی یک جریان از دهها جریان متعلق به جنبش ملی اسلامی بود که همگی در سیاست مخرج مشترکهای داشتند. اما "ضد امپریالیست" بودن، حلقه اصلی سیاست مشترک جریانات متعلق به این جنبش بود. از این زاویه همه آنها از یک جنس بودند. همین نقطه اشتراک، کل این جنبش را قدم به قدم پشت سر خمینی به خط کرد. وقتی که میگوییم دیگر انقلاب همه با همی در ایران شکل نخواهد گرفت منظور این است که جنبشهای مختلف پشت یک رهبر بسیج نخواهند شد.

رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ انقلاب همه با هم نبود بلکه همه با خمینی بود. اتفاقا انقلاب همه با هم همین است که جنبشها و گرایشات مختلف پشت سر یک رهبری قرار میگیرند. به همین دلیل منصور حکمت میگوید این بار ما در ایران شاهد چنین اتفاقی نخواهیم بود. نمیتوان با تغییر ترکیب کلمات یک ترمینولوژی سیاسی را یواشکی به خواننده قالب کرد. این چه استدلالی است که انقلاب ٥٧ "همه با هم" نبود بلکه "همه با خمینی" بود. اگر منظور نویسنده این است همه با هم یعنی در سهم بردن مساوی نبودند معلوم است که از پایه متوجه مضمون سیاسی این ترم نشده است.

اگر منصور حکمت تاکید میکند این بار در ایران رهبری واحدی شکل نخواهد گرفت. منظورش این نبود از این به بعد جنبش توده ای در خیابان فقط کارگران خواهند بود. چنین درکی از مباحث منصور حکمت زیادی ساده اندیشانه است. اینکه گفته میشود همه مردم از اقشار مختلف در خیابان شرکت میکنند به این معنا انقلاب همگانی است. گوینده متوجه نیست نه منصور حکمت و نه هیچ کس دیگری انقلاب همه با هم را با حضور افراد از اقشار مختلف توضیح نداده است. ناسلامتی قرار بود جامعه را بر اساس منافع و سیاست طبقات و جنبشها توضیح بدهیم. اما رفیق تحلیگر ما جنبش و طبقه و سنت سیاسی و.... را زیر فرش میکند تا عکس خیابان را به ما نشان بدهد. در حالیکه منظور هیچ تحلیلگر و کمونیست جدی نبوده است که انقلاب "همه با هم" را با شرکت افراد از اقشار مختلف در خیابان توضیح بدهد. در هیچ دوره تاریخی کسی این تفسیر را معیار خود قرار نداده است. فاکتی برای آن وجود ندارد. وقتی از همه با هم حرف زده میشود از شکل گرفتن رهبری واحد برای جنبشهای مختلف حرف زده میشود. کلید درک این مسئله جایگاه همین جنبشهای سیاسی و طبقاتی است که در دستگاه تحلیلی رفیق ما غایب است.

همچنانکه در انقلاب ٥٧ جنبش اسلام سیاسی، جنبش ملی ـ اسلامی، جنبش ملی نوع مصدقی، جبهه ملی و... بعلاوه جنبش چپ آن دوره از پوپولیست و چریک و ملی و توده ای و خلقی و... همگی پشت سر خمینی صف کشیدند یا بقول رفیق بهزاد مقهور تاکتیک موثر او شدند. اگر این دوست ما به هر دلیلی منظورش از همه با هم رهبری واحد این جنبشها نیست باید این تز را از اساس کنار بگذارد و با نشان دادن کارت شناسایی تعلق افراد به اقشار مختلف در خیابان مخاطب را دنبال چیزی نفرستد که هیچ مبنای نظری و تئوریکی ندارد.

در عین حال پاسخ این نیست که رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ "همه با هم" نبود بلکه همه با خمینی بود. با عرض معذرت باید بگویم این نوع ترمها شباهت زیادی به سفسطه دارد تا سیاست. البته این قابل فهم است که رفیق بهزاد تلاش میکند بگوید انقلاب ٥٧ همه با هم نبود امروز در جنبش سرنگونی همه با هم باید شکل بگیرد. اگر منظورش این است با صراحت بیاید همین را بگوید نه اینکه با جابجایی کلمات بخواهد این همانی را یواشکی تحت عنوان تز جدید تحویل مخاطب بدهد.

اما با این حال از میان نیروهای ائتلافی جنبش ملی اسلامی، جنبش اسلام سیاسی به رهبری خمینی تفاوت جدی با بقیه داشت. این جنبش به دنبال سازمان دادن یک حکومت دست راستی با روبنای اسلامی بود. خمینی تئوری خلافت اسلامی و حکومت بر اساس شریعت اسلام ولی فقیه و... را قبلا گفته و نوشته بود. این تئوریها برای جنبش اسلام سیاسی معرفه بود. همچنانکه بالاتر اشاره کردم خمینی با حمایت غرب و بر بستر سیاست و فرهنگ جنبش ملی اسلامی ساخته و پرداخته شد که با یک نسل کشی، انقلاب ٥٧ را شکست داد. یک واقعیت دیگر در جامعه آن روز ایران این بود که گرایشات سیاسی دهه چهل و پنجا اینها را دیده و میشناختند. اما حلقه مشترک ضد سلطنتی و ضد امپریالیست بودن، همه این جریانات را به هم وصل کرده بود و این همان بستری است که خمینی از آن تغذیه کرد. کسی که اینرا نبیند متوجه سیاست در بعد کلان نیست از سوراخ سوزن میخواهد تحولات را نگاه کند. جنبشها را نمیبیند سیاست را بر اساس نقش جنبشها توضیح نمیدهد از وقایع عکس میگیرد و به عنوان حقیقت ناب تحویل میدهد.

با این حال بیژن جزنی و تقی شهرام و جواد قائدی و... که از شخصیتهای شناخته شده چپ آن دوره بودند خطر قدرتگیری اسلامیها را هشدار داده بودند. به قول رفیق بهزاد حتی شفق سرخ هم اینرا گفته بود. بنا بر این رهبر شدن خمینی حاصل مهندسی افکار عمومی بود و نه نتیجه تاکتیک های او. مینیستریم جامعه بر بستر فرهنگ شرقی و فرهنگ خودی تنها به رسانه های رسمی که موافق قدرتگیری جریان اسلامی بودند دسترسی داشت. چپ منتقد یا در زندان بود یا رسانه ای نداشت صدایش را خفه کرده بودند. معرفه نبود. پایه اجتماعی قوی نداشت و...

حتی جریانات چپ آن دوره مانند پیکار و سازمان چریکهای فدایی و.... در روزهای اول انقلاب و حتی یک سال بعد از قدرت گیری خمینی هنوز لبیک به خمینی نگفته بودند اما او را نماینده خورده بورژوازی میدیدند که میخواستند رادیکالش کنند. این همان توصیه ای است که امروز رفیق بهزاد میکند: رهبری راست را نقد نکنید، نقایصش را بازگو کنید تا رادیکال بشود. اما ایشان باید بداند که این متد چپ سنتی چهل سال قبل شکست خورده و زنده نخواهد شد. این عین همان کاری است که پیکار و چریک و راه کارگر و رزمندگان و... انجام دادند و میخواستند امام خرده بورژوا را با فشار از پایین به صف خلق بیاورند. حزب توده امامش را انتخاب کرده بود اما چپ سنتی منتقد حزب توده به دنبال رادیکال کردن "خورده بورژوازی" به رهبری خمینی بود. همین نگرش و توهم باعث شد در جریان جنگ ایران و عراق بسیاری از اینها مدافع مام میهن و جناحهایی از رژیم اسلامی شدند.

متاسفانه امروز چپی که به بهانه جنبش سرنگونی به دنبال رادیکال کردن راستها و بورژواها است و فکر میکند بخشی از آنها شعارهای چپ را دارند تکرار میکنند پس هژمونی چپ را پذیرفته اند و... در توهم بسر میبرد. این چپ سرنوشت بهتری از آن چپ ٥٧ نخواهد داشت. این گرایش فکری پایه اجتماعی ندارد. زمینه رشد پیدا نمیکند. فقط در مقطع کوتاهی مزاحم کار کمونیستها میشود و پیشروی کمونیسم کارگری را کند میکند. این گرایش ادامه یا بخشی از همان چپ است که تاریخش بسر آمده است. این گرایش و این نوع چپ را من چپ سنتی "نو اندیش" مینامم که از آن چپ دوره ٥٧ هم راست تر حرف میزند.

زیرا آنها از نظر خود به دنبال رادیکال کردن خورده بورژوازی به رهبری خمینی بودند چون فکر میکردند یک قشر بینابینی است. این چپ سنتی "نو اندیش" امروز ما در این توهم است که گویا میتواند راستها را رادیکال کند، بورژوازی را رادیکال کند، چون میبیند آنها شعارهایی را تکرار میکنند که قبلا فقط چپها مدافع آن بوده اند. متوجه نیست خمینی هم روزی مدافع آزادی سیاسی شد و اعلام کرد آزادی سیاسی برای همه و مارکسیستها هم هست. اعلام کرد جمهوری مورد نظر ما همانند جمهور فرانسه خواهد بود. او حتی از راستهای امروز در زمینه اقتصادی چیزهای بسیار بیشتری گفت که آب و برق و آموزش و... مجانی را وعده داد. این توهماتی که امروز نسبت به راست شکل گرفته است واقعا تعجب انگیز است. انگار اینها در جریان انقلاب ٥٧ نبوده اند و ندیدند خمینی برای تحمیق مردم چی وعده ها و چه حرفهایی زد.
از منظر این گرایش اگر اپوزیسیون بورژوایی، لیبرال و سوسیال دمکرات بشود خوشحال خواهد شد و برای این سیاست طرح و تاکتیک میآورد و به ما کمونیستهای کارگری توصیه میکند راه پیروزی از این طریق ممکن است. با همین متد نقد راستها را در جنبش سرنگونی مشروط میداند. رفیق بهزاد نوشته است:"افشاگری در مورد راست نمیتواند در همه موارد موثر باشد. خصوصا در زمانی که راست توانسته است عده ای از مردم را بخود جلب کند. نقد برنامه های آینده راست برای مردم عادی که درگیر مبارزه با رژیم هستند، بی اثر است و حتی با عکس العمل شدید آنها روبرو خواهد شد .افشای راست خصوصا بایستی به ضعف آن برای سازمان دادن جنبش سرنگونی متمرکز گردد."

همچنانکه میبینید رفیق ما معتقد است گرایش راست را در دوره جنبش انقلابی و جنبش سرنگونی فقط وقتی باید نقد کرد که آنها تاکتیک نادرست و به ضرر جنبش سرنگونی اتخاذ میکنند. به همین دلیل با تاکید میگوید" مردمی که رهبری وی (خمینی) را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. موقعی که راست دست بالا را در یک جنبش دارد، حزب بایستی به رهبران آن کاری نداشته باشد."

این گرایش به تمام معنا گرایشی راست است. چپ سنتی "نو اندیش" منظورم این نوع نگرش و سیاست و مدافعینش است. مقاله رفیق بهزاد در این چهارچوب نوشته شده است. این گرایش حتی امروز که خودش معتقد است مسئله رهبری جنبش سرنگونی باز است و قطعی نشده است توصیه میکند جنبش راست را فقط وقتی باید نقد کرد که در تاکتیکش برای سرنگونی ناپیگیر است و یا میخواهد سد ایجاد کند. (حتی به توصیه خودش که نوشته است خمینی را میشد در سال ٥٥ و ٥٦ نقد کرد وفادار نمانده است.) او تاکید میکند نقد راست تفرقه در صف سرنگونی ایجاد میکند و مردم آنرا چوب لای چرخ سرنگونی میدانند. عین این سیاست را جنبش فدایی در دوره انقلاب داشت و بقول رفیق بهزاد اینطور فرموله میکردند:

"دیدگاه فدایی این بود که نبایستی تضاد میان نیروهای خلق را آنتاگونیستی کرد و خمینی را میخواست رادیکال تر کند .... چپ ایران بشدت ضد غربی و ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی بود و بهمین دلیل فکر می کرد که خمینی را بایستی رادیکال کرد، وی مثل خرده بورژوا در نوسان است وبایستی بعنوان متحد فقط با فشار رادیکال شود."
این رفیق ما و همفکرانش امروز عین این سیاست را در برخورد به راست پیشه کرده اند و آنرا ادامه بحث سلبی اثباتی معرفی میکنند. در نوشته ای جداگانه در مورد بحث سلبی اثباتی و درک وارونه این گرایش از آن متد مقاله ای تحت عنوان "نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی" منتشر کرده ام علاقه مندان میتوانند به آن رجوع کنند. اینجا همینقدر بگویم بحث سلبی متد و سیاست یک جنبش اثباتی است که میخواهد در جنبش سلبی در شرایط انقلابی هژمونی کسب کند. بکار گرفتن این بحث محدود به شرایط انقلابی است. بحث رابطه بین جنبش سرنگونی و حکومت است. تعریف و متدی برای سرنگونی حکومت و رهبری در جنبش سرنگونی است. این بحث هیچ ربطی به مناسبات چپ و راست در جنبش سرنگونی ندارد. اما رفیق بهزاد این متد و سیاست را وارونه کرده است.

این وارونگی تا آنجا پیش رفته است که در نقش مشاور و مفسر راستها ظاهر شده اند. مواردی بیانات گرایش راست را تلاش میکند تصحیح و مقبول نشان بدهد. مثل هم جنبشی خود به اشکالات آنها برخورد میکند. فکر میکند دنیای سیاست دنیای پلیتیک زدن است. چون دوره سرنگونی است پس باید در این مقطع از این نوع راستها دفاع کند تا به رهبر آنها تبدیل شود. این نگرش در خوشبینانه ترین حالت هم جنس همان چپ دوره انقلاب است که نمیخواست تضاد بین نیروهای خلق را آنتاگونیستی کند. اگر آن چپ ضد امپریالیست بود این چپ فقط سرنگونی طلب است و بس. این تکرار کمدی یک تاریخ تراژیک است که ما به تحرکاتش خیره شده ایم.

اما رفیق بهزاد حتی در بکار گرفتن شیوه خمینی هم دچار مشکل است زیرا او از هیچ جریان سیاسی دیگر در ایران حمایت نکرد و فقط به جنبش خودش متکی بود. این دیگران بودند که از او حمایت میکردند، بقیه جریانات سیاسی ایرانی چپ و راست و میانه با تصمیم خودشان و ارزیابی که از خمینی و اسلام و... داشتند در زیر چطر ضد امپریالیستی خمینی تجمع کردند. خود رفیق بهزاد نوشته است که "خمینی هیچگاه حمله ای انتقادی به نیروهای دیگر نکرد. حتی وقتی که در قبل از انقلاب به هیات سازمان مجاهدین که مذهبی بودند، گفته بود که از آنها حمایت نمی کند، بر علیه آنها موضع نگرفته بود." البته رفیق ما این نمونه را به این دلیل نقل کرده است که بگوید چون خمینی مجاهد را نقد نکرد ما هم دیگران (که منظورش راستها است اگر نه مرتب مشغول نقد چپها است) را نقد نکنیم. اما وجه دیگرش را که از کسی حمایت نکرده را نادیده میگیرد چون امروز خودش به بهانه جنبش سرنگونی که خواست همه از جمله راستها است نقد ما به جریانات راست را تفرقه افکنانه میداند. جالب است هم راستها و هم این نوع چپ به دنبال "اتحاد" راست و چپ در جنبش سرنگونی هستند. اما هیچوقت راستها از چپ دفاع نکرده اند و این فقط نوع خاصی از چپ است که به بهانه بیانیه های چهارده امضایی که سرنگونی طلبانه است و در دانشگاه در مورد حجاب و... از راست دفاع کرده است.

راستها تحت عنوان "شورای ملی" رهبری ملی، اتحاد نیروهای دمکراسی خواه و.... میخواهند از روش خمینی برای کسب هژمونی استفاده کنند و این نوع چپ هم همان کار را تحت عنوان اینکه این دوره دوره "سرنگونی" است و دوره انقلاب بعدا خواهد رسید و... میخواهد از همان روش خمینی برای شکل دادن به جنبش همه با هم علیه حکومت استفاده کنند. جدا از اینکه این متد عملا انقلاب دو مرحله ای را دارد تئوریزه میکند اما متوجه نیست که خمینی با هیچکس نبود. این جنبشها و جریانات دیگر بودند که خود را با او همراه کردند. او خود را با هیچ جنبش دیگری هماهنگ نکرد و مدافع هیچکس نشد.

گستردگی "جنبش ضد امپریالیستی" که بعد از کودتای ٢٨ مرداد بسرعت همه جریانات سیاسی ایران را پوشش داده بود، لجنزاری بود که خمینی از آن ارتزاق میکرد. با این حال آن انقلاب با یک نسل کشی شکست خورد. زیرا با وجود همه توهماتی که نسبت به خمینی وجود داشت، بعد از انقلاب ورق داشت برمیگشت و در ابعاد هزاران نفره آزادیخواهان به صف مخالفین خمینی پیوستند. سمپاتی رفیق بهزاد و همفکرانش به بیانیه های ١٤ نفره و مسیح علینژاد و... آنها را در نقش حامی نشان میدهد نه رهبر. حتی متوجه نیستند که هیچ آدم عاقلی حامی را رهبر خود نمیکند. پس تکلیف این نگرش روشن است متولد نشده سقط شده است. نقش خود را به یک حامی تنزل داده است.

تمام تلاش من این است که متد سلبی منصور حکمت را اولا به یک دوره معین که شرایط انقلابی نامیده میشود محدود کنم و گرایشات دیگر نتوانند این متد را به قبل و بعد از شرایط انقلابی تسری بدهند. دوما جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری باید آنقدر قوی و معرفه باشد که مردم در هر مکانی در ایران اعضا و کادرها و سخنگویان و پرچم او را ببینند تا بتوانند انتخابش کنند. سوما ما باید جنبش خود را و کمونیسم کارگری را به عنوان یک جنبش اثباتی فرض بگیریم که با متدی سلبی در جنبش سرنگونی دخالت میکند. حزب ما و جنبش ما جنبش سلبی نیست بلکه بشدت اثباتی است. اما برای رهبری جنبش سرنگونی و انقلاب کارگری باید با سیاست سلبی در خیابان ظاهر بشود. در خیابان ظاهر شدن و رهبری جنبش اعتراضی فقط میتواند سلبی باشد. اما این مهم بدون یک جنبش و حزب اثباتی که مرتب و بدون وقفه جنبشش را با سیاستی کمونیستی تجهیز میکند غیر ممکن است.

در پایان خواننده را به یک پاراگراف از مباحث منصور حکمت رجوع میدهم که برعکس نظرات رفیق بهزاد دلایل شکست انقلاب ٥٧ را توضیح میدهد.

"جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. برخلاف نظرات رايج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مديون شبکه مساجد و خيل آخوندهاى جزء نبود. منشاء اين رژيم قدرت مذهب در ميان مردم نبود، قدرت تشيع، بيعلاقگى مردم به مدرنيسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بيش از حد شهرنشينى و کمبود “تمرين دموکراسى”، و غيره نبود. اين خزعبلات ممکن است بدرد کارير شغلى “شرق شناسان” نيم بند و مفسرين رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقيقت ربط ندارد. جريان اسلامى را همان نيروهايى به جلوى صحنه انقلاب ٥٧ کشيدند که تا ديروز زير بغل رژيم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعليم ميدادند. آنها که پتانسيل راديکاليزاسيون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ايران را ميشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به يک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نياز داشتند. براى “اسلامى” شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک “رهبرى انقلاب” و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه – صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند. آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما “انقلاب اسلامى” و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى “جامعه شرقى و اسلامى” و درخور مردم “جهان اسلام” يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد...... اما اينکه نفس اجراى اين مهندسى اجتماعى در ايران مقدور شد، مديون اوضاع و احوال و نيروهاى سياسى و اجتماعى داخل ايران بود."

 

جایی که دوخط ِ موازی ِ چپ و راست به هم می رسند!

جایی که دوخط ِ موازی ِ چپ و راست به هم می رسند!

چهارده نفر دموکراسیخواه، درداخل زیر ِ ضرب و پیگرد ِ رژیم ِ سرکوبگر، و درخارج زیر ِ ضرب و اهانت ِ منتظرالحکومه های سرکوبگر قرارگرفته اند. چهارده نفری که جرم شان این است که خواهان ِ استعفای رهبر ِ غیر ِ منتخب ِ مادام العمر و برگزاری ِ رفراندوم برای تعیین ِ نوع ِ حکومت به انتخاب ِ اکثرییت ِ جامعه شده اند. آنچه هم خواب ِ حاکمییت را آشفته کرده و هم خواب و خیال ِ منتظرالحکومه ها را به هم ریخته همین خواست و مطالبه ی رفراندوم و گزینش ِ نوع ِ حکومت و شیوه ی جامعه داری و جامعه سالاری با رای و اراده ی اکثرییت است.

ضدییت ِ دو خط ِ همراستای راست و چپ با رفراندوم و انتخاب ِ آزادانه و به اختیار ِ نوع و شیوه ی حکومت توسط ِ خود ِ حکومت شوندگان یعنی میلیون ها انسان ِ بالغ و عاقلی که نمی خواهند مصلحت و صلاحدید ِ زندگی ِ خویش را به معرض ِ مناقصه ی پیمانکاران ِ حرفه ای ِ سیاست بگذارند، به این دلیل است که این دو خط ِ در نوع و عملکرد ِ حکومتی و حتا در ایدئولوژی همراستا اما در ریاست خواهی و قدرت طلبی و تمامییت خواهی ِانحصارگرانه موازی و متقابل، به طرز ِ متوهمانه ای خود را نماینده ی تاریخی ِ « توده ها» و از این رو انقلابی می دانند. با چنین درک وبرداشت ِ خیالبافانه وغیر ِ علمی از انقلاب و انقلابیگری است که هردو خط ِ همسو دربینش اما ناهمسود در حکومت داری ، آنکه درحاکمییت است خود را برآمده از انقلاب ِ توده ها و آنکه در کمین ِ قدرت و حکومت است نیز همین تصور و توهم را برای کسب ِ قدرت دارد. ما، از نظرگاه ِ تئوریک می دانیم انقلاب در دوران ِ سرمایه داری، نه انقلابی توده ای بلکه انقلاب ِ صرفن پرولتاریایی است. آنچه در جامعه های کم توسعه یافته با مناسبات ِ پدرشاهی ِ پیشاسرمایه داری نظیر ِ ایران اتفاق می افتد و به غلط انقلاب ِ توده ای نامیده می شود، در واقع نه انقلاب بلکه خیزشی سیاسی و عمومی علیه حاکمییت ِ استبدادی با هدف ِ برقراری ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی است. در واقع، خود ِ نوع و شیوه ی حکومتی ِ استبدادی ِ در قدرت است که ضد ِ خود یعنی دموکراسی ِ تاریخی- دورانی را ایجاب می کند و در دستور ِ کار ِ جامعه قرار می دهد. در این صورت، نتیجه وبرآمد ِ خیزش ِ عمومی قاعدتن باید تحقق ِ خواست و مطالبه اصلی و تاریخی ِ جامعه یعنی دموکراسی باشد. حال آنکه تجربه ی تاکنونی نشان داده با فروپاشی استبداد ِپیشین استبداد ِ تازه نفس جایگزین ِ آن شده است. دلیل ِ مهم ِ این جایگزینی که در سال ِ 57 هم ما شاهد ِ آن بودیم، یکی خود ِ استبداد ِ پیشین بود که باایجاد ِ فضای اختناق و سانسور و بگیرو ببند مانع ِ آگاهی رسانی و ترویج و اشاعه ی آگاهی های راستین و پلورالیسم ِ فکری و عقیدتی و سیاسی بدون ِ حصر و منع در جامعه بود،  دیگری ناآگاهی و توهم ِ « توده ها» نسبت به جایگزین، و نیز نبود ِ فرصت برای مطالعه و بررسی ِ دیدگاه ها و برنامه های مختلف و شناخت از مدعیان ِ کسب ِ قدرت از راست و چپ بود. بر چنین زمینه ای بود که شیخ فضل الله های عمامه به سر و آل احمدها و شریعتی های کراواتی اما متحجر اندیش گوی سبقت را از دیگر منتظرالحکومه ها ربودند و ضد ِ جمهوری ِ ضد ِ دموکراتیک شان را برجامعه حاکم نمودند.

ضد ِ جمهوری ِ اسلامی از همان ابتدای کسب ِ قدرت با رفراندوم ِ یک طرفه اش، تنها یک راه و یک انتخاب پیش ِ روی جامعه قرار داد: جمهوری ِ اسلامی یا همان رژیم سابق ِ سلطنتی. رژیم از راه رسیده ی تکیه داده بر قدرت ِ ویرانگر ِ« توده ها» ی به شدت متوهم و برخی نیروهای « ضد امپریالیست» می دانست کسانی که تازه از استبداد ِ سلطنتی رها شده اند تنها یک جایگزین ِ حاضر و آماده در عرصه ی سیاست و رهبری ِ جامعه را می شناسند و آن « پرچمداران» و مبللغان ِ اسلام سیاسی ِ مبارز است که در وجود ِ ملاها تجسم ِ عینی و عملی دارد. ملاهای با عمامه و بی عمامه می دانستند دارند روی فرش ِ قرمز ِ استقبال ِ میلیونی ِ تهرانی ها وارد ِ کاخ هایی می شوند که از رژیم پیشین برای شان به جا مانده و این بود که بی اعتنا به آن اقلییت دموکراسی خواهانی که در 1356 نخستین شعله ی خیزش را در باغ ِ سفارت ِ آلمان( شب های شعر ِ گوته) روشن کردند میخ ِ استبداد را از همان آغاز ِ راه بر دوش ِ استقبال کنندگان میلیونی که اکثرن از روستاییان و حاشیه نشینان بودند کوبیدند. غرض این است که با تاکید بر رابطه ی دوسویه ی استبداد و ناآگاهی بگویم اولن از استبداد ناآگاهی، و از ناآگاهی استبداد ِ مجدد برمی خیزد، ثانیین تنها در صورتی این معادله به هم می خورد که بعد از هر خیزش و تغییر رژیمی فرصت ِ کافی برای آگاه کردن ِ توده ها و خصوصن شهروندان ِ مستعد ِ آگاهی باشد تا بتوانند حکومتی را که فرصت فریب کاری و اجازه ی تجدید نیرو به نیروهای واپسگرا ندهد با تکیه بر آگاهی و اراده ی متحدِ خویش انتخاب نمایند. چرا که هر انتخابی در زمینه و شرایط ِ سترون از آگاهی وشناخت از نیروهای مختلف با دیدگاه های متفاوت، به سود ِ آن نیروی حاضر و آماده ای خواهد بود که پیش تر با داشتن ِ امکانات ِ تبلیغی توانسته برای خود در میان ِ توده های فاقد ِ شناخت و تشخیص ِ دروغین از راستین کسب ِ وجهه نماید و برای خود نیرو و سرباز ِ جانباز تربیت کند.

چپ ِ ناراضی از حکومت ِ کنونی و در کمین ِ قدرت، دقیقن از همان نظرگاه ِ فرصت طلبانه ی ملاهاست که بنا برخصلت ِ فرقه سازانه و فرقه گرایانه ی انحصار طلبانه و تمامییت خواهانه اش همان راه و روشی را در پیش گرفته که ملاها به ویژه از دهه ی 1330 تا به امروز داشته و به آن عمل کرده اند. یعنی هم در شرایط ِ استبداد و نبود ِ آزادی های سیاسی رشد و نمو کرده و هم از این نبود ِ آزادی و به ویژه نبود ِ آزادی ِ بیان که فرصت ِ برخورد ِ نظرات و دیدگاه های مختلف را از شهروندان سلب نموده سوء استفاده کرده تا خود را مدافع ِ کارگران و محرومان که اکثرییت جامعه را تشکیل می دهند معرفی کند. آخوندها هم در چنین شرایطی و با امکانات گسترده ای که در مساجد برای تبلیغ داشتند رشد و نمو کردند و جمعییت بزرگی رابا ایده های واپسگرایانه ی خود همراه و همسو نمودند.                                                                                                  ملاها چهل ویک سال قبل در شرایطی به قدرت رسیدند که منبر ِ مساجد تنها رسانه ی آنها در ایران بود، و اسلام ِ سیاسی دست ِ کم در ایران هنوز در قدرت بودن و آزمون پس دادن به جامعه ی تحول طلب را تجربه نکرده و جامعه نیز شناختی از آن نداشت. چهل و یک سال برای آزمون پس دادن ِ ملاها زیاد است، همان دو سه سال ِ نخست کافی بود که ماهییت ِ واقعی ِ رژیم ِ ملاها به جامعه نشان داده شود. به طوری که امروز غیراز متعصبان ِ مذهبی و وابستگان ِمستقیم به رژیم عددی بیش از یک یا حداکثر دو درصد جمعییت ِ کشور خواهان ِ ادامه ی موجودیت ِ رژیم نیستند. یعنی درست برعکس ِ چهل ویک سال قبل که شمار ِ رای آری دهندگان به حکومت ِ اسلامی به گفته ی خودشان 98 و دودهم در صد ِ واجدان ِ شرایط بود ، همین الآن اگر نظر خواهی و همه پرسی شود آرای آری و نه به رژیم بر عکس ِ آن زمان خواهدبود. اما، امروز وضعییت ِ چپ ِ خودجانشین گزین ِ رژیم ِ در حال ِ مرگ چگونه است، و آیا آنگونه که ادعا می کنند« تنها جایگزین ِ انقلابی ِ» رژیم اند؟                                               واقعییت این است که چپ ِ ضد ِ راست ِ حاکم، همان خصوصیات ِ دیروز و امروز ِ ملاها را در تبلیغات ِ سیاسی عقیدتی اش اشاعه می دهد. یعنی ضدیت با تجدد و دموکراسی ِ دورانی،و مردسالاری را که درگزینش ِ یک مرد هم برای رهبری ِ تشکیلات و هم اگر به قدرت برسند برای رهبری ِ مادام عمری ِ دولت و حکومت جزء جدایی ناپذیر ِ مرامنامه و نظامنامه ی سازمانی و حاکمییتی شان، و  خصوصییت ِ مشترک ِ آنان و ملاهای در حاکمییت است در کارنامه ی سیاسی تشکیلاتی ِ خود دارند.  خصوصییات ِ مشترک ِ غیر ِ دورانی و پیشاسرمایه داری که نه انکار کردنی اند و نه از مدعیان ِ کمونیسم توجیه پذیر. خصوصیت هایی که نه تنها توجیه پذیر نیستند بلکه به دلیل ِ ناهمخوانی ِ ادعا و واقعییت( عمل) می توان گفت عوامفریبی هم هست.

این که چپ ِ صدسال آزمون پس داده و مردود شده ی تاریخ اصرار دارد در شرایطی کسب ِ قدرت نماید- قدرتی که تاریخن به یک طبقه تعلق دارد و نه به یک فرقه یا دارودسته- که دموکراسی و آزادی های سیاسی درایران وجود ندارد، غیر از این نیست که می داند در صورت ِ وجود ِ این آزادی ها تمام ِ نقشه ها و خواب و خیال شان برای یک حاکمییت ِ انحصاری ِ بی منازع ِ مادام عمری نقش ِ بر آب خواهد شد. یعنی همان ترسی که هم اکنون رژیم ِ ملاها از رفراندوم برای برود یا بماند دارد. چون نتیجه رفراندوم ِ را به خوبی می داند که باید برود. اما چه به همه پرسی تن دهد چه ندهد دیریا زود رفتنی است. چرا که این، حتمییت ِ جبر ِ تاریخی-دورانی ِ دیالکتیک ِ دموکراسی و خودکامگی( استبداد) است.

ایران ِ بعد از حکومت ِ اسلامی عرصه گاه ِ مناسبی برای محک زدن ِ ادعای چپ است. چرا که در نبود ِ استبداد و وجود ِ آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی ، برخلاف ِ سال ِ 57 دیدگاه های مختلف به میدان خواهند آمد و هم چپ هم راست( لیبرال دموکرات ها و نه روحانیت ِ امتحان داده و مردود شده و بیرون انداخته شده از گردونه ی هرگونه رقابت ِ تاریخی) فرصت خواهند داشت مواضع ِ سیاسی و برنامه های خود برای اداره ی کشور را در معرض ِ دید و داوری ِ همه گان قرار دهند.( در اینجا نامی از مارکسیست ها نبرده ام، چراکه مارکسیست ها هرگز به دنبال ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی و ریاست برجامعه درهیچ شرایطی نیستند، و دموکراسی و آزادی های سیاسی را فقط برای ترویج ِ تئوری های علمی- ماتریالیستی و آموزش ِ تئوریک دادن به جامعه ی تحول خواه و طبقه ی کارگر ِ کارگزار ِ تاریخ برای خود سازماندهی و خود گردانی می خواهند). در این صورت چپ ناگزیر خواهد بود یا خود را با شرایط ِ نوین ِ دموکراتیک وفق داده و تن به انتخاب ِ اکثرییت دهد، یا آنکه با تکیه بر زور رو در روی خواست ِ اکثرییت که برگزاری ِ انتخابات ِ آزاداست قرارگیرد. اما اگر تن به دموکراسی داده و برنامه ی راهبردی اش در هر دو عرصه ی سیاسی اقتصادی را در معرض ِ دید و داوری ِ عموم قرار داد آنگاه خواهد دید چندان نیازی به افشاگری ِ مخالفان ِ سیاست های ازپیش تعیین شده و الگوبرداری شده  اش از «کشورهای برادر» نیست . زیرا خود ِ الگوهای یک قرن اجرا شده در آن کشورها که حاصلی جز تعمیق مناسبات ِ پدرشاهی و مردسالارانه در سیاست و فقر ِ اکثرییت و رفاه ِ اقلییت دراقتصاد نداشته افشاگر ِ نیات ِ واقعی ِ آنان و معیاری برای قضاوت ِ جامعه خواهد بود. ضمن ِ آنکه مارکسیست ها نیز از فرصت و آزادی ِ بیان ِ به دست آمده استفاده کرده تا  با بررسی ِ نظرات وانطباق ِ آن با عملکردهای صدساله ی هم در حاکمییت و هم در اپوزیسیون بودن شان آنها را نه در غیاب بلکه درحضور ِ کارگران و زحمت کشان زیر ِ سوآل بکشند و از آنان خواهان ِ پاسخگویی به چرایی ِ تحریف هاووارونه سازی ها در آموزه های مارکسیستی باهدف منطبق ساختن ِ آن با اهداف ِ فرقه گرایانه ، قدرت طلبانه و تمامییت خواهانه ی خویش باشند. ازجمله مهم ترین ِ این چرایی ها که باید برای آگاهی جامعه به آن پاسخ داده شود، همسویی ِ نظری و عملی با رژیم ِ ملاها در مناسبات ِ بین المللی، و این که چرا با تمام ضدییت ِ سیاسی شان با رژیم، با دولت های دوست و حامی ِ رژیم همنوایی و همپیوندی ِ ایدئولوژیک داشته و دارند. ضمن ِ آنکه به آنها توضیح داده شود تا اگر نمی دانند بدانند سرچشمه ی نظری ِ این موضع گیری به نفع ِ رژیم ، در تز ِ ارتجاعی ِ سه جهان ِ لنین نهفته است که به آنها نیز به ارث رسیده. تزی که معتقد به سه جهان ِ امپریالیستی، سوسیالیستی،وکشورهای در حال ِ توسعه است و به موجب ِ آن کشورهای درحال ِ توسعه باید با کشور(های) سوسیالیستی علیه اردوگاه ِامپریالیسم متحدشوند. تزی که بعدتر مائوتسه تونگ با قرار دادن ِ خود ِ شوروی در صدر ِ اردوگاه ِ امپریالیسم، چین را دوست و متحد ِ کشورهای درحال ِ توسعه و اروپا و آمریکای «کم تر امپریالیست!» تغییر ِ جهت داد ، و دیده ایم که روحانییت نیز اگرنه با برداشت ِ چپ ِ خودکمونیست نام ، که با درک ِ دینی مذهبی ِ ضد ِ تجدد و تمدن ِ خود،  همین تز ِ ارتجاعی ِ مناسب با استبداد ِ ولایتی خلافتی ِ مختص ِ جامعه های کم توسعه یافته را با عناوینی همچون استکبار و استضعاف در ایران به کار گرفت و مخالفان ِ« ضد ِ انقلاب» ِ خود را باتکیه بر آن قلع و قمع نمود.    باچنین درک و برداشت ِ غیر ِ علمی و غیر ِ تاریخی از جامعه ی انسانی و تحولات ِ اجتماعی، و نقش ِ تعیین کننده ی نیروهای پیشرو وتحول طلب و تکامل گرا در این تحولات است که هم چپ ِ سه جهانی و هم روحانییت ِ واپسگرا- به دلایلی که گفتم-کشورهای کم توسعه یافته و بالاخص ایران را حیاط خلوت ِ خود می پندارند که هرگاه اراده ی معطوف به قدرت شان ایجاب نمود آنجا را بدون ِ رضایت ِ صاحبان ِ اصلی و تاریخی ِ آن تبدیل به تیول ِ دارو دسته ی خویش کنند. چنین بود که روحانییت ِ تمامییت خواه سال ِ 57 سوار بر« طیاره»ی همان امپریالیسم یا به زبان ِ آنان استکبار ِ جهانی مثل ِ بلای آسمانی از راه رسید و میخ ِ خیمه و« خر»گاه اش رابرسراسر ِ « حیاط ِ خلوت» اش کوبید و چهل و یک سال است دم و دستگاه ِ ارباب رعییتی ِ خود را درآن پهن کرده و برآن آن خدایگانی می کند.                                                چپ ِ تمامییت خواه ِ ضد ِ دموکراسی و ضد ِ رفراندوم و ضد ِ آزادی ِ انتخاب که بی دلیل کارگران و زحمت کشان را متحد ِ طبیعی ِ خود در حیاط ِ خلوت اش می داند، از جایگاه ِ فرقه سالارانه ی به ظاهر غیر ِ مذهبی و کمونیستی اما در واقع ایده آلیستی است که با ملاهای حاکم اشتراک ِ موضع ِ سیاسی و حتا ایدئولوژیک دارد.- یادمان باشد که مارکس در نامه به ژان باپتیست شوایتزر درباره ی لاسال ِ فرقه ساز و فرقه گرا نوشت فرقه گرایی نوعی مذهب است-. برداشت ِ ما از این سخن ِ مارکس با توجه به شناختی که از چپ و راست دست ِ کم در ایران داریم،این است که این دو نحله ی فکری عقیدتی در یک تلاقی گاه و بزنگاه ِ تاریخی ِ تعیین کننده وجه ِ مشترکی دارند که مهم ترین و اصلی ترین مشخصه ی آن ایجاد ِ سد و مانع بر سر ِ راه ِ پیشرفت و تکامل ِ قانونمند ِ جامعه ی انسانی و خصوصن جامعه وکشوری است که آن را حیاط ِ خلوت ِ اراده ی معطوف به قدرت ِ خویش می دانند. «حیاط ِ خلوت» ی که با فروپاشی ِ استبداد ِ کنونی، صاحبان ِ اصلی و تاریخی اش هرگز نباید اجازه دهند زیر ِ سلطه ی یک دار و دسته ی قدرت طلب ِ سرکوبگر ِ تازه نفس در آید، بلکه تبدیل به عضو همبسته ای از جامعه ی انسانی گردد تا با در پیش گرفتن ِ ساز و کارهای دموکراتیک ِ همساز با این دوران ِ تاریخی، بتواند عقب مانده گی ِ خود را هم در مناسبات اجتماعی اقتصادی ِ داخلی، و هم در مناسبات ِ بین المللی جبران نموده و همتراز و همسو با دیگر جامعه های انسانی در مسیر ِ پیشرفت و تکامل قرار گیرد و واجد ِ شرایط ِ گذار به مرحله ی عالی تر ِ تاریخی شود.

افزوده: طبقه ی کارگر خودش به عنوان ِ سوژه ی تاریخی، نماینده و کارگزار ِ جامعه برای فرابرد ِ آن به سوسیالیسم است. این که عده ای با هدف ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی در یک تشکیلات ِ جدا از طبقه جمع شوند و خود را سوژه و کارگزار ِ انقلابی بنامند که تاریخن متعلق به آنها نیست، معنایی جز این ندارد که مبارزه ی طبقاتی و کارگزاری ِ آن را با سیستم ِ پیمانکاری و رابطه ی کارفرما و پیمانکار درنظام ِ سرمایه داری عوضی گرفته اند که در آن یک پیمانکار ِ اصلی و چندین پیمانکار فرعی وجود دارد که هرکدام در مناقصه (مبارزه!) برنده شد این حق را برای خود قائل است که طرح ِ ازپیش آماده ای را که در ذهن ِ خود دارد عملی نموده و به صاحب ِ کار تحویل دهد! دقیقن مانند ِ آخوندها که خود را نماینده و کارگزار ِ خدا بر روی زمین می دانند که به موجب ِ پیمانی که با اوبسته اند، ماموریت دارند بهشت و دوزخ ِ او را برطبق ِ طرح ِ از پیش مقدر ِ الهی  به مزایده ی خمس و زکات( منافع ِ اقتصادی) بگذارند و خود از منافع و مزایای آن به وکالت از سوی کارفرما منتفع گردند!

اما، اگر صد سال ِ قبل کسب ِ قدرت ِ سیاسی به نیابت و به زور ِ سفسطه و تحریف ِ مارکسیسم توجیه شدنی بود- که نبود- امروزه با اینهمه پیشرفت ِ علم و تکنولوژی، و وجود ِ رسانه های ارتباط ِ جمعی و دانش و شناخت ِ انسانی،دیگر نمی توان به آسانی با تحریف و سفسطه گری یک دارو دسته ی صد یا دویست یا حتا ده هزار نفری را به صرف ِ داشتن ِ اراده ی مشترک( تشکیلات) و هدف ِ مشترک( کسب ِ قدرت ِ سیاسی) نماینده و کارگزار ِ طبقه ای دانست که از بطن ِ تاریخ و نظام ِ سرمایه داری برآمده و خود ِ تضاد ِ دورانی ِ کار و سرمایه او- و فقط او را- مامور ِ حل ِ این تضاد نموده و نه هیچ دار و دسته یا حتا طبقه ی دیگری را. همچنان که روحانییت ِ مدعی ِ کارگزاری ِ ماوراء الطبیعه نیز آن چنان که علوم ِ طبیعی، تجربی، و انسانی نشان داده و ثابت نموده، نمی تواند نماینده و سخنگوی آن «نیرو»یی باشد که نه مادییت، و نه زبان و الفاظ دارد که به هیچ انسانی از سوی خود وکالت و نیابت دهد، چه رسد به آنکه او را مامور ِ برقراری ِ حکومت ِ اسلامی و مناسبات ِ قرون ِ وسطایی ِ خدایگان بندگی در عصر ِ سرمایه داری کرده باشد!                                                          

آلترناتیو ما کارگران برای سرنگونی سیستم سرمایداری و نابودی رژیم جمهوری اسلامی در ایران چیست؟

آلترناتیو ما کارگران برای سرنگونی سیستم سرمایداری و نابودی رژیم جمهوری اسلامی در ایران چیست؟

 

" ما آلترناتیومان شورایی و جمعی است  و فرد محور نیستیم، فرد طلب نیستیم، فردطلبان و ناسیونالیست  و نژاد پرستان و مرتجعین خودشان را به ما نچسبانند. آلترناتیو ما شوراهای کارگری است.، یعنی جمعی تصمیم می گیریم برای سرنوشت خودمان.، از پایین حکم صادر می کنیم  هر چه از بالا زدند توی سرمان بس است. حالا ما تعیین تکلیف می کنیم، 3 سال شرکت را چاپیدند، دولت با تمام قدرت پشتش بوده، بسه اقا، الآن امدین آقایان دیگر وقت تونو نمی گیریم، ببینید شوراها را تمرین کنیید، ما شکلش را درست کردیم، توی هر اداره ای نماینده انتخواب کردیم، آلآن مثلن یک تصمیم عمومی است و همگی تصمییم می گیریم و ......"  اسماعیل بخشی

 

اما می عده ای سوال می کنند، که چرا انقلاب نمی شود؟

 

 راستی راستی چرا انقلاب نمی شود؟ وضعیت کنونی جامعه پر از تلاطم و نابسامانی های، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی است، استثمار سرمایه درسطح جامعه حاکم است و کارد به استخوان  اکثریت مزدبگیران رسیده است، اما چرا انقلاب نمی شود؟ جامعه آبستن یک وضعیت اضطراری است، اما چرا انقلاب نمی شود؟. حتمن می  باید اتفاقی بیفتد، این اتفاق آرزوی روشنفکران است و اقشار مختلف غیر کارگری در ایران مثل ( مجاهدین سلطنت طلبان، لیبرال ها و ... است)، همه در انتظار این واقعه هستند. اما کارگران این واقعه را می دانند، آرزویش را نمی کنند و در انتظارش نمی مانند، بلکه می دانند که امکان پذیر است و در حال شدن است و دارد اتفاق می افتد. مشام گارگران و مزد بگیران ضد سرمایه در این زمینه  بهتر از مشام روشنفکران و آرزوکنندگان کار می کند وهمچنین  تیز تر است. به روشنی روز همکا ران  و هم رزمان ما، کارگران هفت تپه ویکی از نمایندگان آنها، همکار عزیز اسماعیل بخشی، سپیده ی قلیان ها و....   وضعیت اضطراری وزنگ خطر انقلاب را برای رژیم سرمایه داری اسلامی به صدا در آورده اند. همکار عزیز اسماعیل بخشی در یکی از فراخوان ها و صحبت هایش برای خروج از ناسامانی های جامعه وبخصوص وضعیت نابسامان کارگران هفت تپه  به این شیوه فرا خوان اداره ی شورایی را  به همه داده است: " ما آلترناتیومان شورایی و جمعی است  و فرد محور نیستیم، فرد طلب نیستیم، فردطلبان و ناسیونالیست  و نژاد پرستان و مرتجعین خودشان را به ما نچسبانند. آلترناتیو ما شوراهای کارگری است.، یعنی جمعی تصمیم می گیریم برای سرنوشت خودمان.، از پایین حکم صادر می کنیم  هر چه از بالا زدند توی سرمان بس است. حالا ما تعیین تکلیف می کنیم، 3 سال شرکت را چاپیدند، دولت با تمام قدرت پشتش بوده، بسه اقا، الآن امدین آقایان دیگر وقت تو نو نمی گیریم، ببینید شوراها را تمرین کنیید، ما شکلش را درست کردیم، توی هر اداره ای نماینده انتخواب کردیم، آلآن مثلان یک تصمیم عمومی است و همگی تصمییم می گیریم و ......"  بر گرفته از یوتیوبه you tube   ها و مرتجعین با  و تمام حاکمیت را به چا

مدت هاست کارگران هفت تپه ، فولاد، آذر آب، هپکو  و اکثرمزد بگیران برای مطالبات خود به اعتصاب و تظاهرات های خیابانی دست می زنند و بخشن هنوز مشغول اعتراضات خیابانی هستند. بیکارساز، تورم بیخانه مانی  روز به روز اوج می گیرد، اما چرا انقلاب نمی شود؟

اما بر خلاف انقلاب شکست خورده ی 57،  این با ر طبقه ی کارگر و مزد بگیران ضد سرمایه می خواهند با نیروی خود  سرنوشت خود  را از پایین با دموکراسی مستقیم تعیین وبدست بگیرند.

حکم زندان کارگران هفتبه از سوی دولت سرمایه وسرمایه داران نشاندهنده ی این است، که هر گونه چانه زنی برسر مطالبات کارگران بدلیل برآمد مبارزه یه طبقاتی  طبقه ی کارگر و مزدبگیران از یک سو و ناتوانی  سیاسی اقتصادی طبقه ی سرمایه دار در ایران در جوابگویی به مطالبات اقتصادی وسیاسی طبقه ی مزد بگیر ضد سرمایه حدودن  به پایان رسیده است. بی کفایتی و وحشت رژیم سرمایه با عقب نشینی یکی از قاتلان و چهره ی مخوف قضایی رژیم سرمایه به تصمیم حکم زندان کارگران هفت تپه ، اسماعیل بخشی و همچنین سپیده ی قلیان، عسل محمدی،ساناز الهیاری، امیر امیرقلی،امیر حسین محمدی و محمد خنیففر. نشان دهنده ی این است که ما باید به تعرض انقلابی را علیه رژیم شدت بخشیم.

دیگر درنگی نیست که به دنبال چه باید کرد  و آلترناتیو روشنفکری بگردیم.

آلترناتیو در مقابل سیستم سرمایه داری موجود را خود کارگران حاکمیت شورایی در جامعه می دانند.

اما چه باید کرد؟

همانطوریکه بطور اختصار وضعیت بدون برو و برگرد سیاسی و اقتصادی ایران را در بنبست  و بدون راه وچاره برای خروج از بحران برای سرمای داری در ایران بوسیله ی این دولت می دانیم. تنها راه برای ما کارگران ومزد بگیران ضد سرمایه این می تواند باشد، که با تسخیر کار خانه ها ومؤسسات دولتی وغیر دولتی و در هم کوبیدن ماشین دولتی رژیم سرمایه داری اسلامی اداره ی سیاسی و اقتصادی جامعه را با ایجاد شوراهای انقلابی کارگران ومزدبگیران ضد سرمایه در سراسر جامعه بدست گیریم.

 

نابود باد سیستم سرمایه داری و رژیم جمهوری اسلامی در ایران

زنده باد حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران ومزد بگیران ضد سرمایه

زنده باد انقلاب

زنده باد سوسیالیسم

علی برومند

12.09.2019

 

 

 

دروغ بزرگ یازده سپتامبر

دروغ بزرگ یازده سپتامبر

تبهکاری دولت در سایه با اجرای سینماگران هالیوود

جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات و دروغ‌پردازی رژیم فاشیستی آلمان هیتلری می‌گفت: «دروغ هر چه بزرگتر باشد، باورش به همان نسبت برای توده‌های مردم آسان‌تر است».

دروغ‌های بزرگ بمثابه بن‌مایه جنگ روانی اساسا برای ارعاب و ایجاد هرج‌ ومرج روانی در میان نیروهای دشمن، و همچنین، برای تحریک و تهییج افکار عمومی در جهت حمایت از هدف مورد نظر دروغ‌پرداز ساخته و پرداخته می‌شوند. دروغ‌پرداز قبل از همه، این موضوع را مد نظر قرار می‌دهد که، بمصداق ضرب‌المثل معروف، «از مرگ بگیر تا به تب راضی شود». بعبارت دیگر محاسبه می‌کند، که دروغ هر چه بزرگتر باشد، توده‌های مردم حتی اگر اینجا و آنجای آن را مورد تردید قرار دهند، بالآخره، چهارچوب کلی‌اش را باور خواهند کرد.

هنگام صحبت از کاربست تاکتیک دروغ بزرگ،  رخدادهای ١١ سپتامبر سال ۲٠٠١ نیویورک و واشینگتن را می‌توان بعنوان یکی از برجسته‌ترین نمادهای آن بحساب آورد. چرا که سؤالات متعددی در رابطه با آنها تاکنون بی‌پاسخ مانده و از سوی رسمی‌های آمریکا عملا نه تنها هیچگاه پاسخ روشنی به آنها نداده‌اند، بلکه، همچنان بر مدعیات گمراه‌کننده خود پای می‌فشارند. در چنین حالتی، مشکل بتوان بر اساس مدعیات واهی مقامات امپریالیسم آمریکا به واقعیت حادثه، طراحان اصلی و عوامل اجرایی واقعی آنها پی برد. ادعای کلی مقامات امپراطوری تا کنون چنین است که گویا «تروریست‌های اسلامی» به رهبری اسامه بن‌لادن ١۴، کمی بعد، ١١ و یک کمی بعدتر، ۵ فروند هواپیمای مسافری آمریکا را بطور همزمان ربودند و برخی مراکز «حیاتی» امپراطوری دروغ و جنگ، از جمله، برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی و پنتاگون را بواسطه آنها هدف حمله قرار دادند...

در اینجا، بنظر می‌رسد یافتن پاسخ به چند سؤال ذیل بسیاری از جوانب تاریک واقعه ١١ سپتامبر سال ۲٠٠١ را  روشن خواهد کرد:

ــ چرا وقتی که حداقل پنج هواپیما بطور همزمان از مسیر پرواز خارج شدند، برج مراقبت فرودگاه‌ها، سامانه‌های ردیابی ارتش و پدافند عامل آمریکا بسرعت واکنش نشان نداد؟

ــ به چه دلیل ۵ فروند هواپیمای مسافری همزمان از باند فرودگاه به پرواز درآمدند؟

ــ چگونه ممکن بود گروه‌های تروریستی سه- چهار نفری با چاقوهای کاغذبری پنج هواپیما را بطور همزمان ربوده باشند؟

ــ در تاریخ هوانوردی زیاد اتفاق افتاده که هواپیما در اثر اشکال فنی یا برخود به مانع و یا به هر علت دیگر سقوط کرده و معمولا آتش گرفته است. با این حال، هیچ موردی در تاریخ هوانوردی وجود ندارد که هواپیما بطور کامل سوخته و به خاکستر تبدیل شود، بطوری که حتی جعبه سیاه مقاوم آن در مقابل ضربه و درجه حرارت بالا بطور کامل پودر شده باشد. بنا بر این، چرا تا کنون لاشه هیچیک از هواپیماها که جای خود، جعبه سیاه هیچیک از آن‌ها یافته و رمزگشایی نشده است؟

ــ بفرض محال اگر قبول کنیم، که از تعداد حداقل ۵ هواپیمای ربوده شده، دو فروند آنها برجهای دوقلو و یکی دیگر، پنتاگون را مورد هدف قرار داد. با این فرض، پس چرا از سرنوشت دو هواپیمای دیگر هیچ خبر و اطلاعی در رسانه‌های جمعی انتشار نیافت؟ 

ــ چرا متخصصان امر در آمریکا اعلام نمی‌کنند که لاشه هواپیما و جعبه سیاه آن در کدام درجه حرارت به خاکستر تبدیل می‌شود؟

ــ آیا در اثر سوختن مخزن سوخت هواپیما درجه حرارت به ٣٠٠٠ درجه سانتیگراد (درجه حرارت آتشفشان) می‌رسد؟ اگر اینطور بوده، پس چرا قطعات سیمانی و فلزی خود برج‌ها به پودر تبدیل نشدند؟

ــ چرا پاسپورت‌های کاغذی «تروریست‌ها» در میان آوار برجها سالم بدست آمدند، اما لاشه هواپیماها، بویژه، جعبه سیاه آنها پودر شده، به خاکستر تبدیل گردیدند؟ 

ــ دلیل اینکه همه دوربین‌های خبری روی طبقات فوقانی برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی متمرکز بوده و لحظه اصابت هواپیماها به آنها را ثبت کردند، چه بود؟

ــ تصاویر بندرت منتشر شده از محل ادعایی اصابت هواپیما به پنتاگون حاکی از آنند که در دیوار آن حفره‌ای تقریبا به قطر یک توپ فوتبال ایجاد شده است. اما در آنجا نیز نه از لاشه هواپیما اثری بود و نه از آتش‌سوزی و جعبه سیاه آن خبری! پاسخ این معما چیست؟

ــ تصاویر و فیلم‌های منتشره گواهی از آن می‌دهند که هواپیماها به طبقات فوقانی برجها کوبیده شده، اما آنها از پائین فروریختند. راز این واقعه را بر اساس کدام قانون فیزیک می‌توان توضیح داد؟

ــ تا آنجا که روشن است تا کنون هیچ مقام مسئول یا رسانه جمعی مدعی نشده که برج ۴۷ طبقه «سالومان برادرز» واقع در نزدیکی مرکز تجارت جهانی با هواپیمای ربوده شده توسط «تروریست‌های اسلامی» مورد هجوم قرار گرفته است. پس چرا همین برج ۸ ساعت پس از سقوط برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی بطور کامل تخریب گردید؟ و چگونه تخریب گردید؟

ــ آیا در میان مجموعا ۲۹۹٣ نفر کشته شدگان این حادثه، حتی یک نفر از میلیاردرها، بویژه، از صهیونیست‌ها وجود داشت یا همه کشته شدگان شامل کارکنان بخش‌های خدماتی برجها، انسانهای عادی و شهروندان کشورهای مختلف بودند؟

ــ اگر «تروریست‌های اسلامی» واقعا قصد داشتند ضربه سیاسی به آمریکا بزنند، چرا ساختمان‌های کاخ سفید، مجالس کنگره و سنای آمریکا را که منشاء و مبداء همه جرم و جنایت در جهان هستند، هدف قرار ندادند؟ و یا اگرقصد داشتند ضربه مالی- اقتصادی به آمریکا وارد آورند، چرا بانکهای وال استریت، بانک فدرال رزرو و چاپخانه دلار که با چاپ ۲۴ ساعته کاغذ بخش اصلی ثروت‌های بشریت، بویژه، دارایی‌های خلق‌های خاورمیانه مسلمان را چاپیده و می‌چاپند، مورد حمله قرار ندادند؟

ــ ...

بنا بر آنچه ذکرش رفت، تا حدود زیادی معلوم می‌شود که رویدادهای ١١ سپتامبر سال ۲٠٠١ نیویورک و واشینگتن با توجه به اینکه مقامات آمریکا برغم گذشت ١۸ سال از وقوع آن، هنوز هیچ پاسخی به سؤالات منطقی و در عین حال ساده فوق نداده‌اند، یکی از برجستته‌ترین نمونه همان دروغ‌های بزرگ بوده است.

در این صورت، بجرأت می‌توان گفت که در حادثۀ ١١ سپتامبر سال ۲٠٠١ هیچ هواپیمایی بواسطه «تروریست‌ها» ربوده نشده و به هیچ جایی هم اصابت نکرده است. باحتمال قریب به یقین، این حوادث برای مقابله با بحرانهای ساختاری اقتصادی- مالی، سیاسی و اجتماعی نظام سرمایه‌داری، طبق برنامه دولت در سایه بشکل مین‌گذاری در پایه برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی روی داده و بعید هم نیست که صحنه‌های اصابت هواپیماها به طبقاتی بالایی برجها و آتش گرفتن آنها را و همچنین، حمله ساختگی به پنتاگون را سینماگران هالیوود شبیه‌سازی کرده‌‌ باشند.

با این اوصاف، بی‌خیالی مقامات رژیم آمریکا در مقابل سؤالات فوق‌الذکر از یکسو و از سوی دیگر، شروع دور جدید تهاجمات استعماری- تروریستی مرئی و نامرئی امپریالیسم جهانی بسردمداری امپراطوری آمریکا بعد از حادثه ١١ سپتامبر به افغانستان و متعاقب آن، به ده‌ها کشور دیگر جهان، حقانیت این مدعای مستدل و منطقی را ثابت می‌کند، که حادثه ١١ سپتامبر سال ۲٠٠١ واشینگتون و نیویورک از پیش طراحی شده بوده و طراحان، آمران و عاملان آن را باید در میان هیأت حاکمه ایالات متحده آمریکا جست نه در خاورمیانه اسلامی و یا هر کشور دیگر.

https://eb1384.wordpress.com/2019/09/11/

ا. م. شیری

۲۱ شهريور- سنبله ۱٣۹۷

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٤ ...قسمت٤)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

 

      
   
 
   
  
 

 

فصل چهارم؛زنان چريك

قسمت چهارم

 

 

 

    
   
  
 

 

 

فصل دوم (از سه خرداد تا اواخر خرداد ۱۳۵۰)

بخش اول: تشريح اوضاع و آغاز مرحله دوم

تيم ‏بندى سازمان در اين مرحله به قرار زير بود:

۱- تيم مسعود

۲- تيم قاسم

۳-واحد بررسى فعاليت مجدد روستا

۴- محافل سمپات كه در ارتباط با عباس مفتاحى بودند.

كار در روستا

كار در روستا به نتيجه نرسيد. ارزيابى‏ هاى اوليه عباس مفتاحى از داده ‏هاى اردشير داور (اولين رابط سازمان مجاهدين با چريك ‏ها كه فردى نيمه ‏مذهبى بود) براى شروع عمليات در جنگل ‏هاى شاهرود ذهنى بود و قابل تحقق نبود.

داور نيز در اوايل تابستان ۵۰ دستگير شد و به ‏علت خويشاوندى با ثابتى۱ و همكارى با ساواك مدتى بعد آزاد شد.

و اما مشكلات اين مرحله:

۱- وضعيت سازماندهى خوب نبود.

۲- وضعيت سلاح خوب نبود.

۳- به‏ علت كمبود مهمات تمرين براى تيراندازى بد بود.

اما در زمينه ساخت بمب‏ هاى باروتى با بوشن چدنى لوله‏ كشى، نمره‏ سازى، كار با مواد منفجره و بمب‏ هاى ساعتى پيشرفت‏ ها خوب و چشم‏گير بود.

بخش دوم: ايده‏ ها و طرز تفكر غالب در مرحله دوم

روحيه سازمان على ‏رغم ضربات نيروى هوايى (شهادت پويان) و خيابان طاووسى (شهادت اسكندر صادقى‏ نژاد) خوب بود. همه بيشتر به نتايج استراتژيك قضايا فكر مى‏ كردند. اما مسعود به دقت در پى يافتن علل تاكتيكى و تكنيكى ضربات بود، اما به ‏علت كمبود اطلاعات به نتايج مشخصى سازمان نمى ‏رسيد. مشغله اصلى در اين مرحله سازماندهى بود نه عمليات اما اين ايده در سازمان بود كه جشن‏ هاى شاهنشاهى به ‏علت اهميت بين ‏المللى براى جنبش بايد به‏ هم مى‏ ريخت.

طرح ‏ها

۱-اشغال كارخانه ‏ها و صحبت با كارگران

۲-انجام عمليات در رابطه با منافع مشخص كارگران

يك نكته درست

حمید اشرف در اينجا به نكته درستى اشاره مى ‏كند طرح يك ايده به ‏معناى اجرايى شدن آن نيست. اين فاصله را امكانات عملى سازمان پر مى‏ كند. دادن طرح ده درصد كار است در اينجا اشرف با سوبژ كتيويسم و ماركسيست ‏هاى تفسيرگر مرزبندى مى ‏كند.

فعاليت در روستا

در مرحله دوم ايده فعاليت در روستا به دو علت طرح شد:

۱-ناموفق بودن سازمان در سازماندهى همه افراد در شهر

۲- تأثير بسيار زياد عمليات در نواحى كوهستان‏ هاى شمالى مقارن جشن‏ هاى شاهنشاهى

عباس مفتاحى و مسعود احمدزاده موافق اما قاسم (حميد اشرف) مخالف بود. علت مخالفت قاسم عملى نبودن اين ايده بود به دو علت:

۱- كافى نبودن امكانات سازمان

۲- نبود نيروى آماده براى ايجاد يك واحد ورزيده

اما مسعود معتقد بود سازمان امكانات و نيروى لازم را دارد.

ارزيابى قاسم بر اين بود كه براى عملى شدن اين ايده امكانات زير ضرورى است:

۱- يك شبكه حمايت محل براى تأمين نيازهاى لجستيك (برنج، نمك، شكر، پوتين و وسايل)

۲- يك شبكه رابط بين شهر و روستا براى تأمين وسايل

۳- حداقل شش كادر ورزيده و آشنا به زندگى در كوه و جنگل

۴-حداقل يك قبضه مسلسل و سلاح‏ هاى كمرى خوب

۵- گسترش افراد در يك ماه به ۱۲-۱۰ نفر با سلاح كافى

قاسم (حميد اشرف) معتقد بود كه سازمان فاقد امكانات لازم براى اين حركت است. مضاف بر اين‏كه دشمن هوشيار شده است و هر نوع تحركى را سركوب مى‏ كند، اما مسعود معتقد بود كه تجربه سياهكل نبايد مانع انجام حركت‏ هاى بعدى بشود.

طرح حميد اشرف

طرحى كه اشرف تهيه كرد مبتنى بر اين بود كه در اواخر مرداد:

۱- تداركات لازم انجام شود.

۲-افراد آماده شوند.

۳-نيروهاى سمپات در نواحى شمال فعال شوند.

۴-سلاح به ميزان كافى تهيه شود.

ضمناً در نظر بود با ايجاد پشت جبهه ‏اى در نواحى جنگلى نيروهاى شهر بتوانند از طريق ارتفاعات شمالى تهران خود را به نواحى البرز مركزى برسانند و با استفاده از انبارك‏ ها و وسايل تهيه شده به ‏طور اضطرارى در اين نواحى مشغول به فعاليت شوند.

در نيمه خرداد هنوز هيچ قدمى برداشته نشده بود پس بايد كارهاى زير انجام مى‏ شد:

۱-فرستادن آشتيانى به فلسطين براى آوردن سلاح

۲- فعال كردن سمپات‏ هاى شمال

۳- سازماندهى تيم تداركات و ارتباطات در شهر

۴- راه ‏اندازى تيمى براى انبارزنى

ارزيابى اشرف در اين مرحله بدين شكل است كه شروع حركت در اواخر مهر غلط و ذهنى بود و با واقعيات تطبيق نمى ‏كرد.

 

بخش سوم: نحوه سازماندهى

۱- جمشيدى به «واحد بررسى فعاليت مجدد در روستا» منتقل شد. جمشيدى، حسن سركارى، منوچهر بهايى‏ پور جزء اولين گروه اعزامى بودند.

۲-تيم شناسايى اوليه و انبارزنى متشكل از دكتر چنگيز قبادى، بهرام قبادى و مهرنوش ابراهيمى درست شد.

۳-سلمان‏ نژاد دچار سوختگى شد و به شهادت رسيد.

۴-تيم شماره يك مسعود متشكل بود از: مناف فلكى رقيه دانشگرى، احمد زيبرم، اسداله مفتاحى كه در خانه مجيد بودند.

۵- تيم شماره دو مسعود متشكل بود از: مجيد احمدزاده، حسن نوروزى، حاجيان سه ‏پله كه در خانه خيابان طوس بودند.

۶- تيم شاخه مشهد و تبريز سازمان نيافته بودند.

به ‏علت به ‏هم خوردن تيغه ‏بندى تشكيلات، سازمان در وضعيت آسيب ‏پذيرى بود تا نيمه دوم مرداد كه ضرباتى به سازمان وارد شد.

بخش چهارم: وقايع و رويدادها

اثرات ضربه نيروى هوايى

۱- معوق ماندن برنامه ‏هاى پيش ‏بينى شده

 ۲- كاهش كادرهاى باتجربه

۳-بى ‏ارتباطى قسمتى از رفقاى سازمان نيافته با سازمان (از جمله رفقاى مشهد)

اشكالات

ارتباطات درهم و برهم بود. و از نظر امنيتى هيچ كنترلى نبود. سازمان در اينجا با سه مشكل روبه ‏رو بود:

۱- كم ‏مايگى طبيعى افراد

۲- كمبود افراد باتجربه

۳- در دستور بودن كارهايى بالاتر از توان سازمان

ضربه خوردن تيم فنى

تيم فنى كه از اعضاى مخفى شده گروه تبريز بود. و ارتباط آن‏ها با رفيق اسكندر بود قبل از ارتباط ‏گيرى مجدد ضربه خوردند.

ضربه خوردن تيم قبادى

اين تيم چهار بار به مناطق شمالى براى انبارك ‏زنى رفت، اما در آخرين سفر به ‏علت بى ‏احتياطى دچار ضربه شد.

 

درگيرى در شهر گرگان

روز بعد بيستم خرداد۱۳۵۴ يكى از چريك ‏ها در اجراى قرارش در امامزاده شهر گرگان مورد سوءظن مأموران سازمان امنيت گرگان قرار مى‏ گيرد. لندرور ساواك به‌طرف او مى‏ آيد و مأموران سعى در دستگيرى او مى‏ كنند درگير مى‏ شوند و چريك فدايى مأمور را با گلوله مضروب مى‏ كند مأموران با فرياد آى دزد آى دزد از مردم مى‏ خواهند تا او را دستگير كنند. و چريك فدايى با فرياد مرگ بر شاه و زنده باد كارگر و مرگ بر سازمان امنيت هويت خود را به مردم مى‏ شناساند. چريك فدايى از رودخانه عبور مى‏ كند و يكى از مأموران كه او را تعقيب مى‏ كند را با گلوله مى‏ زند. كاميونى را مصادره مى‏ كند و از محل دور مى‏ شود. پليس با بسيج همگانى در صدد دستگيرى او برمى‏ آيد. چريك كاميون را رها مى‏ كند و با تصاحب لندرورى از شهر خارج مى‏ شود كه مورد تعقيب قرار مى‏ گيرد. چريك فدايى با شليك ‏هايى به تعقيب‏ كنندگان خود وارد كوه پايه مى ‏شود ماشين را رها مى ‏كند و خود را به پايگاهش مى ‏رساند.

درگيرى در خيابان‏هاى شهر

در شب هفدهم مرداد ۱۳۵۴ دو تن از چريك‏ ها در شهر مورد سوءظن گشت‏ هاى پليس قرار مى‏ گيرند. و وقتى پليس ‏ها در صدد بازرسى ساك‏ هايشان برمى ‏آيند آن دو به آن‏ها شليك مى‏ كنند و با ضبط سلاح هر دو پليس از منطقه دور مى‏ شوند و چون خيابان‏ ها در محاصره پليس بود شب را در بيابان‏ هاى اطراف شهر مى‏ خوابند و صبح به پايگاه خود بازمى‏ گردند.

انفجار در اداره كار استان خراسان

در روز دوازده ارديبهشت ۱۳۵۵ ساختمان اداره كار استان خراسان با انفجار بمب بسيار نيرومندى كه توسط يك واحد از رزمندگان سازمان چريك‏ ها كار گذاشته شده بود درهم پيچيد. اين عمل به مناسبت روز جهانى كارگر و به خاطر اعتراض به ظلم و اجحاف بى‏ حد وزارت كار نسبت به كارگران زحمتكش استان خراسان انجام گرفت۲

. چريك ‏ها طى تماسى تلفنى براى اين‏كه به كسى آسيب نرسد وجود بمب را به كاركنان گزارش دادند. اما يكى از مأمورين ساواك مستقر در اداره كار به همراه يك مستخدم طماع جهت يافتن بمب و گرفتن پاداش جان خود را در اين انفجار از دست دادند. از آنجا كه اين انفجار هم‏زمان بود با برگزارى جشن اول ماه مه در تهران و رژيم از انعكاسى مثبت اين انفجار در ميان كارگران خراسان مطلع بود. سعى كرد با يك هفته تأخير آن‏را در جرايدمنعكس كند.

 

 

 

در ايستگاه راه ‏آهن از رفيقان جدا شو

بامدادان با كتى دكمه بسته به شهر برو

براى خود خوابگاهى بياب

اگر رفيقت در زد

در را باز مكن

آه، نه تنها باز مكن

بل، رد پا را پاك كن

برشت

شهادت على دبيرى ‏فرد

در ساعت ۱۵ سی ام آبان ۱۳۵۴ على دبيرى ‏فرد در خيابان دامپزشكى، نزديك چهار راه نواب وارد تور اكيپ‏ هاى عملياتى كميته مشترك شد.

به ‏درستى روشن نيست كه اين تور براى چه كسى پهن شده بود. اما به دبيرى‏ فرد مشكوك مى‏ شوند و به تعقيب او مى‏ پردازند. كار به درگيرى مى‏ كشد و على به شهادت مى ‏رسد.

 

تمامی دار و ندارتو یعنی همین؛

یک قلم

یک دفتر

یک کلت

یک سیانور

و یک بسته سیگار زر

 

 

شهادت على‏ اكبر جعفرى

جعفرى پس از ترور عباسعلى شهريارى، زهرا آقانبى قلهكى را مأمور ارتباط با مهناز صديق تنكابنى كرد.

مهناز صديق مدتى را در زندان سپرى كرده بود. و معرف او شهرزاد مهدوى بود. مهدوى پس از ازدواج با مهدى فرقانى، فرقانى را به سراغ مهناز صديق فرستاد و او پيشنهاد همكارى با چريك ‏ها را نپذيرفت پس شهرزاد مهدوى خود شخصاً رفت و موافقت او را گرفت و او به زهرا آقانبى قلهكى وصل شد. قلهكى به او گفت بايد با غلامرضا مؤذنى‏ پور ازدواج تاكتيكى كند.

مؤذنى در سال سوم دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران بود كه با بهمن روحى آهنگران آشنا شد. پس از فارغ ‏التحصيل شدن ارتباط او با بهمنى قطع شد. تا اين‏ كه بهمنى را درزمستان ۱۳۵۳ در حوالى خيابان نواب مى‏ بيند. بهمنى او را به مبارزه دعوت مى ‏كند و او مى‏ پذيرد. و در بهار ۱۳۵۴ به پيشنهاد بهمنى با مهناز صديق تنكابنى ازدواج مى ‏كند و قرار بود آن دو تيم علنى را در تهران تشكيل دهند. اما پس از شهادت على‏ اكبر جعفرى بهمنى به آن‏ها كه هر دو معلم بودند. پيشنهاد كرد به بابل بروند.

جعفرى در ساعت چهار بامداد اول ارديبهشت ۱۳۵۴ در يك مأموريت سازمانى در۶۰ كيلومترى جاده قوچان ـ مشهد تصادف كرد و به شهادت رسيد.

در مورد شهادت جعفرى دو روايت است در گزارش ساواك به دادرسى نيروهاى مسلح گفته مى‏ شود جعفرى در اثر تصادف فوت شده است اما اشرف دهقانى در «حماسه مقاومت» مى‏ نويسد: چون جعفرى مجروح شد و امكان دستگيريش مى ‏رفت، دستور داد رفيقش تير خلاص را بزند و از منطقه خارج شود۳

نام مستعار او خسرو بود. بعد از جلسه شوراى عالى در ارديبهشت ۱۳۵۴ساعت ۵:۴۰همراه با منصور (حسين حق ‏نواز) با ژيان به سوى مشهد حركت مى‏ كنند . حوالى سارى شام مى‏ خورند و راه مى‏ افتند.

نزديك چمن بيد تصادف مى‏ كنند و پاهاى خسرو خرد مى‏ شود. خسرو منصور را مى‏ گويد: «منصور من پاهايم خرد شده و نمى‏ توانم كارى بكنم. من را بزن رفيق و سريع ماشين را ترك كن. از ژاندارمرى ميان. كمرم را باز كن و با خودت ببر. دو انبار اطراف كارخانه سيمان داريم. كه يكى از آن‏ها را رفيق كوچك خان (نام مستعار كاظم غبرايى بود) مى‏ داند. و ديگرى را از طريق كروكى توى پايگاه پيدا كن. سه تا «مترو» و يادداشت‏هاى رفيق صادق (حميد مؤمنى) را قرار بود ببرم تهران. به حميد (اشرف) سريع خبر بده سر قرار رفقاى علنى تا مدتى نرو. اوضاع را درست كنيد. بعد مثل هميشه كارهايتان را انجام بدهيد. مرا بزن و برو... ما الان نزديك چمن‏ بيد هستيم تا مشهد راه زيادى نيست.

عباس جمشيدى رودبارى در بازجويى‏ هايش راجع به على‏ اكبر جعفرى چنين مى ‏نويسد:

 

«يارمحمد (نام مستعار جعفرى بود) يك رفيق تيمى است. او در اين موضع به‌شناسايى، ارتباط‏ گيرى، عضوگيرى، مكان‏ سازى و طرح ‏ريزى مى ‏پردازد.

وى همچنين در عمليات شركت جسته...

روحيه بسيار خوب، شجاعت يارمحمد همراه با مهارتش دررانندگى اتومبيل از وى رفيقى ارزنده و قابل محاسبه ‏اى ساخته‏ اند۴.»

 

و اين ويژگى‏ ها مطمئناً يك هزارم آن چيزى بود كه اگر جمشيدى آزاد بود در مورد جعفرى مى‏ نوشت.

۴آذر ۱۳۵۴

ترور دو دانشجوى ساواكى در دانشگاه علم و صنعت توسط يك فرد مسلح روى پوشيده از اين رو يكى كشته و ديگرى مجروح مى‏ شود.

۲۵ آذر ۱۳۵۴

انفجار بمب در طبقه سوم مدرسه عالى بازرگانى تهران، مسئوليت اين انفجار را گروه عمار ياسر به عهده گرفت.

آذر۱۳۵۴

پيام سازمان چريك ‏هاى فدايى خلق ايران به دانش‏ آموزان ميهن ‏پرست منتشر شد. دراين پيام ضمن تشريح تاريخچه مبارزات دانش‏ آموزان، ماهيت ارتجاعى برنامه ‏هاى آموزشى افشا شد و رهنمودهايى براى مبارزات صنفى ـ سياسى دانش ‏آموزان داده شد.

آذر ماه ۱۳۵۴

نشريه همبستگى با مبارزان آزادى‏ بخش خلق‏ هاى ظفار و عمان، با تصاويرى از سرزمين‏ هاى آزاده شده و افشاى ماهيت تجاوزگرانه رژيم شاه و سركوب مبارزات خلق‏ هاى عمان و ظفار

دى ۱۳۵۴

دستگيرى محفل ۷ نفرى دانش‏ آموزان در دبيرستان محمدعلى فروغى، كار اين محفل چاپ و پخش اعلاميه‏ هاى سازمان بود.

بهمن۱۳۵۴

پس از شهادت مجيد پيرزاده جهرمى در تبريز، در اوايل بهمن ۱۳۵۴ اعلاميه‏ اى درسطح دبيرستان رازى آبادان پخش شد. مضمون اعلاميه پيرامون سوابق تحصيلى و مبارزاتى و شخصيت انقلابى مجيد پيرزاده بود پيرزاده در آبادان متولد شده بود و درهمين شهر دوران ابتدايى و متوسطه را گذرانده بود.

عمليات رودسر

در شامگاه چهارم بهمن ۱۳۵۴ ساختمان فرماندارى رودسر توسط يك واحد از رزمندگان سازمان مورد بمب‏ گذارى قرار گرفت و اين بمب در ساعت ۲۰:۴۵منفجر شد و به ساختمان فرماندارى آسيب سختى وارد شد اين عمليات در حمايت از مبارزات دهقانان رودسر و همچنين بزرگداشت حماسه سياهكل انجام شد.

اين عمليات به گونه ‏اى انجام شد كه به مردم شهر آسيب نرسيد. و همچنين براى حفظ جان خانواده فرماندار كه در طبقه بالاى فرماندارى زندگى مى‏ كردند به آن‏ها اطلاع داده شد.

انتخاب فرماندارى رودسر

اين انفجار در پى عمليات نمونه ‏اى ـ خلقى سازمان بود كه اهداف انتخاب شده ارتباط مستقيم با مبارزات مردم و رودررويى ‏ها مردم با رژيم داشت.

هفتم مرداد ۱۳۵۴ اهالى روستاهاى كل كاسرا، گواسرا، ليسه، جاث‏ جير، جيته ‏جان درجلوى ژاندارمرى رودسر اجتماع كردند.

علت اين اجتماع بستن آب به مزارع چاى‏ شان توسط زمين‏دار بزرگى به نام يوسف خان صوفى املشى بود. كار در فرماندارى به زدوخورد با مأمورين شهربانى كشيد و فرماندارى عقب‏ نشينى كرد و آب به روستا باز شد. اما مدتى بعد دستگيرى و شكنجه دهقانان معترض شروع شد.

به همين خاطر سازمان جهت حمايت و پيوند با مردم زحمت‏كش روستاى رودسر فرماندارى رودسر را براى عمليات برگزيد.

می خواستم جهان را

چون قویی زیبا به خانه شما بیاورم

نشد

 

شهادت فتحعلى پناهيان

فتحعلى پناهيان در حال عضوگيرى يك منبع ساواك لو مى ‏رود معلوم نيست كه اين منبع ساواك چه كسى بوده است. اما بايد از كسانى باشد كه در رابطه با محافل انقلابى درون و بيرون زندان باشد. روال عضوگيرى در اين سال‏ ها از چند حالت خارج نبود. يا فرد درون زندان توسط تشكيلات درون زندان شناسايى و عضوگيرى مى‏ شد و بعد از آزادى به تشكيلات بيرون از زندان معرفى مى‏ شد. و يا از فعالين دانشجويى و يا تشكيلات كارگرى و يا محافل روشنفكرى بود. ساواك در اين سال‏ ها براى نفوذ درتشكيلات چريك‏ ها تلاش مى‏ كرد با خريدن زندانيان آزاد شده و يا فعالين دانشجويى و روشنفكرى راه نفوذ را به سازمان باز كند. اما فرم تشكيلات به گونه ‏اى بود كه امكان نفوذ به لايه ‏هاى بالايى نبود. نهايت اين نفوذ مى‏ توانست به يك تيم برسد. در رابطه با پناهيان نيز اين منبع ساواك گزارش مى‏ دهد كه پناهيان فرد ورزيده ‏اى است و امكان تعقيب او وجود ندارد. پس ساواك تصميم مى‏ گيرد او را دستگير كند تا زير شكنجه از او اطلاعات به دست بياورند.

پناهيان در تاريخ سه بهمن ۱۳۵۴ با مخبر ساواك قرار مى‏ گذارد در يكى از كوچه‏ هاى فرعى خيابان فرح‏ آباد ژاله دو اكيپ عملياتى ساواك منطقه را پوشش مى‏ دهند و هنگامى‏ كه اقدام به دستگيرى او مى‏ كنند پناهيان يك ساواكى به نام پرويز خدايارى را مى‏ كشد و دو ساواكى ديگر را مجروح مى‏ كند و خود نيز به شهادت مى ‏رسد۵.

از دم تیغ های آخته گذشتیم

تا جهان به عدالت باشد

و نام مان را

به باد ها سپردیم

 

ضربه خوردن تيم رضا يثربى در تبريز

خانه تيمى رضا يثربى مورد شناسايى يكى از مأمورين اطلاعاتى ساواك قرار مى‏ گيرد۶. خانه تحت مراقبت قرار مى‏ گيرد و ساواك مى‏ فهمد خانه متعلق به چريك ‏هاى فدايى است.

شش تيم عملياتى كميته مشترك به همراه تيم تعقيب و مراقبت راهى تبريز مى‏ شوند در تاريخ ششم بهمن ۱۳۵۴ ساعت دوازده و نیم  شب به خانه حمله مى‏ كنند. عمليات تا ساعت ده صبح طول مى‏ كشد. و افراد زير به شهادت مى‏ رسند:

۱-مصطفی دقیق همدانی۷

۲-مسعود پرورش

۳- عبدالمجيد پيرزاده

۴-جعفر محتشمى

۵- فاطمه افدارنيا

و از اين تيم مقدارى سلاح و مهمات به دست ساواك مى ‏افتد:

يك قبضه مسلسل، سه دستگاه بمب آماده انفجار، پنج قبضه سلاح كمرى،  ۱۴۵ تير فشنگ، بيست عدد بطرى آتش‏زا، پنج نارنجك جنگى و دست‏ ساز، هفتاد كيلو مواد منفجره و شيميايى، يك دستگاه ماشين چاپ، بيست عدد ضامن نارنجك، وسايل ساختن پلاك جعلى اتومبيل، مقادير زيادى مدارك جعلى و نشريات گروهى.

 

رضا يثربى

رضا يثربى در سال ۱۳۲۵ در ملاير به دنيا آمد. وى دانشجوى دانشسراى‏ عالى نارمك بود. در جريان آتش ‏سوزى هواپيمايى ال ـ آل محمدرضا ميرهاشمى تحت تعقيب قرار گرفت. و توسط برادران سنجرى مخفى شدند. در اين رابطه رضا يثربى نيز دستگير شد. اما در بازجويى منكر ارتباط با آتش ‏سوزى دفتر هواپيمايى اسرائيل شد. و آزاد شد. درسال ۱۳۵۰ به خاطر شركت در تظاهرات دانشجويى مدت يك سال از درس محروم شد. پس مخفى شد و به سازمان چريك‏ ها پيوست.

مسعود پرورش

در سال ۱۳۳۲ در قزوين به دنيا آمد دانشجوى دانشگاه صنعتى بود كه در شش شهريور۱۳۵۲ دستگير شد جرم او اقدام برعليه امنيت كشور بود پس از يك ماه به‎علت آن‏كه مدركى نداشتند آزاد شد. در سال ۱۳۵۳ مخفى شد و به سازمان پيوست.

عبدالمجيد پيرزاده جهرمى

در سال ۱۳۳۳ در آبادان به دنيا آمد. بعد از آمدن به دانشگاه صنعتى به عضويت سازمان درآمد از سال۱۳۵۳ همراه محمد معصوم‏ خانى، فرزاد دادگر و تورج حيدرى بيگوند تحت مسئوليت رضا يثربى فعاليت داشت. از سوى ساواك شناسايى شد پس به تبريز انتقال يافت.

جعفر محتشمى

در سال ۱۳۳۱ در تهران به دنيا آمد در سال ۱۳۵۱ دانشجوى دانشگاه صنعتى بود درتظاهرات برعليه سفر رئيس جمهور امريكا شناسايى و متوارى شد. در دوازده آبان ۱۳۵۱ دستگير شد. و شش ماه در زندان ماند. پس از آن به سازمان پيوست و مخفى شد.

فاطمه افدارنيا

افدارنيا ليسانسه و كارمند كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان بود.

به انسان وفا دار بودیم

جهان را به پلشتی نیالودیم

نه بدان امید

که از ما به نیکی یاد کنند

 

درگيرى در تهران

بعد از ظهر پنج‏شنبه بيست و چهارم مهر ۱۳۵۴ هنگامى‏ كه در خيابان گرگان رفيق پرى (اسم مستعار) به همراه رفيق ديگر قصد سوار شدن به ماشين پارك شده‏ اى كه شناسايى شده بود را داشتند با آتش نيروهاى ساواك روبه ‏رو مى ‏شوند آنان با فولكس واگن خود از منطقه مى‏ گريزند در حين فرار راننده يكى از اتومبيل‏ هاى ساواك توسط رفيق پرى كشته مى‏ شود آن‏ ها از طريق خيابان شفا و آريا وارد نظام‏ آباد مى‏ شوند با اتومبيلى تصادف مى‏ كنند و مجبور مى‏ شوند اتومبيل را رها كنند. آن‏ ها وارد خيابان اشرفى شده و با يك وانت از محل دور مى‏ شوند اما رفيق پرى تا آخرين گلوله مى‏ جنگد و در لحظه آخر با انفجار نارنجك به زندگى خود خاتمه مى‏ دهد.

اعلام آماده ‏باش كميته مشترك۸

به دنبال دستگيرى چريك‏ ها در شاخه مازندران، ساواك با به دست آوردن نقشه‏ هاى تهيه شده از محل ساواك، ژاندارمرى به شهربانى و دفاتر حزب رستاخير درشهرستان‏ هاى آمل، بابل، سارى، گرگان و بهشهر متوجه شد سازمان تصميم داشته است به مناسبت حادثه سياهكل در ادارات مذكور اقدام به بمب‏ گذارى نمايد. پس از آن جايى كه حدس مى ‏زد چريك‏ ها در استان‏ هاى خراسان، گيلان، اصفهان، خوزستان، فارس، آذربايجان شرقى، لرستان و تهران عملياتى انجام دهند كميته مشترك در تاريخ بيست و نهم دى ماه ۱۳۵۴ به تمامى مراكز ساواك، شهربانى و ژاندارمرى اعلام آماده ‏باش مى‏ كند.

رهنمودهاى كميته مشترك

به دنبال دستگيرى بهمن روحى آهنگران و برخورد مأمورين شهربانى رشت با دو موتور سوار و كشف مواد منفجره از ساك دستى به جاى مانده آن‏ ها كميته مشترك درتاريخ نهم بهمن ۱۳۵۴ به مراكز ساواك در رشت، لاهيجان، لنگرود، رودسر و فومن دستورات زير را صادر مى‏ كند:

۱- مراقبت دائم از خانواده شهدا

۲-مراقبت دائم از زندانيان آزاد شده

۳-كنترل افراد غيربومى از طريق بنگاه ‏هاى معاملات املاك

 

آناليز يك گزارش۹

                                               

  بهتر آن است كه سر دلبران

                                                 

 گفته آيد در حديث ديگران

در روزشمار سازمان چريك‏ ها ما به اختصار از شهادت‏ ها ياد مى‏ كنيم و مى‏ گذريم. به چند دليل نخست آن‏ كه بازيگران اين حماسه ‏ها زنده نيستند و دو ديگر روايت تاريخ به درازا مى‏ كشد و سه ديگر اسناد و مدارك كافى در اختيار ما نيست. پس به اختصار از حوادث مى‏ گذريم. اما اين اختصار ممكن است ايجاد شبه كند كه ساواكى‏ ها رستم دستان بودند و چريك ‏ها، مردمانى دست بسته. آن‏ها مى ‏زدند و اين‏ها هم شهيد مى‏ شدند. كه اين گونه نيست.

برويم برسر گزارش. اين گزارش در تاريخ بيست و پنجم دى ۱۳۵۴از ساواك مازندران است به مديريت كل اداره سوم و موضوع درگيرى‏ هاى سارى، آمل و گرگان است. رئيس ساواك مازندران طبق دستور سپهبد نصيرى رئيس كل ساواك گزارش مى ‏دهد:

۱۸ دی ۱۳۵۴ كميته مشترك ضدخرابكارى طى تلگرافى دستور دستگيرى چهار چريك را در سارى مى ‏دهد.

شبانه منطقه محاصره مى ‏شود و در ساعت هشت صبح كميسيونى در ساواك سارى تشكيل مى‏ شود:

۱- رياست شهربانى

۲-معاون اطلاعاتى شهربانى

۳- رئيس ساواك

در ضمن دو اكيپ عملياتى هم از تهران حركت مى‏ كنند.

پس تور پهن مى‏ شود

۱- يك پايگاه مراقبت ثابت مركب از يكى از رهبران عمليات با يكى از افسران شهربانى مجهز به بى‏ سيم

۲- دو اكيپ مسلح مجهز به بى‏ سيم در محل

۳- يك اكيپ عملياتى در كلانترى محل مركب از (رئيس امنيت داخلى، معاون اطلاعاتى شهربانى و رئيس كلانترى)

در اين تله ‏گذارى فاطمه آقانبى قلهكى دستگير مى‏ شود.

پس از دستگيرى قلهكى يك تيم چهار نفره در خانه مستقر مى ‏شود يك اكيپ هم متشكل از سه پاسبان و يك افسر در اطراف خانه مستقر مى‏ شوند.

در ساعت ۲۰ يكى از چريك‏ ها به خانه تله ‏گذارى شده با يك اكيپ داخل خانه و يك اكيپ در بيرون خانه مراجعه مى‏ كند اما آنان (منظور دو اكيپ است) مرعوب او مى‏ شوند موفق به فرار مى‏ شود.

تله ‏گذارى سه روز ادامه مى‏ يابد. اكيپ ‏هاى عملياتى تهران نيز از راه مى‏ رسد اما چيزى گيرشان نمى ‏آيد.

همزمان با عمليات سارى طى تلگرافى به ساواك آمل دستور دستگيرى ساكنين يك خانه داده مى‏ شود پس به رئيس امنيت داخلى و فرمانده منطقه ژاندارمرى مازندران دستور داده مى ‏شود سريعاً به آمل بروند دو اكيپ عملياتى تهران هم به آنجا اعزام مى‏ شوند و ستاد عملياتى در ساعت هفت و نیم  تشكيل مى‏ شود:

۱- رئيس شهربانى آمل

۲- فرمانده منطقه ژاندارمرى مازندران

۳- رئيس امنيت داخلى

۴-سرپرست اكيپ‏ هاى اعزامى

امكانات يك استان براى دستگيرى ۴-۳ چريك بسيج مى‏ شوند.

پس خانه با شصت نفر از افسران و مأمورين شهربانى‏ هاى آمل و بابل و گروه‏ هاى ژاندارمرى آمل محاصره مى‏ شود ستاد عملياتى مى‏ ترسد شب حمله كند و از كميته مشترك مى‏ خواهد فردا صبح حمله كنند اما موافقت نمى‏ شود و در ساعت یک ونیم  بامداد به خانه حمله مى‏ شود.

چريك‏ ها مقاومت مى‏ كنند و چند فقره انفجار مهيب در خانه صورت مى‏ گيرد. دراين عمليات يك چريك زن شهيد و يك چريك مرد فرار مى‏ كند.

بعد رئيس ساواك مازندران براى توجيه عدم موفقيت اين لشگر عظيم در مصاف با دو چريك چنين مى ‏نويسد:

 

«با توجه به مراتب فوق و با بازديدى كه شخصاً از خانه و باغ اطراف آن نمودم، ساواك مازندران در اين عمليات نه تنها كسى را مقصر نمى‏ داند بلكه معتقد است كه اكيپ‏ هاى اعزامى از كميته، مأمورين شهربانى و ژاندارمرى در انجام مأموريت محوله نهايت تلاش و جانفشانى نموده ‏اند البته اين حقيقت را نمى‏ توان ناديده گرفت كه ايجاد انفجارهاى مهيب و بى‏سابقه در خانه مزبور و سرايت آتش به‌درختان باغ و گسترش شعله‏ هاى آتش ‏سوزى در تضعيف روحيه مأمورين محلى كه شايد براى اولين بار چنين انفجار و آتش ‏سوزى مواجه شده ‏اند بى‏ تأثير نبوده است.»

 

هم‏زمان به ساواك گرگان تلگرام مى‏ شود به خانه ‏اى در خيابان ميركريم حمله شود پس به دو اكيپ عملياتى كميته مشترك دستور داده شد به اتفاق رئيس داخلى امنيت به‌گرگان حركت كنند.

پس شهربانى و ژاندارمرى دستور داده مى‏ شود تا خانه محاصره شود و سه اكيپ عملياتى هم از تهران حركت مى‏ كنند اما در بررسى مشخص مى‏ شود كه خانه يك هفته قبل تخليه شده است.

در اين فاصله خانه‏ اى ديگرى در گرگان لو مى ‏رود به همين خاطر تيمسار ذوالفقارى فرمانده ناحيه ژاندارمرى شمالى به منطقه ژاندارمرى گرگان دستور همكارى مى ‏دهد پس نيروهاى زير وارد عمليات مى‏ شوند:

۱-ژاندارمرى گرگان

۲- شهربانى گرگان

۳-پنج اكيپ اعزامى از تهران

۴-ساواك گرگان

ساكنين اين خانه سه نفر بودند. دو مرد و يك زن، ضمن پرتاب نارنجك و با گشودن آتش از در شرقى خانه خارج مى‏ شوند ديگران در پناه يكى از چريك ‏ها ورزيده ‏تر از بقيه بود موفق به فرار مى‏ شوند اما آن چريك به شهادت مى ‏رسد.

رئيس ساواك علت شكست عمليات را اين گونه توضيح مى ‏دهد حلقه محاصره اول نيروهاى شهربانى بودند و حلقه محاصره دوم نيروى ژاندارم. با شروع عمليات نيروهاى ژاندارم به كمك نيروهاى شهربانى و اكيپ‏ هاى اعزامى مى ‏روند از پادگان گرگان هم كمك مى‏ گيرند اما چريك ‏ها از بين اين همه نيرو خارج مى‏ شوند.

رئيس ساواك علت شكست را گوش ندادن اكيپ‏ هاى عملياتى كميته مشترك به‌توصيه‏ هاى رئيس شهربانى گرگان مى‏ داند. اكيپ‏ هاى عملياتى بر اين نظر بودند كه همه نيروها بايد زيرفرمان آن‏ ها عمل كنند و آن‏ ها آگاهى لازم از منطقه را نداشتند. درصورتى كه اين اكيپ‏ ها بايد زير نظر ساواك محل و مراجع انتظامى عمل مى‏ كردند. به هرروى علت شكست عدم هماهنگى لازم اين مراجع انتظامى و اكيپ‏ هاى اعزامى بوده است.»

اين گزارش نياز به شرح ندارد عمق وحشت رژيم و بسيج ديوانه ‏وار تمامى حكومت در برابر يك خانه تيمى بزرگى كار چريك ‏ها از روايت دشمنان آن به خوبى هويدا است.

اعدام ابراهيم نوشيروان ‏پور

در اسفند۱۳۴۶ در دانشگاه شيراز يك شبكه كمونيستى طرفدار چين كشف شد و عبدالحسين آذرنگ اعتراف كرد كه نوشيران‏ پور اعلاميه ‏هاى دانشجويان پلى‏ تكنيك را براى او فرستاده است۱۰.»

در گزارش ديگرى از اسناد ساواك دوازده اسفند۱۳۴۶، نوشيروان ‏پور دانشجوى سال سوم شيمى از اعانه ‏هاى جمع شده براى چهلمين روز مرگ تختى، نشريه «مرگ درمرداب» را براى يكمين سال فروغ فرخزاد منتشر كرده است.

نوشيروان ‏پور بالاخره در تاريخ اول ارديبهشت۱۳۴۷ دستگير شد اما بعد از دو ماه و نيم آزاد شد بار ديگر در سيزدهم اسفند ۱۳۴۸ دستگير شد اتهام او ارتباط با گروهى كمونيستى در تهران بود. در همين رابطه داود صلح ‏دوست، ايرج محمدى و مهدى سامع نيز دستگير شدند.

 

بعد از ضربه خوردن گروه پيشتاز جزنى در سال ۱۳۴۶، غفور حسن‏ پور يكى از بازماندگان گروه درصدد احياى گروه برآمد. به همين خاطر با نوشيروان‏ پور كه در سال ۱۳۴۶ دانشجوى پلى‏ تكنيك بود تماس گرفته شد. در آن روزگار، گروه در حال احياء و تدارك مبارزه مسلحانه بود. اما نوشيروان‏ پور بى‏ حوصله و شتابزده بود و طرح‏ هاى چپ‏روانه مى ‏داد. در سال ۱۳۴۸ على ‏رغم توصيه ‏هاى گروه با يك دختر غيرسياسى ازدواج كرد و اين منافات داشت با مبارزه سختى كه در پيش بود.

نوشيروان ‏پور بعد از آزادى در شهريور ۱۳۴۹ با غفور حسن‏ پور  ملاقات مى ‏كند اما روشن نمى‏ كند بين او و حسن‏ پور چه مى‏ گذرد. بازجويى‏ هاى نوشيروان‏ پور در اين زمينه در ابهام مى ‏گذرد.

در سال ۱۳۴۹صفايى فراهانى به ايران آمد و گروه جنگل شكل گرفت و كار شناسايى جنگل‏ هاى مازندران آغاز شد.

هم‏زمان با اين حركت مركزيت گروه به افراد خود آماده ‏باش داد. اين فرمان شامل نوشيروان‏ پور و چند نفر از دوستانش كه در ساواك پرونده داشتند هم بود. چرا كه هر حادثه ‏اى توانست به حركت گروه آسيبى جدى برساند. نوشيروان‏ پور اعلام كرد حاضر به ‏همكارى با گروه نيست. پيوستن دوستان او به گروه نيز دچار اشكال شد. چرا كه درصورت مخفى شدن ساواك به زودى متوجه مى‏ شد و با دستگيرى او به اسرار گروه پى مى‏ برد.

و بالاخره ضربه از يك محفل دانشجويى وارد شد. و حسن‏ پور دستگير شد. هم‏زمان با او نوشيروان‏ پور و عده ‏اى ديگر دستگير شدند. ساواك با مداركى كه از حسن‏ پور به‌دست آورده بود او را زير شكنجه برد تا اطلاعاتى جدى به دست بياورد درچنين لحظاتى كه حسن‏ پور زير شكنجه بود با موج اطلاعاتى مواجه شد كه نوشيروان‏ پور دراختيار ساواك قرار داد گروه شهر لو رفت و گروه جنگل قبل از حمله نيز براى پليس شناخته شد. پس گروه جنگل به ناچار دست به حمله زد و حماسه سياهكل اتفاق افتاد. نوشيروان ‏پور در زندان بود كه سياهكل اتفاق افتاد. و قهرمانان آن به تیرک تيرباران سپرده شدند.

در ارديبهشت ۱۳۵۱ نوشيروان‏ پور با همراه سه نفر ديگر از جمله دكتر هوشنگ دامغانى در مصاحبه‏ اى با رد ماركسيسم و مبارزه مسلحانه  چون نادمى برعليه انقلاب لجن‏ پراكنى كرد. پس آزاد شد و به‌توصيه ساواك در جزيره خارك در تأسيسات نفتى مشغول به كار شد.

اما خيانت او بى‏ جواب نماندو در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۳ در عملیاتی بنام شهید غفور حسن پور  عدالت انقلابى به زندگى او خاتمه داد.

در تاريخ معاصر ايران خائنين به قانونى رسيده بودند كه مى ‏توانند به خلق خود پشت كنند و با خيانت براى خود جايگاهى كسب كنند. اين قانون بايد شكسته مى‏ شد. و سنت نوينى به وجود مى ‏آمد تا خائنين بدانند خيانت بدون مجازات نخواهد بود.

پس از ترور نوشيروان‏ پور همسر او كارمند شركت مخابرات بود با توسل به ساواك توانست امتيازات مادى كسب نمايد۱۲»

دلايل و براهين

چريك ‏ها در اعلاميه توضيحى ‏شان ترور نوشيروان‏ پور را دادن اطلاعات و همكارى با پليس مى‏ دانند كه به گروه شهر جنگل ضربه ‏اى جدى زد. پرواضح روشن است كه مصاحبه بعدى نوشيروان‏ پور و اظهار ندامت و آزادى او مزيد بر علت شد.

اما محمود نادرى در كتاب «چريك‏هايش» كه با استناد به اسناد ساواك نوشته شده مدعى است كه نوشيروان‏ پور در تاريخ بيستم بهمن ۱۳۴۹ دستگير شده است و اولين بازجويى‏ اش در تاريخ بيست و يكم بهمن ۱۳۴۹ يعنى دو روز پس از واقعه سياهكل است. پس اطلاعات در مورد حسن ‏پور را بايد مهدى سامع داده باشد كه در تاريخ بيست و سوم آذر۱۳۴۹ دستگير شده است. پس تنها علت ترور نوشيروان‏ پور مصاحبه او برعليه چريك‏ ها بوده است.

حالا ببينيم دلايل و مدارك محمود نادرى چيست. نادرى مى‏ گويد :

در تاريخ شانزدهم آذر ۱۳۴۹ حسن‏ پور و مهدى سامع از سوى ساواك به خاطر فعاليت ‏هاى كمونيستى شناخته شدند اين شناسايى به خاطر دستگيرى و اعتراف ابوالحسن خطيب، مهدى فردوسى و محمود نوابخش بوده است پس بيست و يكم آذر غفور و بيست و سوم آذر مهدى سامع دستگير مى‏ شوند.

نادرى با استناد به بازجويى هشت بهمن مهدى سامع مدعى است كه سامع مبارزه مسلحانه را قبول نداشته است. و طى نامه‏ اى نظريات خود را به گروه اعلام داشته است كه نامه به دلايلى به دست گروه نمى ‏رسد. اما با توجه به بازجويى سال ۱۳۵۲ مهدى سامع، سامع اطلاعاتى مى ‏دهد كه زمينه فشار بيشتر بر حسن‏ پور و اعترافات حسن‏ پور مى‏ شود. نادرى ترديد سامع را نسبت به كار گروه دليل افشاى اطلاعات مى ‏داند.

اما اگر بپذيريم كه چنين باشد چرا او چون نوشيروان ‏پور مصاحبه نمى‏ كند تا آزاد شود چرا سامع در زندان موضع چپ ‏روانه اتخاذ مى‏ كند۱۳»

و باز نادرى با ارائه اسنادى از ساواك نشان مى‏ دهد كه نوشيروان‏ پور ساواكى نبوده است و ساواك او را تحت نظر داشته است۱۴. اگر چنين است چرا بعد از ترور او، همسرش با توسل به ساواك امتيازات مادى كسب مى‏ كند۱۵.

مشكل كار در اين است كه اسناد ساواك در اختيار همگان نيست تا صحت ادعاهاى نادرى ثابت شود نادرى همچنين مدعى است كه مهدى سامع در زندان براى ساواك خبرچينى مى‏ كرده است اما سندى ارائه نمى کند.

به هرروى آنچه روشن است، ساواك از اعترافات خطيب، فردوسى، نوابخش درفعال بودن غفور شكى نداشت. اسناد و مداركى هم كه در خانه غفور يافته بود براى ساواك روشن بود كه غفور با تشكيلات درون زندان و تشكيلات مستقر در عراق رابطه دارد. همچنين ساواك از اسناد به دست آمده مطمئن بود كه غفور و گروه مرتبط با او به‌اقدامات راديكال باور دارد. مى ‏ماند سرنخ‏ هايى كه ساواك را به تشكيلات شهر گروه جنگل برساند.

 چريك ‏ها مدعى ‏اند نوشيروان‏ پور اين كار را كرده است. و نادرى مدعى است كه با توجه به اسناد ساواك مهدى سامع اين كار را كرده است.

راه پژوهش در اينجا بسته است يا بايد مهدى سامع خود اين گره را باز كند. و يا آن‏ كه منتظر باشيم روايت نادرى «تواتر روايت» شود. يعنى اسناد و راويان ديگرى ادعاى او را ثابت كنند به خاطر آن‏كه نادرى انحصار سند دارد و تنها اوست كه اسناد بازجويى را در اختيار دارد صحت ادعاهاى او بر ما روشن نيست.

اما سير زندگى نوشيروان‏ پور و مهدى سامع بيشتر به نفع خيانت نوشيروان ‏پور بود.

زیر نویس ها

۱-ثابتی مقام امنیتی معروف

 ۲-نبرد خلق شماره ۷

۳-عباس هاشمی ،نشریه آرش،مقاله دستور تشکیلاتی

۴-عباس جمشیدی ؛اسناد ساواک

۵-کتاب چپ در ایران -ص۷۷

۶-کتاب چپ در ایران-ص۷۸

۷-ساواک در ابتدا تصور می کرد که رضا یثربی به شهادت رسیده است که اشتباه می کرد  

۸- کتاب چپ در ایران

۹- کتاب چپ در ایران

۱۰-ابراهیم نوشیروان پور ؛اسناد ساواک

۱۱-نبرد خلق ارگان چریک ها ؛شماره ۷خرداد ۱۳۵۵ ص۶-۱۰۵

۱۲-محمود نادری ؛کتاب چریک های فدایی خلق

۱۳-محمود نادری همان کتاب

۱۴-محمود نادری ؛همان کتاب

۱۵-محمود نادری همان کتاب

 

پى‏ نوشت‏ هاى فصل چهارم

۱- على ‏اكبر جعفرى، لباس‏ هايش را از دست‏فروش ‏هاى گمرك مى‏ خريد، ۱۰-۸ تومان. اما ظاهرى بس آراسته و خوشايند داشت. اندام ورزيده، حركات موزون، رفتارى متين و صلابت در گفتار و كردار به او شكل و شمايلى ويژه مى ‏داد.

مسلسل كمرى‏ اش اشتاير بود همان مسلسلى كه حميد اشرف به كمر داشت. و درعمليات بسيارى گل كاشته بود. بعد از حميد نفر دوم سازمان بود.

در سفر آخرش همراه رفيق حق‏ نواز (منصور) بود. و همو بود كه بعد از تصادف تير خلاص او را زد.

عباس هاشمى، نشريه آرش

۲-حرمتى ‏پور در سال۱۳۵۲ و اشرف دهقانى در سال ۱۳۵۳ براى تماس با جنبش‏ هاى آزادى‏ بخش در منطقه خاور ميانه، تهيه سلاح، و تبليغات براى سازمان، از ايران خارج شدند. راديو ميهن‏ پرستان در اين دوران فعال شد. و نقش مؤثرى در معرفى فدايى‏ ها و مجاهدين داشت.

۳- جعفرى توسط چنگيز قبادى عضوگيرى شد. پس از ضربات ۵۰، به همراه حميد اشرف و حسين حق ‏نواز نقش مهمى در حفظ سازمان داشت.

۴-رهبرى سازمان در سال۱۳۵۳ افراد زير بودند:

حميد اشرف، على ‏اكبر جعفرى، بهمن روحى آهنگران، نزهت روحى آهنگران، محمدحسين حق‏ نواز، محمدرضا بيژنى، نسترن آل ‏آقا و بهروز ارمغانى

۵- در فاصله سال‏هاى۵۳-۱۳۵۰ گرايشات مائوئیستى در سازمان وجود داشت اما گرايش غالب نبود در سال۱۳۵۳ بهروز ارمغانى دستور داد عكس‏ هاى مائو را از خانه ‏هاى تيمى جمع كنند.

از سال۱۳۵۳ مائوئيسم گرايش ضعيفى در سازمان بود حميد اشرف گرايش مائويستى نداشت.

۶- در سال ۱۳۵۴ شوراى عالى سازمان ايجاد يك پشت جبهه قوى و متكى به امكانات خود سازمان را تصويب كرد. و تدوين و اجراى آن را به كميته مركزى محول كرد. طرح عمومى آن توسط حميد اشرف داده شد. به همين خاطر حيدر (محمد دبيرى ‏فرد) به خارج فرستاده شد.

در سوريه و ليبى امكاناتى ايجاد شد در اروپا و امريكا از طريق گروه ۱۹ بهمن، گروه واشنگتن گروه شيكاگو و «محافلى از كادرها» پشت جبهه سازمان احيا شد.

در سال ۱۳۵۶ رفيق قاسم (رضا غبرايى) به خارج فرستاده شد. با دستگيرى و شهادت حسن فرجودى مسئول اين ارتباط، رابطه داخل و خارج مدتى قطع شد.

۷- ترور نوشيروان‏ پور دلايل سياسى  داشت نه ايدئولوژیک . نوشيروان‏ پور غفور حسن‏ پور را مى‏ شناخت و با گروه جنگل ارتباط داشت. وقتى گروه جنگل ضربه خورد او نيز دستگير شد تمام اطلاعات خود را داد و با ساواك همكارى كرد. ميزان اطلاعات او باعث فشار بيشترى به حسن‏ پور و دستگيرى‏ هاى بعدى شد كه همه اعدام شدند.

و بعد مصاحبه تلويزيونى كرد و به خدمت تام و تمام ساواك درآمد.

۸- سازمان در دى ۱۳۵۰ به بانك انصاريه حمله كرد و طى آن دو نفر كشته شدند. رژيم عكس شاهرخ هدايتى را به عنوان عامل اين درگيرى پخش كرد در حالى‏ كه هدايتى قبلاً دستگير و در زير شكنجه به شهادت رسيده بود.

براى ساواك ضربه ‏اى حيثيتى بود كه چريك‏ ها عمليات كنند و قسر دربروند. پس حمله ساختگى به كوى كن توسط ساواك طرح‏ريزى شد و اعلام كردند كه سپهرى كشته و هدايتى دستگير شده است.

در حالى‏ كه سپهرى در هيجده شهريور در جريان حمله به خانه تيمى در شهر شاپور دستگير شده بود و در زير شكنجه شهيد شده بود.

هدايتى در زير شكنجه چهره جديدى از چريك فدايى نشان داده بود بازجو برگ بازجويى ‏اش را نشانش داده بود و گفته بود: اين هم شد بازجويى :«من چريك فدايى خلق و شاهرخ هدايتى هستم. همين.»

 

 

 

 

 

 

 

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

 

      
   
 
   
  
 

 

فصل چهارم؛زنان چريك

قسمت چهارم

 

 

 

    
   
  
 

 

 

فصل دوم (از سه خرداد تا اواخر خرداد ۱۳۵۰)

بخش اول: تشريح اوضاع و آغاز مرحله دوم

تيم ‏بندى سازمان در اين مرحله به قرار زير بود:

۱- تيم مسعود

۲- تيم قاسم

۳-واحد بررسى فعاليت مجدد روستا

۴- محافل سمپات كه در ارتباط با عباس مفتاحى بودند.

كار در روستا

كار در روستا به نتيجه نرسيد. ارزيابى‏ هاى اوليه عباس مفتاحى از داده ‏هاى اردشير داور (اولين رابط سازمان مجاهدين با چريك ‏ها كه فردى نيمه ‏مذهبى بود) براى شروع عمليات در جنگل ‏هاى شاهرود ذهنى بود و قابل تحقق نبود.

داور نيز در اوايل تابستان ۵۰ دستگير شد و به ‏علت خويشاوندى با ثابتى۱ و همكارى با ساواك مدتى بعد آزاد شد.

و اما مشكلات اين مرحله:

۱- وضعيت سازماندهى خوب نبود.

۲- وضعيت سلاح خوب نبود.

۳- به‏ علت كمبود مهمات تمرين براى تيراندازى بد بود.

اما در زمينه ساخت بمب‏ هاى باروتى با بوشن چدنى لوله‏ كشى، نمره‏ سازى، كار با مواد منفجره و بمب‏ هاى ساعتى پيشرفت‏ ها خوب و چشم‏گير بود.

بخش دوم: ايده‏ ها و طرز تفكر غالب در مرحله دوم

روحيه سازمان على ‏رغم ضربات نيروى هوايى (شهادت پويان) و خيابان طاووسى (شهادت اسكندر صادقى‏ نژاد) خوب بود. همه بيشتر به نتايج استراتژيك قضايا فكر مى‏ كردند. اما مسعود به دقت در پى يافتن علل تاكتيكى و تكنيكى ضربات بود، اما به ‏علت كمبود اطلاعات به نتايج مشخصى سازمان نمى ‏رسيد. مشغله اصلى در اين مرحله سازماندهى بود نه عمليات اما اين ايده در سازمان بود كه جشن‏ هاى شاهنشاهى به ‏علت اهميت بين ‏المللى براى جنبش بايد به‏ هم مى‏ ريخت.

طرح ‏ها

۱-اشغال كارخانه ‏ها و صحبت با كارگران

۲-انجام عمليات در رابطه با منافع مشخص كارگران

يك نكته درست

حمید اشرف در اينجا به نكته درستى اشاره مى ‏كند طرح يك ايده به ‏معناى اجرايى شدن آن نيست. اين فاصله را امكانات عملى سازمان پر مى‏ كند. دادن طرح ده درصد كار است در اينجا اشرف با سوبژ كتيويسم و ماركسيست ‏هاى تفسيرگر مرزبندى مى ‏كند.

فعاليت در روستا

در مرحله دوم ايده فعاليت در روستا به دو علت طرح شد:

۱-ناموفق بودن سازمان در سازماندهى همه افراد در شهر

۲- تأثير بسيار زياد عمليات در نواحى كوهستان‏ هاى شمالى مقارن جشن‏ هاى شاهنشاهى

عباس مفتاحى و مسعود احمدزاده موافق اما قاسم (حميد اشرف) مخالف بود. علت مخالفت قاسم عملى نبودن اين ايده بود به دو علت:

۱- كافى نبودن امكانات سازمان

۲- نبود نيروى آماده براى ايجاد يك واحد ورزيده

اما مسعود معتقد بود سازمان امكانات و نيروى لازم را دارد.

ارزيابى قاسم بر اين بود كه براى عملى شدن اين ايده امكانات زير ضرورى است:

۱- يك شبكه حمايت محل براى تأمين نيازهاى لجستيك (برنج، نمك، شكر، پوتين و وسايل)

۲- يك شبكه رابط بين شهر و روستا براى تأمين وسايل

۳- حداقل شش كادر ورزيده و آشنا به زندگى در كوه و جنگل

۴-حداقل يك قبضه مسلسل و سلاح‏ هاى كمرى خوب

۵- گسترش افراد در يك ماه به ۱۲-۱۰ نفر با سلاح كافى

قاسم (حميد اشرف) معتقد بود كه سازمان فاقد امكانات لازم براى اين حركت است. مضاف بر اين‏كه دشمن هوشيار شده است و هر نوع تحركى را سركوب مى‏ كند، اما مسعود معتقد بود كه تجربه سياهكل نبايد مانع انجام حركت‏ هاى بعدى بشود.

طرح حميد اشرف

طرحى كه اشرف تهيه كرد مبتنى بر اين بود كه در اواخر مرداد:

۱- تداركات لازم انجام شود.

۲-افراد آماده شوند.

۳-نيروهاى سمپات در نواحى شمال فعال شوند.

۴-سلاح به ميزان كافى تهيه شود.

ضمناً در نظر بود با ايجاد پشت جبهه ‏اى در نواحى جنگلى نيروهاى شهر بتوانند از طريق ارتفاعات شمالى تهران خود را به نواحى البرز مركزى برسانند و با استفاده از انبارك‏ ها و وسايل تهيه شده به ‏طور اضطرارى در اين نواحى مشغول به فعاليت شوند.

در نيمه خرداد هنوز هيچ قدمى برداشته نشده بود پس بايد كارهاى زير انجام مى‏ شد:

۱-فرستادن آشتيانى به فلسطين براى آوردن سلاح

۲- فعال كردن سمپات‏ هاى شمال

۳- سازماندهى تيم تداركات و ارتباطات در شهر

۴- راه ‏اندازى تيمى براى انبارزنى

ارزيابى اشرف در اين مرحله بدين شكل است كه شروع حركت در اواخر مهر غلط و ذهنى بود و با واقعيات تطبيق نمى ‏كرد.

 

بخش سوم: نحوه سازماندهى

۱- جمشيدى به «واحد بررسى فعاليت مجدد در روستا» منتقل شد. جمشيدى، حسن سركارى، منوچهر بهايى‏ پور جزء اولين گروه اعزامى بودند.

۲-تيم شناسايى اوليه و انبارزنى متشكل از دكتر چنگيز قبادى، بهرام قبادى و مهرنوش ابراهيمى درست شد.

۳-سلمان‏ نژاد دچار سوختگى شد و به شهادت رسيد.

۴-تيم شماره يك مسعود متشكل بود از: مناف فلكى رقيه دانشگرى، احمد زيبرم، اسداله مفتاحى كه در خانه مجيد بودند.

۵- تيم شماره دو مسعود متشكل بود از: مجيد احمدزاده، حسن نوروزى، حاجيان سه ‏پله كه در خانه خيابان طوس بودند.

۶- تيم شاخه مشهد و تبريز سازمان نيافته بودند.

به ‏علت به ‏هم خوردن تيغه ‏بندى تشكيلات، سازمان در وضعيت آسيب ‏پذيرى بود تا نيمه دوم مرداد كه ضرباتى به سازمان وارد شد.

بخش چهارم: وقايع و رويدادها

اثرات ضربه نيروى هوايى

۱- معوق ماندن برنامه ‏هاى پيش ‏بينى شده

 ۲- كاهش كادرهاى باتجربه

۳-بى ‏ارتباطى قسمتى از رفقاى سازمان نيافته با سازمان (از جمله رفقاى مشهد)

اشكالات

ارتباطات درهم و برهم بود. و از نظر امنيتى هيچ كنترلى نبود. سازمان در اينجا با سه مشكل روبه ‏رو بود:

۱- كم ‏مايگى طبيعى افراد

۲- كمبود افراد باتجربه

۳- در دستور بودن كارهايى بالاتر از توان سازمان

ضربه خوردن تيم فنى

تيم فنى كه از اعضاى مخفى شده گروه تبريز بود. و ارتباط آن‏ها با رفيق اسكندر بود قبل از ارتباط ‏گيرى مجدد ضربه خوردند.

ضربه خوردن تيم قبادى

اين تيم چهار بار به مناطق شمالى براى انبارك ‏زنى رفت، اما در آخرين سفر به ‏علت بى ‏احتياطى دچار ضربه شد.

 

درگيرى در شهر گرگان

روز بعد بيستم خرداد۱۳۵۴ يكى از چريك ‏ها در اجراى قرارش در امامزاده شهر گرگان مورد سوءظن مأموران سازمان امنيت گرگان قرار مى‏ گيرد. لندرور ساواك به‌طرف او مى‏ آيد و مأموران سعى در دستگيرى او مى‏ كنند درگير مى‏ شوند و چريك فدايى مأمور را با گلوله مضروب مى‏ كند مأموران با فرياد آى دزد آى دزد از مردم مى‏ خواهند تا او را دستگير كنند. و چريك فدايى با فرياد مرگ بر شاه و زنده باد كارگر و مرگ بر سازمان امنيت هويت خود را به مردم مى‏ شناساند. چريك فدايى از رودخانه عبور مى‏ كند و يكى از مأموران كه او را تعقيب مى‏ كند را با گلوله مى‏ زند. كاميونى را مصادره مى‏ كند و از محل دور مى‏ شود. پليس با بسيج همگانى در صدد دستگيرى او برمى‏ آيد. چريك كاميون را رها مى‏ كند و با تصاحب لندرورى از شهر خارج مى‏ شود كه مورد تعقيب قرار مى‏ گيرد. چريك فدايى با شليك ‏هايى به تعقيب‏ كنندگان خود وارد كوه پايه مى ‏شود ماشين را رها مى ‏كند و خود را به پايگاهش مى ‏رساند.

درگيرى در خيابان‏هاى شهر

در شب هفدهم مرداد ۱۳۵۴ دو تن از چريك‏ ها در شهر مورد سوءظن گشت‏ هاى پليس قرار مى‏ گيرند. و وقتى پليس ‏ها در صدد بازرسى ساك‏ هايشان برمى ‏آيند آن دو به آن‏ها شليك مى‏ كنند و با ضبط سلاح هر دو پليس از منطقه دور مى‏ شوند و چون خيابان‏ ها در محاصره پليس بود شب را در بيابان‏ هاى اطراف شهر مى‏ خوابند و صبح به پايگاه خود بازمى‏ گردند.

انفجار در اداره كار استان خراسان

در روز دوازده ارديبهشت ۱۳۵۵ ساختمان اداره كار استان خراسان با انفجار بمب بسيار نيرومندى كه توسط يك واحد از رزمندگان سازمان چريك‏ ها كار گذاشته شده بود درهم پيچيد. اين عمل به مناسبت روز جهانى كارگر و به خاطر اعتراض به ظلم و اجحاف بى‏ حد وزارت كار نسبت به كارگران زحمتكش استان خراسان انجام گرفت۲

. چريك ‏ها طى تماسى تلفنى براى اين‏كه به كسى آسيب نرسد وجود بمب را به كاركنان گزارش دادند. اما يكى از مأمورين ساواك مستقر در اداره كار به همراه يك مستخدم طماع جهت يافتن بمب و گرفتن پاداش جان خود را در اين انفجار از دست دادند. از آنجا كه اين انفجار هم‏زمان بود با برگزارى جشن اول ماه مه در تهران و رژيم از انعكاسى مثبت اين انفجار در ميان كارگران خراسان مطلع بود. سعى كرد با يك هفته تأخير آن‏را در جرايدمنعكس كند.

 

 

 

در ايستگاه راه ‏آهن از رفيقان جدا شو

بامدادان با كتى دكمه بسته به شهر برو

براى خود خوابگاهى بياب

اگر رفيقت در زد

در را باز مكن

آه، نه تنها باز مكن

بل، رد پا را پاك كن

برشت

شهادت على دبيرى ‏فرد

در ساعت ۱۵ سی ام آبان ۱۳۵۴ على دبيرى ‏فرد در خيابان دامپزشكى، نزديك چهار راه نواب وارد تور اكيپ‏ هاى عملياتى كميته مشترك شد.

به ‏درستى روشن نيست كه اين تور براى چه كسى پهن شده بود. اما به دبيرى‏ فرد مشكوك مى‏ شوند و به تعقيب او مى‏ پردازند. كار به درگيرى مى‏ كشد و على به شهادت مى ‏رسد.

 

تمامی دار و ندارتو یعنی همین؛

یک قلم

یک دفتر

یک کلت

یک سیانور

و یک بسته سیگار زر

 

 

شهادت على‏ اكبر جعفرى

جعفرى پس از ترور عباسعلى شهريارى، زهرا آقانبى قلهكى را مأمور ارتباط با مهناز صديق تنكابنى كرد.

مهناز صديق مدتى را در زندان سپرى كرده بود. و معرف او شهرزاد مهدوى بود. مهدوى پس از ازدواج با مهدى فرقانى، فرقانى را به سراغ مهناز صديق فرستاد و او پيشنهاد همكارى با چريك ‏ها را نپذيرفت پس شهرزاد مهدوى خود شخصاً رفت و موافقت او را گرفت و او به زهرا آقانبى قلهكى وصل شد. قلهكى به او گفت بايد با غلامرضا مؤذنى‏ پور ازدواج تاكتيكى كند.

مؤذنى در سال سوم دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران بود كه با بهمن روحى آهنگران آشنا شد. پس از فارغ ‏التحصيل شدن ارتباط او با بهمنى قطع شد. تا اين‏ كه بهمنى را درزمستان ۱۳۵۳ در حوالى خيابان نواب مى‏ بيند. بهمنى او را به مبارزه دعوت مى ‏كند و او مى‏ پذيرد. و در بهار ۱۳۵۴ به پيشنهاد بهمنى با مهناز صديق تنكابنى ازدواج مى ‏كند و قرار بود آن دو تيم علنى را در تهران تشكيل دهند. اما پس از شهادت على‏ اكبر جعفرى بهمنى به آن‏ها كه هر دو معلم بودند. پيشنهاد كرد به بابل بروند.

جعفرى در ساعت چهار بامداد اول ارديبهشت ۱۳۵۴ در يك مأموريت سازمانى در۶۰ كيلومترى جاده قوچان ـ مشهد تصادف كرد و به شهادت رسيد.

در مورد شهادت جعفرى دو روايت است در گزارش ساواك به دادرسى نيروهاى مسلح گفته مى‏ شود جعفرى در اثر تصادف فوت شده است اما اشرف دهقانى در «حماسه مقاومت» مى‏ نويسد: چون جعفرى مجروح شد و امكان دستگيريش مى ‏رفت، دستور داد رفيقش تير خلاص را بزند و از منطقه خارج شود۳

نام مستعار او خسرو بود. بعد از جلسه شوراى عالى در ارديبهشت ۱۳۵۴ساعت ۵:۴۰همراه با منصور (حسين حق ‏نواز) با ژيان به سوى مشهد حركت مى‏ كنند . حوالى سارى شام مى‏ خورند و راه مى‏ افتند.

نزديك چمن بيد تصادف مى‏ كنند و پاهاى خسرو خرد مى‏ شود. خسرو منصور را مى‏ گويد: «منصور من پاهايم خرد شده و نمى‏ توانم كارى بكنم. من را بزن رفيق و سريع ماشين را ترك كن. از ژاندارمرى ميان. كمرم را باز كن و با خودت ببر. دو انبار اطراف كارخانه سيمان داريم. كه يكى از آن‏ها را رفيق كوچك خان (نام مستعار كاظم غبرايى بود) مى‏ داند. و ديگرى را از طريق كروكى توى پايگاه پيدا كن. سه تا «مترو» و يادداشت‏هاى رفيق صادق (حميد مؤمنى) را قرار بود ببرم تهران. به حميد (اشرف) سريع خبر بده سر قرار رفقاى علنى تا مدتى نرو. اوضاع را درست كنيد. بعد مثل هميشه كارهايتان را انجام بدهيد. مرا بزن و برو... ما الان نزديك چمن‏ بيد هستيم تا مشهد راه زيادى نيست.

عباس جمشيدى رودبارى در بازجويى‏ هايش راجع به على‏ اكبر جعفرى چنين مى ‏نويسد:

 

«يارمحمد (نام مستعار جعفرى بود) يك رفيق تيمى است. او در اين موضع به‌شناسايى، ارتباط‏ گيرى، عضوگيرى، مكان‏ سازى و طرح ‏ريزى مى ‏پردازد.

وى همچنين در عمليات شركت جسته...

روحيه بسيار خوب، شجاعت يارمحمد همراه با مهارتش دررانندگى اتومبيل از وى رفيقى ارزنده و قابل محاسبه ‏اى ساخته‏ اند۴.»

 

و اين ويژگى‏ ها مطمئناً يك هزارم آن چيزى بود كه اگر جمشيدى آزاد بود در مورد جعفرى مى‏ نوشت.

۴آذر ۱۳۵۴

ترور دو دانشجوى ساواكى در دانشگاه علم و صنعت توسط يك فرد مسلح روى پوشيده از اين رو يكى كشته و ديگرى مجروح مى‏ شود.

۲۵ آذر ۱۳۵۴

انفجار بمب در طبقه سوم مدرسه عالى بازرگانى تهران، مسئوليت اين انفجار را گروه عمار ياسر به عهده گرفت.

آذر۱۳۵۴

پيام سازمان چريك ‏هاى فدايى خلق ايران به دانش‏ آموزان ميهن ‏پرست منتشر شد. دراين پيام ضمن تشريح تاريخچه مبارزات دانش‏ آموزان، ماهيت ارتجاعى برنامه ‏هاى آموزشى افشا شد و رهنمودهايى براى مبارزات صنفى ـ سياسى دانش ‏آموزان داده شد.

آذر ماه ۱۳۵۴

نشريه همبستگى با مبارزان آزادى‏ بخش خلق‏ هاى ظفار و عمان، با تصاويرى از سرزمين‏ هاى آزاده شده و افشاى ماهيت تجاوزگرانه رژيم شاه و سركوب مبارزات خلق‏ هاى عمان و ظفار

دى ۱۳۵۴

دستگيرى محفل ۷ نفرى دانش‏ آموزان در دبيرستان محمدعلى فروغى، كار اين محفل چاپ و پخش اعلاميه‏ هاى سازمان بود.

بهمن۱۳۵۴

پس از شهادت مجيد پيرزاده جهرمى در تبريز، در اوايل بهمن ۱۳۵۴ اعلاميه‏ اى درسطح دبيرستان رازى آبادان پخش شد. مضمون اعلاميه پيرامون سوابق تحصيلى و مبارزاتى و شخصيت انقلابى مجيد پيرزاده بود پيرزاده در آبادان متولد شده بود و درهمين شهر دوران ابتدايى و متوسطه را گذرانده بود.

عمليات رودسر

در شامگاه چهارم بهمن ۱۳۵۴ ساختمان فرماندارى رودسر توسط يك واحد از رزمندگان سازمان مورد بمب‏ گذارى قرار گرفت و اين بمب در ساعت ۲۰:۴۵منفجر شد و به ساختمان فرماندارى آسيب سختى وارد شد اين عمليات در حمايت از مبارزات دهقانان رودسر و همچنين بزرگداشت حماسه سياهكل انجام شد.

اين عمليات به گونه ‏اى انجام شد كه به مردم شهر آسيب نرسيد. و همچنين براى حفظ جان خانواده فرماندار كه در طبقه بالاى فرماندارى زندگى مى‏ كردند به آن‏ها اطلاع داده شد.

انتخاب فرماندارى رودسر

اين انفجار در پى عمليات نمونه ‏اى ـ خلقى سازمان بود كه اهداف انتخاب شده ارتباط مستقيم با مبارزات مردم و رودررويى ‏ها مردم با رژيم داشت.

هفتم مرداد ۱۳۵۴ اهالى روستاهاى كل كاسرا، گواسرا، ليسه، جاث‏ جير، جيته ‏جان درجلوى ژاندارمرى رودسر اجتماع كردند.

علت اين اجتماع بستن آب به مزارع چاى‏ شان توسط زمين‏دار بزرگى به نام يوسف خان صوفى املشى بود. كار در فرماندارى به زدوخورد با مأمورين شهربانى كشيد و فرماندارى عقب‏ نشينى كرد و آب به روستا باز شد. اما مدتى بعد دستگيرى و شكنجه دهقانان معترض شروع شد.

به همين خاطر سازمان جهت حمايت و پيوند با مردم زحمت‏كش روستاى رودسر فرماندارى رودسر را براى عمليات برگزيد.

می خواستم جهان را

چون قویی زیبا به خانه شما بیاورم

نشد

 

شهادت فتحعلى پناهيان

فتحعلى پناهيان در حال عضوگيرى يك منبع ساواك لو مى ‏رود معلوم نيست كه اين منبع ساواك چه كسى بوده است. اما بايد از كسانى باشد كه در رابطه با محافل انقلابى درون و بيرون زندان باشد. روال عضوگيرى در اين سال‏ ها از چند حالت خارج نبود. يا فرد درون زندان توسط تشكيلات درون زندان شناسايى و عضوگيرى مى‏ شد و بعد از آزادى به تشكيلات بيرون از زندان معرفى مى‏ شد. و يا از فعالين دانشجويى و يا تشكيلات كارگرى و يا محافل روشنفكرى بود. ساواك در اين سال‏ ها براى نفوذ درتشكيلات چريك‏ ها تلاش مى‏ كرد با خريدن زندانيان آزاد شده و يا فعالين دانشجويى و روشنفكرى راه نفوذ را به سازمان باز كند. اما فرم تشكيلات به گونه ‏اى بود كه امكان نفوذ به لايه ‏هاى بالايى نبود. نهايت اين نفوذ مى‏ توانست به يك تيم برسد. در رابطه با پناهيان نيز اين منبع ساواك گزارش مى‏ دهد كه پناهيان فرد ورزيده ‏اى است و امكان تعقيب او وجود ندارد. پس ساواك تصميم مى‏ گيرد او را دستگير كند تا زير شكنجه از او اطلاعات به دست بياورند.

پناهيان در تاريخ سه بهمن ۱۳۵۴ با مخبر ساواك قرار مى‏ گذارد در يكى از كوچه‏ هاى فرعى خيابان فرح‏ آباد ژاله دو اكيپ عملياتى ساواك منطقه را پوشش مى‏ دهند و هنگامى‏ كه اقدام به دستگيرى او مى‏ كنند پناهيان يك ساواكى به نام پرويز خدايارى را مى‏ كشد و دو ساواكى ديگر را مجروح مى‏ كند و خود نيز به شهادت مى ‏رسد۵.

از دم تیغ های آخته گذشتیم

تا جهان به عدالت باشد

و نام مان را

به باد ها سپردیم

 

ضربه خوردن تيم رضا يثربى در تبريز

خانه تيمى رضا يثربى مورد شناسايى يكى از مأمورين اطلاعاتى ساواك قرار مى‏ گيرد۶. خانه تحت مراقبت قرار مى‏ گيرد و ساواك مى‏ فهمد خانه متعلق به چريك ‏هاى فدايى است.

شش تيم عملياتى كميته مشترك به همراه تيم تعقيب و مراقبت راهى تبريز مى‏ شوند در تاريخ ششم بهمن ۱۳۵۴ ساعت دوازده و نیم  شب به خانه حمله مى‏ كنند. عمليات تا ساعت ده صبح طول مى‏ كشد. و افراد زير به شهادت مى‏ رسند:

۱-مصطفی دقیق همدانی۷

۲-مسعود پرورش

۳- عبدالمجيد پيرزاده

۴-جعفر محتشمى

۵- فاطمه افدارنيا

و از اين تيم مقدارى سلاح و مهمات به دست ساواك مى ‏افتد:

يك قبضه مسلسل، سه دستگاه بمب آماده انفجار، پنج قبضه سلاح كمرى،  ۱۴۵ تير فشنگ، بيست عدد بطرى آتش‏زا، پنج نارنجك جنگى و دست‏ ساز، هفتاد كيلو مواد منفجره و شيميايى، يك دستگاه ماشين چاپ، بيست عدد ضامن نارنجك، وسايل ساختن پلاك جعلى اتومبيل، مقادير زيادى مدارك جعلى و نشريات گروهى.

 

رضا يثربى

رضا يثربى در سال ۱۳۲۵ در ملاير به دنيا آمد. وى دانشجوى دانشسراى‏ عالى نارمك بود. در جريان آتش ‏سوزى هواپيمايى ال ـ آل محمدرضا ميرهاشمى تحت تعقيب قرار گرفت. و توسط برادران سنجرى مخفى شدند. در اين رابطه رضا يثربى نيز دستگير شد. اما در بازجويى منكر ارتباط با آتش ‏سوزى دفتر هواپيمايى اسرائيل شد. و آزاد شد. درسال ۱۳۵۰ به خاطر شركت در تظاهرات دانشجويى مدت يك سال از درس محروم شد. پس مخفى شد و به سازمان چريك‏ ها پيوست.

مسعود پرورش

در سال ۱۳۳۲ در قزوين به دنيا آمد دانشجوى دانشگاه صنعتى بود كه در شش شهريور۱۳۵۲ دستگير شد جرم او اقدام برعليه امنيت كشور بود پس از يك ماه به‎علت آن‏كه مدركى نداشتند آزاد شد. در سال ۱۳۵۳ مخفى شد و به سازمان پيوست.

عبدالمجيد پيرزاده جهرمى

در سال ۱۳۳۳ در آبادان به دنيا آمد. بعد از آمدن به دانشگاه صنعتى به عضويت سازمان درآمد از سال۱۳۵۳ همراه محمد معصوم‏ خانى، فرزاد دادگر و تورج حيدرى بيگوند تحت مسئوليت رضا يثربى فعاليت داشت. از سوى ساواك شناسايى شد پس به تبريز انتقال يافت.

جعفر محتشمى

در سال ۱۳۳۱ در تهران به دنيا آمد در سال ۱۳۵۱ دانشجوى دانشگاه صنعتى بود درتظاهرات برعليه سفر رئيس جمهور امريكا شناسايى و متوارى شد. در دوازده آبان ۱۳۵۱ دستگير شد. و شش ماه در زندان ماند. پس از آن به سازمان پيوست و مخفى شد.

فاطمه افدارنيا

افدارنيا ليسانسه و كارمند كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان بود.

به انسان وفا دار بودیم

جهان را به پلشتی نیالودیم

نه بدان امید

که از ما به نیکی یاد کنند

 

درگيرى در تهران

بعد از ظهر پنج‏شنبه بيست و چهارم مهر ۱۳۵۴ هنگامى‏ كه در خيابان گرگان رفيق پرى (اسم مستعار) به همراه رفيق ديگر قصد سوار شدن به ماشين پارك شده‏ اى كه شناسايى شده بود را داشتند با آتش نيروهاى ساواك روبه ‏رو مى ‏شوند آنان با فولكس واگن خود از منطقه مى‏ گريزند در حين فرار راننده يكى از اتومبيل‏ هاى ساواك توسط رفيق پرى كشته مى‏ شود آن‏ ها از طريق خيابان شفا و آريا وارد نظام‏ آباد مى‏ شوند با اتومبيلى تصادف مى‏ كنند و مجبور مى‏ شوند اتومبيل را رها كنند. آن‏ ها وارد خيابان اشرفى شده و با يك وانت از محل دور مى‏ شوند اما رفيق پرى تا آخرين گلوله مى‏ جنگد و در لحظه آخر با انفجار نارنجك به زندگى خود خاتمه مى‏ دهد.

اعلام آماده ‏باش كميته مشترك۸

به دنبال دستگيرى چريك‏ ها در شاخه مازندران، ساواك با به دست آوردن نقشه‏ هاى تهيه شده از محل ساواك، ژاندارمرى به شهربانى و دفاتر حزب رستاخير درشهرستان‏ هاى آمل، بابل، سارى، گرگان و بهشهر متوجه شد سازمان تصميم داشته است به مناسبت حادثه سياهكل در ادارات مذكور اقدام به بمب‏ گذارى نمايد. پس از آن جايى كه حدس مى ‏زد چريك‏ ها در استان‏ هاى خراسان، گيلان، اصفهان، خوزستان، فارس، آذربايجان شرقى، لرستان و تهران عملياتى انجام دهند كميته مشترك در تاريخ بيست و نهم دى ماه ۱۳۵۴ به تمامى مراكز ساواك، شهربانى و ژاندارمرى اعلام آماده ‏باش مى‏ كند.

رهنمودهاى كميته مشترك

به دنبال دستگيرى بهمن روحى آهنگران و برخورد مأمورين شهربانى رشت با دو موتور سوار و كشف مواد منفجره از ساك دستى به جاى مانده آن‏ ها كميته مشترك درتاريخ نهم بهمن ۱۳۵۴ به مراكز ساواك در رشت، لاهيجان، لنگرود، رودسر و فومن دستورات زير را صادر مى‏ كند:

۱- مراقبت دائم از خانواده شهدا

۲-مراقبت دائم از زندانيان آزاد شده

۳-كنترل افراد غيربومى از طريق بنگاه ‏هاى معاملات املاك

 

آناليز يك گزارش۹

                                               

  بهتر آن است كه سر دلبران

                                                 

 گفته آيد در حديث ديگران

در روزشمار سازمان چريك‏ ها ما به اختصار از شهادت‏ ها ياد مى‏ كنيم و مى‏ گذريم. به چند دليل نخست آن‏ كه بازيگران اين حماسه ‏ها زنده نيستند و دو ديگر روايت تاريخ به درازا مى‏ كشد و سه ديگر اسناد و مدارك كافى در اختيار ما نيست. پس به اختصار از حوادث مى‏ گذريم. اما اين اختصار ممكن است ايجاد شبه كند كه ساواكى‏ ها رستم دستان بودند و چريك ‏ها، مردمانى دست بسته. آن‏ها مى ‏زدند و اين‏ها هم شهيد مى‏ شدند. كه اين گونه نيست.

برويم برسر گزارش. اين گزارش در تاريخ بيست و پنجم دى ۱۳۵۴از ساواك مازندران است به مديريت كل اداره سوم و موضوع درگيرى‏ هاى سارى، آمل و گرگان است. رئيس ساواك مازندران طبق دستور سپهبد نصيرى رئيس كل ساواك گزارش مى ‏دهد:

۱۸ دی ۱۳۵۴ كميته مشترك ضدخرابكارى طى تلگرافى دستور دستگيرى چهار چريك را در سارى مى ‏دهد.

شبانه منطقه محاصره مى ‏شود و در ساعت هشت صبح كميسيونى در ساواك سارى تشكيل مى‏ شود:

۱- رياست شهربانى

۲-معاون اطلاعاتى شهربانى

۳- رئيس ساواك

در ضمن دو اكيپ عملياتى هم از تهران حركت مى‏ كنند.

پس تور پهن مى‏ شود

۱- يك پايگاه مراقبت ثابت مركب از يكى از رهبران عمليات با يكى از افسران شهربانى مجهز به بى‏ سيم

۲- دو اكيپ مسلح مجهز به بى‏ سيم در محل

۳- يك اكيپ عملياتى در كلانترى محل مركب از (رئيس امنيت داخلى، معاون اطلاعاتى شهربانى و رئيس كلانترى)

در اين تله ‏گذارى فاطمه آقانبى قلهكى دستگير مى‏ شود.

پس از دستگيرى قلهكى يك تيم چهار نفره در خانه مستقر مى ‏شود يك اكيپ هم متشكل از سه پاسبان و يك افسر در اطراف خانه مستقر مى‏ شوند.

در ساعت ۲۰ يكى از چريك‏ ها به خانه تله ‏گذارى شده با يك اكيپ داخل خانه و يك اكيپ در بيرون خانه مراجعه مى‏ كند اما آنان (منظور دو اكيپ است) مرعوب او مى‏ شوند موفق به فرار مى‏ شود.

تله ‏گذارى سه روز ادامه مى‏ يابد. اكيپ ‏هاى عملياتى تهران نيز از راه مى‏ رسد اما چيزى گيرشان نمى ‏آيد.

همزمان با عمليات سارى طى تلگرافى به ساواك آمل دستور دستگيرى ساكنين يك خانه داده مى‏ شود پس به رئيس امنيت داخلى و فرمانده منطقه ژاندارمرى مازندران دستور داده مى ‏شود سريعاً به آمل بروند دو اكيپ عملياتى تهران هم به آنجا اعزام مى‏ شوند و ستاد عملياتى در ساعت هفت و نیم  تشكيل مى‏ شود:

۱- رئيس شهربانى آمل

۲- فرمانده منطقه ژاندارمرى مازندران

۳- رئيس امنيت داخلى

۴-سرپرست اكيپ‏ هاى اعزامى

امكانات يك استان براى دستگيرى ۴-۳ چريك بسيج مى‏ شوند.

پس خانه با شصت نفر از افسران و مأمورين شهربانى‏ هاى آمل و بابل و گروه‏ هاى ژاندارمرى آمل محاصره مى‏ شود ستاد عملياتى مى‏ ترسد شب حمله كند و از كميته مشترك مى‏ خواهد فردا صبح حمله كنند اما موافقت نمى‏ شود و در ساعت یک ونیم  بامداد به خانه حمله مى‏ شود.

چريك‏ ها مقاومت مى‏ كنند و چند فقره انفجار مهيب در خانه صورت مى‏ گيرد. دراين عمليات يك چريك زن شهيد و يك چريك مرد فرار مى‏ كند.

بعد رئيس ساواك مازندران براى توجيه عدم موفقيت اين لشگر عظيم در مصاف با دو چريك چنين مى ‏نويسد:

 

«با توجه به مراتب فوق و با بازديدى كه شخصاً از خانه و باغ اطراف آن نمودم، ساواك مازندران در اين عمليات نه تنها كسى را مقصر نمى‏ داند بلكه معتقد است كه اكيپ‏ هاى اعزامى از كميته، مأمورين شهربانى و ژاندارمرى در انجام مأموريت محوله نهايت تلاش و جانفشانى نموده ‏اند البته اين حقيقت را نمى‏ توان ناديده گرفت كه ايجاد انفجارهاى مهيب و بى‏سابقه در خانه مزبور و سرايت آتش به‌درختان باغ و گسترش شعله‏ هاى آتش ‏سوزى در تضعيف روحيه مأمورين محلى كه شايد براى اولين بار چنين انفجار و آتش ‏سوزى مواجه شده ‏اند بى‏ تأثير نبوده است.»

 

هم‏زمان به ساواك گرگان تلگرام مى‏ شود به خانه ‏اى در خيابان ميركريم حمله شود پس به دو اكيپ عملياتى كميته مشترك دستور داده شد به اتفاق رئيس داخلى امنيت به‌گرگان حركت كنند.

پس شهربانى و ژاندارمرى دستور داده مى‏ شود تا خانه محاصره شود و سه اكيپ عملياتى هم از تهران حركت مى‏ كنند اما در بررسى مشخص مى‏ شود كه خانه يك هفته قبل تخليه شده است.

در اين فاصله خانه‏ اى ديگرى در گرگان لو مى ‏رود به همين خاطر تيمسار ذوالفقارى فرمانده ناحيه ژاندارمرى شمالى به منطقه ژاندارمرى گرگان دستور همكارى مى ‏دهد پس نيروهاى زير وارد عمليات مى‏ شوند:

۱-ژاندارمرى گرگان

۲- شهربانى گرگان

۳-پنج اكيپ اعزامى از تهران

۴-ساواك گرگان

ساكنين اين خانه سه نفر بودند. دو مرد و يك زن، ضمن پرتاب نارنجك و با گشودن آتش از در شرقى خانه خارج مى‏ شوند ديگران در پناه يكى از چريك ‏ها ورزيده ‏تر از بقيه بود موفق به فرار مى‏ شوند اما آن چريك به شهادت مى ‏رسد.

رئيس ساواك علت شكست عمليات را اين گونه توضيح مى ‏دهد حلقه محاصره اول نيروهاى شهربانى بودند و حلقه محاصره دوم نيروى ژاندارم. با شروع عمليات نيروهاى ژاندارم به كمك نيروهاى شهربانى و اكيپ‏ هاى اعزامى مى ‏روند از پادگان گرگان هم كمك مى‏ گيرند اما چريك ‏ها از بين اين همه نيرو خارج مى‏ شوند.

رئيس ساواك علت شكست را گوش ندادن اكيپ‏ هاى عملياتى كميته مشترك به‌توصيه‏ هاى رئيس شهربانى گرگان مى‏ داند. اكيپ‏ هاى عملياتى بر اين نظر بودند كه همه نيروها بايد زيرفرمان آن‏ ها عمل كنند و آن‏ ها آگاهى لازم از منطقه را نداشتند. درصورتى كه اين اكيپ‏ ها بايد زير نظر ساواك محل و مراجع انتظامى عمل مى‏ كردند. به هرروى علت شكست عدم هماهنگى لازم اين مراجع انتظامى و اكيپ‏ هاى اعزامى بوده است.»

اين گزارش نياز به شرح ندارد عمق وحشت رژيم و بسيج ديوانه ‏وار تمامى حكومت در برابر يك خانه تيمى بزرگى كار چريك ‏ها از روايت دشمنان آن به خوبى هويدا است.

اعدام ابراهيم نوشيروان ‏پور

در اسفند۱۳۴۶ در دانشگاه شيراز يك شبكه كمونيستى طرفدار چين كشف شد و عبدالحسين آذرنگ اعتراف كرد كه نوشيران‏ پور اعلاميه ‏هاى دانشجويان پلى‏ تكنيك را براى او فرستاده است۱۰.»

در گزارش ديگرى از اسناد ساواك دوازده اسفند۱۳۴۶، نوشيروان ‏پور دانشجوى سال سوم شيمى از اعانه ‏هاى جمع شده براى چهلمين روز مرگ تختى، نشريه «مرگ درمرداب» را براى يكمين سال فروغ فرخزاد منتشر كرده است.

نوشيروان ‏پور بالاخره در تاريخ اول ارديبهشت۱۳۴۷ دستگير شد اما بعد از دو ماه و نيم آزاد شد بار ديگر در سيزدهم اسفند ۱۳۴۸ دستگير شد اتهام او ارتباط با گروهى كمونيستى در تهران بود. در همين رابطه داود صلح ‏دوست، ايرج محمدى و مهدى سامع نيز دستگير شدند.

 

بعد از ضربه خوردن گروه پيشتاز جزنى در سال ۱۳۴۶، غفور حسن‏ پور يكى از بازماندگان گروه درصدد احياى گروه برآمد. به همين خاطر با نوشيروان‏ پور كه در سال ۱۳۴۶ دانشجوى پلى‏ تكنيك بود تماس گرفته شد. در آن روزگار، گروه در حال احياء و تدارك مبارزه مسلحانه بود. اما نوشيروان‏ پور بى‏ حوصله و شتابزده بود و طرح‏ هاى چپ‏روانه مى ‏داد. در سال ۱۳۴۸ على ‏رغم توصيه ‏هاى گروه با يك دختر غيرسياسى ازدواج كرد و اين منافات داشت با مبارزه سختى كه در پيش بود.

نوشيروان ‏پور بعد از آزادى در شهريور ۱۳۴۹ با غفور حسن‏ پور  ملاقات مى ‏كند اما روشن نمى‏ كند بين او و حسن‏ پور چه مى‏ گذرد. بازجويى‏ هاى نوشيروان‏ پور در اين زمينه در ابهام مى ‏گذرد.

در سال ۱۳۴۹صفايى فراهانى به ايران آمد و گروه جنگل شكل گرفت و كار شناسايى جنگل‏ هاى مازندران آغاز شد.

هم‏زمان با اين حركت مركزيت گروه به افراد خود آماده ‏باش داد. اين فرمان شامل نوشيروان‏ پور و چند نفر از دوستانش كه در ساواك پرونده داشتند هم بود. چرا كه هر حادثه ‏اى توانست به حركت گروه آسيبى جدى برساند. نوشيروان‏ پور اعلام كرد حاضر به ‏همكارى با گروه نيست. پيوستن دوستان او به گروه نيز دچار اشكال شد. چرا كه درصورت مخفى شدن ساواك به زودى متوجه مى‏ شد و با دستگيرى او به اسرار گروه پى مى‏ برد.

و بالاخره ضربه از يك محفل دانشجويى وارد شد. و حسن‏ پور دستگير شد. هم‏زمان با او نوشيروان‏ پور و عده ‏اى ديگر دستگير شدند. ساواك با مداركى كه از حسن‏ پور به‌دست آورده بود او را زير شكنجه برد تا اطلاعاتى جدى به دست بياورد درچنين لحظاتى كه حسن‏ پور زير شكنجه بود با موج اطلاعاتى مواجه شد كه نوشيروان‏ پور دراختيار ساواك قرار داد گروه شهر لو رفت و گروه جنگل قبل از حمله نيز براى پليس شناخته شد. پس گروه جنگل به ناچار دست به حمله زد و حماسه سياهكل اتفاق افتاد. نوشيروان ‏پور در زندان بود كه سياهكل اتفاق افتاد. و قهرمانان آن به تیرک تيرباران سپرده شدند.

در ارديبهشت ۱۳۵۱ نوشيروان‏ پور با همراه سه نفر ديگر از جمله دكتر هوشنگ دامغانى در مصاحبه‏ اى با رد ماركسيسم و مبارزه مسلحانه  چون نادمى برعليه انقلاب لجن‏ پراكنى كرد. پس آزاد شد و به‌توصيه ساواك در جزيره خارك در تأسيسات نفتى مشغول به كار شد.

اما خيانت او بى‏ جواب نماندو در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۳ در عملیاتی بنام شهید غفور حسن پور  عدالت انقلابى به زندگى او خاتمه داد.

در تاريخ معاصر ايران خائنين به قانونى رسيده بودند كه مى ‏توانند به خلق خود پشت كنند و با خيانت براى خود جايگاهى كسب كنند. اين قانون بايد شكسته مى‏ شد. و سنت نوينى به وجود مى ‏آمد تا خائنين بدانند خيانت بدون مجازات نخواهد بود.

پس از ترور نوشيروان‏ پور همسر او كارمند شركت مخابرات بود با توسل به ساواك توانست امتيازات مادى كسب نمايد۱۲»

دلايل و براهين

چريك ‏ها در اعلاميه توضيحى ‏شان ترور نوشيروان‏ پور را دادن اطلاعات و همكارى با پليس مى‏ دانند كه به گروه شهر جنگل ضربه ‏اى جدى زد. پرواضح روشن است كه مصاحبه بعدى نوشيروان‏ پور و اظهار ندامت و آزادى او مزيد بر علت شد.

اما محمود نادرى در كتاب «چريك‏هايش» كه با استناد به اسناد ساواك نوشته شده مدعى است كه نوشيروان‏ پور در تاريخ بيستم بهمن ۱۳۴۹ دستگير شده است و اولين بازجويى‏ اش در تاريخ بيست و يكم بهمن ۱۳۴۹ يعنى دو روز پس از واقعه سياهكل است. پس اطلاعات در مورد حسن ‏پور را بايد مهدى سامع داده باشد كه در تاريخ بيست و سوم آذر۱۳۴۹ دستگير شده است. پس تنها علت ترور نوشيروان‏ پور مصاحبه او برعليه چريك‏ ها بوده است.

حالا ببينيم دلايل و مدارك محمود نادرى چيست. نادرى مى‏ گويد :

در تاريخ شانزدهم آذر ۱۳۴۹ حسن‏ پور و مهدى سامع از سوى ساواك به خاطر فعاليت ‏هاى كمونيستى شناخته شدند اين شناسايى به خاطر دستگيرى و اعتراف ابوالحسن خطيب، مهدى فردوسى و محمود نوابخش بوده است پس بيست و يكم آذر غفور و بيست و سوم آذر مهدى سامع دستگير مى‏ شوند.

نادرى با استناد به بازجويى هشت بهمن مهدى سامع مدعى است كه سامع مبارزه مسلحانه را قبول نداشته است. و طى نامه‏ اى نظريات خود را به گروه اعلام داشته است كه نامه به دلايلى به دست گروه نمى ‏رسد. اما با توجه به بازجويى سال ۱۳۵۲ مهدى سامع، سامع اطلاعاتى مى ‏دهد كه زمينه فشار بيشتر بر حسن‏ پور و اعترافات حسن‏ پور مى‏ شود. نادرى ترديد سامع را نسبت به كار گروه دليل افشاى اطلاعات مى ‏داند.

اما اگر بپذيريم كه چنين باشد چرا او چون نوشيروان ‏پور مصاحبه نمى‏ كند تا آزاد شود چرا سامع در زندان موضع چپ ‏روانه اتخاذ مى‏ كند۱۳»

و باز نادرى با ارائه اسنادى از ساواك نشان مى‏ دهد كه نوشيروان‏ پور ساواكى نبوده است و ساواك او را تحت نظر داشته است۱۴. اگر چنين است چرا بعد از ترور او، همسرش با توسل به ساواك امتيازات مادى كسب مى‏ كند۱۵.

مشكل كار در اين است كه اسناد ساواك در اختيار همگان نيست تا صحت ادعاهاى نادرى ثابت شود نادرى همچنين مدعى است كه مهدى سامع در زندان براى ساواك خبرچينى مى‏ كرده است اما سندى ارائه نمى کند.

به هرروى آنچه روشن است، ساواك از اعترافات خطيب، فردوسى، نوابخش درفعال بودن غفور شكى نداشت. اسناد و مداركى هم كه در خانه غفور يافته بود براى ساواك روشن بود كه غفور با تشكيلات درون زندان و تشكيلات مستقر در عراق رابطه دارد. همچنين ساواك از اسناد به دست آمده مطمئن بود كه غفور و گروه مرتبط با او به‌اقدامات راديكال باور دارد. مى ‏ماند سرنخ‏ هايى كه ساواك را به تشكيلات شهر گروه جنگل برساند.

 چريك ‏ها مدعى ‏اند نوشيروان‏ پور اين كار را كرده است. و نادرى مدعى است كه با توجه به اسناد ساواك مهدى سامع اين كار را كرده است.

راه پژوهش در اينجا بسته است يا بايد مهدى سامع خود اين گره را باز كند. و يا آن‏ كه منتظر باشيم روايت نادرى «تواتر روايت» شود. يعنى اسناد و راويان ديگرى ادعاى او را ثابت كنند به خاطر آن‏كه نادرى انحصار سند دارد و تنها اوست كه اسناد بازجويى را در اختيار دارد صحت ادعاهاى او بر ما روشن نيست.

اما سير زندگى نوشيروان‏ پور و مهدى سامع بيشتر به نفع خيانت نوشيروان ‏پور بود.

زیر نویس ها

۱-ثابتی مقام امنیتی معروف

 ۲-نبرد خلق شماره ۷

۳-عباس هاشمی ،نشریه آرش،مقاله دستور تشکیلاتی

۴-عباس جمشیدی ؛اسناد ساواک

۵-کتاب چپ در ایران -ص۷۷

۶-کتاب چپ در ایران-ص۷۸

۷-ساواک در ابتدا تصور می کرد که رضا یثربی به شهادت رسیده است که اشتباه می کرد  

۸- کتاب چپ در ایران

۹- کتاب چپ در ایران

۱۰-ابراهیم نوشیروان پور ؛اسناد ساواک

۱۱-نبرد خلق ارگان چریک ها ؛شماره ۷خرداد ۱۳۵۵ ص۶-۱۰۵

۱۲-محمود نادری ؛کتاب چریک های فدایی خلق

۱۳-محمود نادری همان کتاب

۱۴-محمود نادری ؛همان کتاب

۱۵-محمود نادری همان کتاب

 

پى‏ نوشت‏ هاى فصل چهارم

۱- على ‏اكبر جعفرى، لباس‏ هايش را از دست‏فروش ‏هاى گمرك مى‏ خريد، ۱۰-۸ تومان. اما ظاهرى بس آراسته و خوشايند داشت. اندام ورزيده، حركات موزون، رفتارى متين و صلابت در گفتار و كردار به او شكل و شمايلى ويژه مى ‏داد.

مسلسل كمرى‏ اش اشتاير بود همان مسلسلى كه حميد اشرف به كمر داشت. و درعمليات بسيارى گل كاشته بود. بعد از حميد نفر دوم سازمان بود.

در سفر آخرش همراه رفيق حق‏ نواز (منصور) بود. و همو بود كه بعد از تصادف تير خلاص او را زد.

عباس هاشمى، نشريه آرش

۲-حرمتى ‏پور در سال۱۳۵۲ و اشرف دهقانى در سال ۱۳۵۳ براى تماس با جنبش‏ هاى آزادى‏ بخش در منطقه خاور ميانه، تهيه سلاح، و تبليغات براى سازمان، از ايران خارج شدند. راديو ميهن‏ پرستان در اين دوران فعال شد. و نقش مؤثرى در معرفى فدايى‏ ها و مجاهدين داشت.

۳- جعفرى توسط چنگيز قبادى عضوگيرى شد. پس از ضربات ۵۰، به همراه حميد اشرف و حسين حق ‏نواز نقش مهمى در حفظ سازمان داشت.

۴-رهبرى سازمان در سال۱۳۵۳ افراد زير بودند:

حميد اشرف، على ‏اكبر جعفرى، بهمن روحى آهنگران، نزهت روحى آهنگران، محمدحسين حق‏ نواز، محمدرضا بيژنى، نسترن آل ‏آقا و بهروز ارمغانى

۵- در فاصله سال‏هاى۵۳-۱۳۵۰ گرايشات مائوئیستى در سازمان وجود داشت اما گرايش غالب نبود در سال۱۳۵۳ بهروز ارمغانى دستور داد عكس‏ هاى مائو را از خانه ‏هاى تيمى جمع كنند.

از سال۱۳۵۳ مائوئيسم گرايش ضعيفى در سازمان بود حميد اشرف گرايش مائويستى نداشت.

۶- در سال ۱۳۵۴ شوراى عالى سازمان ايجاد يك پشت جبهه قوى و متكى به امكانات خود سازمان را تصويب كرد. و تدوين و اجراى آن را به كميته مركزى محول كرد. طرح عمومى آن توسط حميد اشرف داده شد. به همين خاطر حيدر (محمد دبيرى ‏فرد) به خارج فرستاده شد.

در سوريه و ليبى امكاناتى ايجاد شد در اروپا و امريكا از طريق گروه ۱۹ بهمن، گروه واشنگتن گروه شيكاگو و «محافلى از كادرها» پشت جبهه سازمان احيا شد.

در سال ۱۳۵۶ رفيق قاسم (رضا غبرايى) به خارج فرستاده شد. با دستگيرى و شهادت حسن فرجودى مسئول اين ارتباط، رابطه داخل و خارج مدتى قطع شد.

۷- ترور نوشيروان‏ پور دلايل سياسى  داشت نه ايدئولوژیک . نوشيروان‏ پور غفور حسن‏ پور را مى‏ شناخت و با گروه جنگل ارتباط داشت. وقتى گروه جنگل ضربه خورد او نيز دستگير شد تمام اطلاعات خود را داد و با ساواك همكارى كرد. ميزان اطلاعات او باعث فشار بيشترى به حسن‏ پور و دستگيرى‏ هاى بعدى شد كه همه اعدام شدند.

و بعد مصاحبه تلويزيونى كرد و به خدمت تام و تمام ساواك درآمد.

۸- سازمان در دى ۱۳۵۰ به بانك انصاريه حمله كرد و طى آن دو نفر كشته شدند. رژيم عكس شاهرخ هدايتى را به عنوان عامل اين درگيرى پخش كرد در حالى‏ كه هدايتى قبلاً دستگير و در زير شكنجه به شهادت رسيده بود.

براى ساواك ضربه ‏اى حيثيتى بود كه چريك‏ ها عمليات كنند و قسر دربروند. پس حمله ساختگى به كوى كن توسط ساواك طرح‏ريزى شد و اعلام كردند كه سپهرى كشته و هدايتى دستگير شده است.

در حالى‏ كه سپهرى در هيجده شهريور در جريان حمله به خانه تيمى در شهر شاپور دستگير شده بود و در زير شكنجه شهيد شده بود.

هدايتى در زير شكنجه چهره جديدى از چريك فدايى نشان داده بود بازجو برگ بازجويى ‏اش را نشانش داده بود و گفته بود: اين هم شد بازجويى :«من چريك فدايى خلق و شاهرخ هدايتى هستم. همين.»

 

  

مشخصات اپوزسیون مردمی در ایران

مشخصات اپوزسیون مردمی در ایران

در ایران فعالیتهای آزادیخواهانه و عدالتجویانه علیه رژیم ولایت فقیه، طبیعتاً از خصوصیات مشخصی برخوردار است. در چارچوب فضای بسته سیاسی که شرکت در انتخابات فرمایشی و غیر دمکراتیک ریاست جمهوری و مجلس بدون معنی میباشد، سوال بر این است که چه راهکارها و سازماندهیِ ضد رژیمی ممکن میتوانند در راستای سازندگی قدرت مستقل مردمی و برچیدن جمهوری اسلامی موثر باشند. در واقع چگونه استراتژی مترقی با در نظرگیریِ مجموعه واکنش های خشن از سوی رژیم میتواند در محیط کار و زندگی در میان توده های مردم، توانمندی اجتماعی و سیاسی مبارز را جهت مقابله جدی با نظام ایجاد نماید. بویژه بر اساس نگاه سوسیالیستی آیا چگونه میتوان به طبقه کارگر و زحمتکشان یاری رساند تا بتوانند با خود سازماندهی به مقابله گستردهِ طولانی مدت با سرمایه و دستگاه هایِ حکومتی در عرصه های گوناگون جامعه، بپردازند.    

 بدیهی است که استفاده از تجربیاتِ تاریخی در جنبش مبارزاتیِ رادیکال مهم است، اما در عین حال توجه به ویژگیهایِ اجتماعی در شرایط کنونی جهت یافتن راهکارهایِ شکافنده از تاروپودِ استبداد سیاسی و مناسبات ناعادلانهِ سرمایه داری نیز بسیار با اهمیت هستند. یکی از آموزشهایِ مهمِ تاریخی در جنیش سوسیالیستی این است که که گرچه در دوران گذار میباید همواره از موازین رفرمیستی (مانند مالیات تصاعدی تقویت اتحادیه های کارگری، عمومی نگه داشتن اقتصاد و بویژه سیستمهای درمانی و آموزشی) استقبال نمود، اما اصل قضیه بر این است که بدون ایجاد دگرگونیِ انقلابی، روابطِ ستمگرانهِ سرمایه داری محو ناشدنی است. با توجه به اینکه سرمایه داری ذاتاً بحران زا است و همواره برای سود جویی در صدد چپاول دستمزد ها و منافع کارگری بوده، در عرصه سیاست خارجی عمدتا مدافع نظامیگری و حمایت از رژیمهای غیر دمکراتیک و سرکوبگر میباشد، انجامِ اصلاحاتِ اجتماعی تنها دامنهِ محدودی دارد و ایجاد جامعه انسانی، عبورِ انقلابی از سرمایه داری را ضروری مینماید.

اما واقعیتی که امروزه در مقابل جنبشهای مردمی قرار دارد، این است که در میان توده ها ذهنیتهایِ جامع و گسترده برای سازندگیِ مناسیات فرموله شدهِ غیر ستمگرانه هنوز پیشرفت لازمه را نداشته است و جامعه نیاز دارد که جنبش مردمی هرچه بیشتر با موازین لازم برای تغییرات اجتماعی آشنا گردد. در واقع اهمیت دارد که توده های مردم به لحاظ کمی و کیفی در آنچنان سطح سیاسی و اجتماعی قرار گرفته باشند که علاوه بر توانِ قدرت برای تظاهرات و اعتصاباتِ ضد رژیم، همچنین از چشم انداز سازمانیافتهِ جامعه در کلیت آن برخوردار باشند. ایده سوسیالیستی بگونه ای فراگیر شود که دگرگونیِهایِ بنیادیِ عادلانه و خود گردان در روابطِ مربوط به حیطه های اقتصادی و اجتماعی، بویژه در تولید، توزیع و مدیریت، مورد پزیرش اکثریت توده های مردم واقع شود، بدانصورت که محصولات و دستاورد هایِ اجتماعی بر مبنای برنامه ریزی و خود سازمانیابیِ دمکراتیک تقسیم گردند. جای تاکید دارد که نیل به سویِ آرمانهایِ فوق در گروِ پیدایشِ ترکیبی از مبارزات مشترکِ سیاسی ( پارلمانی و خیابانی) است که به قدرتِ مشارکت در امور جامعه از سویِ جنبش رادیکالِ مردمی هر چه بیشتر بیافزاید در این راستا، شکل گیریِ سازمانهای مستقل کارگری و زحمتکشان که توان مداخلهِ جدی را در چامعه داشته باشند از مشخصه های پیروزمند میباشد.

در عین حال بدیهی است که واکنشها و حرکتهایِ انتقادی در جامعه تنها از مدخلِ اقتصادی و مطالبات کارگری مطرح نمیگردند. مسائلِ زیادی، از جمله در حوزه زنان، ملیتها، محیط زیست و حقوق بشر همواره مورد بررسی و چالش از سوی توده های مردم قرار میگیرند. برایِ نمونه، در سال گذشته، که بارندگی شدید و هجوم سیل به مناطق مسکونی و کشاورزی موجب بسیاری ویرانیها گردید، مردم به نبودِ مدیریتِ درست در عرصهِ منابعِ طبیعی، سیلابها، کانالها و حوزه های آبخیز که به مثابه کلان مولد هایِ آب عمل میکنند، اعتراضات وسیعی انجام دادند. در  عرصهِ جنبش زنان، فعالانِ در محکومیت سرکوبِ کنشگرانِ اجتماعی داد میزنند که اگر خفه میکنید ما "حاضریم". در بیانیه از طرف 14 تن از کنشگران مدنی و فعالین حوزه زنان برای استعفای علی خامنه ای و گذار از جمهوری اسلامی، آمده است که چهار دهه حکومتِ جمهوری اسلامی " منجر به حذف ضد انسانی نیمی از جمعیت کشور…از حیث حقوق شهروندی" شده، "آپارتاید جنسی" برقرار گشته است. این فعالان جنبش زنان با گفتن "نه به جمهوری اسلامی" اعلام میکنند که "خواستار حکومتی سکولار دمکرات" هستند.

در میان سایر گروه ها همچنین بخشی از فعالان جنبش دانشجوئی با این ایده که "صدایی خلاف موجهای (ناعادلانه) اقتصادی و (استبداد) سیاسی بلند کنیم"، در حمایت از منافع تهی دستان و فرودستان و مبارزه با ناایمنی، بی ثباتی و بیکاری فریاد میزنند که راه حل برون رفت از بحرانهای کنونی"نه سرکوب مردم که بازگرداندن حق اداره و تصمیمگیری به مشارکت کنندگان و مولدان اصلی" میباشد و اینکه کارگران، کارمندان و دانشجویان میباید قدرت دخالت شورایی در امور جامعه داشته باشند. مشخصا اعلام میگردد که دانشجویان باید "همپیوند با جنبش صنفی معلمان، اعتراضات کارگران علیه خصوصی سازی، بازنشستگان، پرستاران و دیگر اقشار فرودست" در مبارزات شرکت نمایند (بیانیه شوراهای صنفی دانشجویان به مناسبت روز دانشجو، 17 آذر 1397). در بیانیه 260 فعال اجتماعی در محکومیت احکام سنگین و وثیقه های نجومی در روزهای اخیر، به "حق تشکل یابی و اعتراض… و آزادی بی قید و شرط تمام زندانیان سیاسی و عقیدتی" تاکید میگردد (20 شهریور 1998). در واقع، بوضوح در میان شعارها و سیاستهای برخی از فعالان اجتماعی ضرورت همپیوندی بین طیفهای مختلف اچتماعی و در میان آنها کارگران، کشاورزان، زنان، ملیتهای ساکن ایران، تهی دستان، کارمندان، پرستاران، سرمایه داران کوچک و بسیاری از متخصصانِ اجتماعی دیده میشود. در بیانیه مشترک از سوی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و سندکای کارگران شرکت کشت و صنعت تیشکر هفت تپه و چندین گروه دیگر به مناسبت اول ماه مه (11 اردیبهشت 1398)،گفته میشود که با توجه به وجود تبعیضات گوناگون اجتماعی و غیر قابل تحمل بودن وضعیت زندگی در میان کارگران و توده های زحمتکش وتهیدست، مهم است که در میان "کارگران، بازنشستگان، معلمان، پرستاران" و دیگر توده های مردم در راستایِ برابر حقوقی زن و مرد، تشکل یابی مستقل کارگری و اجتماعی و بویژه همبستگی مبارزاتی بین جنبشهای گوناگون مردمی ایجاد گردد.

واقعیت این است که در شرایط حاضر در ایران که اکثریت قاطع مردم در زیر یوق یک رژیم تئوکراتیک ستمگر و فاسد با معضلات بیشمار روبرو هستند، وضعیت ایجاب میکند که اپوزیسیونِ مردمی در چارچوب یک چتر گستردهِ دمکراتیک و تا حدی فرا طبقاتی در جهت اهداف عام آزادیخواهانه و عدالتچویانه برای برکناریِ نظام و ایجاد هر سطح از دمکراسی که پدید آورنده فضای آزادِ سیاسی جهت پیگیری اهداف رادیکالترِ برابر طلبانه باشد، سازماندهی شود. تاریخ نشان داده است که در نبود یک اپوزیسیونِ متحد و مستقل از قدرتهایِ خارجی، حرکتهای ضد نظامِ مردمی و از جمله خیزشِ گسترده در دی ماهِ 1396 ناموفق میمانند. برخلافِ اندیشه هایِ چپ رویانه که تضاد اجتماعیِ کنونی را تنها به تضاد بین کار و سرمایه خلاصه نموده، تنها نیروهایِ مخالف سرمایه داری را در کمپ خلق میگذارد و دیگرِ جریاناتِ مبارز و از جمله بسیاری از مستقلین، ملیون و غیر سوسیالیستها را مترقی و مبارز محسوب نمیکنند؛ اتفاقا طبقِ یک نگاه واقع گرانه باید اذعان نمود که در یک جامعهِ نسبتا عقب مانده که بالای 80 درصد دچار محرومیتهای شدید اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هستند، انگیزه های آزادیخواهانه و عدالتجویانه، به درجات گوناگون در افکارِ اکثریتِ توده های متعلق به تمام طبقات و اقشارِ جامعه حیات دارد.

 بر این اساس، بسیار با اهمیت است که در پاسخ به مطالبات و کنشهایِ حق طلبانه در میانِ جنبشهایِ مردمیِ متعلق به طبقات و طیفهای مختلف جامعه که از جمله کارگران، زحمتکشانِ محروم، معلمان، کارمندان، کشاورزان، کسبهِ خرده پا، بازنشستگان و تهی دستان را در بر میگیرد؛ برروی محور شعارها و برنامه های دمکراتیک و ازجمله ایجاد یک نظامِ جمهوریِ لائیک، چبههِ متحدِ مردمی را برای عبور از جمهوریِ اسلامی بسیج نمود. طیفها و اقشارِ فعال در جنبشهای مردمی که خواستار عبور از نظام فعلی و برپائی دمکراسی هستند، به رغم ناروشنی در گفتمانهایِ سیاسی، بهرحال به انقلاب دمکراتیک تعلق دارند. نگرشی که در میانِ طبقات و اقشار اجتماعی، نبودِ کارگرِ فعال یا مدافع بودنِ آنان و نداشتنِ ایده هایِ ضد سرمایه داری را دلایلی برایِ مبرا دانستنِ آنها از جنبشِ مردمی دانسته با طرح شعارهایِ صرفا مافوق سوسیالیستی (ب.م. سرنگونی نظام سرمایه داری و ایجاد حکومت شورائی بر مبنایِ مناسبات غیر کالائی و غیر کار مزدی)، تقریبا کل جمعیت با استثنای چندین هزار فعال چپ را به کنار میگذارند، مسلما به پیشرفت واقعیِ اجتماعی با دخالت اکثر توده های علاقمند، ارزش لازم را نمیدهد. تفکر فوق در هیچ نقطه جهان از موفقیت برخوردار نبوده و جای آن دارد که دچار دگرگونی رادیکال بگردد.

بر مبنایِ نگرشِ واقع گرانهِ رادیکال که پیروزی سوسیالیسم را عمدتا جهانی و در گرو وجود شناخت و آگاهی لازم در میان بخش قالب ملاحظه ای از طبقه کارگر و سایر توده های تهی دست و محروم (که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند) میبیند؛ بسیار مهم است که در راستایِ ایجاد دمکراسی و استفاده از بسیاری از نهاد ها و برآیندهایِ مترقی و متحرک جامعه در جهت ایجاد جامعه آزاد و عادلانه تلاش گردد. این حرکت مبارزاتیِ درست و در عین حال پیچیده، به اندیشه ها و کنش هایِ فراوانی نیاز دارد و تنها در مجاورتِ دخالت در مبارزاتِ دمکراتیک و روزمره توده های مردم که لزوما همواره از زاویه چالش به روابط سرمایه داری انجام نمیگیرد، میگذرد. پیدایش یک حرکت متحدِ از جنبشها و سازمانهای مترقی و چپ که برای شروع و بلافاصله، حول محور عامترین ایده های دمکراسی خواهانه و عدالتجویانه، از جمله  جمهوریخواهی، لائیسیته و آزادیهایِ بنیادیِ دمکراتیک شکل گرفته باشد، یک ضرورتِ حتمی برای پیشرفتِ سیاسیِ مردمی در ایران است.

فرامرز دادور

11 سپتامبر 2019   

منشویک غارنشین!

منشویک غارنشین!

رحمان حسین زاده شاید یکی از بازمانده های بازندگان سیاسی باشد که هنوز برای خودش جایگاهی در حزب اش جفت و جور کرده، روزگار می گذراند و آرزوهای دست نیافتنی می بافت، آخر مگر نه اینکه "انقلابی در کار نیست"، مگر نه اینکه "بدون انقلاب هم می شود قدرت را گرفت" یا با حجاریان نامی، دولت ائتلافی تشکیل داد. اگر این هم نشد چه باک، می شود به قصۀ "داستان دوشهر " گوش داد و با راوی داستان برای نجات چالرز زندانی، در هیئت "سیدنی کارتن" برای نجات جانش شتافت. آخر هنوز دوران قهرمانی است، قهرمانانی که در "مرزها بحران  آفرینی می کنند"، از خطه ها می گذرند و از کوهها سرازیر، به این امید که در "شهرها تقی به توقی بخورد". از بد روزگار، جناب لیدر(کوروش مدرسی)، راویِ "داستان دو شهر" البته زودتر از اصحابش غارنشین شد.

یکی از این اصحاب، رحمان حسین زاده است گهگاه سرکی بیرون می کشد تا خود را به روز نماید. اخیرا وی مطلبی با نام "بیانیه چهارده نفره و سیاست های راست حمید تقوائی" به رشته تحریر درآورده است. سراسیمه و دوان دوان از غارش بیرون می جهد، یافتم یافتم کنان سند شعبده بازی حمید تقوایی را به زُل زدگانِ پیرامون اش نشان می دهد، با ژست داور تاریخ بمیدان می آید تا مچ حمید تقوایی  و حککا را گرفته، افشا گری و آگاهگری نماید اما برای نشان دادن تعهد در راستگویی، نیازی نمی بیند لینک نوشته یا مصاحبه حمید  تقوایی را برای همان اندک خوانندگانش الصاق کند. هر ناظر منصفی، قطعا با مراجعه به مرجع موضوع، خود می تواند جویای حقیقت شود.

  تحریف البته بخشی از وظیفه مقاله مزبور است، بخشی دیگر ادعاها و لفاظی های  سوپر چپی است که هیچ قرابتی با تاریخ موجودیت حزبشان، یعنی از بدو جدائی از حزب کمونیست کارگری ایران تا به امروز ندارد، بویژه سیاستهای راست ومنشویکی که امروز به زیورِ این لفاظی ها آراسته گشته و استتار شده است . موضع نظری و ریشه اتهامات اش در نوشته یاد شده  هر چند بیشتر به "زهر مواضع سیاسی اش آلوده" است، اما تحلیلی که ارائه می دهد نه تنها نشان از ناتوانیِ وی از درک شرایط اجتماعی حاضر و تفکری منشویستی است بلکه و قبل از هر چیز حکایت از بی هویتی سیاسی ایشان و حزب متبوع اش دارد. چنین است که خشمگینانه می غرد، فریاد ننگ ونفرین سر می دهد و نتیجه می گیرد که حمید تقوایی راست و پوپولیست است و در "مسیر راهی است که حزب توده به پایان برد".

متاسفانه قبل از هر چیز باید بگویم نوشته ایشان، چه از لحاظ سیاسی-نظری و چه بلحاظ تحلیلی بسیار سخیف و بی مایه است اما برای اثبات اینکه بگویم حسین زاده کجا ایستاده  فقط به یکی از هشت بند این مطلب یعنی بند د: "خیابان همیشه چپ است" اکتفا می کنم.

" مورد دیگری که حمید تقوایی در چشم کارگر و مردم خاک می پاشد و قبل از همه یک دهه است با این حکم در چشم بیشتر اعضای حزب خود خاک پاشیده است (چه ادعایی،کدام اعضای حزب خود؟واقعا کذا) . ....در ادامه می گوید: اما برای هر فعال سیاسی و چپ و نه حتی کمونیست، که حضور میلیونی توده مردم را در تاسوعا و عاشورای سال پنجاه و هفت به طرفداری از ارتجاع خمینی و جمهوری اسلامی را دید، سپس حضور میلیونها انسان در مارشهای خیابانی بیشتر کشورهای بلوک شرق فروپاشیده و به تنگ آمده از حاکمیتهای فاسد و زیر بیرق و هژمونی بورژوازی بازار آزادی و تاچریست را دید(چه شد بلوک شرق تاچریست؟)، برای کسانی که تجربه میلیونها انسان در میدان تحریر مصر و نهایتا کنار رفتن حسنی مبارک و دست بدست شدن قدرت بین مهره های ارتجاع برای مدت کمی "مورسی اخوانی" و سپس "السیسی نظامی" را دید، این ادعای تقوایی جوک است".

نوشتن این پاراگراف هر چند مالیخولیایی است اما اتفاقی نیست پایین تر نشان خواهم داد که ریشه ترس و واهمه آنها از انقلاب توده ای(سوسیالیستی اش پیش کش چون مال هزاره های بعدی است) و لذا پناه بردن به دیپلوماسی و تحقیر مردم که "خرنشوید و به خیابان نریزید" از کجا نشئت می گیرد اما اجازه دهید آن چند جمله بالا را معنی کنیم. حسین زاده همانند سلطنت طلبان و راستهای پروغرب، به صراحت  می گوید که مردم ایران اشتباه کردند قیام کردند همان به که به دیکتاتوری پهلوی تن در می دادند. این دیگر از مرزهای وقاحت گذشته است، بجز سلطنت طلبان هیچ جریان دیگری  تا بامروز جرئت نکرده اند گستاخانه چنین پریشان گویی  بهم ببافند که، مردم اشتباه کردند انقلاب( امروزه آنرا شورش پنجاه و هفت می نامند) کردند و حالا که بیش از صد هزار اعدامی داده و زندگی دو سه نسل نابود شده بخاطر اشتباه خودشان بوده است، لابد کسی که خربزه می خورد پای لرزش هم باید بشیند. رضا پهلوی یک مدال نشان افتخار به ایشان بدهکار است..

  در قیامها و انقلابات موسوم به بهار عربی، حسین زاده می گوید که مردم نمی بایست بر علیه دیکتاتوری "بن علی" دست به انقلاب می زدند و یا حسنی مبارک را مردم و کارگران مصر از اریکه قدرت بزیر می کشیدند. چرا؟ چون ایشان در پایان همین پاراگراف می نویسند" به چپ چرخاندن خیابان و اعتراضات و تظاهرات توده ای و حتی کارگری، فعالیت موثر و نقشه مند کمونسیتها را می طلبد".  یعنی به زبان آدمیزاد تاریخا کلیه اعتراضات و قیامها و انقلابات توده ای و حتی کارگری اش در فقدان فعالیت موثر و نقشه مند کمونیستها ارتجاعی غیر قابل دفاع و از پیش محکوم اند. یعنی اگر امروز یا فردا مردم ایران یا آمریکا یا سوریه و هرجای دیگر دنیا برای خلاصی از شر یک مشت دزد و گانگستر، برعلیه یک درصدی های حاکم  قیام کنند اول باید ببینند که در آنجا کمونیست هایی مانند حسین زاده وجود دارند که فعالیت  موثر و نقشه مند داشته باشند( المعنی فی بطن الشاعر- م حکمت/ آل احمد و ماهواره پلاستیکی) و گرنه "مردم نباید خر شوند" و از خانه هایشان بیرون آیند. می بایست جمهوری اسلامی با دیگر آدمخواران دیکتاتوری همانند اسد و بن علی و حسنی مبارک و بقیه شرکا، بخاطر اینهمه درافشانی، بخاطر این همه دفاع، این همه نبوغ مافوق بشری، اینهمه درایت و جسارت انقلابی وخلاصه اینهمه ذکاوت سیاسی، سر تا پای این شوالیه "بی ارج ومزد" را طلا می گرفتند، بگذریم.

برای درک بهتر متد تحلیلی و لاجرم اخذ موضعگیری های سیاسی حسین زاده و حزب اش باید نکاتی را یادآوری کنم آنها پیشتر نوشته اند و گفته اند هنوز نوبت انقلاب سوسیالیستی نرسیده است، اگر انقلابی هم شکل بگیرد دموکراتیک است و لذا سوسیالیست ها نوبتشان نرسیده و نباید در این انقلاب شرکت کنند. فرموده اند انقلاب خشونت تحمیل شده است یعنی این کارگران و مردمی که دست به انقلاب می زنند خشونت می کنند نه رژیم، مگر جمهوری اسلامی همین را نمی گوید؟ مگر اصلاح طلبان همین را نمی گفتند و نمی گویند؟ مگر تمامیِ سران ریز و درشت مافیای سرمایه داری حاکم در همه جای جهان همین را نمی گویند؟ خجالت نمی کشید؟ متاسفانه  نتیجه چنین متد و تئوری های منشویکی و مریخی این دوستان در عمل منجر می شود به پاسیفیسم و بی عملی سیاسی بویژه در قبال رخدادهای مهم جنبش های اجتماعی و سرنگونی طلب و حتی لاقیدی و تحقیر این جنبش ها مانند عروج دختران انقلاب، جنبش رهایی زنان، جنبش علیه اعدام و سنگسار، مبارزات بازنشستگان،فعالین محیط زیست، جنبش خلاصی فرهنگی جوانان و بسیاری دیگر.

 نتیجه بعدی وناگزیر این فرمایشات، برگزیدن  دیپلوماسی ضد انقلابی بجای شرکت و رهبری کردن جنبش سرنگونی است، برای همین گفتند رژیم فرو می پاشد و ما با جناحی از رژیم مثلا با حجاریان، دولت ائتلافی تشکیل داده و قوائد بازی را هم رعایت می کنیم برای مثال اگر مردم به فروشگاه ها یا اماکن دولتی یا خصوصی حمله کردند جلویشان را می گیریم (یعنی سرکوبشان میکنیم). در بحبوبه رژیم چینج بوشِ پسر، شعار"مرگ بر جمهوری اسلامی" را از زیر اطلاعیه ها خط زدند و به اعضای خارج کشور رهنمود دادند که در تظاهرات و آکسیونهای ضد جمهوری اسلامی شرکت نکنند. تعجب نکنید! این دوستان این فرمایشات را گفته و نوشته اند حتی می گویند تازه "اگر به تنهایی هم قدرت را بگیرند نباید از سوسیالیسم نامی برد چرا که مردم رم می کنند" .

بالاخره سومین نتیجه این تئوری های راست ومشعشع ، رسیدن به انجام دادن انواع ماجراجویی است البته از نوع ابلهانه اش. نوشتند و گفتند که ما در مرزها "بحران آفرینی" می کنیم، شاید بسان چهل مرد جنگی یا هفت مرد خبیث، کسی چه می داند. گفتند ما با ده هزار نفر می رویم خانه های سران نظام یعنی خانه های رفسنجانی، خاتمی و خامنه ای را گرفته و بقدرت می رسیم، میدانم که می خندید، حق دارید.    می دانید، در بهترین حالت، شنیدن چنین یاوه گویی هایی فقط تاسف و تاثر خواننده را برای چنین موجودات مستاصل و بی ربط به جهان واقعی، بدرقه راهشان خواهد کرد، "آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری" چیزی که این دوستان در عمل به هر سه مورد ذکر شده مفتخر گردیند، پاسیفیسم و سازشکاری- توسل به دیپلوماسی به جای مبارزه انقلابی و ماجراجویی و آوانتوریسمِ دُن کیشوتی، چه کانسپتی، چه ویترینی.!  

 

رحمان حسین زاده و دوستانش اصرار عجیبی دارند که ثابت کنند ادامه دهندگان راستین راه منصور حکمت هستند.برای حسن ختام لازم میدانم که دو نقل قول ازایشان بیاورم:

- حکمت در مورد اومانیسم وجایگاه فرد می گوید: یک نکته دیگر که مشخصه کمونیسم ما است، اومانیسم و انسانگرایی ما است، انسان مرکز ثقل توجه ما است و نه تاریخ. هدف کمونیسم بهبود وضع زندگی آدم ها است، در نتیجه انسان گرایی ما فوریت دارد و راجع به میلیاردها انسان معاصر در زمان خود ما است.کمونیسم به این معنی در موفق شدن عجله دارد، اگر کمونیسمی نمی تواند این کار را بکند از راه خود منحرف شده است.

- حکومت کارگری، فقط حکومت کارگری نیست که دست پینه بسته نشان بدهید رای داشته باشید، نشان ندهید رای نداشته باشید، برعکس حکومت همه مردم است و همه مردم در پروسه سیاسی شرکت می کنند و حقوق مساوی دارند. حزب ماهمینطور یک حزب متکی بر و مدافع جنبش شورایی است. از سمینار دوم کمونسیم کارگری

 

حزب کمونیست کارگری ایران برخلاف جریان آقای حسین زاده، حزبی است پراکتیکال و به تعبیر منصور حکمت ماکزیمالیست،آکتیویستی، انسانگرا، انقلابی و سازش ناپذیر، این ریشه اصلی آن کینه ونفرتی است که در نوشته های ایشان موج می زند. مشکل وی ومابقی فقط معرفتی نیست چرا که حتی اگراز یک هوش نسبی و خلاق بهره مند بوده و حکمت را درست هم فهمیده بودند، مارکسیسم و کمونیسم کارگری را درست فهمیده بودند تغییر چندانی در حرکت و مواضع سیاسیشان رخ نمی داد. آنها انتخاب سیاسی دیگری دارند چون حامل گرایشات راست و بورژوایی اند چون به جای جنبش کارگری به جنبش های دیگری مانند جنبش رفرمیستی وصل اند، یک گرایش سوسیال رفرمیستی، غیر کارگری و معتقد به تئوری مراحل که بر خلاف ما و منصور حکمت هیچ عجله ای هم برای پیاده کردن سوسیالیسمشان ندارند، تازه در فردای گرفتن قدرت سیاسی اعتراف کرده اند که سوسیالیسم را نه تنها پیاده نمیکنند حتی اسمش را هم نمی آورند تا مردم رم نکنند. سئوال اینجا است پس دوستان، شما چه مرضی دارید که می خواهید قدرت را تصرف کنید اگر نمی خواهید مناسبات سیاسی و اقتصادی جامعه را دگرگون نمائید؟ آیا می خواهید به عصر فئودالیته نقب بزنید؟ از بخت بد چنین چیزی هم ممکن نیست و گرنه رمانتیک های فرانسوی که از شدت ضد کاپیتالیست بودن در آغوش ارتجاع سلطنتی- فئودالی غش کردند از شما پیشقراول تر بودند.

 در پس همه لفاظی های چپ و کارگری کارگری کردن، آنچه بعنوان ایده آل و جوهر وجودی این دوستان برملا شد اصلاح و تعدیل مناسبات سرمایه داری بدون دخالت مردم و کارگران است چرا که گفته اند انقلاب خشونت تحمیل شده است. در پایه ای ترین سطح تحلیل، استراتژیِ گرفتن قدرت سیاسی منهای انقلاب، علت اصلی راست روی هایی است که بالاتر برشمردم. اپوزیسیون راست پروغرب از نافرمانی مدنی گرفته تا تاکتیکهای ذکر شده  در بالا را امتحان نموده و ناکام در جستجوی چاره ای دیگر، هنوز در کریدورهای قدرت می لولد. شوربختانه رحمان حسین زاده در "مسیر همان راهی است که راست پروغرب به پایان برد".

شهاب بهرامی

سپتامبر ۲۰۱۹

  

 

جنبش انقلابی مردم کردستان!

جنبش انقلابی مردم کردستان!

((جنبش انقلابی مردم کردستان)) یا ((بزووتنه وه ی شورشگیرانه ی خه لکی کورد)) عبارتی ست که ابراهیم علیزاده همواره در سخنان و برنامه و رئوس اصلی حزب خود گنجانده است. البته که او مبدعش نیست و این عبارت حاصل یک روند تاریخی، محاسباتی و نشئت گرفته از جایگاه طبقاتی یک طیف مشخص در درون کومله و بعداً حزب کمونیست ایران است. وجود گرایشات مختلف و منشاءهای تاریخی- طبقاتی متفاوت آنها،یعنی روشنفکران و دانشجویان ناراضی، ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم کارگری، به حزب کمونیست ایران یک خصلت ائتلافی داده بود. پرداختن به جریانات موجود در کومله و بعدها حزب کمونیست ایران موضوعی ست که فرصتی جدا طلب میکند. بپردازیم به اصل موضوع که همین عبارت است : ((جنبش انقلابی مردم کردستان)) ببینیم این عبارت چگونه ماهیت طبقاتی این حزب را مشخص میکند. از جنبش شروع کنیم. اگر جنبش را کنش جمعی گروهی از انسانها بدانیم که میخواهند از طریق این کنش منافع مشترکشان را پیش ببرند آنگاه است که ما در می یابیم در جامعه سرمایه داری طبقات نه به صورت مستقیم بلکه از کانال جنبش های اجتماعی است که منافع خود را به پیش میبرند و از دل همین جنبش هاست که احزاب و شخصیت های سیاسی رو می آیند. مثلاً در ایران بورژوازی لیبرال از کانال جنبش نه به حجاب و چهارشنبه های سفید است که بحث زنان را پیش میبرد یا مثلاً خرده بوژوازی از کانال ((دیوار مهربانی)) و ((صاحب خانه مهربان)) است که میخواهد بحث فقر و مسکن را حل کند. اما واژه ((انقلابی))، مارکس در مانیفست، بورژوازی را ستایش میکند که با سرعت برق و باد توانست با انقلاب در روابط بین نیروهای تولیدی در جامعه و به تبع آن روبنا که شامل حال نوع حکومت و بحث مذهب و...بود هر آنچه سخت و استوار نشان میداد را به هوا بفرستد. پس حتی بوژوازی نیز میتواند بنا به شرایط یک جامعه انقلابی باشد چه رسد به خرده بورژوازی و طبقه کارگر.حزب کمونیست ایران عامدانه از واژه انقلاب استفاده میکند اما از فاعل و سوژه این انقلاب نامی نمی برد. اگرهم میبرد همواره ملغمه ای بوده از کارگر و دهقان و بازاری و دانشجو و مجموعاً خلق.در این لحظه است که باید فهمید سردرگمی و گیج زدن در تاکتیک و افق کمونیستی و نوسان در این تاکتیک و افق حاصل نفوذ و پایداری سنت ها، افق ها و جنبش طبقات دیگر است نه جناح، خطوط و افق های پیش روی جنبش یک طبقه واحد.  اما واژه ((مردم))،هر فرد، گروه و یا حزبی که خود را کمونیست معرفی میکند باید بداند که درس اول مانیفست این است که ما مقوله ای به اسم ((مردم)) نداریم و این مردم هرکدام به طبقه ای تعلق دارند که بنا به ماهیت متضاد منافعشان همواره در جدال با یکدیگرند.همین ((خه لکی کورد))که شما از آن نام میبرید متشکل از کارگر، خرده بورژوا و سرمایه دار است. اما برسیم به ((کردستان))، اگر یک حزب خود را حزب کمونیست ایران و حزب انقلابی طبقه کارگر میداند چگونه است که همواره سرنوشت طبقه کارگر در کردستان را از سایر مناطق ایران جدا میداند؟ آنهم در زمانه ای که سیستم سرمایه داری اقصی نقاط جهان را در نوردیده و بیش از پیش خصلت انترناسیونالیستی طبقه کارگر را عیان ساخته است. شما نمیتوانید هم به میخ کوردایه تی بزنید و هم به نعل کارگر بودن، خرما و کشمش را نمیشود یکجا داشت! البته ((سانتر))بودن یعنی همین! با این توضیحات کوتاه باید نتیجه بگیریم که پشت هر جنبشی منافع یک طبقه مشخص خوابیده و وقتی میگوییم ((جنبش انقلابی)) باید پشت بند آن نام یک طبقه ذکر شود البته اگر قرار بر کمونیست بودن یک جریان است اما مشاهده میشود پشت بند این عبارت واژه مردم بکار رفته است که این خود عمق پوپولیست بودن یک جریان را نشان میدهد. زمانی که شما می گویید(( مردم کردستان)) پس واضح است هنوز درک نکرده اید که در همین کردستان مرزبندی های طبقاتی به عیان ترین شکل ممکن خود را نشان میدهد یا شاید درک کرده و اما منافع طبقاتی تان اجازه این تفکیک را به شما نمیدهد. در این اواخر نیز به تاریخ هجده تیر نود و هشت کمیته مرکزی کومله در رابطه با مذاکرات جریانات ناسیونالیست با ج.ا.ا  اطلاعیه ای صادر کرد که در بخشی از آن آمده است : "در چنین شرایطی رژیم با طرح مسئله مذاکرات پنهانی، اهداف توطئه گرایانه ای را دنبال میکند که عبارتند از: اول، بهره برداری از شکاف های موجود در بین احزاب سیاسی فعال در کردستان و تشدید تفرقه میان آنها." احتمالاً آقایان کمیته مرکزی منتظر بودند ج.ا.ا شکاف های بین این احزاب را کم کند! اما اساس قضیه در قسمت آخر است جایی که نوشته اند((تشدید تفرقه میان آنها)) در واقع اگر یک حزب به معنای کلمه و درعمل کمونیستی باشد، چه وجه اشتراکی با جریانات ناسیونالیست، مذهبی و باندهای ترور دارد که الان بخواهد تفرقه میانشان تشدید شود؟پس واضح است این حزب اشتراکات بسیاری با این جریانات دارد و حالا که بازی اش نداده اند دست پیش را گرفته که پس نیفتد!در بخشی دیگر از این اطلاعیه آمده است : " اگر رژیم واقعاً خواهان مذاکره برسر حقوق مردم کردستان و آزادی فعالیت احزاب سیاسی است، باید بعنوان مقدمه هر گفتگویی گام های عملی در راه اعاده پاره ای از حقوق پایمال و سرکوب شده مردم کردستان بردارد. بعنوان مثال زندانیان سیاسی و فعالین مدنی را آزاد کند، موانع امنیتی موجود بر سر راه فعالیت های مدنی و ایجاد تشکل های توده ای کارگران، زنان و جوانان، محیط زیست، فعالیت های فرهنگی و هنری آزاد مستقل را در کردستان بردارد. تبعیدیانی که تحت فشارهای رژیم ناچار به مهاجرت شده اند، بتوانند در امنیت کامل به کردستان بازگردند و اموال و دارایی های مصادره شده شان به آنها بازگردانده شود. نیروهای رژیم اعم از ارتشیان و پاسداران صحنه شهرها و روستاها را ترک کنند و به پادگانها بازگردند." انگار در سایر مناطق ایران آزادی های سیاسی، فعالیت احزاب مختلف، تشکل های مستقل کارگری و ... در جریان است و فقط در کردستان است که این حقوق پایمال شده است! اگر این حزب خواهان سهم از سفره ناسیونالیسم در کردستان نیست پس خواهان چه چیزی برای طبقه کارگر در کردستان است؟ آیا غیر ازین است که کومله ابراهیم علیزاده نیز بال چپ ناسیونالیسم است دقیقن به سان ((اتحادیه میهنی کردستان))عراق؟اینجا است که خصلت منطقه ای و قومی این جریان خود را نشان میدهد. اگر این متن را در مقابل یک شهروند عادی در رشت، تهران ، سمنان، سیستان و بوشهر قرار دهید و به او نگویید این متن را حزب کمونیست ایران نوشته است قطعاً بدانید حدس او این است که این نوشته متعلق به جریانات ناسیونالیست و قوم پرست کرد است. این اطلاعیه نشان از درک نازل کمیته مرکزی این حزب از روبنای سیاسی در ایران دارد. جایی که برای به حرکت در آمدن چرخهای سرمایه و انباشت آن نیاز به سرکوب شدید صداهای مخالف از همه رقمه آن است. باید دانست که کومله و حزب کمونیست ایران محصول یک سیر تاریخی در جنبش مبارزاتی سالهای قبل و بعد از 57 است نه یک ارث و میراث خانوادگی! حزب پویا و انقلابی طبقه کارگر حزبی ست که با نبض جنبش مبارزاتی طبقه کارگر نبضش بزند نه با تشکیلات داری در روستاها و صرف برگزاری مراسم 26 بهمن! حزب پویا و انقلابی طبقه کارگر حزبی ست که همواره از گذشته خود به بهترین نحو ممکن درس و الگو میگیرد نه اینکه فقط در کلیپ های شعری و موسیقایی از سازندگان این تجارب و الگوها یاد کند آن هم فقط در مناسبت های حزبی!کسانی که با جان و دل با ایمان و شور انقلابی بعلاوه پیوند تئوری و پراتیک کمونیستی توانستند برگ های زرینی درتاریخ جنبش کمونیستی ایران ثبت کنند کسانی که دل در گرو معامله و بند و بست و سازش و شرط و شروط نداشتند. از اصطلاح ((توازن قوا)) زمانی استفاده میکردند که پایشان در میدان مبارزات طبقه کارگر گیر بود نه زمانی که لم به صندلی داده و دلخوش به تاییدیه مریدان خویش باشند.

 

 

هەوراز ابراهیمی

شهریور ۱۳۹۸  

 

 

 

 

September 11, 2019

نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی

نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی

این بحث وقتی اولین بار از طرف منصور حکمت مطرح شد فضای سیاسی ایران ملتهب بود. چند ماه قبلش اعتراضاتی شکل گرفته بود که شعار شاخص آن این بود "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" یکی از رفقای رهبری حزب در رادیو انترناسیونال به نقد و کمبودهای این شعار پرداخته بود و با بیان اثباتی سیاستهای حزب از منظر خودش میخواست این اعتراض را رادیکال و عمق ببخشد. همان دوره سر نخهای این بحث سلبی اثباتی را منصور حکمت در دفاع از این شعار و در نقد رفیق مصاحبه کننده گفت. همان جا تاکید کرد مردم با ایده های مختلفی شعار نفی حکومت یا سلب حکومت را درست میکنند و فریاد میزنند. لازم نیست شما آنرا رادیکال کنید چون این به اندازه کافی رادیکال هست و دارد میگوید حکومت اسلامی نمیخواهم. اما با زبانی قابل فهم و جذاب اینرا گفته است و باید از همین شعار دفاع کرد. تاکید کرد که در خیابان مردم برای نفی حکومت هر شعاری در این چهارچوب بدهند مضمونش همان است که این رژیم باید برود. تا اینکه در جریان کنگره سوم تفاسیری از شعار جمهوری سوسیالیستی مطرح شد و منصور حکمت قدم به قدم به این بحث سلبی اثباتی غنا بخشید و یک چهارچوب فکری و متد را مطرح کرد و آنرا در نقد فضای حاکم بر حزب بیان کرد. حتی خودش گفته است این بحثش نظر شخصی است و میخواهد متد برخورد ما در شرایط انقلابی را که با شرایط قبل و بعد آن متفاوت است بیان کند. اکنون حتی به نادرست و نادقیق مرتب تکرار میشود بحث سلبی اثباتی گویا این دو یک وز در این متد دارند و یا حتی یک تاکتیک واحد هر دوی آنها را پوشش میدهد. در حالیکه چنین نیست این بحث اساسا بحث متد ما در جنبش انقلابی را بیان میکند که چگونی بتوانیم در جنبش سرنگونی هژمونی چپ را تثبیت کنیم. زیرا این گام مهمی برای شروع انقلاب کارگری است.
١ ـ اولین مسئله ای که باید مورد توجه باشد این است که بحث سلبی بحثی و متدی برای تمام دوران نیست. این متد نوع و شیوه دخالت کمونیستها در دوره جنبش انقلابی را بیان میکند. بنا بر این نباید دچار این وارونگی شد که در هر شرایطی این متد را مبنای سیاست گذاری قرار داد. بکار گرفتن این متد در دوره قبل و بعد از شرایط انقلابی بی معنی و مضر است. خود منصور حکمت با تاکید اینرا بارها تکرار کرده است. کسی که متد سلبی را در هر شرایطی بدون توجه به اوضاع سیاسی علم میکند درک نادرستی از این بحث دارد و خلاف سیاست و متد ناظر بر این بحث حرکت میکند.
٢ ـ برای بیان شرایط انقلابی اگر بخواهیم به دامن تعاریف نسبی گرایی و دلبخواهی نیفتیم به شرایطی شبیه سال ٥٧ ایران قبل از سرنگونی رژیم شاه اشاره میکند. مردم در خیابان هستند، شعار سرنگونی توده گیر شده است و معترضین در خیابان میخواهند حکومت را سرنگون کنند.

٣ ـ در این بحث "نه " گفتن قاطع و تا به آخر در مقابل حکومت یک مولفه مهم است که سلبی بودن جنبش در این دوره را برجسته میکند. اما تنها نه گفتن هنوز هیچ چیزی را تعیین تکلیف نمیکند. زیرا جامعه در شرایط معنی نه گفتن کسی و جریانی را قبول میکند و نه گفتنهای دیگر را رد میکند. تمام بحث این است که نه گفتن به جمهوری اسلامی بخودی خود هیچ هنری درش نیست. آنچه مهم و پایه ای است شرایطی است که جامعه نه چه کسی را قبول میکند. آن شرایط چیست؟ برای درک این مهم باید دید چرا در ایران سال ٥٧ بخشی از مردم نه خمینی را قبول کردند اما نه بقیه را نپذیرفت. زیرا همه جریانات چپ و راست اپوزیسیون آن دوره به رژیم شاه نه گفتند. پس تفاوت تنها در گفتن سلب و اثبات نبود. تفاوت در همان شرایطی بود که خمینی از آن برخوردار بود و نه گفتن او برجسته شد و نه گفتن بقیه حاشیه ای شد. این معادله به شرایطی مربوط است که خمینی آنرا داشت و بقیه نداشتند.

٤ ـ اکنون و در سیاست امروز ایران هم همه جریانات راست و چپ اپوزیسیون ایران به جمهوری اسلامی نه میگویند و سرنگونی طلب هستند. پس سرنگونی طلب بودن و نه گفتن امتیازی برای هیچ جریانی محسوب نمیشود. نزدیکی و دوری هیچ جریانی را تجویز نمیکند. معیار آزادیخواه بودن و نبودن هیچ کسی هم نیست. یک دوره ای اینطور بود امروز نیست. ما اکنون در دوره ای قرار داریم که این شرایط را فراهم کنیم تا مردم نه ما را بپذیرند.

٥ ـ آن شرایط کدام ها هستند؟ منصور حکمت آن شرایط را چنین توضیح میدهد که نیرویی شانس دارد "نه" خود را به نه مردم تبدیل کند که قوی باشد، شناخته شده و معرفه باشد. مردم در ناسیه آن نیرو ببینند که میتواند و قدرتش را دارد رژیم را بیندازد. اگر انداخت عقل و توان درایت اداره حکومت را دارد. اینها مهمترین مولفه هایی است که باید به طور مادی جامعه ببیند و باور کند. ادعا از جانب همه جریانات سیاسی کم نیست. آنچه کم است این است که کدام جریان میتواند اعتماد مردم را جلب کند. کدام جریان میتواند قدرت بسیج مردم را داشته باشد. .

٦ ـ معلوم است جریانی که دارای سازمان قوی، نفوذ کلام برای به حرکت درآوردن مردم و اعتبار اجتماعی داشته باشد و به چشم و گوش جامعه دسترسی داشته باشد، این شانس را هم دارد مردم نه او را بپذیرند. اما تا وقتیکه بخش قابل توجهی از فعالین سیاسی و اجتماعی خود را متعلق یا نزدیک و همراه آن جریان ندانند چنین اعتباری غیر ممکن است.

بدون حضور این الیت سیاسی اکتیوست در کنار یک جریان سیاسی هیچ راه دیگری از پایین وجود ندارد که جامعه نه گفتن کسی را بپذیرد. اگر جریانات راست چشم به بالا دوخته و میخواهند از بالای سر مردم و به کمک قدرتهای جهانی و منطقه ای به قدرت برسند به این دلیل است که شناس کمی دارند از پایین به این هدف برسند.

٧ ـ یک نکته مهم که در این دوره میتواند زیر سایه قرار بگیرد و درک وارونه ای از بحث منصور حکمت را بیان کند این است که مدافعین ظاهری این بحث متوجه نیستند یا نمیخواهند متوجه بشوند که جنبش سرنگونی در دوره انقلابی سلبی است اما جنبش کمونیسم کارگری و دیگر جنبشهای طبقاتی اثباتی هستند. اگر این را به یک شعر تشبیه کنم کسانیکه فقط یک مصرع از شعر را تکرار میکنند و آنهم بخش اول و سلبی بودن است عملا نشان داده اند که بخش دوم این مصرع را کنار گذاشته اند. متوجه نیستند یک جنبش اثباتی میتواند در جنبش سلبی هژمونی به دست بیاورد.

٨ ـ جنبش سرنگونی دنبال کسی میرود که میتواند مردم را با اتکا به نیروی آکتیویستهای داخل جنبشهای اعتراضی به دنبال خود بکشد. به این معنا اگر جامعه تصمیم بگیرد به خیابان بیاید سلب اولین کارش است. اما دنبال کسی میرود که مهمتر و قویتر از بقیه در میدان باشد. بنابر این جنبش کمونیسم کارگری باید اثباتی باشد، اثباتی است. اما با سیاست و متد سلب میتواند جنبش سرنگونی را رهبری کند.

با توجه به نکات فوق جنبش کمونیسم کارگری هنرش این است که با سلب برود جامعه را هدایت کند و بداند پرچم سلبی مربوط به دوره انقلابی است. تازه در همین دوره هم شعارهای سلبی ما با سلب جریانات راست متفاوت است و باید مرتب این دو سلب را به جامعه نشان داد. سلب گفتن فقط نه گفتن به حکومت نیست. نه به نابرابری، نه به تبعیض، نه به حجاب، نه به سرکوب، نه به سانسور، نه به دیکتاتوری ونه به ... در این دوره انقلابی توده گیر خواهند شد یا میتوانند توده گیر بشوند. جریانات راست تنها نه به حکومت کنندگان فعلی را میگویند. این را باید به مردم نشان داد.

٩ ـ بنابر این سوال باید این چنین مطرح بشود که کدام جنبش اثباتی در جنبش سلبی میتواندهژمونی پیدا کند. بحث بر سر هژمونی یک جنبش اثباتی در جنبش سرنگونی است. جامعه باید بداند شما کی هستید؟ از چه تاریخ و پیشینه ای برخوردار هستید با کدام امیال و آرزوی مردم شناخته شده و معرفه هستید و... کسی که نمیتواند این مولفه ها را درک کند و یا نمیخواهد درک کند میگوید شفق سرخ به خمینی نه گفتند اما مردم آنها را مشکوک و وابسته به ساواک میدانستند. یا میگوید نقد مسیح علینژاد تفرقه ایجاد میکند و بیانیه های چهارده امضا حرفهای ما را زده است پس قابل دفاع است. معلوم است این نوع نگرش نه جنبش اثباتی خود را نمایندگی میکند نه میتواند در جنبش سلبی هژمونی پیدا کند.
زیرا بدون قدرت و توان عینی و در میدان مبارزه جامعه دنبال حرف هر کسی راه نخواهد افتاد. کسی مثل سازمان شفق یا جریانات چپ دوره انقلاب ٥٧ اگر حتی رادیکال هم میبودند مردم باورشان نمیکردند. قدرتی نداشتند، رسانه ای نداشتند. معرفه نبودند. جنبش اثباتی خودشان را به جامعه معرفی نکرده بودند. در هر محله و دانشگاه و مدرسه و کارخانه و.... حضور نداشتند. تشکیلات و سازمان قوی نداشتنند بنابر این توان بسیج مردم را هم نداشتند. حتی قابل تصور نیست در جایی مثل ایران فردا فلان جریان تروتسکیستی یا مائوایستی در مقابل یک جریان چپ شناخته شده مثل حزب کمونیست کارگری یا حتی مثل فلان شخصیت دوم خردادی سرنگونی طلب شده یا فلان جریان راست ناسیونالیست شناخته شده شانسی داشته باشد.

درک وارونه از متد سلبی در دوره انقلابی

درک وارونه از این بحث در این مدت چنین خود را نشان داده است: "سوسیالیسم سم است. نقد راست در جنبش سرنگونی سم است و تفرقه ایجاد میکند. هر کس راست را در جنبش سرنگونی نقد کند مردم او را مدافع رژیم میدانند و..." و همه اینها را به این بحث منصور حکمت سنجاق میکنند تا حقانیتی برای متد راست خود دست و پا کنند.

اولا منصور حکمت هیچ جا نگفته است که بحث سلبی اثباتی مربوط به رابطه ما با اپوزیسیون راست است. این یک ناحقی آشکار و نابخشودنی است که در حق منصور حکمت گفته میشود. برخلاف این تصورات و سیاست راست روانه او نوشته است اگر یک جریان چپی در جنبش سرنگونی به جای شعار سلبی شعار اثباتی بدهد سم است و مردم دنبالش نمی آیند. چون مردم در این مقطع میخواهند حکومت نباشد. این جابجایی و عدم تشخیص سیاسی تاکتیک غلط را سم میداند. اما چپ راست شده ما خود سوسیالیسم را سم معرفی میکند. معلوم است چنین تفکری اگر بخواهم خوشبینانه ارزیابی کنم درکی از سیاست و تاکتیک و جنبش و طبقه و سوسیالیسم و... ندارد. از بنیاد با این متد منصور حکمت بیگانه است. یاس و نامیدی و به راست چرخیدن خود را دارد به اسم منصور حکمت بیان میکند. برعکس این چپهای راست شده منصور حکمت با این متد که دارد میگوید در دوره انقلابی و در جنبش سرنگونی وقت آن نیست که بروید قانون کار رادیکال را پرچم کنید یا مثل چپهای دوره انقلاب که مردم در خیابان بودند آنها در کارخانه دنبال مطالبه اقتصادی کارگران رفته بودند بروید . یا با شعار سوسیالیسم در جنبش سرنگونی بخواهید این جنبش را رهبری کنید و... این ممکن نیست. باید سیاسی باشید. تشخیص بدهید. بدانید ماهیت و دوره جنبش سلبی با قبل و بعد این مقطع متفاوت است.

اما کسانی که این بحث سلبی در مورد چگونگی سرنگونی حکومت و جدال بر سر هژمونی چپ و راست در این جنبش را به آتش بس با راست تفسیر میکنند چگون میتواند توضیح بدهد که جامعه از چه مکانیسمی استفاده کند که بین چپ و راست یکی را انتخاب کند؟ در حالیکه منصور حکمت تمام خاصیت این بحث را این میداند که جامعه بتواند چپ را انتخاب کند و چپ هژمونی پیدا کند. این متدی که نقد ما را به اشتباهات راست در جنبش سرنگونی محدود میکند فردا مثل رفیق بهزاد مهرآبادی میگوید خمینی راست، تاکتیک کارا داشت و نباید نقد میشد و جامعه رفت دنبالش و.....واضح است این سیاست ربطی به متد منصور حکمت ندارند.

میگویند در این مقطع راست را فقط وقتی میتوانید نقد کنید که در جنبش سرنگونی مانع ایجاد کند یا تاکتیک غلط بکار گیرد. در غیر اینصورت غلط است. رفیق بهزاد مهرآبادی تئوری بسط این متد را نوشته است: "چون خمینی در جنبش سلبی و سرنگونی اشتباه نکرد و کارا عمل کرد و چپها مقهور او شدند پس نقد او هم درست نبود و کارایی نداشت و ..."

از این نمونه تاریخی وارونه به اینجا رسیده است که امروز راست را نباید نقد کرد مگر در جنبش سرنگونی مانعی ایجاد کند در غیر اینصورت مردم منتقد راست را همکار رژیم فرض میکنند. با همین درک وارونه فکر میکنند منتقدین آنها بحث سلبی اثباتی را متوجه نیستند. در حالیکه داستان کامل برعکس است. آنها راست روی خود را به این بحث سلبی سنجاق میکنند که سازش طبقاتی و صف مستقل ما را که از اساس یک جنبش اثباتی هستیم را به جنبشهای دیگر وصل کنند. آنها بحث سلبی که رابطه ما با جنبش سرنگونی و حکومت را بیان میکند به رابطه ما با اپوزیسیون تبدیل کرده اند که راست روی خود را توجیه کنند.

اما این ممکن نیست. بی پایه است. کمونیسم ایران امروز خود آگاه تر از آن است که این گرایش بتواند با وارونه کردن و درک معکوس از این مباحث کلیدی برای کسب هژمونی در جنبش سرنگونی که قدم اول برای انقلاب کارگری است ما را به کج راه ببرد. خود منصور حکمت در همان بحث سلبی در دوره های انقلابی راستها را بسیار رادیکال نقد میکند و دارد میگوید در این جنبش جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند. اما رفقای "مدافع" بحث سلبی از نوع بهزاد مهرآبادی با درک وارونه ای که دارند میگویند جنبش سرنگونی کاری به چپ و راست ندارد کارش سرنگونی است و بحث چپ و راست مسئله بعد از سرنگونی است.

منصور حکمت در همان بحث بارها نقد راستها را پیش کشیده و ورژنهای سرنگونی آنها را نشان میدهد. در نهایت میگوید "جامعه بين چپ و راست انتخاب ميکند، اما بر مبناى قابل باور بودن، بر مبناى قابل دوام بود آن جنبشها. ... مهم اين است که جامعه قبول کند که چه کسى ميتواند روى پاى خودش بايستد. چه کسى ميتواند بزند، ساقط کند و بعد قدرت خود را حفظ کند. اين وظيفه ما است. ... بايد مردم وقتى همديگر را ميبينند بگويند در خانه ما هستند، در محله ما هستند، در کوچه ما هستند، در مدرسه ما هستند در همه جا هستند و ببينند که واقعا اينها نيرو هستند. ... در نتيجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازه‌گيرى و بودجه‌بندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم. تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند. "

من هم همراه و به سیاق منصور حکمت میگویم امروز حزب قوی، تشکیلات قوی، شخصیتهای زیاد به عنوان رهبران و سخنگویان حزب و سازش ناپذیری و قاطعیت در مقابل حکومت و نقد مستدل و قابل فهم همه جریانات راست را پیشنهاد میکنم. تا این جنبش بتواند انتخاب کند.

کمونیستهای کارگری باید بدانند در قدم اول برای قوی شدن فقط از جنبش خودشان میتوانند نیرو بگیرند. دلیلی ندارد نیروی جنبشهای دیگر به شما نزدیک بشوند. توهم رادیکال کردن راست و بخشهایی از بورژوای و یا حمایت از این و آن شخصیت راست و ملیگرا و... برای جنبش ما سم است.

در جنبش سرنگونی بخشهایی از جامعه که قدرت ما را باور کنند و آرزوهای خود را در سیاست ما ببینند همراه ما خواهند شد. از ما حمایت خواهند کرد آنها حامی ما خواهند شد نه آنطور که گرایش راست امروز معکوس عمل میکند و پرچم حمایت از راستها را توصیه میکند.

جدال جنبشها و آلترناتیو ها مربوط به فردا نیست. این جدال همین امروز در جریان است همچنانکه در بحث سلبی اثباتی منصور حکمت به روشنی به آن پرداخته است. و گفته است که جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند.

توصیه های راست روانه که گویا جدال آلترناتیوها هنوز وقتش نیست ما را نباید در شکل دادن به جنبش و حزب قوی و قابل انتخاب خود غافل کند. کمونیسم فقط با افراط گرایی و با قدرت برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای نفی استثمار و تبعیض و نابرابری و برای آزادی و برابری و رفاه باید به جامعه معرفی بشود. هر ورژن دیگری ما را به تاریخ شکست خوردگان وصل میکند.

رئیسی : حافظ نظام در نمایش مبارزه با فساد و دفاع از کارگران

رئیسی : حافظ نظام در نمایش مبارزه با فساد و دفاع از کارگران

مفاهیم و موضوعات مطرح شده :

ÿ اساس نظریات فقهی : حفظ نظام اوجب واجبات است.

ÿ علت موفقیت حاکمیت در طرح دو قطبی اصلاح طلب اصول گرا، تنها ستون ها جابجا می شوند      

ÿ حاکمیت،  تمامی ثروت کشور را غنیمت روحانیت شیعه می داند. از نظرآنان مردم هم برده هستند.

ÿ غارت، اختلاس و کشتار، سنگسار و شلاق و زندان، ضرورت و پیامد  تصاحب غنیمت است.

ÿ بنیاد گرایی متعلق به قرون سده های تاریک بشراست هر چند بر نظام سرمایه داری مستقر شود.

ÿ بجهت فقدان آلترناتیو و مقاومت واقعی و سراسری، حاکمیت همچنان قدرت سرکوب دارد.

ÿ ناکامی اپوزیسیون، در کاربرد پیش داوری ها و مفروضات اولیه بجای شناخت واقعیات ها بطور انضمامی و تئوریزه کردن واقعیت است. ضعف در مبانی نظری باعث خلع سلاح اپوزیسیون می شود.

ÿ اپوزیسیون بجای نسبی دانستن تضاد، آن را مطلق و مکانیکی می انگارد، لذا دستاوردی محقق نمی شود.

ÿ چگونه می توان جبهۀ متحد و یکپارچه مقاومت تشکیل داد؟

ÿ انقلاب ابتدا می بایست در حوزۀ اندیشه و فکر، شناخت، برنامه و فرهنگ صورت پذیرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حفظ حکومت از اوجب واجبات است

بنا به مبانی نظری حکومت ولایت فقیه: « حکومت‌ یکی از احکام اولیه است و مقدم بر تمامی احکام فرعیه حتی نماز و روزه‌و حج است‌.» بعبارت دیگر « حفظ نظام اوجب واجبات است»   و بقول مصباح یزدی، برای حفظ نظام « حتی توحید را می توان تعطیل کرد». بطور تاریخی و قبل از بهمن 57 نیز علمای عظام و مراجع تقلید با رویّۀ تقیه در هیچ دوره ای برای حفظ وجاهت و جایگاه خود، از دروغ و مکر و فریب ابا نداشتند. پس از حاکمیت نظام ولایت فقیه، جریان فریب و خُدعَه بشکل نظام مند و سیستماتیک و در سراسر کشور یکپارچه شد. اولویت اصل حفظ نظام مورد قبول تمامی ارکان قدرت بوده و هم راستا هستند، ابراهیم رئیسی، دامادِ شریعتمداری وزیر کار، ( هادی رضوی) را به جرم اختلاس و سوء استفاده مالی دستگیر و به 20 سال زندان محکوم می شود. اما شریعتمداری که از اعضای هستۀ قدرت و امنیتی است طی نامه ای از اقدامات رئیسی در رابطه با کارگران تقدیر و حمایت می کند. هر دو به ضرورت حفظ نظام بعنوان اولویت اصلی هم نظرند. در دوره های اخیر بجهت رشد و گسترش اَبَر بحران های موجود در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، محیط زیست، بحران مشروعیت، بحران آب و غیرو، برای حفظ حکومت، پرده های نمایشی جدّی تری ضروری است، بطوری که عناصر و بخش هایی از خود حاکمیت را برای حفظ کلیّت نظام، حذف، قربانی و از قطار حکومت پیاده کند. متأسفانه در شرایط فقدان تشکل ها و نهادهای مستقل سراسری کارگری و اجتماعی، عدم همبستگی مردمی این مانورها، در نظر بخش هایی از مردم و کارگران متوهم و دارای آگاهی کمتر، بجهت نداشتن آرمان و بی افقی - به هر نمایشی دل بسته و فریب می خورند- اثر گذار است. و این بلحاظ فقدان آرمان؛ اهداف، مسیر واحد برای یک زندگی آزاد از هر ستم هستند. مردم بخصوص اهل کار و زحمت و تلاش اعم از طبقه کارگر و معلم، متأسفانه هنوز قادر نشده اند مطالبات تاریخی و عمیق اجتماعی خود را تئوریزه کرده و بعنوان آرمان و چشم انداز کل مردم آزاده و زحمتکشان معرفی کنند. مطالبات هنوز ریشه ای و رادیکال نشده و از متن زندگی اجتماعی و اشتراک مطالبات فردی استخراج نشده اند. بعبارت دیگر هنوز اهداف و آرمان  مشترک مردمی در افق حرکت های اجتماعی قرار ندارد. در نخواستن وضعیت و حاکمیت فعلی، عموما مردم اتفاق نظر دارند و لذا این رژیم دیگر قادر به حکومت عرفی به سبک قبل نخواهد بود. اما اشتراک و وحدت نظر در مبانی کلی آنچه که می خواهیم، وجود نداشته، پراکندگی و روش ها و مسیر های بسیار متعددی و گسترده ای مطرح می شود، بطوری که به وفاق اجتماعی و مبارزه مشترک سراسری نمی رسد.

واضح است که وضعیت موجود و تمامی بحران ها جاری نتیجۀ حاکمیت فعلی و دولتمردان رآس رژیم است. هر کدام از سران قوا، هستۀ اصلی قدرت، آیات و علمای عظام، سیاسیون، فرماندهان رده بالای نظامی و امنیتی مجموعاً عامل اصلی اَبَر بحران های موجود بوده و هیچکدام نمی توانند نقش های کلیدی خود را منکر شوند. در هر مقطعی اگر با جریان اصلی حاکمیت همراهی نمی کردند، از قطار قدرت به بیرون پرتاب می شدند.  هستۀ اصلی قدرت و رأس آن پس از استفاده تا آخرین رمق بخش هایی از حاکمیت از جمله اصلاح طلبان حکومتی، استفاده نموده، و وقتی که توان و ارادۀ پیشبرد اهداف نظام را نداشتندهمانند تکه دستمالی، به دور انداخته است. اگر هستۀ لصلی قدرت هر از گاهی هم گوشۀ چشمی به جناح موسوم به اصلاح طلب، نشان داده شد برای استفادۀ ابزاری از آنان و استحکام حاکمیت ولایت فقیه بود. شاخص ترین فرد آیت الله منتظری بود که تئوری ولایت فقیه را فرموله و علنی نمود، که در قانون اساسی وارد شد. وی در تمامی جنایات تا مدخل نسل کُشی 1367 یکی از ستون های حاکمیت بود، اما وقتی کشتار زندانیان سیاسی را بضررحکومت اسلامی ارزیابی کرد منفور و مطرود و عزل گردید. اگر امروز ارزش و جایگاهی در بخشی از مردم دارد بلحاظ همین مواضع است.

هر یک اَبَر بحران های موجود در تمامی ابعاد خود فی نفسه، نقش مخرّب نظام ولایت فقیه طی 40 سال حکومت را نشان می دهند. اقتصاد بحران زدۀ موجود حاصل تورم بیش از 20در صد، بطور متوسط سالیانه، طی40 سال یعنی  از 57 تا 98 گویای آنست. همراه آن، تاراج نیروی کار و ارزش اضافی طبقۀ کارگر، تاراج درآمدهای کلان نفتی و مشتقات آن و منابع و معادن را برای رهبری جهانی ولایت فقیه هزینه نمود. نظام ففهاء، در سال 57 در مقطع اوّل با حذفِ تشکل ها، سازمان ها و احزاب مستقل،  همچنین حذف مبارزان،  آزادیخواهان و پیشتازان کارگری و دیگر اقشار پایه های خود را مستحکم ساخت. زیرا بخوبی می دانست با مقاومتِ آگاهانۀ سازمان ها، احزاب و نیروهای مبارز، تداوم سیاست های غارتگرانه امکانپذیر نیست. لذا از ابتدا با هجوم به روزنامه ها و انحصار بر وسایل ارتباط جمعی،  ماشین مرگ، کشتار و قتل عام و جنابت علیه بشریت را سازماندهی کرد. آماج بعدی، یورش به تمامی جنبش های سراسری کارگری، مردمی، معلمان، دانشجوییو جنبش های منطقه ای از جمله کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و ...  بود. سپس سراسر کشور و هر کجا مقاومتی در برابر تهاجم به حقوق و آزادی ها بود، سرکوب گردید. به کار افتادن ماشین اعدام های دستجمعی توسط کلیّت رژیم بدستِ خلخالی ها، لاجوردی ها، نیری ها، رئیسی ها، پور محمدی ها، گیلانی ها، ری شهری ها و حکام شرع و دادستانی  در زندان ها، در خیابان و در ملاءعام توانست دینامیزم جنبش های مردمی و آزادیخواهانه را از کار انداخته و فضای رُعب و سکوت و خفقان و بی حقوقی را در سراسر جامعه در حدّ مطلق خود حاکم کند. اعدام و سنگسار در ملاء عام، قطع دست و پا، شلاق و شکنجه سراسر میهن را فرا گرفت. سرکوب و کشتار بطور سیستماتیک در سراسر کشور در تمامی ابعاد اجتماعی بکار می رفت، تا بطور سیستماتیک زندگی، حقوق، دارایی و ثروت مردم را بغارت ببرد. بطوری که نه تنها خواست ها و مطالبات تاریخی مردم را در مشارکت،ِ اجتماعی و سیاسی، وجود تشکل های مستقل و شوراها، تأمین نان و مسکن و کار برای همۀ مردم، زدودن نابرابری و فقر گامی، رشد و توسعه تولید ورفاه، که برای آن انقلاب کرده بودند، گام برنداشت، حتی از سطح زندگی و درآمد و آزادی های شخصی و اجتماعیِ رژیم گذشته بسیار عقب تر رفت. در عرصۀ اجتماعی و اقتصادی، فرهنگی، آزادی پوشش، و امور شخصی را نیز محصور و به بند کشید، فلسفۀحکومت نو ظهور از این قرار بود که تمامی ثروت ها در ایران جزو غنیمت سپاه اسلام بوده و مؤمنین شیعی تنها موجودات صلاحیت دار تصاحب آنها بوده و تمامی مردم می بایست در عذاب دنیوی زندگی کنند تا در آخرت رستگار شوند. زحمتکشان بخصوص طبقۀ کارگر به محرومترین طبقۀ اجتماعی تبدیل شدند، حقوق کارگر صنعتی و خدماتی پیشرفته در حد یک پنجم خط فقر تعیین گردید. این سطح دستمزد یک رکورد جهانی بود. ( بقول خامنه ای ما رکورد زدیم). در نظام سلسله مراتب حکومتِ شیعه، بالاترین میزان ثروت متعلق به رأس نظام بوده و در مراتب بعد کلیۀ عناصر کلیدی و حلقۀ قدرت مجاز به تجمیع و غارت ثروت ها هستند و الا آخر. و بهمین منطق، ثروتِ تحتِ اختیار رأس نظام یعنی رهبر بالغ بر 95 میلیارد دلار تخمین زده می شود، در حالیکه هیچ حسابرسی و پاسخگویی بطور عموم ندارد. طی سال 1367 که حاکمیت مجبور به پذیرش آتش بس در جنگ هشت ساله با عراق شده بود و بیماری رهبر نظام، - خمینی- عود کرده بود نوبت کشتار زندانیان سیاسی بود که جمع زیادی از آنها دوران محکومیتشان طبق همین دادگاه های اسلامی به پایان رسیده بود،  به چوبه های دار و جوخه های اعدام سپرده شدند. با کشتار سراسری زندانیان سیاسی، نابودی مخالفان را که مدت ها برنامه ریزی کرده و هر شب با سودای آن بخواب می رفتند و صبحگان را به امید دستیابی به چنان فرصتی بر می خاستند، دهها هزار انسان آزادیخواه و مبارز در گورهای دستجمعی دفن شدند. از آن ببعد با خاطری آسوده به تقسیم ثروت بین خود مشغول شدند.

به گوشه ای از تراژدی که از زبان بازماندگان آن کشتار ها مکتوب و منتشر شده و در دادگاههای بین المللی حقوق بشر پرونده اش مفتوح است توجه فرمایید: " آیت الله منتظری در خاطرات خود از ابراهیم رئیسی به‌عنوان یکی از اعضاء هیأت مرگ یاد کرده و می‌گوید: ”اول محرم شد، من آقای نیری که قاضی شرع اوین و آقای اشراقی که دادستان بود و آقای رئیسی معاون دادستان و آقای پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات بود را خواستم و گفتم الآن محرم است حداقل در محرم از اعدامها دست نگه‌دارید“. ابراهیم رئیسی  از روز ۲۰ مرداد 67 به بعد که دیگر قتل عام زندانیان سیاسی از پرده بیرون افتاده بود و نیاز به نقش بازی کردن نمی‌دیدند، بارها به من و تعداد دیگری از زندانیان که همچنان در نوبت مرگ بودیم می‌گفت که بنا به فرمان امام تصمیم گرفته‌ایم در زندان‌ها را ببندیم و خودمان را از شر «زندانیان» خلاص کنیم. دیگر «نظام» نان خور اضافی نمی‌خواهد. با این حال پس از قتل‌عام زندانیان سیاسی، دل‌شان نیامد ما را که از قتل‌عام جان به در برده بودیم آزاد کنند و همچنان در زندان ماندیم. رئیسی از شهریور ۱۳۶۸ ارتقاء مقام یافته و دادستان انقلاب اسلامی مرکز شده بود. بیرحمی‌ای که او در جریان کشتار ۶۷ از خود نشان داد باعث شد در زمستان ۱۳۶۷ در حالی که اشراقی دادستان انقلاب اسلامی مرکز بود خمینی، رئیسی را به همراه نیری مأمور رسیدگی به پرونده‌های شهرهای دیگر کرد. درد و رنجی که هزاران زندانی در بند که بیش از 7 سال را در مخوف ترین و بی حقوق ترین شرایط گذرانده بودند خود دنیایی سخن و راز نهفته دارد. از جمله ناصر منصوری را که فلج قطع نخاعی بود و در بهداری بستری بود، روی برانکارد به قتلگاه بردند. این نحوۀ انتقال بمیدان اعدام از زمان خلخالی در یورش به کردستان از سال 1358 باب شده بود و  تصاویر آن کشتار ها و اعدام ها در سراسر جهان منتشر و جزو مستندات جنایت علیه بشریت است. تمامی عاملان و دست اندرکاران امروزه تطهیر و به مقامات بزرگ دولتی می رسند. مصطفی پور محمدی از هیأت مرگ وزیر دادگستری دولت روحانی شد. آخوند اسماعيل شوشتري، به وزارت دادگستري رفسنجاني و خاتمی رسید. و رئیسی که از سن ۲۰ سالگی کارش را به عنوان دادستان کرج آغاز، و نقش اساسی در سرکوب و اعدام ها و تحکیم خفقان داشت، اندکی بعد بعنوان معاون دادستان کل تهران در سال ۱۳۶۷ و در مقام یکی از اعضای “هیئت مرگ” در این شهر ایفای نقش کرد. رئیسی به دنبال مرگ عباس واعظ طبسی، با حکم آیت الله خامنه‌ای جایگزین او در تولیت آستان قدس رضوی، یکی از بزرگترین کارتل و تراست های بدون حسابرسی و نظارت عمومی گردید. رئیسی از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۳ معاون اول قوه قضائیه بود و از سال ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۴ نیز دادستان کل جمهوری اسلامی. او همچنین در سال ۱۳۹۱ با حکم رهبر جمهوری اسلامی دادستان کل دادگاه ویژه روحانیت شد. علاوه بر این، وی یکی از نامزدهای مغلوب ریاست جمهوری در سال ۱۳۹۶ است. رییسی پس از واگذاری انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۶ به رقیبش، توسط رهبر جمهوری اسلامی به عضویت “مجمع تشخیص مصلحت نظام” درآمد. در سال 97 به ریاست قوّۀ قضائیه منصوب شد. آمار نشان می دهد، در دوره ابراهیم رئیسی، میانگین احکام صادره به میزان زیادی افزایش داشته است.  شش ماه ریاست ابراهیم رئیسی بر قوه قضائیه حدود 1030 سال حبس و 1500 ضربه شلاق برای فعالین مدنی و سیاسی صادر گردید. هفت متهم پرونده هفت تپه به 110 سال زندان حبس و 74 ضربه شلاق  طی این بازه زمانی ۶ ماهه (۱۷ اسفند ۹۷ تا ۱۷ شهریور ۹۸) محکوم شدند. ۲۱۱ تن از فعالان حوزه های مختلف سیاسی یا مدنی از جمله مدافعان آزادی اندیشه و بیان، حقوق زنان، اصناف، فعالان دانشجویی، حوزه فرهنگی، فعالان اتنیکی، فعالان کارگری، حوزه مذهبی و سایر دگراندیشان، محکوم شده اند. با توجه به اینکه این دوره صرفا زمان آغازین ریاست ابراهیم رئیسی محسوب می شود باید پیش بینی از روزهای سخت تری برای جامعه مدنی و سیاسی ایران داشت.

مجموعاً کشتار، شکنجه و اعدام، قتل های زنجیره ای و سازمان یافته در داخل و خارج از کشور، هرگز لحظه ای در طی 40 سال حتی پس از سال های 67 متوقف نشده است، تعداد اعدام‌شدگان از ٩١ نفر در سال 1384 به ۸۵۲ نفر در سال 1393 افزایش یافته است. اجرای احکام اعدام در سال 1394 نسبت به سال 1393 دست کم ۴۰٪ افزایش داشته است، آمار اعدام در  سال به ۹۶۹ نفر بالغ شد که این بالاترین حد در طی ۲۵ سال گذشته بوده است. هم چنین صدور احکام اعدام در دادگاه نیز با افزایش ۲۱۵٪ همراه بوده است. در تاریخ ١٢مرداد ماه ٢٠زندانی اهل سنت کُرد درحالی که حکم آنها آشکارا ناعادلانه بود به اجرا گذاشته شد واعدام شدند. کشتار و قتل ها یی که خارج از روال قضایی حکومت بود از جمله قتل های زنجیره ای و صدها ترور در خارج از کشور جاری بود.  علی رضا شیر محمد علی -شاهرخ زمانی - اکبر محمدی -ستار بهشتی  کاوس سید امامی - فرشید هکی -زهرا کاظمی زانیار و لقمان مرادی و حسین امیر پناهی . علی صارمی، محمد‌علی حاج‌آقایی و جعفر کاظمی سه زندانی سیاسی قدیمی، به همراه زهرا بهرامی شهروند ایرانی - هلندی اعدام شدند. در اردیبهشت ۱۳۸۹ پنج زندانی سیاسی از جمله چهار زندانی سیاسی کرد، در زندان اوین اعدام شدند. محكومان «فرزاد كمانگر»، «علی حیدریان»، «فرهاد وكیلی»، «شیرین علم هولی» و «مهدی اسلامیان» نام داشتند،«آرش رحمانی‌پور» و «محمدرضا علی‌زمانی» اعدام شدند. آنان در حالی که پیش از انتخابات دستگیر شده بودند به جرم شرکت در کودتای مخملی علیه حاکمیت جمهوری اسلامی بازداشت و محاکمه شدند. سرکوب مستمر، بی رحمانه و سبعانۀ دراویش و در هم شکستن آنان از اقدامات کنونی است.  درسال 1393- 1394  شانزده نوجوان در ایران اعدام شده‌اند که در دسامبر ۲۰۱۴، دست‌کم ۱۶۰ کودک محکوم به اعدام بودند. بطورِ معمول، متهمان نوجوان تا رسیدن به سن ۱۸ در زندان می‌مانند و پس از آن اعدام می‌شوند. با وجود این، چندین متهم پیش از رسیدن به سن ۱۸ اعدام شده‌اند.» است. اعدام محسن امیراصلانی، زندانی عقیدتی در زندان رجایی‌شهر در روز دوم مهرماه ۹۳، به دلیل اتهاماتی چون «ارائه تفسیر جدید از قرآن» یکی از فجایع قضایی دوران است. اعدام بیرحمانه‌ی ریحانه جباری همچنین تأکید لاریجانی روی اجرای حدود اسلامی، منجر به قصاص دو چشم یک متهم شد. عباس نوری شادکام 35 سال زندان فعال تلگرامی نسرین ستوده وکیل مبارز به  32 سال زندان و  وکیل کارگران اراک به  زندان محکوم شده اند. سهیل عربی دیگر شهروند ایرانی بود که در سال ۱۳۹۳ به اتهام «سب‌النبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شد و در آذرماه همان سال به تأیید دیوان عالی کشور نیز رسید. در نهایت، شعبه ۳۴ دیوان عالی کشور، در تیرماه ۱۳۹۴ درخواست اعاده دادرسی او را پذیرفت. پیشتر روح‌الله توانا به اتهام «سب‌النبی» به اعدام محکوم شده بود. هم اکنون دهها فعال مدنی  و خواستاران انتخاب پوشش مجموعا به صد ها سال زندان محکوم شده اند. کارگران و فعالان کارگری نیز هیچگاه از زندان و شلاق مصون نبوده اند. کارگران آق قلا مثل بسیاری از کارگران دیگر مناطق به شلاق محکوم و حکم جاری شد

بجهت گسترش بحران ها و شرایط اقتصادی حاکم که روزانه تشدید می شود بی شک صدها هزار کارگر معترض به خیابان خواهند آمد، که زندان و شلاق و بزن و ببند دیگر نمی تواند کارگران را از اعتراض باز داشته و سرکوب کند.  از این جهت رئیسی که عضو ماشین کشتار و قتل عام و شکنجه بوده است، از یکطرف چند خودی را به اتهامات و جرائم اختلاس محاکمه می کند در حالیکه کل نظام بر اساس غارت و اختلاس بر پاست، بدین صورت وی کلّ نظام را تبرئه و با مانور حمایت از کارگران، تلاش بر خنثی کردن جهت گیری مبارزات کارگران می نماید.

رهائی کارگران از فقر، بی حقوقی و بی خانمانی در گرو گسترش آزادی های دمکراتیک، آزادی های مدنی، آزادی بیان و اندیشه، رفع کلیّۀ تبعیضات قومی، جنسیتی و تحول عمیق در توزیع ثروت و مالکیت، روابط و ساز و کارهای اقتصادی و برقرای تشکل های مستقل کارگری و مدنی، آزادی احزاب است. کارگران فریب این مانورها را نخواهند خورد. ابراهیم رئیسی داماد علم الهدی سلطان خراسان و صاحب آستان قدس رضوی است که حساب ها، درآمدها، توزیع و هزینه هایش حتی بر دولت معلوم نبوده و اختصاصی است، مسلما صاحبان کلان ثروت های باد آورده که دستشان تا مرفق به خون کارگران و آزادیخواهان آلوده است هیچگاه نمی تواند و نمی خواهد قدمی در راه کارگران بر دارد. اقدامات وی جز مانورهای متقلبانه و به زنجیر کشیدن کارگران چیز بیشتری نخواهد بود. کارگران می بایست به کسب آگاهی اجتماعی و طبقاتی برای شناخت ریشه های عمیق این نابرابر پرداخته، که با تشکل و قدرت سراسری و یکپارچۀ خود می توانند وضعیت برده وار امروز را متحول کنند. مثل آونگ بین این جناح و آن جناح حکومتی حرکت کردن و از ترس افعی به مار غاشیه پناه بردن نه تنها راه نیست بلکه چاه عمیقی است که طبقه را در خود می کشد.

چگونه می توان جبهۀ متحدِ مقاومت تشکیل داد؟

برای پایان دادن به مانورهای متقلبانه و رنگا رنگ هستۀ قدرت و جناح های حکومتی، پیشروان و آگاهان جنبش می بایست به درک وشناخت واقعیت های موجودِ اجتماعی، ساز و کار و روابط اقتصادی، سیر تحولات و مطالبات تاریخی پرداخته و تئوری ها و اهداف خود را از درون واقعیات ها، روابط و ساز و کارهای موجود استخراج  نمود. باید تئوری ها را از درون واقعیت های سخت و ضمخت امروزین وفق شرایط انضمامی بیرون کشید، هر گونه پیشداوری، مفروضات اولیِه و تغییر ناپذیر و تعلقات نُستالژیک را کنار گذاشت. باید ایده تبدیل به برنامه و عمل مشخص شود، نمی توان تا ابد ایده تولید کرد و خود نظریه پرداز نتواند ایده را تبدیل به عمل کند. روابط فی مابین کلّ عناصر جنبش، می بایست دمکراتیک، احترام به حقوق انسان، رفع تبعیض و برابری کامل بین فعالان و توده های مردم و طبقۀ کارگر پایۀ وحدت اجتماعی برقرار شود. بقول مارکس اندیشمند بزرگ آزادی و عدالت اجتماع، آزادی یعنی بازگرداندنِ روابط و جهان انسان ها به خود انسان است: در نهایت، راهکاری جز ایجاد تشکل های سراسری کارگران، معلمان، پرستاران، بیکاران، بازنشستگان و سراسر جنبش های اجتماعی وجود ندارد.

انقلاب ابتدا می بایست در حوزۀ اندیشه و فکر، شناخت، برنامه و فرهنگ صورت پذیرد.

. نیروهای بینابینی و متزلزل باید جایگاه خود را مشخص و یک طرفه کنند. غیر از وابستگان جناح های اصلاح طلب حکومتی، بخشی از نیروهای چپ سنتی، از جمله بازماندگان پرو روس و شوروی گذشته؛  هر چند در ابعاد خُرد و مصادیق مشخص بی حقوقی، دستگیری ها، کاهش سطح دستمزدها و تأمین برابری حقوق در کنار مردم قرار می گیرند اما در مسائل کلان و سیاست های کلّی از جمله جبهه های جنگ جمهوری اسلامی در لبنان و سوریه و غزه و افغانستان در کنار نظام ولایت فقیه و موافق سیاست ها و موازین کلی آن قرار می گیرند. در جریان حضور در یک جلسۀ حزب تراز نوین دیدگاه مسلط این بود که از ابتدا می بایست در کنار جمهوری اسلامی و علیه امپریالیسم قرار می گرفتیم و از حکومت ملّی خود دفاع می کردیم. تدوام کلیشه سازی و پیش داوری بجای تحلیل انضمامی از شرایط انضمانی قرار گرفته و در مقابل ژست های باصطلاح ضد امپریالیستی جمهوری اسلامی، عملاً بخاک افتاده و خلع سلاح می شوند. در عرصۀ جامعه همواره تقابل نیروهای متفاوت و متضاد بسیار گستردۀ ضد مردمی هم جریان دارد و یک نیروی بالنده و پیشرو می بایست با شناخت دقیق نیروها و جهت گیری ها و ظرفیت و اهداف آنها بتواند در حوزه هایی که بطور نسبی خلائی از حضور قدرتمند نیروهای ضد انقلابی وجود دارد پایگاه تشکیلاتی و برنامه ای خود را ساخته و برقرار کند. از طرف دیگر در مقایسۀ نیروهای بنیاد گرای مذهبی از جمله داعش و طالبان و ج ا و دیگر نیروهای واپسگرا، سرمایه داری غرب محصول تاریخ نوین بشری است، هر چند، تناقضات درونی سرمایه و اصل فعالیت برای سود و بحران های ناشی از آن، باعث می شود، علی رغم دمکراسی اجتماعی و سیاسی نسبی، استثمار و از خود بیگانگی انسان حاصل شود، در حالیکه تفکر بنیاد گرای مذهبی یا ناسیولیسم و شونیسم میهنی متعلق به ماقبل دنیای سرمایه داری عصر نوین است. در عرصۀ سیاسی و عمل نباید تضاد را مکانیکی، مطلق و همواره آنتاگونیستی تصور کرد بلکه با اولویت دادن اهداف بطور نسبی و در شرایط موجود و واقعی ارزیابی کرد. زیرا تحول و تغییر حاصل یک روند می باشد و انقلاب ابتدا می بایست در حوزۀ اندیشه و فکر، در برنامه، فرهنگ و اهداف صورت پذیرد.

سوسیالیسم و برابری و رهائی کلّ طبقات اجتماعی بر پایۀ نیروهای رهائی بخش و رهبری طبقۀ کارگر ممکن و شدنی است و حاصل آن آزادی بی واسطۀ انسان – فارغ از تبعیض های مذهبی، شونیسم، ناسیونالیسم، جنسیت – خواهد بود.  

 

                                        

                                                                                                                                 مجید آرین – شهریور 98    

دو مطلب

کمونیستها کی ها هستند؟ چه می خواهند؟ چطور می توانند به آن برسند؟

کمونیستها کارگران تولید کننده همه چیز از مواد اولیه طبیعی و خود محروم هستند که باید دنیای کنونی را که بوسیله طبقات دارا و بویژه در شرایط کنونی بوسیلۀ طبقۀ استثمارگر سرمایه دار روی سر ایستاده شده است را، بروی پاهایش برگردانند. برای این طبقه کارگر به خودآگاهی طبقاتی و سازمان نیازمند است!

کمونیستهای کارگرانی هستند که وطن برایشان افسانه ای بیش نیست.

کمونیست ها، کارگرانی هستند که این را درک کرده اند که اگر قادر نگردند، مالکیت خصوصی - مالکیت خصوصی بورژوائی را با تمامی ارکانهائی( مالکیت خصوصی، خانواده، مذهب و نظم و آرامش طبقاتی بوسیله دولت طبقاتی سرمایه داری امپریالیستی) که جامعه طبقاتی را نگه داشته اند، لغو نکنند، نابود نسازند و به جایش مالکیت اجتماعی با انسان های خود آگاه و خود مختار را ننشانند، خود و نسل انسان و چه بسا، همه موجودات روی زمین محو میشوند، زیرا که می دانند که سرمایه داری هم یک روز موجودیت یافته است و یک روز هم، مثل همه چیزهای دیگر، میمیرد.

آری، کمونیستها ایده آلیست هم نیستند که فکر کنند، نیروئی در ماوراء هست، همه چیز در ید قدرت اوست و روزی اوضاع را درست می کند، آنها فقط با اعمال صالح؟ خویش، میتوانند  به آن کمک نمایند و یا بر طبق رشد نیروهای مولده، روزی جهان به کمونیسم می رسد، بلکه می دانند که رسیدن به کمونیسم هم سخت وهم خونین است، نیاز به نبرد - جنگ طبقاتی - همه جانبه دارد و هم هزینه دار و در عین حال ممکن و هم نا ممکن.

برای کمونیستها یعنی در اساس طبقه کارگر، رسیدن به کمونیسم یا نرسیدن به کمونیسم نه به تصادف مربوط است و نه مقدر شده است، بلکه رسیدن و یا نرسیدن به کمونیسم، مربوط به موقع سامان یافتن، متحد شدن، حزبیت یافتن و مسلح شدن و برخاستن و از دادن هزینه نترسیدن خودشان وابسته است و نه به، هیچ چیز دیگر!

یعنی اینکه یا کمونیست ها موفق میشوند با به پیروزی رسانیدن انقلاب قهری کمونیستی و درهم شکستن، داغان کردن، دولت کنونی و ایجاد دولت خویش - دیکتاتوری طبقاتی - انقلابی پرولترهای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - و یا... و از این راه لغو شرایط موجود اجتماعی نائل میشوند و یا نمی شوند و نابودی درانتظارشان است!

 

 

نیروی ارتش ما، نیروی طبقه ما، نه فقط، کشوری بلکه جهانی ماست، ستاد ما برای پیروز شدن در جنگ طبقاتی ناگزیر، حزب مخفی و یا نیمه مخفی ماست!

 

 

عصر ما، عصری است که هر روز که میگذرد، شانس رسیدن به کمونیسم، یعنی نجات یافتن از مرگ ناگزیر همه چیز زنده روی زمین کمتر و کمتر می شود و باید شتاب کرد! سازمان یافت، مسلح شد و یورش نهایی را آغازید! عصرما، عصر حاکمیت بربریت سرمایه داری امپریالیستی است و فقط کمونیسم راه نجات است!

کمونیستها قهرمانان ملی نیستند که مرگشان "فاجعه ملی" باشد. کمونیستها برای کمونیسم، سینه شان آماج گلوله جلادان سرمایه قرار گرفته و میگیرد!

حمید قربانی – ۱۰ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!


+++

خروش کارگر، مژدۀ نابودی سرمایه و رهایی بشریت را  به ارمغان میآورد!

کمونیسم حرکت طبقاتی یک طبقه مشخص اجتماعی به نام طبقۀ کارگر برای لغو- نابودی-، شرایط موجود اجتماعی- نظام اجتماعی مشخص - جامعه ی طبقاتی- جامعه ی سرمایه داری (سرمایه داری امپریالیستی ) است. تنها، انقلاب کارگران آگاه و متحزب و مسلح جوابگوی این شرایط و تنها راه نجات است! تسلیمی در کار نیست تا مرگ سرمایه تا کمونیسم!

 رفقای کارگر، جز اتحاد طبقاتی ما، جز سازمان یافتن و بمثابۀ یک تن شدن ما، جز تحزب یا فتن در حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست ما، جز تسلیح طبقاتی ما و یاران واقعی ما، که بجز به  رهایی کارگران بدست کارگران نمیاندیشند و عمل نمیکنند، هیچ نیروی دیگری، توان ایستادن در برابر، به عقب راندن و درهم شکستن دولت کنونی - در ایران رژیم جمهوری اسلامی سرمایه -  و رهایی بشریت را از ظلم و ستم، استثمار و ددمنشی طبقه سرمایه دار و دولتش را ندارد!

 پس ندای در میدهیم: پیش بسوی سازمان، پیش بسوی ایجاد کمیته های سرخ، پیش بسوی ایجاد حزب آماده  کنندۀ شرایط پیروزی انقلاب سرخ، پیش بسوی اتحاد طبقاتی، پیش بسوی تسلیح طبقاتی، پیش بسوی جنگ طبقاتی، پیش بسوی رهایی از نظام طبقاتی سرمایه داری، پیش بسوی کمونیسم! ما را تا رسیدن بدین، سکوت و سکون مباد!

پیش بسوی به عمل تبدیل کردن : « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی ( انقلاب قهری کمونیستی - من) برخود بلزند. پرولتارها ( ما کارگران محروم کنونی - من) در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید» مانیفست حزب کمونیست. کارل مارکس  فردریش انگلس.

ما را میتوانید ، استثمار و سرکوب کنید، زندان و شکنجه کنید، بر بدن خسته از کار مزدوری ما، شلاق جهل و خرافه فرود آورید، ولی سکوت و تسلیم هرگر! که 

ما تسلیم نشدنی هستیم!

ما، شما را به گورمی سپاریم

ما از شما بیزاریم

از نظم تان متنفریم،

شما استثمارگرید،

شما قاتل انسان رهائی طلب هستید؛

بدین خاطر شما، آری، همه گی تان

لایق گور هستید:

شماکه دنیا مارا

دنیائی که می توانست و می تواند زیبا و شاد!

و جائی برای زیستن همگان با لبان خندان باشد

را به گند کشیده اید،

آنرا به شکنجه گاه ما

به قصابخانه ما،

به مکانی برای قتل عام ما، تبدیل کرده اید.

شما ای سرمایه داران زالو صفت باید بمیرید ،

حتمن بدانید که ما ،

ما تهیدستان

ما بی چیزان

ما برهنه گان،

ما در زیر پل ها در هم لولیده گان امروز

ما کارگران و رنج کشیده گان ،

شما را به زیر می کشیم ،

آری، ما در حال متشکل شدن هستیم

ما داریم می آئیم

با توپ و تفنگ ،

با هر آنچه که شما،

که ما را می کِشید

تا همه جا را

کارخانه ها و مؤسسات را

به اشغال خود در آوریم .

دولت شما را در هم شکنیم

افتدار راستین خودمان را بر قرار کنیم

و خود بر سرنوشت خود حاکم گردیم.

شما، می توانید ما را بکشید

ما را می توانید بوسیله سگان پلیس تان گاز بگیرید.

ولی بدانید و آگاه باشید

ما همواره در حال حرکت هستیم

موج در موج بهم می پیوندیم

موانع را در هم می نوردیم

آری، ما تسلیم شدنی نیستیم

ما کارگریم، ما تولید کننده ایم،

ما تسلیم نمی شویم ،نه، ما تسلیم نمی شویم ،

تسلیمی و به زانو افتادنی درکار نیست.

ما می شکنیم

ما را می توانید قطعه قطعه کنید

و اما تسلیم نمی شویم.

ما، شما را همراه کلیسا و مسجد،

کنیسه و تمپل

دستگاه دولت سرکوبگرتان ،

مجلس و دادگاه هایتان

به زباله دانی تاریخ خواهیم افکند

مطمئن باشید، حتمن این کار را می کنیم.

این وظیفه تاریخی ماست که شما برای ما تعیین کرده اید!

آنگاه آزاد و رها می شویم،

همدیگر را در بغل می گیریم

و دراین میادین و خیابانها

که امروزه قتل گاه ما،

همراه با فریاد رهائی طلبی ما شده اند

آن روز آزاد و رها

بوسه ها و یک شاخه گل سرخ

با یاد همه رفقای جان فشان شده مان

نثارهم و هدیه می دهیم.

حمید قربانی 12- آگوست 2016

سرود فرانسوی - ما تسلیم نمی شویم

https://www.facebook.com/Sepehr.Azadi/videos/1280877041923052

سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه: حامیان نظام سرمایه داری و احکام ظالمانه

http://www.akhbar-rooz.com/1398/06/18/%d8%b3%d9%86%d8%af%db%8c%da%a9%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%86%db%8c%d8%b4%da%a9%d8%b1-%d9%87%d9%81%d8%aa%e2%80%8c%d8%aa%d9%be%d9%87-%d8%ad%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86/

حمید قربانی – انسان بیوطن! ۱۰ سپتامبر۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!


 

تاریخ در باره تزریق دمکراسی بریتانیایی و سایر کشورهای غربی در چین و هنگ کنگ چه می گوید؟

تاریخ در باره تزریق دمکراسی بریتانیایی و سایر کشورهای غربی در چین و هنگ کنگ چه می گوید؟
چگونه می توانیم از رهبران انگلیس و امریکا در عمل دمکراسی را یاد بگیریم؟
غبار زدایی از خاطرات تاریخی که بکمک رسانه های حاکم بر جهان آگاهانه در زیر گردوغبار گذشت زمان گم می شوند
پس از جنگ تریاک و شکست چین در این جنگ بیرحمانه و جنایتکارانه، با دیکته کردن معاهده نان کنیگ در 29 آگوست سال 1842 هنگ کنگ به مستعمره بریتانیا تبدیل شد و حاکم و فرماندار بریتانیایی بر آن حکومت کرد! کشت و توزیع و تجارت تریاک در چین توسط انگلیسی ها قانونی شد!...
چند روز پیش سالگرد قرارداد ننگین و جنایتکارانه مستعمره کردن هنگ کنگ توسط انگلیس بود. آیا خبرگزاریهای جهان در افشای جنایات انگلیسی ها در جنگ تریاک و شورش تایپینگ که به مستعمره شدن هنگ کنگ، اجرای کاپیتولاسیون و کشته شدن 20 تا 30 میلیون چینی منجر شد، کوچکترین افشاگری کردند؟
سرانجام هنگ کنگ 155 سال بعد از مستعمره شدن در سال 1997 به خاک اصلی چین پیوست.
بخاطر تقاضای استراداد مجرمین و مظنونانی که از چین به هنگ کنگ فرار کرده اند تمامی رسانه های جهان قیامتی بپا کرده اند که انگار چین بزرگترین نقض حقوق بشر تاریخ را مرتکب شده است!...
در حالیکه بعد از شکست دادن چین در جنگ تریاک، شهروندان انگلیسی از حق کاپیتولاسیون برخوردار شدند و در صورت ارتکاب جرم و جنایت در خاک چین، نه در دادگاههای کشور چین بلکه در دادگاه های انگلیس و با قوانین انگلیس به جرایم شان رسیدگی می شد!... آیا جنایات انگلیسی ها و سایر کشورهای امپریالیستی در چین مظهر تمدن و دمکراسی بود؟
بریتانیا در سال 1994 یعنی 152 سال پس از آغاز حاکمیت استعماری بریتانیا بر هنگ کنگ، اجازه انتخابات دمکراتیک در هنگ کنگ را صادر کرد!
آیا در این مدت حتی یک نفر از رهبران کشورهای غربی نگران اجرای دمکراسی در هنگ کنگ بود؟...
آیا در 29 آگوست، سالگرد جنگ تریاک و معاهده جنایتکارانه نانجینگ و مستعمره شدن هنگ کنگ... یک نفر از رسانه ها و رهبران کشورهای غربی بیاد آنروزهای تاریخی ( 1839 تا 1949 ) که بیش از یک قرن دوام آورد و چینی ها از آن بنام "یک قرن تحقیر" نام می برند، چیزی در باره نقض دمکراسی یا جنایات کشورهای غربی در چین نوشت؟ در حالیکه درست در سالگرد جنگ تریاک و معاهده نانجینگ شب و روز به اخبار نگرانی از نقض دمکراسی در هنگ کنگ مشغول بودند؟!
جالب است که بدانید علت طرح لایحه استرداد چه بود؟ بی بی سی می نویسد:
" این طرح زمانی پیشنهاد شد که در فوریه سال گذشته یک مرد ۱۹ساله هنگ‌کنگی متهم شد دوست دختر ۲۰ ساله خود را که آبستن بود در تایوان به قتل رساند و سپس به هنگ‌کنگ فرار کرد."... یعنی او در خاک چین مرتکب قتل یک زن حامله شده!...
" منتقدان معتقدند که این لایحه می‌تواند به تضعیف بیشتر استقلال قضایی هنگ‌کنگ منجر شود."
مورگان اورتاگوسگ سخنگوی وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا از لایحه جدید استرداد متهمان از هنگ کنگ به چین ابراز نگرانی و آن را ناقض موقعیت خاص سیاسی این منطقه عنوان کرد!... وی گفت:
"بیانیه مشترک چین و ایالات متحده آمریکا در سال 1992، به ایالات متحده اجازه می دهد که هنگ کنگ را مستقل از چین در نظر بگیرد!"
بزبان دیگر امریکا در جنگ جدیدی که با چین می خواهد براه بیندازد هنوز هم بعد از پایان دوران مستعمره بودن هنگ کنگ و پیوستن آن به خاک چین واقعیت را نمی خواهد بپذیرد و بهر بهانه ای می خواهد در امور داخلی چین دخالت کند!... چنین بیانیه هایی در هیچکدام از کشورهای غربی به مثابه دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر هرگز مطرح و محکوم نمی شود!...
بیاد داشته باشیم که ترامپ پس از بقدرت رسیدن اعلام کرد: ممکن است به سیاست "چین واحد" پایبند نباشد و حتی در همین راستا با رئیس جمهور تایوان تماس تلفنی برقرار کرد؛ امری که تا پیش از این توسط دولت آمریکا انجام نمی‌شد!
علاوه بر آن ترامپ با توسل به تمام ابزارهای ممکن به محاصره چین و جنگ اقتصادی و تحریم و ... فرستادن زیردریایی ها و هواپیما های جاسوسی و انواع توطئه ها علیه چین مشغول است! جالب استکه در مقابل تمامی مدارک انکارناپذیر موجود، کشورهای غربی و رسانه های "مستقل" آن سکوت اختیار کرده اند و به اندازه یک هزارم مسئله هنگ کنگ در باره تجاوز، اعمال خشونت و تهدید و بی ثبات سازی کشورها و نقض قوانین بین المللی توسط امریکا سر و صدا براه نمی اندازند!...
در زمینه قصد امریکا برای محاصره و جنگ با چین مدارک بی شماری هست، ازجمله سخنرانی های جان مرشایمر مهمترین تئوریسین رئالیسم تهاجمی امریکا در باره اجتناب ناپذیری جنگ امریکا علیه چین، بسیار مهم هستند...
فیلم مستند زیر از جان پیلجر می تواند بینهایت آموزنده باشد. پر از نقل قولهای بی نظیر در باره اهداف جنایتکارانه رهبران امریکا و قصد و نیت آنها برای برافروختن جنگهای جدید و حتی جنگ اتمی است...
The Coming War On China (China Documentary) | History Documentary | Reel Truth History
1,743,024 views https://www.youtube.com/watch?v=Ot-acn1whrc

شایان توجه استکه: "هنگ‌کنگ با ۲۰ کشور جهان از جمله بریتانیا و آمریکا قرارداد استرداد مظنونان را دارد. اما با وجود بیش از دو دهه مذاکره هنوز قراردادی با چین برای استرداد مظنونان ندارد." بی بی سی
آیا این امر قابل فهم است، هنگ کنگ 22 سال بعد از پیوستن به خاک چین با 20 کشور دیگر قرارداد استرداد مجرمین را دارد ولی این ایالت چین با دولت مرکزی چین هنوز به توافقی در این زمینه نرسیده است؟!...
"منتقدان این لایحه می‌گویند که ساکنان مستعمره پیشین بریتانیا، ممکن است تحت سیستم قضایی چین که دارای نقص‌های عمیقی است، قرار گیرند و این لایحه می‌تواند به تضعیف بیشتر استقلال قضایی هنگ‌کنگ منجر شود." بی بی سی
راستی در دورانی که انگلیس و امریکا و تمامی کشورهای اروپایی حق کاپیتولاسیون را در چین اعمال می کردند و بنوعی قوانین برده داری را اعمال می کردند و چینی ها حق نداشتند در کشور خود مجرمین و جنایتکاران را محاکمه کنند، آیا استقلال قضایی چین در عمل نابود نشده بود؟... حالا به بهانه "امکان تضعیف" استقلال قضایی یکی از ایالتهای چین یعنی به بهانه رویدادی که هنوز اتفاق نیفتاده و فکر می کنند "امکان" وقوع آن هست، تمامی کشورهای امپریالیستی بیش از سه ماه است که شب و روز به شیطان سازی از چین می پردازند!... مشکل اصلی امریکا و شرکا این استکه چین در میدان رقابت اقتصادی با قوانینی که کشورهای غربی بر جهان تحمیل کرده بودند، چین از رقبای امپریالیستی جلو افتاده! این است ریشه واقعی تمامی دردها و بهانه ها! هیچ کشوری در هیچ رقابتی نباید از اربابان حاکم بر جهان جلو بیفتد!... باید به هر بهانه ای آن کشور را اول در افکار عمومی به مظهر شیطانیت تبدیل کرد، بعد از مغزشویی و آماده کردن افکار عمومی با بی ثباتی و جنگ و ... تجزیه و نابود کرد!...
تئوری جنگ پیشگیرانه که در زمان ریاست جمهوری جرج بوش شروع شد در حقیقت به مفهوم نابود کردن تمامی قوانین حقوق بین الملل بود. زیرا در تمام قوانین بین المللی و در کشورهای مترقی اصل بر این است بعد از وقوع جرم مشخص می توان مجرم را محاکمه کرد! اگر کسی همواره با این ادعا که من فکر می کردم طرف مقابل می خواهد به منافع من ضربه بزند او را بکشم یا زندگی اش را نابود کنم یعنی به رسمیت بخشیدن قانون جنگل که تنها به نفع درنده ترین گرگها منتهی خواهد شد!... جنگ عراق و لیبی هم با این بهانه مبتذل شروع شد که امریکا فکر می کرد آنها "خطر جهانی" هستند! دو کشور با خاک یکسان شد و میلیونها انشان بیگناه کشته شدند و میلیونها انسان از کشور خود به کشورهای همسایه و دوردست گریختند! ... چرا امریکا علیرغم اینهمه جنایاتی که در کل جهان مرتکب شده هرگز به مثابه کشوری جنایتکار محکوم نمی شود و رهبرانش در دادگاههای بین المللی به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه و مجازات نمی شوند؟

" برخی می‌ترسند این لایحه مردم و بازدید کنندگان هنگ کنگ را تحت حوزهٔ قضایی چین قرار دهد و استقلال منطقه و حقوق شهروندان را تضعیف کند!" ویکی پدیا
"در تاریخ ۱ ژوئیه، صدها هزار نفر در راهپیمایی‌های سالانهٔ ژوئیه شرکت کردند. بخشی از این تظاهرات‌کنندگان از راهپیمایی جدا شدند و به مجلس قانون‌گذاری هجوم آوردند و نمادهای دولت مرکزی (چین) را ویران کردند..."
" در ژوئن سال ۲۰۱۹، بیش از دوهزار راهپیمایی در سراسر جهان برگزار شد؛ از جمله حدود ۴۰۰۰ نفر در لندن، حدود ۳۰۰۰ نفر در سیدنی و تجمعات بیشتر در سان فرانسیسکو، نیویورک سیتی، بوستون، لس آنجلس، ونکوور، تورنتو، فرانکفورت، برلین، پرت، توکیو، ملبورن، کانبرا، تایپه و بریزبن."

علیرغم حمایت کشورهای غربی از اینهمه تظاهرات خشونت آمیز در حمله به فرودگاه هنگ کنگ و تخریب کردن ساختمان قانون گذاری و تمامی موسساتی که سمبل دولت مرکزی چنین هستند، تا کنون حتی یک نفر در این تظاهرات توسط پلیس کشته نشده ولی این تظاهرات بیش از سه ماه است که به مهمترین مسئله سیاسی روز جهان تبدیل شده است! ولی 155 سال مستعمره کردن هنگ کنگ و کشتار بیش از 30 میلیون نفر چینی کوچکترین احساس همدردی در غرب بوجود نمی آورد!...
راستی چرا وجدان بشریت مرده است؟...

آیا یکبار از خودتان سئوال کرده اید که به امریکا چه ربطی دارد که از آن گوشه جهان آمده در چین تعیین می کند کدام جزیره یا ایالت باید متعلق به چین باشد؟... اگر این کار را چین درباره امریکا بکند و بگوید کدام ایالتها را به مکزیک و کدام جزایر را به کشورهای دیگر برگرداند سازمان ملل و امریکا و طرفداران امریکا در ایران چگونه رفتار خواهند کرد؟

در هنگ کنگ که ایالتی از خاک چین است سه ماه است مردم زیر پرچم امریکا و انگلیس علیه دولت مرکزی قیام کرده اند و شورشها مورد حمایت کامل و همه جانبه امریکا و شرکاست!... هنوز یک نفر را دولت و پلیس چین نکشته است! چین سه ماه است که سرتیتر تمام اخبار شده به خاطر نقض "احتمالی" حقوق شهروندان هنگ کنگ!
دو سئوال مهم:
یک: در فرانسه جلیقه زردها بدون اینکه پرچم چین یا روسیه را بلند کنند در نهایت استقلال تظاهرات کردند، بیش از چهل نفر در سرکوب پلیس مهد دمکراسی جهان کشته شدند! چندین نفر کور شدند و صدها نفر بشدت زخمی شدند، هزاران نفر زندانی شدند... چرا فرانسه به مظهر دیکتاتوری تبدیل نشد؟ چرا رهبران کشورهای غربی هزاران تظاهرات در حمایت از جلیقه زردها سازماندهی نکردند؟... آیا آنها به شیوه دمکراتیک می کشند؟...
دو: راستی در تظاهرات فرانسه یا امریکا، اگر هزاران نفر زیر پرچم چین علیه دولتهای خود تظاهرات کنند و از چین بخواهند که در امور داخلی آن کشورها دخالت کند و چین هم این کار را بکند دنیای غرب چگونه عکس العمل نشان خواهد داد؟؟؟...

چرا و تا کجا باید سیاستهای یک بام و دو هوا را فقط به نفع جهانخواران ادامه داد؟؟؟ ...

پرواضح است که از نظر من چین و روسیه امروز کشورهای سوسیالیستی نیستند... و باید هرگونه نقض حقوق بشر در آن کشورها را مثل تمامی کشورهای دیگر با یک متر و معیار محکوم کرد! ...
من به سوسیالیسمی باور دارم که بطور دائم خودش را با آخرین دستاوردهای علمی و تحولات تکنولوژیک تعدیل و تنظیم می کند. سوسیالیسمی که بدون پیشداوری، بطور دائم با نقد ضعفهای خود در جهت رفع آنها و حاکمیت واقعی مردم و دمکراسی ایده آل حرکت می کند و هیچ آیه مقدس و قبله ای ندارد جز تکیه بر علم و دانش و رفاه و رضایت تودها!... باید توانایی آنرا داشته باشیم که در عین نقد بی رحمانه خود، از ریختن آب به آسیاب جنایتکاران حاکم بر جهان جلوگیری کنیم...

درک عمیق ریشه های سیاستهای استعماری و تلاش برای تزریق دمکراسی می تواند درس های گرانبهایی بویژه برای ایرانیان داشته باشد...

تاریخ در باره تزریق دمکراسی بریتانیایی و سایر کشورهای غربی در چین چه می گوید؟

جنگ تریاک نخست
جنگ نخست انگلستان و چین که به جنگ تریاک نخست معروف است، بین سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۸۴۲ میلادی روی داد. این جنگ و همچنین جنگ دوم تریاک، نخستین مرحله نفوذ مؤثر کشورهای اروپای غربی به چین به شمار می‌رود.
پیش از وقوع جنگ، خرید چای از چین توسط انگلستان که مردم بریتانیا علاقه زیادی به آن داشتند، بسیار افزایش یافته بود و در مقابل انگلستان، کمتر کالایی داشت که مورد نیاز چین بوده و آنرا معاوضه نماید. در نتیجه انگلستان با کاهش ذخیره نقره خود که آنرا با چای چین مبادله می‌کرد، روبرو شد. این وضعیت به کسری موازنه تجاری بسیار بزرگی منجر شد. بریتانیایی‌های حاکم در هند (که آنزمان مستعمره بریتانیا بود)، صدور نقره را متوقف کردند. بریتانیائیها از سر درماندگی برای کاهش کسری موازنه تجاری شروع به صادرات تریاک به چین کردند که در هندوستانی که مستعمره بریتانیا بود تولید می شد! البته که آگاهی از غیرقانونی بودن فروش تریاک در چین به هیچ روی نمی توانست مانعی بر سر راه "اهداف شرافتمدانه" ی بریتانیای کبیر در امر موازنه کسری تجاری ایجاد کند!
کمپانی هندشرقی بریتانیا تمام توان خود برای فروش غیرقانونی تریاک در چین و رواج اعتیاد در این کشور را به خرج داده بود... فروش غیرقانونی تریاک در چین که در سال 1800 میلادی فقط 100 تن بود در سال 1838 میلادی به میزان 2600 تن رسیده بود. تاجران انگلیسی در مقابل چای به چینی‌ها تریاک و کتان می‌دادند تا بتوانند این گونه جلوی ورشکستگی اقتصادی دولت بریتانیا را بگیرند.
با افزایش شدید واردات تریاک و شیوع اعتیاد گسترده مردم چین... مقامات چینی، واردات تریاک را ممنوع اعلام کردند... دولت چین لین تسه هسو را مأمور ضبط و آتش زدن کلیه محموله‌های تریاک در بندر کانتون کرد در سال 1839 میلادی، لین تسه هسو، حاکم کانتون 20.000 صندوق تریاک غیرقانونی را ضبط کرده و در ملاءعام صندوق های حاوی تریاک را معدوم کرد...

دولت بریتانیا که در انتظار چنین فرصتی برای جنگ افروزی بود، در ماه ژوئن ۱۸۴۰، از انهدام صندوق های تریاک بعنوان بهانه ای برای شروع جنگ و حل دائمی مسئله کسری موازنه تجاری استفاده کرد! "در لندن، در پارلمان بریتانیا رقص ریاکارانه ای آغاز شد و شاهین ها درخواست جنگ کردند، جنگ علیه «کشور اخلالگری که مزایای مبادلۀ آزاد را نفی می کند!»، ... وزیر امور خارجه لرد پالمرستون که به درآمد تجارت تریاک دلبستگی داشت، به آرامی می گفت «درخواست خود چین این وضعیت را به وجود آورده»، مردم چین « فقط خواستار خرید چیزی هستند که دیگران به آنان می فروشند » و درخواست جنگ می کند « به نام توهینی که تکبر چینی ها به اعتبار بریتانیا وارد آورده اند » . " منطق جنگ افروزان را بدقت بخوانید: می گویند تکبر چینی ها توهینی به اعتبار بریتانیا وارد آورده پس چینی ها درخواست جنگ می کنند!... یعنی اگر در مقابل انگلیس از موضع برابر حرف بزنید به معنی تکبری است که موجب جنگ خواهد شد! بزبان دیگر یا تسلیم می شوید یا جنگ را انتخاب می کنید! این همان منطقی است که امروز دونالد ترامپ در سطح جهانی سعی می کند اعمال کند تا اقتصاد امریکا را نه در میدان "رقابت آزاد و بازار آزاد" بلکه در میدان جنگ و تهدید سیاسی و نظامی دولتی، نجات دهد! ...
با منطق رهبران انگلیس از آنجائیکه چینی ها چون تسلیم نشده اند و با تکبر حرف زده اند پس خواهان جنگ هستند و پیامدها و مسئولیت جنگ هم بعهده آنهاست!... نیروی دریایی انگلیس به عنوان قدرتمندترین نیروی دریایی جهان به دهانه رود کانتون لشکرکشی کرد و تحت نام مقدس تجارت آزاد، جنگ با ارتش چین آغاز شد. با رسیدن ناوگان انگلیسی به یانگ‌تسه کیانگ، سقوط شانگهای و بنادر کانتون، آموی، فوچو، نینگپو و... سپس رسیدن به نانجینگ، چین به سختی شکست خورد و بعد از تسلیم امپراتور تائوکوئانگ، حکومت در 29 آگوست 1842 مجبور به امضای پیمان نانجینگ با بریتانیا شد که طبق آن:
1. هنگ کنگ که دروازه ورودی به کانتون و چین جنوبی بود، به مدت 100 سال به پادشاهی بریتانیا واگذار شد. هنگ کنگ در عمل 155 سال مستعمره انگلیس باقی ماند و در سال 1997 تحت حاکمیت چین قرار گرفت...
2. پنج بندرگاه چین که انگلیسیها در آن حق اقامت و تجارت داشتند، به مدت صد سال تولید تریاک در هند و فروش به چین توسط 2 نفر از تاجران انگلیسی به روی بریتانیا گشوده شد.
3. شهروندان بریتانیا که در چین به ارتکاب جرم می‌پرداختند، از حق کاپیتولاسیون برخوردار شدند، یعنی باید در دادگاه‌های انگلیسی محاکمه می‌شدند نه در چین!
4. چین از حق خود برای تعیین تعرفه های گمرکی بر واردات کالاهای خارجی محروم شد!
5. بعد از این پیمان تحقیرها و توطئه ها و تهدیدها ادامه یافتند، امپراتور ناگزیر گردید خسارتی به مبلغ 21 میلیون اونس نقره را به دولت بریتانیا بپردازد و حق تردد آزادانه در خاک چین را به اتباع بریتانیا و سایر کشورهای غربی بدهد!...

همانطوریکه این روزها ملاحظه می فرمائید دونالد ترامپ هم برای حل کسری تجاری امریکا با چین، با تهدید به جنگ و باج گیری و... وارد میدان "تجارت آزاد و رقابت آزاد" شده است!...
کالب کاشینگ سفیر ایالات متحده امریکا در چین جهت تحمیل معاهدۀ « دوستی ابدی» با چین می گوید:
«رفتار مقامات کانتون که حقوق نمایندگان دولت بریتانیا را پایمال کرده بود موجب جنگ با بریتانیائی ها شد. اگر چین درس عبرت نگرفته باشد، چنین امری معنای دیگری بجز خواست جنگ افروزی علیه دیگر قدرتهای غربی نخواهد داشت»! بزبان دیگر چین در مقابل درخواستهای امریکا و سایر کشورهای اروپایی یا تسلیم می شود و در میزمذاکره "توافقات" دیکته شده را امضاء می کند یا باید خودش را به جنگ و نابودی کشورش آماده کند!...
"پس از آمریکا، فرانسه هفت ناو جنگی فرستاد با معاهدۀ هوآنگپو در نوک قلمش که به او اجازه می داد «مناسبات دوستانۀ خدشه ناپذیر خود را» را به امضا رساند و بر این اساس در قطعه قطعه کردن چین سهم خود را روی ارابه های جنگی اش به تاراج ببرد. چندین کشور غربی نیز که نگران «مبادلات فرهنگی» بودند به گوشت شکاری روی آوردند: اتریش-مجارستان، آلمان، بلژیک، دانمارک، ایتالیا، ژاپن، مکزیک، هلند، نروژ، برزیل، پرتغال، روسیه، اسپانیا، سوئد و پرو (23). چین تا سال 1949 مستعمره باقی ماند."

جنگ دوم تریاک
جنگ دوم تریاک، جنگ پیکان، یا اردوکشی آنگلو-فرانسوی‌ها به چین،[۱] جنگی بود که امپراتوری بریتانیا و امپراتوری دوم فرانسه علیه دودمان چینگ در چین به راه انداختند، و از ۱۸۵۶ تا ۱۸۶۰ ادامه داشت. این جنگ با دلایل مشابه جنگ تریاک نخست رخ داد و یکی از نتایج آن در پی شکست چین، غارت پکن و خزانه شهر دراکتبر سال 1860 ، تخریب و غارت آثار گرانبها و یگانه کاخ تابستانی، قانونی کردن تجارت تریاک بود. کشورهای امریکا و اروپا و ژاپن و روسیه تزاری هم به توافقات مشابه دست یافتند... در ضمن از چینی ها در خواست کردند که آزادی تبلیغات و ترویج دین مسیحیت توسط مبلغان مذهبی را فراهم کرده و مسئولیت حفاظت از آنها را بعهده بگیرد!... علاوه بر تایید دوباره مفاد قبلی از چینی ها خواستند، کاولون را به بریتانیائیها واگذار کند و با تنزل چینی ها به سطح برده، گسیل آنان را به آمریکا، مالزی، استرالیا و... مجازبشمارد. بابت جبران خسارت چین باید 146 تن نقره به انگلیسی ها و 73 تن نقره به فرانسوی ها بپردازد!...
لازم به یادآوری است که علیرغم تمامی تلاشها و درخواستهای مکرر چینی ها مبنی بر بازگرداندن این غنایم از موزه های انگلیس و فرانسه و ... هنوز هیچ چیز به این کشور توسط دزدهای محترم و متمدن برگردانده نشده است!

انگلیسی ها جهت تضمین منافع خود و تضعیف کامل حکومت مرکزی چین از دسامبر 1850 تا آگوست 1864 تاپینگ‌های شورشی را به جان دولت انداختند تا بتوانند منچوها را سرنگون کنند. تنها در این جنگها با کمترین احتمالات، بین 20 تا 30 میلیون نفر کشته شدند!... شیرازه مملکت از هم گسیخت و جنگ سالاران و جنایتکاران در تمام استانها و ایالات میدان داری کردند. کار به جایی رسید که تا پایان قرن نوزدهم حاکمیت و دولت چین هیچ اختیاری در امور داخلی و خارجی چین نداشت! چین به بهشت غارتگران تبدیل شد!...
بدین طریق دمکراسی بریتانیایی و فرانسوی با اهداف شرافتمدانه فروش و توزیع تریاک در چین شروع شد و دروازه های چین را بروی تجارت "آزاد" تریاک بریتانیایی با گلوله های توپ، البته به شیوه دمکراتیک باز کردند!
با از بین بردن اعمال تعرفه های گمرکی بر تجارت خارجی، بریتانیا جهانی شدن اقتصاد را به بشریت مژده داد!...

درست در شرایطی که همه کشورهای امپریالیستی می خواستند در غارت کشور چین بیشترین سهم را ببرند، بعد از سرنگونی امپراتوری تزار در روسیه و پیروزی اولین انقلاب سوسیالیستی جهان به رهبری لنین، حکومت سوسیالیستی جدید داوطلبانه از مستعمرات و امتیازات دوران روسیه تزاری در سرزمین چین صرفنظر نمود.
لنین در مورد ایران هم کاپیتولاسیون و معاهدات استعماری و ناعادلانه دوران تزار را بطور یک طرفه و داوطلبانه رفع کرد! ولی کسی از این نیات و اعمال انسانی و سوسیالیستی به نیکی یاد نمی کند!...

اجرای دمکراسی امپریالیستی در چین و هنگ کنگ
هنگ کنگ به شیوه "دمکراتیک" به مدت 155 سال مستعمره بریتانیا باقی ماند! بقیه کشورهای امپریالیستی هم در هر فرصت مناسب از طریق جنگ و غارت موفق به تحمیل توافقاتی نظیر توافق بریتانیا شدند. البته که همه کارهای کشورهای امپریالیستی به شیوه ای "دمکراتیک و متمدنانه" انجام می پذیرد! مثلا آنها به شیوه دمکراتیک به کشور چین و مردم چین تجاوز می کردند، به شیوه دمکراتیک آنها را مستعمره و از ابتدایی ترین حقوق خود محروم می کردند، اگر شهروندان بریتانیایی و سایر کشورهای امپریالیستی بعد از ارتکاب جنایت و خلافکاری توسط چینی ها دستگیر می شدند، دولت چین حق محاکمه و مجازات آنها را نداشت! آنها به به شیوه دمکراتیک قوانین چین را در خاک خود انکار کرده و قوانین کاپیتولاسیون را به مرحله اجرا گذاشته بودند!...

چه کسانی چین را از چنین وضعیتی نجات دادند؟
چینی که به مرکزی برای تجارت و مصرف تریاک، باندهای مافیایی، حنگ سالاران داخلی و کشورهای امپریالیستی تبدیل شده بود، چگونه توانست استقلال خود را پیدا کرده و بنیادهایی برای پیشتازی در علم و صنعت را پی ریزی کند؟...
تنها بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی چین به رهبری مائو در سال 1949 بود که انقلابیون چین توانستند برای اولین بار کل کشور را دوباره متحد کنند و از استعمار و اشغال و غارت کشورهای امپریالیستی پاکسازی کنند!... در سرزمینهای چینی فقط دو منطقه در دست استعمارگران بعنوان مستعمره باقی ماندند، هُنگ کُنگ (بریتانیا) و ماکائو (پرتقال) که اولی در سال 1997 به چین بازگردانده شد و دومی در سال 1999. این مناطق به مدت بیش از یک قرن، در عمل به مرکزی برای دخالت و بی ثبات سازی و توطئه علیه چین تبدیل شدند...
همانطوریکه در فیلم مستند "جنگ آینده با چین" جان پیلجر نشان می دهد جندین بار چین بعنوان هدف بمبهای اتمی انتخاب و به فرماندهان اعلام شد، خوشبختانه در آخرین لحظه اجرا نشد!... در جنگ ویرانگر امریکا علیه کره شمالی ژنرال مک آرتور سرماندهی امریکا، برنده شدن در جنگ را به کاربرد 46 بمب اتمی علیه چین و کره شمالی ضروری می شمارد!...
در چنین شرایطی زیر سایه تهدید بمبهای اتمی، انقلابیون چین توانستند بنیادهای اقتصاد خودکفا، آموزش و پرورش، بهداشت و بیمه، مداراس و دانشگاههای رایگان، چین مرفه و قدرتمند را پایه ریزی کنند!...

این بار رسانه های همه کشورهای امپریالیستی مدعی شدند که علت رشد حیرت انگیز چین بازگشت به آغوش نظام سرمایه داری و اقتصاد نئولیبرالی بود!...

چرا معجزات بازار آزاد و رقابت آزاد در کشورهای همسایه و حیات خلوت امریکا کار نمی کند؟
پرسیدنی است که اگر اقتصاد سرمایه داری می تواند چنین معجزاتی بکند، چرا در دویست کشور دیگر جهان که زیر سلطه اقتصاد سرمایه داری هستند کوچکترین خبری از اینگونه معجزات نیست؟ چرا ثروت پنج نفر بیش از سه و نیم میلیارد انسان است و بی از 2 میلیارد انسان روزانه کمتر از 2 دلار درآمد دارند؟... چرا حتی در حیات خلوت امریکا و در کشورهای کارائیب و امریکای لاتین که زیر سلطه امریکا هستند خبری از معجزات اقتصادی و رفاه نیست که هیچ، اغلب جزء فقیرترین، فاسدترین و دیکتاتور ترین کشورها هستند؟... چرا در افریقا که قرنها مستعمره مستقیم و غیرمستقیم کشورهای انگلیس و فرانسه و ایتالیا و اسپانیا و امریکا و... بودند اقتصاد کاپیتالیستی به غیر از فقر و فلاکت و فساد و دیکتاتوری چیزی ببار نیاورد؟...

اغب متخصصین اعتراف می کنند که بنیاد یک کشور مستقل و شکوفایی علم و دانش و میلیونها متخصص در زمان انقلاب سوسیالیستی پی ریزی شد. حتی زمانیکه چین به بسوی اقتصاد سرمایه داری حرکت کرد درست به این علت که برخلاف کشورهای دیگر افسار خود را مطلقا به بدست برنامه ها و سیاست های نئولیبرالی و نسخه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نسپرد موفقیت تاریخی خود را بدست آورد!... چین با ارتقاء آگاهی سیاسی و اجتماعی توده ها، ترکیب بقایای فرهنگ سوسیالیستی، اقتصاد دولتی، کنترل سرمایه گذاریهای خارجی، حمایت از اقتصاد داخلی در مقابل تهاجمات ویرانگر شرکتهای چندملیتی کشورهای امپریالیستی توانست به جایگاه دومین کشور قدرتمند جهان برسد!

در ایران در نهایت تاسف تعداد بی شماری مزدور بی جیره و مواحب و مزدور واقعی کشورهای امپریالیستی هستند که شب و روز تبلیغ می کنند تنها نوشداروی معجزه گر برای مردم ایران، تسلیم شدن به نسخه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و اجرای خصوصی سازی تا بینهایت است! پرسیدنی استکه کشور هائیتی بطور کامل در سیطره امریکا و در حیات خلوت امریکاست چرا به جای اینکه به خوشبخت ترین و مرفه ترین کشور جهان تبدیل شود یکی از فاسدترین و فقیرترین کشورهای جهان است؟ چرا کشور کوبا که بیش از 60 سال است که مورد تحریم و محاصره امریکا و شرکاست از نظر، آموزش و پرورش، بهداشت و بیمه های اجتماعی... و بطور کلی از هر نظر حداقل صد پله بالاتر از کشور هائیتی است؟

تئوری دومینو جرج کنان
جرج کنان بعنوان یکی از بزرگترین و موثرترین استراتژیست و سیاستمداران امریکا در تمام دوران جنگ دوم جهانی در مسکو سفیر امریکا بود. او بر این باور بود که اگر یک کشور سوسیالیستی تبدیل به کشوری موفق و مرفه شود تمامی مستعمرات از دست کشورهای امپریالیستی خارج خواهند شد! به همین دلیل باید به هر طریق ممکن در هر کشوری که انقلاب سوسیالیستی در جریان است از طرق مختلف از جمله جنگ آشکار و لشگر کشی و غیره از پیروزی سوسیالیستها جلوگیری کرد. در بدترین حالت باید گوشه ای از خاک آن کشور را تجزیه کرد و از آنجا بطور دائم با بی ثبات سازی و کارشکنی و جنگ، در راه موفقیت کشورهای سوسیالیستی سنگ اندازی کرد... اگر یک کشور سوسیالیستی پیروز شود همانند دو مینو به تمام کشورها سرایت خواهد کرد!... به همین دلیل ما کره شمالی و جنوبی، ویتنام شمالی و جنوبی، چین کمونیست و چین ملی و... داریم!
بعد از پیروزی انقلابیون چین به رهبری مائو و حزب کمونیست چین، تمامی کشورهای امپریالیستی کوشیدند با دفاع از چیانکایچک به هر طریق ممکن بخشی از خاک چین را تحت سلطه امپریالیستی نگهدارند! چیانکایچک در روز ۸ دسامبر سال ۱۹۴۹ میلادی تحت پناه نیروی دریایی آمریکا به جزیره فرمز(تایوان) فرار کرد. او همراه خود، افراد ارتش کومینتانگ، 2 میلیون نفر از طرفداران و نیز تمام گنجینه های هنری چین باستان را به جزیره فرمز برد... کشورهای امپریالیستی او را تا پایان عمرش بعنوان رهبر "چین ملی" به رسمیت شناختند! بعد از مرگ او در سال 1975 "چین ملی" یا جزیره فرمز به تایوان تغییر نام یافت!...
جالب است که بدانید سازمان ملل تا سال 1971 وجود کشوری بنام چین کمونیست را انکار می کرد و تنها کشور چین ملی یعنی تایوان را بعنوان عضو سازمان ملل پذیرفته بود!
یکی از ژنرالهای امریکایی که در جنگ کره اسیر چینی ها شده بود در خاطرات خود نوشت ما توسط کشوری اسیر شدیم که از نظر دولت ما وجود نداشت! و دولت امریکا وجود کشوری بنام چین کمونیست را انکار می کرد! ... "جمهوری مردمی چین از سال ۱۹۷۱ به جای جمهوری چین (تایوان) وارد سازمان ملل شد!" یعنی 22 سال بعد از انقلاب چین هنوز موجودیت کشور چین را در سازمان ملل انکار می کردند و به رسمیت نمی شناختند!
بعد از بقدرت رسیدن کمونیستها در چین در چهل سال آخر انگلیسی ها تصمیم به نوسازی و مدرنیزه کردن هنگ کنگ گرفتند تا از آن به مثابه بهشت سرمایه داری در مقابل چین کمونیستی استفاده و سوءاستفاده کنند! در این سالها تضاها و شکاف بین چین و هنگ کنگ را در تمام ابعاد عمیق تر کردند... از زمانی که این جزیره به چین برگردانده شده تعداد قابل توجهی تظاهرات به وسیله طرفداران "دموکراسی" در این جزیره برگزار شده است...

نقش رسانه ها در تحریف و فراموشی جنایات کشورهای امپریالیستی
اکنون به میمنت رسانه های حاکم بر جهان که درخدمت اربابان خود هستند حقایق تاریخی بکلی تحریف یا از خاطره ها زدوده شده!
ایا کسی بیاد می آورد که تنها در جنگ شورشیان تایپینک حداقل بین 20 تا 30 میلیون نفر چینی کشته شدند و برای چندین دهه شیرازه مملکت از هم پاشید؟ آیا کسی بیاد می آورد که هنگ کنگ به چه بهایی بمدت 155 سال مستعمره بریتانیا باقی ماند؟ آیا کسی بیاد می آورد که در هنگ کنگ همواره فرماندار بریتانیایی حکومت می کرد و از انتخابات آزاد خبری نبود؟ آیا کسی بیاد می آورد که رهبران بریتانیا 152 سال بعد از حاکمیت استعماری بر هنگ کنگ تنها در سه سال آخر قبل از اینکه مجبور شوند هنگ کنگ را به چین واگذار کنند مقدمات انتخابات را فراهم کردند؟!... کسانیکه شب و روز از نقض دمکراسی در هنگ کنگ دم می زنند، آیا یادی هم از سالگرد شروع جنگ تریاک و شورش تایپینگها می کنند؟ آیا یک نفر از رهبران کشورهای غربی را با میکروسکوپ می توان پیدا کرد که ابعاد جنایات انگلیسی ها و چگونگی مستعمره کردن هنگ کنگ را افشا و محکوم کند؟ آیا از سالگرد قتل عام میلیونها شهروند بی گناه و غیرنظامی در ویتنام، چین، کره، عراق، افغانستان... در جنگهای جنایتکارانه امریکا و سایر کشورهای غربی یادی می کنند؟ چرا رسانه های حاکم بر جهان هرگز بیاد سالگرد این قتلعام ها کوچکترین برنامه ای برای ارتقاء آگاهی و زنده کردن حافظه تاریخی توده ها سازماندهی نمی کنند؟...
و هزاران سئوال و چرای دیگر...

هشدار چین به انگلیس به علت دخالت این کشور در امور هنگ کنگ
بوریس جانسون گفته است: "مردم هنگ کنگ کاملا حق دارند که به بازگشت به سرزمین اصلی بدبین باشند و اضطراب داشته باشند؛ چرا که این موضوع می تواند باعث تضعیف حقوق آنها شود. من از آنها حمایت می کنم و خرسندم که قدم به قدم در کنار آنها باشم... چین تاوان رفتار خود را پرداخت خواهد کرد... "
با توجه به بیانات بوریس جانسون چون مردم هنگ کنگ به خاطر امکان تضعیف حقوق شان اضطراب دارند، انگلیس حق دارد چین را به پرداخت "تاوان" تهدید کند!... یعنی بخاطر جرم یا توهمی که به واقعیت نپیوسته کشور مورد هدف را تبدیل به شیطان کرده و مجازات می کنند!...
"گنگ شوانگ" سخنگوی وزارت خارجه چپن گفت: "جرمی هانت" وزیرخارجه انگلیس در توهم دوران استعماری بریتانیا بسر می برد. وی اظهارات "هانت" را شرم آور و گستاخانه خواند.
در همین راستا "لیوشاومینگ" سفیر چین در انگلیس گفته: به نظر می رسد انگلیسی ها فراموش کرده اند که هنگ کنگ دیگر مستعمره آنها نیست و به آغوش سرزمین مادری بازگشته است.
روزنامه رسمی دولت چین در سرمقاله خود نوشت:«نظریه پردازان دولت‌های غربی هیچ‌گاه از تلاش برای ایجاد ناآرامی علیه دولت‌هایی که مورد علاقه آنها نیستند، دست برنمی‌دارند، حتی اگر فلاکت و هرج و مرج ناشی از اقدامات آنها کشور به کشور از آمریکای لاتین و آفریقا گرفته تا خاورمیانه و سایر نقاط آسیا ادامه یابد.»
روز دوشنبه اول ماه ژوئیه و در بیست و دومین سالگرد واگذاری سرزمین هنگ کنگ توسط دولت بریتانیا به چین، معترضان هنگ کنگی پرشمارتر از سال‌های گذشته به خیابان آمدند! آنها ضمن مسدود کردن مسیرهای منتهی به مکان برگزاری جشن برافراشتن پرچم چین، راهی ساختمان شورای قانونگذاری شدند. با وجود ممانعت پلیس و پرتاب گاز فلفل معترضان که کلاه ایمنی بر سر داشتند و ماسک زده بودند، با شکستن شیشه‌ها وارد ساختمان شورای قانونگذاری شدند...
شایان توجه است که تظاهر کنندگان در هنگ کنگ که جزئی از خاک چین است، زیر پرجم انگلیس و امریکا تظاهرات می کنند ولی پرچم و موسساتی را که سمبل های دولت مرکزی یعنی چین هستند، را نابود می کنند! ...

انگلیسی ها چگونه از مستعمرات خود بیرون می روند؟
انگلیسی ها هر وقت که مجبور شده اند از مستعمرات شان بیرون روند به کثیف ترین شیوه های ممکن جوانه های جنگ و برادر کشی را کاشته اند و سپس بیرون رفته اند!... مانند استقلال هند و پاکستان، استقلال ایرلند... در مورد هند و پاکستان به احتمال قوی ایرانیان چیزهایی از تاریخ استعماری آنجا و حاکمیت بریتانیا می دانند. فقط چند سطر در باره ایرلند می نویسم:

بیرون رفتن انگلیس از ایرلند
بعد از چندین قرن مبارزه برای استقلال ایرلند، سرانجام در سال ۱۹۲۲، ایرلند جنوبی یعنی پنچ ششم خاک ایرلند با 26 ایالت با نام دولت آزاد ایرلند به استقلال واقعی رسید. شش استان در شمال ایرلند در اشغال پادشاهی متحد انگلیس باقی‌ماندند! ایرلند شمالی به همراه انگلستان، اسکاتلند و ولز، کشور پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی را تشکیل می‌دهند.
این امر تخم نفاق و کین در میان انقلابیون ایرلند را کاشت. تعدادی با توجه به تناسب نیروها به پیروزیهای بدست آمده قانع بودند ولی تعدادی آنها را خائن به انقلاب و شهدای انقلاب قلمداد می کردند و خواهان جنگ تا آزادی کامل ایرلند بودند... سرانجام جنگ داخلی و برادر کشی بین انقلابیون شروع شد!... کسانیکه تا دیروز در راه همدیگ حاضر بودند جانشان را فدا کنند امروز در گرفتن جان همدیگر ریختن خون رفقای خود سر از پا نمی شناختند!...

بیرون رفتن انگلیس از هنگ کنگ
در مورد بیرون رفتن انگلیس، 155 سال بعد از مستعمره کردن هنگ کنگ، ببینید چگونه تخم نفاق و بی ثباتی و امکان دخالت کشورهای امپریالیستی را در امور داخلی چین در توافق استرداد به هوشمندانه ترین شیوه مستتر کرده اند!
“از سال ۱۹۹۷ و هنگامی که بریتانیا پس از بیش از ۱۵۰ سال حمکرانی هنگ‌کنگ را به چین واگذار کرد، هنگ کنگ براساس سیاست "یک کشور، دو سیستم" اداره می‌شود؛ سیستمی که براساس آن چین موافقت کرد تا این منطقه به صورت نیمه خودمختار اداره شود." بی بی سی
جهار کلمه "یک کشور، دو سیستم" در عمل به جنایتکاران حاکم بر جهان امکان مداخله در امور داخی چین و هنگ کنگ را فراهم می کند!... بزبان دیگر هنوز هم هنگ کنگ را بنوعی مستعمره خود می دانند و در مسائل هنگ کنگ حق ویژه دخالت خود را دارند حتی بیشتر از چین!... اینگونه فرمولبندیهای چند پهلو و مبهم طبق نظر جرج کنان همواره امکان دخالت امپریالیستی را فراهم می کند و در عمل شرایطی را بوجود می آورد که چین در خاک خودش از اعمال حاکمیت دولت مرکزی بر ایالاتش ناتوان می شود! ولی امریکا و انگلیس و شرکا به بهانه نگرانی از تضعیف "دمکراسی" حق هرگونه حمایت از شورشیان و دخالت را دارند! فکر می کنم در تاریخ بشریت امپریالیستها هرگز به هیچ واژه ای به اندازه " دمکراسی و آزادی " تجاوز نکرده اند!...
تمامی کشورهای امپریالیستی چه در اختراع بهانه های لازم برای شروع جنگها و جه در زمانیکه مجبور به ترک مستعمرات یا منطقه نفوذ خود شده اند از تجارب تاریخی بسیار استفاده کرده اند... هنگام خروج اجباری از کشورهای جنگ زده، یا آن کشور را به شیوه های مختلف تجزیه کرده اند یا اینکه بی ثباتی طولانی مدت را دامن زده و توانسته اند مزدوران مرئی و نامرئی خود را در پست های کلیدی نصب کنند! بدین طریق بعد از تخلیه ظاهری آن کشور در عمل از قدرت اعمال نفوذ و اراده سیاسی و اقتصادی بسیار بالایی برخوردار بودند و هستند...

مقایسه شروع جنگ عراق با جنگ تریاک در چین
آمیتاو گوش نویسنده رمان «سه‌گانۀ ایبیس» در مصاحبه با دیوید پالومبو لئو می گوید: " من نوشتن این سه‌گانه را در سال ۲۰۰۴، کمی بعد از شروع جنگ عراق آغاز کردم. جنگ عراق هم که به نام آزادی و تجارت آزاد و فلان‌وبهمان برپا شده بود. وقتی به منابع تاریخی مربوط به جنگ تریاک نگاه کردم، آشکار شد که شباهت‌ها و پیوستگی‌های زیادی بین این جنگ و جنگ عراق در ۲۰۰۳ وجود دارد. این شباهت تا حدی است که عجیب‌وغریب به نظر می‌رسد.

در جنگ اول تریاک نیز صحبت از آزادی، فراوان بود: این‌همه صحبت راجع به براندازی حاکم ظالم مانچو. تاجران بریتانیایی که حامی این جنگ بودند، می‌گفتند در خیابان‌های گوانگجو با آغوش باز از ما استقبال می‌شود؛ در خیابان آتش‌بازی خواهد شد و... شباهت این‌ها با گفتمان‌های جنگ عراق، بسیار عجیب بود؛ اما شباهت‌ها به اینجا ختم نمی‌شد. همچون جنگ عراق، شرکت‌های خصوصی نقشی مهم در جنگ تریاک داشتند؛ زنجیرۀ تقاضا به‌صورت قرارداد فرعی به تاجران واگذار شد و فساد زیادی در میان بریتانیایی‌ها شکل گرفت...
جنگ تریاک واقعاً دنیا را تغییر داد. این جنگ، زمینۀ لازم را برای چیزی به وجود آورد که امروزه به‌عنوان کاپیتالیسم در چین و هند می‌شناسیم... "

امیدوارم ایرانیان پیامد تسلیم شدن به کشورهای امپریالیستی را که فقط به فکر "امریکا اول" و فرانسه و انگلیس اول هستند، درک کرده و به موقع از اینهمه تجارب تاریخی درس های لازم را یاد بگیرند و فرهنگ و اقتصاد و سیاستهای نئولیبرالی را که تنها به نفع غارتگران است طرد و محکوم کنند!
بی جهت نیست که دونالد ترامپ بارها تکرار کرده است که ایرانیان با همین رهبران می توانند به کشوری بزرگ و موفق تبدیل شوند!

سیاستهای یک بام و دوهوای حاکم بر رسانه ها و رهبران جهان
مقایسه فاجعه انسانی حاکم در یمن و هنگ کنگ

تنها چند سئوال در مورد فاجعه حاکم بر یمن می تواند روشنگر ابعاد کثیف خیلی از مسائل سیاسی حاکم برجهان باشد:
آیا در تظاهرات هنگ کنگ که با آنهمه خشونت و ویرانگری همراه بوده، پلیس چین یک نفر را تا بحال کشته؟
" سازمان ملل می‌گوید که قانونی بودن کمک‌های تسلیحاتی فرانسه، ایالات متحده آمریکا و بریتانیا و دیگر کشورها همچنان مورد سوال است و موضوعی است که باید در دادگاه‌های مختلف داخلی آنها بررسی شود... سازمان ملل از چشم‌اندازی که قحطی در برابر مردم یمن ایجاد کرده به عنوان بزرگ‌ترین بحران بشردوستانه در جهان یاد کرده است. " رادیو دویچه وله
"حدود دو سوم از کشور در مرحله ماقبل قحطی است و یک سوم دیگر به شدت در خطر قحطی است..." رادیو فردا
" با شیوع گسترده بیمارها، از جمله وبا و گرسنگی که ۲١ میلیون نفر از مردم یمن را تهدید می کند، نهادهای بین المللی مدافع حقوق بشر زنگ های خطر را به صدا درآورده اند و اعلام کرده اند که در صورتیکه تصمیمی سریع در باره یمن اتخاذ نشود، جهان در برابر بزرگ ترین فاجعه انسانی ۵۰ ساله اخیر قرار خواهد گرفت!" رادیو فارسی فرانسه
" آقای لوکاک که اواخر ماه گذشته از یمن بازدید کرد و گزارش خود را در جلسه شورای امنیت ارائه داد. وی گفت: «من به شورا گفته ام که اگر این اقدامات لغو نشود، یمن دچار قحطی خواهد شد… بزرگترین قحطی چند دهه اخیر در جهان که میلیونها قربانی خواهد داشت.»"
امریکا و انگلیس و فرانسه و عربستان و اسرائیل و عمارات متحده عربی بطور مستقیم در خیلی از جنایات یمن دست دارند. بیش از 4 سال استکه محاصره اقتصادی ویرانگر و بمباران شهروندان غیرنظامی به بهانه های مختلف ادامه می یابد!...
چرا در مقایسه با هنگ کنگ یکهزارم توجه رسانه های جهانی به مسئله یمن متمرکز نشده است؟
چرا کشورهای غربی در دفاع از حقوق بشر یمنی ها در عرض یک ماه بیش از دوهزار تظاهرات با حمایت رهبران سیاسی اغلب کشورها براه نینداختند؟ در حالیکه در مورد هنگ کنگ تا کنون حتی یک نفر از معترضین کشته نشده!...
چرا غلیرغم اعترافات محققین سازمان ملل به ارتکاب جنایت علیه بشریت در یمن توسط کشورهای امریکا، انگلیس و فرانسه هرگز هیچکدام از رهبران یا فرماندهان این کشورها در دادگاه جنایت علیه بشریت محکوم نشده اند؟
آیا این دادگاه ها فقط برای محکوم کردن کشورهای ضعیف و فقیر برپا شده اند؟

درباره آینده کشوریکه بخش عظیمی از جوانان و اپوزیسیون دولتی رقص کنان به آغوش نئوفاشیستهایی مانند دونالد ترامپ ها و قاتلان شان پناه می برند چه می توان گفت؟...

به امید روزی که نظام غارتگر سودمحور کاپیتالیستی برای همیشه جای خود را به نظام انسان محور و طبیعت محور سوسیالیستی بدهد!...

با احترام،
احمد پوری (هلند) 04 – 09 – 2019 

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2810159889003228?__xts__[0]=68.ARCpKggVeH2oZy73OvaR8IzLKBV00dY7LI3lax1QHsK6wbQDjY6r6cnPAV0J0ZLXaRQrfChv3ep8agWN234UYRchtEBwcR2z7zUmA4TXdG9Hc2w1oIgtsze1weVxKOU4hRHJw_vA9iiqlH1bHqRAxmW4Wo-mmy8CZSs3ZFsA3bNYo-TEVQTi6E7ES_WpMypoDwBL6bP-O5eKyihrUUGLNax-57GKOue7wDFQzZJWBRHrlk6xpjo6pFIiX8FvImLu463b_3Do_6H2Vty7xsAikJgAKtGpaTSYmgoqlS2j4PZUyEsaH9dG2eOnkpEuoCSzKFFVMSL8qWRyKT2CJvK3aV82JA&__tn__=C-R

منابع:
در نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده شده:
از کتاب "نیکوکاران نابکار، افسانه تجارت خارجی آزاد و تاریخچه پنهان سرمایه داری" اثر: پروفسور هاجون چنگ (از کره جنوبی) برنده جایزه "گونار میردال" در سال 2003 و "لئونتیف برای پیشبرد مرزهای تفکر افتصادی" در سال 2005
از مقالات مختف ویکی پدیا
جنگ تریاک: تجاوز قدرتهای غربی به چین: کورین اوته-روسل
ترجمۀ حمید محوی
https://eshtrak.wordpress.com/…/%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%AA%…/
"معلولین و آنانی که دچار ضعف عمومی هستند به تدریج در اثر گرسنگی از بین می روند، در حالی که قدرتمندان و پر استقامتها به دزدها و تبهکاران تبدیل می شوند، ویران کردن دیگران نیز حتمی و اجتناب ناپذیر بود"
امپراتور جیاگینگ، فرمان علیه تریاک، 2 دسامبر 1799

گفت‌وگوی دیوید پالومبو لئو با آمیتاو گوش دربارۀ رمان «سه‌گانۀ ایبیس»
http://tarjomaan.com/interview/7835/
رهبر هنگ‌کنگ از لایحه استرداد مظنونان به چین دفاع کرد
http://www.bbc.com/persian/world-48578580
واکنش آمریکا به لایحه استرداد متهمان از هنگ کنگ به چین
https://www.aa.com.tr/…/%D9%88%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8…/1502504
تظاهرات علیه لایحه استرداد ۲۰۱۹ هنگ کنگ
https://fa.wikipedia.org/…/%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D9%87%D8%B1%D…
چین: در صورت درخواست هنگ‌کنگ، نظم برقرار می‌کنیم
http://www.bbc.com/persian/world-49098253
"همدستی احتمالی آمریکا، بریتانیا و فرانسه در جنایات جنگ یمن" رادیو دویچه وله فارسی
سازمان ملل: بحران انسانی در یمن وخیم‌تر شده است
https://www.radiofarda.com/a/yemen-stituation…/29770521.html
یمن در آستانه بزرگترین قحطی دهه‌های اخیر
https://fa.euronews.com/…/yemen-will-face-the-largest-famin…
"بزرگ‌ترین قحطی جهان یمن را تهدید می‌کند: شورای امنیت خواستار پایان دادن به محاصره یمن شد" رادیو فرانسه فارسی
Caleb Cushing
https://en.wikipedia.org/wiki/Caleb_Cushing
By 1850-64, China was emeshed in the Taiping rebellion, a civil war which caused millions of deaths; foreign trade stagnated
Taiping Rebellion
https://en.wikipedia.org/wiki/Taiping_Rebellion
Total dead: 20–30 million dead (best estimate).
Director John Pilger: Disastrous consequences if US proceeds with “policy of provocation”
https://www.youtube.com/watch?v=mXNO_g4hlKw

وقتی که بالایی ها دیگر نمیتوانند!

وقتی که بالایی ها دیگر نمیتوانند!

احکام سنگینی که برای اسماعیل بخشی، محمد حنیفر، سپیده قلیان و دیگر حامیان هفت تپه صادر کردند، جامعه را مرعوب نکرد، خود حکومت را به وحشت انداخت. رئیسی گفت تجدید نظر میکنیم. وزیر کار بلافاصله به رئيسی نامه داد، از تجدید نظر در احکام استقبال کرد و گفت اعتراض حق کارگران است!، سخنگوی قوه قضاییه گفت ۱۷ سال و ۱۸ سال واقعیت ندارد منظور ۵ سال و ۷ سال است، معاون روحانی و وزیر کار و وزیر داداگستری بلافاصله کمیسیون تشکیل دادند تا فکری به حال این احکام بکنند، شورای مرکزی خانه کارگر هم فورا جلسه اضطراری گرفت و در نامه به رئيسی گفت که انصاف رعایت نشده است، یکی از نمایندگان مجلس گفت احکام سنگین برای کارگران هفت تپه کارنامه تلخ قوه قضاییه است، یکی دیگر از نمایندگان مجلس گفت احکام اخیر نشان از آن دارد که رویکرد رئیسی بسیار خشن‌تر از اسلافش است. رئیس کل دادگستری حکومت در خوزستان گفت احضار ۴۱ کارگر هفت تپه به دادگاه نیز بر خلاف فضای مدیای اجتماعی برای اعلام حکم منع تعقیب به آنها بوده است.

 

عکس العمل مقامات و نهادهای مختلف حکومت در دفاع! از محکومین و علیه تصمیم قوه قضاییه ادامه دارد! هرکدام از مجلسیان و دولتیان و حتی روسای قوه قضاییه تلاش میکنند خود را در پیشگاه مردم تبرئه کنند. همه مدافع کارگر و اعتراض کارگر شده اند!‌ اکثر آنها به گروههای خارجه نشین! هم اشاره میکنند و ترسشان را از سوء‌ استفاده! آنها پنهان نمیکنند. میگویند باید به مشکلات کارگران رسیدگی کنیم که گروههای خارجه نشین!‌ نتوانند به مقاصد خود برسند. صحنه های جالبی جریان دارد.

 

در پرونده ای چنین حساس که خودشان میدانند تمام جامعه به آن حساسیت دارد، این احکام با یک نقشه و با توافق رئیسی و سایر سران قوه قضاییه صادر شده است تا بعدا چند ماه دیگر و در فضایی آرام رئیسی بعنوان نماینده رافت اسلامی! در دادگاه تجدید نظر خواهان تخفیف شود. اما این سناریو یک روز هم دوام نیاورد. حکم را صادر کردند اما وحشت همه آنها را فراگرفت و موجی از نامه نگاری ها و تشکیل جلسه دادن ها بلافصله پس از اعلام این احکام شروع شد و سناریوی آنها بهم خورد.

 

جمهوری اسلامی راهی جز این در مقابل خود ندید که با دستگیری فعالین و احکام سنگین علیه آنها، مرگ خود را عقب بیندازد. اما حکومتی که در بحران لاعلاج فرو رفته است، هر کاری میکند به ضد خودش تبدیل میشود. شبیه سال ۵۷ که حکومت پهلوی یک روز شدت عمل بخرج میداد و روز بعد عقب نشینی میکرد و جامعه هم شدت عمل و هم عقب نشینی را به عقب نشینی بیشتر حکومت تبدیل میکرد. این وضعیت حکومتی است که راهی برای خروج از بحران و بن بستهایش ندارد.

 

این اتفاقات بر حقایق مهمی تاکید میگذارد:

جنبش کارگری به نیروی قدرتمند و توفنده ای تبدیل شده است که هیچ درجه سرکوب و دستگیری مانع پیشروی آن نمیشود. همه به سر کارگر قسم میخورند! حکومتیان هم میگویند کارگر حق دارد اعتراض کند.

دوم، دوره ارعاب پایان یافته است. دوره ارعاب خود جنایتکاران شروع شده است.

و سوم حضور کمونیسم و ترس حکومت از آن. این فاکتور غیر قابل محاسبه ای در میان حکومتی ها شده است. در هر مساله ای مجبورند به آن اشاره کنند.

 

عجز و ناتوانی در صفوف حکومت، تردیدها و شکاف هایشان و انتقاداتشان علیه ارگانهای حکومتی و سیستم قضایی، نشان میدهد که فضا برای تعرض جامعه و خیزش جامعه فراهم شده است. عقب نشینی مقامات حتی اگر از حرف فراتر نرود، قبل از هرچیز فراخوانی به جامعه است که با قدرت بیشتر جلو بیاید و پوزه حکومت و سیستم قضایی اش را به خاک بمالد. بالایی ها دیگر نمیتنوانند به شیوه سابق حکومت کنند و پایینی ها هم این وضع را دیگر تحمل نمیکنند. هفت تپه ای ها، کارگران و معلمان زندانی و زندانیان سیاسی باید فورا و بی قید و شرط آزاد شوند. رئیسی و مقیسه و کل سران حکومت باید پشت میز محاکمه قرار گیرند.

 

دو خبر که جامعه ایران را تکان داد

دو خبر که جامعه ایران را تکان داد


خبراول
در همین چند روز اخیر خبر درناک مرگ سحر خدایاری دختر فوتبال دوستی که به جرم تلاش برای ورود به استادیوم ورزشی به شش ماه حبس محکوم شده بود، از شدت ناراحتی متاسفانه خود سوزی کرد و همین آخر هفته گذشته جان باخت. جرم این دختر در قانون اسلامی و حکومت اسلامی این بود که او یک زن است و باید مطیع مردان خدا باشد. جرمش زن بودن بود. جرمش این بود که در قوانین و شریعت اسلامی انسان محسوب نمیشود و مطیع این قانون نبوده است. جرمش این بود که نمایندگان خدا که امروز در ایران حکومت میکنند از رفتار او ناراضی بودند و باید میمرد. جرمش این بود که مطیع این نمایندگان خدا و سرمایه در ایران نشده بود. جرمش این بود که نپذیرفت از بسیاری از حقوق ابتدایی شهروندی خود محروم باشد و سر به زیر و ساکت. چون ساکت نبود و چون یکی از ابتدایی ترین حقوقش را طلب کرده بود از نظر داعشیان حاکم بر ایران او باید می مرد. اما فاشیستهای اسلامی بعد از مرگ او به جنازه اش هم رحم نکردند و مخفیانه او را به خاک سپردند و خانواده اش را تهدید کردند که ساکت بمانند. این همان عدل علی و اصحاب اسلامی است که داعشیان حاکم بر ایران در حال اجرای آن هستند.

اکنون سحر از میان ما رفته است، اما درد و زخمی که سحر را کشت بدون التیام همچنان میتواند قربانی بگیرد. آپارتاید جنسی همچنان بر پیکر آن جامعه عمیقتر و سوزناک تر در حال نابودی سحرهای دیگر است. آیا جامعه ایران میتواند از تجربه خود سوزی کارگر بیکار تونسی درس بگیرد و بساط این حاکمان ضد زن را مورد تعرض قرار بدهد و نقطه پایانی بر این آپارتاید جنسی بگذارد.؟ آیا ورزش کاران و فوتبالیستها تکانی خواهند خورد؟ آیا تحربم ورزشگاه بدون حضور زنان عملی خواهد شد؟ این سوالات ذهن همه انسانهای آزاده و معترض را به خود مشغول کرده است. بدون پاسخی در خور به آنها باید منتظر پر پر شدن سحرهای دیگر باشیم.
خبر دوم
خبر دیگری که قبل از مرگ سحر جامعه را دچار شوک کرده بود احکام بیدادگاههای اسلامی علیه کارگران هفت تپه و حامیان آنها بود. هفت نفر که به جرم دفاع از حقوق کارگران به بیش از یک قرن زندان محکوم شدند. (اسماعیل بخشی ١٤ سال، سپیده قلیان ١٨ سال، امیر حسین محمدی فرد ١٨ سال، عسل محمدی ١٨ سال، ساناز الهیاری ١٨ سال، امیر امیر قلی ١٨ سال، محمد خنیفر ٦ سال.) اعمال جنایتکارانه داعشهای حاکم بر ایران که طبقه کارگر و زنان آن جامعه را نشانه رفته اند به این هم محدود نمیشود. صدها کارگر و انسان معترض دیگر در همین چند ماه گذشته محکوم به زندان و شکنجه و شلاق شده اند و پرونده سازی برای صدها نفر دیگر در دست اجرا است. این اخبار اتفاقی نادر نیست که به یک روز و یک ماه و چند سال محدود باشد. مردم ایران چهل سال است شاهد این نوع اعمال فاشیستهای اسلامی هستند. حاکمان اسلامی در اجرای روش و منش خود برای قربانی گرفتن از جامعه معترض ایران پیگیر و بدون وقفه وظایفشان را انجام داده اند.

خدای اسلام و خدای سرمایه در جسمی واحد دارند انتقام خود را از مردم ایران میگیرند. بدون سرنگونی جمهوری اسلامی این نوع قربانی گرفتن سر ایستادن ندارد.
نسل کشی این قصابان اسلامی در دهه شصت به این هدف کمک کرد که انقلاب مردم ایران برای آزادی و رفاه را شکست بدهند و به این هدف رسیدند. تعرض این بار حاکمان جمهوری اسلامی به هدف ممانعت و در هم کوبیدن فعالین و رهبران انقلاب رهایی بخشی است که در حال شکلگیری است و عزم جزم کرده است به تبعیض و نابرابری و دیکتاتوری در آن مملکت پایان بدهد. اکنون جامعه ایران در مقطع حساسی روی پله آخر ایستاده است. یا این بساط را باید بهم ریخت و عزیزانمان را از دست گروگانگیرها و قاتلان نجات بدهیم. یا باید شاهد پر پر شدن سحرهای دیگر و گروگانگیرهای دیگر باشیم.

سحر و سحرهای زیادی قربانی شده اند زنده کردن آنها غیر ممکن است. اما پرونده جنایت جانیان هنوز منتظر اجرای عدالت است.

نجات دادن سخنگویان لایق این جامعه که به گروگان گرفته شده اند اکنون در زندان هستند وظیفه همین امروز ما است. راه دیگری نیست. اینجا است که جنبش کارگری و صف آزادیخواهان و کمونیستها باید به وظایف امروز خود واقف باشند. بجز اتحاد و همبستگی و به خیابان آمدن و سرنگون کردن این داعشیان زمان راهی برای نجات این مملکت قابل تصور نیست. ما نباید منتظر پر پر شدن سحرهای دیگر باشیم. نباید شاهد اسیر شدن رهبران و سخنگویان لایق خود باشیم. کارگران و رهبران جنبشهای اعتراضی جایشان زندان نیست.

باید اتفاقی را خلق کنیم که حاکمان امروز و اسیران امروز جایشان عوض بشود. این همان معادله است که رهبران لایق رهایی بشر از قدیم گفته اند جامعه را باید بر قاعده خودش گذاشت. امروز جامعه ما روی سرش راه میرود. این تحول کار یک جنبش قوی است که هیچی برای از دست دادن ندارد. جوانه های این جنبش را دیروز در هفت تپه و فولاد اهواز و.... دیدیم و امروز در هپکو و آذراب و.... میبینیم. همزمان اقشار ناراضی جامعه ایران هر روز برای تحقق مطالباتشان در خیابان هستند.

وحشت جمهوری اسلامی را فراگرفته است. صادر کردن احکام سنگین برای کارگران و زنان معترض قرار بود جامعه را مرعوب کند، اما اعتراضات وسیعی که در رسانه ها شکل گرفت اگر به خیابان بیاید وحشت حاکمان صد چندان خواهد شد. همین حد از اعراض تا کنونی به فاجعه مرگ سحر و احکام ضد انسانی علیه کارگران و حامیانشان نشان داد که جامعه ایران نه تنها مرعوب نشده است بلکه وحشت را در صف حاکمان بیشتر کرده است. چنانچه تعدادی از وزیر و وکیل و نمایندگان این رژیم زبان به اعتراض و گلایه از دوستانشان گشوده و خواهان نرمش شده اند.

مردم نباید اعتراض و رقابت جناحهای بورژوازی حاکم را جدی بگیرند فقط باید بدانند این تفرقه و تشتت صف دشمنان مردم نتیجه اعتراض مردم معترض است که صف دشمن را شقه کرده است. این فشارها و اعتراضات را باید تا سر حد سرنگون کردن همه این جانیان خونریز ارتقا داد. این کاری است که وظیفه هر انسان شریف و معترض جامعه است. در راس این حرکت رهایی بخش جنبش کارگری نقش تاریخساز خود را باید ایفا کند.

محمد آسنگران

صدور هزار و ٢٧ سال و شش ماه و ٤٢٨ ضربه شلاق به فعالان کارگری، اجتماعی و فرهنگی!

bahram.rehmani@gmail.com

 

اسماعیل بخشی، ‌نماینده کارگران نیشکر هفت‌تپه، به 14  سال زندان و 74  ضربه شلاق محکوم شده است. محمد خنیفر کارگر نیشکر هفت‌‌تپه به شش سال، سپیده قلیان فعال مدنی به 19 سال و شش ماه، و امیرحسین محمدی‌فرد، ساناز الهیاری، امیر امیرقلی و عسل محمدی، هر یک به 18  سال زندان محکوم شده‌اند.

پیش از این، احکام شلاق و زندان برای فعالان کارگری و صنفی در روزهای اخیر صادر شده است؛ از حکم پنج تا 148  ضربه شلاق و از حکم چند ماه تا 24  سال زندان.

 

طبق گزارش هرانا، از احکام صادره از آغاز دوره ریاست ابراهیم رئیسی، در منصب ریاست قوه قضاییه تا تاریخ 17 شهریور ماه است (17 اسفند 97 تا 17 شهریور 98) که به همت نهاد آمار، نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران تهیه شده است. بر اساس آمار برداری های صورت گرفته، طی این دوره زمانی صدور احکام حبس توسط دادگاه های مختلف کشور علیه فعالان سیاسی و مدنی افزایش چشم گیری داشته است. این افزایش در مقایسه نسبت تعداد محکومیت ها به سال های محکومیت، بیش تر نمایان است.

طی این بازه زمانی 6 ماهه (17 اسفند 97 تا 17 شهریور 98)، 211 تن از فعالان حوزه های مختلف سیاسی یا مدنی از جمله مدافعان آزادی اندیشه و بیان، حقوق زنان، اصناف، فعالان دانشجویی، حوزه فرهنگی، فعالان اتنیکی، فعالان کارگری، حوزه مذهبی و سایر دگراندیشان، توسط دادگاه‌های عمومی و انقلاب سراسر کشور در مجموع به هزار و 27 سال و شش ماه، معادل (12 هزار و 330 ماه) حبس، 418 میلیون و 350 هزار ریال جزای نقدی و هزار و 428 ضربه شلاق محکوم شده‌اند.

از مجموع مقدار حبس صادر شده 996 سال و 8 ماه حبس تعزیری (معادل 11 هزار و 960 ماه) و 30 سال و 10 ماه حبس تعلیقی (معادل 370 ماه) بوده است.

برای درک بهتر تشدید فشارها بر جامعه مدنی از طریق محاکم قضایی کافی است در نظر گرفته شود، در دوره مشابه از سال آخر ریاست صادق لاریجانی یعنی از تاریخ 17 اسفندماه 96 تا 16 شهریور 97، 278 تن از فعالین این حوزه ها از بابت اتهامات مختلف در پرونده های جداگانه مجموعا به 468 سال و یک ماه حبس (معادل 5 هزار و 617 ماه حبس) و 254 میلیون ریال جزای نقدی و هزار 891 ضربه شلاق محکوم شدند.

این مقایسه صرفا بر اساس پرونده های منفصل از هم و موارد غیر از اعتراضات خیابانی و بازداشت ها و محاکمات فله ای است، بر همین اساس 232 حکم صادره علیه دروایش گنابادی بازداشت شده در اعتراضات موسوم به گلستان هفتم مورد مقایسه قرار نگرفته است.

این آمار نشان می دهد که با وجود کاهش تعداد محکومین در دوره ابراهیم رئیسی، میانگین احکام صادره در این دوره در مقایسه با دوران 6 ماهه مشابه در دوران ریاست آملی لاریجانی بدون بروز اعتراضات خیابانی، 119 درصد افزایش داشته است که با توجه به این که این دوره صرفا زمان آغازین ریاست ابراهیم رئیسی محسوب می شود باید پیش بینی از روزهای سخت تری برای جامعه مدنی و سیاسی ایران داشت.

 

سه فعال حقوق زنان محبوس در زندان قرچک ورامین (شهرری)، یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز، جمعا به 55 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شدند. حکم صادره از سوی دادگاه انقلاب تهران روز 9 مرداد 98،‌ با حضور این سه زندانی و بدون حضور وکلایشان به آن ها ابلاغ شد.

 

شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، هرکدام از این زندانیان را به اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی به 5 سال حبس تعزیری، از بابت اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری و از بابت اتهام تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا به 10 سال حبس تعزیری محکوم شدند. علاوه بر این اتهامات، مژگان کشاورز از بابت توهین به مقدسات نیز به 7 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است. مجموع این احکام معادل 55 سال و شش ماه زندان می شود.

این سه زن فعال حقوق زنان که در تاریخ 5 تیرماه 1398، تفهیم اتهام شدند، گفتند قاضی با آن ها بدرفتاری کرده و گفته بود، «پدر همه تان را در می آورم.»

یاسمن آریا، روز 21 فروردین 98 برای دومین بار توسط نیروهای امنیتی در خانه خود در تهران بازداشت شد و روز بعد مادرش منیره عربشاهی که برای پیگیری وضعیت دخترش به بازداشتگاه وزرا رفته بود، بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل گردید. خانم آریانی به مدت 9 روز در سلول های انفرادی بازداشتگاه وزرا، تحت بازجویی و فشار توام با بدرفتاری جهت گرفتن اعترافات اجباری در خصوص فعالیت های مدنی خود قرار گرفت.

مژگان کشاورز (مایا)، یک دختر 9 ساله است که صبح روز پنج شنبه 5 اردیبهشت 98 در خانه خود در تهران بازداشت شد. ماموران وزارت اطلاعات پس از ورود به منزل این فعال مدنی او را مقابل چشمان دخترش با ضرب و شتم  بازداشت کرده و به مکان نامعلومی منتقل کردند. خانم کشاورز در روزهای قبل از بازداشت به صورت داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به لرستان رفته بود.

عفو بین الملل در مورد سه فعال حقوق زنان، منیره عربشاهی، یاسمن آریانی و مژگان کشاورز که در ارتباط با ویدئویی که در مراسم روز جهانی زن ضبط کرده بودند بازداشت شدند بیانیه ای صادر کرده و نوشته بود مجرم انگاشتن زنان و دخترانی که از رعایت حجاب خودداری می کنند نهایت تبعیض است.

 

فعال مدنی صبا کردافشاری که در زندان اوین محبوس است در بی دادگاه تهران، به 24 سال حبس تعزیری محکوم شد.

صبا کردافشاری بارها تحت فشار قرار گرفت تا او را وادار به اعترافات ویدیویی کنند، کاری که وی از پذیرش آن خودداری کرد. برای تحت فشار قرار دادن او، حتی مادرش خانم راحله احمدی را بازداشت کردند و گفتند زمانی او را آزاد خواهند کرد که دخترش در مقابل دوربین اعتراف کند.

 

کردافشاری بار اول به همراه تعدادی از جوانان در اعتراضات مرداد ماه 1397 بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شد و پس از مدتی بلاتکلیفی در این زندان، به اتهام «اخلال در نظم عمومی» به یک سال حبس تعزیری محکوم و به زندان اوین منتقل شد و در بهمن ماه 97 از زندان آزاد شد. وی برای بار دوم در 11 خرداد 98 بازداشت و به زندان برده شد.

دادگاه صبا کردافشاری روز 28 مرداد 1398 برگزار گردید. اتهامات مطرح شده علیه خانم صبا کردافشاری «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و محرومیت های اجتماعی دیگر عنوان شده است. به دلیل «تعدد جرائم و سابقه قبلی» به میزان یک دوم به هر یک از اتهامات این فعال مدنی اضافه شده است. مجازات اشد یعنی 15 سال حبس تعزیری به دلیل اتهام اشاعه فساد و فحشا از طریق کشف حجاب و پیاده روی بدون حجاب برای وی قابل اجرا خواهد بود.

کردافشاری پس از بازداشت در خردادماه، ابتدا به زندان قرچک ورامین و سپس در تاریخ 11 تیرماه برای ادامه بازجویی به بازداشتگاه اطلاعات سپاه در زندان اوین که بند 2 الف نام دارد منتقل شد تا برای اعتراف اجباری او را تحت فشار قرار دهند. پس از این بازجویی مجددا به زندان قرچک بازگردانده شد و در نهایت روز 22 مرداد 98،‌ به زندان اوین منتقل شد.

 

کانال تلگرامی صدای پای آب از صدور حکم بی سابقه سه هزار ضربه شلاق و 400 ماه زندان برای کشاورزان بلداجی که به انتقال آب از تالاب چغاخور به استان اصفهان اعتراض کرده بودند، خبر داد.

بر اساس گزارش این کانال تلگرامی، با رای شعبه 101 دادگاه کیفری شماره دو شهرستان بروجن در استان چهارمحال و بختیاری، 283 نفر در این پرونده متهم شناخته شدند و 103 نفر از آنها، کشاورزان بلداجی بودند که به سه هزار ضربه شلاق و 400 ماه زندان تعزیری محکوم شدند.

بر اساس این گزارش، کشاورزان مخالف با انتقال آب از تالاب بین المللی چغاخور به صنایع فولاد سفیددشت در استان اصفهان که به دلیل نداشتن مجوز محیط زیستی، غیرقانونی به شمار می آید، به اخلال در نظم و آسایش عمومی و تمرد نسبت به ماموران دولتی متهم شدند.

این کانال تلگرامی در ادامه نوشت: «مجروحین این حادثه به علت اختلال روانی پس از حادثه؛ خونمردگی در بیضه؛ شکستن کتف؛ پا؛ سر؛ دندان و … مستحق دریافت دیه از بیت المال شدند».از سوی دیگر، قاتل صادق نادری که در جریان این اعتراضات کشته شد تاکنون شناسایی نشده و دولت موظف شده دیه مقتول را پرداخت نماید.

 

به نوشته وب سایت خبرآنلاین و بنابر گزارش‌های شبکه‌های اجتماعی، دختری که در اعتراض به تشکیل پرونده قضایی برای ورودش به ورزشگاه آزادی خودسوزی کرده بود صبح دوشنبه 18 شهریور در بیمارستان مطهری تهران درگذشته است.

هنوز گزارشی از واکنش خانواده این دختر و هم چنین مقام‌های قضایی حکومت اسلامی منتشر نشده است.

نام این دختر در برخی منابع «سحر خ» ذکر شده است.

این دختر 29 ساله که هوادار تیم استقلال تهران بود و با عنوان «دختر آبی» در شبکه‌های اجتماعی مشهور شده است، اسفند سال گذشته برای تماشای بازی استقلال و العین به ورزشگاه آزادی رفته و بازداشت شده بود.

بر اساس گزارشی که وب‌سایت «رکنا» منتشر کرد، این دختر پس از بازداشت و انتقال به زندان ورامین، با وثیقه آزاد می‌شود اما در مراجعه به دادسرا «می‌شنود شش ماه باید زندانی شود» و «بر اثر ناراحتی شدید اقدام به خودسوزی می‌کند.»

دادگستری تهران هفته گذشته خبر خودسوزی یک زن در برابر یکی از واحدهای قضایی تهران را تایید کرد اما بدون اشاره به بازداشت او در ورزشگاه، تنها گفت که وی به دلیل «پوشش نامناسب» و «توهین به مامورین» متهم بود.

وریا غفوری، کاپیتان تیم استقلال، در یادداشتی اینستاگرامی با اشاره به این که طرز تفکری که منجر به راه ندادن زنان به ورزشگاه‌ها می‌شود «قابل توجیه نیست، مثل بسیاری از قوانین پوسیده که در گذشته وجود داشت» از «خبر دردناک» خودسوزی این دختر ابراز تاسف کرد.

غفوری هم چنین نوشت: «کاش یک اتحاد همگانی داشتیم که خانم‌ها به حقشون، که ورود با احترام به استادیوم‌های فوتبال است، می‌رساندیم.»

خسرو حیدری، محمد تقوی، حنیف عمران‌زاده، میلاد میداوودی، میلاد زکی‌پور و فرشید اسماعیلی، از دیگر فوتبالیست‌هایی بودند که به این موضوع واکنش نشان دادند.

 

رضا خندان مهابادی، کیوان باژن و بکتاش آبتین، سه عضو کانون نویسندگان ایران، مجموعا به 18 سال زندان محکوم شدند.

رضا خندان مهابادی، کیوان باژن و بکتاش آبتین، سه نویسنده عضو کانون نویسندگان ایران هستند که هر یک به شش سال حبس محکوم شده‌اند. حکم شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران علیه این سه نویسنده به وکلای آنان، ناصر زرافشان و راضیه زیدی، ابلاغ شده است.

کانون نویسندگان ایران امروز پنج شنبه 26 اردیبهشت 1398 - 16 ماه مه 2019، به حکم مجموعا 18 سال زندان برای سه تن از اعضای خود اعتراض کرد و آن را «سرکوبگرانه» خواند.

کانون نویسندگان ایران در بیانیه خود از جمله «پرونده‌سازی و صدور حکم‌های سرکوبگرانه» ‌علیه رضا خندان، بکتاش آبتین و کیوان باژن را محکوم کرده و خواستار «لغو بی قید و شرط این حکم‌ها و مختومه کردن پرونده» شده است.

در بخشی از این بیانیه آمده است: «این فقط محاکمه‌ و محکومیت سه نویسنده نیست. تنها محاکمه‌ کانون نویسندگان ایران هم نیست. محکومیت همه‌ نویسندگان و کسانی است که می‌خواهند از حق آزادی بیان برخوردار باشند.»

رضا خندان مهابادی به دویچه‌وله فارسی گفته است این احکام ناقض قوانین خود جمهوری اسلامی است.

رضا خندان با اشاره به صدور چنین احکامی به دلیل «بیزاری و وحشت» مقام‌های حکومتی از تشکل‌های مستقل، هدف از صدور این احکام را «ایجاد رعب و وحشت و ترساندن دیگران» و «مقابله با اعتراضات و تشکل‌ها» در ایران عنوان کرد.

این نویسنده سرشناس، هم چنین گفت که مصداق‌های مطرح‌شده از سوی دادگاه در مورد اتهام «تبلیغ علیه نظام» انتشار بیانیه‌های مختلف کانون نویسندگان ایران در طول حیات این تشکل و نیز انتشار بسیار محدود کتابی زیر عنوان «50 سال کانون نویسندگان ایران» بوده که تنها 30 دوره از آن برای استفاده داخلی در کانون منتشر شده است.

به گفته رضا خندان، مصداق مطرح‌شده در خصوص «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» نیز چیزی بیش از شرکت در مراسمی مانند مراسم سالگرد درگذشت احمد شاملو یا سالگرد قتل محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، دو تن از جانباختگان قتل‌های سیاسی، نبوده است.

خندان و باژن مردادماه سال 1397، در شعبه هفت دادسرای اوین حاضر و اتهام «تبلیغ علیه نظام» به آن ها تفهیم شد. این دو نویسنده در آن زمان در ارتباط با پرونده‌ای که وزارت اطلاعات در سال 94 برای آن ها ساخته بود، به همراه بکتاش آبتین احضار شده بودند. سپس اما در آبان‌ماه سال گذشته اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور» نیز به اتهام پیشین افزوده شد.

بازپرس پرونده این سه نویسنده روز 12 آبان‌ماه گذشته در شعبه هفت دادسرای اوین قرار کفالت آقایان خندان، باژن و آبتین را از 50 میلیون تومان به 100 میلیون تومان افزایش داد و این سه نفر با تامین کفالت تا برگزاری دادگاه آزاد شدند.

دوم بهمن‌ماه گذشته اما قاضی مقیسه، ضمن مخالفت با درخواست آنان برای حضور وکیل مورد نظرشان در دادگاه، قرار تأمین را از 100 میلیون تومان، به وثیقه‌ یک میلیارد تومانی برای هر یک از آنان تبدیل کرد. بدین ترتیب این سه عضو کانون نویسندگان ایران به دلیل عدم توانایی در تامین وثیقه، بازداشت و به اوین منتقل شدند. در نهایت اما رضا خندان، بکتاش آبتین و کیوان باژن به ترتیب در روزهای ششم، هشتم و دهم بهمن‌ماه 97 با تودیع قرار وثیقه یک میلیارد تومانی تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شدند.

غیر از کانون نویسندگان ایران در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید، انجمن جهانی قلم روز 13 اردیبهشت ماه گذشته با انتشار بیانیه‌ای از محاکمه این سه عضو کانون نویسندگان ایران ابراز نگرانی کرده بودند و خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط آن ها شده بودند.

به گفته انجمن جهانی قلم، محاکمه این نویسندگان با «انگیزه‌های سیاسی» صورت گرفته و «نقض آشکار حق آزادی بیان آن ها» محسوب می‌شود.

 

در چنین شرایطی، کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران در گزارش تازه خود از سانسور رسانه‌ها توسط حکومت‌های جهان فهرستی از ده کشور منتشر کرد که بدترین و بیش ترین محدودیت‌ها را برای رسانه‌ها و اصحاب آن ایجاد می‌کنند.

بر اساس این گزارش که روز سه‌شنبه 19 شهریور، منتشر شد کشور اریتره در شاخ آفریقا مقام اول را از نظر سانسور حکومتی در جهان دارد.

کره شمالی و ترکمنستان به ترتیب در رده‌های دوم و سوم این فهرست قرار دارند. هم چنین عربستان سعودی، چین، ویتنام، ایران، گینه استوایی، بلاروس و کوبا به ترتیب در رده‌های بعدی فهرست سانسور حکومتی هستند.

کمیته حفاظت از روزنامه‌نگاران که مقر آن در نیویورک است در گزارش خود این ده کشور را متهم کرده که «استانداردهای بین‌المللی آزادی بیان را زیرپا گذاشته و با ارعاب خبرنگاران با استفاده از حبس، رسانه‌ها را به سخنگوی حکومت تبدیل و خبرنگاران مستقل را به تبعید وادار می‌کنند.»

این کمیته با اشاره به این که «خودسانسوری در این کشورها فراگیر است»، درباره سانسور در کشورهایی چون عربستان سعودی، چین، ویتنام و ایران گفته که آن ها «روش‌های سنتی سانسور هم چون آزار و اذیت و بازداشت بدون دلیل را با نظارت امنیتی پیشرفته و هک کردن هدفمند با هم ترکیب کرده و به منظور به سکوت واداشتن رسانه‌های مستقل علیه آنان استفاده می‌کنند.»

حکومت اسلامی ایران، در گزارش‌هایی که نهادهای مدافع آزادی رسانه‌ در جهان طی سال‌های اخیر منتشر کرده‌اند از جمله معدود کشورهایی است که بدترین کارنامه را در این زمینه دارد.

به عنوان نمونه، گزارشگران بدون مرز در آخرین گزارش خود برای سال 2019، اعلام کرد که ایران با شش رتبه نزول نسبت به سال قبل از آن، در جایگاه 170 رده‌بندی جهانی آزادی رسانه‌ها قرار دارد.

در این گزارش از ایران به عنوان یکی از سرکوبگرترین کشورها برای روزنامه‌نگاران از 40 سال پیش تاکنون نام برده و اعلام شده است که در فاصله سال‌های 1358 تا 1388، دست‌کم 860 روزنامه‌نگار و شهروند - خبرنگار تحت تعقیب قرار گرفته، بازداشت، زندانی و یا حتی اعدام شده‌اند.

ایران علاوه بر این که یکی از پنج زندان بزرگ برای روزنامه‌نگاران در جهان لقب گرفته، به گفته گزارشگران بدون مرز، به بزرگ‌ترین زندان جهان برای فعالان رسانه‌ای نیز تبدیل شده است.

استفاده از «قوانین کیفری مربوط به توهین و افترا، نظارت دیجیتال و فیزیکی خبرنگاران، مسدود کردن وب‌سایت‌های خبری، محدود کردن رسانه‌های دارای مالکیت خصوصی یا مستقل، ممانعت از ورود خبرنگاران خارجی و هک کردن هدفمند اشخاص و استفاده از ترول‌ یا اوباش اینترنتی» از جمله روش‌هایی است که ده کشور مورد اشاره این کمیته، برای مقابله با رسانه‌ها به کار می‌گیرند.

 

حکومت اسلامی در ادامه این همه وحشی گری هایش، همواره نیروهای سرکوبگر خود را نیز سازمان دهی و بسیج می کند. سرتیپ پاسدار غلامحسین غیب‌پرور، فرمانده سابق بسیج، روز شنبه گذشته به عنوان جانشین فرمانده‌کل سپاه در قرارگاه مرکزی امنیتی امام علی معرفی شد.

تشکیل قرارگاه امنیتی امام علی، محصول تجارب و آزمایش و خطاهای حکومت جمهوری اسلامی و سازمان سرکوب آن در برخوردهای دو ساله با اعتراضات مردمی و خیابانی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 است. نوعی جمع‌بندی‌ تجارب امنیتی حکومت در مقابله با قیام‌های گسترده شهری.

در جریان اعتراضات مردمی و ضدحکومتی سال 1388، یکی از تاکتیک‌های به‌کار گرفته شده از سوی قرارگاه ثارالله تهران و برخی شهرهای دیگر برای سرکوب معترضان خیابانی، استفاده از هجوم ناگهانی یگان‌های موتور سوار بود.

در چارچوب این شیوه سرکوب، حدود سی تا پنجاه موتور تریل، به تظاهرکنندگان حمله می‌کردند. این روش سرکوب اعتراضات و حرکت موتورسواران، مشکل ترافیک تهران را دور می‌زدند و سریع‌تر از خودروهای پلیس و بسیج و سپاه خود را به محل تظاهرات و درگیری می‌رساندند. از طرف دیگر تجهیزات و پوشش موتورسوارها که همراه با حرکت هم زمان ده‌ها موتور و نیروهایی با صورت‌های پوشیده و باتوم به دست بود، آگاهانه نوعی انتخاب شده بود که جلب توجه کند و رعب و وحشت بین معترضان خیابانی ایجاد کند.

پس از تجربه سرکوب اعتراضات خیابانی سال 88، فرماندهان ارشد سپاه و بخش‌های اطلاعاتی و امنیتی آن به این نتیجه رسیدند که تجربه یگان‌های موتورسوار را ارتقا دهند و آن ها را در چارچوب گردان‌های امنیتی امام علی سازمان دهی و تجهیز کنند.

مسئول تشکیل این گردان‌ها که در سال 1390، اعلام موجودیت کرد، سرتیپ مهدی ربانی جانشين وقت قرارگاه ثارالله بود. او فرماندهی بخش مهمی از سرکوب اعتراضات سال 1388 در تهران را برعهده داشت. مهدی ربانی بعدها به دلیل سرکوب وحشیانه اعتراضات، ارتقای مقام یافت و ابتدا معاون عملیات سپاه و سپس معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح ایران شد.

سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه هنگام تشکیل گردان‌های امام علی با تقدیر از عملکرد سرتیپ ربانی گفته بود: «این گردان‌ها وظیفه مقابله با فتنه‌هایی مانند فتنه 88 را بر عهده دارند.»

 

 

گردان‌های امام علی برای سرکوب و مقابله سازمان‌یافته، منظم و با برنامه، با اعتراضات و قیام‌های مردمی تاسیس شدند در واقع ارتقای لباس‌شخصی‌های موتورسوار مساجد و پایگاه‌های بسیج به یک یگان سازمان‌یافته‌تر، مجهزتر و آموزش‌دیده‌تر بود که هدف اصلی‌اش بر هم زدن تجمعات و اعتراضات مردمی است.

پیش از این، در صورن نیاز بسیجی‌ها را احضار می‌کردند و آن ها‌ با وانت و موتور و هر وسیله دیگری خود را به صحنه تظاهرات می‌رساندند و با هر وسیله‌ای از باتوم گرفته تا چوب دستی تظاهرات مردم را سرکوب می‌کردند. اما پس از تشکیل گردان‌های امام علی که نخست در تهران و سایر شهرهای کشور تشکیل شدند، قرار است برای مقابله با شورش‌ها و اعتراضات شهری، یگان‌های موتوری آموزش‌دیده‌، به طور سازمان یافته با معترضان خیابانی کنند.

هنوز به طور رسمی و علنی تعداد گردان‌های امنیتی امام علی اعلام نشده است، ولی سرلشکر جعفری، فرمانده کل پیشین سپاه پاسداران، اعلام کرده است که حدود 31 هزار نیرو در قالب گردان‌های امنیتی امام علی تجهیز شده و آموزش دیده‌اند، یعنی حدود 100 گردان. آماری که مربوط به حدود چهار سال پیش است و آمار جدیدی از میزان توسعه و گسترش این گردان‌ها منتشر نشده است.

گردان‌های امنیتی امام علی، وابسته به بخش رزمی بسیج هستند که هم‌اکنون زیر مجموعه نیروی زمینی سپاه پاسداران قرار دارند. این نیرو، جدا از نیروی انتظامی و یگان ویژه پاسداران نیروی انتظامی و یگان‌های ضد شورش ناجا هستند و معمولا در مواقعی وارد صحنه می‌شوند که نیروی انتظامی به دلیل وسعت و شدت اعتراضات مردمی قادر به کنترل نباشد.

غلامحسین غیب‌پرور، فرماندهی این نیرو را به عهده دارد. او قبلا فرماندهی سازمان بسیج، یکی از سازمان‌های اصلی سپاه ر ابه عهده داشت. غیب‌پرور، معروف است که مواضع تند و تیزی دارد.

اکنون نیز حکم جدید سرتیپ غیب‌پرور از سوی فرمانده سپاه صادر شده و عنوان او «جانشینی فرمانده ‌کل سپاه در قرارگاه امام علی» معرفی شده است.

قرارگاه مرکزی تحت امر او قرار است وظیفه ایجاد و توسعه قرارگاه‌های امنیتی استانی امام علی در سراسر کشور را برعهده دارد، بر ایجاد و توسعه و تجهیز و آموزش گردان‌های امنیتی موتورسوار امام علی در شهرهای مختلف نظارت و فرماندهی کند و خود را برای سرکوب اعتراضات شهری و خیابانی آماده نماید.

 

 

تجارب قبلی تاریخی هم چون 18 تیر 78، 18 تیر 82، سال 88، اعتراضات دی 96 و اعتراضات سال 97، نشان می‌دهد که نیروهایی که اعتراضات مردمی و ضد حکومتی در ایران را کنترل و مدیریت یا سرکوب می‌کنند به یک ساختار و سازمان چند بعدی تعلق دارند که هر یک پس از این سرکوب ها، گسترده‌تر، پیچیده‌تر و مجهزتر شده اند.

به این ترتیب، در ساختار پلیسی - امنیتی حکومت اسلامی، فقط پلیس و نیروی انتظامی نیست که دست به سرکوب اعتراضات مردمی می زنند، بلکه بخش‌های مختلف شبه‌نظامی، نظامی، اطلاعاتی، عملیاتی، قضایی، رسانه‌ای و تبلیغاتی و مالی است که وظیفه سرکوب چند بعدی جنبش های سیاسی – اجتماعی را به عهده دارند.

در حکومت اسلامی ایران، رسما وجود 16 نهاد اطلاعاتی اعلام شده، اما همه آن ها در بازداشت منتقدان و معترضان نقش و جایگاه یک سانی ندارند.

فعال‌ترین نقش اطلاعاتی در این سال‌ها، بر عهده چهار نهاد اطلاعاتی بوده است: وزارت اطلاعات، اطلاعات ناجا، حفاظت اطلاعات قوه قضاییه و اطلاعات سپاه.

اما در تمامی مواردی که این نیروهای دست به سرکوب های خیابانی در سال‌های 78، 88، 96 و 97 زده اند، همواره نیروهایی تحت عنوان «لباس شخصی» ها در کنار نیروهای اطلاعاتی و مسلح بوده‌اند.

این نیروها که جدای از مأموران لباس شخصی هستند، معمولاً در هنگام مواجهه با معترضان در صف اول دیده می‌شوند و با انگیزه و تحرک بیش تری در کنترل و مدیریت و یا سرکوب اعتراضات و معترضان شرکت می‌کنند.

 

 

بررسی‌های آماری نشان می‌دهد که سهم نهادهایی مانند یگان ویژه ناجا، بسیج و سپاه از بودجه عمومی کشور، هر سال رو به افزایش بوده و هر زمان که بخش‌های جدیدی برای کنترل و مدیریت یا سرکوب منتقدان و معترضان به این نهادهای انتظامی و اطلاعاتی و امنیتی اضافه شده، به همان میزان امکانات پشتیبانی و لجستیک و مالی و اداری بیش تری، حتی خارج از بودجه کشوری، به آن ها اختصاص یافته است.

علاوه بر افزایش بودجه‌ها، تاسیس رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها و حتی مجموعه‌های تولید محتوا و فیلم نزدیک به سازمان‌های نظامی، اطلاعاتی و امنیتی با ساختارها و تشکیلات عریض و طویل است که هر یک از آن ها به طور مستقل و خاص از بودجه عمومی کشور و هم چنین از بودجه های مخفی و ویژه نیز برخوردار هستند و از دریافت پول و امکانات از نهاد و سازمان وابسته به سپاه و بسیج و حتی بیت رهبری تغذیه می‌شوند.

شایان ذکر است که ترکیبی از نماینده رهبری، فرمانده سپاه، وزیر کشور، وزیر اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه و برخی دادستان‌ها و قضات تحت هدایت شورای عالی امنیت ملی و در نهایت شخص رهبر حکومت اسلامی و رییس جمهوری، بر شدت و کیفیت سرکوب منتقدان و معترضان و مخالفان، کنترل و مدیریت اعتصاب های کارگری و اعتراض های خیابانی را تعیین می کنند.

لازم به ذکر است علاوه بر این محکوم شدگان، تعداد بسیاری از فعالین حوزه های مختلف در سراسر ایران، از جمله هشت فعال محیط زیست بازداشتی در زندان اوین، بازداشت شدگان روز جهانی کارگر، تعدادی از شهروندان بهایی بازداشت شده در شهرهای مختلف کشور، هواداران گروه های مختلف منتقد و مخالف نظام و بسیاری دیگر از فعالین مدنی و سیاسی کماکان در انتظار صدور احکام قضایی هستند. از این رو این گونه به نظر می‌رسد که همان طور که اشاره شد، در صورت تداوم این رویه، طی شش ماهه دوم سال جاری، جامعه مدنی ایران شاهد افزایش بی سابقه صدور احکام قضایی باشد.

صدور احکام بی محابا و سنگین در این دوره در حالی صورت می‌گیرد که اخیرا ابراهیم رئیسی، عالی ترین مقام قضایی کشور در اقدامی که به گفته بسیاری از حقوق دانان، دور زدن و نقض صریح قوانین کشور است، اقدام به اخذ استیذان از آیت الله خامنه‌ای جهت عدم لزوم برگزاری دادگاه های تجدید نظر با حضور طرفین دعوی کرده است. بر همین اساس این گونه استنباط می شود که شعب دادگاه تجدید نظر نیز بدون نیاز به شنیدن اعتراض و دفاعیات متهم و وکیل وی اقدام به صدور و غالبا تائید رای دادگاه بدوی کنند.

لازم به ذکر است در تاریخ 16 اسفندماه 1397، رییسی متولی وقت آستان قدس رضوی و یکی از اعضای اصلی «هیئت مرگ» که در صدور فرامین اعدام دسته جمعی هزاران زندانی سیاسی در سال 1367 نقش اساسی داشت، توسط آیت الله خامنه ای رهبر حکومت اسلامی به عنوان رییس قوه قضاییه منصوب شد.

او در سن 20 سالگی کارش را به عنوان دادستان کرج آغاز کرد. اندکی بعد بعنوان معاون دادستان کل تهران در سال 1367 و در مقام یکی از اعضای «هیئت مرگ» در این شهر ایفای نقش کرد.

رئیسی از سال 1383 تا 1393 معاون اول قوه قضاییه بود و از سال 1393 تا 1394 نیز دادستان کل حکومت اسلامی. او هم چنین در سال 1391 با حکم رهبر حکومت اسلامی دادستان کل دادگاه ویژه روحانیت شد.

به دنبال مرگ عباس واعظ طبسی، تولیت آستان قدس رضوی، رئیسی با حکم خامنه‌ای جایگزین او در این مجموعه عظیم اقتصادی شد. علاوه بر این، وی یکی از نامزدهای مغلوب ریاست جمهوری در سال 1396 است. رئیسی پس از واگذاری انتخابات ریاست جمهوری 1396 به رقیبش، توسط رهبر حکومت اسلامی به عضویت «مجمع تشخیص مصلحت نظام» درآمد.


اما این احکام سنگین با واکنش بی سابقه‌ای روبه رو شده است. فضای شبکه‌های اجتماعی مملو از پیام‌های محکومیت کاربران، فعالان سیاسی و مدنی در داخل و خارج کشور است.

برخی کاربران معتقدند این احکام سنگین فقط برای «طلب نان» و «آزادی» بوده است.

هم زمانی اعلام احکام سنگین فعالان کارگری با آزادی سعید مرتضوی محکوم پرونده کهریزک هم مورد توجه عموم کاربران قرار گرفته و به طنز و کنایه اظهار نظر‌های تندی در این باره منتشر شده است. بسیاری به کنایه نوشته اند با وضعیت احکام کارگران واقعا جای فردی مثل مرتضوی زندان نیست.

پس از موج گسترده انتقادات به احکام صادره آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی، رییس قوه قضاییه، دستور ویژه‌ای صادر کرد. بنابراین گزارش، رییس قوه قضاییه در خصوص آرا صادره از سوی یکی از شعب دادگاه انقلاب در برخی از پرونده‌های اخیر دستور داد به سرعت و تحت نظارت رییس کل دادگستری تهران تجدیدنظر و رسیدگی منصفانه صورت گیرد.

سخنگوی قوه قضاییه هم در پنج بند توضیحاتی درباره احکام صادره ارائه کرد.

غلامحسین اسماعیلی گفت: «اولا به محض صدور رای، ریاست محترم قوه قضاییه دستور داده اند در مرحله تجدید نظر در اسرع وقت رسیدگی عادلانه و منصفانه صورت پذیرد. ثانیا رای صادره همان گونه که از دستور ریاست محترم قوه قضاییه استنباط می گردد غیر قطعی بوده و اظهار نظر و داوری باید پس از صدور حکم قطعی انجام شود. ثالثا: ادعای محکومیت برخی افراد به مجازات‌های هفده یا هجده سال حبس صحت نداشته و حداکثر مجازات متهمان اصلی پرونده هفت سال و برای برخی دیگر پنج سال است. رابعا، اقدامات مندرج در دادنامه در زمره اتهامات امنیتی است.»

اسماعیلی، هم چنین به این نکته اشاره کرد که پرونده‌ای که بابت شرکت جمعی از کارگران در تجمع غیر قانونی و اخلال در نظم عمومی در استان خوزستان تشکیل شده بود 41 نفر متهم داشته که در مورد تمامی آن‌ها قرار منع تعقیب صادر شده است. این اقدام نشان می دهد که رییس قوه قضاییه و کل حاکمیت از احکام جدید خود علیه کارگران، عقب نشسته اند تا حساسیت زیادی به وجود نیاورند که به اعتصاب سراسری کارگران منجر گردد.

رییس قوه قضاییه حکومت اسلامی ایران ابراهیم رئیسی، یعنی راننده روانی ماشین کشتار، با حمایت خامنه ای رهبرشان تصمیم گرفته اند فعالان کارگری، زنان، دانشجویان، محیط زیست، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و... را زیر بگیرند و با ریختن خون هر چه بیش تر انسان های بی گناه و عدالت خواه، درخت پوسیده و متعفن اسلام و حکومت تبه کارشان آبیاری کند. اما این درخت از درون پوسیده و از بیرون نیز چهره هیولایی دارد و بوی تعفن آن تمام جامعه بشری را پر و مسموم کرده است. در چنین وضعیتی، هم جنبش ها و نیروهای آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو، وظیفه آگاهانه و داوطلبانه دارند تا این ماشین مرگ را نابود سازند.

به عبارت دیگر، ابراهیم رئیسی با کارنامه جنایت کارنه ‌اش از جمله مشارکت در اعدام‌های دهه ۶۰،‌ می‌خواهد خود را شخص قدرتمندی نشان دهد و جایگاه خود را برای رسیدن به رهبری حکومت اسلامی، تحکیم بخشد.

 

اما مسلم است که کارگران نمایندگان و همکاران و هم طبقه ای ها و متحدان خود را تنها نخواهند گذاشت. اسماعیل بخشی، نه تنها نماینده محبوب و جوان و جسور کارگران نیشکر هفت تپه، بلکه جنبش کارگری ایران است. اتهامات وی عبارتند از: اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی، توهین به رهبری، نشر اکاذیب و فعالیت تبلیغی علیه نظام. بخشی به خاطر اتهام اول یعنی اقدام علیه امنیت ملی به هفت سال حبس محکوم شده است. بخشی و قلیان در آبان ماه گذشته در اعتراضات کارگری هفت‌تپه بازداشت شده بودند و بعد از آزادی مطرح کردند که از سوی نیرو‌های وزارت اطلاعات شکنجه شده‌اند. این در حالی است که وزارت اطلاعات و قوه قضاییه این ادعا را رد کردند. آن‌ها بعد از پخش فیلم «طراحی سوخته» از تلویزیون، که حاوی اتهاماتی علیه دستگیرشدگان بود، در روز سوم بهمن دوباره بازداشت شدند. پیش تر 16 کارگر نیشکر هفت‌تپه نیز به حبس تعلیقی و شلاق محکوم شدند. آبان و آذر 1397 کارگران کارخانه نیشکر هفت‌تپه دور تازه اعتصاب و اعتراض را سازمان دهی کردند که به سرعت از کارخانه هفت‌تپه فراتر رفت و با اعتراض کارگران فولاد اهواز گره خورد. روند اعتراضات به امسال هم کشیده شد البته ابعاد آن کوچک تر بود.

این اعتراضات ناشی از خصوصی سازی در نیشکر هفت تپه بود. کارگران هفت تپه در زمان آغاز اعتراضات ماه‌ها بود که حقوقی دریافت نکرده بودند. از همان مقطع یکی از افرادی که این شرکت به او واگذار شده بود با مقادیر فراوانی ارز خارجی از کشور گریخت. لغو خصوصی‌سازی زمین‌ها، سامان دادن قراردادها، اجرای طرح طبقه‌بندی مشاغل، حق برخورداری از تشکل کارگری و پرداخت دستمزد‌های معوقه و افزایش دستمزدهای متناسب با تورم و گرانی واقعی، از جمله خواست‌های معترضان هفت تپه بود.

در حالی که گرانی، بیکاری و فقر در ایران روزافزون شده و هزینه‌های زندگی به بیش از هفت میلیون هزار تومان رسیده است اما حداقل دستمزد ماهانه کارگران یک میلیون و 760 هزار تومان است. با این وجود، نه تنها کارفرمایان دولتی و غیردولتی همین دستمزدهای ناچیز کارگران را به موقع پرداخت نمی کنند، بلکه اگر هم کارگران به این وضعیت اعتراض کنند بلافاصله نیروهای سرکوبگر دولتی را برای سرکوب آن ها می فرستند.

این تعرض آشکار حکومت اسلامی به معیشت کارگران و زندانی کردن فعالین و مدافعان جنبش کارگری و سایر جنبش های اجتماعی و فرهنگی را تنها با به میدان آمدن طبقه کارگر و متحدان آن، می توان در زندان ها را باز کرد و همه زندانیان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را آزاد نمود و آلترناتیو سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مساوات طلبانه، انسان دوستانه و عدالت جویانه را در مقابل کل جامعه قرار داد. به این ترتیب، با سازمان دهی اعتصاب سراسری در داخل و اعتراض سراسری در خارج کشور و با جلب حمایت و همکاری تشکل های کارگری و نهادهای مترقی در سطح جهان، می توان حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی را به عقب نشینی وادار کرد و همه زمینه های لازم را برای سرنگونی کلیت آن و تحقق شعار کارگران شرکت هفت تپه، یعنی شعار «نان، مسکن، آزادی و مدیریت شورایی» را فراهم ساخت!

سه شنبه نوزدهم شهریور 1398 - دهم سپتامبر 2019

ضمیمه:

اسامی 211 تن از فعالان سیاسی یا مدنی که از آغاز ریاست ابراهیم رئیسی در حوزه‌های مختلف به حبس، شلاق و جزای نقدی محکوم شده اند، توسط هرانا به شرح زیر آمده است:

1- کیومرث مرزبان، 2- شیما بابایی زیدی، 3- داریوش آبدار، 4- محمود معصومی، 5- بهنام موسیوند، 6- سعید اقبالی، 7- مژگان لعلی، 8- سعید سیفی جهان، 9- شقایق محکی، 10- نادر افشاری، 11- انوشه عاشوری، 12- علی جوهری، 13- مرضیه امیری، 14- اسحاق روحی، 15- محمدصابر ملک رئیسی، 16- شیراحمد شیرانی، 17- کمال جعفری یزدی، 18- ارس امیری، 19- نجات بهرامی، 20- صادق زیباکلام، 21- حامد آیینه وند، 22- روزبه مشکین خط، 23- محمدرضا آقاجری، 24- نیما صفار، 25- خلیل کریمی، 26- مهدی مقدری، 27- گلرخ ابراهیمی ایرایی، 28- آتنا دائمی، 29- محمدرضا خاتمی، 30- محمد پتایش، 31- خدیجه(لیلا) میرغفاری، 32- رضا مکعیان (ملک)، 33- هاشم زینالی، 34- سیمین عیوض زاده، 35- احسان خیبر، 36- عبدالعظیم عروجی، 37- محسن حاصلی، 38- محسن شجاع، 39- اعظم نجفی، 40- پروین سلیمانی، 41- شرمین یمنی، 42- سارا ساعی، 43- ارشیا رحمتی، 44- مسعود حمیدی، 45- علی بابایی، 46- اسماعیل حسینی کوه کمره ای، 47- فریده طوسی، 48- زهرا مدرس زاده، 49- امیرمهدی جلایری، 50- محمد نجفی، 51- جواد لاری، 52- رحیم محمدپور، 53- مسعود کاظمی، 54- سحر کاظمی، 55- امیرسالار داودی، 56- میلاد محمدحسینی، 57- عبدالله قاسم‌پور، 58- محمدحسین قاسم‌پور، 59- علیرضا حبیبیان، 60- اکبر دلیر، 61- بکتاش آبتین، 62- رضا خندان مهابادی، 63- کیوان باژن، 64- یوسف سلحشور، 65- داوود محمودی، 66- محمد عصری، 67- سیاوش رضاییان، 68- نجف مهدی پور، 69- بهروز زارع، 70- عطاالله احسنی، 71- عباس نوری شادکام، 72- علی باقری، 73- مسعود عاجلو، 74- بهزاد علی بخشی، 75- کیانوش قهرمانی، 76- نریمان نوروزی، 77- رضوانه احمدخان بیگی، 78- امیرمهدی صدیق آرا، 79- علی امین املشی، 80- برزان محمدی، 81- آرشام رضایی، 82- نسرین ستوده، 83- مایکل وایت، 84- ابوالفضل قدیانی، 85- نادر فتوره چی، 86- فرهاد شیخی، 87- مرداس طاهری، 88- عالیه اقدام‌دوست، 89- رسول بداقی، 90- اسماعیل گرامی، 91- جواد ذوالنوری، 92- حسین غلامی، 93- رحمن عابد، 94- اصغر امیرزادگانی، 95- حمیدرضا رحمتی، 96- اقبال شعبانی، 97- محمدعلی زحمتکش، 98- فاطمه محمدی، 99- بهمن کرد، 100- سینا درویش عمران، 101- علی مظفری، 102- لیلا حسین زاده، 103- مجتبی داداشی، 104- محمد رسول اف، 105- حسین جنتی، 106- امید اسدی، 107- سهند معالی، 108- محمد میرزایی، 109- باپیر برزه، 110- شیرکو علی محمدی، 111- کیوان نژادرسول، 112- توحید امیر امینی، 113- کیانوش اصلانی، 114- عباس لسانی، 115- مبین الله ویسی، 116- مجتبی پروین، 117- کاظم صفابخش، 118- رحیم غلامی، 119- جعفر رستمی، 120- عارف محمدی، 121- پیمان میرزا زاده، 112- سمکو جعفری، 123- بهزاد شهسوار، 124- سیامند شهسوار، 125- عباس لسانی، 126- سهند معالی، 127- سلمان افرا، 128- شاکر مرویی، 129- خالد حسینی، 130- رسول طالب مقدم، 131- حسن سعیدی، 132- حسین انصاری زاده، 133- محمد خنیفر، 134- فیصل ثعالبی، 135- صاب ظهیری، 136- عادل سماعی، 137- اسماعیل جعادله، 138- بنی نعامی، 139- امید ازادی، 140- رستم عبدالله زاده 141- علی بنی سعده، 142- نسرین جوادی، 143- توفیق محمودی، 144- داود رضوی، 145- امان الله بلوچی، 146- فاروق ایزدی نیا، 147- معین محمدی، 148- شیدا عابدی، 149- فیروز احمدی، 150- خلیل ملاکی، 151- سیمین محمدی، 152- بیژن احمدی، 153- مریم مختاری، 154- ساغر محمدی، 155- سهراب ملاکی، 156- بهمن صالحی، 157- سوفیا ممبینی، 158- نگین تدریسی، 159- خیرالله بخشی، 160- شبنم عیسی خانی، 161- شهریار خداپناه، 162- فرزاد بهادری، 163- کامبیز میثاقی، 164- مونیکا علیزاده، 165- مینو ریاضتی، 166- اسدالله جابری، 167- احترام شیخی، 168- عماد جابری، 169- فریده جابری، 170- فرخ لقا فرامرزی 171- پونه ناشری، 172- صبا کردافشاری، 173- یاسمن آریانی، 174- منیره عربشاهی ، 175- مژگان کشاورز، 176- ویدا موحد، 177- متین امیری، 178- مریم امیری، 179- عاطفه رنگریز، 180- ادریس کسروی، 181- طاهر صوفی، 182– هاله صفرزاده، 183- علیرضا ثقفی، 184- یوسف جلیل، 185- فاطمه باختری ، 186- زمان فدایی، 187- بهنام ابراهیم زاده، 188- محسن حق شناس، 189- ناهید خداکرمی، 190- راحله راحمی پور، 191- علیرضا کفایی، 192- محمد درستی، 193- سالار طاهرافشار، 194- اولدوز قاسمی، 195- جعفر عظیم زاده، 196- حسین حبیبی، 197- حسین قدیانی، 198- میرموسی ضیاگرگری، 199- سجاد شهیری، 200- جعفر پکند، 201- حمید بلخکانلو، 202- غفور برهم، 203- ولی نصیری، 204- سحر (نام خانوادگی توسط هرانا در حال بررسی است)، 204- امین سیبر، 205- اسماعیل بخشی، 206- سپیده قلیان، 207- امیر امیرقلی، 208- امیرحسین محمدی فرد، 209- ساناز اله‌یاری، 210- عسل محمدی، 211- محمد خنیفر.

September 10, 2019

افول پوپولیسم راست

سه سال پس از رفراندم  در بریتانیا، برگزیت، علیرغم بر برگزاری یک انتخابات سراسری و تعویض سه نخست وزیر، بحران و کلاف سردرگم ناشی از این همه پرسی، همچنان سراسر این کشور را فراگرفته است.

 بوریس جانسون، که با وعده "به سرانجام رساندن خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا" توسط حزب محافظه کار به نخست وزیری رسید، تلاش کرد با توسل به تمامی دوز و کلک ها، بند وبستهای مخفیانه و پشت پرده با نمایندگان مجلس، از سنت های شناخته شده پارلمانی در بریتانیا، سیاست خود مبنی بر خروج از اروپای واحد را به کرسی بنشاند. تلاشی که به سرعت شکست خورد. جانسون اولین نخست وزیری است که قادر نشد هیچک از تصمیمات دولت خود را با رای گیری در پارلمان به نتیجه برساند. حتی تهدید و سپس اخراج نمایندگان حزب محافظه کار در مجلس از حزب، موثر نبود و استعفاهای پی در پی وزرای کابینه و بی اعتباری بیشتر دولت، کماکان ادامه دارد.

 امروز علیرغم اشغال بودن کرسی نخست وزیری و وزرا و وجود کابینه و .... اما در بریتانیا عملا دولتی موجود نیست!

 برگزیت با خود مسائل متعددی که بورژوازی حاکم در بریتانیا و در اروپا، با تشکیل اتحادیه اروپا مختومه  اعلام کرده بودند، را مجددا روی میز آورده است. برای مثال، اتحادیه اروپا قرار بود ظرفی بزرگ، با تصویری بین المللی و ساختاری فراکشوری باشد که نزاع های قدیمی بورژوازی کشورهای اروپایی را (نظیر رابطه کاتالان با اسپانیا، ایرلند و ایرلند شمالی با بریتانیا و ...) در خود حل کند.  علاوه بر این، قرار بود که تصمیم گیری های هر کشوری در چنین ساختاری، نه در مخالفت پایه ای، بلکه در جهت اجرای محلی تصمیمات مرکزی اتحادیه اروپا به پیش برده شود.  برگزیت، اما با اعلام جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا، باری دیگر تمامی این مفروضات مبنی بر پایان کشمکشهای "داخلی" و "اروپایی" را زیر سوال برد.   به همین دلیل است که امروز، برگزیت دیگر نه تنها محدود به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، بلکه به عاملی در از هم پاشیدگی اتحاد درونی بریتانیا، امکان جدایی اسکاتلند و ملغی شدن پایه های صلح در ایرلند شمالی را نیز، بعنوان عوارض برگزیت در سطح جامعه مطرح کرده است.

 علاوه بر این برگزیت همراه خود بسیاری از داده های گذشته را به چالش کشیده است. به این اعتبار، ساختار شکنی که خود را در برگزیت متبلور کرد، با چالش رابطه تجاری و بانکی و مالی و تصمیم گیری های نظامی میان کشورهای اتحادیه اروپا، مرزهای سنتی میان احزب، چون حزب کارگر و محافظه کار، را هم شکست و در ادامه خود حتی سیستم دمکراسی پارلمانی، رابطه بین دولت با پارلمان، و غیره را نیز، به هم ریخته و غیر متعادل کرده است.

 بر این اساس، برخلاف ادعاهای سران اتحادیه اروپا و کشورهای اروپایی، برگزیت نه مقوله ای بریتانیایی، بلکه نشانی از مشکلاتی است که همه کشورهای اروپایی با آن دست به گریبانند. نتیجه چرخش در انتخابات یونان، نامعلومی دولت در ایتالیا، مواضع متغیر لهستان در رابطه با سیاست عمومی اروپا، گسترش احزاب دست راستی افراطی، و بسیاری نمونه های دیگر در گوشه و کنار اتحادیه اروپا همگی نشان در نابسامانی وضعیت کل اتحادیه اروپای امروز است. مستقل از پاسخ و راه حل کوتاه مدت امروز بورژوازی اروپا و بریتانیا در مورد برگزیت، این پروسه نشانگر بحرانی بسیار نهادینه تر در دنیای سرمایه است.

 تا همین جا، امروز می توان به راحتی شکست پوپولیستهای راستی نظیر بوریس جانسون را در ارائه پاسخی به این بحران دید. شکستی که به موازات آن، در آن سوی آتلانتیک، ترامپ در آمریکا نیز با آن مواجه شده است. از طرف دیگر، راه حل ها یا بی جوابی احزاب چپ بورژوایی نظیر، حزب کارگر بریتانیا، تحت رهبری جرمی کوربین، و پوپولیسم چپ، نیز روزبروز در سطح جامعه بی اعتبارتر شده است. انزجار از سیاستمداران "رسمی" که سرلوحه جنبش ساختار شکنانه در همه جا بود، امروز به انزجار و قطع امید از  "منتخبان" و "نمایندگان" در قدرت این ساختارشکنی، در همه جا تبدیل شده است.

 در این میان، مردم اروپا کماکان با آینده ای ناروشن، با تعرض راست به دستاوردهایی که طبقه کارگر به بورژوازی حاکم تحمیل کرده بود، مواجه هستند. طبق آمار ارائه شده توسط مراکز گوناگون دولتی، سطح رفاه به نسبت قابل توجهی نسبت به میزان تولید ثروت، نزول کرده است. کل امکانات و حداقل های تامین زندگی، امکاناتی مانند تحصیل رایگان، ترانسپورت و بهداشت و غیره، در سراسر اروپا، مورد تعرض قرار گرفته، بمراتب کاهش یافته و یا کاملا از میان برداشته شده اند.

 جنبش ساختار شکنی که نشانه اعتراض وسیع جامعه به این اوضاع بوده و هست، همچنان ادامه دارد.  اما، در نبود آلترناتیوی کارگری و سوسیالیستی، راست افراطی تلاش میکند مهر خود را به این جنبش بکوبد.

 تجربه قدرتگیری راست افراطی، نفرت از فاشیسم، و دفاع از ارزش هایی که بالاخص پس از جنگ جهانی دوم در اروپا در سطح جامعه وجود دارد، عاملی است در مقابل این راست افراطی و مرتبا در مقابل آن سد می بندد. نمونه ای از این جنبش را در رابطه با خواست هایی چون "پناهنده ها خوش آمدند"  بود که حتی دول حاکم از آلمان تا اسپانیا را مجبور به عقب نشینی از سیاست های ضد انسانی ها کرد. همین جنبش است که کماکان حضور خود را در عرصه های گوناگون به نمایش می گذارد.

 اوضاع بلاتکیلف امروز نمیتواند طولانی مدت ادامه داشته باشد. راست پوپولیست بیربطی خود به اعتراض ساختارشکنانه را بیش از بیش نشان داده و سیر نزولی خود را طی میکند. افول این جنبش، شکست ترامپ و جانسون و .... فقط ابتدای این افول را به نمایش میگذارد. جامعه، طبقه کارگر کماکان به دنبال پاسخی به وضعیت نابسامان، به بحران سیاسی- اقتصادی و سد بستن در مقابل راست افراطی میگردد. امروز نیاز به کمونیسمی رادیکال، کارگری، کمونیسمی که شکست راست پوپولیست را به عروج آلترناتیو کارگری تبدیل کند بیش از هر زمانی است. امروز اهمیت به صحنه آمدن این کمونیسم، با پاسخ های رادیکال خود به توحش سرمایه، دوچندان است.

مردم میخواهند مرفه زندگی کنند!

تلاش حاکمیت سرمایه داران در ایران همچنان تلاش همه ی نظام های سرمایه داری در جهان، تحمیل  کار ارزان، ریاضت و فقر و قناعت به طبقه کارگر و محرومان جامعه است. در مقابل، تلاش طبقه کارگرو زحمتکشان در ایران و سراسر جهان، مرفه زندگی کردن است.

جمهوری اسلامی از آغاز با شعار رفاه و بردن در آمد نفت بر سر سفره های مردم سر کار آمد. این شعار و حقه طبقه ی بورژوا در آغاز به حاکمیت رسیدن است. اما خصلت سرمایه، کار ارزان و تولید سود بیشتر برای سرمایه داران است. و این با رفاه اکثریت زحمتکشان جامعه در تناقض است. جمهوری اسلامی از این قاعده مستثنی نیست. بعلاوه بورژوازی حاکم جدید در ایران مذهب و خرافات را هم به کمک طلبید تا بجای پول نفت بر سر سفره ی مردم، اکثریت جامعه را به نام مستضعف با قناعت و توقع کم از زندگی و سوختن و ساختن به بهشت بفرستد.

 مروز کار به جایی رسیده است که دولت سرمایه داران در ایران به کارگران و مردم زحمتکش می گوید: "کم بخورید، روزی یک وعده غذا بخورید و روزی چند ساعت مجانی کار کنید!"

 ما نه  اسلام و وعده بهشت و نه  میهن پرستی، پاسخ خواست مردمی که می خواهند مرفه زندگی کنند را نمی دهد. این کارگر و زحمتکش بیکار و یا با دستمزد بخور و نمیر و زحمتکشان تنگدست نیست که در مقابل خانواده هایشان خجالت می کشد، بلکه دولتمردان فاسد بورژوا هستند که باید خجالت بکشند! این فرهنگ رایج طبقه ای است که مدعی و طلبکارانه، گلوی دشمن زندگی و معیشت و رفاه خانواده اش را می فشارد. 

امروز در ایران رفاه و امنیت و آزادی  چنان بهم پیوند خورده اند که یکی بدون دیگری ممکن نیست. مردم برای اینکه مرفه زندگی کنند باید امنیت و سلامت و حرمت و آزادی شان تامین باشد. و برای اینکه آزادی و امنیت داشته باشند باید مرفه باشند.  

خیزش میلیونی دیماه ۹۶ و متعاقبا  اعتصابات کارگری مراکز بزرگ صنعتی، بعنوان صدای رسای طبقه کارگر اعم از شاغل و بیکار و  زن و مرد و دیگر زحمتکشان و معلمان و بازنشستگان ایران، زنگ پایان زندگی زیر خط فقر را به صدا در آورده است. صدایی که به دولت سرمایه داران اعلام کرده است که دیگر زندگی فقیرانه و گرسنگی و ناامنی و ستم و تبعیض را بر نمی تابد. ابزار سرکوب و زندان در دست دولت و حکام بورژوازی ایران، در مقابل تعرض طبقاتی و توده ی زحمتکشان و محرومان جامعه، سلاح زنگ زده و از سر استیصال بیشتر نیست. 

اکنون هیات حاکمه ی سرمایه داری ایران در مقابل این سوال قرار گرفته است که یا باید امنیت و رفاه و آزادی جامعه را تامین کند یا برود.  

توجیهات و بهانه های سلسله وار رژیم سرمایه داری ایران از قبیل جنگ، تحریم، دزدی، فساد و اختلاس، سرسوزنی مسوولیت دولت در مقابل جامعه را کم نمی کند. امروز طبقه کارگر و محرومان جامعه، آشکار و صریح و قاطع از دولت سرمایه داران می پرسند: 

            ·         چرا بر خلاف این توجیهات، بورژوازی در بخشهای مختلف دولتی، خصوصی، نظامی و غیره، در انباشت و جمع آوری سرمایه و کسب سود و رفاه غرق است؟

            ·         ثروتهای نجومی  از کجا کسب شده است؟

            ·         چرا و چگونه بورژواها صاحب کاخ های عظیم و ویلانشینی و زندگی لاکچری و شهرک سازیها و مراکز سرسام آور تجاری و بازرگانی و حقوق های نجومی مدیران و وکلا و وزرا و قضات و ... هستند؟

            ·         چرا بورژوازی در جنگ و صلح، در تحریم و تورم و رکود  و رونق، در دست به دست کردن دارائیهای جامعه و دزدی و فساد و اختلاس، نانی از سفره شان کم نشده  و حجم  رفاهشان سرسام آور است؟ چرا روز به روز حجم سرمایه و پول و نقدینه و املاک و زندگی فرعونی شان بیشتر و بیشتر می شود؟

            ·         چرا قناعت و وعده بهشت و میهن پرستی شامل خود بورژوازی نمی شود؟  

بنا به آمار دولت سرمایه داران،  فاصله طبقاتی و شکاف بین فقر و ثروت روز بروز عمیق تر می شود. عمق خط فقر برای نود درصد جمعیت محروم جامعه روز بروز بیشتر و رفاه و آزادی و امنیت شان مدام تهدید شده و سقوط می کند. در عوض حجم دارائیها، میزان فساد و اختلاس و دزدی آشکار و پنهان و زندگی فوق رفاه  بورژوازی از حاصل کار طبقه کارگر و زحمتکشانی که  جامعه را می چرخانند، روز بروز عظیم تر است و صعود می کند. بورژواهای رنگارنگ معمم و مکلا و قبه دار در رقابت بر سر غصب داراییهای جامعه پاچه همدیگر را میگیرند. فاسد ترین و بی شرف ترین و دزد و جنایتکار دیروز، امروز قاضی القضات می شود. حجم پول و ثروت و نعمت از سر و کول بورژوازی ایران بالا می رود. حقوق وکلا و وزرا و قضات  و سرداران و مدیران و روسا، یک روز تاخیر نمی شود. اما  حقوق و دستمزد ناچیز کارگر، معلم و بازنشسته ماه ها به تعویق می افتد و برای گرفتن مزد کاری که کرده اند، باید اعتصاب کنند و زندانی و شکنجه شوند و میلیون ها کارگر بیکار، بدون بیمه بیکاری گرسنگی می کشند!

 پاسخ  این سوالات و شرایط فلاکتباری که به اکثریت کارگران و زحمتکشان جامعه تحمیل شده  در یک کلام این است که  کل ثروت و داراییهای جامعه در دست اقلیتی مفتخور است و راه نجات انسان کارگر و زحمتکش و نود درصد محرومان جامعه خلع ید کامل قدرت و ثروت از این اقلیت است.

 امروز باید گلوی این مفتخوران و غاصبان و جانیان و عامل فقر و فلاکت و سفره خالی کارگران و مردم زحمتکش را آنقدر فشرد تا سقف زندگی را به درجه ای از رفاه رساند و نهایتا با خلع ید آن ها از ثروت و قدرت، رفاه و امنیت و آزادی کامل را برای جامعه تامین کرد. طبقه کارگر ایران نه تنها رفاه و امنیت امروزش را از دولت سرمایه داران می خواهد، بلکه با بازپس گرفتن تمام قدرت و ثروت، آزادی و برابری کامل را به دست خواهد آورد. نتیجه ی مبارزه برای رفاه امروز می تواند برقراری سوسیالیسم و برابری و خوشبختی کارگر و زن و مرد و کودک جامعه را به  ارمغان بیاورد.

 شوراهای کارگری و مردمی امروز، ابزار دخالت طبقه کارگر و محرومان جامعه برای هر اندازه رفاه و ازادی و امنیت امروز و پایه های قدرت گیری اکثریت زحمتکشان برای ساختن جامعه ی آزاد و برابر و سوسیالیستی است.

مبارزه برای معیشت، همانند مبارزه علیه حجاب اجباری و تبعیض جنسی باید رژیم و نوکرانش را ذله کند. امروز اردوی ارتجاع ضد زن راه فرار را انتخاب کرده است: "بدحجابی را اخطار دهید و فرار کنید!" این کار را گرسنگان هم باید بکنند تا بورژوازی و نوکرانشان هیچ شبی را با خیال راحت  به صبح نرسانند.

 جامعه ایران می رود تا از شدت فقر و نارضاتی منفجر شود. دولت سرمایه داران باید منتظر باشد تا فردا روز مردم درب انبارهای محتکران و مفسدین  را بشکنند  اموال ربوده شده شان را مصادره کنند. تجمعات خیل عظیم و هر روزه ی بیکاران در مقابل ادارات دولتی و اداره کار باید خواب را از چشمان بورژوازی مفتخور و دلال و فاسد و اختلاسگر برباید. مبارزه برای معیشت  و رفاه می تواند با فشار مستمر بر دولت، زیر پای حکومت را جارو کرده و با تشکیل مجامع عمومی و شوراهای کارگری و مردمی همزمان و بطور موازی اشکال و فرم حکومتی خود را نشان دهد.

 ما قناعت و ریاضت و بهشت موعود و میهن پرستی را به بورژوازی می بخشیم  و این وظایف مقدس را به آنها می سپاریم و در مقابل، آزادی و رفاه و امنیت و خوشبختی برای خود می خریم. طبقه کارگر و زحمتکشان ایران می خواهند مرفه زندگی کنند. مجامع عمومی و شوراهای کارگری و مردمی، می تواند قدرت و ثروتی که بورژوازی با زور و فریب و تحمیق کسب کرده است را باز پس گیرد و نظام بردگی انسان و ستم و تحقیر را واژگون کرده و بر قاعده اش بنشاند.

 بر پرچم مبارزه طبقاتی در ایران از دیماه ۹۶ و اعتصابات پرشور کارگران نوشته شده است:
 

امنیت،  رفاه و آزادی همین امروز

خلع ید از اقلیت  سرمایه دار و ستمگر

آزادی، برابری و سوسیالیسم.

 

 

شهریور ۹۸ (سپتامبر ۲۰۱۹)

 

روایتهای جان بدربردگان از دهه ی خونین ۶۰

روایتهای جان بدربردگان از دهه ی خونین ۶۰

روایتی درمقابل تاریخ رسمی!

روایتهای ما از دهه خونین ،در مقابل روایت های رسمی ،تصویرهای دهشتناکی را به نمایش میگذارد که بنیادهای جهنم کنونی برروی آن استوار شدند. بدون آن کشتارهای بزرگ، بدون آن توهم به امام در ماه ونکاه به دگراندیش ودگراندیشان، بدون آن نگاه به زن وانسان وبهایی وکرد وعرب و ترک و....، بدون توهم به عدل برخاسته از کشتارهای مقدس ،بدون سپردن حق تعیین سرنوشت خودمان به خدا وسایه خدا وروح خدا ، ملتی را که میلیونی به خیابان آمده بودند و همبستگیهای بزرگ وپیروزی گل بر گلوله واعتصاب بزرگ نفت وآموزش وپرورش و.. را به نمایش گذارده بودند ، نمیشد به تسلیم واداشت. در اینجا روایتی را از آن دهه ارائه میکنم که میتواند تصویرگر راهپیمایی خونین روحانیت برای تحکیم سلطه اش برایران ماباشد.

روایت ما از این تاریخ را بدینگونه میتوان به تصویر کشید؟

بعد از شکست انقلاب 57 و سرنگونی رژیم شاه ،مردمی که با قدرت گیری وقبضه قدرت توسط کاست روحانیت و ولایت فقیه مخالف بودند و خواهان بثمر رسیدن اهداف انقلاب بزرگ 57 –یعنی آزادی وبرابری و برابر حقوقی بودند ،بشدت مورد سرکوب آشکار قرار گرفتند. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شده بود و گلوی انقلاب 57 در زیر نعلین روحانیت ونعره های هادی غفاری وخلخالی اعدام میشد و اولین قربانیان بیدادگاههای شرع انقلاب اسلامی، در پشت بام مدرسه رفاه برای اعدام آماده میشدند تا زمینه های کشتارهای بزرگ را به نام شریعت و انقلاب اسلامی فراهم کنند...وقتی که لحظه های مرگ و ترس محکومین و آغاز بیدادگاههای انقلاب اسلامی با شادمانی وهلهله در خیابانها جشن گرفته میشد ، شیفته گان مرگ و ترس و اضطراب محکومین و بید دادگاههای اسلامی نمیدانستند فردا این روحانیون عدل اسلامیشان را باهم سرعت از پشت بامهای مدرسه رفاه به سراسر ایران گسترش میدهند.

اولین سرکوب ها با کشتار برخی از وابستگان نظام پیشین آغاز شد و سپس زنان و تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری مورد تهاجم قرار گرفت ؛ آنگاه روحانیت حاکم شمشیر ها رااز روبست و تهاجم به کردستان در نوروز58 ، سرکوب خلق عرب در اهواز، کشتار رهبران خلق ترکمن، بستن ستادهای سازمانها ،احزاب ،گروهها و نهادهای دمکرات و ترقیخواه ،بستن وبه آتش کشیدن روزنامه ها و مجلات ترقیخواه نظیر پیغام امروز و آیندگان ، بستن دانشگاهها و مدارس عالی واخراج و تصفیه همه مخالفین از محیطهای آموزشی ، سنگر به سنگر نیروی انقلاب و ترقیخواهی را به عقب راند. با آغاز سال 60 تصفیه و کشتار ابعادی سراسری گرفت. تصفیه و کشتاری که در بستر جنگ ارتجاعی ایران وعراق در مقابل چشمان جهانیان صورت گرفت ،بی آنکه اعتراضی بزرگ علیه آن صورت گیرد. کشتاری که خفقان تاریک و وحشتناکی را بر کشور تحمیل کرد. همانزمان آیت الله خمینی مطرح میکرد که اشتباه کرده اند میبایست از اول همه روزنامه های مفسد را تعطیل میکردند،در میدانهای شهرها چوبه های دار برپا میکردند،سران گروهها واحزاب را اعدام میکردند. او قیام کنندگان علیه حکومتش را مفسد فی الارض میدانست که باید به فجیع ترین شکل اعدام شوند. در صریح ترین خطابه ها ی نماز جمعه امامان جمعه و سخنان تلویزیونی آیت الله گیلانی –حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی ،کشتن مخالفان و شکنجه وزجردادن تظاهرکنندگان را جزیی ازوظایف دینی مردم مسلمان اعلام کرده بود و آیت الله خمینی همه را به جاسوسی از همدیگر،معرفی مخالفان به دستگاههای سرکوب و پاسداران آن دعوت میکرد.

این موج کشتار و جنایت سازمانیافته ، این موج خففان و سرکوب و جاسوسی ، این موج ویرانگرانه هستی کش نابودکننده انسانیت در تمام تار و پود جامعه رسوخ پیداکرد. مردم ایران در محل کار و زیست ،کارخانه و اداره و دانشکاه و دبیرستان و مدرسه وبازار و شهر و روستا همه و همه جا با سرکوب فرهنگی ،عقیدتی ، سیاسی و اجتمایی روبروشدند تا “آدمهای اسلامی” تابع حکومت اسلامی تولید شود.فضا ،فضای جنگی بود نابرابر که در همه عرصه های زندگی اجتمایی ،مارا هدف خود قرارمیداد.

درليست دههاهزارنفري اعدام شدگان سياسي دهه 60 - در لیست هایی که توسط انجمن های دفاع از زندانیان سیاسی ، ایران تریبونال ، بنیادهای دفاع از حقوق بشر انتشار یافته –ویژیگیهای نظام اسلامی ومیزان خشونتی که برای تحکیم یک نطام دینی بر کشور ما تحمیل شده را میتوان به تماشا نشست. در این لیست ها يك اعدامي هست كه به تنهايي ميزان خشونت جمهوري اسلامي است، او كوچكترين واحد اعدامي است، واحد كشتار است. او نفيسه اشرف جهاني، كودك دبستاني است، كه به جرم محاربه با خدا در دادگاه اسلامي، جلوي جوخه اعدام تيرباران قرار میگرفت. او در ده سالگي ،در ليست حدود 2000 نفري اعداميان سياسي زن قرار میگیرد . اما نفیسه تنها نیست در کنار او ، مريم اسدي يازده ساله، افسانه فارابي دوازده ساله، جزو 9 دختر بچه اعدام شده زير 13 ساله و فاطمه جبارزاده انصاري، شهلا قرباني، فاطمه ساجدي، سه دختر بچه سيزده ساله، جزو 22 دختر بچه اعدام شده بين 13 و پانزده سال اند. نسرين نوري ماني 15 ساله، فرزانه صبوري و مريم صدرالاشراف هفده ساله (هر سه حاق آويز شده)، جزو 187 دختر نو جوان اعدامي زير 18 سال اند. اگر نفیسه جوانترين كودك اعداميست، جوانترين اعدامي زن و جوانترين محارب با خداست سکینه محمدی اردحالی 70 ساله ،مادر 9 فرزند از اعدام شده گان بالای 70 سال است. اینجا از زیر شکنجه شده کشته شده گان ولیست طولانیشان چگونه باید گفت؛ از صدها زندانی سیاسی که به جوخه های مرگ نرسیدند –از طاهره آقاخان مقدم –زنی حامله با جنین 8 ماهه اش باید گفت که د رلیست 47 زنی حامله ای است که در مقابل جوخه های مرگ ایستاد تا ویژیگیهای روشن این بیداد اسلامی را علیه مخالفان نشان دهد. مخالفانی که اکثریت بالاتفاقشان از سازماندهندگان شرکت کنندگان در انقلاب ضدسلطنتی بودند.

اعدام ها ي جمهوري اسلامي به مثابه سیاستی برای نابودی ومحو هر آنچه که با ایده های آزادی وبرابری و مدرنتیه ،با شادی و زیبایی و انسانیت همخوانی داشت در دهه اول استقرار نظام اسلامی بکار رفت. نوروز شادمانه سنندجیها در سه ماهه اول ، بهار 58 عربها در جهارشنبه سیاه ، روزنامه ها ونشریات وستادهای سازمانهای سیاسی در تابستان 58، مرداد خلخالی شده کردستان، پاییز گلگون به خون توماجها و جرجانیهای ترکمن آفریده شدند تا زمینه های کشتار بزرگتر فراهم شود. در این دهه با یاسها با داس مرگ سخن گفتند و چنان شیاری خونین بر جان وحیات این مردمان زدند که بی مانند بود ، اما ویژه یک دوره نبود به ویژگی این نظام تبدیل شد.

دادگاه ها و احكام شرعي هم به خودي خود ويژگي نبود.دادگاههای شرع روزهای اولیه وحکمهای فله ای اعدام ، به دادگاههای صحرایی کردستان و خوزستان وترکمن صحرای خلخالی ارتقا یافتند تا در سیر تکاملیش دادگاههای شرع گیلانی وموسوی تبریزی و ری شهری و صانعی و لاجوردی را به نمایش روزانه رسانه های حکومتی وسیاست سرکوبش تبدیل کند.

در عین حال ويژگي این سرکوب ، در نمايش جسد اعدامي نبود. ويژگي در ممنوعيت بدن اعدامي بود. جسد نفيسه را اگر مي خواستيد هم نمي توانستيد ببينيد. او مثل همه زنان سياسي در سال هاي 60 تا 64 و 67 بي چهره، پوشيده دراونيفورم زندانبانانش، درچادر سياه به قتلگاه برده شد، مثل همه زنان ديگر محارب عليه خدا، و همراه هزاران دختر و زن، متهمين به جنايت عليه عفاف. در آنجا بود كه تفكيك زنداني سياسي از غير سياسي ، اخلاقي از عقيدتي و مذهبي بي معني شد. نفيسه جزو انبوهي، ليست شده و ليست نشده، از اعدامي هاست، كه زير چادر سياه، كه رنگ خون هم به آن نمي نشيند به قتل رسيده اند.

ویژگی دیگر در سیاست سرکوب این دهه ، رفتاریست که با اسيران و قربانيان روا داشته شد .نمونه ای را برایتان نقل میکنم:

"گونی کهنه و کثيف و چرک‌آلود ديگری را آوردند و اين بار معلم و پزشک، نخستين زن مدير کل، نخستين زن وکيل مجلس شورای ملی، نخستين بانوی معاون وزير و نخستين زن وزير و زنی مدافع تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پايی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب ديگری را از روی گونی به دور گردن او پيچيدند و او را به درخت اعدام آويزان کردند. طناب دار را که بالا کشيدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو پارسای، در فاصله يک متری به زمين افتاد. حالا ديگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حياط بردند و در کنار حوض کثيف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند.

خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشيد و تصور می‌کرد… با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نيز به اثبات رسيده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و ديگر گريه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از گذشت نزديک به يک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشيده بود. اين بار سيم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سيم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زير پای او گذاردند و دقايقی بعد يکی از دژخيمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زير پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد... ساعت يک و نيم صبح روز ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تير خلاص بر پيکر بی‌جان وی شليک شد. "

تنها این مثال کافیست که نشان دهد که یکی دیگر از ویژیگهای سرکوب علیه زنان ایران چگونه بود. خانم پارسا ،سمبل مدرنیته ای بود که در آموزش وتربیت مدرن ،دست روحانیت را از حوزه آموزش کوتاه میکرد. به این لحاظ بیرحمی و شقاوت وسیاست انتقام طلبانه ای که با او رفت نشانه انتقام روحانیت از زن مستقل وآگاه ،از زن مدرن ،ومشارکت زنان در حیات اجتمایی بود. متاسفانه نیروی آگاه وترقیخواه جامعه با بی تفاوتی از کنار این همه بیرحمی وشقاوت گذشت . مردمان ایران نمیدانستند که این رویه پس از چندی بی تفاوتی ، به روال وفرهنگ سیاسی حاکم تبدیل خواهد شد.

این روال وسیاست سرکوب و ومحو مخالفین در ابعاد گسترده ، در همه شهرها ، در همه جای این کشور در محل کار و زیست مردمان ایران ؛ با شنیعترین اشکال بربریت واستفاده از تکنیک مدرن در کنترل شهروندان ایران به اجرا درآمد. بزرگترین تصفیه های سیاسی – ایدئولوژیک –عقیدتی در همه کشور –در دانشگاه و مدارس و کارخانه و کارگاه و اداره علیه زن ومرد وکودک وجوان و پیر با بیرحمی وشدت عمل علیه جریانات مخالف به اجرا درآمد. همه بیاد داریم که رژیم اسلامی در اوایل بقدرت رسیدن و خصوصا در ماههای تیر و مرداد 60 لیست اعدامیان را اعلام میکرد تا با ایجاد وحشت از شکلگیری اعتراض گسترده مردمانی که تازه انقلاب کرده بودند و خیابان آمدن و اعتصاب کردن و شورش را تجربه کرده بودند ،جلوکیری کند. اما پس از آن از اعلام علنی بسیاری از اعدامها خودداری میکرد و تنها بخشی از اعدامها را علنی میکرد. در فاصله 61 تا 67 اعدامها بصورت علنی اعلام نشد . اما در کشتار دسته جمعی سا ل 67 هزاران زندانی را به دار آویخت و هرگز به مسئولیت خود در این جنایت سهمگین اعتراف علنی نکرده بود. تنها نامه ها و مصاحبه های آیت الله منتظری و اخیرا نوار صوتی ملاقات نایب رهبری نظام با قاتلان است که مبنایی برای پذیرش این جنایت و عاملین اصلی این جنایت را اعلام میکند.

اعتراضات اجتمایی علیه سیاست “جنگ ،جنگ تا پیروزی و راه قدس از کربلا میگذرد”،افزایش تنگناههای اقتصادی و نظامی درعرصه های مختلف، بیماری خمینی و مسئله جایگزینی او ، رژیم اسلامی را به پذیرش آتش بس و پایان جنگ خونین هشت ساله در تابستان 67 مجبور کرد. ترس و هراس از جنبش اجتمایی مردم ،سران رژیم اسلامی را به برنامه ریزی دقیقی برای قتلعام وحذف کادرها و فعالین سیاسی و فکری گروههای مخالف واداشت. هزاران زندانی سیاسی که سالها دوره زندان و محکومیت خود را گذرانده بوده یا میگذراندند،اولین قربانیان هزینه نگهداری رژیمی شدند که میخواست به هر صورتی بماند. آنهم در دوره ای بحرانی با میلیونها آواره جنگی،صدها هزار خانواده داغدار جنگ و صدها هزار معلول و مجروح جنگی ،کشوری درهم ریخته و ویران و اقتصادی در بحران روبروبود و با پذیرش آتش بس و صلح با رژیم عراق ،همه شعارها و افسانه های عظمت طلبی اسلامیش برباد رفته بود وبه یکباره با حمله نظامی مجاهدین به غرب کشور روبروشده بود. اینها همه کافی بود که تصفیه زندانها را با کشتار وسیع و همگانی زندانیان سیاسی به اجرا گذارند. هزاران زندانی سیاسی در همه زندانهای کشور در بیدادگاههای چند دقیقه ای تفتیش عقاید در مقابل کمیته مرگ قرار گرفتند و در سکوت و تاریکی بدار آویخته شدند.متاسفانه باید گفت که این روند سرکوب وتصفیه و جنایت ونابودسازی ،بطور مدام ادامه یافت،قتلهای زنجیره ای ، اعدامهای فله ای و سرکوب رهبران وفعالان جنبشهای اجتمایی ،سرکوب 18 تیر دانشجویی و جنبش 88 همه وهمه نشانه های ادامه آن روند نابود سازی و ومحو مخالفان نظام اسلامیست.

اما در مقابل این روند چه کرده ایم ؟ کارزار خانواده های جانباختگان نزدیک به چهار دهه است، ادامه دارد . خانواده ها سالهاست برای روشن شدن حقیقت تلاش میکنند. این کارزاری هست که عموم مردم شریف و آزادیخواه از آن حمایت میکنند. روشن شدن سرنوشت دهها هزار زندانی سیاسی در سه دهه گذشته ، دلایل دستگیری و زندان و اعدام آنها، محل دقیق دفن اجساد هزاران جانباخته برای این کارزار از اهمیت زیادی برخوردار است. پیروزی این تلاش، یکی از اصلی ترین راههای آشکار شدن حقیقت است. بیش از سه دهه است که خانوده ها با ناپدید شدن فرزندان و عزیزانشان ، آواره و سرگردان جلوی درب زندانها ، بیمارستانها ، پزشک قانونی و کلانتریها و کمیته ها بودند و عاقبت برخی نشانه ها را در خاوران ها و کفرآبادها یافته اند و از طریق اخبار و گزارشات انتشار یافته توسط زندانیان سیاسی سابق ، توانسته اند خبرهایی از زمان اعدام و بدار آویختن آنها بگیرند. در تمام این سالها خانواده ها خصوصا مادران و همسران و کودکان دردی عظیم و غیر قابل باور کشیده اند. درد و فقان دوری از فرزندان و عزیزان از یک سو و سیستم تحقیر و سرکوب در تمام این سالها نوعی از شکنجه و آزاری بوده است که رژیم اسلامی علیه خانواده ها بکار برده است. در کنار وراستای این حرکت وجنبش شریف، کانونها و انجمن های دفاع از زندانیان سیاسی ،کانونهای مدافع حقوق انسانی در گوشه وکنار ایران و جهان شکل گرفته است و سالهاست با برگزاری یادمانها وسازمان دادن کارزارهای دفاعی و روشنگرانه ، سمینارها ،گفتگوها، اکسیونها ودادگاه بین المللی ومردمی ایران تریبونال با حضور شاهدین وزندانیان سیاسی آزاد شده و خانواده های اعدام شده گان ،و بسیار وبسیار ابتکارات دیگر مانع از فراموشی این تاریخ خونین شوند. در عین حال انتشار اسناد و گزارشات توسط زندانیان آزاد شده توانسته است دوران "طلایی امام خمینی" را بمثابه دورانی از خون وکشتار وسانسور و وحشت، با نامهای جنایتکاران و تبهکاران اسلامی همچون ایت الله خمینی ،گیلانی و موسوی اردبیلی ، موسوی تبریزی، صانعی ،لاجوردی ، خلخالی و قدوسی وحاج داوود ورفسنجانی و خامنه ای و موسوی و احمد خمینی و بیدادگاههای اسلامی ، دادگاههای صحرایی ،خاوران و لعنت آباد و کفرآباد معنا دهد. دورانی که تلاش حکومت اسلامی را برای محو مخالفین نه تنها از طریق کشتارهای گسترده بلکه از بین بردن همه شواهد و آثار آنها، گورستانهای پنهان و گورهای پنهان، ویران کردن سنگ ها و..و نشان میدهد.

برای فراترفتن از این موقعیت وایجاد یک جنبش دادخواهی ، برای استمراراین حرکت و مبارزه برای عدالت وروشن شدن حقیقت ، برای پایداری آن ،برای تبدیل این خواست به یک موضوع گفتگو واقدام عمومی ،میبایست از آیینی کردن این خواست ومناسبتها خودداری کنیم. بجای تبدبل مراسمهای یادمانهای اعدام شده گان این مبارزه شریف وسترگ؛ به مراسم ختم وسوگواری، برروی آرمانهای جانباختگان تاکید کنیم. آرمانهای شریف وآزادیخواهانه وانسانی اعدام شده گان را پرچم مبارزه خود کنیم. بحث و گفتگو روی ارمانهای آنها را عمومی کنیم. نام و نشانه وآثا ر هر یک از جانیاختگان را بمثابه علامت و یادگار آنان را در هر جایی که امکان آن هست نگهداری کنیم ، به همگان این نشانه ها را یادآوری کنیم، هر نشانه از انسانی اعدامی ، نشانه یک فریاد واعتراض علیه بیداد و ستم ،نشانه ای از امید وهمبستگی انسانی بوده است باید این نشانه ها را شناسایی کنیم، به همگان بشناسانیم واز طریق این شناسه هاست که میتوانیم باردیگر حس شریف همبستگی و مبارزه جمعی را فراگیریم و آنرا عمومی کنیم. باید همه کسانی را که به انسانیت و آزادیخواهی و ترقیخواهی باور دارند، از همه هنرمندان ،نویسندگان ، شاعران ،مجسمه سازان ،نقاشان ،خواننده گان ، از همه کانونها و انجمنهای دفاع از حقوق انسانی در ایران وهمه مکانهایی که تبعیدیان وفراریان از جهنم اسلامی حضور دارند بخواهیم برای روشن ماندن مشعل مبارزه برای حقیقت و عدالت ، در این باره ابتکارات متنوع خود را بکار گیرند. برپا کردن نمایشکاههای عکس و نقاشی و یادگارها ، برافراشتن پرجمها و مجسمه ها ، ساختن فیلم وسرودن شعر و ..همه و همه میتواند به این حضور دائمی یاری رساند و استمرار این جنبش را در سطح داحلی ومنطقه ای و بین المللی ممکن کند. در عین حال سازمان دادن تریبونالهای گسترده وبین المللی وبه زبانهای بین المللی میتواند گستره حرکت را انکشاف دهد و هزینه اقدامات سرکوبگرانه توسط رژیم را بالا برده و به جنبش اجتمایی عدالت خواهی و آزادیخواهی یاری رساند.

ضروری است از همه امکانات بالفعل و بالقوه ، رسانه ها ، رادیو و تلویریون و مطبوعات و اینترنت برای بیان وقایع دهشتناک زندانهای ایران اسلامی استفاده شود. از طریق ارگانها و سازمانهای بین المللی حقوق بشر و نهادهای مدافع حقوق کودکان ، زنان ، اقلیتهای ملی و مذهبی ، کارگران و.... تلاش کرد تمامی فجایعی را که بر مردم ما رفته است را برای مردم ایران و جهان بازگو کرد . این حقیقت میتواند چراغی برای راه آیندگان باشد و نتایج خوفناک حاکمیت نظاامی اسلامی سرمایه را بر ملا سازد وخوش بینی های احتمالی را از اجرای شرع انور و جکومت اسلامی برای مردم خاورمیانه و جهان بزداید. بگذارگذشته ما چراغ راه آینده مردم جهان وخصوصا خاورمیانه باشد.

آنها که میخوانند برای نفهمیدن !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


مقامات دفاعی اسرائیل مدعی شدند دیدار بین روحانی و ترامپ انجام میشود ...


بله من هم موافقم این ارازل بالاخره با هم ملاقات میکنند و حاکمان ایران تا جایی که غرب میدان بدهد بازی و اختلاس میکنند.



یک مقام حکومت اسلامی ایران هم مدعی شد هیچ تفاوتی بین اروپا و آمریکا در سیاست خارجی وجود ندارد . موضوعی که مثل روز روشن بود و است و قبلا هی گفته بودیم ولی حضرات مثل چیز فقط بازی میکردند و راه حل اروپایی درست میکردند . آمریکا که از برجام خارج شد بقیه اش دیزاین صحنه است برجام جنازه ایی است که حول آن میچرخند و رجز میخوانند . مثل تعزیه های حسینی که برای هیچ انجام میدهند.


به خاطر کلمه «قمارباز» در یکی از اشعار مولوی، وزارت ارشاد به آلبوم جدید «محسن چاوشی» مجوز نمی دهد...کُص ننه وزارت ارشاد و خالقش...


رویترز: آژانس انرژی اتمی اثراتی از اورانیوم را در تورقوزآباد کشف کرد...وای وای وای مامانش اینا


رئیس جمهور آمریکا مذاکرات صلح با طالبان را متوقف کرد؛ قرار بود رهبران طالبان به کمپ دیوید بیایند ... هم مذاکره و هم خشونت و مرگ ، یعنی از موضع بالا مذاکره کردن . آمریکا به طالب روح و جان بخشیده تا خط خودش را برود و نه اینکه موضع حضرات ریش و پشم بالاتر باشد . این چیزی است که عربستان فهمیده باید مراعات کند ولی پاکستان هنوز امیتاز بیشتری میخواهد ...



اون قدیما بابای ما هر وقت میرفت مستراح ، فکرای خوب و قشنگی به سرش میزد ولی در عمل مشخص بود که میریند . دنیای سیاست و آنالیز تاریخی و جنگ ایدولوژیک هر کدام حیطه مشخصی دارد کسی که قدرت تشخیص ندارد چی به چی است و از تلفیق همه اینها فکرای قشنگ درسرش است در حال ریدن است راحت باش رفیق ...



حجتی کرمانی نماینده سابق مجلس خبرگان و مجلس اسلامی در گفتگو با اعتماد گفته :‌ «معتقدم که نظام مبتلا به بیماری شدید سرطان است و سرطان سراپای انقلاب را گرفته است، از سقوط فرهنگی و اخلاقی و شیوع ریاکاری و شرک و ظاهرسازی و نفاق و دروغ و مفاسد اقتصادی تا اختلافات و دشمنی‌های داخلی تا مسائل خارجی. انقلاب احتیاج به یک شیمی‌درمانی همه‌جانبه دارد»


گام سوم ، سانتیفیوژهای جدید ، غرب حسابی ترسیده ، شرق گیرپاش کرده ، شش ماه دیگر بمب اتم دارند ، ادامه بازی تحریم ...


در سالگرد حادثه 11 سپتامبر ، ترامپ با طالبان مشغول مذاکره است ، سعید مرتضوی دادستان تهران و خالق کهریزک آزاد شد ، دختر آبی علاقمند به فوتبال زیر فشار قوانین اسلام خودکشی شد وبالاخره دونالد ترامپ، از کاخ سفید روز دوشنبه ۱۸ شهریور دوباره گفت «مشکلی» با دیدار با حسن روحانی، رئیس جمهور سپاه پاسداران ندارد...کاخ سفید با غروراین صحنه ها را نگاه کرد وگفت عجب گلی میزنم به بشریت...


 

 

 


09.09.2019
اسماعیل هوشیار

 

 

یادداشت کارگری هفته

    یادداشت کارگری هفته 

با همه توش وتوان خود،صدای کارگران هپکو وآذرآب را پژواک دهیم و ازخواسته های طبقاتی آنان پشتیبانی کنیم !

info@karegari.com

باید با صدای بلند گفت : یک حکم روشن است ؛ همه تلاش سرکوب گران رژیم اسلامی، نتوانست جنبش مطالباتی را مرعوب و از تپش بازدارد !

روزشمارکارگری هفته طی ماه گذشته تابه امروز، نشان می دهد که تمامی خبرها و اعتراضات بازنشستگان، معلمان، دانشجویان و زنان و خانواده های آنان و همه تحرکات روستائیان و مالباختگان، کارگران هپکو و آذرآب و غیره گویای این واقعیت است که محاکم قضایی و فشارها، بازداشت ها و بگیر و ببندها، احکام شلاق و تبعید نتوانسته نیروی رنج و کار جامعه و نیروهای مطالبه گر را از طرح مطالبات شان بازدارند. چرا که اعتراضات پیوسته و کوچک و بزرگ، در محیط کار ، در برابر وزارتخانه ها و سازمان برنامه ، ادارات آموزش و پرورش و تحرکات خیابانی در میادین اصلی شهر، برای مطالبات پرداخت نشده و سایرخواسته ها جریان دارد. در این میان مبارزات و حضور زنان نقش برجسته و شگرفی در کنش های اجتماعی و حقوقی مزدبگیران دارند. مشارکت وسیع در تجمعات اعتراضی، مقاومت در برابر سرکوب ها در زندان و در بیرون زندان، از عرصه های این نقش آفرینی ها است. گسترش فعالیت های زنان شرایط پیوند گسترده تر حوزه های مختلف مطالبه گری پائینی ها را بهبود می بخشد. مهم است در وارسی جنبش مطالباتی کشورمان ، به امر گره خورده گی مبارزات زنان با جنبش کارگری بیش از پیش معطوف شویم.

جدای از اینکه در ایران سیاست سرکوب خشن به قصد ارعاب جنبش مطالباتی، ابعاد گسترده تری به خود گرفته است، احضار تمامی کسانی که احکام تعلیقی داشته اند و ارسال نامه به ۴۱ تن از کارگران فولاد و احکام به شدت سنگین علیه دانشجویان و فعالان مدافع حقوق کارگران، نشان می دهد که رژیم بشدت هراسان و درمانده است و می خواهد فعالان جنبش مطالبه گررا بترساند و به حاشیه جامعه براند. به درستی باید گفت : این سیاست با چالش هایی در سطوح گوناگون روبرو شده است . نامۀ چهار تن از وکلا- نامه های شجاعانۀ محمد نجفی شاه زندی وکیلِ جسور از درون زندان مرکزی اراک و نامه جعفرعظیم زاده از نمونه های برجسته رویکرد ایستادگی و مقاومت است ویا واکنش خودی ها در درون نیروهای حکومتی ، بطوری که دوازده تن از نمایندگان مجلس با ارسال نامه ای به ابراهیم رئیسی در باره اثربخش بودن چنین احکامی تردید جدی خود را بیان داشته اند. زهرا رهنورد از درون سلول خود، نامه ای در اعتراض به این احکام نوشته است. صادق زیباکلام نیز تردید جدی خود در باره اثربخش بودن و قانونی بودن این احکام را در نامه ای به رئیس قوه قضایئه اعلام داشته است. این نمونه ها نشان می دهند که سیاست ترساندن و وحشت آفرینی ، ارکان نظام را با تردید و دو دلی روبرو ساخته است .

می توان گفت : هدف دستگاه قضایی از احکام سنگین و ظالمانه زنجیره ای برای بازداشت شده گان اول ماه مه، و صدور احکام حبس تعلیقی و شلاق زنی برای کارگران هفت تپه و زنان و دانشجویان بازداشتی ، تنها مرعوب ساختن و بازدارندگی آنان است تا گرسنگان در خاموشی گرسنگی بکشند و مخصوصا حرکت های جمعی صورت ندهند. موج وسیع اعتراضات و حرکت جسورانه کارگران  هپکو و آذرآب نشان می دهد که این شیوه تاکنون نتیجه نداده است. فراخواندن پیامکی ۴۱ کارگر فولاد اهواز در ادامه این بازدارندگی است و نشان می دهد که حاکمیت از تنها دری ورود می کند که به رویش باز مانده و آن زندان و سرکوب و ارعاب ،با افزایش بازدارندگی و دربرابرشدت مقاومت موجود در برابر آن است.

اعتراضات بازنشستگان و معلمان بشکل سریالی و پس آنگاه به خیابان آمدن کارگران هپکو و آذرآب اراک برای چندمین روز متوالی، بار دیگرحرکت شان نقطه امید آفرین دیگری برای جنبش کارگری کشور ما شمرده می شود. این حرکت، بویژه پس از سرکوب خشن اول ماه مه، می تواند نقطه عطف جدیدی در تحرک دوباره جنبش های مطالبه محور و ضداستبدادی باشد. در این حرکت کارگران در اعتراض به بلاتکلیفی وضعیت شرکت و عدم دریافت حقوق های معوقه خود، در مقابل ساختمان استانداری مرکزی، دست به تجمع زدند. بدنبال اعتراضات دامنه دار کارگران کارخانه هپکو،پنج شنبه هفته گذشته(۷شهریور) با سفر وزیر صنعت به استان مرکزی مشکلات سه شرکت بزرگ هپکو، آذرآب و واگن پارس بررسی شد و در آن جلسه با پیشنهاد واگذاری آذرآب و هپکو به شرکت مپنا اعلام موافقت شد وقرار شد درهمین رابطه جلسه ای در تهران برگزارشود.

پرسنل شرکت تولید تجهیزات سنگین هپکو ضمن ابراز نگرانی ازاینگونه سیاست گذاری ها و  کم‌کاری سهامدار و مدیریتی که سازمان خصوصی‌سازی برای این واحد تولیدی انتخاب کرده، نوشتند: «میزان تولیدات هپکو دیگر پاسخگوی حقوق و هزینه‌های شرکت نیست. در سال ۹۷ تنها ۴۸ دستگاه در هپکوی اراک به تولید رسیده و بخش عمده‌ای از حقوق پرسنل از طریق استقراض از بانک تأمین شده است و اکنون پس از گذشت ۵ ماه از سال جدید هیچ دستگاهی در هپکو تولید نشده است». کارگران هپکو طی بیانیه ای در واکنش به دستور رئیس دولت حسن روحانی اعلام داشتند : « پرسنل شرکت تولید تجهیزات سنگین هپکو بیم آن دارند، دستور اخیر رئیس جمهوری نیز سرنوشت دستور پیشین را پیدا کند.» و در ادامه این بیانیه آورده اند « مشکلات مدیریتی در هپکو به گونه‌ای است که پرسنل طی دو ماه اول امسال بخشی از حقوق خود را دریافت کرده‌اند و حقوق ماه‌های تیر و مرداد به کلی پرداخت نشده است. در واقع فقط حقوق خرداد ماه به طور کامل به کارگران پرداخت شده است.»جدا از این کارگران از سال‌های ۹۵، ۹۶ و ۹۷ نیز معوقات دستمزدی دارند که مجموعاً به حدود ۳ میلیارد تومان می‌رسد. این درحالی است که طی این مدت مرخصی اجباری نیز به کارگران تحمیل شده و این مسئله کاسه صبرمان را لبریز کرده است. کارگران هپکو می گویند : « ما پرسنل هپکو در گذشته نیز نسبت خصوصی‌سازی هپکو و مشکلات تولید اعتراضاتی داشته‌ایم اما پس از گذشت دو سال هنوز هیچ فکری برای مشکلات این کارخانه نشده است؛ لذا از مسئولان می‌خواهیم به جای دادن وعده اقدامات اساسی در راستای نجات هپکو انجام دهند.»

 برپایه این مجموعه کاستی ها کارگران تصمیم گرفتند برای رساندن صدای اعتراضشان، اجتماع صنفی و مطالباتی خود را از محل کارخانه به مقابل ساختمان استانداری در شهر اراک انتقال دهند.
 بدنبال کارگران هپکو ، کارگران کارخانه آذر آپ روز سه شنبه ۱۲شهریور، برای انعکاس هرچه بیشتر صدای اعتراضشان نسبت به بلاتکلیفی شغلی ومعیشتی دست به راهپیمایی وتجمع در شهر اراک زدند. گزارشات منتشره بیانگر این استکه روز دوشنبه ۱۱شهریور، جلسه ای در محل وزارت صنعت - معادن و تجارت(صمت) با حضور وزیر صمت، سرپرست سازمان خصوصی سازی، رئیس سازمان گسترش و صنایع ایران، مدیران عامل بانک ملی و کشاورزی، مدیران مپنا، مدیر قرارگاه خاتم الانبیا، معاونان وزارت اقتصاد، نیرو و تعاون، کار و رفاه اجتماعی و رئیس کل دادگستری استان در تهران، نمایندگان مجلس از اراک، مسئولین طراز اول استان مرکزی و ... تشکیل شد تا بتوانند آتش زیر خاکستر را بخوابانند و نگذارند به مانند هفته تپه و فولاد اهواز این آتش شعله ور شود.

کارگران کارخانه آذرآب علیرغم مخالفت وکارشکنی های شورای اسلامی کارو دخالتگری عوامل استانداری با راهپیمایی از کارخانه تا مرکزشهر اراک وتجمع  درمیدان اصلی شهر  وپهن کردن سفره خالی اعتراضشان را نسبت  به عدم اتخاذ تصمیم نهایی در جلسه عصر روز گذشته(۱۱شهریور) با وزیر صمت وعدم تعیین تکلیف با سهامدارعمده شرکت، ادامه بی ثباتی شغلی  وناروشنی درپرداخت دو ماه ونیم حقوق بنمایش گذاشتند. قابل توجه است که ۳۲ درصد از سهام شرکت آذرآب متعلق به بانک کشاورزی و مابقی در اختیارسهامداران خصوصی می باشد.

شعارهایی مثل «عزا عزا است امروز، حاصل عمر کارگر؛ زیر عباست امروز» که کارگران آذرآب سرداده اند ، به خوبی نشان می دهد که مزد و حقوق بگیران دقیقا خصم طبقاتی خود را می شناسند و با آگاهی از منافع خویش، هر دو جناح حاکمیت را نشانه گرفته اند. و از فرصت محرم به این منظور بهره گرفته اند. از ۹۶ به این سو، جای پای این آگاهی در بسیاری از اعتراضات حود را نشان داده است.

درطی همین هفته با اعتراضاتی در رابطه با نبود آب آشامیدنی روبرو بوده ایم که با بستن جاده همراه بوده است. همچنین کارگران شهرداری کوت عبدالله در اهواز که هشت ماه حقوق نگرفته اند، ماشین فاضلاب روب شهرداری را در برابر ساختمان آن خالی کردند و یا کوبیدن به میله های درب آهنی معلمان معترض لرستان در این هفته و ... ، تماما ویژگی نافرمانی مدنی کارگری است که برخلاف تبلیغات رژیم هدایت شده از خارج نیست  بلکه برآمده ازجنبش پُرتپش و ابتکارخلاق خود پائینی هاست.

درباره تحرک دورجدید کارگران هپکو، اعتراضات کارگران آذر آب و فراخواندن کارگران فولاد اهواز به دادگاه و محاکمه آنان توجه به نکات زیراز اهمیت ویژه ای برخورداراست.

- اعتراضات کارگران هپکو و آذرآب، از این ظرفیت برخوردار است که نظیر اعتراضات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز در سال ۹۷ به یک جنگ سنگر به سنگر و گام به گام  طبقاتی دیگر فرا روید. یعنی این اعتراضات به کانون اصلی صف آرایی های طبقاتی مقطعی نیروهای کارگری و دیگر لایه های اجتماعی و حامیان جنبش کارگری، هم سرنوشتان این جنبش در یک سو و کل حاکمیت در سوی دیگر منجر شود. چرا که هم سویی ها و هم جهتی های آنجه در هفت تپه و فولاد شاهد بودیم به عینه در تحرک دور جدی دو صنعت هپکو و آذر آب ،بازتاب خود را نمایانده است.

بطوری که هم دلیل شروع اعتراضات (یعنی عدم دریافت حقوق های پرداخت نشده)، هم شعار رودررویی با سیاست خصوصی سازی، هم اعلام همبستگی کارگری (نظیر شعار «زنده باد هپکو» که کارگران آذرآب سردادند)، هم برون آمدن از محیط کارخانه با راه پیمایی خیابان و گشوده سفر خالی در مرکزی ترین میدان شهر اراک، خود نمایانگرعناصر مشترک این مبارزه، با حرکت سال گذشته هفت تپه و فولاد اهواز است.

چنانچه حرکت امروز درشکل های نوتری ادامه یابد، باید انتظار داشت که کارگران این دو واحد صنعتی(هپکو-آذرآب) ، با اتکا به تجربه های ارزشمند مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد و شعارمحوری آنان ( نان- کار- آزادی؛اداره شورایی) می توانند با هوشیاری ازترفند حکومتیان برای ایجاد دو دستگی میان شان، جلوگیری کرده وهمه ترفند های آنان را درهم بشکنند ومانع پیشروی نیروهای شبه کارگری مانند خانه کارگر - شورا های اسلامی کار- بسیج کارگری در میان خود شوند .

- به یاد بیاوریم که نیروی میلیونی بازنشستگان امروز که همان کارگران سالخورده و رنجدیده دیروزاند، دیدیم که چگونه درعرصه مبارزه خیابانی خویش برای طرح مطالبات بی پاسخ مانده شان ، در فردای نمایش سناریوی "طراحی سوخته" در دفاع از فرزندان و همرزمان خویش فریاد برآوردند: " شکنجه، مستند ، دیگر اثر ندارد".  چنین تجربه پُربهایی دراستمرار مبارزه امروز کارگران هپکو و آذرآب، پرچم افراشته حرکت  های آتی است و یادمان نرود که صدور احکام زنجیره امروز از سوی رژیم ، تنها و تنها برای به کژراهه بودن و مرعوب ساختن جوهراین مبارزه ستُرگ است.

 همه ما شاهد شکاف انداختن کارگزاران حکومت، درمیان صف متشکل کارگران در جریان اعتراضات هفت تپه و فولاد اهواز بوده ایم ، بطوری که یکایک آنان  با پشتیبانی نیروهای امنیتی برای ایجاد تفرقه میان  فعالان و سازمانگران مستقل، ازهیچ کوششی برای درهم شکستن مقاومت و همبستگی کارگران ، فروگزارنکردند و لحظه ای کوتاه نیامدند . هرچند که در این اقدام خود ، چونان همیشه، جز ناکامی نصیبی نبردند.ازاین روی هوشیاری نسبت به اقدام های مشابه در دوره اخیر مبارزات سازمانگران هپکو وآذرآب از اهمیت ویژه ای برخوردار است .

درست در چنین شرایطی دستگاه قضایی و امنیتی حاکمیت ضد کارگری این بار برای خفه کردن سریع حرکت و جلوگیری تبدیل آن به کانون تازۀ یک نبرد شتابان طبقاتی به سرعت به صدور حکم های جنون آمیز روی آوردند تا جنبش را از تب وتاب و از نفس بیاندازند.

دربرابرچنین قساوت و وحشت آفرینی رِژیم جهل و جنون و جنایت، در دل کارگران و خانواده های آنان و تمامیت جنبش آزادیخواهی کشور، وظیفه ما همۀ رهروان راه آزادی و برابری ، دمکراسی و سوسیالیسم است که با همراهی ، همدلی و همپوشانی، همگامی با کارگران ، پرچم بی قید و شرط از آنان را امراصلی مبارزه خویش بدل سازیم . بنابراین برای شتاب دادن به این حمایت ها، اصلی ترین وظیفه پیش روی ما وهمۀ فعالان کارگری در شرایط کنونی ، ایجاد کمپین ها و سازوکارهای جهانی در راستای همبستگی با کارگران ایران و جنبش آزادیخواهی آن ، معنا می یابد!

- برفرازآنچه که یادآورشدیم، ما براین باوریم که ؛ مبارزات دوره اخیر و نبرد سنگر به سنگر اردوی کار و سرمایه هرگز فروکش نکرده و رژیم دائما خاکریزهای دفاعی خود را در مقابل این مبارزه نابرابر و توفنده از دست می دهد. گفتنی ایست در این نبرد نابرابر، جنبش  فراز و فرود های فراوان و پیدا و ناپیدایی داشته اما خاموشی ندارد .

جمعه ۱۵ شهريور ۱۳۹۸ برابر با ۰۶ سپتامبر ۲۰۱۹   

http://karegari.com/

حزب کمونيست کارگرى و آينده ايران(اقتباس از و تلخيص و بازنويسى سخنرانى منصور حکمت در کنگره دوم حزب)

حزب کمونيست کارگرى و آينده ايران

(اقتباس از و تلخيص و بازنويسى سخنرانى منصور حکمت در کنگره دوم حزب)

اکنون ۴۰ سال از عمر حکومت اسلامى ميگذرد.  بخش عمده انسانهايى که در اين جامعه کار و توليد ميکنند چشمشان را در حکومت اسلامى به جهان گشوده اند. اين نسل از همان سن و سالى که توانسته است خوب و بد را از هم تشخيص دهد، متوجه شده که او شايسته زندگى بهتر از اين است.  اين نسل دنياى ارتباطات است و براحتى متوجه شده است که حکومت اسلامى نه خواست او است و نه مناسب دنياى امروز.   در اين ۴۰ سال عده اى بدنيا آمدند و قبل از اينکه از دنيا چيزى بفهمند روى مين فرستاده شدند، خيلى ها قبل از ۱۰ سالگى تلف شدند، يک عده اى با اميدهايشان از ۳۰ سالگى شدند ۵۰ ساله و الان هيچ چيز نيستند.  يک عده زيادى را فرستادند به جنگ، يک عده زيادى را گرسنگى دادند، يک عده زيادى را مريض کردند، يک عده زيادى را به جان هم انداختند. داريم ميبينيم.  صحنه جامعه را بگذاريد جلوى خودتان.  وضع زندگى مردم را نگاه کنید، وضع زندگى بچه‌ها را نگاه کنید، ۴۰ سال است زنان آن مملکت را به چه روزى درآوردند؟ ۴۰ سال است اگر زن باشید معلوم است که بدبخت باید باشید.  چاره‌اى ندارید. ۴۰ سال است که رسماً میزنند و میکشند.

ولى طى چند سال گذشته اتفاقات خيره كننده اى در جامعه ايران رخ داده اند.  اين اتفاقات موجب تغييراتى در حزب كمونيست كارگرى هم شده اند.  استخوان ترکاندن این حزب، پراتیکى شدن حزب، رشد حزب، و، از نظر يک عده، ”آکسیونیست‟ شدن و ”چند-جنبشى‟ شدن حزب، از نشانه هاى برجسته اين تغييرات ميباشند.  خيلى از اعضا و فعالين حزب کمونيست کارگرى ۴۰ سال، ۵۰ سال و نسل جوانتر، ۳۰، ۲۰ و يا ۱۰ سال  از عمرمان را در مخالفت با نابرابرى و تبعيض و براى رسيدن به يک دنياى بهتر، ساختن يک دنياى سوسياليستى و لايق انسان سپرى کرده ايم.  اين حزب اکنون بطور جدى دست اندرکار تغيير اين وضعيت است.  اين حزب، نه تنها طرفدار سرنگونى بلکه در تدارک سرنگونى جمهورى اسلامى و بدست گرفتن قدرت براى ساختن يک دنياى بهتر است.  آرى اگر قدرت دست ما باشد هيچ کس گرسنه نخواهد خوابيد. هيچکس بى مسکن نخواهد بود.  هيچکس از بيمارستان بيرون انداخته نخواهد شد.  هيچ کودکى از تحصيل محروم نخواهد شد و هيچ کودکى مجبور به کار نخواهد شد. هيچ زنى احساس تحقير و تبعيض نخواهد کرد و هيچ انسانى از رفاه و شادى محروم نخواهد ماند.

و اين يعنى سوسياليسم؛ یک مقدار زیادى سرپناه، یک مقدار زیادى رفاه، یک مقدار زیادى خوشبختى، یک مقدار زیادى برابرى، یک مقدار زیادى آزادى.  ولى نه بطور کلى در انتهاى تاریخ و نه یک جاى دورى، و نه وعده‌اى به کسى که هنوز بدنیا نیامده.  بلکه خوشبختى و رفاه و برابرى براى انسانهاى امروز، انسانهايى که چشممان توى چشمشان است.  سوسیالیسم قبل از هر چیز راجع به انسان است.  راجع به تغییر زندگى و خوشبختى انسانهاى واقعى و نه فرمولهاى تاریخى!  ما هیچ قرار خاصى با تاریخ نداریم، هیچ مأموریتى و رسالتى از کسى براى اینکه در سال ٢٨٠٠ زندگى بشر مثلاً از شیوه تولید مبتنى بر پول به شیوه مبتنى بر مالکیت اشتراکى قرار گرفته باشد نداریم.

ما سوسیالیست شدیم براى اینکه فکر میکردیم این زندگى براى ما و انسانهاى هم نسل ما مناسب نیست.  درست نیست آدمها نابرابر باشند، درست نیست آدمها محروم باشند، درست نیست آدمها خوشبخت نباشند.  ما آمدیم در این میدان براى اینکه به این نتیجه رسیدیم که اگر قدرت به دست ما باشد کارى بکنیم که زندگى مردم طور ديگرى باشد، زندگى جهان معاصر خودمان، زندگى آدمیزاد طور ديگرى باشد.  مرکز سوسیالیسم ما انسان است.  وقتى جمله مارکس که "فلاسفه دنیا را تفسیر کردند، حال آنکه بحث بر سر تغییر آن است" را بگذارید جلوى خیلیها میگویند بله هدف تغيير جهان است.  ولى سوسیالیسم ما این تغییر را براى انسان امروز میخواهد، براى همه انسانها.  و انسانهايى که از آن حرف میزنيم نه انسانهاى مجرد داخل کتابها یا انسانهاى دو هزار سال دیگر و يا حتى انسانهاى دویست سال دیگر.  بلکه انسانهایى که همين امروز روى اين کره راه میروند و زندگى میکنند.  خوشبختى براى انسانهاى واقعى.

ولى اگر قدرت دست ما بود يعنى چه؟ چه بايد باشد؟ اینجا دیگر بحث اختیار و جامعه است.  اختیار و کنترل بر سرنوشت خویش.  اگر اوضاع دنیا به دست ما بود، اگر اهرمهایش دست ما بود، اگر دست آنها نبود، دست ما بود، اگر جنبش کمونيسم کارگرى توانسته بود مُهر خودش را به جامعه بزند و امورش را به دست بگیرد، و اگر میشد دست ما باشد، اگر کس دیگرى کنترل اوضاع را به دست نداشت، همه اينها مربوط به بحث قدرت سیاسى است به یک معنى بحث یک پیروزى طبقاتى و همينطو بحث اکتیویسم و پراتیک بودن کمونیسم.  و فکر میکنم همه ما براى این زندگى میکنیم که یک روزى بتوانیم در زندگى یک عده زیادى آدم منشأ اثر باشیم. و راى منشا اثر شدن بايد قدرت را بدست بگيرى.  یک قدم  به قدرت ما را صد قدم نزدیک میکند به خوشبختى، برابرى، آزادى و به رفاهى که هر انسانى حقش است.  ما براى این زندگى میکنیم.

ممکن است گروههاى دیگرى، یا حتى از میان خود ما، یکى بگوید نه، من براى این زندگى نمیکنم، من براى گسترش ایده‌هاى اصيل مارکسیستى زندگى میکنم! یا براى بیان حقیقت مطلق زندگى میکنم یا براى ”سوسیالیسم علمى‟ زندگى میکنم! اين گفته ها بيشتر شبيه باورهاى فرقه ها و سکت هاى مذهبى است.  خُب میشود فرقه مذهبى داشت.  میشود فرقه مذهبى داشت و خوش بود!  فرقه اى که در آن آدمها فکر میکنند قرار است بزودى یک سنگ آسمانى بیاید و بخورد به کره زمین و نابود شود و آنها دسته‌جمعى به گیتار زدنشان ادامه بدهند و از همدیگر تعریف کنند!  فرقه‌اند ديگر!  فکر ميکنند آخرش هم از ترس آن سنگ آسمانى هر کدام جام زهرى میخورند و ترتیب خودشان را میدهند.  فرقه‌ اند و میتوانند با باورهاى فرقه اى شان زندگى کنند و خوش باشند.

ولى ما سوسیالیستيم، مبارز‌ترین و دخیلترین آدمهاى جهان، کسانى که نميتوانند اين وضعيت را ببينند و آنرا تحمل کنند.  ما باید پاهايمان را زمين بگذاريم.  آيا اين خيلى دردناک نيست براى ما که  هنوز بعد از يک عمر تلاش تغييرى در زندگى واقعى آدمهاى واقعى ايجاد نکرده ايم؟  آیا خیلى دردناک نیست بنظر شما که خود ما امروز در زندگى هیچ تک بنى بشرى، در هیچ یک از کشورهاى دنیا کوچکترین دخالتى نداریم و قدرتى به دست ما نیست و بهمين خاطر یک عده بى سرپناه دارند در خیابانها میلولند، از بیماریهاى قابل پیشگیرى میلیونى میمیرند، دارند بچه‌ها را تجارت فحشاء میکنند، کارگر در کارخانه قدم میگذارد، از صبح بیاید تا شب کار کند و تازه یک چیزى هم بدهکار کارفرمایش باشد؟  و این بنظر من تکان دهنده است.  بنابراين گسترش ايده هاى مارکسيستى و بيان حقيقت و سوسياليسم علمى براى ما به اين معنى است که بگوييم اگر دنيا دست ما بود کسى شب را گرسنه نمیخوابید، اگر قدرت دست ما بود بچه‌اى نبود که بجاى مدرسه رفتن دزدى بکند، در خیابانها پلاس باشد و بدبختى بکشد، اگر قدرت دست ما بود کسى از بیماریهاى قابل پیشگیرى نمیمیرد.... و این درک از سوسياليسم و اينچنين توضيحى از سوسياليسم علمى و تئورى از خود بيگانگى و لغو کار مزدى ما را وصل ميکند به جامعه.  و اينجاست که  بحث حزب و جامعه مطرح ميشود. و اگر چنين درکى از اين مسائل نداشته باشيم و چنين تصويرى از سوسياليسم ارائه ندهيم دنيا هم نمیتواند دست ما باشد.

 و دقیقاً این است که بنظر من تغییرى که حزب ما در اين چند سال گذشته کرده حکايت از یک چیز هیجان‌انگیز دارد. و آن اين است که اين حزب مصمم است اداره جامعه را در يک گوشه جهان، در ايران بدست بگيرد و به همه اين مصيبتها پايان دهد و ما از اینکه امروز ميبينيم اين حزب در اين جهت کار ميکند احساس خوشنودى ميکنيم.  حس میکنيم اين حزب دارد تکان میخورد، دارد راه ميافتد.  بنظر من رفقا اهمیت تاثير اتفاقهاى دو-سه سال گذشته در حزب این بود که اگر کسى کلاه خودش را قاضى کند ميتواند حس کند که  مثل اینکه راه افتاده‌ایم.  امروز هر کسى هم از بيرون به اين حزب نگاه ميکند پيش خود فکر ميکند که آها مثل اینکه اينها الآن به بیرون خودشان کار دارند و مثل اینکه دارند مقدمات "اگر قدرت دست ما بودشان" را فراهم میکنند.  و این هیجان‌انگیزترین چیز است.

تخم مرغى که چند وقت پيش به کله ظريف خورد بالأخره خنده داشت ولى هیجان‌انگیزترین چیز آن مجموعه اینها است که سر همشان ميخورد.  میبینید یک حزبى بعد از یک مدتى حرف زدن از اینکه چى درست است یا چى غلط است، فرق ما با دیگران چه است و غیره رسیده به یک نقطه‌اى که حالا دسته‌جمعى، شروع کرده این حرکت را و این با ارزش است.  ممکن است ٥ دقیقه بعد، ١٠ دقیقه بعد، سه کیلومتر آنطرف‌تر، بر سر يک چهار راهى، یکى اين قطارى را که راه افتاده است، نگهدارد و همه ما مجبور شویم پیاده شویم.  این را نمیدانم ولى میدانم که ما در چند سال گذشته بطور محسوسى راه افتاده‌ایم و شروع کرده‌ایم برویم به سَمت آن اتفاقى که فلسفه سوسیالیستى ما است.  اين حزب نه بخاطر و نه براى اثبات حقاينت سوسیالیسم علمى یا تاریخى، بلکه بخاطر تغيير شرايط زندگى و بهتر کردن زندگى انسانهاى واقعى دوره خود ما، نه انسانهاى آبستره‌اى که قرار است بعداً بیایند و در زندگيشان مالکیت اشتراکى داشته باشند یا خانواده را هم منحل کرده‌اند و با ماشینهاى فضایى، که معلوم نیست چطورى کنترل میشود، از لاى ساختمانها رد میشوند.  الان مشغله اين حزب اين نيست که بداند انسانهاى چند نسل آينده چطورى میخواهند زندگى کنند.  بلکه بيشر به بشرى فکر ميکند که امروز کره ارض را پر کرده است.  ما فکر میکنيم قبل از اینکه خود جزو قربانیان فرتوت این سیستم باشيم و یک جایى دفنمان بکنند، ميخواهيم در اين دنيا منشاء اثرى باشيم.

چطورى میشود قدرت را به دست گرفت؟ این سؤال اصلى ما است.  ما یک گروه سیاسى که بخاطر اینکه همه‌مان زندان بوده‌ایم الآن هواى همدیگر را داریم نیستیم.  ما یک جریان سیاسى که بخاطر اینکه سابقاً سازمان جوانان، یک سنت قدیمى در آن مملکت که میخواهد صنعتى شدن را بیاورد، نیستیم.  ما یک فرقه مذهبى نیستیم که دکانى راه انداخته که از طرفدارانش، مثل فرقه اسماعیلیه بحث داشته باشد، صفایشان را بکنند، هواى همدیگر را داشته باشند.  ما یک جریان زمینى ابژکتیو سیاسى هستیم که میخواهیم یک چیزهایى را عوض بکنیم.  سؤالى که جلوى ما هست این است که چطورى؟ جریان ما چطورى میتواند قدرت را بگیرد دستش و جامعه را از اين وضعيت خلاص کند؟  اينکه بگوييم در حاشيه هستيم، دستمان بجايى بند نيست و حرف ما را کسى گوش نميدهد راه حل نيست. اتفاقا براى اينکه کسى به حرف شما گوش کند و براى اينکه بتوانيد قدرت را بگيريد باید بروید یک جاى خاصى، باید در یک جاى خاصى از جامعه باشید و آن مرکز عالم سیاست است.  شما در حاشیه هیچ جامعه‌اى هیچ چیز را به دست نمیگیرید.  باید بروید در قلب جامعه آنجايى که به اتفاقاتى که ميافتد میگویند خبر! نه اینکه در نشریه داخلى احزاب بلکه در روزنامه‌هاى سراسرى کشور مینویسند.  شما باید آنجا باشید آنجایى که حرف شما را باید به یک زبانى بزنید که ميلیونها نفر میفهمند.  باید آنجا باشید.  آنجایى که وقتى میروید روى چهارپایه حرف میزنید، نه ٨٠ نفر و پیشرفتش بدهید که سال بعد بشود ٩٠ نفر، بلکه هزاران نفر پاى صحبت شما مینشینند.  باید آنجا باشید آنجایى که حرکات شما را گزارش میدهند و باید در رسانه‌ها از آن حرف بزنند.  شما باید بروید در قلب جامعه آنجایى که بستر اصلى سیاست دارد حل و فصل میشود.  نه در حاشیه فرقه‌اى گروههاى سیاسى و دار و دسته‌هایى که جهانى براى خودشان ساخته‌اند و در آن جهان زندگى میکنند.  شما باید آنجایى بروید که کسان دیگرى که روبرویتان هستند آخوند است، شیخ محل است رهبر فلان کارفرمایان هستند. طرف حسابتان، نه رهبر فلان حزب و سازمانى که بخود ميگويد راديکال و افراطى ولى کارى به سياست ندارد،  کسى که روبرویت است و دارى با او داد و بيداد میکنى نماینده کارفرما است.  باید بروى آنجایى که روبرویت پلیس است و روبرویت زندانها هستند و شما باید بروید آنجایى که روبرویت دولتها هستند.  شما باید بروید به متن جامعه آنجایى که با عددهاى بزرگ آدم سر و کار دارد. نشریاتش را در تیراژ چند صدهزار میفروشد و به تظاهراتش چندین ده هزار میآیند.  آدم براى اینکه بتواند منشأ تغییر باشد باید برود وسط جامعه در پالیتیکس واقعى در سیاست واقعى دخیل شود.  آنجایى که بازیگران اصلى صحنه اجتماعى هستند و کار به دست برنده آن بازى میآید و میتواند بگوید اگر به دست من باشد برنامه‌ام را پیاده میکنم.  ماندن در حاشیه خصوصیت اصلى چپ رادیکال افراطى بوده بنظر من.  در هر کشورى نگاه بکنید این است.

ولى با وجود همه اينها تنها جریانى که گفته و خیلى وقت پیش اعلام کرده من به این حاشیه کارى ندارم و خودم را با تغییر واقعى در زندگى آدمهاى واقعى قضاوت میکنم نه با فرمولهاى عمومى راجع به انسان مجرد تا چه برسد به جوامع مجرد و تاریخهاى مجرد، تنها جریانى که اینها را گفته، ما بودیم. درست است که به کندى و یک خط در میان ولى به خط سیاسيمان و به آرمانهایمان متعهد بودیم.  رهبران آینده جنبش اعتراضى در این حزب جمع هستند.  حزبى که بايد با همان سرعتى که منظره فعالیت سیاسى دارد عوض میشود بشدت بايد تعاون و پر کردن جاى خالى همديگر در آن بالا برود.  بشدت بايد شأن هر کسى در ذهن آن یکى بالا برود.  انتظار هر عضوى از خودش بايد بالا رود.  بايد پروژه هاى جديدى را پيش بگيرد.  آدمهاى زيادى با سليقه هاى مختلف به ما ملحق خواهند شد.  ما نبايد نگران اين سليقه هاى مختلف باشيم.  شاخصهاى زیاد و ابزارهاى زیادى به ما اجازه میدهد که آدمهاى مختلف را با سلیقه‌هاى مختلفى به این حزب مرتبط نگهداریم و در این جنبش نگهداریم.  کارى است که الآن ما داریم میکنیم.

راجع به اینکه این حرکت کردن از حاشیه به متن جامعه چه محمل پراتیکى جلوى ما میگذارد، به لحاظ روانشناسى چه انتظارى رویش میگذارد، سبک کار ما را روى چه انتظارى میگذارد خیلى میشود حرف زد.  من میخواهم روى دو تا نکته تأکید کنم. یکى اینکه ما احتیاج داریم انتظاراتمان از خودمان بالاتر باشد. یک نکته دیگرى که باید بگویم این است که به همان درجه‌اى که گسترش و تنوع این کارها اضافه میشود باید همبستگى داخلى ما و تحزبمان بالا برود.  تحزب به معنى نه کیش شخصیت است نه دستور کمیته تشکیلات به آدمها است.  تحزب به معنى عشق مشترکمان به یک هدف است و ایمان به اینکه رفیق من تا وقتى که عکسش ثابت نشده رفیق من است و دارد درست میگوید و دارد سعى میکند کار خودش را بکند و اگر هم اشتباه در کار ما هست این اشتباه باید با نشستن و حرف زدن برطرف شود.

ما ماههاى معیّنى را وقت داریم براى اینکه خودمان را برسانیم و تبدیل کنیم به یک نیرویى که در سرنوشت سیاسى ایران نقش بازى میکند. باید خودمان را برسانیم. لطفاً همه سوار شوند. 

براى خواندن تمام متن پياده شده سخنرانى منصور حکمت در کنگره دو به سايت منصور حکمت مراجعه کنيد
hekmat.public-archive.net #4070fa.html

September 09, 2019

چرا جدایی دین و سیاست

چرا جدایی دین و سیاست

یکی از مضامین ثابتی که در بارۀ رابطۀ آیندۀ سیاست و دین در ایران آینده، مطرح میگردد، انتخاب عبارتی است که رسای برنامه و طرحی باشد که قرار است به اجرا گذاشته شود. خوشبختانه کلمۀ لائیسیته خوب جا افتاده و دارد رهگشای ما به سوی پیروزی میگردد. البته هنوز عبارت سکولاریسم هم اینجا و آنجا به کار میرود، ولی مهم این است که معنایش روشن گشته و معلوم شده که ترفندیست برای نگه داشتن پای دین در سیاست، همین و نه بیش. مردم هم عاقلند و اتکای به این امر، ورای همۀ مشکلات و کارشکنی های ممکن، مهمترین ضمانت پیروزی سخن درست است.

با اینهمه، وقتی صحبت از جدایی سیاست و دین میشود، برخی، معمولاً آنهایی که به مذهب دلبستگی دارند، از کاربرد این این عبارت و در حقیقت قبول لزوم این امر، اکراه دارند و گاه نیز صحبت از ناممکن بودن آن میکنند. هیچ بیفایده نیست که مطلب را در اینجا بشکافیم.

جدایی مفهومی

اول ببینیم که خواستاری جدایی دین و سیاست، اصلاً چه معنایی میدهد. پایۀ کار بسیار ساده و به عبارتی بدیهی است. سیاست و دین، اصولاً و از دیدگاه مفهومی از هم جداست، چون به دو حوزۀ مجزای فعالیت اجتماعی انسان مربوط میگردد و مفهوم مرکزی آنها که به ترتیب قدرت و تقدس است، از هم مجزاست. اسباب اصلی عمل در این دو حوزه نیز متفاوت است. قوۀ قهریه، ابزار عمل مرجع سیاسی است و در انحصار آن هم هست؛ ولی نیروی مرجع مذهبی از نفوذ معنوی برمیخیزد. هدف غایی این دو، در یک سو، امنیت، ترجیحاً از راه عدالت است و در سوی دیگر، رستگاری. طبعاً سازماندهی این دو قدرت نیز نمیتواند یکی باشد و به دلیل تفاوتهای بنیادی بین این دو، از یکدیگر جداست.

وقتی این جدایی بنیادی را در نظر بیاوریم، روشن است که اختلاط این دو حوزه و بخصوص اقتدار سیاسی و مذهبی، کار هر دوی اینها را مختل خواهد کرد و باید به هین دلیل از هم جدایشان نگاه داشت و در هر جا که اختلاطی واقع شد، جدایی را برقرار ساخت، اول از همه به حکم منطق، سپس به حکم دولت و آخر از همه محض پیروی از عقل سلیم که هر بنی بشری به پیروی از‌ آن موظف است.

به عبارت دیگر، در هر زمینه که صحبت از جدایی میکنیم، فرضاً میگوییم جدایی دین و دولت، نهاد دین از نهاد دولت یا… در همه حال تکیه به آن جدایی بنیادی و مفهومی میکنیم که پایۀ کار است. اگر از جدایی سیاست از دین را در این سطح کلی و بنیادی، نپذیریم، اصلاً برای جدا کردن سیاست و دین در این مورد و آن مورد، مبنا و تکیه گاهی نخواهیم داشت.

جدایی در صحنۀ تاریخ

حال بیاییم سر مرحلۀ دوم کار. در این مرحله باید به صحنۀ تاریخ نظر کنیم. بسیاری از کسانی که مایل به پذیرش جدایی دین و سیاست نیستند و گاه این امر را ناممکن هم میخوانند، بیشتر به تاریخ نظر دارند و توجه کافی به تفاوت آن با بخش مفهومی کار نمی نمایند.

اول چیزی که باید در این مرحله در نظر داشت، این است که آنچه ما در جامعه شاهد هستیم، مجموعۀ ارتباطات و کنشهاییست که دائم در هم میتند و بر یکدیگر، تأثیر مینهد. مابه دو صورت میکوشیم تا بر این پیچیدگی فائق بیاییم و در برابر آن سر در گم نشویم. اول به کمک مفاهیم که به ما امکان میدهد تا ماهیت رشته ها و کنشها مختلف را از یکدیگر بازبشناسیم، میگوییم این عمل اقتصادی است، آن رابطۀ مذهبی است، این فعالیت هنری است و… کوشش برای درک این پیچیدگی و دریافت منطق آن که به نهایت درجه، بغرنج است، کار جامعه شناسی است. تسلط به مفاهیم پایۀ این کار است.

روش دوم مجزا کردن امور در دل جامعه، روش حقوقی است، اینکه چه کسی حق دارد چه کاری بکند، تحت چه شرایطی میتواند این کار را انجام بدهد، وقتی فرضاً هنر با اقتصاد تماس پیدا میکند، مثلاً در مورد حقوق مؤلف، به چه ترتیب باید رفتار کرد و… به کمک حقوق است که جامعه را نظم میدهیم. البته دستگاه حقوقی، پیشرفته ترین و عقلانی ترین ترتیب این کار است، قبل از شکل گیری آن، سنت این وظیفه را بر عهده داشت.

هر کدام ما که فردی هستیم در دل جامعه، به قدر امکانات خویش، هم به مفاهیم رجوع میکنیم تا خود تکلیفمان را بفهمیم و هم تبعیت از تدابیر حقوقی میکنیم، بخصوص که تخطی از انها مشول مجازات هم هست. ولی نه جدایی مفهومی و نه جدایی حقوقی، هیکدام، مانع از این نیست که رشته های مختلف حیات اجتماعی بر هم تأثیر بنهد.

اول از همه باید به این امر اساسی توجه داشت که جدایی مفهومی، خودبخود بین امور مرز نمیکشد و باعث جدایی عملی آنها نمیشود. اگر میشد، تدابیر حقوقی لازم نمیبود. ولی تدابیر حقوقی هم برای این کار کافی نیست، نه فقط به این دلیل که برخی از قانون سرپیچی میکنند، از این جهت که تدابیر حقوقی به همه جا گسترده نمیشود و اصلاً قرار هم نیست که بشود. بخش عمده ای از روابط اجتماعی ما، خارج از حوزۀ حقوق و باید و نبایدهایش، صورت میپذیرد. خلاصه اینکه در هر جامعه ای سیاست دائم بر مذهب تأثیر مینهد، مذهب بر اقتصاد، اقتصاد بر هنر و… این دور تمامی ندارد و حایت اجتماعی به این ترتیب است که جریان دارد. چون دور کنشهای اجتماعی دیوار نمیکشند. آنجایی که میشود گفت جدایی ممکن نیست، اینجاست، در دل جامعه، نه در سطح مفاهیم یا در سطح حقوقی.

فرد مرجع نهایی است

ولی اینها که گفتیم، حرف آخر نیست. اینجاست که میرسیم به بخش آخر جدایی. در اینجا فرد معیار است و قوۀ درک و تحلیل اوست که اسباب جدا کردن و جدا نگاه داشتن سیاست و دین میگردد. یعنی در جایی که هیچ نیروی خارجی دخالت نمیکند و حق دخالت هم ندارد، در ضمیر انسان که آزاد است و باید آزاد بماند و بدون مزاحمت کار کند، این فقط فرد است که قضاوت میکند و تصمیم میگیرد. در اینجا که حوزۀ مسئولیت فردی است، مسئولیت جدا نگاه داشتن این دو حوزه، یعنی توجه به تمایز منطقی آنها و بر این اساس عمل کردن، بر عهدۀ وجدان فرد است.

به عنوان مثال، در دمکراسی، فرد آزاد است تا به هر نامزدی که میخواهد رأی بدهد، رأیش را مینویسد و در صندوق میاندازد و اعتبار انتخابش به هیچوجه مشروط نیست و کسی حتی حق ندارد رأی او را ببیند، چه رسد که توضیحی بخواهد. این درست است که نفس انتخاب مسئولیت میاورد، ولی به خاطر نتایجش، نه انگیزه اش. البته همیشه ممکن است ما در سیاست که قاعدتاً معیار های بنیادی انتخاب، کاردانی و درستکاری است، به دلایل دیگری به نامزدی رأی بدهیم، فرضاً به این دلیل که مسلمان است، مؤمن است یا… این کار ممکن هست و بخشی از آزادی ما هم هست، ولی درست نیست، چون معیارهای اساسی رشته ای را که داریم در آن عمل میکنیم، زیر پا گذاشته. ضرری که از این ترتیب کار برمیخیزد، شاید در وهلۀ اول مرئی و ملموس نباشد، ولی اگر توسعه پیدا کند، دمکراسی را از اساس ویران میسازد. کار درست کردن، در نهایت به خرد متکیست، باید و نباید حقوقی از بیرون عمل میکند، مؤثر هم هست، ولی اصل کار شعور و وجدان فردی است.

وظیفۀ جدا نگاه داشتن حساب رشته های مختلف فعالیت اجتماعی، امریست اساسی که عقل و منطق ما را بدان رهنمون میگردد. خلاف اینها عمل کردن، کاملاً ممکن است، ولی نه اعتبار اصول را نخدوش میسازد و نه ثمر قابل قبولی بار میاورد.

شهریور ۱۳۹۸

۳۱ اوت ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

مناسبات طبقه ی کارگر و مزدبگیران با سرمایه در انقلاب صنعتی چهارم دنیای نوین و دیجیتال(١)

مناسبات طبقه ی کارگر و مزدبگیران با سرمایه در انقلاب صنعتی چهارم دنیای نوین و دیجیتال

(1)

 

کمونیست ها نباید و نمی توانند به سادگی از کنار تغییرات وانقلابات صنعتی بگذرند

بازهم طولی نکشید که شتاب گرایش نزولی نرخ سود سرمایه داران جهانی را مجبور کرد که هر چه در چنته دارند رو کنند وتکنولوژی که سال ها  در صندوق خانه های فکری و انبارها یشان حبس شده بود، به نام تکنولوژی دیجیتال و صنعت 4.0  با جار و جنجال  وحالتی پیروز مندانه در جامعه جا بیندازند، هرچند این صنعت از زمان گسترش اینترنت و ای فن Iphone در جهان  و درجوامع مختلف گسترش و ریشه داونده است. دررسانه های بورژوازی جهانی از ورود صنعت وتکنولوژی خلاق، هوشمند، به اصطلاح هدفمند وبه عنوان انقلاب صنعتی 4.0 نام می برند .

مسئله ی مهم دیگری که سال ها است سرمایه داران را رنج و عذاب می دهد این است که  کالا ی تولید شده مستقیمن بدست مصرف کننده نمی رسد و به وسیله ی واسطه ها فنی وغیر فنی بسیار دست بدست یا منتقل می گردد تا بدست مصرف کننده برسد واین دست بدست شدن ویا انتقال کالای تولید شده از نقطه ی شروع تولید کالا یعنی نقطه ی الف تا بدست مشتری برسد و مصرف شود یعنی نقطه ب یا آخر گردش کالا زمان زیادی را صرف می کند تا بدست مشتری یا مصرف کننده برسد و این روند برای سرمایه دار هزینه  بردار است. لازم به توضیح است، که هرچه زمان گردش وانتقال  کالا از مرحله ی تولید تا مرحله ی مصرف از نظر زمانی بیشترطول بکشد تا بدست مشتری برسد،  به همان نسبت ارزش اضافی یا سود تقسیم می شود و ارزش اضافی کمتری عاید سرمایه دار تولید کننده ی کالا می شود. مشکل این است که درفرآیند تولید کالا، چه تولید مولد وچه تولید نامولد باشد، درکارخانه ها از شروع مراحل اولیه ی تولید یا شروع فرآیند تولید، تازمانی که آماه برای فروش و در مقابل خریدار قرار می گیرد و به مصرف می رسد، در فرایند تولید درون کارخانه  ویا مؤسسات، مراحل زمانی انتقال قطعه ویا قطعات از دستگاهی به دستگاه دیگر را طی می کند. به عنوان مثال :( مثلن سرسیلندر یک موتور ویا یک خودرویی را، که بشکل مواد خام وارد کارخانه می شود وبرای تغییر شکل ویا پردازش این کالا تا مرحله ی مصرف را در نظر داشته باشید، پردازش چنین شروع می شود:  قطعه بوسیله ی دستگاهای مختلف مثل دستگاه تراش، دستگاه فرز،  دستگاه بورقون  یا مته زنی، دستگاه رزوه زنی، سنگ زنی .....و دستگاهای دیگر پردازش می شود. مثلن قطعه ی مورد نظر تا زمانیکه به عنوان کالای مصرفی به دست مشتری برسد، یک دوران یا زمان گردشی انتقال برای پرتازش از مرحله ی مواد خام تا  مرحله ی پردازش آن به کالابرای مصرف تغییر پیدا می کند، که این روند را زمان گردش یا مراحل زمان انتقال قطعه  درون کارخانه ای، که به وسیله ی کارگران خدماتی انتقال می یابند می نامییم، که این روند هم برای سرمایه دار هزیه داراست واز ارزش اضافه ویا ساعات کار اضافه ای که به کارگر تولید کننده پرداخت نکرده است جبران می شود. تا اینجا کالا هنوز از کار خانه خارج نشده ویا صادر نشده است. مرحله ی بعدی صدور کالا از کارخانه و از طریق واسطه ها به  بازار داخلی  وخارجی برای ارئه به مشتری یا خریدار شروع می شود، که این هم یک روند انتقالی یا گردش را به وسیله ی واسطه ها، وسایل نقلیه همراه دارد، که با ز هم برای سرمایه دار هزینه بردار است. و روشن است که ازمرحله ی شروع تولید کالا یعنی نقطه ی الف – زمان انتقال ویا گردش قطعه ی مورد نظر ما تا مرحله ای که بدست مشتری ویا خریدار یعنی آخر خط یا تا نقطه ی ب برسد، زمان می برد. مشخص است، که این  زمان گردش، از ساعت کار اضافی که کارگر برای سرمایه دار بعنوان ارزش اضافی تولید می کند کم می شود.

 

تلاش سرمایه داران برای جبران زمان های از دست رفته

لازم به توضیح است که سرمایه داران برای رفع و جبران این گونه ازهزینه ها و توانایی رقابت با سرمایه داران دیگر، بیکار نمی نشیند وبرای رفع  هزینه های نامبرده با سرمایه گذاری دربخش تحقیقات، بازار یابی و توسعه یو فناوری دیجیتا و با مدرنیزه کردن ابزار و وسایل تولید، زمان گردش  یا انتقال و فاصله زمانی بین تولید کالا را تا مصرف کوتاه تر کنند. حقیقت این است که در کوتاه مدت بخشی از هزینه های سرمایه داران کاسته و جبران می شود، ولی باید دانست که هراقدامی  که به مدرنیزه شدن ابزار و وسایل تولید می انجامد، با از بین رفتن هزاران جایگاه کاری، بیکار سازیی وخیل معترضین در جامعه روبروخواهند شد، از سویی رقابت سرمایه داران برای برای بردن بیشت سود، باعث مدرنیزه شدن ماشین آلات شده و تولید کالا انبوهتر خواهد شد، از سوی دیگر با مدرنیزه شدن ابزار و وسائل تولید یا فناوری دیجیتال، کارها ساده تر می شود و کارگران ومزدبگیران بیشتر به خدمه ی ماشین ها تبدیل می شوند و سرمایه دار دست مزد کارگران را پایین خواهد آورد، با پایین آمدن دست مزد ها  و بیکار سازی هایی که مسئولش مدرنیزه شدن دسگاه هاست، قدرت خرید کارگران ومزد بگیران پایین خواهد آورد. نتیجه این می شود  که سرمایه داران از این کلاف سردرگم بیرون نخواهند آمد. بر بستر این چنین وضعیتی است که فاز و یا فاصله ی زمانی مدت زمان بحران های سرمایه داری کوتاه تر شده  و در فازهای کوتاه مدت دچار بحران های مداوم خواهند شد. وضعیت بحرانی کنونی سرمایه داری که ما در آن شناورهستیم، حتی تحلیل کنندگان  رفرمیست تا به این حد رسانده انن که با شعار 20 ساعت کار در هفته آنچنان مخالفتی ندارند، امروزه دراکثر کشور های صنعتی بحث درونی اتحادیه های کارگری بر سر 20 ساعت کار در هفته است همین بحث وخواست بحران های آینده ی نزدیک سرمایه داری را برنامه ریزی خواهد کرد..

 

تاثیر فناوری دیجیتال(رقمی) بر  زندگی سیاسی و اقتصادی طبقه ی کارگر و مزد بگیران ضد سرمایه 

 

با ورود فناوری دیجیتال به مناسبات وروابط تولیدی در جامعه، دست یابی مزدبگیران را به آگاهی ریشه ای ترو همچنین پی بردن به  رابطه ی کار وسرمایه را مشکل تر و پیچیده تر خواهد کرد. هرچند ما هم اکنون با این نوع پیچیدگی روبه رو هستیم. کارگری که در گذشته ارزش کارخود را هنگام تولید می توانست درک کند و در این روند  به آگاهی دست یابد، امروز با تاثیر صنعت دیجیتال بر ابزار و وسائل تولید، اکثر کارگران به خدمه ی و کار چاق کن دستگاه ها تبدیل  شده و تبدیل خواهند شد و ارزش واقعی کار خود را به زحمت می توانند درک کنند، زیرا نقش آفرینی  خود را در فرآیند تولید به سختی می تواند دریابد.

فناوری دیجیتال چیست؟

به هر رو فناوری دیجیتال یا انقلاب صنعتی چهارم (4.0) عبارت است از مجهز کردن دستگاه ها و صنایع موجود به نرم ابزار وسخت ابزارهای هوشمندی که  ترکیبی از سیستم های فیزیکی – اینترنتی، یا اینترت اجسام و اشیاء واینترنت سیستم های مرتبط وزنجیره ای در تولید و فرآیند تولید و تصمییم گیری به صورت مستقل در داخل یک سیستم فیزیکی- اینترنتی به نام  G5 می باشد که از آن  بنام تکنولوژی تحرک ویا متحرک آینده یاد می شود.

تحقیقات مؤسسه های مختلف بخصوص مؤسسه ی مک کینزی نشان داده است که بیشترین سود خالص کارخانه جات و شرکت ها با صرفه جویی در هزینه تولیدی ونحوه ی  توزیع و ارتباط گیری با فروشندگان فراورده های تولیدی بدست می آید. بر اساس تحقیقات سال 2018 با ورود تکنولوژی دیجیتال به بازار اقتصاد و تاثیرش بر صنایع مختلفی که مورد بررسی قرار گرفته اند، نشان می دهد که میانگین در آمد خالصی که تا پنج سال آینده از فروش فرآورده های دیجیتالی بدست می آید بیش از 20 درصد  نسبت به در آمد امروزی است و درآمد خالصی که از کاهش هزینه ها بدست می آید بیشتر است و میانگین آن 36 در صد است.

 

تغییر و تحول در فناوریی دیجیتال  چگونه کسب و کار را مدیریت می کند؟

 

این فناوری به چهار شکل ارزش کسب و کار را مدیریت می کند: 1 -ارتباتاط و اتصال توسعه یافته 2- اتوماتیزه کردن کارهای دستی 3- توسعه ورشد تصمیم گیری و 4 - نو آوری محصول یا خدمات. ابزارهایی مانند تحلیل داده های بزرگ، کاربردها، سیستم های گردش کار و پایگاه های ابری، اغلب توسط سازمان های گزینش بخصوص در بخش های فروش وبازاریابی است.

بعد از تولید فرآورده ها ی کالایی، بازاریابی وفروش فرآورده ها کسب بیشترمزیت از سرمایه گذاری های دیجیتال را ایجاد می کند. درروند رویکرد های دادهای بزرگ برای افزایش مشتری و تنظیم قیمت گذاری در آن واحد ویا فقط  در همین لحظه  یا زمان ( Just in Time) مورد استفاده قرارمی گیرد. قرار براین است که صنعت و فناوری دیجیتال جای صنایع تولید انبوه را که همیشه بصورت تولید کور و عرضه ی بدن توجه به  مصرف وتقا ضا را گرفته ورول بازی را عوض کند، یعنی برای رفع بحران مداوم کنونی سرمایه داریف اول متقاضی را بازار یابی کند ودر حد بازار یابی و تقا ضا و مصرف محصول وارد بازار کرده وبدون از دست دادن وقت، محصول یا کالا بدست مشتری ویا خریدار برسد. بدین مفهوم که تا جایی که ممکن است از زمان گردش ویا دست بدست شدن  کالا ها  بوسیله ی واسطه ها بکاهد. همچنین برای این که هزینه هایی را مثل انبارهای عریض طویل، سالن های بزرگ منتاژ با تسمه نقاله های عریض وطویل، وتخفیف تجمع  مزد بگیران تولید کننده رازیر یک سقف و ...، با تیمی کردن کار مزدبگیران  بخش خدماتی کارخانه ها ومؤسسات واز بین بردن اطاقک های محل کار آنها ( طبق معمول تا چند سال پیش، کارمندان وکارکنان یک شرکت ویا مؤسسه هر یک برای خود اطاقی بعنوان دفترکار داشتند و قبل از ورود به این دفاتر حتمن می بایستی در بزنی وبا اجازه وارد دفتر کار آنها شوید. امروزبه ندرت می شنوی کسی از دفتر کارش بگوید واگر توجه کرده باشیم عمومن از میز کارشان صحبت می کنند تا دفتر کارشان.زیرا با مدرنیزه ودیجیتال کردن جایگاه های کاری هم صرفه جویی در فضا  یا دفتر های کاری و هم چرخشی کردن مسئولیت ها، کلی هزینه های تولیدی را پایین می آورند و این فرایند کوتاه مدت تاثیر در گرایش نزولی نرخ سود سرمایه را خواهد داشت. در آلمان در پایان قرن بیستم واوایل قرن بسیت و یکم، بخش های مختلف  کارخانه ها، شرکت ها ومؤسسات به تیم ها یا یونیت ها تغییر کردند واعضا هرتیم که اساسن بیشتراز سه نفر بودند زیر یک سقف کار می کنند با دیجیتالی شدن جایگاه کاری و ساده تر کردن کارها این کارکنان می بایست همه تا حد امکان بتوانند بصورت چرخشی کارهای محول شده به این تیم را انجام دهند البته اشتباه نشود کارهای چرخشی داوطلبانه نیست واز سوی مسئول تیم تعیین می شود وشامل قانون هیرارشی بورژوازی است. چرخشی بودن کار روزانه ی اعضای تیم برای کارفرما این سود را دارد، که اگر کسی مریض شد وقفه یا اختلالی در روند تولید وکارها  بوجود نیاید و همچنین تا مقطعی مانع کم کاری ها و اعتراضات  خواهد شد. باید توجه داشت که در این مورد کارها ویا تولیداتی که می بایست دریک ساعت یا یک روز ویا یک هفته  تمام شود به تیم محول می شود ونه به فرد واعضای تیم خود به اهرم کنتر کننده ی خود تبدیل می شود.

 

فناوری دیجیتال قرار است فاصله زمان بین تولید  تا مصرف را به حد اقل برسانند

درگذشت صنایع و مؤسسات آنچنا به بازار یابی ومشتری اهمیتی نمی دادند، وهمیشه مشتری ویا خریدارمی بایست به دنبال کالا بدود. یکی از اهداف تکنولوزی دیجیتال این است، که بوسیله ی ابزارها و اهرم های هوشمند به بازاریابی مدرن و هدفمند بپردازد.  بازار یابی حاکم در مناسبات امروزی از نظرروانی  چنان مصرف کننده را در محاصره ی خود دارد، که مصرف کننده، بیش از آن چیزی را که نیاز دارد می خرد و به مصرف می رساند( در کشور های مختلف شیوه وروش خاص خود را در جذب خریدار ویامشتری دارند. مثلان در آلمان اکثر فروشگاهای زنجیره ای مواد غذایی، بوتیک ها فروشگاهای پوشاک و... دارای کارت های الکترونیکی جمع آوری امتیاز به مشترارائه عرضه می کنند، که بتوانند خریدار را  برای همیشه به سوی خود جذب وازاو خریدار دائمی بسازد. که دراین زمینه  تا حدودی موفق هم هستند وبا صندوق پستی های الکترونیکی که از مشتری  خود دارند می توانند با ارائه کالا های مختلف خود مشتریان را  روانکاوی کرده و اذهان آنها را آماده ی خرید بیشر برای مصرف کنند. یعنی فناوری دیجیتال توانسته خریدار ومصرف کننده را در هر لحظه در دسترس فروشنده  های کالاهای مختلف داشته باشد و برعکس.

ما امروز با فناوری دیجیتال شرکت ها، مؤسسات وتامین کنندگان کالای مصرف کنندگان مختلفی رو به رو هستیم ، که از طریق پست الکتونیکی  سفازشات مصرف کنندگان را مثل، لباس، کفش و لوازم خانگی وغیرو را تامین کرده و امکانات را در بازار یابی چنان ساده نموده اند، که خرید ویا پس دادن کالای مورد نظر تضمین شده است، که سفارش دهنده ی لباس، کفش، وسائل خانه و اشپزخانه و ... در صورت نازاضی بودن، می تواند  کالای سفارشی را باهزینه ومسئولیت فروشنده  از طریق پست آن را پس بفرستید.

 

مرسدس و انقلاب صنعتی چهارم 4.0

سیستم حمل و نقل هوشمند

مرسدس از کامیون های هوشمند تا هواپیما های بدون سر نشین، تکنولوژی جدید و فرصت های موجود به منظور طراحی راباتیک، یاد گیری ماشین و هوش مصنوعی را به کار گرفته است. کامیون های هوشمند مرسدس بنز 2025، اولین کامیون خود مختار در جهان است، که چشم انداز صنعت حمل و نقل در آینده ی نه چندان دور را نشان می دهد. بدون شک تغییری اساسی در وظایف رانندگان کامیون بوجود خواهد آمد. خودرو هوشمند و خودکار مرسدس بنز f015 شبیه یک اطاق نشیمن لوکس است ودیگر در حمل و نقل مسافران احتیاجی به راننده ندارد. مرسدس بنز با اولین افتتاح  جهانی فناوری دیجیتال(globalen Digital Delivery Hubs) درپرتغال- شهرلیسبون واسرائیل- شهر تلاویو، اولین و مهمترین قدم برای دگرگونی فناوری دیجیتال را پایه ریزی کرده است. دبی می خواهد اولین کشور جهان باشد که ارائه خدمات تاکسی پروازی را در دسترس قرار دهد و تا سال 2030 قصد جابجایی 25% مسافرین را با استفاده از وسیله ی نقلیه خود کار جابجا کند.  اما هواپیمای بدون سرنشین Volocopter    توسط شرکت دایملر ساخته شده است. اخیرا دایملر Daimler 60 در صد از سهام Hailo را که با My Taxi ادغام شده است وهمچنین شرکت لیزینگ اتلون را خریده است. Volkswagen, Toyota GM( جنرال موتور، تویوتا و فلکسواگن) در حرکتی مشابه، به ترتیب در uber,Gett, lyftسرمایه گذاری کرده اند.

 سیستم حمل و نقل هوشمند

دیجیتالی کردن زیر ساخت حمل و نقل ها ظرفیت ها، بلکه بهره وری انرژی وکارآیی حاملین حمل و نقل را با لا می برد، بلکه هزینه ها ی حمل ونقل و عملیاتی آنها را کاهش می دهد. و از سویی افزایش قابلیت اطمینان و ایمنی ترافیک را  به طرز چشم گیری فراهم می آورد.  ادامه دارد

علی برومند  18 شهریور 1398

 

یا ما یا دولت! از هفت تپه و فولاد به هپکو

یا ما یا دولت!

از هفت تپه و فولاد به هپکو


اعتصاب ها، اجتماعات، تظاهرات و راه پیمایی های چند روزه کارگران هپکو، یکی از بزرگترین صنایع سنگین در خاورمیانه، که هنوز ادامه دارد، حلقه دیگری از سیر  در جریان تحرکاتطبقه کارگر صنعتی ایران،  که از هفت تپه و فولاد آغاز شد، را شکل میدهد.

این سلسله از اعتصاب ها و اعتراض ها و تجمعات برای حقوق های معوقه در هپکو، در اعتراض به بیکار سازی ها، رکود، خصوصی سازی و فساد و اختلاس در خرید و فروش  این واحد بزرگ صنعتی، که از چند سال پیش در جریان بود، امروز می رود که به هفت تپه و فولاد بپیوندد.

آنطور که میثم آل مهدی ، کارگر فولاد اهواز و از رهبران اعتصابات مجتمع فولاد در پیام اش به هم طبقه ای هایش در هپکو، ضمن اشاره به مخاطرات تقسیم کارگران به بخش های مختلف وممانعت از اتحاد کارگران میگوید: فولاد در چهار سال گذشته از هپکو درس های زیادی آموخت و امروز نوبت هپکو است که از تجربه فولاد بیآموزد!

تا "با تشکیل (شورا)های مستقل درون کارخانه ها و ایجاد مجمع عمومی برای همفکری و تصمیم گیری جمعی، قدرت و آگاهی خود را در مدیریت شورایی به نمایش بگذاریم.تاهمیشه نه فقط به عنوان انسان های معترض در کف خیابان بلکه به عنوان یک قدرت بزرگ متحد و یک صدا در برابر آنها بایستیم و قطعا در این راه اشکال نوینی از اعتراضرا رقم خواهیم زد!"  و "باید متحد و قوی به فکر آینده و مدیریت آن باشیم" (از پیام میثم آل مهدی ۲۹ اوت ۲۰۱۹)

این تحرک، در ادامه اعتصابات هفت تپه و فولاد، در همان سیر، بر سر همان مطالبات، دسته و پنجه نرم کردن بر سر همان معضلات، و با همان شیوه ها و روش ها، در کنترل، تحت هدایتو سازماندهی طیفی از جنس همان رهبران کارگری است.

معضل از حقوق پرداخت نشده و مالکیت واحد تولید و اختلاس و فساد در سیر دست بدست شدن این واحدهای صنتعی، رکود، خوابیدن یکی پس از دیگری بزرگترین صنایع سنگین در ایران،به معضل خصلت تولید و قدرت و توانایی دو قطب، صاحب سرمایه و دولت اش، یا طبقه کارگر و دولت اش، شیفت کرده است.

طبقه کارگر در این سیر، واسطه های سنتی کارفرما و نماینده کارفرما و مقاطعه کار و شورای اسلامی و خانه کارگر و  .. را دور میزند. مستقیما گریبان دولت، بعنوان نماینده طبقه حاکم،مسئول و پاسخگو فاجعه ای که بر سر جامعه خراب کرده اند، را میگیرد! یا دولت، یا طبقه کارگر! یا مسئولین دولتی در شهرداری ها و استانداری ها و وزارتخانه ها و … یا قدرت متشکلطبقه کارگر در شوراهای مستقل خودش، با مدیریت شورایی! یا اقتصاد کاپیتالیستی یا اقتصاد سوسیالیستی! یا تولید برای سود، به همان روالی که چهل سال گذشته در جریان بوده و امروزوپس از تولید طیف وسیعی انگل گردن کلفت مالتی میلیارد،  به بن بست رسیده است، یا تولید برای رفع نیازها و رفاه همگانی!

دولت راه حل و راه برون رفتی ندارد. دست بدست شدن واحد صنعتی از برادرزاده ها در بخش خصوصی به خود دولت، زندان و دستگیری و اخراج رهبر اعترضات و حامیان و متحدینآنها، پرونده سازی های امنیتی و .. هم نمی تواند این معضل را برای او، نه حل که حتی ذره ای تخفیف دهد! بن بست، بحران و فروپاشی اقتصاد کاپیتالیستی در ایران، که امروز سرتاپای نظامرا فراگرفته است، گورکن اش را به میدان آورده است! وعده های مذاکرات آقای ظریف و کشمکش با آمریکا و اروپا و دیپلماسی و امید به تخاصمات قدرت های بزرگ و … تنها شانس برایخریدن وقت و باز نگاه داشتن دریچه اختناقی است، که به زور هم قادر به بسته نگاه داشتن آن نیستند!

اقتصاد ایران، راه حل سرمایه دارانه حتی برای راه اندازی تولید و بکار انداختن صنایع ندارد! کار بی جیره مواجب و نپرداختن دستمزد ها هم قادر به نجات قایق به گل نشسته این اقتصاد درحال فروپاشی نیست! این یک روی واقعیت است. روی دیگر قطبی است که هرچند دستمزد کار انجام شده اش را میخواهد و برای معیشت به میدان آمده است، هرچند فقر و گرانی افسارگسیخته ای بر سرش خراب شده است، اما آستین ها را بالا زده و به میدان آمده است تا با کنار زدن همه واسطه ها، مستقیم پاسخ خود را به معضلات سرمایه بدهد که جامعه را به پرتگاهنابودی کشانده است.

پاسخ اقتصاد ایران، پاسخ طبقه کارگر است! اقتصاد سوسیالیستی، تولید نه برای سود که برای رفع نیاز ها، است. قدرت و دولت و نیرویی که آن را متحقق کند، شوراهای کارگری و شوراهایمردمی در محل های کار و زندگی است. شوراهایی که با کسب قدرت سیاسی میتوانند با سلب مالکیت از انگل های مفت خور استثمارگر، چرخه تولید را برای رفاه همگان، برای رفع نیازهایطبقه کارگر و همه شهروندان، به حرکت درآورد. شما نمی توانید ما می توانیم، جواب طبقه کارگر صنعتی ایران است که به میدان آمده است.

این خصلت این دور از  سلسله تحرکات طبقه کارگر صنعتی است که از هفت تپه و فولاد امروز به هپکو رسیده است و فردا در مناطق و واحد های صنعتی دیگر سر بلند میکند.

یا ما یا دولت، بی واسطه و میانجی و هرنوع "چند جانبه" نگری! یا ما یا دولت، باید برای فاجعه در جریان پاسخ خود را بدهد!  یا طبقه کارگر یا طبقه حاکم ، که چهل سال است در جنگ یاصلح، در مذاکره یا معامله، در تحریم و غیرتحریم، با همه جناح ها و دسته بندی هایش، از شیره جان طبقه کارگر هرروز گردن کلفت تر و فربه تر و دزد تر و اختلاس گر تر و استثمارگر ترشده است!

این محور این سلسله از تعرض طبقه کارگر صنتعی ایران است که به نمایندگی از جامعه، برای گرفتن حق اش به قدرت خودش، به میدان آمده است و گریبان یکی از وحشی ترین حکومتهای معاصر را گرفته و محکم در حال فشار دادن آن است. "باید متحد و قوی به فکر آینده و مدیریت آن باشیم"

دستگیری رهبران اعتراضات کارگری، فعالین و حامیان این بخش از طبقه کارگر که با این مشخصات به وسط صحنه تقابل های سیاسی در جامعه قدم گذاشته است، خشن ترین رفتارها وصدور احکام شلاق و حبس های طولانی و وثیقه های نجومی و انفردای و خراطی پرونده های امنیتی و … و بالاخره اعتراف یکی بعد از دیگری  مقامات قضایی از رئیسی ها و روحانی ها تا این و آن نماینده مجلس و شخصت های نظام، در تقابل با این  جنبش، خود با صدای رسا  اعلام میکند که در ایران جدال بر سر چیست و چه کسانی در دو سو و  دو قطب این جدالسرنوشت ساز هستند.

این پدیده نوینی در تاریخ تقابل طبقاتی در ایران است. پشت خواست حقوق معوقه، خصوصی سازی یا باز گرداندن واحد های خصوصی شده، به فروش رفته و در واقع به حراج گذشته شده درلابیرنت پیچ در پیچ دزدی و اختلاس و فساد و پول شویی های افسار گسیخته انگل ترین رگه سرمایه داران در ایران،  جدال سرنوشت ساز بین دو طبقه، با دو پاسخ ماکرو، یا ادامه منجلابکاپیتالیستی موجود و یا سوسیالیسم، خوابیده است.

 

 ۱ سپتامبر ۲۰۱۹

چند مطلب

فقط انقلاب سرخ کارگران میبتواند به این وحشیگری ها پایان دهد!

در رابطه با جنبش طبقه کارگر جهانی و ایران چه خیانت ها و جنایاتی که انجام نگرفته است، از اولین کشتار لیون فرانسه و کمون پاریس  و اول ماه مه شیکاگو گرفته تا  جنگ های ویرانگر و کشتار صدها میلیونی تا کنون، کشتار دهها هزار کارگر کمونیست و انقلابی و شورائی در خیابانهای برلین و دیگر شهر های آلمان و آشکارتر کردن خیانت سوسیال دموکراتها،  کشتار سیاتول  و ماریکانا در آفریقای جنوبی تا به گلوله بسته شدن کارگران در اول ماه در میدان تقسیم ترکیه ، تا از هوا و زمین به گلوله بسته شدن کارگران اعتصابی در خاتون آباد که کشتار کارگران جهان چیت کرج در سال ۱۳۵۰ را یاد آوری کرد، خاکستر شدن کارگران در کارخانه های پتروشیمی شازند اراک و لباسدوزی های بنگلادش و غیره تا امروز که کارگران فریب خورده و یا رادیکال را میگیرند و به زیر شکنجه های وحشیانه میکشند تا برعلیه خویش اعلام جرم نمایند و به دستور  یکی از مسئولان کمیته مرگ و یکی از قصی القلب ترین انسان های زنده  یعنی سید ابراهیم رئیسی که حکم تیرباران کردن از ۵ تا ۱۰ هزار و بلکه بیشتر زندانهای سیاسی را در سال ۱۳۶۷ و به همراه ۲ ( نیری و ریشهری) جنایت کار دیگر صادر کردند و  ... بعنوان قاضی القضات محاکمه گردند و به زندان و حکم شلاق محکوم گردند.

فقط و تنها، پیروزی انقلاب قهری کمونیستی خود کارگران میتواند به این وضعیت وحشانه و خائنانه و هر روز خونین تر شونده،  پایان دهد.  کارگران برخیزید!

حمید قربانی ۸ سپاتامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکو

 

نیم نگاهی به یک اطلاعیۀ مشعشعانه!

نیروهای باصطلاح کمونیست که از ۲۶ به ۶ تقلیل یافته اند، در این اطلاعیه غرای خود، خویش را بی نیاز میبینند که توضیح دهند که چرا؟ با وجود به قول خودشان این همه مبارزات رادیکال و اعتراضات و اعتصابات، رژیم سرمایه و سرمایه داران عقب نشینی نکرده که هیچ، بلکه حتی کارگرانی که دست از اعتراضات خیابانی هم شسته اند، به بیدادگاه ها میکشد و آنها را به محاکمه کشیده، برایشان زندان و جریمه های سنگین که چندین برابر، چند ماه و چند سال،  فعالیت  و جان کندن یک کارگر است، تعیین می کند و حتی وحشییانه ترین شیوه های مجازات مانند شلاق و غیره را در مورد شان به اجراء میگذارد و شما هم فقط اطلاعیه میدهید و جلوی سفارت ها جمع میشوید و با کمال خوشحالی از اینکه شعار مرگ بر جانیان داده اید، به خانه هایتان برگشته و دو باره و سه باره، گزارش برای تلویزیونهای بیگانه و خودی؟ تهیه کرده و با سری همچون چنار افراخته و صوتی زیبا،  آنها را میخوانید!

راستی، چرا، چنین است؟ ولی به جای این توضیح، این انقلابیون دروغین و کمونیست های تقلبی،  در یک پاراگراف حرف های متناقض می زنند.

بعنوان نمونه یک جا از "اوج استیصال رژیم" صحبت میکنند و در جای دیگر از یورش های برنامه ریزی شده و "آگاهانه! " نگاه کنید :

 «اکنون احضار۴۱ تن از کارگران فولاد به دادگاه ضد انقلاب، یک ماه بعد از دادگاهی اسماعیل بخشی، علی نجاتی و حامیان و یاران دلسوز جنبش کارگری در یکی از بی دادگاههای رژیم و محکومیت آنان به تحمل زندان و شلاق نشانه اوج استیصال و هراس رژیم جمهوری اسلامی از تداوم اعتراضات و اعتصابات کارگری است. تشدید فشار و سرکوب علیه رهبران و فعالان جنبش کارگری سیاست آگاهانه ای است که همه جناح های حکومتی بر سر آن توافق نظر دارند.»، «... انان به تحمل زندان و شلاق نشانه اوج استیصال و هراس ...» این کجا؟ و آن «سیاست آگاهانه ای است» که همه جناح های حکومتی بر سر آن توافق نظر دارند» کجا؟ ،

 به باورمن ، این نوع موضعگیری های  ناشی شده از خواستگاه بورژواپی و خرده بورژواپی شما و استیصال و بی عملی مفید و غیره شماست که به رژیم در بحران این  قدرت مانور را داده است و می دهد.

تا زمانی که طبقه ی کارگر یاد نگیرد و به این درک نرسد، که در شرایط امروز جهانی و بویژه داخل ایران که با دولت - رژیم - این چنین هار سرمایه داران  روبرو است که باکی ندارد که در ملاء عام کارگری را شلاق می زند  که یک روز رهبراین رژیم – خمینی - پفیوز و حیله گر، از ترس مبارزات رادیکالش، هر چند بدون یک حزب و راهنمای انقلابی می گفت که " حضرت علی، امام اول شیعیان و یا پیغمبر دست کارگر را می بوسید و..."، این نوع مبارزات به تنهایی و بدون حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست – حزب مخفی -  که هر آن آماده تغییر تاکتیک و شکل مبارزه از اقتصادی، اقتصادی سیاسی به سیاسی نظامی است و برایش اتخاذ تاکتیک و برگزیدن اشکال مبارزات، فقط از توازن نیرو و چگونگی برخورد دشمن نشأت می گیرد و نه سر در آخور تئوری بردن « تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است – لنین»، حملات چه با گلوله و زندان و چه بیکاری و گرسنگی دادن  را با حملات متقابل جواب میدهد و با دشمن روی هزینه جنگ بحث نمیکند، زیرا که جنگ را برای پیروزی آغاز نموده است، این اوضاع به نفع کارگران و سایر زحمتکشان تغییر نمیکند که هیچ، بلکه تا بینهایت، یعنی مرگ فجیع ناگزیر، پیش می رود!

این نوع اطلاعیه ها هم که بیشتر یک اعلام وجود هستند، درست مانند همان اطلاعیه های معروف به اطلاعیه های ۱۴ معصوم در داخل کشور که حداقل خواهان کناره خامنه ای اند، ارتجاعی و نارکارآمد و اصولا نازا و سترون هستند! مانند خود اطلاعیه دهندگان!

رفقای کارگر آگاه : با تشکیل کمیته های مخفی – سرخ – محل کار و زیست، بسوی موجودیت دادن و اعلام حزب تان حرکت کنید، مبارزات را از حالت دفاعی به تهاجی تبدیل کنید، خود را سازمان دهید و مسلح کنید تا طبقه سرمایه دار و دولت اش، حتی تا باقی اند ، یعنی، تا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی تان، دیگر جرئت توهین و تحقیر روا داشتن  نسبت به شما و خانواده های شما، نداشته باشند و شما باشید که آنها را، بخاطر قرن ها و سال ها استثمار کردن شما و اجداد شما از برده تا دهقان بی زمین و۳۰۰  و یا در ایران ۱۰۰ ساله کارگر محروم از وسایل تولید که کار مرده اش هستند، به محاکمه کشیده و هر کدام را مطابق با درجه اعمال پست و زشت که قتل عام ها را هم شامل میشوند، به مجازات رسانید!

این بربریت دامن گستر و ادامه دار، یعنی سیستم سرمایه داری گندیده و بختکواره شده  را باید لغو کرد و کمونیسم را به جای آن نشاند که این فقط از عهده شما و طبقۀ آگاه شده به منافع خویش، سازمان یافته و تسلیح طبقاتی یافتۀ  شماُ یعنی طبقه کارگر برمیآید!

حمید قربانی ۷ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

لینک های اطلاعیه :

http://www.akhbar-rooz.com/1398/06/16/%d8%b5%d8%af%d9%88%d8%b1-%d8%ad%da%a9%d9%85%e2%80%8c%db%b6%d8%aa%d8%a7%db%b1%db%b8-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86

 

 

نگاهی به جدید ترین بیانیه ی مادران پارک لاله - بیانیه مادران پارک لاله به مناسبت سی و یکمین سالگرد کشتار۶۷

در این بیانیه چند مسئله اساسی و بنیادی نادیده گرفته شده و به آن ها هیچ اشاره ای حتی نمیشود. من به دو تا از مهترین آنها اشاره می کنم که عبارتند از :

 1- نظام  اقتصادی اجتماعی حاکم بر جامعه طبقاتی ایران، یعنی،سرمایه داری ادغان شده ارگانیک و غیر قابل تفکیک و جدانا شدنی در نظام سرمایه داری امپریالیستی جهان، مگر با انقلاب قهری کمونیستی کارگران متحزب در حزب انقلابی و مخفی خویش، کارگران و زحمتکشان مسلح، که دولت حالا با هر شکلی، مثلا در ایران با شکل و شمایل ارتجاعی دینی - مذهبی برای حفط آن است.

۲- بعد ار ۴۰ سال و معلوم شدن اینکه، جمهوری اسلامی در ایران شکل نمی گرفت، اگر که کل سرمایه داری جهانی و مخصوصا سرمایه داری امپریالیستی که با مالکیت خصوصی و حکومت بازار بر مقدرات جوامع و رقابت انحصاری امپریالیستی  که به غرب معروف هستند، یعنی، کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی آن زمان « کنفرانس گوادلوپ (زبان فرانسوی: Conférence de Guadeloupe ) یا نشست گوادلوپ جلسه‌ای بود که از ۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/ ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، میان رؤسای دولت ۴ قدرت اصلی بلوک غرب (آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی) در جزیره گوادلوپ برگزار شد و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران در آن دوران -آخرین روزهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷- بود.». سایت  ویکی پدیا آزاد.  اینها در آن کنفرانس توافق کردند که : الف شاه باید برود . ب - رژیم اسلامی برجایش بنشیند و بنا براین، برای اجرایی شدن آن علاوه بر ادامه و تشدید فعالیت های پاریس که خمینی را از تبعید در نجف و کربلا به آنجا برده و تشدید فعالیت تبلیغی رادیوهای لندن و صدای آمریکا به نفع اسلامیان و فرمان دادن و بسیج تمام طبقه ی بورژوازی ایران به گرد خمینی، حتی رئیس شورای سلطنت بعد از ترک و فرار شاه از ایران، آمدنش به نزد خمینی در لوشاتلوی خوش آب و هوای کنار پاریس، سرپرست بزرگترین پیمان نظامی یعنی ناتو - ژنرال هویزر و با مأموریت محللی سران ارتش با روحانیان و نهضت آزادی و گسیل او به ایران - تهران -  بود.

 

در این بیانیه ی  که  باصطلاح از جانب مادران داغدیده داده شده است،  در ضمن، بطور خیلی رندانه ای از برخورد نیروهای انتظامی به برگزار کنندگان مراسم در خاوران، قدر دانی میشود :«امسال نیز هم جمعه اول ماه و هم در هشتم شهریور به مناسبت سی و یکیمین سالگرد قتل عام شدگان در خاوران گرد هم آمدند و گل های زیبایی بر بوته های خشکیده و گورهای بی نشان عزیزان مان نشاندند و به احترام مبارزات و ایستادگی ها و عاشقی های آن ها ایستادند و سرود خواندند و خوشحالیم که ماموران امنیتی و اطلاعاتی نبودند و مزاحمتی حداقل در ظاهر برای خانواده ها ایجاد نکردند.»،  در کنار بیانیه هایی، مانند  بیانیه های مشهور به ۱۴ معصوم تحت ستم و غیور و از جان گذشته ای قرار دهید که همه آنها نیز، خواستار استعفای خامنه ای، گذار مسالمت آمیز به یک جامعه سکولار و دمکرات و مجری قوانینی به نفع رفع تبعیضات جنسی، قومی، زبانی، مذهبی شده اند، قرار دهید، انگاه  به عمیق فاجعه ای که برای کارگران و زحمتکشان در شرف اتفاق افتادن است، به نظر من پی می برید. زیرا که همه در کوشش هستند که نظام طبقاتی حاکم را، یعنی سرمایه داری هار، نئولیبرال، پر آز و حریص و سیر ناشدنی را که تمامی جنایات این ۴۰ سال و ۵۰ سال قبل ، یعنی دیکتاتوری زمان شاهان پهلوی و حتی قبلتر از آنها، برای حفظ و توسعه و گسترش آن انجام گرفته است و صدها هزار کشته، اعدامی و تیرباران شده از جمله قتل عام های زندانیان سیاسی در تابستان۱۳۵۸، ۳۰۰ اعدامی و تیر باران شده  در یک ماه،  شهریور در کردستان، سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷ از جمله آنها هستند، بر کارگرا ن و زحمتکشان در ایران و مدافعان و رهبران این طبقه  تحمیل کرده اند، به فراموشی سپارند و رژیمی بدون پایگاه و خواست طبقاتی را طرح کنند و فقط خواستار این باشند که با رفتن لیدر یعنی خامنه ای و برگزاری یک رفراندوم که باحتمال زیاد برگزار شدنی نیست را، جلوی کارگران و زحمتکشان بگذارند . آنها را قانع به پذیرفتن آن نمایند. این خیلی سرذیع بگویم، رفقای عزیز، «خر همان است و پالانش عوض میشود.»، این به باور من، درست همان چیزی است که باکمی تعدیل نمودن، زیرا که در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، با بودن یک جنبش اعتصابی قوی  و شورایی کارگران و جوانان یعنی دانش آموزان و دانشجویان و معلمان و اساسا کلیه اقشار زحمتکش جامعه، ولی بدون رهبری انقلابی، حداقل پادگان نیروی هوایی شورش کرد و سازمان اپورتونیست زده ، چریک های فدایی خلق ایرانی بود و جنبش هایی ، در این و آن طرف ایران و ضرباتی بر شاهرگ نیروی سرکوب گر یعنی ارتش و پلیس و ژندارمری زده شد، اتفاق افتاد و رژیم جبارتر و قاتل تر جمهوری اسلامی را نصیب کارگران نمود، حالا  در بهترین ورژن در ایران سال ۱۳۹۸هجری شمسی مطابق با ۲۰۹۲سال اسپارتاکوسی، چنین بیانیه هایی خواستار آنند و نه انقلاب قهری کمونیستی کارگران که باید با درهم کوبیدن دستگاه دولت، نظام حاکم، یعنی سرمایه داری را از ریشه براندازد تا انسان از نابود شدن بوسیله رشد و توسعه تضادهای ذاتی نظام سرمایه داری نجات یابد.  

 

من بارها به کارگران و زحمتکشان و مخصوصا به کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست در ایران، با درک ناقص خویش، هوشدار داده ام که بدانند که دشمن طبقاتی یعنی طبقه ی سرمایه دار داخلی و بویژه خارجی، با تجربه ۳۰۰ ساله خویش، یک استراتژی ندارد، بلکه از استراتژی های  مختلف و در یک زمان استفاده می کند تا کارگران را گیج و منگ کرده و برنامه های نابود کننده ی خود را پیش ببرد که در نهایت به نابودی میلیونی کارگران و زحمتکشان، چه با جنگ و چه بدون جنگ و با آفریدن فجایع و بلایای به ظاهر طبیعی و خودبخودی، منجر می شود.

 

 رفقای کارگر، همان طور که کارل مارکس هم نوشته است، ما کارگران برای اجراء شدن برنامه ی خویش، یعنی نابودی نظام حاکم و آفریدن نظام جدید یعنی کمونیسم، تنها می مانیم و باید فقط روی نیروی خویش حساب باز کنیم و همه جنبش های طبقات و اقشار دیگر جامعه سرمایه داری در نهایت، متأسفانه بر علیه ما، موضع گیری خواهند نمود، چون در هر صورت در حفظ نظم طبقاتی متکی بر مالکیت خصوصی منافع دارند و یا حداقل از روی نادانی ذاتی طبقاتی خویش( اقشار متفاوت خرده بورژوائی)، زنان و جوانان،ملیت های باصطلاح تحت ستم و غیره، چنین فکر می کنند. انقلاب قهری کمونیستی را اساسا، ما کارگران باید به پیروزی رسانیم.

 و البته خیل وسیع زحمتکشان هستند، ولی زمانی که ما سازمان یافته باشیم، قوی شده باشیم، مسلح شده و آماده حمله  شده باشیم.

ما بدانیم  که خرده بورژوایی و مخصوصا اقشار میانه و  پاپینی آن،  منافع مشخصی در حفظ نظام موجود ندارد و هر روز بیشتر از روز قبل،  به فلاکت افتاده و به درون صف ما پرتاب میشود، پس می تواند با ما باشد، ولی در زمانی که خود قوی شده باشیم، زیرا که این اقشار تابع قدرت ما و سرمایه داران حاکم هستند، هر کدام قدرتش بیشتر باشد، آنها ، به آن می گروند و صف قبلی را ترک می کنند، زیرا که برنامه ای از خود ندارند، ولی ما،  باید و میتوانیم به  انقلاب را به پیروزی رسانیم و خود و همه را از این نظام رذل و نادان پرور و نابود کننده  نجات دهیم.

 

از مادران پارک لاله نمی توان انتظاری جز این داشت، چون منشاء شکل گیری شان یک جنبش ارتجاعی به نام سبز در سال ۱۳۵۸ بود، اگر اشتباه نکرده باشم . منشاء طبقاتی اقشار دست به دهان رسیده، به باور من هستند!

 

متشکل شده، تحزب یابیم، مسلح گردیم،  ضربات خویش را وارد کنیم، آنگاهست که توجه ها برحق بسوی ما بر میگردد و لاغیر!

لینک این بیانیه

http://www.akhbar-rooz.com/1398/06/13/%d8%a8%d9%8a%d8%a7%d9%86%d9%8a%d9%87-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%a7%d8%b1%da%a9-%d9%84%d8%a7%d9%84%d9%87-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%a8%d8%aa-%d8%b3%db%8c-%d9%88-%d9%8a/

به یاد تمامی به قتل رسیدگان توسط جانیان سرمایه از جمله ارتجاعیون و فاشیست هاحاکم کرده اسلامی، قتل عام شدگان شهریورها از میدان ژاله تا زندان اوین ... نبرد طبقاتی تا درهم شکستن دولت سرمایه داران حاکم یعنی جمهوری اسلامی و به سزای اعمال ننگین شان رساند. " نه فراموش میکنیم و نه میبخشیم"، بلکه مجازات می کنیم، مجرمان، متجاوزان، سرمایه داران  و قتل عام کنندگان، ولی به شیوه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست!

نخست :  پیروزی انقلاب سرخ، بعد تصمیم بر مجازات!

حمید قربانی ۵ سپتامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی – میباید اسپارتاکوسی جنگید و اراده  و رشادت اسپارتاکوسیان را داشت!

 

September 08, 2019

فولادی که آبدیده می شود!

فولادی که آبدیده می شود!

حکومت اسلامی در ادامه مجازات های سنگین برای فعالین بازداشت شده در ماه های اخیر، با اعلام احکام دستگیرشدگان پرونده هفت تپه مثل هر حکومت ارتجاعی دیگری نشان داد که در شرایط استیصال شمشیرها از رو بسته می شوند.

اعلام این احکام در همین فاصله کوتاه بدرست و بحق موجی از خشم و اعتراض برانگیخته است. گسترش اعتراضات اجتماعی در دو سه سال گذشته، سپهر سیاسی ایران را تغییر داده است. بهمین دلیل شوک حاصل از اعلام این احکام که بخصوص برای بستگان و خانواده های این عزیزان بسیار سنگین است، بسرعت جای خود را به خشم و نیروی مقاومت می دهد. هیچ حکومت مستبدی نتوانسته است با به بند کشیدن همه جامعه، با رعب و وحشت و اعدام تا ابد برهمین منوال براند. اگر کارگران حقوق معوقه شان را طلب کنند امنیت نظام بخطر می افتد، اگر مادری از نگرانی برای فرزند در زندانش حرف بزند امنیت نظام بخطر می افتد، اگر مادر و دختری در مترو به زنان محجبه در روز هشت مارس گل بدهند امنیت نظام بخطر می افتد، اگر زنی روسری از سر بردارد امنیت نظام بخطر می افتد، اگر دانشجویان به اجتماع اول مه بروند امنیت نظام بخطر می افتد، اگر معلمی به فجایع سیستم آموزشی اشاره کند امنیت نظام بخطر می افتد...... و نظامی که مستمرا دارد با لرزش بنیادهای خود مواجه می شود چرا نباید با بالا بردن رقم طول زندان بخیال خود ترس به دل مردم بیاندازد؟ احکام سنگین صادر شده برای فعالین اجتماعی دربند با هیچ منطقی جز تداوم حکومت جنایت و سرکوب جمهوری اسلامی قابل دفاع نیست. رئیسی که هیچگاه با نقش اش در کشتار های دهه شصت فراموش نشده بود به جلوی صحنه رانده شد تا با زبان سرکوب عریان و احکام سنگین برای معترضان، به جامعه بگوید که ما قرار نیست برویم. پیام جلوس رئیسی و دستگیری های گسترده و احکام سنگین برای دستگیرشدگان درحقیقت پاسخ حکومت اسلامی است به مردمی که گفته اند به هیچ شاخه و مسلک و جناح تان امیدی نداریم. حال که شکنجه برای اعتراف تلویزیون بی اثر شده است، حال که حتی فرار خودی ها هم صحه بر زنگ خطر ها گذاشته است، حال که دیگر کسی گوشش بدهکار دشمن خارجی نیست و خود حکومت بعنوان مسبب همه مصایب مورد خطاب قرار می گیرد، باید به زندان های طویل المدت متوسل شد و به جامعه خاطرنشان کرد که با اعتراض تان چنین برخورد خواهد شد. 

همزمان با صدور این احکام، جمعی از کارگران صنایع فولاد نیز فراخوانده شده اند تا بدلیل مبارزات ماه های گذشته مورد محاکمه قرار گیرند. و این همه درست در زمانی است که جمهوری اسلامی یکی از بدترین دوره ها را در حیات ننگین اش از سر می گذراند. پاسخ به این قدرت نمایی مذبوحانه باید برگی تاریخی بر رسوایی حاکمان مستبد بیفزاید. حکومت اسلامی با گله ی ملاهای ریز و درشت و معتدل و غیرمعتدل اش، با خودی ها و کمتر خودی هایش باید حالی شود که باد کاشتن همانا و توفان درو کردن همان! روزی نیست که کارگران به آنچه جامعه نامیده اید اعتراض نکنند. فرزندان کارگران هم که به حمایت از پدران و مادران کارگر و معلم شان به میدان آمده اند هنوز هم خواهند توانست تا با نشریات مشابه «گام» صدها گام دیگر به جلو بردارند. کور خوانده اید که می شود کارگر معترض به حقوق معوقه اش را این چنین دست بسته و زبان بسته به بند کشید. کور خوانده اید که می توانید زن معترض به حجاب اجباری را تا گیس اش سفید شود در سیاهچال حبس کنید. زمانه عوض شده است و امروز بیش از هر وقت دیگر می توان گفت که  کارگران حقیقتا چیزی برای از دست دادن ندارند.

راست گفته اند، خبر اصلی این است: سیستم قضایی – امنیتی ترسیده است. وقت اقدام اساسی رسیده است.

 

7 سپتامبر 2019

(chalesh.blog)

غلام کشاورز از قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، سخن می گوید

غلام کشاورز از قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، سخن می گوید

 

رفیق غلام کشاورز(بهمن جوادی) عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران، از کادرهای سرشناس جنبش کمونیستی ایران و از زندانیان مقاوم در رژیم شاه، در شهریورماه سال ۱۳۶۸ در کشور قبرس و مقابل چشم خانواده و بستگانش هدف تیراندازی تروریست های رژیم اسلامی قرار گرفت و جانباخت.

غلام کشاورز چند ماه قبل از جانباختش، از طریق رسانه های حزبی به جنایت هولناک رژیم اسلامی در قتل عام و کشتار سراسری زندانیان سیاسی پرداخته است. در آن برهه و متعاقب این جنایت بزرگ رژیم، در حد امکان اخبار و گزارشاتی مربوط به آن از طریق احزاب و نیروهایی از اپوزیسیون از جمله حزب کمونیست ایران و کومه له افشا و روبه جامعه انعکاس یافت. در این باره از جمله در شهریور و مهرماه ۱۳۶۷ اطلاعیه هایی از سوی کمیته مرکزی کومه له و حزب کمونیست ایران انتشار یافت.

در همین راستا رفیق غلام کشاورز دست به قلم برده و طی نوشته ای تحت عنوان "اینهمه جنایت و وحشیگری را نباید تحمل کرد" مندرج در نشریۀ "کمونیست" ارگان کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران، شمارۀ ۴۶و۴۷ به تاریخ آذر و دی ۱۳۶۷؛  جوانب مربوط به این جنایت را به طور مبسوط بازگو می کند.

این نوشته مجدداً تایپ شده و اینک در سی امین سالگرد جانباختن رفیق غلام کشاورز و نیز سالگرد کشتار سراسری زندانیان سیاسی، به عنوان سندی ماندگار از ایشان در اختیار عموم قرار می گیرد. البته چند سال قبل و در ویژه برنامه های مربوط به سالگرد کشتار زندانیان سیاسی، این نوشته با گرامیداشت یاد رفیق غلام، از رادیو صدای حزب کمونیست ایران قرائت شده است.

اما بعد از گذشت سی سال از این نوشتار، اثر کلمات و سطور آن به قوت خود باقی است و پیام موجود در لابلای آنها، امروز هم به رساترین وجه ممکن کارگران و زحمتکشان و مردم تحت ستم ایران را به تلاش هر چه بیشتر برای نابودی این رژیم فرا می خواند. راهی که غلام کشاورز در این نوشته بر آن تأکید دارد، امروز هم تنها راه مقابله با وضعیت غیرانسانی حاکم برجامعه و رهایی از آن محسوب می شود.

 او کشتار سراسری زندانیان سیاسی و اهداف رژیم از ارتکاب به این جنایت هولناک را چنان بازگو می کند که تو گویی نوشته اش امروز به نگارش درآمده است. غلام چنان با حوصله، صمیمت، احساس مسؤلیت و دقت با خانواده های داغدیدۀ زندانیان، کارگران و تودۀ مردم صحبت می کند و چنان راه مقابله و خلاصی از این وضعیت را به آنان یادآوری می کند که تو گویی هم اینک اوست که روبرویت نشسته و با کلماتش امید و تحرک، و آگاهی و همبستگی را به وسعت امروز به عمق جانکاه این جامعه می برد. غلام چنان از سبعیت و جنایت جنایتکاران حاکم می گوید و چنان با نفرت و خشم و قهر از آنان یاد می کند تو گویی دوباره چشم برگشوده و از درد و رنج و جنایتی که بر او رفته سخن می گوید. از گذاشتن هفت تیر بر شقیقۀ زندانیان سیاسی، ترور و حذف فیزیکی مخالفین سیاسی توسط آدمکشان اسلامی می گوید... . اما دریغ و درد که اندکی بعد، دستان پلید همین جنایتکاران اسلامی آنان که اینچنین جان هزاران زندانیان سیاسی را گرفته بودند، جان غلام را هم گرفتند و این نازنین شقایق را هم پرپر کردند.

اما صدا و پیام وی همچنان طنین انداز است، اهداف و آرمانهای رهائیبخش او همچنان پابرجاست و امروزه در صفوف مبارزات کارگران و جنبش کمونیستی ایران علیه نظام سرمایه داری اسلامی حاکم بر این جامعه انعکاس هر روزه ای دارد.

" اینهمه جنایت و وحشیگری را نباید تحمل کرد" کیفرخواست غلام کشاورز است علیه حاکمیت جهل و سرمایۀ اسلامی در ایران، علیه تمامی جانیان و آدمکشان رژیم اسلامی. دور نیست روزی که به قول غلام، سرنگونی و درهم شکستن کل بساط حاکمیت این جنایتکاران، بدست گرفتن قدرت توسط تودۀ عظیم استثمار شده و تحت ستم و محاکمۀ عاملان و مسببان همۀ این جنایت، آن حداقل تسلی و تسکینی برای درد و رنج و اندوه عظیم مردم مصیبت دیده باشد.

در آن روز مردم آزاده، به یاد جانباختگان کشتار۶۷، به یادغلام و به یاد تمامی جانباختگان راه رهایی طبقۀ کارگر، به احترام برپای خواهند ایستاد.

پویا محمدی

۱۷شهریور ۱۳۹۸

۸ سپتامبر۲۰۱۹

********

 

اینهمه جنایت و وحشیگری را نباید تحمل کرد!

 

غلام کشاورز

 

امواج بازداشتهای وسیع، شکنجه، ترور و اعدامهای دستجمعی زندانیان سیاسی بار دیگر سراسر کشور را فراگرفته و دهها میلیون مردم مصیبت دیده را به ماتم و اندوه نشانده است. همانند سالهای ۶۱-۱۳۶۰ جمهوری اسلامی یک بار دیگر حتی همان عرف و قوانین خودساخته و ارتجاعی اش را هم بزیر پا افکنده و در تلاش برای مرعوب ساختن و به تمکین واداشتن مردم و برپا نگهداشتن حاکمیت سیاه و خونین اش عامدانه می کوشد تا خود را در هیأت یک جلاد خونریز، وحشی و شمشیر از رو بسته به همۀ مردم بشناساند.

ابعاد جنایت و وحشیگری این رژیم به حدی است که حتی وسائل ارتباط جمعی و نهادهای بین المللی که مدتها از پرداختن به اعمال ضدبشری رژیم اسلامی اکراه داشتند، امروز در مقابل کوهی از اجساد تیرباران شده ها و تداوم اعدامهای دستجمعی زندانیان، مجبور شده اند که دست به اعتراض زده و مخالفت خود را اعلام دارند. جمهوری اسلامی عامدانه جمعیت وسیعی از زندانیان هر بند و هر زندان را علیرغم آنکه دارای وضعیت، مدت محکومیت و پرونده ها و سوابق بسیار متفاوتی هستند بطور دستجمعی در مقابل جوخۀ اعدام قرار میدهد، اجساد اعدام شده ها را بطور دستجمعی و زیر لایۀ نازکی از خاک مدفون میسازد، مادر داغدیده ای را که در مقابل اینهمه جنایت و وحشیگری عنان از کف داده و دست به فریاد اعتراض میزند دستگیر و به سرعت اعدام میکند، در برخی از زندانها تمامی زندانیان سیاسی را در مقابل جوخۀ آتش قرار میدهد و در جای دیگر عده ای از زندانیان را صرفاً به جرم اینکه در برابر اینهمه جنایت و خودسری به اعتصاب غذا متوسل شده اند به گلوله می بندد، در میان اعدام شده ها از کارگران پیشرو و کمونیست و انقلابیون قدیمی و سرشناس گرفته تا کسانی که صرفاً از رفتن به سربازی خودداری کرده اند و از کسانی که سالها سابقۀ مبارزۀ انقلابی و مقاومت قهرمانانه در زندانهای رژیم شاه و رژیم اسلامی را پشت سردارند تا کسانی که تا همین دیروز نسبت به ماهیت این رژیم توهم داشته و یا هیچ گونه سابقۀ فعالیت سیاسی هم نداشته اند، یافت میشود.

طبق اخباری که وسیعاً پخش گردیده است در برخی از شهرها از جمله نورآباد ممسنی، همدان، گچساران تمامی زندانیان سیاسی کشته شده اند. در شهرهای دیگری چون مسجدسلیمان، اهواز، اصفهان و کرمان اکثر زندانیان سیاسی اعدام شده اند. در تهران رقم اعدام شده ها سرسام آور است. در اوین علاوه بر اعدامهای دستجمعی مستمر، اخیراً انفجار مهیبی در منطقه رخ داده و متعاقب آن ردیفهای جدیدی با تلی از اجساد لت و پار شده به گورستان خاوران اضافه گردیده است. در بین مردم شایع شده است که این انفجار عمداً و به منظور نابودی عده ای از زندانیان صورت گرفت است. در مورد رقم کلی اعدامها اخبار متفاوت است. بعضی صحبت از ۵هزار و بعضی از ۱۰هزار میکنند و حتی یک خبرنگار آلمانی که اخیراً از ایران دیدن کرده تعداد اعدام شده ها را حدود ۲۳هزار نفر میداند.

اخبار و شایعات در مورد اوضاع داخلی زندانها نیز حاکی از روی آوری مجدد جمهوری اسلامی به همان توحش و بربریت سالهای ۶۱-۱۳۶۰ هستند. با این تفاوت که اکنون با قطع ملاقاتها، با قطع رابطۀ زندانیان و بندهای مختلف هر زندان با هم و با قطع یا بسیار محدود شدن رابطۀ زندانها با دنیای خارج و در شرایطی که بربریت و توحش یکسره افسارگسیخته و شمار اعدام شده ها هر روز افزایش مییابد، تشویش و نگرانی مردم تحت ستم مخصوصاً خانواده و بستگان زندانیان حد و مرز ندارد.

اما براستی هدف و منظور واقعی این جانیان، این مردگان از گور برخاسته و این حکومت سراپا فاسد و جنایتکار از توسل چنین آشکار و گستاخانه و چنین بی شرمانه به جنایت و وحشیگری چیست؟ آیا اینها نمیدانند و نمیبینند که این اعمال ماهیت واقعی جنایتکارانه و ضدبشری خود و حکومتشان را هرچه بیشتر به تودۀ وسیعتری از مردم میشناساند؟ آیا آنها نمیدانند که بدین ترتیب نام خود را در تاریخ در کنار نام جنایتکارانی چون هیتلر و فرانکو و موسولینی ثبت خواهند کرد و حکومت اسلامی را، مستقل از هر نام و لباسی، در هیأت یک جلاد وحشی و دشمن مردم به همه معرفی خواهند کرد؟ و سرانجام آیا جمهوری اسلامی چنین اعمال و شیوه هائی را کاملاً با وقوف بر تأثیرات و انعکاس اجتماعی آن و مطابق یک نقشۀ معین در پیش نگرفته است؟

چرا، همانند سالهای ۶۱-۱۳۶۰ این بار هم جمهوری اسلامی کاملاً از ارتکاب این جنایت بزرگ و اتخاذ این شیوه های ضدبشری، هدف معینی را تعقیب میکند. این رژیم میخواهد به مردم بگوید که با بکارگیری تمامی توان و ظرفیت ضدانقلابی اش و با توسل به هر درجه از جنایت و وحشیگری خواهد کوشید تا از غرق شدن کشتی پوسیدۀ حاکمیتش جلو گیرد. رژیم اسلامی با تن دادن به قطع جنگ ۸ساله، در موقعیتی بحرانی و در عین حال در مرحلۀ جدیدی از حیات خود قرار گرفت. نگرانی از اوج گیری اعتراضات مردم و تاوان خواهی آنان در برابر همۀ جنایات و مصائب دوران جنگ، آن عامل اصلی هراس و سردرگمی اولیۀ سران رژیم اسلامی در روزهای بعد از اجبار این رژیم به قطع جنگ بود. جمهوری اسلامی خوب میدانست که ابعاد و عمق خشم و نفرت مردم به حدی است که اگر منفذی برای خروج بیابد، مهار آن به این سادگیها امکانپذیر نخواهد بود. مطابق مثل معروف علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. جمهوری اسلامی هم سعی کرد که طوفان را قبل از آنکه به حرکت درآید متوقف سازد. در اینجا هم مثل همۀ موارد دیگر جلادان هفت تیر را روی شقیقۀ زندانیان سیاسی، این خیل عظیم گروگانهای اسیر در چنگال حزب الله حاکم بر ایران گذاشتند. آنها برای آنکه مردم را مطمئن سازند که غرضشان فقط تهدید نیست در همان آغاز کار، هزاران نفر را در خون غلطاندند. جواب اعتراضات پراکنده را با گلوله دادند، اجساد را بطور دستجمعی در گودالها و زیر لایۀ نازکی از خاک مدفون ساختند، عدۀ زیادی را بازهم دستگیر و به زندان انداختند و رابطۀ زندانها و زندانیان سیاسی را با دنیای خارج قطع ساختند. آنها کوشیدند تا به هزار زبان به مردم بگویند و نشان دهند که برای حفظ حکومت اسلامی شان چه ها که نمیکنند.

جنایتکاران حاکم با توسل به موحش ترین فجایع و اعمال بیسابقه ترین ترور رسمی دولتی کوشیدند تا توده های مردم را در فضائی از تشویش و رعب و خفقان به تمکین وادارند و از دست زدن آنها به جنبش اعتراضی، از به میان کشیدن مطالبات و خواستهای سالها پایمال شده و از به پیش کشیده شدن خواست محاکمۀ همۀ جنایتکاران و مسببان فلاکت و خانه خرابی جلو گیرند.

اما علاوه بر اینها مجموعه سیاستها و قوانین و مقررات جمهوری اسلامی تا همین مدت کوتاهی پیش، سیاستها و قوانین و مقرراتی موقتی و ویژۀ زمان جنگ معرفی میشدند و حکومت جمهوری اسلامی و عمالش در مقابل هر خواست و مطالبه و هر حرکت کارگری یا توده ای، بهانۀ شرایط جنگی و وضعیت استثنائی و امثالهم را بمیان میکشیدند و پاسخ همه چیز را به دورۀ پس از جنگ حواله میدادند. آنها عنوان میکردند که با پایان جنگ کل اوضاع دگرگون خواهد شد و جمهوری اسلامی در قبال خیلی از امور روش و سیاست جدیدی در پیش خواهد گرفت.

بنابراین حالا که جنگ تمام شده این حکومت بایستی به موازات تعریف کردن و در پیش گرفتن سیاستها و مسیر جدیدش در عرصۀ بین المللی، در عرصۀ داخلی هم این سیاستها را مشخص کند و جهتگیری آتی جمهوری اسلامی در این عرصه و در قبال خواستهای اساسی کارگران و توده های وسیع مردم را نشان دهد. چگونگی رفتار با زندانیان سیاسی و وضعیت زندانهای سیاسی در خیلی از موارد شاخص و قطب نمای مناسبی برای سنجش اوضاع سیاسی و وضعیت و حقوق و آزادیهای دمکراتیک در جامعه است. جمهوری اسلامی هم زندانهای سیاسی را به دلائل متعدد مناسبترین و قابل دسترسترین عرصه ای دید که از آن طریق میتوانست شمه ای از تصویر عمومی ای را که برای حکومت خود در این دورۀ جدید مد نظر دارد بنمایش گذارد، مردم را با معنا و مفهوم و حد و حدود آزادی و دمکراسی اسلامی آشنا سازد، سطح توقعات و انتظارات مجاز در چهارچوب و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی در دورۀ پس از جنگ را تعریف کند، و با توسل به همۀ آنچه خود و اسلاف و هم مسلکان ضدانقلابی اش در جنایت، توحش و ستمگری علیه مردم تحت ستم تاکنون شناخته و بکار برده اند، مردم را به تمکین و تسلیم در مقابل این توهین و بی حرمتی عظیم به مقام و شأن انسانی وادارد.

به موازات خیمه شب بازی مسخرۀ تهیۀ طرح آزادی فعالیت احزاب و دستجات، و برای آنکه همزمان همه را، از چپ و راست، مطمئن سازد که جمهوری اسلامی مستقل از هر طرح یا ادعای قانونی و تبلیغاتی در عمل قصد دارد که چه سیاست و روشی را در پیش بگیرد، این حکومت افسار حزب الله و جنایتکاران حرفه ای را گشود. در حالیکه مردم غافل گیر شده از تن دادن رژیم به قطع جنگ، منتظر بهبودی در اوضاع بودند، طی مدت بسیار کوتاهی ابعاد جنایت، تروریسم علنی دولتی و فجایع رسواکننده  به حدی رسید که حتی ابراز نارضائی و اعتراض محافل ملاحظه کار جهانی را نیز برانگیخت. اما جمهوری اسلامی علاوه برعواقب و تأثیرات سیاسی ای که از این یورش جدید مدنظر دارد، در عین حال قصد نابودی فیزیکی تعداد هر چه بیشتری از کمونیستها و انقلابیون دربند و مخالفین سیاسی خود را نیز دارد. و از آنجا که تعداد زندانیان سیاسی بسیار زیاد است و علیرغم آنکه جلادان بی وقفه کشته اند هنوز فرصت نابودی همۀ آنها را نداشته اند، این موج ترور و جنایت در زندانها همچنان ادامه دارد. گوئی اشتهای این جانیان سر سیری ندارد. هدف آنها این است تاعلاوه بر تعریف و تثبیت کردن تعابیر اسلامی از آزادی و حق و حقوق و مطالبات  سیاسی و اجتماعی و نرم عمومی زندگی اجتماعی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، آنقدر فشار بیاورند تا اوضاعی آرام و تحت کنترل بر تلی از اجساد و دریائی از خون حاصل شود. اگر اقدامی جدی و عاجل صورت نگیرد، تجربۀ ۱۰ سال حاکمیت پر از مصیبت و جنایت این رژیم نشان داده است که از کشتن همۀ زندانیان سیاسی موجود و انباشتن مجدد زندانها با گروگانها و اسیران جدید هم ابا ندارد. رژیم اسلامی در جنایت و توحش حد نمیشناسد. این رژیم همچو جانور وحشی و درنده ای که به دام افتاده باشد برای نجات خود به هرچه که دستش میرسد چنگ میزند.

جمهوری اسلامی به خوبی میداند که یا از همین آغاز کارش، و در حالیکه دیگر بهانۀ جنگ و شرایط جنگی را نیز از دست داده است، موفق میشود که میخ دیکتاتوری و اختناق اسلامی اش را محکم سازد و مردم را به عقب براند یا کلاهش پس معرکه خواهد بود. مخصوصاً در اوضاعی که رکود و بحران اقتصادی و کشمکش و اختلافات درونی سراپای این حکومت را فرا گرفته است. سران این رژیم خوب میدانند که خطر شکست و فروپاشی همچو طناب داری بر بالای سرشان قرار دارد و کافی است تا هزاران و میلیونها دست خشم آلودی که با بی صبری و اشتیاق در انتظار فرصتی برای دراز شدن بسوی این طناب اند، بحرکت در آیند. جمهوری اسلامی شیشۀ عمرش را در دستان میلیونها مردم رنجدیده و از ستم بجان آمده میبیند و مرگش را در بحرکت درآمدن این دستها. به همین دلیل این رژیم از هر حرکت و از هر آدم زنده ای متوحش است، در هر قدمی که برمیدارد و در هر نفسی که برای تداوم حیات مرگبارش برمیکشد، تنها مرگ و نیستی می آفریند. تداوم وجود او در گرو مرگ و نابودی فیزیکی و یا کشتن روح انسانی و اجتماعی مردم و تبدیل همه به مردگانی متحرک است، به موجوداتی که در قبال جنایت و بربریت و توحش علیه همنوعان، علیه فرزندان، علیه همکاران و رفیقان خود و علیه بهترین انسانها، بی تفاوت باشند.

رژیم اسلامی موقعیت اش را خوب درک کرده و میداند بر لبۀ چه پرتگاهی قرار دارد. این رژیم حتی از سایۀ خودش هم وحشت دارد و دست زدن چنین دیوانه وارش به جنایت و توحش تنها نشان از وحشت عمیقی است که سراپایش را فراگرفته است. اوضاعی مشابه وضعیت سلف جنایتکارش در تابستان و پائیز و زمستان ۱۳۵۷. جمهوری اسلامی امیدوار است که بدین ترتیب تودۀ عظیم مردم بجان آمده را از حرکت بازدارد و این بحران مرگبار را به قیمت رنج و مصیبت و اندوه بازهم بیشتر برای ما مردم از سر بگذراند. در توسل به این جنایت عظیم، جمهوری اسلامی روی یک احتمال واقعی حساب باز کرده است: احتمال اینکه تهدیداتش مؤثر واقع شوند و مردم به این کابوس تسلیم شوند و سرنوشت خود را بدست قضا و قدر بسپارند. عده ای ممکن است بگویند مقاومت بیهوده است و سگ هار را نباید جری تر کرد، عده ای ممکن است بخواهند سر خودشان را بدزدند و با این توجیه و دلخوشی که هنوز جلادان به سراغ خود یا خانواده شان نرفته اند رویشان را برگردانند و خودشان را کنار بکشند، کسان دیگری ممکن است با دست آویختن به توضیحات قدر گرایانه ای از این قبیل که هر کس باد بکارد طوفان درو خواهد کرد و اینهمه جنایت، خود کاخ ستم را ویران خواهد ساخت، و کسان دیگری به دلائل دیگر، از مقاومت و از اندیشیدن  به چاره ای جدی شانه خالی کنند، و در این میان جمهوری اسلامی برای یک دورۀ ۱۵-۱۰سالۀ دیگر بار خود را ببندد.

نباید تسلیم چنین سرنوشتی شد. خود جمهوری اسلامی با اعدام زندانیانی که سالها از دوران محکومیتی را گذارنده اند که توسط بیدادگاههای اسلامی همین حکومت تعیین شده، با اعدام آن افرادی که تنها برای نجات جان خود حاضر به انجام هر کاری شدند که جلادان و شکنجه گران میخواستند، با اعدام سربازانی که تنها از اعزام به جبهه و رفتن روی میدانهای مین خودداری کرده بودند، و با صدها و صدها جنایت و خودسری بی حساب و کتاب دیگر، اعلام میکند که سکوت حماقت است، که دزدیدن سر خود و کنار کشیدن خود از شعله های آتشی که این جلادان برافروخته اند توهمی پوچ است و هیچ کس در مقابل جنایات و وحشیگریهای این جانیان افسارگسیخته تضمین و امنیت ندارد. جمهوری اسلامی تنها یک راه باقی گذاشته است. اگر نمیخواهید تسلیم شوید و باقی عمرتان را در جهنمی از جنایت و توحش و مرگ هر روزه  بگذرانید، اگر نمیخواهید این فرصتی را که به قیمت تلفاتی جبران ناپذیر پیش آمده از دست بدهید و برای یک عمر پشیمانی بکشید، باید در مقابل این جانیان و حکومتشان بایستید.

مردم!

 البته در اینکه نهایتاً و از نظر تاریخی حکومت اسلامی هم رفتنی است، جای تردیدی نیست. همانطور که هیتلر و فرانکو و موسولینی هم بالأخره رفتند و همانطور که شاه و مارکوس و ژنرالهای حاکم بر آرژانتین هم پس از مدتها دوره شان بسر آمد. به این معنا بله حکومت اسلامی هم روزی رفتنی است. اما تا آن زمان از ما چه باقی خواهد ماند؟

نه! یک دورۀ دیگر از حاکمیت این جنایتکاران، این قاتلان عزیزترین کسان مان و این مسببان همۀ درد و رنج و فقر و تیره روزی هایمان، کابوسی چنان زشت و چنان هولناک است که جایی برای هیچگونه خوشحالی و دلخوش کردن به محکومیت تاریخی و به زوال اجتناب ناپذیر حکومت این جلادان برایمان باقی نمیگذارد. جمهوری اسلامی را میتوان و باید هم اکنون به عقب راند. نباید به انتظار جاری شدن حکم زوال تاریخی آن نشست.

مردم!

همانطور که احتمال برد جمهوری اسلامی در این قمار خطرناکی که آغاز کرده وجود دارد، به عقب نشاندن و درهم شکستن این حکومت هم امری است امکانپذیر و در دسترس. همانطور که گفتیم همۀ جنایات و توحش دیوانه وار کنونی این رژیم هم ریشه در وحشت و هراس آن از عملی بودن و در دسترس بودن چنین احتمالی دارد. جمهوری اسلامی در تلاش برای نجات کشتی پوسیدۀ حاکمیتش به درجه ای به موفقیت نزدیک میشود که ما بیشتر به عقب بنشینیم و بیشتر تمکین کنیم. اگر امروز این جانیان بی مهابا آن مادر داغدیده و معترض را دستگیر و اعدام میکنند بدلیل آنست که با جمعیتهای چند هزار نفره و حتی چند صد نفرۀ مادران و خانواده های معترض جانباختگان و اسیران دربند مواجه نیستند، اگر یک یا چند کارگر معترض به دستگیری رفیق دیگرشان را، بدون واهمه بازداشت و حتی اعدام میکنند بدلیل آنست که با جمعیتهای بزرگتر و گستردتر کارگران معترض روبرو نیستند، و اگر جلادان و مزدوران حزب اللهی شان چنین راحت به دسته های کوچک و پراکندۀ اجتماع کننده در خانه و یا بر سر مزار اسیران جانباخته یورش میبرند و آنها را مضروب و متفرق میسازند بدان علت است که از جمعیت وسیعتر و دسته های بزرگتر مردم داغدیده و محنت زده و از اجتماع مشترک دردمندانی که عامل و موجب درد و رنجشان یکی است، خبری نیست. این امری نه فقط مربوط به جمهوری اسلامی و مزدوران حزب اللهی اش بلکه مربوط به کلیۀ حکومتهای دیکتاتوری دشمن مردم و دسته های اراذل و اوباش خیابانی آنهاست. آنچه به این جانیان دشمن مردم امکان میدهد تا هر معامله ای که دلشان میخواهد با جان و زندگی میلیونها مردم تحت ستم و فرزندان اسیر در زندان آنها بکنند، همانا عدم اتحاد و عمل و اعتراض پراکنده و منفرد اینها در مقابل دستجات و نیروهای متشکل، سازمانیافته و متمرکز طبقۀ حاکمه و دولت آنهاست. هرگاه و هرجا که این اکثریت تحت ستم و محرومیت توانسته اند فریادها و مشتهایشان را به هم گره زده و در مقابل فشارها و جنایات سرکوبگران در زندانهای سیاسی دست به اعتراض بزنند، نه تنها جلادان مجبور به رعایت بخشی از حقوق انسانی زندانیان شده و آمادگی خود را برای تأمین بخش بیشتری از این حقوق اعلام کرده اند، بلکه در ادامه مردم موفق به عقب راندن دیکتاتوری و گشودن درهای زندانها گردیده اند.

 

 

خانواده های زندانیان، کارگران، مردم ستمدیده!

رهایی از این مصیبت عظیمی که جلادان اسلامی بر زندگیمان تحمیل کرده اند روحیه و برخورد دیگری را میطلبد. نه خدائی در آسمانها و نه قهرمانی روی زمین به فریادمان نخواهد رسید. نجات ما تنها به دست خود ما و با اتحاد، مبارزه و فداکاری و از خودگذشتگی خودمان میسر است و تا زمانی که هر کس تنها به فکر نجات خود باشد هیچکس نجات نخواهد یافت. نجات ما در گرو همبستگی مجددمان، در گرو زنده کردن روحیۀ همبستگی و گذشت و فداکاری برای نجات همگانی است. دشمن علاوه بر آن کسانی که از ما میگیرد و بطور فیزیکی نابود میکند بیش از همه به کشتن روحیۀ انسانی، روحیۀ از خودگذشتگی و خصوصیت اصلی ما بعنوان موجوداتی دارای آرمانهای اجتماعی و انسانهائی که در خدمت رهائی و خوشبختی همگان، حاضر به فداکاری و حاضر به خطرند، امید بسته است.

اگر جمهوری اسلامی موفق شود، پس از آن کشتن صدها هزار نفر دیگر از ما چه در جنگ و چه در زندان و چه در هر جای دیگر که جلادان و سرکوبگران اراده کنند، کار مشکلی نخواهد بود.

مردم!

تجربۀ ۱۰ سال پیش خود را بیاد آورید. آنگاه که رژیم جلاد شاهنشاهی را آنقدر به عقب راندید تا سرانجام در حالیکه میرفت تا یکسره درب و داغان شود این عوامفریبان امروزی به میدان آمدند. حسابش را بکنید که در دل آنهمه حماسه و نبرد قهرمانانۀ توده ای چقدر تلفات دادیم؟ آنهم تلفات در جریان یک جنبش عظیم سرشار از همبستگی و از خودگذشتگی، تلفات در حالیکه برای نجات هر یک نفر که بر زمین میافتاد ده نفر همزمان به جان خطر میکردند، تلفات در جریان یک جنبش عظیم توده ای که دنیا را تکان داد! و اکنون ببینید که این جانیان چه در میدانهای جنگ و جنون ۸ساله و با شعارهای جنگ، جنگ تا پیروزیشان و چه در زندانهایشان چند برابر از ما تلف کرده اند آنهم اسیران دست و چشم بسته مان را که حتی اجسادشان را هم تحویلمان نمیدهند! براستی که خجالت آور است.

مردم!

مطمئناً اکثریت عظیمی از شما ۱۴-۱۳سال پیش تصورش را هم نمیکردید که به عقب نشاندن رژیم شاه و گشودن در زندانها آنچنان عملی و مقدور باشد، آنزمان هم دشمن وحشی و نیرومند بنظر میرسید. اما همین شما یکی دو سال بعد در خیابانهای تهران و سایر شهرستانها در حال عملی کردن آن امر عظیم و بظاهر دست نیافتنی بودید. مشقات و تلفات ما در آن نبرد و در دل آن شادی و شعف وصف ناپذیر پیشرویها و پیروزیهایمان و عقب نشینیها و خفت دشمن، گرچه کم نبودند اما هیچگاه با رنج و مصیبت عظیم فعلی مان قابل قیاس هم نیست. اکنون رژیم اسلامی برای آنکه زنده بماند بی وقفه میکوشد تا همه کس و همۀ چیزهای انسانی را در ما بکشد. لهیب آتشی که این جانیان برافروخته اند دامن هر کسی را میتواند بگیرد. وقتی همه شاهدید که در کنار انقلابی و کمونیست و کارگر مبارز نه فقط سرباز از جنگ دررفته و مادر معترض زندانی، بلکه حتی آخوندی را که تا دیروز در مجلس اسلامیشان نشسته بود به جوخۀ اعدام میبندد، پس هیچکس نمیتواند و نباید تصور کند که او در امان خواهد بود.

خانواده های جانباختگان و اسراء، کارگران، ستمدیدگان!

تلفات و رنج و مشقت ما هیچگاه تا به این حد نبوده است و زندگی ای سخت تر و پرمشقت تر از این برای ما به سختی قابل تصور است. اگر برای براندازی رژیم جلاد شاهنشاهی توانستیم چنان حماسه هائی بیافرینیم، رهایی از این جهنم صدبار ضدانسانی تر تلاش و فداکاری و از خودگذشتگی بیشتری از همه مان طلب میکند. دشمن خونخوار اکنون راه دیگری باقی نگذاشته است. یا باید هر روز دسته دسته با چشمان بسته در مقابل جوخه های آتش خوکهای حزب اللهی قرار بگیریم و حتی سنگ قبری هم نداشته باشیم و آنها که میمانند هم مانند گله های گوسفند نسبت به همۀ آنچه بغل گوششان میگذرد بی تفاوت بمانند و منتظر تا کی نوبت آنها هم میرسد، یا باید به خود آئیم پا پیش بگذاریم و در مقابل این جانیان بایستیم. کشته هایمان را نمی توان دوباره زنده کرد، اما روحیۀ انسانی مان را هنوز نکشته اند و جنگ اصلی بر سر کشتن این روحیۀ انسانی، روحیۀ اجتماعی و روحیۀ گذشت و فداکاری برای نجات همگانی است. دشمن با هزار زبان اعلان کرده است که شیشۀ عمرش در دستان شما قرار دارد. تمام این تب و تاب دیوانه وار برای آنست که این دستها بالا نروند.

 

 اما مردم تحت ستم!

ما راه دیگری نداریم. این دستها باید بالا بروند. جمهوری اسلامی این مظهر جنایت و وحشیگری ضدانقلابی، این پرچمدار مرگ و جهل و سیاهی و این تجسم نکبت و تباهی باید سرنگون شود. این از مدتها پیش یک حکم مسجل و بدیهی بوده است. امروز اعدامهای دستجمعی و ترور گستردۀ زندانیان سیاسی یکبار دیگر و به قیمت بس سنگینی بر عاجل بودن این امر تأکید میگذارد. سرنگونی و درهم شکستن کل بساط حاکمیت این جنایتکاران، بدست گرفتن قدرت توسط تودۀ عظیم استثمار شده و تحت ستم و محاکمۀ عاملان و مسببان همۀ این جنایت آن حداقل تسلی و تسکینی برای درد و رنج و اندوه عظیم مردم مصیبت دیده است.

حزب کمونیست و کارگران آگاه و سوسیالیست ایران قاطع و پیگیرانه برای تحقق این اهداف می جنگند. زیر پرچم این حزب گرد آئید و صف مبارزۀ کارگری علیه جمهوری اسلامی را تقویت کنید.

 

سرنگون باد جمهوری اسلامی

زنده باد آزادی، برابری، حکومت کارگری

 

غلام کشاورز

آذر ۶۷

 

 

 

 

نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی

این بحث وقتی اولین بار از طرف منصور حکمت مطرح شد فضای سیاسی ایران ملتهب بود. چند ماه قبلش اعتراضاتی شکل گرفته بود که شعار شاخص آن این بود "آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه" یکی از رفقای رهبری حزب در رادیو انترناسیونال به نقد و کمبودهای این شعار پرداخته بود و با بیان اثباتی سیاستهای حزب از منظر خودش میخواست این اعتراض را رادیکال و عمق ببخشد. همان دوره سر نخهای این بحث سلبی اثباتی را منصور حکمت در دفاع از این شعار و در نقد رفیق مصاحبه کننده گفت. همان جا تاکید کرد مردم با  ایده های مختلفی شعار نفی حکومت یا سلب حکومت را درست میکنند و فریاد میزنند. لازم نیست شما آنرا رادیکال کنید چون این به اندازه کافی رادیکال هست و دارد میگوید حکومت اسلامی نمیخواهم. اما با زبانی قابل فهم و جذاب اینرا گفته است و باید از همین شعار دفاع کرد. تاکید کرد که در خیابان مردم برای نفی حکومت هر شعاری در این چهارچوب بدهند مضمونش همان است که این رژیم باید برود. تا اینکه در جریان کنگره سوم تفاسیری از شعار جمهوری سوسیالیستی مطرح شد و منصور حکمت قدم به قدم به این بحث سلبی اثباتی غنا بخشید و یک چهارچوب فکری و متد را مطرح کرد و آنرا در نقد فضای حاکم بر حزب بیان کرد. حتی خودش گفته است این بحثش نظر شخصی است و میخواهد متد برخورد ما در شرایط انقلابی را که با شرایط قبل و بعد آن متفاوت است بیان کند. اکنون حتی به نادرست و نادقیق مرتب تکرار میشود بحث سلبی اثباتی گویا این دو یک وز در این متد دارند و یا حتی یک تاکتیک واحد هر دوی آنها را پوشش میدهد. در حالیکه چنین نیست این بحث اساسا بحث متد ما در جنبش انقلابی را بیان میکند که چگونی بتوانیم در جنبش سرنگونی هژمونی چپ را تثبیت کنیم. زیرا این گام مهمی برای شروع انقلاب کارگری است.

١ ـ اولین مسئله ای که باید مورد توجه باشد این است که بحث سلبی بحثی و متدی برای تمام دوران نیست. این متد نوع و شیوه دخالت کمونیستها در دوره جنبش انقلابی را بیان میکند. بنا بر این نباید دچار این وارونگی شد که در هر شرایطی این متد را مبنای سیاست گذاری قرار داد. بکار گرفتن این متد در دوره قبل و بعد از شرایط انقلابی بی معنی و مضر است. خود منصور حکمت با تاکید اینرا بارها تکرار کرده است. کسی که متد سلبی را در هر شرایطی بدون توجه به اوضاع سیاسی علم میکند درک نادرستی از این بحث دارد و خلاف سیاست و متد ناظر بر این بحث حرکت میکند.

٢ ـ برای بیان شرایط انقلابی اگر بخواهیم به دامن تعاریف نسبی گرایی و دلبخواهی نیفتیم به شرایطی شبیه سال ٥٧ ایران قبل از سرنگونی رژیم شاه اشاره میکند. مردم در خیابان هستند، شعار سرنگونی توده گیر شده است و معترضین در خیابان میخواهند حکومت را سرنگون کنند.


٣ ـ در این بحث "نه " گفتن قاطع و تا به آخر در مقابل حکومت یک مولفه مهم است که سلبی بودن جنبش در این دوره را برجسته میکند. اما تنها نه گفتن هنوز هیچ چیزی را تعیین تکلیف نمیکند. زیرا جامعه در شرایط معنی نه گفتن کسی و جریانی را قبول میکند و نه گفتنهای دیگر را رد میکند. تمام بحث این است که نه گفتن به جمهوری اسلامی بخودی خود هیچ هنری درش نیست. آنچه مهم و پایه ای است شرایطی است که جامعه نه چه کسی را قبول میکند. آن شرایط چیست؟ برای درک این مهم باید دید چرا در ایران سال ٥٧ بخشی از مردم نه خمینی را قبول کردند اما نه بقیه را نپذیرفت. زیرا همه جریانات چپ و راست اپوزیسیون آن دوره به رژیم شاه نه گفتند. پس تفاوت تنها در گفتن سلب و اثبات نبود. تفاوت در همان شرایطی بود که خمینی از آن برخوردار بود و نه گفتن او برجسته شد و نه گفتن بقیه حاشیه ای شد. این معادله به شرایطی مربوط است که خمینی آنرا داشت و بقیه نداشتند.


٤ ـ اکنون و در سیاست امروز ایران هم همه جریانات راست و چپ اپوزیسیون ایران به جمهوری اسلامی نه میگویند و سرنگونی طلب هستند. پس سرنگونی طلب بودن و نه گفتن امتیازی برای هیچ جریانی محسوب نمیشود. نزدیکی و دوری هیچ جریانی را تجویز نمیکند. معیار آزادیخواه بودن و نبودن هیچ کسی هم نیست. یک دوره ای اینطور بود امروز نیست. ما اکنون در دوره ای قرار داریم که  این شرایط را فراهم کنیم تا مردم نه ما را بپذیرند.


٥ ـ آن شرایط کدام ها هستند؟  منصور حکمت آن شرایط را چنین توضیح میدهد که نیرویی شانس دارد "نه" خود را به نه مردم تبدیل کند که قوی باشد، شناخته شده و معرفه باشد. مردم در ناسیه آن نیرو ببینند که میتواند و قدرتش را دارد رژیم را بیندازد. اگر انداخت عقل و توان درایت اداره حکومت را دارد. اینها مهمترین مولفه هایی است که باید به طور مادی جامعه ببیند و باور کند. ادعا از جانب همه جریانات سیاسی کم نیست. آنچه کم است این است که کدام جریان میتواند اعتماد مردم را جلب کند. کدام جریان میتواند قدرت بسیج مردم را داشته باشد.


٦ ـ معلوم است جریانی که دارای سازمان قوی، نفوذ کلام برای به حرکت درآوردن مردم و اعتبار اجتماعی داشته باشد و به چشم و گوش جامعه دسترسی داشته باشد، این شانس را هم دارد مردم نه او را بپذیرند. اما تا وقتیکه بخش قابل توجهی از فعالین سیاسی و اجتماعی خود را متعلق یا نزدیک و همراه آن جریان ندانند چنین اعتباری غیر ممکن است.


 بدون حضور این الیت سیاسی اکتیوست در کنار یک جریان سیاسی هیچ راه دیگری از پایین وجود ندارد که جامعه نه گفتن کسی را بپذیرد. اگر جریانات راست چشم به بالا دوخته و میخواهند از بالای سر مردم و به کمک قدرتهای جهانی و منطقه ای به قدرت برسند به این دلیل است که شناس کمی دارند از پایین به این هدف برسند.


٧ ـ یک نکته مهم که در این دوره میتواند زیر سایه قرار بگیرد و درک وارونه ای از بحث منصور حکمت را بیان کند این است که مدافعین ظاهری این بحث متوجه نیستند یا نمیخواهند متوجه بشوند که جنبش سرنگونی در دوره انقلابی سلبی است اما جنبش کمونیسم کارگری و دیگر جنبشهای طبقاتی اثباتی هستند. اگر این را به یک شعر تشبیه کنم کسانیکه فقط یک مصرع از شعر را تکرار میکنند و آنهم بخش اول و سلبی بودن است عملا نشان داده اند که بخش دوم این مصرع را کنار گذاشته اند. متوجه نیستند یک جنبش اثباتی میتواند در جنبش سلبی هژمونی به دست بیاورد. 


٨ ـ جنبش سرنگونی دنبال کسی میرود که میتواند مردم را با اتکا به نیروی آکتیویستهای داخل جنبشهای اعتراضی به دنبال خود بکشد. به این معنا اگر جامعه تصمیم بگیرد به خیابان بیاید سلب اولین کارش است. اما دنبال کسی میرود که مهمتر و قویتر از بقیه در میدان باشد. بنابر این جنبش کمونیسم کارگری باید اثباتی باشد، اثباتی است. اما با سیاست و متد سلب میتواند جنبش سرنگونی را رهبری کند.


 با توجه به نکات فوق جنبش کمونیسم کارگری هنرش این است که با سلب برود جامعه را هدایت کند و بداند پرچم سلبی مربوط به دوره انقلابی است. تازه در همین دوره هم شعارهای سلبی ما با سلب جریانات راست متفاوت است و باید مرتب این دو سلب را به جامعه نشان داد. سلب گفتن فقط نه گفتن به حکومت نیست. نه به نابرابری، نه به تبعیض، نه به حجاب، نه به سرکوب، نه به سانسور، نه به دیکتاتوری  ونه به ... در این دوره انقلابی توده گیر خواهند شد یا میتوانند توده گیر بشوند. جریانات راست تنها نه به حکومت کنندگان فعلی را میگویند. این را باید به مردم نشان داد.


٩ ـ  بنابر این سوال باید این چنین مطرح بشود که کدام جنبش اثباتی در جنبش سلبی میتواندهژمونی پیدا کند. بحث بر سر هژمونی یک جنبش اثباتی در جنبش سرنگونی است. جامعه باید بداند شما کی هستید؟ از چه تاریخ و پیشینه ای برخوردار هستید با کدام امیال و آرزوی مردم شناخته شده و معرفه هستید و... کسی که نمیتواند این مولفه ها را درک کند و یا نمیخواهد درک کند میگوید شفق سرخ به خمینی نه گفتند اما مردم آنها را مشکوک و وابسته به ساواک میدانستند. یا میگوید نقد مسیح علینژاد تفرقه ایجاد میکند و بیانیه های چهارده امضا حرفهای ما را زده است پس قابل دفاع است. معلوم است این نوع نگرش نه جنبش اثباتی خود را نمایندگی میکند نه میتواند در جنبش سلبی هژمونی پیدا کند.

 زیرا بدون قدرت و توان عینی و در میدان مبارزه جامعه دنبال حرف هر کسی راه نخواهد افتاد. کسی مثل سازمان شفق یا جریانات چپ دوره انقلاب ٥٧ اگر حتی رادیکال هم میبودند مردم باورشان نمیکردند. قدرتی نداشتند، رسانه ای نداشتند. معرفه نبودند. جنبش اثباتی خودشان را به جامعه معرفی نکرده بودند. در هر محله و دانشگاه و مدرسه و کارخانه و.... حضور نداشتند. تشکیلات و سازمان قوی نداشتنند بنابر این توان بسیج مردم را هم نداشتند. حتی قابل تصور نیست در جایی مثل ایران فردا فلان جریان تروتسکیستی یا مائوایستی در مقابل یک جریان چپ شناخته شده مثل حزب کمونیست کارگری یا حتی مثل فلان شخصیت دوم خردادی سرنگونی طلب شده یا فلان جریان راست ناسیونالیست شناخته شده شانسی داشته باشد.


درک وارونه از متد سلبی در دوره انقلابی


درک وارونه از این بحث در این مدت چنین خود را نشان داده است:  "سوسیالیسم سم است. نقد راست در جنبش سرنگونی سم است و تفرقه ایجاد میکند. هر کس راست را در جنبش سرنگونی نقد کند مردم او را مدافع رژیم میدانند و..." و همه اینها را به این بحث منصور حکمت سنجاق میکنند تا حقانیتی برای متد راست خود دست و پا کنند.


اولا منصور حکمت هیچ جا نگفته است که بحث سلبی اثباتی مربوط به رابطه ما با اپوزیسیون راست است. این یک ناحقی آشکار و نابخشودنی است که در حق منصور حکمت گفته میشود. برخلاف این تصورات و سیاست راست روانه او نوشته است اگر یک جریان چپی در جنبش سرنگونی به جای شعار سلبی شعار اثباتی بدهد سم است و مردم دنبالش نمی آیند. چون مردم در این مقطع میخواهند حکومت نباشد. این جابجایی و عدم تشخیص سیاسی تاکتیک غلط را سم میداند. اما چپ راست شده ما خود سوسیالیسم را سم معرفی میکند. معلوم است چنین تفکری اگر بخواهم خوشبینانه ارزیابی کنم درکی از سیاست و تاکتیک و جنبش و طبقه و سوسیالیسم و... ندارد. از بنیاد با این متد منصور حکمت بیگانه است. یاس و نامیدی و به راست چرخیدن خود را دارد به اسم منصور حکمت بیان میکند. برعکس این چپهای راست شده منصور حکمت با این متد که دارد میگوید در دوره انقلابی و در جنبش سرنگونی وقت آن نیست که بروید قانون کار رادیکال را پرچم کنید یا مثل چپهای دوره انقلاب که مردم در خیابان بودند آنها در کارخانه دنبال مطالبه اقتصادی کارگران رفته بودند بروید . یا با شعار سوسیالیسم در جنبش سرنگونی بخواهید این جنبش را رهبری کنید و... این ممکن نیست. باید سیاسی باشید. تشخیص بدهید. بدانید ماهیت و دوره جنبش سلبی با قبل و بعد این مقطع متفاوت است.


 اما کسانی که این بحث سلبی در مورد چگونگی سرنگونی حکومت و جدال بر سر هژمونی چپ و راست در این جنبش را به آتش بس با راست تفسیر میکنند چگون میتواند توضیح بدهد که جامعه از چه مکانیسمی استفاده کند که بین چپ و راست یکی را انتخاب کند؟ در حالیکه منصور حکمت تمام خاصیت این بحث را این میداند که جامعه بتواند چپ را انتخاب کند و چپ هژمونی پیدا کند. این متدی که نقد ما را به اشتباهات راست در جنبش سرنگونی محدود میکند فردا مثل رفیق بهزاد مهرآبادی میگوید خمینی راست، تاکتیک کارا داشت و نباید نقد میشد و جامعه رفت دنبالش و.....واضح است این سیاست ربطی به متد منصور حکمت ندارند.


میگویند در این مقطع راست را فقط وقتی میتوانید نقد کنید که در جنبش سرنگونی مانع ایجاد کند یا تاکتیک غلط بکار گیرد. در غیر اینصورت غلط است. رفیق بهزاد مهرآبادی تئوری بسط این متد را نوشته است: "چون خمینی در جنبش سلبی و سرنگونی اشتباه نکرد و کارا عمل کرد و چپها مقهور او شدند پس نقد او هم درست نبود و کارایی نداشت و ..."


 از این نمونه تاریخی وارونه به اینجا رسیده است که امروز راست را نباید نقد کرد مگر در جنبش سرنگونی مانعی ایجاد کند در غیر اینصورت مردم منتقد راست را همکار رژیم فرض میکنند. با همین درک  وارونه فکر میکنند منتقدین آنها بحث سلبی اثباتی را متوجه نیستند. در حالیکه داستان کامل برعکس است. آنها راست روی خود را به این بحث سلبی سنجاق میکنند که سازش طبقاتی و صف مستقل ما را که از اساس یک جنبش اثباتی هستیم را به جنبشهای دیگر وصل کنند. آنها بحث سلبی که رابطه ما با جنبش سرنگونی و حکومت را بیان میکند به رابطه ما با اپوزیسیون تبدیل کرده اند که راست روی خود را توجیه کنند.


اما این ممکن نیست. بی پایه است. کمونیسم ایران امروز خود آگاه تر از آن است که این گرایش بتواند با وارونه کردن و درک معکوس از این مباحث کلیدی برای کسب هژمونی در جنبش سرنگونی که قدم اول برای انقلاب کارگری است ما را به کج راه ببرد. خود منصور حکمت در همان بحث سلبی در دوره های انقلابی راستها را بسیار رادیکال نقد میکند و دارد میگوید در این جنبش جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند. اما رفقای "مدافع" بحث سلبی از نوع بهزاد مهرآبادی با درک وارونه ای که دارند میگویند جنبش سرنگونی کاری به چپ و راست ندارد کارش سرنگونی است و بحث چپ و راست مسئله بعد از سرنگونی است.


منصور حکمت در همان بحث بارها نقد راستها را پیش کشیده و ورژنهای سرنگونی آنها را نشان میدهد. در نهایت میگوید "جامعه بين چپ و راست انتخاب ميکند، اما بر مبناى قابل باور بودن، بر مبناى قابل دوام بود آن جنبشها. ... مهم اين است که جامعه قبول کند که چه کسى ميتواند روى پاى خودش بايستد. چه کسى ميتواند بزند، ساقط کند و بعد قدرت خود را حفظ کند. اين وظيفه ما است. ... بايد مردم وقتى همديگر را ميبينند بگويند در خانه ما هستند، در محله ما هستند، در کوچه ما هستند، در مدرسه ما هستند در همه جا هستند و ببينند که واقعا اينها نيرو هستند. ... در نتيجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازه‌گيرى و بودجه‌بندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم. تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند. "


من هم همراه و به سیاق منصور حکمت میگویم امروز حزب قوی، تشکیلات قوی، شخصیتهای زیاد به عنوان رهبران و سخنگویان حزب و سازش ناپذیری و قاطعیت در مقابل حکومت و نقد مستدل و قابل فهم همه جریانات راست را پیشنهاد میکنم. تا این جنبش بتواند انتخاب کند.


کمونیستهای کارگری  باید بدانند در قدم اول برای قوی شدن فقط از جنبش خودشان میتوانند نیرو بگیرند. دلیلی ندارد نیروی جنبشهای دیگر به شما نزدیک بشوند. توهم رادیکال کردن راست و بخشهایی از بورژوای و یا حمایت از این و آن شخصیت راست و ملیگرا و... برای جنبش ما سم است.


در جنبش سرنگونی بخشهایی از جامعه که قدرت ما را باور کنند و آرزوهای خود را در سیاست ما ببینند همراه ما خواهند شد. از ما حمایت خواهند کرد آنها حامی ما خواهند شد نه آنطور که گرایش راست امروز معکوس عمل میکند و پرچم حمایت از راستها را توصیه میکند.


جدال جنبشها و آلترناتیو ها مربوط به فردا نیست. این جدال همین امروز در جریان است همچنانکه در بحث سلبی اثباتی منصور حکمت به روشنی به آن پرداخته است. و گفته است که جامعه بین چپ و راست انتخاب میکند.


توصیه های راست روانه که گویا جدال آلترناتیوها هنوز وقتش نیست ما را نباید در شکل دادن به جنبش و حزب قوی و قابل انتخاب خود غافل کند. کمونیسم فقط با افراط گرایی و با قدرت برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای نفی استثمار و تبعیض و نابرابری و برای آزادی و برابری و رفاه باید به جامعه معرفی بشود. هر ورژن دیگری ما را به تاریخ شکست خوردگان وصل میکند.

٭٭٭٭٭٭٭

ما یک هفته قبل شروع به بوجود آوردن زمینه اعتصابات نمودیم , آخرین گزارش رفیق جانباخته سلیمان محمدی (تیر ۱۳۶۵)

ما یک هفته قبل شروع به بوجود آوردن زمینه اعتصابات نمودیم

آخرین گزارش رفیق جانباخته سلیمان محمدی (تیر ۱۳۶۵)

مختصری از اعتصاب کوره خانه ها  

ما یک هفته قبل از اعتصاب شروع به بوجود آوردن زمینه اعتصابات نمودیم و در این رابطه بخشی از رفقا را بسیج نمودیم. بیش از هر چیز مسئله دستمزد را با کارگران مطرح کردیم و بعدا چون صاحبان کوره جواب کارگران را نمیدادند،تراکتی در سراسر کوره ها پخش کردیم و از طرف کومه له آنها را دعوت به مبارزه و اعتصاب کردیم. در همین رابطه من با عده ای از رهبران عملی کارگران جلسه گذاشته و قرار شد آنان با بقیه رهبران کوره خانه های دیگر صحبت کنند و در همین رابطه شب جمعه تعدادی از رفقا با چشم بسته به کوره های دیگر رفته و کارگران را دعوت به اعتصاب نمودند و برایشان سخنرانی کردم. روز شنبه ۲۱- ۴- ۶۵ اعتصاب در ۱۱ کوره خانه شروع شد که ما کار خود را در آنجا متمرکزکرده بودیم. فردای آنشب ما تراکتی به پشتیبانی از اعتصاب کارگران پخش کردیم و همان شب با رهبران اعتصاب جلسه گذاشتیم و روی چگونگی اعتصاب در بقیه کوره ها و ضعفهای مبارزاتمان بحث نمودیم. در همین رابطه و برای اینکه نمایندگان و رهبران شناخته نشوند قرار گذاشتیم که کارگران ۱۱ کوره برای قانع کردن بقیه کارگران دیگرکه همگی دارای منافع مشترک هستند اقدام کنند. و به همین شیوه صبح تا عصر اعتصاب در سراسر کوره خانه ها شروع شد و اعتصاب در بقیه کوره ها گسترش پیدا کرد و در تاریخی که گزارشش را دادیم اعتصاب تمام شد. در جریان اعتصاب کارگران در جلسات عمومی خود بر روی وضع زندگیشان و کار خود صحبت میکردند و به همین شیوه اعتصاب باعث اتحاد کارگران و بالا رفتن روحیه مبارزاتی کارگران و پی بردن به منافع مشترکشان گردید. اما در رابطه با نقاط ضعف مبارزه  

۱- رهبری منسجم و یکپارچه نبود و برای یکپارچه کردن خود نتوانستند اقدام زیادی بکنند.

۲- کارگران به نیروی خود اعتماد زیادی نداشتند

۳- کارگران کمتر به نیروی خود اتکاء داشتند و منتظر نیروی خارجی بودند منظور (پیشمرگ)

در مورد نقش دلالانه حزب دمکرات

کارفرمایان با دیدن مبارزه یکپارچه کارگران به سراغ افراد ح- د (حزب دمکرات) رفته و با دادن مقداری پول به آنها با سازش با آنها پرداختند و افراد ح - د برای منحرف کردن سیر مبارزات کارگران و طی نکردن سیر عادی خود اعلام کردند که ما دستمزد کارگران را تعیین کردیم و کارگران باید به سرکار خود برگردند. این حرکت حزب دمکرات باعث ترس و تزلزل در صفوف کارگران شد و در پایان دادن اعتصاب تاثیر داشت. و نگذاشتند اعتصاب سیر رو به پیشرفت خود را طی کند و تاکنون افراد ح - د بارها چنین نقشی را ایفا کرده و وقتی کارگران خواسته اند دست به مبارزه بزنند با چنین حرکتی به مانعی در قبال مبارزات کارگران بدل شده اند. اخیر افراد ح - د به تهدید عده ای از کارگران مبارز پرداخته و گفته اند که شما علیه منافع ح- د در کوره خانه ها حرکت میکنید. "لازم به یادآوری است  که ح- د گفته است من ۱۵۰ تومان تعیین کرده ام و باید به سرکار بروید و خواست کارگران ۱۶۰ تومان بوده است"

پیشنهاد می کنیم بعضی مطالب مربوط به کوره خانه ها، آنهایی را که مربوط به دستمزد است دوباره از رادیو تکرار شوند.

***

گزارشی از کوره خانه ها بعد از اعتصاب  

اتحادیه کارفرمایان کوره پزخانه ها که از افرادی هم چون محمود دانایی، محمد ره ش آذر و بهمن نادری تشکیل شده است و با رژیم ج- ا (جمهوری اسلامی) همکاری نزدیکی دارند در اداره کار تشکیل جلسه داده و روی دستمزد کارگران به توافق میرسند و آنرا بین خودشان تصویب میکنند که بقرار زیر اعلام شده است.

الف - قالبدار ۱۴۰ تومان -  ب- قرمزدار ۵۲ تومان -  انبارزن ۲۵ تومان - کوره سوز(قیری)  ۵۰۰ تومان - چرخ کش ۴۰ تومان - تاریخ تشکیل جلسه ۸- ۵- ۶۵ بوده است.

کارفرمایان پس از تصویب آنرا به اطلاع کارگران میرسانند که با مخالفت تند کارگران روبرو میشوند. عده ای از کار فرمایان  از جمله علی زبید به کارگران میگوید که تا این تاریخ با نرخ قبلی دستمزدتان داده میشود  از این تاریخ به بعد با نرخ دولت دستمزد داده میشود و اگر کسی با این مزد کار نمیکند میتواند به منزل خودش برود. کارگران تا کنون مخالفت خودشان را ابراز داشته اند و کارفرمایان اکنون که کار رو به اتمام است و فروش خوبی داشته اند میخواهند از فرصت استفاده نموده و دستاوردهای تاکنونی کارگران را که حاصل مبارزاتشان است را از آنان بگیرند، تا دوباره سالی دیگر همان نرخ و دستمزد را به کارگران بدهند.

۳- خبر دیگری از کوره خانه ها

بر اساس شکایت دو تن از صاحبان کوره به نام فتاح خان و محمد ره ش آذر از جمعی از کارگران مبارز که در جریان اعتصاب،  حاضر به قبول اهانت و تسلیم و تمکین نکرده بودند پاسداران رژیم به این دو کوره رفته و این کارگران را مورد اذیت و آزار و کتک کاری قرارمیدهند، که کارگران در مقابل پاسداران ایستادگی میکنند و از حقوق خود دفاع مینمایند.

***

توضیح:

آنچه در گزارش بالا مطالعه کردید، آخرین مکاتبه سلیمان عزیز با ما حدود دو هفته قبل از ترورش به دست جنایتکاران حزب دمکرات بود. دو نامه قبلی سلیمان و این گزارش او نشان میدهد، چگونه با زندگی و مبارزه و اعتصاب کارگران بیش از ۵۰ کوره خانه ساروقامیش بوکان عجین شده بود. این نامه ها نشان میدهد، اولویت و مشغله فعالیت او تلاش برای ایجاد اتحاد و تشکل و اعتصاب در مبارزه برای کسب حقوق کارگران بوده است. به همین دلیل مورد خشم صاحبان کوره خانه، حزب دمکرات کردستان و جمهوری اسلامی بود. این نامه ها و گزارش صف بندی این جدال طبقاتی را به وضوح نشان میدهد. به همین علت در تبانی مشترک صاحبان کوره و افراد مسلح حزب دمکرات کردستان، شب دوم شهریور۱۳۶۵ در مقابل دفتر کوره صاحب کوره  مرتجع و بدنام علی زبید، به کمین از قبل طراحی شده تعدادی از جنایتکاران مسلح حزب دمکرات کردستان افتاد و سبعانه ترورش کردند، لکه سیاه دیگری به کارنامه جنایتهای حزب دمکرات کردستان افزودند. امیدوارم به زودی چگونگی اجرای این توطئه و ترور و به علاوه بیوگرافی سلیمان عزیز را در دسترس قرار دهم. در ضمن بعد از ترور رفیق سلیمان ودر چهارچوب کمپین اعتراضی علیه این ترور سیاه،  شخصیت و شاعر کمونیست شناخته شده، رفیق مصلح (ریبوار) شعری را به زبان کردی در گرامیداشت سلیمان سرود که همین امروز منتشر میشود.

*** 

رهایی ما کارگران فقط به دست خودمان ممکن است، رهایی ما زمانی امکان پذیر است که کار مزدی از میان برداشته شود

رهایی ما کارگران فقط به دست خودمان ممکن است، رهایی ما زمانی امکان پذیر است که کار مزدی از میان برداشته شود

 

وحشت قضات رژیم سرمایه ی اسلامی در برابر آگاهی خودپوی سوسیالیستی کارگران و بخصوص کارگران هفت تپه

 

 با حضور و ورود بخشی از طبقه ی کارگر با خانواده هایشان در خیابان ها و سراسری شدن بخشی از چنبش تهی دستان در سال 1396  دولت سرمایه داری ایران دچار وحشت عظیمی شده است. بر اساس اخبار منتشره، امروز 16 شهریور قضات رژیم در حال نابودی دولت سرمایه داری اسلامی، احکام سرمایه را بر علیه کارگران هفت تپه وسپیده ی قلیان ابلاغ کرد. بر اساس این گزارش سپیده ی قلیان به 18 سال زندان، اسماعیل بخشی نماینده کارگران هفت تپه به 14 سال زندان، محمد خنیفریکی از کارگران هفت تپه 6 سال زندان و اعضای تحریریه ی  نشریه گام امیرحسین محمدی فرد، ساناز اللهیاری، عسل محمدی  و امیر امیر قلی هریک به 18 سال زندان محکوم شده اند.

 این همه وحشت از چیست؟

برآمد مبارزات کارگران هفت تپه، از آنجا وحشت رژیم را بر انگیخت که با شعار" نان، کار، آزادی اداره ی شورایی پرچم رهایی کارگران و مزد بگیران ضد سرمایه  را با دست خود کارگران بر افراشت. این خواسته به سرعت در میان اکثر کارگران و مزد بگیران بخصوص کارگران فولاد جا باز کرد و از سویی کارگران  با این حرکت توانستند از تله ها و موانعی  که دولت ارتجاعی و طبقه سرمایه دار سر راهشان تاکنون مستقر ساخته بودند عبور کنند.

از سوی دیگر بر بستراین شرایط  و در روزهائی که صدای سازمانیابی شورائی کارگران و صدای "کار، نان، آزادی اداره ی شورایی در کارخانه توسط توده کارگر در فضا می پیچیده ،  رفرمیسم روبه صفت، فرصت طلبانه با دو دوزه بازی لباس عوض کرده  و شورا ها را فریاد می زند. تا دیروز علم و کتل ایجاد سندیکا ها واتحادی های کارگری  را د رچهارچوبه ی نظام سرمایه داری ایران فر یاد می زدند و امروزه بدون اینکه از روش اپورتونستی و فرصت طلبی خود انتقاد ی کنند، 180 در جه چرخش کرده ومی خواهند خود را در درون جنبش کارگری جای دهند. اما رفقای کارگر و همکاران مبارز، شورایی را که اینها فریاد میزنند شورای بی محتوا و رفرمیستی است، شورا هایی است با محتوا و قواعد سندیکا واتحادی های کارگری است.

 اما همکاران هفت تپه! دستگیر شدگان حامی کارگران و مزدبگیران ضد سرمایه! و دسگیر شدگان اول ماه مه! کارگران هپکو وآذر آب دوباره وارد خیابانه های اراک شده اند وشما تنها نیستید.

 

 9 ماه بعد اعتراضات  کارگران هفت تپه و گروه صنعتی فولاد، در 14 شهریور اعتراضات 4 روزه ی کارگران هپکو خیابان های اراک را به لرزه  در آورده اند واین بار کارگران از مردم دعوت کردند، که به کارگران بپیوندند. کارگران هپکو در روز سوم اعتراضات خود راه آهن اراک را بستند واین حرکت باعث  بهم زدن نقشه های شورای اسلامی و بسیجیان کاسه لیس رژیم شد.

 یک هفته از اعتراضات خیابانی کارگران هپکو، کارگران آذرآب برای مطالبت خود وارد خیابان های ارک شدند.

 

نابود باد سیستم سرمایه داری در ایران وجهان

نسرنگون با رژیم سرمایه داری اسلامی

زنده باد حاکمیت سیاسی و اقتصادی شوراهای کارگری و مزدبگیران ضد سرمایه

علی برومند

8 سپتامبر 2019

 

September 07, 2019

واقعیت کمونیسم

جهان بینی و روش کمونیسم مبتنی بر این حقیقت اساسی است: تمام واقعیت هستی از مادۀ متحرک تشکیل شده، هیچ چیز دیگری وجود خارجی ندارد و انسان می تواند واقعیت را بشناسد و آزمایش کرده و تغییر دهد.

 

در جمهوری اسلامی، تزریق خرافه و تفکرات غیر علمی  به مغز مردم، به منابر و مساجد خلاصه نمی شود. برای مقابله با قدرت بیدار کنندۀ علم، در آموزش ابتدایی و عالی، علم را ملبس به جعلیات دینی می کنند و حتا مراکز و همایش های علمی را با این معیار کنترل امنیتی می کنند. یک نمونۀ مسخره که باید با اعتراض مردم مواجه شود، سخنرانی مذهبی و «تلاوت آیات قرآن» در پلانتاریوم گنبد مینا در تهران، قبل از نمایش مستندهای علمی است که توسط مراکز علمی جهان در  مورد منشاء زمین و مهبانگ و به وجود آمدن حیات بر روی سیارۀ ما و حرکات منظومه شمسی تولید شده اند. به ابتدا و گاه بیشرمانه به وسط این برنامه ها، جعلیات دینی اضافه می کنند و به مردم یادآوری می کنند که «قرآن کریم هم فراوان از منظومه شمسی نام برده است»! رسوخ شیوۀ تفکر ضد علمی و غیر علمی در میان مردم سونامی نادانی در مورد خود این نظام حاکم و امکان سرنگون کردن آن را به وجود آورده است. به طوری که اکثر مردم امید ندارند که می توان از طریق انقلاب این نظام کهنه را سرنگون کرد و امکان آن را نمی بینند که می توان جامعه ای بنا کرد که در آن ستم و استثمار سرمایه داری، تاریک اندیشی دینی، بی حقوقی و سرکوب سیاسی، شکنجه و اعدام، نابودی محیط زیست، زن ستیزی و ستم گری ملی و جنگ های ویرانگر نباشد. آنها امیدی به تغییر رادیکال ندارند چون عینک ضد علمی بر چشم دارند و امکان تغییر رادیکال را نمی بینند. در چنین شرایطی، آگاه کردن مردم به کمونیسم نوین، ضرورتی عاجل است. زیربنای کمونیسم نوین، رویکرد و روش علمی و به کاربستن منظم آن برای کسب شناخت در مورد واقعیت های جامعه و جهانی است که در آن زندگی می کنیم تا بتوانیم به وسیلۀ مبارزۀ انقلابی کمونیستی، مرتجعین حاکم را سرنگون و واقعیت کنونی را عوض کنیم و جامعه ای بنا کنیم که در آن آحاد مردم بتوانند در تعاون داوطلبانه و آگاهانه برای نیک بختی جمعی و برای رهایی تمام بشریتِ از نظام سرمایه داری، زندگی کنند.

در شماره قبل در همین ستون، در مورد معرفت شناسی (یا اپیستمولوژی) علمی و ضدیت آن با نسبی گرایی و مفهوم «حقیقت به عنوان روایت» نوشتیم. در این شماره، به طور متمرکز به معرفت شناسی و  رویکرد و روش علمی می پردازیم. منبع این نوشته کتاب بسیار مهم «علم و انقلاب» ازآردی اسکای بریک، به ویژه فصلِ «رویکرد علمی در بررسی جامعه و تغییر جهان» است. عنوان کامل این کتاب «در بارۀ اهمیت علم و به کاربست علم در بررسی جامعه، سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان» است و نسخۀ پی دی اف این کتاب را می توانید از وبسایت www.cpimlm.org پیاده کنید.

معرفت شناسی یا اپیستمولوژی، علمِ چگونه فکر کردن در مورد فکر کردن است. سوالی که معرفت شناسی به آن جواب می دهد این است: چطور می توانیم حقیقت چیزی را بفهمیم؟ واژه حقیقت، برای آن افکار و ایده هایی استفاده می شود که واقعیت عینی را به حداکثر ممکن، به طور دقیق و صحیح بازتاب داده و تشریح می کنند. در اپیستمولوژی و فلسفه علم، به آن «تئوری انطباق» یا «تئوری بازتاب» می گویند.

در این جامعه و جهان، به هزار شیوه به ما القاء می کنند که، حقیقت بر مبنای اینکه چند نفر آن را باور دارند یا ندارند تعیین می شود. اما اگر کمی فکر کنیم می فهمیم که این طور نیست. چهل سال پیش اکثر مردم ایران یاوه های خرافی خمینی را «حقیقت» می پنداشتند. زمانی اکثریت مردم دنیا فکر می کردند زمین یک دایرۀ مسطح است و خورشید گرد آن می چرخد و انسان «اشرف مخلوقات است». حال آن که نه «مخلوق» است و نه «اشرف» موجودات زنده.

حقیقت را بر پایۀ ظواهر نمی شود تعیین کرد. اگر حقیقت با ظواهر تعیین می شد نیازی به پژوهش علمی نبود. حقیقت بر مبنای تجربۀ من و تو هم تعیین نمی شود. در زبان فلسفه این نوع نگرش را «تجربه گرایی» ( امپریسیسم) می گویند. حقیقت آن چیز «دم دست» برای تأمین فوری و سطحی برخی مقاصد هم نیست. دیدگاهی که می گوید اگر چیزی اکنون کار کند پس باید حقیقت باشد، پراگماتیسم است. رفیق آردی در کتاب «علم و انقلاب» مثال خوبی به نقل از رفقای مکزیک می زند تا غلط بودن این روش به اصطلاح «حقیقت یابی» را نشان دهد. مثال این است که دارویی به نام «تالیدومید» برای جلوگیری از سقط جنین غیرعمدی درست شد که در این کار به ظاهر موفق بود. اما بعدا معلوم شد باعث می شود نوزادانی با نواقص جدی متولد شوند. یعنی، لایه های عمیق تر این دارو و جوانب مختلفش بررسی و کشف نشده بود. این نوع پراگماتیسم در عرصۀ سیاسی هم فاجعه به بار می آورد. مانند دوره های انتخابات و به عنوان مثال رای دادن به روحانی با این استدلال که بهتر از رئیسی است. یا نیروهای کرد در سوریه می گفتند، فعلا برویم پیاده نظام ارتش آمریکا بشویم تا شاید درهای «آزادی» بر روی مان باز شود. همۀ این استدلال ها، ضد واقعیت و جعلی هستند و درست مانند تفکرات خرافی دینی، اسارت بار می باشند.

پس، ببینیم علم چیست تا بفهمیم روش و رویکرد علمی در معرفت شناسی علمی چگونه کار می کند و از چه ابزاری استفاده می کند.

مشغلۀ علم، واقعیت مادی است. طبیعت و تمام جامعۀ بشری حوزۀ علم هستند و علم به همۀ آن ها می تواند بپردازد. علم یک ابزار بسیار قدرتمند است؛ روش و رویکردی  است برای کسب توان تشخیص حقیقت، برای تشخیص آن که چه ایده ای بازتاب واقعیت است. به این معنا، علم بسیار متفاوت از دین یا عرفان است که تلاش می کنند واقعیت را با عطف به نیروهای خیالی توضیح دهند. اینها هیچ گونه دلیل و مدرک واقعی برای تحلیل خود ارائه نمی دهند. برعکس، برای علم ارائه ی گواه و مدرک الزام آور است. بنا بر این، برای درک هر مساله ای در جهان یا برای سردرآوردن از اینکه چگونه می توان واقعیت را تغییر داد نیاز به علم است. تمام پهنۀ تجربۀ انسان، قلمروی علم است. برای مثال، برای درمان یک بیماری یا در تلاش برای درک حرکت های اکوسیستمِ یک جنگل استوایی یا صخرۀ مرجانی یا برای انقلاب کردن و رهایی بشریت، نیاز به علم است. علم به ما این امکان را می دهد که واقعیت ماجرایی که در بطن هر یک از این فرآیندها در جریان است را درک کنیم و بفهمیم چگونه می توان آن را تغییر داد. در واقع علم به ما این امکان را می دهد که در هر زمینه ای که صحبت از واقعیت مادی می کنیم (از بیماری گرفته تا اکوسیستم طبیعی یا یک نظام اجتماعی که انسان ها تحت آن زندگی می کنند) مؤلفه های این واقعیت های مادی را تحلیل کنیم و خصلت های تعیین‌‌کننده و تضادهای زیربنایی آن ها را کشف کنیم. در نتیجه اگر قصدمان تغییر است باید بفهمیم که پایههای ایجاد تغییر در آنها چیست.

اگر می خواهیم سازمان یابی جامعه عوض شود، جهان تغییر کند، اگر خواهان تغییر هر چیزی در طبیعت یا جامعه هستیم، باید روش علمی به کار بریم. چون، این تنها راهی است که به طور عمیق می توانیم یک واقعیت را بر پایۀ مشاهده، رصد کردن  تغییرات و کنش های منظم اش با محیط پیرامونی، بر پایۀ دست کاری کردن آن و مشاهدۀ دگردیسی هایش، بشناسیم و این شناخت را تئوریزه کنیم. این فرآیند، مبتنی بر جمع آوری شواهد است و صرفاً «تو چه فکر می کنی» و «من چه فکر می کنم» نیست. و باید تاکید کرد که علم نیازمند شواهدی است که در طول زمان انباشت شده اند. علاوه بر اینکه، علم بر خلاف خیال پردازی و خوش خیالی، متکی بر شواهد عینی است، فرآیند و روش منظم آنالیز و سنتز نیز هست. آنالیز، تجربه و دانش یک بازۀ زمانی را تجزیه و تحلیل می کند. حال آن که سنتز، دوباره آن ها را در سطحی عالی تر و به طریقی منظم تر جمع می کند و از تجربۀ انباشت شده، درس های بزرگ تر و اساسی تر می گیرد. این آنالیز و سنتز علمی را باب آواکیان در رابطه با تجربۀ موج اول انقلاب های کمونیستی که از زمان مارکس تا سال ۱۹۷۶ ادامه داشت و بیش از یک چهارم جمعیت کرۀ زمین درگیر آن بودند، انجام داده و از آن درس های بزرگ و اساسی برای شروع موج دوم انقلاب های کمونیستی که اکنون در دستور کارمان است، بیرون کشیده است.

از این طریقۀعلمی، نه تنها می توانیم واقعیت پدیده ها را بفهمیم، دریابیم چرا پدیده ها و فرآیندها اینگونه هستند، چگونه این طور شده اند و چگونه می توان آن ها را تغییر داد بلکه، تا اندازه ای می توانیم آینده را پیش بینی کنیم. مثلا، می توانیم بگوییم که که طی چند نسل آینده، از نقطه   نظر زیست  محیطی چه وقایعی برای سیارۀ ما رخ خواهد داد. همینطور در رابطه با نظام های اجتماعی نیز می توانیم انواع مختلف سازمان های اجتماعی را در طول تاریخ گذشتۀ انسان تا به امروز تحلیل کنیم و بگوییم استقرار چه نوع سازمان اجتماعی امروزه نه فقط ضروری بلکه ممکن و مطلوب است. این کاری است که مارکس و انگلس کردند. بنا بر این می توانیم آگاهانه تصمیم گیری کنیم که اکنون می خواهیم بر روی چه چیزی کار کنیم، اوضاع را به کدامین سو جهت داده و پیش ببریم زیرا امکان ابتکار عمل آگاهانه در انجام آن را داریم. (برای نمونه، جهت مطالعۀ یک کاربست عالیِ علم به «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» رجوع کنید).

بدون مجهز بودن به علم، انسان همیشه مستعد فریب خوردن، سردرگمی فکری و عجز در تشخیص درست از غلط و حقیقت از دروغ است. به این دلیل، برای تغییر رادیکال جامعه نیاز به تئوری انقلابی و علمی داریم. آردی اسکای بریک علاوه بر این که کمونیست انقلابی است، دانشمند رشتۀ زیست شناسی تکاملی نیز هست، تاکید می کند:

علم، مختص نخبگان یا کسانی نیست که فارغ التحصیل مدرسه اند یا دکتری و چیزی مانند آن را دارند. … حتا کسانی که سواد ابتدایی ندارند به واقع می توانند مانند دانشمندان عمل کنند. روش های علمی را می توان به مردم آموزش داد. … یکی از دغدغه های من این است که ما باید درک علمی و روش های علمی را به طرز گسترده آموزش دهیم تا اینکه همه بتوانند از این روش ها استفاده کنند و صرفاً حوزۀ انحصاری عده ای نخبه نباشد. یکی از دلگرم کننده ترین جنبه های علم این است که به ما پتانسیل تغییر مثبت را نشان می دهد. به ما می گوید چگونه می توانیم پدیده ها را در جهتی واقعاً بسیار خوب تغییر دهیم. اگر شما به درک علمی مجهز نباشید، در زندگی مرتباً دور خود می چرخید، به مشکلات برمی خورید، شاید یک مشکل کوچک را اینجا و آنجا حل کنید اما مشکلات دوباره سربلند می کنند و کلاً نمی دانید دارید چه می کنید. اما با علم، می توانید به طور روشمند نه تنها منبع معضلات و مشکلات را شناسایی کنید بلکه می توانید پایه های تغییر مثبت در آن ها را بیابید. یکی از مسائلی که اغلب مردم درک نمی کنند این است که پایۀ تغییر انقلابی در یک جامعه، در یک سیستم اجتماعی، درست در خود تضادهای سیستم نهفته است. مکانش آنجا است. …  درست درون آن تضادهای بزرگی است  که خودِ سیستم نمی تواند آن ها را اصلاح و در نهایت حل کند. این واقعیت که آن ها نمی توانند این تضادهای بزرگ را حل کنند و مرتباً به طرق مختلف مردم را به زمین می زنند، شرایطی را به وجود می آورد و پایه ای را فراهم می کند که بتوانیم روی آن تضادها کار کنیم تا مردم در شمار هزاران و میلیون ها به میدان بیایند، پیشروی کنند و توان سازمان دادن یک انقلاب واقعی و ساختن یک جامعۀ نوین را بر پایه ای کاملاً متفاوت پیدا کنند. واضح است که مشکلات یک شبه حل نخواهند شد. اما با علم و با ابتکار عمل آگاهانۀ مردمی که به طور جمعی خود را برای یک انقلاب واقعی سازمان می دهند، بسیاری از مشکلات بزرگ را تا حد بسیار زیادی می توان حل کرد.

 

 

       به نقل از نشريه آتش94  –شهریور 98

       n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

شکست انقلاب ٥٧ دلایل دیگری داشت!


شکست انقلاب ٥٧ دلایل دیگری داشت!

چپ سنتی در ورژن تازه "نو اندیشی" خود را عرضه میکند

در نقد مقاله رفیق بهزاد مهرآبادی تحت عنوان " چرا انقلاب ٥٧ شکست خورد؟"

این مقاله در نشریه انترناسیونال شماره ٨٣١ درج شده است.


فضای سیاسی جامعه و سیاست جریانات مختلف در قبال تحرکات جنبش سرنگونی طلبانه در ایران مباحث مختلفی را دامن زده است. یکی از آنها این است که سیاست درست و کمونیستی در قبال این جنبش و جریانات دخیل در جنبش سرنگونی چه باید باشد. یا اینکه با چه تاکتیک و سیاستی باید در جنبش سرنگونی دخالت کرد؟ نقش جنبشهای طبقاتی در این جنبش سرنگونی چیست، چگونه میتوان در جنبش سرنگونی طلبانه اخیر هژمونی چپ یا رهبری چپ بر این جنبش را ممکن کرد و....


اما در میان جریانات چپ عموما دو سیاست را میتوان مشاهده کرد یکی اینکه جنبش سرنگونی را ادامه خطی همان جنبشهای اعتراضی میداند و همانند یک جنبش مطالباتی به آن برخورد میشود و منتظر است روزی این جنبش اوج بگیرد و کارگران به رهبرش تبدیل بشوند تا چپ از این طریق نقش موثر خود را پیدا کنند این چپ هم وظیفه خود را تقویت این روند تعریف کرده است. در این بحث مشخص فعلا به این ترند نمیپردازم.


یک سیاست دیگر جنبش سرنگونی را جنبشی خاص با اهدافی خاص میداند که نه ادامه خطی جنبشهای مطالباتی است نه الزاما انقلاب کارگری. این ترند از چپ دخالتگر، سیاسی و اشتهای کسب قدرت سیاسی دارد. به همین دلیل فکر میکند باید مراحل و سیاست و تاکتیک دوره جنبش سرنگونی را با دقت بررسی کرد، آنرا شناخت و سیاست ویژه ای داشت تا بتواند هژمونی چپ را در این جنبش مسجل کند. اما این هژمونی از چه راهی ممکن است در میان این ترند از چپ که عمدتا خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند مورد مجادله است.


قبلا تمایلی وجود داشت که هر نوع جنبش توده ای و سرنگونی طلبانه را انقلاب میدانست و ویژگیهای یک انقلاب را میخواست بر آن ناظر کند که بعد از چند بار آزمون و خطا از بعد از خیزش ٩٦ تا کنون کسی آن را طرح نکرده است.

اما گرایشات و احزاب و افرادی که فکر میکنند جنبش سرنگونی الزاما انقلاب نیست اما میتواند به انقلاب منجر بشود و باید برای پیروزیش و برای هژمونیک شدن چپ و کمونیسم در این جنبش تلاش کرد و سیاست داشت از راههای مختلفی میخواهند به این هدف برسند. در این چهارچوب آن گرایش سیاسی که قبلا هر تحرک توده ای را انقلاب مینامید و از سال ٩٦ تا کنون خود را جایی طرح نکرده است، اخیرا به سیاستی روی آورده است که مرزهای بین چپ و راست را در نوردیده و تحت عنوان سیاست در دوره "جنبش سرنگونی" هر تحرک راستی که سرنگونی طلب باشد را با دیدی مثبت مینگرد.


اما این نوشته من به مباحثی میپردازد که قبلا من و رفیق بهزاد مهرآبادی در میدیای اجتماعی آنرا به شکل کامنت پیش بردیم. آو در دفاع از بیانیه های چهارده امضایی اخیر برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی دفاع کرد. و من در نقد این بیانیه ها و نقد او و رفقای همفکرش نوشتم. در پاسخ به من رفیق بهزاد مقاله ای نوشت تحت عنوان اینکه " انقلاب سال ٥٧ چرا شکست خورد. وقتی در فیسبوک آنرا منتشر کرد من زیاد جدی نگرفتم و فکر کردم پاسخ این مسائل را داده ام چنانچه حتی کامنتی در نقد این مقاله ننوشتم. در عین حال با نگاهی به نوشته بنظرم زیادی سنتی و مباحثش پیش پا افتاده آمد فکر میکردم پاسخی لازم ندارد چون کسی تحت تاثیر این نوع مباحث قرار نمیگیرد. اما چند روز بعد متاسفانه متوجه شدم که این مقاله سر از نشریه انترناسیونال حزب کمونیست کارگری درآورد.


علت چاپ آن در نشریه انترناسیونال فکر میکنم این بوده است که در پاسخ به مجادلات اخیر بر سر بیانیه های چهارده امضایی رفقای دست اندر کار نشریه با نظرات رفیق بهزاد توافق داشته اند و درج آنرا مفید دانسته اند. زیرا بهزاد در نقد نظرات من گویا استدلالهای "عینی و تجربیات انقلاب سال ٥٧ " را با هم یکجا به خواننده تحویل میدهد. بویژه اینکه راوی خاطرات پنجا و هفت را به عنوان شاهد زنده روی میز گذاشته است و شهادت میدهد که روش خمینی موثر بود و باید از آن روش و سیاست برای پیروزی استفاده کرد. از این منظر نتیجه میگیرد امروز باید از هر گرایش راستی در جنبش سرنگونی حمایت کرد. زیرا هدف "جنبش سرنگونی سرنگون" کردن است. این سابقه را گفتم تا خوانند بداند شان نزول این مقاله من چیست. در عین حال لازم است بگویم رفیق بهزاد همیشه رفیق نزدیکی به حزب بوده است اما هیچ وقت عضو حزب نشد. با این حال سر دبیر نشریه و دست اندرکاران دیگر احتمالا فکر کرده اند این مقاله چون پاسخ محکمی به محمد آسنگران است خوب است برجسته بشود و علیرغم اینکه رفیق بهزاد عضو حزب هم نیست چاپ مقاله اش را در نشریه مفید دانسته اند. با این مقدمه اجازه بدهید وارد اصل بحث مقاله بشوم.


رفیق بهزاد مهرآبادی نوشته است: " حمایت سازمانهای چپ از خمینی به این خاطر نبود که مواضع ارتجاعی وی را نمیدیدند، بلکه روش وی را موثرترین شیوه برای به خیابان آوردن مردم میدیدند و مقهور آن شده و ... مردمی که رهبری وی را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. " با این استدلا رفیق ما دارد میگوید دلیل پیروزی خمینی و شکست انقلاب ناشی از توانای و تاکتیک موثر خمینی بود. او استفاده از همین روش را به کمونیستها توصیه میکند تا پیروز شوند.


برخلاف نظرات رفیق بهزاد مهرآبادی، انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد. خمینی با یک نسل کشی توانست انقلاب را شکست بدهد. جنبش اسلام سیاسی با تاکتیک خمینی به قدرت نرسید فقط با تاکتیک خمینی هم شکست نخورد. حقیقت تاریخی این است وقتی که غرب متوجه شد نمیتواند شاه را در قدرت نگهدارد برای شکست انقلاب و ممانعت از قدرتگیری چپ ارتجاع خمینی را در بوق و کرنا کرد و وارد مذاکره با ارتش و ساواک و مقامات سیاسی و نظامی حکومت سلطنتی شد. از این طریق راه قدرتگیری خمینی را که از همه جریانات دیگر ضد کمونیست تر بود فراهم کردند. اسناد طبقه بندی شده دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس که اخیرا منتشر شده اند همه اینها را مستند کرده است.


بنابر این قدرتگیری خمینی نه نتیجه تاکتیک و توانایی خمینی بود و نه مردم ایران آرزوی بازگشت به عهد عتیق را در سر میپروراندند. خمینی را همان قدرتهای جهانی سوار سر انقلاب کردند که تا دیروز میخواستند شاه را در قدرت نگهدارند. کسیکه تاریخ آن دوره را بخواهد با تجربه شخصی توضیح بدهد درست یا غلط مثل این میماند که از سوراخ یک سوزن دنیا را نگاه کند لاجرم نمیتواند کل صحنه سیاسی و اجتماعی را ببیند. همچنانکه این نوشته ندیده است. اما این ندیدن، نتیجه "اشتباه معرفتی" راوی نیست. این یک نتیجه گیری سیاسی است که یک گرایش راست با رجوع به آن تاریخ میخواهد حقانیت سیاست امروزش را نشان بدهد. زیرا این گرایش هم از بیانیه های چهارده امضایی حمایت کرده است و هم از مسیح علینژاد در مقابل دانشجویان چپ. حتی متوجه نیست وقتی که میخواهد با این استدلال از راستها دفاع کند، دارد میپذیرد که راست در جنبش سرنگونی دست بالا پیدا کرده است و خودش در نقش همان چپی که از خمینی حمایت کرد، ایستاده است.


این رفیق ما حتی از تجربیات خودش هم نیاموخته است حمایت از خمینی را این بار با حمایت از جریانات ملیگرا و پروغرب دارد پاسخ میدهد. درس آموزی از منظر این نگرش فقط جابجایی نیرویی است که فکر میکند در جنبش سرنگونی متحدش است و نباید با نقد آنها خود را از نیروی آنها محروم کند و.... این نگرش سیاست و تاکتیک همان چپهای دوره انقلاب را دارد تمرین میکند که میگفتند فقط شاه برود هر کس بیاید ما در موقعیت بهتری قرار خواهیم گرفت و اهدافمان را دنبال خواهیم کرد.


راست را نقد نمیکند و توصیه میکند نقد نشود تا در "جنبش خلق" که در دوره "نو اندیشی" اش جنبش سرنگونی مینامد، تفرقه ایجاد نشود. مدافعین همین تفکر مدعی شده اند که اگر در دوره انقلاب ٥٧ چپها خمینی را نقد میکردند هم تفرقه ایجاد میشد و هم شاه سرنگون نمیشد. در دفاع از مسیح علینژاد هم عین این استدلال را کردند که نباید در دانشگاه تفرقه ایجاد کرد. جالب این است که اینها خواهان اتحاد چپ و راست در دانشگاه و در جنبش سرنگونی هستند و فکر میکنند از این طریق مثل خمینی میتوانند رهبری چپ و راست جنبش سرنگونی را کسب کنند. برخلاف ادعا و توهم ذهنی که دارند با حمایت از راستها و یا نصیحت راستها، عملا به جامعه میگویند مردم شما هم از این راستها حمایت کنید. آن مردم هم وقتی که بخواهند انتخاب کنند بسیار طبیعی است که حامی را رهبر خود نمیکنند، بلکه همان کسی را انتخاب میکنند که این حامیان پشت آنها بسیج شده اند. این نوع نگرش حتی جونیوریسم نیست این سیاست تکرار کمدی یک شکست تراژیک است که چپ سنتی و ضد سلطنتی و ضد امپریالیست در سال ٥٧ تجربه کرده است.


به قول منصور حکمت خمینی بر شانه سنت و سیاست جنبش ملی اسلامی که نیروهای اصلی آن جبهه ملی و حزب توده بودند به قدرت رسید. جریان خمینی یک جریان از دهها جریان متعلق به جنبش ملی اسلامی بود که همگی در سیاست مخرج مشترکهای داشتند. اما "ضد امپریالیست" بودن، حلقه اصلی سیاست مشترک جریانات متعلق به این جنبش بود. از این زاویه همه آنها از یک جنس بودند. همین نقطه اشتراک، کل این جنبش را قدم به قدم پشت سر خمینی به خط کرد. وقتی که میگوییم دیگر انقلاب همه با همی در ایران شکل نخواهد گرفت منظور این است که جنبشهای مختلف پشت یک رهبر بسیج نخواهند شد.


رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ انقلاب همه با هم نبود بلکه همه با خمینی بود. اتفاقا انقلاب همه با هم همین است که جنبشها و گرایشات مختلف پشت سر یک رهبری قرار میگیرند. به همین دلیل منصور حکمت میگوید این بار ما در ایران شاهد چنین اتفاقی نخواهیم بود. نمیتوان با تغییر ترکیب کلمات یک ترمینولوژی سیاسی را یواشکی به خواننده قالب کرد. این چه استدلالی است که انقلاب ٥٧ "همه با هم" نبود بلکه "همه با خمینی" بود. اگر منظور نویسنده این است همه با هم یعنی در سهم بردن مساوی نبودند معلوم است که از پایه متوجه مضمون سیاسی این ترم نشده است.


اگر منصور حکمت تاکید میکند این بار در ایران رهبری واحدی شکل نخواهد گرفت. منظورش این نبود از این به بعد جنبش توده ای در خیابان فقط کارگران خواهند بود. چنین درکی از مباحث منصور حکمت زیادی ساده اندیشانه است. اینکه گفته میشود همه مردم از اقشار مختلف در خیابان شرکت میکنند به این معنا انقلاب همگانی است. گوینده متوجه نیست نه منصور حکمت و نه هیچ کس دیگری انقلاب همه با هم را با حضور افراد از اقشار مختلف توضیح نداده است. ناسلامتی قرار بود جامعه را بر اساس منافع و سیاست طبقات و جنبشها توضیح بدهیدم. اما رفیق تحلیگر ما جنبش و طبقه و سنت سیاسی و.... را زیر فرش میکند تا عکس خیابان را به ما نشان بدهد. در حالیکه منظور هیچ تحلیلگر و کمونیست جدی نبوده است که انقلاب "همه با هم" را با شرکت افراد از اقشار مختلف در خیابان توضیح بدهد. در هیچ دوره تاریخی کسی این تفسیر را معیار خود قرار نداده است. فاکتی برای آن وجود ندارد. وقتی از همه با هم حرف زده میشود از شکل گرفتن رهبری واحد برای جنبشهای مختلف حرف زده میشود. کلید درک این مسئله جایگاه همین جنبشهای سیاسی و طبقاتی است که در دستگاه تحلیلی رفیق ما غایب است.


همچنانکه در انقلاب ٥٧ جنبش اسلام سیاسی، جنبش ملی ـ اسلامی، جنبش ملی نوع مصدقی، جبهه ملی و... بعلاوه جنبش چپ آن دوره از پوپولیست و چریک و ملی و توده ای و خلقی و... همگی پشت سر خمینی صف کشیدند یا بقول رفیق بهزاد مقهور تاکتیک موثر او شدند. اگر این دوست ما به هر دلیلی منظورش از همه با هم رهبری واحد این جنبشها نیست باید این تز را از اساس کنار بگذارد و با نشان دادن کارت شناسایی تعلق افراد به اقشار مختلف در خیابان مخاطب را دنبال چیزی نفرستد که هیچ مبنای نظری و تئوریکی ندارد.


در عین حال پاسخ این نیست که رفیق بهزاد نوشته است انقلاب ٥٧ "همه با هم" نبود بلکه همه با خمینی بود. با عرض معذرت باید بگویم این نوع ترمها شباهت زیادی به سفسطه دارد تا سیاست. البته این قابل فهم است که رفیق بهزاد تلاش میکند بگوید انقلاب ٥٧ همه با هم نبود امروز در جنبش سرنگونی همه با هم باید شکل بگیرد. اگر منظورش این است با صراحت بیاید همین را بگوید نه اینکه با جابجایی کلمات بخواهد این همانی را یواشکی تحت عنوان تز جدید تحویل مخاطب بدهد.


اما با این حال از میان نیروهای ائتلافی جنبش ملی اسلامی، جنبش اسلام سیاسی به رهبری خمینی تفاوت جدی با بقیه داشت. این جنبش به دنبال سازمان دادن یک حکومت دست راستی با روبنای اسلامی بود. خمینی تئوری خلافت اسلامی و حکومت بر اساس شریعت اسلام ولی فقیه و... را قبلا گفته و نوشته بود. این تئوریها برای جنبش اسلام سیاسی معرفه بود. همچنانکه بالاتر اشاره کردم خمینی با حمایت غرب و بر بستر سیاست و فرهنگ جنبش ملی اسلامی ساخته و پرداخته شد که با یک نسل کشی، انقلاب ٥٧ را شکست داد. یک واقعیت دیگر در جامعه آن روز ایران این بود که گرایشات سیاسی دهه چهل و پنجا اینها را دیده و میشناختند. اما حلقه مشترک ضد سلطنتی و ضد امپریالیست بودن، همه این جریانات را به هم وصل کرده بود و این همان بستری است که خمینی از آن تغذیه کرد. کسی که اینرا نبیند متوجه سیاست در بعد کلان نیست از سوراخ سوزن میخواهد تحولات را نگاه کند. جنبشها را نمیبیند سیاست را بر اساس نقش جنبشها توضیح نمیدهد از وقایع عکس میگیرد و به عنوان حقیقت ناب تحویل میدهد.


با این حال بیژن جزنی و تقی شهرام و جواد قائدی و... که از شخصیتهای شناخته شده چپ آن دوره بودند خطر قدرتگیری اسلامیها را هشدار داده بودند. به قول رفیق بهزاد حتی شفق سرخ هم اینرا گفته بود. بنا بر این رهبر شدن خمینی حاصل مهندسی افکار عمومی بود و نه نتیجه تاکتیک های او. مینیستریم جامعه بر بستر فرهنگ شرقی و فرهنگ خودی تنها به رسانه های رسمی که موافق قدرتگیری جریان اسلامی بودند دسترسی داشت. چپ منتقد یا در زندان بود یا رسانه ای نداشت صدایش را خفه کرده بودند. معرفه نبود. پایه اجتماعی قوی نداشت و...


حتی جریانات چپ آن دوره مانند پیکار و سازمان چریکهای فدایی و.... در روزهای اول انقلاب و حتی یک سال بعد از قدرت گیری خمینی هنوز لبیک به خمینی نگفته بودند اما او را نماینده خورده بورژوازی میدیدند که میخواستند رادیکالش کنند. این همان توصیه ای است که امروز رفیق بهزاد میکند: رهبری راست را نقد نکنید، نقایصش را بازگو کنید تا رادیکال بشود. اما ایشان باید بداند که این متد چپ سنتی چهل سال قبل شکست خورده و زنده نخواهد شد. این عین همان کاری است که پیکار و چریک و راه کارگر و رزمندگان و... انجام دادند و میخواستند امام خرده بورژوا را با فشار از پایین به صف خلق بیاورند. حزب توده امامش را انتخاب کرده بود اما چپ سنتی منتقد حزب توده به دنبال رادیکال کردن "خورده بورژوازی" به رهبری خمینی بود. همین نگرش و توهم باعث شد در جریان جنگ ایران و عراق بسیاری از اینها مدافع مام میهن و جناحهایی از رژیم اسلامی شدند.


متاسفانه امروز چپی که به بهانه جنبش سرنگونی به دنبال رادیکال کردن راستها و بورژواها است و فکر میکند بخشی از آنها شعارهای چپ را دارند تکرار میکنند پس هژمونی چپ را پذیرفته اند و... در توهم بسر میبرد. این چپ سرنوشت بهتری از آن چپ ٥٧ نخواهد داشت. این گرایش فکری پایه اجتماعی ندارد. زمینه رشد پیدا نمیکند. فقط در مقطع کوتاهی مزاحم کار کمونیستها میشود و پیشروی کمونیسم کارگری را کند میکند. این گرایش ادامه یا بخشی از همان چپ است که تاریخش بسر آمده است. این گرایش و این نوع چپ را من چپ سنتی "نو اندیش" مینامم که از آن چپ دوره ٥٧ هم راست تر حرف میزند.


زیرا آنها از نظر خود به دنبال رادیکال کردن خورده بورژوازی به رهبری خمینی بودند چون فکر میکردند یک قشر بینابینی است. این چپ سنتی "نو اندیش" امروز ما در این توهم است که گویا میتواند راستها را رادیکال کند، بورژوازی را رادیکال کند، چون میبیند آنها شعارهایی را تکرار میکنند که قبلا فقط چپها مدافع آن بوده اند. متوجه نیست خمینی هم روزی مدافع آزادی سیاسی شد و اعلام کرد آزادی سیاسی برای همه و مارکسیستها هم هست. اعلام کرد جمهوری مورد نظر ما همانند جمهور فرانسه خواهد بود. او حتی از راستهای امروز در زمینه اقتصادی چیزهای بسیار بیشتری گفت که آب و برق و آموزش و... مجانی را عده داد. این توهماتی که امروز نسبت به راست شکل گرفته است واقعا تعجب انگیز است. انگار اینها در جریان انقلاب ٥٧ نبوده اند و ندیدند خمینی برای تحمیق مردم چی وعده ها و چه حرفهایی زد.

از منظر این گرایش اگر اپوزیسیون بورژوایی، لیبرال و سوسیال دمکرات بشود خوشحال خواهد شد و برای این سیاست طرح و تاکتیک میآورد و به ما کمونیستهای کارگری توصیه میکند راه پیروزی از این طریق ممکن است. با همین متد نقد راستها را در جنبش سرنگونی مشروط میداند. رفیق بهزاد نوشته است:"افشاگری در مورد راست نمیتواند در همه موارد موثر باشد. خصوصا در زمانی که راست توانسته است عده ای از مردم را بخود جلب کند. نقد برنامه های آینده راست برای مردم عادی که درگیر مبارزه با رژیم هستند، بی اثر است و حتی با عکس العمل شدید آنها روبرو خواهد شد .افشای راست خصوصا بایستی به ضعف آن برای سازمان دادن جنبش سرنگونی متمرکز گردد."


همچنانکه میبینید رفیق ما معتقد است گرایش راست را در دوره جنبش انقلابی و جنبش سرنگونی فقط وقتی باید نقد کرد که آنها تاکتیک نادرست و به ضرر جنبش سرنگونی اتخاذ میکنند. به همین دلیل با تاکید میگوید" مردمی که رهبری وی (خمینی) را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. موقعی که راست دست بالا را در یک جنبش دارد، حزب بایستی به رهبران آن کاری نداشته باشد."


این گرایش به تمام معنا گرایشی راست است. چپ سنتی "نو اندیش" منظورم این نوع نگرش و سیاست و مدافعینش است. مقاله رفیق بهزاد در این چهارچوب نوشته شده است. این گرایش حتی امروز که خودش معتقد است مسئله رهبری جنبش سرنگونی باز است و قطعی نشده است توصیه میکند جنبش راست را فقط وقتی باید نقد کرد که در تاکتیکش برای سرنگونی ناپیگیر است و یا میخواهد سد ایجاد کند. (حتی به توصیه خودش که نوشته است خمینی را میشد در سال ٥٥ و ٥٦ نقد کرد وفادار نمانده است.) او تاکید میکند نقد راست تفرقه در صف سرنگونی ایجاد میکند و مردم آنرا چوب لای چرخ سرنگونی میدانند. عین این سیاست را جنبش فدایی در دوره انقلاب داشت و بقول رفیق بهزاد اینطور فرموله میکردند:


"دیدگاه فدایی این بود که نبایستی تضاد میان نیروهای خلق را آنتاگونیستی کرد و خمینی را میخواست رادیکال تر کند .... چپ ایران بشدت ضد غربی و ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی بود و بهمین دلیل فکر می کرد که خمینی را بایستی رادیکال کرد، وی مثل خرده بورژوا در نوسان است وبایستی بعنوان متحد فقط با فشار رادیکال شود."

این رفیق ما و همفکرانش امروز عین این سیاست را در برخورد به راست پیشه کرده اند و آنرا ادامه بحث سلبی اثباتی معرفی میکنند. در نوشته ای جداگانه در مورد بحث سلبی اثباتی و درک وارونه این گرایش از آن متد مقاله ای تحت عنوان "نکاتی در مورد متد بحث سلبی در دوره انقلابی" منتشر کرده ام علاقه مندان میتوانند به آن رجوع کنند. اینجا همینقدر بگویم بحث سلبی متد و سیاست یک جنبش اثباتی است که میخواهد در جنبش سلبی در شرایط انقلابی هژمونی کسب کند. بکار گرفتن این بحث محدود به شرایط انقلابی است. بحث رابطه بین جنبش سرنگونی و حکومت است. تعریف و متدی برای سرنگونی حکومت و رهبری در جنبش سرنگونی است. این بحث هیچ ربطی به مناسبات چپ و راست در جنبش سرنگونی ندارد. اما رفیق بهزاد این متد و سیاست را وارونه کرده است.


این وارونگی تا آنجا پیش رفته است که در نقش مشاور و مفسر راستها ظاهر شده اند. مواردی بیانات گرایش راست را تلاش میکند تصحیح و مقبول نشان بدهد. مثل هم جنبشی خود به اشکالات آنها برخورد میکند. فکر میکند دنیای سیاست دنیای پلیتیک زدن است. چون دوره سرنگونی است پس باید در این مقطع از این نوع راستها دفاع کند تا به رهبر آنها تبدیل شود. این نگرش در خوشبینانه ترین حالت هم جنس همان چپ دوره انقلاب است که نمیخواست تضاد بین نیروهای خلق را آنتاگونیستی کند. اگر آن چپ ضد امپریالیست بود این چپ فقط سرنگونی طلب است و بس. این تکرار کمدی یک تاریخ تراژیک است که ما به تحرکاتش خیره شده ایم.


اما رفیق بهزاد حتی در بکار گرفتن شیوه خمینی هم دچار مشکل است زیرا او از هیچ جریان سیاسی دیگر در ایران حمایت نکرد و فقط به جنبش خودش متکی بود. این دیگران بودند که از او حمایت میکردند، بقیه جریانات سیاسی ایرانی چپ و راست و میانه با تصمیم خودشان و ارزیابی که از خمینی و اسلام و... داشتند در زیر چطر ضد امپریالیستی خمینی تجمع کردند. خود رفیق بهزاد نوشته است که "خمینی هیچگاه حمله ای انتقادی به نیروهای دیگر نکرد. حتی وقتی که در قبل از انقلاب به هیات سازمان مجاهدین که مذهبی بودند، گفته بود که از آنها حمایت نمی کند، بر علیه آنها موضع نگرفته بود." البته رفیق ما این نمونه را به این دلیل نقل کرده است که بگوید چون خمینی مجاهد را نقد نکرد ما هم دیگران (که منظورش راستها است اگر نه مرتب مشغول نقد چپها است) را نقد نکنیم. اما وجه دیگرش را که از کسی حمایت نکرده را نادیده میگیرد چون امروز خودش به بهانه جنبش سرنگونی که خواست همه از جمله راستها است نقد ما به جریانات راست را تفرقه افکنانه میداند. جالب است هم راستها و هم این نوع چپ به دنبال "اتحاد" راست و چپ در جنبش سرنگونی هستند. اما هیچوقت راستها از چپ دفاع نکرده اند و این فقط نوع خاصی از چپ است که به بهانه بیانیه های چهارده امضایی که سرنگونی طلبانه است و در دانشگاه در مورد حجاب و... از راست دفاع کرده است.


راستها تحت عنوان "شورای ملی" رهبری ملی، اتحاد نیروهای دمکراسی خواه و.... میخواهند از روش خمینی برای کسب هژمونی استفاده کنند و این نوع چپ هم همان کار را تحت عنوان اینکه این دوره دوره "سرنگونی" است و دوره انقلاب بعدا خواهد رسید و... میخواهد از همان روش خمینی برای شکل دادن به جنبش همه با هم علیه حکومت استفاده کنند. جدا از اینکه این متد عملا انقلاب دو مرحله ای را دارد تئوریزه میکند اما متوجه نیست که خمینی با هیچکس نبود. این جنبشها و جریانات دیگر بودند که خود را با او همراه کردند. او خود را با هیچ جنبش دیگری هماهنگ نکرد و مدافع هیچکس نشد.


گستردگی "جنبش ضد امپریالیستی" که بعد از کودتای ٢٨ مرداد بسرعت همه جریانات سیاسی ایران را پوشش داده بود، لجنزاری بود که خمینی از آن ارتزاق میکرد. با این حال آن انقلاب با یک نسل کشی شکست خورد. زیرا با وجود همه توهماتی که نسبت به خمینی وجود داشت، بعد از انقلاب ورق داشت برمیگشت و در ابعاد هزاران نفره آزادیخواهان به صف مخالفین خمینی پیوستند. سمپاتی رفیق بهزاد و همفکرانش به بیانیه های ١٤ نفره و مسیح علینژاد و... آنها را در نقش حامی نشان میدهد نه رهبر. حتی متوجه نیستند که هیچ آدم عاقلی حامی را رهبر خود نمیکند. پس تکلیف این نگرش روشن است متولد نشده سقط شده است. نقش خود را به یک حامی تنزل داده است.


تمام تلاش من این است که متد سلبی منصور حکمت را اولا به یک دوره معین که شرایط انقلابی نامیده میشود محدود کنم و گرایشات دیگر نتوانند این متد را به قبل و بعد از شرایط انقلابی تسری بدهند. دوما جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری باید آنقدر قوی و معرفه باشد که مردم در هر مکانی در ایران اعضا و کادرها و سخنگویان و پرچم او را ببینند تا بتوانند انتخابش کنند. سوما ما باید جنبش خود را و کمونیسم کارگری را به عنوان یک جنبش اثباتی فرض بگیریم که با متدی سلبی در جنبش سرنگونی دخالت میکند. حزب ما و جنبش ما جنبش سلبی نیست بلکه بشدت اثباتی است. اما برای رهبری جنبش سرنگونی و انقلاب کارگری باید با سیاست سلبی در خیابان ظاهر بشود. در خیابان ظاهر شدن و رهبری جنبش اعتراضی فقط میتواند سلبی باشد. اما این مهم بدون یک جنبش و حزب اثباتی که مرتب و بدون وقفه جنبشش را با سیاستی کمونیستی تجهیز میکند غیر ممکن است.


در پایان خواننده را به یک پاراگراف از مباحث منصور حکمت رجوع میدهم که برعکس نظرات رفیق بهزاد دلایل شکست انقلاب ٥٧ را توضیح میدهد.


"جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. برخلاف نظرات رايج، جمهورى اسلامى وجود خود را در درجه اول مديون شبکه مساجد و خيل آخوندهاى جزء نبود. منشاء اين رژيم قدرت مذهب در ميان مردم نبود، قدرت تشيع، بيعلاقگى مردم به مدرنيسم و انزجارشان از فرهنگ غربى، سرعت بيش از حد شهرنشينى و کمبود “تمرين دموکراسى”، و غيره نبود. اين خزعبلات ممکن است بدرد کارير شغلى “شرق شناسان” نيم بند و مفسرين رسانه ها بخورد، اما سرسوزنى به حقيقت ربط ندارد. جريان اسلامى را همان نيروهايى به جلوى صحنه انقلاب ٥٧ کشيدند که تا ديروز زير بغل رژيم شاه را گرفته بودند و ساواکش را تعليم ميدادند. آنها که پتانسيل راديکاليزاسيون و دست چپى از آب در آمدن انقلاب ايران را ميشناختند و از اعتصاب کارگران صنعت نفت درس خود را گرفته بودند. آنها که به يک کمربند سبز در کش و قوسهاى جنگ سرد نياز داشتند. براى “اسلامى” شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک “رهبرى انقلاب” و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه – صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند. آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما “انقلاب اسلامى” و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى “جامعه شرقى و اسلامى” و درخور مردم “جهان اسلام” يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد...... اما اينکه نفس اجراى اين مهندسى اجتماعى در ايران مقدور شد، مديون اوضاع و احوال و نيروهاى سياسى و اجتماعى داخل ايران بود."

احضار مجدد کارگران فولاد اهواز به بیدادگاهها تعرضی افسار گسیخته!

احضار مجدد کارگران فولاد اهواز به بیدادگاهها تعرضی افسار گسیخته!



بیدادگاه اهواز در اوج استیصال طی نامه های جداگانه برای 41 تن از کارگران فولاد اهواز احضاریه فرستاده تا طی روزهای آینده خود را به شعبه 20 این بیدادگاه معرفی کنند. این در حالیست که اسماعیل بخشی و سپیده قلیان جزو اولین دستگیر شدگان اعتصاب و اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه در پائیز سال گذشته نیز پس از ماهها شکنجه های مخوف از سوی بیدادگاه به بیش از سی سال حبس تعزیزی محکوم شده اند تنها بخاطر دفاع از حق و حقوق همنوعان خود.

بحران و بن بستی که امروزه رژیم سرمایه داری ایران در آن دست و پا می زند نه اساسا محصول جناح بندیهای درون حاکمیت است نه زاده تشدید فشار ناشی از تحریمها و انزوای بین المللی. بلکه بحران پیشاروی حاکمیت استبدادی طی این چند دهه و بطور اخص بن بست اخیر اساسا قبل از هر چیزی محصول مبارزه و کشمکش طبقاتی و سیاسی بی وقفه و آشتی ناپذیر دو اردوی کار و سرمایه است.

مبارزه و کشمکشی که تا به این مرحله رسیده فراز و فرود زیادی بخود دیده. طبیعتا اردوی سرمایه با هر گرایش و دستبه بندی، تمام تلاش را به بکار میبینند و همه راهها را می آزماید تا به هر نحوی شده موجودیت و بقای ننگین خود را حفظ کند. برای اردوی نیروی کار و حامیانش هم که چیزی جز اتکا به مبارزه طبقاتی متشکل و متحد ندارد روشن است تا تحقق بدون اما و اگر اهدافش دست بردار نیستند. تقابلی که هر چند بهای آن به قیمت گرو گرفتن زندگی و معیشت اکثریت عظیمی تمام شده، و زندگی نسلها را رو به فنا برده، اما با اوج گیری بیشتر مبارزات و اعتراضات کارگری و سایر اقشار فرو دست افقی بروی خود گشوده که رژیم را با بن بست بسیار واقعی مواجهه نموده. و دیگر نه دیوارهایی که با زور سرکوب و تفرقه میان اقشار مختلف جامعه طی چند دهه ایجاد کرده بود و از اینطریق توانسته بود سد و مانعی بر سر راه وحدت و همبستگی باشد جوابگوست، نه دیگر ابزارهایی که جهت تحمیق توده ها بکار گرفته شده.

دیگر اینروزها همبستگی و اتحادی از جنس آنچه که اسماعیل بخشی سخنگوی کارگران بارها در میادین شهرها با صدای رسا شعار آن را سر داد الزامی است. همبستگی و اتحادی که همه مرزهای ساختگی هویتی مذهبی، ملی، نژادی که ظالمان خواستند چون دیوار چین میان توده های مبارز مردم فاصله بیاندازد را فرو ریزد و درنوردد از نان روز واجب تر است.

اما برای اینکه چنین افقی بر مبارزات ما ناظر باشد و به مرحله ای برسد تناسب قوا بنفع مبارزات مردم تغییر یابد، باید عملا و وسیعا وارد میدان شد و حتما پیمودن این مسیر نیز با موانع سخت روبرو خواهد شد. مگر این چند دهه همین تشکلهای مستقل کارگری با جان سختترین مانعها مواجه نبوده اند؟ تنها شعارهای استراتژیک، پیشرو و مکانیزمهای کنونی جهت مبارزه برای کارگران و محرومان کافی نیست در برابر بهای سنگینی که تا به امروز متقبل شده اند. بلکه رفتن بسوی چنین افقی نیازمند ابتکارات و کار سازمانیافته همه جانبه تر میان کارگران و مردم است. یعنی دقیقا نقشی که خصوصا طبقه کارگر، کمونیستها و پیشروان آزادیخواه در اینگونه اثناها باید مبتکر آن باشند. کارگران آگاه به منافع خود بهتر از هر کسی میدانند به صرف خشم و نفرت در متن حتی اعتراض عمومی نمیتوان توازن قوا را بنفع خود و توده های مردم تغییر داد. بلکه میدانند این امر به میزان فعالیتهای متشکل کننده که استراتژی کمونیستی بر آن ناظر باشد، و بمیزان توان سازماندهی با روشنبینی کمونیستی که در این اثناها بتواند نیروی داوطلبانه کلکتیو دستشان را در دست هم بگذارد و سازمانیافته وارد میدان مبارزه کند، بستگی دارد. کارخانه ها و مراکز تولیدی بزرگ بطور اخص که خود اساسا خصلت کلکتیو دارند ارجحترین نقطه شروع این اقدام بزرگ هستند اعم از هپکو، فولاد اهواز و غیرو.... یعنی رسیدن به این نقطه که منجی خلاصی از چنین شرایط فلاکتباری تنها و تنها با اتکاء به نیروی مبارزاتی متحدالشکلی است که از میان خودشان برخاسته باشد. این نیرو هم با ایجاد شوراها در محیط کار و زندگی کاملا قابل تحقق است.

رفتن بسوی چنین افقی اراده گرایانه نیست. چنین اقدامی ابتدا به ساکن نیست. جدا از تجربه سالهای نخست قیام 57 که بخش عظیمی از مراکز بزرگ تولیدی شوراهای کارگری بر آن نظارت داشتند یا حاکمیت شورایی در کردستان .بارها میان خصوصا جنبش کارگری و دیگر اقشار اجتماعی و کمونیستها مباحث آن دائر بوده که تنها راه برون رفت از این وضعیت و تضمین آینده بهتر در گرو رفتن بسوی ایجاد تشکل سراسری است. ایجاد شوراها در محیط کار و زندگی موثرترین و در دسترسترین راه خلاصی از وضعیت تراژیک و اسفباری است که رژیم بر اکثریت عظیمی از این جامعه حکمفرما کرده. اقدام عاجلانه برای تشکیل شوراهای متکی به مجمع عمومی یعنی بدست گرفتن دینامیزمی که مبارزات را در برابر رژیم منسجم و به تبع آن کم هزینه تر خواهد کرد. ما همه شاهد بودیم خیزش دی ماه برغم خود جوش بودن، رعد و برق در آسمان بدون ابر نبود، که به چنین انفجار اجتماعی سیاسی علیه کلیت این رژیم تبدیل شد. این خیزش ریشه در چندین دهه مبارزه بی وقفه کارگران و توده های جان به لب رسیده با صاحبان زورگوی سرمایه با توسل به ماشین سرکوب دولتی داشت، که نهایتا در دی ماه 96 جامعه را حول مبارزه علیه فقر، بیکاری، تورم و گرانی قطبی نمود. اما در نظر بگیرید این خیزش خودجوش اگر در لاقل همان روزهای اول یا هفته های اول و دوم متکی به سازماندهی شوراهای محل کار و زندگی بود و از طریق شوراها هدایت و سازمان میافت، و دو صد چندان قدرتمندتر و دامنه دارتر ظاهر میشد، آیا رژیم قادر به رویارویی با آن بود؟! یقینا نه. تازه در چنین حالتی اگر هم رژیم اقدام به سرکوب آن میکرد بسیار برایش هزینه بردارتر تمام میشد. دقیقا در نبود آلترناتیوی که سازمانده باشد رژیم هم توانست بعد از چند هفته با سرکوب وحشیانه آتش به اختیاران در چندین شهر خیزش را به خون بکشد.


البته برغم سرکوب خونبار و بهای سنگینی که توده های مردم معترض متحمل شدند، باز این تجربه تاریخی جامعه را گامها در شناخت از قوت و کاستیهای خود جهت رفتن بسوی شرایط اعتلای انقلابی یاری رساند و جلو برد. خیزش دی ماه سال 96 دستاوردهای زیادی در پی داشت که خود مطلبد در مورد ارزیابی از آن مطالبها نوشت. در اینجا تنها چند نکته محوری تر را مختصر اشاره میکنم. این خیزش یک نقطه عطف بزرگ تاریخی در مبارزات مردم بود که نخست تجربه کردند اگر با نیروی تغییر خود تکیه کنند ستمگرترین دیکتاتورها نظیر این رژیم نمی توانند در برابر عزم پولادین مبارزاتی آنان چندان دوام بیاورند. ثانیا به همین اعتبار ترس و هراس ناشی از سرکوب افسار گسیخته رژیم طی دهه های قبل تا حدودی زیادی در میان مردم فرو ریخت و اعتماد به نفس جامعه را بدرجات زیادی بالا برد. خلاصه همین خیزش خود تجربه ای شد که منبعد مبارزات با افقی روشنتر عمق و گستردگی بیشتری بیابد. اعتصابات و مبارزات پیاپی کارگران در بخشهای مختلف تولید و رفتن بسمت افق هر چه سراسری تر مبارزات یکی دیگر از دستاوردهای عملی آن بود. دقیقا همان افق و استراتژی که سالهاست در کمیته ها، اتحادیه ها، و دیگر محافل مستقل کارگری در مورد آن بحث و جدل شده بود. بارها بر این اصل پای فشرده شد که قدرت طبقه کارگر در تشکل، اتحاد و اعتصاب اوست!

بعد از خیزش دی ماه ما شاهد اعتصابات و اعتراضات مداوم کارگری و تاثیر آن بر دیگر جنبشهای پیشرو جامعه بودیم و این امر موجب شده مبارزات را هر چه بیشتر به اعماق جامعه گسیل دهد. به بیانی دیگر هم به لحاط کیفی و هم کمی مبارزه و رویاروی با دولت و کارفرمایان وارد مرحله نوین شد. ناگفته نماند هر چند کارگران هپکو طی مبارزات طولانی خود از اعتصاب و اعتراض در محل کار تا کشاندن اعتراضات به مراکز شهر سوابق و تجارب موفقیت آمیز در کارنامه خود داشتند. اما آنچه مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد اهواز را از هپکو بنوعی متمایز کرد و حتی جنبش کارگری را گامها به جلو برد، استراتژی و افق طبقاتی، سیاسی بر مبارزه آنها بود که از چهارچوب خواستهای مبارزاتی پیشین مبنی بر خواسته های صنفی بسیار فراتر رفت و در نوع خود کلیت مناسبات حاکم بر تولید را نشانه رفت. استراتژی که خواسته های آن در شعار« نان، کار، آزادی، حکومت شورایی» تبلور سیاسی پیدا کرد. بعدا اقدام همزمان و همگام اعتراض و اعتصاب آنان و سرازیز شدنشان از محیط کار به مراکز شهرهای اهواز و شوش که نه تنها مورد پشتبانی این دو شهر و حومه قرار گرفت بلکه در بخشی از شهرهای ایران و در سطح بین المللی نیز حمایت و همبستگی زیادی را بخود جلب کرد. این اقدام همزمان کارگران در این دو شهر نه تنها شکل نوینی از مبارزه علیه دولت و کارفرمایان بود بلکه استراتژی و افق نوینی بروی جنبش کارگری و دیگر جنبشهای پیشرو جامعه گشود و می رفت به دیگر بخشهای کارگری در سایر نقاط نیز سرایت کند. آنهم در حین اینکه از سوی قشون نظامی آتش به اختیاران رژیم به محاصره در آمده بودند. و متعاقبا وقتی اعتصاب و اعتراض هفته ها به درازا کشید، نیروهای سرکوبگر پس از شناسایی، اول اسماعیل بخشی سخنگوی کارگران اهواز و سپیده قلیان خبرنگار و عضو هیئت تحریه نشریه گام را ضمن ضرب و شتم دستگیر و راهی زندان کردند. و بدنبال آن عسل محمد و علی نجاتی. دیری نگدشت اینبار به کارگران معترض فولاد اهواز حمله ور شدند و 41 نفر را ضمن ضرب و شتم دستگیر و روانه شکنجه گاهها کردند. بعد از روزها اذیت و آزار آنها و شکنجه روانی خانوادهایشان هر کدام را به قید وثیقه های سنگین مشروط آزاد نمودند.

احضار دوباره 41 تن از کارگران فولاد اهواز پس وقایع پائیز سال گذشته در خشم شبانگاهی نیروهای اطلاعاتی رژیم که مثل مور و ملخ خانه شخصی کارگران را به محاصره در آوردند و دستگیر و روانه شکنجه گاهها کردند، انجام میشود.

رژیم از خیزش دی ماه 96 به اینسو و اعتصابات پیاپی کارگران، دارد کابوس مرگ میبیند. شدت گرفتن بیش از پیش بگیر و ببند و احکام سنگین صادر کردنها برای کارگرانی که جرمی مرتکب نشده اند بر کسی پوشیده نیست ناشی از قدرت رژیم نبوده و نیست بلکه ناشی از وحشتی است که مبارزات روز به روز علیه وضع موجود در حال تعمیق و گسترش بوده و آنان را به لبه پرتگاه سوق داده. خصوصا که طی هفته های گذشته ما شاهد اوج گیری اعتراض و اعتصاب کارگران در هپکو، آذرآب و سایر نقاط ایران هستیم. این امر موجب شده رژیم به منظور زهر چشم گرفتن از کارگران و توده های مردم معترض، افسار گسیخته تر از قبل به بگیر و ببند و احکام سنگین صادر کردن برای کارگران و دیگر فعالین دربند روی بیاورد.

اما رژیم جمهوری اسلامی کور خوانده این مبارزات را نمیشود با این تهدیدات و و احکام به خانه باز گرداند. احضار کردن کارگران، بگیر و ببند و احکام صادره برای آنان به بهانه های واهی از سوی رژیم را باید شدیدا محکوم کرد و علیه آن به مبارزه برخاست.

سرنگون باد رژیم سرمایه داری ایران

زنده باد مبارزات فولاد اهواز، هفت تپه، هپکو و آذرآب

زنده باد وحدت و همبستگی سراسری کارگران 

 

07.09.2019

 

سندرم استکهلم !

سندرم استکهلم !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

سندرم استکهلم بیماری روانی و شناخته شده ای است ، که در آن قربانی حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به جلاد پیدا کرده و طی پروسه ایی میرسد به جایی که از جلاد دفاع میکند علت این عارضه روانی عموماً یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته می‌شود.
 
حمله اعراب به ایران در زمان عثمان اوج گرفت و منتهی به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی و کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، گردید . مردمی که به دلیل تنفر از ساسانیان و ترس از شمشیر اعراب دین اسلام را اجبارا پذیرفته بودند طی قرون متمادی و تکرار آداب و سنن اختراع شده عمدتا توسط خودشان، عاشق دین مربوطه شده و حتی از اعراب مسلمانتر شدند . آداب و سنن و شعائر شیعیان ایرانی در هیچ جغرافیای دیگری رایج نیست . عملکردی به غایت افراطی و دیوانه وار که متاسفانه سیستم سیاسی حاکم ولایت فقیه هم مروج این جهل عمومی شده است . سندرم استکهلم در مورد مردم ایران از زمان حمله اعراب آغاز شده بود .
 

ظهور دولت صفوی یکی از وقایع مهم تاریخ ایران است، از زمان حمله اعراب تا ظهور صفویه حدود 900 سال طول کشید و این زمانی کافی برای ایجاد و ریشه دواندن محکم سندرم استکهلم است . سنت شیعه گری از زمان صفویه به شکلی عجیب میدان داده شد. دین رسمی ایران را شیعه کردند . شاه اسماعیل صفوی پایه گذار سلسله صفویان به خوبی از نفوذ روحانیون در میان عوام اطلاع دارد . صفویه اولین دولت مقتدری بود که توانست زیر چتر مذهب شیعه گری براوضاع به هم ریخته آن زمان ایران تسط نسبی پیدا کند . و علمای شیعه هم این اقتدار صفویه را به حساب خودشان نوشتند. با توجه به رسمی شدن مذهب شیعه در دوره صفوی فضایی ایجاد شدکه علمای شیعه ازآن برای ترویج و گسترش خرافات شیعی استفاده ‌کردند.از آن پس اندیشه سیاسی علمای شیعه این شد ‌که هر گونه همکاری با شاه حاکم مجاز شد تا بتوانند فضای آموزشی خرافات شیعه گری را گسترش دهند . در شیعه ، اصل بر همکاری با شاهان در حاکمییت از همان زمان به یک اصل فقهی تبدیل شد .

رابطه حسنه تمام شاهان ایرانی با قشر روحانیون فقط قطر این سندرم را بیشتر کرد ، و به این شکل از همان زمان جامعه ایران به عنوان یک بیمار روانی شیعه گری را در هر حالتی ادامه میدهد . من همیشه از یک ژن معیوب فرهنگی یاد کردم که این ژن مربوطه تاریخ عجیبی پشت سرش است . شیعه گری ایرانی در میان بقیه بیماریهای دیگر دینی کره زمین ، وضعییت داغونتر و غم انگیزتری دارد . جامعه ایی به شدت معترض نسبت به شرایط اقتصادی و سیاسی موجود ... اما هنوز آداب شیعه گری و مراسمهای مذهبی ( عامل ریشه ایی تمام بدبختی هایش ) برایش خوشایند و نعشه کننده است .

نفوذ و تاثیر علمای شیعه از زمان صفویه به قدری عمق داشت که خمینی در جایی میگوید : مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش صفویه شد...از دوران صفویه به بعد حاکمان ایرانی همیشه متاثر از شریعت عمل میکردند . فقه شیعه و عرف سلطنت در هم آمیخت . از دوره صفویه به بعد ترکیبی از عرف و شرع بر دولت و شاهان حاکم شده بود .

قرنها گذشته و حالا این پدیده اساسا قابل درمان با روشهای شناخته شده موجود نیست . قربانی تمام ژنهایش با جلاد ادغام شده است و هر طبیب حاذقی توان این جدا کردن را ندارد . برای نجات جامعه ایرانی یا همان قربانی از این سندرم استکهلم به نظرم چند پارامتر باید با هم و در کنار هم عمل کند .

سیستم متعارف سیاسی حاکم
پیشرفت علم و تکنولوژی
نسلهای آینده


اقدامات رضا شاه پس از انقراض قاجاریه ، نوعی تقلید ناشیانه از آتاتورک بود که نتوانست بار فرهنگی بگیرد و ریشه دار شود . آتاتورک خودش خلاق بود و رضا شاه نگاهش به خلاقیتت بقیه . غافل از اینکه ترکیه با ایران تفاوتهای جدی داشت . تفاوتهای بنیادین که مرزهای مشترک جغرافیایی با غرب فقط یکی از آنها بود ، شخصییت قاطع آتاتورک دلیلی دیگر بود که توانست روش دین زدایی از جامعه و سیاست را پیش بگیرد و عمل کند . آتاتورک این اتوریته را داشت که قاطعانه عمل کند ...

ولی رضا شاه ارثیه شوم تامل با روحانییت را به پسرش هم منتقل کرد و ما با سایه خدا بزرگ شدیم .رضا شاه بد یا خوب ... موضوع این اشاره نیست ، فقط برای کاری شبیه به آتاتورک و کاشتن نهال سکولاریسم اینکاره نبود ، مقلد بدی هم بود.
 
حذف سلسله مراتب مذهبی، انحلال مدارس دینی و دادگـاه هـای شـرع، تعطیـل خانقـاه هـا، منـع بـه کـارگیری علائـم مذهبی، تدوین قانون اساسی مدنی اروپایی و ضد دینی از جمله اقداماتی بود که توسط آتاتورک صـورت پـذیرفت، که در ایران انجام نشد.

یک بیمار سرطانی را تصور کنید آتاتورک مثل یک طبیب ماهر ضمن اینکه از تجربیات غرب غافل نبود ، ولی خودش هم میدانست چه باید بکند و توانست، بیمار را قاطعانه از باتلاق بیرون کشید، حالا از اردوغان مذهبی تر هم بیاید نمیتواند جامعه را به عقب بکشد .

همان بیمار سرطانی را داشته باشید . عملکرد رضاشاه بالای سر بیمار مثل پرستاری بود که فقط بلد بود مسکن موقتی تزریق کند . رضاشاه نه علمش را داشت و نه شجاعتش را که دست به تیغ شود و سرطان فرضی را قاطعانه جراحی کند .
 
شخص شاه سابق هم انبوهی ملاقات داشت در خواب با امامان ... و با همین میراث شوم بود که سکولاریسم در ایران پا نگرفت و تبدیل به فرهنگ نشد .

این اشاره لازم بود تا یادآوری شود پدیده سکولاریسم با مقام تاجدار شاه در تاریخ سیاسی ایران عملی نیست . شاهان ایران همه دیندارشیعه بودند و علماء شیعه اسلام هم همه شاه دوست ...

 

07.09.2019
اسماعیل هوشیار

 

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته

زندانیان سیاسی ایران؛ تنها نیستند!

اینان هراسشان ز یگانگی ماست!

امیرجواهری لنگرودی

 

 

درنظام اسلامی ایران که "مزد گورکن از بهائ آزادی انسان افزون" است ،آنجا که شاعر توده ها احمد شاملو می سراید : "

هراس من باری ،

از مردن درسرزمینی است

که مزد گور کن از آزادی انسان افزون باشد..."  

نشان می دهد که در این سرزمین صدور هر روزه دهها احکام زندان و شکنجه ، شلاق و آنگاه اعدام ، نه یک استثنا بلکه قاعده است. ورق زدن لای به لای اخبار روز شمار کارگری هفته گذشته صنحه های زشت و نابکارانه ،ضد انسانی ، بربرمنشانه، نا مطلوب و قابل تعمقی را پیش پای جامعه ما قرار می دهد که این همه احکام زندان - شلاق- تبعید و حتی محرومیت فعالان کارگری در بهره گیری از شبکه های مجازی و حتی داشتن گوشی( تلفن موبایل)به چه معنی است ؟

روزشمارکارگری هفته، مشحون است از اخبار بازداشت، محاکمات دربسته در دل بیدادگاه های شعبه ۱۵،۲۶ و ۲۸ و  ۶۹تهران به ریاست قضات بلخ ابوالقاسم صلواتی ، ایمان افشاری، محمد مقیسه و ولی الله فتاحی و شعبه ۱۰۲بیدادگاه شوش به ریاست حمید سراج الدین و سایر نقاط کشور برگزار شد .

سرکوب تحرک خیابانی دراعتراض به سگ کشی و ادامه بی خبری از بازداشت شدگان تجمع اعتراضی به سگ کشی مقابل شهرداری تهران ، تجمع کنندگان با سر دادن شعارها و برافراشتن پلاکاردهایی با مضامین:«کشتار حیوانات را متوقف کنید»، «دنیا خالی از وفا می‌شود، سگ‌ها را نکشید»، « قلبم برای تمام قلب‌های کوچکی که از تپش افتاد »اعتراضشان را بنمایش گذاشتند.نیروهای انتظامی با باتوم به تجمع کنندگان حمله ورشدند وآنهارا مورد ضرب وشتم قراردادندکه دستکم یکنفر دچار خونریزی از ناحیه سر شد وچند نفر را هم بازداشت کردند.

 بازپرداختن به دادگاه رسیدگی به اتهامات سیما بهروزی مهدی آبادی، شهروند بهایی ساکن یزد در دادگاه انقلاب این شهر برگزار شد. وی پیشتر به دلیل فعالیت در فضای مجازی تحت عناوین مختلف در دادسرای یزد تفهیم اتهام شده بود. گفته می شود در جلسه دادگاه که روز ۲۷ مرداد برگزار شد، اتهامات خانم بهروزی مهدی آبادی به دلیل عضویت و اظهار نظر وی در یک کانال تلگرامی مرتبط با آئین بهایی استخراج شده بود ، محاکمه شد.

 همچنین درتاریخ روز پنجشنبه ۳۱ مرداد: شهلا جهانبین همسر عباس واحدیان شاهرودی؛ نویسنده و فعال مدنی ساکن مشهد عصر این روز بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد. افزودنی است که عباس واحدیان شاهرودی روز یکشنبه ۲۷ مرداد ۹۸بازداشت شده بود. در این روز در شهر سنندج اسحاق روحی فعال کارگری در دادگاه انقلاب این شهر به اتهام “تبلیغ علیه نظام” به یک سال حبس تعزیری محکوم شد. در زندان اوین نیز فرنگیس مظلوم، مادر سهیل عربی  زندانی عقیدتی، که یک ماه گذشته را در بازداشت و در سلول انفرادی به سر برده از روز جمعه ۲۵ مردادماه دست به اعتصاب غذا زد. اعتصاب غذای خانم فرنگیس مظلوم در اعتراض به بلاتکلیفی یک ماهه بدون تفهیم اتهام صورت گرفته است. در این روز ماموران امنیتی شهلا انتصاری فعال حقوق زنان و از امضاکنندگان نامه‌ی چهارده نفره را در رشت بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند.

در خبرهای کانون نویسندگان آمده است روز جمعه ۱ شهریور۹۸ آمده است : محمد نظری، زندانی سیاسی محبوس در زندان ارومیه که از ۲۵ سال پیش بدون مرخصی تحمل حبس می‌کند، با انتشار نامه ای سرگشاده از سازمان‌های حقوق بشری خواست که به وضعیت او و سایر زندانیان عقیدتی توجه کنند.

 در روز شنبه ۲ شهریور۹۸: مرضیه امیری روزنامه نگار روزنامه‌ی شرق و از بازداشت‌شدگان تجمع روز جهانی کارگر، که ۲۲ مرداد در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ریاست قاضی مقیسه محاکمه شده بود به ۱۰ سال و شش ماه حبس تعزیری و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم شد. در همین روز کیومرث مرزبان، نویسنده و طنزپرداز که نزدیک به یک سال گذشته را در زندان اوین در بازداشت به سر برده‌است، به حکم قاضی صلواتی رییس شعبه‌ی ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به ۲۳ سال و ۹ ماه حبس تعزیری محکوم شد. جدا از این در همین روز جلسه‌ی دادگاه رسیدگی به اتهامات پروین محمدی، از فعالان کارگری و عضو اتحادیه آزاد کارگران در دادگاه انقلاب اسلامی کرج برگزار شد. درهمین روز سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه حومه از حکم محکومیت پنج ساله ی حسن سعیدی از اعضای برجسته ی این سندیکا خبر داده است.
 در این اطلاعیه ضمن ظالمانه خواندن حکم آورده است ؛ آقای حسن سعیدی عضو سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه و از بازداشت شدگان روز جهانی کارگر از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی افشاری به پنج سال حبس تعزیری و ممنوعیت استفاده از وسایل مخابراتی هوشمند نظیر تلفن همراه هوشمند و ممنوعیت عضویت در احزاب، گروه ها و دسته جات سیاسی و اجتماعی به مدت دو سال محکوم شد. علاوه بر اين خانم نسرين جوادي نيز يكي از اعضاي هيات مديره اتحادیه آزاد كارگران به هفت سال زندان به اتهام تباني عليه امنيت ملي و نيز تبليغ عليه نظام و اخلال در نظم عمومي محكوم شده است.  به گزارش  منتشره در همین روز شنبه ۲ شهریور ۹۸، زهرا جمالی، فعال مدنی و کنشگر حقوق زنان، یکی دیگر از امضاکنندگان بیانیه “گذار از جمهوری اسلامی”،  در تهران بازداشت شد؛ اطلاعات دقیقی از مکان دستگیری وی در دسترس نیست.

 به این مجموعه در تاریخ روز یکشنبه ۳ شهریور : گیتی پورفاضل، نویسنده، وکیل بازنشسته دادگستری و عضو کانون نویسندگان ایران، بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد. هنوز تاریخ دقیق بازداشت او معلوم نشده است. گیتی پور فاضل از امضاکنندگان نامه‌ی ۱۴ نفره است پس از انتشار این نامه شماری از امضاکنندگان بازداشت شدند و برخی دیگر نیز تحت فشار قرار گرفتند. در همین روز دادگاه مطبوعات مدیر مسئول خبرگزاری حکومتی ایلنا و مصاحبه شونده با این خبرگزاری را به اتهام "نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی" به اتفاق آرا مجرم شناخت. این دادگاه همزمان مدیرمسئول هفته نامه "پایتخت کهن" را نیز به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام مجرم شناخت. در همین روز پگاه آهنگرانی، بازیگر سینما و تئاتر هنگام سفر به گرجستان متوجه شد که ممنوع الخروج شده است . به گفته‌ی خانم آهنگرانی این اتفاق به دلیل پرونده‌ای‌ست که بعد از اعتراضات سال ۸۸ علیه وی گشوده و به ۱۸ ماه حبس تعزیری محکوم شد. شب پیش از این روز، ماموران امنیتی زهرا جمالی یکی دیگر از ۱۴ امضاکننده‌ی نامه به رهبر جمهوری اسلامی را در منزل خواهرش بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند. در همین روز سوم شهریور یکی از رانندگان شرکت واحد در حین انجام کار توسط پلیس ضرب و شتم و بازداشت شد. آقای زین العابدین معینی راننده خط ۷ بی آر تی، صبح روز یکشنبه سوم شهریور هنگام انجام کار توسط عوامل پلیس راهور ضرب و شتم و بازداشت شد. ایشان ابتدا به کلانتری ۱۰۵ منتقل و سپس با دستور قضایی به زندان فشافویه منتقل شده است.                                                                                          در تاریخ روز دوشنبه ۴ شهریور ۹۸آمده است : تعداد ۹ تن از کارگران مجتمع کشت و صنعت نیشکر هفت تپه هر کدام به ۸ ماه حبس تعزیری و ۳۰ ضربه شلاق محکوم شدند که تا پایان مدت تعیین شده‌ی دادگاه در تعلیق خواهد بود. یک کارگر دیگر نیز از اتهامات منتسب تبرئه شد. جلسه دادگاه این کارگران در تاریخ ۲۳ مردادماه در دادگاه شوش برگزار شده بود. در همین رابطه به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز دوشنبه ۴ شهریورماه ۹۸، رای دادگاه انقلاب تهران مبنی بر محکومیت ۹ فعال مدنی به ۵۴ سال حبس تعزیری ابلاغ شد. 
بر اساس دادنامه صادره توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی محمد مقیسه، “۱- شیما بابایی زیدی، فرزند ابراهیم، ۲- داریوش آبدار فرزند عبدالرحمان، ۳- محمود معصومی فرزند فرزاد، ۴- بهنام موسیوند فرزند محمدباقر، ۵- سعید اقبالی فرزند پرویز، ۶- مژگان لعلی، فرزند احمدعلی، ۷- سعید سیفی جهان، فرزند جوری، ۸- شقایق محکی، فرزند نادر و ۹- نادر افشاری فرزند مهدی” هرکدام از بابت اتهام “اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور”، مستندا به ماده ۶۱۰ قانون مجازات اسلامی به ۵ سال حبس تعزیری و از بابت اتهام “فعالیت تبلیغی علیه نظام” مستندا به ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به یک سال حبس تعزیری محکوم شده اند.  به این جمع باید به وضعیت سپیده فرح آباد (فرهان) فارغ التحصیل رشته معماری، نیز پرداخت. ایشان در تاریخ ۲۲ دی‌ماه ۱۳۹۶ در جریان اعتراضات در تهران توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد که یک ماه بعد از دستگیری با قید وثیقه آزاد شد.     

  سپیده فرهان در دادگاه بدوی به اتهام "فعالیت های اخلال‌گرانه علیه نظم عمومی" و "تلاش علیه امنیت ملی" به ۶ سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد. دیوان عالی کشور درخواست تجدیدنظر وی را رد کرد و رسماً حکم وی را تأیید کرد.

به گزارش منتشره ؛ در تاریخ روز دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸ آمده است : علیرغم تأمین وثیقه سنگین دو میلیارد تومانی از سوی خانواده عسل محمدی، دستگاه قضایی با فشارهای وارده توسط نهادهای امنیتی در این پرونده، از آزادی وی ممانعت کرده و این عضو بازداشتی نشریه «گام» کماکان در زندان اوین بسر می‌برد.

به نوشته خبرگزاری هرانا، در تاریخ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۹۸ آمده است : صبا کردافشاری، فعال مدنی بازداشتی در زندان اوین توسط دادگاه انقلاب تهران به ۲۴ سال حبس تعزیری محکوم شد.  بازداشت علی باقری، فعال مدنی شهرستان شازند، منتشر شد. ماموران امنیتی روز یکشنبه سوم شهریور او را بازداشت و به زندان اراک منتقل کردند. گفته می شود بازداشت وی برای اجرای حکم ۴ سال و شش ماه حبس تعزیری او بوده است. در کیفرخواست صادره عناوین اتهامی “اشاعه فساد و فحشا از طریق کشف حجاب و پیاده روی بدون حجاب”، “تبلیغ علیه نظام از طریق ارتباط با گروه های معاند و طرح (طراحان) براندازی نرم” و “اجتماع و تبانی علیه نظام از طریق ارتباط با رسانه های خارجی” به وی ابلاغ شده بود. جدا از این اتهامات او "توهین به رهبری" و “کمک به دولت متخاصم از طریق مصاحبه با صدای آمریکا، رادیو فردا و بی بی سی فارسی” است.
اسکندر لطفی، عضو انجمن صنفی معلمان مریوان در استان کردستان و بازرس شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان، بر اساس دو ابلاغیه جداگانه که به دست او رسیده، برای ساعت ۱۲ ظهر روز سه‌شنبه ۲۶ شهریورماه ۹۸ به شعبه اول دادگاه انقلاب شهرستان سنندج و برای ساعت ۱۰ صبح روز شنبه ۶ مهرماه ۹۸ به شعبه ۱۰۴ دادگاه کیفری دو شهرستان سنندج احضار شده است.

صدور حکم سنگین ۲۳ سال و ۹ ماه زندان برای کیومرث مرزبان طنزنویس ایرانی ، شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، کیومرث مرزبان، نویسنده و طنزنویس ایرانی را که از شهریورماه سال گذشته تا کنون در زندان است، با چند اتهام در مجموع به ۲۳ سال و ۹ ماه زندان محکوم کرده‌است.
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران با ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی، کیومرث مرزبان طنزنویس ایرانی را با چند اتهام در مجموع به ۲۳ سال و ۹ ماه حبس محکوم کرده‌است که در صورت تایید این حکم در دادگاه تجدیدنظر با توجه به ماده ۱۳۴ قانون مجازات اسلامی، ۱۱ سال آن قابل اجرا خواهد بود.

 

به گزارش خبرنگاران ‌ بدون مرز (RSF) پیش از این بازداشت عسل محمدی، شهروند- خبرنگار و مدافع حقوق کارگران را محکوم کرده بود. آورده اند اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیرحسین محمدی فرد، ساناز الهیاری، امیر امیرقلی، علی نجاتی و عسل محمدی هفت متهم این پرونده هستند. در میان این افراد علی نجاتی به صورت موقت آزاد است.

 

به نظر مي‌رسد در شرايط كنوني كشور كه مردم کشور ما زير فشار مشكلات اقتصادي و تحریم های گسترده سرمایه داری جهانی  درتنگنا قرارگرفته‌اند، همه انگشتان به سوي كارگران دراز مي‌شود و آنان را مسوول اين شرايط مي‌دانند. احکام صادره قاضی القضات های نظام چنین سیمایی از دستگاه سرکوب نظام را به نمایش می گذارد. در حالي كه كارگران اولين قرباني چنين وضعيتي از لحاظ معيشتي و بيكاري هستند. جالب اين است كه در بعضي از مراجع قضايي، قضات شريفي با اين نوع رفتارها و اتهاماتي كه به كارگران منتسب مي‌شود، عكس‌العمل نشان داده و خاصه در مورد اجتماع كارگران در روز كارگر، در برابر مجلس عنوان می دارند " آنها عليه امنيت ملي اجتماع و تباني نكرده‌اند و بلكه آنها براي مقابله با وضعيتي كه در شرايط كنوني پيش از همه و بيش از هر كس گريبان‌گير آنها شده است در اين اجتماع شركت كرده‌اند."

دیده می شود به جای محاکمه غارتگران و اختلاس گران‌چند هزار میلیاردی، به جای محاکمه صاحبان سرمایه و کار فرمایان که حقوق کارگران را می دزدند، به جای دادگاهی کردن استثمارگران، به جای محاکمه تمام کسانی که عامل تبعیض و نابرابری در کل جامعه ما هستند، کارگران و مدافعان حقوق کارگرمحاکمه می شوند و با تصمیم بی دادگاه‌، احکام سنگین و ضربات شلاق، برای آنان صادر می شود. تجربه رودرویی ها نشان داده است که این حرکت سرکوبگرانه کارگزان نظام تا به امروز راه بجایی نبرده و وحشت حکومت هم ازتجمیع یگانگی ها و همگرایی ها ، همسویی ها و همگامی پیوسته ایست که بین سازمانگران و صاحبان اصلی جنبش مطالباتی درجای جای کشور فراهم آمده و جمهوری اسلامی تنها از همین یگانی و پیوند ها به هراس افتاده است

باری به قول شاعر مردم ؛ خسرو گلسرخی ، آنجا که  می سراید :

.

.

.

باید که قلب ما 
سرود ما و پرچم ما باشد 
باید در هر سپیدی البرز 
نزدیک تر شویم 
باید یکی شویم 
اینان هراسشان ز یگانگی ماست! 

جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸ برابر ۳۰ اوت ۲۰۱۹

انقلاب همگانی ست !

انقلاب  همگانی ست !  

نقش ما در آن بعنوان حزب کمونیست کارگری؟

٭ما بر عکس احزاب چپ و راست !

صادقانه و بدون ترس باورهایم را ترویج می کنیم!  چون بر عکس آنها باورهای ما انسانی و زمینی ست! ما در نهایت احترام به ارزشهای انسانی رو به جلو؛ گام بر میداریم با تلاش برای باز گشت اختیار به خود انسان و رهایی ازبردگی!

همین امرما مدافعان انسانگر را بر آن داشت تاعمیق تر و مسئولانه تر برای رسیدن به یک جامعه انسانی در اهداف خود تفکر کنیم

    ٭٭٭٭٭


٭برای مبارزه با استبداد نباید بیراهه رفت چون احیای مجلس موسسان دلیلی برای مبارزه با استبداد نیست شاید عمامه را در ظاهر به کراوات تبدیل کند ولی استبداد همچنان سر جای باقی خواهد ماند.

  ٭٭٭٭٭

٭تاریخ و سنت های ما بعنوان ایرانی کاملا غلط و با ارزشهای انسانی در تناقض است چون تاریخ ایران به خون آلوده است و حاکمان یا شاهان ایران جنایتکار و مستبد بودند که افتخاراتشان جدا کردن سر از تن؛ پوست کندن انسان و خلق آویز در ملاعام ؛ در آوردن چشم از حدقه بودهاست!


و به همین دلیل دروغگویی – مماشات – ریا –خرافات – ترس – معامله گری – و فروش وجدان و عقل امروز در ایران بسیار عادی و جا افتاده است.

   ٭٭٭٭

٭ ناسیونالیسم ایرانی از درد سرشکستگی

تاریخ را برعکس جعل می کند تا در آن افتخار بیافرینند!

٭چون سرخورد و پاک باخته اند به همین دلیل است که همیشه افتخارات را در گذشته جستجو می کنند آن هم در گذشته ها دور ! متاسفانه ناسیونالیستها هیچ وقت آینده را تصور نکرده و نمی کنند بلکه همیشه به گذشته های دور پناه می برند» چی بودیم و چی شدیم» جز فرهنگ شان است

٭٭٭

٭ما فعالین حزب کمونیست کارگری سعی کردیم بدیل درست – یک سیستمی انسانی را به ایرانیان معرفی کنیم تا در چهار چوب آن بتوانیم با یک حرکت جمعی جامعه ایران را به سوی ارزشهای انسانی سوق دهیم «صیمیمت و سعادت» رفاه وخوشبختی را در جامعه احیا کنیم. بنا به همین دلیل برای جلو گیری از استبداد » جمهوری انسانی! را بر اساس یک نظام شورائی که توده کارگر و زحتمکش در آن نقش فعالی داشته باشند.به مردم توصیه می کنیم

٭٭٭٭

٭ایران و نتیجه استبداد دینی!

خفقان وسانسور- بگیر و ببند – فقر و پایین بودن سطح زندگی که اقلیتی انگل با دراختیار گرفتن ثروت ملی جامعه را به بدبختی کشانند. کودکان خیابانی – کودکان کار – سن تن فروشی و اعتیاد از یازده سالگی . ناپدید شدن کودکان و فروش اعضای بدنشان- تبدیل شدن بیمارستانها به بازار سود – بلاهای طبیعی و نابودی محیط زیست و هزار یک بدبختی دیگه! که دردهای پر درد مردم امروز ما در ایران است.

  ٭٭٭٭

٭ما برای همه این مصیبتها راه حل داریم و به آن فکر کردیم چون انسانگرا هستیم و در تلاش برای ساختن یک جامعه انسانی خود را مسئول می دانیم به همین دلیل با تمام وجود داریم با کس و نکس سر و کله می زنیم. چون زندگی کودکان برای ما مسئله است اما ناسیونالیست ایرانی بر عکس  ما ساختن مجسمه کوروش با طلا خالص برایشان مسئله است همانطور گور امامان برای سران جمهوری اسلامی مسئله است.

٭به همین دلیل ما تنها راه رهایی کودکان کار و نجاتشان از بردگی ساختن سیستمی می دانیم که اساس آن ارزشهای انسانی باشد نه ارزشهای ملی و مذهبی! تا کودک بتواند نه تنها تحصیل رایگان بلکه از شادابی کودکانه و رها شده از فقره باشد


٭به زنان تن فروش و دختران فراری فکر کردیم که چگونه آنها را از باندهای قاچاق انسان که در داخل ایران و در کشورهای عربی گرفتار آمدن به جامعه برگردانیم و چکار کنیم که آنها بتوانند یک زندگی انسانی داشته باشند!


٭به معتادین و نجاد آنها؛ بازگشت شان به جامعه؛ فکر کردیم؛ چاره سازی کردیم که چگونه از امکانات پزشکی و کار برخوردار شوند تا دوباره بتوانند به آغوش جامعه و عواطف گرم خانواده بر گرده اند


٭برای ما انسانهای روشن اندیش مجالسهای ملی مثل مجالس موسسان؛شورای ملی؛مجلس سنا؛باز گشت به گذشته است؛ دفاع از استبداد است و از آن مهمتر دفاع از زندان و سازمانها جارسوس یست که در شکل بهترش یا مدرنتر  جنایتها را به زیر زمینها بردند که همان حاکمیت چکمه است.


٭محمد علی شاه مجلس را به توپ بست، رضا خان مجلس را طویله نامید و عاقبیت خودش نمایندگان را انتخاب می کرد و یا در زمان پسرش که هرنماینده موقع سخنرانی باید با ذکر نام او «محمد رضا پهلوی» و با ستایش از او حرفش را شروع می کردند یعنی نمایندگان خنثی و مماشاتگر -و یا امروز مجلس دیگه طویله نیست بلکه از طویله بدتر است!


٭ما باید این حقیقت را بپذیریم که حکومت پارلمانی در ایران نتیجه بخش نیست و در طول تاریخ ایران از جمع مهستان تا به امروز شوراها یا مجالس با هر نامی که شما بیان کنید نه تنها فاقد اعتبار و ارزش انسانی ووسیاسی بلکه ابرازی بود در دست حاکمان برای مشروع کردن جنایاتشان! چون ایران کشوریست مهم در منطقه و تاثیر گذار! هر اتفاقی در ایران بیافتاد در منطقه تاثیر گذر است به همین دلیل غربیها نمی تواند بی تفاوت باشند و بر عکس هم در ایران سیاستمداران خود فروش و مماشاتگر کم نیستند .برای نمونه : آوردن رضا خان توسط انگلیسیها ، باز گشت پسرش توسط سازمان سیاه بر علیه مصدق!


٭انقلاب مشروطیت یک انقلاب ناکارآمد بود که اسلامیها در آن فعال بودند!

دنبال کردن مشروطیت با فرهنگ انسانی امروزی نه تنها در تضاد است بلکه باز گشت به دوران فئودالی و عشایری است. در طول تاریخ ایران حاکمان جنایکار و مستبد بودند، از مشروطیت تا به حالا ایران با حاکمان مستبد که نماد سرمایه داری راست جهانی افسار گسیخته که؛سازمانهای جاسوسی داشتند؛ اعدام کردند؛حقوق کارگران را بالا کشیدند ، زندان و سانسور با سیستم فاسد داشتند؛ و تا دلت بخواهد سیاستمدار خود فروش و عاشق قدرت و موقعیت طلب بودند و هستند.


٭برای ازبین بردن استبداد و فرهنگ قروسطی شیخ و شاه !  تنها یک سیستم می تواند کارائی داشته باشد، آنهم نظام شورائی است منظور من شورای سلطنت یا شورای قدرت و مجلس موسسان نیست

شورائی که از پایین و به دست توده های کارگر زحمتکش شگل بگیرد و مردم به عام شرکت فعالی در آن داشته باشند

٭جمهوری ایرانی یا مشروطه نمی تواند ضامن قوانین انسانی باشد در این دو سیستم فقط کراوات به جای عمامه ظاهر می شود در جمهوری ایرانی یعنی هر مخالفی به جرم جدایی و دشمن ملی اعدام خواهد شده و معلوم نیست خون چندین هزار کارگر افغانی را به جرم غیر ایرانی بودن خواهند ریخت داستان به اینجا ختم نمی شود تصفیه نژادی و قومی و کشتار احزاب مخالف و صد ها مصیبت دیگه . این تکرار تاریخ ایران است همین خود جمهوری اسلامی دست پخت ناسیونالیست ایرانی و دنیای غرب است!


٭من بعنوان یک کمونیست  انسانگرا  کاملا با نقدها و انتقاد های بقایای سازمانهای خط سه از جنس فدای و پیکار و چپهای سنتی که تمام افکارشان در یک نقطه مجهول بدور از منطق جمع کرده اند کاملا بیگانه و جدی نمی گیرم  – انتقادهای بازدارنده امروز اینها را نه تنها جدی بلکه بعنوان انسانهای چپ هم بی ربط؛ مذهبی و در تضاد با ارزشهای انسانی می بینم که به رسمیت نمی شناسم چون از  حقیقت   جامعه  دور و پرت از منطق در افکار خود رویا پردازی می کنند توهم زده و در عالم هپروتند.


امروز حزب کمونیست کارگری ایران در میان احزاب راست و چپ ایرانی متشکلترین و سازمان یافت ترین حزب   بعنوان چپ واقعی  در میان مردم  جامعه ایران جدی گرفت شده و تاثیر گذار بود است..

٭شعار جمهوری انسانی برای منهدم کردن استبداد و احیای یک زندگی انسانی و ارزشهای انسانی متکی بر یک سیستم شورای از پایین و آزادی بی قید و شرط سیاسی احزاب و گروه های صنفی و سیاسی شعاردرست  بجا فعالین حزب کمونیست گارگری هست  و خواهم ماند

٭ما بعنوان حزب کمونیست  کارگری بطور جدی بر این هدف  روان است تا مبارزات و اعتراضات مردم را  براساس شعار حق طلبانه مردم  متشکل و سازماندهی کند..


٭اساس را؛ با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی / زنده باد آزادی بی قید و شرط سیاسی / لغو هر گونه تبعض جنسی / جدائی کامل مذهب از دولت/ لغو حکم اعدام و بر چیدن قوانین ضد انسانی چون سنگ سار و قطع دست و پا! فراهم کردن رفاه برای سالمندان و کودکان در سطح استاندار های جهانی / بهداشت و تحصیل رایگان/ یعنی تمام انسانهای  که    بر پایه ای همین  ارزشهای انسانی گام بر می دارند ضرفنظر  از اینکه در جبهه راست هستند یا چپ باید حزب کمونیست کارگری  آنها زیر چتر خود و مورد حمایت  قرار دهید  که تا همین حالا هم این گونه بوده است  حزب کمونیست کارگر ی  درک کرده است که انقلاب امروز  ایران  همگانی است و به درستی آن را تشخص داده است.


و امروز فرا خواندن من به همه انسانها شریف و طرفداران انسانیت / عاشقان آزادی و برابری در جامعه ایران اینه که پرچم جمهوری انسانی را بردارید در تقویت و حمایت حزب کمونیست کارگری  کوشا و بطور فعال  به آن بپوندی!

چون حزب کمونیست کارگری بر اساس انسانیت و  دانش بشری استوار است

جمهوری انسانی  نام دیگری همان جمهوری  سوسیالیستی با بیان ساده تر آن  بر اساس یک دنیای بهتره و ارزشها انسانی تنظیم شده است.

شمی صلواتی شش دسامبر۲۰۱۹

دو مطلب

اگر یاد نگیریم که در گفته ها، نوشته ها و موضع گیری و عملکرد های افراد و جریانات سیاسی و فلسفی بدنبال منافع طبقات مختلف و متضادالمنافع باشیم، قربانی سفیه بودن خود میگردیم. 

 

 

همان مزخرفات هپروتی و ارتجاعی بورژوایی و خرده بورژوائی 14 معصوم با تغییر درعدد امضاء کنند گان!

 

 

باید و دانست و آگاه بود، مزدوران سرمایه همه با قپه و عمامه و با تاج بر سر نیستند و لباس ها و درجه تحصیلات و غیره شان فرق می کند، چیزی که در همه مشترک است، دفاع، حمایت و سکوت در باره روابط موجود اجتماعی و استثماری است که بوسیله سرمایه داران از گرده کارگران کشیده می شود!

 

 

کارگران و زحمتکشان ایران ، نه با استعفا و حتی مرگ خامنه ای آزاد میگردند و نه حتی با سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه کارگران و زحمتکشان در جهان و بویژه در ایران هنگامی آزاد میگردند که الف - خود را سازمان داده و مسلح کرده باشند و ب - دستگاه دولت سرمایه داری - بورژوائی چه با ارتجاع اسلامی و چه با سکولاریسم امپریالیستی را درهم کوبند و ث- با دولت خویش یعنی دیکتاتوری پرولتاریای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان جانشین نموده و جامعه ی طبقاتی سرمایه داری با ارکانهای اساسی اش از جمله مالکیت خصوصی با کار مزدوری، خانواده، مذهب ، ناسیونالیسم و نظم طبقاتی را لغو و از چهره جامعه بزدایند. این نوع بیانیه های داده میشوند تا با متوهم ساختن کارگران، آنها را از انجام این وظایف باز داشته و همواره در زنجیر استثمار نگه دارند. کارگران در ایران باید که انقلاب کمونیستی را با قهر سازمان یافته خویش به پیروزی رسانند. اینها ، یعنی بیان دادگان اکثرا یا از مزدوران دیروز همین رژیم و مزدوران دولت های امپریالیستی در امروز و یا نادانان بی خبر و بی اطلاع از جامعه ای هستند که در آن زندگی میکنند!

 

 

ما در سال 1357 رژیم شاه - رژیم دوهزار و پانصد ساله سلطنتی را نه با استعفا شاه بلکه با فراری دادن شاه، سرنگون کردیم، نصیب مان همین الدنگ ها شدند که اعدام ها و تیربارانها و درجه استثمار و وحشیگیری ها را فقط افزایش دادند.

 

 

از این نوع استعفا و سرنگونی ها در همین منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا مثل عراق، مصر، سودان، افغانستان، لیبی، تاجیکستان و غیره اتفاق افتاده است، آیا کارگران در آنجاها به آزادی رسیده اند؟

 

 

بنابر این، کارگران فقط با لغو و نابودی روابط اجتماعی موجود یعنی سرمایه داری است که به رهایی و آزادی می رسند. کارگران هوشیاری تان صد برابر کنید و هر چه زودتر خود را سازمان دهید و انقلاب را آغاز کنید و گرنه، طبقه سرمایه دار با و یا بدون جمهری اسلامی، دمار از روزگارتان در می آورد! دوستان و رفقای عزیزم.

 

 

«کمونیستها عاردارند مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدف هایشان میسر است. بگذار طبقات حاکم در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمی دهند. اما جهانی را بدست می آورند.

 

 

« پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »، کارل مارکس و فردریک انگلس - مانی فست حزب کمونیست 1848.

 

 

رفقای کارگر، راه پیروزی ما را سخت کرده اند، ولی غیر ممکن نیست و نخواهد بود، پیروزی و رسیدن به آزادی به اراده و مبارزه خودمان بستگی دارد و مقدر نیست!

حمید قربانی- ۶ سپتامبر ۱۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

لینک بیانیه ۹ نفره

https://www.radiofarda.com/a/30149624.html?fbclid=IwAR3xaK55lOW4QL9SrKxfEvQ2-6RE-y7lPUBuNFmzhb8f4anDgUz5S19zhOs


+++

نیم نگاهی به یک اطلاعیۀ مشعشعانه!

نیروهای باصطلاح کمونیست که از ۲۶ به ۶ تقلیل یافته اند، در این اطلاعیه غرای خود، خویش را بی نیاز میبینند که توضیح دهند که چرا؟ با وجود به قول خودشان این همه مبارزات رادیکال و اعتراضات و اعتصابات، رژیم سرمایه و سرمایه داران عقب نشینی نکرده که هیچ، بلکه حتی کارگرانی که دست از اعتراضات خیابانی هم شسته اند، به بیدادگاه ها میکشد و آنها را به محاکمه کشیده، برایشان زندان و جریمه های سنگین که چندین برابر، چند ماه و چند سال،  فعالیت  و جان کندن یک کارگر است، تعیین می کند و حتی وحشییانه ترین شیوه های مجازات مانند شلاق و غیره را در مورد شان به اجراء میگذارد و شما هم فقط اطلاعیه میدهید و جلوی سفارت ها جمع میشوید و با کمال خوشحالی از اینکه شعار مرگ بر جانیان داده اید، به خانه هایتان برگشته و دو باره و سه باره، گزارش برای تلویزیونهای بیگانه و خودی؟ تهیه کرده و با سری همچون چنار افراخته و صوتی زیبا،  آنها را میخوانید!

راستی، چرا، چنین است؟ ولی به جای این توضیح، این انقلابیون دروغین و کمونیست های تقلبی،  در یک پاراگراف حرف های متناقض می زنند. 

بعنوان نمونه یک جا از "اوج استیصال رژیم" صحبت میکنند و در جای دیگر از یورش های برنامه ریزی شده و "آگاهانه! " نگاه کنید :

 «اکنون احضار۴۱ تن از کارگران فولاد به دادگاه ضد انقلاب، یک ماه بعد از دادگاهی اسماعیل بخشی، علی نجاتی و حامیان و یاران دلسوز جنبش کارگری در یکی از بی دادگاههای رژیم و محکومیت آنان به تحمل زندان و شلاق نشانه اوج استیصال و هراس رژیم جمهوری اسلامی از تداوم اعتراضات و اعتصابات کارگری است. تشدید فشار و سرکوب علیه رهبران و فعالان جنبش کارگری سیاست آگاهانه ای است که همه جناح های حکومتی بر سر آن توافق نظر دارند.»، «... انان به تحمل زندان و شلاق نشانه اوج استیصال و هراس ...» این کجا؟ و آن «سیاست آگاهانه ای است» که همه جناح های حکومتی بر سر آن توافق نظر دارند» کجا؟ ،

 به باورمن ، این نوع موضعگیری های  ناشی شده از خواستگاه بورژواپی و خرده بورژواپی شما و استیصال و بی عملی مفید و غیره شماست که به رژیم در بحران این  قدرت مانور را داده است و می دهد.

تا زمانی که طبقه ی کارگر یاد نگیرد و به این درک نرسد، که در شرایط امروز جهانی و بویژه داخل ایران که با دولت - رژیم - این چنین هار سرمایه داران  روبرو است که باکی ندارد که در ملاء عام کارگری را شلاق می زند  که یک روز رهبراین رژیم – خمینی - پفیوز و حیله گر، از ترس مبارزات رادیکالش، هر چند بدون یک حزب و راهنمای انقلابی می گفت که " حضرت علی، امام اول شیعیان و یا پیغمبر دست کارگر را می بوسید و..."، این نوع مبارزات به تنهایی و بدون حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست – حزب مخفی -  که هر آن آماده تغییر تاکتیک و شکل مبارزه از اقتصادی، اقتصادی سیاسی به سیاسی نظامی است و برایش اتخاذ تاکتیک و برگزیدن اشکال مبارزات، فقط از توازن نیرو و چگونگی برخورد دشمن نشأت می گیرد و نه سر در آخور تئوری بردن « تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است – لنین»، حملات چه با گلوله و زندان و چه بیکاری و گرسنگی دادن  را با حملات متقابل جواب میدهد و با دشمن روی هزینه جنگ بحث نمیکند، زیرا که جنگ را برای پیروزی آغاز نموده است، این اوضاع به نفع کارگران و سایر زحمتکشان تغییر نمیکند که هیچ، بلکه تا بینهایت، یعنی مرگ فجیع ناگزیر، پیش می رود!

این نوع اطلاعیه ها هم که بیشتر یک اعلام وجود هستند، درست مانند همان اطلاعیه های معروف به اطلاعیه های ۱۴ معصوم در داخل کشور که حداقل خواهان کناره خامنه ای اند، ارتجاعی و نارکارآمد و اصولا نازا و سترون هستند! مانند خود اطلاعیه دهندگان!

رفقای کارگر آگاه : با تشکیل کمیته های مخفی – سرخ – محل کار و زیست، بسوی موجودیت دادن و اعلام حزب تان حرکت کنید، مبارزات را از حالت دفاعی به تهاجی تبدیل کنید، خود را سازمان دهید و مسلح کنید تا طبقه سرمایه دار و دولت اش، حتی تا باقی اند ، یعنی، تا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی تان، دیگر جرئت توهین و تحقیر روا داشتن  نسبت به شما و خانواده های شما، نداشته باشند و شما باشید که آنها را، بخاطر قرن ها و سال ها استثمار کردن شما و اجداد شما از برده تا دهقان بی زمین و۳۰۰  و یا در ایران ۱۰۰ ساله کارگر محروم از وسایل تولید که کار مرده اش هستند، به محاکمه کشیده و هر کدام را مطابق با درجه اعمال پست و زشت که قتل عام ها را هم شامل میشوند، به مجازات رسانید!

این بربریت دامن گستر و ادامه دار، یعنی سیستم سرمایه داری گندیده و بختکواره شده  را باید لغو کرد و کمونیسم را به جای آن نشاند که این فقط از عهده شما و طبقۀ آگاه شده به منافع خویش، سازمان یافته و تسلیح طبقاتی یافتۀ  شماُ یعنی طبقه کارگر برمیآید!

حمید قربانی ۷ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

لینک های اطلاعیه :

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=375167963413493&set=a.147656706164621&type=3&theater.

http://cpiran.org/2019/9/etelaiye/page1.html


جنگ سرد یا تنش زدایی

دو شب پیش، در یکی از جلسات جنبی جبهه، صحبت از سیاست بی منطق و بسا اوقات ناقض غرض ایالات متحده در قبال ایران بود و صحبت به مقایسه با مورد شوروی کشید.

در مورد ایران با سه مشکل رو در رو هستیم.

اول شناخت نادرست موقعیت و در صدر همه، ماهیت نظام اسلامی. مانع اول بر سر راه شناخت درست، این اصطلاح اتوریتر (Authoritarian) است که در زبان رایج سیاسی آمریکا، برای نامیدن هر نظام دیکتاتوری به کار میرود و اتوریتر و توتالیتر را از هم جدا نمیکند. سالیان سال ،همین صفت برای نامیدن نظام شوروی به کار میرفت و در عین اینکه کم کم جا به توتالیتر سپرد، هیچگاه کامل از دور خارج نشد. البته قَدَر بودن حریف، شناخت دقیق او را ایجاب میکرد و برای همین بود که شناخت شوروی (Sovietology) به رشتۀ دانشگاهی تمام عیاری تبدیل شد که با صرف مخارج و امکانات، استعدادهای شاخصی را هم به سوی خود جلب نمود. به این ترتیب، نظام شوروی به روشنی از انواع دیگر و معمول دیکتاتوری، متمایز شد. برای مبارزه، باید اول بفهمیم با که و با چه طرفیم.

در مورد ایران، نظام سیاسی اسلامی، به طور مشخص مورد تحقیق و تعریف جدی قرار نگرفت. به دلایل گوناگونی که هم به ماهیت مذهبی آن مربوط میشد که اصولاً برای آمریکائیان، زننده نبود؛ هم نبود حزب واحد که در ایران زود از هم پاشید؛ هم ترتیبات رأی گیری در آن که به صورت مرتب جریان دارد؛ هم حیات و پویایی جامعۀ مدنی که با مثالهای تاریخی آشنا، تناسب ندارد و... آمریکائیان که به سائقۀ عادت، تمایل دارند کشورهای جهان سوم را محل دیکتاتوری های اتوریتر از نوع محمدرضا شاهی بشمارند، هیچگاه تکلیف خود را درست با این رژیم معلوم نکرده اند تا سیاستشان به این ترتیب پایۀ درستی پیدا کند. اگر هم گاهی به آن توتالیتر میگویند، در مقام فحش است، نه از موضع شناخت.

ظاهراً اگر سیاستگذاران آمریکایی، بر خلاف مورد شوروی، اعتنای چندانی  به نظرات کارشناسان و محققان نکرده اند، به این دلیل است که حل مشکل را محتاج این نکته سنجی ها نشمرده اند. قدرت جمهوری اسلامی، هیچگاه با قدرت شوروی قابل مقایسه نبوده و تصور اینکه زور برای حل این مشکل کوچک کافیست، بر ذهنشان غالب شده و باعث گشته تا سیاست خود را بر اساس کاربرد آن، تنظیم کنند.

عامل دیگر، نقش اسرائیل است که دائم در پی تحمیل خواستهای خود بر سیاست خاورمیانه ای آمریکاست و در این زمینه بسیار هم موفق بوده است. خواستهایی که بسیار از واقعبینی به دور است و به استراتژی مدون و محکمی هم راه نمیبرد و در توهم توسعۀ بیحد، همراه با تضعیف مطلق و خلع سلاح تمامی همسایگان اسرائیل، خلاصه میشود. در مورد شوروی، چنین دخالت مزاحمی در کار نبود تا ایالات متحده را از خط منافع ملی خودش منحرف سازد. استفادۀ نابجا و گاه مضحک از مقولات جنگ سرد و حتی جنگ جهانی دوم، ستون فقرات این تبلیغات است.

این عوامل باعث شده تا آمریکا ایستاری در قبال جمهوری اسلامی اتخاذ نماید که تا به حال نتیجۀ عکس بارآورده است و نشانه ای هم از تغییر آن در افق دیده نمیشود. در اینجا هم تفاوت با مورد شوروی بسیار بارز است. سیاست آمریکا در قبال این کشور دو پرده داشت.

پردۀ اول جنگ سرد بود که از دورۀ ترومن به کار گرفته شد و در دوران آیزنهاور، به اوج رسید. خیال پس راندن شوروی از حوزۀ نفوذش، صورت خط رسمی سیاست آمریکا را پیدا کرد که کوچکترین موفقیتی هم در این زمینه پیدا نکرد. حتی میتوان گفت که شوروی، بیش از آنکه امتیاز بدهد، امتیاز گرفت، بخصوص در جهان سوم که مردمش از استعمار کهن دول اروپایی به استعمار نوین آمریکا پاس داده شده بودند.

پردۀ دوم که دوران تنش زدایی است، دورۀ کاهش پرخاشجویی ایدئولوژیک بود و مهمتر از آن، افزایش انواع داد و ستد اقتصادی و نیز فرهنگی با شوروی. ظاهراً هر دو طرف با اعتقاد به سستی طرف مقابل و نزدیکی فروریزیش پا در این راه گذاشتند، ولی حدس طرف آمریکایی بود که درست درآمد. این سیستم شوروی بود که بالاخره از درون فروریخت و سیاست تنش زدایی، بستر این فروریزی را فرام آورد. در یک کلام، فشار آوردن روی طرف مقابل نبود که باعث فروریزی شد، کم کردن فشار بود.این سخن خلاف تصورات رایج است، ولی تجربه درستیش را ثابت کرده. به این دلیل که استحکام شوروی و به هم پیوستگی درونی سیستم، به مقدار زیاد، زاده از فشار بیرونی بود که به آن وارد میشد. وقتی این فشار سستی گرفت، نظام به سوی فروپاشی رفت.

وقتی به جمهوری اسلامی هم نگاه کنیم همین اتکای به فشار خارجی را به عیان میبینیم. هر کدام از ما چند بار این گزاره را شنیده ایم که این رژیم به بحران زنده است و با تحریک جامعۀ جهانی توانسته سر پا بماند. خود من چندین بار متذکر شده ام که این رژیم بیش از دوستان، به دشمنانش اتکأ دارد و حتماً تنها کسی هم نیستم که چنین سخنی گفته.

شناخت ناقص و حتی بی اعتنایی به اهمیت شناخت ماهیت حریف باعث شده تا اولویتهای و عادتهای سیاست خارجی آمریکا که اولینش تمایل به حل مشکلات با زور است، بی مهار عمل کند. مضافاً به دخالت اسرائیل که با تمام قوا میکوشد تا کار را به راه جنگ تمام عیار بیاندازد.

راه چارۀ ساقط کردن رژیم اسلامی که باید مثل شوروی از درون بپاشد، تحریم که نیست، هیچ، بالا بردن داد و ستد و تنش زدایی است. این بود که باعث شد تا ایدئولوژی آن سیستم که به هر صورت ناکارآییش را به همگان نشان داده بود، با سرعتی بیش از پیش، اعتبار خود را از دست بدهد و وقتی داد، چون خطر حملۀ آمریکا و جنگ اتمی هم دور شده بود، دیگر دلیلی برای بر پا ماندن اتحاد شوروی که پدیده ای مصنوعی و ایدئولوژیک بود، وجود نداشت.

در مورد جمهوری اسلامی، فرآیند بی اعتباری ایدئولوژی، مدتهاست که شروع شده و بسیار بیش از مورد شوروی پیش رفته است. نمونه ها چنان پرشمار است که حاجت به ذکر مثال نیست. قدرت جامعۀ مدنی بسیار بیش از جامعه ایست که انقلاب اکتبر و تبعاتش را از سر گذرانده بود. بیان عیان مخالفت از سوی مردم ایران اصلاً ارتباطی به مورد شوروی ندارد. خلاصه اینکه رژیم اسلامی، دربرابر تنش زدایی، هزار بار آسیب پذیرتر از شوروی است.

نکته در اینجاست که هم دانش لازم برای شناخت راه وجود دارد و هم خود راه آزمایش شده است. آنچه مانع گزیدن آن است، فشارها و اولویتها و بخصوص توهمات سیاسی است.

 

شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

۲۴ اوت ۲۰۱۹

 

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

September 06, 2019

"عدل علی" نزد "راه کارگر" است و بس!

اخیرا سازمان راه کارگر جناح هیئت اجرایی، بیانیه ای در رابطه با حکم زندان و شلاق ۹ نفر از فعالان کارگری نیشکر هفت تپه منتشر کرده است. بیانیه با این تیتر آغاز میشود:

 ""شلاق، بوسه" ولایت بر گرده فعالان کار و زحمت؛ مدعیان "عدل علی" شرم تان باد!" و در ادامه میخوانیم:

 "شلاق ولایت بر گُرده کارگران را پیش از این، به دستور مستقیم شخص خامنه ای، در حق کارگران آق دره دیده بودیم... ابراهیم رئیسی به عنوان فرد مطیع  ولی فقیه اول در «هیئت مرگ » قتل عام زندانیان سیاسی و قاضی القضات گوش به فرمان ولی فقیه ثانی، وظیفه پیشبرد این سیاست سرکوبگرانه و به شدت خشن را بر عهده گرفته است... سازمان ما، سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)، احکام زندان و شلاق برای فعالان کارگری و مدافعان حقوق کارگران را، به شدت محکوم کرده و  شلاق بر گُرده کارگران را نشانۀ بربریت تام و تمام استبداد دینی و داعشی جمهوری اسلامی و پوچی شعار "مستضعف پناهی" شان  می داند که باید با تمام توان آن را افشاء کرد تا همگان معنای عدالت مدعیان "عدل علی" را با وضوح بیشتری نظاره کنند."

۱- چقدر لحن این اطلاعیه شبیه روضه خوانی های "علمی" مجاهدین در باب روز حشر و صحرای کربلا است؛ اینها سخنان علی شریعتی در حسینیه ارشاد نیست؛ این سازمان راه کارگر است که با تکیه بر هویت ملی – مذهبی اش و با لحن و انتقاد "دینی" از "نظام ولایت"، به ارزشهای سیاسی ناسیونالیسم کپک زده شرقی وفادار مانده است؛ این "راه کارگر" است که مثل همیشه از دید "مولا علی" و "اسلام حقیقی" به "نظام ولایت" و "نظارت استصوابی" خامنه ای خرده میگیرد؛ واکنش این سازمان به احکام اخیر قوه قضائیه کوچکترین تفاوتی با خط و خطوط حزب مادر یعنی حزب توده – اکثریت و اصلاح طلبان حکومتی و بیرون – حکومتی ندارد. اینها مثل همیشه انگشت اتهام را نه به سمت کل حاکمیت بورژوازی ایران به سرکردگی جمهوری اسلامی بلکه به سمت بخشی از آن یعنی "ولایت" خامنه ای گرفته اند. مخالفت اینها، با حاکمیت استبداد نیست با "نظارت استصوابی" خامنه ای است؛ آزادی و عدالت برای این سازمان، رهایی از شر جمهوری اسلامی نیست، کوتاه آمدن خامنه ای است؛ اینها دنبال حاکمیت مدعیان واقعی "عدل علی" میگردند و نه مدعیان دروغین "مولا علی"؛

۲- و قاعدتا به دنبال خیزشهای دیماه ۹۶ و عبور جامعه از هر دو جناح جمهوری اسلامی از یک طرف و از طرف دیگر، ۴۰ سال تجربه حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران و آشکار شدن ظرفیت های "ملی - مترقی" جناحهای بورژوازی در حاکمیت و در اپوزیسیون، آدم انتظار دارد که لفظ "نظام ولایت" و لحن "مدعیان عدل علی"، هر بنی بشری را که کمترین تماسی با این تجربه ۴۰ ساله داشته، بیزار و برآشفته کند. اما طبق معمول همیشگی، سازمان راه کارگر از این قاعده مستثنی است. حواسشان هست که به دین و راه و رسم دینی "توده ها" خدشه ای وارد نشود؛ اسلام و مذهب برای اینها جناح مترقی و قابل حمایت دارد؛ بعد از نیم قرن تحمیل ارتجاع مذهبی بر زندگی مردم ایران، اینها هنوز که هنوز است "نمیفهمند" که نسبیت در سیاست خدمت بی جیره و مواجب به ادامه حاکمیت ارتجاع اسلامی است؛ بیچاره ها فکر میکنند که مبارزه کار و سرمایه هم، داستان جنگ احد است؛ تا اینجای کار فقط خدا میداند که این سازمان با کوله باری از نیم قرن هویت شرقی - اسلامی چرا دست از سر "کارگر" و "سوسیالیسم" برنمیدارد!!

۳- این اولین و آخرین باری نیست و نخواهد بود که این سازمان، بنام کارگر و سوسیالیسم بند را آب میدهد؛ مواضع این سازمان از روز اول درست مثل یک بورژوای نحیف که خود را در اپوزیسیون بورژوای قدرتمند در حاکمیت میبیند، بنام طبقه کارگر با اتکا به بند و بست و توطئه با جناحهای متوسط بورژوازی اتخاذ شده است؛ از "شاهکارهای" آقای شالگونی بمناسبت "کودتای ۲۸ مرداد" هم کمی بخوانیم که میفرمایند: "بنابراین دین دارانی که از حق انتخاب مردم و جدایی دین از دولت دفاع می کنند، می توانند در شمار مدافعان دموکراسی باشند، خواه غیر روحانی باشند، خواه حتی مجتهد...". به زبان بی زبانی، اینها نوادگان مصدق و طالقانی و شریعتی و منتظری هستند. سربازان "استقلال ملی و تولید سوزن و آفتابه مسی ساخت ایران" هستند. دلباختگی این ناسیونالیسم شرقی به روحانی و آخوند خوب، به مذهب مترقی و "رهایبخش" زبانزد خاص و عام است؛ در مراسمی در اردیبهشت ماه سال جاری در سوئد بمناسبت "سالروز مرگ شریعتی" به مدح دستاوردهای این تئوریسین مرتجع اسلامی نشسته بودند؛ امروز اگر با رده های بالای حاکمیت درگیر میشوند، در صدد جلب نظر جناح های میانه و ناراضیان اند؛ اگر با خمینی و خامنه ای دعوا دارند در صدد جلب نظر آخوندهای جزء و مداحان شریعتی و پدر طالقانی و منتظری و رفسنجانی و خاتمی اند؛

 درست همانگونه که این سنت سیاسی در قامت حزب مادر، حزب توده ایران و قبل از تولد فرزند خلف خود (راه کارگر) اعتراضشان به حکومت شاه چیزی جز این نبود که اعلیحضرت "هرگز باندازه کافى تلاش ريشه اى براى سازمان دادن بهره کشى از نيروى کار زحمتکشان ايران بعمل نياورد"، به همان اندازه هم به رده های بالای حکومت حاضر، معترضند؛ "عدل علی" نزد اینهاست و بس! کسی فراموش نکرده که این سازمان چگونه با شروع جنگ ایران و عراق به شوینیستی ترین مواضع "دفاع از میهن" روی آورد و به تفنگچی بی جیره مواجب جمهوری اسلامی تبدیل شد؛ همه بیاد دارند که چگونه این سازمان در شکار پناهجویان افغانستانی توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به برادران نیروهای انتظامی لبیک گفت؛ هرچه بود "افغانی ها بیگانه" بودند و جمهوری اسلامی حکومت "بورژوازی ملی و خودی" آقایان بود و هست؛ اینها با هر بار ملی شدن بانک و انبار و دکان و دکه ای محبت شان برای جمهوری اسلامی گل کرد؛

 با سر کار آمدن رفسنجانی فکر میکردند که "استحاله" رژیم به سمت "سازندگی و دمکراسی" شروع شده و همگی بعد از مدتی شال و کلاه کرده به تهران پرواز خواهند کرد؛ آب که از آسیاب افتاد، بعد خاتمی آمد. سازمان راه کارگر در کنار خبرنگاران و خبرتراشان، در کنار شرق شناسان و احزاب ملی – میهنی، همه با اشتیاق به این صحنه خیره شدند و باور و نظر و الهامشان را از دو خرداد و جنبش "اصلاحات" در ایران گرفتند؛ ایران برای اینها در آستانه یک رستگاری ملی – اسلامی دیگر بود؛ قرار بود آخوندهای اهلی و "راه کارگری"، ایران را در یک روند "دمکراتیک" به "جامعه مدنی" ختم کنند؛ خاتمی دود شد و جنبش سبز موسوی آمد. "راه کارگر" بر محور پلاتفرم تاچریستی جنبش سبز و اتاق های فکری این جنبش، باز بنام کارگر، جامعه را به دفاع از این جنبش فراخواند؛ بعد از آنکه معلوم شد که طبقه کارگر به این راحتی وارد میدان دعوای جناحها نمیشود و قرار نیست مانند انقلاب ۵۷ که کار شاه را در خدمت دیگران تمام کرد دوباره لشکر جنگ دیگران شود، باد "راه کارگر" هم خوابید. اما این سازمان به تاریخ پر از "افتخارات"ش بسنده نکرده است. در رکاب احزاب مذهبی و ناسیونالیست کرد، ترک، بلوچ و عرب و بعضا حتی افراطی تر از این جریانات، از "راه حل فدرالی" و نسخه عراقیزه کردن ایران دفاع کرده است؛ "سوسیالیسم" و دمکراسی ادعایی این سازمان قرار است با تکیه بر جهالت و پیشداوری های مذهبی و قومی تبدیل به یک "نیروی اجتماعی" شود!! در دستگاه فکری این سازمان هویت جهانشمول انسان قابل تصور نیست؛ هویت قومی و مذهبی تصویر کریه و زشتی است که تنها فرقه های مهجوری چون راه کارگر از سوسیالیسم بدست داده اند. 

۴- اکنون این قیافیه ظاهرا ضد رژیمی و مسخ شده سازمان راه کارگر در طول این ۴۰ سال، نه تنها به هویت کارگر و سوسیالیسم نمیچسبد بلکه به همان دمکراتیسمی که امروز بخشی از شعور عامه است بی ربط است. شاید برای این سازمان متور محرکه تاریخ ایران و جهان، هویت قومی و مذهبی باشد، شاید برای اینها انتهای تاریخ به "عدل علی" و "ملت بالادست و زیردست" ختم شود، اما راه کارگر حق ندارد تعلق خاطر پوسیده خود به جنبش ملی - مذهبی را که یادآور عملکرد اسلامیون در ایران، افغانستان و عراق و لبنان و شمال آفریقا است به عرصه جامعه و سیاست بکشاند؛ حق ندارد هویت کاذب ملی و قومی خود را که یادآور پاکسازی های قومی – مذهبی در جنگ بالکان، عراق و سوریه و لیبی و لبنان و فلسطین است وارد میدان سیاست و جامعه کند؛ بیانیه اخیر راه کارگر، نه تنها بیانیه ای در دفاع از طبقه کارگر و محکوم کردن جمهوری اسلامی نیست بلکه اساسا بیانیه ای است که روی خطر لمپنیسم مذهبی - قومی در بخش محروم جامعه حساب باز کرده است.

 

دیالکتیک گوهر و سوژه ـ تحزب لنینیستی یا خودآگاهی پرولتاریا؟

دیالکتیک گوهر و سوژه ـ تحزب لنینیستی یا خودآگاهی پرولتاریا؟

http://www.azadi-b.com/G/file/dialektik_g_s_FF.pdf

نامه دوم رفیق جانباخته سلیمان محمدی (تیرماه ۱۳۶۵)

نامه دوم رفیق جانباخته سلیمان محمدی (تیرماه ۱۳۶۵)

***

بیش از ۵۰ کوره خانه ساروقامیش بوکان دست به اعتصابی یکپارچه زدند!

رفقا!

با سلام و درودهای کمونیستی، شادی و پیروزیتان را آرزومندم. این دومین نامه است که برایتان مینویسم در حالیکه نامه اول را خیلی وقت پیش فرستادم. این خبرها را خودتان برای رادیو تنظیم کنید.

کارگران بیش از ۵۰ کوره خانه از کوره خانه های ساروقامیش در محور جاده بوکان - میاندوآب برای تعیین دستمزد دست به اعتصابی سازمان داده شده و یکپارچه زدند. مدتی بود که کارگران قالبداراز کارفرمایان میخواستند که دستمزد آنان را تعیین کنند و کارفرمایان با دادن جواب "مثل کوره های دیگر" از تعیین دستمزد طفره می رفتند تا در آخر فصل کار بتوانند به میل خود هر چقدر خواستند به آنها بدهند به همین جهت در روز ۲۰- ۴- تیر ماه  بیش از ۱۱ کوره خانه دست به اعتصاب زدند. کارفرمایان به تکاپو افتاده وسعی می کردند با وعده و فریب در میان کارگران تفرقه بیندازند و عده ای نیز دست به تهدید و تعطیل کوره زدند. علی زبید می گفت که "هر کس مطابق میل او کار نکند وسائلش را جمع کند و به خانه اش برگردد" و سعید قاضی می گفت "اگر تا دو سال دیگر صبر کنند دیناری به کسی نمی دهم" و اسماعیل بیاوایی تهدید به تعطیل کوره میکند، اما این وعده ها و تهدیدها نه تنها کارگران را مایوس نکرد بلکه در روز ۱۱- ۴ بقیه کوره ها نیز به اعتصاب پیوستند. در فاصله اعتصاب مزدوران گروه ضربت رژیم با همکاری بعضی از کارفرمایان مرتب برای ترساندن کارگران در کوره ها حضور می یافتند و در روز سه شنبه بنا به شکایت امیر قاضی ساعت ۱۰ صبح پاسداران به کوره امیر ریخته و به اذیت و آزار و توهین به کارگران می پردازند که کارگران به مقابله می پردازند و دسته جمعی در مقابل آنان ایستادگی می کنند. پاسداران می گویند "صبر کنید حق شما را در زندان می دهیم". روز چهارشنبه یکی از ماموران اطلاعاتی رژیم از مهاباد آمده می گوید "این اعتصاب بدستور کیست و چه کسی اعلامیه ها را پخش کرده و شما بدستور کومه له دست به اعتصاب زده اید". کارگران در جواب میگویند "که اعلامیه ها در تمام کوره ها پخش شده و ما برای تعیین دستمزد دست از کار کشیده ایم و حق ما باید تعیین شود". از وزارت کار هم نیز آمدند ولی نتوانستند دخالتی بکنند. اعتصاب تا روز پنج شنبه ادامه یافت و در آن روز با بستن قرار داد ۱۵۰ تومان کارگران به سرکار بازگشتند. کارگران در شرایطی دست به اعتصاب زدند که بیکاری و گرانی بیداد می کند و کارفرمایان امسال را سال خود می دانستند!.

***  

در فواصل متفاوت و در کورهای مختلف کارگران چرخ کش برای افزایش دستمزد هایشان دست به اعتصاب زدند و بعد از یکی دو روز اعتصاب توانستند به خواستهایشان برسند.

***

در کوره خانه های اردبیل کارگران برای درست کردن حمام توسط کارفرما دست به اعتصاب زدند و بعد از دو روز اعتصاب توانستند به خواستهایشان برسند.

***

در یکی، دوماه اخیر رژیم با همکاری ارباب فشار زیادی را بر کارگران مصادره (منظورش مصادره زمین ارباب)  روستای ئاجی کند وارد کرده اند و هر بار ارباب با دادن پول به یکی از مزدوران  رژیم آنها را به سراغ کارگران می فرستد و به اذیت و آزار آنان می پردازند و یا با کشاندن آنان به اطلاعات و زندانی کردن آنها و کشاندن آنها به  دادگاه فشار زیادی بر آنان وارد کرده است و یا سعی کرده در میان خود کارگران تفرقه  بیاندازد و یا اینکه "زمین ها مال شما آنرا در میان خودتان تقسیم کنید و باغ ها را به ما پس بدهید" و هر بار به نوعی در مقابل آنان ظاهر گشته است و تا کنون کارگران متحدانه در مقابل این دسایس و فشارها ایستادگی کرده اند و من گزارش مشروح آنرا برایتان می فرستم اما لازم است ما پشتیبانی قاطعانه خود را از آنان دوباره اعلام داریم.

***

مزدوران گروه ضربت ژاندارمری برای سربازگیری به روستای وشته په می روند و عده ای به داخل روستا ریخته و عده ای را در آنجا دستگیر میکنند و عده ای نیز از طرف باغ احمدی بالای ده به سمت مزارع اطراف روستا یورش می برند و جوانان با دیدن آنها پا به فرار می گذارند و مزدوران به سمت یکی از جوانان تیراندازی می کنند که جوان مزبور موفق به فرار می شود. در این میان چند نفر را دستگیر می کنند. زنان مبارز به محض اطلاع از جریان فورا به مقابله با مزدوران شتافته و با دادن شعار علیه رژیم در حالیکه بر تعداد مردم افزوده می شد دور مزدوران را می گیرند. مزدوران از ترس حالت آماده به خود می گیرند و مردم را تهدید می کنند اما مردم خواستار آزادی دستگیرشدگان می شوند در این میان یکی از زنان به یکی از مزدورانی که به وی توهین نموده بود حمله می کند که سرباز مزبور نا چار به فرار می شود و مزدوران دستگیرشدگان را به قید ضمانت آزاد می کنند.

عین این خبر را به کمیته تشکیلات روستایی بدهید

رفیقتان - سلیمان محمدی  ۳۰-۴- ۶۵ 

***

توضیح:   

بعد از اعتصاب موفقی که سلیمان در نامه بالا گزارش کرده، او در آخرین گزارشاتی که برایمان فرستاد به شرایط یک هفته قبل از شروع اعتصاب و نقش سازمانگرانه خودش و رهبران عملی اعتصاب ، به توطئه های مشترک صاحبان کوره پزخانه و حزب دمکرات کردستان ایران در جریان اعتصاب و سپس به دوره بعد از اعتصاب و ترفندها و تهدیدهای مشترک صاحبان کوره پزخانه و اداره کار رژیم و پاسداران می پردازد. صف بندی این جدال طبقاتی و مبارزاتی در این اعتصاب بسیار گویا است. یک طرف کارگران کوره خانه و سلیمان کمونیست و کادر حزب کمونیست و کومه له و طرف مقابل صاحبان کوره پزخانه، جمهوری اسلامی و پاسداران و حزب دمکرات کردستان ایران.  به زودی و در فایل بعدی آخرین گزارشات سلیمان را به ما که این جنبه های مهم را نوشته در اختیارتان میگذارم و شما را به مطالعه و تکثیر این نامه ها و گزارش بعدی دعوت میکنم.

رحمان حسین زاده

۱۵ شهریور ۱۳۹۸ - ۶  سپتامبر ۲۰۱۹

***

        

در ستایش آن سخنور انقلاب

در ستایش آن سخنور انقلاب

 

متن پیاده شده گفتگو در شهریور ۱۳۶۲ با صدیق کمانگر در باره رویدادهای نوروز سنندج، فروردین ۱۳۵۸

 

توضیح:

 

عنوان گفتگو در نوار "در باره رویدادهای سنندج، گفتگو با صدیق کمانگر" است و در شهریور ماه سال ۱۳۶۲ انجام شده است. نوار مصاحبه و سوال و جواب است با صدیق کمانگر که محتوای آن بازخوانی و بازگویی اتفاقات و تحرکاتی است که به نوروز سنندج ۱۳۵۸ معروف شده است. صدیق به عنوان فاکتور اصلی در ایجاد آن رویدادها و نقش بلامنازع رهبری خود، که گاه با زیاده روی در "تواضع" و کم اهمیت نشان دادن نقش فردی او همراه است، شنونده و خواننده را نه تنها در جریان واقعی جزئیات آن تحولات قرار میدهد، بلکه بطور بسیار روشنی جایگاه و "نقش شخصیت در تاریخ"، و به تعبیر من "نقش شخصیت در ساختن تاریخ" را بازخوانی و مرور میکند.

 

توضیح چند نکته را در مورد متن پیاده شده این نوار لازم میدانم.

 

این نوار به نظر میرسد که کامل نیست و احتمالا حداقل یک نوار دیگر هم وجود داشته است که محفوظ نمانده است.

کیفیت صدا خوب نیست و با توجه به گذشت حدود ۲۸ سال(در زمان پیاده کردن نوار، سپتامبر ۲۰۱۱) از ضبط آن گفتگو، چون به فاصله کوتاهی پس از کنگره موسس حزب کمونیست ایران، شهریور ۱۳۶۲، انجام شده است، سطح کیفیت نوار پایین تر از زمان انجام آن مصاحبه است. پیاده کردن عین جملات کاری بسیار دشوار، اگر نه ناممکن، بود. با اینحال من در جریان دیجیتایز کردن و پیاده کردن آن گفتگو و مصاحبه، تمام سعی ام را کرده ام که به محتوای واقعی آن وفادار بمانم. متن کتبی و پیاده شده ای که میخوانید، در حقیقت نه پیاده شده و کتبی شده عین جملات در بیان شفاهی، که استخراج از محتوای گفته هاست با وارد کردن اصلاحات انشایی برای حفظ انسجام جوهر مواضع صدیق. لینک به اصل نوار دیجیتایز شده، در پایان این متن ضمیمه شده است.

 

این گفتگو علاوه بر اینکه یک روایت اصیل از زبان یکی از عناصر اصلی دخیل در آن رویدادها و در شکل و جهت دادن به سیر اتفاقات است، بلکه بعلاوه یک منبع اوریجینال برای هر محقق و نویسنده و مورخ است که قصد مکتوب کردن آن دوره پر تلاطم را داشته باشد. اسناد و فاکتها و اطلاعاتی است که میتوان با رجوع به آنها خاستگاه سیاسی جریانات مختلف، از اسلام سیاسی و جنبش های اسلامی گرفته تا سازمانهای ناسیونالیست و کمونیست، که در آن مقطع با کومه له تداعی میشد، و موقعیت سیاسی دیگر "شخصیت"ها را و نواقص و کمبود ها را "انتزاع" کرد. این مصاحبه بطور روشن نقش و جایگاه شخصیت سیاسی و نیروی متشکل سیاسی بطور عام و نقش و جایگاه شخصیت و مبارز کمونیست و سازمان و حزب کمونیستی، بطور خاص، را بر سیر تحولات جامعه در مقابل ما میگیرد. کسی که به سخنان صدیق گوش میدهد، بخصوص اگر خود را مارکسیست و کمونیست بداند، تشخیص میدهد که انگار صدیق "تزهای فوئر باخ” مارکس را حتی بدون اینکه آنرا خوانده باشد، عملا دارد "پیاده" میکند و به آن عمل میکند.

 

همه جا تشخیص میدهیم که صدیق در جایی محکم ایستاده است و میخواهد که جامعه را بسوی "آنجا" و به دنبال خود هدایت و رهبری کند که به آن هدفی برسند که صدیق انتخاب و تعیین کرده است.

 

در این گفتگو، صدیق را به عنوان یک "رهبر" و "سخنور انقلاب" بازمیشناسیم. و این استنتاج  صرفا از روی تعلق خاطر عمیق من به او و یا بخاطر رفاقتهای دیرین من و رفقای قدیم و جدید او نیست. رهبر، یعنی کسی که درست بر سر "دوراهی" ها سریع و قاطع تصمیم میگیرد و پای گفتار و کردار خود و همه عواقب "پیش بینی نشده" و از قبل "تضمین نشده" آن تصمیم و اراده می ایستد. در دو جا از این گفتگو، این اراده مصمم در مواجهه با تردید بر سر دوراهی را میشنوید و میخوانید. یکی وقتی است که در نتیجه تیراندازی افراد کمیته اسلامی وابسته به آخوندی به نام صفدری به مردم که برای اعتراض به تخلیه انبار غلّه "سیلو" در برابر استانداری تجمع کرده بودند، فضای شهر به حالت انفجار میرسد و افراد وابسته به سازمانها و احزاب در مقر ستاد لشکر ۲۸، "شورای موقت انقلاب سنندج" را پایه ریزی میکنند. صدیق در اینجا بر سر یک دوراهی قرار دارد، او "رسما" هنوز سخنگو و نماینده و حتی "عضو" سازمان "کومه له" نیست و از طرف کومه له هم طرح و نقشه از پیشی برای شرکت در چنان ارگانی در میان نیست. صدیق تا آن وقت از طرف "جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب" حرف زده است و در صحنه سیاست علنی سخن گفته است. بقیه، از جمله حزب دمکرات و سازمان فدائی نمایندگان خود را معرفی میکنند. ”رندی” حزب دمکرات که اتفاقات سنندج را به عده ای ”آشوبگر” نسبت داده بود، صدیق را بشدت عصبی کرده و به خشم آورده بود. حزب دمکرات برای خوش رقصی نزد اسلامی ها، از زبان دفتر سیاسی حزب دمکرات اعلامیه محکوم کردن ”غائله چی” ها را در سنندج برای روزنامه های سراسری فرستاده و آنها هم چاپ و توزیع کرده بودند.  آنجا صدیق میماند در روبرو شدن با این واقعیت که دست اندرکاران واقعی اتفاقات سنندج، رفقای کومه له بوده اند، اما در سطح رهبری "سیاسی" و آنجا که به گفته خود او، بحث "دست بدست شدن قدرت" در میان است، کومه له یا غایب است و یا کماکان "از پائین با توده ها" است و صحنه سیاست از ”بالا” را برای همان حزب دمکرات با آن موضع ضد انقلابی، خالی کرده است. در ثانیه هایی بسیار گذرا و مهم "دل به دریا میزند" و با خود میگوید "هرچه بادا باد" و اعلام میکند که اسم او را به عنوان نماینده سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران ( کومه له) بنویسند. به نظر من یکی از دو تحول مهمی که کومه له را به آن جایگاه رساند، یکی همین تصمیم صدیق بود. صدیق به تعبیر بسیار منصفانه و واقع بینانه فواد مصطفی سلطانی "رهبر واقعی" کومه له در آن نقطه عطف تاریخی بود. صدیق با آن رفتارش، کومه له، یک محفل مخفی را به معنی واقعی به سطح یک حزب سیاسی ارتقا داد. به این معنی، صدیق اگر چه هنوز طبق موازین "کنگره اول" کومه له، شایسته عضویت نبود، اما این او بود که با آن تصمیم تاریخی، کومه له را به عضویت خود در آورد. یاد آوری کنم که معیار عضویت در کومه له، این بود که متقاضی ”باید آماده باشد زندگی زحمتکشی را بطور حرفه ای در دورافتاده ترین روستاهای کردستان، انتخاب کند”. بر آن معیار در جلسات موسوم به کنگره اول، که ۳۷ روز! طول کشید و نزدیک به دو ماه قبل از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، پایان یافت، مجددا تاکید شد. در اوضاعی که همه شهرها و کارخانه ها و محل های کار و زیست در شهرها در جوش و خروش بود و سنگربندی و باریکادها برپا شده بود، لیاقت عضویت در ”سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران” با  معیار چشم بستن به شهر و در پیش گرفتن "تصوف" زندگی زحمتکشی آن هم بطور ”حرفه” ای در سکوت و سکون روستا و با  محافظه کاری و حسابگری دهقان، ارزیابی میشد. صدیق با ”تحمیل” خود نه تنها به عنوان عضو کومه له، که رهبر در صحنه جدالهای انقلاب، تعریف از عضویت را هم زیر و رو کرد. صدیق و طیف وسیعی که در دل آن تحولات برق آسا و در غلیان مردم و کارگر و تحصیلکردگان شهری، کومه له را نمایندگی کردند، به معنی واقعی کلمه سازندگان کومه له بر آمده از بستر آن روزهای پر تب و تاب بودند. آن کومه له که صدیق با آن متد و روش انقلابی آن را ”از آن خود” کرده بود،  هیچ ربطی به سنتهای کمیته حزب دمکرات، در سالهای ۱۳۴۶ تا ۴۷ نداشت. پیشینه و ”زمینه” ناسیونالیستی حرکت مسلحانه موسوم به جریان ملا آواره شریفزاده که باز هم در همان نشستهای کنگره کذائی، با میراث های آن "بیعت" مجدد شده بود.

 

به این ترتیب صدیق در راس انبوه عظیم کمونیستهائی قرار گرفت، که آن تعریف از پیشینه و تاریخ کومه له را از سال ۱۳۴۸ تا سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰، ”قاچ” کردند. او  و آن صف، عروج سازمانی جدید که تاریخ تاسیس واقعی آن در کوران این سالهای بحران انقلابی بود، اعلام "علنی" کردند. 

 

اتفاق دوم که کومه له را به عنوان یک نیروی چپ و کمونیست و دارای نفوذ کلام اجتماعی نه تنها در کردستان، بلکه در سراسر ایران، مطرح کرد، نه شرکت در "هیات نمایندگی خلق کرد" برای خودمختاری و یا طرح "هشت ماده ای"، بلکه وقایع پس از خلع سلاح اولین مقر سپاه پاسداران متشکل از مکتب قرآن مفتی زاده در شهر مریوان بود. علاوه بر جایگاه فواد از شخصیت های برجسته کومه له و کادرهای معدود کومه له چون حسین پیرخضری، نقش رفقای هنوز "غیر کومه له" ای در "کوچ مریوان" از جمله "عطا رستمی، عبداله دارابی، مجید حسینی، رئوف کهنه پوشی، عبداله نودینیان و بسیاری دیگر برجسته بود. تصمیم مبارزان شهر مریوان برای خلع سلاح این اولین مقر سپاه پاسداران در روز ۲۳ تیر ماه سال ۵۸ عملی شد که در جریان آن، از جمله رئوف کهنه پوشی جان باخت. خود فواد در آن لحظات در مریوان حضور نداشت و در مناطق دیگر در گیر مسائل دیگری بود.

 

صدیق مصداق واقعی یک رهبر سیاسی به معنای کامل کلمه بود. خصلت برجسته هر انقلابی واقعی که آن هنگام که "تنها" و از حمایت اکثریت محروم است و در "اقلیت" قرار دارد، درست بر سر دوراهی و در تردیدها، تصمیم دقیق و قاطع میگیرد و آماده پاسخگویی به نتیجه تصمیمات "خود" است.

 

مورد دوم، حضور صدیق در سالن اجتماعات دانشگاه رازی است که افراد هیات اعزامی "شورای انقلاب اسلامی" با توپ پر و با ارشاد از طریق سعایت ها و توطئه های دارودسته مفتی زاده، با اعلام حکم دستگیری و اعدام صدیق، حضور و عروج نکبت حاکمیت اسلام سیاسی را اعلام میکنند. سخنگوی این "پرخاش" ابتدا "آیت الله طالقانی" است که به تعبیر واقعی صدیق ترس و وحشت خود از حضور وسیع و کم نظیر مردم در شهر و انعکاس حوادث "ادامه انقلاب" در سنندج را با داد و فریاد پنهان میکند.این طالقانی است که میگوید این صدیق کمانگر کیست که این غائله را راه انداخته است، او را بگیرید و به سزای اعمالش برسانید. اما صدیق از آن بیدها نبود که با آن بادها بلرزد. متقابلا بر سر طالقانی فریاد زد که خود شما کی هستید که بعد از کشتار مردم، طلبکار هم ظاهر میشوید؟ طالقانی که در مقایسه با رفسنجانی و بهشتی و بنی صدر، روز قبل از جلسه با لات و لومپنهای مفتی زاده و مکتب قرآن، زیاد تحویل گرفته نشده بود، با تعرض صدیق جا زد و گفت: "پسرم" من ناراحتی قلبی دارم چرا بر سرم داد میزنی؟! نفر بعدی آیت اله "بهشتی" است که پس از فرورفتن طالقانی در سکوت و بیماز خطر حمله قلبی ناشی از تعرض بموقع صدیق، حکم اعدام صدیق را دوباره فریاد میزند. با اولین داد و بیدادها، صدیق همانجا از جا برمیخیزد و بر سر بهشتی داد میکشد که شما صلاحیت محاکمه من را ندارید و من بهیچوجه حاضر نیستم به هیات بی صلاحیت جمهوری اسلامی "بازجویی پس بدهم" لحن ها در مقابل این موضع حق به جانب و تعرضی، نرم میشوند و سرانجام کار به آنجا میرسد که طالقانی توافق میکند که "برادرانه" مسایل را حل کند. از جمله آنها اینکه شهر سنندج از طریق انتخاب یک شورا توسط مردم، اداره شود. ظاهر شدن به عنوان یک رهبر سیاسی مدعی "قدرت" و عنصر دخیل در "دست بدست شدن قدرت سیاسی" و متصل کردن این "اراده" فردی به قدرت سازمانی یک حزب سیاسی، و در اینجا و در آن مقطع تشکیلات     کومه له، فقط با این شیوه صدیق ممکن شد.

جهت اطلاع خوانندگان، تمام "عناصر اصلی" شورای انقلاب اسلامی جمهوری اسلامی، بهشتی، رفسنجانی، طالقانی و بنی صدر برای پایان دادن به "غائله" ای که سازنده و سازمانده و رهبر و سخنگو و سخنور برجسته آن صدیق بود، به سنندج آمده بودند و در سالن دانشگاه رازی در نزدیکی "میدان اقبال" مستقر شده بودند.


نکته دیگر بسیار برجسته این گفتگو، ظاهر شدن و سخن گفتن صدیق به عنوان نماینده "کمونیستها" و توصیف رویدادهای سنندج با تعبیر "تقابل رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی با کمونیستها" است. او میگوید اگر در دوره مبارزه علیه رژیم شاه، "توهمات" نسبت به ماهیت طبقاتی جریانات اسلامی هنوز عمل میکرد، رویدادهای سنندج و نقش خود او، نشان هرچه "طبقاتی" تر شدن مصافها و فروریختن شائبه های توهمات بود. او به روشنی میگوید گرچه مردم برای "طرح خودمختاری" و یا "طرح هشت ماده ای" تظاهرات هم میکردند، اما، تصویری که اتفاقات سنندج در تمام ایران از خود بر جای گذاشت، یک رویارویی تماما "طبقاتی" بود و جدالی بود بر سر تعیین تکلیف این سوال: "قدرت سیاسی" نمایندگان سیاسی و حزبی کدام طبقه؟


و آخرین نکته، جرات و شهامت صدیق در چشم دوختن به واقعیات است. آنجا که متوجه میشود "مردم توان ادامه مقاومت تا خلع سلاح پادگان لشکر ۲۸" را ندارند، انقلابیگری و شنا کردن برخلاف جریان را با آوانتوریسم اشتباه نمیکند و شجاعانه میگوید حال که امکان گرفتن "تمام قدرت" و یک کاسه کردن قدرت سیاسی، عملا موجود نیست، "ناچار" از تن دادن به "سازش" است و به تثبیت "قدرت دوگانه" فکر میکند. این واقع بینی برعکس ذهنیگری روشنفکر خورده بورژوا، همیشه در فکر قدرتمندتر کردن مردم و بسط نفوذ کمونیسم با توجه به نیروهای واقعی و فعال در صحنه جدال سیاسی است، را بوضوح در این گفتگو شاهد هستید.


خواندن متن کتبی و استخراج محتوای اصلی آن مصاحبه را به همه توصیه میکنم. به این وسیله امیدوارم توانسته باشم گوشه کوچکی از دین خود و بسیاری دیگر از همسنگران و یاران و هم رزمان او را به صدیق عزیز ادا کرده باشم و یاد این یار و رهبر سیاسی و کمونیست را زنده نگاه داشته باشم.

 


ایرج فرزاد

نیمه اول سپتامبر ۲۰۱۹

لینک به نوار گفتگو با صدیق

www.iraj-farzad.com/s-k.mp3

 

متن پیاده شده سخنان صدیق کمانگر

پادگان سنندج بعد از قیام در شهر سنندج اصلا دست نخورده بود. واقعیت این است که ما از همان روزهای قیام نقشه هایی برای خلع سلاح پادگان ارتش و ژاندارمری داشتیم و امکانات مناسبتری هم برای اجرای نقشه های ما وجود داشت. اما به دلیل اینکه از طریق نیروهای وابسته به مکتب قرآن و مفتی زاده تقویت شده بودند و نگران عکس العمل شدید بودیم، قدری تردید داشتیم. تماسهایی با برخی از افسران و نظامی های داخل پادگان داشتیم و شورای انقلابی افسران و درجه داران نیز تشکیل شده بود. در مهاباد، اما، پادگان خلع سلاح شده بود. شهربانی در سنندج خلع سلاح شده بود و مرکز شهربانی حتی به دفتر چریکهای فدائی تبدیل شده بود.

زندان توسط مردم و در جریان قیام خلع سلاح شد، کلانتری ها خلع سلاح شدند. ادارات دولتی مثل دادگستری سر جای خودشان بودند، ولی کاره ای نبودند. به این ترتیب در سنندج حاکمیت چند گانه وجود داشت. جمعیت(دفاع از آزادی و انقلاب) در کارهای اجرایی دخالت میکرد. بسیاری از کارهای مربوط به دادگستری را ما انجام میدادیم.  بطور دوفاکتو طوری شده بود که دادگستری نامه ها و ابلاغیه های ما را برسمیت میشناخت. پلیس راه هم اگر چه ظاهرا سر جای خود بود، اما عملا کارها را ما انجام میدادیم. نفوذ زیادی بین مردم داشتیم. مساله مصادره زمین توسط مردم که در جریان قیام شروع شده بود، بعد از روزهای قیام ادامه پیدا کرد و مورد پشتیبانی جمعیت قرار گرفت. در تمام ادارات، از بیمارستان گرفته تا اداره دارایی و بویژه اداره کار ما میتوانستیم در کارها دخالت بکنیم. استانداری به نحوی دوباره دایر شد، ولی قدرتش در دست ما نبود. نیروهای مفتی زاده که از طرف رژیم جدید به آنها اسلحه داده شده بود، مثل ارگان جمهوری اسلامی عمل میکردند. افراد وابسته به ”صفدری” هم که در واقع قبل از قیام نماینده جریان اسلامی وابسته به خمینی را بر عهده گرفته بودند، دیگر اکنون به عنوان نماینده حکومت اسلامی عمل میکردند. قدرت سازماندهی ما روز بروز بیشتر میشد. تظاهرات وسیعی برای مثال در حمایت از مبارزات مردم شهر مریوان و یا پشتیبانی از طرح ”هشت ماده ای”  در شهر سنندج راه افتاد. از طرف جمعیت برای سازماندهی نیازهای مردم و اداره امور شهر،  اقدامات جدی ای انجام شد. کانونهای زیادی مثل کانون معلمان، کانون دانش آموزان، سندیکاها، از جمله سندیکای جوشکاران سنندج که قبلا هم وجود داشت، و سندیکای خبازان شکل گرفتند و توسعه یافتند. سندیکای کارگران شهر سنندج بویژه خیلی فعال بود و مورد پشتیبانی جمعیت قرار گرفتند. کارگران سد، کارگران پوشاک و سنگ بری ها در سندیکای کارگران بودند. همه این سندیکاها با جمعیت تقریبا همکاری مستقیمی داشتند. بنابراین جمهوری اسلامی نمیتوانست حاکمیت خود را برقرار کند، چون نه تنها چنین قدرتی نداشت بلکه حرکات مردم رادیکال تر و سازمانیافته تر میشد. از این نظر از همان روزهای اول دارو دسته مکتب قرآن و جماعت صفدری در صدد بودند که به نوعی جمعیت را منحل بکنند. چنین وضعیت انقلابی ای فقط به شهر سنندج محدود نبود. در شهرهای دیگر هم وجود داشت و جمهوری اسلامی قصد داشت که به نوعی این موانع را از بین ببرد. مفتی زاده برای مثال در همه مساجد و نماز جمعه ها تبلیغات سیستماتیکی علیه ”کمونیست”ها راه انداخته بود. جمعیت دفاع از آزادی دیگر یک جمعیت ”دموکراتیک” نبود، جایی بود برای فعالیت کمونیستها. مردم، من و رفقای دیگر را دیگر فقط به عنوان افراد آزادیخواهی که از همان روزهای اول در کوران مبارزه بوده اند، و مورد اعتماد بودند، نمیشناختند، بلکه به عنوان افراد شناخته شده و مورد اعتماد  و با اسامی مشخص و به عنوان ”کمونیست”ها میشناختند. حتی یادم هست که ما را به عنوان رهبران واقعی چریکهای فدائی میشناختند. برای مثال وقتی چریکهای فدائی ساختمانی را برای تبدیل کردن به مقر خود مصادره کردند، به ما مراجعه کردند. بطور عموم این تصویر جا افتاده بود که کشمکش های جاری بین کمونیستها و رژیم جمهوری اسلامی است. اوضاع با دوران قبل از قیام تفاوت کرده بود، ما سازمانیافته تر و متشکل تر بودیم. توهمات در مورد جریانات اسلامی قبل از قیام شروع به ریزش کرده بود و در کردستان، مخصوصا در سنندج توهمات در این مورد فروریخته بود. تبلیغات خیلی بیشتر رنگ طبقاتی بخود گرفته بود و حتی مسائل ناسیونالیستی زیاد برجسته نمیشد. از طرح خودمختاری حمایت میشد و تظاهرات انجام می شد، ولی ناسیونالیسم بر خلاف مهاباد که در آنجا قوی تر بود، در سنندج غالب نبود. در سنندج و مریوان، بطور مشخص، رنگ طبقاتی مبارزات قوی تر بود. این شرایط امکان میداد تا ”تکلیف قدرت” در شهر سنندج روشن شود و دست بدست بشود. و همین نکته بود که زمینه جریانات و مسائل ”نوروز 58” را تشکیل داد. به این دلیل بود که مسائلی مثل اینکه دارند ذخایر ”سیلو”ی سنندج را خالی میکنند و یا مشکلاتی که دارودسته مفتی زاده بوجود می آوردند، موجب براه افتادن تظاهرات میشد. و حتی از همان دوران قیام و در روزهای منتهی به نوروز ۵۸ بارها اتفاق افتاده بود که کار به تقابل و زد و خورد بین جریانات مکتب قرآن و اسلامی ها از یک طرف و کمونیستها از طرف یگر کشیده شده بود. بعنوان مثال آنها در مساجد برعلیه ما تبلیغات میکردند و ما که میرفتیم فضا بیشتر جنبه طبقاتی بخود میگرفت و مردم را سازمان میدادیم.

جریان ”سیلو” به این ترتیب بود که در شهر شایع شد که رژیم دارد سیلو را خالی میکند. بحث اینطور بود که رژیم دارد مردم سنندج را محاصره اقتصادی میکند و برای مردم نقشه ها و توطئه هایی در آستین دارد. از طرف دیگر تضاد بین دارو دسته مفتی زاده و صفدری وجود داشت که مردم از آن به نفع خود استفاده میکردند. مردم در تضاد بین  دارو دسته مفتی زاده و صفدری میخواستند به نفع حاکمیت خود استفاده بکنند. این سوال در ذهن مردم ایجاد شده بود که چرا پادگان سنندج دست نخورده باقی مانده است و این دارو دسته ها در ابقای آن فعال اند؟ از این نظر نفرتی از اینها در بین مردم شکل گرفته بود. بعلاوه تظاهرات بر علیه ”قیاده موقت” در شهرهای کردستان و بویژه سنندج براه افتاده بود. حتی در سنندج چند نفر از افراد قیاده موقت دستگیر شدند که با دخالت دارو دسته مفتی زاده بالاخره آزاد شدند.

از جمله اقدامات دیگر رژیم اسلامی مسلح کردن فئودالها و زمیندارهای بزرگ و عشایر بود. مردم همه این حرکات را در این جهت میدیدند که رژیم اسلامی میخواهد حاکمیت خود را در کردستان مستقر بکند، رژیم به این ترتیب نه تنها میخواست که دستاوردهای قیام را از مردم کردستان پس بگیرد، بلکه خواستهای ملی را که از جمله مثلا در تظاهرات برای خودمختاری در کردستان راه افتاده بود و قدرتمند تر هم شده بود نیز خفه و سرکوب کند. از این جهت وقتی مردم شنیدند که سیلو را خالی کرده اند و گندم ها را برده اند، به تظاهرات پرداختند و برای اعتراض در استانداری تجمع کردند. در جریان تیراندازی به تجمع مردم یکی از شهروندان سنندج که اسم او را فراموش کرده ام، کشته شد. و همین مثل یک جرقه ای بود که شهر را منفجر کرد و به آتش کشید. و سرآغاز قیامی دیگری بود که این بار مرزها کاملا مشخص شده بودند. مردم برای خلع سلاح پادگان و خلع سلاح کمیته دار و دسته اسلامی صفدری براه افتادند. کمیته اسلامی صفدری، که خودش قبلا فرار کرده بود، از طرف مردم تسخیر شد و در جریان تقابل مسلحانه ”شاطر ممد” و پسرش که از افراد کمیته اسلامی بودند، کشته شدند و دارو دسته مفتی زاده هم خود را قاطی مردم کردند. افراد دیگری از جمله کسی به نام ”استاد مرتضی” که صاحب کارخانه سنگ بری در سنندج بود و متولد کرمانشاه، فرار کردند. مردم به خلع سلاح دو  مقر کمیته اسلامی صفدری در داخل شهر اکتفا نکردند و منزل او را نیز تصرف و سلاح و وسایل آنرا مصادره کردند. خود صفدری به داخل پادگان سنندج فرار کرده بود.  مردم به طرف ستاد لشکر که در داخل شهر بود براه افتادند و برای محاصره پادگان ژاندارمری که در جوار پادگان لشکر ۲۸ قرار داشت، دست بکار شدند. ساختمان ستاد لشکر در داخل شهر واقع در خیابان شاهپور،  تصرف شد و من از آن پس آگاهانه وارد ستاد لشکر شدم. فرمانده ستاد لشکر آنجا حضور داشت و در دست مردم بود. ستاد لشکر پر از مردم بود، اما مشخص نبود چکار باید بکنند. ما فرمانده لشکر را از دست مردم درآوردیم و آنها هم او را تحویل ما دادند. به فرمانده لشکر گفتیم که اطاق دفتر فرماندهی را باز کند که پس از قدری مقاومت تسلیم شد و ما وارد اطاق فرماندهی لشکر شدیم. در اطاق نمایندگان چریکهای فدائی، و جمعیت و حزب دمکرات و نماینده یک تشکل دیگر که اسم آن یادم نیست حضور داشتند. برای تشکیل ”شورای موقت انقلاب سنندج” جر و بحث زیادی صورت نگرفت. آن شورا عملا تشکیل شد. همه توافق کرده بودیم که پادگان باید تسلیم شورای موقت انقلاب بشود. به فرمانده لشکر گفتیم باید دستور تسلیم پادگان را صادر کند و او توافق کرد. همزمان با تشکیل شورای موقت انقلاب در ستاد لشکر، مردم تقریبا نیمه ای از پادگان ژاندارمری را تصرف کرده بودند و رفقای ما نقش فعالی در این رابطه داشتند. حتی عبداله مهتدی آنجا دستگیر شد که بعد آزاد شد.

وقتی شورای انقلاب را تشکیل دادیم، متوجه شدم که همه دارند به اسم خود و سازمان و حزبشان حرف میزنند و از کومه له تنها من آنجا بودم. هیچکدام از دیگر رفقای کومه له آنجا نبود که با او مشورت کنم. بر سر یک دوراهی قرار گرفته بودم. لحظات خیلی حساسی بود. فکر میکردم که همه کارهای عملی را کومه له انجام میدهد و اگر در شورای انقلاب به اسم خود ظاهر نشود فرصت بسیار بزرگی را از دست داده است. از طرف دیگر هم پیش خود میگفتم که من ”اجازه” رسمی چنین اقدامی را نداشتم، چکار باید بکنم؟  ”دل به دریا زدم”  و خطاب به آنهایی که داشتند اسامی سازمانها و احزاب تشکیل دهنده شورای موقت انقلاب را مینوشتند گفتم من نماینده سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان( کومه له) هستم!  چون از هر حزب و سازمان اسم دو نفر را میخواستند، اسم شخص دیگری را که آنجا بود ولی عضو کومه له نبود اما سمپاتی داشت ذکر کردم که با سکوت رضایت آمیز او روبرو شد. همه تعجب کردند که آها پس  کومه له ای که تا آن وقت فقط در اعلامیه هایش وجود داشت اکنون نماینده مجسم انسانی هم دارد!

 من به شماره ساعد وطندوست زنگ زدم، رفقا آنجا ”جلسه” داشتند و من به آنها گفتم *چکار دارید میکنید”؟!، در ستاد لشکر شورای انقلاب تشکیل شده است! رفقا فورا آمدند. فواد و ساعد از جمله آنها بودند و وقتی ماجرای اسم نویسی خودم را از طرف کومه له با آنها در میان گذاشتم، گفتند، بویژه فواد، کار خوبی کردید. مردم سرانجام پادگان ژاندارمری را تصرف و خلع سلاح کردند و پس از سازماندهی خود به قصد خلع سلاح لشکر 28 مجدد به طرف پادگان رفتند. فرمانده لشکر که  تسلیم ما شده بود، فرمان تسلیم پادگان را صادر کرد. اما ”سرلشکر قرنی” که فرمانده کل ارتش بود، او را خلع و یک سرگرد حزب الهی را بجای او انتصاب کرده بود. از آن به بعد خمپاره باران شهر شروع شد، به مردم تیراندازی کردند و تعدادی را کشتند. اما پادگان ژاندارمری تماما خلع سلاح شده بود. و حدود هشت هزارقبضه اسلحه به دست مردم افتاد.

 ما دیدیم که شهر خمپاره باران میشود و فردا به احتمال قوی ارتش به داخل شهر سرازیر میشود و دست به قتل عام میزند. خطری جدی بود. آنجا بود که ما در شورای انقلاب تصمیم به مقاومت گرفتیم. ”قیام” به معنی اخص کلمه شروع شده بود و جایی برای عقب نشینی نبود. اوضاع دیگر مثل راه انداختن تظاهرات خیابانی نبود. مصافی بود بر سر قدرت و بدست گرفتن قدرت سیاسی. اینجا بود که ما تصمیم گرفتیم ایستگاه فرستنده رادیو و تلویزیون را تسخیر بکنیم و مقر خود را در آنجا مستقر کنیم. تقریبا ساعت سه و نیم بامداد بود که من اولین پیام شورای موقت انقلاب سنندج را از رادیو و تلویزیون خواندم. ما با خود، فرمانده لشکر را هم در ایستگاه فرستنده داشتیم که از آنجا فرمان تسلیم لشکر را نیز صادر کند. او در فرمان اش گفت، که شورای موقت انقلاب تشکیل شده است، شهر در تصرف مردم است، مقاومت بی فایده است. اما خمپاره باران شهر ادامه یافت. من پس از نیم ساعت دوباره خطاب به مردم شهر گفتم، حال که مرتجعین از داخل پادگان مردم را به گلوله می بندند، بر همه لازم است که برای دفاع از شهر همه جا را سنگر بندی کنند و هر کس اسلحه ای دارد آنرا بیرون بیاورد. هر اسلحه ای ممکن است جان یک شهروند را از مرگ نجات بدهد. این پیام چندین بار پخش شد. و همراه با آن دستورالعملهایی نیز صادر کردیم که یکی از آنهایی را که یادم هست این بود که مردم شورای انقلاب تشکیل شده است، هیچ فرد مسلحی نباید سرخود در شهر حضور داشته باشد، همه باید تحت نظارت شورای انقلاب باشند، هیچکس حق ندارد بضرب اسلحه به مردم زور بگوید و یا کسی را بازداشت کند. امنیت شهر باید سازمانیافته تامین شود و مقاومت در برابر یورش سازمانیافته باید سازمان یافته باشد. عملا انتظامات شهر بر عهده رفقای ما ( کومه له) بود. از سوی رفقای کومه له سازماندهی پشتیبانی مردم سایر شهر ها هدایت شد و تعداد زیادی از شهرها و روستاهای کردستان به این فراخوان پاسخ فوری و مثبت دادند. تعدادی از رفقای   کومه له خود نیز علنا مسلح بودند. از فردای آن  شب جنگ بین ما و پادگان شروع شد. پادگان نه تنها نتوانست وارد شهر شود، بلکه عملا به محاصره درآمد.

پادگان خمپاره باران شدید شهر را شروع کرد، فانتومهای رژیم چند بار دیوار صوتی را شکستند. مفتی زاده به شهر برگشت و سعی میکرد که کنترل اوضاع را که از دست آنها بکلی خارج شده بود، بدست بگیرد. تمام سعی مفتی زاده و دارو دسته او این بود که مردم را تحریک کند و ما را به عنوان عامل اصلی ”اغتشاش”  معرفی کند. آنها از من و برخی رفقای دیگر ما به اسم نام میبردند و تمام سعی شان در  تبرئه پادگان و رژیم و محکوم کردن ما بود. از دارو دسته صفدری هیچ اثری در شهر باقی نمانده بود و در شهر قدرت تماما در دست ما و مردم بود. مردم در محلات سازمانیافته بودند و کنترل محلات را با تشکیل هسته ها و تشکل های خود در دست خود گرفته بودند. پخش وسیع پیام من در سراسر کردستان موجب شد که همزمان با تحرکات سنندج، اکثر پاسگاهها و گروهان های ژاندارمری خلع سلاح شوند. از تمام مناطق کردستان مردم خیلی زیاد و مسلح به شهر سنندج سرازیر شدند. حتی عده ای از عشایر مسلح” قلخانی” آمده بودند که عمدتا با قصد غارت بود. اما همه را ما کنترل کردیم و جلو هر هرج و مرج و بی مسئولیتی را گرفتیم.

 روز بعد از طرف ”کردهای مقیم مرکز” و ” جبهه ملی دموکراتیک”، افرادی چون صارم صادق وزیری و شکراله پاک نژاد ، با شنیدن زمزمه سفر شورای انقلاب اسلامی،  به سنندج آمدند. انبوه عظیمی از دیگر افراد آزادیخواه و سازمانهای سیاسی از سراسر ایران  به سنندج که قیافه قیام دیگری بخود گرفته بود در شهر حاضر شدند. شهر سنندج اولین شهری در سراسر ایران بود که حالت قیام را زنده نگاه داشته بود. خلع سلاح پادگان مهاباد بدون هیچ تحرک انقلابی انجام شد، اما خلع سلاح ژاندارمری و تلاش برای خلع سلاح لشکر، با ”دست بدست شدن” قدرت تداعی شده بود. من هم مداوما با همه روزنامه ها و رسانه ها در این مورد مصاحبه داشتم و بدین ترتیب در مجموع حوادث و رویدادهای سنندج در سراسر ایران، و برای مثال در روزنامه ”آیندگان” انعکاس یافت. در نتیجه شورای انقلاب جمهوری اسلامی ناچار شد خود مستقیما در ماجرا دخالت بکند. پادگان مرتب شهر را میکوبید و مردم در سنگرها بودند، اما هنوز مردم بطور وسیع مسلح نبودند. تلفات انسانی زیاد بود و ما نواقصی داشتیم. پادگان موقعیت خود را مستحکم تر میکرد و با هلیکوپتر مداوما نیرو به پادگان وارد می شد و خود را برای یک تعرض بزرگ به شهر آماده می کرد. وضعیت نیروهای مقاومت در شهر هم طوری نبود که بتوانند تا آخر مبارزه را ادامه بدهند. تعداد زخمی ها زیاد میشد و خمپاره بارانها جان بسیاری از مردم را گرفته بود. متوجه شدیم تمایلی در بین مردم شکل گرفته است که به نحوی صلح و آتش بس برقرار شود. فردای آن روز، شورای موقت انقلاب سنندج ناچار شد پیامی به جمهوری اسلامی بدهد و ناچار شدیم بگوییم که ما حکومت جمهوری اسلامی را نمیخواهیم سرنگون بکنیم. توضیح دادیم که پادگان به مردم شهر حمله کرده است و مردم فقط از خودشان دفاع کرده اند. این ما نبودیم که قصد خلع سلاح پادگان لشکر را داشتیم، بلکه پادگان به ما حمله کرده است و ما مجبور شده ایم که ناچارا از خودمان دفاع کنیم. گفتیم که مساله با تحریک ناشی از رقابتها و درگیری ها بین جریان مفتی زاده و صفدری ایجاد شده است. واقعیت پشت این عقب نشینی این بود که  واقعا که توان و قدرت ادامه مقاومت و تقابل را نداشتیم. از طرف ”قرنی” دستور سرکوب شدید مردم شهر و ویران کردن آن صادر شده بود. ما از طریق رفقایی در جریان مکالمات بین پادگان و فرماندهی کل ارتش، ”قرنی”، قرار گرفته بودیم و میدانستیم که دستور ویران کردن شهر داده شده بود. این فاکتور باضافه اینکه ما میدیدیم که مردم توان یک مقاومت مسلحانه قاطع را نداشتند ما را مجبور کرد که به یک سازش با حکومت تن بدهیم. این بود که منتظر ورود هیات شورای انقلاب جمهوری اسلامی شدیم تا لااقل دستاوردهایی را که تا آنوقت بدست آورده بودیم، تثبیت بکنیم. چون متاسفانه متوجه شدیم که بدست گرفتن تمام قدرت امکان پذیر نیست، اما بر این باور بودیم که میتوان به یک حاکمیت دوگانه تن داد.

 از طرف دیگر نیروهای دیگری از شهرهای مختلف کردستان به سنندج آمدند و کنترل اوضاع، دیگر منحصرا در دست شورای موقت انقلاب نماند. از طرف شورای انقلاب اسلامی هم، طالقانی، بهشتی، رفسنجانی، بنی صدر و همراهانشان به سنندج آمده بودند. دارو دسته مفتی زاده تمام تلاششان را کردند که مانع دیدار ما و شورای انقلاب اسلامی اعزامی از تهران بشوند. قصد داشتند که با هماهنگی با هیات اعزامی، کار ”کمونیستها” را تمام بکنند و ما را بکلی نابود و از صحنه مسائل جاری حذف بکنند. اما، ما هم از طرف دیگر سعی کردیم با آن هیات تماس بگیریم تا مساله را از طریق مذاکره حل کنیم. ما دیدارهایی با کسان دیگری که جزو هیات جمهوری اسلامی نبودند، از جمله با صارم صادق وزیری، از ”جمعیت کردهای مقیم مرکز”، ”شکراله پاک نژاد، از جبهه ملی دموکراتیک داشتیم و آنها را در جریان توطئه های باند مفتی زاده قرار داده بودیم. مفتی زاده ، اعلامیه شورای موقت انقلاب سنندج را به هیات اعزامی که به دانشگاه رازی رفته بودند،  نشان داده بود و گفته بود که صدیق کمانگر و نزدیکان او، فرمان حمله به پادگان به قصد خلع سلاح آنرا صادر کرده اند و مسبب اتفاقات آنها هستند. ما درمقابل آن ”اتهامات” را رد میکردیم و میگفتیم نه! رقابت و درگیری بین جماعت مفتی زاده و صفدری بوده است، مردم از این جنگ قدرت بین جریانات اسلامی خشمگین شده و برای نشان دادن اعتراض خود به مشکلات این دو دارو دسته به طرف پادگان رفته اند. پادگان در مقابل به مردم تیراندازی کرده است و ما به عنوان شورای موقت انقلاب از مردم حمایت کردیم و بس. گفتیم که قیام کردیم که آزادی و دمکراسی داشته باشیم، الان مورد یورش قرار گرفته ایم، ما داریم از قیام و آثار قیام دفاع میکنیم.

هیات شورای انقلاب اسلامی، با سعایت دارو دسته مفتی زاده با این ذهنیت پخته شده بود که مسببین و ”محرکین” ی مثل من را دستگیر و محاکمه و زندان و اعدام بکنند تا مساله فیصله یابد. وقتی من به قصد ورود به ساختمان دانشگاه رازی راه افتادم، با جمعیت بسیار بزرگ و مسلح روبرو شدم که علیه کشتارها و جنایات پادگان شعار می دادند. در محل مذاکرات، تعدادی از رفقای ما، از جمله کاک فواد و فاتح شیخ و یوسف اردلان حضور داشتند. طالقانی خیلی تند و عصبانی و پرخاشگر بود طوری که با شیخ عزالدین به بگو مگوی لفظی پرداخت، چون شیخ عزالدین گفته بود که حکومت طاغوتی آخوندی از حکومت طاغوتی شاهنشاهی بد تر است. طالقانی به شیخ عزالدین گفت شما خودتان آخوند هستید چرا به آخوندها و جمهوری اسلامی توهین میکنید؟ بیایید آن کسی که رفته تلویزیون و فرمان حمله به پادگان را داده است، صدیق کمانگر، را دستگیر و اعدام بکنید، تمام مساله حل میشود. معلوم بود که کاملا با روبرو شدن با اوضاع و موج پرشور مردم ترسیده بود و این را با داد زدن و عربده کشیدن پنهان میکرد. من بلند شدم و با لحنی تند و تعرضی و بلند فریاد زدم آن شخصی که شما قصد اعدامش را دارید، من هستم. طالقانی از آن پس و تا پایان جلسه مذاکره دیگر هیچ حرفی نزد و ساکت ماند. سپس بهشتی سروصدا راه انداخت و بازهم بر مساله محاکمه من تاکید کرد. من جلو رفتم و خیلی محکم به او گفتم شما صلاحیت محاکمه من را ندارید. من فقط به مردم ایران پاسخگو هستم و حاضرم در برابر مردم ایران دلایل خودمان را برای دفاع از مردم در برابر جنایاتی که پادگان سنندج مرتکب شده است، ارائه بدهم. قاطعیت من موجب شد که بهشتی صدای خود را پائین بیاورد و گفت که نه مساله محاکمه نیست، ما آمده ایم که ”برادرانه” مساله را حل بکنیم. بعد که فضا قدری آرام شد، من گفتم که بهیچوجه حاضر نیستم در بازجویی شرکت کنم، اصلا شما چکاره هستید که من به شما بازجویی پس بدهم؟ آنها بازهم قدمی دیگر عقب نشستند و  گفتند که مساله بازجویی نیست، قصد این است که برادرانه مساله را حل کنیم.”

( پایان)

 

اپوزیسیون و شمشیر دولبه ی رسانه های همگانی

در خبرها آمده بود که بنابر یک نظریه، اعتراض های مسالمت آمیزی که تعداد شرکت‎کنندگان در آن‎ها به سه و نیم درصد از جمعیت کل رسیده، هرگز در ایجاد تغییر با شکست مواجه نشده‎اند و برای نمونه پیروزی های 1986 علیه مارکوس و تظاهرات 2003 گرجستان علیه ادوارد شوارنادزه را مثال زده بودند. حکومت مارکوس همچون حکومت شاه حکومتی اتوریتر بود و در مورد گرجستان باید گفت که کمر دیکتاتوری توتالیتر شکسته بود و دیگر مانند زمان استالین و برژنف توان سرکوب سابق را نداشت. هرچند در این زمینه ها نمی توان خیلی تکیه به عدد و رقم کرد، این گفته قابل تعمق است که جمعیتی فعال و غیر مسلح در مقیاس سه و نیم درصد به میدان بیایند می توانند اوضاع را تغییر بدهد. این برای خود شاخصی و نقطه ی امیدی است.

امروز رسانه های همگانی نقش مؤثری در اطلاع رسانی و متشکل کردن دارند و هر کاری بکنیم باید به واسطه ی همین ها بکنیم.

در پایان سال 2011 انقلاب تونس، مصر و لیبی رخ داد. یکی از ویژگی های آن نقش رسانه های همگانی در این انقلاب بود. تاثیر اینترنت بر افکار عمومی، پشتیبانی جهانی، انتشار سریع اخبار موجب شد که مردم بدون ترس وارد تظاهرات خیابانی بشوند.

خودسوزی یک جوان تحصیل کرده در تونس که گاری او توسط شهرداری ضبط شده بود، انعکاس وسیعی در فیس بوک و رسانه های دیگر پیدا کرد و پیامد آن با خودسوزی های مشابه در مصر و الجزایر خیلی زود نمایان شد و جرقه ی اعتراضات را زد و تبدیل به شعله های آتش تظاهرات بی امان شد. اکنون می دانیم که اینترنت و رسانه های همگانی قادر است تعامل بین فعالان سیاسی را سرعت ببخشد و به سازماندهی و هماهنگی آنها یاری رساند.

حسنش را گفتیم جا دارد عیبش را هم پنهان نکنیم که نکات منفی نیز دارد از آن جمله انبوه خبرهای نامنظم و احتمالاً دروغین نیز می تواند گمراه کننده باشد و اسباب گیجی مخاطب را فراهم کند. حکومت تونس با رسانه های خود مخاطبانی میان مردم نداشت و رسانه های اجتماعی که به مردم اطلاع رسانی می کردند، توانستند در مدت کوتاهی نقطه ی پایان بر حکومت 23 ساله «بن علی» بگذارند. در تونس با جمعیتی حدود 10 میلیون نفر، یک میلیون و خرده ای به اینترنت دسترسی داشتند ولی کاربران شبانه روز در خبررسانی کار کردند و مردم به میدان کشیدند.

در ایران گسترش اینترنت رسانه های ج ا را به چالش کشید و تلویزیون های دولتی را بی اثر و تقریباً بی مخاطب نموده است. قدرت این شبکه اجتماعی در سال 88 که به جنبش سبز معروف گشت، نمایان شد و مردم را میلیونی به میدان آورد اما رهبری ناکارآمد و مخلص به امام و انقلاب و شعارهای نامربوط این جنبش را به هرز برد.*

نقش رسانه ها نه تنها در اطلاع رسانی و متشکل کردن و تحولات اجتماعی بلکه در تغییر رفتارهای روزانه ما انکار ناپذیر است. ما اکنون نه تنها برای آگاهی های فرهنگی و تاریخی و علمی بلکه حتا برای خرید و فروش و تهیه ی مایحتاج روزانه به رسانه های همگانی وابسته هستیم. هرچقدر به یک رسانه نیازمند باشیم وابستگی ما بدان بیشتر خواهد بود. در سیستم ارتباطی جدید امکان ارتباط با دورترین نقاط در کمترین زمان ممکن امکان پذیر است و خبرها به سرعت در گردش است. ارسال ای میل و اس ام اس و ارتباط و گفتگو و اتاق های فکر و غیره امکاناتی را فراهم کرده است که به راحتی برای حکومت ها قابل ردگیری و کنترل نیست.

 

با اینترنت می توان صحنه های خشونت رژیم را به جهانیان نشان داد. گاهی اوقات رژیم با قطع اینترنت می خواهد از این کار جلوگیری کند، مانند انقلاب مصر که قطع اینترنت به افزایش تمایل مردم به رفتن میدان التحریر کمک کرد.

ارتباط حکومتگران و مردم سهولت پیدا کرده است و می توان مستقیم پیام رد و بدل کرد. امروز ترامپ که رابطه ی خوبی با خبرنگاران و روزنامه نگاران ندارد با تویتر با دنیا در ارتباط است. این فرصت خوبی برای حکومت هم هست که از افکار عمومی باخبر شود چون برای مردم نیز امکان اظهار نظر فراهم آمده است. اکنون مردم از شبکه های اطلاع رسانی به عنوان یک بلندگو استفاده می کنند اما اینکه حکومت به آن گوش بدهد امر دیگری است. ج. ا. به جای پاسخ نخست می خواهد این بلندگو را خفه سازد و اگر در این کار موفق نشد به این فکر می افتد که چگونه می تواند این صدا را بی آبرو و بی اعتبار نماید.

شبکه های اجتماعی صرفنظر از تولید انبوهی مطالب چرند، موجب ظهور نویسندگان جدیدی شده است و در میان آن الیت وروشنفکرانی را می توان یافت که اکنون به هیچ حزب و گروهی وابسته نیستند ولی همان ها می توانند مدیران خوبی برای اداره امور باشند.

حکومت های دیکتاتوری احزاب پوشالی خود را می سازند تا خود را دموکرات جلوه دهند. زمان شاه هم همینطور بود و جمهوری اسلامی هم پا در همین راه گذاشت و گروه های سیاسی واقعی همواره در این دو رژیم غیرقانونی بودند و صدایشان بجایی نمی رسید و اگر اعلامیه هم می دادند کمتر خوانده می شد. امروز حکومت نمی تواند صدای کسی را خفه کند.

این شبکه های عمومی ممکن  است موجب پیدایش گروه های پوپولیستی نیز بشود یعنی رسانه ها اسبابی می شوند تا عوام را وسیله قرار دهند چنانکه چندی پیش شاهد بودم گروه محمد حسینی مجری سابق صدا و سیما بنام « ری استارت » توانست عده ای را جلب کند و به آتش زدن مساجد تشویق نماید. بعد هم یازده نفر در خراسان به جرم آتش زدن مسجد به زندان های طولانی محکوم شدند.

 این نشانه ها را در جامعه نباید کم اهمیت شمرد، به ویژه آن که جمهوری اسلامی خودش کرسی اول را در عوامفریبی داراست و هیچ بعید نیست که با همین وسیله به میدان بیاید. برخی از گروه های سلطنت طلب از این شیوه ها استفاده کردند و به جایی نرسیدند. گروه های پوپولیستی مرکزیت قوی ندارند ولی اغلب از یکجا دستور می گیرند ولی افراد سر خود عمل می کنند و در مدیا کمتر قابل کنترل هستند.

پرسش اینست که چرا سازمان های سیاسی ما نتوانسته اند از این فرصت استفاده کرده و رشد پیدا کنند. بدیهی است در اینجا منظور اصلاح طلبان نیستند که از آزادی و امکانات رانت داخل و پشتیبانی مدیای آمریکا و اروپا برخوردارند. می دانیم که احزاب برپایه انگیزه هایی که ایجاد می کنند بین مردم جا باز می کنند و باید به رهبری قابل و فن آوری مجهز باشند و بر منابع مالی خوبی تکیه داشته باشند. سازمان های سیاسی مستقل اگر به مرحله سازمان یابی اولیه خود برسند برای مراحل بعدی یعنی ارتباط با مردم و استفاده ی گسترده از اهداف خود به مشکل برمی خورند چون از منبع مالی کافی برخوردار نیستند و صدای آنها در میان بوق و کرنای تبلیغات قوی شنیده نمی شود.

 پر واضح است که احزابی که قدرت مالی بیشتری دارند می توانند ابتکار بیشتری بخرج بدهند و متخصصانی را برای رفع مشکلات خوداستخدام کنند و به قول معروف هر چقدر پول بدهی همانقدر آش می خوری و اما اینکه مخاطبان در میان این جنگل تبلیغات حزب مورد علاقه خود را پیداکنند آسان نیست.

 

دیجتالی شدن یک انقلاب در جهان ارتباطات است و مزایا و معایب خود را دارد و من امید به مردم ایران و کارآیی آنان دارم چنانکه برای نمونه در تلگرام فقط 40 میلیون کاربرداریم، امید به تشخیص درست مردم دارم ​.

چهارشنبه ،   ۱۳ شهریور۱۳۹۸

Wednesday, September 4, 2019

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

--------------

  • برای اگاهی بیشتر به کتاب انقلاب مجازی نوشته آقای رامین کامران که درست درگیرودار این تظاهرات نوشته شد مراجعه فرمایید.

http://iranliberal.com/pdf/7.pdf

برنی سندرز مکار و تربیت شده در مکتب بورژوازی!‎

برنی سندرز مکار و تربیت شده در مکتب بورژوازی!‎

 

انقلاب قهری پرولتری ضامن رهایی و پایان کار دولت و سیاست مداران بورژوائی است!

نگاهی به گقته های برنی ساندرز – درج شده در لینک :

http://www.akhbar-rooz.com/1398/06/12/%da%af%d9%81%d8%aa%e2%80%8c%d9%88%da%af%d9%88-%d8%a8%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%d9%86%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%af%d8%b1%d8%b2/

برنی ساندرز بخوبی می داند که بدون اینکه طبقه ی کارگر خود را در حزبی کاملا طبقاتی، کاملا مستقل ازاحزاب موجود و طبقه ی سرمایه امپریالیست، سازمان دهد و واز آن بعنوان یک وسیله برای آماده کردن خویش بعنوان یک طبقه با منافع اقتصادی کاملا متضاد با طبقه ی سرمایه دار و نه تنها الیگارشی مالی، اگر چه اولیگارشی مالی مهم و اساسی است، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی استفاده نماید، هیچ تحول اقتصادی  پایه ای، جز چند وعده و وعید و یا کره ای بر نان  یک عده  مزدور شده مثل سران اتحادیه ها و کمی گسترش – آریستوکراسی کارگری -  کارگران یقه سفید - مالیدن،  در جهان کنونی و مخصوصا و مخصوصا، ایالات متحده آمریکای امپریالیست و با چنین دولت سرکوب گر و وحشی و مجهز به مخوف ترین سلاح های شیمیائی، کشتار جمعی و اتمی و فسفری و ... که تا کنون صدها میلیون نفر از کارگران و زحمتکشان در کل و مخصوصا کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، کودکان و پیران را،  در سراسر جهان به قتل رسانده و کشتارهای جمعی راه انداخته، جنگل و مزارعه را سوزانده و به خاکستر تبدیل کرده است، شهر ها در یک آن با بمب اتمی درهم کوبیده که دیگر جز اندکی از پیکر سوخته شده ی یک انسان میخ شده بر میله یا تیر چراع برقی از آن نمانده است، فردا رئیس جمهورش به میل و یا به اجبار در رادیویش حاضر شده و خدایش و فرزند و مادر  را شکر نموده است که بمب اتمی را قبل از اینکه،  بدست دیگران بیافتد به آنها داده که با دشمنان خدا و خویش به جنگند و نابود شان کنند وووو نمی افتد.

 برای این است که ساندر خود را سوسیالیست می داند، ولی از مبارزه طبقاتی و ادامه آن تا دکیتاتوری پرولتاریا،  حرفی نمی زند، خود را سوسیالیست می داند، بدون اینکه ، بگوید، چطور میتواند که دولت کنونی را درهم شکند، خود را سوسیالیست می داند بدون اینکه بگوید، تکلیفش با این گفته کارل مارکس و انگلس چیست ؟ «قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد. "، کارل مارکس و فردریش انگلس، مانی فست کمونیست، 

البته، این در زمانی نوشته میشود که هنوز انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا  رخ نداده و به شکست با خیانت کسانی مثل برنی سندرز کنونی کشیده نشده اند، هنوز خیابانهای پاریس پر از جسد کموناردهای دلیر و بیباک بوسیله دولت بورژواهای  بی وجدان ها و تبهکارانی که از دولت مسلح کنونی حرفی نمی زنند، نشده و سگ ها از خوردن گوشت تن انسان هار نشده بودند، هنوز ۸ روز از صبح تا غروب آفتاب انسان کارگر، انسان مبارز تولید کننده نیرباران نشده بودند که آمارش تا ۵۰ هزار نوشته اند!

بعد از این تجربیات است که مارکس و انگلس خواهان تجدید نظر در مانی فست شده و مینویسند : « نظر به تکامل فوق العاده صنایع بزرگ در عرض بیست و پنج سال (  حدودان 175 سال، اکنون - من حمید) اخیر و رشد سازمانهای حزبی طبقه کارگر که با این تکامل صنعتی همراه است، و نیز نظر به تجربیات عملی که اولا در انقلاب فوریه و آنگاه بمیزان بیشتری در کمون پاریس - یعنی هنگامیکه برای نخستین بار مدت دو ماه پرولتاریا حکومت را بدست داشت - حاصل آمده این برنامه در برخی قسمتها کهنه شده است. بویژه آنکه کمون ثابت کرد که « طبقه کارگر نمی تواند بطور ساده ماشیبن دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد.»، مقدمه سال ۱۸۷۲، چاپ آلمانی. 

پس باید چکار کند؟ باید دولت کنونی را درهم شکند، خُرد نماید، داغان کرده و درهم کوبد.

 برای این کار نیازمند به انقلابی است که لنین، در دولت و انقلاب از آن ، چنین یاد می کند : «بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، و از زبان انگلس در باره ضرورت قهر انقلابی  چنین می نویسد :

«نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند - درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد!»  دولت و انقلاب 1918. 

 

حال نه، آقای برنی ساندرز سوسیالیست! از این حرف می زند و نه اپورتونیست های جنایت کار مسئول سایت اخبار روز که چنین با افتخار از ساندرز و امثالهم مطلب نشر می دهند.

 

ولی طبقه ی کارگر ناگزیر است که با یک جنگ همه جانبه و حتی ( تن به تن ) کارل مارکس فقر فلسفه، این دولت و طبقه سرمایه دار را، همراه شمایان به چاه تاریخ ریزد تا خود و جامعه را متحول بنیادی نماید که اثری از استثمار و قتل و جنایت نماند.

 

کارگران فریب نخورید، عصای دست این خوش زبان و آن خوش نیت! نشوید.

 کارگران سازمان یابید، کارگران متخد و متحزب شده و مسلح شوید! کارگران بدانید که برنی ساندرزها ودونالد ترامپ ها، مرکل ها  و پوتین ها و... دو سر یک چوبدستی- چماق طبقه ی سرمایه دار -  بر سر شمایند! ساندرز با حقه بازی و ترامپ با وقاحت!

در شرایط کنونی، اساسا و اصولا طبقه سرمایه دار، دولت مداران کنونی، سیاست مداران پارلمان نشین و وقیحانی که خود را پاپ و فقیه  و امثالهم می نامند، دشمن مکار و ظالم و قاتل هستند و باید که از اریکه قدرت  با زور سازمان یافته و مسلح شما، پائین کشیده شوند! راهی دیگر، برای پیروزی و نجات از مرگ ناگزیر، متصور نیست!

حمید قربانی  ۶ سپتامبر ۲۰۹۲،اسپارتاکوسی!


ویلهلم دیلتای، تئوریسین علوم انسانی

Wilhelm Dilthey 1833-1911

                           ویلهلم دیلتای، تئوریسین علوم انسانی

                           فلسفه،- علوم انسانی یا علوم اجتماعی؟

 

ویلهلم دیلتای (1911-1833م)،فیلسوف آلمانی، یکی از نظریه پردازان "علوم انسانی" است. مارکسیستها برای این رشته، عنوان "علوم اجتماعی" را پیشنهاد میکنند. در ایران، رهبر مذهبی کشور، کوشید تا برای این شاخه از علوم، عنوان "علوم انسانی اسلامی" را جا بیندارد،چون هر دو عنوان قید شده را نماد تسلط فرهنگ غربی دوران استعمار ویا فرهنگ سکولار و لیبرال میداند.

چپها عنوان "علوم انسانی" در فرهنگ لیبرال را مفهومی غیرعلمی ایده آلیستی میدانند.چون آن خلاف علوم طبیعی و براساس نظرات دیلتای غالبا به واقعیات اجتماعی تاریخی میپردازد و وابستگی آن به روابط اجتماعی اقتصادی و مادی غیرقابل انکار است. "علوم اجتماعی" مفهومی مارکسیستی است که به جنبه های مختلف زندگی اجتماعی مانند تاریخ و اقتصاد و حقوق و زبان و هنر و غیره میپردازد و متکی به اندیشه و متد دیالکتیکی است. چپها پیش بینی میکنند که در آینده؛ یعنی در دوران سوسیالیسم، علوم اجتماعی و علوم طبیعی به یک نظام علمی واحد تبدیل خواهند شد. در باره افکار دیلتای اشاره میشود که وی پایه گذار" فلسفه زندگی" خردگریزانه است.

ویلهلم دیلتای یکی از مهمترین متدگرایان علوم انسانی است. فلسفه او فرق بین علوم انسانی و علوم طبیعی را نشان میدهد. اوپایه گذار نظریه شناخت در علوم انسانی و مورخ تاریخ گرایی شکاکانه و مورخ علوم انسانی است. در منابع غربی او را مورخ فرهنگ و پایه گذار علوم انسانی و و فیلسوف علوم انسانی اجتماعی نیز میدانند. مارکسیستها او را منکر شناخت عقلگرایانه ظواهر اجتماعی معرفی میکنند.دیلتای فقط باور به  تفهیم و تفهم هرمنوتیکی تفسیری داشت. او تاثیر مهمی روی افکار هایدگر و هابرماس از خود بجا گذاشت.

دیلتای بعد از تحصیل الهیات و تاریخ و فلسفه و علوم باستانی، در سال 1887 میلادی عضو آکادمی علوم آلمان شد. وی مینویسد موضوع علوم انسانی،واقعیات تاریخی اجتماعی است، و موضوع علوم طبیعی، بررسی واقعیات عینی و بیرونی است. هدف کار علوم انسانی، فهم حوادث و شواهد فردی و تاریخی است، و هدف کار علوم طبیعی،فهم قوائد کلی است، و در علوم انسانی، فهم و درک جزئیات و منفردها؛خصوصا افراد مهم است، و در علوم طبیعی، روش و متد، توضیح است، و در علوم انسانی، درک و فهم مهم میباشد.

دیلتای یکی از نمایندگان مهم علم هرمنوتیک یعنی تئوری فهم و تفسیر متون است.او میگفت برای درک و فهم پویای جهان تاریخی باید "نقد خرد مطلق" کانت را به یک "نقد خرد تاریخی" گسترش داد. در نظر وی هم واقعیات تاریخی و هم دانش پیرامون این واقعیات دارای یک خصوصیت پویای تاریخی هستند که دیلتای آنرا "تاریخیت" می نامید. براساس اندیشه های نظام مند روش گرایانه بود که او خالق نظریه "فلسفه زندگی" نیز گردید.

دیلتای میگفت کوچک ترین واخد زندگی "تجربه و مشاهده" است که در آن ساختار کل زندگی تاریخی بیان میگردد. در این تجربه و مشاهده، وحدت انسان و واقعیت یعنی اتحاد عین و ذهن نیز صورت میگیرد. از جمله مهمترین مقوله های زندگی- زمان و معنی و ارزش و هدف و ساختار و تحول و رابطه کل با جزء، هستند.

مهمترین آثار دیلتای عبارتند از- مقدمه ای بر علوم انسانی، بیوگرافی شلایرماخر، درباره روانشناسی توصیفی، آغاز علم هرمنوتیک، تجربه و شعر، ماهیت فلسفه، ساختار جهان تاریخی در علوم انسانی، محموعه آثار 12 جلدی، و مکاتبه با یک اریستوکرات روشنفکر، هستند.

دیلتای در سال 1900 میلادی پایه گذار علم هرمنوتیک شد که در فرهنگ یونان باستان به معنی" قابل فهم نمودن متون "است. وی میخواست بدون متافیزیک و بدون دخالت نیروهای آسمانی، زندگی را از خود زندگی بفهمد. کوشش وی در راه تئوریزه کردن اصول تاریخی فلسفی و سیستماتیک علوم انسانی است. او جویای علوم انسانی پویا و عملگرا است که نظریه شناخت در علوم انسانی را با کمک "نقد خرد تاریخی" دنبال می کرد. در نظر وی،از طریق اگاهی تاریخی است که انسان خود را می شناسد و تجربه میکند. وی بر این باور بود که فقط تاریخ انسان میتواند به وی بگوید که او کیست و چیست؟

دیلتای از علوم انسانی انتظار استفاده برای زندگی را دارد و از این طریق است که نظراتش تبدیل به "فلسفه زندگی" میشوند. وی میگفت مهمترین اصل زندگی، تجربه است. فلسفه زندگی او،تئوری و نظریه آشنایی با خود یعنی نوعی خودشناسی است.او یکی از نظریه پردازان روانشناسی توضیحی و تفهیمی نیز است. تاثیر اندیشه های دیلتای غیراز فلسفه هرمنوتیک، روی انسانشناسی فلسفی مدرن و روانشناسی و تعلیم و تربیت است. کتاب "تجربه و شعر" وی تحقیقاتی در باره شاعران مهم آلمان همچون گوته و لسینگ و نوالیس و هلدرلین است.

فلسفه زندگی دیلتای از نوع علوم انسانی است. او را متفکر این شاخه علوم اجتماعی نیز بشمار می آورند. اگر برای هگل یک نیرو و ارزش مطلق وجود داشت، برای دیلتای همه چیز نسبی است. او از جمله تاریخ گرایانی است که نسبی فکر میکرد. روش و متد های علوم انسانی ساختاری او به ادعای غربیها، امروزه اثبات شده و قابل استفاده است. وی میگفت زندگی باید اصل فلسفه گری را هدایت کند و زندگی باید اهرم اصلی فرهنگ در جهان مشوش مدرن کنونی،و انگیزه عمل و جهت یابی  فکری باشد.  

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٤ ... قسمت٣)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

 

      
   
 
   
  
 

 

 

فصل چهارم؛زنان چريك

قسمت سوم

 

 

 

 

    
   
  
 

 

 

ميهمانان را

غلامان

از ميناهاى عقيق

زهر در جام مى ‏كنند

                                                                                                                         شاملو

شهادت جزنى و يارانش

ترور نيك ‏طبع بازجوي اطلاعات شهربانى و سروان يدالله نوروزى رئيس گارد دانشگاه صنعتى و ترور زندى‏ پور۱. دومین رئيس كميته مشترك ضدخرابكارى به وسيله چريك‏هاى فدايى و مجاهدين خلق بى ‏پاسخ نماند و در تاريخ بيست و نُه فروردين۱۳۵۴ رژيم اعلام كرد: «نُه زندانى حين فرار كشته شدند.» هفت فدايى و دو مجاهد.

۱-بيژن جزنى

۲-حسن ضياءظريفى

۳-عباس سوركى

۴- مشعوف كلانترى

۵-محمد چوپان‏زاده

۶- احمد جليل ‏افشار

۷-عزيز سرمدى

۸- كاظم ذوالانوار

۹- مصطفى جوان خوشدل

تهرانى شکنجه گر ساواك در خرداد ۱۳۵۸ اين جنايت را اين‏ گونه روايت مى‏ كند:

 

«طراح اين جنايت پرويز ثابتى بود. در ساعت دو ونیم بعد از ظهر بيست و نُه فروردين در رستوران هتل امريكا روبه ‏روى سفارت امريكا جلسه‏ اى برگزار شد ؛عطارپور، پرويز هنرنژاد (معروف به دكتر جوان)، محمدحسن ناصرى (دكتر عضدى)، سرگرد سعدى جليل اصفهانى (معروف به بابك)، ناصر نوروزى (رسولى)، حسين شعبانى (معروف به حسينى) و بهمن نادرى‏ پور (معروف به تهرانى).

سرهنگ وزيرى رئيس زندان اوين را نيز در جريان اجراى طرح بود. عطارپور علت طرح را ترورهايى مى‏ دانست كه مجاهدين و فدايى ‏ها انجام داده‏ اند. پس بايد تلافى كرد.

نُه زندانى را به جلو قهوه ‏خانه اكبر اوينى آوردند كه بقيه در آن جمع بودند پس به راهنمايى سرهنگ وزيرى داخل قريه اوين شدند و به تپه‏ هاى اطراف بازداشتگاه رفتند. در آن جا زندانيان را كه دست‏ ها و چشم‏ هايشان بسته بود روى زمين در يك رديف نشاندند عطارپور، براى آن‏ ها سخنرانى كرد:« همان‏ طور كه رفقاى شما همكاران و رفقاى ما را در دادگاه‏ هاى انقلابى خودتان به مرگ محكوم مى‏ كنند ما هم تصميم گرفته‏ ايم شما را كه رهبران فكرى آن‏ ها هستيد به مرگ محكوم كنيم و حكم را درباره شما اجرا كنيم».

جزنى و چند نفر ديگر اعتراض كردند. عطارپور با مسلسل يوزى رگبارى روى آن‏ها خالى كرد. و هر كدام يك خشاب روى آن‏ها خالى كردند.

پس سعدى جليل افشار كه قهرمان كلت سنتو بود بالاى سر آن‏ ها رفت و به هر كدام كه نيمه جانى داشتند. تير خلاص زد.

بعد تهرانى و رسولى چشم ‏بندها را آتش زدند جنازه ‏ها را به داخل مينى‏ بوس منتقل كردند و رسولى و حسينى آن‏ها را به بيمارستان ۵۰۱ارتش بردند.»۲

 

يك پيش ‏بينى تاريخى

جمشيد طاهرى‏ پور روايت مى‏ كند كه: «در بند شماره ۵زندان قصر بوديم كه اخبار تأسيس حزب رستاخير را اعلام كرد جزنى دستم را گرفت و به حياط برد و گفت: اين يك جهش در ديكتاتورى شاه است ما را زنده نخواهند گذاشت.»

 

از قم که گذشتم جلیل را دیدم

پرسیدم:خوبی

واو گفت :خوب یعنی چه

آن سوی تر مصطفی را دیدم

داشت به پدرش سیگار اشنو می داد

بیژن را هم دیدم

نشسته بود و داشت بر متن باران تاریخ روز های نیامده را می نوشت

چوپان زاده را دیدم

پرسیدم :عزیز کجاست

واو گفت :کدام عزیز؟

و کمی هم خندید

عزیز داشت کفش های کوهش را پا می کرد

مشعوف هم مثل همیشه می خندید

و داشت برای کاظم از سفر دماوند چیز هایی می گفت

عباس را هم دیدم

داشت به سوی افق های دور دست می دوید

                                                                      

                                                     محمود طوقی

جنايت بزرگ شاه

به دنبال به شهادت رساندن جزنى و يارانش به همراه دو مجاهد دلير؛ جوان خوشدل و ذوالانوار، رژيم در روزنامه‏ ها اعلام كرد اين نُه نفر هنگام جابه‏ جايى قصد فرار داشتند كه طى آن توسط نگهبانان كشته شدند. و در ضمن دو نگهبان نيز مجروح شدند.

سازمان چریک ها طى اعلاميه‏ اى تحت عنوان  «جنايت بزرگ شاه عليه جنبش نوين انقلابى» پرده از اين جنايت برداشت و اعلام كرد اين نُه تن يا زير شكنجه كشته شده‏ اند و يا دسته جمعى اعدام شده‏ اند: بيژن جزنى، حسن ضياءظريفى، عباس سوركى، عزيز سرمدى، محمد چوپان‏زاده، احمدجليل افشار در سال ۱۳۴۶ در رابطه با گروه جزنى كه درحال تدارك مبارزه مسلحانه بودند دستگير و زندانى شدند مصطفى جوان خوشدل و كاظم ذوالانوار نيز در درگيرى‏ هاى مسلحانه دستگير شده بودند و حبس‏ هاى سنگينى گرفته بودند.

پس از اعدام عباس شهريارى، گروه جزنى زير شكنجه برده شدند. ساواك تصور مى‏ كرد كه سازمان چريك ‏ها رد عباس شهريارى را از طريق گروه جزنى به دست آورده است اعدام اين نُه نفر از سويى عملى انتقام‏جويانه است و به تلافى ترور شهريارى، سرگرد نيك‏ طبع شكنجه ‏گر ساواك، سروان يدالله نوروزى فرمانده گارد دانشگاه صنعتى آريامهر و اعدام سرتيپ زندى بود به وسيله سازمان مجاهدين خلق بود و از سويى ديگر براى مقابله با جنش نوين انقلابى بود رژيم مى ‏دانست كه دير يا زود طى عملياتى در پى آزادى اين زندانيان برخواهند آمد پس دست به عملياتى پيش ‏دستانه زد.

اين جنايت نه اولين و نه آخرين جنايت رژيم خواهد بود اين مسئله‏ اى است كه هم ما و هم شهداى ما به آن آگاه ‏اند به همين خاطر سختى شكنجه و اعدام را پيشاپيش قبول كرده ‏ايم.

 

مغلطه، «گفته مى‏ شود»

درسال ۱۳۵۸ اپورتونیسم به قدرت رسيده در سازمان چريك ‏هاى فدايى خلق، در اعلاميه بزرگداشت «رفيق حميد اشرف» از قول او نوشتند كه «اعدام جزنى و هم‏رزمان ضربه بزرگى به جنبش بود و اگر عمليات ما باعث آن شده باشد كارمان اشتباه بود.»

مغلطه «گفته مى‏ شود» كه استناد و اثبات يك قضيه به منبعى نامعلوم است در طول تاريخ به كرات مورد استفاده مغلطه‏ گران بوده است و از اين به بعد هم خواهد بود.

روزنامه ‏ها و خطابيه ‏هاى يوميه را نگاه كنيد، پر است از چنين نقل‏ قول‏ هايى :«دانشمندان بزرگ مى‏ گويند فلان، دانشمندان علم روان شناسی در دانشنامه  های شان مى‏ گويند، بهمان،» و هيچ كس نمى ‏پرسد اين دانشمندان فيزيك و روان‏شناسى كه هستند، نام و نسب‏ شان چيست. چه كسى گفته است اينان دانشمندند، كشفيات و نظرياتشان چيست و در كجا و چه زمانى فلان حرف را زده ‏اند.

آن روز كه اين ادعاى دروغين گفته شد كسى نپرسيد با استناد به كدام سند سازمانى حميد اشرف چنين حرفى را زده است. راوى كيست؟ اگر وجود دارد صحت روايت او را چه كسى ثابت مى‏ كند. بايد روزگارى مى ‏گذشت تا معناى اين روايت ‏هاى جعلى و كعب ‏الاخبارى روشن شود كه اپورتونیست ها دارند زمينه چینی مى‏ كنند براى رد كردن مشى و يك راست شيرجه زدن در منجلاب اپورتونیسم.

اصولى، آرى يا نه

اما جدا از اين روايت مغشوش، به ‏هرروى نظر عده‏ اى بر اين بود كه ترور نيك ‏طبع و نوروزى و سرتيپ زندى‏ پور و همين‏ طور برويم به عقب، ترور سرتيپ فرسيو كار غلطى بوده است چرا كه رژيم روى زندانيان تلافى مى‏ كرد.

اين نحوه استدلال در مورد بمب ‏گذارى‏ ها نيز صادق است. پس اگر نبايد آدمكشان را ترور كرد بمب هم نبايد گذاشت .هر عمليات ديگرى كه حيثيت فيزيكى و اجتماعى رژيم را زير سؤال برد مى‏ تواند به اقدامات تلافى‏ جويانه منجر شود پس عمليات هم نبايد كرد با اين نحوه سلسله ‏وار استدلال به كجا مى ‏رسيم ؟از مبارزه چه مى ‏ماند؟ شيرى بى‏ یال دم و اشكم.

شير بى ‏يال و دم اشكم كه ديد   اين چنين شيرى خدا كى آفريد

اين فرمول نياز به ذهنى پيچيده ندارد. لازمه مبارزه دادن اسير است. حركت يك چريك و يا هر عنصر تشكيلاتى ديگر در ميان برج و باروى رژيم ‏هاى توتاليتر است. اگر انقلاب نيروهاى خود را دارد ضدانقلاب هم نيروهاى خود را دارد وسيع ‏تر، ورزيده ‏تر، كارآزموده ‏تر.

پس سروكله هر مبارزى، دير يا زود به زندان باز خواهد شد از اين مرحله اسراى زندانى در معرض اقدامات تلافى‏ جويانه خواهند بود.

رژيم ‏هاى سركوب‏ گر با بهانه و بى‏ بهانه نيروهاى كيفى در زندان را تحمل نخواهند كرد با تسليم و انفعال يا مرگ. اين ربطى به كرده ‏ها و ناكرده ‏هاى بيرون از زندان ندارد.

مبارزه بى‏ هزينه بيشتر به شوخى شبيه است تا مبارزه. بگذريم كه عده ‏اى كار سياسى را با عضويت در انجمن مبارزه با دخانيات اشتباه مى‏ گيرند.

فقدان جزنى، ضايعه ‏اى جبران‏ ناپذير

به‏ هر روى شهادت بيژن و شش كادر كيفى چريك‏ ها ضربه‏ اى جدى بر پيكر نوپاى جنبش انقلابى بود بيژن، ظريفى و سوركى از رهبران نسل اول جنبش بودند نسل دوم چريك ‏ها با ستارگانى چون پويان و احمدزاده و هيرمن ‏پور مشخص مى‏ شدند و نسل سوم رهبرانى چون حميد اشرف، حميد مؤمنى و سنجرى را به صحنه آورد.

نسل دوم در ضربه سال۱۳۵۰ از بين رفت. و نسل اول در ضربه سال ۱۳۵۴ و نسل سوم در ضربه سال ۱۳۵۵.

حميد اشرف با آن‏كه از بازماندگان گروه جزنى بود اما درخشش بعد از اعدام رهبران نسل دوم آغاز شد. او سازماندهى توانا و بى‏ بديل در ميان چريك ‏ها بود.

فراست و تيزهوشى و كاردانى ‏اش، سازمان چريك‏ ها را از دام‏ هاى هولناكى رهانيد. او موفق شد سازمان را در اوج ضربات مرگبار ساواك به سال۵۵برساند. مرحله تثبيت را با كاردانى بسيار از سر گذراند و جنبش را وارد فاز توده‏ اى كرد. بيهوده نبود كه در زمان حياتش به او لقب كبير دادند. به ‏هرروى اين هزينه ‏ها اجتناب‏ ناپذير بود راه ديگرى در پيش پاى انقلاب و جنبش انقلابى نبود. بايد انقلاب با فدا كردن بهترين فرزندان خود به حيات ‏اش ادامه مى‏ داد.

 

وارونه ‏سازى حقايق

درك راست چه در روزهای نخستین، و چه در زمان‏ هاى بعد متدولوژى خود را بر وارونه ‏سازى حقايق گذاشتند.

 يا در بوق كردند كه اين ‏ها لنين را نخوانده ‏اند كه اين‏ گونه نبود و يا فرياد برافراشتند كه اينان زندگى‏ ستيز و مرگ ‏پرست‏ اند و مى‏ خواهند با ترور حكومت را واژگون كنند و با بيرون فرستادن توده از تاريخ و انقلاب خود متولى امر انقلاب به تنهايى شوند.

آيا اين ‏گونه بود.؟ كافى بود اينان يك‏بار، فقط يك‏بار هم استراتژى و هم تاكتيك مسعود را بخوانند تا ببيند گروه به چه اصرارى بر لنينيسم در پى كار در ميان طبقه و تشكيل حزب بر شيوه لنين بوده ‏اند. و اگر از حزب به شيوه لنين عبور كردند به خاطر آن بود كه بين شرايط روسيه آن سال‏ ها و ايران تفاوت‏ هايى بسيار بود. عباس مفتاحى يكى از چهار بنيان‏گذار سازمان در دادگاه نظامى مى ‏گويد:

 

«ما در مقام پيشرو توده‏ ها شروع به تحقيق جامعه و انتخاب راه مبارزه نموديم. ديديم در كشور ما هيچ‏گونه امكان دمكراتيك براى اين ‏كه حرف‏ هاى‏ مان را به‌توده بزنيم وجود ندارد. مطبوعات در زير سانسور شديدى قرار دارد. كارخانه ‏ها به‌صورت پادگان نظامى در آمده و امكان تشكيل سنديكاها و گروه ‏هاى صنفى و حرفه‏ اى آزاد وجود ندارد و هر جنبشى كه صورت پذيرد به شدت سركوب مى‏ شود . تشكيل اجتماعات غيرممكن بوده است ما عمدتاً اسلحه را به دو منظور به خدمت گرفته ‏ايم اول به منظور دفاع از خود به شكل مسلحانه، دوم جهت تبليغ مسلحانه. ما آن قدر كم ‏خرد نبوده ‏ايم كه فكر كنيم با مقدار اندك بتوانيم اساس حكومت را واژگون سازيم.

انقلاب كار توده ‏ها است.

ما تنها مى ‏خواستيم آژيتاتور مبارزه توده باشيم۳.»

 

فرمانده فراهانى نيز در دادگاه نظامى چنين مى ‏گويد:

 

«... ما چرا به كوه رفتيم؟ چرا به فكر ايجاد هسته ‏هاى پارتيزانى بوديم؟

براى به دست آوردن آزادى‏ هاى اوليه. براى به دست آوردن شرايط دمكراتيك. درآن شرايط تمامى ملت از آزادى‏ هاى اوليه كه آزادى بيان، انتقاد و مطبوعات از ابتدايى ‏ترين آن است برخوردار شوند بايد صريحاً بگويم كه من هيچ وقت داراى افكار تروريستى نبوده‏ ام  و از اين نوع فكر نيز تنفر داشته‏ ام و دارم.»

 

محمدعلى محدث قندچى نيز مى‏ گويد:

«اصولاً هيچ‏گونه ترورى مورد قبول ما ماركسيست ‏ها نيست و ايدئولوژى ما آن را نمى ‏پذيريم.»

 

با اين همه، تفكر راست به همراه ارتجاع حاكم و طبقاتى به واژگونى حقايق مى‏ پردازد. و كار چريك ‏ها را در حد تروريسم و گانگستريم و عشق به سلاح و مرگ دوستى پايان مى‏ آورد. چرايش را مى ‏گويم.

اما باز هم ببينيم رفيق عباس مفتاحى درپاسخ رئيس دادگاه كه مى ‏پرسد: چريك چيست  وچه مى‏ گويد. مفتاحى مى‏ گويد: چريك يك مبارز سياسى است كه سلاح برداشته است. مرگ و نابودى امر دلپذيرى نيست كه مبارزان از روى ميل و به‏ طور اختيارى به استقبال آن بروند.»

گويى مفتاحى دارد براى روزگاران بعد پاسخ منتقدين راست و ارتجاعى را مى ‏دهد. اما چرايى اين جعل و تقلب در واقعيات از سوى رژيم ارتجاعى حاكم كه روشن است شاه در جريان حماسه سياهكل به اويسى مى ‏گويد: «به دهقانان بگوييد اين‏ ها مى‏ خواهند زمين‏ هاى شما را بگيرند.» چريكى كه آمده است جانش را بدهد تا سفره دهقان را پرنان كند با اتهام طرفدارى از فئودال‏ ها روبه ‏رو مى‏ شود. آن هم از سوى رژيمى به غايت ستمگر و دهقان‏ كش اما از سوى تفكر راست زاويه چيز ديگرى بود.

اپورتونیسم سخنور بايد پشت لنين پنهان می شد تا مدعی شود که  كه اين‏ها لنين را نخوانده‏ اند مى‏ خواهند به نيابت از توده انقلاب كنند. خرده‏ بورژوا و كم حوصله ‏اند. ماترياليسم تاريخى را بلد نيستند .فرمول‏ هاى لنينى شرايط انقلابى را نمى ‏دانند.  و حاصل كار خودشان که لنین را فوت و آب بودند چه بود؟ ورق پاره ‏اى در داخل  و يا بيانيه ‏اى در آلمان شرقى بود .

 

سازماندهى جديد

سال ۱۳۵۳با يازده عمليات موفق به پايان رسيد. و چريك ‏ها در ارزيابى‏ شان به اين نتيجه رسيدند كه جنبش مسلحانه در سطح وسيعى تثبيت شده است و اكنون فاز توده ‏اى شدن آغاز شده است. پس با تجربه از ضرباتى كه سازمان متحمل شده بود بازنگرى تشكيلاتى آغاز شد رهبرى سازمان به شوراى عالى تبديل شد. تيم ‏ها به‌شاخه ‏ها تغيير يافتند و براى هر شاخه مسئول تعيين شد .مسئولين هر شاخه دسته را تشكيل مى ‏دادند چند دسته يك بخش را درست مى‏ كرد و هر بخش نيز مسئول داشت كه با مسئولين دسته‏ ها در ارتباط بود. مسئولين بخش‏ها شوراى عالى را دست مى‏ كردند.

هر دسته استقلال داشت و نيازهايش را خود تأمين مى ‏كرد. مسئولين شاخه‏ هاى يك دسته با مسئول دسته مشورت مى‏ كردند مسئولين با چشمان بسته در جلسات شركت مى‏ كردند. تا هم‏ديگر را نشناسند بدين طريق نظرات همه افراد سازمان در شوراى عالى منعكس مى ‏شد.

به ‏هررو شاخه واحد پايه بود. و هر شاخه مسئول داشت مسئول چند شاخه دسته را درست مى‏ كرد. كه خود دسته مسئول داشت و مسئول دسته بخش را درست مى‏ كرد و مسئولين چند بخش شوراى عالى سازمان را درست مى‏ كردند.

خط ‏مشى شش ماهه اول سال ۱۳۵۴

سازمان وظايف شش ماهه اول سال۱۳۵۴را در چهار محور تعيين كرد:

۱-گسترش سازمان با سازماندهى عناصر جذب شده

۲-. كار توضيحى در ميان دانشجويان و دانش‏ آموزان

۳-. كار توضيحى در ميان كارگران

۴- انجام عملياتى در جهت جلب اعتماد كارگران

اساسنامه سازمان

براى تنظيم روابط درونى، سازمان نيازمند اصولى مدون بود. پس اساسنامه سازمان دردستور كار قرار گرفت.

پيش از اين در سال۱۳۵۲ «جزوه تشكيلاتى۴» نوشته شده بود كه به نوعى پيش اساسنامه بود و به وظايف تشكيلاتى و ضوابط و قراردادهايى كه هر تيم موظف به‌رعايت آن بود و اصول برنامه ‏نويسى مى ‏پرداخت. در فاصله سال‏هاى ۵۴-۱۳۵۲ هرچند جزوه تشكيلاتى به ‏عنوان مبناى كار تيم‏ ها قرار داشت اما رفته رفته آيين ‏نامه‏ هاى درون تشكيلاتى كامل ‏تر و مدون‏ تر شد و آيين‏ نامه ‏هايى تنظيم شد و در اختيار تيم‏ ها قرار گرفت.

آيين ‏نامه ‏ها

۱- آيين‏ نامه انضباطى

اين آيين ‏نامه شامل كليه خطاها و اشتباهات و تحليل و بررسى علل و بروز آن بود و متناسب با هر نوع خطا مجازاتى تعيين شده بود محروميت از يك وعده غذا يا نوشيدن، ممنوعيت در مشاركت در مطالعه جمعى يا برنامه ‏نويسى.

۲- آيين‏ نامه بهداشتى

مشتمل بود بر نظافت فردى و مرتب بودن لباس‏ ها

۳- آيين‏ نامه غذايى

هزينه خوراك روزانه هر فرد ۴۵ ريال تعيين شده بود كه در ابتداى هر ماه به مسئول مالى داده مى‏ شد و بر نوع و حجم و ارزش مادى غذاى مصرفى اين آيين ‏نامه اشراف داشت افراد ضعيف و بيمار شامل اين آيين ‏نامه نمى ‏شدند.

۴- آيين ‏نامه ورزشى

ورزش دسته ‏جمعى در دو نوبت صبح و عصر. كليه حركات تعيين شده بود.

۵- آيين‏ نامه برنامه ‏نويسى

نخست شيوه برنامه ‏نويسى درج شده بود. در هر روز يك نفر مسئول برنامه ‏نويسى بود افراد برنامه‏ هاى خود را مى‏ نوشتند و مسئول در فرم مخصوص وارد مى‏ كرد. فرد بى ‏برنامه يا بدبرنامه تنبيه مى ‏شد. تغيير در برنامه روزانه بايد به مسئول اطلاع داده مى‏ شد.

۶-آيين‏ نامه لباس و پوشش

اين آيين ‏نامه شامل پوشش زنان و مردان در خانه تيمى و در خارج از خانه بود.

۷-آيين ‏نامه رفتار و اخلاق

اين آيين‏ نامه مربوط بود به روابط زنان و مردان در خانه ‏هاى تيمى

۸- آيين‏ نامه كمربند و اسلحه

كنترل هفتگى اسلحه، نارنجك و كيف دارويى

۹- آيين‏ نامه تكنيكى

اين آيين‏ نامه مربوط به طرز درست استفاده كردن از ابزار و وسايل كار و حفظ و نگهدارى آن بود.

۱۰-آيين‏ نامه تنبيهات

در اين آيين ‏نامه، تنبيهات متناسب با تخلف تعيين شده بود اين تنبيهات عبارت بود از:

ـ گرفتن اسلحه به مدت يك روز

ـ محروميت از برنامه ‏نويسى و نگهبانى

ـ محروميت از نوشيدن آب

ـ بايكوت سخن گفتن

۱۱- آيين‏ نامه انتقاد و انتقاد و از خود

۱۲-آيين ‏نامه امور مالى

 

 

عجيب است، بعد از اين همه سال

همين‏ كه باز اسم دريا مى ‏آيد

يك طورى بفهمى نفهمى... گريه ‏ام مى‏ گيرد

ببينم، تو دلتنگ دريا نمى‏ شوى؟

سيدعلى صالحى

شهادت نزهت روحى آهنگران

اعظم روحى آهنگران علت ضربه خوردن تيم دولت ‏آباد را گم شدن كارت‏ هايى مى‏ داند كه هنگام درگيرى پخش مى‏ كردند.

روز هفت تير۱۳۵۴ اعظم و مارتيك قازاريان در ساعت پنج صبح راهى برغان شدند تا تمرين تيراندازى كنند. وقتى به برغان مى ‏رسند اعظم متوجه مى‏ شود كه كارت‏ هايى كه درهنگام درگيرى پخش مى‏ كنند نيست. برمى‏ گردند و در بين راه دو موتورسوار مى‏ بينند كه كارت‏ ها را پيدا كرده‏ اند پس برمى ‏گردند به خانه و قرار مى‏ شود هفته بعد براى تيراندازى بروند.

اعظم ساعت ده صبح براى آوردن آب از خانه بيرون مى ‏رود وقتى برمى‏ گردد مأموران كميته مشترك را مى‏ بيند كه با همسايه‏ ها در حال گفت‏ وگويند و دارند او را نشان مى‏ دهند و قبل از آن‏كه فرصت پيدا كند سلاح خود را بكشد دستگير مى‏ شود و براى دستگيرى بقيه درگيرى آغاز مى‏ شود در اين درگيرى نزهت روحى آهنگران، مارتيك قازاريان۵، محمود عظيمى۶و يدالله زارع كاريزى (با نام مستعار يوسف) به شهادت مى ‏رسند گفته مى‏ شود در اين درگيرى شانزده ساواكى كشته مى‏ شود و يك هلى‏ كوپتر سقوط مى ‏كند نزهت با نارنجك خود را ميان ساواكى‏ ها مى‏ اندازد و چهار ساواكى كشته مى‏ شود۷

ساواك در گزارش كارى‏ اش كه در تاريخ دهم تير ۱۳۵۴ نوشته است چون خانه دولت‏ آباد رفت و آمدهاى مشكوكى داشت مورد سوءظن قرار گرفت و اين نشان مى ‏دهد كه لو رفتن خانه دولت‏ آباد ربطى به گم شدن كارت‏ ها توسط اعظم آهنگران نداشته است.

 

جمع‏ بندى سه ساله

اين جمع‏بندى در سال۱۳۵۴ توسط حميد اشرف نوشته شده است.

مقدمه

در مقدمه اين جمع ‏بندى حميد اشرف مى‏ گويد: كه تجارب تكنيكى سازمان در جزوه «پاره ‏اى از تجربيات جنگ چريك شهرى در ايران» آمده است. اما براى آن‏ كه رفقا درجريان ضعف‏ ها و برنامه ‏هاى سازمان قرار بگيرند نوشتن اين جمع ‏بندى لازم است.

حميد جريانات سه ساله را به هفت مرحله تقسيم مى ‏كند و در اين هفت مرحله ضعف ‏ها و قدرت‏ هاى سازمان را نشان مى‏ دهد.

يك عامل كليدى

اشرف در اين جا به نكته مهمى اشاره مى ‏كند. كه راز بقاى سازمان چريك ‏ها است. و از سال۱۳۵۷ به بعد هرچقدر از آن فاصله مى‏ گيرند به فروپاشى نزديك و نزديك‏تر مى‏ شوند.

آن راز چه بود كه اجازه مى ‏داد عده ‏اى جوان بى ‏تجربه با صد ها نقص و كمبود و به ‏قول اپورتونيست‏ هاى سخنور، بى‏ سواد و كم ‏سواد و ناآشنا و حتى بيگانه با آثار ليبرال‏ هاى غربى و ماركس و انگلس و لنين در برابر رژيمى تا بن دندان مسلح با ساواكى آدم‏خوار تاب بياورد. ببينم اشرف خود چه مى‏ گويد:

 

«رفقاى ما على ‏رغم بى‏ تجربگى‏ هاى‏ شان هميشه روحيه جانبازى و فداكارى خود را حفظ كردند و هركجا كه كمبودى و نقصى وجود داشت و هرجا كه بى‏ تجربگى سد راه بود از جان خود مايه گذاشتند و راه انقلاب را هموار ساختند.

ارزش‏ هاى انقلابى موجود سازمان ما، نتيجه فداكارى‏ ها و جانبازى‏ هاى رفقاى قهرمان است. اين پيشگامان بسيارى از چيزهايى را كه مثلاً وجود نداشت به ‏وجود آوردند. و ارزش‏ هاى نوين خلق كردند. و مفاهيم نوينى را مطرح ساختند و تثبيت نمودند. و مكتبى از آموزش‏ هاى انقلابى برپا داشتند. رفقاى ما نمونه كامل از صداقت انقلابى بودند. رفقاى ما به خاطر اعتقادات شان بى ‏محابا هر خطرى را تقبل مى‏ كردند و معمولاً به تنها چيزى كه بها نمى ‏دادند جانشان بود. و همين بود كه مفهوم فدايى در مورد آن‏ ها نه به ‏عنوان يك شعار بلكه به ‏عنوان يك واقعيت مصداق پيدا مى‏ كند».

عرفان فدايى

رقيه دانشگرى در كتاب «داد بيداد» كه توسط ويدا حاجبى تبريزى جمع‏ آورى شده است، مجموعه ‏اى از خاطرات زنان زندانى. از مفهوم فدايى به ‏عنوان عرفان فدایى ياد مى ‏كند كه جز مبارزه مسلحانه زمينه نزديكى چريك‏ ها با مجاهدين بود.

براى رقيه دانشگرى، كف نفس، بى‏ نيازى، منزه‏ طلبى، فداكارى، از خودگذشتگى كه در آن سال‏ ها جزئى از اصول مبارزه بود، به هنگامى‏ كه «راه دیگری»را انتخاب مى‏ کند. اين معيارها برايش مسخره مى‏ شود. چرا؟ چون هر حزب و سازمانى با ارزش‏ هاى خود زندگى مى‏ كند.

اما به ‏راستى چه ارزش ‏هايى پيشاهنگ را در دهه ۵۰ پيشاهنگ مى‏ كند. و آن ارزش‏ ها چگونه عده‏ اى كم ‏شمار را در برابر لشگرى بى‏ شمار و سپاهى جرّار روئينه ‏تن مى‏ كند. و درجامعه ‏اى خاموش آن‏ ها به اعتبارى معنوى دست مى‏ يابند. در حالى‏ كه استادان بزرگ ماركسيسم و كتاب خوانده ‏هاى آكسفورد به گرد پاى آن‏ها هم نرسيدند و هنوز هم نمى ‏رسند.

آن روز كه منتقدین مشی با سازمان چريك ‏ها خداحافظى كردند. فكر مى‏ كردند دارند با سلاح خداحافظى مى‏ كنند در حالى‏ كه در سال ۵۸-۱۳۵۷ ديگر مسئله سلاح مطرح نبود مسأله ارزش‏ ها و عرفان فدايى بود.

هم اینان در آن روزى كه در انتخابات رهبرى تقلب كردند و فتاح ‏پور رأى «رفيق هادى» را براى بالا بردن نگهدار خواند با صداقت فدايى  نیز خداحافظى كردند.۸

 

نخستين انتقاد

اشرف بلافاصله از پاكبازى تمام عيار بدون احتياط انقلابى و دورنگرى انتقاد مى‏ كند و مى‏ گويد: «ما بايد پاكبازى را با احتياط انقلابى» تكميل مى‏ نموديم.

نقد گروه جزنى

حميد اشرف در توضيح تاريخچه سازمان چريك ‏ها به گروه جزنى اشاره مى‏ كند كه درزمينه تدارك مبارزه مسلحانه در سال۱۳۴۵ تشكيل شد. و نقاط ضعف گروه جزنى را كه خود يكى از اعضاى آن بود برمى ‏شمارد:

۱- از نظر سازماندهى عمل مسلحانه بى‏ تجربه بود.

۲- افراد شاغل بودند و كادر حرفه ‏اى نداشتند، پس كارها به ‏كندى پيش مى ‏رفت.

۳- دركى از قدرت پليس و عناصر نفوذى نداشتند به ‏همين خاطر توسط يك «توده ‏اى سابق» (ناصر آقايان) كه به خدمت پليس درآمده بود، لو رفتند.

تاريخچه گروه

بازماندگان گروه جزنى پس از ضربه نخستين، و پس از هشت ماه زندگى مخفى عده ‏اى تصميم گرفتند به فلسطين بروند و تجربيات نظامى پيدا كنند. و عده‏ اى در ايران گروه را احيا كنند. از بخشى كه به فلسطين اعزام شدند، صفايى فراهانى و صفارى آشتيانى از مرز گذشتند و بقيه دستگير شدند.

سه نفر در ايران ماندند تا گروه را احيا كنند (غفور حسن‏ پور، حميد اشرف و مهدى سامع).

در سال ۱۳۴۸ فراهانى به ايران برگشت و با گروه احياء شده روبه ‏رو شد. در شهريور ۱۳۴۹ بانك وزرا مصادره شد. تا مشكل مالى گروه حل شود و شناسايى جنگل‏ هاى شمال آغاز شد.

گروه در اين زمان به دو بخش تقسيم شد. تيم‏ هاى شهرى و گروه جنگل.

در اواسط سال ۱۳۴۹ گروه جنگل با گروه احمدزاده ـ پويان تماس گرفت، تا سازمان مشتركى به ‏وجود آورند.

گروه احمدزاده در سال۱۳۴۶تشكيل شد تا با مطالعه متون ماركسيستى حزب كمونيست ايران را به‏ وجود بياورد. و در سال۱۳۴۸ سازماندهى مثلثى شد و وظيفه تيم ‏ها عبارت بود از:

۱-مطالعه متون ماركسيستى

۲- انتشار و ترجمه آثار ماركسيستى

۳-تربيت ماركسيستى كارگران و روشنفكران

در سال ۱۳۴۸ گروه در جذب عناصر كارگرى دچار مشكل شد. و به مبارزه مسلحانه رسيد. حاصل اين بررسى دو رساله پويان و احمدزاده بود. گروه به جنگ چريك شهرى با مطالعه روى برزيل به اين نتيجه رسيدند مبارزه در شهر شروع مى‏ شود و پس از اوج گرفتن مبارزه به روستا كشيده مى ‏شود. گروه جنگل اما به ‏كار هم‏زمان درشهر و روستا معتقد بود.

شهر نيازهاى فنى، تبليغاتى، و تداركاتى جنبش روستايى را تأمين مى ‏كند و روستا كادرهاى شناخته شده شهر را پناه مى‏ دهد.

وظيفه جنبش روستايى

۱- پناه دان به‏ كادرهاى شناخته شده

۲-مشغول كردن قواى دشمن در منطقه ‏اى  وسيع

۳-سياسى كردن روستا

احمدزاده در سال۱۳۴۹، تز جنگل را پذيرفت. و در پاييز ۱۳۴۹، تيم ‏هاى مسعود عملياتى شدند و بانك ملى ونك مصادره شد.

در نوزده بهمن عمليات سياهكل آغاز شد و پانزده روز اين نبرد طول كشيد.

از گروه شهر دو تيم عملياتى باقى ماندند. يك تيم پنج نفره و يك تيم سه نفره كه درهيجدهم فروردين ۱۳۵۰ سرلشكر فرسيو، دادستان نظامى ارتش كه رفقاى جنگل را تيرباران كرده بود، را به تلافى ترور كردند.

در همين ماه تيم‏ هاى عملياتى گروه مسعود به كلانترى قلهك حمله كردند و با وحدت دو گروه چريك‏هاى فدايى خلق را به ‏وجود آوردند.

بخش اول

در اوايل ارديبهشت ۱۳۵۰ وضع گروه جنگل بدين قرار بود:

۱- تيم اسكندر صادقى‏ نژاد:

اسكندر صادقى‏ نژاد، فرمانده تيم

محمدصفارى آشتيانى

منوچهر بهايى ‏پور

رحمت پيرونذيرى

قاسم (حميد اشرف)

۲- تيم رفيق قاسم (حميد اشرف)

شيرين معاضد (علنى)

محمدعلى پرتوى (علنى)

قاسم (مخفى)

رابط اين دو تيم رفيق قاسم بود.

گروه رفيق مسعود

اين گروه شامل سه شاخه بود:

۱-شاخه تهران كه مسئولش احمدزاده بود.

۲-شاخه تبريز كه مسئولش عليرضا نابدل بود.

۳-شاخه مشهد كه مسئولش پويان بود.

مركزيت تبريز

مركزيت تبريز اما با افراد زير بود:

۱- بهروز دهقانى

۲- عليرضا نابدل

۳-مناف فلكى

رابط تهران با تبريز مفتاحى بود.

تيم‏هاى جديد

بعد از سال۱۳۵۰ تيم ‏بندى چريك ‏ها دست‏خوش تغييراتى شد.

 

تيم قاسم ۱

۱- رفيق قاسم (حميد اشرف)

۲-صفارى آشتيانى

۳- عبايى ‏پور

۴- چنگيز قبادى

۵- بهرام قبادى

۶-مهرنوش ابراهيمى

تيم قاسم ۲

۱-قاسم (حميد اشرف)

۲-شيرين معاضد

۳- محمدعلى پرتوى

تيم رفيق مسعود

۱- مسعود احمدزاده

۲- مجيد احمدزاده

۳-حسن نوروزى

۴-مناف فلكى

۵-سلمان ‏نژاد

تيم رفيق اسكندر

۱-اسكندر صادقى ‏نژاد

۲-شهين توكلى

۳-حميد توكلى

۴- سعيد آريان

۵-صمد كوچكى

۶- رحمت پيرونذيرى

 

تيم امور فنى

چند تن از شاخه تبريز

تيم انتشارات

۱-پويان

۲-اشرف دهقانى

۳-عليرضا نابدل

۴- جواد سلاحى

 

جمع‏بندى اين مرحله

۱- در اين زمان تنها پنجاه درصد كادرها سازمان يافته بودند.

۲-سيستم ارتباطات منظم نبود.

۳- سازمان از هرگونه سيستم حفاظتى بود.

۴- وضع مهمات خوب نبود.

۵- تجارب نظامى كم بود.

۶- تجارت تكنيكى كم بود.

۷-شناخت تاكتيك ‏هاى دشمن كم بود.

۸- نحوه زندگى مخفى در شهر خوب نبود.

تنها سرمايه

تنها سرمايه رفقا شور انقلابى و انتقاد كمونيستى بود. با همين سرمايه دست به عمليات مى ‏زدند و مأمورين با تجربه دوره‏ ديده دشمن را شگفت ‏زده مى‏ كردند. همگى مصمم و بااراده براى مبارزه بودند.

سرمايه پيشاهنگ

حميد اشرف ضمن برشمردن ضعف‏ هاى سازمان به دو نكته مهم اشاره مى‏ كند:

۱- شور انقلابى

۲- اراده مبارزه

مبارزه در ناكجاآباد صورت نمى ‏گيرد آدم ‏هايش از كره مريخ نمى‏ آيند. شرايط مبارزه پيشاپيش تعيين شده است. در چنين شرايطى دو گزينه وجود دارد:

۱-سياست صبر و انتظار، همان سايه راحتى كه اپورتونيسم سخنور در زير آن لميده بود. و كتاب پشت كتاب مى‏ خواند و معتقد بود كه ابتدا بايد ماركسيسم را شناخت و بعد تاريخ جهان را خواند. بعد تاريخ ايران را و بعد جامعه را آناليز كرد. در آخر اين دوران به تدوين برنامه انقلاب مى ‏رسيم. و از برنامه انقلاب بيرون آورد كه چه بايد كرد. اما اين تازه آغاز كار است براى ساختن بناى انقلاب ؛ آجر و سيمان لازم است، ملات انقلاب و بعد بنا و مهندس لازم است، حزب انقلابى پس بايد رفت حزب انقلابى را سازمان داد.

اين هم صد سال روى آن صد سال، تا دويست سال ديگر هم دترمنيسم تاريخى كار خود را مى‏ كند و امواج انقلاب از راه فرا مى ‏رسد مى ‏ماند سوار شدن بر آن. كارى كه اپورتونيسم ناب استاد آن است، موج ‏سوارى. و بعد دميدن در بوق كه ما بوديم با صبر و شكيبايى پرولترى انقلاب را به سلامت بر سر خشت نشانديم.

۲-گزينه دوم، راهى بود كه صمد در ماهى سياه كوچولويش نشان مى‏ دهد:

«راه كه بيفتيم ترس‏مان مى ‏ريزد». و در پروسه آزمون و خطا راه خود را مى ‏يابيم. اين گزينه به حركت با اندوخته واقعى جنبش باور داشت.

 اشرف ابايى ندارد كه بگويد سرمايه يك سازمان چريكى سه قبضه مسلسل بود با دويست تير فشنگ آن‏ هم در مقابل حكومتى با هزاران زاغه مهمات و صدها تانك و توپ و تيربار و موشك. اشرف به ‏درستى مى‏ گويد: سرمايه پيشاهنگ براى حركت شور انقلابى است و دوم اراده معطوف به مبارزه است. يك ملت صبر ايوب و عمر نوح ندارد كه تا هزار سال صبر كند تا ظالم را از اريكه ظلم پايين بياورد.

بخش دوم

حميد مى‏ پرسد دست آوردهاى جنبش پس از عمليات پيروزمند فروردين ۱۳۵۰ چه بود و اين‏ گونه جمع ‏بندى مى ‏كند:

۱- بى ‏اعتبار شدن نمايشات تلويزيونى مقامات امنيتى

۲- بالا رفتن روحيه اپوزيسيون

۳- پاك شدن شكست ‏هاى قبل از ذهن توده

۴-سياسى شدن فضاى جامعه

۵- سمپاتى معنوى توده نسبت به پيشاهنگ

يك خطا

دستاوردهاى حركت نخستين خارج از انتظار چريك ‏ها بود. احساس انقلابى در فضا موج مى ‏زد. و خلق از قدرت چريك‏ها افسانه ‏ها مى‏ ساخت.

در جامعه سركوب شده اين عكس ‏العمل يك واكنش روانى طبيعى بود. انعكاس اين تأثيرات بر روحيه چريك ‏ها آن‏ها را به وجد آورده بود. و ضمن احساس قدرت درصدد آن بودند كه ضربات جدى را سريع‏ تر فرود آورند. اما اين احساس معادل واقعيات عملى جنبش نبود. و اين خود منشأ خطايى به حساب مى ‏آمد. به ديگر سخن اين احساس از توان خود و قدرت حريف غافل بود.

بخش سوم

در اين زمان سازماندهى مبتنى بر شش تيم بود:

۱- سه تيم عملياتى

۲- يك تيم انتشاراتى

۳- يك تيم خدمات تكنيكى

۴-يك تيم عملياتى قاسم

ضربه خوردن تيم انتشارات

تيم انتشارات در پامنار ضربه خورد. نابدل و سلاحى دستگير شدند.

 

تغييراتى در تركيب تيم ‏ها

پويان به‏ عنوان مسئول سياسى وارد تيم اسكندر صادقى ‏نژاد شد. زيبرم نيز به تيم اسكندر منتقل شد.

 

يك خطا: عملياتى شدن

كلاً پنجاه درصد نيروها سازماندهى شده بودند. افرادى كه در تيم‏ هاى سه نفره فعال بودند براى تيم‏ هاى عملياتى انتخاب مى‏ شدند. اما بعدها روشن شد كه براى عملياتى شدن يك عضو جز پذيرش خط‏مشى، صداقت و فعال بودن، خصائل و آموزش‏ هاى بيشترى لازم است و اين ناشى از بى‏ تجربگى بود.

واحد بررسى فعاليت مجدد نواحى روستايى

بعد از حادثه سياهكل يك بار ديگر سازمان تصميم گرفت تجربه سياهكل را تكرار كند. اين پيشنهاد توسط عباس مفتاحى داده شد. مسعود احمدزاده نيز موافق بود. اما حميد اشرف مخالفت داشت. بعد از تصويب اين پيشنهاد يك تيم چريكى به ‏عنوان «واحد بررسى» ايجاد شد. تا در ناحيه شاهرود بررسى ‏هايى بكند.

در همين زمان پويان و اسكندر صادقى ‏نژاد به شهادت رسيدند.

بخش چهارم

در اين دوران سازمان دو ضربه مهم خورد:

۱-پايگاه نيروى هوايى

۲-پايگاه خيابان طاووسى

در تاريخ بيست و پنجم ارديبهشت ۵۰ اشرف دهقانى دستگير شد. و در تاريخ بيست و نُه ارديبهشت بهروز دهقانى كه برادر اشرف بود.

 از حبيب بهروز قرار حميد توكلى را بيرون آوردند. حميد در سرقرار با بهروز دستگير شد. حميد توكلى محل خانه نيروى هوايى را مى ‏دانست. پس اسكندر به ‏عنوان فرمانده تيم دستور تخليه خانه را داد. پويان مخالفت كرد. در آب‏ انبار اين خانه كارگاهى براى كليشه ‏سازى درست كرده بودند. استدلال پويان اين بود كه اگر حميد حرف بزند آدرس خانه علنى را خواهد داد. و تخليه خانه را جدا از امكاناتى كه در آن ايجاد شده بود توهين به رفيق حميد مى ‏دانست و معتقد بود حميد هرگز خانه تيمى را نخواهد گفت. اسكندر خانه را تخليه كرد اما پويان در خانه ماند.

اسكندر وسايل خانه نيروى هوايى را به خانه ‏اى در نارمك برد. و پويان و رحمت پيرونذيرى در خانه ماندند.

سوم خرداد اسكندر در بازگشت به خانه نيروى هوايى، خانه را در محاصره ساواك ديد و چون رحمت پيرونذيرى آدرس خانه نارمك را مى ‏دانست. اسكندر خانه نارمك را تخليه كرد و به خانه خيابان طاووسى رفت. تعجيل او در اجاره خانه در خيابان طاووسى باعث شك بنگاهى شد و او پليس را خبردار كرد. و اسكندر در نقل و انتقال به اين خانه در محاصره قرار گرفت و شهيد شد. دو نفر ديگر دستگير شدند بقيه موفق به فرار شدند.

يك اشتباه و پنج تلفات

پليس با دستگيرى بهروز دهقانى و جست‏وجوى وسايل او قرار او را با حميد توكلى درميدان شوش يافت. حميد سر قرار بهروز رفت كه او را نمى‏ شناخت. پس دستگير شد. با دستگيرى حميد پايگاه نيروى هوايى بايد تخليه مى‏ شد. اين كار برعهده اسكندر صادقى ‏نژاد بود كه فرمانده تيم بود پويان به دو دليل از تخليه خانه سرباز زد:

۱- امكاناتى كه اين خانه داشت. قرار بود در زيرزمين آن كارگاه كليشه ‏سازى داير شود.

۲- اعتماد به حميد توكلى كه حرف نمى ‏زند.

در اينجا شايد انتقادى به پويان وارد نباشد. پويان درك درستى از شكنجه نداشت .نمى‏ دانست كه آن طرف داستان چه جانوران آدم‏خوارى نشسته ‏اند. و ميزان سبوعيت آن ‏ها تا كجاست.

به جرأت مى‏ توان گفت كه انسان جانورى است كه شرارت در او مرزى ندارد. و قادر است مرزهاى شقاوت را تا ناپيداى جهان و تا آن سوى تصور آدمى گسترش دهد. هم چنان‏كه نيكى در او نيز مى‏ تواند تا آن سوى جهان برود. وجودى درآميخته با دو پا به شرارت و نيكى، تاريكى و روشنايى و به ‏قول دیگر اهريمنى و اهورايى. خدايى و شيطانى.

درك پويان از اين سوى شكنجه نيز نادرست بود. جنبش در ابتداى كار بود. و تجربه ‏اى عينى از توان آدمى در زير شكنجه نداشت. پويان و حتى حميد اشرف تصور مى‏ كردند كه مى‏ توان زير شكنجه تاب آورد تا مرز مردن. اما حساب اين مسئله را نمى‏ كردند كه اگر آدمى شانس نياورد و در زير شكنجه نميرد و نتواند شكنجه را تاب بياورد آن‏وقت چه.

بعدها اين درك عينى ‏تر شد. و براى حرف نزدن زمان تعيين شد تا چهل و هشت ساعت و بعد از چهل و هشت ساعت به بيست و چهار ساعت و در آخر به شش ساعت.

حميد توكلى آن‏قدر شكنجه شد كه هر دو پايش سياه شد و در زير شكنجه طبق اسناد ساواك به شهادت رسيد. اما حرف زد. مقاومتى در وراى تصور آدمى كرد. اما درلحظاتى مجبور شد كه حرف بزند. و پويان و حميد اشرف از راز اين لحظات كه آدمى حاضر است بميرد و نمى ‏ميرد و او ديگر توان تحمل شكنجه را ندارد، بى‏ خبر بودند.

اما انتقاد به اسكندر وارد بود به دو دليل:

۱-نخست آن‏كه او درك روشن‏ ترى از شكنجه داشت و حدس مى ‏زد حميد حرف بزند. و همين حدس و گمان براى چريك كه يكى از اصول بقاءاش۹، عدم اطمينان است كافى بود كه پايگاه نيروى هوايى را تخليه كند كه كرد.

۲- ديگر آن‏ كه او فرمانده تيم بود. بايد به پويان دستور نظامى مى ‏داد تا خانه را تخليه كند تخليه خانه به فرض آن‏كه حميد حرف نمى ‏زد از بين رفتن يك امكان خوب بود. اما اگر عكس آن ثابت مى‏شد پنج كادر برجسته و بى‏ بديل جنبش حفظ مى‏ شدند. و اسكندر به‏عنوان يك فرمانده بايد حساب اين سود و زيان را مى ‏كرد.

بخش پنجم

در اين بخش اشرف كمبودها را در سه عرصه بررسى مى‏ كند:

الف: تشكيلات

ب:تداركات

ت: تعليمات

 

الف:تشكيلات

تعجيل در امر سازماندهى باعث ضعف ‏هاى زير مى‏ شد:

۱- نبود حفاظ امنيتى

۲-نبود سيستم دفاعى

۳- نبود امكانات عقب‏ نشينى

۴-حاكم نبودن روابط نظامى

۵- افزايش ضربه ‏پذيرى به ‏علت ارتباطات گسترده

ب: تداركات و پشت جبهه

در اين قسمت نيز كمبودهاى زير به چشم مى‏ خورد:

۱- نبود سلاح خوب و كافى

۲-نبود طرحى براى حفظ امكانات

۳-آوردن نيروهاى پشتيبانى به خط مقدم در حالى ‏كه مى‏ بايست پنجاه درصد نيروها را در پشت جبهه سازمان مى ‏داديم.

ت: تعليمات

آموزش در اين دوران محدود مى‏ شد به انتقال تجارب محدودى كه رفقاى قديمى‏ تر داشتند.

اما در زمينه زير ضعف‏ هايى وجود داشت:

۱-آشنايى با وسايل نظامى

۲- فن مبارزه با پليس

۳- فن مخفى‏ كارى و قوانين زندگى در شهر

نه تجربه‏ اى وجود داشت و نه آموزشى. آن‏ها خود تجربه بودند.

ضعف ‏ها

۱-مهم‏ترين ضعف بى‏ تجربگى بود. ضعف‏ هاى ديگر از همين بى ‏تجربگى ناشى مى‏ شد و اما ضعف‏ هاى ديگر:

۲-در نظر نگرفتن زمان لازم براى اجراى طرح ‏ها

۳-ضعف در تشخيص نيروى خود و قدرت دشمن

۴-درك عينى نداشتن نسبت به واكنش دشمن

پس چاره ‏اى نبود جز حركت، ضربه، تجربه و اين مستلزم دادن تلفات بود.

۵- شتاب‏زدگى و بى ‏مبالاتى

بعد از عمليات بانك آيزنهاور با كسب دستاوردهاى به‏ دست آمده بايد عقب مى‏ نشستيم دو گام به پيش، يك گام به پس. به مسائل درونى خود مى ‏پرداختيم. و سازماندهى بالنسبه مستحكمى درست مى‏ كرديم. اما بايد براى سازماندهى وقت بسيارى صرف مى‏ كرديم. بهترين رفقا را به صف اول احضار مى‏ كرديم و بقيه را در پشت جبهه سازمان مى ‏داديم. و اين بزرگ‏ترين اشتباه ما بود. كار درست عقب‏ نشينى تاكتيكى و حفظ نيروها بود. اما بى‏ مبالاتى شد و سازمان ضرباتى خورد.

بخش ششم: دستاوردهاى مرحله اول

۱-طرح كامل مبارزه مسلحانه

۲- سياسى كردن فضاى جامعه

۳- شكسته شدن قدر قدرتى رژيم

۴- زنده شدن اميد در جنبش

بخش هفتم: جمع ‏بندى

الف: عكس ‏العمل نيروهاى آگاه، خلق و نيروهاى ناآگاه

واكنش نيروهاى آگاه عالى بود. براى اولين بار دانشجويان با شعار مرگ بر شاه، فرسيو مرگت باد، جلاد ننگت باد به خيابان ‏ها ريختند.

گروه ‏هاى آرمان خلق، جناح انقلابى ستاره سرخ و سازمان مجاهدين خلق جزء گروه ‏هايى بودند كه از اين حركت تأثير پذيرفتند.

در ميان نيروهاى ناآگاه، در زمينه‏ هايى تبليغات رژيم مؤثر بود. با اين همه جنبش مسلحانه باعث سياسى شدن و بالا رفتن نسبى آگاهی ‏هاى اين بخش نيز شد.

ب: سازماندهى

۱- افراد تيم‏ ها بايد محدود مى‏ شد تا ضربات وسعت پيدا نكنند (مثل درگيرى نيروى هوايى)

۲- به ‏علت ضعف در كنترل كادرها از چگونگى دستگيرى‏ ها اطلاعى در دست نبود. پس درس گرفته نشد و با همان وضع سازماندهى ادامه يافت.

۳- به ‏علت نداشتن كنترل تشكيلاتى پليس موفق شد با دنبال كردن سرنخ‏ ها و دنبال كردن ارتباطات لو رفته به سازمان ضربه بزند.

در مرحله دوم سازماندهى نيز اين تجربه به ‏كار برده نشد و علت آن درهم پاشيدگى و دفاع و نبود يك سيستم تشكيلاتى مستحكم بود.

ت:امتداد يافتن ضربات

ضربات به دو صورت وارد مى‏ شد:

۱- مستقيم

۲- غيرمستقيم

ضربه مستقيم با اخذ اطلاعات از چريك اسير شده يا يافتن سرنخ ‏هايى در ميان لباس و وسايل خانه چريك (مثل يافتن قرار حميد توكلى در كت بهروز دهقانى) يا يافتن برگ لباس‏شويى و يا فاكتور خريد جنس شروع مى‏ شد و وارد مى‏ آمد.

بدل آن، پاك كردن ردها و سرنخ ‏ها و قطع ارتباطات با چريك اسير شده بود.

اما فرم غير مستقيم برمى‏ گشت به افزايش تحركات تيم‏ هاى ديگر هجوم پليس. تخليه خانه‏ هاى تيمى، اطلاع به كسانى‏ كه به اين ضربه مربوط مى‏ شدند.

پاك كردن سريع سرنخ ‏هاى جانبى و به ‏عهده گرفتن وظايف تيم ضربه خورده باعث مى ‏شد ميزان دقت دركارها پايين بيايد. پليس هم به‏ خاطر تجاربش فعال ‏تر شده بود. پس ضربه پشت سرهم ادامه مى‏ يافت.

سازمان بيشتر از ضربات غيرمستقيم آسيب ديد. چرا كه توجه بيشتر به ضربات مستقيم بود تا غيرمستقيم. در دستگيرى اشرف دهقان، پليس توانست از طريق دوستان اشرف به بهروز دهقانى برسد. و از طريق بهروز دهقانى به حميد توكلى و از طريق حميد به پويان.

 

زیر نویس

۱-سرتیپ زندی پور بعد از سپهبد صدری در سال ۵۲ بدستور شاه رئیس کمیته مشترک شد. دوره اطلاعات و ضد اطلاعات را در امریکا دیده بود .

در سال ۵۰ به ساواک مامور شدو مدتی مشاور ثابتی بود .

در زمان او کمیته به مجهز ترین وسایل و شیوه های شکنجه و باز جویی مجهز شد و آموزش های سرویس های امنیتی امریکا و انگلیس و اسرائیل به خدمت گرفته شد .

زندی پور در ۲۶ اسفند ۵۳ در خیابان فرح شمالی توسط تیم وحید افراخته از تیم های عملیاتی مجاهدین ترور شد . صمدیه لباف،محمد طاهر رحیمی،سید محسن خاموشی از اعضا این تیم بودند.

۲- شکنجه گران می گویند؛قاسم حسن پور

۳-قربانعلی عبدالرحیم پور؛نشریه عصر نو

۴-این جزوه باید در یورش ساواک به خانه های تیمی از بین رفته باشد چرا که در اسناد سازمانی یافت نشد

۵-مارتیک قازاریان فارغ التحصیل علوم از دانشگاه تهران بود

۶-محمود عظیمی دانشجوی دانشگاه صنعتی بود

۷-وبلاگ هواداران اقلیت

۸-سفر بر بال های آرزو؛نقی حمیدیان

۹-سه اصل چریگی برای بقا این بود :۱-تحرک مطلق۲-بی اعتمادی مطلق۳-هوشیاری مطلق

 

میانجیگری ماکرون و کف چرانی دوباره ‌دولت های امریکا و جمهوری اسلامی

طی هفته گذشته بحث پیرامون "توافق دولتهای آمریکا و جمهوری اسلامی ایران" با میانجیگری رئیس جمهور فرانسه به راس این بحران رانده شد.  دیدارها و تماس های رئیس جمهور فرانسه با روحانی و ترامپ و گفتگوی مشترک مطبوعاتی ترامپ و ماکرون چنین تصوراتی را تقویت کرد. اما حدس و گمانها ی میانجیگریهای تا کنونی با اعلام یک مجموعه "تحریمهای" امریکا و عدم پذیرش  طرح فرانسه مبنی بر"معافیت فروش نفت" از جانب دولت ترامپ فعلا و تا اطلاع ثانوی چشم انداز توافق این دو دولت قلدر و تروریست پرور را منتفی تر کرده است.

 

حسن روحانی برای دامن زدن به این توافق که واقعیت نداشت در یک سخنرانی اعلام کرد: "دولت برای حل مشکلات از هیچ تلاشی دریغ نمی کند و معتقدم برای توسعه و پیشرفت کشور باید از هر ابزاری استفاده کنیم. و اگر من بدانم در جلسه ای با کسی ملاقات کنم مشکل کشورم حل می شود دریغ نخواهم کرد". اما این هذیانهای تبلیغاتی زیاد طول نکشید که  بعداز سخنان رهبر خامنه ای جلاد از جانب خود حسن کلید حباب شد و دوباره برگشتند روی پوز تهدید و غیره. ترامپ هم هر چه با "متانت و مهربانی" پای سخن مطبوعاتی مشترک با رئیس جمهور فرانسه در باره جمهوری اسلامی رفتند، اما نرسیده به کاخ سفید او هم بر گشت روی  همان دنده فریب و ارعاب و تهدید و تداوم سیاست های قلدر منشانه تاکنونی خود.

 

 گویا توافقات چنان قطعی به نظر می رسید که وعده آغاز "مذاکرات مشترک" در هفته های آینده داده میشد. ماکرون رئیس جمهور فرانسه رسماً اعلام کرد ملاقات رئیس جمهور آمریکا ترامپ با رئیس جمهور ایران حسن روحانی در جریان است. اما همه ادعا ها پوچ از کار در آمد و "مذاکره" پایان یافته اعلام شد. بازی سیاسی ج ا و یک تاکتیک با دو هدف بود اول این که در شرایطی که مردم زیر فشار تحریم ها هستند و خواهان زندگی بهترند ج ا چنین وانمود می کند که در جستجوی راه های بهتر از جمله مذاکره برای پایان دادن به تحریم هاست.  بنظر من تا زمانی که ج ا زیر فشار اقتصادی و مالی قرار دارد خطر جنگ یا سرنگونی تهدیدش نکند بعید است وارد مذاکره شود و هر نوع مذاکره ای بدون گرفتن امتیازات بزرگ برایش مرگ آور خواهد گردید. و کسب چنین امتیازاتی هم شکست فاحش برای دولت ترامپ محسوب میگردد. در نتیجه این دو ‌قطب وحشی سرمایه داری تا آخرین نقطه مخاطره آمیز  و تحمیل فقر و ویرانگی برای شهروندان جلو خواهند رفت چرا که این مسیر را راه بقای خود به ویژه راه بقای جمهوری اسلامی ارزیابی باید کرد.  در عین حال جمهوری اسلامی  به  تحولات احتمالی پیش روی درون هیئت حاکمه آمریکا و به امید  فرجه های که در دولتهای اروپا و به ویژه روسیه و چین می بیند سرمایه گذاری کرده است.

 

چشم انداز حل این بحران از جانب دولتهای که خود عامل ایجاد بحرانند و از بحرانهای جنگی، اقتصادی و غیره همواره به نفع خود و قلدری و تروریسم سود برده اند، هنوز قابل تصور نیست. بعلاوه باید این واقعیتها بیش از پیش روشن تر گردد که تحریم اقتصادی و دیگر سیاستهای دولت ترامپ به جمهوری اسلامی و باز گذاشتن دست آنها در سرکوب جامعه بازتر کرده است، پایان دادن به این بحران و فضای جنگی و غیره کار نه این دو دولت بلکه کار ما مردم مخالف این شرایط و کار طبقه کارگر و زحمتکش قربانی دست سیاستهای دو دولت بورژوازی ملیگرا و اسلامی  میباشد. بدون این فشار و تلاش  خطر جنایت و جنگ افروزی همچنان بر فراز ما مردم منطقه و ایران باقی خواهد ماند.

 

باید توجه داشت هر چه زمان این کشمکش طولانی تر میشود دامنه حق کشی و به گرو گرفتن آزادیهای جامعه گسترده تر خواهد شد.  برای رژیم حاکم جز بهره گیری از این کشمکش در جهت تداوم بقای سیاه خود و تشدید فقر و بی حقوقی و تحکیم استبداد نتیجه ای نداشته و نخواهد داشت. کارگران و قشر زحمتکش برای رهایی از این وضعیت چاره ای جز به پا خواستن ندارند. با برپایی اعتصابات کارگری و عمومی و با تدارک قیام مسلحانه ج ا را  میتوان به گور سپرد. و با برگزاری حکومت سوسیالیستی و شورایی سرنوشت خود را باید  بدست گرفت.

منبع: شماره ١٠٨ نشریه سوسیالیسم امروز

١٥ شهریور ١٣٩٨

٦/٩/٢٠١٩

جنایت عظیم شهریور سال ٦٧ و دهه خونین شصت(درسهایی که باید گرفت!)

در ادامه جنایت عظیم٣٠ خرداد سال ٦٠، و سالیان پس از آن، جنایت سازمانیافته تر و به مراتب خونین تر وهولناکتری از اوایل مرداد ماه شروع کردند و تا شهریور ٦٧ با کشتار قریب به ٣٠ هزار زندانی و دستگیر شدگان خیابانی در شکل انفرادی و دستجمعی، در زندان و بیرون زندان، ادامه پیدا کرد. بدین ترتیب دهه شصت را تبدیل کردن به دهه ی آغشته به خون. دهه ی نسل کشی و نابودی گسترده انسانهای مبارز و کمونیست، و دهه جوغه اعدامهای بیشماری در تاریخ ننگین و سیاه جمهوری آدمکشان اسلامی ایران ثبت گردید. در این پروسه کوتاه مدت، مبارزین و آزادیخواهان و مخالفین حکومت اسلامی گیر افتاده و نسلی از انقلاب کنندگان علیه رژیم مستبد پادشاهی را در کام مرگ و خون فرو بردند. نزدیک به چهار دهه جنایت و کشتار و به تباهی کشاندن زندگی کارگر و زن و جوان آن مملکت ریشه در تاریخ آن رویدادها و مسیر جنون آمیز و خونینی دارد که جمهوری اسلامی بر بستر آن به قدرت رسید. به نسل امروز در ایران و جهان باید  آن جنایات و تاریخ وحشتناک را یاد آور شد.


اما نشان دادن جنایت و آدمکشی آنزمان و شناسائی و تلاش برای مجازات قاتلینی که هنوز در راس قدرت هستند گر چه بسیار ضروری است اما اصلا کافی نیست!. فراتر از آن، یاد آوری آن تاریخ و جنایات هولناک و اینکه چرا چنین شد؟ و کلا تجربه شکست انقلاب سال ٥٧ بدست ضد انقلاب اسلامی و نقش مخرب دولت امریکا و غرب و ناتوانی و ضعف چپ و کمونیزم، و پوپولیسم و ناسیونالیسم غالب برآنها در آنزمان، و همچنین همکاری مستقیم نیروهای مرتجع با خمینی جلاد و غیره چنانچه توسط کمونیستها و رهبران طبقه کارگر و جامعه و نسل امروز به درستی درک و فهم نشود، روند پیشروی مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی بعداز گذشت قریب به چهل سال میتواند باز به شکست و ناکامی و نابودی نسل دیگری منجر گردد. در این دوره بسیار ضروری است که با صدای بلند از جانب هر نیرو و تریبون باشرفی این حقایق ساده بازگو شود و تاکید گردد که منادیان دو خرداد و فعالین ارتجاع سبز، و سازندگان اصلی دولت “اعتدال” و ملی-اسلامی ها و نهضت آزادیها و اکثریت و توده ایها، “دمکراسی طلب ها” و “خشونت گریز”های امروزی جزئی از صف یاران و همقطاران دیروز خمینی جلاد بودند و مستقیم و غیر مستقیم در فاجعه نسل کشی ٣٠ خرداد سال ٦٠ و شهریور ٦٧ و همچنین در کمک به تداوم تاکنونی حاکمیت چنین رژیم قرون وسطی دست داشته اند و لازم است به عنوان جزئی از عاملان و قاتلین آن تاریخ هولناک، که جمهوری اسلامی را بر روی آن بنیان نهادند، رده بندی شوند.

 

از ٣٠ خرداد ٦٠ و شهریور ۶٧ تا  کهریزک و کشتار کارگران و شلاق زدن کارگر و جوانان ،از به فقر و نابودی کشاندن طبقه کارگر در این مملکت مملو از ثروت، تا اسید پاشی ها و “گشت های نامحسوس”، از سازماندهی شبکه های ترور و قمه کشی واعدامهای پی در پی، تا  جنگ افروزی در کشورهای منطقه و هزینه کردن ثروت جامعه در جنگهای تروریستی و کشتار مردم بی دفاع، از تداوم آپارتاید جنسی و فشار و سرکوب  مداوم زنان و به قهقرا بردن امید و خواست و آرزوی نسل جوان همه و همه  زنجیره جنایتهای غیر قابل چشم پوشی و بخش تفکیک ناپذیری از تاریخ نفرت انگیزی است که بر پیشانی این حکومت بورژوا اسلامی و همه حامیان فارس،کرد،ترک و عرب زبان و جنبشهای “اصلاحات طلب” "ملی" و "مدنی" و "مدهبی" آنها حک شده است.

 

 این رژیم را باید سرنگون کرد و سرانش را در ملاء عام  محاکمه نمود! چه مرده و زنده باید محاکمه شوند! هر فردی یک روز در هرم قدرت دولتی و ارگانهای نظام اسلامی قرار گرفته و “خدمت” کرده باشد. بدون استثنا، کم و بیش، هر کدام به نسبت وزن و موقعیت جنایتکارانه و فاسدی که داشته است، شریک جرم این رژیم در چهار دهه کشتار و آدمکشی و فساد و دزدی و نابودی جامعه ایران هستند! هر نیرو و فردی، ولو با اندکی درک و برخورداری از احساس وآرزوی انسانی، و با حداقلی از خواست آزادی و برابری در وجودش باید برای از سر راه برداشتن چنین نظامی گامهای جدی بردارد. ما باید وموظف هستیم به این روند جنایتکارانه حاکمیت جمهوری اسلامی نقطه پایانی بگذاریم!

 

برای این هدف مهم و تحقق  کم مشقت آن امروزتنها شکلی ازسرنگونی و  انقلاب کردن می تواند به یک ایران آزاد و خوشبخت منجر گردد، که  ماهیت و مطالبات روند سرنگونی و خیزشهای توده ای و کارگری ضروری است از لحظه تولد و در قدم اول متکی باشد به پرچم و سیاست و سازمان و حزب و رهبری سوسیالیستی و کمونیستی خود. متکی باشد به بسیج نیروی جنبش طبقاتی خود. متکی باشد به ابزارهای سرنگونی طلبانه و مبارزاتی سیاسی و سازمانی و مسلحانه جنبش آزادیخواهی و برابری طلبانه و کارگری خود. این یعنی حداقلی از درس گرفتن از تاریخی که بدان اشاره شد.

کسی که سیاست موج سواری  و یا همه با هم بودن را در پیش میگیرد همان دوره ویرانگر و فریبکارانه بورژوائی و اسلامی و خلقی سال ۵٧ را  دارد تکرار میکند که عمیقا  فریبنده و ضد کمونیستی است. جریاناتی که در پوشش مخالفت با جمهوری اسلامی و حتی در پوشش گرامی داشت از شهریور ٦٧ بر طبل ارتجاع مذهبی و قومی گری و فدرالی و شوینیستی ایرانی گری میکوبند فراخوان آینده ی به مراتب سیاهتر و هولناکتر از دوره کنونی حاکمیت جمهوری اسلامی به مردم ایران می دهند! اینها چیز بهتری از ویرانیهای امروز سوریه و عراق و افغانستان و یمن برای ایران به ارمغان نخواهند آورد! اگر طبقه کارگر و بخش آزادیخواه جامعه بخواهد براستی آزاد گردد باید همه این نیروها و کل موجودیت این رژیم را یکجا جارو کند و از سر راه خود بردارد.

 

حزب سوسیالیست انقلابی ایران متعهد به سازماندهی ابزارهای جدی مبارزاتی و سرنگونی طلبانه با پرچم و هژمونی سوسیالیستی است. پیوستن به حزب سوسیالیست انقلابی یک اقدام مهم در تسریع روند نابودی کلیت نظام فاشیست اسلامی ایران و گام بسیار مهمی در جهت دستیابی به یک جامعه آزاد، برابر، مرفه، امن و سوسیالیستی خواهد بود!
 
 یاد خانباختگان شهریور سال ٦٧ و همه جانباختگان راه آزادی و برابری و سوسیالیسم گرامی باد!

نابود باد جمهوری اسلامی!

زنده باد سوسیالیسم!

٨ شهریور ١٣٩٦

٣٠ اوت ٢٠١٧

بازتکثیر: شماره ١٠٨ نشریه سوسیالیسم امروز

 

 

September 05, 2019

حذف صورت مسئله،در خصوص طرح ضد انسانی "جمع آوری کودکان کار و خیابان"

مدتی است سازمان بهزیستی طرح جمع کردن کودکان کار از خیابانها را تحت شعار "زیبا سازی زیست شهری و امنیت بخشیدن به زندگی کودکان" به اجرا در آورده است.

در نگاه اول هر کسی می تواند بپرسد خوب ایراد از کجاست و مستقل از اسم گستاخانه ای که این طرح دارد، هر دو شعار بسیار منطقی هستند. اما آیا واقعیت قضیه این چنین است؟ پشت پرده این بسته بندی نه چندان زیبا چه چیزی در کمین کودکان خوابیده است؟

مسئله بسیار ساده است! وجود خیل عظیم کودکان کار و خیابان مهر تائیدی است بر فقر و فلاکتی است که حاکمیت به  بخش اعظم جامعه تحمیل کرده است. کودکان کار در خیابانها فقط بخش کوچک و قابل مشاهده کودکان کاری اند که به جای شادی و درس و آموزش در کارگاههای متعدد از قالیبافی تا آجر پزی و .... روزانه ۸ تا ۱۰ ساعت کار میکنند و استثمار میشوند. طرح "جمع آوری کودکان خیابان" قرار است بخش قابل مشاهده این بردگی را از اذهان و انظار محو کند. اما قبل از باز کردن چنین حکمی اول نگاهی به ادعا های "دلسوزانه" جنابان بیندازیم.

معاون امور اجتماعی سازمان بهزیستی کشور حبیب‌الله مسعودی فرید در ارتباط با برنامه‌ریزی این سازمان برای "ساماندهی کودکان کار و خیابانی" در شهر تهران میگوید:

"در همین زمینه بنا شد از یک ماه آینده و با توجه در پیش بودن تابستان، طرح ساماندهی کودکان کار و خیابانی با مشارکت دستگاه‌های مرتبط از جمله شهرداری تهران و وزارت کشور آغاز شد که در این طرح کودکان جمع‌آوری و در اختیار خانواده‌هایشان قرار خواهد گرفت."

" در این طرح تلاش می‌شود که از ظرفیت خانواده‌ها برای بازگشت کودکان استفاده شود و در واقع از خانواده می‌خواهیم که اجازه ندهند کودکانشان در معابر اقدام به گدایی و حتی کار کردن کنند و در صورتی که خانواده در این زمینه همکاری نکند، کودک در سازمان بهزیستی نگهداری خواهد شد."

اول اینکه به اصطلاح مدعیند که تصمیماتی اتخاد فرموده اند ولی تمام انتشارات و اظهاراتشان را برسی کنید معلوم می شود که هیچ تصمیم روشنی در کار نیست. از هیچ امکان واقعی که حل چنین پدیده دردناک و عظیمی را در دستور "مسئولین امور" بگذارد، خبری نیست، تنها چیزی که معلوم است اعلام لشکر کشی برای حمله به کودکان کار و خیابان و جمع آوری مظاهر و شواهد فقر در جامعه است.

دوم اینکه انگار کودکان مخفیانه، بدون اطلاع پدر و مادر، و از سر عشق و علاقه به ساعتها کار طاقت فرسا از خانواده فرار می کنند و به کار خیابانی، آشغال گردی و یا .... مشغول می شوند، در نتیجه میتوان مشکل را به سادگی، با دستگیری و جمع آوری کودکان و بازگرداندن آنها به "کانون مرفه" خانواده هایشان حل کرد.

برای یک لحظه فرض کنیم که طرح و شعارهای دروغین کودک پناهی، یک شیادی نیست، که هست!، اولین سوالی که به ذهن هر انسانی در این جامعه میرسد این است که ماتریال و مولف های اجرای این طرح و شعار ها کدامند؟ و مسئولین پیشبرد این طرح به اصطلاح کودک پناهی چه کسانی هستند؟ نقش دولت و مسئولیت دولت در قابل این معضل اجتماعی چیست؟

مسعودی فرید مسئولیت دولت در قبال زندگی و آسایش این کودکان را اینطور تعریف میکند که: "در صورتی که خانواده در این زمینه همکاری نکند، کودک در سازمان بهزیستی نگهداری خواهد شد". به زبان آدمیزاد یعنی اگر از سر فقر کودکان خود را به جای فرستادن به مدرسه و زمین بازی روانه خیابانها نکنند، این کودکان در سازمان بهزیستی نگهداری شوند. قرار است پشت این بسته بندی "مسئولانه" این یک واقعیت تلخ که کودکان تحت سرپرستی سازمان بهزیستی که وضعیت زیستی، بهداشتی، تغذیه بهتری از کودکان خیابان ندارند، مخفی شود.

این لفاظی ها برای سرپوش گذاشتن بر تئوری شناخته شده "دولت مسئول نیست"، "همه معضلات از خانواده شروع میشود" و سلب مسئولیت از دولت است. اینها برای سرپوش گذاشتن بر معضل واقعی یعنی فقر و گرسنگی میلیونی در جامعه، بر این واقعیت که وجود کودکان کار و خیابان فقط یکی از عارضه های فقر و گرانی و بیکاری حاکم بر جامعه و راهی برای اضافه کردن لقمه نانی به سفره خالی  خانواده های کارگری است.

کمی از نزدیک به ادعاهای حاکمین و واقعیات وضعیت کودکان و بیحقوقی مطلق آنان تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نگاهی بیندازیم.

·         اینکه کار حرفه ای کودکان و نوجوانان زير ١٦ سال باید ممنوع باشد، به درست کانون زندگی کودکان باید عاری از هر نوع خشونت و بدرفتاری و ترس و هراس باشد، اینکه کار کودکان زیر ۱۶ سال و خشونت علیه کودکان جرم محسوب میشود. یکی از دستاوردهای جامعه بشری است. اما این شعار را حکومت یا ارگانی می تواند بدهد که خودش مشمول این اتهامات نباشد، چند درصد کودکان با تشویق نهادها و ارگانهای دولتی در قالیبافی ها و ریسندگی ها و کوره پزخانه ها و ... به شکلی وحشیانه به بردگی گماشته شده اند؟ چند فقره ضرب و شتم شدید در آموزشگاه ها و مدارس که منجر به نابینایی یا ناشنوایی یا آسیب های جدی بدنی شده است را شنیدیم و دیدیم. چنین سیستمی نمی تواند با پز "سالم سازی جامعه" و "فضای شهری برای کودکان" از صندلی اتهام جا خالی بدهد. این لباس بر تن شان زیادی گشاد است.

·         اینکه تمامی کودکان بی سرپرست و فاقد خانواده تحت پوشش و حمایت کامل دولت قرار داشته باشند و با مترقی ترین متد روز آموزش ببینند و با بالاترین سطح استاندارد زندگی، پرورش یابند، داده امروز جامعه متمدن بشری است. حکومت ایران و ارگانهایش استفاده ابزاری و حتی نظامی از کودکان را در سرلوحه جنایات شان دارند! کودکانی که به عنوان سرباز به قتل گاه فرستاده شدند، کودکان بی سرپرستی که از آنها لشکر فاطمیون و گوشت دم توپ ساختند، چنین نظامی صلاحیت پرورش و مراقبت از کودک را ندارد و نمی تواند مدعی سازماندهی کودکان بی سرپرست باشد تا چه برسد به اینکه طرحی برای آن داشته باشد.

·         کودکان باید مستقل از هر رنگ و نژاد و دیگر تقسیم بندیهای جنسی، مذهبی و ... از یک زندگی سالم و پر نشاط و امن برخوردار باشند. در جمهوری اسلامی چند فقره قتل کودکان دستفروش که گدایی هم نمی کردند در پرونده اوباش شهرداری های دولت نقش بسته است؟ چندصد بار کودکان کار و خیابان توسط ماموران وحشی انتظامی به باد کتک و شلاق گرفته شده اند؟ مامورانی که امروز لباس ناجی کودکان برطن کرده اند اما دیروز گلهای دست گلفروشان را به شکلی متوحشانه و با زور کتک به خورد بچه های گلفروش می دادند، مگر میشود با ساده لوحی باور کنیم؟ چند هزار فقره از آمار ضرب و شتم وحشیانه مامورین  نسبت به کودکان و خانواده های دستفروش که از سر فلاکت تحمیل شده به زندگیشان به دست فروشی مشغولند بودند در پرونده این ارگان ها ثبت شده؟

·         اینکه مسئولیت کودک با خانواده نیست بلکه با دولت است یکی دیگر از دستاوردهای تثبیت شده جنبشهای رادیکال و انسانی در جامعه بشری است، حال در ایران چندین بار در روزنامه ها خواندیم که مادری به خاطر نداشتن توان مالی و فقر و فلاکت نوزادش را در جائی با دست نوشته ای رها کرده است؟ اگر مکانی امن برای تربیت و پرورش کودکان باشد کدام مادر فرزندش را در بیابان رها می کند یا در خیابان به کار وامیدارد؟

·         قاعدتا حکومت یا دولتی میتواند مدعی ساماندهی کودکان کار و ممانعت از کار کودکان باشد که: دستمزد کارگرش متناسب با تورم باشد، بیمه بیکاری مکفی برای هر فرد بیکار بالاتر از ۱۶ سال وجود داشته باشد، هزینه بهداشت و درمان و پزشکی و تحصیلی برای کودکان به شکل رایگان فراهم شده باشد. حال در ایران ۹۰ درصد مردم زیر خظ فقر مطلق زندگی میکنند، دستمزد کارگرش کفاف ۳۰ درصد مخارج خانواده اش را میدهد، از بیمه بیکاری کافی خبری نیست. علاوه بر آن چندین هزار کودک تاکنون به دلیل عدم استطاعت خانواده و نداشتن هزینه های پرداخت درمانی و پزشکی آسیب های جدی دیده اند و یا جان باخته اند؟ چند صد هزار کودک از امکان تحصیل محروم هستند؟ "آمارهای دولتی از شناسایی ۱۳۶ هزار کودک بازمانده از تحصیل در ایران خبر میدهد"  هرچند باید به این آمار هم شک کرد. مسئول سیه روزی و به خاک سیاه نشستن تک تک کودکان کار و خیابان همین عالی جنابان هستند و طرحشان هم به اندازه خودشان و تاریخشان وقیح است "جمع آوری کودکان کار و خیابان " تحقیر و بیحرمتی به شان انسان از اسم طرحشان نیز می بارد. کجای دنیا به یک کودک به عنوان یک زباله نگاه می کنند و طوری بیان میکنند که انگار چیزی را از کف خیابان جمع میکنند؟

·         دولت موظف است در برابر هر نوع تعرض و سوء استفاده جنسي از کودکان سد محکمی ببندد. اما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی تعرض به کودکان و پدوفیلی نه فقط جرم نیست بلکه آمار میلیونی تعرض جنسی به کودک تحت عنوان شرع و سنت و زیر پرچم قانونی ازدواج با بچه های نه ساله را شاهدیم. چنین حکومتی با ارگانها و مجلس اش نمی توانند با شعار دروغین ممانعت از تعرض و سوءاستفاده از کودکان به پاکسازی کودکان کار خیابان از صورت مسئله جامعه بپردازند.

در لابلای استدلالهای بیشرمانه مسئولین و ارگانهای دولتی میتوان دلایل واقعی این تعرض را دید. اینکه "زیبایی شهر از بین میرود"، اینکه "وجود این کوکان باعث نمایش عدم توانمندی دولت در اداره امور شهروندان هستند"، "گردشگران فکر خواهند کرد که نمیتوانیم مشکلات استان خودمان را حل کنیم" و .... 

آری به درست و به حق کودکان نباید کار کنند اما چیزی که اینجا حکومت ایران می خواهد جلوه دهد معکوس نشان دادن مسئله است، عامل اصلی این وضعیت نه کودکانی که ناچارند برای سیر کردن شکم گرسنه خود و خانواده شان، برای تامین نیاز داروی و درمانی و سلامتی شان به گدایی، به آشغال گردی و ... روی بیاورند، که دقیقا سیستم و مسئولینی اند که امروز مجری اجرای چنین طرح هایی هستند.

این کودکان یک روزه از زیر زمین بیرون نیامده اند که فضای شهر را زشت کنند یا اینکه یک شبه مثل بلای آسمانی بر زندگی این حکام و کلاشان سرمایه داری نازل آمده باشند بلکه ماحصل یک پدیده اجتماعی و طبقاتی هستند. قطعا کودکان کاری که مورد انواع سوءاستفاده جسمی و جنسی قرار می گیرند دختر یا پسر روحانی یا لاریجانی و احمدی نژادها و  دیگر سران ریز و درشت حکومت ایران نیستند بلکه همگی از کودکان خانواده های معترضین دیماه هستند. فرزندان خانواده هایی که حقشان، نانشان، شادیشان، مدرسه شان، امکانات رفاهی و بهداشتی شان را زالو صفتان حکومت از دستشان درآورده اند و امروز کمر به مکیدن خونشان هم بسته اند.

کودکان کار خیابان چهره شهر را زشت نمیکنند آنها چهره زشت و غیر انسانی سیستمی را به نمایش میگذارند که برای سودآوری حتی از کار کودکان خردسال نمیگذرد. چهره کریه حکومتی را نشان میدهد که در قبال زندگی، آسایش، سعادت، شادی و رفاه بیگناه ترین و ضعیف ترین بخش جامعه به راحتی شانه بالا می آندازد و برای پوشاندن این واقعیت که " این کوکان باعث نمایش عدم توانمندی دولت در اداره امور شهروندان هستند"، تصمیم به تعرض به آنها را میگیرد.

در واقع هیچ راه حلی برای کودکان کار و خیابان در کار نیست و تنها طرحی که نمایان و در حال اجرا است "حذف صورت مسئله این معضل اجتماعی، فقر، بردگی و استثمار کودکان، است"

از چنین حکومت سراسر ضد کودک و ضد امنیت و رفاه کودک انتظاری بیش از این نباید داشت. تاریخ شرمگین جمهوری اسلامی در برابر روند به فلاکت کشاندن طبقه کارگر، بخش محروم و زحمتکش جامعه و سرکوب اعتراض برای مطالبات شان، تعرض هر روزه به سطح معیشت زحمتکشان جامعه، رنگین تر از آن است که ادعای دلسوزی "کودکان کار" و در لباس میش ظاهر شدن شان را کسی جدی بگیرد. پرونده جمهوری اسلامی در ضدیت با هر نشانه ای از رفاه، آزادی، شادی، سعادت و امنیت مردم سیاه تر از آن است که چه لفاضی های نه چندان "خردمندانه" شان بتواند برایشان آبرویی بخرد.

این طرح جمهوری اسلامی نیز مانند دیگر طرح های دروغینش نه برای حل یک معضل واقعی و اجتماعی که برای حذف صورت مسئله و مخفی کردن آن و سلب مسئولیت از خود در قبال معیشت و رفاه و آسایش معصوم ترین و بیگناه ترین بخش جامعه است.  این دقیقا مصداق "کپک و سر در برف فرو بردن است به این خیال خام که دیگر مشکلی وجود ندارد".

 اما مردم  و محرومین و زحمتکشان جامعه به درست در برابر این قبیل طرحهای جمهوری اسلامی ایستاده اند و میدانند تنها راه اینکه دیگر در خیابانها شاهد کودکانی نباشیم که سطل زباله ها را برای یافتن لقمه نانی زیر و رو میکنند، برچیدن سیستم و نظامی است که بانی و مسبب این فقر و فلاکت است. مردم به درست می دانند تنها راه پایان دادن به تعرض به حرمت انسانی خود و فرزندان شان، برچیده شدن بساط ارتجاع و مذهب از جامعه ایران است. تنها راه شاهد نبودن کودکان کار در خیابان و تنها راه تبدیل شدن کودک کارتون خواب به یک داستان تاریخی، حذف سیستم و ارگانهای حاکمیت از محیط زندگیشان است.

چیزی که باید جمع شود، بساط جمهوری اسلامی از جامعه است"
 

٢٥ اوت ٢٠١٩

کنفرانس رایزنی ملی و جناح راست کومه له

کنفرانس رایزنی ملی و جناح راست کومه له

 

بر اساس خبر منتشره در سایت فرات نیوز، قرار است که در کمتر از ۱۰ روز دیگر نشستی تحت عنوان " کنفرانس رایزنی ملی روژهه لات کردستان" در استکهلم برگزار شود.(متن این خبر ضمیمه است)

"کنگرۀ ملی کرد" (ک.ن.ک) سرپرستی این کنفرانس را بر عهده دارد و این به اصطلاح کنگرۀ ملی می خواهد که به وضعیت سیاسی در کردستان ایران و ایفای نقش در آن، خصوصاً در میان نیروهای اپوزیسیون بپردازد؛ به زعم خودشان می خواهند که احزاب سیاسی کردستان را گرد آورده، آنها را تحت اتوریتۀ سیاسی خود قرار داده تا "کاری برای مردم کردستان ایران انجام دهند".

 با همۀ توضیحات سالوسانه ای که از جانب صاحبان این کنفرانس ارائه شده است، قیمومت و پدرسالاری و انحصار طلبی در آن موج می زند. جدای از این، ایشان نیز دل به فشارهای آمریکا و بحران در منطقه خوش کرده و از فشارها و درد و رنج مردم کردستان می خواهند کیسه ای برای خود بدوزند.

مجمعی از احزاب بورژواناسیونالیست و مذهبی و از بالای سر مردم کردستان شکل گرفته و خود را نمایندۀ ملی این مردم هم جا می زنند. این کنگرۀ خود خواندۀ ملی، تحت اتوریتۀ "پ.ک.ک" بوده، این کنگره امروزه در دایرۀ بلوک منطقه ای ایران-روسیه قرار گرفته است.

رهبری امروز کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران که تحت سیطره جناح راست قرار دارد مشتاق است که در چنین کنفرانسی شرکت نماید. دو سال قبل نیز چنین کنفرانسی در استکهلم برگزار گردید و نماینده ای از سوی کومه له در آن شرکت نمود. آنموقع حضور کومه له در این کنفرانس از چشم جامعۀ کردستان و از چشم اعضای این تشکیلات مخفی نگه داشته شد و هیچ گونه اطلاع رسانی در این باره از سوی کومه له انجام نگرفت. وقتی خبر حضور یکی از اعضای کمیتۀ مرکزی کومه له در آن کنفرانس از سوی برگزار کنندگان آن انتشار یافت حتی شماری از اعضای کمیتۀ مرکزی از چنین اقدامی بی خبر بودند!!

رفیق ابراهیم علیزاده که امروزه به سکاندار چرخش به راست کومه له تبدیل شده است، برای امروز و آیندۀ کومه له ای که وی مد نظر دارد، "ک.ن.ک" و اقمار آن دارای اعتبار بوده و از این لحاظ حساب بزرگی برای ایشان باز کرده است. شاید از هم اکنون مرعوب ورود نیروهای پ.ک.ک به کردستان ایران و تصرف شهر و روستا در آیندۀ تحولات این جامعه است!!

همکاری و نزدیکی های هرچه بیشتر جناح راست کومه له و حزب کمونیست ایران با پژاک در یک چنین متنی قابل بررسی است. پژاک خواهان سرنگونی رژیم اسلامی نیست و کمتر از یک ماه قبل بود که "کمیتۀ دیپلماسی مشترک" که این هم تحت نظارت و اتوریتۀ "ک.ن. ک" بوده و پژاک هم عضو آن است و در شرایطی که کوس رسوایی احزاب ناسیونالیستی در کردستان در خصوص به اصطلاح مذاکره ای که با رژیم اسلامی انجام داده بودند به صدا در آمده بود و این اقدام آنان با نفرت و بیزاری مردم مواجه شده بود؛ طی صدور قطعنامه ای از جمله اعلام کردند که:

"در حالیکه ایران تحت تحریمهای بین المللی قرار دارد، بهترین انتخاب برای ایران این است که با نیروهای کردستانی وارد دیالوگ شده و مسائل را به صورت مسالمت آمیز حل کند."

کوتاه اینکه، برای هر کسی که خود را مدافع سوسیالیسم و منافع طبقۀ کارگر و مردم ستمدیدۀ کردستان می داند، حضور در یک چنین نهادی که در دایرۀ بلوک بندیهای دول ارتجاعی منطقه قرار گرفته است؛ جایز نیست. این توجیه که "ما می رویم و پیام خود را در آنجا به گوش دیگران می رسانیم"، ساده لوحی ای بیش نیست. چرا که گوش یک چنین نهادی، بدهکار شنیدن چنین پیام هایی نیست. هر چه هست آلودگی با این نهاد و قرار گرفتن تحت هژمونی آن است.

پویا محمدی

۱۴ شهریور ۱۳۹۸

۵ سپتامبر ۲۰۱۹

 

******************

ضمیمه

کنفرانس رایزنی ملی روژهلات کردستان در سوئد برگزار می‌شود

ک.ن.ک در روزهای ١۴ و ١۵ سپتامبر ٢٠١٩/ ٢٣ و ٢۴ شهریور ١٣٩٨ کنفرانسی را با عنوان "وضعیت خلق کُرد در روژهلات کردستان، مواضع و راه‌حل‌ها" برگزار می‌کند

 

 خبرگزاری فرات  مرکز خبر  چهارشنبه, 4 سپتامبر 2019, 09:58

  کنگره ملی کردستان -ک.ن.ک در تلاش است کنفرانسی را در رابطه با روژهلات کردستان در اواسط سپتامبر سال جاری میلادی برگزار ‌کند.

  یکی از اعضای شورای مدیریتی کنگره ملی کردستان در گفتوگو با خبرگزاری فرات اعلام کرد:"کنفرانس در روزهای ١۴ و ١۵ سپتامبر در شهر استکهلم پایتخت سوئد با عنوان 'وضعیت خلق کُرد در روژهلات کردستان، مواضع و راه‌حل‌ها' بر پا می‌گردد. تدارکات خوبی برای برگزاری کنفرانس شکل گرفته است و جریانهای سیاسی و مدنی و تعدادی از افراد سرشناس طیفهای گوناگون روژهلات کردستان به این کنفرانس فراخوانده شده‌اند و آنان هم آمادگی خود را برای مشارکت در این نشست اعلام کرده‌اند."

همزمان کنگره ملی کردستان در این رابطه بیانیه‌ای منتشر کرد، در بیانیه آمده است:

  "کنگره ملی کردستان-ک.ن.ک به منظور گفتوگو در مورد وضعیت روژهلات کردستان و در کل برای نزدیکی هر چه بیشتر نیروها و جریان‌های روژهلات کردستان و تقویت اتحاد ملی اقدام به برگزاری این کنفرانس می‌کند. کنفرانس در دو روز ١۴ و ١۵ سپتامبر در شهر استکهلم سوئد برگزار می‌شود. نمایندگان احزاب و جریانهای سیاسی و اجتماعی و همچنین تعدای از روشنفکران و شخصیت‌های مستقل روژهلات کردستان به این نشست دعوت شده‌اند.

ایران و روژهلات در بحران و عدم استقرار عمیقی بسر می‌برند

​​​​​​​  بحران و عدم استقرار سرتاسر جهان را فراگرفته است. کردستان واقع در خاورمیانه هم در بحرانی عمیق بسر می‌برد. جنبش آزادیخواهی ملی از سویی در حال ترقی است و دستاوردهای خلق کُرد همچنان رو به فزونی است، از سویی دیگر حملات دول اشغالگر علیه کردستان گسترده‌تر و بزرگتر می‌شوند. ایران یکی از این دولت‌هاست. رژیم اسلامی ایران هر روز ویترین مدیران خود را تغییر می‌دهد اما سیاست‌های خصمانه علیه آزادی و حقوق را همچنان تداوم بخشیده است. رییس جمهوری کنونی رژیم ایران حسن روحانی که با وعده 'گفتوگو و چاره‌یابی' بر سر کار آمد بر مبنای شواهد موجود به سیاست‌های سابق ادامه می‌دهد.

رژیم هژمونگرای ایران در بحران‌های منطقه دست دارد

​​​​​​​  امروزه ایران جنگ بزرگی را در خاورمیانه به راه انداخته و در هیچ زمینه‌ای آرام نمی‌نشیند. ایران در تلاش است تا در آتیه‌ی منطقه لقمه‌ای بزرگ را بدست آورد. ایران یک رژیم هژمونگراست که در تمام بحران‌های منطقه دست دارد. از سوی دیگر به دلیل نقش ایران در درگیری‌های گسترده‌ منطقه وضعیت اقتصادی و اجتماعی آن در داخل وخیم می‌باشد. رژیم هر چه بیشتر بر معترضان داخل فشار وارد می‌کند. رژیم ایران با زورگویی و شکنجه بدون وقفه در تلاش است تا خلق کُردستان را همچنان بدون حقوق و تحت ستم نگه دارد.

ایران در خارج به اندازه داخل تحت فشار است

​​​​​​​  رژیم ایران در خارج هم به اندازه داخل به بحران و فشار گرفتار شده است. بحران و تنش موجود در تنگه هرمز هر روز عمیق‌تر می‌شوند. حصر و تحریم‌های بین‌المللی بر ایران تشدید می‌شوند. از این رو فرصتی برای کردها فراهم گردیده است تا مبارزه خویش را علیه رژیم ایران ارتقا داده و دستاوردهای مهمی را رقم زنند.

ک.ن.ک در تلاش است جبهه نامنسجم و ناهماهنگ کردها را منسجم کند

​​​​​​​  جبهه‌ی کردها رغم وضعیت ناگوار رژیم نامسنجم و فاقد نظم است. به جای بسط اتحاد و همبستگی ملی، متأسفانه دینامیسمهای ملیمان از هم فاصله دارند. تداوم ناهماهنگی و عدم انسجام در شرایط کنونی منطقه راه را بر مخاطرات بزرگی هموار می‌کند. در برهه‌های بحران ضرورت رایزنی ملی حیاتی است. اگر ما به عنوان یک ملت موفق به اتحاد ملی شویم می‌توانیم به بازیگر اصلی در خاورمیانه مبدل گردیم.

​​​​​​​  کنگره ملی کردستان وظیفه خویش می‌داند برای بحث در مورد همبستگی ملی در روژهلات کردستان کنفرانس رایزنی ملی را برگزار نموده و راهکاری را برای اتحاد ملی فراهم کند.

بر مبنای اتحاد ملی همه را فرامی‌خوانیم

​​​​​​​  ما همچون کنگره ملی کردستان-ک.ن.ک تمام احزاب، جریان‌ها و شخصیتهای روژهلات کردستان را به کنفرانس رایزنی روژهلات کردستان فرامی‌خوانیم و امیدواریم که با مشارکت در این کنفرانس آرا و افکار خویش را به سمع شرکت کنندگان برسانند.

​​​​​​​  بر این عقیده‌ایم که این پلاتفرم زمینه گفتوگوی داخلی میان خلق کرد و طیف‌های روژهلات کردستان را هموارتر نموده و ضامن دستاوردهای خلقمان خواهد بود. با این امید منتظر ملاقات شما در کنفرانس هستیم.

​​​​​​​  گردهمایی و برنامه کنفرانس رایزنی ملی روژهلات کردستان

​​​​​​​  زمان: روزهای شنبه و یکشنبه ١۴ و ١۵ سپتامبر ٢٠١٩/ استکهلم- سوئد

​​​​​​​  برنامه کاری کنفرانس به قرار زیر است؛ پیام آغاز کنفرانس، پیام خیر مقدم به شرکت کنندگان، پیام ک.ن.ک و ۵ نشست و سمینار و در خاتمه تنظیم و ارائه قطعنامه پایانی.

​​​​​​​  روز اول کنفرانس شامل گفتوگو و بحث در رابطه با وضعیت روژهلات کردستان و روز دوم هم به گفتوگو در زمینه راه‌حل‌ها اختصاص دارد."

روضه خواندن حسن روحانی!



 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

بگزارش رویتر فرانسه پیشنهاد کرده است ۱۵ میلیارد دلار خط اعتباری تا پایان سال به حکومت اسلامی خواهد داد ، اقدامی که اسمش پیش فروش نفت است و به رضایت رییس جمهور آمریکا بستگی دارد. حکومت اسلامی به این پول را برای حقوق اعضای حزب الله لبنان، سپاه قدس در عراق و حشدالشعبی و همچنین حوثی های یمن نیاز دارد. این دومین بار است که غرب با تنفس مصنوعی پدیده را زنده نگه داشته است . بار اول خود آمریکا 150 میلیارد نقدا داد تا سیستم از فروپاشی اقتصادی بجهد و این بار هم فرانسه به نیابت از همه یک دهم همان مبلغ را داد ، مخارج ادامه بازی ...


برایان هوک، نماینده ویژه آمریکا در امور ایران گفت : دولت ترامپ پیشنهاد فرانسه برای لغو برخی تحریم‌ها را نپذیرفته است. یک دیپلمات اروپایی به خبرگزاری رویترز اطلاع داد که فرانسه نیز تخصیص ۱۵ میلیارد دلار به اینستکس برای مبادلات بانکی و نفتی با سپاه پاسداران را مشروط به پذیرش FATF کرده است.


به این ترتیب برای دولت روحانی راه دیگری جز اعلام گام سوم باقی نماند. حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران هم چند بار گفت گام سوم را روز جمعه برمیداریم ...
 

گام سوم چیست ؟ یگ گام خطرناک و خفن که غرب را به خاک سیاه مینشاند و اقتصاد اسلامی را پیشه میکند ، حرکت کره زمین و مسیر کهکشان راه شیری چند درجه تغییر میکند و این جاکشهای مسلمان حاکم به بازی مشمئز کننده با غرب ادامه میدهند . حسن روحانی ضمن خواندن روضه با ورژن جدید کربلا در قرن 21 در هیئت دولت خودش گفت : حالا به خاطر امام حسین 2 ماه دیگر به کفار مهلت میدهیم که پول بدهند تا دوباره علماء شرایط خاک به سری غرب را درست کنند و امام حسین سرش به جای اولش بچسبد ...

آمریکا هم اعلام کرد که تعدادی چیزهای دیگر ولایت فقیه را هی تحریم میکند . از جمله سازمان فضایی سپاه را تحریم میکند و از این پس سازمان فضاهوا نمیتواند بادبادک هوا کند با باد مفتی...

همه رو اسکل کردن نامردا

به گزارش رویترز، دولت آمریکا ۱۵ میلیون دلار پاداش نیز برای اطلاعات مربوط به گردش مالی سپاه پاسداران تعیین کرده است.


گردش مالی سپاه : کل گردش مالی این سیستم اسلامی ولایت فقیه به گردش مالی جهانی نظم نوین متصل است . سیستم ولی فقیه یا سپاه مثل جوی باریکی میماند که از عقب یا جلو وصل به منبع اصلی دریایی است . این جوی باریک اساسا نمیتواند چشمه جوشان باشد . این منبع اصلی زیر نظر و کنترل وال استریت و کاخ سفید است . شرایط اقتصادی جهان به نقطه ایی رسیده که تمام شریانهای اقتصادی به منبع اصلی در وال استریت یا کاخ سفید ختم میشود . آنچه که کاخ سفید را به نسبت بقیه جهان برتری داده است همین کنترل و چمبره روی اقتصاد جهان است .

لطفا 15 میلیون من را 5 میلیون دیگر اضافه کنید و ارسال کنید تا همزمان خسارت زندان تیف هم تصفیه شود ...


...................................


اولين روضه خوانی كه روضه دوره‌ای را در تهران مرسوم كرد نره خری به اسم آقانور بود. مردم میگفتند نور از آقا میبارد! به همین جهت به آقانور شهرت داشت. هيچكس نام واقعی او را نمیدانست.

دکتر عباس منظر پور در کتاب خاطراتش می گوید: آقانور خيلی مجلس داشت و به سبب کمبود وقت روضه‌هايش بسيار كوتاه بود. یك بار در اوائل سال 1320 آقا نور پیش از شروع روضه مطلبی به این مضمون گفت:

این "هیتلر" كه در آلمان پیدا شده "هیت لر" است. از " لرستان" رفته و سید هم هست. نایب امام زمان است و ماموریت دار همه دنیا را فتح كند و به "حضرت" تحویل بدهد.

یک قرن گذشت و با همین فرمون ندا آمد از اونجا و‌پرسید : در اولین روضه محرم امسال اخونده گفته امام زمان فرموده ریس جمهور بعدی نظام ابراهیم رییسی است ، تو چی میدونی ؟

گفتمش من بیل میرم والله ...

فقط میدونم از ترفندهای نظام جهت گرمی انتخابات غافل نشو برادر

دفعه قبل رییسی جلاد رو گذاشتن رقیب روحانی ... تا بخش قابل توجهی از گوسفندان از ترس رییسی به روحانی رای بدن و موفق هم شدن

در حالی که اینا با هم هیچ تفاوتی ندارن و سر همشون توی یک اخوره .

البته نظر شخصی من اینه که صد رحمت به رییسی ، از روحانی و اصلاح طلبها شفافتره ...

 
 

05.09.2019
اسماعیل هوشیار
 

September 04, 2019

نگاهی به مواضع رهبری کومه له در قبال مذاکرات احزاب ناسیونالیست با جمهوری اسلامی

نگاهی به مواضع رهبری کومه له

 در قبال مذاکرات احزاب ناسیونالیست با جمهوری اسلامی

 

در اواخر ماه جولای ۲۰۱۹ مدتی بعد از آنکه اخبار مربوط به مذاکرات پنهانی چهار حزب و جریان ناسیونالیست کردستان ایران با مأموران رژیم جمهوری اسلامی در کشور نروژ از طریق شبکه های اجتماعی پخش شد و به موضوع بحث و گفت وگوی برخی از شبکه های تلویزیونی تبدیل گردید، آقای عمر ایلخانی زاده سخنگوی دوره ای مرکز همکاری این نیروها (حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان زحمتکشان کردستان) ناچار شد اعلام نماید که از یکسال و نیم قبل به میانجیگری نهادی از کشور نروژ به نام اختصاری "نوریف" مذاکراتی با جمهوری اسلامی داشته اند. اما قبل از آنکه ایشان به انجام این مذاکرات اعتراف نمایند، رفیق ابراهیم علیزاده در اولین واکنش به این مسئله مصاحبه ای به زبان کردی در تلویزیون کومه له ترتیب داد. ایشان در مورد موضع کومه له در رابطه با مذاکره اظهار داشتند: "این مسئله نگرش پذیرفته شده ای در میان ماست که از نظر ما مذاکره با سر سخت ترین، جنایت کارترین و فاسدترین دشمن هم میتواند بخشی از مبارزه باشد، بنابراین ما هیچ وقت اصولاْ مذاکره با دشمن را در هیچ شرایطی رد نمی کنیم، اما از نظر ما مذاکره نه حاصل توان ما برای فریب دشمن و نه اینکه محصول توهم ما به دشمن میباشد،  بلکه حاصل توازن قوایی است که به ما میگوید که آیا شرایط برای گفتگو و مذاکره آماده است یا خیر، اگر این توازن قوا بسیار به زیان ما باشد، روشن است که مذاکره چیزی نیست جز مذاکره کردن در مورد شرایط تسلیم."

آیا موقعیت فعلی جنبش در کردستان و سطح مبارزات جنبش های اجتماعی و توده ای ما را در توازن قوای مناسبی برای مذاکره قرار میدهد؟ پر واضح است که جنبش در کردستان در توازن قوای مناسبی برای مذاکره قرار ندارد. ما نه در شهرهای کردستان شاهد یک جنبش اعتراضی توده ای هستیم که رژیم را تحت فشار سیاسی قرار داده باشد و نه یک جنبش مسلحانه نیرومند که تداوم میلیتاریسم و حضور نظامی رژیم را با مشکل روبرو کرده باشد. اگر چنین است بنابراین این همه بحث و تئوری پردازی در مورد اصول ناظر بر امر مذاکره در این گفتگوی معین که قرار بود موضع کومه له در مورد مذاکرات اخیر احزاب ناسیونالیست را بیان کند خواسته یا ناخواسته در خدمت این قرار دارد که موضع انتقادی روشن و قاطع در مورد این مذاکرات مشخص و ضدیت آن با منافع جنبش انقلابی مردم کردستان و بویژه منافع کارگران و زحمتکشان کردستان را کند و بی اثر نماید. اگر بر این باوریم که این مذاکرات در خدمت نقشه های رژیم جمهوری اسلامی برای تضعیف جنبش انقلابی مردم کردستان قرار دارد، بنابراین باید قاطعانه آن را محکوم کرد و ماهیت آن را برای مردم روشن کرد، در حالیکه رفیق ابراهیم از محکوم کردن آن خودداری می کنند.

البته برای  احزاب بورژوا ـ ناسیونالیست که زیر لوای مبارزه برای رفع ستم ملی  غیر از شریک شدن در قدرت اهداف دیگری را تعقیب نمی کنند و حفظ مناسبات اقتصادی، سیا سی و اجتماعی موجود از اجزاء برنامه و استراتژی آنها را  تشکیل می دهد، شرایط برای مذاکره دقیقا همان شرایط لازم برای حزب و جریان کمونیستی نمی باشد. این احزاب و نیروهای ناسیونالیست بنا به ماهیت طبقاتی که دارند همواره از گسترش مبارزات کارگری توده ای هراس دارند. بیگانگی این احزاب با خواسته ها و مطالباتی که کارگران و توده های مردم زحمتکش در کردستان برای آنها مبارزه می کنند و نگرانی از خیزش این نیروی اجتماعی که می تواند تداوم وضع موجود را با مخاطره روبرو سازد، همیشه زمینه ساز مماشات و سازش این احزاب و نیروها با دولت مرکزی است. برای احزاب دموکرات کردستان ایران و حزب دموکرات کردستان و نیز دو شاخه ی سازمان زحمتکشان همین کافی است که جمهوری اسلامی سهمی برای آنها در قدرت سیاسی در کردستان به رسمیت بشناسد، آنگاه آنها نیروهایشان را در جهت پاسداری از نظام و مناسبات استثمارگرانه موجود بکار خواهند گرفت. همچنین  برای جریاناتی که فکر می کنند با هر حکومت جنایتکاری می توانند همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند، به این شرط که بتوانند در منطقه تحت حاکمیت خود، خود گردانی  دموکراتیک با حفظ مناسبات طبقاتی موجود پیش ببرند وبه این ترتیب گویا به باور رفیق ابراهیم می توانند به بسیاری از خواست های مردم کردستان تحقق بخشند!. در حالیکه کومه له برای برپایی مناسباتی در کردستان مبارزه می کند که با اهداف واستراتژی نیروهای ناسیونالیست در تضاد می باشد. کومه له خواهان برقراری حاکمیت شورایی و احزاب ناسیونالیست خواستار برقراری نظام پارلمانی می باشند.

در ادامه رفیق ابراهیم می گوید: "اگر ما نشانه های  معینی ببینیم، مثلاْ ببینیم که در نتیجه این تغییر توازن قوا فضای باز سیاسی در ایران بوجود آمده است، تمام تبعیدیان به ایران بازگردند، زندانیان سیاسی آزاد گردند، مطبوعات آزاد سر بر آورده اند، سازمان های مدنی مشغول کار و فعالیت می باشند، سازمان های کارگری، زنان و حفظ محیط زیست و محافل ادبی و فرهنگی اجازه فعالیت داشته و نشو و نما نمایند. به طور کلی سانسور بر روی مطبوعات، تلویزیون وغیره برداشته شده است و رادیو و تلویزیون و تمام امکاناتی که در اختیار دولت قرار دارد در اختیار مردم هم قرار داده شود، آنگاه می توانیم احساس کنیم که توازن قوا تغییر کرده است، بویژه اگر درجه ی میلیتاریزه بودن کردستان کم شده باشد، یعنی آن همه پایگاه و پادگان جمهوری اسلامی درهر  گوشه وکنار کردستان وجود نداشته باشد.اینها همه نشان می دهند که توازن قوا تغییر کرده است".

رفیق ابراهیم در حالی نشانه های تغییر توازن قوا را توضیح می دهد که تجربه ی چهل سال حاکمیت  جمهوری اسلامی نشان داده است که فضای باز سیاسی، مطبوعات آزاد، فعالیت سازمان های مدنی، مبارزات کارگری  وغیره در مغایرت کامل با ماهیت این رژیم جنایتکار بوده است و اگر توازن قوا در چنین شرایط مطلوبی قرار گیرد، می تواند به این معنی باشد که جمهوری اسلامی در سراشیب سقوط قرار گرفته است. همه شروط فوق در رابطه با رژیم جنایتکاری مطرح میشود که شرکت کنندگان مراسم اول ماه مه امسال، صرفاْ به دلیل شرکت در یک گردهمآیی به زندان های طویل المدت و شلاق محکوم می گردند. ردیف کردن آن همه شرایط، در حالیکه کوچکترین توهمی در مورد پذیرش آنها متصور وموجود نیست به چه معناست؟.

رفیق ابراهیم در پاسخ به سئوال مجری برنامه که می پرسند منشأ آن شایعه در مورد مذاکرات که در ابتدا اشاره کردم، از کجاست و در این خصوص چه معلوماتی می توانید به مردم کردستان بدهید؟ میگویند: "این مسئله به یکسال و نیم قبل برمی گردد. در آن زمان سازمانی غیر حکومتی (NGO) ، فعال در کشور اروپایی معین با ما تماس گرفتند و گفتند که همان طوریکه شما ما را می شناسید، ما در سطح جهان فعالیت می کنیم برای حل مسالمت آمیز کشمکش های مسلحانه و مبارزه ای که در بین اپوزیسیون ها و دولت ها در جریان است . ما تلاش می کنیم که ظرفیت خود مان را در سطح تمام این اختلافات بالا ببریم .حالا آمده ایم با شما گفتگو کنیم، نه اینکه پیغامی داشته باشیم، یا هدف فوری ای تعقیب کنیم، اما میخواهیم چون سازمانی که از جانب دولت خودمان هم سپانسور میشویم این توانایی را در خودمان بوجود آوریم که اگر شرایط مناسبی بوجود آمد بتوانیم در اختلافات شما هم چون جاهای دیگر خدمتی بکنیم. از ما پرسیدند که نگرش و تحلیل شما در مورد چنین پروسه ای چیست؟ گفتیم که بایستی بدانیم که اهداف فریبکارانه در پشت این مسئله وجود ندارد. اگر پیشنهادی که احیاناْ مطرح شود بایستی بدانیم که آیا توازن قوا آنچنان تغییر کرده است که شرایط برای گفتگو و مذاکره ای از این نوع بوجود آمده باشد." رفیق ابراهیم سپس ادامه می دهد و می گوید: "آنها بما گفتند که ما با نیروهای سیاسی دیگر فعال در کردستان صحبت می کنیم، نگرش و تحلیل آنها را میشنویم و بعد از آن تلاش میکنیم در یک نشست جمعی این بحث را مورد مذاکره قرار دهیم. ما برای شرکت در چنین نشستی اعلام آمادگی کردیم. آنها با مرکز همکاری نشست داشتند ،نمیدانم آنها دقیقاْ چه موضعی اتخاذ کردند ،اما میدانم که می خواستند پروسه را قدمی به جلو ببرند و تصور میکنم که این نهاد پیغام گفتگوهایشان را با ما وآنها به جمهوری اسلامی رسانده بودند.به همین خاطر در نشست دوم با ما پرسیدند که شما این شرایط را برای جمهوری اسلامی گذاشتید،شما چه کار میکنید؟ ما در جواب گفتیم که ما چیزی نداریم که به جمهوری اسلامی بدهیم، آنها هستند که بایستی حسن نیت خودشان را نشان بدهند!! ما از نیروهایمان برای حمله به جمهوری اسلامی استفاده نمیکنیم ،هر چند فعالیت نظامی به لحاظ استراتژیک از برنامه ما حذف نشده است".

رفیق جمال بزرگپور در مصاحبه با رادیو پیام کانادا میگویند: ".. که ما میتوانیم نیروهای پیشمرگ را علیه جمهوری اسلامی بکار نگیریم وادامه میدهد که ما این پیام را از طریق نهاد میانجیگر فرستادیم( نقل به معنی). جنبش کارگری و جنبش های رادیکال اجتماعی دیگر توهمی به وجود ذره ای حسن نیت از جمهوری اسلامی ندارند ،بنابراین معلوم نیست که چرا چنین انتظاری از جانب رهبری یک جریان کمونیستی مطرح میگردد؟

همانطور که ملاحظه کردید رفیق ابراهیم میگویند که توازن قوا بهیچوجه برای شروع چنین پروسه ای آماده نیست، اگر چنین است مطرح کردن شروطی برای وارد شدن در پروسه ی مذاکره چه معنایی میتواند داشته باشد؟ از جانب دیگر توازن قوا بین جنبش در کردستان و توان نیروهای سیاسی فعال  در کردستان در شرایطی نیست که مذاکره و گفتگو را به جمهوری اسلامی تحمیل نماید، بنابراین اقدام رژیم برای نشست با نیروهای سیاسی توطئه گرانه و فریب کارانه است، با چنین ارزیابی چرا شرایط خودشان را برای مذاکره پیشنهاد می نمایند؟ سئوال این است که چرا علیرغم اینکه رفیق ابراهیم در حالی که شرایط را برای مذاکره نامناسب دانسته و وارد شدن در چنین پروسه ای را نادرست ارزیابی کرده اند، برای شرکت در جلسه ی مشترک با سازمان مورد نظر و نیروهای سیاسی مرکز همکاری اعلام آمادگی میکنند؟ و نیز چرا وارد دور دوم مذاکره با سازمان نروژی "نوریف" میگردند؟

نکته ای که در این جا می تواند مورد بحث قرار گیرد این است که با آگاهی به این امر که این سازمان نروژی تلاش داشته است که مقدمات گفتگو و مذاکره میان جمهوری اسلامی و احزاب فعال در کردستان را فراهم نماید و نتایج فعالیت هایشان این روند را اثبات می کند، آیا لازم نبود کومه له از همان ابتدا، شروع این پروسه را به اطلاع مردم کردستان و افکار عمومی برساند و در این صورت، هم از احتمال توطئه و فریبکاری جمهوری اسلامی جلوگیری می کرد و هم امکان دخالت کارگران و توده های ستمدیده در کردستان و نیروهای چپ و کمونیست را در این مسئله فراهم می آورد و از این طریق بار دیگر مسئول بودن کومه له  و پایبندی به سیاست ها و استراتژی خود را به اثبات می رساند.  ما در خصوص مخفی نگه داشتن مذاکرات در مقابل هیچ حکومت و نهادی مسئولیت نداشتیم،  میدانستیم که در شرایط فعلی گفتگو و مذاکره با جمهوری اسلامی در جهت اهداف رژیم بوده و دهن کجی به مبارزات قهرمانانه کارگران، زنان ، معلمان و دیگر مردم آزادیخواه و مبارز ایران می باشد، در این صورت چرا از افشا ی مذاکرات و یا پیشنهاد این نهاد دولتی خودداری شد ؟

در بخش پایانی مصاحبه ی فوق و در جواب اینکه چرا نشست و گفتگوهایتان را علنی نکردید؟ رفیق ابراهیم میگویند: "زیرا طرف سوم بطور جدی از ما خواستند که چنین نکنیم، به خاطر اینکه هنوز گفتگویی در میان نیست و میخواهیم اگر ظرفیتی در این خصوص(یعنی مذاکره) وجود دارد از بین نرود. ما هم به احترام آنها و با سابقه ای که از آنها داریم و انها را می شناسیم که در اختلافات نقاط مختلف دنیا واقعاْ تلاش کرده اند نقش مثبت ایفا نمایند. نقش دشمنی با هیچ طرفی انجام نداده اند،ما چنین نقشی ندیده ایم،ما این درخواست را از ایشان قبول کردیم".  

متأسفانه در حالی که رفیق ابراهیم ماهیت نهاد نوریف را می شناسند، اما آن را سازمانی که در اختلافات نقاط مختلف دنیا واقعاْ تلاش کرده اند نقش مثبت ایفا نمایند معرفی می کنند. رفیق ابراهیم چندین بار به این مهم که سازمان نوریف برای ایشان شناخته شده بود تاکید می کند و آنرا سازمانی غیر دولتی که البته از طرف وزارت امور خارجه نروژ حمایت میشود معرفی می نماید. در حالیکه این سازمان، نهادی زیر مجموعه وزارت امور خارجه نروژ بوده و ماموریت انجام اقداماتی را که در کشورهای مختلف انجام داده است از این وزارت خانه گرفته است. آیا رفیق ابراهیم میتواند یک نمونه ازنقش مثبت این نهاد میانجیگر را که به دستور و در راستای برنامه های وزارت امور خارجه نروژ ماموریت به انحلال کشاندن مقاومت های مسلحانه وانقلابی را انجام میدهد ،نشان دهد؟

زمانیکه مرکز همکاری نیروهای بورژوا ـ ناسیونالیست بیانیه رسمی صادر کرد، تلویزیون حزب کمونیست ایران مصاحبه ای با رفیق ابراهیم علیزاده ترتیب دادند. ایشان در ابتدای مصاحبه گفتند که: "وقتیکه مرکز همکاری بیانیه صادر کرد و تلویحاْ انجام مذاکرات را تایید کرد، ما اطلاعیه رسمی در این خصوص صادر کردیم. موضع کومه له در این مورد روشن بود". و ادامه میدهد: "وقتیکه ما راجع به این سازمان که واسطه این قضیه بود، اطلاعات پیدا کردیم، متوجه شدیم که این سازمان همان سازمانی است که یکسال و نیم قبل بما مراجعه کرده بود. آن موقع، آن سازمان که یک نهاد غیر حکومتی است که از طرف وزارت خارجه ی یکی از کشورهای اروپایی سپانسور می شود. آنها به ما گفتند که همانطور که شما ما را می شناسید ما سازمانی هستیم که در کشمکش های مسلحانه که در گوشه و کنار دنیا در جریان است سعی میکنیم نقش میانجی ایفا کنیم و کار را برای طرفین آسان نمائیم، میخواهیم از نظرات احزاب فعال در کردستان در این خصوص آگاه شویم. ما در باره سابقه ی جمهوری اسلامی در مورد مذاکره با احزاب فعال در کردستان صحبت کردیم، اینکه هیچ گاه این امر برای این رژیم جدی نبوده است. آنها گفتند خوب، اما از لحاظ نظری شرایط شما برای قبول مذاکره با جمهوری اسلامی چیست؟ ما گفتیم که اولاْ تمایل جمهوری اسلامی برای مذاکره بطور علنی از زبان مسئولین بالا و شناخته شده دستگاه حکومتی اعلام شود »و طبعاْ شروطی را که در مصاحبه اول بیان داشتند تکرار میکنند و« ادامه میدهد که بدون عملی شدن این شروط ،هر نوع تمایلی از جانب جمهوری اسلامی چیزی جز یک توطئه کوتاه مدت نیست. آنها رفتند و دیگر آنها نه دنبال  شرکت ما درجلسه مشترک با احزاب دیگر را که خود پیشنهاد کرده بودند گرفتند و نه دنبال این را گرفتند که ببینند آیا آن شرایطی که ما برای مذاکره با جمهوری اسلامی اعلام کرده بودیم، آیا تامین هست یا نیست. آنها مارا از کل قضیه کنار گذاشتند".

در این مصاحبه رفیق ابراهیم به دور دوم گفتگو با این سازمان که در مصاحبه اول به آن می پردازد و در اربیل انجام شده بود، اشاره نمی کند. معلوم نیست چرا رفیق ابراهیم منتظرند که آنها در مورد تامین بودن یا نبودن شرایطی که ایشان برای مذاکره اعلام کرده بودند ، پاسخ دهند.

رفیق ابراهیم در بخشی دیگر از این مصاحبه در خصوص موضع کومه له در قبال مذاکره میگویند: "قبل از هر چیز این را بگویم که مذاکره با رژیم بطور دائم وروزمره در سطح جامعه در جریان است. مثلاْ نمایندگان کارگران با هیئتی از طرف صاحبان و مدیران کارخانه گفتگو میکنند بنابراین مذاکره کردن با دشمن یک چیز عادی است".

رفیق ابراهیم با این گفته ها و مقایسه در واقع می خواهد مذاکرات پنهانی مرکز همکاری نیروهای ناسیونالیست در کردستان با رژیم را یک امر عادی و مشروع جلوه دهد. در حالی که رفیق ابراهیم بهتر از ما می داند که مذاکره کردن نمایندگان کارگران با صاحبان کار و مدیران کارخانه ها که بخش جدائی ناپذیری از همان مبارزه روزمره کارگران است و با دخالت مستقیم خود کارگران انجام می گیرد با مذاکره پنهانی مرکز همکاری نیروهای سیاسی که عملا در خدمت نقشه های فریبکارنه رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد و ربطی به منافع مردم کردستان ندارد به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.

 رفیق ابراهیم به سابقه مذاکرات کومه له با جمهوری اسلامی در سال های ۵۷ تا ۵۹ اشاره میکند، مذاکره هیات نمایندگی خلق کرد با جمهوری اسلامی را  به یاد می آورد، به مذاکره ستتدج و مریوان اشاره می کند. در حالیکه مذاکرات فوق در شرایط کاملاْ متفاوت و در توازن قوای دیگری به رژیم جمهوری اسلامی تحمیل شده بودند.

رفیق ابراهیم میگویند: "کومه له سازمانی  نیست که کارش فقط افشاگری نیروهای دیگر باشد، کارش این باشد که اشتباهات نیروهای دیگر را افشا نماید. بلکه وظیفه اساسی کومه له این است که جامعه کردستان را برای عملی ساختن برنامه حاکمیت شورایی در کردستان آماده کند". تاکید بر وظیفه ی اساسی کومه له برای بعمل در آوردن برنامه کومه له برای حاکمیت شورایی در کردستان بسیار بجاست اما تخفیف دادن سیاست مدون احزاب ناسیونالیست ( مذاکره با رژیم در هر شرایطی)  به اشتباهی که کومه له وظیفه ندارد آنرا افشا نماید سازش ومماشات با احزاب ناسیونالیست وپوشاندن ظرفیت آنها در ضدیت با منافع کارگران وزحمتکشان کردستان میباشد.

در پایان رفیق ابراهیم میگویند: "بعضی ها دلشان میخواهد یک قدری راجع به این مسئله تفرقه اندازانه اظهار نظر نمایند. این بخشی از تلاش های دشمن است. در واقع من می خواهم به بینندگان عزیز تلویریون حکا وهم چنین به رفقای خودمان که صدای مرا می شنوند، این اطمینان خاطر را بدهم که این پروسه در مجامع رسمی حزبی، در کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، در کمیته ی اجرایی و در کمیته مرکزی کومه له  مورد بحث قرار میگیرد، مورد بحث قرار گرفته و راجع به آن در مجامع رسمی تصمیم گیری شده و اتفاق نظر در این زمینه وجود داشته است. در همان روزی که این سازمان، این مسئله را مطرح کرد، حقیقتش این است نه کمیته اجرایی، نه کمیته مرکزی کومه له و نه کمیته مرکزی حزب برایشان یک مسئله ی جدی نبود. واقعاْ هم جدی نبود .حالا پنهان ازما ودور از ما،درمناسباتی  به یک مسئله جدی تبدیل شده وآنرا به یک مسئله برای مشغله همه  تبدیل کرده اند ،این موضوع دیگری است".

در رابطه با بخش آخر گفته های رفیق ابراهیم لازم است تأکید کنم  که در طول دو سال اخیر که این مسئله مطرح شده است من عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بوده ام ، دراین مدت در هیچ نشست جمعی کمیته مرکزی گزارشی در این خصوص به کمیته مرکزی حزب ارائه داده نشده است. برای من غیر قابل تصور است که مسئله ای با این تفاصیل که در چند برنامه ی تلویزیونی سعی شده است توضیح داده شود، در نشست وسیع کمیته مرکزی مطرح شود، اما همه به آن لبیک گویند و از هیچ شخصی واکنشی دیده نشود.

 

من البته از چگونگی مطرح شدن این مسئله و گزارش آن به کمیته ی اجرایی حزب اطلاع  ندارم، اما از آنجایی که رفیق صلاح مازوجی عضو کمیته اجرائی در یک میز گرد با شبکه تلویزیونی دمکراسی شورائی این مسئله را چنین توضیح دادند : " حدود یک سال و نیم پیش یک سازمان به اصطلاح غیر دولتی نروژی به نام اختصاری نورف که در واقع زیر مجموعه وزارت خارجه نروژ است از رفیق ابراهیم علیزاده در موقعیت دبیر اول کومه له در خواست ملاقات می کنند. با توجه به این درخواست، این ملاقات که رفقای رهبری حزب (منظور رفیق صلاح به احتمال زیاد کمیته اجرایی حزب است، زیرا این مسئله به کمیته مرکزی حزب گزارش نشده است)، و رهبری کومه له هم در جریان آن بودند در آلمان انجام گرفت. در این ملاقات بر اساس گزارشی که رفیق ابراهیم به کمیته اجرائی ارائه داد این سازمان ضمن معرفی خود هدف خود را ارزیابی ظرفیت های خود در زمینه اعتماد سازی بین کردها و دولت مرکزی اعلام می کند و جویای ارزیابی ما از اوضاع سیاسی ایران می شوند. رفیق ابراهیم در مورد اوضاع سیاسی ایران و تاریخچه مناسبات مردم کردستان با جمهوری اسلامی صحبت می کند. بعد از این صحبت ها سازمان نروژی سئوال می کند که آیا ما می توانیم تصور کنیم که با جمهوری اسلامی مذاکره ای انجام بگیرد. رفیق ابراهیم میگوید، نه هیچ زمینه ای برای مذاکره وجود ندارد، نه جمهوری اسلامی در این وضعیت است و نه ما در موقعیتی هستیم که مذاکره را به رژیم تحمیل کنیم. ببینید این جوهر بحث هایی بوده که رد و بدل شده و با توجه به جواب ردی که به مذاکره داده شده بود، نه موضوعیت و نه هیچ ضرورتی داشت که این موضوع علنی بشود.

یک سال بعد از این ملاقات، حدود شش ماه پیش بار دیگر همین سازمان نروژی در اربیل کردستان عراق با رفیق ابراهیم ملاقات می کنند. این بار بطور مشخص مسئله مذاکره را مطرح می کنند و تاجایی که من شنیدم و رفیق ابراهیم به کمیته رهبری کومه له گزارش داده بود در این ملاقات هم به پیش نهاد مذاکره جواب رد داده می شود و رفیق ابراهیم می گوید جمهوری اسلامی تا خواسته مذاکره کند یا توطئه ای در سر داشته یا اهداف فریبکارانه ای تعقیب کرده است و ما زمینه ای برای مذاکره نمی بینیم.  به  اعتبار همین موضع و پاسخ ها،  کادر رهبری حزب و کومه له هیچ مذاکره ای را از مردم پنهان نکرده اند و این ادعا که گویا رهبری حزب و کومه له از یک سال ونیم پیش در جریان این مذاکرات قرار داشته اند درست نیست. چون کادر رهبری حزب و رهبری کومه له در جریان پیغام هایی که بین دو شاخه حزب دمکرات و دوشاخه سازمان زحمتکشان که با رژیم رد و بدل شده اند قرار نداشته یا از هیچ کدام از نشست های آنها با رژیم خبر نداشته تا مردم را در جریان آن قرار دهد. ما هم مثل شما وقتی خبر این مذاکرات پنهانی در شبکه های اجتماعی انعکاس پیدا کرد از موضوع با خبر شدیم. امیدوارم با این توضیحات این سوء تفاهم که برای بعضی ها پیش آمده که گویا رهبری حزب و کومه له در جریان مذاکرات قرار داشته اند و از مردم پنهان کرده اند بر طرف شود".

 این اظهارات رفیق صلاح در مغایرت با گفته های رفیق ابراهیم میباشد که می گوید:  " این مسئله (یعنی مذاکره) به یکسال و نیم قبل برمیگردد"،  و یا در ادامه رفیق ابراهیم تأکید می کند که: "آنها (منظور سازمان نروژی است) با مرکز همکاری نشست داشتند، نمیدانم آنها دقیقاْ چه موضعی اتخاذ کردند ،اما میدانم که میخواستند پروسه را قدمی به جلو ببرند و تصور میکنم که این نهاد پیغام گفتگوهایشان را با ما و آنها به جمهوری اسلامی رسانده بودند".

رفیق ابراهیم در مصاحبه با تلویزیون روداو ، در پاسخ به پرسش مجری برنامه مبنی بر اینکه آیا از جانب دیگر احزاب کردستان در باره پیوستن به جریان مذاکره به شما صحبت شده است پاسخ میدهند: "بله تا حدودی صحبت شده است وما ملاحظه و انتقاد خودمان را هم به آنها تقدیم کرده ایم، اما بهتر است که جزئیات از زبان خودشان شنیده شود و از آنچه آنها به ما گفته اند بر می آید که طرف برنده در این گفتگوها جمهوری اسلامی بوده است و ادامه میدهد که ما موافق مخفی نگهداشتن مسئله نبودیم اما به سازمان نروژی گفتیم به این دلیل که شما نمی خواهید علنی شود ما این را رعایت میکنیم تا پروژه گرفتار مشکل نشود".لازم به یاد آوری است که مصاحبه با روداو قبل از تایید رسمی مذاکرات از جانب مرکز همکاری بوده است.

این تناقضات نشان می دهد که رفیق ابرهیم به کمیته اجرائی حزب هم همین اندازه گزارش داده که مسئله را جدی نگیرند در غیر این صورت دلیلی وجود ندارد که ارگان رهبری حزب نسبت به این مسئله بی توجه باشد.

در آخر باید بگویم که دشمن نامیدن منتقدین از جانب رفیق ابراهیم، که تقریباْ اکثریت احزاب و سازمان های کمونیست، حتی آنها راکه در قطب نیروهای چپ و کمونیست متحد حزب کمونیست ایران هستند، شامل می شود و نیز بسیاری از فعالین کمونیست منفرد که به مواضع کومه له در خصوص مذاکره انتقاد داشته اند بسیار نادرست بوده و می تواند نشان از تلاش برای جستجوی دوستان دیگری غیراز کمونیست ها برای کومه له باشد، اینرا به وضوح در ۲ـ۳ سال اخیرشاهد بوده ایم.

احمد عزیزپور

۴ آگوست ۲۰۱۹

سرنگونی یا براندازی؟ "مته به خشخاش نگذارید!"

وجه تسمیۀ "براندازی" چیست؟ براندازی لغت تازه اختراع شده ای است با یک هدف معین سیاسی – ایدئولوژیک. تاریخاً در فرهنگ سیاسی از سرنگونی یک نظام صحبت می شود. معمولا در کشورهایی که تحت یک نظام استبدادی قرار دارند از تعویض دولت سخن نمی رود؛ زیرا تعویض دولت با دموکراسی و از طریق صندوق رای تداعی می شود. چنین شرایطی در کشورهای استبدادی موجود نیست و در نتیجه سرنگونی مقولۀ قهر را بشکل ضمنی در خود دارد که در فرهنگ سیاسی متداول با انقلاب یکی گرفته می شود. کمونیست ها و جریانات چپ همواره از لفظ سرنگونی استفاده می کنند.

اما در سالهای اخیر در رابطه با رژیم اسلامی یک کلمۀ تازه توسط جریانات راست و اصلاح طلبان حکومتی اختراع شده است که می کوشند جانشین لفظ سرنگونی کنند. هدف این تلاش چیست؟ تفکیک خود از جریانات کمونیستی؛ حذف بار انقلابی لفظ سرنگونی. یک تلاش کاملا هدفمند. اینها با یک معما روبرویند: روشن است که "تعویض" رژیم اسلامی از طریق صندوق رای غیرممکن است و سرنگونی بشکل قهرآمیز تنها راه خلاصی از این نظام است. اما اینها یک جریان ضد انقلابی اند و می کوشند مفهوم و گفتمان انقلاب را کاملا از ادبیات سیاسی، روایت سیاسیِ جایگزینی رژیم اسلامی و از اذهان تودۀ مردم حذف کنند. و در روند این تلاش سیاسی – ایدئولوژیک است که لغت "براندازی" را اختراع کرده اند و می کوشند جایگزین لفظ سرنگونی کنند.

اما جالب اینجاست که علیرغم اینکه بیش از یک دهه است از این لغت استفاده می کنند و همۀ رسانه های ضد انقلابی از قبیل بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و سایر رسانه های حکومتی دولتهای غرب، خود رژیم اسلامی، جریاناتی که دنبال مد سیاسی ضد کمونیستی می دوند، از لفظ براندازی استفاده می کنند، موفق نشده اند سرنگونی را از ادبیات سیاسی حذف کنند. چرا؟ زیرا کمونیسم در سیاست جامعۀ ایران قوی، ریشه دار و دارای سنت جا افتاده است؛ زیرا از زمان شکل گیری رژیم اسلامی کمونیستها قاطعانه علیه این رژیم جنایتکار و سیاه مبارزه کرده اند.

از اینرو است که ما کمونیستهای کارگری قاطعانه می کوشیم گفتمان رایج، سرنگونی و نه براندازی باشد. عده ای خواهند گفت که "این یک لجاجت است؛ چه فرقی می کند؟ سرنگونی و براندازی هر دو یعنی تغییر رژیم؛ مردم هم همین را می خواهند؛ بیخودی مساله درست نکنید! این تلاشی ایدئولوژیک و در نتیجه فرقه ای است." پاسخ روشن است. روایتهای سیاسی در تعیین روند یک مبارزۀ سیاسی نقشی مهم و تعیین کننده دارد. هیچگاه تودۀ مردم از طریق خواندن برنامه، اهداف و اساسنامه احزاب انتخاب سیاسی نمی کنند؛ مردم به روایت عمومی احزاب و جریانات سیاسی از شرایط، آینده و اهداف سیاسی توجه می کنند و براین اساس انتخاب سیاسی می کنند. این روش در جوامع تحت دموکراسی صدق می کند و بطریق اولی در شرایط انقلابی. کسانی که فرضاً به حزب سوسیال دموکرات، محافظه کار یا کارگر یا احزاب راست افراطی رای می دهند، بر مبنای یک شمّ عمومی و یک جهت و گرایش عمومی به آن حزب رای می دهند. باین معنا که روایت آنها را از شرایط اقتصادی، راه حل مسالۀ اصلی، مساله مهاجرت و خارجی ها و غیره پذیرفته اند. مساله اینجاست که گفتمان اصلی در شرایط معین سیاسی چیست و روایت کدام حزب از نظر مردم با آن شرایط خوانایی بیشتری دارد. در شرایط انقلابی مردم میان چپ و راست انتخاب می کنند. و در این روند حزبی که بتواند پرچمدار یکی از این گرایشات شود بیشترین شانس را برای انتخاب شدن دارد.

بنابراین روایت های سیاسی بسیار مهم است. واگذار کردن روایت سیاسی به نیروهای راست و ضد انقلابی بزرگترین خطای سیاسی برای یک نیروی کمونیست است. اینجاست که الفاظ مهم می شوند. الفاظ فقط الفاظ نیستند، محتوای ضمنیِ و بعضا صریح سیاسی – ایدئولوژیک دارند. از اینرو است که مقابله با لفظ براندازی مهم است؛ بطریق اولی از اینرو است که مقابله قاطع با لفظ "حجاب اجباری" تعیین کننده است. آیا اینها یک مقابلۀ ایدئولوژیک نیست؟ چرا هست. اما ایدئولوژی در مبارزات سیاسی مهم و تعیین کننده است. در مقابله با کمونیسم، بویژه، از زمان سقوط شوروی و بلوک شرق بورژوازی و ضد انقلاب کوشیده اند که ایدئولوژی را صرفا به مارکسیسم و کمونیسم نسبت دهند و آنگاه با ایدئولوژی علی العموم نیز مقابله کنند. متاسفانه برخی نیروهای چپ و کمونیست در این دام افتاده اند، این تعریف و گفتمان را پذیرفته اند و به این "جنگ با ایدئولوژی" پیوسته اند. در جامعه کلیه مفاهیم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بار ایدئولوژیک هم دارند؛ یا ایدئولوژی حاکم یا ایدئولوژی دیگر. کسانی که مردم را از "دولت ایدئولوژیک" می ترسانند، ناآگاهانه یا مزورانه دارند از شرایط موجود دفاع می کنند: دموکراسی، ناسیونالیسم، فمینیسم، کاپیتالیسم، مالکیت خصوصی، حقوق بشر، سندیکا و قس علیهذا همگی مقولاتی ایدئولوژیک اند؛ همانقدر که سوسیالیسم، لغو مالکیت خصوصی، لغو کار مزدی، شورا در سطحی مقولاتی ایدئولوژیک اند. برای کمونیست ها مساله بر سر آنست که با ایدئولوژی حاکم مقابله کنند و انتقاد مارکسیستی – کمونیستی را به روایتی رایج بدل کنند.

شش سال پیش در بحثی مشابه با نیروهای دست راستی که می کوشیدند "آلترناتیو" ارتجاعی برای رژیم اسلامی بسازند و الفاظ مختلف برانداز، ساختار شکن و انحلال را اختراع و به وسط مباحث سیاسی پرتاب می کردند مطلبی نوشتم، این بحث اکنون بیش از پیش حائز اهمیت است:

"معمولا در فرهنگ سیاسی ایران از سرنگونی یک نظام صحبت شده و می شود. اما جنبش راست ناسیونالیسم پرو غرب برای اینکه حساب خود را از کمونیست ها که همواره خواهان سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی بوده اند، جدا کند، لغت "برانداز" را ساخت. بدین ترتیب در سالهای اخیر لغت برانداز نیز به فرهنگ لغات سیاسی فارسی اضافه شد. دو سال پیش در اوج خیزش توده ای مردم و سرکوب خشن رژیم اسلامی، جنبش سبز اسلامی با تمام اعوان انصار توده ای – اکثریتی شان، لغت جدیدی آفریدند: "ساختار شکن". مخترع این لغت الحق و والنصاف که باید جایزه نوبل را دریافت کند! این لغت اختراع شد تا شاید از این طریق مانع رخنه فکر و خیال سرنگونی به اذهان مردم شوند. تا منکر آنچه ما جنبش توده ای سرنگونی خوانده ایم، شوند. تا بروی خود نیاورند که مردم سرنگونی طلبند و خواهان بزیر کشیدن این رژیم جنایتکار. این لفظ در واقع دفاعی خجولانه از رژیم اسلامی در برابر هجوم مردم برای سرنگونی آن بود. و اکنون یک لغت جدید برای راه یابی به مجمع ارتجاع آلترناتیو ساز اختراع شده است: "انحلال" حکومت اسلامی! انحلال یک حکومت دیگر چه صیغه ای است؟"

نیروهای راست هیچ واهمه ای از ایدئولوژی و بار ایدئولوژیک الفاظ ضد کمونیستی ندارند. حملات آنها نه به ایدئولوژی علی العموم، بلکه به اصول و آرمان اجتماعی کمونیستی – مارکسیستی است. این در حالی است که برنامه کمونیستی ما صریحا اعلام میکند که حکومت کارگری یک حکومت غیر ایدئولوژیک است. 

 

همه چیز از ضرورت انقلاب قهری کمونیستی کارگران سازمان یافته و مسلح می گوید!‎

تجاوز و شکنجه در زندان ها و بویژه زندان های جمهوری اسلامی ایران، این چماق های سرمایه داران بر سرکارگران و زحمتکشان!

تنها و تنها، انقلاب سرخ - انقلاب  قهری کمونیستی - انقلاب مسلحانه پرولتاریا  سازمان یافته و متحدین واقعی اش برای کمونیسم - انقلاب زیر و روکنندۀ اوضاع موجود اجتماعی، جوابگوی شرایط کنونی در جوامعی مثل ایران امروز است!  تنها با زبان اسلحه می توان با چنین حاکمان رذل و پست، ظالم و خونمک و خونریز صحبت کرد و لاغیر! هر کس جز این میاندیشد و توصیه میکند یا نادان و احمق است و یا مزدور و یا یک سرمایه دار استثمارگر میباشد.

به باور در شرایط امروز حاکم بر جهان،

یا انقلابی هستی، یعنی در نظر و عمل کوشش می کنی که شرایط را برای شروع و پیروزی انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا آماده نمایی ، یا نادان و یا مزدور، یک سرمایه دار و عضوی از حاکمان قاتل و جنایت کار جامعه!  دیگر جایی برای بیطرف و بیشرف نمانده است!

اما،

من در اینجا، از آقای نازنین همنشین بهار و همفکرانش که در تجاوز به دختران جوان در زندان های جمهوری در دهه ۱۳۶۰ لعنتی - بهشتی،  شک دارند، مدرک و ادله می طلبند یک سئوال دارم، نظر شان را در باره این لوله بلند  و  نظیر آن بگویند، نظر شان چیست؟ اینهم نیازمند به تحقیق و تفحص دارد؟  یا نظر شان در باره این گفته های خانم سودابه اردون – زندانی سیاسی دهه ۱۳۶۰ که این قدر نفرت از وسیله مصاحبه کننده اش دارم که اسمش را نبرم، چیست؟ باز هم مدرک میخواهند؟ باز هم مدارک اضافی باید الصاق نمود؟ المثنی و یا چیز دیگری شبیه آن!

مارکس  نوشته است که منافع مادی - طبقاتی همچون پرده ساتری عمل می کند که جلو دیدن واقعیت را می گیرد.

« سودابه اردوان: ما با چادر و چشم‌بند وارد راهروهای بازجویی اوین شدیم. وقتی وارد این راهروها می‌شوید، بلافاصله یک فضای رعب و وحشتی هست. مرتب فحش می‌دهند، کتک می‌زنند، لگد می‌زنند. زمین خونی است. صدای ضجه و فریاد آدم‌ها را که دارند کتک می‌زنند، می‌شنوید. آدم واقعاً احساس می‌کند که وارد یک جهنم شده است.

بعد از آن نوبت خود آدم می‌رسد برای بازجویی. زیرپایت خون خشک شده آدم‌هاست. زیر پایت آدم‌هایی هستند که زخمی روی زمین افتاده‌اند، هرلحظه قدم می‌گذاری با چشم‌بند نگرانی که مبادا پاهای زخمی را تو دوباره لگدشان کنی. همه با چشم‌بند، افتاده‌اند. تنها صدایی که می‌آید صدای ضجه و صدای فحش است. ضجه انسان‌هایی که زیر شکنجه هستند، و فحش و فریاد خشم‌آلود رکیک بازجوها که به زندانی‌ها می‌دهند. دو صدای متناقض. برای آدم شوک‌آور است.

چه نوع شکنجه‌های روحی و جسمی شامل حال زندانیان می‌شود؟

متداول‌ترین شکنجه همان کابل است که اینها خودشان متخصص شده‌اند. از کابل‌های باریک، کلفت؛ هرکدام چه تأثیری دارد. وقتی با این کابل زندانیان را کتک می‌زنند، درد وحشتناکی دارد. به مرحله‌ای می‌رسد که زندانی بیهوش می‌شود. وقتی می‌بینند که این دیگر دردی را احساس نمی‌کند، یک پارچ آب بغل دستشان گذاشته‌اند، یا روی پای زخمی می‌ریزند یا روی صورت زندانی. به هر حال او را به هوش می‌آورند که دوباره بزنند.

زندانیان زن توسط زندانیان مرد شکنجه می‌شوند. در آن لحظه‌ای که زن‌ها زیر شکنجه هستند، مسئله اینکه نامحرم است و این مسائل خبری نیست. شکنجه‌گر مرد یک نفر نیست. یکی می‌نشیند روی سینه، روی بدن زندانی. که نتواند حرکت کند.

یک پارچه یا جوراب کثیف می‌چپانند توی دهان زندانی که نتواند فریاد کند. پاهایش را می‌بندند. دستهایش را می‌بندند. بعد شروع می‌کنند به پای آدمها زدن. شدت ضربه ها به حدی زیاد است که بارها دیده شده که دست و پایی که به شدت بسته بوده، زندانی توانسته حتی با زخم هم دست‌هایش را آزاد کند. از شدت شوکی که به دست و بدن وارد می‌شود.

کابل یکی از معمولی‌ترین‌شان است. آویزان کردن دارند، قپونه کردن دارند، شکنجه‌های روانی که باز شکل‌های متفاوتی دارد. در مراحل متفاوت، شکل‌های متفاوت. بعد از سی سال اینها شکنجه مردم ایران است. اینها تجربه‌های زیادی را پیدا کردند. به جایی رسیده‌اند که می‌دانند کدام شکنجه‌ها زودتر جواب می‌دهد.

وقتی خود زندانی را شکنجه می‌کنند، زندانی به مراتب بیشتر مقاومت می‌کند. تا اینکه به زندانی بگویند که همین الان بچه‌ات را می‌آوریم جلویت آتش می‌زنیم. چیزی که به خانم طلوعی گفتند. یا همان نوار زن سعید امامی که در آمده بود می‌گفتند به جگرت نمی‌زنیم به جگرگوشه‌ات می‌زنیم.

پستی را به جایی رسانده‌اند که خود متهم را برای شکنجه می‌گذارند کنار و نزدیکان شخص دستگیر شده را می‌آورند جلویش شکنجه کنند. مثلاً من یادم است که سال ۶۰ که دستگیر شده بودیم، اگر برادر، خواهر یا پدر ومادر، با هم دستگیر شده بودند، جلوی هم شکنجه می‌کردند که آن کسی که زیر شکنجه است، فریادهای او دیگران را هم خرد کند.

در مورد سوء استفاده‌های جنسی در زندان شما چیزی شنیده‌اید؟ آیا صحت دارد؟

شکنجه جنسی یک ابزار دیگری است برای خرد کردن زندانی. این چیزی نیست که مال الان باشد. از همان سال ۶۰ نگاهی که عمال و شکنجه‌گران جمهوری اسلامی بخصوص روی زن‌ها داشتند، از این طریق همیشه فکر کردند که شکنجه بیشتری را می‌توانند اعمال کنند.

یکی از متداول‌ترین چیزها این است که زندانیان سیاسی زن، بخصوص در آن سال‌هایی که ما زندان بودیم، اکثراً ۱۷ یا ۱۸ ساله بودند. بچه‌های جوانی بودند ازدواج نکرده. اینها را قبل از اینکه اعدام کنند، فکر می‌کردند حتماً به اینها تجاوز کنند که اینها بهشت نروند. این سیستماتیک بود. اینها توجیه مذهبی پشت آن داشتند. »، پایان فاکت -

بازهم هنوز، مرا سرزنش می کنید که چرا؟ از کینه طبقاتی و  قهر انقلابی صحبت می کنم! و از مبارزه مدنی، قانون مدار، مسالمت آمیز و... مثل ۱۴ تن آل عبا در درگاه امام خامنه ای، صحبت نمی کنم!  وخواهان استعفایش نمیشوم، بلکه خواهان به آتش کشیدن کاخ او و امثالش هستم!

 سازمان، باز هم سازمان و باز هم سازمان طبقاتی، مخفی و مسلحانه، تسلیح طبقاتی و یورش!   

حمید قربانی ۴ سپتامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی.

لینک دلنوشته فس بوکی سهیل عربی  - نازگل  

   https://www.facebook.com/photo.php?fbid=367430407522309&set=a.102782977320388&type=3&theater&ifg=1                                                                               

تبیین رویکرد ١٤ نفری ها!

 تبیین رویکرد ١٤ نفری ها!

از جهان امروز 413 ارگان سیاسی حزب کمونیست ایران

در دیماه سال 1396 برگی ماندگار و درخشان در تاریخ جنبش کارگری و توده های زیر ستم در ایران گشوده شد. بر تارک این تاریخ، شعار طبقاتیِ نان، کار، آزادی، خودگردانی شورایی! به ثبت رسید. این شعار، نه آنگونه که دیدگاه رفرمیستی «شتابزده» و «زودهنگامش» می خواند، بلکه با دیرکرد و دیرهنگام، با این همه و در این هنگامه، درست ترین شعارعینی بود. شعاری برآمده از درون جنبش خودسازمان یاب کارگران و ستمبران ، که از کوره های مذاب کار در پولاد اهواز و نیشکر هفت تپه،  جوشش می گرفت. این یک ضرورت مبارزاتی بود - یک نیاز- نیازی که با آگاهی طبقاتی بخش پیشتاز طبقه کارگر سرچشمه می گرفت. این شعار ریشه طبقاتی- جهانی داشت، در کمون پاریس و انقلاب اکتبر کارگران و تهی دستان شهر و روستا در روسیه ی سال 1917 و خواست متراکم، انباشته و سرکوب شده ی از مشروطه ی سال 1906 میلادی تا سال 1357خورشیدی و از 57 تا 1396  بود که با یک اخگر، مجال انفجار یافت. این شعار هم استبداد ذاتی سرمایه و هم استبداد الهیات سیاسی حاکم را مردود می شمرد و به چالش می گرفت. این شعار نه از بالا به وسیله سازمانی جدا از طبقه و نه از برون و القاء، بلکه از درون جامعه و نیازهای مادی و زمینی آن، نیرو می گرفت. آموزگاران، زنان زیر ستم چندگانه و به پا خاسته، رانندگان کامیون، بازنشسته گان هستی از دست داده، اندوخته باخته گان وغارت شده گان به دست سارقان و مافیای حاکم به آن پاسخ  مثبت دادند و دانشجویان پیشرو، آنرا پشتیبان شدند. به همین مادیت بود که  این شعار، مُهری طبقاتی بر جنبش زد و سراسری شد، همانند بذری زندگی بخش، افشانیده شد، رویش می یابد و در جنبش سراسری کارگران بر هر پرچم و فریاد انقلابی، بر آسمان ایران پژواک خواهد یافت. این شعار اعلام جنبشی پویا و دینامیک و رو به فرارویی بود و در سراسر ایران و منطقه خاورمیانه، به ویژه کردستان ها نیز شنیده شد. از پولاد و هفت تپه، به تهران و هپکوی اراک و کردستان و معدن کاوان کرمان و ارسباران و گلستان و بندرگاه ها در ماه شهر و عسلویه ووو گسترانیده شد. این خواست ضروری به سان نخستین گام بنیادین یک استراتژی طبقاتی انگاشته می شود که از پیوند مادی سازمان های طبقاتی، سیاسی- انقلابی خویش هموندی نیافته است. بگیروببندها، شکنجه ها و کاربرد داروهای روانگردان و به خودکشی کشانیدن و نمایش های خون آلود پیشاهنگان کارگری در سناریو سوخته ی«اعترافات» تلویزیونی، راه کار رژیم اسلامی در برابر این رویکرد بود. با این همه کشتار و شکنجه، اما ناتوانی رژیم در مهار و برای سلطه، از سویی و در سوی دیگر، توانایی چالش و پتانسیل جنبش در برابر آن، انکار ناپذیرند.

در دیگر سو، آلترناتیوهای سرمایه جهانی نیز به تکاپو افتاده با سرپنجه های عروسک گردانان خیمه شب باز، به کریدورهای پارلمان ها و لابی کاخ سفید و سفارت خانه ها و خانه کعبه ردیف شدند تا به کارگزاری کاندیدا شوند. اینان، همگی بوی الرحمن حکومت اسلامی را با شامه طبقاتی خویش دریافته و به ضرورتِ حفظ مناسبات غیرانسانی موجود و عبور از حکومتی که به سوی سراشیب، سرازیر شده، به جایگزینی و مهار جنبش طبقاتی ردیف شدند. این بخش، در حالیکه اصحاب ساواک و شاه سرنگون، بی رهبر و با پروژه های خنده آور یکی در پی دیگری منحل، و مجاهدین از سفره ی صدام به تیرانای مفلوک نشسته،  پس از 40 سال سرگرم و غنوده در «بزینس» خود، سربرون آوردند. برخی«مهستان» ساختند تا «بزینس من ها»ی کهنسال را سرپا آورند، برخی از همدستان رژیم در سالهای خونین شصت، جمهوری خواه شدند و «چپ و فدایی» را به هم آوردند تا این بار شمشیر سرمایه غیر اسلامی را سوهان کاری کنند و شاید که به «سلاح سنگین تری» مجهز شود، و میانه بازان آویزان عبای خاتمیسم، اصلاح طلبان حکومتی را ناجی خود دانستند و دستی هم به سوی «مهندس» میر حسین در حصر که مهندس کشتارهای سال های 60 و جنگ 8 ساله و به خون کشانیدن کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا  و همه ایران بود، شدند. سبزهای میرحسین،  نورچشم خمینی که در  سال 88 در نوستالژی واگشت ضدانسانی«دوران طلایی امام» برآمد اعتراضی را به قتلگاه برد، در جستجوی رهبر خویش و بخشش دلبسته اند. برخی نیز، لابی حکومت شدند و در «بی بی سی» و «صدای امریکا» به فارسی لانه کردند تا «بهنودی» و «نگهداری» و پاسدار فرهنگی و مهاجران سرگردانی باشند از قماش «مهاجرانی».

در این گذار، با تشدید بحران اقتصادی و اجتماعی، لایه های میانی به اشتباه موسوم به «طبقه متوسط» به بالا خود نیز را در تهدید و ورشکستگی و تنگنا دیدند و در برابر استبداد مطلق به توان و قامت خویش به واکنش برآمدند. به ویژه در این هنگامه که سرنگونی حکومت اسلامی را نه یک پندار، بلکه یک واقعیت عینی می یافتند. در این هنگامه نزدیک به سه ماه پیش (تیرماه 1397/ 19ژوئن 2019م) 14 نفر از مخالفین حکومت اسلامی در ایران بیانیه ای صادر کردند. با این آغاز که: «سال‌هاست که بسیاری از نخبگان اجتماعی و فرهنگی و فعالان مدنی با نقدهای دلسوزانه، در پی اصلاح و تغییرات ساختاری و بنیادین در نظام اجتماعی و سیاسی، جمهوری اسلامی بوده‌اند.» یعنی چهل سال خونین و یرانگر و تباه، در انتظار معجزه ای برای رفرم و چانه زنی! نوشتند که خواهان اصلاحاتی هستند که «رئیس جمهور و نمایندگان مجلس،« تدارکاتچی» نباشند و اینکه «از الگوهای دموکراتیک، از واپسگرائی و سقوط کشور به دام ویرانگری های سیدعلی خامنه ای و سردارانش بپرهیزند» و  قانون اساسی حکومتی را به ویژه «بسط اصل ۱۱۰، و گسترش حدود اختیارات رهبری درمواد ۱۱۲ ؛ ۱۱۳ ...قانون اساسی» جلوگیری کنند. اینکه با این قانون و رهبری خامنه ای « چانه زنی فعالان مدنی نیز بدون استعفای سیدعلی خامنه ای و تغییر قانون اساسی – خاصه اصل ۱۷۷ – راه بجایی نخواهد برد!» به این بیان خامنه ای را مانعی برای چانه زنی دانسته و  دیواری در برابرتغییر اختیارات تام ولی فقیه. بنابراین اعلام می کنند که «درخواست تغییر بنیادین قانون اساسی و استعفای رهبری را دارند» و خواهان استحکام و استواری روبنای سیاسی یعنی دولتی برای حفظ  ساختار زیربنایی استبدادی سرمایه داری هستند. می نویسند خواهان کشوری هستند: «بی نیاز به رأی و نظر مستبدانه ی اشخاص، بی نیاز به مجلسی فرمایشی، بی نیاز به دولتی بی اختیار، بی نیاز به قوه ی قضائیه ای بی استقلال، را برای ملت ایران فراهم کنیم» تا دولتی داشته باشند دارای اختیار، مجلس و پارلمان  و قوه قضاییه مورد درخواست انقلاب مشروطه سال 1285 خورشیدی دوران قاجار به واهی، که در برهه خود به ویژه مجلس اول، دستکم نمادی کم نور از حضور بورژوازی در کنار روحانیت و بازار پیشا سرمایه داری را بازتاب می داد. باری، این گرایش، خویش را چنین خواند که: «یک حرکت ملی و فراجناحی ست و انتظارمان از هموطنان ایراندوست و آزادیخواه مان این است که با نگاه به ضرورت های تاریخی و عصری، و فارغ از منفعت جویی و یا اختلافات سیاسی و گروهی یاورمان باشند.» در پی این اعلام و دستگیری بیشترین امضا کنندگان، بیانیه دیگری با همین درونمایه با امضاء 14 تن از زنان منتشر شد. که «نگاه ضد زن» حکومت اسلامی را نکوهش کرده و«گذار از جمهوری اسلامی» و «تدوین قانون اساسی جدید» را پیشاروی می گذارد. ترکیب اجتماعی این جمع از زنان و مردان معترض ناامید از «چانه زنی با خامنه ای» که «با نقدهای دلسوزانه، در پی اصلاح و تغییرات..» راه به جایی برده نشد، ترکیبی است از مادران و پدران جانباخته گانی در اعتراض های سال 88، زنی رنج کشیده مانند گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی، کارگر به قتل رسیده در زیر شکنجه، دکتر محمد ملکی، زندانی مقاوم و خوشنام دهه 60، هاشم خواستار و محمد حسین سپهری نمانیدگان کانون صنفی و سراسری معلمین، کمال جعفری یزدی، از بازماندگان جنگ 8 ساله، محمد نوریزاد و دیگران که کم و بیش و فرد فرد هریک انسان هایی، شکنجه شده، دردکشیده اند. این ترکیب اما نه با هویت های فردی و خاستگاه طبقاتی فردی، بلکه با هویت سیاسی برآمده در بیانیه و خواست جمعی اشان شناخته می شوند. در موضع گیری های سیاسی، نه ماهیت و هویت فردی، بلکه رویکردی و اندیشه سیاسی و استراتژی دیدگاه جمعی برآمده در تبیین سیاسی جمعی است که مورد ارزیابی قرار می گیرد و منزلگاه و اهداف نهایی مندرج در مبانی سیاسی جمع را مشخص می سازد.  

واکنش به این رخداد، در برون مرز به چند گونه خودنمایی کرد: تومارنویسان برون مرزی به بهانه ی پشتیبانی از بیانیه های 14 نفری ها، فرصت طلبانه مجال یافتند تا این تلاش را مالک شوند. برخی به آن تاختند و آنرا بدون تحلیل طبقاتی و شناخت از سوخت و سازهای جامعه، آنرا نمایشی و ساختگی و مشکوک نامیدند، برخی آنرا ستودند و ستایش کردند، بی آنکه به تحلیل طبقاتی و اجتماعی آن برآیند. تا آنجا که به استراتژی و رویکرد این گرایش و سیاست بازمی گردد، این خواست ها، مطالباتی واهی، واپس مانده و علیرغم لحن هریک از امضا کنندگان  و نیز خود بیانیه ها، به غایت سطحی و  سرانجام در تحکیم مناسبات استثماری ارزیابی می شود. بیانیه ها «همه با هم» را فرامی خواند تا همانند سال 57 در برابر استبداد فردی  (شاه) ولی فقیه را به استعفا راضی کنند، قانون اساسی سرمایه داری را دستکاری کنند تا دولت، مجلس و قوه قضاییه «مستقلی» را با قانون اساسی بدون ولی فقیه با «یک حرکت ملی و فراجناحی...»  در یک جامعه طبقاتی، برپا شود! ممکن است برخی از 14 نفر  با حسن نیت و توهم به  ژرفای این رویکرد غافل مانده باشند، و ندانند که از سال 1900 و سلطه امپریالیسم، دیگر سخنی از بورژوازی «ملی» و «مستقل» در میان نیست و با سلطه نولیبرالیسم و جهانی سازی در سرزمین های پیرامونی همانند ایران، جز بورژوازی دلال و کمپرادور و باندهای حکومتی هیچ سخنی از «حرکت ملی و فراجناحی» و «استقلال دولت» و مجلس و قوه قضاییه نمی تواند درمیان باشد. در یک جامعه و مناسبات سرمایه داری، سراب «ملی  و فراجناحی» از مشروطه تا کنون به ویژه در حکومت اسلامی با این همه ویرانی و جنایت، تاریخ خونباری را به نمایش می گذارد و نیزاز نقش حکومت به سان ابزار سرکوب و فرمانروایی طبقه مسلط و مالکیت ابزار تولید، تارخی سرشار از جنایت و فلاکت دارد.  

ناسیونالیسم «ایرانی» «اسلامی- ایرانی» با نفی حقوق ملیت ها و اقوام زیر ستم و نیز ناسیونالیسم منطقه ای کردی، بلوچی و عرب در عصر نئولیبرالیسم، «ناسیونالیسم» نیست و جز خدمت گزار و کارگزارسرمایه جهانی و ایفای نقش سیاهی لشکر ماراتون کریدورهای سرمایه جهانی، و بازوان مسلح و پلیس محلی سرمایه، هیچ کاربرد دیگری نخواهد داشت، زیرا که پروژه ناسیونالیسم، همزمان با عصر سرمایه داری کلاسیک در آخرین دهه 1890 به موزه اشیاء عتیقه پیوست.

آنچه اما درجمعبندی این نوشتار باید افزود، اینکه بیانیه 14 نفری ها با خوش بینی، هویت یک گرایش متوهم، غافل از معنای مادی و پراتیک استمثارگرانه مناسبات سرمایه داری را به نمایش می گذارد، خودفریبانه و دیگرفریب است، لایه میانی و بالایی خرده بورژوازی را به سازشکاری تمام  به تحیکم قدرت سیاسی سرمایه داری یعنی حکومت و دولت سرکوبگر نمایندگی می کند، در برابر شعار نان، کار، آزادی، خودگردانی شورایی ایستاده، به چانه زنی بدون خامنه ای دل بسته، و خواهان استعفای ولی فقیه و برداشتن بندهایی از قانون اساسی حکومت اسلامی است. جنبش سوسیالستی، سازمان های «چپ و کمونیست» و محافل و منفردین این گرایش نیز باید به بازنگری خویش بپردازند که با وجود هر روزه دهها اعتراض کارگری و فضای پسا دیماه 96 کجا ایستاده اند و از چه روی میدان مبارزه را به توهم پراکنی و انحراف خرده بورژوازی و بورژوازی واسپرده اند؟!

اما لازم به اشاره، باید اعلام کرد بیانیه و بیان تلاشگران بیانیه های رفرمیستی و واهی، 14 نفری ها، نسبت به «مذاکره» کنندگان چهار گروه کردی با میانجی گری انحلال طلبان جنبش های مسلحانه مردمی، به هیچ روی قابل همسنجی نیست. زیرا که عناصر تسلیم، تسلیم طلبانه و محکوم به تجسم حکومت شتافتند، اما 14 نفری ها، عبور از حکومت اسلامی را با عبور از ولی فقیه در بیانیه و پراتیک اعلام کردند. 4 گروه مزبور، تحکیم حاکمیت اسلامی سرمایه داری، تسلیم، و اعلام نقش کارگزاری محلی حکومت مرکزی را به گفتگو داشته و دارند، اما 14 نفری ها در زندان به شکنجه سپرده شده، در برابر دوربین ها پیش از دستگیری ها، با قاطعیت هرگونه سازشی با ولی فقیه را محکوم کردند و از جنایات و تبه کاری های 40 ساله ی حکومت اسلامی سخن راندند، 4 نفری ها، به معامله نشستند و 14 نفری ها هیچ پیش شرطی در میان ننهادند و با توهم درخواست برکناری راس حکومت و دستکاری قانون اساسی شدند.     

از موضع کمونیستی بدون شک باید ستم وارده بر یکایک نویسندگان بیانیه 14 نفری ها را محکوم کرد، خواهان آزادی فوری آنان شد و در همان حال به نقد طبقاتی دیدگاه آنان برآمد و اعلام کرد که رهایی و آزادی و رفع هرگونه ستم  طبقاتی، جنسیتی و اتنیکی در گرو سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی و تحقق سوسیالیسم است.

عباس منصوران

26 اوت 2019

 

 

بی شاه و شیخ در راه نبرد طبقاتی و اداره شورائی

بی شاه و شیخ در راه نبرد طبقاتی و اداره شورائی

سرمایه و سیاست راست نئولیبرال یکه تاز ولی فرقه ای همه جا حاکم است، و تنها برای بقای سرکردگی بی رقابت خویش بر هستی نوع انسان در سراسر گیتی، درست بسان سران دولت دینی ایران بی کم و کاست فرمانروائی مطلق می کند و همه کارگران و پاکباختگان ایرانی و جهانی می دانند که هیچکدام "نه دین و نه سرمایه"به هیچکس و جریانی که موافق سروری خودمحور و اقتصاد غارتگرانه شان نباشد نه که پاسخگو، بلکه بی زندان، جنگ و کشتار سازش پذیر نیست. جهانمداران تراست و کارتل، و سیاست دولت های مطیع آنان همیشه یاور و پشتیبان سران ادیان بوده و هستنند و امروزه دستگاه دین دومین مراکز بازار کارفرمائی پس از سرمایه می باشد، دین و سران ادیان و "مراکز سرمایه بانی مذهبی" نگهبان انباشت ثروت می باشند و هریک با یاری دیگری و با گستراندن سرمایه های تلنبارشده شان به مبادله های کار خدماتی یا کالاهای بنجول مصرفی ـ پولی یاری رسانده و می رسانند؛ و با بالا و پائین کشاندن قیمت مافیائی سپرده های بازار ارزی و باندبازی های تجاری خود سودهای کلان با بهره های بانکی می برند. سرمایه های هنگفتی که از فروش اوراق بهادار تا دادن قرض به کشورهای مطیع و داشتن بدهکاران بی شمار بانکی در لیست خود، بیشترین سود مفت مالی یا خدماتی از گسیل سرمایه های خویش به اینجا و آنجا برده و بر انباشت سرمایه های ربوده شده ی ملت ها و از گرسنگان و تنگدستان و فراریان آنان چه بهره های که نمی برند. پرسیدنی ست! چه تفاوتی میان بازار ارز ایران با والستریت امپریالیست آمریکا وجودارد؟ جز سود و تلنبار سرمایه بسود انگشت شمارها؟  

سرمایه دار دین و وطن ندارد و سرمایه سالاران داخلی و جهانی آگاهانه و از دیرباز بخوبی دانسته و هنوز می دانند که یاوران شان بیرون از مرزهای جغرافیائی جز سران ادیان ابراهیمی نبوده و نیستند. سران ادیان نیز آشکارا پی برده اند که نمی توانند بی پشتیبانی سرمایه داران مذهبی، ملی و جهانی بر روی پای توان خویش مستقل بایستند. پس میان آنان رابطه ای فراملی ـ عقیدتی وجوددارد و داد و ستدشان تابوده و بوده دوسویه مانده، و بسیاری از سران امروز ادیان خود، قدرتی در دل قدرت های داخلی و جهانی شده اند. از همینرو منافع طبقاتی آنها بهم گره خورده و چنان یار و یاورانی برای هم شده اند که پیوسته در کنارهم و برای استواری و پایداری همدیگر علیه هرگونه دادخواهی و برابریخواهی اجتماعی طبقاتی ناگزیرند که در یک صف بایستند و در همه جا ایستاده اند و سرمایه در برابر بی پناهان فریبخورده مذهبی و بویژه در ایران و کشورهای مسلمان که سرمایه های هنگفتی دارند چه دسیسه های ماهرانه دینی دنیوی که نتراشیده و برنامه های پیشبرد ضدبشراش را توسط همین رهبران مذهبی نریخته اند. آمدن فاجعه خمینی یکی از آنها و تداومش با البغدادی ها، بوکوحرام ها و طالبان ها همچنان ادامه دارد.

آنها" سران سرمایه و دین"می دانند که جهان امروز مال آنهاست، جهانی که دیریست دچار فقرها، جنگ ها، نابرابری ها، خودخواهی ها، برتریجوئی ها، آشوبزدگی ها و ویرانی های بازار بهره کشی سرمایه و ریاکاری های ادیان می باشد؛ و آشفتگی زندگی نوع انسان نیز مستقیم متوجه نظم نادرست سرمایه و خردکشی دین سالاری ست. نبود کار و نان و آزادی و امنیت ناشی از آز و طمع بی پایان هردو هموند"دین و سرمایه" بوده و هست، و ادامه ناگزیر جنگ قدرت و ثروت پیاپی میان قطب های اقتصادی ـ دینی ـ ملی در سرتاسر جهان پیوسته بازتولید شده و جاری مانده است. و همزمان با بالاگرفتن ناامنی های بازار و بحران سرمایه سالاری نئولیبرال و گلوبال جهانی، تنها بخش کوچکی از ملت ها و طبقه ی مرفه از این آشفته بازار سودبرده اند، ولی همزمان میلیاردها انسان از بنود نان و کار و آزادی و درمان و بهداشت و آموزش در رنجند و شکنجه اند. از این خودکامگی سرمایه و خودمحوری های ضدبشری دینی که باهم آمیخته اند جز سرمایه داران هردوسو و حاکمان وابسته در کشورها بهره ای نبرده اند؛ و از بی فرجامی و بی سرانجامی زندگی میلیاردها انسان کار و زحمت هنوز که هنوز می باشد اندکی کاسته نشده است. و چرا؟! زیراکه هنوز هم سران سرمایه دار داخلی و جهانی از آوردن و برپاساختن بساط دولت دینی و سرکوب واپسگرایانه ی آنان از ملت ها خرسندند و از ایده نشاندن آنان بر کول کارگران و تنگدستان برخود می بالند؛ و از آینده انفجاری توده ها شگفتا که نمی هراسند.

مگرنه که "سران ریاکار دین و انگلان سرمایه" باهم و پس از فروپاشی همان بلوک جهانی نیم بند چپ و کمونیستی شادمانه مرگ سوسیالیسم، دعاوی کمونیسم و سرآخر پایان تاریخ و نافرجامی خالق نبرد طبقاتی اش مارکس را جشن گرفتند؛ که البته کورخوانده بودند!؟ حال نیز همچون گذشته آنها می دانند که تا بقای روابط بهره کشی انسان از انسان مارکسیسم زنده و در پهنه  جهان کار علیه سرمایه خردورزنه و بردبارانه ایستاده، و اتحاد رسوای "سرمایه و دین" ناچارست دوباره علیه مبارزه طبقاتی و برابرخواهانه کارگران و پرچمداران برابری، و در رویاروئی با کمونیست ها که در پهنه جهانی بپاخاسته اند برزمند؛ آنهم با همین سران بی آبروی ادیان که خالقان داعش سنی و شیعی باشند! آنها با همبستگی خود می خواهند به جهان آشوبزده میراثی خود آرامش بخشند. دینکاران در کنار سرمایه داران داخلی و جهانی و بخاطر دمکراسی ارتجاع پرورشان همچنان بهم وفادار هستند و همه جا هم می بینیم دست در دست برابر توده ها ایستاده اند و همچنان از پشتیبانی همدیگر و هرگونه فاشیسم رنگین مذهبی، ترامپیسم امپریالیستی، راسیسم صهیونیستی نتانیاهوئی، غارتگری سرمایه سالاری ملی، تبانی ها و تبهکاری های امثال خامنه ای ها و فامیل سعودی ها و اردوغانی ها و...در سراسر جهان و بویژه خاورمیانه پشتیبانی کرده و از کرده های ضدبشری خویش خرسند می باشند. چرا نباشند؟ و درین امر بورژوائی سرمایه دار و دینمدار کوتاهی نکرده و نمی کنند وگرنه اینبار برای همیشه بازنده تاریخ و شکسنخورده ی مبارزه طبقاتی و زیر اراده و اداره شورائی کارگران و توده ها قرارخواهندگرفت! تا زمانیکه برتری و سروری سیاست سرمایه سالاری و ریاکاری سران دولت دینی پابرجاست، هرگز نان و کار و نوعدوستی فرصت زندگی به دوستی و زندگی مسالمتجویانه نخواهدداد. آیا چنین نیست؟ آیا در پس و پشت هر جنگ، فساد، غارت، زور، ستم، قاجاق، فحشا، موادمخدر، ناسیونالیسم، فناتیسم، فاشیسم و یا هرگونه برتریجوئی های موجود در جامعه بشری همیشه جای پای سرمایه و دین پنهان و آشکار نیست؟ چراهست!

سرکوب خشن و بی رحمانه، و دادن حکم های تنی زندان های دراز مدت و آنهم تنها بخاطر بستن دهان های گرسنه ی فریاد و دادخواهی صنفی حقوقی کارگران، یا بخاطر اعتراض به حجاب اجباری، و یا اخراج های دلبخواهی بی حساب و کتاب، یا همچنین بدلیل افشاگری بخشی از نیروهای درونی از مافیاهای غارتگر سران که هرکدام نیز کوهی راز درونی در سینه ها دارند؛ و نمی خواهند از لجنباز ولائی بیش ازین روشنگری و افشاگری کنند؛ از پوشیده های رژیم پرده بردارند. بهررو جسارت سرکوب از کارگران، زنان، فرهنگیان و دانشجویان بی دلیل نیست؛ زیراکه ساختار حاکم خامنه ای مورد پشتیبانی ساختار ترامپ پرور و سرمایه سالاران داخلی و جهانی است و از همینرو و بیرون از جار و جنجال ترامپ فاشیست با سران مذهب حکومتی، آنها مانند کارد و دسته اش هستند؛ و برای ترامپ فرد این و آن در رأس حکومت دینی مهم نیست، بل وجود گرانندگانی هموند هست که او دنبالشان می باشد تا نظم سرمایه را با آنهای خویش پاس بدارد، یاورانی که دین دولتی شیعی سنی در منطقه بخوبی از پس آن درآمده و خواهدآمد. خامنه ای هم تا بتواند خواهدزد و کشت و باکی از محکومیت از مجامع حقوق بشری ندارد و ترس از دادخواهی و محاکمه جهانی در برابر دیدگان جهانیان برایش همچنان جز افسانه ای بیش نیست؛ مهم سرکردگی گروه اوست. این خشونت ها و سرکوب های انتقامگیرانه از کارگران و زنان و مخالفان واپسگرائی دین دولتی و موافقان تقسیم قدرت یا مقابله با تمرکزستیزان دینی، کلیت نظام را وادار به جنایت های کورتر و خشن تر سران و وابستان بر دستگاهای به اصطلاح حاکمیت الهی ـ شیعی سنی کرده و آنان باکی از جنگ و کشت و کشتار ها و اعدام های فله ای ندارند؛ همچنانکه یکی از جلادان پورمحمدی گفت، آنها از تدوام نسل کشی 60 و 67 بخاطر بقای حکومت خود ابائی ندارد. پس بیائید باهم و بی دخالت شاه و شیخ و سرمایه سالاران هموند با هردوسو، و در نبرد ناگزیر پیشارو، سازمانگر صف مستقل بسوی منافع طبقاتی خود و اراده و اداره شورائی فردای کار و نان و آزادی مان باشیم.

 

بهنام چنگائی دوازدهم شهریور 98

September 03, 2019

تحلیل طبقاتی و جهت گیریهای سیاسی / م . پرهیزگار

تحلیل طبقاتی و جهت گیریهای سیاسی

 

با گذشت حدود سه دهه از اجرای منظم الگوهای اقتصاد نئولیبرالی توسط سرمایه ایرانی، تبعات اجتماعی و طبقاتی این رویکرد به شکل شکاف عظیم طبقاتی خود را به نمایش گذ اشته است. این شرایط نه فقط زندگی مشقت باری بر طبقه کارگر تحمیل نموده ،  که  زندگی بخش های گسترده ای از طبقه متوسط را نیزبحرانی نموده است.

 تبعات روند چرخش حرکت سرمایه  از الگوی سرمایه نیمه دولتی و متمرکز دهه 50 و 60 به الگوی نئولیبرالی ، طی سه دهه گذشته لحظه های بحرانی متناوبی را پشت سر نهاده است. این بحران های اجتماعی و سیاسی که  میتوانست به مقاطعی تعیین کننده در حیات اجتماعی طبقات منجر شود، بنا به دلایل متفاوتی از جمله سرکوب بی رحمانه ، توسط بورژوازی حاکم حل و فصل گردید. اما این بحران ها بر ساخت درونی و دسته بندیهای بورژوازی ایران، تاثیرات مهمی نیز بر جا نهاد.

صرف نظر از شرایط عمومی جهان سرمایه داری، حیات و حرکت سرمایه در جوامع مختلف ، همواره با بحران و تنش  همراه است. حرکت سرمایه در عرصه های تازه ، دگرگونیهای وسایل تولید و نیروهای مولده، گسترش سطحی سرمایه و تغییرات و رقابت های درونی طبقه سرمایه دار ..... که از تبعات ذاتی حرکت سرمایه هستند همواره به جدالی میان اشکال قدیمی و جدیدتر دامن میزند. این نوع از تنش ها  بنا به موازنه قدرت نیروهای طبقاتی، به جنبش های اجتماعی عموما رفرمیستی دامن میزند و در عین حال به تناسب  توازن قوا، میتواند قدرت چانه زنی طبقه کارگر را بیشتر کند. اما در مقاطعی محدودیت  حرکت سرمایه و تناقض های درونی آن موجب بحران های ساختاری سرمایه میشود که از جنس خرده بحران های پیش گفته نیست. دخالت طبقات متخاصم اجتماعی در بحران های ساختاری ، این بحران ها را به  موقعیت هایی متفاوت از موانع معمول و روتین حرکت سرمایه تبدیل میکند.

بیشتر لحظه های بحرانی در ایران طی 3 دهه گذشته از جنس بحران های نوع اول بوده اند.

اما سوالی که همواره در برابر ما قرار دارد این است، چرا  با وجود گستردگی جمعیتی و اعتراضی طبقه کارگر و شکل گیری متواتر اعتراضات گسترده اجتماعی، طبقه کارگر نه فقط قادر نبوده است اقتدار سیاسی بورژوازی را ساقط کند، حتی قادر نبوده است هروله وحشیانه نئولیبرالیسم را محدود نماید؟ و یا  درمقیاس توده ای نیروهای خود را متشکل نماید؟

در پاسخ  به این سوال تنها نمیتوان ساده لوحانه به عامل سرکوب مستقیم پلیسی امنیتی، که از رویه های معمول  بورژوازی در سطح جهان است اکتفا نمود. به نظر نگارنده برای جستجوی پاسخ باید به ریشه های نظری و تبیین های چپ ایران، خصوصا بخش مدعی رهبری طبقه کارگر، از جامعه، طبقات ، بورژوازی و مشخصات سرمایه داری ایران، مراجعه کرد.

این امر از آنجا اهمیت پیدا میکند که تئوریها و تحلیل  نیروهای سیاسی متشکل و منفرد از موضوعات یاد شده است که  الویت های مبارزه طبقاتی، یارگیریهای اجتماعی و مواضع سیاسی این نیروها را شکل میدهد.

پدیده های اجتماعی و سیاسی در جوامع سرمایه داری، تابعی هستند از حرکت سرمایه در بسترهای مشخص جغرافیائی- تاریخی ، بر این اساس برای شناخت اجزا  و  خصوصیات  سرمایه مشخص برای تدوین اهداف سیاسی و جهت گیریهای طبقاتی، باید به شیوه ای مارکسیستی سطوح مختلف و پیچیدگیهای اجتماعی حرکت سرمایه را از یکدیگر جدا نمود.

بنا براین در قدم اول برای درک موقعیت طبقه کارگر در شرایط مشخص تاریخی و یافتن جهت اصلی پیکان نقد اجتماعی سرمایه داری در شرایط مذکور، لازم است که فعالین  طبقه کارگر شناخت درستی از موقعیت و کاراکتر بورژوازی مقابل خود داشته باشند.

نقطه عزیمت هر جریانی برای تبیین تئوریک شرایط مشخص تاریخی کنونی، توضیح  شیوه و مناسبات تولیدی حاکم بر جامعه است. از اواسط دهه 40 تا به امروز سه تعریف عمده(از تبیین های متقاوت غیر فراگیر فاکتور گرفته ام) از مناسبات اقتصادی و طبقاتی در ایران از سوی جنبش چپ ارائه شده است.

تئوری معروف به تز نیمه فئودال – نیمه مستعمره

 سرمایه داری وابسته(بورژوازی کمپرادور)

 بورژوازی نامتعارف

فراگیری و دایره نفوذ هر کدام از این تئوریها محدوده زمانی و اجتماعی مشخصی را دربر می گیرد. در تمام این نظریه ها یک هسته مشترک وجود دارد ، " سرمایه در ایران  با سرمایه در تعریف جهانی آن متفاوت است"

در همه این تئوری ها تصوری  از سرمایه ، منطبق با تعاریف انتزاعی و یا در تعین یافته ترین شکل ، سرمایه در تعین سوسیال دمکراتیک اروپائی غالب است.

هواداران تز نیمه فئودال و نیمه مستعمره  تا اواخر دهه 50 هنوز به سلطه مناسبات اقتصادی سرمایه داری و سلطه  بورژواری بر جامعه به عنوان یک طبقه مسلط سیاسی اقتصادی اعتقاد نداشتند.

این رویکرد با نادیده گرفتن تفوق مناسبات سرمایه دارانه بر حیات اجتماعی و سیاسی،  در عرصه مبارزه اجتماعی خواهان مبارزه با استبداد فئودالی و انقلاب اجتماعی در جهت سرنگونی سلطه فئودالی و سلطه استعماری خارجی و  رشد و بسط مناسبات اقتصادی بورژوائی بود. البته فعالین این جریان که عموما به نوعی از سوسیالیسم خلقی اعتقاد داشتند، در جهت اثبات تئوری های شان دست به تحقیقات میدانی و انتشار نوشته های تحلیلی نیز میزدند. مشکل اساسی این رویکرد در نفی روند تاریخی شکل گیری مناسبات سرمایه داری چه در هیئت مناسبات اقتصادی و چه به مثابه یک طبقه اجتماعی در ایران بود. در این نظریه  بورژوازی در شمایل روح آدام اسمیت بر آنها ظاهر میشد و تصور آنها از سلطه مناسبات کاپیتالیستی الگوی گسترش سطحی سرمایه)   extensive ) بود.

معتقدان به این تئوری فراموش میکردند که جامعه ایران اساسا سابقه استعماری ندارد و وجود دهقانان و مالکان ارضی  جدای از میزان اهمیت شان در مناسبات اقتصادی، به تنهائی نشان دهنده تفوق مناسبات فئودالی بر شیوه تولید اجتماعی نیست.

مارکس در جلد سوم کاپیتال در توضیح بهره مالکانه توضیح میدهد، که در مناسبات کاپیتالیستی چگونه مالکان ارضی به دلیل انحصار مالکیت بر زمین و امتیازات گروهی به جا مانده از دوره قبل، بخشی از ارزش اضافی را تصاحب میکنند. از سوی دیگر دهقانان نیز بیش از پیش توسط اشکال متفاوت سرمایه در بخش کشاورزی به انقیاد کشیده میشوند.

اما به طور مشخص سرمایه در ایران تاریخن با بخش کشاورزی مناسبات ویژه ای داشته است .سلطان زاده در فصل یکم کتاب انکشاف اقتصادی ایران.... در سال 1913 میلادی مینویسد"  پرواضح است که ، روابط کالائی – پولی که با چنین شدتی مستقر می شد، باعث افزایش شدید قیمت زمین ها می گردید. به این مناسبت ما دائما شاهد سرازیر شدن " سرمایه تجاری- ربائی" به طرف بخش کشاورزی هستیم. سرمایه داران تجاری- ربائی با استثمار نامحدود توده های دهقان امکان داشتند نرخ سود مطلوب خود را از زمین به دست آورند و به این مناسبت با رغبت زمین می خریدند"

 

معتقدان به تز نیمه فئودال و نیمه مستعمره از آنجا که فئودالیسم و مناسبات اجتماعی فئودالی را دشمن عمده(تضاد اصلی مائو) میدانستند در یارگیری های اجتماعی شان بالطبع، دهقانان نیروی اصلی تحول اجتماعی به شمار میرفتند و بخش های عمده ای از بورژوازی هم متحدان طبیعی آنها بودند. کارگران و صنعتگران شهری هم در گوشه ای از این جبهه خلق می پلکیدند. هدف بلاواسطه این نیروها برانداختن سلطه استبداد، استقرارو رشد مناسبات سرمایه داری برای ایجاد زمینه های برقراری سوسیالیسم بود!

شاید امروز نیروی چپی که به این نظریه در شکل کلاسیک آن اعتقاد داشته باشد را نتوان یافت. اما استنتاجات سیاسی مشترکی میان معتقدان به این تز و برخی نیروهای چپ همچنان مشهود است. ( هدف این نوشته نقد تفصیلی تز نیمه فئودال- نیمه مستعمره نیست، گو اینکه در زمان خودش هم این تئوری ربطی به واقعیات اجتماعی تاریخی ایران نداشت، بلکه صرفا آشنائی با نظریه های چپ دهه های قبل است و ردگیری استنتاجات سیاسی آن تا به امروز)

از اواسط دهه 40 با شتاب گرفتن تحولات اقتصادی و صعود شاخص های رشد اقتصادی که رشد گسترده و ملموس    شهرنشینی را به همراه داشت، دیگر  تفوق مناسبات سرمایه دارانه بر سایر اشکال تولیدی قابل کتمان نبود.

در این دوره بخشی از نیروهای چپ تحت تاثیر نظریه پردازانی نظیر پل باران و آندره گوندر فرانک برای توضیح ساختار طبقاتی و اقتصادی به تئوری سرمایه داری وابسته( بورژوازی کمپرادور) روی آوردند. در این نظریه مناسبات اقتصادی مسلط بر فعل و انفعالات اقتصادی، از منظر رابطه کشورهای مرکز و پیرامون تحلیل میشود. از نظر آنان  ارزش تولید شده در کشورهای پیرامون توسط کشورهای مرکز(امپریالیستی) ربوده میشود و چرخه تولید و بازتولید گسترش یافته در کشورهای پیرامون کامل نمیشود.

 این نظریه عملا به روند تولید  و مناسبات طبقاتی ناظر بر تولید ارزش اضافه در کشورهای پیرامون توجهی ندارد، و عقب ماندگی جهان سوم را ناشی از سلطه و ربایش اضافه ارزش توسط کشورهای مرکز قلمداد میکند. در تز وابستگی عنصر اصلی، سلطه است، آنهم در رابطه میان کشورها،  مناسبات طبقاتی جوامع تولید کننده اضافه ارزش و تولید کنندگان و تصاحب کنندگان این اضافه ارزش در کشورهای وابسته جایگاهی در این تئوری ندارند.

تخاصم طبقات در این جوامع نادیده گرفته شده و امپریالیسم به نیروی خارجی غارتگر تقلیل داده میشود. معتقدان به نظریه وابستگی در ایران ، معتقد بودند که بخش کوچکی از بورژوازی انگلی و دلال، با اعمال دیکتاتوری و سرکوب تبدیل به کارگزار کشورهای امپریالیستی( بخوانید غارتگر) گردیده تا روند چپاول اضافه ارزش توسط آنان را سازمان دهی کند. در این دیدگاه طبقه کارگر علیرغم جایگاه والای ادبی و معنوی، تنها بخشی از خلق تحت ستم بود. در جبهه خلق طبقه کارگر، دهقانان ، طبقات میانه شهری و روستائی و بخش هائی از بورژوازی ( ملی و لیبرال) حضور داشتند. معتقدان به بورژوازی کمپرادور به مناسبات سرمایه دارانه در ورای مناسبات اقتصادی داخلی اعتقاد داشتند، آنان نیز هنوز ایمان خود را به بورژوازی ازنوع آرمانی آن از دست نداده بودند.

برای آنان کشورهای امپریالیستی بیشتر حامل رابطه سلطه گری استعماری بودند تا مناسبات گسترش یاقته اقتصاد بورژوائی.

با توجه به تعاریف درهم ریخته از طبقات، این نیروها یارگیری اجتماعی خود را از میان طبقات گوناگون انجام میدادند. این نیروها علیرغم رشادتها و قهرمانیهایشان، نه برنامه  اقتصادی اجتماعی مستقلی از بورژوازی داشتند و نه تصوری مارکسیستی از مبارزه طبقاتی. به همین دلیل با سقوط حاکمیت  پهلوی، استنتاجات تئوریک این نحله فکری هم دچار شکاف های اساسی گردید.

نظریه وابستگی در زمینه اقتصاد سیاسی از پایه های محکمی برخوردار نبود. این نظریه قادر به توضیح پروسه تولید و تصاحب ارزش اضافه در کشورهای پیرامون نبود از همین رو بیشتر محملی تئوریک برای جنبش های خلقی و چریکی در آسیا و آمریکای لاتین بود.

در میانه دهه پنجاه گرایشی در چپ شروع به رشد کرد که تلاش داشت تا خود را به نظریه های مارکسیستی و غیر چریکی  مسلح کند.

پیشگامان این جریان همچون تقی شهرام تلاش کردند تا با گسست از تئوریهای حاکم بر مشی چریکی و تعریف طبقاتی مبارزه  و پذیرش تفوق مناسبات تولید بورژوائی بر جامعه ، تصویر تازه ای از نیروهای اجتماعی و انقلابی ارائه دهند. وی با نفی وجود  بورژوازی ملی و مرتجع دانستن خرده بورژوازی سنتی، تلاش نمود تصویر تازه ای از طبقه کارگر به عنوان نیروی اصلی انقلاب و ترکیب تازه ای از  صف بندی های اجتماعی را ترسیم کند. در بیانیه تغییر مواضع سازمان مجاهدین در مهر 54 تقی شهرام در باره رفرمیست های بورژوا در دهه 40 می نویسد " آنها وقتی که امپریالیسم و گروه طبقه حاکمه جدید وابسته به او ، مراسم کفن و دفن کامل نیروهای ملی و در راس آن بورژوازی ملی را آغاز میکنند، این تفکر لنگ لنگان لزوم مبارزه را در اصول ایدئولوژیک خود مورد قبول قرار میدهد"

اما روند وقایع منتهی به انقلاب 57 و سلطه جهانی انواع روایت های تحریف شده از مارکسیسم در دهه 70 میلادی، این فرصت را به چپ رادیکال تازه شکل گرفته نداد تا تصویر خود از جامعه و مبارزه طبقاتی را کامل کند.

پس از سقوط حاکمیت پهلوی و استقرار نیروهای تازه در قدرت دولتی، چپ سوسالیست تلاش کرد تا توضیحی برای صورت بندی طبقه و نیروهای حاکم بیابد.

گرایشاتی که همچنان به دسته بندی های طبقاتی پیشین اعتقاد داشتند، حاکمیت جدید را آش شله قلمکاری از بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی ضد امپریالیست می انگاشتند و به حمایت از آن پرداختند. چپ رادیکال اما قادر نبود تصویر روشن و مدونی از ماهیت طبقاتی نیروهای دخیل در قدرت را ارائه دهد. به طور مثال بخشی از این چپ با تکیه بر نظرات مارکس پیرامون لوئی بناپارت، حاکمیت تازه را بناپارتیستی و یا "کاست حکومتی" میدانستند و حضور طبقاتی بی واسطه بورژوازی در حاکمیت را بعید می دانستند، و یا گروهی حاکمیت تازه را ترکیبی از بورژوازی متوسط و بورژوازی تجاری سنتی در ائتلاف با بورژوازی لیبرال می دانستند. اما این باور که حاکمیت تازه مستقیما پاسخی به نیازهای حرکت سرمایه در لحظه مشخص تاریخی باشد، هنوز هم در میان بخش هائی از چپ مورد تردید بود.

با سرکوب های دهه 60 کار تبیین دیدگاهی منسجم از ساختار اقتصادی و اجتماعی بورژوازی ایران ناتمام ماند.

امروز اکثریت قریب به اتفاق نیروهای چپ به غالب بودن مناسبات تولیدی سرمایه دارانه بر اقتصاد ایران در متون ادبی اعتقاد دارند، اما هنوز هیچ گرایشی تبیین خود از مختصات سرمایه و طبقه سرمایه دارو ترکیب اجتماعی آن را ارائه نکرده است. به نظر میرسد چپ هنوز نتوانسته است از تصویر اسطوره ای و انتزاعی خود از بورژوازی به عنوان طبقه ای "مترقی" و" مدرن" دست بردارد.

تعریف دیگری که از بورژوازی و مناسبات سرمایه دارانه، برای توضیخ شرایط کنونی ایران، توسط بخش هائی از چپ تکرار میشود،" سرمایه داری نامتعارف" است.

متاسفانه برخلاف  موارد گذشته این تبیین مبتنی بر هیچ تحقیق میدانی و یا تحلیلی از داده های  اقتصادی و مکانیسم های داخلی سرمایه در ایران نیست. این برداشت بیشتر به  احکام حزبی میماند تا تحلیلی جامع از اقتصاد ایران و موقعیت طبقات و ارتباط بورژواری با قدرت سیاسی. مشخص ترین اعلام نظری این رویکرد را در اسناد کنگره سوم حزب کمونیست کارگری که توسط منصور حکمت نوشته شده است میتوان یافت.

"بقاء هر حکومت بورژوايى، و از جمله رژيم اسلامى، در وهله اول در گرو تضمين يک دوره رشد و توسعه اقتصاد کاپيتاليستى در ايران است، صرفنظر از دشوارى عظيم سازماندهى و تضمين چنين افق اقتصادى اى براى هر بخشى از بورژوازى ايران، رژيم اسلامى بنا به مشخصات ماهوى اش بطور ويژه اى از تحقق اين امر عاجز است. رژيم اسلامى بنا به ماهيت سياسى و هويت اسلامى خود تاکنون نتوانسته و نميتواند به يک حکومت متعارف سرمايه دارى در ايران تبديل شود مناسبات حقوقى و ساختارهاى اقتصادى و سياسى مناسب براى حرکت سرمايه و کارکرد و گسترش مکانيسم بازار را ايجاد و تضمين کند، و شرايط ادغام فعالانه بازار داخلى ايران در اقتصاد و بازار جهانى سرمايه دارى را فراهم کند. جمهورى اسلامى نه فقط توان رفع بحران اقتصاد سرمايه دارى ايران را ندارد، بلکه خود موجب تشديد اين بحران است. بن بست اقتصادى سرمايه دارى ايران مبناى اصلى بحران چاره ناپذير حکومت اسلامى است (قطعنامه درباره اوضاع سیاسی ایران- کنگره سوم سال 2000)". 

میتوان خرده گرفت که در این متن " رژیم اسلامی، حکومت نامتعارف سرمایه داری" اعلام گردیده و نه مناسبات اقتصادی بورژوائی در ایران، اما در نوشته ها و گفته های فعالان این جریان به کرات به نامتعارف بودن  بورژوازی ایران اشاره شده است.

از سوی دیگر اگر به تاریخ قطعنامه توجه شود مربوط به  سال 2000 میلادی، یعنی 20 سال پس از شکل گیری حکومت اسلامی ، اما به این مسئله که طی 20 سال گذشته این مناسبات اقتصادی-طبقاتی تحت  حاکمیت نامتعارف بورژوازی چه گونه مناسباتی بوده است و سرمایه بی ارتباط با گردش جهانی سرمایه چگونه 20 سال دوام آورده است؟  اشاره ای نمی شود. اگر به این متن توجه کنیم دلایلی که جمهوری اسلامی را تبدیل به مجموعه سیاسی اقتصادی نامتعارفی تبدیل میکند به شرح زیر است:

الف: ناتوانی در  تضمين يک دوره رشد و توسعه اقتصاد کاپيتاليستى در ايران

ب: قادر نیست مناسبات حقوقى و ساختارهاى اقتصادى و سياسى مناسب براى حرکت سرمايه و کارکرد و گسترش مکانيسم بازار را ايجاد و تضمين کند

پ: نمیتواند شرايط ادغام فعالانه بازار داخلى ايران در اقتصاد و بازار جهانى سرمايه دارى را فراهم کند

ت: این ناتواتی های حکومت ایران ناشی از ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک آن است

("حکومت اسلامى با بحران اقتصادى، سياسى و اجتماعى عميقى مواجه است. اين بحران مزمن، که رژيم بخاطر هويت اسلاميش قادر به حل و تخفيف آن نيست" قطعنامه درباره حککا و چشم انداز انقلاب در ایران  دسامبر 2003)

فعالین این جریان به جز در مورد مسائل ایدئولوژیک حاکمیت، تاکنون نسبت به توضیح و مستدل کردن احکام  بالا تلاشی  نکرده اند.

 احکام بالا را تنها با بررسی واقعیات و داده های اقتصادی و کارکرد بازاراقتصادی سرمایه در ایران و ارتباط این سرمایه طی 40 سال گذشته با بازار جهانی،  میتوان اثبات و یا رد کرد. بررسی عامل ایدئولوژیک برای توضیح رابطه قدرت سیاسی با طبقه اقتصادی در سطح دیگری از تحلیل تاریخی بورژوازی ایران میگنجد و توضیح دهنده مکانیزم های حرکت سرمایه نیست. تکیه بر عامل ایدئولوژیک ناشی از ناتوانی در ارائه تحلیل علمی پیرامون مقولات  اقتصاد سیاسی است.

طبقه حاکم اقتصادی در ایران(بورژوازی)  بر بازار اقتصادی به ارزش 1.4 تریلیون دلار که یکی از 20 اقتصاد بزرگ جهان به شمار میرود(داده های صندوق بین المللی پول 2016) و در کشوری که اولین دارنده منابع گاز و نفت جهان( ب نقل از  بی پی) است حکومت میکند.

بر اساس داده های بانک مرکزی تولید ناخالص داخلی(به قیمت های ثابت سال 1388) در سال 90 برابر با 2011554 میلیارد ریال بوده است. در سال 1388 این رقم معادل1942989 میلیارد ریال بوده است. سهم نفت  از  تولید ناخالص داخلی طی این سالها به ترتیب 1/16 و 4/17 درصد و سهم صنعت به ترتیب 26 و 5/25 درصد و خدمات 6/55و 7/54 درصد بوده است.

این ارقام گوشه کوچکی از داده های اقتصادی بازار سرمایه در طی تنها دو سال است. برای اینکه نشان دهیم که چه حجمی از ارزش در این بازار اقتصادی در چرخش است.

تولید ناخالص داخلی ( به قیمت های جاری) در سال 1355 معادل 8/4440 میلیارد ریال و در سال 1395 به1/6691  هزار میلیارد ریال رسیده است . ارقام بالا نشاندهنده چرخش معمول  و کارکردهای متعارف مکانیسم های سرمایه در  بازار اقتصادی تحت هدایت بورژوازی طی چند دهه  است.

مسلما در چنین ساختار اقتصادی و سیاسی، رقابتها ی  برنامه ای جناح های متفاوت سرمایه نیز قابل مشاهده است، اما این اختلافات گاها جدی اقتصادی و سیاسی،  الزاما نمایانگر بحران های لاعلاج  اقتدار بورژوازی در ایران نیست.

نگاهی به قوانین مالکیت و قوانین بانکی، مالیاتی، قانون کار و قوانین حمایت دولتی از سرمایه گذاری داخلی و خارجی در جمهوری اسلامی که براساس آخرین یافته های حقوقی ارگان های سرمایه داری جهانی تنظیم شده است، به ما نشان میدهد که چنان" مناسبات حقوقى و ساختارهاى اقتصادى و سياسى مناسب براى حرکت سرمايه و کارکرد و گسترش مکانيسم بازار"  توسط کارگزاران اسلامی سرمایه تدوین و اجرا میشود که تاکنون سابقه نداشته است. نگاه سطحی به اقتصاد ایران و گردش سرمایه و مناسبات اقتصادی طبقه حاکم، عموما ناشی  از تاکیدها بر خصلت ایدئولوژیک حکومت و یا نگاه به دسته بندیهای سیاسی حاکمیت کنونی است.

تغییر مداوم قانون کار در ایران طی چند دهه و تغییراتی متناسب با سیاست های نئولیبرالی از یک سو و تلاش برای مقررات و تشکل زدائی ازرابطه نیروی کار و سرمایه  نشان از به روز بودن ارگان های قانونگذاروحاکمیتی سرمایه داران دارد. خصوصی سازی ها طی  دهه های گذشته بر بستری از ساختارهای مناسب حقوقی و سیاسی به روز شونده و بر اساس الگوهای جهانی سرمایه انجام پذیرفته است.

اما تا آنجا که به "  تضمين يک دوره رشد و توسعه اقتصاد کاپيتاليستى در ايران " مربوط میشود باید گفت شاخصه های رشد و توسعه کاپیتالیستی از داده ها و جداول اقتصادی استخراج میشود و نه از ظواهر مناسبات قدرت و اعتقادات دنیوی و اخروی حاکمان.

بر اساس داده های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول ؛ میانگین نرخ رشد اقتصادی از سال 68 تا سال 88  به طورمتوسط  5 درصد در سال بوده است. در دوره اول دولت خاتمی نرخ رشد اقتصادی در محدوده کمتر از5 درصد و در دوره دوم در محدوده بالاتر از 5 درصد حفظ شده است و در مجموع نرخ رشد اقتصادی در دوره هشت ساله دولت خاتمی به طور میانگین برابر 4/9 درصد بوده است.

یادآوری میشود میانگین نرخ رشد اقتصاد ایران در فاصله سالهای 1339 تا 1356 که شکوفا ترین دوره اقتصادی در تاریخ معاصر به شمار میرود معادل 10/5 درصد در سال بوده است. البته نباید فراموش کرد که طی دوره جنگ یعنی در فاصله سالهای 59 تا 68 متوسط نرخ رشد اقتصادی به رقم 2/3-  درسال هم می رسد.

مقایسه آماری نرخ رشد و تولید ناخالص داخلی  از سال 1339 تا سال 1389 نشان میدهد که علیرغم افت و خیز های دوره های بحرانی مانند انقلاب و جنگ ، این شاخص های اقتصادی از روند تقریبا ثابتی برخوردار بوده اند.

نگاهی به آمار فوق نشان میدهد که حاکمیت کنونی سرمایه داران نه فقط با سایر حکومت های مشابه تفاوتی در خدمات رسانی به کل طبقه سرمایه دار ایران ندارد بلکه بازار اقتصادی ایران نیز مکانیسم های درونی هر بازار اقتصادی در منطقه و جهان را دارد. رشد و توسعه کاپیتالیستی در یک جامعه را با مشاهده مواردی از قبیل ، سطح معیشت، تغییرات استایل زندگی، توسعه زیر ساخت های مورد نیاز حرکت سرمایه، نیروی کار و میزان تولید و مصرف اجتماعی میتوان قضاوت کرد.

حال باید از خود پرسید اگر حاکمیت کنونی نتوانسته است طی سالهای طولانی "  شرايط ادغام فعالانه بازار داخلى ايران در اقتصاد و بازار جهانى سرمايه دارى را فراهم کند" این اقتصاد منفرد که اتقاقن از اقتصادهای مهم خاورمیانه نیز به شمار میرود چگونه است که چند دهه به حیات خویش ادامه میدهد؟

شاخص های تشخیص میزان و نوع رابطه یک اقتصاد ملی با اقتصاد جهانی ، شامل رابطه این بازار اقتصادی مشخص با نهادهای مالی و حقوقی جهانی سرمایه، میزان و حجم مبادلات اقتصادی با سایر بازارهای جهان وسهم اقتصادی از بازار جهانی است. مبنای تعلق و ادغام در بازارهای  بین المللی از مناسبات سیاسی بین دول استخراج نمی شود اگر چه افت و خیزهای این روابط میتواند بر دامنه تعاملات اقتصادی کشورها در بازار جهانی موثر باشد.

حاکمیت ایران عضو صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، موسسه توسعه بین المللی ، عضو ناظر سازمان تجارت جهانی، سازمان همکاری اقتصادی (اکو)، سازمان همکاری شانگهای، سازمان همکاری اسلامی ، وسایر نهادهای شناخته شده بین المللی با هویت حقوقی مشخصی است.

 رابطه یا عدم ارتباط میان سرمایه ایرانی با بازار جهانی،  با شناخت از روابط اقتصادی نهاد های سرمایه جهانی و سرمایه های ملی تعیین کننده در سطح بین المللی با بازار اقتصادی ایران  قابل توضیح است.

میزان واردات کالا در سال 1370 معادل2/2026 میلیارد در سال 1375 برابر با 23938 میلیارد در سال 1378 معادل 22201 میلیارد ریال و در سال 1395 معادل 43684 میلیون دلار بوده است( منابع: سالنامه آماری و گزارش های بانک مرکزی) . کشور های اصلی صادر کننده کالا به ایران کشورهای آسیائی، اروپائی و ایالات متحده آمریکا بوده اند. برای نمونه در سال 1378  (1999) سهم آلمان از واردات  ایران  9/10، سهم ژاپن 7/4 ، سهم چین 8/4 و سهم آمریکا 7/12 درصد بوده است.( برای طولانی نشدن مطلب از ارائه جدول های تفصیلی و تفسیرهای مربوطه اجتناب کرده ام).

در زمینه صادرات کالا هم مقصد اصلی صدور نفت و گاز به اروپای غربی، ژاپن ، چین و هند بوده است که میزان درآمدهای نفتی به تناسب تولید و قیمت های جهانی متغیر بوده است. در زمینه صادرات کالای غیر نفتی، به عنوان مثال در سالهای 68 تا 72 مجموعا 73/11 میلیارد دلار میزان صادرات غیر نفتی بوده است و مجموع صادرات در سال 95 معادل 84 میلیارد دلاربوده که عموما به بازار کشورهای مختلف صادر گردیده.

علاوه بر مبادلات مستمر و مناسبات اقتصادی ایران با حوزه های اصلی اقتصاد جهانی طی 4 دهه گذشته، ایران  بارها از بانک جهانی وام گرفته است . از جمله،  وام اعطایی بانک جهانی  مربوط به پروژه مدیریت یکپارچه آب و خاک شبکه آبیاری سد البرز به مبلغ 120میلیون دلار، وام 279میلیون دلاری پروژه آب و فاضلاب شهرهای اهواز و شیراز، وام 220میلیون دلاری برای بازسازی شهر زلزله‌زده بم، وام 224میلیون دلاری پروژه آب و فاضلاب شهرهای شمال کشور و... ازجمله وام‌های دریافتی ایران از بانک جهانی هستند.

علاوه بر این پس از پایان جنگ و طی برنامه 5 ساله اول روند جذب سرمایه خارجی مجددا آغاز شد و طی این دوره بالغ بر 30 میلیارد دلار سرمایه خارجی جذب گردید. جذب سرمایه خارجی به دلیل افت و خیزهای سیاسی و برنامه های حمایت دولتی روند ثابتی ندارد اما  میزان سرمایه مستقیم خارجی جذب شده در سال 2012 برابر با 4 میلیارد و 662 میلیون دلار برآورد شده و در سال 2013 نیز 3 میلیارد و 50 میلیون دلار بوده است این رقم در سال 2016 7/4 میلیارد دلار اعلام شده است (آنکتاد).

. طبق آمارهای سال 2017 بانک جهانی، اقتصاد ایران55/0 درصد از اقتصاد جهان را به خود اختصاص داده است. بد نیست  بدانیم سهم کشورهائی نظیر امارات48/0درصد، سنگاپور41/0درصد و مالزی 4/0درصد است.

این مختصری از مناسبات اقتصادی سرمایه ایرانی با سرمایه جهانی و نقش آن در اقتصاد جهانی است( در این نوشته برای جلوگیری از طولانی شدن مطلب به نقش اقتصادی سرمایه ایرانی در بازارهائی مانند عراق، افغانستان، امارات ، ترکیه، آسیای میانه و لبنان ... نپرداخته ام). بر این اساس آیا میتوان سرمایه ایرانی و از آن مهمتر طبقه بورژوای ایران را نامرتبط و پرت افتاده ازبازار جهانی و مناسبات اقتصادی جهان دانست؟ برای تحلیل سیاسی و تاریخی از پدیده های عینی اجتماعی باید توجه داشت که مفاهیم انتزاعی را جایگزین واقعیت های موجود نکنیم و بستر تاریخی مناسبات سرمایه در عرصه داخلی و جهانی را مد نظر داشته باشیم. بخشی از چپ  مجموعا تحلیل و تحقیق پیرامون داده های موجود اجتماعی و اقتصادی را به کناری نهاده و تنها با تکیه بر احکام خود و پیشینیان به توضیح شرایط روزمی پردازد.

این چپ به عامیانه ترین شکلی تلاش دارد تا مناسبات اقتصادی و طبقاتی موجود را با تحلیل های  پیش پا افتاده ای نظیر صدور نفت و تقسیم آن میان باندهای حکومتی و یا چپاول ثروت توسط دزدهای حکومتی توضیح دهد.

شناخت از سوخت و ساز بازار اقتصادی ایران و آشنائی با مناسبات تولید و خدمات ما را با حجم ارزش های تولید شده در این بازار آشنا خواهد کرد. این موضوع  باعث می شود  تا تصویر عینی تری از طبقه خالق این ثروت و همینطور طبقه مالک این ثروت داشته باشیم.

برای نمونه، تنها در سال 95 ،به میزان 54 میلیون تن سیمان، 1/1350 هزار دستگاه خودرو، 18 میلیون تن فولاد خام، 7/17 میلیون تن محصولات فولادی،6/50 میلیون تن محصولات پتروشیمی (صادرات محصولات پتروشیمی معادل 8/9 میلیارد دلار) بوده است. علاوه بر صادرات کالاهای صنعتی به میزان 30 میلیارد دلار، حجم کالاهای صنعتی و معدنی معامله شده در بازار بورس نزدیک به 10 میلیون تن بوده است.

این ارقام تنها  به بخشی از تولید کالاها و گردش سرمایه در اقتصاد ایران مربوط میشود. چنانچه به این موارد، بخش ساختمان، بانکداری، خدمات، کشاورزی و بخش های غیر رسمی اقتصاد را نیز اضافه کنیم ، به حجم عظیم کارکرد سرمایه و ارزش اضافی استخراج شده از این گردش میتوان پی برد.  هر درجه از ضدیت با حکومت اسلامی و یا سرمایه داری حاکم، توجیه کننده  عامیانه کردن تبیین سلطه اقتصادی و سیاسی طبقه بورژوا بر جامعه ایران نیست.

 تحلیل چپ از موقعیت و ماهیت طبقه حاکم اقتصادی به این دلیل که فقط سطح این پدیده  را مشاهده میکند وقادر به درک تمایز میان بورژوازی و سرمایه، به عنوان مقولاتی تجریدی - تحلیلی، و در عین حال پدید ه هائی متعین و تاریخی   نیست ، قادر به توضیح روندهای طبقاتی و نیازهای مبارزه طبقاتی جاری نیست .

تصور چپ از بورژوازی، تصویری انتزاعی از بورژوازی لیبرال است و سرمایه را در شرایطی غیرتاریخی و ذهنی درک میکند.با اندکی دقت در تحلیل مارکس از سرمایه، میتوان به  متدولوژی مارکس که مبتنی بر دو سطح متفاوت در بررسی مقولات است یعنی تحلیل تجریدی و تحلیل تاریخی و عینی است واقف شد. به عنوان نمونه مارکس در بخش مربوط به انباشت اولیه در جلد اول کاپیتال برای توضیح این مسئله مستقیما به سراغ واقعیت های تاریخی و عینی میرود اما برای توضیح موضوعاتی مانند قانون کاهش نرخ سود ویا تبدیل ارزش اضافه به سود، این موضوعات را در سطح مشخصی از تجرید بررسی میکند. مکانیسم های درونی سرمایه همواره بر بسترهای مشخص تاریخی عمل میکند. این شرایط تاریخی دلیل بروز و تعین اجتماعی سرمایه در هویت های متفاوتی با خصوصیات تاریخی و محیطی متفاوتی میشود. به همین دلیل است که بنا بر شیوه انباشت سرمایه، در ادبیات کلاسیک مارکسیستی، به اسامی مانند سرمایه اسکاندیناویائی، منچستری، و ...   برخورد می کنیم، که نشاندهنده تفاوت های  سرمایه در بسترهای متفاوت تاریخی- اجتماعی است.

درک و شناخت هر جریانی از مبارزه طبقاتی، ناشی از شناخت و تصوری است که از طبقات آن جامعه دارد. مسلما نیروئی که بخش حاکم طبقه مسلط اقتصادی را  "سگ زنجیری" یا " وابسته" و یا " غیر متعارف" بداند به  بخش های مستقل و لیبرال و متعارف آن با دیده احترام خواهد نگریست.

با چنین تئوریهائی است که جریانات سیاسی چپ به دنبال هم پیمانان بورژوا  برای تشکیل جبهه خلق، جبهه متحد و جنبش سرنگونی  و یا به دنبال هم سنگری با بورژوازی "مدرن" برای  تحقق سناریوی سفید هستد .

به نظر نگارنده طبقه کارگر و فعالین چپ برای عبور از مشکلات کنونی علاوه بر نقد و عبور از تبیین های ساده انگارانه سیاسی و اجتماعی باید موقعیت طبقات اجتماعی درگیر را بر بستر شرایط موجود توضیح دهند. بورژوازی ایران به عنوان یک طبقه اقتصادی و سیاسی مسلط ، در شرایط مشخص  کنونی و بر اساس موقعیت تاریخی اش در مبارزه طبقاتی باید مد نظر  باشد و نه به عنوان دارو دسته هائی در قدرت دولتی و از زاویه مناسبات سیاسی با دولت های غربی. یارگیری های سیاسی و اجتماعی نیروهای چپ ، تابعی است از تبیین آنها از ماهیت ونقش  طبقات و درک آنها از مبارزه طبقاتی.

 در پاسخ به این سوال که" چرا با وجود لحظات بحرانی جدی  طی 4 دهه گذشته که اقتدار سیاسی و اقتصادی بورژوازی را تهدید کرده است، طبقه کارگر که از نیروهای اصلی اعتراض اجتماعی  بوده ، نتوانسته است اقتدار اقتصادی و سیاسی بورژوازی را به طور جدی به چالش بکشد؟ باید گفت،  با وجود سرکوب مداوم اقتصادی و اجتماعی  توسط  بورژوازی حاکم ، تا آنجا که به طبقه کارگر مربوط میشود، یکی از دلایل،  وجود جریانات متشکل و غیر متشکلی در جناح چپ اجتماعی است که صندلی نمایندگی این طبقه را اشغال نموده اند . این جریانات با تبیین تئوریهای متفاوتی که با وضعیت عینی طبقات و جدال طبقاتی در ایران ارتباطی ندارد نه فقط بخش هائی از فعالین اجتماعی چپ را  به بیراهه فرد گرائی و محفلیسم کشانده اند، بلکه با مشغول کردن فعالین میدانی طبقه کارگر به بگو مگو های پیش پا افتاده ، تبدیل به مانعی برای کار جمعی و ایجاد تشکل های مخفی و علنی کارگران شده اند.                                                                                                                            

فعالین و  کارگران سوسیالیستی که طی سالهای گذشته اعتراضات جمعی و رادیکال کارگران را هدایت نموده اند تنها با نقد مارکسیستی ، منصفانه و عبور از بخش های بازدارنده میراث نظری  به جا مانده از انقلاب 57 میتوانند، حضور اجتماعی و متشکل طبقه کارگررا، مانند دهه  20 ، این بار در مقیاسی وسیع تر و سوسیالیستی سازماندهی کنند.

م . پرهیزگار

شهریور 98

  

مواضع رفقای جانباخته جعفر شفیعی و صدیق کمانگر در سالگرد تأسیس حزب کمونیست ایران، و عملکرد امروز جناح راست در این حزب

مواضع رفقای جانباخته جعفر شفیعی و صدیق کمانگر در سالگرد تأسیس حزب کمونیست ایران، و عملکرد امروز جناح راست در این حزب

 

 

یازده شهریور سالروز تأسیس حزب کمونیست ایران است. در مراسمات بزرگداشت سالروز تأسیس حزب کمونیست ایران در سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۸ برگزار شده در مقرات مرکزی کومه له، دو تن از رهبران و بنیانگذاران حزب رفقا جعفر شفیعی و صدیق کمانگر سخنانی به این مناسبت ایراد داشته اند.

این رفقا که هر دو از چهره های شناخته شده جنبش کمونیستی ایران و از رهبران بانفوذ توده ای در کردستان بودند؛ متأسفانه هر یک به فاصله بسیار کمی پس از سخنرانی و صحبتهایشان در سالگرد حزب کمونیست، جان خود را در راه آرمانهای این حزب فدا نمودند.

بعد از سپری شدن سه دهه از این سخنرانی ها، عمق تحلیل، تبیین و توقعات بکارگرفته شده در آنها همچنان به قوت خود باقی است. تاجاییکه به اختلافات امروز در صفوف حزب کمونیست ایران و کومه له برمی گردد، مواضع و پیام های موجود در این سخنرانی ها، به بهترین نحو افشاکننده هرگونه راست روی و عدول از مبانی، اهداف و سیاستهای کمونیستی کومه له و حزب کمونیست ایران است.

 در شرایط امروز حیات سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست ایران، اعمال و سیاست های راست روانه در قالب یک گرایش و جناح، با ناامیدی از مبارزات رهایی بخش طبقۀ کارگر در سطح سراسری، با ناامیدی از تحقق سوسیالیسم در ایران، با ناامیدی از برپایی حاکمیت شورایی در کردستان، با پشتییانی ناسیونالیسم در منطقه .... ، در صدد قرار دادن این حزب در مسیر راست و متضاد با اهداف، سیاست های کارگری، انقلابی و کمونیستی است. انحلال حزب و فعالیت صرف تحت عنوان کومه له، فقط یکی از پروژه های شوم وابسته به این جناح می باشد. در این راستا این جناح توانسته است، به درجاتی کومه له یعنی سازمان کردستان حزب کمونیست ایران را بطور عملی از چارت و اتوریتۀ سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست جدا نماید. در شرایط استیلای جناح راست بر کومه له، و به منظور قرار دادن هر چه بیشتر این بخش از حزب در مسیر راست روی، جناح مذکور روزبروز بر شکاف و جدایی ایجاد شده می افزاید:

رهبری حزب کمونیست ایران، مذاکرات اخیر احزاب بورژواناسیونالیست در کردستان با رژیم اسلامی را محکوم می کند اما رهبری کومه له نه تنها چنین موضعی اتخاذ نکرد، بلکه خواهان همکاری و صمیمیت بیشتر با این احزاب که با مذاکرۀ اخیر خود عملاً به تأمین اهداف رژیم در کردستان یاری رسانده اند؛ می باشد.

 رهبری حزب کمونیست ایران خواهان ایجاد قطب کمونیستی و چپ در کردستان و همکاری میان احزاب و جریانات کمونیستی در کردستان بوده و اعمال غیرمسؤلانه در جهت تضعیف و تخریب این همکاری ها و قطب وابسته به آن را (از هر جانبی که باشد) تقبیح می کند؛ اما رهبری کومه له بدون هیچ احساس مسؤلیتی یک شبه پل های ایجاد شده در این بین را تخریب نموده و نیز آنرا نشانۀ خشم این رهبری از اعمال دیگران می داند.

 رهبری حزب رغبتی بر تدوام همکاری با مجمع احزاب ناسیونالیست و مذهبی متشکل در "کمیتۀ دیپلماسی مشترک" یا "کنگره ملی کرد" که امروزه در بلوک بندی های منطقه ای تأمین کنندۀ منافع بلوک ایران-روسیه می باشد، ندارد؛ اما رهبری کومه له این دوستانِ دروغین مردم را دوست کومه له می داند، آنان را به "عرش اعلاء" ارتقا داده تا جاییکه به جای واکنش لازم در قبال عمل ناروای ایشان در درج نام کومه له در قطعنامۀ خود و لطمه به اعتبار کومه له، با سستی و اهمال و موضعی مخلصانه نسبت به ایشان برخورد کرده و اعلام می کنند که حاضر نیستند "بخاطر دستمالی، قیصریه ای را به آتش بکشند"!

رهبری حزب کمونیست ایران، در خصوص افشای طرح ترورعلیه شماری از کادرهای رهبری حزب کمونیست کارگری-حکمتیست توسط سازمان زحمتکشان، خواهان موضع گیری به موقع و محکوم نمودن چنین اعمالی است؛ اما رهبری کومه له هیچ تمایلی به این کار نداشت و تنها و تنها پس از آنکه از درون و برون تشکیلات برای اعلام موضع در قبال موضوع یادشده تحت فشار قرار گرفت، اطلاعیۀ نیم بندی صادر نمود و با اینکه خود بارها در معرض چنین اعمالی از سوی سازمان زحمتکشان بوده است نه تنها یک چنین اعمالی را محکوم نکرد بلکه بسیار حساب شده و با زبان نرم به این موضوع پرداخت و به این ترتیب بسیار به موقع "نان خود را به سازمان زحمتکشان قرض داد."

رهبری حزب کمونیست ایران، هرگونه همکاری و امضای پلاتفرم مشترک با سازمان مرتجع و اسلامی "خبات" این نمایندگان سازمان مجاهدین خلق در کردستان را مردود و آنرا "خط قرمز" کومه له می داند؛ اما رهبری کومه له اعلام می کند که سازمان اسلامی خبات با مثلاً حزب دمکرات فرقی ندارد و سپس بسیار مشمئز کننده به تطهیر این جریان ارتجاع اسلام سیاسی در کردستان می پردازد.

رهبری حزب کمونیست ایران با استناد به مصوبات کنگره ها، وجود استراتژی های متفاوت و متضاد با هم را مانع ایجاد اتحادهای پایدار و استراتژیک با احزاب ناسیونالیست در کردستان می داند؛ اما رهبری کومه له در مراسم روز کومه له اعلام می کند که چنین نیست!

رهبری حزب کمونیست ایران بارها بر رعایت رکن اساسی استراتژی سوسیالستی کومه له در کردستان مندرج در "برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان" یعنی تلاش برای جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاست های احزاب بورژوایی در کردستان و تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی؛ تأکید می کند اما رهبری کومه له نه تنها آگاهانه این رکن اساسی را به فراموشی سپرده، نه تنها حاضر نیست هیچ نقد صریحی از اعمال و سیاست های ضدمردمی احزاب بورژوایی و ناسیونالیستی در کردستان داشته باشد؛  بلکه در مراسم روز کومه له اعلام می کند که "زبان کومه له در قبال تمامی نیروهای اپوزیسیون، زبان نرم خواهد بود". طراح تئوری و عمل مبتنی بر زبان نرم(بخوان سکوت و مماشات)، رفیق ابراهیم علیزاده است.

اینها فقط نمونه هایی است از شکاف سیاسی ایجاد شده توسط خط راست در کومه له و عدم تبعیت آن به مثابه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران از سیاستهای عمومی و چارت و اتوریتۀ سیاسی و تشکیلاتی این حزب. چنانچه انبوهی از اعمال ناروا و ضددمکراتیک صورت گرفته و بیگانه با فرهنگ و اسلوب انقلابی و کمونیستی، خودسری ها و تلاش برای حذف منتقدین،......توسط جناح راست، به تصویر فوق اضافه شود، آنگاه روشن می شود که به چه میزان عملاً کومه له به راست چرخیده و در پروسۀ انجام این تحول شوم قرار داده شده است.

در این شرایط، خط رسمی و رهبری حزب کمونیست ایران، اعضا و کادرها، فعالین و هواداران این تشکیلات بایستی بتوانند بیش از پیش علیه تمامی راست روی ها و انحرافات موجود به میدان بیایند. طبقۀ کارگر کردستان، فعالین سیاسی چپ و کمونیست و تمامی کسانی که دل در گرو اهداف رهاییبخش کمونیستی و کارگری دارند می باید که با واکنش به موقع خود مانع چرخش هرچه بیشتر کومه له شوند.

 بایستی که هر چه زودتر خط رسمی در این حزب و تشکیلات، رئوس سیاست، ارزیابی، پلاتفرم، تفاوت های ما، یا تحت هر عنوان دیگری؛ خط مشی رسمی و جهت سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست ایران و تشکیلات کردستان آنرا، با دفاع از کنگره های آن، و با انتقاد صریح از انحرافات و راست روی های این دوره، اعلام و آنرا به شناسه ی حرکت چپ و کمونیستی در این حزب و تشکیلات، تبدیل نماید. جریان چپ و کمونیستی در کردستان نیازمند این تهور است.

ضرورت کاربست پیام رهبران جانباخته جعفر شفیعی و صدیق کمانگر در سالگرد تأسیس حزب کمونیست ایران برای فعالین و مبارزان صفوف این حزب وظیفه ای عاجل می نمایاند.

پویا محمدی

۱۲شهریور۱۳۹۸

۳سپتامبر ۲۰۱۹

 

*******

سیزدهم شهریور ماه سالروز جانباختن رفیق "صدیق کمانگر" است. ۳۰ سال پیش در بامداد روز سیزدهم شهریورماه سال ۱۳۶۸ رفیق "صدیق کمانگر" عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و عضو کمیته مرکزی کومه له، در اقدامی جنایتکارانه توسط یک خائن و مزدور جمهوری اسلامی مورد حمله تروریستی قرر گرفت و جانباخت.

رفیق صدیق دو روز قبل از جانباختن یعنی در ۱۱ شهریورماه سال ۱۳۶۸ در مراسم بزرگداشت آغاز هفتمین سال تأسیس حزب کمونیست ایران که در یکی از مقرات مرکزی کومه له برگزار شده بود به سخنرانی می پردازد. متن سخنان ایشان در نشریه "پیام"، نشریه صدای انقلاب ایران(رادیو کومه له)، شماره ۵۱ به تاریخ نیمه اول شهریور ۱۳۶۸ به چاپ رسیده است.

 متن سخنرانی رفیق صدیق چنین است:

رفقا، میهمانان عزیز!

قبل از هر چیز اجازه میخواهم که از طرف خود و رفقای کمیته مرکزی به شما خوش آمد بگویم و در این روز تاریخی یعنی در سالروز تأسیس حزب کمونیست ایران یاد و خاطره رفقای پیشرو و کمونیستی را گرامی بداریم که در میدان مبارزه طبقاتی قهرمانانه مبارزه کردند و در راه رسیدن به اهداف و آرمانهای طبقاتی شان جانشان را فدا کردند. همچنین یاد و خاطره فداکاریهای رفقا و همرزمان قهرمان و فداکاری را ارج بگذاریم که در صفوف حزب کمونیست ایران برای هموار کردن راه مبارزه طبقه کارگر و تحقق اهداف این طبقه اجتماعی جانبازی کردند و جان و زندگی و هر چیزشان را در این راه فدا نمودند. و در برابر عزم و اراده کمونیستی مبارزان کمونیستی که با تلاش و مبارزه مداوم و بی امانشان در کارخانه و کارگاه و شهر و دهات سراسر ایران و در میدانهای جنگ انقلابی کردستان پرچم سرخ کمونیسم کارگری را با سربلندی و افتخار به اهتزاز در آورده اند سرفرود بیاوریم.

رفقا!

ما امروز در شرایطی هفتمین سال عمر پرافتخار حزبمان را آغاز می کنیم که طبقه کارگر یعنی کسانیکه صاحبان اصلی این حزبند در شرایطی سخت و مشقت بار بسر میبرند. اکنون که یکسال و اندی پس از خاتمه جنگ و ده سال و چند ماه پس از قیام توده ای سال پنجاه و هفت میگذرد دیگر زندگی توأم با مصیبت و رنج و فلاکت برای این طبقه بزرگ اجتماعی به امرعادی و طبیعی ای تبدیل شده است.

در ده سال گذشته طبقه کارگر ایران آنچنان ابعاد غیر قابل تصوری از رنج و مصیبت را تحمل کرده است که نه تنها در داخل ایران سرمایه داران و قدرتمندان و دولتشان نمی توانند وجود چنین فاجعه ای را منکر شوند بلکه ابعاد چنین فاجعه ای در سطح جهانی نیز منعکس شده و دنیای خارج هرچند به شیوه ای کم و محدود از وجود چنین فاجعه عظیم اجتماعی ای مطلع شده اند.

امروز دیگر بخش عظیمی از جمعیت این کشور به جز فروش نیروی کارشان هیچ وسیله دیگری برای ادامه زندگی در اختیار ندارند.

امروز دیگر این طبقه بزرگ اجتماعی یعنی طبقه کارگر رنج و مشقت و فلاکت جامعه سرمایه داری را در تمام عرصه های زندگیش احساس می کند. بحران سرمایه داری بخش هرچه بیشتری از این طبقه را بیکار کرده و فقیرانه ترین سطح زندگی و معیشت را به آنان تحمیل نموده است.

امروز دیگر به یمن چنین وضعیت فلاکتباری که نظام سرمایه داری به طبقه کارگر تحمیل نموده است تأمین زندگی روزانه و دست یافتن به تکه نانی که زندگی فقیرانه و بخور و نمیری را تأمین کند به اصلی ترین و مهمترین مسئله برای کارگران تبدیل شده است. بر اثر چنین وضعیتی که در کشوری مانند ایران برای طبقه کارگر بوجود آمده است نه تنها سطح توقع و سطح زندگی و معیشت کارگران پایین آمده است بلکه در عرصه مبارزه هم همبستگی طبقاتی شان متحمل لطمات جدی ای شده است. به نحویکه در این مدت وضعیت فلاکتبار اقتصادی به رقابت در درون این طبقه دامن زده است و این مسئله به سرمایه داران امکان داده است تا با سوءاستفاده از فقر و نیاز کارگران، از طرفی با توسل به وعده و وعید و از طرف دیگر با توسل به تهدید، به اخراج و بیکاری از اتحاد و همبستگی شان جلوگیری کرده اند. در مواردی هم موفق شده اند که شماری از کارگران را در برابر هم طبقه ای هایشان قرار دهند. به همین دلیل در حال حاضر نه تنها طبقه کارگر در ایران به لحاظ وجود تشکلهای صنفی ضعیف بوده و در مراحل ابتدایی شکل گیری چنین تشکلهایی قرار دارد بلکه به دلیل انحلال و درهم پیچیده شدن تشکلهای کارگری، به دلیل هشت سال جنگ و فقر و فلاکتی که این جنگ به این طبقه تحمیل کرده است، به دلیل اخراج و بیکارسازی و یورش جمهوری اسلامی به سطح معیشت و زندگی کارگران موقعیت این طبقه بمثابه یک طبقه اجتماعی چه به لحاظ وضعیت زندگی و معیشت و چه به لحاظ نقش و موقعیتش در صحنه سیاسی ضعیفتر شده و به موقعیت سخت تر و عقب تری رانده شده است. البته هنگامیکه از چنین ضعف و عقب گردی صحبت می کنیم منظورمان مقایسه موقعیت سیاسی امروز این طبقه با موقعیت سیاسی ای است که در دوره انقلاب ۵۷ به دست آورده بود.

بدیهی است که جمهوری اسلامی مسبب اصلی تمام رنج و مصیبت و فلاکتی است که امروز دامنگیر کارگر ایرانی شده است. جمهوری اسلامی چنین شرایط فلاکتباری را به کارگر ایرانی تحمیل کرد زیرا اگر چنین شرایطی را به طبقه کارگر و مردم محروم ایران تحمیل نمی نمود هرگز نمی توانست بمثابه یک دولت بورژوایی به نیاز سرمایه داران و دول امپریالیستی پاسخ بگوید و در سرکوب انقلاب ۵۷ یعنی انقلابی را که می رفت شیرازه تمام کارها را از دستشان خارج نماید موفق شود و انقلاب بزرگ و عظیمی را که طبقه کارگر محور اصلی و بزرگترین نیروی اجتماعی ای بود که در اوج گیریش نقش اساسی داشت به شکست بکشاند.

ولی سخن گفتن از موقعیت طبقه کارگر ایران در یک دوره مشخص تاریخی بدون در نظر گرفتن پیشروی هایی که این طبقه بمثابه یک طبقه اجتماعی زنده و رزمنده علیرغم تمام فقر و فلاکت و موقعیت نامناسب اقتصادی و سیاسی ای که در آن قرار داشت – بدست آورده است – نادرست بوده و در چنین صورتی نمی توان مدعی ارزیابی درست و همه جانبه ای از موقعیت این طبقه بود.

طبقه کارگر ایران علیرغم آنهمه رنج و مصیبتی که در طول ده سال پس از انقلاب ۵۷ گریبانگیرش بوده است، علیرغم آنهمه سختی و مرارتی که در این ده سال متحمل گردیده، علیرغم اینکه ده سال تمام در خفقان و سرکوب جمهوری اسلامی نیروی جسم و جانش در ازاء دستمزد کم و ناچیزی که به وی پرداخت می شده در لابلای دنده های چرخ سرمایه داری ایران له و فرسوده شده است، نه تنها موفق شده است خودآگاهی طبقاتی خود را ارتقاء دهد بلکه در عرصه مبارزه طبقاتی دست آوردهای فراوانی بدست آورده است. امروز دیگر طبقه کارگر ایران تا حدود زیادی به قدرت و نیروی طبقاتی خود پی برده است. امروز دیگر طبقه کارگر ایران می داند که صاحب و تولیدکننده اصلی کلیه آن ثروت و اندوخته هایی است که در جامعه سرمایه داری ایران مشتی استثمارگر و صاحبان قدرت آنرا در اختیار خود گرفته اند. امروز دیگر این طبقه به این حقیقت پی برده است که اگر اراده کند و متحدانه به میدان بیاید در یک آن چرخ تولید در سراسر جامعه از کار خواهد افتاد و آنگاه دیگر سرمایه و خداوندان سرمایه بی ارزش و بی مصرف خواهند ماند.

امروز دیگر کارگر ایرانی این واقعیت را به چشم خود می بیند که ترس از او و از طبقه او، از به میدان آمدن متحدانه این نیروی بزرگ اجتماعی خواب از چشمان سرمایه داران و حکومت و ارتش و پاسدار و پلیس و همه دم و دستگاههای سرکوبگرشان ربوده است و شب و روز در فکر این اند که نقشه ای بکشند، طرح و توطئه ای بریزند تا به هر شیوه ای که برایشان مقدور شود روز به میدان آمدن این طبقه بزرگ اجتماعی را به عقب بیاندازند.

امروز دیگر طبقه کارگر ایران به این حقیقت تاریخی پی برده است که تنها راه نجات او و همه کسانیکه پشت شان در زیر ظلم و زور و فشار جامعه سرمایه داری خم شده است نابودی و درهم شکسته شدن نظام سرمایه داری و بوجود آمدن جامعه سوسیالیستی است.

امروز دیگر کارگر ایرانی به این حقیقت پی برده است که تنها کمونیسم و انقلاب کمونیستی قادر خواهد بود به این بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی ای که سرتاپای جامعه سرمایه داری ایران را در خود گرفته است خاتمه دهد.

امروز دیگر سوسیالیزم و کمونیزم برای کارگران ایران دو واژه ناآشنا و ناشناس نیستند و جنبش سوسیالیستی در درون جامعه ایران جا باز کرده است.

اینها آن پیشروی هایی هستند که طبقه کارگر ایران علیرغم تمام ظلم و زور و ستمی که از آن رنج می برد و علیرغم فقر و فلاکتی که به وی تحمیل شده است در طول ده سال گذشته به دست آورده است. علاوه بر اینها در طول ده سال گذشته طبقه کارگر ایران مدام شاهد و نظاره گر وجود بحران و آشفتگی و ناتوانی در صفوف دشمنان طبقاتی اش بوده است. وجود چنین واقعیت هایی باعث شده است که خفقان و ترس و وحشتی که طبقه سرمایه دار ایران و حکومت اسلامی شان در جامعه بوجود آورده و سعی کرده اند به زور سرنیزه و با استفاده از قدرت دستگاههای سرکوبشان طبقه کارگر را مرعوب نمایند نتوانند این طبقه را به زانو درآورده و در هر جا و به هر اندازه که برایشان مقدور بوده است در برابرشان ایستاده و با مبارزه سرسختانه خود مانع از آن شده است که دشمنان طبقاتی اش حتی یک شب هم خواب راحت داشته باشد. مسلم است که پیشرویهای جنبش کارگری در سطح دنیا هم از فاکتورهایی است که مستقیماً در هوشیارتر شدن و آماده تر شدن طبقه کارگر ایران در عرصه مبارزه طبقاتی در برابر سرمایه داران و حکومت اسلامی شان تأثیر داشته و تأثیر دارد.

کارگران ایران اکنون دیگر ۶ سال است که صاحب حزب کمونیستی شده اند. تشکیل حزب کمونیست ایران که ۶ سال قبل در چنین روزی اعلام گردید مژده ای بود برای کارگر ایرانی، مژدۀ اینکه دیگر از این پس، آن ستاد انقلابی ای که می تواند و باید انقلاب اجتماعی سوسیالیستی طبقه کارگر را سازمان دهد و متحقق کند بوجود آمده است. به همین دلیل است که ما می گوییم بوجود آمدن و تشکیل حزب کمونیست ایران برای طبقه کارگر ایران یک دستاورد بود.

با تشکیل این حزب که خود محصول و نتیجه انکشاف و عمیق شدن مبارزه طبقاتی کارگران و قدرت نمایی این طبقه اجتماعی در جریان انقلاب ۵۷ و ظهور مارکسیسم رادیکال و انقلابی در ایران بود دیگر طبقه کارگر ایران صاحب حزبی شد که در طول ۶ سال که از تأسیسش می گذرد در روشن کردن افق سوسیالیسم کارگری و بوجود آوردن صف مستقل کارگران سوسیالیست در درون جنبش کارگری ایران نقش مؤثری داشته است.

در کردستان نیز امروز دیگر کومه له بمثابه سازمان کردستان این حزب، نه تنها به محل امید و اعتماد زنان و مردان کارگر تبدیل شده است و در درون دلهایشان جا باز کرده است بلکه امروز دیگر در هر گوشه ای از کردستان – در کارخانه و کارگاه و شرکت و کوره خانه و مزرعه و هرجایی که مبارزه ای کارگری براه بیافتد– بی شک این مبارزۀ کارگری با نام کومه له گره خورده و کارگران کمونیست و مبارز حزب کمونیست و سازمان کردستانش را متعلق به خودشان می دانند، آنرا حزب خودشان می دانند، دوستش دارند و مانند مردمک چشمشان از آن مواظبت می کنند.

 

 

بلی تشکیل حزب کمونیست در چنین روزی قدم بزرگی بود در جهت به پیروزی رساندن مبارزه اجتماعی طبقه کارگر در ایران. منتها امروز پس از گذشت ۶ سال از عمر حزب کمونیست و در آستانه هفت سالگی این حزب هنگامیکه به دستاوردهای ۶  سال گذشته مان نگاه می کنیم این حقیقت را می بینیم که اگرچه در۶ سال گذشته حزب ما در عرصه های گوناگون مبارزه از کارخانه و کارگاه و کوره خانه گرفته تا میدان جنگ پیشمرگانه شاهد بزرگترین حماسه و قهرمانی فعالین و اعضاء و کادرهایش در راه سازمان دادن و رهبری کردن مبارزه طبقاتی طبقه کارگر بوده است. و به این اعتبار باید این حزب را به عنوان یکی از دستاوردهای طبقه کارگر حفظ کنیم. امروز دیگر نمی توانیم به این اندازه از پیشروی و ... راضی باشیم. زیرا حزب کمونیست ایران علیرغم تمامی پیشرویها و حماسه آفرینی های کادرها و اعضایش هنوز نتوانسته است به آن مکان اجتماعی ای که مانند یک حزب تماماً کارگری باید، دست پیدا کند. هنوز نتوانسته است تماماٌ به حزبی تبدیل شود که کارگران سوسیالیست و تمام رهبران کارگری را در خود جای دهد. نتوانسته است کاملاً به حزب اعتراض اجتماعی کارگران تبدیل شود.

برداشتن چنین قدمی، یعنی تبدیل کردن کمونیسم و حزب کمونیست ایران به یک جریان کارگری، این آن وظیفه بزرگ و تاریخی است که امروز در مقابل ما و همه کارگران کمونیست و فعالین کمونیست درون جنبش کارگری قرار دارد. تنها با به سرانجام رساندن این وظیفه تاریخی است که می توانیم دستاوردهای تاکنونی مان را حفظ کنیم.

به همین دلیل لازم است از همینجا خطاب به کارگران کمونیست و آن رفقای کارگری که رسماً عضو حزب کمونیست ایران نیستند بگوییم:

رفقا!

این حزب، حزب شماست. این حزب تنها حزب کمونیستی است که در ایران و جهان پرچم کارگر را بلند کرده با نام کارگر تشکیل گردیده و برای بنیان گذاشتن حکومت کارگری مبارزه می کند. مبارزه این حزب تاکنون از مبارزه شما جدا نبوده بعد از اینهم باید همینطور باشد. صفوف این حزب باید پر از شما باشد. این حزب، حزب شماست، بیایید و این حزب را در اختیار بگیرید و فتحش کنید. تنها با فتح این حزب و با تقویت صفوف این حزب و با در اختیار گرفتن این حزب برای پیشبرد مبارزه امروز و فردایتان می توانید با مصیبت و فلاکت سرمایه داری مبارزه کنید. تنها با حزبی اینچنین می توانید نظام ظالمانه سرمایه داری را ریشه کن کنید و پایه های حکومت سرخ کارگری را بر روی ویرانه های آن بنا نهید.

رفقا!

این حزب، حزب شماست فتحش کنید.

زنده باد آزادی، برابری، حکومت کارگری

 

 

 

 

 

و اینک متن سخنان رفیق جعفر شفیعی

 

رفیق "جعفر شفیعی" عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و عضو کمیته مرکزی کومه له در هفتم آبانماه سال ۱۳۶۶ کمتر از دو ماه بعد از سخنرانی اش در مراسم گرامیداشت آغاز پنجمین سال حیات حزب که در یکی از مقرات مرکزی کومه له ایراد نموده بود، بر اثر سانحه اتومبیل جانباخت.

متن سخنان ایشان در نشریه "پیام"، نشریه صدای انقلاب ایران(رادیو کومه له)، شماره ۱۱ به تاریخ نیمه اول شهریور ۱۳۶۶ به چاپ رسیده است.

 متن سخنرانی رفیق جعفر چنین است:

رفقای حزبی!

کارگران کمونیست و پیشرو!

آغاز پنجمین سال حیات حزب کمونیست ایران را به شما و به کارگران ایران، به همه بخش های مختلف تشکیلات، چه آنانکه در بخش تشکیلات مخفی کار می کنند و چه آن رفقایی که در سنگرهای کردستان انقلابی، علیه جمهوری اسلامی ایستاده اند؛ و چه آن رفقایی که در زندانها و سیاهچالهای جمهوری اسلامی قهرمانانه مقاومت می کنند، تبریک می گویم.

بزرگداشت سالگرد تشکیل حزب کمونیست صرفاً بزرگداشت تشکیل یک حزب کمونیست نیست. بلکه به نظر من بزرگداشت تلاش و مبارزه جدی برای تبدیل کردن کمونیسم به یک جریان اجتماعی کارگری و قدم برداشتن جدی برای فراهم آوردن ملزومات انقلاب سوسیالیستی است.

حزب کمونیست اساساً برای انقلاب اجتماعی طبقه کارگر به منظور تشکیل حکومت کارگری و سرانجام برای سازمان دادن جامعه سوسیالیستی تشکیل شده است. حزب کمونیست صرفاً برای این هدف تشکیل شده و نه چیز دیگر! و اگر قرار باشد تعریفی از حزب کمونیست بدست دهیم جز این چیزی نیست. به همین دلیل ما چه پیش از تشکیل حزب و چه به خصوص پس از تشکیل آن نمی توانستیم سیمای دیگری داشته باشیم جز یک سیمای جدی ضد ریویزیونیستی. به این معنی که ما نه تنها می بایست یک حزب ضدسرمایه داری باشیم بلکه در عین حال می بایست یک حزب جدی ضد ریویزیونیستی باشیم و این ویژگی ما باشد؛ در واقع هم همینطور بود. دلیل آن هم روشن است. از همان آغاز حرکت مارکسیسم انقلابی، به خصوص از هنگام تشکیل حزب کمونیست تاکنون نیز، ما جریانی بوده ایم برخلاف جریان موجود، برخلاف آن مشی و سنن و ایدئولوژی و نگرشی که بر "چپ" حاکم بوده است.

جریانی که "چپ" ایران را به مثابۀ بخشی از "چپ" جهان فراگرفته بود، تنها یک جریان درون ایرانی نبود؛ یک ریویزیونیسم درون ایرانی نبود بلکه یک جریان تاریخی – جهانی بود که در شرایط خاص ایران رنگ و بوی ویژه خود را داشت. به نام طبقه کارگر، به نام کمونیسم، سازش طبقاتی می شد؛ در برابر کارگران از سرمایه داری دفاع می شد؛ و در بهترین حالت خود تزلزل و تردید در مبارزه علیه سرمایه داری وجود داشت. این برای ما روشن بود که هر آرمانی و هر گرایشی که در مبارزه علیه بورژوازی، نباشد؛ چنین جریانی نمی تواند کمونیسم باشد. جریانی که از سرمایه داری متنفر نباشد، جریانی که علیه منافع و مصالح طبقه کارگرعمل کند نمی تواند کمونیسم باشد. جریانی که اشغالگر باشد، سرزمینهای دیگری را اشغال نماید نمی تواند یک جریان کمونیستی باشد. جریانی که همواره و به هر شیوه با احزاب بورژوایی، با جریانات بورژوایی سازش کند و ایدئولوژی و پرنسیپ طبقه کارگر را بفروشد، نمی تواند یک جریان کمونیستی باشد. و بالأخره جریانی که از خمینی دفاع کند نمی تواند یک جریان کمونیستی باشد.

ما ناچار شدیم علیه آن سیلاب ریویزیونیستی حرکت کنیم. آنچه عادت جاری به شمار می رفت تنها ریویزیونیسم بود. ما ناچار بودیم برای پیشبرد جریان کمونیسم انقلابی، مارکسیسم انقلابی، در برابر این سیلاب بایستیم. البته خود انقلاب ایران در این دوره تا حد معینی به این امر کمک می کرد و حقانیت و صحت نظرات ما را تأیید می نمود. به هرحال ما با آن خصلت ضد ریویزیونیستی شناخته می شویم و اگر از ما بپرسند که مهمترین ویژگی شما چیست، و در پاسخ تنها به یک ویژگی اشاره کنیم من خواهم گفت خصلت ضد ریویزیونیستی است در تمام ابعاد آن؛ در بعد جهانی آن، در بعد ایرانی آن، در شکل دولتی آن در شکل غیردولتی آن و بالأخره در هر شکل و شمایل آن!

از نظر ما راه طبقه کارگر روشن است. بی چون و چرا، بدون اینکه هیچگونه محدودیت اقتصادی- اجتماعی یا هیچ مانع بزرگ مادی و تاریخی وجود داشته باشد، برقراری حکومت کارگری نخستین وظیفه ماست و با استفاده از حکومت کارگری لغو و انحلال مالکیت خصوصی سرمایه داری؛ لغو و انحلال بردگی کار توسط سرمایه و ایجاد یک جامعه آزاد و برابر. اما تحقق بخشیدن به این آرمان ملزومات خود را طلب می کند. برقراری حکومت کارگری و جامعه سوسیالیستی و سپس کمونیستی، یک عمل اجتماعی است. این پراتیک اجتماعی توسط یک نیروی اجتماعی عملی می شود آنهم نیروی طبقه کارگر است. کمونیسم در عین حال که علم رهایی بخش طبقه کارگر است، راه رهایی بشریت را با انقلاب و مبارزه یک طبقه معین اجتماعی یعنی طبقه کارگر، گره زده است.

به این ترتیب یک جنبۀ دیگر چهره و سیمای ما که در حقیقت با خصلت ضد ریویزیونیستی ما کل واحدی را تشکیل می دهد خصلت کارگری بودن آن کمونیسمی است که ما از آن صحبت می کنیم و کلاً آن چیزی است که ما به عنوان کمونیسم کارگری از آن نام می بریم. من اینجا مختصراً به آن اشاره می کنم.

تا آنجا که به وضعیت اقتصادی اجتماعی نظام کنونی مربوط است، همۀ زمینه ها برای انقلاب اجتماعی، برای برپا کردن حکومت کارگری و انقلاب سوسیالیستی و ایجاد جامعه کمونیستی آماده است. سرمایه داری نه تنها به اصطلاح عمر خودش را کرده بلکه زیادی هم ادامه حیات داده، بیش از آنچه باید عمر کرده و اگر برخی علل تاریخی در بین نبود می بایست مدتها پیش جامعه سرمایه داری از بین می رفت و به گور سپرده می شد. برپا کردن حکومت کارگری چیزی نیست که ما صرفاً از آن به عنوان هدفی در آینده صحبت کنیم. در گذشته نیز ما حداقل دو بار شاهد دو حکومت کارگری بوده ایم؛ شاهد حکومت کارگری پاریس- حکومت کموناردها- بوده ایم و همچنین شاهد حکومت کارگری در روسیه بوده ایم؛ شاهد انقلاب اکتبر بوده ایم. به علاوه سرمایه داری در پراتیک خود نشان داده است که دیگر صلاحیت رهبری جامعه را از دست داده و باید برود! آن همه نکبت و فشار و محنتی که این نظام برای بشریت بوجود آورده است، چنان نفرت انگیز است که در واقع صحبت کردن از آن هم تحمل می خواهد. بیکاری، گرسنگی، اعتیاد، فحشاء، خفقان و ... زندگی را بر بشریت تلخ کرده و مجالی برای برخورداری بشریت از لذتهای زندگی باقی نگذاشته است. کشور صنعتی و متروپلی نظیر آمریکا ۸ میلیون کارگر بیکار دارد. در انگلستان ۳ میلیون کارگر بیکار هست. البته اینها آمارهایی است که خود دولتها اعلام کرده اند و ناگفته پیداست که آمار واقعی بسیار بیشتر از اینهاست. و اما توزیع ثروت در همان آمریکا به این ترتیب است که ۱۰٪ جمعیت آمریکا ۷۰٪ تمام ثروت آمریکا را در اختیار دارد و ۱٪ جمعیت این کشور دارای ۲۸٪ کل ثروت آن کشور است. در رابطه با گرسنگی: ۷۳۰میلیون نفر از مردم دنیا خوراک کافی ندارند و گرسنه اند؛ به عبارتی از ۹نفر جمعیت جهان یک نفر تحت فشار گرسنگی است، و از هر ۷۳نفر جمعیت دنیا یک نفر از گرسنگی می میرد! تنها در اتیوپی در سال ۱۹۸۴ یک میلیون نفر از گرسنگی مرده اند. و این در حالیست که آن غلات اضافی که تنها در انبارهای بخشی از کشورهای اروپایی احتکار شده و از فروش آن جلوگیری می شود و نمی گذارند به بازار بیاید، در سال ۱۹۸۷ بیش از ۴۰۰ میلیون تن بوده است! غلاتی که نگهداری شده و به فروش نمی رسد تا قیمت آن پایین نیاید! و تنها هزینه انبار کردن این ۴۰۰ میلیون تن غله ۱۶میلیون دلار است.

این نظام باید نابود شود! حق ادامه حیات ندارد!

درباره فحشاء: در جایی مثل بانکوک یکصدهزار فاحشه هست. در بخشی از برزیل که جمعیت آن حدود دو میلیون نفر است، ۸۵هزار فاحشه هست. در حال حاضر آشکارا زنان را به عنوان فاحشه کشور به کشور صادر می کنند. این نظام باید برود! زیادی زنده مانده است!

در عین حال ما شاهد جنبش نیرومند کارگری هستیم. طبقه کارگر به این نظام اعتراض دارد. ما شاهد جنبش کارگری وسیع آفریقای جنوبی هستیم. در انگلستان و فرانسه در آلمان نیز کارگران مطالبه ۳۵ساعت کار را پیش کشیده اند. همچنین در آمریکا، کره جنوبی، هائیتی و شیلی، بر زمینۀ بحران اقتصادی موجود، جهان دستخوش یک تحول انقلابی شده است. اما مسئله این است که چه در گذشته و چه در دوره کنونی که وضع چنین است، چه دلیلی دارد که جنبش کارگری نظام سرمایه داری را از بیخ و بن برنمی کند و شاهد آن نیستیم که در بسیاری از کشورها حکومت کارگری برسرکار بیاید و مالکیت خصوصی سرمایه داری از بین برود؟ علت چیست؟ در حالیکه شرایط آماده است. پاسخ ما این است که صفوف آن نیروی اجتماعی انقلاب، صفوف انقلاب کمونیستی دستخوش یک جدایی است. انقلاب اجتماعی، انقلاب سوسیالیستی، حداقل بر دو ستون اصلی استوار است: یکی جنبش خود طبقه کارگر و دیگری کمونیسم، رهبران کمونیست و تشکیلات کمونیستی. مدتهاست که میان این دو ستون اصلی شکاف افتاده است. در غیاب کمونیسم انقلابی، در غیاب یک تشکیلات نیرومند کمونیستی که طبقه کارگر را برای این انقلاب رهبری کند، دستکم تجربه نشان داده است که طبقه کارگر حداکثر به دستاوردهای کوچک می رسد، آنهم برای مدتی موقت؛ و اگر پیروزی هم بدست می آورد بنابه تجربه مجدداً عقب رانده می شود. در غیاب کمونیسم انقلابی و حزب نیرومند کمونیستی، احزاب ریویزیونیست، آن احزابی که طرفدار نظام سرمایه داریند و دست به ریشه نظام سرمایه داری نمی برند، زمام جنبش را به دست می گیرند. آنان جنبش کارگری را سکوی به قدرت رسیدن خود قرار می دهند، و در این میان این طبقه کارگر است که قربانی می شود، بی آنکه به اهداف خود به آرمان رهایی خود برسد. ما می خواهیم به این جدایی پایان دهیم و با عمل خود مهمترین ملزومات انقلاب کارگری، انقلاب اجتماعی، انقلاب کمونیستی را فراهم آوریم. ما معتقدیم بدون این وحدت، بدون پیوند کمونیسم با جنبش کارگری، انقلاب اجتماعی ممکن نیست. ما می خواهیم دوران دیگری از جنبش کارگری پدید آوریم که پرچم کمونیسم در دست جنبش کارگری باشد. می خواهیم کارگران به هنگام مبارزه، وقتی که اعتلای سیاسی هست و همچنین وقتی که اعتلای سیاسی نیست، بدانند چه می خواهند و به هیچ چیزی کمتر از حکومت کارگری رضایت ندهند. بدانند که رهایی شان در نابودی نظام سرمایه داری، نابودی بردگی کار برپایی حکومت کارگری و استقرار جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است. می خواهیم توده های ۱۰میلیونی و صد میلیونی کارگران با این هدف برطبق این سیاست به میدان مبارزه بیایند. در برابر چنین نیرویی هیچ قدرت بورژوایی را یارای ایستادگی نیست. ما برای به سرانجام رساندن این انقلاب اجتماعی، انقلاب سوسیالیستی با آن خصلت و سیمایی که گفتم، حزب کمونیست را تشکیل داده ایم.

تأثیر حزب کمونیست و فعالیت این حزب چه بوده است؟ می توانم در چند نکته خلاصه کنم:

اول اینکه حزب کمونیست در موقعیت حساسی تشکیل شد. همه شما شرایط دشوار پس از ۳۰خرداد ۶۰ را به خاطر دارید. بورژوازی هار جمهوری اسلامی یورش گسترده ای بر طبقه کارگر و کل چپ ایران آورده بود. در چنین شرایطی بود که با تشکیل حزب کمونیست ما یک سنگر مقاومت کمونیستی در برابر سیل یورش جمهوری اسلامی ایجاد کردیم. یک قطب کمونیستی کارگری در برابر آن یورش ایجاد شد؛ آنهم در شرایطی که ناامیدی و سرگشتگی کل چپ را فراگرفته بود. این حزب، ابزاری شد برای تداوم کار کمونیستی و نه تنها تداوم بلکه گسترش دادن و شکوفا کردن آن.

با تأسیس حزب کمونیست و همچنین با فعالیت متعاقب آن؛ با روشنتر کردن هرچه بیشتر سبک کار کمونیستی، شیوه تبلیغ کمونیستی، شیوه ترویج کمونیستی، شیوه سازماندهی کمونیستی و سیاست سازماندهی درست در میان کارگران، ما قدمهای جدی فراوانی در جهت همان هدف که گفتم، یعنی در جهت کمونیسم کارگری، برداشته ایم. ما چندین سال است که به این امر مشغولیم. هر پیشروی ما در زمینه تبلیغ کمونیستی که ناچار بوده ایم در گرماگرم یک مبارزه جدی علیه ریویزیونیسم بدست آوریم، قدمی بوده برای تبدیل کردن کمونیسم به یک جریان اجتماعی کارگری. در زمینه ترویج و سازماندهی نیز چنین بوده و نتیجه این شده که کارگران ایران بیش از همیشه نسبت به کمونیسم و حزب کمونیست حساس باشند و تعداد قابل ملاحظه ای از پیشروترین کارگران به طرف کمونیسم بیایند و حتی تعداد به مراتب بیشتری از آن کسانی که ارتباط مستقیم تشکیلاتی با ما دارند، بیش از پیش تحت تأثیر کمونیسم باشند و این گرایش و این سیاست و این سبک کار را سرمشق خود قرار دهند. این یک دستاورد بزرگ است. در کردستان این واقعیت گسترده تر بوده است:

اشاعه وسیع کمونیسم در کردستان؛ تبدیل شدن آن به یک واقعیت انکارناپذیر اجتماعی؛ جلوگیری از سیاست شکست طلبانۀ حزب دمکرات در برابر جمهوری اسلامی؛ جلوگیری از تسلط یافتن سیاستهای حزب دمکرات بر جنبش انقلابی مردم زحمتکش، پاسخ دادن به آن و نشاندن آن بر سرجای خود. همه تبلیغات ما، رادیوهای ما، هزاران مبلغ و فعال صفوف حزب کمونیست ایران، نشریات حزبی مان نشریات سیاسی و تبلیغی و تئوریک مان، همه و همه در خدمت اهداف فوق بوده اند. فعالیت ما در آینده نیز باز بر همین اساس و متوجه این دورنما خواهد بود:

هرچه بیشتر تبدیل کردن کمونیسم به یک جریان اجتماعی کارگری، متکی کردن حزب کمونیست به کارگران کمونیست و پیشرو در جنبش کارگری و همچنین هرچه روشن تر نشان دادن جامعه ای که فردا می خواهیم بسازیم. البته در این زمینه بررسی مسئله شوروی جایگاه خاص خود را دارد.

ما اکنون در شرایط ویژه ای این سیاستها و فعالیت های خودمان را به پیش می بریم، یعنی در دل اوضاع و احوال ویژه ای که مبارزۀ سیاسی در ایران سیمای سیاسی- طبقاتی خاصی دارد: اگر خود جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم در یک بحران عمیق اقتصادی، سیاسی، حکومتی و اجتماعی فرو رفته است. اختلافات درونی رژیم تا آن اندازه شدت یافته که تنها زنده ماندن خمینی سبب شده که این رژیم از فرق سر دوپاره نشود. از لحاظ اقتصادی و اجتماعی، از لحاظ جنگ وضعیت رژیم در بدترین حالت خود می باشد. ۷ تا ۸ میلیون نفر بیکارند که اگر خانواده هایشان را حساب کنیم ۲۰ تا ۲۵ میلیون نفر را در برخواهد گرفت. گرانی زندگی را بر مردم حرام کرده و بنابر محاسبه ای که شده نرخ تورم نسبت به سال ۵۸ در حال حاضر۵۰۰٪ است! تعداد زیادی از مردم ایران به خارج از ایران آواره شده اند. تنها در ترکیه یک میلیون نفر آواره ایرانی هست. ترخ افزایش جمعیت ایران اکنون ۳/۳ درصد یعنی بالاترین رقم رشد جمعیت در سراسر جهان است! و این در حالیست که شیرخشک به نصف میزان سابق وارد می شود! برای چنین رژیمی ادامه حکومت کردن دشوار است. به علاوه رژیم از لحاظ بین المللی نیز در موقعیت دشواری قرار گرفته است. این رژیم اگر برپا مانده تنها به دلیل نگرانی امپریالیسم از انقلاب آینده ایران است. رژیم در حالتی است که چه از نظر پایین یعنی از نظر طبقه کارگر و توده های زحمتکش؛ و چه از نظر بالا، رفتنی است و باید برود! این رژیم به غایت ناپایدار است. و این در حالتی است که همۀ اپوزیسیونهای بورژوایی، نیروهای بورژوایی، با عجله دارند خود را آماده می کنند؛ مسئله ائتلاف مطرح می شود. مسئله نزدیک کردن خود به نیروهای بورژوایی و امپریالیستی مطرح می شود چراکه می خواهند در تحولات سیاسی آتی ایران جایگاهی و نقشی برای خود دست و پا کنند. به خصوص در چنین شرایط آشفته و بی ثباتی جا دارد و باید طبقه کارگر بیش از همۀ طبقات دیگر به آماده کردن خود بپردازد تا در تحولات آینده قدرت سیاسی را به چنگ آورد.

جمهوری اسلامی خود دچار بحران است؛ بورژوازی ایران دچار بحران است؛ بورژوازی جهان در حال بحران است؛ امپریالیسم در بحران اقتصادی- سیاسی است و در کشورهای تحت سلطه با بحران حکومتی روبروست و در نتیجه مسئله قدرت سیاسی کاملاً مفتوح است.

در چنین شرایطی، آماده کردن طبقه کارگر، استحکام کمونیسم در میان طبقه کارگر، تبدیل کمونیسم به یک جریان اجتماعی، آماده شدن طبقه کارگر برای آنکه در هر تحول جدی سیاسی فوراً حکومت کارگری خود را برپا کند، هم اکنون یک مسئله حیاتی است. این فرصت تاریخی را که هم اکنون هست نباید از دست داد. در طول تاریخ تنها دورانهای محدودی به مثابه فرصت تاریخی پیش می آید. این دورانها سریعاً تکرار نخواهند شد. باید طبقه کارگر را طوری پرورده کرد که به شیوۀ واقعی و مادی به مدعی و خواهان قدرتمند قدرت سیاسی در ایران تبدیل شود؛ و با شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری به کوچه و خیابان بریزد، در کارخانه ها بپاخیزد و دستگاه سرکوب دولتی را درهم بشکند و قدرت سیاسی را به تصرف درآورد. هیچگونه تعلل و تأخیری جایز نیست. ما برای نفس حکومت کارگری - که پوپولیست ها و ریویزیونیست ها علاقمندند آنرا خیلی به تأخیر بیاندازند و وانمود کنند که در آینده ای دور، برپا خواهد شد - خیلی عجله داریم. ما می خواهیم همین فردا آنرا برپا کنیم و اگر طبقه کارگر آمادگی داشت ما همین فردا در برپا کردن آن درنگ نمی کردیم.

در چنین شرایطی پیداست که حزب کمونیست وظایف سنگینی برعهده دارد.

وظیفه ای تاریخی بر دوش داریم. اگر در ایران طبقه کارگر بتواند قدرت را به دست گیرد، یک سکوی مستحکم انقلاب خواهد بود برای گسترش کمونیسم کارگری در ابعادی بسیار فراتر از ایران! این نه تنها وظیفه ای داخلی که یک وظیفه بسیار مهم و پرارزش انترناسیونالیستی است.

اما در مبارزه بر سر قدرت سیاسی، نیرو تعیین کننده است. در شرایطی که تحولات سیاسی پیش می آید، اگر چندان قدرتمند نشده بودیم که قدرت سیاسی را به دست گیریم، دستکم آنقدر خود را نیرومند خواهیم کرد که نگذاریم دیگر هیچ دولت بورژوایی بتواند دوران باثباتی از حکومت بورژوایی در ایران پدید آورد. و نه تنها در نتیجۀ به میدان آمدن آن نیرو هیچ حکومت بورژوایی در ایران باثبات نباشد، بلکه خود حکومت های بورژوایی در ایران را دچار آشفتگی و بحران پی در پی نماید، دچار انقلاباتی پی در پی نماید، و سرانجام خود قدرت را در دست گیرد.

به خصوص در کردستان شرایط بسیار مساعدتر و هموارتر است و وظیفۀ بی چون و چرای حزب کمونیست است که تلاش کنیم تا در هر تغییر و تحول سیاسی، چه در ایران و چه در کردستان، کارگران به قدرت سیاسی نزدیک شوند.

به علاوه از نظر جهانی نیز فعالیت ما می تواند تأثیرات جدی داشته باشد. ریویزیونیسم خود دچار بحران است و توانایی آنرا ندارد که در برابر رادیکالیسم کارگران مقاومت ورزد؛ یارای مقاومت در برابر جنبش معدنچیان، جنبش کارگری آفریقای جنوبی و جنبش کارگران متروی پاریس را ندارد. ریویزیونیسم دارد تهی می شود. زمینه برای جذب کمونیسم، برای گسترش کمونیسم در میان کارگران، چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ عملی، بسیار آماده است.

این مسائلی که در حزب خود روی آن صحبت می کنیم به هیچ وجه مسائلی صرفاً ایرانی نیستند، مسائلی جهانی اند. ما در این عرصه هم می خواهیم این گرایش و اعتقادات را به مکتب نظری و عملی جهانی کارگران تبدیل کنیم و برای این هدف تلاش کنیم.

حرف آخر من این است که حزبی نظیر حزب کمونیست ایران که چنین مبارزۀ تاریخی سرنوشت سازی را در دستور خود دارد دستاورد طبقۀ کارگر است. این دستاورد را باید حفظ کرد. هر کارگر پیشرو و انقلابی باید از آن دفاع کند؛ هر انسان آزادیخواه که خواهان رهائی است باید جداً از آن دفاع کند. این دستاورد را باید با دل و جان حفظ کرد!

 

زنده باد کمونیسم!

زنده باد حزب کمونیست ایران!

زنده باد طبقۀ کارگر!

 

 

 

بیانیه های ١٤ معصومان و اپوزیسیون مفلوک

دریع از یک جو ابتکار و تعقل! این دفتر "مدیریت گذار و براندازی" بد جوری کم آورده است. ایده رفراندوم سریعا بایگانی شد؛ فتو شوت با پمپئو و در کاخ سفید بیک مضحکه بدل شد؛ "چهارشنبه های سفید" فراموش شد؛ در نتیجه ایده استعفای خامنه ای را همینطور دارند کش می دهند. هر روز یک "14 معصوم" جدید علم می کنند که از خامنه ای تقاضای استعفا دارند. 14 هنرمند، 14 نویسنده، 14 زن از ایران، 14 زن از خارج؛ 14 معصوم بعدی از کجا سبز خواهند شد؟ لابد 14 امام جمعه؟! اپوزیسیون مفلوک به این می گویند.

اپوزیسیون راست نزدیک به دو سال است که دارد به در و دیوار می زند که اقبالی در میان مردم پیدا کند. با این همه پول و امکانات و چند رسانه دولتی با سرمایه های بالا نتوانسته اند ذره ای خود را در میان مردم جا کنند؛ ایده های بی خاصیت شان می آید و می رود. و هر بار تعداد بیشتری خود را افشاء می کنند. باید اذعان کرد که کار سختی دارند. باید بکوشند یا رژیم اسلامی را بشکل بزک کرده به مردم بیاندازند یا رژیم سابقی ها را که مردم طی یک انقلاب بزیر کشیده اند دوباره بر سر مردم سوار کنند. زهی خیال باطل!

بیست و چند سال کوشیدند مردم را با ایده اصلاحات سر کار بگذارند. بعد که با خیزش عظیم مردم و عروج جنبش کارگری مواجه شدند، گفتند "براندازی" تنها راه است؛ اما نه انقلاب! به کاخ سفید دخیل بستند؛ برای فتو شوت با پمپئو به صف شدند؛ از ناسیونالیست پرو غرب تا ناسیونالیست قوم پرست. اما براندازی، بخوان رژیم چنج فعلا مسکوت گذاشته شده است؛ مجبور شدند دوباره بسوی بزک کردن رژیم اسلامی بروند. این بار تقاضا نامۀ استعفای خامنه ای را تهیه کردند. چهارده معصوم اول تعدادی کم نام و نشان از ایران بودند؛ ما کمونیست ها در نطفه بسته بندیش کردیم. بعد سراغ ایرانیان خارج کشور رفتند. تا کنون چندین گروه ساخته اند. اما مشکل شان اینجاست که حنایشان دیگر رنگ ندارد. مردم اصلا تحویل نمی گیرند. یک پوزخند می زنند و رد می شوند.

همانقدر مستاصل اند که خاتمی. خاتمی ملتمسانه از مردم می خواهد که "انتخابات" را تحریم نکنند. اینها بیانیه می دهند که خامنه ای استعفاء بدهد. آخر کسی نیست از اینها بپرسد شما حالیتان نیست یا مردم را احمق فرض کرده اید؟ استعفای خامنه ای؟ چگونه؟ با چه نیرو؟ بعدش چی؟ اینها خود می دانند که این طرح پوچ و بی خاصیت است فقط میخواهند وقت بخرند؛ خودشان را در بازار نگاه دارند؛ از یادها نروند تا در روز مبادا بتوانند بپرند وسط میدان.

مدعی هستند که ما کمونیست ها خیال پردازیم که از انقلاب کارگری سخن می گویم؛ ما کمونیست ها اهدافمان دست نیافتنی است؛ ما کمونیست ها پایمان روز زمین نیست! اما یک لحظه به این طرح های صد من یک غاز این جماعت فکر کنید! کدامیک عملی است؟ کدامیک در صورت عملی شدن تغییری در زندگی مردم بوجود می آورد؟ فکر می کنند با حلوا حلوا کردن دهان شیرین می شود. پول و امکانات رسانه ای زیاد دارند اما آینده ندارند. مردم اینها را خوب می شناسند؛ همدستی شان طی چهل سال با این رژیم سرکوب، دزد و جنایتکار برای مردم رو است. یک اپوزیسیون بدنام، چه رژیم سابقی، چه اصلاح طلب حکومتی؛ هر دو در دزدی و سرکوب ید طولایی دارند.

مردم از این رژیم بیزارند. رژیمی که دزدهای چند میلیارد دلاری را فراری می دهد و دزدهای چند هزار تومانی را شلاق می زند و دست و پایشان را قطع می کند. جانوری که در روز روشن با اسلحه زنش را دنبال کرده و با شلیک 5 گلوله درجا به قتلش رسانده بعد از دو سه هفته آزاد می شود؛ کارگران و فعالینی که برای دستمزد های عقب مانده و حق تشکل مبارزه می کنند در سیاهچال اسیر و شکنجه می شوند. این یک نظام برده دارانه است. یک وصله ناجور به جامعه. با چه بزکی می شود آنرا قابل قبول کرد؟ حالا فرض کنید خامنه ای هم بر فرض محال استعفاء داد، بعدش چی؟  

مردم با تمام وجود می خواهند این رژیم را به زیر بکشند. مردم در عین حال می دانند که رژیم سابق دردی ازشان دوا نخواهد کرد. همان بساط بخور بخور و زندان و شکنجه ادامه خواهد داشت. قبلا امتحانش کرده اند. آزموده را آزمودن خطا است. مردم یک نظامی را می خواهند که بتواند یک جامعه آزاد، برابر و مرفه را برای همگان فراهم آورد؛ یک دنیای بهتر، یک دنیای خالی از فقر و فلاکت، خالی از سرکوب و زندان و شکنجه، خالی از تبعیض و نابرابری. و چنین جامعه ای تنها از طریق یک انقلاب کارگری قابل دستیابی است. از همین رو است که ما کمونیست های کارگری برای این هدف و آرمان مبارزه می کنیم.

 

یا ما یا دولت! از هفت تپه و فولاد به هپکو


اعتصاب ها، اجتماعات، تظاهرات و راه پیمایی های چند روزه کارگران هپکو، یکی از بزرگترین صنایع سنگین در خاورمیانه، که هنوز ادامه دارد، حلقه دیگری از سیر  در جریان تحرکات طبقه کارگر صنعتی ایران،  که از هفت تپه و فولاد آغاز شد، را شکل میدهد.

این سلسله از اعتصاب ها و اعتراض ها و تجمعات برای حقوق های معوقه در هپکو، در اعتراض به بیکار سازی ها، رکود، خصوصی سازی و فساد و اختلاس در خرید و فروش  این واحد  بزرگ صنعتی، که از چند سال پیش در جریان بود، امروز می رود که به هفت تپه و فولاد بپیوندد.

آنطور که میثم آل مهدی ، کارگر فولاد اهواز و از رهبران اعتصابات مجتمع فولاد در پیام اش به هم طبقه ای هایش در هپکو، ضمن اشاره به مخاطرات تقسیم کارگران به بخش های مختلف و ممانعت از اتحاد کارگران میگوید: فولاد در چهار سال گذشته از هپکو درس های زیادی آموخت و امروز نوبت هپکو است که از تجربه فولاد بیآموزد!

تا "با تشکیل (شورا)های مستقل درون کارخانه ها و ایجاد مجمع عمومی برای همفکری و تصمیم گیری جمعی، قدرت و آگاهی خود را در مدیریت شورایی به نمایش بگذاریم.تا همیشه نه فقط به عنوان انسان های معترض در کف خیابان بلکه به عنوان یک قدرت بزرگ متحد و یک صدا در برابر آنها بایستیم و قطعا در این راه اشکال نوینی از اعتراض را رقم خواهیم زد!"  و "باید متحد و قوی به فکر آینده و مدیریت آن باشیم" (از پیام میثم آل مهدی ۲۹ اوت ۲۰۱۹)

این تحرک، در ادامه اعتصابات هفت تپه و فولاد، در همان سیر، بر سر همان مطالبات، دسته و پنجه نرم کردن بر سر همان معضلات، و با همان شیوه ها و روش ها، در کنترل، تحت هدایت و سازماندهی طیفی از جنس همان رهبران کارگری است.

معضل از حقوق پرداخت نشده و مالکیت واحد تولید و اختلاس و فساد در سیر دست بدست شدن این واحدهای صنتعی، رکود، خوابیدن یکی پس از دیگری بزرگترین صنایع سنگین در ایران، به معضل خصلت تولید و قدرت و توانایی دو قطب، صاحب سرمایه و دولت اش، یا طبقه کارگر و دولت اش، شیفت کرده است.

طبقه کارگر در این سیر، واسطه های سنتی کارفرما و نماینده کارفرما و مقاطعه کار و شورای اسلامی و خانه کارگر و  .. را دور میزند. مستقیما گریبان دولت، بعنوان نماینده طبقه حاکم، مسئول و پاسخگو فاجعه ای که بر سر جامعه خراب کرده اند، را میگیرد! یا دولت، یا طبقه کارگر! یا مسئولین دولتی در شهرداری ها و استانداری ها و وزارتخانه ها و … یا قدرت متشکل طبقه کارگر در شوراهای مستقل خودش، با مدیریت شورایی! یا اقتصاد کاپیتالیستی یا اقتصاد سوسیالیستی! یا تولید برای سود، به همان روالی که چهل سال گذشته در جریان بوده و امروزو پس از تولید طیف وسیعی انگل گردن کلفت مالتی میلیارد،  به بن بست رسیده است، یا تولید برای رفع نیازها و رفاه همگانی!

دولت راه حل و راه برون رفتی ندارد. دست بدست شدن واحد صنعتی از برادرزاده ها در بخش خصوصی به خود دولت، زندان و دستگیری و اخراج رهبر اعترضات و حامیان و متحدین آنها، پرونده سازی های امنیتی و .. هم نمی تواند این معضل را برای او، نه حل که حتی ذره ای تخفیف دهد! بن بست، بحران و فروپاشی اقتصاد کاپیتالیستی در ایران، که امروز سرتاپای نظام را فراگرفته است، گورکن اش را به میدان آورده است! وعده های مذاکرات آقای ظریف و کشمکش با آمریکا و اروپا و دیپلماسی و امید به تخاصمات قدرت های بزرگ و … تنها شانس برای خریدن وقت و باز نگاه داشتن دریچه اختناقی است، که به زور هم قادر به بسته نگاه داشتن آن نیستند!

اقتصاد ایران، راه حل سرمایه دارانه حتی برای راه اندازی تولید و بکار انداختن صنایع ندارد! کار بی جیره مواجب و نپرداختن دستمزد ها هم قادر به نجات قایق به گل نشسته این اقتصاد در حال فروپاشی نیست! این یک روی واقعیت است. روی دیگر قطبی است که هرچند دستمزد کار انجام شده اش را میخواهد و برای معیشت به میدان آمده است، هرچند فقر و گرانی افسار گسیخته ای بر سرش خراب شده است، اما آستین ها را بالا زده و به میدان آمده است تا با کنار زدن همه واسطه ها، مستقیم پاسخ خود را به معضلات سرمایه بدهد که جامعه را به پرتگاه نابودی کشانده است.

پاسخ اقتصاد ایران، پاسخ طبقه کارگر است! اقتصاد سوسیالیستی، تولید نه برای سود که برای رفع نیاز ها، است. قدرت و دولت و نیرویی که آن را متحقق کند، شوراهای کارگری و شوراهای مردمی در محل های کار و زندگی است. شوراهایی که با کسب قدرت سیاسی میتوانند با سلب مالکیت از انگل های مفت خور استثمارگر، چرخه تولید را برای رفاه همگان، برای رفع نیازهای طبقه کارگر و همه شهروندان، به حرکت درآورد. شما نمی توانید ما می توانیم، جواب طبقه کارگر صنعتی ایران است که به میدان آمده است.

این خصلت این دور از  سلسله تحرکات طبقه کارگر صنعتی است که از هفت تپه و فولاد امروز به هپکو رسیده است و فردا در مناطق و واحد های صنعتی دیگر سر بلند میکند.

یا ما یا دولت، بی واسطه و میانجی و هرنوع "چند جانبه" نگری! یا ما یا دولت، باید برای فاجعه در جریان پاسخ خود را بدهد!  یا طبقه کارگر یا طبقه حاکم ، که چهل سال است در جنگ یا صلح، در مذاکره یا معامله، در تحریم و غیرتحریم، با همه جناح ها و دسته بندی هایش، از شیره جان طبقه کارگر هرروز گردن کلفت تر و فربه تر و دزد تر و اختلاس گر تر و استثمارگر تر شده است!

این محور این سلسله از تعرض طبقه کارگر صنتعی ایران است که به نمایندگی از جامعه، برای گرفتن حق اش به قدرت خودش، به میدان آمده است و گریبان یکی از وحشی ترین حکومت های معاصر را گرفته و محکم در حال فشار دادن آن است. "باید متحد و قوی به فکر آینده و مدیریت آن باشیم"

دستگیری رهبران اعتراضات کارگری، فعالین و حامیان این بخش از طبقه کارگر که با این مشخصات به وسط صحنه تقابل های سیاسی در جامعه قدم گذاشته است، خشن ترین رفتارها و صدور احکام شلاق و حبس های طولانی و وثیقه های نجومی و انفردای و خراطی پرونده های امنیتی و … و بالاخره اعتراف یکی بعد از دیگری  مقامات قضایی از رئیسی ها و روحانی ها  تا این و آن نماینده مجلس و شخصت های نظام، در تقابل با این  جنبش، خود با صدای رسا  اعلام میکند که در ایران جدال بر سر چیست و چه کسانی در دو سو و  دو قطب این جدال سرنوشت ساز هستند. 

این پدیده نوینی در تاریخ تقابل طبقاتی در ایران است. پشت خواست حقوق معوقه، خصوصی سازی یا باز گرداندن واحد های خصوصی شده، به فروش رفته و در واقع به حراج گذشته شده در لابیرنت پیچ در پیچ دزدی و اختلاس و فساد و پول شویی های افسار گسیخته انگل ترین رگه سرمایه داران در ایران،  جدال سرنوشت ساز بین دو طبقه، با دو پاسخ ماکرو، یا ادامه منجلاب کاپیتالیستی موجود و یا سوسیالیسم، خوابیده است. 

 

 ۱ سپتامبر ۲۰۱۹

دیپلماسی مخفی محکوم است!

 در گزارش خبرگزاری فرات به تاریخ چهارم اوت ۲۰۱۹ (۲۰ مرداد ۹۸) آمده است:  

"نیروهای سیاسی روژهلات کردستان، (بخوان کردستان ایران) در تلاشند با فعالیت و گامهای مشترک به روند اتحاد ملی در این بخش میهن سرعت بخشند. همچنین در این خبر آمده است که: "حزب حیات آزاد کردستان- پژاک و کومله- سازمان کردستانی حزب کمونیست ایران سلسله دیدارهایی را با هدف فعالیت مشترک انجام داده‌اند. اعلام شد که این دو حزب در سطوح عالی بتازگی گردهم آمده‌اند، در این دیدار سیامند معینی رئیس مشترک پژاک و ابراهیم علیزاده دبیر کل کومله با هم ملاقات کرده‌اند..."

 ما پیش تر از ایجاد دو جبهه ناسیونالیستی کرد در کردستان ایران یکی "مرکز همکاری احزاب کردستانی" با شرکت دو حزب دمکرات و دو جریان زحمتکشان وابسته به دولتهای ترکیه و جناح بارزانی در دولت اقلیم از طرفی و جبهه پژاک و کومله (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) در جبهه جمهوری اسلامی و جناح طالبانی دولت اقلیم  و اهداف و مخاطرات هر کدام از این جبهه بندی ها به تفصیل برای مردم کردستان حرف زدیم.

 وجه مشخصه ی این دو ائتلاف یکی هدف مشترک  سیاست مسالمت آمیز با جمهوری اسلامی و دومی دیپلماسی مخفی است.

 اولا، جریانات ناسیونالیست چپ و راست هر کدام  افسار سیاست خود را به  طرف راه حل  "مسالمت آمیز" با جمهوری اسلامی چرخانده اند. مرکز همکاری مستقیما درجریان و پروسه مذاکره و معامله و بند و بست با جمهوری اسلامی است. اتحاد "پژاک و کومله علیزاده" هم  تابع سیاست و استراتژی پ ک ک  مبنی بر همکاری با جمهوری اسلای است که قبل تر در پلاتفرم "کودار-پژآک" اعلام شده است.

 دوما، احزاب مرکز همکاری بیش از یک سال است مخفیانه با نمایندگان جمهوری اسلامی مذاکره کرده اند بدون اینکه کسی از محتوای این مذاکرات مطلع شود. کومله علیزاده هم از آغاز در جریان این مذاکره بوده و به دلایلی که هنوز روشن نیست از ادامه ی مذاکره بهمراه مرکز همکاری، محروم مانده است.

 بعلاوه، دو جریان پژآک و کومله علیزاده هم بنا به گزارش فوق مشغول مذاکراتی هستند. تا کنون کومله در مورد این اتفاق و اتحاد با پژاک سکوت کرده  و آن را مخفی نگه داشته است.

 پلاتفرم و سیاست هر دو جبهه ناسیونالیستی کرد یکی است. هم احزاب مرکز همکاری و هم اتحاد پژاک - کومله خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی نیستند. هر دو جناح کمر همت به نجات جمهوری اسلامی از بحران های مرگبار اقتصادی، سیاسی و ورشکستگی ایدئولوژیک آن بسته اند.

 مرکز همکاری احزاب کردستانی مدت ها است مشغول مذاکرات مخفی با عناصر جمهوری اسلامی در کردستان عراق و  نهادی وابسته به  پلیس مخفی نروژ و سازمان سیا ی امریکا، هستند.

 پژاک - کودار هم در پلاتفرم چند سال قبل رسما همکاری و توافق با جمهوری اسلامی را اعلام کرده است.

 در این پلاتفرم  آمده است: "پژاک بعنوان پیشاهنگ تحقق عملی سیاست دموکراتیک در سیستم کودار، در راستای آزادی ملت‌های ایران و شرق کوردستان آمادگی کامل جهت هرگونه چاره‌یابی دموکراتیک را دارد. کودار و پژاک خواستار گشایش سیاسی از سوی دولت ایران و آماده برای حل مسالمت‌آمیز مسئله کورد و ملت‌های ایران در چارچوب پروژه ملت دموکراتیک و خودمدیریتی دموکراتیک خود هستند."

 بخش آگاه کارگران و مردم کردستان به این واقعیت آگاهند  که در سنت ناسیونالیسم کرد جنگ هم در خدمت مذاکره و برای پذیرفته شدن توسط  دولتهای حاکم است. همچنین ما به ظرفیت ضد کمونیستی، ضد کارگری و ضد زن احزاب ناسیونالیست کرد با هر نامی (احزاب دمکرات، پژاک و غیره)، و مخاطرات کنونی و آتی که بوجود آورده و می آورند واقفیم. با وجود این، هنوز ماندن آن ها بعنوان اپوزیسیون سرنگونی طلب، برای مردم کردستان مطلوب بود. ولی نه سلاح نقد سیاسی ما و نه انرجار و نفرت مردم آزادیخواه و ستمدیده ی کردستان، نتوانست مانع افسار گسیختگی و شیفتگی، از سر بن بست و استیصال، این احزاب برای پذیرش از جانب رژیم، شود.

تحولات درون ناسیونالیسم کرد در شرایطی است که طبقه کارگر و محرومان جامعه ایران چهار دهه توحش سهمناک جمهوری اسلامی، تحمیل فقر و فلاکت، سرکوب و تهدید  و تجاوز و اعدام و تبعیض جنسی و تحقیر سیستماتیک زنان را نمی بخشند و با این رژیم هیچ سر سازشی ندارند. در دل هر اعتراض و مبارزه ای برای آزادی و امنیت و رفاه، خواست سرنگونی جمهوری اسلامی آشکار و پنهان موج می زند. خیزش دیماه جنبشی با خواست سرنگونی جمهوری اسلامی بود.
 

 در دل این تحولات برای ما و مردم آزادیخواه کردستان دو مساله غیر قابل قبول و توجیه است:

 یکم – کومله علیزاده سالها است به نام چپ وکمونیسم وارد بازی در زمین ناسیونالیسم کرد شده است. این جریان با پیچیدن نسخه ارتجاعی به نام کمونیسم و کارگر و به نام چپ و تاریخ کومله مشغول تحریف و دروغ پراکنی است. علیزاده حتی به "اتحاد چپی" که خود بنیانگذارش بود وفادار نماند و  راه خروج  کومله را  از استیصال و بن بست سیاسی، در پیدا کردن جاپایی در جبهه ناسیونالیسم جستجو کرده است.

 علیزاده در اتحاد با جریانی از ناسیونالیسم کرد قرار گرفته است که علاوه بر این که متحد جمهوری اسلامی است، از ضدیت با کمونیسم و کارگر و زن ابایی ندارد. پژاک فرهنگ اسلامی ضد زن را یکی از ارزشهای خود می داند. درپلاتفرم پژاک - کودار آمده است: "اسلام فرهنگی در تقابل با اسلام دولت‌ ـ ملت، در جامعه ایران همیشه دارای ارزش‌های خاص خود بوده و در بستر جامعه، این ارزش‌ها با ارزش‌های جامعه‌ محور کودار که دموکراسی محلی و آزادیخواهی را مبنا قرار می‌دهد، یکی‌ می‌گردد. (خط تاکید از من است)

 کومله مدت هاست از دایره چپ و کمونیست خارج شده است. سکوت بقایای چپ در کومله و حزب کمونیست ایران که گاهی غیر مستقیم و خجولانه حرفی زده هم، نشان داد که امید به وجود شائبه چپ و کمونیسم در این جریان توهمی بیش نیست.

 کومله ی علیزاده باید به کمونیست ها و کارگران و جنبش آزادیخواهی مردم کردستان جواب دهد که، ایستادن در جبهه ناسیونالیسم در لباس چپ و کمونیسم  به چه معنی است؟ چه فرقی بین کودار و احزاب دمکرات هست؟ آیا علیزاده می تواند پژآک را به نام چپ و آزادیخواه به مردم کردستان بفروشد؟ این شعبده بازی، دروغ و ریاکاریها  قابل توجیه نیست.

 دوم- دیپلماسی مخفی است. تشکیل دو جبهه ی احزاب ناسیونالیست، یکی مرکز همکاری احزاب کردستانی  و دیگری کومله - پژاک رسمی و علنی است، اما مذاکرات  و توافقاتشان را مخفی می کنند. خبر مذاکره احزاب مرکز همکاری که کومله علیزاده هم از آن مطلع بوده است،  بعد از یک سال و نیم افشا شد. نشست ها و ائتلاف و همکاری کومله و پژاک بعد از مدت ها از خبرگزاری فرات پخش می شود. کومله با حزب شیوعی کردستان عراق  با ژست چپ، عکس می گیرد و خبر نشست شان را منتشر می کند اما  نشست ها و توافقات خود با پژآک را مخفی می کند!

 سکوت کومله علیزاده و دیپلماسی مخفی اش حتی برای هم حزبی هایشان معنایی جز بی اعتباری و ترس از علنی شدن محتوای مذاکرات و دیپلماسیشان نیست؟

 از زاویه منفعت مردم کردستان، دیپلماسی مخفی مذموم و محکوم است و باید متوقف شود. مردم حق دارند بپرسند و بدانند که پشت پرده دیپلماسی مخفی احزاب ناسیونالیست چپ و راست چه می گذرد. دیپلماسی مخفی معنایی جز این ندارد که این احزاب بر سر منفعت مردم کردستان مشغول معامله و بند و بست و  نقشه های شوم هستند.

نهایتا کومله علیزاده باید به مردم کردستان جواب دهد که ادعای شرم آور پژاک مبنی براین که: "همکاری و گسترش روابط دو حزب پژاک و کومله با استقبال گرم افکار عمومی روژهلات کردستان مواجه شده است." از کجا سرچشمه گرفته است؟ این ادعای دروغین و وقیحانه که مردم کردستان از معاملات و بند وبست ها و دیپلماسی مخفی و بازی با سرنوشت خود از جانب هر دو جبهه ی ارتجاعی ناسیونالیسم کرد استقبال می کنند، توهین به شعور مردم و دو دهه مبارزه و جنبش آزادیخواهانه در کردستان است.

 ما به مخاطرات سیاستها و عملکردهای هر دو جبهه ناسیونالیسم کرد واقفیم و وظیفه خود دانسته و می دانیم مردم کردستان را نسبت به این تحرکات ضد مردمی آگاه کنیم. ما مسئوول، موظف و مصممیم اتحاد صفوف کمونیست ها، کارگران، زنان، جوانان و مردم  آزادیخواه و برابری طلب کردستان را  در مقابل ناسیونالیسم کرد و توطئه ها و نقشه های شوم شان علیه جنبش آزادیخواهی مردم کردستان و تضعیف همبستگی جنبش سراسری، تامین و تضمین کنیم!

 

 شهریور ۹۸ (سپتامبر ۲۰۱۹)

 

پروسترویکا و گلاسنوست یا انقلاب ۱۹۱۷


انتخابات مجلس در راه است و برخلاف معمول شاهد تقابل برنامه ها و وعده ها و .... جناح ها با هم نیستیم. برعکس انتخابات امسال صحنه به نمایش گذاشتن سردرگمی و تشتت جناح ها، نمایش بن بست و تلاش برای یافتن راهی برای جان سالم به در دادن "نظام"  از طریق  برگزاری "آبرومندانه" انتخابات است. کار به جایی رسیده که دیگر نه فقط هر جناحی که هر شعبه و شاخه و فردی از هر جناح راه حل خود، برای برون رفت جمهوری اسلامی از بن بست سیاسی-اقتصادی و برای از سر گذراندن دوره متلاطم و"خطرناک" امروز، مطرح میکند. چند ماه به انتخابات مانده و"اصلاح طلبان" این ستارگان کشیدن مردم پای میز انتخابات، این"امید نظام" به متوهم کردن جامعه به خود، این آخرین شانس نظام برای بقا، متشتت تر، بی آبروتر، سردرگم تر از همیشه در فکر پیدا کردن راههایی برای کشیدن مردم به پای صندوق انتخابات، "احیا مشروعیت خود"، "جلب مجدد اعتماد مردم"، "رفع نا امیدی از اصلاحات" و بالاخره شرکت در پروژه مشترک همه جناح ها یعنی"فرار از خطر سرنگونی" اند.

موقعیت اصلاح طلبان همیشه محکی برای دیدن موقعیت جمهوری اسلامی است. بحران اصلاح طلبان، استیصال، بن بست و آینده تاریک شان، نماد بحران، استیصال، بن بست و آینده تاریک جمهوری اسلامی است. امروز پرچم شکست اصلاح طلبان نه در دست شریعتمداری و رقبای"انحصار طلب" و  "بی نزاکت" در کمپ اصولگرایان و .. که در دست تئوریسینها و متفکرین و شخصیتهای اصلی اصلاح طلبان است. سرافکنده و مغبون اقرار میکنند که دیگر سیاست "انتخاب بین بد و بدتر" هم شانسی ندارد. تئوریسین های شان میگویند "مردم تفاوتی میان اصولگرا و اصلاح طلب نمیبیند"، "اصلاح‌طلبان هم همان نقش منفی اصولگرايان را دارند"  و ....! 

فائزه هاشمی بعنوان "رادیکال ترینشان" با "امتیازدهی" به جمهوری اسلامی و قیاس ناموزون آن با اتحاد جماهیرشوروی، اعلام میکند که جمهوری اسلامی مانند شوروی در آستانه فروپاشی است! و این نقطه اشتراک در بخشی از واقعیت، یعنی "فروپاشی نظام" و در واقع سرنگونی آن، او را به الگوبرداری از تجربه شوروی می کشاند! هاشمی با علم به اینکه کلیت نظام زیر فشار سیاسی-اجتماعی پائین تجزیه و متشتت شده است، با آرزوی پروستریکا و گلاسونست اسلامی، به دنبال ظهور گورباچفی شجاع و "با عضله" در صف اصلاح طلبان میگردد،  تا وظیفه نجات جمهوری اسلامی را به عهده بگیرد.  فائزه هاشمی، دو دهه است که از سیر تحولات در پایین، عقب است.

۱۹سال پیش، زمانیکه جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی زمین را زیر پای سران نظام به لرزه در آورده بود، رهبر اصلاح طلبان تلاش کرد با ادعای گورباچف و وعده توسعه سیاسی و اقتصادی راه نجاتی در مقابل رژیم قرار دهد و خامنه ای اعلام کرد "این سید اهل گلاسنوست نیست"، منصور حکمت گفت:

"خاتمى و جبهه دوم خرداد يک تلاش کاملا اسلامى و "خودى" براى نجات رژيم اسلامى، و از جمله خود جناب خامنه اى، از ضربات موجى هستند که براى در هم کوبيدن حکومت اسلامى براه افتاده. خاتمى و دوم خرداد در اين روند کاره اى نيستند. اهرمى براى کنترل اوضاع در دست ندارند. مشکل اين حکومت مردم اند، مردمى که رژيم اسلامى را نميخواهند و فهميده اند که ميتوانند از آن خلاص شوند. مشکل اين حکومت اقتصاد است، اقتصادى که از تامين نيازهاى اوليه انسانها عاجز است و بر فقر دائم ميليونها انسان بنا شده. مشکل، نظام سياسى است، نظامى که انسان قرن بيست و يکم را برده و مجرم و صغير و بى حق تعريف ميکند و تحقير ميکند و ميکوبد. ايدئولوژى است، مذهب است، دستگاه فکرى فاسد و جنايتکارانه اى که بشر را گناهکار ميشمارد و سعادت را ممنوع اعلام ميکند. ايدئولوژى اى که علنا به جنگ زن ميرود. مشکل اين نظام، خود اين نظام است. نظامى که جلوى تلاش انسانها براى رفاه و برابرى و آزادى و سعادت فردى و جمعى شان را سد ميکند. مردم حکم به رفتن اين نظام دادند. و خاتمى ها براى نجات نظام پا بميدان گذاشتند. اکنون معلوم شده است که دوم خرداد راه نجاتى براى حکومت اسلامى نيست. مردم ديگر در خيابانند. اگر خامنه اى دنبال قياس تاريخى در روسيه ميگردد، توجه اش را به سال ١٩١٧ جلب ميکنم".

امروز پس از دیماه و هفت تپه وفولاد، پس از اعلام رسمی پایان عمر اصلاح طلبان و امید به توسعه اقتصادی و سیاسی تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، دوره به میدان آمدن جنبش برای سرنگونی و اتوریته و هژمونی رادیکالیسم کارگری،  باید بار دیگر توجه فائزه هاشمی و اصلاح طلبان رادیکال را به انقلاب ۱۹۱۷ جلب کرد!

 

۱ سپتامبر ۲۰۱۹


 

دروغ‌های سخیف و بی‌شرمانه حسن روحانی

دروغ‌های سخیف و بی‌شرمانه حسن روحانی
پیروز شدیم! مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به مراتب بهتر است!

bahram.rehmani@gmail.com


سال به سال دریغ از پارسال؟
ایران فلاکت‌بارترین کشور جهان است. از این‌رو، اگر بگوییم حکومت اسلامی ایران در کلیت خود، با همه ارگان‌ها و مقامات و مدیران و فرماندهان عالی‌رتبه‌اش شیاد، دزد، دروغ‌گو، آدم‌کش، بی‌رحم و بی‌چشم و رو است، اغراق نگفته‌ایم. در حالی که در ایران فقر، بیکاری، گرانی، خودکشی، طلاق، اعتیاد، کلیه‌فروشی، جنین‌فروشی، کارتن‌خوابی و گورخوابی غوغا می‌کند و اکثریت شهروندان این کشور، دایما در نگرانی و استرس به‌سر می‌برند حسن روحانی، رییس جمهوری حکومت اسلامی، روز پنج‌شنبه 31 مرداد 1398 -22 اوت 2019، در مراسم رونمایی سامانه پدافند هوایی در تهران، گفت که ما پیروز شدیم! مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به‌مراتب بهتر است!


روحانی، با اعلام ساخت سامانه دفاعی با نام «باور 373» گفت که این سامانه از سامانه موشکی اس-300 روسی پیشرفته‌تر و به سامانه موشکی اس-400 روسی نزدیک است و افزود که این سامانه موشکی «هدیه بسیار بزرگی از سوی نیروهای مسلح و وزارت دفاع ما به مردم است.»؟!
معلوم نیست از کی تا حالا خالی کردن جیب مردم و غارت اموال عمومی و اختصاص بودجه‌های کلان به میلتاریسم، تروریسم و جنگ‌طلبی، تلاش برای دست‌یابی به سلاح‌های کشتار جمعی و... «هدیه بسیار بزرگی از سوی نیروهای مسلح و وزارت دفاع ما به مردم است.»؟!

یک عضو کمیسیون اقتصادی مجلس گفت: 80 درصد مردم زیر خط فقر زندگی می‌کنند. دستیار حسن روحانی نیز هشدار داده است که «همه در یک کشتی نشسته‌ایم و اگر این کشتی غرق شود، همه ضرر می‌کنند.»
شهاب نادری، نماینده اورامانات در مجلس ایران، روز یک‌شنبه 20 اسفند 97، در نشست علنی در موافقت با استیضاح علی ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفت نتیجه عملکرد 6 ساله وزارت تعاون، کار و رفاع اجتماعی این است که «80 درصد از جامعه ایران زیر خط فقر هستند.»
نادری تخلفات گسترده در مجموعه وزارت تعاون و رفاه اجتماعی، «سوء‌مدیریت به واسطه انتصابات افراد ناشایست و ناکارآمد و غیرتخصصی» و هم‌چنین «عدم کارآمدی و پایین بودن نرخ بازده سرمایه‌گذاری» را نتیجه عملکرد شش‌ساله این وزرات خانه دانست.
نادری که عضو کمیسیون اقتصادی مجلس است، در ادامه گفت معاون وزارت رفاه با اعلام مصنوعی خط فقر به 700 هزار تومان، کوشیده است وجهه وزیر این وزارت‌خانه را بالا ببرد، «این در حالی است که از نظر کارشناسان، خط فقر دو و نیم میلیون تومان است.»
نماینده اورامانات در پایان با اشاره به تظاهرات اعتراضی مردم در دی ماه سال جاری هشدار داد که «امروز وجود جوان بیکار مشکل امنیتی به بار می‌آورد و جوان بیکار در تهران آسیب اجتماعی به دنبال دارد.»
عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی، پیش‌تر گفته بود در ایران، حدود 19 میلیون نفر «بدمسکن» وجود دارد که سکونت‌گاه‌های آن‌ها از کم‌ترین امکانات رفاهی و ایمنی بی‌بهره است.

به موازات اعلام قائم مقام وزیر رفاه و امور اجتماعی مبنی بر شناسایی 12 میلیون نیازمند در کشور، یک اقتصاددان می‌گوید 40 درصد جمعیت ایران زیر خط فقر هستند. این آمار تا قبل از سال 84 زیر 30 درصد بود.
ابوالقاسم فیروزآبادی، قائم‌مقام وزیر رفاه گفته که هیچ نقشه‌ای از فقر در ایران وجود ندارد اما 12 میلیون نفر نیازمند هستند.
محمدباقر نوبخت، رییس سازمان برنامه و بودجه ایران، گفته که «درآمد این کشور به یک سوم کاهش پیدا کرده است.» نوبخت این صحبت‌ها را در جمع شماری از نمایندگان معلولان طرح کرد که در روز جهانی معلولان دوشنبه 12 آبان 1397، در مقابل سازمان برنامه و بودجه تجمع کرده بودند.
رییس سازمان برنامه و بودجه در این جلسه که بدون برنامه‌ریزی قبلی انجام شد، در پاسخ به کاهش بودجه معلولان در سال 98 گفت: «امسال فروش نفت ایران نسبت به سال گذشته از دو و نیم میلیون بشکه در روز به یک میلیون بشکه کاهش پیدا کرده است».
او هم‌چنین اضافه کرد که بودجه نیروهای مسلح و هم‌چنین سپاه پاسداران نیز نسبت به سال گذشته 10 درصد کاهش پیدا کرده است.
معلولان معترض به کاهش بودجه سازمان بهزیستی در سال 98 و عدم تخصیص اعتبار برای اجرای «قانون حمایت از حقوق معلولان» انتقاد داشتند. اما نوبخت می‌گوید که گندم‌کاران و معلمان و بازنشستگان نیز نسبت به بودجه پیش‌بینی شده سال آینده معترض‌اند اما واقعیت این است که «منابع محدود» است.

روز سه‌شنبه 4 دی 1397 - 25 سپتامبر 2018، حسن روحانی با حضور در مجلس، ضمن تشریح سیاست اقتصادی دولت و رویکرد بودجه سال آینده شمسی، از جمله گفته بود:
«ما در اقتصاد دولتی مشکل داریم، ما بخش خصوصی را تقویت نکردیم، اگر بخش خصوصی ما در کشور فعال بودو بار اقتصاد عمدتا بر عهده بخش خصوصی بود امروز تاثیر تحریم در کشور به مراتب کم‌تر بود، اگر بار بودجه بر دوش نفت نبود، حتما اثر تحریم کم‌تر بود.»
شیخ حسن روحانی، هر بار اظهارنظر می‌کند یک دروغ تازه را به زبان می‌آورد. این شیخ ما، یا یک حقه‌باز و مارگیر حرفه‌ای است و یا یک آدم فراموش‌کار و کودن!
***
شیخ حسن روحانی، با تاکید بر این‌که شرایط امروز کشور نسبت به گذشته بهتر شده است، ادعا کرد: «امروز مردم ایران نسبت به شش ماه و یک سال گذشته آرامش بیش‌تری دارند و نسبت به آینده کشور خود امیدوارترند و امروز مسئولین کشور نیز دیدگاه و نظر متحد و واحدی دارند و راه کلام و نظریات مسئولین رده بالا و همه مردم و فرهیختگان جامعه یک‌سان و واحد شده است.»
این سخنان سرتاپا دروغ روحانی، با واکنش شدید افکار عمومی مردم را رو‌به‌رو شد. او چندی پیش چهارم خردادماه در دیدار با مسئولان رسانه‌ها نیز ادعای سخیف دیگری را مطرح کرده بود: «من هر روز از توی ماشینم قیافه مردم را می‌بینم و نظرسنجی می‌کنم. از روی این‌که چند نفر می‌خندند، چند نفر عصبانی هستند، چند نفر قیافه‌شان گرفته است.» آیا واقعا آن‌طور که روحانی ادعا می‌کند که «مردم ایران نسبت به شش ماه و یک سال گذشته آرامش بیش‌تری دارند و نسبت به آینده کشور خود امیدوارترند...»، واقعیت دارد؟!
روحانی با حمله به سیاست‌های واشینگتن در قبال تهران، مدعی شد که شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور علی‌رغم تحریم‌ها از سال گذشته بسیار بهتر است. به‌ ادعای روحانی، شاخص بورس ایران در چند ماه اخیر «بیش از 140 درصد رشد داشته» و صادرات غیر نفتی کشور نیز اگرچه در اولین ماه سال پایین بوده اما «در ماه‌های دوم و سوم افزایش داشته است.»
او سپس تاکید کرد: «بنابراین آمریکا پیروز نیست. شکست خورده است. ما موفق این میدان هستیم.»
اظهارات روحانی در حالی است که با تحریم‌های آمریکا فروش نفت ایران به‌شدت کاهش یافته است به‌طوری که برخی گزارش‌ها عنوان می‌کند صادرات روزانه نفت آن از 5/2 میلیون بشکه در روز به صد هزار بشکه در ماه ژوئیه رسیده است.
این افت شدید به‌معنای از دست رفتن سالانه 53 میلیارد دلار درآمد نفتی بر اساس قیمت‌های کنونی نفت است.
تورم نیز شتاب سریعی گرفته است چنان که طبق آمارهای رسمی، تورم 12 ماهه ایران در تیر 1398 به 4/40 درصد رسید. تورم نقطه به نقطه هم در خرداد امسال بالای 50 درصد بود. این آمارها رییس‌جمهوری آمریکا را به این باور رسانده که اقتصاد ایران در حال فروپاشی است و تهران ناگزیر از مذاکره با واشینگتن است.
اما حسن روحانی با رد چنین سخنانی عنوان کرده که آمریکا در اجرای «برنامه خود» موفق نبوده و به وجود آن که «سال گذشته» رییس‌جمهوری آمریکا به مقامات اروپایی گفته که «ظرف سه ماه دیگر نظامی به نام جمهوری اسلامی ایران در منطقه نخواهد بود»، جمهوری اسلامی هم‌چنان پابرجاست.
او هم‌چنین در مراسم «روز صنعت دفاعی» برای بار دوم از یک سامانه پدافند هوایی به ‌نام «باور 373» رونمایی کرد، سامانه‌ای که دو سال قبل برخی خبرگزاری‌های ایران از رونمایی آن خبر داده بودند.
فرماندهان نظامی ایران پیش‌تر گفته بودند این سامانه قرار است «جايگزين» سامانه دفاع موشکی اس-300 روسی شود.
پرتابگرها و یک فروند از موشک این سامانه در فرودین سال 1394 نیز در جریان «روز ارتش» نمایش داده شده بودند.
امیر حاتمی، وزیر دفاع حکومت اسلامی، هم در مراسم روز پنج‌شنبه به رونمایی قبلی اشاره کرد.
حاتمی گفت: «سامانه باور373 که قبلا رونمایی اجمالی شده بود، به زودی رونمایی کامل خواهد شد و به نیروی پدافند هوایی ارتش تحویل داده خواهد شد.»
روحانی در حالی از «پیروزی در برابر دشمن» سخن می‌گفت که خامنه‌ای نیز یک روز قبل از آن، خطاب به او گفت: «برخی اوقات سخنانی را می‌شنوم که نشانه بیمناک بودن از دشمن است.» خامنه‌ای به روحانی توصیه کرد که از «دشمن نترسد و یا حداقل ترس خود را نشان ندهد.»
روحانی در ادامه دروغ‌های خود، بی‌شرمانه و وقیحانه خیزش مردمی دی ماه 96 را توظئه آمریکا نامید و گفت: «آمریکا از سال 96 توطئه جدیدی را علیه ایران آغاز کرد، در ابتدا برنامه‌ریزی‌های جنگ روانی و سیاسی بود و سپس جنگ اقتصادی. علامت‌هایی هم آن‌ها در سال‌های 96 و 97 دریافت کردند که شاید مشوق آن‌ها بود اما ما همواره طبق آن‌چه در قرآن آمده است، هیچ گاه در برابر توطئه های دشمنان خود نه غمناک شدیم و نه دل ما گرفته شد، همیشه با روحیه لازم در برابر آن توطئه‌ها ایستادیم. در سال 96 توسط عوامل خود موفق شدند اغتشاشاتی را در تهران و برخی شهرها راه بیاندازند.
روحانی ادامه داد: «تصور آن‌ها این بود که اغتشاش چند ماهه ای را در ایران کلید زدند، اما با تدبیر همه مسئولین، اقدامات نیروهای امنیتی و انتظامی این حرکت ظرف ۵ روز در هم پیچیده شد و این موفقیت بزرگی برای ما بود.»
***
در دی ماه سال 1396 و پس از تجمعی در مشهد، ظرف یک هفته در حدود 140 شهر ایران اعتراضاتی خودجوش علیه گرانی و با شعارهای تند ضدحکومتی برگزار شد.
این اعتراضات با خشونت و تهاجم ماموران حکومتی قرار گرفت و بیش از 20 نفر در جریان آن جان باختند. بیش از پنج هزار نفر هم در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدند.
پس از دی ماه 1396 هم تجمعات اعتراضی متعدد در شهرهای مختلف ایران برگزار شده است که در بسیاری از آن‌ها شعارهایی علیه سران حکومت و سیاست‌هایشان داده می‌شود.
پنج‌شنبه هفتم دی ماه 1396، جرقه اعتراض‌ها در مشهد زده شد. اوایل روز بیش‌تر تصور می‌شد که تظاهرات علیه دولت حسن روحانی و گرانی است. بیش از 50 نفر بازداشت و شماری زخمی شدند. تجمع محدود به مشهد نبود و در چند شهر دیگر از جمله نیشابور و کاشمر ادامه یافت.
جمعه هشتم دی، تظاهرات به اصفهان، رشت، همدان و چند شهر دیگر کشیده شد. این بار علاوه بر حسن روحانی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر ایران هم مخاطب شعارهای اعتراضی بود. در کرمانشاه مردم شعار می‌دادند: «ملت گدایی می‌کند، آقا خدایی می‌کند.»
تظاهرات در چند شهر به خشونت کشیده شد. نیروی انتظامی به سوی مردم گاز اشک‌آور پرتاب کرد و در بعضی از شهرها با ماشین آب‌پاش فشار قوی به معترضان حمله شد.
هیات دولت در روز تعطیل جلسه اضطراری تشکیل داد. معاون رییس‌جمهور هم به مخالفان دولت هشدار داد که «همه در یک قایق» نشسته‌اند و دود اعتراض‌ها به چشم همه خواهد رفت.
شنبه نهم دی ماه، تظاهرات علیه حکومت اسلامی وسیع‌تر شد. در روز سوم به صراحت دیده می‌شد که اعتراض‌ها گسترده‌تر از گرانی است و فساد در حکومت و کلیت حکومت را نشانه گرفته است.
در ابهر معترضان تصویر خامنه‌ای رهبر حکومت را در خیابان پایین کشیدند. مقابل دانشگاه تهران در خیابان انقلاب، شلوغ و درگیری‌هایی گزارش شد. دو ایستگاه مترو در محدوده انقلاب بسته شد. تظاهرات تهران تا نیمه شب ادامه داشت و در بعضی از فیلم‌ها شعار «مرگ بر خامنه‌ای» شنیده می‌شد.
در دورود در استان لرستان به سوی تظاهرکنندگان شلیک شد و مقام‌ها کشته شدن دو نفر را تایید کردند. مهم‌ترین رسانه‌ها جهان، اخبار و فیلم‌های این تظاهرات‌ها را منتشر کردند.
در تهران و اراک به‌گفته مقام‌های امنیتی دست‌کم 300 نفر بازداشت شدند.
یک‌شنبه دهم دی ماه، شبکه خبر ایران اعلام کرد حدود 10 نفر کشته شده‌اند. نماینده ایذه از مرگ دو نفر و معاون سیاسی امنیتی استانداری همدان از مرگ سه نفر خبر داد و کشته‌شدگان را «سه تن از عزیزان در شهرستان تویسرکان» خواند.
در اکثر موارد گفته شد که «اغتشاش‌گران» عامل کشته شدن شهروندان بوده‌اند از جمله یک نوجوان 15 ساله.
وزیر کشور و فرمانده نیروی انتظامی به تجمع‌کنندگان هشدار دادند. برای اولین بار بعد از شروع اعتراض‌ها حسن روحانی در جلسه هیات دولت درباره تظاهرات سخن گفت. او تاکید کرد که اعتراض آرام حق مردم است، اما دولت اغتشاش را تحمل نخواهد کرد.
دوشنبه یازدهم دی ماه، حسن روحانی بار دیگر درباره تظاهرات صحبت کرد و برخلاف شماری از اصول‌گرایان گفت که همه معترضان «کسانی نیستند که از خارج دستور گرفته باشند؛ بلکه عده‌ای از آن‌ها مردمی هستند که به‌خاطر احساسات و مشکلات‌شان به خیابان‌ها آمدند.»
در قهدریجان و نجف‌آباد استان اصفهان درگیری‌ها بسیار شدید بود. چند نفر کشته شدند و یک پاسگاه به آتش کشیده شد. وزارت اطلاعات اطلاعیه داد و گفت برخی از «معاندان» دستگیر شده‌اند.
بسیاری از شبکه‌های ارتباطی و اجتماعی اصلی مورد استفاده ایرانیان فیلتر شد و حتی برای دقایق متعدد کل اینترنت ایران از شبکه جهانی قطع شد.
سه‌شنبه دوازدهم دی ماه، و در روز ششم اعتراض‌ها، آیت‌الله خامنه‌ای، اصلی‌ترین مخاطب شعارهای تند معترضان در نقاط مختلف ایران، در اولین واکنش خود به طور مختصر وقایع اخیر را «کار دشمنان خارجی نظام اسلامی» توصیف کرد.
اوضاع در تهران آرام‌تر بود اما در شهرهای مختلف ناآرامی ادامه داشت. صدها نفر در کرج، قم، اصفهان، کرمانشاه، لرستان و ... بازداشت شدند. تعداد بازداشت شدگان تهران به حدود 450 نفر رسید.
تعداد کشته‌ها تا این روز دست‌کم 21 نفر گزارش شد.
مجمع روحانیون مبارز به ریاست محمد خاتمی در بیانیه‌ای هرچند حق مردم را برای اعلام مطالبات خود از طریق قانونی و «حتی فریاد» به‌رسمیت شناخت اما در عین حال «عناصر فرصت‌طلب و عوامل آشوبگر» را به سوءاستفاده از این اعتراض‌ها و ایجاد ناامنی متهم کرد.
در ادامه واکنش‌های بین‌المللی دبیرکل سازمان ملل خواستار اجتناب از «خشونت بیش‌تر» در ایران شد. اتحادیه اروپا گفت تحولات ایران را نظاره می‌کند و کاخ سفید هم خواست ایران به حق اعتراض شهروندانش احترام بگذارد.
عبدالرضا رحمانی‌فضلی، وزیر کشور در گفت‌وگو با روزنامه ایران، 21 اسفند 1396، گفت: اعتراض‌های دی‌ماه در 100 شهر بود، معلوم نبود لیدرها چه کسانی هستند؛ موضوع اعتراض، سیاسی صرف نبود و در 40 شهر به خشونت تبدیل شد. خیلی با سال 88 فرق می‌کرد و از یک جنس نبود.

تحلیل و تبین حرکت‌های اعتراضی برای پژوهش‌گران حانز اهمیت و در عین حال پیچیده است. نیروهای سرکوب هم به کسی مجال نمی‌دهند به‌عنوان محقق یا حتی خبرنگار در صحنه حاضر باشند. از همین جهت باید به آن‌چه تظاهرکنندگان می‌گویند، و می‌کنند، زمان و مکان اعتراض و آن‌چه ضد جنبش انجام می‌دهد اکتفا کرد. شبکه‌های اجتماعی و تلفن‌های هوشمند این امکان را تا حدی برای دیدن آن‌چه در صحنه می‌گذرد برای محققان فراهم آورده‌اند.
شعارها در همه خیزش‌ها و جنبش‌های سیاسی ایران از جنبش مشروطیت تا حرکت اعتراضی دی ماه 1396، به نحو فی البداهه ساخته می‌شوند. افراد با ذوقی در همه اعتراضات حضور دارند که با توجه به فضا و شرایط و وضعیت ذهنی جمع، کلماتی را به وسط خیابان پرتاپ می‌کنند. برخی از آن‌ها می‌گیرد و برخی نمی‌گیرد. اتفاقا شعارها نشان می‌دهند که این حرکت‌ها از بطن جامعه بر می‌خیزد.
خیزش دی ماه 1396، بیش از همه چیز یک خیزش ضد تحقیر، ضد تبعیض، ستم و استثمار و سرکوب بوده است. اما با وجود این مشترکات، رگه‌هایی از سیاست‌‌های مختلف نیز در آن به چشم می‌خورد. این جنبش به صراحت اسلام‌گرایی حاکم را نفی کرد با شعارهایی مثل «اسلامو پله کردین، مردمو ذله کردین»، «مملکت آخوندی نمی‌خوایم نمی‌خوایم»، «آخوندا حیا کنید مملکتو رها کنید»، «توپ تانک فشفشه آخوند باید گم بشه»، «حقوق ملت ما زیر عباست امروز»، «مرگ بر جمهوری آخوندی» و «فریاد هر ایرانی سلطنت آخوندی واژگون، واژگون»
حق‌طلبی، آزادی‌خواهی، برابری‌طلبی و عدالت‌جویی، در شعارها حضوری قابل توجه داشتند، مثل «مرفهین بی‌درد مایه ننگ ملت» و «ملت گدایی می‌کند، آخوند‌(آقا) خدایی می‌کند.» این حق‌طلبی و عدالت‌‌جویی از جنس عدالت‌خواهی‌های مذهبی گذشته مانند سال 57 و 88 نبود.
شعارها از جمله مواد بسیار گویا برای تشخیص اقشار اجتماعی مشارکت کننده در اعتراضات هستند. از نوع دغدغه‌ها و ادبیات می‌توان سطح درآمد و تحصیلات و سن افراد مشارکت کننده را حدس زد. برخی شعارها بیش‌تر به اقشار کم درآمد مربوط بود مثل «چپاول گرونی، زمان سرنگونی»، «پول‌های ما کجا می‌ره عراق یمن یا سوریه»، و «یه اختلاس کم بشه مشکل ما حل می‌شه.» یا «غارت نموده مال ما این دولت دجال ما»، «هم پول ما رو بردید هم حق ما رو خوردید، سرمایه‌های مارو به دزدها سپردید.» یا شعار «مرگ بر بیکاری، مرگ بر دیکتاتور» و...، شعارهای محرومان و کارگران و طبقاتی هستند.
در خیزش دی ماه 96، شعارهای دیگری هم‌چون «مرگ بر دیکتاتور»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «این همه لشکر آمده علیه رهبر آمده»، «خامنه‌ای حیا کن مملکتو رها کن»، «سید علی ببخشید دیگه باید بلند شید»، «بسیجی برو گم شو»، «مرگ بر حزب‌الله»،
«خلق جهان بدونه ایران شده دزدخونه»، «در ایران چی آزاده، دزدی و ستم آزاد»، «پلیس برو دزد را بگیر»، «لیسانسه‌ها بیکارند آخوندا راس کارند»، «دولت اعتدالی با وعده‌های خالی»
و نهایت معترضین حکمی را علیه کلیت حکومت اسلامی صادر کردند که هنوز هم در پی اجرای آن هستند: «اصلاح طلب اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا»!
یکی از مهم‌ترین شعار در برابر خشونت حکومت، خطاب کردن نیروی انتظامی، بسیج و سپاه با عنوان «بی‌شرف، بی‌شرف» بود. معترضان با این شعار منش و سبک رفتاری نیروهای دولتی را مورد حمله قرار می‌دادند که البته از گلوله و سنگ بسیار موثرتر است. در پشت این شعار در فضای اجتماعی ایران این سخن نهفته است که «می‌فهمیم چرا این‌جا هستید اما شرف‌تان را فروخته‌اید.»
و نهایت معترضین حکمی را علیه کلیت حکومت اسلامی صادر کردند که هنوز هم در پی اجرای آن هستند: «اصلاح طلب اصول‌گرا دیگه تمومه ماجرا»!
در واقع هیچ‌کدام از سران و مقامات سیاسی، نظامی حکومت اسلامی ایران، نه تنها «شرف» ندارند، بلکه هار و دروغ‌گو و آدم‌کش هستند!
خیزش مردمی دی ماه 96، به‌عنوان یک نطقه عطف تاریخی و یک تحول عظیم در کارنامه مبارزاتی جامعه ایران ثبت شده و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را به آمریکا و غیره وصل کند به‌همین دلیل، مردم به این سخنان سراسر دروغ روحانی و رهبرشان می‌خندند و مسخره‌شان می‌کنند.
حکومت اسلامی ایران چهل سال است که بی‌وقفه به جامعه ایران از نظر انسانی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و زیست محیطی آسیب‌های فراوان و بخشا غیرقابل جبرانی وارد کرده است. اگر تنها در دو حوزه موسسات تمدنی و شرایط اقتصادی داخلی و بین المللی می‌توان نشان داد که حکومت اسلامی فاجعه بوده است. بخش بزرگی از نهادهای تمدنی جدید مثل آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، موسسات تحقیقاتی، دانشگاه، پزشکی قانونی، نیروگاه‌ها و شبکه سراسری برق، رادیو و تلویزیون و تلفن، جاده‌های ارتباطی، شبکه‌های آبرسانی و حمل و نقل، فرودگاه‌ها و پایانه‌های مسافربری، سالن‌های سینما و تئاتر و کتاب‌خانه‌های عمومی، محیط زیست و... را نابود کرده‌اند و عمدتا به مکان‌هایی برای پول درآوردن و تبلیغ خرافات اسلامی تبدیل کرد‌اند در عین حال، ضربات و زخم‌های بسیار عمیقی بر پیکر اکثریت شهروندان جامعه ایران وارد کرده‌اند.
***
حسن روحانی از کدام واقعیت سخن می‌گوید؟ در کجای ایران ثبات در بازار اقتصادی وجود دارد؟
در پی واقعیت مورد اشاره روحانی، نگاهی به وب‌سایت مرکز آمار ایران بیندازیم: «نرخ تورم در تیرماه 2/40 درصد اعلام شده است. نرخ رشد اقتصادی بدون نفت 4/2- و نرخ رشد اقتصادی با نفت 9/4- درصد. آیا با این آمار و ارقام آرامشی برای مردم باقی می‌ماند؟
در رابطه با شاخص فلاکت در 16 تیر 1389، مرکز آمار ایران گفته است که شاخص فلاکت در زمستان گذشته 39 درصد بوده و در دو دهه گذشته دو برابر شده است.
در شاخص رضایت شهروندان در جهان، ایران در رتبه 106 است. مردم در اراضی اشغالی فلسطینی در رتبه 104‌ هستند. یعنی مردم اراضی اشغالی، نسبت به مردم ایران، رضایت بیش‌تری دارند.
سال به سال دریغ از پارسال؟
آمار شاخص‌های رضایت در خاورمیانه نشان می‌دهد که ایران از تمام کشورهای همسایه به جز افغانستان و عراق غمگین‌تر است.
پس چرا حسن روحانی ادعا می‌کند که مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به مراتب بهتر است، دروغ آشکاری نیست؟!

در واقع هر ناظر بی‌طرفی که اوضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و عملکردهای حکومت اسلامی را دنبال کند نهایتا به این نتیجه می‌رسد که در چهل سال گذشته هرگز وضع مردم بهتر نشده بلکه بر عکس، هر سال بدتر از سال گذشته شده است. اما همواره سران و مقامات حکومت اسلامی، بی‌شرمانه تلاش کرده‌اند جامعه ایران را گل و بلبل نشان دهند. نهادها مختلف به‌ویژه مرکز آمار ایران، آمارهای غیرواقعی به جامعه اعلام می‌کند. برای مثال اگر روز آمارگیری یک نفر یک روز هم کار کرده باشد در تمام سال شاغل محسوب می‌شود و این ترفندی‌ست که دولت و مرکز آمار، آمار واقعی بیکاری را کم‌تر نشان دهند.
در طرح آمارگیری از نیروی کار از سال 1384 تاکنون، تمام افراد 10 ساله و بیش¬تر‌(حداقل سن تعیین شده)، که در هفته تقویمی قبل از آمارگیری‌(هفته مرجع) طبق تعریف کار، در تولید کالا و خدمات مشارکت داشته‌(شاغل) و یا از قابلیت مشارکت برخوردار بوده‌اند‌(بیکار)، جمعیت فعال اقتصادی محسوب می¬شوند.
تمامی اعضای 10 ساله و بيش¬تر خانوارها قبل از مراجعه مامور آمارگيری، شاغل و يا بيكار‌(جويای كار) نبوده‌اند، به‌عنوان جمعيت غيرفعال اقتصادی ‌محسوب می‌شوند و در يكی ‌از گروه‌های ‌محصل، خانه‌دار، دارای در آمد بدون كار و ساير طبقه¬بندی شده¬اند به‌عنوان جمعيت «غيرفعال اقتصادی» به‌شمار می‌آيند.
تمام افراد 10 ساله و بیش¬تر که در طول هفته مرجع، طبق تعریف کار، حداقل یک ساعت کار کرده و یا بنا به دلایلی به‌طور موقت کار را ترک کرده باشند، شاغل محسوب می¬شوند. شاغلان به‌طور عمده شامل دو گروه مزد و حقوق بگیران و خود اشتغالان می¬باشند. ترک موقت کار در هفته مرجع با داشتن پیوند رسمی شغلی، برای مزد و حقوق بگیران و تداوم کسب‌وکار برای خود اشتغالان، به‌عنوان اشتغال محسوب می¬شود. افراد زیر نیز به لحاظ اهمیتی که در فعالیت اقتصادی کشور دارند، شاغل محسوب می¬شوند:
- افرادی هستند که بدون دریافت مزد برای یکی از اعضای خانوار خود که با وی نسبت خویشاوندی دارند کار می¬کنند.‌(کارکنان فامیلی بدون مزد)
- کارآموزانی که در دوره کارآموزی فعالیتی در ارتباط با فعالیت موسسه محل کارآموزی انجام می‌دهند، یعنی مستقیما در تولید کالا یا خدمات سهیم هستند و فعالیت آن‌ها «کار» محسوب می¬شود.
- محصلانی که در هفته مرجع مطابق تعریف، کار کرده¬اند.
- تمام افرادی که در نیروهای مسلح به‌صورت کادر دائم یا موقت خدمت می¬کنند.‌(نیروهای مسلح پرسنل کادر و سربازان، درجه‌داران، افسران وظیفه نیروهای نظامی و انتظامی)
در حکومت اسلامی ایران، زنان خانه‌دار نه شاغل و نه بیکاری محسوب می‌شوند. چرا خانه‏داری شغل شمرده نمی‏شود؟ چرا زنان خانه‏دار جزو نیروهای فعال شمرده نمی‏شوند؟ چرا زنان خانه‏دار، کم‌تر مورد توجه قرار می‏گیرند؟ چرا زنان، به‌خصوص اگر از تحصیلات عالی برخوردار باشند، اگر شوهرش اجازه کار کردن به او ندهد باز هم باید خانه‌داری کنند؟ چرا زنان خانه‏دار بی‌مزد و ارج هستند؟
در حالی که حدود 1/62 درصد از زنان کشور «خانه‌دار» هستند. زنان خانه‌دار با وجود حساسیت و سنگینی مسئولیتی که بر عهده دارند، جزء دایره افراد شاغل محسوب نمی‌شوند. گرچه کار خانه‌داری زنان که شامل نگه‌داری، تداوم منابع انسانی و مراقبت از خانواده است اما دارای ارزش اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به حساب نمی‌آید.
نگاهی به آمارهای اطلس وضعیت زنان و خانواده که بر مبنای سرشماری سال 1395 تهیه شده است، در خصوص وضعیت زنان خانه‌دار کشور نشان می‌دهد که به‌طور میانگین حدود 1/62 درصد از زنان 10 ساله و بیش‌تر به جمعیت در سن کار، خانه‌دار هستند. هم‌چنین 7/59 درصد زنان 10 ساله و بیش‌تر در نقاط شهری کشور و 3/68 درصد زنان نقاط روستایی کشور، خانه‌دار هستند.
اما یکی از ابهاماتی که در این نمودار وجود دارد این است که چرا برای نرخ‌گیری جمعیت خانه‌داری، سن زنان را از 10 سال محاسبه می‌کنند؟ جمعیت‌شناسان، در این باره می‌گویند: در سرشماری آمار، در جدول وضع فعالیت، سن از ده سال به بالا محاسبه می‌شود که براساس آن افراد به دو گروه فعال و غیرفعال تقسیم می‌شوند، در این جداول گروه فعالان به شاغل و بیکار و غیر فعالان به محصلان و خانه‌داران تفکیک می‌شود.

رییس پیشین اتاق بازرگانی ایران معتقد است که نصف صادرات غیرنفتی واقعی در سال 97، توسط صادرکنندگان مصنوعی و غیرواقعی انجام گرفته است.
به‌گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری تسنیم، رسانه وابسته به نهادهای امنیتی حکومت اسلامی در تاریخ 10 اردیبهشت 1398، محسن جلال‌پور رییس پیشین اتاق بازرگانی ایران، با اشاره به آمار ارائه شده از فعالیت صادرکنندگان فاقد شناسنامه صادراتی در سال 97، گفت: متاسفانه در سال گذشته شاهد بودیم که عده‌ای صادرکننده غیرواقعی و مصنوعی وارد بازار شده‌اند و از کارت‌های دیگران برای صادرات استفاده می‌کنند.
رییس پیشین اتاق بازرگانی ایران وی با اشاره به میزان صادرات از سوی این افراد طی سال گذشته گفت: به‌نظر من در بخش صادرات غیرنفتی واقعی، که نه شامل محصولات پتروشیمی و میعانات گازی است، سال گذشته حدود 10 میلیارد دلار صادرات انجام شد که از این میان متاسفانه به‌نظر می‌رسد 5 میلیارد دلار آن توسط صادرکنندگان غیرواقعی انجام شده است.

به‌گزارش تسنیم، بر اساس آمار منتشر شده، در سال گذشته بیش از 6400 فرد حقیقی و حقوقی که هیچ سابقه صادراتی نداشتند وارد عرصه صادرات شدند که به‌گفته سرپرست سازمان توسعه تجارت، ازر حاصل از صادرات آن‌ها به شکلی که مد نظر بانک مرکزی بود به کشور بازنگشت.

مسئولیت انتشار آمارهای اقتصادی با بانک مرکزی حکومت است اما از سال گذشته، روحانی با سیاست‌های تحمیلی مانع انتشار آمارهای اقتصادی از جمله نرخ تورم، نرخ بیکاری، درصد نقدینگی، هزینه بودجه و... از طرف بانک مرکزی شده است و فقط مرکز آمار حکومت اجازه انتشار آمارها را دارد.
در مورد عدم انتشار داده‌های آماری توسط بانک مرکزی، روزنامه جهان صنعت در 18 تیرماه 98، نوشت: «پیگیری‌ها حاکی از آن است که به‌دلیل افزایش شکاف درآمدها و هزینه‌های دولت، روحانی بانک مرکزی را از انتشار این گزارشها منع کرده است.»
روحانی قبلا هم بانک مرکزی را از انتشار گزارش تورم و در مرحله بعد، از انتشار گزارش نماگرهای اقتصادی شامل رشد اقتصادی و بررسی تحولات بخش‌های مختلف منع کرده بود تا با سانسور و عدم انتشار عمومی آمارها از طرف بانک مرکزی، به هیچ‌یک از آمارهای منتشر شده پاسخ‌گو نباشد و با ارائه آمارهای کاذب بتواند با دست‌ باز دروغ‌درمانی کند!
روزنامه حکومتی اقتصاد نیوز در 15 تیر 98 نرخ بیکاری اعلام شده از طرف مرکز آمار حکومت را زیرضرب برد و نوشت: «در بازده یک‌ساله منتهی به بهار 98، حدود 800 هزار نفر جمعیت به سن کار افزوده شدند؛ اما هم‌زمان از جمعیت فعال فقط 43 هزار نفر کم شد» و در مورد نسبت شاغلان به کل جمعیت نوشت:
«از جمعیت حدود 82 میلیون نفری ایران، تقریبا 4.24 میلیون نفر شاغل هستند. از این‌رو نسبت شاغلان به جمعیت کل کشور تقریبا معادل 30 درصد است.»
روزنامه حکومتی جهان صنعت در مقاله 18 تیرماه 1398، تحت عنوان «آمارهای غیرواقعی» نرخ بیکاری نوشته است: «حداقل طی یک سال گذشته نه تنها شغل جدیدی به مجموع شغل‌های قبلی افزوده نشده است بلکه در مواردی شاهد از دست رفتن شغل‌های بسیاری نیز بوده‌ایم. بنابراین انتشار آمار تازه از بهبود نرخ بیکاری نه‌تنها قابل پذیرش نیست، بلکه مؤید این است که آمارهای منتشره از سوی مراکز آمار مورد اطمینان جامعه نیست.» همین روزنامه در 26 اردیبهشت 98، نوشت: «از جمعیت 82 میلیونی ایران تنها 24 میلیون نفر شاغل هستند و 58 میلیون نفر کار نمی‌کنند.»
افزایش نرخ بیکاری و از دست رفتن شغل مردم در طی یک سال گذشته به واسطه کاهش شدید نرخ رشد اقتصادی عوامل موثری هستند که صحت‌وسقم آمار بهبود نرخ بیکاری حکومت را زیر سئوال می‌برند. روزنامه حکومتی جهان صنعت در 18 تیر 98، نوشت: «در کنار کاهش شدید رشد اقتصادی در تمام حوزه‌های اقتصادی اعم از کشاورزی، خدمات و صنعت، نرخ تورم رو به افزایش گذاشت و رکوردی تاریخی در قیمت مواد خوراکی و تورم نقطه به نقطه به ثبت رساند. به این ترتیب شاهد افزایش فلاکت اقتصادی در سال گذشته بودیم. لذا آمار جدید منتشره از بهبود نرخ بیکاری قابل پذیرش نیست»!

نحوه محاسبه و پایه گزارش آمار بیکاری و اشتغال در قوانین حکومت توجیه و سرپوشی بر درد فقر و گرسنگی است که سال‌هاست حکومت با آمار سرهم‌بندی شده بر آن سرپوش می‌گذارد، به این ترتیب که:
1- کسانی‌ که هفته‌ای تنها یک ساعت کار می‌کنند، در لیست شاغلان قرار می‌گیرند.‌(مانند دست‌فروشان محروم و...)
2- نرخ بیکاری تنها شامل افراد جویای کار می‌شود که به‌طور معمول در آمار مرکز کاریابی نامشان ثبت می‌شود.
از سوی دیگر، اقتصاد نیوز در15 تیر 98، در تعریف بیکاری نوشته است: «بیکار به افرادی اطلاق می‌شود که دارای 3 ویژگی باشند:
در طول هفته مرجع فاقد کار باشند
در هفته مرجع و سه هفته قبل از آن در جست‌وجوی کار باشند
در هفته مرجع یا هفته بعد از آن آماده برای کار باشند.
(هفته مرجع زمان آماری برای تعیین وضع فعالیت است که دومین و سومین هفته ماه در هر فصل می‌باشد.)

گزارش صندوق بین‌المللی پول از داده‌های اقتصادی ایران در سال 98
طبق گزارش بلومبرگ در 20 آوریل 2019، صندوق بین‌المللی پول در آخرین گزارش خود پیرامون اقتصاد جهانی، آمارهای مربوط به ایران را منتشر و پیش‌بینی کرده و نوشت:
«در سال جاری میلادی، نرخ تورم و بیکاری در ایران افزایش و اقتصاد کشور به‌شدت کوچکتر خواهد شد» گزارش صندوق بین‌المللی پول از وضعیت اقتصادی ایران که قبل از فاجعه ملی سیل در بیش از 27 استان کشور و تحریم‌های آمریکا پیش‌بینی شده، به‌شرح زیراست:
یکم: ارزیابی وضعیت رشد اقتصاددی؛ بنا‌بر ارزیابی صندوق بین‌المللی پول رشد اقتصادی ایران‌(رشد تولید ناخالص داخلی) در سال 2019 منفی 6 درصد می‌باشد و سودان و ایران در سال 2019 رشد منفی خواهند داشت.
دوم: ارزیابی نرخ بیکاری؛ نرخ بیکاری در ایران در پایان سال گذشته میلادی به 4/15 درصد رسید، در حالی که این رقم در سال 2017 حدود 9/13 درصد بود. این آمار نیز بالاتر از آمارهای رسمی خود ایران است که 8/11 اعلام کرده است‌. ارزیابی نرخ بیکاری در طی سال آینده 98 به 1/16 درصد اوج خواهد گرفت.
بررسی جدیدترین آمار صندوق بین‌المللی پول از میزان بیکاری در کشورهای جهان در سال 2017 نشان می‌دهد، رتبه ایران در میان کشورهای مورد بررسی ۴پله بدتر شده است.
لازم به یادآوری است که جایگاه ایران طی سال‌های 2013 تا 2018 - 1392 تا 1397، 16 پله بدتر شده است.
سوم: ارزیابی نرخ تورم
طبق گزارش صندوق بین‌المللی پول، نرخ تورم سالانه در ایران در سال گذشته به 2/31 درصد رسیده و در سال جاری میلادی به 2/37 درصد و پس از تحریمات به ۵۰درصد اوج خواهد گرفت. «جهاد آزور» رییس بخش خاورمیانه و آسیای مرکزی صندوق بین‌المللی پول گفت: «قیمت برای مصرف کنندگان(گرانی کالا) ممکن است به‌طور متوسط امسال 50 درصد بالاتر رود.» البته حکومت در پاییز 1397، نرخ تورم را 6/20 درصد اعلام کرده بود که نسبت به ارزیابی اولیه صندوق بین‌المللی پول 17 درصد کوچک‌نمایی شده است.

یکی از مولفه‌های اصلی برای ارزیابی عملکرد دولت‌ها در اتخاذ سیاست‌های توسعه اقتصادی و درآمد سرانه ملی در راستای فقر‌زدایی «شاخص فلاکت» است که از مجموع «نرخ بیکاری» و «نرخ تورم» به‌دست می‌آید.
به‌گزارش جهان صنعت، در 18 تیر 1398، «رشد پله‌ای شاخص فلاکت طی یک سال گذشته در‌ حالی است که در ابتدای دور دوم ریاست شیخ روحانی، این شاخص 8/19 درصد اعلام شده بود، اما در پایان سال 97، نرخ بیکاری 1/12 درصد و نرخ تورم 9/26 درصد‌، و به این ترتیب شاخص فلاکت را به 39 درصد رسانده است.»

بیکاری فارغ‌التحصیلان در سال‌های اخیر به‌عنوان یک چالش جدی برای حکومت تبدیل شده است. محمدحسین امید، معاون وزیر علوم حکومت به روزنامه مردم‌سالاری حکومتی، در16 بهمن 97، گفت: «هر ساله 30 هزار دانش آموخته مقطع دکترا به بیکاران کشور افزوده می‌شوند و آمارها از بین دانش‌آموختگان دانشگاهی حاکی از آن است که 75 درصد بیکاران فارغ‌التحصیلان دانشگاهی هستند.»
خضری نماینده مجلس و عضو کمیسیون اجتماعی، در مصاحبه با روزنامه جوان حکومتی، در آبان 1397، گفته بود: «نقطه تاسف‌بار این‌جاست که 42 درصد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بیکار هستند و 13 میلیون جوان ایرانی که از سن ازدواج‌شان گذشته دنبال شغل هستند»، هم‌چنین خبرگزاری حکومتی «ایسنا»، 25 اردیبهشت 98، نوشت: «برابر آمارها سالانه نزدیک به یک میلیون متقاضی شغل وارد بازار کار می‌شوند» و نیز رییس اتحادیه کارگران قراردادی فتح‌الله بیات گفت: «اگر برای اشتغال فارغ‌التحصیلان بیکار فکری نکنیم با لشکری از بیکاران تحصیل‌کرده جویای کار مواجه خواهیم شد که روز به‌روز به تعدادشان افزوده می‌شود و پیامدهای چنین انباشت نیرویی، سخت و پرهزینه خواهد بود».‌(همان منبع)

به گزارش خبرگزاری مهر‌(وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی)، 1 شهریور 1398، تا پایان خرداد سال جاری یک هزار و 262 بنگاه مشکل‌دار در کل کشور شناسایی شده‌اند. مدیرکل حمایت از مشاغل در وزارت کار، نیز چندی پیش آماری مشابه از تعداد بنگاه‌های مشکل‌دار در کشور ارائه کرده بود.
با این وجود چندی پیش یک معاون طرح و برنامه وزارت صنعت تعداد واحدهای نیمه‌تعطیل را دو هزار واحد تولیدی اعلام کرد.
بنگاه‌های اقتصادی مشکل‌دار عموماً به بنگاه‌هایی گفته می‌شود که با مشکلاتی در خصوص سرمایه در گردش، تعویق در پرداخت حقوق کارگران و عدم توانایی رقابت در بازار مواجه هستند.
رکود اقتصادی، کاهش ارزش ریال، کمبود سرمایه در گردش و اثرات تحریم‌ها بر تهیه مواد اولیه از جمله عواملی هستند که به ورشکستگی و توقف فعالیت بنگاه‌های تولیدی منجر شده‌اند.
خبرگزاری مهر، گزارش داد که از میان مجموع بنگاه‌های مشکل‌دار، یک‌هزار و 193 بنگاه در کل کشور حقوق کارمندان خود را چند ماه به تعویق انداخته‌اند، یا هنوز بعد از ماه‌ها پرداخت نکرده‌اند.
همچنین گفته شده که در این بنگاه‌ها 130 هزار و 413 نیروی کار در کل کشور بیش از یک ماه حقوق معوق دارند.
این آمار بخشی از نیروی فعال کشور را نشان می‌دهد که با وجود شرایط سخت کار و دستمزدهای پایین فعالیت می‌کنند، اما همان حقوقی را که به آنها وعده داده شده دریافت نمی‌کنند.
اگر تفکیک استانی این آمار را که در گزارش خبرگزاری مهر، ارائه شده در نظر بگیریم، بیشترین تعداد کارگران با حقوق معوق در استان تهران حضور دارند. در این استان 17 هزار و 271 کارگر در تنها 30 بنگاه اقتصادی حقوق خود را به موقع دریافت نکرده‌اند. آمار بالای استان تهران با توجه به جمعیت بالای آن دور از انتظار نیست.
بعد از استان تهران، استان مرکزی قرار دارد: با 10 هزار و 271 نیروی کار که در 61 بنگاه اقتصادی منتظر پرداخت حقوق خود هستند.
با در نظر گرفتن سرانه جمعیت وضعیت استان مرکزی به مراتب بدتر از استان تهران است. این استان بر اساس سرشماری سال 1395، کم‌تر از 5/1 میلیون نفر جمعیت دارد، در حالی که جمعیت استان تهران بیش از ده برابر این تعداد است.
استان مرکزی یکی از قطب‌های صنعتی و کارگری ایران است که کارخانه‌های بزرگ ماشین‌سازی، صنعت نفت و پتروشیمی، آلومینیوم‌سازی و… در آن قرار دارند. در سال‌های اخیر اعتراضات کارگری گسترده‌ای بر سر عدم پرداخت مطالبات، اخراج‌های دسته‌جمعی و مطالبات معوقه در این استان صورت گرفته است. تنها یک نمونه اعتراضات این استان اعتصاب مداوم کارگران کارخانه هپکو است.
بر اساس آمار اخیر، در استان ایلام نیز که با حدود نیم میلیون جمعیت کم‌جمعیت‌ترین استان کشور است سه هزار و 185 کارگر در نزدیک به ۵۰ بنگاه تولیدی از حقوق خود محروم شده‌اند.
اعتراضات و اعتصاب‌های گسترده کارگری منحصر به استان مرکزی نبوده و سرتاسر ایران را فرا گرفته است. دستمزدهای پرداخت‌نشده، نداشتن امنیت شغلی، شرایط سخت کار، خصوصی‌سازی‌ها و حق تشکیل سازمان‌های مستقل کارگری، از جمله علت‌های اغلب اعتراضات کارگری در ایران بوده است.
حکومت ایران با اعتصابات کارگری به شیوه‌ای امنیتی برخورد کرد، و درخواست کارگران برای پرداخت حقوق معوقه را با سرکوب، بازداشت و زندان پاسخ داد. کارگران اعتصابی نیشکر هفت‌تپه و فولاد مبارکه و بسیاری دیگر از کارگران معترض در سرتاسر کشور در سال گذشته بارها حمله نیروهای امنیتی و بازداشت را تجربه کردند. فعالان کارگری نیز به همین ترتیب شاهد پیگرد قضایی و بازداشت بوده‌اند.

محمد شریفی مقدم دبیرکل خانه پرستاران، در 13 خرداد 1398، به اقتصاد آنلاین، گفت: «بیست هزار پرستار بیکار داریم» و هم‌چنین در 8 آبان 97 هم دبیرکل خانه پرستاران به روزنامه جوان، گفته بود: «در حال حاضر در حدود 30 هزار پرستار بیکار در کشور داریم که علت آن عدم صدور مجوز جذب از سوی دولت به‌دلیل مسائل مالی و نبود پول است.»

روزنامه دنیای اقتصاد، در 25 فروردین 98، در مورد نرخ بیکاری جوانان نوشت: «نرخ بیکاری جوانان 15 تا 29 ساله حاکی از آن است که 5/25 درصد از فعالان این گروه سنی در سال 1397، بیکار بوده‌اند. بررسی تغییرات فصلی نرخ بیکاری این افراد نشان می‌دهد، این نرخ نسبت به فصل مشابه در سال قبل (زمستان 1396)، 2/0 درصد افزایش یافته است.»
روزنامه همدلی حکومتی، در 18 تیر 98، ۹۸در مورد کاهش دو درصدی نرخ تورم در شش ماهه دوم 97، نوشت: «این که گفته شود در شرایط تحریمی و در بهار سال جاری نرخ بیکاری کاهش یافته است، ادعای درستی به‌نظر نمی‌رسد چرا‌ که بر اساس مطالعاتی که انجام شده می‌توان گفت که تعداد افراد بیکار نسبت به گذشته افزایش یافته است و در طول شش ماه انتهایی سال گذشته، بیش از 700 هزار نفر از نیروهای کار بیکار شدند. بر اساس آماری که از نتایج این تحقیق به‌دست آمد، طی شش ماه آخر سال 97، حدود 747 هزار نفر به کارگران بیکار اضافه شدند.»
نگاهی به آمارهای فوق نشان می‌دهد نرخ بیکاری، هم‌چون گرانی، تورم و زندگی در زیر خط فقر در حکومت جانی و غارتگر روز‌‌به‌روز افزایش می‌یابد.

روزنامه جهان صنعت حکومتی، 24 تیر 1398، نوشت: آمار‌های غیرواقعی آقای روحانی بیانگر واقعیت‌های اقتصادی کشور نیست و هم‌زمانی آن با کاهش نرخ مشارکت اقتصادی، سیاست‌های اشتغالزای دولت را با شبهات بسیاری همراه ساخته است.
جهان صنعت، نوشته است: «عبور از مشکلات اقتصادی شعار نیست، بلکه براساس آمار و دلایل این سخن مطرح می‌شود»؛ این تازه‌ترین اظهارنظر رییس دولت دوازدهم در واکنش به آمار‌های منتشره از کاهش نرخ بیکاری است. آمار‌هایی غیرواقعی که بیانگر واقعیت‌های اقتصادی کشور نیست و هم‌زمانی آن با کاهش نرخ مشارکت اقتصادی، سیاست‌های اشتغالزای دولت را با شبهات بسیاری همراه ساخته است.
این شبهات به این دلیل است که نه تنها طی این مدت فرصت شغلی جدیدی ایجاد نشده، که از تعداد شاغلان و فعالان اقتصادی کشور نیز کاسته شده است. به این ترتیب اگر مرکز آمار نرخ بیکاری بهار 98 را 8/10 درصد اعلام می‌کند، کاهش 3/1 درصدی نرخ بیکاری نسبت به فصل مشابه سال قبل بیانگر کاهش تعداد شاغلان کشوری است چنان‌که مرکز آمار خود به عنوان متولی اعلام آمار‌های اقتصادی اعلام می‌کند که تغییرات نرخ مشارکت اقتصادی نشان می‌دهد این نرخ نسبت به فصل مشابه سال گذشته با کاهش 5/0 درصدی همراه بوده است و از 1/41 درصد در بهار 97، به 6/40 درصد در بهار 98 رسیده است.
بنابراین، هم‌زمانی کاهش نرخ بیکاری و کاهش نرخ مشارکت نیروی کار عملا نشان می‌دهد که هیچ یک از تیر‌های اشتغال‌زای دولت به هدف نخورده و حتی از تعداد فرصت‌های شغلی موجود در اقتصاد نیز کاسته است. مطابق با بررسی‌های اتاق بازرگانی تهران، حدود 3/80 درصد از کل جمعیت فعال کشور در بهار 98 را مردان و 7/19 درصد را زنان تشکیل داده‌اند. مقایسه این آمار با بهار 97 نشان می‌دهد که سهم زنان از جمعیت فعال کشور با کاهش 5/0 واحد درصدی همراه بوده و مشارکت اقتصادی زنان کاهش یافته است.
در بهار 98، جمعیت فعال مردان با افزایش 127 هزار نفری همراه بوده است. در عین حال، جمعیت فعال زنان طی این مدت با کاهش بیش از 170 هزار نفری همراه بوده که موجب کاهش کل جمعیت فعال کشور طی بهار 98 شده است. براساس این گزارش جمعیت بیکار زنان کاهش 138 هزار نفری و جمعیت بیکار مردان کاهش 227 هزار نفری را در فصل بهار 98 تجربه کرده‌اند. سهم زنان از تعداد شاغلان کشور در بهار 98 نسبت به بهار 97 کاهشی بوده است.
بر این اساس از کل جمعیت شاغل کشور در بهار 98 معادل 7/81 درصد را مردان و 3/18 درصد را زنان تشکیل داده‌اند. این آمار‌ها نشان می‌دهد با وجود آن‌که زنان تنها حدود 7/19 درصد جمعیت فعال کشور را تشکیل داده‌اند، حدود 6/31 درصد از جمعیت بیکار مربوط به زنان بوده که حاکی از مشکل‌تر شدن ورود به بازار کار برای زنان نسبت به مردان است.
آمار‌های منتشره از نرخ رشد اقتصادی حوزه‌های مختلف اقتصادی در 12 ماهه سال 97 نشان از سقوط آزاد فعالیت‌های اقتصادی و توقف عمده فعالیت بنگاه‌های تولیدمحور دارد.
اما در حالی که آمار‌های اقتصادی حاکی از رشد منفی 5/1 درصدی گروه کشاورزی، رشد منفی 6/9 درصدی گروه صنعت و رشد مثبت 02/0 درصدی گروه خدمات در 12 ماهه سال 97 است، آمار‌های بیکاری از تغییر ترکیب شاغلان کشور از سمت خدمات به صنعت و کشاورزی در بهار 98 نسبت به بهار 97 خبر می‌دهد.
در چنین شرایطی، باید پرسید با وجود رکود بی‌سابقه‌ای که در بخش صنعت کشور دیده می‌شود، کدام بنگاه اقتصادی قادر به انجام کار تولیدی بوده که توانسته ترکیب شاغلان کشور را به نفع خود تغییر دهد؟ به‌نظر می‌رسد آمار‌هایی که از سوی مراکز دولتی منتشر می‌شود به جای شفاف‌سازی و ارائه اطلاعاتی جامع از آن‌چه در بازار اقتصادی کشور وجود دارد، به‌دنبال پنهان کردن واقعیت‌های موجود است؛ موضوعی که ریشه در سیاست‌های ناکارآمد دولت‌های حکومت اسلامی طی چهار دهه گذشته و بالاخص در دو سال گذشته دارد. با این حال، حسن روحانی معتقد است «اگر کسی امروز مدعی شود دولت ناکارآمد است و نتوانسته به مشکلات مردم توجه کند، سخنی ناصحیح و ناروا بر زبان آورده است، ما در کشور مشکل داریم و در شرایط بسیار سختی زندگی می‌کنیم، اما در عین حال دست به دست هم داده‌ایم و در کنار هم ایستاده‌ایم و از مشکلات عبور خواهیم کرد.»

مرکز آمار چکیده گزارش بازار کار ایران در فصل اول سال 98 را منتشر کرد. آخرین آمار شاغلان حاکی از این است که از جمعیت حدود 82 میلیون نفری ایران، تقریبا 4/24 میلیون نفر شاغل هستند. از این‌رو نسبت شاغلان به جمعیت کل کشور تقریبا معادل 30 درصد است. به‌عبارت ملموس‌تر هر 3 نفر ایرانی، علاوه بر مخارج خودشان، مخارج 7 نفر دیگر را نیز می‌پردازند. اگر نسبت جمعیت شاغل به کل جمعیت در سن کار‌(10 ساله یا بیش‌تر) محاسبه شود، شاخصی به‌نام «نسبت اشتغال» به‌دست می‌آید که نشان می‌دهد از جمعیت در سن کار، چه درصدی شانس اشتغال دارند. نسبت اشتغال در بهار امسال معادل 2/36 درصد بوده که نسبت به بهار سال قبل 1/0 درصد افزایش یافته است.
اقتصاددانان برای بازار کار ایران، سه ضلعی جوانان، فارغ‌التحصیلان و زنان را سه چالش اصلی این بازار می‌دانند. آخرین داده‌های بازار کار نشان می‌دهند که وضعیت زنان در بهار 98 نسبت به بهار 97 وخیم‌تر شده است.
نرخ تورم 12 ماهه منتهی به مرداد امسال در ایران نسبت به دور مشابه پارسال‌(تورم سالانه) به 2/42 درصد رسید. این شاخص نسبت به تیرماه 8/1 درصد افزایش یافته است.
بر اساس گزارش مرکز آمار ایران، نرخ تورم در روستاها و شهرها به یک میزان رشد نداشته است به‌طوری که تورم روستایی در این ماه به 6/46 درصد و تورم شهری به 4/41 درصد رسید؛ بدین ترتیب رشد قیمت‌ها در روستاها بالاتر از شهرها بوده است.
نرخ تورم هم‌چنین در همه بخش‌ها یکسان نیست و افزایش قیمت کالاهای خوراکی بسیار بیش‌تر از بخش‌های دیگر بوده است.
جزئیات گزارش مرکز آمار نشان می‌دهد که قیمت انواع گوشت بالای 80 درصد رشد داشته و بهای میوه و سبزیجات نیز تقریبا به همین میزان رشد نشان می‌دهد. دخانیات هم 112 درصد رشد قیمت داشته است، اما بخش‌هایی مانند خدمات رشد قیمت کم‌تری داشته است.
این گزارش، هم‌چنین می‌گوید قیمت مسکن و اجاره بها حدود 4/23 درصد رشد داشته است.
البته این آمار، متوسط رشد قیمت کالاها و خدمات در یک بازه 12 ماهه نسبت به دور مشابه سال قبل آن است، اما اگر قیمت منزل در یک ماه بخصوص، نسبت به ماه مشابه پارسال‌(تورم نقطه به نقطه) را در نظر بگیریم، آخرین گزارش بانک مرکزی حاکی است قیمت مسکن در شهر تهران در تیر ماه، نسبت به تیرماه پارسال بیش از 91 درصد افزایش یافته است.
حتی اگر تورم نقطه به نقطه را در نظر بگیریم، در گزارش مرکز آمار گفته می‌شود نرخ اجاره و قیمت خرید و فروش مسکن در مرداد ماه نسبت به مرداد پارسال تنها 23 درصد افزایش یافته است که در تناقضی چشم‌گیر با گزارش‌های منتشر شده در رسانه‌های داخلی و هم‌چنین گزارش بانک مرکزی است.
گزارش‌ها و آمارهای رسمی حکومت اسلامی، همواره با تردید کارشناسان همراه است.
مرکز آمار می‌گوید تورم نقطه به نقطه‌(افزایش قیمت کالاها در مرداد سال جاری نسبت به مرداد پارسال) به 6/41 درصد رسیده که نسبت به تورم نقطه به نقطه تیرماه حدود 4/6 درصد کاهش یافته است.
کاهش نرخ تورم به معنی کاهش قیمت‌ها نیست، بلکه نشان می‌دهد آهنگ رشد قیمت‌ها مقداری از سرعت افتاده است.
آنچه آمارهای رسمی نشان می‌دهد، نرخ تورم در اردیبهشت سال 95 تک رقمی شد و در اردیبهشت 97 دوباره دو رقمی شد و هر ماه این شاخص افزایش یافته است.

مسعود نیلی، دستیار اقتصادی حسن روحانی، درگفت‌و‌گو با روزنامه دولتی «ایران»، به لزوم نجات اقتصاد کشور از راه «نوسازی اعتماد عمومی» اشاره کرد و نسبت به خطر وقوع ناآرامی‌هایی شدیدتر از اعتراضات دی‌ماه هشدار داد.
او هشدار داد که تظاهرات مردم در دی ماه سال جاری 1396، هشداری بزرگ بود که ممکن است با ابعاد وسیع‌تری بار دیگر رخ دهد. او گفت: «اگر همین‌طور ادامه دهیم و در همین روند پیش برویم، در معرض خطر خواهیم بود و این امکان وجود دارد که دفعه بعد فرصتی در اختیار شما نباشد.»
دستیار اقتصادی رییس جمهوری اسلامی ایران، شرایط کشور را بسیار ناگوار دانست: «امروز کشور مانند مریضی است که در حالت بد در بیمارستان قرار گرفته اما هم بستگان با هم و هم پزشکان با هم درگیرند.»
او ایران را به یک کشتی شبیه کرد که گروه‌های مختلف حاکمیت در آن نشسته‌اند و هشدار داد: «همه در یک کشتی نشسته‌ایم و اگر این کشتی غرق شود، همه ضرر می‌کنند.»

برخی از کارشناسان اقتصادی، از جمله حسین راغفر، معتقدند این آمار خوش‌بینانه است و تعداد افرادی که در فقر شدید به‌سر می‌برند به 5 میلیون نفر می‌رسد.
مسعود رضایی، نایب رییس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی نسبت به دقت آمار میدری ابراز تردید می‌کند و در عین حال می‌گوید اگر تعداد گرسنگان این قدر زیاد باشد «قطعا عدد کل محرومان خیلی بزرگ‌تر خواهد بود.»
رضایی با انتقاد از مرکز آمار ایران به «اعتماد آنلاین»، گفت: «قبل از هر چیز مشکل ما در تعریف شاخص‌هاست. یعنی ما در تعریف دقیقا نمی‌دانیم بیکار به چه معناست و همین دلیل اعلام آمارها متفاوت است.»
نایب رییس کمیسیون اجتماعی مجلس با بیان این که در بحث گرسنگی نیز همین معضل وجود دارد می‌پرسد: «کسی که غذای روز خود را ندارد گرسنه می‌نامند یا فردی که حقوق ماهیانه‌اش کفاف زندگی را نمی‌دهد گرسنه نامیده می‌شود.»
مسعود رضایی خاطرنشان کرد اگر دو میلیون ایرانی محتاج غذای ظهر و شب خود باشند «واقعاً تکان‌دهنده‌» است و اگر کسانی را که هزینه یک ماه زندگی‌شان را ندارند به این جمع اضافه کنیم با جمعیت بزرگی رو به رو می‌شویم که «جمعیت محرومان» است.
عضو کمیسیون اجتماعی مجلس تاکید کرد: «می‌توان گفت که مسئول این موضوع نه یک نهاد خاص و فلان وزارت‌خانه که کل حاکمیت است. ما وقتی با چنین پدیده‌ای رو به رو هستیم باید تمام قوا را مسئول بدانیم.»

فیروزآبادی تعریفی از نیازمندی و نقشه فقر به دست نداده اما حسین راغفر، اقتصاددان در واکنش به سخنان او گفته است: «اتفاقا نقشه فقر وجود دارد اما هیچ برنامه خاصی از سوی دولت برای ریشه‌کن کردن فقر وجود ندارد.»
این اقتصاددان، خط فقر برای یک خانوار 5 نفری در کلان‌شهر تهران را دو میلیون و 700 هزار تومان اعلام کرده و افزوده است که خط فقر از یک استان به استان دیگر تغییر می‌کند و فاحش می‌شود.
راغفر در گفت‌وگو با روزنامه شرق عنوان کرده که روند شاخص‌ها از بهبود وضعیت اقتصادی ایران نشانی ندارد و اگر دولت برای فقرایی که تعدادشان به 40 درصد جمعیت رسیده، برنامه‌ای نداشته باشد، آمارشان بیش‌تر هم خواهد شد.
راغفر که شرق او را «طراح نقشه فقر ایران» خوانده، سهم کلان شهر تهران نسبت به سایر استان‌ها از حیث میزان فقیران را 30 درصد اعلام کرده است.
او گفته که 12 میلیون نیازمند شناسایی شده از سوی وزارت رفاه، تنها افراد تحت پوشش کمیته امداد و سازمان بهزیستی هستند و آنها که در این دو نهاد پرونده ندارند، در آمارها لحاظ نشده‌اند: «برای شناسایی همه خانوارهای فقیر، باید داده‌های مربوط به هزینه و درآمد را در نظر گرفت و از طریق پرسش‌نامه در مناطق و استان‌های مختلف به ارزیابی وضعیت پرداخت.»
با اتکاء به اطلاعات حسین راغفر، می‌‌‌توان گفت که بیش از 30 میلیون نفر از جمعیت ایران به زیر خط فقر رفته‌اند.
***
روحانی، سه‌شنبه ۲۵ تير ۱۳۹۸، گقته بود: «باید مثل ژاپن بعد از جنگ جهانی روزی چند ساعت مجانی کار کنیم.»
اگر در ذهن روحانی وضع کشور همانند یک کشور جنگ زده مثل ژاپن و آن هم در مقطع تخریب گسترده بعد از جنگ جهانی است؟ پس چرا ادعا دارد «وضع‌مان بهتر شده است.»!
روحانی در جریان اخرین سفر به اصطلاح استانی که به خراسان شمالی داشتند، گفته بود: «بعد از جنگ جهانی دوم ژاپنی ها گفتند دیگر روزی هشت ساعت نباید کار کنیم. جنگ شده، ویرانی شده، باید کشورمان را آباد کنیم. هشت ساعت کار می کنیم پول می گیریم، 4 ساعت، 5 ساعت هم مجانی کار می کنیم. باید این کار را کرد، چاره ای نیست. همه ما مسئولیم.» جدای از آن‌که روحیه اضافه کار بدون چشم داشت موضوع مناسبی است اما آقای روحانی پیش از هرچیر باید متوجه باشد که وضع اقتصادی کشور خصوصا نرخ بیکاری در چه وضعی قرار دارد و راندمان کاری در مشاغل موجود مثلا وضع تولید کارخانجات چگونه است؟ همچنین چه خوب است که ایشان به جای طلب کار اضافی اراده کنند تا ساعت کار مفید را در قوه مجریه ارتقا دهند.
اما مهم‌تر آن است که او، چشمش را می‌بندد و هر چه به عقل علیل‌اش می‌رسد به زبان می‌آورد. استفاده از عبارت کشوری مانند ژاپن به‌عنوان الگو از یک‌سو و هم‌چنین عبارت «ژاپن بعد از جنگ جهانی» به چه معناست؟ اما روحانی به‌خوبی می‌داند که دولت یازدهم و دوازدهم او بر سر وضع اقتصادی کشور آورده است؟ تصور مردم از دولت او در افکار عمومی، خصوصا با انتشار اخباری نظیر ثروت‌های نجومی، حقوق‌های نجومی، ویلاداری، بالاشهرنشینی و دزدی برخی مسئولان دولتی منتسب به دولت «تدیبر» و «اعتدال» چگونه است؟
حسام‌الدین آشنا، مشاور رسانه‌ای روحانی هم بلافاصله با هشتگ «هاشمی زنده است» در شبکه توئیتر نوشته است: «فرمایشات دکتر روحانی چراغی است در تاریکی.»

یکی از جنجالی‌ترین دروغ‌هایی که افکار عمومی در 4 سال دولت نخست روحانی شنید، ماجرای بورسیه‌های غیرقانونی بود. نخستین‌بار وزارت علوم دولت یازدهم از طریق برخی افراد بیرون وزارتخانه ادعا کرد 3 هزار نفر از کسانی که در دولت دهم بورسیه شدند به‌صورت غیرقانونی بوده‌اند تا جایی که شخص رییس‌جمهور بارها با طرح این ادعای بزرگ به این افراد حمله کرد. هرچند هنوز عده زیادی از این افراد به خاطر این حاشیه‌سازی بزرگ سیاسی درگیر هستند اما گزارش کمیسیون اصل نود مجلس که در صحن علنی هم قرائت شد نشان داد این ادعا هم دروغ بوده است!
جالب‌تر این‌که بعدها وزارت علوم همین دولت یازدهم هم ادعای قبلی خودش را رد کرد.

فیش‌های نجومی حتی با دروغ هم قابل انکار نبود:
«اساس برنامه‌ اقتصادی من بر 2 محور «تولید ثروت ملی» و «توزیع عادلانه ثروت» استوار است.» این شعاری بود که روحانی در تلویزیون و چشم در چشم مردم داد اما زمانی برای مردم کم‌رنگ شد که با افشای فیش‌های نجومی مدیران دولتی، روحانی اعلام کرد مسئله حقوق‌های نجومی را به یک مسئله ملی تبدیل نکنید! آماری که در روزهای اول از سوی کواکبیان، نماینده طرفدار روحانی «حدود 3 هزار فیش بین 20 تا 50 میلیون تومانی» و «300 فیش بالای 50 میلیون تومانی» اعلام شد. پس از آن توسط دولتی‌ها این آمار به 900، 500، 300، 50 و در نهایت 13 نفر(!) تقلیل داده شد اما در گزارشی که دیوان محاسبات از نجومی‌بگیران منتشر کرد و تنها مربوط به ارقام بالای 20 میلیون بود، نام 397 نفر وجود داشت. رییس‌جمهور در هفته قوه‌قضائیه به مردم قول داد با حقوق‌های نجومی و نجومی‌بگیران برخورد کند اما چند ماه بعد سخنگوی قوه‌قضاییه اعلام کرد از سوی دولت تاکنون هیچ فردی معرفی نشده است.
مهم‌ترین ادعای دروغ دولت را باید با اختلاف زیاد به رفع همه‌ تحریم‌های بانکی و اقتصادی علیه ایران مربوط دانست، شاید این دروغ بزرگ مهم‌ترین کارنامه مثبت دولت هم باشد! روحانی در روز امضای برجام گفت: «طبق این چارچوب همه تحریم‌ها چه مالی، اقتصادی و بانکی در همان روز اجرای توافق لغو خواهد شد.» اما بعدها آن‌قدر لغو تحریم‌ها عقب افتاد و افتاد تا این‌که مهر 95، ولی‌الله سیف، رییس کل بانک مرکزی در نیویورک و در مصاحبه با تلویزیون بلومبرگ تصریح کرد برجام تاکنون «تقریبا هیچ» دستاورد اقتصادی برای ایران نداشته است. حتی محمدجواد ظریف، وزیر خارجه هم گفته بود: «همه تحریم‌ها در روز اجرای برجام لغو خواهد شد.» اما وی پاییز سال 95، در یک جلسه «کارشناسی» حرف دیگری زد؛ ظریف در کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی گفت درباره خوش‌بینی به آمریکایی‌ها اشتباه کرده است. او گفته بود اعتمادش به قول جان کری درباره تحریم‌های ISA اشتباه بوده اما پس از افشای این اظهارات دولتی‌ها شدیدا این حرف را تکذیب کردند! هرچند صالحی رییس سازمان انرژی اتمی هم از رفتار آمریکایی‌ها گلایه کرد تا روحانی اعلام کند به او توجه نکنید! به نظر می‌رسد ادعای دروغ لغو تحریم‌ها امروز روشن است.

رکود یکی از دغدغه‌های اصلی بیان شده از سوی حسن روحانی در کوران انتخابات سال 92 بود. روحانی گفته بود «اساس سیاست من بالا بردن ثروت ملی و رونق تولید و اشتغال و بهبود فضای کسب‌وکار و توزیع عادلانه ثروت است.» اما او در وضعیتی که هنوز تغییری در اقتصاد ایران رخ نداده بود، اعلام کرد «از رکود عبور کردیم». او سال 944 و 95 نیز این مسئله را که «در ایران مشکلی به نام رکود نداریم» تکرار کرد اما نامه 4 وزیر اقتصادی دولت یازدهم، سند دروغ روحانی را بر ملا کرد. 4 وزیر نوشتند نه‌تنها در ایران رکود اقتصادی حاکم است، بلکه در مرز بحران اقتصادی هستیم! این مسئله البته برای مردم باورپذیرتر بود، چرا که تعطیلی کارخانه‌های بزرگ صنعتی و تعطیلی 60 درصد اقتصاد ایران موید این مسئله بود.

روحانی از روز اول روی مسئله یارانه‌ها بحث داشت، جدی‌ترین حرف او در این باره این بود که «دولت تدبیر و امید به دنبال این است که آن‌چنان مردم را از درآمد سرشار کند که اصلا به یارانه 45 هزار تومانی نیازی نداشته باشند.» شاید جدی‌ترین اقدام او نیز در حوزه داخلی به رأی گذاشتن «انصراف از یارانه» بود که با رفراندوم 97 درصدی آرای منفی به آن تمام شد. روحانی اما به آرای مردم توجهی نکرد و شروع به حذف یارانه‌بگیران کرد. اگرچه گفته بود چنین اتفاقی نمی‌افتد اما در نخستین قدم از سوی دولت روحانی تفتیش حساب مردم آغاز شد که با اعتراض عمومی همراه بود. یکی از مسئولان دولت اعلام کرده بود «دولت باید یارانه نقدی 24 میلیون نفر را قطع کند.» تایید و تکذیب‌ها درباره حذف ادامه داشت.
در نهایت ربیعی، وزیر رفاه وقت دولت روحانی در دیدار با آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی، گفت: «قبل از عید، آقای دکتر روحانی به من گفتند بی‌سروصدا حذف یارانه‌ها را شروع بکنید. من هم از قبل از عید برنامه‌ریزی کردم چون این پروژه‌ای اجتماعی است، اجرای آن سخت است. چیزی که به مردم بدهید گرفتن آن سخت است، چون مردم آن را حق خودشان تلقی می‌کنند. خیلی آرام حرکت کردم. ما این سامان‌دهی را از 30 هزار نفر شروع کردیم و تا 50 هزار نفر و سپس 100 هزار و 200 هزار نفر نیز پیش رفتیم و این کار را ادامه می‌دهیم تا برسد به 6 هزار میلیارد تومان.» بر اساس این سخن وزیر، یارانه نقدی حدود 11 میلیون نفر حذف می‌شود تا 6 هزار میلیارد تومان کسری بودجه 94 تامین شود. مسیر حذف اما در سال 95 به بخش نیازمندان زیر خط فقر هم رسید. این اتفاق اما در این روزها به یک تراژدی تبدیل شده است. در روزهای منتهی به انتخابات ریاست جمهوری دولتی که اعتقادی به پرداخت یارانه نداشته، حساب یارانه آنهایی را که ثبت‌نام نکرده بودند نیز باز کرده و به آن‌ها یارانه زودتر از موعد هم پرداخت می‌کند!
در جریان مناظره‌های انتخاباتی یکی از بدترین دروغ‌های انتخاباتی ادوار انتخابات در ایران مطرح شد: «می‌خواستند بین زنان و مردان دیوارکشی کنند»! این جمله رییس‌جمهور مستقر که خودش از بدو انقلاب اسلامی در بالاترین سطوح مدیریتی کشور حضور دارد تعجب افکار عمومی را هم برانگیخت. نکته جالب ماجرا این است که ماجرای دروغین دیوارکشی جنسی در جامعه قبل از این در انتخابات سال 84 هم مطرح شده بود. حتی روحانی کار را جلوتر برد و ادعا کرد رقبایش در اعدام دست دارند، هرچند این دروغ هم براحتی برملا می‌شود، چون حداقل جملات صریحی از روحانی که حدودا برای 26 سال پیش است وجود دارد که از اعدام مخالفان در ملا‌ء‌عام دفاع می‌کند. او زمانی که نماینده مجلس بود، گفته بود: «توطئه‌گرها را هنگام نماز جمعه در حضور مردم به دار آویزان کنند تا تاثیر بیش‌تری داشته باشد». حجت‌الاسلام رئیسی در واکنش به این اظهارات روحانی گفت: «می‌گویند می‌خواهند در خیابان‌ها دیوار بکشند؛ چرا عقل مردم را دست‌کم می‌گیرید؟ چرا این‌قدر از حضور یک کاندیدا در صحنه عصبانی هستید و پرخاشگری می‌کنید؟ این را همه احساس می‌کنند.»

روحانی به‌طور متوسط هفته‌ای یک توهین به منتقدان خود داشته؛ از بزدل و بی‌شناسنامه گرفته تا کسانی که حواله به جهنم شده‌اند. دولت یازدهم در عین ادعای آزادی بیان، صدها شکایت از رسانه‌های کشور داشته است. پس از ادعاهای روحانی درباره آزادی بیان، آیت‌الله آملی‌لاریجانی خطاب به او اعلام کرد: «برادر بزرگوار! شما خودتان شفاها یا کتبا با واسطه یا بی‌واسطه بارها گفته‌اید چرا با فلان روزنامه یا فلان سایت برخورد نمی‌کنید یا نزد رهبری گلایه می‌کنید چرا دستگاه قضایی با فلان روزنامه برخورد نکرده است اما بین اهالی مطبوعات ندای آزادی سر می‌دهید!»

کسی نیست که امروز بیکاری را اصلی‌ترین مسئله کشور نداند. روحانی گفته بود «نخستین گام دولت تدبیر و امید، کاهش نرخ بیکاری است». اگرچه در اصل رشد بیکاری طی 4 سال گذشته هیچ‌کس شک ندارد و همه می‌دانند دولت روحانی رکورد بیکاری در کشور را جابه‌جا کرده است اما آمارهای ضد و نقیض و دروغ‌ها در این باره از سوی دولت زیاد است، تا آن‌جا که آمار اشتغال در مرکز آمار نیز دستکاری‌شده منتشر شد. در 5/3 سال عمر دولت یازدهم خالص اشتغال‌زایی 151 هزار نفر بوده است که اگر میانگین سالانه آن را ملاک قرار دهیم، سالانه کم‌تر از 50 هزار شغل (43 هزار نفر در سال) می‌شود.
گزارش‌های مرکز آمار درباره تعداد بیکاران حکایت از آن دارد که در 5/3 سال عمر دولت روحانی، 635 هزار نفر بر شمار بیکاران کشور افزوده شده است. در ابتدای دولت یازدهم در تابستان سال 1392، بالغ بر 2 میلیون و 563 هزار بیکار در کشور وجود داشت که این رقم در زمستان امسال به 3 میلیون و 198 هزار نفر افزایش پیدا کرده است. روحانی گفته بود در دولتش یک میلیون و 340 هزار اشتغال خالص جدید داشته است در حالی که گزارش مرکز آمار می‌گوید در دولت یازدهم، 615 هزار و 107 نفر از جمعیت شاغل کشور کم شده و 323 هزار و 409 نفر هم به جمعیت بیکار کشور افزوده شده است. حال ادعای دروغی که در این دولت یک میلیون و 340 هزار نفر اشتغال خالص ایجاد شده، چه مبنایی دارد، مشخص نیست.

روحانی در روزهایی که به رای مردم نیاز داشت اعلام کرد «اصل ساخت مسکن ارزان و مسکن‌مهر، ایده خوبی بود» اما به محض رای‌آوری و معرفی عباس آخوندی، پروژه مسکن‌مهر متوقف شد.
عباس آخوندی، وزیر راه‌وشهرسازی 23 مردادماه 92 و در جلسه‌ گرفتن رای اعتماد مجلس گفت: «شخص من هرگز با مسکن‌مهر مخالف نبوده و نیستم و جزو اولین کسانی بودم که این موضوع را وارد نظام برنامه‌ریزی ایران کردم.» آخوندی در مراسم تودیع و معارفه وزرای راه‌وشهرسازی هم درباره این طرح گفت: «گرچه من نسبت به مسکن‌مهر نقد داشتم ولی با توجه به این‌که سرنوشت حدود 10 میلیون نفر به آن گره خورده، هیچ تغییر سیاستی نسبت به پروژه‌های شروع شده مدنظر نیست و سعی می‌کنیم نواقص آن را برطرف کنیم.» اما آخوندی پس از رای‌آوری، مسکن‌مهر را طرحی مزخرف خواند و آن را عامل گران شدن 9 برابری قیمت مسکن دانست. تحویل حدود 500 هزار واحد مسکونی در عرض 3 سال و نیم نشان از پیشرفت نیم درصدی ماهانه طرح مسکن‌مهر در دولت یازدهم دارد؛ طرحی که چشم میلیون‌ها ایرانی سال‌هاست به آن دوخته شده و آخرین روزنه امید برای خانه‌دار شدن آن‌هاست. اما در آستانه انتخابات ریاست جمهوری روحانی دستور تکمیل مسکن‌مهر را می‌دهد. قائم‌مقام وزیر راه و شهرسازی با اشاره به این‌که 2 میلیون واحد مسکن‌مهر تحویل ‌شده است، گفت: این پروژه‌ها به دستور رییس‌جمهوری باید تا پایان کار دولت تکمیل و تحویل شود.

دکتر عبدالملکی، استاد دانشگاه و اقتصاددان، گفته است: آقایان روحانی و جهانگیری آمارهایی را مطرح می‌کنند که غلط است و باید کار قضایی به‌صورت جدی صورت گیرد. آقای جهانگیری در حالی می‌گوید 10 میلیارد دلار سال گذشته سرمایه‌گذاری خارجی در کشور داشته‌ایم که این آمار هرگز بیش از 2 میلیارد دلار نبوده و باید با این آمارهای غلط حتماً برخورد قضایی شود. فریال مستوفی، رییس کمیسیون سرمایه‌گذاری اتاق بازرگانی ایران هم با بیان این‌که 11 میلیارد و 800 میلیون دلار سرمایه‌گذاری خارجی پس از برجام تا پایان سال 95 مصوب شده است، گفت: از این رقم فقط 5/1 میلیارد دلار عملیاتی شده است. زمستان سال 95 هم آمار منتشر شده توسط اتاق تهران که در یک جدول 3 صفحه‌ای طرح‌های صنعتی تصویب شده‌(نه جذب شده) سرمایه‌گذاری خارجی کشور را منتشر می‌کرد، نشان داد آمار سرمایه‌گذاری خارجی در بخش صنعت تنها 4/1 میلیارد دلار است. این درحالی است که دولت آبان سال گذشته گفته بود تاکنون 3 میلیارد و 890 میلیون دلار سرمایه‌گذاری خارجی برای 33 طرح جذب شده است که این آمار دروغ از آب درآمد.

در جریان رقابت‌های انتخاباتی سال 1396، یک پدیده بسیار شگفت‌آور رخ داد؛ ماجرا از این قرار است که با پایین آمدن رای روحانی در روستاها مسئولان دولتی دست به کار شده‌اند و به مردم روستاها می‌گویند با توجه به این‌که روال است رییس‌جمهور مستقر همیشه در 4 سال دوم هم رییس‌جمهور می‌شود اگر به حسن روحانی رای ندهید بودجه روستای شما قطع می‌شود. این دروغ بزرگ با یک پیشنهاد انتخاباتی برای دریافت وام 10 میلیونی به دهیاران هم‌زمان شد. حتی برخی منابع نوشتند در مناطقی از مرکز کشور شایعه حذف یارانه در صورت تغییر دولت کنونی منتشر شده است.

ماجرای یک زد و بند مالی بزرگ در صندوق فرهنگیان یکی از بزرگ‌ترین پرونده‌های فساد مالی را رقم زد. اواسط سال 1395، وقتی خبر این فساد مالی بزرگ در زیرمجموعه وزارت آموزش‌وپرورش منتشر شد، در ابتدا طبق روال همیشگی دولت، به دولت قبل یعنی دولت دهم پاس داده شد اما بعد از این‌که ماجرا با جزئیات جدیدی منتشر و دست دولت یازدهمی‌ها در این ماجرا رو شد، عدد 8 هزار میلیاردی برای آن تعیین شد. سخنگوی قوه‌قضاییه درباره بزرگی این فساد گفت: «هیچ پرونده‌ای به‌اندازه تخلف صندوق ذخیره فرهنگیان و بانک سرمایه ندیدم.» هرچند حسن روحانی درباره این فساد بزرگ در جملاتی عجیب گفت: «بعضی رسانه‌ها خوش‌شان می‌آید «بدهی معوق» را «اختلاس» جلوه بدهند.»

ادعای روحانی و جهانگیری در خودکفایی گندم در جریان رقابت‌های انتخاباتی خیلی زود دروغ از آب درآمد؛ برخی منابع نوشته‌اند: «دولت یازدهم در 4 سال گذشته سابقه رکورد زدن در واردات گندم را هم داشته به طوری که بیش‌ترین واردات گندم در سال‌های اخیر مربوط به سال 93 با 2/7 میلیون تن بوده است! حتی شیخی، مشاور وزیر اسبق کشاورزی هم گفته «اطلاع موثق و گزارشات میدانی در اختیار دارم که محموله‌های گندم در حجم وسیعی از بندر امیرآباد وارد کشور شده و دولت این گندم‌ها را تحت عنوان گندم‌های تولید شده در داخل در آمار تولید گندم محاسبه کرده است.»

در حالی که دولتی‌ها در تبلیغات انتخاباتی‌شان تاکید می‌کنند حجم واردات را کم کرده‌اند فقط بررسی آمار تا زمستان سال 95 نشان می‌دهد ارزش واردات از چین در مجموع دولت یازدهم، افزایش 78 هزار میلیارد تومانی داشته است. یعنی برخلاف اظهارات رییس‌جمهور و معاون اولش، دولت روحانی بیش‌تر از همه دولت‌های بعد از انقلاب برای چینی‌ها شغل ایجاد کرده است.
***
معنی عملی ادعاهای روحانی که گفته است: «ما پیروز شدیم! مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به‌مراتب بهتر است!»، واقعا چیست؟
رییس سازمان پزشکی قانونی از اعلام آمار خودکشی در ایران به‌خاطر «اثرات» نامطلوب خودداری کرد و از افزایش نزاع‌های منجر به جرح، حوادث کاری و کاهش موارد سقط جنین خبر داد.
احمد شجاعی، چهارشنبه چهارم اردیبهشت 1398، در نشستی خبری در شیراز درباره خودداری از اعلام آمار خودکشی گفت: «در اردیبهشت دو سال گذشته آمار خودکشی را اعلام کردیم و کارشناسان با بررسی به این نتیجه رسیدند که انعکاس این مهم اثرات خوبی نداشته است.»
رییس سازمان پزشکی قانونی، هم‌چنین از افزایش شش درصدی شمار مراجعه‌کنندگان به پزشکی قانونی بر اثر نزاع در 1397 نسبت به سال گذشته و رسیدن آن به 593 هزار و 967 مورد خبر داد و گفت: «از این تعداد 405 هزار و 35 مورد مرد و 188 هزار و 932 مورد زن بود.»
این آمار و آمارهای بعدی، تنها مواردی را در بر می‌گیرند که به پزشکی قانونی مراجعه کرده‌اند.
به اقرار شجاعی، شمار حوادث محل کار نیز در 97 نسبت به 96 افزایش یافت. او شمار مراجعه‌کنندگان بر اثر این حوادث به پزشکی قانونی در سال اخیر را 28 هزار و 568 مورد اعلام کرد که شمار زنان در میان آنها بیشتر بود: یک‌هزار و 378 تن زن و 27 هزار و 751 تن مرد.
ایران در زمینه‌ رعایت مسائل ایمنی کار در میان کشورهای جهان رتبه 102 را به خود اختصاص داده است. در عین حال، آمار حوادث کار در ایران بالاست. طبق ارقام رسمی تا سال 1396، روزانه پنج تا هفت تن بر اثر حوادث ناشی از کار جان خود را از دست می‌دهند. علی مظفری، مدیرکل بازرسی کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی گفته بود که 98 درصد حوادث کاری منجر به فوت قابل‌ پیش‌گیری هستند.

نهادهای مسئول در حکومت اسلامی بیش از شش سال است که گزارش دقیقی از آمار خودکشی و یا مرگ و میر ناشی از خودکشی منتشر نمی‌کنند. سازمان پزشکی قانونی به‌عنوان یک نهاد متولی در این حوزه، مرگ به علت خودکشی را تحت عنوان «مرگ به دلیل عوامل غیرطبیعی» گزارش می‌کند.
در عین حال رییس مرکز تحقیقات سوختگی دانشگاه علوم پزشکی ایران اما دی سال گذشته افزایش آمار سوختگی را «نگران‌کننده» خواند و گفت: شمار کسانی که اقدام به خودسوزی می‌کنند، افزایش یافته است.
هادی ایازی معاون اجتماعی وزارت بهداشت هم اردیبهشت امسال از افزایش مصرف قرص برنج ابراز نگرانی کرد و گفت: این وزارت‌خانه از قوه قضاییه خواسته است اقدامات کنترلی جدی‌تری برای خرید و فروش قرص برنج انجام شود.
به‌گفته ایازی این وزارت‌خانه، هم‌چنین یک گزارش در باره شیوع خودکشی تهیه کرده اما جزئیات این گزارش تا به حال افشاء نشده است.
طی ماه‌های گذشته، چند ویدئو کوتاه از اقدام به خودکشی در شهرهای مختلف ایران منتشر شده است. یکی از افرادی که چندی پیش خودکشی کرد، در یک ویدئو کوتاه به زبان ترکی می‌گوید: از زندگی خسته شده است. یکی از کارگران هپکو اراک هم چندی قبل هم‌زمان با تجمع اعتراضی دیگر کارگران تصمیم داشت خود را از پل روگذر پرتاب کند که همکارانش مانع او شدند. او گفته است که از بیکاری خسته شده است.
کمی پیش‌تر نیز علی نقدی کارگر نیشکر هفت‌تپه خودکشی کرد. یکی از همکاران او پس از این واقعه گفت که نقدی از وضعیت معیشتی خود به تنگ آمده و گفته که شاید خودکشی او بتواند توجه مسئولان را جلب کند.
با این حال وزارت بهداشت حکومت اسلامی ایران، اعلام کرده است: بالاترین آمار خودکشی به گروه سنی جوانان تعلق دارد. سازمان بهداشت جهانی نیز آمار مرگ و میر ناشی از خودکشی در ایران طی سال 94 را 4020 مورد اعلام کرده که بیش‌ترین تعداد در گروه سنی 15 تا 24 سال رخ داده است.
هم‌زمان با افزایش نرخ خودکشی، برخی مسئولان دولتی نیز از افزایش مبتلایان به افسردگی ابراز نگرانی می‌کنند. بر اساس آمارهای رسمی یک چهارم جمعیت ایران با بیماری‌های روانی دست به گریبان است. وزارت بهداشت اعلام کرده که 5/12 درصد جمعیت ایران افسرده هستند.
در همین رابطه سخن‌گوی وزارت بهداشت، از افزایش ظرفیت بخش‌ بیماری‌های روانی در بیمارستان‌ها خبر داده و گفته است: طی یک‌ سال قبل 1000 تخت به ظرفیت این بخش افزوده شده است.
تنها در سه ماه گذشته، حداقل 20 مورد خودکشی و یا اقدام به خودکشی در شهرهای مختلف ایران گزارش شده است.
روزنامه هم‌دلی 22 اردیبهشت امسال خودکشی و یا اقدام به خودکشی حداقل 9 کارگر اخراجی طی فروردین 96 تا 15 فروردین امسال را گزارش کرد. یکی از کارگران نیشکر هفت‌تپه اما گفته است: تنها در این واحد تولیدی 5 مورد خودکشی و یا اقدام به خودکشی رخ داده است.
یکی از اعضای سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه که نامش فاش نشده هم گفته: خودش شاهد چند مورد اقدام به خودکشی کارگران بوده است. به‌گفته وی، چندین کارگر در بندر امام هم خودکشی کرده‌اند اما خبر آن هیچ‌وقت رسانه‌ای نشد.
تنها در یک‌سال گذشته حداقل 300 هزار کارگر در ایران اخراج شده‌اند. وعده‌های دولت مبنی بر ایجاد شغل جدید تحقق نیافته است و شمار زیادی از جویندگان کار به آن‌چه که «مشاغل غیررسمی» خوانده می‌شود، روی آورده‌اند.
بر اساس اعلام مقام‌های دولتی، این گروه از مشاغل در سال‌های اخیر نزدیک به 50 درصد افزایش یافته است. دست‌فروشی یکی از مشاغل غیررسمی بدون بیمه است که جمعیت شاغلان آن بر اساس برآوردها به حدود 5/2 میلیون تن می‌رسد.
هم‌زمان با رشد نرخ بیکاری، نرخ تورم واقعی نیز افزایش یافته است. برخلاف آمارهای دولتی که همچنان نرخ تورم را تک‌رقمی نشان می‌دهد، قیمت کالاهای ضروری طی دو سال گذشته نزدیک به 50 درصد افزایش یافته است. روند صعودی قیمت کالاهای ضروری از آغاز سال‌جاری شتابان‌تر شده است.
در این شرایط سطح رفاه عمومی به شدت کاهش یافته، شکاف طبقاتی عمیق‌تر شده و نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی بیشتر نمایان شده و در نتیجه به روایت مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست ‌جمهوری، امید به آینده کاهش یافته است.
این مرکز یک ‌سال قبل در گزارشی که سناریوهای مختلف آینده ایران را بررسی می‌کرد، ناامیدی نسبت به آینده را یکی از مهم‌ترین عوامل فشار روانی بر مردم دانست. پژوهش میدانی این مرکز نشان می‌داد: تنها 24 درصد از مردم ساکن ایران در سال 94 به آینده خوشبین بودند و حدود 75 درصد معتقد بودند که آینده بدتر خواهد شد و یا فرقی ندارد.
ناامیدی عمومی طی سال‌های گذشته به واسطه ناکامی دولت شیخ حسن روحانی در تحقق وعده‌های انتخاباتی افزایش یافته است.
حسن روحانی در هر دو دوره تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری بهبود وضعیت اقتصادی و معیشتی و گشایش فضای سیاسی و اجتماعی را وعده کرد. حال اما هیچ یک از این دو وعده تحقق نیافته است. به‌گونه‌ای که گروهی از حامیان او در انتخابات ریاست جمهوری نیز به جمع منتقدان او پیوسته‌اند.
در چنین شرایطی آن‌گونه که رییس اتاق بازرگانی ایران گفته، نسل جوان‌تر یا میل و اصرار به مهاجرت و خروج از ایران دارد، چنان‌چه بتواند هزینه خروج را تامین کند. و در غیر این‌صورت راه دیگر را در پیش می‌گیرد: افسردگی، اعتیاد به مواد مخدر و خودکشی.
تفسیر این آمارها که بنا به وظایف روحانی، باید آن‌ها را مستقیما رویت کرده باشد، طوری دیگری است: «ما پیروز شدیم! مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به‌مراتب بهتر است!»
اما شاید در یک جایی باید به شیخ روحانی حق داد و گفت که ایشان دروغ‌گو نیست چرا که شاید او در اطراف خود، کسی را نمی‌بیند و نمی‌شناسد که به دنبال کار باشند، گرانی را درک کنند، و از تورم و فقر رنج ببرند. شیخ ما کسانی را می‌بیند که همگی شاد و خندان در کاخ‌ها، ویلاها و سوئیت‌های آن‌چنانی زندگی می‌کنند و آن‌چنان در ثروت و امنیت و شادی غرق شده‌اند که هیچ خبری از وضعیت شهروندان عادی ندارند؟!
***
محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، روز 26 اوت 2019، یعنی سه روز پس از ادعاهای روحانی در تهران، مبنی بر این که «ما پیروز شدیم! مردم امسال آرام‌ترند و وضع ما به‌مراتب بهتر است!»، در حاشیه اجلاس سران گروه هفت در فرانسه، در مصاحبه‌ای با روزنامه آلمانی «زوددویچه تسایتونگ» گفت که «ایران بر اثر تحریم‌های آمریکا و عدم اجرای تعهدات طرف‌های اروپائی در چارچوب برجام»، صدها میلیارد دلار زیان داده و اقتصاد این کشور فلج شده است.
وزیر خارجه دولت شیخ حسن روحانی، بار دیگر تاکید کرد که اروپا در توافق هسته‌ای به سرمایه‌گذاری روی یازده مورد متعهد شده که خطوط هوایی مسافربری، حمل و نقل و بازگشت شرکت‌های اروپایی از جمله آن‌ها است. او گفت: «ما همه این‌ها را پیش شرط اجرای کامل تعهدات خود نمی‌دانیم، بلکه فقط می‌خواهیم بتوانیم نفت خودمان را بفروشیم و پول آن را به کشور وارد کنیم. ما صدها میلیارد دلار زیان دیده‌ایم، اقتصادمان رنج می‌برد و ارزش پول ملی‌مان 75 درصد کاهش یافته است. اروپا خودش را فقط به توضیحاتی درباره پشتیبانی از توافق هسته‌ای محدود کرده است. اما در ایران مردم شغل و درآمدشان را از دست می‌دهند.»
طریف پس از ادعاهای رییس‌اش، به فاصله کوتاهی این سخنان را به زبان آورده است. سئوال این است که روحانی دروغ می‌گوید و یا ظریف؟
ترامپ رییس جمهور آمریکا، هشتم ماه مه 2018 فرمان خروج آمریکا از برجام را امضاء کرد و در پی آن تحریم‌هایی را که به موجب توافق‌نامه هسته‌ای سال 2015 لغو یا تعلیق شده بود.
«سیگال مندلکر»، معاون وزیر خزانه‌داری آمریکا در امور تروریسم و اطلاعات مالی این کشور روز چهارشنبه 31 جولای گذشته گفت، واشینگتن ایران را از میلیاردها دلار درآمدهای نفتی که برای حمایت از تروریسم بکار می‌گرفت، محروم کرده است.
مندلکر که در اندیشکده «مرکز مطالعات راهبردی و بین‌المللی»‌(CSIS)، صحبت می‌کرد گفت: «تحریم‌های آمریکا علیه ایران که بزرگ‌ترین حامی تروریسم است توانست، تهران را از میلیاردها دلار محروم کنند.»
او اظهار داشت :«تهران میلیاردها دلار را از مردم خود محروح کرده و برای حمایت از گروه‌های تروریستی همچون حماس، حزب الله لبنان و رژیم‌های دیکتاتوری چون بشار اسد که میلیون‌ها نفر از مردم کشورش را آواره کرده و صدها هزار نفر را قتل عام کرده است، هزینه می‌کند.
سیگال مندلکر، گفت: «این تحریم‌ها علیه بیش از 2600 فرد، شرکت، کشتی و هواپیما اعمال شده‌اند. او گفت: «از زمان آغاز به کار این دولت، 190 دور تحریم اعمال کرده‌ایم که بیش از 2600 فرد، شرکت، کشتی و هواپیما را هدف قرار داده‌اند.»
در این میان، شاید همه سران و مقامات حکومت اسلامی ایران و آمریکا، هر کدام در رستای منافع سرمایه‌داری خود، حاکمیت و رقابت‌هایشان دروغ می‌گویند اما مردم ایران که کمرشان زیر بار سنگین گرانی و تورم، بیکاری و فقر خم شده است و هر لحظه شاهد فقیر و فقیر شدن و نگرانی فردای خود و خانواده‌هایشان هستند واقعیت را بیان می‌کنند!
***
همه آن‌چه که گفته شد همگی نشان می‌دهند که سران و مقامات عالی‌رتبه حکومت اسلامی ایران، چه‌قدر دروغ‌گو و وقیح هستند. زودتر از همه مردم این دروغ‌گویی و شارلاتانیسم مقامات و نهادهای حکومت اسلامی را درک می‌کنند چرا که آن‌ها هر لحظه نگران آینده تامین نیازهای روزمره خود و خانواده‌هایشان هستند و هیچ امنیت جانی و مالی حس نمی‌کنند.
در چنین شرایطی، ایران درگیر بحرانی چندلایه است. از یک‌سو، تنش‌ها در سیاست خارجه بر سر برنامه هسته‌ای و تحریم‌های آمریکا بالا گرفته است. بحران اقتصادی نیز مه 2018 پس از خروج آمریکا از «برنامه جامع اقدام مشترک»‌(برجام) و بازگشت تحریم‌ها شدت گرفت؛ بحرانی که با توجه به جنبش اعتراضی دی 1396، از دل سیاست‌های نئولیبرال‌سازی و خصوصی‌سازی اقتصادی پیشاپیش آغاز شده بود. هم‌زمان این اعتراض‌ها بحران را بار دیگر به سطح خیابان‌ها کشاند. و جنبش‌های اعتراضی مدنی و کارگری که پیش و پس از دی 96 در جریان بود، با سرکوب امنیتی مواجه شده‌اند. بنابراین می‌توان گفت که حکومت اسلامی، خود را برای شرایط موجود آماده می‌کند.
اما برون‌رفت از بحران‌های ساختاری فعلی بدون تغییر سیاسی و اصلاح آن ممکن نیست. تحولات دی‌ماه 96 و جنبش‌های اجتماعی و در پیشاپیش همه جنبش کارگری، امروز عملا نشان می‌دهند چگونه خواست‌های اقتصادی، صنفی، اجتماعی و فرهنگی در همان وهله اول به سیاست گره خورده‌اند و از سوی دیگر، هر نوع سیاستی بی‌واسطه با خواسته‌های اقتصادی و اجتماعی درگیر می‌شود. یعنی پیوند میان اقتصاد و سیاست در عمل راه را به بحث‌های نظری عمیق‌تر به‌عنوان یک آگاهی جمعی باز می‌کند.
ائتلافی که روحانیت حاکم با بازار و لایه‌های سنتی جامعه تشکیل داد به لحاظ طبقاتی توانست بلوک سیاسی و حاکمیت خود را به وجود آورد، حاکمیتی که چهل سال است از جامعه ایران قربانی می‌گیرد: از انسان، از طبیعت و سایر موجودات زنده!
اکنون یک طبقه جدید سرمایه‌دار در ایران، از طریق رانت‌خواری، خصوصی‌سازی‌ها، گسترش بخش مالی، نظارت‌زدایی‌ها و زروگویی و تجاوز شکل گرفته که این طبقه بسیار بی‌رحم و خشن است. این طبقه حاضر است برای حفظ قدرت و ثروت‌های بادآورده خود به هر جنایتی هم‌چون کشتار 67 و راه‌انداختن جنگ متوسل شود.
در چنین شرایطی سازمان‌دهی و تشکل‌یابی از پایین اصل اساسی است و با انقلاب اطلاعاتی حوزه‌های جدیدی برای سازمان‌دهی گشوده شده که با وجود ضعف‌هایی هم‌چون پراکندگی می‌تواند تاثیرگذار باشد. اکنون وظیفه نیروهای چپ و سویالیست نه صرفا افشاگری از حکومت اسلامی، بلکه گفتمان‌سازی‌های علمی و عملی بر سر چگونگی سازمان‌دهی و اتحاد جنبش‌های اجتماعی در ایران است. باید کوشید گفتمان چپ و سوسیالیستی نه از منظر دولت - ملت‌گرایی، بلکه از منظر جامعه‌گرایی بدون دولت و خودمدیریت شورایی پایه‌های خود را در سطح جامعه محکم کند تا به تدریج به نیرویی مادی با قدرت بدل شود.
از اعتصاب کارگران هفت‌تپه گذشته همه آن اتفاقاتی افتاد که فعالین جنبش کارگری سال‌ها در پی رسیدن به آن بودند. آگاهی، اتحاد، تشکیل شورا، حضور زنان، جوانان و سخن‌رانی آن‌ها در جمع کارگران اعتصابی و درخواست این‌که ناسیونالیسم، قوم‌گرایی، نژادپرستی و مردسالاری را باید کنار گذاشت و حضور زنان، جوانان، خانواده‌ها در اعتراض شهری و همراهی اهالی شهر را واقعیت بخشید؛ هر جمعه از تریبون نماز جمعه، برای تبلیغ بهره گرفت و همواره شعار معلم و کارگر و دانشجو اتحاد اتحاد!
اعتصاب و اعتراضات کارگران هفت‌تپه و کارگران فولاد اهواز، نقطه عطفی مهم در جنبش کارگری به‌وجود آورده است؛ به‌خصوص اعتصاب کارگران هفت‌تپه که توجه تمام جامعه ایران و حتی جنبش کارگری جهان را به‌خود جلب کرده است.
اسماعیل بخشی در فیلم‌های که از او منتشر شده است تا آن‌جا که توانسته «آگاهی طبقاتی» را به میان کارگران برده و این ممکن نبود مگر در جریان یک مبارزه همه‌جانبه و اعتصاب مداوم.
در چنین شرایطی‌ست که کارکرد دادگاه پرونده هفت‌تپه برای حاکمیت اهمیت به‌سزایی پیدا می‌کند. دستگاه قضایی با محاکمه اسماعیل بخشی نماینده جوان و جسور کارگران، سپیده قلیان، علی نجاتی و کارگران و برخی از اعضای تحریریه نشریه گام، که اعتصابات را پوشش می‌دادند، با زندانی کردن آن‌ها، عملا از جنبش کارگری انتقام و زهرچشم می‌گیرد. علاوه بر دادگاه انقلاب تهران، شعبه 102 دادگاه کیفری شهرستان شوش نیز 17 نفر از کارگران هفت‌تپه را محاکمه کرد. 7 تن از آنان را به تحمل 8 ماه حبس تعلیقی و30 ضربه شلاق محکوم کرد. کارکرد و مهم دیگر ادامه دادگاهی و زندانی این کارگران، جلوگیری از اعتصاب و اعتراض مجدد کارگران هفت‌تپه و ایزوله کردن نمایندگان و حامیان از بدنه کارگری است.
اسماعیل بخشی، در یکی از سخنرانی‌هایش در قبل از دستگیری، گفته است: «اعتراضات ما تا به حال فوق‌العاده بوده،‌ بدون ایجاد هیچ مزاحمتی برای شهر، چون تمام شهراز ما حمایت می‌کند و می‌خواهند به ما ملحق شوند. مامورهای ضد شورش بی‌دلیل آمدند این‌جا تا این مردم عصبانی را عصبانی‌تر کنند. می‌خواهند تا با آن‌ها درگیر شویم تا بهانه‌ای به دست‌شان بدهیم که ادعا کنند ما خرابکار هستیم و آن را در صدا و سیمای کثیف ضد مردمی‌شان پخش کنند. ما با این حقه‌ها فریب نمی‌خوریم».
نهایتا استراتژی اصلی رسیدن به درکی از مبارزه طبقاتی با شعار «نان، کار، آزادی، مدیریت شورایی» و دموکراسی مستقیم است که جهانی دیگری نوید می‌دهد: جهانی آزاد، برابر، مرفه، بدون تبعیض و استثمار!
بحث اصلی بر سر تغییر وضع موجود است نه بر سر اصلاح آن و یا بر کناری خامنه‌ای و دولت!

سه‌شنبه دوازدهم شهریور 1398 – سوم سپتامبر 2019

انسان در ابتذال عاشورا !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

به گزارش رسانه‌های حکومت اسلامی ایران مذاکرات فشرده ولایت فقیه و فرانسه در سطح کارشناسان ارشد دو کشور در ۱۱ شهریور/ ۲ سپتامبر در پاریس بعد از ۱۰ ساعت پایان رسید . روز 5شنبه مهلتی که ولایت فقیه به غرب داده تمام میشود که منتظر وارونه شدن نظم جهانی باشید...در خلال این مذاکرات ظریف موفق شد یک موز کِش برود ...


خلیل‌زاد: واشنگتن در اصول با طالبان به توافق رسید...
مگه اینا در اصول اختلافی هم داشتند ؟ هیچ پدیده ای با خودش در اصول اختلاف ندارد .

خلیلزاد: توافق با طالبان آماده تایید ترامپ است؛ 'امارت اسلامی' برای آمریکا قابل قبول نیست...


پرزیدنت ترامپ: کارگران آمریکایی قلب و روح رستاخیز اقتصادی ملت ما هستند.


اینکه کاخ سفید چطوری و از کجا چوب به کون کارگر میکنه ؟ فعلا بماند . ولی حرف امام ترامپ درست است که گفته است روح رستاخیز اقتصادی جهان و وال استریت کارگران هستند...نقطه مقابل این را هم داریم .


محمد مساعد روزنامه نگار حکومتی چنین گفت : باید بارها تکرار کرد در 15 سال گذشته بیش از 1300 میلیارد دلار درآمد ارزی به داخل ایران سرازیر شده است یعنی 4 برابر رقمی که با عث جهش بزرگ چین از سال 1356 تا 1374 شد . سیاهچاله هایی که چنین ثروتی را بلعیده اند جواب میدهند که مسله اصلی اقتصاد اسلامی نظام مقدس است و نه تحریمهای اقتصادی غرب...


نظام سیاسی اسلام و اقتصادش اساسا پدیده ایی به نام کارگر را نمیشناسد این جماعت مومن اعتقاد دارد که کارگر وظیفه اش کار کردن است و بقیه مسلمانان حاکم در ایران وظیفه خوردن دارند برای رضایت خدا ...


مشکل نظام سیاسی اسلامی حاکم آن تیله هایی نیست که برای مخاطب ارسال میشود . عقد کودکی به نکاح نره خری ... حال و حول آقازاده ها ...صحنه های سکس خود آقاها با پرستو وکلاغها...مشکل اساسی حکومت اسلامی ایران اتفاقا همین اقتصاد است. به زبان ساده هرگونه ادامه یا استمراری در حاکمییت در گرو سلامتی اقتصادی است که در ایران اسلامی و اقتصاد الاغی امام خمینی از دیر باز مثل یک غده سرطانی فقط در حال گسترتش مخرب داشته است .


و غرب تنها برنده این صحنه تراژیک تاریخی است ، پول و ثروت خاورمیانه را در کنترل دارد و مخارج بازی خون را از زیر زمین برای اهالی روی زمین خرج میکند .
 

اینکه چه گروهی با چه دولتی همکاری کرده ؟ این هم بخشی از بازی است . اگر همکاری یا کشورهای همسایه را نقطه ضعف معرفی کنیم تمام هیئت حاکمه فعلی عراقی ،در زمان صدام ، مهمان حکومت اسلامی ایران بودند ، ازدیر باز این مرسوم ومعمول بود که نیروهای مخالف مهمان کشور دیگری باشند . شما وقتی همکاری با صدام را منفی معرفی میکنید ، اتوماتیک وجه اثباتی مثبت بودن سیاستهای حکومت اسلامی در ایران را معرفی کرده اید . جنگ 8 ساله ایران و عراق سرسوزنی مشروعییت مردمی نداشت و در تحلیلی تاریخی مقصر ابتدایی و اولیه جنگ هم شخص خمینی ودستگاه اسلامی اش بود که هنوز از راه نرسیده به فکر صدور انقلاب خودش به عراق بود تا به آنجا هم برینند ! چائیدی برادر...


بعد از چهل سال عملکرد مشخص و راندمان پیش رویمان در تمام زمینه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ولایت فقیه ، شجاعت داشته باشیم و بپذیریم که اگر دولت صدام کارنامه ای منفی داشت حکومت اسلامی صد برابر بدتر بوده و است . این را در جنبش عمومی خرداد 1388 دیدم . آن زمان نه صدامی بود و نه از گروههای مسلح چیزی مانده بود . دیدیم که نظام اسلامی حاکم در ایران با خواسته های طبیعی مردم چه کردند ؟ سالهاست من نگاهم به انواع حرفها و بخارهای معده ای نیست . من مخاطب فقط به عملکرد و عطف به نتیجه مشخص قضاوت یا استناد میکنم .


در حالی که بسیاری از معترضان داخلی جمهوری اسلامی بارها با سردادن شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» علیه صرف هزینه برای حزب الله و حماس از بودجه مردم ایران اعتراض کردند، محمد عطریانفر، فعال سیاسی اصلاح طلب، این شعار را «چرندیات» خواند و گفت که ایران باید هزینه‌های حزب‌الله را بپردازد.

 

اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) از اعلام آمادگی علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران برای مجهز کردن این گروه نظامی ابراز «مسرت فراوان» کرد.

ولایت فقیه در ایران به اروپایی‌ها تا پنجشنبه فرصت داد که شیتیل بیشتر بسلفند والا گام سوم در راه است .

کاخ سفید هم اعلام کرد کسی نگران مخارج نباشد ، پول همیشه برای بازی هست .
 
 
 
 
 

03.09.2019
اسماعیل هوشیار

September 02, 2019

بازتولید فرهنگی استبداد شرقی

بازتولید فرهنگی استبداد شرقی

هدف از این نوشته همخوان نگری این یا آن با یکدیگر نیست. سخن از یک فرهنگ و نگرشِ جان سخت و سنگی است. این نوشته هرگز برآن نیست، که مرز بین حکومت و حکومت شوندگان را مخدوش و مطابق انگارند. اگر فرهنگ استبداد آسیایی به چالش گرفته می شود، به آن هدف است تا نشان دهیم در آنجا که استبداد حکومتی برمناسبات مضاعف می شود، برای بقاء سلطه خود، جنایت  می آفریند. فرهنگ استبدادی مسلط در جامعه، حتا بین گروهبندی های خودی ها، خشونت آلود و حذفی است. گویی رشد آزاد هر فرد در گرو نفی آزاد همه گان است. نگاه کمونیستی به جامعه ای می اندیشد که در آن «رشد آزاد هرکس، شرط رشد آزاد همگان باشد». در این نوشتار به ناچار، تا آنجا که به حکومت شوندگان و گروهبندی های سیاسی اشان باز می گردد، به نمونه هایی باید اشاره می کردیم. پیداست که این روی کرد، به معنای یکسان نمایی نیست، بلکه گامی است در نقد چنین فرهنگ و بینشی و واکنشی در برابر خشونت متعارضینی در کشاکش هویت یابی و خلجانات برهه ی گسست و خودیابی.

بازتولید فرهنگی استبداد، چیزی جزهمان استبداد فرهنگی نیست. استبداد شرقی برآمده از شیوه تولید آسیایی، مزمن و زخمی کهنه است. در این استبداد، همه چیز آنچنان ایستا و گیاهوار که گویی به بیان هگل، آدمیانش همچنان به هنگام سپیده دمان تاریخ در اعماق مانده باشند. روبنای چنین مناسباتی از بُخت النصر آشور، تا ولایت مطلقه ی فقیه، به زخمی مزمن و مرگ آور می ماند. این ناسور تاریخی، جان سخت است و بی تاریخ. جابجایی جغرافیایی چنین  فرآورده هایی، آنچنان تغییرناپذیر که گویی در جسم و جان و سرشت، درخودآیی اشان چون میخ آهنین در سنگ است. در این فرهنگ، دیالوگ، گو یی زبانی مریخی است  که تفاوتها را به رسمیت نمی شناسد؛ حق حیاتی برای دگر اندیشان قائل نیست و تک گویانه، غوغا سالار است. در ذهن و فرهنگشان مطلقیت حاکم است؛ منِ مطلق اشان آلترناتیو می شود تا دیگران را نفی مطلق کرده باشند. دیسکورس، سالهای نوری از دیالوگ فاصله دارد و مونولوگی سرکوبگر، حاکمیتِ مطلق منزلگاهشان. تفاهم، مقصودشان نیست و مجالی برای بروز و ابراز تفاوتها، در مرامشان جایگاهی نمی یابد. آلوده به ایدئولوژی، با حاکمیت استبداد شرقی، تنها انکار را می شناسد و نفی فیزیکی هر متفاوتی را بقای خود می داند. فرهنگ چنین استبدادی در روبنا، دسپوتیسم صفویه و قاجار را به رضاخان میرپنج گره می زند، تا ولایت مطلقه فقیه را بر بسترِ چنین زمینه و فرهنگی بپروراند. در این تالاب، مروارید شدن آسان نیست؛ خزه می روید و غوک می پروراند؛ به ویژه آنکه هرزابه های آلوده، آبشخور مقیمان مرداب باشند و پیوسته خود سبب  تولید و باز تولید چنین روندی گردند. تنازع بقاء در چنین جوّی، گویی با حذف دیگران ممکن. پرورش یافتگان چنین فرهنگ و فضایی در هزارۀ سوم، واگویه ی تاریکخانه ی تاریخ اند. در هرم قدرت، نا به هنگامان سده های میانه، در ردای فقیه امامش، در سال 60 خود را برای نمونه، این چنین به سرزنش می گیرد:

«اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و روسای آن ها را به سزای خودشون رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت خودمان عذر می خواهم، ما مردم انقلابی نبودیم، اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند، تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم... یک حزب فقط حزب الله، حزب مستضعفین! من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم. من اعلام می کنم در سرتاسر ایران که اگر سرجای خود ننشینند ما به طور نقلابی عمل می کنیم.

  مولای ما، امیرالمومنین - سلام الله علیه - آن مرد نمونه عالم... او انسان به تمام معنا انسانی که در عبادت آنطور بود و.... در رحم و مروت آنطور و با مستضغفین آنطور، با مستکبرین آنطور و با کسانی که توطئه می کنند شمشیر را می کشید و می کشت. هفتصد نفر را در یک روز - چنان چه نقل می کنند - از یهود بنی قریضه - که نظیر اسرائیل بود و این ها از نسل آن ها شاید باشند - از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است. و در موضع انتقام، انتقام­جو. امام مسلمین هم این طور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از این که در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمی خواهیم وجاهت در ایران در اسلام، در خارج کشور پیدا بکنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم و خواهیم کرد...»[1]

این «نقد» ولایی و سرزنش بار امام شیعیان جهان از خود، کشتارهای سال های 60 تا اکنون در نفی و انکار دیگراندیشان و دگرباشان و غیرخودی ها را ترویج گر میشود. با چنین بینش و اعلام آشکاری، اگر کشتار دهه ی 60 و قتل عام تابستان 67  در زندان ها و کهریزک سال 1388 را نیافریند جای شگفتی دارد. دشمن خویی، کینه ورزی، انتقام جویی، فرهنگ توطئه و تزویر، چهره نما و روانشناسی چنین نگرش استبدادی  و  استبداد در نگرش است. خمینی در حکم ولاییِ بالا، بیش از همه بر واژه ی فاسد و کشتار  و انتقام پافشاری دارد و خامنه ای در هر ابراز و مناسبت و بی مناسبتی، بیش از هر واژه، از لفظ دشمن دهان می گشاید. اسلام سیاسی، «توهین به خون شهدا» را اتهامی در آستین دارند تا مخالفن را سرکوب کند، شانتاژ می کند و به تحریک احساسات امت را بر می انگیزاند تا خون مخالفین را مباح شمارد. 

هنگامیکه در غربِ برخوردار از فرهنگ دیالوگ و گفتمان، نیوتن، ولتر،  منتسکیو، دالامبر و دیدرو و کانت و دکارت و هگلها پرورش می یابند، در ایران آقا محمد خان قاجار در حاکمیت است که در کرمان 70 من چشم از حدقه بیرون می کشد و از کله ها مناره می سازد و ناصرالدین شاه، سلطان صاحبقران، قرة العین ها را به چاه در ساروج می افکند و در بدن رهبران بابیان، شمع سوزان فرو کرده و با ساز و دهل برهنه تن، یکی به دست ملایان، دیگری به دست بازاریان و آن یک به دست فراشان و غیره، در کوی و برزن می دوانید، تا عبرت دیگران باشند. این «نقد» شاهانه به پشتوانه ایدئولوژی، با نفی دیگران، خود را نیز آلترناتیو می نامید. همانگونه که شاه آریایی، به یاری پرویزثابتی ها و امیر فطانت ها، دانشیان ها را به جوخه تیر می بست. صمد و تختی  سرفراز، پویان، مرضیه اسکویی ها، و منیژه اشرف زاده کرمانی ها[2] را در این فضا جایی نیست. حکومت اسلامی جز با قبر و قیامت، سخن نمی گوید. محسن فاضل ها، سعید سلطانپورها،  بیژن چهرازی ها، منوچهر سلحشورها، منیژه هدایی ها، مجتبی احمدزاده ها، کاظم سعادتی ها، سکینه محمدی اردهالی ها و هزاران تن دیگر باید به خون درغلتند.

فرهنگ استبداد شرقی با ساختار و بافت جامعه درهم تنیده شده است. در این استبداد آسیایی استالین گرجی آفریده می شود تا کادرها و رهبران حزب بلشویک و اکثریت احزاب کمونیست دهه 30 تا 40 میلادی را در شمار سلطان زاده ها، کامنوف ها زینویف ها، بوخارین ها، ترتسکی ها ووو قلع و قمع کند. در همین سنت است که در جنبش جنگل، میرزا کوچک خان، همسنگر خود، حیدر عمواوغلی ها را تیر باران می کند. حزب توده دهه 20 خورشیدی، در حذف و انکار منتقدین و خودی ها، سید باقر امامی ها و یوسف افتخاری ها را به خود کشی و گوشه نشینی وا می دارد. با چنین سنتی نمی توان از حزب توده ی سال 32  جز پیوستن این حزب به حکومت اسلامی و ایفای نقش بازوی ایدئولوژیک و ارگان سرکوب اطلاعاتی حکومت اسلامی و باز تولید اکثریت فدایی انتظاری دیگر داشت. با چنین سنت و بینشی است که سازمان فداییان اکثریت هنوز پس از سی و سه سال جنایت، با باندهای حکومتی، با همدستان و مهره های آمر و سازماندهندگان سپاه و وزارت اطلاعات و کشتارگران دهه 60 و نیز بعد از آن، در زیر مجموعه وزارت امور خارجه آمریکا و انگلیس و در صدای آمریکا و بی بی سی فارسی آلترناتیو می سازد و به هدف پنهان سازی همدستی اشان با حکومت اسلامی، این ارگان طبقاتی جنایت علیه بشریت، برای محاکمه پرویز ثابتی،  این مهره ی سلطنتِ به زباله دان تاریخ سپرده شده ، تومار می نویسد!

این فرهنگ استبدادِ بیگانه با گفتگوست که در کردستان، «رفقایی» در سنگر رادیو فدایی بر روی هم مسلسل می کشند و پیش از آن، درون بخش منشعب مجاهدین خلق ایران، آن حذف ها و انکارها صورت می پذیرد، تا آنجا که یکی خود مستقیماٌ به حذف دیگری می پردازد و سوی مخالف دست به دامان آدمگشان شاه می شوند تا منشعبین را نابود سازد. چنین استبداد شرقی، بینشی و طبقاتی است که، مجاهدین خلق ایران را با آنچنان پیشینه و آرمان های آغازین دهه 40 خورشیدی به چنین جایگاه و مناسبات مخوف و سرکوبگرانه ای سرانجام می دهد. این آسیایی استبداد، استبداد آسیایی خود را نیز «پاد زهر» ولی فقیه می شناساند و دیگران را ، یعنی همه را، «اضداد» تا خود نیز آلترناتیو باشد. بقاء در سرزمین استبداد، نفی دیگران است.

در پاره ای از «چپ» های ایرانیِ مزیّن به برخی پسوندها و پیشوندها، فرهنگ نفی و انکار بر آمده از همین زمین و آسمان جاری است. به جای نقد، یعنی که دست بردن به ریشه ی مسائل، زبان به خشونت می گشایند. گویی فرهنگشان، همان فرهنگ مناسبات و طبقه حاکم است. به جای کشف و دریافت، عینک انکار به دیده می نهند و چشم بند تیره بر چشم تا با فرهنگی نابینا، حکم به حذفت دهند. فرهنگ خشونت، جز زبان حذف، زبانی دیگر نمی داند. برای نقد و پیرایش این زبان، کارزاری سترگ و مسئولانه لازم و پیش از همه پیراستن فضای سیاسی از چنین  تروریسم کلامی ضرورت دارد؛ زیرا که این کارزار نیز آوردگاهی از مبارزه طبقاتی است. از نقد دیالکتیکی، نفی فیزیکی ات را می جویند تا خود را آلترناتیو بشناسانند. برای آلترناتیو، بقاء در نفی غیرخودی ها معنا می یابد. و از آنجا که «نقدِ» با سلاح، در کفشان نیست و سیبری و دخمه های روانگردان استالین، به «تیغ» زبان که آلترناتیوی کشنده است، با نفی فیزیکی ات، ترور می آفرینند و با نیش کارد کلام ، دشنه آجین ات می کنند . ..

 عباس منصوران

 

[1] http://www.youtube.com/watch?v=ZNTUsylWTpo

[2]  منیژه اشرف زاده کرمانی، نخستین زن گرایش سوسالیستی بود که در 4 بهمن ماه در سال 1354 به همراه 7 تن از همراهان خود  به جوخه تیرباران  سپرده شده .

سر به نیست شدگان سیاسی- قهری

“سر به نیست شدگان سیاسی- قهری”

سر به نیست شدگان سیاسی چگونه تعریف و تعقیب می شوند؟ 

در گزارش های شنیداری بنگاهای خبر پراکنی گفته می شود که سازمان ملل متحد در برنامه های کاری کمیسیون های خود سی ام آگوست را روز ناپدید شدگان سیاسی نامیده و از همگان می خواهد برای شناسایی ناپدید شدگان با این پروژه حقوقی هم کاری کنند. 

مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ۱۸ دسامبر ۱۹۹۲ اعلامیه حمایت اشخاص در برابر ناپدید شدن های تحمیلی را تصویب کرده ست و ناپدید ساختن های اجباری را در ردیف جنایت ضد بشر و ناقض قواعدی دانسته که حق شناسایی شخصیت حقوقی هر شخص، حق آزادی و امنیت افراد و حق در امان ماندن از شکنجه را تضمین می کنند.  

با مراجعه به کتاب «پرسش و پاسخ در باره حقوق بشر» به اولین رویه ی موضوعی که در ۱۹۸۰ مقرر شده، پی گیری و کار در باره “ناپدیدشدگان اجباری” بوده است. وظیفه ی اصلی آن، ایفای نقش میانجی بین خانوادهای اشخاص ناپدید شده و دولت ها برای یافتن محل نگهداری اشخاص ناپدید شده است. این گروهای کاری موارد ناپدید شدن را بررسی می کنند و اطلاعاتی را از منابع مختلف دریافت می کنند و در اختیار بازماندگان قرار می دهند. 

از خواست های با اهمیت بشر همانا داشتن دسترسی آزاد به اسناد و ماخذهایی ست که آزادی ها را تحدید می کنند. سد بزرگ دیکتاتوری هایی که هنوز در قدرت ند؛ مانع گسترش آزادی های سیاسی- اجتماعی و گردش آزاد اطلاعات در بین مردم هستند؛ با این همه هستند کسانی که در پی “تاباندن نوری در تاریکی ند.” این کار پر مخاطره توسط برخی از روزنامه نگاران انجام می گیرد که در خطر سر به نیست شدن قرار دارند و در صورت افشا کردن اسناد، زندان و اتاق شکنجه منتظر آنهاست. 

سر به نیست شدگان سیاسی چگونه تعریف و پرونده های آنها چگونه و با چه نشانه هایی تعقیب می شوند؟ 

 آیا این اتفاق در همه جا به یک شکل می افتد یا با توجه به موقعیت سیاسی قدرت های حاکم و شرایط جامعه در زمان و در مکان متفاوت هستند و گاه نیز دسترسی به آنها و آمارشان غیر ممکن می نماید؟ اینها پرسش هایی ست از پیشبرندگان معاهدات حقوق بشری. 

پس از تصویب لایحه و معاهده ناپدید شدگان قهری در ۱۹۸۰ اتفاقاتی بی مانند در ایران رخ می دهد نه در جهت بهبود آزادی های سیاسی بلکه در جهت کشتن دیگر آزادی های اجتماعی.  زیرا اراده ای بیرونی یا داخلی بدنبال بیرون کشیدن اطلاعات از خزانه اسرار نظام نبوده است. در مقابله و مقاومت با آن ها کاری انجام نگرفته و همه چیز بین سران نظام و ارگان های مرتبط سری مانده ست. از اتفاقات بی مانند که به آنها پرداخته می شود “ناپدیدشدگان” سیاسی هستند.

 ناپدید شدن و ربودن شهروندان در جمهوری اسلامی از پاییز ۱۳۵۸ خورشیدی در «ترکمن صحرا» آغاز شده ست که ۴ نماینده شورای ملی «توماج، جرجانی، مختوم و واحدی» از ترکمن صحرا شبانه ربوده شدند و پس از چندی جنازهای آنها که به شدت شکنجه شده بودند در بیابان های اطراف کشف و توسط مردم شناسایی شدند. 

پس از واقعه ترکمن صحرا این گونه می توان ناپدیدشدگان را دسته بندی کرد:

الف) متهمان که زیر شکنجه کشته می شوند و نشانی محل دفن آنها به دیگر اعضای خانواده داده نمی شود. 

ب) گروهی دیگر از زندانیان سیاسی در دهه شصت هستند که بدون انتشار بیرونی نام آنها در زندان ها اعدام شده اند و بر اساس گفته «میرحسین موسوی» نخست وزیر پیشین جمهوری اسلامی، آنها را در دریاچه نمک ریخته اند. آمار و تاریخ اتفاق در دسترس نویسنده نیست!

پ) گروهی دیگر از ناپدیدشدگان از میان چپ گراهای زندان، بند مردها بوده اند که پس از اعدام یا حلق آویز شدن در گورهای جمعی و بدون نام و نشان دفن گشته اند. 

ت) کشتار تابستان ۶۷ از میان زندانیان سیاسی از اشکال دیگر ناپدیدشدگان قهری هستند؛ زیرا دلایل قتل عام زندانیان و مکانی که در آنجا دفن گشته اند نامشخص مانده است.  

ث) دسته ای دیگر از میان نویسندگان و روزنامه نگاران هستند که توسط نیروهای اطلاعاتی تحت وزارت «دری نجف آبادی» ربوده شدند و جنازهای برخی از آنها هنوز کشف و شناسایی نشده اند. 

ج) گروهی دیگر از ناپدید شدگان از میان فعالان دانشجویی واقعه کوی دانشگاه در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ خورشیدی و دستگیری های گسترده توسط ماموران وزارت اطلاعات بوده ست که پس از انتقال به زندان در زیر شکنجه های سخت سر به نیست شده اند؛ در آن هنگام «ابراهیم یونسی» وزیر اطلاعات وقت بود. 

و …

با بررسی موقعیت های اجتماعی این نکته مشخص می شود که ناپدید شدگان قهری از فعالان سیاسی منتقد نظام و آزادی خواهان بوده اند.

اجرایی نشدن معاهدات حقوقی و لوایح سازمان ملل در ایران تحت حکومت جمهوری اسلامی  به چند عامل بستگی پیدا کرده است:

 ۱- پشتیبانی نکردن به هنگام سازمان های حقوق بشری از اتفاقاتی که در ایران رخ داده ست. 

۲- پشتیبانی سازمان های حقوق بشری مدافع آزادی بیان فقط از اشخاص و سازمان های مذهبی- ملی صورت گرفته ست. 

۳- پشتیبانی نشدن آشکار مبارزات اشخاص بدون مذهب. گویا آزادی بیان در آزادی مذاهب تعریف شده ست. 

۴- از دیگر اشکالات و موانع عمده برای پیشرفت نداشتن حقوق بشر در ایران جدی و ریشه ای نبودن آن ست. 

۵- بسیاری از فعالان و مدافعان حقوق بشر کنونی همگون با گرایشات سیاسی پیشین خود، سد دیگری در برابر تلاش دیگران برای دستیابی به حقوق خود شده اند. بسیاری که امروزه در این حوزه فعالیت دارند؛ در برابر اتفاقات منفعلانه برخورد نمی کردند، حضور داشتند در صحنه.اما، خواهان “شکستن قلم ها” بودند و قوانین منحصر به دولت و سرکوب گرانه جمهوری اسلامی در از بین بردن آزادی ها و حقوق زنان، سرکوب سازمان ها و گروهای سیاسی و کارگران را تایید و با آنها همراهی داشتند. این اشخاص و گروها در سال های نُخست انقلاب بهمن ۵۷ از مدافعان سرسخت دولت و دشمن مخالفان نظام بودند؛ نیز اعضای گروهای سیاسی را عامل سازمان سیا می خواندند و در شناسایی و در دام انداختن مخالفان و دگراندیشان با دستگاه سرکوب همکار بودند.

۶- ماهیت طبقاتی مسوولان در راس قوه مجریه و قضاییه، دادستانی و زیر مجموعه های آن وزارت اطلاعات و … 

۷- مسوولان حکومتی به میثاق های حقوق بشری پایبند نیستند؛ آنها پیروی می کنند از قوانین مادر در ایران که اسلامی هستند و به جای پرداختن به“حقوق شهروندی و اجرای عدالت،” تداوم مجازات اعدام، اعمال شکنجه تا سر حد مرگ و سر به نیست کردن متهمان را ابزاری کارساز برای ماندگاری حکومت یافته اند. قوه قضاییه جمهوری اسلامی، دادستانی، نیروی انتظامی و اطلاعات نه تنها به حقوق مردم پای بند نیستند؛ بلکه از عناصر نظام در استمرار ۴۰ سال سرکوب و اختناق در کشور بوده اند و پیشینه ای جز نقش داشتن در سرکوب و قتل عام سیاسیون ندارند. جنایات دهه نُخست حکومت اسلامی و قتل های نویسندگان و روزنامه نگاران با امضای رییس کنونی دیوان عالی قضایی کشور، رییس دادگستری و وزارت اطلاعات وقت انجام گرفته اند که از سوی رهبر جمهوری اسلامی پشتیبانی شده اند: “احکام اسلامی بوده و فرمان های الهی را اجرا کرده اند.”  گمارده شدن این اشخاص برای انجام سمت های قضایی اشکالاتی اساسی دارد که مانع از پی گیری های آزاد حقوقی هستند.

۸- و مواردی دیگر را می توان بر شمرد …

 با بررسی چگونگی پروندهای قضایی در ایران در یک جمع بندی نشانه ای از بهبود شرایط نیست و فعالیت های حقوق بشری جدی تلقی نمی شود؛ زیرا برای برخی “پز” و برای برخی دیگر “نان و دکان” شده ست. در این بین نشانه ای از وفاداری به میثاق هایی که جمهوری اسلامی را از اقدام به ناپدید کردن و نسل کشی و قتل عام باز بدارند در دست نیست؛ چنانچه می بود، می بایست ناپدید شدن قهری متوقف می شد و ناظری بر اعمال خشونت آمیز و بی رحمانه مسوولان جمهوری اسلامی بیش از پیش نبودیم.  

«فرشته علی زاده» از ناپدید شدگان قهری ست. دانشجوی جوانی که برای تحصیل از شهرستان به تهران آمده بود در واقعه کوی دانشگاه ۷۸ توسط ماموران بازداشت می شود که به اتفاق گروه دیگری از دانشجویان بازداشت شده به کمیته مشترک ساواک و شهربانی سابق یا «شعبه توحید» منتقل می شوند. پس از انتقال به شعبه بازپرسی در توحید به گونه ای وی را شکنجه جسمی می کنند که جنازه اش هم ناپدید می شود؛ و مسوولان زندان حتی جنازه را تحویل خانواده نمی دهند تا مبادا شدت و خشونت رفتاری بازپرسان در برخورد با متهمان مشخص شود و کسی نداند وی چه شکنجه ای تحمل کرده بوده است؟ 

 تصاویر فرشته علیزاده هنگام بازداشت شدن و انتقال به زندان توسط نیروهای مسلح موجود و در دسترس هستند؛ با توجه به فیلم ها و تصاویر دادستانی و وزارت اطلاعات نتوانستند بازداشت وی را منکر شوند. 

«سعید زینالی» از دیگر دانشجویان جوانی ست که ماموران وزارت اطلاعات وی را از کنار و برابر دید اعضای خانواده از اقامت گاه قانونی خویش می ربایند و به بازداشت گاه منتقل می کنند. سعید زینالی از فعالان دانشجویی و از همکاران کانون دفاع از زندانیان سیاسی بوده است پس از انتقال به «زندان توحید» تحت شکنجه های سخت قرار می گیرد و پیکرش ناپدید می شود و از وی نشانه ای دیگر بر جا نمی ماند. 

گزارش هایی در دسترس هست که تاکید بر اعمال شکنجه های سخت بر وی توسط بازپرسان پرونده دارند و با وجودی که دولت های مختلف تشکیل شده اند اما تا کنون آگاهی از چگونگی کشته شدن و نشانی محل دفن آنها به خانوادها داده نشده است.

لندن

اول سپتامبر ۲۰۱۹

 
 
 

در پایان یكدوره بحث

در پایان یكدوره بحث

خاطرات پیش از انقلاب 57 بهزاد مهرآبادی، كه یكی از حامیان بیانیه چهارده نفره است، خواندنی است. باید اما بخاطر داشت كه بستری كه او در سالهای 55 تا 57 در آن فعالیت میكرد، باعتبار خاطرات او، جنبش ملی ـ اسلامی بود. او با اسلامیهائی نظر خامنه ای، با بازاری ها، با مجاهدین و شاخه منشعب آن (پیكار بعد از این) و فدائیان در ظرفیت های متفاوتی در ارتباط بود. در آن ایام، معترضین در شبهای گوته گرفته تا در دانشگاه ها و حوزه علمیه قم، تماما به یك جنبش واحد تعلق داشتند. جنبش ملی ـ اسلامی كه ضد رژیم بود. بهزاد مدعی است جناح چپ آن جنبش (توده ای ـ فدائی ـ پیكاری) در رقابت با جناح راست عقب افتاد، بعضا تاكتیك های نادرستی بكار برد و در نتیجه نتوانست رهبر انقلاب شود و نهایتا فرصت بدست گرفتن قدرت سیاسی را از دست داد. خیل خب. با فرض اینكه چپ آنموقع اشتباه نمیكرد و نقصان چشمگیری هم نمیداشت، بهترین سناریوئی كه ما برای سرنوشت انقلاب 57 میتوانیم تصور كنیم چه میبود؟ البته ساده اندیشی است اگر گمان كنیم اعتلای انقلاب 57 در صورت تاكتیكهای درست چپ و هژمونی اش در انقلاب دقیقا همان میسری را طی میكرد كه طی كرد، یعنی فقط بجای خمینی، فدائی در روز 22 بهمن به قدرت میرسید. خیر، چنین نمیشد. اما با خام خیالی تصور كنیم چنین میشد، یعنی حداكثر تركیبی از فدائی ـ توده ای به قدرت میرسید. بجز این كه نمیشد. این نهایت اتفاق مطلوب و چپی میشد كه تا مقطع 22 بهمن میتوانست بیفتد. خب آن چپ ناسیونالیست صنعتگرا بود و میخواست راه رشد غیر سرمایه داری طی كند. آن چپ نیز هویت خود را ضد آمریكائی تعریف كرده بود و اگر شوروی بهش اجازه میداد، همان روز 25 بهمن كه سفارت آمریكا را تصرف كرد، تخلیه اش نمیكرد و ... آیا آن رژیم بهتر از جمهوری اسلامی نمی بود؟ حتما میبود. (در دراز مدت البته نمیدانم با فروپاشی شوروی چه بلائی سر ایران میامد. به احتمال زیاد بوش پدر بجای عراق ، ایران را برای حمله انتخاب میكرد و و و)

 

نكته اما سر این است كه ما امروز برخلاف دوران پیشا انقلاب 57 روی پای خودمان ایستاده ایم، دنباله روی ملا و بازاری و ملی گرا و چریك و مجاهد و ناسیونالیسم خلقی نیستیم. لازم نیست هیچ گرایشی از كمپ سرمایه را بقل كنیم. لازم نیست در بازار مكارۀ انتخاب بد (فدائی ـ توده ای) و بدتر (ملی ـ اسلامی) شركت كنیم. واقعیت پنجاه و هفت این بود كه تنها حاشیه ای از چپ كه بعدا حزب كمونیست ایران را با كومله ای كه خود با عروج انقلاب عروج كرد، با جناح راست جنبش ضد شاهی تفاوت ماهوی داشت. بجز آن حاشیه، چه چپ و چه راست جنبش ضد شاهی در سالهای منتهی به انقلاب 57 مختصات سیاسی و اجتماعی مشابهی داشت كه در تقابل با منافع كارگری قرار میگرفتند. در متن جنگ سرد تمام مولفه ها بخدمت آلترناتیو اسلامی بخط شدند. بهزاد تاكید خاصی بر موثر بودن اقدامات خمینی در جنبش ضد شاهی دارد. او اما فراموش میكند كه وقتی صحبت بر سر تغییر رژیم است، رژیمی كه خود مطیع دولت آمریكا بود، بند و بست بالائی ها بیشتر از تاكتیك پائینی ها در برگزیده شدن آلترناتیوها موثرند. بدون خواست آمریكا و نشست گوادلپ، شاه ــ حداقل در دیماه پنجاه و هفت ــ جائی نمیرفت و بدون خواست آمریكا كه فرش قرمزی برای خمینی پهن نمیكردند و كلید ارتش و پلیس را به او تحویل نمیدادند. جائی كه خمینی بیشتر از هر جای دیگر در جنبش ضد شاهی "موثر" بود، همینجا بود.

 

شرایط امروز اما كلا متفاوت است. جنبش كارگری برای اولین بار در تاریخ ایران صف مستقل خود را دارد، ادعای قدرت كرده است. به هیچكس بجز به نیروی خودش متكی نیست. كارگر سوسیالیست، امروز در سال 1398، فرسنگها از احزاب مدعی كمونیست كارگری جلوتر است. صورتمسئله امروز رقابت بین راست و چپ در یك جنبش واحد نیست، صورتمسئله بر سر دو جنبش متفاوت سرنگونی طلب است. یكی كارگری است (و خواهان سرنگونی حاكمیت است) و دیگری بورژوائئ است( و خواهان تغییر رژیم است). بدرجه ای كه جنبش كارگری اعتلا یافته است فضای كل جامعه را قطبی تر كرده است. از جمله عوارض جانبی چنین فضای قطبی شده ای، تلاشهای مذبوحانه اپوزیسیون بورژوائی برای سایه انداختن روی جنبش كارگری است. حال، خط بهزاد مهرآبادی و حمید تقوائی خود را با اپوزیسیون ضد رژیمی تداعی میكند. ثانیا خود را رقیب جناح راست جنبش ضد رژیمی میداند. ثالثا مدعیند با تاكتیكِ پلتیك و دیپلماسی میتوان هژمونی جنبش بورژوائی ضد رژیم را بدست آورد.

 

حرفها زده شده است، انتخابهای سیاسی باقی مانده است. تصور من این است كه انتخابها تا پیش از كنگره بعدی حككا به فرجام خواهد رسید و كنگره محل اعلام فرمال نتایج خواهد بود. قریب به یقین، آن كنگره محل تقابل با مخالفین خط رسمی و حاكم بر حككا نیز خواهد بود. 

***

نقدی به یک نقاد پرخاشگر

نقدی به یک نقاد پرخاشگر

رفیق تقی روزبه را کمتر چنین پریشان دیده ایم . او از گپ و گفت رفقا حسن حسام و آرش کمانگر آنچنان برآشفته که پیش از بررسی ، شاید انتقادی ،  بیانیه 14 کنشگر داخل و درخواست آنان برای استعفا از خامنه ای ، کف بر دهن به این دو تاخته که چرا " جنبش مقاومت" را به سخره میگیرید و از کنایه 14 معصوم خواندن آنان چنان برآشفته که تقریبا یک صفحه در انتقاد از بکار بردن این صفت ، که صدالبته در ایران بارخرافی و مذهبی دارد ، از جانب این " خارج از گود نشینان " ، در قبال این  "چهارده قهرمان داخل گود " سیاه کرده است . او میگوید که آنان " کل مقاومت جسورانه این کنشگران داخل کشور را با هر اشکال و ایرادی که دارد را به هیچ و سخره می گیرند و در عین حال فقر استدلال را به نمایش گذاشته اند."  البته رفیق روزبه حتی یک پارگراف ازین " فقر استدلال " رانقل نکرده تا دلیل فقر آن را بیان کند . او ادعا میکند ، فقط ادعا میکند که کل نقد این رفقا بر اساس حواشی بنا شده ! رفیق روزبه با بی انصافی مطلق ، و اگر بخواهم سرراست بگویم ؛ با سکوتی که میتوان آن را با جعل گفتار یکی گرفت ،  کل گپ و گفت رفقا را به مسئله چهارده معصوم خواندن نویسندگان بیانیه تقلیل میدهد . رفیق نقاد ما حتی یک نقل قول کامل استدلالی از صحبتهای دو رفیق ذکر نکرده و همه جا صرفا تفسیر خود را بیان کرده . درنتیجه این شیوه ،آنهمه استدلال این دو رفیق در مورد فضای کنونی ارائه آلترناتیوها و تحولات جناحهای مختلف طیف بورژوا ، چه برانداز چه اصلاح طلب حکومتی ، طرح بدیل دولت آینده ، فضای جنبشهای اجتماعی بعد از دی ماه 96 و نقش قهر در آن  ، نقش تعیین کننده جنبش کارگری در جنبشهای اجتماعی ایران ، سازماندهی شورائی وجایگاه این بیانیه درین فضای ملتهب و...... اینها همه از نظر منتقد براشفته ما هیچ ارزشی نداشته واو انحصارا به لحن بیان این  گپ و گفت پرداخته چرا که از نظر او " اصل قضیه " درینست که چرا این رفقای "بی نزاکت خارج از گود نشین" ما از اصطلاح 14 معصوم استفاده کرده اند و این به رفیق روزبه برخورده است ! ما از طرف 14 معصوم از ایشان پوزش می طلبیم تا شاید خشم رفیق روزبه کمی کاهش پیدا کند!

اما با همه این احوال برای منهم یک سوال پیش آمده. مسعود نقره کار، که یکی از سه نفر اعضای کمیته حمایت ازین بیانیه هست ، در مصاحبه با امیر پیام ( که به خوانندگان این سطورتوصیه میکنم ، در کنار گپ و گفت رفقای ما ، حتما به مناظره او و مسعود نقره کار در "رادیو پیام " هم گوش کنند ) توضیح میدهد که مطلقا هدفی در جهت استفاده از سمبل 14 معصوم شیعیان وجود نداشته و این یک تصادف روزگار است چرا که در آغاز 16 نفر امضاکننده داشتند اما دو نفر پا پس کشیدند و در نتیجه بیانیه با 14 امضا منتشر شد وگرنه آنها هم به این شباهت با معصومان واقف هستند و بهیچوجه چنین قصدی در کار نبوده . ما این توضیح و دخالت دست روزگار درینمورد را می پذیریم اما درینجا یک سوال پیش می آید : پس چرا هواداران این بیانیه در داخل و خارج کشور ، ببخشید : داخل و خارج گود ، بازهم در دسته های 14 نفره به میدان آمده اند ؟ یعنی نویسندگان ، هنرمندان ، موسیقی دانان ، فعالان جنبش زنان و.... آنها هم تصادفا ازعددی که چنین بار مذهبی – سنتی سنگینی را دارد استفاده کرده اند ؟ آیا رفقای ما حق نداشته اند که کمی در دخالت " دست روزگار" شک کنند ؟ در خارج هم بیشتر از 14 کنشگر پیدا نمیشدند و درست همین رقم دور هم جمع شدند ؟ آیا ما حق نداریم کمی درین روایت تردید داشته باشیم که رفیق روزبه این چنین برآشفته میشود ؟

گذشته ازاین نکته فرعی دیگری هم مطرح میشود و آن اینکه  آیا رفقای ما حق نداشته اند که سابقه سیاسی بسیار "متنوع و سیال " خودٍ سخنگو یعنی مسعود نقره کار، که تقریبا در تمام رنگین کمان سیاسی موجود گشت و گذار کرده است ، را یادآوری کرده و به احتمال یک پشتیبانی فرصت طلبانه و نه الزاما صادقانه و از روی اعتقاد راسخ او ، اشاره داشته باشند ؟ چرا این ناپسند است ؟ آیا اشاره به سابقه سیاسی یک کنشگر در میانه یک بحث و جدل ممنوع است ؟

 

رفیق روزبه درین پرخاشنامه ادعای غریبی می کند. او مینویسد : " همانطور که اشاره شد با تبدیل حاشیه ها به متن و در کنار آن طرح کلیشه ای ادعای دفاع از حقوق آنها و مقاومتشان عملا به یک تعارف و رفتار فرمالیستی تبدیل میشود. آیا واقعا به 14 معصوم خواندن فرم اقدام آنها و وابسته کردنشان به ایستارهای رژیم ، می توان در خیابانها فریاد دفاع از آنها و توقف سرکوب و شکنجه را سر داد ؟" هیهات ! راستش نمیدانم که رفیق روزبه واقعا خودش متوجه گاف بزرگی که کرده ، واقف شده یا نه ؟ آیا نوشته خودش را حداقل دوبار خوانده ؟ این جملات به چه معناست ؟ یعنی از نظر رفیق روزبه نمیتوان به یک مخالف رژیم انتقاد داشت و در عین حال از حق بیان و آزادی گفتار و کردار او دفاع کرد ؟ یعنی رفیق روزبه فقط از موافقان نظری خود دفاع میکند ؟ یعنی کمونیستها فقط از کمونیستها ، اصلاح طلبان فقط از اصلاح طلبان و...یعنی خودی از خودی میتوانند دفاع کنند ؟ یعنی اگر من نظرات و عملکرد کسی یا جریانی را بشدت مورد انتقاد قراربدهم ، از نظر رفیق روزبه دفاع من از حق بیان ، اندیشه و انجمن آنها صرفا فرمال و کلیشه ای خواهد بود ؟ بگذارید که من یک مثال واقعا موجود بزنم: من افتخارعضویت در" انجمن دفاع از زندانیان سیاسی – عقیدتی در ایران – پاریس" را دارم درین انجمن یکی از مبانی منشورما اعتقاد به سرنگونی جمهوری اسلامی بعنوان شرط لازم و ضروری آزادی همه زندانیان سیاسی هست و بر سر این مسئله با بسیاری از جریانات راستگرای اصلاح طلب درگیری نظری داشته و داریم . اما این انجمن از پایدارترین مدافعان حق آزادی بیان و عقیده برای همه ایرانیان ، مستقل از مذهب ، ملیت و ایدئولوژی آنها بوده و حتی از آیت الله شیرازی مغضوب و حق پناهندگی مجاهدین در فرانسه هم دفاع کرده است  . ضمن اینکه با نظر تمام کسانی که به لزوم  سرنگونی این نظام بعنوان پیش شرط برقراری ایرانی آزاد اعتقاد ندارند مخالفت فعال کرده ایم . امری که در جریان جنبش سبز ، که ما ضمن دفاع فعال از حق شهروندان در اعتراض به تقلب انتخاباتی ، شدیدترین انتقادات را نسبت به اصلاح طلبان حکومتی وارد میکردیم و هرگز تن به تکرار شعار بغایت انحرافی و بی معنای " یا حسین میر حسین " ندادیم ، اما از حق تظاهرکنندگان به سردادن این شعار دفاع قاطع کردیم و این نه تنها " فرمال و کلیشه " ای نبود ، بلکه بسیار فعال در اعلامیه ها و تظاهرات متعدد حمایتی از همه دستگیرشدگان جنبش سبز ، خود نشان داد . اسناد آن نیز به وفور موجود است .

این حق مسلم دو رفیق ماست که سخت ترین انتقادات را به این بیانیه وارد کرده ، حتی آنان را 14 معصوم بخوانند و در عین حال از حق نویسندگان بیانیه در نوشتن و انتشار این بیانیه با شدت و حدت دفاع کنند . گویا ما باید الفبای " آزادی بی حد و حصر بیان ، اندیشه و انجمن " را به رفیق روزبه یادآوری کنیم : آری رفیق گرامی حق انتقاد ، ولو شدید و بیرحمانه ، نیز جزو آزادی بیان و اندیشه است و یک نقاد حق دارد که هم کسی را مورد نقد و موشکافی ولو خشن و پیگیر قرار دهد و در عین حال هم از حق بیان از شخص مورد انتقاد خود دفاع کند. همانطوری که من از حق شما در نوشتن این نکات و زاویه انتقادی که از نظر من بکلی نادرست است و، در همان حال ، از حق خودم در نوشتن این سطورنیز دفاع میکنم و این بهیچوجه "فرمال و غیر واقعی " نیست.

 

رفیق روزبه در جای دیگر به دو رفیق ما پند و اندرز میدهد که به جای " تمسخر" این بیانیه  بهتر است " از صمیم دل کلاهشان را به افتخار مقاومت و جسارت بردارند و شکوفا شوند." و خلاصه اینکه نباید به آنها " گیر" بدهیم ! ( واژه " گیر " دادن از خود رفیق روزبه هست نه من!) نه اینجا دیگر داریم خواب می بینیم ! رفیق روزبه از کنشگران سوسیالیست و کمونیست می خواهد که نسبت به این بیانیه که جامعه آینده را در چهارچوب منشور حقوق بشر ( با آن ماده 17 کذائی و قلمداد کردن مالکیت خصوصی بعنوان یکی از حقوق بشر!!) نقدی نداشته باشند هورا بکشند ، کلاهشان را بردارند و ازین طریق شکوفا بشوند !! نه رفیق روزبه ما از حق نویسندگان این بیانیه دفاع میکنیم ، به شهامتشان هم ارج میگذاریم ، و چون ، بویژه در بیانیه دوم ، واقعا و با صراحت لزوم گذراز نظام ولایت فقیه و نهادهای آن را ذکر کرده اند ، ما حتی کلاهمان را به افتخار این شجاعت برمیداریم و خود را درین مبارزه با آنان همسو میدانیم ، اما ، و این امّایی هست به بزرگی و قدمت جنبش کارگری و سوسیالیستی ، بهیچوجه با منشور حقوق بشر " شکوفا" نمیشویم ، ما با همسوئی با جنبش مطالباتی – سیاسی کارگران و حقوق بگیران ایران شکوفا میشویم، با بازیگران جنبش دی ماه ،  با کارگران اعتصابی هپکو ، شرکت واحد ، فولاد اهواز ، هفت تپه ،.... با دانشجویان چپگرایی که خود را فرزند کارگران دانسته و در کنارشان می ایستند، با معلمان مبارز و زحمتکش ، با بازنشستگان معترض و..... ، شکوفا میشویم. جنبشهائی که پتانسیل فرارفتن از کل نظام سرمایه داری را در خود دارند و پرچم عدالت اجتماعی را در کنار پرچم لائیسیته و گذار از دولت مذهبی را برمی افراشند .  آیا شما اشاره ای به عدالت اجتماعی در بیانیه مشاهده کرده اید ؟ و اتفاقا این وظیفه اصلی کسانی که "جهانی دیگر را ممکن میدانند " هست که در همه جا از طرح خواسته های عدالت اجتماعی و حرکت به سوی سوسیالیسم دفاع کنیم . این اصلی ترین وظیفه ما در نبرد نظری و ایدئولوژیک با همه کسانی هست که تنها به مبارزه ضداستبدادی بسنده می کنند . درست مثل کاری که دو رفیق گرامی ما در رابطه با کاستی های درخواستهای بیانیه 14 کنشگر انجام داده اند و باید بهشان گفت خسته نباشید !

 

رفیق روزبه در ادامه " رهنمود" هایش به ما درس تحلیل مبارزه سیاسی و طبقاتی هم میدهد و آن اینکه ، ما باید " توجه داشته باشیم " در ایران هم ، مثل همه جا ، از جمله همین مبارزه اخیر در سودان ، مبارزه اول شکل مبارزه با دولت و دیکتاتوری را بخود میگیرد و تعجب میکند که چرا حسن حسام و آرش کمانگر به این مکانیسم توجه ندارند و انتظاراتی را از 14 نویسنده دارند که اصلا بی ربط است و ما باید پشت همین خواسته بایستیم و " جنبش مقاومت " را به راه بیاندازیم . انگار " جنبش مقاومت "  که البته منظور حتما جنبش ضد ولایت فقیه و ضد دولت مذهبی است ، منتظر صدور چنین بیانیه ای مانده بوده و به نقد جاری نیست . شاید منظور رفیق روزبه این باشد که ما باید " پشت سر " این " قهرمانان شجاع " درین جنبش شرکت کنیم یعنی به نقد، هژمونی جنبش ضداستبدادی را تقدیم " چهارده قهرمان " بکنیم ؟ آنهم در شرایط جدید و متحول بعد از دیماه 96 ، شکست کامل گفتمان اصلاح طلبی دولتی ، ورشکستگی سیاسی ، اقتصادی و اخلاقی رژیم جمهوری اسلامی !

اینکه در چنین شرایط متلاطم و طرح مجدد شعارهای انقلاب بهمن چون کار ، مسکن ، آزادی و طرح کنترل کارگری و شورائی در بخش پیشرفته فعالان کارگری ؛  بیانیه ،در آغاز تنها  خواستار " استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی " بود و بعدا مسئله برچیدن " نهادهای ولایت فقیه " را مطرح کرده ، نه نشانه پیشرو بودن " این قهرمانان متحول و جسور" ، بلکه اثبات عقب ماندن آنها از سطح جدید مبارزه ظبقاتی در ایران امروز هست .  ( من در گفتار کوتاهی به این مسئله پرداخته ام و دیگر وقت خواننده را نمیگیرم *)

برای اینکه خیال رفیق روزبه راحت باشد که ما آنقدرها هم پرت نیستیم  که بی خود و بی جهت به این نویسنگان " گیر " بدهیم   روی این معضل کمی مکث میکنیم .

هر جوان سوسیالیستی میداند که مانع اول در برابر پیشروی به سوی آزادی و عدالت اجتماعی و سوسیالیسم، دستگاه عظیم ولایت فقیه و دولت مذهبی حاکم بر ایران است . در نتیجه مبارزه ضداستبدادی یک وجه مهم در مبارزه برای پیشروی به سوی سوسیالیسم و آلترناتیو حکومت کارگری هست .( در ادبیات گذشته به این میگفتند تضاد عمده ای که سایر تضادها را تحت شعاع خود قرار میدهد و بدون حل آن پیشروی ممکن نیست.) اما گره اصلی نظام تولیدی – اجتماعی درینجا نیست . استبداد حاکم و دستگاه دولتی عریض و طویل آن ، که باید گفت به میمنت داشتن دو سری دستگاههای سرکوب ، در ایران ابعادی به خود گرفته است که در تاریخ معاصر نه تنها در ایران بلکه در کمتر کشوری دیده شده است ، نه فقط از منافع اقلیت ممتازه حاکم بلکه از کل نظام سرمایه داری حمایت میکند . وقتی در نیشکر هفت تپه کارگران را سرکوب ، اخراج ، زندان و شکنجه میکنند ، این دفاع از نظم حاکم و سرمایه داران بطور کلی هست . بویژه که در هفت تپه این بخش خصوصی هست که در برابر کارگران قرار گرفته و نه سرمایه دولتی . درینجا پاسداران ودیگر نیروهای انتظامی نه از ولایت فقیه بلکه از نظم سرمایه دفاع میکنند. تضاد بین کار و سرمایه آن تضادی هست که کل روابط تولیدی سرمایه داری بر پایه آن می چرخد . این گره اصلی پشت سر تضاد با حاکمیت پنهان است اما در رابطه ارگانیکی با آن قرار دارد . تمام هنر رزمندگان چپ و کارگران انقلابی پیوند زدن این دو جنبه مبارزه به یکدیگر و حرکت مداوم و مستقیم از یک مبارزه ضد استبدادی ، درینجا مبارزه ضد دولت مذهبی فراگیر ،  به مبارزه سوسیالیستی ضد سرمایه داری هست . به دست گیری سرکردگی مبارزه ضد استبدادی ، با در هم شکستن ماشین دولتی موجود امکان این گذار مستقیم را فراهم میکند. در غیر اینصورت ، روز از نو و روزگار از نو ! باز هم سرمایه داران دستگاه دولتی متناسب حال خود را برای جلوگیری از پیشروی اردوی کار به سمت سوسیالیسم بر پا خواهند ساخت . تمام تلاش روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا تبلیغ " همه با هم" تحت یک مخرج مشترک بزرگ هست که درآن این دیالکتیک انقلاب پیگیر وجود نداشته باشد. در دوره شاه میگفتند : بحث بعد از مرگ شاه ! و حالا رفیق روزبه و همفکرانش به ما میگویند " کلاهنان را بردارید و شکوفا شوید ! انتقاد بعد از مرگ ولایت فقیه ! اما دو رفیق ما میگویند خیر قربان ! گل همینجاست ! تو برقص ! ما باید ضرورت پیشروی به سوی عدالت اجتماعی را در هر گام مبارزه ضد استبدادی گوشزد کنیم تا فاجعه شکست انقلاب ضد سلطنتی تکرار نشود . بخصوص که تمام اقشار بورژوازی کنونی ایران ، به دفعات ، خصلت ضد انقلابی و عدم توانائی خود برای طرح و رعایت ابتدائی ترین حقوق سیاسی و مدنی پایه ای را نشان داده اند . بورژوازی ایران در کلیت خود ضد دمکراتیک و به تمام معنا ارتجاعی هست. همه ، از بیت امام تا "خصولتی " و خصوصی ، نئولیبرال خشن ، مخالف تشکلات مستقل کارگری و حقوق بگیران دیگر و طرفدار " ارزان کردن هزینه تولید " تو بخوان؛ دستمزد کارگران ، هستند . شعارهای مبنی بر عدالت اجتماعی در برنامه آنها جائی ندارد و این تصادفی نیست .

از جانب دیگر به خشونت کشیدن تمام مبارزات دمکراتیک ، چه ضد استبدادی ، چه کارگری ، از جانب رژیم حاکم ، قاعده حاکم بر شکل مبارزه در ایران هست . آن کس که این حقیقت را از چشم کارگران ، دانشجویان ، معلمان ، پرستاران ، بیکاران ، بازنشستگان پنهان کرده وتنها به طرح سراب گذر مسالمت آمیزبپردازد ، در حقیقت خاک به چشم مردم می پاشد . نه جنبش دانشجوئی ، نه جنبش زنان ، و نه جنبش کارگران و حقوق بگیران دیگر همچون جنبش دیماه 96 این واقعیت را نفی نکرده است . از آن گذشته تقریبا تمام روشنفکران طیف بورژوا ،  همواره  انقلاب را مترادف با خشونت و خونریزی تعریف کرده و آن را محکوم میکنند . برخی از نمایندگان بورژوازی مغلوب و بیرون از دائره قدرت تا آنجا پیش میروند که انقلاب را کار " چاقو کشان و لاتها" قلمداد میکنند که فزهیختگان می بایستی از آن تبری جویند . جامعه ایران بشدت قطبی شده . این قطب بندی تنها بین دولت مذهبی حاکم و بقیه جامعه نیست . بخشهای بزرگی ازخرده بورژوازی میانی و مرفه ، که عملا موتور اصلی جنبش سبز بودند ، بشدت ضد هر نوع انقلابی هستند وبا  کارگران تنها در حیطه فعالیتهای مطلقا صنفی همراهی دارند . این امر خود را در سخنان و موضع گیری های روشنفکران وابسته به آنها بوضوح میتوان استنتاج کرد . درست مثل سالهای بعد از انقلاب فرانسه که طرفداران سن سیمون و " گذار بی تکان " به سوسیالیسم خطاب به انقلابیون میگفتند که  "شما با انقلابتان جزخرابی و قحطی چیزی به بار نیاوردید" ، حال نیز این "فرهیختگان " اقشار میانی چنین مواضعی را تبلیغ میکنند . در چنین جوی ، دو رفیق ما حق دارند که خط کشی بی مورد نسبت به خشونت در بیانیه را به چالش بکشند . چه ضرورتی وجود داشت که در یک بیانیه چند خطی حتما این موضع ذکر شود؟ این خط کشی با قهر آشکار و بیرحم دولتی هست یا موضع گیری در برابراقدام انقلابی ای که در شرایط ایران به احتمال غریب به یقین از یک فاز قهرآمیز تقابل با پاسداران و پلیس و ارتش عبور خواهد کرد؟  

ندیدن این توازن قوا ، این قطبی شدن ، این واقعیات غیر قابل انکار، این جایگاه طیف روشنفکران بورژوا در شرایط حاضر ما را به ناکجا آبادی می برد که ، متاسفانه ، نویسندگان این بیانیه ما را به آنجا حواله میدهند .  نقد آن وظیفه تخطی ناپذیر فعالان جنبش کارگری و سوسیالیستی در " داخل و خارج از گود" هست . مبارزه نظری و ایدئولوژیک یکی از جنبه های غیرقابل چشم پوشی مبارزات کارگران است . در غیر اینصورت امکان ندارد که ، به قول گرامشی " به سمت هژمونی فرهنگی – سیاسی طبقه کارگر پیش رفت .

سخن کوتاه می کنم .  ما با نظرات رفیق روزبه آشنا هستیم : حرکت جنبشی برای تغییر جامعه بدون تصرف قدرت ، دولت بی دولت ، وظیقه یک انقلاب نه فقط درهم شکستن دستگاه دولت بورژوائی بلکه اساسا برداشتن دولت به یک ضرب هست ، یعنی همان نظریه آنارشیستی قدیمی ماقبل و هم دوره مارکس ، از پرودون تا باکونین و.... . اما جالب است که درینجا رفیق روزبه هیچ نقدی ازین منظر را مطرح نمیکند ، به نویسندگان " گیر " نمی دهد که دوستان این گذاری که شما که پیشنهاد میکنید نتیجه ای جز بازسازی دولت بورژوائی موجود با یک لباس منشور حقوق بشری بیش نیست ! او نه تنها چنین نقدی نمیکند و وارد بدیل ارائه شده از جانب آنان نمیشود ،بلکه در کمال شگفتی رفیق روزبه در کنار نویسندگان دولتمدارو در مقابل دو رفیق " بی نزاکت " ما می ایستد !

تو گوئی وقتی میگویند که بخشی از آنارشیستهای آشکار و پنهان ، با همه سخن پراکنی های ضد سلطه ، ضد دولت و.... در مواقع حساس در کنار دولتمدارذان بورژوا می ایستند ، به امثال رفیق روزبه گوشه چشم دارند !

من بازهم به این مباحثه باز خواهم گشت .

بهروز فراهانی – اول سپتامبر 2019

 

  • من این نکات را در مناظره با رفیق اسماعیل سپهرتوضیح داده ام . خواننده علاقمند و پرحوصله میتواند به آن رجوع کند. پیوند آن درین جاست :

https://www.youtube.com/watch?v=eu7JzhTaeCQ

خیانت و ناسیونالیسم پوشالی کُردی

خیانت و ناسیونالیسم پوشالی کُردی


زمانیکه که نیروهای حشد شعبی ،ارتش فدرال و پلیس عراق به فرمان رژیم دست نشانده ی این کشور به سمت کرکوک یورش بردند، اکثر مسئولین پارت دمکرات کردستان و در رأس آنان مسعود بارزانی، شماری از رهبران اتحادیه میهنی را به اتهام خیانت «واگذاری شهر کرکوک به نیروهای مذکور» و همکاری با رژیم عراق محکوم کردند. بنا به اظهارات مسعود بارزانی و دستگاه های  جاسوسی وابسته به عشیره اش، واگذاری شهر کرکوک ، با توافق دو طرف اتحادیه میهنی کردستان و رژیم حلقه به گوش عراق صورت گرفته است. بلافاصله، جناح طالبانی در مقابل موضع گیری های جناح بارزانی، از خود عکس العمل نشان داده و تمام اتفاقات صورت گرفته را ناشی از تصمیمات و سیاست های غیر منطقی و دیکتاتورمنشانه ی بارزانی و پارت دمکرات کردستان عراق در رسانه های خودی اعلام کردند.


آنچه که بارزانی از آن تحت عنوان «خیانت» نام می برد، ادامه ی همان سیاستی است، که تاریخ ناسیونالیسم کُرد به وفور از این «خیانت ها» وجود دارد. نمونه های فراوانی را ما برای خوانندگانی که با تاریخ پر از ننگ و مزدوری ناسیونالیسم کُرد آشنایی ندارند در زیل می آوریم: در دوران ملا مصطفی آنچه معروف به «ئاش به تال»‌(تسلیم و بر زمین گذاشتن اسلحه) است،‌عملی که توسط پدر مزدور و به درک واصل شده ی بارزانی های فعلی در سال ۱۹۷۵انجام گرفت، در یک پروسه ی ضد انقلابی تمام پتانسیل های انقلابی جنبش «خلق» کُرد توسط یک سر عشیره ی گوش به حلقه مانند بارزانی پدر پودر می شود و تمام نیروهای تفنگچی وابسته به ایل بارزانی در کردستان عراق در نتیجه ی توافق بین رژیم شاه ایران با امپریالیسم غرب و دولت حاکم در عراق تسلیم شاه ایران می شوند و بعد از خلع سلاح عمومی همه ی این لشکر تفنگچی بی اراده به عنوان پناهنده راهی کرج و دیگر شهرهای ایران می شوند. در تاریخ ناسیونالیسم عشیره ایی و قبیله گرای کُرد که با ایدئولوژی ملوک الطوایفی آمیخته است می توان ده ها نمونه از فروش منافع توده های تحت ستم به امپریالیسم جهانی و دولت های جنایتکار منطقه مشاهده کرد. جلال طالبانی در سال ۱۹۶۶ از ایل بارزانی جدا می شود، که این انشعاب جلال طالبانی و ابراهیم احمد (پدر زنش) از جانب ایل بارزانی تحت عنوان خیانت نام برده می شود. مورد دیگر در تاریخ پر از خیانت و مزدوری ناسیونالیسم کُرد ، همدستی و ائتلاف مسعود بارزانی با حکومت دیکتاتور وقت صدام حسین در سال ۱۹۹۶ که به (۳۱ ی ئاب) یعنی سی و یکم آگوست شناخته شده است، می باشد. در این خیانت و جنایت تاریخی زمانی که نیروهای اتحادیه ی میهنی شهر اربیل را تسخیر کرده بودند، حزب بارزانی برای بیرون راندن اتحادیه ی میهنی دست به دامان صدام حسین و مجاهدین فاشیست خلق می شود. در پایین این مورد را به صورت دقیق تر و جزئی تر بررسی خواهم کرد. مورد دیگر آوردن سپاه تروریست و فاشیست پاسداران ایران به منطقه برای بمباران مقر های حزب دمکرات کردستان ایران در واکنش به اقدام ایل بارزانی از جانب طالبانی و حزب متبوعش بود. تاریخ هر دو جریان قومی قبیله ی ناسیونالیسم کُرد،‌ چیزی جز انسان کشی و آدم فروشی، مزدوری برای دولت های دیکتاتور  منطقه، پرورش آخوندهای فاشیست کُرد در دامن خود، زن کشی،ذ ساختن هزاران مسجد برای سبقت گرفتن از جریانات اسلامی و در کل تحمیل ارتجاع در مقابل قطب آزادی خواهی و برابری طلبی در کردستان عراق نیست.


در تاریخ جنبش ناسیونالیسم کُردی، این قبیل معاملات و سازش های صورت گرفته از جانب احزاب ناسیونالیست با رژیم های جنایتکار حاکم موضوع جدیدی بشمار نمی رود. این احزاب برای از راه به در کردن جناح رقیب، همواره با دول ارتجاعی منطقه همدست شده و از هیچ خیانت و مزدور ایی دریغ نکرده اند. اقدام به چنین سیاست هایی صرفا به دوران قبل از انقلاب ۱۹۹۱ که منجر به خودمختاری در کردستان عراق گردید خلاصه نمی شود و تاریخی به درازای تاریخ ناسیونالیسم قومی و ملوک الطوایفی کُرد دارد.


سی و یکم اگوست این روز سیاه در تاریخ سراسر سیاه


معامله ی سیاسی که بین جناح بارزانی در سال ۱۹۹۶ با صدام حسین فاشیست صورت گرفت در ادبیات ناسیونالیسم کُردی از آن تحت عنوان خیانت یاد می شود و هر ساله با نزدیک شدن به چنین روزی تنور این موضوع داغ تر از شرایط دیگر می شود. مسعود بارزانی در تاریخ ۲۲ آگوست ۱۹۹۶، رسماً از صدام حسین در طی نامه ی درخواست پشتیبانی نظامی کرد. وی در این نامه ذکر کرده بود که با تیز هوشی و ذکاوت خودتان به مداخله ی ایران در امور سیاسی عراق توجه کنید. بارزانی در حالی از دیکتاتور صدام حسین چنین درخواستی کرد که حکومت بعث با وحشیانه ترین شیوه و طریقه ی ممکن مردم کردستان را قتل عام کرده بود. از حمله ی شیمیایی حکومت بعث به رهبری صدام حسین بر علیه ی شهروندان حلبچه میتوان به عنوان نمونه ی بارز و کنکرت سیاست های سرکوبگرانه ی این حکومت علیه کلیت جامعه ی کردستان اسم برد. از منظر عده ای کثیری از سیاستمداران چپ و راست جامعه ی کردستان و خارج از کردستان ، آنچه بارزانی از صدام حسین در طی این نامه درخواست کرده بود و تبعاتی را که به همراه آورد، تاریخ توازن قوا در کردستان عراق را تغییر داد و میتوان شرایطی را که امروز در کردستان حاکم است، بازتاب سیاسی-اقتصادی ۳۱ اگوست قلمداد کرد.


در پی توافق که بین جناح بارزانی و حکومت بعث شکل گرفت، نیروهای بعث سوار بر تانکها وارد شهر اربیل شدند، که بدنبال آن بارزانی موفق شد بار دیگر شهر اربیل را به کنترل خود درآورد و نیروهای طالبانی را از این شهر فراری دهد. بر طبق آمار  ارائه شده، حدود ۳۰۰۰۰ سرباز و ۱۵۰ تانک به سوی شهر اربیل رهسپار شدند.


 در طول جنگ چند ساله ی که بین دو عشیره ی بارزانی و طالبانی در جریان بود، ۶۲۵ خانواده که به جناح طالبانی گرایش داشتند، از ناحیه ی تحت قلمرو بارزانی اخراج شده و به نواحی سلیمانیه و حومه پناه بردند. از سوی دیگر، ۸۲۴ خانواده که به جناح بارزانی گرایش داشتند دچار سرنوشت مشابهی شده و به منطقه ی زرد پناه می برند. در همان حال، کارمندان بیشماری از سر کارهای خود در منطقه سبز و زرد به دلیل گرایش به رنگ مخالف اخراج شده و با فشارهای سیاسی از جانب جناح مقابل روبرو شدند. علاوه بر آوارگی و دربدری هزاران خانواده بیش از یک میلیون نفر از مردم در اعتراض به این جنگ قدرت بر سر تقسیم کردستان به کشورهای غربی مهاجرت کردند. هزاران نفر در این جنگ ارتجاعی دو جناح فوق ارتجاعی ناسیونالیسم کُرد که بر بستر شکست قیام توده های مردم کردستان در سال ۱۹۹۱ علیه رژیم فاشیستی بعث با همکاری غرب و امریکا به قدرت رسیده بودند، قتل عام شدند. تلاش برای کنترل گمرک ابراهیم خلیل و نتیجه ی انتخابات سال ۱۹۹۲ را میتوان به عنوان دلایل اصلی جنگ فوق ارتجاعی و تقسیم کردستان به منطقه زرد و سبز ذکر کرد. در نتیجه ی انتخابات پوشالی ایی که در بعد از قیام موسوم به راپه رین در سال ۱۹۹۲ برگزار می شود، جناح بارزانی ۵۱٪ و جناح طالبانی ۴۹٪ آرا را بدست آورد. بدنبال این اختلافات بود که  استارت اولیه این جنگ در سال ۱۹۹۲ زده شد و تا سال ۱۹۹۶ یک جنگ داخلی شکل می گیرد که باعث کشته شدن هزاران نفر از میلیشا و نیروهای وابسته به دو طرف می شود. بیش از چهار هزار نفر از کشته شدگانی  که آمارهای حکومتی اعلام می کنند، از بدنه ی طبقه ی کارگر و لمپنیسم جامعه بودند که به خاطر بیکاری در کردستان به نیروی میلیشای این احزاب مزدور پرور پیوسته و تبدیل شده بودند. اما شماری از منابع از کشته شدن ۸ هزار نفر نظامی و غیر نظامی در جریان درگیری های چند ساله صحبت می کنند.


همزمان با شکل گیری جنگ مذکور، فرصت مناسبی برای دخالت رژیم های فاشیست و تروریست ترکیه و جمهوری اسلام ایران فراهم شد که به بهانه ی آن دو دولت نامبرده در مسایل کردستان مداخله کنند و به سیاست های تروریستی خویش اقدام ورزند. از یک طرف دولت ترکیه درگیر یک  جنگ نظامی با پ ک ک و در سوی دیگر جمهوری جنایتکار اسلامی ایران از طریق نفوذ در اتحادیه میهنی کردستان و همکاری این جریان ارتجاعی دست به ترور و سرکوب فعالین وابسته به احزابی چون کومه له و دمکرات داشت. حکومت پوشالی کُردی در چند دهه ی اخیر از حیات ننگین خود، همواره به عنوان پل ارتباط سازمان های تروریستی منطقه یی عمل کرده است و همواره به جناحی از جناح های تروریستی مانند سازمان اطلاعات و سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است و ایل بارزانی هم به مزدور حلقه به گوش رژیم تروریستی ترکیه و جاسوس سازمان اطلاعات این کشور یعنی «میت» شده است. این مساله تا حدی روشن است که هیچ شهروند واقع بینی نمی تواند آنرا انکار کند. جنگ دولت فاشیست ترکیه علیه « پ ک ک»  و مردم کردستان ترکیه از سوی هر دو جناح بارزانی و طالبانی حمایت و پشتیبانی می شد و تا به امروز هم این سیاست و نوع نگرش در بین دو جناح مذکور در جریان است، زیرا بین «پ ک ک» و جناح سبز و  زرد نبردهای ارتجاعی مختلفی بر سر تقسیم قدرت سیاسی بر علیه ی یکدیگر در جریان است و این جناح ها همدیگر را چون رقبای سیاسی منطقه یی می بینند. اختلاف جناح بارزانی و طالبانی با «پ ک ک» به رهبری عبداله اوجالان از ریشه ی تاریخی برخوردار است. جناح بارزانی و طالبانی، همواره پ ک ک را به عنوان مانعی بزرگ در راستای رسیدن به منافع حزبیشان تلقی کرده اند ،به گونه ی که خود اوجالان مدعی است که آنان «پ ک ک» را به شمشیر داموکلس تشبیه می کنند.[ عبداله اوجالان. کتاب رهبریت و خلق. صفحه ی ۶۲].


در جریان درگیری نیروهای (پ ی د) در کردستان سوریه که زیر سختترین فشارهای اقتصادی  ،سیاسی، نظامی و ژنوساید از طریق دولت فاشیست ترکیه و خلافت اسلامی داعش قرار داشتند، بارزانی کوشید تا از طریق بستن مرزهای کردستان سوریه و عراق فشار را بر این حزب مضاعف کند. این سیاست ادامه ی همان مشی بود که هم بارزانی و طالبانی در دهه ی نود بر علیه ی «پ ک ک» اتخاذ کرده و هم قیاده موقت در قبال دو حزب دمکرات و کومه له که در اوایل انقلاب در ایران بر علیه ی جمهوری اسلامی ایران عملی کردند.


بارزانی کوشید که با سیاست های مداخله گرانه اش در تحولات کردستان سوریه جایگاهی را برای خود دست و پا کند، اما حزب «پ ی د» که از لحاظ گرایش سیاسی وابسته به « پ ک ک» است، با توجه به شناختی که از ماهیت تاریخی این حزب داشت و با بهره گرفتن از تجارب تاریخی از همان اوایل پوزه ی این حزب را به خاک مالیده و مانع از هرگونه مداخله و تاثیرگذاری در چهارچوب کردستان سوریه شدند. البته این نوع رقابت ها و جنگ های زرگری نه در راستای خدمت به منافع توده ی زحمتکش، بلکه هدفمند جهت بدست آوردن سهم بیشتر از قدرت سیاسی در تقابل با جناح مخالف صورت گرفته و می گیرد.


انچه جریانات ناسیونالیسم کرد را از هم جدا می کند،‌افق متفاوت این جریانات ارتجاعی نیست، چون تمام جریانات حاکم و موسوم به اپوزیسیون در کردستان عراق منهای نیروهای مستقل و جریانات کوچکی همچون حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و شبکه های کوچک کمونیستی و غیره، جملگی در چارچوب های افق نئولیبرالیستی گام بر می دارند. لازم است که مجدداً یارداور شوم، که آنچه این جریانات را از هم جدا می کند، خود پدیده ی «خیانت» نیست، بلکه میزان خیانتی است که این احزاب در طول تاریخ پر از خیانت شان به توده های تحت ستم مردم کردستان مرتکب شده اند. تاریخ احزاب ناسیونالیست کُرد با این خیانت ها و جنایتها عجین شده است.  متاسفانه در میان احزاب چپ ایرانی به ندرت می بینیم که یک حزب یا جریانی در راستای افشای این کارنامه ی سیاه جناح بارزانی به نقد رادیکال و افشاگری انقلابی پرداخته باشد. البته این مساله عدم نقد و افشاگری در مورد احزاب کُرد حاکم در کردستان عراق را باید در افق ارتجاعی احزاب ناسیونالیست و چپ نمای کُرد ایرانی مقیم کردستان عراق و سیاست سازش و مماشات این احزاب با ناسیونالیسم حاکم در کردستان عراق، سیاست لاس زدن لیبرالی به جای نقد و افشاگری و دیپلماسی بورژوایی این احزاب جستجو کرد.


ملا مصطفی بارزانی در طی چند نامه ی متوالی که به خمینی جلاد و نخست وزیر دولت موقت ٬٬بازرگان٬٬ می نویسد، پیروزی برادر مسلمانش، خمینی جلاد را گام بزرگ و تاریخی در مقابل ظلم و ستم و ناعدالتی قلمداد کرده و آنرا تبریک می گوید و از وی به عنوان رهبر مستضعفین کل جهان نام می برد. در همان حال ملا مصطفی خود را جزیی از ارتش خمینی معرفی می کند. بارزانی بر این باور بود که پیروزی جمهوری اسلامی ایران، بزرگترین دستاورد برای ملت ایران و بخصوص ملت کرد بشمار می اید و از آن به عنوان پیروزی عدالت در مقابل ناعدالتی یاد کرد. شکل گیری قیاده موقت در ابتدای ضد انقلاب اسلامی برای شکار نیروهای کمونیست و انقلابی و کل نیروهای اپوزیسیون کُرد،‌دقیقا در راستای سیاست تبدیل شدن حزب دمکرات به ستون پنجم رژیم خمینی جلاد شد.


این دو حزب از معماران اصلی ساختاری هستند که سایر احزاب ناسیونالیست در سایر مناطق کردستان در سر می پرورانند. با وجود جنایت ها و کارنامه ی سیاهی که در تاریخ این به اصطلاح حکومت است، احزاب ناسیونالیست کُرد در ایران در رویای کپی برداری چنین سیستمی در ان سوی مرزهای کردستان عراق هستند. حزب دمکرات کردستان ایران میان احزاب ناسیونالیست ایرانی بیشترین نقش را در وارونه جلوه دادن جریان بارزانی ایفا کرده و بنوعی کوشیده است که مشروعیتی کاریزماتیک از چهره ای بارزانی رو به مردم کردستان عراق و ایران ارائه بدهد.


غنی بلوریان از توده ی های سابق حزب دمکرات کردستان، که با همان نگرش ارتجاعی و توده یستی اش تسلیم جمهوری اسلامی ایران شد و در کتابی به اسم «برگ سبز» از جنایات و همکاری های حزب دمکرات کردستان با رژیم فاشیست بعث عراق و رژیم جنایتکار خمینی، سرکوب مردم کردستان ایران به دست اوباش حزب دمکرات پرده برداری می کند در همان کتاب می نویسد: «بدین طریق، وقتی مرکزیت حزب دمکرات در بغداد بود، رهبری حزب رابطه ی صمیمانه ی با رژیم بعث عراق داشت و با کمک مالی حزب بعث اداره می شد ولی بدون اجازه رژیم عراق نمی توانست فعالیت کند». (غنی بلوریان . برگ سبز. صفحه ی ۳۹۰). منظور غنی بلوریان به برهه زمانی قبل از انقلاب ۱۳۵۷ ایران مربوط می شود، که  چهل تن از اعضای حزب دمکرات در بغداد به اصطلاح فعالیت سیاسی داشتند. عبداله حسن زاده هم به عنوان یکی از رهبران حزب دمکرات کردستان در خاطرات خود اعلام می کند که در زمان انقلاب ایران حزب دمکرات کردستان در خاک عراق بود و ان زمان در گوش گاو خوابیده بود. حزب دمکرات کردستان ایران زمانی که انقلاب ایران را مشاهده کرد با تاخیر نیروهایش را وارد کردستان ایران می کند و زمانی که با مقاومت توده یی کومه له علیه رژیم جهل و جنایت سرمایه داری فاشیستی اسلامی ایران در کردستان روبرو می شود، به سبک اوباش و قلدرهای محل ضمن لبیک گفتن به خمینی جلاد و انسان خوار تلاش می کند با تسلیح شعبان بی مخ های ناسیونالیست کرد از نفوذ توده یی کومه له  و «هیزی به رگیری» (نیروی مقاومت) که از جانب کومه له اولیه علیه اشغال کردستان توسط تروریسم اسلامی فراخوان داده شده بود، جلوگیری به عمل آورد و سهم خواهی کند. این مساله باعث شد که چند سال بعد حزب پرو رژیم دمکرات کردستان یک جنگ سراسری به کومه له ی قدیم تحمیل کند و کومه له ی قدیم توانست در میدان مبارزه ی نظری، عملی،‌ توده یی و مسلحانه آنچنان حزب دمکرات را تار و مار کند که حزب دمکرات مجبور به پذیرش صلح یک طرفه یی که از جانب رهبری کومه له ی وقت و حزب کمونیست ایران فراخوان داد شده بود شود. لازم به ذکر است که عبداله مهتدی آن دوران از سیاست جنگ جنگ تا پیروزی علیه حزب دمکرات، یعنی چپ روی نظامی و راست روی سیاسی دفاع می کرد. همین مهتدی، تواب امروز به شیوه یی رویزیونیستی علیه تاریخ مکتوب حزب کمونیست ایران و کومه شارلاتان مائابانه دلیل جنگ را منصور حکمت می داند. این دست بردن به تجدید نظر در تاریخ تبهکاری به حساب می اید و در آینده عبداله مهتدی پروفاشیست امروزی باید در دادگاه های توده ی بر سر جعل و رویزیونیسم در تاریخ حساب پس دهد.


کوتاه در باب ناسیونالیسم و توحش سرمایه داری


ناسیونالیسم چیست؟ در دیدگاه نخست به سادگی میتوان چنین پاسخ داد: ناسیونالیسم امروزی کودکی فاشیسم است. در واقع نقد ما به ایدئولوژی ناسیونالیسم، همان ایدئولوژی فاشیسم محسوب می شود. ناسیونالیسم یکی از مهمترین ارکان قدرت دولت بورژوازی در کنار مذهب بحساب می اید. من بشدت مخالف این نظریات بی پایه و غیر منطقی هستم، که سعی دارند بین گرایش های مختلف همچون فاشیسم،شوینیسم،ناسیونالیسم و هرگونه گرایش نژادپرستانه و راسیستی تفاوت قائل شوند. استدلال این حضرات بر این است که گویا ناسیونالیسم همانند هر گرایش سیاسی-فلسفی- مذهبی و غیره دارای نگرش و رویکردهای از متعادل گرفته تا افراطی را دارا است. من بالشخصه با چنین تشریح و تحلیل های ابکی به شدت مخالفم  و بر این باورم ، که ناسیونالیسم، پاتریوتیزم ، شوینیسم و فاشیسم ریشه در یک مساله دارند و همگی بر اصل اعتقاد به سرزمین، جغرافیا، تاریخ های جعلی، احساسات قومی، نژاد برتر و تحقیر انسان غیر خودی و غیره تاکید می کنند. آنچه بینش کلیه ی عبارات ذکر شده را در بر می گیرد، خود شیفتگی هویتی و حس خود  برتر بینی در قبال ملیت های دیگر است. گرایشات ارتجاعی نامبرده به گونه ی از مساله ملیت، وطن و یا نژاد حرف بر زبان می اورند که انگار انسانهای دیگر در محدوده ی نفرین شده خارج از جهان هستی زیست می کنند و آنچه در نزد آنان مورد بحث و گفتگو نیست مسایلی چون فرهنگ مترقی، تکنولوژی، منطق و غیره خارج از ملیت خودی است.


اصلا چه لزومی دارد، که انسان بر مساله یی ملیت و نژاد برتر تاکید کند و به بهانه ی آن انسان های دیگر را مورد اهانت و تحقیر قرار دهد. در صورتی که آیین و فرهنگ را یکی از خصایص یک ملت در نظر بگیریم، نه تنها هیچ نژاد خاص نداریم بلکه در ذات خود دارای ایرادات متعددی است. مسلم است که از دیدگاه ناسیونالیسم، تفاوت عمده ی بین هموطن و غیر هموطن وجود دارد. اصلا چه لزومی دارد،که به تاریخ، وطن یا فرهنگ خود افتخار کنیم؟ افتخار به چیزهایی که خود در ان نقشی نداشتی، حماقت محض است.


پرسش اصلی جستار پیش روی ما این است،  که چرا ما به عنوان کمونیست سعی در افشای ناسیونالیسم داریم؟ ناسیونالیسم به عنوان یکی از روبناهای نظام سرمایه داری و یکی از ایدئولوژی های ضد بشری بورژوایی در همواره مناسبات بردگی سرمایه درانه و بردگی مدرن را توجیه کرده است. ما لازم است که هم از لحاظ تئوری و هم از لحاظ عملی تکلیف خود را با ناسیونالیسم مشخص کنیم. زیرا سیستم سیستم سرمایه داری برای تداوم حیات خویش نیازمند یاری گرفتن از اندیشه ی ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم همانند مذهب سعی در قبولاندن توحش سرمایه داری و استثمار انسان به دست انسان و تضادهای طبقاتی که روز به روز در حال عمیق تر شدن است، دارد. ناسیونالیسم به عنوان یکی ا ز بنیان های ایدئولوژی سرمایه داری که در عمل برای حفظ و ابقای سیستم تاثیر می گذارد، نتیجه ی بازتولید مناسبات سرمایه دارانه در فرمت دیگری است. ناسیونالیست ها بر خلاف کمونیست ها منافع انسان ها را در راستای تشکیل دولت خودی می دانند و به جای حل مساله ی نابرابری اجتماعی در تلاش برای به قدرت رساندن حکومت خودی هستند. انان مناسبات سرمایه دارانه را حتی به صورت قومی و ملی برای یک «ملت» خاص هم حل نمی کنند، برخلاف انچه خود می گویند. انان می خواهند مساله ی طبقاتی را به مرحله ی دیگری منتقل کنند و به نوعی مناسبات بردگی مدرن را قومیزه کنند.


ناسیونالیستها بر این باوراند، که در اثر گرایش های ناسیونالیستی و  ملی گرایی کشورهای مختلفی بعد از جنگ جهانی دوم « فیدل کاسترو در کوبا، جمال عبدالناصر در مصر و غیره» موفق به امر « رهایی» و «استقلال» کشورهای خود شدند. در اینجا لازم است ناسیونالیسم به عنوان یک ایدئولوژی بورژوایی که رگه های اولیه ان به شیوه ی انباشت اولیه ی یعنی مناسبات ماقبل سرمایه دارانه در غرب می گردد، از مساله ی مبارزات ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه جدا شود. خود لنین در کتاب «امپریالیسم به مثابه ی بالاترین مرحله ی سرمایه داری» جنبش های رهایی طلبانه ی ضد امپریالیستی را به اشتباه زیر مجموعه ی جنبش های سوسیالیستی خواند. تاریخ ثابت کرد که این مساله انطور که لنین مطرح کرد اتفاق نیفتاد. جنبش های ضد استعماری که برای نمونه به استقلال هندوستان انجامید، موقعیت و جایگاه طبقه ی کارگر را به شدت به دوران قبل از استعمار عقب راند. اگر در دوران استعمار هندوستان مناسبات کاستی توسط بریتانیایی ها برچیده شد،‌ گاندی این ناسیونالیست فاشیست و نژادپرست کمونیست کش که به اسم انقلاب بدون خشونت قهرامیز ترین و ضد انقلابی ترین سرکوب ها را علیه طبقه ی کارگر و حزب کمونیست هندوستان را عملی کرد، مناسبات کاستی در هندوستان را نه تنها از بین نبرد بلکه ان را دوباره بازسازی و به تعبیری مدرنیزه و مجددا به جریان انداخت. یعنی گاندی این سمبل پاسیفیسم بورژوایی و ناسیونالیسم «خوش خیم» بزرگترین جنایات را در حق طبقه ی کارگر و ستمکشان جامعه و به ویژه کمونیست ها مرتکب شد.


ناسیونالیسم کرد که همواره به گاندی و ماندلا اویزان می شود، در بعد دیگری جنایاتی را علیه جامعه ی انسانی و به ویژه زنان مرتکب می شود که حتی هیتلر هم دست به چنین جنایات سیستماتیکی علیه زنان نزده است.


تاریخ ناسیونالیسم و جنگ قومی در پروسه ی نئولیبرالیزه کردن یوگسلاوی سابق و بالکان به خوبی نشان داد که هیچ نوع ترقی خواهی ایی در ناسیونالیسم وجود ندارد. تحولات بعد از فروپاشی شوروی در کشورهای مختلف که سابقا بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بودند، مغهوم ناسیونالیسم را به کلی تغییر داد. ناسیونالیسم اگر در گذشته به دولت ملت و احساسات قومی و تلاش برای ساخت یک دولت ملت از یک ملت مشخص گره خورده بود، با سیاست های نئولیبرالیستی و نئوامپریالیستی موسوم به جهانی شدن بعد از جنگ های قومی موسوم به انقلاب رنگی وارد مرحله ی جدیدی شد. تعریف جدید به قول بندیکت اندرسون و اریک هابسبام بیش از انکه به احساسات قومی و ملی گره خورده باشد، به پاسپورت و شناسنامه ی انسان گره خورده است. تبدیل شدن «هویت» «ملی» به کاغذی به اسم پاسپورت و یا شناسنامه را تنها می توان با بحث بت وارگی مارکس توضیح داد. مارکس معتقد است که در جامعه ی سرمایه داری این کالاها هستند که هویت پیدا می کنند و این انسان است که از هویت انسانی خود بیگانه می شود. این مساله ی بیگانگی و فتشیسم که مارکس ان را مطرح می کند در جنبش ناسیونالیستی جدید و پدیده ی ملت مشاهده می شود.


با شکل گیری جنگ های امپریالیستی ایی که به اسم دخالت بشردوستانه از جانب تروریست ترین دولت های جهان به خورد افکار عمومی داده می شدند ما شاهد نوعی بازتعریف ناسیونالیسم هستیم. ناسیونالیسم جدید را می توان فاشیسم انترناسیونالیست خواند. نیروهای فاشیستی با کپی برداری از جنبش کمونیستی و کارگری در تلاش هستند خود را در سطح جهانی انترناسیونالیزه کنند و از این طریق یک قطب فاشیستی جهانی که در بعد اقتصادی سیاست های امپریالیستی را دنبال می کند، به پیش می برند.


لیبی و عراق را میتوان به عنوان نمونه ای بارز از قومی گرایی و بربریسم قومی-مذهبی نام برد. هم اکنون در عراق شاهد هستیم که این کشور به سه منطقه بر اساس قومیت و مذهب تقسیم شده است  که عملا کشور نامبرده را به بستری برای توحش و بربریسم خاورمیانه مبدل کرده است. در کشورهای افریقایی قتل عام انسان ها به بهانه های اختلافات قومی و مذهبی به امر رایج و قانون مبدل گشته است. افغانستان هم در اثر کشمکش های قومی و مذهبی به بستری مبدل شده که روز به روز گروه های تروریستی در حال رشد و ادغام در سطح بین المللی هستند، ادغامی که جامعه بشری را به سوی پاکسازی های قومی و انسانی احتمالی در آینده ی نه چندان دور می برد. در چنین شرایط خطیر اگر جنبش سوسیالیستی و کارگری در بعد جهانی، منطقه ی و کمونال به میدان نیاید، بربریت فعلی سرمایه داری را تا حد نابودی ابدی بشریت به پیش خواهد برد. اگر ناسیونالیسم و قومی گرایی به عنوان یک راهکار و الترناتیو امپریالیستی و ارتجاعی با وعده وعیدهای دروغین رهایی به میدان می اید، نباید این وعده وعید ها از جانب توده های کارگر و زحمتکش جامعه جدی گرفته شود.


نتیجه گیری


حدود ۲۸ سال است که این اصطلاح حکومت فاسد قومی قبیله ایی ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق تحت لوای اینکه ما از لحاظ حکومت مداری به مرحله ی لازم نرسیده ایم و دارای دولت مستقل کردی نیستیم، در تلاش است که نزد افکار عمومی مقبولیت اجتماعی کسب کند و عمر ننگینش را تمدید کند. بواسطه ی قطب بندی اجتماعی این جریانات عشیره ای، جامعه روز به روز به سوی «بربریزه» شدن در حال پیشروی است. البته باید یادآور شد که این مساله صرفا محدود به این یا آن بخش از احزاب ناسیونالیست ختم نمی شود ، بلکه کل ساختار و نظام اقتصادی-سیاسی-اجتماعی بورژوازی را در بعد جهانی در بر می گیرد. به یمن مناسبات تولیدی بورژوایی و حاکمیت احزاب ناسیونالیستی ، بیکاری ، فقر، گرسنگی و صدها مصیبت دیگر به امر واقعی در کردستان مبدل شده است.  در طول ۱۰ سال گذشته تا به امروز صدها بار مسئولین به اصطلاح حکومت اعلام کرده اند که قصد دارند به شرایط وخیم اقتصادی در کردستان پایان داده و کشور را از لحاظ مناسبات اقتصادی بهبود بخشند، چنانچه بارزانی چند سال قبل ادعا کرد، که در طول چند سال اینده کردستان را به دبی تبدیل خواهد کرد. خواسته ایی که نه تنها عملی نشد، بلکه وضعیت جامعه به طور کل و شرایط طبقه کارگر و توده های زحمتکش و مردم رو به افول گشت. سیاستی که ناسیونالیسم کرد در پیش گرفته است چیزی جز نئولیبرالیزه کردن تمام عرصه های زندگی انسانی نیست.


در نتیجه ی نئولیبرالیزه کردن تمام عرصه های زندگی انسانی در جامعه از اموزش و پرورش و بهداشت و درمان گرفته تا مشاغل دولتی و غیره، نوعی نا امیدی و پوچی گرایی در نتیجه ی سرخوردگی جامعه ی کردستان عراق از احزاب ناسیونالیستی و اسلامی حاکم شکل گرفته است، نیهلیسمی که‌ آرزوی بازگشت به فاشیسم رژیم بعث را به جای راهکار انقلابی رو به جلو به عنوان یک نوستالژی فاشیستی و نماینده ی نابودی عقل به جامعه ی کردستان حقنه کرده است.


طبقه کارگر و مردم زحمتکش کردستان بدون یک تعرض همه جانبه ­(عاری از هرگونه سازش) هرگز نمی توانند رسالت تاریخی شان را به تحقق برسانند و این حکومت فاسد کردی را به زباله دان تاریخ بیاندازند. تنها سوسیالسم است که با چوب لای چرخ کردن این به اصطلاح حکومت ناسیونال-بورژوازی کردی، میتواند مانع از تعرض هر چه بیشتر مناسبات سرمایه داری در جامعه شود و این حکومت پوشالی را در ایستگاه انقلاب متوقف سازد. مفهوم ما از انقلاب همان است که بدرستی ایستوان مزاروش اشاره می کند: «مفهوم انقلاب، اگر ان را به مثابه دگرسانی انقلابی عمیق و در حال تداوم تمام جنبه های زندگی اجتماعی خود تعریف کنیم، مفهومی بسیار پراهمیت و معتبر باقی می ماند»(  ایستوان مزاروش . سوسیالیسم یا بربریت. صفحه ی ۱۴۱)


جامعه ی کردستان با توجه به تضادهایی طبقاتی فاحشی که در ان شکل گرفته ابستن یک تغییر و تحول اساسی است. اعطای ازادی و شرایط بهبود طبقه کارگر تنها در گروه ساقط شدن به اصطلاح حکومت ناسیونال-بورژوازی کردی است و تصوری خارج از این تنها در چهارچوب افکار کسی در حال گشت و گذار است که کوچکترین درکی از رهایی انسان از خود بیگانه از مناسبات بورژوایی ندارد.


در شرایطی که امروزه به یمن سیاست های نئولبرالیزم اقتصادی دیگر وضعیت جامعه جهانی قابل تحمل نیست و اهمیت سوسیالیسم بیش از هر دوره ای دیگری ضروری است، وظیفه ی عاجل کمونیست ها است تا با دخالت بجا و بموقع مهر حقانیت خود را بر مبارزات و کشمکش های سیاسی-اجتماعی بزنند و جامه را به سوی مسیر آزادی سوق دهند. کسی نمی تواند ار نیمچه ازادی هایی که امروزه در کردستان موجود است سخن بگوید و نقش و فعالیت کمونیست ها را نادیده بگیرد.


« بعضی وقایع برای مورخ بمثابه پیش بینی اهمیت ندارند، حال انکه بعضی دیگر دارند، خیلی هم دارند. محدوه ی پیش بینی همین است» (جهان در استانه ی قرن بیست و یکم. گفتگوی انتونیو پولیستر با اریک هابسبام).


 ایا ممکن است بر اساس شناختی که از تاریخ احزاب ناسیونالیست کردی در دست داریم، به عنوان مبنایی در نظر بگیریم به هدف اینکه پیوندی بین ارتباط تاریخ گذشته و حتی اینده ایجاد سازیم. به نظر من انقدر تجربه و اطلاعات کافی در دست داریم که بواسطه ی ان احتمالات را تشخیص بدهیم. احزاب ناسیونال-بورژوازی کرد با توجه به ماهیت طبقاتی که با خود حمل می کنند کوچکترین ربطی به منافع زحمتکشان و طبقه کارگر در کردستان نداشته، ندارند و نخواهند داشت، بلکه دغدغه ی انان همواره بر سر تقسیم قدرت بین بالایی ها و استثمار و خون در شیشه کردن طبقه کارگر کردستان بوده است.


در صورتی که نتوانیم که تاثیرات خود را بر جنبش انقلابی و جنبش کارگری در کردستان ایران بگذاریم، قوم پرستان کرد و مرتجعین مذهبی به عنوان مدعی منافع کلی جامعه خود را به جامعه تحمیل خواهند کرد و جامعه را به سوی بربریت خواهند برد . به طور مثال میتوان به نمونه ی بارز جامعه ی فلسطین اشاره کرد، جایی که کمونیست ها نتوانستند به معنای کلمه مهر خود را بر مبارزات اجتماعی بگذارند، که در نتیجه ی ان متاسفانه نیروهای مرتجع اسلامی موفق شدند که توده ی معترض فلسطین را به سوی خود جلب کنند.

ژوبین خضری 2019.09.01

سرنگونی مسالمت آمیز یک کلاه گنده!

سرنگونی مسالمت آمیز یک کلاه گنده!

پس از بایگانی طرح های مختلف "گذار"، اپوزیسیون دست راستی در بیانیه 14 معصومین بکس و بات کرده است. یک "اتاق فکر" ساخته اند و چند دسته 14 معصوم یافته اند و هر چند روز یکبار یک دسته را رو می کنند. ترکیبی از شخصیت های کم نام و نشان و بی نام ونشان با عناوین دهان پرکن پای یک قوطی بگیر و بنشان را امضاء می کنند و در دنیای مجازی می چرخانند. تاکنون این طرح با هیچ اقبال و استقبالی از طرف مردم روبرو نشده است. چرا؟ مردم عقل دارند! با تاکتیک های این اصلاح طلبان حکومتی هم خوب آشنا هستند. بیش از بیست سال است این دارو دسته کارشان این بوده که مردم را سر کار بگذارند. هر چند سال یکبار در زمان مضحکه انتخاباتی یک چهره "بد" می سازند تا در برابر چهره "بدتر" مردم را برای رای به او پای صندوق های رای بکشانند. اکنون هم که رژیم لب گور ایستاده است، یک طرح پا در هوای پوچ علم کرده اند تا مدتی دیگر مردم را دنبال نخود سیاه بفرستند.

در زمانی که رهبران و فعالین کارگری را به بهانه های پوچ به زندان انداخته و شکنجه می کنند؛ زندان های طویل المدت و شلاق برایشان تعیین می کنند؛ دزدهای میلیون دلاری را فراری می دهند و آدمکشی که در هر دادگاه نیمه متمدن هم به قتل عمد محکوم می شد را آزاد می کنند، اینها به یک فکر محیر العقول رسیده اند: "استعفای خامنه ای". ممکن است این یک لفظ دهان پر کن باشد اما تهی و پوچ است. مسخره است. توهم از سر و رویش می ریزد. البته نه اینکه طراحان متوهم اند، خیر. آنها قصدشان توهم پراکنی است تا مدتی دیگر به عمر رژیم بیافزایند.

کمدی – تراژدی

شرایط جامعه آنچنان متحول و ملتهب است؛ شکاف طبقاتی و قطب بندی طبقاتی آنچنان عمیق است که هر طرحی از این دست بصورت یک کمدی – تراژدی نمود می کند. کمدی باین علت که طرح ها آنچنان بی محتوا و بی اساس است که انسان خنده اش می گیرد؛ تراژدی از آنرو که انسان می ماند با این اپوزیسیون مفلوک چه کند. اما این بار بار تراژدی سنگین تر شده است. حزبی که نام "کمونیست کارگری" را یدک می کشد، بشکل تلویحی به این طرح پیوسته است! برای 14 معصومین نامه سرگشاده پر لطف و مهر می نویسند؛ تشویقشان می کنند؛ فقط یک ملاحظه را با نرمی و لطافت مطرح می کنند؛ لیدرشان که خدای تزهای من درآوردی است یک تز جدید دیگر از کلاه درآورده است: "سرنگونی مسالمت آمیز!" جل الخالق. هر روز چشممان به یک اختراع بدیع و تازه روشن می شود. و جناح وسط دو صندلی نشین شان که می کوشد نه سیخ بسوزد و نه کباب، با سمپاتی می گوید که موقعیت داخل کشوری ها را درک می کند، ولی... در شرایطی که اسماعیل بخشی، این رهبر کارگری شجاع و شریف و مبارز در دادگاه در مقابل جلاد و شکنجه گر دهه 60 می ایستد و از "خط قرمزش" سخن می گوید؛ این رفقای سابق موقعیت اصلاح طلبان حکومتی داخل کشوری را "درک می کنند." دست بردارید! سازش و مماشات تا کی؟

مرگ یکبار، شیون یکبار

لفظ سرنگونی عامل قهر را در خود دارد؛ سرنگونی بمعنای تغییر نظام به روش قهرآمیز است. سرنگونی در فارسی عملا با انقلاب تداعی می شود؛ باین دلیل است که دست راستی ها لغت "براندازی" را ابداع کرده اند تا خود را از چپ و کمونیسم و مقوله انقلاب تفکیک کنند. و منصور حکمت کوشید سرنگونی و انقلاب را از نظرگاه کمونیسم کارگری و طبقه کارگر تفکیک کند: از جنبش سرنگونی صحبت کرد و از انقلاب کارگری. چون در یک نظام استبدادی و دیکتاتوری تغییر نظام فقط و فقط بشیوه قهرآمیز امکانپذیر است. تغییر مسالمت آمیز یک دولت در کشورهای دموکراسی با انتخابات میسر می شود. اما در همین کشورها نیز اگر بخواهید کلیت نظام را تغییر دهید باید به قهر متوسل شوید. آیا واقعا کار باینجا رسیده است که باید این بدیهیات را به این رفقای سابق یادآور شویم؟

چرا خودتان و بقیه را راحت نمی کنید؟ یک 14 معصوم هم از رهبری تان بسازید و پای این بیانیه را امضاء کنید و بروید برای "سرنگونی مسالمت آمیز" بکوشید. این کاری بسیار منطقی تر و رو راست تر است. چرا سعی می کنید خودتان و مردم را بازی دهید؟ چرا این چنین نام کمونیسم کارگری را آلوده می کنید؟ کمونیسم کارگری و حکمت با رادیکالیسم عمیق کارگری – کمونیستی عجین شده است. منصور حکمت بیش از بیست سال برای انقلاب کارگری و حکومت کارگری مبارزه کرد. تمام تئوری ها و سیاست هایش بر این اصل استوار بود. حزبی که ساخت برای سازماندهی و رهبری یک انقلاب کارگری بود. چگونه بخود اجازه می دهید این میزان راست روی را تحت نام کمونیسم کارگری بمیدان بیاورید؟

باید گفت جای خوشبختی است که سیاست ها و حزب تان هیچ جایی در میان طبقه کارگر و جنبش کارگری و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی ندارد. کمونیست ها در داخل کشور حزب شما را بدرست یک حزب راست و مماشات جو می شناسند که تمام فکر و ذکرش مبارزه با "حجاب اجباری" و رقص و آواز و قس علیهذا است! از همین رو است که از مسیح علینژاد دفاع می کنید و به کمونیست ها حمله. از همین رو است که عکس گرفتن علینژاد با پمپئو را با بازگشت لنین به روسیه برای رهبری انقلاب کارگری مشابه می کنید. از همین رو است که اعلام می کنید "مردم از رژیم چنج خوششان می آید." از همین رو است که "با موسوی کشتی نمی گیرید." و عبارت "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشوید" را مردرندانه به اینور و آنور پرتاب می کنید. شما خودتان اپوزیسیون اپوزیسیون شده اید: منتهی اپوزیسیون اپوزیسیون کمونیستی – کارگری. نام حزبتان را تغییر دهید. هم ائتلافتان با اپوزیسیون راست راحت تر می شود و هم از نقد کمونیستی کارگری خلاص می شوید.

این نقل قول از منصور حکمت پاسخی محکم به مقوله "سرنگونی مسالمت آمیز" است:

 "دقیقا چون ارتجاع اسلحه دارد مردم ایران باید با زور خوشبت شوند و خوشبختی شان را اعمال بکنند. پروسه ای که در آن حزب الله پاپیون بزند و در مجلس بعدی بیاید و آبستر آکسیون بکند و رای بدهد و قیام و قعود بکند، نخواهیم داشت. در آن مملکت، سرنوشت شان را مردم مجبورند به زور تعیین بکنند. اگر کسی در این فکر است که بعد از سقوط جمهوری اسلامی، یک عده زیادی از جک و جانورهای دست راستی، که در آن مملکت به جان مردم می افتند به مجلس می روند و هر چه مجلس رای داد را قبول می کنند، به نظر من دارد خودش را فریب می دهد. برای همین است که اصرار ما به مردم این است که هر چه سریع تر نهاد های سیاسی ای که ضامن آزادی و برابری است را پیدا کنند و در آن متشکل بشوند. حزبیت خیلی مهم است. شوراهای کارگری خیلی مهم است. شوراهای مردم خیلی مهم است. اتحادیه های صنفی خیلی مهم است. برای این که این ها تعیین می کند که بعد از جمهوری اسلامی و در جریان سقوط جمهوری اسلامی دست بالا را کی داشته باشد. اگر نداشتند آنوقت وضعیت سیاه بی شکلی و هرج و مرج به وجود می آید. ولی اگر واقعا حزب سوسیالیستی، شوراها و اتحادیه های کارگری و شوراهای مردمی در دل این مبارزه شکل بگیرند آن وقت به نظر من اگرهر دست راستی اسلحه داشته باشد، اسلحه اش را در دستش خورد می کنند."


٢١ ژوئیه ١٩٩٩

 

 

September 01, 2019

قتل دو زن جوان در سوئد و افزایش جرم و جنایت در این جزیره آرام اسکاندیناوی!

bahram.rehmani@gmail.com

 

جزیره آرام سوئد در سال‌های اخیر، به‌دلیل سیاست‌های غلط دولت، کم‌شدن خدمات و بیمه‌های اجتماعی، افزایش بیکاری به‌ویژه خارجی‌تباران، رشد گرایشات نژادپرسیتی و فاشیستی، رو به ناآرامی گذاشته است.

هفته گذشته در کم‌تر از 48 ساعت دو زن جوان در شهرهای مالمو و استکهم به‌شکل فجیعی به قتل رسیدند.

 

یک زن 31 ساله و پزشک ساعت 10 صبح روز دوشنبه 26 اوت 2019، در وسط خبایان «سرگل» در منطقه «ریبرش بوری» شهر مالمو، با شکلیک نزدیک به 10 گلوله کشته شد.

به گفته شاهدان عینی، نوزاد دو ماهه این زن که در آغوش مادرش بود پس از قتل او از دستش بر روی آسفالت خیابان افتاد. این مادر و نوزادش به بیمارستان منتقل شدند. مادر جان داد اما کودک زنده مانده است و سرش به دلیل برخورد با آسفالت زخمی شده است.

تعداد زیادی شاهد این قتل هولناک خیابانی بودند. آن‌ها قاتل را با ماسک بر صورتش و لباسی سیاه به تن داشت دیده‌اند که سریعا از محل متواری شده است. یکی از شاهدان این قتل، موفق شده که از صحنه فرار قاتل فیلم بگیرد. این فیلم در اختیار پلیس و رسانه‌ها قرار گرفته است.

 

تصویر مظنون به تیراندازی و ماتیاس زیگفریدسون، معاون پلیس مالمو

 

مدتی پس از این قتل، اتومبیلی در یک از خیابان‌های اطراف قتل این زن، به آتش کشیده شد. تصور می‌رود که این اتومبیل از سوی قاتل مورد استفاده قرار گرفته و بعدا جهت از بین بردن سرنخ‌های احتمالی به آتش کشیده شده است.

پلیس در کنفرانس خبری که قبل از ظهر روز 26 اوت 2019 برگزار شد، گفت که آلت جرم که یک اسلحه است را کشف کرده است.

در کنفرانس خبری که روز دوشنبه 26 اوت برگزار شد، پلیس اعلام کرد که اکنون مرد بیست ساله‌ای که مظنون به همکاری در قتل است دستگیر شده است. این فرد برای پلیس شناخته شده بوده است.

آنا پالمکوییست، معاون دادستان می‌گوید: «این فرد به‌عنوان همکاری در جرم دستگیر شده است، به این معنی است که فرد یا افراد دیگری نیز مظنون به دست داشتن در این جنایت هستند.»

پلیس عملیات گسترده‌ای برای جمع‌آوری بیش‌تر شواهد و مدارک آغاز کرده است و از شاهدین خواسته است تا به پلیس مراجعه کنند.

ماتیاس زیگفریدسون، معاون پلیس مالمو در کنفرانس خبری گفت: تا ساعاتی پس از نیمه شب گذشته ما در محل حضور داشتیم و بررسی‌های فنی انجام دادیم و با اهالی محل گفت‌و‌گو کردیم و شواهد بسیاری به دست اورده‌ایم. از دو محل بازرسی کرده‌ایم.

او ادامه می‌دهد: «بررسی پرونده زمان زیادی را در بر خواهد گرفت تا بتوانیم با همکاری دادستان تکه‌های پازل را در این پرونده در کنار هم بچینیم تا تصویر کاملی از این حادثه بدست آوریم.»

فرزند دو ماهه این زن و هم‌چنین مردی که همراهشان بوده نیز در صحنه جرم حضور داشته‌اند، اما اسیبی ندیده‌اند. تنها سر بچه در اثر اصابت به آسفالت زخمی شده است.

پدر نوزادی که مادرش به قتل رسیده است و در خیابان در کنار نوزاد و مادرش مشغول قدم زدن بوده، یک مجرم سابقه دار است و تئوری پلیس این است که راز این قتل در این رابطه نهفته است.

زن مقتول ایرانی بوده است. این زن متول 23 ماه مه 1988، 31 ساله شده است. بر اساس اطلاعات منتشر شده، وی که تحصیلات خود را در رشته پزشکی در لهستان به پایان رسانده بود به‌تازگی به سوئد برگشته و مشغول گذراندن دوره کارورزی دکترای خود بود.

نوزاد دو ماهه او، متولد 14 ژوئن 2019 بوده و از ناحیه سر مجروح شده است.

یکی از دوستان این زن جوان که 15 سال است او را می‌شناخته به رسانه‌ها گفته است: او زن بی‌نظیری بود. بی‌اندازه مهربان و شاد. وقتی امروز صبح از خواب بیدار شد حتی تصورش را نمی‌کرد که روزش این‌گونه به پایان خواهد رسید.

پدر کودک 2 ماهه این زن جوان، یک گانگستر سابقه‌دار و شناخته شده برای پلیس است. این مرد 35 ساله از جمله در سال 2008 در جریان سرقت بزرگ 10 میلیون دلاری از بانکی در دانمارک دستگیر و 8 سال زندان محکوم شده بود. او در آن زمان 26 ساله بود.

سرقت 10 میلیون دلاری در دانمارک در سال 2009، بزرگترین در تاریخ جنایی دانمارک بوده است. دو سال پس از این سرقت کلان، 14 نفر از دست‌اندرکاران آن که اکثرا در سوئد بودند جمعا به بیش از 100 سال زندان محکوم شدند که این مرد 35 ساله، یکی از آن ها بود.

او عضو گروه گانگستری «ام فالانگ»، یکی از ده ها گانگستری شهر مالمو است.

حدود 85 میلون کرون دانمارک از این سرقت هرگز توسط پلیس پیدا نشد و تصور می‌رود که پس از آزاد شدن از زندان به‌دست محکومین افتاده است.

یکی از تئوری‌های پلیس این است که اعدام خیابانی و تکان‌دهنده این زن جوان، پیامی برای پدر نوزاد وی و گانگستر 35 ساله است. این مرد 35 ساله، متولد سوئد است اما تبار فلسطینی دارد.

 

طبق گزارش‌ها، چندی پیش نیز، در نتیجه تیراندازی در نزدیکی یک پارک ساحلی در شهر «مالمو» سوئد سه نفر به بیمارستان منتقل و بستری شدند.

مقام‌های سوئدی بعد از انتشار خبری فوری درباره تیراندازی در نزدیکی یک پارک ساحلی در شهر مالمو، وقوع این تیراندازی را تایید کردند.

طبق گزارش‌های محلی، بر اثر این تیراندازی سه نفر شامل یک زن و کودک در بیمارستان بستری شده‌اند اما معلوم نیست شدت جراحت آن‌ها به چه حدی بوده است.

«کالی پرسون»، عضو پلیس مالمو اعلام کرد: «ما معتقد هستیم که حداقل یک نفر در نتیجه این تیراندازی زخمی شده است و ما در حال حاضر نمی‌توانیم چیز بیش‌تری بگوییم. ما در حال سوال و جواب کردن از شاهدان هستیم.»

مقام‌ها و رسانه‌های سوئدی، درباره ضارب یا ضاربان و انگیزه تیراندازی امروز در مالمو به جزئیات بیش‌تری اشاره نکرده‌اند.

 

قتل دوم شب 27 اوت 2019، در منطقه «رکستا» در «ولینگبی» استکهلم روی داد و یک زن حوان به ضرب گلوله کشته شد. پلیس تاکنون کسی را در این رابطه دستگیر نکرده است.

شب حادثه پلیس استکهلم چندین تماس از ساکنین منطقه ولینگبی دریافت کرد که از شنیدن صدای شلیک گلوله به پلیس اطلاع می‌دادند.

یک زن که در این حادثه هدف گلوله قرار گرفته بود، با آمبولانس به مرکز درمانی منتقل شد اما جانش را از دست داد. «تووه هِگ»، سخن‌گوی رسانه‌ای پلیس می‌گوید: «ما این حادثه را با عنوان «قتل» بررسی می‌کنیم. فردی که در این حادثه آسیب دیده بود در راه بیمارستان درگذشت و خانواده او از سوی پلیس خبردار شده‌اند. در حال حاضر نمی‌توانم اطلاعات بیش‌تری در رابطه با حادثه در اختیار شما قرار دهم. تنها می‌دانم که نیروهای ما در محل حضور دارند و در تلاش برای یافتن سرنخ هستند.»

به‌گفته ساکنین، این محله در مجموع بسیار آرام بوده است و سابقه حوادث این‌چنینی را ندارد. یکی از ساکنین منطقه در گفت‌و‌گو با رادیو سوئد، گفت: «من پنج سال است که در این محله زندگی می‌کنم. تاکنون چنین اتفاقی در این‌جا رخ نداده بود...»

یکی از ساکنین محله: «با صدای شلیک گلوله‌ها از خواب بیدار شدم.»

یکی دیگر از ساکنین از لحظه شنیدن صدای شلیک گلوله به این رادیو گفت: «به‌خاطر گرمای هوا، پنجره را باز گذاشته بودیم و صدای شلیک گلوله را واضح شنیدم. ابتدا تصور کردم که شوهرم در حال تماشای تلویزیون است. صدای شلیک تا این حد به ما نزدیک بود.

او هم‌چنین گفت که صدای شلیک بیش از یک گلوله را شنیده است.

 

مرضیه، زن جوان افغانستانی تبار نیز در فوریه 2018، در استکهلم به قتل رسید. دوست مرضیه، می‌گوید که او چندین بار تهدیدات که با آن مواجه بود را با مراکز اجتماعی این کشور در میان گذاشته بود.

بر اساس گزارش رادیو سوئد، همسر مرضیه که به قتل او متهم است، از مدت‌ها پیش او را تحت کنترل داشته و مورد تهدید قرار داده است. نظر به فرایند پناهجویی‌اش او نتوانسته به پلیس سوئد گزارش دهد اما همه این تهدیدها را به‌صورت منظم به برخی مراکز اجتماعی سوئد گزارش داده بود.

بر اساس این گزارش، هیچ کدام از این مراکز، حساسیت تهدیدها بر این دختر مهاجر افغان را جدی نگرفته‌ بودند.

وی که با پسر خاله‌اش ازدواج کرده بود و 19 سال داشت خود را 16 ساله و کودک بدون سرپرست معرفی کرده بود.

 

 

دوست مرضیه، رضا که با هم در یک خانه زندگی می‌کردند به رادیو سوئد گفته است که شاهد همه پیام‌های تهدیدآمیز علی همسر سابق مرضیه به او بوده و از او خواسته موضوع را به پلیس گزارش کند. اما مرضیه با ترس از این‌که فرآیند پناهجویی‌اش دچار مشکل شود پلیس را در جریان قرار نداد. با این‌همه مرکز خدمات اجتماعی و سرپرست قانونی و کارکنان خانه مرضیه از تهدیدهای خشونت‌آمیز همسرش خبر داشتند اما هیچ‌کدام تصور نمی‌کردند که این مسئله چه‌قدر می‌تواند جدی باشد و به کشته شدن مرضیه منجر شود.

روز 30 ماه مه 2016، مردی که در حال گردش دادن سگ خود در جنگل‌های محله «هوکار انگن» استکهلم بود با منظره‌ای تکان‌دهنده مواجه شد و مراتب را سریعا بهع پلیس اطلاع داد، جسدی مخفی شده در خاک که دست متعلق به آن از زیر خاک بیرون مانده بود.

پس از آن، مشخص شد که این جسد متعلق به «مرضیه» روز قبل عید نوروز، 20 مارس 2016، ناپدید شده و مراتب ناپدید شدن وی از سوی قیم قانونی و نیز دوست پسر هم‌سنش در همان زمان به پلیس گزارش شده بود. اما از آن‌جایی که تصور پلیس بر آن بود که وی با میل خود دست به فرار زده است جست‌و‌جوی جدی جهت یافتن این دختر از سوی پلیس صورت نگرفت.

متهم به قتل، به مدت دو سال فراری بود تا سرانجام توسط مقامات حکومت اسلامی ایران شناسایی و دستگیر و سپس به سوئد مسترد شد. اما در ماه ژوئیه 2018، ایران در اقدامی کم سابقه یک مرد 40 ساله مظنون به قتل را که توسط دولت سوئد در فهرست افراد تحت تعقیب پلیس بین‌الملل ثبت شده بود دستگیر و به سوئد تحویل داد.

این مرد 40 ساله تبعه افغانستان، مظنون بود که در ماه مه 2016 میلادی «مرضیه» همسر 19 سال خود را در سوئد به قتل رسانده و در جنگلی در منطقه «هوکار انگن» استکهلم دفن کرده است.

روز پنج‌شنبه 17 ژانویه 2019، نخستین جلسه دادگاه این متهم به قتل در دادگاه بدوی سودرتورن در جنوب استکهلم تشکیل شد و اینک رای دادگاه در این پرونده صادر شده است.

قاتل مرضیه، توسط دادگاه بدوی سودرتورن به 18 سال زندان و اخراج مادام‌العمر از سوئد محکوم شد.

 

روز پنج‌شنبه 23 اوت 2012، حوالی ساعت چهار بعد از ظهر یک زن افغان در شهر استکهلم در منطقه هالوندا به‌شکل بسیار فجیع و وحشتناک در یک آپارتمان کشته شد.

قتل منيژه ميرزا گل، زن 21 ساله افغان در استکهلم، بسیار فجیع و تکان‌دهنده بود. متهم به قتل که توسط پليس دستگير شده، شوهر 22 ساله اوست که دو سال بود با هم زندگی می‌کردند.

قاتل، روز 23 اوت در آپارتمانى در هالوندا در جنوب استکهلم، سر اين زن بی‌دفاع را مثل گوسفند بريده بود.

 

 

پليس را همسايه‌ها که صداى فرياد منيژه را شنيده بودند خبر کرده بودند. همسايه ای می‌گويد: «قاتل پاهايش هم خونى بود.»

منيژه از قرار معلوم به ادامه زندگى با شوهرش نبوده و طلاق می‌خواسته است.

 

در سال 2016، حدود یک میلیون و 510 هزار جرم در کشور سوئد به مراجع قانونی گزارش شده بود. به‌طور متوسط در طی یک دهه گذشته، سالانه 5/1 میلیون جرم در این کشور اروپایی در مراجع مربوطه ثبت شده است که در کنار جرائم پنهان و ثبت نشده عدد قابل توجهی را به‌خود اختصاص می­‌دهد.

نمودار میزان جرائم ثبت شده در کشور سوئد از سال 1995 تا 2016

 

رتبه سوئد در سرقت خودرو در بین سایر کشورها

 

در سوئد سرقت از منازل و اماکن نیز افازیش یافته است. بر اساس آمارهای موجود 1/915 مورد سرقت در هر 100 هزار نفر را دارد که در کل جمعیت عدد بیش از 91 هزار سرقت از اماکن و منازل را نشان می­‌دهد.

 

سوئد در زمینه سرقت از منازل و اماکن جایگاه چهارم را دارد

 

به گزارش روزنامه انگلیسی ایندیپندنت در سال 2016، سوئد و دانمارک کشورهایی با بالاترین میزان آزار جنسی در اتحادیه اروپا هستند. نمودارهای آماری نشان می­‌دهند که بر اساس داده­‌های آژانس اروپایی حقوق اساسی، در کشورهای سوئد و دانمارک 80 تا 100 درصد مردم اظهار داشته­‌اند که مورد آزار جنسی قرار گرفته‌­اند که این اعداد بالاترین میزان در این قاره است. این رقم در کشورهای انگلستان، فرانسه، آلمان و فنلاند 60 تا 79 درصد می‌­باشد. به همین سبب موسسه گیت استون به سوئد لقب «پایتخت تجاوز جنسی در غرب» را داده است.

در سال 2016، بین آمارهای رسمی از سوی دولت سوئد 20300 جرم جنسی ثبت شده که 6720 مورد آن به‌عنوان تجاوز جنسی طبقه‌بندی شده است. زنان سوئدی به‌طور معناداری بیش‌تر از مردان در معرض جنایات جنسی قرار دارند.

نمودار آماری دولت سوئد در مورد جرایم جنسی در این کشور؛ نه تنها زنان که مردان نیز در حدی کم‌تر قربانی جنایات جنسی بوده­اند.

جرائم جنسی در سوئد به جنسیت خاص و یا گروه سنی خاصی منحصر نمی‌شوند.

 

در طول سال 2015، حدود 94 هزار تخطی از قانون مجازات مواد مخدر سوئد گزارش شده است. در طی ده سال اخیر میزان جرایم این حوزه 41 درصد افزایش یافته است.

میزان جرائم در حوزه مواد مخدر در طی سال­های اخیر رشد قابل توجهی در سوئد داشته است

 

هم‌چنین در طی سال 2015، 52200 مورد تهدید غیرقانونی و آزار و اذیت گزارش شده است. حدود 375000 نفر از شهروندان سوئدی‌(16 تا 79 ساله)، اظهار داشتند که در طول سال 2015 در معرض تهدید قرار گرفته‌اند. در این میان، بخش قابل توجهی از تهدیدات متوجه خارجی‌تباران است که از سوی جریان‌های راست­گرا و نژادپرست مورد تهدید و ارعاب قرار می­‌گیرند؛ گرچه دولت سوئد توجهی به این مهم ندارد.

 

پنج‌شنبه 8 مارس 2018، خبر زخمی شدن دو تن در منطقه «شیستا» واقع در شمال غرب استکهلم به پلیس رسید. یک تن از این دو مرد 22 ساله قبل از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داد. مرد دومی ساعت 04:30 صبح روز جمعه درگذشت.

به این دو مرد مقتول در داخل ماشین‌شان شلیک شده بود. لارش بی‌استروم، مسئول ارتباطات رسانه‌یی پُلیس در استکهلم، گفت

اکنون کارمندان تکنیکی ما تحقیق خود در محل حادثه را به پایان رسانیده‌اند، ما نتیجه به‌دست امده را بررسی می‌کنیم. به زودی اطلاعات بیشتری بدست خواهیم آورد. در عین حال پلیس در محل حضور دارد تا شواهد بیش‌تر از مردم محل جمع‌اوری کند.

این‌که قتل شب گذشته با قتل دو تن دیگر که در آغاز این هفته در منطقه هالونبرین صورت گرفت، ارتباط دارد یا خیر به باور لارش بی‌استروم هنوز زود است که این نتیجه‌گیری را کرد.

«در وضعیت کنونی دشوار است که واقعیت قضیه را دانست، ولی ما احتمال این ارتباط را نیز بررسی خواهیم کرد.»

 

شب پنج‌شنبه 20 یولی 2017، گذشته یک نفر در مرکز «ووربری» در جنوب استکهلم به ضرب گلوله کشته شد. اداره آتش‌نشانی ساعت 23:19 شب به محل حادثه رسید و سه آمبولانس و ماشین پلیس هم به آن‌جا اعزام شدند.

کارینا اسکاگرلیند، سخن‌گوی مطبوعاتی پلیس استکهلم، گفت که چند نفر با پلیس تماس گرفته و از شنیدن صدای درگیری یا شلیک گلوله خبر داده‌اند.

پلیس علاوه بر یک جسد که در آن حادثه کشته شده، یک فرد مجروح را نیز در محل حادثه پیدا می‌کند. به‌گفته کارینا اسکاگرلیند، فرد مجروح آسیب شدیدی که منجر به مرگ وی شود ندیده و با آمبولانس به بیمارستان اعزام شده است.

ووربری سنتروم، برای انجام تحقیقات بیش‌تر بسته شد و پلیس از شب گذشته برای جمع‌آوری اطلاعات و گفتگو با شاهدان حادثه در محل حضور پیدا کرد.

 

شورای مبارزه با جرایم، آمار جدید از خشونت‌های مرگ‌بار سال 2017 را ارائه کرد. سال گذشته ‍113 تن در سوئد به قتل رسیده‌اند. این بیش‌ترین آمار قتل در کشور از سال 2002 تا کنون به‌حساب می‌رود.

بیش از یک سوم موارد قتل در سال گذشته در اثر تیراندازی صورت گرفته است. بین سال‌های 2010 تا 2014 آمار قتل در حدود 83 مورد بود.

میکائیل رینگ، جرم شناس در مرکز ملی عملیاتی پلیس می‌گوید: در آغاز دهه 90 میانگین آمار قتل‌ها به 107 تن می‌رسید که تا اواسط این دهه ادامه داشت بعدا رقم قتل‌ها کاهش یافت و در حد 83  مورد در سال رسید اما در سه سال گذشته مانند اوایل دهه 90 آمار قتل‌ها دوباره افزایش یافته است که می‌توان گفت افزایش چشم‌گیر است. او در ادامه تصریح کرده است که مهم‌ترین توضیح در زمینه افزایش قتل ها افزایش موارد تیراندازی در محیط های ارتکاب جرم است.

 

یک هفته پس از سری انفجارهای اسرارآمیز در دانمارک و سوئد پلیس سوئد یک جوان 22 ساله را بازداشت كرد. پلیس در جست‌و‌جوی یک مظنون سوئدی دیگری است که در حادثه انفجارها دست داشته و با جوان دستگیر شده همکاری کرده است.

یورگن برگن اسکوف، رئیس پلیس کپنهاگ، روز چهارشنبه 14 اوت 2019 - 23 مرداد 1398، یک هفته پس از سری انفجارهای اسرارآمیز در دانمارک و سوئد در یک کنفرانس مطبوعاتی از بازداشت یک جوان 22 ساله سوئدی خبر داد. اسکوف اعلام کرده است که در جست‌و‌جوی دومین مظنونی است که 23 سال دارد و با فرد دستگیر شده همکاری کرده است.

 

دو انفجار در دانمارک در عرض تنها چهار روز تبدیل به معمایی برای پلیس این کشور شده است. یکی از مراکز پلیس در کپنهاگ دچار خسارت شده است. پلیس در جست‌و‌جوی کشف رمز این معماست.

به‌گفته پلیس دانمارک هر دو فرد مظنون، سوئدی هستند و متهم‌اند که در انفجارهای کپنهاگ و یکی از شهرهای سوئد دست داشته‌اند. پلیس هم‌چنین گفته است که در ارتباط با پرونده انفجارها از جمله خودرویی را ضبط کرده است که احتمالا این افراد برای انجام عملیات خود استفاده کرده‌اند.

به‌گفته پلیس دانمارک در جریان انفجار بامداد روز سه‌شنبه 6 اوت 2019، در مقابل ساختمان اداره مالیات دانمارک یک نفر جراحات سطحی برداشته است. تصاویر منتشرشده نشانگر شکسته شدن شیشه‌ها و آسیب جدی به نمای این ساختمان هستند. پلیس کپنهاگ بلافاصله اعلام کرد که حادثه انفجار «اقدامی عمدی» بوده است.

بامداد روز شنبه 10 اوت 2019 -19 مرداد 1398، انفجار سومی هم در مقابل ایستگاه پلیس در منطقه نوربرو کپنهاگ رخ داد. یورگن برگن اسکوف، رییس پلیس کپنهاگ، گفته است که این انفجار ماهیت دیگری دارد و احتمالا ارتباطی با دیگر انفجارها ندارد.

 

محل انفجار در ایستگاه مرکزی قطار پایتخت دانمارک، با سفارت خانه آلمان حدود یک کیلومتر فاصله داشته است.

 

یک روز بعد از حادثه انفجار کپنهاک، انفجار دیگری در برابر شهرداری شهر سوئدی لاندسکرونا در جنوب غربی این کشور رخ داد که تنها یک ساعت با ماشین از کپنهاگ فاصله دارد. در این انفجار کسی مجروح نشد، اما شیشه پنجره‌های ساختمان شکسته شدند.

پلیس سوئد نیز از احتمال عمدی بودن این انفجار خبر داده بود. اما هنوز معلوم نیست که آیا حادثه انفجارهای دانمارک و سوئد با همدیگر ارتباطی دارند یا نه.

 

روز جمعه هفتم ژوئن 2019، یک انفجار سهمناک مرکز شهر لینشوپینگ را لرزاند. کسی آسیب جدی ندید ولی پنجره‌های بسیاری از ساختمان‌ها در نزدیکی این انفجار فروریخت و به نمای برخی ساختمان‌ها آسیب وارد شد.

گزارش‌ها حاکی از این است که حدود 25 نفر در این حادثه زخمی شده‌اند و چند تن هنوز در بیمارستان هستند.

 

 

پلیس بخش‌هایی از یک دوچرخه را که در حادثه انفجار لینشوپینگ استفاده شده بوده است را پیدا کرده است.

مدیر تحقیقات پلیس در این پرونده، امیدوار است تا با بازسازی این دوچرخه بتوانند صاحب آن را شناسایی کنند: «امیدواریم تا بتوانیم با استفاده از قطعات کلیدی دوچرخه که به‌دست آمده، صاحب آن را شناسایی کنیم و اطلاعات راه‌گشایی برای این پرونده به‌دست آوریم.»

برای بررسی این پرونده پلیس تاکنون نزدیک به 1300 بازجویی انجام داده است. هم‌چنین کماکان بررسی تکنیکی ساختمان‌هایی که از این حمله آسیب دیده‌اند در جریان است.

 

بر پایه قانونی که از آغاز ماه ژوئیه سال 2018 اجرایی شد، دادگاه‌ها برای محکوم کردن افراد متجاوز به مدارکی دال بر اعمال خشونت و تهدید نیاز ندارند. بر مبنای این قانون رابطه جنسی باید با تمایل کامل دو طرف باشد و نقض این قانون تجاوز جنسی به حساب می‌آید.

در این رابطه اگر افراد با کلام، یا از راه کنایه و اشاره یا روش‌های دیگر موافقت خود را با آمیزش جنسی آشکار و به طرف مقابل اعلام نکنند، اقدام آن‌ها تجاوز جنسی به حساب خواهد آمد و مجازات سنگینی خواهد داشت.

قانون تشدید مجازات خشونت‌های جنسی در پایان سال 2017، در سوئد تصویب شد. قانون تجاوز خواندن رابطه جنسی بدون موافقت دوطرف نیز در ماه مه سال 2018 به‌تصویب رسید و زمان اجرایی شدن آن اول ژوئیه 2018 تعیین شد.

دادگاه‌های سوئد که به جرایم جنسی می‌پردازند از این پس باید در نظر بگیرند که آیا رابطه جنسی با موافقت دوطرف بوده یا نه. اما حقوق‌دانان تعیین مرز در این ارتباط را بسیار دشوار می‌دانند.

مجازات تجاوز جنسی در سوئد تا 6 سال حبس است و در صورتی که قربانی زیر سن قانونی باشد، این مجازات می‌تواند تا 10 سال تعیین شود. برمبنای آمارهای رسمی در سوئد در سال 2017، بیش از 7000 مورد تجاوز جنسی گزارش شده است.

این تعداد 10 درصد بیش از موردهای تجاوز جنسی در سال پیش از آن 2016 بوده است. کارشناسان بر این نظرند که علت افزایش موردها به این خاطر است که اکنون شهروندان بیش‌تری شهامت مطرح کردن مورد خود را در دادگاه‌ها پیدا کرده‌اند.

استفاده از هشتگ #MeToo در شبکه‌های اجتماعی برای نشان دادن آزار و اذیت و تجاوز جنسی به زنان که از آمریکا آغاز شد، در سوئد نیز تاثیر بسیاری گذاشت و ده‌ها هزار نفر از زنان این کشور پیام‌هایی را در شبکه‌های اجتماعی منتشر و اعلام کردند که آنها نیز قربانی آزار و اذیت و تجاوز جنسی بوده‌اند.

بیش از 10 هزار زن در سوئد که در میان‌ آن‌ها هنرپیشه‌ها، حقوق‌دانان، پزشکان و موسیقی‌دان‌های به‌نام کشور هستند، حمایت خود را از زنانی که مورد آزار و اذیت و تجاوز جنسی قرار گرفته‌اند، اعلام کردند.

 

یک رویداد مهم دیگر، رسوایی در آکادمی زبان و ادب سوئد بود که در ادامه‌ جریان «می تو»، افشای آزارهای جنسی علیه زنان و شکایت از «ژان کلود آرنو»، همسر یکی از اعضای آکادمی آغاز شد. از پی‌آمدهای این رسوایی، کناره‌گیری اعتراضی چهار عضو آکادمی، به اکثریت نرسیدن تعداد اعضا برای انتخاب برنده‌ جایزه‌ نوبل ادبیات سال 2018 و محکومیت دو سال زندان برای ژان کلود آرنو به جرم تجاوز بود. جنجال و رسوایی در آکادمی سوئد، به اعتبار این کشور و جایزه‌ نوبل در جهان لطمه زد.

از سوی دیگر آکادمی، اعضای جدیدی انتخاب کرد که یکی از آن‌ها ژیلا مساعد، شاعر ایرانی ساکن گوتنبرگ بود.

ژیلا مساعد پس از اعلام عضویتش، در گفت‌و‌گویی با رادیو سوئد چنین گفت: انتخاب ژیلا مساعد برای عضویت دائمی در آکادمی سوئد، برای فارسی زبانان در سوئد و خارج از آن حادثه‌ مهمی معرفی شد، چرا که برای نخستین بار در تاریح 200 ساله‌ آکادمی زبان و ادب سوئد یک فرد غیرسوئدی به عضویت آن پذیرفته می‌شد.

 

سن بزهکاری درمیان نوجوانان به 12 سال رسیده ‌است. آن‌ها طعمه‌های خوبی برای مجرمانی هستند که سازمان یافته کار می‌کنند و این نوجوانان را از جمله برای فروش موادمخدر مورد استفاده قرار می‌دهند. رسیدن به این مرحله که آغاز ورود جدی به دنیای جرم و جنایت است، معمولا با دزدی‌های کوچک شروع می‌شود. اما چرا نوجوانان به این فضا وارد می‌شوند؟

به گزارش چند سال پلیس سوئد، نوجوانان کم سنی که به دام شبکه‌های بزهکار می‌افتند از جمله برای تامین هزینه‌ سینما، کافه و لباس‌های جدید، بنگ و... می‌فروشند. آن‌ها برای پذیرفته شدن و ورود به گروه باید توانایی‌های خود را نشان دهند. به گفته‌ نیکلاس کِراَفت، مامور پلیس در یاکوبس‌بَری در اطراف استکهلم که در ده سال گذشته با رشد چنین گروه‌هایی روبه‌رو بوده، آن‌ها که بین 12 تا 18 سال سن دارند، آماده‌اند تا ماموریت‌هایی را که پسران مسن‌تر، 18 تا 25 ساله به آن‌ها می‌دهند، انجام دهند.

محل فعالیت این نوجوانان، مدرسه، مرکز محله و تمام محل‌های تجمع نوجوانان و جوانان است و این فعالیت به‌ویژه در مدارس بیش‌تر دیده می‌شود. یکی از آموزگارانی که در این باره، مقالاتی را نیز نوشته و چاپ کرده ‌است، آموزگار دبیرستانی در یاکوبس‌بَری است به‌نامAmir Srebrenikovic . او می‌گوید که یک نوجوان 15 ساله  که در کلاس نهم درس می‌خواند می‌تواند با دانش‌آموزان کلاس ششم نیز معاشرت کند. این یک وضعیت عادی‌ست چون که تمام آن‌ها دانش‌آموزان آن مدرسه هستند، اما این، راهی‌ست برای عضوگیری.

در این گروه‌ها، سرگروه‌ها که 20 تا 25 ساله هستند، در ابتدا نوجوانان حدود 17 ساله را به عضویت می‌گیرند و این نوجوانان نیز به نوبه‌ خود افراد کم سن‌تر را برای عضویت پیدامی‌کنند. روندی که رو به رشد است و بسیاری نیز قربانی آن می‌شوند.

 

بر اساس آخرین آمار شورای پیش‌گیری از جرائم که توسط تلوزیون «ای و ت» منتشر شده است، سرقت از کودکان در سوئد رشدی انفجارآمیز داشته است. تلویزیون اس و ت از عنوان «شکسته شدت رکورد» در رابطه با آمار سرقت از کودکان در سه ماهه دوم سال جاری استفاده کرده است.

تنها در سه ماهه دوم سال جاری، 637 کودک و نوجوان زیر 18 سال در سوئد، طعمه سرقت شده‌اند. این بالاترین آمار در رابطه با سرقت از کودکان است که در طی این دوره زمانی در سوئد به ثبت رسیده است.

بر اساس تازه‌ترین آمار، در طی شش ماهه سال جاری، 1247 مورد سرقت از کودکان در سوئد به ثبت رسیده است، بیش‌تر از کل آمار 1084 مورد ثبت شده در سال 2015 است.

پلیس به والدین هشدار داده است که تدابیر اختیاطی در رابطه با امنیت کودکان و نوجوانان خود را افزایش دهند. از جمله خودداری در حمل لباس، زینت آلات و لوازم الکترونیکی گران‌قیمت توسط کودکان و نوجوانان در محیط خارج از منزل که آن‌ها را تبدیل به به هدف سارقین نکند.

در بسیاری از موارد، سارقین از کودکان و نوجوانان حتی به سرقت کاپشن، کفش و دیگر لباس‌ها زده‌اند که تجربه‌ای تکان‌دهنده برای یک کودک و نوجوان محسوب می‌شود. هم‌چنین در بسیاری از موارد، سارقین از هم‌سالان کودک و نوجوان و با فاصله سنی چند سال بزرگ‌تر یوده‌اند.

اخیرا تلویزیون اس و ت، در خلال برنامه کودک خود اقدام به ارائه دستورالعمللی به کودکان و نوجوانان کرده که چگونه از خود در مقابل یک سرقت احتمالی حفاظت کنند. برنامه‌ای که زنگ خطر را در مورد روندی که در سوئد اغاز شده است برای بسیاری از والدین به صدا درآورد.

 

بر اساس بررسی انجام شده از سوی واحد مرکزی خبر رادیو سوئد، تعداد قتل‌های صورت گرفته توسط سلاح گرم در استکهلم تا به امروز در سال جاری، بیش از تمام قتل‌های صورت گرفته در کل سال 2018 است.

در شش ماهه نخست سال 2019، 29 نفر در کل سوئد با تیراندازی به قتل رسیده‌اند که 9 مورد آن مربوط به استکهلم بوده است. این آمار را می‌توان با آمار قتل‌های صورت گرفته به واسطه تیراندازی سال گذشته در استکهلم مقایسه کرد که 11 مورد بوده است.

بر اساس آمار پلیس، تعداد گروه‌های جنایت‌کار در استکهلم به تعدادی رسیده است که اینک منافع آن‌ها با یکیدگر تداخل پیدا کرده که اینک به‌صورت اعدام‌های خیابانی و با استفاده از اسحله صورت می‌گیرد.

به تخمین پلیس، بیش از 10 گروه گانگستر تنها در استکهلم فعال هستند.

کریستوفر بومن، رییس پلیس منطقه «رینکه‌بی» در حومه استکهلم، به واحد مرکزی خبر رادیو سوئد گفته است:

- امروز تعدادی از مردان جوان ملتی - جنایت‌کار هستند. آن‌ها دست به قطاری از جرایم با آنگیزه‌های مختلف می‌زنند. آن‌ها بسیار فرار هستند. تقریبا شبیه حشرات یک روزه.

شایان ذکر است که در این گزارش، ابراز «خوشقتی» شده بود که قتل‌های صورت گرفته از طریق تیراندازی در دو شهر بزرگ دیگر سوئد، تاکنون در سال جاری روند «کاهشی» داشته است. اما این «خوشقتی» چندان دوامی نداشت و صبح روز چهارشنبه 29 مه 2019، اعلام شد که مردی چهل و اندی ساله به دنبال شلیک فرد یا افرادی که موفق به فرار شدند در شهر گوتنبرگ سوئد به قتل رسیده است. این قتل در کنار یک کودکستان صورت گرفت.

 

شایان ذکر است که پلیس سوئد که از دو سال پیش به‌صورت آزمایشی از سلاح شوک آور برقی استفاده می‌کند بطور متوسط 10 بار در ماه این سلاح را به کار برده است که به‌نظر کارشناسان بیش از تعدادی است که پیش‌بینی می‌شد.

در این پروژه‌ آزمایشی که از ژانویه سال 2018 آغاز شده  حدود 70 شوکر برقی در پنج منطقه‌ انتظامی و میان نیروهای گوناگون انتظامی مورد استفاده قرار گرفته است.

پیش‌بینی شده بود که در طول سال 2018، در 40 مورد از این سلاح استفاده خواهد شد اما تعداد مواردی که از این سلاح استفاده شده سه برابر تعداد پیش‌بینی شده بوده است.

پر وردیگ، مدیر پروژه‌ یاد شده در دایره‌ عملیاتی ملی پلیس سوئد، در این زمینه گفته که استفاده‌ بیش‌تر از میزان پیش‌بینی شده به این معنی نیست که این استفاده غیرمنطقی یا غیرقانونی بوده است. او ادامه داد که تمام 120 مورد استفاده از سلاح شوک‌آور برقی بر وفق قانون بوده است.

پر وردیگ می‌گوید که بیش‌ترین استفاده از شوکر برای دستگیری‌ها یا اقدامات مشابه در موارد ایجاد اختلال در نظم عمومی بوده است.

به‌گفته‌ پر وردیگ این سلاح  بیش‌تر در مواردی به کار رفته که افراد مست یا زیر تاثیر مواد مخدر اقدام به زد و خورد کرده یا رفتار خشونت‌آمیز از جمله علیه مامور پلیس نشان داده‌اند.

البته استفاده از این سلاح کاملا بی‌خطر نیست و آسیب‌هایی را در بر دارد که عمدتا جراحت‌هایی جزئی است که به علت زمین خوردن بعد از ورود شوک برقی به‌وجود می‌آید.

 

بنا به برخی گزارشات، در سال‌های اخیر گرایشات راسیستی در درون دستگاه پلیس سوئد افزایش یافته است. نمونه آخر آن را در روزهای سه‌شنبه 20 و چهارشنبه 21 اوت 2019 در استکهلم، بر علیه مخالفین حکومت اسلامی ایران بودیم. مخالفین حکومت اسلامی ایران، به‌دلیل سفر طریف وزیر خارجه حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، دست به تجمع اعتراضی زده بودند ی ایورش وحشیانه پلیس سوئد مواجه شدند. انبوهی از گزارشات، فیلم‌ها و تصاویری که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده‌اند نشان می‌دهند که چگونه پلیس مخفی و معمولی و گارد ضدشورش با باتوم، فلفل، سگ و اسب بر تظاهر‌کنندگان حمله می‌کردند.

به این ترتیب، خشونت پلیس به‌ویژه بر علیه خارجی‌تباران و پناهجویان، خود عاملی در راستای گسترش خشونت در جامعه شوئد است.

 

وزیر کشور سوئد، میکائیل دامبری، سه‌شنبه 28 مه 2019، از «افزایش قتل‌های ارتکابی بوسیله‌ تیراندازی در استکهلم» سخن گفته است:

در استکهلم بزرگ تا امروز در سال جاری‌(تا سه‌شنبه 28 مه 2019)، نه نفر با شلیک گلوله به قتل رسیده‌اند که تقریبا برابر با تمام قتل‌های مشابه از اول تا پایان سال گذشته است.

 بنا بر بررسی برنامه‌ خبری رادیو ملی سوئد، اکوت، در تمام سوئد در سال جاری 18 نفر با تیراندازی به قتل رسیده‌اند.

گزارش پلیس حاکی از این است که در سال جاری در مجموع  30 مورد تیراندازی ثبت شده است.

نمونه‌ای از قتل‌هایی که در منطقه استکهلم بزرگ روی داده کشته شدن دو جوان 18 و 20 ساله در منطقه «سِترا»  در ماه گذشته است. جسد این دو جوان که  با شکیک گلوله کشته شده بودند، در زیر زمین خانه‌ای در این منطقه پیدا شد.  انگیزه‌ قتل این دو جوان، هنوز مشخص نشده است و پلیس در این زمینه از دادن اطلاعات بیش‌تر خود داری می‌کند.

جالب است در زمانی که قتل‌های متعددی در استکهلم روی داده، در مالمو و یوتبوری که در آن‌جاها معمولا تعداد جنایت‌هایی از این‌گونه زیاد است، قتلی اتفاق نیافتاده بود.

وزیر کشور سوئد، میکائیل دامبری، با بیان این‌که در سال‌های اخیر قتل بوسیله‌ تیراندازی افزایش قابل‌توجهی یافته می‌گوید که در مورد استفاده از آمار کوتاه مدت باید احتیاط کرد چرا که این آمار کوتاه مدت مثلا آمار چند ماهه نشان‌گر سیر رویدادهایی از این قبیل نیست و نمونه می‌آورد که در مالمو و یوتبوری اخیرا کسی به این صورت به قتل نرسیده و این در حالی است که می‌دانیم که کلا چنین قتل‌ها در حال افزایش است.

اما وزیر کشور سوئد، به دلایل افزایش قتل و جنایت در سوئد، توضیحی نداد.

 

اکنون سیاست‌های احزاب پارلمانی از چپ تا راست آن‌قدر به همدیگر نزدیک شده‌اند که گاهی تشخیص تقاوت حبلوک چپ با بلوک راست سخت است. اکنون هر دو بولک راست و چپ تقریبا تفاوت‌های خود را با حزب نژادپرست «دموکرات سوئد» بروز می‌دهند. این حزب در طول حدود ده سال فعالیت به حزب سوم پارلمان سوئد تبدیل شده است و نقش گرهی دارد. همین نقش آن باعث شد که سال گذشته سوئد دچار بحران سیاسی شدید شود و چهار ماه بدون دولت بود. اکنون نیز برخی کمون‌های سوئد دچار بحران‌های شدید شده‌اند.

با وجود این‌که رایزنی‌ها با احزاب اپوزیسیون و هم‌چنین احزاب همکار دولت هنوز به پایان نرسیده است، دولت بنا دارد تا میزان هزینه توازن مخارج کمون‌ها و استان‌ها را افزایش دهد.

به‌گفته کارشاسان اقتصادی،  در حال حاضر تعادلی بین اقتصاد کمون‌ها وجود ندارد و برخی کمون‌ها دارا و برخی فقیر هستند. نخست‌وزیر، استفان لوون در سخنرانی تابستانی خود در استان ورملند، از علاقه دولت برای افزایش سریع برابری مخارج میان شهرهای بزرگ و کوچک سخن گفته بود. بودجه این برابرسازی از 7/9 میلیارد کرون به 11 میلیارد کرون افزایش خواهد یافت.

از احزاب همکار دولت، حزب سنتر(مرکز) از این پیشنهاد استقبال کرده است. اما حزب لیبرال با تردید به این تغییر نگاه می‌کند.

البته در پس هر بحرانی، کمابیش اتهام انگشت به‌سوی مهاجرین و پناهندگان گرفته می‌شود تا نقد و بررسی ریشه‌‌‌ای و جدی به سیاست‌های اقتصادی دولت سوئد و عمکرد احزاب پارلمانی توجه شود.

 برای نمونه گزارشی در 28 اوت 2019، در برنامه‌ «ماموریت بررسی» (Uppdrag granskning ) در تلویزیون ملی سوئد حاکی از بحرانی بزرگ در عرصه‌ی اشتغال در کمون فیلیپستاد در استان ورملند است.

در برنامه‌ی یاد شده، علت این بحران چنین توضیح داده می‌شود که شمار زیادی از نیروی کار سوئدی در این کمون، از آن‌جا به مناطق دیگر مهاجرت کرده‌اند و جای آن‌ها را پناهندگانی گرفته‌اند که تعداد بسیار زیادی از آن‌ها بیکار هستند.

مطابق گفته‌ مسئولان کمون، در حال حاضر 750 پناهنده از کشورهای سوریه، سومالی، افغانستان، عراق، اتیوپی و اریتره در این کمون زندگئ می‌کنند که  گرفتار بیکاری گسترده هستند. مسئول امور هم‌پیوستگی‌(اینتگراشون) فیلیپستاد با اشاره به بی‌سوادی و کم سوادی بسیاری از این پناهندگان می‌گوید که بیکاران این گروه از پناهندگان  شانسی برای ورود به بازار کار فیلیپستاد ندارند و بنابر این دادن کمک هزینه‌ اجتماعی برای تامین معاش‌ آن‌ها  ادامه خواهد یافت.

کمک ‎هزینه‌ اجتماعی پرداختی کمون فیلیپستاد ئر سال 2018، مبلغ 30 میلیون کرون بود و پیش‌بینی می‌شود که در سال 2019 به 31 میلیون کرون خواهد رسید.

 

سوئد، کشوری است زیبا در شمال اروپا در شبه جزیره اسکاندیناوی. از غرب با کشور نروژ، از شمال شرق با کشور فنلاند، از شرق با خلیج بوتنیا، از جنوب شرقی با دریای بالتیک و از جنوب غربی با کشور دانمارک همسایه‌ است.

جمعیت سوئد بیش از 2/9 میلیون نفر است که تقریبا 9/7 میلیون نفر آن را سوئدی‌ها تشکیل می‌دهند. این کشور با تعداد 20 نفر در هر کیلومترمربع از تراکم  جمعیتی پایینی برخوردار است که بیش‌تر این جمعیت نیز در جنوب سوئد مستقر هستند.

البته شایان ذکر است که آب و هوای سوئد در شمال این کشور خیلی مناسب نیست و یکی از علت‌هایی که مردم زیادی در جنوب سوئد زندگی می‌کنند، همین بهتر بودن آب و هوا در جنوب سوئد در مقایسه با شمال سوئد است. هم‌چنین بیش از 85 درصد مردم سوئد در ناحیه شهری زندگی می‌کنند.

در هر صورت قتل، دزدی، قاچاق، خشونت و بسیاری از این قبیل موارد، گاهی به عمد و گاهی غیرعمدی می‌تواند زندگی یک فرد را زیر و رو کند و مسیر زندگی‌اش را یک‌باره تغییر دهد.

اما در این میان، سوئد یکی از کشورهایی بود که دولت رفاه حاکم بود. اگر به آن دوره، یعنی حدود سه دهه پیش برگردیم این‌قدر جرم و جنایت در سوئد وجود نداشت. اما از دهه نود به این‌سو، دولت‌های وقت سوئد بسیاری از دستاوردهای گذشته جامعه سوئد را پس گرفتند از جمله در اثر خصوصی‌سازی فشار اقتصادی بر شهروندان به‌ویژه خارجی‌تباران را بیش‌تر و بیش‌تر شد.

یک مسئله مهم دیگر در این موارد، گتوسازی‌هایی بود که خارجی‌تباران به این گتوها رانده شدند. گتوهایی که برای ساکنانش تحقیرآمیز بود و از جمله امکانات رفاهی و خدمات عمومی و حتی آموزشی در این مناطق نسبت به سایر نقاط شهرها، کم‌تر است. در این مناطق، بیکاری نسبت به نقاط دیگر شهرها، بالاتر است. در نتیجه بسیاری از جوانان خارجی‌تبار، طعمه مناسبی برای باندهای گانگستر و تبه‌کار شدند و امروز جرم و جنایت در گتوهای شهرهای بزرگ سوئد مانند استکهلم، گوتنبرگ و مالمو، بیش‌تر است.

این مسئله غیر ممکن است که بگوییم در یک جامعه به هیچ عنوان فرد خاطی و یا مجرمی وجود ندارد اما آمار جرم و جنایت و مجازاتی که برای فرد مجرم تعیین می‌شود همه جا یک‌سان نیست. کشور سوئد نیز از این قضیه مستثناء نیست و عوامل زیادی بر وقوع انواع جرائم دامن می‌زند.

همه این عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دست به دست هم داده‌اند و جوانان را به سوی بزهکاری و گروه‌های تبه‌کار کشانده‌‌اند.

در چنین وضعیتی، نشانه‌های ناراحتی روانی در میان جوانان افزایش پیدا کرده است و دختران جوان بیش‌تر از پسران دچار این مشکلات می‌شوند. این موضوع را اداره مسائل جوانان و جامعه مدنی، در گزارشی به دولت سوئد اعلام کرده است.

اداره مسائل جوانان و جامعه مدنی، در گزارشی تازه به دولت اعلام کرده است که ناراحتی‌های روانی در میان جوانان افزایش یافته و در این بین دختران دچار مشکلات بیش‌تری می‌شوند.

لنا نیبری، مدیر اداره مسائل جوانان و جامعه مدنی، می‌گوید: ما شاهد این هستیم که احساس نگرانی و اضطراب و درد شکم و سردرد و بی‌خوابی که از نشانه‌های ناراحتی‌های روانی است، در میان جوانان افزایش یافته است.

گزارشی که برای دولت تهیه شده است، نشان می‌دهد که جوانان بیش‌تری که بین 16 تا 29 سال دارند، هر روز و یا چندین بار در هفته این نشانه‌ها را احساس می‌کنند.

این گزارش که روز جمعه 30 اوت 2019، در رادیو سوئد‌(فارسی) منتشر شده است نشان می‌دهد تمام نشانه‌های ناراحتی روانی در سال‌های اخیر افزایش یافته است. برای مثال در سال 2007، یک‌سوم از جوانان یعنی 34 درصد نشانه‌های ناراحتی روانی را داشتند ولی اکنون این میزان به 49 درصد افزایش یافته است.

 

اما با وجود افزایش آماری جرم و جنایت در سوئد، باز هم این کشور در مقایسه با کشورهای اروپایی، یکی از پایین‌ترین نرخ‌های جرم و جنایت و محیط زیست پایدار کشوری با سطح رفاه اجتماعی نسبی برای زندگی است.

سیستم سرمایه‌داری با سیاست‌های غیرانسانی و وحشیانه خود از جنگ تا صلح‌اش، از مذهب تا فاشیسم‌اش، از رفرمیست و تا محافظه‌کارش، جهان بر اکثریت شهروندان آن ناامن کرده‌اند. کشور سوئد نیز از این امر مستثنی نیست و در چهارچوب سیاست‌های عمومی سیستم سرمایه‌داری حرکت می‌کند و سیاست‌‌های خود را با قوانین بازار تنظیم می‌کند. در چنین روندی، نه دولت سوئد و نه سایر دولت‌های جهان سرمایه‌داری، کم‌ترین اهمیتی به وضعیت عمومی شهروندان، کارگران، جوانان، بازنشستگان، پناهندگان و محیط زیست نمی‌دهند. از این‌رو، تا روزی که اکثریت شهروندان، جنبش‌های اجتماعی و در پیشاپیش همه جنبش کارگری و نقشی بسیار مهمی که طبقه کارگر در عرصه تولید نیازهای بشر دارد هم‌چنان نظاره‌گر باشند و وارد مرکز سیاسی جامعه نشوند و آلترتاتیو طبقاتی انسانی، آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه و عدالت‌جویانه خود را در مقابل آلترتایو سرمایه‌داری هار و ستم‌گر و استثمارگر قرار ندهند انتظار تغییر خودبه‌خودی وضعیت موجود نابرابر و جهمنی، بیهوده است!

 

یک‌شنبه دهم شهریور 1398 – یکم سپتامبر 2019

پنهان شدن پشتِ «نقد طنز» و دفاع از بورژوازی! نقد تقی روزبه به بیانیه ١٤ نفره چیست؟

پنهان شدن پشتِ «نقد طنز» و دفاع از بورژوازی!

نقد تقی روزبه به بیانیه ١٤ نفره چیست؟

پرسش من از رفیق تقی روزبه این است که نقد او به بیانیه بورژوائی 14 نفره چیست و این بیانیه را چگونه می بیند و در برابرش چه موضعی دارد؟ آیا اصولا آن را یک پلاتفرم بورژوائی میداند یا نه؟ و اگر این بیانیه یک پلاتفرم بورژوائی نیست، دقیقا چه میگوید و از چه دفاع میکند؟

روزبه عزیز ضمن اینکه در نقد سخنان حسن حسام در مصاحبه با «تلویزیون برابری» بر بیانیه 14 نفره، از «فقر استدلال» حرف می زند و ایراد میگیرد که چرا رفیق حسن حسام نقدی اصولی به همه مبانی نظری و سیاسی این بیانیه نکرده و نکات ضعف و قوت آن را نگشوده و تنها با طنز و طعنه و تمسخر درباره اش حرف زده است، خود، دریغ از یک سطر در باره این بیانیه که نهایتا هدف آن چیست نمیگوید. درواقع روزبه بعضی حدسیات را از قول خود (نه از خودِ بیانیه و آنچه تدوین کنندگان آن گفته اند) مطرح میکند و کلا بدون تحلیل مشخص از این بیانیه، آنرا صرفا در راستای براندازی رژیم می بیند. و راه حل «مسالمت آمیز» پیشنهادی آن را ناچار از شرایط سرکوب، نشانه شجاعت و بی باکی 14 نفره میداند و به این هم کاری ندارد که درست در اوج همین سرکوبی که به آن اشاره میکند و ظاهرا فقط این 14 نفر باید از آن بترسند و حرف نداشته شان را بخورند، مردم در خیابان (زیر سایه همین سرنیزه و هجوم) فریاد میزنند؛ «مرگ بر دیکتاتور» و یا «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمونه ماجرا». و این شعارها آشکارا با استعفاء فرق اساسی دارد و در همین شرایط سرکوب هم مطرح می شود.  اما رفیق روزبه، به تنها نکته ای که در این بیانیه انگشت میگذارد این است که؛ «این بیانیه در راستای اعتلای جنبش سرنگونی ست.»

با خواندن این نظر، من یاد بنی احمد در مجلس شاه افتادم که پس از یک عمر بله قربانگوئی و دست بوسی رژیم، در اثر خروش خیابان و حرکت توده های مردم و شعار «مرگ بر شاه» که با شعار جبهه ملی که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تفاوت ماهوی داشت، به میدان آمد و چندی نگذشت که این شعار نه تنها حمایت توده ها را جلب نکرد، بلکه در توفان سهمگین اعتراضات مردمی و مقاومت جلوی سرنیزه سربازان در خیابان روبیده شد. در واقع امثال اصلاح طلبان آن روز کوشیدند تا با شعارهای رقیق و سازشکارانه، «خود را به خطر بیندازند» و در واقع حرکت مردم را به بیراهه بکشانند.

تقی عزیز، لطفا بیخود شعار کارگران و معلمان و دانشجویان و زنانی را که در خیابان روسری برمیدارند و در شکل وسیع و همه جانبه از جنبش کارگری دفاع میکنند، در خیابان میرزمند و رژیم را به چالش میکشند و واقعا زیر ضرب و سرکوب هستند و برای اعتراض های خود مانند سپیده قلیان و اسماعیل بخشی و مبارزان دیگر  شکنجه میشوند و یا به 24 سال زندان و شلاق محکوم می شوند را با شعار و بیانیه این 14 نفر مقایسه نکنید.

بحث اساسی در رابطه با این بیانیه، این است که تمام تحلیل و توضیحش، بر «استعفای خامنه ای» استوار است. آنهم با روشی «مسالمت آمیز». این شعار، با شعار مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیگتاتور و از این دست، آنهم در زمانی که اسماعیل بخشی با شعار «نان، کار، آزادی، اداره شورائی» که هسته و اساس ماهیت رژیم را زیر پرسش می برد و شعار توده های کارگر میشود و حمایت همه جانبه را در جامعه به خود جلب میکند، فرق میکند.

شعار «استعفاء» بیش از آن رقیق است که بتواند اصولا مطرح باشد و به قول شما (با تمام احساس مسئولیت و حمایتتان در قبال اینگونه شعارهای توخالی) حمایت همه جانبه مردم و به ویژه کارگران را که گامهای بلندی در شعار و مبارزه رودررو با رژیم جلوتر هستند را جلب کند. و جالب است که تقی روزه ما، علی رغم دیدن سرنوشت رفراندمی ها که دود شدند و به آسمان رفتند و ظاهرا هم شعارشان از «استعفاء» رادیکالتر بود، گویا اطمینان دارد که شعار 14 معصوم واقعا حمایت مردم را در پشت خود خواهد داشت و از این رو هم هست که مخالفت با آن را «بی مسئولیتی در قبال یک مقاومت شجاعانه» در برابر رژیم میداند. کاری هم ندارد که این بیانیه شکل «براندازی مسالمت آمیز»ش چگونه است؟ یعنی فقط با گفتن این که « خامنه ای استعفا بده» رژیم میرود؟

 و یا براندازی این رژیم نیاز به یک مبارزه رادیکال و رودررو با سرنیزه و گلوله رژیم دارد که از سوی گرایش رادیکال و واقعا برانداز جامعه سازماندهی میشود و اصلاح طلبان را با آن کاری نخواهد بود. یعنی، این گرایش چپ و رادیکال جامعه است که بدون تسلیم به این شعارهای آبکی، راه حل سرنگونی را گلنگدن خواهد کشید. با این بیانیه 14 نفره جنبش به اوج نخواهد رسید و چیزی سرنگون نخواهد شد. زیرا خیلی عقبتر از شعار و به ویژه مبارزه رودرروی کارگران و توده های مردم است. تقی روزبه خیلی حرف های پراکنده دیگر هم می زند که پاسخ به آنها در این چند خط نمیگنجد و اصلا ضرورت پاسخ هم ندارد، نصف بیشتر حرفش تاکید و تکرار خسته کننده روی جنبه طنز سخنان حسن حسام عزیز است. چرا؟ چون راحت می شود پشت نقد بر «طنز و تمسخر»، پنهان شد و به ماهیت شعار و پلاتفرم 14 نفره نپرداخت. چرا؟ چون ظاهرا مسئولیت رفیق تقی در قبال یک پلاتفرم راست و طرفدار سرمایه داری، مانند برخی دیگر از چپ های همسان، که راهنمای چپ میزنند ولی به راست میپیچند، در قبال بیانیه  14 نفر احساس مسئولیت میکند. گویا چپ جامعه و جنبش کارگری شعار کم آورده که حالا باید برود پشت سر افرادی که برخی شان تا پریروز برای رژیم سینه میزدند و از ترس شعارهای رادیکال جنبش کارگری و مبارزاتی که دیگر دارد امان رژیم را می برد، بدوند و از آنها حمایت کنند. در ضمن تقی روبه عزیز از جریان «سازشکار و همه با همی» خارج کشور که مانند خود او از بیانیه 14 نفره دفاع میکند، فقط با یک اشاره آبکی میگذرد و آنرا به نقد اصولی نمیکشد و به واقع نمیگوید که چرا نمونه خارج کشوری این 14 نفر قلابی هستند و 14 نفر داخلی اصل. همچنین نمی گوید که نظرش در باره نفی «اپوزیسیون اپوزیسیون شدن» یعنی تز حمید نقوائی چیست و آیا خود او در حالی که اپوزیسیونِ چپ (یعنی اپوزیسیون حسن حسام) می شود، اپوزیسیون اپوزیسیون راست هم خواهد شد؟ در واقع گوئی نه! زیرا در آن صورت ایرادی به چپ ماجرا نمیگرفت.

نکته اساسی دیگر اینکه، تقی روزبه عزیز ما، ایراد اساسی این بیانیه را که در عمق آن نهفته است نمیبیند و گویا متوجه نیست و یا نظرش در رابطه با سرمایه داری نرم شده است که هدف اینگونه شعارهای استعفاء منش را در جهت حمایت از سرمایه داری تشخیص نمی دهد. این بیانیه آشکارا یک پلاتفرم سرمایه داری ست. تقی روزبه عزیز واقعا در این زمینه چه میگوید؟ شعار 14 نفره، ایرادش فقط محدود به روش قلابی «مسالمت آمیز» نیست. این شعار اگر ولش کنی و حمایت توده ای را پشتش بگذاری، به جای «جمهوری سرمایه داری کثیف اسلامی» در بهترین حالت یک «جمهوری سرمایه داری تمیز سکولار» میخواهد. تمام سلطه جهان امروز و از جمله سلطه سرمایه داری رژیم اسلام در ایران بر این مبنی ست که گویا سرمایه داری حق است و فعلا دُور، دُور سوسیالیسم نیست و نباید «بیخود» برای تحققش در این زمان زور زد. توصیه امثال تقی روزبه به چپ جامعه نیز این است که «فعلا سوسیالیسم نمی شود، بیائید برویم برای دمکراسی و آزادی بیان تلاش کنیم و پس از سرنگونی این رژیم، در یک محیط دمکراتیک برای سوسیالیسم بجنگیم». دقیقا ته حرف رفیق روزبه این است. و میگوید چپ ها که مخالف «دمکراسی» نیستند، پس باید از این «مقاومت شجاعانه 14 نفره» دفاع کنند و علیه آن دست به «تمسخر» نزنند. ولی نمیگوید؛ کدام حاکمیت سرمایه داری به ویژه در کشورهای پیرامونی «دمکراسی» و فعالیت و آزادی کمونیست ها و تظاهرات و مبارزه طبقاتی کارگری را برمی تابد و سرکوبش نمیکند؟» در واقع تا ابد در هر نوع حکومت سرمایه داری می توان در برابر سرکوبها، به شعارهای باسمه ای و قلابی «اصلاحات و استعفاها» و نظایر آن متوسل شد و برای «دمکراسی» «صف همگانی» را خراب نکرد.

بقیه ماجرا، نظیر اینکه؛ آنها فعلا زیر ضرب هستند و نباید سگ رژیم را طرفشان کیش داد و غیره، شوخی است و به صورت مسئله یعنی سرانجام شعار کارگران مبنی بر «نان کار ازادی، اداره شورائی» توجه ندارد و ضمن اینکه از مبارزه چپ جامعه واقعا یک کاریکاتور می سازد، ایرادش به مقابله با این نوع سازشکاری ها، از زاویه تسلیم به پلاتفرم بورژوازی ست.

هر بیشه گمان مبر که خالی است

هر بیشه گمان مبر که خالی است

 شاید که پلنگ خفته باشد

 

سیاست از بسیاری جهات صحبت به زبان معکوس و البته حنگ منافع است.

دنیای غرب سیاست هایش را بر روی محور اقتصادی و منافع متمرکز کرده است, بهمین دلیل در بسیاری موارد غرب کدهایی که از سوی دیپلماتهای جمهوری اسلامی دریافت می کند را غلط قرائت می کند.

اظهارات امانوئل ماکرون مبنی بر اماده بودن شرایط برای دیدار دونالد ترامپ با روحانی در حقیقت حبابی بود که هر چند توانست تا حدودی همراهی و نگاه مثبت رئیس جمهور امریکا را بخود جلب کند, لیکن این حباب در کمتر از 24 ساعت ترکید.

روحانی در زمانی که ظریف مشغول مذاکره با فرانسوی ها بود گفت: دولت برای حل مشکلات کشور از هیچ مسیر و طریقی کوتاهی و دریغ نمی کند بنده معتقدم برای منافع ملی کشور باید از هر ابزاری استفاده کنیم.

من اگر بدانم یک جلسه ای بروم و با کسی ملاقات کنم کشور اباد می شود و مشکلات مردم حل می شود دریغ نخواهم کرد, زیرا اصل منافع ملی است.

یک روز بعد یعنی در 5 شهریور روحانی حرف خود را پس می گیرد و می گوید: اگر کسی بخواهد با حسن روحانی عکس بگیرد این کار امکان پذیر نیست. وی سپس با لودگی خاص اخوندی می گوید: البته فوتوشاپش امکان داره....

حال بماند که روحانی چه تحفه ای است که کسی بخواهد عکسش را فتو شاپ کند؟!

غربی ها و بخصوص اروپائیان در درک طبیعت نظام حاکم بر ایران بسیار دچار خطا و اشتباه و سردرگمی می شوند. نظامی که یک شخص غیر منتخب در راس خود با صلاحیت ها واختیارات بی حد و مرز دارد و از سوی دیگر همین نظام وحشی و قرون وسطایی در زیر محموعه خود به اصطلاح یک سیستم ریاستی منتخب دارد و همین مسئله باعث گیجی و سردرگمی غربی ها گردیده است.

ملایان تمام تمرکزشان بر این بود که از طریق اروپا تا حدودی فشار تحریم ها را کاهش دهند, بهمین دلیل ظریف سفرهایی به برخی کشورهای اروپایی داشت, سفر ظریف به سه کشور شمال اروپا عملا نتیجه ای جز رسوایی بیشتر و برجسته تر شدن انزوا و منفوریت رژیم نداشت.

سفر رفت و برگشتی ظریف به فرانسه هم گر چه در نوع خود بی سابقه بود, برای رژیم حاصلی جز یک شکست فضاحت بار نداشت. در سفر روز جمعه ظریف به فرانسه هیچ مقام فرانسوی به استقبال او نیامد, و ملاقاتش در کاخ الیزه نیز عملا فاقد هر گونه دستاورد بود, بطوریکه بیانیه ای هم در این رابطه صادر نشد. 

اخیرا اسرائیل ضرباتی را به مراکز تحمع نیرو, اهداف و منافع رژیم در عراق و سوریه وارد کرد, رژیم نیز در ضعف و زبونی مطلق تلاش کرد این ضربات درداور را به روی خود نیاورد, این علامت ضعف روشن از دید ناظران پنهان نمانده است, کما اینکه جیغ های بنفش حسن نصراله از لبنان به اندازه کافی گویای شدت درد و استیصال اخوندها می باشد.

 رژیم از هر گونه تنش افرینی در منطقه و پیچیده تر کردن اوضاع ابایی ندارد. لیکن انقدر به ضعف خود اگاه است که عمده تلاش خود را بر روی کشتی های غیر نظامی که فاقد قدرت دفاعی می باشند متمرکز کرده است. 

در این میان وضعیت کشتی طوفان زده دیپلماسی جمهوری اسلامی از نظر اکثر ناظران اگاه پنهان نمانده است سیاست نظام بشدت متزلزل و همراه با تناقضات ساختاری است, تفاوت میان اظهارات سران نظام با ان چه دستگاه دیپلماسی نظام دنبال می کند از زمین تا اسمان است.

همه میدانند که سکان سیاست خارجی در دست ولی فقیه است که به صراحت هر گونه مصالحه ای را رد و مذاکره را سم مهلک میداند, همزمان شاهد هستیم که ظریف برای مذاکره و رابطه با کشورهای اروپایی که ولی فقیه انان را غیرقابل اعتماد خوانده است, خود را به در و دیوار می کوبد.  

اولین سئوال این است که اگر شما تصمیم خودتان را برعدم مذاکره گرفتید, معنی این سفر های رنجیره ای وزیر خارجه تحریم شده شما چیست؟

ظریف ظاهرا نقشه راه یابی به اجلاس جی هشت را داشت, و می خواست به نوعی با جا دادن خود در یکی از جلسات جی هشت برای خود و دولت متبوعش یک پیروزی به ارمغان بیاورد که عملا تیرش به سنگ خورد و او را به کنفرانس راه ندادند.

برایان هوک, رئیس گروه اقدام ایران در وزارت امور خارجه آمریکا طی یک کنفرانس   مطبوعاتی از ابراز آمادگی۳۰ کشور برای پیوستن به ائتلاف نظامی آمریکا به منظور حفاظت از کشتی‌ها در خلیج فارس خبر داد.

او گفت: صادرات روزانه نفت ایران از دو میلیون به ۱۰۰ هزار بشکه نفت رسیده است.

امریکا با خیال راحت از تاثیرات تحریم ها مطمئن است که این مسئله قطعا دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و ملایان بالاخره زانو خواهند زد.

واقعیت این است که برای ما ایرانیان موضوع اختلاف و نزاع میان امریکا و اخوندهای حاکم بر کشورمان موضوعی است که در هر حال در بیرون ما مردم ایران اتفاق افتاده است, ما یا می توانیم بعنوان یک ملت و اپوزیسیون ایرانی بر روی ان تاثیر بگذاریم و یا نمی توانیم. 

لیکن در باره نزاع بین امریکا و اخوندها با توجه به شروطی که امریکا برای مذاکره قرار داده است, این رژیم قطعا در شرایطی به مذاکره تن خواهد داد که دیگر نایی برایش نمانده باشد و امریکا بی شک شروط خود را به رژیم تحمیل خواهد کرد, اگر ملت ایران مقاومتی داشته باشند و اپوزیسیونی هشیار, بی شک خواهد توانست محور حقوق بشر ملت ایران را هم در شروط امریکا بگنجاند.
ولی حتی اگر این اتفاق هم نیفتد, قطعا رژیمی که از مذاکرات با امریکا بیرون خواهد امد, رژیمی دم بریده و بمراتب ضعیف تر از قبل خواهد بود.

ما بعنوان ملتی که چهار دهه مستمر زیر ستم و سرکوب این رژیم قرون وسطایی قرار  داریم, حق طبیعی ماست که از موقعیت فراهم شده بیشترین استفاده را در خلاص شدن از شر این رژیم بکنیم و البته تضعیف کیفی رژیم یک هدف حداقلی است که خواه نا خواه محقق خواهد شد, بنابراین در صورتیکه مخالفان و اپوزیسیون رژیم حول همین اهداف متحد و بسیج و سازماندهی شوند, بی شک این پروژه می تواند نتیجه برد برد برای ما و مردممان داشته باشد و هدف حداکثری ما را که همانا سرنگونی است, محقق کند. 

 

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

 

 

 

 

همه با هم (سرنگونی جمهوری اسلامی اولین قدم و شرط رهایی جامعه ايران است)

همه با هم (سرنگونی جمهوری اسلامی اولین قدم و شرط رهایی جامعه ايران است)

 

در ایران جنبشی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در جریان است.  این جنبش مدام گسترده تر و عمومی تر می‌شود. دیگر "جمهوری اسلامی باید برود" تنها شعار یک حزب سیاسی واحد نیست.  این شعاری است که امروز از هر طرف و از طرف همه اقشار و همه بخشهای جامعه و در اشکال گوناگون بگوش می‌رسد.  این حقیقت که "حکومت اسلامی وصله ناجوری بر تن جامعه ایران است" و "مردم روزی این وصله را کنده و بیرون خواهند انداخت" آشکارتر از هر زمان دیگری خود را نمایان می‌سازد.  اگر حکومت اسلامی سرمایه‌داران با سرکوب‌های خشن، اعدامهای گسترده و جنگ ۸ ساله توانسته بود برای مدتی جامعه را مرعوب کند، اگر بخش‌های مختلف جامعه برای مدتی مجبور شده بودند تا خواست‌های خود را در "چهارچوب قانون" طرح کنند، این دوره مدتهاست که پایان یافته است.  مردم ایران شروع به کندن این "وصله ناجور" از تن خود کرده‌اند.  اگر قیام های توده‌ای در یکصد شهر در اسفند ۹۶ و اعتصابات قدرتمند کارگران کشت و صنعت هفت تپه و فولاد اهواز در سال ۹۷ شواهد و نشانه های برجسته ای از اين شرایط جدید بودند، خود نیز ولى سوت پایان یک دوره و آغاز دوره جدیدی را در جامعه ایران و ايجاد تناسب جدیدی در توازن قوا بین مردم و حکومت را بصدا درآوردند.

خواست ها و مطالباتی که مردم را علیه این حکومت شورانده و به حرکت در آورده است، خواستهایی هستند کاملا ملموس و روشن و مربوط به زندگی روزمره آنها.  کارگران شاغل در بخشهای مختلف تولیدی و خدماتى خواهان پرداخت حقوق و دستمزدهای مناسب هستند، حقوق و دستمزدی که بتواند یک زندگی مناسب انسان قرن ۲۱ را برای آنها و خانواده‌های شأن تامین کند.   آنها خواهان برسمیت شناخته شدن حق اعتصاب و تشکل هستند، آنها خواهان پایان دادن به استثمار و بهره کشی و پایان دادن به تقسیم طبقاتی جامعه و پایان دادن به موقعیت خود بعنوان برده و مزدبگیر و پايان دادن به حاکميت عده ای اقلیت انگل هستند.

زنان جامعه خواهان رفع هرگونه تبعیض، برچیده شدن کامل حجاب و پوشش اجباری و اسلامی و دستیابی به حقوقی کاملا برابر با مردان و خوهان كسب شان وحرمت انسانى خود هستند.

جوانان و کل جامعه خواهان آزادی های بیقیدوشرط و خواهان پایان دادن به دخالت دین و مذهب در زندگی روزمره و اجتماعی هستند.

تجربه ۴۰ سال زندگی زیر حکومت اسلامی بر همگان ثابت کرده است که دستیابی به، حتی بخشی از، این حقوق با وجود جمهوری اسلامی ممکن نیست.  جامعه جوشیده و بپاخاسته و تصمیم خود را برای بزیر کشیدن این حکومت و عبور از روی نعش متعفن آن به اشکال و شیوه های مختلف بنمایش گذاشته است.

ولی سرنوشت این جنبش قدرتمند توده‌ای برای سرنگونی رژیم اسلامی و آینده ایران بعد از جمهوری اسلامی کاملا به دخالت و نقش جنبش‌های طبقاتى مختلف و دخالت نمایندگان سیاسی این جنبش‌ها، یعنی احزاب سیاسی دخیل در جامعه ایران گره خورده است.  و بزبانى ديگر سرنوشت انقلاب و اینکه بعد از جمهوری اسلامی جامعه به چه سمتی برود کاملا و اساسا به این بستگی دارد که چه کسی و چه جریانی آن انقلاب را رهبری کند.

 

اگر سرنگونی جمهوری اسلامی شرط لازم دستیابی مردم ایران به خواست‌های برحق خود است، دو سوال بلافاصله در مقابل ما قرار میگیرد؛ اول اینکه آیا این بخشهای مختلف جامعه بدون یک اتحاد عملی و بدون دست زدن به یک اقدام هماهنگ و مشترک، به تنهایی و فقط با طرح خواسته‌های خود، قادر به سرنگونی حکومت خواهند شد؟  اگر جواب به این سوال یک نه بزرگ باشد در این صورت سوال دوم بدین شکل مطرح است که چگونه میتوان مردم ایران را برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی، برابری رفاه و عدالت اجتماعی متحد کرد و انقلاب نوین مردم ایران را به پیروزی رهنمون شد؟

براى رسيدن به جواب اين سئوال، يعنى راه هماهنگ کردن، سراسرى و متحد کردن همه اين اعتراضات، لازم ميدانم ابتدا اشاره اى کنم به آنچيزى که نبايد کرد.  احتمالا همه خوانندگان اين سطور و همه آنهايى که خواهان سرنگونى حکومت اسلامى و ساختن يک جامعه آزاد، برابر، مرفه و بدون تبعيض هستند با من موافق باشند که  آنچه که نبايد کرد اين است که هر بخشى از جامعه عليه بخش ديگر اقدام کنند، بجاى حمايت، عليه اعتراضات همديگر اقدام کنند و بجاى نقد نکات ضعف اعتراضات جارى آنها را عليه خود بدانند آنها را کاملا نفى کنند.  و اگر چنين است جواب سرراست به سوال دوم اين خواهد بود که بايد بخشهاى مختلف جامعه از اعتراضات همديگر حمايت کنند، اين اعتراضات را بنفع مبارزه خود بدانند و بجاى نفى کامل آنها نکات ضعف آنها را نقد کنند.  اين کارى است که بعهده يک حزب سياسى و سراسرى است.  حزب کمونيست کارگرى در حال حاضر چنين نقشى را بازى ميکند.  اين نقشه حزب ما براى به پيروزى رساندن انقلاب عليه جمهورى اسلامى است.  و اگر جنبش سرنگونی در ایران حزب کمونیست کارگری را به قدرت پرتاب کند، ما این اقدامات را فوراً به اجرا خواهیم گذاشت:

 

* بازداشت فوری و محاکمه علنی سران و کلیه مقامات جمهوری اسلامی که در تمام طول حاکمیت این رژیم مسئول، آمر و یا عامل کشتار و جنایت علیه مردم  بوده اند. پیگرد بین المللی مقامات جنایتکار فراری حکومت.

* انحلال فوری وزارت اطلاعات و همه نهادها و نیروهای امنیتی، سرکوبگر و مسلح  حکومت

* انحلال دولت، مجلس، قوه قضائیه، دادگاهها، بنیادها و سایر نهادهای سیاسی و اجرائی و ایدئولوژیک رژیم

* الغای قانون اساسی، قانون مجازات اسلامی، قانون قصاص، قانون کار، قوانین ضد زن و سایر قوانین ضد انسانی جمهوری اسلامی

* آزادی فوری و بیقید و شرط کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی

* لغو مجازات اعدام.

* لغو حجاب اجباری و جداسازی جنسیتی. لغو فوری همه قوانین تبعیض آمیز نسبت به زنان.

* جدائی کامل مذهب از دولت، از سیستم قضائی و از آموزش و پرورش. آزادی کامل مذهب و بی مذهبی بعنوان عقیده و امر خصوصی افراد

* اعلام و تضمین آزادی بی قید و شرط عقیده، بیان، اجتماعات، مطبوعات، تظاهرات، اعتصاب، تشکل و تحزب

* برسمیت شناسی حقوق مساوی برای همه شهروندان کشور مستقل از مذهب، زبان، قومیت، جنسیت، گرایشات جنسی، ملیت و تابعیت

* حسابرسی مالی از کلیه مقامات حکومت و وابستگانشان و همچنین کلیه موسسات و بنیادهای مذهبی، اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی. مصادره اموالی که این مقامات و موسسات از راه دزدی و غارت اموال مردم تصاحب کرده اند، بازگرداندن اموال و دارایی های به سرقت رفته کشور که توسط سران و مقامات حکومتی به خارج کشور برده شده و صرف آن در خدمت رفاه همه افراد جامعه

* تامین فوری مبرم ترین نیازهای رفاهی جامعه. افزایش فوری دستمزد و حقوق متناسب با سطح هزینه ها و منطبق با آخرین استانداردهای زندگی امروز. رایگان کردن فوری طب و آموزش و پرورش.

* دخالت مستقیم مردم در حکومت و اداره جامعه

* امحای سیستم بردگی مزدی

من همه کارگرانى را که از فقر، استثمار و نظام طبقاتى و کار مزدى به تنگ آمده اند، همه زنانى را که خواهان دستيابى و حقوقى کاملا برابر با مردان و دستيابى به شان و حرمت انسانى خود هستند و همه مردمى را که خواهان يک دنياى بهتر هستند فرا ميخوانم که زير پرچم حزب کمونيست کارگرى متحد شوند

 

 

جليل جليلى

لندن،۱ سپتامبر ۲۰۱۹

بورژوازی حاکم با بورژوازی بی قدرت برابر نیست

بورژوازی حاکم با بورژوازی بی قدرت برابر نیست

بورژوازی در قدرت با بورژوازی منتظر قدرت به یک اندازه مانع قدرت گیری طبقه کارگر نیستند. بورژوازی در قدرت - اینجا جمهوری اسلامی - هر آن جان کارگر را می گیرد. هر آن مشغول شکنجه و دستگیری و ستم است. جامعه توسط بورژوازی در قدرت هر آن قربانی می شود و در عذاب است. مبارزه آنی و عملی و همه جانبه باید علیه بورژوازی در قدرت باشد. کمااینکه ناسیونالیسم در قدرت با ناسیونالیسم منتظر قدرت به یک اندازه مانع قدرت گیری طبقه کارگر نیست. این نگاه عینی و علمی به جامعه است. رفقایی که در بورژوازی درقدرت و بی قدرت را یکی می گیرند و خواهان جنگ با هر دو هستند نگاهشان ایدئولوژیک است یعنی روی کاغذ درست است و در عمل ناکارآمد. در ادامه همین استدلال خطر ناسیونالیسم متشکل و متحزب مانند ناسیونالیسم کرد از خطر ناسیونالیسم غیر متحزب مانند ناسیونالیسم بلوچ برای مانع ایجاد کردن در قدرت گیری طبقه کارگربیشتر است . کمااینکه ناسیونالیسم متحزب و مسلح خطرناکتر از ناسیونالیسم غیر مسلح است. بر همین منوال اسلام سیاسی در قدرت مانند جمهوری اسلامی با اسلام سیاسی منتظر قدرت مانند مجاهدین به یک اندازه مانع ایجاد شوراها و برقراری سوسیالیسم نیستند. حتا می توان گفت خطربورژوازی جهانی قدرتمند مانند روسیه و آمریکا و اروپا از خطر بورژوازی ضعیف مانند هند و کانادا و آفریقای جنوبی و مکزیک علیه انقلاب کارگری یکسان نیستند. نکته ی مورد نظر در تمام این معادلات نابرابر این است که کمونیستها در تلاش برای کسب قدرت سیاسی باید با "بورژوازی در قدرت در کشور خودی" مبارزه کنند و نه با بورژوازی همه کشورها چه در قدرت چه بی قدرت. آن نیرویی که بالفعل و بطور عملی مانع رهایی طبقه کارگر و جامعه است بورژوازی در حکومت است. جنگ عملی باید با بورژوازی در حکومت باشد و جنگ نرم و فرهنگی و تئوری با بورژوازی بطور اعم.

کمونیست ایدئولوژیک بورژوازی در حکومت و بورژوازی بی قدرت را یکی می داند. او به زعم خودش نگاه طبقاتی دارد پس پایه مشترک همه نیروهای راست را - سرمایه داری - می بیند و موضوع برایش تمام شده است. این کمونیست از دنیای سیاست بی خبر است و نمی داند که معادلات سیاسی در جامعه ضرب می شوند و بدون در نظر گرفتن جامعه و جنبش های اجتماعی و نیروهای دخالتگر و فعال در بخشهای مختلف هر جنبش نمی توان با معیارهای ایدئولوژیک به جنگ رقبای سیاسی رفت. در نگاه چنین کمونیستی افراد و آحاد مردم نه عددی و نه نیرویی محسوب می شوند تنها با نیروی محدود خودمان باید به قلب دشمن زد یا پیروز می شویم و یا شکست می خوریم و اگر شکست خوردیم قهرمان تاریخ هستیم و در راه رهایی طبقه کارگر فدایی شده ایم.

تمام داستان کمونیسم بر سر اتحاد اجتماعی استثمار شده گان و مبارزه برای کسب قدرت سیاسی از خلع ید کنندگان و ایجاد حکومت کمونی است که در آن هر فرد انسانی برای خوشبختی خودش و جامعه می کوشد و هر جامعه ای مسئول خوشبختی تمام آعضای خودش است. بدون خلع ید کردن از خلع ید کنندگان سوسیالیسم عملی نمی شود. برای خلع ید از بورژوازی باید با قدرت حاکم جنگید و نه با تمام دنیا. کلیشه برداری از انقلاب 57 و اینکه گویا انقلاب علیه بورژوازی حاکم پیروز شد اما بورژوازی منتظر قدرت صاحب آن شد و لذا امروز باید با تمام احزاب سیاسی جنگید تا نتوانند بعد از جمهوری اسلامی قدرت را از چنگ طبقه کارگر در آورند یک استدلال سوخته بیش نیست. طبقه کارگر ایران در حال متشکل شدن است و در اولین فرصت ممکن شوراهایش را تشکیل می دهد و این شوراها حتا اگر شده با مسلح شدن از موجودیت خود در برابر هر دولتی در بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی از خود دفاع خواهند کرد و شوراهای مردمی هم از آنها حمایت خواهند کرد این مکانیسم شورایی را نه کسی می تواند متوقف کند و نه از میان بردارد چون خودشان در قدرت سیاسی دخیل هستند این کاری است که کمونیستهای کارگری در صدد تحقق آن هستند. اما آن کمونیستهای ایدئولوژیک فاکتور شوراهای مسلح کارگری را نمی بینند و مدام خودشان را از قدرت گیری بورژوازی بعد از مرگ جمهوری اسلامی می ترسانند و لذا خود را از مردم مبارز علیه جمهوری اسلامی دور می کنند. این مردم معترض حتا اگر امروز چپ بودن خودشان را نشان نداده باشند اما با شوراهای آینده عملن در صف جنبش سوسیالیستی قرار خواهند داشت. در اردوی راست قرار دادن مردمان معترض به بورژوازی حاکم با این استدلال که آنها خواهان حاکمیت شوراها نشده اند نه فقط لطمه به وجهه رهای بخش سوسیالیسم است بلکه خدمت بزرگی به بورژوازی منتظر قدرت است.

 

علت عقب ماندگی تاریخی ایران !

علت عقب ماندگی تاریخی ایران !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 


در دوم ماه محرم سال 61 هجری كاروان حسین که قصد خروج از قلمرو حاکمییت یزید را داشت به كربلا رسید و یزید که خروج حسین از قلمرو خودش و اعلام خلافت در جایی دیگر توسط حسین را تهدیدی برای حاکمییت خودش میدید راه حسین را بست و رسما گفت یا بیعت میکنی و خلافت یزید را میپذیری و یا جنگ ! 



مدتی قبل از آن حسن برادر حسین سهم خودش از حاکمییت را نقدا به معاویه فروخته بود . که به نام صلح امام حسن نام دارد . روایت معتبر داریم که حسن بدون اطلاع حسین با یزید از طرف هر دو بیعت میکند . چون حسن و حسین خودشان را نوه پیامبر وصاحب حاکمییت میدانستند . مطابق صلح حسن با یزید قرار شد که سالانه ۱ میلیون درهم به حسن پرداخت گردد و ۵ میلیون درهم از خزانه کوفه و مالیات برخی مناطق ایران مانند اهواز، فسا و دارابگرد به وی تعلق گیرد ...


حسین که از ماجرا با خبر شد به حسن گفت : چرا اینکار را کردی برادر ؟ حسن هم گفت چون کار از کار گذشته برادر ... همه بزرگان با یزید بیعت دارند یزید عملا حاکم است و من حساب کردم دستمون به جایی بند نیست بهتره همین کسیه های سکه رو هم از دست ندیم ... ولی حسین متقاعد نشد و قبول نکرد و خطاب به حسن گفت : من همه حاکمییت رو میخوام .. کیسه زر درش مستتر است .



حسین قهر کرد و تصمیم گرفت از قلمرو یزید خارج شود و برود ... برود در جایی دیگری اعلام خلافت کند که این پراکندگی برای تنها حاکمییت موجود یزید تماما مخرب بود.


مشاوران یزید که خیلی مارمولک و هفت خط بودن گوشی رو دادن یزید ... که اگه حسین بره جای دیگه اعلام خلافت کنه این شکاف توی دستگاه حاکمییت سیاسی خوب نیست...


یزید هم راه خروج حسین را بست و گفت اگر میخواهی بروی اول بیعت کن ...



.......................................



و اما حکایت محرم از زبان علمای شیعه...



امام حسین با 72 تن از یارانش تصمیم گرفت که یهویی با 10000 لشگر بزید بجنگد . از پیرمرد 72 ساله میان این 72 تن بود تا کودک شش ماهه شیرخواره ، پیرمرده قبل از شهادت 4300 نفر از لشگر یزید را هلاک کرد و خودش مظلومانه شهید شد ! ( کسی که 4300 نفر رو کشته باشه مظلومیتش چه شکلی است ؟ ) 


یک حضرت عباس در میان لشگر هست که متخصص گرفتن مشک آب با دندان است با دستهای قطع شده ، دنداپزشک حضرت عباس راز چنین دندانهای محکمی را فاش نکرد ...


مقادیری اسبهای زیبا هم هستند با انبوهی تیر در بدن و خونریزی که هنوز مشغول خدمت به اسلام هستند .


یک بچه شش ماهه هم هست که حرمله تیری به گلویش زده و دارد از پشت درختها جان دادن بچه را نگاه میکند و حالش را میبرد .


یک علی اکبر داریم که همان شب جنگ و خون و گریز.. ازدواج میکند وپدرش میگوید پسرم تا میتونی بکن که فردا دهن هممون سرویسه !علی اکبر پرسید پس ماه عسل ما چی میشه بابا ؟ حسین هم گفت ماه عسل چیه بچه ؟ فقط امشب وقت داری بکنی ...


مقداری امام بیمار و زن بیوه امام و مرغ و خروس و باقی دارایی را یزید نامرد ضبط میکند .


یک زینب هم داریم که با سر بریده حسین قدرت میگیرد نطق میکند یزید تحت تاثیر نطق زینب سوسک میشود ، و لشگر یزید خیمه ها را آتش میزند .


اگر از یک فیلمنامه نویس زبل بخواهیم این روایت مسلمانان شیعه را بنویسد ، خلاصه داستان بیشتر شبیه جوک و طنز میشود .



نتیجه ولی خوب نیست . یا حسین روانی بوده که با کودک شش ماهه و بیمار و بقیه  خانواده رفته میدان جنگ ...

یا کسانی که این مزخرفات را باور میکنن نیاز به روانپزشک دارند.


هرچه که هست روی همین باورها چهل ساله حکومت اسلامی در ایران داره میکشه و غارت میکنه و خراب کرده ... چنین مقدسات مزخرفی تبعات مخرب مادی دارد .


داستان یا افسانه یا وقایع تاریخی ... را وقتی مقدس کردند شک کنید . مثلا رابین هود یا بن هور یا زورو یا بت من را هم مثل شیعیان مقدس کنید تا ببینید چقدر مضحک میشوند ؟ ولی در ایران چاه مستراح را هم مقدس میکنند و درآمد زایی میکنند . تقدس گرایی همان ژن معیوب فرهنگی مردم ایران است . آخوندها از هر تقدسی نان و آب درمیآورند . گریه و غم و زنجیر و قمه اش مال عوام .... درآمدش مال آخوند ...



به قول مخاطبی که نوشته بود اگر این حاکمان مسلمان فعلی در ایران از نوادگان حسین هستند ، پس شک نکنید حق با یزید بوده و یزید روشنفکر قابلی در زمان خودش بوده است . وقتی یزید بعد از کشتن حسین به زینب خواهر حسین اجاره میدهد تا در دربارش سخنرانی کند پس انسان روشنفکری بوده است . این نوادگان حسین که الان در ایران حاکمند در دهه 1360 وقتی به لاجوردی گفتند فلان خانمی که اعدام کردی حامله بود ... جواب داد این همان فرمان امام خمینی است که گفت فتنه را نطفه خفه کنید...



این بود علت عقب ماندگی تاریخی ایران ...

 

 



اسماعیل هوشیار

01.09.2019

 


بررسی آناتومیک یک فقره رسانه هرمافرودیت به نام میهن تی.وی...


ای آقا چه حوصله ایی داری ؟ کجای دنیا جاکشی سیاسی میهن تی وی و یاران را بررسی آناتومیک میکنن ؟ 

بروید معنی ادبی جاکشی را از دهخدا بخوانید تا مجبور نشوی داستان طولانی بنویسی


دو مطلب

تا هنگامی که بعنوان یک طبقه دست در دست هم، سازمانیافته، مسلح و آماده هزینه دادن بر نخیزید، اوضاع تان این است و بدتر از این!

 

قرار نبوده و نیست که دولت سرمایه داران، یعنی، دستگاه سرگوب شما به نفع سرمایه داران، کاری برای شما بکند، راست میگوئید، دولت خودتان را موجودیت دهید!

شما در این جامعه حقی ندارید، شما فقط باید بر طبق خواست طبقه ی سرمایه دارکار کنید و تولید نمائید و ایشان هستند که در باره اینکه با تولید چکار نمایند، تصمیم می گیرند. جلوی این اداره و آن اداره جمع شدن، فقط باعث تفریح آنها و افزایش رنج و تحقیر شماست! این تلخ است، می دانم، این قبولش سخت است، می دانم، ولی باور کنید که عین حقیقت حی و حاضر است.

 

 

انقلاب قهری کمونیستی را به پیروزی رسانید تا هیچ بودگان امروز همه چیز فردا گردید!

 

 

به کارگران!

کارگران، بر خیزید

کارگران، بر خیزید

کارگران، از کارگاه به کارخانه

از شهر به شهرستان

از کشور به منطقه

از منطقه به قاره

از قاره به سراسر جهان

متحد شوید، سازمان یابید

چون یک مشت شوید

آری، سازمان یابید

مسلح شوید

بدانید که رهائی در اتحاد شما ست

رهائی در جنگ طبقاتی پیروزمند فردای شماست

به طبقات دیگر،

این زالوهائی که از مکیدن خون ما زنده اند

از خدایان و ادیانشان

از قهرمانان ملی شان ببُریم

بی باور شویم

به همه چیز که هست

تا باور بخود و نیروی خویش آوریم.

کارگران بدانید که شما

باید مرزهای پوسیده

مرزهای خونین از خون ما

مرزهای دین و ملت و جنسیت

مرزهای ابا و اجدادی را

به همراه

مالکیت خصوصی برابزار تولید

مالکیت سرمایه بر جانمان

دولت و دستگاه سرکوبش

و هرآن چه

که قوانین موجود را ابدی می کند

در هم شکنیم

که جدائی ما ،

مرز بین ما،

مرگ ماست!

که خدا و میهن

افیون ما و سنگر آنهاست

که رهایی ما،

در اتحاد انقلابی ما،

در اتحاد آگاهانه ما،

در اتحاد طبقاتی انقلابی ماست.

در پیروزی جنگ فردای ماست.

کارگران، بر خیزید

کارگران، برخیزید

این جنگی ناگزیر برای ماست

جنگی جهانی بر علیه استثمارگران

جنگی که سال هاست

سرمایه داران بر علیه ما آغازنموده اند

جنگ بزرگ ما ،

ولی؛این بار

برای در هم شکستن تمامی قوای سرکوبگرشان

که آخرین جنگ جوامع انسانی است

با همه عظمتش

با همه خونین بودنش

و با همه رهائی بخشی اش

در پیش، آری، درپیش روی ماست!

در این جنگی که به ابعاد تمام جهان است

یا ما پیروز می شویم

و تمامی این سیستم را

به زباله دان تاریخ می سپاریم

یا آنها ما را نابود می کنند

راه سومی در بین نیست.

بدانیم که یا باید پیروز شویم

یا نهایت این بردگی و بندگی را گردن نهیم

ما ، فقط ما، اری، فقط ما

می توانیم و قادریم

تا مرزهای این سیستم را در هم شکنیم

و پرچم نابودی کارمزدی را

در سراسر گیتی برافرازیم

و این نبرد آخرین،

نبرد سرنوشت را،

به سرانجام خوشش برسانیم!

اما، پیش از همه

می دانیم که می بایست

سازمان، سازمان وبازهم سازمان یابیم!

ستاد، ستاد لازم داریم.

ارتش ما، نیروی طبقاتی ماست

ستاد ما، حزب ماست!

حمید قربانی

آوریل ۲۰۱۶

تصحیح شده، در ۴ آگوست ۲۰۱۶

https://www.facebook.com/mohsen.hosseini.39566/videos/3006877619383417/


+++

 

چرا، صمد بهرنگی را کشتند؟‎

صمد بهرنگی، همه این ها که نوشتید بود و اما، یک خصلت اساسی که صمد بهرنگی کسب کرده بود که شما و خیلی ها از بیان آن، بطور شفاف گریزان هستید، آن این بود که صمد بهرنگی به یک انقلابی طرفدار خط مشی مبارزه مسلحانه تبدیل شده بود و برای همین است که نمی نویسید که آخر، چگونه یک انسان سالم، در سن تقریبا جوانی، در ماه شهریور که آب هر رودخانه هایی مثل ارس، کم و کمتر میشود، همین طوری خود بخودی، مثلا پایش لغزید و افتاد و آب برد و پیکر بی جانش را بعدا از آب گرفتند؟ و همراهش یک گروبان ارتش بود، خیلی ببخشید، یا شما، گیج هستید و یا گیج تان کرده اند که این حرف ها را بنویسد و مینویسید! کدامیک؟ خودتان بگوئید! صمد نمرد، صمد غرق نشد، صمد پایش نلغزید، صمد را کُشتند، ساواک کُشت!  صمد را خفه کردند، صمد را در آب انداختند و یا به چه وسیله کشتند، آن را قاتلان صمد بهرنگی ها می دانند! روزی که کارگران تحزب و مسلح شده، پیروز شدند، قدرت سیاسی را در دست گرفتند، یعنی دولت کنونی را درهم شکستند، راز مرگ صمد بهرنگی هم مانند مرگ هزاران و بلکه میلیون ها انقلابی پرولتارمنش و انقلابیون جان فدای انقلاب سرخ پرولتاریا، بر ملا میشود! و حتی خیلی از مرگ های مشکوک درون طبقه سرمایه دار امپریالیست و فاشیست شده و قاتل!

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=942696599417879&set=a.155571174797096&type=3&theater