بازتولید فرهنگی استبداد شرقی

عباس منصوران
September 02, 2019

بازتولید فرهنگی استبداد شرقی

هدف از این نوشته همخوان نگری این یا آن با یکدیگر نیست. سخن از یک فرهنگ و نگرشِ جان سخت و سنگی است. این نوشته هرگز برآن نیست، که مرز بین حکومت و حکومت شوندگان را مخدوش و مطابق انگارند. اگر فرهنگ استبداد آسیایی به چالش گرفته می شود، به آن هدف است تا نشان دهیم در آنجا که استبداد حکومتی برمناسبات مضاعف می شود، برای بقاء سلطه خود، جنایت  می آفریند. فرهنگ استبدادی مسلط در جامعه، حتا بین گروهبندی های خودی ها، خشونت آلود و حذفی است. گویی رشد آزاد هر فرد در گرو نفی آزاد همه گان است. نگاه کمونیستی به جامعه ای می اندیشد که در آن «رشد آزاد هرکس، شرط رشد آزاد همگان باشد». در این نوشتار به ناچار، تا آنجا که به حکومت شوندگان و گروهبندی های سیاسی اشان باز می گردد، به نمونه هایی باید اشاره می کردیم. پیداست که این روی کرد، به معنای یکسان نمایی نیست، بلکه گامی است در نقد چنین فرهنگ و بینشی و واکنشی در برابر خشونت متعارضینی در کشاکش هویت یابی و خلجانات برهه ی گسست و خودیابی.

بازتولید فرهنگی استبداد، چیزی جزهمان استبداد فرهنگی نیست. استبداد شرقی برآمده از شیوه تولید آسیایی، مزمن و زخمی کهنه است. در این استبداد، همه چیز آنچنان ایستا و گیاهوار که گویی به بیان هگل، آدمیانش همچنان به هنگام سپیده دمان تاریخ در اعماق مانده باشند. روبنای چنین مناسباتی از بُخت النصر آشور، تا ولایت مطلقه ی فقیه، به زخمی مزمن و مرگ آور می ماند. این ناسور تاریخی، جان سخت است و بی تاریخ. جابجایی جغرافیایی چنین  فرآورده هایی، آنچنان تغییرناپذیر که گویی در جسم و جان و سرشت، درخودآیی اشان چون میخ آهنین در سنگ است. در این فرهنگ، دیالوگ، گو یی زبانی مریخی است  که تفاوتها را به رسمیت نمی شناسد؛ حق حیاتی برای دگر اندیشان قائل نیست و تک گویانه، غوغا سالار است. در ذهن و فرهنگشان مطلقیت حاکم است؛ منِ مطلق اشان آلترناتیو می شود تا دیگران را نفی مطلق کرده باشند. دیسکورس، سالهای نوری از دیالوگ فاصله دارد و مونولوگی سرکوبگر، حاکمیتِ مطلق منزلگاهشان. تفاهم، مقصودشان نیست و مجالی برای بروز و ابراز تفاوتها، در مرامشان جایگاهی نمی یابد. آلوده به ایدئولوژی، با حاکمیت استبداد شرقی، تنها انکار را می شناسد و نفی فیزیکی هر متفاوتی را بقای خود می داند. فرهنگ چنین استبدادی در روبنا، دسپوتیسم صفویه و قاجار را به رضاخان میرپنج گره می زند، تا ولایت مطلقه فقیه را بر بسترِ چنین زمینه و فرهنگی بپروراند. در این تالاب، مروارید شدن آسان نیست؛ خزه می روید و غوک می پروراند؛ به ویژه آنکه هرزابه های آلوده، آبشخور مقیمان مرداب باشند و پیوسته خود سبب  تولید و باز تولید چنین روندی گردند. تنازع بقاء در چنین جوّی، گویی با حذف دیگران ممکن. پرورش یافتگان چنین فرهنگ و فضایی در هزارۀ سوم، واگویه ی تاریکخانه ی تاریخ اند. در هرم قدرت، نا به هنگامان سده های میانه، در ردای فقیه امامش، در سال 60 خود را برای نمونه، این چنین به سرزنش می گیرد:

«اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و روسای آن ها را به سزای خودشون رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت خودمان عذر می خواهم، ما مردم انقلابی نبودیم، اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند، تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم... یک حزب فقط حزب الله، حزب مستضعفین! من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم. من اعلام می کنم در سرتاسر ایران که اگر سرجای خود ننشینند ما به طور نقلابی عمل می کنیم.

  مولای ما، امیرالمومنین - سلام الله علیه - آن مرد نمونه عالم... او انسان به تمام معنا انسانی که در عبادت آنطور بود و.... در رحم و مروت آنطور و با مستضغفین آنطور، با مستکبرین آنطور و با کسانی که توطئه می کنند شمشیر را می کشید و می کشت. هفتصد نفر را در یک روز - چنان چه نقل می کنند - از یهود بنی قریضه - که نظیر اسرائیل بود و این ها از نسل آن ها شاید باشند - از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است. و در موضع انتقام، انتقام­جو. امام مسلمین هم این طور بود، در موقع رحمت، رحمت؛ و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از این که در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمی خواهیم وجاهت در ایران در اسلام، در خارج کشور پیدا بکنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم و خواهیم کرد...»[1]

این «نقد» ولایی و سرزنش بار امام شیعیان جهان از خود، کشتارهای سال های 60 تا اکنون در نفی و انکار دیگراندیشان و دگرباشان و غیرخودی ها را ترویج گر میشود. با چنین بینش و اعلام آشکاری، اگر کشتار دهه ی 60 و قتل عام تابستان 67  در زندان ها و کهریزک سال 1388 را نیافریند جای شگفتی دارد. دشمن خویی، کینه ورزی، انتقام جویی، فرهنگ توطئه و تزویر، چهره نما و روانشناسی چنین نگرش استبدادی  و  استبداد در نگرش است. خمینی در حکم ولاییِ بالا، بیش از همه بر واژه ی فاسد و کشتار  و انتقام پافشاری دارد و خامنه ای در هر ابراز و مناسبت و بی مناسبتی، بیش از هر واژه، از لفظ دشمن دهان می گشاید. اسلام سیاسی، «توهین به خون شهدا» را اتهامی در آستین دارند تا مخالفن را سرکوب کند، شانتاژ می کند و به تحریک احساسات امت را بر می انگیزاند تا خون مخالفین را مباح شمارد. 

هنگامیکه در غربِ برخوردار از فرهنگ دیالوگ و گفتمان، نیوتن، ولتر،  منتسکیو، دالامبر و دیدرو و کانت و دکارت و هگلها پرورش می یابند، در ایران آقا محمد خان قاجار در حاکمیت است که در کرمان 70 من چشم از حدقه بیرون می کشد و از کله ها مناره می سازد و ناصرالدین شاه، سلطان صاحبقران، قرة العین ها را به چاه در ساروج می افکند و در بدن رهبران بابیان، شمع سوزان فرو کرده و با ساز و دهل برهنه تن، یکی به دست ملایان، دیگری به دست بازاریان و آن یک به دست فراشان و غیره، در کوی و برزن می دوانید، تا عبرت دیگران باشند. این «نقد» شاهانه به پشتوانه ایدئولوژی، با نفی دیگران، خود را نیز آلترناتیو می نامید. همانگونه که شاه آریایی، به یاری پرویزثابتی ها و امیر فطانت ها، دانشیان ها را به جوخه تیر می بست. صمد و تختی  سرفراز، پویان، مرضیه اسکویی ها، و منیژه اشرف زاده کرمانی ها[2] را در این فضا جایی نیست. حکومت اسلامی جز با قبر و قیامت، سخن نمی گوید. محسن فاضل ها، سعید سلطانپورها،  بیژن چهرازی ها، منوچهر سلحشورها، منیژه هدایی ها، مجتبی احمدزاده ها، کاظم سعادتی ها، سکینه محمدی اردهالی ها و هزاران تن دیگر باید به خون درغلتند.

فرهنگ استبداد شرقی با ساختار و بافت جامعه درهم تنیده شده است. در این استبداد آسیایی استالین گرجی آفریده می شود تا کادرها و رهبران حزب بلشویک و اکثریت احزاب کمونیست دهه 30 تا 40 میلادی را در شمار سلطان زاده ها، کامنوف ها زینویف ها، بوخارین ها، ترتسکی ها ووو قلع و قمع کند. در همین سنت است که در جنبش جنگل، میرزا کوچک خان، همسنگر خود، حیدر عمواوغلی ها را تیر باران می کند. حزب توده دهه 20 خورشیدی، در حذف و انکار منتقدین و خودی ها، سید باقر امامی ها و یوسف افتخاری ها را به خود کشی و گوشه نشینی وا می دارد. با چنین سنتی نمی توان از حزب توده ی سال 32  جز پیوستن این حزب به حکومت اسلامی و ایفای نقش بازوی ایدئولوژیک و ارگان سرکوب اطلاعاتی حکومت اسلامی و باز تولید اکثریت فدایی انتظاری دیگر داشت. با چنین سنت و بینشی است که سازمان فداییان اکثریت هنوز پس از سی و سه سال جنایت، با باندهای حکومتی، با همدستان و مهره های آمر و سازماندهندگان سپاه و وزارت اطلاعات و کشتارگران دهه 60 و نیز بعد از آن، در زیر مجموعه وزارت امور خارجه آمریکا و انگلیس و در صدای آمریکا و بی بی سی فارسی آلترناتیو می سازد و به هدف پنهان سازی همدستی اشان با حکومت اسلامی، این ارگان طبقاتی جنایت علیه بشریت، برای محاکمه پرویز ثابتی،  این مهره ی سلطنتِ به زباله دان تاریخ سپرده شده ، تومار می نویسد!

این فرهنگ استبدادِ بیگانه با گفتگوست که در کردستان، «رفقایی» در سنگر رادیو فدایی بر روی هم مسلسل می کشند و پیش از آن، درون بخش منشعب مجاهدین خلق ایران، آن حذف ها و انکارها صورت می پذیرد، تا آنجا که یکی خود مستقیماٌ به حذف دیگری می پردازد و سوی مخالف دست به دامان آدمگشان شاه می شوند تا منشعبین را نابود سازد. چنین استبداد شرقی، بینشی و طبقاتی است که، مجاهدین خلق ایران را با آنچنان پیشینه و آرمان های آغازین دهه 40 خورشیدی به چنین جایگاه و مناسبات مخوف و سرکوبگرانه ای سرانجام می دهد. این آسیایی استبداد، استبداد آسیایی خود را نیز «پاد زهر» ولی فقیه می شناساند و دیگران را ، یعنی همه را، «اضداد» تا خود نیز آلترناتیو باشد. بقاء در سرزمین استبداد، نفی دیگران است.

در پاره ای از «چپ» های ایرانیِ مزیّن به برخی پسوندها و پیشوندها، فرهنگ نفی و انکار بر آمده از همین زمین و آسمان جاری است. به جای نقد، یعنی که دست بردن به ریشه ی مسائل، زبان به خشونت می گشایند. گویی فرهنگشان، همان فرهنگ مناسبات و طبقه حاکم است. به جای کشف و دریافت، عینک انکار به دیده می نهند و چشم بند تیره بر چشم تا با فرهنگی نابینا، حکم به حذفت دهند. فرهنگ خشونت، جز زبان حذف، زبانی دیگر نمی داند. برای نقد و پیرایش این زبان، کارزاری سترگ و مسئولانه لازم و پیش از همه پیراستن فضای سیاسی از چنین  تروریسم کلامی ضرورت دارد؛ زیرا که این کارزار نیز آوردگاهی از مبارزه طبقاتی است. از نقد دیالکتیکی، نفی فیزیکی ات را می جویند تا خود را آلترناتیو بشناسانند. برای آلترناتیو، بقاء در نفی غیرخودی ها معنا می یابد. و از آنجا که «نقدِ» با سلاح، در کفشان نیست و سیبری و دخمه های روانگردان استالین، به «تیغ» زبان که آلترناتیوی کشنده است، با نفی فیزیکی ات، ترور می آفرینند و با نیش کارد کلام ، دشنه آجین ات می کنند . ..

 عباس منصوران

 

[1] http://www.youtube.com/watch?v=ZNTUsylWTpo

[2]  منیژه اشرف زاده کرمانی، نخستین زن گرایش سوسالیستی بود که در 4 بهمن ماه در سال 1354 به همراه 7 تن از همراهان خود  به جوخه تیرباران  سپرده شده .


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com