بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ۵ ... قسمت٢)

محمود طوقى
September 20, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

محمود طوقی

 

    
  
   
 

 

 

 

فصل پنجم

 

مباحث نظرى

 

 

قسمت دوم

پروسه تجانس

تبادل نظر بين سازمان چريك ‏ها و گروه اتحاد كمونيستى

دفتر اول

پروسه تجانس

مسئله وحدت بين چريك‏هاى فدايى و جناح چپ «سازمان‏ هاى جبهه ملى ـ

بخش خاورميانه» گروه اتحاد كمونيستى از پاييز ۱۳۵۲ آغاز شد. براى وحدت قرار بر اين شد كه هر دو طرف نسبت به يك سرى مسايل نظرى و تئوريك بحث و پس از رسيدن به يك وحدت و اقناع ايدئولوژيك ادغام شوند اين پروسه بحث‏ هاى تئوريك به پروسه تجانس معروف شد.

جزوه «درباره انقلاب» در زمستان ۱۳۵۰ در بحث‏ هاى درونى اتحاد كمونيستى نوشته شد. و در پاييز ۱۳۵۲ بدون تصحيحاتى در اختيار چريك‏ ها قرار داده شد. در بهار ۱۳۵۳ چريك‏ ها «ملاحظاتى درباره انقلاب» را نوشتند كه نقدى بر جزوه اتحاد كمونيستى بود. گروه اتحاديه در پاسخ به نقد چريك ‏ها، نقدى بر نقد آن‏ها نوشتند به نام «توضيحاتى چند درباره نقد «درباره انقلاب»» كه چريك‏ ها ديگر پاسخى ندادند درواقع برسر نظرات خود ماندند در زمستان ۱۳۵۴ گروه اتحاد كمونيستى به منظور ايجاد زمينه لازم براى انجام يك سلسله مذاكرات جزوه «نظرى نقادانه بر ملاحظاتى درباره انقلاب» را نوشت كه درواقع نقد دوم گروه اتحاديه بر نقد چريك‏ ها بود.


پاسخ اتحاديه

چريك ‏ها به جزوه «درباره انقلاب» اتحاديه، پاسخ دادند و نقاط اشتراك و افتراق خود را بيان كردند. اما اتحاديه قانع نشد و در صدد پاسخ‏گويى برآمد. «توضيحاتى چند درباره نقد» درباره «انقلاب» پاسخ اتحاديه به نقد چريك ‏ها است.

اتحاديه نقد چريك ‏ها را مربوط به چهار محور مى ‏داند:

الف: نارسايى جملات

ب:برداشت‏هاى خاص

ت: كمى اطلاعات اتحاديه

ث: اختلاف نظرها

۱- در مورد نارسايى جملات اين انتقاد به ما وارد است و ما بايد توضيح مى‏ داديم كه اين تحليل مربوط به زمان قبل از شروع عمليات چريكى در ايران است.

۲- ما منكر نقش مبارزه مسلحانه در گسترش اعتصابات نيستيم.

۳-ما مبارزه مسلحانه را امرى استراتژيك مى ‏دانيم و به مرحله ‏اى بودن آن اعتقاد نداريم.

۴- ما در مورد مسأله سازماندهى و نقش مبارزه مسلحانه با رفقا هم ‏عقيده ‏ايم.

۵- ظهور جنبش‏ هاى خود به خودى دست پيشاهنگ نيست. مبارزه مسلحانه آن‏را تشديد مى‏ كند وظيفه ما سمت و سو دادن به اين جنبش ‏ها است.

۶-نفى كار انقلابى در روستا را ما در اثر عدم امكانات مرحله‏ اى تاكتيكى مى‏ دانيم نه نفى ضرورت آن و با شما هم‏ عقيده ‏ايم.

۷-در مورد اثرات انهدامى عمليات نظامى نظر ما همان نظر رفقاست، اما در مرحله ابتدايى هدف تبليغى است در مراحل بعد انهدام قواى دشمن هدف مى ‏شود.

۸- ماركس و انگلس وجود فئوداليسم را قانون عام نظام ما قبل سرمايه دارى ندانسته ‏اند. بلكه اين مسأله را كمينترن ابداع كرد. آن‏هم بعد از مرگ لنين اين امر درمورد برده‏ دارى هم صادق است. براى ماركس و انگلس سير گذار جوامع اين بود. كمون‏هاى اوليه يعنى جوامع غيرطبقاتى ،جوامع طبقاتى  وجامعه غيرطبقاتى (كمونيسم)

قانون عام وجود جامعه طبقاتى است نه شكل خاصى از آن مانند برده ‏دارى يا فئوداليسم و يا نظام آسيايى.

۹- تعميم مكانيكى اشكال خاص اروپا به سراسر جهان تحت نام نظام تك ‏خطى مورد مخالفت بسيارى از كمونيست‏ ها است.

۱۰-ما با نظر رفقا در مورد وجود نظام برده ‏دارى و فئودالى در ايران موافق نيستيم. ما مفهوم فئوداليسم را به همه جوامع طبقاتى تعميم نمى ‏دهيم.

۱۱- در مورد ايرادى كه رفقا در مورد روابط كنونى در جامعه ايران گرفته ‏اند حق با رفقا است.

۱۲- در مورد جنبش‏هاى دانشجويى حق با رفقا است.

۱۳- در مورد اصلاحات ارضى لغزش‏هايى از سوى ما صورت گرفته است كه حق با رفقا است. اما جانشين شدن جاى بانك تعاونى با مالك و از بين رفتن حمايت مادى فئودال از رعيت كه نشان‏دهنده تفسير مناسبات است برخلاف نظر رفقا، حائز اهميت است به نظر ما ايراد به لفظ كارگران كشاورزى درست نيست.

۱۴-در مورد اقدامات اقتصادى استالين ما معتقد نيستيم زياد كار شده بلكه مى ‏گوئيم كم كار شد.

۱۵- در مورد ايراد به تروتسكى و زينوويف و بوخارين ما با شما هم‏ عقيده ‏ايم. ولى با شيوه تغيير فاكت‏ هاى تاريخى كه استالين براى كوبيدن مخالفينش استفاده مى‏ كرد مخالفيم.

۱۶-در مورد ساخت انسان سوسياليستى ما با رفقا موافق نيستيم كه زيربنا كه سوسياليستى شد روبنا خودش درست مى‏ شود. اگر به روبنا توجه نشود زيربنا را هم روبنا خراب مى‏ كند .روبنا به ‏طور تاريخى محصول زيربنا نه به ‏طور اتوماتيك و خود به خود.

۱۷- در مورد بوروكراتيسم در شوروى رفقا برداشت ما را غلط متوجه شده ‏اند. بوروكراتيسم پديده ‏اى است كه ما بعد از انقلاب اكتبر با آن روبه ‏روييم. و رويزيونيسم زائيده بوروكراتيسم و زاينده آن هم هست .بوروكراتيسم برخلاف نظر تروتسكيست‏ ها به علت ركود مبارزه طبقاتى به وجود نيامد بلكه به علت وجود بوروكراتيسم مبارزه طبقاتى راكد شد.

۱۸- برخورد رفقا يا كيش شخصيت توجيه ‏گرانه است. كيش شخصيت دشمن كمونيسم است .كيش شخصيت نشانه عقب ‏ماندگى ماقبل سرمايه‏ دارى است. در جوامع سرمايه‏ دارى اين پديده، كمتر مى‏ شود و در جوامع سوسياليستى به كلى از بين مى ‏رود.

۱۹- وجود كيش شخصيت در جوامع عقب ‏افتاده تا حدودى غيرقابل اجتناب است. در شوروى در زمان استالين نه تنها با آن مبارزه نشد بلكه به آن دامن زده شد. در چين عامدانه به آن دامن زده مى‏ شود.

۲۰- ما نيز با قلع و قمع غيردمكراتيك رفقا موافقيم. بين قلع و قمع بوروكراتيك و دمكراتيك فاصله بسيار هست. اين نقد در بهار ۵۳ نوشته مى‏ شود و از برخورد «انتقادى و سازنده» چريك ‏ها تشكر مى‏ شود. و از اين‏ كه در اصول و در استراتژى و تاكتيك با هم عقيده هستند. تفاوت‏هاى بين دو گروه مجاز و سازنده و كمونيستى ارزيابى مى‏ شود.

یک نکته

اين لحن دوستانه و وحدت‏ آميز اتحاديه با چريك ‏ها زمانى است كه گرايش وحدت در اين گروه وجه غالب دارد اما با گذشت زمان پروسه تجانس به ضد خودش تبديل مى‏ شود و هر دو جريان از هم فاصله مى ‏گيرند. انتقاد دوم اتحاديه به نظر چريك‏ ها نشان مى‏ دهد كه جو مخالف وحدت در اتحاديه قدرت گرفته است و جناح مخالف وحدت با دو انتقاد اول، خود عهده‏ دار پاسخ به چريك‏ ها شده است. پاسخى كه سعى در فاصله گرفتن هرچه بيشتر دارد و ديگر از آن لحن رفيقانه وحدت جوى در آن خبرى نيست.

به درستى بر ما معلوم نيست كه چه اتفاقاتى باعث شد كه رابطه دو جريان به‌جدايى منجر شود. گفته مى‏ شود كه اتحاديه به اين باور رسيد كه چريك ‏ها به استالينيسم باور دارند يا در آن‏ ها گرايشاتى استالينى وجود دارد. كه بيشتر حدس و گمان جريانات حاشيه‏ اى است.


جزوه دوم «نظرى نقادانه»،نقد دوم اتحادیه به چریک ها

۱-رفقا از نوشته ما چنين برداشت كرده ‏اند كه ما مبارزه مسلحانه را براى مرحله فعلى مى‏ دانيم و سرنگونى را از راهى به جز مبارزه مسلحانه قبول داريم. برداشت رفقا غلط است. و نوشته ‏هاى ما عكس اين برداشت را نشان مى‏ دهد.

۲- ما نگفته ‏ايم پيشاهنگ بايد جنبش‏ هاى خود به خودى را به وجود آورد و يا جنبش‏ هاى خود به خودى سازمان اصلى مبارزه‏ اند برداشت رفقا غلط است.

۳-برداشت رفقا از اين‏كه ما گفته ‏ايم منظور از عمليات نظامى صدر تبليغ مسلحانه است نه انهدام. اساسا نظر ما را اشتباه فهميده ‏اند.

۴- اين‏كه رفقا مى‏ گويند: در كشورهاى مستعمره و وابسته يك انقلاب دمكراتيك بدون حمايت دهقانان ممكن نيست و در مرحله ‏اى از رشد جنبش بايد ستاد مبارزه به‌روستا منتقل شود. استنتاجاتى از نظر مائو و انقلاب چين است و ما با آن توافق نداريم.

۵-رفقا ايران را تلويحا كشورى مستعمره و وابسته مى ‏دانند و مستعمره بودن چه ربطى به دمكراتيك بودن مرحله انقلاب دارد.

۶-ما ايران را نيمه مستعمره نمى ‏دانيم و مرحله انقلاب را نه دمكراتيك كه سوسياليستى مى ‏دانيم.

۷-ماركس و انگلس برخلاف نظر رفقا گذار از سرمايه‏ دارى به سوسياليسم را حتمى و گذار از جوامع اوليه به برده‏ دارى را غيرحتمى مى ‏دانند.

۸-وقتى رفقا مى‏ گويند زيربنا را تغيير بدهيم، روبنا خودش مى‏ آيد اين ماترياليسم تاريخى نيست دترمينسم مكانيكى است.

۹-اين نظر كه در جامعه سوسياليستى طبقات جاى خود را عوض مى‏ كنند. نظرى است به غايت انحرافى شايد از همين ‏رو باشد كه رفقا اعمال قدرت استالين را نه مردود بلكه قابل انتقاد مى ‏دانند. در جامعه سوسياليستى مناسبات بالكل عوض مى‏ شود ديگر نه بورژوايى وجود دارد و نه كارگرى كه جايشان را با هم عوض كنند.

۱۰- رفقا وظايف مرحله‏ اى جنگ چريكى و وظيفه و هدف نهايى مبارزه مسلحانه را يكى مى‏ گيرند.

۱۱- رفقا در مورد سازماندهى در چند مورد اشتباه مى‏ كنند. نخست آن‏ كه توده ‏ها را براى شكلى از مبارزه سازمان نمى‏ دهند بلكه سازماندهى براساس مشى، و شعارها و اهداف انجام مى‏ گيرد.

۱۲- اين تز كه با كار در ميان كارگران چند كارگر را از كارخانه جدا و به‏ كار حرفه ‏اى وارد کرد انحرافى و آوانتوريستى است.

۱۳-هدف سازمان چريكى از كار در توده‏ ها نه جدا كردن آن‏ها از محيط بلكه ايجاد هسته ‏هاى سمپات در جامعه است براى هدايت جنبش‏ هاى خود به خودى است.

۱۴- اين ديدگاه هدفش را از كار در ميان كارگران جلب توده ‏ها به مبارزه مسلحانه است اين‏ ها درك نادرستى از مرحله تدارك دارند و گرفتار اين توهم ‏اند كه توده ‏ها رو به سوى مبارزه مسلحانه خواهند آورد.

۱۵- اين ديد كه مى‏ گويد با گذاشتن يك بمب و يا كشتن يك مأمور جزيى از قدرت حاكم را منهدم مى‏ كنيم متأثر از بلانكيسم است در مرحله ابتدايى مبارزه هدف ما تبليغى است.

۱۶-اين ديد كه شرايط انقلابى را آماده مى ‏بيند غلط است.

۱۷- آيا رفقا خود را نماينده طبقه مى‏ بينند؟ اگر نماينده طبقه نيستند چگونه با تحليل‏ هاى خود امكان به قدرت رسيدن پيشرو را باز مى‏ گذارند و توده‏ اى شدن مبارزه مسلحانه را تبليغ مى‏ كنند.

۱۸- آيا اين تحليل ماركسيستى است كه در شرايط عدم شركت بيش از ۹۰درصد پرولتاريا در ابتدايى ‏ترين مبارزات خود به خودى و عدم شركت ۹۹/۹ درصد مردم درمبارزات سياسى ـ اعتراضى از امكان توده ‏اى شدن مبارزه مسلحانه سخن گفت.


پايان پروسه تجانس

گروه اتحاد در پايان انتقاد دومش بر نقد چريك ‏ها از مقالات مفصلى درباره استالين، مائو، جنبش مسلحانه و مرحله انقلاب خبر مى‏ دهد كه براى چريك ‏ها فرستاده است. متأسفانه اين مقالات در دسترس ما نيست. چيزى كه چريك ‏ها به جاى گذاشته ‏اند. همان چهار رساله معروف است. از اتحاديه هم تنها جزوه «پروسه تجانس» موجود است كه حاوى سه رساله از آن‏ ها و يك پاسخ از چريك ‏ها است. گويا اتحاديه جزوه‏ اى به نام «استالينيسم» هم منتشر مى‏ كنند۱ اما به درستى بر ما معلوم نيست كه آيا خطوط اصلى اين جزوه همان رساله‏ اى است كه با نام «طرح خطوطى در مورد استالين» به‌چريك ‏ها داده ‏اند و يا چيز متفاوتى است.

به ‏هرروى اين بحث ‏ها منجر به فاصله گرفتن دو جريان شد.

مازيار بهروز در كتاب شورشيان آرمان‏خواهش علت جدايى را «طرح لنينيسم و استفاده از برهان‏ هاى تروتسكى عليه استالين و استالينيسم» از سوى اتحاديه مى ‏داند و اضافه مى‏ كند اما فدائيان تحت رهبرى اشرف به استالينيسم راسخانه باور داشتند و حميد مؤمنى متفكر جزم‏ انديش را مسئول بحث و مناظره در اين موارد كردند. تصفيه ‏هاى درونى فدائيان نيز مناسباتى را كه تا آن هنگام تنش ‏زا بود وخيم ‏تر كرد. و سرانجام در اوايل سال ۵۵پيوندها گسسته شد۲.»

اين ارزيابى، از اشرف و مؤمنى به خطا است. نخست آن‏كه استالينيسم با دفاع منتقدانه از استالين يكى نيست. استالينيسم شيوه ‏اى مذموم در جنبش كمونيستى است كه با استبداد رأى و حذف فيزيكى مخالفين ايدئولوژيك برابرى مى‏ كند. موضع اشرف و چريك ‏ها نسبت به استالين موضع روشنى است. خشونت و حذف فيزيكى مخالفان ايدئولوژيك او را نمى‏ پذيرند. اما مى ‏گويند استالين خدماتى هم داشته است كه قابل تقدير است و اين با استالينيسم يكى نيست. ديگر آن‏كه حميد مؤمنى در بحث‏ هايش دگم نبود.

برچسب متفكر جزم ‏انديش به او بى ‏انصافى است. بحث ‏هاى درخشان او با مصطفى شعاعيان و اتحاد كمونيستى باقى است. او همان‏ گونه مى ‏انديشيد كه طيف وسيع فدايى در آن روزگار باور داشت. اگر اشتباهى داشت مربوط به دگماتيسم بودن اونبود جنبش چپ در آن روزگار از آن چه در شوروى گذشته بود و مى‏ گذشت بى ‏اطلاع بود. و از ضعف اطلاعات رنج مى ‏برد. پس قضاوتى بينابين داشت. و فكر مى‏ كرد در دو سوى افراط و تفريط حزب توده و سازمان انقلابى، حد وسط درست است.

اتحاد كمونيستى پس از انقلاب ۱۳۵۷خود را وحدت كمونيستى ناميد از بنيان‏گذاران اتحاد كمونيستى حسن ماسالى و خسرو كلانترى از ديگران پرآوازه ‏ترند.

ماسالى در سال‏ هاى بعد با نوشتن دو كتاب از انديشه گذشته خود انتقاد كرد و به‎ليبراليسم نزديك شد.

 

چهار رساله

اين جزوه با مقدمه ‏اى از «كميته پشتيبانى از جنبش نوع انقلابى خلق ايران در آلمان» شروع مى ‏شود در آذر۱۳۵۶ و علت چاپ اين چهار رساله را كه قبلاً در نشريه اتحاديه كمونيست‏ ها منتشر شده است. ورود جنبش مسلحانه به فاز توده ‏اى شدن و ضرورت مسلح شدن طبقه كارگر به آموزش‏ هاى علمى مى ‏داند.

اين چهار رساله بخشى از بحث‏ هايى است كه بين سازمان و گروه ستاره در پروسه تجانس صورت گرفته است.


رساله نخست ملاحظاتى درباره انقلاب

اين رساله در پاسخ به جزوه «درباره انقلاب» كه توسط گروه ستاره نوشته شده است مى‏ باشد نخست از «تفاوت بين حزب و سازمان ،روابط سازمان با جنبش خود به خودى و پروسه تشكيل حزب» مى ‏گذرد چرا كه با تمامى آن‏ها موافق ‏اند.

۱-مبارزه مسلحانه مبتنى بر دو فاز بود فاز نخست: طرح و تثبيت مبارزه در سطح نيروهاى پيشرو و آگاه بود. طرح دوم: توده ‏اى كردن مبارزه بود.

۲- گروه ستاره مبارزه مسلحانه را مرحله ‏اى مى ‏داند آن‏را نيز به معناى نفى كار سياسى نمى‏ داند. و پاسخ چريك ‏ها ضمن استفاده از كليه اشكال مبارزه قبل از سقوط رژيم تغيير شكل اصلى مبارزه كه مبارزه مسلحانه باشد را بعيد مى‏ داند.

۳-گروه ستاره: تا عضوى امكان كار سازماندهى دارد كارش سازماندهى است وقتى اين امكان را از دست داد به سلول‏ هاى مسلحانه منتقل مى‏ شود.

چريك‏ ها: ما بايد مبارزات توده را در اشكال مختلف سازماندهى كنيم ولى شكل اصلى مبارزه، مبارزه مسلحانه چريكى است. اين شكل از مبارزه با ايجاد ارتباط ارگانيك با توده‏ ها به احزاب انقلابى تبديل مى ‏شود. اين احزاب، جبهه متحد را تشكيل مى‏ دهند و اين جبهه ارتش واحد توده ‏اى را به وجود مى‏ آورد.

۴- نفى مطلق كار در روستا امر غلطى است. ما بدون حمايت دهقانان پيروز نخواهيم شد. نرفتن به روستا به خاطر مشكلات تكنيكى بود جدا از آن‏ كه در شهر امكان جلب كارگران و روشنفكران انقلابى زياد است. امكان حمايت نيروهاى مترقى و شهر بيشتر است و شهر امكانات خاصى براى كار دارد. اما روستا را نبايد از نظر دور داشت در مرحله ‏اى از رشد جنبش بايد ستاد اصل مبارزه در شهر به روستا منتقل شود.

۵-آكسيون مسلحانه سيستم حاكم را مورد حمله (نه انهدام قرار) مى‏ دهد به تبليغ مسلحانه مى‏ پردازد (گروه ستاره) در عمليات مسلحانه تأثير انهدامى مورد نظر است. عمليات مسلحانه هرچند هدف سياسى دارد اما اين عمليات كم و بيش اهميت نظامى مهم دارد. اهميت نظامى همان اثر انهدامى روى نيروهاى دشمن است.

۶-گروه ستاره: در ايران پس از كمون‏هاى اوليه، روش توليد آسيايى به جاى آن نشست. شيوه توليد آسيايى آن‏گونه كه ماركس گفت يك روش مشخص توليد يعنى يك نظام اجتماعى نيست. شيوه توليد آسيايى ويژگى برده‏ دارى و فئوداليسم در ايران است. بعد از كمون ‏هاى اوليه در ايران نظام برده‏ دارى به وجود آمد. بناهاى ساخته شده در تخت جمشید ، بناهاى برده ‏دارى است و حواله‏ هايى هم كه در تخت جمشيد كشف شده است. نخست آن‏كه به استادكاران داده مى‏ شد و اين حواله ‏ها دوماً مزد نبود. حواله جيره بود. كه گاهى هم مقدارى انعام پول همراه آن بود. منابع مهم و اصلى تهيه برده هم اسيران جنگى بوده است به هرروى دولت ‏هاى بزرگ ماد و هخامنش دولت ‏هاى برده ‏دار بودند. و روابط توليد فئودالى از زمان اشكانيان شروع به رشد كرد و حاكميت را درعصر ساسانيان به دست آورد در اواخر دوره قاجار هم سروكله بوژوازى پيدا شد.

۷- رفقا مى‏ گويند: مناسبات توليدى ايران سرمايه ‏دارى است. اما اين به تنهايى كافى نيست بلكه بايد گفت در ايران يك بورژوازى كمپرادور خصوصى قوى و متمركز دربازرگانى، امور مالى و بانكى و صنايع مونتاژ، يك بورژوازى بوروكراتيك قوى و وسيع كه منبع اصلى سود سرمايه ‏گذارى دولتى در امور بانكى و صنايع استخراجى است، وجود دارد و در عين حال فقدان تقريبى بورژوازى ملى، يك خرده ‏بورژوازى تجارى وابسته در شهرها و ندرتاً در روستا، يك خرده ‏بورژوازى كوچك مرفه دهقانى، يك خرده ‏بورژوازى عظيم و فقير و ورشكسته دهقانى (نيمه پرولتارياى روسيه) به‌اضافه يك طبقه كارگر در حال رشد ساير طبقات ايران را تشكيل مى‏ دهند.

۸- رفقا مى‏ گويند: پيشاهنگ بايد علت نبود جنبش‏ هاى خود به خودى در كارگران را تحليل كرده و در خود آمادگى‏ هاى لازم را براى كار در ميان كارگران فراهم كنند. بايد گفت وظيفه پيشاهنگ ارتقاى كيفى جنبش‏ هاى خود به خودى كارگران و ارتباط بين پيشاهنگ با اين جنبش ‏ها است.

۹- رفقا مى‏ گويند: تسلط رژيم پليسى كار تبليغى، گروهى را در كارخانه ‏ها غيرممكن كرده است اما در همه محيط‏ هاى كارگرى اين گونه نبود بايد گفت واقعيت عينى نشان مى ‏دهد اين تسلط پليسى بر سراسر محيط ‏هاى كارگرى اعمال شده است.

۱۰-رفقا مى‏ گويند: ضعف نسبى دوران فترت (۴۲-۱۳۳۹) نه به خاطر سركوب بلكه انتقال انرژى به قطب‏ هاى جديد بود. كه درست نيست. انرژى مبارزاتى قطب‏ هاى جديد (مبارزات خارج از دانشگاه) مربوط است به دانشجويان اخير. اما فترت سال‏هاى ۴۲-۱۳۳۹ هم‏زمان با فترت عمومى جامعه بود . علت آن سركوب رژيم و ميدان خالى كردن حزب توده و جبهه ملى بود.

۱۱-رفقا در مورد علت ظهور رويزيونيسم در اتحاد شوروى مى‏ گويند: اهمال درتربيت انسان سوسياليستى بعد از انقلاب اكتبر، قلع و قمع غيردمكراتيك جناح‏ هاى حزبى، روابط عقب‏ مانده جامعه پيشين روسيه، بوروكراتيسم، فشار سرمايه‏ دارى جهانى باعث توقف ساختمان سوسياليسم و انحراف رويزيونيستى غالب گرديد.

در جواب اين رفقا بايد گفت: مبارزه با مناسبات اقتصادى بورژوازى در سال‏ هاى حكومت استالين ناتمام ماند و به اتمام نرسيد. كوتاه كردن دست بورژوازى و خرده ‏بورژوازى از اقتصاد در شهر و روستا نه تنها زياد نبود كه كم هم بود.

در همان سال‏ ها مخالفت تروتسكى و زينويف و ديگران با استالين اين حركت دگرگونى مناسبات توليدى جامعه را توسط استالين زياد مى ‏دانستند. زينويف و تروتسكى آشكارا طرفدار بورژوازى شهرى بودند. و در مقابل صنعتى كردن و تمركز اقتصاد در دست دولت كه به معناى مرگ بورژوازى و خرده ‏بورژوازى صنعتى و مالى بود ايستادگى كردند. بوخارين علمدار منافع كولاك‏ ها بود. استالين اين ‏ها را از بين برد اما ريشه ‏هاى اجتماعى و ايدئولوژى آنان را نتوانست از بين ببرد. تربيت سوسياليستى زاده زيربناى سوسياليستى است. پس ابتدا بايد زيربنا تغيير مى‏ كرد. اما آنچه مسلم است در زمان استالين به مبارزات فرهنگى و شركت دادن وسيع توده ‏ها بر ضد بقاياى فرهنگ بورژوازى كم بها داده شد. و اين امر در شكست مبارزات اقتصادى تأثير كمابيش تعيين‏ كننده ‏اى داشت.

و اما در مورد روابط عقب ‏مانده جامعه پيشين روسيه و بوروكراتيسم ناشى از آن بايد گفت ظهور رويزيونيسم جديد هيچ ارتباطى با روابط عقب ‏مانده جامعه پيشين شوروى ندارد. و رويزيونيسم در جامعه شوروى ايدئولوژى بورژوازى مدرن است كه از رشد بقاياى بورژوازى در درون نظام سوسياليستى به وجود مى‏ آيد و علت آن ركود و مبارزه طبقاتى بود.

 اين بورژوازى به شكل يك قشر ممتاز از روشنفكران (بوروكرات‏ها، تكنوكرات‏ها، هنرمندان، دانشمندان و غيره) به اضافه توليدكنندگان قاچاق و سوءاستفاده‏ ها در دستگاه ‏ها ادارى و حزب رشد می کنند و سبب بازگشت سرمايه ‏دارى مى‏ شوند.

احياى سرمايه‏ دارى در شوروى ناشى از بى‏ تجربگى حزب بود. در مورد بوروكراتيسم هم بايد گفت اين بوروكراتيسم از دل شوراها و حزب بيرون آمد. و ربطى به شوروى پيشين نداشت.

و اما در مورد پرستش شخصيت (كيش شخصيت) بايد گفت يك عارضه فرعى و روبنايى است. علت آن هم شركت وسيع توده‏ هاى كم ‏آگاه در مبارزه است. البته چيز بدى است و بايد با آن مبارزه كرد. اما يك پديده ناگزير در جامعه و انقلاب سوسياليستى است. و آن زمانى قدرت مى ‏گيرد كه خطر بورژوازى خارجى و داخلى انقلاب را تهديد مى‏ كند. و توده ‏ها با بزرگ كردن رهبران خود، آن‏ها را در مقابل آن خطر مى‏ گذارند.

 در مورد قلع و قمع غيردمكراتيك جناح‏ هاى درون حزب بايد گفت: مبارزات درون حزب انعكاسى از مبارزات طبقاتى جامعه است. وقتى اين مبارزه‏ ها درجامعه به اوج مى‏ رسد در حزب نيز همين گونه است. بايد ديد آن جناحى كه قلع و قمع شد نماينده كدام طبقه بود.

 اما در مورد غيردمكراتيك بودن كار، اين حرف درستى است. مبارزه ايدئولوژيك درون حزب بايد به شكل دمكراتيك و با اتكاى به توده ‏هاى وسيع مردم و شركت آن‏ ها باشد.


استالينيسم و مسئله بوروكراسى در جامعه سوسياليستى

استالين در زمان لنين به دبير كلى حزب رسيد. و از سال۱۹۱۷ تا مرگ لنين همواره مهم‏ترين وظايف حزبى و دولتى را بر عهده داشت. او پس از مرگ لنين ۲۹ سال زمام امور شوروى را در دست داشت. و در اين مدت با نابود كردن كامل توليد خصوصى (بورژوازى و خرده‏ بورژوازى) و صنعتى كردن كشور مرحله انقلاب سوسياليستى را به‌پايان رساند. در زمان استالين اقتصاد شهرى پرولتريزه شد. در اقتصاد روستايى كولاك ‏ها عمدتاً نابود شدند و اقتصاد اشتراكى (كالخوزها) و مالكيت تمام خلقى (سالخوزها) جاى آن را گرفت.

در زمينه سياسى و ايدئولوژيك به نبرد سختى با انحراف‏ هاى چپ و راست پرداخت و حد اعلاى خشونت را به كار برد. اما پس از مرگش از آن‏ ها شكست خورد. و علت آن اشتباه او در شناخت ماهيت اين انحرافات و روش نادرست او در مبارزه با منحرفين بود. از نظر سياست خارجى شكست سختى به فاشيسم هيتلرى زد.

اما استالينيسم چيست؟ استالينيسم يك جريان تاريخى ـ اجتماعى است آن چيزى كه استالين را روى كار آورد ويژگى‏ هاى شخصى او نبود بلكه «ضرورت‏ هاى شخصى اجتماعى بود».

استالينيسم خط‏مشى و ايدئولوژى دوره ‏اى از مبارزات تاريخى پرولتارياى شوروى است كه خلق شوروى در دو جبهه مى‏ جنگند. داخلى و خارجى. خشونت پرولتاريا دراين دوران سخت و بى‏ امان است. و اشتباهات استالينيسم اشتباهات تاريخى پرولتاريا است. «كه از آن هيچ گريزى نمى ‏توانست داشته باشد».

استالين در مورد برخورد با منحرفان حزب دچار دو اشتباه شد:

۱- نخست آن‏كه استالين تصور مى‏ كرد با از بين رفتن نقش بورژوازى در سياست و اقتصاد، بورژوازى از بين رفته است پس انقلاب از خارج مورد هجوم قرار مى‏ گيرد. همين باعث شد كه مخالفين حزبى خود را جاسوس امپرياليست‏ ها مى‏ پنداشت.

۲-اشتباه دوم او به شيوه مبارزه او با منحرفان برمى‏ گشت. به جاى توسل به حزب و بسيج مردم به بوروكراسى متوسل شد. و فكر كرد با اعدام ‏ها همه چيز حل خواهد شد.

اخراج تروتسكى از شوروى حل بوروكراتيك مسأله بود. تروتسكى مى ‏توانست درهمان جا بماند و بپوسد. بايد با نظريات سياسى او در سطحى وسيع برخورد مى‏ شد او هم بايد فرصت مى‏ يافت تا حرف‏ هايش را بزند وقتى بيشتر از قبل از توده‏ ها تودهنى بخورد مهم‏ترين فايده اين‏كار آن بود كه توده ‏ها تكامل سياسى بيشترى مى‏ يافتند. اخراج از شوروى هيچ سودى نداشت اشتباه تاريخى است اين در درك ماهيت طبقاتى دشمن و انتخاب روش درست مبارزه بود.


رساله سوم: خطوطى در طرح مسأله استالين

گروه ستاره در جريان وحدت با چريك ‏ها روى استالينيسم حساس بود. پس از چريك‏ ها خواست تا نظرشان را نسبت به استالين و استالينيسم ابراز كنند.

چريك‏ ها بر اين باور بودند كه بناى سوسياليسم در روسيه توسط استالين برپا شده است. و استالين در اين كار بزرگ تاريخى دچار اشتباهات و زياده ‏روى‏ هايى هم شده است. اما اين ‏ها همه در درجه دوم اهميت از كارهاى اويند. دشمنى امپرياليسم با استالين نه به خاطر افراط‏ هاى او در سركوب مخالفان كه به خاطر ساختن بناى سوسياليسم است. پس آن‏ ها موضعى بينابين گرفتند. نه به تأييد صددرصد استالين پرداختند كارى كه استالينيست‏ ها مى‏ كردند و نه به تكذيب صددرصد او. كارى كه تروتسكيست‏ ها مى‏ كردند. اين موضع مورد قبول گروه ستاره قرار نگرفت و پس از مطالعه اين رساله نقد فورى براى چريك ‏ها فرستادند. در اين رساله ابتدا نظر گروه ستاره را و بعد پاسخ چريك ‏ها را بازخوانى خواهيم كرد.

ما ضمن آن‏ كه در مقابل كسانى كه با كوبيدن استالين و استالينيسم، كمونيسم را مى‏ كوبند وظيفه خود مى‏دانيم از استالين دفاع كنيم. اما لازم مى‏ دانيم با در نظر گرفتن شرايط تاريخى و نيز شرايط خاص، اقدامات استالين را تحليل كنيم و محاسن و معايب او را نشان دهيم.

 

نخست دستاوردهاى استالين:

۱- مبارزه برعليه تزاريسم

۲-قاطعيت در مبارزه با دشمنان داخلى و خارجى

۳- ساختمان زيربناى مستحكم صنعتى (ولو آن‏ كه به صورت شورايى نبود)

۴- بالا بردن سطح زندگى كارگران و دهقانان

۵- كمك به احزاب كمونيست (ولو آن‏كه كم و ناپى‏ گير بود)

۶- مبارزه با امپرياليسم ژاپن و فاشيسم

۷- كمك به انقلاب چين

۸- كمك معنوى به مبارزه هندوچين.


دوم عيوب كار او:

۱-تصفيه‏ هاى گسترده

۲- جانشين كردن امثال خروشچف و برژنف به جاى رهبران اصيل انقلاب

۳- خشونت زايدالوصف

۴- روابط نابرابر با ديگر احزاب

۵- توصيه نادرست به ديگر احزاب

۶- دستور انحلال احزاب كمونيست جهان

۷- ايجاد يك بوروكراسى عظيم

۸- عدم تمايز بر شيوه ‏هاى مبارزه درون خلقى و برون خلقى

۹- كيش شخصيت

۱۰-جدايى از ماترياليسم ديالكتيك و لغزش به طرف متافيزيك و ذهنى‏ گرى و دورى از واقعيت و توده ‏ها

۱۱-انجام ندادن دستور لنين در گذار از سرمايه‏ دارى دولتى به سوسياليسم

۱۲- بينش تك خطى در ماترياليسم تاريخى

۱۳- عدم توجه به سانتراليسم ـ دمكراتيك

۱۴- به وجود آوردن محيطى كه كسى جرأت ابراز نظر مخالف نداشت.

۱۵- زمينه ‏سازى براى رشد عناصر متقلب

۱۶- انحلال كمينترن

۱۷- تأييد حكومت رضاخان

۱۸- اعمال فشار براى گرفتن امتياز نفت شمال از ايران

۱۹-فشار اقتصادى به حكومت مصدق، نخريدن نفت و ندادن طلاهاى ايران

۲۰- تصفيه كمونيست‏ هاى بزرگى چون سلطان‏زاده

۲۱- كمك قاطع در به وجود آوردن دولت اسرائيل

۲۲- تخريب تاريخ انقلاب اكتبر

۲۳- عدم انتشار آثار ماركس

۲۴-تز سوسياليسم در يك كشور

اگر اين اشتباهات را اجتناب‏ ناپذير بدانيم به اين نظريه مى ‏رسيم كه راهى به جز شكست ساختمان سوسياليسم در شوروى و در ديگر كشورها نبوده است. و اگر اين اشتباهات اجتناب‏ پذير بوده است عامل آن كيست؟


جواب چريك ‏ها به «خطوطى در طرح مسأله استالين»

۱- سجاياى شخصى استالين نقش قاطعى در تاريخ سوسياليسم شوروى نداشت اما قابل ملاحظه بود.

۲- تأثير سجاياى شخصى استالين خواست مشخص و دقيق قانون‏مندى تاريخ بود.

۳-براى سركوب خرده ‏بورژوازى مقاوم داخلى و اژدهاى زخم خورده امپرياليسم فردى چون استالين ضرورت تاريخ بود.

۴- تز سوسياليسم در يك كشور از آن استالين نبود. بلكه جزيى از تعاليم لنين بود. لنين معتقد بود برخلاف پيش‏ بينى ‏هاى ماركس و انگلس انقلاب در اروپا اتفاق نمى‏ افتد. و ممكن است در يك كشور عقب‏ مانده آسيايى شروع شود و اين كشور مى‏ تواند ساخت سوسياليسم را شروع كند.

۵- اصول ماترياليسم ربطى به جزوه كوچك استالين و بينش او ندارد. اين ماترياليسم تاريخى است كه عامل اقتصادى را تنها عامل مى‏ داند و عوامل ديگر مستقيم و غيرمستقيم از او نشات مى‏ گيرند.

شيوه توليد آسيايى نفى فرماسيون‏ هاى چهار گانه (كمون‏هاى اوليه، برده‏ دارى، فئوداليسم، سرمايه ‏دارى) نيست.

۶- عدم چاپ آثار ماركس در زمان استالين دروغى بيش نيست. مجموعه آثار ماركس و انگلس در زمان استالين چاپ شد.

۷-مسأله انحلال كمينترن در ارتباط بود با اوضاع جنبش كمونيستى جهان و ربطى به شخص استالين نداشت كميته اجرائيه كمينترن در تاريخ ۱۹۴۳/۵/۱۵با اين استدلال كه كادرهاى رهبرى‏ كننده احزاب كمونيست به بلوغ سياسى رسيده ‏اند دستور انحلال آن را داد.

۸-شوروى طبق اسناد و مدارك هيچ نقشى در تشكيل اسرائيل نداشت.

۹- در مورد كمونيست ‏هاى بزرگى چون سلطان‏زاده ى چيزى نمى‏ گوييم. اما آن‏ ها نظرات چپ ‏روانه‏ اى در انقلاب گيلان داشتند. و بركنارى سلطان‏زاده از كميته مركزى حزب در سال ۱۹۲۰ در زمان لنين بود و ربطى به استالين نداشت.

۱۰- شكست طبقه كارگر در شوروى از بورژوازى اجتناب‏ ناپذير بود زيرا اين تجربه‏ اى بكر بود كه براى اولين بار انجام گرفت.

۱۱- فرستادن روشنفكران منحرف به كار بدنى چيزى كه امپرياليست‏ ها از آن به نام اردوگاه ‏هاى كار اجبارى ياد مى‏ كنند چيزى است كه بايد وسيعاًمورد استفاده قرار گيرد.


چند نكته در مورد استالينيسم

حميد مؤمنى (به احتمال زياد كاتب اين چهار رساله) در اجتناب ‏ناپذير بودن شكست انقلاب اكتبر مى‏ گويد: «اين تجربه ‏اى بكر بود كه براى اولين بار در تاريخ انجام مى‏ گرفت و كسى در آن زمان چيزى از اين مسأله نمى ‏دانست تازه هنوز هم پس از سال‏ ها مسئله براى بسيارى از حتى كمونيست‏هاى صادق هم روشن نشده است.»

اشكال كار براى كمونيست صادقى چون حميد مؤمنى و چريك‏ هاى آن روزگار روشن نشدن بسيارى از مسائل بود. در يك سو پيشرفت‏هاى صنعتى و غيرقابل انكار دوران استالين بود و از سويى ديگر تبليغات وحشتناك تروتسكيست‏ها و امپرياليست‏ها و راست‏ هاى اروپايى و سوسيال ـ دمكرات‏ها. دريايى مواج از دروغ و راست. سره و ناسره. البته در اين ميان ما با كسانى چون يوسف افتخارى و خليل ملكى و شعاعيان روبه ‏روييم كه شامه تيزترى داشتند و با فاكتورهايى كه داشتند پى بردند آنچه درشوروى اتفاق مى ‏افتاد همه چيز هست الا استقرار كمونيسم.

اما براى چريك‏ ها چنين نبود. اگر چريك ‏ها متوجه مى‏ شدند آنچه در زمان استالين مستقر شده است چيزى جز سرمايه ‏دارى دولتى نبوده است. و رشد و ظهور مجدد بورژوازى از دل همين بازسازى صورت گرفته است تمام حوادث دوران استالين معناى ديگرى مى‏ يافت.

كشتن تمامى رهبران حزب كمونيست ايران و لهستان هيچ ربطى به چپ‏ روى سلطان‏زاده در انقلاب گيلان نداشت. استالينيسم متفكر بزرگى چون سلطان‏زاده و لادبن، نيك ‏بين و ذره و حسابى و احسان ‏الله خان را تاب نمى‏ آورد همچنان كه تروتسكى، زينويف و بوخارين و ديگران را نتوانست تحمل كند.


رساله چهارم: گرايش به راست در سياست خارجى چين۳

علت آن‏كه يك كشور سوسياليستى برخلاف منافع ساير خلق‏ ها عمل مى‏ كند و با استثمارگران هم‏نوايى مى‏ كند دو چيز است:

۱-نفوذ بورژوازى در رهبرى حزب و دولت

۲- اشتباه رهبرى حزب و دولت

پس از انقلاب سوسياليستى بورژوازى سرنگون مى‏ شود ولى از بين نمى ‏رود. پرولتاريا بايد همراه با بناى سوسياليسم بورژوازى و فرهنگ او را از بين ببرد. در جامعه سوسياليستى بورژوازى به چهار شكل به حيات خود ادامه مى‏دهد:

۱- توليدكنندگان، بازرگانان و رباخوران كوچك و بزرگ

۲- توليدكنندگان اشتراكى (كالخوزها)

۳- قشر ممتاز (روشنفكران و آريستوكراسى كارگرى) كه در امور حزب و دولت حضور دارند.

۴- دزدان و سوءاستفاده ‏چيان كه بيشتر همان قشر ممتازند يا با آنان در قاچاق كالا و سوءاستفاده از امكانات دولتى نقش دارند.

اين دو دسته قشر ممتاز و سوءاستفاده ‏چيان با سوءاستفاده از موقعيت خود در حزب و دولت اقتصاد ملى را به سويى كه منافعشان تأمين مى ‏شود هدايت مى‏ كنند. اينان تضاد بين پرولتارياى كشور خودشان و ساير خلق‏ ها را كه تضادى هست فرعى و غيرآنتاگونيستى است تشديد مى‏ كنند و از اين طريق منافع «ميهن سوسياليستى» را كه درواقع منافع قشر خودشان هست را عمده مى‏ كنند. براى يك كشور سوسياليستى منافع ميهن سوسياليستى و منافع كلى جنبش سوسياليستى جهانى مى‏ تواند در يك راستا مطرح شود مغايرتى با هم ندارند. اما اگر در تضاد با هم قرار بگيرند دومى اصل است و اولى بايد فدا شود.

امپرياليست‏ ها با شريك كردن پرولتارياى خودى در غارت ديگر كشورها، پرولتاريا را اپورتونيست و رفرميست مى‏ كنند.

اما در كشورهاى سوسياليستى رفاه جامعه به بهاى شركت در غارت ديگر خلق ‏ها زمينه را براى احياى سرمايه ‏دارى آماده مى‏ كنند.

از سال۱۹۷۰به بعد چين سياست خارجى خود را عوض كرد و روابط خود را با كشورهاى امپرياليستى و وابسته گسترش داد. حتى به جنبش‏ هاى رهايى ‏بخش مثل ظفار هم كمك نكرد. و آشكارا به انترناسيوناليسم پرولترى خيانت كرد. بهانه چين مخالفت با توسعه ‏طلبى شوروى بود.

سياست خارجى چين هم ‏اكنون بر سه پايه استوار است:

۱- دشمن شماره يك به حساب آوردن شوروى و وحدت با امپرياليست‏ها درمبارزه با آن

۲-جلب كشورهاى وابسته

۳- حمايت نكردن و يا خيانت به جنبش ‏هاى خلقى

حمايت از رژيم شاه و استقبال باشكوه از فرح و اشرف خواهر شاه به بهانه مسخره حركت شاه به سوى استقلال و رشد با هيچ بهانه ‏اى قابل توجيه نيست.

 

زیر نویس:

۱-مازیار بهروز:شورشیان آرمانخواه

۲-مازیار بهروز همان کتاب صفحه ۲-۱۶۱

۳-این رساله در سال ۱۳۵۳ نوشته شده است

 

 




 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com