پایان فصل اول ” آغاز پایان توهم به دموکراسی” 

ترجیح دموکراسی موجود بر حکومت های الیگارشی و اریستوکراسی

طبعاً نظام مبتنی بر دموکراسی پارلمانی و “حکومت منتخب مردم” که در کشورهای اروپایی وضعیت مردم و آزادی های مدنی بهتر و بیشتر از کشورهای غیردمکراتیک است، بر حکومت های استبداد مطلق ارجحیت دارد. شاید این یادآوری بدیهی به نظر می رسد، زیرا مگر می توان از آزادیخواه بودن حرف زد، ولی اختناق مطلق را بر آزادی های نسبی در دموکراسی ترجیح داد؟ اساس نقد من به دموکراسی این نیست، بلکه این است که دیگر نمی توان با این پرچم آزادی های واقعی را تعمیم داد و برای تعمیم و تعمیق آن ها باید از دموکراسی خواهی فراتر رفت و نه اینکه گویا دست آوردهای موجود در این زمینه هیچ نیست. از آنجائی که مساله درک رابطه مبارزه برای رفرم با سیاست رفرمیستی همیشه مساله سر راستی نیست؛ و حتی نزد برخی از گرایشات درون طبقه کارگر بعضاٌ رابطه رفرم و انقلاب بحث بر انگیز بوده و باز چون چپ های دمکراسی طلب علاوه بر مبحث جاری در مورد رابطه رفرم با سیاست رفرمیستی، رفع ستم ملی با ناسیونالیسم و مبارزه برای آزادی زن با رویکرد فمینیستی مردم را سر در گم می کنند، ما باید قدری بیشتر این ها را توضیح بدهیم. اولاٌ چپ های دمکراسی طلب در مبارزه برای رفرم، خود رفرمیست، در مبارزه برای رفع ستم ملی ناسیونالیست و بجای مبارزه برای آزادی زن، فمینیست می شوند. در این مورد مشخص هم فکر می کنند منتقد دمکراسی یا باید برای تعمیم آزادی، دموکراسی طلب شده و یا در غیر این صورت، به دست اوردهای تاکنونی مبارزه طبقاتی در امر تحمیل آزادی های فردی و اجتماعی به بورژوازی؛ پشت کرده است! اما این موضوع که دموکراسی را باید بر حکومتهای نظامی، توتالیتر، الیگارشی و مستبد ترجیح داد، مانع از نقد ما به آن نمی شود. این دستاوردهای بشر را باید فقط به عنوان امکانی برای نقد جنبش دموکراسی طلبی و فراتر رفتن به سوی جامعه کمونیستی نگاه کرد و نه همینجا جای خوش کرد و شیفته دموکراسی بود. چرا که دموکراسی نسبت به آزادی از زمانه عقب تر است.

در کشورهای اروپایی عملاً دموکراسی موجود است و مردم می توانند هر چهار سال یک بار “نماینده” انتخاب کنند و هرچه که دوست دارند آزادانه بیان نمایند. اما این حق انتخاب و آزادی بیان متناظر بر اصول دموکراسی، هیچ تغییر بنیادینی در کنترل سیستم اقتصادی و اجتماعی بر زندگی همان مردم بوجود نمی آورد(۲). با وجود دموکراسی در این جوامع، به اندازه تعداد مساجد کشورهای اسلامزده ایران و ترکیه (در مثل مناقشه نیست) برای معالجه افسردگی مردم کلینیک روانپزشکی، روان درمانی و… وجود دارد! درست است در جوامع سرمایه داری مهد دموکراسی، هر کارگری حق نامزدی هر مقام دولتی دارد، ولی با حاکمیت دموکراسی، تا صد سال دیگر یک کارگر مقام نخست وزیری (مثلاٌ انگلیس) را بدست نخواهد آورد (۳). از نظر آزادی و حقوق مدنی پسر هر خانواده بیکار و یا راننده اتوبوس لندنی، آزاد است که به دختر ملکه انگلیس پیشنهاد ازدواج بدهد، ولی در بُعد پراتیک، تنها میلیونری چون پسرمحمد الفهد (کبوتر با کبوتر، باز با باز) شانس وصلت با خانواده سلطنتی (دایانا) دارد. آن هم اگر از تهدید و ترور معماران اصلی سیستم دموکراسی، به جرم “ خیانت به موازین سلطنتی” جان سالم بدر برد. عقل طبقه بورژوازی در تحکم بر جامعه به جایی رسیده است که ظاهراً خانواده سلطنتی را در سیاست دخالت ندهد تا برای تحکیم این نظام، مقام این نهاد “مقدس” را مافوق سیاست و سیاستمدان “غیر دیکتاتور” قرار دهد. بورژوازی متوجه است سیاستمداران می آیند و می روند، اما این نهادها (سوپاپ اطمینان) باید محفوظ بمانند. رسانه های بورژوازی ریاکارانه ادعا می کنند که خانواده سلطنتی در سیاست دخالت نمی کنند (۴). ولی وقتی بخواهند در انگلیس درجه افتخار “سِر” یا “شوالیه” به کسی بدهند، باید یکی از اعضای این خانواده “شمشیر افتخار “ را در دست وی بگذارد! نخست وزیر کشور دمکراتیک انگلیس که بالاترین مقام دولتی و سیاسی کشور است، حکم خود را از ملکه دریافت می کند. ملکه برای بورژوازی انگلیس جایگاهی همچون خامنه ای در جمهوری اسلامی و ملک فیصل در عربستان سعودی دارد. این هنر عظیمی در ریاکاری بورژوازی است که مقام و جایگاه نهاد سلطنتی را در پوشش “عدم دخالت ملکه در سیاست” به مردم حقنه کرده اند. این در حالی است که بخشی از تبلیغات رسانه ای جریانات دموکراسی طلب در جهان علیه حکومت کشورهای غیر دمکراتیک این است که مثلاً رهبران کشورهای جهان سوم مادام العمر رهبر هستند و اینجا حکومت انتخابی! دموکراسی طلب ها اما هفتاد سال ملکه بودن الیزابت را رهبری مادام العمر به حساب نمی اورند! خُب، اگر شهروندان آزادند، فلسفه وجود تاج و تخت و شاه و ملکه بالای سر آنان چیست و اگر تاج و تخت وشاه و ملکه بالای سر مردم گذاشته اید، پس این چه جامعه آزادی است؟ با شعور بورژوازی درک این تناقض بسیار بعید و تقریباً غیر ممکن است، زیرا جوهر عقل بورژوازی حفظ مناسبات تولید سرمایه داری است که خود حامل تناقضات لاینحل است.

دموکراسی به دلیل عدم تغییر مناسبات اقتصادی و رابطه تولیدکنندگان با این سیستم، آزادی را برای اکثریت جامعه به حکمی بی پشتوانه، غیر قابل اجرا و بدون تضمین تبدیل کرده است. هوا خواهان دموکراسی در چارچوب نظام ارزشی دموکراسی و برای آجنداهای خود این مسأله را توی دست و پای مردم انداخته اند که مردم آزادند به صورت دمکراتیک له و یا علیه آن مجادله نمایند و نهایتاً رأی دهند. اما آخر سر، موضوع در همان قلمرو دموکراسی حل و فصل می شود، بدون اینکه مردم بتوانند پا را از خط قرمز حکومت های دمکراتیک فراتر نهند. هجوم دموکراسی به کمونیسم در کشورهای اروپایی، به خصوص پس از شکست بلوک شرق، چنان فضای ارتجاعی ایجاد کرده بود که اگر در اماکن عمومی می گفتید من کمونیست هستم، تعجب می کردند و با طنز می گفتند: کمونیسم فسیل شد! اندیشه یک کمونیست را حتی بی اعتبارتر از اندیشه یک مسلمان دانسته و می دانند! دولت های دمکراتیک (عبارت دمکراتیک قند در دل بورژوازی ناراضی کشورهای جهان سومی آب می کند) به وسیله اهرم های قدرتی که در دست دارند، رأی مردم را هم می توانند باطل، بایکوت و حتی توده ها را سرکوب کنند. همه به یاد داریم که سال ۲۰۰۳ سه میلیون نفر از مردم انگلیس در شهر لندن به خیابان آمدند تا جلوی حمله حکومت انگلیس به عراق را بگیرند. حکومت برای این سه میلیون نفر تره خرد نکرد و از تصمیم قلدرمنشانه خود منصرف نشد و کار خودشان را کردند. سال ۲۰۱۱ یک میلیون نفر از مردم انگلیس به خیابان آمدند تا جلوی حمله دولت به بیمه های اجتماعی و قطع رفاهیات مردم را بگیرند، ولی حکومت منصرف نشد و آن را قطع کرد. خلاصه داستان به این سادگی است: شما “مردم عزیز” بفرمایید هرچه را که دوست دارید بگویید، اما ما (طبقه حاکم) اهرم های قدرت را در دست داریم! دموکراسی را تحویل شما داده تا آسوده خاطر کارخودمان را بر اساس استراتژی منافع طبقه حاکم پیش ببریم.

دموکراسی حق اعتراض، تظاهرات، اعتصاب و آکسیون کارگران به سرمایه داری را به شرطی که پا از خط قرمز این نظام فراتر نگذاشته به رسمیت می شناسد، اما هرگز این پرسش اساسی را در سطح کلان مطرح نمی کند که چرا باید یک طبقه بالای جامعه و یک طبقه پایین وجود داشته باشد که هر از چند گاهی و مدام دومی علیه اولی اعتراض، تظاهرات و آکسیون کند؟ داشتن حق اعتراض، تظاهرات و آکسیون با مساله ایجاد شرایطی که شهروندان مجبور به اینها نباشد، آسمان تا زمین فرق می کند.  دموکراسی کاری به نفس این تضاد و کشمکش ها ندارد که از چه شرایطی ناشی می شوند، بلکه وظیفه خود را فقط داوری و تنظیم کشمکش بین طبقات می داند. دموکراسی نقطه پایانی برای خود تضادهای طبقاتی و این طبقات در دستور جامعه نمی گذارد. از سوی دیگر، با انتظار و توقع مردم بار آمده در نظم موجود سرمایه داری می توان معترض بود، اما در ذات این اعتراضات، این تصویر از خود وجود دارد: ” آقای بورژوا جامعه و حاکمیت دست شما باشد، ولی ما درخواست می کنیم این یا آن مطالبه ما را متحقق کنید”. انسان بار آمده با دموکراسی نیز این پرسش را پیش خود نمی گذارد که کدام سیستم و شرایط تولیدی، جامعه و حاکمیت را به چنان موقعیتی سوق داده که باید برای این یا آن مطالبه مدام تظاهرات، اعتراض، آکسیون و جنگ کنند؟ این انتظار و توقع مردم بار آمده با دموکراسی اجازه نمی دهد که بورژوازی را با دموکراسی شان کنار گذاشته و اعلام کند “من این نظام شما را از بنیان عوض می کنم”. بنابر این ها، دموکراسی در این مورد هم عامل فلج کننده اراده بشر در مقابل مصائب جامعه و طبیعت و لذا ارتجاعی است. امروز در ایران با شعار دموکراسی نه فقط آزادی و برابری را نمی توان بدست آورد، بلکه حتی آن درجه از آزادی- که در کشورهای دمکرایتک دموکراسی می نامد – را بدست نخواهد آورد.

تا زمانی که پلیس و نیروی نظامی سد دفاع از منافع بورژوازی حکومت های دمکرات- آن سر دیگر قطب دموکراسی – با باتوم در دو سوی صف تظاهر کنندگان ایستاده است؛ تا وقتی بالای سر تظاهر کنندگان هلیکوپترها چرج می زنند و از مردم معترض زهر چشم می گیرند؛ تا شرط آزادی برگزاری تظاهرات را عبور از دیوار پلیس محافط منافع بورژوازی که با باتوم تظاهرات را در محاصره دارد و عبور نکردن از خط قرمز نظام تعیین کرده باشند، مردم توانایی ادامه مسیر خود را تا مقصد نخواهند داشت. با این ضوابط است که پلیس- نیروی نظامی دموکراسی، تظاهرات مردم ( آن هم تحت نظارت پلیس و هلیکوپتر) را تحمل می کند، چون با داشتن این اهرم ها مسأله پایین کشیدن حکومت خارج از دستور تظاهرکنندگان است. با در دست داشتن این اهرم ها، بالأخره اگر لازم شد ملکه، شاه، رهبر و پیشوا وارد صحنه شده و خط قرمز را به مردم نشان می دهند. از این خط قرمز است که باید مردم کوتاه بیایند و گر نه، با گاز اشک آور، اسب سواران و تیر اندازان دموکراسی، مردم را به خانه می فرستند. وقتی پلیس تظاهرات را تحمل می کند، که آرام بوده و مطمئن باشد که از فردا حکومت، طبقات و پست های اجتماعی سر جایش است. سه یا هر چند میلیون که دوست دارید، به دولت، پارلمان و این یا آن سیاست دولت اعتراض کنید. کسی جلوی شما نمی گیرد، چون مطمئن هستند فردای آن روز ملکه سر جایش است؛ بازار سر جایش است؛ کارگر باید سر کار حاضر باشد و این یعنی پارلمان و دولت سر جایش است و این یعنی حاکمیت دموکراسی. بورژوازی مطمئن است که با علم کردن دموکراسی، ارکان نظام طبقاتی به خطر نمی افتد. آب آسیاب سرمایه داری با وجود دموکراسی هرگز قطع نخواهد شد و همه چیز سر جای خود می ماند. وانگهی حتی اگر تمام این عوامل فشارها را کنار بگذاریم، باز باید به این موضوع فکر کرد که این چه وضعیتی است که دموکراسی برای مردم بوجود آورده تا برای تحقق بخشی از حقوق خود، باید وقت و مشغله بخشی از جامعه هر روز به برگزاری تظاهرات پس از تظاهرات تبدیل شود! باید تا کجا و کی این وضعیت را کش داد؟

علاوه بر همه این ها، در سایه نهادهای تصمیم گیرنده بورژوازی در این کشورهای دمکراتیک، انتخابات چنان بی خاصیت شده است که در اغلب موارد نیمی از جمعیت سالها در آن شرکت نمی کنند. زیرا با تجربه به این حقیقت پی برده اند که با رأی آنها آب از آب تکان نمی خورد. حکومت ها آنچه را که خود دوست دارند انجام می دهند. بیست و هفت سال است من در کشورهای دمکراتیک اروپایی زندگی می کنم و بیست سال است که حق رأی و انتخاب کردن و انتخاب شدن دارم، با این وجود، مکانیسم جامعه به گونه ای است که تاکنون یک مورد نه رأی داده و نه خود را نامزد کرده ام. چون با وجود سوژه ها، پلاتفرم ها، حاکمیت بازار آزاد و مقدسات دموکراسی، شرکت کردن یا نکردن و به اصطلاح انتخاب نماینده مورد نظر در این سیستم انتخاباتی، به حال ما توفیری ندارد. کماانیکه کارگرانی که رأی می دهند، در جامعه کمترین تغییر پایه ای از طریق مکانیسم انتخاباتی ایجاد کرده اند. اگر تغییری ایجاد شده باشد، از محل اعتراض، تظاهرات و مبارزه خارج از چارچوب های انتخابات و دموکراسی است که دائماً در این عرصه ها فعالیت دارم. حتی فکر می کنم از سال اول ورودم به انگلیس تا به امروز( ۲۰۲۲ ) اگر هیچ انتخاباتی در این کشور صورت نگرفته بود، سود و زیانی به حال مردم نداشت. با سوژه هایی که در دستور هستند، انتخابات تفاوتی اساسی در اتحاد طبقه کارگر و هژمونی پرولتاریا ندارد. یعنی در هر دو حالت هم انتخاب کردن و هم انتصاب کردن، طبقه حاکم را در حاکمیت نگاه می دارد. آزادی بیان متناظر بر اصول دموکراسی نیز هیچ تغییر بنیادینی در کنترل سیستم اقتصادی و اجتماعی بر زندگی همان مردم بوجود نمی آورد. در واقع جنبشی که بخواهد عمیقاً به آزادی بپردازد و آزادی عمل مستقیم همه شهروندان را در بعد برابری اقتصادی و مالکیت جمعی ابزار تولید تضمین کند، باید تکلیف نهادهای پلیس، هلیکوپتر، ملکه، شاه، رهبر و پیشوا را مشخص کند. باید سیم خاردار و خندق دموکراسی که دور ارزشهای نظام سرمایه داری و این نهادها کشیده است را از بین ببرد. با وجود این نهادها بحث برابری اقتصادی مردم کشک است. با تقدیس این مدل، هرگز امکان ندارد استثمارشدگان به سیستم کارمزدی و حکومت استثمارگران پایان دهند. بالأخره بازار، عرضه و تقاضا سرنوشت بشر را تعیین خواهد کرد.

خودآگاهی و روانشناسی مردم بار آمده با انتظار و توقع دموکراسی این است که وقتی هم به سیستم معترض می شوند، این تصویر از مبارزات وجود دارند” حاکمیت دست شما آقا/ خانم دمکرات باشد، ولی ما درخواست می کنیم این یا آن مطالبه ما را متحقق کنید. انسان بار آمده با دمکراسی این پرسش را جلوی خود نمی گذارد که کدام مناسبات و شرایط تولیدی جامعه و حاکمیت را به چنین وضعیتی سوق داده که باید برای این یا آن مطالبه مردم مدام تظاهرات، اعتراض، آکسیون و جنگ کنند؟ مردم بار آمده با دموکراسی نمی گویند که شما را با دموکراسی تان کنار می گذاریم و خود از ریشه این خواسته ها را متحقق می کنیم. نمی گوید من این نظام شما را از بنیان عوض می کنم. لذا این جنبش کمونیستی است که به دستاوردهای کنونی جوامع دمکراتیک راضی نشده و راه فراتری از دموکراسی را به ستمکشان نشان می دهد. طبقه کارگر با تسلیم نشدن در برابر محدودیت ها و افق بورژوازی نهفته در دموکراسی، مدافع راستین آزادی برای همه است. این جنبش کمونیستی است که ضمن تلاش برای زیر و رو کردن مناسبات نابرابر کنونی و تبلیغ و ترویج ضرورت هژمونی کارگری، دستاوردهای تاکنونی بشر در زمینه آزادی را نیز پاس داشته و تثبیت می کند. به میزان پیشرفت در این عرصه ها، سهم ما از آزادی نیز تعیین می شود. تفاوت اساسی بین آزادی و دموکراسی در این دو قلمرو است که چگونه باید در همه سطوح به موجودیت دو طبقه- یکی حاکم و دیگری محکوم – پایان داد.

ماهیت صاحبان، نظریه پردازان، مداحان و نیروهای اصلی جنبش دموکراسی خواهی

جریانات حامل پرچم دموکراسی، اساساً دو دسته اند: یکی خود جناح راست بورژوازی در حاکمیت و در اپوزیسیون (محافظه کاران، دمکرات ها و نئولیبرالیست ها) هستند که مستقیماً هدفشان از ترویج دموکراسی حکومت مدل غربی و ضدیت آشکار با کمونیسم است و دوم، چپ ها و سوسیالیست های قدیم و جدیداً دمکرات شده که مستقیماً یا تلویحاً این را پذیرفته اند که کمونیسم پاسخ بشریت معاصر، رفع معضلات جامعه و ظرف بسیج مردم برای کسب قدرت سیاسی نیست. بزعم آنان باید تا اطلاع ثانوی شعار دیکتاتوری پرولتاریا و از این دست شعارها را بایگانی کرد و به جای پرچم حکومت کارگری، پرچم دموکراسی برافراشت که همه طبقات و اقشار اجتماعی دور آن گرد خواهند آمد! طیف دوم فکر می کند این روش از حاشیه به متن آمدن است. گرچه رویکرد این دومی به دموکراسی در شکل متفاوت است، اما نتیجه نهایی آن با اولی یکی است. یعنی هر دو مدعی اند که دموکراسی پاسخ معضلات امروز بشریت است و هیچکدام شیوه تولید، مناسبات پولی و… را از بُنیان دگرگون نمی کنند. هیچکدام اسمی از ضرورت هژمونی پرولتاریا و کمونیسم نمی برند. اولی خود در رأس جنبش دموکراسی خواهی است و دومی وظیفه خود را همرنگ و هماهنگ کردن با جامعه بین المللی (جامعه بین المللی اسم دیگر دولتهای غربی است) تعیین کرده است. این هسته اصلی و پیامی است که نیروهای دموکراسی طلب به جامعه می دهند. بنابر این، بدون در نظر گرفتن جایگاه نیروهای حامل این پرچم سیاسی، فقط با برشمردن تفاوت لغوی آزادی و رهایی با دموکراسی، نمی توان همه جانبه این مرزها را صد در صد از هم تفکیک نمود.

کشورهای مهد دموکراسی که خود چماقداران لشکرکشی ها، بمب انداختن ها بر سر مردم، عامل ویرانی شهرها و… بوده، با در اختیار داشتن زرادخانه سلاحهای اتمی، خود عامل اصلی تهدید به نابودی کره زمین و حیات بشر هستند. دموکراسی، کل قلدری ها و گندکاری حکومت های سرمایه داری متروپل را طی نیم قرن گذشته، دفاع از خود شمرده و اقدام سلبی مردم عاصی و مقاومت آنان در برابر افسارگسختگی این حکومت ها را، غیر دمکراتیک می خواند. این دولت ها نیم قرن است که کثیف ترین سیاست ها را به اسم طرفداری از دموکراسی به خورد مردم می دهند. دولت های دمکرات با سیاست و پرچم آلوده به خون دموکراسی، لشکرکشی های سه دهه اخیر را سازمان داده و توجیه کرده اند. تمام مداحان دموکراسی، طی نیم قرن اخیر به جنبش های ملی و مذهبی و پاکسازی های قومی، بال و پر داده اند و قلاده آنها را رها و به جان جامعه انداخته اند. با کوبیدن بر تنبک و طبل دموکراسی و با امپراطوری رسانه ها گوش عالم را کر کرده اند تا افق آزادی و سوسیالیسم را از چشم مردم محو نمایند. در نتیجه سرکوب شدن جنبش های چپ و کمونیستی، جنبش های ارتجاعی مثل مور و ملخ از فاضلاب دموکراسی سر بر آورده اند، به طوریکه برایشان مهم نیست چه کسی را می کشند، مهم این است که تعداد قربانیان هر چه بیشتر و ابعاد جنایات شان وحشتناک تر باشد! این پرچم، تا جایی به جامعه عقبگرد تحمیل کرده که مردم در پیاده روها و مدارس نمی دانند دوست و دشمن کدام است! آیا آن یکی پشت فرمان ماشین نشسته، فرمان ماشین را به سوی آنان در خیابان نمی چرخاند؟ امروزه دموکراسی پرچم حکومتهای سرمایه داری کشورهای متروپل، نهادهای مهندسی افکار ارتجاعی، کارتل های مرکز ثقل بازار آزاد و هر نیروی مرتجعی است که کمر به استثمار بیشتر کارگران بسته است.

دموکراسی پرچم معترضینی است که کل اعتراض شان به سیستم نابرابر موجود این است: ” دموکراسی نیست! این چه وضعیتیه که من رئیس مملکت خود نیستم”؟ و آن دمکراتی که خرش از پُل عبور کرده پاسخ می دهد: خفه شو دایناسور دشمن دموکراسی، من از شما دمکرات ترم، مگر این نیست که مردم مرا رئیس مملکت کرده اند”؟ خلاصه از هر دو سوی این دعواها دموکراسی به ابزاری برای غنی سازی ملت سازی، بیداری حس عقب افتاده مذهبی، دفاع از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ترویج فرهنگ دروغین چند فرهنگی (مولتی کالچرالیسم) حاکمین و محکوم کردن محکومین به این شرایط است. بر خلاف ادعای متوهمین که گویا کارگران می توانند با دموکراسی آزادیشان را بدست آورند، این پرچم نه در بُعد نظری و نه در عملکرد سیاسی چنین رسالتی ندارد و هیچ دمکراتی آن را با محو پول و بازار، کارمزدی، آزادی اقتصادی و هژمونی طبقه کارگر ترجمه نمی کند. به حکم آنچه تا اینجا گفته شد، باید این پرچم مدافع بازار آزاد، مدافع حفظ شرایط استثمار و بردگی انسان و پرچمی که می رود تا به یک ظرف تماماٌ ضد کمونیستی تبدیل شود را آنطوری که هست، به صاحبانش تحویل داده و خود پرچم و شعاری هایی برداریم که روشن و تفسیرناپذیر علیه مناسبات موجود بوده و توسط سرمایه داری قابل مصادره نباشد.

ما باید سر راست، صورت مسأله آزادی را به جنبش طبقه کارگر برای آزادی و برابری اقتصادی انسان وصل کرده و مبارزه را با اصل برابری اقتصادی شروع و ختم کنیم. فقط با جدا کردن صف آزادیخواهی از پرچم شترگاوپلنگ دموکراسی است که می توانیم اعتراض جنبش مطالبات نفی سرمایه داری طبقه کارگر را هدایت کنیم. امروز این پرچم، کمونیسم کارگری و این شعار، آزادی، برابری و حکومت کارگری است. در کشمکش طبقه کارگر و کمونیست ها با سرمایه داری و لیبرالیسم، دموکراسی ابزار دست استثمارگران علیه آزادی، رهایی و برابری اقتصادی مردم است. مسافران راه آزادی، با چراغ راهنمای دموکراسی به مقصد نرسیده و سر از بیابان و جنگل “نظم نوین جهانی” در خواهند آورند. زمین دموکراسی طلبی، زمین سفتی برای طبقه کارگر نیست که در آن به رقابت با بورژوازی بپردازد که چه کسی بیشتر دمکرات است و بخواهد اثبات کند منظور ما از دموکراسی درست تر است یا منظور ایشان. تحقق آزادی و برابری اقتصادی با پرچم دموکراسی طلبی ممکن نیست. جریاناتی چون “شوراى همکارى نيروهاى چپ و کمونيست” و اشخاصی خیرخواه و دلسوز کارگران مانند حسن حسام، هلمت احمدیان و… که هنوز دموکراسی را مصادف با آزادی می دانند، به طور عینی به جایگاه تاریخی، اجتماعی و طبقاتی نیروهای پشت این جنبش توجه نمی کنند.

***

پاورقی ها

 (۲) روز هفتم ژوئیه ۲۰۱۱، هنگامی به اداره کوچکی در شهر لندن وارد شدم، به میز کارمندی که مخالف نظرات سیاسی من و موافق دوکراسی… بود، نگاه کردم. یک کامپیوتر را مثل برده ها و اسیران زندانی شده قرون وسطا که در سیاهچال ها با قفل و زنجیر می بستند، چند بار با زنجیر و قفل، آن را قفل کرده بود تا مبادا برده های به ظاهر “آزاد ” شده از سیاهچال و زندان دنیای معاصر، کامپیوتر وی را غارت کنند! وقتی کارمند نامبرده شروع به تعریف و تمجید از دموکراسی و پرت و پالا گفتن به سوسیالیسم کرد، من با اشاره به زنجیر و قفل میز و کامپیوتر ایشان، فقط با طنز گفتم: ماشاالله به این همه قفل و زنجیر دموکراسی!

( ۳ ) کیس لخ والسا یک استثنا بر این قاعده است که در یک شرایط ویژه تاریخی و برای کوبیدن میخ بر تابوت کمونیسم شرقی بود که از کارگری به رئیس جمهوری لهستان رسید. و این در زمانی بود که هنوز کشور لهستان به جرگه کشورهای دموکراسی طلب نپیوسته بود.

(۴) در تاریخ نوزدهم مه ۲۰۱۸، مراسم عروسی نوه ملکه انگلیس با خانم مگان برگزار شد. دستکم از یک هفته پیش، تمام رسانه های مزدور بورژوازی انگلیس، از کانال های تلویزیونی یک، دو و سه گرفته تا روزنامه های زرد، جهت هر چه با شکوه تر کردن این عاشورای حسینی دموکراسی، بسیج شدند. بهانه مجاهدت های ژورنالیسم مزدور سرمایه داری انگلیس این بود که گویا مردم از این مراسم لذت برده و خوشحال خواهند شد. حتی فرض کنیم سلیقه مردم انگلیس چنین است. این فقط نشانه نقش افکارسازی، قدرت پول و پرداختن پول به کاسه لیس های درباری این کشور است. علل و معلول را وارونه نشان می دهند تا این همه بسیج عمومی و تبلیغات و آن همه مصاحبه ها با “کارشناس ها و صاحب نظران امور جفتگیری خانواده سلطنتی” در پوشش خبری برای افکار سازی را علت ندانست.  اگر برای جفتگیری دو سوسک و یا دو سگ هم اینقدر کار شود، حتماً به سطح رویدادهای مهم سرگرمی روز ارتقاء خواهد یافت! وقتی جامعه منتقدینی نداشته باشد که جلوی این همه هذیان گویی ارتجاعی و کهنه پرستانه را بگیرند، نمی توان پوچی و مزخرف بودن نقش نهاد کثیف سلطنتی را به مردم انگلیس اثبات کرد. در طول عمر دموکراسی تا به امروز هیچ وقت یکصدم هزینه ازدواج نوه ملکه، خرج تبلیغ ازدواج تمام رانندگان و کارگران معدن انگلیس در رسانه های عمومی نشده است. مردم بخشاً از تکرار مراسم های تاجگذاری، جشن تولد شاهزادگان، مراسم عروسی و سایر تشریفات خانواده ملکه انگلیس – که جز اینکه شاهزادگی را به ارث برده اند و حتی با معیارهای و ارزشهای همان جامعه بورژوایی هیچ هنر و خلاقیت خاصی ندارند – خسته شده اند. لذا ژورنالیسم برای دمیدن روح تازه در این مناسک دوران فئودالی، یک نفر به اصطلاح مردم عادی را وارد صحنه می کند تا با چاشنی “مردمی” کردن خانوده سلطنتی، این غذای بیمزه را دلپذیر نمایند و با نشان دادن مهره جدید (خانم مگان) به نشانه تجدد، نمایش چندش آور تاجگذاری و عروسی در خانواده ملکه را راحت تر به مردم بخورانند. این مضحکه نشان می دهد که باید سربازان مزدور ارتش دموکراسی تا کجا علیه منزلت انسان جنگیده باشند تا مردم انگلیس به این جایگاه رعیتی و بردگی از یک سو و حفظ مقام پادشاهی این خانواده و مراسم حقارت بار خود از سوی دیگر، عادت داده شوند.

رسانه در ایران به گونه دیگری عمل می کند: با تقدیس مقام مذهب، ستم طبقاتی را از طریق نماز جمعه و عاشورا حراست می کند. اما در هر دو جامعه، نهاد “مقدس پادشاهی وحکومت الهی” را برای حفظ حکومت طبقاتی خود بر زمین نگه می دارند. این دلیل عینی دیگری است که در تحلیل نهایی بدون برابری اقتصادی، برابری و آزادی مردم در عمل تا چه حد پوچ است. “ انتقاد” کارگزاران متشخص سیستم بورژوازی کشورهای غربی از حکومت های موروثی کشورهای شرقی و جهان سومی که همه منفذهای انتخابات آزاد را از مردم مسدود کرده اند به جای خود، اما خود چرا رعیت ملکه بودن را قبول دارند؟ انتقاد ژورنالیسم بی مایه از کشورهای حکومت تک حزبی بیشتر از این زاویه است که آن حکومت ها در همه زمینه ها با دولت های غربی همراهی و همکاری نمی کنند. لیکن، ژورنالیسم غربی منتقد حکومت موروثی کشورهای جهان سومی خود در مراسم های تاجگذاری، جشن تولد، مراسم عروسی و سایر تشریفات خانواده ملکه انگلیس (در نهم ژوئن ۲۰۱۸، مراسم رژه ۹۱ سالگی ملکه برگزار کردند) دست و پای هم می شکستند. هر سال میلیون ها پوند از کیسه مردم هزینه نمایش ارتش مزدور برای آماده سازی این مراسم ها می شود و هفتاد سال است، هر سال این خانم را سوار بر یک کالسکه و دو الاغ  کرده و در مهمترین میدان شهر لندن نمایش می دهند! تا جایی که من اطلاع دارم زعمای آکادمیک به نشانه تأیید، در برابر این نمایش های مسخره سکوت می کنند. ژورنالیست های نوکر از تکرار تجزیه و تحلیل دست تکان دادن های شاه و شاهزادگان که به رسم دوران فئودالی بر می گردد برای مردمی که مانند مرید و حجاج به این گونه نمایش ها کشیده شده اند، خسته و سیر نمی شوند! در حالیکه این مراسم چندش آور با حج در مکه و رفتن به سر قبر رضا در مشهد، تنها در شکل متفاوت اند. در محتوا هردوی آنها به روند حفظ شرایط موجود و گردن نهادن و تسلیم شدن (بندگان خدا) به حکومت های عربستان، ایران، ترکیه و… ( نماینده خدا در زمین) و دولت های دمکرات اروپایی (انگلیس، اسپانیا، سوئد و…) خدمت می کنند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate