زبونی و استیصال حکومت دست نشانده افغانستان، زبونی و درماندگی جنبش دمکراسی طلبی!

کشورهای اصلی سردمدار جنبش دمکراسی طلبی یعنی آمریکا و انگلیس پس از۲۰سال حضور در افغانستان و حمایت از دولت پوشالی و دست نشانده خود، نتوانستند بر پایه ارزش های مدنی، سکولاریسم و برابری طلبانه، آن حکومت و مردم را از ارزش های مذهبی طالبان جدا کنند و با افق عدالت خواهانه و برابری؛ آنان را بر روی پایی خود سازماندهی، مقتدر، توانمند و مستحکم نمایند- تا پس از خروج نیروهای دمکراسی در ماه اوت۲۰۲۱ از افغانستان، آن گونه زبونانه هزیمت نکنند و مردم و کشور را به طالبان تحویل ندهند! لذا بیچارگی، درماندگی و استیصال مردم افغانستان در مقابل طالبان، نشانه زبونی، بی مایه گی، درماندگی و بی ظرفیتی جنبش دمکراسی طلبی – در امر تحقق برابری مردم نیز هست. نمونه افغانستان به اندازه صد کتاب و مقاله انتقادی، چهره جنبش یاد شده را افشاء کرده و به نمایش گذاشت. 

مماشات جنبش های دمکراسی خواهی با خرافات!

شکافتن لایه های مساله بن بست افغانستان بدون توضیح جایگاه دمکراسی، بررسی موضعگیری این جنبش در قبال خرافات به خصوص خرافات مذهبی نامکمل است. چون در منطق و سرشت دمکراسی، نقد به مذهب، عملی غیر دمکراتیک، نفی گرایانه و در افتادن با (معنویات) مردم تلقی می شود! جنبش دمکراسی خواهی چه در ظرفیت یک پرچم سیاسی و چه به عنوان یک مکتب فکری در قبال صنعت مذهب، موضعی جانبدارانه، مماشات جویانه و ایستادن در کنار هر نوع مذهبی است. رویکرد کلی دمکراسی به آزادی عقیده و بیان، عملاً تنها عقاید رسمی، مذاهب رایج و جاافتاده کنونی را در بر می گیرد که مورد احترام اند و نه هر عقیده ای! به بیانی دقیق تر،عقاید تا در مورد (در باب) آزادی مذهب است تحت عنوان احترام به عقاید مردم و با این توجیه که جامعه به معنویات احتیاج دارد مورد ستایش قرار می گیرد: پرستش و سجده انسان بر گاو، بُت، شیطان، خدا و هر نوع خرافاتی ستایش می شود. دمکراسی اصرار دارد که معنویات انسان باید حتماً باور به خرافات و چیزی باشد که وجود خارجی ندارد یا اگر وجود خارجی هم داشته باشد، با ذات آزادی در تناقض است. چرا باور به آزادی و رهایی انسان از انواع ستم؛ باور به برابری و پایان دادن به از خود بیگانگی انسان به اندازه پرستش گاو، مجسمه بودا و مزخرفات دین اسلام و مسیحیت مقبول نیست؟ دمکراسی با اتخاذ این موضع در قبال خرافات، در مقابل جبهه آزاداندیشی، خدا ناباوری، علم و آگاهی طبقاتی قرار گرفته است. این جنبش نه فقط به جمعیت عظیمی بی احترامی کرده و عقیده آنان را هم سطح دیگران ” پیروان اهل کتاب” قرار نمی دهد، بلکه پایبند به آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی شهروندان نیست. با بهره گرفتن از زرادخانه مذاهب، با یک عقیده معین “منحرف کمونیستی” ضدیت می کند تا آن را حتی در کشورهای مهد دمکراسی در محل کار و اکثر اماکن عمومی ممنوع نماید! البته چون این پرچم یک پرچم سیاسی نیز هست، حمایت اش از مذاهب و دشمنی با کمونیسم را مقداری متفاوت از خود جریانات جنبش اسلام سیاسی به خورد جامعه می دهد: سیاست حمایت از مذاهب را با مانع تراشی برای بی خدایان در قالب ” بالأخره جامعه به معنویات احتیاج دارد” و با رواج دادن فرهنگ و تقالید مذهبی پیش می برد. دمکراسی در این کارزار مستقیماً با شعار مرگ بر آزادی و درود بر اختناق یا لعنت بر شیطان و درود بر رحمن ظاهر نمی شود، بلکه با این توجیه که کاری به ماهیت مذهب ندارد و وظیفه او احترام متساوی به عقاید مردم- صرف نظر از درستی یا نادرستی آن عقاید – دنبال می کند. با این چیره دستی، اهداف طبقه حاکم را به پیش می راند و به این مفتخر است که بطور مساوی به همه ادیان و باورهای مردم (غیر از یکی!) احترام می گذارد.  لذا از منظر دمکراسی، مسأله تا به روشن کردن ماهیت علم و خرافات، حقیقت و ضد حقیقت، شناخت و عدم شناخت و ماهیت پدیده ها مربوط است، همه دارای یک وزن هستند. تنها در کشمکش کارگر و بورژوا در جبهه های نبرد بر سر خواسته های کارگری نیست که با “جرم” عبور از خط قرمز کارفرما هر تظاهرات و اعتراضی را اغتشاش و خشونت می نامد، بلکه بر سر صحت و سقم مفاهیم مبارزه ایدئولوژیکی یاد شده نیز، در بهترین حالت ممتنع است و با نشان دادن رأی سفید( ممتنع) خویش، ماهیت مذهب را از توده های مردم پنهان کرده و خدماتی به صنعت مذهب ارائه می دهد که مستقیماً از عهده خود جنبش های مذهبی ساخته نیست. فراموش نکنیم که اینجا مسأله تعیین ماهیت پدیده مذهب است و نه چگونگی برخورد کردن به مردم آلوده به این ویروس ها. 

مسأله این نیست که نباید اجازه داد حکومت ها و جریاناتی با توسل به زور برای مردم تعیین تکلیف کنند که چه عقیده ای – یا هیچ عقیده ای – را برگزینند. مسأله شناخت دینامیسم مذهب، کارکرد اجتماعی آن و جهالتی است که در آن نهفته می باشد. حرفی نیست که انسان ها در اختیار کردن مزخرف ترین ایده ها آزاد هستند و باید آزاد باشند، اما ما داریم روی موضع دمکراسی در قبال خرافات و جایگاه نقد و روشنگری دراین زمینه مشخص در افغانستان بحث می کنیم. در این جایگاه نباید اجازه داد که این جنبش با اغماض از کنار این “افیون توده ها” بگذرد. جنبش دمکراسی به جای نقد خرافات، سر تعظیم در برابر آن فرود می آورد و راه سازش، مماشات و مدارا با آنان پیشه کرده که عملاً به پیشرفت بشر در مبارزه با خرافات زدایی، کمکی نمی کند. پس با این پرچم، چگونه ممکن است ریشه های طالبان را خشکاند؟

انسان های گرفتار دست قوانین مذهبی محق اند از صاحبنظران مکتب دمکراسی سؤال کنند: چگونه می توانید از آزادی انسان حرف بزنید ولی آشکارا و با شدت تمام علیه جنایات مذهب در حق انسان ها و آزادی عقیده و بیان سکوت می کنید؟ مگر امکان دارد به جوهر مبارزه ای که بین بشریت متمدن با توحش صنعت مذهب در سراسر جهان در جریان است کاری نداشت و وظیفه خود را دفاع متساوی از همه آنها اعلام نمایید؟ شما حتی صد البته در وظیفه (حراست متساوی بدون در نظر گرفتن ماهیت و محتوای عقاید مردم) که صادق و بی طرف نیستید. در عمل تنها از دین و مذاهب رایج و رسمی حکومت ها – آنهم به شکل مزوّرانه، به صورت شعبده بازی، ریاکارانه و به شدت ارتجاعی (تر و خشک باهم سوزاندن) حمایت می کنید. در این قلمرو یعنی دفاع صرف از عقاید- صرفنظر از درستی و نادرستی آنها- بدون پرنسیپ، معامله گرانه و کاسبکارانه رفتار کرده و اصلاً یکسان برخورد نمی کنید. این پُز که گویا دمکراسی باورهای مردم را به چشمی یکسان نگاه می کند، دروغ است. هدف فقط این است که از منافذ جامعه آلوده به خرافات باورهای طبقه سرمایه دار را به توده های مردم بقبولانند. از سنگر جنبش های ارتجاعی علیه یک عقیده خاص، علیه یک جنبش اجتماعی خاص، یعنی جنبش کمونیستی طبقه کارگر و برابری اقتصادی انسان، از بخش دیگر (سرمایه دار) مردم حمایت کنند و به امید به بهشت “آن دنیا” جهنم این دنیا را برای کارگر قابل تحمل نمایند. تقدیس انجیل، تورات و قرآن – سه منبع اصلی جهالت بشر- ابزار توجیه استثمار انسان از طریق سیستم کار مزدی است. با این روش چگونه ممکن است به سر طالبان افسار زد؟

دمکراسی روزی پنج مرتبه پخش کردن “الله اکبر” از بلندگوی مساجد که خواب و استراحت از مردم می گیرد را امری عادی تلقی کرده، ولی آزادی کفرگویی و لعنت فرستادن بر خدا و محمد طلابان در همان مساجد را، برای بی خدایان تأمین نمی کند؟ دمکراسی از زاویه دید مسلمانان به خداناباوران، کمونیست ها و پیروان ادیان دیگر نگاه می کند. اگر شهروندان غیرمسلمان دوست ندارند هر بیست و چهار ساعت پنج بار و کل روزهای سال این صدای ناهنجار را بشنوند، باید چکار کند؟ دمکراسی هیچ تضمینی به غیرمسلمان نمی دهد تا آن صدای ناهنجار را نشنود. مماشات با مذهب در کشورهای اسلامزده مانند پاکستان، ایران، عراق و ترکیه و… را تحت این عنوان که مسلمانان اکثریت جامعه هستند توجیه می کند، ولی چرا در کشورهای اروپایی که مسلمانان اکثریت نیستند، باز سر و صدای ناهنجار در مساجد بلند می شود و افسار جریانات اسلامی شل شده است تا آزادی دیگران را پایمال کنند؟ آیا وقتی دمکراسی کمونیسم را “فسیل” و تروریسم اسلام سیاسی را “بنیادگرایی” توصیف می کند، بدین منظور نیست که تمام جرم و جنایت تروریسم اسلام سیاسی را به بنیادگرایی تقلیل دهد؟  دمکراسی خواهان، سعی دارند با تیری دو نشان بزنند: یکی، هر نوع اصولگرایی، دست به ریشه بردن و رادیکالیسم را هموزن تروریسم اسلام سیاسی و بنیادگرایی عنوان کنند. دوم، کسانی بخواهند اصولی دست به ریشه مسائل ببرند، را بنیادگرا و رادیکالیست – درست همانند اسلام سیاسی – معرفی نماید تا اگر مردم از تروریسم نفرت پیدا کردند، خیر آن به جیب کمونیسم نرود. وقتی آکادمسین های کشورهای دمکراتیک بخشی از ظرفیت دانشگاه های غرب را به اسلام شناسی، شرق شناسی و برگزاری “سخنرانی” برای عبدالکریم سروش ها… اختصاص می دهند، سخت نیست تا متوجه شد که حاصل آن “اسلام شناسی” این می شود که مردم محلات فقیر نشین “بتنال گرین لندن” به جهادگران در سوریه پیوسته و اسلحه داعش بدست بگیرند. اصولگرا، بنیادگرا و رادیکالیست توصیف کردن تروریسم اسلام سیاسی، سنگری است تا مذهب را از زیر نقد ریشه ای و کمونیستی خارج کنند. در این وارونگی هر چیزی سطحی را اصولی و هر آنچه اصولی است را ، بنیادگرایی، رادیکالیسم و خشونت جلوه می دهند ! دمکراسی باید به بشریتی که زیر تیغ جهادگران مذهبی قصابی می شوند، پاسخگو باشد. کجا و کی این جنبش نقد عمیقی به مساجد، پیغمبران، امامان و صنعت مذهب داشته است؟ کجا و کی به دفاع از زنان گرفتار دست این قوانین، بی خدایان و همجنسگرایان سنگر گرفته است؟  کی و کجا شمشیر، قمه و بطری اسید را از دست اسیدپاش و چاقوکش های لمپن این جنبش ها گرفته است؟ اینجا منظور در افتادن با سر چشمه این جنایت ها و خشکاندن آنها از طریق نقد مذهب است و نه انتقام کور (چاقوکش های لمپن این جنبش عامل جنایت “لندن بریج” را پس از سلاخی چند نفر، با تیر نمی زند). بدتر از این، چرا حتی نقد انسان های سکولار، “ مشرک” و “ کمونیست” به مذهب، ناسیونالیسم، تقدیس مالکیت خصوصی و افسار کردن جهادگران را بی هویت کردن مردم، عملی غیر دمکراتیک وغیر اخلاقی قلمداد می کند؟ دمکراسی در نقش “دایه مهربان تر از مادر” مردم به تنگ آمده از حکومت مذهبی را نصیحت می کند که نباید توحش جهادگران و ملایان مساجد را به پای مذهب نوشت، بلکه باید آن را ” گروگان گرفتن مذهب توسط تروریست ها “ نامید! دمکراسی از جنبش های مذهبی دلجویی می کند تا زمینه رشد آنها برای تقابل با کمونیسم را فراهم نماید. آیا عقل زیادی می خواهد که متوجه مماشات دمکراسی با جنبش های ارتجاعی – یعنی آزاد کردن قلاده مرتجعین و رها کردنشان به جان جامعه – شد؟ متوهمین به دمکراسی قبل از ورود به جنبه نظری مکتب خویش، باید کارنامه نیم قرن گذشته این جنبش در عرصه های یاد شده را به خاطر بیاورند که چگونه به بهانه سیاسی بودن عقاید کمونیستی در محل کار، مانع تبلیغ آن شدند و آزادی علائم مذهبی را عقاید غیر سیاسی قلمداد کرده اند. دمکراسی به نهاد مذهب احتیاج دارد تا فضای سیاسی و روشنگری و سکولاریسم را چنان مسموم کند که هیچ اندیشمندی بدون ترس از فتوا، هیچ زنی بدون ترس از انتقام و هیچ کمونیستی بدون عبور از موانع بایکوت و سانسور دستگاه دمکراسی از این موانع عبور نکند. نهاد “مقدس” مذهب را می خواهد، تا کسی بی باکانه علیه خرافات مذهبی و جنبش های ذینفع در آن افشاگری نکند. دمکراسی از علم، آزادی بیان و حرمت انسان دفاع نمی کند و حتی بین باورمندان و منتقدین مذهب نقش میانجی با وجدان ایفا نکرده، بلکه دو آتشه تر از باورمندان، شاکی منتقدین است. آیا این همه انسان بزرگ و محترمی که طی چند دهه گذشته به جرم سازش نکردن با جهل، توسط تروریست های دولتی و غیردولتی بعنوان کافر، مشرک و خائن به وطن ترور و سلاخی شده اند کافی نیست تا دمکراسی دست از مماشات با صنعت مذهب بردارد؟  

دمکراسی، وطن پرستی و ناسیونالیسم (دو نمونه دیگر)

به لحاظ تاریخی، جنبش دمکراسی طلبی خود را پدرخوانده و قیّم اقلیت های قومی و حقوق ملی می داند و “کشته و مرده “ ملت است. اما در همان سطح ظاهری و حقوقی نیز طی این تاریخ، نتوانسته حتی یک مسأله ملی را عادلانه حل نماید! اساساً راه حلی عادلانه برای ستم ملی ندارد. دمکراسی در هر نزاع ملی که مداخله کرده و هر جائی که پاگذاشته است، آن را بغرنج تر و مشقت بارتر کرده است که مسأله فلسطین و مسأله کُرد دو نمونه گویا هستند. مردم کردستان عراق روز بیست و پنجم سپتامبر ۲۰۱۷ با اکثریت ۹۳ درصدی رأی به استقلال دادند، اما سازمان ملل آن را رد کرد! همچنین با وتو کردن هر قرار سازمان ملل علیه اسرائیل، مساله فلسطین را بی پاسخ (عادلانه) گذاشته است. دو نمونه مذکور و کلاً در رابطه با ستم ملی، این جنبش طی نیم قرن گذشته کثیف ترین سیاست ها را در قبال جنبش های ملی و حرکات وطن پرستانه اتخاذ کرده است. از یک سو، مروج و مشوق انشقاق مردم از جوامع بزرگ به گروه های کوچک قومی به بهانه احقاق حقوق غصب شده ملی( نمونه کشورهای بالکان) بوده و هست و از طرف دیگر، در تعیین ماهیت جنبش های ناسیونالیستی غیر از تقدیس ملت حرفی برای مردم ندارد. یا مانند نمونه کردستان عراق همیشه جانب ناسیونالیست های بالادست را گرفته و در قبال قلدری( حکومت های اسرائیل، ایران، ترکیه (۱) و عراق) ساکت و لال بوده و کاری از دستش ساخته نیست. جنبش دمکراسی ضمن باد زدن آتش جنگهای ناسیونالیستی و نژاد پرستانه مدام جانب بالادست های مقتدر و تمامیت ارضی خواهان است. با دو رویی و بی اصولی هم به نعل می زند و هم به میخ. هم طرفدار ملت سازی است و هم مزّورانه بین حکومت ستمگر و مردم ستمدیده نقش میانجی ایفا می کند.  دمکراسی به عمق مسأله دست نمی برد و تجزیه و تحلیلی واقعی از علل پیدایش ستم ملی یا بقای طالبان ها و اسلام سیاسی بدست نمی دهد. در حالیکه وظیفه جنبش پیشرو و انقلابی، بدست دادن تبیین علمی، واقعی و طبقاتی از ماهیت جنبش های ملی و حرکات جمعی و جنبش های توده ای از پایه است. وظیفه جنبش مسئول و انقلابی، آگاه کردن انسان به عواقب رفتارش قبل از وقوع تراژدی ها و پاکسازی های قومی و آوارگی است. وظیفه جنبش مسؤل، پیشرو و انقلابی این است که مشخص نماید کدام منافع و عواملی باعث به وجود آمدن ستم ملی و ناسیونالیسم و بقای آنان است. توضیح بدهد که ناسیونالیسم چه فرقی با ستم ملی دارد و چرا از کانال دفاع از ملت نمی توان ستم ملی را عادلانه رفع نمود. در تمام این عرصه ها دمکراسی هدف خود را نقد خرافات مذهبی و خرافات ملی تعیین نکرده، بلکه هدف اش آزادی همه افراد در پراتیک کردن این خرافات و تطبیق دادن آنها با ارکان دمکراسی است. از آنجاکه دمکراسی آزادی را به مسأله اقتصادی مردم وصل نکرده است، تنها فقر آزادیخواهی خود را به نمایش می گذارد. در نتیجه، انسان قادر نیست با گفتمان و الگوی دمکراسی نتیجه جهانشمول و واحدی از ناسیونالیسم استنتاج کند و مشخص کند که آیا یکی از طرفین نزاع ملی محق است و یا همه ارتجاعی اند.

این ها را فقط به عنوان چند نمونه برشمردم تا در سطح و ظاهر و در بُعد حقوقی مسأله، اسیر واژه دمکرسی نشده و به عمق تفاوت آزادی با آن پی ببریم. برای اطلاعات بیشتر، به فصل چهارم کتاب “تشکل های کارگری، قلب جامعه!” که مفصلاً به نقش و تضادهای جنبش دمکراسی طلبی اشاره کرده است، مراجعه نمایید.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate