عبارت مخدوش “کارگران و مزدبگیران” در مباحثات 

استعمال “کارگران و مزدبگیران” در مباحثات کارگری و سیاسی توسط فعالین جنبش طبقه کارگر، سهل انگاری، نادقیق و گمراه کننده است. اما متاسفانه ما عبارت یاد شده را در خیلی از نوشته های فعالین سیاسی و بخشاً فعالین جنبش کارگری می بینیم که جدیدترین آنها مطلب آقای علی برومند در ۱۳, شهریور ۱۴۰۰ در سایت آزادی بیان- بعنوان “نقش جنبش کارگران و مزدبگیران در تغییر بنیادی سیستم سرمایه داری در ایران (بخش ۱)” است. در فصل اول کتاب “تشکل های کارگری قلب جامعه” من یک نقد کوتاه به این روش دارم که توجه خوانندگان را به آن جلب می کنم. 

هر مزد بگیری کارگر نیست!

ما همه راه های آزادی انسان را به آزادی طبقه کارگر وصل کردیم، اما چه کسی کارگر ( ناجی آزادی بشر) است؟ ظاهراً حتی در میان طرفداران آزادی طبقه کارگر هم تعریفی یکسان از او وجود ندارد. کسانی طبقه متوسط را در مقابل وی علم می کنند، یکی همه انسان ها و حتی “خدا” را کارگر می نامد؛ دیگری، همه مزدبگیران و الخ. انگار هویت کارگر که تولید اقتصادی مناسبات سرمایه داری نقش ناجی بشر به وی بخشیده، برای خیلی ها هویتی سر راست بنظر نمی رسد! در رد این تفاسیر رنگارنگ از کارگر، باید عجالتاً متذکر شد که هر مزدبگیری کارگر نیست. کارگر کسی است که مستقیم یا غیر مستقیم در قلمرو تولید شرکت دارد؛ در پیوند با نیروهای مولده مشغول به کار و در این عرصه مزد می گیرد و اساساً کار یدی می کند و نه ایدئولوژیک. بنابر این، کارگر نه همه مزدبگیران، نه خدا و نه انسان بطور کلی، بلکه خیلی ساده کسی است که در خط تولید اقتصادی بعنوان مزدبگیر شرکت دارد. او زندگی اش را از قبل کار کسی دیگر تأمین نمی کند و همچنین قیمت نیروی کار وی مجموعاً بر اساس کار اجتماعاً لازم تعیین شده و از ارزش باز تولید نیروی کار اجتماعاً لازم خویش، دستمزد بالاتری در مقایسه با استانداردهای زندگی نمی گیرد و بخشاً این دستمزد حتی کفاف زندگی یک خانواده (چهار نفره) کارگری نیست. و بالأخره کارگر کسی است که غیر از فروش نیروی کار خویش، وسیله دیگری برای امرار معاش در اختیار ندارد.

اما سایر مزدبگیرانی که در قلمرو سیاست و ایدئولوژی کارکرده و حقوق می گیرند، ضمن اینکه مزدبگیرند، کارگر نیستند. مزدبگیران گروه دوم، هیچ جا خود را کارگر تعریف نمی کنند. این ادعا “بابا، هم ما کارگریم دیگه”! ارفاق ترحم آمیز، زودگذر، پوچ ، فریبکارانه و تاکتیکی است که اغلب به منظور مخدوش و لوث کردن هویت ویژه کارگر با طبقات دیگر طرح می شود. اگر تعارفات ریاکارانه جامعه سرمایه داری کنار بگذاریم، این نظام در زندگی واقعی موقعیت اقتصادی و بخشاً اجتماعی کارگر را تا سطحی پایین کشیده که حتی خود کارگران از هویت کارگری خویش ابا داشته و می خواهند به نحوی از انحاء از دست آن فرار کنند! خیاط جامعه بورژوایی، لباس کارگری را به حدی تنگ دوخته است که جز به تن کارگر به تن کسی دیگر نرود. دیگران حداکثر می خواهند دلسوز کارگر باشند و نه خود کارگر. ولی این بدان معنی نیست که تمامی محرومان جامعه به کارگر خلاصه می شود یا به جز کارگر کسی دیگر استثمار نخواهد شد، بلکه تفاوت جایگاه کارگر با سایر مزدبگیران و محرمان جامعه است که نباید در سایه عبارت مزدبگیر قرار داد. البته این نادرست نیست اگر گفته شود بافت طبقه کارگر ایران مانند سایر کشورهای جهان نه تنها با زمان اولین صدور حکم “مانیفیست” طبقه کارگر دال بر تعیین تکلیف با نظام سرمایه داری در صد و هفتاد و چند سال پیش تغییرکرده، بلکه از لحاظی، هر ده سال یک بار تغییر می کند و دستخوش تغییرات و دگرگونی هایی در آینده نیز خواهد شد که باید آنها را در لیست عملکرد وی برای سر و سامان دادن به مبارزاتش به حساب آورد.  مشخصات امروز این طبقه مانند پنجاه سال گذشته هم نیست. به ویژه طی نیم قرن گذشته، دخالت ماشین، رُبات و تکنولوژی در تولید بیشتر و بیشتر شده است. این دگرگونی ها شاید زمینه سؤالات و ابهامات اقشاری در مورد موقعیت کارگران شده که همه مزدبگیران را با ماهیتی یکسان نگاه کنند. اما علیرغم این دگرگونی ها و با احتساب تمام تغییر و تحولات فوق الذکر، هنوز موقعیت متفاوت کارگر مزدبگیر با سایر مزدبگیران و ضرورت تشکل یابی مستقل آنان، به قوت خود باقی است. مؤلفه های اساسی مانند افق، جهانبینی، ادعانامه و رسالت قهرمان ما برای پایان دادن به استثمار و کار مزدی، با سایر مزدبگیران فرق می کند.

با این همه، جای تأسف است احزاب و اشخاصی این بدیهیات را نادیده می گیرند و در جراید خود چنین می نویسند: “مطالبات کارگران، معلمان، پرستاران، آتش نشانان، بازنشستگان (کدام بازنشتگان؟) و دیگر حقوق بگیران…” من در مباحث سیاسی و طبقاتی، موافق به کار بردن لفظ مزدبگیران بجای کارگر نیستم. اینجا به این فکت بسنده می کنم که در نظام سرمایه داری از رئیس جمهور، سرلشگر، اساتید دانشگاه تا وزیر، وکیل، نمایشنامه نویس، پلیس، اوباش و… همه به نوعی مزدبگیر هستند. اما کارگر مزدبگیر، پدیده متمایزی است که با نامبردگان تفاوت اساسی و هویتی دارد که بالاتر به برخی از تمایزات او با کسانی که در قلمرو سیاست و ایدئولوژی مزد و حقوق می گیرند، اشاره کردم. به این خاطر، باید در بکارگیری اصطلاح مزدبگیر دقیق و هوشیار بود. انضمام هر مزدبگیری به لیست کارگر، چه بخاطر کاهش اهمیت طبقه کارگر و برخورد سطحی نگرانه به مسأله مزد و حقوق باشد، چه تاکتیکی از سوی دوستان نادان جهت پیدا کردن “دوستان بیشتر” در میان اقشار دیگر تاکتیکی وارونه و تحریف هویت کارگر و مخدوش کردن صف طبقاتی و مسأله شرایط استثمار وی است. کمونیست ها تا این مسأله را بر خود روشن نکنند که منظور از طبقه کارگر چه کسانی است و موضوعات مربوط به آنان کدام هستند، نسخه عوضی برای درد او تجویز می کنند. چرا که جهت مخدوش کردن صف مستقل کارگران با دیگر طبقات و اقشار اجتماعی مزدبگیر، عوامل زیادی آگاهانه و ناآگاهانه، مستقیم و غیر مستقیم عمل می کند تا هر مزدبگیری را شامل کارگر نمایند. توجه نکردن به تفاوت های بنیادینی که بین کارگر با سایر مزدبگیران جامعه هست، از هر سوی که باشد، به زیان استقلال طبقاتی ایشان تمام می شود.

اگر منظور این احزاب این است که معلم هم کارگر است، دیگر قید کارگر کافی بوده و نوشتن “معلمان و کارگران” بی ربط است. یعنی باید یکی، کارگران یا معلمان در این متن قید شود. اگر معلم، پرستار، آتش نشان و بازنشستگان، شامل طبقه کارگر اند، دیگر خطاب کردن آنها به این صورت لازم نیست. اگر نامبردگان رسته ای از طبقه کارگر نیستند، آنگاه ضمیمه کردن هر قشر مزدبگیری ولو نزدیک به طبقه کارگر به لیست غلط است. اگر معلم کارگر نیست، چرا در لیست کارگر مزدبگیر قرار داده می شود و اگر کارگر است، ذکر معلمان و کارگران به چه منظوری است؟ خطاب کردن کارگران، صیادان، ملوانان معنی ندارد، یعنی دو رسته اخیر کارگر نیستند. در عوض گفتن ملوانان، صیادان، کارگران آتش نشانی صحیح است، چون هر کدام از آنان رسته ای از کل طبقه کارگر هستند. اما خطاب کارگران، معلمان، ملوانان، بازنشستگان، کارگران آتش نشانی بی معنی است، زیرا این یعنی ملوانان، بازنشتگان، معلمان و کارگران آتش نشانی کارگر نیستند. این تعریف از مزدبگیران چه از سر سهو و بی توجهی و ناروشنی باشد، یا جهت اختلال آگاهانه، سردرگمی در تعریف کارگر محسوب می شود. به علاوه نباید هر رسته از طبقه کارگر را در خود یک طبقه مستقل نامید. چنان نگرشی به طبقه کارگر (هر کدام بر اساس ماهیت و وزن واقعی آنها) را باید نقد کرد. تبلیغ، ترویج و تاکتیک ما باید باعث مخدوش کردن و سردرگمی موقعیت اجتماعی اقشار مختلف مزدبگیر – حتی اگر کوچک هم بنظر برسد- نشود، بلکه باید آگاهی طبقاتی و شفافیت در مورد درک موقعیت و تضاد لایه های مختلف طبقات ایجاد کند. مشخصاً پرداختن و دست نشان کردن ماهیت و خصلت اعتراض هر قشری، به ما کمک می کند که هر مشکلی را در سطح واقعی آن بررسی و به سود عدالت اجتماعی آن را رفع کنیم. قاطی کردن همه رنگ ها و مخدوش کردن همه مرزها، تنها باعث کور رنگی و گل آلود شدن آب می شود. چرا که همه مزدبگیران به نوعی با نظام سرمایه داری مشکل دارند، اما مشکل و اعتراض آنان به این نظام و راه حل هایشان برای رفع مشکلات، با راه حل طبقه کارگر یکی نیست. جوهر آگاهی طبقاتی توضیح و اثبات افق ها و راه حل های طبقات در عمیق ترین سطوح آن و یافتن نزدیک ترین قشر اجتماعی با کارگر است. تعریف غلط از موقعیت کارگر و خصلت کارگری، تنها محدود به جریانات راست نیست که آگاهانه قصد خلط کردن جایگاه طبقه کارگر با هر مزدبگیری دارند.

متأسفانه اشخاصی فعال در مسایل کارگری هم هستند که آن سوی دیگر (البته ناآگاهانه و از سر دلسوزی) افتاده اند. فکر می کنند اگر لیست طویلی به طبقه کارگر اضافه نماید، وزنه کارگر را سنگین تر کرده اند! آنان اهمیت ماهیت متفاوت، نقش مکتب و سیستمی که باید کارگر برای نیل به هدف والای رهایی خود و جامعه به سوی آن بسیج و مسلح شود، یعنی کمونیسم و مارکسیسم را کافی نمی داند! با وجود اینکه همه مباحث این رفقا به کارگر ختم می شود، اما مشخص نیست که برای سازماندهی خود در سطح کلان  کدام وسیله، کدام اهرم و ابزارهای مناسبی را در دسترس وی می گذارند. وقتی از کارگر صحبت می کنند، تصویری از او ارائه می دهند که گویا جایگاه ایشان در تولید اقتصادی نیست. فکر می کنند که کارگر خود بخود از روی غریزه و وراثت، همه چیز را می داند. پاسخ به مسائل جامعه و آموزش طبقاتی این طبقه، نزد آنان یک داده خودجوش و خودبخودی است. جایگاه حزب سیاسی، برنامه هدفمند، تاکتیک و غیره که در روند مبارزه اقتصادی و سیاسی بسیار حیاتی هستند، به اندازه کافی شفاف و گویا بیان نمی شوند. این رگه فکری را باید شناخت و صمیمانه نقد کرد. چرا که دادن خصلت ذاتی و مادرزادی به مبارزه کارگر از یک سو، و هر مزدبگیری را کارگر نامیدن از یک سوی دیگر، موجب کاهش اهمیت آگاهی و کمونیسم و نقد ریشه ای به شیوه تولید سرمایه داری بوده و موجب کمرنگ شدن و حاشیه ای کردن اهمیت نقش اجتماعی و پرچمی که شیوه تولید سرمایه داری بر دوش کارگر انداخته است، می شود. عدم درک این دو مؤلفه باعث یک نوع سر درگمی و فقدان برنامه و استراتژی شفاف، برای انقلاب اجتماعی شده است که در اروپا اتحادیه های کارگری را فلج کرده است. 

در کشمکش مبارزه طبقاتی در عرصه های یاد شده، مبارزه کارگر به سطوحی می رسد که بدون حزب سیاسی، بدون برنامه و بدون پاسخ اجتماعی به مسائل جامعه، اقدام به متحد کردن خود وی و کسب حمایت جامعه از او و وقوع انقلاب اجتماعی، ممکن نیست.  ضمن تأکید بر این اصل که مبارزه برای آزادی طبقه کارگر، یک مبارزه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و طبقاتی و اساساً امر خود این طبقه است، باید مضمون رابطه این طبقه با جامعه که- مبارزه در متن آن صورت می گیرد – را فهمید. مبارزه برای هژمونی طبقه کارگر، یک مبارزه اجتماعی، مضمونی، جوهری و هویتی در سطح کلان و به وسعت کل جامعه بشری است. از یک طرف باید بین هر مزدبگیری با کارگر مرز کشید و از طرف دیگر، متوجه بود که مبارزه طبقه کارگر در نهایت ارزش های انسانی برای کل بشریت را در بر می گیرد. معنی این مفاهیم این نیست که هر کس با ما نیست، دشمن ماست! با خط بطلان کشیدن بر هر تعریف غیر اجتماعی، غیر مادی و غیر اصل پنداشتن پیوند و رابطه کارگر با تولید اقتصادی- در نظام سرمایه داری رابطه وی با هر قشر دیگری شفاف تر می شود. روزی که هسته اصلی این مبارزه یعنی تشکل های این طبقه در کانون اصلی جامعه شکل گرفت، خیلی ها در مدار این هسته اصلی (مثل نبات) می توانند جذب راه حل و آلترناتیو ما شده و آلترناتیو ما را بمثابه راه حل کل جامعه قبول نمایند. به این منظور باید ما مردم را تفهیم و به این سمت تشویق نماییم. وقتی در این موقعیت قرار گرفتیم، قطعاً باید نه فقط هر درجه از همکاری نیروهای تحت ستم را مایه خوشحالی دانست، بلکه سعی کرد که همه آزادیخواهان بیایند و در این راستا به پیشرفت مبارزه ما با سرمایه داری و حکومت و سیستم موجودشان، کمک کنند؛ بدیل و راه حل کارگری ارائه شده ما به جامعه را از آن خود بدانند؛ آزادیخواهان،خداناباوران و هنرمندان مترقی و سکولار به این منظور سخنرانی بگذارند؛ فیلم و تأتر تولید کنند و کتب و نشریات آزادی خواهانه منتشر نمایند. فعالیت با این رویکرد، یعنی به منظور آزادی و مساوات- توسط هر انسانی – نه فقط مجاز، بلکه یکی از اولویت های جنبش ما است که باید آنها را هدایت و تحت هژمونی پرولتاریا قرار بدهیم. امیدواریم اینقدر ادبیات کارگری در زمینه تشکل یابی تولید شود که جامعه نتواند این را از لیست اصلی ترین مسائل خود نادیده بگیرد. هر کسی از کانالی تنه اش به تنه عظیم جنبش کارگری خورد و از این مسیر به آجنداهای اجتماعی و اصولی کشانده شود. اما شرط گرد آوری همه اجزای مرکب این روند در گرو وجود یک هسته وزین تشکل مستقل طبقه کارگر است. قرار دادن آنها در یک دایره مستلزم وجود تشکل های طبقه کارگر و یک حزب کمونیستی است.

مبارزه اقتصادی پرولتاریا، یک مبارزه سیاسی نیز هست. در میدان سیاست و در مکانیسم جامعه فعلی، درجه ای از دیپلماسی لازم است که باید سعی کرد شخصیت های نامدار را به دوستداران جنبش طبقه کارگر تبدیل کرد. اما در مبارزه سیاسی جاده دوطرفه است. دیپلماسی قانونی دارد که یارو چقدر وزن دارد، طرف مقابل هم به همان اندازه برای وی حساب باز می کند. این یعنی باید هر چیزی را از روی پایه ها، خمیرمایه و ماتریال اولیه خود آن پدیده ساخت.  ما اساساً می توانیم صفوف خود را بر پایه و بافت و شالوده خود این طبقه متحد کنیم. تازه وقتی این کار را بدرستی انجام دادیم، دیگران روی ما حساب باز کرده و به اصطلاح “تره خرد” می کنند. وقتی تشکل های کارگری مرکز ثقل مبارزه ما شد، آنگاه محور چرخش نیروهای مترقی نیز تحت تأثیر آن، در مدار این جنبش قرار خواهد گرفت. اما عکس این مسأله به ضرر ما است.  در هر صورت، باید برای ما مفروض باشد که بدون اینکه معیار اساسی ارزشمندی ارزشهایی را تغییر داد و ارزشی را جای دیگری گذاشت، با معیارهای شهرت طلبی فعلی تکیه کردن بر شخصیت های غیر از جنبش خودمان، تیغ دولبه است. در نبود پایه ها و سکوی اصلی، بالانس این دیپلماسی بهم می خورد و هر چه از دیگران وام بگیریم، باید همان اندازه به ایشان باز پس دهیم. به خصوص با توجه به این همه تجربه تلخ، کارگر مجاز نیست کلاه آزادیخواهی خرده بورژوازی سرش برود. هنوز کم نیستند کسانی که با هر نیروی ضد رژیمی سازش و در مقابل کارگر مخالف نظر سازمان شان سختگیری می کنند. ما اهداف خود را پنهان نمی کنیم که در هر فعالیتی دنبال این هستیم که خیری به جنبش ما برسد. اما دیگران منافع خودشان را پشت منافع کارگر پنهان کرده و به اسم ما برای باز تولید شرایط استثمار مبارزه می کنند! در نتیجه، هر جریانی که با شفافیت از برابری اقتصادی و حق تشکل مستقل کارگران و برابری دستمزدها و… دفاع نکند، باید نقد شود تا احدالناسی از طبقه کارگر به او اعتماد نکند.

کوتاه سخن، نیروهای مخالف آزادی و استقلال طبقه کارگر، مستقیماً با شعار مرگ بر کارگر به میدان نمی آیند، بلکه با شعارهای ” نباید بیش از حد به مسایل کارگری معطوف بود؛ همه ما کارگریم؛ مرحله کنونی مرحله رهایی فرهنگی مردم است؛ ، حل دمکراتیک مسائل و رهایی مردم از دست ( شاه، صدام، خمینی- خامنه ای، اسد…) در اولویت اول است و بعداً باید به مشکل کارگران رسیدگی کرد”می خواهند کارگر را از میدان بدر کنند. امروز بیش از هر زمانی وقت آن رسیده است که به هیچ وجه و تحت هیچ بهانه ای مطالبات کارگری و در رأس آنها مبارزه اقتصادی را زیر مجموعه شعارهای جنبش همگانی طبقات مانند استقلال کشور، حق حاکمیت ملی، آزادی خلق های تحت ستم، جبهه سازی در مقابل دشمن مشترک و غیره، قرار ندهیم. در زمینه تشخیص راه و روش سنت ها و عادات طبقاتی، هر چه بگوییم کم گفته ایم، زیرا به نام ملت، دمکراسی، خدا، عدالت و با زبان سیاسی و فرهنگی و ابهام گویی این جنگ را پیش خواهند برد. کسی که معتقد است نقش کارگر به لحاظ تاریخی کمرنگ شده و دمکراسی حلال هر مشکلی است، در دفاع از آزادی کارگر تا ته خط نمی رود. کسی که می گوید نباید تا جایی سختگیری کرد که منافع سایر طبقات و معادلات جامعه را نادیده گرفت، شعارهای جریاناتی که به نوعی در استثمار کارگر ذینفع است را مطرح می نماید و ما باید از هم اکنون عمق مفهوم این شعارها را دانسته و صف خود را در کلیه سطوح از مطرح کنندگان آنها جدا کنیم. کارگر نیز باید برای پیشگیری از تفاسیر انحرافی با شعارهای مشخص خود، مانند آزادی، برابری، حکومت کارگری، آزادی فعالیت بی قید و شرط سیاسی و… با اهرم های اجتماعی خود به میدان آید و علیه بی عدالتی و دیکتاتوری برای رهایی قطعی از شرایط موجود، به سوی کمونیسم گام بردارد.

احزاب و نیروهای بورژوازی تا جایی که منافع شان اقتضا کند به کارگر می پردازند. کارگر نیز باید تا جایی که منافع وی اقتضا می کند به اقشار غیر کارگر و مسائل دمکراتیک آنان اهمیت بدهد. اما پیچیدگی مسأله، تعیین حد واسط این منافع است. این حد واسط برای احزاب و نیروهای بورژوایی مشخص است. آنان در هر کارزاری حفظ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، شرایط “ضرورت” بقای وجود کارگر مزدبگیر برای تولید در جامعه، پول، بازار و کسب سود مد نظر دارند. خدشه دار شدن این ارکان (وجود کارگر مزدبگیر برای تولید…) توسط هر کسی، خط قرمز بورژوازی است و اینجاست کلاه شان با کارگر قاطی می شود. یقیناً حفظ هویت طبقاتی، اتحاد و وحدت کارگری، حق تشکل مستقل و تأمین امینت اقتصادی و اجتماعی هم، حد و مرز (خط قرمز) ما برای پرداختن به اقشار غیر کارگر است. این ها (حفظ هویت طبقاتی، اتحاد و وحدت کارگری) خط قرمز طبقه کارگر در هر کارزاری است. این ارکان، توسط هر کسی و هر گروهی خدشه دار شود، باید به عنوان اپوزیسیون ضد کارگر معرفی شود. تشخیص این حد واسط، معیار بلوغ و موفقیت و عدم موفقیت آنان است.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate