قسمت های از فصل اول “آغاز پایان توهم به دموکراسی”

دو تبیین از دموکراسی، یکی متعارف و غیر واقعی و دیگری واقعی، نامتعارف و غیر رسمی 

الف. تبیین متعارف – رسمی و غیر واقعی  

در این تبیین چنین بنظر می رسد که منتقد جنبش دموکراسی خواهی باید انسانی دیکتاتورمنش، مستبد، بد نیت و حتی پرت و بی خبر از واقعیت های دنیای امروز باشد که به خود اجازه می دهد با این جنبش “عزیز و مقدس” مخالفت کرده و حتی در مخالفت با آن کتاب بنویسد! مگر طی یکصد سال گذشته هیچ جنبشی به اندازه جنبش دموکراسی خواهی در بورس سیاست و جامعه بوده است؟ آیا هیچ جنبشی به این اندازه مورد توجه سرکوبگران و سرکوب شدگان جهان واقع شده است؟ هیچ جنبشی این همه طرفدار پر حرارت و نظریه پرداز مطیع و سرکش از چپ تا راست داشته است؟ ظاهراً نزد احزاب و جریانات سیاسی اهمیت علم کردن پرچم دموکراسی به حدی گویا، شفاف و حاشا ناپذیر است که اگر منتقدی بر خلاف فرهنگ حاکم فکر کرده و ماهیت آن را افشا نموده و بر این اساس مدعی باشد که دموکراسی مترادف با آزادی نیست لابد ریگی به کفش دارد و دیکتاتوری را بر آزادی های بدست آمده و موجود در کشورهای دمکراتیک ترجیح می دهد! در بُعد مضمون و محتوا نیز، ظاهراً باید این جنبش حقانیت “عدالت خواهانه ای” در بطن خود داشته باشد که این همه مدافع رنگارنگ گرد خود آورده است و هر یک به نحوی آن را از آن خود دانسته و در همراهی با موج دموکراسی خواهی هیچ تردیدی به خود راه نمی دهند. نه فقط نهادها و رسانه های مطیع جنبش دموکراسی خواهی بلکه اکثریت جریانات اپوزیسیون نیز چنان تصویری از ذهنیت و اندیشه منتقد دموکراسی می دهند که مخاطب را در این اندیشه غوطه ور می کند که فقط آدمی بد نیت، شرور و بی بصیرت می تواند نقد دموکراسی را به نسیه کمونیسم ترجیح داده و نخواهد با این جنبش جهانی همرنگ، هم نظر و هم رزم شود!

آیا در این جو و فضاسازی، در دل این شرایط و با این همه محبوبیت جنبش دموکراسی خواهی نزد عالم، روزنه ای برای شک، تردید و انتقاد معتبر انسان بالغ سیاسی و واقعگرا باقی مانده است تا به مبرمیت و به اعتبار این جنبش انتقاد کند؟

ب. تبیین واقعی-غیر رسمی از جنبش دموکراسی خواهی

لطفاً در مورد تعابیر متعارف و رسمی جنبش دموکراسی از خودشان، چندان عجله نکنید! حوصله داشته باشید تا تمام واقعیت در مورد این گفتمان مشخص شود. تبیین رسمی هنوز فقط یک روی سکه گفتمان دموکراسی است. یعنی اگر ما فقط از زاویه رسانه های اجیر و سر به زیر دموکراسی به پدیده ها و کل هستی نگاه کنیم به آن نتیجه گیری رسمی می رسیم. اتفاقاً روی دیگر سکه جنبش دموکراسی خواهی بن بستی است که امروز برای جامعه به وجود آورده است که انسان را وادار به اندیشه و تأمل می کند تا اندکی از این کارناوال ماشین تبلیغاتی فاصله گرفته و از منظر انسان های بیکار، بدون موقعیت اجتماعی، جنگ زدگان، آوارگان و استثمار شوندگان، عمیق تر به این پرچم سیاسی و رنگارنگ شترگاو پلنگ نگاه کند. ما در ادامه نقد و تفحص خود به همه این مفاهیم می پردازیم که بله، البته سر و صدای دمبک کارناوال دموکراسی در دنیای پیرامون ما گوشخراش است. البته این تفاسیر غالب (مطلق) مفسران جنبش دموکراسی خواهی از خود و از جنبش شان به یک داده اجتماعی تبدیل شده است! ذهنیت اغلب مردم همین است که روزمره توسط ماشین رسانه تبلیغاتی آنان از تمامی منافذ جامعه پخش شده و آن را به مردم حقنه می کنند. اما نباید اینقدر شتابان با موجی که دموکراسی ایجاد کرده است – که به نظرم در حال فروکش است- همراه شده و فقط از زبان ماشین تبلیغاتی رسانه های این جنبش، هیأت حاکمه و اپوزیسیون مطیع به قضاوت این گفتمان و هر گفتمان تاریخی بنشنیم.

بی اعتبار بودن دموکراسی در موقعیت یک آرمان آزادیخواهانه در بعد نظری

همه می دانیم که طی تاریخ بشر، مقولات و سوژه های مورد توافق فراوانی بوده آن که از منظر آفریندگان آنها، شک و تردید در مورد صحت و سقم شان به اندازه نقد به دموکراسی خواهی در دنیای امروز “غیر منطقی ” غیر واقعی، نامتعارف و غیر رسمی جلوه نموده است، اما به یمن مبارزه انسان با توهم و خرافات، امروز پوچ بودن آرای آن اکثریت نزد همه ما مفروض است. از جمله می توان به قصه آفرینش در هفت روز ، تعریف مذهب از مسطح بودن کره زمین و درک آن از کائنات، درک علوم پزشکی قدیم از کارکرد قلب و مغز انسان و غیره اشاره کرد. 

در روند مبارزه انسان با خرافات، کمابیش با جایگاه گالیله در نقد بدیهیات زمانه خود و پافشاری وی بر واقعیت گردش زمین به دور خورشید؛ اهمیت خیال پردازی های امثال اسپارتاکوس ها برای رهایی از برده داری؛ نظریه داروین در مورد روند تکامل موجودات زنده که میخ آخر را به تابوت سیستم ایده آلیسم کویبد و نیز نقد عمیق مارکس به مناسبات سرمایه داری آشنا هستیم و می دانیم که هر یک در دوران خود گفتمانی نامتعارف و خلاف جریان بودند. ولی زندگی کنونی بشر شاهد درستی اهمیت نقد هر کدام از نامبردگان به بدیهیات زمانه خود است که چه تحول عظیمی در حیات انسان ایجاد کردند. از این مثال ها می خواهم به جایگاه متد نقد منصور حکمت به جنبش دموکراسی خواهی در قرن بیست و یکم نیز که در آثار مکتوب خود از جمله دموکراسی، تعابیر و واقعیات آمده است، اشاره کنم که در ردیف نقد بدیهیات زمانه قرار می گیرد.

امتداد این متد ما را به این نتیجه می رساند که تا روند مبارزه طبقاتی و طبقات اجتماعی وجود دارند، جامعه به منتقدین بی باک و پیشتازانی نظیر گالیله “ملحد”اسپارتاکوس “خیال پرداز” داروین “ مشرک” مارکس “اتوپیست ” و منصور حکمت نیاز دارد.

منصور حکمت رشته مقالات “دموکراسی، تعابیر و واقعیات” را از فوریه تا ژوئیه ۱۹۹۳ نوشت و با تیزبینی و درایت کم نظیر خود، تعریف کمونیستی و جامعی از جنبش دموکراسی خواهی بدست داد و ذهن جامعه را به این گفتمان (هزار تو) حساس کرد تا ما از منظر واقعیات به طور انتقادی به ماهیت جنبش یاد شده نگاه کرده و پی ببریم. نقد رفیق منصور حکمت به این مقوله توجه کمونیست ها را روی جایگاه واقعی – و نه تعابیر مفسران این گفتمان در جامعه امروز- زوم کرده تا بر پایه این متد انتقادی، تفحص خود را در مورد جایگاه این پدیده “مقدس” و البته در بن بست ادامه دهیم.

متد برخورد کمونیستی به جنبش دموکراسی خواهی 

مارکس در پیشگفتار اثر معروف خود به نام نقد اقتصادی سیاسی می گوید: ” نه روابط حقوقی و نه اشکال سیاسی را نمی شود به اعتبار خودشان و یا بر مبنای توسعه عمومی شعور و ذهن بشر فهمید. برعکس، اینها را باید از شرایط زندگی مادی آدم ها یعنی از آن مجموعه ای که هگل آن را جامعه مدنی می نامد، در آورد”.

این متد مارکس را باید به درک از جایگاه متعارف جنبش دموکراسی خواهی در امروز نیز تعمیم داد. روابط حقوقی و اشکال سیاسی دموکراسی و هر گفتمان و مفاهیم و مقولات دیگری که در روند پروسه تاریخ مبارزه طبقاتی انسان پدیدار شده و شکل می گیرند، باید به اعتبار شرایط زندگی مادی آدم ها درک و انتزاع کرد. بر این اساس، من در این مبحث خیلی خود را با تفاسیر متعدد مفسرین از دموکراسی که تحت الفظی به معنی حکومت مردم است و رضایت دادن جریانات سرکوب شده و حاشیه ای جامعه به این عبارت تودرتو که بعضاً جای آزادی نشانده اند و حتی به آمار موافقان آن مشغول نمی کنم. بلکه با جنبشی عینی، ملموس، و در حال به بن بست رسیدن با عملکرد و کاربست واقعی آن سر و کار دارم که آینده ای مبهم و پر از هرج و مرج را برای بشریت به ارمغان آورده است.

اجازه دهید با طرح چند سؤال از متوهمین به جنبش دموکراسی خواهی، نقد و تفحص خود را ادامه بدهیم:

چرا جنبشی که خط دهنده نه فقط جریانات اصلی راست در حاکمیت علیه استقلال طبقه کارگر است، بلکه توانسته است اغلب جریانات سرکوب شده و به حاشیه رانده شده و به یک معنی چپ جامعه را نیز از نظر افق مبارزاتی به دنبال خود بکشد، محصولی غیر از طالبان در افغانستان، داعش در سوریه، شکست “ بهار عربی” و تداوم رقابت قدرت های امپریالیستی در اشکال نوین – که نمونه امروزی آن جنگ اوکراین است- نداشته است؟ جهان دمکراتیک با سقوط هر حکومت خارج از اردوگاه دموکراسی، شعار پیروزی دموکراسی را سر داده، چرا علیرغم این همه “پیروزی ها” هنوز جامعه برای کسب آزادی واقعی در اول راه است؟ چرا دموکراسی به پدیده پوچ، متغیر و انعطاف پذیرعجیبی تبدیل شده که هم پلیس محافظ آن در آمریکا برای شل نشدن پایه های دموکراسی سیاه پوستان را با تیر می زند و هم معترضان علت متحقق نشدن خواسته های خود را و به تیر زدن سیاه پوستان را اجرا نشدن آن تصور می کنند؟ این چه آشفته بازاری است که هر هفته در گوشه ای از دنیا صفوف معترض برای اجرای دموکراسی با نیروهای محافظ دموکراسی به زد و خورد می پردازند؟ این چه وضعیتی است که هم دُزد و هم صاحب خانه یکی برای تحقق آن با پلیس گلاویز شده و پلیس به منظور خدشه دار نشده آن، آن یکی را زیر باتوم و لگد لت و پار می کند؟ با وجود تفاوت در تعریف راست و چپ از این پرچم چرا در تهی کردن مفهوم آزادی و بزک کردن آن با دموکراسی اتفاق نظر دارند؟

این پدیده مصداق آن ضرب المثل معروف است که می گوید: دروغ تا بزرگ تر باشد باورش آسان تر است! چه دروغی از این بزرگ تر که وانمود می کنند این پرچم دوای درد کافر و مذهبی، زندانی و زندانبان، حاکم و محکوم و کارگر و سرمایه دار است؟ واقعاً طبقه بورژوا برای بی هویت کردن طبقه کارگر و پیشگیری از شکلگیری تخاصم طبقاتی و صفبندی جامعه بشدت به چنین پرچمی نیاز دارد. واقعاً این پرچم برای طبقه دارا جای دین و مذهب آسمانی جدید گرفته تا پیروان آن مرز طبقات را نشناسند و همه باهم آن را ستایش کنند. واقعاً یک پرچم سیاسی که خود را به همه این اشکال درآورده، هر چه که باشد، پرچمی حقیقی، معتبر و پایدار نیست، بلکه اختاپوستی است که برای شکار دیگران در شرایط مختلف رنگ عوض می کند. این پرچم البته که بدرد طبقه بورژوا، سیاستمداران ماکیاولی صفت، تجار و دلالان می خورد، اما مطلقاً بدرد مبارزه سالم و سیاسی طبقه کارگر با سرمایه داران و با کل سیستم طبقه بورژوازی و سیاستمداران ماکیاولیست نمی خورد. همچنین که در مقدمه کتاب آمده است: به موجب رشد مبارزه تاریخی طبقه کارگر و شعور عمومی جامعه، توقع انسان در قرن بیست و یکم به جایی رسیده که بورژوازی نمی تواند مستقیماً بگوید نه به برابری و آزادی اکثریت مردم. به جای آن نه، می گوید دموکراسی. اگر نه گفتن آشکار و بی پرده به برابری اکثریت بشر خیلی زمخت و بی پرده است، پس باید به شعاری عامه پسند به همین منظور متوسل شد. دموکراسی پرچم بورژوازی جهت خلع سلاح کارگرانی است که با مطالبه برابری اقتصادی، برای آزادی و حکومت کارگری مبارزه می کنند. دکترین دموکراسی مترادف است با آری به استثمار طبقه کارگر و نه به برابری اقتصادی آنان در فرم نه امروزی. کل حکمت چسبیدن بورژوازی به جنبش دموکراسی را باید در این متن گذاشت و درک کرد.

اکنون تا حدودی مشخص شد که امروزه با کارت جنبش دموکراسی خواهی نمی توانیم صف دوست را از دشمن، کارگر را از بورژوا و موافق را از مخالف تشخیص بدهیم. اجازه دهید به چند مورد از فاکتورهای بن بست دموکراسی اشاره کنیم.

فاکتورهای بن بست دموکراسی 

پس از درماندگی و استیصال سردمداران جنبش دموکراسی طلبی آمریکا و انگلیس در کشورهای افغانستان و بن بست آن در لهستان و کشورهای اروپای شرقی که از چاله سرمایه داری دولتی درآمده و با شیرجه به ته چاه دموکراسی افتادند – و بحران جاری جنگ ناتو و روسیه در اوکراین را می توان از پیامدهای این بن بست به شمار آورد؛ پس از تبدیل بهارعربی به خزان در سوریه و لیبی؛ پس از توهم انقلابیون مصر و تونس به این پرچم که حاصل آن به خانه فرستادن مردم در این کشورها شد، می توان حدس زد که این تجارب تاریخی سر آغازی باشند تا قرن بیست و یکم آغاز پایان توهم آزادیخواهان به دموکراسی و تلاش برای بنیاد نهادن پایه های آزادی بر بنیان های برابری اقتصادی انسان ها – و نه موکول کردن سرنوشت بشر بدست دموکراسی و بازار آزاد- باشد.

از تجارب تلخ نیم قرن گذشته این جنبش باید درس آموخت و این نتیجه را گرفت که هر نهاد و سازمان سیاسی از قبیل سازمان حقوق بشر ایران با طرح «ایران و گذار از استبداد» یا حزب چپ ایران با طرح یک “لیبرال دموکراسی” برای آینده ایران یا هر جریان سیاسی بخواهند با دخالت کشورهای دموکراسی طلب (ناتو) معضل جامعه ایران را حل کند، یا مستقیماً مانند حکومت های پوشالی حامد کرزی و اشرف غنی در فکر پر کردن جیب خود از کیسه مردم به همت دموکراسی است و یا به اندازه یک ماهی است که دوبار از طعمه قلاب صیاد گریخته و باز البته به احتمال زیاد برای آخرین بار آن را گازمی زند! می توان گفت که شعور سیاسی و طبقاتی متوهمین به دموکراسی چیزی بیشتر از گول خوردن مداوم ماهی در این مثال نیست. چپ متوهم بی مورد و سرگردان دنبال مرغ دموکراسی است تا برایش تخم غاز بگذارد!

سکانداران و نظریه پردازان اصلی دموکراسی در پس هر اظهار نظری در مورد جامعه، طبقه کارگر و اندیشه برابری اقتصادی، یک خروار نفرت و کینه خود را نثار آرمان های بزرگ برابری اقتصادی، هژمونی پرولتاریا، حکومت کارگری، پلورالیسم طبقاتی و کمونیسم می کنند. اندیشمندان این جنبش با انتخاب دقیق و استفاده از واژه ها، عبارات، استعاره ها و کلمات فریبنده در نهایت هیچ شائبه ای باقی نگذاشته اند که پرچم دموکراسی خواهی یعنی ضدیت با کمونیسم. آنان در پس هر عبارت و استعاره ای ترس و نفرت خود از آرمانخواهی، برابری اقتصادی، هژمونی پرولتاریا و… را با کلمات و عباراتی مانند: ” آرمانشهری خیالی، نظام توتالیتارسیتی، حکومت ایدئولوژی ها و غیره نشان داده اند تا کمونیسم را با سلطه گرایی، حکومت ایدئولوژی ها، امری خیالی معنی کرده و نزد مردم بی اعتبار سازند. دموکراسی با ترسی که از  آرمانخواهی زمینی انسان ها دارد، هر گونه تغییر پایه ای را زیاده خواهی و پا فشاری بر ایدئولوژی و خیال پردازانه می نامد. 

با توجه به بی خاصیت شدن دموکراسی برای مبارزه کارگران است که هم اکنون تعداد زیادی از جریانات و اشخاص اپوزیسیون چپ، مجبور هستند که همیشه کلمه دموکراسی را داخل گیومه بنویسند. اگر منظور چپ ها از بکارگیری کلمه دموکراسی چیزی نیست که نظریه پردازان اصلی دموکراسی علیه کمونیسم، حکومت کارگری و برابری اقتصادی بکار می برند، پس باید فکری به حال خود کرده و فرمول و بیان روشن و دقیق تری برای خواسته ها و منظور خود پیدا کنند؛ زیرا صندلی دموکراسی از قبل توسط بورژوازی اشغال شده است و این شترگاو پلنگ ابزار دست بورژوازی بوده و در مبارزه کارگر با بورژوازی ابزاری بی خاصیت شده است. چرا که حتی از نظر آنان نیز دموکراسی بحدی از محتوای آزادیخواهانه تهی شده است که باید برای تمایز منظورشان، آن را به شکل”دموکراسی” بنویسند تا گویا با این وصله پینه کردن ها نسخه اصلی با نسخه بدل آن یکی گرفته نشود! این شک و تردید و قید و شرط گذاشتن برای پذیرش دموکراسی، شاید به آنان کمک کند تا به کل مفاهیم فکر کرده و متوجه شوند که بالأخره مفاهیمی که این حالت را پیدا کرده که بدون گیومه معنی واقعی آزادی را بیان نکند، پس هیچ ضرورتی ندارد تا آن را با خود حمل کرد. به جای این وصله پینه کردن ها و جرح و تعدیل ها بهتر است که ما کمونیست ها آن مفاهیم را به صاحبانش پس داده و با شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری در مقابل حریف ظاهر شویم. شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری معیاری است که نشان می دهد بالأخره کدامیک از جریانات دموکراسی خواه کنار طبقه کارگر می مانند.

این مفروض است که نظریه پردازان جنبش دموکراسی در تضاد با جنبش کمونیستی شعار آزادی، برابری، حکومت کارگری را با ایدئولوژی، حکومت توتالیتارسیتی و رؤیاهای خیال پردازانه معنی کرده و با ابزار دموکراسی تلاش می کنند تا آن را مسخ نمایند. نه فقط این، بلکه می خواهند حتی وجدان، ظرفیت ها و توانایی های انسان حقیقت جو در شک و تردید به دموکراسی را به سطح نازل تبلیغات نمایشی ماشین رسانه بورژوازی و درک نازل طبقه حاکم از مفهوم آزادی، برابری و حکومت کارگری پایین آورند. معمولاً آنان همیشه علیه ادبیات کارگری و کمونیستی به روش های ماکیاولیستی و سفسطه بازی متوسل می شوند. از جمله هنر سیاسی این متفکرین، وارونه کردن موضوع است: آنان وانمود می کنند که اگر منتقدی به جنبش یاد شده نقد داشته باشد، خواهی نخواهی حاصل نقد منجر به این می شود که دیکتاتوری بهتر است! اما من به مدعای ایشان هیچ اهمیتی نمی دهم، زیرا در لابلای سطر به سطر و صفحه به صفحه انتقادات ما به دموکراسی، توضیح دادیم که صورت مسأله فراتر رفتن از آن است. مشخص است که چه خطی را دنبال کرده و هدف ما از نقد به دموکراسی چیست. گرچه تبلیغات و شانتازهای جنبش یاد شده علیه آگاهی کمونیستی، روند تسویه حساب توده ها و تشکل های طبقه کارگر با دموکراسی را کند می کند، اما در نهایت هر کدام از ما به راه خود ادامه خواهیم داد. 

با وجود این همه نارسای های دموکراسی، چرا مردم بخشاً خواسته ها و مطالبات آزادیخواهانه و بر حق خود را در آن قالب بروز می دهند؟ در طی کتاب مفصلاً به این سوال پاسخ دادم؛ اینجا فقط کافی است تیتروار دلائلی چند را یادآوری کرد. اولین دلیل متوسل شدن مردم به دموکراسی تاکتیک است. مردم به منظور تخفیف رفتار خشونت آمیز قوه قهریه نظام دمکراتیک، سعی دارند برای بیان خواسته های خود ظرفی به اصطلاح محکمه پسند پیدا کنند و در مبارزه برای تحقق مطالباتشان متحمل تلفات کمتری شوند. پس توسل به این تاکتیک از سر حقانیت معنوی و ارزشی دموکراسی نیست. در واقع شعار دموکراسی در این متن کمتر بخاطر ماهیت عدالت خواهانه، بُرا بودن و حقانیت آن است، بیشتر وسیله تدافعی لیبرالیستی توده های ناراضی است و نه شعاری سلبی و تعرضی به نظام موجود. وقتی حکومت ها و سیاستمداران خودشان مانند آخوندها هر اراجیف مذهبی را به نام خدا و بسم الله شروع می کنند و برای شروع و خاتمه هر اقدام شر علیه جامعه و کسب سود بیشتر برای طبقه بورژوا، دور آن ورد دموکراسی می خوانند، مردم هم فکر می کنند چرا از این فرصت برای خواسته ها و مطالبات آزادیخواهانه کارگران – که اساساً با ماهیت ایدئولوژی دموکراسی و حکومت های دمکراتیک در تناقض است – استفاده نکنیم؟ فعلاً کاری نداریم که اتخاذ این تاکتیک از سوی مردم تاکتیکی اصولی و لازم است یا نه، بلکه منظور این است که مشخص شود مردم بر متن چه شرایطی شعار دموکراسی را مطرح می کنند.

تشکل های کارگری که همیشه زیر ضربات فضاسازی ماشین رسانه ای دموکراسی قرار گرفته اند، به منظور پر کردن خلاء به این وسیله می خواهند با ابزار حریف باصطلاح به او کلک بزنند! تصور می کنند که گویا فقدان پلان روشن و بی ابهام خود را می توان با تاکتیک های مبهم جبران نمایند و از سر ناچاری به هر چه در دسترس باشد، خود را آویزان می کنند. تا به طبقه کارگر، کمونیست ها و آزادیخواهان واقعی بر می گردد، استفاده از این شعار” این دموکراسی نیست، دموکراسی ال است و بل” اساساً به خاطر ترس و بیم از خشونت بورژوازی است. بنابراین، ابداً همه آنان از منظر دموکراسی به حکومت کارگری و رهایی و برابری اقتصادی انسان که – در دموکراسی تحقق آنها عبور از خط قرمز و مفاهیم شیطانی تعریف شده است – نگاه نمی کنند. مردم آنگونه که دموکراسی کمونیسم را دشمن خود می داند از کمونیسم بدشان نمی آید. تعابیر و تفاسیر دموکراسی از کارگر و حکومت کارگری، را بخشاً قبول ندارند و به آن گردن نمی نهند. از همین زاویه است که خیلی ها بیهوده برای متمایز کردن تعریف دموکراسی چپ از دموکراسی راست، شب و روز در تلاش اند. خیلی از چپ ها خود معترفند آنچه در کشورهای دمکرایتک دموکراسی خوانده می شود، دموکراسی پارلمانی و بورژوایی بوده و در نتیجه، دموکراسی حقیقی و واقعی (شورایی) نیست. دمکرات ها هم از آن طرف مدعی هستند چیزی که چپ ها دموکراسی می دانند، دموکراسی نیست بلکه حکومت کارگری و تئوری هژمونی پرولتاریا بوده و در نفس خود دیکتاتوری است!

آیا بهتر نیست که ما به جای اثبات این بود و نبودها، جامعه را از این مناقشه بی سرانجام خلاص کرده و هر دو طرف با اهداف و آرمان های واقعی خود را با مفاهیم روشن و غیرقابل تفسیر و به شکل فرموله تری مشخص و بیان کنند؟ بورژوازی با ابزار دموکراسی و طبقه کارگر و کمونیست ها با پرچم آزادی و برابری! برای جنبش کمونیستی بهتر است که مطالبات خود را در قالب آزادی، برابری، جدایی دین از دولت، آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و شعار “از هر کس به اندازه توان اش و به هر کس به اندازه نیازش” مطرح کرده و هویت خود را شناسایی و معرفی کنیم. توشه راه ما در این مسیر، همیشه آزادی مبارزه بی قید وشرط سیاسی و آزادی فکر و اندیشه بوده و به این اصول پابند هستیم.

متأسفانه در عرصه فعالیت و حساسیت لازم و ضروری و نقد روشن، منسجم، مفصل، عمیق و قابل اتکا به این گفتمان غیر از منصور حکمت از کسی دیگر ندیده ام! برای نمونه کمترین جریان چپ هست که در مقابل مذهب این گونه التقاط نظری داشته باشد که کاملاً سکوت کند و یا خود را مذهبی معرفی نماید. اما در برابر دموکراسی کاسه از آش داغ تر و دموکراسی طلب تر از دمکراتها هستند. تمام این بیانات ( این دموکراسی حقیقی و واقعی (شورایی) نیست، این دموکراسی بورژوایی است و غیره)، واقعیتی را نشان می دهد که  کمونیست ها هنوز به اندازه کافی در بُعد اجتماعی، تئوریک، سیاست و اقتصاد، جنبش دموکراسی طلبی را نقد نکرده و سر جای واقعی خود ننشانده اند. البته دموکراسی با مذهب تفاوت هایی دارد، اما با این وجود دموکراسی می رود بسان خرافات مذهبی و ملی چنان طبقه کارگر را گمراه کند که کاربست آن فقط با مذهب قابل مقایسه است. هنوز خیلی از جریانات چپ به نادرست در این فکر هستند که این شعار مال طبقه کارگر است، اما بورژوازی بسان محصول کار کارگر، دموکراسی را غصب کرده و ما باید آن را از بورژوازی پس بگیریم! هنوز فکر می کنند بورژوازی از دموکراسی سوء استفاده می کند و نه اینکه واقعاً دموکراسی جنبش خودشان است!

سوء استفاده ای در کار نیست، همین است که هست. این که گویا اگر دموکراسی را تکامل بخشید حکومت کارگری از آن بیرون می آید، یک توهم است. ماشین مهندسی افکار عمومی توسط رسانه ها و سنت های نهادینه شده در دموکراسی چنان آگاه به منافع طبقاتی بورژوایی هستند که حتی جناح چپ در حزب لیبر انگلیس به رهبری جان مکدنال و جرمی کُربین که می خواستند با مراعات همه موازین دموکراسی، حزب لیبر را اندکی به چپ بچرخانند، را تحمل نکردند. دستگاه تبلیغات رسانه ای مؤتلفه تجار، دلالان و بازاریان، لُردها و سنت های افکارسازی لیبرالیسم انگلیسی و کلیسا و سایر نهادهای حکومتی در جامعه و مدرسه و دانشگاه، چنان از زمین و آسمان به جناح مکدنال و کُربین حمله ور شدند که در انتخابات سال ۲۰۱۹ نه فقط رأی لازم را بدست نیاوردند، بلکه آنها را پایین کشیده و چیزی نمانده بود تا آنان را از حزب لیبر اخراج و به عنوان عناصر یهودی ستیز محاکمه و زندانی کنند.

دموکراسی مانیفست بورژوازی برای اداره جامعه مدرن قرن بیست و یکم است. تقسیم کردن آن به دو بخش (انقلابی و غیر انقلابی) نادرست است. امکان ندارد دموکراسی را از سنت های بورژوازی تصفیه کرد و فقط سنت های “انقلابی” آن را نگاه داشت. فکر نکنید مارگرت تاچرها، ریگان ها، ترامپ ها، بلرها و غیره از سر نفهمی شان است که این پرچم را در مقابل طبقه کارگر و کمونیست جامعه علم کرده اند. واقعاً بورژوازی ابزاری بُراتر از دموکراسی برای جنگ با کمونیسم ندارد. هیچ ابزاری بهتر از دموکراسی نمی تواند طبقه کارگر را بیش از این متفرق، نامنسجم و در میدان نقد کوبنده به سرمایه داری سنبه اش را کند سازد. تمام نهادها و ارزش های سیستم سرمایه داری نزد دموکراسی نیز معتبر و جزو نظام ارزشی آن هستند. در بهترین حالت دموکراسی هم آزادی استثمارگران برای خرید و فروش نیروی کار کارگران و هم آزادی جیغ و داد کشیدن کارگر را با خود حمل می کند. این کشمکش ها فرجامی ندارد. لذا باید ما کارگران خواسته های خود را در سطح جامعه به قدر لازم از موافقین دموکراسی و مخالفین آزادی را تمییز و از هم تفکیک نماییم.

اکنون شرایط برای گفتن این حقیقت فراهم شده تا مرز آزادی و دموکراسی را درست تفکیک کنیم. فکر می کنم از نظر تاریخی شرایطی فراهم شده تا مردم را بیشتر متوجه کرد که در دموکراسی جنین آزادی جامعه با تیغ بازار آزاد از بین رفته و در کشمکش رقابت های کشوری و بین المللی سقط می شود. این روند خود به خود به سرانجام نمی رسد. در نتیجه پراتیک آزادیخواهان و کمونیست های جامعه دیر یا زود به این نتیجه می رسد که با شعار، پرچم و هویت متفاوت و غیر از دموکراسی است که می توان در مقابل دشمنان برابری انسان از هویت متمایز خود دفاع کرده، مبارزات خود را مثمرثمر و صفوف خود را منسجم نمایند.

کارگران بالقوه داری ظرفیتی هستند که مناقشه بی سرانجام چپ ها بر سر تبیین انواع دموکراسی ها ( دموکراسی مشارکتی، شورایی، پرولتری، بورژوایی و…) را به خودشان محول نمایند. طبقه کارگر بالقوه داری ظرفیتی است که دست رد بر سینه جنبش های مانع تحقق آرمانهای بزرگ شان بزند. نقش ما در فرایند این مبارزات چند جانبه این است که استخوانبدی، پایه های نظری و عملی این مبارزات را مستحکم نماییم. طبقه کارگر و کمونیست ها به محض اینکه از کانال نقد تعابیر و تفاسیر بورژوازی به جهان مبارزه وارد شوند، توهم شان به دموکراسی به سرعت فرو می ریزد. لازم است گرایشات کارگری آلوده به خرافه دموکراسی به تدریج تصفیه شده و اینها اهدافی است که ما در این نقد و بررسی در پی آن هستیم. 

بالاخره یخ های خرافات” مقدسات” ذهنی انسان ها هر یک در زمان و مکانی به وسیله پراتیک انقلابی در هم شکسته شده است. اکنون مطمئن نیستم اگر پراتیک منصور حکمت نبود که با درایت و تیزبینی کم نظیر خود جنبش دموکراسی را نقد کرد، ما تا کی مانند همه سیاستمداران و فعالین چپی که هنوز به متد حکمت آشنایی ندارند و به دموکراسی متوهم هستند، متوهم و مداح آن بودیم؟ از همینجا، شایسته است شکسته شدن یخ توهم خود به دموکراسی را مدیون تلاش های کمونیستی رفیق حکمت بدانم و به پاس احترام به وی و همه تلاشگران کمونیست، به تداوم این روند کمک کرده تا جاییکه هیچ نوع خرافاتی در جامعه باقی نماند و هیچ انسانی تعابیر بی اساس را جای واقعیت های اساسی نگذارد. در همین راستا، اجازه می خواهم از خوانندگانی که تاکنون فرصت مطالعه “دموکراسی، تعابیر و واقعیات” منصور حکمت را نداشته اند در خواست کرده که آن را مطالعه نمایند. همچنین از فعالین جنبش کارگری و کمونیستی در خواست می کنم به منظور آشنایی هر چه بیشتر توده های مردم به این مبحث، در هر زمینه ای که می توانند این کتاب “آغاز پایان توهم به دموکراسی” را وسیعاً در دسترس مردم قرار دهند. ضمناً یاد آوری می کنم که این اثر فقط آغاز خوب و ارزشمندی در راستای استراتژی پایان دادن به مسابقه جریانات چپ با راست برای “پس گرفتن” و “پالایش” پرچم دموکراسی از دست دمکرات ها است و تلاشی است برای پایان بخشیدن به مناقشه بی حاصل اثبات “شما کمتر دمکرات هستید، من بیشتر هستم”. با وجود اینکه ما در این اثر اطلاعاتی ارزشمند و خلاف آنچه در ستایش دموکراسی گفته، نوشته، شنیده و خوانده شده است در اختیار خواننده می گذاریم، ولی هنوز در آغاز پایان توهم به این گفتمان هستیم و حقایق بیشتری مربوط به مبحث دموکراسی مانده است که در این مبحث به آنها نپرداخته ایم و باید فعالین کمونیست در زمان و مکان خود به آنها بپردازند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate