حزب ستیزی و حزب سالاری. نگاهی به دیالوگ آرش کمانگر و حسن حسام. بخش دوم

حقیقت و فاکت این است که احزاب و سازمانها در تاریخچه خودشون موفق نبوده اند و شکست خورده اند. در واقع امر آنچه کسری چپ رادیکال در خارج و داخل کشور است بلوکی نمایشی و صوری از جابجایی های فرقه های موجود نیست. انشعاب نکنند وحدت طلب شان. ارزش گذاری و احترام بر حضور فعال منفردین چپ در عرصه سیاسی اپوزیسیون اولین شرط  جستجوی راه برون رفت از برزخ کنونی چپ رادیکال بویژه در خارج کشور است. آنچیز که جمع جبری فرقه های موجود نمیتواند پاسخگوی آن باشد. این دیالوگ میتوانست آدرس اجتماعی از نیروهای چپ رادیکال را به ببیننده خود بدهد که کوچکترین اثر و ردی از ارتباطات سنتی و رفاقت های دیرینه و ساپورت کردن یکدیگر ندهد

***

آیا خطای سیاسی و تئوریک میتواند فاجعه بار باشد؟

در نوشته پیشین به بی علاقگی سازمانی و حزبی در انتقاد از خود اشاره داشتم.شاید برخی اعتقاد داشته باشند که در این موقعیت خطیر سیاسی همراه با تحولات جاری پرشمار و خیزش جنبش های متوالی, نباید مرده را چوب زد. نکته اینجاست که در چهار دهه گذشته آیا شرایطی بوده است و یا فرصتی که سازمانها و احزاب سنتی که هر یک بنوبه خود با این خطاها در پیوند بوده اند, آنها را ارزیابی و نقد کنند؟ ایا دامنه این خطاها جزئی بوده است؟ بنظر من خطاهای سیاسی توانسته است ابعادی فاجعه آمیز داشته باشند. برای روشن شدن منظور لازم میدانم که به یکی از خاطراتم مراجعه و آنرا بازگو کنم.

در زندان اوین و در یکی از سلولهای بند ۲۰۹ زمانی که هفت نفر را در سلول کوچک ما فشار داده بودند چهار نفر از دستگیری های سربداران در آمل و یا در مسیر حضور داشتند.همگی در ارتباط با حرکت مسلحانه در جنگل های آمل اتهام داشتند. پس از بردن آنها از سلول دیگر چیزی نشنیدم و تنها در لیست اعدامیان دو نفر از آنها را پیدا کردم. نام همه آنها را نمیدانستم و نپرسیدم اما قطعا از تیغ مرگبار جمهوری اسلامی رهایی نیافته اند. حسابشان با تواب هایی همانند وحید سریع القلم جدا بود و از عرصه مقاومت در زندان بودند.

در این روزها دغدغه ای جز بحث و نقد این اقدام مسلحانه نداشتند. نشانی از آن بود که برای اعضای دخیل در این اقدام تشکیلاتی بدرستی اما و اگر هایی وجود داشت. این تصمیم سازمانی پرشمار از اعضا و کادرهای ورزیده این تشکل را قربانی کرد. این خودکشی سیاسی و تشکیلاتی کدام منطق و تحلیل مشخص از شرایط را پشتوانه خود داشت؟ ارزیابی این تشکل از توانایی های رژیم مذهبی و میلیونها هوادار متوهم و تا بدندان مسلح آن چگونه بود؟

از این موارد در تاریخچه سازمان فدائی جناح چپ نیز موجود است. از جریاناتی همانند رنجبران و کومه له  و سایرین هم میتوان گفت. از جریانات جناح راست ( اکثریت و حزب توده ) که موضوع این نوشتار نیستند میگذرم.از ناتوانی برخی دیگر از تشکلها که در شرایط سرکوب وحشیانه فاشیستی هنوز در فکر بازسازی بودند و تصور میکردند ما پیروزیم! و خود در تدارک مهاجرت بودند نیز چیزی نمیگویم.

 منظور این است که این خطاهای سیاسی و تئوریک کم ارزش و یا اشتباهات لپی نبوده اند.خسارات آن برای جنبش چپ رادیکال بی اهمیت نبوده و نیستند. ابعاد کشتار انقلابیون چپ تنها در قدرت رژیم فاشیستی حاکم قابل تفسیر و تحلیل نیست در اشتباهات همه ما نیز نهفته است. اینکه پس از دهه ها هنوز این موضوع داغ است و پی در پی مطرح میشود از اینجهت است که هنوز و خوشبختانه رهبران آندوران بخشا زنده اند. بگوئیم بواسطه هشیاری شان و اتفاقا هنوز و اغلب در رهبری همان احزاب و سازمانهای سنتی هستند. این افراد و شخصیت ها تاریخ جنبش چپ را خوب میدانند و می توانند آنرا بازگو کنند و نقد کنند. چه عواملی مانع از این اقدام شایسته است؟ اگر دلسوز جنبش چپ رادیکال هستیم باید کمک کنیم تا زوایای تاریک تاریخچه این جنبش چپ را روشن کنیم و با سکوت و اختفای این تاریخچه هیچ کمکی نمی کنیم.

آنچیز که دیالوگ آرش کمانگر و حسن حسام را پر اهمیت نشان میدهد و از نظر من با ارزش است دقیقا انتقاد پذیری آن است که در فحوای این دیالوگ بخشا قابل مشاهده است و فقط بخشا زیرا که انتهای این چهاردیالوگ به ابتدای آن بر میگردد با جملاتی همانند پشت فعالین سیاسی منفرد باد خورده است و یا تشکلهای موجود هم گرا خوب است که یکی شوند.

برای شفاف سازی تعدادی از دوستان که واکنشهای منفی نشان داده اند, مینویسم که من چهل سال گذشته با حسن حسام کار تشکیلاتی نکرده ام اما در تمام اینمدت او را سایه به سایه دنبال میکنم. از نوشتارها و اشعارش تا گفتارهای صوتی و تصویری اش. زمانی که هنوز سبیل هایم کامل در نیامده بود با شهید علی مهدیزاده به خانه اش در رشت به دیدارش رفتم. تازه از زندان پهلوی چی ها آزاد شده بود و خبر نداشت دوباره و اینبار توسط ارتجاع برخاسته به زندان میرود. او را بخوبی می شناسم و به همین علت با شماری از دوستان منتقد او که نامه هایی و گاها بلحاظ سیاسی و حتی شخصیتی توهین آمیز از آنها دریافت کرده ام توافق ندارم و تا جایی که مطلع هستم حسن حسام هیچ تعلق خاطری به جایگاه سازمانی اش ندارد و همین دیالوگ بخرج خودش و برخلاف عرف چهره های شناخته شده تشکلهای دیگر نشاندهنده تلاش اش برای ارتباط با بیرون از سازمان راه کارگر می باشد.

باعتقاد من از این بحث ها و ابتکارات از سوی هر یک از چهره های باتجربه چپ که هنوز و به طریقی متشکل هستند, میتوان استقبال کرد. به دیالوگ روی آورد و آموخت و از تخطئه این دیالوگ ها ( بسوی بیرون ) سازمانها و احزاب موجود, نتیجه ای بمراتب مخرب تر خواهیم گرفت. در ادامه این مطلب فرازهایی از این نقدها را پیوست میکنم.

برگردیم به دیالوگی که آرش کمانگر و حسن حسام دارند.

من با بخش بزرگی از این گفته ها چه از سوی آرش کمانگر و چه حسن حسام موافقم فقط با نتیجه گیری آنها مخالفم. بدین معنی که دیالوگ آلترناتیوی برای برون رفت از این شرایط و در جهت تقویت جنبش چپ رادیکال ارائه نمیدهد. تاکید بر حقایق مثل ضرورت برخی از انشعابات که در ابتدای انقلاب صورت گرفته است بمعنی این نیست که احزاب و سازمانهای سنتی موجود که بگفته آرش کمانگر یک رقمی یا در بهترین شکل دو رقمی  یا سه رقمی هستند تنها سرمایه های چپ رادیکال کشورمان هستند و باید دو دستی آنها را چسبید.

در فرهنگ سیاسی همیشه مفاهیمی همانند فعال رسانه ای چپ و هنرمند چپ نیز وجود داشته و دارد. بیشترین مثالها را میتواند حسن حسام بعنوان یک فعال سیاسی چپ, شاعر و نویسنده بزند. فعال رسانه ای ضرورتا حزبی نیست. قعالیت رسانه های مستقل و غیر حزبی فعالیتی است که بخشا بر دوش منفردین بوده است و خواهد بود. منفردین سیاسی چپ در هر عرصه ای که تحرک سیاسی دارند قطعا و چه بسا بیش از اعضا و کادرهای سازمانی که در حریم تشکل خود بنفع سازمانشان فعالیت می کنند موثر هستند. چرا که اثرات کار و فعالیت خودشان را بی واسطه در اختیار جنبش های جاری قرار میدهند و در چارچوبهای حزبی و سازمانی محدود نمی کنند.

این دیالوگ تا کنون با عدم ارائه آلترناتیو برای برون رفت از اوضاع بحرانی کنونی چپ رادیکال در خارج از کشور اولا هنوز عقیم مانده است و دوما با طرح اینکه حالا بهتر است سازمانهایی همانند راه کارگر و اقلیت و هسته اقلیت و اتحاد فدائیان کمونیست و حزب کمونیست ایران تلاش برای یکی شدن داشته باشند, به نقطه صفر این دیالوگ ها نزدیک شد. نقطه سر خط !. راه حلی ارائه میشود که کمک به احیای چپ رادیکال نمیکند و بارها تجربه شکست آمیزی داشته است. از سوی دیگر و بنقل از رفیق ارش کمانگر یکی از پر بنیه ترینهای این تجمع ( اگر نه بیشتر )خود در شرف تجزیه قرار دارد.

در نتیجه گیری متاسفانه فعالین سیاسی چپ مستقل, منفرد و رادیکال در محاسبات سازمانی و از آنهم بالاتر در سرنوشت آن نه تنها جایگاهی ندارند که ناگزیر هستند به تحرکات بی محتوی و گاها بی ربط به سرنوشت چپ رادیکال و جنبش کارگری از سوی همین تشکلهای موجود تن بدهند.

انبساط و انقباضی که در میان خودی ها! و سنتی ها همیشه بوده, شکست خورده و حال این دیالوگ پیشنهاد میکند که باید تکرار و تکرار شود و درجا بزند.

اینکه از نقد به سازمانهای سنتی و خطاهای فاحش و رفتار غیر دمکراتیک سازمانها سه دهه میگذرد تنها به یک دلیل است که این دمل عفونی از سوی تشکل های سنتی که این اعمال را انجام داده اند نقد و تشریح نشده است و زخم هنوز باز و عفونی است. این به چه معنی است؟ هنوز همان مناسبات موجود است.

وقتی به دور و بر خودمان نگاه میکنیم بسیاری از تشکل ها و سازمانها را می بینیم که در مقاطع مختلف زمانی و برخلاف تعلقات آرمانی خود به امکانات مالی و رسانه ای دول مختلف آویزان شده اند. از حزب بعث عراق در گذشته ها گرفته تا هلند و المان و سوئد و آمریکا و انگلیس و اسرائیل و …

بنابر این شفاف سازی در زمینه های کاری و مالی نیز بنظر من میتواند در ایجاد ارتباط دمکراتیک و برابر مجدد فعالین سیاسی چپ منفرد با این تشکلها مفید واقع شود.

آرش کمانگر بدرستی نقل میکند که چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است اما این تشکل و وحدت را از نگاه منتقدین سیاسی نیز باید نگریست. چنانچه میگوئیم تشکلهای موجود یک رقمی و دو رقمی هستند.

در واقع امر شاعر منظورش حتی در زمان خودش, تشکل و وحدت این تشکلهای سنتی موجود نبوده است و از عرصه ای بمراتب بزرگتر میگوید. از فعله ( کارگر ) و دهقان که دامنه های طبقاتی دارد. از همبستگی تشکلهای سراسری اقشار و طبقاتی صحبت است که رویاروی استبداد حاکم قرار میگیرند و از تشکلهایی گفتگوست که خود در شکم آنها ایجاد میشود. طبیعی است که حزب سراسری هر یک از این طبقات و اقشار اجتماعی تشکیلش ناگزیر و ضروری است اما همانطور که آرش کمانگر هم میداند هر دهکده ای شهر نیست و هر کدخدائی شهردار.

حقیقت و فاکت این است که احزاب و سازمانها در تاریخچه خودشون موفق نبوده اند و شکست خورده اند. در واقع امر آنچه کسری چپ رادیکال در خارج و داخل کشور است بلوکی نمایشی و صوری از جابجایی های فرقه های موجود نیست. انشعاب نکنند وحدت طلب شان. ارزش گذاری و احترام بر حضور فعال منفردین چپ در عرصه سیاسی اپوزیسیون اولین شرط  جستجوی راه برون رفت از برزخ کنونی چپ رادیکال بویژه در خارج کشور است. آنچیز که جمع جبری فرقه های موجود نمیتواند پاسخگوی آن باشد. این دیالوگ میتوانست آدرس اجتماعی از نیروهای چپ رادیکال را به ببیننده خود بدهد که کوچکترین اثر و ردی از ارتباطات سنتی و رفاقت های دیرینه و ساپورت کردن یکدیگر ندهد و سرشار از ضوابط دمکراتیک و برابر در میان اعضای خود باشد. چپ رادیکال در اشکال مختلف آن که جزیی از آن هم تشکلهای سنتی هستند نیازمند انتخاب مخاطبین جدید است.

تشکلهای موجود که گذشته ای پر خطا و حالی زار هم اکنون دارند و تنها در درون و میان خود با یکدیگر دیالوگ و مجادله تئوریک میکنند تا به هر شکلی حاضر باشند, میتوانند پنجره های گرد گرفته خود را باز کنند. نفس عمیقی بکشند و با خارج از دایره خود تماس برقرار کنند. دنیای بیرون از خود را بهتر بشناسند و موقعیت سیاره کوچک خود را در سپهر سیاسی کشورمان بهتر ارزیابی کنند.آینده حضور سیاسی چپ در ایران معطل تصمیمات ما نخواهد ماند و بی تردید طلوعی نو خواهد داشت. نسل نو در داخل کشور ورق ها را دوباره بر خواهد زد و ابزار آنرا هم دارند که نسل ما  فاقد آن هست. به استقبال این برآمد دوباره چپ سوسیالیستی برویم و یاری اش کنیم.

در مجموع اولا این دیالوگ را تا اینجای کار بسیار سازنده و مفید میدانم و دوما خوشحالم که بزودی شاهد قسمت پنجم آن نیز خواهیم بود.بسیار عالی خواهد بود که این دیالوگ ها در ادامه خود و در صورت امکان برای تلویزیون برابری در آینده با فعالین سازمانهای دیگر موجود هم صورت بگیرد.

در پایان نگاهی به نقدهای تا کنونی

پس از انتشار این دیالوگ ها و نقدی که نوشتم تعدادی از دوستان در همراهی با نقدم نامه هایی نوشتند مبنی بر تائید نظرات و تعدادی هم نوشتند که امیدی نیست و من دچار توهم شده ام.

آقای سعید صالح نیا نقدی نوشتند که در سایت آزادی بیان منتشر شده است و بعلت اینکه گزارشگران آنرا دریافت نکرده است و بدون تمایل نویسندگان مطلبی در این رسانه منتشر نمی شود به قرار دادن لینک آن در انتهای مطلب پیشین اکتفا کردیم که در انتها لینک آنرا خواهید دید. نقدهایی در فحوای این نوشته بچشم میخورد از جمله اینکه از و … چند نقطه استفاده شده است و ایشان متوجه منظور نمیشود و یا در ابتدای انقلاب سال ۵۷ راه کارگر بدنبال خمینی افتاده بود.

در مورد اول فکر میکنم ایشان کم انصافی می کنند و معنی و … و یا قرار دادن علامت سوال بعنوان پرسش از خواننده و برقراری ارتباط با آنها را در نظر داشتم. بویژه آنکه این سوالات مبحثی نبوده اند که پیش از این و بطور گسترده به چالش خوانده شوند. مطالب کوتاه از قبیل نوشته ام در این رابطه نمیتواند همه جوانب را مبسوط در خود بگنجاند. کتاب نیست که گنجایش صفحات بی شماری را داشته باشد. فرصت زمانی نگارش را هم در ارتباط با موضوع بحث روز ندارد. اشاره انتهایی و … از اینجهت بود که میتوان از این نمونه ها هنوز بر شمرد.

 در مورد نکته دوم و برای اطلاع آقای سعید صالحی نیا اینکه سازمان راه کارگر که من هم در آندوران عضو آن بوده ام و ( شریک جرم ), هرگز بدنبال خمینی نیافتاد و اتفاقا اولین تشکلی بود که پس از روی کار آمدن این رژیم منحوس شعار معروف  انقلاب مرد, زنده باد انقلاب را سر داد و بهمراه سازمان پیکار و رزمندگان جزء اولین تشکلهایی بود که زیر تیغ ارتجاع رفت. خطای نظری هم داشت اما از مبارزه بی امان با دیو برخاسته کوتاهی نکرد. تاریخ وقوع انقلاب مشخص است و زمان مکتوب شدن این شعار بجا و مشهور را هم میتوان در اسناد اپوزیسیون یافت.

نکته دیگر اینکه من جایی نظرم را در مورد لنینیسم ننوشته ام و مدعی آن نبوده ام و حتی ادعای مارکسیست بودن هم تا کنون نکرده ام اما هوادار جنبش سوسیالیستی بوده و هستم و آنرا تنها راه نجات بشریت میدانم. بنابر این حزب ستیزی مورد مباحثه را من با کمونیسم ستیزی برابر نمی گیرم.

در مجموع ضمن تشکر از نقد ایشان که بخشا برایم آموزنده بود از ایشان درخواست دارم تا مرا از نوشتارهای آتی خود بی نصیب نگذارد.

 

https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=14382

آناهیتا اردلان نیز در صفحه ۲۳ نوشتار جدیدش به این دیالوگ نقد کرده است که درلینک زیر میبینید

http://www.gozareshgar.com/fileadmin/gozareshgar/Anahitaa_Ardavan___Ketabcheh_ya_Dafter_.pdf

نوشتار بابک یزدی را در همین رابطه می بینید

صحبتی رفیقانه با حسن حسام – بابک یزدی

 

***

بخشی از یک دیدگاه دریافتی:

محض اطلاع آرش گرامی دلیل شکست انقلاب اکتبر عدم لغو کار مزدی در روسیه و نرفتن به دنبال آن بود و نه اینکه دموکراسی نبود و یا رهبری حزبی شد و حکومت شوراها کنار گذاشته شد. اگر انقلاب در مسیر لغو کار مزدی پیش می رفت دیگه نه دیکتاتوری فردی(استالین) و نه دیکتاتوری حزبی و نه گرفتن قدرت از شوراها و … پیش نمی آمد

***

ابولقاسم لاهوتی

چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است

 

سر و روئی نتراشیده و رخساری زرد

زرد و باریک، چو نِی

سفره‌یی کرده حمایل، بر سرِ دوش

ژنده یی در تن وی

کهنه‌یی پیچیده به پا، چونکه ندارد پاپوش

در سرِ جادۀ ری

چند قزاق سوار از پیش، آلوده به گرد

دستها، بسته ز پس

که رَوَد اینهمه راه؟

مگر آن مرد قوی همّتِ صاحب مسلک

که شناسد ره و چاه

خسته بُد

گرسنه بُد

لیک نمی خواست کمک

نِه ز ملک ، نی زِ اله

بجز از فعله و دهقان – نه به فکر دیّار

از سواران مسلح ، یکی آمد به سخن

که دلش سوخت به او

– آخر ای شخص گنهکار – چنین گفت به وی :

گنهت چیست ؟ بگو!

بندی از لفظ بر آشفت به وی

گفت: ای مرد نکو

گنهم اینکه من از عائلۀ رنجبرم

زادۀ رنجم و پروردۀ دستِ زحمت

نسلم از کارگران

حرف من اینکه : چرا کوشش و زحمت از ماست

حاصلش از دگران ؟

این جهان یکسره از فعله و دهقان بر پاست

نه که از مفت خوران!

غیر از این ، من ز گناهِ دگری بی خبرم

دگری گفت که!

گویند تو “ آشوب کنی “ ، ضدِ قانون و وطن

دشمن شاهی و بیدینی و دهری مذهب

جنگجو ، فتنه فکن

پرده از کار برانداز و مپیچان مطلب !

راست گوی به من!

تو مگر عاشق حبس و کتک و تبعیدی ؟

تندتر می دوی از من، اگر آگاه شوی

دادش اینگونه جواب:

دین وقانون و وطن ، آلت اشراف بُوَد

رنجبر ، لُخت و کباب

سگِ خان ، با جُلِ مخمل

بگو انصاف بود؟

خانۀ جهل خراب!

حیله است این سخنان

کاش که می فهمیدی

این عبارات مُطلا ، همه موهومات است

بندِ راهِ فقرا

چیست قانون کنونی، خبرت هست از این ؟

حکم محکومی ما

بهر آزاد شدن ، در همۀ روی زمین

از چنین ظلم و شقا

چارۀ رنجبران، وحدت و تشکیلات است

 

بهروز سورن

۵.۱۱.۲۰۲۱

sooren001@yahoo.de

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate