شعر

سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت

«سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت» دلتنگ ونگران شهر و زادگاهم هستم  امشب دلتنگ سنندج سرخ آنجا که به صدها انسان برابری طلب در آن جانباختند دلتنگ همکلاسهای که هر یک به درد تلخی جان باختند، دلتنگ شهری که در آن بدنیا آمدم، و در آن خودم را شناختم، بعنوان شاهد!! “با دیدن سنگ فرش‌های خونین، و جسدهای افتاده بر ...

ادامه مطلب »

دعوت

دعوت برای دختران و پسران ِ نوجوان و جوان ام ۱ شب ها که چراغ های اندیشه روشن می شود به پشت ِ بام ِ خانه ات بیا و همراه ِ ما در میهمانی ِ شب زنده داران ِ خواب از سر پریده شرکت کن ببین چه انعکاس ِ دلپذیری دارد در روشنایی های شهر آواز ِ دسته جمعی ِ ...

ادامه مطلب »

ای انقلاب …

پاورچین             پاورچین                     می آیی ؟ از کوچه های یخ زده از دخمه های زندان   تا شعله ی خیابان                   و زخمزار ِمرگستان ؟ می آیی لوند و آفتابی و جانبخش ؛ با شورِدختران ِخیابان                           با مشت ِمنفجرازخشم ؟ می آیی        با کف زدن ،                    ترنم ، گیسو فشان وُ              رقصان وعزم ِمشتعل ازآتش                      در جشن روسری سوزان؟ با اعتصاب می آیی ...

ادامه مطلب »

تنها انتخاب ما انقلاب است

«تنها انتخاب ما انقلاب است» در جامعه‌ی که دین حاکم است. انسان بودن و انسانیت یک واژه بیگانه ست من یک بی دینم اما تنها بی دینی کافی نیست  باید خبر رسانی کرد و گفت ونوشت زندانی دهه شصتم سالخورده و عصا بدست، اما نباید بچه های نوجوان  را که در کف خیابانها، در این مبارزه ی نابرابر! تنها گذاشت، ...

ادامه مطلب »

مهسا، روزهای بهتری در راه است

مهسا در زمان جاری و زنده است دنیا از مهسا نیروی مبارزه می‌گیرد مهسا نمرده است، او به زندگی پیوسته است اکنون ذرات مهسا در همه جهان پراکنده شده است مرگ نمی‌تواند ژینا را برای همیشه از بین ببرد نیروی مثبت و نیک ژینا به سوی دنیا پخش شده است زندگی با تولد آغاز می شود شور جنبش با ژینا ...

ادامه مطلب »

زیباترین مهسای کُردستان

جشن است، جشنِ شادی اهریمنان شايد ابلیسِ مست، احساس پيروزي كند بايد   “اختیاریونِ آتش”، لشگرِ قهّارِ قدرت   شهرها را سر بکوبد، خانهها را واگشاید   سری بالای سرها ریش جنباند که هان این خدای ام گفته و پیغمبرِش هم آن بفرماید   درد بارد از در و دیوار و این عفریته نیز مُهرِ بر پیشانی-خورده، هی جلّاد می زاید. ...

ادامه مطلب »

زن، زندگی، آزادی

زن، زندگی، آزادی من یک زنم بر فراز سكوی بلند تاريخ عصیانم را در كتيبه‌ها و دست‌نوشته‌ها حتا بر سكه‌ها بخوانيد در هر پیچش تاریخ به بردگی كشيده شدم و آنگاه که شلاق بردگی بر تنم فرود می‌آمد فريادم در سينه سينه‌ی این كره‌ی خاکی ذره‌های موج مواج گشت!   من یک زنم زنی طغیان زده در غوغای تاريخ زنی ...

ادامه مطلب »

فرمانده( دیکتاتور)

فرمانده( دیکتاتور) چشم ِ خورشیدرا کورخواهدکرد زنده را زنده در گور خواهدکرد تا بدانی کرامت اش چون است شکرش آب را شورخواهدکرد هرکلامی که آید از دهن اش خلق را بی شعور خواهد کرد تا بلافد من ام کلیم الله هرتلی کوه ِ طور خواهد کرد سرزمین های آباد را یکسر جای اهل ِ قبور خواهد کرد بی مروت نمیرد ...

ادامه مطلب »

به برادرم لطفی

به: برادرم لطفی و همه ی خواهران و برادران ِ کوچ کرده ام به آنسوی مرزها خوشامد برخیز چمدان هایت را ببند بلیط هواپیمایت را رزرو کن ایران در میانه ی ابرها به پیشبازت آمده است و من در فرودگاه ِ نام عوض کرده ی تهران به تو خوش آمد خواهم گفت و بعد از اینهمه سال دوری بر چهره ...

ادامه مطلب »

ای مزدور بیگانه با خویش

«ای مزدور بیگانه با خویش» ما مردمان این دیار! زخمهای چرکین بر تن داریم- با خاطرات تلخ رنجها…. سالهاست تفنگ به دست، با ما مردم، تو می جنگید! ای بیگانه با خویش که وقت باز گشت به خویشتن خویش است تفنگت را زمین بگذار، آنوقت ما مردم تو را بدور از گذشته‌ی پر از خطا و بی رحمی، آزاده خواهند ...

ادامه مطلب »

دەسکردنەوه

دەسکردنەوه دەسکردنەوه، دەسکردنەوه! به تاک، به کۆ، به جەماور، به ڕێکخراوی و به کۆمەڵ، دەسکردنەوه! دەسکردنەوه! ڕاونان و تێکڕماندنی ماشینی گەشت له هەرکوێ بێ تا تێکشکاندنی سەرجەم ماشینی سەرکوت و ستەم تا ڕووخاندنی سەرتاپای ڕژیمی وەحشی قاتڵی ژیناکان و کۆڵبەرەکان. بەردەوام بوون، بەرەوپێش چوون، تا هەڵپێچانی نیزامی دژ به ئینسانی سەرمایه و دامەزرانی نەزمێکی نوێ نەزمی ئازادی و چونیەکبوون نەزمی ...

ادامه مطلب »

به هزاران ژینا ی این سرزمین دار و شکنجه و اعدام

به هزاران ژینا ی این سرزمین دار و شکنجه و اعدام  ما به زیستن نمی ندیشیم چگونه زیستن اندیشه ی ماست این خیزش را  باید،  آری باید به انقلاب رهنمون کرد تردید مکن،  آینده از آن ماست اگر متحد شویم.  اتحاد رمز این پیروزیست آری می توان  می توان درهم کوبید این کاخ بیداد را  اردوی ارتجاع  سرمایه، مذهب،  و ...

ادامه مطلب »

روز آتش سیاه

روز آتش سیاه روز آزادی ما در آسمان ایران می گشاید چتر خود … دود چادرهایمان و … یاد رنج های سیاه … دوران ظلمت گذشت تیره فکری … بی برگشت ما زنان و دختران … همه بودیم تیره روز گرچه مردان… جوانان و کودکان حتا … بیشتر سیه روز … داغ دشمنی با ما سوزاند دل و جان ما ...

ادامه مطلب »

اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب

«اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب» *غریبه؟ شقایقی سوخته، با قلبی آغشته به خون! در سرزمین عجایب در اوج دل شکستگی جان باخت……» زنان در سرزمین ما، در دام رنجند اسیر مردهای احمقی هستند که از خود بیگانه و غرق در خرافات ند. زنانی که غریبانه در خشونت‌های خانه گی، قربانی می شوند تعدادشان کم نیست.. « قربانیان قتل‌های ناموسی» امروز ...

ادامه مطلب »

به خفاش ِ زنده گی ستیز

به خفاش ِ زنده گی ستیز گیرم که مشت حواله ی آفتاب کنی یا باحجاب ِ تیره نور را جواب کنی گیرم که پای مال کنی سبزه و گیاه دیوانه وار، بوستان را خراب کنی امید ِ هر جوانه ی تازه دمیده را گیرم ستمگرانه نقش ِ بر آب کنی گیرم که تیغ ِ شر به روی بشرکشی به محو ...

ادامه مطلب »

سوگواره ای برای مهسا امینی

سوگواره ای برای مهسا امینی خیال ِ باریدن دارد تیره ابری که چشم انداز ِ مرا تیره تر از همیشه کرده است بغضی / صاعقه وار می ترکد درخلال ِ اوقات ام و می بارد می بارد اندوه زلال تر از ابر بر کدورت ِ خاطرم این من ام که بر جوانی ِ ناتمام ِ تو سر به سنگ ِ ...

ادامه مطلب »

نگاهم اسیر باغی ست

که در آن رودخانه ها بی صدا و گلها بی بویند درختانش بی شاخ و برگ خود را به باد سپرده اند چشمه ها کور، در باغ ما گل و بلبل نیست گنجشکها سالهاست بار سفر بستند خارها خود نمائی می کنند و مارها در هجوم بلعیدند ٭٭٭٭٭ ٭من کیم! و این دشت پر از وحشت و خطا کجاست که ...

ادامه مطلب »

چندشعرازچند برهه ی مختلف

  چندشعرازچند برهه ی مختلف ( یک فرایند ِ تکاملی) دهه ی ۶۰ آقای مولوتوف! مقداری بنزین کمی صابون ِ رنده شده یک بطری ِ خالی با فتیله بیاور برای مان وعده ی دیدار داریم با میزبانانی که در تدارک ِ پذیرایی از مایند با خوردنی های سردوگرم نمی خواهیم دست ِ خالی به دیدارشان برویم لطفن کبریت یادتان نرود. ...

ادامه مطلب »

نازنین دختر افغان

« نازنین دختر افغان» رفیقی  از من  خواست تا در یک ترانه  معنا کنم در ایران، افغان  را…» وجودم را، ترس گرفت با حس غریب.. دل سکوت را بر نتافت، قلم سُر خورد و-   دست لرزید…. [تصور کرد در اوج بی کسی به دور از درس و تحصیل گل می فروخت، نازنین دختر افغان *بیخیال از درد بیخیال از ...

ادامه مطلب »

چند شعر از مارگوت بیکل

 از مجموعه کتاب  شعر روز برداشت       Harvest the Day    مارگوت بیکل        Margot Bickel   ترجمه: ژاله سهند خواهد آمد آنروز آن زمانی که آب از آبشخورش جاری خواهد گشت دانه های برف در هوا باز ایستند بچه ها بالغ شوند و بزرگسالان به کودکان تبدیل گردند جهان آنگاه چرخش خود را معکوس خواهد کرد خاک ...

ادامه مطلب »

Google Translate