سرخ‌جامه‌ی خراسان

سرخ‌جامه‌ی خراسان

دژخیمان خلیفه در هراس، حماسه را چشم می‌بندند  

جلادان، خود چشم و مغز فروبسته می‌هراسند،

خلیفه، خود در دخمه، خوف‌الوده خُرناسه می کشد،

آیه‌‌های مرگ شلیک می‌شوند ،

طناب‌‌های شرع  مقدس‌ اسلامیان،

در جستجوی گلوی نغمه‌‌خوان‌ترین چکاوک‌ها،

به شبیخون  کمر می‌بندند،

عاشق‌ترین ستارگان ربوده می‌شوند

و قفس‌ها سرشار از پروازهای‌ سرخ

شجاع و سرکش،

در انحنای دار و گردن،

حماسه‌ای سروده می‌شود

 پژواکی به‌فرزانگی از سکوی دار، در شب می‌پیچد

کتاب احکام مرگ و اسارت مردود  می‌شمارد

در تاریکی، سپیده‌ای  تیره،

در پایگاه حکومت مرگ، مردودیت قرآن اعلام می‌شود،

چکامه‌ای بر بالاترین سکوی پرواز،‌ سروده می‌شود،

و چاوشگر زندگی، زاری را مردود می‌شمارد

شادی را می‌ستاید

زندگی را بوسه‌ می‌زند:

همزنجیران!

 

 بر خاکم قرآن نخوانید!

 زاری نکنید!

 شادی کنید!

چکامه‌ی ‌زن،‌ زندگی،‌ آزادی، در نوسان جرثقیل  حماسه می‌شود،

 

 آنسوتر سربه‌داری به «دست‌های پینه بسته‌ی پدر سوگند می‌خورد»،

و پیکر دنیا روی کارون شناور می‌شود

بسان نیلوفر‌آبی ، با رد خونی بر پل،

‌ردپای خونالوده‌ی خامنه‌ای  خوکرده به خونخواری،‌

خلفِ خلیفه المعتصم، فرمان می‌راند.

 

آوای عبداله، آن سرخ‌جامه‌ی جاویدان، برادر بابک را می‌شنوم
که خنجر خلیفه برگلو، فواره‌ی خون ‌می‌شود
 و  در زنجیر، نام  تهی‌دستان زاگرس را به زبان می‌راند تا مقاومت‌اش افزون شود
و بگوید که به رفاقت  و عهدشان وفادار مانده‌است،
سرخ جامه‌گان،‌ قدرت را به سُخره می‌گیرند
و به حکم قرآن خلیفه، چهار پاره می‌شوند،
و بابک در چهارم دی ۲۱۶ دست و پا بریده  ماهها بردار می‌ماند تا
آیه‌ی «والنصر من الرعب»  را تداعی باشد،
 بابک حماسه  می‌شود ‌آنگاه که دست ِبریده را به گونه می‌ساید تا دشمن روی‌ زردش نبیند
سرایش حروفی ِغزلخوان‌، نسیمی سربه دار در میدان حلب  ۱۲۰۰ سال بعد در مشهد پژواک می‌یابد:
«منده سیغار ایکی جهان من بو جهانه سیغمازام
گوهر لامکان منم کون و مکانه سیغمازام»

خورشید هم هنگام‌ غروب زرد رنگ می‌شود
و بامدادادان، سرخگون برمی‌آید.
از مناره‌‌های مرگ اسلامیان همواره با صدای اذان،  زوز گرگانه‌های مرگ می‌آید،
روزشان شبی است با رقص پیکرهای  ققنوسان،
و ما سیمرغان‌مان را می‌شماریم:
مجید رضا ‌رهنورد، محسن شکاری،  خدانور،
سامانه‌ نیکنام با  دو حدقه‌ ی خالی از چشم  تا دیگر افق دراک خفته بر بلندای معالی آباد
  در شیراز را نبیند و به خاک سپرده ‌می‌‌شود،
در جغرافیای انقلاب، با آیدا رستمی‌ و ژینا و چکاوک‌هایمان.
از کتاب احکام خلیفه‌گان اسلام، معجزه‌ای  به نجات قاتلان بر نمی‌خیزد
کتاب‌شان هرگز نه معجزه  بود و نه پناهگاهی برایشان

از گلوی خراسانی غزلخوان، 

هم آوا با شجاعت حماسه‌ی  بابک،
در پگاه تاریک اذان آلوده‌ی‌ مرگ،
انکارشریعت‌ و حکومت‌‌شان از سکوی انقلاب ،
در پایگاه حکومت مرگ و نیرنگ، مردودیت قرآن اعلام می‌شود.

 

عباس منصوران

۲۴ آ‌ذر ۱۴۰۱

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate