" /> ديدگاه ها: February 2020 Archives

« January 2020 | Main | March 2020 »

February 29, 2020

ملاها، مسجدها، مرقدها و مرثیه سراهای مرگبار

ملاها، مسجدها، مرقدها و مرثیه سراهای مرگبار

 

همین امروز سازمان بهداشت جهانی به مردمان جهان آگاهی رساند که بدانند: 97 مورد از گرفتاران به بیماری کرونا در 11 کشور دیگر جهان و از جمله نیوزلند، این دچارشدگان غافلگیر، کرونا را یکراست از مسافران ایرانی ای گرفته اند که آنها درین فاصله به این کشورها سفر و کرونا را منتقل کرده اند. وقوع و شدت شیوع چنین فاجعه ای در کشورمان با داشتن چندین صدهزار ملاهای مرد و زن ریاکار، و ده ها هزار مسجدها، مرقدها و مرثیه سراهای گردآوردن توده ای و آلودگی شتابان آنان، درحالی ست که دیدیم خود رهبر علی خامنه‌ ای روز چهارم اسفند ماه و در رومانتیسم سخنان مذهبی اش به امت، پیرامون این ویروس بسیار واگیر و کشنده، کرونا را تنها یک "بیماری کذائی" نام‌ داد؛ وی پس از آنکه با شیوع بالای بیماری گند کارش درآمد، همچنین با گستردگی چشمگیر ویروس کرونا در ایران، و با بالارفتن دامنه های آگاهی مردمی و اعتراض به پنهانکاری رژیم، و بازتاب گسترده فاجعه در رسانه های داخلی و جهانی و هشدار سازمان بهداشت جهانی هم چنان اوج گرفت؛ که وب ‌سایت رسمی خامنه ‌ای ناچار دست بکارشد و با جابجا کردن گفته "بیماری کذایی"به "بیماری جدید" یاوه اش را تغییر داد؛ تا مگر سر خود کلاه بگذارد! وگرنه ما و جهانیان این بساط مخوف را می شناسیم و این بار هم آنها توانستند بسان ترورهای معترضان آبانماه، سرنشینانان هواپیمای اوکراینی و... پنهان کنند. در حالیکه آنها همچون همیشه مکاری و بی آبروئی "دین دولتی" و گردانندگانش از بالا تا پائین را به نمایش مسخره کشاندند، و همگان دیدند که حکومت مذهبی چقدر بی پروا و در برابر چشمان همه ی ما بی هویت و دغلکارند! آیا چنین نیست؟

 

چندش آور است که رژیم، امروز با تاخیری بلند و درست بسان بازتاب ندادن های رویدادهای بموقع گذشته و از جمله بازتاب ندادن تعداد قربانیان آبانماه، تعداد اسرا، و همچنین نتیجه ی آراء انتخاب ها، ندادن صندوق سیاه هواپیما و...، اینک و پس روزها آمار دلبخواهی ای از مبتلایان به کرونا را 388 نفر، مرگ 34 نفر و 73 نفر بهبودیافتگان را رسانه ای کرده است که بی گمان آمار بیرونی آنها، هیچکدام با آنچه در گسترده کشور وجوددارد و شتابان در گسترش روزانه می باشد کمترین خوانائی را ندارد. چراکه مایک رایان مدیر اجرایی حوادث اضطراری سازمان بهداشت جهانی هم تأکیدکرده و می گوید: گستره کرونا در ایران ممکن است بسیار بیشتر از آنچه باشد که نظام می گوید. زیرا: تنها بخشی از گزارش ها بیانگر 100 قربانی کرونا در قم، 22  نفر در کاشان و 14 نفر در اراک  است که بویژه در بیمارستان کامکار قم، و تنها در روز چهارشنبه 18 نفر بیمار کرونائی جانباخته‌اند.

 

بنابرین تراژدی هولناک مرگ با بیماری کرونا، پیش از همه با خودسری و دعاوی ابلهانه مذهبی رژیم آغاز، و مانع هرگونه آگاهیرسانی درست و بایسته بمردم باورمند و بیدادرس شد. از همینرو خود رهبر و همگی سران رژیم، در بهترین حالت از روی نادانی و خرافه گرائی بانی شیوع کرونا بوده، و هرگونه رودروئی اصولی و بموقع با بیماری و بیماران قربانی را یکجا و آگانه یا نپذیرفته و یا راه حل آنرا بدست مذهب و اشکال رمانتیک طب مذهبی ـ دینی و همزمان خرفتان و نادانانی همچون آیت...تبریزیان ها و دعاهای آنان سپرده است که بی کم و کاست خود خامنه ای یکی از آن مرگکاران است که باید روزی بهمین خاطر بدادگاه مردمی کشانده شده و بازخواست شود؛ و ثمره جهالت و بی کفایتی همگی شان اینکه اکنون می توان گفت که: ایران قرنطینه بزرگ ملایان و مکلایان خردکش شده که گردانندگان دینکارش نخواستند در همان آغاز که قم دچار کرونا بود، قم شان را قرنطینه کنند! چرا نخواستند؟ چون: قم بارگه والائی بود؛ حرمی که تا دیروز می بایست شفا دهنده ی امت ساده دل باشد، خود آن، امروز منشأ آسیب پذیری، واگیری و درماندگی گشته، و همزمان گسترش و پخش بیماری کرونا در ایران و 12 کشور جهان، مادرش در همین قم بوده است! حقیقت ناگوار و چالشی مرگباری که با فرارفتگی کرونا از یکسو، و ناتوانی درمانی ـ پزشکی از دیگرسو، باید پذیرفت که آخوندها نمی توانند به این سادگی و حالا حالاها بیماری را کنترل، شناخته و برایش درمان درست و قطعی بیابند و این حقیقت تلخ بسیار هراسناک می باشد. مردم باید بپاخیزند تا دیر نشده است.

 

 و اما کسانی که در این فاصله، بیماری مرگبار خود را از این مکان های پُرتراکم"مقدس" همچون قم و ای بسا مشهد گرفته، و آنان بدانند که بیماری شان بدلیل کله خشکی سران دستگاه از پذیرش واقعیت واگیری سریع کرونا بوده، که همگی چنین دچار آن شده اند و به کوتاهی در وظیفه و خیانت در امر مسئولیتگرائی و تعهدپذیری سرکردگان مذهبی حکومتی و خود رهبر واقف شوند، تلخ تر اینکه هیچیک از سران رژیم برای حفظ حرمت شفابخشی قم، نخواستند به خطرناکی کرونا تن داده و گردن نهند، سر بر فریاد و شورش برخواهندکشید؛ زیراکه شخص خامنه ای آنرا کذائی نامید! و بیت و دستگاهش نیز، آگاهانه و بدستور او سکوت و پنهانکاری کردند؛ تا بدانجاکه ایران دومین کشور کرونا زده می باشد و این فاجعه گواه بر بی وجدانی این تبهکاران و ناسازگاری نظام شان با حق زندگی مردم و هستی کشورمان دارد. با این مصیبت بزرگ اصولا خلاء میان" دین و دین دار" آشکارشده و ضرورت جدائی دین از دولت آسان تر پی برده خواهدشد و در دیدگاه باورمندان، شکاف دین با منافع دینداران هرچه بیشتر ژرف خواهدشد، و بروز این دشمنی و ناتوانی برجسته و چندش آور در دم و دستگاه دین دولتی و سرکردگان مفتخورش با توده ها، سرانجامی آگاهانه و اجتناب ناگزیر به سمت گذر از دین دولتی و سرنگونی دارد. و همه آنها دلسردشدگان مومن، برای یکمین بار دچار یک تناقض آشکار و نوزا و پرسشگر می شوند که: پس کجاست آن "یاریدهنده ی شفابخش که خدا، قرآن و سران"باشند؟ زیرا مومنان"پاکباخته پیوسته برای یاری جستن به پابوس اولیا می رفته اند و امزوز آنها کجایند؟ این پارادوکس و سرخوردگی دردناک میان جویندگان یاری و وعده دهندگان توخالی و مکار، بدنبال پاسخ هائی خواهندبود و یا هماکنون هستند. آنهائیکه تا همین دیروز با چه هزینه های کمرشکنی که برای تنگدستان و جهت شفا یافتن داشت چه توسل ها که با گریه ها و زاری ها درین مکان های مقتدر مالی قم و... التماس ها و آرزوهای شان را با فریاد به اوج آسمان نمی کشیدند و چه حاجت های پنهانی را در آن ضریح ها گره نمی زدند؟ تا مگر درخواست و دعاهای شان شنیده شده و یاری بجویند! آری این ناهمخوانی و ناسازگاری میان  باور و باورمند با دین و مذهب های شان، همان پارادوکس تاریخی و زمینه دگرگونی های فردای انسان باور است که برای مکاران چپاولگر و دکانداران پلید دینی سنگین تمام خواهدشد؛ و پهنه ی روشنگری ها با اندکی کار برای زمینه سازی های خودباوری،با این رویدادهای تلخ و حقیقی، بی گمان نچندان دور به بیداری طبقاتی ـ توده ای و رهائی کارگران و کارمزدان از یوغ بهره کشان خواهد انجامید. چون دیگر شفا دادن و امید یافتن و راه چاره ی گره گشائی های فراوان جامعه بشدت طبقاتی و سرمایه سالار درنده، از دایره ی ترفندهای دو هموند " دین و سرمایه" بیرون رفته و چشم خودکم بین اجتماعی بهتر، به آلوده سازی کنش و منش دینمداران حیله گر چشم خرد گشوده و خودباور خواهدشد. اگر جز این است که رفت! پس چرا خامنه ای بی هیچگونه دانش و شناخت از کرونا، آنرا یک " بیماری کذائی" نامیده است؟ نه برای حفط جایگاه آسمانی اش در زمین!

 

بهررو کشورهای همسایه عراق، ترکیه، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان، ترکمنستان، افغانستان، پاکستان، کویت، اردن و چین مرزهای زمینی و هوایی خود با ایران را بسته اند و این پاداش رژیمی آخوندی و واپسگراست که نه تنها در 41 سال گذشته پیوسته بمردمش تحمیق تحویل داده، دروغ گفته و همچنان می گوید؛ همچنین نه تنها دار و ندار ما را در جنگ و سرکردگی مذهبی در منطقه و جهان ببازی FATF گذارده؛ بل همچنین درین فقر و تنگدستی 80% و گرسنگی مفرط، هزینه قرنطینه کردن شهر مقدس قم شان را که کانون ‎کروناست با قرنطینه کردن ایران و کشتار بسیارانی در آتی را تاوان آنرا نیز بیشتر برکول خود مومنانی در سراسر کشور سوارکرده که آنها درین 41 سال پیوسته پشتوانه اساسی این نظام ضدبشری بوده اند و این از کرامت های آقا، بیت او و مذهب حکومتی آنهاست. چندش انگیزتر اینکه علم الهدی در خطبه ‌ایکه روی سایت اش با عنوان"مکتوب نماز جمعه نهم اسفند" منتشر کرده، چنین می گوید: ( برحسب بیانیه ‌ای که اعلام شد، اطاعت کرده و نماز جمعه را برگزار نکردیم ) اما در همین حال وی اعتراض می کند که: نماز جمعه فریضه الهی است و در هیچ شرایطی نباید تعطیل شود. و نقش سپاه پاسداران نیز درین بحران کرونا جای گفتمان بسیار و جداگانه ای دارد.

 

بگذریم، دامنه شیوع بیماری کرونا، روز بروز در سراسر کشور گسترده ‌تر شده و مسئولین شریف و مقدس، با پنهانکاری های خردکشانه شان، تلاش در عادیسازی فرافکنانه ی جامعه و کشور دارند، در شرایطی که دامنه ی بحران کرونا و فاجعه های آن هر ساعت گسترده‌ و مرگبارتر می ‌شود و سران نظام می خواهند این بیماری و گسترش آن را طبیعی جلوه دهند و ما باید با همه توان خود این ترفندها را افشا و رسواکنیم. پیشنهاد و توصیه های اکید پزشکان مردمی و متعهد به رهبر و سران تبهکار رژیم این است که آنان باید هرچه زودتر و سرراست بپذیرند که ناتوانند و هرگز به تنهائی نمی توانند چاره ای کارساز در برابر کنترل، گسترش، شناخت و درمان کرونا داشته باشند و از همینرو می باید مسئولانه و خردورزانه دست از دعاوی مذهبی پوچ برداشته، به بیماری پیچیده کرونا اذعان کرده و تلاش برای جلب حمایت و پشتیبانی جهانی نمایند و سهم ما نیز درین میان همکاری و مبارزه مشترک طبقاتی و توده ای برای تشویق کارگران و توده ها برای سرنگون کردن این جرثومه ی پلیدی و پلشتی ست.

 

بهنام چنگائی دهم اسفند 1398

اعتراضات برعلیه اصلاحات ضد کارگری دولت نئولیبرال فرانسه ادامه دارد

با وجود سازش های تاکتیکی اتحدیه های کارگری فرانسه و خسته کردن مزدبگیران ضد اصلاحات بازنشستگی، اعتراضات برعلیه اصلاحات ضد کارگری دولت نئولیبرال فرانسه ادامه دارد

 خبر 20 فوریه 2020

با وجود تن دادن برخی از اتحادیه های کارگری فرانسه مثل کنفدراسیون اتحادیه دموکراتیک فرانسه CFDT به اصلاحات بازنشستگی دولت نئولیبرال مکرون، مزدبگیران دست از اعتراضات خود نکشیده و در چند شهر بزرگ بیش از 90 هزار مزد بگیر وارد خیابان ها شده که به گفته کنفدراسیون عمومی کارگران فرانسه  ث—ژ—تCGT اتحادیه ی کارگری فرانسه  تنها در پاریس  50 هزار نفر شرکت کردند.  به گفته ی ث- ژ – ت  در ششم فوریه هم  بیش از 130 هزار نفر در تظاهرات سراسری شرکت کردند.

با وجود اعتراضات سراسر، در مجلس ملی فرانسه   (Nationalversamlung)   همچنان در مورد 40 سیستم ونوع مختلف باز نشستگی با رئیس جمهور مکرون در حال مشورتند که ره یافت و یا سیستم جدیدی ارائه دهند، که یک میلیارد  کمبود صندوق بیمه بازنشستگی را برطرف کنند. بربستر این بحران رئیس دولت فرانسه  ادوارد فلیپ در 11.12. 2019 برنامه ی اصلاحات بازنشستگی را اعلام کرد.

در تاریخ 5 و 7 دسامبر 2019 اتحادیه های کارگری متحدانه اعلام اعتصاب عمومی کردند

تعداد بیشماری از مزد بگیران با اعتراض خود در شهرهای مختلف فرانسه وارد  خیابان ها شدند. بعد از ظهر روز شنبه 07.12.2019 در پاریس طبق رسم هر ساله دراولین شنبه ی دسامبریک تظاهرات بزرگی بر ضد بیکاری و وضعیت بد شغلی مزدبگیران که حد اقل دستمزدشان زیر خط فقر است شروع شد. در همین روز جلیقه زرد ها هم طبق معمول وارد خیابن ها شدند که در جنوب غربی شهر پاریس پلیس فرانسه با انداختن گاز اشک آور با جلیقه زردها درگیری ایجاد کرد. در این روز عبور و مرور با وسایل نقلیه مثل مترو، اتوبوس و قطار بسختی انجام می شد. در همین شرایط کامیون داران برای اعتراض به گران شدن سوخت گازوئیل اتوبان های زیادی مثال A4 و دایره ی شرق پاریس  A104 و A7  به سمت لیون یا در جنوب فرانسه  A8 راتا  9 صبح  روز بعد بستند و مانع عبور ومرور مسایل نقلیه شدند.

این اعترا ضات از روز پنجشنبه 5 دسامبر به گفته ی اتحادیه کارگری ث- ژ – ت  با 1،5 میلیون شرکت کننده ی ضد اصلاحات بازنشستگی دولت درسراسر فرانسه شروع شد. روز جمعه با اعتراضات کارکنان فرودگاه ها و حمل و نقل پاریس وضعیت دولت مکرون را بحرانی تر شد.

تظاهرات گسترده در پاریس اخبار  ژانویه  و فوریه 2020

آخرین تحولات در پاریس

 اعتراضاتی که در 08.02 مزدبگیران جلیقه زرد بر ضد اصلاحات بازنشستگی در پارس انجام دادند، 32 نفرموقتن دستگیر شدند. در شهر بوردو بین مزدبگیران وپلیس که از گاز اشک آور استفاده شده بود درگیری بوجود آمد.

دوماه بعد از بزرگترین تظاهرات گسترده در فرانسه دوباره در تاریخ 06.02.2020  در شهر نیسا Nizza. بنا به اطلاعات منتشره از رسانه های وزارت کشور، بیش از 012100 نفر مزدبگیر دراعتراضات سراسری شرکت کردند.

 چریان چیست؟ اعتراضاتی که تا کنون پایان نپذیرفته و کماکان ادامه دارد، از چه قرار است؟:

رئیس دولت فرانسه ادوارد فیلیپ Edouard Philippe در 11 دسامبر 2019 ویژگی های اصلی  اصلاحات بازنشستگی را معرفی کرد. و براین باوراست که مزدبگیرانی که تا کنون صندوق های مختلف بازنشستگی( بگفته ی وزیر کشور 42 نوع صندوق مختلف در فرانسه وجود دارد) بیمه ی بازنشستگی پرداخت و یا استفاده می کردند، همه به یک صندوق بازنشستگی پرداخت شود. تا این نقطه اصلاحات بازنشستگی ضد کارگری چنین پیش بینی کرده است، کسی که امروز 42 سال سن دارد شامل اصلاحات نمی شود.

 از ویژگی های اصلی اصلاحات بازنشستگی ضد مزدبگیران برای اختلاف انداختن بین نسل ها، عبارت است از:

1- اینکه اصلاحات به تدریج در سطح جامعه پیاده خواهد شد. مزدبگیرانی که از سال 2022 وارد بازار کار می شوند یعنی آنهایی که امروز 15 سال دارند، اولین نسلی خواهند بود که اصلاحات شاملشان می شود و بیمه بازنشستگی پرداخت حواهند کرد.

2-حقوق بازنستگی تحت سیستم جدید تنها برای کسانی پرداخت می شود، که سال 1975 وبعد از این سال متولد شده اند. و از سال 2025 شاملشان خواهد شد.

3- قانون بازنشستگی در 62 سالگی خواهند ماند وتغییری بوجود نخواهد آمد. اما در این مورد این ایده به وجود آمد است، که ابتدا سن 64 سالگی قانونی خواهد شد، بدون اینکه درصدی از حقوق بازنشستگی کم شود. اما بر اثر اعتراضات گسترده مزد بگیران، دولت فرانسه عقب نشینی کرد و این قانون را در 11 ژانویه 2020 برداشتند منتفی کرد و قانون 62 سالگی را تصویب کردند.

4-  در آینده  باید مزدبگیران فرانسه  مثل قانون بازنشستگی آلمان، هر ساله یک واحد امتیاز ارزشی بازنشستگی را که به اوروEuro حساب می شود را )  Rentenwerte یا (Rentenpunkte تا زمان باز نشستگی جمع کند. این امتیاز بنا به حسابرسی که در جولای سال 2018 برای بازنشستگان غرب آلمان بعمل آمده است چنین است: مثلن برای کسی که باز نشستگی را  از  جولای 2018 شروع می کند هر ساله یک  واحد امتیاز می  گیرد و اگر 40 سال کارکرده باشد 40 واحد امتیاز خواهد داشت و حقوق بازنشستگی این فرد می شود 40ضرب درارزش یک واحد یا امتیاز در هر سالی که کار کرده و درآمد داشته است. حال ارزش یک واحد ویا یک امتیاز سالانه را چگونه حساب می کنند؟ در آلمان هر ساله حدمتوسط درآمد ناخالص مزدبگیران را حساب می کرده و بر مبنای آن ارزش یک واحد امتیاز را بیرون می کشند. مثلن  درجولای سال 2018 ارزش یک واحد ارزش بازنشستگی را در غرب آلمان 31،03 اوروEuro تعیین کردند. مثلن اگر یک کارگر مزد حد متوسط 36267 اوروEuro دستمزد ناخالص درآمد سالانه داشته باشد. حقوق باز نشستگی ناخالص او می شود:    40x31,03´= 1241,20 اورو Euro در واقع در خط فقر قرار دارد.

باید اشاره کنم که دولت نئولیبرال آلمان با تعین حد اقل دستمزد ناچیز و تعین ارزشی واحد بازنشستگی  تا کنون  توانسته بیش 80 در صد ازد مزد بگیران فعال تولیدی و بازنشستگان را زیر خط فقر نگه داشته و این وضعیت هوشداری است به کارگران و مزدبگیران تولیدگر و بازنشستگان فرانسه خواهد بود، که در مقابل دولت نئولیبرال فرانسه مقاومت کرده که به وضعیت کنونی آلمان دچار نشوند. در آلمان تعداد بیشماری از بازنشستگان که سنشان بالای 70 است برای تامین زندگی خود با وجود دریافت ناچیز حقوق باز نشستگی یا به جمع آوری بطری خالی آبجو ویا آب در آشغادان ها و فروش آن خود را تامین کنند و یا  باید حداقل در ماه بیش از 50 ساعت برای تامین زندگی خود کارکنند. 

 4- اصلاحات بازنشستگی حد اقل  حقوق بازنشستگی را 1000 اورو Euro تعین کرده، با این حال از 64 سالگی 100 در صد حقوق بازنشستگی شاملش خواهد شد.

5- کارگران ومزدبگیرانی که شغلشان با کار سخت، شب کاری یا اینکه آنهایی که سریع و ودر سن جوانی وارد بازار کار شده اند، می توانند دوسال زودتر بازنشسته شوند. درواقع دولت مکرون می خواهد  اصلاحات بازنشستگی دولت ضد کارگری و نئولیبرال سوسیال دموکرات ها و سبزهای آلمان را سر مشق قرار دهد. دولت سوسیال دموکرات ها و سبز ها ی آلمان توانست با نفاق افکنی بین نسل های مزدبگیرتولیدگر و بازنشسته ی آلمان، فقر و دتنگدستی را اعمال کند. باید توجه و هوشیار بود، که دولت نئولیبرال  مکرون هم همان قوانین  را کپی کرده و با نفاق افکنی بین نسل های مزد بگیر تولیدگر و حقوق بگیران بازنشسته می خواهد اصلاحات بازنشستگی را پیش ببرد. در واقع در اروپا این اولین بار نیست که به دستآوردهایی که سالیان دراز کارگران و مزدبگیران که سالها برایش مبارزه کرده اند حمله می شود. در واقع  بعد از متلاشی شدن سرمایه داری دولتی در شوروی و اروپای شرقی،  دست آوردهای جنبش کارگری از همه جوانب مورد حمله قرار گرفت. در فرانسه این اولین بار یا اولین دولت نئو لیبرال نیست که می خواهد اصلاحات بازنشستگی ضد کارگری را قانونی کنند.

در 1995 دولت ژاک شیراک Jaques Chirac و نخست وزیر وقت  آلن جسپه Alain Juppe می خواستند اصلاحات بازنشستگی کارمندان دولت را پیش ببرد، با مقاومت و اعتراضات  روبرو شدن وکارگران و مزدبگیران سه هفته ی تمام وارد خیابان ها شدند.  تنها در تاریخ12 دسامبر 1995 بیش از دومیلیون مزدبگیر بعنوان اعتراض به اصلاحات بازنشستگی و ضدکارگری رژیم  وارد خیابان ها شدند.مقاومت مزدبگیران تا آنچا پیش رفت، که دولت ژاک شیراک از اصلاحات بازنشستگی برای کارمندان دولتی عقب نشینی کرد. و این یک پیروزی برای مزدبگیران و عقب نشینی دولت فرانسه محسوب می شد. اما مشکل کارگران اروپا و در این مورد کارگران فرانسه این است که به سختی از رفرمیست ها و رهبران چپ و راست رفرمیست دل می کنند. برای همگی ما مبایست روشن شده باشد که قوانین اتحادیه ها در سراسر اروپا فقط وفقط حفظ تعادل بین مبارزه ی کارگران و سیستم سرمایه داری است نه نابودی سیستم سرمایه داری.

حقیقت این است که کش دادن اعتراضات و تظاهرات ها ویا اعتصاب های عمومی که نتیجه ی مثبتی برای کارگران ندارد، کارگران را خسته می کند و دودستگی بوجود می آورد. این موضوع را آتحادیه های رفرمیست خوب می دانند. وهمیشه هم به این دودوزه بازی و شعار های دهن پر کن می پردازند و در آخر پای سازشی که به ضرر مزدبگیران تمام می شود می روند. از اینها گذشته آدم حد اقل صدای حمایت و پشتیبانی از کارگران اعتصابی و معترض فرانسه ازاتحادیه های کارگری کشور های اروپایی را کمتر می شنود.

مزدبگیران فرانسه مبارزه می کنند، اما در کدامین سرزمین صدای پشتیبانی و حمات از این مبارزین بلند می شود

شاید جواب برای همگی ما مشخص باشد، اگر از جریان چپ جهانی صحبت کرده باشیم، هرجریانی قبل از اینکه انترناسیونال باشد بیشتر ناسیونالیستی است و شدیدن از طریق دنیای مجازی ونه عینی با خودش و ملت خودش مشغول است و حتی به خودش زحمت نمی دهد زبان ملتی را فرا بگیرد که در کنارش و در همسایگی اش زندگی می کند، این دوستان حتی زبان جامعه ای را که درش زندگی می کند را یاد نمی گیرد، که بتواند بدین وسیله  با مزد بگیران ویا مردمی که در اطرافش زندگی  می کنند ارتباط برقرار کند. اما وقتی اول ماه مه می شود همه با علم و کتل آنهم به زبان مادریشان وبا پلاکارد های گنده شعارشان هم به زبان مادریشان است که بغیر از خودشان کسی دیگر نفهمد که خواسته هاییشان چیست. واما برگردیم به اتحادیهای کارگری در اروپا.

 اتحادیه های کارگری اروپایی هم بدلیل اینکه  تحت تاثیر رفرمیست های  راست  چپ: سوسیال دموکرات ها ، استالینیست ها، تروتسکیستها و مائوئیست ها و دیگر چب های رفرمیست به خود و کشور خودی مشغولند وبه این فکر می کنند که چگونه تعادلی بین سیستم سرمایه داری و طبقه ی کارگربر قرار کنند که  بتوانند صندلی هایشان و جایگاه شان را در راس اتحادیه ها، احزاب و سازمان ها حفظ کنند.

همچنین رسانه های اروپای حتی اخبار ومبارزات مزدبگیران در جهان و اروپایی بخصوص مزدبگیران فرانسه را بدرستی منتشر نمی کنند. همه از سازمانهای چپ گرفته تا رسانه ها به یک اخبار کوتاه بسنده کرده و خیال خود را راحت می کنند. دولت نئولیبرال مکرون با تام قوا برضد  کارگران ومزدبگیران و جلیقه زد های فرانسه می جنگد و رسانه های اروپایی  مهر سکوت برلب زده اند.

اما چه کسانی از اردوی کار حمایت می کنند؟

چپ ها سنتی مرده اند اما چپ نوین تنها و ئتنها می تواند با شوراهای گارگران ومزدبگیران ضد سرمایه عروج کند. امید را باید به شوراهای انقلابی ضد سرمایه داری بست. لازم به یاد آوریست که تاکنون، خیلی از کارگران بخصوص جمعی از باز نشستگان در آلمان به اتحادیه ی سراسری کارگری DGB نامه ی سرگشاده ی انتقادی نوشته اند که چرا از مبارزات مزدبگیران فرانسه برضد دولت نئولیبرال مکرون حمایت وپشتیبانی نمی کند. در لابلای این وضعیت اتحدیه کارگری چپ آلمان (در سال 1999 شکل گرفته و امسال در 25و26 ژانویه 2020 در فرانکفورد سمینار سراسی داشتند. من در آینده ی نزدیک در رابطه با شکل گرفتن وایجاد این اتحادیه در مطلب به اطلاعتان خواهم رساند)  در تاریخ 2. فوریه  یک میتینگی حمایتی از مزدبگیران فرانسه درهامبورگ به نام "کارت قرمز برای مکرون " حمایت خود را چنین ادامه دادند:

ما حمایت و پشتیبانی خود را ازاعتراضات سراسری شما در تاریخ 5 دسامبر 2019  بر ضد اصلاحات بازنشستگی  بخصوص شرایط بد کاری برای زنان و نسل جوان اعلام می کنیم. دولت نئولیبرال مکرون از دولت نئولیبراال شرودرSchröder را در آلمان سرمشق خود قرارداد. این اتحادیه 100 ارو به صندوق اعتصاب کارگران فرانسه کمک مالی کردن . در این رابطه قسمت فنی بخش 8 اتحدیه وردی در هامبور از این مبارزات پشتیبانی کرد و 420 اورو هم کمک مالی به صندوق کارگران فرانسه کردند. لازم به اشاره است،  که برخی از سندیکا ها واتحدیه های کوچکی که اصولان رابطه ای با اتحادیه های رفرمیستی ندارند دربرخی از کشور ها مثل اسپانیا  و ایتالیا و حتی آلمان از مبارزات مزدبگیران برعلیه دولت نئولیبرال فرانسه حمایت و پشتیبانی کردند. دراسپانیا در شهر بارسلون از سوی چند سندیکا و اتحادیه کوچک متحدانه به حمایت و پشتیبانی از اعتصاب کنندگان درفرانسه  درست به اکسیون اعتراضی زدند. در شهرمایلند ایتالیا هم همچنین از اتحاد عمل چند سندیکا و اتحادیه کوچک بوجود آمده بود در 23 ژانویه 2020 با اعتراض و متین خود از اعتصاب کنندگان فرانسه حمایت و پشتی بانی کردند.

 

اسفند ماه 1398

علی برومند

 

توضیحات:

1-( اتحادیه ی کارگری CFDT در سال 1964  ایجاد شد. این اتحادیه از کنفدراسیون کارگری مسیحیان فرانسه CFTC جدا شدند و حدودن 875 هزار نفر عضو دارد. این آمار درتابستان سال 2019 منتشر شده است)

 

2-( CGT در 23 سپتامبر 1895 در  شهرLemiges ایجاد شد وقبل از جنگ جاهنی اول سنیکای بسار رادیکالی بود با تناقضت خود که بین رفرمیستها و انقلابیون نوسان داشت . همچنین ایجاد کننده سنسیکای سرخ جهانی است که البته در سال 1921 دچار انشعاب شو وبخش رفرمیستی اش به نامCGT فعالیتش راادامه داد , و جناح دیگر به نام  کنفدراسیون عمومی کار واحد  CGTU )

 

 

نکاتی پیرامون " نقدی بر نوشته "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی " / م. پرهیزگار

نکاتی پیرامون  " نقدی بر نوشته "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی "

( مقاله علیرضا ثقفی  http://www.azadi-b.com/G/2020/02/post_398.html)

طی چند دهه گذشته در جنبش چپ و کارگری تبیین ها و نظرات متفاوتی در زمینه شکل بندی طبقاتی و شیوه های  اجتماعی  مبارزه با ستم طبقاتی و کسب آزادیهای  اجتماعی در ظرفیت های تشکیلاتی و فردی ارائه شده است.

سیر حوادث و تلاطم های اجتماعی عملا برخی از این رویکردها را نقد و به حاشیه راند. برخی از این رویکردها که در دوره ای به پارادایم اصلی سیاست چپ تبدیل شده بودند بی آنکه در سنگه جدی نقد اجتماعی و سیاسی قرار گیرند به آرامی از گفتمان های اصلی عمل اجتماعی چپ فاصله گرفته و خاموش شدند. نمونه برجسته این مورد، مشی چریکی طی دهه های 40 و 50 بود. علیرغم نقد مشی چریکی در همان دوره توسط برخی نیروهای سیاسی، این رویکرد وجه غالب عمل اجتماعی نیروهای جوان جنبش چپ به شمار می رفت. با بن بست عملی این رویکرد در تلاطم اجتماعی پایان دهه 50 اگرچه این رویکرد به حاشیه رانده شد اما به طور معمول مورد نقادی جدی جریانات مارکسیستی قرار نگرفت. گویا اثبات ناکارآمدی این مشی  در جریان تحولات اجتماعی  کافی بود. از دیگر موارد میتوان به تئوری هائی نظیر جبهه متحد خلق، انقلاب دو مرحله ای، حزبیت طبقه کارگر و ... اشاره کرد که هیچگاه به موضوع مرکزی یک نقد مارکسیستی تبدیل نشدند. نقد این نظرات همیشه در گوشه ای از بگو مگو های گروهی و یا به خطوطی فرعی در کنار نقد اصلی به موضوعاتی دیگر قرار گرفته اند.

به همین دلیل مشاهده نقدی بر یکی از پایه های نظری جریان کمونیسم کارگری که  یکی از گفتمان های اصلی چپ در سالهای گذشته بوده است، سودمند به نظر میرسد.

باید توجه داشت که نقد هر گفتمان و یا عمل اجتماعی که بسترهای معین تاریخی و اجتماعی تئوری مربوطه را نادیده بگیرد و یا  مقولات و پایه های نظری آن گفتمان را بدون ارتباط با بستر اصلی آن نقد کند، نه تنها راهی پیش پای دیگران نمیگذارد، بلکه خود نیز به موضوع مورد مناقشه تازه ای تبدیل خواهد شد. اما بهر رو باز کردن معبری برای نقد آنچه استوار می نماید، افق های تازه ای را پیش روی گفتمان سوسیالیستی  که از دیماه 96 تلاش نموده است تا تفاوت های نظری و کارکرد اجتماعی خود را با اپوزسیون سنتی چپ بیان کند، میگذارد.

  پیش از مطالعه نقد مربوطه، به دلیل سابقه سیاسی  علیرضا ثقفی گمان میرفت که ایشان در جریان پیشینه نظری مقوله بورژوازی ملی و همچنین نقد این مقوله در میانه دهه پنجاه توسط تقی شهرام و بخش منشعب ، قرار داشته باشد و همچنین به مقوله سرمایه داری وابسته به عنوان گفتمانی در چپ جهانی و نه فقط چپ ایران اشراف داشته باشد. به همین دلیل تصور نگارنده این سطور بر این بود که منتقد محترم با توجه به موارد فوق موضوعات را بررسی و تعاریف دقیقتری ارائه کند.پس از مطالعه نقد ایشان به نظرم رسید که نویسنده بر پایه تعاریف و درک امروزی خود از مقولات سرمایه داری وابسته و بورژوازی ملی و امپریالیسم، نوشته منصور حکمت را بدون ارجاعات به آن تاریخ معین نقد کرده اند.

 برای در جریان قرار گرفتن خوانندگان جوانتری که آن دوره تاریخی را تجربه نکرده و با گفتمان های مزبور نا آشنا هستند، توضیحاتی در این باره ضروری ست.

  استدلال ها و نقد علیرضا ثقفی  به مقوله "وابستگی" در مجموعه اسطوره.... ، بر مبنای تعاریف ناظر بر مقوله "وابستگی متقابل" است، که بر رابطه ای مبتنی بر برابری واستقلال اعضا در یک مجموعه مناسبات دلالت دارد. اما" نظریه وابستگی"  که مورد نظر نویسنده  اسطوره.... بوده است بر نظریه اقتصاد سیاسی معینی دلالت دارد که اتفاقن رکن اصلی آن بر نابرابری و عدم استقلال یک طرف در این  رابطه مشخص است.   نظریه پردازان  توسعه و نوسازی کارکرد گرا از معتقدان به" وابستگی متقابل" بودند، گفتمانی که توسعه اقتصادی در کشورهای توسعه نیافته را مشروط به طی مسیر تاریخی مشابه با کشورهای توسعه یافته می دانست. در نقد این دیدگاه "دوس سانتوس" از نظریه پردازان وابستگی می گوید "مناسبات وابستگي متقابل، زماني به مناسبات وابسته تبديل مي شود كه برخي كشورها  بطور خود خواسته و خودانگيخته توسعه يابند، در حاليكه توسعه  كشورهاي ديگر، تنها بازتابی از توسعه كشورهاي غالب و مسلط باشد"

گفتمان "وابستگی" که در دهه 60 و 70 میلادی به شاخه های متعددی تقسیم شد، برابرنهادی بود برای گفتمان توسعه و نوسازی . الگوی "نوسازی( مدرنیزاسیون)" عموما ناظر بر روندی است که طی آن جوامع سنتی با تحولات و تغییرات تدریجی متحول شده و به جوامعی مدرن تبدیل می شوند. در این گفتمان الگوی تحولات و دگرگونی جوامع سنتی از همان روندها و مقاطع تاریخی تبعیت میکند که پیش از این در جوامع اروپائی صورت پذیرفته است. در این نگرش این دگرگونی های بنیادی ، ناشی از ضرورت ها و یا مکانیسم های داخلی رشد و توسعه در جوامع سنتی نیست. یک گرایش قوی در پارادایم" مدرنیزاسیون" به پتانسیل های درونی جوامع سنتی در گذار به جوامع توسعه یافته اعتقادی ندارد و مبنای الگوهای مدرنیزاسیون خود را براساس صدور تکنولوژی، تخصص ، سازماندهی اجتماعی و اصول و ارزش ها از جوامع غربی به جوامع درحال توسعه، قرار می دهد.

  گفتمان" توسعه ونوسازی"  عموما الگوی اقتصادی مورد نظر ایالات متحده پس از جنگ دوم جهانی بود که تلاش داشت تا کشورهای درحال توسعه را در وابستگی استراتژیک به بلوک غرب نگاه دارد.

شکل گیری" نظریه وابستگی" نتیجه شکست سیاست های ا قتصادی وا لگوهای توسعه بلوک غرب در آمریکای لاتین در دهه 50 میلادی بود. بسیاری از نظریه پردازان بعدی این گفتمان که از گرایش های چپ اروپائی بودند، با ترکیب ساختارگرائی آلتوسری و تعمیم  تئوری امپریالیسم لنین این پارادایم را به تبیین عمومی  چپ رادیکال از خصوصیات سرمایه داری در  کشورهای در حال توسعه تبدیل کردند.

 نظریه وابستگی طی دهه   60 میلادی تبدیل به تئوری راهنمای اصلی نیروهای چپ  ناسیونالیست -  میلیتانت  آمریکای لاتین شد و نظریه پردازانی مانند پل باران، والر اشتاین و آندره گوندرفرانک در دهه 60 و 70 میلادی  نظریه پردازان اصلی پارادایم "سرمایه داری وابسته" به شمار میروند. اگر چه در این گفتمان "وابستگی" با متدهای متفاوتی تبیین میشود اما عموما این گفتمان مبتنی بر روند توسعه سرمایه داری در کشورهائی با سابقه استعماری است.

این گفتمان با تعمیم تعاریف لنینی از امپریالیسم ، قائل به تقسیم کار امپریالیستی و تقسیم کشورهای سرمایه داری  به مرکز و متروپل و رشد نا متوازن جوامع است. گرایشی در میان نظریه پردازان این گفتمان ، محور اصلی نطریه وابستگی را بر انتقال ارزش اضافه تولید شده از جوامع پیرامونی به  جوامع متروپل و در نتیجه عدم امکان انباشت سرمایه و تکمیل چرخه بازتولید گسترش یافته در این جوامع ، قرار میدهد.

" فورتادو"از  نظريه پردازان اصلی نظریه وابستگی معتقد است،  در كشورهاي توسعه نيافته محدودیت و اندازه کوچک  بازارهاي داخلي( مصرف نامکفی) امكان رشد و  انباشت سرمایه  را با مانع رو به رو ساخته و حوزه عمل سرمایه را محدود مي کند. به همين دليل وي به نقش دولت به عنوان نهادی تعیین کننده برای  توسعه اقتصادی اهمیت بسیار میدهد .

  از دیگر مشخصات جوامع وابسته، پائین بودن میزان مصرف،  صنایع محلی و تولید خرد  ضعیف، شکل گیری روابط و برنامه تولید اجتماعی بر اساس نیازهای اقتصادی بازار جهانی تحت مدیریت قدرت های امپریالیستی  و تامین نیروی کار ارزان از طریق سلب مالکیت از دهقانان و خلع ید تولید کنندگان خرد از وسایل تولید و دیکتاتوری سیاسی است، که توسط بخشی از سرمایه داران کارگزار امپریالیسم اعمال میشود.

مفهوم "وابستگی" به عنوان مرکز و کلید درک ا ین نظریه از آنجا که بر موارد متفاوت و گسترده ای از مقولات اجتماعی دلالت دارد ، میتواند در حوزه های مختلف و با گفتمان های متفاوتی آن را به کار گرفت.

منتقدین نظریه وابستگی  معتقدند که این گفتمان؛ علیرغم  گرایشات متفاوت درونی ، عموما از منظرچپ ملی و گرایشاتی ست که صنعتی شدن جوامع پیرامونی را با تکیه بر الگوهای توسعه درون زا ممکن میدانند و به مناسبات طبقاتی موجود در این جوامع نمی پردازند. این گرایشات علیرغم مخالفت با سلطه امپریالیستی، با رشد و توسعه سرمایه داری، حداقل تا آماده شدن پرولتاریای این کشورها برای انقلاب سوسیالیستی، مشکل چندانی ندارند. در برخی گرایشات این گفتمان که منتقد رابط سلطه هستند ، مناسبات طبقاتی سرمایه داری در کشورهای پیرامونی و مسئله  تصاحب و روند کسب ارزش اضافه  از موضوعات اصلی در نقد بورژوازی به شمار نمیرود و" غارت و چپاول" ثروت های اجتماعی توسط  سرمایه خارجی موضوع مرکزی نقد است.

منتقدان این گفتمان همچنین اعتقاد دارند که گفتمان وابستگی، امپریالیسم را تا حد سیاست خارجی و غارتگری کشورهای سلطه گر تقلیل میدهد. از منظر طبقاتی نیز این گفتمان انعکاس دهنده آرزوهای طبقات متوسط و لایه هائی از سرمایه های کوچک جوامعی با پیشینه مستعمراتی بود که خواهان دخالتگری بیشتر در روندهای صنعتی شدن این جوامع بودند. به دلیل همین مشخصه طبقاتی ست که ،  جبهه های خلق و یا دمکراتیک ، تشکل های سیاسی غالب، این گفتمان و به دلیل چند مرحله ای دیدن استقرار سوسیالیسم مورد نظرشان، انقلاب دمکراتیک هدف بلاواسطه عمل سیاسی و اجتماعی آنان بود.

به دلیل اینکه در نقد علیرضا ثقفی، از این منظر به مقوله وابستگی مورد نظر منصور حکمت در اسطوره... اشاره نشده خواننده امروزی تصویری ساده از مبحثی تاریخی را مشاهده می کند.

  نقد حکمت به مقوله بورژوازی ملی در اسطوره ... همچنان در چارچوب گفتمان "نظریه وابستگی" قرار دارد، و حتی نقد وی به روایت  امثال گوندر فرانک از "وابستگی" به تبعیت از نئو مارکسیست هایی ست که گرایش دیگری در نظریه "وابستگی" را نمایندگی میکردند، بنا براین جدای ازاختلاف متد نقد ، حکمت همچنان در همان سنت ضد امپریالیستی دهه هفتاد میلادی منتقد مناسبات" سرمایه داری وابسته" در ایران است.  به این پاراگراف دقت کنید: 

"به عبارت ديگر در وهله اول اين نکته بايد توضيح داده شود که چگونه توليد ارزش اضافه در ايران به امپرياليسم وابسته است و پس از درک جوهر اين وابستگى - و فقط پس از درک آن - از خود بپرسيم که چگونه اين وابستگى ماهيت سرمايه، اشکال کنکرت اقتصادى پيرامون ما راتوضيح ميدهد" ("اسطوره" جزوه اول، صفحه ٢٣)

 اگر حکمت در اسطوره ... به جای بازنویسی مجدد بخش های طولانی از کاپیتال و گروند ریسه و سایر نوشته های مارکس و تلاش آماتوری برای تبیین ماهیت طبقات در ایران به شکل مستقیم و بی واسطه از تحلیل های تجریدی مارکس مانند ترکیب ارگانیک سرمایه ، در چند پاراگراف ، مسئله "وابستگی تولید ارزش اضافه در ایران به امپریالیسم" را توضیح میداد بسیاری از ابهامات بعدی در این زمینه برطرف میشد. مشخص ترین نوشته حکمت در توضیح مختصات سرمایه داری وابسته در نوشته ای تحت عنوان " نظرى به تئورى مارکسيستى بحران و استنتاجاتى در مورد سرمايه دارى وابسته" است.  علیرغم نقد همه روایت های سرمایه داری وابسته در بخش اول اسطوره... ، در نوشته فوق خود رایج ترین تعریف وابستگی را به عنوان تعریف سرمایه داری وابسته ارائه می دهد.

"پروسه تاريخى "انباشت اوليه"، و تشکيل بازار داخلى در کشورهاى سرمايهدارى وابسته به گونه ديگرى است. بازار داخلى در اين کشورها اکثرا در عصر امپرياليسم و از طريق صدور سرمايه تشکيل ميشود. ظهور پرولتاريا (بمثابه يک طبقه) که بناست مبناى توليد فوق سود قرار گيرد، نه در جريان يک پروسه سلب مالکيت کلاسيک، بلکه از طريق خلع يدهاى سريع، و از بالا، از توليدکنندگان مستقيم، از طريق خانهخرابى سريع تودههاى ميليونى متحقق ميشود. عمدهترين ويژگىاى که خصلت امپرياليستى پروسه سلب مالکيت به اقتصاد کشور تحت سلطه (که پس از سلب مالکيت ديگر کشورى سرمايهدارى بشمار ميرود) ميبخشد اين است که تقسيم کار در بازار داخلى از همان ابتدا بر اساس نيازهاى مشخص و جهانى انحصارات شکل ميگيرد، و نه برمبناى رشد تاريخى اقتصاد کالايى و تقسيم کار محلى سنتى، در عين اينکه توليد کالايى سنتى کماکان (گرچه باروندى رو به اضمحلال) به بقاء خود ادامه ميدهد. پرولتارياى رو به رشد اين جوامع بيش از پيش در رشتهها و بخشهايى که در خدمت نيازهاى مشخص سرمايه انحصارى است به کار کشيده ميشوند. همچنين، توليد و بازتوليد ارزش-مصرفهايى که ميبايد عوامل مادى کل سرمايه اجتماعى را تشکيل دهند، يعنى توليد و بازتوليد وسائل توليد و معيشتى که سرمايه براى تبديل سرمايه پولى به سرمايه توليدى به آن نياز دارد، به درجات مختلف و به تناسب نيازهاى مشخص سرمايههاى انحصارى در هر مقطع، از حيطه بازار داخلى خارج شده و تابع بازار جهانى ميگردد. (فىالمثل وقتى سرمايهدارى ايران توسط انحصارات در جهت توليد مواد معدنى و سوختى و نيز کالاهاى مصرفى سبک ايجاد ميشود، بديهى است که اولا وسائل توليد اين صنايع در وهله اول در بازار داخلى توليد نميشود و ثانيا وسائل معيشت پرولتاريا نيز نميتواند در وهله اول به توليد محلى - که در نتيجه پروسه سلب مالکيت محدودتر نيز گشته - و به بارآورى نازلتر آن و ناگزير قيمت بالاى آن واگذار شود"( نظری به تئوری بحران...)

این نوشته به خوبی درک حکمت از "وابستگی" را که منطبق بر گفتمان غالب وابستگی در جنبش بین المللی چپ دهه 70 میلادی است را به نمایش میگذارد. درکی که متاثر از  جهان دو قطبی  گفتمان " مدرنیزاسیون کارکردگرا" است. این تبیین از پروسه استقرار سرمایه داری در کشورهای درحال توسعه، شاید درمواردی منطبق با ورود سرمایه داری در مستعمرات در قرن 19 باشد، اما تناسب چندانی با پروسه تاریخی استقرار  سرمایه داری در اقتصاد های اصلی آسیا و بخش هائی از اروپا ندارد. شیوه تولید سرمایه داری در روند گسترش خود و به موازات تحولات جهانی در اواخر قرن 19 دامنه نفوذ خود را به جوامع غیر اروپای غربی گسترش داد و انحصارات و الیگارشی مالی و تولید انبوه پس از جنگ دوم جهانی عرصه های تازه ای را به روی سرمایه داری به عنوان شیوه تولید جهانی شده و مسلط بر تولید اجتماعی، گشود.  دولت – ملت های تازه شکل گرفته از دل" ملت های تاریخی" نیز به تناسب نیازهای سرمایه و بازار جهانی در تقسیم کار جهانی نقشی برعهده گرفتند. روندهای بعدی سیاسی و اجتماعی در این جوامع متناسب با پس زمینه تاریخی و توازن قدرت اجتماعی طبقات ،مسیرهای مختلفی را پیمود. اما در پاراگراف فوق به نقل از حکمت مناسبات سرمایه داری  جوامع کنونی در حال توسعه، صرفا امری خارجی و وارداتی ست و انباشت اولیه نیز نتیجه صدور سرمایه امپریالیستی ست.

"بستر های تاریخی ظهور سرمایه داری" مورد نظر مارکس، نزد حکمت تنها  به خلع ید از تولید کنندگان خرد و دهقانان برای تبدیل شدن به نیروی کار تقلیل می یابد و سایر مولفه های این مبحث پایه ای مارکس که یکی از مباحث تاریخی مهم در دستگاه تحلیلی وی است نادیده گرفته میشود.

 غیر مارکسیستی بودن ترم" سرمایه داری وابسته" و تحلیل شرایط مشخص دوره 57 به بعد بر اساس گفتمان "وابستگی" ،  متاسفانه هیچگاه ا ز سوی حمکت و یا پیروانش نقد نشد. پافشاری حکمت و جریان کمونیسم کارگری برتصورات  دهه پنجاهی  از مناسبات سرمایه داری در ایران ،  تصور دو قطبی از جهان سرمایه داری به عنوان کشورهای" پیشرفته  مدرن" و جوامع" سنتی  غیرمدرن" ،  ندیدن امپریالیسم به منزله گذار  مناسبات تولید سرمایه داری( ونه صرفا جوامع سرمایه دارغربی) به مرحله ای که سرمایه جهانی تر و غیر محلی تر و متمرکز تر عمل میکند و رجعت به گفتمان نوسازی (مدرنیزاسیون) باعث گردید تا وی  با ابداع مقوله مبهم،" سرمایه داری غیر متعارف" در توجیه موقعیت اجتماعی طبقات  ، تلاش کند تا  صف بندی طبقاتی در ایران را دو دهه پس از تحولات 57 توضیح دهد.

در ادامه همین روند و به موازات فاصله گرفتن هر چه بیشتر از عینیت تحولات اجتماعی طی دو دهه و ندیدن موقعیت و تغییرات طبقاتی در ایران، مسئله سرنگونی  حکوت اسلامی به عنوان حاکمیت غیر متعارف سرمایه داری به نقطه کانونی اهداف حکمت و جریان وی تبدیل شد. به همین دلیل روح مقولات گذشته با حلول درکالبدی تازه به نوشته ها و استراتژی کمونیسم کارگری باز گشتند. جبهه دمکراتیک خلق به جنبش سرنگونی ، بورژوازی وابسته به بورژوازی نامتعارف تبدیل شدند وبازسازی مجدد گفتمان انقلاب دو مرحله ای برای رسیدن به حکومت کارگری . این پرت افتادگی از مبارزه طبقاتی تا به آنجا پیش رفت که وی جمهوری سوسیالیستی را صرفا شکلی از اقتدار سیاسی یک حزب یا گروه و یا تعدادی کودتاچی و نه شکلی از سازماندهی اجتماعی اقتصادی و سیاسی که محصول اعمال هژمونی  طبقه کارگر متشکل در روند انقلاب اجتماعی ست، میدانست.

 "بنظر من اعلام جمهوری سوسیالیستى هم میتواند حاصل پیروزی نظامى، قاپ زدن قدرت در خلاء سیاسى، کودتا و هر چیز دیگری باشد" ( نامه به ف.شیخ و ح- تقوائی) یعنی جمهوری سوسیالیستی ،  نتیجه هر شکلی از کسب قدرت دولتی توسط حزب کمونیست کارگری ست،  به جز انقلاب اجتماعی به رهبری طبقه کارگر، در واقعیت اما رهبران این جمهوری سوسیالیستی چیزی جز لوئی بناپارت های حزب مربوطه نخواهند بود.

در نقد علیرضا ثقفی  بر اسطوره... از امپریالیسم به عنوان یکی از محورهای اصلی تحلیل مناسبات سرمایه داری در قرن بیستم، که از مباحث نظری مهم مارکسیستها و احزاب کارگری در ابتدای قرن گذشته است، تصویری ساده و لغوی و چیزی در حد مفهوم امپراتوری ارائه شده است. وی می گوید:

" امپریالیسم یك وجه سیاسی است و فئودال- امپریالیسم یا کاپیتال- امپریالیسم تنها بیانگر روبنای سیاسی آن است. آن چه كه فرماسیون سیاسی را مشخص میكند نظام سرمایهداری است كه داراي يك شیوه تولید و روابط تولیدی مشخصی است و در آن نیروی كار و سرمایه شاکله اصلی آن را تشکیل میدهند كه در دوره انحصار آن و یا رشد انحصارات ملی و فراملی جنبه سلطه گرانه و امپریالیستی پیدا میكند حال آن كه نویسنده مقاله به هیچ عنوان درك مشخص و معینی از این واژهها ندارد"(نقدی بر نوشته اسطوره.....)

به نظر من اشارات منصور حکمت به مقوله امپریالیسم در سال 58 بسیار بیشتر از توصیفات علیرضا ثقفی در سال  98 به گفتمان مارکسیستی مرتبط است.

در نقل قول بالا به نظر می رسد علیرضا ثقفی در قسمت(.... آن چه که فرماسیون سیاسی را مشخص میکند......) یک اشتباه قلمی کرده است ومنظور وی از فرماسیون سیاسی، همان فرماسیون اقتصادی باشد. اما آنچه که در این مورد با تعاریف کلاسیک مارکسیستی از امپریالیسم متفاوت است، تعبیر سیاسی و در انتها صرفا سلطه گری از مقوله امپریالیسم است.

مسلما اشغالگری، امپراتوری ها و سلطه گری، ملازم تاریخی شکل گیری" دولت" در جوامع بشری است، اما مقوله امپریالیسم در دوره سرمایه داری دلالت بر وضعیت ویژه ای در روند گسترش مناسبات سرمایه داری در تاریخ و جغرافیای انسانی است.

بنابر تئوریهای لنین، لوکزامبورگ، هیلفردینگ و سایرین، در مجموع،  امپریالیسم مرحله ای از رشد و توسعه مناسبات سرمایه داری ست که با تمرکزتولید و انحصارات، صدور سرمایه، گسترش الیگارشی وسرمایه مالی ، تقسیم بازارهای جهانی، نظامی گری و جنگ های امپریالیستی مشخص میشود.

 لنین میگوید" اگر لازم بود مختصرترین تعریف ممکن از امپریالیسم داده شود، میبایست میگفتیم که امپریالیسم عبارت است از مرحلۀ انحصاری سرمایهداری".  بنا براین تعریف ساده، انحصار شکلی از حرکت سرمایه را سازمان میدهد که تغییرات دیگری در بدنه و ترکیب ساختارهای اقتصاد سرمایه داری ناگزیر میشود. امپریالیسم نتیجه مجموعه این تغییر و تحولات در مناسبات سرمایه داری از مناسبات کلاسیک به مناسبات انحصاری است. سلطه گری  یا غارت اگرچه در دوره ای از مشخصه های مهم امپریالیسم به شمار میرفتند، اما با پیچیده تر شدن روندهای تولید اجتماعی در جوامع سرمایه داری، انحصارات، الیگارشی مالی، تقسیم بازارها و نظامی گری به خصوصیات برجسته این مرحله از نظام طبقاتی سرمایه تبدیل گردید.

  با توجه به مجموعه نوشته های حکمت  ترم" تولید امپریالیستی"  مورد استناد ثقفی در اسطوره.... اگر چه میتوانست با ترم ادبی بهتری جایگزین شود اما به هیچ رو نباید آن را نتیجه ناآگاهی حکمت از  مقولات اقتصاد سیاسی مارکسیستی نتیجه گرفت.  همچنین نباید تفاوتهای  شدت استثمار،سازماندهی، الویت ها و حجم تولید و مصرف و قشربندی طبقه کارگر و بورژوازی جهانی، در سرمایه داری کلاسیک و سرمایه داری  امپریالستی را ندیده گرفت.

همانگونه که در ابتدای این نوشته اشاره کردم، نقد نظریات گذشته و کنونی جنبش چپ و کارگری در رشد آگاهی و عمل اجتماعی فعالین سوسیالیست نقش مهمی دارد. اما باید توجه داشت که این نقادی از محدوده انصاف و تلاش برای ارتقا مبارزه طبقاتی  کارگران خارج نشود . نقدی که برمبنای کدورت های سیاسی حال و گذشته و یا همچنان در فضای تطهیر فرقه های موجود گام برمیدارد، نه تنها راهی پیش پای نیروهای سوسیالیست نمیگذارد که خود مانعی در شناخت نقاط قوت و ضعف مبارزه طبقاتی کارگران  است.

 

م. پرهیزگار

3اسفند 98
m.parhizgar62@gmail.com

 

 

 

 

 

آمریکا ویروس کرونا را تحریم کرد !

آمریکا ویروس کرونا را تحریم کرد !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 
مایک پنس : به دلیل اقدام قاطعانه پرزیدنت ترامپ، امروز اثری از قاسم سلیمانی نیست...
و به دلیل تلاشهای کاخ سفید و تزریق 150 میلیارد دلار پول نقد حکومت اسلامی ایران درخاورمیانه هنوز پابرجاست . ویروس کرونا هم با کمک حکومت اسلامی ایران درحال پخش سریع است. ویروسی که نه قم و نه واتیکان ونه واشنگتن برایش فرقی نمیکن. ولی برای دولتهای حاکم فرق میکند که وجود یک سیستمی در قدرت چه منافع یا مضراتی دارد ؟ اینکه حکومت اسلامی در بی لیاقتی چه بر سر مردم بیاورد برای وال استریت اصلا مهم نیست . ولی در یک نقطه ایی این بی لیاقتی حاکمان مسلمان ایرانی گریبان بقیه دنیا را هم میگیرد . حالا همه دنیا شریک هم هستید . سیل ، زلزله ، سرکوب ، زندانها ، قطع اینترنت ، بیکاری ، صندوقهای تخمی رای ، گازهای گلخانه ایی ، خراب کردن محیط زیست ... و بالاخره این ویروسهایی زشتی که حالا در خاورمیانه و اروپا و آمریکا هم جلولان میدهند.
هر اتفاق و بلایی سر مردم ایران و کره زمین بیاید محصول بلافصل سیاستهای دولتهای حاکم است .
ویروس کرونا؛ ترکیه 'تمام پروازهای مسافری و باربری ایران را متوقف کرد...اقتصاد میسابد به الک...

ترامپ خطر شیوع ویروس کرونا را در آمریکا کم دانست...ولی گفت ویروس را هم تحریم میکنیم !!

و بالاخره خانم عبادی فرمان داد دادستان ایران باید هواپیمایی ماهان را به خاطر ترانسپورت ویروس کرونا محاکمه کند...و دادستان حکومت اسلامی هم گفت ای به چشم ، از فردا شروع میکنیم خودمان را محاکمه میکنیم ...

خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح جهانی ... از سلاخ درخواست مدنی کرده حقوق گوسفندها را رعایت کند . از عامل اصلی شیوع ویروس کرونا خواسته که خودش را محاکمه کند ، از حکومتی در خواست پیگیری حقوق مردم را خواسته است که خودش و فقط خود حکومت اساسا برای مردم حقوقی قائل نیست ، یعنی خانم عبادی ظاهرا یک چهره مخالف است ، نمیداند پیکره حکومت اسلامی در موقعییت و منافع خودشان مختلف و متضاد و متفاوت عمل نمیکند و آنها همه با هم هستند و خانم عبادی فقط این صحنه را با پیام و تیترش پوشش میدهد که نظام حاکم نماینده مشروع مردم است...

محاکمه هواپیمایی ماهان زمانی موثر خواهد بود که عزمی جدی و جهانی در برابر حکومت اسلامی و اعمال خرابکارانه آن باشد ، خانم عبادی و کسانی که جایزه جهانی صلح به ایشان دادید ... ریشه مشکلات در دادستان و هواپیمایی ماهان نیست مشکل اصلی و ریشه ایی در بودن حکومت اسلامی با قانون اساسی شریعت و رهبرش است . عزمی جدی در برابر حکومت اسلامی داشته باشید نیازی به درخواست از خود جلاد جهت پیگیری و این بازیهای کودکانه نیست .


مایک پمپئو وزیر خارجه کاخ سفید اعلام کرد ۱۳ نهاد و فرد خارجی از کشورهایی چون چین،‌ عراق، روسیه، و ترکیه در رابطه با برنامه موشکی ایران و به دلیل نقض قانون «منع گسترش تسلیحات ایران، کره شمالی، و سوریه» تحریم شدند. کاخ سفید گفت کرونا ویروس هم تحریم است...

خلاصه کاخ سفید هی تحریم میکنه ، عظما و سپاه به تخمشون هم نیست . هواپیمای ماهان هم تحریم بود که در اوج تحریم ویروس جابجا میکرد و در فرودگاهها ی مختلف تردد داشت . تحریم اگر جدی باشد مگس هم نمیتواند بپرد ، اگر هم خاله بازی باشد مثل تحریم حکومت اسلامی که کشک است.


قبح موضوع تحریم اونقدر ریخته که جنتی هم به آن میخندد و میگوید این آخر عمری قرار است به جشنهای کریسمس نرم ؟
 این تحریمهای کاخ سفید کاملا مبرهن است که برای حفظ اسکلت نظام انجام میشود.

اطلاعاتی جدید از منابع بیمارستانی نشان میدهد ، در مجموع دست کم 310 نفر در شهرهای مختلف ایران بر اثر ابتلا به ویروس کرونا درگذشته‌اند.آمار مبتلایان حدود 30 هزار نفر گزارش شده است ...

ایران بعد از کره‌جنوبی بیشترین تعداد مبتلایان به ویروس کرونا در خارج از چین را گزارش کرده است کره جنوبی به دلیل همسایگی با چین هدف اول شد و حکومت اسلامی با هواپیمای ماهان ولایت فقیه به مقام دوم رسید .
پرواضح است که عدم توان مدیریتی در حکومت اسلامی تنها نگرانی مردم است . توان مدیریت ندارند چون علمش را ندارند ، علمش را ندارند چون عوام به عنوان گوسفند در باور اسلامی شان ارزش و لیاقت ندارد ، علمش را ندارند چون تمام پست های مدیریتی با معیارهای اقتصادی دیده میشود که مشتی عقب مونده خانواده شهید باید پستها را به خاطر حقوق خوبش داشته باشند ، یعنی مهم نیست فلان مدیر یا میتواند یا نه ؟ فقط مهم است که بر اساس قانون شریعت اسلامی عمل کند یا متعهد باشد ...

هر روز دست خود را روی قلبتان بگذارید و هفت مرتبه سوره حمد را قرائت کنید و نیز هر روز صبح و شب هفت مرتبه آیت الکرسی را تا «وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» قرائت نمایید.این نسخه ایی است که از حوزه علمیه توسط یک جاکشی برای شکست ویروس کرونا صادر شد .

این فاجعه ایی است که غرب در 1357 در دامن مردم مسلمان جاهل ایران گذاشت و هنوز آن را رسما کردیت میدهد ، فراموش نمیشود.

حکومت اسلامی ایران ضمن نداشتن توانایی مدیریتی در مواجه با این فاجعه تنها هنرش این شده که کمکهای جهانی را هم قبول نمیکند و با روغن بنفشه و دعای کیرخر میخواهد از این اپیدمی مردم را عبور دهد . ویروس کرونا شروع یک فاجعه نیست کرونا فقط اضافه شد .

 

28.02.2020
اسماعیل هوشیار

 

 

February 28, 2020

طبقه کارگر و معضل گرایش های انحرافی در امر تشکل های توده ای / اسد گلچینی – بهرام مدرسی

طبقه کارگر و معضل گرایش های انحرافی در امر تشکل های توده ای

 

چاره کارگران وحدت و تشکیلات است. سرمایه داری در ایران حق اولیه طبقه کارگر در داشتن تشکیلات های خود را با بیشترین درجه استثمار، سرکوب و تفرقه، از او سلب کرده است. مبارزه دائمی کارگران بر علیه فقر و فشار تحمیلی به آن‌ها بناچار در دل  این شرایط سرکوب پیش میرود، مبارزه‌ای که  به سطح اتحاد طبقاتی و دست یابی به سازمانیابی ادامه دار در محیط کار و زندگیش ربط پیدا میکند. سوال این است که دراوضاع کنونی ایران و با عقب راندن هر چه بیشتر جمهوری اسلامی از سوی طبقات و اقشار مختلف جامعه، کارگران چگونه قادر میشوند به اتحاد طبقاتی آگاهانه ترو تشکیلات های توده ای مناسب با شرایطی که بر آنها تحمیل شده است، دست یابند؟

مبارزات کارگری و فعالین پیشرو در این جنبش تا مقطع سال ۸۳ از امکان ابراز وجود توده ای برای ایجاد تشکل هایشان محروم بودند. پانزده سال از این دوران میگذرد. امروز جنبش کارگری و گرایشات مختلف درونی آن هر کدام راه و روش و سنت های مبارزاتی خود را دنبال میکنند. در سالهای اخیر گرایش رادیکال و سوسیالیست در طبقه کارگر قدمهای بسیار مهم و ماندگاری در این روند برداشته است. پیشبرد آلترناتیو این گرایش در ابعاد بسیار بزرگتری در طبقه کارگر و در اوضاع سیاسی کنونی، نیازمند تصویر باز هم  روشنتر،  بررسی و نقد بقیه گرایشات فعال در جنبش کارگری است. این نوشته تلاشی در این جهت است.

 

در طبقه کارگر مانند هر بخش دیگر جامعه پاسخ های متفاوت از سوی گرایش های مختلف به این سوال داده میشود. کارگران کمونیست و جنبش کمونیستی بنا به سیر مبارزات کنونی کارگران در تمام دوره  های حاکمیت جمهوری اسلامی، بر راه حل رادیکال و متکی به قدرت سازمانیافته کارگران در محیط کار و زندگی تاکید کرده اند. کشمکش طبقه کارگر با دولت و کارفرمایان در ایران در سالهای اخیر به درجه زیادی اوج گرفته است. دفاع از حق معیشت و زندگی برای احاد طبقه کارگر و مردم زحمتکش و بیرون کشیدن حقوقشان از گلوی دولت و سرمایه داران امری است که از طریق راه حل سنت های سیاسی متعلق به طبقات دارا، بورژوایی و خرده بورژوایی در میان کارگران، ممکن نمیشود. سیر تاریخ معاصر این را  به وضوح نشان داده است. کارگران کمونیست ضمن دفاع از هر ذره اتحاد در مبارزه کارگران برای بهتر کردن شرایط کار و زندگی، راه حل های خود را همچنان با قدرت و شفافیت بیشتر و در نقد مدام سنت های غیر کارگری و بورژوایی در طبقه کارگر باید ارائه کنند. اتکا به نیروی همه کارگران در محیطهای کار و مشارکت آنها در هر مبارزه کوچک و بزرگی  در دفاع از مطالباتشان، شرط بنیادی مبارزه ای است که کارگران را در ابعادی وسیع بسوی وحدت و تشکیلات سوق میدهد. این امرچگونه  ممکن میشود؟

جنبش کارگری ایران در مقطع انقلاب ۵۷  سمت و گرایش جنبش شورایی را برکل جامعه کوبید. این حکم در اتکا به فعالیت نیروهای چپ و کمونیست و همچنین پشتوانه بزرگ تجربه تاریخی انقلابات کارگری و مبارزات جنبش کارگری در جهان اتفاق افتاد. این سمت گیری خود را در این مقطع با تشکیل شوراهای محل کار در بسیاری از کارخانه و کارگاه های بزرگ در ایران نشان داد. این شوراها  در آن زمان بنا به درک و تصوری که آن زمان وجود داشت در واقع همان کمیته های متشکل از کارگران پیشرو و سرشناس این مراکز بودند.

سرکوب، استبداد و کشتار جمهوری اسلامی این شوراها را نابود کرد. ما قبلاً در نوشته‌ای بنام انقلاب آتی در ایران، توهمات و واقعیات (https://www.dar-rah.com/engelabe-ati-dar-iran) به این امر پرداخته ایم. شوراهای کارگری سرکوب و شوراهای اسلامی  و خانه کارگر را بجای آنها نشاند.

از سال ۸۳ توازن قوای میان مردم و حکومت اسلامی تغییر جدی میکند. این امر باعث میشود که یکبار دیگر و در مخالفت با سازمانها و شوراهای دولتی و اسلامی  مباحثات مربوط به ایجاد تشکل های کارگری در میان کارگران و نیروهای سیاسی، کمونیست، چپ و رفرمیست یکبار دیگر مطرح شوند.

اتحادیه و سندیکا نسخه همیشگی چپ سنتی و رفرمیست ها بود. کمونیستها مجامع عمومی و جنبش آن را بعنوان سنگ بنای جنبش شورایی آلترناتیو و شکل مناسب و رادیکال برای مبارزات کارگران و مساله تشکل یابی طبقه کارگر طرح کردند. این دو راه حل در سازماندهی طبقه کارگر و در پاسخ به امر تشکل های توده ای آنها تا به امروز و در اشکال متنوعی ادامه داشته است.

سال ۸۳ بطور مشخص سالی است که جنبش کارگری و فعالین و رهبران آن برمتن توازن قوای جدید میان خود و جمهوری اسلامی، امکان ابراز توده ای در سازمانیابی خود را میابند. پیشروی های نظری در امر سازمانیابی طبقه کارگر در زمینه سازماندهی جنبش مجمع عمومی به داده بخش قابل توجهی از کمونیست ها تبدیل شده بود.  گرایش رفرمیستی هم بر زمینه اصلاحات طلبی بخشی از خود حاکمیت امکان انسجام بیشتری پیدا میکند. در این دوره این دو گرایش و یا دو روش و سنت مبارزاتی عمده و اصلی، قادر به دخالت فعال و عملی در متشکل کردن کارگران در مبارزاتشان میشوند.

گروه اول طرفداران ایجاد سندیکا بودند که طیف متنوعی از گرایش رفرمیستی درون طبقه کارگر تا همه فعالین و روشنفکران متعلق به این سنت سیاسی را شامل میشود. گروه دوم  طیف طرفداران شورا و مجامع عمومی بودند و عمدتا از لحاظ نظری خود را متعلق به گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر میدانستند و مبلغ و فعال جنبش مجمع عمومی در مراکز کار میشوند. در کنار این دوبخش گروه سومی هم امکان بروز میابند. اینها بخش قابل توجهی از طرفداران سنت های پوپولیستی و غیر اجتماعی شامل کارگران متفرقه و بیکار و فعالین سیاسی طرفدار طبقه کارگر بودند. این بخش استراتژی اش برای طبقه کارگر در امر تشکل یابی را بر اساس راه حل ایجاد سازمان و تشکیلات فعالین خارج از طبقه کارگر گذاشت تا از این طریق امر سازمانیابی توده ای کارگران را دنبال کند. به این در ادامه بیشتر خواهیم پرداخت.

 

گرایش رفرمیستی و سندیکا

همانطور که قبلاً گفتیم یکی از گرایشات فعال در جنبش کارگری پس از سال ۸۳ گرایش رفرمیستی و سندیکالیستی است. طرفداران سندیکا در جنبش کارگری در ایران نیز بر پایه همان سنت و سیاست رفرمیستی در جهان فعالیت میکنند. این سنت معتقد به اصلاح نظام سرمایه داری در برخورد به طبقه کارگر و سطح زندگی و بهبود در شرایط کار است. در ایران و بعد از سر کار آمدن ضد انقلاب اسلامی و شکست دادن کارگران در سازمانیابی شوراهای کارگری خود در محیط کار، ارگانهای ضد کارگری شوراهای اسلامی و خانه کارگر بوسیله دولت ایجاد شد تا به این ترتیب از هر نوع تشکل مستقل کارگری جلوگیری شود. در جریان تعرضات توده ای به جمهوری اسلامی از پایان دهه هفتاد نقش این ارگانهای ضد کارگری بشدت نزول کرد و کارگران در تلاش برای منحل کردن شوراهای اسلامی و ایجاد تشکل های مستقل خود بودند. از سال ۸۳ به بعد طرفداران سندیکا در برخی مراکز کار همچون شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و فلز کار و مکانیک و ... اقدام به ایجاد سندیکا کردند و در کشمکش های جسورانه و بعضا خونینی که در برابر تعرض خانه کارگری ها داشتند موفق به سرپا نگاه داشتن سندیکایشان میشوند.

مانند همیشه این گرایش بر مطالبات صنفی و اقتصادی کارگران اینبار از طریق سندیکا های موجود تاکید میکند و امرش مبارزه برای تحقق این مطالبات و دفاع از حقوق کارگران است.  این سبک و روال کار گرایش سندیکالیستی است که از این طریق و در این محدوده به آگاه کردن کارگران به این سطح از منافع و مطالباتشان میپردازد. همه اینها نقاط مهمی در مبارزه و اتحاد کارگران بوده است و برای همین اندازه تلاش، مشقات بسیاری بویژه برای فعالین این تشکل ها از طرف رژیم فراهم شده است.

رژیم اسلامی برای جلوگیری از گسترش این فعالیت ها، محرومیت و زندانی کردن رهبران و فعالین این مبارزات را بطور منظم دنبال کرده است تا جایی که  در تلاش برای منحرف کردن این فعالیتها به ایجاد سندیکای دولتی و برپایی مجامع عمومی در این قبیل از سندیکا ها پرداخته است. این نوع فعالیت های بخش های امنیتی و پلیس سیاسی رژیم  از جانب جناح های راست طرفداران سندیکا مورد استقبال قرار گرفته است.  در همه این دوره جریان هیات موسس سندیکا ها برهبری حسین اکبری و همکارانش در این راه پیشقدم بوده اند. محدویت های بنیادی فعالیت سندیکایی علیرغم  شرایط خفقان، مهمترین دلیل در بن بست و یا بشدت محدود ماندن فعالیت های طرفداران سندیکایی است.

این گرایش رفرمیستی طرفدار سندیکا در جنبش کارگری  همیشه در آرزوی اصلاح جمهوری اسلامی و کنار آمدن با ساختارهای اجتماعی و سیاسی و بنیادی حکومت سرمایه در ایران بوده است و بهمین دلیل هیچ‌گاه امرش مراجعه به قدرت توده کارگران در سازمانیابی خود برای مطالبات این جنبش نبوده است. چنانچه جمهوری اسلامی و خانه کارگرش نزد توده کارگران بشدت منفور نمیبود، بهترین گزینه برای این گرایش رفرمیستی همان اصلاح خانه کارگر و شوراهای اسلامیش میبود. در چهل سال گذشته ما شاهد این سمت گیری و تمایل بویژه از طرف راسترین بخش طیف رفرمیستها در جنبش کارگری و همچنین در میان جریانات سیاسی از جمله طیف حزب توده، راه کارگر و هیات موسس سندیکا و حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و امثالهم بوده ایم.

بخش فعال و مبارز طرفدار سندیکا در جنبش کارگری نیز در بند همین محدودیت های مربوط به بنیادهای فکری و سنتی رفرمیستها بوده و نتوانسته است از آن خارج شود. سنت سندیکا سازی در جنبش کارگری بر تشکیل سندیکا برای کارگران در محل های کار و یا رشته های هم صنف متکی است که در نتیجه آن بخش فعال و آگاه کارگران بعنوان هیات مدیره و یا هر نام دیگری نقش اصلی را در نمایندگی کردن کارگران و نقش خود را بعنوان طرف حساب کارفرما و دولت بازی میکنند. این از یکطرف توده کارگران را از ایفای نقشی واقعی دور میکند و از طرف دیگر یک الیت رهبری را بعنوان نماینده کارگران مقابل دستگاه سرکوب حکومت قرار میدهد که به راحتی سرکوب و کنار زده میشوند. همین دو نکته برای توضیح علت عدم موفقیت و گسترش جنبش سندیکایی در ایران باید کافی باشد.

بنابراین گرایش رفرمیستی سندیکا سازی در جنبش کارگری( و همچنین در میان نیروهای سیاسی رفرمیست و ملی)  بنا به ماهیت خود هیچگونه چشم انداز سازماندهی جنبش مطالباتی و سیاسی توده کارگران در ایران را نداشته و در انتظار تحولاتی از بالاست که در آن بتواند بادبان امیدش را به آن آویزان کند. سندیکا های موجود نیز بنا به فراز و فرود های اوضاع سیاسی در وضعیت متزلزلی قرار داشته اند.

اتوپی اصلاح جمهوری اسلامی دامن این طیف گسترده را در برگرفته است. این در حالی است که در بیست سال گذشته مکررا افق و سیاست اصلاح کردن جمهوری اسلامی حتی از طرف جناحی از خود رژیم و برای نجات جمهوری اسلامی شکست خورده است. دلیل اصلی روی آوری رفرمیست ها به شعارهای رادیکال صرفا شکست این پروژه بوده است که امروز و در انتخابات دوره یازدهم مجلس به انتهای خود رسید. کارگران کمونیست هیچگاه در این توهم و دریوزگی شراکتی نداشته اند و همیشه گفته اند که نه جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است و نه ایران، فرانسه و انگلستان و حتی ترکیه است.

سرمایه داری ایران همراه با شدیدترین خفقان و سرکوب قرار بوده است که برای سرمایه داری بازار کار ارزان را فراهم کند و قادر به خاموش نگاه داشتن کارگران بشود. رفرم از نظرسرمایه داری ایران و حاکمیت جمهوری اسلامی تا زمانی که زنده است در محدوده شوراهای اسلامی و خانه کارگر و یا سندیکاهای دولتی که آرزوی همیشگی رفرمیستها بوده است، باقی خواهد ماند. جنبش کارگری راهی جز انتخاب سنت های رادیکال سازمانیابی توده ای کارگران برای پیشبرد جنبش مطالباتی و امر سازمانیابی اش ندارد و این امری است مربوط به امروز.

از این نظر جنبش کارگری همانطور که تاکنون تجربه کرده است قادر به متشکل کردن خود در بسیاری مراکز از طریق سندیکا برای تحقق مطالباتشان نشده و راه های متفاوت دیگری در بر گرفته است. و همانطور که گفتیم تکثیر کردن سندیکا در ایران هم بخاطر اینکه قادر به ایجاد ابزار مناسب ، توده ای و رادیکال بر علیه وضعیت موجود نمیتواند باشد و همچنین بخاطر اینکه در شرایط خفقان و استبداد برای توده کارگران قابل تکثیر نیست، ناچارا در همین محدوده کنونی باقی خواهد ماند. روند مبارزات در جنبش کارگری در ایران نیز تماما این محدودیت ها را بارزتر کرده تا جایی که تقریبا در همه مبارزات کارگری که برای تحقق ابتدایی ترین مطالبات و جلوگیری از اجحافات کارفرما و دولت در این دوره صورت گرفته است، به سازماندهی توده ای و اتکا به قدرت همه کارگران تحت عناوین متفاوت دست زده اند.

 

پرچم "فعالین کارگری"چپ سنتی و غیراجتماعی

به موازات  فعالیت جنبش سندیکا سازی از همان آغاز دهه هشتاد، شاهد فعالیت طیف دیگری میشویم که منتقد گرایش رفرمیستی سندیکا سازی بود و خود را عموما طرفدار شورا و مجامع عمومی معرفی میکند. حرکت بخش قابل توجهی از این طیف از همان اوایل کار و بنا به موقعیت اجتماعی خود به درست معطوف به ایجاد چتر و سازمانی برای بیکاران و دنبال کردن مطالبات کارگران بیکار بود.این موضوع زیر فشار حرکت های غیرکارگری و غیر اجتماعی که خصلت نمای بازمانده سنت چپ پوپولیست و غیراجتماعی بود، نتوانست مدت زیادی ادامه یابد. در نتیجه این، ایجاد کمیته هایی برای دنبال کردن امر سازمانیابی کارگران مبنای کار این طیف قرار گرفت.

کمیته ای بنام "کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل های کارگری"ایجاد شد که بعد از مدتی فعالیت و نقد و بررسی های انجام شده از سوی بخش های مختلف آن، بخش بزرگی از این تشکیلات که بیشترین فعالیتش در شهرهای کردستان بود، تحت عنوان "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری"اعلام موجودیت کرد و علیرغم جدایی شاخه های دیگری از آنها تحت همین عنوان موجود هستند.

کمیته دیگری تحت عنوان "کمیته پیگیری برای تشکل کارگری"ایجاد شد و تفاوت آن با بقیه در رادیکال بودن و اساسا مرزبندی های سیاسی فعالین آن‌ها با کمیته های همسایه شان بود. این کمیته ها بعد از دورانی فعالیت اقدام  به تشکیل شورای هماهنگی میان خود کردند.  بخش قابل توجهی از فعالین کمیته پیگیری اقدام به تشکیل "اتحادیه آزاد کارگران ایران "میکنند. همه این تشکیلات ها و گروه و جمع های مشابه آنها، کم و بیش تا هم اکنون هم فعالیت های خود را دنبال میکنند.

در حالی که کارگرانی که در محیط کار قادر به ایجاد سندیکا شده  بودند وضعیت طبیعی و مشخصی داشتند و بنا به این سنت کارگری فعالیت خود را دنبال میکردند، فعالین این کمیته ها را طیف بسیار نا همگونی از کارگران بیکار، کارمند و کشاوز، بازاری و دهقان و غیره تشکیل میدادند. جلب هر تک کارگر و هر فعال کارگری در محیط کاربه هریک از این کمیته ها برابر با کنده شدن از محیط طبیعی فعالیت کارگری بود و مانند همه تشکیلاتهای خلقی وغیرکارگری و غیراجتماعی یا نقش خبرنگار را بازی میکردند و یا صرفا به تابلوی یکی از این سازمانها و گروه‌ها تبدیل می شدند. این تشکیلات ها بر خلاف تشکل های سندیکایی چون شرکت واحد اتوبوسرانی و نیشکر هفت تپه نه میتوانستند نیرو و فعال مبارزه صنفی کارگران باشند و نه اساساً قصدش را داشتند.

به همین جهت در هیچ مورد ودر هیچ دورانی این طیف نیروی محرک هیچ حرکت کارگری نبوده است. به همین دلیل هیچ ردپایی از آن‌ها در قدرتمند شدن مبارزه اقتصادی کارگران و تبدیل مبارزات کارگری به اتحادی پایدار تر در محیط هایی که مدعی حضور در آن بودند نیستیم.

برجسته ترین نمونه آن در شهرهای کردستان است که درست در همه سالهایی که این تشکیلات ها وجود داشته‌اند شاهد تفرقه و جدایی در صفوف کارگران  و رشد ناسیونالیسم کردهستیم. این طیف در صدد بر آمد تا به نیابت از طرف طبقه کارگر و خارج از دایره حضور و زندگی و مبارزه طبقه کارگر امر سازمانیابی و تشکل کارگران را پیگیری، هماهنگی و یا کمک به برپایی آنها بکند. تا مدتها لقب "فعال کارگری"به اعضا و فعالین این تشکلها برای بسیاری مایه مخدوش شدن هر چه بیشتر توجه به مکانیزم های واقعی مبارزه کارگری و رهبر واقعی کارگری بود و بخشا کماکان هم هست. این فرهنگ و سنت هنوز هم ادامه دارد. برسمیت شناسی این فعالیتها با همه ابعاد آن از طرف جریانات چپی که دارای تعلقات مشترک با این نوع فعالیتهای پوپولیستی و غیرکارگری هستند، بمراتب به این اختشاش دامن زده است.

در میان این تشکل ها  وضعیت "اتحادیه آزاد کارگران"و "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری"سنت هایی بمراتب غیر اجتماعی تری را نمایندگی میکنند و علیرغم مواضع عموما رادیکالشان بیش ازهمه در عطف توجه به طبقه کارگر و برسمیت شناسی مبارزات کارگران بیگانه اند. "اتحادیه آزاد کارگران"بر این اتوپی خرده بورژوایی بنا شد که با اعلام آن ، کارگران در مراکز کارگری مختلف به عضویتش در آیند و از این طریق بخش های بزرگی از کارگران در محل های کار را تحت پوشش قراردهد. غیر اجتماعی بودن این چنین سنت و روشی این نوع تشکل ها را ، نه مانند سندیکای های متعلق به سنت رفرمیستی توانست در جایی مبشر و سازمانده مبارزه صنفی کارگران بکند و نه مواضع رادیکالی را توانستند در سطح سراسری، آنطور که مدعی بودند نمایندگی کنند.

در مقاطعی بنا به همین موقعیت غیراجتماعی و فرقه ای در موضع گیری با دیگر کارگران، مثلا در تلاش رژیم برای برپا کردن سندیکای دولتی در سندیکای واحد و برگزاری مجمع عمومی کذایی دولتی، که اقدامی با برنامه از طرف نیروهای سیاسی و امنیتی رژیم برای منحل کردن سندیکای کارگران  بود، برخی از این تشکیلات ها و "فعالین کارگری"در جبهه دولت و عملا در مقابل کارگران قرار گرفتند. (این نکته بسیار قابل توجه و تجربه مهمی است و حتی دامن بخشی از احزاب سیاسی مدعی طرفدار کارگران را هم گرفت. حمید تقوایی و شهلا دانشفر به نمایندگی از حزب کمونیست کارگری ایران طرفدار مجمع عمومی کذایی شدند و در مقابل سندیکای واحد و فعالینش قرار گرفتند).

با چنین وضعیتی و چنین فعالیتهای نا مربوط به سوخت و ساز واقعی مبارزات  کارگری، آنچه میماند اساسا ابراز وجود در دنیای مجازی و اینترنتی است. هر از چند گاهی تحت نام و عناوین مختلف و به مناسبت‌های بدون پایه اجتماعی واقعی   ابراز وجود کرده و به طبقه کارگر رهنمود میدهند و بعد از اعلام و ابراز شعارها و مطالباتی که کسی متعهد به انجام آنها نیست دوباره تا مناسبت های دیگری محو می‌شوند و اثری اجتماعی از آنها دیده نمیشود. این همان ماهیت غیر کارگری و غیر اجتماعی  چنین گروهها، احزاب و اتحادیه ها است. پانزده سال از این نوع فعالیت ها گذشته و تا امروز غیر اجتماعی بودن، نیابتی بودن وغیرکارگری بودن چنین اقداماتی بیشتردیده میشود.

ضرورت نقد و بررسی این امر برای عقب راندن روشها و فعالیتهای غیر کارگری و غیر کمونیستی  از طرف  کارگران کمونیست و رهبران کارگری ضروری است. پانزده سال است که این نوع فعالیت از سوی صدها فعال سیاسی پراتیک میشود. تلاش های بسیار، فداکاریهای زیاد، محرومیت و زندان و تبعید تنها بخشی از زندگی این فعالین بوده است. علیرغم همه این‌ها اما این نوع  سازمانیابی و تبلیغ آن برای طبقه کارگر اثری مثبت نداشته است.

 

کمونیست ها و سازمانیابی توده ای

همانطور که اشاره شد در دوران های مختلف مساله سازمانیابی توده ای طبقه کارگر از سوی کمونیستها در محل های کار و زندگی شان یک مشغله اصلی و در عین تحت تاثیر فضایی که موجود بوده دارای اختشاش هم بوده است. صیقل دادن این فعالیتها در امر سازمانیابی توده ای کارگران برای کارگران کمونیست حیاتی است. طرفداران سندیکا و یا کلا گرایش رفرمیستی در طبقه کارگر و چپ و کمونیستهای غیر اجتماعی ، راه حل برون رفتی برای مبارزات طبقه کارگر و سازمانیابی توده ای اش ندارند.

طبقه کارگر در سالهای اخیر و بنا به توان و قدرت سازمانیافتگی در مبارزاتی که داشته است راه های واقعی دیگری اتخاذ کرده است. بنا به شرایطی که دولت و کارفرمایان به طبقه ما تحمیل کرده اند، مطالبات کارگری همچنان در سطح ابتدایی و در دفاع ازسطح زندگی موجود و دریافت دستمزدهای معوقه است. این مبارزات در ابعادی بزرگ در چهار پنج سال گذشته بیشتر در جریان بوده است. این مطالبات با اقدام کارگران برای ایجاد سازمانیابی مناسب همراه بوده است که از تجمع بزرگ همه کارگران  و یا برگزاری مجمع عمومی و انتخاب نماینده و یا نمایندگان از بخشها و واحد های مختلف تا پیشبرد مبارزه از طریق انجمن های صنفی بر جسته بوده است. 

این اشکال مبارزاتی بکار گرفته شده، مطالبات کارگران را به  شکل مطلوب خود متححق کرده است. این از نکات بسیار مهم این دوره است. کارگران برای پیشبرد این مبارزات با تناسب قوایی که داشته اند برای متشکل شدن و سازمانیابی خود استفاده کرده اند.

چه باید کرد را مانند همیشه تعدادی پیش میکشند که  مورد بحث قرار میگیرد، مساله به اطلاع همه رسانده میشود، تجمع عمومی صورت میگیرد، تحصن، راهپیمایی و اعتصاب، که در مواردی بیش از یک ماه وبا شرکت چند هزار کارگر یک واحد تولیدی مشترک  را در برمیگیرد، سازمان داده میشود. این مبارزات در بسیاری از مراکز صنعتی، معادن و کارگاه ها و موسسات مختلف در جریان بوده است. روز شمار مبارزات کارگری در این سالها به وضوح این تصویر را نشان میدهد. نکته بسیار مهم در این میان این است که مطالبات روز کارگران محور تجمع و مبارزه آنهاست. کارگران بدرست بر پیشبرد مطالبه و متحد نگاه داشتن خود تاکید دارند و تلاش کرده اند عاملین تفرقه را دور کنند.

این نکته اصلی و مهم که ابتدا مطالباتشان است که باید بتواند همه کارگران را به اقدام مشترک جلب کند اساس بوده است. این موضوع است که کارگران را آگاهانه به سراغ دفاع از خود در برابر تعرض سرمایه دار و دولتش ترغیب میکند. این دریچه مهمی برای سطوح بعدی آگاهی و سازمانیابی های بعدی است. این موضوع همانطور که میبینیم  بر خلاف دوره های گذشته است که ابتدا سندیکا و تشکیل آن به مسله کارگران بدل می‌شود، برای نمونه در شرکت واحد اتوبوسرانی و یا در هفت تپه، و  مدتها به موضوع  اصلی جدال بین پلیس سیاسی و کارگران میشد که با همه محدودیت ها و سرکوبی که بر  کارگران اعمال شد رژیم و کارفرمایان توانستند یا این سندیکاها را زمین گیر کنند و یا هر جا که موفق شدند (مانند هفت تپه) سندیکا را تهی کردند. این روال چنانچه ادامه پیدا کند در چنین توازن قوایی متاسفانه میتواند سرنوشت هر سندیکایی باشد و در این دوره و با فداکاری و از خود گذشتگی این بخش از کارگرانی که توانسته اند لنگر سندیکای واحد را نگاه دارند ممکن شده است و در غیاب این دسته از کارگران این سندیکا هم سرنوشت دیگری ممکن است پیدا کند، همانطور که قبلا دولت و دستگاه های امنیتی تلاش کردند همین کار را اجرا کنند و شکست خوردند.

تجربه این دوره مبارزات نشان داد که طبقه کارگر در مراکز مختلف کار و در همه بخشهای آن بطور قطعی نیازمند وجود جنبش مطالباتی اش است. این تضمین پیشروی در دست یابی به سازمانیابی بالاتر هم هست. سطح مطالبات در هر زمان، طرح  روشن آن و کار برای تبدیل آن به آگاهی کارگران از حق و حقوقی که دارند و فعالیت برای سازمانیابی و زمان و شکل اعتراض، روال طبیعی است که نمیتوان و نباید از آن گذشت. اینکه کارگران بخشا امروز به انجمن های صنفی برای پیشبرد مطالباتشان اتکا میکنند همین واقعیت را بیان میکند. کارگران این هوشیاری را دارند که طرح مساله تشکل حلقه ضعیفی است که میتواند بسرعت مطالبه آنها را تحت الشعاع کشمکش با پلیس سیاسی کرده و همچنین کارگران را محروم از دنبال کردن متحدانه مطالباتشان بکند. در چنین مواردی که کم هم نیستند، راه میان بری که قانون پیش پا گذاشته اما در اتکا به توان و تصمیم همه کارگران طی میشود که بتوانند مشتشان را محکمتر بر مطالباتشان بکوبند. اینکه این تشکل ها هم چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد بستگی دارد به ارتقا مطالبات و سطح پیشروی جنبش مطالباتی در بسیاری مراکز کار و زندگی کارگران و نقشه پیشروانشان . و در یک جمله، این تصویری است از مبارزه واقعی کارگران که کمونیستها ی آنها هم دقیقا در این میان فقط میتوانند دیده شوند و هستند.

از برجسته ترین مبارزات کارگری در دوره این چند ساله اخیر که بر این روال پیش رفته است میتوان به مبارزات کارگران در مراکز مختلف کار در اراک و تبریز و معادن بافق و چادرملو تا فولاد اهواز و نیشکر هفت تپه و... اشاره کرد که  جنبش مطالباتی است که بعنوان موتور محرک اصلی مبارزات طبقه کارگر عمل میکند و خود را در شکل مجمع عمومی کارگران سازمان داده و قابلیت توده ای شدن حتی خارج از محیط کار را تماما میتواند نمایندگی کند. در شرایط نه چندان سر راست در مبارزه کارگران در ایران، در شرایطی که به راحتی شرایط کار و معیشت باز هم بیشتر از سابق مورد تعرض قرار گرفته است و کارگران برای امرار معاش بعضا ناچار از حفظ وضعیت موجود هم هستند، نکته محوری در مبارزات کارگران  طرح مطالبات و تبدیل آن به جنبش مطالباتی در سطح بزرگتر و سراسری تر است. محور این تلاش بدون تردید کارگران فعال و معتقد به ارتقا وضعیت جنبش کارگری از این طریق است. شکل این کار بدون تردید مجامع عمومی کارگری است که بعنوان سازمان اولیه و تشکل اولیه کارگران عمل میکند.

این جنبش و این نوع سازمانیابی در مقایسه با هر نوع فعالیت دیگری و از جمله مبارزه برای ایجاد سندیکا، راه ساده تر و کم هزینه تری است.  معمولا سندیکالیستها و یا طرفداران "پر حرارت"شورا معتقدند که مجمع عمومی تشکل نیست در حالی که آنها متوجه نیستند که پریدن از سازماندهی جنبش مطالباتی، چه آگاهانه باشد و یا نه  نسخه محرومیت طبقه کارگر و توده کارگران از قدرت سازمانیابی عظیمشان در مراکز کار و زندگی است. طرفداران سندیکا و فراخوان دهندگان به تشکیل شوراهای کارگری در جنبش کارگری، اتفاقا هر دو در این نکته مهم شریکند. هر دو این گرایشات نسخه ی دیوارهای ساخته شده در فیلم های وسترن را برای جنبش کارگری در ذهن دارند که پشت آنها خالی است.

جنبش کارگری از طریق جنبش مجامع عمومی و در اتکا به توده کارگران است که در جریان مبارزه برای تحقق مطالبات خود قدم به قدم آگاه تر میشوند؛ این آگاهی برای میلیونها کارگر حیاتی است و بدون آن، تمامی گرایشات انحرافی و بازدارنده رفرمیستی و خانه کارگر دولتی و ... میتوانند در شرایط های مختلف کارگران را از آن سلب کنند. جنبش کارگری برای قدرتمند شدن خود به جنبش مطالباتی اش باید اتکا کند و در صدد سراسری کردن آن بر آید. این سنگ بنای جنبش مجامع عمومی بعنوان سازمانیابی توده ای کارگران است. طبقه کارگر به این وسیله و روی پای خود در جدال های سرنوشت ساز در جامعه دخالت قدرتمندی خواهد داشت.

تاکید کردیم که در دوره چند ساله اخیر مبارزات کارگری  یک ابزار مهم و تعیین کننده در اتحاد کارگران برای پیگیری مطالباتی که داشته اند متکی بودن آنها به برگزاری مجامع عمومی شان بوده است.آمار حرکات کارگری  برای دفاع از حقوق خود در این سالها بعضا به چند هزار در یک سال هم رسیده است. در این میان بندرت کارگران مطالبه سندیکا را بعنوان خواست و مطالبه ای که باید برای آن هم تلاش کنند طرح کرده اند. این اگر از سویی در تجربه عملی گذشته مقابله رژیم با فعالین سندیکایی و سندیکاهای موجود بوده است، از سوی دیگر در محدودیت و منطبق نبودن سندیکا با مطالبات و به میدان آوردن قدرت توده کارگران در پیگیری مطالباتشان است.

در رابطه با این مبارزات وضعیت گروه و جریاناتی که  تحت عنوان "فعالین کارگری"متشکل در اتحادیه ازاد کارگران و کمیته هماهنگی و گروه ها و جمع های مشابه، فعالیت داشته اند  نقش بشدت حاشیه ای که داشته اند راهم نشان داد. این بخش هم تا زمانی قادر به انجام نقش هواداری خود از مبارزات کارگری هستند که آکسیونی در جریان باشد و نیرویی برای فعالیت بگیرند در غیر این صورت به دلیل فعالیت غیر اجتماعی که داشته اند قادر به کاری نیستند و دقیقا در زمان اوج گیری مبارزات کارگری  نقش حاشیه ای که دارند بیشتر برجسته میشود. 

جریان سوسیالیستی درون طبقه کارگر در این سالهای اخیر با کنار گذاشتن این راه حل و  سنت ها، و با به میدان آوردن رهبران و پیشروانی که سنت رفرمیستی و راه حل های غیر اجتماعی در امر سازمانیابی کارگران را کنار زدند، بار دیگر طبقه کارگر را در مقابل انتخاب درستی قرار دادند. رهبران این دوره از لحاظ تشخیص منافع طبقاتی خود و از لحاظ قدرتمند کردن مبارزه کارگران در مشارکت توده ای آنها در تعیین مسیر های مبارزه و مقابله با دولت و کارفرما، تجارب بسیار مهم و ارزشمندی را به ثبت رساندند و یک بار دیگر بروشنی آلترناتیو کارگران کمونیست را در سطح اجتماعی طرح کردند.

 

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

اسد گلچینی – بهرام مدرسی

۹اسفند ۱۳۹۸-  ۲۸ فوریه ۲۰۲۰

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

mail@bahram-modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

فراخوان به "خودی"ها برای پیوستن به صفوف کومه له , دربارۀ اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده(۱)

فراخوان به "خودی"ها برای پیوستن به صفوف کومه له

دربارۀ اظهارات اخیر رفیق ابراهیم علیزاده

(۱)

روز جمعه ۲۵ بهمن ماه رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در مراسم گرامیداشت روز کومه له برگزار شده در مقر مرکزی سازمان در کردستان عراق سخنانی به زبان کردی ایراد نمودند. ایشان بخشی از سخنان خود را آنطور که خود بیان کردند به کومه له اختصاص داده بودند که طی آن ضمن ابراز "فراخوان پیوستن" به صفوف کومه له، به موضوع روابط کومه له با احزاب ناسیونالیستی موجود در کردستان و پاره ای مسائل "مهم" در این بین پرداختند. در اینجا و طی این نوشته به نقد این بخش از سخنان ایشان پرداخته می شود.

رفیق ابراهیم علیزاده اعلان فراخوان خود برای پیوستن به کومه له را چنین بیان کردند:

" قبل از هر چیز از این تریبون استفاده می کنم و فراخوان خودمان روبه همۀ کمونیست های کردستان، روبه همه سوسیالیست های کردستان، روبه همۀ آنهایی که دلشان در گرو رهایی مردم کارگر و زحمتکش است در همان حال که می دانند این راهی نیز هست برای رهایی از ستم و استثمار ملی؛ روبه آنها می گویم که کومه له خانۀ خودتان است، کومه له آن بستری است که همه تان می توانید در آن گرد آیید. همۀ آنهایی که قبلاً در کومه له بوده اند، همۀ آنهایی که در این سالهای اخیر دلشان در گرو این آرمان (خط مشی سیاسی .م ) افتاده است، همۀ آن کسانی، انسانهایی، که خودشان را سوسیالیست می دانند؛ اینها چه جایی بهتر از کومه له و چه زمینه و جایی بهتر از کومه له هست، به هر شکلی از اشکال، همه شان عضو ما می شوند خیلی خوش آمدند، عضو ما نمی شوند در دوروبر ما باشند و به شکلی از اشکال و به اندازۀ توان خودشان این جریان را تقویت کنند، چونکه این به اوضاع سیاسی کنونی ارتباط دارد، این کاری است فوری، حساس است، باید هر چه زودتر انجام شود اگر نه از روند رویدادها چنانچه عقب هم نیافتیم نمی توانیم به طرزی که امید و آرزوی جانباختگانمان است جوابگوی نیازهای زمانۀ خودمان باشیم، حزب کمونیست ایران به هیچ جور مانعی بر سر راه آنان نیست، نه تنها مانع نیست، از ابتدای تأسیس آن، کار را آسان کرده است برای پیوستن همۀ سوسیالیست و کمونیست و انسانی آزادیخواه به آرمان (خط مشی سیاسی .م ) کومه له و به گردآمدن در دوروبر کومه له. به اساسنامه اش نگاه کنید یک فصل تمام اساسنامۀ ما به این مسئله اختصاص داده شده است و در طول این سالیان هم پیرو شده است. اختلاف نظر سیاسی نمی تواند مانع باشد بر سر راه آن مسئله. بگذار مثال همین حزب کمونیست ایران را بیاوریم، حزب کمونیست ایران در اوج شکوفایی فکری و سیاسی خودش بیشترین اختلاف نظر را در خود داشته است، در سال ۱۹۸۳که تشکیل شده تا سال ۱۹۸۷ حزب کمونیست ایران به شهادت همۀ چپ ایران و به شاهدی همۀ ادبیات و نوشته و تبلیغات و صحبت های ما، روند فکری و سیاسی روبه رشدی را سپری کرده است، نگاه کنید بر سر دلایل سرنگونی اتحاد شوروی، بر سر سوسیالیسم در یک کشور، بر سر جنگ ایران و عراق و تبیین آن جنگ، بر سر بحث شورا و سندیکا، حتی بر سر تبیین جنگ کومه له و دمکرات؛ بر سر همۀ آنها اختلاف نظر و دیدگاه مختلف وجود داشته اما حزب رشد کرده است، بنابراین هیچ درجه از تمایز در ارزیابی، در دیدگاه و در سیاست و در فکر نمی تواند و نباید مانع باشد بر سر راه پیوستن سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان به صفوف کومه له یا پیوستن مجدد و برگشتن شان به صفوف این سازمان." (تأکیدات از من است)

فراخوان از سوی احزاب سیاسی مختلف برای پیوستن آحاد و اقشار مورد نظر خود به صفوف این احزاب امری است عادی و همواره در جریان بوده است. اما برای جریانی که خود را چپ و کمونیست و انقلابی می داند هنگامی که در لفافۀ یک چنین فراخوانی اهداف و مقاصد معینی که نظر به ضدیت با نفس آن فراخوان دارد، مورد تعقیب قرار داده می شود، امری غیرعادی و کاملاً قابل برخورد به حساب می آید.

کومه له طی سالیان گذشته همواره و بخصوص کارگران و زحمتکشان، و نیز جوانان و زنان را به پیوستن به صفوف خود فراخوانده است. اما مخاطبین فراخوان اخیر رفیق ابراهیم علیزاده (به نمایندگی از سوی رهبری امروز کومه له) عموماً برخلاف ظاهر معمولی، طیف مشخصی را مد نظر دارد که تابحال هیچ گاه سابقه نداشته است کومه له چنین طیف مشخصی را به پیوستن به صفوف خود فرا بخواند. فراخوان به چنین طیفی اساساً مستلزم تجدید نظر در مواضع و تبیینات رسمی کومه له و یا عدول از آنها می باشد، امری که رهبری امروز کومه له به انجام آن مبادرت نموده و در ادامۀ این نوشته به تفصیل مورد بحث قرار خواهد گرفت.

تا آنجایی که خطابیۀ رفیق ابراهیم علیزاده به کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان مربوط می شود باید گفت که امروزه اینان بخشاً در احزابی سیاسی متشکل، و بخشاً غیر متشکل و پراکنده، و یا مستقل می باشند. به غیر از کومه له و حزب کمونیست ایران، احزاب مربوط به طیف کمونیست کارگری نیز بخشی از کمونیست ها و سوسیالیست های کردستان را در خود متشکل نموده اند. امروزه کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان از جمله طیف وسیعی از فعالین جنبش کارگری، زنان، جوانان، معلمان و دانشجویان، فعالین حقوق کودک، حفاظت از محیط زیست و ... را در بر می گیرند. بنابراین امروزه کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان بنابه آگاهی و اعتبار و تعریف وجودی خویش(کمونیست، سوسیالیست) مبارزان مستقلی هستند که تشخیص در مورد جایگاه سیاسی و تشکیلاتی و چگونگی تداوم مبارزۀ خود علیه سرمایه داری و رژیم اسلامی برایشان امکان پذیر است.

 جدای از فداکاری و نقش و تأثیرات بسزایی که از جانب بخش غیرمتشکل و پراکندۀ کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان در راستای پیشبرد امر مبارزۀ طبقاتی در این جامعه صورت گرفته است؛ اما کاملاً روشن است که این بخش از کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان را هم با یک فراخوان نمی توان متشکل و حول تشکیلاتی معین گردهم آورد، هر چند که مخاطب قرار دادن آنان و تلاش برای متشکل نمودن آنان وظیفه ای است ضروری و دائمی.

 به طور مشخص و جدای از نقش تعیین کنندۀ اوضاع و احوال سیاسی و مبارزاتی مثلاً شکل گیری یک "اعتلاء" در این بین در قبال روی آوری های وسیع و توده ای به کومه له یا متشکل شدن بخش غیرمتشکل کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان و به تحرک درآمدن هر چه بیشتر آنان و یا ترغیب و پیوستن شان به حزب و تشکیلاتی معین؛ فاکتور مهم دیگری که می تواند حائز نقش مؤثر و یا تعیین کننده ای در این خصوص باشد همانا اتحادعمل، نزدیکی و همگرایی، اتحاد پایدار (تشکیل جبهه، قطب سیاسی و مبارزاتی) در میان احزاب و جریانات چپ و کمونیست در این جامعه است. اگر احزاب و سازمانهای سیاسی-در اینجا چپ و کمونیست- تجسم سیاسی و مبارزاتی مربوط به گرایش طبقاتی، سیاسی و اجتماعی کارگران و تمایلات و خواسته های سوسیالیستی و رهایی بخش موجود در جامعه اند، پس به هر درجه که این بخشِ متشکل و سازمانیافته یعنی احزاب و سازمان ها بتوانند اتحاد عمل و یکپارچگی هرچه بیشتری در بین خود ایجاد نمایند به همان درجه بخش غیرمتشکل و یا عناصر پراکندۀ مربوط به جبهۀ مبارزۀ خود را هم تحت تأثیر قرار داده و موجبات تشکل و دلگرمی و تحرک بیشتر آنان را فراهم خواهند آورد. تمرکز و تعهد همه جانبه بر انجام وظایف کمونیستی و انقلابی از جمله تلاش برای به میدان آوردن هر چه بیشتر طبقۀ کارگر و مردم زحمتکش به عرصه های مختلف مبارزه و در رأس آن برپایی یک جنبش شورایی گسترده و قدرتمند در سراسر کردستان، حفظ انسجام فکری، سیاسی و تشکیلاتی؛ هر یک به سهم خود تأثیرات بسزایی در جلب و جذب نیرو و پیوستن و ملحقات به حزب سیاسی معینی که داعیۀ چپ و کمونیست بودن را دارد در پی خواهد داشت.

اما آیا امروزه رهبری تشکیلات کومه له، تحقق امور فوق را در دستور دارند؟ تجربه و کارکردهای سیاسی و تشکیلاتی این رفقا طی سالهای اخیر متأسفانه خلاف این را نشان می دهد. برای نمونه نمی توان دیروز با هیستری و شتاب، نهاد نوپای همکاری و اتحادعمل مابین احزاب کمونیستی در کردستان را تخریب و ادامه کاری آنرا با بن بست روبرو کرد، سازمان ها و احزاب چپ و کمونیست را مورد نفرت پراکنی و تحقیر قرار داد؛ اما امروز از ضرورت گردآوری کمونیست ها و سوسیالیست ها در همین جامعه سخن گفت!

 نمی توان با توسل به روش های ناسالم و توطئه گرانه به حذف بخشی از رفقای خود در این تشکیلات که مخالف نظرات و عملکردهای راست روانه هستند مشغول بود و آنان را به احزاب دیگر نسبت داد، از تبعیت از رهبری و مراجع عالی حزب و سیاست های رسمی آن سرباز زد و به اینگونه تشکیلات را دو شقه نمود؛ اما در همان حال ادعای تقویت صفوف کومه له و وحدت عمل را هم داشت!

نمی توان در مقابل رفقای هم جناحی خود آنهایی که خواهان انحلال حزب کمونیست و ادمۀ فعالیت در قالب صرف کومه له هستند سکوت کرد و آنها را مورد پشتیبانی کامل قرار داد و خود به طور عملی در راستای پروژه های آنان گام نهاد؛ اما همزمان به دیگران اعلام کرد که حزب کمونیست مانعی برای پیوستن آنان به این تشکیلات نیست!

نمی توان در درون تشکیلات نسبت به انتقادها، فریادها و درد و آزارها در قبال بی پرنسیپی ها، تخریب رفقا، شارلاتانیسم و تضعیف حزبیت ها شانه بالا انداخت و بی توجه بود، رفقای صادق و دلسوز را دلسرد کرد و چشم و گوش خود را بر روی ریزش نیرو در اعتراض به این بی پرنسیپی ها در تشکیلات بست؛ اما در همان حال در بیرون از تشکیلات از دیگران دعوت کرد که به شما بپیوندند!

نمی توان اعضا و کادرهای منتقد سیاست های خود در داخل اردوگاه کومه له را از طریق مسئول دبیرخانه و با توسل به تفتیش عقیده و بازجویی به شدت تحت فشار قرار داد، حتی به هواداران منتقد خود در شهر سلیمانیه هم رحم نکرد؛ اما به کمونیست ها و سوسیالیست های خارج از حصارهای تشکیلاتی فراخوان داد تا به این تشکیلات بپیوندند!

 نمی توان در حالیکه از تحقق "برنامۀ کومه له برای حاکمیت شورایی مردم در کردستان" تردید داشت و این برنامه را ناقص و فاقد امکان عملی شدن به حساب آورد و هیچ طرح و پروژه ای کنکرت و ملموس برای عملیاتی کردن این طرح در همین امروز در سطح جامعۀ کردستان در راستای برپایی جنبش مطالباتی-شورایی مردم کردستان نداشت و به جای آن مشغول مماشات و چانه زنی با احزاب بورژواناسیونالیست در کردستان بود؛ در یک کلام نمی توان کمر به بریدن زبان سرخ کومه له و قرار دادن آن در مسیر راست روی بست؛ اما در همان حال انتظار داشت که همۀ سوسیالیست ها و کمونیست های این جامعه هم به صفوف این تشکیلات بپیوندند!

با توجه به این حقایق و موارد بسیار دیگری از این دست، بایستی به رفقای صاحب این فراخوان گفت که واقعاً هیچ انسان کمونیستی فراخوان شما را جدی نمی گیرد!

تمام فلسفۀ وجودی کومه له در کردستان بر این امر استوار بوده است که کومه له به ظرف اعتراض و مبارزۀ روزمرۀ کارگران و زحمتکشان این جامعه تبدیل شود، طبقۀ کارگر را در صف مستقل خود و در تمامی عرصه های سیاسی و اجتماعی به میدان آورد، کمونیسم را به یک حرکت مادی و اجتماعی قدرتمند تبدیل سازد که با رهبری طبقۀ کارگرِ این جامعه بتواند علیه تمامی ستم های موجود از جمله ستم ملی نیز با جدیت و تأثیرِ هرچه تمامتر مبارزه کرده و سد محکمی در مقابل سیاست و اعمال ضدمردمی احزاب ناسیونالیستی در این جامعه ایجاد نماید و در چنین متنی پایه های استقرار حاکمیت شورایی بنا نهاده شود. اما رهبری امروز کومه له نه تنها به این ارزشها و اهداف والا و مصوب کومه له و کمونیست ها در کردستان قرابتی نشان نمی دهند بلکه به طور آشکار به پوپولیسم و مماشات و معامله با نیروهای بورژواناسیونالیستی مشغولند. در این میان کاملاً پیداست که مصوبات کنگره ها برای ایشان فقط کاربردی به قول معروف به منظور "تزیین ویترین" و یا "خالی نبودن عریضه" دارد.

جدای از چنین وضعیت نامطلوب و تأسف باری، روشن است که با توجه به اجتماعی بودن جریان کومه له و شناسۀ واقعی کارگری و کمونیستی آن، در فردای هر تحول و گشایشی در جامعه، روی آوری و پیوستن وسیع توده ای به آن انجام خواهد گرفت، آنزمان کل تشکیلات و ساختار آن متحول خواهد شد.

اما ببینیم فراخوان رفیق ابراهیم علیزاده و رهبری امروز کومه له مبنی بر "تقویت و  پیوستن" به کومه له خطاب به چه کسانی است و چه اهدافی را مد نظر دارد؟ آنطور که در بالا و در صحبت های ایشان آمده است، وی به طور مشخص اعلام می دارد که "حزب کمونیست ایران" و "اختلاف نظر سیاسی"، مانعی برای پیوستن سوسیالیست ها و کمونیست های کردستان به صفوف کومه له یا برگشتن و پیوستن مجدد آنان به صفوف این سازمان نیست. 

روشن است که کمونیست ها و سوسیالیست ها در کردستان- آنهایی که در صفوف کومه له نیستند و رفیق ابراهیم از اینان می خواهد به کومه له بپیوندند- بازهم بنابه آگاهی و اعتبار و تعریف وجودی خویش و به قول رفیق ابراهیم(در ادامۀ سخنانش) از جمله "خود را انترناسیونالیست" هم می دانند؛ درک و شناخت از این واقعیت که کومه له به مثابه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران بخش جدایی ناپذیری از چنین حزب سراسری بوده است برایشان امر غریب و ناشناخته ای نیست. بنابراین تابحال به هیچ روی دیده نشده است که این بخش از کمونیست ها و سوسیالیست های کردستان که به قول رفیق ابراهیم "بنابه تعریف خود را هم انترناسیونالیست" می دانند "وجود حزب کمونیست ایران" را به عنوان مانع پیوستن خودشان به کومه له بدانند. مگر اینکه شخصی ادعا کند که این بخش از کمونیست ها و سوسیالیست های کردستان مشغول "محلی گری" یا همان کردی گری(کردایه تی) هستند که اینک لازم آمده به آنان فراخوان داد و گفت حزب کمونیست ایران و قالب مبارزۀ سراسری، مانعی برای پیوستن آنان به کومه له نیست!! فرضاً اگر هم چنین باشد، پس کومه له از نظر آن شخص بایستی به کردی گری و مبارزه صرف ملی مشغول باشد!

البته رفیق ابراهیم هم به خوبی بر این واقعیات و امور مربوط به آن واقفند. اما ایشان در لابلای چنین تداخلی، می خواهد طیف مشخص مورد نظر خود را خطاب قرار دهد. در این باره بایستی گفت که به شهادت ۲۰ سال مبارزه و مقاومت کل صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران و کارگران و زحمتکشان انقلابی کردستان در برابر به سرقت بردن نام کومه له، تحریف و جعل و کذب تاریخ و نشان پرافتخار کمونیستی و انقلابی کومه له و سوء استفاده از آن در بازار معامله و کرنش در مقابل اصلاح طلبان حکومتی رژیم و تلاش برای به انحراف کشاندن و تهی کردن مبارزات مردم کردستان توسط سازمان زحمتکشان؛ و به شهادت کل ادبیات و مواضع و تبلیغات کومه له و حزب کمونیست و همچنین مواضع و تبلیغات خود سازمان زحمتکشان؛ کسانی که به بهانۀ "مانع بودن حزب کمونیست ایران" از صفوف این حزب و تشکیلاتِ کردستان آن یعنی کومه له انشعاب کرده اند و راه خود را رفته اند؛ همین سازمان زحمتکشان و جناح های آن بوده و هستند. پس کسانی که همواره و به طور رسمی-اما بسیار ناروا- اعلام کرده اند که حزب کمونیست ایران مانع فعالیت و رشد و گسترش آنچه که خود "کومه له" می نامند بوده است، در اصل به غیر از سازمان زحمتکشان و طیف های گوناگون مربوط به آن کس دیگری نیست. البته جمع چند نفرۀ موسوم به "فراکسیون فعالیت تحت نام کومه له" (روند سوسیالیستی) هم همین ادعا را داشته اند و از کومه له جدا شده اند ولی از یک سو با توجه به قلَّت و تعداد انگشت شمار ایشان و از سوی دیگر تمرکز اصلی و فرمول بندی مشخص بکارگرفته شده در خطابیۀ رفیق ابراهیم، فراخوان مزبور نمی تواند تنها به چنین جمع کوچکی محدود بماند.

بنابراین می توان نتیجه گرفت که فراخوان رفیق ابراهیم و رهبری امروز کومه له، در اصل خطاب به طیف سازمان زحمتکشان خصوصاً عناصر و نیروهای بریده و اخراجی و پراکنده از آنان است.

رفیق ابراهیم در بازگویی فراخوان خود، به اساسنامه "استناد" می کند و آنطور که بالاتر در صحبت های ایشان آمده است اعلام می کند "وجود حزب کمونیست ایران" و یا "اختلاف نظر" مانعی برای پیوستن و یا پیوستن مجدد به این تشکیلات نیست. اگر موضوع به همین سادگی است پس چرا دو انشعاب و جدایی به بهانۀ واهی "مانع و زائد بودن حزب کمونیست" در این تشکیلات روی داده است؟! معنای چنین اظهاراتی می تواند این باشد که پس واقعاً "کسانی بوده اند که به دلیل "وجود حزب کمونیست ایران" و یا "اختلاف نظر" از این تشکیلات جدا شده اند!

چنین بیاناتی، می تواند نقض و بی اعتبارکردن خود اساسنامه و کل پیکرۀ حزب و کومه له به حساب آید. اگر امروز رفیق ابراهیم برای توجیه فراخوان خود مبنی بر "پیوستن به کومه له"، به اساسنامه استناد می کند، پس چرا دیروز با استناد و توسل به همین اساسنامه نتوانست مانع آن انشعاب و جدایی ها از صفوف کومه له و حزب کمونیست بشود؟ آیا مگر دیروز کل تشکیلات کومه له و حزب کمونیست در قبال آن دو انشعاب و جدایی، اساسنامه را نادیده گرفته بود و عملکرد کل تشکیلات در هر دو مقطع بر خلاف اساسنامه بوده است و کسی هم در این تشکیلات پیدا نشده که بگوید حزب مانع نیست، اساسنامۀ ما چنین است و چنان است؟! چگونه حزبی می تواند باشد که دیروز به عنوان "مانع" در برابر اختلاف نظرات در صفوف خود عمل کرده باشد و در این راستا دو انشعاب و جدایی را بر خود روا داشته باشد، اما امروز نه تنها مانع بلکه با دست و دلبازی پذیرای منشعبین از خود و نظرات آنان باشد؟! آیا رفیق ابراهیم حاضر است بگوید که به اصطلاح "مانع بودن حزب کمونیست ایران" و یا "اختلاف نظرِ" صرف، "دلیل واقعی" آن جدایی ها در این تشکیلات بوده است که اینک پس از گذشت حداقل ۱۲ و حداکثر ۲۰ سال از آن دو انشعاب و جدایی، ایشان به این نتیجه رسیده اند که به آن طیف جداشده بگوید "حزب و یا وجود اختلاف سیاسی مانع نیست، برگردید کومه له خانۀ خودتان است"؟!

البته امروزه یکی از تحریفات صورت گرفته توسط جناح راست در کومه له و حزب کمونیست ایران در قبال حقایق این تشکیلات، این است که مثلاً جدایی جمع موسوم به "فراکسیون فعالیت تحت عنوان کومه له" در ۱۲ سال قبل را "قابل پیشگیری" و یا ناشی از یک عمل "بد" از سوی شخص یا اشخاصی از رهبری کومه له و حزب کمونیست در آن موقع قلمداد می کنند. چراکه این جناح، امروزه در زمینۀ نظری و عملی اشتراکات بسیاری با نظرات و عملکرد به غایت راست روانۀ قبلی آنان دارند و به منظور تقویت جناح خود در مقابل جناح چپ و کمونیستی در این تشکیلات، سعی دارند آنان را به میان خود بازگردانند. کافی است نگاه اندکی به قطعنامۀ صادره از سوی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست و کمیتۀ مرکزی کومه له در آن مقطع انداخت تا زوایای تحریفات صورت گرفته در این بین بیشتر روشن شود. در آن قطعنامه از جمله آمده است: "مفاد بیانیۀ اعلام موجودیت «فراکسیون فعالیت بنام کومه له» بسیار فراتر از یک اختلاف تاکتیکی معین و یا اختلاف بر سر سیاست مشخصی می باشد و مضامین آن در مغایرت و تقابل با موجودیت حزب کمونیست ایران، برنامه، مبانی استراتژی سیاسی و مبانی سیاست ها و تاکتیک های حزب کمونیست و کومه له قرار دارد."

اینکه بعد از گذشت این همه سال اینک رهبری امروز کومه له به این فکر افتاده که جدا شدگان از این تشکیلات را به پیوستن مجدد به خود فرا بخواند جدای از هر چیز دیگری، درنوع خود دستکم گرفتن منشعبین و جداشدگان است. مگر اینها تا بحال خود نمی دانسته اند که حزب کمونیست و اساسنامه اش چگونه بوده است که اینک لازم باشد رفیق ابراهیم به تبلیغ برای آن بپردازد و با یک فراخوان و دعوت از سوی ایشان مجدداً به این حزب بپیوندند؟!

رفیق ابراهیم خوب می داند که گوش صفوف سازمان زحمتکشان و رهبری آن به چنین فراخوان هایی از سوی او بدهکار نیست. می دانیم که برای آنان حزب و مبارزه، نقش دکان و معامله گری را دارد که با آن به مسند و دارایی و نان و نوایی رسیده اند و خدم و حشمی به گرد خود آورده اند و ماهیانه مبالغ هنگفتی از همجنسان خود حاکم بر اقلیم کردستان عراق به جیب "نامبارک" شان واریز می شود. از آنجاییکه سازمان زحمتکشان دچار انشعابات و پراکندگی های زیادی شده و هر یک از آنان نیز به ناروا خود را "کومه له" معرفی کرده اند؛ هراز گاهی با عوام فریبی به موعظه برای گردهمایی و اتحاد شعبات خود پرداخته اند. به این منظور هر یک از جناح های این سازمان جلسات و کنفرانس های متعددی نیز برگزار کرده اند و هربار با شکست و ناکامی روبرو بوده اند. "یکپارچگی خانۀ کومه له" (به کردی: یه کخستنی مالی کومه له) عنوان نخ نمایی است که همواره طی سالهای گذشته از زبان رهبران این سازمان و جناح هایش شنیده شده است و حتی در مواردی چشم طمع به کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نیز داشته اند. عبدالله مهتدی یکی از رهبران این سازمان سه سال پیش در نوشته ای تحت عنوان "در زیر چتر پلاتفرمی مشترک" مواضع سازمان خود را برای به اصطلاح همکاری با کومه له اعلام نمود. در همان موقع رفقا ابراهیم علیزاده و صلاح مازوجی از رهبری کومه له، به آن فراخوان عبدالله مهتدی به طور علنی جواب "منفی" دادند. اما جواب رفیق ابراهیم به آن، دیپلمات مآبانه و ناقاطع و جواب رفیق صلاح صریح و قاطع بود.

از آنجاییکه رهبری سازمان زحمتکشان با هر جناح و دسته و طیف بریده و پراکنده از آنان، از وجود اختلافات سیاسی در کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران به خوبی مطلع بوده و بر این امر واقفند که در میان رهبری کنونی کومه له هستند کسانی که مانند آنان مخالف فعالیت در قالب حزب کمونیست بوده و خواب انحلال این حزب را در سر می پرورانند و مانند آنان از کمونیسم و مبارزه برای تحقق سوسیالیسم و حاکمیت شورایی فاصله گرفته اند و همواره به آنان روی خوش نشان داده و در پی مماشات و نوعی همسویی با احزاب ناسیونالیستی هستند، و در این بین رفیق ابراهیم علیزاده به طور عملی در کنار چنین "رهبری" ای در کومه له ایستاده و آنان را در تقابل با خط رسمی و کمونیستی کومه له و حزب کمونیست مورد پشتیبانی کامل قرار می دهد؛ همواره در پی تعمیق شکاف موجود در تشکیلات کومه له بوده و همزمان این جناح راست و ناسیونالیستی موجود در کومه له را مورد حمایت قرار داده اند. این را هم طی چند سال اخیر دیده اند که رفیق ابراهیم علیزاده به عنوان دبیر اول کومه له، دیگر تمایلی برای ماندن در ارگان های عالی حزب کمونیست و تلاش عملی و پیگیر در راستای تحکیم روابط و اتحادعمل های پایدار با احزاب و جریانات چپ و کمونیستی در سطح سراسری و منطقه ای(کردستان) ندارد و عملاً خود را به کردستان و روابط با احزاب ناسیونالیستی محدود ساخته است؛ پس همواره وجود ایشان را تکیه گاهی برای خود قلمداد کرده اند. رفیق ابراهیم طی سالهای اخیر طوری عمل کرده اند که ناسیونالیسم در منطقه وی را به عنوان شخصیتی "ملی گرا" و "میهن پرست" معرفی می کند!

متأسفانه هستند پیام های "لبیک" و نامه های "صمیمانه"ای که طی این مدت از سوی عناصر تا مغز استخوان ضدکمونیست، خطاب به رفیق ابراهیم نگاشته شده است. از "خبرنگار"(کردزبان) معلوم الحال و دروغگو و مواجب بگیر دولت آمریکا با انتشار برنامۀ تصویری و پیامش به رفیق ابراهیم به عنوان "جناح ملی کومه له" و درخواست از ایشان برای خروج از حزب کمونیست ایران و اتحاد با سازمان زحمتکشان و به زعم خود ایجاد "کومه له" ای بزرگ و نوین گرفته؛ تا کادرهای به اصطلاح درجه یک و درجه دو بریده از سازمان زحمتکشان!

اینک رفیق ابراهیم نیز با فرموله کردن "فراخوان پیوستن" و ارائۀ پاسخی به همۀ طیف ناسیونالیستِ بریده از کومه له و آنهایی که در ضدیت با حزب کمونیست ایران از هیچ تلاشی فروگذار نکرده اند در مراسم روز کومه له هدیۀ خود و دیگر اعضای رهبری امروز کومه له را به همۀ آنان تقدیم نموده و به اصطلاح با امضای یک "چک سفید" از آنها و امثالهم می خواهد که به کومه له بپیوندند؛ یک جا فراخوان خیرمقدم و وعدۀ عضویت در تشکیلات به آنها می دهد و آگاهانه آنان را مورد راهنمایی و دلگرمی قرار می دهد که "حزب کمونیست مانعی بر سر راه پیوستن آنان" نیست!! مضمون این پیام برای آنها این است که حزب کمونیست را مهم نپندارید، مهم بودنِ ما و شما در کنار یکدیگر است!

به شهادت همۀ اسناد و ادبیات و تبلیغات و مواضع رسمی کومه له طی۲۰ سال گذشته، جوهر اصلی تبیین انشعاب سازمان زحمتکشان از کومه له و حزب کمونیست نه اختلاف نظر صرف، نه اختلاف و یا مشکلی با حزب کمونیست ایران؛ بلکه تماماً رویگردانی از کمونیسم و سوسیالیسم و پشت کردن به تمامی این اهداف و آرمان ها بوده است. وجود حزب کمونیست برای ایشان بهانه ای بود برای عملی کردن سیاست و اهداف راست روانه و ضدکمونیستی ای که خود در پیش گرفته بودند. در یک نمونه، طرح حملۀ نظامی به اردوگاه کومه له و حزب کمونیست ایران و به خیال خام شان قتل عام کمونیست ها در آنجا، فقط و فقط از یک چنین بینش و تفکر ضدکمونیستی ای ناشی می شد. بنابراین عملکرد سازمان زحمتکشان طی۲۰ سال گذشته نیز خود گواه بسیار محکمی است بر تبیینات مزبور.

در تمامی آن دوران، رفیق ابراهیم علیزاده همواره در تثبیت و تحکیم آن تبیینات کومه له از انشعاب، کوشیده اند. حال چه شده است که ایشان به طور علنی و روبه جامعه، با اعلام اینکه وجود حزب کمونیست و یا اینکه اختلاف نظر سیاسی نمی تواند مانع و مشکلی برای پیوستن مجدد به کومه له باشد، تلویحاً دلیل آن انشعابات از کومه له را وجود حزب کمونیست و یا اختلاف نظر سیاسی به حساب می آورد!؟

رفیق ابراهیم و رهبری امروز کومه له با یک چنین بیاناتی در فراخوان خود، به طور آشکار در تناقض با تمامی اسناد و مصوبات حزبی و تبلیغات و ادبیات کومه له در زمینۀ انشعاب سازمان زحمتکشان و جدایی جمع موسوم به فراکسیون، قرار می گیرند. چنین کاری از سوی ایشان، در خدمت تقلیل وجوه و سطوح جدایی و انشعاب از کومه له و تحریف واقعیات و مفاهیم رایج در این بین، و تطهیر منشعبین است. این کار نه در جهت تقویت جریان چپ و کمونیستی بلکه در خدمت تقویت ناسیونالیسم و گرایش ضدکمونیستی در منطقه خواهد بود.

ادامه دارد...

پویا محمدی

۹ اسفند ۱۳۹۸

۲۸ فوریه ۲۰۲۰

تولید و بازتولید نیروی کار ـ نقش زنان کارگر و کار خانگی در انباشت سرمایه

تولید و بازتولید نیروی کار ـ نقش زنان کارگر و کار خانگی در انباشت سرمایه

http://www.azadi-b.com/G/file/taolid_F.F.pdf

حکایت اصلاحات و دوغ لیلی

حکایت اصلاحات و دوغ لیلی

 

سرانجام کوشش های اپوزیسیون برای تحریم انتخابات به ثمر نشست و رژیم تودهنی بزرگی خورد. اپوزیسیون با همه ی پراکندگی، در تحریم به توافق و همبستگی رسید و انتخابات دوره ی یازدهم نقطه ی پایانی برای خیمه شب بازی اصلاحات بود.

رژیم با رد صلاحیت از باقیمانده های «اصلاح طلبان» و با سرازیر کردن پاسداران به مجلس، ماهیت واقعی توتالیتر و پادگانی خودرا به نمایش گذاشت. همه می دانند اصلاح طلبی جریانی منشعب از حکومت زورگوی جمهوری اسلامی بود که طراحان و فعالان آن بنیانگذاران واواک بوده اند و قتل ها و حذف بسیاری از افراد اپوزیسیون را در کارنامه خود دارند. پس از دور شدن از قدرت با نام جعلی به میدان آمدند و به یاری امکانات و رسانه هایی که در اختیار داشتند چندین سال نقش بازی کردند و مردم را بدنبال سراب دواندند.

اصلاحات مرده بدنیا آمده بود و هیچ برنامه و پروژه ای نداشت. بد نیست در مجلس ختمش و محض تجدید خاطره ی رذائل آن مرحوم، نگاهی به نظرات رهبر اصلاحات خاتمی بیندازیم و ببینیم با طرز تفکر او امید چه اصلاحی در کشور می رفت.

در کتاب« زمینه های خیزش مشروطه» وی کلاً با انقلاب مشروطه ابراز مخالفت میکند. در تمجید از شیخ فضل الله نوری بسیار نوشته. با این ادعا که شیخ میدانسته راه انقلاب مشروطه به ترکستان می رسد: «گناه آیت الله نوری در پیشگاه استعمار و عوامل خود فروخته ی آن، این است که چرا شیخ زود این جریان را فهمیده و چرا ساکت نمانده است.» شیخی که وابسته ی دربار استبداد محمدعلیشاه و سفارت روس بود، در کتاب خاتمی پاک و منزه می شود و با نقل جمله ای از آل احمد نعش طرف را بر سردار همچون پرچمی می داند که به علامت استیلای غرب زدگی است.

نه فقط تفکر و عقاید دینی ملایان در نهضت مشروطیت همه مورد تأیید خاتمی است، هرکسی هم که دم از آزادی و اندیشه های غربی می زند به نظر وی «برحسب ظاهر افکار آزادیخواهانه و دموکراتیک غرب »آن روی سکه ی استعمار است.

خاتمی دشمنی خود را با دموکراسی و آزادی پنهان نمی کند و همه جا از جانب مردم حرف می زند و می گوید مردم ما دموکراسی نمی خواهند. کلیپ ویدئویی چنین سخنان گهر باری در دسترس همگان هست و نیازی به ارجاع و رفرانس نیست. می شود روی یوتوب تماشا کرد و خندید، هم به عقل آنهایی که به خاتمی رأی دادند و هم به بخت ملت ایران که این آدم رئیس جمهورش بود.

سید گل یاس!؟، نقش ملکم را در انتشار روزنامه قانون منحرف کننده می داند و همه ی آزادیخواهان و مروجان شعائر غربی را وابسته به استعمار می شمرد. برای نمونه برآخوند زاده تاخته است چرا که او می گوید «دیگر آن زمان گذشت که کسی زندگانی خود را قربانی دین و مذهب کند. برای به کف آوردن نیروی ملی و حفظ میهن بر ضد بیگانگان و رهایی از پستی و عقب ماندگی ، لازم است که همه ی مردم را با سواد کرده و بدانها ملت دوستی و وطن پرستی را بیاموزیم». حق هم دارد، آن مرحوم نماند که انقلاب اسلامی را ببیند.

 طالبوف هم چون به جدایی دین از سیاست اعتقاد دارد، تکلیفش معلوم است. سید خندان دشمن جدایی دین از سیاست است. امین الدوله هم از دست خاتمی جان بسلامت نبرده چون از اولین کسانی بوده که لفظ مشروطه را در دهان مردم انداخته و مترادف با عدالتخانه بکاربرده است. گناهی بالاتر از این می شد؟ امین الدوله گفته باید حکومت قانون اجراشود تا ملاها نتوانند احکام ناسخ و منسوخ صادر کنند و همچنین اگر قانون حکمفرما باشد ملاها هم در مقابل قانون باید جوابگو باشند و این به مذاق سید خندان ما خوش نیامده است و به همین سبب حکم تکفیر او را صادر کرده که اصلاً او دیندار هم نبوده و زیارت مکه او هم برای تظاهر بوده. چرا؟ چون در یادداشت های اعتمادالسلطنه خوانده که «امشب خانه امین الدوله میهمانی بال است و زن های فرنگی دعوت شده اند که بعد از شام برقصند. صدراعظم و جمعی حضور دارند.» آیا جرمی بالاتر از این برای یک دیپلمات ایرانی که مهمان فرنگی داشته باشد سراغ دارید؟ از طرف خدا گفته زیارت تو قبول نیست.

این سید که از جانب مردم حرف می زند و به خود حق می دهد که دهانش را باز کند و هوار بزند که مردم دموکراسی نمی خواهند و اصلاحات میخواهند، یک بار هم یک برنامه اصلاحی نشان مردم نداد و آنچه از اصلاحات مورد نظر او می توان فهمید اینست که رفتارها باید مطابق معیارهای قانون اساسی باشد و معیارانقلاب اسلامی و اندیشه های خمینی است. خوب اینکه همان گل و گلستانی است که هست، دیگر اصلاحش کجا بود؟ دفاع از انقلاب و اسلام ، باور به تقدس نظام و رهبری را هم اگر بدان بیفزایید، پیدا کنید تفاوت خاتمی با مرتجع ترین ملاها ؟ فرق خاتمی با سایر ملاهای دیگر شاید بجز لبخند در اندازه ی ریش و عمامه باشد؟

خاتمی با جدایی دین از سیاست مخالفت می ورزد و در سخنرانی های خود آن را تکرار می کند. نه تنها نظام جمهوری اسلامی بلکه رهبر آن نیز برایش مقدس است. او تنها با دموکراسی سرجنگ ندارد، با لیبرالیسم یعنی آزادیخواهی نیز میانه ای ندارد. در بخشی از کتاب « از دنیای شهر تا شهر دنیا» که به « آزادیخواه متجدد» اختصاص داده، از جان لاک و زندگی او عقاید می گوید و از باور او به اصالت عقل و سازش و مدارا و اصرار لاک بر حقوق طبیعی، حقوق افراد به زندگی و آزادی و مالکیت نقل می کند و مدعیست که «سرمایه داری و بینش «لیبرال – دموکراسی» که دستاوردهای بزرگی برای طبقه متوسط اروپایی داشت هیچگاه نتوانست عملاً برآورنده ی نیازها و توقع های همه ی غربیان باشد.» خدا را شکر که همان چند قلم دستاورد لیبرالیسم را قبول کردی ولی از آنجا که آخوند باید« اِن قُلت» بیاورد به سبک آخوندها بالای منبر می رود و نطق غرایی در جهت منفی قضایا می کند: «مغربیانی که به عزم رسیدن به «برادری» و «برابری» و «آزادی» در یکی از شورانگیزترین صحنه های تاریخ قدم نهاده بودند و قرن نوزدهم که به یک معنی قرن شکوفایی سرمایه داری است، در عین حال بر ملا کننده ی این واقعیت تلخ  نیز هست که میراث خوار انقلاب اجتماعی و سیاسی و صنعتی ، نه همه ی مردم غرب که صاحب مکنتان نوکیسه و ادعایی هستند که مکنت و برخورداری آنان، قیمت مسکن و محرومیت اکثریت مردم زحمتکش غرب و ویرانی سرزمین های استعمار زده و بردگی آشکار و پنهان قوم و محرومان غیر غربی به دست آمده است.» و نتیجه می گیرد که «این وضعیت موجب پیدایش تردیدهای جدی نسبت به بنیادهای فکری و ارزش « لیبرال – دموکراسی » درخود غرب شد و...». درست برعکس رژیم اسلامی که از تمامی این عیوب بری است، بخصوص از وجود نوکیسگان.

یکی نیست به ممدآقا خاتمی بگوید: حاجی این نسخه ی معجزه آسا نیست که برای همه آلام دردهای انسانی درمان باشد. همانقدر که توانسته برابری حقوقی انسان ها را فراهم کند همانقدر که مردم را از استبداد دینی و شاهی نجات داده و بر عقل متکی است و سازش و مدارا و تساهل را تبلیغ می کند، عمامه ات را باید بندازی بالا. در غیر این صورت، نسخه ی معجزه آسا می خواهی برو بالای چاه جمکران منتظر شو.

او برآنست «لیبرالیسم واقعه ی مهمی در تاریخ اندیشه و سرنوشت آدمی است و نکته ای بسیار مهم که در بررسی این آیین و به طور کلی اندیشه ها و نظام های سیاسی و هر امر بشر تفطن (منظوردریافتن است) به آن بخصوص برای اهل علم لازم است. «نسبیت » این امور است و « مطلق » دیدن امر « نسبی » آفت بزرگ اندیشه ومانع سیر به سوی حقیقت و نیز منشأ فاجعه های فراوان در تاریخ بشری است.»

در حقیقت خاتمی با نسبی کردن لیبرالیسم آن را برای جامعه ما مناسب نمی بیند یعنی اگر چه نمی تواند محاسنی را که ذکر کرده منکر شود و بحران ها و رقابتش با سوسیالیسم و غیره را نیز بیان می کند ولی در پایان می خواهد بگوید آنچه که برای جامعه غرب مفید بوده را نباید مطلق کرد و برای جامعه ما ممکن است حتا مضر باشد. البته آن چیزی که نسبی نیست، اسلام است که اصولاً باید به کت همه کرد.

تازه حضرتش با این مخالف خوانی با لیبرالیسم، خود را هواخواه جامعه مدنی می دانست که آن را هم تبدیل به جامعه ی مدینة النبی کرد و فاتحه اش را خواند. خوب بدیهی است که این اصلاحات نبود و فریب بود ولی هیاهویش بسیار بود و حکایت دوغ لیلی بود که ماستش کم بود و آبش خیلی. به خرج ما به حلق ما ریختند، به زور یک مشت روزنامه نگار هوچی و دغل و مشتی امنیتی جانی. اینها بودند عصاره ی اصلاح طلبی.

خوب انصافا با این طرز تفکر که نه دموکراسی و آزادی و نه حاکمیت ملت و نه جدایی دین از سیاست در آنست به کجا می خواستند برسند؟

حکایت میرحسین موسوی و آن یکی شیخ لر هم که قرار بود جلد دوم و سوم خاتمی باشند، دستکمی از خود یارو نداشت. گرچه رسماً امام را مقدس نمی دانستند ولی او را سرمایه ای بزرگ میشمردند و گفته ی موسوی هم راجع به بازگشت به دوران طلایی امام مشهور است. از روحانی هم که حرفی نمیزنم چون حی است و حاضر و مصائب ریاست جمهوریش بر همه روشن.

خواست اصلاح طلبان و ملت ایران فرسنگ ها از هم دور است. خواست مردم آزادی و دموکراسی و رهایی از سلطه ی مذهبی است و رهبران اصلاحات خواستار استمرار سلطه ی مذهبی و بزک کردن استبداد مذهبی هستند. مردم خواستار دخالت در سرنوشت خود و میهنشان هستند و این تنها با حاکمیت ملت امکان دارد نه حاکمیت ولایت فقیه.

همه ی اینها را که مدتها روی دلم جمع شده بود گفتم، چون بساطشان جمع شده، دل من هم سبک شد. بروید که از خمینی هم کثیف ترید. هر جا که خودش رفته، برای شما هم جا رزرو کرده، خیالتان راحت، مشکل جا نخواهید داشت.

سه شنبه ،۶ اسفند ۱۳۹۸

2020February  25

این مقاله برای سایت ایران لیبرال نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
iranliberal.com .

منابع :

محمد خاتمی -زمینه های خیزش مشروطه – موسسه فرهنگی و انتشاراتی پایا

چاپ اول- تاریخ نداردمحمد خاتمی – از دنیای «شهر» تا شهر « دنیا» سیری در اندیشه سیاسی غرب

نشر نی –چاپ اول 1373 تهران

 

 #حسن بهگر

#اصلاحات

#محمدخاتمی

#میرحسین

#دموکراسی

#لیبرالیسم

 

در برابر بیماری و بیکاری و فلاکت، ابتکارات توده ای بیافرینید!

یادداشت روز چهارشنبه ٢٦ فوریه ٢٠٢٠/ ٧ اسفند ١٣٩٨
کارگران، جوانان! محرومان جامعه!

در برابر بیماری و بیکاری و فلاکت، ابتکارات توده ای بیافرینید!

رژیم ضدبشر، سراپا فساد و دروغ اسلامی، فاجعه کورونا را هر روز فاجعه بارتر میکند.
خودتان دست به کار شوید! اکنون که فاجعه بیماری به فاجعه بیکاری و فلاکت اضافه شده است، شوراهای همیاری در نبرد با بیماری، بیکاری و فلاکت درست کنید!
روشن است که این ویروس از مرکز مذهبی قم به شهرهای دیگر ایران و چند کشور خاورمیانه و دورتر منتقل شده است، اما رژیم اسلامی و آخوندهای حوزه های جهل حاضر نشده اند تن به محدودیت تجمعات در مراکز ارتجاع مذهبی بدهند. تجمعاتی که شدیدا در گسترش این فاجعه موثرند. زالوهای حاکم بر جامعه، برای خالی کردن جیب "زائران" و پر کردن مغزشان از جهل و خرافه مذهبی، جان همان انسانها و هزاران انسان دیگر را در شرایط هجوم این بیماری ساری با خطر بالای مرگ روبرو کرده اند. روحانی در اوج بیشرمی همیشگی دستور داده که از شنبه مدارس و دانشگاهها و غیره باز شوند. به گفته ضدانسانی او "اوضاع کشور باید عادی شود!"
اوضاع جامعه ایران تنها با برچیده شدن بساط رژیمی بهبود مییابد که خامنه ای و روحانی و غیره در راس آن هستند. برای تامین بهداشت و درمان رایگان که در چنین اوضاعی میتواند به داد جامعه برسد سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و برپایی جامعه آزاد و برابر و مرفه ضرورت عاجل دارد. رژیمی که برای بقای خود و نمایش قدرت تا برگزاری سالگرد ٢٢ بهمن و "انتخابات" ٢ اسفند از هیچ درجه وقاحت و از فنا کردن جان هزاران انسان ابا ندارد، رژیمی که در گرماگرم گسترش کورونا با اعلام حکم اعدام جوانان خیزش ابان میکوشد نسل جوان نترس را بترساند، هرچه فوریتر باید از گرده مردم به زیر کشیده شود و حواله زباله دان گردد. هرچه زودتر!
کارگران، جوانان، محرومان جامعه، زنان و مردانی که حاضر به نبرد بیباکانه در راه رهایی هستند، این بپاخاستگان عاشق آزادی در این روزها به تعاون و همکاری و همدردی انسانی سازمانیافته نیاز فوری دارند. شوراهای همیاری در نبرد با بیماری و بیکاری و فلاکت ابزار دفاع از جان و سلامت شهروندان و همزمان ظرف مبارزه قاطع با رژیمی هستند که فاجعه کورونا را فاجعه بارتر کرده و هر روز فاجعه بارتر میکند.
بپا خیزید و دست به کار شوید! ابتکارات توده ای بیافرینید!
فاتح شیخ
٢٦ فوریه ٢٠٢٠/ ٧ اسفند 

 

February 27, 2020

کنفرانس گوادلوپ ، چرخش حمایت امپریالیست ها از شاه به خمینی

توضیح پیام فدائی: با توجه به سیاست های توطئه آمیز امپریالیست ها که در هر مقطع زمانی در "به کج راه بردن" مسیر مبارزه ‏دلاورانه مردم ایران علیه ارتجاع داخلی و در مقابله با آن مبارزات و نهایتا جهت شکست آن ، از هیچ دسیسه ای کوتاهی نکرده و  ‏نمی کنند ، این روز ها در بعضی از رسانه های امپریالیستی ، بیشرمانه از بازگشت مجدد سلطنت به عنوان آلترناتیوی برای ‏جمهوری اسلامی صحبت می شود ، همان طور که در سال های 1356 – 1357 از دار و دسته خمینی به عنوان آلترناتیو سلطه ‏پهلوی صحبت می شد!  و عملا هم دیدیم که آمریکائی ها شاه را مثل موش مرده ، با دمش گرفته و او را از ایران بیرون بردند و ‏به جای آن دار و دسته خمینی را بر مصدر قدرت نشاندند!  در افشای چنین توطئه هائی است که پیام فدائی مبادرت به درج ‏مجدد مقاله "کنفرانس گوادلوپ ، چرخش حمایت امپریالیست ها از شاه به خمینی" که در تاریخ مه 2008 برابر با خرداد 1387 ‏‏در پیام فدائی شماره 108 به چاپ رسیده بود ، می کند. ‏

 

محسن نوربخش

کنفرانس گوادلوپ ، چرخش حمایت امپریالیست ها از شاه به خمینی

در طول سال ها مبارزه خستگی ناپذیر مردم ایران علیه دیکتاتور های معاصر از رضاشاه و محمد رضاشاه گرفته تا خمینی ، و مبارزه علیه امپریالیسم - حامی واقعی این دیکتاتور ها ، امپریالیست ها در هر مقطعی از جنبش ، از فقدان یک سازمان انقلابی توده ای در رهبری آن خیزش ها و از ضعف و پراکندگی کلی در آن جنبش ها استفاده کرده و با برنامه های حساب شده آن مبارزات را به شکست کشانده و سلطه اهریمنی خود را حفظ و گسترش داده اند.  از کودتای 3 اسفند 1299 رضا خان تا تبعید او به خارج از کشور در روز 25 شهریور 1320 و به سلطنت رساندن فرزند وی در فردای آن روز یعنی در 26 شهریور 1320 ، و از کودتای 28 مرداد 1332 برای بر قراری مجدد سلطنت محمد رضاشاه و به زیر کشیدن مصدق از قدرت گرفته ، تا پرو بال دادن به خمینی و انداختن عکس این جنایتکار بر ماه و ایجاد محیط مناسب برای بازگشت او در روز 12 بهمن 1357 ، خلاصه هیچ روزی نبوده که آنها با دسیسه ، توطئه و با توافق های پلید و محرمانه بین خود و نیروهای غیر مردمی در جهت تحکیم سلطه خود نکوشند.

این واقعیت را ما در جریان خیزش انقلابی و مبارزات توده ها در سال های 1356 ، 1357 هم شاهد بودیم و دیدیم که چگونه وقتی که توده های مردم به خیابان ها آمدند و در تظاهرات ها و راه پیمایی های وسیع میلیونی ، با مشت های گره کرده و فریاد های خشم آلود خود تن ارتجاع را به لرزه در آوردند ، امپریالیست ها به تکاپو افتاده  و در جهت حفظ نظام سرمایه داری حاکم بر کشور و جلوگیری از سرنگونی طبقه بورژوازی وابسته ، با جا به جائی مهره ها ، بهترین آلترناتیو خود را برای "مهار" زدن بر انقلاب و سرکوب قطعی آن به صحنه فرستادند.

در همین رابطه ، امپریالیست ها در جابجائی قدرت از شاه به خمینی در کنفرانسی که در جزیره ای به نام گوادلوپ از جزایر کارائیب واقع در غرب اقیانوس اطلس در روزهای 14 تا 17 دی ماه 1357 (برابر با 4 تا 7 ژانویه 1979) به وقوع پیوست ، به توافق رسمی رسیدند و سرنوشت سیاه حد اقل 30 سال آینده مردم کشور ما را رقم زدند.  در این کنفرانس که به میزبانی والری ژیسکار دستین رئیس جمهور وقت فرانسه و شرکت جیمز کالاهان نخست وزیر انگلستان ، جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا و هلمت اشمیت صدر اعظم آلمان صورت گرفته بود ، امپریالیست ها به این توافق رسیدند که با توجه به شرایط "نامطلوب" اجتماعی در ایران ، از شاه خواسته شود که با ترک کشور راه را برای ورود خمینی و قدرت رسیدن دارو دسته اش هموار سازد.  در واقع این چرخش حمایت امپریالیست ها از شاه به خمینی ، بعد از ماه ها مذاکرات مخفیانه که در ایران و سایر کشور های دنیا بین نمایندگان مختلف امپریالیست ها با دارو دسته خمینی صورت گرفته بود ، در این کنفرانس شکل قطعی به خود گرفت.

اگر چه در اوایل شروع تظاهرات ها و بروز نارضایتی های مردم از رژیم شاه دولت آمریکا خواهان حمایت بی قید و شرط از شاه بوده و حتی کسانی چون ضد کمونیست معروف زبیگنو برژینسکی که در کابینه کارتر به عنوان مشاور امنیت ملی کار میکرد ،جهت حمایت از شاه از ضرورت کودتای نظامی و سرکوب توده های مردم دم می زدند ، اما اوج گیری مبارزات توده ها دولت آمریکا و از جمله کارتر را مجبور ساخت با ماموریت دادن به جرج بال معاون سابق و بازنشسته وزارت امور خارجه که در کابینه لیندون جانسون با مسایل و مشکلات جنگ آمریکا در ویتنام آشنا و به یک "سیاستمدار با تجربه" تبدیل شده بود ، با سفر به ایران با تحلیل از شرایط جامعه ایران ، خط سیاسی ای که آمریکا و دولت کارتر باید دنبال مینمود را تعیین کند.  جرج بال هم به دنبال سفر وارنر مایکل بلومینتال وزیر خزانه داری ، رابرت بووی از کارمندان ارشد سازمان جاسوسی سیا و رابرت برد سناتور دموکرات و رهبر اکثریت سنای آمریکا به ایران سفر کرد و  از میان پنج نیروی موجود آن زمان ، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ، سازمان مجاهدین خلق ایران ، حزب توده ، جبهه ملی و دارو دسته مذهبی خمینی ، بر روی این آخری یعنی خمینی به عنوان بهترین انتخاب برای جا به جایی قدرت ، انگشت گذاشت. با این تحلیل که وی و دارو دسته اش در صورت رسیدن به قدرت ، نظام سرمایه داری موجود را حفظ کرده و سدی در جلوی رشد "کمونیسم" آن دوره اتحاد جماهیر شوروی و لئونید برژنف رهبر حزب کمونیست شوروی خواهند بود.

در تحلیل جرج بال برای نزدیکی امپریالیست ها با یکی از نیروهای موجود در جامعه که در حال مبارزه با شاه بودند ، جایگاه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با بینش "مارکسیست – لنینیستی"  و مواضع ضد امپریالیستی اش در رابطه با "غرب" کاملا روشن بود.  سازمان مجاهدین خلق ایران هم با سابقه اعدام چند تن از مستشاران نظامی آمریکایی و حزب توده ، که اگر چه قدرتی نداشت اما به دلیل وابستگی آشکارش به شوروی هنوز در آن زمان مطرح میبود ، هر یک به کنار گذاشته شدند.  اما در انتخاب بین جبهه ملی و روحانیت ، جرج بال چنین تحلیل کرده بود که جبهه ملی با ائتلاف با شاه و با سابقه شکست تاریخی اش اعتبار چندانی در نزد مردم ندارد ، در حالی که روحانیت با داشتن مساجد و لشکری از آخوند ها میتواند در جهت حفظ و کنترل اوضاع تاثیر عمیق تری بر توده های مردم داشته باشد.

با سلب پشتیبانی از شاه و حمایت از دارو دسته خمینی ، حالا دیگر برژینسکی با سایروس ونس وزیر امور خارجه آمریکا هم نظر شده بود. از طرف دیگر حمایت آمریکا از دارو دسته خمینی در راستای نظریه سیاسی برژینسکی به نام  "کمربند بحران" هم قرار میگرفت.  در این نظریه ، آمریکا با برقراری روابط نظامی با سه کشور اسلامی عربستان ، مصر ، پاکستان و همچنین ترکیه و با حمایت نظامی از کشور های غنا ، سومالی و عمان و نیز نگهداری از پایگاههای ارتشی خود در اقیانوس هند و کشورهای مختلف دیگر ، در صدد پدید آوردن جبهه ای اسلامی بر ضد شوروی از شمال شرقی آفریقا تا آسیای مرکزی و منطقه خاور میانه بود تا امکان صدور شورش های اسلامی به کشورهای مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی فراهم گردد!

از اطرافیان خمینی ، اگر چه بین ابراهیم یزدی به عنوان یک شهروند آمریکائی، از یک طرف با هنری پرشت، عالیترین مقام مسئول میز ایران در وزارت خارجه آمریکا و از طرف دیگر با ریچارد کاتم، مامور سازمان جاسوسی سیا دوستی دیرینه ای وجود داشت ولی سایر نمایندگان امپریالیست ها از جمله آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در ایران ، مایکل پونیاتوسکی وزیر امور ملی کشور فرانسه و نماینده ژیسکار دستین ، لوول بروس لینجن کاردار سفارت آمریکا ، رمزی کلارک دادستان سابق کشور آمریکا ، هال ساندرز معاون وزیر خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک ، والتر کاتلر کنسول سابق آمریکا در تبریز و دیگران توانسته بودند با کسانی همچون مهدی بازرگان ، محمد حسین بهشتی ، مرتضی مطهری ، محمود طالقانی ، عبدالکریم موسوی اردبیلی ، یدالله سحابی ، عباس امیر انتظام ، صادق قطب زاده ، مصطفی چمران ، صادق طباطبائی ، شهریار روحانی ، ابوالحسن بنی صدر و بسیاری دیگر تماس برقرار کنند (*) و قول و قرار ها و شرایط رضایت و حمایت خود را از رژیم آینده خمینی به وی منعکس سازند.

چندین ماه پیش از تشکیل کنفرانس گوادلوپ ، با اوج گیری مبارزات گسترده مردم علیه رژیم پهلوی، شاه به مانور جا به جائی مهره های داخلی پرداخت. وی ابتدا در روز 5 شهریور 1357 (27 اوت 1978) جمشید آموزگار را از نخست وزیری عزل و جعفر شریف امامی - رئیس مجلس سنا را به پست نخست وزیری انتصاب کرد.  به دنبال سقوط دولت شریف امامی در تاریخ 14 آبان 1357 (5 نوامبر 1978) ، دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری به قدرت رسید.  ازهاری در آخرین روز کنفرانس گوادلوپ ، یعنی در روز 16 دی ماه 1357 (6 ژانویه 1979) با  استعفای خود راه را برای انتخاب شاهپور بختیار به عنوان آخرین حربه شاه باز نمود.   سرانجام شاه منفور در 26 دی 1357 (16 ژانویه 1979) به دستور اربابان امپریالیستی که رهنمودشان از طریق ویلیام سالیوان سفیر آمریکا در ایران و ژنرال رابرت هویزر معاون نیروهای ناتو به او ابلاغ شده بود مجبور به ترک ایران شد و به همراه اعضای خانواده خود به عنوان میهمان انور سادات رئیس جمهور مصر به شهر آسوان آن کشور پرواز نمود.

با خروج شاه و در ادامه حفظ منافع امپریالیستها و سرمایه داران وابسته در ایران، صحنه برای ورود خمینی به ایران آماده شد.  سردمداران رژیم آینده با "مقدس" اعلام کردن مالکیت خصوصی در اسلام و "پاک بودن" سرمایه البته بعد از دادن "سهم امام!" ، خیال امپریالیست ها را از چگونگی نظام اقتصادی در حکومت قریب الوقوع اسلامی راحت کرده بودند و با قول تداوم صدور نفت ، نگرانی و تشویش آن ها را از ایجاد خلل در بازار های جهانی آرامش بخشیدند.  و مهمتر از همه اینکه با قول اسلامی قلمداد کردن ارتش امپریالیستی، این اصلی ترین عامل سلطه امپریالیسم را از گزنه انقلاب مصون نگه داشتند. این همه در شرایطی بود که امپریالیست ها در مذاکرات خود با نمایندگان خمینی به بیشتر "ضد کمونیست" بودن خمینی در مقایسه با شاه ایمان آورده بودند.

خمینی که به همراه دارو دسته اش از عراق به فرانسه رفته بود از 13 مهر تا 12 بهمن 1357 (4 اکتبر 1978 تا 1 فوریه 1979) در دهکده‌ای به نام "نوفل ‌لوشاتو" در جنوب پاریس اقامت گزید.  در مدت این چهار ماه ، امپریالیست ها توانستند به کمک بنگاه های خبر پراکنی "بی بی سی" ، "لوموند" ، "فیگارو" ، "اشپیگل" ، "ا بی سی" ، "سی بی اس" و "ان بی سی"  از خمینی یک "امام" بسازند و او را به رهبری جنبش برسانند تا ورود او به ایران بعد از 14 سال تبعید به یک "حادثه تاریخی" مبدل شود!  دو هفته پس از خروج شاه از ایران ، بعد از آن که امپریالیست ها سران ارتش را به "بیعت" با خمینی متقاعد ساخته بودند با نشان دادن چراغ سبز ، خمینی در روز 12 بهمن 1357 (1 فوریه 1979) با هواپیمای اختصاصی شرکت "ایرفرانس" به ایران وارد و به مدرسه علوی رفت.  چهار روز بعد هم یعنی در روز 16 بهمن 1357 (5 فوریه 1979) وی مهدی بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت "انقلاب" تعیین نمود.  بازرگان هم در راستای خواباندن شور انقلابی توده ها ، وقتی مردم فریاد میزدند "بعد از شاه ، نوبت آمریکاست!" اعلام داشت که "انقلاب" تمام شده!  و از بازاریان "شریف" تقاضا نمود که هر چه زودتر کرکره های مغازه های خود را بالا کشیده و بساط اقتصاد (سرمایه داری) جامعه را به راه بیندازند!

تا اینجا همه چیز بر طبق برنامه های از پیش ریخته شده امپریالیست ها و دارو دسته خمینی پیش رفته بود.  اما چند حادثه خارج از "سناریوی از پیش نوشته شده" به وقوع پیوستند.  اول این که به ابتکار توده ها در روز 21 بهمن 1357 (10 فوریه 1979) پادگان ها و شهربانی ها مورد هجوم مردم قرار گرفتند و علیرغم گلایه خمینی از مردم که "من دستور جهاد نداده ام!" ، آن ها خود را مسلح کردند.  اما چون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ، تنها ارگانی که میتوانست با رهبری انقلابی خود و با بسط مبارزه ضد امپریالیستی به قطع سلطه امپریالیسم در ایران نایل آید ، با نفوذ فرصت طلبان خائن در رهبری آن به کج راه رفته بود ، این فرصت بی نظیر تاریخی از بین رفت و دولت بازرگان موفق شد که توده های مسلح مردم را خلع سلاح کرده و قیام شکوهمند بهمن را به شکست برساند.

حادثه دوم ، حدود 9 ماه بعد ، پس از ورود شاه به آمریکا اتفاق افتاد.  در روز 30 مهر 1358 (22 اکتبر 1979) شاه به عنوان یک "بیمار" برای معالجه سرطان خون وارد نیویورک شد. این مسئله به خودی خود در آن زمان اعتراضی را بر نیانگیخت.  ده روز بعد یعنی در تاریخ 10 آبان 1358 (1 نوامبر 1979) برژینسکی مشاور امنیتی کارتر به الجزایر پرواز کرد و در آن جا با بازرگان ، یزدی و چمران ملاقات نمود.  3 روز بعد ، عده ای از رقبای سیاسی بازرگان و از جمله محمد موسوی خوئینی ها از این دو واقعه استفاده کرده و با تایید خمینی و دیگر دست اندرکاران رژیم جمهوری اسلامی در جهت خاموش کردن مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران ، در روز 13 آبان 1358 (برابر با 4 نوامبر 1979) طرح اشغال سفارت آمریکا را به اجرا گذاشتند که منجر به گروگان گیری کارمندان سفارت برای مدت 444 روز شد.

بعد ها هم بسته به میل سیاسی شان اسناد و مدارکی از داخل سفارت آمریکا علیه رقبای سیاسی خود رو کردند.  در همان روز های اول تسخیر سفارت هم بازرگان و اعضای کابینه اش به عنوان "اعتراض" از حکومت استعفا نمودند.

حدود 6 ماه بعد ، جیمی کارتر در جهت رهائی گروگان ها در 5 اردیبهشت 1359 (25 آوریل 1980) با فرستادن نیروهای کماندو آمریکائی به بیابان های طبس ، اقدام به یک یورش غافل گیر کننده شبانه کرد که به ادعای گزارشات رسمی به دلیل وقوع طوفان شن، برخوردی بین هلیکوپتر های آمریکائی با هواپیما های نظامی خودشان رخ داد که منجر به سوختن هشت تن از سربازان آمریکائی و ناتمام گذاشته شدن ماموریت رهائی گروگان ها شد.

حالا از آن وقایع نزدیک به 28 سال میگذرد.  در طی این مدت رژیم جمهوری اسلامی در خدمت به حفظ منافع اربابان امپریالیستیش از فرانسه ، آلمان ، ایتالیا ، انگلستان ، آمریکا و ژاپن گرفته تا روسیه و چین از هیچ خوش خدمتی ای کوتاهی نکرده است.  به طور کلی جمهوری اسلامی در خدمت به امپریالیست ها از بدو پیدایش تا کنون با اعطای قرارداد های استخراج نفت و گاز و سایر منابع زیرزمینی کشور به آن ها ، با اجرای تاکیدات "صندوق بین المللی پول" و "بانک جهانی" در جهت خصوصی سازی کارخانجات و وضع قوانین یکطرفه در حمایت از بورژوازی وابسته به سرمایه داری جهانی و باز گذاشتن دست آن ها در هرچه بیشتر کشیدن شیره جان کارگران و زحمتکشان ، با کشتار خلق های ایران ، با شکنجه و اعدام بهترین زنان و مردان آزادیخواه و کمونیست ، و با خفه کردن هر صدای اعتراض آمیزی در جامعه بر سر قول و قرار های خود با امپریالیست ها باقی مانده است و در نتیجه از حمایت آن ها برخوردار است. این را هم باید اضافه کرد که آمریکا ، همواره همچون بسیاری از مناطق دیگر جهان ، خواهان بردن سهم هر چه بیشتری از حاصل غارت ایران می باشد که خود این مسئله باعث تنش بین امپریالیست ها شده است. فشار آمریکا بر جمهوری اسلامی بر سر مسئله "انرژی اتمی" هم تنها از این منظر مفهوم پیدا میکند.

اما درس تاریخی ای که از کنفرانس گوادلوپ گرفته میشود این است که اولا همه رجز خوانی ها و تبلیغات ضد امپریالیستی و ضد آمریکائی سردمداران جمهوری اسلامی دروغی بیش نیست و ثانیا رهائی واقعی خلق های ایران از زیر سلطه شوم ارتجاع و امپریالیسم ، نه در پشت میز ها و با زد و بند ها و توافقات محرمانه بلکه با قطع واقعی سلطه امپریالیسم در ایران حاصل می شود  . امری که در شرایط کنونی با از ریشه بر کنده شدن رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی و نابودی روابط اقتصادی سرمایه داری وابسته که بر پایه استثمار انسان از انسان استوار شده است عملی می گردد و انجام این امر تنها و تنها در بستر یک مبارزه مسلحانه توده ای و طولانی مدت با رهبری طبقه کارگر و شرکت سایر اقشار زحمتکش جامعه همچون دانشجویان ، نویسنده گان روشنفکر ، معلمان ، پرستاران ، و... امکان پذیر خواهد شد.

23 خرداد 1387 -  12 ژوئن 2008

 

(*)  دکتر یزدی ، انقلاب اسلامی و نشست گوادلوپ

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-256.html

 

چرا شیوع بیماری کرونا در چین، به سرعت به جامعه ایران سرایت کرد؟!

bahram.rehmani@gmail.com

 

مقدمه

روز ۳۱ دسامبر ۲۰۱۹ یک نوع عفونت ریوی از سوی مقامات بهداشت چین در شهر «ووهان»،‌ مرکز استان «هوبِی» چین گزارش شد که منبع آن ویروسی جدید از خانواده کروناویروس‌ ها بود. این ویروس اکنون از جمله به ایران و از ایران به کشورهای منطقه رسیده است.

شیخ حسن روحانی رییس ‌جمهور حکومت اسلامی ایران، مدعی شد که «دشمن» قصد دارد با «هراس ‌افکنی» درباره شیوع کرونا کشور را تعطیل کند.

حسن روحانی روز سه ‌شنبه ۶ اسفند در جلسه ستاد ملی مدیریت بیماری کرونا گفت: «این یکی از توطئه‌های دشمنان است که با هراس‌ افکنی کشور را به تعطیلی بکشانند.»

او تاکید کرد که فعالیت مراکز دولتی ادامه پیدا خواهد کرد و افزود: «همه باید مشغول کار خودمان باشیم و فعالیت کنیم. همه باید مراقب باشیم.» روحانی در عین حال اعلام کرد که اگر ستاد ملی مبارزه با کرونا درباره تعطیلی مدارس، دانشگاه‌ ها و اماکن عمومی تصمیم گرفت اعلام خواهد کرد.

پیش از این علی خامنه ‌ای رهبر حکومت اسلامی نیز گفته بود، بیماری «بهانه خوبی» بود که «دشمن» قصد داشت با بهره ‌برداری از این فرصت، مشارکت در انتخابات را کاهش دهند.

 

 

سران و مقامات حکومت تزویر و ریا و مستبد اسلامی، همواره دروغ های شاخدار تحویل جامعه می دهند. وزیر بهداشت ایران در جلسه غیرعلنی مجلس شورای اسلامی شمار قربانیان ویروس کرونا در این کشور را ۱۲ نفر و شمار مبتلایان به این ویروس را ۴۷ نفر اعلام کرده است. نماینده قم در مجلس، اما شمار قربانیان را «حدود ۵۰ نفر» اعلام کرده است.

اما اسدالله عباسی، سخنگوی هیئت ردیسه مجلس شورای اسلامی، روز دوشنبه پنجم اسفند - ۲۴ فوریه، گفته که وزیر بهداشت ایران در جلسه غیرعلنی مجلس از مرگ ۱۲ نفر بر اثر ابتلا به ویروس کرونا و ابتلای ۴۷ نفر در این کشور خبر داده است.

هم ‌زمان اما احمد امیرآبادی فراهانی، نماینده قم در مجلس شورای اسلامی، شمار قربانیان ویروس کرونا در این شهر را «حدود ۵۰ نفر» اعلام کرده و گفته است: «قم از نظر شیوع ویروس کرونا وضعیت خوبی ندارد و به نظرم عملکرد دولت در کنترل این ویروس ناموفق بوده است.»

امیرآبادی روز دوشنبه در حاشیه جلسه علنی مجلس با بیان این که «عملکرد دولت برای مواجهه با ویروس کرونا صفر است»، گفت: «در حال حاضر پرستاران لباس مناسب قرنطینه ندارند و با ترس و دلهره به بیماران رسیدگی می ‌کنند.»

او افزود: «مشکلات فراوانی برای پرستاران با وجود آمده و امکانات کمی وجود دارد، هم چنین قم با کمبود کیت‌های آزمایشگاهی مواجه است.»

نماینده قم در مجلس با بیان این که «متاسفانه دولت به مقدار کافی احساس نگرانی و بحران نمی ‌کند»، ادامه داد: «درست است که باید آرامش را حفظ کنیم، اما نباید ابعاد بحران را به گونه ‌ای تحت نظر قرار دهیم که گویی هیچ اتفاقی رخ نداده است.»

امیرآبادی با بیان این که «روزانه ۱۰ نفر در قم از بین می ‌روند»، گفت: «تا دیشب حدود ۵۰ نفر به دلیل ابتلا به ویروس کرونا فوت کرده‌ اند. وزیر بهداشت در این قضیه مقصر است.»

کیانوش جهانپور، رییس مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی وزارت بهداشت حکومت امروز گفته است ۱۳۹ نفر در ایران مبتلا و موارد فوت ناشی از آن به ۱۹ نفر رسیده است. «موارد جدید ابتلا به ویروس کرونا در کشور ۴۴ مورد و فوت ناشی از آن ۴ مورد است که در مجموع آمار ابتلا به ویروس کرونا به ‍۱۳۹ نفر و آمار کل فوت به ۱۹ نفر رسیده است.»

او گزارش ابتلا به کرونا را در این استان ها این چنین اعلام کرده است: موارد جدید ابتلا ۱۵ نفر در استان قم، ۹ نفر در استان گیلان، ۴ نفر در استان تهران، یک نفر در استان مرکزی، ۳ نفر در استان خوزستان، ۲ نفر در استان سیستان و بلوچستان، یک نفر کرمانشاه، یک نفر اردبیل، یک نفر مازندران، یک نفر لرستان، ۲ نفر فارس، یک نفر سمنان، ۲ نفر کهگیلویه و بویراحمد و یک نفر در استان هرمزگان بوده‌اند.

 

چرا شیوع بیماری کرونا در چین، به سرعت به جامعه ایران سرایت کرد؟! شاید به این سئوال چنین جواب داد به دلیل این که چین و ایران همکاری تنگاتنگ اقتصادی، سیاسی و نظامی با همدیگر دارند به همین نسبت نیز با همدیگر رفت و آمد داشتند این بیماری به سرعت وارد ایران شد.

اما دلیل اصلی سرایت این بیماری به شهرهای مختلف ایران و حتی از ایران به کشورهای منطقه، بی تفاوتی حکومت اسلامی و عدم اتخاذ تصمیمات پیش گیرانه است. حکومت اسلامی در این مورد نیز مانند همه موارد سیاست پنهان کاری و عدم اطلاع رسانی درست به جامعه را در پیش گرفت هم عامل اصلی سرایت سریع این بیماری به اقشار مختلف جامعه است.

 

موضع سران و مقامات حکومت اسلامی درباره بیماری کرونا

برای مثال، شیخ حسن روحانی رییس جمهوری اسلامی ایران، گفته است: «توطئه دشمنان ماست که با هراس افکنی زیاد در جامعه کشور را به تعطیلی بکشند.» «اگر فرد مشکوکی دیده شد باید به بیمارستان برود اما همه باید مشغول کار خودمان باشیم.»

او خطاب به مردم ایران گفت: «اگر موضوعی را ستاد ملی مبارزه با کرونا تصمیم گرفت، آن تصمیم را همگی یک امر لازم تلقی کنند.»

 

خامنه ای رهبر حکومت اسلامی در کلاس درس مذهبی اش، برای طلبه های این کلاس از انتخابات اخیر برای مجلس یازدهم گفت که از مدت ها قبل سعی کردند با تخریب شورای نگهبان و حتی در روز انتخابات با خبرهای یک ویروس و «کرونا هراسی» مردم را از انتخابات نا امید کنند اما موفق نشدند و مردم حماسه آفریدند.»

 

روز پنجم اسفند، دکتر علی اکبر ولایتی وزیر خارج اسبق و وزیر خارجه کنونی بیت رهبری، در یک نمایش پزشکی با لباس سفید و در کنار چند لباس سفید دیگر برای تکذیب خبرهای مربوط به شیوع کرونا در ایران به صحنه آمد. او در یک سخنرانی آشفته، فایل های تصویری پزشکانی که در این روزها اطلاعاتی درباره کرونا در قم و شهرهای دیگر را به همراه توصیه های پزشکی به مردم منتشر کرده بودند را تکذیب کرد.

آن هایی که در برابر ولایتی نشسته بودند حتی به خود زحمت ندادند سئوال کنند که اگر آن چه گفته شده کذب بوده و قم آلوده به کرونا نیست و خبرهای منتشر شده صحت ندارد، پس چرا از موفقیت جلوگیری از ادامه روندی صعودی آن می گویید؟

این در حالی است که دست کم در افغانستان و لبنان اعلام شده که ورود کرونا به این کشورها از قم به سوغات آمده است. وزیر بهداشت ترکیه نیز در مصاحبه ای که در روزنامه حریت متنشر شده گفت: «اگر جمهوری اسلامی قم را قرنطینه کرده بود مرزهای میان دو کشور را نمی بستیم. ما از وزیر بهداشت ایران درخواست کردیم شهر قم را مانند شهر ووهان چین قرنطینه کنند. اما ایران اعلام کرد که قرنطینه قم ممکن نیست و در پی این پاسخ، ما مجبور شدیم مرزهایمان با ایران را ببندیم.»

 

وزیر بهداشت از مردم خواست به قم و اماکن زیارتی نروند. او حرفی از قرنطینه کردن شهرها نزد و تنها به وزارت بهداشت اختیار داده شده تا برای تعطیلی شهرها تصمیم بگیرد.

سعید نمکی، وزیر بهداشت دولت اسلامی ایران، از اهالی قم خواسته به جایی سفر نکنند و به شهروندان سایر شهرها نیز توصیه کرده به سمت قم و شهرهای زیارتی نروند: «در حال حاضر قم کانون بیماری است و باید آن را مدیریت کنیم. موارد زیادی که مثبت شده ‌اند، اکثرا منشا سفر به قم داشته ‌اند.»

وزیر بهداشت گفته که از زمان انتشار خبر کرونا در چین، با اصرار او و پشتیبانی دولت، پروازهای مستقیم از چین لغو شدند اما پروازهای غیرمستقیم برقرار ماندند: «البته ما در ۳۶مبادی ورودی کشور نیرو گذاشتیم تا همه چیز را به طور مرتب دیده ‌بانی کنند... ما موارد غیرمستقیمی را که از چین وارد کشور می‌ شدند، چک می ‌کردیم اما اگر این افراد در دوره کمون قرار داشتند و علایمی نداشتند ممکن است با آلودگی وارد کشور شده باشند.»

نمکی یادآوری کرده که منشا ویروس «ناقلین چینی» بوده ‌اند و یکی از افرادی که در قم فوت کرد، بازرگانی بود که از طریق پروازهای غیرمستقیم سفرهایی به چین داشت.

دکتر مهدی گویا، رییس مرکز مدیریت بیماری ‌های واگیر وزارت بهداشت نیز تصمیم به قرنطینه کردن شهرها را، تجربه‌ ای نامناسب و شکست‌ خورده دانسته که تنها موجب وحشت مردم می ‌شود.

دروغ گویی حکومتی و قرنطینه نکردن قم حالا کار را به جایی رسانده که ایران قرنطینه می شود.

 

هم‌زمان، محمدرضا قدیر، رییس دانشگاه علوم پزشکی قم، با هشدار نسبت به زنگ خطر در این شهر، از وزارت بهداشت و هیات دولت استمداد کرده که قم را جور دیگری ببینند: «... وضعیت قم مناسب نیست... علاوه بر بیمارستان کامکار، بیمارستان فرقانی قم با ۴۰۰ تخت برای مقابله با کرونا در نظر گرفته شده اما در حال حاضر تفکیک بیماران آنفولانزاد، آنفولانزای H1N1 و هم چنین کرونا دشوار است و تا زمان انجام آزمایش و مشخص شدن نتایج هر بیمار، همگی در بیمارستان ‌های تعیین شده بستری شده ‌اند.»

 

پیش تر نیز در حالی که وزارت بهداشت پیشنهاد لغو پروازهای بین ایران و چین را داده بود، گزارش ‌ها از بی توجهی به این درخواست و ادامه برخی از پروازها بین دو کشور حکایت داشت.​

به نظر می ‌رسد حکومت اسلامی این بار نیز در مقابل بحران، رویه همیشگی خود را در پیش گرفته است. مقامات حکومت که تا همین چند روز پیش حتی نگرانی برای شیوع کرونا در ایران را رد می ‌کردند، با انتشار خبر مرگ دو فرد مبتلا به این ویروس در قم مجبور به اعتراف شدند.

افزون بر این، برخورد امنیتی با موضوع مثل همیشه در دستور کار قرار گرفته و به گفته یک مقام قضایی در استان ایلام چند نفر به دلیل «انتشار فایل صوتی مبنی بر شیوع ویروس کرونا» بازداشت شده ‌اند.

یا در ویدیوئی که در فضای مجازی منتشر شده است، برخورد ماموران امنیتی با معترضان در مقابل بیمارستان دولتی هشتپر تالش دیده می ‌شود.

از سوی دیگر، کمبود ماسک و نگرانی از آمادگی مراکز درمانی یکی دیگر از دغدغه‌ های مردم ایران در این روزها است. گزارش ‌ها در شبکه‌ های اجتماعی حاکی است که ماسک و مواد ضدعفونی به شدت نایاب و گران شده اند.

 

 

دکتر هاشم رفیعی ‌تبار عضو هیئت ‌علمی گروه فیزیک و مهندسی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی با هشدار به مسئولان کشور گفت: با حرکت ‌های ساده و روبنایی نمی ‌توان بحران گسترش «کرونا ویروس» را مرتفع کرد، بلکه باید با اقدامات زیربنایی و اصولی حرکت کنیم. امروز در شرایطی قرار داریم که شهر‌های بزرگ را باید قرنطینه کنیم، در غیر این‌ صورت شیوع این بیماری سونامی ‌وار پیش می ‌رود. تعارفات را باید کنار بگذاریم. سرآمد‌های جامعه پزشکی کشور باید رهبری این بحران را به عهده بگیرند.

وی ادامه داد: مدیریت این بحران باید از شهرداری و استانداری و یا احیانا یک وزراتخانه به یک اتاق فکر متشکل از دانشمندان برجسته کشور انتقال یابد که انجام دستوراتشان اجباری باشد. این خواسته در فرم یک بیانیه آماده شود و به تصدیق جامعه پزشکی کشور برسد و سپس برای ریاست جمهوری، شورای عالی انقلاب فرهنگی و سران سایر قوا ارسال شود. هم چنین بیانیه ‌های علمی این گروه متخصص باید در سطح گسترده و سطح جامعه منتشر شود تا همگی از آن بهره‌مند شوند.

این استاد دانشگاه افزود: دولت باید تمام مراکز تجمع اعم از مدارس، دانشگاه ‌ها، مساجد، ورزشگاه‌ ها، باشگاه‌ ها، اماکن مقدس و سینما‌ها را تا اطلاع ثانوی دربست تعطیل کند. دوم، از نیروی انتظامی برای کنترل عبور و تردد بین شهری استفاده شود. سوم شهروندان به اجبار باید از ماسک و دست کش استفاده کنند.

 

ابتلای مقامات حکومتی به کرونا

دو روز گذشته گزارش‌ هایی درباره مشکوک بودن یا ابتلای قطعی برخی مقام‌ های حکومتی به ویروس کرونا منتشر شده است؛ محمدباقر قالیباف، ایرج حریرچی، علی ربیعی و محمود صادقی از جمله این مقام‌ ها هستند.

روزنامه صبح‌ نو، نزدیک به قالیباف، حضور او در بیمارستان را تایید و ابتلای او به ویروس کرونا را « تکذیب» کرد و نوشت: «علت حضور قالیباف در بیمارستان، عیادت و اطلاع از وضع بیماران بوده است.»

از سوی دیگر ایرج حریرچی، قائم‌ مقام وزیر بهداشت و دبیر ستاد ملی مقابله با ویروس کرونا، با انتشار ویدیویی گفت که به کرونا مبتلا شده است و خود را در محلی قرنطینه کرده است. دو روز قبل اعلام شد که محمدرضا قدیر، رییس دانشگاه علوم پزشکی قم، کانون شیوع کرونا در ایران نیز به دلیل ابتلا به کرونا تحت قرنطینه قرار گرفته است.

هم زمان اخباری درباره ابتلای علی ربیعی، سخنگوی دولت به کرونا، منتشر شد و کیانوش جهان ‌پور رییس مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی وزارت بهداشت گفت که نتیجه تست کرونای علی ربیعی، سخنگوی دولت، فردا یا پس فردا مشخص می‌ شود.

ربیعی که دو روز قبل در کنفرانس خبری مشترکی با حریرچی شرکت کرده بود، شامگاه سه‌ شنبه گفت که «ایرج حریرچی، معاون وزیر بهداشت، تماس گرفت و خبر مثبت بودن تست کرونای خودش را داد و توصیه کرد که تست بدهم، و من هم در حالی که علائم کرونا را نداشتم برای اطمینان تست دادم.»

این در حالی است که مقام ‌های وزارت بهداشت تاکید کرده ‌اند که به جز برای بیماران بدحالی که علائم کرونا را داشته باشند تست کرونا را انجام نمی ‌دهند.

علی ربیعی، سخنگوی دولت و از عناصر امنیتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی، از دو روز قبل به عنوان مدیر کمیته اطلاع رسانی ستاد ملی مدیریت کرونا منصوب شده است.

محمود صادقی، نماینده مجلس شورای اسلامی نیز روز سه‌ شنبه از ابتلای خود به کرونا خبر داد و در صفحه توییتر خود نوشت: «تست کرونای من مثبت شد. این پیام را در شرایطی می ‌دهم که چندان امیدی به ادامه‌ حیات در این دنیا را ندارم.»

او سپس خطاب به ابراهیم رییسی، رییس قوه قضاییه نوشت: «خانواده‌ های زندانیان امنیتی و سیاسی تقاضا دارند برای جلوگیری از شیوع بیماری به زندانیان امنیتی و سیاسی مرخصی بدهید تا کنار خانواده‌ ها این اپیدمی را پشت سر بگذارند.»

پیش از این نیز گزارش ‌هایی از ابتلای شماری از مقام‌ های مسئول حکومت اسلامی از جمله شهردار منطقه ۱۳ تهران و شماری از کادر پزشکی مراکز درمانی منتشر شده بود.

 

۷۰۰ طلبه چینی در حوزه علمیه قم

در حالی که مقامات حکومت اسلامی قرنطینه قم به عنوان کانون ویروس کرونا در ایران را مغایر با روح «مقدس» این شهر می ‌دانند، محمد‌حسین بحرینی، رییس دانشگاه علوم پزشکی مشهد می ‌گوید، آمار مرگ و میر بالای کرونا در ایران به دلیل حضور ۷۰۰ طلبه چینی در حوزه علمیه قم بود. خبر رسمی شیوع کرونا در ایران چهارشنبه گذشته با مرگ دو نفر در قم اعلام شد و تا امروز بیش از ۶۰ نفر را مبتلا و ۱۲ نفر (روایت رسمی) را قربانی کرده است، هرچند که آمار غیررسمی جان‌باختگان و مبتلایان بسیار بیش تر است.

ظاهرا اشاره بحرینی  به طلبه ‌های جامعه ‌المصطفی است که با افزایش ۵۳ درصدی سهم از بودجه ۱۳۹۹، منابع مالی  ۳۰۸ میلیارد تومانی برای آن در نظر گرفته شده است. علی عباسی، مدیر جامعه ‌المصطفی آن را «پژوهشگاه» می ‌خواند که طلبه‌ هایی از ۱۳۰ ملیت را با ۲ هزار و ۵۰۰ موضوع تدوین شده برای «جهش علمی» آموزش می‌ دهد. طلبه ‌هایی که مهر به نقل از مدیر حوزه‌ های علمیه ادعا کرده شیوع کرونا در قم ربطی به آن ها نداشته است. به گفته علیرضا اعرافی، «از جامعه ‌‌المصطفی در دو ماه اخیر دو نفر از چین پذیرش شده که روال قرنطینه را طی کرده ‌اند.»

در گزارشی از خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه که در ۱۳ تیرماه ۱۳۹۲ منتشر شده، ضمن اعلام خبر برگزاری دوره‌ های آموزش زبان چینی برای طلاب حوزه علمیه قم آمده است: «همه ساله تعدادی از جوانان مستعد چینی برای آموزش ‌های وهابیت به عربستان فرستاده می‌ شوند، ‌اما تعداد روحانیون و مبلغان شیعی آشنا به زبان چینی که بتوانند در این کشور تبلیغ کنند، بسیار اندک است.» تسنیم می‌ افزاید که در سال‌ های اخیر وهابیون عربستان برای «وهابی ‌سازی» مسلمانان چینی، سرمایه ‌گذاری هنگفتی کرده و مسجد و حوزه علمیه ساخته ‌اند.

در بخش دیگری از این گزارش آمده، طلابی که در دوره آموزش زبان چینی نام ‌نویسی کنند از مزایای کمک هزینه تحصیلی و فرصت مطالعاتی در خارج از کشور بهره ‌مند می‌ شوند. این دوره‌ ها، هم چنان در حال برگزاری است و مزایای آن نیز شامل طلبه ‌ها می ‌شود که منابع مالی آن از محل بودجه کشور تامین می‌ شود.

سال گذشته اعتبارات هزینه ‌ای جامعه ‌المصطفی با ۵۲ هزار و ۱۳۳ طلبه خارجی (عمدتا از افغانستان و پاکستان) از لایحه بودجه کل کشور، ۲۰۱ میلیارد تومان و اعتبارات تملک دارایی سرمایه‌ ای آن نیز ۱۷ میلیارد ریال بود.

گزارش ‌های مربوط به همکاری ‌های دینی بین ایران و چین نشان می ‌دهد که پس از روی کار آمدن دولت شیخ حسن روحانی، این روابط به شکل قابل ملاحظه ‌ای تقویت شده است.

بدرالدین گوچن جن، معاون انجمن اسلامی چین، ۱۰ آذرماه ۱۳۹۳ در دیدار با رایزن فرهنگی وقت جمهوری اسلامی در پکن گفت: «برای ترویج فرهنگ دینی و قرآنی لازم است تا تعدادی از طلبه‌ های چینی به ایران اعزام شوند.»

ایرنا به نقل از محمد رسول الماسیه در پاسخ به او نوشت: «جامعه ‌المصطفی از مراکز دانشگاهی بزرگ ایران محسوب می ‌شود که ویژه طلبه ‌های غیر‌ایرانی از سراسر جهان است و همکاری لازم با چین انجام خواهد شد.»

به گفته رییس جامعه ‌المصطفی در دوران پس از انقلاب تعداد «مراکز علمی» (حوزه‌های علمیه) از ۲۶۰ به ۲ هزار و ۸۰۰ و شمار دانشجویان آن از ۱۷۰ هزار به ۴ میلیون نفر رسیده که نشان دهنده توسعه «علم و فرهنگ» ملت ایران است.

در وب‌ سایت جامعه‌ المصطفی که دانشگاه مجازی معرفی شده، آمده است که دفتر مرکزی این دانشگاه در شهر قم است و در نقاط مختلف جهان دارای شعب و دفاتر نمایندگی است.

پیش از این که نماینده رییس دانشگاه علوم پزشکی مشهد به نقش طلبه‌ های چینی در شیوع کرونا در ایران اشاره کند، سعید نمکی، وزیر بهداشت منشاء شیوع کووید-۱۹ در شهر قم را یک تاجر اعلام کرده بود که اخیرا به چین سفر کرده بود. برخی نیز منشاء را به کارگران و تکنسین‌های چینی نسبت داده ‌اند.

 

شهربانو امانی، عضو شورای شهر تهران در دویست و یکمین جلسه شورای شهر تهران ۶ اسفند ماه، گفت: «از ستاد برگزاری نماز جمعه تقاضا دارم شرایط خاصی برای برگزاری نماز جمعه و نماز جماعت در مساجد ایجاد کند. طلبه‌ های چینی که برای سال نو به چین رفته بودند، این سوغات شوم را به ایران آوردند. خواسته دیگر من این است که طرح ترافیک موقتا حذف شود تا مردم از وسایل نقلیه عمومی استفاده نکنند. امیدوارم از ضدعفونی کردن شهر ووهان چین با وسعتی باورنکردنی مقداری بیاموزیم.

 

کدام کشورها مرزهای هوایی و زمینی و دریایی خود به ایران را بسته اند؟

در پی انتشار اخباری مبنی‌ بر لغو برخی پروازهای خارجی با مبدا ایران از روز یک شنبه ۴ اسفند، مدیرکل روابط عمومی شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی گفت: تاکنون ترکیه، گرجستان، عراق و کویت پروازهای ایران به کشورشان را تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق درآورده ‌اند و به گفته مقامات این کشورها، این اقدام در راستای پیش گیری از شیوع ویروس کرونا انجام شده است.

به گزارش ایسنا، در برخی از سایت‌ های خبری، شایعاتی درباره لغو پروازهای ایرانی و جلوگیری از ورود اتباع ایرانی به برخی کشورها منتشر شد که در این میان پرواز امروز یک شنبه ۴ اسفند، تهران - تفلیس نیز در ساعت ۱۶:۳۰ لغو شده است.

علی کاشانی، مدیرکل روابط عمومی شرکت شهر فرودگاهی امام خمینی در گفت‌ و گو با ایسنا اظهار کرد: چیزی که تاکنون به صورت قطعی اعلام شده است، این ‌که ترکیه، گرجستان، عراق و کویت تا اطلاع ثانوی پروازهای ایران به کشورشان را لغو کرده ‌اند اما این اتفاق ادامه ‌دار نبوده و پروازها دوباره از سر گرفته خواهد شد.

وی افزود: مسئولان کشورهای مذکور دلیل این اقدام را جلوگیری و پیش گیری از شیوع ویروس کرونا در کشورشان اعلام کرده‌ اند و به همین سبب پروازهای خارجی به این مقاصد فعلا انجام نمی شود.

 

وزارت کشور ترکیه روز یک شنبه ۲۳ فوریه - چهارم اسفند، با صدور بیانیه ‌ای اعلام کرد که مرزهای خود با ایران را به دلیل  شیوع ویروس کرونا در این کشور به طور موقت بسته است.

فخرالدین قوجا، وزیر بهداشت ترکیه نیز در این باره اعلام کرده است که دروازه ‌های مرزی با ایران به دلیل گسترش ویروس کرونا در این کشور بسته شده است.

وزیر بهداشت ترکیه، طی یک کنفرانس مطبوعاتی در رابطه با شیوع کروناویروس در ایران و اتخاذ تدابیر لازم گفت: دروازه‌ های مرزی با ایران به دلیل گسترش ویروس کرونا در این کشور موقتا بسته شد. تمام پروازهای بین المللی از مبدا ایران از ساعت ۲۰.۰۰ دقیقه امشب موقتا و به صورت یک طرفه متوقف می‌ شود. به این ترتیب تمامی ورودی‌ های ایران به ترکیه موقتا مسدود شده است. اما عبور از ترکیه به ایران، هم چنان ادامه دارد.

وزیر بهداشت ترکیه، هم چین گفت: مطابق اساسنامه بین المللی بهداشت و درمان از امروز از ساعت ۱۷ عصر تمامی ورودی ‌هایی که از ایران به ترکیه به صورت جاده ‌ای و ریلی انجام می شود، به صورت موقت متوقف شده است.

او با بیان این که امروز شمار بیماران مبتلا به ویروس کرونا در ۳۲ کشور جهان به ۴۴ هزار و ۴۰۲ نفر رسیده و از مجموع مبتلایان ۲ هزار و ۴۶۴ نفر فوت کردند تصریح کرد: با تدابیر زودهنگامی که اندیشیده شده تاکنون موفق به دور نگاه داشتن این بیماری از کشور شده ‌ایم.

او افزود: اما مشاهده شدن موارد متعددی از ابتلا و مرگ به این ویروس در کشور همسایه مان ایران، به معنی هشدار برای ترکیه است. در همین راستا اجلاس‌ های متعددی در مورد بیماری کرونا در ایران برگزار شد و نهادهای ما و شخص خودم با مقامات ایرانی در این خصوص گفت و گو کردیم و اکنون نیز از نزدیک پیگیری می ‌کنیم.

کوجا با بیان این که تا به امروز تعداد موارد ابتلای قطعی به کرونا در ایران به ۴۳ نفر و شمار جانباختگان به ۸ نفر رسیده است افزود: ما با ایران ۳ گذرگاه مرزی گوربولاک آغری، کاپیکوی وان و اسن دره حکاری را داریم. علاوه بر این در نوار مرزی نخجوان جمهوری آذربایجان نیز گذرگاه مرزی دیل اوجو را نیز داریم. تدابیر ویژه ای در این گذرگاه های مرزی اندیشیده ایم.

در بیمارستان وان، پنج نفر مبتلا به علائم سرماخوردگی تحت بررسی قرار گرفتند و نتایج آن ها برای کروناویروس منفی بود. بنابراین آن ها بیماران مبتلا به کروناویروس نیستند. ترکیه در این زمینه تمام تدابیر لازم را اتخاذ کرده و امکانات مورد نیاز مهیا شده است.(خبرگزاری آناتولی ترکیه)

 

وزیر بهداشت ترکیه، از برپایی بیمارستان صحرایی در مرز ترکیه با ایران خبر داد. به گزارش اسپوتنیک،  فخرالدین کوجا، وزیر بهداشت ترکیه اعلام کرد در پی شیوع ویروس کرونا، این کشور در مرز ترکیه با ایران بیمارستان صحرایی برپا کرده ایم.

وزیر بهداشت ترکیه تصریح کرد: در حال حاضر ورود شهروندان ایرانی به ترکیه را ممنوع کرده ایم. در مرز با ایران بیمارستان ‌های صحرایی برپا کرده‌ ایم. تمامی مسافرانی که از کشورهای دیگر به چین سفر کرده ‌اند را ١٤ روز قرنطینه می کنیم. از این پس موارد مشابه را در مورد ایران نیز اجرا خواهیم کرد. کسانی که از قم و مشهد سفر می کنند را به مدت ١٤ روز در (بیمارستان ‌های صحرایی) مرز و نزدیک مرز قرنطینه خواهیم کرد.

او هم چنین اظهار داشت: خطر و ریسک شیوع به مرزهای مان رسید. شیوع این بیماری در منطقه‌ ما رو به گسترش است، باید تدابیر لازم را اتخاذ کنیم و جلوی ورود این ویروس به ترکیه را بگیریم. ورود ویروس کرونا به ترکیه را هر چه قدر به تاخیر بیندازیم، کم تر تحت تاثیر آن قرار می گیریم و این برای ما یک موفقیت است.

فخرالدین کوجا، تاکید کرد: شهروندان ترکی که به قم یا مشهد سفر کرده‌ اند را حتما در قرنطینه نگاه می‌ داریم. آزمایش کرونای هیچ کدام از مسافرانی که از ایران آمده‌ اند، مثبت نیست.

وزیر بهداشت ترکیه، خاطرنشان کرد که تا صبح روز ٢٦ فوریه، هیچ موردی از ویروس کرونا در ترکیه مشاهده نشده است.

 

ارمنستان عصر یک شنبه ۴ اسفند - ۲۳ فوریه، به عنوان آخرین همسایه ایران اعلام کرد که مرزهایش را به مدت دو هفته بر روی ایران می‌ بندد و همه پروازها را لغو کرده است.

خبرگزاری رویترز این خبر را به نقل از صفحه فیس بوک نیکول پاشینیان، نخست وزیر ارمنستان این خبر را منتشر کرد.

پیش تر عراق، ترکیه، جمهوری آذربایجان، افغانستان و پاکستان نیز مرزهای خود را به دلیل شیوع ویروس کرونا در ایران بستند. کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز از پذیرش مسافران ایرانی خودداری می ‌کنند.

 

وزارت بهداشت کویت روز چهارشنبه از تایید دو مورد جدید ابتلا به ویروس کرونا خبر داد. به این ترتیب، شمار مبتلایان به این ویروس در کویت به ۱۱ نفر رسید.

وزارت بهداشت کویت تا روز سه شنبه شمار مبتلایان به ویروس کرونا را ۹ نفر اعلام کرده بود. به گفته مقام‌ های کویت، افراد مبتلا از جمله کسانی هستند که به ایران سفر کرده بودند.

کویت برای مقابله با ویروس کرونا کلیه مسابقات و تجمع های عمومی را لغو کرده است. به دنبال شیوع ویروس کرونا در ایران، کویت ۸۰۰ شهروند خود را از ایران خارج کرده است.

 

ایتالیا

مقامات ایتالیایی از تشخیص سومین مورد ابتلا به ویروس کرونا در این کشور خبر دادند، پیش از این، هفته گذشته دو گردشگر چینی که به ایتالیا سفر کرده ‌اند پس از انجام آزمایش هایی مبتلا به ویروس کرونا تشخیص داده شدند.

مقامات ایتالیا، هم چنین تاکید کردند که ٥٦ تن از شهروندان این کشور که طی هفته جاری از شهر ووهان در ایالت هوبی چین به ایتالیا انتقال داده شده ‌اند به ویروس کرونا مبتلا هستند.

این تعداد از افراد مبتلا به ویروس در ایتالیا که اغلب آن ها شهروندان ایتالیایی هستند در پایگاهی نظامی در جنوب رم پایتخت این کشور قرنطینه شده ‌اند.

 

لغو مسابقات ورزشی

خبرگزاری ها از لغو مسابقات ورزشی در نقاط مختلف جهان خبر می دهند و خبرگزاری رویترز، اعلام کرد که هفت بازی مسابقات لیگ فوتبال ژاپن که قرار بود روز چهارشنبه برگزار شود، به خاطر افزایش نگرانی ‌ها در خصوص شیوع ویروس کرونا لغو شده است. در این خبر آمده است که سازمان لیگ فوتبال ژاپن، هم چنین عدم برگزاری همه بازی ‌های داخلی این کشور را تا پایان نیمه اول ماه مارس بررسی می ‌کند.

در ژاپن ۸۵۰ مبتلا به ویروس کرونا گزارش شده که چهار نفر از این بیماران فوت کرده‌اند. این ویروس پیش‌تر مسابقات سریA  ایتالیا را لغو کرده و اکنون زنگ خطر را برای برگزار کنندگان مسابقات المپیک ۲۰۲۰، به صدا درآورده است. این در حالی است که کامسونوبو کاتو، وزیر سلامت کشور ژاپن روز سه ‌شنبه گفته بود که صحبت درباره لغو المپیک ۲۰۲۰ توکیو خیلی زود است.

اما به نظر می رسد در حکومت اسلامی ایران، تمایلی برای لغو مسابقات بعضی از رشته ها دیده نمی شود و امروز سایت وزارت ورزش و جوانان نوشت مهرزاد خلیلیان سخنگوی ستاد مقابله با کرونا در ورزش با اشاره به این که مسابقات فوتبال را نمی توان تعطیل کرد، از ادامه یافتن اردوهای المپیک و پارالمپیک خبر داد.

خلیلیان عنوان کرد: مسابقات به ویژه مسابقات فوتبال مسئله ای نیست که به زودی بتوانیم تعطیل کنیم، در خصوص بقیه رشته ها با توجه به نظر فدراسیون ها و شرایطی که دارند، تصمیمات به مرور گرفته می شود.

 

پنهان کاری دولت چین

روز پس از مرگ یک پزشک چینی که برای نخستین بار از وجود ویروس جدید کرونا خبر داد، موج بی ‌پیشینه‌ای از خشم و اندوه جامعه چین را فرا گرفت.

دکتر لی ونلیانگ، چشم‌ پزشک جوان بیمارستان ووهان چین که نسبت به خطر شیوع بیماری مرگ بار ناشی از ویروس جدید کرونا هشدار داده بود، خود بر اثر ابتلا به همین بیماری واگیردار در روز چهارشنبه ۶ فوریه درگذشت.

او در ماه دسامبر گذشته در پیامی که برای گروهی از سایر پزشکان فرستاد از ظهور ویروس تاجی ‌شکل جدیدی خبر داده و گفته بود که این ویروس مشابه ویروس سارس بوده و احتمالا به همان اندازه خطرناک است. او با اعلام این که هفت مورد از افراد مبتلا به این بیماری را مشاهده کرده است، در پیامی که روز ۳۰ دسامبر گذشته فرستاد از همکارانش خواست تا با پوشیدن لباس محافظ و ماسک زدن، از ابتلا به این بیماری و سرایت آن به دیگران جلوگیری کنند.

با این حال در آن زمان نه تنها به هشدار دکتر لی‌ ونلینگ توجه نشد، بلکه پلیس به او هشدار داد که دست از «اظهارنظرهای دروغین» بردارد و گرنه یک پرونده تحقیقات علیه او به دلیل «گسترش شایعات» گشوده می‌ شود. مسئولان با احضار لی از او تعهد و امضاء گرفتند که از «اخلال در نظم عمومی» با انتشار این گونه اخبار دست بردارد.

خبر درگذشت پزشک ۳۴ ساله چینی ابتدا باعث اندوه شدید مردم چین شد اما این غصه به سرعت در فضای مجازی جای خود را به موجی از خشم عمومی داد. بسیاری از مردم او را تا حد یک «قهرمان ملی» ستایش کرده ‌اند.

پیش از این کاربران اینترنتی در چین، دولت این کشور را به پنهان ‌کاری و ضعف در اطلاع‌ رسانی در مورد شیوع بیماری کرونا متهم کرده بودند، اما مرگ دکتر لی اکنون به انتقادها علیه نبود آزادی بیان در چین دامن زده و آن را تشدید کرده است.

چنین واکنش اعتراض ‌آمیزی در تاریخ معاصر چین به ندرت دیده شده است. کاربران اعتراض خود با داغ کردن چند هشتگ در حمایت از آزادی بیان و درخواست عذرخواهی مسئولان نشان دادند، اما دو تا از داغ‌ ترین هشتگ‌ های آنان اندکی بعد در شبکه ‌های اجتماعی سانسور شد.

سازمان دولتی مبارزه با فساد چین در نخستین واکنش به اعتراض ‌های عمومی در اینترنت گفته است که تحقیق درباره ادعاها در مورد مرگ دکتر لی ونلیانگ را آغاز می‌ کند. دولت چین پیش از این هم وجود «برخی کوتاهی‌ ها و کمبودها» در مبارزه با ویروس کرونا را پذیرفته بود.

مقام‌های چینی که از ابتدا با دکتر لی به دلیل هشدارش برخورد کرده بودند، ظاهرا از ترس واکنش مردم برای ساعاتی تلاش کردند تا خبر درگذشت او را هم مخفی نگاه دارند. برخی روزنامه ‌نگاران و پزشکان چینی می‌ گویند مقام‌ های دولتی با فشار بر روزنامه ‌نگاران از آن ها خواسته ‌اند تا خبر خود را تغییر داده و بگویند که او نمرده و تحت درمان است. اما در واقع او دقیقا در ساعت ۲ و ۵۸ دقیقه روز جمعه مرده بود.

 

دستگاه ریه مصنوعی یا همان «ECMO»

خبرهایی که در باره دستگاه «اکمو» منتشر شده اند كلا ۸ عدد دستگاه ریه مصنوعی یا همان «ECMO» وارد ایران شده است که شش عدد آن را در اختیار بیمارستان بقیه الله سپاه گذاشته اند. درحالیکه این بیمارستان جزو بیمارستان های پذیرنده بیماران عادی و یا مبتلایان به كرونا نيست! دو دستگاه دیگر، یکی  در بیمارستان مسیح دانشوری و دیگری در بیمارستان قلب رجایی است.

گفته می شود برخی روحانیون را به تهران منتقل کرده اند و دستور اکید داده شده تا از دستگاه «اکمو» در بیمارستان های مخصوص استفاده نشود و ذخیره گردد. از این دستگاه، معمولا در جراحی های قلب استفاده می شود و جایگزین ریه و دستگاه تنفسی می شود. تعداد کمی از این دستگاه در ایران وجود دارد و به همین دلیل، با پیش بینی ابتلای مقامات بالا و روحانیون حکومتی دستور داده شده تا اطلاع ثانوی از این دستگاه استفاده نشود مگر برای مقامات و با دستور شورای عالی امنیت ملی! در حال حاضر بیمارستان بقیه الله سپاه را برای مقامات و روحانیون حکومتی در صورت ابتدا به «کرونا» آماده کرده اند.

 

زندانیان آسیب پذیرترین بخش جامعه در معرض ابتلا به بیماری کرونا

در حالی که گزارش‌ هایی از شیوع ویروس کرونا در برخی زندان ‌های ایران منتشر شده، وزارت بهداشت روز سه ‌شنبه اعلام کرد که تاکنون «گزارش خاصی» مبنی بر تشخیص قطعی بیماری ویروس کرونا «در زندان نداشتیم.»

به گزارش خبرگزاری حکومتی ایسنا،‌ کیانوش جهانپور در جمع خبرنگاران این موضوع را مطرح کرده است.

او گفت: «در مجموع تاکنون گزارش خاصی مبنی بر تشخیص قطعی این بیماری در زندان نداشته ‌ایم، ولی این موضوع ناممکن هم نیست.»

اظهارات وی پس از آن مطرح می‌ شود که برخی خانواده ‌های زندانیان در نامه ‌ای خطاب به قوه قضاییه حکومت اسلامی، خواستار نجات فوری زندانیان از «خطر ویروس کرونا» از راه آزادی یا مرخصی آن ها شدند.

در این نامه آمده که آن ها این درخواست را پس از آن می‌ نویسند که «اخبار بسیار نگران ‌کننده ‌ای درباره انتشار ویروس کرونا در زندان ‌های کشور» شنیده ‌اند.

نویسندگان این نامه خود را «خانواده‌ زندانیان سیاسی بیانیه ۱۴ نفر، اسیر در زندان‌های مشهد و تهران و کاشان» معرفی کرده و عواقب «انتشار این بیماری خطرناک در میان زندانیان» را بر عهده قوه قضاییه دانسته ‌اند.

در روزهای اخیر در شبکه ‌های اجتماعی اخباری مبنی بر شیوع ویروس کرونا در برخی زندان ‌های ایران از جمله زندان اوین و زندان کرج منتشر شده بود.

در همین زمینه، علیرضا روشن که اخبار مربوط به دراویش گنابادی را منتشر می‌کند، در صفحه توئیتر خود نوشت: «کرونا به زندانی مرکزی کرج رفته است. زندانیان ممنوع‌ الملاقات شده ‌اند. بند زندانیان سیاسی و عقیدتی را به دلیل نزدیکی به بهداری به قرنطینه مبتلایان تبدیل کرده ‌اند.»

گزارش ‌های متعدد در این سال ‌ها از وضعیت نامناسب بهداشتی زندان ‌ها و نیز تراکم جمعیت بالا در زندان ‌های ایران به نگرانی‌ از امکان شیوع کرونا در زندان‌ های ایران دامن زده است.

این در حالی است که اصغر جهانگیر، رییس سازمان زندان‎ ها روز دوشنبه پنجم اسفند، اعلام کرد که قرار است بخشنامه ویژه ‎ای به‎ منظور حفاظت از زندان‎ های کشور مقابل شیوع ویروس کرونا تهیه و به مسئولان مربوطه ابلاغ شود.

او توضیح بیش تری در این زمینه نداده و به جزئیات این ابلاغیه اشاره‌ ای نکرد.

حسن نوروزی سخنگوی کمیسیون قضایی مجلس شورای اسلامی، چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸، با بیان این که در حال حاضر ۲۲۰ هزار زندانی در کشور داریم، گفت: در تلاش هستیم تا تعداد زندانیان در سال آینده به ۱۵۰ هزار نفر کاهش پیدا کند.

 

ایسنا، ۱۶ تیر ۱۳۹۸ نوشت: رییس سازمان امور اجتماعی کشور گفت: روزانه ۸ نفر به علت سوء  مصرف مواد مخدر در کشور جان خود را از دست می دهند.

او افزود: کشور ما با داشتن ۲۴۰ هزار زندانی، رتبه نهم دنیا را از لحاظ تعداد کل زندانیان دارد که شایسته نظام جمهوری اسلامی نیست و این مقوله زندانی شدن بسیاری از آسیب های اجتماعی از جمله طلاق را ایجاد کرده است.

رستم‌ وندی با بیان این که ۶۰ درصد از زندانیان ما به دلیل جرائم مربوط به مواد مخدر و سرقت در زندان به سر می برند بیان کرد: خیّران ما باید در حوزه ازدواج ورود کنند و سازمان‌ های مردم نهاد فعالیت جدی‌ تری در این حوزه داشته باشند و اجازه ندهند مشکلات اقتصادی جوانان را تحت فشار قرار دهد و سقوط نرخ ازدواج در کشور را داشته باشیم.

 

پروازهای هواپیمایی ماهان به چین

بررسی‌ های رادیو فردا نشان می ‌دهد در روزهایی که مقام ‌های حکومت اسلامی ایران مدعی بودند پروازهای هواپیمایی ماهان به چین و بالعکس متوقف شده، این پروازها از تهران به چهار شهر چین مطابق برنامه از پیش تعیین‌ شده انجام شده است.

هواپیمایی ماهان روز پنجم اسفند در یک پست اینستاگرامی برای، به گفته این شرکت، «تنویر افکار عمومی» نوشته که آخرین پروازهایش به چین در روزهای ۱۵ و ۱۶ بهمن انجام شده است.

به دلیل شیوع ویروس کرونا در چین، دولت ایران روز ۱۱ بهمن اعلام کرد که پروازهای بین دو کشور متوقف شده است.

با این حال، بررسی ‌های رادیو فردا نشان می‌ دهد که شرکت هواپیمایی ماهان از ۱۶ بهمن تا چهارم اسفند، همچنان به چهار شهر پکن، شانگهای، گوانجو و شنژن به صورت رفت‌وبرگشت پرواز داشته است.

این شرکت در این فاصله دست کم ۵۵ پرواز به صورت رفت ‌و برگشت با چین انجام داده است.

هواپیمایی ماهان در این دوره ۱۰ پرواز از فرودگاه امام خمینی به پکن و از پایتخت چین نیز ۸ پرواز به تهران انجام داده است.

شماره این پروازها که بر اساس نمودارهای وب سایت «فلایت رادار ۲۴» W578 و W579 است با اطلاعات پروازی شرکت ماهان در سایت انگلیسی آن، همخوانی دارد. این شرکت در سایت فارسی خود اطلاعات پروازی به مقصد چین را منتشر نکرده است.

در تمام این ۱۸ روز، پروازهای ماهان هر هفته غروب روزهای یک شنبه، سه‌ شنبه و جمعه از تهران انجام شده و بامداد روز بعد در فرودگاه پکن به زمین نشسته است. پروازهای ماهان از پکن نیز هنگام بامداد به وقت محلی انجام شده است.

هواپیماهای مورد استفاده در این مسیر نیز ایرباس ‌های مدل ۳۱۰ و ۳۴۳ بوده است.

هواپیمایی ماهان در فاصله روزهای ۱۶ بهمن تا چهارم اسفند نیز از تهران به پرجمعیت‌ ترین شهر چین یعنی شانگهای، ۱۴ پرواز انجام داده که آخرین آن بامداد دوشنبه در فرودگاه این شهر به زمین نشسته است.

پروازها از مبدا شانگهای به فرودگاه امام خمینی تهران نیز ۱۲ مورد بوده که تمامی آن ها با هواپیماهای ایرباس انجام شده است.

تصویر زیر که از وب سایت «فلایت رادار ۲۴» به ‌دست آمده است، مسیر پرواز شماره W576 از شانگهای را نشان می‌ دهد که ساعت ۶ و ۲۴ دقیقه بامداد سه‌ شنبه با تاخیر در فرودگاه امام خمینی به زمین خواهد نشست.

 

 

شرکت هواپیمایی ماهان در این مدت نیز پنج پرواز از تهران به شنژن در جنوب چین انجام داده است. بر اساس گزارش وب سایت فلایت رادار ۲۴، پروازهای برگشت از این شهر به فرودگاه امام خمینی تهران نیز چهار مورد بوده است.

در این ۱۸ روز، پروازهای هواپیمایی ماهان از پایتخت ایران به گوانجو پنج مورد و پروازهای بالعکس نیز همین تعداد بوده است.

 

اعتراض تشکل های دانشجویی و کارگری

شوراهای صنفی دانشجویان سراسر کشور از اظهارات حسن روحانی در مورد ادامه فعالیت های عادی با وجود گسترش ویروس کرونا انتقاد کرده و از دانشجویان خواسته است در صورت عدم تعطیلی دانشگاه ها، خود مراکز آموزشی و خوابگاه ها را تا پایان سال ترک کنند. شصت و یک شورای صنفی دانشجویی این فراخوان را امضاء کرده اند.

 

چند تشکل کارگری در بیانیه مشترک ضمن انتقاد به نحوه عملکرد حکومت و عدم انجام اقدامات پیشگیرانه خواستار گسترش اعتراضات شدند تا حکومت را وادار کنند وسایل استاندارد پیش گیری از ابتلا به ویروس کرونا را به طور رایگان در اختیار همگان قرار دهند و مبتلایان را به طور کامل و با هزینه دولت درمان کنند.

 

توصیه های دکتر بروس آیلوارد، رهبر تیم مشترک سازمان جهانی بهداشت و چین

دکتر بروس آیلوارد، رهبر تیم مشترک سازمان جهانی بهداشت و چین، می ‌گوید باید خیلی سریع در قبال شیوع ویروس کرونای جدید واکنش نشان داد. او با ارائه تجربیات چین، پیشنهادهایی را نیز ارائه کرده ‌است.

دکتر آیلوارد تاکید کرده که کشورهای جهان برای یک همه ‌گیری گسترده و پاندمی «آمادگی ندارند» و در شرایط فعلی هیچ تاخیری برای مقابله با ویروس جدید جایز نیست.

این مقام ارشد سازمان جهانی بهداشت در صدر تیمی ۲۵ نفره از چین بازگشته و با خبرنگاران دیدار کرده است.

او تاکید کرده جهان آماده همه ‌گیری گسترده نیست: «این یک اپیدمی سریع در نقاط مختلف است، که ما برای مقابله با آن باید خیلی فوری وارد عمل شویم تا جلوی پاندمی را بگیریم.»

او می ‌گوید همه کشورها باید آماده باشند تا اقداماتی را در سطح وسیع انجام دهند. با این حال رهبر تیم مشترک سازمان جهانی بهداشت و چین برخی اقدامات اولیه و بنیادین که در چین مورد استفاده قرار گرفته ‌اند را در دیگر کشورها محتمل و ممکن می ‌داند. اقداماتی که می ‌تواند از سرعت شیوع ویروس بکاهد تا پژوهش گران نیز فرصت بیش تری برای مطالعه آن پیدا کنند.

دکتر آیلوارد می‌ گوید «صدها هزار نفر از مردم چین مبتلا به کووید-۱۹ نشدند، چرا که چین واکنش شدیدی نشان داد.»

او افزوده برخی از این تکنیک ‌ها قدیمی بودند ولی کمی نوآوری در آن‌ ها شده بود: «در سطحی که تا کنون دیده نشده است.»

«طی ۳۰ سالی که من مشغول کار هستم، هرگز چیزی شبیه این را ندیده ‌ام، و نه حتی مطمئن بودم که ممکن است جواب بدهد.» به گفته بروس آیلوارد نیازی نیست تا تمامی یک کشور را محصور و قفل کرد، اما جدا کردن بیماران از جامعه و افرادی که بیمار نیستند، موثر است.

در شهری نسبتا شلوغ در روزهای معمولی مانند ووهان، مرکز اصلی شیوع ویروس کرونای جدید، همه‌ چیز بیش تر از یک ماه است تحت قرنطینه ‌ای شدید قرار دارد، اما در دیگر شهرهای چین، بسته به شمار بیماران، اقدامات و تمهیدات دیگری پی گرفته شده است.

آیلوارد خود گفته ووهان مانند «شهر ارواح است. ولی پشت هر پنجره و در هر آپارتمانی مردمی حضور دارند که با واکنش ‌ها و اقدامات همکاری کرده‌ اند.»

او افزوده هزاران نفر از امدادگران و تیم‌ های پزشکی داوطلبانه برای کمک به مردم راهی ووهان شده‌ اند. به گفته این مقام بین ‌المللی، مقام‌ های چینی خانه به خانه گشته‌ اند تا موارد مشکوک و موارد ابتلا را پیدا کنند.

اما این تنها امدادگران و تیم ‌های پزشکی نیستند، بلکه تمامی مردم، به هر کار و پیشه ‌ای که مشغول هستند، تلاش کرده ‌اند تا خود را با شرایط جدید سازگار کنند و طور دیگری عمل کنند تا در راستای واکنش‌ ها به شیوع ویروس باشد.

او افزوده لازم است تا تخت ‌های بیمارستانی و دستگاه ‌های اکسیژن ‌رسانی و تنفسی را آماده کرد و امدادگران را به خدمت گرفت: «این راهی ‌ست که به آن فکر شده؛ باید دنبال همه تماس‌ های ( فرد مبتلا با دیگران) بود. باید مطمئن بود که می ‌شود آن ها را در یک جای جدا، و زنده نگه داشت، تا خوب شوند. و این راهی‌ ست که باید ملکه ذهن شود.»

دکتر آیلوارد افزوده «یادتان نرود که لازم نیست دنبال تک ‌تک موارد تماس بود، چون چنین چیزی ممکن نیست. باید به ‌اندازه کافی جست‌ و جو کرد و پیدا کرد تا زنجیره اصلی انتقال شکسته شود، تا از سرعت شیوع کاست و آن را تحت کنترل درآورد.»

رهبر تیم مشترک سازمان جهانی بهداشت و چین، تاکید کرده هم چنان یکی از مهم ‌ترین راه ‌های پیش گیری شستن دست ‌ها به طور مرتب، دست نزدن به صورت و تمیز نگه ‌داشتن دست ‌ها تا حد ممکن است: «این را به دوستان خودتان هم بگویید!»

به گفته این مقام سازمان جهانی بهداشت به خاطر تمامی این اقدامات است که شمار موارد ابتلا در چین کاهش پیدا کرده ‌است.

البته ابتلا به ویروس کرونا در چین، هم چنان ادامه دارد و شهر ووهان و شهروندان آن نیز هم چنان با قوانین و مقررات سختی دست به گریبان هستند. با این حال شمار تلفات در چین در روز سه‌ شنبه به کم‌ ترین میزان طی سه هفته اخیر رسید و شمار موارد ابتلا در خارج از استان هوبی نیز تنها پنج نفر بود.

 

بیماری های واگیردار در طول تاریخ

کرونا اولین مورد تهدید سلامت جهانی نیست و آخرین مورد نیز نخواهد بود.

طاعون ژوستینین

شیوع طاعون در امپراتوری بیزانس (روم شرقی) و امپراتوری ساسانی که در سال های ۵۴۱ یا ۵۴۲ پس از میلاد مسیح آغاز شد تا دو قرن ادامه یافت. این بیماری همه گیر در این مدت جان دست‌کم ۲۵ میلیون نفر را در گرفت. این رقم معادل ۱۳ تا ۲۶ درصد جمعیت جهان در آن زمان بود.

تخمین زده می شود که طاعون ژوستینین جمعیت قاره اروپا را ظرف تنها ۱۲ ماه به نصف کاهش داد.

این بیماری همه گیر در زمان اوج شیوع خود روزانه جان پنج هزار نفر را می گرفت.

طاعون ژوستینین، هم چنین باعث شد که ۴۰ درصد از جمعیت شهر قسطنطنیه، پایتخت امپراتوری بیزانس بر اثر ابتلا به این بیماری جان خود را از دست بدهند.

 

شیوع دوباره طاعون که این بار به طاعون سیاه یا «مرگ سیاه» مشهور شد از سال ۱۳۳۴ میلادی آغاز شد. این بیماری همه گیر که در اروپا، آفریقا و آسیا شیوع یافت بین ۷۵ تا ۲۰۰ میلیون کشته بر جای گذاشت.

موش ها نقش مهمی در انتقال این بیماری و شیوع آن داشتند.

 

بیماری طاعون سیاه ابتدا همانند ویروس جدید کرونا در استان هوبی چین شیوع یافت. پس از شیوع این بیماری در استان هوبی در سال ۱۳۳۴ این بیماری به سرعت به استان های دیگر چین سرایت کرد. تاتارها در سال ۱۳۴۶ میلادی طاعون سیاه را به اروپای شرقی منتقل کردند.

تخمین زده می شود که بین ۳۰ تا ۶۰ درصد جمعیت اروپا به دلیل ابتلا به طاعون سیاه تلف شدند.

آنفلوانزای اسپانیایی

شیوع بیماری آنفلوانزای اسپانیایی در سال ۱۹۱۸ میلادی پس از پایان جنگ جهانی اول آغاز شد. از این بیماری به عنوان یکی از مرگ بارترین بیماری ‌های همه گیر تاریخ یاد می شود. آنفلوانزای اسپانیایی در آسیا، اروپا، آمریکای شمالی و حتی قطب شمال و برخی جزایر دورافتاده اقیانوس آرام فراگیر شد.

بیش از نیم میلیارد نفر به آنفلوانزای اسپانیایی مبتلا شدند که از این تعداد بین ۲۰ تا ۵۰ میلیون نفر جان خود را از دست دادند.

یکی از تفاوت های آنفلوانزای اسپانیایی با آنفلوانزاهای قبلی این بود که بسیاری از مبتلایان بزرگ سال و جوان جان خود را از دست دادند. این در حالی است که در آنفلوانزاهای قبلی اغلب افراد مسن و کودکان کشته می شدند.

شیوع این بیماری همه گیر تا ماه دسامبر سال ۱۹۲۰ ادامه یافت.

آنفلوانزای آسیایی

شیوع ویروس آنفلوانزای آسیایی که در سال ۱۹۵۶ میلادی آغاز شد در چین، سنگاپور، هنگ کنگ و آمریکا جان دو میلیون نفر را گرفت. نزدیک به ۷۰ هزار نفر از قربانیان آمریکایی بودند.

تخمین زده می شود که در مجموع بین ۲۵۰ میلیون تا یک میلیارد نفر تا سال ۱۹۵۸ به این بیماری مبتلا شدند. اغلب قربانیان افراد مسن بودند. ویروس آنفلوانزای آسیایی نوعی از آنفلوانزای پرندگان بود.

شیوع «اچ آی وی»، ایدز

«اچ آی وی» به عنوان ویروسی که عامل بیماری ایدز است اولین بار در سال ۱۹۷۶ در جمهوری دموکراتیک کنگو مشاهده شد. شیوع ای ویروس از سال ۱۹۸۱ تاکنون جان ۳۶ میلیون نفر را گرفته است.

تخمین زده می شود که هم اکنون حدود ۳۸ میلیون نفر در جهان به «اچ آی وی» مبتلا هستند. پیشرفت های پزشکی باعث شده که امید به زندگی مبتلایان به این ویروس اکنون با مصرف دارو به اندازه افراد عادی است. این در حالی است که مبتلایان در کشورهای توسعه نیافته به دلیل هزینه بالا هم چنان برای دسترسی به داروها با مشکل رو به رو هستند. در همین راستا در سال ۲۰۱۸ حدود ۷۷۰ هزار نفر به دلیل ابتلا به ایدز جان خود را از دست دادند.

دوره اوج ابتلا به «اچ آی وی» در فاصله بین سال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۲ بود.

آنفلوانزای خوکی

شیوع ویروس آنفلوانزای خوکی در سال ۲۰۰۹ از مکزیک آغاز شد و تا پایان سال ۲۰۱۰ ادامه یافت. نتیجه یک تحقیق دانشمندان که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد نشان می دهد که بین ۱۱ تا ۲۱ درصد جمعیت جهان به این ویروس مبتلا شدند. کارشناسان سازمان جهانی بهداشت بر این باور هستند که حدود ۲۸۴ هزار و ۵۰۰ نفر از مبتلایان در سطح جهان جان خود را از دست دادند.

سازمان جهانی بهداشت در نوامبر سال ۲۰۰۹ اعلام کرد که موارد ابتلا به ویروس آنفلوانزای خوکی در ۱۹۹ کشور یا منطقه جهان گزارش شده است.

آنفلوانزای خوکی H1N1 در سال ۲۰۰۹ میلادی و ابولاو زیکا

درباره شیوع آنفلوانزای خوکی H1N1 در سال ۲۰۰۹ میلادی و ابولاو زیکا نیز سازمان بهداشت جهانی در برابر یک بحران بزرگ قرار گرفت. از زمان شروع اپیدمی ابولا در غرب افریقا بین سال ‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۶ هزاران نفر جان خود را از دست داده و به گفته برخی از پژوهش گران هیچ نشانه‌ ای از متوقف شدن آن دیده نمی‌ شود.

بسیاری از دانشمندان در مراکز تحقیقاتی، صراحتا گفته ‌اند که عامل اغلب بیماری ‌های عفونی جدید، حیوانات وحشی هستند. هم سارس از گربه به خفاش و سپس به انسان سرایت کرده و هم ابولا آن گونه که دانشمندان می ‌گویند احتمالا از خفاش میوه‌ خوار به انسان منتقل شده است. اما آیا اپیدمی چنین بیماری‌ هایی قابل مهار و کنترل است؟

ممنوعیت تجارت حیوانات وحشی تا زمان مهار اپیدمی کرونا در چین و تعطیلی بازار ماهی ‌فروشان ووهان، تصاویر پزشکان و پرستاران پوشیده در لباس‌ های حفاظتی مخصوص و ماسک، مایه وحشت و هراس عمومی شده و چهره بسیاری از نقاط جهان را ترسناک کرده است. با این وجود، امروز دانش پزشکی در مقایسه با قرون گذشته پیشرفت ‌های قابل ‌توجهی کرده است. گرچه ترس و وحشت عمومی از کرونا تا حد زیادی یادآور شیوع وبا و سل در قرن ۱۹ میلادی است اما علم پزشکی آن زمان حتی نمی‌ دانست عامل این بیماری‌ ها چیست، چه برسد به آن که بخواهد راهی برای مقابله با آن پیدا کند.

 بیماری سل که امروزه با روش ‌های پزشکی مدرن درمان می ‌شود، زمانی یکی از مرگ بارترین بیماری ها و به گواه تاریخ، عامل یک پنجم مرگ و میرها در اروپا بود. در سال ۱۸۸۲ که رابرت کخ اعلام کرد عامل بیماری سل را یافته، فقط علت بروز بیماری برای پزشکان مشخص شد و این مسئله را حل کرد که دقیقا چه چیزی را باید درمان کنند.

هرچند در آن زمان هنوز سازمان بهداشت جهانی وجود نداشت (این سازمان در سال ۱۹۴۸ تاسیس شد) و یک نهاد منسجم بین ‌المللی برای مقابله با چنین بحران ‌هایی که بهداشت جهانی را تهدید می ‌کند، در کار نبود. تنها چیزی که شبیه به سازمان بهداشت جهانی عمل می‌ کرد، کنگره‌ های بین المللی پزشکی بود.

 

 

نظر متخصصان درباره ویروس کرونا

به گفته متخصصان، کروناویروس ‌ها خانواده بزرگی از ویروس‌ ها هستند که می ‌توانند باعث بروز بیماری ‌هایی از سرماخوردگی معمولی تا عفونت ‌‌های جدی ‌تر ریوی مانند مانند برونشیت، ذات ‌الریه یا سندروم حاد تنفسی شدید یا همان بیماری سارز شوند.

ویروس جدید کرونا، ابتدا علایمی مشابه با سرماخوردگی و آنفولزا داشت اما در مراحل بعدی موجب عفونت ریوی و مشکلات تنفسی جدی ‌تری شد. آن چه که در بیش تر بیماران مبتلا به ویروس کرونای جدید دیده شده عفونت هردو ریه به شکل ذات‌الریه است.

ابتلا به ویروس کرونا شبیه به آنفلوانزا و سایر عفونت ‌های تنفسی است و می ‌تواند شامل سمپتوم‌ های زیر باشد:

تب؛ سردرد و گلودرد؛ سرفه، مشکلات تنفسی از جمله تنگی نفس و درد جداره سینه هنگام نفس کشیدن.

ویروس کرونای جدید می ‌تواند به عفونت ریوی در هردو ریه و یا ذات ‌الریه، از کار افتادن کلیه، و در برخی موارد، مرگ بیانجامد. شدت بیماری در افراد سال خورده، کسانی که بیماری قلبی، کبدی، کلیوی و ایمنی دارند بیش تر،‌ و احتمال فوت هم بیش تر است.

ویروس‌ های کرونا بیش تر از شخص به شخص از طریق تماس نزدیک منتقل می‌ شوند. برای مثال در خانه، محل کار یا مرکز مراقبت بهداشت اگر فردی باشد که به ویروس کرونا مبتلاست و شما با او تماس داشته باشید، احتمال ابتلای شما به ویروس بالاتر می ‌رود.

اگر از ماسک‌ های جراحی استفاده می ‌کنید بدانید که بعد از دو ساعت آن ها کاملا به درد نخور خواهند شد و باید ماسک جدید استفاده کنید.

با این که تصور می ‌شود انتقال ویروس ابتدا از حیوان به انسان بوده اکنون ویروس بیش تر از فرد به فرد گسترش می ‌یابد و احتمال انتقال آن از انسان به انسان بیش تر است.

دانشمندان هم چنان در حال بررسی ویروس جدید کرونا و علائم ابتلا به آن هستند. با این حال نتیجه تحقیق هایی که تاکنون انجام شده است نشان می دهد که نشانه های اصلی ابتلا به این ویروس تب، سرفه و تنگی نفس است. تاکنون تنها پنج درصد بیماران مبتلا به نوع جدید ویروس کرونا از گلودرد و آبریزش بینی شکایت کرده اند. این در حالی است که حالت تهوع، اسهال و استفراغ در تنها یک تا دو درصد مبتلایان به ویروس جدید کرونا مشاهده شده است.

 

تازه ترین گزارش کمیته ملی بهداشت و سلامت چین

کمیته ملی بهداشت و سلامت چین بامداد چهارشنبه ٢٦ فوریه، اعلام کرد که این کشور روز سه شنبه ٤٠٦ مورد جدید از ابتلا به ویروس کرونا را ثبت کرد.

کمیته مزبور افزود: با احتساب این ٤٠٦ مورد، تعداد افراد مبتلا در چین به ٧٨٠٦٤ نفر رسیده است.

کمیته ملی بهداشت و سلامت چین با اعلام مرگ ٥٢ نفر از مبتلایان به کرونا در روز سه شنبه تصریح کرد: تعداد فوتی ها تا پایان سه شنبه به ٢٧١٥ نفر رسیده است.

دولت چین در ٣١ دسامبر گذشته به سازمان بهداشت جهانی درباره شیوع بیماری کرونا در شهر ووهان استان هوبی هشدار داد. در پی این هشدار دولت چین بود که این ویروس به سرعت در دیگر کشورهای مختلف جهان گسترش یافته است.

دولت چین پیش تر اعلام کرده بود که بیش از ٩٠ درصد از قربانیان این کشور در شهر ووهان مرکز استان هوبی جان باخته ‌اند. در استان ١٠٨ میلیون نفری هوبی هنوز بسیاری از مناطق و راه‌ها در وضعیت مشابه قرنطینه قرار دارد.

هم زمان گزارش‌ها حاکی از افزایش شمار مبتلایان به کرونا در دیگر کشورهای جهان است؛ موارد ابتلا به این بیماری دست‌کم در بیش از ٣٠ کشور دیگر به ثبت رسیده است.

 

جمع بندی

جهان با بیماری ‌های واگیردار زیادی سروکار داشته است. هراس از شیوع بیماری هایی چون جنون گاوی، آنفولانزای مرغی، آنفولانزای خوکی، سارس و ابولا و زیکا از یاد نرفته است. اکنون کرونا در سراسر جهان موجی از وحشت به راه انداخته است.

از زمان گزارش وضعیت «ووهان» در آخرین روز سال ۲۰۱۹ به سازمان بهداشت جهانی، بیست روز طول کشید تا مقامات چینی تایید کنند که این بیماری از انسان به انسان انتقال می ‌یابد. مسدله‌ ای که انگشت اتهام را متوجه دولت چین کرده و باعث شده بسیاری پکن را به پنهان کاری و سهل ‌انگاری در مقابله با این بیماری متهم کنند. اتهامی که دولت چین پیش تر نیز در جریان شیوع بیماری سارس در سال ۲۰۰۳ با آن مواجه بود. با شیوع ویروس کرونا، انتشار اطلاعات غلط و شایعات و تئوری توطئه در شبکه ‌های اجتماعی رونق گرفته است.

از زمان کشف عامل بیماری سل تا معرفی یک داروی پیشنهادی در کنگره بین‌ المللی پزشکی در آلمان، هشت سال طول کشید. دارویی که حتی اثربخشی آن هم مشخص نبود و دردسرهای بسیاری برای دکتر کخ به دنبال داشت. در دهه‌های اخیر اما پیشرفت علم ژنتیک و کشف ساختار DNA امید به سرعت عمل محققان در مقابله با تهدیدات فوری سلامت جهانی را بیش تر کرده است. حال باید دید که تمهیدات سازمان بهداشت جهانی و تلاش دانشمندان برای مهار و کنترل کرونا چه قدر زمان می ‌برد و چه قدر موفق خواهد بود. از چند هفته تا چند ماه زمان پیش‌ بینی شده برای کشف واکسن علیه کرونا، تفاوت زیاد است و پیش‌ بینی آینده را دشوار کرده است.

یکی از چالش‌هایی که اکنون دانشمندان با آن رو به ‌رو هستند پیش بینی زمان اوج شیوع این ویروس است. دانشمندان چینی تخمین می زنند که شمار مبتلایان به نوع جدید ویروس کرونا تا ۱۰ روز دیگر به حداکثر میزان خود خواهد رسید و پس از آن روندی نزولی در پیش خواهد گرفت. این در حالی است که از نظر گروهی دیگر از دانشمندان این فرضیه بسیار خوش ‌بینانه به نظر می ‌رسد.

سازمان جهانی بهداشت روز دوشنبه افزایش شمار مبتلایان در ایران، ایتالیا و کره جنوبی را «بسیار نگران کننده» توصیف کرد.

به غیر از چین، جایی که این ویروس برای اولین بار در ماه دسامبر شناسایی شد، ایران بیش ترین تعداد مرگ و میر ناشی از کرونا را ثبت کرده است.

در شرایطی که حکومت اسلامی آدم کش و ریاکار و ٢٠ درصدی، کم ترین اهمیتی به جان و سلامتی شهروندان نمی دهد طبیعتا باید خود مردم به فکر سلامتی خود و جامعه باشند. اکنون اعتصاب عمومی در همه صنایع کوچک و بزرگ کشور، دانشگاه ها، مدارس، ادارات، سرباز خانه ها، زندان ها و تشکیل شوراهای امدادرسانی محلات، تنها راهی ست که در مقابل شهروندان جامعه ما قرار دارد. جامعه ایران برای رهایی از این همه فجایع مختلف، نخست باید با حکومت اسلامی تعیین تکلیف کند تا مردم بتوانند سرنوشت خود و جامعه شان را به دست خویش رقم بزنند. چرا که حکومت اسلامی ایران، از هر ویروسی خطرناک تر و کشنده تر است!

چهارشنبه هفدهم اسفند ١٣٩٨ - بیست و ششم فوریه ٢٠٢٠

 

ضمیمه:

سازمان بهداشت جهانی چند هفته پس از شیوع ویروس کرونا که با نام جدید «کووید-۱۹» شناخته می شود پروژه‌ ای برای مقابله با شایعاتی که در اینترنت پخش می شود راه ‌اندازی کرد. این سازمان از این طریق، اطلاعات درست را سریع در اختیار مردم قرار می ‌دهد.

سازمان بهداشت جهانی با گوگل، فیس بوک، تیک تاک و توییترهمکاری می کند تا از شایعه‌پراکنی در مورد ویروس «کووید-۱۹» یا کرونا پیشگیری شود.

این سازمان، اطلاعات صحیح را با گرافیک ‌های آبی رنگ در حساب اینستاگرام خود به اشتراک می گذارد.

برخی از شایعاتی که سازمان بهداشت جهانی به آن ها پاسخ داده است از این قرار هستند:

آیا ویروس از حیوانات خانگی منتقل می شود؟

تاکنون، اثباتی برای این که ویروس از حیوانات خانگی به انسان منتقل می شود پیدا نشده است. با این حال سازمان بهداشت جهانی توصیه می کند پس از تماس با حیوانات خانگی، دست ‌ها را با صابون بشویید تا از باکتری‌ های «ای کولای» (E.Coli) و سالمونلا که از حیوان به انسان منتقل می شود پیش گیری شود.

آیا تنها افراد مسن باید مراقب باشند؟

خیر. افراد از هر سنی می توانند به ویروس کرونا مبتلا شوند. اما افراد مسن و کسانی که سابقه بیماری‌ هایی از جمله دیابت، بیماری ‌های قلبی، و آسم دارند در صورت ابتلا به این ویروس در مقابل خطرات آن آسیب ‌پذیرتر هستند.

آیا مصرف آنتی بیوتیک تاثیری دارد؟

آنتی بیوتیک نمی تواند از شما در برابر ویروس حفاظت کند. اما به افراد مبتلا به ویروس کرونا در بیمارستان آنتی بیوتیک می دهند تا از عفونت‌ های باکتریایی پیش گیری شود.

واکسن چه طور؟

واکسن‌ های ضد آنفولانزا و یا سینه پهلو از شما در برابر ویروی کرونا محافظت نمی کنند چرا که این ویروس جدید است و باید واکسنی مخصوص خودش طراحی شود. اما سازمان بهداشت جهانی واکسن ‌های مقابله با بیماری ‌های ریوی از جمله واکسن سه ‌گانه دیفتری، کزاز و سیاه سرفه، و یا واکسن سینه پهلو را برای حفظ سلامت توصیه می کند.

آیا تنفس در دود غلیظ می تواند ویروس را از بین ببرد؟

خیر. تنفس در دود خطرناک است و از گسترش ویروس کرونا پیشگیری نمیکند. دود ناشی از آتش ‌بازی شامل گازهای سمی است و چشمان، بینی، گلو، و ریه‌ ها را اذیت می کند.

می گویند مصرف سیر موثر است؟

مصرف سیر به دلیل اثر ضدباکتریایی آن برای سلامت مفید است؛ اما از ویروس کرونا پیش گیری نمی کند.

اگر روی پوست روغن کنجد بمالیم ویروس از بین می رود؟

استفاده از روغن کنجد در نابود کردن ویروس کرونا هیچ تاثیری ندارد. برخی از مواد شیمیایی - از جمله موادی که از مشتقات کلر گرفته می شود، حلال ‌های اتری، اتانول ۷۵ درصد، پراستیک اسید و کلوروفرم – ضدعفونی ‌کننده هستند و ویروس را بر سطوح اشیاء می ‌کشد. هرچند مالیدن این مواد بر روی پوست و یا استنشاق آن ها ضرر دارد.

آیا دریافت نامه یا بسته از چین خطرناک است؟

دریافت نامه و یا بسته از چین خطری ندارد؛ چرا که عمر ویروس کوتاه است و نمی تواند مدت طولانی بر سطح اشیاء باقی بماند.

شستشوی بینی با آب شور می تواند ویروس را هم بشوید؟

تاثیر شستشوی مداوم بینی با آب شور در پیش گیری از عفونت‌ های ریوی اثبات نشده است هر چند این کار می تواند در کاهش علائم سرماخوردگی و بهبود سریع تر تأثیرگذار باشد.

غرغره کردن دهان ‌شویه چه طور؟

غرغره برخی از دهان ‌شویه‌ ها تنها می تواند برای دقایقی، بعضی از میکروب‌ های دهان را از بین ببرد؛ اما در محافظت از انسان در برابر ویروس کرونا تاثیری ندارد.

چه طور است زیر لامپ ماوراء بنفش بخوابیم؟

خیر. لامپ ‌های ماوراء بنفش تأثیری از از بین بردن ویروس کرونا ندارد و هرگز نباید دست ‌ها و پوست بدن را از این طریق ضدعفونی کرد.

۱. استفاده از دماسنج تا چه حد در تشخیص افراد آلوده به ویروس کرونا موثر است؟

استفاده از دماسنج یا اسکنر‌های تب‌سنج در تشخیص افرادی که در اثر این ویروس تب دارند موثر هستند؛ ولی نمی توانند آن هایی را که به این ویروس آلوده شده ولی هنوز تب ندارند را تشخیص دهند. چرا که حدود ۲ تا ۱۰ روز طول می کشد که فرد مبتلا تب کند.

۲. آیا اسپری الکل یا کلر به تمام بدن می تواند ویروس کرونای جدید را از بین ببرد؟

خیر. اسپری کردن الکل یا کلر بر روی بدن، نه تنها ویروس هایی را که از قبل وارد بدن یک فرد شده را نمی کشد، بلکه می تواند رنگ لباس را برده و برای غشاهای مخاطی (مثل چشم و دهان) مضر باشد. ولی با دنبال کردن توصیه های مناسب می توان از آن ها برای تمیز کردن سطوح استفاده کرد.

۳. آیا واکسن ذات‌الریه، شما را در برابر ویروس کرونای جدید محافظت می کند؟

خیر، واکسن های ذات الریه جلوی ابتلا به ویروس کرونا را نمی گیرند. این ویروس به قدری جدید و متفاوت است که به واکسن خاص خود نیاز دارد. هرچند واکسیناسیون برای جلوگیری از بیماری ‌های تنفسی برای حفظ سلامت یک فرد توصیه می شود.

۴. آیا داروهای خاصی برای پیش گیری یا معالجه ویروس کرونای جدیدی وجود دارد؟

نه، تا به امروز هیچ دارویی توصیه نشده است. ولی افراد مبتلا به ویروس کرونای جدید، به خصوص افرادی که بیماری در آن ها شدت بیش تری دارد باید برای تسکین و کاهش علایم بیماری تحت مراقبت ‌های لازم قرار گیرند. برخی از درمان ‌های ویژه در دست بررسی هستند و مورد آزمایش‌ های بالینی قرار خواهند گرفت. سازمان بهداشت جهانی برای سرعت بخشیدن به پژوهش ‌ها و توسعه درمان ‌های لازم با یک طیف وسیع از شرکا دست به همکاری زده است.

نگاه به دو موضوع روز

نگاه به دو موضوع روز:

شیوع وسیع ویروس کرونا در ایران و نقش فاجعه باررژیم

بطورکلی سه رفتارجمهوری اسلامی سبب شد که اکنون ایران پس از چین به دومین کشورجهان در تلفات ویروس کرونا تبدیل شود و انتشارویروس از کنترل خارج گردد: نخست پنهان کاری عامدانه آن برای چندین هفته بجای اطلاع رسانی و اقدامات سریع معطوف به ایزوله کردن کانون های اولیه انتشار، اما رژیم حتی از زدن ماسک و انتشاراخبار توسط خانواده های مصیب دیده و پرستاران و پزشکان ممانعت به عمل آورده است و بدتر از آن عده ای را به دلیل انتشاراخبار و گزارش پیرامون آن به عنوان ایجادترس وهراس بازداشت کرده است. 

در این مورد اخبارموثقی پیرامون شیوع این بیماری قبل از اعلام رسمی آن توسط رژیم  حاکی از آن است که رژیم پس از انتشارخبرمرگ چندین نفر ناگزیر به اعلام دیرهنگام آن شد. همه این ها به معنی ارتکاب به جنایت عامدانه ای است که با هیچ کیفری پاک شدنی نیست. هدف نخست رژیم در این مورد برگزاری باصطلاح پرشکوه بزرگداشت ۲۲ بهمن و «انتصابات» و به گفته خامنه ای حفظ «آبروی نظام» بود. مساله دوم مغازله سیاسی ایران است با چین. رژیم در شرایطی که دولت چین بدلیل عدم اطلاع رسانی به موقع و  نداشتن کفایت و واکنش لازم در آغازکار برای کنترل و پیشگیری زیرفشار افکارعمومی بین المللی قرارداشت، به خیال خود به یاری متحدخویش شتافت تا به او نشان دهد که دوست واقعی او چه کسی است! که ادامه پروازهای ماهان یکی از این خوش رقصی ها بود. طبعا با چنین رویکردی عجیب نیست که در خود ایران هم عامدانه و با کمترین حساسیت با آن برخوردکرده باشد. عامل سوم حاکم شدن نگاه امنیتی بر تمامی امورات کشوری و اجتماعی توسط رژیم است که مطابق آن همه این ها جنگ های روانی و تؤطئه دشمنان تلقی می شوند که باید مقتدرانه در برابرش ایستاد و تسلیم نشد. این پدیده به موازات تسلط نهادهای امنیتی و سپاهی بر شئون و نهادهای رسمی کشور از شخص خامنه ای تا دولت و همه نهادهای ریزودرشت، ابعادجدیدی پیداکرده است. چنان که طائب رئیس اطلاعات سپاه در شورای عالی امنیت ملی صراحتا می گوید نباید قم را که مرکزانتشارآن بوده است قرنطینه کرد و آبروی نظام را برد! و آخونددیگری لمس با واسطه ضریح با دستمال را بی ادبی دانسته است و حتی نرده هائی را که برای ایجاد فاصله بین مردم و ضریح در قم پس از شیوع ویروس نصب شده بود، زیرفشار برچیدند! تمامی رسانه های بویژه مرتبط با سپاه و یا نزدیک به آن از خبرگزاری فارس و تسنیم تا دهها مورددیگر پراست از مقالات و نوشته های مربوط به «تؤطئه بزرگنمائی» این ویروس «بی آزار»!. آن ها رسما مدعی اند و می نویسند که «کرونا بیش از هر چیزی شبیه به یک ویروس رسانه‌ای تولید شده توسط نخبگان عملیات روانی است!» و یک توطئه بیولوژیک  که توسط دولت آمریکا علیه رقیبش چین تولیدشده است. تحت عنوان این گونه عناوین و تم ها این سایت ها پر است از این گونه لاطائلات و فراافکنی ها  و فرونهادن وظایف دولت و کل حاکمیت در موردشهروندان. بی تردید چنین رویکردی می تواند به معنی وقوع فاجعه ای انسانی به گفته برخی یک فاجعه ملی با پی آمدهای بسیاروخیم برای سلامتی مردم و جامعه باشد و نشان می دهد که تا چه حدعقلانیت حتی در پائین ترین حدواندازه هایش در نظام ته کشیده و  حکم کیمیا را پیداکرده است و باید گفت که براستی با نظام و سردمدارانی پریشان فکر و بیمارگون مواجهیم که حتی گریبان خودشان را نیز گرفته است که نشان دهنده اوج بی مبالاتی و غافلگیری رژیم است. چنین پریشان فکری و مالیخولیا از بیماری های شناخته شده قدرت های مستبد و خودانتصاب است. و این درحالی است که طبق گزارش ها اگر نسبت میزان مرگ نسبت به آلودگی ها میانگین اش در چین و سایرنقاط حدود ۲.۳٪ است، اما این نسبت در ایران به ۱۶٪ می رسد که نشان می دهد بی مبالاتی عمدی رژیم تا همین جا چه فاجعه ای به بارآورده است و هنوزهم یک ارزیابی واقعی از دامنه اشاعه ویروس که شرط لازم برای کنترل آن است وجودندارد. بطوری که دامنه انکار وتوطئه روانی انگاری آن ظاهرا برخی از خوددست اندرکاران رژیم را هم فریفته است، بطوری که خود هم یاوه های عادی بودن اوضاع را جدی گرفته اند، مثل معاون وزیربهداشت و یا قالیباف و رئیس شورای شهر و یا یکی از شهرداران تهران و محمودصادقی و... که بسیاری را هم در معرض آلوده کردن قرارداده اند. فقدان ماسک و نیازهای اولیه و خطری که زندانیان  را تهدید می کند و یا پزشکان و پرستارانی که قاقدوسایل پیشگیری لازم هستند در کنارکمبودها و افزایش قیمت ها و کمبودکالاهای لازم در مغازه ها هم اکنون خود به یک معضل تبدیل شده است و این درحالی است که قرارگرفتن نام ایران در لیست اف ای ت اف پس از انجمادلوایح مربوط به آن در شورای تشخیص مصلحت نظام، در کناراین تکثیرویروس کرونا موجب جهش تازه ای در قیمت دلار و افزایش قیمت ها شده است. میزان پنهان کاری و دروغ گوئی رژیم چنان است که صادق زیباکلام  فاجعه بحران بی اعتمادی به دولت و رسانه های رسمی را حتی از خودفاجعه انتشارویروس خطرناک تردانسته است.

پی آمدهای فشاراقتصادی شیوع کرونا بر اقتصادبیمار و بحرانی کشور و بویژه بر مردم عادی هم بر کسی پوشیده نیست. یعنی تتمه آن بخش هائی هم که بهردلیل  تا کنون توانسته بودند از زیربارسنگین تحریم ها جان سالم به در برند، از جمله مبادلات و معاملات گسترده مرزی با کشورهای همسایه و...  لااقل برای مدتی به محاق می روند که بویژه در ماه های پایانی سال این فشارسنگین تر هم می شود. چنان که نه فقط در چین که با پی آمدهای  بسیارسنگین همراه بوده است و موجب کاهش نرخ رشدتولیدناخالص آن شده بلکه در ابعادجهانی هم پی آمدهای عظیم اقتصادی چون سقوط بازارهای بورس شده است*...  تنها در فرانسه به عنوان بزرگترین کشورتوریستی تعدادتوریست ها نزدیک به نصف کاهش یافته و بخش مهمی از درآمدآن آب رفته است.

بسیارخوب!. صورت مساله چیست؟ فقط کافی است در نظربگیریم که انتشارخارج از کنترل این فاجعه ربطی به غافلگیری و غفلت و بی اطلاعی رژیم و حتی ضعف کارآمدی آن در مقابله با این بلیه ندارد. بلکه مهمتر از آن چشم بستن و نادیده گرفتن عامدانه خطرشیوع آن با علم و آگاهی از شیوع آن در مراحل اولیه یعنی تقدم مصالح حقیرسیاسی اش بود و حتی به طورموثق می دانیم که مرگ و میرهائی قبل از اعلام رسمی وجودکرونا در آستانه انتخابات صورت گرفته بود و توسط رژیم مسکوت نگهداشته شده بود که بیانگرچیزی جز ترجیح مصالح حقیرنظام انحطاط یافته بر مصالح جامعه نبوده است. در شرایطی که جامعه با چنین ولنگاری های عامدانه دست اندرکاران رژیم و دولت مواجه است که جزارتکاب جنایت نامی دیگر نمی توان به آن داد، راهی جز آن که خود جامعه به میدان بیاید و بفکرخویش باشد و تاحدی که می تواند شبکه های امدادرسانی مستقل پزشکان و پرستاران و... را بوجود بیاورد چه در اختیاردارد؟* هم چنین به جز ایرادفشار و اعتراض به رژیمی که حاضرنشده است وطایلف اولیه و بدیهی هردولتی را انجام بدهد و اقدامات بازدارنده  و بهداشتی و پیشگیرانه بدیهی چون اطلاع رسانی و هشدار و مدیریت تردد و قرنطییه کردن موارداولیه و غیره را صورت دهد،‌ چه اهرمی دارد؟. جان کلام آن که تنها راهی که مانده این است که خودجامعه راسا با شبکه های سازی های مستقل همیاری ها به دردخود برسد و به موازات آن رژیم را  برای تمرکزلازم حول آن به عنوان اولویت اول سوق دهد. واقعیت آن است که رژیم ایران علیرغم گسترش سرکوب در سراشیبی بحران مشروعیت و فروپاشی اقتدارش بیش از پیش از اداره جامعه و وطایف معمولی یک دولت و کنترل  بحران ها عاجزشده و ناکارآمدی اش به اوج می رسد. چنین وضعی در عین حال به معنی آن است که جامعه ایران تا اطلاع ثانوی در وضعیت اضطراری بسرمی برد و باید سازوکارهای لازم و جدیدی را با بهره گیری از تجارب دیگرکشورها و حمایت های بین المللی  برای عبور از چنین وضعیتی تدارک به بینند و گرنه شاهدهمان هشداری خواهیم شد که تحت عنوان فاجعه ملی از آن یاد می شود.

تقی روزبه  ۲۵ فوریه ۲۰۲۰

*- خسارت ۱۳۹ میلیارد دلاری کرونا به ثروتمندان جهان در یک روز!

https://www.isna.ir/news/98120604549

در این مورد به یاوه های روحانی که بیشتر به گفتاردرمانی و عادی نشان دادنن اوضاع اشاره دارد تا موضع مسولانه رئیس یک دولت: مردم خیالشان راحت باشد. هیچ شهری قرنظینه نمی شود:

https://aftabnews.ir/fa/news/638699

هشدارهای یک متخصص: واگذاری بحران به یک اتاق فکری از متخصصان و ودانشمندان
و این که اگر قرنظینه را شروع نکنیم بحران سونامی وار پیش رفته و به یک فاجعه ملی تبدیل می شود:

 https://aftabnews.ir/fa/news/638677

*- بیانیه انجمن های صنفی دانشجوئی پیرامون تصمیم خطرناک مقامات نسبت به دائربودن مراکرآموزشی و علمی و .. و لزوم ترک آن ها

https://www.asriran.com/fa/news/715708/

 

 

 

به مناسبت خطرتحویل آسانژه به دولت آمریکا‍*

دولت های خودکامه و هوشمند نوین!

جرم ویکی لیکس: شاخ شدن با پدیده ای بنام دولت های ترازنوین الکترونیک، یا امپریالیسم نوین و هوشمند!

یکی از پایه های هرم قدرت، پنهان کردن تصمیمات اصحاب قدرت است که بنام جامعه و مصلحت آن اما بدون اطلاع آن ها صورت می گیرد؛ بطوری که روح جامعه از آن ها که منشاء بسیاری از جنگ ها و ارتکاب جنایت توسط دولت ها و انداختن انسان ها به جان انسان هاست بی خبراست. یکی از مطالبات نیروهای چپ و رادیکال ازهمان زمان انقلاب اکتبر و جلوتر از آن افشاء تصمیمات و اسنادطبقه بندی شده بورژوازی و طبقات حاکمه اعم از تجاری و نظامی و امنیتی و.... بوده است.

جولیان آسانژ یکی از نمادهای افشاگر و بنام اسنادطبقه بندی شده بویژه پیرامون اسرارمربوط به جنایت های جنگی توسط بزرگترین دولت جهان بوده است با وفاداری به اصل عمیقا دموکراتیک و انسانی ضرورت آگاهی شهروندان از آن چیزی است که در پشت پرده بنام جامعه جریان دارد. این یک حق همگانی است و بدلیل همین تابوشکنی شجاعانه و برملاسازی اسرارامنیتی دولت ها سال هاست که سخت مغضوب دست اندرکاران قدرت قرارگرفته و به انواع بهانه ها با همکاری شماری از دولت ها ازسوئد و اکوادور بخصوص انگلیس وآمریکا، سالهاست که تحت شدیدترین فشارها و پیگردها و از جمله زندان انفرادی قرارگرفته است که بسیاری از وکلا آن را مصداق شکنجه می دانند ... و اکنون مدت هاست که درخواست استرداداو توسط آمریکا و صدور حکم احتمالی ۱۷۵ سال زندان شمیشرداموکلوسی است که دولت آمریکا آن را برفرازسرروزنامه نگاران و کنشگران و افشاگران نافرمان برافراشته است؛ که در صورت تحویل به آمریکا برای او در نظرگرفته اند تا هیچ کس جرئت نکند که به خط قرمزاسنادطبقه بندی شده بورژوازی و صاحبان قدرت نگاهی بیاندازد... تا آن ها بتوانند با خیال آسوده تر و بدور از نظارت شهروندان به جنایت هایشان ادامه بدهند... و البته اگر خود خواستند پس از گذشت چندین نسل و بی خاصیت شدن آن ها به شکل قطره چکانی و گزینشی گوشه هائی از آن را پخش کنند یا حتی نکنند. به عنوان مثال چنان که می دانیم هنوز هم دولت آمریکا همه اسرارکودتای ۲۸ مرداد را انتشارنداده است. یا همانطور که اخیرا در کمال شگفتنی معلوم شد - و به یمن تلاش برخی روزنامه نگاران- که دولت آمریکا با همکاری آلمان و سوئیس (با دریافت رمزهای دستگاه های مخابره و شنودی که وسیعا توسط دیگردولت ها خریداری می شده است) و خریدوکنترل شرکت سوئیسی توسط آژانس جاسوسی سیا، بیش از ۵۰ سال به مکالمات و گفتگوهای دیگر دولت ها و بسیاری از شرکت ها و یا موسساتی که آن ها را می خریده اند دسترسی داشته و پنهانی ترین اسرارآن ها را در سطوح بسیارپنهانی شنود می کرده است که در کل تاریخ بشر چنان جاسوسی بی سابقه بوده است. بی گمان اکنون هم جاسوسی وشنودجهان به اشکال نوین تر آن هم با توجه به پیشرفت های تکنیکی جدید و نفوذشبکه های مجازی حتی از سطح دولت ها و شخصیت های سیاسی فراتر رفته و تقریبا همه شهروندان جهان را شامل می شود. هیچ حدومرزی نمی شناسد از زندگی خصوصی و سلایق افراد تا عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی .. و نظارت و کنترل همه چیز.... با ابعادبیشتری و با اهداف مشخص تری ادامه دارد که می توان از آن به عنوان دولت های خودکامه و نوین الکترونیکی و توسط قدرت های بزرگ به عنوان امپریالیسم طرازنوین نام برد. این دولت های استبدادالکترونیک و امپریالیسم نوین فقط جنبه امنیتی و نظامی ندارد بلکه با مانیتورینگ و زیرنظرقراردادن همه وجوه زندگی تک تک شهروندان جامعه نه فقط درخدمت رونق و فروش انواع سوداگری و سودافزائی و افزایش قدرت رقابت و یا اهداف امنیتی و نظامی قراردارند، بلکه فراتر از آن ها در خدمت شکل دادن به امیال و اندیشه ها و کنشگری انسان ها در خدمت اهداف شوم و سودجویانه نیزقراردارند. اگر در نظربگیریم که بخش مهمی از برتری و سلطه صاحبان قدرت و ثروت برپایه اشراف آن ها بر اطلاعات اعلام نشده و تصمیم گیری در پشت پرده حول آن ها و پیشدستی براساس آنهاست،‌ آن گاه معلوم ی شود که دست یابی به موقع و موازی جوامع بشری به آن ها تا چه حد می تواند در بهم زدن برتری و ابتکاریک جانبه قدرت ها موثرباشد. دولت ها و طبقات حاکمه همواره خواهان اطلاعات زنده و لاجرم پنهان نگهداشته شده برای خود و مرده و از حیزانتفاع افتاده برای مردم و شهروندان عادی هستند. تغییرچنین معادله ای یکی از عرصه های مهم مبارزه علیه مناسبات قدرت مبتنی بر سلطه است. پیدانیش ویکی لیکس یکی از بزنگاههای مهمی است که خاطرنشان می کند حق اگاهی از همه تصمیمات پشت پرده صاحبان قدرت یکی از محورهای منشورنوین حقوق بشراست

 

مقاله زیر تحت عنوان ویکی لیکس و روح زمانه که حدودده سال پیش نگاشته شده است به همین مساله و تهدیداتی است که علیه آن جریان دارد

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2010/12/blog-post.html?m=1

 

تظاهرات در لندن در مخالفت با استردادآسانژ به آمریکا: رادیو دویچه وله

 

دروغگویی حکومتیان همزاد جمهوری اسلامی است

دروغگویی حکومتیان همزاد جمهوری اسلامی است

بی تردید اولین قربانیان این اپیدمی در کشوری تحط سلطه سرکوب و استبداد سرمایه داری هار و چپاول و غارتگر اسلامی که به سفره حقیر کارگران و زحمتکشان نیز دستبرد میزند, همانا پابرهنگان و اقشار فرو دست کشورمان هستند.خبر درگذشت پرستار زحمتکش مازندرانی نرجس خانعلی زاده 25 ساله در این ارتباط بسیار دردناک بود. بعبارت دیگر عوامل متعددی از جمله تجمع و تراکم جمعیت, دسترسی کمتر به اطلاعات و امکانات بهداشتی و فقر و هزینه درمان پزشکی, این بخش از جامعه را بیش از لایه های دیگر اجتماعی مورد تهدید قرار میدهد که میتواند فجایعی در ابعاد بسیار بالاتری پدید آورد


***

دروغگویی یکی از مظاهر همیشگی رهبران جمهوری اسلامی بوده است. از خمینی جلاد و سخنرانی هایش در نوفل لوشاتو گرفته تا همین اواخر که علت فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی برملا شد. چنانچه فشارهای بین المللی و افکار عمومی نبود همین فاجعه نیز مورد تائید سران حکومت قرار نمیگرفت. هیچوقت ما شاهد نبوده ایم که حکومتیان به جنایات گسترده خود در طی این چهاردهه اعتراف کرده باشند. 

بی شمار جنایاتی که پس از گذشت سالهای دراز مخفی میکنند و در سایه نگاه داشته اند. جنایاتی که اگر از سوی حاشیه های حکومت و مخالفانش افشا نمیشدند, هنوز هم مستتر بودند. امروزه اما اوضاع خبر رسانی و ارتباطات قوائد جدیدی را به حکومتیان تحمیل کرده است. امروزه دروغگویی اگرچه همچنان به مقصود عوامفریبی از جانب آنان ادامه دارد اما شیوه مقابله با آن نیز در اختیار جوانان و مردم ایران قرار دارد.

بخش بزرگی از رسانه ها  ونه تنها در ارتباط با ایران, سر تیتر خود را به شیوع و اپیدمی ویروس کرونا اختصاص داده اند. ایران یکی از چهار کشوری است که بیشترین مبتلایان به این بیماری را در خود دارد. چین, ایتالیا و کره جنوبی سه کشور دیگری هستند که از آنها نام میبرند. در میان مبتلایان در کشورمان نام برخی از مسئولین نیز برده میشود. همچنین گفته میشود که ایرج حریرچی معاون وزیر بهداشت در حین سخنرانی درباره این ویروس با دستمال پیشانی عرق آلود خود را پاک میکند و فردای آنروز کاشف بعمل میاید که ایشان مبتلا به کرونا ویروس شده اند و کمی بعد ویدئویی از او منتشر شده و میگوید که او هم مبتلاست.

این سوال مطرح میشود که ایا انتشار اخبار شمار مبتلایان در ایران از سوی حکومتیان مهندسی میشود؟ آیا فشار تحریم ها و سستی پایه های لرزان حکومت باعث شده است تا از انتشار اخبار واقعی که ایزوله کردن شهرها و مراکز مذهبی و تجمع بدنبال خواهد داشت, خودداری کنند؟ آیا اعلام ابتلای برخی از مراجع و حواشی آنها و تعدادی از مسئولین مثل علی ربیعی, محمود صادقی نماینده تهران و ایرج حریرچی معاون وزیر بهداشت در امتداد دروغگویی و سیاست های عوامفریبانه آنهاست؟

بی تردید اولین قربانیان این اپیدمی در کشوری تحط سلطه سرکوب و استبداد سرمایه داری هار و چپاول و غارتگر اسلامی که به سفره حقیر کارگران و زحمتکشان نیز دستبرد میزند, همانا پابرهنگان و اقشار فرو دست کشورمان هستند.خبر درگذشت پرستار زحمتکش مازندرانی نرجس خانعلی زاده 25 ساله در این ارتباط بسیار دردناک بود. بعبارت دیگر عوامل متعددی از جمله تجمع و تراکم جمعیت, دسترسی کمتر به اطلاعات و امکانات بهداشتی و فقر و هزینه درمان پزشکی, این بخش از جامعه را بیش از لایه های دیگر مورد تهدید قرار میدهد.

 مردم میگویند مسئولین تا زمان برگزاری انتخابات نمایشی شان در اینمورد پنهانکاری کردند و تا یکی از آنها بر اثر این بیماری نمیرد ما باور نمیکنیم!


مسولان حکومت اخوندی هیچکدومشون کرونا ندارن همش نمایشه


چوپان دروغگو ها... همتون سرو ته یک کرباس، تمام مسولین و صدا وسیما میلی بی شرف و دروغگو های وقیق

هيچكدام كرونا ندارن همش فيلمه با اون سرفه هاى مصنوعى تو تلويزيون بيشرفها . مردم بايد خودشون مراقب باشن


حالا همه کرونا گرفتن دروغگو ها میخوان برن استراحت که پاسخگوی ملت نباشن امیدوارم بمیرید

 

تحجر دست اندرکاران جمهوری اسلامی نیز حد و مرزی نمیشناسد. تحجری است بی مرز

برخی گفته اند که شیعیان این بیماری را نمیگیرند ام اهل سنت می میرند.

برخی گفته اند که برای پیشگیری از این بیماری دعا کنید و صلوات بفرستید

برخی دیگر پرداخت صدقه و توبه را پیشنهاد کرده اند

برخی دسته های زنجیر زنی برای مقابله با این بیماری براه انداخته اند ( اصفهان )

آستان حرم معصومه گفته است که : نقره های حرم آنتی باکتریل و سدی در برابر ویروس کرونا هستند!

برخی نیز ماسکهای پیشگیری از ابتلا به این بیماری را احتکار کرده اند

برخی از روحانیون احتکار و کمبود ماسک را کار بهائیان اعلام کرده اند !

زنجیر زنی در اصفهان

https://youtu.be/6FLhtWfSwLc

26.2.2019

 

February 26, 2020

دوم اسفند شکست مفتضحانه جمهوری اسلامی در کردستان

دوم اسفند روز انتخابات یازدهم مجلس اسلامی  با بزرگترین چالش مبارزاتی مردم بدرقه شد. در دوم اسفند  گامی محکم توسط مردم و جامعه برای سرنگونی جمهوری اسلامی برداشته شد. دوم اسفند حربه بسیج میلیونی جمهوری اسلامی شکست خورد. نه پیکرگردانی قاسم سلیمانی، نه نمایشهای فجر و نه خطبه های نماز جمعه خامنه ای نتوانستند مردم و جامعه را مرعوب و صدای "قدرت میلیونی" جمهوری اسلامی را به جهانیان بگویند. 
آنچه امروز به سیاست و اعتراض در ایران علیه جمهوری اسلامی افزوده شده، تاکیدی  همگانی است که،  شکست مضحکه انتخابات جمهوری اسلامی توسط مردم در سطح سراسری و کردستان در ادامه اعتراضات کوبنده و رادیکال آبان ماه و دی ماه به ثمر رسید. و این به این معنی است که دستاوردهای اعتراضی و تجمعات توده ای مردم علیه گرانی و بیکاری، علیه اعدام و سرکوب، پیگیرانه ادامه دارد. و به این معنی است که اولا مردم و جامعه در سطح میلیونی از جمهوری اسلامی سلب اعتماد کرده اند و خواهان نابودی جمهوری اسلامی هستند، دوما خواستهای پایه ای و انقلابی مردم و جامعه بر بستر اعتراضات و مبارزاتی شکل گرفته که کارگران و مردم ناراضی در طول چند دهه گذشته و بویژه از دی ماه ٩٦ علیه فساد و دزدی و ناامنی اجتماعی و معیشتی و برای کرامت انسانی و رهایی از حاکمیت ضد انسانی جمهوری اسلامی بخیابان ها آمده اند، ادامه خواهد داشت. شکست مفتضحانه جمهوری اسلامی و نه بزرگ مردم به جمهوری اسلامی با اقدامات کمپینی، تشکیل گروه های انقلابی برای بهم ریختن، ناامن کردن فعالیتهای تبلیغی جمهوری اسلامی و رسوا کردن بساط تبلیغی مزدوانی که میخواهند در مجلس اسلامی شرکت کنند، استارت زده شده. میلیونها نفر در سطح جهانی، خشم و تنفر مردم در ایران علیه جمهوری اسلامی را از کانالها و میدیای اجتماعی تجربه کردند. مردم و جوانان پیام قدرتمندی به جهانیان دادند و اعلام کردند که از جمهوری اسلامی سلب اعتماد کرده اند، که این نظام دزد و چپاولگر و ضد انسانی را نمیخواهند و باید نابود گردد.
جوانان و مردم کردستان!
اعتراضات کوبنده شما از آبان ماه ٩٨ وارد فاز نوینی شده است. شما مضحکه انتخابات مجلس اسلامی را بر سرشان خراب کردید، همه جا بساط تبلیغی این مضحکه را به آتش کشیدید. نشان دادید که خشم و تنفر ما علیه جمهوری اسلامی دزد و چپاولگر بسیار عمیق و جدی است.
ما باید هوشیارانه به منظور ارتقا و بالابردن سطح سازماندهی توده ای در محلات و شهرها  دستاوردهای شکست مفتضحانه جمهوری اسلامی و حضور فدرتمندمان را جمعبندی کنیم.
اولین تجربه مهم این است که شما نشان دادید که بسیار رادیکال و جدی با تشخیص شرایط اعتراضی و تناسب قوای کنونی روش تعرضی اعتراض را بدست گرفته اید. دومین تجربه؛ اعترضات شما سریع و کوبنده بوده است. سومین تجربه پوشش خبری و استفاده از میدیای اجتماعی به منظور دخالت و شرکت توده هر چه بیشتر جوانان با موفقیت و تجارب بالایی بکار گرفته شده است.
جوانان و مردم کردستان!
توجه به شرایط کنونی، تحکیم  اعتراض و مبارزه و سازماندهی توده ای در محلات و شهرها، و از همه مهمتر تقویت صفوف جبهه آزادیخواهی و کمونیستی مستلزم عطف توجه به موقعیت و آرایش احزاب و نیروهای سیاسی از یک طرف و از طرف دیگر شناخت توطئه های جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و مزدوران محلی است. ما باید تحت هر شرایطی برای پیشروی های بیشتر صفوف دوست و دشمن را مورد توجه قرار دهیم. ما باید تحت هر شرایطی علیه سیاست و روشهای سرکوبگرانه دشمن اصلی مان جمهوری اسلامی را با آمادگی وروشن بینی سیاسی ـ تحلیلی برملا کنیم، روشهای مناسب را برای  کارزارهای مبارزاتی و سازماندهی در میان مردم را بکار گیریم و با اعتماد به نفس و آمادگی سیاسی مبارزات را  پیگیرانه ادامه دهیم.
شش اسفند ٩٨
ایسکرا  ۱۰۲۹

     

ویروسها را مهار و درمان کنید در ورژنی جدید

ویروسها را مهار و درمان کنید در ورژنی جدید !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

مایک رایان، مدیر برنامه فوریت‌های سلامت و درمان سازمان بهداشت جهانی گفت: "ما باید مکانیسم دقیق نحوه شیوع بیماری و آنچه که در ایران اتفاق افتاده است را بفهمیم، واضح است که آنجا تجمعاتی برای مراسم‌های مذهبی برگزار می‌شود و بیماران روانی مسلمانی که شرکت می‌کنند ناقل بیماری میشوند و به جاهای دیگر سفر می‌کنند...

استقبال میشود و استقبال کنیم جلوی این فاجعه را باید در اندازه و تلاشی جهانی گرفت پرواضح است حاکمان مسلمان ایران نه لیاقت و نه ظرفییت و نه علم و نه علاقه ایی به مهار و گسترش ویروس کرونا و این بیماری را ندارند ، والا با هواپیمای سپاهان ویروس را جابجا نمیکردند . اما دنیا میتواند و بهتر است زودتر برای مهار بیماری کاری کند ، بهتر میبود که سال 1357 جلوی ویروس خمینیسم را میگرفت ، بهتر میبود جلوی آن ویروس دینی را زودتر میگرفت . در قتل عام زندانیان سیاسی دهه 1360 سکوت نمیکرد . در 40 سال ترور و جنایت و کهریزک فقط ناظر نمیبود . در کشتارمعترضان آبان ماه سکوت نمیکرد . در سقوط هواپیما فقط ناظر نمیبود ...

آنچه این روزها در گسترش ویروس کرونا شاهد هستیم اولین و آخربن نمونه از بی لیاقتی حاکمان مسلمان ایرانی نیست مردم ایران اولین قربانیانی هستند که خرج این بی لیاقتی میشوند ولی بقیه جهان نمیتواند خودش را سهیم نکند . جهانی شدن اگر در اقتصاد شدنی است در همه عرصه ها باید ورژن جدیدی داشته باشد . جهانی شدن یعنی اگر پدیده انگشتش درد داشت ، بقیه ارگان نمیتواند فقظ ناظر باشد چون اگر درد و بیماری مهار نشود به همه جا با سرعت گسترش پیدا میکند . سالهاست به حاکمان فعلی ایران امیدی نیست تا قدمی مثبت بردارند . اصلا برایشان مهم نیست مردم چه میکشند نیمی از مردم ایران هم کشته شوند این جماعت بیمار حاکم میگوید خواست خدای جبار جاکش بوده ...

دنیای سیاست وال استریت کاخ سفید وقتی این بی لیاقتی حاکمان مسلمان ایران را کردیت میدهد و بازی سیاسی را با مافیای دینی ایران ادامه میدهد و حکومت اسلامی را پشتیبانی میکند و هر بلایی نظام سر مردم میآورد ساکت است ... بالاخره این بی لیاقتی در مهار و درمان ویروس در هر شکلی به بیخ گلوی بقیه جهان میرسد . دلخوش نباشید به اینکه فاجعه فقط درهمان جغرافیای ایران رخ داده است . فاجعه ورود ویروس خمینیسم 1357 در جغرافیای ایران ، هنوز در حال گسترش است ...

 

خبرگزاری فارس با انتشار گزارشی از حرم حضرت معصومه در قم، نوشته است که بر اساس مشاهدات خبرنگارش محدودیتی برای زیارت در این حرم ایجاد نشده است و مقامات مذهبی نسبت به ضدعفونی ضریح و بخش های مختلف حرم مخالفت کرده اند، و رسما گفته اند هر کس دین ندارد خودش ویروس است ...
زمانی ادیبی گفته بود : پژواک بال زدن پروانه در آفریقا را حتما در قاره های دیگر میشنوی و تاثیرش را میبینی . این گوشه ایی دیگر از همان تئوری جهانی شدن است .
 

 

25.02.2020
اسماعیل هوشیار

 

گزيده اي از پيش‏نويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران

گزيده اي از پيش‏نويس قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين ايران

انتشارات حزب کمونيست ايران (ملم)

ضمیمه مقاله کرونا - کاپیتالیسم

ژیلا انوشه

از بخش دوم: قوه مجريه

ب. محيط زيست: استقرار اين دولت، گام مهمي در ممانعت از نابودي مهيبي است که بود و نبود کرة زمين به آن گره خورده است. استقرار اين دولت، ما را قادر و متعهد مي‌کند به‌طور قاطع و اضطراري با خطر بزرگي که بشريت و ديگر انواع جانوري و گياهي و اکوسيستم‏ها را تهديد مي‏کند، مقابله کنيم. دولت سوسياليستي نوين، درگام اول، هرگونه اکتشاف شرکت‌هاي نفتي و گازي بين‌المللي را متوقف خواهد کرد و اکتشاف براي برآوردن نيازهاي داخلي، بر اساس ترميم محيط زيست انجام خواهد گرفت و اين بزرگترين خدمت مشخص و ويژه به متوقف کردن بزرگترين عامل تغييرات اقليمي در جهان (يعني، اقتصاد متکي بر سوخت‌هاي فسيلي) است. دولت سوسياليستي نوين از دانشمندان، کارکان و تشکلات فعال در عرصة محيط زيست، حمايت خواهد کرد و همکاري آنان با دانشمندان و نهادهاي مشابه در جهان را تسهيل خواهد کرد. دولت، خلاقيت، انرژي و دانش توده‏هاي مردم که ستون فقرات اين جمهوري‏اند را برمي‌انگيزد تا همراه با دولت به‌طور اضطراري به اين معضل پاسخ دهند. به روش‌هاي گوناگون دانشمندان و توده‏هاي مردم از هر بخش جامعه و از هر نقطة جهان را گرد هم خواهد آورد تا مشترکا اين مبارزه را پيش برده و بر موانعي که کارکرد سرمايه‏داري و عملکرد امپرياليست‏ها و دولت‏هاي ارتجاعي ديگر در اين راه ايجاد مي ‏کنند، چيره شوند.

  1. آلودگي هوا در ايران تبديل به يک سلاح کشتار جمعي شده است. دولت نوين با اين معضل به‌طور اضطراري و فوري مقابله خواهد کرد و هم‌زمان برنامه‌ريزي اقتصادي مرکزي، ناظر بر مقابلة پايه‌اي و ريشه‌اي با اين معضل خواهد بود. گسست از ساختارهاي کلانشهري و ايجاد شهرها و شهرک‌هاي نوين سوسياليستي و اشتراکي، با هدف تامين زيست سالم و در عين حال تعاون فعال توده‌هاي مردم، محور اين راه حل راديکال است. معضل ديگري که با ايجاد شهرهاي نوين تخفيف خواهد يافت، حفاظت از مردم در مقابل تهاجم هوايي و زميني نيروهاي امپرياليستي خواهد بود. همة اين اقدامات در گروي نابود کردن مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و اقتصاد سرمايه‌داري است که با هدف توليد سود، بر سر راه خود همه‌چيز از جمله زيست بوم بشر را قرباني مي‌کند.

ح. بهداشت و درمان

  1. هدفِ جمهوري سوسياليستي نوين در اين زمينه تقويت تندرستي و سلامت همه‌جانبة مردم است. عنصر اساسي در تندرستي و سلامت، تغذيه کافي و سالم است و دولت نيازهاي غذايي همة اهالي کشور را تامين خواهد کرد. همراه با تاکيد بر گسترشِ تغذيه سالم و ورزش، جهت‌گيري اساسي سياست بهداشتي دولت سوسياليستي، شناسايي به‌موقع و پيشگيري از امراض است. در اين راستا، سياست ارتقاي سطح بهداشت عمومي و مقابله با عادات ضد بهداشتي رايج ميان توده‌ها به‌طور دائم و به‌روز پيش رفته و با به راه انداختن كارزارهاي بهداشتي توده‌اي و سراسري و از طريق در هم آميختن كار بهداشتي با جنبش توده‌اي عملي خواهد شد.
  2. بر بستر اين رويکر کلي و در چارچوب تضمين آن، بهداشت و درمان با هزينة کم در دسترس همه خواهد بود و در اسرع وقت بهداشت و درمان همگاني به‌طور رايگان تامين خواهد شد و دو اقدام زير به مرحلة اجرا در خواهد آمد:

الف- گسترش جهش‌وار شبكه خدمات پزشكي و بهداشتي در شهرها و روستاهاي سراسر كشور بخشي لاينفک از دگرگون کردن سطح زندگي توده‌هاي محروم است و پس از آن، گسترش اين خدمات در سراسر کشور و مساوي کردن کيفيت آن در اقصي نقاط کشور، سياست دائمي دولت سوسياليستي است. در اين زمينه روستاها و مناطق محروم‌تر از اولويت برخوردار مي‌شوند. با تمركز امكانات درماني در شهرهاي بزرگ بايد مبارزه شود. نظام بهداشت و درمان موظف است در راستاي درمان و تقويت سلامتي مردم، در سطح گسترده دوره‌هاي كوتاه آموزشي در زمينه بيماري‌هاي عمومي، بومي و واگيردار براي افراد علاقمند بگذارد. براي ارتقاي سطح دانش اين قبيل افراد به كاركنان پزشكي حرفه‌اي اتكا خواهد شد. با تشكيل سرويس‌هاي سيار پزشكي و شکل دادن به «پزشکان پا برهنه» که در حدي آموزش‌هاي اولية لازم را ديده‌اند، در روستاها و مناطق محروم‌تر اين امر تسريع شود. كاركنان پزشكي تشويق و حمايت شوند كه به تجارب توده‌ها و آن قبيل روش‌هاي درماني سنتي كه پايه علمي دارند، توجه كنند.

ب- سامان‌دهي خدمات درماني ويژه زنان ،از جمله موارد زير، جزئي لاينفک از سياست بهداشت و درمان عمومي جمهوري سوسياليستي نوين است: معاينه عمومي زنان به‌صورت منظم با توجه خاص به زنان وستايي، به کار گرفتن سالم‌ترين و بي‌ضررترين وسايل جلوگيري از بارداري، تامين رايگان و در دسترس قرار دادن وسايل جلوگيري از بارداري و ترويج و تشويق مردان به استفاده از وسايل جلوگيري، پروژه تربيت گسترده پزشكان و بهياران زن به‌ويژه براي معاينه و معالجه و آموزش‌هاي ضروري جمعي زنان روستايي.

  1. امکانات و کيفيت بهداشت و درمان بايد به‌طور مستمر تکامل و بهبود يابند. در اين زمينه، شوراي اجرايي و به‌ويژه، نهاد بهداشت و درمان بايد به حداکثر تلاش کند تا پيشروي‌هاي علم پزشکي در جهان، در اسرع وقت به نظام بهداشت و درمان همگاني منتقل شود و پيشرفت‌هاي دانش پزشکي در ايران را نيز در اختيار مردم جهان بگذارد. براي پيش‌بيني و پيش‌گيري از بروز بيماري‌هاي مسري، پژوهش و فعاليت‌هاي ديگر نيز لازم است که وظيفه دولت است. در صورت عدم امکان پيش‌گيري، کشف و درمان سريع و موثر آن‌ها وظيفه اين دولت است.
  2. در تطابق با اين جهت‌گيري عمومي، به امر تکامل و پيشرفت روش‌هاي درمان، از جمله درمان تخصصي توجه لازم شده و در اين زمينه پژوهش‌هاي گسترده‌اي انجام خواهد شد. در تطابق با رويکرد علمي و جهت‌گيري انترناسيوناليستي، پژوهش و پيشرفت و دستاوردهاي علمي در عرصه پزشکي تا حداکثر امکان با افراد رشته‌هاي مربوطه در ديگر نقاط جهان در ميان گذاشته خواهد شد و همکاري جهاني در زمينة کشف و مبارزه با بيماري‌ها و بيماري‌هاي مسري و جلوگيري از شيوع آن‌ها، تکامل همه‌جانبة علم پزشکي و کاربست آن در سراسر جهان، تشويق خواهد شد.
  3. جهت‌گيري خدمت به خلق، تبليغ و ترويج شده و به‌مثابه معياري براي متخصصين و ديگر کارکنان حوزة پزشکي تعيين خواهد شد. در درمان بيماري و ديگر جنبه‌هاي پزشکي تجربه و دانش بيماران (و به‌طور عموم، مردم) به‌طور علمي برآورد و سنتز شده و در پراتيک پزشکي و تکامل و کاربري آن استفاده شده و يک منبع پايه‌اي محسوب خواهد شد.

 

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

سينما و کمونيسم / آوتيس

سينما-حقيقت 1

سينما و کمونيسم

آوتيس

 

 

در «سينما-حقيقت» به‌طور کلي به پيوندها و تاثيرپذيري‌هاي سينما و جنبش‌هاي سينمايي از کمونيسم در قرن بيستم مي پردازيم و به مروري تاريخي از زمان‌هايي که سينما در تلاش بوده است که هم‌پا با تکامل علم کمونيسم خود را پيش برده و در مقابل استيلاي بورژوازي بر سينما بايستد. و اين‌که چه شکست‌ها و پيروزي‌ها و دستاوردهايي از تاريخ پر فراز و نشيب خود داشته است که مي‌تواند به شناختي بهتر از خطوط و گرايش‌هاي گوناگون در جريان‌ها و جنبش‌هاي تاثيرگذار سينمايي کمک کند تا ابزاري مناسب براي روش برخورد به سينماي معاصر را به دست آوريم.

جنبش مونتاژ و انقلاب اکتبر

اختراع سينما به‌معناي درک جديد انسان مدرن از تجربه زمان و باريک شدن مرز ميان واقعيت و تخيل بود، تصوير متحرک قدرت اعجاب‌آوري داشت که مي‌توانست ميليون‌ها انسان را در سراسر کره زمين با زبان‌ها و فرهنگ‌هاي گوناگون مخاطب خود قرار دهد و زباني تصويري خلق کند که مورد توجه جهاني قرار گرفته و به زباني يکسان و جهانشمول دست يابند، نکته‌اي که باعث علاقه فراوان فيلم‌سازان و نظريه‌پردازان سينماي صامت قرار گرفت. تلاش براي خلق زباني تصويري براي ساختن يک جامعه جهاني. نبرد طبقاني و سياسي بزرگي متاثر از وقايع بين‌المللي در اين نقطه مابين سينماي متعلق به بورژوازي به سرکردگي هاليوود و سينماي برآمده از انقلاب اکتبر شوروي يا همان جنبش مونتاژ در سال‌هاي پس از 1917 شکل گرفت.

نظام ستاره سالار هاليوود با فيلم‌هاي فيلمسازاني چون ادوين. اس پورتر يا گريفيث، نوعي از فيلم‌سازي با مناسبات فرمال و توليدي مختص به خود را خلق، و به‌عنوان شکل غالب شروع به صادر کردن آن کردند. در اين شيوه داستان‌پرداز مبتني بر کاتارسيس1 ارسطويي که با مونتاژ تداومي و روايت خطي و توليد استوديويي پيش مي‌رود، هاليوود توانست ديدگاه‌هاي سياسي و ايدئولوژِيک طبقة حاکم را به‌عنوان «تنها واقعيت موجود» به خوردِ مخاطبان انبوه خود دهد. به اين ترتيب، هاليوود توانست به بازار مهمي در کشورهاي عمدتا «جهان سوم» و حتي اروپايي در راستاي پروژه‌هاي امپرياليستي طبقه حاکم آمريکايي دست پيدا کند و هم از طريق فتح بازارِ پخش کشورهاي ديگر و هم از نظر زيبايي‌شناسي، فرم و محتواي سينماي اين کشورها را کاملا وابسته به خود کند.

در چنين وضعيتي و با وقوع انقلاب اکتبر شوروي در سال 1917 طيفي از هنرمندان کمونيست و انقلابي شوروي هم‌پا با بلشويک‌هاي تحت رهبري لنين به صحنه آمده و خواستار انقلابي کمونيستي و تمام‌عيار در تمامي هنرها شده، به‌شکلي که بتوانند به هنري متناسب با جهان نوين کمونيستي دست يافته و هنر خود را به سلاحي بُرنده براي انقلاب بدل کنند؛ هنري که مخاطبان‌اش را آگاه کرده و سازماندهي مي‌کند و درکل درک جديدي از رابطه اثر هنري و مخاطب به‌دست مي‌دهد.

اين هنرمندان که بسيار تحت تاثير جنبش‌هاي هنري مدرن و آوانگارد زمان خود نظيرِ کانستراکتيويست‌ها و فوتوريست‌ها بودند، هم‌زمان خواهان انقلابي کردن فرم و محتواي آثار خود شدند و با نوعي شيفتگي به مدرنيته و صنعتي شدن جوامع توسعه‌يافته مي‌نگريستند که  نسبت به ماشيني کردن هنر، کارکرد اجتماعي آن و همچنين تبديل آن به يک شاخه از علم تلاش کرده و هنر را در نهايت علم و صحنه خلق آن را لابراتوار و يک فعاليت علمي مي‌پنداشتند که متاثر از فضاي ماترياليسم ديالکتيکي و فلسفه علمي بود که با انقلاب اکتبر به اوج خود رسيده بود.

در تقابل با هنر بورژوازي که ايده‌آلش از مخاطب تنها مصرف‌کنندة فاقد تفکر و منفعل است، هنر اکتبر به دنبال برساختن مخاطبي فعال و پويا و آگاه بود که رابطه‌اي ديالکتيکي با اثر هنري برقرار کند و دست به «مصرف» آن نزند.

از اين جهت بود که لنين و در بحبوبه فضاي بعد از انقلاب گفت که «براي ما سينما از مهمترين هنرها است.» که نشان‌دهندة اهميت تاريخي سينما در شکل‌دهي به سرزمين شوراها بود. آزادي مطلق هنري براي دوره‌اي و تشويق و ترويج نگاه مدرن و انقلابي و همچنين سياسي به هنر باعث رشد و بروز تجربه‌هاي گوناگون در تئاتر و معماري و موسيقي و شعر و سينما شد.

"ماياکوفسکي" در شعر يا "مير هولد" در تئاتر و "تاتلين" در معماري از نمونه‌هاي برجسته اين جريان هستند. اما مهمترين رويداد اين جنبش هنري کمونيستي در شوروي بدون شک ظهور «جنبش مونتاژ» در شوروي است که با وجود تاثيرگذاري و تاثيرپذيري‌اش از ديگر هنرها، ميدان اصلي خود را در سينما قرار داد، چرا که سينما و تصوير متحرک به‌عنوان يک تجربه مدرن و صنعتي در نظر گرفته مي‌شد که با کمک آن مي‌توان زباني تصوري و کمونيستي با مخاطبي جهاني خلق کرد که در آن توده‌ها را به‌قول "ژيگاورتف" بتوان آگاه و سازماندهي کرد. سينما هم رسانه‌اي بود براي نبرد ايدئولوژِيک و هم توانايي شکل پيشرفته‌تري از تفکر مبتني بر کلام را فراهم مي کرد؛ تفکري به ميانجي تصوير متحرک که به‌دست هاليوود به ابزاري براي تعطيلي فکر و تحميق توده‌ها بدل شده بود.

جنبش مونتاژ شوروي شامل فيلم‌سازاني چون "ژيگا ورتف"، "الکساندر پودوفکين"، "الکساندر مدودکين"، "سرگئي آيزنشتاين"، "الکساندر داووژنکو" و... مي‌شد که با وجود تفاوت‌هاي سياسي و زيبايي‌شناسي فراوان‌شان، همگي در يک اصل اتفاق نظر داشتند. اين‌که: مونتاژ به‌معناي اتصالي تکه‌ها و اجزا جدا افتاده (در سينما پلان) و متصل کردن آن‌ها به يکديگر مي‌تواند يک مفهوم و جهان خلق کرده و به‌همين‌دليل به درک ما از خود واقعيت نيز شکل تازه‌اي بخشد. پلان‌ها در اتصالي و برخورد با يکديگر مي‌توانند به يک فيلم جان دهند و آن را از رشته‌اي تصاوير بي‌معنا به روايتي با بياني مشخص تبديل کند و به‌علت اين‌که عنصر اصلي سينما تصوير متحرک است خود به نزديک‌ترين تجربه انسان از واقعيت بدل مي‌شود.

پس فيلم‌ها با مونتاژ تصاوير خلق مي‌شوند. در هاليوود، منطقِ تداوم و ارائه تصويري يک‌دست و بدون تضاد در پشت مونتاژ فيلم‌ها قرار گرفت تا هرگونه فاصله‌گيري و جدا افتادن مخاطب از فيلم اتفاق نيفتد و بيننده در تمام فيلم غرق در داستان و هم‏ذات‏پنداري با شخصيت‌ها شده و قدرت تفکر مستقل خود را از دست بدهد تا مورد هجوم بمباران ايدئولوژيک طبقه حاکم قرار گرفته و شستشوي مغزي شود. پس به‌هم‌پيوستگي پلان‌ها در اين سينما از اهميت بسياري برخوردار است به‌طوري‌که هر پلان ادامه خود را در پلان بعدي بازيابد و همين‌طور تا آخر، تا کليتي متداوم و يک‌پارچه از اين طريق ابداع شود. جنبش مونتاژ شوروي در مقابل اين ديدگاه نظريات گوناگوني داشت و به‌طور کلي معتقد به تضاد و ارائه درکي ديالکتيکي از مونتاژِ تصاوير در فيلم‌ها بود که متاثر از ديدگاه مارکسيستي آن‌ها  اين روش علمي را بهترين روش براي درک و تغيير جهان مي‌پنداشتند که بايد در فرم فيلم‌ها نيز خود را نشان مي‌داد و به نوعي اين چنين خط کشي سياسي و نظري مابين بورژوازي و کمونيسم در سينما خود را به‌خصوص در تئوري‌هاي مونتاژ فيلم يافت، چرا که اساسا اين مونتاژ بود که نامِ ديگر سينما پنداشته مي‌شد.

ادامه دارد...

پانوشت:

  1. تزکيه نفس يا پالايش عواطف که نتيجه برانگيختن احساس ترحم و ترس در تماشاگر است.

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

جنگ انقلابي بدون علم کمونيسم ممکن نيست! بخش اول

واقعیت کمونیسم چیست

جنگ انقلابي بدون علم کمونيسم ممکن نيست!

بخش اول

منبع: چرا به يک انقلاب واقعي نياز داريم؟ و چگونه واقعا مي توانيم انقلاب کنيم؟ تابستان 2018  1

 

در نشريه آتش شماره 99 (بهمن 98) گزارشي از خيزش آبان در کرج تحت عنوان «فردا چه مي‌کنيد؟» منتشر شده که آخرين نکته‌اش به‌طور ويژه جلب توجه مي‌کند. دوست جواني به گزارشگر آتش مي‌گويد: «چپ بايد هراسش از سرنگوني را کنار بگذاره و هرکس اين‌ها را (جمهوري اسلامي را) سرنگون کند و هر حکومتي جز اين‌ها بيايد نمي‌تواند مثل اين‌ها سرکوب کند. قدرت سرکوب را نمي‌شود  دست کم گرفت...».

و سرمقاله آتش 97 (آذر 98) در مورد همين جوانان خيزش آبان مي‌نويسد اگر نيروي جواني که ستون فقرات خيزش آبان بود وارد مبارزه براي يک انقلاب کمونيستي  و تدارک براي آغاز جنگ انقلابي جهت محقق کردن اين انقلاب نشود، «شمار بزرگي از آن‌ها به‌سمت جنگ‌سالاران و شبه‌نظاميان از انواع و اقسام رانده خواهند شد… دو راه بيشتر در مقابل جامعه نيست: راهي که در چارچوبه نظام طبقاتي حاکم است حتي اگر رژيم ديگري به جز جمهوري اسلامي در رأس آن بنشيند يا راه انقلابي که هدفش سرنگوني جمهوري اسلامي و استقرار جمهوري سوسياليستي نوين در ايران است.»

در واقع، هر دو مورد بالا به ضرورت يا چالشي اشاره دارند که پاسخ مي‌طلبد. يعني اين ضرورت که براي سرنگون کردن جمهوري اسلامي، بايد نيروي نظامي سرکوبگرش را مغلوب کرد. اما چگونه؟

همان‌طور که در بالا مي‌بينيم، به اين ضرورت جواب‌هاي کاملا متفاوتي مي‌توان داد. نظر دوست جوانِ گزارش «فردا چه مي‌کنيد؟» اين است که حتا اگر قدرت‌هاي خارجي اين کار را بکنند در نهايت به‌نفع «چپ» است! و فرض را بر آن مي‌گذارد که به‌علت بالا بودن قدرت سرکوب رژيم، نيروهاي انقلابي نمي‌توانند با اين رژيم بجنگند و پيروز شوند. اين دوست جوان در هر دو مورد اشتباه مي‌کند. اولا، تجربة نه‌چندان دور سال 1357 و جايگزين شدن رژيم سلطنتي شاه با رژيمي بس کريه‌تر نشان داد که هر «تغييري» تغيير مثبت نيست. قدرت‌هاي «بزرگي» که حيات‌شان با ستم و استثمار شنيع مردم جهان آبياري مي‌شود هرگز روزنه‌اي را هم براي آن نوع تغييري که ذره‌اي به سود مردم اين کشور يا هر کشور ديگر باشد، باز نکرده‌اند و نمي‌کنند. اين واقعيتي است که مردم جهان به‌طور مکرر و به‌تلخي تجربه کرده‌اند و تکرار آن هيچ ضرورتي ندارد. ثانيا، ارتش‌هاي قدرتمند امپرياليستي بارها به دست نيروهاي انقلابي که در ابتدا ضعيف بوده‌اند شکست خورده و آخرين نمونه‌اش جنگ ويتنام است. نيروهاي نظامي جمهوري اسلامي قوي‌تر از ارتش آمريکا نيستند که نتوان آن را شکست داد.

اين‌ها حقايق پيشاپيش ثابت‌شده‌اي هستند اما جايي در آگاهي جوانان ندارند و اين معضل بسيار بزرگي است. زيرا، ستون فقرات و رهبران استراتژيک جنگ انقلابي بايد از ميان همين جوانان برخيزند و تازماني‌که افکار اينان عوض نشود و آگاهي علمي پيدا نکنند که انقلاب چيست، چرا ضروري است و چگونه مي‌توان آن را به‌ثمر رساند، هرگز قادر به ايفاي چنين نقشي نخواهند بود. 

باب آواکيان در سخنراني چرا به يک انقلاب واقعي نياز داريم؟ و چگونه واقعا مي توانيم انقلاب کنيم به اين مساله مي‌پردازد و مي‌پرسد: «قدرت سرکوب طبقة حاکمه به‌واقع زياد است و صاحب ماشين ويرانگر و نابودکننده‌اي است... اما چرا مردم در تصور اين‌که ما در عمل مي‌توانيم آن‌ها را شکست دهيم ناتوان‌اند؟ اين ناتواني به مقدار زيادي مربوط به آن است که قادر نيستند رسيدن وضعيتي را تصور کنند که کارکرد "عادي" نظام به‌طور اساسي متلاشي مي‌شود و "مهارِ" طبقة حاکمه بر روي مردم ازهم گسيخته شده و به‌شدت تضعيف مي‌شود و طبقة حاکمه به مقدار زيادي توانِ کنترل و بازي دادن و مرعوب کردن بخش عظيمي از جامعه را از کف مي‌دهد. علت اساسيِ اين‌که مردم نمي‌توانند امکان شکل‌گيري چنين وضعيتي را تصور کنند آن است که رويکردشان به اوضاع مبتني بر يک نگرش و روش علمي نيست.»

نقطة شروعِ روش و رويکرد علمي، نگاه کردن به شواهد و تضادمند ديدن واقعيت است. نظام جمهوري اسلامي داراي گسل‌هاي متعددي است که يک به يک و گاه همگي به يک‌باره دهان باز مي‏کنند و رژيم را درگيرِ بحران‌هاي بود و نبود مي‏کنند. اين رژيم حتا درون خود شکاف‌هاي مهلکي دارد که قادر به التيام‌شان نيست. يک نمونة آن جريان «سبز» به رهبري موسوي و کروبي است. اين رژيم، پس از چهل و يک سال هنوز نتوانسته خودش را مقبول نظام جهاني سرمايه‌داري که بند نافش به آن متصل است بکند و همين امر مرتبا آن را دچار رعشه کرده و يک به يک راهکارهايش به ضد خود تبديل مي‌شوند.

همه اين عوامل رژيم را تضعيف مي‌کند. اما بايد يک نيروي انقلابي سازمان‌يافته و تعليم‌ديده و آمادة جنگ وجود داشته باشد که بر مبناي يک نقشة جنگي که به‌طور علمي تدوين شده است از اين ضعف‌ها استفاده کند. شکل دادن به چنين نيرويي از ميان همه قشرهاي جامعه اما به‌ويژه از ميان زنان و مرداني که خيزش‌هاي دي 96 و آبان 98 را به وجود آوردند، موضوع کار منظم و پيگير ما کمونيست‌ها است؛ و همان‌طورکه در بالا گفتيم در اين راه بزرگترين مانع، افکار حاکم در ميان جوانان است.

اما اين تنها معضلِ سياسي که براي آغاز جنگ انقلابي بايد بدان پاسخ گفت نيست. رفيق آواکيان بر معضل مهم ديگري که موقعيت متزلزل قشر متوسط يا خرده‌بورژوازي است نيز انگشت مي‌گذارد و مي‌گويد: «... يکي از مشکلاتِ انقلاب مساله‌اي است که مي‌توان آن را "محاصره و سرکوب" قشرهاي تحتانيِ جامعه خواند... اين قشرها دائما در معرض سرکوب و تحقير و توهين نظام هستند... و در سطح جامعه هم به يک معنا در "محاصرة" بخش‌هايي از مردم قرار دارند که مستقيما به همان شکل در معرض تهاجمات روزانة اين نظام نيستند. ساده بگويم، در اين کشور شمار عظيمي از مردم فقير و به‌شدت تحت ستم هستند اما همچنين يک طبقة متوسط بزرگ وجود دارد. اگر چه وضعيت اقتصاديِ اين طبقه متوسط  بهتر از گذشته نيست، با اين وجود شکاف بزرگي ميان طبقة متوسط و مردم تحتاني جامعه وجود دارد و اين فاصله يا دره بزرگ يکي از علت‌هاي عمده است که چرا مردم و حتا همان کساني که مي‌گويند خواهان انقلاب‌اند اما صرفا به سطح مساله نگاه مي‌کنند و اوضاع را به‌طور علمي تحليل نمي‌کنند، مي‌گويند انقلاب ممکن نيست. اين مساله‌اي است که طبقه حاکم و نهادهاي سرکوب و کنترل آن در تلاش‌هاي‌شان براي به حاشيه راندن و کنترل بي‌رحمانة مردمي که به شکل شنيعي مورد ستم قرار مي‌دهند و مي‌دانند که به‌طور بالقوه خطرناک‌ترين تهديد براي کليت نظام‌شان هستند، نهايت بهره را گرفته و استفاده مي‌کنند. قدرت‌هاي حاکمه به‌خصوص زماني‌که با يک مبارزه سازماندهي‌شده انقلابي که هدفش براندازي کامل اين نظام است روبرو شوند، تلاش خواهند کرد با شدت و خشونت بيشتر و به‌طور سيستماتيک‌تر اين کار را بکنند. اين، يکي از موانع عمده‌اي است که نيروهاي انقلابي مي‌بايست بر آن فائق بيايند تا فرصت و يا شانس واقعي براي پيروزي داشته باشند. زماني‌که مبارزة تمام‌عيار به جريان مي‌افتد، نيروهاي انقلابي براي حل اين تضاد مهم، لازم است علاوه بر داشتن رويکرد استراتژيک و اصول عملياتيِ پايهاي، اقدامات تاکتيکي خاصي را تکامل داده و به کار گيرند - از جمله تمرکز نيروها براي اين‌که مکررا محاصرة فيزيکي مناطق قدرت انقلابي توسط نيروهاي دشمن را درهم بشکنند. اما مواجهه با چنين مشکلي را نمي‌توان به زماني که مبارزه تمام‌عيار به جريان مي‌افتد، موکول کرد. اين مطلبي است که من به‌طور ساده و پوست‌کنده در کمونيسم نوين تاکيد کرده‌ام که ما بايد، "اوضاع را طوري تغيير دهيم که وقتي زمان مبارزة تمام‌عيار فرا مي‌رسد، نيروهاي طبقة حاکمه ديگر به سادگي نتوانند اين انقلاب را محدود به آن بخش‌هايي از مردم کنند که در هرحال در محو کردن‌شان ترديدي به خود راه نمي‌دهند". و همان‌طورکه در سند "درباره امکان انقلاب" تاکيد شد، در تمام دورة قبل از ظهور شرايط ضروري و آغاز مبارزة تمام‌عيار "لازم است که با در نظر داشتن اين تضاد، کار سياسي و ايدئولوژيک پيش برده شود". هرچه بيشتر از امروز تا آن زمان چنين فعاليتي پيش برده شود، نيروهاي انقلابي بيشتر خواهند توانست با "محاصره و سرکوبِ نظاميِ" مراکز قدرت انقلابي، مقابله کنند.»

آواکيان به قدرت ويرانگر سياسي و نظامي طبقة حاکمه آمريکا کاملا آگاه است و مرتبا عليه کم بها دادن به آن هشدار مي‏دهد. اما با نگاهي علمي و عمقي به واقعيت‌هاي جامعة آمريکا و ديدن تضادمندي اين واقعيت‌ها مي‌تواند تصوير روشن و مجاب‌کننده‌اي از امکان پيروزي جنگ انقلابي و انقلاب در آن کشور و چگونگي محقق کردن اين امکان به دست دهد و با نگاه به آينده و تخمين الزامات آغاز پيرومندانة جنگ انقلابي، تکاليف امروز را روشن کند و بگويد چگونه از همين امروز مي‌توان و بايد روي تامين اين الزامات کار کرد و جامعه را به‌سمت شرايط مساعد براي آغاز جنگ خلق سوق داد.

حل معضلات سياسي، بخش مهمي از تدارک براي آغاز جنگ انقلابي است و حتا پس از آغاز جنگ انقلابي، حل دائمي معضلات سياسي نقش بسيار مهمي در توسعة جنگ انقلابي خواهد داشت. اما معضلات نظامي کدامند و راه حل آن‌ها چيست؟ هنگام آغاز جنگ انقلابي، حتا با در دست داشتن چيدمان طبقاتي مساعد در صحنة سياسي، نيروهاي نظامي رژيم کماکان قوي‌تر و برتر خواهند بود و نيروهاي انقلابي بسيار ضعيف. اين تضادي است که بايد با اتخاذ اصول عملياتي و استراتژي‌هاي خاص حل کرد. آواکيان تاکيد مي‌کند: «يک اصل کلي از اين تضاد سرچشمه مي‌گيرد: وقتي جنگ تمام‌عيار به‌راه افتد، اين جنگ بايد هم درازمدت باشد و هم اين که بايد داراي فرجام مشخصي باشد. "درازمدت" به اين معنا است که بايد کِش داده شود. ماحصل مبارزه اگر قرار است به نفع انقلاب باشد در بازة زماني کم و به‌سرعت روشن نخواهد شد. ..."فرجام مشخص" به‌معناي آن است که  کِش دادن جنگ بايد محدوديت داشته باشد و بي‌انتها نباشد. با توجه به اين واقعيت که در ابتدا تناسبِ قوا به لحاظ سازمان نظامي و تجربة نظامي و همچنين تسليحات، مطمئنا به‌طرز برجسته‌اي به‌نفع نيروهاي ضد انقلاب (يعني نيروهاي طبقه حاکمه و ديگر نيروهايي که همراه طبقة حاکمه عليه انقلاب مي‌جنگند) خواهد بود، نيروهاي انقلابي الزاما بايد اين جنگ را براي مدت مشخصي کِش دهند (درازمدت) تا بتوانند اوضاع را تغيير داده و به وضعيتي دست يابند که بتوانند بر ضعف‌هاي استراتژيک خود غلبه کنند. در عين حال، ازآن‌جاکه اين جنگ تمام‌عيار مي‌بايست فقط در شرايطي توسط نيروهاي انقلابي شروع شود که مشخصه‌اش بحران انقلابي شديد و عميق و در ميدان بودن توده‌هاي انقلابي است که شمار آن سر به ميليون‌ها مي‌زند، اگر جنگ  بيش از اندازه طولاني شود بدون آن‌که انقلاب در يک بازة زماني نسبتا محدود پيشروي کرده و به اوضاعي برسد که دست بالا را پيدا کند، آن‌گاه امتيازاتِ وضعيت انقلابي کم‌کم از دست خواهد رفت و ابتکار عمل کلي به دست نيروهاي ضد انقلاب باز خواهد گشت و جانبداري قشرهاي مهم جامعه از جمله طبقات متوسط که طبقه حاکمه آن را از دست داده بود به اندازه‌اي از کف خواهد رفت که ناقوس شکست انقلاب را به صدا در آورد. اين مساله بر يک جهت‌گيري استراتژيک بسيار مهم تاکيد مي‌کند: وقتي جنگ شروع شود، آن‌چه در صحنه نبرد مي‌گذرد تعيين‌کنندة نتيجة مبارزه خواهد بود اما يکي از اهدافِ کليدي نيروهاي انقلابي بايد اين باشد که صفوفِ طرفِ مقابل را - که هم شامل نيروهاي جنگي‌شان است و هم صفوف گسترده‌تر "حاميان غيرنظامي" آنان - دلسرد و از هم گسيخته کند تا موجب ريزش نيروهاي وفادار به ضد انقلاب شده و ابتکار عمل را از او بربايد. درجة حصول موفقيت در اين امر، يک عنصر کليدي در جابه‌جا شدن تناسب قوا به‌نفع انقلاب خواهد بود. جنگ تمام‌عيار فقط به‌معني جنگيدن با نيروهاي رسمي طبقه حاکمه کهنه نبوده بلکه دربرگيرندة "يک جنگ داخلي مابين دو بخش از مردم" هم خواهد بود. اين امر، ضرورت آن را به وجود مي آورد که انقلاب در عين حال که  نيروهاي نظاميِ ضد انقلاب را شکست داده و منهدم مي‌کند، بخش هايي از نيروهاي نظامي در ميان مردم که ابتدا در طرف ضد انقلاب بودند را به سمت خود بکشد.»

در شماره آينده اين بحث را با اتکا به همين منبع پي مي‌گيريم.

پانوشت:

1: متن کامل اين سخنراني به زبان فارسي و انگليسي در لينک‌هاي زير موجود است:

www.cpimlm.org

https://www.revcom.us/avakian/Bob-Avakian-why-we-need-an-actual-revolution-and-how-we-can-really-make-revolution-en.html

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

رسوایی جمهوری اسلامی در سقوط هواپیمای اوکراین

رسوایی جمهوری اسلامی در سقوط هواپیمای اوکراین

سقوط هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ در پرواز ۷۵۲ هواپیمایی بین المللی اوکراین ، در اثر اصابت موشک های سپاه پاسداران تبهکار جمهوری اسلامی به آن ، جنایت آشکاری بود که به مرگ 176 نفر انجامید. این جنایت خوفناک و ددمنشانه ، بر پرونده سراسر جنایت و رسوایی جمهوری اسلامی برگ جدیدی افزود.  به دنبال سقوط این هواپیما که از فرودگاه "امام خمینی" تهران به کیف پایتخت اوکراین در حال پرواز بود، مقامات جمهوری اسلامی برغم وجود شواهد آشکار و فیلم های منتشر شده از سقوط هواپیما ، از همان لحظه اول اعلام کردند که دلیل سقوط هواپیمای اوکراینی "نقص فنی" بوده که البته دروغ خود ساخته ای بود که از زبان دست اندرکاران این رژیم با دلائل مسخره روی آن پا فشاری کردند.  این دروغ ها کمی بعد مانند تف سربالا روی چهرۀ سیاه تمام مقامات رژیم افتاد و آن ها را رسوا و رسواتر نمود.  برای نمونه ، محمد اسلامی ، وزیر راه و شهرسازی دولت روحانی ، با تکیه بر این ادعا که اگر هواپیما در هوا هدف قرار گرفته بود در همان آسمان منفجر می شد در حالی که این هواپیما دچار آتش سوزی شده و سقوط کرده است ، دلیل این امر را "نقض فنی" اعلام کرد.  اما به رغم چنین دروغ پردازی هائی ، سردمداران جمهوری اسلامی پس از چند روز عوام فریبی بالاخره شلیک موشک توسط سپاه پاسداران به هواپیما را پذیرفتند.  البته دلیل این امر نه به خاطر پیدا شدن تکه ای ، به قول توده ها "روده راست" در شکم هیولای کریه الچهره جمهوری اسلامی ، بلکه به خاطر این بود که هواپیما متعلق به کشور دیگری بود و مسافرانی از کشورهای خارجی جزء کشته شدگان بودند و به خاطر همین واقعیت ، از روز اول مقامات این کشورها بر ضرورت بررسی و تحقیق در باره علل سقوط هواپیما تاکید داشتند.  مردم می پرسند آیا اگر همه مسافران ایرانی بودند ، جمهوری اسلامی هرگز واقعیت سقوط این هواپیما را در اثر شلیک سپاه پاسداران اعلام می کرد؟  در حالی که وقتی در اثر فشار از خارج ، این رژیم دروغگو ، سُنبه را پر زور یافت ، مصلحت را در آن دید که موضوع را با پذیرش "خطای انسانی" به صورتی سر و هم بندی کند.  به دنبال پذیرش این مصلحت ، سخنگوی ارتش جمهوری اسلامی رسما اعلام کرد که هواپیما بوسیله شلیک موشک توسط سپاه پاسداران زده شده ، آتش گرفته و سقوط کرده است.  به این ترتیب بر همگان آشکار شد آن چه رژیم پیشتر در مورد سقوط هواپیمای اکراینی گفته بود دروغی بود که به "مصلحت" ساخته بودند که آشکار با "مصلحت" کنونی شان در تضاد قرار دارد.  این امر در حالی که به رسوایی بزرگ دیگری برای رژیم بدل گشت ، بر خشم و نفرت مردم نیز در سطح هر چه وسیعتری افزود و مخالفت و اعتراضات آنان علیه جمهوری اسلامی را دامن زد.  ساقط کردن این هواپیما و قربانی کردن 176 نفر و دروغ های جمهوری اسلامی باعث شد تا بار دیگر موجی از اعتراضات رادیکال توده ای با شعارهای مرگ بر خامنه ای و روحانی و ... در تهران و چند شهر دیگر بر پا شود.

پذیرش مسئولیت موشک پرانی به هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ با ادعای به اصطلاح "خطای انسانی" توسط سپاه پاسداران ، جدا از همه عواقبی که داشت و دارد به ماشین تبلیغاتی جمهوری اسلامی هم ضربه بزرگی زد.  این حادثه در شرایطی رخ داد که ترور پاسدار جنایتکار قاسم سلیمانی به وسیله ارتش ایالات متحده آمریکا (رهبر تروریست های جهان) ، "نعمتی" برای سردمداران فریبکار جمهوری اسلامی شده بود و آن ها کوشیده بودند تا از مرگ این پاسدار که دستانش نه تنها به خون خلق های ما ، بلکه به خون خلق های منطقه هم آلوده بود ، وسیله ای برای فریب افکار عمومی و سرپوش گذاشتن بر واقعیت عدم داشتن هیچ گونه پایگاهی در میان مردم تحت ستم ایران بسازند.  در واکنش به این ترور ، گردانندگان جمهوری اسلامی با فریبکاری تمام از "انتقام سخت" دم زده و با شلیک "مهندسی شده" چند موشک به دو پایگاه آمریکا در عراق که گویا "دست قدرت خدا" هم پشت آن بود، سعی کردند آن را به قول "ولی فقیه" وقیح جمهوری اسلامی به حساب سیلی زدن به "قدرت متکبّر زورگوی عالم" جا بزنند.  رژیم در شرایطی خود را ناچار می دید که یک بار دیگر به اصطلاح ضدیت با آمریکا را علم کرده و به ویژه در پرتو برجسته کردن ترور مزدور قاسم سلیمانی به وسیله امپریالیسم آمریکا ، از نمد آن برای خویش کلاهی بدوزد که به خصوص پس از قیام توده ای بزرگ و خونین آبان ماه ، روند جدا شدن کامل توده های مردم از رژیم و گستردگی پایگاه انقلاب در مقابل پایگاه محدود شدۀ رژیم ، آن هم تنها به وابستگان مستقیم و مزدوران جیره خوار خویش ، تسریع شده و با روشنی و شفافیت تمام در مقابل دید دوست و دشمن قرار گرفته بود.  

جمهوری اسلامی همچنین با علم کردن مراسم عزاداری برای قاسم سلیمانی و گرداندن اجزای جنازه وی در شهرهای مختلف در تلاش بود تا با تاکید بر ادعای دروغین حضور جمعیت میلیونی و حتما هم "خود جوش" !! مردم در این مراسم ، بویژه در افکار عمومی جهانیان ، خود را دارای پایگاه مردمی معرفی کند.  آن ها تلاش کردند مراسم عزاداری پاسدار سلیمانی را به عنوان نمادی از پایگاه مردمی شان به نمایش بگذارند.  تا آن جا که خامنه ای در نماز جمعه 27 دیماه ، این مراسم را "بزرگترین بدرقه جهان" نامید که در جریان آن گویا "ده‌ها میلیون در ایران ، و صد‌ها هزار در عراق و بعضی کشور‌های دیگر به پاس خونِ فرمانده سپاه قدس به خیابان‌ها آمدند"!  البته خامنه ای که تجربه نشان داده در کار دروغ و ریا ، حد نمی شناسد ، پا را از این هم فراتر گذاشته و این مراسم را "یوم الله" نام گزاری کرد و آن را "معجزه" ای قلمداد نمود که تنها با "امدادهای غیبی" امکان پذیر است و معجزه ای است که کسانی که "دست قدرت خدا را نمی توانند در این حوادث ببینند" قادر به درک آن نمی باشند.

خزعبلات خامنه ای در رابطه با شرکت ده ها میلیون نفر در مراسم دولتی عزاداری سلیمانی ، البته برای کسانی که اعمال فریبکارانۀ جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته را دنبال کرده اند ، تردیدی باقی نمی گذارد که دروغگویان حاکم اولاً با چند برابر کردن تعدادی که بسیج کرده بودند ، دارند طبق معمول شب را روز  جلوه می دهند.  ثانیاً بر کسی پوشیده نیست که دیکتاتوری حاکم تنها با توسل به امکانات دولتی(*) و با فشار و ارعاب و تطمیع و تهدید و بسیج همه "ساندیس خور" هایش توانسته بود که بالاخره جمعیتی را در آن مراسم جمع کند تا به این وسیله مدعی داشتن پایگاه مردمی شده و به حکومت ننگین اش که شدیداً مورد تنفر مردم ایران قرار دارد ، مشروعیت ببخشد.

در جریان قیام بزرگ آبان ماه ، صدها هزار نفر در بیش از 160 شهر کشور به خیابان آمدند و علیه جمهوری اسلامی و خامنه ای به مثابه راس دیکتاتوری حاکم شعار دادند.  این قیام نه تنها بی پایه گی و فقدان پایگاه مردمی جمهوری اسلامی را در مقابل دید همگان قرار داد ، بلکه خشم و نفرت متراکم شده مردم از این رژیم را نیز بار دیگر بر همگان آشکار ساخت.  بی دلیل نبود که در طی چند روز به گزارش خبرگزاری ها "731 بانک ، 9 مرکز مذهبی ، 70 پمپ‌بنزین ، 183 خودرو نظامی و بیش از 50 پایگاه و پاسگاه نظامی مورد حمله مردم قرار گرفته و یا به آتش کشیده شدند".  خیزشی که طی آن صد ها هزار ایرانی رنجدیده فریاد مرگ بر خامنه ای و نابود باد جمهوری اسلامی سر دادند و بنر های "ولی فقیه" را به آتش کشیدند و سرانجام هم در بستر وحشیگری های غیر قابل تصور نیروی سرکوب جمهوری اسلامی ، مبارزه مردم به پا خاسته ، با دادن بیش از 1500 نفر کشته و بیش از ده هزار بازداشتی ، البته موقتا فروکش نمود.  در چنین شرایطی خامنه ای قصد داشت که با علم کردن موشک پرانی به دو پایگاه آمریکا در عراق و ادعای شرکت میلیونی مردم در مراسم عزاداری سلیمانی برای خود "یوم الله"درست کرده و فریبکاری نماید.  خامنه ای در نماز جمعه 27 دی ماه با ریاکاری در ادامه خزعبلات خود ، حتی سعی کرده بود تا این "حادثه عظیم" را "بیعت بزرگ" با "خط امام" یعنی خودش جلوه دهد.  اما حادثه ای کاسه کوزه های او را شکست؛ و  همه تبلیغات فریبکارانه او و دیگر سردمداران جمهوری اسلامی را به هم ریخت.  این حادثه ، همانا سقوط هواپیمای اوکراینی به دلیل شلیک موشک سپاه پاسداران بود که وی را مجبور کرد با آه و فغان ، ناله سر دهد که: "یک عدّه‌ای سعی می کنند این یوم‌الله‌های حساس ، این روز‌ها را به دست فراموشی بسپارند ، مسائل دیگری را مطرح کنند ، شاید بتوانند یاد این یوم‌الله بزرگ را تحت‌الشعاع قرار بدهند.  یکی همین قضیه ی تاسف انگیز ، حادثه سقوط هواپیما بود".  خامنه ای به این ترتیب درد خود از سقوط هواپیمایی که همه اهداف ریاکارانه و دغلبازانه او و رژیمش در رابطه با "نعمتی" که آمریکا با ترور قاسم سلیمانی برایش به وجود آورده را بیان کرد.

سقوط هواپیمای اوکراینی در اثر شلیک موشک سپاه پاسداران ، بار دیگر جنایت پیشگی و  رسوایی رژیم را با برجستگی در مقابل دید همگان قرار داد و به اعتراضات مردمی دامنه بیشتری بخشید و حتی وضعی را به نمایش گذاشت که طی آن ، وابستگان و خودی های رژیم هم زبان به انتقاد و نارضایتی و شکوه از جمهوری اسلامی گشودند.  در چنین شرایطی ، جمهوری اسلامی با مانور فریبکارانۀ دیگری تلاش کرد خود را صاحب عزای این حادثه خونین جلوه دهد تا بلکه بتواند از شدت خشم و نفرت مردم نسبت به خود در رابطه با این حادثه بکاهد.  امری که از سوی هواداران رژیم ، از جمله فرخ نگهدار منفور و بیشرم در خارج از کشور توصیه شده بود. به همین دلیل هم سردمداران جمهوری اسلامی ، قربانیان این حادثه را "شهید" خوانده و تلاش کردند مراسم عزاداری قربانیان این حادثه را به مراسم دولتی بدل نمایند و در این راستا ، تابوت قربانیان را در پرچم جمهوری اسلامی بپیچانند.  اما به دلیل رسوایی بی حد جمهوری اسلامی در نزد مردم ، این دغلبازی نیز به ضد خود تبدیل شد ، به طوری که برخی از خانواده های کشته شدگان این حادثه آشکارا به مخالفت با این امر برخاسته و تلاش کردند که اجازه ندهند قاتل عزیزانشان در قامت صاحب عزا ظاهر شود.  برای نمونه در مهاباد خشم مردم از دغلبازی رژیم منجر به آن شد که برخی خانواده ها این پرچم ها را پاره کرده و تلاش کردند مراسم خاکسپاری قربانیان را خود و به روش خود به جا بیاورند.  اعتراضات خانواده های عزادار و مردمی که داغدار  کشته شدن عزیزانشان در جریان سقوط این هواپیما به دلیل شلیک سپاه پاسداران می باشند ، به روشنی نشان می دهد که جمهوری اسلامی به دلیل رشد و گسترش مبارزات توده ای ، در چنان بحرانی غوطه ور است که حتی قادر نیست کوچکترین مساله را به قول خودش "مدیریت" کند؛ و هر رویدادی به وسیله ای جهت افشای جنبه های دیگری از سیاست های ضد مردمی و دروغ پردازی های اغراق آمیزش بدل می گردد. رویدادها و مسایل مربوط به سقوط هواپیمای اوکراینی یکی از مظاهر این حقیقت می باشد.

برکسی پوشیده نیست که بحران کنونی جمهوری اسلامی، نتیجه بیش از چهل سال استثمار و چپاول دسترنج کارگران و ستمدیدگان ، چهل سال سرکوب هر ندای آزادیخواهی با توسل به دار و شکنجه ، چهل سال نوکری غارتگران بین المللی و پیشبرد سیاست های آن ها در لبنان و عراق و سوریه و یمن و افغانستان ، چهل سال خدمت به امپریالیست ها جهت غارت منابع طبیعی و نابودی محیط زیست و همچنین نتیجه بیش از چهل سال دزدی ، فساد و دروغ گویی و پایمال نمودن آشکار ترین حقوق کارگران و زحمتکشان و زنان و ملل تحت ستم می باشد.  همان وضعیتی که کارد به استخوان کارگران و رنجدیدگان رسانده و آن ها را واداشت تا در قیام های دی 96 و آبان 98 ، آتش به خیمه سردمداران دزد و فاسد جمهوری اسلامی بزنند.  بی شک در شرایطی که بیش از 60 در صد جمعیت جامعه زیر خط فقر قرار دارند و چپاولگران حاکم هم نشان داده اند که حاضر نیستند ذره ای از حقوق این جمعیت عظیم را تامین کنند ، انتظار خیزش دوباره گرسنگان ، انتظار دور از واقعیت نیست.  قیام های دی 96 و آبان 98 به آشکاری نشان داد که مردم راه مبارزه با اعمال قهر ضد انقلابی دژخیمان حاکم را دریافته و به آن عمل می کنند چرا که می دانند که جز با اعمال قهر انقلابی قادر به نجات از شرایط فلاکت باری که جمهوری اسلامی با دار و شکنجه از آن حفاظت می کند ، نمی باشند.  امروز بعد از قیام شدیداً خونین آبان 98، خبرهائی از اقدام مسلحانه جوانانی علیه مراکز ستم و سرکوب و یا ترور (اعدام انقلابی) جانیان رژیم می رسد. این واقعیت بیش از پیش ضرورت متشکل شدن نیروهای آگاه و پیشرو جامعه یعنی کارگران و روشنفکران کمونیست جهت قرار گرفتن در پیشاپیش چنین مبارزات مسلحانه و وظیفه رهبری آن ها را یادآوری می کند.

واقعیت این است که عامل اصلی ناتوانی توده های بپاخاسته در رسیدن به اهداف شان فقدان تشکل در صفوف کارگران و ستمدیدگان و فقدان سازمانی است که قادر به رهبری مبارزات توده ها باشد.  تشکیل گروه های سیاسی - نظامی متشکل از کارگران و روشنفکران انقلابی و کمونیست ، اولین قدم برای رفع این نقیصه بزرگ می باشد.  تنها چنین گروه هائی به شرط انجام اعمال انقلابی و کوشش در ارتقای سطح آگاهی توده ها امکان خواهند یافت تا به تدریج با جلب حمایت معنوی و مادی توده ها سازمانی را شکل دهند که فقدان نیروی رهبری کننده در ایران را برای همیشه حل نماید و امر سرنگونی جمهوری اسلامی برای رسیدن به آزادی و دمکراسی و ایجاد جامعه ای عاری از استثمار و فقر و بیداد را هموار سازد.

زیر نویس:

(*) برای درک شیوه کار جمهوری اسلامی و چگونگی سوء استفاده از امکانات دولتی به نفع پیشبرد سیاست های ضد خلقی شان ، توجه به سخنان عالم زاده شهردار کرمان در رابطه با مراسم سلیمانی ، خود گویاست. نامبرده می گوید: "شهرداری کرمان ، با چاپ 14 هزار متر مربع بنر به این مناسبت ، نصب 5 هزار متر پارچه مشگی ، چاپ و انتشار 70 هزار پوستر ، نصب حدود 3 هزار پرچم و استفاده از تمامی بیلبوردها و استرابورد ها برای این مراسم ، در عوض کردن حال و هوای شهر به خصوص مسیر تعیین شده و میدان آزادی تلاش خود را برای مناسب سازی محیط انجام داد".

 

 

کادر هم خط حمید تقوایی، ذوب شده در انقلابات بورژوایی!

کادر هم خط حمید تقوایی، ذوب شده در انقلابات بورژوایی!

 ناصر اصغری عضو مرکزیت حزب کمونیست کارگری ایران، نمونه تیپیک کادرهای تربیت شده در مکتب فکری سیاسی حمید تقوایی است. اگر کسی میخواهد بیگانگی و تفاوت خط مشی ناظر بر حزب کمونیست کارگری ایران را با خط مشی منصور حکمت و کمونیسم کارگری مقایسه کند، سه بخش نوشته اخیر ناصر اصغری نمونه شفافی برای چنین قضاوتی به دست داده است. اصغری نکات متعدد و جعل و تحریفات زیادی را به نوشته رحمان حسین زاده در نقد دیدگاه حمید تقوایی نسبت داده است و چنان سطحی و بیموردند، شخصا پاسخ به همه آنها را ضروری نمیدانم. آنچه در سه بخش نوشته  اخیر ناصر اصغری محوری است، ذوب شدن فکری و سیاسی او در انقلابات بورژوایی مثلا نه چند دهه اخیر، بلکه در کل تاریخ انقلابات بورژوایی در سیصد ساله عروج سرمایه داری  است.
اصغری ذوب شده در افکار تقوایی، در مقابل یادآوری این فاکت بسیار واقعی از نوشته بیست سال قبل منصور حکمت  در نقد حمید تقوایی که تاکید کرده، "جنبش سرنگونی و انقلاب به هم گره نخورده اند"!، یا فاکت " کارگران کمونيست خواهان انقلابند. اما کدام انقلاب؟" از نوشته درخشان کارگران و انقلاب منصور حکمت که در مقابل لیدرش قرار داده میشود، درست مثل عناصر سطحی بورژوا پوپولیستهای متعصب، برای توجیه "انقلابیگری بورژوایی" حمید تقوایی به ما "تاریخ" درس میدهد. مینویسد مگر آنچه در سال " ۱۷۸۹ - ۱۸۳۰ - ۱۸۴۸ - ۱۹۰۵ - و فوریه ۱۹۱۷ - در روسیه و فرانسه و اروپا ... اتفاق افتاد، انقلاب نبودند؟!  و اصغری از خود راضی با این تاریخ نگاری مثل اینکه انتظار دارد، فعالین کمونیست کارگری امثال من باید دست به دهان شده از این همه معلومات! و مسکوت بمانیم و از این ببعد "با مقوله انقلاب مخالفت نکنیم"!!!. به نظرم نه هر فعال کمونیست کارگری، به نظرم هرکسی که اندکی با سوسیالیسم آشنا باشد، متوجه است این درجه از سطحی گری، این درجه بی اطلاعی از وقوع انقلابات و کارکرد آنها در مقاطع تاریخی، اجتماعی بسیار متفاوت و نحوه برخورد متفاوت کمونیستها بنا به شرایط تاریخی مشخص به این انقلابات، به قول معروف "مرغ پخته را به خنده میاندازد". به اصغری همین را یادآوری میکنم، مواردی را که شما یادآور شدید، انقلاب بودند، انقلابات بورژوایی قبل از انقلاب اکتبر!، انقلاباتی بودند در مقابل نظم کهن فئودالی و یا بورژوا فئودالی که جنبه های ترقیخواهانه و به اصطلاح دمکراتیک داشتند و به این اعتبار کمونیستها مشروط از آنها حمایت کردند، اما اصغری گرامی حس تناسب خوب چیزی است که انسان از آن بهره مند باشد، مواردی را که شما ذکر کردید، در قرن ۱۸ و ۱۹ و حداکثر در دو دهه اول قرن بیستم اتفاق افتادند. خبر داری طفلکی لنین بیش از صد سال قبل و در تمایز با این انقلابات بورژوایی از همان آغاز قرن بیستم گفت، "عصر ما عصر انقلابات پرولتری است". میدانی لنین با تزهای آوریلش تاکید کرد که نباید در دولت کرنسکی برآمده از "انقلاب بورژوا دمکراتیک" فوریه ۱۹۱۷ شریک شد و باید علیه آن و برای سرنگونی آن کوشید و همین کار را کرد، تا انقلاب کارگری اکتبر اتفاق بیفتد!. تاسف بار اینست این نوشته های بغایت سطحی به نام دفاع از "کمونیسم کارگری" منتشر میشود. سایت روزنه  حزب کمونیست کارگری ایران با برجستگی برایش پخش میکنند. سئوال من اینست آیا در آن حزب یک نفر آشنا به مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری باقی نمانده است، که به اصغری ها در آن حزب یادآور شود،در همان آغاز کار، چهل سال قبل، منصور حکمت به این دلیل "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را نوشت که گفته باشد دوران "انقلابات بورژوایی مترقی با عناوینی مثل دمکرتیک، خلقی، توده ای، و..." که کمونیستها مشروط از آنها دفاع کنند، بسر رسیده است!. کسی نیست به او بگوید، از روز اول مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری به ما یاد داد که در "انقلاب همگانی" ذوب نمی شویم. کسی نیست به او بگوید با تاکیدات بر "فاز اول انقلاب و ... " در تقسیم بندی کذایی انقلاب مرحله ای مورد نقد مارکسیسم انقلابی چه برسد کمونیسم کارگری ذوب شدی  و این بیگانه با کل دیدگاهی است که منصور حکمت پرچمدارش بوده و برنامه دنیای بهترکه هنوز آذین بند سردر حزبت است براین پایه استوار است.
نوشته سه بخشی ناصر اصغری بی اما و اگر و بی نقاب خط مشی و سیاست بورژوایی فرموله شده توسط لیدر حزب کمونیست کارگری ایران و به ویژه در برخورد به مقوله انقلاب را برملا میکند. در مقابل این دیدگاه توجه علاقمندان را به مطالعه مطلب با ارزش منصور حکمت به نام "کارگران و انقلاب" جلب میکنم، که در فایل جداگانه منتشرش میکنم.
۲۵ فوریه ۲۰۲۰
***

February 25, 2020

شکست نمایش انتخابات حکومت اسلامی و فجایع جدید جامعه ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

انتخابات دوم اسفند با بی تفاوتی شهروندان و تحریم گسترده مردم مواجه شد. آمارهای از مشارکت حداکثر پانزده میلیونی در انتخابات که حدود ۲۵ درصد واجدین شرایط می شود حکایت دارند. طبق گزارشات و تصاویر در تهران، ۸۵ درصد مردم به فراخوان تحریم انتخابات پاسخ مثبت داده و در حوزه های رای گیری حضور پیدا نکردند.

رای ‌گیری در ۱۱ حوزه‌ انتخابیه به دور دوم کشیده شده است. نامزدهای بیجار در استان کردستان، میانه در استان آذربایجان ‌شرقی، لنجان و سمیرم در استان اصفهان، دهلران، دره‌ شهر، آبدانان و بدره در استان ایلام، کرج، اشتهارد و فردیس در استان البرز، کردکوی، ترکمن، بندر گز و گمیشان در استان گلستان، اهواز، باوی، حمیدیه و کارون در استان خوزستان، اسلام ‌آباد غرب، دالاهو، شهر کرمانشاه در استان کرمانشاه و زنجان نتوانسته‌ اند حد نصاب ۲۰ درصد رای‌ را کسب کنند.

قرار است که دور دوم این رای‌ گیری برای تعیین تکلیف حوزه ‌های انتخابیه باقی مانده ۲۹ فروردین سال آینده برگزار شود.

خامنه ای در توجیه عدم شرکت ٧٥ درصد مردم در نمایش مسخره انتخاباتی مجلس شورای اسلامی، صبح یک ‌شنبه، چهارم اسفند در ابتدای جلسه درس خارج فقه، رسانه‌ های خارجی را متهم کرد که به‌ بهانه یک بیماری و ویروس کشنده تلاش کرده اند تا مردم را از رفتن به پای صندوق های رای در انتخابات روز جمعه باز دارند. او هم چنین گفت: «در مقابل توطئه دشمنان برای ضربه زدن به ارکان مختلف کشور، همه باید برای دفاع هوشیار، و آماده ضربه و حمله متقابل باشیم.»

او گفت: «این تبلیغات منفی از چند ماه قبل آغاز و با نزدیک ‌شدن به انتخابات بیش تر شد و در دو روز آخر نیز به ‌بهانه یک بیماری و ویروس شدت گرفت، رسانه ‌های آن ها از کم ترین فرصت برای منصرف کردن مردم از حضور در انتخابات چشم‌ پوشی نکردند.»

مردم آگاه جامعه ایران، در نمایش انتخاباتی آدم کشان، ریاکاران، دروغ گویان و دزدان حکومت اسلامی شرکت نکردند و حدود ٢٠ تا ٢٥ درصدی که هم شرکت کردند بسیاری بنا به دلایلی هم چون مصالح و منفعت شخصی شرکت کردند و طرفدار این حکومت جهل و جنایت و ترور محسوب نمی شوند. مردمی که شرکت نکردند به خوبی آگاهند که هرگونه شرکت در نمایش مسخره و ریاکارانه انتخابات حکومت اسلامی، چشم بستن بر خون همه عزیزانی ست که به ویژه در اعتراض های آبان ماه در حال سر دادن شعارهایی نظیر «اصلاح طلب اصول گرا تمومه ماجرا»، «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «مرگ بر خامنه ای» و... گلوله های سربی آدم کشان حکومت اسلامی، مستقیما به سر و سینه شان اصابت کرد و جان باختند.

یا رای به حکومتی ست که هواپیمای مسافر بری را با دو شلیک دو موشک ساقط می کند و همه مسافران آن می کشد اما تا سه روز واقعیت ها را پنهان می کند و بی شرمانه به مردم دروغ می گوید. هر حکومتی و فردی که واقعیت ها را پنهان و یا تحریف کند و به افکار عمومی دروغ بگوید جنایت کار است!

با این وجود، دروغ های شاخدار سران و مقامات حکومت اسلامی ایران در همه عرصه ها ادامه دارد. با دو روز فاصله وزیر کشور رقم کلی «میزان مشارکت» در انتخابات دوم اسفند برای مجلس یازدهم را ٥٧/٤٢ درصد اعلام کرد. خامنه ای از «درخشش مطلوب» و «شرکت گسترده» مردم در انتخابات قدردانی کرده بود و وزیر کشور گفت به خاطر «شرایط سیاسی، اقلیمی، کرونا، و به طور کلی شرایط»، میزان آرا قابل قبول بوده است!

وزیر کشور در مورد تاخیر در اعلام نتایج انتخابات مدعی شد: «برخی افراد و رسانه ها مسایلی را مطرح کردند و گفتند که وزارت کشور چرا با این که از صبح میزان مشارکت را داشت، اعلام نکرد. برای اعلام نهایی باید طبق قانون عمل کرد که پروسه آن بر این است که شمارش کامل صورت گرفته و صورت جلسه‌ها میان هیئت اجرایی و نظارت تکمیل شده باشد.»

در انتخابات های قبلی در حکومت اسلامی، هیچ وقت این قدر تاخیر نشده بود و در پایان انتخابات و با توجه به میزان تعرفه های مصرف شده، همان شب تعداد شرکت کنندگان در انتخابات اعلام می شد.

انتخابات دوم اسفند ۱۳۹۸، بی رمق ترین و مضحک ترین نمایش انتخابات تاریخ معاصر ایران است. وزیر کشور دولت شیخ حسن روحانی، ایران میزان مشارکت سراسری در انتخابات مجلس یازدهم را ۴۲.۵ درصد و در تهران ۲۵ درصد اعلام کرد و اقرار کرد مسائلی چون کرونا، حوادث آبان و هواپیمای اوکراینی باعث کاهش مشارکت در این انتخابات شد.

عبدالرضا رحمانی ‌فضلی روز یک شنبه چهارم اسفند در نشست خبری ‌اش، هم چنین تعداد کل رای ‌دهندگان را ۲۴ میلیون و ۵۱۲ هزار و ۴۰۴ نفر اعلام کرد.

او با اعلام این که واجدان شرایط رای در این انتخابات ۵۷ میلیون و ۹۱۸ هزار و ۱۵۹ نفر بود، گفت که میزان مشارکت در کل کشور ۴۲.۵۷ درصد بوده است.

این رقم پایین ‌ترین میزان مشارکت در انتخابات ظرف ۴۱ سال گذشته است و نسبت به انتخابات مجلس دهم نیز ۱۹ درصد کاهش نشان می‌ دهد.

رحمانی فضلی، هم چنین میزان مشارکت در شهر تهران را ۲۵.۴ درصد (یک میلیون و ۸۴۱ هزار نفر) اعلام کرد.

این میزان مشارکت حدود نصف مشارکت در انتخابات مجلس دهم است. در آن انتخابات میزان مشارکت ۵۰ درصد بود.

پیش از این، کم ترین میزان مشارکت در شهر تهران ۳۱ درصد و مربوط به انتخابات مجلس هشتم بود.

بر اساس آمار وزیر کشور، میزان مشارکت در استان تهران ۲۶ درصد بوده که پایین ‌ترین میزان در استان‌ های کشور است. مشارکت در استان کهگیلویه و بویر احمد نیز ۷۱ درصد اعلام شده که بالاترین رقم در میان استان ‌های ایران است.

رحمانی فضلی، هم چنین گفت در قم بیش از ۴۳ درصد از افراد واجد شرایط در انتخابات شرکت کردند که «لازم است از آنان هم تشکر شود که با توجه به ورود کرونا این مشارکت انجام شد.»

پیش تر خامنه ای بود که شهر قم یکی از «شلوغ‌ ترین» حوزه‌های انتخابیه بود! این سخنان در حالی بیان شده که میزان مشارکت در استان قم یکی از پایین ‌ترین نرخ‌ ها را نشان می‌ دهد و در میان ۳۱ استان رده ۲۴ را از نظر میزان مشارکت به خود اختصاص داده است.

شهر قم کانون شیوع ویروس کرونا در ایران اعلام شده است. میزان مشارکت در انتخابات مجلس نیز در شهر قم ۴۳ درصد اعلام شده است که نسبت به دوره قبل ۱۸ درصد کاهش نشان می ‌دهد.

طبق نظرسنجی ها اعلام شده و کارشاسان سیاسی بر این عقیده اند که وزیر کشور در رقم ۴۲ درصدی میزان مشارکت، تعداد واقعی آرا را در دو ضرب کرده است. گفته شده است اضافه کردن میلیونی رای ها بنا بر دستور و یا به تعبیری حکم حکومتی علی خامنه ای صورت گرفته است. پیش از این نیز سابقه جا به جایی و اضافه کردن میلیونی آرا در زمان انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ از سوی حکومت وجود داشته است.

با این وجود، مسئولان حکومت جرات نکردند میزان مشارکت را به «رقم مطلوب» پنجاه درصدی برسانند تا بتوانند بگویند دست کم نیمی از مردم ایران به درخواست های مکرر خامنه ای و روحانی و مراجع مذهبی و سایر مقامات حکومت پاسخ مثبت داده اند. مطابق آمار تقلبی اعلام شده نیز، درصد مشارکت در انتخابات ۲ اسفند کم ترین میزان از زمان تاسیس این حکومت و در ۳۷ انتخابات قبلی آن بوده است.

میزان مشارکت در شهرهای اصفهان و شیراز ۲۵ درصد و در مشهد ۳۱ درصد بوده است.

هنگامی که می دانیم این مجلس، مجلس دزدان، تبه کاران، متجاوزان و آدم کشان حکومت اسلامی ایران است، نه تنها ادعا نکرده ایم، بلکه واقعیتی ست که حتی خود حکومتیان نیز نمی توانند آن ها را پرده پوشی کنند. در این مطلب، به موارد تکان دهنده ای از زبان مقامات و نهادهای رسمی حکومت اسلامی ایران اشاره خواهیم کرد.

با وجود این که اکثریت مردم ایران، نسبت به مضحکه انتخابات مجلس شورای اسلامی، بی تفاوت بودند؛ از یک سو التماس های خامنه ای و روحانی و از سوی دیگر، دلایل رد صلاحیت گسترده کاندیداها به بحثی جنجالی در میان سران و مقامات و چهره‌ های سیاسی وابسته به نهادها و جناح های حکومت اسلامی ایران، بدل شده بود.

در مجموع کل حاکمیت نگران بود که انتخابات پیش رویش رونقی نداشته باشد و هرچه بیش تر در نزد مردم ایران و جهان رسواتر شوند. اکنون چنین واقعیتی در مقابل همگان است. شاید جنایت کارانی چون خامنه ای و روحانی، بر این تصور باطل بودند که مردم را ساده لوح و کم حافظه هستند و وقایع ماه های اخیر یادشان رفته است. آیا می شود یادشان برود که در همین چهار ماه اخیر، صدها عزیزشان با فرمان مستقیم خامنه ای و روحانی جان باخته اند، هزاران تن را زخمی و بین هفت تا ده هزار تن را دستگیر و زندانی کرده اند. مردم معترض و حق طلب را «مزدور خارجی» و «اشرار» نامیده اند و فرمان قتل و کشتار داده اند!

پیش تر در بیانیه  شورای سیاست‌ گذاری جبهه اصلاح ‌طلبان حکومتی، آمده است، از هم ‌اکنون و پیش از برگزاری انتخابات، تکلیف ۲۳۰ کرسی از ۲۹۰ کرسی مجلس مشخص است. بنا به آماری که اصلاح‌ طلبان منتشر کرده‌ اند، کاندیداهای اصول گرا و نزدیک به رهبر حکومت اسلامی ایران در ۱۶۰ کرسی «هیچ» رقیبی ندارند و در ۷۰ کرسی دیگر، دو یا چند نفر از آن ‌ها با یکدیگر رقابت می ‌کنند.

هم چنین شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی، در بیانیه ‌ای اعلام كرد از ۱۶ هزار نفر داوطلب، حدود ۱۱۰۰۰ نفر رد صلاحیت شدند! فقط حدود ۳۰ درصد داوطلبان احراز صلاحیت شدند! ضمن این كه نود درصد داوطلبان نزدیك به اصلاح ‌طلبان رد صلاحیت شدند!

در همین حال، دلایل رد صلاحیت کاندیداها از سوی نگهبان نیز هم بسیار جالب است و رسوایی حکومت را به نمایش گذاشت است. خبری که در پیوند با رد ‌صلاحیت ‌ها از سوی نیروهای وابسته به سپاه پاسداران در فضای مجازی منتشر شد. این نیرو، اقرار کرده است که ۳۴ نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی، به دلیل «روابط جنسی نامتعارف» رد صلاحیت شده ‌اند.

پیش تر نیز رد صلاحیت ۹۰ نماینده کنونی مجلس شورای اسلامی از موضوعات جنجالی این نمایش انتخابات مسخره بوده است.

شورای نگهبان، یک ‌سوم مجلس کنونی را فاقد صلاحیت برای قرار گرفتن در جایگاه «نماینده مجلس» تشخیص داده است.

بر اساس اعلام عباسعلی کدخدایی، سخن گوی شورای نگهبان، بخش زیادی از این نماینده‌ های رد صلاحیت شده متهم به فساد‌های مالی متنوع، شامل استفاده از رانت، قاچاق و پرداخت و دریافت رشوه بوده ‌اند: «برخی از این افراد دچار مسایل اقتصادی و مال‌ اندوزی حرام شده ‌اند که این‌ ها رد صلاحیت شده‌ اند. فردی که ۲۷۰ میلیارد تومان در یک پروژه ساختمانی در یک شهر سرمایه‌ گذاری کرده و امتیاز تاسیس یک کارخانه آب معدنی را از طریق اعمال نفوذ برای برادر کوچکش که زیر سی سال سن دارد گرفته، چنین فردی باید تأیید شود؟ فردی که در پوشش موسسه عام‌ المنفعه با ارز دولتی گوشت وارد کرده و با قیمت آزاد در بازار عرضه کرده و مخارج انتخاباتی خود را از این طریق به ‌دست آورده، باید تایید شود؟ آیا فردی که برای قاچاق سیگار رشوه ‌های کلان پرداخت کرده و جزئیات این اقدام در پرونده سوابق او موجود است، باید تایید شود؟»

در واکنش به امکان این افشاگری، جلیل محبی، دبیر ستاد امر به‌ معروف و نهی از منکر، با این اقدام مخالفت کرده است و در حساب توییتری خود گفته که افشای این موضوع در فضای علنی، شرعی نیست. «این کار خلاف شرع است و هرکس این کار را بکند مشمول این حدیث نبوی است: پایین ترین درجه کفر آن است که گناهی از کسی بدانی و در دل نگه داری تا روزی فاش کنی. برای دفاع از انقلاب و شورای نگهبان نمی توان مرتکب خلاف شرع شد...»

به نظر می ‌رسد که تاکید بر جنبه «غیر شرعی» این افشاگری و نه «رد اتهام» از سوی یک مقام رسمی و نزدیک به رهبر حکومت اسلامی ایران، بیش تر از آن که بیان «پند و اندرز اخلاقی» باشد، با هدف تایید «اصل موضوع» انجام شده بود.

جلیل محبی، از روحانیون تندرو نزدیک به سپاه و علی خامنه ‌ای است که در هفته ‌های گذشته، فعالیت تبلیغی به نفع لیست اصول گرایان را آغاز کرده‌ بود.

حساب ‌های  کاربری منتشر کننده این اتهام، در سازمان فضای مجازی سراج فعالیت می‌ کنند. این موسسه، با بودجه معاونت فرهنگی سپاه پاسداران، برای «توسعه ارزش‌های انقلاب در فضای مجازی»، «جنگ نرم» و «ساماندهی گردان‌های سایبری در فضای مجازی» راه‌ اندازی شده است.

در چهل و یک سال گذشته، از «اتهامات جنسی» به شکل گسترده ‌ای برای حذف و تحت ‌فشار قرار دادن افراد در هر دو جناح اصول گرا و اطلاح طلب حکومت، استفاده شده است. بخش عمده ‌ای از این گونه اتهامات، با هدایت نهادهای امنیتی به فضای رسانه ‌ای راه می ‌یابد تا با استفاده از آن، فردی را از محدوده قدرت خارج و یا نفوذش را کم کنند. عموما در فرهنگ حکومت اسلامی ایران، تجاوز به کودکان، زنان و زندانیان عمومیت دارد.

نیروهای امنیتی حکومت اسلامی ایران از همان نخستین روزهای قدرت گیری به رهبری آیت ‌الله خمینی و سپس خامنه ‌ای، از این شیوه هولناک و غیرانسانی، همواره برای حذف مخالفان سیاسی و روشنفکران استفاده می‌ کردند، و در برخی از موارد حتی افراد را وادار می ‌کردند تا به آن اتهامات در برابر دوربین اقرار کنند.

پس از افشای نقش نیروهای امنیتی تحت هدایت خامنه ای در قتل ‌های زنجیره ‌ای سال ٧٧، استفاده از این شیوه تا حدودی در فضای عمومی تقلیل یافت و تنها به فضای زندان و بازداشتگاه‌ ها برای درهم‌ شکستن مخالفان سیاسی محدود شد.

از دیگر سو، نیروهای امنیتی حکومت اسلامی ایران متهم هستند که با استفاده از «طعمه‌ های جنسی»، نیروهای سیاسی وابسته به جناح حاکم را نیز مدیریت می ‌کنند.

برخی فعالان سیاسی وابسته به حکومت و حتی مدیران سابق حکومت اسلامی ایران شهادت داده ‌اند که نیروهای امنیتی با تعبیه دوربین‌ در اتاق خواب و دیگر اماکن خصوصی‌ شان، از روابط جنسی آن ‌ها فیلم برداری کرده ‌اند.

پس از نخستین دولت و مجلس پس از انقلاب ٥٧، شورای نگهبان و قانون انتخابات به عنوان دو ابزار رهبر حکومت اسلامی، همواره نحوه انتخابات و کاندیداها را مهندسی کرده اند. بر اساس قانون انتخابات مجلس، تنها افرادی می ‌توانند به کرسی مجلس و منصب ریاست‌ دولت دست یابند که مطیع رهبر حکومت اسلامی ایران باشند و مخالفتی با نظام سیاسی و روندهای تصمیم‌ گیری در کشور نداشته باشند.

هم چنین،  یکی از شروط فعالیت سیاسی، «التزام عملی به ولی فقیه» است. بنابراین، کسی که نظری مخالف با رهبر حکومت اسلامی ایران و نهادها و سازمان ‌های وابسته به او داشته باشد، صلاحیت شرکت در انتخابات و انجام فعالیت سیاسی به شکل رسمی و قانونی ندارد.

قانون انتخابات، نخستین و بزرگ ‌ترین فیلتر برای تعیین نمایندگی سیاسی در حکومت اسلامی ایران است. این فیلتر بزرگ، تنها گروه کوچکی از افراد را که غالبا سابقه امنیتی، نظامی و مدیریتی قبلی داشته ‌اند و در محدوده مرکزی قدرت قرار دارند، از خود عبور می‌ دهد. افرادی که از این فیلتر عبور می‌ گذرند، از وابستگان به دو جناح اصلاح ‌طلب و اصول گرا هستند و تنها اعضای این دو گروه به عنوان نیروهای وفدارا به نظام اسلامی، امکان راه یابی به مجلس و دولت را پیدا می کنند.

دیگر ابزار خامنه ای برای مهندسی انتخابات، شورای نگهبان است. شورای نگهبان متناسب با ذوق و سیاست رهبر حکومت، با استفاده از ابزار «احراز و تایید صلاحیت»، آرایش مطلوب شخص رهبر را در میان «نیروهای خودی اصلاح ‌طلب و اصول ‌گرا» برقرار، و سهم هر یک را از سفره خونین قدرت، تعیین می ‌کند.

مسئله دیگر، بحث ورود پول «قاچاق» به انتخابات مجلس شورای اسلامی است. علی هاشمی، دبیر سابق ستاد مبارزه با مواد مخدر، تایید کرد که پول «قاچاق» در انتخابات مجلس تاثیر می ‌گذارد.

به گزارش خبرگزاری زیتون،  علی هاشمی، دبیر ستاد مبارزه با مواد مخدر در دولت محمد خاتمی، روز شنبه ۱۲ بهمن در مصاحبه با خبرگزاری ایلنا گفت: «در بررسی‌ ها بر روی ثروت یکی از قاچاقچی‌ های بین المللی دستگیر شده مواد مخدر مشخص شد که مقداری از پول وی به سمت بعضی نماینده‌ های مجلس رفته است.»

هاشمی جزئیات بیش تری در این باره بیان نکرده است، اما در نهایت ناچار شد سخنان خود را تحت تاثیر فشار وزارت کشور پس گرفت.

او در این مصاحبه، تاکید کرد که سخنان مطرح شده توسط عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور، صحت دارد اما او را «مجبور کردند حرف خود را پس بگیرد.»

علی هاشمی سپس افزود که «مافیای مواد مخدر با یک میلیارد تومان در بعضی از شهرهای کوچک می‌تواند فردی را وارد مجلس کند.»

موضوع ورود «پول‌ های کثیف» به عرصه‌ انتخابات در ایران را برای نخستین‌ بار عبد‌الرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور دولت حسن روحانی مطرح کرد.

او دوم اسفند سال ۹۳، چنین اقرار کرده بود که بخشی از پول‌ های مربوط به قاچاق مواد مخدر «در حوزه سیاست وارد می ‌شود و در قالب کمک در انتخابات و تصمیم ‌سازی‌ ها مصرف می ‌شود.»

ظاهرا دولت وقت در مجلس نهم لایحه «شفاف ‌سازی منابع مالی و هزینه‌ های انتخاباتی» را به مجلس ارائه کرد، اما با پایان دوره این مجلس این لایحه به تصویب نرسید.

خمینی، روزگاری ادعا کرده که می خواهیم پول نفت را سر سفره مردم بیاوریم اما درآمدهای نفتی در جیب گشاد و بی انتهای بانک ها و بنیادهایی ریختند که پشت همه آن ها شماری از روحانیون و فرماندهان سپاه قرار دارند. غارتی که حکومت اسلامی کرده است در جهان بی سابقه است.

جهانگیری معاون روحانی، اخیرا در باره فساد سازمان یافته در حکومت اسلامی، چنین اقرار کرده است: امروز فساد مثل موریانه به جان انقلاب افتاده و در شرایطی که عده ‌ای در کشور به نان شب محتاج هستند، عده ای دیگر در حال چپاول بیت المال هستند.

او با اشاره به کاهش درآمدهای نفتی و تاثیر آن بر درآمدها و بودجه دولت گفت: امروز کشور (نظام) در شرایط سختی قرار دارد و باید گلایه‌ ها و انتظارات نادیده گرفته شود و همه برای برون رفت از این شرایط کمک کنند تا کشور (نظام) از این مرحله سخت عبور کند.

بنا به گزارش سالانه سازمان شفافیت بین المللی، حکومت اسلامی ایران نه تنها مکان ثابت خود در ردیف فاسدترین دولت های جهان را حفظ کرده است، بلکه توانسته به دلیل غارت اموال عمومی و ثروت های جامعه، جایگاه رسواتر جدیدی برای خود دست و پا کند. این نهاد بین المللی که سال گذشته رتبه ۱۳۸ را به حکومت اسلامی داده بود، اینک آن را به مرتبه ۱۴۶ ارتقا داده است.

تجربه آبان ماه نشان داد که نه تنها جناح بندی در حکومت اسلامی بیش تر به یک جوک شبیه است، بلکه روشن شد که اساسا قوه مجریه مقننه، مجریه و قضاییه، به طور کامل و دربست، تحت فرمان بیت رهبری و خود خامنه ای هستند. در اصل، حتی برای متوهم ترین گرایشات جامعه نیز بیش از پیش روشن شد که حاکمان ایران توسط رهبر و بیت رهبری، سپاه، بسیج و شورای امنیت ملی و شورای تامین استان ها و نهادهای ریز و درشت سرکوب از قبیل یگان های ویژه و گارد، لباس شخصی ها، وزارت اطلاعات، دادستانی اداره می شود و چنین ساختار امنیتی و نظامی نشان داد که استعداد آن را دارد که به قتل عام عمومی متوسل شود، هم چنان که طبق آخرین گزارش ها، ۱۵۰۰ تن از معترضین آبان به دست نیروی سرکوب کشته شدند. بنابراین، جامعه ما در مقابل مهار خشونت حاکمیت به جز اعتراض و اعتصاب عمومی و انقلاب با هدف برکناری کلیت این حکومت، راه دیگری ندارد!

انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی ایران، نخستین نمایش انتخاباتی در حکومت اسلامی پس از اعتراضات گسترده و سرکوب خونین در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ است. این انتخابات در شرایطی برگزار شد که پنهان کاری حکومت اسلامی در سرنگونی هواپیمای مسافربری با موشک های سپاه پاسداران موجی از بهت و خشم عمومی به همراه داشته است.

آیت ‌الله خامنه ‌ای دهه هاست‌ که تکلیف خود را با «انتخابات» معلوم کرده است. تجربه نشان داده است اگر نتیجه بر خلاف میل و انتظار او باشد، بازی را به هر صورتی باید تغییر کند. اما نکته جالب این جا است دایره مطلوب او روز به روز نیز تنگ ‌تر شده است.

از سوی دیگر، دولت و مجلس مطلوب برای خامنه ای، یک فضای تهی است که صرفا برای حفظ ظاهر باید تن به تشکیل آن ها داد. چنین دولتی و مجلسی، حتی یک نشست و یک تصمیم به نفع مردم انجام نداده است.

تکلیف بقیه گروه‌ های سیاسی درون این حکومت، به ویژه گروه اصلاح طلبان نیز روشن است. آن ها سهمی دارند که مشغول باندبازی های خود هستند.

اکنون انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و غیره، حتی برای سیاست ‌مداران آلوده به فساد نیز خطرناک است؛ ریسک رسوایی و احتمال دردسر در این انتخابات ها بیش تر از همیشه است؛ کما این که در هفته‌ های گذشته بعضی نمایندگان در گیر و دار تایید صلاحیت در معرض افشاگری های وسیع قرار گرفتند.

در کنار این ها، اعتراضات مردمی در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ که هر دو ریشه در مشکلات اقتصادی و معیشتی و شکاف شدید طبقاتی بین مردم فقیر و غنی داشت، نفرت مردم به حکومت را بیش تر کرده است.

موضع‌ گیری مجلس در قبال مسئله حساسی مانند ساقط شدن هواپیمای اوکراین نیز حتی متوهم ترین مردم را به مخالف این مجلس تبدیل کرد. پس از این که مشخص شد این هواپیما با شلیک پدافند سپاه پاسداران ساقط شده، در حالی که مردم در انتظار استعفا یا مجازات عاملان آن بودند، مجلس از سپاه حمایت کرد و سقوط هواپیما را «اشتباه یک عضو خانواده» دانست. نمایندگان مجلس در بیانیه ‌ای از سپاه به خاطر پذیرش مسئولیت ساقط ‌کردن هواپیما تشکر هم کردند.

از طرفی بی‌ عملی مجلس در قبال برخی تحولات، به طور مثال از دستور کار خارج شدن طرح سه فوریتی برای لغو افزایش قیمت بنزین، در پی مخالفت خامنه ‌ای یا منتفی شدن طرح استیضاح رحمانی فضلی وزیر کشور، عملا مردم دیدند که آن ها نمایندگان مردم نیستند و تنها نمایندگان رهبر هستند!

در حقیقت در همه بازی های انتخابات ایران، اصل بر آن است که رهبر و شورای نگهبان به جای مردم انتخاب می کنند، اما آن ها باز از مردم می‌ خواهند و ترغیب ‌شان می‌کنند که هم چنان نقش سیاهی لشکر خود را ایفا کنند؛ چرا که بدون این نقش، سناریو کامل نمی‌ شود. به عبارت دیگر، انتخاباتی نقابی است که چهره کریه و خوفناک قدرت را پنهان می ‌کند، و مردم را شریک جنایات بی شمار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماتیک خود می کند.

علی خامنه ای، امروز چهارشنبه شانزدهم بهمن ماه در سخنرانی خود در تهران، مردم را به شرکت در راه پیمایی ۲۲ بهمن ماه و انتخابات مجلس شورای اسلامی فراخواند و خطاب به آنان گفته بود: «حتی اگر از من هم خوشتان نمی آید، لااقل به خاطر علاقه به ایران در انتخابات شرکت کنید.»!

این سردسته آدم کشان حکومت اسلامی، گفت: «ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید پای صندوق رای بیاید.» خامنه ای در ادامه از موضع عجز و مکاری، تاکید کرد: «اگر کسی انگیزۀ دینی و انقلابی (هم) ندارد، اما، میهن عزیز را دوست دارد لازم است به پای صندوق های رای بیاید.»

خامنه ای، افزود: «به دلیل آن که در انتخابات موضوع آبروی نظام و امنیت کشور در میان است (مردم) به میدان خواهند آمد.» اکنون خامنه ای با چشمان ناباور خود دید که مردم چنین امنیتی و آبرو را نه تنها از ان خود و جامعه شان نمی دانند، بلکه در تلاشند آبروی باقی مانده او و حکومتش را نیز هرچه زودتر بریزند!

حالا حاکمان ایران در تناقضی بزرگ گرفتار شده اند، هم مردم را به ادامه بازی های خود فرا می خوانند و هم از هراس تغییر توازن قوا به نفع مخالفان، در واکنشی هیستریک قرار می گیرند.

اما در اعتراضات دو سال پیش، و این چند ماهه اخیر مردم به خیابان آمدند و آن نقاب را کنار زدند و چهره کریه و هولناک سران و مقامات سیاسی، نظامی، قضایی و امنیتی حکومت اسلامی را در معرض تماشای جهانیان قرار دادند. این نه بزرگ، سرکوب خونینی را در پی داشت که چهره فریبنده قدرت را نشان داد.

در واقع این فشار اعتراض‌ های مردمی است که جناح های دورنی حکومت را به مقابله کشانده به طوری که اکنون مانند درندگان و لاشخورها به همدیگر چنگ و دندان نشان می دهند.

اکنون احتمال دارد قالیباف شهردار سابق تهران و از فرماندهان سپاه به ریاست مجلس شورای اسلامی برسد. یاشار سلطانی روزنامه نگاری که تراکم دزدی ها و فروشی های قالیباف را فاش کرده بود باید زندانی می شد که شد.

پاسدار قالیباف، نفر اول لیست خامنه ای در تهران، همان سرکرده سابق نیروی انتظامی است که بعدها شهردار سپاهی در تهران شد و پرونده دزدی های نجومی او افشا گردید.

محمدباقر قالیباف کرسی ریاست شهرداری تهران را در سال ۱۳۸۴ از احمدی‌ نژاد تحویل گرفت و کار خود را از همان آغاز با سرکوب کارگران شرکت واحد به پیش برد. چون بهمن ماه همان سال، کارگران شرکت واحد دست از کار کشیدند و در اعتراضی همگانی در پارکینک نازی ‌آباد گرد آمدند. ولی قالیباف با استفاده از اقتدار و همکاری دوستان خود در نیروی انتظامی، کارگران شرکت واحد را دوره کرد و ده ‌ها نفر از آنان را راهی زندان نمود. با این همه، او در رسانه‌ های دولتی از دامنه‌ بلوف‌ هایش پیرامون تامین رفاه کارگران چیزی نکاست. هرچند بلوف ‌های او پیرامون این ماجرا سرعنوان‌ هایی از روزنامه ‌ها را در بر می ‌گرفت، ولی در پس این وعده و وعیدها، فقط زندان و شکنجه را برای کارگران بازداشتی به همراه داشت. در واقع قالیباف تجربه‌ های غیرانسانی خود را در وقایع خونین کوی دانشگاه تیرماه هفتاد و هشت، برای سرکوب کارگران معترض شرکت واحد نیز لازم می ‌دید. گفتنی است که در سرکوب‌ های کوی دانشگاه، سردار سلیمانی نیز قالیباف را همراهی می ‌کرد.

 قالیباف هم چنین جهت کسب اعتماد عمومی مردم، پرونده ‌هایی از دزدی‌ محمود احمدی ‌نژاد را در شهرداری تهران فراهم دید و همه را برای «دفتر مقام معظم رهبری» و مجلس شورای اسلامی فرستاد. اما این پرونده‌های فساد مالی هرگز از سوی رهبر یا مجلس وابسته به رهبری جدی گرفته نمی ‌شد. چون در حکومت اسلامی، هرکسی که مقام و منصبی دارد به فساد آلوده است.

 اکنون کرسی ریاست مجلس مفسدان به نام محمدباقر قالیباف گرده خورده است. احتمالا تا او به زودی بر کرسی ریاست مجلس شورای اسلامی خواهد نشست. به این ترتیب، دوره دیگری از حاکمیت اصول گرایان به خصوص فرماندهان سابق سپاه بر مجلس شورای اسلامی آغاز می گردد.

محمدباقر قالیباف طی یازده سال در راس مدیریتی شهرداری کلان شهر تهران قرار داشت. فالیباف در همین راستا، از توان مالی شهرداری تهران هم برای هزینه‌ های انتخاباتی خود و خودی ‌های بهره می ‌گرفت.

 او هم چنین در خفا املاک تجاری و مسکونی مجموعه‌ شهرداری را به دوستان خودمانی‌ اش واگذار می کرد. موضوعی که بین کاربران شبکه ‌های اجتماعی به «املاک نجومی» معروف شد. اما کشاندن پرونده‌ املاک نجومی به شورای شهر تهران و قوه‌ قضاییه، هرگز نتوانست برای موقعیت سیاسی او خطری جدی ایجاد کند. چار که رهبر سفت و سخت پشتیبان او بود.

قالیباف ضمن امضای تفاهمنامه‌ های خودمانی با قرارگاه خاتم ‌الانبیا، سپاه، بنیاد تعاون سپاه، بسیج و نیروی انتظامی در انتقال بسیاری از املاک شهرداری تهران به این نهادها واسط بود. او حتی اجرای تمامی پروژه‌ های عمرانی بزرگ شهرداری را به قرارگاه خاتم‌ الانبیای سپاه واگذار کرد. او ضمن عقد قراردادهای طویل ‌المدت با این قرارگاه، ادامه‌ کار آن را پس از رفتن خود از شهرداری هم تضمین کرد.

 دوره‌ یازده‌ ساله‌ مدیریت قالیباف در شهرداری تهران، به طور کلی منافع مجموعه‌ نیروهای امنیتی حکومت، سرداران سپاه و نیروی انتظامی تامین کرد. او حتی سردار عزیزالله رجب ‌زاده را به ریاست ستاد بحران شهرداری تهران آورد که در سرکوب‌ های سال ۱۳۸۸ سمت فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ را به عهده داشت.

قالیباف هم چنین ریاست سازمان ورزش شهرداری تهران را به سردار اطلاعاتی حکومت، مصطفی آجورلو سپرد. او در سال‌ های شصت، همواره نقشی از بازجو و شکنجه ‌گر را در زندان اوین به عهده داشت. آجورلو داماد نوری همدانی است و هم اکنون معاون اقتصادی ری ‌شهری در مجموعه‌ آستان قدس شاه عبدالعظیم است.

زهراسادات مشیر همسر قالیباف هم در زمان شهرداری او، بر کرسی اداره‌ کل امور بانوان نشست. او هم زمان کادر رسمی اداره‌ آموزش و پرورش محسوب می‌ شد. ولی موضوع دو شغله بودن او خیلی زود در رسانه‌ ها بالا گرفت و به همین دلیل، او خیریه‌ امام رضا را راه انداخت تا این خیریه در پوشش فساد مالی مدیران تیم قالیباف هرچه بیش ‌تر امکان سازی کند. این خیریه در ماجرای ساخت بیمارستان پروفسور سمیعی در منطقه‌ بیست و دو تهران نیز همکاری داشت. اختلاس‌ های فراوان این خیریه از اموال شهرداری تهران بعدها از سوی محمدعلی نجفی شهردار وقت افشا شد. برخی از ناظران، ماجرای عاشقانه‌ محمدعلی نجفی را ماجرایی اطلاعاتی می ‌پندارند که طرح و سازماندهی آن را دوستان امنیتی محمدباقر قالیباف یاف کرده بودند.

محمد علی نجفی، در شهریور سال ۱۳۹۶ به عنوان شهردار تهران انتخاب شد و حدود هشت ماه بعد در فروردین سال ۹۷ با درخواست استعفای دوم او موافقت شد. او در آن زمان دلیل کناره‌ گیری خود را «مشکلات پزشکی» اعلام کرد.

اما مدتی بعد از کناره ‌گیری نجفی، تصاویری از او و همسر جدیدش در شبکه ‌های اجتماعی و رسانه ‌ها خبرساز شد. میترا استاد در مهرماه سال ۱۳۹۷ در گفت‌ و گو با کانال خبری «امید مردم» درباره ازدواج با نجفی گفته بود: «به ما تهمت زدند که ایشان روابط نامشروع داشته است، من قول می‌ دهم به همه مردم تا الان من هیچ چیز بدی از دکتر نجفی ندیدم.»

او با ابراز نارضایتی از گزارش ‌هایی که درباره ازدواجش منتشر شده بود گفت: «درست نیست با کسی که واقعا این قدر برای کشور و نظام زحمت کشیده است، این طور رفتار کنند؛ با تمسخر صحبت کنند که ایشان چرا ازدواج کرده است.»

محمدعلی نجفی علاوه بر شهرداری تهران، مقام‌ های مختلفی را در سه دهه گذشته به عهده داشته است. او از سال ۶۷ تا ۷۶ خورشیدی وزیر آموزش و پرورش بود و بعد از آن به ریاست سازمان برنامه و بودجه رسید.

نجفی از سال ۸۶ تا ۹۲ عضو شورای شهر تهران بود و در دوره‌ ای کوتاه ریاست سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری را بر عهده داشت.

او در ابتدای دهه شصت، به عنوان وزیر علوم و همین طور در زمان ریاست جمهوری روحانی به مدت چند ماه به عنوان سرپرست این وزارتخانه در کابینه حضور داشت.

چند فیلم ویدیویی توسط صدا و سیما منتشر شده که دریکی از آن ها نجفی با ظاهری آراسته دیده می‌ شود در حالی که در دفتر آگاهی تهران روی مبلی در برابر رییس پلیس آگاهی، علیرضا لطفی، نشسته و مشغول نوشیدن چای است. خبرنگار صدا وسیما در این ویدیوها از جزییات تازه خبر و اسلحه‌ ای صحبت می‌ کند که ادعا شده در قتل میترا استاد به کار رفته است.

به گزارش خبرگزاری ایسنا، لطفی درباره جزئیات اعترافات نجفی گفت: «در صحبت ‌های اولیه او اعلام کرد که این اقدام به دلیل فشارهای روانی و مشکلات خانوادگی انجام شده است.» لطفی گفت «تصور ما این است که این اتفاق زاویه پنهان دیگری نداشته باشد.»

پیش تر محمد شهریاری، سرپرست دادسرای امور جنایی تهران گفته بود که نجفی در اعترافاتش گفته «به دلیل اختلافات خانوادگی» همسرش را به قتل رسانده است.

خبرگزاری قوه قضاییه به نقل از شهریاری، گزارش داد که «آقای نجفی همسر خود را با شلیک دو گلوله به قلب و دست او به قتل رسانده است.»

ظهر روز سه ‌شنبه هفت خرداد ١٣٩٨ سرپرست دادسرای امور جنایی تهران خبر قتل میترا استاد را به رسانه‌ ها اعلام کرد. شهریاری گفت که كه «همسر دوم نجفی که زن جوانی بود، در خانه‌ ای مسکونی در منطقه سعادت‌ آباد تهران به قتل رسیده است.»

یاشار سلطانی روزنامه نگار و مدیرمسئول سایت معماری نیوز توسط دادگاه انقلاب تهران به ۵ سال حبس و محرومیت از فعالیت در فضای مجازی محکوم شد. وی روز دوشنبه ۳۰ دی ماه به دادسرا احضار شده و دلیل این احضار را شکایت محمدباقر قالیباف، شهردار سابق تهران عنوان کرده بود.

وی با انتشار مطلبی در صفحه شخصی خود در این خصوص نوشته بود: «دلیل احضار امروزم در دادسرا شکایت قالیباف از من بود. هدفش ساکت کردنم در انتخابات است. پرونده تخلفاتش در اختیار شورای نگهبان است و حق مردم است که در جریان آن ها قرار بگیرند. اگر کسی در دستگاه ‌های نظارتی جرات پرسش از قالیباف را ندارد، من در دادگاه افکار عمومی از او خواهم پرسید.»

یاشار سلطانی، مدیرمسئول سایت «معماری نیوز» بود که به دلیل افشاگری در مورد سوء استفاده‌های شهرداری و فساد گسترده مالی در این سازمان در دوران قالیباف به زندان انداخته شد. یاشار سلطانی در توییت خود نوشته پرونده تخلفات قالیباف نزد شورای نگهبان است و «حق مردم است که در جریان آن ها قرار بگیرند.»

به علاوه چهارده نماینده مجلس یازدهم ایران از وزرا، استانداران، فرمانداران و مدیران دولت ‌های نهم و دهم احمدی نژاد هستند. شمس الدین حسینی وزیر اقتصاد دولت محمود احمدی نژاد از جمله کاندیداهایی است که در حوزه تنکابن موفق به پیروزی شده است.

فریدون عباسی هم که در دولت احمدی نژاد رییس سازمان انرژی اتمی بود، دیگر چهره ‌ای است که موفق شده از حوزه انتخابیه کازرون به بهارستان راه یابد. او از شناخته‌ شده ‌ترین چهره‌ های مخالف سیاست‌ های هسته ‌ای دولت حسن روحانی و امضای برجام است.

از اردبیل هم علی نیکزاد، وزیر مسکن احمدی ‌نژاد در صدر قرار گرفته است. محمود احمدی بیغش، استاندار خراسان شمالی در دولت دهم از حوزه شازند به مجلس راه یافته است.

از استان خراسان رضوی هم علی اصغر عنابستانی مسئول ستاد تبلیغاتی احمدی ‌نژاد در سال ۸۴، به مجلس راه یافته است. در مشهد و تهران، لیست شورای ائتلاف اصول گرایان در صدر بوده است.

در چنین شرایطی، حکومت که به شدت نگران شورشی دوباره در ایران است و به همین دلیل، از سایه خود هم وحشت دارد، هنوز از زیر بار آمار کشته شدگان شورش آبان ماه و واقعیات منجر به شلیک موشک و سقوط هواپیمای اوکرائینی بیرون نیامده، با سه رویداد تازه رو به رو شده است. انتخاباتی که آمار شرکت کنندگان در آن اندک است؛ سونامی تازه اخبار شیوع ویروس کرونا و پنهان کردن اخبار آن از پیش از ٢٢ بهمن تا اکنون و سرانجام قرار گرفتن حکومت اسلامی ایران در لیست سیاه «اف‌ای‌تی‌اف».

گروه اقدام ویژه مالی (اف.ای.تی.اف) امروز رسما رژیم ایران را در فهرست سیاه قرارداد. به گزارش رویترز، دیدبان جهانی مبارزه با پول شویی روز جمعه دوم اسفند حکومت اسلامی ایران را در لیست سیاه خود قرار داد بعد از آن‌ که تهران نتوانست به معیارهای مالی ضدتروریسم بین ‌المللی تبعیت کند.

این تصمیم بعد از سه سال هشدار از جانب نیروی اقدام مالی ویژه مستقر در پاریس گرفته می‌ شود که از تهران خواستار اجرای کنوانسیون های مالی تروریسم بوده است.

قرار گرفتن حکومت اسلامی ایران در لیست سیاه این کارگروه، باعث می ‌شود که تراکنش‌ های مالی با ایران زیر ذره بین بیش تری قرار بگیرند و به شرکت‌ ها و بانک هایی که هم چنان به دادوستد با ایران مشغول هستند، فشار بیش تری وارد شود.

اما اکنون جامعه ایران با یک بحران و فاجعه انسانی عظیم دست به گریبان است. خبرگزاری های دولتی شنبه شب اعلام کردند تمامی دانشگاه ‌ها و موسسات آموزش عالی استان‌ های تهران، البرز، قزوین، مرکزی، قم، همدان، اصفهان، گیلان، مازندران و مرکزی، تا آخر هفته تعطیل خواهد بود.

بر اساس اعلام روابط عمومی وزارت بهداشت، تمامی دانشگاه ‌ها و موسسات آموزش عالی استان ‌های فوق برای مقابله با گسترش ویروس کرونا تعطیل شده است.

بنابر اخباری که در شبکه های اجتماعی منتشر شده است، شنبه شب در چندین خوابگاه دانشجویی دانشجویان در اعتراض به عدم تعطیلی دانشگاه ها دست به تظاهرات اعتراضی زده بودند. خوابگاه دختران دانشگاه بهشتی در تهران، خوابگاه دانشجویان دانشگاه ایلام، دانشگاه علوم پزشکی شهر کرد و دانشگاه مازندران از جمله مراکز دانشجویی بوده است که به این مناسبت در آن ها اعتراض هایی صورت گرفته است.

مدارس در بسیاری از شهرها و استان های کشور نیز برای مقابله با ویروس کرونا تعطیل شده است. تمام مدارس استان تهران روزهای یک شنبه و دوشنبه تعطیل است. یک مقام آموزش و پرورش استان تهران گفت تعطیلی دو روزه مدارس به خاطر آماده سازی فضای مدرسه پس از انتخابات و ضدعفونی سازی آن هاست.

در استان مرکزی مدارس به مدت یک هفته تعطیل شده است. در آذربایجان شرقی، قم، کرمانشاه، استان مازندران، کردستان، زنجان، گیلان، همدان، اردبیل، قزوین، استان سمنان نیز به مدت یک تا چند روز تعطیل شده است.

«ستاد مقابله با گسترش بیماری کرونا در ورزش» فدراسیون پزشکی ورزشی از لغو تمام رویدادهای ورزشی کشوری، لیگ های دسته اول و دوم همه رشته های ورزشی به مدت ١٠ روز خبر داد.

در اطلاعیه «ستاد مقابله با گسترش بیماری کرونا در ورزش» آمده است:

پیرو هماهنگی به عمل آمده با معاونت ورزش قهرمانی و حرفه ای وزارت ورزش و جوانان و نظر به اهمیت حفظ سلامت ورزش کاران و دست اندرکاران ورزش و هم چنین علاقه مندان و تماشاگران رویدادهای ورزشی، اعلام شد که از روز دوشنبه پنجم اسفندماه ۱۳۹۸ تمام مسابقات ورزشی کشوری و لیگ های دسته اول و دوم در تمام رده های سنی به مدت ۱۰ روز لغو می شود.

تصمیمات بعدی این ستاد متعاقبا و از طریق اطلاعیه های بعدی اعلام می شود.

معاون کل وزارت بهداشت اعلام کرد در جلسه شورای عالی امنیت ملی که با حضور حسن روحانی برگزار شد، اختیار ویژه ‌ای به وزارت بهداشت داده شد که اگر لازم باشد شهری را به علت شیوع بیماری کروناویروس تعطیل کند.

سیدعلی آقازاده استاندار مرکزی، در گفت و گو با خبرگزاری صدا و سیما اعلام کرد یک نفر دیگر در استان مرکزی براثر ابتلا به ویروس کرونا جان خود را از دست داده است.

رییس علوم پزشکی اراک نیز گفت: روز شنبه سه مورد مشکوک جدید ابتلا به کرونا در استان شناسایی شده که باید آزمایشات قطعی آن ها انجام شود.

سیدعلی آقازاده و محمدعلی رمضانی دستک، که به عنوان نمایندگان رشت آستانه در دوره یازدهم مجلس معرفی شده اند، به ویروس کرونا مبتلا هستند.

روزنامه اینترنتی فراز نوشت: سیدعلی آقازاده، نماینده رشت در انتخابات دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی مبتلا به کرونا است. او قبلا رییس ستاد انتخاباتی ابراهیم رییسی در گیلان بود.

محمدعلی رمضانی دستک نیز که قرار بود به عنوان نماینده آستانه به مجلس برود، در تخت بیماری است. وضعیت او بسیار وخیم گزارش شده است.

در چنین موقعیتی، باز هم انگشت اتهام به سوی حکومت اسلامی گرفته شده است که در این باره نیز کم و پنهان کاری کرده و جامعه را هر چه بیش تر در معرض خطر این بیماری قرار داده است.

مشارکت حداقلی مردم در انتخابات مجلس شورای اسلامی که پیش از آغاز رای‌ گیری هم پیش ‌بینی می ‌شد پس از پایان آن آشکارتر شد و مسئولان را به تکاپو افتادند. در نخستین اقدام، وزارت کشور و ستادهای نظارت و استانداری ها از اعلام میزان مشارکت خودداری کردند. با وجودی که یک روز پیش از انتخابات وزیر کشور اعلام کرده بود که نرخ مشارکت را می توانیم لحظه به لحظه در اختیار داشته باشیم و گزارش دهیم، با گذشت بیش از دو روز از پایان مهلت رای گیری، نرخ رسمی مشارکت در این انتخابات از سوی وزارت کشور اعلام شد.

از سوی دیگر، با وجود این که تعداد بسیار کم رای دهندگان در بسیاری از شعبه‌ های رای گیری، مسئولان مهت رای گیری را در روز جمعه بین ۲ تا ۸ ساعت تمدید کردند. تمدید مهلت اخذ رای به طور معمول و به دلیل مراجعه بیش تر شهروندان به حوزه‌ های رای ‌گیری در ساعت ‌های آخر انجام می گیرد؛ اما تمام شواهد نشان می ‌دهد این کار در انتخابات روز جمعه با امید افزایش مشارکت در این انتخابات صورت گرفته و با توجه به شمار کم رای دهندگان، این تصمیم توجیه دیگری نداشته است.

عزت الله ضرغامی، رییس پیشین سازمان صدا و سیما هم ساعاتی پیش از اعلام رسمی میزان مشارکت در انتخابات مجلس، با انتشار توییتی از اعلام نکردن نرخ مشارکت انتخابات روز جمعه انتقاد کرد. او نوشت: «الکترونیکی کردن کل انتخابات پیش کش! لااقل رقم نهایی مشارکت که بلافاصله بعد از پایان رای گیری، از طریق تعداد تعرفه های مصرف شده قابل تشخیص است را اعلام کنید. ظاهرا ویروس اطلاع رسانی، از سقوط هواپیما به نتیجه انتخابات هم سرایت کرده است. تغذیه افکار عمومی را به دیگران واگذار نکنیم.» رییس سازمان صدا و سیما از سوی رهبر حکومت منصوب می‌شود.

همه این وقایع نشان داده اند که تا روزی که حکومت اسلامی ایران، بر جامعه ایران حاکمیت دارد فلاکت و درد و رنج مردم نه تنها کم نخواهد شد، بلکه فزونی خواهد یافت. تناه با اعتراض و اعتصاب و انقلاب و سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، جام ما می تواند ادامه این فجایع را بگیرد و سرنوشت جامعه را به دست گیرد!

دوشنبه پنجم اسفند ١٣٩٨ - بیست و چهارم فوریه ٢٠٢٠

ضمائم:

١- شورای بازنشستگان ایران، به تاریخ ۴ اسفند ۹۸ با انتشار بیانیه ای اعلام کرده است:

«جامعه در مقابل شیوع دلهره آور ویروس کرونا در حال واکنش است. اخبار این شبحِ در حال چرخش، در صدر حساسیت های اجتماعی قراردارد.

کارنامه چند دهه وضعیت بی دفاع سلامت جامعه در مقابل این گونه پدیده های زیان بار و بی توجهی و بی مدیریتی مسئولان نسبت به سلامت عمومی، منشاء دغدغه های مردم است.

نگرانی عمومی، انتظارات و توقعات طبیعی مردم و انعکاس آن در شبکه های اجتماعی، به صورت یک فشار، مسئولین را علی رغم پنهان کاری های همیشگی به عکس العملهائی واداشته است.

مکان های عمومی، موسسات، مراکز آموزشی، شبکه حمل و نقل عمومی و هرآن چه که جلوی چشم جامعه است مورد توجه و بحث و گفت و گو قرار دارد.

اما آن چه که از چشم مستقیم جامعه بدور است و بستر مساعد و آماده ای برای شیوع این بیماری و قتل عام مبتلایان بی دفاع خواهد بود، زندان ها و بازداشتگاه های تحت کنترل قوه قضاییه و نهادهای امنیتی ست.

افکارعمومی می داند که زندانیان در شرایط نرمال هم بلحاظ سلامتی و بهداشت و درمان بسیار آسیب پذیر و بی دفاع اند.

سال هاست که اخبار بیماری ها، مشکلات سلامتی و بی توجهی های مسئولین در درمان زندانیان برکسی پوشیده نیست.

مسئولین زندان و قوه قضاییه، بارها از تراکم جمعیت زندانیان خارج از ظرفیت زندان ها سخن گفته اند. زندان ها که به علت عدم امکانات بهداشتی و بی توجهی مسئولین، با این تعداد تراکم جمعیتی، خود همواره محلی برای رشد و گسترش انواع بیماری ها بوده است، در چنین شرایطی که ویروس کرونا با این قابلیت شدید تکثیر، کل جامعه را تهدید می کند، چه بلائی بر سر زندانیان اعم از زندان های زنان و مردان خواهد آمد؟

می توان تصورکرد زندانیان اسیری که امکان مراقبت های شخصی از آنان سلب شده و به الزامات پیشگیرانه دسترسی ندارند و زندان بانانی که بارها نشان داده اند به سلامت و سرنوشت درمانی آنان بی اعتناء بوده اند، به چه فاجعه ای منتهی خواهد شد.

جامعه باید حساسیت بیش تری به سرنوشت این اسراء در مقابل گسترش ویروس کرونا نشان دهد. بدیهی ست قوه قضاییه و امور زندان ها مسئولیت ویژه ای در مراقبت از این انسان های در بند را به عهده داشته و کم ترین قصوری در تامین سلامت آنان غیر قابل قبول و غیر قابل گذشت است.»

٢- هم چنین پنج تشکل به نام های: ١- انجمن صنفی کارگران برق و فلزکار کرمانشاه ٢-سندیکای نقاشان البرز ۳- شورای بازنشستگان؛ ٤- کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری؛ ۵- گروهی از فعالین کارگری سنندج؛ ٦- گروهی از فعالین لغو کار کودکان؛ در تاریخ ٤/١٢/١٣٨٩ نوشته اند:

«مقامات حکومتی و دولتی به سیاق همیشگی خود در پنهان کاری و انکار، مدت ها است که ورود ویروس کرونا به ایران را انکار کرده و از بروز خبر آن و اطلاع رسانی ممانعت به عمل آورده اند.

همین چند وقت قبل بود که وزیر بهداشت اعلام کرد که همه تمهیدات برای جلوگیری از ورود کرونا به ایران اندیشیده شده و مراکز درمانی آمادگی کامل برای درمان، در صورت مشاهده هر مورد مشکوک را دارند!

امروز معلوم شده که باز هم سیاست دروغ گویی به کار گرفته شده است. روز ۲۹ بهمن اعلام کردند که دو مورد مشکوک به کرونا در قم مشاهده شده و روز بعد اعلام کردند که هر دو مورد فوت کرده اند! در حالی که بنا به نظرات پزشکان در اکثر کشورهای صاحب تکنولوژی‌ های پیشرفته پزشکی، کسی که به این ویروس مبتلا شود حداقل تا دو هفته هیچ علائمی بروز نمی دهد و بعد از بروز علائم، می تواند با درمان به موقع نجات یابد.

اما مقامات حکومتی ایران از آن جا که مصالح و منافع سیاسی و حکومتی برای شان بر هر چیزی حتی جان انسان ها ارجحیت دارد، ظرفیت خیلی بالایی در کشتار و قربانی کردن گسترده مردم دارند تا از این طریق آشکار و نهان به مصالح و منافع حاکمیت خود برسند و این بار نیز نشان دادند که ابایی از قربانی شدن گسترده مردم ندارند.

در حالی که که از روز اول اعلام شیوع کرونا در چین همه پروازهای مسافرتی تمام کشورها به چین ممنوع شده و هم چنان ممنوع است، مقامات حکومتی ایران هم چنان پروازهای معمول به چین و بالعکس را تداوم بخشیده و هنوز هم برقرار است. زیرا که حکومت ایران با حکومت چین رابطه سیاسی استراتژیک دارد و نیازمند حمایت های سیاسی و دیپلماتیک چین در کشمکش‌ هایش با غرب و آمریکا است.

اکنون مردم ایران به خاطر پنهان کاری، دروغ گویی و انکار مقامات ایرانی به خاطر تامین منافع سیاسی و حکومتی شان، در آستانه تجربه یکی از هولناک ترین فجایع انسانی قرار گرفته اند.

تاکنون ده ها نفر در اثر ابتلا به ویروس کرونا در ایران جان باخته اند. این افراد و افرادی که احتمالا در آینده جان خود را به خاطر کرونا از دست خواهند داد، از آن جا که عاملش علاوه بر ویروس کرونا، قربانی انکار و دروغ گویی مقامات هستند و خواهند بود، باید به عنوان کشتار و قتل عام سازمان یافته به حساب آورد.

تجمعات و اعتراضات علیه دروغ گویی و پنهان کاری و عدم انجام اقدامات پیشگیرانه توسط حاکمیت در بعضی شهرها از جمله تالش و ماسال و در اکثر دانشگاه ها طی روزهای گذشته شکل گرفته اند. باید با سراسری کردن این اعتراضات، ضمن تحت فشار قرار دادن دولت و حکومت برای اقدام فوری و بدون فوت وقت نسبت به در اختیار عموم گذاشتن وسایل استاندار پیشگیری از ابتلا به ویروس کرونا به طور رایگان و هم چنین درمان مبتلایان به طور کامل و با هزینه دولت، خواهان محاکمه و مجازات دروغ گویان و پنهان کاران مربوطه گردید.»

کشتار نادانی یا کشتار کرونا

کشتار نادانی یا کشتار کرونا

روز گذشته آقای کارگر، مدیرکل اداره موزه‌ها خبر داد که «بنا بر توصیه اکید بهداشتی، موزه‌ها و اماکن تاریخی زیرنظر وزارتخانه میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی در استان‌هایی که در معرض تهدید کرونا قرار دارند تا پایان هفته تعطیل خواهند بود». او  این تعطیلی را  شامل تهران و همه‌ی استان‌هایی دانست که قبلا مدارس، دانشگاه‌ها و فعالیت‌های فرهنگی و ورزشی آن‌ها تا پایان هفته تعطیل اعلام شده‌اند.

البته این تعطیلات چند روزه دردی را دوا نمی کند و بنابر توصیه ی سازمان های بهداشت جهانی لازم است که تعطیلی اماکن عمومی، در شهرهایی که کرونا شایع شده، تا وقتی حدود گسترش  بیماری مشخص نشده، حداقل دو هفته ادامه داشته باشد.  

متاسفانه کشور ما گرفتار حکومت ناکارآمد و نالایقی  شده است که مسئولین نادان و بی خرد  آن هیچ درکی از این نوع مسایل ندارند و به اشکال مختلف، و بیش از هر بیماری جان مردمان را به خطر می اندازند.  نمونه حیرت انگیز و تاسف بار این نوع نادانی ها گفته های حجت الاسلام حسینی نژاد، مشاور تولیت حرم حضرت معصومه در قم می باشد.

جناب حجت الاسلام به شدت با پیشنهاد تعطیلی موقت حرم برای جلوگیری از شیوع بیشتر کرونا اعتراض کرده و به خبرنگاران گفته است که: «تعطیل کردن حرم چه ضرورتی دارد؟ مردم خودشان باید مراقب باشند. تعطیل کردن حرم پیام تلخی دارد، اینجا پناهگاه مردم است».

 او همچنین چون دیگر مسئولین حکومتی این نوع کنترل ها را «جو منفی»  و «کار دشمنان» دانسته است: « دشمن می‌خواهد با استفاده از این روش، هراسی را در دل‌ها ایجاد کند و قم را شهری ناامن نشان دهد و انتقام همه شکست‌های خود را از قم بگیرد»

توجه کنید که هم امروز نماینده قم در مجلس اسلامی گفته است: « برخلاف گزارش وزیر بهداری تا کنون 50 تن فقط در بخش قرنطینه یکی از بیمارستان ها کشته شده اند». و این تعداد فقط مربوط به یک بیمارستان است و مردمان رنج دیده و بی خبر ایران هنوز هیچ آمار درستی از وضعیت این بیماری و گسترش آن در شهرهایشان ندارند.

از یادداشت های آخر هفته

24 فوریه 2010

 

February 24, 2020

به بهانه تمدید بازداشت حمید نوری

به بهانه تمدید بازداشت حمید نوری

پلیس سوئد زمانِ بازداشت حمید نوری را برای سومین بار یک ماه دیگر یعنی تا ماه مارس تمدید کرد.  وی به جُرمِ جنایت علیه بشریت، شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی دستگیر شده است. نوری دادیار زندان گوهردشت کرج در دهه شصت و یکی از بازجویان، شکنجه گران و از اعضای "هیئت مرگ" بوده که هزاران نفر از مخالفین حکومت را به جوخه های اعدام سپردند. وی یکی از دستیارانِ آیت الله اعدام، ابراهیم رئیسی بوده است. طبقِ گفته حقوقدانان وی، حداقل ٣٠ سال، باقی مانده عمرش را، چنانچه ٩٠ سال عمر کند، در  زندان سر خواهد کرد.

 

این دیگر به ‌آگاهی خاص و عام تبدیل شده که حکومتِ جمهوری اسلامی، در اوایلِ سالهای به قدرت رسیدنش، با سازمان دادن یکی از وحشیانه ترین قتلِ عامهای تاریخ معاصر بر علیه آزادیخواهان، برابری طلبانِ و مخالفین حکومت توانست کاری را که حکومتِ شاهنشاهی در انجام آن ناتوان بود، یعنی سرکوبِ انقلابِ ٥٧، به سرانجام برساند. ابراهیم رئیسی ملقب به "آیت الله اعدام" یکی از اعضای گروهِ چهار نفره "هیئتِ مرگ" و از مسئولین قتلِ عام زندانیان سیاسی در سالِ ٦٧ است. این جانی و قاتلِ سریالی در سال گذشته به ریاست "قوه قضائیه" منصوب شد. وی عضویت در "هیئت مرگ" را تائید و از اعدامهای دهه شصت دفاع کرده است. رئیسی در اولین مصاحبه مطبوعاتی بعد از انتصابش به عنوان رئیس قوه قضائیه گفت: آنچه که امروز مهم است اول امنیت و بعدآ عدالت است. به این نکته پائین تر اشاره میکنم. اما به این نمونه ها توجه کنید:

 

- حسن روحانی رئیس جمهور "اصلاح طب" و "معتدلِ" در همان اوایلِ انقلاب در نماز جمعه ها فراخوانش به مجریانِ اعدام این بود که مخالفین را در ملآُ عام اعدام کنند تا عبرت خلق شوند. وی انتصابِ ابراهیم رئیسی را به سِمَتِ جدیدش تبریک گفت. یکی اصلاح طلب و دیگری اصولگرا.

 

- علی ربیعی، یکی از "اصلاح طلب"‌ها، وزیر کار دولت روحانی که در سالِ گذشته مجبور به استعفا شد و امروز سخنگوی دولت روحانی است، برای یکی از خودیهاشان تعریف کرده که: در دههُ شصت وی قرار بوده از زندانِ تبریز تعدادی از زندانیانِ سیاسی را به زندانهای تهران منتقل کند. این وزیر کار "اصلاح طلب"، به قولِ خودش به خاطر کمبود نیرو، زندانیان را در تابوت گذاشته و درب تابوتها را میخ میزند تا از فرار احتمالی زندانیان جلوگیری کند و تابوتها را با دو مآمور مسلح به تهران میفرستد. به مقصد که میرسند تمام زندانیان دچار خفگی شده و مرده اند.

 

- سعید طوسی پدوفیلِ معروف قاری قرآن، که معرفِ حضور همگان است، با شکایتِ بیست و چند کودک (به اضافه عده ای دیگر که به خاطر "حفظ آبرو" سکوت را ترجیح داده اند) که مورد تجاوز این وحشی قرار گرفته اند، بنا به اقرار صریحِ خودِش در مصاحبه ها و تماسهای تلفنی به این تجاوزات اعتراف کرده اما زمانی که میخواهند او را به دادگاه بکشانند وی تهدید میکند چنانچه که پایش به دادگاه برسد نام صد نفر دیگر را، که عین خود ایشان پدوفیل هستند، را افشا خواهد کرد! آن صد نفر کسانی هستند که اتفاقآ نباید افشا شوند و آنها آنقدر نفوذ دارند که مسئله شکایت از وی را، علیرغمِ اعترافش، ماستمالی و مختومه اعلام کنند. سعید پدوفیل یکی از نورچشمی های خامنه ای است و به بیت و حیات خلوت خامنه ای رفت و آمد دارد. این مردک هم مثلِ بقیه این جانیان و دیگر همپالگیهای پدوفیلش همچنان آزادانه دارد به "فعالیتهایش" که تجاوز به کودکان است ادامه میدهد.

 

- مهدی چمران، یکی از اعضای سابق شورای شهر تهران، در دورانی که قالیباف شهردار بود را میخواهند به جرم دزدیهای میلیاردی و زمین خواری محاکمه کنند. ایشان هم در مقابل با تهدید به اینکه حداقل نام صد نفر دیگر، که همه آنها در زمین خواریها و دزدیهای هزاران میلیاردی و چپاول اموال عمومی شریکِ جرم هستند، را افشاء خواهد کرد. باز هم پای افشا شدن عوامل پرنفوذ در سطح مقامهای بُلند پایه حکومتی که به هیچ وجهی نباید افشاء شوند به میان می آید به همین دلیل پرونده وی هم مثلِ موارد مشابه، علیرغم شواهد و اسناد در مورد این دزدیها مختومه اعلام میشود.

 

- هاشمی شاهرودی، رئیسِ پیشینِ مجمع تشخیص مصلحتِ نظام و رئیس قوه "قضائیه"، که سالِ پیش  زندگی پر از جنایتش پایان یافت را همگان به خاطر دارند. در دورانی که وی رئیس قوه قضائیه بود بیشترین تعدادِ کودکان به اعدام محکوم شدند. اصولآ در تمام طولِ حیاتِ جمهوری اسلامی تمامی دستگاه و سیستم قضایی، بخوان سیستمِ جنایی، یکی از ابزارهای سرکوب و اعدام مخالفین و معترضین بوده تا ادامه حیاتِ جنایتکارانه شان را تضمین کنند. داستانِ فرار او را هم که به خاطر داریم که از ترسِ دستگیری و دادگاهی شدن به جرم جنایت برعلیه بشریت، درآلمان معالجه اش را نیمه تمام رها کرد و فرار را برقرار ترجیح داده و به ایران برگشت و در ایران به درک واصل شد.

 

اینها مشتی از خروارند. تعداد و لیست سران اختلاس و فساد و جنایت بحدی زیاد است که هر کدام دیگری را حاشیه ای میکند. بعبارت دیگر، تک تکِ سران حکومتِ اسلامی، اعضای نهادهای مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان، شورای نگهبان به اضافه تمامیِ فرماندهان سپاه، سرانِ سه قوه، تمامی وزرای دولتهای جمهوری اسلامی، استانداران، شهرداران، فرمانداران، بازجوها، بازپرس ها، مداحان، اعضای گاردِ ویژه، نمایندگان مجلس، گروهها و تیم های اطلاعاتی و ترویستی و طبعآ در صدر لیست این آدمکشان خامنه ای بدونِ استثناء مستقیم و غیر مستقیم، آمر و عاملِ شکنجه و اعدام هزاران هزار انسان از شهروندان کشور، و باعث و بانی جهنمی هستند که ما در آن "زندگی" میکنیم. اینها جنایتکاران حرفه ای هستند. یک خانواده چند هزار نفری، ٤١ سال است که پستهای وزارت، استانداری، شهرداری، فرمانداری، رده های بالای نظامی و امنیتیِ دستگاهِ سرکوبشان را دست بدست بین خودشان چرخانده اند و به جنایت و چپاول ادامه داده و هر کس را هم که اعتراض و طلب حق کرده، همچون معترضین آبان ماه، به گلوله بسته و با زندان و اعدام سرکوب کرده اند.

 

دیروز هاشمی شاهرودی و امروز حمید نوری، مهره ای که کمتر کسی او را میشناخت مگر زندانیان سیاسی دهه شصت که جان سالم بدر برده اند، که پایشان را به بیرون از کشور گذاشتند تحت تعقیب و پیگرد قرار میگیرند. اولی موفق به فرار شد و دومی دستگیر و به زودی محاکمه خواهد شد. این دو نمونه، هاشمی شاهرودی و حمید نوری خصلت نما و وصف حالِ عاقبت سران رژیمِند. سرانِ حکومت خوب میدانند که در داخل کشور مردم در کمینشان هستند و در خارج تحت تعقیب اند. به بیانِ دیگر: نه راهِ پس دارند و نه راه پیش. به همین خاطر اینان هیچ گزینه دیگری، به جز همان روشی که تا به حال با توسل به آن حکومت کرده اند یعنی سرکوب ندارند. تصمیمشان را گرفته اند. خودشان را تجدید سازمان و آرایش داده و برای نبرد آخر آماده میشوند. قاطع ترین، هارترین و سرِخط‌ترین هایشان را به جلو صحنه فرستاده اند. همین آیت الله اعدام، رئیسی جلاد بعد از منصوب شدنش به ریاست قوه قضائیه گفته بود: مهمترین مسئله روز برای وی، بخوان حکومتشان، اول امنیت است و بعد عدالت. آنها که با کُدهای بیانیِ حکومتیان و طبقه حاکم آشنایی داشته باشند خوب میدانند که منظور وی از امنیت نه برای شهروندان ساکنِ ایران بلکه امنیتِ حکومت در مقابل اعتراضاتِ مردمی هست که حکومت اسلامی نمیخواهند. و دیدیم که چگونه، در آبانماه با قتل عام حداقل ١٥٠٠ نفر و دستگیری هزاران نفر، "امنیت" را برقرار کردند. دیدیم که چگونه همه سران حکومت، از اصلاح طلب و اصولگرا از نیروهای سرکوبگر انتظامی و سپاهی بخاطر نجات نظام تشکر کردند. "عدالت" بورژوازی هم به همین منوال است. عدالت نه برای عمومِ شهروندان بلکه برای دار و دسته مقابل و جناحهای مختلف رژیم کثیفشان است که باهم از دسترنج کارگران بخورند.

 

به این اعتبار باید قهر ضد انقلابی را با قهر انقلابی جواب داد. هیچ آشغالی با پای خودش و یا با خواهش و تمنا به داخلِ آشغالدانی نمیرود. آشغال را باید جاروب کرد و به آشغالدانی ریخت. این حکومت را باید، به همراهِ مذهب کثیفشان اسلام، با قدرتِ قهر انقلابی به زیر کشید و آن را برای همیشه به زباله دان و گورستانِ تاریخ سپرد. به همانجا که از آن برخاسته و به آن تعلق دارد. مطمئناً و بدونِ هیچ شکی این کم هزینه ترین راه برای خلاصی از شرِ این حکومت و جهنمی است که به ما تحمیل کرده است. لاشه گندیده جمهوری اسلامی را باید از سر راه مبارزه برای آزادی و رفاه و خوشبختی همگان برداشت. خودش نخواهد افتاد، هیچوقت. باید آن را با نیروی قهر انقلابی برانداخت.

 

رمز و کلید پیروزی در نبرد با وحوش اسلامیِ سرمایه و برچیدن تمامی بساطِ حکومتشان در متشکل شدن و سازمان دادن و بازهم سازمان دادن است. تشکل محلات یک محور مهم در این نبرد سرنوشت ساز است. خامنه ای بعد از اعتراضات میلیونی آبانماه برای دفع خطر سرنگونی، نیروهای تحتِ فرمانش را به بازگشت به تجربه "کمیته های محلات"، که وظیفه شان کنترل و تحت نظر داشتن ساکنین محل بود، رجوع داد. آن زمان اکثریت مردم خاموش بودند و کمیته چیها دست بالا را داشتند. به این اعتبار رژیم دستش برای از سر راه برداشتن فعالینِ مخالف حکومت و اقدام به هر جنایتی باز بود. آلان اوضاع کاملآ برعکس شده و شرایط کنونی با آن زمان تفاوتهای اساسی دارد. امروز اکثریت مردم معترض و خواهان سرنگونی رژیم در یک طرف و حکومتیانی که ایزوله شده و موردِ تنفرِ عمیقِ مردمی هستند در طرف دیگر. تجربه اعتراضاتِ آبانِ ٩٨ این را نشان داد که پاشنه آشیل و نقطه ضعفِ حکومت محلات است. ما برای به زیر کشیدن حکومت نیاز به نوعی سازمان و تشکل داریم. این امر دست فعالین کمونیست، فعالین کارگری، فعالین عرصه های مختلف اجتماعی، معلمان، بازنشستگان و رادیکالها را میبوسد. ما باید تشکلی بسازیم که وسیع ترین توده های مردم را در برگرفته و انرژی و استعدادهای فراوانشان را در یک ظرف ریخته و به کار بیندازد تا با صرفِ کمترین هزینه و زمان ممکن رژیم جمهوری اسلامی را به زیر بکشیم. ما نیاز به تشکل داریم به این دلیل ساده که حکومتیان سازمان یافته اند. درمقابل حکومتی که متشکل و سازمان یافته است باید تشکل و سازمان داشته باشیم. متشکل شدن و سازماندهی کردن توده‌ های میلیونی خواهان سرنگونی حکومت، خاصه در محلات کارگری و زحمتکش نشین، امر عاجلِ امروزِ کمونیستها آزادی خواهان و برابری طلبان است.

 

٢٠ فوریه ٢٠٢٠ - ٣٠ بهمن ١٣٩٨

 

سوسيال رفرميسم در برابر سوسیالیسم (١)

سوسيال رفرميسم در برابر سوسیالیسم (١)

از نخستين‌‌ سال‌های نيمه دوم سده‌ی19 م ‌هنگاميکه فلسفه انقلابی کارگران- به سان دانشی رهایی بخش و در نگرش‌‌ به تکامل، توضيح و‌ تفسير علمی و تغيير جهان در برهه ای که لازم بود کشف شد، تمامی جهان بينی‌ها ‌‌‌و ‌‌‌فلسفه‌های موجود به سبب درماندگی و ناخوانایی ها، از برون، میدان مبارزه و چالش تئوریک علیه این دانش نوین را به ناچار ترک کردند و به درون آمدند یا در درون پرورش یافتند. فلسفه نوین ماتریالیسم دیالکتیک، نقطه برخورد و محور تمامی آن خميرمايه‌‌ و رویکردهای‌‌ علمی دانش فلسفی انديشمندان جهان بشريت از آغاز تا‌ زمانه‌ی خود ‌بود. این دانش می‌بايست در یک دوران مادی معین، پرتو افکن گردد. اين برای نخستين بار‌ در تاريخ بود ‌که دانشی فراگير، در يک ‌دگرگونی بالنده و انقلابی جامعه‌ی بشری، يعنی پيچيده ترين و متکامل ترين پديده‌های‌جهان (جامعه)، وظيفه‌ی تبيين علمی ‌‌هستی و تغيير شرايط را در رهبری و پتانسیل خويش اعلام می‌کرد.‌‌ برخلاف ماترياليسم ذهنی گذشته، که جامعه بورژوايی را موضوع خود می‌دانست،‌‌ موضوع اين ماترياليسم عملی (پراتيک)، انسانِ اجتماعی‌ بود‌. رهايی انسان‌ها از بند‌ و زنجير نيروهای بازدارنده و‌‌ واپسگرای‌‌ اجتماعی و طبيعی و رشد‌ و تکامل نيروهای مولده، به عنوان انقلابی‌ترين و پرجنبش‌ترين عنصر توليد، در خدمت ‌‌انسان، در تاريخ به عهده‌ی کمونیسم قرار گرفته بود. 

اين فلسفه در تفاوت با علوم طبيعی با هستی و ‌ارزش ‌‌انسان ها و زندگی سر ‌و کار دارد. قوانين ماترياليسم کمونیستی، برای شناخت واقعيت ها، با تجريد و سرشت آنها، اعتبار و روابط هر پديده و مفهومی را که با علوم طبيعی و دانش‌ قابل تأئيد است، ‌‌‌تبيين کرده و از‌ اين رو، برای دست یابی به حقیقت، پراتیک و رویکرد دارد. تفاوت اين فلسفه با ديگر فلسفه‌ها نيز در اين است که تحقق خود را به دست نيروي مادیِ یگانه ای بنام پرولتاريا می‌جويد و در نفی مناسبات طبقاتی پایه گرفته از مالکیت خصوصی و اين نيز بر‌‌ پراتيک بودن اين دانش‌ (ماترياليسم عملی) گواهی دارد. پرولتاريا برای تحقق اين فلسفه بايد از خويش‌‌ گذر کند. يا به بیان ديگر، حقیقت یابی فلسفه ماترياليسم ديالکتيک، با نفی ديالکتيکی پرولتاريا به دست خويش ممکن می گردد‌ که رهایی اش در گرو نفی مالکیت خصوصی و برقراری مالکیت اشتراکی و حیات و رهبری جمعی است. اين است مهمترين خصلت‌‌ و ويژگی اين فلسفه نوین و انسانی.

انديشمندان اين فلسفه بويژه مارکس و انگلس، به سان نخستين فيلسوفانی که به جمعبندی و کشف ماترياليسم تاريخی رسیدند، دریافتند که انسان ها در توليد اجتماعی زندگی خود، وارد روابط معين و ضروری و مستقل از اراده خويش می شوند. بنا به اين‌ برداشت مادی از تاريخ‌ (ماتریالیسم تاریخی) روابط توليدی، درحوزه و چارچوب تکامل نيروهای مولده‌،‌‌ همپوشان بوده و مجموعه‌ی اين دو ماديت موازی و همخوان باهم است که بنياد اجتماعی-‌اقتصادی يک جامعه سازمان می يابد و بر اين مبنا‌ست که ساختار سياسی و حقوقی آن جامعه  سوخت و ساز می‌يابد. گويی تاريخ، جمعبندی ‌اين برداشت و  رهایی ماترياليسم از تار و پوسته های ايده آلیستی، به عهده مارکس و انگلس گذارده بود.‌‌ به یاری مارکس و انگلس کشف شد که هستی انسان‌ها نه بوسيله ذهن آنان، بلکه برعکس، اين هستی اجتماعی انسان‌هاست که بیانگر ذهن آنهاست. این دریافت اعلام کرد که: در يک جامعه‌ی طبقاتی،‌‌ دو ‌وجه نيروهای مولده و مناسبات توليدی در شرايط تاريخی ویژه ای‌، به بار‌نشسته و در تکاملی زاينده‌، سرانجام به نقطه‌ای فرا می رويند که وحدت و سازش‌‌آنها ناشدنی بوده و به تضادی آشتی ناپذیر می رسند. به بیان دیگر، روابط توليدی و مناسبات مالکيت، سد کننده‌ی تکامل نيروهای مولده گرديده و دوران انقلاب اجتماعی فرا می‌رسد.‌‌ اين کشف انقلابی، فرمان ‌‌نهايی تاريخ را‌ به آخرين طبقه‌ی استثمارگر ابلاغ شد که: دوران فرمانروایی اش پایان یافته است. بنا به اين قانون:

 "‌هيچ رژيم اجتماعی پيش از آنکه کليه نيروهای توليد- که او بر آنها راه می گشايد- تکامل يابند از ميان نمی‌رود و روابط توليد نوين و عالی‌تر هرگز پيش از آنکه شرايط مادی وجود آنها در بطن خود جامعه‌ی کهن پخته نشود به ميان نمی آيند. از اين جهت بشريت فقط مسائلی در برابر‌خويش می‌نهد که بر حل آنها قادر است. زيرا اگر از نزديک بنگريم، پيوسته چنان است که خود مسئله، فقط هنگامی بروز می کند که ديگر شرايط مادی حل آن، فراهم شده باشد و يا دستکم در جريان فراهم شدن است. " (۱)


از اينروی، شرايط مادی  برای حل تناقضات و تضادهای آنتاگونيستی (آشتی ناپذير) بين روابط توليد و نيروهای‌ مولده، هنگامی فرامی رسدکه تضادها ‌‌به درجه‌ی حاد رسيده و راه ‌‌‌رشد ‌‌‌و تکامل نيروهای ‌مولده بسته شود. برای رهانيدن نيروهای مولده از اين بن بست، راهی جز تغيير شالوده‌ی اقتصادی و مناسبات‌ بازدارنده‌‌ و به پيروی از ‌آن، روبنای ‌‌مربوطه و بطور کلی تمامی اشکال رنگارنگ ايدئولوژيک‌-‌سياسی،‌ فرهنگی،‌‌‌ حقوقی، دولتی و غيره باقی‌‌ نمی‌ماند. به این گونه، جهان بينی انقلابی، به عنوان علم و دانش شرايط رهايی پرولتاريا، در اين تکاملی تاريخی در جامعه کشف شد. اين فلسفه، سلاح مادی خويش را در نیروی مادی‌ می جست که دارای ويژگی تاريخی و منحصر به فردی بود، يعنی طبقه‌ای که می بايست خود را نفی کند و فلسفه را به حقیقت برساند. اين طبقه می بايست، دارای چنان سرشتی باشد‌که با سرنگونی طبقه حاکم و نفی قدرت سياسی استثمارگران، هيچ  فردی را مورد بهره کشی قرار ندهد و به برابری و بالندگی انسان و رهایی طبیعت از استثمار برساند. پس، فلسفه ماترياليستی طبقه کارگر را‌‌ يافت.‌ اين طبقه، سلاح معنوی خويش را در اين فلسفه ‌‌یافت. اين فلسفه به گفته مارکس تنها از آن جهت درست نبود که از آنِ طبقه‌ی بالنده بود، بلکه چون بالنده بود به پرولتاريا تعلق می يافت. بنا به اين منطق، کمونيسم سلاح مادی طبقه‌ای‌ گرديد تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان از بند بهره کشی رهايی داده و تنها اين طبقه است که قادر به پايان دهیِ حکومت و نظام طبقاتی‌‌ و محو طبقات می باشد.

 

بازتولید رفرمیسم و اپورتونیسم درون سازمان های کمونیستی

 

شناخت کمونيستی در تکامل و دگرگونی ‌‌و‌ واکنش‌ها، با‌برخورداری از نيروی مادی‌‌جامعه‌ی نوين، توانمند و‌‌ سازنده، آنچنان‌‌‌‌ در پهنه‌ی دنيای انسان‌ها، حاکميت يافت که نيروهای واپسگرا، نگهبانان و کارگزاران ستم طبقاتی ‌‌و نمايندگان ايدئولوژيک و سياسی بهره کشان، به قصد‌ تخريب از درون،‌ مناسب ترين و آسان‌ترين راه‌‌ را ‌‌‌آراستن و پنهان سازی خويش‌ ‌‌در ‌‌‌پو‌شش‌‌"سوسياليسم"‌يافتند. هدف آنان بقای سلطه ی انگلی مناسبات طبقاتی و سلطه و کشش ها و کیشِ خویش بود. از ديگر سوی، جذابیت و کشش سوسیالیسم در نبردهای رو به ‌گسترش ‌‌و سرانجام دهنده‌ی تضادهای طبقاتی بويژه در‌ کارزار برآمدِ مبارزات طبقاتی، شرکت بسياری از ديگر لایه ها و طبقات جامعه- جدا از پرولتاريا- را به خويش فراخوانده و آنان به سهم خويش و بنا بر وابستگی ها و دلبستگی‌های طبقاتی‌ خود، در پراتيک و پروسه‌ای به آن وابستگی های پيشين باز گرديده و تقويتشان بخشیده و می بخشند. تاريخ پيدايش سوسیالیسم، "دورينگ‌ها"، "برنشتين‌ها"،‌ "‌کائوتسکی‌ها‌" در ایران «توده ایسم» و… را به تجربه دارند.

تاريخ مبارزات طبقاتی گواه بسیار گویایی است و نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آورد‌‌که چگونه روشنفکران طبقات و  لایه های غير کارگری با پوشش سوسیالیستی و در‌ گفتار‌‌ با ‌‌مانيفست و‌‌ منشور‌‌ کمونيستی ‌‌‌و ‌‌سوسياليستی،‌ اما درعمل ضد کمونیسم، پديدار گرديده‌اند. کمونیيسم اما، بررسی تاريخ واقعی آنها و پراتيکشان را ملاک و معيار شناخت می‌شناسد و نه آنچه که آنها در باره‌ی خويش می گويند و می نويسند. کمونيسم برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی و بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود می‌گويند و عبارت پردازی می کنند، به تاريخ واقعی و پراتيک آنان می پردازد. از آنجا که معیار شناخت، پراتیک افراد است، بايد موضع گيری ها و خم شدن و گرایش آنان را در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندی‌های اجتماعی به ميان می‌آيد،‌‌‌ مورد داوری‌‌ قرار داد و آن ‌‌را ‌‌‌‌‌ملاک وابستگی و خواستگاه و ماهيت طبقاتی گروهبندی های  طبقاتی- سياسی آنان دانست‌.‌ بويژه، ماهيت‌ها، در هنگامی که تضادهای طبقاتی شدت می‌گيرند و در برابر هم صف آرايی و ریل عوض می کنند و سمت و سامانه می گیرند و کارزار صف آرایی اوج می گیرد تا از منافع طبقاتی خويش دفاع کنند و سهم طبقاتی خود را قراول باشند، نمايان می‌شوند. نمونه‌ی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، قیام بهمن 1357 در ایران و از دیماه 1396 تا کنون در ایران که رفرميست ها ناچار گرديدند درون سوسیالسم و با شعار «عدالت احتماعی» گردآيند، از جمله چنين شواهد آشکار تاريخی می باشند. در اين رويدادها‌، سوسياليسم پوششی شد که بخش های گوناگون در آن مأوا گيرند. توده ایسم در ایران و حتی گرایش ها، عناصر و محافل گوناگون درون سازمان ها و احزاب کمونیستی و سوسیالیستی و رادیکال نیز نمونه هایی از این تاریخ و رویکرد هستند. حزب (لیگ کمونیست) و سپس سوسیالیست آلمان به رهبری مارکس و انگلس در آلمان که باز سال 1900 به ویژه به رهبری برنشیتن و کائوتسکی ها گرایید و سوسیال دمکراسی و رویزیونیسم را حاکم گردانید تا  بیمه گرحکومت سرمایه باشد، در ادامه، روزالوکزامبورگ ها و لیبکنشت ها و هزاران کارگر و کمونیست را تیرباران کردند،و انقلاب کارگری در اتحاد شوروی 1919 در روسیه و شوراهای انقلابی در آلمان را در هم شکستند. از همان سال های 1924 به بعد، رویزیونیسم درون حزب کمونیست روسیه و رهبری لنین  و کولنتای ها را درنوردید و استالین، خروشچف ها، گورباچف، یلتسین، و پوتین  و دوگین را بازآفرید و حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه دونگ که اینک با نام کمونیسم و پرچم سرخ، همانند اژدهایی ویرانگر، جهان را به اشغال آورده و حزب کمونیست ایران به رهبری سلطانزاده ها را نیز در هم شکست. گرایش رفرمیستی حزب کمونیست به رهبری سلطانزاده ها پس از کشتار و زندان های رضا شاهی، به حزب توده انجامید که در کنار جنایتکارترین حاکمیت های مذهبی-فاشیستی تاریخ قرار گرفت و «چریک های فدایی خلق ایران» که اکثریت را درون خود بازتولید کرد تا «نگهدار» های برخوردار از حزب توده و روسیه گورباچ.فی، مامور فروپاشی بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه گرداند و حزب کمونیست ایران که کومه له های ناسیونال-رفرمیست را در درون داشت تا به حزب کمونیست و سازمان کردستان آن و جنبش انقلابی در کردستان آسیب جدی وارد آورد و... نمونه هایی از نفوذ بورژوازی درون و خطر انحلال گرانه حزب و سازمان های کارگری بوده و می باشند.

‌‌نمايندگان ايدئولوژيک طبقات و لایه های  اجتماعی رفرميست که خواهان ماندن در مناسبات طبقاتی هستند، "سوسياليسم"‌‌را کانونی يافتند بس دلخواه که در آن سنگر گيرند. بسياری از آنان به دليل همان وابستگی های اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکيت خصوصی، قدرت طلبی و شهرت طلبی و نشستن بر سکوی رهبری هر چند در یک محفل محدود، چنگ افکندند. اینان، بنابه سرشتِ خواست های طبقاتیِ‌ همخوان با چشمداشت های طبقاتی‌‌خويش، آن پايگاه و خاستگاهی را که نمايندگی می کردند، برای پيشبرد و رسيدن به خواست های طبقاتی خویش به پيش می بردند. آنان ‌‌تبيين وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و لایه ویژه ای که در آن جامعه ماديت و هويت دارند، آشکار ساخته‌ و پروژه های مزبور، به شکل تئوری‌ها و نظرات و منشورهايی که بوسيله‌ی يک حزب، گروه و يا جمعی، بيان می گردند به نیابت از پایگاه و خاستگاه طبقاتی خویش به پیش برده و می برند. به راستی، این محافل و عناصر، در حوزه سیاسی همان رویکرد، پراتیک، مناسبات و سیاستی را دنبال می کنند که طبقات و لایه های اجتماعی گروهبندی‌های طبقاتی خود (از خرده بورژوازی دهقانی و سنتی تا مدرن و بورژوازی لیبرال) آنها در حوزه های مادی فعاليت های اقتصادی و اجتماعی‌اشان بدان‌ها پی برده و عمل می‌کنند و يا در جهت بدست آوردن آن ها می کوشند.

 

گرایش ها از آسمان فرود نمی آیند!

 

نمايندگان ايدئولوژيک- سياسی يا در واقع روشنفکران هر طبقه و قشر، تراکم احساسات، ادبيات، فرهنگ، آرمان ها و خواست ها و آرمانگرایی ها و بطور کلی ايدئولوژی و سياست های آن طبقه و لایه ی پايگاهی‌ و اجتماعی خود را بنابر قوانينِ ديالکتيکِ رابطه‌ی اقتصاد و سیاست بازتاب می دهند. اين نمايندگان حساس ترين بخش جامعه و طبقه و لایه ی همگرای خويش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی طبقاتی و شناخت نسبی و شاخک های حسی خود به هرگونه، تغيير و دگرگونی در‌ جامعه و سوداهای طبقاتی خويش را زودتر و همه جانبه تر از گروهبندی‌های اجتماعی پایگاهی خود بو کشیده و دريافته و مورد ارزيابی قرار داده و واکنش‌های مناسب و مورد لزوم خاستگاه  و خواستگاه طبقاتی و نیابتی را بروز می دهند. اينها در چارچوب حزب، محفل، گرایش، عناصر و مانند اين‌ها، در یک همپوشانی (انطباق) نمایندگان آنانند و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع و نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات، با سازماندهی نيرو و با ‌جذب نيروهای خودی و غيرخودی، گرایش و سازمان سياسی-‌ايدئولوژيک ويژه طبقات‌‌ و‌‌ لایه های مورد نظر را سازمان می دهند.


 مارکس در اين باره می نويسد: "به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، ... نياز به تغيير‌ جامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهنده‌ی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده‌- اينها هستند ویژگی های عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ." (۳). اين حزب "سوسيال دموکراسی"‌‌که ‌‌‌از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود و قطب های خواسته هايش را کوچکترين "‌اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی" و "‌از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی"، در بر می‌گرفت، به همين نسبت از هم فاصله داشتند.‌‌ به همان اندازه نيز در مفهوم و درک و انتظار از "سوسياليسم" تنوع می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا." (۴)


ویژگی های اين «سوسياليسم» در پشت جمله پردازی‌های آن "سوسياليست ها"، در مفاهيمی همانند "سوسياليسم"، "مطالبات اجتماعی" «عدالت اجتماعی»، "پروسه"، "‌تکامل" (‌اوولوسيون) و «مرحله» و «شکیبایی» و « پرهیز از زود هنگام بودگی» و... نهفته است. آنها اما همگی، پذیراندن رفرم را از  حکومت های بورژوایی و نمونه حکومت اسلامی موجود امکان پذیر می دانند و خواستارند- البته به کمک «طبقه متوسط». بنابراين، سوسياليسم آنها "سوسيال- ناسیونالیسم و لیبرالیسم" ‌است. آنان گشايش اقتصادی و سیاسی را  از حکومت ها خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی می‌شود‌. به بيان مارکس "‌از اين سوسياليسم بورژوايی که البته مانند هريک از اشکال انحرافی سوسياليسم، بخشی از کارگران و خرده بورژواها را‌ گرد می آورد." (۵)

 

سوسیال رفرمیسم در برابر سوسیالیسم

در ایران، اين «سوسياليسم»، سوسیال دمکراسی ناب بورژوایی است و ايده‌آليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت می‌انگارد و براين تلاش است تا طبقه کارگر را که همواره «کم وزن» و «ناآماده» نزولش می دهد، کل جنبش اجتماعی را «همه با هم» پیرامون خواست های ناچيز و لحظه‌ای، رویکرد یابد. تفاوت ميان ‌‌‌سوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوازی يا بورژوایی به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی بر ابزار تولید و بخش خدمات سرمایه. سوسياليسم ارتجاعی در اشکال سوسياليسم فئودالی (مسيحی، بودايی- عرفانی، اسلامی‌) سوسياليسم خرده بورژوايی، سوسياليسم بورژوايی يا "‌محافظه کار" و ... از جمله جلوه‌های رنگارنگی هستند که بويژه در شرايط و عصر کنونی يعنی دوران‌‌ انقلاب های پرولتری (1900 به بعد) و عصر درماندگی و فلاکت باری سرمايه در برابر سوسياليسم انقلابی قرار گرفته تا فرمانروایی و ماندگاری حکومت سرمايه داران و بردگی اکثريت اهالی روی زمين پابرجا بماند. به همانگونه که‌ در ايران سال‌های ۱۳۴۰ خورشيدی «انقلاب سفید» توسعه ی بورژوازی کمپرادور، نمدمالان در برابر کارخانه‌های ‌‌پتو بافی و صنایع مونتاژ درتلاش حفظ کارگاه خويش بودند و مسگران و گیوه دوزان در برابر صنايع پلاستيک سازی رنگ می‌باختند و خرده بورژوازی سنتی کنار بازاريان و روحانيت بلوا می کردند... پا بردوش قیام بهمن، سرانجام انقلاب را به حکومت اسلامی –بازار –روحانیت که تنها گزینه سرمایه جهانی در سال 57 بود واگذار شد... ادامه دارد...

منابع--------------------------------



۱- مارکس، پيشگفتار بر اقتصاد سياسی.

۲-مانيفست حزب کمونيست-مارکس، انگلس.

۳ - مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه

۴- همان منبع شماره ۳.

 ۵- مارکس مبارزه طبقاتی در فرانسه.

 





 

 

 

زنبیلی در صف انتظار!

تاریخ انتشار :23.02.2020

زنبیلی در صف انتظار !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

رادیو فردا و بی بی سی به نقل از خبرگزاری فارس میزان مشارکت در انتخابات مجلس یازدهم را ۴۲ درصد خواندند...

یعنی نیمی از جمعییت ایران طرفدار همین وضع هستند ... اگر واقعا نیمی از مردم پشتوانه نظام مافیایی اسلامی در ایران است پس شماها غلط میکنید که تحریم میکنید ، لیست سیاه فیفات درست میکنید ، پس مش قاسم انسان شریف و درستی بود ، ترورهای خارج از ایران همه نقشه و شایعاذت دژمن بود ، اصلا کسی در ایران زندانی سیاسی ، اعدام سیاسی ، فقر سیاسی ، فحشاء سیاسی ، کرونای سیاسی ، اختلاس سیاسی ... نیست .

مصباح یزدی : در حکومت اسلام رای گیری اعتبار و معنایی ندارد . اگر هم نمایش انتخاباتی انجام میدهیم با سفارش ولایت فقیه است تا دنیا متقاعد شود ما دموکراتیم ... دی ماه 1384

با همه تقلب‌ها ، آمار شراکت در نمایش انتصابات حکومتی کمتر از 25 درصد بوده است . به این میگن رفراندوم"نه" به حکومت اسلامی ، نه اینکه
۱۰۰ عقب مونده تو تشیع جنازه قاسم سقط بشن بعد بهش بگن رفراندوم...


همزمان با این نمایشات مسخره احکام اعدام اسلامی تخمی صادر میشود . سه جوان به اتهام شرکت در اعتراضات سراسری آبان ۱۳۹۸، توسط شعبه ۱۵
دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی به اعدام محکوم شدند.

همزمان با مشارکت 42 درصدی انتخابات در رسانه های درپیتی ، حکومت اسلامی در لیست سیاه پولشویی جهان قرار گرفت . گروه ویژه اقدام مالی مسئولیت تعیین استانداردهای بین‌المللی مقابله با پولشویی و تامین مالی تروریسم را بر عهده دارد. (FATF
)


گروه ویژه اقدام مالی، ۱۸اکتبر گذشته نیز با انتشار بیانیه‌ای در آخرین مهلت خود، از مافیای دینی حاکم درایران خواسته بود تا پیش از فوریه ۲۰۲۰ به معاهده مبارزه با جرائم سازمان یافته فراملی(معاهده پالرمو) و معاهده بین‌المللی مقابله با تامین مالی تروریسم(CFT
) بپیوندد.


با وجود گذشت بیش از یک سال از ارجاع لوایح اختلاف برانگیز میان مجلس و شورای نگهبان ایران به مجمع تشخیص مصلحت نظام، بررسی این لوایح همچنان متوقف مانده است.


و بالاخره در این وانفسای سیاست ، جایی هم نوشته بود رهبر و شاه بعدی ایران رضا پهلوی است ... رضا زنبیل توی صف گذاشته و توی نوبت است ...

سپهر سیاسی در ایران دیگر نمیتواند فردی باشد . تاریخ سیتمهای فردی گذشته است . بعد از یک قرن استبداد فردی شاه و شیخ ، اگر قرار باشد هنوز در زمین سیاست لیاقت و شعور کار جمعی نداشته باشیم ... نیازی به رهبر بعدی نیست .

ویروس کرونا از طریق بی کفایتی و بی شعوری حکومت اسلامی ایران در حال انتشار است . آن احمقهایی که با هواپیمای مسافری سپاه پاسداران تصمیم گرفتند مسافران چینی را منتقل کنند ، چون بقیه خطوط هواپیمایی قرنطینه را عملا اجرا میکردند ولی سپاه عملا ویروس را انتشار مکرر میکرد ... این علمای اسکول مسلمان به ذهن ناقصشان نزد که خودشان هم در همان اتمسفر و جو زندگی میکنند تا محیط زندگی خودشان را سالم نگه دارند ؟
حتی حیوانات هم سلامتی و آسایش طویله محل زندگی خودشان را اهمییت میدهند ، جناب حاکم مسلمان بیمار. برای کنترل و مهار ویروس ، برای پیشگیری از فاجعه ای انسانی ، دعاهای الهی کیرخر کارساز نیست . مکارم شیرازی برای مقابله با کرونا به مردم توصیه کرده ، زیارت عاشورا و حدیث کساء بخوانند!

 

در ایران کسی نگران کرونا نیست نگرانی مردم از مدیریت حکومت اسلامی ایران است . بروید تاریخ مدیریت انواع بحرانها مثل سیل و زلزله را مرور کنید . درسایر نقاط جهان حداقل مردم از مدیریت بحران حاکمانشان خیالشان راحت است . در مدیریت بحرانهای مختلف در حکومت اسلامی ایران همیشه نتیجه عکس سایر نقاط جهان بوده است .

پروازهای سپاه پاسداران ماهان به چین و ترانسپورت کرونا به حکومت اسلامی را وظیفه دینی معرفی کردند . حتی حاضر نیستند از تجربیات جهانی استفاده مثبت انسانی کنند فقط تجربه دینی مرگ را منتشر میکنند .

یک گزارش بین المللی از حداقل «۱۸ قربانی» در ایران خبرداده است. رئیس دانشگاه پزشکی قم در یک مصاحبه تلویزیونی بصراحت اعلام کرد: «وزارت بهداشت با اذن ولایت فقیه دستور داده آمار مبتلایان به کرونا را اعلام نکنیم.ماسک و موارد ضد عفونی به چین هدیه دادند و این یعنی سرسوزنی برای شهروندان ایرانی غائل نیستند .

در چین و سایر نقاط آلوده به ویروس ، نگاهی به تلاش سیستمهای حاکم برای مهار میروس بکنید در ایران اسلامی هم با تجویز دعا و قرآن و اسلام میخواهند بحران مهار کنند . نتیجه غمناک است . کمترین نفرات آلوده و مشکوک که بیشترین تلفات مرگ را نسبت به سایر نقاط دیگر داشته است .
ترکیه، ترکمنستان و پاکستان ، ارمنستان ، افغانستان ، گرجستان مرزهای خودشان با ایران را بستند و گفتند مشکل ویروس کرونا نیست مشکل مدیریت اسلامی حاکمان است .

 

 


23.02.2020
اسماعیل هوشیار

 

February 23, 2020

سقوط یک کبوتر

سقوط یک کبوتر

این را دیگر همه دنیا می دانند: سقوط هواپیما برای سلامتی مسافران هیچ خوب نیست
و هواپیما کبوتر نیست تا شکار کفتربازان و لات‌های محله شود
چگونه می‌شود به این اوباش فهماند که حتا کبوتر هم «حق حیات» دارد،
و جان یک کبوتر هم گرامی و باارزش است؟
*
سفر هوایی برای نوعروسان و دامادان جوان توصیه نمی‌شود
سفر هوایی برای برای دانشجویان دوره دکترا توصیه نمی‌شود
سفر هوایی برای دانشمندان جوان مناسب نیست
سفر هوایی در این دوران به هیچ وجه!

اصلاً پرواز کبوتر ممنوع!

*
آنقدر در سوگ این و آن گریسته ام که چشمه اشک‌هایم خشکیده است،
مگر به کمک گازهای اشک آور اشک‌هایم جاری شوند،
مگر به لطف گاز اشک آور!
*
دنیای وارونه ای شده است
دنیایی که برای قاتلی بین المللی، طراح کشتار کودکان یمنی و سوری و عراقی و مبارزان خاورمیانه، سه شب و سه روز سوگواری رسمی در سراسر کشور برپا میگردد اما برای جوانان برومند و نخبگان میهن مراسم به خاکسپاری و سوگواری ممنوع است
*
کجا اشتباه کردیم که اینطور شد؟
مگر تقصیر ما بوده است؟
حالا چگونه درستش کنیم؟
چه شد که ناگهان این علفهای هرز بین ما سبز شدند؟
چه کاشته بودیم که این گونه درو می کنیم؟

*
در دل زمستان، درختان مانند نوعروسان رختی از شکوفه پوشیده اند
صدای نغمه بلبل و توکا به گوش می‌رسد
زمین گرم است، بهاری نورس در راه است

*

دی ماه  1398/ ژانویه 2020

شکست بی سابقه رژیم در مضحکه انتخابات، تنها یکی از پیامدهای خیزشهای پیاپی و اعتصابات مداوم است!

شکست بی سابقه رژیم در مضحکه انتخابات، تنها یکی از پیامدهای خیزشهای پیاپی و اعتصابات مداوم است!

دوم اسفند امسال روز خط بطلان کشیدن قاطعانه اکثریت عظیم جامعه بر مانورهای انتخاباتی و رسوا کردن یازدهمین دور مجلس شورای اسلامی بود. روز نه محکم گفتن به کلیت رژیم سرمایه داری اسلامی ایران بود. از 57 میلیون نفر واجدین شرایط رای، بالای چهل میلیون نفر یعنی بیش از 70% آحاد جامعه یکپارچه و علنا با نه قاطعانه گفتند کلیت این نظام را برسمیت نمیشاسند. در بعضی مناطق کشور نظیر کردستان انقلابی حوزه های رای چنان سوت و کور بود که رژیم نتوانست با شگردهای مذبوحانه و منسوخ دوران پیشین نیز کساد بودن بازارش را مخفی نگه دارد. صدالبته رژیم بدنبال خیزشهای پیاپی و اعتصابات مداوم توده های معترض بخوبی متوجه شده بود روز به روز مبارزاتی توده ای حلقه محاصره برویش را تنگ و تنگتر خواهد کرد و حتی ابزار ارعاب، سرکوب و راههای فریبکارنه نیز کارایی چندان برای ادامه بقایش را ندارد و به هیچ وجه پاسخگو نیست. نزد سران رژیم هم این به روشنی قابل تصور بود رای و انتخاب اکثریت مردم همانست که طی خصوصا سالهای اخیر علنا در کارخانه، دانشگاه، مدرسه و خیابانها ندای آن در مقیاس میلیونی طنین انداز شده و پایه های اصلی نظامش را بلرزه افکنده. رژیم اینرا هم میدانست یکی از پیامدهای خیزشهای پیاپی و اعتصابات مداوم رسوا کردنش در روز 2 ی اسفند خواهد بود. چرا که از هفته ها پیش وسیعا نشانه های آن در میان توده های معترض به وضع موجود به بدیهی ترین شکل در پائین کشیدن پوسترها، بنرها و بیلبوردها و آتش زدن فعالیتهای ستادهای تبلیغی سیرک انتخاباتی نمایان بود. ضمنا بیشترین وحشت و هراسی که رژیم داشت اساسا از این بود که مردم تنها به سوت و کور گذاشتن پای صندوقهای رای، رضایت ندهند، بلکه همه بساط مانور انتخاباتی را در این روز بر سرشان خراب کنند. کما اینکه از هفته ها پیش همه ملزومات رویاروی سرکوبگرانه با چنین حالت احتمالی را نیز تدارک دیده بود.
اما مردم بپاخاسته علیه رژیم با درس گرفتن از خیزشها و مبارزات پیشین و با دور اندیشی این مرحله را فعلا با «نه قاطعانه» به رژیم به پیروزی رساندند تا در گامهای بعدی مبارزاتشان را بیشتر ارتقاء دهند. تا همینجا این پیروزی بزرگ که تو دهنی محکمی برای رژیم متوحش سرمایه داری بود را بایستی ارج نهاد و تبریک گفت.
ایندرجه از دوراندیشی، خودآگاهی و هشیاری سیاسی بیانگر اینست روند مبارزاتی دارد گام به گام بمرحله اعتلای انقلابی نزدیک و نزدیکتر میگردد. تقابل با رژیم در این میدان هم سنگری را فتح کرد تا برای تقابل در میدان دیگر و فتح سنگرها یکی پس از دیگری خیز بردارد.

اینکه طی سه سال اخیر گفته میشود خیزش دی ماه نود شیش رعد و برق در آسمان بدون ابر نبود! و اینکه خیزش دی ماه فاز نوینی از مبارزه رو به اعتلای انقلابی بود زمینی را که سالها بود با مبارزه علیه فقر، بیکاری، گرانی و تورم و در یک کلام مبارزه علیه وضع موجود شخم خورده بود را اینبار عیمقا زیر و رو کرد. اینکه در ادامه آن اعتصابات و اعتراضات توده ای عروج کرد. و متعاقبا تاثیرات این تحول به خیزش آبانماه و اعتراض دانشجویان و صف آزادیخواهی در آذرماه و خیزش دی ماه نود و هشت منجر شد. همه و همه حقایقی هستند بیانگر تحولی از اعماق جامعه که دیگر سرکوب عریان و کشتار و دستگیری هزاران نفری و حمام خون راه انداختن نیز نتوانست مبارزات توده ای را مرعوب و جلودارش باشد.
یعنی خصوصا طی چند سال اخیر تناسب قوای مبارزات طبقاتی و سیاسی علیه مناسبات حاکم بر جامعه که کارگران هسته مرکزی آنند بگونه ای کاملا ابژکتیو تمایل عمومی جامعه به تغییر در وضع موجود را نمایان کرده. هر اعتراض و اعتصاب به وضعیت فلاکتبار اقتصادی به اعتصاب سیاسی، هر اعتصاب سیاسی در ادامه خود به خیزشهای توده ای تبدیل میگردد.
اما این تمایل توده ای به تغییر وضع موجود هنوز ناهماهنگ و نامنسجم است و باید متشکل و تحزب یافته گردد. اینکه آلترناتیو سوسیالیستی و حکومت شورایی که طبقه کارگر و کمونیستها و دیگر اقشار پیشرو و فرودستان ستون فقرات آنند، می تواند در آن دست بالا پیدا کند یا آلترناتیو راست، ضمانتی است که دورنمای و چشم انداز آتی را نیز نشان میدهد چه مناسباتی در این جامعه حکمفرما خواهد شد. این حقیقتی اجتناب ناپذیر است جنبش کمونیستی از ظرفیت بالقوه عظیمی برخوردارست. اما بورژوازی هم چون هنوز امکانات و ابزارهای دوباره قبضه کردن قدرت را در اینمرحله رو به اعتلای انقلابی بدست دارد نباید انرا دست کم گرفت. چپ و کمونیسم این فرصت تاریخی و زمینه هایی که برای رشد و اعتلای آن مهیاست اگر بتواند بنحو مطلوبی از آن بهره بگیرد، میتواند شانس پیروزی داشته باشد. جنبش کمونیستی و پیشروان جنبش کارگری بمثابه پیشاهنگان مبارزه طبقاتی و سیاسی جهت تغییر مناسبات موجود، عملا در ایندوره میان سایر جنبشهای پیشرو مقبولیت، جایگاه و اعتبار بیشتری یافته اند، بطور اخص، یکی از وظایف خطیر ایندوره شان اینست نه تنها در میان بخش های ناهمگون طبقه کارگر و بخش چپ جامعه باید آگاهی سوسیالیستی را بیش از پیش تعمیق و گسترش دهند و در اشکال متنوع به ایجاد و تکثیرسلولهای تشکل یابی، سازماندهی کمونیستی بسته به تشخیص خود اعم از کمیته ها، تا ایجاد شوراها.... مبادرت ورزند و آنرا در ابعاد هر چه سراسری تر تقویت و تحکیم ببخشند بلکه بایستی از هیچ تلاش اصولی برای جلب سایر بخشهای جامعه نیز به برنامه، پلاتفرم سیاسی و استراتژی سوسیالیستی تا سازمانیابی آنان فرو گذار نباشند. گامهای جدی در این راستا یقینا مبارزه طبقاتی و سیاسی برای برچیدن مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه را به شیوه ای انقلابی ممکن و قابل تحقق خواهد کرد.

22.02.2020

 

فریادهای زنده باد سوسیالیسم در زادگاه نئولیبرالیسم

فریادهای زنده باد سوسیالیسم در زادگاه نئولیبرالیسم

خبر‌های کمپین‌های انتخاباتی چند روز گذشته در امریکا حاکی از آن است که طرفداران برنی سندرز یکی از کاندیداهای حزب دموکرات در متینگ‌های انتخاباتی خود فریادهای زنده باد سوسیالیسم را سر می‌دهند و خود این کاندیدا در مناظره‌های انتخاباتی از سوسیالیسم، حقوق کارگران، لغو بدهی‌های دانشجویان و بیمه‌های همگانی صحبت می‌کند. این امر که در مهد گسترش نئولیبرالیسم، یعنی آنجا که تا چند دهه پیش بر زبان آوردن لفظ سوسیالیسم نوعی جرم تلقی شده و آن را هم‌ردیف خیانت می‌دانستند و در دوران مک‌کارتیسم (که تا عواقب آن تا دهه 90 قرن گذشته و دوره ریگان و بوش ادامه داشت ) ده‌ها هزار نفر به‌خاطر آن تحت تعقیب قرار گرفته و شغل‌های خود را از دست دادند، شعار زنده باد سوسیالیسم سر داده شود، بیانگر شکست سیاست‌های نئولیبرالیستی است. سیاست‌هایی که در آن نظام سرمایه‌داری تقدیس شده و بهترین نظام تاکنونی دنیا شناخته می‌شود و طرفداران سینه چاکش توانسته‌اند همه نعمت‌های زندگی را از آن عده‌ای خاص کنند و بیش از دو سوم مردم جهان را به سمت فقر و گرسنگی برانند.

از ابتدای ظهور جهانی‌سازی و سیاست‌های خصوصی‌سازی و کالایی شدن همه چیز، اعتراضاتی در آمریکا در میان کارگران و نیروهای چپ وجود داشته است که مهم‌ترین آنها را می‌توان در مبارزات سیاتل و تظاهرات ضدوال‌استریت در دهه اول قرن بیست یکم نام برد. در این اعتراضات کارگران همراه با دانشجویان و سایر معترضان به سیاست‌های نئولیبرالیستی که در امریکا، کانادا و کشورهای اروپایی جریان داشت، مخالفت خود را با سیاست‌های نظام سرمایه داری عنوان می‌کردند که در بسیاری موارد به زدوخورد با پلیس و نیرو‌های سرکوب‌گر می‌انجامید. هر مچند این اعتراضات و تظاهرات با پیروزی ترامپ در امریکا و حاکم شدن سیاست‌های فاشیستی در کشور‌های دیگر سرمایه‌داری، در آمریکا  برای مدتی در محاق قرار گرفت،  اما در کشورهای دیگری مانند فرانسه به صورت جنبش جلیقه زردها بیش از یکسال است که ادامه دارد .اکنون این اعتراضات در آمریکا خود را در صورتی دیگر نشان داده و با شعار‌های زنده باد سوسیالیسم سر بر می‌آورد. اما باید دید که این سوسیالیسم با آنچه که در قرن بیستم به عنوان اردوگاه سوسیالیسم شناخته میشد چه تفاوت‌هائی دارد.

ابتدا آنکه در حال حاضر این شعار از پیشرفته‌ترین و ثروتمندترین کشور سر‌مایه داری بیرون می‌آید و نه از یک کشور مستعمراتی جهان سومی. چیزی که به طور عمده در قرن بیستم جریان داشت و شعار‌های سوسیالیستی بیشتر از کشورهای عقب مانده تری همانند روسیه و چین و یا کوبا و ویتنام و... به گوش می‌رسید. کشور‌هایی با مشکلات اقتصادی فراوان و عقب مانده به لحاظ دسترسی به تکنولوژی پیشرفته. هر چند در این میان روسیه، چین و کشور‌های اروپای شرقی توانستند با برنامه‌های به اصطلاح سوسیالیستی آن دوره بر عقب‌ماندگی‌های اقتصادی خود فایق آیند اما به همان میزان که عقب‌ماندگی‌های اقتصادی خود را جبران کردند گرایش به سمت اقتصاد سرمایه‌دارانه در آن‌ها تقویت شد و به سوسیالیسم واقعی قرن بیستمی پشت کردند. اما این سوسیالیسم امروزی به طور عمده در برابر نظامی‌گری و گسترش صنایع نظامی و هم چنین شکاف طبقاتی فزاینده در خود کشور‌های سرمایه‌داری است. امروزه در ثروتمندترین کشور دنیا هر روزه بی‌خانمان‌ها و محرومان از امکانات زندگی مرفه بیشتر دور می‌شوند. گرچه آمار بیکاری در ظاهر کاهش یافته است اما قشر وسیعی از دارندگان کار توان پرداخت وام‌ها و اقساط وسایل زندگی خود را ندارند و در برابر ثروت یک در صدی‌ها هر روز افزایش یافته و امکانات زندگی و رفاه در دست عده‌ای معدود متمرکز می‌شود و بیشترین ریخت و پاش‌ها در صنایع نظامی و گسترش نیرو‌های سرکوبگر صورت می‌گیرد. در میان چشمان خیره بدهکاران فرودست و شاغلینی که از بار وام‌ها و اقساط کمر خم می‌کنند، هر روزه ادوات جنگی و مخرب جدید سر بر می‌آورد و دستگاه‌های سرکوب جدید اعتراضات و کنترل جامعه گسترده‌تر می‌شود . اما این سوسیالیسم جدید چه می‌خواهد و چه میزان امکان موفقیت دارد؟

بخشی از خواسته‌های آن در مبارزات انتخاباتی گفته شده است که عبارت از دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان امریکا است و بخشیدن وام‌های مختلف و کمرشکن اقشار متوسط کارگران و حقوق بگیران همراه با افزایش دستمزد، افزایش مالیات ثرتمندان و گسترش بیمه‌های اجتماعی در همان سیتم دموکراسی امریکایی و... اما تا کنون شنیده نشده یا روشن نیست که این سوسیالیست‌های قدرتمندترین و ثروتمندترین کشور جهان، آیا از مبارزات کارگران و زحمتکشان سراسر جهان حمایت می‌کنند یا تنها آن را برای کشور خودشان می‌خواهند و به دیکتاتوری‌ها و سرکوبگران سراسر جهان کمک می‌کنند تا هم چنان ثروت و دسترنج زحمتکشان سراسر جهان راه خود ر ا به سمت امریکا داشته باشد؟ همان گونه که اغلب ثروتمندان ایران و کشورهای منطقه خاورمیانه در پناه دیکتاتوری‌ها، بخش مهمی از ثروت خودشان را به همان کشور آمریکا منتقل کرده اند و با دسترنج کارگران و زحمتکشان این کشور‌ها و در پناه دیکتاتوری‌های منطقه، ثروت‌های بادآورده را صرف خرید تسلیحات و گسترش پایگاه‌های نظامی و توسعه صنایع نظامی می‌کنند و پایگاه بسیار قوی برای همان جنگ‌طلبانی هستند که امروزه در قامت ترامپ و سایر محافل ارتجاعی هم چنان به غارت این کشور‌ها می‌پردازند. آیا آنان که شعار زنده باد سوسیالیسم سر می‌دهند و سیاست‌های جنگ‌طلبانه محافظه‌کاران را محکوم می‌کنند، می‌خواهند به حمایت دیکتاتور‌ها و محافل جنگ‌طلب و ارتجا عی ادامه دهند و کارگران و زحمتکشان سایر کشور‌ها را که تحت شدیدترین سرکوب‌ها و فشار‌ها قرار دارند با شعار‌های عدم مداخله به حال خود رها کنند و از دسترنج آنان برای رفاه کارگران و زحمتکشان خودی استفاده کنند؛ سیاستی که تا حدود زیادی سلف دموکرات خود ایشان، آقای اوباما در پیش گرفت و دو هزار و پانصد گرین کارت به حاکمان ایران تقدیم کرد تا ثروت‌هایشان را به امریکا منتقل کنند و کارگران و زحمتکشان خاورمیانه را در میان گرگ‌های درنده رها کرد تا هر چه می‌خواهد بر سرشان بیاید و تنها جریان ثروت و سرمایه به سمت آمریکا سرازیر شد. هر چند که سیاست‌های تحریم و لشکرکشی ترامپ نیز همان سیاست سلف است با پوششی دیگر که بیشترین صدمه آن را همان کارگران و زحمتکشان می‌بینند.

اما این سوسیالیست‌های قرن بیست‌و یکم باید بدانند که پیروزی آنان فقط در گرو آزادی کارگران و زحمتکشان سراسر جهان است و در غیر این صورت ثروتمندان و دیکتاتور‌های سراسر جهان با ثروت‌شان به کمک همان جنگ طلبانی خواهند آمد که خون زحمتکشان امریکا را نیز در شیشه کرده‌اند؛ ثروتمندانی که از دیکتاتورها حمایت می‌کنند و بقای خود را در ماندن حکومت‌هایی می‌دانند که بیشتری فشار را بر زحمتکشان و مردم خودشان وارد می‌کنند تا آنها بتوانند سرمایه‌هایشان را به مکان‌های امن‌تری همانند امریکا منتقل کنند. این سوسیالیست‌ها اگر خواهان موفقیت هستند باید به جای سیاست‌های جنگ‌طلبانه، تحریم و لشکرکشی، از مبارزات کارگران و زحمتکشان منطقه دفاع کنند و متحدان قابل اعتمادی در سراسر جهان برای خود بیابند؛ چرا که امروز پیروزی سوسیالیسم در یک کشور امکان پذیر نیست و به زودی سرمایه و قدرت سراسری کشورها به کمک جنگ طلبان و سرمایه داران امریکا خواهد آمد و سیاست‌های آنان را دچار شکست خواهد کرد. چنان‌که هم اکنون جنگ طلبان و سرمایه‌داران در منطقه خاور میانه با جنگ طلبان و سرمایه‌داران در امریکا بهتر کنار می‌آیند.


@kanoonmodafean

خامنه ای: شبیه به گوبلز یا سرکار استوار، کدامیک؟

خامنه ای: شبیه به گوبلز یا سرکار استوار، کدامیک؟

کار خامنه ای وسیعتر و عمیق تر از هر دورانی با تنفر و یا تمسخر افکار عمومی و شهروندان جامعه روبرو است. امروز یکشنبه، چهارم اسفند از "حضور گسترده و درخشش مردم" در کارناوال "انتخابات" قدردانی کرده است؟!! براستی مایه خنده و تمسخر است! خیلی ها به درست منطق گوبلزی،"دروغ هر چه بزرگتر قابل باورتر" را و کاراکتر او را با "گوبلز" وزیر دروغ "هیتلر" یادآوری کرده اند. نکته اینست خامنه ای در پروسه همین کارناوال "انتخابات"  کاراکتر دیگری هم از خود نشان داد. کاراکتر شبیه به نقش "سرکار استوار" درفیلمهای کمدی "صمد" دهه پنجاه در ایران. نسل قبل از من و هم نسلهای من یادشان است، "سرکار استوار" رئیس پاسگاه ده ، در فیلمهای دیدنی صمد مداوما حکم صادر میکرد و "صمد" با بکارگیری انگشت "برنده اش" حکمهای او را باطل مینمود. خامنه ای هم چند روز قبل از برگزاری بساط "انتخابات" حکم شرعی  "جهاد شرکت" را اعلام کرد و مردم ایران با بکارنگرفتن "انگشتشان" فتوای شرعی و جهاد خامنه ای را باطل کردند. سئوال اینست در این ماجرا کاراکترخامنه ای بیشتر گوبلزی است یا سرکار استواری؟ پاسخ خودم اینست هر دو. بروز چنین کاراکتر دو گانه و بنا به مصلحت شان، حتی در صورت لزوم چند گانه، تصادفی نیست.بلکه انعکاس تشتت و سردرگمی های عمیق نظام اسلامی و  راس آن زیر فشار گردبادی است که موقعیت جمهوری اسلامی و خامنه ای را به لبه پرتگاه رانده است. از این ببعد بنا به منفعت شان شاهد "عنتر بازی" و مشاهده کاراکترهای جای تنفر و تمسخر بیشتر از خامنه ای خواهیم بود. این خصلت مشترک همه مستبدین جنایتکار در پایانه حیات انگلی است.

*** 

بازارِ انتصابات نظام کساد بُود

بازارِ انتصابات نظام کساد بُود

پیشاپیش و از قرائن پیدا بُود که بازارِ انتصابات سران رژیم جمهوری اسلامی رونقی نخواهد داشت. می‏دانستند که مردم از دست‏شان ذله اند و حاضر به شرکت در نمایشات سیاسی‏شان نیستند؛ می‏دانستند که انتخاب خودی‏ها برای طولانی‏تر کردن عمرِ رژیم جمهوری اسلامی است؛ بی دلیل هم نبُود که از بالا تا پائین سردمداران نظام، بمیدان آمدند و در وصف و اندر "مزایا"ی صندوق‏های سازمان داده شده گفتند و نوشتند؛ ولی بی‏خریداری اماکن و دکه های رأی گیری، و مهمتر از همۀ آن‏ها، نهِ مردم به بساط سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، یک‏بار دیگر، صف و خواست‏های دو سوی جامعه را شفاف‏تر و تازه تر کرده است.

 

جدا از مخالفت‏های توده ای، مدت‏های مدیدی است که عمرِ این نوع انتصابات و رأی گیری‏ها به سر رسیده است. فرومایگی و انعکاسِ آنرا هم می‏شد در صفوف بالائی‏ها که منجر به ردِ صلاحیت بعضاً حامیان پر و پا قرص نظام شده است را به عینه دید. چاکرمنشان و دست‏بوسان چندین دهۀ نظام و علیرغم خوش‏خدمتی‏های بی‏اندازه، پشتِ درِ نظامِ سراپا جنایت مانده اند و مزورانه داد و فغان براه انداختند که چنین "انتخابات"ی، مبتنی بر نظامِ محترم شمردن به انتخابات "آزاد" و رقابتِ "افکار" متفاوت نیست! قطعاً دلیل آن نه به سر عقل آمدنِ عناصر و حامیان نظام سرمایه داری، بسا که پس زدن رقیبان درونی و تمرکز بخشیدن بیش از پیش جناح حاکم از یک‏سو، و تعرض گُسترده تر به معیشت سازندگان اصلی جامعه از سوی‏دیگر است. به هر حال و علیرغم چنین وضعیتی همه با هم، مردم را دعوت به صندوق‏های رأی گیری کردند و نیز بازی ارقامِ براه انداختند تا بر بارِ انتصابات بی‏افزایند. ولی عدم شرکت میلیون‏ها تودۀ رنجدیده در مضحکۀ انتخابات، همۀ ارقامِ دست‏ساز مقامات حکومتی را کنار زد و مهمتر از آن اینکه، موقعیت نظام را در وضعیت بغرنج تری قرار داده است.

 

پُر واضح است که جامعه از زوایای گوناگون و بدلیل سیاست‏های تحمیلی حکومت‏مداران، از پاافتاده و خسته است. خواستار تغییرِ وضعیتِ ناهنجار است. چهل سال درگیرِ کلنجار رفتن بر سر محترم شمردن و برسمیت شناختن حقوق پایه ای معیشتی و سیاسی‏ست؛ چهل سال مردم درگیرِ تهیۀ نیازهای اولیۀ زندگی اند؛ چهل سال کودکان زندگی‏شان در اثر نداری و فقر والدین‏شان به تباهی رفته است و سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در این‏مدت هم سنگ تمام گذاشته اند تا مناسبات و سیستم سرمایه داری را پابرجا نگه دارند. فاصله های طبقاتی و بموازات آن‏ها تنش‏ها در درونِ جامعه به اوج خود رسیده است و مردم به میزان و در ابعادی متفاوت در این چهل سال، هر آنچه را که در توان و در چنته داشته اند، سران رژیم جمهوری اسلامی را به مصاف طلبیده اند. انتصابات اخیر هم نشان داده است که کسی با حکومت‏مداران و دولت‏مردان نیست و روز به روز با ریزش نیروی بیشتری برخوردار می‏باشند. التماس‏ها پیرامون همسو کردن مردم با سیاست‏های منفعت طلبانۀ طبقۀ سرمایه داری و پُر رونق کردن صندوق‏های رأی گیری ادامه داشت تا جائیکه سرکردۀ نظام «خامنه ای" در روز انتصابات گفته است "انتخابات متضمن منافع کشور است. هر کس به منافع کشور علاقمند است در انتخابات شرکت کند. توصیه من این است که همه با همت حرکت کنند و بیآیند و به اشخاصی که به آن رسیدند رأی دهند. این کار را هر چه زودتر انجام دهند. نگذارند برای آخر وقت. این توصیه همیشگی ماست".

 

عجب حکایتی است. مردم با چه رفتار و کرداری، باید دلیلِ همراه نشدن با بازی‏های سیاسیِ سران حکومت را اعلان کنند؟ به چه زبانی باید بگویند که قواعد و انتخاب‏های سیاسی خود را دارند و حاضر به همراهیِ با جانیان بشریت نیستند؟ مگر عدم شرکت میلیونی و در حقیقت 80 و 90 درصدی جامعه، نشانۀ نظر و خواست مردم از نظامِ حاکم بر جامعه نیست؟ مگر علامتِ به ته دیگ خُوردنِ کف‏گیر سیاست‏های نظام نیست؟ آن قدر اوضاعِ "انتخاباتِ" نظام افتضاح بُود که «انوشیروان محسنی بندپی» استاندار تهران - در روز انتصابات - گزارش داد "قرار بر این شده که آمار به صورت جزئی اعلام نشود، بلکه بصورت کشوری به اطلاع مردم برسد". و نیز یک روز بعد از آن خبرگزاری فارس اعلام کرده است که: "در شهر تهران 1 میلیون و 900 هزار نفر در انتخاب شرکت کرده اند". شهری که بنابه گفتۀ استاندار تهران «انوشیروان محسنی بندپی»، "واجدین شرایط رأی دهی در استان تهران، 9 میلیون و 600 هزار نفر بُوده که در این‏میان 21 میلیون و 600 هزار تعرفه در این استان توزیع شده" بُوده است.

 

یعنی اینکه 90 درصد مردم از رفتن به پای صندوق‏های سازمان داده شدۀ نظام سر باز زدند؛ یعنی اینکه اکثریت قریب به اتفاق مردم خواهان ترک سردمداران رژیم جمهوری اسلامی از اریکۀ قدرت اند؛ یعنی اینکه جامعه این‏بار در ابعادی وسیع تر و علنی‏تر، موقعیت خود را با صراحت هر چه تمام‏تر با سران نظام در میان گذاشت.

آری، جامعه در چنین موقعیت حساس و پایانی ای قرار گرفته و روشن است که سران حکومت از این پس و بنابه مشاهدۀ اوضاع کنونی، بر تلاش‏های سرکوب‏گرانه، بر بگیر و بندها و بر تعرض وحشیانۀشان علیۀ جنبش‏های اعتراضیِ جوانان و مردم خواهند افزود؛ شکی نیست که دم و دستگاه‏ها و ابزارهای سرکوب‏شانرا برای مقابله با اعتراضات احتمالی روغن‏کاری خواهند کرد و این‏بار وحشیانه تر از گذشته، به جان معترضینِ بعد از پایان مضحکه یازدهمین دُورۀ مجلس شورای اسلامی خواهند افتاد؛ هارتر و دریده تر از گذشته پا به میدان خواهند گذاشت تا نطفۀ هرگونه جنبش‏های اعتراضی را در درون خفه سازند. می‏دانند که زمان سرنوشت‏ساز نظام فرا رسیده است و به همین دلیل در تدارک و در پی سازمان دادن شیوه های تعرضی بعد از انتصابات اند؛ همان روش و سیاستی که در آبانماه امسال در برابر خیزش‏های اعتراضی جوانان و مردم پیشۀ خود ساخته اند.

 

در هر صورت و جدا از اینکه رژیم در صدد تدارک و سازماندهی تازه تر بمنظور مقابله با خیزش‏های اعتراضی است، در مقابل هم نمودارهای اعتراضی - مبارزاتی جامعه، نمایانگر این حقیقت است که کارگران، زحمت‏کشان، جوانان و دیگر توده های محروم لحظه ای از طرح مطالبات‏شان پاپس نخواهند کشید و مصر به حذفِ سران نظام جمهوری اسلامی از کرسی قدرت اند. در این میان جمهوری اسلامی بدرستی دریافته است که سیاست بگیر و به بند و سرکوب‏های پی در پی از کار افتاده است و نه تنها راهِ علاج و درمان نظام نیست، بساکه جنبش‏های اعتراضی را آماده تر و مصمم تر خواهد کرد. به این سبب که جنبش‏های اعتراضی و جوانان به این درجه از آگاهی دست یافته اند، زندگی در زیر سلطۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بمانند مرگ تدریجی است؛ به این درجه از آگاهی دست یافته اند که اتکاء به جناح‏های رقیب حکومتی - دولتی، بمعنای پرداخت هزینه های جانی و معیشتی بیش از پیش است. بی دلیل هم نیست که خلافِ سیاستِ دُوره های پیشین، یعنی سیاست مقابله ای و عملی با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام را انتخاب کرده اند. ترس و وحشت سران نظام جمهوری اسلامی هم در تغییر شیفت و انتخابِ تازه تر مبارزاتی میلیون‏ها انسان رنجدیده و جوانان است. براستی که جامعه در چنین وضعیتِ سرنوشت‏سازی قرار گرفته است و بدین ترتیب برون‏رفت از آن، نیازمند هوشیاری لازمه، و بویژه نیازمند انتخاب سیاستِ حداقلی هزینه به جنبش‏های اعتراضی است؛ نیازمند آن است تا نیرو و دستجات متفاوت وابسته به جنبش‏های اعتراضی، حول سیاست‏های ثمربخش و برنامۀ کمونیستی و بویژه با انتخاب خطِ تعرضی، ارگان‏های حافظ بقای نظام امپریالیستی حاکم بر ایران را نشانه گیرند و اجازۀ تکرارِ گستاخی‏های سران نظام به جنبش‏های اعتراضی ای هم‏چون آبانماه امسال را ندهند. نظام راه و چاره ای بغیر از سرکوب عریان و خشن ندارد و در مقابل هم جنبش‏های اعتراضی راه و چاره ای بغیر از انتخاب سیاست مقابله ای و سازمانیافته ندارند.

 

خلاصه و جدا از فرومایگی و به ته دیگ خُوردن نمایشات سیاسی رژیم، زمانِ تعیین و تکلیف نهائی و سرنوشت‏ساز فرا رسیده است. به طور یقین، پایه های حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی به تار موئی بند است و کوچک‏ترین تلنگرِ سیاسیِ صحیحِ منطبق با قانون‏مندی حاکم بر جامعه، می‏تواند بساط اش را - و آن‏هم با تمامی جناح‏های رنگ وارنگ اش - زیر و رو کند. توهمی نیست که این امرِ مهم و حیاتی، بر عهدۀ پیشروان و مدعیان هدایتِ جنبش‏های کارگری و توده ای‏ست؛ بر عهدۀ آنانی است که از آنِ مردم اند و با تمام وجود خواهان قطعِ زور و سرکوب، و نمایشات سیاسی ای هم‏چون انتصابات سران رژیم جمهوری اسلامی اند.

 

23 فوریه 2020

4 اسفند 1398   

نگاهی به تاريخ

نگاهی به تاريخ

اکنون ۴۱ سال بعد از آن واقعه نقد و بررسی انقلاب ۵۷ و درس گيرى از تجربيات آن یکبار دیگر، ولی این بار جدی تر از هميشه، روی میز جامعه ایران قرار گرفته است. چه نسلی که داستان‌های دفرمه شده‌ای از وقایع سال ۵۷ را از پدران و مادران خود شنیده و یا در کتابهای درسی خوانده است، چه نسلی که اکنون خاطرات گنگی از آن وقایع در ذهن خود دارد و چه نسلی که نقش و دخالت مستقیمی در وقایع آن انقلاب داشت، همه و همه یکبار دیگر تلاش میکنند نگاهی به آن انقلاب بیاندازند و تکلیف خود را با آن انقلاب،  و به این اعتبار، با آینده جامعه ایران روشن کنند. همه آنهایی که تاکنون در این مورد ابراز نظر کرده اند و یا در حال ابراز نظر کردن هستند، تنها برداشتها و تفسیرهای متفاوت خود از یک واقعه عظیم تاریخی را بیان نمی‌کنند بلکه آنها همچنین و بویژه تصویری از آینده ايده‌آل خود و نقشی که در آینده ایران میخواهند بازی کنند را بنمایش می‌گذارند. بقول منصور حکمت: ” روايتها از آن دوران زياد و مختلفند، اما (اين روايتها) بيش از آنکه چيزى راجع به حقيقت تاريخى بگويند، راجع به خود راوى و مکانش در دنياى امروز حکم ميدهند. انسان هميشه از دريچه امروز به گذشته مينگرد و در آن در جستجوى يافتن تائيدى بر اراده و عمل امروز خويش است.‟

نسلی که در تحولات سال ۵۷ هیچ نقشی نداشت ولى امروز در حال بازی کردن عمده‌ترین نقش در تحولات جاری، و به این اعتبار در ساختن آینده ايران است؛  نسلی که به خیابان آمده تا به جنایات و تباهی های ۴۱ ساله جمهوری اسلامی در حق خود نقطه پایانی بگذارد و افق جدیدی بروی خود و نسل‌های بعد از خود بگشاید، نیز دارد تاریخ را بررسی میکند. این نسل نه چشمش را به گذشته بسته است و نه به آن خیره مانده است. این نسل دریافته است که حکومت اسلامی شکل ديگرى از حکومت طبقات استثمارگر است. اين نسل تا اندازه اى دريافته است که دستور کار حکومت اسلامى به بيراهه کشاندن و شکست دادن انقلابى بود که برعليه جنايات حکومت پهلوى شکل گرفته بود. این نسل شوريده است ولى نه فقط عليه شکل اسلامى حکومت سرمايه داران بلکه عليه هر نوع تبعيض و نابرابرى، عليه هرنوع آقابالاسر، عليه هرنوع تحقير و عليه هرنوعى از ستم و سرکوب.  نسلی که امروز به خیابان‌ آمده‌ است‌ تا با پايان دادن به عمر ۴۱ ساله حکومت اسلامى، خود را رها کند، همه آزادى و همه برابرى را ميخواهد.  اين نسل آزادى و رهايى از کليه روابط، مناسبات و نهادهاى اسارت‌آور و سرکوبگر جامعه بورژوايى، رهايى از بیحقوقى سياسى و انقياد فرهنگى، رهايى از پيله مذهب و پندارها و قوانين و ارزش‌هاى خرافه‌آميز و عقب‌مانده جامعۀ موجود، رهايى از ستم‌هاى مذهبى، قومى و جنسى، رهايى از فقر و فلاکت، جهل و خرافه و کل تبعيضات و مصائب جامعه بورژوايى را فرياد ميزند. اين نسل خواهان برابرى است؛ برابرى در امکانات مادى، برابرى در دسترسى به ابزارهاى ارتقا و شکفتن استعدادهاى فردى و اجتماعى، برابرى در توليد و در زيست، برابرى در اعمال اراده در سرنوشت اقتصادى، سياسى و اداره جامعه خود.

آرى مبارزه وجنبش اين نسل جنبشى است گسترده، بالنده قوی و انقلاب اين نسل انقلابى است نوين و رو به آینده.

ولی‌ دو گرایش عمده اجتماعی و دو جریان سیاسی فعال در سیاست ایران در حال تلاش بی‌وقفه برای هدايت و سازمان دادن نیروی عظیم این نسل و هدایت جامعه بطرف اهداف خود هستند؛ دو جریان سیاسی و اجتماعی که هرکدام دارای فلسفه وجودی، برنامه‌های روشن سیاسی و اجتماعی، دارای شخصیت های شناخته شده، رهبران و نطریه پردازان و فعالین در میدان هستند. یکی از این دو جریان رو به گذشته دارد و دیگری رو به آینده.  يکى آمال و آرزوهاى سرمايه داران و طبقات مفتخور و استثمارگر را نمايندگى ميکند و ديگرى آمال و آرزوهاى طبقه کارگر، آمال و آرزوهاى ۹۹ درصد جامعه و آمال و آرزوهاى نسل جديد را.

گرايش و جريان سياسى اى که تقلا ميکند جامعه را از تلاش سخت و دردآور خود براى گسستن از گذشته و قدم گذاشتن به آينده اى انسانى باز دارد و يا در اين تلاش اخلال ايجاد کند، طيف رنگارنگى است از سلطنت طلبان، مجاهدين، بازماندگان حزب توده و خادمين نادم جمهورى اسلامى.  چهره شاخص اين جريان رضا پهلوى است. ايشان نماينده سيستمى است که مردم ايران ۴۱ سال پيش از روى نعش آن عبور کردند. او فرزند پادشاهى است که مردم ايران ۴۱ سال پيش بر عليه اش شوريدند و گفتند که ما رعيت نيستيم که پادشاه لازم داشته باشيم. او روح مرده اى است که انتظار دارد مردم ايران بخاطر انقلاب عليه حکومت پدر ايشان از او معذرتخواهى کنند. او و تيم همراهش ميگويند انقلاب خشونت است و انقلاب ۵۷ هم اشتباه بود.  ميگويند تاريخ را فاتحين مينويسند ولى روايت اين شکست خوردگان از تاريخ بمراتب دروغين و مسمول کننده تر است. عليرغم هر تابير و تفسيرى که اين شکست خوردگان از آن انقلاب داشته باشند، و اگر ”انقلاب ٥٧ در تاريخ فاتحين و شکست خوردگان هر دو، پله اى در عروج اسلام و اسلاميت و مسبب شرايطى است که امروز در ايران حاکم است، در تاريخ واقعى، اما، انقلاب ٥٧ جنبشى براى آزادى و رفاه بود که در هم کوبيده شد.‟  ”مردم حق داشتند رژيم سلطنت و تبعيض و نابرابرى و سرکوب و تحقيرى را که شالوده آن را تشکيل ميداد نخواهند و به اعتراض برخيزند. مردم حق داشتند که آخر قرن بيستم شاه نخواهند، ساواک نخواهند، شکنجه گر و شکنجه گاه نخواهند. مردم حق داشتند در برابر ارتشى که با اولين جلوه هاى اعتراض کشتارشان کرد دست به اسلحه ببرند. انقلاب ٥٧ حرکتى براى آزادى و عدالت و حرمت انسانى بود. جنبش اسلامى و دولت اسلامى نه فقط محصول اين انقلاب نبود، بلکه سلاحى بود که آگاهانه براى سرکوب اين انقلاب، هنگامى که ناتوانى و زوال رژيم شاه ديگر مسجل شده بود، به ميدان آورده شد. . . براى "اسلامى" شدن انقلاب ايران پول خرج شد، طرح ريخته شد، جلسه گرفته شد. هزاران نفر، از ديپلوماتها و مستشاران نظامى غربى تا ژورناليستهاى هميشه باشرف دنياى دموکراسى ماهها عرق ريختند تا از يک سنت عقب مانده، حاشيه اى، کپک زده و به انزوا کشيده شده در تاريخ سياسى ايران، يک "رهبرى انقلاب" و يک آلترناتيو حکومتى براى جامعه شهرى و تازه - صنعتى ايران سال ٥٧ بسازند. آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما "انقلاب اسلامى" و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى "جامعه شرقى و اسلامى" و درخور مردم "جهان اسلام" يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد.‟

و عليرغم هر تابير و روايتى که اين شاهزاده و تیم درهمریخته شان بخواهند از انقلاب ۵۷ داشته باشند آنها يک هدف دارند؛ نجات نظام سرمايه دارى. آنچه که آنها میخواهند اتفاق بیافتد این است که کل سیستم مبتنی بر نظام طبقاتی، سيستم مبتنی بر مالکیت خصوصی و سيستم مبتنی بر استثمار یک اقلیت از اکثریت و همچنين، نيرهاى حافظ اين سيستم؛ نيروهاى مسلح و سرکوبگر جمهورى اسلامى ضربه نخورند و متلاشى نشوند بلکه اداره اين سيستم و فرماندهى اين نيروها از آخوندها و آیت‌الله های عمامه دار به مردان اتوکرده و کراوات زده تحویل داده شود. هدف آنها نه ایجاد تحولى مدرن و رو به جلو در مناسبات اجتماعی بلکه جلوگيرى از چنين تحولى است.  بعبارت دیگر، آنها تلاش میکنند سرنوشت نظام سرمایداری در ایران را از سرنوشت حکومت اسلامی جدا کنند. این جریان زمینه های اجتماعی و فلسفه وجودی خود را مدیون جنایات بی‌حد و حسر حکومت‌ فاشيست جمهوری اسلامی است. اگر نطفه جمهوری اسلامی در حکومت سلطنتی خاندان پهلوی بسته شد، نوستالژی بازگشت به گذشته نیز فقط ميتواند در شرایطى که حکومت اسلامی بر مردم ایران تحمیل کرده است شکل بگيرد و رشد کند.  تنها جنايات بى حد و حصر جمهورى اسلامى چنين زمينه اى به آنها ميدهد تا دهان باز کنند و انقلاب ۵۷ را قدر نشناسى مردم از خدمات حکومت پهلوى توصيف کنند و آنها را به لبيک گفتن به يک شاهزاده فرا بخوانند. آرى، جهنمى که جمهورى اسلامى براى مردم ايران ساخته است به فرزند ذکور پادشاهى که بعد از بگلوله بستن مردم در ميدان ژاله، گفت ”من صداى انقلاب شما را شنيدم‟ و رفت، جرات داده است که زبان باز کند و از مردم بخواهد که به او، که عمامه ندارد، اقتدا کنند تا او و دار و دسته‌اش گذشته را بر آینده آنها حاکم کنند.  اينها نميدانند و يا نميخواهند بدانند که همراه با حکومت اسلامی در ايران، نظام سرمايه دارى نيز به بن بست و آخر خط رسیده است.  جریان سلطنت طلب، طرفداران نظام سرمايه دارى و سیاستمدارانی که در حال بریدن از حکومت اسلامی و پیوستن به این جریان هستند، در تلاشی بی‌وقفه برای نجات دومی به قیمت قربانی کردن اولى، نجات سيستم به قيمت قربانى کردن نظام هستند. و اگر ماموريت خمينى و جريان اسلامى به شکست کشاندن انقلاب ۵۷ بود، ماموريت اينها هم به کجراه کشاندن انقلاب در حال تکوين است.  

اما نسل جوان ايران، عليرغم همه دروغهايى که به خورد او داده شده و داده ميشود، اين تاريخ را، کم و بيش، ميداند. آنها ميدانند که بر مردمان نسل قبل از او چه گذشته است. امروز اين نسل بپاخاسته است تا جمهورى اسلامى را با کل دم و دستگاه سرکوبش و با کل دم و دستگاه تحميق و خرافه پراکنى اش نابود کند. نسل امروز اعلام کرده است ”مرگ به ستمگر، چه شاه باشد چه رهبر‟.  نسل امروز، چه در اعتراضات عمومی دی ۹۶ و آبان ۹۸، چه در اعتراضات و اعتصابات شکوهمند کارگری در مراکز کار و تولید،  چه در اعتراضات و اعتصابات معلمان و بازنشستگان و دانشجویان و اعتراضات زنان علیه تبعیض و نابرابری، و درهمه اعتراضات جاری نشان داده است که بپا خاسته است تا نه تنها به عمر حکومت اسلامی پایان دهد بلکه، همانطور که در بیانیه تعدادی از تشکل‌های دانشجویان قید شده است، ”استثمار و فلاکت اقتصادی را به همراه برپادارندگان و مدافعین اش بگور بسپارد چرا که آزادی انسان معیار این انقلاب است.‟ کارگران در بيانيه هاى خود اعلام کرده اند که ميخواهند جامعه بشکل شورايى اداره شود.  اعلام کرده اند که آنها ”زندگى نميکنند تا کار کنند، بلکه کار ميکنند که زندگى کنند.‟  و کل جامعه ايران فرياد زده است که رفاه و کرامت انسانى را براى همه ميخواهد.  و اين يعنى پايان دادن به استثمار و برده دارى مدرن و پايان دادن به تقسيم طبقاتى جامعه.  معنى ديگر اين خواست ها و انتظارات اين است که با سرنگونى حکومت اسلامى مردم ايران اجازه نخواهند داد مفتخوران ديگرى از نوع رضا پهلوى و اعوان و انصارش و يا هر گروه مدافع نظام طبقاتى يا مدافع دخالت مذهب در زنگى اجتماعى بر آنها حکومت کنند. بنابراين عمر اين جريان و جرياناتى از اين دست هم با عمر حکومت اسلامى به پايان خواهد رسيد.

 

گرايش اجتماعى و جريان سياسىى ديگرى که در جامعه و سياست ايران فعال است کمونيسم کارگرى و حزب کمونيست کارگرى است. هم از قرائن و شواهد، هم از طریق تحلیل و بررسی و هم از نوشته ها و ادعاهای خود حزب چنین بنظر میرسد که نماینده و سخنگوی نسل جديدى که از آن ياد شد و انقلاب نوينى که عليه حکومت اسلامى سرمايه داران در حال شکوفا شدن است، در عرصه سیاست، حزب کمونیست کارگری است؛ حزبی که چهره‌ها و سخنگویان زنده‌اش ازجمله عبارتند از حمید تقوایی و مینا احدی؛ کمونیستهایی که توصيف شان از انقلاب ۵۷ و انقلابى که همين امروز در حال شکل گيرى است چنين است:

”انقلاب پنجاه و هفت بطور عینی حاصل اعتراض و نقد طبقه کارگر به وضع موجود و به کل نظم سرمایه داری بود. . . این انقلاب پیروز نشد ولی شرایطی بوجود آورد که بر متن آن امروز در ایران می بینیم بورژوازی هنوز نتوانسته خودش را جمع و جور کند، هنوز نتوانسته به یک نظام متعارف سرمایه تبدیل شود، هنوز نتوانسته بحران سیاسی، اجتماعی اش را که انقلاب پنجاه و هفت نقطۀ شروع اش بود، حل کند و یا حتی تخفیف بدهد. امروز در همان جغرافیای سیاسی که این بحران در آن درست شده بود، جنگی رودررو، صریح، آشکار و خونین بین توده مردم و جلادان حاکم آغاز شده است. جنبشی شکل گرفته است که انسانی ترین و رادیکال ترین منتقد نظم نوین جهانی است. جنبشی که بطور وسیعی در خیابان ها دارد می گوید آزادی، برابری، هویت انسانی. دارد در خیابان ها فریاد می زند ”سوسیالیسم به پا خیز برای رفع تبعیض. . . انقلابی که در ایران شکل می گیرد، به یک تاریخ پر از سرکوب و خونریزی و قساوت که بورژوازی از انقلاب مشروطه تا به امروز بوجود آورده، خاتمه می دهد. . . انقلابی که شکل می گیرد، جنبش اسلام سیاسی را به زباله دان تاریخ خواهد انداخت و به همراه آن، تمام مدل های بورژوازیِ نظم نوین جهانی، رژیم چنج و غیره را نیز، به کنار خواهد زد. این انقلاب، از همین امروز، شعارش را اعلام کرده است ”سوسیالیسم یا بربریت‟. این انقلابی خواهد بود که بربریت را نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان در هم می کوبد و پرچم سوسیالیسم را بلند می کند‟.

آرى، خواستهايى که امروز مردم ايران براى دستيابى به آنها بپا خواسته اند تنها با درهم کوبيدن مالکيت خصوصى بورژوايى بر وسايل توليد و مبادله، از ميان بردن بردگى مزدى و قرار دادن وسايل توليد و ثروت جامعه در مالکيت جمعى و اشتراکى کليه انسانهاى سهيم در فعاليت اجتماعى حاصل ميشود. و اين يعنى اينکه مردم ايران نه براى بازگشت به گذشته بلکه براى ساختن آينده اى روشن، آينده اى آزاد، شاد، مرفه وبدون آقابالاسر بپا خواسته اند؛ آينده اى که فقط در برنامه حزب کمونيست کارگرى، برنامه ”يک دنياى بهتر‟ تصوير شده است.  و رهبر و هدايت کننده جامعه ايران به چنين آينده اى فقط ميتواند حزب صاحب اين برنامه؛ حزب کمونيست کارگرى باشد.

********

بخت بر گشتەها

 بخت بر گشتەها 

رسم است که  وقتی برای کسی اتفاق بدی می‌افتد می‌گویند طرف بدشانسی آورد. هر کاری که می‌خواهد انجام بدهد عاقبتش بد از آب در میآید. مرکز همکاری احزاب کردستان ایران نیزدر چند سال گذشته یک جورهایی بد بیاری آوردند. یک مدتی چشم به انتظا راصلاح طلبان حکومتی بودند به امید اینکه آن‌ها بتوانند در چهار چوب قانون اساسی جمهوری اسلامی اصلاحاتی انجام بدهند و این‌ها را نیزدر بعضی از پست های حکومتی شرکت دهند اما فقط آرزوی بود که به آن دست نیافتند.بعد از اینکه متوجه شدند که درحکومت ولایت فقیه زیرپای اصلاح طلبان درون جمهوری اسلامی نیز است  مدتهای مدیدی چشم به انتظار دولت آمریکا بودند تا بلکه از طریق نظامی حکومت جمهوری اسلامی را کنار بزند و آن‌ها  را نیز  در دولت آینده‌ای که قرار بود جایگزین جمهوری اسلامی شود شریک کند. اما سیاست مداران امریکایی  در موارد متعددی به سران جمهوری اسلامی اطمینا خاطر دادند که قصد سرنگونی جمهوری اسلامی را ندارند. زمانی که این احزاب متوجه این واقعیت شدند که سرنگونی جمهوری در دستور کار سیاستگذاران آمریکا نیست این بار دست به سوی خود حکومت ایران دراز کردند وخواهان مذاکرات مخفی و دور از دید مردم کردستان با جمهوری اسلامی شدند ، با افرادی از مسئولین جمهوری اسلامی در اسلو پایتخت نروژ بر سر میز مذاکره نشستند ( به گفته خودشان پیاهای را رد وبدل کردند)از نتا یج دور اول مذاکره ات خودشان با مسئولین  راضی بودند، آمادگی خود را برای شرکت در نشستهای بعدی با مسئولین جمهوری اسلامی اعلام کردند بدون اینکه خود را موئظف بدانند مردم کردستان رادر جریان دور اول مذاکرات خود با مسئولین جمهوری اسلامی قرار دهند. اما از بد بیاری مرکز همکاری نیروهای کردستان ایران مذاکراتی که قرار شده بود این احزاب مردم کردستان را در جریان آن قرار ندهند به بیرون درذ کرد وعاقبت بعد از مدتی در اثر فشار تودهای  مردم کردستان محبورشان کرد که این نیروها سکوتشان را بشکنند وگفتد که بین آنها و مسئولین جمهوری اسلامی پیامهای رد وبدل شده وباز هم قرار ملاقات دور بعدی مذاکرات خود با مسئولین جمهوری اسلامی را  از مردم کردستان مخفی نگاه داشتند. مرکزهمکاری نیروهای کردستان ایران زمانی پای میز مذاکره مخفی با جمهوری اسلامی می‌رود که حکومت ایران با یک بحران شدید اقتصادی واجتماعی رو به رو میباشد، ما شاهد اعتراضا ت و اعتصابات بخشهای جنبش کارگری از کارگران نیشکر هفت تگه گرفته تا...میباشیم، ما شاهد اعتراضات بازنشستهگان واعتصا بات فرهنگیان ، دانشجویان ودیگر اقشار جامعه هستیم و ما شاهد محاصره اقتصادی حکومت جمهوری اسلامی توسط آمریکا هستیم (در چنین شرایطی است که مرکزهمکاری نیروهای کردستان ایران حاظر به مذاکره با حکومت جمهوری اسلامی میشود) و در چنین شرایطی نیز است که حکومت جمهوری اسلامی برای ادامه حیاتش سعی میکند به هر ترفندی متوصل شود تا بلکه بخشی از این فشارها را از روی خود کم کند. از جمله یکی از این ترفندها ایجاد تفرقه در بین مردم کردستان ایران واحزاب وسازمانهای اپوزسیون جمهوری اسلامی و منزوی کردن  این احزاب است که در کردستان فعالیت دارند. اما از بد بیاری جمهوری اسلامی و مرکزهماهنگی نیروهای کردستان ایران در این حول وحوش ما شاهد جنبش اعتراضی تودهای وسیع مردم در سراسر ایران  واز جمله در اکثر شهرهای کردستان بودیم که از طرفی جمهوری اسلامی را دچار سرگیجه و زمین گیر کرد واز طرف دیگر یک نوع ناامیدی را در مرکزهماهنگی نیروهای کردستان ایران بوجود اورد. مردم کردستان ایران خواهان سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی با کل دم ودستگاهش از طریق اعتراضات و قیام سراسری هستند نه ازطریق مذاکرات مخفی در پشت درهای بسته. شرکت وسیع تودهای معترض مردم کردستان در اعتراضات آبان 1398 درعین حال پیامی بود به رهبران مرکزنیروهای هماهنگی کردستان ایران که دیگر دوران خان خانی وآقا بالاسری به سرآمده. مردم کردستان آگاه‌تر از آنند که چند نفر درغیاب آن‌ها به شیوه ای مخفی ودر پشت درهای بسته برای  آن‌ها تصمیم بگیرند.این نوع مذاکرات نه تنها هیچ خوانایی با منافع  کارگران و زحمتکشان کردستان ندارد بلکه مانعی است درمقابل رشت مبارزات آنها.     
                                                   ****
این نوشته را مدتی پیش آماده کردم اما آن زمان به خاطر اعتراصات آبان ماه علیه حکومت جمهوری اسلامی درج آن را در فضای مجازی مناسب ندیدم

 


    

بمناسبت ۸ مارس , دوره انقلاب پنجاه و هفت مختصری از مبارزه زنان در مریوان

بمناسبت ۸ مارس 

دوره انقلاب پنجاه و هفت مختصری از مبارزه زنان در مریوان

 

هر گاه از اعتراض و مبارزات توده ای صحبت میشود به شرکت زنان در آن با جملات کلیشه ای مانند "زنان در آن مبارزات نقش فعالی داشتند، تعداد زیادی از زنان در آن شرکت کردند، نقش زنان چشمگیر بود " اشاره میشود. هر چند چنین جملاتی واقعیتی را بیان میکند و نویسنده اکثرا از سر دفاع از برابری زن و مرد آنها را می نویسد، اما نوعی حالت دفاعی در مقابل قوانین و سنت و فرهنگ ضد زن جامعه سرمایه داری را در خود دارد. علیرغم این صحبت ها ناچارم به همان سبک تکراری تحمیل شده بنویسم، در این و آن مبارزه زنان این نقش و آن نقش را داشتند.

اینجا نگاه کلی و گذرا به بخشی از مبارزات زنان در دوره انقلاب مخصوصا بعد از قیام تایورش نظامی ۲۸ مرداد جمهوری اسلامی به کردستان و باز گشت پیشمرگان به شهرها در اوایل آذرماه ۱۳۵۸ خواهم انداخت.

در دوره انقلاب ۱۳۵۷ مریوان شهر کوچکی بود. اما رویدادهای تاریخی متعدد و بزرگی در آن رویداد. در تمام آنها زنان انقلابی و چپ و کمونیست در مواردی مستقلا و با صف جداگانه و با ابتکار خود نقش تاثیرگذار و متحول کننده داشتند. اینجا قصد ذکر تمام آن موارد یا بررسی جنبش برابری طلبانه زنان در آن دوره در این شهر را ندارم. هدف عطف توجه به مبارزات زنان در آن دوره بمناسبت ۸ مارس است.  

در جریان تحصن اعتراضی در ساختمان آموزش و پرورش شهر به اخراج تعدادی از معلمین در بهار ۱۳۵۶ علاوه بر زنان معلم و آگاه، تعداد زیادی از زنان زحمتکش محلات شهر و زنان زحمتکش از محله "دارسیران" فعالانه شرکت داشتند.

در خرداد ۱۳۵۷ در اعتراض معلمین به نحوه طرح سوالات امتحان نهائی کلاس پنجم بدون دخالت معلمین در روستاها، زنان معلم شرکت کردند. در همین رابطه تعدادی از آنها از قبل در نزدیکی دریاچه "زریبار" بطور مخفیانه جلسه گرفتند. روز ۱۶ تیر ماه ۱۳۵۶ در پشتیبانی از زندانیان اعتصابی زندان سنندج، علاوه بر مادران زندانیان و وابستگان فامیلی تعدادی از زنان چپ و کمونیست از دو شهر مریوان و سنندج شرکت کردند.

با شروع انقلاب پنجاه و هفت شرکت زنان در مبارزات و عرصه های متنوع آن در دو شکل انجام می گرفت. یکی، شرکت در جلسات و متینگ و راهپیمائی و اعتراضات عمومی زنان و مردان با هم بود. دوم، مبارزات و اقداماتی بودند که زنان به ابتکار خود در حساس ترین لحظه ها مستقلا سازمانش داند. در اولین راهپمیائی روز معلم، ۱۶ مهر ۱۳۵۷ دانش آموزان و معلمین زن شرکت داشتند و یکی از سخرانان اصلی در ابتدای این اولین حرکت دوره انقلاب رفیق شهین مسناوی بود. شرافت قاسم نژاد به همراه علی کنهه پوشی و سیروس چابکاری نماینده جامعه معلمان مریوان در مذاکره با ريئس آموزش و پرورش و ارگانهای دولتی بودند. با پیروزی قیام ۲۲ بهمن دو زن خانه دار داوطلب عضویت در شورای شهر مریوان شدند و متاسفانه اسامی آنها را بخاطر ندارم.

در تحصن پشتیبانی از دهقانان روستای "بیلو" در دادگستری، طبقه بالا ساختمان در اختیار زنان مبارز و متحصن بود. در این تحصن تمام زنان چپ و کمونیست شرکت کردند.

اولین حرکت اعتراضی که زنان در مریوان مستقلا مبتکر آن بودند در دوره دولت بختیار روی داد. دولت در شهر حکومت نظامی اعلام کرده بود. مردم نگران دستگیری ۱۱ نفر زندانی در پادگان و ادامه دستگیری ها بودند. ارتش و پلیس خیابانها را قرق کردند. نیروهای نظامی میخواستند با فشار و تهدید مانع اعتصاب بازاریان، مدارس و ادارات در اعتراض به دستگیری ان ۱۱ نفر شوند. در همان روزها شایعه انتقال زندانیان به کرمانشاه و اعدام آنها بر نگرانی مردم افزود. مدارس در اعتراض به این وضع تعطیل شد. کم کم بیشتر مغازه ها و ادارات بسته شدند. نیروهای نظامی پلیس و ارتش بر تعداد نیروهای خود در خیابانها و نقاط مختلف شهر افزودند. نجات جان زندانیان به در هم شکستن فضای حکومت نظامی در شهر گره خورده بود. مردم در فکر پیدا کردن راهی بودند. در چنین وضعی جمعی از زنان چپ با تجمع در چهار راه "بایوه" پیشقدم شدند. آنها با دست های گره کرده و چهره های مصمم و خشمگین در حالیکه شعار "بختیار نوکر بی اختیار" را سر میدادند در وسط این چهار راه جمع شدند. طنین شعارهای مصمم این زنان، فضای ترس و وحشت در شهر را به فضای مقاومت و مبارزه جوئی تبدیل کرد. تعداد زیادی از جوانان انقلابی به سرعت به این جمع پیوستند. بعد از مدتی شعار دادن و سرود خواندن راهپیمائی خود را بطرف چهار اصلی شهر شروع نمودند. با حمله نیروهای نظامی به راهپیمایان و در گیری با آنها، تحصن اعتراضی مردم در مسجد جامع شهر شروع گردید.

دایره فعالیت زنان انقلابی و کمونیست در این شهر محدود به مریوان نبود. تعداد زیادی از آنها برای شرکت در راهپیمائی و مراسم گرامیداشت عزیزان جانباخته کاروان اعزامی به ترکمن صحرا در ۹ فروردین ۱۳۵۸ به سنندج رفتند. رفتن زنان از مریوان به سنندج و اعزام کاروان کمکی از سنندج به شهر گنبدکاووس که سه نفر از جانباختگان آن زن بودند، جلوه هائی از همبستگی سراسری مردم در ایران بود. در نوروز خونین سنندج از همه شهرهای بزرگ ایران سیل کمک غذائی و پزشکی و حمایتی مردم بطرف سنندج سرازیر شد. در فاجعه شهر نقده همینطور، در جریان کوچ مردم در شهر مریوان، راهپیمائیهای حمایتی، در جریان تحصن ۲۶ روزه و مقاومت ۲۴ روزه سنندج مردم به کمک هم شتافتند. در تمام این موارد زنان بخش فعال و سخت کوش این رویدادها بودند. انقلاب میدان وسیعی را بر روی زنان و جنبش رهایی و برابری طلبی باز کرد و روحیه همبستگی مبارزاتی و احساس همسر نوشتی انسانی را در میان مردم در ایران را به حرکت در آورد.

در اسفند ماه ۱۳۵۷ خمینی از اجباری بودن حجاب صحبت کرد. روزنامه کیهان به نقل از او با تیتر درشت نوشت "زنان باید با حجاب به ادارات بروند". چند روزی قبل از ۸ مارس صادق قطب زاده گفت این روز مال غربی ها است. در ۱۸ اسفند حدود ۱۵ هزار نفر از زنان در دانشکده فنی دانشگاه تهران به سخنرانی و متینگ اعتراضی علیه دستورات ضد زن خمینی پرداختند. روز بعد ۱۹ اسفند زنان اعتراض خود به حجاب اجباری را با تجمع در جلو دادگستری ادامه دادند. اینبار جماعت اسلامی طرفدار خمینی با قمه و شمشیر به زنان حمله کردند.

در همین روز زنان در بیشتر شهرهای ایران و از جمله در مریوان علیه حجاب اجباری دست به تظاهرات زدند. این دومین حرکت توده ای زنان در مریوان بود که زنان راسا مبتکرش بودند. مردم مدرن و فعالین انقلابی و چپ و نهادهای دمکراتیک در شهر به این تظاهرات پیوستند. دارودسته مفتی زاده برای جلوگیری از این اقدام اعتراضی در گوشه و کنار شهر  دست به تیراندازی هوایی زدند. میخواستند فضا را نا امن کنند و مانع پیوستن مردم به تظاهرات زنان شوند. مکتب قرآنی ها زنان شرکت کننده در این تظاهرات را تحقیر می کردند. اما در جریان راهپیمائی یکی از زنان زحمتکش مبارز اگر اشتباه نکرده باشم بنام آمینه میرزائی همسر جانباخته فایق عزیزی تپانچه اش را بیرون آورد و با شلیک چند تیر هوائی به اسلامی ها فهماند که با چه اراده و صفی از زنان روبرویند.

جنبش زنان در مریوان تعداد زیادی از زنان زحمتکش و فعال را به همراه خود داشت و متاسفانه نام اکثر آنها در خاطره ها باقی نمانده است. زنانی چون آمینه میرزائی، شمسی مشهور به(شمسی پهلوان) که مسلحانه در راپیمائی ۸ مارس، روز زن ۱۳۵۸ شرکت کرد. جواب بموقع زن زحمتکش دیگر بنام طلا به آیت الله لاهوتی در اوردوگاه کوچ مردم شهر "کانی میران" که پرسیده بود: اینجا چکار می کنید و چیزی برای خوردن ندارید نمونه دیگری است. او در جواب به لاهوتی برگی از درخت را کند و در دهان گذاشت و گفت ما حاضریم این را بخوریم و زیر بار زور نرویم. همه اینها نشان از این بود که زنان نمی خواستند به موقعیت دوره قبل از انقلاب باز گردند و آنها با عقب ماندگی های مذهبی و فرهنگی و ضد انقلاب اسلامی تازه بقدرت رسیده می جنگیدند.

در جریان محاصره شهر مریوان توسط دارو دسته قیاده موقت و مفتی زاده(مکتب قرآن)، سومین راهپیمائی مستقل از طرف زنان چپ و کمونیست در مریوان سازماندهی شد. آن روز شهر کاملا تعطیل و خیابانها خلوت بودند. نیروهای مسلح مردمی در گوشه کنار خیابان و دورو بر ستاد حفاظت شهر و پشت بام آن سنگر گرفته بودند. لحظه اولتیماتوم قیاده موقت و مکتب قرآن برای حمله بسر رسیده بود. نیروی انقلابی آماده دفع هر حمله ای بودند. در همان ساعات صدای ناگهانی شعار جمعی از زنان سکوت سنگین حاکم بر شهر را شکست. آن وقت زنان فعال چپ مسلح نبودند. اما آنها با مشاهده تقابل بین انقلاب و ضد انقلاب نمی خواستند در کنج خانه ها در حال انتظار باقی بمانند. در حساس ترین لحظه با سر دادن شعار علیه قیاده موقت و مکتب قرآن سرود خوانان کنار ما قرار گرفتند. راهپیمائی آنها از طرف میدان "شبرنگ" بطرف ستاد در حال حرکت بود. هنگام عبور از جلو ستاد دلگرمی و احساس قدرت در ما به نهایت درجه خود رسید. صف تظاهرات آنها با عبور از خیابانهای خلوت شهر مردم در شهر را به خود آورد و به خیابانها کشاند. این حرکت مبتکرانه زنان و سیمای رزمنده آنها در آن شرایط حساس بر همه ما در ستاد اثر بیاد ماندنی گذاشت. زنان با این حرکت هوشیارانه  خود فضای انتظار حمله و تقابل نظامی را در شهر را به فضای اعتراض توده ای تبدیل نمودند. صف تظاهرات زنان بعد از عبور از جلو ستاد به مخابرات شهر رفت و در آنجا مجموعه زیادی تلگرامهای اعتراضی در مورد توطئه های قیاده موقت و مکتب قرآن را به استاندار و فرماندهان ارتش و خمینی و سران دولت اسلامی مخابره کردند. زنان شرکت کننده در این حرکت ترکیبی از زنان چپ و مبارزه زحمتکش در شهر بودند.

در زمان کوچ مردم شهر و دفاع نیروهای مسلح انقلابی و چپ از شهر زنان مبارز با تشکیل تیم امداد پزشکی پنجمین ابتکار خود برای حضور در تقابل های اصلی مردم با نیروهای رژیم را تشکیل دادند.  بخشی از این تیم در شهر بودند و بخش دیگر آن شبانه روز در محلی نزدیک به سنگرهای ما در تپه شیخ حسن مستقر میشدند و آماده انتقال و مداوای زخمی ها بودند. این تیم از زنان در آن شرایط نظامی غیر مسلح بودند و ما توجه و اهمیتی به مسلح کردن آنها نمی دادیم. اما زنان همیشه در سخت ترین شرایط نظامی آماده هر نوع فداکاری بودند.

زنان بعد از حمله ۲۸ مرداد ششمین حرکت اعتراضی و مستقل خود را در مریوان سازمان دادند. آنها به همراه جمع زیادی از مردم شهر در اعتراض به دستگیری ۹ نفر در پادگان جلو دژبانی شهر تحصن کردند. اعتراض آنها از دوم تا پنجم شهریور ادامه داشت. این اعتراض در شرایطی شکل گرفت که مردم مسلح و احزاب و نیروهای سیاسی از شهر خارج شده بودند. در روز دوم این اعتراض دو نفر از زندانیان، جلال نسیمی و احمدپیرخضری را آزاد کردند. اما روز بعد از آن با آمدن خلخالی جلاد به پادگان آن دو نفر را دو باره دستگیر کردند. با این وجود اعتراض زنان در جلو ساختمان دژبانی ادامه پیدا کرد. روز ۵ شهریور ۱۳۵۸ این ۹ نفر بدستور خلخالی و درخواست تعدادی از مرتجعین محلی در پادگان مریوان تیرباران شدند. با آوردن جنازه این عزیزان به شهر اعتراض زنان در جلو دژبانی پایان یافت. اسامی عزیزان جانباخته: امین مصطفی سلطانی، حسین مصطفی سلطانی، جلال نسیمی، حسین پیرخضری، احمد پیرخضری، دکتر احمد اخضری، فایق عزیزی، احمد قادرزاده و علی دادستانی است.

در ۱۳ دیماه ۱۳۵۸ بازاریان و مدارس شهر سنندج در اعتراض به استقرار پاسداران در شهر و تیراندازی آنها بسوی مردم یکپارچه تعطیل شدند. مردم در ساختمان استانداری و مسجد جامع شهر متحصن شدند. مدت ۲۶ روز تحصن ادامه داشت و عاقبت دولت مجبور به خروج پاسداران از شهر شد.

در جریان آن تحصن مردم انقلابی شهرهای ایران و کردستان و کاروانها و هیئت های مختلف حمایت پزشکی و داروئی و غذائی و سیاسی بطرف سنندج در رفت و آمد بودند. اتحادیه زنان مریوان هم هیئتی را به این تحصن فرستاد. دو نفر آنها، دلیله رستمی و یکی از زنان زحمتکش بنام آمینه اهل روستای برده رشه بودند در این تحصن سخنرانی کردند و پیام حمایت اتحادیه زنان مریوان را به متحصنین رساندند.

مجید حسینی

چهارم اسفند ۱۳۹۸

 

زن و امام جمعه مسکو

زن و امام جمعه مسکو  !

 

ا . م آخوند دو ملیتی ایرانی – روسی رفته " زحمت کشیده " برای ایرانیان و بویژه برای زنان ایرانی ، زنانی که چهل سال است چرندیات زن ستیز را از تریبون نماز جمعه و تلویزیون اسلامی شنیده اند و میشنوند مطلبی سر تا پا جفنگ و زن ستیز از امام جمعه مسکو حضرت لئونید ساوین برای تقویت بیشتر جبهه پایداری ضد زن ترجمه کرده است . ترجمه آنهم برای مردمی ، جامعه ای و حکومتی که تا آنجا که موضوع بر سر زن ستیزی و استقلال و بحث خودکفایی باشد ، نه فقط مستقل و خودکفا ، بلکه در زمینه ادبیات ضد زن خود جزو صادرکنندگان عمده در سطح جهان میباشد و در بین کشورهای صادر کننده زن ستیزی یا قهرمان است یا نایب قهرمان ! بقول آلمانیها  Export Weltmeister

 

عضو هیئت علمی حوضه علمیه مسکو فرمودند :

" زنانه سازی تهاجمی فرهنگ سیاسی مشهود است . نباید فراموش کرد ، که تصدی وزارت دفاع کشورهای آلمان ، نروژ ، سوئد ، هلند ، ایتالیا و آلبانی را تقریبآ بطور همزمان نمایندگان جنس لطیف برعهده گرفتند . آیا نبود " تفکر فالو سنتریک " آنها ، موجب برقراری صلح در دنباس گردید ؟ "

 

امام جمعه مسکو لئونید ساوین از اینکه در غرب در چند دهه اخیر زنان شرکت بیشتری در فعالیتهای اجتماعی دارند ( بنا به نیاز تولید اجتماعی ) و پستهای بالایی در عرصه های مدیریت اقتصادی و سیاسی بدست آورده اند ، بویژه در عرصه سیاست پستهای فرماندهی ، رئیس جمهوری و صدر اعظمی و وزارت ، و نیز وزارت دفاع را اشغال کرده اند ، شدیدا ناراحت است و به رگ غیرت مردانه ش بر خورده است .

 

حضرت سئوال میکند آیا نبود تفکر فالو سنتریک آنها ، موجب برقراری صلح در دنباس گردید ؟

 

زنان هم از بورژوا و پرولتر و " طبقه متوسط " فورآ جواب میدهند بسیار خوب جناب لئونید ساوین ! تمام جنگها و جنایات دو دهه اخیر به گردن ما ! اما این دو هزار سال پیش ( بنا به همین تاریخ مسیحی ) که ما وزیر دفاع نبودیم چی ؟ این دو هزار سال پیش که نرینه های جنگ افروز و غارتگر و طماعی چون تو و ا . م   وزیر دفاع و جنگ بودید آیا صلح و آرامش هم در جهان وجود داشت ؟ همه میدانند که خیر ! حضرت با نام بردن از ده ، بیست زنی که هم اکنون پستهای مهم اقتصادی ، سیاسی را کسب کرده اند ، فرصت را غنیمت شمرده  تا زهر ش را به زنان تزریق کند .

 

 زیادی بازگشت به گذشته نمیکنیم ، همین جنگهای اول و دوم را که ژنهای برتر  وزیر دفاع و جنگ بودند چی ؟ تا بوده همیشه ما طعمه های خوبی در زمان جنگ برای تجاوز " زنان شان را به غنیمت بگیرید " ، و رفع نیاز ... نره خرها بودیم  ، حالا ما را ، ما زنان را متهم به جنگ و جنگ افروزی میکنی ؟ بهتر نیست دهانت را گچ بگیری !

 حضرت دارد اعتراف میکند که جنگ و ویرانی و کشتار جمعی و تجاوز از حقوق ویژه نرینه ها و ژنهای برتر است .

 

و بعد هم اینکه حضرت همه جهان و جنگها را رها کرده ، رفته چسبیده به دنباس و صلح در دنباس ! دنباس یا همان جمهوری خلق های " خلق الساعه و بی تاریخ "  دونتسک و لوهانسک ، همان مزدوران روسی که پول و اسلحه شان را پوتین تامین میکرد و به جان جامعه اوکراین انداخت . درست مثل برادران ا . م که در تهران هواپیمای اوکراینی را سقوط دادند ، اینان هم با موشک زمین به هوای روسی " بوک " هواپیمای مسافربری MH17 را زدند و جان 295 سرنشین آنرا گرفتند .

 

میگویند حضرت درس خارج را نزد " اسقف اعظم " الکساندر دو گین  فرا گرفته و پس از پایان درس خارج ، فوری به کربلا رفت تا در مراسم اربعین حسینی و سینه زنی و زنجیر زنی شرکت کند و از آنجا به تلویزیون اسلامی حکومت در تهران رفت تا با نادر طالب زاده به مصاحبه بنشیند .

 

 عضو هیئت علمی حوضه علمیه مسکو حضرت لئونید ساوین فرمودند :

" ما معتقدیم حضرت مسیح و امام مهدی با هم خواهند آمد و اسرائیل است که دجال را خواهد آورد . ما باور داریم که انسانها در قیامت به بهشت و جهنم تقسیم خواهند شد و ارتودکس ها و شیعیان در یک مسیر خواهند بود که این مسیر ، همان مسیری است که امام حسین  در آن قرار دارد . " ! سر هواداران روس و " کودتا در اوکراین ، کودتا در اوکراین " سلامت !

 

امام جمعه مسکو در ادامه " نظامیگری زنانه به عنوان سیمای سیاست غرب " فرمودند :

 

" اما هدف از خواسته غرب مبنی بر اعطای حقوق بیشتر به زنان از حاکمیت کشورهایی که در آنها سنتها بیشتر از آمریکا مورد احترام هستند ، تضعیف فرهنگ سازمانیافته آن کشورها میباشد . "

 

بله در شرق ، ارو آسیا از این کارها نمیکنند ، در شرق ، ارو آسیا نه فقط حقوقی به زنان اعطا نمیشود ، بلکه توی سر زنان هم زده میشود ، " یا رو سری یا تو سری " ! آری در شرق و ارو آسیا لئونید ساوین و ا . م گروهای موتور سوار چاقو کش و اسید پاش را به جان زنان  سازماندهی میکنند تا پایشان را از گلیم شان درازتر نکنند و سنت ها و فرهنگ های رایج را زیر پا له نکنند .

 

 در شرق و بویژه روسیه (آسیایی) که سنت " سیبری "  رایج است ، هر که گفت : آقا چرا سبیل طرف اینجوری ست ، هر که گفت آقا چرا این رئیس جمهور اینقدر اخمو و ارتودکس است ، فوری می فرستند ش به سیبری تا کمی آب تگری بنوشد تا حالش جا بیاید ! بخصوص اگر زن باشد میگویند : فاحشه ! مروج فرهنگ صادراتی امپریالیستی ! مزدور غرب ! عامل امپریالیسم !

 

در شرق و آنجایی هم که سیبری ندارد و سنت تجاوز به کودک نه و سیزده ساله به بهانه ازدواج مورد " احترام " است  ، زنان را میبرند در کهریزک ها و اوین ها زندانی میکنند ، اول تجاوز میکنند و بعد هم اعدام ، بعدش هم آقای ا . م  با یک بسته شیرینی  " و یک خبر خوش " به دیدار خانواده اعدامی میرود که  : " دختر تان ... از دنیا نرفت " ! وقاهت حداکثری !  

 

و در آخر امام جمعه مسکو فرمودند :

 

" زنانه سازی تهاجمی فرهنگ سیاسی غرب اساسا با سنن بنیادین ، خصومت ذاتی و الگوهای سنتی اجتماعی ارتباط دارد ، با چیزی که دنیا را اسیر میکند و هنوز نام دقیقی برای آن پیدا نکرده ایم . " !

 

عضو هیئت علمی حوضه علمیه مسکو هنوز نام دقیقی برای این " اسارت " پیدا نکرده است ( منظورش اعطا حقوق بیشتر به زنان است ! ) . ما اما نام دقیقی برای ایشان پیدا کرده ایم ، در کشورهایی که  این الدنگ و آن اسقف اعظم الکساندر دو گین متفکرین ش باشند ، خب باید هم رئیس جمهور ش در ترکیه به اردوغان و روحانی قرآن آموزش دهد ؛ در کشورهایی که در " بالاترین مرحله " جاهلیت و جنایت به سر میبرند ، نام " دقیق " این جاهلیت  و جنایت امام جمعه و آیت الله است ؛ آیت الله لئونید ساوین امام جمعه مسکو ! اهدایی از سوی زنان مبارز و پیشرو !

 

همانطور که ما به هیچکس هر قدر هم کودن ، اجازه نخواهیم داد تا فرانسه امروز را با آن کمون درخشان و مارکس و کمونارها و دست کلیسا کوتاه از سر جامعه را یکی بگیرد ، به همین صورت هم ما به هیچکس هر قدر هم شارلاتان ، اجازه نخواهیم داد این اولترا ارتجاع ارتودکسی امروزی روسیه را با آن اکتبر عظیم و لنین و بلشویسم انقلابی و دست کلیسا کوتاه از سر جامعه را یکی بگیرد .    

 

اژدر امیری :  23.02.2020

                   

February 22, 2020

حکومت اسلامی از "انتخابات" اش هم میترسد!

حکومت اسلامی از "انتخابات" اش هم میترسد!

انتخابات در جمهوری اسلامی همیشه مضحکه بوده است. اما جمهوری اسلامی از همین مضحکه برای دوام عمر خودش سود برده است.  این بار اما فرق میکند. بعد از دو قیام دی 96 و آبان 98، بعد از قتل عام موشکی مسافران هواپیما و انفجار خشم میلیونی دیماه دیگر هیچ چیز به هیچ معنا شبیه گذشته نیست. مردمی که فقط در آبان همین سال هزاران کشته و مجروح و اسیر داده اند؛ مردمی که هنوز در شوک واندوه قتل عام مسافران هواپیما بسر میبرند؛ از هر اتفاقی برای پایان دادن به حیات حکومت اسلامی استفاده میکنند. نمایش انتخاباتی فردا دوم اسفند هم باید یکی از این اتفاقات باشد.

نگرانی در تمام سخنان و حرکات و سکنات سران حکومت داد میزند. از همین الان دست به کار شده اند تا نیروهای سرکوب ملبس به لباس شخصی و ابواب جمعی آقازاده های اسلامی را در چند جا هم که شده جمع کنند و فیلم بگیرند و بی آبرویی سیاسی و منفور و منزوی بودنشان در میان مردم را پنهان کنند.

اما به هر ترفندی متوسل بشوند، همین حالا، فضای اعتراضی بسیار بالاست. رهبران کارگری، دانشجویان، زندانیان سیاسی، محافل هنری، خانواده های داغدار، میلیونها انسانی که حکومت اسلامی را مسبب 41 سال جنایت میدانند، نمیخواهند به این حکومت امکان بدهند در میان دریایی از خون با شعبده بازی انتخاباتی برای مردم شکلک در بیاورد. مردم آنچنان از این حکومت و نمایشات سیاسیش متنفرند که خشم و انزجارشان را حتی علیه هر کسی که به هر دلیلی انگشتش را به جوهر خونین "انتخابات" آلوده کند اعلام میکنند.

بیانیه دوازده زن زندانی، فریادی از درون زندان است اما انگار ندایی از درون پر از خشم و انزجار اکثریت مردم است:

"برماست که انتخاباتشان را برای خودشان بگذاریم و در میدان واقعی انتخابات مردمی باقی بمانیم. هرکسی که پای صندوق‌های رای می‌رود اثر انگشتش بر روی ماشه اسلحه‌ای که به سمت جوانان انقلابی شلیک می‌شود ثبت خواهد شد و نشان تاییدی بر نظام حاکم و جنایاتش می‌باشد."

سخنان پر خشم و اندوه خواهر ابراهیم کتابدار، از کشته شدگان آبان بر سرگور برادرش حرف دل هزاران خانواده جانباختگان آبان بر گور عزیزانشان است:

"امیدوارم این رژیم سرنگون بشه. مرده شور این رژیم را ببرد. مرده شور آن مردمی را ببرد که بخوان برن رای بدن به این دولت و به این نظام. هر کی رای میده به خون برادر من به خون 1500 تا جوون، به خون 1500 تا بیگناه شریک است. حالا خودتون مخواهید برین رای بدین، بدین. کلاتونو قاضی کنید. مرده شور این دولت و رهبرمان را ببرد!"

جامعه یک گام دیگر به جلو برداشته است. دیگر فقط بسیجیها و دار و دسته دستگاه سیاسی و انتظامی و امنیتی حکومت را دشمن تلقی نمیکند. مردم با هر کسی  که به هر نحوی – آگاهانه یا نا آگاهانه - به بقای رژیم کمک کند خصومت دارند. قطب انقلاب برای سرنگونی بیش از پیش نیرو گرفته است.

مصرف سیاسی "انتخابات" در جمهوری اسلامی؟

جدا از نمایش انتخاباتی برای تقسیم سهم میان باندهای درون حکومت و اسمش را دمکراسی انتخاباتی  گذاشتن، "انتخابات" در جمهوری اسلامی همیشه عنصر مهمی در استراتژی بقا بوده است. مصرف و کارکرد اصلی داخلیش امیدوار نگه داشتن مردم به امکان تغییر و اصلاح شرایط توسط جناحی از خود حکومت و نهایتا به عقب انداختن نبرد نهایی میان مردم و حکومت بوده است. مصرف جهانیش، چهره سازی قلابی از حکومت در  افکار جهانی، در میان نهادهای بین المللی و دولتها و نهایتا گریز از انزوای بیشتر بوده است.

امروز، هر دو کارکرد داخلی و جهانی انتخابات در هم شکسته است.

کارکرد داخلی:

انتخاباتی که قرار است برای رژیم عمر بخرد، این بار محرک خشم و نفرت بیشتر علیه حکومت، محرک همبستگی بیشتر برای سرنگونی شده است. این مهمترین تغییر است.

همه حکومتهای رو به موت دو کارت اصلی برای بازی با جامعه بپاخاسته و عقب انداختن مرگشان دارند: کارت خونین سرکوب و کارت چرکین اصلاحات. جالب است که این حکومتها معمولا مجبور میشوند هر دو کارت را باهم و به موازات هم رو کنند و باهم بسوزانند.

کارت خونین سرکوب، کارت چرکین اصلاحات و انتخابات!

جمهوری اسلامی کارت خونینش را به ویژه در دو دوره بیشتر رو کرده است. بار اول برای تثبیت حکومت. بار دوم برای نجات حکومت. بار اول برای محکم کردن ارکان حکومت. بار دوم برای جلوگیری از فروپاشی این ارکان. بار اول دهه خونین شصت بود که ابزار اصلی تثبتش شد. بار دوم امروز است که که دیگر کار نمیکند. اگر بار اول جنایت کرد و تثبیت شد، این بار جنایت میکند و متزلزلتر میشود. سرکوب به ضد خودش تبدیل شده است.

آبان و دی همین امسال نمونه برجسته ای از سوخته شدن کارت سرکوب رژیم بود. دیدیم که چگونه جوانان جان به لب رسیده در مقابل توحش حکومت اسلامی کوتاه نیامدند و جسورانه به سمبلهای اقتصادی، سیاسی و مذهبی حکومت حمله کردند. چگونه در مقابل نیروهای سرکوب سنگر بستند و به مقابله برخاستند.

تناقض حکومت اسلامی در این است که می بیند سرکوبش اثر ندادر، اما نمیتواند از آن دست بکشد. تناقضش در این است که هر چقدر این کارت را بیشتر روی زمین میزند،  همانقدر بیشتر میسوزاند. زیر پای خودش را خالیتر و دره میان خود و مردم را عمیقتر میکند. دره ای که هیچ پلی، مطلقا هیچ پلی نمی تواند دو طرفش را به هم وصل کند. دره ای که فقط میتواند با لاشه خود حکومت اسلامی پر شود.

حتی در متن خیزش 88 هم که به بهانه انتخابات آغاز شد، کارت اصلاحات و انتخابات بسرعت سوزانده شد. مردم بسرعت از "اصلاحات و انتخابات" عبور کردند و "رای من کو" در میان طنین شعار "موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است" خاموش شد. در قیام 96 با شعار "اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا"، کارت چرکین "اصلاحات و انتخابات" تماما سوخت و دود شد و به هوا رفت و پایان قطعی دوره بازی با این کارت اعلام شد.

کارکرد جهانی:

یک هدف مهم رژیم از "انتخابات" رنگ آمیزی لاشخور اسلامی و فروختنش به افکار جهانی بوده است. این کارت هم با قتل عام موشکی شهروندان مسافر با موشک سپاه، دروغگویی هماهنگ و شنیع همه سران حکومت از اصولگرا تا اصلاح طلب و بازی درآوردنهای مضحکشان در باره جعبه سیاه سوخت.  با این اتفاق دست روحانی و ظریف آنچنان بسته شد که با شامورتی بازی درآوردن نمیتوانند براحتی جمهوری اسلامی خون و جنایت و دروغ و دغل را به افکار عمومی مردم انساندوست بیاندازند! و وقتی دست حکومت در میان مردم جهان رو میشود، آنگاه زیر فشار افکار عمومی حتی دست دولتها و نهادهای بین المللی برای مماشات با این حکومت بسته تر میشود.

چاپلوسی قاتلان در باره "کشور عزیز"!

هیچ چیز به اندازه سخنان سرشار از نگرانی و حقارت سران هر دو جناح رژیم نشان دهنده این حقیقت نیست که کارتهایشان تماما سوخته است و باید راهی برای نجات از دست کارگران، زنان و جوانان و اکثریت مردمی پیدا کنند که مساله شان با حکومت اسلامی این است که اینها دشمنان قسم خورده هر درجه آزادی، هر درجه برابری و هر درجه  انسانیت هستند که حکومتشان را باید نابود کرد، خودشان را باید محاکمه کرد و این فقط اولین قدم – و البته مهمترین قدم - رسیدن به زندگی انسانی است.

در آستانه "انتخابات" فردا، سران هر دو جناح که خوب میدانند کارت "اصلاحات و انتخابات" سوخته و خاکستر شده است به استغاثه و التماس و پابوسی و چاپلوسی در مقابل مردم پناه برده اند تا شاید، شاید فرجی حاصل شود.

خامنه ای که که هنوز پوزه اش از کشتار آبان خونین است در حضور گله هایش گفت:

"ممکنه یکی از شخص این حقیر خوشش نیاید. خوب نیاید. عیب ندارد. ایران را دوست دارد. کشورش را دوست دارد یا نه؟ باید در انتخابات شرکت کند." "اگر کسی انگیزۀ دینی و انقلابی [هم] ندارد، اما، میهن عزیز را دوست دارد لازم است به پای صندوق های رأی بیاید"

واقعا کسی در میان اتاق فکرهای جمهوری اسلامی نیست که به این "رهبر الدنگ" حالی کند که احمق اگر کسی از تو حقیر  خوشش نیاید که سکاندار این حکومت هستی چرا باید در انتخاباتی شرکت کند که هدفش عمر خریدن به جمهوری اسلامی است؟  اگر کسی انگیزه دینی ندارد چرا باید پای انتخابات حکومت دینی برود که اسلام عمود خیمه خونین و کثیفش است؟

باضافه، چرا نایب امام زمان که قرار بود اسلام و اسلامیت را حراست کند به "ایران و ایرانیت" پناه برده است؟ پاسخ روشن است. چند ماه پیش دفاتر امام جمعه ها و نمایندگان ولی فقیه در آتش خشم و نفرت مردم سوخت و خاکستر شد و حتما ولی فقیه ویدیوها را دیده است. درست است که مردم او را "رهبر الدنگ" صدا میکنند، اما هر چقدر هم الدنگ باشد به چشمهایش که باور دارد!

اما واقعا پناه بردن به ایرانیت فرجی حاصل خواهد کرد؟ پاسخ قطعا منفی است. مردم مخاطب خامنه ای همانهایی هستند که با شعار مشهور "دروغ میگند آمریکاست، دشمن ما همینجاست" علنا اعلام کرده اند که میلیاردهای حاکم اسلامی را مسئول مستقیم تباهی زندگیشان در این "میهن عزیز" میشناسند. همان مردمی هستند که پشت به نماز جمعه ایستادند و شعار دادند "پشت به دشمن رو به میهن"!

این مردم وقتی "کشور و میهن عزیز" را از دهان این جانیها میشنوند فورا سئوال میکنند: کدام کشور؟ کدام میهن؟ میهنی که در آن جمهوری اسلامی 41 سال است به همه جلوه های آزادی و برابری و انسانیت تعرض میکند؟ میهنی که در آن کارگران به فقر مطلق رانده شده اند و وقتی اعتراض میکنند به شلاق و زندان محکوم میشوند؟ میهنی که در آن زنان نه تنها جنس دوم بلکه اصولا انسان محسوب نمیشوند؟ میهنی که زندگی نسلهایی از جوانانش توسط فسیلهای اسلامی نابود شده است و از هر چه دین و مذهب و اسلام و شریعت بیزارند؟ میهنی که خاکش، دریا و دریاچه اش، زمین و جنگلش، رود و رودخانه و آبش، همه منابعش دارد توسط یک مشت میلیاردر اسلامی چپاول میشود؟

نه خیر این حقه بازی نمیگیرد. چاپلوسی به نام "میهن عزیز" خطاب به این مردم، آنهم توسط مسئولین اصلی نابودی همه جلوه های زندگی انسانی، آب در هاون کوبیدن است.

التماس قاتلان برای "آشتی ملی"!

"بیایید این مشکلات یک هفته و 10 روز را مقدمه کنیم و این غم و مشکلات بزرگ را به یک تصمیم بزرگ تبدیل کنیم. ...آن تصمیم بزرگ، آشتی ملی است. بیایید همه با هم آشتی کنیم. کینه‌ها را از دل برداریم، این انتخابات، 22 بهمن قدم و روزهای آینده قدم اول این حرکت باشد".

درست حدس زده اید. این  استغاثه ها و التماسها برای "آشتی ملی" متعلق به حس روحانی، این امنیتی کهنه کار است که آمده بود با "منشور حقوق شهروندی" برای حکومتشان عمر بخرد. متعلق به رئیس جمهور اسلامی حکومتی است که در پایمال کردن هر چه شهروند و حقوق شهروندی است رکورد شکسته است. این همان کسی است که در آبان، همراه با ولی فقیه بنزین را یک شبه سه برابر کرد، به قتل عام معترضین دست زد و با وقاحت کم نظیری چشم در چشم مردم دوخت و به مردم نیشخند زد که "من هم مثل شما صبح جمعه، هه هه هه، دیدم قیمت تغییر کرده" و منفورتر و منفورتر شد.

میتوان تصور کرد با دیدن این در جه وقاحت چه احساسی به خانواده های کشتار آبان، کشتار هواپیما و میلیونها خانواده ای که در دهه شصت و در چهل و یک سال جنایت سازمانیافته عزیزانشان را از دست داده اند، شادی و حرمت و انسانیتشان مورد تعرض قرار گرفته دست میدهد!

انتخابات و "خطر" انقلاب!

 در میان نگرانیهای سران حکومت از بی رونق بودن شعبده انتخاباتی، حسن روحانی به سران حکومتشان هشدار داد: "اگر رژیم گذشته تن می‌داد به یک انتخابات سالم، آزاد و ملی، انقلابی نمی‌شد"!

آیا این یک گلایه از قلع و قمع همقطاران روحانی توسط شورای نگهبان خامنه ای با نشان دادن خطر انقلاب است؟ آِیا این یک خودفریبی است که اگر شورای نگهبان سوراخ قیفش را گشادتر کند و به دزدان و قاتلانی از جناح روحانی میدان بیشتری بدهد خطر انقلاب رفع میشود؟ شیاد اسلامی هر هدفی از این هشدار داشته باشد، هر توهمی در باره نقش بعدی جناح خودش در عقب انداختن انقلاب مردم داشته باشد، کسی در باره منظورش  از "انتخابات سالم و آزاد" توهمی ندارد. سران این حکومت بیشتر از همه میدانند که انتخابات آزاد و سالم با جمهوری اسلامی تناقض بنیادی دارد. جمهوری اسلامی نمیتواند انتخابات آزاد داشته باشد به این دلیل ساده که مردم انتخابشان را در خیابانها با شعار  "جمهوری اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم" اعلام کرده اند. مگر میتوان به مردمی که در مقابل مسلسل و سرنیزه با پای خود در خیابانها به رفتن این حکومت رای داده اند، آزادی داد تا انتخاب کنند؟

آری، انقلاب در کمین حکومت اسلامی است. و آزادی واقعی تنها زمانی ممکن خواهد شد که با یک جنبش انقلابی، با انقلابی سراسری، لاشه جمهوری اسلامی مدفون شود و نظام  سراپا نابرابر، سراسر بردگی و بندگی و اسارت سرمایه داری پایان یابد.  

اول اسفند 1398 – 20 فوریه 2020

دو نوشته

برخی از دوستانداران کارگران، زحمتکشان و به حاشیه رانده شدگان ! از خاموشی گرفتن شعله های آتش خشم و نفرت کارگران و زحمتکشان و... بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی . صحبت میکنند، باید گفت که این درکی خرده بوژوامآبانه، بغایت تقلیل گرایانه و خطرناک است که دشمن اساسی و اصلی یعنی جامعه طبقاتی سرمایه داری ادغام شده در سرمایه داری جهانی، طبقه سرمایه دار بیرحم را نادیده میگیرد و در نهایت به چیزی می اندیشد که ما در ۲۲ بهمن۱۳۵۷ انجام دادیم و نتیجه آنرا با 41 سال خفقان، کشتار، ویرانی محیط زیست و استثمار افزایش یابنده، 6 میلیون حاشیه رانده را به 20 میلیون تبدیل شده، آلونک نشین را به گور خواب تبدیل کرده و تبعیضات چندین برابر جنسیتی، قومی، حتی مذهبی و مخصوصا قتل عام زندانیان سیاسی می بینیم و اگر ایران را هم تافته جدا بافته درک کنیم که نیست، خود منطقه خاورمیانه و بویژه با جنبشی که بهار عربی نامیده شد، تبدیل شیلی پینوشه به شیلی دموکراتیک، آفریقای جنوبی نژاد پرستان سفید پوست به آفریقای جنوبی نلسون ماندلائی و قتل عام کارگران معدن ماریکانا و 10 برابر شدن فقر در آن جامعه و... همان چیزی است که امروزه آرزوی کارگر دوستان! و سرنگونی خواهان می باشد.


زیرا که این نظام اجتماعی سرمایه داری است که باید واژگون شود و نه سردمداران دولت سرمایه داران جابجا شوند، درست مثل انتخابات در جامعه با دموکراسی کنونی که کارش جابجائی و تعویض سرکوبگران طبقه کارگر است و نه چیز دیگری!


بنا بر این، من اولا امیدوارم که شعله های آتش شعله ورتر شوند و دوما دوستان را، اگر واقعا منافع طبقاتی در این گفته هایشان ندارند، فراخوان می دهم که در پیرامون واقعیات موجود و این گفته ی کارل مارکس و انگلس بیشتر تفحص نموده و واقعیات را آنطور که هستند دیده و بیان نمایند، تا مصداق این گفته ی برشت نگردیم : " آنکس که حقیقت را نمیداند، بیشعور است، ولی آنکس که حقیقت را میداند و آنرا دروغ میپندارد، تبکار - جنایت کار است."


و اما ، مطلب مارکس و انگلس ، پایان بخش مانیفست حزب کمونیست که واقعا ضرورت و لزومینت چنین حزبی امروزه صد چندان شده است : « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و... حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.


پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.


پس باید در اندیشه شعله ورتر نمودن آتش خشم و نفرت توده های کارگر و زحمتکش از نظام اجتماعی موجود با هیمه از جانمان باشیم و انقلابی را به پیروزی رسانیم که دولت سرمایه داران را درهم میشکند و داغا میکند، انقلابی که دولت برخاسته از آن جز دیکتاتوری پرولتاریای مسلح نیست که دولت تبدیل کننده ی جامعه بشری از سرمایه داری به کمونیسم است! جز این گل زدن به دروازه ی خودمان است و نه دروازه ی حریف قدر و حیله گر و تا بن دندان مسلح!


کارگران و زحمتکشان آماده باشید که جنگی به وسعت جهان در انتظار است! این جنگ جنگ نهائی، جنگ طبقاتی است که باید با پیروزی شما به پایان رسد و اگر نه، عاقبت نابودی همگانی است!


حمید قربانی ۲۲ فوریه ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی

+++

یا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی یا مرگ!

بر طبق اخبار خبرگزاری ها جهانی فقط ۱۵٪ و اندی از مردم در ایران در خیمه شب بازی حاکمیت جبار شرکت کرده اند! این شکست بزرگی برای حاکمیت قاتل سرمایه و پیروزی افتخارآفرین برای کارگران و زحمتکشان است.

آری، با میل بسیار و با آرزوی موفقیت های بزرگ در راه، به کارگران و زحمتکشان و به ۲۰ میلیون به حاشیه رانده شده، این عمل انقلابی شان را تبریک گفته و اما، اخطاری جدی می کنم که این بار، نباید فریب هیچ حیله گر سیاسی و هیچ سیاست مدار دلال سرمایه داران امپریالیست و ارتجاعی داخلی و خارجی را بخورند، بلکه از همین امروز سعی و کوشش کنند که ۱- ارگانها و نهادهای مخفی مانند کمیته های سرخ - کمیته های مخفی را ایجاد نمایند ۲- حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست - حزب مخفی ایجاد کنند و ۳- خود را برای جنگ طبقاتی بزرگ و سخت آماده نمایند. ۴- بدانند و آگاه باشند که دولت سرمایه داران را باید درهم شکنند و با دولت خویش - دیکتاتوری پرولتاریای مسلح – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان جانشین نمایند . ۵- مالکیت خصوصی سرمایه دارانه و کار مزدوری را لغو نمایند و خود را از جامعه طبقاتی رهائی بخشند و وارد مرحله جدیدی اجتماعی یعنی جامعه با مالکیت اجتماعی - جامعه کمونیستی شوند.

به باور من، تجربه ۳ قرن مبارزه طبقاتی خونین جهانی طبقه کارگر و ۱۰۰ ساله اخیر طبقه کارگر در ایران و همین ۴۰ سال با صدها هزار کشته در جنگ، قتل عام شده در زندانها، تیرباران شده ها در میادین و خیابان و...نشان داده است که اگر این کار بسرانجام نرسد، حتی حاکمیت ددمنش و قاتل کنونی سرمایه یعنی جمهوری اسلامی را هم سرنگون نمایند، تغییری در زندگی سراسر رنج شان و به نفع شان روی نخواهد داد و حاکمان درست مانند همین انتخابات - انتصابات جا عوض می کنند.

رفقای کارگر اینکه جمهوری اسلامی باید سرنگون گردد، هیچ شکی نباید داشت و اما، مسئله اساسی نظامی است که این نوع هئیت حاکمه های جبار و مرتجع و جانی را موجودیت می دهد و بر شما و سرنوشت شما حاکم می کند.

بنا براین، برخیزید، سازمان یافته، متحدانه و مسلحانه برخیزید و ناممکن را به ممکن مبدل کنید که شما را این قدرت هست! سرمایه را بعنوان یک رابطه اجتماعی که بر استثمار شما متکی است و خود کار مرده شماست را، ریشه کن نمایید و خود را رهائی نمایید!

شعار اساسی شما : یا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی یا مرگ! این درست مفهوم واقعی شعار کارگران فرانسه در چند هفته پیش یعنی یا مارکس یا مرگ! است.

لینک زیر را نگاه کنید

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=215388513193557&set=a.113549973377412&type=3&theater

حمید قربانی ۲۲ فوریه ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی

وقتی کرونا رای میدهد !

وقتی کرونا رای میدهد !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com



کاخ سفید احمد جنتی را هم تحریم کرد تا کل حکومت اسلامی حفظ شود و بازی را ادامه دهد ...

جناب فلانی با شما موافقم ، نظام سیاسی دینی حاکم در ایران نه ربطی به مردم دارد و نه ربطی به زمان حاضر...

ولی با شما مخالفم که فکر میکنی بیرون از نظام سیاسی فعلی ، یک فرشته نجات دهنده ایی سوار بر اسب سفید پتکو پتکو کنان برای نجات ایران میآید...

در بیرون از خودمان خبری نیست ، اساسا نجات دهنده ایی نیست ، هر آدرسی به شما دادند انحرافی است اعم از احزاب موجود تا نفرات هپروتی که مبارزشان در فضای مجازی حتی بوی بد هم ندارد ... اسب سفید قصه را فراموش کن ، در دنیای واقعی ما سوار بر خر سیاه هم نیستیم . فعلا و هنوز سوارمان هستند اگر همین را متوجل نمیشویم یعنی اگاهی و شعور لازم را نداریم ...



وقتی هم سوارت باشند ... دیگر چه فرقی میکند چه رنگی باشی ؟ نجیب باشی یا نفهم ؟ کمونیست باشی یا مجاهد و سلطنت ...



بالاخره اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان شد ، کاخ سفید با طالبان صلح کرد ، با ولایت فقیه حاکم در ایران هم بالاخره توافق میکند ...



جناب خامنه ای و بقیه حضار حاکم : در زمان سلطنت و تاج یک حزب رستاخیز بود که اعلحضرت حاکم بلد نبود چطور همان یک حزب را صد قسمت کند و مردم را با نمایش دموکراسی اسکول کند ، ظاهرا شیخ همان کار را کرده و بلد است چطور مردم را اسکول کند . فقط فراموش نکنید که استفاده از اهرم سرکوب در مهار نارضایتی ها نمیتواند همیشه کارایی داشته باشد و در پایان این صفحه از تاریخ تراژیک سیاسی ایران ، انواع اشکال حاکمییت فردی باید مُهر پایان میخورد .



من از هجوم کرونا در پای صندوق رای گیری خوشحال نیستم ، من از حمله کرونا به انواع فیزیکهای انسان شادی نمکینم ، مرگ آدمها به خاطر هر نوعی از بیماری غم انگیز است ، اما کرونایی که رای هم میدهد زشت هم هست . مثل بیماری جسمی و صندلی چرخدار...و بیماری حاد روحی روانی که خود بیمار از بیماری خبر ندارد .



شرکت در انتخابات حکومت اسلامی با هر دلیلی ، یعنی بیماری حاد روانی که اسمش ویروس رای دهنده کرونا است .



وقتی ویروسها رای میدهند من برای بیماران آرزوی سلامتی میکنم .

 

 



21.02.2020
اسماعیل هوشیار


...............................................................................................................................................


Hasanzad Masoud

موسم انتخاباد

بعضی ها با افتخار می دهند
بعضی ها با ترس
بعضی با شرم
بعضی ها دو دل اند که بدهند یا نه
بعضی ها می پرسند: به کی باید داد؟
بعضی ها از قبل معلوم بود که میدهند
بعضی ها دل شان می خواهد بدهند اما...
بعضی ها میگویند: بدهی، ندهی فرقی نداره
بعضی ها معلوم نیست بلاخره می دهند یا نه؟
بعضی ها هم می دهند، هم نق میزنند
بعضی ها دوره قبل، یک دور دادند، اما در این دور نمی دهند
بعضی ها شکایت دارند که چرا نمی شود بدهیم؟
بعضی ها میگویند: در محل ما نمی شود داد
بعضی ها نگرانند، بدهند، به آنها خیانت نشود
بعضی ها از بس دادند، جای دادن شان درد گرفته
بعضی ها هم این طرف ایستاده اند و هی با اشاره به آنهای که می دهند، می گویند: دیدی داد؟ دیدی داد؟
بعضی ها ندهند هم، داده اند
بعضی ها در حضور بقیه می گویند "نمی دهیم" اما پنهانی میدهند
بعضی ها از ازل میدادند
بعضی ها موقع دهش، دعا هم می خوانند
بعضی ها در مقابل کمره های تلویزیون ها می دهند
بعضی ها، خانواده گی می دهند
بعضی ها نمی دهند، نمی دهند، وقتی می دهند، خوب می دهند
بعضی ها معتقدند که باید به قوم داد
بعضی دیگر اما غریبه را ترجیح می دهند
بعضی ها هنگام دادن آرزو هم می کنند
بعضی ها وقتی می دهند، می خندند
بعضی ها نمیدانند کجا باید بدهند
به بعضی ها با کمال میل می دهند

خیلی ها هم نمی دهند!
خلاصه:
دادن یا ندادن!
مسله این است

 

February 21, 2020

مضحکه انتخابات شکست خورد!

مضحکه انتخابات شکست خورد!

روز دوم اسفند مردم آزادیخواه ایران یک تو‌دهنی مُحکم به خامنه‌ای و "حُکم شرعی"‌اش زدند. برای ما تردیدی وجود نداشت که مردمی که خیزشهای انقلابی آبانماه را پشت سر گذاشته اند، حاضر نیستند به نمایش مُضحک انتخابات مجلس قاتلین و ابواب جمعی جمهوری اسلامی مُهر تائید بزنند یا وَقعی به منطق ارتجاعی و پیش‌ و‌ پا ‌افتاده اصلاح طلبان و اعتدالیون بگذارند. بهزاد نبوی از پیشکسوتان چماقداری در ایران از مردم خواست که به "لیست مشترک اصلاح طلبان و اصولگرایان" رای بدهند. خاتمی و روحانی و کل نیروهای جمهوری اسلامی بسیج شدند تا با تبلیغات عوامفریبانه تنور این بساط را گرم کنند. خامنه ای در راس حکومت از "وظیفه و حکم شرعی" برای شرکت در این مضحکه سخن گفت. سران حکومت به هر ریسمان پوسیده ای از "ایرانیت" و تعصبات عقبمانده ناسیونالیستی تا "شرع و دین" چنگ انداختند که عده‌ای را پای صندوقها بکشانند. کاندیداها هزینه های نجومی برای تبلیغات کردند. این مرتجعین ضد جامعه و آدمکش که میدانند اکثریت عظیمی در فقر و فلاکت و گرسنگی و بیکاری و نداری دست و پا میزند، تلاش کردند با راه انداختن "ایستگاههای صلواتی" رستورانهای خیابانی و تقسیم غذا و ارائه خدمات مجانی تا موزیک و دلقک بازی و تغییر فضای شهرها با نصب پوستر و بنر و بیلبورد توجهی جلب کنند.

 

واکنش مردم اما صریح و بدون ابهام بود: یک "نه" مُحکم به مُحکمی جنبش آبانماه! زدن یک تودهنی درخور به خامنه‌ای و خاتمی و روحانی و سران ریز و درشت حکومت! جنبش علیه حکومت قدرتمند و ریشه دار بود و تبلیغات دستوری و حکومتی تاب مقاومت در مقابل آنرا نداشت. با تحرک گسترده‌ای که علیه مضحکه انتخابات شکل گرفت؛ از ابراز علنی مخالفت و خواست سرنگونی و سخنرانی و آژیتاسیون علیه کاندیداها و برهم زدن قاطع مناسک‌های تبلیغاتی تا شعار نویسی گسترده "رای من سرنگونی"، "رای بی رای"، "مرگ بر خامنه ای"، از پاره کردن تبلیغات رژیمی تا به آتش کشیدن بوردهای تبلیغاتی و در مواردی زیادی هو کردن و بیرون انداختن کاندیداها از محل زندگی خود، نشان داد این مردم عصبانی‌تر از این حرفها هستند. و بالاخره امروز جمعه دوم اسفند ماحصل این تحرک خود را نشان داد؛ جمهوری اسلامی یک شکست مفتضحانه خورد. از آنجا که سونداژهای حکومتی هفته قبل ازاین نتیجه آگاه بود، خود را برای حداقل میزان شرکت آماده کردند. از اظهارات کدخدائی سخنگوی شورای نگهبان روشن بود که میزان رای سازی و تقلب و دامنه اعلام رای از پیش تعیین شده است. خامنه ای صریحاً اعلام کرد که "نگران نباشید"، یعنی ما در تقلب تجربه داریم.

 

اما لازم نبود که تا روز دوم اسفند منتظر بمانیم که این نتیجه را ببینیم، این شکست از روزهای قبل مُسجل شده بود و ما دو روز قبل آنرا اعلام کردیم. این "انتخابات" با تحرک اعتراضی گسترده مردم پیشاپیش مهر باطل خورده بود و اکنون خیل مزدوران دستچین شده برای کرسیهای مجلس لفت و لیس بیش از هر زمانی مورد انزجار و نفرت مردمند. این "مجلس" نیست، یک طویله اسلامی متشکل از قاتلین و شکنجه گران و تروریست‌های حرفه‌ای است. مجلس در جمهوری اسلامی همیشه بی‌خاصیت، نوکر اوامر خامنه‌ای و کارفرمایان بوده و مانند خود حکومت یک ذره مشروعیت ندارد. مضحکه انتخابات شکست خورد و مترسک‌هائی که بعنوان "نماینده" برای مجلس اوباش انتصاب شدند، از لایه‌های آخر دشمنان قسم خورده مردمی هستند که در آبانماه آمدند که بساط کل حکومت اسلامی را برچینند. جامعه اینان را شریک جرم قاتلین فرزندانشان و همکار اطلاعاتی‌ها و شکنجه‌گران میشناسد و به همین عنوان با آنها روبرو خواهد شد. این پیچ و مناسبت، که برای جمهوری اسلامی مهم و برای مردم فرعی بود، با پیروزی مردم رد شد و جامعه مجدداً سراغ مسائل اساسی‌اش مانند نان و دستمزد و مبارزه برای نفی این اوضاع میرود.

 

تلاش برای سرنگونی رژیم اسلامی مدتهاست که بطور جدی آغاز شده و بطریق اولی شکست مفتضحانه انتخاباتی یک محصول شکست و بن بست تمام عیار حکومت اسلامی است. مضحکه انتخابات شکست خورد و هیچ تلاش حکومتی نمیتواند این حقیقت را بپوشاند. این شکست حکومت در عین حال یک پیروزی برای مردمی است که گلوله و کشتار و زندان و شکنجه های سبعانه نتوانست عزمشان را درهم شکند. از این واقعه حکومت اسلامی ضعیف‌تر، متشتت‌تر، مفلوک‌تر و بی اعتبارتر بیرون آمد و متقابلا اردوی آزادیخواهی و جنبش انقلابی برای سرنگونی حکومت قدرتمندتر و متحدتر از این آزمایش بیرون آمد. این واقعه بار دیگر نشان داد که سیاست و تاکتیک رادیکال تا چه اندازه مُنطبق با نیازهای مبارزه امروز و واقعیات سیاسی جامعه ایران است. در فردای مضحکه انتخابات مجلس، ما در شرایط بهتری قرار داریم و رژیم در شرایط بدتری. باید حسابمان را با مجیزگویان این نمایش، نمایندگان حکومت گمارده و کسانی که با وقاحت بر زخم مردم نمک پاشیدند نیز روشن کنیم. صف ها هر روز شفاف‌تر میشوند، دوستان و دشمنان مردم و آزادی هر روز بیشتر خود را نشان میدهند. تلاش و مبارزه برای سرنگونی انقلابی را گسترش دهیم.

 

سردبیر.

 

٢ اسفند ١٣٩٨

واکین فینیکس بازیگر فیلم جوکر، برنده اسکار بهترین بازیگر مرد در سال ٢٠٢٠!

bahram.rehmani@gmail.com

 

هرچه جنبش های سیاسی - اجتماعی جهان بر علیه نظم موجود گسترش می یاب به همان نسبت نیز عرصه هنر نیز رادیکال تر می گردد و تاثیر به سزایی در تولیدات روشنفکران و هنرمندان دارند.

واکین فینیکس بازیگر، تهیه‌ کننده، کارگردان موزیک ویدئو، فعال اجتماعی و موزیسین ۴۵ ساله آمریکایی، متولد ۲۸ اکتبر ۱۹۷۴ است، وی بازیگر نقش اصلی فیلم سینمایی «جوکر» (Joker) ساخته «تاد فیلیپس» (Todd Phillips) است.

فیلم جوکر ساخته‌ تاد فیلیپس با حضور واکین فینیکس (که نامش خواکین هم خوانده می ‌شود) برنده اسکار بهترین بازیگر مرد ۲۰۲۰ شد. فیلم برنده‌ شیر طلای جشنواره‌ ونیز هم شده بود و برای اولین بار است که یک فیلم ابرقهرمانی در رقابت سنگین اسکار جایزه می ‌برد.

 

 

واکین فینیکس، هنگامی که موفق به دریافت جایزه گلدن گلوب شده بود، در دی ماه سال جاری به همراه دیگر معترضان تغییرات آب و هوایی دستگیر شده بود.

جدیدترین اعتراضات آب و هوایی جین فوندا (بازیگر) در واشینگتن برگزار شد که صدها نفر به همراه تعدادی از بازیگران از جمله مارتین شین، مگی جیلنهال و سوزان ساراندون در آن حضور داشتند و در مورد تاثیرات صنایع گوشت و لبنیات بر تغییرات آب و هوایی سخنرانی کردند. طبق اعلام پلیس، در مجموع ۱۴۷ نفر از معترضان به دلیل تظاهرات غیر قانونی دستگیر شدند.

از ماه اکتبر، جین فوندا به همراه سم واترسون، تد دانسون روزانا آرکوئت، سالی فیلد و کاترین کینر به دلیل عدم رعایت حقوق مدنی دستگیر شدند.

در این هفته نیز واکین فینیکس در این اعتراضات حضور داشت و در کنار جین فوندا ایستاد تا یک سخنرانی کوتاه داشته باشد. فوندا، فینیکس را یکی از بزرگ ترین بازیگران زنده این روزها معرفی کرد.

فینیکس گیاه خوار وگن است و به عنوان سخنگوی مردمی سازمان حمایت از حقوق حیوانات پیتا شناخته می شود.

وگن یا وگان (vegan)؛ به گیاه خوارانی گفته می شود که هیچ گونه محصول حیوانی مانند: انواع گوشت های قرمز و سفید، انواع لبنیات و تخم مرغ، عسل و هرگونه خوراکی حیوانی را نمی خورند.

هم چنین افراد وگن، هیچ گونه محصول حیوانی مانند: انواع چرم ها، خز و پوست های حیوانی، ابریشم و پشم را تا جایی که بتوانند محصول جایگزین گیاهی مانند چرم مصنوعی و پارچه های نخی استفاده کنند نمی پوشند.

هدف افراد وگن برای پرهیز از مصرف هرگونه خوراکی حیوانی ٣ دلیل عمده دارد: حمایت از حیوانات، محیط زیست و سلامتی بدن.

یک بار سر فیلم برداری برای برند پرادا، او از پوشیدن یک جفت کفش خودداری کرد. چرا که آن کفش از جنس چرم طبیعی بود. او یک گیاه ‌خوار سرسخت است و هیچ لباسی که با پوست حیوانات درست شده باشد را نمی‌ پوشد. برای فیلم‌ های Gladiator، Quills و Walk the Line او درخواست کرد که لباس ‌هایش از جنس مواد مصنوعی باشند.

 

برخلاف تصور عموم، زخمی که روی لب فینیکس است به صورت مادرزادی بر روی لب او وجود داشته است. فینیکس در مصاحبه‌ هایش گفته زمانی که مادرش او را باردار بوده یک روز درد شدیدی را احساس می‌ کند. و به همین دلیل او با این زخم به دنیا آمده است.

 

 

واکین فینیکس (Joaquin Phoenix) یا «خواکین فینیکس»  با نام اصلی «واکین رافائل باتوم» (Joaquín Rafael Bottom) که در گذشته با عنوان «لیف فینیکس» (Leaf Phoenix) - لیف به معنای برگ- شناخته می ‌شد، «واکین فینیکس» بازیگر، تهیه‌ کننده، کارگردان موزیک ویدئو، فعال اجتماعی و موزیسین آمریکایی در ٢٨ اکتبر ١٩٤٧ در سان خوآن، پورتوریکو متولد شد، وی علاوه بر بازیگری به خوانندگی و کارگردانی علاقمند است و حتی یک آهنگ برای فیلم واک د لاین ساخته است که برنده ی جایزه گرمی بهترین موسیقی تلفیقی فیلم و سریال سال شده است.

پدر «واکین فینیکس»  با نام «جان لی باتوم» باغبان و مادرش «آرلیان» منشی شبکه NBC  بود، پدر و مادرش هر دو آمریکایی هستند که  در یک سفر جاده ‌ای با هم آشنا شده بودند و برای پیوستن به یک فرقه مذهبی به پورتوریکو مهاجرت کرده بودند.

«جان لی باتوم» و «آرلیان» سرتاسر آمریکای جنوبی را با هم سفر کردند، کم‌ کم از آن فرقه زده شدند و تصمیم گرفتند که آن‌ ها را ترک کنند و سال ۱۹۷۸ به آمریکا برگردند، آن ها در ادامه نام خانوادگی ‌شان را به فینیکس (Phoenix) تغییر دادند و این نمادی از یک شروع جدید برای زندگی‌شان است.

«واکین فینیکس» در یک خانواده ۷ نفره به دنیا آمد و تمامی برادر و خواهرهایش بازیگر هستند، «ریور فینیکس» برادر بزرگ تر «واکین فینیکس» بازیگر بود که در سن ٢٣ سالگی به دلیل مصرف زیاد مواد مخدر درگذشت، این بازیگر ۷۳ سانتی متری سومین فرزند خانواده است و سه خواهر به نام های رین فینیکس، لیبرتی فینیکس و سامر فینیکس دارد.

در آن زمان واکین هم نام خودش را از به لیف (Leaf) به معنای برگ تغییر داد، زیرا دوست داشت همانند خواهر و برادرانش که اسامی مثل ریور به معنای رودخانه و رین به معنای باران داشتند اسمش به طبیعت نزدیک تر باشد، دلیل این تمایل هم علاقه خانواده‌ فینیکس به گذراندن وقت‌ شان در طبیعت و بیرون از خانه بود، وی بعدها مجدد اسم خود را از لیف به در نتیجه لیف به واکین تغییر داد.

خانواده‌ فینیکس وضعیت مالی خوبی نداشتند و بچه های برای این که خرج خود را تامین کنند مجبور به کار کردن بودند و در خیابان ها نمایش اجرا می کردند و پس از مدتی با حضور در مسابقه‌ های استعدادیابی سرانجام  توسط مدیر استعدادیابی کودکان، استعداد آن ها کشف شد و بعد از مدتی به جای نمایش خیابانی وارد آگهی‌ های بازرگانی و تلویزیونی شدند.

«واکین فینیکس» در کودکی در چند تیزر  تبلیغاتی به ایفای نقش پرداخت و در ادامه در سن ۸ سالگی با بازی در سریال تلویزیونی «هفت عروس برای هفت برادر» در کنار برادر بزرگ ترش «ریور فینیکس»  وارد عرصه بازیگری شد و بعدها دیگر مسیرش برای فعالیت در عرصه بازیگری هموار شد، وی اولین ‌بار سال ۱۹۸۶ با بازی در فیلم «کمپ فضایی» (SpaceCamp) ساخته «هری وینر» (Harry Winer) در نقش پسر نوجوانی که به ناسا می‌ رفت تا درباره‌ی برنامه ‌های فضایی آن ها اطلاعات کسب کند، به سینما راه پیدا کرد، وی پس از مشهور شدن در کودکی تصمیم گرفت مدتی با پدرش به سفر برود، اما غم مرگ برادر باعث شد که یک سالی از سینما فاصله بگیرد و سال ۱۹۹۵ بود که مجدد فعالیت در عرصه بازیگری را از سر گرفت.

بعد از بازگشت به دنیای سینما بیش تر در نقش‌های فرعی بازی می ‌کرد، تا این که در سال ۲۰۰۰ در اولین فیلم مهم کارنامه‌ اش «گلادیاتور» (Gladiator) ساخته «ریدلی اسکات» (Ridley Scott) در نقشی فرعی ظاهر شد، هرچند در آن فیلم همه «راسل کرو»  (Russell Crowe) را به یاد دارند، اما از آن جا کارنامه‌اش اوج گرفت.

«واکین فینیکس» در پرونده کاری خود بازی در  فیلم های معروف «هشت میلی متری» در کنار نیکلاس کیج، «موطه» در کنار مارک والبرگ، «گلادیاتور» در کنار راسل کرو، «نشانه ها» در کنار مل گیبسون، روستا، نردبان ٤٩ در کنار جان تراولتا، «سر به راه باش» در کنار ریس ویترسپون و «شب مال ماست» در کنار مارک والبرگ اشاره کرد.

واکین فینیکس برای بازی در فیلم‌ گلادیاتور نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و برای بازی در فیلم های «سر به راه باش» و «استاد» نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شده بود.

واکین فینیکس از سال ١٩٩٦ تا ١٩٩٨ با  هم بازی خود در فیلم «اختراع ابوت ‌ها» یعنی «لیو تایلر» با نام اصلی  «لیو روندگن تایلر»  (Liv Rundgren Tyler) بازیگر و مدل آمریکایی در رابطه بوده است، وی پس از جدایی از «لیو تایلر» از سال ٢٠٠١ تا ٢٠٠٥ با مدل آفریقایی «توپاز پیج گرین»  (Topaz Page-Green) دوست بود و سپس از سال ٢٠١٣ تا ٢٠١٥ با «دی جی الی تیلز» وارد رابطه شد و پس از جدایی از او در اواخر سال ٢٠١٦ با «رونی مارا» -RooneyMara  با نام اصلی «پاتریشیا رونی مارا» (Patricia Rooney Mara)، بازیگر سینما و تلویزیون آمریکایی، نامزد کرد.

 

واکین فینیکس سخنرانی جالبی در گلدن گلوب ٢٠٢٠ داشت. صحبت های طولانی و جنجالی واکین فینیکس، بازیگر «جوکر» در هفتاد و هفتمین گلدن گلوب و درخواستش از هنرمندان: «ما باید بیش تر از این‌ کار را انجام دهیم.»

واکین فینیکس در هفتاد و هفتمین مراسم جوایز گلدن گلوب(Golden Globe ٢٠٢٠) جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای فیلم «جوکر» دریافت کرد. او توانست آدام درایور را که رقیب اصلی ‌اش بود، شکست دهد و جایزه گلدن گلوب ٢٠٢٠ را از آن خود کند.

 

 

او در ابتدای صحبت ‌هایش از گلدن گلوب تشکر کرد که غذاهای بدون گوشت را برای افزایش آگاهی درباره تغییرات آب و هوا سرو کردند. او این حرکت را یک حرکت جسورانه نامید و در ادامه گفت:

«ما همه می ‌دانیم که بهترین بازیگر نقش اول مرد وجود ندارد و این عنوان فقط به این دلیل ساخته شده که تبلیغات با آن انجام بگیرد. من می دونم که آدم‌ ها این جمله رو می گن ولی واقعا باعث افتخارم بود که نامم در کنار نام شماها بود.

این خیلی خوب است که تعداد زیادی از هنرمندان روی صحنه آمدند و برای استرالیا آرزو کردند. اما ما باید بیش تر از این‌ کار را انجام دهیم. درسته؟

من همیشه آدم درست کاری نبودم، خیلی از شماها در این سالن، فرصت‌ های مختلفی به من دادید تا بتوانم درست به این موقعیت برسم. من خیلی سپاس گزام و امیدوارم که بتوانیم متحد باشیم و تغییراتی ایجاد کنیم.

رای دادن، عالیه اما بعضی وقت ‌ها ما باید این مسئولیت را بر دوش خودمان بگذاریم و در زندگی خودمان، تغییرات و فداکاری ‌‌هایی ایجاد کنیم. امیدوارم که بتوانیم این کار را انجام دهیم.

ما مجبور نیستیم که با هواپیماهای خصوصی به پالم اسپرینگر بریم یا از آن جا برگردیم. خواهش می ‌کنم ازتون.

من سعی می‌ کنم که بهتر عمل کنم و امیدوارم شماها هم این کار را بکنید.

خیلی ممنونم که امشب من رو انتخاب کردید. من بابت امشب و همه شما بسیار سپاسگزارم. ممنون.

این جایزه، دومین گلدن گلوب واکین فینیکس بود. هم چنین این بازیگر تاکنون سه بار در اسکار نامزد شده است.

 

بیوگرافی واکین فینیکس: از گلادیاتور تا جوکر

واکین فینیکس از بازیگران سرشناس آمریکایی ا‌ست. اخیرا بازی او در فیلم جوکر مورد توجه همگان قرار گرفته است.

واکین رافائل فینیکس (Joaquin Rafael Phoenix) بازیگر آمریکایی ‌ست که در پورتوریکا به دنیا آمده است. این بازیگر، تهیه ‌کننده و فعال اجتماعی در تاریخ ٢٨ اکتبر ١٩٧٤ - ٦ آبان ١٣٥٣، از والدینی آمریکایی متولد شده است. او سومین بچه خانواده است و یک برادر و سه خواهر دارد که همه آن ها هم تجربه بازیگری داشته ‌اند. او هم چنین خواهر ناتنی دیگری از ازدواج قبلی پدرش دارد.

پدر فینیکس، جان لی باتم (John Lee Bottom)، آمریکایی بود و ریشه‌ هایی انگلیسی، آلمانی و فرانسوی داشت. مادر فینیکس، آرلین، متولد نیویورک بود و والدینش اهل مجارستان و روسیه بودند. والدین فینیکس در سال ١٩٦٩ با هم ازدواج کردند. آن ها اسم فامیلی خود را به Phoenix تغییر دادند. فینیکس به معنای ققنوس است: پرنده ‌ای افسانه ‌ای که از خاکستر دوباره متولد می‌ شود و نماد یک شروع جدید است.

برای حمایت مالی و تهیه غذا، بچه‌ های خانواده فینیکس در خیابان با استفاده از استعدادهای مختلف مثل خوانندگی و نوازندگی، اجراهایی انجام می ‌دادند. مادر فینیکس به عنوان یک منشی و پدرش به عنوان یک باغبان کار می ‌کردند. در نهایت فینیکس و خواهر و برادرهایش توسط یک آژانس بازیگری کودکان در هالیوود کشف شدند. هر پنج کودک مشغول بازیگری، بیش تر در تبلیغات تلویزیونی، شدند.

در سن ٨ سالگی واکین اولین تجربه بازیگری ‌اش را به همراه برادرش ریور (River) در سریال Seven Brides for Seven Brothers به دست آورد. واکین اولین نقش اصلی ‌اش را در سریال ABC Afterschool Special ایفا کرد. هم چنین در سال ١٩٤٨ فینیکس به عنوان بازیگر مهمان به همراه خواهرش سامر (Summer) در سریال تلویزیونی Murder, She Wrote حضور یافت.

 

واکین فینیکس و برادرش ریور

 

در سال ١٩٨٦ فینیکیس برای اولین بار در یک فیلم سینمایی به نام SpaceCamp بازی کرد. او در سال ١٩٨٧ در گروه بازیگران اصلی فیلم سینمایی Russkies قرار گرفت. این فیلم درباره چند دوست بود که در طول جنگ سرد با سربازی روس دوست می ‌شوند. هم چنین در سال ١٩٨٩ او در فیلم کمدی Parenthood بازی کرد. این فیلم توسط منتقدین تحسین شد و ١٢٦ میلیون دلار در سرتاسر جهان فروش داشت. فینیکس برای بازی در این فیلم نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر جوان شد.

بعد از این که فینیکس به عنوان یک بازیگر کودک شناخته شد، او تصمیم گرفت که همراه پدرش به مکزیک و آمریکای جنوبی سفر کند. در سال ١٩٩٣ و سه روز بعد از تولد ١٩ سالگی واکین، برادرش ریور به خاطر مصرف زیاد مواد مخدر فوت کرد. در این زمان واکین اعلام کرد که دیگر بازی نخواهد کرد و برای یک سال از دید عموم پنهان بود.

زمانی که واکین به دنیای بازیگری برگشت بیش تر نقش ‌های مکمل منفی بازی می ‌کرد. در سال ١٩٩٥ او در فیلم To Die For در نقش مردی آشفته بازی کرد. این مرد توسط زنی (با بازی نیکول کیدمن) فریفته شده بود تا آدم بکشد. این فیلم هم از نظر تجاری و هم از نظر منتقدان یک موفقیت بود.

در سال ١٩٩٧ فینیکس در دو فیلم نه چندان موفق به نام ‌های U Turn و Inventing the Abbotts بازی کرد. سال بعد هم او در فیلم Clay Pigeons بازی کرد که این فیلم هم فروش زیادی نداشت و مورد نقدهای منفی قرار گرفت. بعد از آن فینیکس در فیلم 8mm محصول سال ١٩٩٩ بازی کرد. این فیلم اگرچه فروش خوبی داشت اما مورد لطف منتقدان قرار نگرفت.

در سال ٢٠٠٠ واکین فینیکس در فیلم به یادماندنی Gladiator به کارگردانی ریدلی اسکات (Ridley Scott) بازی کرد. این فیلم تبدیل به موفقیتی عظیم از نظر تجاری و منتقدان شد. فیلم گلادیاتور که یکی از بهترین فیلم ‌های سال ٢٠٠٠ به حساب می ‌آید، ٤٥٧ میلیون دلار فروش کرد. این فیلم جایزه بهترین فیلم را در مراسم اسکار دریافت کرد. فینیکس برای بازی در فیلم گلادیاتور، نامزد دریافت جایزه در مراسم ‌های گلدن گلوب، بفتا و اسکار شد.

 

بعد از فیلم موفق Gladiator، فینیکس در فیلم Quills بازی کرد. این فیلم با اینکه فروش زیادی نداشت اما توسط منتقدان تحسین شد و در سه رشته مختلف در هفتاد و سومین مراسم اسکار نامزد دریافت جایزه بود. در سال ٢٠٠٢ فینیکس در فیلم علمی - تخیلی Signs با مل گیبسون (Mel Gibson) هم‌بازی شد. این فیلم با فروش ٤٠٨ میلیون دلاری، یک موفقیت تجاری بود.

در سال ٢٠٠٣ واکین با فیلم انیمیشنی Brother Bear به دنیای انیمیشن وارد شد. این فیلم در کل ٢٥٠ میلیون دلار فروش داشت و برای جایزه اسکار بهترین فیلم انیمیشنی نامزد شده بود. در سال ٢٠٠٥ واکین فینیکس در فیلم Walk the Line به کارگردانی جیمز منگولد (James Mangold) بازی کرد. این فیلم درباره جانی کش (Johnny Cash) خواننده آمریکایی بود و خود کش موافقت کرده بود تا فینیکس نقشش را بازی کند. این فیلم زندگی نامه‌ ای هم مورد تعریف و تمجید منتقدان قرار گرفت.

در سال 2008 فینیکس در فیلم Two Lovers به کارگردانی جیمز گری (James Gray) بازی کرد. این فیلم که سومین همکاری فینیکس و گری بود، نظر منتقدان را به خود جلب کرد. در سال ٢٠١٢ واکین فینیکس با پل توماس اندرسون (Paul Thomas Anderson) کارگردان آمریکایی در فیلم The Master همکاری کرد. این فیلم فروش چندانی نداشت اما از نظر سینمایی موفقیتی بزرگ برای عواملش بود. فینیکس برای بازی در این فیلم یک بار دیگر نامزد دریافت جایزه در اسکار، گلدن گلوب و بفتا شد.

سال ٢٠١٣ سال خوبی برای فینیکس بود. او در این سال در فیلم عاشقانه و علمی- تخیلی Her به کارگردانی اسپایک جونز (Spike Jonze) بازی کرد. این فیلم و به خصوص بازی فینیکس مورد لطف منتقدان در سرتاسر جهان قرار گرفت. این فیلم برای ٥ جایزه اسکار نامزد شده بود. در سال ٢٠١٤ فینیکس یک بار دیگر با کارگردان آمریکایی پل توماس اندرسون با فیلم Inherent Vice همکاری کرد. واکین با بازی در این فیلم برای بار پنجم در مراسم گلدن گلوب نامزد دریافت جایزه شد.

 

در سال ٢٠١٥ فینیکس با سلطان فیلم ‌های کمدی یعنی وودی آلن (Woody Allen) همکاری کرد. فیلم سینمایی Irrational Man یک درام-کمدی بود که نقدهای متفاوتی دریافت کرد. در سال ٢٠١٧ او در فیلم You Were Never Really Here در نقش یک مامور سابق اف بی آی بازی کرد. این فیلم در جشنواره فیلم کن اکران شد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. فینیکس برای بازی در این فیلم جایزه بهترین بازیگر مرد را از جشنواره کن دریافت کرد.

 

واکین فینیکس اکتبر ۱۹۷۴ در پورتوریکو از پدر و مادری آمریکایی متولد شد. او سومین فرزند در خانواده‌ بود که صاحب پنج فرزند بودند. خواهران و برادران بزرگ تر و کوچک ترش همگی بازیگر شدند. پدر و مادرش در یک سفر جاده ‌ای با هم آشنا شده بودند و بعد هم به یک فرقه‌ مذهبی پیوسته بودند. آن ‌ها سرتاسر آمریکای جنوبی را با هم سفر کردند. کم‌ کم از آن فرقه زده شدند و تصمیم گرفتند که آن ‌ها را ترک کنند و سال ۱۹۷۸ به آمریکا برگردند.

آن‌ ها نام خانوادگی ‌شان را به فینیکس تغییر دادند. چون معتقد بودند درست مثل ققنوس که از دل خاکستر برمی‌ خیزد، این نمادی از یک شروع جدید برای زندگی‌ شان است. در همین زمان بود که واکین هم شروع کرده بود خودش را لیف (به معنای برگ) صدا بزند. دوست داشت مثل خواهر و برادرانش که اسامی مثل ریور (رودخانه) داشتند اسمش به طبیعت نزدیک تر باشد.

دلیل این تمایل علاقه‌ خانواده‌ فینیکس به گذراندن وقت‌ شان در طبیعت و بیرون از خانه بود. در نتیجه لیف اسمی شد که به عنوان بازیگر کودک از آن استفاده می ‌کرد تا وقتی که ۱۵ ساله شده و دوباره اسمش را به واکین تغییر داد.

خانواده‌ فینیکس پول چندانی نداشتند در نتیجه بچه‌ ها برای فراهم آوردن پول و غذا برای خانواده در خیابان‌ ها نمایش اجرا می ‌کردند. آن ‌ها در مسابقه‌ های استعدادیابی شرکت کردند. مادرشان منشی شبکه‌ NBC بود و پدرش هم در کار طراحی باغ ‌ها و باغچه ‌ها بود. سرانجام که مدیر استعدادیابی کودکان، فرزندان خانواده فینیکس را کشف کرد.

بعد از آن بچه‌ ها وارد آگهی‌ های بازرگانی و تلویزیونی شدند. اولین بار واکین هشت ساله بود که کنار برادر بزرگ ترش ریور در فیلم تلویزیونی «هفت عروس برای هفت برادر» جلوی دوربین رفت.

بعد دیگر راهش به سمت سریال ‌ها و فیلم‌ های تلویزیونی باز شد. اولین ‌بار سال ۱۹۸۶ در نقش پسر نوجوانی که به ناسا می ‌رفت تا درباره‌ برنامه ‌های فضایی آن‌ ها اطلاعات کسب کند در فیلم «SpaceCamp» به سینما راه پیدا کرد.

بعد از این که نامش را به عنوان یک بازیگر کودک تثبیت کرد تصمیم گرفت مدتی با پدرش به سفر برود. مرگ برادر بزرگ ترش در اثر اوردوز مواد مخدر باعث شد که یک سالی از انظار عمومی فاصله بگیرد و سال ۱۹۹۵ بود که دوباره بازیگری را از سر گرفت.

بعد از بازگشت به دنیای سینما، بیش تر در نقش ‌های فرعی بازی می ‌کرد. فیلم‌ هایی که خودشان هم اهمیت چندانی نداشتند چه برسد به بازیگران فرعی‌ شان. با شروع هزاره‌ سوم کارنامه فینیکس دچار چرخش شد. سال ۲۰۰۰ در اولین فیلم مهم کارنامه ‌اش «گلادیاتور» ریدلی اسکات در نقشی فرعی ظاهر شد.

البته از آن فیلم همه راسل کرو را به یاد دارند. چهار سال بعد در فیلم «هتل رواندا» ساخته‌ تری جورج بازی کرد. فیلمی که نامزد سه جایزه‌ اسکار شد، اما دان چیدل ستاره‌ اصلی‌اش بود. با این حال، این فیلم‌ ها باعث شدند که کم‌کم تبدیل به چهره ‌ای آشنا برای کارگردانان مهم شود و از این جا کارنامه‌اش اوج گرفت.

 

اما یک جهش بزرگ در کارنامه‌ واکین فینیکس رخ داد. جیمز منگولد فیلمی براساس زندگی ‌نامه‌ جانی کش، خواننده‌ آمریکایی مشهور سبک کانتری ساخت و واکین فینیکس را برای بازی در نقش اصلی این فیلم بیوگرافیک انتخاب کرد. همه می‌ دانند که این نقش ‌ها تا چه حد منتقد پسند هستند.

فینیکس برای بازی در نقش جانی کش در این فیلم نامزد جایزه‌ اسکار شد. فیلم از ابتدای زندگی جانی کش در مزارع پنبه در کانزاس را به تصویر می‌ کشید تا وقتی که در ممفیس به عنوان یک خواننده به شهرت رسید و در کنار الویس پریسلی و کارل پرکینز و سایر غول‌های موسیقی شروع به ضبط آهنگ کرد.

اولین همکاری بین فینیکس و جیمز گری که اصولا خوب با هم کنار می ‌آیند و این همکاری برای هر دویشان دستاوردی در پی دارد. این درام رومانتیک در بروکلین اتفاق می ‌افتد. فینیکس نقش لئونارد را بازی می‌ کند که اول فیلم موقع عبور از یک پل داخل آب می ‌پرد و قصد خودکشی دارد. اما نظرش عوض می‌ شود. خودش را به ساحل می ‌رساند و به خانه‌ والدینش می ‌رود.

شریک تجاری پدرش برای شام می‌ آید و لئونارد می ‌فهمد که همه‌ این‌ ها ترتیب داده شده تا او را با دختر خانواده آشنا کنند. مدتی بعد لئونارد با همسایه‌ جدیدشان ملاقات می‌ کند و به سرعت جلب او می ‌شود. دختر مشکل مواد مخدر دارد و عاشق مرد دیگری است، اما لئونارد به این جریان اعتنایی نمی‌ کند و رابطه‌ پیچیده ‌ای بین آن‌ ها شکل می ‌گیرد.

کار کردن با پل توماس اندرسون که یکی از کارگردانان برجسته قرن بیست و یکم است از خوش ‌شانسی‌ های فینیکس به حساب می ‌آید. در این فیلم فینیکس نقش اصلی یعنی فردی کوئل را بازی می ‌کند.

مردی که کهنه ‌سرباز جنگ جهانی دوم است و بعد از جنگ به دلیل ضربه ‌های روانی که به او وارد شده حال خوشی ندارد. او سعی دارد خودش را با جامعه‌ بعد از جنگ تطبیق بدهد. یک روز یکی از دوستانش بعد از خوردن نوشیدنی که فردی برایش درست کرده می ‌میرد و فردی که به مسموم کردن او متهم شده فرار می‌ کند.

در سانفرانسیسکو با لنکستر داد، رهبر یک فرقه‌ فلسفی آشنا می ‌شود و تحت‌ تاثیر او قرار می گیرد. فیلمی پیچیده که برای دومین بار فینیکس را نامزد دریافت جایزه‌ اسکار کرد.

فیلم با فیلم برداری چشم ‌نواز داریوش خنجی داستان دختری لهستانی به نام ایوا (با بازی ماریون کوتیار) را روایت می ‌کند که در آرزوی زندگی بهتر به آمریکا رسیده است. در مرز نزدیک است او را رد کنند، اما برونو (واکین فینیکس) متوجه می ‌شود که او خیلی سلیس انگلیسی را حرف می ‌زند و به افسر رشوه می ‌دهد تا به ایوا مجوز ورود به آمریکا را بدهند.

بعد او را به خانه ‌اش می ‌برد. ایوا می ‌خواهد کار کند تا دوستش را هم بتواند نجات بدهد. کار خوشنامی در انتظارش نیست. از طرف دیگر برونو به او علاقمند شده و رابطه‌ عجیب و غریبی بین ‌شان شکل می‌ گیرد که در نهایت قربانی اصلی آن برونو می‌ شود.

 

یک فیلم رومانتیک عجیب و غریب با مایه‌ های علمی - تخیلی که در آینده ‌ای نامعلوم در لس ‌آنجلس اتفاق می ‌افتد. زمانی که تکنولوژی بسیار پیشرفت کرده و هر کسی می‌ تواند یک دستیار صوتی هوشمند داشته باشد. تئودور با بازی فینیکس ستاره‌ اصلی فیلم است. مردی تنها که کارش نوشتن نامه‌ های شخصی به جای آدم‌ هایی است که نمی ‌توانند راحت نامه بنویسند.

او بعد از جدایی از همسرش غمگین است و تلاش می ‌کند تا شاید بتواند با زنی ملاقات کند. او یک سیستم عامل با دستیار مجازی به نام سامانتا می‌ خرد و به تدریج عاشق سامانتا می ‌شود و از جهان واقعی فاصله می ‌گیرد تا زمانی که متوجه می‌ شود سامانتا به عنوان هوش مصنوعی با مردان دیگری هم حرف می ‌زند.

 

فیلم پیچیده‌ پل توماس اندرسون با جزییاتش است که تبدیل به یک اثر سینمایی درجه یک می‌ شود. با رنگ ‌ها و نور‌ها و موسیقی که در هر ذهن حساسی نفوذ می ‌کند، اما تعریف کردن خلاصه داستان آن یا پیدا کردن منطق داستانی در فیلم کار ساده ‌ای نیست. فینیکس این جا نقش داک را بازی می ‌کند. یک کارآگاه خصوصی شبیه مثلا فیلیپ مارلوی رمان‌ های چندلر.

با زندگی نامنظم و یک‌ جور پادرهوایی. داک نامه ‌ای از طرف دوست دختر سابقش شستا دریافت می ‌کند که از او خواهش کرده در پرونده‌ گم شدن نامزدش به او کمک کند. از این جا به بعد دیگر نمی ‌شود خط داستانی را تعریف کرد فقط باید شیوه‌ بازی فینیکس را ستود که چه‌ طور با ایده‌های پل توماس اندرسون هماهنگ شده و به خلق آن فضای اثیری کمک کرده است.

 

باز هم فینیکس نقش آدمی عصبی را که دچار زخم‌ های روانی است بازی می‌ کند. جو یک اسلحه اجاره کرده تا دختر‌هایی را که قاچاق می‌ شوند نجات بدهد. او روش های خشنی علیه دشمنانش به کار می ‌گیرد. در عین حال از مادر پیرش هم در خانه‌ دوران کودکی ‌اش مراقبت می ‌کند.

در فلاش ‌بک‌ های جو می ‌بینیم که او و مادرش در کودکی مورد ضرب و شتم از سوی پدرش قرار می ‌گرفته‌ اند. او در ارتش و FBI هم گذشته‌ خشونت‌ باری داشته و هنوز هم گه گاهی فکر خودکشی به سرش می‌ زند. یکی از دوستانش جو را استخدام می ‌کند تا دختر ربوده شده‌ یک سناتور را بی سر و صدا نجات بدهد. اما این آغاز یک سفر طولانی برای جو است.

 

از آن نقش ‌هایی که فینیکس می ‌توانست برایش نامزد جایزه‌ اسکار شود. این کمدی-درام بیوگرافیک داستان زندگی جان کالاهان است که فینیکس نقش ‌اش را بازی می ‌کند. بازی فینیکس بهترین قسمت فیلم است که به شیوه‌ ون ‌سنت درامی غیرمتعارف از کار درآمده است.

کالاهان کاریکاتوریست مشهور دائم الخمر بود. یک شب در مهمانی بعد از خوردن مشروب سوار ماشین رفیقش دکستر می شود. دکستر که خودش هم هشیار نبوده تصادف می‌ کند و جان فلج می ‌شود. اول کار عصبانی و خشمگین است، اما در بیمارستان عاشق تراپیستش می‌ شود و تصمیم می ‌گیرد الکل را ترک کند. بعد از ترک الکل زندگی جدیدی می ‌سازد و دوباره برای روزنامه ‌ها این‌بار کاریکاتور‌های سیاه و سفید می ‌کشد.

 

اقتباسی از کتاب مشهور پاتریک دوویت داستان در غرب آمریکا در سال ۱۸۵۱ اتفاق می ‌افتد. الی و چارلی سیسترز دو برادر هفت‌ تیرکش هستند که توسط یک تاجر ثروتمند استخدام می ‌شوند تا مردی به نام هرمن وارم را بکشند. از طرف دیگر یک کارآگاه خصوصی در تعقیب این برادران است.

آن‌ ها هم باید جان خودشان را نجات بدهند و هم کاری را که برعهده ‌شان گذاشته شده به انجام برسانند تا پول ‌شان را بگیرند. این وسط با بدشانسی ‌هایی هم رو به ‌رو می ‌شوند که مجبور هستند نقشه را طور دیگری پیش ببرند. اولین بازی فینیکس در نقش یک هفت ‌تیرکش در فیلمی وسترن باید بیش تر از این ‌ها دیده می ‌شد.

 

بالاخره در سال ٢٠١٩ واکین فینیکس در فیلم تحسین شده Joker به کارگردانی تاد فیلیپز (Todd Phillips) بازی کرد. فیلم سینمایی جوکر برای اولین بار در جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز پخش شد و جایزه شیر طلایی را گرفت. بازی فینیکس در فیلم جوکر مورد توجه منتقدان در سرتاسر جهان قرار گرفته است. برای دانلود فیلم سینمایی Joker به این مطلب مراجعه کنید.

 

منتقدان، چه آن‌ هایی که عاشق فیلم شدند و چه آن ‌هایی که چندان فیلم را دوست نداشتند، همگی متفق ‌القول بازی واکین فینیکس را در نقش جوکر ستایش کردند. فیلمی که درباره یکی از مشهورترین ضدقهرمانان تاریخ سینما ساخته شده است.

فیلم شبیه یک اثر کلاسیک ابرقهرمانی نیست. از آن ‌هایی که قهرمانان ‌شان مثلا «آکوامن» یا «بتمن» یا «واندروومن» هستند.

تنها شباهت «جوکر» به آن ‌ها آرم کمیک‌بوک‌های DC است. شخصیتی که به نظر می ‌رسد از تروما و زخم‌ های روانی کودکی ‌اش ضربه خورده است و حالا از لحاظ روانی ثبات ندارد.

تاد فیلیپس در گفتگو‌های گوناگون از نقش واکین فینیکس در به ثمر رسیدن فیلم «جوکر» گفته است. گویا فینیکس پیشنهادات زیادی سر صحنه می ‌داده و فیلیپس می ‌گوید: «سخت است که بگویید یک بازیگر، به خصوص بازیگری مثل واکین فینیکس، چه‌ طور می ‌تواند با حضورش باعث ارتقا و بهتر شدن هر صحنه بشود.

فقط باید نسخه‌ اول فیلم نامه جلوی رویتان باشد تا ببینید که این بازیگر چه چیز‌هایی به این شخصیت اضافه کرده است. او مرا به راه ‌های گوناگون شگفت ‌زده می ‌کرد. گاهی بعد از گرفتن یک سکانس به سمت فیلم بردارمان برمی‌ گشتم و می ‌گفتم: دیدی چه کار کرد؟ نفس ‌گیر بود.»

 

بعد از اکران گسترده‌ فیلم جوکر، امتیاز آن نزد منتقدان به طرز قابل توجهی کاهش پیدا کرد، اما تنها نکته ‌ای که بر سرش توافق داشتند بازی درخشان واکین فینیکس در نقش جوکر است. واکین فینیکس کار دشواری در پیش داشته، چون پیش‌ تر هیث لجر نقش جوکر را در حد کمال بازی کرده بود.

جوکر هیث لجر شری روان شناختی بود و قرار بود این جوکر هم همان حال را داشته باشد. سال ۱۹۸۱ آرتور فلک به عنوان یک دلقک استخدام شده و با مادرش در شهر گاتهام زندگی می ‌کند. شهر غرق در فساد است.

آرتور از یک بیماری عصبی رنج می‌ برد که باعث می ‌شود گاهی در جایی که نباید بخندد. بچه‌ های خیابان او را مسخره می ‌کنند و همه چیز از جایی شروع می‌ شود که یکی از همکارانش به او تفنگی قرض می ‌دهد تا از خودش محافظت کند. فینیکس شانس نامزدی اسکار را برای این نقش به دست آورد.

 

فیلم «جوکر»، پرفروش ‌ترین فیلم است. فیلمی ۱۲۲ دقیقه ‌ای که حتی منتقدهای بزرگ و شناخته‌ شده هم نسبت به آن مواضع گوناگونی دارند و برخی با نمره‌ کامل و بعضی با نمراتی هم چون ۲ از ۵ به پذیرایی از آن رفته بودند.

واکین فینیکس خنده‌ های خود در فیلم را بر پایه‌ خنده‌ های عصبی و ناشی از بیماری برخی انسان ‌ها در جهان واقعی شکل داد. او به تماشای ویدیوی افرادی که این‌ چنین خنده‌ هایی را ارائه می ‌دهند پرداخته است. پیش از آغاز فیلم ‌برداری تاد فیلیپس به او گفته بود که خنده‌ جوکر را حرکتی تقریبا دردآور و زجر دهنده می ‌داند. فینیکس در این فیلم سه مدل خنده‌ مختلف (خنده از سر شادی واقعی، خنده‌ عادی مثل خنده‌ های روزمره‌ مردم و خنده‌ های برآمده از درد) را به نمایش می‌ گذارد.

مطابق گزارش‌ ها واکین فینیکس برای بازی در Joker رژیم غذایی سختی گرفت و ۲۳.۶ کیلوگرم کاهش وزن داشت. او برای پشت سر گذاشتن این پروسه نزد همان پزشکی رفت که پیش از آغاز فیلم ‌برداری The Master اثر پل توماس اندرسون، برای کاهش وزن به او مشاوره داده بود. پس از پایان یافتن مراحل ساخت Joker هم فینیکس تنها ۱۱.۳ کیلوگرم وزن اضافه کرد تا هم چنان با وزن خود تا پیش از شروع فیلم ‌برداری این اثر فاصله‌ ای جدی داشته باشد.

واکین فینیکس برای آماده کردن خود، پیش از آغاز فیلم‌ برداری Joker مشغول تماشای حرکات بازیگران ماندگار سینمای صامت هم چون باستر کیتون و ری بالجر شده بود.

 

فیلم «پارازیت» یا «انگل» که یک کمدی سیاه به کارگردانی بونگ جون‌-هو، کارگردان اهل کرۀ جنوبی است که با دریافت چهار جایزه اصلی در مراسم اسکار ۲۰۲۰ درخشید. این فیلم هم زمان برنده اسکار بهترین فیلم و اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان امسال شد،‌ موفقیتی که برای یک فیلم غیرهالیوودی بی‌ سابقه است.

بونگ جون‌ هو سازنده این فیلم، اسکار بهترین کارگردانی را نیز ربود در حالی که سم مندس، سازنده «۱۹۱۷»، مارتین اسکورسیزی کارگردان «ایرلندی» و کوئنتین تارانتینو، کارگردان «روزی روزگاری در هالیوود» رقابت تنگاتنگی برای دریافت این جایزه داشتند. هان جین وون،‌ فیلم‌ نامه نویس این اثر هم بی ‌نصیب نماند و اسکار بهترین فیلم ‌نامه غیراقتباسی را از آن خود کرد.

 

 

در سال های اخیر کنشگرانی که خواستار برابری نژادی و جنسیتی هستند پیوسته از آکادمی اسکار انتقاد کرده ‌اند که چرا بیش تر نامزدها و برندگانش را سفیدپوستان تشکیل می ‌دهند. به نظر می ‌رسد در سال ‌های اخیر برگزارکنندگان این مراسم با تقدیر از هنرمندانی از رنگ، نژاد و ملل مختلف تلاش دارند توازن نژادی را تا حدودی به مهم ترین رویداد سینمایی آمریکا بازگردانند.

پارازیت با موضوع و شیوه روایی بدیعش که به گفته برخی منقدان خود ژانری تازه به شمار می‌ آید داستان خانواده ‌ای فقیر در کره جنوبی را روایت می ‌کند که به خانه ‌ای لوکس راه می ‌یابند اما فیلم از دل روایت خود به زیرلایه ‌های سیاسی و اجتماعی دو کره نقب می ‌زند و دغدغه‌ های فردی و اجتماعی مردمان جزیره را می ‌کاود.

در واقع بونگ جون هو تاریخ سینما و تاریخ کره‌ جنوبی را تغییر داد. برای اولین ‌بار کره‌ جنوبی با فیلم «انگل» در رقابت ‌های اسکار شرکت کرد و برنده چهار جایزه‌ اسکار شد. برای اولین ‌بار یک فیلم خارجی ‌زبان جایزه‌ اسکار بهترین فیلم را هم گرفت.

او موفقیت‌ هایش را اوایل سال ۲۰۱۹ با جشنواره‌ کن شروع کرد و توانست نخل طلای کن بهترین فیلم را از هفتاد و دومین جشنواره فیلم کن دریافت کند و تبدیل به اولین کارگردان از سینمای کره بشود که به این جایزه دست پیدا می‌ کند. برای سینمای کره افتخار بزرگی است. شاید همه انتظار داشتند کیم کی دوک یا پارک چان ووک، کارگردانان با سابقه کره ‌ای، زودتر این افتخار را برای سینمای کره به ارمغان بیاورند، اما یکی از فیلم ‌های بونگ جون هو زودتر موفق به کسب این افتخار شد.

سال ۲۰۱۷ در سایت متاکریتیک بونگ جون هو رتبه سیزدهم را میان ۲۵ کارگردانی آورد که جزو بهترین کارگردانان قرن بیست و یکم از سوی منتقدان معرفی شدند. فیلم ‌های او با موضوعات عجیب غیرمترقبه، طنز سیاه و تغییر ناگهانی حال و هوا دست و پنجه نرم می‌ کنند.

 

به عنوان یک بازیگر و هنرمند واکین فینیکس تاکنون نامزد دریافت ٣ جایزه اسکار، ٣ جایزه از مراسم بفتا و ٥ جایزه از مراسم گلدن گلوب بوده است. او جوایزی از مراسم گلدن گلوب، گرمی اوارد، جشنواره فیلم کن و جشنواره فیلم ونیز دریافت کرده است. او و برادرش ریور فینیکس، تنها برادرانی هستند که هر دو نامزد جایزه اسکار شده اند.

 

جمعه دوم اسفند ١٣٩٨ - بیست و یکم فوریه ٢٠٢٠

 

 

بزرگترین معجزه شرکت در حوزه های انتخاباتی چیست؟

بزرگترین معجزه شرکت در حوزه های انتخاباتی چیست؟
رای دهندگان با هر شکل و شمایل و آرزویی که وارد اطاق رای گیری می شوند، هنگام خروج از اطاق تبدیل به امت اسلامی شده و از نظر محتوای قابل تشخیص از کاندیداها و ذوب شدگان در ولایت نیستند! در حقیقت همه آنها به فرمان ولی فقیه تکلیف شرعی خود را بجاآورده و بیعت مجدد خود را با امام خامنه ای و نظام جمهوری اسلامی تایید و تمدید کرده اند!
خامنه ای امروز برای تشویق مردم به رای دادن گفت:
"اولا این جشن را به همه هم میهنان عزیزمان در سراسر کشور تبریک می‌گویم. ثانیا روز احقاق حق مدنی ملت است که می‌خواهند بیایند رای بدهند و شرکت خودشان در اداره امور کشور را که حق آنهاست، ‌ آن را به دست بیاورند، ثالثا یک تکلیف شرعی است."
روشنتر از این نمی توان معنی واقعی انتخابات را که همانا بیعت "امت" با امام است از زبان ولی فقیه جاری کرد!
خامنه ای در نهایت گستاخی شرکت امت در انتخابات را به شرکت در اداره امور و سرنوشت کشور معنی می کند!
در مراحلی از تاریخ توده ها نباید در حوزه های انتخاباتی با انگشتان خود رای دهند، بلکه باید با ردپاپایشان در تظاهرات و شورشهای خیابانی رای واقعی خود را بدهند!...
شهروندان ایران برای کسب حق تعیین سرنوشت خود نیازمند انتخابات تحت رهبری ولایت فقیه نیستند. آنها بیش از هر زمان نیامند انقلاب علیه کلیت نظام جمهوری اسلامی هستند!

دو راهی انتخاب بین بد و بدتر
پناه بردن به امامزاده های پوسیده و "انتخاب" بین کاندیداهای بد و بدتر، به معنی تهی کردن توده ها از اعتماد بخود و تبدیل آنها به سایه های آرزوها و آرمانهایشان است! برنده واقعی این دور باطل متولیان چاههای جمکران و امامزاده های پوسیده و خردستیز هستند که با انتشار توهم نجات، توده ها را به زنجیر می کشند. کاشتن تخم ترس به تحقیر و تنزل دادن انسان به سطح کالای قابل مصرف منتهی می شود. انسانی که از شدت ترس و استیصال به آغوش جلادانش پناه می برد و جسم و روح و آزادی و آرمانهایش را به معرض فروش می گذارد. برتولت برشت در مورد چنین انسانهایی می گوید: " من نمی دانم انسان چیست؟ فقط قیمتش را می دانم!"
فروشندگان ترس هستی را همچون احتضاری طولانی مدیریت می کنند. هم مثله می کنند و هم عصا می فروشند!
دو راهی انتخاب بین بد و بدتر دو پیامد مهم دارد:
اولا: برای حبس کردن اندیشه و عمل توده ها در درون نظام است! پیام این استراتژی بینهایت روشن است هیچ راه حلی بیرون از نظام موجود نیست!
دریچه واقعی امید و آزادی نه از طریق تسلیم به وضعیت موجود، بکله از طریق شکستن دور باطل انتخاب بین بد و بدتر، گشوده خواهد شد!
"همین که مصمم باشید که دیگر بندگی نکنید آزادید!" له بوئسی، گفتارهایی دربار بندگی اختیاری "
ثانیا: "واقع گرایی " و سرمایه گذاری روی یکی از "جناحهای معقول و اصلاح طلب نظام حاکم" بهترین گزینه است که شما را به بالاترین رضایت مندی ممکن در شرایط موجود می رساند!
تمامی کسانیکه علیه نظم موجود بپاخواسته اند باید قانع شوند که پرواز در دون قفس زیباترین و بالاترین اوج ممکنی است که در شرایط ناگوار موجود، می توانند کسب کنند و ایده آل آنستکه با رضایت درونی به واقعیت موجود و پرواز در درون قفس ادامه دهند!
خیل عظیم پرندگانی که از ترس مشکلات رهایی به پرواز در درون قفس عادت می کنند، قراموش می کنند که مهمترین غایب بزرگ این داستان موفقیت " واقع گرایانه"، آزادی است!
در دمکراسی واقعی رای دهندگان با ابزار و مکانیستم های لازم و موجود کاندیداها را کنترل کرده و خادم شهروندان و شبیه خود می کنند. در نظامهای دیکتاتوری و توتالیتر نمایندگان در لحظه بعد از انتخاب از خادم توده ها به فرماندهان و رهبران توده ها تبدیل می شوند سپس با ابزارهای سرکوب فراوان توده ها را در اشکال لازم شبیه خود می کنند! بی جهت نیست که اکنون امکان تشخیص رای دهندگان از انتخاب شوندگان هر روز بیشتر از روز قبل غیرممکن تر می شود!...

تحریم انتخابات چند پیام روشن برای مردم و رهبران نظام دارد.
یک: مردم ایران محکوم نیستند که تا ابد بین بد و بدتر یکی ار انتخاب کنند!
دو: ابعاد عدم حضور مردم در انتخابات به اندازه ابعاد حضور مردم در قیام آبان ماه 1398 در رسوایی و سرنگونی این نظام موثر است!...
سه: انتخابات در حقیقت نمایش قدرت امت اسلامی و مشروعیت نظام در مقابل مخالفان نظام است!
چهار: تغییرساختاری نه از طریق رای دادن با انگشت در پای صندوق رای بلکه از طریق رای دادن با پا در قیامهای خیابانی امکان پذیر است! ...

بعد از جنایات بی پایان در رویدادهای اخیر، حتی تعداد قابل توجهی از زندانیان سیاسی که در دست شکنجه گران جمهوری اسلامی اسیرند، با شجاعت تمام از از زندان شرکت در انتخابات را تحریم کرده اند. با توجه به اطلاعات موجود در باره ابعاد سرکوب، شکنجه، کشتار دگراندیشان و معترضان، اکنون رای دادن به معنی حماقت و کمبود اطلاعات نیست. بلکه از نظر روانشناسی به معنی تداوم خودفریبی و دگر فریبی و از نظر حقوقی به معنی شرکت و همدستی در سرکوب توده ها و جنایات طبقه حاکم است!...
امروز کسانیکه در انتخابات رای نمی دهند، انگار به رفراندوم نه به جمهوری اسلامی رای مثبت داده اند!

کارنامه فارغ التحصیلان دانشگاه محمدی
تمامی کسانیکه هنوز شک دارند که در انتخابات شرکت کنند با خواندن این نامه دست اول از "دانشگاه محمدی" شک شان درجا زایل خواهدشذ!
لاجوردی جنایتکار معروف و قصاب زندانیان سیاسی و رئیس زندان اوین، مرکز جنایت، تجاوز، شکنجه و کشتارگاه اوین را "دانشگاه محمدی" می نامید! او نمونه ای از سرداران ظفرمند اسلامی در جنگ با کفار و تجدید تربیت اسرا به آغوش "اسلام عزیز" بود!
اکنون تربیت یافتگان "دانشگاه محمدی" و شاگردان لاجوردی به گردانندگان اصلی "دانشگاه محمدی" تبدیل شده اند!
کسانیکه هنوز در این توهم هستند که باتوجه به "رئالیسم سیاسی و امکانات موجود" با انتخاب میان بد و بدتر، امت و ملت را از افتادن به ورطه هلاکت نجات می دهند، بعدا از خواندن نامه نیلوفر بیانی چگونه می توانند با افتخار بر سینه سپر کرده دست بکوبید و مدعی شوید که ناجی واقع گرای میدان سیاست این مملکت هستند؟! ... چقدر اعمال و کردار و منطق رای دهندگان شبیه امام شان می شود!...
استادان دانشگاه محمدی به زندانی زنی که به جرم دفاع از زیست محیط ایران در دست آنها اسیرشده، فانتزیهای عشقی جنسی بیمارگونه خود را می گویند و با تهدید می گویند تو باید بقیه با گفتن بقیه جمله فانتزی ما را تکمیل کنی!...
این یک نمونه کوچک از رفتار اسلامی با زن "نامحرم" در مملکت امامزمان است!...
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار...

وعده های کاندیداها در انتخابات قبلی
توهم فروشان حرفه به لطایف الحیل می گویند: ای مردم بشتابید برای رای دادن!
آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری تاکید کرد: "اگر همه پای صندوق های رای بیایند من دربسته و سربسته قول می دهم آنچه که می خواهید شدنی است. ما می توانیم با وحدت،‌ اتحاد، همبستگی و آرامش و با کمک از رهبر عزیز و فرهیخته که من حاضرم ده ها بار دستان ایشان را برای برخی امور ببوسم مشکلاتمان را حل کنیم، اما شرط این اتفاق آن است که روز جمعه هر فردی به همراه ۱۱ نفر دیگر پای صندوق های رای بیاید."
ابراهیم رئیسی، در سفر انتخاباتی خود در یاسوج گفت: "یازده میلیون جوان آماده ازدواج وجود دارد و دختران به دنبال شوهر شاغل و مسکن هستند. آیا با این امکانات کشور نمی‌توان شغل و سرپناه ایجاد کرد؟"
نتایج این دروغهای مصلحت آمیز را در کشتار جوانان در سالهای اخیر مشاهده می کنید!...
در کل کشور ۵۷ میلیون و ۹۱۸ هزار و ۱۵۹ نفر واجد شرایط رای دادن هستند که از این تعداد، ۲ میلیون و ۹۳۱ هزار و ۷۶۶ نفر کسانی هستند که با رسیدن به سن ۱۸ سالگی برای اولین بار می توانند در انتخابات شرکت کنند.
این ستاد شمار افراد واجد شرایط حق رای در استان تهران را ۹ میلیون و ۶۴۴ هزار و ۹۸۱ نفر اعلام کرده که تعداد ۲۰۰ هزار و ۱۹۸ نفر رای اولی هستند.
یادتان باشد، درست در لحظه ایکه رای خود را به صندوق انداختید دیگر قابل تشخیص از کاندیداهای نظام و مزدوران خامنه ای نیستید. شبیه و همذات همدیگر می شوید!

جنایتکاران در تمام کشورها همذات و هم هویت هستند!
ریچارد نیکسون هم ثابت می کند. او خطاب به مشاوران و سرکردکان تبلیغات انتخاباتی خود فقط یک شاه سخن طلایی داشت: " مادر مرده ها ! بروید روی ترس های مردم کار کنید! یقین بدانید که مردم به ترس هاشان رای می دهند، دست کم تا حالا که هرگز به امید هاشان رای نداده اند "
رهبران نظام جمهوری اسلامی لیست ترس و مرگ را لیست امید می نامند!
مردم به ترس خود رای می دهند!...
به شهادت تاریخ، ترس همواره مشاور بدی است!...
فساد و درد از ماهیت و درون نظام فواره میزند، ولی درمان را باید بیرون از نظام جستجو کرد!

جامعه ای که تضمین امنیت خود را نه در گسترش دانشگاه ها و ازدیاد اندیشمندان بلکه در فراری دادن مغزها و گسترش چوبه های دار و ازدیاد جلادان جستجو می کند، جامعه سالمی نیست!
وقت سکوت و انفعال نیست!

برخلاف توصیه شرعی خامنه ای، شهروندان ایران برای کسب حق تعیین سرنوشت خود و همنوعانشان نیازمند انتخابات تحت رهبری ولایت فقیه نیستند. آنها بیش از هر زمان نیامند انقلاب علیه کلیت نظام جمهوری اسلامی هستند!
امروز رای واقعی توده ها نه از طریق آثار مهر شرکت در انتخابات در انگشتان شان، بلکه با آثار ردپاپای شرکت کنندگان در تظاهرات و شورشهای خیابانی علیه فقر، فساد، بیکاری، شمرده می شود!...

با احترام،
احمد پوری (هلند) 21 – 02 - 2020

*****************************
پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3200659963286550?__tn__=K-R

جهت اطلاع بیشتر در این مورد می توانید به یادداشت زیر مراجعه کنید.
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1698769600142268

ضرورت فراروی از دوگانه کاذب شرکت و عدم شرکت در «انتخابات»


صرفنظر از نظرسنجی ها وارزیابی هائی که توسط نهادها و مؤسسه های به نحوی وابسته به رژیم صورت می گیرد*، که جملگی به تحریم گسترده نمایش انتخاباتی رژیم اذعان دارند، اما در نظرسنجی های قبلی که به عنوان نمونه عباس عبدی گزارشی از آن داده بود، از میان همین ۲۵درصدهم که ظاهرا خود را در چارچوب نظام و جناح های آن تعریف کرده اند، بیش از نیمی از آن ها گفته اند که تمایل یا قصدی به شرکت در انتخابات ندارند. چنین رویکردی به معنی آن است که دیگر حنای «وظیفه و تکلیف شرعی» حتی برای بخش هایی از همان طیف ۲۵٪ هم رنگی ندارد که این آغاز و بستری برای شکل گیری شکاف های تازه و فروریزی در میان مدافعان و پایگاه اخص و اقلیتی رژیم است. با این وجود مهندسی کامل انتخابات دارای گام دوم ومهمی در چگونگی شمارش و تجمیع آراء دارد تا آن چه را که خامنه ای پیشاپیش به عنوان حفظ آبروی نظام مظرح ساخته است متحقق کنند. حفظ «آبروی نظام»، کلیدواژه  دستکاری است و دکده کردن سخنان خامنه ای و دست نشاندگانش در شورای نگهبان جز این نمی گوید. که البته معلوم نیست با توجه به شکاف های فزاینده درونی رژیم علیرغم تلاشی برای یکدست نشان دادن خود می کند، با چه پی آمدهائی همراه خواهد بود و حتی می توان می گفت در شرایطی که بسیاری از اسرارو اسنادش به بیرون درز می کند نمی تواند اسرارتقلب ها پنهان بماند؛ اما می دانیم که برای رژیم کسب نتایج آبرومندانه اهمیت استراتژیک دارد و هیچ گاه اجازه نخواهد داد که بدست خود انزوای پرشکوهش در قالب آمار و ارقام به نمایش در آید* ابعادنارضایتی چنان گسترده است که در آمارگیری موسسه اجتماعی دانشگاه تهران به رقم باورنکردنی ۹۳٪ می رسد! همین گزارش رقم شرکت در تهران را ۲۵٪ اعلام می کند که برای رژیم اعلام آمار زیر۵۰٪  برای تهران امربی سابقه ای نیست؛ اما احتمالا در نقاط دیگر آمار را چنان جابجا خواهند کرد که معدل کل آراء بالای ۵۰٪ باشد. 

گرچه تحریم هرچه گسترده ترصندوق های رأی رژیم فی نفسه خود یک هدف است، هدف حداقلی،‌ اما طبعا باید بتواند از موردصرف انتخاباتی و دوگانه کاذب شرکت و عدم شرکت فراتربرود. اگر در نظربگیریم که اکنون مضمون تحریم «نمایش انتخاباتی» رژیم در اساس به معنی بایکوت سازوکاررژیم است،‌ از همین منظر با توجه به ابعادفراگیرنارضایتی ها در حوزه های گوناگون زیست سیاست و زیست اجتماعی، استعداد تسری به حوزه های دیگر را هم دارد که تحریم کنونی می تواند تمرین و سرآغازی برای آن باشد. از همین رو تبدیل آن به یک جنبش سراسری اعتراضی و خیابانی از یکسو و فراتر بردن آن از صندوق رأی به حوزه های دیگر از سوی دیگر می تواند به عنوان اهدافی در تیررس جنبش اعتراضی مردم باشد. با این همه ممکن است بدلیل فشارهای سنگین رژیم به جامعه و کارگران و دانشجویان و فعالان و کنشگران و ایجادجوخفقان و سرکوب و بگیرو به بند، در کوتاه مدت تحقق آن امکان پذیر نباشد (یا باشد؟) و رژیم بتواند انتصابات خود را گرچه به بهای سنگین انزوای پرشکوه صورت دهد،‌ اما هستند کسانی مثل قاطبه اصلاح طلبان و امثال عبدی ها و تاج زاده ها که هنوز هم دلنگران سرنوشت نظامی هستند که در حول و حوش آن می پلکند، و نمی توانند به لحظه ها و «موفقیت های» شکننده و ناپایداری که حاکمان و اصول گرایان نزدیک بین به یمن سرکوب گسترده امروز را به فردا می سپارند، دلخوش باشند. آن ها سخت نگران عواقب واکنش های بعدی مردم به این نوع بدمستی ها  و دهان کجی ها و ثبات پادگانی هستند.

اما مساله مهم آنست که این  ۷۵٪  و یا ۹۳٪چه گونه می خواهد و می تواند در شرایط انقباض سیاسی و سرکوب گسترده پساانتخاباتی خود را تجدیدسازمان بدهد و به خیزش های گسترده تر و سراسری تر برای تحقق وظایف نیمه مانده مبارزات و خیزش های قبلی مبادرت ورزد؟ این آن مساله ای است که در دستورکارجنبش و چگونگی بهره گیری از فرصت های موجود و پیش رو قراردارد.

تا آن جا که به قبضه کامل و یکدست کردن قدرت توسط باصطلاح اصول گرایان بر می گردد،‌ احتمالا آن ها پس از تسلط برمجلس و تدارک خیزبعدی برای قبضه ریاست جمهوری،‌ سعی خواهندکرد که از طریق معامله با خارج در عین تشدیدفشارهای داخلی راه گریزی از محاصره اقتصادی و تنگناها جستجوکنند ( مذاکره و نوعی مصالحه و سازش با اروپا و حتی نوع چراغ سبززدن به جناح مخالف سیاست های ترامپ در خودآمریکا و البته درهمراهی با روسیه و چین ). تأخیردر تصویب لوایح پولشوئی به عنوان ابزاری برای چانه زنی  در مذاکره با اروپا و.. بهمین قصدصورت می گیرد. گرچه اتخاذفرمول سازش با خارج و سرکوب در داخل چالش های خود را دارد و رژیم هم به خیال خود با کاهش تعهدات هسته ای و تهدیدات منطقه ای و.. در حال افزایش قدرت چانه زنی و یافتن یک نقطه اپتیمم برای آن است. با این همه رونددیگری هم به موازات آن در جریان است که توسط دولت آمریکا در راستای تشدیدفشارهای حداکثری و تبدیل آن به یک تحریم بین المللی و تمرکزنظامی در منطقه خلیج فارس با هدف تنگ ترکردن حلقه محاصره رژیم برای تسلیم کامل و یا در هم شکستن اش دنبال می شود که می تواند شق اول را با چالش هائی مواجه کند. گرچه در داخل خودآمریکامخالفت با سیاست های ترامپ بیشتر می شود و حتی به درون جمهوری خواهان هم کشیده است، اما نقدا ترامپ فشارهای خود به اروپا حول آن ها را تشدید کرده است؛ بویژه اگر که در دوردوم انتخابات آمریکا پیروزشود.

رژیم در گزینش های سیاسی خود چشمی هم به رقابت های درونی آمریکا دارد. در هرحال نباید فراموش کرد که در اولویت بندی رژیم خطراصلی از داخل است و از به جان آمدن شهروندان خشمگین. گرچه با توجه به بی ثباتی و تناقضات و پیچیدگی های اوضاع داخلی و جهانی نمی توان با قطعیت از کم و کیف و میزان موفقیت و یا شکست آن ها  صحبت کرد.

فشارکور به سیستم و خروجی نامتعین!

این که فشارهای بین المللی با خروج از منشورسیستم هم به لحاظ رقابت ها و منازعات درونی ساختارقدرت و هم میزان تاثیراتش برتوانمندی های جامعه، چه گونه و با چه زاویه ای منکسرخواهد شد برهیچ کس معلوم نیست. نباید فراموش کرد که فشارهای ترامپ نه هوشمندانه که در کل کوراست و مصداق شکارخرس با آتش زدن جنگل. اخیرا اخباری توسط رسانه ای غربی از جمله نیویورک تایمز و یا بعضا اسرائیل منتشرشده است که حکایت از ممانعت دولت آمریکا از شروع مذاکرات پنهان بین ایران و امارات و عربستان دارد یا بر طبق گزارشی دیگر از اسرائیل فشارهای آمریکا رژیم ایران را نسبت به دست یابی به سلاح هسته ای مصمم ترکرده است . یا بنا به ادعای جان بولتون از آن جا که فشارحداکثری ترامپ آن گونه که باید حداکثری نبوده است شکست خورده است. یک نمونه استفاده از این فشارهای خارجی را توسط رژیم در موردبسیج گسترده مراسم تشییع جنازه قاسم سلیمانی مشاهده کردیم و یا این که اقدام به ترورفرمانده ایرانی و عراقی چگونه موجب افزایش فشاربه حضورنظامی آمریکا در عراق گشته است.  بطورکلی کانونی و دوقطبی کردن منطقه حول ایران و بقیه کشورهای عربی منطقه و به محاق بردن سایربحران ها و مشکلات و معضلات تاریخی و مهمی چون بحران فلسطین و سوریه و عراق و یمن و افعانستان... و رونمائی از معجزه قرن که چیزی جز یک طرح الحاقی  از سوی اسرائیل نیست ، فی نفسه با چالش های بزرگی همراه است که حتی شاید ترامپ هم که سیاستش بیشتر روی اعمال فشار و قدرت نمائی و گرفتن نتایج ضربتی و سریع است، اگر واقعا به چنین نتایجی در یک زمان بندی مشخص منجرنگردد، بعیداست که بتواند برای مدت طولانی با این دست فرمان حرکت کند. حتی خودترامپ اکنون با وجودآن که قبلا مرگ داعش را اعلام کرده بود، بهر دلیل، باردیگر از خطرآن و لزوم تقویت ائتلاف بین المللی علیه آن سخن می گوید. از آنسو اعمال این نوع فشارهای کور و غیرهوشمند، آشکارا موجب سنگین ترشدن کفه جناح تندتر در ساختاردرونی حاکمیت از یکسو و افزایش جوسرکوب و البته فقر و فروپاشی اجتماعی و تضعیف توانمندی توده ها از سوی دیگر شده است که گرچه نهایتا مولدخشم و نارضایتی و فروپاشی بیشتراست؛ اما الزاما بادوقطبی کردن و با قراردادن جامعه بین بین فشارهای رژیم و فشارهای بیرونی، خروجی آن الزاما معادل فروپاشی رژیم و تقویت دمکراسی و سنگربندی جامعه برمبنای مطالبات بنیادی خود نخواهد بود.   

تصویب مصوبه اخیر علیه اختیارات جنگی ترامپ در کنگره و سنای آمریکا گرچه می تواند توسط ترامپ وتو شود اما بیانگرآن است که جامعه آمریکا و بخش مهمی از طبقه حاکم سیاسی مخالف وروددولت آمریکا به منازعات کنترل نشده با ایران و در منطقه است. با توجه به در پیش گرفتن دکترین گریزهسته ای توسط رژیم ایران (و بی اعتبارکردن برجام و...) با هدف تقویت قدرت چانی و خروج از وضعیت آچمز از اینسو، و روی میزقرارگرفتن ماشه معکوس از جانب «اوروترویکا» درکنارفشارهای فزاینده اقتصادی و نظامی آمریکا از آنسو؛ با ترکیبی از اهداف بازدارندگی و تشدیدتهدید و فشار، اگر برهمین فرمان ادامه یابد بالقوه و بیشتر از بالقوگی آبستن انفجار است، همانطور که چنین خطری در واقعه ترورقاسم سلیمانی کل جهان را تکان داد؛ مگر آن که به نوعی بین اروپا و آمریکا در نقظه ای توافقی برای نوعی سازش به عنوان شروعی تازه ( ولو نه هنوز پایدار) با ایران منجر شود. سازشی که از یکسو متضمن کاهش تدریجی تحریم ها باشد و از سوی دیگر بازگشت گام به گام ایران به برجام  و آغازنوعی مذاکرات صرفنظر از شکل و چگونگی آن باشد (حتی روح چنین مسیری در ببانیه شش سناتوردموکرات آمریکا به عنوان راه برون رفت از بحران ایران و آمریکا نیز مطرح شده است). با وقوف به همین چاشنی انفجاری موجود در مسیرکنونی است که مسئول سیاست خارجی جدیداروپا با سفربه ایران و اعلام تعلیق زماننبدی مقررماشه معکوس در برجام، برآن شده است که فرصتی تازه برای گفتگو و مذاکره بین طرفین فراهم کند. البته درموردسازش پایداررژیم نباید دستخوش خوش پنداری شد. چون سیاست کلی و راهبردی رژیم تا اطلاع ثانوی نه جنگ ( جنگ رودررو) و نه صلح (به معنی عادی سازی روابط ) است.  اما این راهبرد فرازونشیب های خود را دارد. یعنی هم تشدیدسویه های تنش  و هم تخفیف آن هارا، که این خود می تواند تحت شرایطی محل مذاکره و دادوستد باشد. چرا که توافق های پایدار در افق کنونی بحران های حاکم برایران و منطقه و جهان مشهودنیست، اما تا اطلاع ثانوی و تا دست یابی به تعادل جدید و پایدار، جهان برپایه توافق ها و سازش های بین بحرانی پیش خواهد رفت.  

نتایج یک نظرسنجی: ۷۵٪ مردم تهران در انتخابات شرکت نمی کنند

https://www.radiofarda.com/a/iran_parliament_election_no_vote_
most_tehran_residents/30437171.html

نگاه کنیدبه مقاله: تنورسردانتخاباتی و تحریم گسترده دو سریک معادله واحد و مهندسی دومرحله ای انتخابات

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/02/blog-post.html#more

تقی روزبه ۲۰ فوریه ۲۰۲۰

ضرورت فراروی از دوگانه کاذب شرکت و عدم شرکت در «انتخابات»

آذرماجدی و «بحث های تئوریک»اش

آذرماجدی و «بحث های تئوریک»اش

آذرماجدی به یمن ِ امکانات ِ تکنیکی و آزادی ِ بیانی که در اروپا دارد بسیار فعال و پرکار است. در کانال های تلویزیونی، در سایت های اینترنتی، مدام به تبلیغ علیه همان دموکراسی و آزادی هایی که او دارد و ایرانی ها ندارند و برای آن ها مبارزه می کنند سخن پراکنی می کند و شعار می دهد. تو گویی آنچه در اروپا براو و همفکران اش رواست، در ایران بر ایرانی های محروم از آن حرام است! در مقاله اش به تاریخ ِ 30 بهمن 98 باعنوان ِ « انقلاب 57 و روایت های چپ و راست» به باور ِ خودش هم حساب ِ چپ و هم راست را رسیده است. بحث اش عمدتن در باره ی برداشت های به زعم ِ او« دروغین  و متافیزیکی» ِ راست و چپ از انقلاب و دموکراسی است.

می نویسد« مجری ِ یکی از کانال های تلویزیونی{ ایران اینترنشنال} برای مصاحبه در باره ی انقلاب 57 دعوتم کرده بود. مجری از آغاز ِ مصاحبه از من تقاضا کرده بود وارد ِ بحث ِ تئوریک نشوم». اتفاقن من هم آن برنامه را مشاهده کردم و گفت و گوی مجری ِ تلویزیون و آذرماجدی را دیدم و شنیدم. آذرماجدی می گوید مجری ازمن خواست وارد ِ بحث ِ تئوریک نشوم. گیرم چنین باشد و او برخلاف ِ میل اش از ورود به بحث تئوریک منع شده بود. اما اگر منعی در کار نبود چه می شد؟ نوشته های ماجدی خصوصن همین مقاله ی « انقلاب 57 و روایت های چپ و راست» معیار در دست رسی است که بدانیم او از تئوری چه در چنته دارد.

اتفاقن دو موضوع ِ مشخص ِ مرتبط با جامعه ی ایران که ماجدی خود رامدافع ِ آن و آگاه به شرایط اش می داند نشان دهنده ی ادعای تئوریک بودن ِ اندیشه و نظرات اوست. دو موضوع ِ انقلاب، و دموکراسی.

موضوع ِ نخست انقلاب: ماجدی همچون دیگر چپ هایی که آنها را فقط از نظرگاه ِ فرقه گرایانه محکوم می کند، درک و تعریف ِ کاملن غلط و غیر علمی و غیر ِ تاریخی از انقلاب دارد. او رویداد ِ57 را انقلاب می نامد. در حالی که اگر معنا ی انقلاب را- با توجه به این که خود را مارکسیست می نامد- از دیدگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِتاریخی ارزیابی و تحلیل می کرد هرگز آن را انقلاب نام نمی داد. انقلاب از نظرگاه ِ دیالکتیکی و تکاملی یک شرط ِ مهم دارد و آن این که در جامعه ای اتفاق می افتد که در آن  نیروهای مولد به علاوه ی مناسبات ِ تولید و توزیع به لحاظ ِ کممی چنان پیشرفته باشند که همستیزی( تضاد ِ) کار ِ اجتماعی و مالکییت ِ خصوصی به حدی از آنتاگونیسم رسیده باشد که انقلاب ِ پرولتاریایی و فراروی از نظام و دوران ِ موجود ِ سرمایه داری به نظام و دوران ِ سوسیالیسم و کمونیسم را ضرورت بخشیده و در دستور ِ کار ِ جامعه و پرولتاریایی که آن را نمایندگی میکند قرار داده باشد. این اتفاق ِ تاریخی ِ قانون مند قطعن درجامعه های پیشرفته و کاملن توسعه یافته روی خواهد داد- البته به شرطی که لنینیست های عجول برای کسب ِ قدرت سیاسی آنهم در جامعه های کم توسعه یافته اجازه دهند و اینهمه چوب لای چرخ ِ تاریخ و جامعه انسانی نگذارند!-. درحالی که در ایران نه چنان نیروهای مولد ِ پیشرفته ای وجود دارد و نه خصوصن چنان مناسبات ِ پیشرفته و از جمله آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی که موجب ِ آگاهی و تشکل یابی و وحدت ِ طبقاتی ِ کارگران ِ پراکنده گردد و درنتیجه وقوع ِ انقلاب ِ دورانی را ضرورت بخشد. بنا براین، آنچه در1357 در ایران اتفاق افتاد باتوجه به هم عقب ماندگی ِ نسبی نیروهای مولد و هم به ویژه عقب ماندگی ِ مناسبات تولیدی، یعنی نبود ِ دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی های سیاسی نظیر ِ آزادی ها ی  موجود در کشورهای پیشرفته، نه انقلاب بلکه جنبش و خیزش ِ دموکراسی خواهانه بود که در شعار ِ کانونی ِمرگ بر دیکتاتور(حاکم ِ فعال مایشاء مستبد) بیان می شد. خود ِ شعار ِ مرگ بر دیکتاتور دلالت بر این واقعییت ِ تاریخی دورانی دارد که خیزش ِ جامعه نه برای گذار ازسرمایه داری به سوسیالیسم ، بلکه با هدف ِ کسب ِ آزادی های سیاسی و دموکراسی ِ واقعن موجود ِ دورانی بود. چراکه در انقلاب ِ پرولتاریایی و سوسیالیستی شعار ِ مرگ بر فرد داده نمی شود بلکه خیزش ِ تاریخی ِ همبسته و یکدست ِ طبقه ی کارگر علیه ِ مالکییت ِ خصوصی و طبقاتی ِ بورژوایی ، با هدف ِ بر قراری ِ مالکییت ِ اجتماعی بر ابزار ِ تولید است. طبقه ی کارگری که آگاهی اش را نه از دار و دسته های قدرت طلب ِ انحصار طلب و تمامییت خواه بلکه هم از پراتیک ِ روزمره ی خود و هم در صورت ِ وجود ِ آزادی ِ بیان و تجمع و تشکل و چاپ و نشر ِ آثار ِ مارکسیستی از تئوری ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی کسب نموده باشد.چرا که آگاهی مشروط به وجود ِ آزادی های سیاسی است، که در ایران وجود ندارد.

بنابراین، این خود ِ آذرماجدی است که با انقلاب نامیدن ِ خیزشی که هدف ِ فوری اش دموکراسی و آزادی های سیاسی بود- و هنوزهم همان است-، « روایت ِ دروغین ومتافیزیکی » از انقلاب و کمونیسم به دست داده و می دهد.  به همین دلیل نه تنها چپ ِ غیر ِ حکمتیست، بلکه رفقای حکمتیست ِ ایشان هم هستند که به دنبال ِ رژیم چنج اند. رژیم چنجی که او و دیگر حکمتیست ها به غلط آن را انقلاب می نامند.

اما، مضحک تراز این نیست که آذرماجدی به عنوان ِ یک لنینیست ِ زن از« آزادی و برابری ِ زن با مرد» دم بزند. تو گویی در حزب های بلشویک از«صدر» ِ بلشویسم و شخص ِ لنین تا به امروز هیچ زنی در رهبری ِ حزب و دولت ِحزبی با مردان برابر بوده، یاآن که همچون مردان رهبری ِ مادام عمری برتشکیلات ِ حزبی و دولتی داشته است. ( با آنکه زنان ِ زیادی و خصوصن همسران و خواهران ِ مردان ِ  حزبی عضو ِ حزب به مثابه ِ یک تشکل ِ خانوادگی بوده اند، اما به دلیل ِ ماهییت ِ مردسالار و پدر سالار ِ حزب، هیچگاه حتا به رهبری ِ موقت – چه رسد به رهبری ِ مادام عمر!- انتخاب نشده اند. به عنوان ِ مثال، چرا آذرماجدی پس از مرگ ِ همسرش منصور ِ حکمت، رهبر ِ حزب شان نشد؟). در حالی که در همان حزب های بورژوایی ِ زیر ِ تیغ ِ نقد ِ ایشان بسیاری زنان هم رهبر ِ حزب اند و هم اگر حزب شان اکثریت پارلمانی را کسب کند رهبر ِدولت و کشورخواهندشد. موضوع ِ دوم، دموکراسی: من دربالا پیوند ِنظام مند،قانونمند ، و ضرورت مند ِ دموکراسی به مثابه ِ یک رکن ِ مهم ِ هر نظام ِ طبقاتی را در فرایند ِ تکامل ِ اجتماعی بیان نمودم. رکنی که به ویژه یک خصوصییت ِ اختصاصی ِ نظام ِ سرمایه داری در تمام ِ دوران های تاکنونی ِ جامعه ی انسانی و عامل ِ مهمی در فرارفت ِ پرولتاریا از طبقه ی درخود( نا آگاه) به طبقه ی برای خود( آگاه) ، و درنتیجه فرابرد ِ این نظام و دوران به نظام و دوران ِ عالی تر و عالی ترین دوران ِ تاریخ، یعنی سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود.( به یاد داشته باشیم که مارکس و انگلس در همان کشور ِ« مهد ِ دموکراسی» به بیان ِ طعنه آمیز ِ آذرماجدی، بود که توانستند اینهمه آثار ِ ارزشمند ِ تئوریک برای بشریت به وجود بیاورند و از خود به جاگذارند). اما ،آذرماجدی که خودش از دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ همان « مهد ِ دموکراسی» به قدر ِ نیاز و حتا بیش از استحقاق و نیاز- استحقاق از نظر گاه ِ پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه که ایشان به دلیل ِ ضدیت اش با دموکراسی ِ واقعن موجود و ماتریالیسم ِ تاریخی به هیجکدام اعتقاد و پای بندی تئوریک و عملی ندارد-، برخورداراست علیه ِ این دموکراسی می نویسد: نقد ِ منصور ِ حکمت{ یعنی لنین ِ حکمتیست ها!} از دموکراسی از زاویه ی دفاع از استبداد نبود. دموکراسی ِ پارلمانی به معنای آزادی نیست{ ایشان به دلیل ِ فقر ِ تئوریک نمی داند در هر مرحله ی معیین از تکامل ِ اجتماعی آزادی بخشی یا جزیی از دموکراسی ِ همان مرحله و دوران ِ معیین است، گیرم نه کامل بلکه محدود به میزان و درجه ی رشد وتکامل ِ نیروهای مولد همان دوران . مگر آن که آذرماجدی به نیابت از سوی همسر ِ « نظریه پردازش» مدعی شود که آزادی با قدرت گرفتن ِ دار و دسته ی ایشان به یکباره ازآسمان نازل خواهدشد. همچنان که چنین اعتقادی در مورد ِ ساختن ِ سوسیالیسم و کمونیسم بدون ِ نیروهای مولده ی بسیارپیشرفته دارند.}. به مهد ِ دموکراسی { یعنی همان کشوری که ایشان و همسرو رفقای شان از استبداد رژیم ِ اسلامی به دموکراسی ِ آن پناه بردند} نگاه کنید ببینید همین دموکراسی ِ پارلمانی فقر و بد بختی و سرکوب ِ شهروندان را تصویب می کند». این اظهار نظر ِ ماجدی مرا به یاد ِ خبری از یک گزارشگر ِ صدا وسیمای ج.ا. انداخت که اخیرن به انگلیس مهاجرت کرد. خبر از این قرار است:« خبرنگار ِ صداوسیما- نام او درمتن ِ خبر نوشته شده- در انگلیس که گزارش هایی تهیه می کردکه نشان دهد مردم ِ انگلیس غرق در گرفتاری و بد بختی هستند و گزارش های اش پر بود از اخبار ِ فلاکت ِ اقتصادی، نارضایتی ِ مردم، آمار ِ بالای فساد، جرم، و جنایت و کارتن خوابی، خودش بعد از بازنشستگی ازایران به انگلستان مهاجرت نمود{  در واقع پناهنده شد!}.». چه شباهتی است میان ِ گزارشگر ِ صدا وسیما و آذرماجدی، و چه شباهتی است میان ِ استبداد ِ پدرشاهی و زن ستیز ِ رژِیم ِ اسلامی و حکومت های بلشویکی- به دلایلی که بالاتر نوشتم.

هرکس قبول ندارد ، وصییت نامه ویا درواقع فرمان نامه ی لنین پیش از مرگ اش را بخواند که جانشین و رهبرِ ِ بعد از خودرا از میان مردان ِ حزب انتخاب کرد در حالی که چندین زن و ازجمله همسر و خواهرش نیز عضو حزب بودند.

نمی دانم مجری ِ تلویزیون ِ ایران اینترنشنال به چه دلیل از خانم ماجدی تقاضاکرد بحث ِ تئوریک نکند، اما من می خواهم ازایشان تقاضا کنم هروقت خواست بحث ِ تئوریک کند یا تاکید کند که مارکسیست نیست و فقط لنینیست و حکمتیست است، یا اگر خواست ازاعتبار ِ مارکسیسم خرج ِ خود و دارو دسته اش نماید، پیش تر چند کتاب از مارکس و انگلس و به ویژه گروندریسه و آنتی دورینگ را بادقت بخواند تا بتواند به جای شعارگویی و شعارنویسی بحث ِ تئوریک و علمی-عقلانی کند!

بخوانید از همین قلم: آذرماجدی و قهرمان ِ طبقاتی اش. 

  

 

 

"جبهه جمهوری" و بغرنجی های گذار به دمکراسی در ایران

  "جبهه جمهوری" و بغرنجی های گذار به دمکراسی در ایران

  درباره پروژه جمهوری خواهی و زمینه ها و چالش های همگرایی جمهوری خواهان ایران، پیش تر نظرات خود را گفته ام که چکیده بازیینی شده آنرا با توجه تحولات اخیر و پرسش های میهن می خوانید.

  1. رابطه جمهوری خواهی با دمکراسی و اهمیت شفافیت سیاسی

در پی انقلاب ایران و حاکمیت چهار دهه جمهوری اسلامی، گفتمان ضد امپریالیستی در ایران به حاشیه رفت و به جای آن سکولاریسم، دمکراسی، برابری جنسیتی، تبعیض زدایی، تامین رفاه اجتماعی همگانی و حفظ محیط زیست، به گقتمان های چالش های گرایانه علیه نظام بدل شدند. در حوزه سیاست، تجربه استبداد سلطنتی و دینی همچون نماد اقتدارهای سنتی و کاریزماتیک، زمینه گذار به جمهوری سکولار و پارلمانی همچون نمادی از اقتدارعقلانی در ایران فراهم گشته است. در پاسخ به این نیاز، جریان های جمهوریخواه گوناگونیی به ویژه در خارج  از کشور شکل گرفته اند. برخی نیز با آن که خود را جمهوری خواه می خوانند، همراهی با "مشروطه خواهان" یا اصلاح طلبان دینی را به اولویت سیاسی خود بدل کرده اند. رویکردی که بیش از آن که دایره نفوذ جمهوری خواهان را گسترش دهد، به آن آسیب می زند.

در حوزه مشی سیاسی بخش مهمی از جمهوری خواهان دربرابر رفرم های تدریجی یا "رژیم چنج" توسط قدرت های خارجی یا استقبال از قیام مسلحانه، بر ضرورت گذار مسالمت آمیز از نظام تحت نام "تحول طلبی" یا "انقلاب مسالمت آمیز" پای می فشرند. هرچند نحوه برخورد حاکمان ، نقش مهمی در تعیین نوع گذار دارد، اما دست یابی به دمکراسی در عین حال در گرو درهم آمیزی تضاد و سازش به مثابه دو رویکرد متفاوت اما مکمل یکدیگر است.

دمکراسی های موجود و کم و کیف آن تنها فرایند تغییرات سیاسی و انتخابی شدن ساختار های سیاسی نیستند، بلکه محصول میزان نهادینه شدن هنجارهای دمکراتیک در جامعه مدنی نیز هستند. یکی از مهمترین این هنجارها، گفتگوی عقلانی بر پایه علنیت، استدلال، شفافیت (صداقت) و میدان دادن به نظرات دیگری و شنیدن آن تاکید است.

شرایط هرجامعه فرجام سازمان ها و جریان ها را از طریق پروسه های گزینش (حذف سارمان های کهنه و پی ریزی نهادهای نوین) یا انطباق با مقتضیات زمانه یا آمیخته ای از هردو رقم می زند که درآن رابطه هزینه و بازده اجتماعی اصلی ترین محک سنجش هرچند جانبدارانه و سوبژکتیو درجه کارایی آنان است. ناکارایی بسیاری از سازمان ها در کنار سرکوب خشن سیاسی به روی برگرداندن بخش مهمی از مردم از آنها و حتی از کل سیاست منجر شده است. با این همه، اشکال نوین تری از سازماندهی های جمعی که از خصلت اسفنجی، سیالیت، شبکه ای، غیر متمرکز و بیشتر جنبشی  برخوردارند، انگیزه مشارکت و قدرت سیاسی و مدنی را بالا برده و به فعالیت های جمعی خصلتی شاداب تر بخشیده اند. به رغم تداوم ضمنی این حرکت ها، درجه پایداری و کارایی آن ها به ویژه در حوزه مدیریت سیاسی جای درنگ دارد.

با این همه، در ایران که به سرزمین شگفتی ها شهرت یافته، روشن نیست وسواس ها و دقت های نظری تا چه حد گره گشای بغرنجی های شگفتی انگیز و غیر قابل پیش بینی هستند که هردم چشم اندازه ای تازه ای را می گشایند. یکی از آن راه گشایی ها، کوشش برای معنا بخشیدن به پروژه "تحول خواهی" یا گذار مسالمت آمیز است که از در هم آمیختن چالش و سازش، تکیه بر تقویت جامعه مدنی در برابر دولت سیاسی، فتح سنگر در "جنگ های موضعی" و در نهایت با "انقلاب مسالمت آمیز"  در پی  "فتحی استراتژیک"  ورای دوگانه انقلاب و اصلاح  یا سنتزی از این دو است. پروژه ای که با قطبی شدن هرچه بیشتر جامعه و گسترش شکاف بین نظام و مردم از دی ماه 96  به این سو در منگنه قرار گرفته و با چالش های نوینی روبرو شده است. در چنین شرایطی، جمهوری خواهان ایران نیازمند آنند تا سیمای شفافی از خود و "صدای سوم" ارائه دهند و بکوشند بر پراکندگی کنونی غلبه کنند. در غیر این صورت بیم آن می رود نقش بالقوه نیرومند آنها در سیاست ورزی دمکراتیک برای آینده ایران به حاشیه رود. 

2 دشورای سیاست ورزی دمکراتیک در عصر تردید

بدون درنگ در دو مفهوم "عصر تردید" و "گیرکردگی سیاست" به سختی می توان درباره آینده جمهوری خواهی و دیگر پروژه های سیاسی در ایران گمانه زنی کرد. پدیده هایی که بیش از هرزمان دیگر به شکاف بین روشنفکران با سیاست ورزی و بدگمانی مردم به سیاست دامن زده است.

رابطه سیاست با روشنفکران از دیر باز موضوع تامل و مشاجره بوده است. برخی همچون مارکس و گرامشی (با تکیه بر مفهموم "روشنفکر ارگانیک") از مداخله روشنفکران در سیاست دفاع کرده اند. آنان امر رهایی را در گرو پیوند ناگسستنی همچون رابطه مغز و بدنی خوانده اند که یکسر آن را "فلسفه" و سر دیگر آن را فاعل اجتماعی تشکیل می دهند. پیروان نظریه انتقادی اما همچون آدرنو، هوکرهایمر و اندیشمندان پست مدرن و پسا ساختارگرا همچون لیوتار، فوکو و دریدا "رسالت" روشنفکران را بیشتر در پی ریزی تئوری انتقادی هنجارشکن، مشروعیت زدایی از قدرت و روابط سلطه، راززدائی از "کلان روایت ها" و “افسانه پردازی های هزار و یک شب” و “شالوده شکنی” خلاصه کرده و آن را با سیاست ورزی متعارف که تنها به کسب قدرت سیاسی می اندیشد در تضاد می یابند. خصلت عموما فردی تکاپوهای روشنفکری در تضاد معینی با سیاست ورزی همچون سازماندهی اراده جمعی خواسته و هنر ممکن ها قرار می گیرد. روشنفکران، فلسفه وجودی خود را در گرو پرسش گری، تردید و چالش یقین های رایج می یابند. حال آن که کنش گران سیاسی مهارت خود را بیشتر در گرو متقاعد نمودن افکار عمومی به جایگزینی یقینی های تازه و افزایش بخت کسب قدرت سیاسی می یابند. امری که همزیستی مودت آمیز دو پروژه روشنگری و سیاست ورزی را در کنار یکدیگر و نوع مداخله روشنفکران در فعالیت های جمعی سیاسی را مسئله برانگیز کرده است. تجربه بسیاری از انقلابات و سرکوب روشنفکران توسط احزاب سیاسی نه تنها براین تردیدها و "نگرانی های ضد آرمانی" افزوده است، بلکه شوق سیاست ورزی توسط روشنفکران را گاه به یاس و نومیدی بدل ساخته است.  

عصر تردید که با درنگندگی -مهمترین عامل پویایی مدرنیته - می تواند روشنگری انتقادی را گسترش دهد، برای سیاست ورزی که بر تولید خوش بینی و امید به تغییر همراه است، بالقوه نتایج فلج کننده ای دربر دارد. فرایند ایدئولوژی زدایی در عصر تردید از یکسو با "موردی کردن" سیاست به جای اصول گرایی، به دمکراتیزه کردن آن یاری رسانده است. از سوی دیگر با کمرنگ شدن آرمان گرایی، کاهش فاصله احزاب با یکدیگر - در متن شکاف های طبقاتی فزاینده - و استیصال ناشی از افق های ناروشن، زمینه رشد پوپولیسم ناسیونالیستی و نوستالژی گرا و ضد "نخبگان" فکری و سیاسی رواج یافته است.

"گیرکرده گی" سیاست که برخی آنرا نشانه بحران سیاست در عصر حاضر و تقلیل آن به "نمایش سیاسی" می دانند، بر این چالش ها افزوده است. در ایران، پیامدهای اسف انگیز انقلاب و استبداد دینی حاکم در طول چهار دهه، در نزد بسیاری، حس پشیمانی از انقلاب و مشارکت در هر فعالیت سیاسی را افزایش داده است. علاوه برآن ناکارایی و پر هزینه بودن انقلابی گری از یکسو و از سوی دیگر حمایت بخشی از اپوزیسیون از جناح هایی از حکومت در گذشته و حال، یا همراه شدن با قدرت های خارجی برای سرنگونی نظام، جذابیت و مشروعیت آنان را کاهش داده است. همچنین، به رغم روی برتافتن گروه های هرچه بیشتری از مردم از حکومت، تردیدهای بسیاری به ویژه در بخش مهمی از طبقه متوسط نسبت به کارایی سیاستی سوم در گذار کم هزینه به دمکراسی - بی آن که کشور را با خطر جنگ داخلی یا تجزیه روبرو سازد- به چشم می خورد.

 به این همه باید "کسری فرهنگ دمکراتیک” در حوزه گفتگوی عقلانی، مداراجویی و بردباری در برخورد به دگراندیشان را که محصول استبداد دیرپا در ایران است اضافه کرد. امری که شوق مداخله گری در سیاست ورزی جمعی را در نزد بسیاری و به ویژه در میان روشنفکران کاهش داده است. کسری فرهنگ دمکراتیک را می توان هم در تمایلات فرقه گرایانه و ترس از همکاری با “دیگری” جستجو کرد و هم در نگرش های حذفی و خشونت های کلامی که به یمن دیجیتالیسم و گسترش پوپولیسم به تهدیدی جدی برای سیاست ورزی دمکراتیک و انتقادی بدل شده است.

ترکیب سنی و جنسیتی غالب بر کنش گران سیاسی در داخل و به ویژه در خارج و منش ها و بینش های کهنه و فرسوده آنان و بی رغبتی اشان به "خود درنگندگی"، نه تنها دایره اثر گذاری آن را محدود ساخته، بلکه به سختی توان همسویی آنان با پی ریزی سیاستی مدرن و اثر بخش را فراهم می سازد.

 از آن گذشته، حاشیه نشینی دوگانه بخش گسترده ای از ایرانیان تبعیدی، زمینه چندانی برای رشد سیاست ورزی مدرن، دمکراتیک، عقلانی و اجتماعی کردن آن باقی نمی گذارد. پرسش های اجتماعی و کلان به سختی به دغدغه های ذهنی این گروه بدل می شود. حاشیه نشینی دوگانه در تبعید بستر مناسبی برای رشد روحیات فرقه ای است که بیش از آن که به کار تاثیرگذاری فراگیر بیاید، ابزار مناسبی برای علبه بر حس بیگانگی، بی قدرتی و تنهایی در جامعه جدید است. کهنگی اندیشه های سیاسی بسیاری از گروه های سیاسی در تبعید، عدم قابلیتشان در تجدید تولید خود، ناتوانی حتی در جذب ایرانیان خارج از کشور و به ویژه نسل جوان، خوگرفتن به تکرار و روزمرگی سیاسی و حیات نباتی در طی دهه ها ، حتی بخت درنگندگی و پرداخت به پرسش های نوین را از بسیاری از آنان گرفته است. با این اوصاف آیا امیدی به سیاست ورزی دمکراتیک و اثر بخش در اپوزیسیون و از جمله در میان جمهوری خواهان وجود دارد؟

۳. نیروی فکری و پایه اجتماعی سیاست ورزی مدرن و دمکراتیک درایران

بسیاری با اشاره به “گیرگردگی سیاست” در ایران امکان گذار به دمکراسی را در آینده نزدیک نا محتمل دانسته و حمایت از “شر کمتر” (اصلاح طبان داخلی یا قدرت های خارجی برای تغییر) را یگانه "رئال پلیتیک" میسر برای تغییر اوضاع می یابند.

خیزش های اجتماعی اخیر به روشنی نشان داد بستر اصلی هر تحول سیاسی جدی نه تنها در داخل کشور بلکه امروزه در "خیابان" است. تظاهرات دانشجویان در 16 آذر نیز نشان داد تولید گفتمان در داخل کشور به مراتب از توانایی موج سازی بیشتری برخوردار است. هم از این رو پیوند با داخل و به ویژه با جنبش های اجتماعی، اعتراضات "خیابانی" و جامعه مدنی به جای چشم دوختن به انتخابات بی حاصل یا آلترناتیو سازی با تکیه بر قدرت های بیگانه در خارج، شرط پیشروی سیاست سوم است.

این به معنای انکار نقش ایرانیان خارج از کشور در گفتمان سازی های انتقادی و نوین نیست. نقش ایرانیان تبعیدی و مهاجر در نقد ایدئولوژی و آیین گرایی، "امتناع تفکر در فرهنگ دینی"، خشونت گرایی، مجازات اعدام، تبعیض و نابرابری های اجتماعی و طرح اندیشه های انتقادی و گفتمان های حقوق بشر و لیبرال دمکراسی، انتخابات آزاد، جامعه مدنی، سکولایسم،  فمینیسم، صلح، تبعیض زدایی، محیط زیست، سوسیالیسم دمکراتیک، سوسیال دمکراسی و دفاع از برابر حقوقی جنسینی، قومی، دینی، عقیدتی و دفاع از آزادی های جنسی و مبارزه علیه هم جنس ستیزی، دفاع از حقوق کودکان و اشاعه دیگر ارزش های مدرن که در ایران نیز رواج یافته است غیر قابل انکار است. این سوای نقش آنان در کارزارهای حقوق بشری در جلب توجه جهانیان به نقض حقوق بشر در ایران است. در حوزه سازماندهی برای برآمد سیاسی نیز گرچه محدودتر اما تلاش های قابل توجهی صورت گرفته است.

بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور نیز دیگر به حاشیه نشینی دوگانه دچار نبوده و تحت تاثیر زندگی در کشورهای دمکراتیک، نگاهشان تغییر کرده است. فاصله گیری از جزم اندیشی، درونی کردن فرهنگ تساهل و مدارا و گفتگوی عقلانی، خشونت پرهیزی، توجه به نقش جامعه مدنی و فرهنگ و هنر در تحولات، واقع گرایی سیاسی، آشنایی با سیاست ورزی مدرن و دوراندیشی از جمله دگردیسی هایی است که در این گروه به چشم می خورد. به نظر می رسد تمایلات  جمهوری خواهانه و سکولار (لیبرالی، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی) در این گروه گسترده تر از دیگر نیروها است. هرچند سنجش صحت و سقم این ادعا نیازمند تحقیقات جامعه شناسانه جدی تری است.

این نیروی گسترده اما پراکنده می تواند نقش موثری در ایران فردا می توانند. این سوای سرمایه اقتصادی، فرهنگی، انسانی و سیاسی گسترده ای است که در خارج وجود دارد و نقش آن در هر تحولی در ایران غیر قابل انکار است.  پرسش این جا است که آیا جمهوری خواهان در خارج از کشور از آن ظرفیت برخوردارند که بتوانند با پایه اجتماعی خود دستکم در برون مرز ارتباطی ارگانیک بیابند و قدرت تاثیر گذاری خود در داخل را نیز فزونی بخشند؟

جمهوری خواهی و رابطه آن با طبقه متوسط، متخصصین و کارگران صنعتی

مهمترین چالش اما یافتن راه های گسترش جمهوری خواهی و گفتمان های آن در ایران است. طبقه متوسط مدرن، شهری و تحصیل کرده ایران یکی از اصلی ترین گروه هایی هستند که بیگانگی عمیقی با معیارها و ارزش های اسلام گرایی سیاسی از خود نشان داده و به ایده هایی چون دمکراسی، سکولاریسم و عقلانیت تمایل نشان میدهند. قدرت تاثیرگذاری این طبقه بیش از آنکه محصول کمیت آن باشد، به توانایی های کیفی آن مربوط است و با توجه به نقش و وزن آن در تحولات، امروزه رقابت سختی برای نفوذ و کسب هژمونی سیاسی بر آن در میان سه گروه اصلاح طلبان دینی، پهلوی خواهان و جمهوری خواهان در جریان است. اصلاح طلبان دینی با توجه به کارنامه اشان و گسترش سکولاریسم در جامعه، نفوذشان در این طبقه کمرنگ شده است. پهلوی طلبان اما بدلیل تمایل شان به احیای گذشته ای که بسیاری آنرا به هر رو بهتر از امروز میدانند، محبوبیت شان در حال رشد است. با این همه پژوهش های جامعه شناسی نشانگر آن است که در میان نسل جوان، دانشجویان، زنان طبقه متوسط شهری، روشنفکران، کارمندان، پزشکان، معلمان، مهندسین و تکنوکرات ها و کارگران ماهر و صنعتی، کمتر تمایلات گذشته گرایانه و یا باورهای دینی ریشه دار است. از این رو آنان از زمینه مساعدتری برای رویکرد به ارزش های مدرن، سکولار، دمکراتیک و جمهوری خواهانه برخوردارند. اما اگر جمهوری خواهان ایران نتوانند سیمای مستقل، شفاف و چالش گرایانه تری از خود نشان دهند، گرایش های رادیکال تر به ویژه در میان دانشجویان از بخت نفوذ بیشتری برخوردار می شوند. تظاهرات 16 آذر امسال جنبش دانشجویی و گردش به چپ آن نمونه ای از این واقعیت است . برخی از “جمهوری خواهان” اما در جستجوی شر کمتر همچنان تلاش می کنند توقعات کل جامعه و به ویژه این گروه را پائین آورده و آنان را به دنباله روی از اصلاح طلبان دینی فرا بخوانند. اگر جمهوری خواهان شهامت لازم درچالش استبداد دینی را از خود نشان ندهند راه حل های رادیکال تر رشد خواهند کود. خیزش های مردمی در دی  96،  آبان خونین 98 و در آذر و دی 98 نشانگر عبور جامعه از گفتمان اصلاح طلبی است. همچنین با گسترش تنش بین میلیتاریسم آمریکا و متحدانش با بنیادگرایی اسلامی که در پی قتل سلیمانی به اوج رسید، نیاز به بدیل سومی مستقل از این دو بیش از هرزمان دیگر پیش رو قرار گرفته است که پرسش این جا است آیا جمهوری خواهان می توانند پرچمدار واقعی آن گردند؟

۴. نوعی سومی از سیاست و اندیشه

صدای سوم تنها در فرارفتن از دو جناح نظام، یا گذار از اقتدار سنتی و دینی به اقتدار عقلانی یا فرارفتن از صف بندی بین المللی میلیتاریسم و بنیادگرایی اسلامی معنا نمی یابد. در مشی سیاسی نیز این به معنای فرارفتن از اصلاح و انقلاب در معنای کلاسیک آن به استراتژی "اصلاحات انقلابی"، "انقلاب مولکولی" یا "انقلاب اصلاح گرایانه" و مسالمت آمیز که هدف آن درهم شکستن کل ماشین دولتی نیست، می باشد.

امروزه در تمایز از نظریه های اراده گرایانه و قدرگرایانه، جایگاه گفتمان از اهمیت بیشتری در تحول برخوردار شده است. اراده گرایی که تغییر جامعه را محصول “اراده آهنین” و “انقلابیون حرفه ای” می دانند یا نظریه های مصلحت گرایانه و دنباله روانه ای که برآنند هر چالش سیاسی تا زمانیکه “میوه پخته نشده است ”شتابزدگی است، دیگر کمتر پذیرفتنی اند. اراده گرایی با دمکراسی که به گسترش مشارکت شهروندان در حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نظردارد نیز خوانایی چندانی ندارد. در این نگاه مردم بیشتر ابزار تحقق اراده نخبگانند و تا آن جا که در خدمت چنین هدفی به کار می آیند مقدسند. نگاه دوم اما هرنوع شور و افق نظری آرمانی و  ارزشی را از سیاست زدوده و آن را به روزمرگی و سودمندی یا "تاریخی گری" محض تقلیل داده و گاه به بهانه “عدم آمادگی شرایط” به کار توجیه مهیب ترین اقتدارهای سیاسی آمده است.

با تکیه بر نظریه گفتمان، گفتمان سیاسی تنها به تلاش برای کسب قدرت سیاسی خلاصه نمی شود، بلکه چالشی علیه ارزش های مسلط در پهنه های گوناگون زندگی است. در یک معنی نظریه گفتمان و پسا ساختارگرایی بهترین ابزار تئوریک تدوین راه سوم برای جمهوری خواهان ایران است که از دوگانگی "شرایط عینی و ذهنی" فراتر می روند.

چنین منظری فاصله جامعه سیاسی و مدنی را کاهش داده و سیاست را به کنشی تک بعدی فرو نمی کاهد. هم ازاین رو زمینه بهتری برای نزدیکی جامعه روشنفکری و سیاسی در پرتو نظریه انتقادی فراهم می سازد. به ویژه آن که سیاست تنها به تلاش برای فتح قدرت سیاسی خلاصه نشده و تولید و گسترش گفتمان اپوزیسونالی بخش مهمی از آن به شمار میرود. سیاست ورزی در این معنا بیش از آن که به تلاش برای "گردش نخبگان" خلاصه گردد بازتابی از اراده ای عمومی برای جابجایی ارزش ها می گردد. در پرتوی آین نگاه ، خطر یاس و انفعال یا خوش بینی وشتاب و دنباله روی از قدرت های یا ماجراجویی و وسوسه دست شویی از گفتمان های بدیل و انتقادی به دلیل دوردستی یا نزدیکی کسب قدرت کاهش می یابد.

همگرایی جمهوری خواهان در تمایز از حفظ وضع موجود یا تمایل به بازگشت به گذشته بخشی از  گفتمان سازی سیاست و صدای سوم است. گامی برای تدارک گذار به دمکراسی در تمایز از راه حل های محافظه کارانه یا افراطی خواهان هر چه قطبی شدن بیشتر جامعه است. چنین پروژه ای در تمایز از اصلاح طلبی  یا "رژیم چنج" توسط قدرت های خارجی می تواند با تشویق نافرمانی مدنی و خیزش های اجتماعی، تشکیل مجلس موسسان، انتخابات آزاد و گذار مسالمت آمیز از نظام، از اقبال بیشتری برخوردار گردد.

۵. تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی

 تا زمانی که  گفتگو و پیوند ارگانیکی بین جمهوری خواهان داخل و خارج برقرارنشود، جمهوری خواهی نمی تواند به بدیل معتبر و قابل اعتماد و پذیرش مردم بدل گردد. جمهوری خواهی زمانی به مطالبه جنبش های اجتماعی- سیاسی بدل خواهد شد که دانشجویان، جوانان، زنان، کارگران و روشنفکران  و طرفداران محیط زیست آن را محمل مناسبی برای طرح مصالبات صنفی و سیاسی خود بیابند. گروه های قومی ستمدیده دفاع جمهوری خواهان از حفظ یکپارچگی کشور را به معنای گریز از پذیرش حقوق برابر اتنیکی و انکار ضرورت تبعیض زدایی از ستم قومی نیابند. طبقه متوسط جامعه نفع خود را به جای رجعت به گذشته یا تمکین به حال، در فرارویی جمهوری خواهان بیابد. صاحبان سرمایه نیز آن را تهدیدی علیه خود نیابند و دمکراسی را شرط توسعه با ثبات اقتصادی بیابند. و بالاخره طبقه کارگر و زحمتکشان و دیگر گروه های اسیب دیده اجتماعی نیز آنرا راهی برای تضمین رفاه اجتماعی، اشتغال و دستمزد عادلانه و کاهش نابرابری ها و توسعه عدالت اجتماعی بیابند. با این همه شخصا برآنم فمینیزه کردن سیاست یکی از اولویت های اصلی برای به روز کردن این جریان و فراگیر کردن در جامعه است که زن ستیزی ایدئولوژی رسمی آن است. تامین چنین همرایی از طیف هایی با منافع گاه اینچنین متضاد بیش از آن که نتیجه "تفاهم" و "همدلی" باشد، برخاسته از توازن قدرت خواهد بود.

حضور خیل انبوهی از روشنفکران صاحب نام و کارشناسان و متخصصان و کادرهای باسابقه سیاسی در میان جمهوری خواهان به آن اعتبار و مشروعیت معینی می بخشد. با این همه جمهوری خواهان طیفی گسترده و متنوعند و  تصور آن که همه متحد خواهند شد یا به نقد به بدیل سیاسی مناسبی برای کسب قدرت خواهد شد، خوش بینی و ساده انگاری و دستکم گرفتن بغرنجی جامعه سخت چند صدایی ایران است.

هنوز بر من روشن نیست جمهوری خواهان از طریق ایجاد یک فوروم جمهوری خواهان یا جبهه جمهوری یا همگرایی و ائتلاف های موردی یا پایدار جمهوری خواهان می توانند قطب بزرگ جمهوری خواهان را تشکیل دهند. هم چنین روشن نیست تا چه حد حضور فردی، گروهی یا  حضور همزمان افراد و گروه ها در این همگرایی ها موثرتر و عملی تر است. نگرانی از اعمال "هژمونی" گروهی یا دور زدن کامل آنها می تواند چالش های جدی  در این مسیر ببارآورد.

 جمهوری خواهان در کنار تلاش پیگیر برای تشکیل قطب بزرگ جمهوری خواهی، نیازمند آنند تا نوع رابطه و درجه دوری و نزدیکی خود را با دیگر نیروهای اپوزیسیون نیز تنظیم کنند. علاوه بر همگرایی، سازماندهی رقابت سیاسی دمکراتیک و مدیریت اختلاف با دیگر نیروها وظیفه ای است که باید به آن اندیشید. ایران سرزمین تمام ساکنان آن است. هیچ پروژه ای با حذف کامل دیگری، نمی تواند به دمکراسی منجر شود. این اما نه از طریق پروژه های "همه باهم" و بر فراز جامعه، بلکه از طریق سازمادهی قطب های سیاسی گوناگون و تعامل و رقابت سیاسی سالم با یکدیگر می گذرد. راه حل نهایی را اما بیش از آنکه آرزوها و نقشه ریزی های خیالی تعیین کنند، خیزش های اجتماعی در داخل کشور و گفتمان های برخاسته از آن نشان خواهند داد. هم از این رو تاکید من بر پیوند با این جنبش ها است!

*برگرفته از نشریه‌ی «میهن»، شماره‌ی ۳۲ بهمن ۱۳۹۸ برابر با فوریه ۲۰۲۰

بی مسئولیتی رژیم در قبال انسانیت

بی مسئولیتی رژیم در قبال انسانیت

باتوجه به اتفاقات تلخی که اخیرا در ایران به وقوع پیوست و همچنین منهدم کردن هواپیمای اوکراینی توسط رژیم سفاک جمهوری اسلامی، و نیز خیزش آبان ۱۳۸٩ که در این دو اتفاق تلخ شمار بسیاری از هموطنان عزیز جان باختند.

1500 نفر جانباخته برای این حادثه تلخ رقم بسیار تکان دهنده ایست مضاف بر اینکه در آبان 98 بسیاری از زنان و مردان عزیز و ازادیخواه که برای عدالت و دستیابی به یک زندگی بهتر دست به حرکت اعتراضی زدند که تنها بخاطر گرانتر شدن بنزین در ایران نبود بلکه حکومت طی 41سال سلطه بر مردم و سر پا نگهداشتن حکومت ننگین خود دست به چنین قتل عام وسیعی زد که تبعات آن هنوز مشهود است چه بسیار هموطنانی که در ایران هنوز بعد از آبان در زندان زیر شدید ترین شکنجه ها هستند و یکی پس از دیگری بدست عوامل رژیم جان میسپارند،مردم دیگر این حکومت ننگین و خونریز رو نمی‌خواهند وبرای دستیابی به ایرانی آزاد و رها به مصاف با رژیم به خیابان‌ها ریختند.، که جواب خواسته هایشان با گلوله و سرکوب و زندان داده شد،

وچندی بعد از این اتفاق منهدم کردن تعمدی هواپیمای اوکراینی و کشته شدن 176 سرنشین بیگناه که شماری کودک بودند که همگی به وحشیانه ترین شکل ممکن پرپر شدند، و اینکه رژیم به وقاحت تمام بعد از سه روز زبان به سخن گشودند که نه تنها جنایت خود را به گردن نگرفتند بلکه سعی بر پاک کردن صورت مسئله نمودند. تا قبح واقعه را تصادفی جلوه بدهند. وحال من میخواهم، با توجه به کلی گویی درباره این دو رویداد تلخ که باعث شد شمار بسیاری از خانواده های این عزیزان تا همیشه داغدار بمانند. مسلما این اتفاق هولناک تبعات بسیار مخرب و ویرانگری بر جسم و روح خانواده جانباختگان داشته و خواهد داشت اما رژیم جنایتکار ایران با سر پوش گذاشتن بر سر این اتفاق وحشتناک حاضر به پذیرش این موضوع نیست که چرا از بررسی و تحویل جعبه سیاه سر باز میزند مشخصا چون بسیاری از این مسافران ساکن تورنتوی کانادا بودند که همگی قشر تحصیلکرده و شاغل در کشور مربوطه بودند با توجه به قبح این مسئله دولت کانادا مصرانه سعی بر تحقیق بر این موضوع که چرا هواپیما توسط سپاه ساقط شد، و نیز به همراه سایر بازماندگان مقیم کانادا به دنبال شکایت از رژيم سفاک جمهوری اسلامی هستند

کوتاه سخن اینکه امیدوارم تلاش های بی وفقه خانواده این عزیزان از دست رفته بر سر جنبش دادخواهی پا فشاری کرده و رژیم ایران را به پای دادگاه بین المللی کشانده چرا که باید جوابگوی این جنایت از قبل تعیین شده توسط سپاه باشند، تا دیگر شاهد چنین رویداد تلخ دیگری نباشیم.

سحر بابا سلجی استکهلم

February 20, 2020

چرا "انتخابات" برای جمهوری اسلامی مهم و در عین حال "کابوس" است؟

چرا "انتخابات" برای جمهوری اسلامی مهم و در عین حال "کابوس" است؟

به ظاهر مساله که نگاه میکنیم، انتخابات در جمهوری اسلامی "بی معنی" است. هر چهارسال یکبار که رئیس جمهور اسلامی انتخاب میشود، چه وقتی واقعا رای ها را بشمارند، مثل دوره اول انتخاب خاتمی در سال ۱۳۷۶ و یا دست بردن به صندوقهای رای، مثل انتخابات سال ۱۳۸۸، تایید رسمی بر عهده "مقام معظم" است. هر بار ولی فقیه پس از انتخاب یک رئیس جمهور، با هر سناریو  و مهندسی در سیر رای گیری ها، این جمله را میگوید: ["من شما را به عنوان رئیس جمهور "منصوب"، می نمایم]. معنی آن این است که "انتخابات" در رژیم اسلام سیاسی، از قوانین و مقررات نظام پارلمانی و "دمکراسی" آن تبعیت نمیکند. شاید، همین خصلت غیر مُتعارف رژیم اسلامی است که شماری از اپوزیسیون را وادار کرده است که مطالبه "انتخابات آزاد"، با "نظارت مجامع بین المللی" را به عنوان یک حربه کارآ علیه جمهوری اسلامی، هر از چند گاه یکبار، روی میز بگذارند تا مردم ایران را با آن طرح ظاهرا منطبق بر موازین جهانی، به دور آلترناتیو سیاسی خویش گرد آورند.

به باور من، "انتخابات" در جمهوری اسلامی بدون شناخت ماهیت حاکمیت اسلامی در ایران؛ و بدون در نظر گرفتن بستر تاریخی قدرت گیری اسلام سیاسی، در خود و چون پدیده ای مجرد و  مقوله ای عام در مقام مقایسه با نظام پارلمانی و رای گیری طبق موازین "دمکراسی"، ممکن نیست.

پس، اگر "رای" در جمهوری اسلامی "بی معنی" است، اگر مردم زیر پوشش و بهانه "رای من کو؟" در ابعاد میلیونی به خیابانها ریختند( مثل سال ۱۳۸۸)، اگر با وجود "من منتصب میکنم" های مقام "معظم"، پروسه انتخابات، چه برای ریاست جمهوری اسلامی، یا مجلس اسلامی، و شوراهای شهر و استان ها و مناطق، مداوما برگزار میشوند، پس لابد حتی علیرغم اینکه در اکثر موارد به "کابوس" سران اسلام سیاسی تغییر یافتند، "فرمال"، کاغذی و "غیر آزاد" نبوده اند و نیستند. واقعی بودن درجه نفوذ رای، تحت حاکمیت اسلام سیاسی را باید نه در ایام انتخابات و در جار و جنجال ها بر سر "نظارت استصوابی شورای نگهبان"، که در متن به قدرت رسیدن اسلام سیاسی در ایران، جستجو کرد.

اسلام سیاسی با به قدرت رسیدن در ایران، اقشار وسیعی از لایه های اجتماعی در حاشیه سیاست و اقتصاد را در قدرت "سهیم" کرد. طیفهای وسیعی که در دوره سیطره سرمایه داری بر جامعه ایران، بویژه پس از جنگ دوم جهانی و پس از پروژه های "توسعه" و "اصلاحات ارضی" در اقمار کشورهای بلوک غرب، "مستضعف" شدند و یا در حاشیه تولید سرمایه داری در حال انقراض و استیصال بودند، به قدرت رساند. نهادهای متعدد سیاسی و نظامی "اسلامی" برپا شدند: سپاه پاسداران، بسیج، شوراهای اسلامی شهرها و استانها و روستاها و مناطق "عشایری"،جهاد سازندگی، بنیاد شهید، گسترش مراکز مختلف "حوزه" های علمیه و انواع مراکز "پژوهش اسلامی"، مسابقات و فستیوالهای"فرهنگی" چون قرائت قرآن و "دهه فجر" و ...

مساله مهم، منزلت "سیاسی و اجتماعی" اعضاء این ارگانهای سرطانی است، نه میزان دارائی و یا فقط ثروت در سلسله مراتب اقتصادی. هر عضو این ارگانهای متعدد، خود را دارای موقعیت "دولتی" به حساب می آورد. اسلام سیاسی با به قدرت رسیدن در ایران، این خیل وسیع را از موقعیت در حال زوال و فروپاشی به "آقا " و یا "خواهر" خود، ارتقاء داد. این نظر من این فلسفه "انتخابات"ها در جمهوری اسلامی، و همزمان "کابوس" از کف رفتن آن موقعیت ها و سهم گرفتنها ها در قدرت سیاسی و اداری و نظامی و سپاهی را توضیح میدهد.

در جریان انتخابات در پیش رو، موضع روحانی و طیف "اصلاح طلبان" و نیز موضع خامنه ای خیلی گویا بود.

روحانی، در یک موقعیت مستاصل، به مهندسی "انتصابات" هشدار داد، اما بلافاصله حرف خود را پس گرفت. گفت همینکه من مردم را به شرکت در انتخابات فراخوانده ام، معنی اش این است که به آن باور دارم.       خامنه ای هم گفت: "هر کسی به ایران علاقه‌مند است [باید رأی بدهد]. ..ممکن است یکی، از شخص این حقیر خوشش نیاید، خب نیاید عیبی ندارد، البتّه بنده مطمئنّم که افراد مؤمن و انقلابی و علاقه‌مند به سرنوشت انقلاب، با انگیزه بیشتری شرکت می‌کنند، امّا آن کسانی هم که انگیزه انقلابی ندارند، انگیزه دینی ندارند، خب کشورشان را که دوست دارند؛ این‌ها هم باید در انتخابات شرکت کنند"                                                                            (حروف درشت تر از من است)

۸۰ نفر از "چهره"های اصلاح طلب پس از رد صلاحیت "فله"ای جمع ها و دستحات و فراکسیون های وابسته به خود، بیانیه ای صادر کردند که در آن، مردم را به حضور در پای صندوقهای رای دعوت کردند.

هر دوره در هر انتخابات، یک "کابوس"، اضطراب و "دلواپسی" را در مقابل همه آن طیفهائی که با به قدرت رسیدن اسلام سیاسی، "صاحب منصب" شدند، قرار میدهد. در این ایام پس از خیزش آبانماه، ارکان حاکمیت اسلام سیاسی به لرزه در آمد. موقعیت جمهوری اسلامی در رابطه با "برجام" و مخالفت شورای نگهبان و تعلل "شورای مصلحت" در مورد لایحه مبارزه با پولشوئی فتف(FATF)، و ابعاد وسیع فقر و گرانی و کمبود مایحتاج مردم، رژیم اسلام سیاسی را با تهدید بسیار جدی تری مواجه کرده است. نکته این است که در صفوف همان به "منصب رسیده"ها، تردید و تزلزل و ریزش آغاز شده است. این مساله موجب شده است که اسلام سیاسی در قدرت، پس از چهل سال به ضرب به کشت دادن هزاران نفر از همان پایه خود در جنگ ایران و عراق، ارعاب جامعه و قتل و کشتار، چشم انداز سقوط خود را با وحشت و هراس رویت کرده است.

تصور میکنم، اعلامیه شورای اصلاح طلبان، عجز و لابه خامنه ای و توبه کردن روحانی، وجوه مختلف این سیر در سرنوشت اسلام سیاسی است. وقتی همان پایه های سنتی رژیم اسلامی به گفته آنها، از "صندوقهای رای قهر میکنند"، نشانی از این است که هیچ جناح جمهوری اسلامی در آینده پس از سقوط اسلام سیاسی در ایران، جایگاهی برای خود نمی بیند؛ و در مقابل برای به حساب آمدن در سناریوهای دوران پسا  اسلام سیاسی، ثبت نام میکنند. به این معنی، بسیاری از پایه اجتماعی اسلام سیاسی چشم به سقوط و سرنگونی رژیم دارند. موضع دوگانه و دو پهلو گوئی و ابراز ندامتهای روحانی، "فراکسیون امید"، "سازندگی"های پیرو  پراگماتیسم رفسنجانی، شاخه های مختلف "اصلاح طلب"، و حتی برخی لایه های رهبری در سپاه پاسداران و "اصولگرایان معتدل"، نشان دادن ظرفیت ها برای پیوستن به "سرنگونی"، "استحاله" و یا فروپاشی رژیم اسلامی است.

اگر در جریان انتخابات و پس از آن، وضع آشفته رژیم اسلامی آشکارتر شود، آنگاه دوباره خواهند گفت: "ما از افزایش قیمت بنزین بی خبر بودیم"، "شورای نگهبان دست و پای ما را در ماجرای "فتف" توی پوست گردو گذاشت، خود "آقا" هم  در یک حجره ای و یا در دیدار با مثلا "عزاداران سردار سلیمانی" و مراسم دفن پیکر "مطهر" شهدای "گردان فاطمیه" گفته بود که رد صلاحیتها، "ایراد شرعی" داشتند و...

سوال این است که پس "بطور مشخص" در مورد این انتخابات پیش رو، چه باید گفت؟

من، طبعا نظر شخصی ام را میگویم. به نظر من، هر تاکتیک و شعار در این مورد بستگی دارد که کدام گرایش سیاسی و نقطه اتکاء کدام آلترناتیو "جانشین" را  تقویت میکند؟ من تصور میکنم که هر گرایش سیاسی شعارها را بخاطر خود شعارها مطرح نمیکند. اگر "تحریم" و نرفتن پای صندوقهای رای یک موضع است، باید دید که کدامین نیروی سیاسی واقعی در نتیجه پذیرش آن شعارها توسط مردم، حضور "فیزیکی و مادی" خود را در جامعه و در اذهان مردم، تقویت و تحکیم میکند؟

اگر جبهه سوسیالیسم و آزادیخواهی، نتواند یک نیروی قابل رویت و  قابل لمس، یک صف قابل پیوستن را به جامعه نشاند بدهد، هر شعار تحریم و یا بایکوت انتخابات به جیب نیروهای راست میرود که "تجربه حکومت داری" را در مقابل مردم میگیرند. سوسیالیستها باید به "قدرت سیاسی" چشم داشته باشند، اگر نه خیلی ساده، مردم عادی که میخواهند "در مملکتی که حساب و کتاب دارد"، کار و زندگی کنند، به آنان "باور" نخواهند آورد، هر چند آرمانهایشان بسیار زیبا و والا و انسانی؛ و یا پس از "آموختن"ها از فروپاشی دیوار برلین، "حقوق بشری"، "چند صدائی" و "غیر توتالیتر" باشد.

من اگر چنین نیروئی را سراغ داشتم، پشت سر هر شعار و تاکتیک که از جانب آنان مطرح میشد، بخاطر تقویت بدیل اجتماعی مورد نظرم و منطبق بر آرمانهای سیاسی ام، قرار میگرفتم.

من وارد تحلیل چرائی، بی تفاوتی سوسیالیسم در ایران به مساله "قدرت سیاسی"، نمیشوم. تصور میکنم آن رگه از سوسیالیسم پراتیک و انقلابی که من خود را متعلق به آن میدانم، خیلی ساده، حزب سیاسی ندارد. در تجربه سیاسی ام طی ۵ دهه، میدانم که پیروان دیگر رگه های سوسیالیسم، "ایستاده" مرگ را بجان خریدند، فدائی "خلق" شدند، قهرمانان سر افراز و مقاوم زیر شکنجه های ساواک بودند و برای حفظ امنیت رفقا و یاران خود، همیشه "سیانور" در دهان داشتند. اما نه من و نه جامعه، آنوقتها که بحث بدست گرفتن سرنوشت کشور و "میهن" بود، میل و رغبت به "اداره" و رهبری جامعه در آنان ندیدیم؛ بلکه برعکس،  پرت ترین و حاشیه ای ترین عناصر گرایش ملی - اسلامی را بر خود ارجح تر؛ و صالح تر در "مملکت داری" تشخیص دادند. برای من که مدافع رگه متفاوتی از سوسیالیسم شدم، همین بس که با تلخی باید اذعان کنم که نفوذ کلام گرایشات دیگر چنان ریشه دار بود، که به محض طرح "حزب و قدرت سیاسی"، شماری نه چندان کم از حزبی که من عضو رهبری آن بودم، "استعفا" دادند. حرف رک و پوست کنده آنها هم همان بود: مارکس "قرن نوزدهمی" از توضیح رسالت تاریخی "دوخردای ها" عاجز است! گفتمان  جامعه مدینته النبی،"چشم انداز و تکالیف سوسیالیسم قرن ۲۱" را از بنیان تغییر داد! خط "منشویسم" ایرانی که مبادا آن "از ما بهتران"ها و هفت خط های سیاسی، بار دیگر از رهبری و اداره جامعه و سازماندهی زندگی مردم،"رَم" کنند، متاسفانه قوی است.

در شرایط فقدان چنین حزب و نیروئی، من از هیچ شعار، هر اندازه در ظاهر رادیکال و "سرنگونی طلب"، و یا هر توجیه مردم پسند دیگر، حمایت نمیکنم.

۱۸ فوریه ۲۰۱۸

شيوع ويروس کرونا- کاپيتاليسم

شيوع ويروس کرونا- کاپيتاليسم

ويروس مرموز کرونا نزديک به سه ماه پيش در چين در شهر ووهان، در يک بازار فروش گوشت پرندگان وحشي و ماهي ظاهر شد و به سرعت در نقاط جغرافيايي متعدد و حتا بيرون از چين گسترش يافت. دولت چين که مانند جمهوري اسلامي امنيت خود را در دروغ گفتن به مردم جستجو مي‌کند، دکتر لي ون ليانگ که زنگ خطر را در مورد اين ويروس به صدا درآورده بود، سرکوب و مجبور به سکوت کرد. اين دکتر جوان در بيمارستان مرکزي ووهان مبتلا شد و در روز 6 فوريه (17 بهمن 98) درگذشت. مقامات چين حتا پس از اعلام رسمي ظهور اپيدمي (شيوع) کرونا باز هم دست از فريبکاري برنداشتند و اعلام کردند که «همه‌چيز تحت کنترل است». درحالي‌که ويروس‌شناس برجسته چيني Zhong  پس از مقايسة ژن و پروتئين‌هاي ويروس کرونا با ويروس سارس SARS هشدار داده بود، اين ويروس خطر زيادي براي سلامت عمومي دارد زيرا به گفته او توان آن را دارد که خود را به پروتئيني متصل کند که در سطح اغلب سلول‌هاي ريوي انسان يافت مي‌شود. وي تاکيد کرد که «خطر و قدرت ويروس کرونا در انتقال يافتن از يک نوع به نوعي ديگر از موجودات (مثلا از حيوان به انسان) و همچنين انتقال آن از انسان به انسان متاثر از فاکتورهاي ديگر نيز مي‌باشد. مثلا پاسخ سيستم ايمني ميزبان (ميزبان يعني حيوان يا انساني که اين ويروس رويش مي‌نشيند) به اين ويروس و سرعت تکثير آن در رية انسان و پتانسيل‌اش براي موتاسيون. زيرا موتاسيون (دگرساني جهشي) برخي ويروس‌ها را مهلک‌تر و واگيردارتر مي‏کند.»1

شماري از بيماري‌هاي ويروسيِ مسري مانند ابولا بيمار را به‌سرعت از بين مي‌برند و به اين علت شيوع پيدا نمي‌کنند و خطر جهاني محسوب نمي‌شوند. اما انواع بيماري‌هاي مسري ويروسي که فصلي هستند سالانه ميليون‌ها و بلکه ميلياردها نفر را مبتلا مي‌کنند اما از آن‌جا که در فصول ديگر ضعيف مي‌شوند، قربانيان زيادي نمي‌گيرند. ويروس کروناي جديد نيز با گرم شدن هوا ضعيف خواهد شد. اما تجربه نشان داده است که در پاييز يک موج تهاجمي ديگر خواهد داشت و سازمان بهداشت جهاني اميدوار است تا آن زمان واکسن کرونا نيز توليد شده باشد. در صورتي که اين ويروس تغيير شکل داده و در مقابل درمان‌هاي گوناگون مقاوم شود، شمار تلفات به‌طرز غيرقابل تصوري زياد خواهد شد. اين تلفات انساني عمدتا در کشورهاي به‌اصطلاح در حال توسعه رخ خواهد داد. زيرا در اين کشورها (که ايران هم جزو آنهاست) نظام پزشکي عمومي فاقد دانش و تجهيزات ابتدايي است و علاوه بر آن، سيستم ايمني بدن مردم زير فشار سوء تغذيه، آلودگي آب و هوا، نااميدي، رعب و وحشت ناشي از سرکوب سياسي به‌شدت ضعيف شده است. در برخي کشورهاي آفريقايي که تبديل به ميدانِ استثمار و غارت بي‌رحمانة امپرياليسم چين شده‌اند، مردم حتا فاقد آب آشاميدني و آب براي شستشوي دست و بدن خود هستند درحالي‌که شستشو روش پيشگيري اوليه در مقابل اين ويروس و انواع ويروس‌هاي شايع آنفولانزا است که سالانه جان 12 هزار تا 61 هزار نفر را مي‌گيرند.

حتا ويروسها ميان انسانها تبعيض قائل ميشوند!

در 100 سال گذشته، اپيدمي‌هاي آنفولانزا جان ميليون‌ها نفر را گرفته است. در سال 1918-1920 آنفولانزاي اسپانيايي که از ايالات متحده آمريکا سرچشمه گرفته بود بيست تا صد ميليون نفر را کشت.2 در سال 1957-1958 آنفولانزاي آسيايي جان دو ميليون نفر را گرفت و در سال 1968 تا 1970 آنفولانزاي هنگ‌کنگي باعث مرگ يک ميليون نفر شد.

آنفولانزاي اسپانيايي در چند موج دور تمام دنيا چرخيد. اولين موج به فاصله 9 ماه در همه کشورهاي دنيا شيوع پيدا کرد. موج ابتدايي، کشنده‌تر از موج‌هاي ديگر بود و به‌تدريج ضعيف‌تر شد و شمار تلفات آن در هر کشور نسبت به اين‌که در چه مرحله‌اي به آن‌جا رسيده بود تفاوت داشت. شمار تلفات در ترکيه و ايران بسيار بالا بود. اما حمله ويروس در برخي از جزاير تک‌افتاده ويران‌کننده بود. ويروس به برخي نقاط جهان دو سه بار حمله کرد. اسناد ادارة مستعمرات بريتانيا نشان مي‌دهد 8 درصد از اهالي منطقه‌اي از هند جان باختند و احتمالا آمار کشته‌شده‌ها بسيار بالاتر از آن است که اين اسناد ثبت کرده‌اند. ژاپن با محدود کردن سفر توانست از تلفات زياد جلوگيري کند. تلفات در فرانسه نزديک به چهارصد هزار نفر بود. در آمريکا هر خانوادة فيلادلفيايي يک مبتلا داشت. درشکه‌ها در خيابان‌ها اعلام مي‌کردند: مرده‌هايتان را بياوريد! براي کندن قبور از بيل‌هاي بخار استفاده مي‌شد. حيات اقتصادي شهر کاملا متوقف شد. «ساختار سياسي و اجتماعي شهر به نقطه فروپاشي رسيده بود که يک‌باره طول عمر بيماري تمام شد.»3

پس از دو سال شمار زيادي از اهالي کره زمين در مقابل اين ويروس مقاوم شده بودند. به ناگهان، ويروس کاملا از بين رفت. مطالعاتي که اخيرا روي بافت جسد يخ‌زدة يکي از بيماران انجام شده است نشان مي‌دهد منشاء اين ويروس پرندگان بوده است.

يک رسالة تحقيقي در مجله پزشکي لانسه (21 دسامبر 2006) با استفاده از روش تحليل آماري تخمين زده است که اگر آنفولانزايي شبيه آنفولانزاي 1918 شايع شود در بدترين حالت 62 ميليون کشته بر جاي خواهد گذاشت. تمرکز اصلي اين رساله بررسي رابطة ميان فقر و تلفات انساني است. نتيجه‌گيري تحقيق اين است که رابطة مذکور، غير مستقيم بود. سه عامل نقش اصلي را در مقاومت يا جانباختن افراد در مقابل حمله اين ويروس داشتند: سلامت عمومي قربانيان، رژيم غذايي و مبتلا بودن قربانيان به بيماري‌هاي ديگر (مانند ديابت و بيماري‌هاي ريوي و قلب و غيره).

مجلة لانسه وضعيت سال 1918 را با امروز بررسي مي‌کند و مي‌گويد: «... در شرايط جهانگير شدنِ بيماري بسيار بعيد است که اندوخته‌هاي عظيم آنتي‌بيوتيک‌ها يا آنتي- ويروس‌ها در دسترس اغلب کشورهاي فقير قرار بگيرد. در نتيجه به‌طور مثال اگر در سال 2007 يک بيماري جهانگير ظاهر شود شايد بهترين تخمين مرگ و مير همان ميزان مرگ و مير سال 1918 باشد و اين ادعانامة محکوم‌کننده‌اي در مورد نابرابري در بهداشت جهاني است.»

ظهور بيماري‌هاي خطرناک در هر نظام اجتماعي اجتناب‌ناپذير است. سرمايه‌داري اين ويروس‌ها را توليد نکرده است. اما اين‌که چه تاثيري بر توده‌هاي مردم مي‌گذارد مستقيما مرتبط است با اين‌که چه طبقه‌اي حاکم است و جامعه چگونه سازمان‌يافته است. سرمايه‌داري، جهان و هر کشور را به‌گونه‌اي سازمان داده است که موانع عظيمي در مقابل مواجهه با اين چالش مي‌گذارد. زماني‌که چين يک کشور سوسياليستي تحت رهبري مائوتسه دون بود (از سال 1949 تا 1976) با وجود آن‌که درآمد سرانة آن کشور بسيار پايين‌تر از چين کنوني بود اما وضعيت بهداشت و تغذيه و سلامت توده‌هاي مردم بسيار بهتر از امروز بود. در همان مدت کوتاه سوسياليسم در چين، ميانگين انتظار عمر دو برابر شد و حتا ميانگين قد نسل‌هاي جديد افزايش يافت. در عرض همان مدت کوتاه بسياري از بيماري‌هايي که حيات مردم را نابود مي‌کردند ريشه‌کن شدند. زيرا اصل سازمانده جامعه سوسياليستي «خدمت به مردم» بود. طبق آمار سازمان ملل متحد، نرخ مرگ و مير نوزادان در سال 1975 در شهر شانگهاي کمتر از نيويورک بود. با مرگ مائوتسه دون جناح راست حزب کمونيست چين که در واقع «بورژوازي نوين» بود و  نقشه و برنامه احياي سرمايه‌داري را داشت دست به کودتاي خونيني عليه مائوئيست‌ها زد و قدرت را به‌دست گرفت. بورژوازي نوين، سرمايه‌داري را احيا کرده و سود را در فرماندهي اقتصاد قرار داد. قطب راهنماي «خدمت به مردم» به «ثروتمند شدن شکوهمند است» تبديل شد. بخشي از قرار دادن «سود در فرماندهي اقتصاد» از بين بردن کل نظام پزشکي در روستاهاي چين بود. به اين ترتيب، دو سوم جمعيت چين از دسترسي به نظام پزشکي محروم شدند و وقتي در سال 2003 ويروس «سارس» به روستاهاي چين حمله کرد، مقامات حکومتي به‌جاي بسيج امکانات براي جلوگيري از آن، براي اين‌که به تجارت وسرمايه‌گذاري و به حاکميت‌شان لطمه نخورد آن را پنهان کردند.

نابودي محيط زيست و کشاورزي کارخانهاي

اما ربط گوشت حيوان و توليد ويروس‌هاي جديد چيست؟ کشاورزي عظيم کارخانه‌اي براي توليد احشام و پرندگان تبديل به مراکز توليد ويروس‌هاي جديد شده‌اند.4 اين نوع کشاورزي در چين و ايالات متحده، مکزيک، برزيل و غيره رايج است. مايک ديويس نويسنده کتاب معروف «سياره زاغه‌ها» در کتاب ديگري به نام «سرمايه‌داري و آنفولانزا» مي‌نويسد: «در آمريکاي سال 1965 در يک ميليون مزرعه 53 ميليون خوک نگهداري مي‌شد. امروز، 65 ميليون خوک در 65 هزار ساختمان قرار دارند که نيمي از خوک‌ها در ساختمان‌هاي عظيم که هر يک حداقل 5000 حيوان دارند، نگهداري مي‌شوند.» در اين کارخانه‌هاي پرورش دام و ماکيان هزاران حيوان در شرايط بي‌رحمانه‌اي که مملو از گرما و مدفوع است نگهداري مي‌شوند. عدم تحرک، هواي سمي و ترور و وحشتي که عليه حيوان‌ها اعمال مي‌شود سيستم ايمني حيوان را به‌شدت تخريب مي‌کند و آن‌ها را در مقابل بيماري‌هاي عفوني کاملا آسيب‌پذير مي‌کند و وقتي يکي از حيوان‌ها به ميکروب و انگل و قارچ آلوده شود به‌سرعت انتشار پيدا مي‌کند. متخصصينِ بيماري‌هاي عفوني سالهاست که در مورد مزارع صنعتي که بستر مناسب براي موتاسيون و رشد ويروس‌هاي خطرناک جديد هستند هشدار مي‌دهند.

براي شيوه توليد سرمايه‌داري، محيط زيست و حفظ سلامت عمومي جزو «هزينه‌هاي غير ضروري» محسوب مي‌شوند. تحت نظام سرمايه‌داري توليد مواد غذايي به تهديدي براي سلامت و جان انسان تبديل شده است. زيرا توليد در نظام مالکيت خصوصي با انگيزة توليد نيازهاي مردم صورت نمي‌گيرد بلکه با انگيزه توليد حداکثر سود است.

پانوشت:

1- ديويد کوآم، اپيدمي ويروس کرونا را ما به وجود آورديم (همچنين نويسنده کتاب: «عفونت‌هاي حيواني و پاندمي بعدي»)، نيويورک تايمز (28 ژانويه 2020)

 David Quamme, We Made the Coronavirus Epidemic, NYT 28-01-2020

Spillover: Animal Infections and the Next Human Pandemic.

2- «انفولانزاي مرغي در يک جهان امپرياليستي»  از سرويس خبري جهاني براي فتح 16 ژانويه 2007

3- The Great Influenza by John Barry

4- سرمايه‌داري و شيوع آنفولانزاي خوکي؛ نشريه انقلاب شماره 165؛ 24 مه 2009

Capitalism and the Swine Flu Epidemic

    

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

چرا منصور حکمت، نظام سرمايه‌داري و سرماية مارکس را نفهميده است؟

آناتومي بورژوا دموکراسي چپ ايران

 

بخش ششم: چرا منصور حکمت، نظام سرمايهداري و سرماية مارکس را نفهميده است؟

 

 

منصور حکمت مدعي فهم کتاب سرماية مارکس و درکي علمي و واقعي از نظام سرمايه‌داري و کاربست و عملکرد آن در ساختار اقتصادي ايران بود. مي‌توان نشان داد که چرا حکمت، مفاهيم پايه‌اي و مقولات مختلف کتاب سرمايه و نظرية اقتصاد سياسي مارکسيستي از جمله «تمرکز سرمايه»، «تئوري مارکسيستي بحران»، «دورپيمايي سرمايه»، روش مارکس در انتزاع و غيره را يا اساساً به شکل نادرستي متوجه شده و يا درکي التقاطي و ناقص از آن داشت.1 اما در اين‌جا فقط به اثبات اين مسالة مي‌پردازيم که چرا و چگونه منصور حکمت تضاد اساسي نظام سرمايه‌داري و ديناميسم و نيروي محرکة عملکرد و حرکت آن را درک نکرد و اساساً فهمي محدود و قِسمي و غير علمي (غير مارکسيستي) از نظام سرمايه‌داري داشت. در اين نوشته به اشکالاتِ درک او از نظام سرمايه‌داري به‌طور عام پرداخته شده و کمبود درک او از عملکرد سرمايه در زمانة ما يعني سرمايه‌داري امپرياليستي، موضوع شمارة بعدي است. درک نادرست منصور حکمت و حکمتيست‌ها از نظام سرمايه‌داري و قانونمندي‌ها و عملکرد آن، به درک غير مارکسيستي اين خط از ماهيت و چيستي سوسياليسم منتهي شد که در شماره‌هاي آتي به آن خواهيم پرداخت.

يکي از علل اصلي درک نادرست منصور حکمت از نظام و جامعه سرمايه‌داري، فهم غلط او از مفاهيم پايه‌اي ماترياليسم تاريخي مارکس است. حکمت در يک دنياي بهتر مي‌گويد: «تاريخ کليه جوامع تاکنونى تاريخ مبارزه و کشمکش طبقاتى است... اين جدال طبقاتى است که منشاء اصلى تحول و تغيير در جامعه است... تقابل اين دو اردوگاه (بورژوازي و پرولتاريا) در پايه‌اى‌ترين سطح سرمنشاء و مبناى کلية کشمکش‌هاى اقتصادى، سياسى و حقوقى و فکرى و فرهنگى متنوعى است که در جامعه معاصر در جريان است» (ص344 و 345)  

اما اين نقل قول از مانيفست، بيانگر اساس و تماميّت نظرية ماترياليسم تاريخي مارکس نيست. مارکس در تحليل جامعه و آن تضاد پايه‌اي که بستر و زمينة کلية تحولات و تضادهاي اجتماعي است، از «طبقات» شروع نمي‌کند بلکه از مفهوم پايه‏اي‏تر «توليد و روابط توليدي» مي‌آغازد. تضاد ميان نيروهاي توليدي (مُوَلِده) و روابط توليدي، آن تضاد اساسي است که باعث حرکت و تغيير و تحولات جامعه بشري در طول تاريخش بوده است. اين تضاد مادامي‌که جامعه بشري وجود داشته باشد، خواهد ماند. تنها در چند هزار سال اخير تاريخ بشر يعني جامعه طبقاتي است که اين تضاد خود را در تضاد ميان طبقات متخاصم متبلور کرده است. اين تضاد در کمون‌هاي اولية وجود داشت و در جامعة کمونيستي آينده نيز خواهد بود. با اين تفاوت که در کمونيسم، اين تضاد خصلت آنتاگونيستي و تخاصم ميان انسان‌ها را ندارد.2 مارکس اين نکته را در ايدئولوژي آلماني آورد که «بنا به نگرش ما، خاستگاه‌هاي تمامي برخوردها و تضادها در تاريخ، در تضاد ميان نيروهاي مولده و روابط توليدي است» (ص 355) و يا در جلد اول گروندريسه مي‌خوانيم «طبقات هم عباراتي ميان‌تهي خواهند بود اگر با عناصري که اين طبقات متکي بر آن‌ها هستند آشنا نباشيم. کارِ مزدي، سرمايه و غيره به نوبة خود مسبوق به مبادله و تقسيم کار و... هستند» (ص 26). پس مي‌بينيم که بر خلاف قول و نظر حکمت، در واقعيت و در تشريح واقعيت توسط مارکس، تضاد اساسي جامعه بشري از جمله در دوران سرمايه‌داري، نه تضاد ميان طبقات که به‌صورت پايه‌اي‌تر تضاد ميان نيروهاي مولده و روابط توليدي است.

اما ايرادِ بحث حکمت در مورد سرمايه‌داري فقط به التقاط و اشتباه در فهم مفاهيم پايه‌اي ماترياليسم تاريخي خلاصه نمي‌شود. او تضاد اساسي نظام سرمايه‌داري، جوهر اين شيوة توليدي و نيروي محرکة آن را در استثمار نيروي کار مزدي کارگران و تضاد کار و سرمايه تعريف مي‌کند. به باور او «جوهر سرمايه‌دارى و اساس استثمار در اين نظام، کالا بودن نيروى کار ازيک‌سو و مالکيت خصوصى طبقه سرمايه‌دار بر وسائل توليد ازسوى ديگر است» (يک دنياي بهتر 339). فرمول او سه اشکال اساسي دارد که با واقعيت سرمايه‌داري به‌عنوان يک رابطة اجتماعي و با تبيين و توضيح مارکس از اين رابطة پيچيده مغايرت پيدا مي‌کند.

1) چنان‌که مارکس گفت کالا شدن نيروي کار، پيش‌شرط تاريخي و اجتماعي تحقق نظام سرمايه‌داري است. اما حکمت به اشتباه اين پيش‌شرط را به‌عنوان يکي از دو قطبِ تضاد اساسي سرمايه‌داري تعريف مي‌کند. چيزي نمي‌تواند هم پيش‌شرطِ شکل‌گيري يک تضاد باشد و هم يکي از دو قطب آن تضاد. در بحث ما، کالايي شدن نيروي کار نمي‌تواند هم پيش‌شرط شکل‌گيري نظام سرمايه‌داري باشد و هم يکي از دو قطب اصلي آن.

2) کالا شدن نيروي کار به هر چه اجتماعي‌تر و جمعي‌تر شدن پروسة توليد مي‌انجامد. تضاد اساسي سرمايه‌داري چنان‌که مارکس تبيين کرد و انگلس آن را به بهترين شکل ممکن فرمولبندي کرد، تضاد ميان توليد اجتماعي و تَمَلُک و تصاحب خصوصي است. اين تضاد است که به هستيِ سرمايه‌داري موجوديت مي‌دهد. انگلس اين مساله را به اين شکل صورتبندي کرد:

«وسايل توليد و توليد اساساً اجتماعي شده بودند اما تحت سلطة شکلي از تصاحب قرار مي‌گرفتند که برمبناي توليد خصوصي و فردي ايجاد شده بود. يعني وضعيتي که در آن هر کس مالک چيزي که خودش توليد کرده و به بازار مي‌آورد است... اين تضاد که به شيوة توليد جديد ويژگي سرمايه‌داري مي‌دهد، کل تضادها و جدال‌هاي اجتماعي عصر حاضر را به‌صورت بدوي و اوليه در خود مستتر دارد» (سوسياليسم تخيلي و علمي 96 و97).

مي‌بينيم که در فرمول حکمت به‌عنوان «جوهر» و تضاد اساسي سرمايه‌داري، هيچ اشاره‌اي به اين کار اجتماعي‌شده و جمعي‌شده نمي‌شود.3 گويي مساله هرگز ابعاد اجتماعي ندارد و او عموما شيوة توليد سرمايه‌داري را براساس تقابل فروشندة منفرد نيروي کار و سرمايه‌دار منفرد توضيح مي‌دهد. حال‌آن‌که، روند واقعي توليد سرمايه‌داري در بستري اجتماعي و رويارويي توليدکنندگان مستقيم و شرايط کارِ تحميل شده توسط صاحبان ابزار توليد در هيئت يک طبقة اجتماعي بروز پيدا مي‌کند.

3) اما اشکال اساسي فرمولبندي حکمت و کليّت ساختمان متزلزل و التقاطي درک او از نظام سرمايه‌داري در تبيين نيروي محرکة اين نظام نهفته است. نيروي محرکه به اين معني که چه تضادي و چه عاملي باعث پويايي و حرکت سرمايه‌داري مي‌شود. مي‌دانيم که سرمايه‌داري برخلاف فرماسيون‌هاي اجتماعي پيشين، ماهيتي بسيار ديناميک و در حال پويش و گسترش دارد. سرمايه با قانون ذاتي «گسترش بياب يا بمير» روبه‌رو است و در راه کسب و انباشت سود از طريق استثمار نيروي کار، مدام مرزهاي جغرافيايي را درنورديده، تکنولوژي و نيروهاي توليدي را ارتقا داده و تبعات و تحولات جهاني را رقم زده است. براساس درک و فرمولبندي حکمت و بسياري ديگر از طرفداران نظرية اقتصاد سياسي مارکسيستي، اين تحرک و پويش را براساس تضاد کار و سرمايه و ولع و اجبار سرمايه‌دار به انباشت سود و سرمايه بيشتر و استثمار بيشتر نيروي کار مي‌توان توضيح داد. اما واقعيت چنين نيست! نيروي محرکة نظام سرمايه‌داري، نه استثمار پرولتاريا بلکه آنارشي موجود در اين شيوة توليدي و تضاد آنارشي-اُرگانيزاسيون (سازمان‌يافتگي) در توليد است. آناتومي تضاد اساسي سرمايه‌داري، آن‌چنان که حکمت يا تفاسير سطحي و به‌اصطلاح کارگريستي از بحث مارکس و سرمايه نتيجه مي‌گيرند، فقط با تضاد کار و سرمايه (پرولتاريا و بورژوازي) قابل توضيح نيست. تضاد اساسي سرمايه‌داري يعني تضاد توليد اجتماعي-تملک خصوصي از در هم تنيدن دو رشته تضاد به‌وجود مي‌آيد: يکي تضاد کار و سرمايه و ديگري تضاد آنارشي و ارگانيزاسيون. و در اين ميان، جنبة عمده يا نيروي محرکة سرمايه‌داري، تضاد دومي يعني آنارشي- ارگانيزاسيون است.4

کشف دوبارة اين واقعيت که درک ديالکتيکي و صحيح‌تري از شيوة توليد سرمايه‌داري را به دنبال دارد، يکي از دستاوردهاي سنتز نوين کمونيسم و باب آواکيان است. آواکيان در اوايل دهة 1980 نوشت:

«در واقع آنارشي توليد سرمايه‌داري است که نيروي محرکه يا رانندة اين فرآيند است. هرچند که تضاد ميان بورژوازي و پرولتاريا بخشي لاينفک از تضاد ميان توليد اجتماعي و تملک خصوصي است. استثمار نيروي کار شکل و وسيلة ايجاد و تصاحب ارزش اضافه است. اما روابطِ پر هرج و مرج ميان توليدکنندگانِ سرمايه‌دار (و نه صرفِ وجودِ پرولترهاي بي‌چيز و به اين معنا وجود تضاد طبقاتي) است که توليدکنندگانِ سرمايه‌دار را مي‌راند که طبقة کارگر را در بُعد تاريخا شديدتر و بسط‌يافته‌تر استثمار کنند... توليدکنندگانِ کالايي سرمايه‌دار از يک‌ديگر جدا هستند اما از طريق عملکرد قانون ارزش به يکديگر متصل مي‌شوند. اگر چنين نبود، آن‌ها با اين حد از اجبار در استثمار پرولتاريا مواجه نبودند و تضاد طبقاتي ميان بورژوازي و پرولتاريا قابل تخفيف بود. اجبار دروني سرمايه به بسط و گسترش است که موجب ديناميسم تاريخا بي‌سابقة اين شيوة توليدي است. فرآيندي که دائما روابط ارزش را دستخوش دگرگوني کرده و به بحران مي‌انجامد» (Avakian 1982)

ريموند لوتا اين بحث مهم را در مقالة  دربارة نيروي محرکة آنارشي و ديناميکهاي تغيير تشريح کرده است. او مي‌گويد:

«هيچ حلقة اتصال اجتماعي مستقيم ميان عوامل توليد موجود نيست و توليد اجتماعي به‌مثابة يک کليت اجتماعي هماهنگ نمي‌شود... در بطن توليد کالايي تضادي ساختاري موجود است که بايد مرتبا حل شود. ازيک‌طرف، توليدکنندگان منفرد بايد فعاليت توليدي خود را مستقل از يک‏ديگر پيش ببرند و فرآيندهاي متفاوتِ کار که فعاليت توليدي جامعه را تشکيل مي‌دهند به‌طور خصوصي سازمان مي‌يابند. ازطرف ديگر، اين توليدکنندگانِ منفرد متقابلا به يک‏ديگر وابسته‌اند. يعني بخشي از يک تقسيم کار بزرگ اجتماعي هستند... بر اين فرآيندهاي کار که به‌طور خصوصي سازمان يافته‌اند، پيگيري سود حاکم است. سود تعيين مي‌کند که چه چيزي و چگونه توليد شود... بدين نحو است که بازار تعديل کرده و سازماندهي را ديکته مي‌کند... اين تعديل، تعديلي کور و همراه با هرج و مرج است. نشانه رفتن و خطا کردن و افراط و تفريط است. فرآيندي است که مرتبا با سرمايه‌گذاريِ بيش از اندازه و سرمايه‌گذاري کمتر از اندازه رقم خورده است. فرآيندي است که عملکرد بازار در مورد اين‌که چه چيزي (کدام خط توليد-م) را کنار بگذارد و چه چيزي را حفظ کند و اين که آيا فرآيند کارِ تحت فرماندهي اين يا آن سرمايه‌دار ضروري است يا با استانداردهاي رقابتي خوانايي دارد، بعد از وقوع کشف مي‌شود» (ص 22)

به‌عبارت ديگر، ازيک‌سو اوج سازمان‌يافتگي توليد اجتماعي‌شده و کلکتيو را در سطح جامعه و جهان شاهديم و ازسوي ديگر قانون ارزش، تصاحب‌کنندگانِ کالاي توليدشده يعني سرمايه‌داران را در يک بستر کور و آنارشيک و پر هرج و مرج يعني بازار به يکديگر وصل مي‌کند. اين تضاد منشأ بسياري از تبعات و پيامدهاي ناخواستة اقتصادي، سياسي، نظامي و حتي زيست‌محيطي است. لوتا در مقالة مزبور به‌درستي تأکيد مي‌کند که پديده‌هايي مانند بحران محيط زيست، جنگ‌هاي امپرياليستي و حتي تشديد استثمار کارگران و فلاکت آن‌ها را با تضاد کار و سرمايه نمي‌توان توضيح داد. بلکه همة آن‌ها از نيروي آنارشيِ برآمده از رقابت ميان سرمايه‌هاي متعدد برمي‌خيزند.

«در اين‌جا بازگرديم به اين سوال: چه چيزي استثمار کار مزدي را تحريک مي‌کند؟ يا متفاوت‌تر سوال کنيم: آيا جبري در استثمار کار مزدي بر پايه‌اي عريض‌تر و سرمايه‌بَري بالاتر وجود دارد؟ جواب مثبت است. بله جبري موجود است و اين جبر از رقابت ناشي مي‌شود. سرمايه زير فشار دائم است که مرتبا گسترش بيابد... سرمايه تنها در صورتي مي‌تواند زنده بماند که سرماية بيشتري انباشت شود. در سطح کنکرت، سرمايه به‌طور عام تنها در شکل سرمايه‌هاي بسيار که در رقابت با يک ديگر هستند موجود است و فقط در اين شکل مي‌تواند موجود باشد دقيقا به اين علت که سرمايه مبتني بر تصاحب خصوصي است. مارکس توضيح مي‌دهد: رقابت، قوانين دروني توليد سرمايه‌داري را براي هر سرمايه‌دار به‌صورت قوانين خارجي قهري ملموس مي‌کند. سرمايه‌دار را مجبور مي‌کند که دائما سرمايه‌اش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمايه ممکن نيست مگر با انباشت فزاينده» (ص24)

مي‌بينيم که اين مباحث را پيش‌تر مارکس و انگلس کشف و فرموله کردند. انگلس اين دو شکل حرکت تضاد اساسي سرمايه را تشريح کرد و گفت: «تضاد بين توليد اجتماعي و تصاحب سرمايه‌داري، به‌صورت تخاصم ميان تشکيلات سازمان‌يافتة توليد در تک تک کارخانه‌ها ازيک‌طرف و آنارشي توليد در مجموعة جامعه ازسوي ديگر متبلور شده است. شيوة توليد سرمايه‌داري در چارچوب اين دو نوع تضاد که جزيي از ذات آن بوده‌اند، حرکت مي‌کند. (سوسياليسم تخيلي و علمي 100 و 101) همچنين مارکس چه در کتابِ سرمايه و چه در گروندريسه بر اين نيروي جبرِ رقابت و آنارشي توليد به‌عنوان «نيروي محرکة اقتصاد سرمايه‌داري» تأکيد کرده است. در جلد اول سرمايه مي‌گويد قانون‌هاي شيوة توليد سرمايه‌داري «تنها به‌صورت ميانگين‌هاي کوري از بي‏قاعدگي‏هاي ثابت، ابراز وجود مي‌کنند» (ص 128) و «در رقابتِ آزاد، قانون‌هاي دروني توليد سرمايه‌داري همچون نيروي جبري، که نسبت به سرمايه‌دار بيروني هستند در مقابل او قرار مي‌گيرند» (ص 291) و در گروندريسه مي‌نويسد: «رقابت به‌طور عام، اين نيروي محرکة حياتي اقتصاد سرمايه‌داري، قوانين خود را وضع نمي‌کند بلکه مجري آن‌ها است».5

اما منصور حکمت در مقابل تمامي بحث‌ها و استدلال‌هاي مارکس و انگلس معتقد است: «اگر شما فکر کنيد که سرمايه‌دارى نظامى است مبتنى بر آنارشى توليد که در آن هرج و مرج برقرار است... تبييني بر اساس مالکيت خصوصي بر مبنايي که مارکس مي‌گويد نيست»! (بازخواني کاپيتال)

 

منابع:

- سرمايه. جلد اول. مارکس. مرتضوي. لاهيتا. چ چهارم. 1396

 -ايدئولوژي آلماني. کارل مارکس. بابايي. چشمه. چ سوم. 1386

 -گروندريسه. جلد اول. مارکس. پرهام و تدين. آگاه. 1363

 -سوسياليسم: تخيلي و علمي. انگلس. صابري. طلايه پرسو. 1386

 -دربارة نيروي محرکة آنارشي و ديناميک‌هاي تغيير. لوتا. از نشريه حقيقت شماره 66 دي 1392

 -يک دنياي بهتر. حکمت

 -اسطورة بورژوازي ملي و مترقي. حکمت

 -بازخواني کاپيتال. حکمت

.- Fundamental and Principal Contradictions on A World Scale. Bob Avakian, Revolutionary Worker, September 17, 1982

پانوشت:

  1. براي نمونه نگاه کنيد به: کمونيسم کارگري حکمت. شباهنگ و فرهيخته. فصول چهار تا هشت. 1384
  2. نگاه کنيد به: دولت و آزادي. آواکيان. منير اميري. نشر آتش. 1393
  3. البته حکمت در آغاز کار فکري‌اش و در جزواتي مثل اسطورة بورژوازي ملي مترقي نوشت: «نظام سرمايه‌دارى با دو وجه اساسى عام و خاص معين مي‌شود. در سطح عام، اولاً نظامى توليدى است، يعنى مانندهر نظام اجتماعى ديگردر بطن خود ضرورتاً دربرگيرنده پروسه اجتماعى کار و توليد ارزش مصرف است. ثانيا نظامى طبقاتى است، بدين معنى که در آن مانند ساير نظامهاى طبقاتى اضافه محصولى، مازاد بر مقدار لازم براى رفع نيازهاى بازتوليد شرايط کلى کار (کار و وسايل کار)، توليد مي‌شود و اين اضافه محصول به تملک طبقه‌اى جز توليد کنندگان مستقيم درمي‌آيد. ثالثاً نظامى کالايى است، يعنى محصولات پروسه کار علاوه بر ارزش مصرف از مؤلفه ارزش و شکل ارزش مبادله نيز برخوردارند. توليد ارزش اضافه بر مبناى استثمار کار مزدى اساس و جوهر هر نظام سرمايهدارى، خواه در کشور متروپل و خواه در کشور تحت سلطه، است» (اسطوره 40) [تأکيدات از ما است] اما مي‌بينيم که باز تأکيد و جوهر را استثمار کار مزدي مي‌داند نه تضاد توليد اجتماعي و تملک خصوصي.
  4. روشن است که انتزاع و جداسازي تجريدي اين تضادها فقط براي فهم بهتر قانونمندي سرمايه‌داري است و در عالمِ واقعيت اين تضادها از هم جدا نيستند.
  5. به نقل از دربارة نيروي محرکة آنارشي و ديناميک‌هاي تغيير

 

 

      به نقل از نشريه آتش100  –  اسفند 98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

دوم اسفند روز اعتراض است، نه کارناوال "انتخابات"

دوم اسفند روز اعتراض است، نه کارناوال "انتخابات"

فردا جمعه دوم اسفند، جمهوری اسلامی کارناوال "انتخابات" را برگزار میکند. بساطی به نام "انتخابات" در ۴۱ ساله عمر جمهوری اسلامی همیشه مضحکه بوده است. اما اینبار و پیشاپیش به اذعان خودی ترین خودیهایشان مضحکه تر از همیشه و بساطی بی رونق و شکست خورده است. به دلیل معضلات و بحرانهای عمیق گریبانیگر نظام و بویژه زیر ضرب اعتراضات کوبنده کارگران و مردم برخلاف دوره های قبل تا دو سه هفته قبل، از مناسک معماری شده و به اصطلاح کمپینهای کاندیداهای معلوم الحال خبری نبود. شروع مناسک با حذف وسیع "اصلاحیون و اعتدالیون" بعضا تاکنون مجلس نشین رقم خورد. داد و فغان "آبدارچی" نظام رئیس جمهور بنفش و دیگر مهره های جناح "سوپاپ اطمینان" نظام به جایی نرسید. واضح است هدف فوری خامنه ای و سران سپاه و سکانداران اصلی نظام، درست همانند همه رژیمهای استبدادی و خشن و تا مغز استخوان ضد مردم یکدست کردن سه قوه و کل سیستم اداری، نظامی و سیاسی حکومت در قالب "هسته سخت قدرت" برای مقابله با موج گسترده و بنیان برافکن اعتراضات توده ای در سیر تحولات پیش رو است. اینها هم تجربه شکست خورده همه سیستمهای استبدادی در واپسین مقاطع حکومت داریشان را تکرار میکنند و در آینده ای نه چندان دور، شاهد شکست و سرنگونی قطعی نظامشان خواهند بود.

 

دوم اسفند، روز اعتراضات گسترده!

روزهای اخیر و در جریان تعرض مردم معترض و نسل جوان به ستادها، مراکز تبلیغی، پاره کردن پوستر و بنر و سوزاندن بیلبوردهای بساط انتخابات، بیرون راندن و رسوا کردن مهره های کاندید شده در تعدادی از گردهمایی ها، جمهوری اسلامی نشانه های اولیه رسوایی و بی پایگی مضحکه شان را تجربه کرد. خود میدانند این بار این بساط بی رونق با تنفر و انزجارعمیقتر و عمومی تر توده مردم روبرو است. برخلاف پروپاگاند خامنه ای، این سردسته جلادان مبنی بر دعوت "جهادی" به شرکت در انتخابات، سخنگوی شورای نگهبان به عدم شرکت توده ای اکثریت مردم، اذعان کرده و برخلاف گذشته آمارهای زیر ۵۰ درصد را هم نشانه موفقیت میداند. آمارگیریهای درون کشوری و جعلی شان معترف است که در تهران بزرگ و شهرهای بزرگ در ابعاد ۷۵ درصدی مردم تصمیم به شرکت ندارند. شرکت نکردن توده ای در این معرکه گیری بعد از خیزشهای توده ای آبانماه، سیلی محکم دیگری به صورت جمهوری اسلامی و در راس آن خامنه ای است، اما کافی نیست. تجربه نشان داده و ما هم همیشه تاکید کردیم، در قبال رژیمی نظیر جمهوری اسلامی سیاست تحریم پاسخگو نیست. اینگونه انتخابها مادون تحریمند. نیرویی که قصد سرنگونی کل یک رژیم سیاسی را دارد، نیرویی که در جنگ با یک رژیم بسر میبرد، انتخابات مراجع آن رژیم را نه تحریم، افشا میکند، طرد و رسوا و در شرایط مشخص امسال و همین فردا دوم اسفند بر سرشان خراب و به روز اعتراضات گسترده تبدیل میکند.

 

مردم، نسل جوان رزمنده و پرشور!

از دی ماه ۹۶ تا دی ماه ۹۸ نشان داده ایم، که ما توده مردم جان به لب رسیده، آن نیروی در حال جنگی هستیم، که "نابودی جمهوری اسلامی" را به شعار و هدف محوری خود تبدیل کردیم. اقدامات مبارزاتی روزهای اخیر علیه بساط "انتخابات" و کاندیداهای مزدور جمهوری اسلامی، تنها گوشه محدودی از پتانسیل اعتراضی و مالامال از نفرت و اعتراض ما علیه کلیت جمهوری اسلامی است. لازمست با همه توان و ظرفیت فردا دوم اسفند نمایش "انتخابات" رژیم را به صحنه اعتراضات گسترده تبدیل کنیم. با شعار محوری "انتخاب ما سرنگونی جمهوری اسلامی" به میدان آییم و هر جا میتوانیم بساط صندوق چرخانی را بر سرشان خراب و به آتش بکشیم.  

 

***

در مضحکه انتخاباتی جمهوری اسلامی شرکت کنیم که چه بشود؟

در مضحکه انتخاباتی جمهوری اسلامی شرکت کنیم که چه بشود؟

تردیدی در رفتنی بودن این جسد کم جان نیست. این کالبد را موریانه ها فرا گرفته اند. اینگونه نمایشات مضحک انتخاباتی تنها میتواند چند صباحی این انقلاب اجتماعی را به تاخیر بیاندازد اما سوخت و سوز ندارد. این نمایش تنها پیامش توهین به شعور انسانهایی است که هر روزه خطر سرکوب و بازداشت و شکنجه از بیخ گوششان میگذرد. در دانشگاهها, در کارخانجات و ادارات و مدارس و مراکز تولیدی دیگر که نان سفره هایشان نیز هر روزه به یغما میرود و در همان لحظه میلیاردها دلار از ثروت ملیشان توسط حکومتیان و وابستگانشان در خارج از کشور انباشت میشود

 ***

همه میدانند که مقصود حاکمان وقت از برگزاری این انتخابات کذایی تداوم حاکمیت سرکوب و غارت و قتل و شکنجه و اعدام و نابرابری است. بر هیچکس پوشیده نیست که این رژیم بدنبال جاری کردن دوباره خون در کالبد بی جان خود است.برای دست اندرکاران حکومتی این مضحکه انتخاباتی فرصتی برای تیز کردن شمشیر و سرنیزه برای مقابله با زحمتکش ترین و شریفترین انسانها در کشورمان ایران است. جنبش نه به انتخابات در مرحله ای فراز خود را میپیماید که هنوز بوی آبانماه خونین فضای کشورمان را ترک نکرده است و هنوز کثیری از دستگیرشدگان آن ماه خونین در شکنجه گاههای مخوف جمهوری اسلامی در سراسر کشوربسر میبرند.

زمانی که تشکلهای مردمی در کشورمان ممنوعیت مطلق دارند و یا فعالین آنها در زندانها بسر میبرند و خیلی از فعالین سیاسی و کارگری, هنری و سازمانها و احزاب در تبعید هستند و عوامل امنیتی رژیم سایه آنها را با تیر میزنند, از کدام انتخابات صحبت میشود؟

مردم کشورمان به انتخابات از نوع جمهوری اسلامی نیاز ندارند, به انقلاب نیازمند هستند. این انقلاب نطفه هایش در گذشته ای نزدیک بسته شده است. هنوز به دوران بلوغ خود نرسیده است.آنزمان بالغ میشود که توده های میلیونی جان بر کف و همبسته در خیابانهای سراسر کشور به صحنه می آیند و یا شریانهای حیاتی رژیم را با اعتصابات سراسری و متحدانه خود می بندند. آنها که از وقوع جنگ داخلی میگویند خطایی نظری دارند. جنگ داخلی در شرایط کنونی اقتصادی و اجتماعی ما و با تجمعات شهری میلیونی مجال بروز نمیابد. استثنا تنها میتواند در حاشیه ها و با دخالت مستقیم و گسترده نیروهای خارجی در حق تعیین سرنوشت ایرانیان صورت پذیرد.

تردیدی در رفتنی بودن این جسد کم جان نیست. این کالبد را موریانه ها فرا گرفته اند. اینگونه نمایشات مضحک انتخاباتی تنها میتواند چند صباحی این انقلاب اجتماعی را به تاخیر بیاندازد اما سوخت و سوز ندارد. این نمایش تنها پیامش توهین به شعور انسانهایی است که هر روزه خطر سرکوب و بازداشت و شکنجه از بیخ گوششان میگذرد. در دانشگاهها, در کارخانجات و ادارات و مدارس و مراکز تولیدی دیگر که نان سفره هایشان نیز هر روزه به یغما میرود و در همان لحظه میلیاردها دلار از ثروت ملیشان توسط حکومتیان و وابستگانشان در خارج از کشور انباشت میشود.

سطح آگاهی و مطالبه مردم در شعارهایشان تجلی مییابد. رفتن کلیت این رژیم در وقایع سیاسی دیماه نود و شش و آبانماه سال جاری در سراسر کشور طنین یافت. در دانشگاههای کشور دیگر از اصلاح طلبان خبری نیست. شعار اصلاح طلب, اصولگرا دیگه تمومه ماجرا براستی ماجرای این چوب دو سر ... را پایان داد.

رایزنی اخیر جواد ظریف با نماینده دمکرات های آمریکا در مونیخ نشان میدهد که رژیم در اعماق ناتوانی و فلاکت خود در حال دست و پا زدن است. مذاکره در خارج و سرکوب در داخل آخرین حربه دیکتاتوری هاست. این سیاست اگرچه در تاریخچه حاکمان پر سابقه است اما امروز و در منگنه تحریمهای اقتصادی و عروج مبارزات مردمی در داخل کشور, در معرض خفگی کامل قرار گرفته است.

موج سرکوب وحشیانه معترضان خیابانی که بیش از 1500 کشته و هزاران بازداشتی بهمراه داشت روانشناسی عمومی در میان مردم را نیز متاثر کرده است. چنانچه دیروز نیروهای آگاه جامعه شرکت در انتخابات کذایی رژیم را بلاهت میدانستند اما امروز و در ابعاد وسیعی این قادام را خیانت ارزیابی میکنند. خیانت به کشته شدگان, خانواده های آنها, خیانت به عرق ملی ایرانیان, خیانت با بازداشت شدگان اسیر و کلیه زندانیان کارگری, مدنی و سیاسی عقیدتی, خیانت به سفره غارت شده محرومان, خیانت به زنان و کودکان کار, به مالباختگان و بازنشستگان و پرستاران و خیانت به تاریخ و تمایلات انسانی مردم کشورمان.

نکته قابل توجه دیگر تحرک فعال بخشهای بزرگ مردمی است که بطور چند وجهی در تحریم انتخابات نقش باز می کنند. موج نه به انتخابات, رای بی رای و در خانه بمانید از جمله آنها هستند. اینبار آراء نداده با باید شمرد. آرای داده شده و بی اعتبار را نیز میبایستی به آن اضافه کرد. قطعا صندوق های از پیش تهیه شده حاکمان هم نمیتواند آبروئی برای این جانیان بخرد.

بهروز سورن

20.02.2020

 

نگاهی به دو بیانیه ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان

دو مطلب:

۱-در نگاهی به بیانیه* ملی-مذهبی ها در داخل کشور:

چهل سال حمایت و چهل سال فراراز نقدعملکرد!

در حالی که خیزش های دیماه و آبانماه در کنارسایرمبارزات کارگران و زحمتکشان ایران در طی سال های اخیر، مختصات جغرافیای سیاسی ایران را با دوقطبی کردن روندهای جامعه حول نظام  و نفی کلیت آن دگرگون ساخته است، بطوری که دیگر رژیم هم نمی تواند به شیوه تاکنونی موقعیت خود را حفظ کند و بهمین دلیل شمشیر را از روبسته و با تبدیل کردن نمایشات انتخاباتی خود به  انتصابات کامل، و گسترش سرکوب و بکارگیری مشت آهنین، سعی می کند که کشتی نظام دستخوش طوفان را از گزند امواج مهیبی که در جریان است و از غرق شدن مصون نگهدارد. در این میان طیف های رنگارنگ از دیرباز همسو و حامی نظام بوده اند ماننداصلاح طلبان، سبزها و یا ملی مذهبی ها و... هرکدام به فراخورسهم و کفایت خود بفکرحفظ موقعیت خویش در این جغرافیای سیاسی طوفانی افتاده اند. گرچه غریزه بقاء آن ها را وادار می کند که در جستجوی مکانی تازه برای حفظ هویت و منافع خود در تناسب با چرخش جامعه و فرایندشتابناک دوقطبی شدن جامعه باشند و به حسب ظاهرهم تغییراتی در رویکردخود ایجادمی کنند، اما نگاهی به مواضع آن ها نشان می دهد که به دلیل پیوندهای اجتماعی و سیاسی اشان باسیستم حاکم بسادگی  قادر به گسستن از آن و یافتن مکان جدیدی نیستند. و این در شرایطی است که مدت هاست حاکمیت آن ها را به اصطلاح از قطارنظام پیاده کرده است؛ اما این مانع نشده است که علقه های آن ها به نظام و امیدشان به اصلاح آن ولو آن که خود را با عناوینی چون تحول طلبی و نظایرآن آراسته باشند، زائل گردد. از همین رو دامنه این نوع تعییرات بسیاراندک و سطحی بوده و گزاره های مرتبط با فلسفله سیاسی اشان، هم چنان به حیات خود ادامه می دهد. از آن جمله است رویکردموسوم به ملی-مذهبی ها که علیرغم بیلان وحشتناک چهل سال عملکردنظام که امروزه مقابل چشمان همه است،‌ و باوجودآن که خیزش های مردم با فرکانس های بلندی که حتی گوش های سنگین هم بشنوند اعلام موجودیت کرده و فاتحه کل سیستم را خوانده است، با این همه  ملی- مذهبی ها اکثرا نه فقط آن ها را نشنیده اند که هم چنان اصرار به حفظ همان رویکردهای سترون و تباه کننده دارند. هیچ درسی از بیلان رویکردهای خود نگرفته اند و هم چنان مشغول دادن اندرز و هشدارهای مشفقانه به رژیم هستند و امیدواربه اصلاح آن. بیانیه ای که اخیرا به عنوان جمعی از فعالان ملی-مذهبی*، توسط افرادی که شاید در مقایسه با گرایش های دیگراین طیف رادیکالترهم باشند و بعضا زندان کشیده، به مناسب سالگردانقلاب بهمن و  کارنامه آن انتشارداده اند به وضوح اثبات کننده ادعای فوق است. نگاهی به این بیانیه نشان می دهد که با وجودچرخش های بزرگی که در رویکردجامعه نسبت به نظام صورت گرقته است، و عالم و آدم از تغییرذائقه سیاسی مردم ایران باخبرشده اند،  تا چه آن ها اسیر پیشگزاره های خود هستند. پیشگزاره هائی که هم چنان آن ها را  به کنشگری در درون سیستم و دلبستن به اصلاح آن سوق می دهد. در سطورزیرین اشاراتی داریم  به فرازهای مهمی از این بیانیه*  و گزاره های معیوبی که موجب چهل سال بی مسئولیتی و چهل سال گریز از نقدآن ها شده است:

گزاره اول: بیانیه با وجودآن که به خروجی بیلان «انقلاب» تحت عنوان جامعه بیمار و ناامید و داشتن کارنامه ای غیرقابل دفاع اذعان می کند؛ اما در ریشه نهائی آن ها را صرفا درحاکمیت نوع خاصی از قرائت دینی جستجو می کند. و براین باوراست که هیچ تناقض ذاتی بین مردم سالاری و تحقق یک جمهوری در شکل و قالب مذهبی وجودندارد. برعکس هم چنان از نفس وجهه مذهبی به عنوان پشتوانه انقلاب سیاسی و معنویت سیاسی گاندی وار ستایش می کند! از همین رو بیانیه نه فقط از آمیخته شدن مطالبات سیاسی مردم هم چون  آزادی و استقلال و عدالت و قانون و غیره با شعارهائی چون جمهوری اسلامی و حکومت عدل علوی و...  حمایت می کند بلکه با افتخار آن از آن به عنوان دستاوردهای فعالیت چندین نسل روشنفکران به‌ویژه نواندیشان اصلاح‌گرمسلمان نام می برد!. بنا به ادعای بیانیه طبق آموزه‌های این گروه اخیر، میان دو جنبهٔ دینی، به مثابه فرهنگ غالب نهضت مردمی، و جنبهٔ سیاسی حرکت ملی (آزادی‌خواهی‌ جمهوری‌خواهانه وعدالت‌طلبی‌ مردمسالارانه ) هیچگاه تناقضی وجودنداشته است و اساسا این جریان تبار و نسب و هویت خویش را به چنان رونداصیلی گره زده است که ظاهرا از گزندروزگار و دایره تجربه های بشری خارج است.  

چنان که ملاحظه می شود، برطبق این گزاره کنترل انقلاب مردم، گسست آن از بسترروندهای پس از انقلاب مشروطیت و تبدیل آن به فاجعه انقلاب اسلامی هیچ ربطی به پیونددین و سیاست ندارد و به تبع آن جدائی دین از سیاست و دولت هم  ربطی به دمکراسی و مردم سالاری ندارد.

گزاره دوم: مشکل نه ریشه در آمیزش دین و سیاست بلکه درقرائت و درک دینی متفاوتی از قرائت نواندیشان دینی دارد.  

به ادعای بیانیه نویسان دوگانگی و انشقاقِ موجود در گفتمان و ساختار حکومتی، تنش میان دوگانهٔ «اسلامیت و جمهوریت» در نظام، رقابت نهادهای انتصابی و انتخابی، تعهد و تخصص، اجبار و اعتقاد، عدالت و آزادی، پیامدهمان درک متصلب و محافظه‌کارانه از شریعت و تفسیری انحصارگرا و اقتدارگرا از فقاهت است. چنان که مشهوداست این حضرات هنوزهم پس از خرابی بصره و غیرقابل دفاع خواندن بیلان جمهوری اسلامی، هم چنان به فکرتاسیس جمهوری اسلامی از نوع دیگرش هستند.  به خیال آن ها  اگر اسلام نواندیشان دینی برسرکارمی بود همه چیز گل  و بلبل بود.

گزاره سوم: راه برون رفت؛ واصلاحات ساختاری

ببانیه با اشاره به ابربحران های چندجانبه و تو در تو و مضطرب و ناامیدکننده، راه حل آن را اصلاحات ساختاری با هدف حاکمیت قانون و رفع کلیه تبعیضات و امتیازات به نفع یک جناح و قشر و تفکر و بطورکلی گام نهادان به راهی دیگر در اصلاح گری و بازبینی قوانین اساسی با مراجعه مجددبه آٰرای عمومی می داند. در نهایت بیانیه به رژیم هشدار می دهد که با توجه به ابعادبحران و مشکلات بوجودآمده و اعتراضات و خیزش ها  بخود آیند و از سرنوشت رژیم قبلی درس بگیرند و تن به اصلاحات ساختاری چون حذف نظارت استصوابی و بازنویسی قوانین برای برقراری قانون و مردم سالاری و رفع سلطه یک جناح بر اریکه قدرت  و نظایرآن بدهند.  با نگرانی از گسترش اعتراضات و شورش ها و «خطر فروپاشی نظم حاکم»  است که بیانیه نویسان حاکمیت را تشویق به پذیرش یک توافق عمومی یا وفاق ملی می کنند برای آغازگذار دمکراتیک که  ضرورت و فوریت پیدا می‌کند.

چنان که ملاحظه می شود، مخاطب اصلی بیانیه رژیم است و از سردمداران می خواهد برای آن که نظم حاکم فرونپاشد تن به اصلاحات ساختاری بدهد. بنابراین همان مشی اصلاح طلبی که توسط مردم همراه مشی اصول گرائی از دربیرون رانده شده اند تلاش می کند که با پسوند«ساختاری» که برخی دوست دارند آن را تحول خواهی بنامند، از پنجره بازگردد و البته در معیت همان اصول گرایان به کنشگری خود ادامه بدهد.

سترونی و بازگشت به نقطه صفر:

 بیانیه آشکارا در پاسخ به پرسش چگونگی برون رفت از وضعیت دچارسترونی و سردرگمی کامل است. چرا که  از وجودیک تناقض بزرگ و ابطال کننده در ارزیابی و گزاره های خود در رنج  است: از یکسو ناگزیر از پذیرش کارنامه غیرقابل قبول نظام و رژیم شده است (  گرچه بیانیه عامدانه از بکارگیری واژه شکست امتناع می کند تا کوره راهی راهی برای اصلاح باقی بگذارد)، و از سوی دیگر باردیگر به آن چه که شکست خورده است پناه می برد. وحال آن که جان کلام و موضوع اصلی ارزیابی، شکست و در مرکزآن واقعیت اصلاح ناپذیربودن رژیم در طی چهل سالی است که به عنوان معضل اصلی در برابرتمامی احادجامعه و کنشگران قراردارد. ارجاع ریشه حل مشکل به خودعامل مشکل آنهم درست در شرایطی که رژیم بیش از هرزمان دیگر و بدون رعایت هرگونه رودربایستی، حارتر و درنده ترشده و مصمم به یکدست ترکردن ساختارقدرت و کاهش تناقض های مزاحم تاکنونی است؛ چه معنائی بجزدخیل بستن به آن و گریز از نقدچهل سال انقیاد و تباهی دارد؟. با این وجود آن ها محکوم هستند که به خودرژیم مراجعه کنند!. چون که توسل جستن به مردمی که از هر دوجناح و کل سیستم عبورکرده اند و درحال تدارک عملی برای سرنگون کردن و گذار از نکبت آن هستند، نه باحکومت دینی  ولو از نوع ترازنوین حضرات نواندیشان مذهبی سازگاراست و نه با باصطلاح با پسوند تحول خواهی اشان به پروژه شکست خورده اصلاح سیستم، و البته نه حتی شانسی برای پذیرش آن جهت بازسازی خود از سوی حاکمیت. چرا که رژیم برخلاف توهم آن ها،  خوب می داند که با اندکی عقب نشینی همه ساختارهای قدرت بهم ریخته و هیچ نسانی از تاک و تاک نشان باقی نخواهد ماند.  ملی –مذهبی ها نمی خواهند بپذیرند که در  حقیقت رشکستگی جمهوری اسلامی ورشکستگی آن ها هم هست. بدون آن معلوم نمی شود چرا مساله اصلی که همانا انداختن زنگوله (عقلانیت) به گردن گربه است هم چنان حل ناشده باقی می ماند و این که چرا محکومند هم چون اسب عصاری در دایره بسته ای به حرکت در آیند.

برای بیانیه نویسان (که بنظرمی رسد ترکیبی باشند از ملی- مذهبی ها و سبزها و بخشی از اصلاح طلبان منتقدبه رهبران محافظه کار و ورشکسته کنونی خود) هم چون مدافعان اصالت ذهن، رابطه ذهن و عین وارونه نهاده شده است و برهمین اساس معضل اصلی و ریشه نهائی و راه خروج از آن را عامل فرهنگی- دینی و جایگزین شدن قرائت خاصی از آن می دانند که اگر بفرض بجای آن، قرائت متفاوتی حاکم بشود بحران و بن بست کنونی هم حل خواهد شد. در حقیقت چنین رویکردی از قبل از هر چیزسترون بودن خود را در برخوردمماشات گرایانه با نظام حاکم نشان می دهد که خود البته از پیشینه و پیوندهای تاریخی  اش با مذهب و نظام کنونی و رابطه مذهب با مسائل اجتماعی و سیاسی (اشتراک در اسلام سیاسی) تغذیه می کند.

بی گمان رویکردیک جریان معطوف به قدرت اما در بیرون از قدرت،  که خود متأثر از فراینددوقطبی شدن جامعه است، در میدان عمل و کنشگری عملا در گل آلودکردن مبارزات جنبش استبدادی- مطالباتی مردم علیه نظام و اخلال در شکل گیری بدیل های بیرون از نظام بویژه رادیکال و چپ خواهد بود که از هم اکنون در میان صفوف جنبش دانشجوئی نشانه هائی از آن دیده می شود: آن ها با تقلیل مبارزه به جمهوری (که که آن هم در اساس تقویت وجه جمهوریت همین نظام است) و کمرنگ کردن شعارهای ضدنئولیبرالیستی و ضدسرمایه داری در پیوندبا استبدادحاکم و دادن شعارهای توخالی وبی بو و بی خاصیت عدالت و در یک ردیف قراردادن اعتراضات درون سیستمی ۸۸ با خیزش های برون سیستمی دیماه و آبانماه و در یک کلام تقلیل مبارزه به رفع فشارهای سیاسی و حضورگرایشات درونی سیستم در عرصه جامعه مدنی و سیاسی و در چارچوب قانون اساسی بدون تنزل و دیگرمواردی است که شرح و تفصیلشان خارج از گنجایش این نوشته است و می توان ردپای آن ها را در بیانیه ها و شعارهایشان مشاهده کرد. طبیعی است که تحمل آن ها توسط رژیم هم در قیاس با نیروهای رادیکال بیشترباشد. با این همه طبیعی است که طیف های مختلف جنبش دانشجوئی بویژه پیشروان رادیکال و چپ برای تقویت بدنه کل جنبش دانشجوئی، از همکاری و همبستگی این گرایش ها حول مطالبات مشخص صنفی و سیاسی تا مادامی که آمادگی مبارزه علیه آن ها وجودداشته باشد امتناع نکنند، اما در عین حال این هشیاری را داشت که که از افشاگری های مستدل و آگاهگرانه علیه شعارها و جهت گیری ها و رویکردهای کلی و گفتمانی آن ها غفلت نورزید.

شعوراجتماعی و رابطه اش با مناسبات قدرت و اقتصاد

در واقعیت عینی این مناسبات اقتصادی و مناسبات قدرت ( و از جمله در قالب مذهب به خشن ترین شکل خود ) و پیوندهای متقابل آن هاست که این یا آن باور و شعوراجتماعی  را که بازتاب دهنده آن هاست شکل می دهد و به همین دلیل هم تا آن جا که می توانند و زورشان می رسد از آن پاسداری می کنند. در حقیقت آن قرائت «نجات بخش» نواندیشان دینی که همان اوان انقلاب هم وجودداشت و حتی در قدرت هم مشارکت داشت، ضمن داشتن برخی اختلافات پ رقابت ها با قرائت نیرومندتر از خود ، در اساس در خدمت آن قرارداشت و عملا چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، در قالب پیوندعمامه و کراوات، با کرخت کردن حساسیت بدن جامعه بخصوص بخش مدرن و پیشروتر آن نسبت به بخش واپسگراتر و سنتی ترآن،  عملا راه را برای فرادستی و پیشروی و تثبیت قرائت ارتجاعی ترمذهب هموار ساخت و خمینی هم وقتی زمان مصرف آن ها تمام شد به سادگی آن ها را از حریم قدرت بیرون کرد. اگر مساله اصلی مناسبات قدرت مبتنی برسلطه و مناسبات اقتصادی مبتنی بربهره کشی و مبارزه علیه آن ها باشد، آنگاه حتم بدانید که با عوض کردن پالان نظام چیزی عوض نخواهد شد. 

                                                         تقی روزبه  ۱۸.۰۲.۲۰۲۰

 

بیانیه جمعی از فعالان ملی- مذهبی درباره کارنامه انقلاب ۵۷

حاصل انقلاب جامعه‌ای بیمار، مضطرب، ناامید و نگران است

http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/82704/

 

 

۲-موضع گیری «جسورانه»* اصلاح طلبان پس از یکسال آسیب شناسی: «شرکت شرمسارانه» در انتصابات!

بالأخره پس از مدتها گرداندن کاسه چه کنیم چه نکنیم، توسط امثال تاجزاده ها و حجاریان ها و علیرضاتبارها و کلی شامورتی بازی در این یکسال گذشته، کوه موش زایید و برخلاف برخی هارت و پورت هایشان، که البته انتظاری جزآن آن هم نمی رفت، تصمیم به «مشارکت شرمسارانه» خود در انتصابات در دقایق نزدیک به ۹۰ را اعلام داشتند. لب کلام موضعشان آن است که حضرات قانع شده اند که تنها در نقاطی که نماینده ندارند از دادن لیست پرهیز می کنند!. ماشاء اله به این جسارت عظیم!.بقول شاعر از کرامات شیخ ما چه عجب؛ که شیره را خورد و گفت شیرین است! آن ها بدین ترتیب به رژیم پیام می دهند که ما را حتی از در برانید از پنجره واردمی شویم. ما جزئی جدانشدنی از سیستم هستیم و علیرغم جفای شما از وفاداریمان به نظام چیزی کم نمی شود. آن ها در عین حال در خلوت خود با این تصمیم خویش اجازه ندادند که شکافی بین آن ها و سیدمظلوم هم چون رهبراصلاحات  که تحت هرشرایطی حتی اگر زمنجنیق فلک سنگ فتنه بارد، موظف به انجام فریضه شرکت در «انتخابات» است که سرمایه باصطلاح اجتماعی خود را مدیون آن است. ناگفته نماند که در دورقبلی یعنی همین مجلس فعلی روبه پایان آن ها، لیست بلندبالائی را با اسب ترواپنداری حریف تهیه کردند که معلوم گشت که این خودشان بوده اند که بازی خورده و به اسب تروای آن ها با سردمداری محمدرضاعارف تبدیل شده اند!.بی خاصیتی آن فراکسیون به ظاهرتنومند«امید» حاصل همین ترواشدگی بود! حالا که با روشدن بیلانشان امکان تکرارآن رسوائی سیاسی نیست، با وجودآن که اذعان دارند اکثریت بزرگ نمایندگان مجلس از پیش تعیین شده است و جناح حاکم در حال شکل دادن به حکومت اسلامی معهودخود بجای جمهوری اسلامی است؛ اما بهرحال هرچه که باشد آن ها خود را پاره ای از تن نظام می دانند و این واقعیت، چه ما درکشان کنیم و چه نکنیم، بخش لاینفکی از هویت و هستی اجتماعی سیاسی و طبقاتی آن ها را تشکیل می دهد. طبیعی است که از هیچ کس برخلاف هویتش واقتضای طبعش و منافعش نمی توان انتظاری داشت. واساسا همین احساس و انگاره «پاره ای ازتن نظام بودن» است که موجب می شود آن ها تحت هر شرایطی خود را درون نظام بدانند و این که نظام هیچ گاه چیزی بیرون از آن هانیست. این تصور از جنس خطای فکری و دهنی و لاجرم متکی بر ازمون و خظانیست بلکه واقعیت وجودی آن هاست. هم به لحاظ باورها و هم  کردارسیاسی و هم جایگاه اجتماعی-طبقاتی. و بهمین دلیل تحت هر شرایطی، به مصداق ضرب المثلی که می گوید گربه را هرطور بیاندازید چهاردست وپا پائین می آید، حتی اگر بخش باصطلاح انتخابی و انتصابی هم عملا بلاموضوع شده باشد که اکنون آشکاراشده است، آنها به مقتضای گوهرهویت سیاسی خود همین نظام سراسرگندیده را به دو بخش خوش خیم و بدخیم تقسیم می کنند تا خود را به عنوان بخش خوش خیم آن معرفی کنند و به بازی گزین بین بد و بدتر نخ نماشده ادامه بدهند. اما آن چه که امروزه برای آنها چالش برانگیز شده، بالا آمدن مدآب است و آن هفت- هشت دهک جامعه ای که به قول محسن هاشمی از اوضاع ناراضی هستند و باطل شدن افسون بدوبدتر. با این همه فریضه شرکت در «مناسک انتخاباتی» تحت هیچ شرایطی نباید موردغفلت قرارگیرد! و البته در آن سو برای جنبش مردم ایران هم آشکارشدن ماهیت آنها و باطل شدن طلسم فریب و ادعاهایشان (اصلاح طلب-اصول گرادیگه تمام ماجرا) و هنوزهم دست بردارنیستند، خود یک دستاوردبزرگ برای برداشتن گام های بزرگ بعدی است.

اگر آن ها می خواستند با خودشان و با مردم صادق باشند یعنی همانگونه که هستند خود را به نمایش بگذارند و دست از فریب و تولیدمشروعیت برای نظام بردارند (که بدلیل آن که برآمده از هویت وجودی آن هاست با حفظ آن هویت نشدنی است)، قاعدتا باید بیانیه خود را با این عبارت آغاز و به پایان می بردند: «ما به عنوان جمعی که دل در گرواین نظام داریم....» بجای ادعای کاذب ما به عنوان جمعی که دل درگرواین آب و خاک و آزادی و استقلال ورفاه و عدالت داریم...

*- موضع «جسورانه» بیانیه در پی یک سال آسیب شناسی به نقل از فرازی از آن!:

«اصلاح‌طلبان با آسیب‌شناسی عملکرد خود در انتخابات مجلس ۹۴ تصمیم گرفتند در این دوره صرفا از نامزدهای اصلاح‌طلبی حمایت کنند که لیاقت و سلامت‌شان مورد پذیرش فعالان و طرفداران در هر حوزه انتخابیه باشد، به هر قیمت و با هر نامزدی لیست ندهند، با مکانیزم شفاف و دموکراتیک‌تر رای‌سنجی مقدماتی (سرا) نامزدهایش را انتخاب کنند و با برنامه‌های سنجش‌پذیر و دقیق و نیز با تغذیه و پایش بهتر عملکرد راه‌یافتگان به مجلس عملکردشان را ارتقا بخشند. متاسفانه ردصلاحیت‌های گسترده امکان معرفی نامزد با این ویژگی‌ها را در بسیاری از حوزه‌ها از اصلاح‌طلبان گرفت.».

تقی روزبه   ۱۸ فوریه ۲۰۲۰

*- بیانیه جمعی از اصلاح‌طلبان در مورد انتخابات مجلس

 

 

 

February 19, 2020

درود بر رفیق آذر مدرسی

 
 

درود بر رفیق آذر مدرسی


هواداران مرتجع سلطنت طلب یکی از کوته اندیش ترین،‌واپس گراترین و ضد انقلابی ترین نیروی سیاسی در شرایط کنونی جهت مقابله با جنبش کارگری و کلیت جامعه ای ایران در فردای پس از انقلاب آتی بحساب می‌آیند . اساس تمامی وعده ها و شعارهای دروغینشان برآمده از تاریخ پر از ظلم و جنایتی است که در دوران استبداد پهلوی اول و دوم به شهروندان ایرانی ( از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷) تحمیل شده بود.

نفرت مرتجعین سلطنت طلب بر علیه ی کمونیست ها و انسان های آزادیخواه و برابری طلب را میتوان با خشم و کینه ی نازیست های آلمانی مقایسه کرد و در یک کفه ی ترازو قرار داد. اگر بخواهیم به تاریخ این مرتجعین در دوران زمامداری استبداد آریا مهری از یکطرف و به نسل هواداران بعد از انقلاب مراجعه بکنیم، میتوان ثابت کرد که این حرفها در مورد آنان اغراق نیست. آقای امیر حسین اعتمادی همانند هر سلطنت طلب دیگر اساساً‌ یک کاریکاتوری از سیاست محسوب می شوند که تکرار یکسری شعارهای بی اساس و تلاشهای عبث برای توجیه آنان را سرمشق زندگی سیاسی خود قرار داده است. البته عده ای در این بین از این تاریخ جعلی و دروغین پایگاه تجاری برای خود دست و پا کرده اند. بنابراین طبیعی است که حقانیت های تاریخی در نزد آقای اعتمادی و امثالهم  سانسور شود، زیرا منفعت آنان در حفظ این نوع ساختار تبلیغات و وعده های بی اساس است که از طریق رسانه های وابسته شان مدام در حال بازگویی است . هرگونه افشاگری و بازگویی حقانیت های تاریخی در نهایت منجر به شکل گیری درایت سیاسی-اجتماعی جامعه میشود،‌امری که میتواند تمامی منافع و هستی شان را در آینده تغییر و تحولات در معرض خطر قرار دهد. آنان بخاطر تناقض بین پیوندهای عمیق استبداد گذشته و شعارهای “دمکراتیک” امروزی، در ساختار قبیله ایی و بنیادگرایانه متحجر شده و عملاً چیزی جز ارتجاع محض و تکرار تاریخ دروغین از آنان باقی نمانده است.

ایشان خوب می دانند که خانواده ی پهلوی سودهای سرشار از بهره کشی از درآمد نفت و ثروت ایران را در اختیار خود داشتند، بدون اینکه عمومیت جامعه و طبقه کارگر و مردم زحمتکش هیچ منفعتی عایدشان شود و از طرف دیگر کوچکترین اعتراض سیاسی، اعتراض اجتماعی و غیره به وحشی ترین روش های ممکنه توسط دستگاه های سرکوبگر حکومتی سرکوب می شدند. در دوران پهلوی فعالین کارگری، اتحادیه های کارگری و هرگونه صدای اعتراض به شدت سرکوب می شدند، همان دیدگاهی که در حال حاضر در مدرن ترین کشورهای سرمایه داری و در راس آنان آمریکا تقدیس شمارده می شود. مامورین بورژوازی در فرانسه نیز همین کار را می کنند و همین آیات مقدس بورژوازی را به کار می برند. اما جایگاه سیاسی و منافع طبقاتی آقای اعتمادی ایجاب می کند که نه تنها بایستی این حقایق بازگو و مورد نقد قرار نگیرد،بلکه دفاع و توجیه آن را، و آنهم با سبک بغایت آماتورمآبانه ، وظیفه ای شرعی خود قلمداد می کند.

 

فرهنگ پلمیک سیاسی و انتقاد پذیری ،‌در بین مرتجعین سلطنت طلب هنوز جایگاه خود را نیافته و یا دقیق تر بگویم نخواهد یافت. رفتارهای هیستریک و فحاشی این عده نشان داده که تغییر زبان گفتمان و فرهنگ انتقاد در نزد آنان به طور کلی غایب است. بنابراین وارد شدن آقای اعتمادی در مورد اینکه چرا در کره شمالی و غیره زندگی نمی کنید و یا سایر مواضع خنده دار او را به حساب عدم شعور لازم سیاسی ایشان واریز می کنیم. اگر ایشان یک صفحه از تاریخ جنبش چپ و کمونیستی در سطح جهان و ایران و همچنین آثار متفکرین جنبش سوسیالیستی را مورد مطالعه قرار داده بودند،‌مسلماً به چنین نتیجه گیری از مباحث خود نمی رسیدند. او هنوز درک نکرده که سوسیالیسم به معنای کنار گذاشتن شیوه ی کنترل سرمایه داری و مناسبات تولیدی کالایی در سطح اجتماع و خلع ید سیاسی از تمامی ارگان های سرکوبگر این نظام است، برنامه ایی که متاسفانه هیچ گاه در اتحاد جماهیر شوروی پراکتیزه نشد. برای کسی که فقط یکی از آثار متفکرین برجسته ای جنبش سوسیالیستی را مطالعه کرده، تشخیص این مساله امری بغایت ساده و قابل فهم است، مگر در صورتیکه طرف آگاهانه قصد تحریف تاریخ را در دستور کار خود قرار داده باشد،‌چیزی که در مورد ایشان به هیچ وجه صدق نمی کند. از سطح ادبیات و فاکتهای ایشان کاملاً‌ مشخص است که آرزو ها و تخیلات گیج کننده و همچنین انتقادهای او نتیجه ای عدم مطالعات نادقیق- و یا عدم مطالعه- ایشان در مورد مسائل تئوریک و تاریخ قرون گذشته ( حداقل از قرن نوزدهم تا به امروز) است. برای چنین شخصی به طور یقین درک شیوه ی تولید کالایی و متابولیسم اجتماعی، فرایندهای تولیدی و توزیعی تکامل نظام سرمایه داری و همچنین سایر پیچیدگی های این سیستم قابل تصور نیست. بنابراین کمونیستی قلمداد کردن اردوگاه واقعاً ناموجود سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی را در همان چهارچوبی دسته بندی میکنم که در بالا بدان اشاره شد.


تمامی خصلت های ارتجاعی را که به جریان فرشگرد- جریان وابسته به مرتجعین سلطنت طلبان- در این نوشته ی کوتاه مرتبط دادم،‌برای آقای احمد پورمندی نیز می شود تکرار کرد، زیرا ماهیت هر دو جریان از اساس ارتجاعی و ضد انقلابی است تنها با این تفاوت که شکل وانمود کردنهایشان از هم متفاوت است. او در این بین همانند آقای اعتمادی در تلاش است که خط ضد انقلابی را حمایت و تقویت کند. این مرتجع سوسیال دمکرات،‌مردم ایران و تمامی انقلابیونی را که در سال ۱۳۵۷ بر علیه ی استبداد پهلوی به خیابان آمده به دلیل مساله ی انقلاب، که گویا از نظر ایشان مضر می باشد به نوعی به عمل گرایی بی خردانه و دشمنی با دمکراسی-بقول ایشان، محکوم می کنند.

سوسیال دمکراسی که از نظر برنامه انقلابی محسوب می شد به یک جناح فروپاشیده و به ابزار دست نظام حاکم مبدل گشت. این واقعیت که جریانات سوسیال دمکرات زیر فشار بحران ساختاری نظام سرمایه داری دچار نوعی سرخوردگی از مارکسیسم شده و با تبدیل برنامه ی انقلابی خویش به پلاتفرم بورژوایی و دفاع از ضروریات ساختار سرمایه داری، چهره ای خویش را از مقوله ای انقلاب برگردانده و با آغوش باز گرایش رفورمیسم را پذیرفتند و به عنوان سوپاپ اطمینان سرمایه داری نقش ایفا کردند، بر کسی پوشیده نیست.

سوسیال دمکراسی که زمانی دربرگیرنده ی انواع گرایشات مارکسیستی و گرایش های انقلابی همچون بلشویسم و رزالوکزامبورگ از یکطرف و گرایشات ادوارد برنشتاین و کارل کائوتسکی از طرف دیگر بود، به طور رسمی بعد از جنگ جهانی اول و همچنین انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به یک جنبش ضدانقلابی و بشدت رفورمیست تبدیل شد. با کنار گذاشتن تزهای انقلابی کارل مارکس و انگلس،لنین و تروتسکی و سایر نظریه پردازان کمونیست، سوسیالیسم دمکراتیسم این بار با بدست گرفتن پرچم “نه به انقلاب،آری به اصلاحات” به جناح چپ بورژوازی تغییر جهت داد. ادوارد برنشتاین، کارل کائوتسکی و همچنین پلخانف جزو بزرگترین صاحب نظران این خط فکری محسوب می شوند. دیدگاهی که بر ذهن و افکار آقای احند پورمندی حکم می کند،‌ ادامه ی همان تزهای ضد انقلابی کارل کائوتسکی و ادوارد برنشتین هایی است که قصد داشتند از مبارزات و جنبش های کارگری در سطح اروپا و در سطح جهانی چهره ای عرفانی ترسیم کنند. ترجیح میدهم که در این نوشته ای کوتاه به بررسی این تاریخ پیچیده نپردازم،بنابراین به همین چند جمله ای مندرجه بسنده میکنم.


اکثر رفقایی که با خط فکری من آشنایی دارند میدانند که من بالشخصه عضو هیچ حزب یا سازمان سیاسی نیستم .‌ با توجه به ملاحظاتی که قبلاً یادآوری کرده ام در اینجا بار دیگر اعلام می کنم که متاسفانه هیچ کدام از احزاب چپ و کمونیستی اپوزسیون ایرانی را به عنوان ظرف مناسبی که در آن بتوانم به فعالیت سیاسی خویش ادامه بدهم بحساب نمی آورم. اما علیرغم این مساله، در انتها بجا میدانم که از رفیق آذر مدرسی بخاطر مواضع ایشان در برنامه ی “چشم انداز انقلاب ۵۷، ضرورت یا یک اشتباه تاریخی؟” حمایت خود را به عمل بیاورم. در حال حاضر با توجه به موقعیت و شرایط حساس سیاسی- اقتصادی- اجتماعی که به سر می بریم،باید در همان حال که امر سازماندهی را با جدیت بیش از حد گذشته در دستور کار خود قرار بدهیم از تمامی فرصت های لازم جهت افشای جریانات بورژوایی ایران،بخصوص سازمان مجاهدین خلق و مرتجعین سلطنت طلب، آستین های خویش را بالا بزنیم.

ژوبین خضری 2020.02.18

انقلاب ٥٧ و روایت های چپ و راست

به سالگرد انقلاب ٥٧ نزدیک می شویم و در شرایطی که جامعه در آستانۀ انقلاب دیگری قرار دارد، بازبینی انقلاب عظیمی که شکست فاحشی خورد بیش از پیش موضوعیت یافته است. بویژه جریانات راست که هراس یک انقلاب کمونیستی خواب از چشمانشان ربوده است، می کوشند با ارائه روایت های دروغین و متافیزیکیِ باصطلاح روشنفکرانه راه انقلابی دیگر را سد کنند. جامعه بشدت قطبی است؛ طبقۀ کارگر از خودآگاهی بالایی برخوردار است؛ نسل جوان از هوشیاری و آگاهی سیاسی بسیار بالاتری از نسل جوان ٥٧ برخوردار است؛ شعارهای چپ و خواست ایجاد یک جامعۀ آزاد، برابر و مرفه حتی در پس اختناق و سرکوب شدید بروشنی عیان است.

 

در چنین شرایطی تحمیل یک ضد انقلاب راست به جنبش رادیکال سرنگونی، اگر نه غیرممکن، امری بسیار پیچیده است. سناریوهای رژیم چنجی به آسانی قابل پیاده شدن نیست؛ آنگونه که در سال ٥٧ دولت های غربی بسرکردگی آمریکا موفق شدند در مدتی کوتاه یک سناریوی رژیم چنجی محیرالعقول را به جنبش سرنگونی تحمیل کنند. موفق شدند که متعفن ترین، پوسیده ترین و عقب افتاده ترین جنبش اجتماعی را به رهبری انقلابی که برای یک جامعۀ آزاد، برابر و عادلانه شکل گرفته بود سوار کنند. توانستند یک خیزش عظیم توده ای آزادیخواهانه را ظرف دو سال به خون کشند و جامعه را به قهقرای عقب ماندگی، خرافه، فقر و فلاکت سوق دهند. سناریوی سرکوب انقلاب به اسم انقلاب در ایران چهل سال پیش با تردستی اجرایی شد.

 

اکنون دو سال پس از آغاز خیزش عظیم مردم در بیش از صد و سی شهر با شعارهای روشن سرنگونی طلبانه و در شرایطی که طبقۀ کارگر وسیعا به میدان آمد و به راس جامعه عروج کرد؛ در شرایطی که برای اولین بار در تاریخ ایران رهبران کارگری در قامت رهبران جامعه ظاهر گردیدند و به رهبرانی سرشناس و خوشنام بدل شدند؛ در جامعه ای که شعار اداره شورایی بعنوان بدیل سیاسی از گوشه و کنار به گوش میرسد؛ بورژوازی می کوشد که با ترفند های مختلف روایتی کاملا دروغین و راست از گذشته، حال و آینده را به مردم حقنه کند. در این میان رسانه های متعدد دست راستی در تکاپوی پمپاژ کردن جامعه با تحلیلهای سیاسی باصطلاح روشنفکرانه و آکادمیک و ارائه دروغ بجای فاکت هستند. تماشای تلویزیون های دست راستی در این هفته خالی از لطف نخواهد بود. از بی بی سی تا صدای آمریکا، و کلیۀ کانالهای رنگارنگ دست راستی خواهند کوشید انقلاب ٥٧ را یک اشتباه مهلک بخوانند و نتایج سیاه شکست آنرا به گردن چپ بیاندازند!

 

مردم چرا انقلاب کردند؟

این اولین سوالی است که طرح می شود. با حیرت و شگفتی می پرسند: مردم چرا انقلاب کردند؟ این یک سوال واقعی نیست؛ چرا که می خواهند القاء کنند "مردم خوشی زیر دلشان زده بود"، "نمک نشناس بودند"، "عقب مانده بودند و پیشرفت های نظام سلطنتی را درک نکردند"! بعبارت دیگر مردم از دو سو محکوم می شوند. ابتدا انقلابشان را ملاخور می کنند و سپس نتایج دردناک و خونین سناریوی دست پخت شان را بپای خود مردم و بویژه نیروهای چپ می نویسند. زیرکند و قدرتمند، پس چه باک! هر اراجیفی که بتوانند بخورد جامعه می دهند.

 

وقتی پاسخ می دهی که مردم انقلاب کردند چون در پایان قرن بیست دیگر ساواک و شکنجه و اعدام نمی خواستند؛ چون از نابرابری و فقر و حاشیه نشینی و استثمار خشن جانشان به لب رسیده بود؛ از دزدی و فساد خسته و بیزار شده بودند؛ زیرا از تحقیر هر سرکار استوار محل، هر مامور خود فروختۀ ساواک و روشنفکران نان به نرخ روز خور چکمه بوس حالشان بهم می خورد؛ مردم انقلاب کردند چون آزادی، برابری و رفاه می خواستند؛ با شگفتی به شما می نگرند و می گویند در زمان شاه که "فقر وجود نداشت"، "جامعه مدرن بود"، زنان آزاد شده بودند و شاه به آنها حقوق بسیاری تفویض کرده بود"! خود میگویند و خود باورشان می شود. رژیم ضد انقلاب اسلامی آنچنان سرکوب و کشتاری سازمان داد؛ آنچنان فقر و فلاکتی را به مردم تحمیل کرد؛ آنچنان انتقامی از مردم بپاخاسته گرفت که به این ژورنالیست های نعلین بوس امکان داد تا این چنین دروغ های شاخداری را در روز روشن تحویل مردم دهند.

 

سپس با نگاهی تحلیلگرانه می پرسند پس مذهب چی؟ شما نقش مذهب را نادیده می گیرید. مردم بشدت مذهبی بودند. اگر بگویید که جنبش اسلامی را غرب به مردم تحمیل کرد؛ مردم برای مذهب قیام نکردند؛ این روایت دست راستی از انقلاب ٥٧ است؛ مردم انقلاب نکردند تا یک رژیم استبداد اسلامی را جانشین نظام استبداد سلطنتی کنند. شما را به طرفداری از "تئوری توطئه" متهم می کنند. حتی به آسانی چشمانشان را به اسناد منتشر شدۀ سازمان سیا نیز می بندند. اینها از نظر آنها فاکت نیست. مساجدی که به لطف نظام سرکوب سلطنت در سر هر کوچه و برزن سر برآورده بود را بعنوان فاکت جلوی شما می گذارند.

 

زنان آزاد شده بودند!

به یمن ایدئولوژی قرون وسطایی و زن ستیز اسلامی که طی چهل سال به در و دیوار زد تا زنان را در حجاب سیاه بپوشاند و یک آپارتاید جنسی را در جامعه حاکم کند، این راویان دست راستی امکان یافته اند تا دوران پیش از انقلاب را به عرش اعلاء ببرند. تا دروغی شاخدار را تحویل جامعه دهند که زنان تحت نظام شاه آزاد بودند و به برابری های بسیار دست یافته بودند. تنها باصطلاح فاکتی هم که جلوی شما می گذارند، حق رای و قانون حمایت خانواده است. حال بیاییم منصفانه نگاهی به آن دوره بیاندازیم؛ آیا زنان در دوره شاه آزاد بودند؟

 

اول حق رای. در جامعۀ استبدادی که مجلس اش یک جوک نمایشی بود و مرد نیز عملا از حق رای بی بهره بود، "اعطای حق رای به زنان" آیا واقعا دستاورد محسوب می شود؟ روشن است حتی برخورداری فرمال از حق رای از نداشتن آن بهتر است، اما این حق رای حقی پوچ و بی معنا بود. یک حرکت نمایشی برای ورود به نظام سرمایه داری بود. همراه با اصلاحات ارضی که عملا حکم انباشت اولیه نظام سرمایه داری را داشت، زدودن برخی از محدودیت های شرکت زنان در بازار کار نیز در همان چهارچوب بود. نیروی کار روستائیان برای استثمار در کارخانه ها باید آزاد می شد؛ نیروی کار زنان نیز بهمین شکل. البته اصلاحات حقوقی در مورد زنان بسیار ناچیز بود.

 

دوم قانون حمایت خانواده. رژیم سابقی ها و تمام مزدبگیران دستگاه تبلیغات دست راستی، بویژه در شرایطی که زنان در صف اول مبارزات علیه رژیم اسلامی قرار گرفته اند؛ در جامعه ای که یک جنبش آزادی زن قوی چهل سال است مبارزه می کند و کوتاه نمی آید؛ در شرایطی که به اعتراف دوست و دشمن در آبانماه زنان نقش اصلی رهبری اعتراضات خیابانی را بعهده داشتند، متوسل شدن به این یاوه های تبلیغاتی قابل درک است. اما سوال اینجاست آیا جنبشی که محکم و خستگی ناپذیر برای آزادی زن می جنگد در برابر "قانون حمایت خانواده" خلع سلاح می شود؟

 

قانون حمایت خانواده چه بود؟ این اصلاح حقوقی تعدد زوجات را کمی محدود و حق طلاق برای زنان را کمی بازتر می کرد. اگر مردی قصد ازدواج مجدد داشت باید از زن اول اجازه می گرفت. همین. تعدد زوجات و صیغه ممنوع نشد. جالب اینجاست که حتی زنان سنتی و مذهبی در آن دوره با پوزخند می گفتند که برای مرد کاری ندارد اجازۀ همسر اول را بگیرد؛ یک دست کتک جانانه امضای زن را تضمین می کند! حق طلاق هم فقط در شرایطی که مرد جنون داشت، از نظر جنسی ناتوان بود یا خرجی نمی داد برای زن ممکن شده بود. این تمام قانون حمایت خانواده "ملوکانه" بود. در زمان سلطنت نیز قوانین مدنی و خانواده منطبق با قانون شرع اسلام بود. بطور نمونه اگر مردی زنش را به دلیل ناموسی به قتل می رساند، آب از آب تکان نمی خورد؛ به برادر و پدر ممکن بود یک مجازات بسیار کم حدود دو سه سال زندان تعلق بگیرد. زن بدون اجازه شوهر حق کار و سفر نداشت. تا آنجا که به ایدئولوژی زن ستیز حاکم مربوط می شد، علاوه بر باز بودن کامل دست آخوند و مسجد و مذهب، نظرات خود شاه نیز تهوع آور است. فقط به مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه رجوع کنید تا به عمق تعفن و عقب ماندگی این نظرات پی ببرید.

 

چپ به دموکراسی معتقد نبود!

این از "کشفیات و فاکت" های جدید است. یکی از این رسانه ها برای مصاحبه درباره انقلاب ٥٧ دعوتم کرده بود. در اواسط گفتگو مجری بعنوان یکی از دلایل پیروزی جنبش اسلامی "عدم باور چپ به دموکراسی" را مطرح کرد. گفت: "چپ به دموکراسی اعتقاد نداشت، همسر شما زنده یاد منصور حکمت دموکراسی را نقد کرده است، البته نقد فلسفی." عجبا! ببینید راست به چه فلاکتی افتاده است! هراس از کمونیسم، بویژه کمونیسم کارگری مجبورشان کرده چه بامبول هایی سوار کنند. بگذریم که پیش از آغاز مصاحبه از من تقاضا کرده بود که وارد بحث تئوریک نشوم! وقت بسیار کمی برای پاسخ داشتم. لذا خیلی کوتاه پاسخ دادم. نقد منصور حکمت از دموکراسی از زاویۀ دفاع از استبداد نبود؛ او از آزادی کامل تمام شهروندان دفاع میکرد و دموکراسی با این نظر خوانایی ندارد. دموکراسی پارلمانی بمعنای آزادی نیست. تعداد معدودی برای چند سال انتخاب می شوند تا دمار از روزگار انسان کارگر و زحمتکش و شهروند عادی دربیاورند. به مهد دموکرسی، اروپا نگاه کنید، ببینید که چگونه همین دموکراسی پارلمانی فقر و بدبختی و سرکوب شهروندان را تصویب می کند.

 

این مصاحبه یکبار دیگر تحلیل و نظرم دربارۀ شرایط کنونی جامعه و ترس و هراس بورژوازی جهانی از آیندۀ ایران را باثبات رساند. شبح کمونیسم بر فراز جامعه در گشت و گذار است. از خامنه‌ای و روحانی و پادوهای دست اول و دوم رژیم تا اصلاح طلبان حکومتی با لقب دکتر و استاد، تا تمام ژورنالیست ها و آکادمیسین ها و ایدئولوگ های نان به نرخ روز خور در تلاش بی اعتبار کردن کمونیسم و جامعۀ کمونیستی اند. اما با اینهمه قدرت سرکوب و حمام خون به راه انداختن، با این امکانات وسیع تبلیغاتی و رسانه ای، با این همه امکانات مادی و با این میزان تلاش برای ارائه روایت راست از تحولات جامعه و کوبیدن کمونیسم جامعه روز به روز بیشتر به سوی آلترناتیو کمونیستی گرایش پیدا می کند. خواست شورا که خواستی کاملا کمونیستی است بر سر در جامعه نقش بسته است. نفرتشان از کمونیسم و منصور حکمت بیکران است. و این نفرت و هراس از وجنات شان بیرون میزند.

 

مردم چهل و یک سال پیش برای آزادی، برابری و رفاه انقلاب کردند. بورژوازی جهانی با توطئه رژیم چنجی خونین را به جامعه تحمیل کرد. اکنون بار دیگر مردم کارگر و زحمتکش و محروم، جوانان و زنان آزادیخواه و برابری طلب بپاخاسته اند تا این خواست ها را متحقق کنند. و این بار رژیم چنج کار ساده ای نیست. جامعه آگاه تر و هوشیار تر از آنست که بتوان یک رژیم چنج دیگر را به آن تحمیل کرد. *

 

٧ فوریه ٢٠٢٠

تلخکامی فرخ نگهدار از محروم شدن از حق طواف بر «صندوق انتخابات»!


تلخکامی فرخ نگهدار از محروم شدن از حق طواف بر «صندوق انتخابات»!
۱- انسدادکامل صندوق رأی، فقط اصلاح طلبان را آچمز و بلاموضوع نکرده است بلکه شماری از خیل همراهان اصلاح طلب در داخل و یا خارج را نیز به دردسرانداخته و آن ها را نیز به نوعی با بحران هویت همراه ساخته است. یکی از آن ها فرخ نگهداراست که معمولا حتی کاسه داغ تر از اصلاح طلبان بوده و اخیرا با نوشته ای پیرامون شرکت در انتخابات سعی کرده است که در شرایط جدید و وانفسای تحریم گسترده و تلاطمات فزاینده جامعه، برای حفظ و تداوم موضعگیری های تا کنون شناخته شده اش مفری بیابد.  چرا که بنظر می رسد روندهای خلاف آمدیکی دوسال اخیر همه آن ها را دودکرده و به هوافرستاده باشد. از همین رو با یک سری لفاطی ها و تلقین های توخالی بخودش می کوشد که شایدرمق تازه ای به خود به دمد.
۲-ویژگی این نوشته* که در آستانه برگزارش «انتصابات» رزیم انتشاریافته، قبل از هرچیز بازتاب حرمان و حسرتی است که از به بادرفتن امیدها و آرزوهائی حکایت می کند که در انطباق با ایمان قلبی دیرپائی است که او نسبت به اصلاح نظام و از جمله جهت گیری شخص خامنه ای به عنوان رهبرنظام داشته است. چنان که بخش اول و عمده نوشته خود را خطاب به «رهبر» نگاشته است و جفائی که او با گوش ندادن به نصایح دلسوزانه اش به بخود و نظام کرده است!.
۳-نکته دیگر نگرانی شدیدوی از خطرسست شدن باور و اعتماد لااقل بخشی از اصلاح طلبان نسبت به نهادصندوق و انتخابات به عنوان بنیان رفرمیسم است. بهمین دلیل پیامش به آن ها این است که مبادا در این بزنگاه سخت زمانه، دستخوش تردید بشوند و نسبت به  کرامات صندوق بدبین!. با عطف به نگرانی از چنین لغزشی است که می نویسد: زمانه سختی است و در این زمانه سخت ما باید صد بار سخت تر مواظبت کنیم که مبادا با عمل سیاسی ما نهادانتخابات آسیب ببیند، یا اصول بنیادین اندیشه رفرمیستی دستخوش تزلزل گردد!. بهمین دلیل فرخ مثل جن از واژه بسم اله، از واژه تحریم هراسان است؛ مبادا که ما را از مناسک طواف، حول کعبه صندوق دور سازد و به همه یاران و همراهان قدیم و جدیدش و همه هموطنان «همراه» توصیه می کند که بجای تحریم، علیه محروم کردن از صندوق اعتراض کنید.
۴-کبوتری که فرخ نگهدار از شبکلاهش بیرون کشید!
با این همه او در یک لحظه خلسه وار، و  در پشت گردوخاکی که به بپاکرده است، با جسارتی مثال زدنی و دوراز انتظار می گوید:  جمهوری اسلامی مرا از زندگی و فعالیت در کشورخودم محروم کرده است. اما اگر در آنجا هم بودم اعتراض می کردم که چرا بخش بزرگی از مردم کشورم از حق مشارکت در انتخابات محروم اند؟ و به هیچ فهرستی رای نمیدادم. اما اگر در حوزه ای نامزدی صدای ناراضیان و منقدان بود بر مردم خرده نمی گرفتم که چرا رای می دهید. گرچه او خواسته است به نوعی  و به این شکل همان سیاستی را که  اصلاح طلبان تحت عنوان عدم ارائه لیست برای تهران اعلام کرده اند را کپی کند و شاید هم به همین لحاظ هم پس از مشاهده بیانیه آن ها مبادرت به نوشتن این مطلب کرده باشد؛ اما این بخودی خود نکته اصلی نیست و نکته اصلی در جای دیگراست: می دانیم که او در سال های گذشته ظاهرا انجام مناسکش هیچ گاه قطع نمی شده است و در همین خارج کشورهم با رفتن به سفارتخانه رژیم ارادت قلبی خود به صندوق را نشان می داده است. اما این بار ظاهرا این بار فرصت چنین نیایشی به تمام و کمال از او گرفته شده است. گرچه باید به او حق داد که پرده برداری از این محرومیت ولو ناخواسته و غیرعمد- از حق طواف حول صندوق- با توجه به فضای عمومی تحریم و خلوتی صندوق ها توسط او کارساده ای نباشد. چرا که او نه فقط بلحاظ وجدانی که هم چنین بخاطرخطرسوء برداشت از رأی ندادن و بدآموزی ها و تعبیر و تفسیرهای نادرستی که ممکن است از آن «محرومیت اجباری» بشود، سخت نگران است!. بهمین دلیل سعی کرده است که آن محرومیت را در لابلای گردوخاکی که در کل نوشته اش به پاکرده است به شکل نامحسوسی مطرح و جاسازی کند. فقط باید درک کرد برای کسی که چندین دهه است هویتش را در ستایش از صندوق به عنوان رکن دموکراسی در نظام ولایت فقیه و امید به تقویت آن در همین نظام سرکرده است، و در همین نوشته اش بکرات حول آن قسم یاد می کند، دورشدن از آن رؤیای ساخته و پرداخته شده  تا چه حد تلخ و مترادف از خودبیگانه شدن است. و برهمین اساس هم قبل از طرح سرراست و بی مقدمه موضوع سعی کرده است با مقدمات و مقارنات و سوگندخوردن و هشدارها تاحدی که ممکن است خطر آن بدآموزی ها و سوء تعبیرها را زائل کند! در حقیقت باید به رژیم به عنوان مقصراصلی رژیم لعنت فرستاد که حتی فرخ نگهدار را همه محکوم به تحریم اجباری و ناخواسته کرده است!
پرش به فراسوی جهان پساخامنه ای و پسا ترامپ!
۵- در پاراگراف پایانی، فرخ نگهدار بجای آن که به دلایل و ریشه های خطابودن تصورات و ادعاهایش در موردسیرتحولات نظام که این همه سال ها با چنان سماجتی از آن ها دفاع کرده است به پردازد و نخواهد آن را به نپذیرفتن توصیه هایش توسط خامنه ای احاله دهد؛ و نقد و واکاوی تجربه چندین دهه تجربه را در بزنگاه یک بیلان سراسرشکست خورده به عنوان بدیهی ترین واکنش طبیعی هرانسانی بداند که که با شکست پیش انگاره هایش آن ها را در برابرخود قرار می دهد؛ هم چنان شاهدفراربه جلو و یک فرافکنی بزرگ هستیم: از دوره حیات خامنه ای در این سو و ترامپ در آنسو به مثابه دو قطب شر می جهد  و در فراسوی آن ها بدبنال رستگاری و زنده کردن امید ها می گردد. از این رو با همه یأس و حرمان و تلخکامی اش، خود را از تک و تا نیانداخته و سعی می کند که مشعل امید را باحفظ همان پیش انگاره های عمیقا رسوب کرده در وجودش زنده نگهدارد. از همین رو وقتی با روندهای خلاف آمدباورها و ذهنیت خود مواجه می شود، با پرش از واقعیت سرسخت فوق به گفته خودش، با حلول روحش در کالبدیک منجم باشی، پیش بینی که نه، پیشگوئی کرده است که دل قوی دارید که با مرگ خامنه ای و رفتن ترامپ و آمدن سندرز به جای ترامپ، بسان پایان خوش داستان های پلیسی-جنائی هم چیز به خیر و خوبی سپری خواهدشد!. نه فقط ایران که بلکه کل جهان از بیگانگی اش در خواهدآمد. همانطور که فرخ نگهدارهم از خجالت همه در خواهدآمد! در حقیقت او تحلیل نمی کند بلکه فال بینی می کند و آرزوهایش را ردیف می کند. دیری است که واقعیت های جهان از ورای او به شکل مثال های افلاطونی بر دیوارمقابل می تابد! 
                                                             تقی روزبه  ۱۸ فوریه ۲۰۲۰
«اعتراض به محروم‌سازی» به جای تحریم انتخابات
https://news.gooya.com/2020/02/post-35376.php
برای آشنائی بیشتر با شبه فلسفه فرخ نگهدار نگاه کنید به مقاله
میزگردبی بی سی و میزانسن طنزآمیزی که حضورفرخ نگهدار و مخمل باف بر دوضندلی مقابل هم بوجودآورد!
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/02/blog-post_19.html

نمایشات نجات دهنده قدیسین

نمایشات نجات دهنده قدیسین !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

روح الله زم یک پروژه سیاسی امنیتی حکومت اسلامی به شمار میآید . اینکه از کجا به کجا شد و چرا ؟ مهم نیست ولی درتفهیم اتهامات یکی از موارد طنز ، توهین به مقدسات است .

مقدسات یعنی چه ؟ و از کجای یک پدیده مقدس بودن را میشود تشخیص داد ؟ فعلا چیزی که دیده میشود تمام این چهل سال خرابکاری و دزدی و عقب ماندگی ملت و جنایات اسلام در حاکمییت را با همان شاخص های قدیسین انجام دادند .

آنچه که در یک جغرافیا برای دینداران روانی مقدس است درجغرافیای دیگر و جمعیتی دیگر مسخره است ...

افرادی که هیچ باور مقدسی ندارند با کدام قانون و چگونه مجازات میشوند ؟

کسانی که در ایران ساکن نیستند شامل کدام قانون هستند ؟ شترمرغ که نمیشود موقع مجازات با قوانین تخمی شریعت...موقع اختلاس و دزدی شامل هیچی ...
تمام ترورها و جنایتهای خارج از ایران طی چهل سال حاکمییت اسلام با همین تئوری تخمی دینی توجیه شد !

به نظر شخص من تنها مقدس این جهان آزادی بیان است ، بقیه قدسین زمینی و آسمانی دکان هستند که ارزش شاشیدن هم بهشان ندارد.

یادوری یک نکته ضروری است هنگام گرسنگی ( بود و نبود ) تکه نانی کپک زده هم مقدس است، تمامی مقدسات اگر ریشه ایی درزندگی و بود و نبود دارد قابل فکر کردن است ، به جز این فقط انگلها مقدس هستند .


خلاصه : قدیسین واقعی فقط نجات دهنده هستند مثل نان ... و بقیه مرگ آفرین و دکان هستند مثل ادیان الهی و خداوند...

محمد جواد ظریف وزیر خارجه سپاه پاسداران گفته است چون 70 نفر در مراسم جنازه قاسم کشته شدند پس ما پایگاه اجتماعی داریم و آمریکا این پیام را ببیند و همینطوری ما را قبول کند و دست از سر ما بردارد ... و هی میلیارد میلیارد پول نقد بدهد تا مسلمین حاکم جفتک بزنند...

نمیدانم این همه اصرار برای نشان دادن اسکولی چیست ؟


مافیای دینی حاکم در ایران پایگاه مردمی دارد ، اصلا به جای 80 میلیون 200 میلیون نفرعاشق نظام هستند ، در نمایش انتخابات شرکت میکنند و حاضرند درانواع تشیع جنازه جان بدهند و باقی داستان...


ولی غرب به کل این نمایشات کاری ندارد وحتی بادش هم میزند ، پایگاه مردمی و عاشقانه هم داشته باشی ... برای ماندن در کلوپ قدرت بعد از جنگ سرد ، یک مجموعه ایی از غلطها دیگر نباید ادامه دهی . این غلط نکردنها به ذات نسخه اقتصادی غرب برمیگردد ربطی به بقیه چیزها ندارد .

کمک یا دخالت درامور بقیه کشورها ، نفی وآرزوی نابودی اسرائیل ، فراموش کردن بلعیدن خاورمیانه و هژمونی سیاسی و هلال تخمی شیعه ، کمک به تروریستهای جهان ، کمک به حزب الله و حماس و یمن و سوریه ... همین قدمها را نظام بتواند بردارد ، دیگر نظام فعلی نیست . سپاه پاسداران حافظ همین نظام و اهرم سرکوب مردم بیکار میشود و میسابد به الک ، روحانییت حاکم باید برگردد داخل کوزه علمیه خودش و به سیاست و جامعه تا آخر دنیا کاری نداشته باشد ...


حالا 80 میلیون گوسفند هم عاشق نظام اسلامی حاکم در ایران هستند ، در تشیع جنازه قاسم و جاسم سقط میشن ، و رای هم بدن ... خُب که چی ؟  روی ذخامت بی شعوری مثل گذشته حساب نکنید !
 
 
 
 


17.02.2020
اسماعیل هوشیار

February 18, 2020

فروغ فرخزاد هنوز زنده است!

bahram.rehmani@gmail.com 

 

بیست و چهارم بهمن ١٣٩٨، حدود پنجاه و سه سال از خاموشی فروغ فرخزاد می گذرد. ما در این مدت، درباره شعرهای فروغ فرخزاد بحث و بررسی می کنیم اما با این وجود، هنوز هم حرف های ناگفته و کم تر بیان شده درباره او زیاد است.

فروغ‌ الزمان فرخ‌ زاد متولد ۸ دی ماه سال ۱۳۱۳ در تهران است. این شاعر نامی ایرانی که به نام های فروغ فرخزاد و فروغ شهرت دارد، یکی از شعرای نامدار معاصر ایرانی است. وی در طی حیات خود پنج دفتر شعر منتشر کرد که این اشعار وی از نمونه‌ های محصر به فرد شعر معاصر در زبان فارسی هستند.

وضعیت زندگی و محیط فروغ و جهان ‌بینی او باعث سرودن آثاری شده است که در تاریخ ادبیات ایران بی‌ سابقه است. وجه تمایز شعر فروغ با شعر دیگر شاعران زن معاصر او، رو در رویی با سنت ها و باور‌های عامه مردم است. 

او فرزند چهارم یک خانواده نه نفری بود. خانواده ای که دیسیپلین و خشونت نظامی گری بر آن حاکم بود. چهار برادر به نام‌های امیر مسعود، مهرداد و فریدون و دو خواهر به نام‌های پوران و گلو ریا. فروغ هرچند شاعری را از هفت سالگی شروع کرده بود، اما نخستین مجموعه شعر او به نام اسیر به سال ۱۳۳۱ در حالی ‌که هجده سال بیش تر نداشت از چاپ درآمد؛ درست یک سال بعد ازدواج او با شاپور. اشعار این دفتر ساده، صمیمی و در محدوده آرزو‌های فردی سروده شده است. 

او در این مجموعه بی‌پرده و مستقیم ابراز عشق می‌کند و بیشتر به روابط بیولوژیک عاشق و معشوق توجه دارد و هیچ ابایی از بیان احساسات زنانة خود ندارد. او در این دفتر خود را گرفتار دنیایی از سنت‌ ها و تعصبات می‌ یابد و می‌ خواهد تمام محدودیت‌ های سنتی را از بین ببرد. فروغ در دوره اول، با خانواده ‌ای متوسط و نیمه بورژوایی سر و کار دارد- خانواده پدر و شوهر- او در این خانواده به دنبال آزادی زنان می ‌گردد.

دومین مجموعه ‌اش دیوار را در بیست و دو سالگی چاپ کرد (۱۳۳۵)؛ یک سال پس از جدایی از پرویز. در این دفتر نگاه فروغ به هستی و زندگی تغییریافته و کامل‌ تر شده است. این دفتر به دلیل پاره ‌ای سنت‌شکنی ‌ها مورد نقد سنت گرایان قرار گرفت.

فروغ بیست و سه سال بیش تر نداشت (۱۳۳۶) که با وجود آن فشارها و ملامت ‌ها سومین مجموعه شعرش عصیان منتشر شد. در این مجموعه با رویکردی فلسفی به زندگی و آفرینش نگاه کرده است.

فروغ جوانی خود را در یکی از مهم‌ ترین و پرآشوب‌ ترین دوره‌ های فرهنگی و تاریخی ایران سپری کرد؛ اتفاقاتی، چون جانشینی محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۲۰، روی کار آمدن مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۱، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و فرار شاه از جمله رویداد‌های مهم زمان فروغ است. مجموعه ‌های دیوار و عصیان فروغ نیز در فاصله بین سال‌ های ۱۳۴۲-۱۳۳۲ منتشر شد.

 

  

فروغ در نامه ای دیگر که در شنبه ٣١ فروردین ١٣٣٨ به برادرش نوشته بود، نیما را شاعرترین شاعر آن روزگار دانسته و دو شعر از او نقل می کند که یکی از آن ها این است: باید از چیزی کاست/ تا به چیزی افزود

فروغ درباره علایق خود به اشعار و دنیای فکری نیما، می گوید: «نیما عقیده و سلیقه قطعی مرا راجع به شعر «ساخت» و یک جور قطعیتی به آن داد. نیما برای من آغازی بود. من که خواننده بودم، حس کردم که با یک آدم طرف هستم، نه یک مشت احساسات سطحی و حرف های مبتذل روزانه.»

زنده یاد احمد شاملو، شاعر هم‌عصر فروغ، از قدرت شاعری او ابراز شگفتی کرده است: «شعر فروغ فرخزاد برای من چیز دیگری است. شعر فروغ گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا می ‌کند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعران برجسته این روزگار می‌ شمارم... برای من بسیار اتفاق افتاده است که از پاره ‌ای خطوط شعر فروغ شگفت‌ زده شده ‌ام و یا حتی مدت‌ ها طول کشیده است تا بتوانم آن را باور کنم.»

به گفته بسیاری از کشارشناسان و تحلیل گران، تاثیر ماندگار آثار فروغ فرخزاد بر ادبیات معاصر ایران انکارناپذیر است. با نگاهی به آثار فروغ فرخزاد، تاثیر او بر ادبیات ایران و جهان و نیز جهانی شدن کار و آثار وی، با عمق افکارش بیش تر آشنا می شویم. به ویژه در چند دهه ای که از خاموشی فروغ می گذرد، نویسندگان زیادی به خصوص زنان مهاجر ایرانی در کشورهای غربی، نقش این شاعر را مورد بحث و بررسی قرا داده اند و به جوامع جهانی شناسانده اند.

تاثیر فروغ هنوز قابل لمس است چرا که بر روی آثارش تحقیق و اشعارش ترجمه می شود و به این ترتیب در فرهنگ های دیگر مخاطب پیدا دارد.

در مطالعه و بررسی آثار فروغ، پس از دیوار و عصیان به تولدی دیگر می رسیم که شباهت چندانی به دیگر آثار فروغ ندارد. در تولدی دیگر، ما با افکاری سیاسی، اجتماعی، فلسفی و عاطفی، رو به رو می شویم.

نمایش فیلم «خانه سیاه است»، سرآغاز حضور فروغ در سینما است.

 

گفتنی است که فروغ فرخزاد با مجموعه هایی به نام اسیر، دیوار و عصیان به سبک شعر نیمایی کار خود را شروع کرد. و بعد از آن به دنبال آشنایی و همکاری با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلم‌ ساز مشهور ایرانی، تحول فکری و ادبی در فروغ به وجود آمد. فروغ در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه ای به نام تولدی دیگر، توجه و تحسین همگان را جلب کرد. آثار و اشعار فروغ به زبان‌های انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری مورد ترجمه قرار گرفته اند.

اخیرا نیز ترجمه مجموعه پنج کتاب فروغ فرخزاد به نام «باد ما را خواهد برد» جایزه بهترین ترجمه سال ۲۰۱۹ ترکیه را دریافت کرد. مکبوله آراس عیوضی، مترجم مجموعه آثار فروغ فرخزاد توانست جایزه بهترین ترجمه سال ۲۰۱۹ کشور ترکیه را کسب کند. جایزه کتاب‌ های جهانی یکی از مهم ‌ترین جایزه ‌های ادبی ترکیه محسوب می‌شود که ۲۷ سال است هر سال در چند بخش ادبی مانند بهترین رمان، بهترین رمان پلیسی و بهترین ترجمه به آثار برگزیده اهدا می‌ شود.

این مراسم که در اوایل بهمن ماه در هتلی در شهر استانبول برگزار شد، شاهد حضور اهل قلم ترکیه از شهرهای مختلف بود تا آثار ادبی چاپ شده در یک سال گذشته را بعد از ارزیابی هیات داوران به مخاطبان معرفی کنند. مجله ادبیات دنیا ۲۷ سال است که به‌ صورت مستمر برگزارکننده این مراسم است و هر ساله با هیات داوران متفاوتی بعد از بررسی هزاران کتاب که از طرف انتشاراتی‌های مختلف چاپ می ‌شود، در هر بخش یک کتاب و ‌نویسنده یا مترجم را مورد تقدیر قرار می دهد.

مکبوله آراس مترجم آثار فروغ توانست امسال یکی از برگزیدگان این جایزه باشد، او هنگام گرفتن جایزه آن را به کسانی که قبل از او سعی کردند فرهنگ ایران را در ترکیه بشناسانند تقدیم کرد.

عدنان اوزیال چینر، نویسنده و رییس انجمن صنفی نویسندگان ترکیه هنگام اهدای جایزه به مکبوله آراس عیوضی، گفت: این جایزه به خاطر تلاش ‌های وی برای شناساندن همسایه مهم ما ایران به مردم ترکیه به او تعلق گرفته است. او افزود: «ایران یکی از مهم ‌ترین همسایگان ماست با فرهنگ و ادب کهن که ما باید سعی کنیم بیش تر همدیگر را بشناسیم.»

هیت داوران امسال این جایزه، متشکل از دوغان هیزلان، باشار باشاریر، متین جلال، یکتا کپان، فاوغ شویون همه از نویسندگان با سابقه ترکیه بودند که بررسی آثار منتشر شده پرداختند.

 

فروغ در سال‌ های ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخالهٔ مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، یک پسر به نام کامیار بود. فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه ‌نگاری ‌های عاشقانه ای داشت. این نامه‌ ها به همراه نامه های فروغ در زمان ازدواج این دو و هم چنین نامه‌ های وی به شاپور پس از جدایی از وی، بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام «اولین تپش‌ های عاشقانه قلبم» منتشر گردید.

پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌ زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ اروپا آشنا شود. با آن که زندگی روزانه ‌اش به سختی می‌ گذشت، به تئاتر و اپرا و موزه می‌ رفت. وی در این دوره زبان ایتالیایی، فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا و آشنایی ‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را بازتر کرد و زمینه ‌ای برای دگرگونی فکری در او فراهم کرد.

 

فروغ با مجموعه های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلم ساز سرشناس ایرانی، و همکاری با وی، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه تولدی دیگر، تحسین گسترده ای را برانگیخت. سپس مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران تثبیت کند.

نخستین مجموعه شعر فروغ، به نام اسیر به سال ۱۳۳۱ در حالی که هفده سال بیش تر نداشت از چاپ درآمد. دومین مجموعه اش دیوار را در بیست و یک سالگی چاپ کرد و به دلیل پاره ای سنت شکنی ها مورد نقد قرار گرفت. بیست و دو سال بیش تر نداشت که با وجود این انتقادات، سومین مجموعه شعرش عصیان منتشر کرد.

فروغ، رک و صریح و بی توجه به سنت ها و ارزش های اجتماعی موجود دوارن خود، حتی احساسات زنانه خود را که در واقع زندگی تجربی اش است توصیف می کند. گوشه گیری و اندوه و امید و ناامیدی و بی اعتمادی که در افکار او جمع شده بودند سراسر اشعارش فرا گرفته اند. بی گمان می توان گفت که چنین جسارت و صراحت تا آن زمان در اشعار زنان شاعر ایرانی سابقه نداشته است.

در مجموعه دیوار و عصیان نیز به بیان اندوه و تنهایی و زندگی در میان رویاهای تخیلی می پردازد و نسبت به همه سنت ها و اخلاقیات موجود، عصیان می کند.

فروغ از سال ۱۳۳۷ به کارهای سینمایی روی می آورد. در این دوران است که او با ابراهیم گلستان نویسنده و هنرمند آن روزگار همگام می شود و با هم در گلستان فیلم کار می کنند.

فروغ،در سال ۱۳۳۸، برای نخستین بار به انگلستان رفت تا در زمینه امور سینمایی و تهیه فیلم مطالعه کند. وقتی که از این سفر بازگشت به فیلم برداری روی آورد و در تهیه چند فیلم گوتاه با گلستان همکاری نزدیک و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ برای تهیه یک فیلم مستند از زندگی جذامیان به تبریز رفت. فیلم «خانه سیاه» است که بر اساس زندگی جذامیان تهیه شده، یادگاری هنری سفرهای او به تبریز است. این فیلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستیوال اوبرهاوزن ایتالیا جایزه بهترین فیلم مستند را به دست آورد.

 

 

فروغ پس از آن که در تهیه چندین فیلم با ابراهیم همکاری کرده بود در تابستان ۱۳۴۳ به ایتالیا، آلمان و فرانسه سفر کرد و زبان آلمانی و ایتالیایی را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگی یونسکو از زندگی او فیلم نیم ساعته تهیه کرد، زیرا شعر و هنر او در بیرون از مرزهای ایران به خوبی مطرح شده بود.

 

ابراهیم گلستان در مصاحبه ‌ای با سعید کمالی دهقان از روزنامه گاردین در بهمن سال ۱۳۹۵ - پنجاه سال پس از درگذشت فروغ - گفت که رابطه او با فروغ دو طرفه بوده است. او درباره این که آیا فروغ تبدیل شده بود به یک عضو خانواده، گفت: «خانواده چیست؟ اصلا خانواده معنی ندارد. یک عضو شخصیت من.»

 

فروغ در مصاحبه‌ ای در باره‌ این جایزه گفته است:

«این جایزه برایم بی تفاوت بود. من لذتی را که باید می‌بردم از کار برده بودم. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم عروسک است…»

در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می ‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌ دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می ‌شوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده ‌ای را برانگیخت.

فروغ درباره کتاب شعر «تولدی دیگر»، چنین گفته است:

«من همیشه به آخرین شعرم بیش تر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می ‌کنم. دوره‌ این اعتقاد هم خیلی کوتاه ست، بعد زده می ‌شوم و همه چیز به نظرم ساده لوحانه می ‌آید. من از کتاب (تولدی دیگر) ماه ها است که جدا شده ام. با وجود این فکر می ‌کنم که از آخرین قسمت شعر (تولدی دیگر) می ‌شود شروع کرد….»

در سال ۱۳۴۵ فروغ یک بار دیگر به ایتالیا سفر کرد و در دومین فستیوال فیلم (مولف) در شهر پذارو شرکت نمود. همین سال از کشور سوئد به او پیشنهاد کردند که به سوئد برود و در آن جا فیلم بسازد و فروغ این پیشنهاد را پذیرفت.

باز در همین سال از چهار کشور آلمان و سوئد و انگلستان و فرانسه به فروغ پیشنهاد شد که اجازه دهد اشعارش را ترجمه و چاپ کنند …. فروغ دیگر، یک چهره جانی شده بود.

 

تلاش جسورانه فروغ حرکتی تازه بود که با حال و هیجان انسان امروزی مناسبت دارد. سنت شکنی فروغ در آفرینش شعر، به خصوص در عاشقانه سرایی، رفتاری انتقادآمیز و معترضانه است که از طریق آن می ‌توان تضاد‌ها و تبعیض های جامعه ‌ای را که مردان در آن حاکم هستند و به مرد هویت برتری می ‌بخشد کاهش داد. او این نوع تفکرات را شدیدا را زیر سئوال می ‌برد.

در حقیقت فروغ هرگز با روزگار خود سر سازگاری نداشت و نظم موجود آن را نپذیرفت و سنت ها و ارزش های حاکم بر جامعه را بارها در اشعارش به تمسخر گرفت و مورد انتقاد شدید قرار داد و بر علیه آن شورید:

«آیا شما که صورت ‌تان را

در سایه نقاب غم انگیز زندگی

مخفی نموده ‌اید

گاهی به این حقیقت یاس ‌آور

اندیشه می کنید

که زنده‌ های امروزی

چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند؟...

و مصرف مدام مسکّن ‌ها

امیال پاک و ساده و انسانی را

به ورطه زوال کشانده ‌است.

شاید که روح را

به انزوای یک جزیره نامسکون

تبعید کرده ‌اند.»

 

عاطفه زنانه، نقشی اساسی در شكل ‌گیری تفكر و نگرش فروغ ایفا كرد كه در این شعر به خوبی نمایان است:

تمام روز در آیینه گریه می ‌كردم

بهار پنجره ‌ام را

به وهم سبز درختان سپرده بود

تنم به پیله تنهاییم نمی ‌گنجید

و بوی تاج كاغذیم

فضای آن قلمرو بی ‌آفتاب را

آلوده كرده بود ...

 

فروغ وضعیت جامعه دوران خود را ناهنجار اجتماعی می ‌داند:

«گوش کن

وزش ظلمت را می ‌شنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می ‌نگرم.

من به نومیدی خود معتادم.

گوش کن

وزش ظلمت را می ‌شنوی؟»

 

فروغ جامعه پردرد زمان خویش را به مردابی تشبیه می‌ کند که محل «تخم‌ ریزی» حشرات شده‌ است. او بر این عقیده است که افکار فاسدی در جامعه رواج یافته ‌است که تنها  متعلق به اذهان مردگان است:

«چه می ‌تواند باشد مرداب؟!

چه می ‌تواند باشد جز جای تخم ‌ریزی حشرات فاسد؟!

افکار سردخانه را جنازه‌ های بادکرده رقم می ‌زنند...

در سرزمین قد کوتاهان

معیارهای سنجش

همیشه بر مدار صفر سفر کرده ‌اند.»

 

فروغ در آخرین نامه ‌ای که به برادرش *فریدون فرخزاد نوشت، در رابطه با بی ‌صداقتی و ریاکاری جامعه زمان خویش چنین می ‌گوید:

«این جا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این‌ ها هیچ هستند! هیچ هستند! هیچ هستند!...»

 

فروغ نسبت به مردمی که بی تفاوت هستند و دوست و دشمن را تشخیص نمی دهند، انتقاد دارد؛ مردمی که فقط به فکر خود هستند و جز این، همه چیز برای آن ‌ها بی ‌اهمیت است:

«من از جهان بی‌ تفاوتی فکرها و حرف‌ ها و صداها می ‌آیم

و این جهان به لانه ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که هم چنان که ترا می‌ بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می‌ بافند.»

 

به این ترتیب، عصیان و شورش در برابر قوانین تحمیلی اجتماع از خصوصیات برجسته شعر فروغ است. از این روست که «نه گفتن» و تسلیم محض نبودن یکی از خواسته ‌های فردی و اجتماعی فروغ است که با وجود فضای سانسور و سرکوبی که در جامعه حاکم است، از بیان آن ها هراسی ندارد:

«من دلم می‌ خواهد

که به طغیانی تسلیم شوم!

من دلم می‌ خواهد

که ببارم از آن ابر بزرگ

من دلم می ‌خواهد

که بگویم: نه! نه! نه! نه!»

 

فروغ در اشعارش به صراحت به معرفی زنان، علایق و تمایلات آنان می ‌پردازد. زنانی که در شعر او از گروه‌ های متفاوت جامعه هستند. او نخست، زنان خانواده‌ اش را خطاب قرار می ‌دهد:

«و خواهرم که دوست گل ‌ها بود

و حرف‌ های سادة قلبش را

وقتی که مادر او را می ‌زد

به جمع مهربان و ساکت آن ‌ها می ‌برد

و گاه ‌گاه خانواده ماهی ‌ها را

به آفتاب و شیرینی مهمان می ‌کرد.

او خانه ‌اش در آن سوی شهر است.

او در میان خانه مصنوعی اش

با ماهیان مصنوعی اش

و در پناه عشق همسر مصنوعی اش

و زیر شاخه ‌های درختان سیب مصنوعی

آوازهای مصنوعی می ‌خواند

و بچه‌ های طبیعی می سازد.

او هر وقت که به دیدن ما می ‌آید، آبستن است.»

 

فروغ در جایگاه شاعر مساوات طلب و معترض، خود را نماینده زنان جامعه می‌ داند و جسورانه در برابر برخی سنت‌ های عقب مانده جامعه می ‌ایستد. به باور او، آن‌ ها زندگی زناشویی را تنها عرصه مهیا برای ابراز وجود خویش می ‌پندارند:

«پرنده گفت: چه بویی، چه آفتابی، آه

بهار آمده‌ است

و من به جست و جوی جفت خویش خواهم رفت

پرنده کوچک بود.

پرنده فکر نمی ‌کرد.

پرنده روزنامه نمی ‌خواند.

پرنده قرض نداشت.

پرنده آدم ‌ها را نمی ‌شناخت.

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ‌ های خطر

در ارتفاع بی‌ خبری می ‌پرید

و لحظه‌ های آبی را

دیوانه ‌وار تجربه می ‌کرد.

پرنده، آه، فقط یک پرنده بود.»

 

فروغ گرایش نه تنها مردسالاری، بلکه همه اقشار جامعه را به نقد می کشد که چرا نسبت به مسائل اجتماعی و آن چه در پیرامون شان اتفاق می افتد، بی‌ تفاوت شده‌ اند:

«بیش از این‌ ها، آه، آری،

بیش از این‌ ها می ‌توان خاموش ماند

می‌ توان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار...

می ‌توان هم چون عروسک ‌های کوکی بود

با دو چشم شیشه ‌ای دنیای خود را دید

می‌ توان در جعبه‌ ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سال‌ ها در لابه‌لای تور و پولک خفت

می ‌توان با هر فشار هرزه ‌دستی

بی‌ سبب فریاد کرد و گفت

آه، من بسیار خوشبختم.»

 

فروغ بر علیه تبعیض میان زن و مرد مبارزه می کند:

... آن داغ ننگ خورده که می ‌خندید

بر طعنه ‌های بیهوده، من بودم

گفتم که بانگ هستی خود باشم.

اما دریغ و درد که زن بودم

 

کودکی فروغ با روحیه نظامی گری و خشن پدرش، همواره از خشونت لبریز بود. فروغ در نقد پدرسالاری می نوسید:

شعر پدرم داد نزن

پدرم! کله صبح است! برو! داد نزن!

من که بیدار شدم، این همه فریاد نزن!

 

فروغ منتقد اشرافیت و مقامات هم بود و در اشعار بسیاری به اختلاف طبقاتی فاحش در عرصه اقتصادی - اجتماعی جامعه انتقاد می ‌کرد و بر این باور بود که روزی این شکاف اقتصادی ـ اجتماعی در میان افراد جامعه از میان خواهد رفت:

«کسی از آسمان توپ‌ خانه در شب آتش ‌بازی می‌ آید

و سفره را می ‌اندازد و نان را قسمت می کند

و پپسی را قسمت می‌ کند

و باغ ملی را قسمت می ‌کند

و شربت سیاه سرفه را قسمت می ‌کند و...»

 

فروغ به مثابه یک روشنفکر رادیکال و مترقی، حکومت شاه و حاکمیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را نقد می کند و در شعر «کسی که مثل هیچ کس نیست»، می ‌سراید:

«و می ‌تواند حتی هزار را

بی ‌آن که کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد.»

 

فروغ با امید به آینده روشن، از پایان یک دوره سخت و آغاز یک دوره جدید می گوید:

«به مادرم گفتم: دیگر تمام شد

گفتم: همیشه پیش از آن که فکر کنی، اتفاق می ‌افتد.

باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.

سلام ای غرابت تنهایی!

اتاق را به تو تسلیم می ‌کنیم؛

چرا که ابرهای تیره همیشه

پیغمبران آیه‌ های تازه تطهیرند

و در شهادت یک شمع

راز منوری است که آن را

آن آخرین و آن کشیده‌ ترین شعله خوب می ‌داند

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه‌ های باغ ‌های تخیل

به داس‌ های واژگون شده بیکار

و دانه‌ های زندانی

نگاه کن که چه برفی می‌ بارد...

شاید حقیقت آن دو دست جوان بود

آن دو دست جوان

که زیر بارش یک ‌ریز برف مدفون شد

و سال دیگر، وقتی بهار

با آسمان پشت پنجره هم‌ خوابه می ‌شود

و در تنش فوران می‌ کنند

فواره‌ های سبز ساقه ‌های سبک ‌بار

شکوفه خواهد داد

ای یار! ای یگانه ‌ترین یار!

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.»

 

فروغ درباره ایمان و اعتقاد و مذهب در عصر خود ، این گونه سروده است:

چه روزگار تلخ و سیاهی

نان نیروی رسالت را

مغلوب کرده بود

پیغمبران گرسنه و مفلوک

از وعده گاه های الهی گریختند

و بره های گمشده عیسی

دیگر صدای هی هی چوپانی را

در بهت دشت ها نشنیدند...

 

فروغ در شعری به نام «دلم گرفته است»، می سراید:

 

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست...

 

تولدی دیگر

 

همه هستی من آیه تاریکی ست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی ست که از مدرسه بر می گردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله رخوتناک دو

هم آغوشی

یا عبور گیج ره گذری باشد

که کلاه از سر بر می دارد

و به یک ره گذر دیگر با لب خندی بی معنی می گوید «صبح بخیر»

زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست

که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه یک تنهایی ست

دل من

که به اندازه یک عشق ست

به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازه یک پنجره می خوانند

آه…

سهم من این ست

سهم من این ست

سهم من،

آسمانی ست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله متروک ست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید:

«دست هایت را

دوست می دارم»

دست هایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد، می دانم، می دانم، می دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می آویزم

از دو گیلاس سرخ هم زاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم

کوچه ای هست که در آن جا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را

باد با خود برد

کوچه ای هست که قلب من آن را

از محل کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر می گردد

و بدین سان ست

که کسی می میرد

و کسی می ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد، مرواریدی

صید نخواهد کرد.

من

پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

 

فروغ انسانی خودساخته و دارای نظر بود به طوری که صادق چوبک در گفت و گویی با ابراهیم گلستان درباره فروغ، در جایی به او می‌ گوید: «به نظر من تاثیر بسیار در آگاهی و تکوین شخصیت هنری فروغ داشته ‌اید و آشنایی فروغ با شما نه تنها سبب شد او به کار فیلم‌ سازی راه پیدا کند و فیلم «خانه سیاه» را بسازد؛ بلکه در شعر او نیز تحولی تازه پیدا شد که به احتمال زیاد سر در آشنایی با شما دارد، گلستان در پاسخ چوبک با حالتی برافروخته و خشمگین چواب می دهد که «نه اصلا این طور نیست آقای چوبک این حرف را نزنید. من به هیچ وجه نظر شما را قبول ندارم. آن چه شما در مورد فروغ گفتید، بی ‌انصافی است زیرا او نان استعداد و نبوغ خود را می ‌خورد.»

چوبک که از این جواب قانع نمی‌ شود مجددا می ‌گوید: «این عقیده شخصی من است و اطلاعاتی که به دست آورده ‌ام سبب شده چنین قضاوتی داشته باشم. اما فراموش نکنید که چنین قضاوتی از ارزش فروغ نمی ‌کاهد زیرا به دنبال آگاهی رفتن و کسب معرف و دانش کردن، کار هر کسی نیست و این شما بودید که کتاب خوب خواندن و جستجو کردن در کتاب را نشان دادید و این رغبت را در او برانگیختید.» گلستان باز هم با همان حالت بر افروخته در پاسخ به چوبک بلنتر می گوید: «نه آقا این چه حرفی ست که می ‌زنی.»

چوبک باز هم می ‌گوید «کاری که شما برای فروغ کردید، بیش از این‌ ها بوده. یعنی شما به او علم کتاب‌ خواندن و شناختن کتاب را آموختید که فقط از یک ذهن با تجربه برمی ‌آید.» گلستان با حالتی ناراحت جواب می ‌دهد: «که همان طور که گفتم چنین سخنانی درمورد فروغ بی ‌انصافی و توهین به استعداد و توانایی ‌های ذهن اوست.» و سپس با تواضع و فروتنی می‌ افزاید: «اگر من چنان کیمیا‌گر قابلی بودم، می ‌توانستم از ذغال خود الماس بسازم.»

فروغ، گفته است: «شعر امروز در گرایش‌ های خود به سوی مطالب و مسائل اجتماعی نیاز به تلاشی جدی دارد تا بتواند خود را به مردم نزدیک کند.» به عقیده‌ وی تنها در آثار نیما و یکی دو تن از شاعران است که به این موضوع؛ چه از لحاظ کاربرد واژگان و چه از نظر محتوا توجه شده است. نگاه فروغ، همواره متوجه دردها و رنج های جامعه‌ ای است که در آن زندگی می‌ کند. بی گمان تحت تاثیر چنین اندیشه ‌ای است که فیلم «خانه سیاه» را که براساس زندگی جذامیان است را می‌ سازد و برای تهیه‌ این فیلم،‌ مدتی را در جذام‌ خانه‌ تبریز و در میان جذامیان می ‌گذراند و این خود نشان دهنده‌ هم شهامت و هم توجه عمیقی است که او به انسان دارد.

فروغ در مورد ساخت این فیلم مستند از زندگی جذامیان در یک دهکده، می گوید: «خوشحالم که توانستم اعتماد جذامی ها را جلب کنم. با آن ها خوب رفتار نکرده بودند. هر کس به دیدارشان رفته بود. فقط عیب شان را نگاه کرده بود. اما من به خدا می نشستم سر سفره شان.

دست به زخم هایشان می زدم، دست به پاهایشان می زدم که جذام انگشتان آن را خورده است. این طوری بود که جذامی ها به من اعتماد کردند. وقتی از آن ها خداحافظی می کردم، مرا دعا می کردند. حالا هم که یک سال از آن روزها می گذرد عده ای از آن ها هنوز برای من نامه می نویسند و از من می خواهند که عریضه شان را به وزیر بهداری بدهم ... مرا حامی خودشان می دانند...»

وقتی فروغ برای ساخت فیلم «خانه سیاه است» به آسایشگاه بابا باغی تبریز رفت، حسین را از پدر و مادری مبتلا به جزام گرفت و با خود به تهران آورد و بزرگ کرد.

 

متن اشعار به کار رفته در این فیلم:

در هاویه کیست که تو را حمد می گوید ای خداوند؟

در هاویه کیست؟

نام تو را ای متعال خواهم سرایید

نام تو را با عود ده تار خواهم سرایید

زیرا که به شکلی مهیب و عجیب ساخته شده ام

استخوان هایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان به وجود می آمدم

و در اسفل زمین نقش بندی می گشتم

در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده

و چشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است

چشمان تو جنین مرا دیده است

گفتم کاش مرا بال ها مثل کبوتر می بود

تا پرواز کرده راحتی می یافتم

هر آیینه به جایی دور می رفتم

و در صحرا مأوی می گزیدم

می شتافتم به پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید

زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیده ام

دنیا به بطالت آبستن شده و ظلم را زاییده است

از روح تو به کجا بگریزم و از حضور تو کجا بروم

اگر بال های باد سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم

در آن جا نیز سنگینی دست تو بر من است

مرا باده سرگردانی نوشانده ای

چه مهیب است کارهای تو

چه مهیب است کارهای تو

هنگامی که خاموش بودم جانم پوسیده می شد از نعره ای که تمامی روز می زدم

به یاد آور که زندگی من باد است

مانند مرغ سقای صحرا و بوم خرابه ها گردیده ام

و چون گنجشگ بر پشت بام، منفرد نشسته ام

مثل آب ریخته شده ام و مثل آنانی که از قدیم مرده اند

و بر مژگانم سایه موت است

بر مژگانم سایه موت است

مرا ترک کن مرا ترک کن

زیرا روزهایم نفسی است

مرا ترک کن پیش از آن که به جایی روم که از آن برگشتن نیست

به سرزمین تاریکی غلیظ

آه، ای خداوند، جان فاخته خود را به جانور وحشی مسپار

به یاد آور که زندگی من باد است

و ایام بطالت را نصیب من کرده ای

و در گرداگردم آواز شادمانی و صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است

خوشا به حال دروگرانی که اکنون کشت را جمع می کنند و دست های ایشان

سنبله ها را می چیند

بیایید به آواز کسی که در بیابان بیراه می خواند گوش دهید

آواز کسی که آه می کشد و دست های خود را دراز کرده می گوید: وای بر من

زیرا که جان من به سبب جراحاتم در من بیهوش شده است

و تو ای فراموش شده روزها

که خویشتن را به قرمز ملبس می سازی

و به زیورهای زر می آرایی، و چشمان خود را به سرمه جلا می دهی،

به یاد آور که خود را عبث زیبایی داده ای

به سبب آوازی در بیابان بیراه

و یارانت که تو را خوار شمرده اند

وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال نهاده است و سایه های عصر دراز می شوند

و هستی ما چون قفسی که پر از پرندگان باشد

از ناله های اسارت لبریز است

و در میان ما کسی نیست که بداند

که تا به کی خواهد بود

موسم حصاد گذشت و تابستان تمام شد

و ما نجات نیافتیم

مانند فاخته برای انصاف می نالیم و نیست

انتظار نور می کشیم و اینک، ظلمت است

و تو ای نهر سرشار که نفس مهر تو را می راند

به سوی ما بیا ، به سوی ما بیا ...

 

فروغ فرخزاد در زمینه بازتاب عواطف و روحیات عمیق زنانه پیش تاز زنان شاعر است. او در زمینه بازتاب عواطف زن، رك‌ گویی ویژه خود را دارد و هم در حوزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از دیدگاه یك زن شاعر بیان و پیام روشن و آشكار مساوات طلبی دارد و مخالف تبعیض و نابرابری است.

فروغ به خوبی به مسئله صمیمیت و عاطفه عمیق شاعرانه آگاه است و می ‌گوید:

«شاعر بودن یعنی انسان بودن. بعضی‌ ها را می ‌شناسم كه رفتارشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر می ‌گویند كه شاعر هستند، بعد تمام می‌ شود؛ دو مرتبه می‌ شوند یك آدم حریص شكموی تنگ‌ نظر بدبخت حسود حقیر. من حرف های این آدم را قبول ندارم. من به زندگی بیش تر اهمیت می ‌دهم.»

فروغ، برخلاف موقعيت زن در جامعه سنتی ايران، نخست زنی عاشق و سركش را تصوير كرد كه در جامعه اخلاقی با تحقیر و تكفير رو به‌ رو شد، و سپس تصويری از زن متفکر و قوی ارائه داد كه هويت خويشتن را می شناخت.
در واقع هنر مجموعه ‌ای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق می ‌شوند.

 

فروغ فرخ زاد، در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر دوشنبه ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی خودروی جیپ ابراهیم گلستان، در جاده دروس - قلهک، برای تصادف نکردن با اتوموبیل مهدکودک، از جاده منحرف شد و جان باخت.

جسد فروغ فرخزاد، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. از جمله چهره های سرشناس ادبی و هنری چون ابراهیم گلستان، جلال آل ‌احمد و احمد شاملو را درا ین مراسم شرکت کرده بودند.

 

 

مرگ غیرمنتظره‌ فروغ فرخزاد، هنگامی رخ داد که شاعر تازه تولدی دیگر را آغاز کرده بود. «تولدی دیگر» عنوان چهارمین مجموعه شعری است که فروغ در زمان حیات منتشر کرد و انتخاب این عنوان اتفاقی نبود. فروغ پس از انتشار سه مجموعه‌ «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در مصاحبه ‌ای می ‌گوید: «من سی ساله‌ ام و سی سالگی برای زن سن كمال است، اما محتوای شعر من سی ساله نيست، جوان تر است. اين بزرگ ترين عيب من است. بايد با آگاهی و شعور زندگی كرد. من مغشوش بودم.» این وی بسیار فروتنانه است. شعرهای «تولدی دیگر»، همه پیش از سی سالگی شاعر سروده شده ‌اند. مجموعه آخر شعرهای فروغ «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» نام دارد که هفت شعر او را در برمی ‌گیرد.

آن چه که فروغ را از سایر شاعران به خصوص شاعران زن متمایز می ‌کند نگاه او به جهان و انسان است. در اشعار این شاعر، به اندیشه ‌هایی برمی ‌خوریم که به واقع می ‌توان آن‌ ها را با افکار نه تنها متفکران و شاعران بزرگ ایرانی مقایسه کرد؛ بلکه با تامل می ‌شود نمونه ‌ها و مشابهاتی در بین آراء متفکران غربی با فروغ نیز یافت.

فروغ می گوید: گفتن یک شعر خوب همان قدر دقت و کار و زحمت می خواهد که یک کشف علمی. به یک چیز دیگر هم معتقدم و آن «شاعر بودن در تمام لحظه های زندگی است.»

تلاش او در چنان زمانه ‌ای برای مطرح کردن تساوی حقوق میان مردان و زنان، به تفکر عمیق و جسارت فوق العاده ای نیاز داشت.

شعر و افکار فروغ با حکومت اسلامی، کم ترین هم خوانی نداشت از این رو، تا سال های طولانی کتاب های فروغ دیگر تجدید چاپ نشدند و حتی نام او را از کتاب ها حذف کردند. اما با این وجود، اشعار او دست به دست می گشت و به همین دلیل، فروغ برای جامعه ایران، چهره بسیار آشنایی است.

به این ترتیب فروغ فرخزاد، امروز در جامعه ادبی ایران به عنوان شاعر جایگاهی بسیار فراتر از سال ها و دهه های قبل یافته است. شعرهای جسورانه او، با استقبال بی سابقه نیروی جوان تحصیل کرده مواجه شده است. ازا ین منظر، فروغ زنده است و در سراسر جامعه ما حضور فعالی دارد!

نهایتا آن چه که مجموعه‌ آثار به جا مانده از فروغ می ‌توان گفت، این است که اهمیت اصلی در ارزیابی این شخصیت متوجه طرز نگاه او از یک سو به ادبیات به خصوص شعر و هنر و از سوی دیگر سرنوشت انسان است. خود او به این زمینه‌ ها بسیار علاقه داشته به طوری که علاوه بر فعالیت ‌های هنری یاد شده به بازیگری هم پرداخت و بازی بسیار هنرمندانه ‌ای در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده اثر لوئیجی پیراندلو با کارگردانی پری صابری در سال ١٣٤٢ ارائه داد.

از فروغ علاوه بر تعدادی شعر، دو سناریو برای فیلم، یک رمان نیمه تمام و تعدادی تابلو و طرح نقاشی به یادگار مانده است.

آخرین اثر فروغ، «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است»، که پس از مرگ او منتشر شد.

آرزوی فروغ ار زبان خودش: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ ها با مردان است» «من به رنج ‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌ برند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن ‌ها به کار می ‌برم.»

دوشنبه بیست و هشتم بهمن ١٣٩٨ - هفدهم فوریه ٢٠٢٠

 

*آخرین نامه فروغ به فریدون فرخزاد برادرش هنگامی که قصد برگشت از آلمان به ایران را داشت

نمی دانی چه قدر غصه دار هستم و قلبم چه قدر گرفته. ممکن است تا آمدن شماها من خفه شده باشم! فایده اش چیست؟ فایده تمام این کارها چیست؟

تا حالا من خوشحال بودم که اقلا تو از آن جا راضی هستی و کار می کنی و کارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو برمی گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته حیف…!

این جا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند. این ها هیچ هستند هیچ هستند هیچ هستند،… این هایی که امروز صد دفعه عکس تو را توی مجلات شان چاپ می کنند و به زور به خورد آن بقیه می دهند و فردا هیچ کاری ندارند غیر از آن که هرجا می نشینند از تو بد بگویند و هر جا می نویسند از تو بد بنویسند… من نمی دانم قدرت تحمل تو چه اندازه است؟ من میان این ها زندگی کرده ام، میان این ها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو…؟

من مثل تو عاشق گرد و خاک کوچه مان و بچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها و سگ ها و گل های آفتاب گردان هستم ولی تو برای که می خواهی این ها را تعریف کنی؟

تو از طریق سادگیت و احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و این ها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد.

من به این چیزها عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم، تو هم بیا تا آن ها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم. به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت توست و من این را می دانم.

 

قربانت فروغ

سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۳۸

در جهان چه می گذرد؟ جهان به چه سمتی می رود؟‎

در جهان چه می گذرد؟ جهان به چه سمتی می رود؟‎

فقط یک نیروی اجتماعی قادر است، جهان را از نابود شدن نجات دهد و آن طبقه کارگر – پرولتاریاست! پرولتاریائی که بوسیله یک حزب سیاسی کارگران آگاه رهبری گردد!

در جهان بطور واقعی چه می گذرد؟ آیا جهان را سرمایه داران امپریالیست و دولت های کنونی به سمت نابودی با سرعتی سرسام آور نزدیک تر نمی کنند؟ با یک نگاه بر فجایع انسانی و زیست محیطی، جواب مثبت، بر و برای هر انسان آگاه و منصف روشن میشود.

زیرا که بیماری کرونا بعد از مدت خیلی کوتاه هزاران انسان را به کام مرگ د در حال مرگ میکشد، در آتش سوزی استرالیا بیش از یک میلیارد حیوان در آتش میشوند و جزغاله میشوند، فقط در یک استان در سوریه، هم اکنون ۸۰۰ هزار انسان آواره شده اند و کودکان و نوزادان در برف یخ زده و می میرند، در ایران متعرضان را با دوشکا و هلی کوپتر به رگبار می بندند و هواپیما مسافربری را با موشک مورد هدف قرار می دهند. در یمن و افغانستان خانه های شنی و کاهگلی را با بمب در هم می کوبند وسرمایه داران و سران دولت ها و محقیقین نوکر صفت و جیره خوارشان کنفرانس بعد از کنفرانس به نام کنفرانس نجات زمین، امنیتی و غیره که در اساس کنفرانس های برنامه ریزی جنگ ها جدیدتر و با سلاح های مرگبارتر، برنامه های ریاضت اقتصادی بیشتر و عمیق تر برای کارگران و زحمتکشان و کشتارهای بیشتر و در اختیار گذاشتن تجربیات سرکوب گرانه تر، برگزار میکنند!

آری، نیروهای نظامی مجهز تر و سرکوب گر تر میشوند. جنگ افزارهای کشتار دسته جمعی قدیمی نوتر گردیده و اختراع و تولید سلاح های جدید با سرعتی بیش از پیش افزایش می یابد، کار را به جائی رسانده اند که پهپاد هنوز ساخته نشده، در اندیشه ضد پهپاد برمی آیند. از بودجه های بهداشتی و آموزش عمومی و رفاه عمومی کسر میکنند و بودجه های نظامی را زیاد تر میکنند. پیمانهای منع تولید و فروش و صدور سلاح های مرگبار شیمیائی، میکروبی، ویروسی، فسفری و اتمی، یکی بعد از دیگری فسخ میگردند، جنگ ها هم گسترده تر و هم زیاد تر شده و افزایش مییابند، سرمایه داران بزرگ تر تعداد شان کمتر و بر ثروت شان افزوده تر میگردد، سرمایه بیشتر در دست های کمتر انباشته تر میگردد و بر سود شان اقزورده میشود، دولتمداران و سیاستمداران هارتر میشوند و بر قوه درندگی شان افزوده میشود، ژنرال ها فرمانبر تر وجنگجوتر میگردند، بر تعداد فقرا افزوده شده و فقیر تر می گردند، گرسنگی در حالی بیداد میکند که از تولید مواد غذایی پیشگیری میشود. ویروس های مرگبار بر تعداد افزوده گردیده و با سرعتی فوق العاده پخش می گردند، قاره ها را در مینوردند و با سرعت نور جهانی میگردند. آری، نسل انسان به فاجعه نهائی، به مرگ خویش بدست خویش نزدیکتر میشود.

یا مارکس یا مرگ! واقعی تر میشود! مارکس یعنی پیروزی انقلاب قهری کمونیستی بوسیله طبقه کارگر سازمان یافته و مسلح شده، مارکس یعنی درهم شکستن قهری دولت های کنونی بوسیله جنگ طبقاتی، مارکس یعنی بر قراری دیکتاتوری پرولتارهای مسلح ، مارکس یعنی ایجاد جامعه کمونیستی، جامعه بدون طبقات، بدون دولت، بدون استثمار انسان بوسیله انسان، جامعه جهانی بدون مرز کشوری، جنسیتی، قومیُ ملت و نژادی، بدون مذهب و خرافه، بدون خدا، شاه، حاکم، بدون مالکیت خصوصی سرمایه دارانه، با مالکیت دسته جمعی بر ابزار تولید و محصول آن، بطور خلاصه، جامعه ای که این شعار بر تارک آن نوشته شده : " از هرکس به اندازه توان و استعداد فعالیت مفید، بهر کس به اندازه نیاز" ، مرگ یعنی ادامه شرایط موجود اجتماعی تضادمند طبقاتی، ادامه سرمایه داری و کار مزدوری، ادامه شرایط سرمایه سالار و سود باور!

فقط یک انقلاب اجتماعی زیر و رو کننده اوضاع اجتماعی کنونی – انقلاب سرخ پرولتارها درجهان میتواند، انسان را از مرگ دسته جمعی نجات دهد. انقلابی که کارل مارکس و انگلس آنرا جنین بیان نموده اند :

« کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبروصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »،

پایان مانیفست حزب کمونیست، سال ۱۸۴۸.

حمید قربانی ۱۸ فوریه ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی

لینکهای زیر از زبان بی بی سی، این دستگاه خبر پراکنی سرمایه داران امپریالیستی، نمونه هائی هستند که فاجعه را بیان می کند.

بودجه نظامی کشورها در دنیایی بی‌ثبات در حال افزایش است!


•17فوریه 2020 - 28 بهمن

https://www.bbc.com/persian/world-features-51524573

سازمان ملل متحد: ادلب در آستانه بدترین فاجعه انسانی قرن است
•17 فوریه 2020 - 28 بهمن 1398
•همرسانی در فیسبوکhttps://www.bbc.com/persian/world-51542011

خسارات ویروس کرونا به اقتصاد جهانی آشکار می‌شود


•https://www.bbc.com/persian/world-51539100

February 17, 2020

بی بی سی و مُستند توابیت

بی بی سی و مُستند توابیت

یک از شنیع ترین سنت های رژیم اسلامی پدیده تواب سازی است. در دهۀ شصت حدود صد هزار نفر از کمونیست ها و مخالفین رژیم در زندان ها اعدام شدند یا تحت شکنجه های طاقت فرسا جان باختند؛ طی این دهه سنتی ضد انسانی و شنیع در زندان ها متدواول شد: تواب سازی. جانیان روانی از جنس لاجوردی، نوجوانان و جوانان اسیر را تحت شدیدترین شکنجه ها، اگر جان نمی باختند و دوام می‌آوردند، بقول خود "می شکستند" و باصطلاح اسلامی توابش می کردند. این پدیدۀ کثیف جنایتکارانۀ اسلامی صدها زندانی را به کابوس ابدی مبتلا کرد.

 

اکنون چهل و یکسال پس از روی کار آمدن این نظام جنایتکار، در شرایطی که جامعه برای سرنگونی آن بپاخاسته و در آستانه انقلاب قرار گرفته است نیروهای دست راستی و ضد انقلاب، از اصلاح طلبان حکومتی تا رژیم سابقی ها با اتکاء به این سنت اسلامی برای مقابله با انقلاب آتی و در هراس از کمونیسم به توابیت روی آور شده اند. یا خود ادای توابیت در می آورند و یا باصطلاح از تواب سازی "مستند" تهیه می کنند. فکر می کنند زیرک اند؛ اما دستشان رو است؛ نیت شان آشکار است؛ هف شان سازماندهی یک ضد انقلاب است.

 

چرا توابیت به روز شده است؟

چرا بی بی سی در چهل و یکمین سالگرد قیام بهمن بصرافت "مستند سازی" از توابیت در زندان های دهۀ شصت افتاده است؟ آیا قصدش افشای جنایات بیکران رژیم اسلامی است؟ آیا بالاخره لباس عوض کرده و از دفاع بی قید و شرط از این نظام سرکوب و جنایت دست شسته است؟ همه این رسانه را بعنوان صدا و سیمای غیر رسمی جمهوری اسلامی می شناسند؛ آنرا آیت الله بی بی سی می نامند؛ تمام مهره‌های شناخته شدۀ مزدور جمهوری اسلامی، از جمله مهاجرانی، بهنود و امثالهم، که رژیم تشخیص داده وجودشان در خارج کشور مفیدتر از داخل است، در آن بعنوان "ژورنالیست"، "پژوهشگر" و "تحلیلگر" استخدام شده اند؛ سوابق تمام شان رو است. پنهانش نیز نمی کنند؛ پس از قتل سردار جنایتکارشان قاسم سلیمانی بی محابا در تجلیلش به توئیتر سرازیر شدند.

 

خیر، بی بی سی تواب نشده است. دارد می کوشد با ترفند "مستند" کردن یکی از جنایات وحشیانۀ رژیم اسلامی که در تاریخ به ثبت رسیده است، نه جانیان که به خیال خویش قربانیان را یکبار دیگر به مسلخ ببرد. بی بی سی در این کار تاریخ و سنت طولانی دارد. در پشت حجاب بیطرفی به جامعه زهر می پاشد و به زخم مجروحین نمک. نیت اصلی این برنامه "بی اعبتار کردن" کمونیست ها و انقلابیگری است. تلاش اینست که کمونیست ها را جریانی از زیر بته بعمل آمده و انقلابیون را انسان هایی ساده لوح و فریب خورده جلوه دهد.

 

اما چرا در این شرایط چنین برنامه ای ضروری شده است؟ جامعه در آستانۀ انقلابی دگر است؛ چپ و کمونیسم در جامعه عروج کرده اند؛ رهبران کارگری بجلوی صحنه آمده و از شورا و اداره جامعه بدست طبقۀ کارگر سخن می گویند؛ سرمایه داری را مسبب درد و رنج های بیکران محرومین و زحمتکشان، اکثریت جامعه، معرفی می کنند. از نظر بورژوازی جهانی این شرایطی خطیر است که باید بهر شکل با آن مقابله شود. چهل و یک سال پیش در هراس از چپ و کمونیسم یک نظام جنایتکار اسلامی را برای سرکوب انقلاب به قدرت رساندند؛ اکنون نیز در تدارک سناریویی مشابه اند. این باصطلاح مستند در چهارچوب اجرایی کردن این پروژه است. قرار است که بیننده پس از تماشای این برنامه از انقلاب و تغییرات اساسی ناامید و دلسرد شود؛ کمونیسم و کمونیست ها از چشمش بیافتد؛ آنها را یا بی ربط یا قربانیان ضعیف ببیند. اکنون که عمر جمهوری اسلامی بسر آمده است و دفاع بی قید و شرط از این نظام موضوعیت ندارد؛ باید آلترناتیو سازی کرد؛ بخشی از آلترناتیو سازی اثباتی است یعنی باید زیر بغل اپوزیسیون دست راستی رژیم سابقی را بگیرد و زیر نورافکن اش قرار دهد؛ بخش دیگر سلبی، یعنی کمونیسم را بهر قیمتی باید بی اعتبار کند. و این باصطلاح مستند در خدمت بخش سلبی است.

 

آیا بی بی سی تنها است؟

همزمان با این برنامه بی بی سی، شیرین عبادی نامۀ عذر خواهی به نسل جوان نوشته است! عذرخواهی بابت چی؟ که علیه رژیم شاه انقلاب کرده است! در مقابل اینهمه خود بزرگ بینی و خود‌شیفتگی انسان نمیداند گریه کند یا بخندد. اولا شما انقلاب نکردید! مردم علیه یک نظام سرکوبگر که فقر و نابرابری وسیعی را به جامعه تحمیل کرده بود و به زور ساواک، شکنجه و اعدام، یعنی همان ابزاری که وارث و فرزند خلفش بکار برد و می برد، بپا خاستند. فریاد های "مرگ بر شاه" از قلب این انسان های محروم و رنجدیده بلند می شد. شما حداکثر همراه شدید. از همان روز اول هم جانانه و مخلصانه از رژیم اسلامی دفاع کردید. از همان ٨ مارس ٥٧. من و شما که تاریخ را خوب بخاطر داریم. اگر بخشی از نسل جوان مخاطب شما از سابقۀ شما بی اطلاعند، ما شما را خوب می شناسیم.

 

یادتان هست در دفتر تعدادی وکیل در خیابان تخت طاوس چند روز پس از مبارزات و اعتراضات زنان به "فرمان" خمینی شما که بعنوان اولین قاضی زن دوران شاه آنجا حضور داشتید چگونه برای ساکت کردن موج اعتراضات باد به غبغب انداخته بودید؟ یادتان هست که جایزه نوبلی که در پروژۀ چهره سازی غرب به شما داده شد را تقدیم خاتمی کردید و دست او را بوسیدید؟ یادتان هست که به حضور آخوندهای فسیل شده در مجلس شرفیاب شدید و از آنها برای عدم لغو لایحۀ حمایت خانواده استمداد طلبیدید؟ و آنگاه این عجز را اوج رشادت قلمداد کردید؟ یادتان هست با چه خلوصی از اسلام تعریف و تمجید کرده اید؟ شما نه انقلابی بودید و نه مخالف جمهوری اسلامی. الان که شرایط جامعه تغییر کرده است به صرافت افتاده اید تا دیر نشده قطارتان را عوض کنید و به جماعت رژیم چنجی بپیوندید. این عین فرصت طلبی جبونانه است؛ خصلتی که خاصۀ جریانی است که با آن همکاری کرده‌اید.

 

الحق و والانصاف که این جماعت رژیم چنجی کار محیرالعقولی را در مقابل دارند. اگر رژیم چنج در سال ٥٧ کار ساده ای بود، در شرایط کنونی امری سخت و پیچیده است. جامعۀ سال ٩٨ بسیار هشیار تر و از نظر سیاسی بسیار پخته تر از سال ٥٧ است. به راحتی نمی توان یک ضد انقلاب شناخته شده و امتحان پس داده را به این مردم و بویژه نسل جوان حقنه کرد. از اینرو است که یکی پس از دیگری پروژه هایشان دود می شود و به هوا می رود. طی این دوسال اینهمه پروژه و سازمان علم کرده اند و هر یک ظرف چند روز به زباله دان تاریخ پرتاپ شدند. به این ترتیب که پیش می روند بزودی تمام مهره ها و چهره هایشان خواهد سوخت. *

 

١٣ فوریه ٢٠٢٠

 

تحلیل ""ستاندارد"" کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست از انقلاب ٥٧

تحلیل ""ستاندارد"" کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست از انقلاب ٥٧

آیا مسله "انقلاب ٥٧" از بنیاد یک طرح امپریالیستی بودویا غربیها دست آوردهای انقلاب ٥٧ رابه تاراج بردند؟ دراین نوشته کوتاه به مقاله ای میپردازم بانام ""چگونه امپریالیستها راه به قدرت رسیدن خمینی را هموار کردند؟"" که درسایت "کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست چاپ شده است.منظورمن ازبکارگیری "" ستاندارد"" تکرار همان سبک "سانسور" شده اززبان نمایندگان بورژوازی ومیدیای داخلی و خارجی آنان است. البته بغیرازنوشته مذکور، چند مقاله دیگر درهمین رابطه درسایت کومه له مشاهده میشود که محتوا و مزمونی همرنگ دارند :چند جمله ازمقاله موردنظر.  گویا خصلت نمائی کردن انقلاب ۱۳۵۷به عنوان “انقلاب اسلامی”،یک جعل تاریخی است، گویا  در ماه های پائیز همان سال (٥٧)ناتوانی رژیم شاه در کنترل اوضاع برای دولت آمریکا و هم پیمانان آن اشکار شده بود. گویا کنفرانس گوادلوپ سرنوشت شاه را رقم زد. در آخرین جمله سوممین مقاله درهمین رابطه مینویسد،چرا توانستند انقلاب را شکست دهند؟(منظورش اسلامیهاست) جواب میدهد،  این چنین خلاصه کنیم: زیرا رژیم اسلامی توان مادی و سازمانی واقعی برای به شکست کشاندن انقلاب را کسب کرده بود و با بی رحمی غیرقابل تصوری، آن را به کار گرفت.

قبل از اینکه سخنانم را آغازکنم ، من نیز میپرسم: آیا خیل وسیع نیروی مادی از انسانهای که ماشین سرکوب ونیروهای بیرحم رژیم اسلامی را تشکیل میدادند  وهنوز هم تشکیل میدهند چه کسانی بودند بجز شهروندان درجه یک ایران ؟ ماکمونیستها موظف نیستیم حقایق ملموس جامعه را وارونه جلوه دهیم تا کم تاثیری سیاستهایمان درجامعه را لاپوشانی بکنیم.

پیش پرده ریشه صفوی انقلاب57!

باگذشت ٤٠ سال وروشن بودن زوایای ابعاد آن "جابجایی" که بعقیده من یک انقلاب ناسالم بود(تعویض محمدرضا شاه با خمینی) کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست میخواهد به مردم بگوید که شما انقلاب کردید و خمینی و غربیها آنرا تصاحب کردند؟ میخواهد بگوید مردم این شما نبودید با فراخوان خمینی بعنوان ارتش "گیج" بیست میلیونی خیابانها ومساجد راپرمیکردید وبه بازوی مسلح خمینی تبدیل میشدید ؟ میخواهد به مرمی که ازسالها پیش خواب خمینی رادر صحنه ماه میدیدند تا از کربلای فرانسه به ایران باز گردد وبهشیت موعود را برپاکند بگوید که شما انقلاب کردید وآمریکا واروپائیان آنرا از بنیاد طراحی نکردند؟  این شیوه تشریح انقلاب درایران همان سبک "ستاندارد" شناخته شده بورژوازی، چپ سنتی وپسا سنتی است که به اصتلاح، خودرا طرفدارکاررگران، تدارک وتحویل خمینی به ایران را "انقلاب کارگران" نام نهادند. آنها بدون اطلاع کارگران به آن پسوندهای" پرولتاریایی" حیرت انگیز چسباندند وهمینطوربه جامعه قول واژگونی نظام تازه وارد را دادند که بخشی از سنتهای ناگسستنی آن جامعه آخوندزده وتشیع زده بود. چپ سنتی وچپ مدرنیزه شده با امید امروز برو فردا بیا وما حکومت ضدبشری را سرنگون خواهیم کرد،بمدت چهل سال بمردم دروغ گفتند. امما اینکه آیا این یک "" انقلاب اسلامی بود ویاپرولتاریای جواب آن در نیم دهه اول سال "٦٠"  کاملا مشخص بود. درواقع انقلاب هرقشر وقبیله ای بود بجزطبقه کارگر وزحمتکشان جامعه. چرا؟ چون جامعه کارگری بدلیل پراکندگی ناشی از مرض اجتماعی شهروندی، سایه ستم ملی برحقوق اجتماعی وسیاسی نابرابر، هیچگاه همچو یک طبقه یکسان، همدرد ومتشکل محسوب نشده است.. بخشی از کارگران زمانی به خیابان آمدند که نزدیک یکسال از بستن کارخانه ها، مدارس،وامورات دولتی ونظامی واقتصادی گذشته بود. تمام جامعه درحالت بلاتکلیفی بسر میبرد. درواقع ""فضای سیاسی آزاد که از آن نامبرده"" میشود در این فاصله زمانیی، یعنی بی صاحبی جامعه بود که از آن بعنوان شاهکار انقلاب یاد میشود.

 درآن شکی" نیست که بنا بربافت اجتماعی ایران، فرهنگ وسنن وبازبودن دست شیعیان، زمینه ها وتاثیرات مذهب آنان حتی در درون کاخهای محمد رضا پهلوی، مجلس شورای ملی، قانون اساسی دهه دهه ٢٠، پدیده یک انقلاب اسلامی که ازروابط دیپلوماتیک ورایزنیهای سیاسی وسیعی باپشتوانه توده های وسیع مرم شیعه وآخوندها درامامزاده ومساجد وحسینیه ها بعنوان رهبران سنتی وتاریخی ایران از دوران "صفویه" تاکنون وهمچنین ""علایق امپریالیستها به آنان بعنوان نمایندگان روحی واخلاقی مردم ایران"" از آن برخوردار بود، به واقعیات نزدیکتر است. بنابر گفته ها و اسناد تاریخی، آن به اصلاح "انقلاب" ریشه اسلامی و صفوی داشت.

چپ شیعه

اما "چپ  سنتی ایرانی ومنتقدین بریده از اردوگاه آنان" که جایگاهی در دیپلوماسی سیاسی نداشته واصلا شعور وتوانایی سازماندهی اجتماعی در دوران بحران سیااسی وبیصاحبی رانداشتند، گروه راست آن جریان بزودی به خمینی بعنوان یک الگوی ضد امپریالیست آنان که دستاورد فرهنگ تشیع ایرانی بکمک امپریالیستها بود، روی آوردند. یادمان باشدکه این روی آوری  صرفه ن بدلیل "متوهم بودن انان" در سالهای هیجان انگیز اول" انقلاب مذبور" به خمینی نبود، بکله دلیل ازرابطه تنگاتنگ فرهنگی، خانوادگی وتاریخی چپ ایرانی ورهبران حزب توده باجامعه نسل اندرنسل آخوندی ایران بود. توده ایها وچپ ایرانی دروطنپرستی مذهبیون شیعه وهمینطور آخوندها از منظر چپ ایرانی بعنوان منشا ملی مذهبی ناسیونال سوسیالیسم ایرانی وحفظ تمامیت ارزی از لحاظ سیاسی وایدئولوژیک باهم مشکلی نداشتند. با دوباره خوااانی تاریخ آن بخش ازچپ ایرانی که بزودی در"کومه له" درکردستان خودرابازبینی وتوسط کومه له ایجاد نیرو وسالها برای طبقه کارگر داستانسرایی کرد، پس از کلنجاربا خود وطرح ایده های کارگری، کمونیستی، انقلابی وهیاهو، بلاخره از لحاظ عملی وروحی به همان جریان فکری ماقبل خود پیوست ومحو شد. بنابر این، خط دهنده  ناسیونالیسم ایرانی ، چپ باشد یا راست، مذهبی ویا افراطی، زیاد مهم نیست، بلکه  طبق الگوهای ناسیونالیسم فارس، وطن پرست ، تمام ارزی و بطور مقطعی بخشی از جامعه را در شرایط بحران سیاسی وتجزیه هدایت ومنحرف کند مورد قبول آنان است.

جامعه تشنه حاکمیت تشیع!

درمقاله سایت کومه له، اشاره ای به نقش اجتماعی مردم درتقویت فرهنگی" انقلاب خمینی" که همانا سیاه جامگان حسین وقمه زنهای لشکریان ابوذر، مهدی ومجریان خیابانی فرهنگ زن ستیزی مدل شیعی وآرزوکنندگان "ایران بهشت" درکوچه بازار، محله، مسجد، محیط کار، خانوده وشهر وروستا با صدها هزار نیروی نظامی و اطلاحاتی که همان جامعه میلیونی ایرانی است ،اشاره ای نشده است. حتتا در مقاله های مربوط به انقلاب ٥٧ نیز همینطورنمیفرمایند که اگر ""آن انقلاب سیاسی و اجتماعی وکارگری بود ومهم""، این لشکریان کجایی اند؟. همچنین اشاره ای نشده است که اگر همه بدیها زیر سر امپریالیستها بود وچنین زمینه های قرونوستایی درجامعه ایران موجود نبود، چگونه شد که در عرض کمتر از چند ماه اسلامزدگی مثل قارچ کوچه خیابان، مدرسه وکارگاه وکارخانه را دربرگرفت ؟ برای نمونه اگرخمینی یک شخص بود وباکمک مجموعه ای آخوند سعی در تصاحب انقلاب مذکورد را داشت، همان مردم ،که به امید شهادت وکشتار کففار سینه بیگناه مردم کردستانرا میدریدند، به زنان ارمنی اسید میپاشیدند، گله های هزار نفری از شهرو روستا بعنوان سربازان نهی از منکر وبا صفوف انبوه خود به نخبگان سازمانیافته تروریسم دولتی وحفاظت ازحاکمیت جهل وعقبماندگی ذهنی میپیوستند، از کجا آمدند؟. آنانر هم امپریالیسم فرستاد؟ آنها ناآگاهانه به چنین عملی روی نیاورده بودند، فریب نخورده بودند، به آنان فشارایدئولوژیک و شستشوی مغذی داده نشده بود بلکه آنها مردم اصیل آن کشور وشهروندان درجه یک ایران بودند وبسیار آگاهانه برای حفظ حاکمیت مذهبی شیعه که جامعه مللی مذهبی ایران شیعه را نمایندگی میکردبه این جلادی و کشتار روی آورده بودند .این "" ملت ایران"" هنوزهم ٤٠ سال پس از آن با صفوف میلیونی به بدرقه دست قاسم سلیمانی میروندوبا افتخار زیر دست وپا هم له میشوند.

توضیح تفکیکها.

البته در آنچیز که سایت کومه له بیان میکند هیچ شکی نیست که این اتفاقات افتاده است. اما این همه ماجرا نیست. درست نیست اگر استراتیژی درازمدت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی کشورهای غرب در قبال خاورمیانه و ایران رابه فاصله زمانی کوتاهی قبل از سالهای ٥٧خلاصه و تصویر کرد بلکه استراتیژی غرب بسیار حسابشده بوده وهنوزهم بر همان مبنا است. بنابر این همانگونه که در بحث من روشن است، مقالات مذکوردر سایت کومه له، به نقش اصلی مردم در"انقلاب مربوطه" وتضمین سوخت درونی آن تاکنون اشاره ای نکرده است. دوم اینکه به نقش تاریخی مذهب شیعه وایجاد زمینه های تاریخی فرهنگی وسیاسی آن در٤٠٠ سال گذشته در حاکمیت ملی مذهبی وذوب کردن ملل ایرانی درخدمت اهداف خود اشاره ای نکرده است. نقش امپریالیستها را در جنگ سرد وماههای قبل ازانقلاب "به اصلاح ٥٧" خلاصه میکند. به همبستگی فکری ناسیونال شوینیسم فارس ومذهب شیعه همچون پایه های ایدئولوژیک انقلابی وتاریخی این جریان توجه ندارد. انقلاب به اصلاح٥٧ را درذهن خودسوسیالیستی میشماردکه باحقایق ورویدادهای اجتماعی وتاریخ وفرهنگ ایرانی کاملا درتضاد است. درحالیکه خود میگوید که پس از کنفرانس گوادلوپ خمینی بعنوان آلترناتیو مطرح میشود. مقالات مذبوردرسایت کومه له طبق روال عادی و سانسور بین المللی به مردم ایران، ازتاریخ ایران ، نقش مردم ونقش امپریالیستها درانقلاب ایران به آنان دروغ میگوید. به مردم آنچه که نبودند را میدهد ودر یک کلام ازبرشمردن ضعفها وعقبماندگیهای اجتماعی، سیاسی، فکری،فرهنگی وتاریخی ایرانیان که به خوره خلقهای ساکن ایران تبدیل شده اند، توجه اخلاقی نمیکند.

مسله جنگهای جهانی ومطرح سدن انقلاب شیعیان!

اما جهت بازیابی ارتباط استراتیژی غرب در خصوص ایران باید تحولات جنگ سرد وهمچنین چند دهه قبل از کودتای ٢٨ مرداد در جهت تحمیل دوباره شاه به جامعه ایران برای سرکوب اندیشه ها"" دربعد داخلی"" که توسط جنبش مشروطه شکل گرفته بودو میرفت که جامعه ایران را به کشوری آزاد، دمکراتیک نامتمرکز تبدیل بکند، متصل ومورد ارزیابی قرارداد. هرچند که رژیم آخوندها درسالهای اخیربه کررات از جنبش مشروطه جانبداری کرده اند اما مصدق در واقع به همان میزان که برای قدرت سیاسی شاه خطرناک بود، برای آخوندها وبه حاشیه راندن آخوندها توسط قانون خطرناک بود.همانگونه که تاریخ بازگو میکند، بسیاری از مهره های مساجد وحسینیه در شوراندن مردم علیهه مصدق وایجاد فضای باز سیاسی، رای به حاکمیت مطلقه وهمکاری با سفارتخانه های خارجی علیهه مصدق نقش ایفا کردند. مسله بی کفایتی شاه برای غربیها این نبود "که بقول سایت کومه له" او نمیتواند جنبشهای اجتماعی علیهه خودرا کنترل بکند. بنابراین غربیها تصمیم گرفتند درکنفرانس گوادلوپ فاتحه شاه را خوانده و ازخمینی پشتیبانی بکنند  وگویا ازآن هنگام دستاوردهای"آن انقلاب" درآن سرزمین عجایب را به تاراج بردند.

طرح غربیها دردوران جنگ سرد بهای گزافی بود که مردم بدلیل ناآگاهی و عقبماندگیهای سیاسی فرهنگی و اجتماعی میبایست پیپرداختند. پس ازکودتای ٢٨ مرداد، رفتن شاه بصورت خودکاردر دو ونیم دهه آینده برنامه ریزی شده بود. بنابر این نه اینکه در کنفرانس گودالوپ، بلکه از اواسط سالهای ١٩٦٠غربیها آلترناتیو دلخواه خودرا قبل از تبعید خمینی از بورسای ترکیه به نجف وفرانسه یافته بودند.  اما اگر شاه طرح مصدق را قبول میکرد شاید هنوز هم شاه میبود. اما مسله ایکه به اختلافات جبهه ملی باحکومت پهلوی مربوط میشد وناسیونالیسم ملی مذهبی ایران آنراصرفه ن"درسیاست ملی کردن نفت" خلاصه وتحریف میکند، دور از حقیقت است. چون اختلاف مصدق تنها با شاه نبود بلکه باپدر شاه هم مخالفت سرسختانه داشت و مصدق سالها توسط رضا شاه تبعید بود.پس از جنگ جهانی دوم و تبعید ومرگ رضاشاه توسط متفقین، مصدق دوباره برگشت وبه رهبری جبهه ملی انتخاب شد. سیاست مشروطه سلطنتی در سال ١٩٠١ در مجلس ایران تصویب شده بود اما شاهان ایران وجناع ملی مذهبی آن(جامعه آخوندی) توان تحمل آن گشایش رانداشتند بنابراین بدلیل امضای آن توافقنامه توسط ناصرالدین شاه به قتل او می انجامد. دستور مرگ ناصرالدین شاه توسط سید جمال الدین اسد آبادی که (ساکن استانبول بوده)صادر واو توسط میرزا رضا کرمانی(یک مجتهد شیعه) (همه اینها ازمجتهدان سلسله دینی شیعه بودند)، ترور میشود. پس از گماردن محمد رضاشاه درگیریها با شاه جدید از نو آغازمیشود.بنابر این یک نزاع سیاسی وایدئولوژیک ٣قطبی در میان ٣جناح دیکتاتوری، مذهبی ومردمی جریان داشته ریشه است. مذهبیون شیعه عوامل اصلی در ترمز وخرابکاری سیستماتیک درتاریخ سیاسی اجتماعی ایران بوده اند.

برای نمونه ! درجنگ جهانی اول درحالیکه مجلس وحکومت ایران تعطیل و روسها، انگلیسیها وعثمانیها وآلمانیها کنتل ایران را دردست داشتند، یک اعتلاف وپیمان مخفیانه حکومت مرکزی ایران با انور پاشا عثمانی وآلمان، موجب شد که یک گروه باسرکردگی ڕضا قلی نظام مافی که یک نظامی بانفوذ دربار بودکه بعد از ماموریت درکردستان به والی خراسان برگذیده شد ویک آخوند شیعه بنام سید محمد طباطبایی که نماینده مجلس بودوچند نفرهمراه به" صحنه" در کرمانشاه آمدند وبرای خود نام "حکومت درتبعید" برگذیدند. آنان دراصل فرستادگان قاجاریه به نمایندگی جناح های ملی مذهبی بودند که هدفشان منحرف کردن جنبشهای "کوردی" بود. برنامه شان اینبود که با به جنگ واداشتن کوردها علیهه روسها و انگلیسی ها در اوج تقصیم امپراتوری عثمانی و تشکیل عراق و سوریه ازیک کردستان مستقل جلوگیری بکنند.این گره با به میان کشیدن اسلام، ایران، سرزمین اجدادی، کردها را از خرم آباد تا کرمانشاه، سنندج تامناطق شمالی کردستان ایران وکردستان عراق به جنگ اسلام علیهه کفر(جنگ کردها بنفع ترکها و آلمانها) علیهه روسها و انگلیسیها(بریتانیا) کشاندند. بااینکه کردها امکان تسلیح ٣برابر کل نیروی نظامی ایران را داشتند، نتوانستند به شکرد آخوندها که نقش مرکزیت درسیاستهای ملی مذهبی ایران را بازی میکردند پی ببرند وبه هیچ حقوقی نرسیدند. درجنگ جهانی دوم نیز بدلیل شرکت کوردها درجنگ علیهه روسها در جنگ اول ، استالین کوردهارا مسلح کرد، به استقلال درجمهوری مهاباد فراخواند وبرای محمدرضاشاه تنهاگذشت که آنانرا نابود کند.

 اشاه ایران پس از شکست مصدق باسیاست ساده لوحانه وبدون استراتیژی هوشیار،به مدرنیزه کردن جامعه ایران توجه داشت که متکی باشد برضدیت سنتی با بریتانیا. درحالیکه ٤٠درصد ازسهمیه استخراج نفت ایران طبق پیمان کنسرسیوم مال بریتانیا بود. شاه میخواست ارتشی مدرن،سیستم حفاظتی وامنیتی فوق سرری داشته باشد که فقط او درراس آن باشد درحالیکه ژنرالهای آمریکایی دارای نفوذ بیشتری بودند. شاه تصور داشت ناسیونالیسم فارس برادر بیدفاع اوست ومذهب تشیع را میتواند بدون توجه به وسعت اجتماعی ،فرهنگی وتاریخی آن به امری حاشیه ای تبدیل میکند، درحالیکه مجتهدان شیعه رئسای مجلس ودارای نفوذ سیاسی و اجتماعی بودند. نفوذ آخوندها بعنوان پایه های اصیل سنت و فرهنگ شیعی قرنها قامت دارد. بطور خلاصه، شاه نمیخواست درهیچ جنگی بنفع امپریالیستها اقدام بکند. غربیها نیز به بلوک نمایشی سلطنتی شاه ایران دریک قدمی شوروی که منافع ایدئولوژیک آنانرا نمایندگی نکند نیازی نداشتند. از سوی دیگر "" مسله مدرنیزه کردن فکری جامعه و دمکراسی "" در دکترین غربیها برای هیچکدام ازکشورهای خاورمیانه هیچ جایگاهی ندارد. بنابراین جامعه ایران بسوی گشایش ٢ ترمز داشت. یکی جامعه آخوندی باپشتیبانی اقشار وسیع عقبمانده بدنبال یک حکومت کاملا اسلامی بود ودومی کشورهای خارجی که منافع سیاسی ایدئولوژیک واقتخادی مشترک داشتند. پس از کودتای ٢٨ مرداد١٣٣٢ برابر با١٩ آوگوست ١٩٥٣همراهی غربیها دربرگرداندن شاه به ایران، آمریکا، فرانسه، بریتانیا وهلند شاه ایران را با یک قرارد نفتی بمدت ٢٥ سال راضی کردند تا به اوضاع خود موقتا سروسامان بدهد. این قرارداد کنسرسیوم نام نهاده شد ویکسال پس ازکودتا یعنی در سال ١٩٥٤ به امضا رسید که سهم خالص ایران حدود ٢٠ درصد بود. جالب اینجاستکه پس ازپایان زمان آن بمدت ٢٥ سال فروش نفت متوقف شد. ازسال ١٩٧٩ که مصادف بود با انقلاب شیعیان اسلامی تاریخ مصرف شاه نیز برای غربیهاتمام شده اعلام شده بود که حاضر نشدند اورا حتتا بعنوان پناهنده سیاسی بپذیرند. که درفورمول ریاضی آن ١٩٥٤+ ٢٥ = انقلاب ١٩٧٩ وگماردن خمینی بعنوان نماینده تام الاختیارمذهبی غرب در ایران طبق برنامه واستراتیژی آنان.  

دردهه ٧٠م مخالفتهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی درآن حد نبودند که به انقلاب بینجامد. بلکه مشکل اساسی این بود که کشورهای خارجی از ساپورت حکومت پهلوی دست کشیده بودند. شکاف وعدم ساپورت حکومت محمد رضا شاه از سوی غرب برای بار اول در جشن ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهی در تخت جمشید در سال ١٩٧١بروز کرد. شاه ساپورت بین المللی نمیشد وغربیها درمقابل خواستهای او همچون معاملات بانکی، تجاری وروابط بین الملل غیره سکوت اختیار کرده بودند وتمدید قرارداد نفتی عملا اجرا نمیشد. بنابر این خمینی ازیک دهه قبل آلترناتیو حسابشده غرب محسوب شده بود.

 کنفرانس گودالوپ را نمیتوان کم اهمیت اما نمیتوان بعنوان کنفرانس "طراح" قلمداد کرد چون آلمان، فرانسه، آمریکا وبریتانیا  در اداره سیاست مشترک در اروپا و خاورمیانه متفق القول بودند. اروپائیها بدلیل بودجه هنگفتی که آمریکا درجنگ اول و دوم به آنان پرداخته بود طابع فرمان آمریکا بودند. بااینکه پس ازجنگ دوم جمهوری خلق چین بکمک شوروی تشکیل شده بود، جنگ ژاپن، کره ، خاورمیانه و اسرائیل ویتنام وانقلاب کوبا وبحران کوبا جهان را از دهه ٥٠ تا ٨٠ دوقطبی کرده بود، امپریالیستها به استراتیژیهای درازمدت واقتصاد کلان جهت عقبراندن ایدئولوژی وماشین جنگی شوروی نیاز داشتند. معادلات منطقه پس ازترسیم دیوار برلین وجدایی دو آلمان بار دیگربهم خورده بود. متفقین جنگ جهانی دوم که شوروی یک طرف عمده آن بود، برسر خسارتهای جنگ جهانی دوم به شوروی ونقش سیاسی آن در آینده اروپا باطرح مارشال وزیر خارجه آمریکا به بازسازی کشورهای اروپایی، شوروی بعنوان یک ابرقدرت خودراتحقیر شده یافته و ازآن ائتللاف خارج شد. پس از آن بنابر نفوذ سیاسی ومعنوی تاریخی روسها دراروپای شرقی، کل اروپای شرقی ونیمی ازبرلین را ضمیمه خود کردند.

حربه اسلام و مسیحیت!

ازسوی دیگر قبل از استفاده از حربه اسلام علیهه شوروی در ایران ویا افغانستان، بامیانجیگری آلمان وآمریکا ""یک روز"" قبل از سالروز انقلاب اکتبر شوروی یعنی ١٦ اکتبر ١٩٧٨ وچند ماه قبل از بهمریختن اوضاع ایران، ""یوهانیس پاولوس دوم"" بعنوان پاپ اعظم به رهبری کاتولیکهای جهان در واتیکان گماشته شد چون یک لهستانی بود. لهستان درکنترل اتحاد شوروی، برخلاف مذهب مسیحی ارتودوکس در شرق اروپا و روسیه، لهستان حدود ٨٠ درصد آن پیروان مذهب کاتولیک هستند وقرنها زیر سلطه نظامی اتریش ، سوئد،و بعدا آلمان نازی وروسها بود. انتخاب یک لهستانی بعنوان پاپ همان بازی سیاسی ایدئولوژیک فرهنگی حسابشده بود.جا دارد در این رابطه به لخ والسا چهره کارگری اشاره بشود که اروپا بدلیل فعالیتهای کارگری در لهستان که در کنترل شوروی بود جایزه صلح نوبل داد تا اورا درمقابله با تهدید روسها حفظ بکند. لخ والسا پس از خروج شوروی اولین رئیس جمهور لهستان شد. بنابر این شگرد غربیها درست شبیه کاربرافغانسان ویا ایران جهت ایجاد شکاف در جمهوریهای ساتلیت شوروی ازحربه های متفاوت استفاده میکردند.  درمقابله بابلوک شوروی ، غرب نیزبه اقتصاد و سرمایه وبودجه های کلان، دردو دهه آخرمسله فرهنگ و مذهب نیز به استراتیژی غرب اضافه گردیده بود.استفاده غرب اازبکارگیری ادیئولوژی مذهبی وفرهنگ قرونوستایی درجامعه (ایران) نشان درک وشناخت عمیق آنان از جامعه وفرهنگ ایران بود. بااینکه پس از استقرار خمینی فشارهای غیر مستقیم آمریکا به خمینی و ایران برروابط آنان ماثر واقع شد، ومسله گروگانگیری، عملیات طبس وتحریم بمیان آمد، که بسیاری گمان آنرا میکردند که دلیل آن ازغرب ستیزی خمینی باشد. اما برعکس. غربیها و آمریکا باتحریک ایران خمینی در واقع سعی در رادیکالیزه کردن ایران خمینی جهت تولد حزب الله جدید را داشتند که بعدها و همین امروز تروریسم جهانی ورادیکالیسم بخش عمده سیاست خارجی ایران است. که این موضوع در شناخت ونگرش ودانش غربیها نصبت به فرهنگ سیاسی اجتماعی مردمان خاورمیانه و ازجمله ایران تعیین کننده وتاکنون ماثر بوده است. بنابر این توضیحات، جامعه ایران لیاقت مهره ای بهتر از خمینی و تسلط آخوندهای شیعه رانداشت.

نقش ومسئولیت مردم واپوزسیون درجامعه ایران .

ایران یک جامعه عقبمانده است ! مدرن بودن جامعه ایران را نباید ازسبک خودستایی فرهنگی ناسیونالیسم فارس سنجید.  برای شناخت اجتماعی خلقهای ایران باید به عمق فرهنگ روشنفکری، به تاریخ ایران، به درون مدعیان مدرنیت و انسان مدرن در آن جامعه وبه عمق فرهنگ سیاسی، مذهبی و اجتماعی وبه درون تونلهای زمان که جامعه وفکر فرهنگ ایرانی را حروفچین کرده است سفر کرد تا بروشنی دریافت که دررابطه با چه اقشاری، چه مللی، چه جوامعی وچه سنتهای ودست آخر چه تاریخ عجایبی دریک سرزمین عجایب سخن میگویی. تازه آنوقت متوجه خواهید شد چه طاقت فرساست وررفتن باچنین ممالکی.

اشتباه اساسی اپوزسیون مخالف خارج از"دایره قانونی رژیم" درتحلیل جامعه ایران، همانا شناخت ازخود آنهاست. پراکندگی اجتماعی ایران رامیتوان در سیمای اپوزسیون مخالف رژیم دید. موجودیت متفرق و پراکندگی اپوزسیون رژیم ، تصویر عینی جامعه ایران درشکل اپوزسیون آن است. این اپوزسیون گذشته ازاینکه به دها و صدها فرقه متعدد تقصیم ومتلاشی شده، کاملا بیمار است. چون پس از چهار دهه بدلیل عدم صداقت سیاسی ایدئولوژیک(برنامه و عمل) درقبال جامعه ایرانی ومخالفین خود، هنوز هم درارائه یک استراتیژی "ساده" جهت عبور از نظام اسلامی "در جهان مدرن امروز" ناکام مانده است چون خود بخشی از همان کوته فکری اجتماحی جامعه بیماروبرآمده ازآن است.

 بنابراین ذهن اپوزسیون نه صرفآ درباره نقش وجایگاه اساسی خود اوبعنوان رهبران خود خوانده جامعه دراشتباه است، بلکه در تحلیل"" درونی و اجتماعی" جامعه ایران نیز کاملا دچار کلی گوئی وعدم بیان جایگاه ایدئولوژیک خودوعدم بیان حقایق اجتماعی ودچار دروغگویی وسرهمکردن هزیانات اجتماعی وگاهه ن کارگری و پرولتاریایی مدرنگرایی نیز میشوند. بارها بوده که نیروهای اپوزسیون، جامعه ایران راچنان معرفی و ازدرون آن کمونیسم وسوسیالیسم وطبقه کارگررنگین خیالی بی پدر ومادر تولید کرده اند که بسیار شباهت به فیلمهای ساینس فیکش در جنگ ستارگان خیالی درهالیوود بوده تا بررسی درست وپایه ای یک جامعه بایک مجموحه فرهنگ سیاسی ساختگی ومریض که در واقع هیچگونه ربط فیزیکی ومعنویی باشناخت اپوزسیون از آن ندارد.

نویسنده سایت کومه له نیزازنقش عینی ومسئولیت مردم ایران واپوزسیون آن درحفظ وتحمل نظام کنونی،نقش فرهنگ ملی مذهبی فارس در بدوش کشیدن نظامات خرافاتی همچون بقیه جریانات راست وچپ ایرانی ازکنارآن میگذرد. بدون برخورد دقیق به سهم مللی مذهبی ناسیونالیسم فارس درحفظ نظامات ایران وخرافه اندیشی سنتی شیعه هیچ انقلاب سالمی درایران امکانپذیرنخواهد بود. بدون ایجاد فاصله ایدئولوژیک واخلاقی ناسیونالیسم ملی مذهبی ایران ازاتوپیهای خود، امکان وقوع یک انقلاب سالم وسیاسی اجتماعی وجود ندارد.

اگربپذیرند که جامعه ایران یک مملکت فرامللی است وناسیونالیسم مذهبی تشیع اجازه به گشاییش سیاسی و شکوفایی سنتهای مللی آن جامعه رانداده اند. این اتفاق در"هردگرگونی ویابه اصلاح انقلابی" در آینده تکرار خواهند شد. پس باید نوک حمله منتقدین سیاسی، حزبی وفرهنگی مستقیما شبکه های سیاسی وفرهنگی، اجتماعی، مذهبی وسنتهایشان ومردم را مورد حمله وتحقیرقرار بدهد تامردم به نقش وجایگاه خود در جامعه وپیروی ازاخلاق ایدئولوژیک ناسیونالیسم ملی مذهبی ایران پی ببرند. هر انقلابی در ایران رخ بدهد و ملل آن جامعه  جهت تعیین تکلیف اجتماعی و حق تعیین سرنوشت بپاخیزند، ناسیونالیسم فارس و اقشاراجتماعی و مللی مذهبی وابسته به آن، تمام اختلافات خودرا کنار نهاده وهمانند فتوای خمینی علیهه مردم کردستان علیهه آنان اعلان جنگ میکند. چون ناسیونالیسم مللی مذهبی ایران دارای چنین ظرفیت وانعطافی نیست.

بنابر خصلتها، فرهنگ اجتماعی ناسیونالیسم فارس،نمیتوان به عوامفریبیهای اپوزسیون ملی مذهبی ایران درتبعید اهمیت داد که گویا پس از رژیم کنونی، آنان آینده بهتری رابه خلقهای ایران هدیه میکنند. این اپوزسیون درموقعیتی نیست که بتواند پیمان نامه امضا بکند. حتتا اگرچنین کاری هم بکند جای تردید دارد چون آنان دارای تاریخ شفافی نیستند. یک جامعه گندیده اپوزسیون گندیده تولید میکند و اپوزسیون مربوطه بنوبه خود همچون جامعه کنونی درحاکمیت ایران تولیدمثل میکند وپای سرکوب و کشتار رژیمهای دستنشانده خود نیز خواهد نشت. نکته ایکه میخواهم به آن برسم این استکه، اونیورسالیسم اجتماعی ایران که باتوسل به زورنقش ناسیونالیسم فارس در پرچمداری از نهادهای کورکننده جامعه که خودرا بعنوان ""ملت ایران"" میشناساند بسیار برجسته است. مذهب تشیع درایران بایک تاریخ قانونی٥٠٠ ساله مبنای بی عدالتیها، کشتاروعقبماندگیهای فکری بوده است. جامعه ایران بمدت ٥٠٠ سال آبستن یک حکومت کاملا مذهبی شیعه بود. زمینه های مذهبی، اجتماعی وسنتی برای تولد چنین" گاوی" در سال ١٣٥٧در بخش وسیعی از جامعه ایران وجود داشت. از دوران صفویه تاکنون تغییر دمگرافی ملل ساکن ایران وآسیمیلاسیون فرهنگی واجتماعی توسط جامعه (فارس، آذری) مشترکه ن درسکوت کامل اجرا شده است. پس باید بدانیم مردم ایران کیها هستند، سنتها، خواسته ها، زبانها، وتاریخ شان چیست و آنها چه میخواهند!. واز سوی دیگر،قبل از اینکه غربیها درباره تغییر وجابجایی درحاکمیت ایران در"" گودالوپ""تصمیم بگیرند،زمینه های اجتماعی ارتجاع مذهبی و قرونوستایی بمدت بیش از ٥٠٠سال در ایران بصورت گسترده درعرصه اجتماع ایران عمل میکرده وفضای سیاسی وایدئولوژیک رابرای غربیها آماده کرده بوده است. اینجاست که خصلت نمایی آنچه که انقلاب اسلامیون٥٧ نامیده میشود، اصلا جعلی نیست بلکه خواست ملی مذهبیون ودست اندرکاران قانون وصاحبان ثروتهای آن جامعه و حاصل رنج عقبماندگیهای سیاسی فرهنگی وناسیونالیسم ملی مذهبی فارس ایران است.

فرهاد جوانمردی. سوئد  ١٥ فیبریه ٢٠٢٠

February 16, 2020

سلطنت‌طلب‌های خجالتی

سلطنت‌طلب‌های خجالتی

 
در بین مخالفان رژیم اسلامی در خارج از کشور، افراد و اشخاص و نیز تعدادی گروه و حزب چندنفره و محفلی وجود دارد که در صحبت‌ها و نوشته‌ها و رسانه‌های خود، از مقولاتی چون پادشاهی مشروطه، پادشاهی پارلمانی، سامانۀ پادشاهی و از این قماش سیستم‌های تخیلی و فانتزی سخن گفته و در برابر نظام سیاسی «جمهوری» از آن دفاع می‌کنند. اینان را اگر نگوییم فریبکار، باید گفت بیشتر شرمنده‌اند از اینکه سلطنت‌طلب و طرفدار سلطنت شناخته شوند؛ زیرا که  قصۀ پر آب چشمِ سلطنت و سلطان در این مملکت بی اندازه بی آبروست و هیچ نکتۀ قابل دفاعی ندارد. همگان به خوبی می‌دانند که رژیم سلطنتی و سلطانی همانطور که از این لفظ و لغت پیداست، اساساً و در گوهرش مطلقه و استبدادی است و با توجه به تجربۀ وحشتناک ما ایرانیان از سلسلۀ پهلوی و پزشک احمدی و آمپول هوا و خفقان و ساواک و سرکوب... چنانچه کسانی از سلطنت مشروطه و پروژۀ شکست خورده مشروطیت نیز داد سخن بدهند، بازهم مشکلی حل نمی‌شود. به گواهی تاریخ معاصر، سلطنتِ مشروطه نیز در عمل چیزی به جز استبداد مشروطه نبود. لذا طرفداران سلطنت، بحث شاه و پادشاه را به میان می‌آورند و برای مرعوب ساختن عوام، مخصوصاً لفظ پر طمطراق «پادشاهی» را تکرار می‌کنند؛ چونکه می‌بینند در تعدادی از دموکراسی‌های پیشرفتۀ اروپایی، یکجور نظام پادشاهیِ تشریفاتی حاکم است و آن را به عنوان شاهد مثال معرفی می‌کنند. اما در اینجا نیز دوباره چشمان خود را بر آن تجربۀ وحشتناکِ ۲۵۰۰ سال جباریت و استبداد شاهنشاهی می‌بندند. در کاخ‌های شاهان اروپایی مثل موزه‌ها از جهانگردان و گروه‌های دانش آموزی برای بازدید پذیرایی می‌کنند و در کاخ پادشاهان ایرانی تا همین اواخر سر می‌بریدند و تجاوز می‌کردند.
تفاوت سلطنت با پادشاهی در بازی با کلمات است. ما چه سر کسی کلاه بگذاریم، چه کلاهش را برداریم، فرقی ندارد. تفاوت رژیم پادشاهی با حکومت سلطنتی در گشادی همین کلاه است. چندهزارسال تاریخ و تجربۀ خودکامگی و استبداد شاهنشاهی را با چنین ترفندها و پشتک و وارو زدن‌ها نمی‌توان یک روزه تبدیل کرد به تعدادی پادشاه سوسول و عروسکی و تزئینی مانند پادشاه هلند و سوئد و نروژ. 
برخی سلطنت‌طلب‌ها در خدعه و فریبکاری گستاخی را به جایی رسانده‌اند که استدلال می‌کنند که مثلاً چون در زبان فارسی به لولۀ گشاد فاضلاب گفته می‌شود «شاه‌ لوله» یا اینکه چون طبق ضرب‌المثل فارسی به دزدی که از دزد بزند «شاه دزد» می‌گویند، بنابراین جامعۀ ما به «شاه» نیازمند است! بسیاری نیز شاه و پادشاه را «نماد وحدت ملی» می‌خوانند، در صورتی که شاه در واقعیت تاریخی سرزمین ما، همواره مظهر وحشت ملی بوده است. نیاز به وحدت ملی را می بایست در منابع مدرن جستجو کرد؛ وگرنه با دستآویز قرار دادن ذخایر زیرخاکی و مؤلفه‌های مادون ارتجاع جهت ایجاد همبستگی ملی، ناخودآگاه و بطور اتوماتیک، تمامی روابط و مناسبات عقب‌افتاده و پیشامدرن نیز در جامعه بازتولید می‌شود.
 
جنگ خندق
 
یکی از اشخاص شاخصی که مردد میان نظام جمهوری و رژیم سلطنتی آونگ شده و مثل پاندول در نوسان است و تکلیف خود را به درستی نمی‌داند، آقای اسماعیل نوری علا است. ایشان چند سالی است که حزبی و دفتر و دستگی به راه انداخته است به اسم مهستان سکولار دموکراسی و جنبش سکولار دموکراسی و از این صحبت‌ها، که در حقیقت چیزی نیست به جز یک تشکیلات سلطنت‌طلبی بی سر و صدا و با چراغ خاموش. چنین به نظر می‌رسد که این حزب و گروه، مانند ملی مذهبی‌ها و نهضت آزادی که خندقی بین رژیم اسلامی و براندازها حفر کرده بودند که هر کس از رژیم جدا می‌شود به دام آنها بیفتد، اینان نیز خندقی میان رژیم اسلامی و براندازانِ طرفدار نظام جمهوری قرار داده‌اند تا هر کس به دامشان افتاد، بسته‌بندی کرده و تحویل «شاهزاده» بدهند.
آقای نوری علا از هر پنج کلمه‌ای که در سخنانش بکار می‌بَرد، یکی «دموکراسی» است، یکی «سکولاریسم» و سه تای دیگر هم واژه «شاهزاده» است. غالباً هم سلطنت‌طلب‌ها این لقب شاهزاده را چنان با طمطراق بیان می‌کنند که گویی رضا پهلوی فرزند کوروش کبیر بوده است. در حالی که محمدرضاشاه پدر این رضا پهلوی، دیکتاتوری به غایت جبون و زبون و ذلیلی بود. اگر شجاعت را رکن رکین فضائل انسانی بدانیم، محمدرضاشاه مثل شغال از سایه خودش هم می‌ترسید. او از زمین و زمان می‌ترسید و همواره چمدان‌ها و وسایل و پول‌ها و جواهرات و اموالی که دزدیده بود را برای فرار بسته‌بندی و آماده کرده بود. در عین حال او به اندازه‌ای بی معرفت و پست و نامرد بود که همچون یک موجود خائن و آدم‌فروش، بهترین یاران و خدمتکاران وفادار خود را به خمینی و آخوندها سپرد تا آنها را اعدام کنند. او که خود نوکر بی اختیار آمریکا بود و بدون اجازۀ سفیر آمریکا در تهران آب هم نمی‌خورد، فردی چون هویدا، یعنی نخست وزیری که سیزده سال آزگار مانند یک حیوان دست‌آموز به ساز وی رقصیده بود را به خلخالیِ جلاد سپرد تا کشته شود؛ اما همزمان فراموش نکرد که چند قلاده از سگ‌های کاخ سلطنتی را همراه خود از کشور خارج کند.
 
متأسفانه آقای نوری علا، این پیرمرد نازنین، قلم و دفتر و کتاب خود را زمین گذاشته؛ شعر و ادبیات و هنر و فرهنگ را به کناری نهاده و راه افتاده است در پی شاهزادۀ ساواکی‌ها و فاشیست‌های فرشگردی‌ و ققنوسی‌ و مشروطه‌طلب‌ها... و بلبله و لقلقۀ زبانش نیز همین لفظ «شاهزاده» است. در این تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌نشیند کنار تعدادی شارلاتان و کلاهبردار حرفه‌ای و دائما تکرار می‌کند:"شاهزاده، شاهزاده، شاهزاده..." 
البته نه شخص ایشان، بلکه اغلب طرفداران سلطنت و پهلویچی‌ها با تکرار لقب «شاهزاده» و با مواضعی به غایت ارتجاعی و عقب‌افتاده، شبیه جن‌گیرها و احضارکنندگان ارواح، سعی در ایجاد توهم در مخاطب دارند. بیشتر مواقع خودِ این افراد متوجه نیستند که وقتی از موجودی به نام «شاهزاده» حرف می‌زنند، در حقیقت مشغول بحثی شده‌اند در حوزۀ حیات وحش و گونه‌های انقراض یافته جانوران و یا اینکه موضوع سخن مربوط است به اشیاء زیرخاکی و عتیقه‌جات و آثار باستانیِ متعلق به موزه‌‌ها. در اصل مقام و منصبی چون شاه و ملکه و ولیعهد و شاهزاده و از این قبیل، با الگوبرداری انسان‌های نخستین از اجتماع جانوری، نظیر کلونی مورچه‌ها و موریانه‌ها و زنبور‌ها، در زندگی بشر پیدایش یافته است. 
 
ببینید، این جملات آقای نوری علا ماهیت سلطنت‌طلب‌های خجالتی را به درستی نشان می‌دهد:
 
"ما سکولار دموکرات ها، چه منسجم شده در مهستان جنبش و چه دارای عضویت حزب جمهوریخواه سکولار دموکراسی ایرانیان، به این نتیجه رسیده ایم که پیدایش هیچ حکومت سکولار دموکراتی بدون پرداختن به امر «جمهوریت» (و نه لزوماً «جمهوری») ممکن نیست و اگر «جمهوریت رژیم آینده» تضمین شود دیگر نمی توان نگران آن بود که رژیم به دست آمده دارای نام «جمهوری» خواهد بود یا نه... اگر ملت ایران نام رئیس تشریفاتی مملکت را، که بر اساس قانون مصوب شان برگزیده شده، «پادشاه» بخواند ما با این تصمیم مخالفتی نداریم... می توان در عین به حداقل رساندن اختلافات با اردوگاه پادشاهی خواهی، برانداختن رژیم کنونی را با ساختن یک آلترناتیو سکولار و دموکرات «جمهوریت خواه» (و نه «جمهوریخواه») ممکن ساخت."

آیا مبارزان جنبش مشروطیت در صد و اندی سال پیش که در راه تأسیس نظام جمهوری سستی ورزیدند و با مماشات و ندانم‌کاری به تغییر سلطنت قاجار به پهلوی رضایت دادند، دچارهمین خبط و خطای بزرگ نگردیدند؟
پدران ما در عوض اینکه مطلق آزادی را آرزو کنند و ریشه‌های استبداد و خودکامگی را از خاک به شدت مساعد این زمین بیرون کشیده و خشک کرده و نظام جمهوری تأسیس نمایند و سپس جمهوریت نظام سیاسی را تثبیت و مراقبت کنند، تنها به امری محال، یعنی محدود و مشروط کردن استبداد به قانون، دلخوش بودند. امروز نیز بیزاری از رژیم مذهبی و ایدئولوژی اسلامی، بحث سکولاریسم و جدایی دین و سیاست را چنان داغ کرده و هواداران بیشماری یافته است که غالباً فراموش می‌کنند که فاشیسم و استبدادی سکولار بیشتر از هر زمانی آینده ما را بعد از جمهوری اسلامی تهدید می‌کند.
 
ذخیرۀ استبداد
 
آقای نوری علا به کرات از رضا پهلوی به عنوان سرمایه ملی و سرمایه سیاسی یاد می کند. این «شاهزاده» اگر سرمایه و ثروتی باشد که حتماً چنین است، سرمایه و ذخیرۀ استبداد و میراث باقی مانده از عصر سلاطین و پادشاهان جبار و مستبد و خودکامه‌ای است که معتقد بودند "مُلک و ملت ماراست" و توده‌های بی حقوق و ذلیل و سرکوب شده را رعیت، یعنی چیزی در ردیف گله و رمه می‌پنداشتند. در زمان ما نیز تمامی هواداران استبداد، دشمنان آزادی، دشمنان دموکراسی و دشمنان حقوق ملت (البته بخش سکولارهای این طایفه)، در به در به دنبال عَلَمی می گردند که زیرش سینه بزنند. برای کسانی که حتی توسعۀ اقتصادی را فقط و فقط در صورت حاکمیت استبداد ممکن می‌دانند، البته که رضا پهلوی بهترین گزینه و از قضا تنها گزینۀ موجود است. هرچند وضعیت آقای نوری علا و کسان دیگری که در این زمانۀ قحط‌الرجال به رضا پهلوی دخیل بسته‌اند قابل درک است. ایشان از درد لاعلاجی به گربه می‌گویند خانم باجی!
 
در پایان لازم است یادآوری شود که سخنانی که در این یادداشت دربارۀ رضا پهلوی گفته شد، مطلقاً به شخص وی و شخصیت او مربوط نیست. رضا پهلوی فردی است کم سواد و بی‌هنر و سست‌عنصر و دهن‌بین وَ فاقد جذابیت و قابلیت‌هایی است که بشود از او رهبری و مدیریت یک کشور را انتظار داشت. همچنین اینکه نقطه نظرات و دیدگاه‌های وی کدام است و آیا به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر واقعاً معتقد است یا برای رسیدن به تاج و تخت خدعه می‌کند، مطلقاً بی اهمیت است. همین که وی «ژن خوب» بوده و حامل «اسپرم پادشاهی» است، سرمایۀ کافی برای فاشیست‌ها و قائلان به استبداد است.
-------------------------------------------------------------------------------------------------
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com
 

معامله ای برای الحاق

http://militaant.com/?p=10550

معامله ای برای الحاق

کنفرانس امنییتی مونیخ ٢٠٢٠


کنفرانس امنییتی مونیخ ٢٠٢٠ !

hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

پنجاه و ششمین کنفرانس امنیتی مونیخ از روز جمعه 14.02.2020 تا یکشنبه 16.02.2020 در شهر مونیخ در جنوب آلمان برگزار می‌شود.

وزیر خارجه آمریکا پمپئو در بدو ورود به آلمان در توئیتر خود، ضمن ابراز خوشحالی از حضور در این کنفرانس، نوشت که امیدوار است کنفرانس امنیتی مونیخ، یک نشست سازنده برای شیتیل زیاد همیشگی و دموکراسی برای آقریقا هم باشد . آمریکا باید دموکراسی را مثل خاورمیانه به آفریقا هم ببرد چون طلا زیاد دارند ...

از آمریکا علاوه برای آقای پمپئو، مارک اسپر وزیر دفاع ایالات متحده و همچنین نانسی پلوسی که نمایش استیضاح ترامپ را کارگردانی میکرد ... حضور داشتند پلوسی گفت هراختلافی با هم داشتنه باشیم به چپاندن که میرسیم متحد هستیم ...


در این نشست سه روزه، رهبران ۳۵ کشور از جمله رئیس جمهوری فرانسه، نخست وزیر کانادا و سایر مقامات ارشد از جمله وزرای خارجه چین، روسیه، یمن و عراق و پانصد مهمان از جمله مارک زاکربرگ بنیانگذار فیسبوک حضور دارند... خبرنگاراز رئیس فیس بوک پرسید حالا تو اینجا چه غلطی میکنی ؟

مارک زاگ برگ هم گفت : همون غلطی که بقیه میکنن ... چپاندن به دنیا ...

کاخ سفید از اقدامات شریرانه حکومت اسلامی ایران خیلی بد گفت و تصریح کرد حکومت اسلامی ایران سرطان خاورمیانه است... از عراق ، تا سوریه ، از حوثی ها تا افغانستان ، خلاصه کاخ سفید حسابی به حکومت اسلامی فحش داد ولی مصرانه تلاش میکند تا به سیستم ولایت فقیه آسیبی نرسد و گفت خیلی خوشحال است که سیستم ولایت فقیه با همین فرمان پیش میرود و گوسفندان باور کردند که بین ماها اختلاف هست ...

به گزارش صدای آمریکا، برایان هوک، نماینده ویژه آمریکا روز جمعه ۲۵ بهمن با انتشار ویدئویی درباره انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی، گفت: «رژیم می‌خواهد شما مردم باور کنید که این انتخابات آزاد و عادلانه است اما رای گیری اصلی در خفا و مدت‌ها قبل از ۲۱ فوریه انجام شده است. روحانیون برندگان و بازندگان را پیش از آن که رای مردم به صندوق انداخته شود تعیین می‌کنند.» این روند در حکومت اسلامی ایران چهل سال است ادامه دارد ولی تا حالا صرف نداشت چیزی بگیم .


بعد از زينب ابوطالبى رائفی پور تئوریسین نظام هم گفت هر که نظام را دوست ندارد برود و آرزوی مدل چینی را برای نظام کرد و گفت ما تازه بعد چهل سال فهمیدیم محمد هیچ غلطی نکرد و نمیتواند بکند ، ولی مائو خوب است ...

آقای و خانم بروبرو ... چهل سال است رفته ایم . عده زیادی زیر خاک و عده ایی به تبعید ... بعد از رفتن ماها چهل سال است مملکت با تمام امکانات دستتان است با قوانین تخمی شریعت اسلامی ... حداقل بعضی وقتها بیلان ارائه کنید که بعد از رفتن ماها ، شماها که ماندید کجا را ساختند ؟ از سیاست متعارف ، از صنعت ، از جامعه آگاه ...

به جز دزدی و اختلاس و پرشدن حساب بانکی شخصی که هنوز هم همین روند ادامه دارد ، احمق 90 در صد مردم نظام اسلامی و مافیایی حاکم را قبول ندارند ولی توان رفتن هم ندارند ، بعدم فرض کنیم که بشود همه ناراضیان هم بتوانند که بروند ... همین ناراضی ها هم بروند شماها میخواهید اسلام را روی پشم زیر بغلتان جهانی کند ؟ و روی سیمانهای بلوکی حکومت کنید ؟

در دومین روز کنفرانس امنیتی مونیخ، امانوئل مکرون در مواضعی هم‌سو با آلمان، از کمرنگ شدن سهم اروپا در نظم جهانی گلایه کرد و گفت: «باور پانزده سال قبل این بود که "ارزش‌های ما" جهانی هستند ، اما امروز باید بپذیریم که آمریکا مدت‌هاست سیاست بازنگری در مناسبات با اروپا و تضعیف ما را دنبال می‌کند. او با متهم ساختن واشنگتن به رد ایده جامعه جهانی، خواستار مشارکت هر چه بیشتر آلمان و اروپا در سیاست‌های امنیتی و دفاعی شد . اروپا گفت ارزشهای ما امروز حمایت از فاشیسم دینی حاکم در ایران است آخوند خوب است ارتجاع خوب است ... چون سهم اروپا از چپو کردن جهان کم است ...


خامنه ای : استبداد پهلوی بد بود ، انتخابات زمان سلطنت نمایش بود ، زمان پهلوی ملت کاره ایی نبود...الان ما خوبیم ...


خامنه ایی خبر دارد هر وقت این فاشیسم دینی خودشان را با دوران سلطنت مقایسه میکند خنده دار میشود ؟ هرچند دوران مقایسه بین بد و بدتر تمام شده است . من با سیستم سلطنتی هیچ رابطه و علاقه ایی ندارم ولی همان سیستم تاجدار سلطنتی صد برابر بهتر از عمامه شیخ است ...

بله در دوران سلطنت یک حزب رستاخیز بود که محل تجمع دربار بود مردم هم کاره ایی نبودند ، حالا شیخ همان یک حزب الله را به قسمتهای مختلف اصول گرا و اصلاح طلب تقسیم کرده ، که ساکنان درباری اش از حوزه علمیه تعیین میشود ... یعنی هنوز مناسبات درباری و ساکنان کاخ نشین فرهنگ مسلط است ، فقط تاج جایش را به عمامه داد و عمامه شروع کرد به فروش ایران ...

مردم را هم رسما اسکول کردند یا درخیابان کشته میشوند یا در زندان میپوسند ، یا مشتی عقب مونده احمق با پشتگرمی ابزار سرکوب هی فراخوان میدهند که قبول نداری از ایران برو ...


15.02.2020
اسماعیل هوشیار

February 15, 2020

گسترش مبارزه برای تعیین دستمزد به مبارزه علیه فقر یک جبهۀ مهم مبارزۀ طبقاتی

زمان تعیین دستمزدهای سال آتی یا بعبارتی "افزایش" دستمزدها رسیده است. نمایندگان رژیم با وقاحت از افزایش چند درصدی صحبت می کنند؛ تحریم را بهانه کرده اند تا دزدی ها و استثمار وحشیانۀ طبقۀ کارگر را لاپوشانی کنند. سطح دستمزد کنونی حتی اگر بموقع پرداخت شود هنوز چند صد درصد زیر خط فقر است. با توجه به رشد سرسام آور تورم و نرخ ارز حتی اگر پانصد درصد هم دستمزدها افزایش یابند هنوز زیر خط فقر است. دستمزد واقعی کارگران با چنین افزایشی هنوز از چند سال پیش پایین تر است. هر سال دستمزد واقعی کارگران از سال پیش کمتر میشود و آن بخور و نمیری که تحت نام پر طمطراق افزایش دستمزد باصطلاح به دستمزدها افزوده می شود حکم یک کلاه بزرگ اسلامی بر سر کارگران را دارد.

 

طبقۀ کارگر دو سال است که سازمانیافته و بیوقفه برای دریافت حقوق معوقه و علیه فقر و گرانی مبارزه میکند. وضعیت اقتصادی روز به روز وخیم تر و بحرانی تر می شود. نظام سرمایه داری تحت رژیم اسلامی همواره در بحران بسر برده است؛ و این بحران روز به روز عمیق تر می شود. دزدی های کلان و بی پایان هم به وخامت اوضاع افزوده است. جامعه علیه فقر بپاخاسته است. شعار "دولت سرمایه دار حرف حالیش نمیشه" به روشنی و سادگی ریشۀ فقر را توضیح می دهد.

 

طبقۀ کارگر در یک جنگ فرسایشی با دولت سرمایه دار اسلامی قرار دارد. با تعمیق بحران اقتصادی اکثریت مردم حتی به نان شب نیز محتاج شده اند؛ کارد به استخوانشان رسیده است؛ کارگران و انسان های محروم بسیاری از فشار فقر دست به خودکشی زده اند. بدنبال خودکشی چهار تن از کارگران نیشکر هفت تپه اسماعیل بخشی با چشمانی گریان و صدایی لرزان علیه این "دولت سرمایه دار" اعلام جرم کرد. و این اعلام جرم یکی از جرم های وقیحانه ای است که در پروندۀ مبارزاتی این رهبر کارگری ثبت شده است.

 

در اینجا یک سوال پیش می آید: چگونه است که طبقۀ کارگر که دو سال است در یک نبرد رو در رو با رژیم اسلامی قرار دارد و در شرایط گسترش و تعمیق جنبش سرنگونی یک کمپین اعتراضی برای افزایش بیشتر دستمزدها و در اعتراض به رقم پیشنهادی دولت سازمان نداده است؟ قطعا ضرورت دارد که در این مساله تعمق کرد و کوشید به یک پاسخ درست رسید. آیا نباید طبقۀ کارگر با تمام قوا علیه این پیشنهاد و برای افزایش دستمزدها حداقل تا سطح خط فقر به مبارزه بلند شود؟ چرا علیرغم تعمیق قطب بندی طبقاتی در جامعه چنین مبارزه ای شکل نگرفته است؟

 

پاسخ به این سوال را بیش از هر چیز باید در فضای حاکم بر جنبش کارگری و مبارزات جاری جویا شد. باین صورت نیست که کارگران در مجامع عمومی درباره این مساله بحث کرده اند و یا به نتیجه‌ای نرسیده اند و یا تصمیم گرفته اند که از حاشیه به این مساله برخورد کنند. یا نمایندگان و فعالین کارگری در مجامعی نشسته و تصمیم گرفته اند. روشن است که چنین شرایطی موجود نیست و یکی از مبارزات دورۀ اخیر کارگران برای ایجاد تشکلات واقعی شان و تشکیل مجامع عمومی بوده است. بعلاوه، کلیه فعالین دارای گرایشات یکسان نیستند و نظر و پاسخ گرایشات رادیکال و محافظه کار متفاوت است. لذا اجماعی در جنبش کارگری برای نحوۀ پیشبرد مبارزه برسر دستمزد انجام نگرفته است. اما قطعا فعالین و رهبران عملی کارگری در محافل حول این مساله بحث کرده اند. صحبت هایی نیز در گوشه و کنار در میان کارگران در جریان است.

 

بنظر می رسد که فضای حاکم بر جنبش کارگری که حاصل مبارزات دو سال اخیر جنبش کارگری و جنبش عظیم سرنگونی و بویژه قیام آبانماه است، فعالین و رهبران عملی را نسبت به سازماندهی یک مبارزۀ گسترده و پر سر و صدا برای افزایش دستمزد و مخالفت با پیشنهاد دولت بی رغبت کرده است. بخشی مبارزه برای بهبود اقتصادی را در چهارچوب مبارزه برای سرنگونی رژیم می بینند و لذا تمرکز بر سازماندهی یک مبارزۀ وسیع طبقاتی برسر دستمزد را از این زاویه بیحاصل یا اتلاف انرژی تشخیص می دهند. و بخشی دیگر از این زاویه که این مبارزه بی فایده است و باید بر دریافت دستمزدهای معوقه و علیه اخراج متمرکز شد و نیرو را در چند جبهه "تلف" نکرد. حقایق و واقعیت هایی در هر دو زاویه نگرش وجود دارد. اما پاسخ چه باید باشد؟

 

این واقعیت که یک خیزش عظیم توده ای برای سرنگونی رژیم شکل گرفته است و مردم تصمیم گرفته‌اند در خیابان تکلیف رژیم را یکسره کنند قطعا باید در معادلات رهبران کارگری، بویژه کارگران رادیکال سوسیالیست در نظر گرفته شود و برای تعیین تاکتیک مبارزاتی دخیل شود؛ این واقعیت که حکومت در یک بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عمیق غرق شده است و لذا نمیخواهد و نمیتواند به خواست های بر حق کارگران پاسخ دهد نیز یک فاکتور مهم در تعیین روش مبارزه و تعیین خواست ها و شعارهای مبارزاتی است. اما باید توجه داشت که هر اعتصاب، اعتراض و مبارزۀ کارگری جبهه ای از مبارزات وسیعتر جنبش طبقه ما برای سرنگونی رژیم اسلامی است. متوقف ماندن بر خواست هایی که حداقل دو سال است به اعتصابات و اعتراض وسیع کارگری دامن زده پاسخ نیست. رها کردن هر جبهه از مبارزات طبقاتی یک خطا است. باید از هر جبهه و سنگری حکومت را زیر فشار قرار داد و به آن حمله کرد. ممکن است گفته شود کارگران در این جنگ فرسایشی تمام توان خود را بکار گرفته اند، باز کردن یک جبهۀ دیگر توانشان را طاق می کند. این یک واقعیت دردناک و قابل درک است؛ اما این جبهه ای باز شده است؛ ما به دست خود یک جبهۀ جدید باز نمی کنیم؛ این جبهه را خود حکومت بالاجبار گشوده است و عدم حضور فعال و رزمندۀ ما در آن می تواند خسارت های سختی را به جنبش کارگری وارد آورد. قطعا رژیم از این مساله نیرو می گیرد و بر شدت سرکوب می افزاید.

 

یک پاسخ درست می تواند سازماندهی یک مبارزۀ گسترده علیه فقر باشد، مبارزه ای با خواستهای رفاهی برای کل جامعه که طبقه کارگر مطرح میکند. مبارزه برای افزایش دستمزدها را امسال و در شرایط سیاسی حاضر می توان تحت مبارزه علیه فقر سازمان داد و به پیش برد. مهمترین درد مردم امروز فقر عنان گسیخته است. این مبارزه متعلق به اکثریت عظیم مردم است. خاصیت جلب و جذب بخش وسیع جامعه را دارد. مردمی که در آبانماه آنچنان بی محابا و جسور و رزمنده به خیابان ها آمدند و رژیم سرکوب و جنایت را به مصاف طلبیدند با این خواست و مبارزه عجین خواهند شد. این مبارزه پتانسیل جلب بخشهای دیگر جامعه و جنبش های اجتماعی دیگر را نیز دارد. ظرفیت تبدیل شدن به یک مبارزۀ سراسری و وسیع علیه جمهوری اسلامی را داراست که کارگران در پیشاپیش آن هستند.

 

مبارزه علیه فقر یک جبهۀ مهم نبرد طبقاتی است. امر سازماندهی و رهبری آن نیز در درجۀ اول بعهدۀ رهبران عملی طبقۀ کارگر است. اگر بجای پاسخگویی به دولت و چندر غازی که پیشنهاد کرده ما جبهه را وسیعتر کنیم و مسالۀ مبارزه علیه فقر را در تداوم دیماه ٩٦ و آبان ٩٨ در دستور بگذاریم، رژیم را آچمز می کنیم؛ ما شرایط و محل جنگ را تعیین می کنیم و باین ترتیب یک پیشروی در مبارزه علیه حکومت بدست می آوریم. بی رغبتی کنونی به دخالت فعال در عرصۀ تعیین دستمزدها از یکسو بخاطر سرکوب و نمایندگی نشدن کارگران و از سوی دیگر بخاطر خصلت تدافعی آن در این دوره ملتهب است. اما برای طرح همان خواست افزایش دستمزدها و نقد شدن معوقات و مطالبات کارگران نیز لازم است که مبارزه علیه حکومت فقر و فساد را گسترش دهیم، بخشهای مختلف طبقه را بسیج کنیم و یک خواست پایه ای و مهم کل جامعه را طرح کنیم. با این سیاست صفوف جنبش طبقه ما و جنبش سرنگونی قویتر میشود. جامعه از این مبارزه روحیه می گیرد و بجای عقبگرد و تلاش برای درک بهتر شرایط با عزم جزم تر به میدان می آید.

 

اینجا روی سخن ما با رهبران رادیکال طبقۀ کارگر و بویژه کارگران رادیکال سوسیالیست است. رفقا باید کوشید تا بخش هرچه وسیعتری از طبقه را حول مبارزه علیه فقر سازمان داد. مساله تعیین حداقل دستمزد را باید در این چهارچوب پیش برد و اعلام نمود که پاسخ این رژیم وقیح و دزد را با مبارزۀ گسترده تر خواهیم داد. سازماندهی کارگران در جبهه مبارزه علیه فقر یک امر مهم و ضروری است.

 

***

 

 

مسئله فلسطین و نگاهی به یک پروکاسیون ضد کمونیستی در فضای مجازی

این مطلب را در 24 دسامبر 2019 نوشتم، وقایع ماه گذشته در ایران باعث شد تا پخش آن را به عقب بندازم. این مطلب راجع به  وقایع اخیر در اسرائیل و فلسطین و اعمال وطرح جنایاتکارانه ترامپ هم نیست.

 

به رفیق عباس سماکار و انسانهای حقیقت جو

 

مسئله فلسطین و نگاهی به یک پروکاسیون ضد کمونیستی در فضای مجازی

 

این مطلب را به این خاطر مینویسم که لایک عباس سماکار  و برخی از رفقای چپ را زیر پستی در فیسبوک دیدم که انتظارش را نداشته ام.  این رفقا  زیر پستی در فیسبوک از اقای بهروز فراهانی که نوشته ای از بهمن شفیق بر علیه کمونیسم کارگری و منصور حکمت را بازنشر داده بود را لایک زده اند که میتواند به جای نوشته بهمن شفیق، مقاله ای از کیهان، عباس عبدی و یا هر عنصر دیگر جریان اسلامی در ایران و یا دیگر کشورهای خاورمیانه باشد. متاسفانه آنها دیدگاه و راه حلی را در مورد مسئله فلسطین مورد پشتیبانی قرار داده اند که همان راه حل جریانات ملی و اسلامی در خاورمیانه میباشد. راه حل نابودی اسرائیل. راه حل جنگ و خونریزی بی پایان در خاورمیانه.

آقای بهروز فراهانی نوشته بهمن شفیق را بازنشر داده است و نوشته است این مقاله میگوید چرا امروز مینا احدی با سفیر اسرائیل و آمریکا ملاقات میکند.  سلام و علیک و مسخره بازی مبتذل مدیایی مینا احدی با سفیر اسرائیل و امریکا احتیاج به تئوری و سیاست ندارد، احتیاج به روانشناسی دارد. چون خودشان هم میدانند این بازیهای مدیایی تنها برای امر خودشان و محفل خودشان مناسب است.  این نوع فعالیتها ربطی به کمونیسم و منصور حکمت ندارد. ربط دادن فعالیتهای  امروز حککا و اکس مسلمانان به کمونیسم و فعالیتهای مینا احدی به حرف و عمل منصور حکمت و کمونیسم کارگری به حقه بازی و  بندبازی زیادی نیاز دارد که باید این را به عهده کسانی مانند بهمن شفیق گذاشت.

 آقای فراهانی نوشته اند، از آنجا که منصور گفته بود ما در آینده به عنوان دولت سوسیالیستی ایران خواهان دو دولت مستقل هستیم و اسرائیل را به رسمیت میشناسیسم. پس عمل امروز مینا احدی ادامه همان سیاست است. این نتیجه گیری را در بهترین حالت باید  شاهکاری در فکر نکردن دانست.

قبل از اینکه وارد بحث شوم باید اشاره ای به یک بدفهمی که در اثر سیطره  طولانی ذهنیت ناسوینلیسم ضد امپریالیستی نزد بسیاری به جا مانده است بپردازم. بسیاریها مسئله برسمیت شناسایی کشور اسرائیل را مساوی تایید دولت حاکم جنایتکار آن میدانند. برسمیت شناسایی کشور اسرائیل ربطی به دولت حاکم  و هیئت حاکمه اسرائیل ندارد. همانطور که کشور آفریقای جنوبی مساوی آپارتاید نبوده است. منظورم این است شناسایی جغرافیای سیاسی یک کشور را باید از دولت حاکم جدا کرد. همانطور که عربستان، کویت، بحرین، آفریقای جنوبی،  پرو، آذربایجان،  عراق  و ایران...کشورند اسرائیل هم یک کشور است. ما متاسفانه در جهان کشورها زندگی میکنیم و تغییر و تحولات اجتماعی باید در اساس به متابولیسم داخلی کشورها سپرده شود. با این همه کشور اسرائیل را باید زمانی به رسمیت شناخت که کشور مستقل فلسطینی تشکیل شود و یا در چشم انداز سریع باشد.

 

به رسمیت شناسایی اسرائیل و موضع اسلام سیاسی در خاورمیانه

دو جریان در خاورمیانه خواهان ادامه ستم و توحش جنایتکارانه ملی و نژادی بر مردم فلسطین  و خونریزی در خاورمیانه هستند. اول از همه هیات حاکمه اسرائیل و بخصوص جناح افراطی آن و سپس جریان اسلام سیاسی. حل مسئله فلسطین با مرگ این دو جریان و حتی مرگ و فروریزی رژیمهای مستبد در خاورمیانه که از خون مردم فلسطین ارتزاق میکنند همراه خواهد بود.

این موضع اسلام سیاسی در خاورمیانه توسط بهمن شفیق اینطور بیان شده است و توسط بهروز فراهانی بازنشر شد و متاسفانه مورد پشتیبانی کسانی که انتظار نمیرود قرار گرفت:

""اسرائیل تنها دولت مذهبی است که حزب کمونیست کارگری، این پهلوانَ میدانهای مبارزه با همه و هر گونه مذهبی، نه تنها خواهان نابودی اش نیست، بلکه برای حفظ موجودیتش حاضر به دادن هر گونه تضمینی نیز هست. بیانیه این حزب با طرح خواست حل مسأله فلسطین «بر مبنای تشکیل دو دولت متساوی الحقوق» عملاً و رسما حضور خود را در اردوگاه متجاوزین، شیادان جامعۀ جهانی و در صف حواریون روند اسارت آمیز صلح اسلو اعلام می کند. قربانی کردن حقیقت نخستین گام در این مسیر است...." ( توضیح- حزب کمونیست کارگری  که در این پاراگراف از آن نامبرده شده است، حزبی نیست که امروز تحت این نام فعالیت میکند، بلکه حککا تحت رهبری منصور حکمت است).

من به بقیه حرفهای این آدم هوادار پوتین، احمدی نژاد و محور مقاومت کاری ندارم. طرح خواست دو دولت و هر طرح صلح واقعی که بتواند به دو دولت واقعا مستقل فلسطین و اسرائیل منجر شود و به این نزاع خاتمه دهد، طرح صلحی است که باید مورد پشتیبانی هر انسان آزادیخواه و بشریت منزجر از جنگ و کشتار قرار گیرد. طرح اولیه سازمان ملل این بود و  طرح  صلح اسلو هم میتوانست به یک کشور مستقل فلسطینی با پایتختی اورشلیم ختم شود. ما به عنوان کمونیستها از روند صلح و تشکیل کشور مستقل فلسطینی حمایت کرده و میکنیم. 99 درصد نیروهای چپ و سازمانهای کارگری جهان این موضع را دارند و بخشهای زیادی از بورژوازی در دنیا هم خواهان همین راه حل هستند. و در اسرائیل هم نیروهای چپ همین موضع را دارند و برایش تلاش میکنند.

ما برخلاف منتظری و خامنه ای و جهاد اسلامی و.....که خواهان نابودی اسرائیلند، خواهان حل مسئله فلسطین هستیم. راه حل آن به جز تشکیل دو کشورمستقل نیست. مگر اینکه جنبش قویی در اسرائیل شکل بگیرد و با تحولی عمیق مسئله را عوض کند، به عمر هیئت حاکمه اسرائیل پایان دهد و یک کشور اسرائیلی و فلسطینی که اصلا نامش هم تغییر داده شود که نشانی از ملیت و قومیت و تاریخ گذشته خونبار آنجا در آن نباشد. متاسفانه چنین جنبشی در چشم انداز نیست.

 

حل مسئله فلسطین و به رسمیت شناختن کشور اسرائیل

در باره  جدا کردن به رسمیت شناسایی کشور یعنی جغرافیای سیاسی با دولت در بالا توضیح دادم. همانطور که "ایران" مساوی جمهوری اسلامی و حکومت سلطنتی نیست، اسرائیل هم  70 سال بعد از تشکیل دیگر یک جغرافیای سیاسی معین است که باید به رسمیت شناخته شود. چندین نسل مردم در آنجا بدنیا آمده اند و رفتند و کشوری شکل گرفت.

زمانی که منصور حکمت در پاسخ سوال خبرنگار، اقای صفا حائری، حرف از رابطه دولت سوسیالیستی اینده با اسرائیل میزد، امکان تحقق کشور فلسطینی در چشم انداز بود و میشد گفت ما کمونیستها در صورت  قدرت گیری در ایران به مردم فلسطین برای تشکیل دولت در همه سطوح یعنی از دیپلماسی بین المللی تا مبارزه مادی و معنوی کمک میکنیم و با اسرائیل هم رابطه برقرار میکنیم.

"اگر ما در قدرت باشيم، دولت اسراييل را به رسميت ميشناسيم. ما همچنين پروسه صلح را حمايت ميکنيم. ما فعاليتهاى سازمانهايى نظير جهاد اسلامى و حماس را، نه به خاطر اسراييل بلکه به خاطر اصول خودمان، محکوم ميکنيم. ما اما مخلصانه و تماما از حق مردم فلسطين براى احقاق حقوق برحقشان دفاع ميکنيم." از مصاحبه با صفا حائری

تازه مواضع حزبی و مواضع منصور حکمت در رابطه با مسئله فلسطین از یک مصاحبه بیرون نمیاید. او مقالات مختلف در رابطه با جنایات اسرائیل و مسئله فلسطین دارد و در طول عمر فعالیت سیاسی خود یکی از مشغله های او مسئله فلسطین بوده است. احساسات او انقدر در دردی که مردم فلسطین میکشند عمیق بود که پس از بیماری سرطان و احتمال پیش آمدن مرگ، از همه ستمها و دردهای روزمره مردم جهان، یاد درد مردم فلسطین از همه دردها برایش جانکاه تر بود و در بستر بیماری گفت:  پس از دیدن صحنه  مرگ کودک فلسطینی محمد الدره  در آغوش پدرش بدست سربازان اسرائیلی پذیرش مرگ برایم ساده میباشد. همه مسائل روز مردم فلسطین و ستم بر آنها جزء دستور کار و مشغله ذهنیش بود. در متن جنگ خلیج تا جنگ تروریستها مسئله فلسطین یکی از محورهای بحثش بوده است،  طوری که اولین بند مبارزه با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی را تلاش برای حل مسئله فلسطین میدانست. برای مروان برغوثی و مبارزه اش و دادگاهش جایگاه خاص قائل بود. دست بالا داشتن خامنه ای و جناح تندرو در حاکمیت ایران را تا درجه بالایی به در چشم انداز نبودن و عدم راه حل برای مسئله فلسطین ربط میداد و.....

منصور حکمت خواهان راه حل تشکیل دو دولت فلسطینی و اسرائیلی بوده است و فکر میکنم تنها راه حل مسئله فلسطین همین است. این ساده ترین و سرراست ترین راه است و امکان تحقق آن با همه جفتک اندازیهای جناح اولترا راست در اسرائیل و لابیهای صهیونیسم در آمریکا و سازمانهای اسلامی  زیاد است. چون هیچ راه دیگری وجود ندارد. من با توجه به شرائط امروز فکر میکنم دولت سوسیالیستی فرضی اینده ایران نمیتواند با اسرائیل نتانیاهو و دولتهایی نظیر آن رابطه برقرار کند. اما اگر مسئله فلسطین رو به حل شدن رود و یا حل شده باشد، میتوان و باید با دولت اسرائیل رابطه برقرار کرد.

مشکل اصلی مسئله فلسطین دولت دست راستی اسرائیل و سیاست حمایت بیقید و شرط همه دولتهای آمریکا از اسرائیل میباشد. اگر آمریکا و اسرائیل رضایت دهند، حتی اگر حماس دولت فلسطینی را تشکیل دهد، مسئله فلسطین خاتمه پیدا میکند و فکر نمیکنم حکومت حماس در شرائط حل مسئله فلسطین چند ماه دوام بیاورد و مجبور میشود جایش را به دولت نرمالی دهد. از این نظر تمام مسئله فلسطین به گردن هیئت حاکمه جنایتکار اسرائیل و آمریکا است.

منصور حکمت در مصاحبه ای در باره اینکه در آینده اگر حزب کمونیست کارگری به قدرت برسد رابطه اش با اسرائیل چه میشود، میگوید ما طرفدار پروسه صلح اسرائیل و فلسطین، تشکیل دولت فلسطینی و به رسمیت شناسایی اسرائیل هستیم.

 فکر میکنم اگر کسی مثل منتظری، خمینی و خامنه ای، بن لادن، جهاد و حماس و...خواهان نابودی اسرائیل نباشد و خواهان این نباشد که " اگر یک میلیارد مسلمان هر کدام یک پارچ آب بریزند، اسرائیل غرق میشود" و خواهان ادامه اشغالگری و نژادپرستی، ادامه ظلم و ستم وحشتناک و جنایت بر مردم فلسطین هم نباشد، خواهان راه حل تشکیل دو کشور اسرائیل و فلسطین میشود. اینکه بعدا اسرائیل به یک جامعه و دولت غیر مذهبی و غیرقومی تبدیل شود، به همان اندازه برای یک سوسیالیست مهم است که غیر مذهبی و غیر قومی شدن عربستان، کویت، عمان و خود کشور آینده فلسطینی و همه خاورمیانه. مطالبه دومی یعنی غیر قومی و غیرمذهبی بودن دولتها در زیر رابطه سیاسی و اقتصادی با دولتها نمیگنجد. ما به عنوان دولت نمیتوانیم ابتدا دولتهای غیر قومی و غیرمذهبی در منطقه برپا کنیم و بعد با آنها رابطه سیاسی و اقتصادی برقرار کنیم. میتوان گفت که رابطه دولت سوسیالیستی اینده ایران با دولتهایی بر مبنای مذهب و قومیت سرد و همراه با تنش خواهد بود، اما دولت نمیتواند دائم خود را در محاصره سیاسی و اقتصادی و جنگ قرار دهد. دولت سوسیالیستی اینده مجبور است اعلام کند که با همه دولتهای منطقه و جهان رابطه سیاسی و اقتصادی برقرار میکند. مگر اینکه در حالت و مقاطع خاصی نسبت به این و یا آن کشور و دولت سیاست متفاوتی پیش بگیرد، این استثنائی بر قاعده میباشد. رابطه عادی و معمولی با دولتها با دولتهای سرمایه داری و مرتجع جهان اجباری است که به هر دولتی تحمیل میشود. حتی کمونیستی ترین، آزادترین و کارگری ترین دولت. البته دولت سوسیالیستی به دلیل حمایت مادی و معنوی از جنبشهای کارگری و سوسیالیستی و آزادیخواهانه همیشه دچار دردسر در روابط خود با کشورها میشود. آینده را نمیتوان امروز پیش بینی کرد. ممکن است حمایت جهانی کارگران و مردم منطقه دولت سوسیالیستی را بی نیاز از رابطه سیاسی با بسیاری کشورهای مرتجع منطقه کند.

کشور اسرائیل همانقدر دستساز است که کشور عربستان، امارات، بحرین، کویت و یمن، سوریه و لبنان و… فعلا  وارد این نمیشوم که کل کشور سازی و ملت سازی پدیده دروغینی است و شامل همه کشورها یعنی ایران، عراق، آمریکا، کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا و اروپا… میشود. اینکه برخی از کشورها قبل تر از اسرائیل تشکیل شده اند، حقانیت خاصی به آنها نمیدهد. ما خواهان پایان دادن به ستم بر مردم فلسطین هستیم، نه نابودی اسرائیل.  ما همچنین آرزوی یک اسرائیل و فلسطین غیر قومی و غیرمذهبی را داریم. بطور فوری خواهان تشکیل دو کشور هستیم. اینکه سیستم سیاسی این دو کشور در آینده چگونه خواهد بود؟ چقدر مردم در آنها آزادی فردی و اجتماعی دارند؟ چقدر دیکتاتوری و سرکوب در کشورشان خواهند داشت؟ چقدر اسلامیون در فلسطین قدرت خواهند داشت  و مردم را اذیت و آزار کنند، وزن نیروهای افراطی یهودی در اسرائیل چقدر خواهد بود یا هر چیز دیگری،  به فاکتورهای زیادی وابسته است که از قبل نمیتوان در باره آن چیزی گفت. ما در قدم اول و فوری خواهان تشکیل یک کشور فلسطینی با پایتختی اورشلیم هستیم. مسلم است که خود حل مسئله فلسطین و تشکیل دولت مستقل فلسطینی تنها با منزوی کردن جریانات افراطی مذهبی و قومی از دو سوی اسرائیل و فلسطین ممکن میشود.

ما کمونیستها خوهان پایان اشغالگری اسرائیل و تشکیل کشور مستقل فلسطین در کنار کشور اسرائیل هستیم. زمانی روند صلح اسلو داشت به این مسئله پاسخ میداد. ظاهرا پایان جهان دوقطبی قدیم، یعنی شوروی و جهان غرب، نزاع اعراب و اسرائیل را بی مصرف کرده بود و داشتند برایش راه حل پیدا میکردند. اروپا با صلح اسلو جلو افتاد و آمریکا هم پشتش ایستاد. اما مثل اینکه آمریکا برای بی نظمی جهان پس از سقوط دیوار برلین، برای استراتژی خود در جهان بی نظم و شیر تو شیر، برای دخالتگری نظامی و قدرقدرتی و باج گیری به یک " مزدور" صد در صد تابع خود احتیاج داشته است. روند صلح اسلو در درجه اول توسط جناح فوق افراطی در اسرائیل با ترور بگین و با کمک سازمانهای اسلامی تروریستی با ترورهای انتحاری به گل نشست. هیئت حاکمه آمریکا که نفوذ صهیونیسم در آن قویی است، اصلی ترین مقصر این روند بوده است. به هر حال حل مسئله فلسطین به بن بست خورده است. اما راه حل مسئله فلسطین نابودی کشور اسرائیل و تشکیل کشور فلسطینی نیست. جنبش اسلامی و ناسیونالیسم افراطی عرب و خاورمیانه چنین شعاری دارد، اما کمونیسم که خواهان حل مسئله ملی است و برای آن مقدسات نمیسازد و دنبال کم دردترین، آسانترین و کمتر خونین ترین راه حل میباشد ، نمیتواند مانند اسلامیون شعار نابودی اسرائیل را سردهد.

 

در باره  مدرن تر و دموکراتیک تر بودن اسرائیل از عربستان، کویت، عراق صدام حسین و.....

مسئله دیگری که چپ ملی- اسلامی سر آن در فیسبوک و فضای مجازی الم شنگه میکند، این گفته منصور حکمت در مقابل سوال رابطه دولت سوسیالیستی احتمالی اینده ایران میباشد است که میگوید:
37
"منصور حکمت: من نظر شخصى خودم را ميگويم که ممکن است نظر سازمانى نباشد. کشورهاى عربى را در نظر بگيريم. بيشتر آنها اگرچه نه همه‌شان، فاسد، ديکتاتور، غاصب، غيردمکراتيک و مرتجع هستند. مشکل اساسى ما با اسرائيل اين است که کشور بر اساس مذهب بنا شده است و اين عليه سياست ما در امر برابرى همه مردم دنيا صرف نظر از مذهب، جنسيت، قوميت، نژاد و غيره است. چيزى که امروز در مورد اسرائيل صادق نيست. از سوى ديگر ما همچنين اسراييل را به مثابه ملتى که در اينجا به دنيا آمده است در نظر ميگيريم. به لحاظ سياسى، اسراييل مدرن تر، دمکراتيک‌تر و غربى شده‌تر است. اگر زندانهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض و انتقاد هم در آنجا هست. چيزى که فکر نميکنم در زندانهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.

38
ما همچنين به سياست اسراييل در قبال اعراب و ساکنين اوليه اين کشور، که از همه حقوق خود در مورد سرزمينشان و زندگى در کشورى که در آن متولد شده‌اند محروم شده‌اند، معترضيم. اين به نظر ما غيردمکراتيک، غيربشرى و غيرمتمدنانه است. اما اين خود موضوع بحث ديگرى است که شايد موضوع اصلى سؤال شما نباشد.
39
صفا حائرى: حق با شماست. سؤال من اين است؛ آيا ايران بايد روابط ديپلماتيک با اسرائيل داشته باشد يا نه؟
40
منصور حکمت: اگر ما در قدرت باشيم، دولت اسراييل را به رسميت ميشناسيم. ما همچنين پروسه صلح را حمايت ميکنيم. ما فعاليتهاى سازمانهايى نظير جهاد اسلامى و حماس را، نه به خاطر اسراييل بلکه به خاطر اصول خودمان، محکوم ميکنيم. ما اما مخلصانه و تماما از حق مردم فلسطين براى احقاق حقوق برحقشان دفاع ميکنيم.
41
در عين حال نبايد از پاپ کاتوليک تر بود. اگر فلسطينى‌ها تصميم گرفته‌اند با اسراييل مذاکره کنند، ما چه کسى هستيم که به آنها بگوييم صحبت نکنند. بنظر من تا زمانى که معضل اسراييل- فلسطين حل نشود، منطقه از تمدن و صلح محروم ميماند. تنها يک صلح واقعى ميتواند به مردم اين منطقه در خلاصى از اسلام و رژيمهاى ارتجاعى و فاسدى مثل عربستان سعودى کمک کند. البته نبايد نقش آمريکا را در حفظ رژيمهايى چون عربستان سعودى و افغانستان دستکم گرفت." مصاحبه منصور حکمت با صفاء حائری

اگر قرار باشد تمام فعالیت فکری و عملی یک جریان و فردی را از همین دو کلمه درآورد، باز هم برای چپ ملی اسلامی دشوار است تا مسئله را تحریف کند و فقط شانتاز اسلامی میتواند به کمکش بیاید.

چپ ملی-اسلامی میخواهد به این دو کلمه باری سوار کند که واقعی نیست. اینکه ستم بر مردم فلسطین و نژادپرستی در آنجا غیرانسانی و غیردموکراتیک است را درز میگیرند و بخش دوم این گفته که بیان یک واقعیت سیاسی در اسرائیل است را برای شانتاژ بر علیه جریان کمونیستی در ایران بکار میگیرند. واقعیت گفته شده این است که در اسرائیل برخلاف عربستان، ایران و کویت و دیگر کشورهای خاورمیانه میشود راجع به جنایات هیئت حاکمه و ارتش اسرائیل و کل سیستم اقتصادی و سیاسی حرف زد،  نوشت،  حزب و جنبش سازمان داد. بیان این واقعیت با تحریف و با بیرون کشیدن یک کلمه از متن بشیوه اسلامیون، بشیوه " کمونیست یعنی خدا نیست" مواجهه میشود.  کسی که میخواهد حقیقت را آنطور که هست ببینند، کافی است فقط به اثار فارسی که توسط مبارزین حقوق مردم فلسطین، افرادی مثل تراب حق شناس به فارسی ترجمه شده است نگاهی بیندازد. مثلا مقالات و نوشته های کتاب چهل مقاله از "یهودی تباران ضد استعمار فلسطین" عموما از روزنامه هارتص است. آمریکا در ویتنام جنایات بی شمار آفرید، اما در خود آمریکا و تمام کشورهای اروپایی جنبش ضد جنگ قویی بر علیه جنگ سازمان داده شد. مسئله نژادپرستی و سازمان دادن جنبش ضد نژادپرستی در کشورهای اروپا و آمریکا هم همینطور. گفتن اینکه در آمریکا و اروپا آزادی برای سازماندهی جنبش ضد جنگ ویتنام و افشای جنایات آمریکا وجود داشته است، هیچ گونه حرف مثبتی در باره سیستم سیاسی آمریکا نیست، بلکه بیان یک وضعیت موجود است.

گروههای حامی مردم فلسطین در همکاری با گروههای اسرائیلی طرفدار حقوق فلسطین و گروههای فلسطینی فعالیتهایی را در سراسر جهان و داخل اسرائیل پیش میبرند، که علارغم کارشکنیهای دولت اسرائیل، در داخل اسرائیل هم تقریبا آزادنه فعالیتشان را پیش میبرند.

در همین هفته گذشته تظاهرات نسبتا بزرگی در حمایت از فلسطین در اسرائیل برگزار شد. اگر کسی بگوید در اسرائیل اینقدر حقوق دموکراتیک هست که بشود تظاهرات بر علیه نتایاهو کرد، اما در دیگر کشورهای خاورمیانه چنین حقی وجود ندارد، ایا حقیقتی را لاپوشانی شده است؟

حزب چپگرای مرتض در اسرائیل که خواهان تشکیل فوری دولت فلسطینی است و تظاهراتهای ضد دولتی و ضد صهیونیستی در اسرائیل برگزار میکند، چندین نماینده در پارلمان اسرائیل دارد، احزاب ملیگرا و سوسیالیست عربی در آنجا آزادند و نماینده در پارلمان اسرائیل دارند، آزادی بیان تا اندازه ای در آنجا تامین است. در آنجا حزب سوسیالیستی و کمونیستی و اتحادیه کارگری تشکیل دادن آزاد است. چنانچه در تاریخ اسرائیل حزب کمونیست اسرائیل هیچ محدودیتی در فعالیت خود نداشته است. گیدئون لوی و دیگر ژورنالیستهای چپگرا و مبارز که مسئله فلسطین مسئله محوری آنهاست در روزنامه سراسری و مهم اسرائیل قلم میزنند و جنایات اسرائیل را در غزه افشاء میکنند،  در اسرائیل اعدام ممنوع است و علارغم عر و گوز افراطیهای راست گرا هموسکسوئلها و ترانس جندرها  مانند همه کشورهای اروپایی از حقوق انسانی برخوردارند و کلوپ و اتحادیه دارند و .... این وضعیت را با عربستان و کویت، بحرین و ایران و عراق و…مقایسه کنید. بیان این واقعیتها ذره ای از اشغالگری و نژادپرستی و جنایات اسرائیل نسبت به مردم فلسطین کم نمیکند. شاید برای چپی که تمام دنیایش رسیدن به بهشت " دموکراسی" است، پذیرش اینکه جایی دموکراسی نیم بندی است و جنایت و بی حقوقی هم آنجا هست قابل هضم نباشد، اما واقعیت موجود چنین است.

گفتن اینکه آزادیهای سیاسی نیم بندی در اسرائیل وجود دارد و سیستم سیاسی آن به شیوه غربی و مدرن نزدیک میباشد هیچ ارفاقی به اسرائیل نیست. دولت اسرائیل یک دولت ستمگر، ظالم، جنایتکار و اشغالگر و نژادپرست نسبت به مردم فلسطین است. اسرائیل بر مبنای قومیت مذهبی شکل گرفته است و تبعیض نسبت به مردم فلسطین در آنجا ساختاری است. این مشکل را دولت آینده سوسیالیستی باید در چند و چون رابطه خود با اسرائیل وارد کند. همانطوری که گفتم دولت اینده سوسیالیستی ایران نمیتوان در شرائط وجود نتانیاهو و سیاستهای ترامپ  رابطه معمولی با اسرائیل داشته باشد. رابطه دولت سوسیالیستی ایران با اسرائیل منوط به چشم انداز حل مسئله فلسطین و یا حل آن میباشد.

در قاموس چپ ناسیونالیست خاورمیانه ای گفتن اینها کفر است. طرف در فرانسه زندگی میکند، با اینکه رسوبات فکری طرفداری از کودتا در  یمن به عنوان منبع آموزش مارکسیستی و سوسیالیسم برژنفی و کیم ایل سونگی را شاید هنوز هم با خود حمل میکند و بعد از سقوط دیوار برلین با سر در دموکراسی شیرفته رفته و در نشریاتشان تا چند سال پیش، وظیفه چپ را تفسیر مدرن از اسلام میدانستند و برایش کتاب نوشته اند. حالا که تشت رسوایی دموکراسی روی بام افتاده و وظیفه تفسیر مدرن  از اسلام هم در ایران توسط توده های کارگر و مردم به زباله دانی ریخته شده است،  بیان اینکه در فرانسه آزادی سیاسی هست و او میتواند در آنجا فعالیت ازادانه داشته باشد را زیر سوال میبرد و آن را هواداری از دولت فرانسه میداند. میدانستیم شیرجه رفتنشان در دموکراسی همان نسخه قبلی سوسیالیسمشان است. اما نمیدانستیم دیگر تا این حد " رادیکال" شده اند و  حالا اگر کسی بگوید در آمریکا و فرانسه و اسرائیل ازادی بیان با همین ورژن دموکراسی مابانه آن وجود دارد به ما وضعیت سیاهان و فلسطینیها را نشان میدهند.

 رهبران مشروطه ایران از مدرنیستم،  مدنیت و سیستم سیاسی و فرهنگی جامعه غربی الهام میگرفتند. همان زمان همان  دولتهای امپریالیستی در در تمام جهان استعمار و فاجعه میافریدیند. ایا کسی میتوانست رهبران مشروطه ایران را به دلیل اینکه خواهان مدرسه عمومی به جای مکتب، قانون و ازادی شهروندی و محدود کردن قدرت پادشاه و فرد در مقابل مردم و شهروندان و دیگر حقوق و ازادیهای مدنی در جامعه غربی...بوده اند را متهم به حمایت از امپریالیسم کند! حالا اگر کسی جایی فقط ذکر کند در اسرائیل نسبت به عربستان، کویت و ایران حقوق شهروندی بیشتری برای ساکنان اسرائیل وجود دارد، حمایت از آن کشور تلقی میشود.

جوانی که دو صفحه لنین خوانده باشد، فقط دولت و انقلاب را خوانده باشد، به اینها میگوید رفقا و دوستان بیان یک واقعیت در اسرائیل هیچ ارفاقی به اسرائیل نیست، ببینید مارکس در نیمه دوم قرن 19 حتی گفته بود در انگلستان و آمریکا به دلیل ضعف بوروکراسی و نبود ارتش ثابت و وجود کارگران و کارفرمایان متشکل و فرهنگ مبارزه و سازش میان آنها، ممکن است و میتوان از راه مسالمت آمیز در آنجا قدرت را کسب کرد.

مارکس بارها گفته بود: "به‌عنوان نمونه در انگلستان راه برای نحوه‌ی تکامل قدرت طبقه‌ی کارگر باز است. شورش در آن‌جا کاری ابلهانه است و با تبلیغ مسالمت‌آمیز سریع‌تر و مطمئن‌تر می‌توان به هدف رسید اما به‌نظر می‌رسد در فرانسه قوانین سرکوب‌گرانه متعدد و تضاد مرگ‌آور طبقاتی راه حل قهرآمیز مبارزه طبقاتی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد».Marx,Engels Werke,Bd.17,S.6

لنین مینویسد

"مارکس نتیجه‌گیری خود را به اروپای قاره‌ای محدود می‌کند. این نکته در سال 1871 قابل درک بود. هنگامی که بریتانیا هنوز مدل یک کشور سرمایه‌داری ناب بود، بدون یک دارودسته نظامی. و تا اندازه‌ی  قابل ملاحظه‌ای بدون یک بوروکراسی. بنابراین مارکس انگلیس را مستثنی می‌کند. جائی‌که یک انقلاب حتی یک انقلاب مردمی بدون شرایط اولیه درهم‌شکستن «یک ماشین دولتی حاضر و آماده» ممکن به‌نظر می‌رسد و واقعاً ممکن بود" لنین دولت و انقلاب

رجوعم به مسئله  امکان انقلاب مسالمت آمیز در انگلستان و آمریکا  قرن 19 توسط مارکس و انگلس پرداختن به نفس بحث و یا مقایسه آن وضعیت با اسرائیل و…نیست. اسرائیل یکی از بدترین نظامهای میلیتاریستی دنیای امروز میباشد که وجودش با جنگ دائمی گره خورده است،  هدفم این است که به ناسیونالیستهای ضد امپریالیست بگویم گفتن اینکه وضعیت درونی انگلستان و ازادیهای سیاسی در آنجا چنان بود که حتی امکان انقلاب مسالمت آمیز کارگری را در آن شرائط مهیا میکرد، دلیل بر ماهیت خوب و زیبای سرمایه داری انگلستان و دولت آن در آن زمان نبود که در "وضعیت طبقه کارگر انگلستان" و "کاپیتال" و "الیورتویست" ترسیم شده بود!. حتی دلیل بر هیچ گونه ترقی خواهی در ماهیت بورژوازی انگلستان آنزمان نبود. مارکس بر اساس واقعیت موجود کشور انگلستان و آمریکا در آن زمان، در باره تاکتیک طبقه کارگر در آنجا و استراتژی قدرت گیری آن حرف میزد. مارکس میدانست و همه میدانیم که در همان زمان انگلستان چه جنایاتی در هند و کشورهای مستعمره دیگر مرتکب میشد. در آمریکا با اینکه روش تولید برده داری سیستم سرمایه داری لغو شده بود، اما هنوز به حیاتش ادامه میداد و سیاهان دارای هیچگونه حقوق شهروندی و. حق رای نبوده اند و اصلا انسان محسوب نمیشدند. اما میشد بدلیل سیستم سیاسی خاص آن و وجود آزادی از انقلاب مسالمت آمیز در آنجا حرف زد.

حالا کسی بیاید و بگوید در اسرائیل نسبت به عربستان، کویت، ایران، بحرین و امارات…، آزادیهای سیاسی و حقوق فردی بیشتری وجود دارد و در متن یک مصاحبه راجع به مسائل خاورمیانه دو کلمه راجع به تفاوتهای عربستان و مصر و اسرائیل در رابطه با آزادیهای سیاسی بزند، گویا حرف مثبتی در باره اسرائیل زده است. در مکتب ناسیونالیسم ضد امپریالیست اسلام زده خاورمیانه ای بله، این حرف مثبت است. چون خودش هم فردا معلوم نیست از نقطه نظر حقوق اجتماعی و فردی چه میخواهد بر سر مردم بیاورد. اما برای کمونیستی که فکرش و سنتش را از مارکس و لنین اخذ کرده است، گفتن و دیدن یک واقعیت و بیان آن بمعنای ترقی خواهی کشوری و کسی نیست. چنانچه وجود آزادی سیاسی در سوئد و انگلستان و آرژانتین هم نشانه ذره ای ترقی خواهی در این کشورها نیست.

 

رابطه دولتها با یکدیگر و رابطه احزاب اپوزیسیون با دولتها

روشن است دولت سوسیالیستی آینده ایران همانطور که احتمالا با عربستان سعودی، کویت، بحرین، آمریکا، برزیل و ….رابطه برقرار میکند با دولت اسرائیل هم رابطه برقرار میکند. آیا اگر کسی بگوید ما با دولت آمریکا، آرژانتین وشیلی و…. در آینده به عنوان دولت رابطه سیاسی و اقتصادی برقرار میکنیم، مساوی برقراری رابطه سیاسی با این کشورها در شرائط امروز، در شرائطی که به عنوان اپوزیسیون دارد فعالیت میکند و دستش جایی بند نیست، است. به نظر من این دو زمین تا اسمان با هم فرق دارد. رابطه سیاسی به عنوان یک نیروی اپوزیسیون با این دولتها، بمعنای تقویت جنبشها و جریانات ارتجاعی همسو با این دولتهاست و اساس در قاموس کمونیستها نیست. من از رابطه سیاسی حرف میزنم. رابطه مالی و تدارکاتی چیز دیگری است که بحث آن مربوط به اینجا نیست. احزاب اپوزیسیون زیادی از زمان رژیم سلطنتی تا جمهوری اسلامی با دولت بعث عراق رابطه داشته اند. از خمینی تا مجاهید و از ملیون و چریکهای فدایی تا احزاب فعال در کردستان ایران با دولت عراق رابطه مالی و تدارکاتی داشته اند.  و... فقط مجاهدین و بعضا احزاب ناسیونالیست کرد رابطه شان تا سطح رابطه سیاسی پیش میرفت. مجاهدین که تا سطح وابستگی نظامی و سیاسی هم پیش رفت.

باز هم روشن است که یک نیروی کمونیست  به عنوان اپوزیسیون رژیم اسلامی نمیتواند هیچ گونه رابطه ای با دولتهای اسلامی داشته باشد. اما آیا کشوری در جهان پیدا میشود که بخواهد به هر دلیلی مانند سیاست تضعیف رژیم اسلامی به کمونیستها کمک مادی و تدارکاتی کند و تازه کمونیستها هم نگاه کنند و ببینند که این کمک مادی در تضاد با عمل روزمره کشوری و جهانی آنها قرار نمیگیرد؟  چنین دولتی وجود خارجی ندارد و چنین شرائطی هم نیست. زمانی رژیم جنایتکار صدام حسین که از اسرائیل هم جنایتکارتر بود به گروههای اپوزیسیون ایران از زمان شاه تا جمهوری اسلامی کمک مادی و تدارکاتی میکرد و از جمله گروه اقای فراهانی یعنی راه کارگر و حزب مورد حمایت آنها در کردستان ایران، حزب دموکرات کردستان ایران، از آن کمکها بهره مند میشدند و راه کارگر در عراق مقر داشت. در زمان رژیم سلطنتی هم گروههای ملی و مذهبی از صدام حسین کمک مادی و تدارکاتی دریافت میکردند،  در بغداد رادیو داشتند.  پیشگامان جریان فراهانی از کمک گیرندگان آن بوده اند. ما یعنی کمونیسم کارگری نه در مشی و اهداف آن گروهها شریک بوده ایم و نه چنین شکل رابطه ای را میپذیریم. بخصوص از زمان جنگ خلیج در سال 91 که مسئله عراق مانند اسرائیل و .....جهانی شد، دیگر نمیشد با دولت عراق رابطه مالی و تدارکاتی داشت و حزب کمونیست کارگری هیچگاه به طرف آن نرفت.

ذکر یک نکته در اینجا مهم است آنهم اینکه در رابطه گروههای اپوزیسیون ایران با دولت صدام حسین عراق، فاکتور کشتار و سرکوبگری  مردم عراق توسط رژیم صدام حسین  وارد نمیشد و اصلا حاضر بودند آن را کاملا فراموش کنند. حالا کسانی نظیر آقای فراهانی با سرمایه گذاری بر روی یک دروغ تصویر سرکوبگری مردم فلسطین توسط سربازان اسرائیلی را روی فیسبوکشان میگذارند و متلک میگویند که بله بعضیها چنین رژیمی را "مدرن" میدانند و وارد رابطه با آن میشوند. اگر فاکتور سرکوب در رابطه اپوزیسیون با دولتها مسئله بود که رابطه سازمان فراهانی و دیگر گروههای اپوزیسیون با صدام حسین صد برابر بدتر بود. خشونت رژیم صدام حسین با هیچ رژیمی قابل مقایسه نبوده و نیست. از این نقطه نظر نقد آقای فراهانی به عمل خانم احدی پایه صحیحی ندارد. 

 تا آنجایی که به جریان کمونیسم کارگری و منصور حکمت برمیگشت، از زمان تشکیل حزب کمونیست کارگری هیچ گونه رابطه مالی و تدارکاتی با عراق  و هیچ کشور دیگری نگرفت و این برخلاف همه نیروهای اپوزیسیون دیگر از جمله چپها بوده است.

من در مقاله ای با عنوان "انترناسیونالیسم کمونیستی، قربانی ناسیونالیسم ضد رژیمی"  به سیاست حزب کمونیست کارگری امروز به رهبری حمید تقوایی در این رابطه و اتفاقا ملاقات  مینا احدی با سفرای اسرائیل و آمریکا و مرتجعین دیگر پرداخته و نشان دادم که این سیاست مغایر تاریخ کمونیسم بطور کلی و تاریخ کمونیسم ما میباشد.

مشکل چپهای سنتی مانند سازمان راه کارگر که آقای بهروز فراهانی از آن سازمان و سنت میاید این است که این دوستان در مکتب ناسیونالیسم ضد امپریالیستی، ناسیونالیسم ملی- اسلامی پرورش یافته آند و نتوانسته اند از آن سنت بکنند. نشریه شان تا چند سال پیش پر از مطالب در باره اینکه وظائف چپ تفسیر مدرن از اسلام میباشد بود. هنوز هم به مصدق و منتظری و طالقانی ,… ارادت دارند. بندنافشان نه با کمونیسم و کارگر، بلکه با ملی گرایی  در ایران و خاورمیانه بریده شده است. اگر الفتح سالم میماند اینها جناح چپ الفتح هم تلقی نمیشدند، چه برسد به کمونیسم و کارگر. تاریخا جریان توده ای در ایران عادت داشت چپهای رادیکال و کمونیستها را به وابستگی به صدام حسین و اسرائیل و ....وصل کند. این اقدام اقای فراهانی هم متاسفانه در همان خط میباشد. این نسخه دیگری از پولپوت خواندن کومه له و کمونیستها است که در برابر حملات و کشتار حزب محبوب راه کارگر، حزب دموکرات کردستان ایران، در دهه شصت مجبور به دفاع از موجودیت خود و تبلیغات کمونیستی بوده اند.

انتظارم از خودم و هر کمونیستی این است که مسائل را با دیده باز بنگریم. برای من خوشایند نبود که نام عباس سماکار و برخی دیگر از رفقای چپ را زیر مطلبی ببینم که تماما شامورتی بازی روشنفکری و در خط ملیون و اسلامیون است..

محمود قزوینی

24 دسامبر 2019

 

این دو نوشته از منصور حکمت را برای آشنایی بیشتر با متد و دیدگاه او اینجا میاوررم.

انتخابات اسرائیل

http://hekmat.public-archive.net/fa/0940fa.html

قطعنامه حزب کمونیست کارگری ایران، در باره مساله فلسطین ژوئن 2002

http://hekmatist.com/Kong1-4hkki/mosavab14.html

 

 

 

کارناوال سیاسی انتصابات، تحت عنوان انتخابات

نظامِ حمهوری اسلامی در تدارک یازدهمین دُورۀ "انتخابات" مجلس شورای اسلامی و میاندُوره ایِ پنجمین مجلس خبرگان است. از یک‏سو جامعه بدلیل سیاست‏های ویران‏ساز اقتصادی، سیاسی، اجتماعی در حال ترکیدن است و از سوی‏دیگر سران حکومت، در پی نمایش سیاسی ای هم‏چون برگزاری انتخاب نمایندگان "مردم"اند؛ نمایندگانی که پیشاپیش از فیلتر و از ارگان‏های بالا رتبۀ نظام جمهوری اسلامی عبور کرده و موظف به صف شدن در تقابل با مطالبات بدیهی میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش، زنان، جوانان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی اند.

 

به طور قطع جامعۀ ایران را نمی‏شود با مبانی که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی تعریف کرده اند، بعنوان جامعۀ متعهد به آزادی، و جامعۀ برسمیت شناختن حق و حقوقِ پایه ای سازندگان اصلی آن به حساب آورد. تعرض به معیشتِ میلیون‏ها انسان رنجدیده بی اندازه و ناتمام است؛ بیکاری بیداد می‏کند؛ زنان از انتخاب پوشش و تحصیلی بدُورند؛ هزاران کودک بدلیل نداری والدین‏شان از رفتن به سر کلاس‏ها باز مانده و هزاران تن دیگر به کودکان کار خیابانی تبدیل شده اند؛ فارغ التحصیلان سرگردان و فاقد آیندۀ روشن اند و بالاخره سران حکومت تابحال هزاران کمونیست، مبارز، مخالف و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی را از دم تیغ گذرانده اند. از اینرو، کاربُردِ واژۀ انتخابات در جوامعی هم‏چون جامعۀ خشن و هار ایران، بی‏معنی و فاقد اعتبار است؛ به سُخره گرفتن حقوقِ میلیون‏ها انسانِ دردمندی است که در زیر سلطه و سیاست‏های استثمار و سرکوب‏گرانۀ حکومت‏مداران و دولت‏مردان ایران، زندگی‏شان ضایع شده است. پس چگونه می‏توان سُخن از برگزاری انتخابات مردمی بمیان آورد، در حالیکه سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، تابحال جانِ هزاران انسان بی‏گناه را گرفته اند و هزاران تن دیگر، در اثر طرح بدیهی ترین مطالبات‏شان در سیاه‏چال‏های خوفناک، زندانی اند؟ چگونه می‏توان حرف از انتخاباتِ مردمی زد، و در عین‏حال از زمره سازماندۀ تعرض به نارضایتیِ مردم بُود؟

 

بنابه هزاران دلائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، نظام جمهوری اسلامی، نظام مبتنی بر پاسُخگوئی به نیازهای اولیۀ جامعه، و نیز نظامِ مبتنی بر رفع نگرانی‏ها و مشکلات مردم نیست. از آغاز و تاکنون کارنامۀ نظام، بهمراه همۀ منتخبین "مردم"، بر روی میز جامعه قرار گرفته است و یکایک بنیانگذاران و کارگزاران آن، به سهم و در قد و قوارۀ خود، در تخریبِ و در کُشت و کُشتار مردم، جوانان و دیگر توده های ستم‏دیده سهیم اند. مگر بی‏دلیل است که مردم، دلِ، خوشی از نمایندگان نظام و قوات متفاوتِ آن ندارند؟ متعاقباً مگر بی‏دلیل است که اکثریت قریب به اتفاق آحادِ جامعه، انتخابات هدایت شده از سوی نظام را نه انتخابات، بساکه انتصابات به حساب می‏آورند؟ نظام بهمراه قوات متفاوت اش، پایه گذار استثمارِ وحشیانه و تعرض به مردم است. به طور نمونه از تصویب قوانین ضد کارگری و بالا بُردن اقلام اولیۀ زندگی توسط نمایندگان مجلس (قوۀ مقننه) گرفته، تا حملۀ رئیس دولت (قوۀ مجریه) به اعتراضات پایه ای توده ها، و بالاخره صدُور احکام غیر انسانی، اعدام و محکومیتِ کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین و دیگر محرومان توسط دم و دستگاه های سرکوب (قوۀ قضائیه)، حکایت از اوضاع جامعه ای دارد که سران نظام جمهوری اسلامی مولّد و مبلغ آنند. براستی که قوات متفاوت نظام در امتداد قوانین نوشته شدۀ طبقۀ سرمایه داری، سنگ تمام گذاشته اند و بدنباله هدفِ همۀ آن‏ها، بمیدان کشاندن مردم در کارناوال سیاسیِ منتصب به حکومت‏مداران و دولت‏مردان اند. مردم از دست نظام ذله اند و  طناب و فضای سیاسی جامعه روز به روز سفت‏تر و تنگ‏تر می‏شود و در همانحال"رهبر" نظام دارد می‏گوید: "ایران یکی از دمکرات‏ترین کشورها در حوزۀ برگزاری انتخابات است".

"دُرست" می‏گوید، دمکرات‏ترین نظامی که در آبانماه امسال، جانِ بیش از 1500 جوان و تودۀ معترض به وضعیت ناهنجارِ حاکم بر جامعه را گرفته است، و هزاران تن دیگر دارند در زیر شکنجه های وحشیانۀ جلادان با مرگ دست و پنجه نرم می‏کنند. "دُرست می‏گوید بعد از چهل سال نظامِ "دمکرات"، در فکر ساختن زندان‏های تازه تر و خرید ابزار و آلات سرکوب و شکنجه بمنظور مقابله با جنبش‏های اعتراضی و تسلیم زندانیان سیاسی و قربانیان نظام امپریالیستی است. "دُرست می‏گوید و "دمکرات‏ترین" نظامی که برای خودی‏های اش هم، شاخ و شانه می‏کشد و فاقد تحملِ لازمه در درونِ بالائی‏هاست.

 

جدا از گنده گوئی‏های "رهبرِ" نظام، واقعیت این است که دو سوی پُر تنش و متضاد جامعه - یعنی بین بالائی‏ها و پائینی‏ها - را می‏شود به عینه در حوزه ها و در میادین متفاوت طبقاتی دید. کسی بغیر از خودی‏هاشان با نظام نیست و در این‏میان سران حکومت با حُقه بازی تمام در تلاش اند، تا بمانندِ دُوره های پیشین و آن‏هم بظاهر، بنام و با رأی مردم، فرمِ تازه تری به نظام دهند؛ به دنبال انتخابِ وفادارترین عنصرُ شرایطِ بعد از تظاهرات گُستردۀ دیماه و آبانماه اند. این‏دُوره را بعنوان آزمونی بزرگ برای گذر از دو واقعۀ سیاسی - اجتماعی درونِ جامعه تعبییر کرده و کاملاً پی بُرده اند که این انتخابات مردم و نظامِ بناشده بر میلیون‏ها انسان رنجدیده نیست. بویژه و در چند سال اخیر فهمیده اند که مردم با کلیت نظام تعیین و تکلیف سیاسی - عملی کرده اند و خواهان بر چیدن بساط شوهایی هم‏چون انتصابات نظام اند. مخالفت‏های بی‏وقفۀ دسته جمعی در خیابان‏ها، اعتراضات و اعتصابات پی در پی کارگران، زنان، جوانان و دیگر ستم‏دیدگان نسبت به بی‏حقوقی، تبعیضات جنسیتی، بیکاری، بی‏عدالتی، نداری و فقر، نمادِ افکار جامعه ای است که نظام جمهوری اسلامی، مسبب و بانی آن‏ها می‏باشد.

در بستر چنین اعمال جنایت‏باری است که پایگاه و پشتوانۀ اجتماعی نظامِ جمهوری اسلامی گام بگام با ریزشِ گُسترده ای روبرو شده و به خیر و برکت دم و دستگاه‏های سرکوب‏گر خود بر سر کار مانده است. نظام جمهوری اسلامی بمانند دیگر دولت‏های سرمایه داری، مدافع و حامی یک درصدی جامعه است و نود و نُه درصد آن، در تخالف با آنند. نمونۀ بارز این فرضیه را می‏شود، در به صف شدن توده های محروم و جوانان صدها شهر و آن‏هم در ابعادی غیر قابل تصور، در یکی دو سال اخیر دید. به چه زبانی مردم و جوانان باید بگویند که برگزاری مناسک مذهبی و کارناوال سیاسی ای هم‏چون انتصابات، از جمله انتخابِ خودی‏های نظام است و ربطی به مراسم و به انتخابات حقیقی مردم ندارد؛ به چه زبانی باید بگویند که از دلِ صندوق‏های سازمانداده شدۀ نظام، مدافعین سازندگان اصلی جامعه بیرون نخواهند آمد و همه - و بمانند دُوره های پیشین -، کار و بارشان تعرض به معیشت مردم، و هم‏چنین حفظ و حراست از نظام جمهوری اسلامی است. بی‏جهت نیست که حکومت‏مداران و دولت‏مردان نظام، دست در دست هم و با اتخاذ شیوه های رذیلانه، قصد کشاندن مردم به پای صندوق‏های "انتخاباتی" پیشارو را دارند. در همین رابطه سر دستۀ نظام «خامنه ای» طبق معمول و با دغل‏بازی سیاسی گفته است: "حتی اگر کسی از من خوش اش نمی‏آید، پای صندوق رأی بیآید". و یا اینکه رئیس قوۀ مجریه و محبوب نظام یعنی«روحانی» هم، که سابقۀ گسیل نیروهای سرکوب‏گر به اعتراضات مردمی را دارد، شیادانه می‏گوید: "اگر می‏خواهیم جامعۀ ایران از معضلات و بُحران‏های داخلی و بین المللی اش رهایی پیدا کند، تنها راهش برگزاری یک انتخابات پُرشور است که آن نیر متضمن یک انتخابات آزاد و رقابتی با حضور سلیقه ها و گرایش‏های مختلف است".

 

مُضحک است. یکی مردم را دعوت به پای صندوق‏های سازمانداده شدۀ حکومتی می‏کند و دیگری و آن‏هم در چهارچوبۀ جنگ و جدل‏های درونی نظام، دارد از برگزاری انتخابات "آزاد"، "پُرشور"، "رقابتی" و آن‏هم با  "حضور سلیقه ها و گرایش‏های مختلف"، حرف بمیان می‏آورد!! براستی مُضحک است و کسانی دارند از حقوق مردم و از آزادی‏های سیاسی و انتخاباتی سُخن می‏گویند که کارکرد چهار دهۀشان، مملو از جنگ و جنایت، قساوت و بی‏رحمی به درخواست‏های ابتدائی سیاسی - اجتماعی، و نیز نابودی زندگی هزاران کودک، زن و مرد و جوان است؛ کسانی دارند از آزادیِ سُخن، رأی مردم و نیز از رقابت آزاد و سلیقه های گوناگون حرف می‏زنند که قلم‏ها و زبان‏های آزادی‏خواهان و مخالفین را شکسته و بریده اند؛ کارگران را بدلیل درخواست حقوق‏های معوقۀشان و در ملاءعام به شلاق بستند؛ به خواسته ‏های پایه ای انسانی هم‏چون پوشش تعرض کرده اند تا مبادا چرخ دنده های فرسودۀ نظام وابستۀ جمهوری اسلامی، در دست اندازهای جنبش‏های اعتراضی گیر کند. بر خلاف اراجیف این سرکرده و یا کارگزار نظام، هدف از انتصاباتِ این‏دُورۀ مجلس شورای اسلامی و خبرگان، برای طولِ عمرِ بیشتر نظامِ سراپا جنایت است؛ انتصاب "زبدگان" نظام برای دُورۀ آتی است و بی‏گمان در تضاد با انتخاب و گزیدگان مردم قرار دارد.

 

نظام بیش از چهل سال به یُمن دم و دستگاه های سرکوب، جهل و خرافات، کارگزاران خود را به خُورد جامعه و به مردم داده است؛ به مدت چهل سال ده ها افراد دست‏چین شدۀ خود را از فیلترهای متفاوت گذراند و هر دُوره عناصرِ متعهدتر را از صندوق‏های رأی گیری به بیرون کشید؛ به مدت چهل سال هم است که نمایندگان متفاوت نظام، هم‏سو با دیگر نهادهای حکومتی - دولتی، نقشۀ نابودیِ زندگی مردم، نقشۀ به تاراج بُردن اموال عمومی و نیز نقشۀ گُستردگی سرکوب، بگیر و به بندهای بی رویه و کُشت و کُشتار مردم و جوانان را سازمان داده اند. پس همۀ کارگزاران نظام با هر اختلاف و سلیقه ای، در حفظ و در بردوامی نظام جمهوری اسلامی ذینفع اند و در این بین هیچیک از نمایندگان پیشین مجلس و یا آتی، منفعت و یا سیاست‏های‏شان هم‏طراز با منفعت و سیاست‏های میلیون‏ها انسان دردمند نبُوده و نخواهد بُود. جنگ و جدال شان در درون مجلس صرفا و صرفا، میدانی برای پس زدن جناح‏های رقیب، و بویژه میدانی برای خوش‏خدمتی و اجرای مطلوب‏تر قانون اساسیِ نظام جمهوری اسلامی است؛ قانونی که ساختمان آن در تخالفت با منفعت مردم بنا شده و تضمین و تأمین کنندۀ منافع طبقۀ سرمایه داری وابستۀ حاکم بر ایران است. معین است که طبقۀ سرمایه داری و تمامی عناصر وابسته، سُخنگو و بازگوکنندۀ خواسته ‏ها و امیال توده های محروم و رنجدیده نیستند؛ معین است که عملاً در تقابل و در تضاد با نظامِ محترم شمردن به حقوق دردمندان و سازندگان اصلی جامعه قرار دارند. سابقۀ رفتاری و کرداری یکایک آنان، پیرامونِ طرح مطالبات توده ای، سندی بر ادعاهای دروغین شان، نسبت به محترم شمردن به خواسته های پایه ای میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش و تودۀ دردمند و کودکان است. همۀ آنان سازماندهندگان تعرض به معیشت مردم اند و همۀ آنان در عمل نشان داده اند که نه منتخب و برگزیدگان مردم، بساکه منتصبین و "زبدگان" نظام اند. از اینرو و بر خلافِ انتصابات پیشارو نظام، مردم نظر و نمایندگان خود را دارند و بی‏تردید انتخاب و برگزیدگان آنان، با مرگ نظام جمهوری اسلامی - و آن‏هم با همۀ "زبدگان‏شان" -، گره خُورده است؛ انتخابات و برگزیدگانی که در فضائی آزاد و دمکراتیک برگزار، و بدُور از تقلب و دغل بازی‏های سیاسی طبقۀ سرمایه داری، از درون صندوق‏های رأی گیری بیرون خواهند آمد.

 

 

15 فوریه 2020

26 بهمن 1398

 

 

 

 

فاجعه خونین ادلب در سوریه

فاجعه خونین ادلب در سوریه

 

ماشین جنگی ارتشهای فاشیستی ترکیه و سوریه با حمایت ارتش روسیه  مردم ساکن استان ادلب و بخشهایی از حلب را مورد هجوم سنگین قرار داده اند. شمار زیادی از مردم در ماههای اخیر کشته شده اند و  بیش از ٧٠٠هزار نفر از ساکنین ادلب و حلب آواره و زندگیشان زیر بمباران و حملات زمینی و هوایی به نابودی کشیده شده است. بزرگترین فاحعه انسانی در جریان است. فاجعه ای که در آن هر روز بر میزان جانباختن کودکان، سالمندان و مردم  غیر نظامی افزوده میشود.

 

ادلب جولانگاه نیروهای اسلامی!

با آغاز اعتراضات توده ای و سپس با شکل گیری درگیری های نظامی بویژه توسط احزاب تروریست اسلامی، مدتی پس از شروع اعتراضات، مخالفان بشار اسد، ادلب را به کنترل خود در می‌آورند. ترکیه با تسلیحات، مهمات، پول و همچنین آموزش از شماری از گروههای جهادی و اسلامی در ادلب و مناطق شمال سوریه حمایت می کند. گروههای تحت حمایت ترکیه در ادلب با نام جبهه آزادیبخش ملی و سپس در اوایل سال ۲۰۱۸ بخشی دیگر با نام "ارتش ملی سوریه" اعلام موجودیت کرده و در ادلب و مناطق استراتژیک این استان مستقر میشوند. در فاصله سالهای ٢٠١١ تا ٢٠١٥مناطق شمال و شمال غربی و استان ادلب محل درگیری نیروهای اسلامی تحت حمایت ترکیه با نیروهای بشار اسد  بوده است. استان ادلب از آن تاریخ تا این روزها و حملات ارتش سوریه به ادلب و بازپس گیری مناطقی که نیروهای جهادی و اسلامی تحت حمایت دولت مرکزی ترکیه در آنها مستقر شده اند  به یکی از کانوهای بحران جنگ و محل حضور جنایتکارانه ارتش سوریه و روسیه و واحدهای نظامی سپاه قدس بوده است.

 

درگیری نیروهای اسلامی و تسویه حسابهای داخلی نیروهای جهادی و اسلامی خود فاکتوری در ایجاد ناامنی و سلب آزادی های فردی و اجتماعی در این مناطق است. بعنوان مثال در ۲۹ مارس ۲۰۱۵  شهر ادلب  به طور کامل از تسلط نیروهای ارتش بشار اسد خارج شد و نیروهای ارتش اسد به سمت پادگان مسطومه و جسر الشغور و اریحا عقب‌نشینی کردند. ادلب توسط «جیش الفتح» تصرف شد که شورایی متشکل از چندین گروه اسلام‌گرا بود. در ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۷، تحریر الشام، نیروهای احرار الشام را از ادلب بیرون راند و کل شهر را به تصرف خود درآورد.

 

ایجاد منطقه حائل

حدود دوسال قبل پوتین و اردوغان در سوجی(روسیه) بر سر ایجاد منطقه حائل به توافق رسیدند. که در امتداد مرز استان ادلب پاسگاه های روسیه  و ترکیه نظارت داشته باشند.  در این اجلاس بر سر تحویل سلاحهای سنگین نیروهای جهادی به توافق رسیدند. با این وجود جنگ متوقف نشد، درگیری های خونین و کشتارها ادامه یافتند. با ادامه جنگ و دست به دست شدن مناطق مختلف میان رژیم اسد و نیروهای طرفدار ترکیه، بحران سیاسی میان ترکیه و سوریه بسیار عمیق شد.  

 

بدنبال این بحران و جنگها و کشاکشهایی که جریان یافت، روز ٦و٧ فوریه امسال هیئتی از طرف دولت روسیه برای رفع بحران و حل مسائل و اختلافات به آنکارا رفته بودند. دولت روسیه از ترکیه خواسته است که به بازپس گیری مناطق خان شیخون،  معرة النعمان  و ... رضایت دهد و عمق منطقه امن ترکیه ٣٠ کیلومتر بشود. ترکیه این پیشنهاد را رد کرده است. زیرا بر اساس توافق سوجی٢٠١٨ شماری از شهرها و مناطقی که قرار بوده است تحت کنترل ترکیه باشد اکنون بدست ارتش بشار اسد افتاده است. ترکیه از روسیه خواسته است که نیروهای بشار اسد از این مناطق عقب نشینی کنند و اتوبان حلب به مصر و اوتوبان حلب لازیریه بشکل مشترک توسط نیروهای ترکیه و روسیه مراقبت بشوند.

 

در دهم فوریه دور دوم مذاکرات در ظرف کمتر از سه ساعت بدون نتیجه متوقف شد. بدنبال آن اختلافات و تهدیدهای دولت ترکیه علیه بشار اسد و جمهوری اسلامی با دامنه وسیعتری شروع شد.  مولود چاووش اُغلو، وزیر امور خارجۀ ترکیه، گفت : "پدرخوانده های رژیم سوریه، یعنی روسیه و ایران، باید به حملات رژیم دمشق پایان دهند." آتش جنگ در ادلب و حلب هم اکنون شعله ور شده است و مردم بسیاری را قربانی میگیرد.

 

تلفات انسانی جنگ داخلی سوریه قابل اندازه گیری و شمارش نیست. بیش از نیم میلیون کشته و تعداد بسار بیشتری زخمی، معلول و زمین گیر شده اند. در طول این مدت نیمی از جمعیت سوریه آواره شده و در اردوگاه هایی که در اردن و ترکیه ساخته شده با شرایط غیر انسانی معیشتی و ایمنی به اصطلاح اسکان داده شده اند. هم اکنون سه میلیون و پانصد هزار آوارۀ سوری در ترکیه به سر می برند. بر اساس گزارش سازمان ملل جنگ داخلی سوریه از آغاز تاکنون بیش از ۳۸۰ هزار کشته و ٢٠ میلیون آواره - یعنی معادل نیمی از جمعیت کل سوریه-، به بار آورده است.

 

در یک هفته گذشته با شروع عملیاتهای نظامی ارتش سوریه و روسیه و استقرار پایگاه های نظامی در مناطقی از ادلب و حلب جنگی خونین با حملات هوایی و زمینی از طرف سوریه  وترکیه آغاز شده است. تاکنون چندین شهر در استان ادلب و حلب ویران و مردم ساکن در این شهرها اواره شده اند.  بگزارش سازمان ملل شمار آوارگان ادلب و حلب به بیش از ٧٠٠ هزاز نفزر رسیده است. ادلب در شماال سوریه واقع شده است. آخرین گوشه در شمال سوریه است که همچنان در کنترل نیرهای مخالفان (اساسا گروه های اسلامی) است. با شروع حملات ارتش سوریه (تحت حمایت روسیه)، ارتش ترکیه با لشکر کشی  به ادلب و حلب اعلام کرده است که از نیروهای تحت حمایتش (نیروهای تروریست اسلامی)  در این مناطق حمایت میکند.

 

در اثر لشکر کشی ها و جنگ میان ارتش سوریه و ارتش ترکیه در استان ادلب، بزرگترین جابجایی مردم غیر نظامی از هنگام درگیری های سوریه انجام شده است. شهرها خالی میشوند و نزدیک به ٧٠٠هزار نفر از جمعیت ٣ میلیونی استان ادلب  آواره و راهی مرز ترکیه و اردوگاه های آوارگان شده اند.

 

از دیدگاه توده مردم و بشریت آزادیخواه راه حل بحران سوریه جمع کردن بساط دولتهای قومی – مذهبی و نیروهای رنگانگ اسلامی و کوتاه کردن دست دولتهای غربی و دولت روسیه از منطقه است.  پرچم این جنبش هم اکنون در اعتراضات توده ای مردم عراق علیه دولت و نیروهای اسلامی در آن کشور، در اعتراضات سکولاریستی مردم کردستان سوریه و لبنان و در جنبش مداوم و پیگیر مردم ایران علیه حکومت و قوانین اسلامی به اهتزاز درآمده است.

 

جمهوری اسلامی وسیله و نتیجۀ سرکوب انقلاب سالهای۵٦- ۵٧

جمهوری اسلامی وسیله و نتیجۀ سرکوب انقلاب سالهای۵٦- ۵٧

این روز ها گاه با جوانانی مواجه می شویم که در حالی که فقر و فلاکت، دزدی و فساد و اختناق و سرکوب های جمهوری اسلامی خشم و نفرت آنها را برانگیخته ، تحت تأثیر این تبلیغات قرار دارند که گویا جمهوری اسلامی حاصل انقلاب سالهای 56 و 57 بوده است. این جوانان با دیدن وضع موجود و با تکیه بر جنایات انکار ناپذیر دیکتاتوری لجام گسیخته حاکم، آن انقلاب را انکار کرده و گاه حتی نیروهای مسلح آن دوره چون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را به دلیل این که در پای گیری آن انقلاب نقش داشته اند، آماج انتقادات خود قرار می دهند. این وضع باعث شده که برای شنیدن تبلیغات سلطنت طلب های بی همه چیز نیز گوش های شنوایی پیدا شوند. در این مقاله من می کوشم نشان دهم که جمهوری اسلامی هرگز حاصل انقلاب توده ها در سالهای 56 و 57 نبوده است بلکه این رژیم از طرف امپریالیستها بر سر کار آورده شد و وسیله سرکوب آن خیزش بزرگ انقلابی البته به نام انقلاب بود.

برای این که متوجه بشویم که جمهوری اسلامی وسیله و نتیجه سرکوب آن انقلاب می باشد ، لازم است که نگاهی به شرایط غلیان مبارزات اعتراضی مردم در سالهای 56 و 57 بیندازیم.

یکی از خود ویژگی های دهه 50 ، گرایش وسیع مردم به انقلابیون مسلح بود. بدون اغراق می شد گفت که برای نمونه چریکهای فدایی خلق جای بزرگی در قلب مردم پیدا کرده بودند. متاسفانه در اوائل سال 55 ، نیرو های سرکوبگر رژیم شاه توانستند ضربات بزرگی به سازمان چریکهای فدایی خلق و جنبش انقلابی مسلحانه مردم ایران وارد آورند. به دنبال این ضربات بزرگ در اواخر سال 55 و اوائل سال 56 ، کم کم بحث هایی در مطبوعات رژیم شروع شدند که از ضرورت باز کردن فضای سیاسی و رعایت حقوق بشر در جامعه صحبت می کردند. این بحث ها همزمان بود با روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا. کارتر از حقوق بشر دم می زد و از آنجا که رژیم شاه تا بن استخوان به امپریالیسم آمریکا وابسته بود ، سیاستهای خود را بر اساس رهنمودهای آنها تعیین می کرد. در نتیجه در ایران هم بحث فضای باز سیاسی کم کم بالا گرفت. این وضع را در آن زمان برخی از زندانیان سیاسی "جیمی کراسی" می نامیدند. در همین دوران بود که رژیم شاه و ساواک جنایتکارش به هیاتی از جانب صلیب سرخ اجازه دادند که از زندانهای محل نگهداری زندانیان سیاسی بازدید کند.

با گسترش اعتراضات و تظاهرات مردم، دستگاه امنیتی شاه در حالی که دست از سرکوب توده های انقلابی بر نداشته بود، برای این که بتواند نقش کمونیستها را در جنبش توده ها که به طور برجسته ، به هیچوجه جلوه مذهبی نداشت ، کمرنگ کند دست به تقویت نیروهای مذهبی زد. در همین رابطه یکی از وابستگان رژیم سلطنت نوشته ای توهین آمیز نسبت به خمینی در روزنامه اطلاعات به چاپ رساند. در اعتراض به این مقاله ، طلبه های قم دست به اعتراض زدند.  از این طریق اسم خمینی کم کم به میان توده های مردم برده شد و بعدها در برخی از تظاهرات ها خواست آمدن خمینی به ایران را مطرح کردند.

رژیم شاه برای مقابله با مبارزات مردم تنها به سرکوب اکتفاء نکرد و شروع کرد به تغییر نخست وزیر ها. در ابتدا هویدا را که حدود 13 سال نخست وزیر گوش به فرمان شاه بود را تغییر داد ، اما این امر به جای تخفیف اوضاع بحرانی به تشدید بحران انجامید و مبارزات مردم را شدید تر نمود.

در طول سال 56 توده های مردم در ابعاد وسیع تری علیه رژیم شاه و ظلم و ستم و دیکتاتوری تظاهرات کردند. با رشد تظاهرات اعتراضی مردم در هفده شهریور 57 در میدان ژاله (تهران) تظاهرات کننده ها را از زمین و هوا به گلوله بستند. اما باز مردم با وجود اعلام حکومت نظامی به تظاهرات ادامه دادند. ادامه تظاهرات مردم باعث نخست وزیری تیمسار ازهاری شد با این هدف که با اعمال خشونت جلوی تظاهرات مردم گرفته شود. اما این امر هم عملا به ضد خود تبدیل شد.  این وضع برای امپریالیست ها یک پیام داشت: سرکوب هرچه شدیدتر باشد مردم به خانه هایشان نخواهند رفت و ممکن است مبارزه مسلحانه توده ای شود و منافع آنها را به خطر بیاندازد.

با اوج گیری تظاهرات مردم ایران، دولت عراق ، خمینی که بصورت تبعید در عراق زندگی می کرد را از آن کشور اخراج کرده و فرانسه او را پذیرا شد تا نام وی هر چه بیشتر در مبارزات مردم مطرح شود.

شکست تاکتیک های شاه جهت مقابله با انقلاب ضد امپریالیستی و ضد سلطنتی توده های مردم به تدریج نشان داد که شاه دیگر جایی در قدرت نمی تواند داشته باشد. چرا که در آبان 57 با این که شاه در تلویزیون رسما اعلام کرد که صدای انقلاب مردم را شنیده است و حاضر به اصلاح امور می باشد اما مردم دیگر حاضر به شنیدن صدای وی نبودند.

به همین دلیل هم امپریالیستها با شدت بیشتر به تقویت خمینی پرداختند. آنها در کنفرانش گوادلوپ که با حضور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان تشکیل شده بود به خدمت شاه خاتمه داده و خمینی و دار و دسته اش را به جای سلطنت شاه برگزیدند و جهت انتقال قدرت به آن ها ، ژنرال هویزر را به ایران فرستادند تا ارتش را آماده خدمت به خمینی کند. در همین حدود ها بود که ناگهان شعار "ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست" در جریان تظاهرات مردم شنیده شد و روشن بود که مزدوران دشمن جهت انحراف مبارزات مردم ، شعار های خود را در تظاهرات فریاد می زنند تا به شعار مردم تبدیل شود. در شرایطی که دشمنان مردم در حال اجرای این دسیسه ها بودند ، خمینی و اطرافیانش در پاریس در حال مذاکره با امپریالیستها بودند و بعدا مشخص شد که امپریالیستها به خصوص امپریالیسم آمریکا سه خواست اصلی در برابر خمینی قرار داده بودند.

1- ارتش دست نخورده باقی بماند

 2- جریان تولید و صدور نفت مثل سابق ادامه داشته باشد

 3- کمونیستها و انقلاب توده های مردم سرکوب شوند

بعد از قبول این شرایط از سوی خمینی ، امپریالیستها شرایطی ایجاد کردند که شاه را از ایران برده و خمینی و دار و دسته اش را به ایران بیاورند. در این فاصله تبلیغات وسیعی به نفع خمینی انجام گرفته بود و خود خمینی در حالی که برخلاف نیروهای سازشکار آن زمان نشان می داد که مثل مردم در مخالفت با شاه قاطع است به مردم هم قول می داد که خواست های آنها را برآورده خواهد کرد. به همین خاطر تعداد زیادی از مردم به پیشواز خمینی رفتند و خمینی که با هواپیمای شرکت هواپیمایی فرانسه وارد فرودگاه مهرآباد شد پس از ورود به بهشت زهرا رفت و در اولین سخنرانی اش قول هایی در جهت بهبود شرایط زندگی مردم به آنها داد ، نظیر مجانی کردن آب و برق و از این قبیل وعده و وعید ها که البته بعداً سیر رویداد ها دروغ بودن تمام آنها را ثابت نمود.

محاسبه امپریالیست ها این بود که قدرت را با مذاکره به طور صلح آمیز به دست خمینی بسپارند تا دستگاه سرکوب سالم مانده و در خدمت سرکوب انقلاب در اختیار خمینی قرار گیرد. امّا در جریان این نقل و انتقال قدرت، در 21 بهمن 57 همافران نیروی هوایی با ارتش درگیر شدند و شرایط برای قیام توده ها فراهم شد. در این زمان خمینی برای جلوگیری از قیام توده ها اعلام کرد که دستور جهاد نداده است. ولی توده های مردم علیرغم مخالفت خمینی و دار و دسته اش قیام کردند و در 22 بهمن هم قیام ادامه یافت و مراکز سرکوب آماج حملات مردم قرار گرفتند. در این موقعیت ارتش اعلام بی طرفی کرد و با خمینی بیعت نمود.

پروسه قدرت گیری خمینی نشان می دهد که انقلاب توده های مردم نبود که خمینی را به قدرت رساند بلکه امپریالیست ها به خاطر حفظ منافع خود و با اعمال نفوذ در پروسه انقلاب مردم، خمینی را برای سرکوب انقلاب توده های مردم با شاه تعویض کردند. انقلاب مردم برای حل مشکلات اقتصادی و از بین بردن سرکوب و رسیدن به آزادی و دمکراسی بود اما این انقلاب توسط امپریالیستها و مزدور آن ها خمینی همانگونه که در میان مردم ما گفته می شود "ملاخور" شد.

قیام توده های مردم محاسبات امپریالیست ها را به هم زد و امکان فریبکاری بزرگی به خمینی داد.  با قیام مردم ارتش ضربه خورد و سلاح زیادی به دست مردم افتاد . به همین دلیل هم اولین کار خمینی خلع سلاح مردم شد. تا فرصت و زمان لازم برای باز سازی ارتش نیز فراهم شود. ارتشی که در همان به اصطلاح "بهار آزادی" سنندج را به خون نشاند. با توجه به رشد انقلاب و سقوط رژیم شاه و قیام بهمن جو سیاسی جامعه به نفع مردم تغییر کرد و مردم با شدت بیشتری خواهان تحقق مطالبات خود بودند. در این شرایط  دار و دسته خمینی قادر نبودند فورا بطور سراسری سرکوب مبارزات مردم را شروع کنند. به همین دلیل هم علیرغم همه سرکوبگری های پراکنده آنها، فضای شبه دمکراتیکی در جامعه حاکم شده بود که به سازمانهای سیاسی امکان فعالیت علنی می داد. به همین دلیل هم ستاد های سازمانهای سیاسی بر پا و نشریات آنها وسیعا پخش می شدند. در این میان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به دلیل مبارزات مسلحانه قبلی خود و سالها قهرمانانه جنگیدن اعضای آن با رژیم شاه با استقبال بسیار وسیعی از طرف مردم مواجه شد و عملا به بزرگترین سازمان چپ سیاسی کشور بدل شد.  شرایط جدید حکم می کرد که نیرو های انقلابی و کمونیست فورا به تحلیل شرایط جامعه پرداخته و با روشن کردن ماهیت رژیم جدید راه ادامه انقلاب تا پیروزی یعنی قدرت گیری کارگران و ستمدیدگان و نابودی سلطه امپریالیستها و سرمایه داران وابسته را مقابل مردم قرار دهند. اما متاسفانه در رهبری این سازمان "مارهای خوش خط و خالی" لانه کرده بودند که نه به فکر ادامه انقلاب بودند و نه قدرت گیری کارگران و ستمدیدگان مشغله ذهنی آنها بود. بر عکس آنها در این اندیشه بودند که در قدرت جدید جایی برای خود دست و پا کنند. اما اینکه چرا این سازمان که با خون بهترین و دلیر ترین کمونیستها شکل گرفته بود به این روز افتاده بود باید کمی به گذشته این سازمان و تاریخچه آن بازگردیم.

قبل از پرداختن به تاریخچه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران لازم است تاکید کنم که پس از ضربات بزرگ سال 55 که بخش بزرگی از سازمان نابود شد ، کسانی که در رأس سازمان قرار گرفتند دست به یک اقدام غیر دموکراتیک زدند. آنها بدون آنکه بحثی در بین همه اعضای سازمان و یا در جنبش صورت گرفته باشد اعلام کردند که سازمان نظرات قبلی خود را تغییر داده و حال به نظرات رفیق جزنی باور دارد. این امر زمینه را برای عضو گیری افرادی همچون فرخ نگهدار و ماشاالله فتاپور و جمشید طاهری پور و افرادی نظیر آنها که با فاصله زمان هائی از زندان رژیم شاه آزاد می شدند، آماده کرد. چنین افرادی که اپورتونیست هائی بیش نبودند وارد سازمان شده و به تدریج در مراکز رهبری قرار گرفتند. آنها همان مار های خوش خط و خالی بودند که بعد از قیام بهمن  به جای تحلیل شرایط جدید و نشان دادن راه ادامه انقلاب، خطی بر سازمان حاکم کردند که همان خط مماشات با جمهوری اسلامی بود. آنها درست با در پیش گرفتن این خط بود که به نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران توده ها و هواداران انقلابی سازمان را از انجام عملکردهای انقلابی علیه رژیم باز می داشتند.

با این اشاره حالا بهتر می شود به بنیانهای تئوریک چریکهای فدائی خلق که پایه اعمال انقلابی و اعتبار این سازمان گردید، پرداخت.

در سال 1346بخشی از مارکسیست لنینیست های ایران که در مشهد، تبریز، شمال و تهران قرار داشتند در گروهی متشکل شدند. کمونیست های متشکل در این گروه نه تنها به مطالعه تاریخ و مارکسیسم پرداختند بلکه شرایط اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ایران را به طور عینی مورد مطالعه قرار دادند. آنها به کارخانه ها و روستاها رفته و دریافت هایشان را در گروه به بحث و تبادل نظر گذاشتند. بعد از 4 سال مطالعه و بررسی در سال 49 حاصل مطالعات و تحلیل های این انقلابیون ، توسط رفیق امیر پرویز پویان و بعد به طور کامل به وسیله رفیق کبیر مسعود احمدزاده در کتابی به نام "مبارزه مسلحانه ، هم استراتژی هم تاکتیک" جمع بندی و تئوریزه شد. بر اساس این تئوری، رفقا دست به عملیات مسلحانه زدند. این گروه در جنبش به نام گروه احمدزاده معروف شده است. در همین دوران گروه دیگری از کمونیستها در ایران به رهبری رفیق غفور حسن پور شروع به سازماندهی خود کردند که بعدا به گروه جنگل معروف شدند. این دو گروه به تدریج در ارتباط با هم قرار گرفتند.

پس از رستاخیز سیاهکل که اعلام آغاز مبارزه مسلحانه در ایران بود، این دو گروه در هم ادغام شده و نام چریک های فدایی خلق را برای خود انتخاب کرده و کتاب رفیق مسعود تئوری راهنمای عملی چریکهای فدائی خلق شد. به عبارت دیگر رهنمودهای مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک مبنای حرکت چریکهای فدائی خلق قرار گرفت.

 رئوس تحلیل های کتاب رفیق احمدزاده  چنین است:

1- سیستم اقتصادی و سیاسی ایران وابسته به امپریالیسم است که در ظاهر ملی و مستقل به نظر می رسد.

2- تضادهای جامعه ایران تحت شعاع یک تضاد قرار گرفته که تضاد بین خلق و امپریالیسم است.

3- بر این اساس سلطه امپریالیسم به مثابه یک عامل داخلی باید در نظر گرفته شود که در هر پروسه ای برای حفظ منافع خود اعمال نفوذ می کند. بنابراین برای جامعه ایران امپریالیسم ، یک نیروی خارجی نیست که به هر حال نقشی ایفاء می کند.

4- جهت استمرار سلطۀ امپریالیسم یک دیکتاتوری عریان و لجام گسیخته ضروری است که با کمک تبلیغات دروغین و عوامفریبانه خود را بزک نماید.

5- بدون نابودی سلطه امپریالیسم در ایران که بدون رهبری طبقه کارگر امکان پذیر نیست ، توده های مردم ایران به دموکراسی واقعی و رهایی از ظلم و ستم دست نمی یابند.

6- چنین سیستمی را نمی توان با یک اعتصاب سیاسی عمومی و قیام مسلحانه برانداخت بلکه فقط در بستر مبارزه مسلحانه توده ای است که می شود آن را سرنگون کرد.

7- رفیق مسعود می پرسد "وظیفۀ پیشرو چیست؟" و جواب می دهد "مگر نه این است که وظیفه ای که تاریخ به عهدۀ رزمندگان نهاده است این است که از طریق عمل آگاهانۀ انقلابی و ایجاد ارتباط با توده ها در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده ها بزند و آن چه را که تعیین کننده سرنوشت نبرد است ، وسیعاً به میدان مبارزه واقعی بکشاند". او در شرایط حاکمیت دیکتاتوری در ایران، مطرح کرد که اقدام نیروهای پیشرو جامعه به مبارزه سیاسی- نظامی راه ارتباط با توده ها و مشخصاً طبقه کارگر می باشد.

مبارزه مسلحانه ای که بر اساس تئوری ارائه شده از طرف رفیق احمد زاده در ایران بنیان گذاشته شد به تدریج و در جریان تداوم مبارزه مسلحانه به جدایی غم انگیز بین روشنفکران و توده های مردم که اعمال غیر انقلابی حزب توده در ایران به وجود آورده بود ، پایان داد.

درگیری های مسلحانه چریک ها که جریان آنها را روزنامه های رژیم می نوشتند مخصوصاً دادگاه رفقا گلسرخی و کرامت دانشیان در سال 52 که آن رفقای جان بر کف، از مبارزه مسلحانه و از خلق دفاع کردند و تلویزیون سراسری پخش کرد ، آوازۀ چریک های فدایی خلق ایران را به دورترین نقاط ایران رساند. چریک های فدایی خلق بیش از پیش از محبوبیت بسیار بالایی بین کارگران و زحمتکشان شهر و روستا برخوردار شدند. موفقیت ها و پیروزی های چریکها نظر خیلی از نیرو های جنبش را بسوی آنها جلب نمود. زندانهای شاه جلوه مشخصی از پیشرفت های چریکها بود. بطوری که جو کل زندانها در سال 50 زیر سیطره این جریان قرار گرفت. یکی از زندانیانی که در سال 50 در زندان بود و چند سال از زندانش می گذشت رفیق بیژن جزنی بود که در سال 1346 دستگیر شده بود. او در زندان در جریان فعالیتهای چریکهای فدائی خلق قرار گرفته و از آن دفاع می کرد. بعد ها این رفیق بدون این که از کم و کیف تئوری راهنمای چریک های فدایی خلق بدرستی آگاه باشد ، از ظاهر عمل چریک های فدایی خلق، به این نتیجه رسید که آن ها متمایل به نظامیگری هستند. رفیق جزنی در زندان در این مورد مطالبی نوشت ولی متأسفانه به طور صریح مخالفت خود را با تئوری چریکهای فدائی خلق یا همان تئوری مطرح شده در کتاب رفیق مسعود اعلام نکرد. حتی در آغاز طرفداران نظرات رفیق جزنی می گفتند که نوشته های او مکمل نظرات رفیق مسعود است. یکی دیگر از زندانیان آن زمان بهروز ارمغانی بود که در ارتباط با گروه مهندسین تبریز که افکار توده ای داشتند به زندان افتاده بود. این رفیق در زندان با نظرات بیژن جزنی آشنا شده و نظرات او را در زندان تبلیغ می کرد. عده ای نیز در زندان بودند که یا در رابطه با فداییان و یا در ارتباط با  سایر گروه ها به زندان افتاده بودند که به تدریج طرفدار نظرات جزنی شدند.

با آزادی این زندانیان که معتقد به نظرات بیژن جزنی بودند و ورود آنها به صفوف سازمان چریک های فدایی خلق ایران، به تدریج نظرات جزنی که در تخالف با نظرات رفیق احمد زاده بود در درون سازمان هر چه بیشتر تحکیم شد. به این ترتیب تئوری راهنمای چریک های فدایی خلق، تئوری ای که متعهد به آزادی طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا بود مردود اعلام شد و افراد آن سازمان ، تئوری نبرد با دیکتاتوری فردی شاه بیژن جزنی را جایگزین تئوری انقلابی چریکهای فدائی خلق نمودند. همه این رویدادها به مارهای خوش خط و خال در رأس سازمان امکان داد که با غصب سازمان چریک های فدایی خلق ایران عملا از ورود طرفداران نظرات رفیق احمد زاده به سازمان جلوگیری کنند. می توان لیست بلند بالایی از اعمال و رفتار کسانی که به عنوان چریک های دروغین تا انشعاب اکثریت و اقلیت خط اپورتونیستی را پیش می بردند تهیه کرد و نشان داد که چه خدماتی به رژیم تازه استقرار یافته کردند و به وی فرصت سازمانیابی خود را دادند و جمهوری اسلامی به این ترتیب امکان یافت با قدرت تمام سرکوب توده های مردم و انقلاب آنها را عملی سازد.

به این صورت فرخ نگهدارها، جمشید طاهری پورها و فتاپورها و امثالهم شدند چریک فدایی خلق و رفیق اشرف دهقانی و رفیق محمدحرمتی پور و رفیق سنجری و رفیق بیژن هیرمن پور کسانی نام گرفتند که هنوز در دوران کودکی مانده و به مرض چپ روی دچار میباشند!!!

در صورتی که چریک های فدایی خلق واقعی معتقد به تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک پس از جدایی از آن دار و دسته ، ماهیت جمهوری اسلامی را تحلیل و آن را وابسته به امپریالیسم و ادامه رژیم شاه ارزیابی کرده و بر ضرورت سازماندهی مسلح توده ها با توجه به دستاوردهای قیام بهمن تاکید نمودند. آنها با تکیه بر تئوری راهنمای سازمان یعنی تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک حتی حمله سراسری ای که به توده ها خواهد شد را نیز پیش بینی کرده و لزوم مخالفت با خلع سلاح توده ها و سازماندهی مسلح آنها را خاطر نشان کردند. با قاطعیت می توان گفت که اگر سازمان بر تئوری قبلی خود پای بند می ماند ، به یک آلترناتیو جدی در مقابل جمهوری اسلامی تبدیل می شد و امروز دیگر شاهد این نبودیم که برخی از جوانها کل انقلاب سال 56 و 57 را انکار کرده و جنایات جمهوری اسلامی را به حساب طرفداران انقلاب بگذارند.

اگر بخواهیم بدانیم که چه مسائل و عواملی باعث شد که جمهوری اسلامی به راحتی توانست نیرو های خود را سازمان داده و ضمن سرکوب توده ها آنها را که در جریان قیام بهمن تا حدی مسلح شده بودند را خلع سلاح کند ، باید هم قدرت امپریالیسم جهانی را دید و هم توجه کرد که سازشکاری ها و مماشات طلبی ها سازمانهای سیاسی شرایطی را شکل داد که به جمهوری اسلامی جهت حفظ پایه های لرزان رژیم خود بی اندازه کمک کرد. به باور من سیر رویداد ها درستی تحلیل های چریکهای فدائی خلق ایران را برای همگان ثابت کرده است. 

تیر 1398

 

حمید تقوایی: باز هم در دفاع از اپوزیسیون راست!

اخیرا حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران بحثی تحت عنوان "دینامیسم و ویژگیهای انقلاب در ایران" ارائه کرده است. ارائه این بحث از آنجا برای تقوایی ضروری شده که خط مشی و دیدگاه راست و پوپولیستی او و حزبش در دل تحولات مبارزاتی دوره اخیر در جامعه به روشنی زیر سئوال رفته است. در نتیجه این بحث از جانب تقوایی، تلاش ناموفقی است برای حفظ انسجام و توجیه سیاستهای راست روانه زیر سئوال رفته که مجددا به دفاع از اپوزیسیون راست منتهی شده است. برای مستدل کردن این موضوع، امیدوارم مخاطبین حوصله کنند و در این مبحث من را همراهی کنند. در اینجا وارد جزئیات نمیشوم و محورهای اصلی بحث او را نقد میکنم.

 

قبل از پرداختن به اصل بحث یک مساله را مجددا تاکید میکنم. رفقایی از حزب حکمتیست و حتی بیرون حزب میگویند، بارها خط مشی و سیاست و دیدگاههای حمید تقوایی نقد شده و شناخته شده است، ادامه این نقد و حساسیت شما در این مورد چه ضرورتی دارد؟ در پاسخ میگویم حساسیت من اینست، حمید تقوایی به نام کمونیسم کارگری و حزبی صحبت میکند، که مارکسیست برجسته و رادیکال و رهبر شاخص رادیکالیسم کمونیستی دوره معاصر، شخص منصور حکمت، این جنبش و این حزب را پایه گذاری کرد. امروزه متاسفانه راست ترین سیاستها توسط حمید تقوایی و همفکرانش و حزب تحت رهبری او به کمونیسم کارگری و منصور حکمت سنجاق میشود. این ظلم بزرگی در حق کمونیسم کارگری و منصور حکمت است. به ویژه این راست رویها در سطح ایده و نوشته و بحث و جدل باقی نمانده است، بلکه در سطح جامعه و در مقابل جنبشهای اعتراضی رادیکال قرار گرفته است. لذا به عنوان فعال کمونیسم کارگری، به عنوان کسی که ۱۰ - ۱۲ سال از عمر مفید سیاسی ام را مستقیما با منصور حکمت و دهه اول فعالیت حزب کمونیست کارگری ایران تحت رهبری این کمونیست برجسته سپری کردم، در طول فعالیت مشترک به من اعتماد کرده، خود را بدهکار منصور حکمت میدانم تا از متد، دیدگاهها، سیاست و پراتیک او در مقابل سیاستهای به غایت راست که به ناحق به منصور حکمت وصلش میکنند، دفاع کنم. اگر به نام دیگری مینوشتند و میگفتند، این حساسیت لازم نبود. جنبه مهم دیگر اینست، در دل این جدلها بار دیگر دیدگاههای کمونیسم کارگری صیقل پیدا میکند و با شفافیت بیشتر میتوانیم برجسته اش کنیم.

 

"ویژگیهای انقلاب در ایران"التقاط و مغلطه انقلاب و سرنگونی!

حمید تقوایی زیر تیتر "ویژگیهای انقلاب در ایران" چنین گفته است. "اولین ویژگی اینست که ما با یک روندی روبرو هستیم به همین خاطر بهش گفتیم جنبش سرنگونی، مشخصا از بیست سال قبل از تیر ۷۸، الان ۹۸ هستیم. نمیتوانیم بگیم ۲۰ سال دارند انقلاب میکنند، اینطوری که نیست، یک جنبشی هست، وقتی سربلند میکنه، با شعار خودش می آید، این جنبش سرنگونی طلبانه است".

 

میگوید نمیتوانیم "بگیم بیست سال دارند، انقلاب میکنند" در صورتیکه بیست سال گفتید! اولین بار که گفتید با نقد صریح منصور حکمت روبرو شدید و عقب نشستید. بعد از درگذشت او از نوامبر ۲۰۰۳ با تز "حزب و انقلاب" برگشتید و ما نقدش کردیم و گوش شنوایی نداشتید! اکنون با این سئوال روبرو شده که خودش مطرح میکند. "بیست سال نمیشه گفت انقلاب کنند". به جای اینکه سالم و صحیح آن دیدگاه نادرست قبلی خودش را نقد کند و کنار بگذارد، به شیوه اپورتونیستی با تزهای من درآوردی توجیه اش میکند. تز وارونه و سطحی این بار "انقلاب یک رونده، به همین خاطر ما بهش میگوییم جنبش سرنگونی" یعنی جاسازی جنبش سرنگونی در دل انقلاب ناموجود مورد نظر او. اینجا فرض حمید تقوایی اینست "انقلاب در ایران از بیست سال قبل از تیر ۷۸ جاری است در فرمت جنبش سرنگونی. اولا با التقاط و رساتر مغلطه ادغام دلبخواهی انقلاب و سرنگونی روبرو هستیم. این مغلطه و التقاط را اولین بار بعد از تیر ۷۸ یعنی بیست سال و اندی قبل میخواست در مصاحبه ای با یک نشریه حزبی مطرح کند. مساله به این شکل بود که سردبیر وقت نشریه ایسکرا  فاتح شیخ، سئوالاتی برای حمید تقوایی میفرستد و او پاسخ میدهد. قبل از انتشار مصاحبه، منصور حکمت از مضمون مصاحبه مطلع میشود و با نقد مضمون پاسخهای حمید تقوایی، در نشریه منتشر نمیشود. اجازه میخواهم به نامه منصور حکمت در این رابطه مراجعه کنم و مواردی را از آن نقل کنم:

 

فاتح جان، حمید جان!

"مصاحبه را گرفتم. بنظر من این مطلب حاوی تبیینى از مسأله اوضاع سیاسى و استراتژی سیاسى حزب است که درج آن، نظر به اهمیت موضوع و اعتبار مصاحبه شونده، به افق سیاسى حزب و تلقى ما از روندهای آتى در ایران یک قالب نامنعطف و خشک تحمیل میکند. ...... من با این تبیین به این دلیل موافق نیستم که اوضاع آتى ایران را بشدت ساده میکند و یک تصویر ایده‌آل از روندهای آتى را بجای کل احتمالات واقعى مینشاند و لاجرم نوعى یکجانبه‌نگری و انعطاف‌ناپذیری و حتى ساده‌اندیشى در روش برخورد حزب ایجاد میکند. بگذارید توضیح بدهم. ..... اینکه انقلابى در ایران شروع شده و در شرف وقوع است، اینکه حزب کمونیست کارگری با اتخاذ این شعار انقلاب را محتوم اعلام کرده است. اینکه از این پس میتوان نیروها را به اردوی انقلاب و ضد انقلاب تقسیم کرد. اینکه این انقلاب یک انقلاب همگانى است. اینکه منظور از انقلاب، انقلاب علیه رژیم اسلامى است و با سرنگونى رژیم انقلاب هم پیروز میشود. این مفروضات همه بنظر من جای سؤال دارد.

 

١-  بنظر من سرنگونى و انقلاب به یکدیگر گره نخورده‌اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى میتواند حاصل یک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غیره هم باشد. میتواند حاصل پیروزی نیروهایى بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابى هم باشد.

 

بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکى از لحظات شروع انقلاب در ایران خواهد بود. بنظر من انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز میشود و نبردهای طبقاتى جدی‌تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خیلى‌ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران "اکثریت عظیم مردم" را با خود نخواهند داشت."

 

بیست سال و چند ماه قبل حکمت در مقابل دیدگاه آنوقت و امروز شخص حمید تقوایی به این شکل مخالفت کرده است. به وضوح روشن کرده است، انقلاب و سرنگونی یک پدیده نیستند، و حکمت بیست سال قبل قائل به شروع انقلاب نبوده است. در نتیجه چقدر غیر مسئولانه است، دیدگاه التقاطی و مغلطه کارانه، ادغام انقلاب و سرنگونی را به منصور حکمت و حزبی که آنوقت تحت رهبری او بود، وصلش کنید. باید گفت مقداری مسئول باشید از نوامبر ۲۰۰۳ در غیاب حکمت به آن دیدگاه نقد شده و حاشیه ای شده در حزب کمونیست کارگری ایران برگشتید و همین را بگویید. شاید سمپاتهای حمید تقوایی بگویند، حمید درست میگوید، بحث حکمت نادرسته و قدیمی است، هیچ ایرادی ندارد، اینجوری فکر کنند. در نتیجه اولین تفاضایم اینست، از خود حمید تا بقیه همین را بگویید و به منصور حکمت و کمونیسم کارگری وصلش نکنید. احتمالا به ما بگویند، شما دگم هستید، چسبیدید به فرمولهای بیست سال قبل منصور حکمت، خوب همین را بگویید. عده دیگری همین را به ما گفتند و نوشتند و ما  پاسخ دادیم.

می بینیم، از بیست و اندی سال قبل حمید تقوایی بحث انقلاب و آن هم انقلاب همگانی را داشته است. در وهله اول با نقد منصور حکمت روبرو شد و عقب نشست. از دسامبر ۲۰۰۳ در موقعیت لیدر حزب این خط مشی را تحت نام "حزب و انقلاب" در مقابل "حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه" منصور حکمت قرار داد. بخشی از رهبری آنوقت حزب نقدش کردیم و بعضی که عمدتا همانهایی که اکنون در همان حزب باقی مانده اند، قبولش کردند. این دیدگاه و خط مشی پوپولیستی و راست روانه مضرات زیادی برای حزب کمونیست کارگری داشته، که مواردی را اینجا یادآوری میکنم. هر تحرک و نارضایتی را بدون توجه به مضمون و افق سیاسی و رهبری و پلاتفرم و کارکرد آن به نام انقلاب و حلقه ای از انقلاب نامیدند. مواردش مشهور است، از جمله: تحرک ناسیونالیستهای دست راستی و ارتجاعی، آذری، الاحوازی، بختیاریها را تحرک انقلابی نامیدند و حمایت کردند. جنبش ارتجاعی سبز را انقلاب نامیدن و تاکنون هم تمام قد از آن دفاع میکنند و رئیس دفتر سیاسی وقت شان، روز شمار انقلاب برایش نوشت. در سطح تحولات جهانی و منطقه ای هم، تظاهراتهای بازار آزادیهای دست راستی ونزوئلا و اوکرائین را انقلاب نامیدند. همه تحولات در خاورمیانه و لیبی را انقلاب نامیدند. دخالت ناتو در لیبی را حمایت کردند و به نفع "انقلاب" ارزیابی اش کردند. این راست رویها به وضوح خود را اثبات کرده است. اما بازنگری انتقادی و کمونیستی صادقانه در میانشان مطرح نیست. در ارتباط با این مبحث، میخواهم تاکید کنم، کمونیستها و کمونیسم کارگری بیش از هر جریان دیگری به انقلاب علاقمندند، اما فورا این سئوال مطرح میشود، کدام انقلاب؟ پاسخ کمونیستی روشن است، انقلاب کارگری و انقلاب کارگران و تمام تلاشمان اینست این انقلاب را سازماندهی کرده و متحقق کنیم و نه هر نوع انقلابی. به قول منصور حکمت دنیا شاهد انواع تحولات به نام انقلاب بوده است که چیزی جز ارتجاع نبوده اند. انقلابات مخملی و زرد، انقلاب سبز، انقلابات بهار عربی و سناریوی سیاه در لیبی و سوریه، نمونه های بارز این نوع انقلابات در این دوران بوده اند. ما فورا برای سرنگونی میکوشیم و دیدمان بر تحقق انقلاب کارگری فوکوس است. این نگرش قطب نمای کار ما است.

 

اما آنچه حمید تقوایی میگوید، چیزی جز ضد رژیمی گری صرف و به هر قیمت و انقلابیگری بورژوایی نیست. سرنگونی طلبی  همه باهمی را "انقلاب" نامیده که به دور از جوهر سرنگونی طلبی انقلابی زیر سایه افق و سیاست کمونیستی و سوسیالیستی است که تاریخ و تجربه و مارکسیسم به ما میگوید، منظورش انقلاب همگانی بورژوایی و بیگانه به کمونیسم کارگری است که بیست سال است بر آن میکوید و با مقوله انقلاب بازی میکند. اینجا به یاد آن جمله مشهور مارکس می افتم که جایی گفته است، با "قیام" بازی نکنید. اکنون به حمید و این دوستان باید گفت "با انقلاب بازی نکنید".

 

تفاوت با انقلاب کلاسیک

حمید تقوایی که خود اذعان کرده، که "نمیشود بیست سال گفت انقلاب جاری است" علاوه بر اینکه سرنگونی را به انقلاب مورد نظرش آویزان کرده، با تز دلبخواهی دیگری هم وارد شده و میگوید "فرقی هست بین شرایط ایران و شرایط انقلاب کلاسیک". در شرایط انقلاب کلاسیک با انفجار روبرو هستیم و تاکید دارد که انقلاب ۵۷ هم اینجوری بود و انفجاری بود. و در ادامه میگوید، این بار "گرامر و فرمت انقلاب ایران اینجوری نیست، جنبشی هست" و توجیه میکند که در دوره سلطنت اختناق آریامهری بود، جنبشها نبودند، اما بعد از انقلاب علیرغم سرکوب جنبشهای متعدد بوده اند و به جنبش کارگری و زنان و جنبشهای دیگر اشاره دارد. اینجا با لایه دیگری از پوپولیسم عریان روبرو هستیم. اینکه جنبش کارگری و جنبش زنان و دانشجویان و ... همگی را زیر مجموعه جنبش سرنگونی میپندارد. مرز جنبش ها را مخدوش و قاطی میکند، جنبشهای قائم به ذات و محوری مثل جنبش کارگری و جنبش حق زن و ... به عنوان نیروی ذخیره جنبش عمومی سرنگونی میداند. به سادگی این با نگرش کمونیسم کارگری و منصور حکمت بارها بیان شده در تفاوتهای ما و دیگر ادبیات پایه ای کمونیسم کارگری که جنبش کارگری و زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی، جنبشهای قائم به ذاتند، زیر مجموعه هیچ جنبش دیگری نیستند، تماما در تقابل است.

 

نیروهای راست "انقلابی" میشوند!

یکی از نتایج نگرش راست روانه حمید تقوایی به انقلاب و سرنگونی درهم آمیخته و همگانی اینست که نیروهای راست و اپوزیسیون راست را انتگره انقلاب و جنبش سرنگونی مورد نظرش میداند و بار دیگر این مساله را در همین بحث اخیر به این شکل بیان میکند. بعد از اینکه اشاره دارد، استحاله چی ها شکست خوردند و ریزش نیرو کردند، میگوید "از آنها کنده شده، چهره ها، شخصیتها و حتی احزابشان انقلابی شدند، به سبک فرصت طلبانه خودشان". به حمید تقوایی باید یادآوری کرد، راستها انقلابی نشدند، حداکثر برانداز شدند، به بستر عمومی جنبش سرنگونی پیوستند، اما قطب راست و مانع درون جنبش سرنگونی اند. اینها مزاحم و موی دماغ سرنگونی انقلابی اند. به همین دلیل همیشه بر تمایز و تفاوت اساسی راست و چپ درون جنبش سرنگونی تاکید کردیم. در نگرش حمید تقوایی راست و چپ هر دو جزو انقلاب همگانی مورد نظرش هستند.

 

نقد پروسه

در این دیدگاه راست روانه مادام که راست و چپ درون یک انقلاب و جنبش اند، نباید همیشه راست را نقد کرد، نقد مشروط را پیشنهاد میکند. به زعم تقوایی در "دل جنبش سرنگونی"، آن هم  وقتی که "مانع درست کردند، باید نقد کرد" یعنی بیرون جنبش سرنگونی نباید نقد کرد و تازه در دل جنبش سرنگونی هم اگر "مانع  درست نکردند، نباید راست را نقد کرد. معنی عملی این گفته ها اینست راست برانداز را باید مشروط و پروسه ای نقد کرد. گفتن "نقد پروسه" شاید مناسبترین بیان باشد، بر این تبصره راست روانه بر نقد کمونیستی علیه نیروهای راست. این برخلاف فهم ساده و اولیه مارکسیستی نقد همیشگی و غیر مشروط و همه جانبه کل کاپیتالیسم ونیروهای راست است. از مانیفست کمونیست تا دنیای بهتر این را یادمان داده اند، نقد سلاح برنده و همیشگی و ادامه دار و غیر مشروط کمونیستها برای درافتادن با نظم وارونه کاپیتالیستی و هر نیروی راست و ارتجاعی و مدافع نظم کهن است. اما ضد رژیمی گری صرف و سرنگونی طلبی به هر قیمت تقوایی را به نقد مشروط و پروسه ای و نیم بند و توجیه گرانه راست میرساند. کاربست این روش نیم بند و توجیه گرانه را در برخورد به رضا پهلوی چنین مطرح کرده است. در جریان آبان ماه آنجا که رضا پهلوی "گفت نباید هرج  ومرج بشه و نظم و نسق لازمه، به ارگانهای ملی و سرداران ملی و بزرگان لشکری و کشوری پیام داد، نقدش کردیم" اما دقت کنید چه نقدی؟! تقوایی میگوید "رضا پهلوی غریزی میگه نه فکر شده، غریزی داره میگه نظم و نسق باشد و هرج ومرج نباشه و ..." سئوال اینست این نقد است یا توجیه سیاستهای راست رضا پهلوی؟! حمید تقوایی توجیه گرانه مشکل سیاست رضا پهلوی را "غریزی، فکر نشده" و به معنایی معرفتی میداند. چیزی که قطعا رضا پهلوی اگر بشنود، خنده اش میگیرد! به حمید تقوایی باید یادآوری کرد، اولا رضا پهلوی یک چهره آگاه بخشهایی از بورژوازی سلطنت دیده ایران است. متکی به اتاق فکرهای "وطنی و غیر وطنی" و امکانات فراوان است. عنصر خود آگاه جنبش ارتجاعی طبقاتی خودش که هیچگاه حاضر نشده آوانسی به نیروهای چپ و کمونیست و غیر جنبش خودش و از جمله علیرغم انواع چراغ سبز زدنهایت تا دلشان را به دست آورید حتی به حزب شما امتیازی نداده است. درست برعکس شما. هر حرکت آنها و یکی از مواردش ایجاد نهاد ارتجاعی "فرشگرد" با ضدیت با کمونیسم و به  قول خودشان "ارتجاع سرخ" شروع کردند. ثانیا رضا پهلوی سالها قبل از آبان ماه و به ویژه از مقطع عروج جنبش سرنگونی دی ماه ۹۶ تا کنون بارها و بارها پیام مودت به سپاهیان و ارتشیان و نیروهای نظامی و انتظامی برای حفظ کشور در مقابل هرج و مرج (بخوان انقلاب کارگران و مردم) صادر کرده است. به آنها اعلام کرده در دوره "انتقالی قدرت" وجود آنها بسیار لازمست، حمید تقوایی دیر به صرافت نقد نیم بند و توجیه گرانه سیاست رضا پهلوی در "دل جنبش سرنگونی" افتاده است. اینطور نیست که تقوایی و حزبش از همدلیهای قبلی رضا پهلوی با نیروهای سرکوبگر و قاتلان مردم اطلاع نداشتند، تا "نقد توجیه گرانه" ارائه کنند. به زعمشان قبلا مصلحت نمی دیدند، رضا پهلوی پیوسته به جبهه "انقلاب و سرنگونی" را در همین حد نیم بند و توجیه گرانه" نقد کنند. واقعیت اینست حمید تقوایی زیر فشار نقد راست رویهای آشکارشان و طبعا با حاد شدن صف بندی مبارزاتی میان راست و چپ و صراحت بیشتر امثال رضاپهلوی در اعلام همبستگی با جلادان سرکوبگر مبارزات مردم و سکوت دلسوزانه اش در مقابل کشته شدن "سردار ملی" قاسم سلیمانی جنایتکار این بار مجبور شده چنین نقد نیم بند و توجیه گرانه را در مقابل رضاپهلوی مطرح کند.

 

باز هم دفاع از اپوزیسیون راست!

حمید تقوایی با عنوان پرطمطراق "دینامیسم و ویژگیهای انقلاب در ایران" شروع کرد، اما اساس نتیجه گیریش اولا به دفاع مجدد از اپوزیسیون راست و مهره هایش و ثانیا به تقابل مجدد با مبارزین و دانشجویان و نیروهای چپ و کمونیست منتهی شده است. برای توضیح مساله به سخنان تقوایی رجوع میکنیم. او میگوید، "بعد از دیماه ۹۸ اتفاقاتی افتاد". از جمله اتفاقاتی که اشاره میکند، اینها است. "یکی قضیه مسیح علینژاده، یکی هم بیانیه های ۱۴ نفره، یکی هم شعار مجاهد، پهلوی است. اینها اتفاقات مربوط به "جنبش های غیرچپ" بود. جالب است بر زبانش نمیاید، بگوید اینها اتفاقات مربوط به جنبش راست است، گویی زبانش را میسوزاند. اما همانجا بی ملاحظه و در حمله به چپ میگوید "به اینها بپردازیم، مساله چپ فرقه ای و سنتی هم میاد تو معادله" دقت کنید با زبان تلطیف و آوانس دهنده "جنبش های غیر چپ" در مورد راستها و با زبان زمخت "چپ فرقه ای و سنتی" در مورد نیروهای چپ قضاوت میکند. آیا همین صحنه و گفته ها به نحو سمبلیکی نشان نمیدهد حمید تقوایی کجا ایستاده است؟! این را هم مجدد اینجا تاکید کنم "چپ فرقه ای سنتی" که در این بحث مورد هجمه قرار میدهد، در وهله اول مبارزین و دانشجویان چپی هستند که از اردیبهشت ماه تا دی ماه ۹۸ در عین نبرد جسورانه علیه جمهوری اسلامی، با شعارهای شفافی جریانات راست را افشا کرده اند و تقوایی و همفکران مشابه او را برافروخته کرده است.

 

قضیه مسیح علینژاد

تقوایی در دفاع از مسیح میگوید، "جرمش دیدار با پمپئو بود. علیه اش شعار دادند. ما گفتیم این چکارییه و نقد کردیم. آن وقت حزب ما تنها بود. این دوره این شعار در دانشگاه و مبارزات فرعی شد" در همین دو خط کلی وارونه گویی و جعل و تخطئه علیه مبارزین چپ در داخل وجود دارد، اجازه بدهید مورد به مورد به آن اشاره کنیم.

 

اولا: تقوایی با لحن تمسخر میخواهد تصویر سطحی از دانشجویان شعار دهنده علیه مسیح به دست دهد که "جرمش دیدار با پمپئو بود" اینطوری نیست. تقوایی با سطحی گری بیمورد از آنها عصبانی و ارزش و محتوای کارشان را میخواهد سطحی معرفی کند. بحث "جرم" را زیادی سبک به طرف  دانشجویان چپ پرت کرده است. و مهمتر اعتراض دانشجویان به مسیح علینژاد در وهله اول به خاطر دیدار با پمپئو نبوده، بلکه با سردادن شعار "علینژاد و ارشاد، انقیاد و ارتجاع" اساسا اعتراضشان به مهره فرصت طلب نان به نرخ روز خوری است که با کمک صدای آمریکا و جریانات بورژوای شناخته شده، میکوشد مبارزه چهل ساله زنان و مردان آزادیخواه و برابری طلب را علیه حجاب و پوشش اسلامی و سمبلهای اسلامی به زیر سایه  "کمپین  یواشکی و چهارشنبه های سفید" بکشد. چه چیز از این برحق تر و شوق انگیزتر است که نسل جوان خودآگاه و سوسیالیست و ماکسیمالیستی پا به صحنه گذاشته اند، که این فرصت طلبی را تشخیص داده و با شعار مناسبشان و او را در کنار ارشاد حافظ این سمبلهای اسلامی گذاشته و افشایش کرده اند. به این ترتیب نگذاشتند حاصل چهاردهه مبارزه آزادیخواهان و برابری طلبان و کمونیستها و از جمله همه مبارزینی که همه این سالها درصفوف کمونیسم کارگری علیه حجاب و زن ستیزی جمهوری اسلامی مبارزه کرده اند و هنوز بعضی از آنها در صف خود حزب کمونیست کارگری هستند، به حساب خود و جریانات بورژوا و راست مصادره کند. حمید تقوایی و حزبش اگر رادیکال و پایبند حقیقت باقی مانده بودند، درست مثل ما می بایست از این رادیکالیسم و خودآگاهی حمایت میکردند، نه اینکه هربار و با مناسبت و بی مناسبت به چپ ها در دانشگاه حمله کنند. با ادامه این روش تقوایی مبارزین ضد حجاب و سمبلهای اسلامی درون حزب خودش را هم به ضمیمه مسیح تبدیل میکند. ثانیا دانشجویان و آزادیخواهان با اعتراض به دیدار یک مهره جنبش راست با وزیر خارجه دست راستی ترین دولت کنونی جهان، دولت ترامپ به درست به مهره سازی و ترفند "آلترناتیو سازی" آمریکا و غرب برای آینده تحولات ایران اعتراض دارند، چه چیز از این مناسبتر! این اقدام بسیار هوشیارانه بود و طبیعی است باید مورد حمایت ما کمونیستها قرار گیرد. واضح است چنین اقدامی با چهارچوب "دیپلماسی کمونیستی" حمید تقوایی در تناقض است و به این دلیل با  حمله او و حزبش مواجه شده اند. ثالثا با جعل و وارونه گویی میگوید، این شعار دانشجویان در ۱۶ اذر فرعی شد و به حاشیه رفت. خودش میداند جعل میگوید و چنین نبود و این شعار سرجای خودش بود. اما مساله مهم اینست دانشجویان چپ و آزادیخواه در ۱۶ آذر سرخ ضمن حفظ این شعار و در پیوستگی با شعارهای مبتکرانه قبلی این بار فراتر رفتند. نه تنها شعارهای بسیار کوبنده تر و رساتر علیه کل جمهوری اسلامی را سردادند، با شعار "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی" پیام رساتری را علیه اپوزیسیون راست و بورژوایی اعلام کردند و البته موجب ناراحتی حمید تقوایی هم شدند. نهایتا اما براستی خجالت آور نیست لیدر یک حزب چپی از اردیبهشت ۹۸ تا کنون در مناسبتهای مختلف دفاع یک جانبه از یک مهره جریان راست را در مقابل دانشجویان چپ و نیروهای چپ به عهده گرفته است. آیا کسی در آن حزب پیدا نمیشود، بگوید صرفنظر از هر چیزی اینکار "لیدرمان" وارونه و سبک است. رضا پهلوی و دیگر چهره های اپوزیسیون راست و گردانندگان صدای آمریکا به چنین دفاعی از مسیح همقطارشان همت نگماشته اند. شاید خیالشان آسوده است، حمید تقوایی و حزبش زحمت آنها را کم کرده اند. و تقوایی با خرسندی میگوید در دفاع از مسیح وقت خودش حزبشان تنها بود و من برایش تایید میکنم که حزبشان در این اقدام راست روانه تنها بود و براستی تاسف بار است.

 

قضیه بیانیه های ۱۴ نفره!

در مورد بیانیه های ۱۴ نفره تقوایی میگوید، آنوقت که منتشر شدند، نقد کردیم، اشاره بیانیه ها به "مسالمت آمیز و تمامیت ارضی" را نقد کردیم. اینطور نبود. تقوایی در مصاحبه تلویزیونی آن بیانیه ها را تایید کرد و اشاره به  "مسالمت آمیز و تمامیت ارضی" را فرعی و در حاشیه جوهر قابل تایید بیانیه‌ها نامید و به این ترتیب همچون وکیل مدافع صادر کنندگان بیانیه ها برایشان توجیه کرد و توصیه میکرد آن را اصلاح کنند و در ادامه عضو دفتر سیاسی شان با نوشتن نامه به ۱۴ نفر پیام لیدر حزب یعنی توصیه به اصلاح بیانیه را به آنها گوشزد میکرد. گویی صادرکنندگان مشکل معرفتی دارند و احتیاج به ارشاد تقوایی و همفکرانش دارند. اما نکته آنجا است که تقوایی اشاره دارد، آنجا که بیانیه ها گفته بودند، "قانون اساسی جمهوری اسلامی سراپا بازنویسی شود، خامنه ای استعفا دهد" را تایید کردند. آیا همین مساله به اندازه کافی گویای راست روی آشکار نیست. طرح  "بازنویسی قانون اساسی و استعفای خامنه ای" آن هم دوسال بعد از عروج جنبش سرنگونی دی ماه ۹۶ که با شعارهای کوبنده "مرگ بردیکتاتور و خامنه ای و جمهوری اسلامی و اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" به میدان آمد، اگر برای بخش بیشتر عناصر ۱۴ نفره که یک عمر در خدمت جمهوری اسلامی بودند "پیشرفت" به حساب آید، قطعا تایید آن توسط لیدر یک حزب چپ و به قول خودش مدعی قدرت سیاسی، راست روی افراطی است. قبح مساله آنجا است که بعد از مبارزات قهرمانانه آبان ۹۸ و ۱۶ آذر و به ویژه دی ماه ۹۸ که کل بساط راستها و بیانیه های ۱۴ نفره و دیگر ترفندهایشان فرعی شد و شعار مبارزاتی "نابود باد جمهوری اسلامی" گسترش پیدا کرد، حمید تقوایی لجوجانه و سطحی برگشته هنوز از "مسیح و بیانیه های ۱۴ نفره" دفاع میکند و مبارزین چپ در دانشگاه و در داخل را مورد حمله قرار میدهد و تاسف بارتر این امتیاز را به بیانیه ۱۴ نفره راستها میبخشد که گویا تحت تاثیر بیانیه راستها، بعدا در دیماه ۹۸ شعار داده شد، "فرمانده کل قوا استعفا"! تقوایی لطف زیادی در حق صادرکنندگان بیانیه ۱۴ نفره دارد، تردیدی ندارم خوشان میدانند مبارزینی که قبل از "فرمانده کل قوا استعفا" شعارهای "نابود باد جمهوری اسلامی و مرگ بر خامنه ای" سرداده اند، از بیانیه کذایی ۱۴ نفره تاثیر نگرفتند. مگر در بیانیه های ۱۴ نفره حرفی از جارو شدن جمهوری اسلامی بود، یا آنها با فرض حفظ نظام و در درون نظام قرار است قانون اساسی را اصلاح کنند و در بالا تغییر مهره های نظام را تعقیب میکنند. همه میدانند دانشجویان چپ از راستها تاثیر نگرفته اند، این حمید تقوایی است حاتم بخشی میکند و سهمی برای جریانات راست در مبارزات جاری قائل است که خودشان باور نمیکنند.

 

در مورد شعار مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی!

مثل اینکه این شعار در ۱۶ آذر امسال بیشتر از مجاهد و پهلوی به حمید تقوایی و حزبش سخت آمده است. تقوایی بار دیگر به مبتکران این شعار میتازد و بار دیگر و بی مهابا آنها را همسوی خامنه ای معرفی میکند. در اوج بی مسئولیتی و گستاخی میگوید "یک آخوند میتونست بره رو منبر بگه رهبر فرمودند، مجاهد، سلطنت طلب توطئه میکنند و عامل دست آمریکایند و دانشجویان عزیز ما هم اعلام کردند، اینها دشمن آزادی اند" براستی به این سفسطه بازی چه میگویید؟! آخوند رو منبر نرفت، اما حمید تقوایی برای چندمین بار رو منبر رفت، علیه دانشحویان چپ این فرمایشات را گفته است. به حمید تقوایی باید یادآورشد، آخوند به این دلیل نتوانست رو منبر برود، چون محکم کاری دانشجویان چپ بدوا با شعارهای نابود باد جمهوری اسلامی، مرگ برخامنه ای و مرگ بر دیکتاتور بالاتر از آن بود که آخوند بتواند بهانه به دست آورد. این شمایید شعار برحق "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی" را بهانه حمله و تخطئه فعالیت درخشان دانشجویان آزادیخواه و چپ کرده اید. هنوز هم این را درک نمی کنید، که اتفاقا دانشجویان با این شعار زدن تودهن خامنه ای تا مبارزه آزادیخواهان را به حساب فرقه مجاهد و پهلوی ننویسد.

 

حمید تقوایی و شعار نه شاه، نه رهبر

شعار نه شاه، نه رهبر، مرگ بر ستمگر، در تظاهراتهای دی ماه ۹۸ مطرح شد. حمید تقوایی در بحث اخیرش با زبان الکن و گویی در گلویش گیر کرده و با تردید فراوان نهایتا میگوید به این شعار نقد نداریم. نمیگوید شعار خوبی است و قابل حمایت و برای اینکه نقدش نمیکنند، استدلال ظاهرا محکمش اینست ، چون "شاه را در کنار رهبر گذاشتن" و از آن سوء استفاده نمیشود. معنی عملی اش اینست اگر شعار علیه  شاه به تنهایی گفته شود، ایراد دارد و حکومت از آن سوء استفاده میکند. به این مغلطه کاری چه میگویید؟! لازمست به حمید تقوایی یادآوری کرد، مردم ایران چهاردهه قبل یکبار برای همیشه با شاه تعیین تکلیف کرده اند. به علاوه اگر کسی ریگی به کفش نداشته باشد، میفهمد این شعار در ادامه شعار مجاهد، پهلوی و شعارهای دیگرعلیه راست ایران مطرح شده و بسیار گویا و پیشبرنده است. به نظرم بار دیگر باید درود گفت به آگاهی نسل جوان و مبارزین جنبش آزادیخواهی و چپ که این چنین هوشیارانه اپوزیسیون راست را افشا کردند. اگر این شعارهای تیز علیه جریانات راست و عناصرش نبود، اکنون مجاهد و پهلوی و جریانات راست در بوق و کرنا می دمیدند و مبارزات برحق و توده ای کنونی را به حساب خود مینوشتند. مگر سلطنت طلبان در دی ماه ۹۶ متکی به یک شعار کذایی نمیخواستند چنین کنند، که اکنون خود و شعارشان به حاشیه رفته است.

  

مبنا و محور اختلاف بر سر چیست؟

حمید تقوایی در بخش پایانی بحثش در این معادله دفاع از اپوزیسیون راست و حمله به چپ به این فرمول رسیده که تفاوت آنها با چپ "در متد است، در اینست که آنها حزب سیاسی اند، کمونیسم سیاسی اند، حزبی اند که قدرت سیاسی را میخواهند و بقیه چپ، ایدئولوژیک و ۹۰ درصد موضع میگیرند. مبارزه طبقاتی را سطحی و مبتذل و ساده انگارانه میکنند".

 

در مورد این نتیجه گیری تقوایی بر این نکات تاکید میکنم:

 

۱- طبعا من وکیل بقیه سازمانهای چپ نیستم، اما از منظر کمونیسم کارگری و از منظر فعالین چپ و سوسیالیست حاضر در مبارزات جاری این را برای حمید تقوایی تایید میکنم که اختلافمان متدیک، پایه ای و اتفاقا در اینست که تقوایی نه تنها مبارزه طبقاتی را سطحی و مبتذل کرده، به علاوه مارکسیسم را هم به ابتذال کشیده است. به فاکتهای ابتذالش بعدا اشاره میکنم. در اینکه بخشهای زیادی از چپ علاوه بر هر مشکل دیگر از جمله سطحی بوده اند، حقیقتی وجود دارد، اما طنز مساله اینجا است که اکنون حمید تقوایی و حزبش علاوه بر خط مشی راست، پرچمدار سطحی گری هم هست. در ابتدای همین بحث متوجه شدید که اتفاقا جنبه ای از نقد منصور حکمت به دیدگاه تقوایی  این بود که  نوشته بود مصاحبه حمید "اوضاع ایران را بشدت ساده میکند، نوعی یکجانبه نگری و انعطاف ناپذیری و حتی ساده اندیشی را در روش برخورد حزب ایجاد میکند". در ۱۷ سالی که حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران بوده، همزمان با خط مشی راست و پوپولیستی، به علاوه سطحی گری را بر این حزب ناظر کرده است. از جمله فاکتهایش همین مغلطه انقلاب و سرنگونی، حمایت و همگامی با جنبش ارتجاعی سبز و حمایت از تحرکات ناسیونالیستی دست راستی، تغییر شعارهای هویتی به "انقلاب انسانی و حکومت انسانی" با پیش کشیدن بحث سطحی قدرت دوگانه در مبارزات جاری، اینکه فقر دیگر محور قطبی کردن مبارزات نیست، اینکه نباید "اپوزیسیون اپوزیسیون شد" و صدها تز و حکم پادرهوا و به بن رسیده و راستگرایانه که لطمه جدی به کاراکتر سیاسی حزب کمونیست کارگری زده است. حال که حمید تقوایی خود را مجاز کرده، بی ملاحظه ما و مبارزین و دانشجویان چپ و نیروهای چپ را سطحی بنامد، من هم خود را مجاز میدانم بگویم در میان اعضای اولیه رهبری اتحاد مبارزان کمونیست و سپس حزب کمونیست ایران و اعضای رهبری حزب کمونیست کارگری ایران که با بسیاری از آنها و از جمله خود حمید تقوایی فعالیت کرده و شناخت داشته ام، صرفنطر از دوری و نزدیکی سیاسی کنونی با هریک از آنها، سطحی تر از حمید تقوایی را سراغ ندارم. این مساله که روان صحبت میکند و خودش را خوب بیان میکند، پرده خاکستری بر سطحی گری نگران کننده او نزد سمپاتهایش در حزب کمونیست کارگری کشانده است.

 

۲- در مورد اینکه یک تفاوتشان اینست که آنها حزب مدعی قدرت سیاسی اند!! لازمست یاد آوری کنم در اختلافات سال ۲۰۰۳ یک محور اصلی اختلاف ما با حمید تقوایی بر سر این موضوع بود، که او در نوشته هایش به روشنی اعلام کرد مبحث و خط مشی "حزب و قدرت سیاسی منصورحکمت" را باید از استراتژی حزب بیرون انداخت. شخصا آنوقت در این رابطه بحث مفصل و مستدلی را در نقد حمید تقوایی با عنوان "محوراختلاف چیست" را نوشتم . در نظر دارم به زودی مجددا این مبحث را منتشر کنم تا مخاطب خود قضاوت کند.

 

نتیجه گیری پایانی من :

الف- بحث "دینامیسم و ویژگیهای انقلاب" ارائه شده از جانب حمید تقوایی در تداوم خط مشی راست روانه و پوپولیستی و در خدمت توجیه سیاستهای زیر سئوال رفته هفده ساله ایست که بر حزب کمونیست کارگری ایران ناظر کرده است. این همان خط مشی سیاسی است که  در سال ۲۰۰۵ یعنی پانزد سال قبل در نوشته ای به نام "جمع بندی فشرده از تجربه حزب کمونیست کارگری ایران" چنین نوشتم:" خلاصه کنم پديده بجا مانده تحت نام حزب کمونيست کارگري به پوپوليسم و ناسيوناليسم در غلطيده است و در همين مدت بروزات سياسي و عملي آن را ديده ايم. اين تازه آغاز راه آنها است. در مصافهاي جدي اجتماعي پيش رو فکر ميکنم شاهد معلق زدنهاي پوپوليستي و ناسيوناليستي بيشتر آنها خواهيم بود. اما بايد توجه داشت اين پوپوليسم و ناسيوناليسم شرق زده مقطع انقلاب ۵۷ نيست. پوپوليسم در دوره جديد و جناح چپ ناسيوناليسم غرب گراي اين دوره است. ضرورت ترسيم دقيق تر خط حکمتيستي با جرياني که بنام کمونيسم کارگري و منصور حکمت صحبت ميکند، ايجاب ميکند آناتومي پوپوليسم دوره جديد آنها را تبيين کرد".

 

ب- این خط مشی راست روانه در همین یکسال اخیر ما‌به ازاء اجتماعی مضری برای حزب کمونیست کارگری ایران داشته است. در جریان اعتصاب و مبارزات جدی نیشکر هفت تپه در کنار حرکتی قرار گرفتند که مسیر اعتصاب شکنانه را در پیش گرفت و به تاثیر از آنها طی اعلامیه ای زودرس پایان اعتصاب هفت تپه را اعلام کردند، در صورتی که هنوز ایستادگی و اعتصاب کارگران ادامه داشت. شتابزدگی شان در اینکار چنان بود، یک روز بعد و طی اعلامیه دیگری به اشتباه خود اذعان کردند. در اقدامی دیگر و در جریان توطئه عوامل رژیم برای برکناری هیئت مدیره سندیکای واحد و کنار زدن کارگران مبارز آن سندیکا تحت عنوان گمراه کننده و قلابی "برگزاری مجمع عمومی" با پوشش دفاع از "برگزاری مجمع عمومی" عملا در کنار جریان توطئه گر در سندیکا قرار گرفتند و برخلاف مورد هفت تپه، تاکنون این اشتباه خود را تصحیح نکرده اند. در اردیبهشت و در ۱۶ آذر صراحتا در مقابل دانشجویان چپ و آزادیخواه شعار دهنده علیه اپوزیسیون راست قرار گرفتند و در همین بحث اخیر حمید تقوایی هنوز با حق بجانبی از این راست روی افراطی دفاع میکند. در پیش گرفتن این اقدامات پراتیکی راست و در مقابل حرکت برحق کارگران و نسل جوان و دانشجویان چپ قرار گرفتن در بطن جدال جاری در جامعه برای هر حزب چپ تکان دهنده و به شدت نگران کننده است.

 

ج- این بحث حمید تقوایی بر خلاف عنوانش با نتیجه گیری دفاع از اپوزیسیون راست و علیه چپ به اتمام رسید. این خط مشی و پراتیک راست روانه اجتماعی که در بالا اشاره کردم یک دگردیسی منحط را نشان میدهد. در مباحثه قبلی به این دگردیسی انحطاطی اشاره کردم و یاد آور شدم، پدیده ای شبیه کار ۵۹ و بیانیه پیکار ۱۱۰ دارد در حزب کمونیست کارگری تکرار میشود. تعدادی از فعالین متعصب آن حزب پرخاشگرانه و بی تحمل من را به بی اطلاعی از مفاد کار ۵۹ و بیانیه پیکار ۱۱۰ متهم کردند. به آنها اطمینان میدهم به عنوان فعال کمونیست آن دوران نه تنها به دقت مفاد آن مکتوبات مورد اشاره را خواندم، متاسفانه به چشم خود ضربات سنگین آن دگردیسی سیاسی را به ویژه آنجا که اکثریت سازمان چریکهای فدایی خلق به زیر پرچم حزب توده و همکاری با جمهوری اسلامی رفت، دیدم. منظور من از اشاره به آن دو واقعه مقایسه ادبیاتی و جملات و عبارات و حتی شرایط متفاوت سیاسی آن دوره و این دوره نبود. بلکه تاکید بر این واقعیت بود، که از جمله در سازمان چریکهای فدایی خلق، خط راست روانه ای از قبل شروع شد و جلو آمد و تجسم قطعی و دگردیسی منحط آن در نشریه کار ۵۹ خود را نشان داد. راست رویهای لیدر و رهبری حزب کمونیست کارگری ایران که به شکل تقابل با مبارزین کارگری و آزادیخواه و چپ در مبارزات جاری در همین یکساله اخیر بروز پیدا کرده، و در مباحثات به شدت راست روانه چند ماهه اخیر حمید تقوایی هم منعکس است، به نظرم دگردیسی منحط این خط را نشان میدهد. وظیفه هر کمونیست و به ویژه هر فعال کمونیسم کارگری است با نقد و طرد و منزوی کردن این خط مشی نگذارد بیش از این کمونیسم و آزادیخواهی و به ویژه کمونیسم کارگری لطمه بخورد.

 

د- از هر فعال کمونیسم کارگری میخواهم خط مشی کنونی حزب کمونیست کارگری ایران را به نام صاحب و ارائه کننده خودش حمید تقوایی و حزبش بگذارند. آن را به حساب کمونیسم کارگری و منصور حکمت  نگذارند. برای تفکیک این تفاوت مستقیما به ادبیات خود حکمت و سایت او و اسناد و مصوبات و پراتیک یکدهه اول حزب کمونیست کارگری تحت رهبری منصور حکمت مراجعه کنند. به علاوه با مراجعه به سیاستها و پراتیک حزب حکمتیست بر تفاوتهای ما و آنها متمرکز شوند و قضاوت کنند. واقعیت اینست اکنون و هیچگاه حتی زمانی که منصور حکمت در قید حیات بوده، به شاهدی مباحث متعدد از کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست تاکنون سیاستها و نگرش حمید تقوایی سنخیتی با کمونیسم کارگری حکمت نداشته است. فاکتها در این مورد فراوان است، احتیاجی به تکرار مجدد نیست.

 

ه- صفوف حزب کمونیست کارگری ایران از رهبری تا کادرها و اعضایشان لازمست مسئولانه رفتار کنند. اگر هنوز دیدگاهها و سیاستهای منصور حکمت را راهگشا میدانند، بین خط مشی حکمت  و خط مشی حمید تقوایی انتخاب کنند. در همین بحث و بسیاری مباحث دیگر سیاه روی سفید تفاوت دیدگاه تقوایی با کمونیسم کارگری و منصور حکمت مکتوب شده و واضح است. اگر همین خط حمید تقوایی را ادامه میدهند، اصولی و مسئولانه تر آنست به کمونیسم کارگری و منصور حکمت وصلش نکنند.

 

و- در خاتمه دوباره تاکید میکنم تا زمانیکه این حزب با کمونیسم کارگری تداعی میشود و سیاستهای راست را به این نام معرفی میکنند، وظیفه خود میدانم در دفاع از کمونیسم کارگری و منصور حکمت وارد نقد و جدل شوم و بر رادیکالیسم کمونیستی و شفافیت مارکسیستی دیدگاههای کمونیسم کارگری و منصور حکمت در تقابل با هر نوع راست روی به این نام تلاش کنم.

 

***

این نوشته متن پیاده شده بحث شفاهی در تلویزیون پرتو است. زبان محاوره ای نوشته به این علت است. *

در باره نئولیبرالیسم، بخش پایانی و یک جمع بندی

در باره نئولیبرالیسم، بخش پایانی و یک جمع بندی

 

من در بخشهای اول و دوم بر این نکته تاکید داشتم که "نئولیبرالیسم" در جامعه ایران و در جنگ جناحهای اسلام سیاسی  برای "بقاء"، معنای سیاسی بسیار فراتر از ابهامات معرفتی پیرامون خود آن پدیده دارد. توضیح دادم و به نظر خود نیز نشان دادم که آن بحث در مورد نئولیبرالیسم، در میان یکی از حواشی حاشیه "گفتمان" دو خردادی، "مهم" جلوه داده شد. دوستان و اندیشمندان، اما، بحث را مستقل از اوضاع سیاسی در نظر گرفتند و در مقام پاسخ آکادمیک به آن جریانِ مارجینال در صحنه جدال سیاسی، برآمدند.

 

من نوشته های دوستان ارجمند محمد رضا نیکفر و محمد          قره گوزلو را خوانده ام. از نظر من آن نوشته ها حقایق زیادی را در مورد نئولیبرالیسم، از جمله "نئولیبرالیسم ایرانی"، روشن میکنند و توضیح میدهند. آقای نیکفر، اتفاقا در مصاحبه با "اخبار روز" تاکید دارد که بحث او "اقتصادی" است و وارد نشدن به بحث محتوائی در باره نئولیبرالیسم از جانب مخالفان با بحث خود، را چنین فرموله میکند:

 

" گرایش غالب این است: درباره محتوا حرف نزنید! موضوع، سیاسی محض است".

 

البته عده ای چه در رابطه با مصاحبه آقای نیکفر و چه  قبل از آن، استدلالهائی را طرح کرده بودند که این موضع آقای نیکفر را تماما توجیه میکنند. چه، آقای "فریدون خاوند" تفسیری از اقتصاد تحت حاکمیت اسلام سیاسی را ارائه داده بود که بسیار سطحی بود. آقای خاوند که خود "اقتصاددان" است چنین نوشته است: " اصولا یک نظام دین سالار متکی بر اقتصاد نفتی و دولتی، که برای صدور الگوی دینی و مکتبی خود به کشور‌های همسایه حاضر به پذیرش هزینه‌های سنگین است، چه رابطه‌ای با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم دارد و چرا باید شکست تاریخی این نظام در عرصه اقتصادی را به این مفاهیم نسبت داد؟"                                        (خط تاکیدها همه جا از من است)

 

مدافعان تحلیل از اسلام سیاسی حاکم در ایران به عنوان "یک نظام دین سالار" یا "تئوکرات"، آنهم از جانب کسی که "موضع نئولیبرالی آشکاری دارد"،  طرف اصلی جدل آقای نیکفر اند. بحث من این بود و هست که "صورت مساله"، و لاجرم بحث و جدل پیرامون آن، عوضی؛ و راه بردن به بیراهه است. یکی دیگر این تحلیل از اسلام سیاسی در ایران را فرموله تر چنین در کامنت خود به متن مصاحبه آقای نیکفر، بیان کرده است:

 

[ بنظر می رسد آقای نیکفر مانند هر اینتلیجنسیا و نخبگان ایرانی-شیعه، شاید بصورت ناخودآگاه،‌ گرفتار Obscurantism و Guru Effect شده اند. این دو‌مفهوم اشاره به این دارند که اعضای این طبقه اجتماعی همواره در تلاش هستند تا مسائل ساده اما در عین حال فلاکت بار یک جامعه قبیله ایی وعقب افتاده را با استفاده از مفاهیم آکادمیک تمدن غرب در هاله ایی از ابهام قرار دهند و ‌با نوشتارها و سخنان غامض و ‌پیچیده و‌بعضا بی محتوا برای خود از این بازار مکاره و ‌برهوت معرفتی خلیفه گری ایران متاعی کسب نمایند. عجیب است که ایشان در تببین اقتصاد خلافت شیعه بجای استناد به اقتصاد صدر اسلام، اقتصاد شعب ابی طالب، راهزنی مسلمانان،غنیمت، خمس و زکات و برده داری وغیره، از مفاهیم غربی استفاده می کنند. لابد پیامبر اسلام و‌خلفای راشدین و دیگر خلفا و سلاطین اسلامی نیز نئولیبرالیست بوده اند؟ معلوم نیست چرا باید فرهنگ و‌تاریخ و‌جغرافیای اسلام با فرهنگ و تاریخ و جغرافیای تمدن غرب شبیه سازی گردد؟[!!!  

 

قدرت گیری اسلام سیاسی در ایران، بازگشت به؛ و اعاده "اقتصاد خلافت شیعه" نبود. اسلام سیاسی نه ادامه خطی "اقتصاد صدر اسلام"، که امروزی ترین و قرن بیستم ترین مواجهه حافظان نظام سرمایه داری در بطن جنگ سرد و وقوع یک انقلاب در یکی از مناطق مهم تقسیم حوزه های نفوذ بین  دو بلوک"شرق و غرب" بود. غرب در دل آن انقلاب غیر قابل کنترل، میخواست که معاهده و توافق در "کنفرانس یالتا"، از نظر "سیاسی" کماکان جغرافیای سیاسی ایران را زیر پوشش قرار بدهد، حتی اگر برای مدتی از پروسه انباشت سرمایه در آن جغرافیای سیاسی، "آگاهانه" و از سر منافع استراتژیک تر و بلند مدت دست بکشد. "کمربند سبز" در آن اوضاع و احوال متحول و در حال غلیان را، فقط جریان اسلام سیاسی میتوانست در مرز با اردوگاه "کمونیست" دور ایران بکشد.

 

اقتصاد در آن دوره برزخ، به حاشیه رانده شد. خمینی هم با همان لحن طلبگی خود همان را به جهانیان اعلام کرد: "اقتصاد مال خر است"! برای اسلام سیاسی هم مساله بازگشت به "اقتصاد خلافت شیعه" مطرح نبود. مساله این بود که به غرب فهمانده شود که اسلام سیاسی بیش از اندازه به آن کمربند سبز ایمان دارد و به حفظ آن پایبند. پیام خمینی حتی قبل از معرفی بازرگان به عنوان نخست وزیر، خیلی روشن بود: "انقلاب ما اسلامی است، بدون یک کلمه کم و یا زیاد".

 

صفی که در مقابل آقای نیکفر و محمد قره گوزلو قرار گرفته اند، بنابراین فراترتراز دایره جدل پیرامون مفهوم "نولیبرالیسم" است. از این نظر، علیرغم اینکه من با برخی استدلالها در باره نئولیبرالیسم توافق دارم، اما همچنانکه در بخشهای اول و دوم این نوشته ها توضیح دادم با "نتیجه گیری"ها از نظر سیاسی اصلا موافق نیستم.

 

چه، با این تبیین هم از جامعه ایران موافق نیستم که مدافعان آن اعتقاد دارند که ایران با حاکمیت اسلام سیاسی، به دوره صدر اسلام و یا قرون وسطی عقب رانده شده است. این تبیین لاجرم، نوعی "رنسانس" دیگر و تکرار انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه و قیام علیه "انکیزیسیون کلیسا"- در مورد ایران "خلافت شیعه"- را در برابر جامعه ترسیم میکند. این را هم اتفاقا گفته و نوشته اند.

 

از سوی دیگر، عده ای دیگر و با رویکردی متفاوت از محمد      قره گوزلو و محمد رضا نیکفر، این بحث را به میان آوردند که رژیم جمهوری اسلامی، قابلیت تیدیل شدن به یک رژیم "متعارف" تولید کاپیتالیستی در ایران را دارد. دو خرداد را نشان واقعی بودن این گرایش در اسلام سیاسی نامیدند و صریح و بدون لکنت زبان نوشتند که "گفتمان" دو خرداد، در واقع تلاش جدی لایه هائی از حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، برای تغییر رژیم "اسلامی" سرمایه به رژیم "سرمایه داران" بود.

 

تصور میکنم که محمد قره گوزلو و محمد رضا نیکفر، بحثهای خود و موضع علیه نئولیبرالیسم را به درستی و با دقت،"آب بندی" نکردند، چه، "نتیجه" منطقی آن تحلیل از "نئولیبرالیسم" بدون توجه به ماهیت اسلام سیاسی در ایران و روند عروج و افول آن، با مدافعان "متعارف شدن" اسلام سیاسی، واحد است. شاید، امیدوارم من اشتباه کنم، تشخیص ظرفیت "استحاله" در رژیم اسلام سیاسی در این تعبیر است که خطر "نئولیبرالیسم" جدی فرض شده است.

 

اگر "نئولیبرالیسم" را در سطحی که من میفهمم مورد توجه قرار بدهیم، به نظر من، تهدیدی جدی نیست. علت را هم این میدانم که رژیم اسلام سیاسی در ایران، با مشخصاتی که تحولات و رویدادهای این چهل سال مقابل ما گرفته است، کماکان بر پله "بحران آخر" قرار گرفته است. دورنمائی از استحاله درونی و متعارف شدن اسلام سیاسی در ایران، بدون فروپاشی، سقوط  و یا بزیر کشیده شدن این رژیم توسط مردم، غیر قابل تصور است. نئولیبرالیسم ممکن است مشکل خرده بقایای دو خرداد و یا برخی محافل انجمنهای اسلامی زیر مجموعه دفتر تحکیم وحدت باشد. اما فقط در همین حد و به اندازه قامت و وزن خود دوخرداد، در صحنه سیاست جامعه ایران میتواند در حاشیه تحولات جامعه ایران و در حاشیه  حاشیه ای جنبش دانشجویان و محصلین و روشنفکران، تک و تائی داشته باشد. که دلگرم به حضور و پشتیبانی نیروهای سرکوبگر، تازه در یک گوشه دور از رویاروئی آشکار،علیه "نئولیبرالیسم" غرولندی بکند. آنهم وقتی مدافعان برابری طلبی و آزادیخواهی در برابر "رئیسی" و  چشم در چشم او فریاد بزنند: "قضائیه جلادان  مقدمتان خون باران".

 

به این دست و پازدنهای مذبوحانه، نباید بیشتر از آنچه در طیف دوخردادیهای مایوس و سرافکنده نقش داروی مخدر را دارد، وزن بیشتر و از آن فراتر، اعتبار "آکادمیک" قائل شد.

 

من به روشنگری در باره نئولیبرالسم علاقمندم همچنانکه به جنبش روشنگری در جریان رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه کماکان احترام قائلم. اما اگر کسی بیاید و به من بگوید که جامعه ایران نیاز به یک رنسانس علیه حاکمیت خلافت شیعه و یا تئوکراسی اسلامی و یا علیه "نظام دین سالار" دارد؛ و افشاء نئولیبرالیسم تمرینی در میدان ایده های عصر روشنگری است، آنوقت دست نگهمیدارم تا گرد و خاکی را که طلبه های "سکولار" و خرده بقایای انجمن های اسلامی سر به دفتر تحکیم وحدت، حول نئولیبرالیسم راه انداخته اند، فروکش کند.

 

انتظار دارم که دوستان ارجمند و فکور، فرش قرمز زیر پای یک گرایش پرت و حاشیه ای، که "رزق و روزی" نشریات ضد کمونیست و ترقیخواهی، از قبیل "مهرنامه" است،  پهن نکنند.

 

۳ فوریه ۲۰۲۰

iraj.farzad@gmail.com

 

لینک به بخشهای اول و دوم این نوشته:

www.iraj-farzad.com/neol.pdf

 

 

دیالکتیک یا هرمنوتیک؟ ـ نقدی بر کتاب "اصل دلیل در نزد مارتین هایدگر"، اثر محمد رضا نیکفر

دیالکتیک یا هرمنوتیک؟ ـ نقدی بر کتاب "اصل دلیل در نزد مارتین هایدگر"،  اثر محمد رضا نیکفر

http://www.azadi-b.com/G/file/dialektik_F_F.pdf

انتخابات، یا رفراندوم؟

انتخابات، یا رفراندوم؟

مضمون و هدف ِ انتخابات در وجه ِ کلان ِ کشوری، گزینش ِ فرد یا افرادی به صورت ِ کتبی و بر روی برگه ی کاغذ از سوی شهروندان برای نمایندگی ِ آنها در مقام ِ ریاست ِ قوه ی مجریه یا در مجلس برای وضع ِ قوانین ِ جدید، یا بهینه سازی ِ قوانین ِ موجود در جهت ِ رفاه ِ زندگی ِ اجتماعی و اقتصادی ِ جامعه است. این، یک مضمون و هدف ِ عام در نظام ِ سرمایه داری است. رفراندوم اما، مراجعه به آرای عمومی برای اعلام ِ نظر ِ کتبی( رای نوشتاری) در خصوص ِ یک موضوع یا مساله ی خاص و مشخص است. فرق ِ انتخابات و رفراندوم آن است که انتخابات کسانی را برای وظیفه ی خاصی و برای مدت ِ معلومی بر می گزیند، و رفراندوم موضوع یا مساله ای را که از منظر ِ اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی دارای اهمیت ِ فوری است به آرای عمومی می گذارد که از سوی جامعه تایید یا رد گردد.

انتخابات به طور ِ معمول و قانون مند دوسویه ی انسانی ِ انتخاب کننده و انتخاب شونده، و یک سوژه( فاعل، عامل) ِ برگزارکننده ، یعنی دولت و حاکمیت دارد. در واقع، آنچه انتخابات و رفراندوم را اعتبار ِ عمومی می دهد، اولن اعتبار ِ خود ِ سوژه ی برگزار کننده( دولت، حاکمییت) است و این که این دولت و حاکمییت اعتبار ِ دولت بودن اش را از چه طریقی کسب نموده و آیا صلاحییت ِ بر گزاری ِیک انتخابات ِ آزاد و فراگیر به عنوان ِ سوژه ی عمل را دارد یا نه،وثانین، اگر مراجعه به آرای عمومی برای اظهار ِ نظر در باره ی یک موضوع ِ مشخص باشد، آیا حکومت ِ برگزارکننده در این مراجعه می تواند عامل ِ درست کار و قابل ِ اطمینانی باشد؟

در نظام ِ هنجارمند ِ سرمایه داری، انتخابات نوعی رقابت است میان ِ حزب های بورژوایی و حتا برخی حزب های چپ که خود را مدافع ِ طبقه ی کارگر و اپوزیسیون ِ نظام می دانند با پلتفورم ها و برنامه های مشخص ِ حزبی. در آنجا،دولت ِ برگزار کننده، خود برگزیده ی انتخابات ِ عمومی برای مدتی مشخص است و درواقع نه حاکم ِ مادام عمر، بلکه چه به لحاظ ِ زمانی و چه به لحاظ ِ دورانی حاکم ِ موقت است.

بحث ِ مشخص و مناسبتی ِ این نوشتار آن چیزی است که رژیم ِ اسلامی آن را انتخابات می نامد. با این تذکر که بر خلاف ِ جامعه های پیشرفته نه رژِیم رژِیمی بورژوالیبرال است و نه انتخابات اش انتخاباتی چند حزبی و رقابتی( دست ِ کم همین یک مورد می تواند شاهد ِ مثالی باشد بر این واقعیت که عملکردهای این رژِیم نه تنها درچارچوب ِ لیبرالیسم ِ بورژوایی  قرار ندارد بلکه با این چارچوب به کلی بیگانه و خارج از محدوده و سازوکارهای قانونمند ِ آن است ).

بحث ِ انتخاب و انتخابات در رژِیم ِ اسلامی با انتخابات در کشورهای پیشرفته ی بورژوایی به کللی متفاوت و می توان گفت قیاس ِ مع الفارق است. انتخابات در حکومت ِ اسلامی تلفیق ِ ناسازواره ای است از انتخابات به مفهوم ِ امروزی- آنهم صوری و ظاهری- و بیعت به معنای دینی و مذهبی ِآن. به بیان ِ دیگر، نتیجه ی عملی ِ انتخابات چه انتخابات مجلس باشد یا ریاست جمهوری، باید بیعت با رهبر ِ غیر ِ منتخب ِ مادام عمرباشد. این ناسازواره گی ِ انتخابات به مثابه ِ یک نماد ِ دموکراسی ِ بورژوایی( دورانی) ، و بیعت به عنوان ِ نماد و نمود ِ استبداد ِ پدرشاهی و ولایتی خلافتی است که کللیت ِ رژیم را از اعتبار ِ تاریخی- دورانی ساقط می کند( عقب ماندگی و ناهمدورانی ِ استبداد ِ حاکم با نظام ِ سرمایه داری را می توان در همین ناهمخوانی ِ ایدئولوژیک ِ تلفیق ِ انتخابات ِ دورانی با بیعت ِ پیشادورانی و در واقع همستیز با دوران، به طور ِ آشکار مشاهده نمود).

بنابراین و با توجه به نوع ِ نگرش و برداشت ِ حکومت از انتخابات ، می توان به این نتیجه رسید که سوژه ی برگزار کننده ی انتخابات که اعتبارش را نه از تاریخ دوران ِ امروز ِ جامعه ی انسانی بلکه از گذشته و تاریخ دوران ِ سپری شده می گیرد صلاحییت ِ برگزاری ِ یک انتخابات ِ آزاد و فراگیر را ندارد و درنتیجه نمی تواند عامل و فاعل ِ درست کار و قابل ِ اطمینانی برای عموم باشد.

به طور ِ کللی، رژیمی که موجودییت و حاکمییت ِ  خود رابر رابطه ی یک سویه ی خدایگان- بندگی( پیشوا- امت) استوار نموده و نه بر آزادی ِ انتخاب و انتخاب ِ آزاد، و این یکسویه گی ِ رابطه به نفع ِ حاکمییت را نه تنها کتمان نمی کند بلکه امتیازی برای خود هم می داند و به آن افتخار می کند، نمی تواند نماینده ی کللیت ِ متکثر و متنوع ِ جامعه ای باشد که دارای گرایش های فکری- عقیدتی ِ مختلف و اغلب ناهمسو با هستی ِ سیاسی ایدئولوژیک ِحکومت است، و از این رو دیگر حتا نیازی هم به تظاهر به انتخابات ندارد.

بی دلیل نیست که جامعه در مقابل ِ انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِ حکومت هربار متناسب با وضعییت ِ موجود با توجه به نابسنده گی ِ نیروی تضعیف شده ی خود به دلیل ِ فقدان ِ وحدت ِ ارگانیک وضعف ِ توان ِ تشکیلاتی ِ ناشی از سرکوبگری های سیستماتیک ِ رژیم، در مقابله با استبداد و سرکوبگری های بی وقفه ی متکی بر نیروی متشکل و مسلح اش،انتخابات های رژیم را تبدیل به رفراندوم ِ خود نموده است تا با این روش و راهکار ِ مقطعی، مخالفت اش را هم با نگرش ِ واپسگرایانه و هم با خود ِ استبداد ِحاکم نشان دهد. یعنی روشی را به عنوان ِ مبارزه ی علنی و رودر رو با حکومت تا کنون به پیش برده است که می توان آن را رفراندوم به سبک ِ ایرانی نامید. رفراندومی که من با توجه به مشارکت ِ آگاهانه و هوشمندانه ی شهروندان ِ دموکراسی خواه در انتخابات های رژِیم در چند مقاله توضیح داده ام که به طور ِ خلاصه در بردارنده ی دو نکته ی اساسی اند: نکته ی اول این که« بحث از دموکراسی و آزادی های سیاسی درجامعه ی محروم از این آزادی ها تا زمانی که به این آزادی های بنیادین دست نیافته همچنان یک پرونده ی باز و مطالبه ی کانونی در کنشگری های سیاسی است. در بیان ِ دیگر یعنی دموکراسی در این جامعه خواستی است که دیگر خواست های تاریخی ِ معوقه و به تاخیر افتاده موکول به تحقق ِ آن است»، و نکته ی دوم:« این واقعییت ِ عملی که شهروندان ِ ایرانی برای نشان دادن ِ بیزاری ِ خود ازاستبداد ِ فعال مایشاء هربار انتخابات ِ رژیم را آگاهانه و هدف مندانه تبدیل به رفراندوم ِ خود نموده است. به این معنا که اگر خواست و انتظار ِ استبداد مشارکت میلیونی در انتخابات اش  بوده، اما واکنش ِ میلیون ها شهروند ِ آگاه به آن، در راهکار ِ منفی ِ نه به استبداد تجلی یافته است. مضمون ِ منفی و سلبی ِ نه نیز در این بیان ِ هوشمندانه خلاصه می شد که ما به کسی که تو نمی خواهی رای می دهیم تا کسی که تو می خواهی رای نیاورد.»( هردو نقل قول از مقاله ی، رفراندوم به سبک ِ ایرانی- انتخابات از نگاهی دیگر- به همین قلم).  با اینهمه، از آنجا که چه باید کرد و راهکار نه از آسمان نازل می شود و نه از هیچ فرمان و امریه ی پادگانی دستور می گیرد بلکه خود ِ شرایط  ِ موجود و نیروسنج ِ دیالکتیک ِ همستیزی ِ دو نیروی دموکراسیخواه و استبداد آن را به جامعه دیکته می کند، در شرایط ِ بعد از خیزش ِ عمومی و سراسری ِ آبان 98 جامعه وارد ِ فاز ِ نوینی از رو در رویی ِ مستقیم ِ سیاسی با استبداد گردیده که تغییر ِ شیوه ی پیش برد ِ مطالبه را ضروری می سازد. در نتیجه، جامعه آن راهکاری را برخواهد گزید و به آن عمل خواهدکرد که موازنه ی دو نیروی همستیز فراروی ِ آن می گذارد، که درعین ِ حال متضمن ِ کم ترین خسارت و بیشترین دستآورد ِ تاریخی در زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، و الگویی برای دیگر جامعه های زیر ِ سلطه ی استبداد باشد. این گزینه را در معنایی می توان ادامه ی همان راهکار ِ رفراندومی تلقی نمود که این بار  حضور ِ میلیونی ِ مقتدرانه اش در خیابان ها ،و هدف ِ نقد و فوری اش برقراری ِبی قید وشرط دموکراسی ِ دورانی به سبک ِ ایرانی است.

 

 

مراسم بی شکوه ٢٢ بهمن

مراسم بی شکوه ٢٢ بهمن !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


روز 22 بهمن 1357 ، روزی که شور و ایمان بر شعور و آگاهی غلبه کرد . این مرگ سیاسی همه ساله توسط نیروی حاکم جشن گرفته میشود . ملت بدبخت فهمیده چه داشاقی بهش فرو رفته ، ولی همان اقلییت همیشه در صحنه با ابزار سرکوب که توسط سیاستهای غرب هم لجستیک میشود هنوز جفتک اسلامی میزند ، ریشه این داشاق فرو رفته همانا آمادگی جامعه برای تزریق این ویروس است جامعه ایران در 1357 آماده بود برای تزریق هر مزخرفی که هسته و ریشه اش دین و آسمان و پدیده موهومی به نام خدا است ولی اون نامردای گوادلوپ و اتاق فکر غرب هم خیلی نامردن که هنوز ول کن نیستند ...
 


ظریف وزیر خارچه سپاه پاسداران رسما گفت مراسم برای قاسم سلیمانی همان رفراندوم است ...

پزشکی قانونی علت مرگ در مراسم حاج قاسم را واکنش های حیوانی اعلام کرد ...

حکومت اسلامی کتاب علمی پزشکی را آتش میزند و همزمان برای درمان کرونا آدرس طب اسلامی و بهشت را میدهد ...

گلوله های اسلامی را به پای معترضین هم شلیک کردند ، فقط سر نبود...

هنوز با نابودی اسرائیل انشاء مینویسن و اقتصاد اسلامی و مقاومت الهی ، بمب و موشک ... با شکست آمریکا هم حلوا درست میکنن...


الان چهل سال است که ملت دیندار روانی در میانه انواع مناسبتها مشغول تلوتلوخوردن و تکرار است . به قول پوستو صالحی حتی میمون هم 2 بار یک حرکت دردناک را تکرار نمیکند ولی شور ایمان ملت یعنی اندازه میمون هم نمیفهمد و الا هسته هلو را خودش میکرد توی ماتحتش ... تا مرتکب اشتباهی تکراری نشود .
 

سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا مایک پومپئو و فیصل بن فرحان آل سعود وزیران خارجه اونجا و اینجا ، در دیداری بر ضرورت تداوم مقابله با حکومت ایران بحث و گفت‌وگو کردند . کاخ سفید در مسائل سیاسی از افعال معکوس استفاده میکند ! به همین منظورایالات متحده معافیت عراق برای واردات گاز از ایران را به‌مدت ۴۵ روز دیگر تمدید کرده‌است. پیش از این، در مهر ماه، معافیت عراق برای ۱۲۰ روز تمدید شده بود . کاخ سفید اعلام کرد در خاورمیانه هیچ طبلی نمینوازد .



پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیک‌های هم در راستای چنین ذخامتی از حماقت و ساپورت کاخ سفید از حاکمان جهل ، تصمیم گرفته به مردان متاهل در منطقه آمازون اجازه کشیش شدن ندهد . در مناطق جنگلی آمازون به شدت کمبود کشیش وجود دارد و از مدت‌ها پیش، این بحث در کلیسای کاتولیک درگرفته بود که وقتی در خاورمیانه هنوز سیستم ولایت فقیه نفس میکشد و توسط کاخ سفید ساپورت میشود چرا در آمازون ایمان را به کون مردم فرو نکنیم ؟



در آمازون هم آموزش میدهند که چگونه کلیسای مسیحی کون بچه های مردم بگذارد ... درمسجدهای ایران که کتاب علمی را آتش میزنند و کون معتقدین مسلمان میکنن ، کاری هم به بزرگ و کوچک ندارند مطابق فتوای امام خمینی در اسلام پیامبران مجازند با کودکان شیرخوار هم سکس کنند ! این جوهر تفکری است که توسط کاخ سفید حمایت میشود .
 


در چشنواره حکومتی فیلم زجر چه شد ؟ درود بر آنهایی که نرفتند و شلیک به هواپیمای مسافری و شلیک به سر معترضان را تائید نکردند. و آنها که رفتند کاش میفهمیدند این رفتن یعنی تائید نظام سیاسی حاکم و کشتار معترضین و آتش زدن کتاب علمی و زندانی های سیاسی و تائید عملکرد نظام . شما چه بخواهی وچه نخواهی شریک جرم همه جنایات سیستم سیاسی حاکم محسوب میشوی . من هم عاشق سینما هستم اما سینمای بی رسالت اجتماعی و سیاسی یعنی هویج ! روح و جوهر سینما با نشخوارهای رایج هویتی نمیگیرد . الگوی سینمای ایران شهاب حسینی و گلزار خایه مال نیستند !
 

......................................

 

روز والنتاین را جشن بگیرید . روز عاشق شدن و عاشق ماندن ...عشقی با طعم عصیان...

بر خلاف عده ایی که میگن والنتاین روز آنها نیست چون در جهان بی عدالتی زیاد است ...

برای گرفتن انتقامی سخت از همه بی عدالتی ها و سختی ها ، فقط عاشقی کن ...

روز والنتاین یک بهانه است برای با هم بودن و عاشقی...

ثانیه ها و زمان بدون زیستن اسمش زندگی نیست ، زیستن اسم مستعار عشق است...

کسی که عاشقی نمیخواهد یا نمیداند بیمار است . عاشقی هیچ الزامی و محدودیتی ندارد میتوانی عاشق یاری باشی از جنس مخالف ، عاشق بوی زن ... یا عاشق وزغی باشی یا عاشق خدایی ، و یا عاشق صیاد خودت ...

عاشقی با فرجامی بد و یا زشت ... خیلی بهتر است از اینکه مثل ربات راهی قبرستان شویم...

مهم فلسفه عاشقی است ، کیفیت و نوع عاشقی بستگی به سلیقه و ظرفییت هر فرد دارد..

در سالگرد رفتن فروغ فقط همین به ذهنم زد ...
 

 

 


13.02.2020
اسماعیل هوشیار

 

خانم عبادی وزش باد بطرف چپ است! نامه شما مهر باطل و برگشت خورد!

شیرین عبادی در نامه ای سرگشاده که برحسب تصادف! در کیهان لندن چاپ شده است، تلاش دارد که آب توبه برسر خود و، ما را هم حتما قاطی میکند، بریزد و طلب بخشش از نسلی کند که چهار دهه گذشته در خیابانها به مصاف جمهوری اسلامی رفته است. سوالی که برای هر خواننده این نامه پیش می آید اینست چرا در این مقطع شیرین عبادی فیلش یاد هندوستان کرده و میخواهد احساس ندامت خود را بلند و علنی بنویسد؟

 

برای فهمیدن هدف این نامه باید خود نامه را با سعه صدر خواهد و اهداف آن را درک نمود. شیرین عبادی در این نامه جایگاه خود و روند حرکتش را در انقلاب ۵۷ به روشنی ترسیم میکند. میگوید که؛ (ما اطلاعی از رهبری که میامد نداشتیم و کتابی از ایشان نخوانده بودیم، انقلاب اصلا وقتش نبود، اگر آزادی بیان و مطبوعات وجود داشت، شاهپور بختیار به نادرست نوکر بختیار نامیده شده و غیره ...) نقل به معنی ) و بسیاری از این جملات را برای ثابت نمودن پشیمانی عمیقش ارائه میدهد. ولی مسخره‌تر از همه وقتی است که میگوید ما فکر میکردیم که رهبر دینی که لباس روحانی در تن دارد دروغ نمیگوید. جل الخالق! کی نمیدانست که آخوند و ملا جماعت انگل و مفت خور بوده و هستند؟ شما یا ما؟ همین چند جمله باید به روشنی روح نامه شیرین عبادی را روشن کرده باشد.

 

خانم عبادی در این نامه از ضمیر "ما" استفاده میکند. از کیسه خلیفه می بخشد. شاید منظورش از ما ایشان و دور و برهایش میباشد. من خودم را در این نوشته نمی بینم، ناسلامتی ما هم از جوانان انقلاب بودم. انقلاب ۵۷ ایران را باید دید چه کسی و یا کسانی تفسیر و یا حتی بازگویی میکنند و از سر چه منافعی و چرا؟

 

برای ما کمونیستها انقلاب ۵۷ انقلابی برای آزادی و برعلیه فقر و دیکتاتوری محمد رضا پهلوی بود. ایشان از آزادی بیان "اگر وجود داشت" صحبت میکنند، یادشان رفته بگویند که مردم را خفه کرده بودند. ساواک همه جا بود. خبرچین و دستگاه اطلاعاتی دقیقا مثل امروز گلوی مردم را گرفته بود. آنچه بر انقلاب ۵۷ رفت و چه کسانی پای منبر خمینی نشستند و خمینی را آوردند برکسی پوشیده نیست. اما همه این آه و ناله تنها یک هدف دارد. ایشان این بار از پنچره خانه شان غرش توفان سهمگین را مشاهده میکند. ایشان صدای شعار "اصلاح طلب ِ اصولگر دیگر تمامه ماجرا" را شنیده اند، ایشان میدانند که زنان و دختران آزادیخواه و برابری طلب امروز با شعار "نه شاه میخواهیم نه ملا" و با پشت پا زدن به هر آنچه که سنت و قانون است در تظاهراتهای خیابانی نقش دارند. در صفوف اول تظاهرات کارگران برای معیشت و کار و علیه بیکاری و بی حقوقی در حرکتند.

 

خانم شیرین عبادی در حال جاخالی دادن سیاسی است. فکر میکند که پهلوی دیگری در راه است و میخواهد از همین حالا تکلیفش را روشن کند. این بار فرق میکند ایشان مطالعه کرده اند. حتما پلاتفرم سلنطت و آلترناتیو راست را مطالعه کرده اند. هرچه باشد آزادی بیان در فرنگ به ایشان حداقل این کمک را نموده است که حجابشان را بردارند و مطالعه نمایند. خانم عبادی، این دیگر "خطا" نیست. این یک انتخاب از سر آگاهی و منافع طبقاتی معینی است که در پی آن هستید. شما نمیخواهید با آزادیخواهان و رادیکالیسم جامعه که در حال رشد و گسترش است تداعی شوید. این نامه خطاب به دختران انقلاب و زنان پشت میله های زندان گوهردشت و رجایی شهر و اوین نیست. این نامه خطاب به دانشجویان و حامیان کارگران خواهان شورا نیست، این نامه به راست ترین جناح اپوزیسیون ایران است که شما فکر میکنید میتواند یک آلترناتیو در فردای فروپاشی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی باشد. میخواهید وارد کلوب آنها شوید.

 

این حنا دیگر رنگ ندارد. این نامه برای ابراز آمادگی و در صف ضد انقلاب قرار گرفتن است. جل و پلاس‌تان را جمع کنید و به مانند بسیاری دیگر از روشنفکران و نویسندگان در آستانه زلزله ای که در راه است چتر نجات خود را آماده داشته باشید. سلطنت و هر دم و دستگاهی که از بالای سر مردم تحمیل شوند نشان از بقایای سنتهای قرون وسطائی است و با مقاومت مردم زحمتکش و نیروی آزادیخواه و برابری طلب جامعه و در راس آن ما کمونیست ها روبرو خواهند شد. سوسیالیست ها امروز با برنامه و اهداف خود در میدان اند. اگر در انقلاب ۵۷ ما جزو صفی بودیم که میدانستیم حکومت مذهبی یعنی برگشت به قرون وسطی، میدانستیم آخوند جماعت دروغ گو و کلاش‌اند، اگر یادتان باشد تا چند ماهی قبل از انقلاب کسی به جزو عده معدودی نمیدانستند خمینی کیست تا اینکه بی بی سی در ماه تصویرش را دید، میدانستیم که شاه و ساواک هرچه تشکل و انسان آزادیخواه و چپ است را تیرباران نموده است، میدانستیم مردم گرسنه اند و بیکار، چرا که خودمان جزو آنها بودیم. چرا دچار فراموشی تاریخی شده اید؟ هم شما میدانید هم ما میدانیم و هم رژیم اسلامی میداند که امروز پیروزی یک آلترناتیو سوسیالیستی غیر ممکن نیست.

 

خانم عبادی برای رنگ عوض کردن احتیاج به سفسطه نیست. نامه شما گیرنده هایش در دور و بر خودتان است. ما روی این شکایت نامه شما علیه انقلاب ۵۷  و برای مقابله با انقلاب بعدی، همان لحظه که پست شد مهر باطل زدیم!

 

۱۳ فوریه ۲۰۲۰- ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

 

انقلاب ٥٧ و انقلاب آتی ما

انقلاب ٥٧ و انقلاب آتی ما

چهل و یک سال از انقلاب ٥٧ ایران میگذرد، انقلابی که بر دوش طبقه کارگر و مردم محروم ایران به پیش برده شد و در نیمه راه متوقف شد. انقلابی که علیرغم سرنگونی حکومت پهلوی، به اهداف خود نرسید و توسط ضدانقلاب اسلامی، به شکست کشیده شد. انقلابی که  شکست آن دهها هزار قربانی از طبقه کارگر و انقلابیون ٥٧ گرفت.

امروز هیچ پدیده ای به اندازه انقلاب ٥٧ در میان نیروهای سیاسی، انقلابیون آن دوره و در ميان نسل جوان، بحث برانگیز و مورد جدال و اختلاف نیست. تلاش همه جانبه اي از طرف جریانات راست، برای مسخ اهداف انقلاب ٥٧، مسخ آرمانهای کارگران و مردم استثمار شده ای که علیه فقر، بی حقوقی و استبداد شاهنشاهی، و برای رفاه و آزادی، انقلاب ٥٧ را ممکن کردند، در جریان است که با هیچ دوره ای قابل قیاس نیست. این تلاش نه تنها از جانب ضد انقلاب مغلوب شده در سال ٥٧، که بعلاوه توسط ضد انقلاب به قدرت رسیده، و جنبش ملی اسلامی، از جانب صف وسیعی از لیبرالها، دگراندیشان، "دمکرات" ها و احزاب و جریانات راست، قومی و ناسیونالیست در جریان است.

کل این صف، اصرار دارند جمهوری اسلامی را نتیجه آن انقلاب اعلام کنند! این صف رنگین کمان، از حاکمین کنونی تا اپوزیسیون بورژوایی را شامل میشود. روسای جمهوری اسلامی چهل سال است تلاش میکنند با اصرار بر اینکه حاکمیت ضد انقلاب اسلامی نتیجه انقلاب ٥٧ بود، برای حاکمیت خود مشروعیت بخرند. صف مقابل، ضد انقلاب مغلوب، نیز با همین ادعا تلاش میکند، نفس انقلاب و انقلابیگری کارگری را مسخ کند. اعلام میکنند انقلاب یعنی"خشونت، یعنی "نکبت"، یعنی "فقر"، یعنی "استبداد"، یعنی زن ستیزی و شکنجه و اعدام و در یک کلام یعنی بدتر شدن اوضاع! این دو صف چه در حاکميت و چه در اپوزسیون، سنتا و تاریخا شانه به شانه در مقابل انقلاب از پایین علیه بالایی ها در یک صف ایستاده اند.

اما و بر خلاف پروپاگاند دروغین این جریانات، بر خلاف تبلیغات ضد انقلابی رسانه های مواجب بگیر، بر خلاف ادعاهای مشتی "تحصیل کرده" بورژوا که بابت تاریخ نگاری جعلی خود "حقوق" میگیرند، ارتجاع اسلامی نه نتیجه انقلاب ٥٧ که نتیجه شکست و سرکوب آن بود. انقلاب ٥٧ به سرانجام خود نرسید و در نیمه راه در توافقی از بالا میان بخشی از بورژوازی ناراضی و دول امپریالیستی از جمله آمریکا، از ترس عروج چپ و خصلت برابری طلبانه آن تحول، قدرت به یکی از ارتجاعی ترین نیروها، جریان اسلامی، تحویل داده شد. زمانی که سرنگونی حکومت پهلوی مسجل شد، به توصیه دولی که تا آن زمان متحد آن حکومت بودند، شاه کنار رفت و خمینی از بغداد به پاریس نقل مکان داده شده و به عنوان "رهبر انقلاب"  به دنیا معرفی شد. در این دوره است که کنفرانس گوادلوپ برگزار میشود و توافقات و انتخاب ارتجاع اسلامی به عنوان تنها گزینه در دسترس علیه خصلت چپ انقلاب و خطر قدرتگیری چپ در آن دوره، انتخاب میشود.

تاریخ این دوره و پروسه شکست انقلاب از قیام ٥٧ تا خرداد ٦٠، دوره ای است که پایان انقلاب توسط ارتجاع اسلامی و شخص خمینی اعلام میشود؛ کشتار وسیع انقلابیون، کشتار یک نسل از کمونیستها، رهبران کارگری، حمله به جریانات چپ، حمله به کردستان، انحلال تشکلات کارگری، پاکسازی همه دانشگاهها و مراکز تحصیلی از انقلابیون، پاکسازی همه مراکز کارگری از کمونیستها و معترضین و مخالفان ارتجاع اسلامی، حمله به زنان و راه انداختن گروههای قمه کش و اسید پاش علیه آنها و دهها اقدام جنایتکارانه دیگر صورت میگیرد و سرانجام خرداد ٦٠ حکومت اسلامی قوام میگیرد و حاکمیت آن تثبیت میشود. ارتش و ارگانهای سرکوب از جمله ساواک عملا به خدمت ارتجاع به قدرت رسیده در می آید و دستگاه سرکوب و ماشین دولتی تماما علیه مردم آزادیخواه و انقلابیون ٥٧، علیه طبقه کارگر و به خدمت حاکمان تازه به قدرت رسیده در می آید. زندانها و میدانهای اعدام مملو از کمونیستها و انقلابیونی میشود که برای دفاع از انقلاب و دستاوردهای آن از پا ننشستند.

اما صفی که امروز با ادعای پوچ "جمهوری اسلامی نتیجه انقلاب ۵۷ است"، صفی که به نام مخالفت با "خشونت" و انقلاب پا پیش گذاشته است و به نام دمکراسی، با طرح "انتخابات آزاد" و "رفراندم" و "گذار غیر خشونت آمیز"  از جمهوری اسلامی، برای برقراری "حکومت مردم سالار"، "جمهوریت" به جای اسلامیت، حاکم شدن "قانون"  و کاهش قدرت ولی فقیه و....،  به میدان آمده است، همراه با کل حاکمان امروز، علیه انقلاب پایین در یک صف ایستاده اند. نگرانی این صف با همه اختلافاتشان، خطر انقلاب کارگری است. ترس آنها انقلاب کارگری و جنبشی است که در چند سال گذشته و در دل اعتراضات این دوره جوانه زده است، رنگ خود را به تحولات این دوره زده است و کل ارتجاع حاکم و اپوزیسیون را در مقابل خود به صف کرده است. قوام گرفتن این جنبش در دل تحرکات کارگری این دوره، در اعتراضات توده ای دیماه ٩٦ و آبان ٩٨، روشنی و شفافیت شعار و مطالبات برابری طلبانه آن، عمق یافتن و رادیکال شدن آن و اعلام اینکه در ایستگاه سرنگونی جمهوری اسلامی توقف نمیکند، به سرنگونی قانع نیست و اهداف بلند مدت تری دارد، همه را به هراس انداخته است. امروز جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر مهر خود را بر تحولات این دوره زده است، جامعه به آن چشم دوخته و امید بسته است. همین حقیقت آینده این تحولات و "خطر" عروج طبقه کارگر ایران اینبار با پرچم روشن و شفاف عدالتخواهی سوسیالیستی را به هر محفل و اتاقهای فکری از حاکمیت و اپوزیسیون راست تا دولتهای بزرگ جهان برده است. جامعه امروز حول تقابل این افق و آرمانهای آن و تقابل آن با سیستم کاپیتالیستی با افق حفظ بنیادهای سیستم و نه صرفا تغییر روبنای سیاسی، قطبی شده است.

انقلاب ٥٧ شکست خورد. اما آن تحول بزرگ هم طبقه کارگر و انقلابیون این طبقه و هم بورژوازی و احزاب آن را پخته کرد.

اگر انقلاب ۵۷ توسط ضد انقلاب حاکم و به کمک دول غربی شکست خورد و خمینی بر شانه های رسانه های غرب و جنبش ملی اسلامی به قدرت رسید، اما معضلات دیگری در صف مخالف، در صف کمونیسم و طبقه کارگر باعث ممکن شدن این شکست بود. علاوه بر نقشه دشمنان انقلاب ٥٧، صف کارگر و مردم محروم نيز برای چنین انقلابی و تبدیل آن به سکوی پرشی برای جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و برای کسب قدرت و ایجاد آمادگی برای انقلاب کارگری اماده نبود. احزاب و جریانات چپ آن دوره، علاوه بر اینکه کسب قدرت سیاسی و ضرورت تامین نیرو برای چنین امری را در دستور نداشتند، علاوه بر ایکنه افق آنان نیز به رفتن شاه محدود شده بود، خود شدیدا به ناسیونالیسم آغشته بودند. فضای عمومی در میان این چپ، نامربوطی آنها به کمونیسم مارکس، به کمونیسم طبقه کارگر و انقلاب کارگری بود. این حقایق امروز به عنوان یک تجربه بزرگ در مقابل ما قرار دارد.

تحولات این دوره و هراس همه دولتها و احزاب بورژوایی از آن، دقیقا به دلیل وجود فاکتورهایی است که در انقلاب ٥٧ موجود نبود. کارگران در انقلاب ٥٧ نقش جدی ای داشتند و اما حضور مستقل طبقه کارگر به عنوان یک طبقه در هر تحولی بدون پرچم مستقل خود، بدون حزب سیاسی کمونیستی قدرتمند و اجتماعی و در برگیرنده طیفی از فعالین و رهبران با نفوذ کمونیست طبقه کارگر، راه به جایی نمیبرد. سرقت و سرکوب انقلاب ٥٧ توسط اپوزیسیون ارتجاعی سلطنت، نشان داد که "مرگ بر شاه" و "شاه باید برود"، که به محور مشترک جریانات ملی و اسلامی و "چپ" آندوره و همه مخالفین نظام پادشاهی تبدیل شده بود، پرچم و افق پیروزی کارگران و کمونیستها نیست. نشان داد که دیروز توافق اپوزیسیون بر سر رفتن شاه، سرنگونی حکومت شاهنشاهی و امروز توافق بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی برای پیروزی طبقه کارگر و جنبش آزادیخوهانه و رادیکال آن کافی نیست! کارگران باید به عنوان یک طبقه و با استقلال سیاسی و طبقاتی خود، با سیاست مستقل خود سرنگونی را ممکن و حول انقلاب خود نیرو جمع کنند، انقلابی که نهایتا به قدرت گیری این طبقه و حزب سیاسی وي منتهی شود.

آنچه امروز هراس ارتجاع حاکم و اپوزیسیون راست را برانگیخته است، وجود درجه بالایی از خودآگاهی در میان طبقه کارگر ایران است. خصلت ضد سرمایه داری اعتراضات این دوره، نه گفتن به افقهای بورژوایی، عروج برابری طلبی کارگری، دفاع از عدالت و آزادی، شکل گیری انواع محافل کمونیستی در طبقه کارگر و در میان نسل جوان، نه گفتن به آلترناتیوهای ارتجاعی در اعتراضات این دوره، همگی موئلفه های هستند که در انقلاب ٥٧ غایب بودند. بعلاوه در این چهل سال کمونیسمی پا به عرصه وجود گذاشته است که آن دوره به عنوان یک جریان متحزب موجود نبود. این کمونیسم با کمونیسم چینی، روسی، سه جهانی، ملی و ناسیونالیستی هیچ نزدیکی ای نه تنها ندارد که بعلاوه در نقد و تقابل با آنها و در نقد انقلابیگری غیر کارگری و غیر کمونیستی آنها در سیاست ایران و از انقلاب ٥٧ عروج کرده است. کمونیسمی که مهر خود را بر تحولات این دوره زده است. کمونیسمی که چهل سال است در سیاست ایران این طبقه و منافع او را نمایندگی میکند. این مهمترین ماتریال نسل انقلابیون امروز طبقه کارگر در ایران است.

جامعه ایران آبستن تحولات بزرگ اجتماعی است. بی تردید پیشروی های تاکنونی ما برای پیروزی کافی نیست. قیام ٥٧ ایران نشان داد که سرنگونی حاکمیت الزاما معنای پیروزی ما نیست. سرنگونی جمهوری اسلامی یک قدم مهم در مسیر انقلاب کارگری است به شرطی که افق ما و جنبش ما، طبقه کارگر و حزب سیاسی او در این پروسه هژمونی داشته باشند. به شرطی که بتوان در این دوره ضمن دخالت فعال در این پروسه، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی به رهبری کمونیستهای این طبقه را تضمین کرد.

تحولات تا هم اکنون و خصلت کارگری و ضد سرمایه داری آن، دست رد بر سینه همه آلترناتیوهای بورژوایی از رژیم چنج و دست بدست کردن قدرت از بالا، توافق و اصلاح جمهوری اسلامی یا شاخه ای از آن، رفراندم و انتخابات آزاد، سرنگونی ولی فقیه به نام انقلاب و ... زده است.

چهل و یکسال پس از انقلاب ۵۷، ایران در آستانه انقلابی دیگر قرار گرفته است. پیروزی این انقلاب بدون طبقه کارگری که علاوه بر تشکلهای توده ای خود در حزب کمونیستی خود متحزب شده اند، بدون صفی از کمونیستهای متشکل و متحزب در کارخانه، دانشگاه، مدرسه و محله ممکن نیست. امروز متحزب شدن از نان شب واجب تر است. حزب حکمتیست (خط رسمی) همه کمونیستها را به پیوستن به این صف و متحزب شدن در حزب کارگری و کمونیستی خود فرا میخواند. پیروزی انقلاب آتی را ما باید تضمین کنیم.

١٠ فوریه ٢٠٢٠

 

حکومت بعدی، تعيين تکلیف با بیکاری


حکومت بعدی، تعيين تکلیف با بیکاری

حکمتيست ميپرسد؛ حکومت بعدی باید خطوط اقتصادی روشنی داشته باشد و تعيين تکلیف با بیکاری ستون فقرات آن است.

حکمتيست هفتگي: حزب حکمتيست – خط رسمي در بند ۲۰ از "منشور سرنگوني جمهوري اسلامي ايران" اعلام کرده است که "تضمین بیمه بیکاری مکفی برای همه افراد آماده بکار بالای ۱۶ سال. پرداخت بیمه بیکاری مکفی و سایر هزینه های ضروری به کلیه کسانی که به علل جسمی یا روانی توان اشتغال به کار ندارند."

سوال اينست که ۱- چرا "همه افراد آماده بکار"؟ همه افراد و حتي همه کساني که به علل جسمي و رواني توان اشتغال بکار ندارند، همه در يک وضع معيشتي مشابه قرار ندارند. کسي که در خانواده مرفه چشم به جهان باز کرده است به نظر ميرسد نيازي به بيمه بيکاري نداشته باشد، پس چرا بايد از اين امکان بهره مند شود؟

مصطفی اسدپور: قبل از هر چیز باید بگویم که سند منشور مد نظر ما ناظر بر نوع معینی از سرنگونی است. جامعه ایران غرق در بحران و در بن بست سهمگین تباهی و فقر و بی حقوقی چاره ای جز "سرنگونی" جمهوری اسلامی ندارد. ایران یک جامعه اشباع از جریانات و ایده ها و پلاتفرم های سیاسی؛ و همگی بر متن یک کشمکش طبقاتی میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه است. "منشور" ناظر بر آن سرنگونی است که منافع توده بزرگ مردم زحمتکش است. اساس این پلاتفرم ناظر بر سرنگونی تمام و کمال نکبت این حکومت است، هیچ کدام از ارگانها و مکانیسم های جمهوری اسلامی نباید از خیزش سرنگونی در امان بماند تا شعبه دیگری از طبقه سرمایه دار برای دور جدید از سرکوب و استثمار بر آن متکی گردد. جمهوری اسلامی نمیتواند با بازگشت سلطنت و ژنرالها، با حکومت مذهبی از نوع مجاهدین و یا با هر نوع از ناسیونالیسم جایگزین گردد.

منشور سرنگونی کشمکش های طبقاتی فردای یک سرنگونی را از همین امروز جلوی نیروهای درگیر باز میکند. این جامعه یک بار تاوان "بحث بعد از مرگ شاه" را داده است. طبقه کارگر و مردم زحمتکش نمیتوانند به وعده ها و پرچم و توهمات مسموم "همه با هم" دل به دریای تعیین تکلیف با این رژیم بزنند. به این معنا منشور دارد افق و زمینه ها و ملزومات دخالت گسترده و فعال طبقه کارگر و مردم زحمتکش در کشمکش بر سر سرنگونی جمهوری اسلامی را هموار میکند. هر عضو و هر بخشی از طبقه کارگر باید اطمینان خاطر داشته باشد که فردا شعبه دیگری از طبقه حاکم با تکیه به ارگانهای باقیمانده از جمهوری اسلامی بساط اقتدار خود را بازسازی نکند. مفاد منشور در انحلال کامل دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی، انحلال نیروهای مسلح، تضمین آزادی وسیع و غیره بسیار گویا است. هدف اینستکه مردم آزاد و متشکل بتوانند مستقیما در تعیین سیاست و سرنوشت جامعه و خود شریک شوند. خواست بیمه بیکاری مستقیما به این هدف گره خورده است.

تجربه حکومت جمهوری اسلامی برای جامعه ایران توام با یک "بلوغ" طبقاتی بود. در این باره میشود بیشتر حرف زد اما همینقدر میتوان بسنده کرد که فشار اقتصادی و اهرم گرسنگی در دست کارفرما، همه آزادی و اختیار کذایی و دخالت در سرنوشت را به یک ادعا و فریب مسخره تبدیل میسازد. بیمه بیکاری تضمین اقتصادی دخالت فعال توده زحمتکش در سرنگونی جمهوری اسلامی است.

۲- چرا "بيمه بيکاري مکفي"؟ گفته میشود که "مکفي" بودن بيمه بيکاري رغبت براي ورود به بازار کار و اشتغال مجدد را کاهش ميدهد؟

مصطفی اسدپور: این "استدلال" رنگ و رو باخته بورژوازی در سراسر جهان برای طفره رفتن از بیمه بیکاری است. این در واقع اتهامی است که از پیشی به سمت کارگر پرتاب میشود. با تجربه پنجاه، شصت سال تعلق بیمه بیکاری در کشورهای صنعتی پیشرفته، جایی که به تعهدات و کارآیی کارگران لطمه ای وارد نشده، این بهانه گیری بظاهر رندانه جز لایه های عقب مانده را جلب نمیکند. شما به "رغبت به کار" اشاره کردید، راست میگوئید این از عبارات رایج ادبیات کارفرمایی ایران است. معاش کارگر را گرو گرفته اند، یک جهنم دره و برده داری تمام عیار را عنوان شرایط کار سر پا نگه داشته اند، درست جایی که با مطالبه بیمه بیکاری که خراشی در این بیغوله مد نظر قرار میگیرد، نرخ برای "رغبت" تعیین میکنند! در این ادبیات کارگر آدم حساب نمیشود، سهم کارگر نه فقط کار، بلکه استثمار و بهره کشی است.

اما اهمیت سوال شما در جای دیگری است. اتفاقا بیمه بیکاری باید آنقدر کفایت کند که مانع "رغبت" برای ورود به بازار کار گردد. بیمه بیکاری باید آنقدر باشد که هیچ کارگری مجبور نباشد تن به شرایط فعلی کار بدهد. بحث فقط بر سطح بیمه بیکاری نیست، بلکه شرایط و مدت برخورداری از بیمه بیکاری باید امکان دهد کارگر در انتخاب کار، در تمایل و علاقه دست خود را باز بیابد.


با ضرب و زور، با زندان و اعدام فعالین کارگری، با دستگاه سرکوب مخوف شوراهای اسلامی و شورای عالی کار، با ضرب قانون مطلق العنان کارفرما و اخراج دلبخواه منطبق بر بی حقوقی مطلق کارگر، و در متن بیکاری گسترده هر بلایی میخواهند بر سر کارگر در میاورند. سرنگونی فرضی جمهوری اسلامی که این توحش را در همان گام اول لگام نزند، از هیچ ارزشی برخوردار نیست. بیمه بیکاری زمانی دارای آبروی طبقاتی کارگری است که در مقابل این شرایط دست کارگر را بگیرد و از حرمت او و زندگی پايه او دفاع کند. به این معنا خواست بیمه بیکاری بعنوان بخشی از ستون فقرات منشور سرنگونی در مقابل بورژوازی که برای بکار کشیدن نیروی کار ارزان کارگر خواب پنبه دانه میبیند یک اتمام حجت است. زندگی و اشتغال جهنمی فعلی باید با جمهوری اسلامی بگور سپرده شود.

۳- چرا وسط همه مسائل معیشتی و رفاهی بیمه بیکاری را انتخاب کردید؟ چرا مثلا از طب رایگان یا آموزش و پرورش رایگان نام نبرده اید؟

مصطفی اسدپور: شاید میشد بجای بیمه بیکاری از "تامین معیشت شهروندان" مطالباتی را گنجاند. این مطالبات با دقت و ریز بینی در سند برنامه حداقل و یا در "بیانیه حقوق جهانشول انسان" حزب ما گنجانده شده است. اسناد ذکر شده در تصویر حکومت آینده، چراغ راه مبارزه امروز کارگران نقش ایفا میکنند. در بند یازده "منشور سرنگونی" با خواست آزادی تشکل و اعتصاب طبعا راه برای تحمیل مطالبات رفاهی فراهم شده است. اما در این میان بیمه بیکاری در تقاطع مجادلات حاد طبقاتی جایی فراتر از یک مطالبه را بخود اختصاص داده است. در فردای سرنگوني جمهوری اسلامی، حتما در مراکز قدرت و تصمیم گیری جدالها بر سر بودجه رفاهی و تقسیم امکانات به نفع طبقات محروم حاد خواهد شد، طبعا این پروژه ها وقت خواهد برد. ناگفته پیداست همه احزاب بورژوایی در مجادلات امروز از وعده کم نخواهند آورد؛ جبهه باصطلاح "پوپولیستها" با آنهاییکه "وعده های راستین" میدهند خود حکایتی است. امروز وعده های نفت سر سفره توسط خمینی به همان اندازه مسخره است که مزخرفات دال بر دوران طلایی رفاه در دوره شاه سابق. منشور سرنگونی سطح رفاهیات و تقسیم طبقاتی آنرا به ارگانهای توده ای و آزاد و دخالت طبقه کارگر با تشکل ها و حق بی قید و شرط اعتصاب موکول میسازد. اما هنر این سند، فلسفه آن در خلع ید طبقات دارا، بورژواها و نیروهای ملی و ارتجاعی در چنگ انداختن به اهرم های قدرت و تحمیل یک جمهوری اسلامی یا سلطنت دیگر است.

در این کشمکش ها دوباره سر کله "بیمه بیکاری" پیدا میشود. جمهوری اسلامی، و راستش نه فقط این حکومت، بلکه کل بورژوازی در جهان و به تبع آن در ایران با بحران و یک بیکاری عظیم و نهادینه روبرو است. آلترناتیو حکومت بعدی باید خطوط اقتصادی روشنی داشته باشد و تکلیف بیکاری ستون فقرات آن است. منشور سرنگونی آلترناتیو کارگری سرنگونی جمهوری اسلامی و خطوط اصلی حکومت بعدی است. طبقه کارگر، نارضایتی کارگر، شورش کارگری و دخالت کارگری یک پشت جبهه و پیاده نظام یک آلترناتیو کور، "هر چه آید بهتر از این توحش اسلامی است" و یا "انتخابی میان بد و بدتر" و یا یک "جنبش مصلحین مام وطن علیه فساد" نیست. منشور سرنگونی قدم اول در راه یک آلترناتیو جامع حکومتی و برای آزادی و برابری همه شهروندان است. بیمه بیکاری مبنای بسج نیروی عظیم طبقه کارگر با یک پرچم رادیکال طبقاتی در مصاف های امروز هم هست.

شاید بتوانم پاسخ سوال شما را اینگونه خلاصه کنم، از خاکستر سرنگونی جمهوری اسلامی، در توضیح قانون بیمه بیکاری فقط یک جمله نقش خواهد بست: اگر کسی کار کارگر را میخواهد، چشمش کور، شرایط رضایت و رغبت کارگر را هم فراهم آورد؛ همین!

زنان دربند ایران چه می گویند؟

زنان دربند ایران چه می گویند؟

از انقلاب بهمن 1357 تا کنون 41 سال گذشته که در این مدت زندان اوین پذیرای هزاران انسان بی گناه بوده که سالهای زیادی از عمرشان را پشت میله های زندان گذرانده اند، در این میان علاوه بر مردان، زنان زیادی نیز رنج و عذاب و دوری از اجتماع را به دلیل مطالبات به حق زنان یا حقوق بشر در انزوا و تنهایی دور از همسر، فرزندان، خانواده و دوستان سپری کرده اند. اگرچه تعدادی از این زنان بعدها آزاد شدند، اما تعداد دیگری از آنان به جرم های نکرده اعدام و یا از تمامی فعالیتهای اجتماعی ممنوع شدند و در ادامه مجبور به ترک دیار خود و آواره نقاط مختلف جهان شدند.

در این مجال نمی توانیم تک تک  زنان و فعالیتها و مطالباتشان را بررسی کنیم. زیرا کار پژوهشی بزرگتری را می طلبد. اما طبق آمار سازمان حقوق بشری تا قبل از وقایع آبان 1398 حدودا 42 زن به دلایل سیاسی_ عقیدتی یا امنیتی در زندان اوین در بند نسوان به سر می برند که ضمن بر شمردن نام تعدادی از آنها تلاش می کنیم دلایل بازداشت و فعالیتهایشان را بررسی کنیم و در نهایت قضاوت در مورد مطالبات به حق یا ناحق آنها به عهده خواننده است.

نرگس محمدی فعال حقوق بشر برای بار اول در سال ۸۱ بازداشت به یک سال حبس محکوم شد. وی بار دوم در سال۸۹ مجددا بازداشت و تا تیرماه در سلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری می‌شد؛ سپس موقتاً آزاد و در سال ۹۰ به اتهام اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام به ۱۱ سال حبس محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدیدنظر به ۶ سال کاهش پیدا کرد. وی با تحمل یک ماه انفرادی و ۴ ماه تبعید به زندان زنجان به دلیل بیماری و عدم تحمل کیفر آزاد شد و مجددا در اردیبهشت ماه سال ۹۴ جهت تحمل ادامه ۶ سال حبس بازداشت شد؛ برای او پرونده جدیدی نیز تشکیل شده و به بند نسوان زندان اوین منتقل شد. خانم محمدی در پرونده‌ای دیگر به اتهام تشکیل گروه (لگام: کار زار لغو گام به گام اعدام)، اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام مجددا به ۱۶ سال حبس محکوم شد که با اعمال ماده ۱۳۴ ده سال از آن لازم الاجرا است. وی 47 ساله و مادر دو فرزند است و به دستور قضایی دادستانی حق تماس و مکالمه با همسر خود را ندارد. خانم محمدی هم اکنون به علت نامه های افشاگرانه علیه نظام و دفاع از زندانیان سیاسی، دفاع از زنان در بند، دفاع از رهبران محصور جنبش سبز و نامه اخیرش در دفاع از کشته های آبان 1398 از زندان اوین مجددا به زندان زنجان تبعید و به قبل از رفتن به زندان زنجان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در نامه ای چهار صفحه ای به جزئیات ضرب و شتم پرداخته و آن را شرح داده است. در بخشی از نامه آورده است. " برای بریدن صدای من نظام جمهوری اسلامی ایران از هیچ اقدام خشونت آمیز، از زندان و حبس های طولانی تا ندیدن فرزندانم و حتی قطع تماس های تلفنی و نشنیدن صدایشان و ضرب و شتم و توهین و تبعید و حتک حرمت دریغ نمی کند. روز سوم دی 1398 برای من روز نکبت خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود."

نرگس محمدی فعال حقوق بشر تاکید کرده: " تا لحظه‌ دم فرو بستن ابدی از گفتن حق و از فریاد بر سر ظلم و حمایت از عدالت‌جویان و آزادی‌خواهان و تحقق صلح پایدار دست برنخواهم داشت. "

بزرگترین جرم خانم محمدی دفاع از حقوق بشر، دفاع از حق بیان و دفاع از آزادی های مشروع برای مردم ایران است.

نسرین ستوده وکیل دادگستری، عضو کانون مدافعان حقوق بشر، کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان، و انجمن حمایت از حقوق کودکان بوده و وکالت پرونده‌های بسیاری از فعالان حقوق بشر، فعالان حقوق زنان، کودکان قربانی کودک آزاری و کودکان در معرض اعدام را برعهده داشته‌است. ستوده جوایز متعددی در رابطه با حقوق بشر دریافت کرده است از جمله برنده جایزه حقوق بشر «سازمان حقوق بشر بین‌الملل»در سال 2008، جایزه حقوق بشر اروپا در سال 2019 و جایزیه ساخاروف در سال 2013.

وی پس از چندین بار دستگیری آخرین بار در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ در منزل خود بازداشت و به زندان اوین منتقل شده است. نسرین ستوده به ۳۳ سال حبس و تحمل ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم و طبق قانون جزای اسلامی ۱۲ سال از این مدت قابلیت اجرا دارد.   

اتهام‌های وارده به نسرین ستوده عبارتند از: اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی، فعالیت تبلیغی علیه نظام، عضویت موثر در گروهک غیرقانونی و ضدامنیتی کانون مدافعان حقوق بشر، لگام و شورای ملی صلح، تشویق مردم به فساد و فحشا و فراهم آوردن موجبات آن و ظاهر شدن بدون حجاب شرعی در محل شعبه بازپرسی، اخلال در نظم و آسایش عمومی و نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی. از دلایل دیگر بازداشت ستوده وکالت پرونده زنان انقلاب بوده است.

گیتی پورفاضل، وکیل بازنشسته دادگستری مرداد 1398 توسط نهادهای امنیتی بازداشت و اخیرا به بند نسوان زندان اوین منتقل شده است.

اواسط مردادماه نامه ای با امضای ۱۴ تن مبنی بر استعفای آیت الله خامنه ای منتشر شد. با انتشار این نامه شماری از امضاکنندگان بازداشت و برخی دیگر نیز تحت فشار قرار گرفتند. گمان این می رود بازداشت خانم پورفاضل در رابطه با نامه مذکور باشد، هر چند هنوز هیچ منبعی ارتباط بین بازداشت خانم پورفاضل و نامه مورد اشاره را تایید نکرده است. گیتی پورفاضل، وکیل پایه یک دادگستری و عضو کانون وکلا، در آخرین سال پیش از انقلاب بهمن ۵۷ پروانه‌ وکالت خود را دریافت کرد. پس از پیروزی انقلاب به دلیل انتقادهای وی از ساختار حقوقی تازه مستقر شده در نظام جدید، در سال  ۱۳۶۲ پروانه‌ وکالتش لغو شد تا اینکه در سال ۷۶ و پس از انتخابات کانون وکلا و رسیدگی به پرونده‌ وی، پروانه‌ وکالتش به او مسترد شد. خانم پورفاضل پیشتر در آبان ماه سال ۹۳ در جریان یک تجمع در اعتراض به اسید پاشی بازداشت و سپس آزاد شده بود.

شهلا انتصاری هم همانند خانم پورفصل از امضا کنندگان نامه به خامنه ای بود. با انتشار این نامه شماری از امضاکنندگان بازداشت و برخی دیگر نیز تحت فشار قرار گرفتند. گمان این می رود بازداشت وی نیز در رابطه با نامه مذکور باشد، هر چند هنوز هیچ منبعی ارتباط بین بازداشت شهلا انتصاری و نامه مورد اشاره را تایید نکرده است.

خانم انتصاری پیشتر نیز در روز جهانی زن سال ۹۶ نیز به همراه تعدادی دیگر از شرکت کنندگان در مراسم بازداشت و مدتی بعد آزاد شده بود. شهلا انتصاری همانند سایر زنان زندانی به بند نسوان زندان اوین منتقل شده است.

فاطمه مثنی: در تاریخ ۹ بهمن ماه سال ۹۱ توسط ماموران وزارت اطلاعات به همراه همسرش حسن صادقی و فرزندش بازداشت شد. فاطمه مثنی به مدت ۷۵ روز در سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین نگهداری و سپس به بند نسوان منتقل شد.

وی به همراه همسرش بابت اتهام به محاربه از طریق هواداری از سازمان مجاهدین خلق هر کدام به ۱۵ سال حبس محکوم شدند و حکم مصادره اموال این خانواده ازجمله محل کسب همسر و منزل شخصی‌شان صادر و حکم مصادره توسط ستاد اجرای فرمان امام اجرا شد.

این زندانی مادر دو فرزند است که به همراه مادربزرگ بیمارشان زندگی می‌کنند. خانم مثنی از مرخصی محروم بوده و از بیماری‌های کولیت روده و میگرن شدید عصبی رنج می‌برد. خانم مثنی تمام اتهامات وارده را رد کرده و طبق اظهارات وکیل ایشان تا کنون مدرکی دال بر عصویت در سازمان مجاهدین توسط قوه قضائیه ایران ارائه نشده است.

در اینجا به نام تعداد زن دیگرکه در بازداشتگاه های جمهوری اسلامی به اتهامات واهی در حبس هستند اشاره می کنیم.

مریم اکبری منفرد از دستگیر شدن سال 1388 که تا کنون اجازه مرخصی نداشته است، آتنا دائمی سال 1393 بازداشت و 86 روز در انفرادی به سر برد، زهرا زهتاب چی سال 1392 همراه با همسر و فرزندش به جرم هواداری از سازمان مجاهدین دستگیر و 14 ماه زندان انفرادی را تحمل کرد، حوریه ضیایی آزاد، صبا کرد افشاری، یاسمن آریایی، منیره عربشاهی، مژگان کشاورز، عسل محمدی، بهاره هدایت، ندا ناجی، مرضیه امیری، سپیده قلیان، ساناز اله یاری، لیلا حسین زاده، شهلا جهانبین، نرگس منصوری، آیلار باختری، مژده نگهدار، ناهید بهشید، نگین قدمیان، آزیتا رفیع زاده، هنگامه شهیدی، نازیلا نوری، سپیده مرادی، شکوفه یداللهی، سیما انتصاری، نازنین زاغری، ارس امیری، سهیلا حجاب، جکیمه بهمانی، الهام برمکی، معصومه قاسم زاده ملک شاه، معصومه عسکری، زهرا صادقی، رقیه حاجی ماشالله، سمانه نوروز مرادی، النا اله وردی و . . .

اگر زنان بازداشت شده آبان 1398 و صدها زن گمنام دیگر را به دلایل مختلف همچون مطالبات قومی، فعال کارگری، فعال حقوق بشر، حمایت از کودکان کار، حمایت از زنان سرپرست خانوار، مخالفت با کودک همسری، مخالفت با چند همسری، مخالفت با خشونت علیه زنان، مدافع برابری حقوق زن و مرد را به این لیست اضافه کنیم، نشان از جنبشی بسیار قوی در جامعه مرد سالار ایرانی دارد، هویت خواهی که همچون آتشی از درون زنان شعله می کشد، جنبشی که بطور جدی ساختار سنتی و خشن مردسالاری را به مبارزه می طلبد و زنگ خطری بزرگ برای نظام جمهوری اسلامی است که در صورت نادیده گرفتن این مطالبات می تواند کل  کشتی نظام را با چالش جدی مواجه سازد.

 

فاطمه کاظمی

Fatemehkazemy@yahoo.com

0046738746786

 

 

February 14, 2020

رأی نه، برابر دیانت و امامت

رأی نه، برابر دیانت و امامت

با دروغ ها و شعبده بازی های اولیای فقیه مطلق، با بی شمار کلک های اصولگراها و اصلاحچی های بی آبرو و رسوا، و همچنین سرخرمن فرستادن کارگران و توده ها با وعده های پوچ تاکنونی روسای دولت دینی و تهدیدهای سران قوا، و دسیسه های خودفروختگان و کاسه لیسان داخلی و خارجی وابسته به جیره بگیری رهبر، کل این جانوران مذهبی و آدمخواران بی وجدان توانستند، پیاپی کارگران و مردم زودباور و پاکباخته را هرباره با ترفندهای دیگری فریب داده و "ده بار آزگار" به پای صندوق رأی گیری مجلس برده و آنانرا امیدوارانه، به پشتیبانی ناگزیر رژیم کشانده و به تأئید دیانت حکومت انگلی و امامت فاسد، تبهکار و غارتگر دلخوش کنند؛ و تاکنون کرده اند. در حالیکه کلیت این دم و دستگاه مافیائی با باندهایش برای رأی مردم تره هم خورد نمی کنند مگر تنها، رأی آری کارگران و مردم را برای کسب آبروی نداشته ی نظام خویش می خواسته اند تا به چشم جهانیان نشان دهند که مردم آنانرا بقول ظریف با رغبت برمی گزینند تا خودکامان آسوده خاطرتر همچنان بتوانند، به کثافتاری های بهشت زمینی شان در ایران ادامه دهند که تا همینک داده اند. آیا این بار نیز کارگران بیکار و سرکوبشده، زنان ستم سهم و تبعیض زده و مردم سیاه بخت، گرسنه و بی پناه مانده، دوباره گول خون آشامان خود را خورده و بیش از پیش به بازی گرفته شده و رأی داده و در قمار جنگ مذهبی خامنه ای در منطقه خواهند باخت؟!

 

(( بهررو باید سرشت حقیقی گذشته های سیاه و خونین "دیانت سیاسی و امامت فراانسانی" رهبری مطلق را شکافت و شناخت؛ و از آن پندها گرفت، تا بشود برای ساختن ساختاری انسانمدار، کارگرنبار و کارورزگرایانه، بیشتر از همه دانش تغییر و تحول مداوم را آموخت و پیشه کرد! و همین امروز هم شایسته است یکبار برای همیشه سرراست به کنه پنهان های دین دولتی، چشم دقیق جستجوگر دوخت تا پی برده شود، و دانست که بود و نمود مستقل، و پیدائی، پویائی، واماندگی و میرائی هستی ما و نوع انسان همگی، بیرون از( باورها و اتنیک ها)از هم جداست؛ بل چگونگی بد و خوب آن یکراست وابسته به چسانی روابط میان انسان ها با هم از یکسو، و بهره کشی انسان از انسان در ساختارهای ضد کارگری ـ توده ای " با هر نام و پوششی از دیگرسو قابل ارزیابی درست است که این ستم ها و بهره کشی های سیاسی اقتصادی سرمایه سالارانه، پایه ی ویرانی و تباهی های هستی کارورزان توسط ساختارهای حاکم یک مشت انگل مفتخور و از جمله همین آخودها و آخوند گراها می باشد. ))

 

((اهرم شناخت ها و دانستن ها، با هر دیدگاه و جهان بینی های" ایده آلیستی یا ماتریالیستی"که انسان های جویا داشته باشند "نماد و نمود" آن، جز خود مای کلان انسانی نیستیم! "مای جهانی ایکه"همگی وابسته به حرکت رو به پیش بوده، هستیم و خواهیم بود؛ و الزام، ایجاب، ایجاد و تن دادن آگاهانه و تاریخی به روند تحول و پرداختن به دگرگونی ها امری ضروری در پویائی های هستی ماست که: بنا بر تجربه 41 ساله عینی مان از "دیانت و امامت سیاسی حکومتی" ما پس از 41 سال به روشنی پی برده و اینک می دانیم که این ساختار حکومت دینی "متضاد، متناقض و مانع هرگونه پیشروی، فراروئی و شکوفائی زندگی گذشته و اکنون ما می باشد.)) و باید بی سازش از سر راه ما زدوده شود و تنها راه آن سرنگون کردنش می باشد.))

 

از این رو هر دگرگونگرائی های اجتناب ناپذیر با هرگونه شناختی که انسان های کار و زحمت، و یا اندیشه ورزان تاریخشناس از آنها داشته باشند و با آن "ابزار نگاه" پدیده های پیرامونی زندگی خود را بررسی کرده و می کنند همگی، در پایه و اصل " الزام حرکتِ فرارونده و زایان" و ضرورت جابجائی و نیاز پیاپی به بودن و شدن پدیده های "کهنه به نو" که اساس سرزندگی و بن مایه ی پویائی و پیشروی هاست، هیچکدام آنها، با این بیخ و بن ها و برنامه ریزی ها و ساختن زیر بناهای هستی تازه، و روش های مفید بحال و آینده اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اختلاف نظر ندارند. چراکه: آنها اصول و اسلوب نه مطلقگرائی بل، نسبیت پدیده ها را راهنمای کارکرد خود کرده، و توسط اهرم های متنوع بررسی و تحقیق می کنند و با یافتن شناخت های متفاوت و امروزی، و با چالش های سازنده، در نرمش پذیری به عینیت ها، منشا دگرگونگرائی های پیگیر را "پیشروی کار و خرد انسانی" می دانند و متکی و موظف بر آن می باشند که ضرورت تغییر، هرگز تردیدپذیری در آن میسر نباشد و نیست؛ واقعیت های تلخ، سخت و گرانباری که "دیانت و امامت" موجود با این اصل پایه و در همه ی گستره ها و ژرفناهای کپکزده اجتماعی سیاسی اقتصادی با آن داشته و سرسازگاری نداشته و ندارد. نظام فاسد و خودکامه ایکه به ازلی و ابدی شناخت 1400 ساله ی خود از هستی پدیده ها پایبند است. ((حرکت بی وقفه، زمانگرائی ساختارها و چالش نوپردازانه ی نسل تازه قانونمندهائی توانای خود را دارند که پیوسته در برابر اصول دیانت دولتی و اجبار امامت مستبد با خون ایستاده بوده، مقاومت جانانه کرده و سمتگیری خود بسوی فردای بهتر را فراموش نکرده و نمی کند. آزادی عقیده و وجدان، و وجود ادیان و عقاید و ایدئولوژی ها امری جاری و انکارناپذیراست؛ که نباید با زور کور مقابل باورمندانش ایستاد! ولی همچنین پیوند مرگبار"دین با دولت" تناقض و فاجعه ی هولناک تاریخ 41 ساله ی ماست که خود گردانندگانش با همه تباهی، فرسودگی، درجاماندگی و ... همچنان بر احکام دیانت بسان طبل تهی کوبیده، و امامت قتال و جبارش برپادارنده ی اینهمه پستی و پلیدی های لجنزار اسلامی ولائی آنهاست. ))

 

در خانه ماندن با مفهوم رأی ندادن، و نرفتن به پای صندوق آقا و شورای نگهبان چپول اش که "علی مطهری"این شیفته ی دین دولتی را نیز برنمی تابد، برای ما نشانگر آن می باشد که انتخاب کردن و انتخاب شدن در بساط حکومت بی معنا بوده و هست! چراکه رهبر و رژیم هرکه را بخواهند نصب و هرکه را نخواهند ردمی کنند. بنابرین کناره گیری سراسری از دام رأی، تنها برگ بُرنده و برنده ی ما در برابر آنهای"خدادکان و برده پرور"است. با تحریم می توان اعتراض خشونتگریزانه خویش را علیه دسیسه های رهبر به پیش برد، و سرکوب حکومتی هم نشد. با شکست ترفند صندوق، و بی آبروترشدن نظام در داخل، منطقه و جهان، امید به پیروزی و جسارت مردم برای پیشروی بالا می رود و تعادل دستگاه ولائی بیشتر درهمریخته و برتری تدریجی بر دشمن، هراس به جان رهبر و دژخیمانش می اندازد. و در جبهه مردمی دل های خسته، به امید نجات و ساختن فردای آزاد، نیروهای انقلابی می آفرینند. ما باید و می توانیم با نه ی بزرگ مان همه دروغ های رهبر و ظریف اش در جوامع جهانی را برملا و رسواکرده و حقانیت اداره ی مدیریت فردا و بکارگیری استقلال خویش در سیاست اجتماعی طبقاتی را یکجا در پیش چشم ساده دلان خودمانی، فریبخوردگان مذهبی منطقه و دوستداران و دیدبانان حقوق بشر جهانی بگذاریم و نشان دهیم که ما رژیم اسلامی را نمی خواهیم و درین فرصت و مسیر پیشارو، پشتیبانی اخلاقی انسانی آنانرا در راه سرنگونی کلیت رژیم بدست آوریم.

 

همه می دانیم که رژیم هراسیده، برای بقای خود مستعد هرگونه کشتار و ترور بی پرواست. پس یگانه چاره و راه رهائی آغازین، و جدائی دین از دولت، و یافتن ابزارهای فروریزی و نابودی دیکتاتوری آن، از همینجاست که با پیوند اراده ی کلان کارگری ـ مردمی قدرت مان یکدست گشته، و نبرد باهم در مسیر خرد و توان اجتماعی یکپارچه شده و برای نگهداری دستآوردهای آتی، اراده مان محکم تر بیکدیگر گره می خورند. ما با این تحریم رأی گیری بخودی خود، واماندگی چهاردهه ای خویش را به حرکت و شکوفائی واداشته، و برای نخستین بارِ نوپا، خواهیم توانست مستقل، آزاد و استوار در تغییر و تحول تاریخ ننگین 41 ساله، و در راستای نابودی کلیت دین دولتی گام برداشته، و با شکست رأی گیری آنها، شگفت انگیزانه برتری توان خویش بر دیانت و امامت را به نمایش گذاریم و ثمره اش را به بار بنشانیم. و همچنین  می توانیم یک چالش هماهنگی، و ظروفی بزرگ و مرتبط برای نبرد سراسری اجتماعی طبقاتی خود در درون آنها مهیا ساخته، و بسوی رودرروئی پایانی با دین دولتی، همصدا و همگام باشیم و بی بازگشت براه افتیم. یک مبارزه آگاه و مسالمتجو برای ایجاد اعتماد به توان خود، و سپس برسمیت شناساندن همبستگی یکپارچه ی آن 80% درصد پاکباختگانی باشیم که آنها توسط فسادها و تباهی ها و چپاول های بیت رهبری تا همه ی دست اندرکاران ریز و درشت آن، این اکثریت مطلق را به زیر خط فقر و گرسنگی و ترس پرتاب کرده اند.

 

زدودن احکام دیانت و بریدن دست امامت از سیاست و اقتصاد، مبارزه ای زمینی و انسانمداراست که می تواند برای یافتن شیوه های تازه در روابط انسانی و بویژه در جوامع بشدت طبقاتی و نابرابر، که مدیریت اجتماعی طبقاتی کلان از بهره کشی ها تا ناگوارائی های ساختار سرمایه سالاری که یاور و هموند ادیان بوده و می باشد رهبری با زور اجتماعی بستاند و بدست خود آنها بسپارد. درست بر خلاف روش های 41 ساله ی گذشته که سرمایه سالاران داخلی و جهانی بسود رژیم و بر علیه منافع ما، پشتیبان ولایت بودند و دشمن ما! این وحدت دیرین دین و سرمایه و واماندگی زندگی کارگران و زحمتکشان دیگر نباید ادامه داشته باشد. همچنین خواست دوران شترچرانی آخوندها و مقاومت کور آنان در برابر هرنوآوری، مانع حرکت رو به پیش ما کارمزدان بوده، ایستائی دوران شاه و شیخ را تحمیل کرده، و قامت شکسته ی حکومت دینی ایران، کوچکترین نشانه ی این ناسازگاری و خلاء دیروز و واماندگی امروز دنیای ماست که چهره ی تلخ دیانت و فرصت های تباهشده ای ساختار امامت مسئول هست و خودکامگی ولایت نمایش این هرزرفتگی ست. خامنه ای تاب بریده بخاطر جلب مردم بسوی رأی دادن گفت: اگر کسانی از من حقیر خوششان نمی آید، بخاطر ایران بیایند و رأی دهند! پرسیدنی ست ایران مال کیست و دارائی های هنگفت اش در دستان چه کسانی پنهان می باشد! بنا بر آمار خود نظام 80% درصد نه که یک وجب خاک از ایران به آنها تعلق ندارد؛ بل این اکثریت قریب به اتفاق نان سیر هم گیرشان نمی آید. آقای رهبر مقدس!

 

بهنام چنگائی 24 بهمن 1398

به بهانه ممنوع کردن فروش بادکنک های ولنتاین

به بهانه ممنوع کردن فروش بادکنک های ولنتاین:

«حلال زادگی» شاخص تمدن بزرگ اسلامی!

۱- حکومت اسلامی ظاهرا قراراست چهل و یکمین سالگی خود را و البته ته مانده انرژی اش را صرف یک نبردسراسری با آسیاب های بادی کند،‌ که نامش «سبک زندگی آزاد» است! بهمین دلیل برای دوره دوم خود هم چون جن گیرها با سودای برگرداندن مجدد آن ها به بطری، لیست بلندبالائی را تهیه دیده است. از آن جا که بادکنک ها بویژه در ارتباط با ولنتاین  (روزعشق ورزی) سبک زندگی مغایری با ارزش های رژیم بویژه در دوره دوم و کمیک حیات انگل واره اش را به نمایش می گذارند، از این پس به اتهام تبلیغ علیه نظام ممنوع التصویر و ممنوع الفروش شده اند! 

جالب است که ناجا از ترس واکنش های مردمی ظاهرا حاضرنشده که مسئولیت دستورالعمل خود را رأسا برعهده بگیرد و ناچارشده است که آن را از زبان رئیس اتحادیه ابلاع کند. چنان که ایسنا می نویسد دستور ممنوعیت فروش بادکنک از سوی ناجا تکذیب شد. اما رییس اتحادیه صنف خرازی فروشان می گوید: فروش بادکنک با رنگ و در قالبی خاص تبلیغ فرهنگ بیگانگان است و بایستی این موضوع انجام نشود که متاسفانه سایراصناف اقدام به فروش آن می کنند که فعالیت آنان در حوزه اتحادیه صنف خرازان نیست.

معادله معکوس عقل و سن!

۲- معمولا در عرف مذهبی این باور وجودداشته است که چهل سالگی اوج عقلانیت و بلوغ فکری است و از همین نظرهم پیامبراسلام مفتخراست که در چهل سالگی مبعوث و شایسته دریافت وحی شد. و به پشتوانه چنین بلوغی از غاربرون آمد و و برای هدایت گمراهان و برساخت امتی مؤمن و منقاد به حرکت درآمد. با این همه گویا معادله رابطه عقل و سن در حکومت اسلامی به شکل معکوسی در آمده است: هرچه که سنش از قله چهل سالگی فراتر می رود،‌ بهمان نسبت همان داشته «عقلانی» تاکنونی اش زایل تر و کم سو تر می گردد. اگر درست گفته باشیم، جنگ دوره دوم با رژیم اسلامی جنگ تن به تن بین زندگی و سبک زندگی آزاد با انقیاد وبردگی است. و از قرارمعلوم برای آن که زندگی کنیم ناگزیریم که با دشمنان آن که هیچ قلمروبیرون از نکبت خود را بر نمی تابند، درهمه حوزه های زیست و و زندگی به جنگ تن به تن به پردازیم.

حلال زادگی: شاخص تمدن بزرگ اسلامی!

۳- برای آن که باصطلاح نقشه تمدن نوین اسلامی و سودای مالیخولیائی خامنه ای و سردمداران نظام را شیرفهم شویم، نگاهی به یکی از شعارهای نقش بسته بر فرازراه پیمائی ۲۲ بهمن گویاست: «حلال زادگی مهمترین مولفه تمدن نوین اسلامی است»!. معلوم می شود که که مطابق سودای حضرت آقا و بادمجان دورقاپ چنین هایش برای ادامه حیات نکبت پارادایم اسلامی سیاسی در فاردومش، باید اساسا قانون و موازین و گزینش ها و نمایندگی ها و حتی افتخارداشتن حق شهروندی باید به نوعی تغییر و یا تعبیر و تفسیرشود که اثبات کننده حلال زادگی شهروندان باشد. تا مبادا هیچ خطری نظام را تهدید کند و همه چیزگارانتی باشد.

معیارحلال زادگی و تنظیم ضوابط و مقررات مرتبط با آن آدمی را بی اختیار به یادداستان فرارروباه وبریدن بیضه هایش می اندازد؛ بااین تفاوت که اگر آن یک «حکایت از باب می گویند» است، این یک داستان واقعی است که زامبی های گریخته از قبور و موزه تاریخ، جلوی چشم ۸۰ میلیون شهروندایرانی و یک جامعه جهانی چندمیلیاردنفری به صحنه می آورند!

داستان فرارروباه و بریدن بیضه ها !

« روباهی داشت فرار می کرد، پرسیدند تو چرا فرار میکنی ؟

روباه پاسخ داد فتوا صادرکرده اند که هر جانداری سه بیضه داشته باشد، بیضه هایش را می برند!

گفتند جناب روباه شما که دو بیضه بیشتر نداری ، تو چرا می ترسی و فرار میکنی ؟

روباه جواب داد این جماعت که من می شناسم ، اول می برند و بعد می شمارند !

تقی روزبه   ۱۳ فوریه ۲۰۲۰

به مناسبت سالگرد انقلاب ١٣۵٧

به مناسبت سالگرد انقلاب ١٣۵٧

در این 41 مین سالگرد انقلاب 1357، شرایطِ سیاسی و اجتماعی در ایران نشان میدهد که متاسفانه در زیر یوغِ سلطهِ نظامِ تئوکراتیک؛ حقوقِ سیاسی و اجتماعیِ کاملا سرکوب گردیده، اکثریتِ مردم در این جامعهِ بالای 80 میلیون نفری در فقر، محرومیتِ و تبعیضات اجتماعی زندگی میکنند. اگر در دورانِ انقلاب و ماه های اول بعد از پیروزی، آرزو ها و مطالباتِ مردم عمدتا در راستایِ آزادیهایِ دمکراتیک و عدالتِ اقتصادی تبلور میافت، اما متاسفانه با تصرفِ قدرتِ حکومتی از سویِ بخشِ انحصار طلبِ روحانیت به رهبری خمینی و طیفهایِ سرمایه داریِ غیر مولد، بویژه از میانِ بازار، سیاستهایِ ارتجاعی و سرکوبگرانه درداخل، ماجراجویانه در بیرون از کشور و فساد گرا و تبعیض آمیز در عرصه اقتصادی و اجتماعی گریبانگیرِ جامعه شد. از همان اوایل، بازداشتها، شکنجه ها و اعدامهایِ وسیع، ممنوعیتِ آزادیهایِ سیاسی و از بین بردنِ تشکل هایِ مستقل و مردمیِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، از جمله در حیطهِ جنبش هایِ کارگران، زنان، دانشجویان و ملیتهایِ ایرانی شروع گردید و بطورِ مشخص اکثریتِ توده ها از هر نوع پشتیبانیِ و پایگاهِ حقوقی برایِ مشارکت در امور جامعه محروم گردیدند.

در اوایل سالهایِ 60 و سپس در سال 67، جانِ هزاران مبارزِ آزادیخواه و عدالتجو گرفته شد و بر مبنایِ پیشبردِ سیاستِ ارتجاعی و معطوف به صدورِ اسلامِ شیعی در منطقه از سویِ جمهوریِ اسلامی و متاثر از آن جنگِ 8 سالهِ ایران و عراق، بالای یک میلیون انسان از هر دو کشور کشته شدند. در شرایط کنونی بر مبنایِ یک سیستمِ سیاسیِ ستمگر و بلحاظِ اقتصادیِ رانتی و غیر مولد، در چارچوبِ روابطِ سرمایه داریِ فوق العاده فاسد، جامعه گریبانگیرِ معضلاتِ بیشمارِسیاسی و اجتماعی و از جمله سرکوبهایِ بسیار خشن، فقر، بیکاری، گرانی (تورم بالایِ 40 درصدی) و مناسبات فوق العاده نابرابر میباشد. هم اکنون جنبشهایِ اجتماعی، در پیوند با یکدیگر و در حیطه هایِ مختلف و از جمله کارگری، بازنشستگی و فرهنگی اعتراضات و تظاهرات خود را "علیهِ 40 سال سرکوب، چپاول و به تباهی کشانده شدن زندگیشان توسط غارتگران" (بیانیهِ مشترک ده تشکل کارگری و اجتماعی، 11 اسفند 98) به پیش برده، احکامِ صادر شده برایِ فرهنگیانِ معترض را "قربانی کردن حق و عدالت" (اطلاعیه شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران، 9 بهمن 98) میدانند.

جنبش کارگری بدون داشتنِ حقوق و نهاد های دمکراتیک، با رویکرد به اعتصاب، اعتراض و حرکتِ خیابانی در مقابلِ روندِ غارت و بی عدالتی از سویِ حکومتگران و وابستگانِ سرمایه دارِ آنها مقاومت میکند. فعالانِ کارگری و تشکل هایِ مستقلِ آنها (گرچه رسمیتِ قانونی نداشته، همواره تحت سکوب حکومت هستند) مانند سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و گروه اتحاد باز نشستگان در محیط های کار و زندگی و از جمله در مقابل مجلس و وزارت کار در اعتراض به شرایط غیر انسانی و از جمله: نبود آزادیهای دمکراتیک و افشاگری از وجودِ مزد های ناچیز، وضعیت ننگین قراردادهایِ کاری و روند خانمان برانداز خصوصی سازی، همواره خواستارِحق برخورداری ازآزادیهایِ سیاسی، ایجادِ تشکل های مستقل و سندیکا، افزایش در سطح مزد حداقل ( امسال حدود 9 میلیون تومان رای یک خانواده 4 نفری)، لغو قراردادهایِ سفید امضا، بیمه بیکاری، ترمیم مستمری بازنشستگان، الغای تبعیضات جنسیتی، مذهبی، ملی و قومی، برابری مزد زنان و مردان هستند.

  کنشگرانِ زن، نیز مبارزه علیه نابرابری جنسیتی، سیاسی و اجتماعی و بویژه بهره کشیِ اقتصادی را ادامه میدهند. جنبش های برابری خواهانه از جمله کمپین یک میلیون امضا و اخیرا دختران خیابان انقلاب در سکوهایِ عمومی و در ورزشگاه ها نمایانِ مبارزاتِ آنها است.  در سالهایِ اخیر زنان در خیزشهایِ مردمی دی ماه 96 و آبان ماه 98 حضور فعال خود را نشان دادند. فعالانِ فرهنگی و از جمله معلمان، دانشجویان، نویسندگان، هنرمندان و وکلا و همچنین پرستاران نیز علاوه بر دیگرِ جریانات مردمی در ایران علیهِ تداوم استثمار، استبداد و نابرابری مبارزه میکنند. در حیطه محیط زیست نیز فعالان اجتماعی و کشاورزان (ب.م اخیرا در اصفهان علیه سد سازیِ غیر مفید بر روی زاینده رود) غلیهِ بی برنامگیِ رژیم و پروژه های صرفا سود برانه برای حکومتگران (مانند نابودی باغ های کشور، تراکم فروشی و برج سازی بدون حساب و کتاب) که بحال مردم مخرب است مقابله میکنند.

 بنا بر شعارهایِ اولیه در دورانِ انقلابِ آزادیخواهانه و ضد سلطنتی در 1357، قرار بود کهِ دمکراسی، عدالتِ اقتصادی و نهایتآ حاکمیتِ مستقیمِ توده ها مستقر شود و مردم قادر باشند که آزادانه در امور جامعه شرکت نمایند. اما متاسفانه وضعیت کنونی در ایران نشان میدهد که برعکس، روند سیاسی و اجتماعی به قهقرا رفت و نظامی با مشخصاتِ سرمایه داریِ عقب افتاده، تحت سلطهِ رژیمی سرکوبگر و فاسد بر رویِ کار است. سوال عمده در مقابل کنشگرانِ دمکرات و بویژه جریاناتِ چپ و حامیانِ آنها در جنبشهایِ اجتماعی این است که هم اکنون چه باید کرد؟ شواهد نشان میدهند که اکثریت مردم مخالف نظام بوده، اعتصابات و اعتراضاتِ توده ای و بویژه در میانِ کارگران، زحمتکشان و محرومان افزایش یافته اند. خیزشِ عمومیِ آبان ماهِ 98، نشان داد که با وجودِ تداومِ سیاستِ سرکوب و کشتار از جانبِ جمهوریِ اسلامی؛ جنبشهایِ اجتماعیِ مردمی در همگامیِ هرچه بیشتر با یکدیگرخواهانِ عبور از نظام بوده و در راستایِ ایجاد یک جامعهِ آزاد و تهی از استثمار و انواعِ ستمهایِ سیاسی و اجتماعی حرکت میکنند. ما نیز میباید از تلاشهایِ آزادیخواهانه و عدالتجویانهِ مردم حمایت کنیم.

فرامرز دادور

13 فوریه 2021         

February 13, 2020

“هوا دل پذیر شد گل از خاک بردمید”

“هوا دل پذیر شد گل از خاک بردمید”

                                                                                                            

«خسرو گلسرخی» و «کرامت دانشیان» از چهرهای انقلابی و ماندگار در تاریخ مبارزاتی ایران هستند؛ بخاطر سخنان و دفاع بی باکانه از منافع مردم در دادگاه نظامی حکم اعدام گرفتند؛ و سیاهی آن در پرونده جنایات پهلوی ماند و قلب مردم آرامگه آنها شد.

گلسرخی شاعر و نویسنده مطبوعات، سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان و دانشیان فیلم ساز، دانشجوی اخراجی دانشکده تلویزیون و سینما و معلم ساکن شهر آقاجاری- خوزستان بود. کرامت دو فیلم در باره”نفت خوزستان و جنوب شهر تهران” ساخت که سبب اخراجش از دانشکده شد. گلسرخی و دانشیان در ۱۳۵۲ به فاصله ۶-۷  ماه از یکدیگر دستگیر می شوند؛ و به اتفاق ۱۰ تن دیگر در تصویر تلویزیون  ملی در محاکمه ای علنی ملی پدیدار شدند.

پرونده سیاسی و محاکمه آنها جنجال برانگیز بود؛ این دادگاه که در چند جلسه برگزار شد از پیچیده ترین و بزرگترین توطیه علیه روشنفکران، مطبوعاتیان و انقلابیون ایران آگاهی می داد. 

دوازه تن دستگیر شدند و در بی دادگاهایی که ارتش شاهنشاهی برگزار کرد؛ محاکمه گشتند، در جریان بازپرسی و صدور رای تفهیم اتهام و محکوم به حبس و اعدام شدند. دو تن راکه  فعالیت “ادبی- سیاسی- فرهنگی” داشتند به اتهام طراح ربودن خانواده سلطنت برای آزادسازی زندانیان سیاسی، در سوم بهمن ۱۳۵۲ خورشیدی محکوم و در سحرگاه ۲۹ بهمن همان سال در میدان چیتگر، تهران اعدام کردند.

خسرو گلسرخی ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت زاده شد و ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ تیرباران شد و در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن گردید.  

کرامت الله دانشیان ۱۰ مهر ۱۳۲۵ در شیراز زاده شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ تیرباران شد و در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن گردید.

بر اساس گفته های متهمان، آنها پس از دستگیری بشدت شکنجه می بینند.گلسرخی در دادگاه چنین می گوید: آن اندازه شکنجه شده ام که خون ادرار می کنم.

سخنان گلسرخی و دانشیان در دادگاه خطوط پررنگی بودند که بر ادعاهی دروغین حکومت کشیدند. در دفاعیات گلسرخی و دانشیان گستردگی فقر، تحدید آزادی بیان و رخ دادهای سیاسی ایران را به نقد کشاندندکه از دید حکومت این موارد نشانه پیشرفت کشور و ورود مدرنیته به ایران بود. از جمله گلسرخی اصلاحات ارضی پرداخت.

پس از انقلاب سفید شاه و ملت در ششم بهمن ۱۳۴۲ و با ورود به دهه پنجاه برخلاف تبلیغات محور اصلاحات ارضی، بازرگانی آزاد خرده مالکان و کسبه تحت تاثیر بورژوازی قرار گرفتند و بخشن دچار رکود شده بودند. ناامنی اقتصادی، فساد اداری، تبعیض، فقر، فاصله طبقاتی  و … در کشور دیده می شد. و این همه مواردی بودند که بدان آنها پرداختند.

از خوانش خاطرات برخی از مسوولان بلندپایه حکومت پیشین می توان تا اندازه ای به بهره وری های شخصی خانواده سلطنت و دست اندرکاران در هنگام انجام پروژه های عمرانی پی برد؛ که از دلایل مهم بی رونقی اقتصاد ایران پس از انقلاب سفید بودند.

نبودن فضای باز سیاسی از اهمیت توجه برخودار و تمرکز بر این نکته برای انتشار و خواندن کتاب و تعریف از آزادی فعالیت اشخاص، احزاب و سازمان های سیاسی بود. سرکوب آزادی ها توسط ماموران دولت انجام می گرفت؛ و در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ از سوی دولت کشور را تک حزبی اعلام کردنه بودند. بر اساس قانون جدید کشوری و سخنان شخص اول مملکت، پس از تشکیل حزب رستاخیز تشکیل احزاب دیگر ممنوع شد و از ۳ حزب موجود درخواست کردند به حزب رستاخیز بپیوندند. کشور را تک حزبی کرده و فعالیت سیاسی و سخن از آزادی- دموکراسی جرم محض تلقی می شد؛ و زندان ها سرشار از زندانی سیاسی بودند؛ اما حکومت مکررن می گفت: ما زندانی سیاسی نداریم. “در یک مورد از آزادی زندانیان در دولت شاپور بختیار ۱۱۲۶ تن در آبان ۵۷ از زندان آزاد شدند.” گلسرخی در دفاعیه خود می گوید:

«در ایران انسان را به دلیل داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند. چنان که گفتم من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می‌کند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.» گلسرخی دفاعیه دادگاه نظامی ارتش.

نیز در آخرین دفاع زنده یاد کرامت دانشیان می گوید: 

“اگر وحشتی از مبارزات مردمی ندارید و به مرگ طبقه حاکم ایران مومن نیستید؛ تاریخ این واقعیت را نشانتان خواهد داد.

مردم ستم کشیده ایران همیشه فرزندان جان بر کف خود را در راه مبارزه بسیار از دست داده اند. این شرط هر مبارزه و جنبشی ست. فداکاری ها، از جان گذشتگی ها، مقاومت ها کمر دشمن را خواهد شکست و این خام ترین خیال ست که مدام فرزندان مردم در اثر خیز انقلابی کشته شوند. این خیال فقط در ذهن دشمنان مردم می توانند وجود داشته باشد. جنبش اوج خواهد گرفت همه گیر خواهد شد و کارگران،کشاورزان و اقشار تحت ستم زندگی نوین و سعادتمند را صاحب خواهند شد.”

از  دیگر نکاتی که گلسرخی در دادگاه در همراهی و پشتیبانی مردم می گوید: ”من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم، و حتی برای عمرم. من قطره‌ای ناچیز از عظمت و حرمان خلق‌های مبارز ایران هستم. خلقی که مزدک‌ها و مازیارها و بابک‌ها، یعقوب لیث‌ها، ستار‌ها و حیدر عمواوغلی‌ها، پسیان‌ها و میرزاکوچک‌ها، ارانی‌ها و روزبه‌ها و وارطان‌ها را داشته است. آری من برای جانم چانه نمی‌زنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.” 

   

دولت شاهنشاهی بی آن که بیندیشد دام هایی را که ساواک برای منتقدان نظام می گذاشت ضروری بودند یا خیر دست ساواکی ها را کامل باز گذاشته بود برای پیشبردن.  و با امکانات مالی که در اختیار داشتند؛ طرح هایی را در جهت سرکوب و استقرار بیش از پیش اختناق و اعمال سانسور به اجرا می گذاردند. و نه تنها ساواک بلکه مسوولان نمی اندیشیدند اعمال این گونه رفتارهای خشن و بکار بردن شکنجه و ساخت و ساز زندان های عریض و طویل، برای سرکوب آزادی خواهان، مشروطه طلبان، سوسیالیست ها و …  یقه حکومت را به زودی خواهند گرفت؛ و نمی دانستند با انجام چنین جنایاتی بذر در باغچه انقلاب توسط مردم می کارند.

رژیم پهلوی با اجرای طرح های ساواک حدود ۶ سال از بروز احساسات مردم نسبت به گلسرخی و دانشیان جلوگیری کرد. سرانجام روشنایی از تاریک خانه به بیرون سر درآورد و دربه دری آن برای سردمداران حکومت پهلوی ماند که هنوز از تاریخ درس نگرفته اند.

تصاویر و آمار بر جای مانده از اعدامیان نشانگر استعداد نهفته در درون جامعه مهیای پیشبردن امر مبارزه با حکومت بود. 

اختناق سیاسی موجود بر سیستم اجتماعی تاثیر گذارده بود و خانواده سلطنتی و مسوولان که  همه از برگزیدگان بودند، در ادارات و مراکز مختلف آشکارن نسبت به حقوق شهروندان بی توجهی می کردند. 

در موقعیتی این گونه در رویارویی با استبداد گسترده و مداوم، مردم “دست زدن به حرکت انقلابی و انقلاب کردن را حق خود می دانستند.” و برای رسیدن به هدف خود هزینه پرداختند. مردم خواهان برچیدن تاج و تخت پادشاهی بودند. استقرار “جمهوری” در کشور با پذیرفتن هزینه ای سنگین از سوی مردم بود. جمهوری، پیروزی ست بر دیکتاتوری پادشاهی ایران، که پایان آن خواست منطقی مردم در سال ۵۷ بود. 

طرح های ساواک شکست خورده و میان دانشجویان جنب و جوشی ستودنی ایجاد کرده و برای رویارویی با حکومت به مبارزه مسلحانه گرایش جدی پیدا کرده بودند. در همان جا گلسرخی می گوید: «آنان وقتی که به زندان می‌روند و برمی‌گردند، دیگر کتاب را کنار می‌گذارند. مسلسل به دست می‌گیرند.»

در واقع دادگاه نظامی تشکیل شده برخلاف پیش بینی مسوولان کشور تاثیر داشت؛ زیرا گلسرخی و دانشیان با دفاعیات خود نه تنها به افشاگری علیه حکومت دست زدند؛ بلکه نظام را محاکمه کردند.

گلسرخی در بخشی دیگر از دفاعیه اش گفت: “زندان‌های ایران پر است از جوانان و جوان‌هایی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی می‌شوند.”

از بهمن ۱۳۵۲ خورشیدی تا بهمن ۵۷ پرونده آنها توسط ساواک  بظاهر بسته شده بود اما در ۲۹ بهمن ۵۷ یک بار فیلم کامل محاکمه آنها از تلویزیون ملی ایران پخش شد. و گفته های ماندگار آنها از دهان مردم شنیده می شد. پس از تیرباران گلسرخی بکار بردن واژه «گل سرخ» در ادبیات از سوی وزارت فرهنگ و هنر ممنوع شده بود. پس از سقوط سلطنت پهلوی رادیو و تلویزیون ملی ایران اندک زمانی رنگ و سدای رسانه آزاد و مردمی به خود گرفتند اما جمهوری اسلامی که از محبوبیت گلسرخی و دانشیان وحشت دارد از پخش دوباره دادگاه و از توجه نسبت به آنها که مارکسیست بودند می هراسد. 

هنگامی که سانسور در مطبوعات کشور توسط «شاپور بختیار» آخرین نُخست وزیر پهلوی برداشته شد؛ و زندانیان سیاسی را آزاد کردند عصر طلایی مطبوعات ایران که دست آورد مبارزات مردم و اعتصابات روزنامه نگاران بود آغاز شده بود؛ برخی از مطبوعه ها به انتشار گزارش هایی از پروندهای موجود در سازمان ضدخرابکاری ساواک و شهربانی “چگونگی و اسناد دادگاهای نظامی، تیرباران، شکنج، زندان” و رویدادهایی سیاسی پرداختند؛ که تا آن هنگام کسی بدان ها دسترسی نداشت و در دفاتر و پستوخانه های ساواک برای سال ها خاک می خوردند. پس از مدتی ویژه نامه ای برای کرامت در مجموعه ای دو جلدی با عنوان «فرهنگ نوین» منتشر شد.

طراح اصلی محاکمات گروه گلسرخی و دانشیان «پرویز ثابتی» مدیرکل اداره ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) بود. بر هواداران حکومت پادشاهی و همراهان خانواده سلطنتی ست که به جای نفرت از شنیدن نام «گلسرخی و دانشیان» از پرویز ثابتی جنایت کار، مدیرکل پیشین ساواک بخواهند! بگوید چرا چنین کرد؟ واقعیت را بگوید؛ نظام سلطنتی در ایران در قدرت نمانده که پرده ابهام از جنایات پهلوی کنار اگر  برود؛ پایه های سلطنت بلرزند. این ضرورت ست آن بخش از هوداران سلطنت که در آن سال ها جوان بوده اند و یا نقشی در جنایات دادگستری و ساواک نداشته اند با مسولان رده بالای ساواک، گریخته از تیررس انقلابیون ۵۷  وارد گفتگو شوند و چرایی جنایت انجام گرفته را بدانند؟     

 هرآنچه بدست آنها کاشته شد؛ جز بذری سمی نبود. دژخیمان ساواک تا هنگامی که در قدرت بودند زندگی بسیاری را نابود کردند و جان جوان های بسیاری را در اتاق شکنجه و چوبه های دار و درگیری های خیابانی گرفتند. اما نیندیشیدند که «ضرورت تاریخی ست: خون های ریخته شده  بدون پاسخ نمانند.» 

چرخش سیاسی مردم از شادی های اجباری برگزاری جشن هایی که همه تبلیغ و خودنمایی سلطنت  طلبان بودند نخستین درس بود. بدین گونه مردم با انگیزهایی قوی تر از تجربه کودتای ننگین مرداد ۱۳۳۲  به خیابان ها آمدند و با شعار ”مرگ بر شاه“ خواستار تغییر نظام شدند. زمان در رسید و سرانجام کاخ ها در سال ۵۷ فرو ریختند. 

در بخش پایانی دفاع زنده یاد گلسرخی رئیس دادگاه می گوید: 

«از شما خواهش می‌کنم از خودتان دفاع کنید.»

خسرو گلسرخی: «من دارم از خلقم دفاع می کنم . . .»

رئیس دادگاه: «شما، به عنوان آخرین دفاع، از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید. به عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی، آنچه به نفع خودتان می‌دانید، در مورد اتهام بفرمایید.»

خسرو گلسرخی: «من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم. من فقط به نفع خلقم حرف می‌زنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم، می‌توانم بنشینم و می‌نشینم . . .» 

متن وصیت نامه آنها  ۶ بهمن ۱۳۵۷ در کیهان منتشر شد. نیز برخی از سرودهایشان در دو جلد منتشر شدند. 

دانشیان چیزی برای خویش نمی خواست وی “هوای دلپذیر را” برای مردم می خواست. سرود ماندگار 

«بهاران خجسته باد» که آهنگ آن توسط کرامت دانشیان در زندان بدنام «اوین» ساخته شده ست از تصنیف های زیبا و دلنشین ست که از انقلاب ۵۷ تا امروز شنیده می شود. 

 هوا دلپذیر شد گل از خاک بر دمید

 پرستو به بازگشت زد نغمه امید

 به جوش آمده ست خون درون رگ گیاه

بهار خجسته فال خرامان رسد ز راه

 به خویشان به دوستان به یاران آشنا

 به مردان تیز خشم که پیکار می کنند

 به آنان که با قلم تباهی دهر را

 به چشم جهانیان پدیدار می کنند

 بهاران خجسته باد

 بهاران خجسته باد 

و این بند بندگی و این بار فقر و جر

 به سرتاسر جهان

 به هر صورتی که هست

 نگون و گسسته باد

نگون و گسسته باد. 

چهل و یکمین سالگشت پیروزی مردم بر حکومت شاهنشاهی پهلوی ست. استقرار “جمهوری” در کشور که پیروزی ست بر نظام پادشاهی پیشین ایران- پهلوی، و خواست منطقی مردم در سال ۵۷ بود. دولت پیشین با وحشت از مخالفان سلطنت، همه را خرابکار و تروریست معرفی می کرد و اجازه برگزاری مراسم خاکسپاری و اندوه گذاری به خانوادهای اعدامیان نمی داد. سزای چنین حکومتی انقلاب و سرنگونی بود. مردم در روزهای منتهی به انقلاب و پس از آن همان گونه که از زندانیان سیاسی با گرمی و شکوه مند آغوش می گشودند؛ یاد عزیزان از دست رفته خویش را که در زندان ها و در خیابان های شهرها در درگیری های مسلحانه کشته شده بودند گرامی میداشتند. بزرگداشت ها و یادبودها در سال ۵۸ شکوه یی دیگر داشت. 

 

  در ششمین سالگشت بخون خفتن شیرآهن کوب و آن که گفت: برای جانم چانه نمی زنم؛ مراسم گرامی داشت مختلفی در دانشگاهای کشور برگزار گردید. ۲۹ بهمن دانشگاه تربیت معلم. علوم ارتباطات شعر و سخن گویی. اهواز تجلیل در دانشگاه جندی شاپور، سالن تربیت بدنی با حضور ۵۰ هزار تن برگزار شد. در اصفهان توسط دانشگاهیان دانشگاه اصفهان برگزار شد. در شیراز در دانشکده علوم و ادبیات کثیری از دانشجویان سخنرانی کردند. و در این مراسم ها یاد و خاطره عزیزشان را گرامی داشتند. 

تاریخ خون بار ایران داغ دار فرزندان بی شماری ست که در مبارزه برای کسب آزادی جانفشانی کرده اند. همان گونه که دانشیان گفت: این خام ترین خیال ست که مدام فرزندان مردم در اثر خیز انقلابی کشته شوند. این خیال فقط در ذهن دشمنان مردم می توانند وجود داشته باشد. جنبش اوج خواهد گرفت همه گیر خواهد شد و کارگران،کشاورزان و اقشار تحت ستم زندگی نوین و سعادتمند را صاحب خواهند شد.”

دانشیان گویا ۵۰ سال بعد را نیز دیده که می گوید: مدام فرزندان مردم در اثر خیز انقلابی کشته شوند

جمهوری اسلامی دفاعیات  گلسرخی و دانشیان را پخش بکند یا خیر آنها از تاثیرگذارترین شخصیت های سیاسی تاریخ ایران شدند.

یادشان گرامی

۱۹ بهمن ۱۳۹۸ خورشیدی

لندن

 

آشفتگی جهانی، مبارزات طبقاتی در ایران وعکسل العمل نیروهای چپ خارج از کشور قسمت آخر

آشفتگی جهانی، مبارزات طبقاتی در ایران وعکسل العمل نیروهای چپ خارج از کشور قسمت آخر

ما دربررسی قسمت دوم این مطلب عمیقتر به گورکنان سرمایه داری ورود کرده و با طرح ریشه ای این مطلب که چگونه گورکنان سرمایه داران واستثمارشدگان،آرام، آرام از زیر خاکستر سر برآورده و با انقلابی اجتماعی وافقی سوسیالیستی  نابودی سیستم سرمایه داری را د رقم بزند. در این مطب من سعی بر این دارم که در سازماندهی و نابودی سیستم استماری سرمایه با تکیه با تجارب خود و تجارب جهانی مزد بگیران سهمی داشته باشم. از این روی در مطلب حاضر ما با نوع سازمانیابی چه ساختاری و چه محتوای این ساختارها  بررسی وبرخورد خواهیم کرد.

آنچه را که ما در رابتطه با شورا های کارگران ومزدبگیران یاد گرفته ایم و در آینده یاد خواهیم گرفت  را در جامعه عملی خواهیم کرد. امید وارم دوستداران و طرف داران شورا های ضد سرمایه داری با نقد و بر رسی خود به اینگونه مطالب یاری رسانند.

ابتداباید دانست، که با فروپاشی و نابودی سیستم سرمایه داری بوسیله ی انقلاب کارگران ومزدبگیران، جامعه ی دیگری را باید ساخت، این جامعه، جامعه ای خواهد بود که ما کارگران و مزدبگیران در صدد ساخت آن می باشیم و جامعه ی ما جامعه ای حواهد بود، آری از خط جغرافیایی، آری از طبقه بندی مشاغل، آری از تقسیم کار، آری از کارمزدی و در کل آری از تمام تفاوتهایی که سیستم سرمایه داری به ما انسان های کار کن تحمیل کرده است. من بر این باورم که چگونگی این ساختار را ما در روند زندگی مبارزاتی خود با سیستم سرمایه داری  با گوشت و پوست لمس کرده و یاد گرفته و همچنین در حال یادگیری هستیم. ما در زندگی کارگری و تولیدگری خود( تولید یدی و یا تولید فکری)  با توجه به شناخت بدست آمده می دانیم، که هر آنچه را که ما با کار روزانه ی خود مثلن دریک مؤسسه یا کارخانه ای تولید می کنیم تنها برای  برطرف کردن نیاز فردی و یا نیاز کارکنان همان مؤسسه نمی باشد. یک مثال می زنم: کارگر نساجی اگردرکار خانه ی نساجی مشغول بکار است، یا روزنامه نگاری که مقاله ای تولید می کند، یا مقاله نویسی که مطلبی تولید می کند، یا معلم، استاد دانشگاه که مسعولیت سواد آموزی و دانش جامعه  را به عهده گرفته اند، و کلن مزد بگیران بخش خدمات عمومی، همه و همه تولیداتشان چفت شده ودر پیوند با نیازهای خود و نیازهای جامعه  است، یعنی جامعه بدون این پیوند وارتباط دیگر جامعه ای نخواهد بود. به هررو بر بستر این وضعیت است که شوراهای کارگران ومزدبگیران لازم و ضروری است که محلی، منطقه ای، کشوری و جهانی در ارتباط تنگاتنگ با هم باشند، که بتوانند در کار تولیدی( یدی و فکری)، فعالیت های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، زیست محیطی و ... تجارب را با هم مبادله کنند و بتوانند نیازهای روزمره، نیاز های کوتاه مدت و بلند مدت خود را برطرف کنند. در اینجا لازم به اشاره است، من در نوشته ها و مطالبم به کارگران و مزد بگیران اشاره می کنم ( تمام کارگران خدمات عمومی از معلم، پرستار، پستچی ، روزامه نگار، نویسنده، نظافتچی و در کل کارکنان خدماتی یدی و فکری را  من  جزئ از طبقه ی کارگر می دانم) یا در توضیح مزد بگیران ضد سرمایه ( مثلن مزدبگیرانی در بین ارتشی ها یا در کل نیروهای نظامی ونویسندگان و تئوریسین هایی که خود را مداح سیستم سرمایه داری می دانند و دستمزد بالایی از سیستم دریافت می کنند فکر می کنند جزئی ازحاکمان سیستم می باشند و بی خبر از اینکه در زمان بحران، سرمایه داران برای بردن سهم بیشتر از ارزش اضافی جایگاه کاری اینها راهم از بین خواهند برد و فدای سود کلان خواهند شد.  بعضی از این افراد در روند بحرانی درون جامعه به طبقه ی خود پشت می کنند را جزئی از مزد بگیرانی که می توانند  ضد سرمایه باشند، که البته شامل جمعیت زیادی نمی شوند)  من با این بررسی  سعی دارم، که مرز خود را با احزاب و سازمان های چپ کلاسیک که جنبش کارگری را چند شقه و به لایه های مختلف تقسیم کرده اند به نوعی جداکنم.  مثلن چپ سنتی، کارگران بخش تولیدی را به سه قشر پیشرو، متوسط و تهتانی تقسیم کرده است و همچنین کارگران مزدبکیر خدماتی را به زحمتکشان یعنی به جمعیتی بی محتوا و بدبخت که معلوم نیست به کجا وصل است تقلیل داده است، از سویی باور به قشرهای خرده بورژوازی فقیریا مرفه شهری، نزدیک شهری، دورتر از شهر یا دهای پولدار و دهای فقیر رده بندی و لایه بندی کرده اند، همچنین سرمایه داران را به خودی یا غیر خودی ویا  سرمایه داران بزرگ و کوچک لایه بندی کرده اند سرمایه دار وابسته به امپریالیسم و غیر وابسته به امپریالیسم و.... مگرسرمایه دار کوچک که از 1 تا 100 کارگر را اجیر کرده اند، این کارگران را استثمارنمی کنند و یا ارزش اضافه و سود از این کارگران نمی برند؟  سرمایه دارنی که 1000،  10000 یا بیشترمزدبگیران را اجیر کرده اند تفاوت و یا فرقشان فقط در این است، که ابزار و وسائل تولیدی بیشتری در اختیاردارند کارگران بیشتری اجیر کرده اند.  مگر هدف همه بردن سود بیشتروانباشت سرمایه نیست، سرمایه داری که اکنون یک یا 10 و یا 100 و یا کارگران بیشتری اجیرکرده است دیروز با اجیرکردن  1، 2، 3 و یا 10کارگرگر شروع کرده است و امروز با تصاحب ابزار و وسایل تولیدی در سطح کشوری و جهانی سهم عظیمی از مجموعه ی ارزش اضافی تولید شده ی سالانه ی یک کشور و یا جهان، با اجیر کردن خیل عظیم مزد بگیران در یک کشور و جهان را به جیب می ریزند. برای اینکه از واقعیت دور نشویم از شرکت ویا کارخانه ای که با 10 کارگر در یک شهر شروع  به تولید کرد وبا تصاحب ساعات کار اضافی یا  ارزش اضافه مزد بگیران به انباشت بیشتر سرمایه بپردازد و تعداد بی شماری از مزدبگیران را در سطح کشوری و جهانی اجیر کند را مثال می زنم. در اینجا من کارخانه ی زیمنس را مثال می زنم : کارخانه ی زیمنس در 12 اکتبر 1847 با 10 نفر کارگر و مزدبگیر در خیابان شونبرگر اشتراسه 33 Schöneberger strasse  د ر برلین، شروع به کار و تولید کرد. و اولین قرارداد تولیدی خود را  در سال 1848 برای برقرار نمودن ارتباطات تلگرافی اروپا را بدست آورد و بنا به آماری که اشتاتیستا(Statista) منتشر کرده است در سال 2019 شرکت زیمنس دارای 385000 کارگر و مزدبگیر در سراسر جهان است. با این مثال  قصدم این است که روند شکل گیری کار مفتی، ارزش اضافی، سود و انباشت سرمایه را نشان داده باشم. و در کل موضوع ما برچگونگی مجموعه ی ارزش اضافه  یا ساعات کار اضافه ایست که سالانه کلیه سرمایه داران چه آن هایی که 1 یا 10 کارگر دارند و چه آنهایی که  مثل زیمنس 385000 مزد بگیر را اجیر کرده اند، این دو در محتوی فرقی ندارند، هردو ساعات کار اضافی کارگر را به کارگر پرداخت نمی کنند، اما یکی سود کلان می برد برای اینکه کارگران بیشتری را اجیر کرده است و دومی سود کمتری را بدست می آورد اما فراموش نکنیم که سرمایه دار کوچک آیینه اش سرمایه داربزرگ است . باید دانست که همه ی سرمایه داران از کوچک تا بزرگ، بیش از 70 درصد از ساعت کارروزانه ی کارگران و مزدبگیران را به جیبشان می ریزند و  به کارگر پرداخت نمی کنند. به سخنی دیگر و بر بستر این بررسی می خواهم بگویم، چپی که سعی دارد بورژوازی، خرده بورژوازی را به کوچک و بزرگ، خرده بورژوازی را به مرفه و غیر مرفه و طبقه ی کارگر را لایه بندی کند، خود به جناح چپ بورژوازی تعلق دارد.جریان چپ همین لایه بندی بورژوازی را  در ساختار حزبی و سازمانی شان پیاده کرده اند. یک برداشت بسیار اشتباه و انحراف فکری دیگر که جریان چپ دارد این است، که بدون استثنا شوراهای کارگری را یک ظرف می بینند و نه یک محتوا،  شورهای کارگری در یک روند و با تجربه ی گذشته و حال برآمد  کرده وشکل می گیرد ونه  ازافکار ذهنی تعدادی روشنفکر و کتاب خوان. شوراهای کارگری بر اساس لایه بندی که در ذهن جربان چپ شکل گرفته است، بوجود نیامده است و بوجودنمی آید ، شورا ظرف نیست بلکه محتوایی است که در روند تجارب مبارزاتی همه کارگران بر آمد داشته و نتیجه تصمیمات فکری و عملی همه ی کارگران یک کارخانه، یک شرکت و یا مؤسسات است. مثلن به ساختمان یک خزب یا سازمان های سیاسی و اتحادیه های کارگری می شود گفت ظرف هایی هستند که ساختارشان و جیگاه های افراد قبلن مشخص شده و کاملن طبقه بندی، قشربندی ویا لایه بندی شده است و همچنین داری دفتر و دستک از پیش ساخته شده و نوشته شده است واین ساختار انسان ها را بنا به تعریفی و تخمین های بی محتو، در فرم های از پیش ساخته شده جاسازی  و رده بندی می کنند و دقیقن این ظرف های پیش ساز هستند، که به طبقه ی کارگر و مبارزات آنها هیچ خویشاوندی ندارند. از این روست که افراد سازمان یافته در این ظرف ها بعد از مدتی فعالیت از خود بیگانه می شوند.

 و اما سازمانیابی شوراهای انقلابی کارگران ومزدبگیران با تکیه به تجارب گذشته وهم اکنون ما، چگونه می تواند شکل و محتوای خود را در روند مبارزات ضد سرمایه داری گسترش دهد. لازم است به ویژگی ها و تفاوت خاصی که شوراها با سازمان های سیاسی جریان چپ و اتحادیه های کارگری دارد توجه کرد. یکی ازوجوه مشخصه و ویژگی های شوراهای کارگری ضد سرمیه داری بودنشان و دموکراسی مستقیم است. وجه دیگر این سازمان انقلابی تصمیم گیری در مجمع عمومی است. مجمع عمومی بنا به ضرورت ونیاز به تصمیم گیری می تواند هرروزتشکیل شود. این شیوه بر خلاف نوع خود، مبتنی بر نمایندگی اتحادیه ای، سندیکایی و پارلمانی، شیوه ای از تصمیمات دموکراتیک است که خواست اکثریت را مستقیمن از طریق  نمایندگی جمعی (تیم) مسائل و نیاز های محیط  زندگی و محل کار را طرح می کند و اعضای تیم های کاری شوراهای کارگران و مزدبگیران را بدون فوت وقت  عزل  ویا انتخاب می کند. کارگران این ساختار از تیم های کاری ویا کمیسون های  مختلف کارگران و مزد بگیران تشکیل می شود. بنا بر تجربه تاکنونی طبقه ی کارگر در جهان، باید توجه داشت که شوراهای کارگران ومزدبگیران، بنا به وضعیت شکل گرفتنشان نسبت به موقعیت و و ضعیت مشخص کارخانه ها ویا  مؤسسات دولتی یا غیر دولتی، دارای تیم ها یا کمیسون های  کاری مختلفی می باشند. از همین جهت هم هست که در شوراها از دموکراسی مستقیم وبدون هیرارشی  صحبت می شود ودر این ساختارعملکرد فرد اساسن در تیم های چند نفره ی کاری مفهوم پیدا می کند. تیم های کاری بر بستر نیازهای اقتصادی و سیاسی فرهنگی درون بخشهای مختلف خود کارخانه و مؤسسات و محلات در سطوح وسیع جامعه و چگونگی ارتباط گیری این تیم ها با دنیای خارج از کارخانه چه در مورد نیاز های اقتصادی ، چه در امور سیاسی و فرهنگی و غیرو شکل گرفته ودر سطح جامعه  فعالیت این شورا ها بصورت چفت شده و متحدانه عمل خواهد کرد.

بعنوان مثال از شاخه صنعتی فلز شروع می کنم : یک کارخانه ی تولید وسائل یدکی ماشین الات سبک وسنگین را در نظر بگیریم که از بخشهای مختلفی مثل:1- بخش مکانیک ویا ماشین سازی که شامل دستگاهای تمامن خودکار، نیمه خودکارشامل ماشین تراش، فرز، سنگ زن و دستگاهایی  که این بخش را در تولید قطعات مختلف وسائل یدیکی توانا می سازددوم بخش  هایی مثا بخش جوشکاری، بسته بندی، تحقیق و توسعه، بخش کنترل کیفیت قطعات تولید شده، بخش خرید مواد لازم برای تولید، بخش بازار یابی وفرو ش و مبادله  اجناس، بخش ارطباتات با مؤسسات و شاخه های صنعتی فلزات  و یا بخش هایی ..... راه اندازی وهدایت تولید وفرایند تولید در این مجموعه به تیم های کاری یا کمیسون های مختلف کاری نیاز دارد، که هر کدام از کمیسون های کارگری اجزئی از شورای کارگران و مزد بگیران  این زیرساخت صنعتی می باشند. با یک بر رسی از وضعیت کارخانه ی مورد مثال ما، ما کم و بیش  به تیم های کاری و یا کمیسون هایی به شرح زیر را نیاز داریم:

باید اشاره کنم که به جای کمیته ی کارخانه مجمع عمومی کارگران و مزدبگیران را جایگزین می کنیم و همه ی تیم های کاری در مجمع عمومی با رای مزدبگیران انتخاب می شوند.

1- تیم کاری یا کمیسیون کاری بررسی اقتصادی کارخانه یا شرکت. در این تیم  وضعیت اقتصادی کارخانه از نظر درآمد، سرمایه گذاری وتجدید تولید( مثل خرید دستگا های تولیدی، استخدام، کسترش کار آموزی و پرورش نیروی کارو...)، ارتباطات اقتصادی با شرکت ها و مؤسسات هم شاخه ی تولیدی، تحقیق و توسعه خواهد داد. در این تیم کاری بررسی، نماینده از هر بخش کارخانه یک یا دونفر شرکت  خواهند داشت. یعنی اگر کارخانه داری 6 بخش تولیدیست در این تیم کاری 6 نفر یا بیشت شرکت خواهند کرد یعنی نماینده ی بخش های مختلف در هر تیم کاری که مجمع عموی تعیین کرده است شرکت خواهد داشت. 

2- تیم کاری کار و سلامت،ایمنی، فرهنگ و ادبیات(فیلم،تاتر، گردشگری و....) ، سیاست، اقتصاد و ... این تیم که از نمایندگان مختلف بخش های مختلف و موجود کارخانه تشکیل می شود. نیاز ها و سرمایه گذاری و حمایت لازم را  برای موارد نامبرده در مجمع عمومی به بحث و تبادل نظر می گذارد. لازم وضروری است که تیم های کاری فوق در ارتباط تنگاتنگ و چفت شده با مزد بگیران تولید کنند ادبیات و فرهنگ در دانشگاه ها، مدارس و غیرو، با تولیدکنندگان فیلم و تاتر، سلامت وایمنی و.... به تبادل نظر و تجربه و نیاز های فکری همدیگر بپردازند.

باید توجه داشت که تیم های کاری شاخه های تولیدی مختلف(تولید یدی و تولید فکری) در سطح شهری، منطقه ای و کشوری شکل خواهد گرفت که پایه تعیین وشکل گرفتن آنها  استوار برمجمع عمومی می باشد. و وقتی ما از شورا های سراسری کل کشورحرف می زنیم، این است که این شورا از تیم های کاری شاخه های تولیدی مختلف شهری و منطقه ای که ازتیم های کاری  شورا های شهر ها و مناطق مختلف ایران تشکیل شده است. برای روشنتر کردن موضوع به توجه شما را به بررسی زیر جلب می کنم.

با بررسی که در کارخانه های اشغال شده در آرژانتین، ونزوئلا، برزیل، اورو گوآ ، یونان، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه بعمل آمده است، نشان می دهد که به محظ اینکه کرگران کارخانه ها را اشغال کرده اند، همزمان و در روندی خیلی کوتاه سلسله مراتبی وبخش زیادی مراحل انضباطی و قوانین دست و پاگیرحین عمل ازبین میرود و کارگران شدیدن بهم نزدیک می شود همچنین سریع به مسئله ی مهمی مثل دستمزد های مساوی و چگونگی روند تولید، مسئله ی مهمی مثل طبقه بندی مشاغلی که اساسن به سود کارفرمایان و سرمایه داران طبقه بندی  شده بحث و جدل می شود. این بررسی در کشور های نامبرده گویای این است که مثلن از 81 کارخانه در آرژانتین 45 کارخانه با دستمزد های مساوی، 34 کارخانه با اختلاف کمی بین دستمزد ها و حد متوسط اختلاف دستمزد 33 در صد بوده که این تفاوت بخاطر وظایف مختلفی بود است که قبلن بر اثر تقسیم کاراز سوی کارفرمایان وجود داشته است، که خود مشکلی است، که سیستم سرمایه داری با این طرح طبقه بندی اختلاف بین کارگران می اندازد، در شرایط موجود لازم وضروری است به آن توجه  شود و در مجمع عمومی دراین مورد بحث و بررسی شود. ما باید بدانیم که سرمایه دارن وتئوریسین های آنها قرن هاست که توانسته اند بین ما اختلاف بیندازند. من یک مثال کوچک در مورد اجرای طرح طبقه بندی مشاغل را در کارخانه خودم را مثال می زنم. البته کارخانه ما به صنایع فلزو اتحادیه ی ما هم اتحدیه فلز کاران است (IG Metall) دستگاهای  کوچک و بزرگ تصفیه، آب شور به شیرین، آب، روغن، گاز و ... برای داخل و سراسر دنیا تولید می کند. وام از طبقه بندی مشاغل شروع کنم. در23 جولای  2003 یک توافقنامه ای بین اتحادیه فلز و اتحادی کارفرمایان فلز به وجود آمد که تفافت اسمی بین کارگران و کارمندان که بیش دو قرن وجود داشت را با جای گزین کردن نام  کارکنان تصحیح کنند و برای این کار نیاز به تعریف جدیدی از جایگاه کاری ضروری شد. بر این بستر، جایگاه کاری را برای همه کارکنان از گروه شغلی 1 تا گروه شغلی 14 ارزش گذاری و ارزیابی کردند، که این طبقه بندی به بررسی و ارزیابی جایگاه کاری مربط می شد. مثلن کرکنان بخش تولیدی صنعتی می توانند از گروه شغلی 1 تا گروه شغلی 10 داشته باشند و کارکنان تولیدگر دفتری مثل تولید گر نوشتاری، تکنیسین، مهندسین، منشی ها و ... (تحقیق و توسعه، بازاریاب، فروشنده، ارتباطات رایانه ای و غیرو )  از گروه شغلی 1 تا گروه شغلی 14 که اساسن گروه شغلی 14 به رؤسای بخش ها می رسد. مثلن در هر گروه شغلی همو پاراگراف هایی وارد کرده بودن. مثلن یک کارگر فنی ماشین سازکه تازه دوره ی سه سال و نیم کارآموزی را تما م کرده است، به گروه شغلی 7 تعلق داشت حال این گروه شغلی به تازه وارد یعنی بی تجربه، دوره دیده ی کم تجربه،  دوره دیده ی با تجربه ی متوسط و دوره دیده ی با تجر. در گروه 13 که متعلق به مهندسین است، به همین ترتیب پیش می رود. می بینیم تازه این گروه شغلی مدرن با نظارت اتحادیه ی کارگری و چقدر متفاوت است . تا اینجا هنوز آخر کار نیست و برای هر گروه شغلی یک سری قوانین طرح کرده اند که این مجموعه را (  Leistungszulage) مینامند که هر سال باید از سوی سرپرست بخش ارزیابی شود ویکی از ابزارهایی است که رقابت را بین کارگران بالا می برد و برای سرپرست بخش این ابزارمثل  یک شلاق است که همیشه بالا نگه داشته شده و کارگر را  تهدید می کند وبا این ابزار شدت و سرعت کاربالا می برد. می بینیم که سیستم سرمایه تا توانسته سیستم سسلسله مراتبی را عمقن در جامعه گسترش دهد. به باور من  بسیار ضروریست که روی این موضوع دقت کرد، که در روند از بین بردن تفاوت ها در گروه شغلی و وغیره اختلافات بیهوده را دامن نزنیم، به باور من این موضوع بسیار حساسیت. از این جهت بود که من طرح طبقه بندی مشاغل را بیان داشتم.

 مسئله مهم دیگراین است که در برخی از کارخانه ها، مثل کارخانه ی ویومه درتسالونیکی یونان و بعضی از کارخانه های آرژانتین وظایف در کار خانه ها و مؤسسات چرخشی است، این مهم به این ربط دارد که مزدبگیران تجارب کارشان را به یکدیگر منتقل می کنند که بتوانند از تجربه کاری و فکری همدیگر بهره ببرند، و این امر مهم تا آنجا انجام پذیر است که مزدبگیران در تئوری و عمل حس کنند، که خود، مدیر خود هستند، و از سویی بر اصل توافق دوجانبه ویا چند جانبه در مجمع عمومی  وظایف به توافق همگی رسیده باشد. در آرژانتی 70 درصد از کارخانه های اشغال شده بر اصل وظایف چرخشی توافق دارند و تولید می کنند. من فکر می کنم که این یک مشکلی است که بلافاصله بعد از اشغال کارخان و اجرای خود مدیریتی حل نمی شود، بلکه هم زمان با از بین رفتن از خود بیگانگی کارگران  به مرور حل خواهد شد. وقتی کارگر ویا مزد بگیران حاکمیت سیاسی و اقتصادی را با گوشت و پوست خود لمس کنند، حل این مسائل ساده تر وسرعت عمل بیشتری بخود خواهد گرفت. وقتی کارگر یا مزد بگیر در عمل دریابد که دیگر کسی او را استثمارنمی کند و یا کسی مواظب کارکردنش و اعمال او نیست ویا رئیس، استاد کار ویا سر کارگری چگونگی تولید، ساعات شروع و خاتمه ی کار او را تعیین نمی کند، وقتی می داند برا چه وبرای کی تولید می کند، معلوم است که از خوبیگانگی خارج می شود و به همکارش نزدیکتر می شود.

می دانیم که بحران اقتصادی و مالی 2008 در اروپا  عرصه را بر طبقه ی کارگر ومزد بگیران تنگ کرد، شرکت های بزرگ چند ملیتی  اکثرکارخانه های کوچک و کارگاه ها را خوردند و به ورشکستگی کشاندند و میلیون ها کارگر و مزدبگیر را بیکار کردند . بخصوص یونان، اسپانیا، پرتغال و ایتالیا. در این کشورها کارخانه ها، موئسسات و صنایع بخش کشاورزی دچار ورشکستگی عظیمی شدند، سرمایه داران بخش صنعت کشاورزی اسپانیا  دراندلس جنوب اسپانیا  با خصوصی سازی و یا راکد گذاشته این بخش، کار گران و مزدبگیران کشاورزی را بیکار کردند و بر این بستر تا توانستند دستمزد و مضایای دیگر کارگران را پایین بیاورند و به تعداد کارگران قراردادی بیفزایند. لازم به یاد آوریست، که دولت نئولیبرال وقت در قبال این بیکار سازی ها و  بی حقوقی مزدبگیران هیچ مسئولیتی نه اینکه به عهده نگرفت، بلکه قوانین مختلفی را که دست سرمایه داران را برای اخراج و یا قراردادهای موقتی بیشتر باز کرد. در نتیجه برای بخشی از مزدبگیران برای نجات  جایگاه  کاری راهی دیگر بجز اشغال کارخانه یا مؤسسه ها برای  خود نماند، از این رو در اسپانیا کارگران بخش کشاورزی ساکت ننشستند و با کمک  اتحادیه ی کارگری اندلس (Andalusien)  ( SOC-SAT)   حدود 74 هکتار زمین که درمالکیت بانک   BBVA بود را به اشغال  کرده و شروع به کار کردند. کارگران اسم این تپه را عوض کردند اکنون به اسم تپه ی آزادی(cerro liberta)  گذاشتند. در فاصله ی 200 کیلومتری تپه ی آزادی در شهر کوردوبا  گروهی از کارگران فصلی زن ومرد با پشتیبانی  SOC-SAT از سال 2012  حدودن 200 هکتار زمین را تصرف می کنند و غلات و حبوبات می کارند. سرمایه داران با اعلاام ورشکستگی می خواستند دستگاه ها  و وسایل کشاورزی را بفروشند و کارگران را بیکار کنند که با مقاومت کارگران کشاورزی روبرو شدن وکارگران کشاورزی جنوب اسپانیا اکثرزمین های این بخش را اشغال کردند و خود مدیریتی را راه اندازی کردند. در ایتالیا چند کارخانه بوسیله ی کارگران اشغال شد وخودمدیریتی را اجرا و سرنوشت خود را بدست گرفتند، در یونان کارخانه ی ویو مه( Me Vio.) که چسب کاشی و موزائیک تولید می کردند و یکی از زیر مجموعه ی کارخانه ی بزرگ و معروف یونان  به نام Philkeram Johnson بود. این کارخانه  از سال 2010 با مشکلات مالی روبرو شد و هر ماه به بهانه های مختلف دستمزد کارگران را به عقب می انداخت و هر شش هفت کارگران را مجبوربه گرفتن مرخصی بدون حقوق می کرد. در سال 2011 صاحب اعلام ورشکستگی کرد و کارخانه را به حال خود گذاشت اما در جولای 2011 کارگران با تصمیم گیری در مجمع عمومی کارخانه را اشغال کردند و تصمیم خود را با مردم و اتحادیه ی کارگری در میان گذاشتیند، مردم در این زمینه به به کارگران کمک بسیار کردندن ولی سران رفرمیست اتحادیه های کارگری کمکی به آنها نکردند و اشغال و تصرف کارخانه را بوسیله کارگران را اشتباه محظ  دانستند.  باید اشاره کنم که کشمکش بین  کارگران، دولت و مالکین کارخانه دوسال طول کشید. اما برای اینکه مالکان کارخانه ابزار وسائل تولید را نفروشند و به یغما نبرند، در این دوسال یعنی از 2011 تا 2013  کارخانه در اشغال و تصرف کارگران باقی ماند و شب و روز نگهبانی می دادند.

بر بستر این وضعیت بحرانی، کارگران با تشکیل چندین جلسه ی بحث در مجمع عمومی  تصمیم به ادامه ی تولید با مدیریت کارگری را گرفتد.  مجمع عمومی کارگران به تغییر تولید کالا، از تولید مواد شیمیایی به تولید مواد بیولوژیک و طبیعی با اکثریت آرا رای داد. در نتیجه  چسبی که از مواد مختلف شیمیایی تولید میشد را به تولید طبیعی و غیر شیمیائی مواد شستشویی و نظافت مثل صابون، مایع ظرف شویی تغیر دادند. من خودم تا کنون سه بار با این همکاران ملاقات داشتم وشاهد کارو تولید فرآورده های نوین آن بوده وهمچنین تشکیل مجمع عمومی آنها را از نزدیک دیده ام. این همکاران هر روز مجمع عمومی دارند و در مورد چگونگی فرایند تولید در تصمیم گیری ها با هم بحث و جدل دارند و بعد از حدودن یک ساعت همه مشغول بکار و تولید می شوند. درواقع سعیم بر این است، که تجربه ای را که کارگران یونان در شهر تسالونیکی  پشت سر گذاشته اند،و نشان دهم که با تجربه ما در انقلاب شکست خورده ی 57 و از جمله خود من و همچنین با تجارب همکاران در آرژانتین ودیگر کشور ها شباهت دارد. و بگفته ی همکاران ویو مه در این جا نقش احزاب و سازمان های چپ  بسار کم بوده. البته لازم به یاد آوری است که در جنبش های خود مدیریتی درآمریکای جنوبی و اروپا، اساسن آنارشیت ها نقش بیشتری داشته اند تا جریان چپ و راست سنتی، اما مارکسیست های ضد سلسله مراتبی وضد هیرارشی هم در این جنبش ها نقش بسزایی داشته اند. جریان چپ سنتی همیشه بدنبال ظرف های تشکیلاتی هستند که درش شرکت کنند و آنرا "رهبری و هدایت" کنند.

با بررسی جدیدی که از کارخانه ها و مؤسسات اشغال و تصرف شده  با مدیریت کارگری در آمریکای لاتین بعمل آمده است:  در آرژانتین 400 کارخانه و مؤسسه  با بیش از 15000 کارگر و مزد بگیر در برزیل 78 کارخانه و مؤسسه با حدودن 12000 کارگر و مزدبگیر در اوروگوا حدودن 22 کارخانه و در ونزوئلاا تعدا بیشتر.

نابودی سیستم سرمایه داری در ایران و جهان فقط بوسیله  شوراهای انقلابی ی کارگران و مزدبگیران  امکان پذیر خواهد بود.  

فقط شوراهای سراسری ضد سرمایه داری می تواند، سازمان  سیاسی و اقتصادی طبقه ی کارگر و مزد بگیران  باشد

12 فوریه 2020

علی برمند

 

 

نگاهی موجز به ۲۲ بهمن

یاداشت روز !

 نگاهی موجز به ۲۲ بهمن
 سرمایه داری جهانی از ترس انقلاب مردم در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی و قدرت مصمم کارگران ایران برای یک تغییر بنیادی در جامعه ، تن به رسوایی تاریخی داد و در نوفل لوشاتو با گور برگشته ای چون خمینی و دارودسته اش توافق کردند. انقلاب را به خون کشیدند و قربانی طمع بی حد سرمایه داریش کردند. امروز بعد از قریب به چهل ویک سال جامعه زیر اختناق فاشیسم مذهبی سرمایه داری دارد قد علم میکند. میرود تا لاشه متعفن فاشیسم مذهبی را بگور بسپارد . حرکت عظیم سیاسی آبان ۱۳۹۸ و اعتراضات اجتماعی به کشته شدن ۱۷۶ نفر از مسافران هواپیمای اوکراینی که با پدافند هوایی رژیم ایران سرنگون شد. و نیز امروز مردم مبارز جواب دندان شکنی به مضحکه سالگرد ۲۲ بهمن رژیم فاشیست دادتد و انرا به سند رسوایی رژیم تبدیل کردند. اینها نمونه های بارزی از هوشیاری سیاسی در جامعه علیه فاشیسم حاکم است. حسن روحانی و میلجکهای دور وبرش از انتخابات مجلس دم میزنند، مضحکانه ادعا میکنند که انتخابات آزاد است و خودرا با رژیم فاسد پهلوی مقایسه میکنند، روحانی میگوید اگر شاه انتخابات آزاد میکرد مردم انقلاب نمی کردند. اما کارگران و ازادیخواهان در جامعه امروز باهوشیاری سیاسی بیشتری به جامعه نگاه میکنند و به این مقایسه های مضحک جواب دلخوری میدهند و شعار میدهند؛ مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر!
امروز در سالگرد انقلاب در خون خفته ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی ، کارگران مبارز، مردم مبارز ایران، مصمم به بگذر سپاردن حاکمیت فاشیسم در ایران هستند همین شعار کوبنده، مرگ بر دیکتاتور و زنده بادانقلاب نماد اتحاد مبارزاتی در جامعه آنروز ایران است.
زنده باد اتحاد و همبستگی طبقاتی کارگران و مردم آزاده.

نقدی بر نوشته "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی "

نقدی بر نوشته "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی "

 

هنگامی که بحث نقد نوشته‌ای مطرح است به خصوص نوشته‌ای كه نوعی با تاریخ یک جریان سیاسی كم و بیش عجین شده است، اولین مسئله آن است كه یك بررسی دقیقی از واژه‌های به كار رفته در آن اثر داشته باشیم‌. به خصوص در مورد واژه‌ها در زمان نوشته شدن و خلق شدن آن اثر. تا بتوانیم تصویر درستی از منظور نویسنده یا خالق اثر ارائه دهیم‌. از این نظر است كه من بررسی این نوشته را از همین نقطه آغاز میكنم‌.

اولین موضوع در این نوشته به کاربردن واژه‌های كلیشه‌ای با مفهومی تاریخی است كه در این نوشته به صورت نادرستی به كارگرفته شده است‌. در سراسر نوشته از واژه سرمایه‌داری وابسته استفاده می‌شود‌. این واژه كه اولین باردرنو‌شته‌های حزب توده به كار رفت (نگاه کنید به نوشته‌های این حزب پس از اصلاحات ارضی و همچنین کتاب ملاحظاتی در باره رشد روابط سرمایه‌داری در کشورهای جهان سوم ص141و142 كه واژه بورژوازی کمپرادور را که همان سرمایه‌داری وابسته ترجمه کرده اند، از سال‌های 1962 به بعد در این نوشته‌ها به کار گرفته می‌شود )و سپس در نوشته‌های دیگران (و از جمله بیژن جزنی ) به کار گرفته شده است‌. سرمایه‌داری وابسته اساسا يك واژه‌ای است كه در همان زمان غلط بودن آن از جانب دیگران مطرح شد‌.

این واژه اساسا از نظر منطق جامعه شناسی طبقاتی به صورت نادرست ساخته شده است‌. اولین سوال از سازندگان این واژه آن است كه منظورشان از سرمایه‌داری وابسته (و یا همان که معادل كمپرادور گرفته شده هرچند که کمپرادور به معنی مشابه است) چیست؟ آیا‌ سرمایه‌داری غیروابسته هم داریم‌. منظور از وابستگی آیا وابستگی اقتصادی است و یا وابستگی سیاسی و اجتماعی‌. اگر از نظر اقتصادی بگوییم ،که در هیچ زمان و در هیچ مكان از ابتدای ظهور سرمایه داری، هیچ‌ سرمایه‌داری و سرمایه غیروابسته‌ای نداشته‌ایم‌. هر موسسه و یا مجتمع و یا شهر و یا كشوری كه در آن روابط‌ سرمایه‌داری رشد كرده و یا مستقر شده است از هر جهت، چه از جهت مواد اولیه و خام و چه از جهت خدمات و بازار فروش و چه از جهت به طور کلی مبادله و حتی نیروی کار، وابسته به جوامع دیگر بوده است‌. انگلستان مهد‌ سرمایه‌داری ،وابسته به مستعمراتی مانند هند و امریکا و‌. ‌. ‌. بوده است‌. اسپانیا و پرتغال بدون وابستگی به بازار مستعمرات اساسا نمی‌توانستند سرمایه مالی و تجارت را گسترش دهند‌. این كه در دوره استعمار است و در دوران پیشرفت به نومستعمره‌ها و نیمه مستعمره‌ها این وابستگی گسترش می‌یابد و به هیچ وجه كمتر نمی‌شود زیرا سرمایه داری، وابسته به بازار و مواد خام ارزان کشورهای دیگر است‌. در نتیجه ما در هیچ زمان از ابتدای ظهور‌سرمایه‌داری چه به صورت واحد‌ها وموسسات پراکنده در مناطق جغرافیایی مختلف و چه به صورت یك نظام و فورماسیون در كشور‌های متفاوت به لحاظ فرهنگی و سیاسی، هیچ سرمایه و سرمایه‌دار و‌ سرمایه‌داری مستقلی نداشته‌ایم‌. زیرا كه اساسا ظهور‌ سرمایه‌داری و حتی رشد و گسترش جوانه‌های آن در هر منطقه جغرافیائی همواره با رشد و گسترش مبادلات كالايی همراه است‌. این مبادلات چه به صورت خرید و فروش و چه به صورت غنائم از مستعمرات و با كشتی‌های توپدار، همواره در یك وابستگی به مبادلات با سایر كشور‌ها و مناطق به سر می‌برد‌. اساسا سرمایه و‌ سرمایه‌داری غیر وابسته به لحاظ اقتصادی معنی و مفهوم ندارد‌.

اما اگر منظور، از نظر سیاسی است كه در این صورت می‌شود "حكومت وابسته" و نه سرمایه‌داری وابسته، و یا آن که بگوییم "حكومت دست نشانده" كه در این صورت همانند ده‌ها و صدها حكومتی است كه به لحاظ قدرت حاكمه توسط یك نیروی كودتاگر و یا مسلح مزدور، با حمایت یك و یا چند كشور خارجی بر مردم و یا جغرافیای خاصی مسلط شده اند این یعنی وابستگی به لحاظ قدرت حاكمه كه در ایران احتمالا می‌تواند منظور همان کودتای 28 مرداد 1332 و یا کودتای اسفند 1299 باشد. در هر دوی این كودتاها بحث سرمایه‌داری وابسته مطرح نبود بلكه دسته‌ جات مزدوری بودند كه با حمایت‌های مالی و تسلیحاتی نیروهای استعمارگر و یا سرمایه‌داری جهانی بر مردم و یا جغرافیای خاصی مسلط شدند تا از آن طریق بتوانند منافع نظام سرمایه‌داری را تامین كنند كه با استقرار پادگان‌های نظامی و غیره حاكمیت خود را برقرار کردند ‌.

در این صورت بازهم به درستی می‌توان آلمان، ژاپن و ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم را وابسته با آمریکا دانست‌. و تا حدودی اروپا هم این وابستگی را داشته است زیرا كه خود آن‌ها به تنهایی توان ایستادگی در برابر نظام شوروی و یا اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی آن زمان را كه در آن دوره دشمن سرمایه‌داری محسوب می‌شد، نداشتند‌. پس مشاهده می‌كنیم واژه سرمایه‌داری وابسته كه یكی از شاكله‌های اصلی این نوشته و تحلیل را تشکیل می‌دهد اساسا واژه‌ای غلط است كه ابتدا از مكتب احزاب کمینترن وتوده‌ایها بیرون آمد سپس توسط دیگران به کار گرفته شد و نویسنده این کتاب "اسطوره بورژوازی ملی " از آنجا که دستگاه فکری منظمی نداشته است کلیشه وار از آن استفاده کرده است. این كه چرا این واژه غلط ساخته شد به مسئله برخورد‌های دگم ایدئولوژیک حاكم بر اردوگاه سوسیالیسم آن زمان برمی‌گردد كه بحث دیگری است‌ و نویسنده این کتاب هر چند در حرف با آن اردوگاه مخالف بوده است اما خود نیز به لحاظ نظری در همان دستگاه فکری تحلیل‌هایش را آغاز می‌کند‌. (ما بعدا به تاثیرات متقابل نظری و ایدئولوژیکی لیبرالیسم و سوسیالیسم و هم چنین نئولیبرالیسم و نئو کمونیسم و یا همان کمونیسم کارگری، خواهیم پرداخت‌ ).

دوم، نویسنده در این مجموعه از واژه "تولید امپریالیستی" نام می‌برد و بخشی از تحلیل خود را برمبنای این واژه ارائه می‌دهد‌. این واژه كاملا غلط است زیرا كه ما فرماسیون و یا شكل بندی اجتماعی تاریخی‌ای با مشخصات امپریالیسم نداریم‌. امپریالیسم درهر فرماسیون اقتصادی و اجتماعی می‌تواند وجود داشته باشد مانند امپراطوری روم باستان كه برده داری بود و فئودال امپریالیسم روسیه كه یك قدرت فئودالی بود(اقتصاددانان روسی و از جمله خود لنین نظام تزاری را بارها نظامی فئودال - امپریالیسم نامیدند)‌. در این زمینه به قسمت های چهارم و پنجم این سری مقالات مراجعه کنید )در نتیجه فرماسیون‌های اقتصادی همه می‌توانند امپریالیستی باشند و یا منطقه‌ای یعنی سلطه امپراطوری بر كل جهان را داشته باشند و یا بر یك كشور و یا منطقه خاص تسلط داشته باشد‌. امپریالیسم یك وجه سیاسی است و فئودال- امپریالیسم یا کاپیتال- امپریالیسم تنها بیانگر روبنای سیاسی آن است‌. آن چه كه فرماسیون سیاسی را مشخص می‌كند نظام سرمایه‌داری است كه داراي يك شیوه تولید و روابط تولیدی مشخصی است و در آن نیروی كار و سرمایه شاکله اصلی آن را تشکیل می‌دهند كه در دوره انحصار آن و یا رشد انحصارات ملی و فراملی جنبه سلطه گرانه و امپریالیستی پیدا می‌كند حال آن كه نویسنده مقاله به هیچ عنوان درك مشخص و معینی از این واژه‌ها ندارد‌.

سوم- همچنین نویسنده واژه بورژوازی ملی و یا سرمایه‌داری ملی را به طور مشخص و معینی تعریف نمی‌كند و اگر این تعریف نامشخص و نامعین را در سراسر جزوه یا نوشته دنبال كنیم مشاهده خواهیم كرد كه گاه منظور او از بورژوازی ملی، حكومتی ملی است و گاه منظورش سرمایه‌داری ملی است‌. در این مورد نیز نویسنده فرماسیون اقتصادی و اجتماعی را با مسائل سیاسی در هم می‌آمیزد و اساسا تصور مشخصی از استعمار به عنوان جزء لاینفک نظام سرمایه‌داری، و مبارزات ضد استعماری به عنوان جزئی از مبارزات علیه نظام سرمایه داری، ندارد‌. و همین امر باعث میشود که این دیدگاه درک روشن و مشخصی از نئولیبرالیسم هم نداشته باشد .

سرمایه‌ی ملی به قول نویسنده و یا سرمایه‌داری منطقه‌ای (داخلی) در دوره‌ای از تاریخ استعمار به وجود می‌آید‌. همانند سرمایه‌های جمع شده در دست عده‌ای از تجار و مالكان دوران امیرکبیر و مصدق در ایران و یا در دوره ی گاندی در هند، یونیو در برمه، سوكارنو در اندونزی، جمال عبدالناصر در مصر، سون یات سن در چین‌. ‌. ‌. ‌. ‌. این دوره‌ای است كه سرمایه انحصاری در حال رشد است و در برابر هرگونه سرمایه داخلی به خصوص در کشورهای مستعمره قدیم قرار می‌گیرد‌. و به هر ترتیب نمی گذارد سرمایه‌های داخلی آن كشورها رشد كند كه این یك دوره ی تاریخی معین است‌. در نتیجه ی این ایجاد مانع كه در همه ی شئون حاکمیت نظام سرمایه‌داری بر كل جهان به وجود می‌آید و تمام ترفندها در این دوره برای جلوگیری از رشد سرمایه داخلی كشورها به خصوص مستعمرات(و یا كشورهایی كه در یك رابطه ی نیمه استعماری قرار دارند)، یك سیاست خاص سركوبگرانه از طرف كل نظام سرمایه‌داری در کشورهای مستعمراتی و نیمه مستعمراتی به وجود می‌آید كه از آن جمله می‌توان در ایران غارت نفت و منابع و جلوگیری از استخراج و پالایش نفت به دست سرمایه‌های داخلی و تلاش در جهت انحصاری كردن هرچه بیشتر صنایع نفت و صنایع وابسته به آن را نام برد‌.(همین نوع رفتاردردوران نئو لیبرالیسم نیز تداوم می یابد البته به شکلی دیگر و پیچیده تر). در این دوره است كه سرمایه‌داران داخلی در برابر رابطه استعماری قرار می‌گیرند‌. می‌گوییم رابطه استعماری كه خود يك رابطه مشخص نظام سرمایه‌داری است و جزء لاینفک آن نظام است‌. در این جا سرمایه داخلی و سرمایه‌داران وابسته به آن، به دلیل شرایط مشخص نقش همان سرمایه صنعتی در برابر نظام فئودالیسم اشرافی را بر عهده می‌گیرند‌. یعنی همان سرمایه‌داری صنعتی‌ای كه انقلابی ترین بخش سرمایه‌داری است و می‌خواهد در برابر نظام فئودالی قاطعانه بایستد و تمام روابط آن را درهم بشكند تا آنکه خود رشد کند‌. از همین جهت است که در مبارزات ضد استعماری مشارکت می‌کند و از آن حمایت می‌کند و تمام تلاش خود را در بسیج کارگران و سایر اقشار در این مبارزه به کار می‌گیرد و در برخی از این مبارزات همانند امریکا در جنگ‌های استقلال و هندوستان در جنگ‌های ضد استعماری موفق می‌شود‌.

اما نویسنده این جزوه یك گرایش قوی ضد حزب توده دارد‌. مخالف سیاست‌های سازشکارانه این حزب است و از همین جهت به صورت احساسی و به خاطر مواضع سیاسی این حزب در دفاع از حكومت درسال‌های 57 به بعد و ضد انقلاب دانستن مخالفین حکومت از طرف این حزب، به درستی احساسات ضد این جریان راست را دارد‌. اما به لحاظ بنیان‌های فکری متاسفانه همان بنیان‌های فکری حزب توده را دارد و واژه‌هایی را به كار می‌گیرد كه مخصوص این حزب است و از آن به عاریت گرفته است‌. وقتی این نوشته را می‌خواندم یاد آن دوستی افتادم كه در سال 57 از زندان آمده بود و در استقبال او یکی از دانشجویان متنی را خواند كه در آن نوشته بوده حزب خائن توده‌. ‌. ‌. ‌. رفیق زندانی كه سال‌ها بنیان‌های فكری این حزب را نقد كرده بود وقتی این جمله را می‌شنود از خواننده می‌پرسد چرا حزب توده خائن است، و هنگامی كه او در جواب می‌ماند- می‌گوید به زودی اكثر شما توده‌ای خواهید شد زیرا نمی دانید با چه چیزی مخالف هستید‌. ‌. ‌. ‌.

این که برخی پیروان این نحله ی فکری همان نظراتی را در مورد جنبش کارگری دارند كه آن نحله ی فکری قدیمی داشت، و هر دو به این نتیجه می‌رسند كه تنها باید به معیشت کارگران و مسائل صنفی آنان پرداخت و كارگران و فعالان کارگری نباید در مسائل سیاسی وارد شوند، تصادفی نیست و بی جهت نیست كه پیروان این نظریه امروز همکاری با نهادهای سرمایه‌داری را مجاز می‌دانند و گاه و بی گاه با نهادی همانند لیبر استار و یا در عراق با سولیداریتی سنتر رابطه نزدیکی دارند. (مراجعه کنید به مقاله جنبش کارگری عراق منتشر شده در سایت کانون مدافعان حقوق كارگر‌ )

این مسئله كه امروز بورژوازی ملی و مترقی وجود ندارد، بحثی است كه گمان می‌كنم نیروهای چپ بر آن اتفاق نظر داشته باشند و همگی به این مسئله اذعان دارند كه حتی اگر بورژوازی ملی وجود داشته باشد (كه به نظر من حتی در آمریکا هم با عنوان‌های تولید داخلی وجود دارد و به بحث آن در قسمت بیست و دوم همین مقالات "جهانی سازی و یا سیاست‌های نئولیبرالیسم" پرداخته ام ) اما هیچ كس آن را مترقی نمی داند و تا آنجا كه من نوشته‌های اغلب جریانات صاحب نظر در این مورد را دیده ام لفظ مترقی را در آن مشاهده نكردم ‌. به خصوص در عصر جهانی سازی و ادغام سرمایه‌ها و حاکمیت مطلق سرمایه مالی سیال از كشوری به كشور دیگر و از شركتی به شركت دیگر‌. در این شرایط مفهوم ملی و یا مفهوم سرمایه‌داری مستقل معنای دیگری دارد‌. و تنها می‌توان از سرمایه داران داخلی(یعنی مثلا آن‌ها که فارسی یا ترکی و کردی صحبت می‌كنند و در یك محدوده جغرافیای مشخص زندگی می‌ كنند)  نام برد كه البته همه ی آنها تحت وارسی سرمایه جهانی قرار دارند‌.

پس اصل بحث مربوط می‌شود به یك مقوله تاریخی و آن مقوله این است كه آیا "بورژوازی ملی" در گذشته وجود داشته و یا این که آیا نقش مترقی در آن زمان داشته است و نوع رابطه با آن از جانب نیروهای کارگری چگونه بایستی می‌بوده است‌. ولی این مساله به همین جا ختم نمی شود و به مسایل امروز كشانده می‌شود‌. وقتی درک درستی از نظام سرمایه‌داری نداشته باشیم، بدون هیچ دلیل و منطقی در دام آن می‌افتیم‌. الگوبرداری نادرست همین جاست‌.

نویسنده تمام تلاش خود را به كار می‌برد تا هر طور شده وضعیت اقتصادی ایران را با وضعیت اقتصادی روسیه در آغاز قرن بیستم، یك جوری منطبق كند و از این رهگذر نظرات لنین را درباره بورژوازی لیبرال با نظرات خودش درباره بورژوازی ملی منطبق كند‌. آنگاه آن چه لنین درباره بورژوازی لیبرال روس گفته است، نعل به نعل درباره بورژوازی ملی ایران بیاورد‌. این امر تنها ساده کردن مسائل و الگوبرداری از یك انقلاب گذشته است- در حالی كه انقلابیون وظیفه شان الگوبرداری و یا الگو ساختن نیست‌. بحث اصلی مبارزان و انقلابیون آن است كه بتوانند با دانش منطقی و علمی جامعه خودشان را تحلیل كنند‌. و عموما مبارزان سنتی و نسل گذشته از آن جا که نتوانسته اند وظایف خود را انجام دهند به همین الگوبرداری‌ها تن دادند‌. و متاسفانه نویسنده این مقاله در حالی كه تلاش می‌كند راه نوینی بگشاید اما همچنان در چارچوب سنت و الگو برداری گام می‌نهد و از این جهت است كه در راه گشایی ناموفق است‌. ما نمی‌توانیم با همان شیوه الگوبرداری به مقابله با الگوبرداری برویم‌. این درست مثل آن می‌ماند كه یكی می‌گوید الگوی تو غلط است و الگوی من درست است‌. در حالی كه بینش انقلابی اساسا با الگوبرداری مخالف است و آن را مردود می‌داند‌.

در شماره 17 مقاله "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی "از چیزی به عنوان"نظام سرمایه‌داری وابسته" نام می‌برد (آیا این یك فرماسیون جداست یعنی این كه ما دو نظام داریم یكی نظام سرمایه‌داری و یكی نظام سرمایه‌داری وابسته) انحرافات بعدی نویسنده از همین آشفتگی فکری در مورد واژه‌های نادرست شكل می‌گیرد‌. نویسنده كه به درستی از جبهه ی عموم خلقی انتقاد می‌كند و از آن عصبانی و ناراحت است، اما از آنجا كه دستگاه فكری منسجمی ندارد به یك اكلكتیزم(درهم و برهمی) دچار می‌شود و از آن طرف بام می‌افتد و پیچیدگی مبارزات طبقاتی را درک نمی كند‌.

واقعیت آن است كه در آن دوره جامعه ایران و نظام سرمایه‌داری در ایران در یک مرحله در حال گذار از بقایای یك روابط استعماری(در درون نظام سرمایه داری) به یك رابطه انتگره شدن با نظام سرمایه‌داری بود- بقایای روابط استعماری در حال برچیده شدن و شروع انتگره شدن و جهانی سازی نظام سرمایه داری- بورژوازی ملی و یا همان داخلی در حال اضمحلال و انتگره شدن سرمایه‌ها در حال شكل‌گیری بود‌. بقایای نظام استعماری همچنان در قراردادهای نظامی و سیاسی باقی مانده بود و دو اردوی كار در برابر مناسبات سرمایه خود را به نمایش عریان نگذارده بود كه اين امر در دوره جهانی سازی به عریان ترین شكل اتفاق افتاد‌.

درهم ریزی واژه‌ها در نوشته در همین شماره 17 بیشتر خود را نشان می‌دهد و از بینش‌های غیر علمی درباره، سرمایه، نظام سرمایه داری، تولید امپریالیستی، نظام سرمایه‌داری وابسته نام می‌برد و همه آنها را كه مفاهیمی جدا هستند به جای یکدیگر به كار می‌گیرد‌.

در همان شماره 17 چند جا عبارت  "اقشار مختلف سرمایه" را به كار می‌برد كه اساسا عبارتی كاملا غلط است‌. و همان گونه كه می‌دانیم سرمایه عبارت است از دو بخش سرمایه ثابت و سرمایه متغیر كه سرمایه ثابت همان ساختمان، ماشین‌آلات، مواد اولیه و سرمایه متغیر نیروی كار خریداری شده توسط سرمایه دار است. و اساسا تضاد میان کار و سرمایه و یا آنچه مشهور شده است به عنوان "تضاد کار و سرمایه" هم واژه ای  غلط است . زیرا که نیروی کار ضدیتی با ساختمان و ابزار تولید و یا مواد اولیه ندارد بلکه با مناسبات سرمایه داری و رابطه سلطه مالکیت دارای تضاد است ."کارمزدی" و یا نیروی کار با "مناسبات سرمایه‌داری "در تضاد است‌. حیف است كسی كه همه را به كج ‌فهمی و عدم درک صحیح مارکس و لنین و‌. ‌. ‌. ‌. متهم می‌كند، به این مقدار در به كار گرفتن واژه‌ها بی اطلاعی خود را به نمایش بگذارد‌.

در قسمت 23 همان مقاله  نویسنده به درستی در آن دوران نمایندگان سیاسی بورژوازی ملی و یا همان "داخلی" را سنجابی‌ها، فروهرها، بختیاریها، صدیقی‌ها معرفی می‌كند كه در پی احیای روابط سرمایه‌داری و یا حفظ آن هستند (در این جا همین كج فهمی را دارد كه گویا بخش غالب حاكمیت در پی حفظ نظام سرمایه‌داری نیست و این هم تحت تاثیر فرهنگ همان دوره است) و اتفاقا همین جاست كه نویسنده به این امر توجه ندارد كه مدت‌هاست دیگر دوران آن‌ها به سر رسیده و آن‌ها نمی توانند در برابر انتگره شدن سرمایه‌داری و نظام جهانی آن هیچ مقاومتی انجام دهند‌. زیرا كه در این دوره شاهد هستیم نظام سرمایه‌داری با بهره‌گیری از احساسات مذهبی، سنتی، و قومی (در حقیقت راست‌ترین جناح‌های سرمایه‌داری) به ادغام سرمایه‌ها و همسان كردن روابط سرمایه داری، در كشوری كه به لحاظ سیاسی وابسته است، می‌پردازد‌.

البته نویسنده بعضا متوجه این اشتباه خود می‌شود كه عده‌ای بورژوازی ملی را مربوط به دوران مصدق و ملی شدن صنعت نفت می‌دانند و نقش آن را در دوره‌های بعد در حال افول و به همین جهت می‌گوید: این لقب كوتاه"ملی" كه بخشی از سرمایه داران كشور به ناحق به حضور در مبارزه (لااقل از كامل شدن جریان سلب مالکیت اصلاحات ارضی 42-47 به بعد) یدك می‌كشیده‌ ‌. ‌. ‌. در این جا نویسنده به صورت تلویحی می‌پذیرد كه لقب ملی تا قبل از 42- 47 حداقل به ناحق نبوده و پس از آن به ناحق است‌. این نظر نویسنده درست تر می‌نماید و تایید همان برداشت من از نوشته است كه بیشتر این نوشته تحت تاثیر جو سیاسی آن زمان و عصبانیت از بخشی از به اصطلاح مدعیان چپ است كه می‌خواهند بورژوازی ملی را همچنان دارای رسالت ببیند؛ یا آن كه به هر ترتیب می‌خواهند یك اتكا در درون حكومت برای خود پیدا كنند، حال با این جناح یا آن جناح سرمایه داری‌. اما این عصبانیت سیاسی كه تا حدی در آن دوره حقانیت هم دارد، با یك بنیان محكم نظری همراه نیست و در بنیان نظری یك درهم ریختگی حاكم است‌.

این امر كه بورژوازی ملی مترقی است من تا كنون در نوشته چپ‌های آن دهه هم ندیده‌ام یا اگر بوده است من نمی‌دانم نویسنده این پسوند ترقی را مربوط به كدام نظریه می‌داند، اما آن چه به دوران دهه 40 و50 برمی‌گردد آن را جزو جبهه خلق می‌دانستند كه می‌توانست مبارزه كند و تحت رهبری نیروهای انقلابی باشد و حتی خرده بورژوازی را آنان كه آن را مبارز می‌دانستند، مترقی نمی‌دانستند، و امروز هم كسی بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی را مترقی نمی‌داند بلكه آن‌ها می‌توانند ضدیت خود را با انحصارات بین‌المللی كه زندگی آن‌ها را تنگ كرده است نشان دهند و در مقاطع خاصی كه نظام‌ سرمایه‌داری در بحران قرار می‌گیرد از خواست‌های كارگران جانبداری كنند‌.

بورژوازی ملی هم اکنون نیز وجود دارد، کالاهایی مانند پسته، قالی، زعفران، كشمش، بادام و بسیاری از کالاهای سنتی قدیم كه اكنون صنعتی شده اند در دست بورژوازی ملی و داخلی است و بسیاری از سرمایه‌داران داخلی تحت فشار واردات کالاهای چینی قرار دارند‌. اما آیا این بورژوازی مترقی است؟ به هیچ وجه نمی‌تواند مترقی باشد‌. به همان گونه که سرمایه‌داری داخلی امریکا و انگلیس نمی‌تواند مترقی باشد هر چند که برخی از کارگران در این کشورها از سیاست‌های حمایت از اشتغال داخلی دفاع کنند‌. مترقی باشد كه چه کاری انجام دهد؟ کما اینکه در سازمان تجارت جهانی هم بحث سهم سرمایه‌داران داخلی یک کشور مطرح است وتعرفه‌های گمرکی برای حمایت از صنایع داخلی موضوع بحث‌های سازمان تجارت جهانی است‌.

اكنون این بورژوازی به خصوص در عصر جهانی سازی هنگامی سرمایه خود را وقف گسترش صنایع می‌كند كه سودآوری بیشتری از بازار بورس و یا سرمایه گذاری در کشورهای دیگر داشته باشد او اكنون به دنبال سود است، هرچند ممكن بود در 60 سال پیش به فكر سرمایه گذاری بیشتری بوده تا بتواند در برابر سرمایه‌های جهانی مقاومت كند، و نمایندگان سیاسی آن خواهان ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از سرمایه‌ها و كنسرسیوم‌های جهانی بودند، تا آن كه مازاد نفت را جذب سرمایه‌های خود بكنند و گسترش یابند و در برابر سرمایه‌های بزرگ جهانی تحقیر نشوند‌. ‌. ‌. ‌.

اما بورژوازی ملی مخصوص ایران نیست‌. چند سال قبل امریکا ورود فولادهای اروپائی را ممنوع كرد تا آن كه بازار فولاد داخلی را در دست خودش داشته باشد یا با سوبسید دادن به صنایع داخلی در كشور ژاپن، و یا پایین نگه داشتن دستمزد در صنایع داخلی در چین و کره و به اصطلاح دامپینگ‌‌، همه به نوعی حمایت از بورژوازی ملی است كه اكنون دیگر لقب بورژوازی داخلی برای آن مناسب است یعنی مربوط به مرزهای یک کشور است‌.(نگاه کنید به قسمت بیستو دوم مقالات جهانی سازی )

لباس چپ بر اندیشه راست یا سقفی براندیشه‌های پوسیده

پس از شكست نیروهای انقلابی و مبارز در کودتای 28 مرداد یك جناحی قوی در بین روشنفكران آن زمان و در حزب توده وجود داشت كه همواره لبه تیز حملاتش علیه مصدق و جبهه ملی بود و دشمن اصلی خود را همواره در داخل جبهه ملی و ملی گرایان جستجو می‌كرد و براندیشه مذهبی و سنتی و نقش آن در این كودتا به نوعی قلم عفو می‌كشید‌. در مقابل جناحی وجود داشت كه خود را در همكاري نكردن با نیروهای ملی و مصدق مقصر می‌دانست‌. و در پلنوم‌های چهارم و پنجم حزب توده در خارج کشور از خود انتقاد کرد‌. در میان جناح اول می‌توان از افرادی مانند رسول مهربان نام برد كه نوشته مفصلی را در دو جلد منتشر كرده و در آن تمام تقصیرات شكست را بر سازش كاری و نا پیگیری ملی گرایان معطوف می‌كند‌. و حتی پلنوم پنجم حزب را که در آن به اشتباه خود در برابر حکومت مصدق اعتراف می‌کند را، قبول ندارد‌. نوشته اسطوره بورژوازی ملی و مترقی وجه سیاسی خود را از نوشته‌های رسول مهربان دریافت می‌كند‌. (حال آگاهانه و یا ناآگاهانه ) این وحدت نظر را در میان جناحی از حزب توده و اندیشه‌های نویسنده "جزوه" اسطوره بورژوازی ملی و مترقی مشاهده می‌كنیم ‌. وجه مشترك این دو جریان كه واقعیات موجود در بستر اجتماعی را فراموش می‌كنند و در آن جایگاه نیروهای مستقل و مردمی را كمرنگ می‌بینند همان افتادن به دام كمك‌های نیروی خارجی است (حال یكی قدرت را در اردوگاه سوسیالیسم سابق می‌یافت و دیگری همه قدرت را در اردوگاه کاپیتالیسم دیده و به آن سر فرود می‌آورد) این وجه مشترك دو جریان در بسیاری موارد دیده می‌شود اگر به گونه‌ای علمی با نظرات قدیمی برخورد نشود نتیجه اش افتادن دوباره در همان ورطه امید به دیگران داشتن است‌.

علیرضا ثقفی

بهمن ۱۳۹۸

معادلاتِ مبهم و تناقضاتِ صریح

معادلاتِ مبهم و تناقضاتِ صریح

میراثی که ماتریالیسم استالینی در ذهن مارکسیست های ایرانی بر جای گذاشته،  به شدت مخرب و متاسفانه به گونه ای احمقانه مزمن است. گویی درک خطی و جبری پیشروند تاریخی، که مشخصه این افراد است، در اندیشه آنان به صلیب "آنجا و آنزمانِ روسیه"،  گره خورده و در هر به اصطلاح باز شدنی، دوباره حلقه تفکر این افراد را کوچکتر و محدودتر می کند. تصور کنید که یک گاوه را بوسیله یک میخ و یک طناب در زمینی بسته اید، این گاو در تلاش برای رها شدن با دورهای متوالی که هر بار میزند، حلقه آزادی و حرکت خود را محدود تر می کند، این وضعیت جماعتی است که این نوشته قصد نقد آنان را دارد.  در باور این نسل به اصطلاخ سیاسی، همیشه معادلات از پیش حل شده و تناقضی در متد و یا فرض این تناقض برایشان ناممکن است. "کمونیسم را از منصور حکمت فراگرفته اند و از شاگردان شیخ هستند." حاصل بافتی دنباله روانه و درک تاریخیشان از سیاست بیشتر عرفانی و همبسته با مرید و مراد و فقیه و ضعیر است. پیشفرض های متافیزیکِ عرفانی و شاعرانه اینان، از متن و بطن جامعه ایرانی گرفته شده و مادی باوریشان هم چیزی جز استمرار این پیشفرض ها با تغییر نام نیست.

بین درک تاریخی آنان از یک رویداد و درونی کردن تجارب آن، همیشه گسلی از معرفت شناسی کاذب قرار دارد و  با تعریف و تمجید های نوستالوژیک و شخصی سازی شده برای الگو نشان دادن یک فاجعه، که محدودیت های مادی و تاریخی آن را در برگرفته، به بازتولید هر باره آن مشغولند. فهم این افراد از امر سیاسی، صندلی های است که میخواهد تنها در مسیر تاریخ قرار دهند تا از سهم خواهی قدرت عقب نمانند.

برخلاف باور توتالیرخواهانه این افراد از سیاست، که بیشتر به ریشه های طبقاتی آنان و شرایط رشد سیاسی شان برمی گردد، امر سیاسی تلاشی برای به حداکثر رساندن حق مشارکت سوژه های آزاد و برابر در تعیین سرنوشت خویش است.آزادی در این عبارت هم نبود سلطه و محدودیت و هم شرایط توانا شدن سوژه هاست. برابری هم شرایط یکسان آزادی سیاسی است هم زیربنای اقتصادی همسان را طلب می کند. به گفته ژاک رانسیر"سیاست زمانی شروع می شود که آنانی که هیچ سهمی ندارند، رفته رفته دارای سهم می شوند". ما در این دوره دیگر این آقازاده های چپ را قائل به سهم بیشتری نمی دانیم، به تدریج ما وارد جامعه ای با مشارکت بیشتر خواهیم شد و  رجوع به تاریخ، که گویا امتیازی در کسب کرسی های قدرت برای نسل پیش از ما بود، از ارزش خود ساقط شده و ما به ارزش گذاری مجدد این حق برای همه باز می گردیم. این امتیاز تاریخی که بافت احزاب را به شدت غیرسیاسی کرده، نتیجه رشد این فرهنگ ارتجاعی است که گویا فردی با "خلوص قلب و نیت پاک" هر چند هم ناآگاه از امور سیاسی عینی جامعه می تواند در نقش رهبری انقلاب سهیم باشد، تصور کنید که از یک دکتر ماهر در جراحی روده بخواهید که تعمیر کامپیوتر شما را برعهده بگیرد، هرچند فرد مذکور پزشک قابلی باشد، اما این درخواست شماست که اشتباه است. این تناقض تاریخی در بافت رهبری احزاب انقلابی رخ داده و ما شاهدیم که افرادی که مثلا فرمانده نظامی خوبی بوده اند، یا پزشک حاذقی بوده اند، این حق را به خود داده اند که با وجود اینکه هیچ توانایی تحلیل سیاسی ندارند، در تعیین سرنوشت تشکیلات های سیاسی صاحب قدرت شوند و یا بهتر است بگوییم که این حق به آنان از سوی اعضا تفویض شده است. ما از بعد از نسل کشی فعالین کمونیست در زندان های رژیم اسلامی، شاهد این بودیم که توانایی ترمیم اپوزیسون چپ مخصوصا در خارج کشور وبرای بازسازماندهی تشکیلاتی در داخل کشور، به شدت ناقص و گاها ناممکن بوده اند. و این دلایل به نوبه خود به بافتی ضعیف در رهبری اکثریت گروهای چپ منجر شده است. تنها در این بستر است که به صورت شفاف می توانیم دلایل عروج کاریکاتورهایی در رهبری بخش وسیعی از اپوزیسون چپ و ساخت احزابی بدون ریشه های ضروری و یکشبه باشیم که اعضایش دبیرکل و کلاهش هستند.

گروهایی که بعد از دهها سال مبارزه  هنوز با سوال "چه باید کرد" دسته و پنجه نرم می کنند،  براستی شایسته ترویج ایده های مترقی و پیشرو نیستند و بیشتر سدهایی از ناامیدی هستند که ترس شان از حرکت، نسل کنونی را فاسد کرده و بار سنگین تاریخ شکست خود را برشانه های ما گذاشته اند.

واقعیت تلخ و طنز تاریک، این است که همه این پدیده ها را می بینیم اما از ترس ضعیف شدن بیشتر بلوک چپ، سخنی به میان نمی آوریم. آیا خود عدم طرح این موضوعات نیست که به این افراد جسارت حضور داده است؟. جنبش چپ موجود در ایران به شدت شفاف و به دقت مرزبندی هایش را با این خصلت مذهبی گونه از مارکسیسم روشن کرده است و این نیروهای مترقی خارج از ایران هستند که می باید به طرح وسیع این گفتمان و اعاده حیثیت از جنبش سوسیالیستی بپردازد، ما باید بتوانیم مرز روشنی با این "پوپولیسم بی سواد" که در طول دهه ها در فضای مرده سیاسی رشد کرده، بگذاریم و دست اندرکار وحدتی انضمامی با مبارزه موجود در ابعاد سراسری آن باشم. اما نمی توان این تصور را جز با نقد کل ساختارهای کنونی احزاب سوسیالیست دنبال کرد و به عینیت رساند.

 

 

نگاهی به شعر بهمنِ هول ، از سیاووش میرزاده شاعر

نگاهی به شعر بهمنِ هول ، از سیاووش میرزاده شاعر

****

کتاب شعر" رعشه های خوف و رخشه های خجسته" از آخرین سرودهای سیاووش میرزاده که در این مجموعه جمع آوری شده است را هربار که وا می کنم . تراوت و ترنمی ازبُود خود شاعر به مشام میرسد و سُکر شعروارگی حضوراو تمامی کتابخانه ام را پُرمی کند.

انگارخودش دربرابرم نشسته وبه من میگوید: بخوان!

دفترشعررا او سروده وحکم خواندن را به من میدهد.

باخود می مانم که ازکجایش ورق بزنم وبه کجایش بیاویزیم که جامه خسته خود را برآن اویزان کنم تا وانمودی باشد از بُود شاعرمان درحال وهوای روزانی که درآن بسرمی بریم .

سیاووش شاعرمان، رند خوش دستی است . شعرها را نام گذاری نمی کند بلکه به ردیف دراین کتاب جای داده است. ازیک تاهفتادوهفت که این عددهفتادوهفت اش خود صیغه مجهولی ایست ازنگاه او به خمیره اعداد... و عجیب تر اینکه شعر هفتاد و پنج اش به ابوالهول زمان یعنی " بهمن هول " اصابت نمود!

این که می گویم: رند خوش دستی است. به دلایل عدیده ای مربوط می شود. شعر بلند "بهمنِ هول" به بُت واره گی تاریخ سیاه کشورمان در چهار دهه اخیرپرداخته است . این بُت در چهره امام مرگ تجلی می نماید. شاعر بدون کمترین گمانه زنی تمام رخ او را بر خواننده شعرش می نمایاند، بدون اینکه حتی یکبار اشارتی به نام چرکین و منحوس او داشته باشد. آنجا که می گوید : " هُشیار وُ به سامان که نبوديم

کسي آمد / کسي که مثلِ هيچکس نبود/ کسي که از کفش وُ کلاه وُ کت وُ شلوار وُ دامن وُ کراوات وُ يقۀ پيراهن / و هرآنچه که بويي از تراوت داشت، هراسان بود/ وزيدنِ شانه های نسيم را برگيسوانِ شلال حرام مي پنداشت....." ، به دیگر سخن وانمود شاعربه یکباره برای در هم شکستن تمثیل بی معنایی بوده که در مقطع قیام بهمن با بیان " دیو چو بیرون رود/ فرشته در آید" آنانی که چهره کینه توز او را در ماه دیده بودند و " قدیس" فرشته دراو را به سان عطیه طلایی و بی مانند به تن او کرده بودند. مردم ما در کمتر ین زمان ممکن همه افت و خیزهای بی قواره او را دیدند و هر چه زمان به جلو می رفت بر آنان آشکار می گشت که با هیولایی طرف می باشند که رحم و مروت نمی شناسد و همه موجودیت جامعه و پاسخگویی به نیازهای مردمان مان را در هیکل اسلام ناب محمدی جستجو می کند. همه قول و قرارهای قبل از آمدن او در اساس محلی از اعراب نداشت و او تمامی اقوال مدعایی خود را که لیکن" آب و برق را مجانی می کنیم" و " آبادانی را بر جامعه مستولی می نماییم"، "ما علاوه بر این که زندگی مادی شما را می‌خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می‌خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند اینها. دلخوش نباشید که مسکن فقط می‌سازیم، آب و برق را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی می‌کنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم.» - (صحیفه نور، ج۶، ص ۲۶۳ )، هیچیک از این اقوال را بخدمت نگرفت بلکه " ولایت" عظما را بر پیکره جامعه زخمی ما فرود آورد.....

سیاووش در سیمای اتش زنه او درواقع بی مانندی ناب را می بیند و می گوید " کسی که مثلِ هول، از قعرِ ابرهاي سَتَروَن / آتشبرقِ سمومِ بادهای پرسه گردِ پريشان را/ بر کاهدانِ بافته هاي خوش خياليِ ما انداخت." وی در چهره عبوس خویش به مانند هیچکس نبود، خود خودش بود . همو با قاطعیت می سراید : " کسي که مثلِ هيچکس نبود، کس نبود، ناکس بود./ خلايق "

در این میان نکته غایبی در وجه تسمیه امام مرگ جای ندارد. همین چهار دهه بُود او و همه حواریون او را بر جامعه شناساند....باید بگویم: روحیه قدرتمند این شعر بلند در رونمایی آن چهره ناپیداییست که می خواهد رُخ بنمایاند. بعبارتی دیو خفته درون شیشه که از مدت ها پیش تلاش می کند که چهره بگشاید و آتشی به پا کند... و چه مسئولانه می سراید :

" هُشیار وُ به سامان که نباشيم

باز ناکسي خواهدآمد

که کفش وُ کلاه وُ پيراهن وُ دامن و ... و ... و.... را

با مارک¬هاي معروف وُ گران مي شناسد.

پرَه هاي بيني اش با بوی تَرِ ادوکلن، عجيب آشناست

با قاچِ خربزه، در اطو، رابطه اش خوب است

حُرمتِ عرقِ پنجاه وُپنج را پاس ميدارد

دوآتشۀ ميکده وُ بيست ويک خُلار وُ

کنياک سه ستارۀ بدونِ اِسانسِ يزد وُ ... تَرآب های گوناگون وُ رنگارنگ، که جاي خود دارند

و ديگر لامپِ هيچ خانه ای با عرقِ دست ساز، خاموش نمی شود...."

و این خود نمای پررنگ همان ادعای "امام ره" است که نیامده وعده داده بود و دیدیم که چه شد.... تنها از اینروست که شاعربا مسئولیتی کم نظیردرپایانه این شعر بلند ؛ همه را به این هیولای خفته در شیشه هشدار می دهد و هُشیاری را بر می انگیزاند و می سراید :

" هُشیار وُ به سامان که نباشيم، کسي مي آيد.

نه! ناکسي هیولاوار در نابه هنگام مي آيد

دوباره در اوجِ شوقِ کودکانۀ ما خانه مي کند

و باز روزنه های ترنَم وُ دريچه هاي رو به باغِ آبادي، آزادي، شادی، بسته مي مانند."

جا داشت که خستگی جان را با این شعر بلند بشویم و در دروازه سالگرد انقلاب در۲۲ بهمن دیگر، برای همگان بنمایانم و به شاعر بیدار دل مان نیز بخاطراین هشدار باش تبریک می گویم !


بهمن هول

سیاووش میرزاده

=======

 

هُشیار وُ به سامان که نبوديم

کسی آمد

کسي که مثلِ هيچکس نبود، کس نبود

کسي که مثلِ خودش بود.

در سرماخيزِ برفيِ فصلي پُرآتش

از نفس نفسِ هُرمِ تن ها وُ هياهوهای تفتيدۀ خروشِ حنجره ها

چون گولِ هول

بر شرارِ خشمي خموش وُ ديرسال، فرود آمد.

هُشیار وُ به سامان که نبوديم

کسي آمد

کسي که مثلِ هيچکس نبود

کسي که از کفش وُ کلاه وُ کت وُ شلوار وُ دامن وُ کراوات وُ يقۀ پيراهن

و هرآنچه که بويي از تراوت داشت، هراسان بود.

وزيدنِ شانه های نسيم را برگيسوانِ شلال حرام مي پنداشت.

کسی که مثلِ هول، از قعرِ ابرهاي سَتَروَن

آتشبرقِ سمومِ باد های پرسه گردِ پريشان را

بر کاهدانِ بافته هاي خوش خياليِ ما انداخت.

هزاران هزار سلسله جنبانِ عاشقِ عشق

هزاران هزار اين مباد آن باد گويِ تازه گلو

آونگِ دارهای پريشانِ ترسِ او گشتند.

هُشیار وُ به سامان که نبوديم، کسي آمد

کسي که مثلِ هيچکس نبود، کس نبود، ناکس بود.

خلايق

در ماهِ شبِ چهارده زيارتش کردند

و شاعرانِ سنگِ قبور در رسای بزرگي اش

غزل وُ قصيده وُ چکامه وُ چهارپاره

در ذّمِ عطر وُ گلاب وُ باده وُ گيسو

در رَدِ عيش وُ عشق وُ طرب وُ ترانه

با قافيه های جورواجور، امَا

با رديفِ واژۀ «هیچ» سرودند.

هُشیار وُ به سامان که نباشيم

باز ناکسي خواهدآمد

که کفش وُ کلاه وُ پيراهن وُ دامن و ... و ... و.... را

با مارک هاي معروف وُ گران مي شناسد.

پرَه هاي بيني اش با بوی تَرِ ادوکلن، عجيب آشناست

با قاچِ خربزه، در اطو، رابطه اش خوب است

حُرمتِ عرقِ پنجاه وُپنج را پاس مي دارد

دوآتشۀ ميکده وُ بيست ويک خُلار وُ

کنياک سه ستارۀ بدونِ اِسانسِ يزد وُ ...

تَرآب های گوناگون وُ رنگارنگ، که جاي خود دارند

و ديگر لامپِ هيچ خانه ای با عرقِ دست ساز، خاموش نمی شود.

رابطه اش را با خوابِ ما، از نوعِ مستقيم برقرار مي کند

و قرص های خوابِ زمانبندي شده

در اندازه های مناسب وُ بسته بندي های زيبا، به ارمغان مي آوَرَد.

زحمتِ خواندنِ لالايي را

از دوشِ حنجرۀ خستۀ مادران برمي دارد.

صدای اذان را با موسيقيِ پاپ آشتي می دهد

غمِ تحريریِ رديف ها را، رنگِ شادِ رَپ مي زند

و چه بسيار وُ بسيار وُ بسيارها!

هُشیار وُ به سامان که نبوديم، کسي آمد

کسي که مثلِ هيچکس نبود، ناکس بود.

هُشیار وُ به سامان که نباشيم، کسي مي آيد.

نه! ناکسي هیولاوار در نابه هنگام مي آيد

دوباره در اوجِ شوقِ کودکانۀ ما خانه مي کند

و باز روزنه های ترنَم وُ دريچه هاي رو به باغِ آبادي، آزادي، شادی، بسته مي مانند.

 

 

نظامیگری زنانه به عنوان سیمای سیاست غرب

نظامیگری زنانه به عنوان سیمای سیاست غرب

راجع به زنانه کردن تهاجمی فرهنگ سیاسی غرب

پیروان جناح فمینیستی روابط بین­الملل مکتب لیبرالی افسانه­ای دارند که اغلب نقل می­کنند: آنها می­گویند، ساختار قدرت توسط مردانی ایجاد شده، که تمایل دارند مانند رزمندگان (یا رقبا) بیاندیشند. جهان به جنگ و درگیری محکوم است.

اما زنان فاقد «تفکر فالوسنتریک» هستند، مزید بر این، حس مادری، زنان سیاستمدار را به رفتار دلسوزانه با همنوع ترغیب می­کند. پیروان این نظریه عجب تصور می­کنند، که زنان بیشتر مستعد همدلی هستند. بر این مبنا، اگر احساسات آن­ها به برنامه مناسبات بین­المللی تبدیل شود، صلح جهانی برقرار خواهد شد. اما «تئوری» در عمل ثابت نشد.

زنانه­سازی تهاجمی فرهنگ سیاسی مشهود است. نباید فراموش کرد، که تصدی وزارت دفاع کشورهای آلمان، نروژ، سوئد، هلند، ایتالیا و آلبانی را تقریبا بطور همزمان نمایندگان جنس لطیف بر عهده گرفتند. آیا نبود «تفکر فالوسنتریک» آنها، موجب برقراری صلح در دنباس گردید؟

«و نیز، در کشور پادشاهی اسپانیا، خانم کارمه خاسون (Carme chacón) در دولت دوم خوزه لوئیز ساپاترو در سال ٢٠٠٨، در ماه هفتم حاملگی خود تصدی وزارت دفاع را بر عهده گرفت و دو روز پس از تصدی این پست با شکمی حامله به افغانستان رفت» (از میان بیاد مانده­های مترجم).

(عکس کارمه خاسون)

نشانی تصویر

مادلن اولبرایت، وزیر امور خارجه آمریکا، نخستین زن در این پست در تاریخ آمریکا را بخاطر آوریم. اولبرایت در تصمیم­گیری برای بمباران یوگسلاوی بلاواسطه شرکت داشت. او اهداف بمباران را شخصا انتخاب کرد و تنفر ذاتی خود نسبت به صرب­ها را آشکارا نشان داد.

کاندالیزه رایس نمونه شاخص دیگری از این دسته زنان است. این خانم، در سال­های ٢٠٠١- ٢٠٠۵، در دوره جورج بوش کوچک مشاور امنیت ملی بود. همراه با کولین پائول او به دروغ گفت، که عراق تسلیحات کشتار جمعی دارد و برای حمله به این کشور پافشاری کرد. حمله به افغانستان نیز با پرونده­سازی او اتفاق افتاد. در همان سال­ها یک زن لیبرال مهاجم آمریکایی دیگر بنام هیلاری کلینتون شهرت یافت. او بمحض شنیدن خبر قتل معمر قذافی، رهبر جماهیری لیبی با «وائو» آدمخوارانه خود، جهان را در حیرت­ فرو برد.

ویکتوریا نولاند که با توزیع بیسکویت در کی­یف، از جفری پایت، سفیر آمریکا در اوکراین خواست تا اروپایی­­ها را به سبب عدم آمادگی کامل اتحادیه اروپا برای دنباله­روی از واشینگتن در حمایت از کودتای نازی­ها در اوکراین به جهنم بفرستد («Fuck the EU»)، از این جنس زنان بود.

این لیست را می­توان با سامانتا پاوئر، مدیر کمیته امنیت ملی ایالات متحده آمریکا در روابط بین­الملل، سفیر این کشور در سازمان ملل متحد از سال ٢٠١٣- ٢٠١٧، «صدای وجدان نخبگان سیاست خارجی آمریکا»، همانطور که مجله «تایمز» نامید، تکمیل نمود. خط او را در سازمان ملل متحد نیکی هیلی، جانشین وی ادامه داد.

دونالد ترامپ که علاقمند بود او را یک ماده هوس­انگیز اصیل (کلمه اسپانیولی «macho») بنامند، با وضعیتی که او در «تعادل جنسیتی» در کادرهای مجموعه صنایع نظامی آمریکا بوجود آورد، نشانه تغییر شدید به نفع زنانه کردن بود. مدیریت اجرایی چهار واحد از پنج پیمانکار صنایع دفاعی برتر آمریکا به عهده زنان سپرده شد. مرلین هویسون (Marilyn Hewson) مدیریت کمپانی لاکهید مارتین را بر عهده گرفت. فبی نواکوویچ (Phoebe Novakovich) به ریاست و مدیر اجرایی جنرال دینامیکس گمارده شد. کیتی واردون (Katie Wardon) بعنوان رئیس نورثروپ گرومن معرفی گردید. ریاست واحد بوئینک، تولیدکننده تجهیزات جنگی به لیان کارت (Lianne Caret) سپرده شد. علاوه بر نامبردگان، آندره تامپسون (Andrea Thompson) به مقام معاونت وزیر خارجه در امور نظارت بر تسلیحات و مسائل امنیت بین­المللی منصوب گردید (این خانم از ارتش به وزارت خارجه منتقل شد).

چهار نفر زن دیگر بعنوان معاونان رئیس کمپانی رایتون (Raytheon)، یکی دیگر از مجتمع­های صنایع نظامی ایالات متحده آمریکا خدمت می­کنند. مدیریت امنیت سایبری آژانس امنیت ملی ایالات متحده آمریکا نیز به آننا نوربرگر (Anna Neuberger)، عضو فرقه حسیدیزم بروکلی (فرقه عرفانی یهودیان اشکنازی- م.) سپرده شد. تولسی گابارد (Tulsi Gabbard)، نامزد ریاست جمهوری آمریکا یک اعجوبه بسیار جالب توجه است. این خانم بموازات کار در کنگره آمریکا، دو بار با درجه سرگردی گارد ملی به خدمت نظامی در خاورمیانه اعزام گردید.

جا دارد، یادی هم از مارگارت تاچر (Margaret Thatcher) بکنیم، که خود را نه تنها در سیاست خارجی (جنگ با افغانستان، حمایت از رژیم­های دیکتاتوری در آمریکای لاتین)، حتی در رابطه با هموطنانش «بانوی آهنین» می­نامید. به ابتکار او کاتولیک­های ایرلند شمالی بشدت سرکوب شدند. او، جنبش اتحادیه­ای بریتانیا را عملا نابود کرد. تاچر با اظهار این که «جامعه وجود ندارد»، در یادها ماند.

البته، از خانم­ها، آنگلا مرگل (Angela Merkel) و اورسولو فون در لاین (Ursulu von der Layen)، رئیس کمیسیون اروپا نیز نمی­توان نام نبرد. اما این­ها، علاوه بر این تصور بزرگ هستند.

این پدیده را چگونه می­توان توضیح داد؟ در کل، اگر ضرورت رقابت و درگیری­های ناشی از آن بالاترین معیار سنجش قرار داده شود، این مهم نیست که جنگ­ها را مردان شروع می­کنند یا زنان. تفکیک زنان «مطرح» از مردان «مطرح» در این فضای اجتماعی بسیار دشوار است. اما هدف از خواسته غرب مبنی بر اعطای حقوق بیشتر به زنان از حاکمیت کشورهایی که در آنها سنت­ها بیشتر از آمریکا مورد احترام هستند، تضعیف فرهنگ سازمانیافته آن کشورها می­باشد. مصداق بارز آن صربستان است، که آن را کشور ارتدوکس تعریف می­کنند، اما نخست وزیر فعلی آن یک لزبین آشکار است. نه اقتصاد صربستان و نه کیفیت زندگی صرب­ها موجب سعادت در زندگی جنسی غیرطبیعی آنا برنابیچ (Ana Brnabich) نگردید. و این مسئله که این اعجوبه در مقام نخست وزیری دولت صربستان چه تأثیری بر شعور ملی و فرهنگ صرب گذاشته است، هنوز باید مطالعه کنیم.

زنانه­سازی تهاجمی فرهنگ سیاسی غرب اساسا با سنن بنیادین، خصومت ذاتی و الگوهای سنتی اجتماعی ارتباط دارد؛ با چیزی که دنیا را اسیر می­کند و هنوز نام دقیقی برای آن پیدا نکرده­ایم.

لئونید ساوین (LEONID SAVIN)

دانشمند علوم سیاسی، کارشناس مسائل بین­المللی، سردبیر نشریه خبری- تحلیلی «ژئوپلیتیک»

مأخوذ از: بنیاد فرهنگ راهبردی

ا. م. شیری

در این نشانی

٢٣ بهمن- دلو ١٣٩٨

 

 

 

February 12, 2020

ماهواره ظفر که مظفر نشد !

ماهواره ظفر که مظفر نشد!

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


ماهواره ظفر، ساخت، دانشگاه علم و صنعت بعداز ظهر شنبه ۲۰ بهمن، از پایگاه فضایی «امام خمینی» سمنان با موشک سیمرغ به فضا پرتاب شد و قرار بود در مداری با فاصله ۵۳۰ کیلومتری از زمین با ذکر الله و دعا مستقر شود . ماهواره در درجه اول عکس «قاسم سلیمانی» را به فضا مخابره کند...ماهواره قبل از رسیدن به فضا در مدار زیر زمین قرار گرفت ...


حکومت اسلامی شکست ماهواره ظفررا تقصیر روسها دانست چون روسها فقط نصف تکنولوژی را به ولایت فقیه فروخته بودند ... بعدها شرکتهای ایتالیایی هم مدعی شدند که ما تکنولوزی را فروختیم . یعنی سالهاست آنها میفروشند جهت سرگرمی حکومت اسلامی ایران . البته به جز فوتهای اصلی کوزه گری ... روسها گفتند از 100 میلیون دلار کل هزینه فقط نصف پول را دریافت کردند به همین دلیل نصف تکنولوژی را فروختند ، این پول را در اوج تحریمها خرج کردند تا عکس قاسم سلیمانی را با ماهواره فضایی کنند...


خامنه ای به خاطر ماهواره ظفر تدریس ریاضی انتگرال را در مدارس ممنوع کرد و دستور داد تا سال 2031 باز هم ماهواره بسازند به نام مظفر...


مکرون رئیس جمهور فرانسه پیروزی انقلاب اسلامی ایران را به خامنه ای و خودش و بقیه دولتهای اسکوا ساز تبریک گفت و رسما گفت تا این اسکولای مسلمان حاکمند ما حسابی سود میکنیم...


برداشتن هر قدم علمی ظرفیتی نیاز دارد که در حکومت اسلامی ایران 1000 سال هم بگذرد یافت می نشود . با سرکوب و گلوله و طناب دار و باتوم و زندان قرار نیست قدم علمی برداشته شود . زیر درپوش اختناق دینی انتظار طلوع علمی نداشته باشید اینها به هم ربط دارد .

 سیاست در پیله دینی 40 سال پیش در حال قدم آهسته رفتن است ، اقتصاد در گرو قانون اساسی شریعت تخمی است ساختن ماهواره و انجامش در هر مداری ، علم لازم و سیاست متعارف و حاکمان معقول نیاز دارد . ساخت و پرتاب ماهواره فقط در گرو تعدادی موشک شبیه درقابلمه نیست که به عراق شلیک میکنند در کرمانشاه فرود میاید موشکی که روی زمین تلوتلو میخورد معلوم است به فضا هیچ زمانی نمیرسد تا این سیستم سیاسی حاکم است .


این روزها شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مووضوعی همگانی محصوب میشود .


از خامنه ای و اطرافیانش که برای شراکت مردم نسخه های الهی و زمینی می پیچند ... تا نیروهای مخالف که عدم شراکت را وظیفه ملی و میهنی و مبارزاتی میپندارند .


شراکت در انتخابات برای سیستم حاکم مشروعییتی بیرونی دارد ؛ چون از نظر داخلی اساسا تا برگزاری یک رفراندوم معمولی و سالم سیستم سیاسی حاکم که جای خود دارد ، هیچ چیز دیگری مشروع نیست از قوانین تا ادارات اجرایی تا مجلس اسلام ...


از نظر من سیستم اسلامی حاکم قدرت سازماندهی افکار عمومی را به اندازه خودش دارد ، شرکت فعال مردم باشد نانش را حاکمان کوفت میکنند کسی هم شرکت نکند ، خودشان بلدند چطور شرکت کنند و باز حاکمان میانند در همان مسیر چه سازی بزنند . افکار عمومی هم با توجه به باورهای دینی همیشگی جاهلانه اش به راحتی لیز میخورد .


با توجه به مجموعه ایی از مشکلات و فشارهای داخلی و بیرونی هیچ نمایشی از انتخابات به حل مشکلات کمکی نمیکند شرکت باورمندان در نمایش انتخابات فقط قدرت مانور سیستم حاکم اسلامی ایران را افزایش میدهد . چهل سال است از این بازیهای نمایشی انتخابات نه صنعت و نه سیاست و نه فرهنگی انسانی عاید جامعه ایران نکرده است شما در حال خوردن فریب بزرگی هستید به نام انتخابات ...

 


سپاه پاسداران اعلام کرد در تدارک طرحی است که چگونه با به راه انداختن یک نزاع گسترده منطقه ای، می توان ارتش ایالات متحده را ناچار ساخت منطقه را ترک گوید...سپاه پاسداران اعلام کرد که ما همه با هم قاسم هستیم و اگر آمریکا را وادار به فرار کنیم ماهواره مظفر حتما در مدار قرار میگیرد ...



به گزارش رادیو فرانسه، وزیر دفاع اسرائیل در بازگشت از واشنگتن اعلام کرد که آمریکا و اسرائیل در پی یک تقسیم کار تصمیم گرفته اند که اسرائیل مسئولیت مقابله با نیروهای رژیم ایران در سوریه را بر عهده بگیرد و آمریکا با آنها در عراق مقابله کند.یعنی الان 20 سال است این تقسیم کار را دارند ...



اوکراین: می‌خواهیم کسی که فرمان شلیک موشک به هواپیمای مسافربری در ایران را داد پیدا کنیم...



جناب دولت اوکراین فرمان شلیک را سیستم ولایت فقیه اسلامی حاکم در ایران داده است ، مثل انفجار مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت ، مثل قتل عام مخالفان در دهه 1360 ...قانون اساسی هم دارند ، مجلس اسلامی هم دارند و کرسی عضویت هم در دولتهای حاکم ، از نزدیکان پوتین روسیه است ، ... این حجم از علاقه دولتهای حاکم به زیر کردن سرشان زیر برف ناشی از چیست ؟


من از عوام انتظاری ندارم هر جا عشقش بکشد از انتخاباتی حرف میزند که اساسا اعتبار ندارد چون سیستم اعتباری سیاسی و اجتماعی ندارد ...

عوامی که سرکوب میشود ولی باز علاقه دارد به بازی گرفته شود ، هرکسی رهبر خودش را دارد و برایش تبلیغ میکند، هر کسی شعار خوش را دارد ، حزب خودش ، اپوزسیون ، محقق ، ولیعهد ، سوسیالیست ، کمونیست ...


زندگی و نفس کشیدن بدون یک معنی فراتر از سطح زمین با نشخوارهایش سخت است به خصوص وقتی که معنی داشتن خودش هم شاخص ثابتی ندارد ، حرفی نو ، راهی نو ، نو بودن و نو شدن را کسی نمیتواند مثل قانون ثابت فیزیک ترسیم کند . حالا نوبودن و نو شدن را نمیتوانم تعریف کنم . تنها چیزی که میغهمم وجود یک کشمکش درونی برای زنده ماندن است ، حتی همین را هم دیروز فهمیدم ...

 

کاش میتوانستم فکر و ذهنم راحت باشم و با همین تیترهای موجود سرگرم بمانم . از ای کشمکش درونی برای زنده ماندن خوشم میاد ، فقط کاش میفهمیدم برای چه ؟
 

 


11.02.2020
اسماعیل هوشیار

دروغ و بیشعوری از بیماریهای خطرناک اجتماعی


دروغ و بیشعوری از بیماریهای خطرناک اجتماعی 

http://azadi-b.com/G/file/dorogh_bisheori_E.R.pdf

پنج گزاره جعلی روحانی در سخنرانی بزرگداشت ۲۲ بهمن!

پنج گزاره جعلی روحانی در سخنرانی بزرگداشت ۲۲ بهمن!

روحانی در شرایطی که مدال افتخاربی اختیارترین رئیس جمهور را برگردن خود دارد، و حتی به شکل روزمره پیرامون استعفای او اخبار و شایعات متعددی پخش می شود که مجبور به تکذیب می شود، در شرایطی که این اردک لنگ لنگ معلوم نیست که در زیرآوارناکامی ها و فشارها و حتی خالی کردن زیرپایش توسط جناح قلدرحاکمیت چگونه می خواهد یکی دوسال باقی مانده ریاست خود را به اتمام برساند، اما هم چنان به وظیفه مشاطه گری سیمای رژیم ادامه می دهد. از آن جا که کل نظام هم چون لحاف چهل تکه از هم وارفته و نخ نماشده است، و حاکمیت به یک نظام کاملا نمایشی فاقدمابازاء تقلیل پیداکرده است، تمامی سخنرانی اش صرف پنهان کردن حقیقت و واقعیت های موجودی شده است که برای همه آشکارشده اند. از همین رو یا با تحریف واقعیت ها همراهند و یا با از دست دادن محتواها و دلالت های  تاریخی خود، جملگی مضحک و تناقض نماهستند:

گزاره اول:

او با ردیف کردن یک سری آمارهای واهی و بریده بریده از موضوعات فرعی و منفرد و ردیف کردن آن ها درکنارهم می خواهد نشان دهد که نظام و جامعه بویژه در دوره ریاست او به پیشرفت ها و دست آوردهای بزرگی رسیده است و این درحالی است که مردم در تجربه زیسته خود به ریش او می خندند و حتی خودوی و نه دولتش  به چنین ادعاهائی باوردارند. او فقط یک نمایش دهنده صرف است و بیانگرنمایشی شدن صرف حاکمیتی که هیچ رنگ و بوئی از جامعه واقعی در خود ندارد. او اگر ریگی به کفش نداشت و نمی خواست فراافکنی کند به مناسبت سالگرد۲۲ بهمن می توانست به همان آماری که اخیرا پس از شش ماه تأخیرتوسط مرکزآمارایران در موردرشدمنفی ۷.۶٪ تولیدناخالص داخلی انتشاریافت، اشاره می کرد که معلوم شود در همین یکسال اخیراقتصادایران طبق آمارهای رسمی خودرژیم- برغم آن که در آمارسازی استعدادویژه ای دارد- به چه وضعیت اسف باری سقوط کرده است تا معلوم شود که حکومت اسلامی در شرایطی رژه چهل ویکمین سالگردانقلاب بهمن را برگزار می کند که حتی با سیلی هم نمی تواند رخسارخود را قرمزنگهدارد و وضعیت فلاکت زده جامعه هم از برکت سلطه این کوتوله های واپسگرا و فوق ارتجاعی چنان در پیچ و تاب است که هیچگاه چنین نبوده است.

گزاره دوم:

در این نمایش شارلاتانیزم در حوزه سیاسی به اوج خود می رسد: مطلقا بی ربط و خالی از محتوا و سراسردروغ بهم می بافد تا از چین های دستارش کبوتر بیرون کشد: در این گزاره می گویدم« انقلاب ما یک انتخاب» بود. و حال آن که آن چه که او انتخاب می نامد از همان اول با کودتا علیه مجلس مؤسسان و قانون اساسی که به سفارش خودخمینی تهیه شده بود صورت گرفت: از طریق تبدیل آن به مجلس خبرگان و برگزاری ضربتی و سریع «رفراندوم» حول صرفا عنوان جمهوری اسلامی «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد». چرا که سردمداران بخوبی می دانستند مستی توهم توده ای پایدارنیست به سرعت از سرجامعه پریده و گذرحتی هرساعت به ضررآن هاست. «خوف دارم» خمینی در همان بیانیه فرمان برگزاری رفراندوم از زنان و نیروهای چپ و کارگران و اقلیت های مذهبی و غیرمذهبی مشهودبود.

گزاره سوم:

این گزاره چنان سرتا پا دروغ است  که بیان آن ها به وقاحتی بی پایان نیازمنداست: این که از یکسو می گوید امام در بهشت زهرا کفت که سرنوشت مردم در دست خودمردم است، و حال آن که همه می دانند و حافظه تاریخ گواه برآن است این سخن صرفا برای یک بارمصرف مطرح شد: نوردبانی برای عروج به قدرت و سپس در هم شکستن آن تا هیچگاه هیچ کسی نتواند حتی هوس پائین آمدن از قدرت را  در ذهن خود مروربکند!. به گمان خمینی و حامیانش زمان بیرون آمدن تاریخ از خودبیگانگی اش فرارسیده بود و روح مطلق در کالبدروح اله برکالبدجهان دمیده شده بود. چنین است که دریائی ازخون و سرکوب و شکنجه بین حاکمان و مردم برای رفع از خودبیگانگی توسط پارادایم اسلام سیاسی و پریشان اندیشان فاصله انداخت. از سوی دیگر او بازهم با وقاحتی که تالی ندارد،‌ می گوید در هرموضوع مهمی از مردم خواسته می شود تا رأی خود را اعلام کنند! نشان به آن نشان که هرموقع هم وقتی رؤسای جمهورنظام فریادشان از دست اندازی نهادهای مطلقه و بی اختیار و بلاموضوع شدنشان بلند می شد و رفراندوم را ولو به شکل زیرزبانی مطرح می گردند، به تف سربالائی تبدیل می شد که سرانجام آن ها، هم به خوش نشینان سیاسی را رقم می زد و نهایتا هم در انزوا یا حصرخانگی روزگار می گذرانند .... . تا دیگررؤسای جمهورهشیارباشند که به چنین توهماتی مبتلا نشوند. با این همه روحانی باوقوف به همین سرنوشت است که در کسوت یک امنیتی کهنه کار سیعی می گند که خود را از چنان فرجامی برهاند. اگرچه گاه گدار شعاربدشگون «ای آن که استخرفرحت در انتظارت» از زبان ذوب شدگان حزب اللهی به گوشش برسد.  


گزاره چهارم:

زدن به صحرای کربلا: بی تردید مضحکه سخنرانی روحانی آن جائی به اوج پوچی خود می رسد که از صندوق رأی به عنوان منجی سخنی گوید! و این درشرایطی است که مضحکه «انتخابات» در زمان ریاست او بیش از هرزمانی به یک انتصابات تماما مهندسی شده و به گفته خودوی به گزینش یک جناح تبدیل شده است که دیگرنه انتخابات که انتصاب یک جناح است.

در حقیقت این دوروئی و دوچهره گی رسوا و چندش آوربدون حدومرز، تماما بیانگرسیمای بدون ماسک نظامی است که دروغ و فساد و دوروئی از سرتا پایش و از تمامی خلل و فرجش سرریز می شود و طبل رسوائی اش در چهارگوشه عالم نواخته می شود. وقتی سخن به این جا می رسد معلوم می شود که فی الواقع حکومت اسلامی حتی یک رژیم نمایشی هم نیست. چرا که رژیم نمایشی هرچند بسیاراندک ولو برای داشتن قدرت فریب باید بتواند با واقعیت های جامعه نسبتی داشته باشد، اما در اینجا ما فقط با ادعاهای صرف مواجهیم که بدلیل همان فقدان نسبت فاقد هرنوع انگیزشی است. رابطه جامعه رسمی و صوری، رابطه آسمان و زمین بالکل قطع شده و با نظامی مواجهیم که معلق در هواست. در این رابطه پرسش فقط این می تواند باشد که زمان سقوط و تصادم این جسم گندیده و منفک شده از جامعه و واقعیت ها و حقایق و فرارگرفتنش در تقابل با آن ها چه زمانی فرامی رسد!

گزاره پنجم:

 این گزاره روحانی را شاید بتوان با وارونه و پس و پیش کردنش اندکی به حقیقت نزدیک تر دانست:

آن جا که می گوید اگر رژیم گذشته به مردم اجازه انتخاب می داد، نیازی به انقلاب نبود!: در اینجا باید گفت که اولا اگر رژیم گذشته به مردم حق انتخاب ( واقعی) می داد دیگر آن «رژیم گذشته» نبود. همانطور که اگر حکومت اسلامی چنین حقی را برسمیت می شناخت دیگر وجود نداشت و ما هم با پدیده ای بنام نکبت حکومت اسلامی  و ننگی بنام ولایت فقیه مواجه نبودیم! و ثانیا درست به همین دلیل و بنا به اقتضای طبع دشمن خوی استبداد با دموکراسی است که قیام یعنی درهم شکستن ساختارهای صلب قدرت مشرف بر زندگی در دستورکارجامعه و فعالین و کنشگران آن قرارمی گیرد. از همین رو با تعریضی به سخنان روحانی می توان گفت که سرنوشت رژیم شاه و حتی چه بسا وخامت بارتر از آن در انتظارسردمداران حکومت ولایت فقیه است. در حقیقت این آن پیام مستتری است که روحانی در اوج بزدلی در خلال سخنانش،‌‌ با پشت سرگذاشتن دو قیام ۹۶ و ۹۸ مردم ایران خطاب به سردمداران قدرت رله می کند. به در می گوید تا دیواربشنود و حال آن که خودش هم می داند که ثقل سامعه صاحبان قدرت تا چه اندازه سنگین است که قادر به دریافت آن با چنین فرکانس های پائینی باشند. اما هیچ کدام از این ها باعث نمی شود که او وظیفه اصلی اش یعنی مشاطه گری نظام را به فراموشی بسپارد. بهمین دلیل هم  به عنوان سخنران بزرگداشت انقلاب بهمن گزیده شده و به میدان آمده است.


در افزوده و گزاره ششم به عنوان تتیجه گزاره های پنجگانه!

نمایش قدرت به جای قدرت

مهمترین بحران رژیم را باید بحران دراقتدار و بازتولیدآن دانست.بطوری که هر واقعه و هر قدرت نمائی بلافاصله به ضدخودش تبدیل شده  و با یک رسوائی و به نشانه ای از برملاشدن افول اقتدارش تمام می شود. رویدادها و رخدادهای چندماهه گذشته بیان فشرده داستان افول و نزول مولفه های قدرت است و به نمایش گذاشتن تلاش های مذبوحانه رژیم برای پوشاندن آن ها. خامنه ای به عنوان سکانداراصلی نظام این افول و مزه تلخ و گزنده آن را بیش از همه سردمداران نظام لمس و درک می کند. و بهمین دلیل شاه بیت سخنرانی های او در این روزها به  ضرورت «قوی و قوی تر شدن» ختم می شود. اما قوی ترشدن برای او حکم دویدن به سراب را دارد. سرنوشت دوپینگ های سیاسی همان می شود که موشک های معیوب در رسیدن به مدارمورد ناتوان می مانند. در غیاب افول و مضمحل شدن شالوده های برسازنده اقتدار، تنها می توان ادای قوی ترشدن را در آورد و فیگورهای مضحک گرفت. قوی ترشدن در نزداو یعنی یکدست سازی از طریق حذف رقبا و پیاده کردن یاران و همراهان تاکنونی به بهانه داشتن کوچکترین زاویه از قطارقدرت که معنائی جز خودزنی و کوچک تر کردن قاعده هرم قدرت ندارد. گرچه این هم زهراست و هم به مثابه درمان. قوی ترشدن یعنی پنهان کردن همه ضعف ها، پوشاندن آمارهای واقعی روندهای اقتصادی و دروغ سرهم بندی کردن که البته به دلیل حجمشان دیگر قابل پنهان سازی و حتی وصله و پینه کردن این لحاف چهل تکه هم نیستند. چنان که به مناسبت بزرگداشت چهل ویکمین سال، یک سری برنامه های نمایشی برای نشان دادن اقتدارسرهم بندی کرده بودند که جملگی «فشل» شدند:

فرستادن فیل ماهواره ظفر به آسمان و رله کردن تصاویرقاسم سلیمانی، با چنان شکست مفتضحانه ای (آنهم پس از چندبارناکامی قبلی) همراه بود که دیگر پنهان کردنی نبود و وزیرارتباطات «جوان» را وادارساخت که به روی صحنه بیاید و شکست آن را اعلام کند و به نحومضحکی هم بیافزاید که اماخوشحالیم چون تجربه امان بالا می رود! علاوه برآن برساختن قدیس قلابی از سلیمانی نیز با افشاگری چه بسا ناخواسته فرمانده سابق سپاه باطل شد. مراسم محاکمه روح اله زم را نیز به سرعت آماده کردند تا نشانی باشد از اقتدارنظام در شکارمخالفانش، اما همه چیز از دادگاه باصطلاح علنی تا تنظیم کیفرخواستی با ردیف کردن دودوجین اتهاماتی ژورنالیستی  و سراپا باسمه ای: یک سرهم بندی ناشیانه.  خامنه ای در سخنرانی در آستانه سالگرد ضمن اعتراف به پی آمدهای جنایت آمیزتحریم های دشمن به کشور و مردم، اما در فراربه جلو به نحومضحکی مدعی شد که توفیق اقتصادبدون نفت نضیب امان شده و دشمن می خواهد این فرصت را از ما بگیرد! یک هذیان گوئی به تمام و کمال: معلوم شد که ایضا تحریم های ویگرانه هم مثل جنگ یک برکت است. اگر پیروزی واقعی در کارنیست‌ چه باک!؛ می توان شکست را رنگ زد و به جای آن جازد! می ماند به صحنه آوردن امت «چندده میلیونی» و زدن مشت محکم بر دهان استکبارجهانی! که آن هم چنان تنورش سردوبی حال شده است که با وجودفرستادن تمامی مقامات و سردمداران برای سخنرانی در اقصی نقاط کشور و بسج کل امکانات دولتی و مملکتی و حمل و نقل مجانی و یا کشاندن دانش آموزان و....، اما صرفا به نمایشی از جمع آوری حامیان خودشان تبدیل شده است که در نظرسنجی های اخیر معلوم شده ۱۱٪ هم بیشتر نیستند و تازه طبق همین نظرسنجی ها حتی بیش از نصف آن ها نیز رغبتی به شرکت در پای صندوق ها و یا متینگ ها ندارند. نشانی از آن که تیغ حضور از سرتکلیف دینی در میان حامیان رژیم هم دیگر نمی برد.

وقتی آب ها سربالا می روند،‌‌ هنگامی که قورباغه ها آوازابوعطامی می خوانند، زمانی که شالوده های اقتدار یکی پس از دیگری از حیزانتفاع ساقط می شوند و گفتمان «هویت اسلامی» حاکمیت هم چون نمادهمه آن ها زوارش در می رود؛ در فازکمیک نمایش اقتدار بجای خوداقتدار، همه کارگزاران نظام از رأس تا ذیل در هیئت دلقکان تاریخ به روی صحنه ظاهر می شوند!

تقی روزبه    ۱۱ فوریه ۲۰۲۰

 

ارزیابی نقاط ضعف و قوت انقلاب ١٣٥٧ ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

«چرا و چگونه حال بیش از آن که فرارفتنی از گذشته باشد، نقدی از آن ست. اما آیا می توان از این جهت گذشته را طرد کرد؟ باید آن چیزی را طرد کرد که حال در درون خود نقد کرده است و آن بحشی از خودمان را که با آن منطبق است. این بدان معنی است که باید آگاهی دقیقی از این نقد واقعی داشته باشیم و به آن بیانی نه صرفا تئوریک بلکه سیاسی دهیم. به عبارت دیگر باید با آگاهی برگذشته و تدوام هرچه بیش تر به حالی که خود در خلق آن سهیم بوده ایم، نزدیک شویم» (گرامشی - از گذشته و حال)

 

 

انقلاب و سیاست هم چون «هنر» هستند. هنری که تلاش بی وفقه اش در راستای برابری و آزادی انسان و زیبایی ها و ایده آل های انسانی هستند. وقتی انسان به آگاهی می رسد و نیازهای مادی و معنوی خود را تشخیص می دهد بر علیه نظم موجود شورش می کند تا جامعه دل خواه خود را به وجود آورد. از این رو، انقلاب نه با امر و نهی یک نیرو، بلکه با آگاهی طبقاتی و به پیشگامی جنش های سیاسی - اجتماعی و با حضور اکثریت شهروندان جامعه صورت می گیرد تا جامعه به سعادت، خوشبختی، رفاه و آزادی برسد.

اما ارزیابی از نقاط قوت و ضعف و جایگاه و نقش احزاب و سازمان ‌های چپ و کمونیست و انقلابی در اپوزیسیون ایران، یک گام اساسی و ضروری در پیشروی و غلبه بر موانع و انحرافات جنبش کارگری و کمونیستی و چپ است. این ارزیابی بایستی نقادانه، در عین حال از سر دل سوزی انقلابی و صریح صورت گیرد.

واقعیت این است که پس از انقلاب، نام ها و لقب ها عوض دند. واژه «شاهنشاه» از بین رفت اما جایش را «آیت الله» گرفت. جای سلطنت را دین گرفت بدون این که تحول عمیق و همه جانبه ای در روابط و مناسبات کار و سرمایه و به طور کلی سرمایه داری و حاکمیت استبدادی به وجود آید.

حکومت تازه به قدرت رسیده در عرصه داخلی خشونت طبقاتی خود را با حمله به زنان، کردستان، ترکمن صحرا، رسانه ها، روشنفکران سکولار و غیرمذهبی، سازمان ها و احزاب سیاسی، تجمعات، تعطیلی دانشگاه ها، تاکید به ادامه جنگ ایران و عراق، راه انداختن رعب و وحشت به خصوص اعدام های خلخالی و... آغاز کرد. و در عرصه جهانی و منطقه ای نیز تهدید و ترور مخالفین، صدور پان اسلامیسم، تروریسم، تسلیح گروه های شیعه، و راه انداختن جنگ های نیابتی بود.

 

اما با این وجود انقلاب ١٣٥٧ ایران، در نوع خودش یک انقلاب کلاسیک و عظیم و مردمی بود. انقلابی که به حاکمیت شاهنشاهی در ایران خاتمه داد و هم زمان آمریکا بزرگ ترین و مهم ترین پایگاه منطقه ای خود را از دست داد. این انقلاب، توسط حاکمیت جدید اسلامی، به شدت سرکوب شد و روسیه نیز جای آمریکا را در ایران گرفت. بنابراین، انقلاب ١٩٧٩ ایران، یکی از نقطه عطف های بزرگ قرن بیستم بود.

انقلاب 1357 مردم ایران، هم زمان با تحولات جهانی هم چون نابودی حکومت های نژاپرست و پایان دیکتاتوری های نظامی در آمریکای لاتین روی داد.

اگر انقلاب ایران شکست نمی خورد شاید منطقه خاورمیانه و دست کم کشورهایی که حکومت اسلامی ایران در آن ها نفوذ کرده است به این فلاکت دچار نمی شد.

اگر به دلایل و ریشه های انقلاب ایران بپردازیم دست کم به یک قرن اخیر و انقلاب مشروطیت برمی گردد. انقلاب مشروطیت توسط رضاخان و سیدضیا، به شکست کشانیده شد.

جرقه انقلاب مشروطیت سال های ١٢٨٨-١٣٨٣ (١٩١١- ١٩٥٠) هنگامی زده شد که سلسله قاجار در اوج ضعف خویش امتیازهای اقتصادی و سیاسی مهمی به روسیه و بریتانیا داد. بریتانیا امتیاز انحصاری کشف و بهره برداری از نفت سراسر ایران را به دست آورد. اعتراض وسیعی بر علیه شاه و فروش کشور به خارجیان راه افتاد. سرانجام پس از مدت ها اعتراض و بی ثبانی، شاه در سال ١٢٨٥ خورشیدید مشروطیت را پذیرفت و نخستین مجلس شورای ملی تشکیل شد و هر دوی این ها قدرت شاه را مهار می کردند.

رضاخان میرپنج، افسر قزاق در سال ١٢٩٩ ه.ش (١٩٢١ میلادی) علیه دولت وقت قاجار کودتا کرد و سال ١٣٠٤ (١٩٢٦) در پی انقراض قاجار، به نام رضا شاه تاج گذاری کرد.

رضا شاه، زبان های مادری شهروندان غیرفارس را در ادارات و مدارس ممنوع کرد و ستم ملی را مضاعف نمود. کلیه احزاب و تشکل های، رسانه های مستقل و جنبش های سیاسی - اجتماعی را از بین برد. بی رحمی و قساوت و دیکتاتوری رضا شاه، زبان زد عام و حاص بود به حدی که به دستور او، مختاری رییس شهربانی وقت، فرخی شاعر آزادی خواه را شبانه از زندان به بیمارستان بردند. در آن جا پزشک احمدی و سرهنگ نیرومند رییس زندان و جلادان دیگر حضور داشتند او را به طرز فجیعی کشتند. پزشک احمدی، آستین هایش را بالا زد، فرخی می خواست نعره بزند ولی چند نفر دست ها را روی دهان او گذاشتند. احمدی تزریق خالی پر از هوا را به رگ او زد. کم کم خفقان شاعر آغار شد، به خرخر افتاد؛ رنگش مثل قیر سیاه شد و پس از مدتی تشنج و خفقان جان باخت!

اما او در جنگ جهانی دوم متحد هیتلر شد و نیروهای متفقین در ١٣٢٠ (١٩٤١) او را وادار به کناره گیری از سلطنت کردند و پسر ٢٢ ساله او به قدرت رساندند.

پس از برکناری رضا شاه در پایان  جنگ جهانی دوم، توسط متفقین برکنار شد. چرا که رضا شاه با هیتلر همکاری داشت. دیکتاتوری رضا شاه، ایران را ٢٠ سال در وحشت و تاریکی اختناق فرو برد. حکومت رضا شاه، همه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را نابود کرد. جنبش ها و احزاب و رسانه ها و مخالفین به شدت سرکوب شدند.  او در آفریقای جنوبی در تبعید درگذشت.

پس از تبعید رضا شاه در شهریور ١٣٢٠، تحولات دموکراتیک در آذربایجان و کردستان پدید آمد. دست انگلستان از صنعت نفت ایران کوتاه شد. بار دیگر جنبش های اجتماعی و سازمان ها و احزاب فعال تر شدند. این فضای نسبتا باز سیاسی نیز پس از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا مقطع انقلاب ١٣٥٧، بسته شد. در سال های ١٣٣٢-١٣٣٠، محمدرضا شاه از ایران فرار کرد.

 

کریم‌پور شیرازی، مدیر روزنامه شوروش بود که از سال ۱۳۲۹ منتشر گردید و انتقادات تندی علیه شاه و خانواده اش ابراز کرد. وی ابتدا همانند همه فعالان سیاسی و آزادی خواهان دستگیر شده به‌ طور در دادگاه نظامی ارتش محاکمه شد، اما پیش از اجرای اعدام به آتش کشیده شد. کریم پور پیش از کودتا نیز چند ماه را در زندان گذرانده بود.

در برخی مطالب مخالفان نوشته شده‌است که «میزان شکنجه‌ هایی که بر وی اعمال گردید از آن چه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدیدتر و دردناک ‌تر بود تا جایی که در مدت ۶ ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجه ‌های رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود.

در مورد مرگ او روایات گوناگونی در دست است. کریمپور شیرازی ساعت ۳ بامداد روز دوشنبه ۱۷ اسفندماه ۱۳۳۲ در میان شعله ‌های آتش سوخت ساعت ده صبح به بیمارستان برده شد و ساعت ۴ بعد از ظهر همان روز، خبر درگذشت او منتشر شد.

اما پس از آن در میان مخالفان حکومت شاه این خبر دهان به دهان گفته شد که: «به دستور اشرف، ابتدا کریمپور را با گلوله زدند و سپس پیکر نیمه جانش را آتش زدند و او را در میان شعله‌ های آتش سوزاندند و بدین ترتیب، دست به انتقام جویی از نیش قلم یک روزنامه‌ نگار زدند. (صدری طباطبائی، محمد: از سلسله گزارش ‌های تحقیقی، اختصاصی مجله گزارش: پرونده سانسور مطبوعات را روق می ‌زنیم روزنامه ‌نگاران مقتول و شهید ایران کریمپور شیرازی روزنامه‌ نگاری که در شعله‌های آتش سوزانده شد! از صفحه ۳۴ تا ۳۷. در: مجله «گزارش»، شهریور ۱۳۷۲ - شماره ۳۱)

کریمی حکاک به نقل از فروغی نوشته که کریم‌پور شیرازی را زنده در سلولش سوزاندند.

محل دفن او روشن نیست و احتمال داده می‌شود که در گورستان مسگرآباد توسط ماموران دفن شده باشد.

 

مردم و نیروهای دموکراتیک آذربایجان و کردستان توسط ارتش شاهنشاهی به خونین ترین شکلی قتل عام شدند. اختناق حکومت محمدرضا شاه از یک سو و تشدید فقر و بیکاری از سوی دیگر، نفرت عمیقی در جامعه ایران بر علیه حاکمیت به وجود آورد.

با توجه به وقایع این تاریخ، مردم ایران با نفرت از حکومت شاهنشاهی، آن را سرنگون کردند اما نیروهای سیاسی آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو، هم با سیاست های مماشات طلبانه و هم ناآگاهی و غلط خود، نتوانستند دست کم این انقلاب را از دست و بال گرایشات ارتجاعی اسلامی برهانند در نتیجه خود نیز قربانی شدند!

 

در مقطع انقلاب ١٣٥٧ مردم ایران، گرایشات مختلفی در این انقلاب شرکت داشتند که در مجموع می ‌توان آن را به چهار بلوک نیروها و احزاب سیاسی تقسیم کرد. برخی احزاب و سازمان‌هایی نیز هم‌ چون حزب کمونیست ایران، پس از انقلاب به ‌وجود آمدند.

١- نهادها و سازمان‌های شدیدا مذهبی و عمدتا متعلق به روحانیت سیاسی وصل بودند که خواستار ترکیب مذهب و سیاست و تاسیس حکومت دینی و اجرای احکام اسلام از طریق نظام سیاسی بودند.

٢ـ احزاب نسبتا اسلامی که با گسترش ایدئولوژی اسلام سیاسی در بین روشنفکران و تحصیل کردگان طبقه متوسط جدید قبل از انقلاب تکوین یافته بودند. اسلام سیاسی روشنفکران رادیکال گرایش‌های شبه ‌دموکرات و غرب‌ ستیزانه داشت و سنت اسلام را به شیوه انقلابی تعبیر و تفسیر می‌ کردند.

٣- احزاب و سازمان ‌ها لیبرال طبقه متوسط، که هسته اصلی این دسته از احزاب را نیروهای اپوزیسیون قدیم حکومت شاه تشکیل می ‌داد مهم ‌ترین خواست آن ‌ها تامین آزادی‌ های سیاسی و اجتماعی از طریق  محدود کردن قدرت سیاسی و ایجاد نوعی مشروطیت یا جمهوری بود.

٤ـ احزاب و سازمان‌ هایی که خود را سوسیالیست و مارکسیست می ‌نامیدند. نیروهای چپ در سال‌ های اولیه انقلاب مرکب از مجموعه ‌ای از سازمان‌ها و قطب ‌بندی‌ هایی بود که اغلب بر پایه جنبش ‌های دانشجویی شکل گرفته بودند. خواسته‌های اصلی آنان، ملی کردن صنایع و بانک ‌ها، قطع رابطه با امپریالیسم آمریکا، ایجاد ارتش مردمی و اعطای خودمختاری به ملیت های تحت ستم بود.

لازم به تاکید است که حزب توده ایران و بخشی از چریک ‌های فدایی خلق، که بعدا «اکثریت» نامیده شد با وجود این که سابقه چپ داشتند اما نه تنها با تمام امکانات خود با حکومت اسلامی همراه شدند، بلکه در سرکوب جنبش ‌های اجتماعی و احزاب منتقد و مخالف نیز شرکت کردند. نهایتا آن‌ ها نیز در سال ١٣٦٢، از بارگاه امام ضدامپریالیست رانده شدند.

در مقطع انقلاب ١٣٥٧، بسیاری از سازمان ‌های درون «جنبش چپ ایران» هنوز تصویر روشنی از اهداف برنامه‌ های خود نداشتند. پراکندگی سازمانی و سلطه دیدگاه‌های عموم خلقی بر تفکر و عمل، به آن ‌ها اجازه نداد که استراتژی روشنی در قبال شرایط جدید در پیش بگیرند. در همان حال طبقه کارگر هم اگرچه نتوانسته بود رهبری سیاسی خود را شکل بدهد، اما با حضور موثر خود در صحنه مبارزه بر علیه حکومت شاه و سرمایه‌ داران، توانسته بود اعتبار اجتماعی غیرقابل انکاری در سطح جامعه ایران کسب کند. اما این طبقه نیز نتوانست با سیاست ‌ها و اهداف خود و به‌ طور مستقل در مقابل حکومت اسلامی ظاهر شود.

تصور کنیم انقلاب ١٣٥٧ به دست نیروهای چپ و لیبرال می افتاد چه اتفاقی می افتاد؟! پس از پیروزی انقلاب بزرگ ترین نیروهای سیاسی چپ آن دوران، حزب توده و چریک ها بودند و در رده بعدی سازمان های پیکار، رزمندگان، راه کارگر، وحدت کمونیستی و... قرار داشتند. سازمان مجاهدین هم اوایل تلاش کرد به حکومت اسلامی نزدیک شود اما این حکومت و رهبری آن بود که به این سازمان میدان نداد.

تصور کنید انقلاب پیروز شده و فرخ نگهدار از رهبری وقت چریک های فدائیان خلق ایران، بهشتی و... در یک میزگرد تلویزیونی حضور پیدا کرده بودند. فرخ نگهدار در این میزگرد تلویزیونی، حاضر نشد صورت خود را به مردم نشان دهد در نتیجه پشت به بینندگان نشسته بود در حالی که با مقامات حکومت جدید رو در رو بود. از آن تاریخ، ٤١ سال می گذرد و فرخ نگهدارها هم چنان به دنبال جناحی از این حکومت هستند و هم چنان پشت به مردم قرار دارند.

به علاوه اکثر این احزاب و سازمان ها در رفراندوم «آری یا نه جمهوری اسلامی» شرکت کردند و برای مجلس شورای اسلامی کاندید شدند. در سراسر ایران، تنها سازمان کومه له در کردستان بود که نه تنها هرگز در نمایش های حکومت اسلامی شرکت نکرد، بلکه با تمام قدرت نیز در مقابل آن ایستاد.

البته حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت تا سال ١٣٦٢ با حکومت اسلامی همکاری کردند. نیروی چپی که عموما از اعتراض ها و راهپیمایی های زنان بر علیه حجاب اجباری اسلامی، حمایت نکردند. بنابراین، وحشی گری و سرکوبگری حکومت اسلامی از یک سو و توهمات و سیاست های به غایت نادرست نیروهای چپ، سبب شد که انقلاب مردم ایران شکست بخورد اما حکومت اسلامی چهل و یک سال است که از مخالفین انتقام سخت و قربانی می گیرد. همین امروز نیز بسیاری از نیروهای چپ فاقد صلاحیت اداره جامعه هستند. البته گرایشات راست به دلیل این که فاقد پایگاه اجتماعی هستند تمام آرزوهای خود را به عمکردهای آمریکا، اسرائیل، عربستان و... علیه حکومت اسلامی گره زده اند.

اما جدا از این ضعف های نیروهای چپ، جامعه ایران به ویژه نیروی جوان و زنان با همه سرکوب ها و کمبودها، رشد کرده اند و به آگاهی رسیده اند. جوانانی که یک پایشان زندان، یک پایشان دانشگاه و یا کارخانه، اداره و درون لشکر بیکاران میلیونی قرار دارد اکنون حکومت اسلامی را در تنگنا قرار داده اند و به کم تر از سرنگونی آن و برپایی یک جامعه آزاد و نوین بسنده نمی کنند. هم چنین فعالین و پیشگامان جنبش های سیاسی - اجتماعی، به لحاظ سازمان دهی اعتراض و اعتصاب و مدیریت، آن چنان ورزیده و آب دیده شده اند و به چهره های مورد اعتماد نیروهای این جنبش ها تبدیل شده اند. بنابراین، مدیران و مقامات جامعه ایران نیز از میان همین چهره ها انتخاب خواهند شد.

در جریان انقلاب ١٣٥٧ و پایداری جریان کمونیستی در کردستان در مقابل حکومت اسلامی، به «چپ رادیکال» ایران امکان داد که با اعتماد به نفس بیش ‌تری خود را برای دوره پس از شکست انقلاب ایران آماده سازد. برنامه حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونیست در سال ١٣٦٢، نمونه بارز و برجسته این حرکت بود. اما بعدها و پس از پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق، که بسیاری از احزاب و سازمان‌ها بر این تصور بودند که حکومت اسلامی در این جنگ شکست خواهد خود و زمینه مناسب برای سرنگونی آن فراهم خواهد شد اما چنین نشد سرخورده شدند. این بار دعوا و کشمکش در درون احزاب و سازمان‌ های چپ انباشته شد و یکی پس از دیگری دچار انشعاب‌ هایی شدند که متاسفانه تا به امروز ادامه دارد. ما امروز چندین کومه ‌له، چندین حزب کمونیست، چندین سازمان راه کارگر، چندین سازمان چریک‌ های فدایی خلق، چندین حزب دموکرات و ... داریم. جریاناتی مانند پیکار، رزمندگان، وحدت کمونیستی و... نیز از بین رفتند. خود این منظره آزار‌دهنده و ناخوش ‌آیند است.

ما هم اکنون سازمان ‌هایی در بین جنبش چپ داریم که تعداد اعضای‌ شان به اندازه انگشتان یک دست هم نمی رسد. بنابراین اگر واقع ‌بین باشیم اصولا باید به این نتیجه هرچند تلخ برسیم که این احزاب و سازمان ‌ها منشا هیچ اثر انقلابی و مبارزه طبقانی یک جامعه بیش از ٨٤ میلیونی قرن و بیست و یکم ایران نیستند. انشعاب ‌های مکرر این سازمان ‌ها به‌ ویژه در سال‌های اخیر، آن‌ ها را فرسوده و زمین ‌گیر کرده است. افق و چشم ‌انداز و استراتژی روشنی ندارند. اساس مبارزه علیه حکومت سرمایه ‌داری مترادف با مبارزه علیه سیستم سرمایه ‌داری و استثمار آن نیست و بسیار فراتر و پیچیده ‌تر است. با این وجود، هیچ نگاه نقادانه به گذشته و فعل و آینده خود ندارند و هم چنان بر این تصور هستند که پیشگام جامعه اند!

متاسفانه ضعف ‌ها و اشکالات و انحرافات احزاب و سازمان ‌های موجود چپ ایرانی یک دو تا نیست. کافی ‌ست به‌ خصوص به مقاطعی به این احزاب و سازمان‌ ها نگاه کنیم که در معرض انشعاب قرار گرفته ‌اند و یا انشعاب کرده‌ اند. آن ‌گاه حیرت می ‌کنیم رفقایی که تا دیروز در یک حزب و سازمان هم‌ نظر و هم جهت بودند امروز پس از جدایی، چگونه دشمن همدیگر شده ‌اند.

آن‌ ها در خیزش ‌های انقلابی و در اعتصابات کارگری حضور ندارند و یا نقش آن ها به حدی کم رنگ است که دیده نمی ‌شوند. جامعه ما شاهد خیزش مردمی تا حدی در سال ١٣٨٨ و مهم ‌‌تر از آن در دی ماه ١٣٩٦ بود. حالا کمیت و کیفیت خیزش دی ماه با سال ٨٨ بسیار متفاوت است. برای مثال در اعتراضات ٨٨، اگر اساس دعوا بین جناح ‌های حکومتی و بر سر تقلب در انتخابات ریاست جمهوری بود در حالی که خیزش دی ماه علیه کلیت حاکمیت اسلامی ایران بود. شعارها هم به لحاظ مضمون و محتوای طبقاتی متفاوت بودند مانند «مرگ بر جمهوری اسلامی»، اصلاح‌ طلب، اصول ‌گرا، دیگه تمومه ماجرا»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» و... خیزش مردمی سال ٩٦ در ١٤٠ شهر و روستای ایران، اساسا بر علیه فقر و بیکاری و طبقاتی و علیه سرمایه‌ داران و حکومت آن‌ها بود.

حال اگر این احزاب و سازمان‌ها چپ اپوزیسیون در اعتراضات ٨٨ حضور نداشتند شاید این توجیه غلط را پیش بکشند که آن اعتراضات ربطی به مبارزه طبقاتی نداشت و محدود به جناح ‌بندی‌ های حکومت بود در حالی که طبیعی ‌ست هر نیروی انقلابی از هر فرصتی از جمله از میان دعواهای درونی جناح ‌های حکومت بهره می‌ جوید تا سیاست‌ های خود را بر علیه کلیت حکومت پیش ببرد. اما حالا فرض کنیم این توجیه آن‌ ها در رابطه با اعتراضت ٨٨ درست است اما در رابطه با خیزش عظیم مردمی دی ماه ٩٦ چی؟ در آن خیزش عظیم مردمی، این احزاب و سازمان ‌ها کجا بودند؟ البته این یک ادعا نیست کافی‌ ست شما به ادبیات سیاسی خود احزاب و سازمان‌ های چپ در تحلیل خیزش دی ماه مراجعه کنید به راحتی درمی‌ یابید که خود آن‌ها نیز هیچ ادعایی ندارند که در این خیزش نقشی داشتند.

 

یا اعتراضاتی که در پی افزایش سه برابری قیمت بنزین در روز ۲۴ آبان ‌ماه ١٣٩٨ در سراسر ایران آغاز شد، به ‌سرعت رنگی سیاسی به خود گرفت و کلیت حکومت اسلامی را هدف قرار داد. نیروهای امنیتی و انتظامی حکومت اسلامی ایران، اما در سایه قطع اینترنت و غیاب مطبوعات آزاد، با شدت اعتراضات را سرکوب کردند.

نقش زنان در اعتراض های آبان ماه، بسیار چشم گیر و برجسته بود. برای مثال سپیده قلیان، زنی جوان و جسور و حامی کارگران نیشکر هفت تپه، که تنها چند روز بود از زندان آزاد شده، به میان مردم معترض رفت و ‌پرسید آیا با افزایش قیمت بنزین، حقوق ‌ها هم بیش تر شده؟ چند ساعت بعد دوباره بازداشت می‌ شود.

تاریخ ٤١ ساله حکومت اسلامی، به ویژه فضایی ناامن ‌تر و خشن‌ تر علیه زنان ایجاد کرده است. با پیروزی انقلاب در ایران، در نخستین قدم ‌ها، زنان از حقوق ابتدایی و ساده خود محروم شدند. این محرومیت‌ ها طیف وسیعی از حقوق خصوصی و اجتماعی زنان را در بر می‌گیرد. محدودیت در انتخاب پوشش، محدودیت در حضور اجتماعی و سیاسی، محدودیت در حقوق ازدواج، طلاق و حضانت فرزند، محدودیت در تحرک اجتماعی، تفریح، ورزش و بیان خویش.

اما این محدودیت ‌ها تنها به حقوق جنسیتی زنان محدود نبوده است. زنان در روند تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران، همواره در معرض خشونت‌ های ساختاری قرار گرفته ‌اند. خشونت‌ هایی که حاصل درهم‌ تنیدگی روابط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، طبقاتی، ملی، مذهبی و جنسی هستند؛ آن ها را در معرض خشونت‌ های بیش تری قرار داده است.

اعتراضات آبان‌ ماه موضوع نشستی در تهران زیر عنوان «آتش زیر خاکستر» بود. یکی از سخنرانان این نشست ضمن تاکید بر «افزایش مستضعفان» و نارضایتی «۸۵ درصد» از مردم گفت، برای شهروندان ایرانی «نظام و دولت تفاوتی ندارند.»

پس از گذشت بیش از یک ماه از آغاز اعتراضات سراسری و سرکوب آن در ایران، نشستی در تهران زیر عنوان «آتش زیر خاکستر» با شرکت چند تحلیل گر و کارشناس به این موضوع و دلایل آن پرداخت.

در این نشست که روز چهارشنبه ۲۷ آذر - ۱۸ دسامبر برگزار شد، یکی از سخنرانان ضمن اشاره به نارضایتی اکثر مردم گفت، برای شهروندان معترض و ناراضی فرقی میان دولت و نظام وجود ندارد.

محمد فاضلی، جامعه‌ شناس و معاون پژوهشی سابق مرکز بررسی‌ های استراتژیک (از زیرمجموعه‌ های نهاد ریاست جمهوری اسلامی ایران)، با بیان این که «بر اساس نظرسنجی‌ های علمی، اكثر مردم ناراضی هستند» تاکید کرد، گرچه آن ها «می ‌دانند که بیگانگان از اعتراض ‌شان استفاده می ‌كنند اما چاره دیگری ندارند.»

این استاد دانشگاه، هم چنین با اشاره به این که «٦٢ درصد مردم خواستار گفت ‌و گوی حكومت با معترضان هستند»، گفت: «انقلاب ما با وعده عدالت ایجاد شد اما امروز با پدیده انباشت و افزایش مستضعفان مواجهیم.»

فاضلی در ادامه «جوانان بین ۱۸ تا ۲۹ سال» را ناراضی‌ تر از دیگر رده‌ های سنی دانست زیرا به گفته او «این گروه بیشتر رشد اقتصادی منفی یک دهه گذشته را احساس می‌ کنند.»

این جامعه ‌شناس با بیان این که «اكثر معترضین كسانی هستند كه ظرفیت شوک افزایش قیمت بنزین را ندارند و زندگی روزمره ‌شان مختل می ‌شود»، به افزایش بی ‌عدالتی در ایران اشاره کرد و گفت: «این وضعیت بی ‌عدالتی اگر هر چه جلوتر برود، عریان ‌تر و خشن ‌تر شود، چشم ‌اندازی برای آینده باقی نمی ‌گذارد و امید اجتماعی را از بین می ‌برد.»

او، هم چنین تاکید کرد که «این قدر مناقشه و اختلاف در جامعه زیاد است كه قدرت تصمیم‌ گیری وجود ندارد و نمی‌ توان امیدوار به كارآمدی بود.»

محمد فاضلی در ادامه با بیان این که «۸۵ درصد مردم از وضعیت كشور ناراضی هستند و فرقی بین روحانی و فلانی نمی ‌گذارند»، گفت: «باید مسئولان بفهمند كه برای مردم، نظام و دولت تفاوتی ندارند، مردم می ‌خواهند زندگی كنند و برایشان رییس‌ جمهور و بقیه مسئولان فرقی ندارند.»

این جامعه ‌شناس در نهایت با هشدار نسبت به «خشونت کور»، به مسئولان حکومت اسلامی توصیه کرد تا «صدای مردم را بشنوند قبل از این كه دیر شود.»

خبرگزاری رویترز روز دوشنبه دوم دی‌ ماه ۹۸ - ۲۳ دسامبر، در یک گزارش اختصاصی به نقل از سه مقام رسمی ایران که نخواسته‌ اند نام شان فاش شود گزارش داد که در اعتراض ‌های هفته آخر آن ‌ماه در ایران حدود ۱۵۰۰ نفر کشته شده‌ اند.

رویترز نوشته است خود آیت ‌الله خامنه ‌ای رهبر حکومت اسلامی، دستور برخورد شدید با معترضان را صادر کرده است. این خبرگزاری نوشته است دستور خامنه‌ ای برای سرکوب شدید معترضان از سوی سه منبع نزدیک به رهبر حکومت اسلامی تایید شده است.

به گفته رویترز، خامنه ‌ای به نیروهای امنیتی دستور داده برای متوقف کردن آن ها هر کاری لازم باشد انجام دهید.

رویترز در گزارش ویژه خود درباره اعتراض های آبان‌ ماه می ‌نویسد، پس از چندین روز اعتراضات گسترده در ماه گذشته، علی خامنه‌ ای، با چهره‌ ای نگران و نابردبار خود را در انظار نشان داد. او کارکنان ارشد امور امنیتی و دولت را گرد خود جمع کرد و فرمانی با این مضمون صادر کرد: «هر کاری می‌ توانید انجام دهید تا جلوی آن ها را بگیرید.»

رویترز می‌ نویسد که سه منبع موثق درون محفل رهبر حکومت اسلامی، صحت این فرمان علی خامنه ‌ای را تایید کرده ‌اند. یک فرد چهارم که یک مقام رسمی حکومت اسلامی است، نیز تایید کرده است که چنین فرمانی صادر شده است. و به این ترتیب خونین ‌ترین رویداد پس از انقلاب ۵۷ در ایران، به دستور علی خامنه ‌ای صورت گرفته است.

به گزارش رویترز، در جریان این اعتراضات از ۱۵ نوامبر - ۲۵آبان، آغاز شد و به دو هفته نکشید که حدود ۱۵۰۰ نفر کشته شدند.

 

بنابراین، یک تحلیل گر و مفسر سیاسی تیزبین و انقلابی پرشور، کم ترین امیدی به نقش موثر سازمان ها و احزاب موجود چپ در تحولات آتی جامعه ایران نمی بندد. اما شایسته است که به شدت به نقش جنبش‌ های سیاسی - اجتماعی ایران هم ‌چون جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جوانان، جنبش روشنفکری و هنری، روزنامه ‌نگاران، برخی وکلای مستقل دادگستری، جنبش زیست محیطی، جنبش خلق ‌های تحت ستم ایران، بازنشستگان و...، امیدوار باشد. آن ها در صحنه سیاسی ایران حضور دایمی و فعالی دارند و تنها ضعفی که دارند پراکندگی اعتراض ‌ها و اعتصاب ‌های آن‌ هاست. اگر آن‌ ها بر این ضعف غلبه کنند بی ‌تردید مبارزه طبقاتی در جامعه ما وارد مرحله عالی ‌تری خواهد شد و به مرحله تعیین و تکلیف نهایی و سرنوشت ساز با سرمایه‌ داران و حکومت آن‌ ها، وارد خواهد شد.

ناگفته نماند که اولا احزاب و سازمان‌ های سیاسی جامعه ما، پس از چهل و یک سال مبارزه و تحمل تبعید، آسیب ‌های زیادی دیده ‌اند و چند پاره و بسیار ضعیف شده‌ اند. دوما آن ‌ها، پیر و فرسوده هم هستند. کافی ‌ست به رهبری همه احزاب و سازمان ‌های موجود چپ ایرانی نگاه کنید به‌ سادگی می ‌بینید که اولا سن میانگین رهبری آن‌ ها، هفتاد سالگی را پشت سر گذاشته ‌اند. سوما رهبری این سازمان ها و احزاب مردانه هستند. چارم این که نیروی جوانی که به برخی از این احزاب و سازمان ‌های جذب می ‌شوند پس از مدتی آن‌ ها ترک می‌ کنند چون که جایگاه واقعی خود را پیدا نمی‌ کنند. اغلب در حاشیه قرار می‌ گیرند و متاسفانه زنان نیز همین ‌طور. اما با این وجود، آن ها باز هم مدعی رهبری هستند.

این‌ ها همه نشانه ‌های بارز فروریزی و حاشیه ‌ای شدن احزاب و سازمان ‌های چپ موجود جامعه ما هستند. متاسفانه انشعابات  نیز بسیاری این جریان ها را زمین گیر کرده است. علل این انشعابات پی ‌در ‌پی و بی‌ وقفه زیاد است اما مهم‌ تر از همه، اختلاف نظر سیاسی، عملکردهای سلیقه ‌ای، خود محوربینی، کیش شخصیت و سرخوردگی و بی‌ افقی، عامل فروپاشی و یا فروریزی احزاب و سازمان‌های چپ ماست.

به ‌علاوه دوران چنین احزاب و سازمان‌ ها تا حدودی سپری شده است. همان ‌طور که به یمن پیشرفت تکنولوژی مدرن، به ‌ویژه در عرصه خبرسانی و اطلاع ‌رسانی، انحصار خبر و گزارش و تحلیل از دست دولت ها خارج شده و هم ‌چنین سانسور شدید دولتی تضعیف شده است و به یمن همین تکنولوژی، نقش احزاب نیز کم رنگ ‌تر شده است.

در جنبش هایی مانند وال استریت اشغال کنید؛ بهار عربی؛ دی ماه ٩٦ ایران و آبان ماه ٩٨ و جلیقه زردهای فرانسه،  اعتراض های چند ماهه عراق، لبنان، کشورهای آمریکای لاتین و... می بینیم که احزاب حضور ندارند و یا این جنبش ها مخالف احزاب موجود هستند. در بهترین حالت احزاب نیز در حاشیه این جنبش‌ها حضور دارند. این جنبش‌ها در ادامه و در حال تعمیق و گسترش و مبارزه رهبری خود را پیدا می‌ کنند و یا رهبری مخفی و جمعی دارند. بنابراین، آن فرد و حزبی که فکر می ‌کند رهبری آینده جامعه ایران را به او خواهند سپرد سخت در اشتباه است. یک ‌بار اتفاق افتاد که رهبری انقلاب ٥٧ ایران و آن جایگاه و پایگاه مذهبی در داخل ایران و حمایت دولت ‌ها سرمایه ‌داری از آن در سطح بین‌ المللی، به محض این که از خارج وارد ایران شد بلافاصله تغییر مواضع داد و شمشیر اسلامی خود را از روی بست و بلافاصله قلع و قمع انقلابیون غیرمذهبی را از همان روزهای نخست انقلاب آغاز کرد. حتی از خودی ‌هایشان را نیز اعدام و یا از حاکمیت بر کنار کرد. اما اکنون چنین نیست. ما اکنون در جنبش کارگری ایران، صدها و هزاران اسماعیل بخشی نماینده کارگران شرکت هفت ‌تپه، محمود صالحی، رضا شهابی، علی نجاتی، و صدها سپیده قلیان روزنامه‌ نگار و مدافع اعتصاب کارگران شرکت هفت ‌تپه را داریم که تمام ویژه‌ های رهبری را دارند. هم‌ چنین در جنبش دانشجویی و جنبش زنان و روشنفکران هم همین ‌طور. به‌ علاوه نیروهای خارج کشور، از شخصیت‌ها گرفته تا احزاب و سازمان ‌ها، اگر واقعا دل‌سوز کارگران و مردم ستم‌ دیده ایران و خواهان انقلاب در این کشور فلاکت ‌زده هستند موظفند همه امکانات مادی و معنوی خود را بدون چشم‌ داشت و با خلوص نیت در اختیار جنبش ‌ها و مبارزات داخل ایران قرار دهند و اگر به هر دلیلی این کار را نمی‌کنند دست‌کم رقابت‌ ها و دعواهای درونی و بیرونی و افکار سکتاریستی خود را به این جنبش ‌ها تحمیل نکنند. 

بزرگ‌ ترین اتفاق در میان نیروهای چپ و سوسیالیستی و کمونیستی ایران، این است که خود را از دست دوگانه «دولت - ملت» رها کنند. از برج عاج پایین بیایند. عرصه مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه تبعیض و خشونت و برای حفظ محیط زیست اساسا در جامعه است. این نیروباید نشان دهد که سوسیالیسم یعنی زندگی آزادانه، آگاهانه، داوطلبانه و برابر مسالمت ‌آمیز همه انسان ‌ها بدون توجه به ملیت، جنسیت، باورهای مذهبی و نظریه ‌های سیاسی است. در این مورد نباید وعده داد، بلکه برعکس باید نشان داد که جامعه سوسیالیستی چه نوع جامعه ‌ای است؟ جایگاه واقعی انسان در چنین جامعه ‌ای در کجاست؟ آزادی ‌ها و فردی و جمعی و برابری واقعی بین زن و مرد، حقوق کودکان، بازنشستگان و... چه ‌قدر تامین می‌ شود. آشتی انسان با طبیعت چه روندی را باید طی کند و از چه راه‌ هایی این مطالبات برآورده می ‌گردد و...

هر جنبش خودجوش و یا خودانگیخته نیز در درون خود، شبکه ‌های مختلفی دارد که هدفمند حرکت می ‌کنند. برای مثال زمان تجمع، مکان آن و حتی تعیین شعارهای آن از پیش تعیین و از طریق شبکه‌ های اجتماعی اعلام می ‌شوند. خیزش دی ماه ٩٦ و آبان ماه ٩٨ در ایران و شعارهایی که سر داده ‌شدند قاعدتا باید در جایی و توسط جمعی، فرموله شده باشند تا در تمجعات بزرگ ‌تر به شعارهای عمومی تبدیل گردند. بنابراین آن هسته‌‌ ها و شبکه‌ هایی که در یک جنبش خودانگیخته فعالیت دارند قادرند این حرکت ‌ها را سمت‌و‌سو دهند و مهم ‌تر از همه، زیربنای تاسیس شوراها را فراهم سازند.

روشن است که هر حزب و سازمان و فردی و جمعی چپ و لیبرال و ناسیونالیست و مذهبی و غیره تلاش می‌ کند در این جنبش ‌های خودانگیخته شرکت کنند و آن جنبش را به‌ سوی اهداف و برنامه ‌های خود بکشاند.

اما سمت و سو دادن به یک جنبش خودانگیخته، بستگی به نیروهای پیش‌ گام و اجتماعی و قوی دارد که چه شعار و سیاستی و هدفی را در مقابل این جنبش خودانگیخته قرار می‌ دهند. اما به‌نظر من، در جنبش‌ های خودانگیخته، جا انداختن اهدف و شعارهای جنبش شورایی و دموکراسی مستقیم می‌ تواند جذابیت بیش ‌تر و طرفداران بی‌ شماری پیدا کند تا احزاب و سازمان ‌های سیاسی که صرفا شعارها و برنامه‌ های سازمانی خود را مطرح می‌ کنند.

در جهان امروز، یک سئوال مهم و اساسی این است که آیا در جهان امروز سوسیالیسم عملی است؟ در یک کلام جواب این است که سرمایه داری کلیه گرایشات خود از دولتی و غیردولتی، خصوصی و نظامی، فاشیستی و مذهبی و لیبرالیسم را وارد صحنه سیاسی جوامع مختلف کرده و اکنون زیست و زندگی اکثریت شهروندان جهان و محیط زیست را در معرض خطرات جدی قرار داده است. در عین حال ما نباید به مردم وعده‌ هایی بدهیم که در آینده نتوانیم و یا نمی ‌دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد. اما در عین می‌ توانیم با توجه به تجارب تاریخی گذشته و داده‌ های امروزی، تا حدودی آینده را پیش ‌بینی کنیم. ما باید اساسا تعریف زمینی از مفهوم آزادی و برابری و جامعه سوسیالیستی را ارائه دهیم و واقعیت‌ ها را با آن ‌‌ها در میان بگذاریم بدون این که قصد و هدف بهره ‌برداری سیاسی، تشکیلاتی و تبلیغی داشته باشیم و صرفا وعده دهیم و خودنمایی کنیم.

به‌طور کلی می‌توان گفت که آزادی ‌های دموکراتیک (آزادی بیان، اندیشه، قلم، سخن، رسانه ها، اجتماعات، اعتصابات، احزاب، نهادهای دموکراتیک مردمی و به طور کلی آزادی های فردی و جمعی)، قدم نخست رسیدن به سوسیالیسم و اهداف انقلابی است. یعنی ما نمی ‌توانیم چند پله را یک ‌جا بپریم. ما باید پله به پله بالا برویم و آن‌ ها تثبیت کنیم تا به مراحل عالی ‌تر انقلابی برسیم.

آزادی مارکسی، جنبه اساسی آزادی دموکراتیک فردی و جمعی را در بر می‌ گیرد، که بر طبق آن آزادی عبارت از نظارتی است که افراد به‌ طور جمعی بر شرایط زندگی مشترک‌ شان اعمال می ‌کنند.

پس در بیان مشخص آزادی مارکسی، چند عنصر سازنده با هم تلاقی می ‌کنند: تکیه کردن به رشد هر انسان، استعدادها و توانایی‌ های خاص بشر. این سه عنصر از دید مارکس جنبه مرکزی دارند. به ‌عقیده مارکس برای نیل به این هدف، رشد همه افراد مستلزم نظارت برنامه‌ ریزی شده جمعی در زمینه تولید است. البته این نظارت، سازنده آزادی جمعی است. تعیین سرنوشت آگاهانه تنها در صورتی می‌ تواند به واقعیت مشخص تبدیل گردد که همه ساختار جامعه عمیقا دگرگون شود.

‏بنابراین، از یک‌ سو، آزادی سوسیالیستی و آزادی دموکراتیک به موازات هم عمل می‌ کنند اما آن چه اصل سوسیالیستی را متمایز می ‌کند، این است که سوسیالیسم تنها بر جنبه حاکمیت درنگ ندارد، بلکه بر جنبه همبستگی اجتماعی نیر تاکید دارد و خواهان الغای کار مزدی است.

امروز بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی دیپلماتیک حکومت اسلامی ایران به جایی رسیده است که سران و مقامات آن نیز به این بحران ‌های خود اعتراف می ‌کنند. برای مثال، مدت ها پیش مرکز پژوهش ‌های مجلس شورای اسلامی، آخر سال گذشته آشکارا اعتراف است که کفتگیر به ته دیگ خورده و دیگر پولی در بساط نیست. دکتر مسعود نیلی مشاور اقتصادی رییس‌جمهور می‌گوید که میزان تولید ناخالص سرانه کشور در حال حاضر حدود سی درصد کم‌تر از میزان آن در سال ١٣٥٥ است. گفته می‌ شود حدود ٤٠ میلیون نفر از جمعیت ایران زیر خط فقر رفته ‌اند و این آمار روز‌ به ‌روز در حال افزایش است.

حسین ذوالفقاری، معاون امنیتی انتظامی وزیر کشور نیز در آستانه روز کارگر سال ١٣٩٨ هشدار داده بود که نباید گذاشت تجمع ‌های کارگری به خیابان کشیده شود. چرا که مقام‌ های حکومتی پیش ‌بینی کرده ‌اند که در ماه‌های پیش رو اعتراض ‌های کارگری اوج بگیرد.

آیت ‌الله خامنه ‌ای نیز در سخنان اخیر خود نیز اعتارف کرده که مخالفین حکومت ایرانی نیستند و خانمی را هم به عنوان کارشناس به تلویزیون شان آوردند تا بگوید مخالفین پاسپورت بگیرند و از کشور بروند. اکنون خامنه ای و روحانی التماس می کنند که مردم بیاید و در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کنید.

در ایران معلمان و فرهنگیان که در دهه‌ های گذشته تحت عنوان طبقه متوسط طبقه ‌بندی می‌ شدند حالا در بیانیه‌ هایشان خود را هم‌ سرنوشت و هم ‌داستان طبقه کارگر می‌ دانند. هم‌ چنین نویسندگان، روزنامه نگاران و هنرمندان زیادی در صفوف طبقه کارگر جای گرفته‌اند و خود را کارگران فرهنگی می‌نامند. اکنون ارتباط مداومی بین فعالین جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جنبش آزادی خواهانه خلق‌‌ های تحت ستم ایران بر قرار شده است. بازنشستگان شورای خود را به‌ وجود آورده ‌اند. اکنون بخش عظیمی از طبقه متوسط ایران به درون طبقه فقر سقوط کرده است. به‌ عبارت دیگر، طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران، دیگر تنها به ‌عنوان کارگر صنعتی تعریف نمی ‌شوند و از گستردگی بیش ‌تری برخوردارند. طبیعی است که گرایشات مختلف و رادیکال جنبش کارگری از سوسیالیست‌ ها و کمونیست ‌ها و طرفداران جنبش شورایی گرفته تا آنارشیست ‌ها، سندیکالیست ‌ها، فمینیست ‌ها، هم ‌جنس گراها، فعالین آزادی‌ زبان‌ های مادری، محیط زیست، وکلای مترقی و... در داخل و خارج کشور متحد شوند تا به قدرت خود بتوانند حکومت اسلامی را سرنگون کنند و خودمدیریتی شورایی را اعلام کنند. در غیر این صورت گرایشات رنگارنگ بورژوایی ایرانی با حمایت دولت‌ های بزرگ جهانی هم‌ چون آمریکا، روسیه، چین، اتحادیه اروپا و غیره آلترناتیو سیاسی خود را بر جامعه ما تحمیل خواهند کرد.

بنابراین، در قرن بیست و یکم توهین به بشریت است که گفته شود هر کس و هر جریان سیاسی می ‌تواند دولت تشکیل دهد اما شوراهای کارگری و مردمی نمی ‌توانند جامعه را مدیریت کنند!

این که احزاب و سازمان ‌ها در کجای این جامعه شورایی قرار می ‌گیرند؟ روشن است که حق طبیعی و آزادانه این احزاب و سازمان‌ هاست که در درون شورا و در راستای اهداف شورایی حضور داشته باشند و فعالیت کنند؛ اعضا و کادرهای آن نیز مجازند خود را به نمایندگی شوراها کاندید کنند اما اگر رای آوردند موظفند مسئولیت حزبی خود را پس دهند تا تمام وقت خود را صرف وظایف شورایی کنند. ‌(نه این که از حزب ‌شان استفا دهند) در چنین شرایطی، هیچ حزب و سازمانی حق ندارد شورا را به زایده تشکیلاتی خود تبدیل کند.

آیا شورا دولت تشکیل می ‌دهد و به حاکمیت حزبی تن درمی‌ دهد دیگر شورا نیست و سیاهی لشکر آن دولت و آن حزب حاکم است؟ نه!

شورا در مجامع عمومی خود تصمیمات و قرارهای خود را مورد بحث و بررسی قرار می ‌دهد و به تصویب می ‌رساند. در این مناسبات مانند دولت بورژوایی و غیره قوه مقننه و مجریه جدا از هم نیستند. یعنی شوراها مستقیما قوانین خود را تصویب می ‌کنند و خودشان نیز مجری آن‌ها هستند.

در چنین جهت‌ گیری است که ما هر کدام از واژه ‌های شورا، خودگردانی شورایی، خودمدیریتی شورایی، دمکراسی شورایی، کمون، کمونال، کانتون و یا دولت و حکومت را سر جایش قرار می ‌دهیم. چرا که هر کدام از این واژه‌ ها بار سیاسی - تشکیلاتی خاص خود را دارند. واژه‌ هایی هم‌ چون شورا، خودگردانی شورایی، دمکراسی شورایی، خودمدیریتی شورایی، کمون، کمونال و کانتون کمابیش به همدیگر نزدیک ‌ترند. اما واژه‌ های دولت و حکومت کاملا متفاوت است. بنابراین ما موظفیم درباره این واژه ‌ها کنکاش کنیم تا هر کدام را سر جایش به کار ببریم. ساختار شورایی و ساختار حکومتی، نه تنها هیچ شباهتی به همدیگر ندارند، بلکه در مقابل هم قرار دارند.

شوراها از محل کار تا محل زیست و زندگی شهروندان تاسیس می‌ شوند. برای مثال، شورای صنایع نفت، پتروشیمی، ماشین ‌سازی، دانشگاه‌ ها و مدارس، ادارات، شوراهای مراکز نظامی و...، عمدتا به مسایل تخصصی محل کار و صنایع خود می ‌پردازند در حالی که در جایگاه خود، در مسایل عمومی نیز دخالت دارند. در حالی که شوراهای محلات شهرها و روستاها، به همه مسائل حوزه خود از کودکستان ‌ها، مدارس، بیمارستان ‌ها گرفته تا جاده‌ ها و پارک ‌ها و طبیعت و محیط زیست و غیره می ‌پردازند.

کنگره شوراهای شهری یک استان، مصوبات شوراها محل کار، محلات شهرها و روستاها را دریافت می‌ کند و بر اجرای دقیق آن‌ها نظارت می ‌کند. اما کنگره سراسری کشور، کمیته‌ های تخصصی خود را درباره همه امورات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، دیپلماسی، دفاعی و... به وجود می ‌آورد. در یک کلام در مناسبات شورایی، دموکراسی نه نیابتی، بلکه مستقیم و همه قوانین بر خلاف سیستم حکومتی نه از بالا، بلکه از پایین و توسط اعضای شوراهای محل کار و زندگی تنظیم و تصویب می‌گردند. در این سیستم، اقتصاد نه برای کسب سود فردی و شرکتی، بلکه صرف خدمات عمومی می ‌شود. چنین جامعه‌ای کلیه زمینه‌ های تاسیس یک جامعه سوسیالیست بدون استثمار را نه از طریق احکام دولتی از بالا، بلکه با فرهنگ ‌سازی از پایین توسط شوراها فراهم می ‌سازد.

ما در تاریخ غیر از حدود سه ماه در کمون پاریس، در هیچ جای جهان به معنای واقعی، قدرت کارگری نداشتیم. هر چی بود دولت برده‌ داری، فئودالی و در عصر حاضر سرمایه ‌داری دولتی و غیردولتی بوده است. البته کسانی و نیروهایی هستند که مدعی‌اند حکومت شوروی سابق، حکومت کارگری سوسیالیستی بود. چنین ادعایی بزرگ ‌ترین دروغ تاریخ است. در انقلاب ١٩١٧ روسیه، حزب بلشویک قدرت را گرفت و خودش را حکومت کارگری خواند در حالی که در این حکومت نه کارگران و نه احزاب دیگر حضور نداشتند. طبقه کارگر روسیه و شوراهای آن توسط این حکومت این حزب، به‌ شدت سرکوب و ٧٤ سال استثمار شدند. بی ‌جهت نبود هنگامی که این حزب و حاکمیت آن از هم پاشید طبقه کارگر هیچ گوشه‌ای از این بلوک بزرگ و پهناور «سوسیالیسم موجود» جهان، از آن حمایت نکرد.

به طور کلی در کشورهایی که «سوسیالیسم رسمی» موجود بود، به جای آن که قدرت و مدیریت شوراها باشد، بیش از هر چیز سرکوب و اختناق و استثمار از جمله طبقه کارگر بود. تئوری دولت یکی از تئوری هایی است که ربطی به مارکس ندارد. چرا که مارکس به طور پراکنده و در حاشیه درباره دولت سخن گفته است و عمکرد وی در انترناسیونال اول نیز همین را نشان می دهد.

دولت دستگاهی بالای سر جامعه، در خدمت یک طبقه (حاکمه) و ابزاری برای سرکوب منتقدان و مخالفان است. دستگاهی که دست به دست می گردد اما هم چنان مانند چماقی برا بالای سر جامعه می ماند.

اساس سوسیالیسمی که تحت نظر دولت ایجاد می ‌شود سوسیالیسم دولتی است مانند سوسیالیسم شوروی سابق و بلوک آن. چنین سوسیالیسمی نیز هیچ ربطی به سوسیالیسم علمی مارکس ندارد.

به‌ طور کلی ما در سیستم شورایی، نباید از واژه‌ «ملت - دولت» استفاده کنیم!

بنابراین اکنون شوراها و سوخت و ساز دورنی آن و نقش آن در تحولاتی انقلابی و دوران جدید پس از انقلاب، برای بخشی از طبقه کارگر ایران و نیروهای چپ جامعه ما با روابط و مناسبت دموکراتیک شورایی، شناخته شده است و این نیروهای سیاست خود را در همه عرصه‌ های اقتصاد، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دیپلماسی، دفاع عمومی و...  دارند؛ سیاستی که نه تنها سبب تقویت دموکراسی مستقیم می‌ شود، شهروندان از خودبیگانگی در می‌ آورد، بلکه زمینه واقعی و عملی مشارکت شهروندان را در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی  و فرهنگی فراهم می ‌آورد.

صراحتا باید گفت که در جامعه شورایی، مقوله ‌ای به نام «دولت» و یا «حکومت» وجود ندارد. چرا که اگر ما بر این باوریم که انسان‌ها تاریخ خود را می‌ سازند پس باید به معنای واقعی، فضایی به‌ وجود آورد که این انسان جایگاه خود در جامعه آزادانه، آگاهانه و داوطلبانه پیدا کنند. ما باید تاکید کنیم اگر قرار نیست در چنین جامعه ‌ای، فردی و یا جمعی مافوق جامعه قرار بگیرند پس ما حکومت نمی‌ خواهیم. ما شورا می ‌خواهیم تا هر چه بیش ‌تر کارگر و توده‌ های مردم در آن شرکت کنند و سرنوشت خویش و جامعه ‌شان را مستقیما به دست خویش رقم بزنند.

به علاوه در انقلابی که زنان پیش گام آن نباشند و زن و مرد دوش به دوش حرکت نکنند حتی اگر آن انقلاب پیروز هم شود مردسالاری به عنوان یک گرایش ارتجاعی و زن ستیز و آزادی ستیز باقی خواهد ماند. اما خوشبختانه در خیزش مردمی آبان ماه، نقش و صدای زنان به حدی بلند و رسا بود که وحشت حکومت اسلامی را دو چندان کرد.

در شرایط حساس کنونی، ضرورت دارد که هر انسان انقلابی و آزادی خواه و منصف از انقلاب ١٣٥٧ مردم ایران حمایت می کند در عین حال، اشکالات و کمبودهای آن را مورد نقد صادقانه قرار دهد تا این اشکالات و کمبودها در انقلاب آتی مان، هر چه کم و کم تر شود.

در پایان تاکید کنم که اکنون یک فرصت تاریخی و طلایی برای جامعه ما پیش آمده است تا ستم دیدگان، محرومان، کارگران و همه پیکارگران و آزادی خواهان جامعه ما، با این حکومت جانی تعیین تکلیف کنند تا در فضای آزادتر و دخالت عموم شهروندان آزاده ایران، جامعه نوینی بسازند. جامعه ‌ای که همه شهروندان جدا از حنسیت، ملیت، باورهای مذهبی و عقاید سیاسی، در فضایی آزادانه، اگاهانه و داوطلبانه در کنار هم زندگی آزاد، برابر و شادی داشته باشند. این فرصت را نباید از دست بدهیم!

زنده باد انقلاب!

سه شنبه بیست و دم بهمن ١٣٩٨ - یازدهم فوریه ٢٠٢٠

February 11, 2020

شبحی بر فراز مراسم اسکار در گشت و گذار بود، شبح کمونیسم!

شبحی بر فراز مراسم اسکار در گشت و گذار بود، شبح کمونیسم!


چرا "کارگران جهان متحد شوید" در خانه میلیونرها، مراسم اسکار، پژواك یافت؟ برای جواب به این سوال باید به شرایط جاری جامعه آمریكا نظری انداخت. مبارزات انتخاباتی جاری در ایالات متحده كه به عرصه ای برای كشمكشهای طبقاتی تبدیل شده است، سندرز سوسیالیست دمكرات را محتمل ترین برنده انتخابات كرده است و درست به همین دلیل او از منظر طبقه حاكم خطرناك ترین كاندید انتخابات بشمار میرود. این واقعیت عینی، جدال ضد سرمایه داری علیه طبقه حاكم، خود را از جمله در استقبال وسیع جوانان آمریكائی از فیلم جوكر منعكس كرد. فشار فیلم "سوسیالیستی" جوکر که در سراسر جهان مورد استقبال وسیع توده های زحتمكش و روشنفكران قرار گرفت باعث شد فیلم "انگل" -- که موضوعش كشمكش فقیر و غنی در کره جنوبی است ــ به صدر لیست بهترین فیلمهای اسكار عروج كند. در مراسم اسكار، خواکین فینكس، بازیگر جوكر، در سخنرانی كوتاه خود بی عدالتی ها را نفی کرد اما هیچ راه حل اجتماعی و قابل قبولی برای مبارزه با آن ارائه نداد. در ادامه، ریچرت، مستند ساز فیلم "كارخانه آمریكائی" با نقل قول مانیفست کمونیست راه حل را "کارگران جهان متحد شوید" معرفی كرد.

گردانندگان اسکار سعی کردند تا حد ممكن روحیه فوق را در مراسم رقیق کنند. آنها به کمبود کاندیدهای سیاه پوست و زن در جوایز اسكار اشاره کردند که کاملاً حرف مفت است. اول از همه به این دلیل که هنر را نباید از طریق رنگ پوست، محل تولد یا جنسیت خالق آن قضاوت کرد. دوم، تعداد هنرمندان برجسته سیاه پوست در هالیوود بسیار بیشتر از نسبت جمعیت سیاهپوست در ایالات متحده است. ثالثاً، در حالیكه هنوز هم تا برقراری كامل حقوق برابر زنان و مردان در آمریكا راه طولانی وجود دارد اما تا آنجا كه به نمایندگی زن در هالیوود برمیگردد کمبود قابل عرضی وجود ندارد. آنچه گردانندگان اسکار سعی كردند از طریق "نگرانی در تنوع رنگ پوست، ملیت و جنسیت جایزه بگیران" تحت الشعاع قرار دهند، مفهومی بود كه امروز نقل دهن جامعه و طبعا محافل هنری شده است: این واقعیت كه جامعه متشكل از طبقات متخاصم است. شاید بتوان گفتمانی که قبل از مراسم اسکار گسترش یافته بود را از طریق این استعاره "شبحی که اسکار را تعقیب می کرد - شبح کمونیسم" بیان كرد. به نظر من هدف از برجسته كردن فیلم انگل حاشیه ای كردن فیلم جوكر و در نتیجه به حاشیه بردن گفتمانی بود كه به بهترین شكل در مانیفست كمونیست فرموله شده است. نهایتا جنبش عینی ضد سرمایه داری در آمریكا خود را به مراسم اسکار و از زبان ریچمورت تحمیل كرد: كارگران جهان متحد شوید!

***

تحولات ایران بر متن تخاصمات امریکا و جمهوری اسلامی

تحولات ایران بر متن تخاصمات امریکا و جمهوری اسلامی

اعتراضات در جامعه ایران مدتها است وارد فازی جدید شده است، فازی که تفاوت آن با دوره های گذشته چه از زاویه طبقه کارگر و مردم آزادیخواه و چه از زاویه جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار مشهود است. آنچه مشخصه این فاز است علاوه بر محوریت رفتن جمهوری اسلامی و کوتاه نیامدن مردم از آن، رادیکالیسم اعتراضات این دوره و خصلت برجسته ضد استثماری و ضد کاپیتالیستی آن است. مستقل از دامنه خودآگاهی معترضین، خصلت ضد سرمایه داری این اعتراضات در شعار و مطالبات و شفافیت و روشنی آنها، در فاصله گرفتن از راه حلهای بورژوایی چه از درون حاکمیت و چه در بیرون آن، در اکتفا نکردن به رفتن جمهوری اسلامی و نه گفتن به آلترناتیوهای بورژوایی قابل دیدن است.

 

اعتراضات توده ای این دوره از دیماه ٩٦ تا آبان ٩٨ عمق، دامنه و ابعاد آنها، راه برگشتی  برای خود و هیچ جناحی از حاکمیت باقی نگذاشته است. محور این جدال از جانب مردم  آزادیخواه، تلاش برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و از جانب حاکمیت  تلاش برای بقا است. این روند خواه ناخواه به سرنگونی و رفتن جمهوری اسلامی ختم میشود. اما همچنانکه که بکرات تاکید شده است، این مسیراز زاویه تامین منافع بخش اعظم جامعه، راهی هموار نیست. علاوه براین، برای طبقه کارگر و کمونیستها و از زاویه تامین منافع بخش اعظم جامعه، رفتن جمهوری اسلامی علیرغم اهمیت آن، به معنای پیروزی و یا انقلاب ما نیست. جمهوری اسلامی باید سرنگون شود، این اولین قدم در راه رهایی اکثریت بالایی از مردمی است که خواهان رفاه، امنیت و آزادی هستند. لذا نوع رفتن جمهوری اسلامی، افق و آلترناتیوهای گوناگونی که از جانب احزاب و جنبشهای سیاسی مختلف در مقابل جامعه قرار داده میشوند، خود محور جدالی بزرگ در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی و...، از همین امروز است. خصلت اعتراضات این دوره که پرچم تامین رفاه و آزادی و جامعه ای انسانی است، فضای سیاسی جامعه ایران را به درجه زیادی قطبی کرده است. افق این اعتراضات، شعارها و مطالبات اصلی آن، مستقیم مهر یک جنبش عدالتخواهانه، ضد کاپیتالیستی، مهر جنبش آزادیخواهانه طبقه کارگر را بر خود دارد. همین حقیقت امکان و شانس بزرگی را برای کمونیستها فراهم کرده است و در مقابل دست رَد را بر سینه آلترناتیوهای راست از هر نوع آن، زده است. این واقعیت، هراس را نه تنها برای جمهوری اسلامی بلکه  و بعلاوه برای کل جناح راست در اپوزیسیون هم به ارمغان آورده است.

 

پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و نوع سرنگونی آن، مکان جدی ای برای طبقه کارگر و کمونیستهای آن دارد. دخالت جدی در این پروسه، تامین پرچم،  سیاست و حاکم کردن یک افق رادیکال در جنبش سرنگونی، تبدیل این افق به افق و پرچم طبقه کارگر و انقلابیون در این مسیر، و عروج طبقه کارگر و شرکت متحد در این پروسه ، ابزار ما برای تامین پیروزی این طبقه است. سرنگونی جمهوری اسلامی باید به صورتی شکل بگیرد که طبقه کارگر حداقل در موقعیت بهتری قرار بگیرد تا بتواند در فردای سرنگون سرش بی کلاه نماند و حول انقلاب کارگری و برای به سرانجام رساندن آن بیشترین آمادگی و نیرو را تامین کرده باشد. واضح است در این پروسه نه تنها کمونیستها و آزادیخواهان، بلکه و بعلاوه انواع جریانات ارتجاعی شرکت دارند و به اشکال مختلف در تلاشند تا رفتن جمهوری اسلامی به قدرت گیری آنها منتهی شود. در این مسیر هزار و یک اتفاق میتواند بیفتد که حتی امروز و در این مرحله نمی توان آنها را متصورشد. باید توجه داشت از امروز تا سرنگونی، بورژوازی ایران و حاکمین بر این جامعه هزار و یک برنامه، تاکتیک و سیاست را جهت حفظ قدرت در دستور خواهند داشت. بورژوازی محلی و بین المللی همگی در هراس یک تحول انقلابی به رهبری کمونیستهای طبقه کارگر در ایرانند و ساکت نخواهند ماند. برای حفظ جمهوری اسلامی، سرکوب معترضین، جنایات و خون پاشیدن به اعتراضات تنها بخشی از ماجرا است. در صورتی که بورژوازی ایران فکر کند و به این قناعت برسد که واقعا نمیتواند جمهوری اسلامی را حفظ کند، قطعا پروژه و افقهای دیگری را برای حفظ سلطه خود، حتی بدون جمهوری اسلامی باز خواهد کرد، چیزی که از هم اکنون علائم اولیه آنرا میتوان دید. لذا یک بعد جدی ماجرا نگاه واقعبینانه به سیاست و تاکتیکهای هر دوره بورژوازی و حاکمین آن در قدرت و تلاش برای نقد، افشا و اتخاذ سیاست و تاکتیک درست در مقابل آن است. همچنانکه گفتیم باید به اوضاع کنونی و توازن قوای موجود، به نقطه ضعفها و قدرتهای خود و دشمن،  به سیاست و تاکتیکهای هر دوره آنها با چشمان باز نگریست، خونسرد و روی زمین واقعی به مقابله پرداخت و تلاش کرد کارگران و صف مبارزین این طبقه متحد تر و متشکل تر پا جلو بگذارد. امروز بیش از هر زمان زمینه واقعی برای این مهم و برای سرنگونی جمهوری اسلامی با پرچم چپ، با پرچم یک عدالتخواهی سوسیالیستی فراهم است و باید موانع آنرا دید، نگاه کرد، برسمیت شناخت و هوشیارانه راه پیشروی جنبش خود را باز کرد. از این زاویه تخاصمات ایران و آمریکا، جایگاه آن و اهداف طرفین، صف بندی در پوزسیون و اپوزیسیون حول این ماجرا از یک طرف و بعلاوه تلاش جمهوری اسلامی برای انسجامی در بالا و یکدست کردن قدرت، مشکلات و موانع آن و همزمان باز کردن چشم طبقه کارگر به حقایق پشت این سیاستها، برای ما اهمیت بسیاری دارد.  این نوشته تلاشی برای جواب به این مهم است.

 

 

تخاصمات آمریکا و ایران

جمهوری اسلامی بر شانه های دول غربی در دل انقلاب ٥٧ به قدرت رسید. در آن دوره و زمانی که سرنگونی حکومت پهلوی از نظر غرب اجتناب ناپذیر به نظر رسید، خمینی و ارتجاع اسلامی به عنوان مناسب ترین گزینه در دسترس در مقابل انقلابی که خصلت چپ و آزادیخواهانه داشت و در دنیایی که هنوز تخاصمات شرق و غرب جایگاه مهمی داشت انتخاب شد. این البته چه برای غرب و چه بورژوازی ایران بهترین گزینه نبود، بلکه تنها گزینه در دسترس و قابل اتکا علیه چپ بود. از روز بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا امروز تخاصمات آمریکا و ایران تقریبا با همه نوسانات خود، از هر طرف به دلایلی به عنوان یک پرچم در اهتزاز بوده است. اکنون جای پرداختن به تاریخ این تخاصمات نیست. اما در دوره اخیر این تخاصمات به نقطه اوج خود رسید و علیرغم اینکه هیچکدام از طرفین خواهان جنگ نیستند، علیرغم اینکه دولت آمریکا در موقعیتی نبود و نیست که حمله نظامی گسترده به ایران کند، اما فضای بشدت متشنج ایجاد شده، نگرانی از وقوع حمله ای نظامی در اثر هر نوع نسنجیدگی و ماجراجویی طرفین و متحدین آنها از اسرائیل تا گروههای اسلامی، بالای سر مردم ایران و منطقه قرار داشت. تبلیغات جنگی طرفین، فضای نظامی و فضای منطقه و خصوصا خلیج فارس و تبدیل آن به پادگانی بزرگ با همه اسلحه های مدرن جنگی و خطر ماجراجویی از جانب طرفین، ترس و نگرانی جدی را برای مردم منطقه و خصوصا مردم ایران ایجاد کرد.

 

کشتن قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس وابو مهدی المهندس، معاون فرمانده نیروهای حشد الشعبی عراق و همراهان آنها به فرمان ترامپ، فضا و تبلیغات جنگی را به اوج رساند. سرانجام موشک باران پایگاه آمریکایی در عراق از جانب جمهوری اسلامی که از قرار معلوم با اطلاع قبلی و توافق طرفین انجام گرفته بود، به عنوان جواب به ترور سلیمانی ، باعث توازنی شد که خطر جنگ و اقدامی ماجراجویانه را حداقل در کوتاه مدت در اذهان عمومی به حاشیه راند. این البته به معنای کاهش تبلیغات جنگی نبود و همچنانکه می بینیم پروپاگاند طرفین و تحریکات گروههای اسلامی در منطقه حول این ماجرا ادامه دارد. اما باید دید که اهداف طرفین در این ماجرا و عواقب آن چیست؟

 

آمریکا، ایران و محور شر

اهداف هیئت حاکمه آمریکا در تخاصمات با ایران، رام کردن جمهوری اسلامی و گردن نهادن آن به سیاستهای غرب است. آمریکا مستقل از اینکه در فضای ملتهب کنونی دست به چه ریسکی بزند یا نزند، نه خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است و نه در این سالها رژیم چینجی در دستور داشته است. استفاده ابزاری دوره ای آمریکا از اپوزیسیون راست و جریانات قومی، مذهبی و باند سیاهی، تنها با هدف فشار بر جمهوری اسلامی و رام کردن و آوردنش پای میز مذاکره و توافق است. همگی شاهدیم که اخیرا پمپئو برای جلب توجه ایران، مرخصی خدمت اکثر این اپوزیسیون(مجاهد و جریانات ناسیونالیستی متشکل در "شورای مدیریت گذار") را اعلام کرد. دولت آمریکا در تمام این دوران و به طور مشخص در دوره ریاست جمهوری ترامپ، تخاصم خود با ایران را تحت عنوان "مبارزه" با تروریسم و ایران به عنوان عامل بی ثباتی منطقه و همزمان خطر ایران اتمی بیان کرده است. اما مشکل غرب عموما و آمریکا مشخصا نه تروریسم ایران است و نه خطر ایران اتمی و نه امنیت منطقه ای  که خود یکی از عاملین اصلی ویرانی آن است. اگر مبارزه با تروریسم و عاملین ناامنی جهان جایگاهی در سیاست دولتها داشت، سران بسیاری از کشورهای بزرگ جهان به جرم نسل کشی، توحش و جنایت و اشاعه تروریسم دولتی و غیر دولتی و به عنوان عاملین ناامنی جهان، میبایست هزار بار محاکمه شوند. بی تردید در چنین شرایطی رهبران مختلف آمریکا در ردیف اول مجرمین قرار داشتند.

 

معضل واقعی آمریکا به هم خوردن توازن قدرت در دنیا، عروج قدرتهای بزرگ اقتصادی از جمله چین، هند، روسیه و...، افول موقعیت آمریکا در جهان و تلاش برای مقابله با حقیقتی است که امروز از چشم کسی پوشیده نیست. تقابلی که در یک دهه گذشته خاورمیانه را به میدان جنگهای نیابتی، و مردم منطقه را به قربانیان آن تبدیل کرد. در این دوره ما شاهد خونین ترین و هولناکترین بمبارانهای وسیع در کشورهای مختلف خاورمیانه بوده ایم. لیبی، سوریه، عراق و یمن مرکز این جدالهای و همزمان قلتگاه صدها هزار انسان بیگناه و آوراگی و خانه خرابی دهها میلیون از ساکنین این منطقه است. دیکتاتوری قذافی، اسد، مبارزه با داعش که در دامن خود دولتهای غربی پرورش یافت، و امروز ایران اتمی و نقش آن در خاورمیانه، سر سوزنی با حقایق پشت این جنگها و اهداف آن نزدیک نیست. جدال با چین و قطبهای اصلی اقتصادی جهان، انشقاق در جبهه متحد دیروز آمریکا، فاصله  واختلاف با اروپا وتلاش آمریکا برای حفظ موقعیت رو به افول خود، با به رخ کشیدن قدرت نظامی و میلیتاریسم و قُلدری و زورگویی دنبال میشود، سیاستی که مردم منطقه تاوانش را میدهند. ایران اتمی و نقش بی ثباتی آن در خاورمیانه، مستقل از نقش مخرب جمهوری اسلامی در منطقه، بهانه اند. هیئت حاکمه آمریکا ابتدا کره شمالی را به عنوان محور شر انتخاب کرد و به تهدید این کشور پرداخت که سرانجام با دخالت چین عقب نشست. امروز ایران قرار است بهانه ای برای کشمکش و تحمیل میلیتاریسم غرب در منطقه باشد. فاکتورهای دیگری قطعا در این میان و در تهدیدات ترامپ و کشتن قاسم سلیمانی و...، از جمله وضع داخلی خود آمریکا و انتخابات در راه تاثیر داشته اند.

 

اقدام نا سنجیده آمریکا و شخص ترامپ در کشتن سلیمانی، بهانه ای به جمهوری اسلامی داد و امکانی طلایی را برای آنها جهت مقابله با مردم آزادیخواه ایران با پرچم "در جنگ بودن با آمریکا" فراهم کرد. ترامپ فکر میکرد با این کار، فشاری جدی به جمهوری اسلامی خواهد آورد و او را مجبور میکند، در موقعیت ضعیفتری پای میز مذاکره نشسته و با آنها توافق کند. توافقی که نسبت به برجام درجه ای حتی ناچیز، منافع آمریکا را بیشترتامین کند. مهم در این میان موفقیت آمریکا و ترامپ و همراهان او به عنوان پیروز در یک دوره تخاصم بعد از برجام است. اما مستقل از اینکه نفس کار آمریکا و کشتن یکی از مقامات بالای ایران در خاک کشور دیگری بدون اینکه در حالت جنگ باشند، چه باری دارد، پیش بینی ترامپ مبنی بر تسلیم شدن جمهوری اسلامی هم درست از آب در نیامد. توافق آمریکا و یا سکوت و کوتاه آمدن او در مقابل ایران و موشک باران پایگاه آمریکا در عراق، هزینه ای بود که ترامپ و هیئت حاکمه آمریکا بابت ریسکی که مرتکب شدند، در مقابل جمهوری اسلامی تقبل کردند.

 

تخاصم و فضای جنگی، فرجه ای طلایی

 

جمهوری اسلامی در دوره ای تعیین کننده قرار دارد و خطر سرنگونی توسط کارگران و اقشار محروم جامعه، متوهمترین عناصر حاکمیت را در تب و لرز گرفتار کرده است. کشتن قاسم سلیمانی هر چند ضربه ای جدی به جمهوری اسلامی بود، اما فرجه ای طلایی برای ایران ایجاد کرد تا یک بار دیگر ضمن افزایش فضای جنگی در جامعه ایران، پرچم ضد آمریکایی خود را علم کند. تلاش جمهوری اسلامی برای مقابله به مثل با آمریکا در مقابل کشتن سلیمانی و یارانش، قبل از هر چیز، تلاش برای نشان دادن قدرت نظامی و توان حاکمیت در مقابل مردم معترض ایران بود. ایران در این دوره حساس به چنین فضا و مقابله ای از زاویه مشکلات خود و عقب راندن مردم آزادیخواه نیاز داشت. مستقل از مراسمهای سوگواری برای سلیمانی و بسیج همه جانبه برای آن و فضای سنگینی که در آن مدت به جامعه ایران تحمیل کردند، موشک باران پایگاه آمریکا در عراق، حلقه تکمیلی حاکمیت با هدف مستاصل کردن مردم آزادیخواه و وقت خریدن برای خود و بعلاوه کسب موقعیت "قهرمانیِ" در منطقه مقابل زورگویی آمریکا بود. بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی مدعی اند که موشک باران پایگاه آمریکا یک نمایش بی محتوا بوده است. این تصویر واقعی نیست و بیشتر بیان آرزوی خود این اپوزیسیون و بعلاوه سکوت و همراهی عملی آنها با آمریکا است که از سر ضدیت با جمهوری اسلامی اعلام میشود. مسلم اینکه خود جمهوری اسلامی از قبل به آمریکا خبر داده و لذا پایگاه مذبور یا خالی از سکنه یا نیروی آن در جای امن پناه گرفته بودند، به این معنا ممکن است تصویر نمایشی از این ماجرا معقول به نظر آید. اما این نگاه بیش از اندازه سطحی و دلبخواهی است.اینکه دولتی بتواند آمریکا را به عنوان قدر قدرت دنیا و ژاندام خودگمارده مجبور کند تن به چنین معامله ای بدهد ، در دنیای واقعی به عنوان برد ایران به حساب خواهد آمد. همچنانکه گفتم این هزینه اقدام ناسنجیده ترامپ در کشتن سلیمانی و همراهان او بود.

 

ایران قطعا در این دوره به فضای جنگی و میلیتاریسم نیاز دارد. این نیاز اساسا به عنوان بهترین ابزار در مقابل مردم آزادیخواهی است که خواهان رفتن جمهوری اسلامی هستند. در همین راستا و برای تامین این مهم، جمهوری اسلامی اهداف منطقه ای خود را هم دنبال میکند. ایران قدرتمند و مدعی در خاورمیانه نه تنها ابزاری علیه مردم آزادیخواه است، بعلاوه وسیله ای برای بسیج ناسیونالیسم ایرانی در خدمت حاکمیت است. بی خود نیست که در مرگ قاسم سلیمانی رضا پهلوی های ایران لال میشوند و سَیلی از شاعر، نویسنده و ناسیونالیست لباس عزا میپوشند. مردمی که در مراسمهای سلیمانی شرکت کردند، حداقل بخشی از آنها از سر ناسیونالیسم و شرکت در مراسم عزای "سردار ملی" ایران، کسی که از نظر آنها "قهرمان" جنگ با داعش و مانع کشیدن جنگ داعش به ایران بود، به این مراسمها پیوستند. قاسم سلیمانی یکی از شخصیتهای برجسته و مهم جمهوری اسلامی و کل ناسیونالیسم ایرانی بود.

 

فاکتور دیگر حساب باز کردن جمهوری اسلامی روی نفرت بالای مردم خاورمیانه از آمریکا است. او میخواهد با بلند کردن پرچم ضد آمریکایی، احساس به حق مردم خاورمیانه علیه آمریکا و جنایات آن در منطقه را بخرد. باید توجه داشت مستقل از کشتار یک میلیون انسان در عراق توسط آمریکا و همپیمانان او، علاوه بر ویرانی چند کشور خاورمیانه که آمریکا یک پای جدی و یک عامل اصلی آن است، دنیای عرب ، حیات خلوت آمریکا و کشورهای "عربی" در ذهن مردم به عنوان نوکران دست به سینه آمریکا بوده اند. احساس حقارت در دنیای عرب و احساس اربابی آمریکا، پدیده ای تاریخی و بسیار بزرگ است. اسرائیل و توحش چند دهه او در فلسطین و کشتار مردم بیگناه این منطقه و پشتیبانی دولتهای مختلف آمریکا از دولت اسرائیل، اقدامات اخیر و یک جانبه ترامپ در توافق با نتانیاهو و به اصطلاح طرح "معامله قرن" که چیزی جز بی حقوقی بیشتر فلسطینی ها نیست، همگی زخمی عمیق و تاریخی بر قلب صدها میلیون انسان خصوصا در دنیای عرب گذاشته است. نقش مخرب دول غربی و خصوصا آمریکا نه تنها در این منطقه که بعلاوه در آمریکای لاتین و آفریقا و دهها کودتایی که کرده است، مورد نفرت مردم جهان و خصوصا مردم این کشورها است. اینکه در خاورمیانه علاوه بر آمریکا کشورهای دیگری مانند روسیه، ایران، ترکیه، عربستان، اسرائیل، قطر و حتی کشورهای اروپایی، نقش داشته اند، اما هیچ دولتی به اندازه آمریکا در دنیای ما نقش مخرب نداشته است. هیچ دولتی دنیا را حیاط خلوت خود نمیداند، هیچ دولتی مثل آمریکا خود را ژاندارم جهان ندانسته، هیچ دولتی تا کنون نتوانسته است هر جای دنیا منافعش ایجاد کند، بتواند راسا حمله کند، ترور کند، نیرو بفرستد، بمباران و جنایت کند. آمریکا این را حق خود میداند. آمریکا مدعی است در همین چند ماه گذشته بیست هزار نیرو وارد منطقه کرده است.

 

تاریخ جنایات آمریکا از بکارگیری بمب اتم در ناکازاکی و هیروشیما تا حمله به ویتنام، از جنگ در افغانستان تا حمله به عراق و متعاقبا کشورهای دیگر، منحصر به فرد است. لذا نفرت عمیقی در میان جهانیان و خصوصا در کشورهای خاورمیانه و... از آمریکا در قلب صدها میلیون انسان خوابیده است. جمهوری اسلامی تلاش میکند برای نجات جان خود از دست مردم ایران نه تنها فضای جنگی و نظامی را بر سر مردم ایران نگهدارد که بعلاوه روی این نفرت به حق از آمریکا سرمایه گذاری کند و از آن سود جوید. او تلاش میکند با این حربه نه تنها موقعیت خود را در منطقه حفظ کند، بلکه همه جریانات تروریستی و باند سیاهی اسلامی را هم حول ضدیت با آمریکا و سیاست خود جمع کند. یک پای جدی این تلاش امروز حول خواست بیرون رفتن آمریکا از عراق دنبال میشود. امروز عراق عملا به مرکز این جدال تبدیل و مردم عراق مستقیما قربانی دعوای این دو دولت جنایتکار هستند. مقتدا صدر طرفدارایران نیست و اما امروز حول مخالفت با حضور آمریکا در عراق، به عنوان متحد ایران ظاهر میشود. جمع کردن جریانات اسلامی شیعه از حشدالشعبی تا مقتدا صدر، حزب الله لبنان و... در ایران که چند روز گذشته اتفاق افتاد، در همین راستا است. حملات پراکنده موشکی علیه سفارت آمریکا در عراق، مستقل از اینکه کار کدام گروه اسلامی باشد، در خدمت ادامه فضای جنگی و نظامی در منطقه و مشخصا در ایران است.

 

باید اذعان کرد که در سه دهه گذشته خلا ای در منطقه وجود داشت، خلا یک جریان جدی اجتماعی که در مقابل قلدری آمریکا، در مقابل اشغال عراق و در بسیاری کشورهای دیگر، از زاویه دفاع از مردم محروم و منافع آنها، بایستد و مقابله کند و مردم را حول یک سیاست انقلابی و آزادیخواهانه متحد کند. در عراق یک دوره کنگره آزادی عراق توسط حزب کمونیست کارگری عراق درست شد که به اهداف مطلوب خود نرسید. در نبود چنین جریان جدی و بانفوذ قدرتمندی، جریانات ارتجاعی با پرچم ضد اشغال، ضد زورگویی و قلدری آمریکا و متحدین او به میدان آمدند، نیرو گرفتند و پایی از قدرت شدند و امروز خود موی دماغ مردم و هر نوع تمدنی هستند. توحش و بربریت دول غربی و در راس آنها آمریکا و متحدین او این امکان را فراهم کرد که مردم محروم به دام جریانات اسلامی و جنایتکار بیفتند و از ترس، از نفرت علیه جنایات آمریکا به پیاده نظام ارتجاع دیگر تبدیل شودند. به افغانساتن نگاه کنید، عراق و فلسطین و لبنان و دهها کشور دیگر را ببینید. توحش اسرائیل امکان رشد و ماندگاری حماس در فلسطین و حزب الله لبنان را داده است. توحش آمریکا در عراق زمینه رشد جریانات جنایتکار و اسلامی نوع مقتدا صدر و حشد الشعبی و ... را ایجاد کرده است. جمهوری اسلامی در کل چهل سال گذشته با پرچم ضد امریکایی یک پای این اتفاقات و متحد این جریانات بوده است و امروز نیز به عنوان راه نجات خود از انقلاب در ایران و علیه مردم انقلابی بار دیگر پرچم ضد آمریکایی را بلند کرده است.

 

عروج یک "ترامپیست" در سیاست ایران

 

بخش جدی ای از اپوزیسیون جمهوری اسلامی از راست تا چپ پرو آمریکایی اند. اینجا قصد پرداختند به این ماجرا و تاریخ آن ندارم. مستقل از اپوزیسون راست و چپ پرو غرب، مستقل از جریانات ناسیونالیست کرد که همیشه آرزوی به بازی گرفتن از جانب آمریکا را داشته اند، بسیاری از اپوزیسیون "چپ" نیز در این دوره سیاست مستقلی از دیگران نداشتند. کل این اپوزیسون نه تنها در بحران خاورمیانه، در جنگ علیه داعش، در حمله به موصل، مواضع کم و بیش مشترک و پرو آمریکایی داشتند، بعلاوه در دوره اخیر نیز، زبان همه از نقد قلدری هیئت حاکمه آمریکا از کار افتاده بود. این اپوزیسیون حتی جناح چپ آن نیز، از سر ضدیت با جمهوری اسلامی و استیصال و درماندگی خود، پرو ترامپ ظاهر شدند. آنها در حقیقت، در دل جدال و تخاصمات آمریکا و ایران در ماجرای کشتن سلیمانی و اتفاقات متعاقب آن، صورت مسئله را از هیئت حاکمه آمریکا پذیرفتند. سکوت کامل آنها در این دوره و در مقابل قلدری و گردن کشی ترامپ دیدنی بود. همچنانکه اشاره کردم آمریکا حق خود میداند به هر کجای دنیا لشکر بکشد، بمباران کند، و هر مخالف خود را هر زمان بخواهد و منافعش ایجاد کند، ترور کند و از بین ببرد. مخالفت این اپوزیسیون با جمهوری اسلامی و محدود نگری و اپورتونیسم آن، مانع دیدن مخاطرات هیئت حاکمه آمریکا  "حق" ژاندارمی او بر جهان بود. گفتن از جنایت کاری جمهوری اسلامی و نقش مخرب آن در خاورمیانه، عملا شد همه چیز و نادیده گرفتن و سکوت در مقابل ترامپ و همراهان او. اگر به مواضع سیاسی آنها نگاه کنید، جز شعارهای "تند و تیز" علیه جمهوری اسلامی، چیز دیگری پیدا نمیکنید. اینکه دولت آمریکا حق خود میداند هر وقت خواست، به هر شیوه دوست داشت، در هر کشوری هر مخالفی را مستقل از ماهیت او ترور کند، برای این اپوزیسون علی السویه بود. همه بلااستثنا بعد از ترور قاسم سلیمانی و همراها او، به تضعیف جمهوری اسلامی و نزدیک تر شدن سرنگونی او پرداختند، انگار توفیق ترامپ عینا موفقیت آنها و کمک به سرنگونی جمهوری اسلامی است. در مباحثات آنها تنها یک زنده باد ترامپ کم بود. تقریبا همه از سر مخالفت با ایران، از قلدری و زورگویی آمریکا چشم پوشیدند و دخالت او را نه تنها نادیده که عملا و در این اتفاق مثبت دانستند.

 

همچنانکه اشاره کردم این اپوزیسیون صورت مسئله را از هیئت حاکمه آمریکا پذیرفته است. کسی این صورت مسئله را امروز میپذیرد فردا نمیتواند، نسبت به حمله آمریکا مثلا به حکومت کارگری، ترور رهبران و فعالین او، مخاطراتی که هر حاکمیت انقلابی را در ایران و هر کشور دیگر تهدید میکند، مقابله ای جدی کند. بعلاوه به فرض تضعیف جمهوری اسلامی با اقدام امریکا، حتی به فرض "سرنگونی" جمهوری اسلامی توسط آمریکا، از فردای این ماجرا، کسی فرش قرمز برای قدرت گیری مردم آزادیخواه، طبقه کارگر و هیچ نیروی مترقی، پهن نمیکند. مستقل از اینکه هر نوع دخالتگری آمریکا در ایران، هر نوع جنگ و بمبارانی، هر نوع فضای جنگی و هر ترور و غیره ای، حاشیه ای کردن مردم آزادیخواه و دخالت آنها است، به عمر جمهوری اسلامی خواهد افزود و امکانی را به حاکمین بر ایران خواهد داد برای عقب راندن اعتراضات به حق طبقه کارگر و مردم آزادیخواه.

 

بی تردید هر نیروی کمونیستی، هر جریان عدالتخواه و هر فعال برابری طلبی، باید فاکتور دخالتگری غرب در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و بعد از آن را به عنوان یک فاکتور به حساب آورد. آمریکا تا آخرین لحظات هم علیه انقلاب کارگری در کنار جمهوری اسلامی خواهد ایستاد، چیز که در گذشته و حال در ایران و همه جهان شاهدش بوده ایم. تلاش ما برای سرنگونی جمهوری اسلامی، برای محاکمه رهبران و نمایندگان آن، سر سوزنی ما را به غرب، به آمریکا و هیچ ارتجاعی نزدیک نمیکند. آمریکا و ایران چه در صلح باشند و چه در جنگ، برای بشریت آزادیخواه، برای طبقه کارگر در آمریکا و ایران و جهان، جز محنت و مرات و محرومیت ارمغانی ندارند. متحدان ما در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی طبقه کارگر و مردم متمدن جهان است. ابزار کوتاه کردن دست آمریکا و دول مرتجع منطقه و دخالتگری آنها در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و فردای آن، در میدان بودن طبقه کارگر متحد و حمایت و همبستگی جهانی از آن است.

 

یک هسته فشرده از ارتجاع

 

هیچ جناحی در حاکمیت نیست، که خطر سرنگونی نظام را بیخ گوش خود احساس نکند، اگر اختلافی در بالا هست، بر سر چگونگی بقا است. اعتراضات  آبان ماه نشان داد که دیگرسرکوب کارساز نیست و بازگشت جامعه به چند دهه قبل و راه انداختن بساط کشتار و جنایت راه به جایی نمیبرد و از توان حاکمیت خارج است. خامنه ای همراه با سپاه و جناح اصولگرا، علاوه بر کوبیدن بر پروپاگاند جنگی و برافراشتن پرچم ضد آمریکایی، یکدست کردن بالای حاکمیت را نیز به عنوان راهی برای نجات خود در پیش گرفته اند. از مدتها قبل تلاش بخشی از حاکمیت ایران، به رهبری شخص خامنه ای، یکدست کردن بالا و انسجام ارتجاع اسلامی بوده است. در این راستا تغییراتی در میان مقامات بالای سپاه، مرکز اطلاعات و ارتش و... به عمل آوردند. اما امروز و با علم به خطر سرنگونی، بیش از هر زمانی سعی میکنند، جایگاه سپاه پاسداران، سپاه قدس و اصول گرایان را محکم و نه تنها اصلاح طلبان را در گوشه ای کیش و مات کنند، بعلاوه توان و قدرت امثال روحانی و ظریف و ... را نیز محدود کنند. پا به پایی تبلیغات جنگی علیه آمریکا، تلاش میکنند، هسته اصلی قدرت را نیز در دست خود نگهدارند. انتخابات این دوره و حذف وسیع مخالفین درونی و تصفیه بالایی از آنها به اضافه حملات به ظریف و روحانی و... تماما در این راستا است. قرار است شکاف در بالا با تصفیه مخالفین درونی نظام حل شود و امکان مقابله یکدست با اعتراضات طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را فراهم کنند.

 

اما این سیاست شمشیر دولبه است. آنها از طرفی یک هسته منسجم ارتجاعی و یکدست را در بالا ایجاد میکنند و به این اعتبار حاکمیت را در مقابل مردم یکدست میکنند. اما مستقل از اینکه حتی با چنین اقدامی امکان عقب راندن اعتراضات وسیع توده ای ممکن نیست، خصوصا در شرایطی که هیچ امکان و افقی برای بهبود و حل معضلات اقتصادی در چشم انداز نیست، بعلاوه کوچک کردن بالا یکی از ریسکهای بزرگ آن، راندن صفی بزرگ از حاکمیت، به صف مخالفین و حتی سرنگونی طلبان است. کوچک کردن بالا یک هسته فشرده ارتجاعی را تامین میکند اما به همان اندازه، قدرت کل نظام را کاهش و در مقابل مردم بپاخواسته تضعیف میکند. به هر میزان این هسته کوچکتر شود، به همان میزان دامنه قدرت و نفوذ جمهوری اسلامی در میان کل ارگانها و طرفداران حاکمیت هم کوچک خواهد شد و صف مخالفین از قدرت رانده نیز افزایش می یابد.

 

آیا با این سیاستها نجات حاکمیت ممکن است؟

توان سرکوب جمهوری اسلامی با هر اندازه فشردگی ارتجاع در بالا، دامنه وسیعی نمیتواند داشته باشد. هر سیاستی که جمهوری اسلامی در پیش گرفته و علیرغم حمله همه جانبه در آبان ماه و کشتن بیش از ١٥٠٠ نفر از معترضین، علیرغم مراسمهای وسیع برای سلیمانی به عنوان سردار ملی ناسیونالیسم ایرانی، علی رغم تهدیدات و ادامه دستگیری و خط و نشان کشیدن برای معترضین، علیرغم فضای جنگی و تبلیغات وسیع ضد آمریکایی و تهدیدات آمریکا، در اولین قدم و با سرنگونی هواپیمای اوکراینی امکان و فرجه ای فراهم شد که مردم بار دیگر در مراکز تحصیلی و در شهرهای مختلف دست به اعتراض بزنند، فضای سنگین و نظامی بعد از مرگ سلیمانی و موشک باران پایگاه آمریکا و اعلام قدر قدرتی سپاه و ارگانهای سرکوب را در هم شکنند و بار دیگر اعلام کنند، جمهوری اسلامی باید برود.

 

یکدست کردن حاکمیت هم واقعا هر چند شاید تنها راه باشد، اما به دلایلی که اشاره کردیم، جمهوری اسلامی را نجات نمیدهد و بعلاوه در دوره کنونی جمهوری اسلامی را بیش از پیش ایزوله خواهد کرد.

 

دود فضای جنگی و هر ریسک و ماجراجویی از جانب آمریکا یا ایران، در چشم مردم ایران و منطقه خواهد رفت. بی تردید هر ماجراجویی که هر طرف مرتکب شود، تاوانش را مردم ایران و عراق و منطقه خواهند داد. آمریکا ظاهرا سیاست تحریم اقتصادی ایران و افزایش آنرا به عنوان اهرم فشار به جمهوری اسلامی در بر گرفته است. تاوان فشار تا کنونی تحریمهای اقتصادی بر ایران را هم مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و اقشار کم درآمد پرداخته اند. فقر و بیکاری و گرانی و افزایش هر روزه قیمتها، معضل جدی اکثریت بزرگ مردم ایران است. این حربه آمریکا پشت طبقه کارگر و مردم محروم را خم کرده است. پرچم ضد آمریکایی ایران قطعا تاثیرات قابل توجه ای در منطقه، در دنیای عرب و در میان جریانات اسلامی خواهد داشت. اما اکنون دوره جنگ عراق نیست و فضای منطقه کاملا عوض شده است. معضل جدی در این مسیر که تلاش ایران برای تبدیل به "قهرمان" ضد آمریکا را، خنثی میکند، اعتراضات توده ای علیه حاکمیت همین "قهرمانان" است. حزب الله لبنان، گروهای شیعه در حاکمیت عراق و خود جمهوری اسلامی، در این سه کشور از جانب دهها میلیون کارگر و زحمتکش به مصاف طلبیده اند. خواست سرنگونی همه اینها، اعتراض به فساد و دزدی همه حاکمین در این کشورها، خواست رفاه و آزادی و عدالت، پرچم کل اعتراضات این دوره در این کشورها است. بعلاوه در همه این سه کشور مردم آزادیخواه ضمن حمایت از هم، ضمن برافراشتن پرچم همبستگی با هم، علیه قلدری آمریکا و علیه میلیتاریسم حاکم و دخالتگری دولتهای مرتجع در خاورمیانه هستند. دست همه دولتهای ارتجاعی از خاورمیانه کوتاه، همراه با خواست سرنگونی دولتهای لبنان و عراق و ایران، همزمان خواست و مطالبه مردم آزادیخواه است. بعلاوه جمهوری اسلامی از جانب کارگران و مردم آزادیخواه ایران، نفس های آخر خود را میکشد. رادیکالیسم حاکم بر اعتراضات در ایران، مبارزات جسورانه کارگران در هفت تپه و بقیه مراکز کارگری و کوتاه نیامدن آنها، مطالبات رادیکال و پرچم عدالتخواهی مردم ایران، سمپاتی وسیعی را در میان مردم متمدن جهان ایجاد کرده است. دنیا به تحولات ایران نگاه میکند، کارگران و مردم استثمار شده به آن امید و دولتها و بورژوازی جهانی نگران تحولات چپ و کارگری هستند. و همین حقایق ضمن نفرت عمیق جهانیان از قلدری و ژاندارمی آمریکا، دامنه تاثیر گذاری ارتجاع اسلامی ایران و گروهای متحد او در منطقه با پرچم ضد آمریکایی را محدود میکند. لذا پرچم ضد آمریکایی ایران در دنیای امروز برد بالایی ندارد و حداقل مردم ایران را نمیتواند با اتکا به آن خفه و خاموش کند. امروز این پرچم چه علیه آمریکا و چه ارتجاع منطقه از جمله ایران، در دست مردم بپاخواسته در ایران و عراق و لبنان است.

 

خصلت چپ جنبش سرنگونی و آینده ایران

 

اعتراضات این دوره جامعه ایران را مطلقا نمیتوان با سال ٥٧ مقایسه کرد. آن انقلاب، هم مردم ایران و هم بورژوازی را پخته کرد. خصلت چپ این اعتراضات در تمام تحرکات این دوره عیان است. شعار و مطالبات آن مستقل از خواست رفتن جمهوری اسلامی، عدالت اجتماعی، برابری، آزادی، علیه فقر و ناعدالتی، آزادی کامل زنان از همه قید و بندهای اسلامی و مردسالار و عقب مانده، اعلام همبستگی با مردم آزادیخواه در عراق و لبنان، همبستگی با مردم معترض در فرانسه، شیلی و..، است. اینها در دنیای واقعی پرچم چپ جامعه است و صاحبان واقعی آن جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است. این حقایق بیان دست بالا پیدا کردن یک جنبش برابری طلبانه است که رنگ خود را به تحولات این دوره زده است. جامعه ایران عموما به این جنبش و به طبقه کارگر چشم دوخته است. این فضا و موقعیت جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر، فرجه و امکان جدی را، برای کمونیستها فراهم کرده، که نیروی خود را متحد و متشکل کنند، موانع پیروزی را از جلو پا برداند و برای تحولی عظیم اجتماعی در ایران آماده شوند.

 

این جنبش باید سازمان پیدا کند و این رمز موفقیت آن است. این جنبش در همه میدانها، در همه عرصه های جدی مبارزه، خصوصا در میان طبقه کارگر، در میان پرولتاریای صنعتی ایران باید نیروی خود را متحد کند. دخالت طبقه کارگر در تحولات جامعه و به عنوان یک طبقه بدون تشکلات تواده ای این طبقه و حزب سیاسی او، ممکن نیست. دخالت در این تحولات و ظاهر شدن این طبقه به عنوان رهبر بدون تامین این دو فاکتور، با همه فداکاری هایی که کارگران کرده باشند، هیچ ضمانتی برای ابتدایی ترین تغییرات مثبت در زندگی این طبقه حتی با سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد. تحولات این دوره با همه ارزش و جایگاه والایش، علیرغم اینکه این جنبش ما سوسیالیستهای طبقه کارگر است، بدون سازمان و تامین اتحاد کارگران در تشکلهای توده ای و حزبی این طبقه، در هر تند پیچی میتواند متوقف شود، شکست بخورد و یا افقهای دیگری بر آن حاکم و نهایتا جریانات بورژوایی مسیر تحولات را در جهتی دیگر سوق دهند. آنچه شعف انگیز است مهر عدالتخواهی طبقه کارگر بر این تحولات است. این مهم بهترین شرایط را برای دخالتگی کمونیستها و تامین ملزومات پیروزی آن، مهیا کرده است. پیروزی ما مقدور است به شرطی که با همه توان در کنار هم، برای رفع موانع پیروزی در فرجه کمی که داریم تلاش کنیم. تامین این امر به دخالتگری جدی و هوشیارانه کمونیستها بستگی دارد.

 

حزب حکمتیست(خط رسمی)  با علم به این حقایق، با علم به تفاوتهای فاحش میان سرنگونی طلبان، با علم به اینکه دوره انقلاب همگانی در ایران پایان یافته است، با علم به اینکه جنبش های سیاسی و احزاب آنها با پرچم و سیاست مستقل خود در این تحولات شرکت خواهند کرد، سعی کرد افق جنبش خود و پرچم سرنگونی نوع ما را روش کند. منشور سرنگونی جمهوری اسلامی و حقوق جهان شمول انسان، بیان سرنگونی نوع ما و اولین قوانین لازم الاجرا از زوایه منافع طبقه کارگر در فردای سرنگونی است.  ما اتفاقا تفاوتهای خود را با همه جنبشهای سیاسی دیگر، به روشنی بیان میکنیم و سعی میکنیم چشم طبقه کارگر را به حقایق این دوره باز و حول افق و سیاست خود متحد کنیم.

 

بحث جنبش مجامع عمونمی کارگری، جنبش شورایی طبقه کارگر و اتحاد کارگران و مردم آزادیخواه در شوراهای محل کار، در محلات و همه اماکن، ابزاری برای اتحاد استثمار شدگان و قرار گرفتن آنها زیر یک چتر واحد است. ما بی سازمان با همه فداکاری هایی که بکنیم و با فرض سرنگونی جمهوری اسلامی، هنوز سرمان بی کلاه خواهد ماند. دخالت طبقه کارگر در سرنگونی جمهوری اسلامی به عنوان مهمترین ابزار، زیر پرچم و افق خود، بدوا محتاج اتحاد کارگران در همه مراکز کارگری در تشکلات توده ای این طبقه است. امروز و فضای کنونی، تغییر توازن قوای امروز که به نفع مردم آزادیخواه چرخیده است، فرجه و فرصتی است که جنبش ما، در ابعاد توده ای متحد شود، در شوراها، اتحادیه و سندیکاهای کارگری متحد شود و متکی به تصمیمات جمعی کارگرن هر مرکز و رشته ای در مجامع عمومی آنها شود. این مهمترین وظیفه حزب ما، مهمترین وظیفه هر کارگر کمونیست و رهبر دلسوز و آگاه طبقه کارگر است.

 

حزب حکمتیست(خط رسمی) بخش متحزب تر از یک جنبش عظیم اجتماعی است. جنبشی که مهر یک عدالتخواهی کارگری را بر تحولات این دوره کوبیده است. امروز هزاران محفل و جمع کمونیست، در مراکز کارگری، در محلات کارگر نشین، در میان زنان و جوانان و اقشار زحمتکش در حال مبارزه اند. جنبش ما، جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر بدون کمونیست متحزب، بدون حزب سیاسی و توده ای خود، راه درازی نخواهد پیمود. اتحاد کمونیستها در هر مرکز کارگری، در هر محله کارگری نشین یک بخش جدی کار است. کمونیست غیر متشکل و منفرد هیچ توجیهی برنمیدارد و با همه تلاش و فداکاری، نمیتواند در این دوره تاثیری جدی بگذارد. اتحاد و تحزب یافتگی بخشی از هویت کمونیستها است. متشکل شدن جزو خصیصه اصلی کمونیسم طبقه کارگر است و این را شرایط کار و زندگی این طبقه در خون و جسم او جاری کرده است.

 

قدرت گیری طبقه کارگر بدون حزب سیاسی او ناممکن است. حزب حکمتیست به این صف، به این جنبش تعلق دارد و ابزار این امر است. لذا امروز تقویت این حزب و بدست گرفتن آن به عنوان ابزار صف وسیعی از مبارزین طبقه کارگر شرط نه تنها پیروزی بلکه حتی پیشروی ما است. این حزب با هر مسیری که تا کنون طی کرده است، در کل این تاریخ منافع طبقه کارگر را در سیاست ایران نمایندگی کرده است. باید آنرا تقویت کرد، به عنوان حزب خود سلولها و رهبری محلی او را در هر کارخانه و محله ای ساخت. کمونیستها را جمع کرد، متشکل کرد و در اشکال مختلف به عنوان بخشهای مختلف یک حزب بزرگ و قدرتمد کمونیستی به فعالیت متشکل و پیشبرد یک نقشه مشترک برای انقلاب کارگری و کسب قدرت پرداخت. این امر ممکن است به شرطی که حساسیت اوضاع و وظایف این دوره را شناخت و برای آن نقشه آگاهانه ریخت و نیرو جمع کرد. تقویت حزب حکمتیست، شکل دادن به جمعها و محافل کمونیستی در چهارچوب سیاست و افق و آرمانهای کمونیستی ، پیوستن به آن و تبدیل آن به یک جریان قدرتمند اجتماعی، شرط لازم پیروزی است. این حزب متعلق به همه سوسیالیست های واقعی، به همه کارگران کمونیست و به همه رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر است.

 

اذعان میکنم که حزب حکمتیست علیرم نیروی قابل توجه خود در ایران، علیرغم نگاه مثبت فعالین کارگری به آن، علیرغم اعتبار بالای آن، هنوز فاصله ای جدی با یک حزب قدرتمند اجتماعی دارد. اما دوره کنونی، دوره های انقلابی، دوره طلاطمات انقلابی، در عین حال دوره ای است که کمونیستهای طبقه کارگر به ابزار اتحاد خود و جنبش خود، به حزب دست میبرند. امروز این ابزار با تاریخی پر افتخار موجود است. این یک شانس بزرگ برای جنبش ما است و این نتیجه تلاش چندین نسل از کمونیستهای طبقه کارگر در ایران است. این حزب را باید انتخاب کرد، تقویت کرد، فتح کرد و به آن پیوست.

 

 

 

اهمیت محلات و مراکز کار در جنگ امروز

اهمیت محلات و مراکز کار در جنگ امروز

خیزش های دیماه دو سال پیش و آبان امسال، فضای سیاسی جامعه را به دوران برگشت ناپذیری وارد کرده اند. امروز بر دوست و دشمن روشن است که این جنگ قصد جارو کردن نظام حاکم را هدف گرفته است. ظاهر قضیه در اذهان عمومی، انگار به همه میگوید که باید در انتظار تکرار دورهای جدیدی از این خیزش ها بود، تا در متن آنها، یک روزی و در نبردی نامعلوم و سازمان نیافته، اما به قدرت بیشتر توده ای، بلاخره نظام حاکم توسط یک قیام خودبخودی سرنگون شود. این تصویر نزدیک ترین تجربه ای است که مردم در انقلاب ٥٧ در ذهن دارند و از نسل قبلی به نسل امروز هم منتقل شده است. نزدیک ترین تصویر از سرنگونی مشابه، در خارج مرزهای کشور، فراری شدن حاکم  تونس و کنار رفتن رئیس جمهور مادام العمری مصر است.

قیام ٢٢ بهمن ایران در سال   حرکت خودبخودی بود که در متن بی طرفی ارتش و بی پایه گی رژیم سلطنتی اتفاق افتاد. آن زمان، در مسیر پیشروی انقلاب، قدرت های غربی، برای جلوگیری از به چپ چرخیدن جامعه ایران، در یک ملاقات با خمینی، قول تحویل قدرت به او را دادند تا در پروسه ای آرام دولت خویش را سازمان دهد. طبعا قبل از آن  تاریخ، بی طرفی ارتش از طریق  ملاقات و مذاکره امریکا با فرماندهان ارتش ایران، تضمین شده بود. نتیجتا هیچ قیامی در دستور جریان خمینی نبود و آنچه که اتفاق افتاد، علیرغم عدم تمایل آنها و خودبخودی بوقوع پیوست. رژیم شاه هم که به جز یک ارتش تسلیم شده، فاقد نیروی دیگری بود تا در مقابل مردم از نظام حاکم شاهی دفاع کند. در بعد سیاسی و اجتماعی هم نظام شاهی یک حاکمیت استبدادی تک نفره  و بلحاظ اجتماعی بی پشتوانه بود. حتی احزاب مدافع سلطنت هم از قبل تعطیل شده بودند. تنها حزب به اصطلاح سیاسی آن روز همن حزب رستاخیزی شاهنشاهی بود و بس.

 

انقلاب مصر، با کمی تفاوت، طبق تقریبا همان نقشه به سرانجام رسید که چهار دهه قبل برای تحویل قدرت از شاه به خمینی تهیه شده بود. تفاوت در مصر وتونس این بود که به جای تحویل مستقیم قدرت به حاکم بعدی، و درغیبت کمونیسم  و چپگرایی، مراسم انتقال قدرت از مسیر انتخابات پارلمانی گذشت. در هر دو کشور نامبرده، ارتش نظام سابق که صحیح و سالم مانده بود، مامایی نقل و انتقال از طریق انتخابات را بعهده داشت تا بعدا در صورت لزوم، به وظایف خویش عمل کند. در تونس پروسه به آرامی و بدون ایجاد تغییرات جدی در اوضاع جامعه، و نتیجتا بدون نیاز به کمک ارتش، پیش رفت. در مصر اما بعدا کمک ارتش احساس شد و در یک کودتای ساده، قدرت به ارتش رسید و نتیجه آن انقلاب به تغییراتی جدی در زندگی مصری ها منتهی نشد.

غرض از اشاره به این نمونه ها این است تا عرض شود که رژیم اسلامی از آن توبمیری ها نیست. اگر حکومت شاه با تمام پوشالی بودنش، به یمن کمک نظامی به سلطان نشین عمان در سرکوب جنبش چریکی ظفار، به عنوان ژاندارم خاورمیانه مشهور بود، نظام فعلی حاکم بر ایران، حاکم بر بخش هایی از خاورمیانه هم است. نیروی قدس سپاه دارد در کشورهای دیگر قدرت جابجا میکند. نیروهای هلال شیعی بخشا تحت فرمان مستقیم جمهوری اسلامی اند. حزب الله و حشدالشعبی و دیگران، در شرایط حاد دقیقا مانند سپاه در سرکوب خونین علیه مردم شرکت میکنند. در خود کشور، نیروهای متعدد نظامی و شبه نظامی دارد که منافع اقتصادی و سیاسی شان به حفظ همین نظام گره خوده است. اگر شاه تک نفره رئیس و همه کاره آن نظام بود،  خامنه ای ابدا تک نفره نیست؛ لایه هایی از سرمایه داران فقط در بطن این نظام در موقعیت خود ماندنی اند. رهبری در نظام اسلامی ایران، اگر هم زیر دست خامنه ای است، اما لایه ها و نهادها ی متعددی از رهبری در این نظام هست که در هم تنیده عمل کرده و نظام را سرپا نگهداشته اند. اگر بی پایه گی رژیم شاهی در هر برآمدی میتوانست فرار شاه را تسهیل، حاکمین امروزی تجربه سرکوب خونین انقلاب ٥٧، و به دنبال سرکوب خیزش های متعددی را  در سابقه خود دارند. توجه باید کرد که اگر در تظاهرات علیه شاه ساواکی ها هم بعداز مدت کوتاهی وارد شدند، نظام اسلامی سرنگون شده یک نفری نیست که فرار میکند، بلکه نیروی نظامی و شبهه نظامی هایی هم هستند که همراه گردان های جنگی شان، تا جایی که سنگری داشته باشند می جنگند.  به تمام این فاکتورها باید فاکتور دخالت قدرت های دیگر علیه انقلاب مردم را ابدا  نباید از ذهن دور داشت.

 ذکر این واقعیات برای نشان دادن اهمیت در پیش گرفتن یک نقشه از پیشی برای پیشبرد یک جنگ واقعی علیه هیولای اسلامی، و برای حذف عنصر انتظار انفجار ها و طغیان های گاه بگاه و دورانی، خودبخودی و بی نقشه و بی سازمان است. برای هدایت خشم و تنفر و طغیان برحق مردم به میدان سازمان جنگی است. بحث اهمیت شورای محل زندگی و محل کار، بخشا از سر ضرورت آماده سازی برای پیشبرد موفق این جنگ به شیوه سازمان یافته است.

از محلات و محل زندگی شروع کنیم؛

محله در هر شهری، جغرافیای اجتماعی مردمی است که در همسایگی هم زندگی میکنند. مناسبت های مربوط به مرگ و میر، شادی و غم، و مصائبی مانند فقر و بیکاری و بی خانمانی تا بلایای بظاهر طبیعی، تا مشکلات بهداشت و آب و برق و درمان، تا سرکوب و خفقان، مسائل عمومی و مشترک این مردم اند که آنها را با هزار تار مرئی و نامرئی به هم وصل و هم سرنوشت کرده است.  در درون این به هم تنیدگی، هیچ گوشه ای از زندگی نیست که موضوع مباحث شب نشینی ها، به دور هم نشستن ها و در کنار هم ایستان هانباشد. صدها و هزاران محفل و جمع خانوادگی تا جمع هایی که به هر دلیل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و هنری و... به هم پیوسته اند، مسائل تمام وجوه و عرصه های زندگی را در جمع های خود به بحث میگذارند و از این طریق یک سوخت و ساز دائم در روابط در هم تنیده آنها در جریان است. همین امر موجبات به هم پیوستگی سیاسی و اجتماعی را هم فراهم کرده است. به زبان دیگر، محله  به ظرف وحدت سیاسی و اجتماعی این بخش جامعه تبدیل شده است. در اغلب محلات، شخصیت ها و نهادهای موثر در زندگی بقیه، برای خیلی ها شناخته شده اند. اگر سازمان و تشکل مخفی و علنی ابزارهای مهم مورد نیاز در جنگ امروز اند، محله و جغرافیای طبیعی محل زندگی مردمان یک محله، به شوه اتوماتیک به یک شکل از سازمان سیاسی اجتماعی خودبخودی شکل داده است. حالا که بحث پیشبرد جنگ با یک دشمن در بعد کشوری است، میشود و باید سازمان محلی جنگ را بر همین متن طبیعی سازمان محله استوار ساخت. برای سازمانده و دست اندر کار نبرد امروز، در محله، بطور طبیعی اولین قدم پیدا کردن سرجنبانان محله است، که اگر محفل رهبران محله نباشند، به احتمال قریب به یقین به درجاتی همدیگر را می شناسند.

سازماندهنده مورد خطاب این نوشته، لابد میداند محله در هم تنیده برای هزار و یک عرصه سیاسی و اجتماعی و...ماتریال کافی در محل هست.  مجمع عمومی محله میتواند به هر بهانه و مناسبتی  و در ابتدای کار با شرکت هر تعدادی شکل بگیرد تا در ادامه کار خود، گسترش یابد و جمع وسیعتر مردم محل را در بر بگیرد. مجمع عمومی محل میتواند و باید تقریبا تمام عرصه های زندگی را بپوشاند و در غیبت یک دولت و حاکمیت مسئول، برای مسائل متعدد راه و چاه نشان دهد.

 

 

 

یک حسن مهم مجمع عمومی و شورای محل زندگی، در جایگاهی است که در جنگ امروز دارد. مردم به کمک پیشروان میتوانند بر سر مسائل حال و آینده سیاسی جامعه بحث کنند، و برای آنها چاره ای جویا شوند. میتوانند به قدرت اراده خویش، همین امروز سراغ راه حل بروند و انجام آنرا تضمین کنند. میتوانند و باید در جنگ جاری مسیر خویش را تعیین کنند.

مهم ترین نقش مجمع عمومی محله، بعد حفاظتی و تامین امنیت است. اگر در وسط شهر صف تظاهرات ضد نظام را به گلوله می بندند و از کشته ها پشته می سازند، به گلوله بستن  مردمی که در کنار هم و در یک فضای دوستانه در مورد سرنوشت سیاسی خویش بحث و مشورت میکنند و برای دردهای بی شمار خویش راه جستجو میکنند، به همین آسانی نیست. و اگر در خیابان کسی را به اتهام شرکت در تظاهرات ضد دولتی دستگیر میکنند، گرفتن و بردن فرد معینی از تجمع محله  به همین آسانی نیست. بعلاوه سازماندهندگان مجامع عمومی و جلسات شورای محله، با تکیه بر نیروی فراوان جوانان و مردم محل میتوانند واحدها و امکانات تامین امنیت و خبررسانی از قبل از حمله نیروی امنیتی و واحدهای زبده مقاومت در مقابل دستگیری های احتمالی را  از قبل سازمان دهند. حتی زمانی که کسانی در متن این کار دستگیر میشوند، امر دفاع از آنها و پیگیری سرنوشت شان سهل تر میشود؛ اینها مجموعه ای از کسانی اند که در روابط تنیده محله جاییی و موقعیتی دارند، پرونده سازی های مرسوم امروزه برای شان سهل نیست، چون همه میدانند که اینها هم سرنوشت هایی اند که همراه بقیه همسایه ها و هم محله ای ها سراغ درد و مرگ خویش بوده اند، زمینی و ملموس و با شهادت جمعیت وسیعی از هم محله ای ها، پرونده های اینها صاف و عاری از هر شکاکیت سیاسی امنیتی است. به همین خاطر امر پیگیری سرنوشت شان امر تمام هم محله ای ها میشود، و سراغ گرفتن شان تنها امر خانواده های شان نخواهد بود. چنین افرادی حتی در دوره زندان بودن شان هم مطمئن اند که خانواده آنها بی یار و یاور  و تنها نخواهند ماند. در یک کلمه، سطح تلفات و هزینه های احتمالی مردم در جنگ امروز، در شرایط وحدت محله و پیشبرد جنگ در محله، به نسبت حضور در تظاهرات های خیابانی، بسیار کمتر و سبک تر خواهد بود.

 

نقش مجامع عمومی و شوراهای محل کار در جنگ امروز؛

یک محل بسیار امن تر و قابل اتکاتر به نسبت خیابان و حتی محله، محل کار است؛ کارگر در محل کارش، حتی در شرایطی که از هیچ تشکل علنی بهرمند نیست، سطحی از اتحاد را حول رهبران و شبکه های محافل داراست که محصول یک عمر کار در کنار هم است. اگر در مثلا محله و محل زندگی، برای یک ملاقات و مشورت، کار معینی لازم است، در محل کاری که همیشه در کنار هم اند، هیچ بحث و فحثی نیازمند وقت و شرایط ویژه نیست؛ مگر نه این است که در شرایط دشوار و حساسی که برای کارخانه و محل کار پیش می آید، یک سوت محافل رهبران هم را دور هم جمع میکند؟ تمرکز این بحث بر اهمیت کانالیزه کردن اعتراضات سیاسی اجتماعی امروز به محل کار و زندگی ، و اینجا به کانالیزه کردن آن به محل کار و فابریک، از زاویه کم کردن تلفات انسانی در جنگ امروز است. بطور طبیعی، کارگر هم وقتی نیاز باشد، اعتراضات خویش را به صحنه خیابان می برد، اما بحث فعلی ما، در شرایط شکل گیری قدرتمند جنبش برای سرنگونی این نظام جهنمی، شروع از شکل دادن به مجمع عمومی برای بحث و فحث سرنوشت امروز این جامعه است.کارگری که در محل کار به وحدت خویش یاری نداده و هنوز نجنبیده سراغ خیابان میرود، یعنی بدون ساز و برگ جنگی وارد یک جنگ نابرابر میشود، بطور طبیعی تلفات بیشتری را از هر نظر متحمل میشود؛ به لحاظ سیاسی، با نزدیک ترین انسان هم هم سرنوشت خویش به روشنایی لازم نرسیده است، برای جنگش با یک سیستم، کمترین یارگیری های طبقاتی را تامین نکرده است، برای دفاع از خود در  صحنه جنگ، یار و یاور سازمان یافته همراه ندارد. همین کارگر فرضی، در صورت شرکت در مجمع عمومی و یا شورای محل کار، اتوماتیک دارای سازمانی برای پیشبرد تمام اموری است که همراه هم طبقه ای ها برای انجامش تصمیم میگیرند.

از نظر دشمن هم، اگر رگبار بستن به تظاهرات خیابانی، با توجیه مقابله با اغتشاشگران، قابل توجیه است، به گلوله بستن تجمع کارگران یک مرکز که دور هم جمع شده اند، به همین اسانی ممکن نیست. همه میتوانستند ببینند که در روزهای بعداز دیماه که نیروی سرکوب ظاهرا توانسته بود، خیابان ها را از حضور معترضین خالی کند، تجمع کارگر هفت تپه با قدرت برقرار بود. یا در نظر بگیرید تظاهرات کارگران هفت تپه را که تمام شهر شوش را به تعطیلی کشانده و هزاران نفر هم شهریان شان را به دور خویش، علیه سیستم حاکم  به حرکت در اورده بودند و شعار نان کار و آزادی را سر میدادند. تفاوت این تظاهرات با یک تظاهرات خیابانی بی سازمان و بی نقشه، فقط از سر امنیت و غیبت تلفات و هزینه جانی و مالی، بسیار بسیار جای توجه و نمونه ای برای فراگیری در جنگ امروز است. در نظر بگیرید حتی بخشی از مراکز مهم کارگری نه تنها مسیر خویش را روشن کرده و متحد شوند، بلکه چطر وحدت یک شهر و منطقه را هم فراهم آورده و به توده های زحمتکش راه نشان دهند، جنگ امروز، نه فقط از نظر فاکتور امنیت و پائین آوردن هزینه جانی، بلکه از نظر سیاسی و  آینده این مملکت چقدر مهم و تعیین کننده است.   

 

نقش محله و محل کار در سرنوشت فردا

یک اهمیت دیگر شکل گیری تجمعات اعتراضی در محل زندگی و محل کار و شکل گرفتن اتحاد سیاسی در این مراکز، اهمیتی استراتژیک برای شکل دادن به  آینده سیاسی جامعه است. وقتی شوراهای محلات و مراکز کار شکل گرفته باشند، قدرت دوگانه از همین امروز، بطور دوفاکتو شکل گرفته است. این قدرت، همین امروز میتواند دخالت اراده امروز مردم در سرنوشت همین امروزشان را تامین کند. میتواند در کنار قدرت تضعیف شده حاکمیت، در عرصه های وسیعی از زندگی امروز دخالت مستقیم کرده و شرایط زندگی برای شهروندان را سهل تر کند. میتواند برای تامین درمان و بهداشت و نان و آب اراده توده ای برای دخالت سازمان دهد و شرایط جهنمی امروز را تا سطحی قابل تحمل تر کند.

در صورت توطئه بخش هایی از نیروهای حاکمیت و  غرب و مزدوران شان در اپوزیسیون، و کودتا، یا اعلام دولت در تبعید وابسته به غرب، برای نجات سیستم در مقابل تعرض مردم و طبقه کارگر، سنگر محکم از قبل را داشته و با نیروی شوراهایش، اقدام مقتضی در دستور بگذارد.

به زبان دیگر، تضمین سیاسی یک اینده روشن، در گرو شکل گیری تشکل ها و نهادهای قدرتمند توده ای کارگری و مردمی، از همین امروز است. نان و آزادی و رفاه فردا، بطور قطع، در گرو کاشتی است که امروز صورت میگیرد.

٢٦ ژانویه ٢٠٢٠

 

سیر سرنگونی جمهوری اسلامی , آیا مردم ایران انتخاب کرده اند!

سیر سرنگونی جمهوری اسلامی

آیا مردم ایران انتخاب کرده اند!

مقدمه: مبنای این نوشته، “پیگیری” و بکارگیری رویکردی است که  منصور حکمت در بحث “مردم باید انتخاب کنند”* طرح کرده است و تلاشی است برای انطباق آن با شرایط امروز.

 بحث حکمت تحت عنوان “مردم باید انتخاب کنند”، در مورد سرنگونی جمهوری اسلامی ایران است و جریانات اصلی اپوزیسیون دخیل در آن، و موقعیت و شانس های هریک از این اپوزیسیون ها. بحثی که در دل آن، مناسبات آن اپوزیسیون ها با هم مورد بررسی قرار میگیرد.

اما مهمتر  و شاید جدید ترین تز حکمت،  تصویر شرایطی است که بتوان به اعتبار آن شرایط، بطور ابژکتیو ادعا کرد که مردم در ایران علاوه بر اینکه اعلام کرده اند که  “چه نمی  خواهند”، نشان داده اند که “چه میخواهند” و به این اعتبار “انتخاب”  شان را کرده اند. او در شرایطی این بحث و این“تز” را مطرح میکند که جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی، یعنی نخواستن جامعه، پس زدن جمهوری اسلامی و مقابله با آن از تمام درزها و شکاف های زندگی کاری و اجتماعی و سیاسی جامعه به بیرون فوران کرده است. جامعه تماما از دوخرداد و حواشی آن عبور کرده است و جمهوری اسلامی تماما بدون حائل در مقابل جنبش برای سرنگونی ش، در مقابل جامعه ای که در همه ابعاد آن را پس میزند، قرار داشت.

آن مطلب در  سال ۱۳۸۰ (۲۰۰۱) ، حدود بیست سال پیش نوشته شده است و طبعا فاکتورهای روز خود را دربر دارد. به این معنی که شرایطی بود که مردم هنوز بشکل امروز در ابعاد و کیفیت امروز در صحنه جدال “رو در رو” با حاکمیت بر سر “ مرگ و زندگی نظام”   بشکل سراسری و رادیکال در صحنه نبودند. جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران  در موقعیت امروز نبود.

در آن بحث، حکمت از  تقابل راست و چپ بعنوان دو جنبش (با تاکید مجدد بر جنبش مقدم بر احزاب) و نیروی های اصلی در جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، صحبت میکند. دو جنبشی که هریک میخواهد افق و آرمانهای  خود را در هم در سیر سرنگونی و هم پس از آن اعمال کند.  او در دل این تقابل،  شکل گیری یک“هژمونی جنبشی” در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی را نشان “انتخاب مردم” میداند و بر شاخص هایی بعنوان فاکتورهای اصلی  تشخیص “هژمونی جنبشی”، تاکید میگذارد. 

این شاخص ها عبات اند از: “تاثیرات” و “عواقب”  نقطه سازش هایی که راست و ارتجاع در مقابل جامعه و در مقابل جنبش برای سرنگونی میگذارد! توقعات و انتظارات جامعه از خود، زندگی و  آینده ای فارغ از  استبداد و استثمار و ارتجاع! در حاشیه و به تبع این شاخص ها است،  که مناسبات بین چپ و راست در اپوزیسیون، مقابله و یا  همکاری یا ائتلاف و .. بین جریانات بورژوایی و پرولتری در اپوزیسیون، مورد بحث حکمت قرار میگیرد.

خواننده میتواند  نوشته حکمت  را که در انتها و به پیوست این نوشته آمده است، مطالعه کند. با عطف توجه به این واقعیت که حزبی که حکمت در آن بحث به آن اشاره میکند، "حزب کمونیست کارگری" حزبی نیست که امروز “رسما” تحت این عنوان و به این نام،  فعالیت میکند.

آیا مردم ایران انتخاب کرده اند!

لازم است که مقدمتا بر مفروضاتی تاکید مجدد گذاشت. جمهوری اسلامی ایران، در آستانه فروپاشی، سرنگونی و رفتن است.  این روزها تعیین کننده و سرنوشت ساز است. این روزها مسئله و سوال اصلی و بزرگی که برفراز سر مردم در ایران در گشت و گذار است و جهانی را در “انتظار” ، “چشم براه”، “هراس” و “امید” نگاه داشته است،  نه قبول یا انکار “جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران”، نه مانور تحرکات سیاسی در دو قطبی ساختگی“اصلاحات یا براندازی”، “رژیم چینج یا جنگ”، که چند و چون “مسیر” ،  “راه” و دورنمای چالش هایی ست که در سیر پایان جمهوری اسلامی، در جریان است!

سیر پایان جمهوری اسلامی، مدت ها است که آغاز شده است. سوال بر سر نحوه رفتن، فروپاشی و سرنگونی یا پایان جمهوری اسلامی، است. سوال نحوه عبور از یکی از “معجون” ترین و “دفرمه” ترین و “زشت” ترین محصولات جهانی و “وطنی” بورژوا - امپریالیستی است،  که چهل سال قبل برای نجات و حفظ نظام کاپیتالیستی ایران از تعرض انقلابی طبقه کارگر و مردم در ایران، به بازار سیاست جهانی عرضه شد. مسئله خلاصی از “معجون” نجات بخش نظام کاپیتالیستی ایران از تعرض طبقه کارگر انقلاب کرده ای است، که چهل سال پیش در یک انقلاب “همه با هم”ی در دل جنگ سرد، قد علم کرد و با یک قیام مسلحانه کلاسیک،  قدرت حاکم را به زور و قدرت خود،  به زیر کشید.

مسئله پایان / سرنوشت و عاقبت حاکمیت بورژوایی است که در سرکوب انقلاب ۵۷ و  بنام آن انقلاب برای حفظ، بقا و بازسازی نظام کاپیتالیستی ایران، چهل سال قبل به قدرت رسید و چهل سال دوام آورد. محصول بورژوا - امپریالیستی سرکوب آن انقلاب عظیم و قیام مسلحانه توده ای،  نمی توانست چیز بهتری از هیولای اسلامی باشد که امروز “زخم خورده”  روی دست خود بورژوازی جهانی هم مانده است. هیولایی که هر روز بقا آن، خطر عروج مجدد طبقه کارگر، آن طبقه ای که “پیشینیان” ش را به زیر کشید را زنده نگاه میدارد، شبح آن همچنان بالای سرش در بپرواز می ماند و آماده به زیر کشیدن حکومت جانشین سلطنت میشود. این بار اما، آزموده تر، مجهز تر، آگاه تر، سازمان یافته تر و با ذخایر عظیمی از تجربه!

مسئله روز،  جنبش های آلترناتیو، در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، شانس و امکانات هر کدام برای پیشروی است و پرداختن به این مسئله که آیا مردم ایران یکی از این آلترناتیو ها را انتخاب کرده اند! در حال انتخاب کردن هستند!  یا هنوز، چون زمانی که حکمت موضوع را مطرح کرد، این مسئله یک فاکتور نامعلوم و “باز” است.

پاسخ به سوال بالا و اینکه “آیا مردم ایران انتخاب کرده اند”، کلید حل معمای بسیاری از ناروشنی ها در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی و  فاکتور مهمی است در تشخیص تاکتیک های مناسب، برای  هر دو جنبش اصلی راست و چپ.  فاکتور مهمی است در تشخیص اینکه هر یک از جنبش های اصلی در این سیر،  تا چه اندازه شانس و امکان ایفای نقش، هدایت و پیروزی دارند.

به اعتقاد من به حکم داده های عینی به صراحت میتوان گفت که “انتخاب” صورت گرفته است! به روشنی میتواند دید که  این انتخاب  یک انتخاب چپ و عدالتخواهی کارگری است. به اعتبار  فاکتورهایی چون: یکم،  خصلت و ماهیت توقعات و انتظارات و شکل اعتراضات مردم در ابعاد میلیونی، و دوم،  عاقبت نقطه سازش هایی که بورژوازی چه در  حاکمیت و چه در “اپوزیسیون راست پروقدرت های غربی”  مداوما در مقابل مردم ایران در تعرض شان به جمهوری اسلامی ایران قرار داده است، میتوان انتخاب امروز مردم ایران را به روشنی دید.  “انتخابی” که وهله نخست  یک انتخاب کاملا جنبشی است،  تا حزبی و سازمانی.   

اینکه علیه این انتخاب  تحرک ارتجاعی سازمان یابد و ظهور کند، بحران و بحران هایی شکل بگیرد یا نه،  خود رهبری جنبش تا چه اندازه نسبت به موقعیت،  نقش و جایگاه خود “آگاه” باشد یا نباشد و بتواند از آن بهترین استفاده را برای پیشروی بکند یا غفلت کند و فرصت از دست بدهد،  تغییری در واقعیتی که “انتخاب صورت گرفته است” نمی دهد.

 امروز در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی ایران،  این  تنها “نه” به جمهوری اسلامی ایران، “رژیم باید برود” و “جمهوری اسلامی نمی خواهیم”، نیست که خصلت نمای کامل جنبشی است که در میدان است. این خواست اگر بیست سال پیش، یعنی مقطعی که منصور حکمت به آن رجوع میکند خصلت نمای کامل جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران و لولای اتحاد محکومین در آن روزها بود، امروز و بخصوص از پس از “خیزش گرسنگان” در دیماه ۱۳۹۶ قدم به قدم و بسرعت توسط میلیونها نفر از آن عبور شده و فرسنگها فراتر رفته است.

امروز معنی و مضمون و محتوای “رژیم برود” و “جمهوری اسلامی نمی خواهیم” و “نه” به کل نظام با همه دسته ها و جناح ها،  “رفاه و شادی و آبادی و امنیت و محیط زیست سالم و حرمت و شان انسانی و صلح و مبارزه با فساد و اختلاس و زن آزاری و کودک آزاری و تبعیض و زندان و مستندسازی و شکنجه و .. است. این واقعیت را امروز به روشنی میتوان  در هر دم و بازدم مبارزاتی جامعه دید. عبور جامعه از “نه”  به جمهوری اسلامی،  با پرچم “زنده باد” ناتو و ترامپ و تحریم اقتصادی و جنگ و “رژیم چینج” و “رضا شاه روحت شاد” و ... صورت نگرفته است. بلکه با پرچم “آری به مطالبات روشن و شفاف و توقعات انسان امروزی از یک زندگی آزاد و مرفه، برابر و امن، صورت گرفته است و در حال گسترش است. 

نیروهای راست، که ورای دستگاه های تبلیغاتی شان به خوبی واقف اند که در ایران چه چیزی در جریان است،  ریاکارانه و برای گرم نگاه داشتن تنور پروپاگاند خود، تبلیغات ترامپ و آقای رضا پهلوی را نشان میدهند،  که گویا مردم ایران  ابتدا و انتهای  آرمان آزادیخواهانه شان قطب و کعبه و مکه آنها است. این تصور که مردم در ایران آرزو می کنند که شاه  و ملکه ای بالای سر شان بود و آنها را چون گله احشام  به مزارع خوش اب و هوا و میبرد،  یا نگاه شان به دولت آمریکا است که با توسل به تحریم اقتصادی و گرو گرفتن داروی مردم یا با کودتا و عملیات محیرالوقوع و ساختن یک “ژنرال سیسی” از یکی از بازماندگان فرماندهان سپاه قدس و پوشاندن لباس فرمانده“آرتش آریایی” بر پیکر آن مردم ایران را آزاد کند، مضحک تر از آن است که ماهر ترین “پروپاگانیست” های پنتاگون و ناتو هم بتوانند آن را به بازار مغزشویی سیاسی جهانی، عرضه کنند.  این تصویر، نسبت به  واقعیت جامعه ایران، عقب مانده تر از آن است که افراطی ترین و  “کودن ترین” مبلغین بورژوازی غرب هم بتوانند آن را بر سر دکه سیاسی خودشان بیآویزند.

مردم اعلام کرده اند که جمهوری اسلامی نمی خواهند! چون استثمار و فقر و استبداد و اختناق و جنگ و نا امنی و زن ستیزی و فساد و دروغگویی و ارتجاع، نمی خواهند. امروز “نه” به جمهوری اسلامی، “آری” به چنین آرمانها، خواست ها و توقعاتی است. این فاکتور کاملا جدیدی در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی است. این فاکتور امروز نشان روشن پیشروی جنبش ما، جنبش محرومین و جنبش برای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی، جنبش کارگری، چپ و سوسیالیستی است. تنها عکسی از تحرکات اعتراضی در  تهران و سننندج و اهواز و اصفهان و مشهد و شیراز  و دور افتاده ترین و محروم ترین مناطق ایران، خود گویای واقعیت است. اگر بیست  سال پیش صحبت از این بود که سیر امروز آغاز خواهد شد و مردم انتخاب خواهند کرد و این انتخاب در مقابل راست در اپوزیسیون،  چپ، آنتی کاپیتالیستی، کارگری و رادیکال خواهد بود، اکنون بیش از سه سال است که آغاز شده است و مردم انتخاب خود را کرده اند. 

بعلاوه بخش آگاه تر، فرموله تر و پیشروتر جنبشی که در صحنه است، بارها و بارها در دانشگاهها و مبارزات کارگری فاصله خود از راست، قوم پرستی و پرژه های سناریو سازی برای دست بدست شدن قدرت از بالای سر جنبشی که در صحنه است، را به انحا مختلف و به زبان های مختلف در شعار ها و مطالبات و سبک و سیاق مبارزه، به روشنی بیان کرده است. فاصله ها را، گاه و بیگاه به فراخور نیاز پیشروی، با راست و طرفدارانش در حاشیه چپ، معلوم کرده است. این هم فاکتور جدید و امروزی است که حکمت در بحث بیست سال قبل بر ضرورت شکل گیری آن،  تاکید دارد.

 

فراتر از هر تٓئوری و تفسیری، بر تن جامعه ای که در عمق فقر افسار گسیخته و محرومیت و گرسنگی و بی حقوقی مطلق، گرفتار در گره گاه جدال جنایتکار ترین قدرت های جهانی، ماشه بدست و بمب ساز و بمب انداز، و در دل تراژدی های پی در پی سیل و زلزله و کشتار و جنایات تعمیم یافته ای که  به زندگی ش تحمیل شده است اما تسلیم نشده است، از توقعات بالای انسانی ش عقب ننشسته است، به تغییر به قدرت خود امیدوار است، نمی توان هر جامه ای  پوشاند!

از جامعه ای که در آن از جمله کودکان معلول آن حقوق انسانی خود را می شناسند و مطالبه میکنند! جامعه ای که از مرگ کودکان کار و کولبر در کردستان تکان های شدید میخورد! در جامعه ای که بخش مهمی از کارگران آن تحصیل کرده و  اداره شورایی خواسته است و از قوه قضایئه تا مجلس و دولت و شهردار و استاندار را به حسابرسی کشانده است و  می کشاند!  علیه سرمایه و سرمایه دار و مدافعین و حافظین آن  فریاد میزند!  زن ستیزی و آپارتاید جنسی را محکم عقب میزند! جامعه ای که به محض سرازیر شدن سیل، تمایل و موج انسانی و همبستگی و  کمک رسانی مردمی در آن جاری میشود و  مستقل از حکومت به راه میافتد! جامعه ای که در آن شهروندان میلیونی آن،  درد جامعه را درد خود میدانند و همبستگی سراسری ش خواب همه دشمنان ربوده است!  جامعه ای که علیرغم تباهی و سیاهی که بر سرش ریخته اند نسبت به  تعرض به حق حیوانات و  حمایت از سلامت طبیعت تا بخش های ضعیف تر جامعه حساس است، عدالت اجتماعی و برابری و انسانیت و حرمت انسانی،  همه را میخواهد، از اعدام و شکنجه و زندان و فقر و اعتیاد و تن فروشی و کلیه و قرنیه فروشی نفرت دارد!  از چنین جامعه ای نمی توان کویر و  دشت برهوت ی ساخت که در آن آقایانی که پول و اسلحه دارند هرآنچه که خواستند در آن بسازند!  رعیت این و آن شوند، به سادگی به خانه بازگردند و اجازه دهند که  “تحصل کردگان” و “نخبگان” مثلا امروز “فرشگردی” فردا با مارک جدید،  به کمک بانک جهانی، “مشکلات شان را حل کنند”!  ساکت شان کنند که حال که “پیروزی”  حاصل و جمهوری اسلامی در شکل قبلی رفته است،  شما لطفا دو-سه دهه ریاضت اقتصادی بکشید تا اقتصاد بازار ازاد در غرب، “انشالله” و  بلکه خودش سرحال بیاید و شما هم نانی به سفره تان بیفتد.

توقعات جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی بسیار بالا تر از این ها است که این نسخه ها جایی برای ابراز وجود پیدا کنند.  حتی اگر ژنرال سیسی از دل سپاه قدس یا دستجات دیگر مسلح نظام، که برچسب و  اتیکت اسلامی آن با شیروخورشید عوض شده است، ظهور کند و سرکوب کند و خون بپاشد، تازه اغاز کار است. قادر به خاموش کردن آتشی که شعله کشیده است نیست. چرا که اولا راه حل اقتصادی برای برون رفت از بن بست و بحران موجود ندارند و ثانیا امکان به سازش کشاندن جنبش عظیمی که در جریان است را هم ندارند. ممکن است در شرایط دیگر و در جغرافیای دیگری بتوانند به سازش بکشانند! مثلا بر سرحق زبان مادری و خاک اقوم پدری، تحرکی را بتوانند ببرند پشت این و آن نماینده خودگماره قومی و مذهبی، بلوچ و سنتی و کرد و ترک . در ایران به سادگی نمی توانند.

در ایران امروز،  هر عقب نشینی تاکتیکی، که دیروز میتوانست کم ضرر باشد و ممکن، دیروز میتوانست نگاه جامعه را برای مدتی به بالا یا به این و آن شکاف بین المللی، منطقه ای، قومی و مذهبی معطوف کند، بخشی از جامعه را به “سازش” بکشاند و برای قدرت حاکم وقتی بخرد، امروز مسيله بعکس است. هر عقب نشینی تاکتیکی کوچک، میتواند روزنه فوران آتشفشان اعتراضی جامعه باشد و شکاف و درزهای کوچک را به سیلاب های خانمان برانداز برایشان تبدیل کند.

امروز نبض کردستان ایران، تنها با تاریخ خودش نمی زند! بعلاوه با تهران و اهواز و جنبش سراسری علیه فقر و فلاکت و فساد و بی حقوقی همه شهروندان، بیش از هر زمان دیگری هم میزند. این عبور از نقطه سازش هایی است که احزاب ناسیونالیست کرد خیال داشتند و دارند که بسازند و در گذشته  در جغرافیاهای دیگر، چون در ترکیه و عراق ساخته اند. نمی توان مردم در ایران را به سازش به حاکمیت تکنوکرات های فرشگردی یا نماینده خودگماره قومی بلوچ چون آقای دوشوکی و نهاد “شترگاوپلنگ” شورای مدیریت دوران گذار و  انواع دولت های در سایه در خارج کشور با مرتبطین شان در شاخه داخل، کشاند. توازن قوار، برتری و هژمونی جنبش ما، چنین امکانی را امروز در اختیار اپوزیسیون راست  قرار نمی دهد.

توقعات میلیونی و عبور پی در پی از نقطه سازش های مختلف ارتجاع در حاکمیت و در اپوزیسیون، از دوخرداد و خاتمی تا سبز و “رژیم چینج” و جنگ و تحریم و تحرکات در منطقه و بازی با کارت “کورد”  ..  ...، و بخصوص امروز عبور جامعه از خط قرمز های سنتی و ارکان مهم حاکمیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی نظام،  یعنی دو رکن “سپاه” و “مقام معظم رهبری”، خصلت دیگری است. خصلت دیگری که به حکم همه این ها،  میتوان انتخاب جامعه را که رفتن تمام و کامل نظام، با استثمار و تبعیض و ارتجاع و دستگاه مذهب  و سپاه و مجلس و زندان و وزارت اطلاعات است، را به روشنی دید.  افق را،  جامعه معلوم کرده است. هژمونی جنبش را، نه رسانه های پشت به قدرت های حاکم،  که اعتراضات هرروزه معلوم کرده و مهر آن را بر رویدادها کوبیده است.  توقعات جامعه، افق چپ، رادیکال و کارگری دست بالا دارد و هژمون است. این هژمونی را پیشروی جنبش ش بوجود آورده است و نه هیچ قدرت دیگری، چه داخلی و چه خارجی و چه منطقه ای. هرچند که این برتری هنوز “تثبیت” شده نباشد و “قابل برگشت”  باشد. 

 سرنگونی جمهوری اسلامی ایران و جنبش های

در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، همانطور که بارها و بارها منصور حکمت در آن مورد به روشنی صحبت کرده است، دو نیروی اصلی، دو بازیگر اصلی وجود دارد. راست و چپ! بورژوایی و پرولتری. این علاوه بر  بعد نظریه و تئوری، واقعیتی است که امروز در هر دم و بازدم مبارزاتی، سیاسی و طبقاتی در جامعه ایران شاهد آن هستیم.

 

“معجونی” که  چهل سال قبل توسط بورژوازی غرب به رهبری آمریکا،  در شرایط جنگ سرد و در رقابت و برای مقابله با قطب رقیب “شوروی” و بر محور “کمربند سبز” ضدکمونیستی - اسلامی بعنوان محصول مستقیم خراطی شده پنتاگون، عکس رهبرش در ماه گذاشته و به سکوی قدرت پرتاب شد، امروز به آخر خط رسیده است. این معجون، امروز در حال “تبخیر”، “ذوب شدن”، “پایان یافتن” و “مردن” و “به زیر کشیده شدن” است. این بستری که سیر سرنگونی جمهوری اسلامی ایران بر آن جاری است.

بستری که برای پاسخ به همان معضلات چهل سال قبل نظام کاپیتالیستی ایران، با شرکت همان جنبش های طبقاتی و نیروهای سیاسی و اجتماعی، اما در قامت و موقعیت های کاملا متفاوتی، امروز به سیلاب “خانمان براندازی” برای نظام تبدیل شده است. سیلابی که به یک بحران انقلابی در ایران شکل داده است. بحرانی که پشت هر لحظه از “دپرسیون” عظیم جامعه،  پشت هر قطره اشکی که جامعه به خاطر زخم های عمیق و پی در پی که بر پیکرش خورد است میریزد، میتوان گوشه هایی از آن را دید. فشار فقرمطلق و کشتارهای پی در پی در دیماه و آبانماه و مرگ کودکان کار در سرمای کوه های کردستان و سیل و زلزله و حمله موشک های سپاه به هواپیمای مسافربری “خودی”  و ... نشانی از به سازش کشانده شدن محکومین بدست نمی دهد.

“خطر” فوران خشم میلیونی، آرامش لحظه ای قدرت حاکم را تماما سلب کرده است.  امکان آن را میتوان از شکاف و  درزهای که هر روز از جایی سرباز میکند، به روشنی دید. خواه این شکاف و درز محصول  اختلافات و رقابت های داخلی خودشان در بالا باشد و “انتخابات” و “انتصابات” های درون نظامی، خواه ناشی از پس و پیش شدن های دیپلماسی با دولت های غربی و تحرکات در عراق. خواه  شکاف و درز محصول ریزش های پی پر پی در بدنه نظام باشد چون ریزش “جشنواره” ها و مسابقات جهانی و انتخابات و یا پیشروی مردم در زدن  مهر  پلیسی - امنیتی بر سر در صدا و سیما و خبرنگاران آن بعنوان نهادی به موازات  وزارت اطلاعات و زندان ها و ...

به حکم اینکه حکومت،  نه به خاطر تحریم و شکاف با آمریکا و اسرائيل و عربستان، نه به  خاطر “کودتا” و جدال داخلی بین دستجات خود در حاکمیت،  که اساسا به خاطر زور و فشار “پایین” قادر به حکومت نیست، و به این دلیل که استفاده از ابزارهای سنتی اعمال حاکیمت، چون سرکوب و زندان و جنگ با “دشمن خارجی” و “دشمن میهن” یا “دشمن اسلام” و استفاده از شکاف های بین المللی، فردای حاکمیت ش را تضمین نمی کند و هر لحظه از حاکمیت ش، بحران زا است، این بحران بی تردید یک “بحران انقلابی” است، جدا از اینکه آینده آن به کجا کشیده شود.  بحران انقلابی که،  این روزها علاوه بر ایران،  در عراق و لبنان هم در  جریان است. بحران انقلابی که اسلام سیاسی، جامعه قومی و مذهبی، فقر و تبعیض و استثمار و استبداد و ارتجاع و قدرت های حافظ آن، از همه نوع آن را قویا پس میزند و هر روز در ابعاد میلیونی و رادیکال، با اعتراضات خود خواست جوامعی سکولار، فارغ از فقر و نابرابری و تبعیض را بیان میکند.

سیر سرنگونی رژیم

شانس جنبش های مختلف

امروز سوال و مسئله مهم و تعیین کننده داشتن تصویر روشنی از سناریوهای است که چگونگی پایان جمهوری اسلامی ایران را میتواند بسرانجام برساند. شناخت نیروهای دخیل در آن، دیدن قدرت های تعیین کننده و روند   سناریوهای محتملی است که به حکم  “داده های” عینی روز،  شانس و امکان تبدیل شدن به واقعیت را دارند.

صحبت نه بر سر حجم پروپاگاند و  “آژیتاسیون” طرفداران پادشاهی برای بازگشت به گذشته و تلاش برای دادن تصویری از امکان “احیا”حکومت  سرنگون شده قبلی و میزان فریاد سرودهای “ای ایران” و تعداد پرچم های شیروخورشید دوخته شده است، و  نه تاکید مجددی است بر اهمیت، اعتبار و مقبولیت و موضوعیت “آرمانهای انقلابی”، عدالتخواهانه و آزادیخواهانه کارگری، چپ و کمونیستی ایران در گذشته و امروز! 

صحبت بر سر دیدن شانس ها، فرصت ها، امکانات و ابرازهای پیشروی جنبش های اصلی در صحنه،  برای دخالت در شکل دادن به فردای پس از جمهوری اسلامی ایران است.  و با رجوع به اوضاع جهانی، اوضاع منطقه ای، اوضاع ایران و جنبش های طبقاتی، سیاسی و اجتماعی موجود در صحنه، دیدن روشن دورنماهای ممکن در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی ایران است.

بی تردید نحوه شکل دادن به فردای پس از جمهوری اسلامی ایران،  ریشه در امروز دارد و امر امروز است. “نحوه” رفتن، سرنگونی و پایان جمهوری اسلامی، قدرت و قدرت هایی که این رفتن را ممکن و بنام خود ثبت کنند، بی تردید در شکل و شمایل ایران پسا جمهوری اسلامی، در صف آرایی نیروها در فردای بعد از جمهوری اسلامی،  تعیین کنننده است.

کسانی که غیراز این میگویند، کسانی که بحث در مورد خصوصیات جامعه ای که اکثریت مردم در ایران میخواهند و تلاش برای ساختن آن از امروز را عملی “زودرس” یا “ضداتحاد” و تضیف کننده جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی میدانند، “راست” یا “چپ”،   یا منفعت مستقیم در ریاکاری و “پنهان کاری” دارند  یا متوهمانه خودفریبی میکنند. 

“بحث”  و شفاف سازی و “جدال قدرت”، “جدال کسب هژمونی” در جنبش سرنگونی و در صف اپوزیسیون جمهوری اسلامی را موکول کردن به  بعد از رفتن جمهوری اسلامی، تلاش نیروهایی است که    اهداف سیاسی، اقتصادی و نظامی و ساختار سیاسی - اقتصادی که برای فردای پس از جمهوری اسلامی ایران را در نظر دارند و میخواهند، پنهان و از دسترس جامعه و انظار عمومی دور میکنند.

مقابله با شفاف سازی و جدال نیروهای دخیل در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی، تلاش کسان و جنبشی است که میخواهند اهداف و آرمانها و نظام سیاسی - اقتصادی شان را، پشت پروپاگاند “همه با همی” دیروز بحث بعد از “مرگ شاه” و امروز بعد از جمهوری اسلامی، پنهان کنند. بی تردید تلاش ما  در این جدل، بیرون کشیدن بخش هرچه وسیع تر جامعه از تاثیرات کمپ راست، چه در اپوزیسیون درون حکومتی و چه برون حکومتی، و جلب آنها به پلاتفرم های چپ، رادیکال و کارگری است. این امر هرروزه جنبش راست، در راستای منافع خود او هم هست.

نحوه سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، تحرکات نیروها و قدرت ها، شخصیت ها و جریانات سیاسی دخیل در آن، بی تردید امر امروز هر فعال سیاسی، راست یا چپ است و باید هم باشد.  در ایران نه یک جنبش برای سرنگونی، پایان، فروپاشی  و اتمام جمهوری اسلامی، که دو جنبش اصلی با دو پاسخ، دو راه حل، دو آینده، به موازات هم در جریان است.

این علاوه بر جنبه تئوریکی، نظری، و اصولی، امروز امری پراتیکی است،  که در عمل روزمره مبارزاتی در ایران در جریان است. انکار آن، کم لطفی به آن، کاهش اهمیت آن، و .. یا ناشی از منافع مستقیم کسانی است که منفعتی در انکار آن دارند یا ناشی از خام اندیشی سیاسی است که سرزیربرف کردن تنها راه فرارش از مقابله با واقعیت هایی است که او ناتوان از پاسخگویی به آن است.  دوصف، دو آلترناتیو، دو نیروی طبقاتی و دو قدرت، آینده فردای پس از جمهوری اسلامی را شکل میدهد. یا چپ یا راست! یا چپ با هژمونی گرایش کمونیسی طبقه کارگر، کمونیسم کارگری، صف رادیکال عدالتخواهی و آزادیخواهی، یا راست متکی به دست راستی ترین محافل قدرت جهانی و در راس آنها هیئت حاکمه آمریکا. گفته شد که جامعه انتخاب کرده است  و این انتخاب چپ، کارگری، عدالتخواهانه، ضد تبعیض و استبداد و استثمار، است. اما تبدیل این انتخاب به واقعیتی پایدار که باید مهر نهایی خود بر سرنوشت نظام و جامعه را بزند،  ملزومات، شرایط و ابزار معینی میخواهد.

شرایط مطلوب، ممکن و ضروری جنبش ما، از زاویه منافع جنبش ما، کدام است. به اعتقاد من امروز مطلوب ترین و مناسب ترین شرایط و  راه تضمین پیشروی و پیروزی جنبش ما، داشتن دورنمای شکل دادن به یک “قدرت دوگانه” در بخش یا بخش های مهمی از جغرافیای سیاسی و اجتماعی در ایران است. بنحوی که حاکمیت امکان اعمال حاکمیت تمام و کامل نداشته باشد و این عدم امکان را قدرت از پایین تحمیل کرده باشد و نه هیچ قدرت دیگری. اعمال اراده و بدست گرفتن هرچه بیشتر کنترل اعتراضات، مبارزات، امنیت، دفاع، حمایت و همبستگی سراسری، از کمک رسانی انسانی تا حمایت از مبارزات بخش های مختلف و سازمان دادن مقاومت و اعتراض و اعتصاب و ... بدست قدرت متشکل خود در شوراهای محل کار و زیست و تحصیل.  و به این ترتیب در یک پروسه،  بسرعت شکل دادن به قدرت دوگانه ای که در دل آن حاکمیت امکان اعمال حاکمیت کامل، بر کل یا بر بخش هایی، نداشته باشد.

کردستان ایران هنگامی که کموینست ها “مناطق آزاد شده” ای تحت کنترل خود داشتند،  در عین حال نفوذ سیاسی -  اجتماعی آنها در شهرهای تماما تحت حاکمیت نظامی و پلیسی حکومت، به مراتب بیش از قدرت رسما حاکم بود. کمونیست ها در مناطق تحت حاکمیت “رسمی” رژیم، اعمال قدرت دوگانه میکردند! سالها اکثر شهرها در کردستان ایران،  روز ها در “کنترل” حکومت و پایگاه های آن بود و شب ها در تسخیر پارتیزان های کمونیست که تمام شهر را پشت سر و حامی خود داشتند و نیروی نظامی حکومت، خود را از انظار و دسترسی آنها دورنگاه میداشتند! کردستان ایران تجربه بسیار غنی از اعمال قدرت مستقلانه و اعمال قدرت دوگانه، در عمل دارد. بعلاوه در دوران انقلاب ۵۷  و پش از آن تا قبل از هالوکاست خرداد شصت و انقلاب فرهنگی و کشتار عظیم ناشی از آن، هنگامی که شوراها و انجمن ها و جمعیت های و سازمان های مردمی، در محل های کار و زندگی و  تحصیل (دانشگاهها) و ..  هنوز به تسخیر ارتجاع اسلامی در نیآمده بوده بود، ارتجاع اسلامی تازه به قدرت رسیده عملا فاقد قدرت اعمال حاکیمت کامل بود. هر حرف و ادعا و سیاست و اقدام اجرایی و  .. به سد اعتراض و تشکل های مردمی میخورد و عملا فلج می شد.  از این رو جنبش سیاسی ما، برخلاف چهل سال قبل، گنجیه ای از قدرت و تجربه، نه تنها نظری و سازمانی و تئوریکی،  که عملی دارد. این دستاورها، بخشی از روانشناسی و احساس قدرت جامعه ایران است که نمی تواند به نسل های بعدی منتقل نشده باشد. مستقل از اینکه تا چه اندازه بهای سنگینی در شکست انقلاب چهل سال قبل ش را تحمل کرده باشد و چه فجایعی بیشتری را تحمل کرده باشد، شورا و سازمان و انجمن و ... ساختن و اعمال قدرت از پایین، جزیی از روانشناسی سیاسی - طبقاتی جامعه ایران است. به این واقعیت، هم بورژوازی در قدرت و هم در اپوزیسیون کاملا واقف اند.

قدرت دوگانه محصول گسترش انواع انجمن ها، نهادها و شوراهای کارگری و‌مردمی است که بالانس قدرت را، به شکلی و در سحطی،  به نفع خود عوض میکنند. بالانس و توازن قدرت نه تنها در عرصه مقاومت و اعتراض که در اعمال کنترل و قدرت!  یک روز هم در شرایطی که توان آن را داشت، با تسخیر صدا و سیما و زندان ها و برپایی قیام، انحلال کامل جمهوری اسلامی را اعلام میکند. بی تردید در این راه، مقابله با تلاش های راست در اپوزیسیون، یا در خود نظام یا بیرون از نظام و در کریدورهای لابی هیيت حاکمه آمریکا، برای قطع این پروسه، قیچی کردن سیر پیشروی جنبش ما و تلاش آنها برای ایجاد یک “خلا قدرت” که بتوانند با آمادگی نظامی، پول و پشت به قدرت های مخرب جهانی، از بالا تلاش کنند که  قدرت را دست بدست کنند، امر جنبش ما است.

شرایط مطلوب، ممکن و ضروری کمپ راست، از زاویه منافع خودش کدام است. به اعتقاد من تلاش برای ایجاد  “خلا قدرت” در خلا حضور جنبش اعتراضی که در میدان است! “خلا قدرت”ی که بهردلیل و به شکلی یا  با خون پاشاندن داخلی در صف حاکمیت، یا خارج از حاکمیت،  بوجود اید. خلا قدرتی که فرصت اعمال اراده مستقیم و متشکل از پایین را سلب کند و پیش از بوجود آمدن نوعی و سطحی از “قدرت دوگانه” ، بتواند اعلام کند که جمهوری اسلامی ایران، “پایان”  یافته است. یعنی تا حد ممکن نهادهای اقتصادی و سیاسی و نظامی آن،  زندان ها و وزارت اطلاعات و وزات خانه های دیگر و نهادهای حکومتی با کنار گذاشتن بخشی از اسلامیت آن، حفظ شده است و مثلا بر آن نام “جمهوری ایرانی”  گذاشته شده است. تا در چنین سناریو فرضی، امروز غیرمحتمل، بلافاصله به کمک سازمان ملل و نهادهای بین المللی، “صندوق رای” برپا کنند و با “رفراندم” دیگری و “اتتخابات آزاد” به دولت های در سایه شان که فی الحال موجود اند، “فانونا” در یک “انتخابات” سریع و در پروسه کوتاهی مشروعیت و مقبولیت دهند.

نام رمز تلاش راست برای ایجاد این سناریو، این است که خطر اغتشاش و آنارشی و بهم خوردن نظم و، “هرکی به هرکی” و  به خطر افتادن “تمامیت ارضی” وجود دارد و باید بسرعت کار حاکمیت را  با حفظ بخش هرچه وسیع تر و عظیم تر دستگاه حاکمیت، زندان ها و وزارت اطلاعات و حفظ ارتش و بدنه و بخش “کمتر منفور” سپاه و .. یکسره کرد.  “انتخابات آزاد” و “رفراندم” و “مجلس موسسان”،  پرچم این نسخه ها است که متحدین خود را در طیف قدرت های جهانی دارد. این پلاتفرم امروز در حال تبلیغ است و به امید اجرا در اطاق های فکری شان در مورد آن به صراحت صحبت میشود. فراخوان شان برای وحدت، فراخوان به سازش کشاندن جامعه،  حول این پلاتفرم و این سناریو است. که اگر در حال حاضر برای اجرای آن اقدام عاجلی انجام نمی دهند، به خاطر هژمونی جنبش ما، جنبش چپ و رادیکالی است که در میدان است و هر تاکتیک اشتباه و زودرس شان میتواند بسرعت ورق را علیه شان برگرداند، و شرایط را برای همگی شان توسط تعرض پایئن غیرقابل پیش ببنی تر و مخاطره آمیزتر کند.  از این رو عامل زمان، وقت و فرصت، امروز از آن “جنبش ما” است که باید بتواند بیشترین پیشروی ممکن در این فرصت کوتاه را داشته باشد.

حزب ما، حزب حکمیتست - خط رسمی در دو سند “منشور سرنگونی جمهوری اسلامی ایران” و “منشور رفاه، آزادی و امنیت”،  از جمله محورهای مقابله با چنین سناریوهایی و راه تضمین پیروزی جنبش مان را بیان کرده است.  این اسناد، نه اسنادی برای به قدرت رساندن حزب حکمتیست است و نه اسنادی برای سازمان دادن حکومت کارگری و پیاده کردن نظام سوسیالیستی!

مطالبات این اسناد، به این شکل و یا بهرشکل دیگری،  میتواند موضوع فعالیت هر سازمان، بخش و بخش هایی از جنبشی که در صحنه است، نیروها و سازمان ها و جریانات و شخصیت هایی باشد که در تحقق سناریو راست، ذینفع نیستند و آن را نمی خواهند. مطالبات این اسناد  برای پیشروی جنبش ی است که امروز در صحنه و “هژمون” است. برای  تضمین و تثبیت “هٓژمونی” آن است تا بتواند با  عبور انقلابی جامعه ایران از جمهوری اسلامی، شرایط آزادانه ای (آزاد از خطر و تهدید نهادهای نظامی و امنیتی قدرت حاکم و فارع از فشار فقر و فلاکت مطلق)  برای همه مردم در ایران  بوجود آورد،  تا در آن شرایط بتوانند تا حد ممکن “آزادانه” و “آگاهانه” نظام بعدی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی را انتخاب کنند.

 

۲۶ ژانویه ۲۰۲۰

۶ بهمن ۱۳۹۸

------

*پیوست

مردم بايد انتخاب کنند

گفتگو منصور حکمت با انترناسيونال هفتگى درباره وحدت اپوزيسيون

هفتگى: بيزارى مردم از جمهورى اسلامى و خواست عاجل مردم براى سرنگونى آن، اين سوال اساسى را برجسته کرده است که اين رژيم را چگونه بايد انداخت. در اين رابطه خيلى از مردم مساله وحدت احزاب اپوزيسيون سرنگونى طلب را مطرح ميکنند و اين سوال را جلوى حزب کمونيست کارگرى هم قرار ميدهند. ميگويند ضعف اپوزيسيون در مقابل رژيم اسلامى از عدم اتحاد آنهاست و ميپرسند چرا اتحاد نميکنند؟

منصور حکمت: برخلاف طيف ملى اسلامى، که از خاتمى و حجاريان و منتظرى تا نهضت آزادى و اکثريت و راه کارگر، يک خاندان سياسى و يک جنبش اجتماعى واحد را نمايندگى ميکنند، احزاب سرنگونى طلب در اپوزيسيون ايران در قطب هاى کاملا متفاوت و حتى متقابل يکديگر قرار گرفته اند. دو جريان اصلى در اپوزيسيون سرنگونى طلب هست، کمونيسم راديکال، که سازمان اصلى و شاخص آن حزب کمونيست کارگرى است، و طيف ناسيوناليستهاى طرفدار غرب که عمدتا حول رضا پهلوى گرد آمده اند. مجاهدين خلق را هم بعنوان يک سازمان سياسى بزرگ و فعال ميشود به اين دو اضافه کرد، هرچند اين سازمان، برخلاف دو جريان ديگر نوک يک جنبش اجتماعى وسيع تر و فرا سازمانى نيست و اساسا يک موجوديت سازمانى قائم به ذات است. فکر نميکنم کسى با اندک شناختى از سياست در ايران و جايگاه اجتماعى و مواضع اين سه جريان بتواند از اتحاد اينها بعنوان يک امر واقعى قابل حصول و يا مطلوب حرف بزند. من اين را درک ميکنم که جان مردم به لبشان رسيده و فکر ميکنند همه بايد "دست به دست هم بدهند" تا رژيم اسلامى را سرنگون کنند. اما ميان تبيين احساسى و محاسبات سرانگشتى مردم با درک ديناميسم هاى تحول سياسى در جامعه فرق هست. در درون طيف ملى -اسلامى حول مناجات و دعا براى سلامتى مزاج آقاى منتظرى ميشود متحد شد، در طيف سرنگونى طلبان، اما، تفاوتها عميق است.

هفتگى: روشن است که احزاب سياسى مخالف جمهورى اسلامى از جهاتى با هم اختلاف دارند، اما گفته ميشود که حداقل از اين جنبه که همگى روى سرنگونى جمهورى اسلامى توافق دارند، ميشود روى اين جنبه توافق کار مشترک انجام داد. در اين باره نظرتان چيست؟

منصور حکمت: بنظر من بجاى "کار مشترک"، که با توجه به جدايى اجتماعى جدى اين جريانات هيچيک به آن تن نخواهد داد، اگر بخواهيم خوشبين باشيم، شايد بايد از تعريف يک سلسله اصول پايه اى و پايبندى هريک از اين نيروها به آن صحبت کرد. اصولى مانند پايبندى به اراده آزاد مردم، اصل آزادى بى قيد و شرط سياسى، جامعه سکولار، رفع تبعيض و غيره. اين اصول حداقل را حتى ميشود بعنوان يک منشور حقوق پايه اى مردم تعريف کرد. اما اين اصول مبناى وحدت اين نيروها نميتواند باشد، بلکه مقررات بازى را تعريف ميکند. زمينى را ترسيم ميکند که هريک از اين جريانات در آن براى پيروزى خط مشى و جنبش خويش تلاش ميکند. اين جنبشها قبل از جمهورى اسلامى بوده اند و بعد از آنهم خواهند بود. هريک براى برقرارى نظام و جامعه مطلوب خود تلاش ميکند. مبارزه براى سرنگونى حکومت، بخشى از يک جدال وسيع تر بر سر اين آلترناتيو هاست. کارى که ميشود کرد ايجاد يک ديالوگ رسمى در ميان جريانات اپوزيسيون سرنگونى طلب رژيم اسلامى است. ما مشکلى با چنين چيزى نداريم. ما همه شاخه هاى اپوزيسيون را از چپ تا راست به کنگره سوم حزب دعوت کرديم. نه فقط هيچ مشکلى نداريم که با هر سازمان مخالف رژيم اسلامى يک رابطه رسمى براى تبادل نظر تعريف کنيم بلکه از اين امر استقبال ميکنيم و آن را لازم ميدانيم. اما "اتحاد" و "کار مشترک" ميان اين طيف نيروهاى سياسى واقعبينانه نيست.

هفتگى: در ميان جريانات سرنگونى طلب نيز رضا پهلوى پرچم اتحاد را بلند کرده و سازمان مجاهدين خلق اتحاد در چهارچوب شوراى ملى مقاومت را مطرح ميکند و اکثر سازمانهاى چپ نيز صحبت از ائتلاف و اتحاد دارند. در اين ميان فقط حزب کمونيست کارگرى است که تاکيد دارد اتحاد عملى نيست و روى تمايزات خود و توضيح اثباتى نظرات و اهداف و مطالباتش تاکيد ميکند. لطفا در اين مورد توضيح دهيد.

منصور حکمت: هيچکدام اينها از اتحاد با سازمانهاى بيرون طيف خودشان صحبت نميکنند. شاه و رئيس جمهور خودشان را هم از قبل تعريف کرده اند و بقيه را به امضاء گذاشتن زير طرح خود دعوت ميکنند. حزب کمونيست کارگرى يک اصل اساسى دارد و آن بيان حقيقت به مردم است. ما نميخواهيم از وحدت طلبى خودانگيخته مردم سوء استفاده تبليغاتى کنيم. ما براى ساختن يک جمهورى سوسياليستى تلاش ميکنيم و اين کار از طريق وحدت با طرفداران بازار آزاد و آمريکا و سلطنت و اسلام پاستوريزه بدست نميايد. در نتيجه ما مردم را به اردوى سياسى خودمان دعوت ميکنيم. به اردوى کارگران، اردوى کمونيسم، اردوى آزادى کامل و همه جانبه فرد و جامعه. اين به معنى انزواطلبى سياسى و بدعنقى با ساير جنبشهاى سياسى نيست. برعکس هرقدر ما حرف مستقل خودمان را روشن تر بيان کنيم و آرمانهاى سياسى و اجتماعى خود را بدون شبهه تر تبليغ کنيم، امکان پيدا ميکنيم بدون دامن زدن به توهمات سياسى در ميان مردم، با هرکس تا هرجا همراه ميشود راه بيائيم. ما طرفدار رشد فرهنگ سياسى و فرهنگ تحزب در ايرانيم. ائتلاف، سازش، جبهه، وحدت عمل و غيره وقتى جاى خود را در سياست ايران پيدا ميکند که تعين حزبى و جنبشى در جامعه و بويژه تقکيک آرمانى و برنامه اى احزاب در سطح پيشرفته اى قرار گرفته باشد. اول بايد اردوهاى سياسى ايران معاصر بدرستى تعريف شود تا بعد بشود از جبهه بندى هاى تاکتيکى ميان آنها صحبت کرد.

هفتگى: ممکن است در جريان سرنگونى جمهورى اسلامى وضعيتى پيش آيد که احزاب اصلى اپوزيسيون با نيروى اجتماعى اى که جذب کرده اند هر کدام يک وزنه غير قابل حذف در تحولات جامعه و ايجاد حکومت جديد باشند. در چنين شرايطى آيا يک نوع اتحاد اجبارى پيش خواهد آمد، از حالا نبايد براى چنين حالتى فکر کرد و از اين زاويه به مساله اتحاد پرداخت؟

منصور حکمت: هروقت پيش آمد ما هم به نياز آن روز از يک موضع مسئول جواب ميدهيم. عکس اين حالت هم ميتواند پيش بيايد و براى آن هم بايد آماده بود. فعلا موضع ما مطلوبيت ديالوگ است.

هفتگى: سوال ميشود که مبارزه در سطح جامعه دارد گسترش پيدا ميکند و جنبش سرنگونى احتياج به رهبرى دارد. در غياب اتحاد اپوزيسيون، رهبرى جنبش چگونه بايد تامين شود؟

منصور حکمت: رهبرى محصول هژمونى سياسى است و نه معدل گيرى ميان جنبشها و يا قرار و مدار سياستمداران. پيدايش يک رهبرى در جنبش عمومى براى سرنگونى تابعى از دست بالا پيدا کردن يک افق است. وجود يک رهبرى واحد گواه اين است که توده وسيع مردم انتخاب سياسى خود را کرده اند. اين انتخاب بدوا يک انتخاب حزبى نيست. مردم در خطوط کلى ميان راست و چپ انتخاب ميکنند. آيا افق آلترناتيو در برابر رژيم اسلامى در خطوط کلى از نظر مردم يک افق و راه حل چپ است يا راست؟ اين سوالى است که قبل از بقيه پاسخ ميگيرد. آيا مردم در انداختن جمهورى اسلامى، به بالا، به قدرتهاى غربى و به اقتصاد بازار اميد ميبندند يا به نيروى خود، به چپ جامعه و به يک راه حل راديکال چشم ميدوزند. مردم چپ را ميخواهند يا راست را؟ اين سوال هنوز در ايران امروز باز است. اين انتخاب هنوز صورت نگرفته است. اگر ما بتوانيم افق چپ و انقلابى را به افق هژمونيک در روند سرنگونى رژيم اسلامى تبديل کنيم، آنوقت شخصيتها و احزاب عمده اين اردوى چپ در موقعيت رهبرى قرار ميگيرند. مردم در هر دوره چپ جامعه را با جريانات معينى تداعى ميکنند و آنها را پرچم و ظرف چپگرايى خود قرار ميدهند. يک دوره حزب توده اين نقش را داشت، يک دوره فدايى. امروز مردم ايران حزب کمونيست کارگرى را سخنگو و بستر اصلى چپ در جامعه ميدانند. در نتيجه رهبرى تابعى از انتخاب سياسى مردم ميان يک راه انقلابى و يا غير انقلابى براى سرنگونى حکومت اسلامى است. حزب و جنبش ما مصمم است که اين رهبرى را تامين کند. همه فعاليت حزب کمونيست کارگرى معطوف به جداکردن مردم ايران از هر آلترناتيو و خط مشى بورژوايى و سوق دادن آنها به يک موضع چپ و انقلابى در تحولات سياسى جارى ايران است. شاخص پيشروى چپ در برابر راست در جنبش اعتراضى عليه رژيم اسلامى، بالا رفتن انتظارات مردم و نپذيرفتن نقطه سازشهايى است که هيات حاکمه و اپوزيسيون بورژوايى قدم به قدم جلوى مردم قرار ميدهند. دوم خرداد يکى از اينها بود. مردم نهايتا تن ندادند. جنبش ملى اسلامى احتمالا هنوز چند فرمول ديگر براى همزيستى مردم با يک رژيم اسلامى اصلاح شده در آستين دارد. اينها را بايد يک به يک منزوى کرد. اپوزيسيون بورژوايى بيرون حکومت در مقطعى وارد صحنه خواهد شد تا نقطه نعادلهاى جديدى که متضمن حفظ شالوده قدرت طبقاتى اش است را بعنوان پيروزى جنبش مردم جا بزند. ما بايد مدام مردم را به فراتر رفتن از اين چهارچوبها فرا بخوانيم. ما بايد بعنوان سخنگويان و مناديان "نه" بزرگ مردم به کليت استبداد و استثمار و تبعيض و ارتجاع در صحنه سياسى ايران ظاهر بشويم. هرچه اين نخواستن عميق تر و همه جانبه تر بشود، رهبرى کمونيستى بر جنبش اعتراضى بيشتر تثبيت ميشود. از نظر عينى روند اوضاع به نفع ماست، چون نقطه سازشهاى مورد نظر هيات حاکمه و اپوزيسيون بورژوايى از نظر عينى پاسخ نيازهاى اقتصادى و سياسى و فرهنگى جامعه ايران امروز نيست. بحران اقتصادى - سياسى - فرهنگى سرمايه دارى در ايران به سادگى قابل تخفيف دادن نيست.

از انترناسيونال هفتگى شماره ٦٦

١٩ مرداد ١٣٨٠ - ١٠ اوت ٢٠٠١

hekmat.public-archive.net #2100fa.html

خارج از متن: با عطف توجه به این واقعیت که حزبی که حکمت در آن بحث به آن اشاره میکند، "حزب کمونیست کارگری" حزبی نیست که امروز “رسما” تحت این عنوان و به این نام،  فعالیت میکند.

دولت فخیمه – فصل اول، گزیده دوم

دولت فخیمه – فصل اول، گزیده دوم

https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29450 

February 10, 2020

سرنگونی انقلابی رژیم ایران انتخاب اکثریت عظیم جامعه است!(مروری کوتاه بر خیزش ها و اعتصابات تا مضحکه انتخاباتی رژیم)

سرنگونی انقلابی رژیم ایران انتخاب اکثریت عظیم جامعه است!
(مروری کوتاه بر خیزش ها و اعتصابات تا مضحکه انتخاباتی رژیم)

رژیمی که از همان روزهای نخست بند ناف آن با حمله وحشیانه به شوراهای کارگری در مراکز عمده تولیدی بسته شد؛ رژیمی که با هجوم افسار گسیخته به زنان، دانشگاهها و فتوای جهاد علیه مردم کردستان و ترکمن صحرا تا تخطئه هر گونه فعالیت سیاسی سر کار آمد، رژیمی که راه انداختن جوغه های اعدام کمونیستها و صف آزادیخواهی را در کارنامه سیاه خود دارد، و تا آمده افسار گسیخته تر از پیش در پایمال کردن ابتدائی ترین حق و حقوق آحاد جامعه عمل کرده، دم زدن آن از "انتخابات"، دست کم گرفتن شعور جامعه و بزرگترین توهین به آنست. سالهاست دیگر تاکتیک های مزورانه رژیم برای کشاندن مردم به پای صندوقهای رای رنگ باخته است. هشیاری و آگاهی مردم در این جامعه مختنق به درجه ای رسیده که دیگر میدانند تاریخا دولتهای پارلمانتاریستی به شیوه ای بسیار دمکرات مآبانه انتخابات فرمایشی را برای سلب اختیار از جامعه بر سرنوشت سیاسی خود و دور زدن دخالتگری آنان در اداره جامعه راه انداخته اند، چه رسد به رژیمهای دیکتاتوری نظیر رژیم ایران با پیشینه قرون وسطایی که هیچ ملاک و معیارهای انسانی را طی عمر ننگین خود برنتابیده.

 

دیگر سالهاست نزد اکثریت عظیمی از جامعه مبرهن است در نبود یک آلترناتیوی پیشرو، حزب سازمانده و کمونیست، در عدم آمادگی کامل ابراز وجود طبقه کارگر در قامت رهبری جامعه است، این دولت هم قادر شده با توسل به ابزاهای سرکوب و با چنگ انداختن بر همه شریانهای اقتصای جامعه و صرف هزینه های نجومی حاصل از استثمار شدید طبقاتی، پروژه های جنایتکارانه و ماجراجویانه خود را در راستای حفظ بقای انگلی خود تامین کند. اما طی سالهای اخیر، مدام تا جلو آمده ایم، تناسب قوای مبارزاتی به ضرر رژیم تغییر کرده. کمااینکه بلحاظ موقعیت منطقه ای و جهانی نیز بشدت منزوی و اوضاعش رو به افول بوده. میخواهم بگویم مردم معترض به وضع موجود تا قبل از خیزش دی ماه نود و شیش نیز بدون وقفه در اشکال گوناگون در برابر زور گویی های و اوضاع وخامتباری که این رژیم به آنان اعمال نموده رزمیدند و ایستادگی کردند. یکی از میدانهای مبارزه در هر دوره خود همین تحریم "انتخابات فرمایشی" بوده که کم و بیش گرایشات درون جامعه و خصوصا راستها را حول شعار و پروژهای نخ نمای خود سرگرم و متوهم مینمود. مضحکه ای که برغم مهندسی کردن آن از سوی "ستاد مضحکه انتخاباتی" و تحت نظارت رهبر و شورای نگهبان و ده ها نهاد مربوطه برای آن کرور کرور پول خرج شده و جعلها، و دروغ پردازیهای رژیمی راه اندازی شده و حامی گریهای مدیا بورژوازی را نیز پشت سر داشته اما باز در مقیاس ده ها میلیونی پاسخ «نه به مضحکه انتخاباتی» گرفته و آنر افشا نموده اند.


کما اینکه از خیزش دی ماه به اینسو نیز تا جلو آمده ایم دیگر مبارزات علیه وضع موجود و کلیت حاکمیت سرمایه داری ایران وارد فاز بسیار نوینی شده. یعنی دیگر اساسا با تبیین، ملاک و معیارها و ارزش گذاریهای دهه های پیشین نمیتوان به ارزیابی جامع از تغییر تناسب قوای مبارزاتی در رویایی با رژیم پرداخت و آنرا توضیح داد. اینکه بارها گفته ایم این جامعه علی الخصوص طی دو، سه سال اخیر با خیزشهای مداوم و اعتصابات دوره ای و با عروج مبارزه جنبشهای پیشرو و در راس آنها جنبش کارگری چنان تحول شگرفی در این جامعه ایجاد کرده که بعید است هیچ قدرتی برغم سرکوب افسار گسیخته بتواند آنرا به سالهای قبل از خیزش دی ماه برگرداند حقیقتی است انکار ناپذیر که علنا خود سران رژیم و دشمنان طبقاتی این روند هم بدان اذعان نموده اند. تا جائیکه به رای توده های مردم در ایندوره ویژه بر میگردد طی این دو الی سه سال اخیر بخش اعظم جامعه و بطریق اولی کارگران و فرودستان به اشکال مختلف علنا و روشن گفته اند رای ما سرنگونی انقلابی رژیم است. کمااینکه شاهدیم انتخاب بخش عمده جامعه در شعار«نان، کار، آزادی حکومت شورایی» تبلور سیاسی پیدا کرده. تنها مانده با اتکا به رهبری و سازمانیابی منسجم و هماهنگ هر چه سراسری تر آخرین ضربات خود را با قهرانقلابی بر پیکر این رژیم وارد کنند و کل بساط ماشین دولتی را به زیر بکشند!


بخش عظیمی از جامعه در خیزش دی ماه 96 در مقیاس میلیونی و در بیش از صد شهر و استان کشور به موجزترین شیوه رای نهایی خود را علنی و عملی به کلیت این رژیم طی شعارها ابلاغ کرد، نمونه برجسته آن:«اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تموم شد ماجرا» بود. کما اینکه بدنبال آن در اعتراضات و اعتصابات مداوم نیز بمرحله بالاتری ارتقاء یافت. به این معنا که مبارزه و اعتصابات کارگری در هفت تپه و فولاد اهواز بیش از پیش عروج پیدا کرد. کارگران کارخانه را به تعطیلی کامل کشاندند و هفته ها چندین خیایان و میادین در شهرهای شوش و اهواز را تسخیر کردند. برغم قشون کشی رژیم و حملات وحشیانه و ضرب و شتم کارگران و دستگیری رهبران و فعالین این جنبش، کماکان دیگر بخشهای پیشرو جامعه را بیشتر و بیشتر حول پرچم خود و شعار استراتژیک خود «نان، کار، آزادی اداره شورایی» همبسته و متحدتر کردند. بسرعت این شعار نه تنها در میان دیگر بخشهای جنبش کارگری از جمله هپکو و آذرآب و پتروشیمی ماهشهر رواج پیدا کرد بلکه در میان سایر جنبشهای پیشرو اعم از جنبش رهایی زن و جنبش دانشجویی و صفوف آزادیخواهی و کمونیستی در کردستان و غیرو نیز مقبولیت اجتماعی یافت.


مبرهن است خیزش دی ماه مبارزات در جامعه ایران را وارد چنان فاز نوینی کرده که راه را بیش از پیش هموارتر نمود تا اعتصابات و اعتراض و خیزشهای بعدی با روشنبینی بیشتر و نقشه مندتر عمل کنند و پیش بروند.
خیزش آبانماه امسال به همین اعتبار بدرجات زیادی رادیکالتر و پخته تر از خیزش قبل بود، هر چند این خیزش هم هنوز از فقدان رهبری، هدایت و سازمانیابی پیشرو و عدم هماهنگی در میان بخشهای مختلف توده های معترض جهت هر چه بیشتر سراسری شدن، رنج میبرد، اما برغم این کمبودها پایه های فرتوت رژیم را دیگر باره به لرزه افکند. رژیم چنان خطر را جدی دید که مجبور بود از همان ساعات آغازین خیزش، در بسیاری از شهرها جوی خون راه بیاندازد تا شاید با مرعوب نمودن، بتواند از تهدید مرگ خود را برهاند. به دنبال این موج سرکوب و وحشیگری دیدیدم جامعه نه تنها مرعوب نشد بلکه مارش سرخ شانزده آذر از سوی دانشجویان در دانشگاهها و خیابانها با حمایت آزادیخواهان طنین انداز شد و اینبارهم رژیم را هراسان نمود.

 

خامنه ای جنایتکار وقتی در خیزش آبانماه بیش از 1500 نفر را به شنیع ترین شیوه قتل و عام و هزاران نفر را مجروح و روانه زندان کرد، خواست با "فتنه گر" خواندن مردم بپا خاسته آنانرا مرعوب کند . اما با فاصله کوتاهی در اعتراضات دی ماه توده های معترض با درایت و هوشیاری بالایی جواب دندان شکنی به وی دادند و گفتند:« به ما نگو فتنه گر فتنه تویی ستمگر». ضمنا تحرکات گرایشات کمپ راست پوزسیون و اپوزسیون اعم از جناحهای درون حکومتی تا سلطنتی ها و ناسیونالیستهایی رنگاو رنگ که در "شورای مدیرت گذار" حلقه زده اند و تا رسد به مرکز همکاری احزاب کرد و غیرو را نیز که سالهاست در کمین نشسته اند تا به عنوان آلترناتیو راست و حفظ ارگانهای سرکوبگر البته با حمایت غرب و از بالای سر مردم در قدرت سهمی بیابند را با شعارهای نظیر: «نه شاه می‌خواهیم، نه رهبر، نه بد می‌خواهیم، نه بدتر.» و «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر» به موجزترین شکل سر جا نشاندند.

 

هنور وحشت و هراس موج خیزشها گریبان رژیم را رها نکرده بود که رویداد کشته شدن فرمانده سپاه قدس، جلاد قاسم سلیمانی از سوی دولت ترامپ و بدنبال آن فرمان "انتقام سخت تلافی جویانه!" رژیم ایران با موشک پرانیهایی که بیشتر هماهنگ شده بود به پایگاههای نظامی آمریکا در عراق بیشتر بمنظور ایجاد فضای جنگی و مرعوب کردن مبارزات در هر دو سوی مرزها انجام گرفت. متعاقبا به فاجعه شلیک عامدانه به هواپیمای مسافربری اکراینی بدستور مقامات بالای رژیم ایران رسید که 176 سرنشین در این سانحه تراژیک انفجار زنده زنده در میان آتش سوختند و پرپر شدند. این رویدادها یکبار دیگر موجی از خشم ونفرت علیه رژیم را در بسیاری از شهرهای ایران به راه انداخت. مردمی که هنوز زخمهای کشتار آبانماه آنان التیام نیافته بود، طی شعاریشان یکبار دیگر نفرت و خشم فرو خورده خود از سران رژیم و در راس همه علی خامنه ای را نشان دادند و ضمن محکوم کردن این فاجعه، و اعلام جرم علیه رژیم خواهان محاکمه و دادگاهی مسببین اصلی این جنایت علیه بشریت شدند.

 

خامنه ای عمق انزجار و نفرت مردم از رژیمش را بخوبی متوجه شده. صدای انقلاب را مدتهاست شنیده اند و کابوس می بینند. اکنون میخواهد با عجز و لابه های ریاکارانه "اگر کسی از بنده خوشش نمی آید بخاطر ایران باید شرکت کند و رای بدهد" و با اسم رمز " بخاطر ایران" به تکاپو افتاده تا رژیم جمهوری اسلامی را از مخمصه ای که در آن گیر افتاده با باد زدن عرق ناسیونالیستی ذهی خیال باطل نجات دهد. خامنه ای بارها با این شگردهای منسوخ خود را به نفهمی زده، خصوصا طی این سه سال اخیر پاسخ روشن را از سوی مردم گرفته. کما اینکه موقع شلیک عامدانه به هواپیما بعد از گذشت سه روز خواستند با اطلاعیه «پوزش یک اشتباه بود» جنایت دیگری علیه بشریت را توجیه کنند! اما مردم در اعترضات خود به این واقعه تراژیک بسیار کوبنده و صریح بر روی بنر و پلاکاردها، در پاسخ به آنان نوشتند:« شماغلط کردید اشتباه کردید!». یا شعارهای: «سلیمانی قاتله، رهبرش هم جاهله» و «کشته ندادیم که سازش کنیم، رهبر قاتل رو ستایش کنیم».

 

طی خصوصا چند سال اخیر و با تغییر تناسب قوای مبارزاتی دیگر دارد این چشم انداز بدون کم و کاست به جزئی لاینفک از مانیفست مبارزه سیاسی و طبقاتی کل جنبش کارگری ایران و دیگر اقشار پیشرو و ناراضی از وضع موجود تبدیل میگردد: تا رژیم سرمایه داری ایران با توسل به ماشین دولتی سرکوبگرش و همه نهاد و ارگانهای عریض و طویل آن چه خصوصی و چه دولتی که چهار دهه است بر کل شاهراههای اقتصادی کشور اعم از ابزار تولید و سرمایه های مالی، بانکی، منابع و ذخایر طبیعی و ماحصل نیروی کار چندین میلیونی کشور چنگ انداخته از این مملکت ریشه کن نگردد، این کشور روز به روز اوضاع آن رو به وخامت بیشتر و بیشتری میگذارد. پس برچیدن بخش عمده این مصائب و پدیده های موجود در این جامعه در مرحله نخست گره خورده به سرنگونی انقلابی این رژیم. این گام مهم میتواند بطریق اولی ضامنی باشد تا در گام بعدی بتوان پایه های جامعه ای فارغ از هر گونه نابرابری و تبعض نژادی، مذهبی، ملیتی و جنسیتی؛ پایه های جامعه ای که در آن دیگر طبقاتی نباشد تا نیازمند وجود دولت باشد، پایه های جامعه ایی فارغ از استثمار و بردگی مزدی و زدودن همه مظاهرش را پی افکند.

 


رژیم و سران جنایتکار آن طی سالهای اخیر صدای پای این انقلاب را شنیده اند. میدانند دورانشان دارد به پایان می رسد و هر آنچه طی این چند دهه با زور و سرکوب به جامعه اعمال کرده اند یکی پس از دیگری در شرایط رو به اعتلای انقلابی و نهایتا با قهر انقلابی دیر یا زود دود خواهد.


مضحکه انتخاباتی را به میدان مبارزه علیه رژیم و رسوایی آن تبدیل کنیم و بگویم انتخاب ما سرنگونی انقلابی رژیم است!


10.02.2020

 

جایگاه طبقاتی مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد طبقه کارگر

 جایگاه  طبقاتی مبارزه برای افزایش حداقل دستمزد  طبقه کارگر، سیاستهای متفاوت  سوسیالیستها   و رفرمیستها ، شگردهای سرمایه داران و دولت برای مقابله با افزایش دستمزد ، و چگونگی مقابله با ترفند های بورژوازی

 (بازتکثیر متن دو گفتگوی محمود احمدی با سلام زیجی در باره مبارزه برای تعیین حداقل دستمزد)

 

توضیح سوسیالیسم امروز: لازم به یاد آوری است که این گفتگو شش سال پیش صورت گرفته بود.  و روشن است که ارقامها و فاکتهای آنزمان را در متن  منعکس میکند ، در حالی که امروز به درست ما از افزایش ٨-٩ میلیون تومان برای حداقل دستمزد سخن می گوئیم!.اما از آنجا که در این گفتگو اساس بحث مبارزه برای افزایش دستمزد، ماهیت  مبارزه برای رفع موانعها و ضرورت  تامین مبارزه متحد طبقاتی برای افزایش دستمزد را از یک موضع سوسیالیستی  و بنا به منافع کل طبقه طرح میشود، و بیشک همچنان یک موضوع  مبرم روز و حاد جنبشمان هست، بازتکثیر این گفتگو را در این شماره  سوسیالیسم امروز "ویژه مبارزه برای افزایش دستمزد سال٩٩ " را ضروری دیدیم.

امیدواریم این خط و سیاست و تلاش متحد طبقاتی مورد توجه همه فعالین سوسیالیست و رهبران جنبش کارگری قرار بگیرد.

مبارزه برای تعین حداقل دستمزد کارگران در سال ٩٣

متن گفتگوی محمود احمدی در رادیو پرتو با سلام زیجی

(١)

محمود احمدی: برخی فکر میکنند که یک حزب کمونیستی اساسا برای سرنگونی و کسب قدرت سیاسی مبارزه میکند چرا  چنین حزبی باید خود را درگیر مبارزه بر سر تعیین حداقل دستمزد بکند؟

 

سلام زیجی: یک حزب کمونیستی و کارگری اگر حزب آن طبقه باشد، استراتژی و هدفش  سرنگونی جمهوری اسلامی و به زیر کشیدن طبقه حاکمه و پایان دادن به استثمار وحشیانه ی دولت و طبقه حاکمه علیه جامعه و طبقه کارگر است، نمیتواند به مبارزه اقتصادی طبقه لاقید باشد و مدعی فعالیت کمونیستی و هدف سرنگونی  نیز در دستور کارش باشد. چنین حزبی  می خواهد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و نظام کار مزدی بر چیده شود. عرصه مبارزه اقتصادی برای چنین حزبی عرصه تفکیک ناپذیری از کل مبارزه  سیاسی - طبقاتی طبقه کارگر برای رسیدن به آن اهداف میباشد. همچنانکه قبلا هم گفتم عرصه مبارزه اقتصادی برای طبقه کارگر و حزب کمونیستی کارگری چون ما در ایران، ضمن این که عرصه ای بر سر بهبود زندگی و معیشت شایسته انسان و به این اعتبار عرصه ی"مستقلی" میباشد، اما به هیچ وجه قابل تفکیک نیست با عرصه مبارزه سیاسی و اجتماعی علیه جمهوری اسلامی و طبقه بورژوای ایران. برای نظام سرمایه داری و جمهوری اسلامی به عنوان دولت آن طبقه نیز وقتی میخواهند دستمزد کارگر را به پائین ترین سطح  ممکن کاهش دهند، بیکاری و فقر گسترده را به کارگر تحمیل میکنند، اگر چه با این ریاضت کشی هدف سود آوری و ثروت اندوزی بیشتری را دنبال میکنند، اما  از راه سیاست اقتصادی خشن و بی رحمانه ی خود همزمان هدفهای سیاسی از جمله ایجاد اخلال و ممانعت در شکل گیری همبستگی طبقه کارگر، ممانعت از تشکل یابی او، ایجاد تفرقه، و سلب قدرت و امکان خیزش میلیونی طبقه کارگر علیه خود را دنبال میکند. در نتیجه "عرصه اقتصادی" همواره برای هر دو طبقه متخاصم تنها در عرصه جدال صرف اقتصادی توقف نخواهد کرد. بنا به ماهیت و خصوصیات ویژه بورژوازی و نظام حاکم در ایران، به ناچار هر شکلی از مبارزه بر سر دستمزد و رودروئی اقتصادی بلاواسطه به عرصه سیاست و مبارزه برای پس زدن همدیگر در تمام عرصه های نبرد سیاسی و اجتماعی منتهی شده و میشود. برای یک حزب کمونیستی متعلق به این جدال و کشمکش طبقاتی هم مبارزه اقتصادی دقیقا همین جایگا و معنا را دارد. ضرورت شرکت فعال در مبارزه اقتصادی طبقه کارگر و از زاویه منفت کل طبقه و با افق و استراتژی روشن سوسیالیستی، از جمله بر سر مبارزه برای تعین حداقل دستمزد، ضمن اینکه بخشی از تلاش برای تامین رفاه و شرایط بهتر اقتصادی و تناسب قوای مطلوبتر در این زمینه  را دنبال میکند، همزمان بخش تفکیک ناپذیری از کل مبارزه ی خود، به عنوان یک حزب کمونیستی متعلق به آن طبقه، برای سرنگونی جمهوری اسلامی  و برقراری یک نظام بری از استثمار و مبتنی به آزادی، رفا و سعادت بشری و برقراری حکومت کارگری و سوسیالیستی میدانیم.

 

محمود احمدی: تفاوت مبارزه یک حزب کمونیستی و جریان سوسیالیستی طبقه کارگر با گرایشات اتحادیه ای و صنفی در مبارزه بر سر حداقل دستمزد کارگران چیست؟

 

سلام زیجی: مهمترین تفاوت ما به عنوان یک جریان کمونیستی و گرایش رادیکال درون طبقه  این است که ما منفعت کل طبقه را در نظر گرفته و نمایندگی ، افق و هدف ضد سرمایه داری ناظر بر مبارزه ی اقتصادی و رفاهی را  دنبال میکنیم طوری که طبقه  بیش از بیش کل منفعت خود را جامعتر بشناسد. طبقه تحت فشار و تاثیر گرایشات راست یا دولت  و کارفرما در صنف  خود و مطالبه ی محدود و کم تاثیر باقی نماند. در این مبارزه متکی هستیم به مکانیزم مبارزاتی جاری درون طبقه و اهمیت فوق العاده ای برای تشکلهای مستقل، مجمع عمومی و شوراهای کارگری و همچنین سندیکاهایی که متکی به این شکل از تشکل یابی توده ای هستند و نمایندگان منتخب و مستقیم طبقه در مراکز مختلف قائل هستیم. در عین این که با تمام قدرت برای رفاه و شرایط زندگی بهتر و دستمزد بالاتر مبارزه میکنیم اما این را هرگز ایستگاه آخر مبارزه طبقاتی و پایان جدال نمیدانیم. در بطن مبارزه ی اقتصادی نیز هدف ما اتحاد بیشتر طبقه، کسب موقعیت بهتر و آماده تر کردن ملزومات مطلوبتر به هدف سرنگونی کلیت نظام حاکم سرمایه داری و برقراری یک نظام سوسیالیستی است. مبارزه بر سر  کسب دستمزد مطلوبتر نیز مانند عرصه های دیگر مبارزه طبقاتی به معنی عقب نشاندن طبقه بورژوا از یک سنگر و تصرف سنگری دیگر از جانب خود قلمداد میکنیم، هدف تامین تناسب قوای مناسبتر برای تعرض نهائی به جمهوری اسلامی و سرمایه داری است. مبارزه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر در هم تنیده و غیر قابل تفکیک از هم هست. کسب آمادگی  برای خیز برداشتن متحدانه و قدرتمند طبقه و حزب کمونیستی او به سوی کسب قدرت سیاسی  هدف هر گرایش سوسیالیستی و حزب کمونیستی کارگری از جمله حزب ما در شرکت فعالمان در تمام عرصه های مبارزه طبقاتی از جمله عرصه تعین حداقل دستمزد مناسب برای طبقه کارگر ایران است.

 

اما یک جریان صرفا رفرمیست و راست درون جنبش کارگری، بر عکس مبارزه اش متکی به قوانین اعلام شده دولت و سرمایه داران است، در این چهار چوب باقی میماند و می خواهد به نسبت نفوذی که دارد کارگران را به بازی کردن در میدان تعریف شده بورژوازی راضی نگاه دارد. اگر برای دستمزد بیشتر و شرایط بهتر نیز تلاس میکند باز به این بازی متعهد است و افقی فراتر از اصلاحاتی در چهار چوب نظام طبقاتی حاکم ندارد و نمیخواهد داشته باشد. یک جریان یا فعال سندیکالیست و رفرمیست تمام تلاشش این است اعضا صنف خودش را به این افقهای محدود و "بدون خطر" برای دولت و سرمایه داری متقاعد کند و آموزش دهد. در مبارزه ی اقتصادی در آن چهار چوب که گفتم فعال هستند، میتوانند بعضا دستاوردهای محدودی هم کسب کنند اما راستش اگر کلیت آن سیاست و نقشی که در طبقه دارد در نظر بگیریم از نظر من حتی در میدان مبارزه ی اقتصادی یا افزایش دستمزد هم ضررشان از خیرشان بیشتر است برای طبقه کارگر و افق و اهدافی که طبقه کارگر دنبال میکند. پایان دادن به نظام کار مزدی و سرمایه داری اصلا جزو پلاتفرم و اهداف چنین جریاناتی نبوده و نیست! 

 

محمود احمدی: شما در باره ادعای سرمایه داران و مخالفین افزایش دستمزد کارگران چه نظری دارید که میگویند" با افزایش دستمزد مراکز کار کارخانجات کوچک توان پرداخت را نخواهند داشت، مجبور میشوند اخراج کنند، افزایش دستمزد بیکاری بیشتر به دنبال خواهد داشت"!

 

سلام زیجی: این نوع ادعاها، مبتنی بر دروغ، عوامفریبی آشکار و شیادی سیاسی دولت و سرمایه دار و کارفرما را میرساند. این ترفندها به هدف تداوم تحمیل زندگی بردگی به طبقه کارگر و خانواده های آنان، و حربه های شناخته شده ای هستند که در سایه این نوع دود هوا کردنها و ایجاد ترس و دلهره سودجوئی و سود آوری شرم آور سرمایه دار، که از راه اجبار کردن کارگر به فروش نیروی کار ارزانتر خود  بدست میاورند، از جامعه و کارگر پنهان نگاهدارند. شما در بزرگترین کشور سرمایه داری و مراکز صنعتی ثروتمند هم این هذیانگوئی ها را میشنوید. بدون اضافه کردن هیچ مزدی هم ما شاهد اخراج و بیکار سازیهای دهها میلیونی هستیم. بیکار سازی ذات نظام سرمایه داری است. سرمایه دار برای ایجاد رقابت و تحمیل دستمزد کمتر به کارگر به ارتش میلیونی بیکاران نیاز مبرم دارد. هر کارگر کمونیست و فعال کارگری آگاه به این ترفندها وقتی با چنین پروپاگاند و دروغ پردازیهائی مواجه میشود میتواند جواب روشن داشته باشد و با آنها مقابله ی جدی کند. طبقه ای که کل ثروت جامعه از جمله زندگی همین سرمایه داران، دولت و سپاه و ارتش و بسیجی و خیل آخوندهای انگل و مفتخورشان را از قبل نیروی کارش دارد تامین میکند، چرا این خود او است که جزو اولین قربانیان بیکارسازیها باید باشد؟ چرا زدن حقوق و بیکارسازی از دولتیها و مجلسیها و نظامیان و زندانبانان شروع نمیشود و اول باید به سراغ شرافتمند ترین بخش جامعه که  تمام ثروت و دستاوردهای کنونی جامعه از راه فروش نیروی کار او و تلاش متمادی او بدست آمده باید شروع کرد؟ این فریب کاری شرم آور را قطعا نباید پذیرفت. اینها نگران بیکارسازی نیستند، دروغ میگویند، لطفا بیایند ساعت کار و اضافه کاری و چند شیفته کار کردنها را کم کنیم ببینیم کسی بیکار میماند!، بیایند به جای دزدی و چپاول و سودجوئی امنیت و آسایش کارگر را تامین  کنند، از تعداد نیروهای سرکوب و مفت خورشان و حقوق باد آورده ی آنها کمتر کنند، سنگ ارزانتری برای قبرشان بخرند و.... تا ورشکسته نشوند و کسی را هم لازم نیست بیکار و اخرج و به سیه روزی بکشانند. اگر توان و لیاقت حکمرانی بر اقتصاد جامعه را ندارند، گورشان  را گم کنند.

 

محمود احمدی: سرمایه داران و مخالفین افزایش دستمزد می گویند نباید شاخص ویژه ای برای تعیین حداقل دستمزد در نظر گرفت. قوانین بازار و نرخ تورم اعلام شده بانک مرکزی میتواند مبنا قرار بگیرد.

 

سلام زیجی:  خوب همین که می گویند خود شاخص شناخته شده طبقه ی بورژواها است. شاخص آنها میزان و چگونگی جیب پر کردن خود از راه به گرو گرفتن نان و زندگی دهها میلیون انسان دیگر است، انباشت سرمایه از راه تحمیل گرسنگی به طبقه کارگر و مرگ و میر و سو تغذیه  کودکان ، برقراری قانون چنگل در مناسبات اقتصادی  و اجتماعی در جامعه، دزدیدن و سرکوب "قانونی"و غیره است. شاخصهای  بورژواها و دولتشان در برخود به جامعه و کارگر و مزد او میباشد. پس آنها شاخص خود را دارند و میخواهند طرف مقابل هم همین را از آنها بپذیرد، که باید گفت غلط کردید! آنها میگویند هر چه ما کردیم شاخص است از جمله وقتی بودجه ی میلیاردها تومانی به نیروهای سرکوبگری که همین امسال اختصاص دادیم و از قبل کار شما هم تامین شده است، بپذیرید! می گویند این قانون بازی جامعه و زندگی تحت حاکمیت ما، بورژواها و طبقه ی حاکمه است. طبقه ی ما معیار و شاخص خود را دارد. ما نیروی کارمان را میفروشیم آنها قرار است آن را بخرند. قرار نیست یک طرفه و با کنترل تمام امکانات اقتصادی، میدیائی، پلیس و اطلاعات و زندان بر سر ما بکوبند و مجبورمان بکنند قوانین و شاخص های آنها را بپذیریم، نخیر تامین زندگی خانواده کارگری در تمام زمینه ها حداقل خواست انسانی ما است. تشخیص این و میزان دستمزد مطالبه شده هم در صلاحیت نمایندگان منتخب کارگران است. ما مسئول بالا رفتن نرخ تورم شما آقایان نیستیم! آنچه که دولت و کارفرما و شورایعالی کار می فرمایند پوچ است و مورد قبول ما طبقه کارگر ایران نیست!

 

محمود احمدی: معیار تعین حداقل دستمزد برای طبقه کارگر از نظر شما چه باید باشد؟

 

سلام زیجی: اولین شرط پذیرش کارگر به عنوان شهروند برابر، شهروندی که حق زندگی انسانی دارد، حق تشکل و اعتراض و اعتصاب دارد، و به عنوان شهروندی که در ازای فروش هر روزه ی نیروی کارش که برای آن جامعه ثروت و رفاه و تامین خدمات وغیره می آفریند حق طبیعی او است که نباید مزدش حداقل  کمتر از هیچ مقام دولتی دیگر باشد. بدون تردید نزد این رژیم و قوانینش کارگر از چنین حرمت و حقی برخوردار نبوده و نیست. تمام جنگ هم از نظر من حول همین واقعیت شرم آور است.

 

 شاخص تعیین مزد حداقل باید برابر باشد با تامین حداقل معیشت و زندگی یک خانواده ی چند نفره. امروز فقط کرایه مسکن در شهرهای بزرگ حداقل پانصد هزار تومان است. قبلا گفتیم که خط فقر هم اکنون نزیک به ٢ میلیون تومان بر آورد شده است. روشن است که حداقل دستمزد نباید زیر خط فقر  قرار بگیرد. وقتی میگوئم ارزش یک شهروند قائل شدن برای کارگر در عمل باید صورت بگیرد، فرزندش مانند فرزند دیگران امکان ادامه تحصیل داشته باشد. خود و خانواده اش از حق بیمه و درمان و بهداشت مناسب و از حق سفر و تفریح  بر خوردار باشند. این حق را داشته باشند که بتواند وقتی مزدش را می دزدند، قطعه قطعه میکنند، حتی چندین ماه مزد کار انجام شده اش به گرو گرفته میشود، یک مرجع و یک ارگان با وجدانی هم نیست که به دادش برسد باید حق اعتراض و اعتصاب و خواباندن مراکز کار را داشته باشد. گرانی روز افزون مواد خوراکی و امکانات زیستی و ..  برای کارگر شاخص افزایش دستمزد است. شاخص این باشد که کارگر از سر اجبار و فقر گروه گروه در یک اتاق سه در چهار زندگی نکنند و همزمان به سخت ترین کار و دستمزد ناچیز تن بدهند. با توجه به این موقعیت غیر قابل تحمل تا کنونی، همچنانکه بخشی از فعالین و مراکز کارگری نیز مطالبه کرده اند، از نظر من هم با هر معیار و شاخصی که در نظر بگیریم  حداقل دستمزد  پایه وعمومی کارگران اگر کمتر از ٢ تا ٢ میلیون و نیم تومان باشد، غیر قابل قبول است. کمتر از این برای اکثریت بزرگی از طبقه کارگر برابر خواهد بود با زندگی  کردن در زیر خط فقر و روبرو شدن با گرسنگی و بدبختی و تحقیر مداوم و تعرض بیشتر سرمایه داران و دولت.

 

مقامات و دست اندرکاران دولتی و یا نهادهای "کارگری" وابسته به دولت هم اذعان کرده اند که خط فقر کنونی یک میلیون و هشتصد و هفتاد یا ‌هشتاد هزار تومان هست. معنی واقعی آن این است که هر فردی کمتر از این رقم مزد دریافت کند زیر خط فقر زندگی میکند، یعنی گرسنگی کشیدن، یعنی بچه اش با گرسنگی سر بر بالش می گذارد، به معنی این است حتی قدرت باز تولید نیرو و انرژی برای فروش مجدد نیروی کار به سرمایه دار و به حرکت در آوردن چرخ تولید نداشته باشد. در نتیجه محوری ترین شاخص حداقل تعین دستمزد جواب دادن به این حداقل زندگی انسانی باید باشد، از مواد غذائی تا کرایه مسکن و آب و برق و گاز و هزینه ی تحصیل فرزندان کارگری و سفر و تفریح و بهداشت و درمان وغیره را باید بدون داشتن دغدغه تامین کند. خط فقر اعلام شده از جانب خود بورژواها گویای این است که مزد پائین تر از آن مترادف با نابودی و مرگ و از هم پاشیدن زندگی کارگر و خانواده آنها است. از این رو با توجه به تورم روز افزون و فقر و گرسنگی که به کارگر تحمیل شده است روشن است که طبقه ی ما و رهبران پیشرو و سوسیالیست آن طبقه نباید به کمتر از برخورداری از یک زندگی در شان انسان و کمتر از آنچه که خود نمایندگان بورژوا گفته اند تن بدهند. رقم ٢ تا دو و نیم میلیون تومان که هم اکنون از جانب بخشی از مراکز و فعالین کارگری به عنوان حداقل دستمزد مطالبه شده است از نظر من هم  آن حداقلی است که در مرز خط فقر قرار دارد و به کمتر از آن نباید رضایت داد. حداقلی که برای کلیت طبقه، شاغل و بیکار، تحت پوشش  یا بدون پوشش"قانون کار" قراردادی و بدون قراردادی، روزمزد و موقت و غیره و میلیونها کارگری که تحت عنوان "استاد شاگردی" بدون هیچ مزد و بیمه ای استثمار میشوند آن را مطالبه کرد و حول آن متحد شد. در ضمن نباید اجازه داد دستمزد کارگر را در شکل غیر نقدی و ترفندهای مختلف قسمت قسمت کنند  و از پرداخت یکجا و در شکل نقدی آن سر باز بزنند.

ادامه دارد...

اولین بار در  نشریه کمونیست هفتگی شماره ٢١٨ منتشر شده است

--

 

مبارزه برای تعیین حداقل دستمزد کارگران در سال ٩٣

گفتگوی محمود احمدی در رادیو پرتو با سلام زیجی

(٢)

 

محمود احمدی: زمانیکه دولت و طبقه بورژوا آمار تورم خود را اعلام میکند، طبقه کارگر چگونه  میتواند به آن برخورد کند؟

 

سلام زیجی: همچنانکه در پاسخ به سوال قبلی گفتم، به شاخصهای تعیین مزد از جانب نمایندگان منتخب کارگری تاکید دارم نه نرخ تورم اعلام شده از طرف بانک مرکزی! آمار و ارقامی که دولت و کارفرما و بانک مرکزی اعلام میکنند دروغ و تحریف شده است. به ویژه زمانی که به دوران جدال بر سر تعیین حداقل دستمزد میرسیم جنگ آمارهای بانک مرکزی و داستان نرخ تورم از زاویه ی آنها هر روز برجسته و متغیر و دلبخواهی اعلام میشوند. از این رو تاکید من تخمین نرخ تورم و دادن آمار و ارقامهایی، که مبنای آن باید تامین زندگی و معیشت حداقلی کارگر و گرانی روز افزون نرخ کالا و …  باشد، از جانب خود کارگران و نمایندگان مورد قبول خودشان است. گرانی روز افزون کالا و مسکن، پزشک و بهداشت و تحصیل فرزندان و… همه را قاعدتاً برای تامین یک خانواده چهاریا پنج نفره در بر میگیرد.

 

این حقیقت را کسی نمی تواند کتمان کند که گرانی مواد خوارکی و دیگر مایحتاج زندگی در سال جاری بعضاً تا ۴٠٠ درصد افزایش پیدا کرده است. وقتی که مقامات و نهادهای دولتی و نزدیک به دولت خط فقر را نزدیک به یک میلیون  و نهصد هزار تومان اعلام میکنند، روشن است که نرخ تورم ٢۶ و ٣٠ و .. درصدی بانک مرکزی بی اعتبار و دستکاری شده است. دولت و بانک مرکزی میزان سود آوری و یا ورشکستگی اقتصادی و سوخت ساز اقتصادی سرمایه دار و منافع طبقه حاکمه را مبنا میگیرند و از این نظر بازی شاخص نرخ تورم و آمارهای خود را اعلام میکنند و میخواهند کارگر هم همین را از آنها بپذیرد، نه در نظر گرفتن تامین زندگی انسانی  و رفاه توده ی مردم و کارگران و هر فردی که باید از آن برخوردار باشد. ضدیت سرمایه دار و دولت با اصل اصالت انسانی همینجا است. “معضلات بورژوائی” و “منفعت های” آن به کارگر و چگونگی تعیین  معیشت و دستمزد او بی ربط است، تامین بدون فشار اجاره مسکن، بنزین، گاز، مواد غذائی ،بهداشت، تحصیل و بر خودراری از یک زندگی در شان انسان برای کارگر شاخص است نه سود بری و یا ورشکستگی این و آن کارخانه. برای کارگر این مبنا است که سهمش از ثروت جامعه ای که خود خالق آن است، چیست؟ آیا نباید حداقل یک دهم آن چیزی که برای جامعه و دولت و سرمایه دار تولید کرده به جیب خود و خانواده اش برگردد؟ حربه ی سرمایه داری و دولت علیه کارگر در پوشش “آمار بانک مرکزی”، محاصره ی اقتصادی”، “منفعت ملی”،”اگر مزد را بالا ببریم، تورم و بیکاری بالا خواهد رفت” دارد توجیه میشود. همه ی این شگردها عوامفریبانه و انعکاسی از تعرض حکومت اسلامی ضد کارگری و شیادی  طبقه ی حاکمه به هدف تحمیل یک زندگی برده وار به کارگر و سر شکن کردن بحرانها و معضلات خود بر سر کارگر و از این طریق سود بری و استثمار کور بیشتر و ضد انسانی تر میباشد. بنظر من هیچ کارگر و فعال کارگری آگاهی به این ترفندها گردن نخواهد گذاشت و نمیتواند این عوامفریبی ها را بپذیرد.

 

محمود احمدی: هم در ایران و هم در کشورهای دیگر زمانی که بحث دستمزد و حداقل دستمزد مطرح میشود مسئله رقم و عددهای متعدد مطرح میگردد، شما با مشخص کردن رقم معینی به عنوان حداقل دستمزد موافق هستید؟

 

سلام زیجی: کسی که میرود نیروی کارش را می فروشد خوب به رقمی هم فکر میکند که در ازای آن چقدر میتواند بگیرد. و برعکس سرمایه دار هم تلاش میکند با قیمت هر چه کمتری نیروی کار را بخرد. از این رو تحمیل یک حداقلی از سطح دستمزد که به نسبت تناسب قوا و شرایط زندگی میتوان از جانب کارگر به سرمایه دار تحمیل کرد به معنی تعیین خط قرمزی است که برای دولت و سرمایه دار تعیین میگردد. این حداقل تعیین شده مورد توافق نمایندگان کارگران یک پوشش حمایتی و حداقل استانداردی را برای کل طبقه، شاغل و بیکار، روز کار یا ساعت کار تامین میکند که کارفرما در هیچ جائی و با هیچ بهانه ای حق پرداخت کمتر از آن را به کارگر ندارد. کارگر اخراجی و بیکار شده  نیز حق دارد، ٧٠ تا ٨٠ درصد این دستمزد پایه را مطالبه کند و بگیرد. در نتیجه مسئله تعیین حداقلی از سطح دستمزد برای کارگر مهم است و باید برای تحقق آن حداقل مورد نظر خود متحدانه مبارزه کرد و گرفت. اتفاقاً بورژواها به ویژه در شکل “بازار آزاد” علاقمند هستند کارگر را اتمیزه کرده و منفرد به  توافق و قرارداد فردی و متنوع  سوق بدهند تا راه تحقیر و تفرقه و تحمیل دستمزد کمتر را فراهم کنند. تعیین حداقل دستمزد از جانب کارگران و بیرون کشیدن آن از حلقوم سرمایه دار از نظر من ضروری است. این خط قرمز طبقه ما در عرصه ی حداقل دستمزد خواهد بود و کارفرما تحت ‌هیچ شرایطی نباید حق و امکان آن را پیدا کند که کارگر را  در هیچ رشته ای مجبور کند به کمتر از آن به کار تن بدهد.

 

اما در عین حال اگر ما صرفاً به این رقم و یا حداقل مورد نظر بچسپیم و میدانهای دیگر نبرد طبقاتی  که اتفاقا به این عرصه گره خورده است نادیده بگیریم دچار اشتباه و محدودنگری خواهیم شد و حتی بر عزم پیشروی ما در عرصه ی دستمزد ورقم مورد نظر نیز نقش بازدارنده خواهد داشت. از جمله اگر متکی به شاخصهای خود و مکانیزم مبارزاتی و نمایندگان منتخب خود در مراکز کار و تشکلهای مستقل خود طبقه نباشیم، بخش زیادی از کارگران متحدانه حول مطالبه ی خود به حرکت در نیایند، آشکارا به شاخصها و مکانیزمهای تعیین دستمزد بورژواها از جمله شوایعالی کار نه نگوییم، و…  پیروزی مورد نظر را بدست نخواهیم آورد.

 

در ضمن در مقابل بحث تعیین رقم معینی به عنوان مبنای حداقل دستمزد موضع انتقادی هست که گویا تعیین رقم مشخص، ازجمله ٢ میلیون  تومان که اکنون مطرح است، به نفع بخشی از کارگران در مراکز صنعتی و غیره نخواهد بود، چون در حال حاضر دستمزد بیشتری میگیرند. با تفسیر به نادقیق بودن این برخورد قبلا پرداخته بودم، از نظر من به هیچ وجه  تعیین رقم مشخص حداقل دستمزد که اکثریت بزرگی از طبقه را تحت پوشش قرار میدهد در تناقض با منفعت بخشی  دیگر  از کارگران آن مراکز قرار نمیگیرد. اولاً رقم مورد بحث  که بر مبنا نظر و تشخیص نمایندگان کارگری مستقل از دولت و شورایعالی کار طرح گردیده منفعت اکثریت طبقه و اتحاد آنها را بیشتر تامین میکند، دوماً از آنجا که حول چنین رقمهایی  اتحاد و حداقل رفاه و زندگی اکثریت طبقه را تامین میکند، خط قرمزی را  برای کارفرما تعین میکند، بیمه بیکاری را بر مبنا آن  میتوان مطالبه کرد و… میتواند زمینه  و بستری باشد که  تناسب قوای مساعد تری برای همه بخش های طبقه فراهم کند. از این باید استقبال کرد و برای تحققش جنگید. اتفاقاً  بر چنین بستر و اتحاد و دستاوردی برای کل طبقه امکان تحمیل دستمزد بیشتر به کارفرما، بر مبنای همین حداقل تعیین شده ، برای کارگران که در شرایط سخت تر یا صنعتی تری کار میکنند فراهم میکند. در صورت تحقق حداقل مزد مورد نظر، کارگران این بخشها با اتکا  به آن  دستاورد و موقعیت از جانب نمایندگان منتخب خود میتوانند  با قدرت بیشتری قرارداد ویژه و دستمزد بالاتری در مراکزی صنعتی و سخت تر شرایط کار را متحدانه طرح و مطالبه  کنند.

 

محمود احمدی: با توجه به فضای سرکوب و اختناق حاکم تحقق مطالبات کارگران بر سر دستمزد چقدر ممکن است؟

 

سلام زیجی: واقعیت این است که جمهوری اسلامی تناسب قوای بسیار نابرابر و نامساعدی به طبقه ی کارگر ایران تحمیل کرده است، این یورش و وحشیگری به قدمت جمهوری اسلامی وجود داشته است. اعدام و زندان و ایجاد تشکلهای ضد کارگری برای دور زدن مبارزه ی متحدانه و سوسیالیستی طبقه و همچنین تحمیل فقر مطلق به کارگر از همان دوره ی سرکوب کارگران نفت، از اوایل سال ۵٧ شروع شد. اما در عین حال، و از همان زمان، ما شاهد پتانسیل قوی مبارزاتی در صفوف طبقه کارگر بوده ایم و همچنان در جریان است. همین واقعیت  اساس مشکل جمهوری اسلامی  بوده و هست. از این رو اگر رهبران پیشرو و سوسیالیست آن طبقه با اتحاد و صلابت طبقاتی بالاتری وارد میدان شوند، دست در دست هم بدهند، ترفندهای رژیم را با دقت بیشتری مورد توجه قرار بدهند برای تشکل یابی خود گامهای جدی تری بردارند، میتوانند تناسب قوای نامطلوب کنونی را تغییر دهند. از جمله در همین نبرد بر سر تعیین دستمزد زمینه و امکان اتحاد بخش اعظم طبقه وجود دارد که میتوان به یک واقعیت عملی و مبارزه ی متحدانه علیه دولت و کارفرما تبدیل کرد. میتوان از همین امروز در این جهت در مراکز مختلف کارگری مجامع عمومی تشکیل داد، نمایندگان خود را انتخاب کرد، در سراسر کشور خود را با کارگران سایر مراکز صنعتی هماهنگ کرد، و دولت و کافرما را به چالش طبقاتی بزرگی کشید.

 

حتی اگر تمام پیروزی را هم از جمله در رابطه با مزد مورد نظر خود بدست نیاوریم، نفس این حرکت متحدانه گام بسیار تعیین کنده ای برای تداوم مبارزه ی طبقاتی و اتحاد صفوف کارگران را ممکن خواهد کرد. اگر همین دوره شاهد صدور چند بیانیه و اطلاعیه ی علنی مطالباتی در مراکز مهم کارگری باشیم که در آن مثلاً یورش گسترده به طبقه کارگر از جانب کارفرمایان و دولت و “شورایعالی کار” و تشکلهای زرد همراه آن و مطالبه ی حداقل دستمزد خود را به جامعه اعلام کنیم دستاورد بسیار  بزرگی برای طبقه ی ما محسوب خواهد شد و بی تردید به اتحاد و همبستگی و تحرک کل طبقه کمک به سزائی خواهد کرد.

 

محمود احمدی: مبارزه اقتصادی چه جایگاهی در کلیت مبارزه ی طبقاتی طبقه کارگر دارد؟

 

سلام زیجی: مبارزه اقتصادی طبقه کارگر از نظر من عرصه ی مهمی از مبارزه طبقاتی طبقه ما است. طبقه کارگر حول این مبارزه میتواند اتحاد و آگاهی طبقاتی خود را در تقابل با سرمایه دار و دولت بیش از پیش تامین کند. به استثمار و نابرابری که هر روز به جامعه و کارگر اعمال میشود نگاه زنده و روشنتری داشته باشد. هم منفعتی طبقاتی را گسترش و مجرائی برای همبستگی کارگری باشد. در میدان نبرد اقتصادی کارگر بیش از پیش متوجه خواهد شد که چگونه از قِبل کار او جامعه تامین میگردد و چگونه دولت و کارفرما سودهای کلان میبرند و حتی حقوق دستگاه دولتی و سرکوب نیز از قِبل پول و ثروت بدست آمده ناشی از فروش نیروی کار او است که پرداخت میشود. اما باید تاکید کنم، با وجود تمام ا‌همیت مبارزه ی اقتصادی برای کارگر، اگر این مبارزه به یک افق روشن کارگری و سوسیالیستی متکی نباشد آن دستاوردها و اهمیتی که گفتم به دست نخواهد آمد. اگر رهبران کمونیست و پیشرو آن طبقه پرچم این مبارزه ی مهم را راساً در دست نداشته باشند این مبارزه در نهایت به پیروزی کارگر بر سرمایه دار و نظام ظالمانه ی حاکم منتهی نخواهد شد. در اول این گفتگو هم تاکید کردم  که در ایران بدون تردید هیچ شکلی از مبارزه ی اقتصادی طبقه صرفاً در محدوده ی  مبارزه ی اقتصادی و صرفاً دستمزد باقی نمانده و نخواهد ماند. در اینجا هر تحرکی در عرصه ی  مبارزه ی اقتصادی مسقیماً با دولت، سیاست، تشکل کارگری، حق اعتصاب و اعتراض، مسئله برابری زن و مزد و کلاً با نفس حرمت انسانی مواجه میشود و با این واقعیت ها تفکیک ناپذیر است. با این توضیحات و جایگاه مهم که مبارزه ی اقتصادی کارگر در کلیت مبارزه ی طبقاتی آن طبقه دارد بار دیگر بر اهمیت این مبارزه تاکید میکنم و امیدوارم کل طبقه ی ما، رهبران پیشرو آن، با این دید و افق کارگری و سوسیالیستی به مبارزه ی خود علیه دولت و کافرما شدت ببخشند و متحدانه طبقه ی بورژوا و شورایعالی کارشان را در مبارزه ی جاری بر سر تعیین حداقل دستمزد سال ٩٣ با شکست و عقب نشینی مواجه کنند.

 

 

بخش دوم  این گفتگو نیز برای اولین بار در نشریه کمونیست هفتگی شماره ٢١٩ منتشر شده است

٢۵ بهمن ٩٢

١۴ فوریه ٢٠١۴

http://partowradio.com/

باز بخش در ضمیمه  شماره ١١٨ نشریه سوسیالیسم امروز، ویژه مبارزه برای افزایش  حداقل دستمزد کارگران در سال ١٣٩٩

تماس با ما:

Iransocialist2017@gmail.com

S_zijji@yahoo.se

 

 

 

انقلاب، کدام انقلاب، دموکراتیک یا سوسیالیستی!

 انقلاب، کدام انقلاب، دموکراتیک یا سوسیالیستی!

 مبارزات  توده های  زحمتکش  ایران علیه رژیم ارتجاعی  جمهوری اسلامی ، از  دی  ماه سال  1396 تا به امروز، همواره  قوس  صعودی پیموده است. در ابان ماه امسال،  صد ها هزار تن از  مخالفین رژیم در بیش از 140 شهرایران،  دلیرانه به پا خاسته و  با  تظاهرات  توفنده خود، لرزه بر اندام رژیم ضد مردمی انداختند. رژیم  خودکامه که از قهر و خشم  مردم عصیلانگر سخت دچارواهمه شده بود، به وحشیانه ترین  وجهی  به سرکوب مبارزات حق  طلبانه توده ها پرداخته، صد ها تن از آنها  را بیرحمانه، کشتار کرد.  تردیدی  نباید داشت که این  درنده خوئی های رژیم ضد مردمی  قادر نخواهد شد  جلو مبارزات  آزادیخواهانه  توده های زحمتکش  را  گرفته و از سرنگونی حتمی رژیم کشتار و جنایت،  جلوگیری  به عمل  آورد .     

                          +++++

 اما باید دید در فردای سرنگونی سلطه اهریمنی این رژیم قرون وسطائی  که در طول چهل سال استیلا و خودکامگی،جنایات  هولناک بیشماری مرتکب  شده است، چه  حکومتی  در ایران  قدرت سیاسی  را  در دست  خواهد  گرفت و توده های زحمتکش این کشور ، چه آینده و  سرنوشتی  خواهند داشت. طبیعی است اگر تغییر و تبدلات سیاسی در ایران با دخالت و توطئه گریهای  قدرت های  امپریالیستی صورت به گیرد ،  رژیمی که  حاصل  این  دخالت ها  باشد، بدون تردید  ماهیتی دموکراتیک و مترقی  نخواهد داشت . چنین  رژیمی  به منافع سرمایه داران  داخلی وخارجی  خدمت کرده و  برای  کارگران و توده های زحمتکش ، چیزی جز استبداد و سرکوب، به ارمغان نخواهد آورد. چهل  سال  پیش،  حاصل مبارزات انبوه عظیم  زحمتکشان ایران علیه رژیم  خودکامه  شاه، در نتیجه  قبضه  قدرت سیاسی توسط رژیم  ارتجاعی جمهوری اسلامی،  همه  بر باد  رفت و نتیجه  آنهمه  جانفشانی ها و تلاش های   کارگران و توده های  زحمتکش،  چیزی جز اسارت در چنگ استبداد و فقر و فلاکت و تاریک اندیشی قرون وسطائی نبود. اینک بار دیگر، در سرتاسر کشور، فریاد اعتراض  و انزجارتوده های زحمتکش، هر چه رساتر، علیه  رژیم خودکامه جمهوری اسلامی بلند  شده است. هر روز که میگذرد، دامنه مخالفت  با رژیم  خودکامه، توده ای تر و گسترده تر میشود. اینک تشدید مبارزات ضد رژیمی توده های زحمتکش، به روشنی  این بشارت را میدهد که  در آینده ای که دور نیست  رژیم  آزادیکش  جمهوری اسلامی  به دست توده های زحمتکش، سرنگون گردیده و لاشه  کثیف آن، به زباله دان تاریخ انداخته خواهد شد. در چنین شرایطی، نیروهای انقلابی حتی یک  لحظه  نیز این واقعیت ملموس را نباید فراموش  کنند که درموارد حساسی که جنبش انقلابی  توده ها موجودیت رژیم  خودکامه ای را سخت تهدید میکند،بدون استثا ، این یا آن الترناتیو سیاسی سازشکار، سعی وتقلا میکند که خلا موجود را پرکرده، با توسل به نیرنگ و فریب، زمام قدرت را به چنگ بیاورد. در موارد هیجان ها و تحولات انقلابی،  حوادث  به سرعت، پیش  میرود.             

           +++++

 در حال حاضر که مبارزات   توده های  ستمدیده  به پاخاسته،  زمینه  را هرآن برای رژیم  جمهوری اسلامی تنگ تر میسازد ، الترناتیو های  رنگارنگ بورژوازی آماده اند که خلا سیاسی حاصله از  سرنگونی احتمالی رژیم خودکامه  جمهوری اسلامی را  بلا درنگ ، پر کنند . در چنین  موقعیت حساسی، نیروهای انقلابی که  از منافع  کارگران و توده های  زحمتکش  دفاع  میکنند  باید  لحظه ای نیز  هوشیاری خود را  از دست  نداده و بر  تلاش حود  در جهت  آماده ساختن زمینه برای  به قدرت رسیدن الترناتیو انقلابی،  صد چندان کنند . وگرنه بار دیگر به محض  بر افتادن رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی، این یا آن جناح بورژوازی، خود را در راس  مبارزات سهمگین توده ها قرار داده و قدرت سیاسی را از آن خود،  خواهد ساخت. در طول  بیش  از صد سال  گذشته  ، از انقلاب مشروطیت  تا کنون، بورژوازی ایران بارها به انقلاب توده ها آشکارا خیانت ورزیده است.  در فردای سرنگونی  رژیم  جمهوری اسلامی،  هر کدام از جناح  های اپوزیسیون بورژوازی ، قدرت سیاسی را در دست بگیرد، انقلاب توده ها  با شکست و ناکامی  مواجه گردیده ،آنچه در گذشته بارها اتفاق افتاده، باردیگر بدون تردید، تکرار خواهد شد.           

 

در انقلاب های دموکراتیک  در انگلستان در قرن 17 و در فرانسه  در اواخر قرن 18، بورژوازی در مقابله  با فئودالیسم و زمین داران بزرگ،  نقش مترقی ایفا کرد. در زمانی که این  دو انقلاب  مهم دورانساز به وقوع می پیوستند،  سرمایه داری نوین هنوز گسترش  چندانی  نداشت و پرولتاریای صنعتی به معنی واقعی کلمه، به عرصه  وجود نیامده بود. بهمین  جهت نیز  بورژوازی  بدون واهمه  می توانست  عمل کند و  به مثابه  نماینده  کل  جامعه تحت ستم،  نظام پوسیده  حاکم  را  به مبارزه به طلبد.  در سال 1848،  در انقلاب  دموکراتیک درآلمان، بورژوازی نقش انقلابی  نداشت.  در شرایطی  که در آن زمان، در مقایسه با دوران انقلاب های بورژوائی انگلیس و  فرانسه ،  در سایه رشد نیروهای تولیدی، طبقه  کارگربه عامل  مهمی  در  دگرگونی های اجتماعی مبدل شده بود، بورژوازی  از ترس  پرولتاریا  همانطور که  مارکس بیان داشته، به تبانی و سازش با  رژِیم  مالکان  کلان زمین  گرویده، به انقلاب  توده ها آشکارا خیانت  ورزید.  با  درس گرفتن از غدر و خیانت  بورژوازی  درانقلاب های  دموکراتیک  در  نقاط مختلف جهان و با در نظر داشتن  واقعیت  های  ملموس اجتماعی ،  به صراحت میتوان  اذعان داشت  که  در ایران کنونی که نسبت  به آلمان سال 1848، پرولتاریای  قدرتمندتری دارد ، هر جناح  بورژوازی   قدرت سیاسی  را در دست بگیرد، بدون  تردید، به انقلاب توده های  زحمتکش خیانت  خواهد ورزید. بورژوازی ایران در حال حاضر فاقد هر نوع  جنبه  آزایخواهانه وانقلابی  میباشد . به قدرت رسیدن هر کدام از  دسته بندی های بورژوازی، اعم از سلطنت  طلب و انواع  جمهوری خواهان،  در فردای سرنگونی  رژیم جمهوری اسلامی، بدون  تردید به منزله شکست قطعی انقلاب خواهد بود. هر جناح  بورژوازی که  امروز فریب کارانه  خود را  مدافع  آزادی و دموکراسی و طرفدار  زحمتکشان قلمداد میکند، وقتی  بر اریکه  قدرت سوار گردید، به  خواست های  دموکراتیک  کارگران و توده های زحمتکش، با سرکوب و زندان و اعدام پاسخ  خواهد داد.   در شرایط  اقتصادی و اجتماعی  ایران  کنونی،  پیروزی  انقلاب  توده های  زحمتکش، تنها و تنها  در گرو  رهبری طبقه  کارگر در همه  مراحل  انقلاب،  می باشد.                                                                         

                  +++++

بر کسی  پنهان نیست که در ایران  در حال حاضر،  طبقه  کارگر در اقلیت بوده و اقشارعظیم  خرده بورژوازی شهر و ده، اکثریت  اهالی کشور را شا مل میگردد . بهمین جهت نیز، پرولتاریای انقلابی،  تنها از طریق اتحاد فشرده با خرده بورژوازی  - که خواهان سرنگونی  رژیم  میباشد -  و کسب سیادت در این اتحاد طبقاتی، می تواند پیروزمندانه  جامعه را به سوی  رهائی و سوسیالیسم  رهبری  کند. چون در ایران، طبقه کارگر در کل  جامعه  در اقلیت است،  چون سطح آگاهی  سوسیالیستی  کارگران  بسیار نازل می باشد، چون خواست های دموکراتیک از قبیل آزادی  بیان وامکان  فعالیت در تشکلات صنفی و سیاسی به هیچوجه تامین نشده است، چون سرمایه داری ایران عمیقا وابسته به امپریالیسم می باشد، بهمین  جهت نیز  پرولتاریا تنها  با گرد آوردن اقشار خرده بورژوازی بر دور پرچم  ظفرنمون خود و پس  از  گذار از مرحله  دموکراتیک، قادر است،  استقرار  سوسیالیسم را در ایران امکان پذیر سازد.   

 

باید  تاکید کرد که  انقلاب  دموکراتیک  تحت  رهبری  پرولتاریا  از ریشه  با  انقلاب  دموکراتیک  تحت  سیادت بورژوازی ، فرق  دارد.  تئوری انقلاب دموکراتیک تحت رهبری پرولتاریا را برای نخستین بار،مارکس پس از شکست انقلاب  بورژوائی سال 1848 آلمان، مطرح  ساخت . در آن سال تحرک های انقلابی در بخش هائی از  اروپا، آلمان نیز شاهد مبارزات و قیام های توده ای پر دامنه یود.  در این تحولات  انقلابی،  بورژوازی  آلمان  از ترس   طبقه کارگر و  در هراس ازعصیان های کارگری درفرانسه ، آشکارا به انقلاب  توده ها  خیانت  ورزیده و با طبقه  زمین دار  حاکم  از  در سازش و تبانی  در  آمد .   مارکس  با  در نظر  گرفتن  جبن و غدر  بورژوازی  آلمان  این نظریه  را پیش  کشید  که  برای   پیروزی  انقلاب  در این کشور، رهبری  انقلاب  دموکراتیک  باید  در  دست پرولتاریا  باشد. این همان تئوری معروف  انقلاب  پیگیر  مارکس  می باشد.  پرولتاریا  نخست  در اتحاد  با  کل  دهقانان که در آن زمان اکثریت  عظیم  اهالی آلمان را تشکیل میدادند ، انقلاب  دموکراتیک  را  پیش می برد و در مرحله  بعدی در  پیوند واتحاد با تهی دستان شهر و ده، در جهت انجام انقلاب سوسیالیستی، گام بر میدارد . از دید مارکس، دیوار چینی  انقلاب  دموکراتیک تحت رهبری پرولتاریا را از انقلاب سوسیالیستی، جدا نمی  سازد. انقلاب،  پیگیر  و مداوم است و در وسط  راه  متوقف  نمی شود.   لنین  در سال  1905 در  زمان انقلاب  اول  روسیه،  با  فرا گرفتن از  نظریات مارکس، تئوری انقلاب  دموکراتیک  تحت رهبری  پرولتاریا  را بار دیگر مطرح ساخت. در آن  زمان،  حزب سوسیال  دموکرات  روس به دو بخش  بلشویک – بخش  انقلابی-  و منشویک- بخش  رفرمیستی-  تقسیم شده بود.  در رابطه با انقلاب  سال 1905، لنین  رهبر دور اندیش بخش بلشویک،  در جزوه  " دو تاکتیک سوسیال  دموکراسی"  این تذکر مهم  را داد که  بورژوازی روس به علت ماهیت سازشکارانه اش به  انقلاب  توده ها  خیانت  می ورزد. لنین در این جزوه  مهم ، تاکید کرد که برای پیروزی  قطعی بر  تزاریسم،  رهبری  پرولتاریا  در انقلاب دموکراتیک، ضروری می باشد. رهبر جناح  انقلابی  حزب سوسیال – دموکرات روس،  بدین ترتیب  از تز انقلاب  پیگیر مارکس در شرایط  ویژه  روسیه دفاع کرده، متذکر شد که  پیروزی انقلاب  روس مشروط  بر این است که پرولتاریا ی  انقلابی در راس  انقلاب  توده های  زحمتکش قرار بگیرد.  پرولتاریا   در مرحله  نخست  در همراهی  با  دهقانان،  انقلاب  دموکراتیک را به  ثمر میرساند و در مرحله دوم،   در همراهی  با دهقانان تهی دست در جهت انقلاب سوسیالیستی،  گام بر میدارد .                                                                       

              +++++

این  نظر داهیانه  لنین در مغایرت کامل  با  نظرات سازشکارانه منشویک  ها  قرار  داشت  که  رهبری  انقلاب  دموکراتیک را به بورژوازی غدرورز می سپردند. همین  منشویک های سازشکار بودند  که  به دنبال انقلاب  فوریه 1917،  در دولت  بورژوازی  امپریالیستی روس شرکت  کرده و آشکارا به انقلاب توده ها، خیانت  ورزیدند.وقتی  انقلاب  بورژوازی  فوریه سال 1917  به وقوع پیوست، لنین  در  تبعید  به سر می برد  پس از برگشت به روسیه،  در تز های  آوریل خود، وی دولت  موقت بورژوازی  را مورد  حمله قرار  داده، شعار پیش  به سوی  انقلاب سوسیالیستی  را  مطرح ساخت.   به عبارت  دیگر  لنین  صریح میکرد که دوران انقلاب  دموکراتیک  در روسیه اینک به پایان  رسیده و پرولتاریا  در همراهی  با تهی  دستان شهر و ده، انجام انقلاب سوسیالیستی را باید در برنامه کار خود قرار دهد. در شرایطی  که  پرولتاریا  در راس جنبش  انقلابی  قرار  دارد ، دیوار چینی انقلاب دموکراتیک  را از  انقلاب سوسیالیستی  جدا نمی سازد.  انقلاب، مداوم و دامنه دار است . لنین در تز های آوریل خود ، علیرغم   مخالفت  و سردر گمی  برخی  از  دوستان  نزدیک خود  در  حزب بلشویک،   شعار  پیش  به  سوی  انقلاب سوسیالیستی  را مطرح ساخت.  لنین در پاسخ  کسانی  که  می گفتند  که هنوز  مرحله  انقلاب دموکراتیک  به پایان نرسیده است، چنین  استدلال  میکرد  که   ایجاد شوراهای کارگران  و سربازان در مقابله  با  دولت  بورژوازی  ، به منزله   تحقق  دیکتاتوری پرولتاریا  و  دهقانان و انجام انقلاب دموکراتیک  می باشد. اینک   زمان آن رسیده است  که  پرولتاریا  در اتحاد با  دهقانان  تهی  دست  در جهت انقلاب  سوسیالیستی   گام  بر  دارد . انقلاب  دموکراتیک  در روسیه تحت  رهبری  حزب انقلابی  طبقه کارگر ،  راه  گشای  گام نهادن    در مسیر انقلاب سوسیالیستی  است.                                        

                +++++

در ایران کنونی  نیز، طبقه  کارگر برای نیل به  سوسیالیسم باید  از تئوری انقلابی  مارکس و لنین  در رابطه با انقلاب  دموکراتیک  یاد گرفته  و برای پیشبرد  پیروزمندانه  امرانقلاب،  توده های  زحمتکش غیر پرولتری را  که اکثریت  اهالی کشور را تشکیل  میدهند ، بر گرد پرچم خود، متشکل  سازد. این کار بس  دشوار را  طبقه  کارگر  تنها از طریق داشتن ستاد فرماندهی خود، یعنی  حزب  کمونیست می تواند  انجام  دهد. در  طول یک قرن گذشته ، ما بارها شاهد  غدر ورزی و خیانت بورژوازی به انقلاب  توده های  زحمتکش بوده ایم. آزموده را آزمودن خطاست. تنها ، پرولتاریای  ایران قادر است  بار سنگین مبارزات رهائی بخش  توده های زحمتکش را به سرمنزل امن برساند.  اینکه  در ایران طبقه  کارگراکثریت اهالی  کشور را تشکیل  نمی  دهد ، این  واقعیت ملموس که   اقشار مختلف  خرده بورژوازی  خواهان سرنگونی سلطه  رژیم خودکامه می باشند،   دال بر این است  که برای نیل  به   سوسیالیسم،  پرولتاریای ایران  مجبور است از فاز دموکراتیک  انقلاب   گذر کند .  در کشوری اسیر در چنگال  خون آلود رژیمی قرون وسطائی، پرولتاریا  نمی تواند تنها با تکیه  به نیروی   خود و  به دون اتحاد  با اقشار وسیع   زحمتکشان غیر پرولتری،  انقلاب سوسیالیستی  را  به نتیجه به رساند. در ایران،  پیروزی  انقلاب دموکراتیک که آستانه انقلاب سوسیالیستی  می باشد ، منوط  به  این شرط است که ا-  رهبری  انقلاب  دموکراتیک در دست توانای طبقه کارگر باشد. 2- طبقه  کارگر که از جانب  حزبی انقلابی  رهبری میشود، قادر باشد درامر سرنگونی  رژِیم جمهوری اسلامی و حرکت به سمت سوسیالیسم،  توده های محروم و زحمتکش  یعنی  اکثریت  اهالی کشور را در زیرپرچم انقلابی خود، متشکل  سازد. مطرح ساختن انقلاب سوسیالیستی بدون گذار از فاز دموکراتیک، در کشوری  که  طبقه  کارگرآن به دلایلی هنوز فاقد حزب انقلابی خود  می باشد. در جامعه ای که نشانه ای از آزادی و دموکراسی در آن وجود ندارد ، در حرف  و مقالات مندرجه در صفحات  نشریات ضد رژیمی، کار سهل و آسانی می باشد، اما  در عمل، رهائی طبقه  کارگر از چنگ  ظلم و استثمار و استقرار سوسیالیسم در ایران  از این طریق،  به هیچوجه عملی نیست. این  واقعیت را نباید لحظه ای از نظر دور داشت که در ایران، بدون تئوری انقلابی و بدون رهبری  حزبی  آهنین و قدرتمند ، حرکت از انقلاب دموکراتیک به  مرحله سوسیالیستی، سرنگونی سلطه سرمایه داری  و نیل به  سوسیالیسم  ، به هیچوجه امکان پذیر،نه می باشد .    پایان  بهمن  ماه 1398  

February 09, 2020

مثلث شوم علیه انقلاب ۵۷!

ebrahimi1917@gmail.com

یک فیلم تکراری!

۳۶ سال از انقلاب ۵۷ گذشته است. انقلابی که با پیروزیش سلطنت برچیده شد و با شکستش جمهوری اسلامی برپا شد. در همه این ۳۶ سال بخصوص دو دسته هرگز از اسلامی نامیدن انقلاب ۵۷ خسته نشده‌اند. آن‌ها که با انقلاب ۵۷ شکست خوردند و آن‌ها که آن را شکست دادند. آن‌ها که با آن انقلاب بساطشان برچیده شد و آن‌ها که با شکست آن بساطشان پهن شد. آن‌ها که جاه و مقام و ثروت و حکومتشان را از دست دادند و آن‌ها که به جاه و مقام و ثروت و حکومت رسیدند. وابستگان و دلسوختگان حکام قبلی و وابستگان و دلسوختگان حکام فعلی. هم نیروهای نظم سابق سلطنتی که شکست خوردند و هم نیروهای اسلامی که بر دوش انقلاب اما علیه آن و برای شکست آن به حکومت رسیدند هر دو دشمن انقلاب ۵۷ بودند. این ارکستر لجن مالی انقلاب ۵۷ البته با حضور طیف وسیعی از محافل سیاسی و اساتید و مورخین و رسانه‌ها و ژورنالیست‌ها در غرب تکمیل می‌شود و بالاخره نباید این وسط سهم تئوری پردازان پست مدرن و کاشفین بسیار فهیم نسبیت فرهنگی را فراموش کرد که کاری نداشته‌اند جز پوشاندن همه این وارونه سازی‌ها در لفاظیهای پدرمابانه و توجیه گرانه: اینکه انقلاب ۵۷ اسلامی بود و ریشه در قلب و روح و احساس و فرهنگ و مذهب بومی و ملی مردم ایران داشت!

در هر سالگرد بهمن ۵۷ فیلمی که از فرط تکرار بشدت تو ذوق می‌زند از طرف دو طیف سلطنت طلب و اسلامی مجددا اکران می‌شود. موضوع این فیلم خصومت با انقلاب ۵۷ و آرمان‌ها و آرزو‌هایش و بازیگران تکراری آن اساسا دو طیف سلطنت طلب و وابستگان جمهوری اسلامی هستند. اولی‌ها با کینه توزی کم مانندی موج شماتت و تحقیر علیه مردمی راه می‌اندازند که به سلطنت نه گفتند و دومی‌ها با بیشرمی بی‌مانندی حکومت اسلامی را خواست مردم اعلام می‌کنند. علیرغم ظاهر متفاوت، اهدافشان مشابه است: تداعی کردن انقلاب ۵۷ با حکومت اسلامی و به تبع آن کسب مشروعیت برای حکومتی که سرنگون شده است و حکومتی که دیر یا زود سرنگون خواهد شد. با این تداعی کردن، این دو طیف، تباهی و فساد و فقر و مسکنت و قهقرای حاکم و تجسم سیاسی همه این وضعیت یعنی جمهوری اسلامی را به خود مردم و انقلابشان برمیگردانند. ادعا این است که جمهوری اسلامی محصول انقلاب ۵۷ است.

به این دروغ شنیع تاریخی برمیگردم. اما اینجا باید با سری افراشته از حقانیت انقلاب ۵۷ در مقابل این جبهه وسیع، هم آنهایی که مردم علیه‌شان به انقلاب دست زدند و هم آنهایی که تلاش عظیم مردم برای آزادی و عدالت اجتماعی را به خون کشیدند دفاع کرد. آن میلیون‌ها مردمی که در انتهای قرن بیست سلطنت و حقارت و بی‌حرمتی و نابرابری و بساط شکنجه‌اش را به زیر کشیدند، ذره‌ای به وفاداران مقام از دست داده آن نظام بدهکار نیستند. در باره ادعای اسلامیون حاکم و سازندگان جنبش اسلامی در غرب موضوع به نظرم سرراست تر از این است. نظام اسلامی محصول انقلاب نیست. محصول شکست آن است. حکومت اسلامی در پروسه شکست انقلاب ۵۷، برای شکست دادن آن و نهایتا در نتیجه شکست کامل آن مستقر شد.

انقلاب به اندازه خود زندگی واقعی و در عین حال شکوهمند و شگفت انگیز است. اما همیشه این واقعی‌ترین پدیده اجتماعی بیشتر از هر پدیده دیگر جامعه مخصوصا اگر شکستش بدهند، در هاله‌ای از ابهامات و افسانه‌ها و دروغ‌ها پوشانده می‌شود. به این دلیل روشن که اولا، انقلاب به همه وجوه آن نظمی که ثابت و جامد و جاودانه تلقی می‌شد دست می‌برد و درهمش می‌ریزد و ثانیا، حتی اگر شکست بخورد سال‌ها طول می‌کشد تا پاسداران نظام طبقاتی آرمان‌ها و آرزوهای مردمی که انقلاب کرده‌اند را برای دوره‌ای دیگر در هم بشکنند و به پشت صحنه برانند. وارونه جلوه دادن حقایق یک انقلاب خود وجهی مهم از مقابله با انقلاب و مقابله با تکانهای سیاسی بعدی است.

بهترین کاندید صف ضد انقلاب!

برای تصویر وارونه دادن از انقلاب ۵۷ تئوریهای عجیب و غریبی خلق شده‌اند. یکی از تئوری‌ها: شاه در مدرنیزه کردن جامعه افراط کرد و انقلاب مردم واکنشی به آن بود! شاه غرب زده و بیگانه پرست بود و مردم شرق زده و طرفدار «بازگشت به خود»! این تئوری‌ها هیچ ربطی به واقعیت پرشور بپاخاستن مردم علیه یک نظام نابرابر و مستبد ندارد. ربطی به مبارزه کارگران نفت ندارد که آزادی بی‌قید و شرط زندانیان سیاسی، برابری حقوق کارگران زن و مرد از جمله خواسته‌هایشان بود. ربطی به صد‌ها شورای کارگری ندارد که در مقطع انقلاب تلاش برای رفاه و آزادی را در دستور قرار دادند. ربطی به نصف جمعیت ایران ندارد که درست سه هفته بعد از قیام ۲۲ بهمن در روز جهانی زن در مقیاس هزاران نفره به خیابان‌ها ریختند و در مقابل حجاب اجباری خمینی فریاد زدند: «ما انقلاب نکردیم، تا به عقب برگردیم» و در مقابل «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» فریاد زدند: «آزادی جهانی ست، نه شرقی ست نه غربی ست».

این‌ها تئوری‌ها و تببینات آن نیروهایی هستند که تلاش کردند آرزو‌ها و آرمانهای انسانی انقلاب ۵۷ را عقب برانند و یک آخوند آدمکش مرتجع را بالای سر انقلاب و علیه آن به قدرت برسانند. این‌ها ساخته شخصیت‌ها و نیروهایی مثل آل احمد و شریعتی و نهضت آزادی و جبهه ملی و انجمنهای اسلامی وقت در غرب و مجاهدین است. این تئوری‌ها برای بدنام کردن و از محتوی خالی کردن و چهره عقب مانده دادن به انقلابی با اهداف انسانی و مدرن بود که اگر پیروز می‌شد جغرافیای سیاسی جهان را تماما در مسیری متفاوت با آنچه که امروز مشاهده می‌کنیم عوض می‌کرد.

انقلاب ۵۷ را مردم انجام دادند اما نتوانستند به سرانجام برسانند. اگر انقلاب کار مردم بود، ضد انقلاب اسلامی ۵۷ کار مثلث نامقدسی بود که مردم در آن هیچ نقشی نداشتند. انقلاب مردم اسلامی نبود. برعکس جریان اسلامی بهترین کاندید مقابله با آن بود. وقتی شاه رفتنی و برچیده شدن سلطنت محتوم شد، جریان اسلامی به عنوان موثر‌ترین کاندید مقابله با انقلاب انتخاب شد و خمینی به عنوان بهترین کاندید این جریان به جلوی صحنه رانده شد. مهم‌ترین دلیل: خمینی یک ضد کمونیست حرفه‌ای بود و همه جبهه ضد انقلاب در مقطع ۵۷ نگرانی مشترکشان این بود که چپ و کمونیسم می‌تواند قدرت بگیرد چون مردم را آرمان آزادی، خواست برابری، زندگی در رفاه و برخورداری از حرمت انسانی یعنی خواست تاریخی و همیشگی جنبشی که نامش کمونیسم بود به تکان آورده بود. پایین‌تر به این باز خواهیم گشت.

 «ثبات ایران» و دو پایه‌اش!

سئوال این است که چرا و چگونه و در چه پروسه سیاسی و چه کسانی و چه نیروهایی در انتخاب اسلام سیاسی و خمینی برای غرق کردن انقلاب، برای به فرجام رساندن آن کاری که خود محمدرضاشاه از عهده‌اش برنیامده بود نقش داشتند.

خاطرات و اعترافات و «افشاگریهای» دست اندرکاران اصلی توطئه سیاسی علیه انقلاب مردم، از خود شاه گرفته تا قره باغی و فردوست و برژینسکی و کار‌تر و سفرای وقت دول غربی و بختیار و سنجابی و رفسنجانی و ده‌ها شخصیت فعال در صف مقابل انقلاب الان منتشر شده است. در همه این اسناد یک خط مشترک را به وضوح می‌شود دید: بیم عروج طبقه کارگر و نیروهای چپ و کمونیست‌ها به مثابه یک نیروی قدرتمند و ضرورت مقابله با این اتفاق به هر قیمتی.

ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، پیش از کنفرانس مشهور گوادلوپ گزارشی تنظیم می‌کند به نام (Thinking the unthinkable) و بعدا با استناد به این گزارش به نحو روشنی از اهمیت و جایگاه جریان اسلامی برای شکست انقلاب ۵۷ و حفظ «ثبات ایران» (همان حفظ نظم سرمایه داری بدون شاه) پرده بر می‌دارد:

« ثبات ایران تا کنون بر دو پایه سلطنت و مذهب استوار بوده است. در۱۵ سال گذشته استحکام پایه سلطنت ایران را بر سر پا نگاه داشته است و اکنون که پایه سلطنت سست شده ناچار باید این ثبات با تحکیم پایه مذهب تامین گردد. »

به نظر من این روشن‌ترین و «صادقانه‌ترین» تصویر از آن نگرش سیاسی بود که بعدا در کنفرانس گوادولوپ به مثابه یک تصمیم سیاسی از طرف چهار دولت غرب به پلاتفرمی علیه انقلاب مردم تبدیل شد. پلاتفرمی که پیاده کنندگان و مجریانش یک ائتلاف وسیع حول مثلثی بودند که در یک ضلعش مقامات سیاسی و نظامی خود سطلنت که امیدشان را به بقای سطنت و شاه از دست داده بودند، در ضلع دیگرش کار‌تر و ژیسکاردستن و جیمز کالاهان و هلمومت اشمیت (سران دول آمریکا و فرانسه و انگلستان و آلمان که در کنفرانس گوادولوپ فعال بودند)، و در ضلع سومش هم شخص خمینی و دار ودسته‌اش در جبهه ملی و نهضت آزادی و بقایای نیروهای دیگر ملی- اسلامی و بعدا حزب توده و فدائیان اکثریت قرار داشتند.

ضلع اول: سلطنت پهلوی

جریان سلطنت طلب حکومت اسلامی را به حساب مردم می‌گذارد چون انقلاب علیه سلطنت بود. این یک انتقام کینه توزانه از مردمی است که با انقلاب ۵۷ مسبب محرومیتشان از سفره چپاول ثروت نجومی یک کشور بزرگ با نیروی عظیم کارگر بود. سطلنت هم زمینه ساز انقلاب بود و هم یک فاکتور دخیل در عروج جنبش اسلامی به قدرت.

سطلنت، زمینه ساز انقلاب

انقلاب ۵۷ انقلابی علیه نظام سلطنتی حافظ سرمایه داری بود. انقلابی علیه فقر و نابرابری اقتصادی بود. علیه نظامی بود که دارایی خانواده سلطنتی‌اش ۲۰میلیارد دلار تخمین زده می‌شد. علیه بنیاد پهلوی با ۲۷۰ شرکت تحت پوششش بود. علیه هزار فامیل سلطنتی بود. انقلاب علیه نظمی بود که نیم خانواده‌های شهری‌اش در یک اتاق زندگی می‌کردند. انقلاب در کشوری بود که طبق گزارش سازمان بین الملی کار در ردیف کشورهایی با بیشترین میزان نابرابری قرار داشت. انقلاب در کشوری بود که علیرغم حرافی شاهنشاهش در باره «تمدن بزرگ» در بعضی از استان‌هایش برای هر ۵ هزار نفر یک پزشک و برای هر۵۰ هزار نفر یک پرستار وجود داشت. انقلاب در جامعه‌ای بود که ۴۸ در صدش شهر نشین شده بودند و اما بیشتر آن‌ها حاشیه نشین بودند. انقلاب علیه وضعیتی بود که در آن به یمن «انقلاب شاه و مردم»! توده‌های عظیم از روستا‌ها کنده شده بودند و در زور آباد‌ها و حلبی آبادهای حاشیه شهر‌ها در میان اعتیاد و جنایت و فقر و گرسنگی می‌لولیدند.

انقلاب ۵۷ عصیان علیه نظامی بود که در آن سرنوشت یک جامعه ۳۵ میلیونی بدست یک حزب و تعدادی امیر ارتش و یک ساواک و تعدادی وزیر و وکیل قلابی و دست به سینه و یک دستگاه اداری تماما فاسد و یک پدر تاجدار سپرده شده بود.

انقلاب 57 انقلابی علیه یک نظام فاسد بود با حزب رستاخیزش که قرار بود اگر کسی عضوش نشود گذرنامه‌اش را بگیرد و وطن شاهنشاه را ترک کند؛ با امرای ارتش چاپلوس و دستبوس و نوکرمابش که تعداد مدال‌هایشان متناسب با درجه چاکر منیششان بود؛ با سازمانی به نام ساواکش که وظیفه داشت «رعایای» شاه را در رعب و وحشت و انقیاد نگه دارد؛ با دستگاه اداری‌ فاسدش که تمام سلول‌هایش با رشوه خواری و پارتی بازی آغشته بود و بالاخره با یک پدر تاجدارش که همه ۳۵ میلیون جمعیت را رعیت خود می‌پنداشت.

سلطنت، زمینه ساز رشد جریانات اسلامی

همین نظامی که زمینه ساز انقلاب بود در عین حال در عروج اسلام سیاسی و خمینی به قدرت نقش داشت. سرکوب وسیع چپ و کمونیسم و تشکلهای کارگری در طول سلطنت پهلوی از یکطرف و میدان دادن به خرافات و اسلام و آخوند دعاگوی جان شاه از طرف دیگر میدان را برای عروج جریانات اسلامی در مقطع ۵۷ از پیش آب و جارو کرده بود.

سلطنت پهلوی با سرکوب سازمانیافته نیروهای چپ و کمونیست در دوره خود رضا شاه آغاز شد. مقابله و نابودی هر گونه تحرک و تفکر کمونیستی را او به قانون رسمی ارتقا داد. قانون ضدکمونیستی مشهور او در سال ۱۳۱۰، هر گونه فعالیت و تبلیغ و تشکل کمونیستی را ممنوع کرده بود و به تبع آن نقش و وظیفه اصلی شهربانی دستگیری و شکنجه و حبس طولانی کمونیست‌ها بود. محمد رضا شاه همین تعقیب و زندانی کردن و کشتار کمونیست‌ها و فعالین و رهبران کارگری و سرکوب هرنوع تجمع و تشکل کارگری را با شدت بیشتری ادامه داد. به این ترتیب ظرفیت چپ، طبقه کارگر و کمونیست‌ها برای حضور سیاسی متشکل در تحولات سیاسی به پایین‌ترین سطح رسیده بود. حتی حزب توده که هرگز خود را کمونیست نمی‌دانست و رسما مارکسیسم را از اسنادش کنار گذاشته بود به عنوان مبلغ الحاد و اهانت به قران و علمای عظام شیعه و دشمن قسم خورده اسلام مورد سرکوب شدید قرار داشت.

همزمان با این سبعیت علیه کمونیست‌ها و دقیقا از بیم کمونیسم، میدان برای فعالیت اسلامی‌ها مخصوص توسط محمد رضا شاه باز گذاشته شده بود. جدا از کش و قوس با بخشی از روحانیت و اسلامی‌ها مثل فدائیان اسلام و خمینی، شرفیابی متقابل شاه و فرح و آخوندهای دانه درشت منظم در جریان بود و بساط حوزه‌های مذهبی برای فعالیتهای اسلامی همیشه دایر بود. به یمن توجهات حسنه «سایه خدا» نسبت به مذهب، در ایران مقطع ۵۷ نزدیک ۵۰ هزارمسجد و تعداد زیادی حوزه و حسینیه دایر بود و گله بزرگی از آیت الله‌ها و حجت الاسلام‌ها و امام جمعه‌ها و وعاض محلی شب و روز سمومات اسلامی را به جامعه تزریق می‌کردند.

شاه این مارهای سمی را در آستین خود پروده بود تا وقتی لازم شد به جان گرایشات چپ و جریانات کمونیستی بیاندازد. و همین مارهای سمی بودند که در مقطع انقلاب از لانه‌هایشان در مساجد و حسینیه‌ها و حوزه‌ها بیرون خزیدند و به جان انقلاب ۵۷ افتادند.

ضلع دوم: دول غرب

علاقه دول غرب مخصوصا امریکا به شاه به خاطر گل روی او نبود. قدرت و ثبات شاه و سلطنت برای غرب مهم بود چون او شاه کشوری مثل ایران بود: یک کشور نفت خیز با منابع انسانی وسیع بیخ گوش بلوک شرق یعنی ابرقدرت رقیب و با تاریخی غنی از تحرک چپ و کمونیسم. ثبات سیاسی یک شاه ضد کمونیست در چنین کشوری هم سدی در مقابل توسعه قلمرو نفوذ ابرقدرت رقیب ایجاد می‌کرد، هم می‌توانست مانع عروج کمونیسم و نیروهای چپ شود و هم دست سرمایه جهانی را در چپاول طبقه کارگری وسیع باز می‌گذاشت. علیرغم اختلاف نظر جناحهای مختلف سرمایه داری غرب و آمریکا در مورد نحوه سلطنت داری شاه، کمک به تامین ثبات شاه رکن اصلی سیاست غرب در قبال شاه بود. گرایش جناحهایی از هیئت حاکمه آمریکا و غرب به اصلاحاتی در سطلنت هم دقیقا هدفش تضمین ثبات سلطنت بود و نه متزلزل کردن آن. محافل حاکم در دوره کندی ابایی نداشتند از اینکه اعلام کنند که لازم است در سلطنت «اصلاحات لیبرالی» انجام گیرد چون در این صورت بهترین سد در مقابل کمونیسم و انقلابهای کمونیستی درست شده است. وقتی دولت کار‌تر شاه را زیر فشار قرار داد که کمی چهره «حقوق بشری» به خودش بدهد و دیکتاتوری سیاسی‌اش را کمی لیبرالیزه کند، مقصودش دقیقا‌‌ همان بود که کندی دنبال می‌کرد. هدف تضمین ثبات نظام سلطنتی به عنوان یک حکومت مشروع سیاسی و پایین آوردن احتمال تحرک اعتراضی و کارگری و ابراز وجود نیروهای چپ و کمونیست بود.

وقتی انقلاب همه را غافلگیر کرد، وقتی انقلاب آنقدر قدرتمند شد که شاه رفتنی و سلطنت برچیدنی شد، دول غرب خمینی را به شاه رفتنی و جمهوری اسلامی را به سلطنت در حال سقوط ترجیح دادند. «پایه سلطنت» را کنار گذاشتند و «پایه مذهب» را بدست گرفتند. ایرانی که بر روی انبار ذخایر انرژی لم داده است، بازار کار و سرمایه مربوط به یک جمعیت وسیع و مهم‌تر از همه کشوری در کنار شوروی را به هر قیمتی شده باید از دست انقلابی که با هر درجه پیشروی و پیروزی‌اش می‌توانست طبقه کارگر و کمونیسم را در موقعیت بسیار قدرتمند قرار دهد نجات داد. میان شاه و یک مرتجع دیگر باید یکی را انتخاب می‌کردند. شاه را مردم نمی‌خواستند. خمینی را به مردم تحمیل کردند.

اما این جایگزینی شاه و خمینی بسادگی اتفاق نیافتد. خیل وسیعی از روسای جمهورها و ژنرال‌ها و سیاستمداران و استراتژیست‌ها و اتاق فکر‌ها و آیت الله‌ها و ملی - اسلامیهای داخل و خارج و رسانه‌های دست آموز و خبرگزاریهای کارکشته‌ای مثل بی‌بی سی دست در دست هم هیولایی به نام خمینی، این دشمن قسم خورده کارگر و کمونیسم و سکولاریسم و برابری و آزادی را به «رهبر» آن انقلابی تبدیل کردند که تمام هدفش آزادی و برابری و حرمت انسانی بود. کاری را که شاه و سلطنت از عهده‌اش برنیامده بود با خمینی و جمهوری اسلامی به سرانجام رساندند: به خاک و خون کشاندن انقلاب حق طلبانه مردم.

همانطور که قبلا گفتم «صادقانه‌ترین» تصویر از نقش دول غرب در مقابل انقلاب و حاکم کردن خمینی و جنبش اسلامی در ایران را ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا بدست داده است: سلطنت و مذهب دو پایه ثبات ایران بوده‌اند و حالا که «پایه سلطنت» سست شده ناچار باید این ثبات با تحکیم «پایه مذهب» تامین گردد.

همین خط را سایر دولتهای مهم غرب هم در مقطع ۵۷ دنبال می‌کردند. دنبال کردن دقیق لحظات پیشروی انقلاب ۵۷ بوضوح نشان می‌دهد که هر چقدر تقابل انقلاب و سلطنت برجسته‌تر می‌شد و پایه سلطنت سست‌تر می‌شد، همانقدر هم ضرورت حمایت دول غرب از جریان اسلامی و تقویت آن عاجل‌تر می‌شد. بعد از کشتار ۱۷ شهریور، سرویس اطلاعاتی فرانسه به این نتیجه می‌رسد که امکان بقای شاه دیگر وجود ندارد و انتظارش را در مقابل دولت متبوعه قرار می‌دهد که با خمینی کنار بیاید زیرا وی بشدت ضد کمونیست و بویژه ضد شوروی است. ژیسکاردستن رئیس جمهوری فرانسه در خاطراتش بی‌پرده می‌گوید که نگران به قدرت رسیدن کمونیست‌ها بود و او بود که از ترس سربلند کردن کمونیسم در ایران مبتکر «کنفرانس گوادولوپ» در شرق کاراییب شد. کنفرانس شومی که در انتقال قدرت از شاه به خمینی، از نظام سلطنتی به جمهوری اسلامی نقش مهمی ایفا کرد.

برژینسکی که یکی از حامیان پروپاقرص نشان دادن مشت آهنین توسط شاه علیه انقلاب بود، در خاطراتش می‌نویسد که مساله دیگری که در کنفرانس گوادلوپ مطرح شد این بود که آیا لازم است آمریکا برای تماس با خمینی پیشقدم شود؟ او اضافه می‌کند که در این کنفرانس به این نتیجه رسیدیم که باید با رژیم جانشین شاه کنار آمد. یعنی دست آن جلادی که آشویتس اسلامی را در ایران بوجود آورد در این کنفرانس رسما در دستان سران دول غرب گذاشته شد.

و به این ترتیب بود که ژنرال هایزر درست در پایان این کنفرانس به ایران رفت تا دست فرماندهان ارتش را هم در دست جریان اسلامی بگذارد و به قول برژینسکی نتیجه کنفرانس را به فرماندهان ارتش ابلاغ کند.

قره باغی آخرین رئیس ستاد مشترک ارتش به خاطر می آورد که هایزر علنا به امرای ارتش گفت که دیگر آمریکا و دول غرب از اعلیحضرت پشتیبانی نمی‌کنند و بهتر است تیمسار با مهندس بازرگان و بهشتی ملاقات کند. ربیعی فرمانده نیروی هوایی در محاکمه‌اش گفته بود که هایزر شاه را مثل موش مرده از ایران بیرون انداخت. ربیعی زنده نماند تا در همین خاطرات بخواند که سران سیاسی هایزر قبلا برای پر کردن جای آن «موش مرده» با لاشخوری به نام خمینی تدارکات وسیعی دیده بودند.

برژینسکی در خاطراتش اعتراف کرده است که درست در پایان کنفرانس گوادولوپ نمایندگان ژیسکاردستن به دیدار خمینی می‌روند و پیام کارتربرای حمایت خمینی از بختیار را به او می‌دهند و در عین حال از داشتن خط مستقیم با خمینی و انتقال کنترل شده قدرت در ایران صحبت می‌کنند. خمینی هم در جوابش خیال این متحدینش در سازماندهی ضدانقلاب را راحت می‌کند که اگر ایران را به حال خود بگذارید «نه گرایش کمونیست خواهد داشت و نه مکاتب انحرافی»!

البته این رابطه یک طرفه نبود. خمینی هم در همین دوره قطب‌زاده را مأمور کرده بود سئوالی را با وزارت خارجه فرانسه مطرح کند: آیا رئیس جمهور با توجه به «مذاکرات وزارت خارجه» موضوع ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد یا نه؟ کدام مذاکرات وزرات خارجه؟ یک هفته پیش از کنفرانس گوادولوپ، وزارت خارجه فرانسه برای اطمینان از نیات ضد کمونیستی خمینی پیامی توسط قطب‌زاده فرستاده بود با این سئوال که «در صورت پیروزی آیت‌الله خمینی، چه نوع سیاست‌هایی از جانب ایشان آغاز خواهد شد»؟ و قطب‌زاده هم گزارشی را «با اطلاع رهبر جنبش انقلابی و همکاری جمعی از مخالفان سیاسی حاضر در نوفل لوشاتو» تهیه کرده بود. گزارشی که ظاهرا رئیس جمهور فرانسه را آنچنان متاثر می‌کند که به کار‌تر توصیه می‌کند «با دولت احتمالی جدید تهران که ریاست معنوی آن با آیت‌الله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود. »

این‌ها فقط گوشه‌هایی از فعالیتهای سازمانیافته دول غرب برای سوار کردن خمینی بر دوش انقلاب ۵۷ و در مقابل ظرفیت چپ گرایانه آن اتفاق تاریخی باشکوه است.

ضلع سوم: ملی - اسلامی‌ها

روشن است که مهندسی ارتجاع اسلامی به صورت یک نیروی سیاسی فقط در دست دول غرب نبود. همه تلاشهای دول غرب برای پایان دادن به انقلاب مردم با کمترین تلفات به سیستم و ممانعت از قدرت گیری چپ به کمک و بر شانه‌های نیروهایی در داخل ایران پیش می‌رفت. نیروهایی که به اندازه همین دولت‌ها از کمونیسم و قدرت گیری کارگر بیم داشتند و در تبدیل کردن خمینی به «رهبر انقلاب» لحظه‌ای از کوشش باز نایستادند.

اطرافیان خمینی در نوفل لوشاتو را به خاطر بیاورید که برای بردن خمینی به پاریس نقش داشتند؛ در خود پاریس شب و روز برای فروختن آن آخوند مرتجع به عنوان رهبر انقلاب به مردم ایران و جهان به هر شیادی‌ای دست زدند و بالاخره در «پرواز انقلاب» همراه او وارد ایران شدند تا در مقام وزیر و وکیل و روسای نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی نقششان را ادامه دهند. اکثر این حواریون خمینی اعضا و فعالین جبهه ملی و نهضت آزادی و انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج بودند.

یکی از شناخته شده‌ترین این حواریون ابراهیم یزدی از نهضت آزادی بود که یکی از افتخاراتش این است که بعد از اخراج از عراق امام را قانع کرد به پاریس برود که هم «مرکزیت سیاسی» دارد و هم دار و دسته خارج کشوری جبهه ملی و نهضت آزادی و انجمنهای اسلامی به راحتی می‌توانند پیش امام رفت و آمد کنند.

ابراهیم یزدی در خاطراتش می‌نویسد:

 « ... در طول راه از ایشان پرسیدم برنامه چیست و کجا می‌روید. گفتند به کویت می‌روند و بعد از چند روز اقامت در کویت به سوریه می‌روند. گفتم رفتن به سوریه بی‌فایده است. بهتر است بروید به جایی از دنیا که بتوانید حرفتان را بزنید، ایشان نپذیرفت. ایشان تردید داشتند که آیا یک مرجع شیعه مناسب است که به ولایت کفر برود یا نه. راست هم می‌گفتند، خیلی عجیب بود، امروز برای ما عادی است ولی در آن زمان خیلی عجیب بود که یک مرجع بزرگ از بلاد اسلامی به بلاد کفر برود. »

همین یزدی به همراه قطب‌زاده و بنی‌صدر و صادق طباطبایی بودند که نقش دلالی میان امام و رسانه‌های غربی را به خوبی ایفا کردند و برای این مرتجع سیاسی به مثابه «رهبر انقلاب» در رسانه‌های مهم و از آن طریق افکار عمومی جهان بازاریابی کردند. ابراهیم یزدی در جایی می‌گوید که «رفتن شاه از ایران نبود که به انقلاب جان داد، بلکه ۱۱۹ روزی که آیت اله خمینی در پاریس بود تعیین کننده بود و جنبش را به صورت یک انقلاب درآورد. هیچ روزنامه‌نگار و رسانه گروهی در غرب نبود که به پاریس نیامده و مصاحبه نکرده باشد». دقیقا درست است. نوفل لوشاتو بازار اصلی فروش خمینی به مثابه یک شخصیت سیاسی و امثال یزدی هم دلالان اصلی در این معامله کثیف تاریخی بودند.

گری سیک از اعضای شورای امنیت ملی دولت کار‌تر در باره نقش فعال این نوچه‌های خارج کشوری خمینی این چنین صحبت کرده است که یزدی به آمریکا آمد تا ما را قانع کند که نباید از خمینی واهمه داشت و اینکه هدف جمهوری اسلامی است که با ایده آلهای آمریکا ودمکراسی و آزادی فردی و حقوق بشر تناقض ندارد. اینکه ایران به دامن کمونیست‌ها نخواهد افتاد و مانعی برای رابطه با آمریکا وجود ندارد.

بختیار در کتابش تحت عنوان «یکرنگی» از هیستری ضدکمونیسی خودش در اوج انقلاب به این صورت صحبت می‌کند که دستور داده بود به هیچ کس تیراندازی نکنند مگر اینکه «پرچمی جز پرچم ایران در محلی به اهتزار در آید. زیرا هیچ بعید نبود که پرچمهایی با علامت داس و چکش از گوشه و کنار بیرون آید، چیزی که من مطلقا تحمل نمی‌کردم. »

اگر بختیار هنوز فکر می‌کرد که با حفظ «پایه سلطنت» شانسی برای مقابله با کمونیسم وجود دارد، سنجابی به ارابه خونین خمینی پرید تا با اتکاء به «پایه مذهب» همین نقش را ایفا کند. سنجابی در ماه آبان خدمت امام شرفیاب شد و با بیانیه سه ماده‌ای مشهور به ایران بازگشت که در آن «نظام حکومت ملی ایران بر اساس موازین اسلام» اعلام شده بود و بعدا در مصاحبه‌ای بیعت کاملش با امام را به این صورت فرموله کرد:

«این نهضت اساسش در عدم رضایت، عصیان و طغیان ملت ایران است که رهبر آن آیت‌الله خمینی است. ۹۸ درصد ملت ایران مسلمانند و الزاما حکومت آن نیز باید اسلامی باشد و خیال می‌کنم در این مورد آنچه که من می‌گویم و آنچه امام خمینی اظهار می‌دارند، اختلاف زیادی وجود ندارد.» (روزنامه اطلاعات، مصاحبه با دکتر سنجابی، مورخ ۲۹ دیماه ۱۳۵۷(

بارزگان هم بعد از دیدار با خمینی در پاریس با همین ادبیات جایش را در صف ضدانقلاب اسلامی روشن کرد: «۱- اکثریت قاطع ملت ایران، شاه و رژیم او را نمی‌خواهد و خواستار حکومت اسلامی است. ۲- اکثریت قاطع ملت ایران، آیت‌الله خمینی را به رهبری خود برگزیده است» (اعلامیه‌ نهضت آزادی به تاریخ ۱۴ آبان ۱۳۵۷(

جالب است که اولین نخست وزیر خمینی بازرگان بود که در تنها تشکل دانشجویی اسلامی مجاز دوره شاه بعد از کودتا فعال بود. خود بازرگان اعترف کرده است که هدف این انجمن جلوگیری از گسترش نفوذ چپ بوده است.

در همین مقطع بود که حزب توده هم رسما حمایت خود از جبهه ملی و خمینی را اعلام کرد و هوادارانش را به صف کرد تا با امام و علیه انقلاب مردم باشند.

در خاتمه:

این‌ها فقط گوشه‌هایی از اعترافات خود دست اندرکاران صفی است که ضد انقلاب اسلامی را حدادی کردند و در مقابل انقلاب مردم قرار دادند. شم طبقاتی و سیاسی مشابه و مشترک این طیف بود که در مقطعی از پیشروی انقلاب همه‌شان را علیه طبقه کارگر، علیه گرایشات چپ جامعه، علیه برابری طلبی و آزادیخواهی و بالاخره علیه کمونیسم زیر پرچم خمینی گرد آورد. خمینی در سایه اتحاد این طیف بود که توانست پرچم خونین اسلام سیاسی را در مقابل یک تکان انقلابی کم سابقه برافرازد. در سایه توطئه هماهنگ این طیف بود که زنجیر این درنده هار اسلامی باز شد و به جان نسلی از انسانهای شریف افتاد که به پا خاسته بودند تا مثل انسان زندگی کنند. *

توضیح: برخی از اطلاعات استفاده شده در این مطلب از منابع زیر استخراح شده اند:

ایران بین دو انقلاب (یرواند آبراهامیان)، ایران مدرن (نیکی کیدی به انگلیسی)، حقایق در باره بحران ایران (خاطرات ارتشبد قره باغی)، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد فردوست)، صد روز آخر (محمود طلوعی)، قدرت و اصول (خاطرات برژنیسکی)، همه چیز فرو میریزد (خاطرات گری سیک).

18 بهمن 1393، 7 فوریه 2015

پایمال شدن حقوق طبیعی خلق فلسطین در طرح صلح ترامپ

پایمال شدن حقوق طبیعی خلق فلسطین در طرح صلح ترامپ

با تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 و پایمال کردن حقوق خلق فلسطین، روزی نبوده که این دولت دسیسه ای علیه این خلق محروم نچیده باشد.  این دولت صهیونیستی همواره با زور و سرکوب به سرزمین مردم ستمدیده فلسطین تجاوز نموده و با شکل دادن به کشتار هایی همانند دیر یاسین، صبرا، شتیلا و تل زعتر  بخش بزرگی از مردم فلسطین را از سرزمین شان آواره ساخته است.  در تمام این مدت امپریالیست ها و به ویژه امپریالیسم آمریکا ، ضمن حمایت از سیاست های تجاوزگرانه اسرائیل ، فریاد صلح و آشتی سر داده و خود را مدافع پایان مناقشه دولت اسرائیل با مردم فلسطین جا زده اند.  نقش جدید در این راستا امروز به ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا واگذار شده است که ضمن سخن گفتن از طرح صلح ، حتی بیش از گذشته به تجاوزات دولت اسرائیل رسمیت بخشد.  آن چه در زیر می آید در مورد طرحی در این رابطه تحت عنوان "طرح معامله قرن" می باشد.

روز سه‌شنبه ۲۸ ژانویه 2020 ، دونالد ترامپ به اصطلاح "طرح صلح" خود تحت عنوان "طرح معامله قرن" را در رابطه با فلسطین طی مراسمی که در آن به طور برجسته بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل و سفیران امارات و بحرین و عمان شرکت داشتند، رونمایی نمود.  

از "طرح معامله قرن" که ترامپ از سه سال پیش با بوق و کرنا اعلام می کرد که طرح صلحی است که باعث می شود هم اسرائیل راضی باشد و هم فلسطینی ها و سرانجام جنگ و درگیری طولانی بین این دو به صلح منجر خواهد شد، در مراسمی پرده بر داشته شد که هیچ نماینده ای از طرف فلسطین در آن حضور نداشت.  در این مراسم عدم شرکت محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین از یک طرف و تملق گوئی های بی حد نخست وزیر اسرائیل از ترامپ از طرف دیگر ،خود به حد کافی نشانگر ضد فلسطینی بودن طرح ترامپ بود، طرحی که حتی محمود عباس هم با همه سازشکاری هایش، با ادعای دفاع از فلسطین نمی توانست در مراسم رونمائی اش شرکت کند.  

درست در فاصله ای که رسانه ها ادعاهای گزاف ترامپ در مورد "طرح صلح" اش را اشاعه می دادند - و البته هیچ انسان آگاهی به این تبلیغات وقعی نمی گذاشت - ترامپ با انتقال سفارت ایالات متحده آمریکا به بیت المقدس (اورشلیم) و پذیرش این شهر به عنوان پایتخت اسرائیل و همچنین اعلام این موضع که بلندی های جولان (بخشی از خاک سوریه که در سال 1967 توسط ارتش تجاوزگر اسرائیل در جنگ با سوریه اشغال شده بود) بخشی از خاک اسرائیل می باشد، عملا به همگان نشان داده بود که نه مرد صلح بلکه خود یکی از آتش بیاران جنگ و تشدید کننده خصومت بین فلسطینیان و اسرائیل می باشد.

در همان سه سال پیش که ادعای ایجاد صلح بین فلسطین و اسرائیل از طرف ترامپ مطرح شد، وی داماد خود جِرِد کوشنر که خود یک یهودی است را مسئول تهیه طرحی در این زمینه نمود و بالاخره طرحی آماده شد که دولت آمریکا آن را به عنوان "معامله قرن" تبلیغ می کرد.  اما، علیرغم همه تبلیغات فریبکارانه دولت ترامپ، این طرح حتی رضایت سازمان ملل را نیز به دست نیاورد.  به قول معروف آش آن قدر شور بود که خان هم فهمید ، به طوری که روزنامه گاردین از آن به عنوان یک "سند دیپلماتیک غیر جدی" نام برد،  محمود عباس آن را "سیلی قرن" و برخی هم آن را "شوخی قرن" نامیدند.

با نگاهی به این به اصطلاح طرح صلح که دولت ترامپ آن را "معامله قرن" می نامد فورا روشن می شود که کشور و دولت فلسطین که در مذاکرات سال های قبل و طرح های صلح قبلی به نوعی برسمیت شناخته شده بود و در قرارداد اسلو با همه اجحافاتش علیه مردم فلسطین، وجود دو دولت مستقل فلسطین و اسرائیل رسماً مورد تأیید قدرت های بزرگ و خود آمریکا قرار گرفته بودند، در "معامله" مورد نظر ترامپ قرار است به مناطقی جدا از هم تبدیل شود که کاملا تحت کنترل اسرائیل قرار بگیرد تا آن جا که رفت و آمد بین این قسمت ها بدون اجازه اسرائیل عملی نخواهد بود.  این بدان معناست که آن چه که قبلاً برای فلسطینی ها به عنوان حقوق حداقلی پذیرفته شده بودند ، هم پس گرفته می شوند.  واگذاری حفاظت از مناطق جداگانه یاد شده نیز بر اساس "طرح معامله قرن" ترامپ بر عهده اسرائیل قرار دارد ، چرا که در این طرح، فلسطینی ها از حق داشتن ارتش و پلیس محلی و همچنین فرودگاه محروم شده اند.

یکی دیگر از ضربه های طرح ترامپ به مردم فلسطین، خط بطلان کشیدن به مسئله حیاتی "حق بازگشت میلیون ها فلسطینی آواره" به سرزمین خویش می باشد که با طرح  معامله قرن، چنین حقی برای همیشه از مردم فلسطین گرفته می شود.  به این ترتیب، میلیون ها انسان که از "روز نکبت" (یعنی روز تاسیس اسرائیل در سال 1948) به زور سرکوب های وحشیانه نیرو های مسلح اسرائیل از زمین اجدادی‌ و خانه و کاشانه شان رانده شده اند ، دیگر باید امید بازگشت خود به سرزمین شان را برای همیشه از دست بدهند و همچنان در اردو گاه ها و در تبعید بسر ببرند.

طرح معامله قرن، بخش وسیعی از شهرک‌هائی که اسرائیل با نقض قطعنامه های سازمان ملل برپا و به شهرک های یهودی نشین تبدیل کرده است را نیز برسمیت شناخته است؛ همچنین بر اساس این طرح، کنترل دولت اسرائیل بر سرزمین های اشغالی در جنگ 6 روزه (سال 1967) قانونی اعلام می شود.  از سوی دیگر، بر مبنای طرح ترامپ، بیت المقدس پایتخت ابدی اسرائیل گشته و فلسطینی ها تنها کنترل چند محله در شرق شهر را بدست خواهند گرفت، و بالاخره، حماس در نوار غزه خلع سلاح می گردد و فلسطینیان باید اسرائیل را به عنوان یک دولت و کشور یهودی و اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت بشناسند.

با نگاهی به موارد برشمرده در بالا که تنها بیانگر گوشه کوچکی از حق کُشی های امپریالیسم و صهیونیسم در حق مردم فلسطین در طرح مزبور می باشد، می توان فهمید که چرا این طرح ، نفرت از ترامپ را در میان فلسطینی ها و آزادیخواهان منطقه تشدید نموده است، و چرا نیروهای مدّعی دفاع از حقوق مردم فلسطین، یک صدا این طرح را به عنوان توطئه ای علیه خود اعلام کرده و رد نمودند.  حق کُشی های موجود در طرح ترامپ اعتراضاتی را در خود اسرائیل هم علیه این طرح به وجود آورده و جهت محکوم کردن طرح معامله قرن، تظاهراتی در تل آویو توسط نیروهای چپ برپا شد.

طرج ترامپ با پایمال نمودن حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین به مثابه بخشی از تلاش های امپریالیسم آمریکا در دفاع و تقویت دولت اسرائیل ، یک بار دیگر این واقعیت را به اثبات رساند که آزادی و تحقق حق تعیین سرنوشت خلق فلسطین ، نه به وسیله قدرت های امپریالیستی و مرتجعین منطقه ، بلکه اتفاقا با نابودی همین نیرو ها امکان پذیر می گردد.

کمونیست ها و همه نیروهای آزادیخواه همواره از حق تعیین سرنوشت خلق محروم و آزاده فلسطین دفاع نموده و از خلق فلسطین که برای این منظور در مقاطع مختلف، قهرمانانه علیه دولت صهیونیستی اسرائیل جنگیده اند، پشتیبانی نموده اند.  در این میان ، نکته مهم که لازم است روی آن تأکید شود این است که در شرایط سلطه امپریالیسم و گسترش سرمایه داری انحصاری در جهان ، رسالت رهبری انقلاب و حل مسئله ملی بر عهده طبقه کارگر می باشد.  

به امید آن که نیروهای کمونیست در منطقه بتوانند با تلاش های مبارزاتی خود به این طبقه در جهت اعمال رهبری خود یاری رسانده و امکان تحقق حق تعیین سرنوشت و حل مسئله ملی چه در فلسطین و چه در نقاط دیگر خاورمیانه را مهیا نمایند.

بهمن 1398 – فوریه 2020

ناتوانی اقلیت در جدایی از رفرمیسم

ناتوانی اقلیت در جدایی از رفرمیسم

اخیرا در نشریه کار، سازمان فدائیان (اقلیت) شماره 851 سال چهل و یکهم ، 25 آذر 1398 مقاله ای تحت عنوان "قیام آبان و پیدایش موقعیت انقلابی" منتشر گردیده است که نگرش و مواضع سازمان فدائیان (اقلیت) را نسبت به قیام آبان ماه و وظیفه ای که برای کارگران در ارتباط با  قیام های قهر آمیز توده ای و شرایط انقلابی کنونی قایل است را توضیح داده است.

اقلیت در مقطع قیام توده ای و بزرگ دیماه 1396، به وجود آمدن یک موقعیت انقلابی درجامعه را رد کرده بود. قیام دیماه به دلیل ورود کارگران و زحمتکشان به آن از همان آغاز با شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "جمهوری اسلامی نابود باید گردد" آغاز شد و در مدت کوتاهی در بیش از 160 شهر و روستا گسترش یافت، قیامی که حمله توده ها به کلانتری ها و در مواردی تسخیر آن ها، حمله به فرمانداری ها، حمله به پایگاه های بسیج در بعضی از مساجد و یا حمله به دفاتر ائمه جمعه، آتش زدن ماشین نیروهای سرکوبگر رژیم، واژگون کردن خود روی نیروی انتظامی و حمله به بسیج با بمب های دستی (اصفهان)، درگیری با مأموران مسلح (اهواز) و... از جمله مشخصات آن بود.  قیام دیماه در ادامه خود به زد و خوردهای قهرآمیز خیابانی (زد و خورد دراویش در گلستان تهران با قمه و... با نیروهای مسلح رژیم در بهمن و اسفند 1396، تظاهرات کشاورزان اصفهان و زد و خورد مسلحانه آنان با نیروهای مسلح رژیم در زمستان سال 1396، و رویدادهای مبارزاتی کوچک و بزرگ دیگر، و بالاخره به مبارزات پر شور و آگاهی بخش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز منجر شد. همه این وقایع بیانگر آن بودند که مردم تحت ستم ایران آشکارا خواستار از بین بردن جمهوری اسلامی و نظامی بودند که زندگی را بر آنان سیاه کرده است. این واقعیت همراه با شعار "اصول گرا، اصلاح طلب، دیگه تمومه ماجرا" در تظاهرات های توده ای، نشان داد که بحرانی در جامعه شکل گرفته است که رژیم جز با تشدید سرکوب ، اختناق ، دیکتاتوری و میلیتاریزه کردن جامعه نمی توانست به مقابله با مردم برخیزد.

اما اقلیت که به واقعیت های فوق بی اعتنا بود، بعد از گذشت کمتر از دو سال، بالاخره بعد از قیام توده ای آبان 1398 که البته خونین تر و ابعاد به کارگیری قهر انقلابی توسط توده ها در آن از قیام دیماه بیشتر بود، وجود موقعیت انقلابی را به رسمیت شناخت. اما مسأله این است که باید دید قبول یا عدم قبول موقعیت انقلابی چه تغییری در برخورد اقلیت به جنبش توده ها ایجاد نمود.

با توجه به این که اقلیت خود را طرفدار لنین معرفی می کند ، ببینیم که لنین وقتی مثلا در سال 1905 به وجود موقعیت انقلابی در جامعه روسیه پی برد چه وظایفی برای پیشاهنگ و کارگران پیشرو قایل شد. لنین در کتاب (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک) با پی بردن به وجود یک موقعیت انقلابی در روسیه، در حالی که می نویسد "مردم از دولت جدا شده اند و توده به لزوم استقرار نظم جدید پی برده است" از وظایف  ویژه سخن گفته و به طور مشخص بر ضرورت ایجاد یک ارتش انقلابی و حکومت انقلابی تاکید می کند.  در همان کتاب دو تاکتیک ، لنین می نویسد: "یقین است که ما هنوز باید برای تربیت و تشکل طبقه کارگر بسیار و بسیار کار کنیم.  ولی اکنون تمام مطلب بر سر این است که مرکز ثقل عمده سیاسی این تربیت و این تشکل در کجا باید قرار گیرد؟  در اتحادیه ها و جمعیت های علنی یا در قیام مسلحانه و در کار ایجاد یک ارتش انقلابی و حکومت انقلابی؟  که پاسخ لنین بطور واضح شق دوم بود و در سراسر کتاب به آن تاکید کرده است.

بنابراین، با قبول موقعیت انقلابی در یک جامعه، بر دوش پیشاهنگان انقلابی ، روشنفکران کمونیست و انقلابی و کارگران آگاه ، با اعتقاد به این که انقلاب کار توده هاست ، وظایف ویژه ای برای پیشبرد جریان انقلاب در مقابل ضد انقلاب قرار می گیرد.  آن ها باید بتوانند با انجام اقدامات ویژه ای قدرت مبارزاتی توده ها را تقویت و آن را به جلو سوق دهند.  لنین در چنین دوره ای به طور مشخص بر ضرورت مسلح کردن کارگران تأکید می کند.  اکنون ببینیم وقتی اقلیت مطرح کرده است که در حال حاضر در ایران موقعیت انقلابی وجود دارد، آیا شعارها و تاکتیک های خود را با این موقعیت منطبق می سازد و یا این که همان سیاست های سابق خود را ادامه می دهد.

اقلیت بعد از ارائه ارزیابی خود از شرایط عینی جامعه در حال حاضر، راه برون رفت از وضعیت کنونی را یک انقلاب اجتماعی می داند و در نتیجه گیری خود چنین مینویسد: "مبارزات طبقه کارگر ایران در طول چند سال گذشته نشان داده است که طبقه کارگر ایران از این توانائی برخوردار است که از هم اکنون ابتکار عمل را از طریق بر پائی اعتصاب عمومی، اقتصادی و سیاسی و برپائی یک اعتصاب سراسری سیاسی در دست بگیرد و انقلاب قریب الوقوع را به پیروزی برساند." نباید فراموش کنیم که اقلیت این مواضع و سخنان را در شرایطی مطرح می کند که خود می گوید در جامعه یک موقعیت انقلابی وجود دارد. بنابراین، در چنین شرایطی، اقلیت برخلاف لنین کارگران را به مسلح شدن دعوت نمی کند. حال، اگر به مواضع این جریان واقف باشیم، خواهیم دید که اقلیت شعار اعتصاب عمومی و سیاسی را همیشه در آرشیو خود محفوظ دارد و چه در دوران افت سیاسی جامعه و چه در دوران خیزش های انقلابی و اکنون در شرایط وجود موقعیت انقلابی به گفته خودش، به آن توسل می جوید.  امری که نشان می دهد در واقع، برای این جریان تحلیل مشخص از شرایط مشخص معنی و مفهومی ندارد.

هیچ شکی نیست که اعتصاب عمومی سیاسی شکل عالی مبارزه اعتصابی طبقه کارگر برای بدست آوردن خواست های اقتصادی و سیاسی آنان است.  در این شکل از مبارزه است که توده های عظیم کارگران و زحمتکشان به کلی چرخ اقتصاد جامعه را فلج می کنند و با دست کشیدن از کار، قدرت و اتحاد و مبارزه خود را نشان می دهند.  در واقع اعتصاب عمومی یک وسیله عالی سازماندهی و تجهیز کارگران و زحمتکشان در مبارزه علیه ستم سرمایه داران است و نباید فراموش کرد که اعتصاب عمومی سیاسی برای تکامل جنبش کارگری از اهمیت بسزایی برخوردار است.  اما، موضوع در این جا این نیست که اعتصابات سیاسی کارگران از چه اهمیتی برخوردار است بلکه ما امروز در شرایطی قرار گرفته ایم که توده های عظیمی از کارگران، تهیدستان، ستمدیدگان و ارتش ذخیره بیکاران که جز زنجیرهای دست و پایشان چیزی برای از دست دادن ندارند ، در پی تظاهرات و قیام های توده ای خود که نشانگر روحیات انقلابی و مبارزات قهر آمیز آنان است در جهت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی حرکت می کنند. اگر صحبت از وجود موقعیت انقلابی در ایران است، باید نشان داد که چه وظایف ویژه و مخصوص چنین موقعیتی بر دوش کارگران و نیروهای آگاه جامعه قرار دارند.

واقعا جواب انقلابیون کمونیست به این شرایط (موقعیت انقلابی) چه می تواند باشد؟  آیا باید مانند سازمان فدائیان (اقلیت) به شعارها و مواضع سابق تکیه کرد و یا این که در چنین موقعیتی، بر دوش روشنفکران انقلابی، کارگران آگاه ، پیشروان انقلابی وظایف ویژه ای قرار گرفته است. لنین در مقاله (درس های قیام مسکو) که در تاریخ 29 اوت سال 1906 به چاپ رسیده است ، در ارتباط با ضرورت تبلیغ و عملاً مسلح کردن کارگران در شرایط وجود موقعیت انقلابی، چنین می نویسد: "بالا بردن سطح آگاهی توده ها ، کماکان بنیان و مضمون اصلی تمام فعالیت ما خواهد بود.  ولی در عین حال فراموش نکنیم که لحظاتی نظیر آن چه که فعلا روسیه می گذراند ، وظایف ویژه و خاصی را به این وظیفه عمومی ، دائمی و اساسی علاوه می نماید.  با استناد بیهوده به وظایفی که گویا در هر شرایط و زمانی برای ما ثابت ولا تغیرند ، از زیر بار این وظایف مخصوص زمان و این وظایفی که مختص به شکل های فعلی مبارزه است شانه خالی نکنیم تا به عالم نمایان و کوته نظران مبدل نگردیم". پس با درس گیری از رهنمودهای لنین در موقعیت انقلابی باید وظایف ویژه و خاصی را به وظایف عمومی، دائمی و اساسی اضافه کنیم.  اما اگر به سرتاسر مقاله اقلیت دقت کنیم ، کلمه ای از وظایف ویژه و خاص این دوران در آن دیده نمی شود، و این در حالی است که خود می نویسند که مردم "نمی توانند به شیوه گذشته زندگی کنند و دلیل آن را در عمل نشان دادند و آشکار ساختند که حاضرند ، جان خود را به  خاطر بر انداختن نظم موجود که امکان زندگی را از آنان سلب کرده است فدا کنند" و یا "تمام شرایط عینی برای یک انقلاب یا دقیق تر موقعیت انقلابی را فراهم ساخته است".

لنین با وقوع نبردهای خیابانی کارگران با سرکوبگران و عاملان تزار، درست برخلاف اقلیت، از ضرورت تدارک سلاح برای پیشبرد مبارزه سخن به میان می آورد.  به گوشه ای از این امر می توان با رجوع به کتاب خاطراتم با لنین (نیکلای والنتینف با ترجمه سیف خدایاری) پی برد. در آن جا نوشته شده: "لنین با جزئیات فراوان در مورد تظاهرات 1902 و درگیری با پلیس در ژوئیه 1903 (کیف) صحبت کرد.  مرتب به این موضوع برمی گشت که چطور به معنی واقعی کلمه و بطور فیزیکی در مقابل پلیس مقاومت کردید؟  وقتی فهمید که من علت علاقه شدیدش به جنبه خشونت آمیز تظاهرات را درک نمی کنم ، با هیجان توضیح داد این را درک کنید که آن زمان رسیده است که بتوانیم نه فقط در سطح سیاسی و آگاهی ، بلکه به طور فیزیکی و قهر آمیز مبارزه کنیم. دوران این که پرچم سرخ را در تظاهرات تکان دهیم ، فریاد بزنیم «مرگ بر استبداد» و فرار کنیم ، سر آمده است این کافی نیست. این ها دروس مقدماتی بودند و اکنون باید به سطح بالاتری رفت.   استبداد ، با صدای طبل های اریحا سقوط نخواهد کرد.  باید با اعتراضات توده ای و بطور فیزیکی آن را پایین کشید - می فهمی؟  باید با تمام قدرت و به طور فیزیکی حمله کرد.  عاملان تزار باید بفهمند که ما خشونت را نه فقط با اعتراض و خشم بلکه با خشونت پاسخ می دهیم - این مهم است.  به ازای هر ضربه که از اراذل استبداد دریافت می کنیم ، باید دو - سه ضربه و یا حتی بهتر است چهار - پنج ضربه بزنیم عمل ما و نه حرف های زیبای ما موجب می شود که آنان نیز حواس شان را جمع کنند و وقتی متوجه قدرت ما شدند ، با قدرت بیشتری عمل می کنیم.  الان با مشت و سنگ شروع به نبرد می کنیم و هر وقت تدارک بهتری یافتیم ، با سلاح بهتری به جنگ خواهیم رفت.  فلسفه بافی را به روشنفکران بی بخار بسپارید.  کاسه کوزه این ها را باید به طریق پرولتری در هم شکنیم ، باید جنگید و باز یاد گرفت که چطور جنگید.  عبارت پردازی را ول کن".  

در مقاله "قیام آبان و پیدایش موقعیت انقلابی"، اقلیت اشاره به قیام مسلحانه می کند و سخنانی از لنین را تکرار می کند و خود را طرفدار اندیشه های لنین نشان می دهد ، پس باید در این جا از اقلیت پرسیده شود چرا آموزش های لنین را برای تدارک قیام و شرایط انقلابی کنونی به کار نمی گیرید.  مثلاً در جریان انقلاب 1905 وقتی حکومت تزار برای سرکوب انقلابیون نیروی ضد انقلاب خود را در مقابل آن ها قرار داده بود، بلشویک ها لزوم سازماندهی مقاومت مسلحانه کارگران و توده های تحت ستم را به منظور ایجاد یک ارتش انقلابی مطرح کرده و به انجام آن پرداختند.  اقلیت نه فقط چنین آموزش هائی از لنین را نادیده می گیرد ، بلکه کارگران را آشکارا از شرکت در قیام های مسلحانه توده ها باز می دارد.  در این مورد در قسمتی از مقاله خود چنین می نویسد: "مقابله مسلحانه رژیم به نا گزیر این مردم را به سوی آن اشکال از مبارزه سوق خواهد داد که با تاکتیک ها و سرکوب های قهر آمیز و مسلحانه رژیم قدرت مقابله داشته باشند.  این اشکال مبارزه قطعا دیگر مسالمت آمیز نیست، بلکه مسلحانه خواهد بود ، در چنین شرایطی، توده کارگر به جای این که به صورت یک نیروی متشکل با شکل های مبارزه تعین کننده مختص خود ، وارد مبارزه شود ؛ به صورت عناصر منفرد به جنبشی می پیوندند که نه تنها جنبش خود آن ها نیست و مهر طبقه کارگر بر آن نخورده ، بلکه می تواند به ضد طبقه کارگر تبدیل شود".

در جواب باید گفت ، همه بحث بر سر این است که طبقه کارگر وقتی می تواند مهر خود را بر جنبش بزند که متشکل و مجهز به مارکسیسم - لنینیسم باشد. همان طور که بارها به این مسئله اشاره گردیده است، در ایران بحث این است که طبقه کارگر در پروسه مبارزه اقتصادی خود ، به دلیل شرایط دیکتاتوری حاکم، حتی قادر به وجود آوردن و یا تشکیل تشکل های صنفی خود نمی باشد، بماند این که در یک پروسه غیر مسلحانه و به زعم اقلیت با اعتصاب اقتصادی و یا حتی سیاسی بتواند به عنوان طبقه کارگر مجهز به ایدئولوژی طبقاتی خود متشکل شود.

در ادامه، اقلیت برای این که از شرکت کارگران در مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی جلوگیری کند، می نویسد: "چنانچه این اشکال مبارزه متداول گردند خواهی نخواهی جنبش در دست آنهایی خواهد افتاد که امکان حمایت مالی ؛ تسلیحاتی و تبلیغاتی از آن را دارند."  در این جا باید از اقلیت پرسیده شود چه دلیلی دارد که در شکل مبارزه مسلحانه چنین می شود ولی در شکل مبارزه مسالمت آمیز، جنبش در دست آن هایی نمی افتد که امکان حمایت مالی ، تسلیحاتی و تبلیغاتی را دارند؟  اتفاقا، امروز برای پیشروان انقلابی و کارگران آگاه بهترین فرصت برای متشکل کردن خود و کارگران و توده های انقلابی بوجود آمده است که می توانند با عمل به رهنمود های لنین یعنی دست زدن به مبارزه مسلحانه حتی نقاط ضعف جنبش کنونی که یکی از آن ها فقدان رهبری می باشد را از بین ببرند .

واقعیت این است که سازمان فدائیان (اقلیت) با رد تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک که بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در رابطه با جامعه وابسته با حاکمیت دیکتاتوری ایران تدوین کردند، و پذیرش نظرات دیگر تا به امروز قادر به جدایی از تناقضات و رفرمیسم خود نشده است.  در جامعه امروز در میان طبقه کارگر، کارگران کمونیست و آگاه زیادی به چشم می خورند.  همچنین ما شاهد بسیاری از کارگران هستیم که دارای تحصیلات بالا می باشند و دارای آگاهی سیاسی و انقلابی هستند.  این کارگران باید با همراهی با روشنفکران کمونیست صادق و انقلابی در تشکل های سیاسی - نظامی متشکل گردند.  تجارب گذشته رژیم های دیکتاتوری در ایران به ما آموخته است که در جامعه ما تنها یک تشکل سیاسی - نظامی است که می تواند حفظ شده و به رشد خود ادامه دهد. امروز تشکیل و تداوم مبارزه  سیاسی – نظامی این گروه هاست که می تواند شرایط جامعه را به نفع طبقه کارگر و همه توده ها تغییر داده و شرایط را برای متشکل شدن طبقه کارگر و برطرف کردن نقطه ضعف جنبش کنونی یعنی فقدان رهبری انقلابی، فراهم نماید.

در پایان باید مبارزات قهرمانانه توده های بپا خاسته ایران به خصوص در 24 آبان سال جاری را پاس داشت که با برافروختن شعله های پر فروغ مبارزه علیه رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی، امید برای ایجاد جامعه ای عاری از ستم و استثمار و دیکتاتوری را در دل ستمدیدگان مردم ایران روشنی بخشیدند ، و با مبارزات قهرمانانه خود برای نان ، کار ، آزادی ، و استقلال از امپریالیست ها، بار دیگر نشان دادند که قهر ضد انقلابی را تنها با قهر انقلابی می توان پاسخ داد.  با در پیش گرفتن راه مبارزه سیاسی – نظامی، طبقه کارگر به عنوان طبقه تا به آخر انقلابی خواهد توانست رهبری مبارزات توده های تحت ستم را به عهده گرفته و تحت رهبری خود نظام گندیده سرمایه داری حاکم بر ایران و حاکمان دیکتاتور آن را از بین ببرد.

بهمن 98

 

داهول اسلامی در نقش یک رهبر! موقعیت خامنه ای در صحنه سیاسی ایران

موقعیت امروز خامنه ای شاهد زنده ای بر این حقیقت سیاسی است که او نسخه کمدی خمینی است. اگر بار اول خمینی به صورت تراژدی به صحنه سیاسی وارد شد، بار دوم خامنه ای به صورت کمدی در همین صحنه حضور پیدا کرد.

خامنه ای به معنای واقعی کلمه نسخه کمدی خمینی است. اینکه این نسخه، خود چه سهمی در تداوم تراژدی جمهوری اسلامی دارد تاثیری در این ارزیابی ندارد که خامنه ای کاریکاتوری از خمینی است. نسخه ای بدلی که ابدا نمیتواند نقش اصل را بازی کند. جامعه نمیگذارد.

اگر جمهوری اسلامی با تراژدی خمینی پا به حیات گذاشت، با کمدی خامنه ای باید به حیاتش پایان داد. انقلابی بزرگ در حال شکل گیری است برای رسیدن به این نقطه درخشان. این انقلاب شتاب میگیرد. شتاب میگیرد تا پرده تراژدی خمینی را با کمدی خامنه ای پایین کشد. و آنگاه که این پرده چرکین و خونین پایین افتاد، قهقه زندگی و شادی اقیانوسی از انسانها جای مرگ و اندوه را خواهد گرفت.  

موقعیت خامنه ای، انعکاسی از بحران جمهوری اسلامی!

اگر چه سران حکومت اسلامی خامنه ای را "مقام معظم"، "رهبر عظیم الشان"، "نایب امام زمان" و "فصل الخطاب" معرفی میکنند، اما او نه عظمتی دارد و نه یک رهبر نیست. رهبر هیچ چیز. او یک بالماسکه است. یک مترسک است. یک داهول اسلامی است.

خامنه ای مترسکی است که حتی نقش مترسک را هم نمیتواند بازی کند. مترسکها را برای ترساندن و رماندن پرندگان بر سر مزرعه ها نصب میکنند. خامنه ای را بر سر سفره چپاولی به نام جمهوری اسلامی نصب کرده اند که مردم را بترساند. اما این مترسک اسلامی کسی را نمی ترساند. نه تنها نمیترساند بلکه حضورش مایه نفرت وخشم وعصیان و تعرض بیشتر مردم میشود. مردم او را "رهبر الدنگ" خطاب میکنند که باید هر چه زودتر فلنگش را ببندد و برود. "ُسید علی بدونه، دیگه وقت رفتنه"، "خامنه ای بدونه، به زودی سرنگونه". اینها کمترین چیزهایی هستند که مردم در خیابانها نثارش میکنند.

"مقام معظم قرار" است مردم را به خانه هایشان برگرداند و صفوف حکومت را منسجم کند.  اما مردم هر بار قویتر از قبل کاری میکنند که او به لانه اش برگردد و خطاب به همان صفوفش "ننه من غریبم" راه بیاندازد. به خاطر بیاورید که یکبار همین "مقام معظم" را مردم به آنچنان وضع رقتباری انداختند که با مرثیه "من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم ... سید ما مولای ما دعا کن برای ما ..." بساط گریه و زاری راه انداخت!

حتما این سئوال پیش می آِید که اگر خامنه مترسکی است که حتی قادر نیست بترساند، چرا صفوف جمهوری اسلامی در ظاهر هم که شده اینقدر با سلام و صلوات رهبر رهبر میکنند؟ این یک تناقض نیست؟

 البته که یک تناقض است. این یک تناقض است که سران حکومتی در بن بست، حکومتی در پرتگاه، "رهبری" را که مردم قبلا با عبارت "رهبر الدنگ" بادش را خالی کرده اند همچنان باد میزنند تا این حکومت را از بن بست نجات دهد اما مردم هر بار سریعتر از گذشته بادش را خالی میکنند. این تناقض ریشه اش در بن بست لاینحل خود جمهوری اسلامی است. موقعیت رقت بار شخص خامنه ای آِینه تمام نمای موقعیت رقت بار خود جمهوری اسلامی است.

به آخرین عجز و لابه های "رهبر عظیم الشان" در همین چند روز اخیر دقت کنید. در میان گله های حکومتیش ظاهر شد و در میان نعره های "ٌصل علی محمد، یاور رهبر آمد"، در حالیکه هنوز از پوزه اش خون قیام کنندگان آبان میچکید، خطاب به مردمی که خیابانها را با فریاد "کشته ندادیم که سازش کنیم، رهبر قاتل را ستایش کنیم" عجز و لابه کرد که "ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید پای صندوق رأی بیاید."

می بینید که همان "رهبر" که چهار ماه پیش فرمان کشتار مردم را داده بود، امروز در مقابل همان مردم ناگزیر میشود چاپلوسی کند. این نشانه ای روشن از حکومتی متزلزل، حکومتی ورشکسته در مقابل تحرک انقلابی مردم است. روشن است که مردمی که توحش حکومت را با فریاد "توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد" استقبال میکنند، عجز و لابه خامنه ای را به حساب نفسهای آخر لاشخورهای حاکم  خواهند گذاشت، همانطور که قبلا هم "رهبر" بارها از این چاپلوسیها کرده است اما مردم قدرتمندتر از گذشته درخیابانها به مصاف حکومت رفته اند. حکومت اسلامی نه راه پیش دارد و نه راه پس. نه میتواند با خونریزی بترساند و نه میتواند با چاپلوسی آرام کند. جمهوری اسلامی در بن بست است. رهبرش هم همچنان. راه حل این بن بست هم فقط در مرگ و نابودی حکومت اسلامی است.

خمینی و خامنه ای: یک مقایسه کوتاه!

خیلی از رهبران تاریخی -  چه راست و ارتجاعی و چه چپ و پیشرو – در هر صورت جنبش خودشان را در یک پروسه پر پیچ  و خم از موانع عبور میدهند و در نتیجه صاحب نفوذ کلام و اتوریته در صفوف آن جنبش میشوند. خمینی در راس جنبش ارتجاعی اسلامی و برای مقابله با انقلاب مردم توانست این نقش را ایفا کرد. او در متن یک اعتراض وسیع توده ای علیه سطلنت، به یمن حمایت رسانه ای بیدریغ بی بی سی و به پشتوانه تصمیمات کنفرانس گوادولوپ و البته با تلاش شبانه روزی طیف وسیع شخصیتهای جریان ملی اسلامی توانست بر دوش یک انقلاب توده ای سوار شود برای سلاخی آن انقلاب نقش ایفا کند.

بعد از مرگ خمینی، خامنه ای در یک جلسه مضحک "انتخاب رهبر" در مجلس خبرگان به کمک شعبده بازی رفسنجانی یک دفعه "رهبر" شد. شعبده بازی که با نقل چند کلمه از خمینی نسخه بدل خمینی را به رهبر تبدیل کرد: "... شما اگر آقای منتظری را کنار بگذارید ما در رهبری دچار مشکل می شویم... ما فردی را نداریم الان که مطرح کنیم در جامعه. ...امام فرمودند چرا نداریم؟ آقای خامنه ای". و به همین سادگی خامنه ای "رهبر" شد.

واکنش خامنه ای همان لحظه نشان میداد که نسخه کمدی خمینی را برای بازیگری در یک تراژدی که کارگردانش خمینی بود جلو انداخته اند: "واقعا باید خون گریست به جامعه اسلامی که حتی احتمال کسی مثل بنده در آن [برای رهبری] مطرح بشود...برای بسیاری از آقایان، حرفم حجت حرف رهبر را ندارد. این چه رهبری خواهد بود؟"

پاسخ این سئوال را مجلس خبرگان نمیتوانست بدهد. اما مردم الان دارند پاسخ میدهند. و  البته هیچ فرقی نمیکرد با شعبده بازی در مجلس خبرگان چه کسی از کلاه این مجلس اسلامی در میامد. هر کس در میامد سرنوشتش همان بود که امروز خامنه ای دچارش شده است.

خمینی نماینده صعود حکومت اسلامی بود. خامنه ای نماینده سقوط آن است. خمینی نماینده قدرت حکومت اسلامی بود. خامنه ای نماینده ضعف آن است. خمینی رهبر تثبیت حکومت اسلامی بود. خامنه ای عامل تضیعفش است. اگر خمینی قدرتش را بردوش انقلاب 57 گرفت و برای شکستن کمر همان انقلاب به کار برد،  خامنه ای ضعفش را از شروع انقلابی دیگر میگیرد. اگر خمینی و جمهوری اسلامی شکست انقلاب 57 را به فرجام رساندند، خامنه ای و جمهوری اسلامی با انقلاب آتی شکست خواهند خورد و عمرشان به پایان خواهد رسید.

آنچه خامنه ای را به این روز انداخته است روزگار خود جمهوری اسلامی است. کسی نمیتواند بر راس حکومت اسلامی ورشکسته باشد وکاریسماتیک باشد. بانفوذ باشد. مقتدر باشد. حکومتی که در بن بست است، رهبرش هم قاعدتا باید تجسمی از همین بن بست باشد. آنچه خامنه ای را منفور و مطرود و منزوی کرده است، منفور و مطرود و منزوی بودن خود حکومت اسلامی است. آنچه خامنه ای را پریشانحال و زبون کرده است و پریشانحالی و زبونی خود حکومت اسلامی است. به این ترتیب نه خامنه ای میتواند به داد حکومت اسلامی برسد و نه حکومت اسلامی به داد خامنه ای. هر دو باهم رفتنی هستند!

باید آرزو کرد خامنه ای با مرگ طبیعی به درک واصل نشود و همراه جمهوری اسلامی ساقط شود. حضور خامنه ای در مقابل دادگاهی که به جنایاتش رسیدگی میکند لحظه شورانگیزی خواهد بود. اتفاقی که آینده دیکتاتورهای دیگر را برایشان نشان خواهد داد، اتفاقی که امید تازه ای به همه انسانهایی خواهد داد که در حال نبرد با دیکتاتورهای رنگارنگ جهان سرمایه داری هستند.

شعارها علیه خامنه ای: نشانه پیشرفت جنبش سرنگونی؟

اگر خامنه ای یک مترسک است، در این صورت این همه شعار در خیابانها  علیه او آب در هاون کوبیدن نیست؟ نشانه ای از تمرکز جنبش انقلابی روی یک شخص آنهم یک شخص مضحک به جای کلیت جمهوری اسلامی  نیست؟

قبل از هر چیز خامنه ای را جنبشی به این روز انداخته است که علیه جمهوری اسلامی راه افتاده است. اما در یک سطح پایه ای تر، هیچ انقلابی با شعار علیه کلیت نظام مورد تعرضش شروع نمیشود. نمایندگان شاخص آن نظام، تجسمها وسمبلهای شاخص نظام و مخصوصا شخصی که یک نظام سیاسی را به هر معنایی نمایندگی میکند برای هر انقلابی مهم ست. اما در عین حال هیچ انقلابی نمیتواند پیروز شود اگر خود را به چنین شخصی محدود کند؛ از آن فراتر نرود و زیر و رو کردن کل نظام با تمام ارکان سیاسی، قضایی، قانونی، اجرایی و امنیتی و سرکوب و نهایتا بنیادهای اقتصادیش را در دستور نگذارد.

در میان اپوزیسیون نیروهایی تلاش میکنند که شعارهای مردم علیه خامنه ای محدود شود. همین نیروها قبل از اینکه شعار مرگ بر خامنه ای توده ای شود، حتی تلاش میکردند ولی فقیه فقط مشروط شود!  

از اصلاح طلبان درون و بیرون حکومت گرفته که نفی ولایت مطلقه فقیه و مشروط کردن آن آخرین نقطه آرمانخواهی ارتجاعیشان است (فقیه باید سلطنت کند نه حکومت)، تا مجاهد که مخالف حکومت آخوندی است و نه حکومت اسلامی سرمایه، تا جمهوری - سطلنت طلبانی که مشکلشان بخش "تبه کار" نظام اسلامی است و مذهب و اسلام و آخوند و پاسدار "خوب" و بد دارند، همه در صف نیروهایی هستند که تا میتوانند در مقابل انقلاب مردم برای سرنگون کردن کلیت حکومت اسلامی و پایان دادن به نظام سرمایه داری مانع ایجاد خواهند  کرد. اینها نیروهایی هستند که در لباس "اپوزیسیون" – چه داخل حکومت و چه خارج از حکومت – نقشه سقط کردن انقلاب آتی علیه جمهوری اسلامی را دارند. "رادیکال" ترین اینها اگر ناگزیر از تن دادن به رفتن جمهوری اسلامی شوند،  تلاش خواهند کرد جنبش انقلابی مردم از یک تحول ساده سیاسی فراتر نرود و ساختارهای نظم طبقاتی حاکم دست نخورده باقی بمانند تا برای دور بعدی استثمار و چپاول مورد استفاده قرار گیرند.

اما اکثریت مردم با شعارهایشان، با تعرضشان به سمبلهای اقتصادی و امنیتی و اسلامی حکومت نشان داده اند که بسیار جلوتر از تقلاهای ارتجاعی این "اپوزیسیون" هستند. این اکثریت که خامنه ای را هدف نفرت خود قرار داده اند، در عین حال فریاد میزنند: "مرگ بر دیکتاتور"، "اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا"، "جمهوری اسلامی، نمیخواهیم نمیخواهیم"، و بالاخره مهمتر از همه اینها "جمهوری اسلامی نابود باید گردد". این اکثریت عظیم، شعار علیه خامنه ای را یک جلوه، یک وجه مهم از  انقلاب نهایی علیه کلیت جمهوری اسلامی میدانند. و باید  تلاش کرد این جنبش انقلابی، از طریق نفی خامنه ای به سمت نابودی کل حکومت اسلامی و از این طریق به سمت زیر و رو کردن نظمی برود که جمهوری اسلامی پاسدارش هست: نظم سرمایه داری. نظم طبقاتی. نظامی که باید تماما نابود شود تا هیولایی چون جمهوری اسلامی هرگز امکان ظهور پیدا نکند.

***

17 بهمن 1398- 6 فوریه 2020

هزینه های حکومت آمریکا و حکومت اسلامی ایران در ویرانی خاورمیانه!

bahram.rehmani@gmail.com

 

مقدمه

حاکمیت آمریکا و جمهوری اسلامی ایران در چهار دهه گذشته، با همدیگر رقابت بی سابقه ای را در میلیتاریزه کردن خاورمیانه گذاشته اند. آمریکا از تنتش با حکومت اسلامی ایران بیش ترین بهره اقتصادی و نظامی را گرفت و و از زاویه اعزام نیرو به خاورمیانه و فروش سلاح به کشورهای عربی به خصوص دوره ریاست جمهوری دونالد ترامپ افزوده است.

ناگفته نماند که روسیه، ترکیه، عربستان، اسرائیل و... نیز در ویرانی خاورمیانه دست کمی از حاکمیت های آمریکا و ایران ندارند. به خصوص روسیه در حمایت از حکومت اسلامی ایران سنگ تمام گذاشته و از هر نظر حکومت های ارتجاعی منطقه را تقویت می کند. یعنی در جهان سرمایه داری امروز و در عصر جهانی شدن سرمایه، هیچ دولتی را نمی توان پیدا کرد که از جنبش های مترقی و مردمی حمایت کند از این رو، از دولت های به اصطلاح سوسیال دموکرات غربی گرفته تا حکومت های مستبد قاره آفریقا و هند و خاورمیانه و آسیای مرکزی، تفاوت چندانی با همدیگر ندارند و هم شان از سیاست های عقب مانده و ارتجاعی مستقیم و غیرمستقیم دفاع می کنند. اما متاسفانه برخی از نیروهای «چپ» پرو روس و پرو چین سابق، هنوز هم از این دولت ها، البته با شرمندگی دفاع می کنند و از نظر آن ها، امپریالیسم تنها آمریکاست و این نیروهای چپ، ضدامپریالیست هستند نه ضدسرمایه داری. و آن هم امپریالیسم آمریکا، نه چین و روسیه و اتحادیه اروپا. در حالی که به نظر من، عملکردهای دولت های قدرتمند جهانی مانند چین، آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا و حکومت های حامی آن ها، هم در استثمار شدید نیروی کار و هم در اعمال سانسور و سرکوب بر علیه مخالفین و سازمان دهی جنگ و کشتار و ویرانی تفاوت چندانی ندارند.

حکومت اسلامی ایران نیز از جنگ داخلی عراق و افغانستان و اخیرا سوریه و یمن بهره برداری سیاسی و نظامی کرده و کلیه گروه های شعی و نزدیک به خود را بسیج و مسلح کرده است. حزب الله لبنان، حشد الشعبی عراق و رابطه با گروه هایی در افغانستان از جمله طالبان و القاعده، سازماندهی لشکر فاطیون و زینبیون از افغانستان و پاکستان، یکی از اصلی ترین عامل جنگ های موسوم به «جنگ های نیابتی» هستند.

حدود پانزده گروه «به نیابت از حکومت اسلامی ایران» در سوریه و عراق می ‌جنگند:

 «مدافعان حرم اهل بیت» یا «مدافعان حرم» به گروهی از اعضای سپاه، بسیج، نیرو‌های مذهبی حامی آیت ‌الله خامنه‌ ای و برخی مراجع تقلید شیعه و ۱۵ گروه از شبه ‌نظامیان شیعه گفته می‌ شود که با عنوان «دفاع» از آرامگاه ‌های امامان شیعه و نوادگان آن ها در سوریه و عراق مشغول جنگ هستند.

 

 

اعضای این گروه شبه ‌نظامی که نیروی «قدس» سپاه پاسداران با همکاری حزب ‌الله لبنان در آموزش و ساماندهی آن ها نقش دارد را ترکیبی از شیعیان ایران، افغان‌، پاکستان، عراق، سوریه و لبنان تشکیل داده‌ اند.

در ایران، از مجموعه ‌ای به نام قرارگاه مرکزی «امام حسین» وابسته به سپاه پاسداران که حسین همدانی جانشین آن است به عنوان مهم ترین مرکز سازماندهی و هدایت نیرو‌های «مدافعان حرم» نام برده می‌ شود.

از قرارگاه مرکزی «امام حسین» اطلاعات چندانی در دست نیست، اما به نظر می‌ رسد این قرارگاه با هدف هدایت جنگ در سوریه و عراق راه ‌اندازی شده باشد.

حسین همدانی فرمانده سابق سپاه تهران، شناخته‌ شده‌ ترین عضو ارشد این قرارگاه است که در دو سال اخیر بارها درباره تحولات سوریه و چگونگی راه ‌اندازی واحد‌های «بسیج» و سایر گروه‌ های مسلح در این کشور سخنرانی کرده است.

همدانی در سخنرانی ‌ها و گفت‌ و گو‌های رسانه ای خود جزییات زیادی درباره عملکرد ایران در سوریه بیان کرده و مدعی است در حال حاضر۷۰ هزار جوان «علوی»، «سنی» و «شیعی» در سوریه توسط سپاه برای جنگ سازماندهی شده ‌اند.

همدانی افزوده این جوانان در قالب ۴۲ گروه و ۱۲۸ گردان در سوریه در حال جنگ بوده و ۱۳۰ هزار بسیجی آموزش‌ دیده ایران نیز به منظور جنگ منتظر ورود به سوریه هستند.

محمد اسکندری، فرمانده سپاه «ملایر» یکی دیگر از فرماندهان سپاه است که اعلام کرده این سازمان نظامی ۴۲ تیپ و ۱۳۸ گردان مجهز را برای جنگ با مخالفان بشار اسد در داخل خاک سوریه آماده کرده است.

محمد‌علی جعفری، فرمانده وقت کل سپاه پاسداران، نیز تعداد نیروی ‌های جنگجو در عراق و سوریه را در مجموعه ۲۰۰ هزار نفر اعلام کرده که در قالب نیرو‌های «مسلح مردمی» مشغول جنگ هستند.

همه این نیرو‌ها در قالب سپاه بین ‌المللی «مدافعان حرم» در سوریه و عراق می‌ جنگند.

در سایت رسمی آیت ‌الله خامنه ‌ای صفحه ویژه ‌ای به نام «مقاومت» راه ‌اندازی شده که محتوای بسیاری از آن مربوط به حسن نصر‌الله، فعالیت ‌های حزب ‌الله لبنان و سخنان رهبر حکومت اسلامی درباره تحولات این مناطق است.

در این صفحه، نقشه ‌ای وجود دارد که کشور‌های ایران، بحرین، سوریه، عراق، یمن، لبنان، پاکستان، میانمار، هندوستان، فلسطین، مصر، لیبی و تونس را با رنگ‌های متفاوتی ترسیم کرده و این کشور‌ها را محور «مقاومت اسلامی» معرفی کرده است.

مدیریت اصلی اجرای این پروژه آن‌ طور که سردارعلی شادمانی، معاون عملیات ستاد کل نیروهای مسلح اعلام کرده از سوی آیت ‌الله خامنه ‌ای به سپاه پاسداران واگذار شده است.

این نقشه، نشانه‌ دقیق و روشنی از سیاست ‌های حکومت اسلامی برای گسترش نفوذ خود در این کشور‌ها است که در حال حاضر با عاملیت حزب ‌الله لبنان دنبال می ‌شود.

در این سیاست، حزب ‌الله لبنان ماموریت یافته در کشور‌های مذکور اقدام به راه‌ اندازی «هسته‌‌ های مقاومت» به نام «حزب ‌الله» کند.

حزب ‌الله لبنان براساس این نقشه و با همکاری نیروی «قدس» سپاه پاسداران تاکنون توانسته در سوریه، عراق، پاکستان، یمن، فلسطین و تونس اقدام به راه‌ اندازی تشکیلات «حزب ‌الله» کند.

حزب ‌الله لبنان در سال‌ های اخیر، هم سو با حکومت اسلامی درباره تحولات داخلی این کشور‌ها موضع ‌گیری روشنی داشته و از تحولات این کشور‌ها هم سو با منافع حکومت اسلامی ایران، دفاع کرده است.

در چنین شرایطی، هزینه های اقتصادی حکومت اسلامی در این رقابت بسیار بالاست اما در مقابل آمریکا با فروش میلیاردها دلار سلاح به کشورهای عربی به ویژه عربستان، کارخانه های تولید سلاح آمریکایی را به شدت بالا برده است. به خصوص آمریکا از منابع طبیعی افغانستان، عراق و سوریه نیز سودهای کلان به جیب می زند.

با این مقدمه، نگاهی می اندازیم به قدرت ویران گری حکومت آمریکا و جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه!

 

هزینه جنگ های اخیر آمریکا

در گزارشی به نقل از سی‌ ان ‌بی ‌سی، مجموع هزینه‌ های جنگ آمریکا در افغانستان، عراق، سوریه و پاکستان از سال ٢٠٠١، حدود ٤.٦ تریلیون دلار برآورد شده است. در بزرگی این رقم همین بس که کل بودجه سال ٢٠٢٠ ایالات ‌متحده آمریکا ٧/٤ تریلیون دلار بوده است. این یعنی، آمریکا در حدود ٤.١ برابر بودجه سال ٢٠٢٠ خود را صرف جنگ ‌های خاورمیانه کرده است. در واقع این جنگ ‌ها از جیب مالیات ‌دهندگان آمریکایی آغاز شده و گسترش‌ یافته است. در مقابل جیب شرکت های بزرگ آمریکایی به ویژه تولید سلاح، پر شده است.

 

جنگ افغانستان: (نزدیک به ١ تریلیون دلار)

بنا به گزارشی که فوربس منتشر کرده است، ایالات ‌متحده آمریکا در طول ١٩ سال حضور نظامی در افغانستان، رقمی حدود ٩٧٥ میلیون دلار هزینه کرده است. البته در سال‌ های اخیر با کاهش تعداد نظامی‌ ها در افغانستان - به کم تر از ١٠ هزار نفر -، هزینه ‌های آمریکا در این کشور به سالانه ٥٢ میلیارد دلار کاهش پیدا کرده است. با وجود این که این رقم از سالانه ١٠٧ میلیارد دلار به این عدد کاهش پیدا کرده، در بزرگی این رقم همین بس که کل صادرات نفتی و غیرنفتی ایران در سال جاری ٢٠١٩ حدود ٥ میلیارد دلار باشد.

 

جنگ عراق: (بیش از ٢ تریلیون دلار)

در گزارشی به نقل از رویترز، هزینه ‌های آمریکا در عراق تا سال ٢٠١٣، بیش از ٢ تریلیون دلار برآورد شده است. البته این هزینه‌ ها احتمالا بعد از ٧ سال، بیش از این شده است. هم چون افغانستان، حضور نظامی گسترده آمریکا در عراق، سالانه هزینه ‌های زیادی را به بودجه آمریکا وارد می‌ کند.

 

آیا همه هزینه‌ های جنگ بی فایده است؟

هزینه بیش از شش تریلیون دلاری آمریکا در خاورمیانه عدد بسیار بزرگی‌ ست، اما واقعا این هزینه خالص بوده است و هیچ منفعتی برای آمریکا نداشته است؟ در جواب باید گفت بخش زیادی از هزینه ‌های جنگ در واقع جیب به جیب کردن است. در واقع بخش زیادی از این هزینه‌ ها صرف خرید تجهیزات نظامی مورد نیاز شده، که عمده تولید کنندگان آن شرکت‌ های بزرگ آمریکایی هستند و خرید این تجهیزات سبب توسعه این شرکت‌ ها شده است. بنابراین نمی‌ توان تمامی این هزینه‌ های گفته‌ شده را هزینه خالص جنگ نامید. شاید بخشی از این هزینه‌ ها در صورت عدم حمله به این کشورها نیز انجام می‌ شد.

 

جنگ احتمالی با ایران چه هزینه‌ هایی خواهد داشت؟

هزینه ‌های سنگین مالی:

با توجه به هزینه‌ های سنگین جنگ برای آمریکا در عراق و افغانستان، به نظر می ‌رسد این هزینه‌ ها به ‌مراتب برای جنگ با ایران بیش تر باشد. حضور نظامی ایران در کشورهای مختلف خاورمیانه از جمله عراق، سوریه، لبنان و فلسطین، سبب شده بتواند در این دامنه گسترده جغرافیایی ضرباتی را به نیروهای آمریکایی وارد کند. از این رو، حتی با فرض هزینه‌ های دو برابری جنگ با ایران نسبت به جنگ با عراق، آمریکا باید چیزی حدود بودجه یک سال خود را صرف هزینه جنگ با ایران کند. اتفاقی که می ‌تواند اقتصاد آمریکا را تحت ‌فشار زیادی قرار دهد. بسیاری از رسانه ‌های اقتصادی جهان، هم چون فوربس نیز به هزینه ‌های سنگین جنگ با ایران اشاره کرده ‌اند.

 

برهم زدن موازنه قدرت در منطقه:

آمریکا، همواره تلاش کرده است با برقراری موازنه قدرت در مناطق مختلف جهان، به مدیریت آن بپردازد. از این رو، عموما از طریق کشورهایی هم چون عربستان و امارات به کنترل ایران می‌ پردازد و از طرفی از طریق ایران نیز این کشورها را کنترل کرده و به آن‌ ها تجهیزات نظامی می‌ فروشد. حذف هر کدام از کشورهای خاورمیانه می ‌تواند زمینه‌ ساز قدرت ‌گیری کشور رقیب شود و از این طریق شرایط برای موازنه قدرت در این منطقه سخت می ‌شود.

 

اسرائیل:

ایران نمی تواند جنگ را به داخل خاک آمریکا بکشاند، اما اسرائیل به‌ عنوان یکی از نزدیک‌ ترین شرکای آمریکا، در نزدیکی ایران قرار دارد. هرگونه حمله به ایران می ‌تواند به معنی پاسخ ایران به اسرائیل باشد. از این رو، هزینه ‌های جنگ برای آمریکا به‌ شدت افزایش پیدا می ‌کند.

 

فشار بین ‌المللی:

با وجود آزادی ‌های نسبی رسانه‌ ها در جهان غرب، باید گفت در گذشته (زمان جنگ با عراق و افغانستان) عمده رسانه ‌ها در دست گروه ‌های قدرتمند کشورها قرار داشت، از این رو این شبکه ‌های رسانه ‌ای می ‌توانستند با پخش برنامه‌ های مختلف بر روی افکار عمومی کشورها تاثیر بگذارند. اما با توسعه شبکه ‌های اجتماعی هم چون اینترنت، توییتر، فیس بوک، اس ام اس، توتیوپ و...، رسانه‌ های پرقدرت گذشته تا حدی قدرت خود را از دست داده‌ اند و خبرها با سانسور کم تر و با سرعت بیش تر در اختیار عموم مردم قرار می‌ گیرد. بنابراین، می ‌توان گفت هم‌ زمان با آغاز جنگ آمریکا و ایران، فشار رسانه ای بر علیه این جنگ احتمالی، به اوج خود خواهد رسید. می ‌توان انتظار داشت شروع چنین جنگی در خاورمیانه، هم ترامپ را از رویای دور دوم ریاست ‌جمهوری دور کند و هم وجه بین ‌المللی ایالات‌ متحده را مخدوش سازد و هم زیرساخت اقتصادی ایران را ویران سازد.

 

تامین مالی جنگ:

با توجه به هزینه ‌های سنگین آمریکا در جنگ با ایران، باید انتظار داشت آمریکا بخشی از هزینه‌ های جنگ را از طریق اوراق بدهی تامین مالی کند. اما آیا شرایط مشابه زمان جنگ با افغانستان و عراق است؟

بانک مرکزی ایالات ‌متحده آمریکا در سال ٢٠٠٨ و تحت عنوان سیاست تسهیل کمی، به خرید گسترده اوراق بدهی دولت آمریکا اقدام کرد و از این طریق با چاپ اسکناس، پایه پولی این کشور به حدود ٤ برابر افزایش یافت. در مقام مقایسه باید گفت میزان تزریق پول توسط بانک مرکزی آمریکا در حدود یک‌ سوم نقدینگی کل آن کشور بوده است. با توجه به افزایش شدید پایه پولی در کشور آمریکا و افزایش شدید نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی، ریسک‌ های تامین مالی در این کشور افزایش پیدا می ‌کند. تحلیل‌ گران معتقدند بدهی ‌های عمومی آمریکا در سال ٢٠٢٠، به ١١٠ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور خواهد رسید. این یعنی با هر نوع کاهش ریسک اعتباری آمریکا ناشی از جنگ، هزینه ‌های تامین مالی این کشور به ‌شدت افزایش خواهد یافت.

 

حکومت اسلامی ایران

هزینه‌ جنگ برای ایران، به ‌شدت بالاست. شاید همین عامل سبب شده است که ترامپ این ‌چنین بی ‌پروا اقدام به کشتن قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس و همه کاره خامنه ای در سپاه پاسداران و جنگ های نیابتی در کشورهای منطقه کند. با توجه به این که این جنگ احتمالی در داخل خاک ایران رخ خواهد داد و نه خاک آمریکا، عمده زیرساخت‌ های اقتصادی و طبیعی ایران در معرض نابودی قرار می ‌گیرد. تنها با تخریب پارس ‌جنوبی توسط موشک‌ های آمریکا، این امکان وجود دارد کل صنعت پتروشیمی کشور متحمل ضربات بسیار شدیدی شود. در واقع هرچند هزینه ‌های جنگ برای آمریکا نیز سنگین است، اما این هزینه‌ ها کماکان برای ایران بسیار بیش تر و مخرب تر است.

با توجه به آن چه در بالا گفته شد، بسیاری از تجهیزات نظامی و صنعتی ایران قابلیت خرید دوباره ندارند، از این رو در صورتی که مورد هدف آمریکا قرار بگیرند، عملا امکان جایگزینی آن ‌ها وجود ندارد. بنابراین، هزینه‌ های جایگزینی آن نیز بسیار بالاست.

 

- نیروی «قدس» سپاه پاسداران

از این نیرو بعد از نیرو‌ی زمینی، هوایی، دریایی و بسیج به عنوان پنجمین نیروی سپاه پاسداران نام برده می ‌شود که ماموریت‌ های «برون‌ مرزی» این نهاد را برعهده دارد. نیروی «قدس» در جریان جنگ ایران و عراق راه‌ اندازی شد و هدف آن انجام ماموریت‌ های شناسایی و نظامی در خاک عراق بود.

پس از آغاز اعتراض های مردمی در سوریه در سال ۲۰۱۱، دور جدیدی از ماموریت ‌های نیروی «قدس» سپاه در منطقه به خصوص سوریه آغاز شد، ضمن این که این ماموریت با حمله گروه «داعش» به عراق، گسترده ‌تر از قبل نیز شده بود.

نیروی «قدس» سپاه، پس از دستگیری و آزادی چندین فرمانده ارشد خود در ماه های نخستین درگیری سوریه، به آرامی رویکردش در اعزام نیرو را تغییر داد و به حزب ‌الله لبنان در زمینه اعزام، آموزش و سازماندهی این نیرو‌ها نقش بیش تری داد.

در این تغییر رویکرد، فرماندهان این نیرو تصمیم به راه ‌اندازی «ستاد مردمی مدافعان حرم» در ایران گرفتند تا از این طریق بتوانند نیرو‌های داوطلب جنگ در سوریه را سازماندهی و به این کشور اعزام کنند.

این ستاد تاکنون بیش از ۱۰ تجمع با عنوان «مدافعان حرم» در تهران و تجمعات فراوان دیگری در سایر شهر‌های ایران به منظور تشویق جوانان مذهبی برای پیوستن به جنگ سوریه برگزار کرده است.

مسئولیت برگزاری این تجمع را هیاتی در تهران به نام «هیات‌الرضا» برعهده دارد که مداح آن یعنی عبدالرضا هلالی یکی از کارمندان سپاه تهران است.

این ستاد طی سه سال گذشته توانسته ده ‌ها تن از جوانان مذهبی فعال در مساجد، حسینیه ‌ها، پایگاه‌ های بسیج و حتی برخی اعضای سپاه شهر‌ستان‌ ها را از ایران برای جنگ به سوریه اعزام کند.

جنازه ده‌ ها تن از اعضای این گروه تاکنون در شهر‌های مختلف ایران تشییع و به خاک سپرده شده و از تعداد دقیق این کشته‌ ها اطلاع دقیقی در دست نیست.

سپاه پاسداران با وجود تشدید درگیری‌ ها در سوریه و عراق و حضور رسمی قاسم سلیمانی در میادین جنگی عراق، هم چنان از طریق گروه «مدافعان حرم» اقدام به اعزام نیرو به این دو کشور می‌ کرد تا هزینه‌ های منطقه ‌ای و بین ‌المللی دخالت ‌های خود در امور داخلی برخی کشور‌های منطقه را کاهش دهد.

 

سپاه بین ‌المللی «مدافعان حرم»

«مدافعان حرم» با عضوت غیررسمی نیرو‌های «قدس» سپاه پاسداران و دست‌ کم ۱۵ گروه نظامی مشهور تشکیل شده که در حال حاضر در سوریه و عراق در حال جنگ با با مخالفان حکومت ها هستند.

هسته اولیه گروه «مدافعان حرم» را آن‌ طور که رسانه ‌های ایران گزارش کرده ‌اند گردان «ابوالفضل العباس» به رهبری فردی به نام «عبدالامیر الربیعی» تشکیل داده است.

اعضای گردان «ابوالفضل العباس» که در شهر نجف و با فتوای «شیخ قاسم الطائی» یکی از علمای شیعه عراق در سال ۲۰۰۵ میلادی پایه ‌گذاری شده، شامل «گردان ‌های حز‌ب ‌الله» شیعه و برخی دیگر از نیرو‌های شبه‌ نظامی شیعی این کشور هستند که سابقه فعالیت بعضی از آن ها به دوران صدام حسین می‌ رسد.

گردان «ابوالفضل العباس» یکی از نخستین گروه‌ های شیعه عراقی بود که با آغاز درگیری‌ ها در سوریه راهی این کشور شد و در اول فوریه ۲۰۱۳ میلادی رهبری چندین گروه دیگر جنگ جویان شیعی در سوریه را برعهده گرفت و با انتشار بیانیه ‌ای رسمی اعلام موجودیت کرد.

در این بیانیه، به تشکیل گروهی جدید و بین ‌المللی با همین نام اشاره شده که هدف آن «ایمان به اسلام و مقاومت در برابر گروه‌ های تکفیری» اعلام شده بود.

 

- گردان «زینبیون»

گردان نوپای «زینبیون» سومین گروه نظامی سازماندهی شده از داخل ایران برای جنگ در سوریه است که اعضای آن را شیعیان پاکستانی مقیم ایران تشکیل داده‌اند.

این گردان پس از حمله گروه «داعش» به عراق و با حمایت نیروی «قدس» سپاه راه‌اندازی شده و ماموریت اصلی آن در عراق تعریف شده است.

پایگاه اصلی این گردان در شهر مذهبی قم و اسلام ‌آباد پاکستان قرار دارد. تاکنون پیکر چندین عضو کشته شده این گردان در قم تشییع و به خاک سپرده شده است.

گفته می‌ شود این گردان ارتباط نزدیکی با «حزب ‌الله پاکستان» دارد و دبیر کلی آن را فردی به نام «هادی نقوی» عهده ‌دار است. نقوی به صراحت اعلام کرده که این گروه زیر مجموعه حزب ‌الله لبنان است.

حزب ‌الله لبنان علاوه بر پاکستان چندین شاخه نظامی دیگر در سوریه و عراق راه‌ اندازی کرده که این گروه‌ ها هدف خود را مقابله با نیرو‌های «تکفیری» اعلام کرده ‌اند.

 

- گردان فاطمیون

هفته نامه معروف فرانسوی «اکسپرس» در ۶ ژانویه ۲۰١۸ گزارش بسیار جالبی در باره لشکر فاطمیون ایران در سوریه دارد. لشکر فاطمیون از شیعه های افغانی تشکیل می شود که عمدتا در ایران اقامت دارند. حجت الاسلام «سید زهیر مجاهد»، معاون فرهنگی لشکر فاطمیون در گفت وگو با روزنامه شرق، اعلام کرده است که از زمان اعزام این نیروها به سوریه (۵ سال پیش) تا کنون این لشگر بیش از ۲ هزار کشته و ۸ هزار زخمی داشته است. «اکسپرس» می نویسد که حکومت اسلامی به خانواده کشته شدگان افغانی این لشگر ملیت ایرانی اعطا می کند.

سید زهیر مجاهد، در ۲۴ آبان ١۳۹۶ خورشیدی در گفت و گو با سایت خبری «حریم حرم» ضمن اشاره به کشته شدگان لشکر فاطمیون از این که بسیاری از واقعیت های جبهه سوریه سانسور می شود، گلایه کرده است. او گفته: «در حوزه جنگ سخت با کمک امثال حاج‌ قاسم سلیمانی و رشادت گروه‌ های مختلف حاضر هم چون فاطمیون بسیار خوب عمل کردیم اما در جنگ نرم شکست خورده ایم... جنگ سخت با اتحاد گروه‌ های مختلف مقاومت به پیروزی رسید. هم ‌بستگی این گروه ‌ها بود که نتیجه‌ بخش بود. حال آیا رزمندگان ما در عرصه‌ فضای مجازی توانستند این رشادت ‌ها را به خوبی بیان کنند؟ متاسفانه بسیاری از واقعیت ‌ها به دست خود ما سانسور شد و تا جایی حقایق را به مردم نگفتیم که امروز شاهد مصادره‌ی هنرنمایی و رشادت رزمندگان هستیم... امروز وقتی در جامعه می ‌گوییم بچه‌ های فاطمیون با ۲ هزار شهید در سوریه شاه کار ساختند، مردم با تعجب به ما نگاه می‌ کنند و اصلا نمی ‌دانند فاطمیون چه کسانی هستند! حتی مردم شهری هم چون مشهد که نقطه آغاز فاطمیون است از این گروه اطلاعات کافی ندارند.»

این مسئول ارشد فرهنگی لشکر فاطمیون، گفته است: «چه کسی شرق سوریه را پاک سازی کرد؟ اکثر شهدای جدید فاطمیون بر اثر انفجار مین به شهادت رسیده ‌اند.»

 

- حزب ‌الله سوریه

حزب ‌الله سوریه شاخه دوم حزب ‌الله لبنان در کشور سوریه است که حسین همدانی، جانشین قرار‌گاه مرکزی «امام حسین» تشکیل این مجموعه از سوی جمهوری اسلامی را تایید کرده است.

این گروه شامل جنگ جویان حامی بشار اسد در سوریه است و به صورت محدود به ارتش این کشور در پیکار با مخالفان اسد کمک می‌کند.

حزب ‌الله سوریه در آوریل ۲۰۱۴ میلادی ضمن اعلام کشته شدن هشت تن از اعضای خود با صدور بیانیه ‌‌ای اعلام موجودیت کرد.

طبق گزارش ‌ها اعضای حزب ‌الله از شیعیان ۱۲ امامی سوریه تشکیل شده‌ و آموزش آن ها بر عهده فرماندهان حزب ‌الله لبنان و سپاه پاسداران است.

تعداد نیروهای این گروه ۱۵ هزار نفر برآورد می‌شود و اعضای آن در فیلمی که منتشر شده، اعلام کرده ‌اند راه روح ‌الله خمینی را ادامه خواهند داد و به دفاع از آرامگاه «حضرت زینب» خواهند پرداخت.

 

- حزب ‌الله لبنان

حزب ‌الله لبنان شناخت ‌شده ‌ترین گروه در جنگ شیعیان با گروه «داعش» در سوریه و عراق است که حسن نصر‌‌الله، دبیرکل آن بارها حضور نظامی نیرو‌های این گروه در سوریه را تایید کرده است.

حزب‌ الله لبنان از اواخر سال ۲۰۱۲ در درگیری‌ های سوریه مشارکت داشته و شمار کشته‌ های آن صدها نفر اعلام شده است.

این گروه به عنوان مهم ترین مرجع آموزش و طراح جنگ شهری در عراق و سوریه محسوب می ‌شود که به خواست ایران وارد درگیری‌ ها در این دو کشور شده است. بسیاری از شبه‌ نظامیان شیعی در این دو کشور از سوی فرماندهان زبده حزب‌ الله لبنان آموزش داده می‌ شوند.

علت واگذاری این ماموریت به حزب ‌الله لبنان از سوی نیروی «قدس» سپاه٬ تجربه بالای این گروه در جنگ چندین ساله با اسرائیل است؛ سال ‌ها جنگ شهری و منطقه‌ ای، فرماندهان این نیرو در جنگ شهری را زبده کرده است.

«حز‌ب ‌الله لبنان» با الهام گرفتن از الگوی همکاری خود با نیروی «قدس» سپاه، دست ‌کم از دو گروه «کتائب حزب ‌الله» و «عصائب اهل الحق» در عراق برای تعلیم و تجهیز چند گروه شبه‌ نظامی شیعی دیگر استفاده می ‌کند.

بسیاری از نیرو‌های این گروه در حال حاضر در مناطقی از سوریه و عراق مشغول جنگ هستند.

 

- حشد الشعبی

حشد الشعبی، بازوی مسلح حکومت اسلامی برای تثبیت نفوذش در عراق است. حشد الشعبی با ١۴۰ هزار نیرو که حداقل ١۰۰ هزار شیعه عراقی تحت نفوذ ایران را در اختیار دارد، بازوی قدرتمند مسلح حکومت اسلامی برای کنترل سرزمین عراق است. نفوذ حکومت اسلامی ایران در عراق، تنها نظامی نیست، بلکه سیاسی و مذهبی نیز بوده و از طریق مقامات سیاسی مانند نوری المالکی، و بسیاری از نمایندگان و وزرای کابینه حیدر عبادی و هم چنین سایر گروه های مذهبی شیعه تضمین می گردد. شبکه رادیویی اروپای ١ در آخرین روز سال ۲۰١۷، گفت و گوی گزارشگر این شبکه با حامد السعیدی، سخنگوی حشد الشعبی را پخش کرد. گفتگو ابعاد نفوذ حکومت اسلامی ایران در سیاست عراق را نشان می دهد.

 

ابومهدی مهندس در کنار قاسم سلیمانی در تهران - سال ۱۳۹۶

 

سخن گوی حشد الشعبی در باره نحوه تشکیل این گروه می گوید: هسته اولیه حشد الشعبی از رزمندگانی تشکیل شده که با نیروهای اشغال گر آمریکایی مبارزه کرده اند. این گروه سپس با نیروهای القاعده و پس از آن با نیروهای داعش مبازرزه کرده اند. هدف، پاک سازی عراق و منطقه از وجود نیروهای داعش است. او می گوید: حشد الشعبی پیش تر برای انجام بهینه این ماموریت مراکز آموزشی نظامی دائر کرده است. سازمان حشد الشعبی عراقی است؛ اما برادران ایرانی ما تحت فرماندهی سردار قاسم سلیمانی به ما مشورت های نظامی می دهند و ایران هم چنین در برنامه ریزی، امور استراتژیک و تکنیک مورد نیاز حشد الشعبی را یاری می دهد.

 

حامد السعیدی می گوید ١۹ دسامبر گذشته، قانون پیوستن حشد الشعبی به نیروهای مسلح امنیتی عراق امضاء شد. حامد السعیدی تاکید می کند: «اهداف ما تنها نظامی نیست، بلکه در برگیرنده پروژه سیاسی برای آینده عراق است.» گزارشگر رادیو اروپ ١ فرانسه می گوید: «هدف حشدالشعبی ایجاد حکومت اسلامی مطابق مدل کنونی ایران در عراق است.»

 

- سپاه «بدر»

سپاه «بدر» مشهورترین عضو «مدافعان حرم» در عراق است که رابطه بسیار نزدیکی با حکومت اسلامی و سپاه پاسداران در ایران دارد.

این سپاه جزء ۴۲ گروه شبه ‌نظامی فعال در عراق است که به همراه ۲۸ گروه شبه ‌نظامی دیگر «مستقیما مورد حمایت ایران» قرار دارند.

سپاه «بدر» شاخه نظامی مجلس اعلای اسلامی عراق بوده که در سال ۱۹۸۰ میلادی توسط محمدباقر حکیم رییس وقت این تشکل سیاسی - نظامی و با عضویت گروهی از اسرا و پناهندگان عراقی در ایران تاسیس شد.

اعضای این سپاه خود را از فداییان روح ‌الله خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی، می ‌دانند و در زمان صدام حسین٬ مبارزه با حکومت او را «جهاد فی ‌سبیل ‌الله» عنوان می‌کردند.

فرماندهی سپاه «بدر» را در حال حاضر هادی عامری بر عهده دارد که پیش تر نماینده مجلس و وزیر حمل و نقل دولت عراق بوده و شخصیت مهمی در «بسیج مردمی» عراق علیه گروه «داعش» است.

هادی عامری، ارتباط بسیار نزدیکی با قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی «قدس» سپاه داشت و تاکنون تصاویر متعددی از این دو فرمانده نظامی در عراق منتشر شده است.

پنجم نوامبر سال ۲۰۱۴ نیز تصویری از عامری و سلیمانی در خانه رهبر حکومت اسلامی منتشر شد که در آن زمان بازتاب ‌های فراوانی به همراه داشت و نشانه نزدیکی این فرمانده سپاه عراق به رهبر حکومت اسلامی بود.

این سپاه چندی پیش ویدیویی در تعریف و تمجید از آیت ‌الله خامنه ‌ای ساخته و پخش کرده است.

مقر کنونی این سپاه در عراق، پادگان «اشرف» مقر سابق اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران است که در جولای سال ۲۰۱۴ در اختیار این سازمان نظامی قرار گرفت.

 

- گردان «ابوالفضل‌العباس» یا «لواء ابوالفضل العباس»

گردان «لواء ابوالفضل العباس» که متشکل از چند گروه نظامی شیعی عراقی است، به طور رسمی در اول فوریه سال ۲۰۱۳ با هدف حفاظت از آرامگاه حضرت زینب، دختر امام اول شیعیان در سوریه اعلام موجودیت کرد.

اعضای این گردان را علاوه بر گروه «الیوم الموعود» وابسته به «جریان صدر» به رهبری «مقتدى الصدر» و گروه «عصائب أهل الحق» به رهبری «شیخ قیس الخزعلی» وابسته به «جیش المهدی»٬ گروهی از اعضای حزب ‌الله لبنان و اتباع عراقی ساکن دمشق تشکیل می‌دهند.

تاکنون چندین فیلم از گردان‌ «ابوالفضل العباس» در سایت ‌های مختلف اینترنتی پخش شده که در یکی از آن‌ ها اعضای این گردان تاکید می ‌کنند تنها با هدف دفاع از آرامگاه «حضرت زینب» وارد دمشق شده ‌اند.

برخی اعضای این گردان پس از حمله گروه «داعش» به خاک عراق به جمع سایر شیعیانی پیوسته‌ اند که با هدف مقابله با گروه «داعش» در این کشور سلاح به دست گرفته ‌اند.

«علاء الکعبی»، مسئول نظامی گردان «ابوالفضل العباس» تعداد نیرو‌های فعلی این گردان در خاک عراق را ۵۰۰ نفر اعلام کرده است.

برخی خبرگزاری ‌‌های رسمی در ایران، تشکیل این گردان در سوریه را اقدامی از سوی حزب ‌الله لبنان و شخص حسن نصر‌الله اعلام کرده ‌اند.

فرماندهی این گردان را فردی به نام حسین ابوعجیب از شیعیان عراقی ساکن سوریه برعهده دارد که دارای ارتباط نزدیکی با نیروی «قدس» سپاه پاسداران است.

 

- گردان « لواء ذوالفقار»

این گردان بعد از گردان «ابوالفضل العباس» دومین گروه مسلح شیعی عراقی در دمشق است که اعضای آن اعلام کرده‌اند مشغول «دفاع» از آرامگاه دختر امام اول شیعیان هستند.

فرماندهی این گردان را «ابوشهد الجبوری» برعهده داشت که وی نیز فوریه سال ۲۰۱۴ در درگیری ‌های دمشق جان خود را از دست داد.

«الجبوری» پیش از مرگ ارتباط نزدیکی با جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران داشت و تصاویر متعددی از وی در ایران منتشر شده که نشانه ‌ای از میزان ارتباط وی با جمهوری اسلامی است.

جانشین «الجبوری» فردی به نام «فاضل صبحی» معروف به «ابوهاجر» از اعضای گروه «عصائب ‌الحق» عراق بود که در درگیری‌های سوریه کشته شد و از سفر‌های وی به ایران نیز تصاویر متعددی منتشر شده است.

از این گردان اطلاعات زیادی در دست نیست، اما دو فرمانده آن یعنی «ابوشهد الجبوری» و «فاضل صبحی» از شناخته‌ شده ‌ترین اعضای «مدافع حرم» در ایران به شمار می‌روند.

 

- گروه عصائب اهل حق

مجوز فعالیت نظامی گروه «عصائب اهل‌ حق» عراق به دبیر کلی «شیخ قیس خزعلی» را محمود هاشمی شاهرودی صادر کرده بود.

محمود هاشمی شاهرودی، رییس سابق قوه قضاییه ایران و عضو هیات رییسه مجلس خبرگان و متولد عراق است.

«عصائب اهل حق» اعلام کرده حضور نیرو‌های آمریکایی در خاک عراق به نام «ائتلاف» در برابر «داعش» را به منزله اشغال خاک این کشور می ‌داند و با این نیرو‌ها وارد جنگ خواهد شد.

آگوست و اکتبر سال ۲۰۱۴ دو گروه از اعضای «عصائب اهل‌ حق» برای تمرین‌ های نظامی و دیدار با برخی روحانیون بلند‌پایه قم به ایران سفر کردند که در آن زمان انتشار تصاویری از آن ها بازتاب‌ های زیادی در رسانه‌ ها به همراه داشت.

اعضای این گروه جزء نخستین افرادی بودند که با آغاز درگیری‌ ها در سوریه وارد این کشور شده و علیه مخالفان بشار اسد مشغول جنگ شدند و در حال حاضر نیز در عراق مشغول جنگ هستند.

جوانی به نام مهدی بختیاری، نماینده گروه «عصائب اهل‌ حق» در ایران است.

«عصائب اهل حق» از جمله گروه ‌‌های شیعه عراقی است که معتقد به «ولایت فقیه» و ولایت آیت ‌الله علی خامنه ‌ای است.

این گروه که «حزب ‌الله لبنان» را از الگوهای خود معرفی می ‌کند، قبل از حمله گروه «داعش» به عراق حدود سه هزار نفر عضو داشت و در حال حاضر تعداد نیرو‌هایش را بیش از ۵۰ هزار نفر اعلام کرده است.

 

- «سرایا السلام»

نام قبلی این گروه «جیش‌ المهدی» بود و مقتدی صدر، روحانی تندروی شیعه در عراق رهبری آن را بر عهده دارد. «لواء الیوم» نام دیگر گروه «سرایا السلام» است.

سرایا السلام یکی از گروه‌ های نظامی در عراق است که پس از سقوط شهر موصل به دست داعش، توسط مقتدی صدر راه ‌اندازی شد.

نام مقتدی صدر در سال ۲۰۰۳ پس از سقوط حکومت صدام بر سر زبان‌ ها افتاد. او که فرزند آیت ‌الله محمد محمدصادق صدر از مراجع عظام تقلید عراق بود، پس از اشغال این کشور در سال ۲۰۰۳ توسط آمریکا، گروهی به نام «جیش المهدی» تشکیل داد.

مقتدی صدر هدف از تشکیل این گروه مسلح را مبارزه با «اشغال گران» اعلام کرد و نیروهای «جیش ‌المهدی» بار‌ها با نیروهای آمریکا در شهرهای مختلف عراق به خصوص در شهر نجف درگیر شدند.

صدر به دلایلی در سال ۲۰۰۹ نام این گروه را به «لواء الیوم الموعود» تغییر داد، اما هدف اصلی آن که مبارزه با نیروهای آمریکایی بود، هم چنان به قوت خود باقی مانده است.

مقتدی صدر پس از اشغال شهر موصل به دست داعش و صدور فتوای جهاد کفایی از سوی آیت ‌الله علی سیستانی، گروه «سرایا‌‌السلام» را تشکیل داد.

بسیاری از اعضای این گروه در گذشته عضو «جیش المهدی» و«لواء الیوم الموعود» بودند.

در ابتدا هدف گروه «سرایا السلام» تنها حفاظت از مساجد و اماکن مقدس شیعیان و اهل سنت عراق بود، اما بعدا اعضای این گروه در درگیری‌های متعدد با «داعش» در مناطق مختلفی هم چون سامراء، دیالی، آمرلی و جرف الصخر شرکت کردند.

 

- «سرایا الخراسانی»

اعضای گردان «سرایا خراسانی» را بیش تر شیعیان جنوب و مرکز عراق تشکیل داده ‌اند و هدف اصلی آن مبارزه با گروه «داعش» است.

فرماندهی این گردان شیعی را فردی به نام «سیدعلی الیاسری» بر عهده دارد و در گفت‌ و گویی به صراحت خواستار تشکیل سپاه پاسداران در عراق شده است.

یکی از ویژگی ‌هایی که گردان نظامی «سرایا خراسانی» را از دیگر گروه‌ های نظامی در عراق و سوریه متمایز می ‌کند لوگو و نشانی است که این گروه برای خود انتخاب کرده که مانند نشان سپاه پاسداران ایران است.

این گروه به علت وابستگی ‌های مستقیم به حکومت اسلامی ایران، از دیگر گروه‌ های شیعه پیشی گرفته و به خوبی از لحاظ نظامی و لجستیکی پشتیبانی می‌ شود.

در یکی از ویدیو‌کلیپ‌ هایی که از سوی گروه «سرایا الخراسانی» تولید و منتشر شده از حمید تقوی، یکی از فرماندهان کشته شده سپاه در عراق به عنوان موسس این گروه نام برده شده است.

حمید تقوی، یکی از فرماندهان نیروی «قدس» سپاه بود که در دسامبر سال ۲۰۱۴ در سامرا کشته شد و تصاویری از وی در برخی خیابان های شهر عراق نصب شده است.

تلویزیون نوپای «افق» وابسته به سپاه پاسداران نیز هفت آوریل سال ۲۰۱۵ مستندی از یکی از عملیات‌ این گروه در آزادی شهر «بلد» را پخش کرده که برخی از اعضای آن بر روی لباس ‌های خود تصاویری از ‌آیت‌ الله علی خامنه ‌ای حمل می‌کنند.

 

- «کتائب حزب ‌الله»

گردا‌ن های حزب ‌الله عراق (کتائب حزب ‌الله فی‌العراق) یکی دیگر از گروه‌ های جنگ جوی شیعه در عراق است که بیش تر اعضای آن را مقلدان آیت ‌الله محمدباقر صدر و آیت ‌الله خمینی دو تن از مراجع تقلید شیعه تشکیل داده ‌اند.

«کتائب حزب ‌الله» در سال ۲۰۰۳ میلادی راه ‌اندازی شد. این گروه با این که جزء مخالفان سرسخت صدام حسین بود، اما به شدت اشغال کشور به دست نیروهای خارجی را رد می‌ کرد.

«کتائب حزب ‌الله» پس از سقوط صدامف نخستین عملیات ضد‌ آمریکایی خود را در تاریخ ۲۳ اکتبر سال ۲۰۰۳ در منطقه «بلدیات» شهر بغداد انجام داد و تا سال ۲۰۱۱ به انجام این نوع عملیات مبادرت می ‌کرد.

«گردان ‌های حزب ‌الله عراق» تنها گروه شبه نظامی شیعه عراقی است که در لیست سیاه تروریستی آمریکا قرار دارد.

پس از آغاز بحران سوریه، نیرو‌های «کتائب حزب ‌الله» برای دفاع از حکومت بشار اسد وارد سوریه شدند که این حضور هم چنین ادامه دارد.

اعضای «گردان‌ های حزب ‌الله عراق» در حال حاضر در عراق و سوریه مشغول جنگ هستند.

این گروه از توانایی بالای امنیتی و عملیاتی برخوردار است، زیرا هدف آن ها از ابتدا نفوذ به سرویس ‌های اطلاعاتی آمریکا یا عراق بود.

«رحمان الجزائری»، دبیرکل «گردان‌ های حزب‌ الله» عراق اعلام کرده که این تشکیلات در حال حاضر بیش از پنج هزار نیرو در قالب سه گردان در عراق دارد.

 

- حزب ‌الله عراق

«حزب ‌الله عراق» در واقع بخشی از «حزب ‌الله لبنان» به رهبری حسن نصرالله است که از سوی «واثق البطاط» بنیان گذاشته شد.

واثق البطاط متولد سال ۱۹۷۳ میلادی در استان «میسان» عراق بود که از سال ۱۹۹۳ میلادی به همراه گروهی از مخالفان صدام حسین به ایران مهاجرت کرد.

البطاط که سال‌های زیادی در ایران زندگی کرده بود و سابقه عضویت در سپاه «بدر» را داشت در سال ۲۰۰۲ اقدام به راه ‌اندازی تشکیلاتی به نام «ثار‌الله» کرد و به گروه «جبش ‌المهدی» پیوست.

البطاط در سال ۲۰۰۶ در لبنان نام تشکیلات «ثارالله» را به «حزب ‌الله» تغییر داد و بنای کار آن را بر «مقاومت اسلامی» گذاشت و بعد از خروج آمریکا از عراق عنوان «مقاومت» را به «نهضت» تغییر داد.

شمار اعضای «حزب ‌الله عراق» آن‌طور که مسئولان آن اعلام کرده‌ اند بیش از ۳۸۰ هزار نفر است که همگی آن ها مسلح بوده و در مجموع بیش از ۱۰ هزار موشک نیز در اختیار دارند.

 

- کتائب امام علی

گروهی از شبه ‌نظامیان شیعی مقیم عراق را اعضای این گروه تشکیل داده ‌اند و فرماندهی آن ها را «محمد شبل الزیدی» برعهده دارد.

این گروه یک ماه پس از اشغال شهر موصل از سوی گروه «داعش» تشکیل شد.

علی موسوی با کنیه «ابوحسنین» جانشین «شبل الزیدی» در این گروه بود که ششم مارس سال ۲۰۱۵ در جریان آزاد‌سازی شهر «تکریت» کشته شد.

«کتائب امام علی» هم چون سایر گروه ‌های شیعی با حمایت حکومت اسلامی ایران و با هدف از مقابله با گروه «داعش» تشکیل شده است.

تصاویر بسیاری از فرماندهان این گروه در کنار قاسم سلیمانی در شبکه‌ های اجتماعی و سایت‌ های خبری منتشر شده که نشان از ارتباط نزدیک موسسان آن با نیروی «قدس» سپاه دارد.

 

- کتائب سید‌الشهداء

«کتائب سیدالشهداء» یکی از گردان‌ هایی است که از سال ۲۰۰۳ با نیرو‌های آمریکا در عراق می‌ جنگید و از سال ۲۰۱۱ نقش موثری در جنگ سوریه ایفا کرده است.

اعضای این گردان را شیعیان عراقی تشکیل داده‌ اند و هدف خود از حضور در سوریه را محافظت از آرامگاه «حضرت زینب» اعلام کرده ‌اند.

براساس برخی گزارش‌ ها تاکنون ۳۰ تن از اعضای این گروه در درگیری‌ های سوریه جان خود را از دست داده ‌اند.

از ابومصطفی خزعلی به عنوان فرمانده این گردان و از «ابو الاء الولائی» به عنوان دبیرکل این گروه نام برده می‌شود که تصاویر و اطلاعات چندانی درباره آن ها در دسترس نیست.

تلویزیون رسمی حکومت اسلامی ایران نیز مستندی درباره این گروه ساخته و پخش کرده است.

 

- «حرکة النجباء»

«جنبش مقاومت اسلامی حرکت حزب ‌الله النجباء» که به اختصار گردان «النجباء» نامیده می‌ شود را گروهی از شیعیان نزدیک به حکومت اسلامی تشکیل داده‌ اند.

گردان «حزب ‌الله نجباء» همانند گردان «اباالفضل‌ العباس» از زیرشاخه‌ های گروه «عصائب اهل الحق» بوده که فرماندهی آن را «شیخ اکرم الکعبی» از مشاوران و معاونان سابق «مقتدی صدر» برعهده دارد.

این گروه رابطه بسیاری نزدیکی هم با حزب الله لبنان دارد و در سایت ‌های اینترنتی تصاویری از فرمانده آن با حسن نصر‌الله در سفری که به لبنان داشته، وجود دارد.

«ابوعیسی اقلیم» از فرماندهان نظامی حزب ‌الله لبنان مسئولیت اصلی آموزش نظامی این گروه در عراق را برعهده داشته است.

از این فرمانده حزب ‌الله نیز تصویری در کنار «الاکرم الکعبی» در سایت ‌های خبری منتشر شده است.

«ابوعیسی اقلیم» در پی حمله بالگرد‌های اسرائیل به یک کاروان نظامی حزب ‌الله لبنان در استان «قنیطره» سوریه به همراه جهاد مغنیه، یکی از فرمانده سپاه پاسداران و چند عضو دیگر حزب ‌الله کشته شد.

از «حرکة النجباء» اطلاعات زیادی در دست نیست، اما این گروه در تمجید از قاسم سلیمانی ویدیویی منتشر کرده است.

از «شیخ اکرم الکعبی» تصاویر مشترکی با قاسم سلیمانی منتشر شده است.

«حرکة النجباء» تنها گروهی است که در جریان جنگ با گروه «داعش» در عراق ادعا کرده پهپادی به نام «یسیر» به منظور شناسایی مناطق عملیاتی ساخته و به پرواز درآورده است.

از «یحیی الشبری» به عنوان نماینده «جنبش حزب ‌الله النجباء» در ایران نام برده می ‌شود که ۱۷ مارس سال ۲۰۱۵ در مراسمی که سفارت عراق در تهران برگزار کرد، حضور داشت.

 

قاره آفریقا

قاره آفریقا منطقه ای است که همواره قدرت های بین المللی و منطقه ای را به سمت خود جذب کرده است. این قاره سرشار از منابع طبیعی و دارای موقعیت استراتژیکی مهم در حساب و کتاب کشمکش ها و توازنات خاورمیانه به شمار می رود. ۵۴ کشور آفریقایی با تراکم بالای جمعیت مواجه هستند و از این رو در جریان رای گیری نهادهای بین المللی و منطقه ای نمی توان به راحتی از کنار این کشورها گذشت.

حکومت اسلامی ایران در سال های اخیر، برای مقابله با فشارهای غربی ناشی از برنامه هسته ای کوشیده تا با هدف آسیب رساندن به منافع غربی و اسرائیلی در همه کشورهای جهان و انتقال نبرد شیعی - سنی به خارج از خاورمیانه با قدرت های غربی و نیز کشورهای قدرتمند عربی تقابل کند.

حکومت اسلامی ایران، برای اجرای اهداف خود تاکتیک های متعددی از جمله جذب متحد و ایجاد کریدورهای زمینی و آبی در پیش گرفت. این اقدامات منجر به کاهش انزوا و اجرای استراتژی منطقه ای ایران و نیز تسهیل حمایت از متحدان منطقه ای این کشور شد. قاره آفریقا منطقه ای ایده آل در راستای تحقق اهداف ایران به شمار می رود.

سیاست خارجی حکومت اسلامی ایران در آفریقا، با استناد به ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی و فرهنگی و دیگر ابزارهای غیرنظامی انجام می شود. حکومت برای اجرای این سیاست، سرمایه گذاری های کلانی کرده است. اما اهداف حکومت اسلامی ایران از طریق ابزارهای یاد شده تامین نشد و موفقیت چندانی برای ضربه به منافع نیروهای متخاصم و تثبیت حضور در کل قاره آفریقا دست نیافت. بنابراین نیروهای سپاهی - سازمان امنیتی و نظامی برای تحقق اهداف ایران به کشورهای آفریقایی اعزام شدند. سپاه قدس، به دور از دستگاه های حکومتی به اجرای سیاست خارجی و انجام عملیات محرمانه در برخی کشورهای آفریقایی برای دست یابی به اهداف مدنظر پرداخته اما با این عملیات امنیت این کشورها را در معرض خطر قرار داده و منجر به تیره شدن روابط بسیاری از مناطق آفریقایی و ایران شد.

 

هزینه های جنگ سوریه از جیب مردم ایران تامین شده است!

همرسانی در فیسبوک

همرسانی در Telegram

همرسانی در توییتر

همرسانی در ایمیل

همرسانی در فیسبوک

همرسانی در واتس‌اپ

همرسانی در Telegram

همرسانی در توییتر

همرسانی در

این لینک‌ها خارج از بی‌بی‌سی است و در یک پنجره جدید باز می‌شود

 

جنگ داخلی سوریه، هشت ساله شده است. اعتراض ‌های خیابانی در زمستان ۱۳۸۹، به سرعت تبدیل به یک جنگ داخلی تمام عیار شد. و ایران، از همان آغاز برای حمایت از حکومت بشار اسد کمک ‌های تسلیحاتی را آغاز کرد. تا جایی که در نیمه اول سال ۱۳۹۰، اتحادیه اروپا سه عضو ارشد سپاه پاسداران و نیروی قدس سپاه را به دلیل «تامین تجهیزات و پشتیبانی از سرکوب معترضان» تحریم کرد.

حمایت‌ های حکومت اسلامی ایران، با بالا گرفتن جنگ داخلی سوریه ابعاد گسترده ‌تری یافت و از کمک‌ های تسلیحاتی و آن چه مقام ‌های سیاسی و نظامی ایران «کمک‌ های مستشاری» می‌ خوانند به ارسال لشکرهای فاطمیون و زینبیون و هم چنین کمک ‌های مالی و تجاری رسید.

فارغ از ابعاد سیاسی حمایت حکومت اسلامی ایران از حکومت بشار اسد، این سئوال مطرح است که هشت سال دخالت تمام عیار حکومت اسلامی ایران در جنگ داخلی سوریه، برای جامعه ایران چه قدر خرج داشته است؟

در سال‌ های اخیر، این سئوال بارها حتی در میان منتقدین درونی حکومت نیز مطرح شده است. در داخل کشور در جریان اعتراض ‌های دی ۱۳۹۶، خرج کردن برای سوریه در شعارهای معترضان شنیده شد.

اقتصاد ایران در مقایسه با کشورهای توسعه یافته، اقتصادی شفاف شناخته نمی‌ شود و هم چنین ارزش ‌گذاری بعضی از خدمات (مثل اعزام نیرو) یا کمک‌ های تسلیحاتی، بسیار دشوار و گاهی به دلیل نبود اطلاعات کافی، ناممکن است. با این حال، در سال‌ های اخیر، برآوردهایی از حجم کمک ‌های ایران به سوریه مطرح شده است.

 

 

 

- سازمان ملل در سال ٢٠١٨ اعلام کرد: «سالی ۶ میلیادر دلار» 

شاید قابل اتکا ترین رقم، برآورد دفتر نماینده سازمان ملل در امور سوریه، استفان دی میستورا باشد. جسی شاهین سخن گوی این دفتر گفته که برآورد سازمان ملل این است که ایران به طور متوسط «سالی ۶ میلیارد دلار» (معادل ۲۲ هزار میلیارد تومان با نرخ دلار بانک مرکزی) در سوریه هزینه می‌ کند.

برای مقایسه، این برآورد به معنی آن است که ایران، سالانه حدودا به اندازه نصف بودجه پرداختی یارانه ‌های نقدی به سوریه کمک کرده است. اگر ایران این رقم را به صورت منظم در شش سال نخست جنگ داخلی سوریه هزینه کرده باشد، به معنی پرداخت ۳۶ میلیارد دلار است. این رقم، حدود سه برابر بودجه دفاعی سالانه ایران است.

 

یکی دیگر از عددهای مطرح شده، برآورد ندیم شهادی، استاد اقتصاد در دانشگاه تافتس در ماساچوست آمریکا است. شهادی برآورد کرده است که ایران در سال‌ های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳، یعنی زمانی که حکومت بشار اسد تقریبا تمام منابع درآمد خود را از دست داده بود، بین ۱۴ تا ۱۵ میلیارد دلار به سوریه کمک کرده است.

شهادی به بی ‌بی ‌سی فارسی گفته است که به گفته او «ورود گروه‌ های متعدد که تحت حمایت مالی سپاه پاسداران ایران هستند، از جمله گروه‌ هایی از عراق و افغانستان، برآورد هزینه ‌های ایران در سال‌ های بعد از ۲۰۱۳ میلادی بسیار دشوار است.» اما برآورد شهادی به عددی که سازمان ملل متحد اعلام کرده (سالی حدود ۶ میلیارد دلار)، نزدیک است.

 

مقام ‌های ارتش اسرائیل، در سال‌ های اخیر عددهایی در مورد حمایت‌ های مالی ایران از گروه‌ های به گفته آن ها «تروریستی» اعلام کرده‌ اند.

در مورد سوریه، گادی آیزنکوت، فرمانده ستاد کل ارتش اسرائیل، هم ‌زمان با اعتراض‌ های دی ماه ۱۳۹۶ در ایران، گفت که تهران از سال ۲۰۱۲ «میلیاردها دلار» در سوریه خرج کرده است. او گفت در حال حاضر ایران دو هزار نیروی ایران، ۱۰ هزار نیروی غیر ایرانی و ۸ هزار نیروی حزب الله لبنان را به خاک سوریه اعزام کرده است.

وزارت دفاع اسرائیل، هم چنین پاییز ١٣٩٥ گفته بود که برآورد می ‌کند ایران سالی ۸۰۰ میلیون دلار به حزب الله و ۷۰ میلیون دلار به حماس و گروه‌ های دیگر نوار غزه پرداخت می ‌کند.

 

در مورد هزینه‌ نیروهایی که حکومت اسلامی ایران به سوریه فرستاده است، در سال ٢٠١٧، نیویورک تایمز گزارشی منتشر کرد و به نقل از یکی از نیروهای افغان که از طریق سپاه فاطمیون به سوریه رفته بود، مبلغ دستمزد ماهانه این نیروها را ۸۰۰ دلار اعلام کرده بود. منابع دیگر هم مبلغ‌ هایی حدود این را تایید می‌ کنند. با این حساب اگر تعداد این نیروها آن طور که اسرائیل برآورد می ‌کند، ۱۰ هزار نفر باشد، هزینه سالانه تنها پرداخت دستمزد آن ها برای ایران حدود ۱۰۰ میلیون دلار خواهد بود، با این تاکید که این رقم تنها یک برآورد است.

 

در زمان مذاکرات هسته ‌ای ایران و گروه ۵+۱، مسئله رفع تحریم‌ ها و آزاد شدن پول‌ های مسدود شده ایران در بانک‌ های خارجی، سئوال از رسیدن این پول‌ ها به دست بشار اسد را مطرح کرده بود. در آن زمان دولت باراک اوباما، برآوردهای «چند صد یا چند ده» میلیاردی را دور از واقعیت دانست. باراک اوباما در یک گفت ‌و گوی تلویزیونی، گفت که «خطر ایران به خاطر پولدار بودنش نیست، بودجه سالانه دفاعی ایران حدود ۱۵ میلیارد دلار است، در حالی که بودجه دفاعی کشورهای خلیج فارس ۱۵۰ میلیارد دلار است.»

و بعد از آن جک لو، وزیر وقت دارایی آمریکا هم بودجه ‌ای که ایران برای سوریه کنار می ‌گذارد را «کوچک» خواند و گفت: «با وجود ناچیز بودن این بودجه، باید هشیار بمانیم و با یا بدون توافق هسته ‌ای با اقدامات بی ثبات کننده ایران در منطقه مقابله کنیم.»

 

واضح ‌ترین کمکی که ایران به حکومت سوریه کرده است، باز کردن خطوط اعتباری است. صندوق بین ‌المللی پول این اعتبارها را «تنها کمک مالی رسمی» به حکومت سوریه در فاصله سال ‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵ میلادی خوانده است. این صندوق مجموع کمک ‌های ایران در قالب خطوط اعتباری (Line Of Credit) را ۵ میلیارد و ۸۷۰ میلیون دلار اعلام کرده است. علاوه بر این اعتبارها، سازمان توسعه تجارت ایران هم مهر ١٣٩٥ از «اختصاص خطوط اعتباری خاص» برای صادرات به عراق و سوریه خبر داد. اما جزئیات بیش تری درباره سقف این اعتبار اعلام نشده است با این حال بعضی از منابع سوری، سقف اعتبارات ایران را ۶ میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار اعلام کرده‌اند که به رقم بالا نزدیک است.

خط اعتباری، در بازارهای مالی به قراردادی بین یک موسسه مالی و یک مشتری گفته می‌ شود که سقف یک وام کوتاه یا بلند مدت را تعیین می‌ کند. برای مثال، خط اعتباری یک میلیارد دلاری حکومت اسلامی ایران برای حکومت سوریه، می ‌تواند تا سقف یک میلیارد دلار از ایران کالا بخرد یا براساس مفاد قرارداد، پول نقد قرض کند و در عوض باید باز هم طبق قرارداد، سود پولی که قرض می‌ کند را بپردازد، یا کل وام را در موعد مشخص بازپرداخت کند.

در مورد سوریه، حکومت اسلامی ایران جزئیات قرارداد با دمشق را منتشر نکرده است. اما رییس سابق بانک مرکزی ایران، ابراهیم مظاهری سال 95 در یک مناظره با عنوان «روابط اقتصادی ایران با کشورهای جهان سوم، صدقه یا سرمایه ‌گذاری؟» گفته که بعضی از دولت‌ ها، برای کمک مالی به کشورهای خارجی با اعطای خطوط اعتباری «مجلس را دور می ‌زنند.»

 

مقام‌ های حکومت اسلامی ایران، گفته ‌اند که حدود ۶ میلیارد دلار اعتباراتی که در اختیار دمشق گذاشته شده است، برای تجارت کالا است. اما مشخص نیست چه مقدار از این اعتبار تاکنون مصرف شده است. گرچه سه بار بالارفتن حجم اعتبار می‌ تواند به معنی نیاز به اعتبار بیش تر برداشت شود.

از آن جا که این اعتبارها بین سال ‌های ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۳ در نظر گرفته شده است، می ‌توان با محاسبه حجم تجارت دو کشور از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۶ به برآوردی از اندازه تجارت رسمی دو کشور رسید. این رقم از آن جهت اهمیت دارد که می‌ تواند برآوردی از آن چه حکومت اسلامی ایران، تجارت «بخش خصوصی» ایران با سوریه می ‌خواند، به دست بدهد.

ارزش کالاهایی که از سال ۱۳۹۰ تا هشت ماه اول ۱۳۹۶ از گمرک ایران به سوریه صادر شده است، به یک میلیارد و ۳۱۳ میلیون دلار می‌ رسد. واردات ایران از سوریه هم در این مدت، حدود ۹۱ میلیون دلار ارزش داشته است. بنابراین، تراز تجاری دو کشور در زمان جنگ، به منفی یک میلیارد و ۲۲۱ میلیون دلار می ‌رسد. این رقم با فرض این که سوریه با صاردات کالا به ایران، بخشی کوچکی از واردات را جبران کرده باشد، می ‌تواند به عنوان بدهی سوریه به ایران در نظر گرفته شده باشد.

چرا که براساس برآوردهای صندوق بین ‌المللی پول، در این سال‌ ها سوریه «به هیچ عنوان» توان تسویه حساب ‌های بین‌ المللی خود را نداشته است.

 

محمد جواد ظریف، وزیر خارجه حکومت اسلامی ایران، در سال ٩٤ در اجلاسی در مورد جلب کمک ‌های «بشردوستانه برای مردم سوریه» که در لندن برگزار شد گفت که ارزش کمک ‌های بشر دوستانه ایران از آغاز جنگ، حدود ٢ میلیارد و ٨٠٠ میلیون دلار بوده است. او گفت این پول ارزش کمک ‌های دارویی، تجهیزات پزشکی، خوراک و اقلام مصرفی دیگر است.

 

 

ستاد بازسادی عتبات عالیات، همان طور که از نامش مشخص است، برای بازسازی مکان ‌های «مقدس شیعیان» در عراق تشکیل شده است اما حالا در سوریه هم حضور دارد. این سازمان ادعا می ‌کند که بودجه دولتی ندارد و به گفته مسئولانش، بودجه خود را تنها از «کمک‌ های مردمی» و «کمک بعضی از شرکت‌ های خصوصی» تامین می‌ کند. گرچه بعضی از مخالفان حکومت ایران می ‌گویند این ستاد آشکارا از امکانات دولتی استفاده می‌کند.

این ستاد تاکنون «مرمت» مقبره زینب کبری (از زنان مقدس شیعیان) را در دمشق تمام کرده و در حال ساخت یک «مهمان سرا» مقابل مقبره است (سال ٢٠١٨) که بعد از تکمیل به گفته مسئولان این ستاد «در اختیار آستان قدس رضوی» قرار خواهد گرفت.

هم چنین شهرداری مشهد، در حال ساخت یک «بوستان» در نزدیکی این مقبره بود. این ستاد رقم مشخصی از هزینه‌ هایی که در سوریه کرده است را منتشر نکرده، اما در یک مورد از هزینه ۱۰۰ میلیون تومان، برای تجهیز این مقبره خبر داده است. مقام‌ های این ستاد ادعا کرده اند که بیش تر هزینه‌ ها را «مردم مومن خوزستان» پرداخت کرده‌ اند.

بانک جهانی در  برآوردش گفته است درآمد سوریه از نفت، در سال ۲۰۱۱ حدود ۴ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار بود، که در سال ۲۰۱۵ (حدود دوسال پیش) درآمدش به ۱۴۰ میلیون دلار در سال کاهش یافته است. بنابراین دولت سوریه حدود ۹۷ درصد درآمدش را از دست داده است.

اگر برآورد دفتر نماینده ویژه سازمان ملل در سوریه که در بالا به آن اشاره شد، کمک سالانه «۶ میلیارد دلاری» ایران می ‌تواند تا حدودی نیازهای حکومت سوریه را برطرف کند و جایگزین نفت شود.

سوریه قبل از آغاز جنگ هم اقتصادی کوچک و وابسته به صادرات نفت داشت. با آن که این کشور منابع بزرگی هم ندارد اما همان فروش سالی ۵ تا ۶ میلیارد دلار نفت و محصولات نفتی، بزرگ ‌ترین درآمد این کشور بود. مقصد تقریبا تمام صادرات نفت هم اتحادیه اروپا بود که با شروع جنگ، سوریه را تحریم کرد. و البته از حدود سال ۲۰۱۲، دمشق تقریبا کنترل منابع نفتی خود را از دست داد یا آن که تولید به دلیل جنگ برایش ناممکن شد.

صندوق بین ‌المللی پول برآورد کرده است که در فاصله سال ‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵ میلادی (۱۳۹۰-۱۳۹۴) اقتصاد سوریه حدود ۶۰ درصد کوچک شده است. تمام منابع درآمدی از بین رفته و دولت اموراتش را با خرج منابع ارزی ذخیره شده، چاپ پول و تقریبا ممنوع کردن خروج هر نوع پولی از کشور تامین کرده است. در این دوره، تورم بین ۱۲۰ تا ۵۰ درصد در نوسان بوده است. البته همه منابع باقی مانده در راستای تهیه مایحتاج ضروری و خرید سلاح و مهمات به کار گرفته شده است، یعنی یک اقتصاد جنگی تمام عیار.

براساس برآورد صندوق بین المللی پول، افزایش بدهی داخلی دولت بشار اسد به بیش از دو برابر تولید ناخالص داخلی کشور و بدهی خارجی به حدود ۶۰ درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است. با این ارقام، پولی برای بازپرداخت بدهی‌ های خارجی نمی ‌ماند.

یحیی رحیم صفوی، مشاور نظامی آیت الله علی خامنه‎ ای هم اخیرا گفته بود که سوریه «آمادگی دارد از منابع نفت و گاز و فسفات بدهی خود را به ایران بپردازد.»

سازمان ملل متحد در سال ٢٠١٨، برآورد کرده است که سوریه برای بازسازی، نیاز به ۲۵۰ تا ۳۰۰ میلیارد دلار دارد. این رقم حدود ۱۰ برابر تولید ناخالص داخلی سوریه است که نشان می ‌دهد این کشور، نیاز به سرمایه خارجی دارد. اما دولت سوریه دوستان بسیار محدودی در جهان دارد.

در اکتبر سال ۲۰١۷ میلادی، علی اکبر ولایتی، مشاور آیت الله خامنه ای در امور بین الملل در دیدار خود با حسین دیاب استاندار حلب در سوریه آمادگی حکومت اسلامی ایران برای بازسازی سوریه را اعلام کرد. او گفت: ایران چه در زمان جنگ و چه در دوران بازسازی در کنار ملت و دولت سوریه است.

قدری جمیل در گفت‌ و گوی خود با فایننشیال تایمز در ژوئیه سال ۲۰١۳ گفته است: در حالی که اقتصاد سوریه به دلیل جنگ داخلی طولانی مدت در این کشور و هم چنین تحریم‌ های یک جانبه غرب دچار معضلات اساسی شده است، سه کشور ایران، روسیه و چین به کمک سوریه شتافته اند و ماهیانه نزدیک به پانصد میلیون دلار از طریق فروش نفت و دیگر خطوط اعتباری به سوریه کمک می کنند. قدری جمیل در همان حال بر وجود خط اعتباری نامحدودی از سوی ایران برای واردات نفت، کالای اساسی و مواد غذایی به سوریه تاکید کرده است. او گفته که این کمک ها اقتصاد در هم شکسته سوریه را سر پا نگه داشته است.

شایان ذکر است که قدری جمیل از ۷ ژوئن ۲۰۱۲ به عنوان وزیر تجارت داخلی و حمایت از مصرف ‌کننده به کابینه سوریه راه یافت. این وزارت، جایگزین «وزارت اقتصاد و تجارت» در سوریه شد. قدری جمیل، هم چنین سمت معاون نخست وزیر سوریه در امور اقتصادی را تا اکتبر سال ۲۰١۳ میلادی در سوریه به عهده داشته است. او یکی از اعضای شاخص منتقدان داخلی حکومت سوریه و از مقامات نزدیک به مسکو است.

وزارت راه و شهرسازی حکومت اسلامی از تفاهم ایران و سوریه برای ساخت بیش از ۳۰ هزار واحد مسکونی در این کشور جنگ ‌زده خبر داد. به گفته یک مقام این وزارتخانه، سه شرکت دولتی ایران و سوریه برای «بسترسازی» این طرح اقدام می ‌کنند.

محمود محمودزاده، معاون وزیر راه و شهرسازی ایران، از تفاهم تهران و دمشق برای ساخت بیش از ۳۰ هزار واحد مسکونی در سوریه خبر داد. این مقام وزارت راه و شهرسازی ایران روز یک شنبه ۱۳ بهمن - دوم فوریه؛ بدون اشاره به جزئیات این طرح، مدعی شد که «هیچ سرمایه ‌گذاری از سوی دولت ایران» در آن صورت نگرفته و طرح مزبور به گفته او «فقط بازار کاری برای بخش خصوصی خواهد بود.»

به گفته محمودزاده، طرح ساخت ۳۰ هزار واحد مسکونی در سوریه در چارچوب تفاهم ‌نامه‌ ای که میان وزیر راه و شهرسازی ایران و وزیر مسکن سوریه «در هفته‌های گذشته» به امضا رسیده، اجرا خواهد شد.

معاون وزیر راه و شهرسازی حکومت اسلامی ایران، هم چنین افزود که بر پایه تفاهم ‌نامه مزبور «مقرر شده سه شرکت دولتی بین دو کشور برای بسترسازی حضور انبوه‌ سازان و افراد واجد شرایط در حوزه ‌های ساختمان، زیربنایی و حمل و نقل، جاده، راه و غیره، هم چنین حوزه مهندسان مشاور و مطالعات اقدام کنند.»

این مقام وزارت راه ایران در مورد میزان استقبال بخش خصوصی از این طرح، به‌ ویژه با توجه به ناامنی سوریه، توضیحی نداده و روشن هم نکرده که آیا «بخش خصوصی» مورد نظر او شامل شرکت‌ های مرتبط با سپاه پاسداران است یا سرمایه ‌گذاران و شرکت ‌های مستقل نیز حاضر به شرکت در چنین طرحی در یک کشور جنگ ‌زده هستند.

دوم بهمن‌ ماه گذشته نیز سخنان وزیر آموزش و پرورش ایران، در خصوص آمادگی جمهوری اسلامی برای کمک به بازسازی مدارس سوریه خبرساز شد و به‌ ویژه در شبکه‌ های اجتماعی جنجال آفرید.

 

اما احداث واحدهای مسکونی حکومت سالامی ایران در سوریه، به دلیل مشکلات بانکی و تبادلات مالی در عمل امکان ‌پذیر نیست چون که با اعمال تحریم‌ های بانکی آمریکا بخش خصوصی ایران برای حضور در پروژه‌ های سوریه نمی‌ توانند مبادلات بانکی انجام دهند.

در حالی حکومت اسلامی ایران مدعی بازسازی مدارس سوریه است که بسیاری از مدارس ایران فرسوده شده اند. سال گذشته، یکی از نمایندگان شهر تهران اعلام کرده بود تعداد مدارس فرسوده اتفاقاً در شهر‌های بزرگ کشور مانند تهران بیش تر از سایر شهر‌ها حتی شهر‌های محروم ایران است.

داود محمدی، رییس کمیته بودجه و نظارت مالی شورای شهر تهران، اعلام کرده بود که حدود ۳۳‌ درصد از مدارس کل کشور احتیاج به بازسازی و تجهیز دارند و دولت باید این آمار را جدی بگیرد، همه ما در عبور از برخی معابر شهر تهران با کاشی ‌کاری که حکایت از «ایجاد ساختمان از محل صدی پنج سهم فرهنگ از درآمد‌های شهرداری تهران» دارد مواجه می‌ شویم، کاشی ‌کاری‌ که غالباً بر بنای قدیمی مدارس مناطق جنوبی، مرکزی و بعضا شمالی مشاهده می ‌کنیم که نشان از نقش ‌آفرینی مسئولانه شهرداری در توسعه و فراهم کردن زیرساخت‌ های آموزشی در دهه‌ های گذشته دارد.

رییس کمیته بودجه و نظارت مالی شورای شهر تهران، با تاکید بر اعتبارات سال‌۹۷ بیان کرد: بررسی گزارش ابلاغ، تعهد و هزینه اعتبارات سال ‌۱۳۹۷ تا اول شهریور ماه نشان گر آن است که متاسفانه تنها در ۶ منطقه از ۲۲‌ منطقه شهر تهران ما شاهد عملکرد و هزینه بخشی از اعتبارات مصوب «کمک به توسعه و تجهیز مدارس» هستیم و در ۵‌ منطقه نیز هیچ تعهد هزینه ‌ای در اجرای این ردیف بودجه صورت نپذیرفته است. عضو شورای شهر تهران اضافه کرد: بر همین اساس به‌ عنوان نماینده مردم تهران در اجرای بند ‌۳ ماده‌۷۱ قانون شورا‌های اسلامی کشور، درباره «لزوم تحقق کمک به توسعه و تجهیز مدارس مناطق برابر بودجه مصوب سال‌۱۳۹۷ و مشارکت فعال مناطق در آماده ‌سازی مدارس برای آغاز سال تحصیلی» به شهرداری تهران تذکر می ‌دهم، امیدوارم با اقدام به‌ موقع، مؤثر و اهتمام افشانی، شهردار تهران شاهد توجه بیش از پیش به مدارس به‌ عنوان کانون‌ های توسعه مشارکت شهروندان باشیم.

همه کشورهای ثروتمند غربی، و متحدان شان در حوزه خلیج فارس، مخالف بشار اسد هستند و تمایلی برای کمک به حکومت او دیده نمی ‌شود. از میان متحدان سوریه هم، تنها روسیه و ایران باقی می مانند که هیچ کدام توان سرمایه ‌گذاری هنگفت در کشوری خارجی را ندارد و هر دو کشور در حال کلنجار رفتن با مشکلات اقتصادی خود هستند.

تنها چین باقی می ‌ماند که گرچه متحد بشار اسد شناخته نمی ‌شود، اما منابع مالی لازم برای بازسازی سوریه را دارد. هر چند سرمایه گذاری ‌های خارجی پکن در سال ‌های اخیر نشان داده که این کشور، تمایل چندانی برای ورود به مناطق پرخطر با بازگشت سرمایه محدود یا مشکوک ندارد.

 

کشتار کودکان سوری

دو روز قبل از به هلاکت رسیدن فرمانده سابق سپاه قدس، قاسم سلیمانی، مدرسه ‌ای در شمال غرب سوریه توسط نیروهای دولتی تحت حمایت سپاه قدس حکومت اسلامی ایران، مورد حمله قرار گرفت و حداقل ۵ کودک جان باختند. این واقعه زمانی رخ داد که قاسم سلیمانی در سوریه بود. با کشته شدن فرمانده سپاه قدس، به عنوان حامی اصلی دولت بشار اسد در سوریه و جنگ های نیابتی در افغانستان، عراق و هم چنین نیرویی که تاکنون صدها تن از فعالین سیاسی مخالف حکومت اسلامی را در کشورهای منطقه و جهان ترور کرده است؛ این سئوال مطرح است که مرگ یک فرمانده ارشد تروریسم دولتی و ناقض حقوق بشر و کودکان چه تاثیری بر رفتار نیروهای تحت امر و حکومت مورد حمایت آن‌ نیروها در سوریه در برابر کودکان خواهد گذاشت؟

 

سلیمانی با مجتبی خامنه ای و نیروهای قدس در سوریه

 

اواخر سال میلادی ۲۰۱۹ یک نهاد حقوق بشری در سوریه با اشاره به کشته شدن بیش از ۲۷ هزار کودک در طول بیش از ۸ سال جنگ در این کشور، عامل مرگ بیش از ۲۲ هزار کودک را نیروهای حکومت بشار اسد معرفی کرد. طبق این گزارش بیش تر از ۲۰۰۰ کودک هم توسط حملات هوایی نیروهای روسیه کشته شدند. هم چنین نیروهای مخالف دولت اسد، نیروهای آمریکایی و داعش هر کدام مسئولیت مرگ حدود ۱۰۰۰ کودک را برعهده داشته ‌اند. موسسه حفاظت از کودکان در گزارشی که آوریل ۲۰۱۹ منتشر شد اعلام کرد که تنها در سه ماه نخست سال پیش بیش تر از کل سال ۲۰۱۸، که پیش از آن مرگبارترین سال برای کودکان سوری قلمداد شده بود، کودک در این کشور کشته شده است.

کمیسیون سازمان ملل متحد نیز روز پنج شنبه ۲۶ دی ماه ١٣٩٨ -۱۶ ژانویه ٢٠٢٠ در گزارش جدید خود اعلام کرد که از سال ۲۰۱۱ تخلفات مختلفی علیه کودکان سوری انجام شده است.

به گزارش خبرگزاری آلمان، در گزارش این کمیسیون به مواردی از جمله استفاده از کودکان در عملیات انتحاری و بمب‌ گذاری،به ‌کارگیری کودک ‌سرباز برای جنگ و تجاوز به آن ها اشاره شده است.

کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل، برآورد می ‌کنند ۲.۶ میلیون کودک در داخل سوریه آواره شده و ۲.۵ میلیون کودک نیز از این کشور گریخته ‌اند.

در این گزارش، با اشاره به این که تاکنون بیش از ۲.۱ میلیون دختر و پسر در سوریه از ادامه تحصیل مستمر محروم شده اند، آمده كه ده‌ ها هزار نفر نیز طی سال ‌های اخیر فرصت آموزش را از دست داده ‌اند.

مدارس در سوریه به دفعات مورد هدف نیروهای حامی ‌و طرفدار دولت سوریه قرار می ‌گیرند. برخی فعالان مدنی گزارش کرده ‌اند که اول ژانویه ۲۰۲۰، بر اثر حمله موشکی نیروهای دولتی سوریه به یک مدرسه در شهر ادلب، دست ‌کم هشت غیرنظامی ‌کشته شدند.

 

دفتر امور هماهنگی بشردوستانه سازمان ملل (OCHA)  اعلام کرد که حدود ۳۵۰ هزار نفر که ۸۰ درصد آن ها زنان و کودکان هستند، از اوایل دسامبر ۲۰۱۹ از حومه شهر ادلب، به عنوان آخرین سنگر دفاعی در جنگ سوریه آواره شده و در مناطق مرزی در نزدیکی ترکیه پناه گرفته ‌اند.

طبق گزارشات سازمان های بین المللی، سپاه قدس نقش مستقیمی در حمایت از حملات مرگ بار و کشتار کودکان توسط حکومت سوریه دارد. قاسم سلیمانی در طول جنگ داخلی سوریه، فرماندهی این نیرو را بر عهده داشت.

به همین دلیل و براساس قوانین و کنوانسیون های بین المللی در رابطه با حقوق بشر و شرایط جنگی، می توان قاسم سلیمانی و حکومت اسلامی ایران را به عنوان یکی از متهمان اصلی جنایت جنگی و نقض آشکار و روزانه حقوق کودکان در این کشور معرفی کرد که بدون رسیدگی به این اتهامات کشته شد.

 

تیرگی روابط روسیه و ترکیه

رسانه‌ های دولتی سوریه روز جمعه ۱۸ بهمن، با اعلام این خبر گفتند که ارتش کار پاک سازی شهر سراقب از مین ‌ها و تله های انفجاری کار گذاشته شده در خیابان‌ ها را آغاز کرده است. تلویزیون دولتی سوریه نیز در این روز تصاویری از نیروهای ارتش با تجهیزات نظامی در سراقب و نیز اجسادی که روی زمین افتاده بودند پخش کرد.

سربازان نیروی زمینی ارتش سوریه پس از چند روز نبرد، شهر سراقب را با پشتیبانی هوایی ارتش روسیه به تصرف خود در آوردند. بر اثر شدت درگیری ‌ها طی روزهای اخیر صدها هزار نفر از شهروندان سراقب و روستاها و شهرهای اطراف مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده ‌اند.

سازمان غیر دولتی دیدبان حقوق بشر سوریه نیز با اعلام خبر تصرف سراقب نوشت که از از زمان آغاز جنگ داخلی در سوریه در سال ۲۰۱۱ میلادی تاکنون این نخستین بار است که نیروهای ارتش بشار اسد وارد شهر سراقب می‌ شوند. سراقب در محل تلاقی دو محور بزرگراهی کلیدی در شمال غرب سوریه قرار دارد. یکی از این دو بزرگراه کلیدی یعنی ام۵ حلب، دومین شهر بزرگ سوریه و یکی از مراکز اقتصادی این کشور را به دمشق،‌ پایتخت متصل می‌ کند و دیگری یعنی ام۴ حلب را به شهر ساحلی لاذقیه پیوند می‌دهد. پیش از این شهر معرة النعمان در این استان نیز به دست نیروهای دولتی افتاده بود.

استان ادلب با سه میلیون نفر جمعیت، آخرین سنگر گروه ‌های جهادی و مخالفان مسلح سوری به شمار می رود. نبردها در مناطق غربی حلب از اواسط ژانویه تاکنون به شدت افزایش یافته به نحوی که از پایان سال ۲۰۱۶ میلادی تاکنون هیچ‌ گاه درگیری و نبرد‌های نظامی در این منطقه تا به این حد شدید نبوده است. ارتش سوریه با کمک گرفتن از متحدان خود از جمله روسیه و ایران و با پیروزی‌های نظامی متوالی بر ضد شورشیان و گروه‌ های جهادی اینک بیش از ۷۰ درصد از خاک این کشور را تحت کنترل خود دارد. جنگ داخلی سوریه که از مارس ۲۰۱۱ میلادی با سرکوب تظاهرات آزادی خواهان آغاز و سپس با ظهور و به میدان آمدن گروه‌ های جهادی وارد مرحله تازه ‌ای شد، تاکنون بیش از ۳۸۰ هزار کشته و میلیون ‌ها آواره برجای گذاشته است.

رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری ترکیه که به غایت افکار عثمانی گری و اشغال گری و توسعه طلبی و جنگ طلبی دارد روز چهارشنبه از دمشق خواست که نیروهایش را از شمال‌غرب سوریه عقب بکشد. اردوغان این درخواست را به دلیل درگیری ‌های اخیر بین نیروهای سوریه و ارتش ترکیه مطرح کرد؛ درگیری ‌هایی که باعث تنش بین ترکیه و روسیه نیز شده است.

اردوغان در حالی ایراد شد که پیش از آن سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه اعلام کرده بود که ترکیه در جدا کردن «اپوزیسیون مسلح» دولت دمشق از «تروریست ‌ها» در ادلب سوریه، شکست خورده است.

وزیر خارجه روسیه گفت: «آنکارا تا حدی مقصر تشدید درگیری ‌ها در ادلب سوریه است زیرا بخشی از تعهداتش را انجام نداده است.» او افزود: «اول از همه وظیفه آن ها این است که اپوزیسیون مسلحی که با ترکیه همکاری می‌ کند و آماده حضور در گفتگوهای سیاسی با دولت سوریه است را از تروریست‌ های گروه جبهه ‌النصره که به گروه هیات تحریرشام تغییر نام داده‌اند، جدا کنند.»

 

 

لاوروف، هم چنین از ترکیه خواست به توافق‌ های موجود در ارتباط با ادلب سوریه پایبند باشد؛ منطقه ‌ای که در روزهای اخیر شاهد درگیری شدید بین نیروهای دولتی سوریه و شبه‌ نظامیان مورد حمایت ترکیه بوده است.

در جریان این درگیری‌ ها ارتش ترکیه با گلوله باران منطقه ‌ای در استان ادلب باعث کشته شدن ۴ سرباز ترکیه و زخمی شدن دست ‌کم ۹ سرباز دیگر شد.

ارتش سوریه می ‌گوید هدفش از این حملات، ستیزه‌ جویان ضد دولتی و تروریست‌ های وابسته به القاعده است اما به نظر می‌ رسد اکنون با کشته شدن تعدادی از سربازان ترکیه، خطر آن وجود دارد که جنگ در این منطقه از سوریه به درگیری مستقیم نیروهای دولتی با نیروهای ترکیه بینجامد.

حکومت سوریه، با حمایت حملات هوایی هواپیماهای روسیه در حال پیشروی در منطقه ادلب است و به پست ‌های دیده‌ بانی ترکیه در شمال‌غرب سوریه نزدیک شده است.

ادرغان، روز چهارشنبه گفت: «دو تا از ۱۲ ‍پست‌ دیده ‌بانی ما در پشت خط نیروهای حکومت سوریه هستند و امیدواریم که نیروهای دمشق قبل از پایان ماه فوریه به پشت پست ‌های دیده ‌بانی ما برگردند. اگر حکومت عقب‌ نشینی نکند، ترکیه مجبور خواهد شد دست به اقدام بزند.»

پست‌های دیده ‌بانی ترکیه که اردوغان از آن ها صحبت می‌ کند، در منطقه «مورک» و «سرمین» در جنوب ‌شرق شهر ادلب واقع شده ‌اند.

اکنون رابطه روسیه و ترکیه تیره شده است. مسکو، هم چنین نگران انتقال شبه ‌نظامیان منطقه ادلب سوریه از جمله گروه های تروریستی توسط ترکیه به لیبی است.

خبرگزاری آسوشیتدپرس به نقل از دو منبع شبه‌ نظامی در لیبی نوشت که ترکیه تعدادی از نیروهای افراط ‌گرای وابسته به گروه هایی هم چون القاعده و داعش را برای کمک به دولت تحت حمایت سازمان ملل که طرابلس را در کنترل دارد، از سوریه به لیبی منتقل کرده است.

این رهبران شبه‌ نظامی به آسوشیتدپرس گفته ‌اند که ترکیه بیش از ۴ هزار جنگ جوی خارجی را به طرابلس فرستاده است.

در جنگ داخلی لیبی، کشورهای مختلفی از دو طرف این جنگ حمایت می ‌کنند. قطر، ایتالیا و ترکیه از دولت فائز سراج که از سوی سازمان ملل به عنوان دولت مشروع لیبی شناخته می ‌شود، حمایت می ‌کنند و در مقابل، امارات متحده عربی، مصر، فرانسه و روسیه نیز پشتیبان ژنرال خلیقه حفتر که مناطق نفت‌ خیز شرق لیبی را در کنترل خود دارد، هستند.

لیبی نهمین ذخایر شناخته شده نفت جهان را در اختیار دارد و به نظر می ‌رسد که بسیاری از کشورهایی که از دو طرف درگیری‌ های این کشور حمایت می ‌کنند در پی افزایش نفوذشان برای کنترل منابع نفتی لیبی هستند.

 

سایت «مدافعان حرم»: بسیاری از ما مجبور به ورود به جریان آبان ‌ماه شدیم

وب ‌سایت «صدای مدافعان» که نیروهای موسوم به «مدافعان حرم» را پوشش می ‌دهد نوشته ‌است که «بسیاری» از نیروهای این گروه هم در سرکوب اعتراضات آبان ‌ماه در شهرهای ایران شرکت کرده‌ اند.

سپاه پاسداران هزاران جنگ جو از پاکستان، افغانستان، لبنان، عراق و ایران را در پنج سال گذشته برای حفظ حکومت بشار اسد با خود به سوریه برد، و بر آنان نام «مدافعان حرم» نهاد.

در متنی که در وب‌ سایت «صدای مدافعان» منتشر شده و لحنی گلایه آمیز از مسئولان دارد آمده‌ است: «می ‌بینیم که دولتی‌ ها باز هم مدافعان حرم را به صف اول مبارزه با مردم کشور خود می ‌فرستند و خود هیچ مسئولیتی نمی ‌پذیرند.»

این متن ادامه می ‌دهد: «همان‌ طور که در آبان‌ماه شاهد بودیم، اعتراض‌ های معیشتی به خشونت کشیده شد و بسیاری از بچه ‌های مدافع حرم مجبور به ورود کردن به جریان شدند. در میان متاسفانه برخی از این عزیزان مانند مرتضی ابراهیمی به شهادت رسیدند. در این جریان شاهد بودیم که باز هم مدافعان قربانی شدند و دولتی‌ها هیچ مسئولیتی نپذیرفتند.»

در جریان اعتراضات آبان، خبرگزاری ایسنا به نقل از سپاه سیدالشهدا استان تهران نوشته بود که مرتضی ابراهیمی، فرمانده گردان امام حسین، در شهرستان ملارد کشته شده ‌است.

این متن، از «بی مهری» مسئولان به «مدافعان حرم»، محرومیت خانواده‌ های کشته‌ شدگان این گروه «از خدمات بنیاد و مشکلات حقوق و مزایا و بی‌ حرمتی مسئولین نسبت به مدافعان حرم» و «سوء مدیریت ‌ها و بی ‌تدبیری‌ های دولت» شکایت کرده است.

در ادامه این یادداشت آماده است که «نباید اجازه داد که مسئولین با فرافکنی، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند و سربازان خط مقدم اسلام را قربانی نمایند. این موضوع را در جریان ناآرامی‌ های آبان ماه و شهادت عزیزانی هم چون مرتضی ابراهیمی شاهد بودیم و نباید بگذاریم که این روش، در جریان تحقیق و تفخص سقوط هواپیمای اوکراینی تکرار شود.»

اعتراضات آبان ‌ماه که با سرکوب شدید روبه‌رو شد و به نوشته خبرگزاری رویترز ۱۵۰۰ کشته داد، پس از افزایش شدید بنزین در ایران آغاز شد و در شعارها، رنگ و بوی سیاسی ضد حکومتی به‌ خود گرفت.

 

هزینه های آمادگی جنگی

کشورهای ایران، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی با هدف افزایش نفوذ در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس در فاصله سال ‌های ١٩٩٤ تا ٢٠١٨ بخش بزرگی از درآمد ناخالص داخلی خود را به هزینه های نظامی اختصاص داده اند.

در این میان عربستان سعودی، با ٦/٦٧ میلیارد دلار در میان کشورهایی که بیش ترین هزینه دفاعی دارند در رده سوم قرار دارد.

بر اساس گزارش موسسه تحقیقات بین المللی صلح در استکهلم، عربستان سعودی و امارات متحده عربی که در یمن نیروی نظامی دارند، به قطر و امارات که در جنگ داخلی لیبی وارد شده اند و ایران که در سوریه از حکومت حمایت نظامی می کند و هم چنین چندین نیروی غیردولتی دیگر در خاورمیانه و شمال آفریقا اسلحه می ‌دهد.

این گزارش، هم چنین اعلام کرده است که کشورهای عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی به ویژه در ١٥ سال گذشته علاوه بر افزایش انبار تسلیحات خود، بخش اعظم درآمد ناخالص داخلی را به هزینه های نظامی اختصاص داده اند.

از سوی دیگر، این گزارش با اشاره به این که قطر و امارات متحده عربی داده های مربوط به هزینه های نظامی را صریحا اعلام نمی کنند خاطرنشان کرده است که در خصوص هزینه های نظامی ایران و عربستان سعودی برخی سوالات وجود دارد.

بر اساس داده های موسسه تحقیقات بین المللی صلح در استکهلم، ایران در فاصله سال‌های ١٩٩٤ تا ٢٠١٨ بیش ترین هزینه دفاعی را در سال ٢٠٠٦ اختصاص داده است. کاهش ناگهانی میزان هزینه های نظامی ایران در سال ‌های ٢٠١٢ و ٢٠١٣ پس از تحریم اقتصادی و مالی اتحادیه اروپا آغاز شد.

پس از لغو بخشی از تحریم‌ های ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در سال ٢٠١٥ علیه ایران، بهبود وضعیت اقتصادی در بخش هزینه های نظامی نیز دیده شد. در فاصله سال های ٢٠١٥ تا ٢٠١٧ هزینه های نظامی ایران 25 درصد افزایش یافت.

اما در سال ٢٠١٨ به دنبال پیدایش مشکلات اقتصادی جدید نسبت به سال پیش از آن این هزینه ها ٥/٩ درصد کاهش یافته و به ٢/١٣ میلیارد دلار رسید. علت عمده کاهش ترانسفر اسلحه ایران در فاصله سال های ١٩٩٤ تا ٢٠١٨ تحریم‌ های بین المللی و مشکلات اقتصادی است.

ایران که توان تولید و توسعه موشک‌ های بالیستیک، کروز و پهپادها را دارد در دوره ٢٠١٨-٢٠١٤ تقریبا ٩٦ درصد ترانسفر اسلحه را از روسیه انجام داده و مابقی را از چین تامین کرده است.

در این راستا، سیستم پدافند هوایی ٣٠٠S- که در سال ٢٠١٦ از روسیه تحویل گرفت نخستین هزینه نظامی قابل توجه ایران پس از سال ٢٠٠٧ است. ایران که ٥/٢ درصد درآمد ناخالص داخلی را به هزینه های نظامی اختصاص داده است در رده بیست و پنجم کشورهایی که بیش ترین هزینه نظامی را دارند قرار گرفته است.

عربستان سعودی در سال ٢٠١٨ میلادی ٦/٦٧ میلیارد دلار برای امور نظامی هزینه کرده است. بدین ترتیب عربستان سعودی در جایگاه سومین کشور جهان در زمینه هزینه های نظامی و اولین کشور در منطقه خاورمیانه است.

بودجه نظامی این کشور در بین سال های ١٩٩٦تا ١٩٩٨ میلادی ٥٧ درصد و در بین سال های ٢٠٠٣ تا ٢٠٠٧ میلادی ٧٦ درصد و در بین سال های ٢٠١١ تا ٢٠١٥ نیز ٦٣ درصد افزایش یافته است.

کاهش قیمت نفت در بازار جهانی در سال ٢٠١٤ باعث کاهش بودجه نظامی در عربستان سعودی شد. بودجه نظامی ریاض در بین سال های ٢٠١٤ تا ٢٠١٦ میلادی ٢٨ درصد کاهش داشت.

یکی از بارزترین نشانه های اهمیت دادن عربستان سعودی به هزینه های نظامی، تخصیص ٨/٨ درصد ازتولید ناخالص داخلی در سال ٢٠١٨ است.

بودجه نظامی و تسلیحاتی عربستان سعودی در بین سال های ٢٠٠٩ تا ٢٠١٣ میلادی ١٩٢ درصد افزایش داشت. این کشور در بین سال های ٢٠١٤ تا ٢٠١٨ بیش ترین انتقال اسلحه را انجام داد.

بیش ترین انتقال سلاح عربستان سعودی از انگلستان و آمریکا انجام گرفت. علاوه بر این چین و روسیه نیز در سال های اخیر به این کشور سلاح فروختند.

هزینه های نظامی قطر نیز از سال ٢٠١٠ افزایش چشم گیری داشت. قطر در بحران لیبی و سوریه نقش فعال تری پیدا کرد و تغییر آرایش سیاسی این کشور باعث افزایش هزینه های نظامی شد.

موسسه بین‌المللی پژوهش ‌های صلح استکهلم در گزارشی، اعلام کرد که میزان هزینه های نظامی قطر دقیقا مشخص نیست و انتقال سلاح این کشور طی ٥ سال اخیر افزایش چشم گیری داشته است. بر اساس این گزارش، قطر در بین سال های ٢٠١٤ تا ٢٠١٨ میلادی ٥٠ میلیارد دلار هزینه نظامی انجام داده است. قطر بیش تر انتقال سلاح را از آلمان و آمریکا انجام داده است.

اصلی ترین دلیل افزایش هزینه های نظامی امارات متحده عربی، عملیات نظامی در خارج از کشور و خرید سلاح است.

امارات متحده عربی در درگیری های لیبی و یمن دخالت کرده و از سال ٢٠٠٠ در زمینه سلاح های مدرن سرمایه گذاری بیش تری انجام داده است.

بر اساس گزارش موسسه بین ‌المللی پژوهش‌های صلح استکهلم، امارات متحده عربی در سال ٢٠١٤ میلادی با هزینه ٨/٢٢ میلیارد دلار در امور نظامی در رتبه دوم خاورمیانه و چهاردهمین در جهان قرار گرفت.

 

آیا آن طور که سران سیاسی و نظامی حکومت اسلامی ادعا می کنند بر پایتخت های چهار کشور عرب همسایه تسلط دارند؟

در بیروت، حزب الله یک جریان مزدور خارجی شناخته شده و جز آنانی که از پول ایران تغذیه می کنند (سخنان حسن نصرالله را به یاد داشته باشیم که گفت حتی نان و آب حزب الله و همه اسلحه آن توسط جمهورى اسلامی ایران تامین می شود) هیچ گونه پایگاه مردمی ندارد.

در دمشق، حکومت اسلامی ایران قبل از آغاز جنگ داخلی و هنگامی که تحت تاثیر بهار عربی اعتراض های مردمی راه افتاده بود و هنوز داعش به وجود نیامده بود در سرکوب مردم معترض شرکت داشت و اکنون هشت سال است که در کنار بشار اسد می جنگد و قربانی می ‌دهد و هزینه های کلان مالی را تحمل می کند. اکنون کشور سوریه ویران شده و از جمعیت ٢٣ میلیون آن، نصف اش در داخل و خارج کشور آواره شده اند، حدود نیم میلیون نفر کشته شده و چندین برابر آن نیز مصدوم شده اند. سپاه پاسداران و حزب الله لبنان قربانیان زیاد متحمل شده اند و احتمال بسیار می رود که وقتی سوریه آرام بگیرد، سر ایران بی کلاه خواهد ماند. در سال های اخیر، اسرائیل نیز همواره پایگاه های نیروهای وابسته به حکومت اسلامی را بمباران کرده است و سران سیاسی و نظامی حکومتی اسلامی، فقط شعار نابودی اسرائیل را می دهند و عملا توان جواب گویی به این حملات اسرائیل را ندارند.

در عراق نیز، حکومت اسلامی ایران با وجود حضور گسترده سپاه پاسداران و نیروهای وابسته به آن، موفقیت های جنگی بسیار ناچیزی داشته است. حکومت اسلامی ایران، قصد داشت مقتدی صدر را نیز تحت تسلط خود بگیرد که نتوانست و سپاه صدر هم که با هزینه کلان توسط حکومت اسلامی ایران (زیر پرچم المجلس اعلا للثورة الاسلامیة) برپا شده بود تقریبا وجود خارجی ندارد و حکومت اسلامی ایران، ناچار شده «الحشد الشعبی» را به جای آن برپا کند.

ماه هاست که مردم عراق در اعتراض و اعتصاب به سر می برند و خواهان پایان دادن به فرقه گرایی در حاکمیت عراق و خروج حکومت اسلامی ایران و نیروهای وابسته به آن، از کشورشان هستند. آن ها بارها به کنسول گری های حکومت اسلامی ایران در بصره و کربلا حمله کرده و تصاویر خامنه ای، سلیمانی و خمینی را به آتش کشیده اند.

در یمن نیز حوثی‌ ها، هم چنان در جا می ‌زنند و حتی شماری از مواضع سابق خویش را از دست داده ‌اند و معلوم نیست مصیبت مردم آن سرزمین، چه هنگام پایان خواهد گرفت و در آن جا برای حکومت اسلامی ایران چه نفوذی باقی خواهد ماند.

در ماه های اخیر، حکومت اسلامی ایران در یک کارزار تبلیغاتی و روانی پیگیر، گزارش‌ ها و تصاویری منتشر ساخته و ادعا کرده بود که قاسم سلیمانی مرتبا بین کشورهای منطقه در رفت و آمد است و جنگ ‌ها را پیروزمندانه اداره می‌ کند. در حالی که چنین تبلیغایت پوچ و بی معنی بود. حتی گفته می شود بسیاری از عکس های منتشر شده از او نیز، فتومونتاژ بوده است.

حکومت اسلامى ایران با ٤١ سال تلاش بی وقفه برای صدور پان اسلامیسم و دست کم تشکیل هلال شیعی، و با وجود هزینه کردن مبالغی که ممکن است حتی از یک صد میلیارد دلار بیش تر باشد، در رسیدن به اهدافی که فرماندهان سپاه پاسداران ادعای آن را می کنند، شکست خورده است.

 

زمانی که در اواخر سال ٢٠١٤ جنگ در یمن شروع شد، دخالت حکومت اسلامی ایران در آن جا اندک بود. اما پس از آن که عربستان در مارس ۲۰۱۵ در قالب ائتلافی با هدف خارج کردن شورشیان حوثی از مناطقی که تصرف کرده بود، وارد این جنگ شد، حکومت اسلامی ایران هم به حمایت از حوثی ‌ها برخاست.

در گزارش موسسه مطالعات بین المللی استراتژیک، آمده که این حمایت شامل تامین تسلیحات پیشرفته به عنوان هدف ایران برای «زمین گیر کردن» رقیبش عربستان سعودی با هزینه کم و در عین حال فراهم کردن زمینه حضور رو به جلوی ایران در منطقه استراتژیک (دریای سرخ) باب المندب است.

جنگ یمن مطمئنا، ائتلاف عربی به رهبری سعودی‌ ها را زمین‌ گیر کرده و تاکنون میلیاردها دلار برای آن‌ ها هزینه کرده اند و باعث شلیک بیش از ۲۰۰ موشک و پهپاد در امتداد مرز این کشور با یمن شده است.

وزارت خارجه عربستان گفته است: «ایرانی ‌ها موشک ‌های بالستیک در اختیار سازمان ‌های تروریستی نظیر حزب ‌الله و حوثی ‌ها قرار می ‌دهند که این به معنای نقض قطعنامه‌ های شورای امنیت سازمان ملل است.»

با این حال، تاکنون این جنگ فاجعه آمیز نه تنها برنده ‌ای نداشته است، بلکه بازنده اصلی نیز مردم یمن است. هم عربستان و هم امارات به عنوان متحد این کشور، معتقدند که دستاورد اصلی آن‌ ها در یمن جلوگیری ایران از دست یابی به جای پای ثابتی در حیاط خلوت آن هاست.

 

 

چشم انداز چه خواهد شد؟

با نگاه به تاریخچه جنگ های آمریکا طی چند سال اخیر، می توان به این نتیجه رسید که آمریکا عموما در جنگ‌ هایی شرکت کرده است که طرف مقابل تا حد زیادی ضعیف شده است. حمله به عراق در زمان صدام، که اشغال این کشور را در پی داشت، در زمانی رخ داد که عملا ارتش صدام نتوانست حتی یک حمله موثر بر علیه نیروهای آمریکایی داشته باشد. حمله به افغانستان و لیبی نیز زمانی انجام شد که این کشورها به ‌شدت تحت‌ فشار قرار داشتند. از این رو، فعلا آمریکا سعی می کند از طریق تحریم اقتصادی و فشارهای بین المللی و منطقه حکومت اسلامی را هر چه بیش تر تضعیف و منزوی کند که در چنین شرایطی، احتمال حمله به ایران وجود خواهد داشت اما اکنون چنین احتمالی ضعیف است. حضور نظامی نیروهای طرفدار حکومت اسلامی ایران یا همان «هلال شیعی» در کشورهای منطقه نیز یک فاکتور مهم و قدرت بازدارندگی حمله به ایران را ایفا می کند.

در کنار هزینه ‌های زیاد جنگ، آمریکا به دلیل استقلال کامل در زمینه انرژی، نیاز چندانی به نفت و سوخت‌ های فسیلی منطقه ندارد. بنابراین، انگیزه نفت نیز چندان برای آمریکا بازدارنده نیست.

در چنین شرایطی، به احتمال زیاد ایران در چنین جنگی، لطمات جبران‌ ناپذیری خواهد خورد و بسیاری از زیرساخت ‌های ساخته ‌شده و یا فرسوده شده در طول ٤١ سال گذشته می‌ تواند تحت حملات گسترده نیروهای آمریکایی قرار گیرد.

احتمالا جنگ طولانی مدت هر دو کشور و به تبع آن کشورهای منطقه را درگیر یک جنگ بزرگی در ابعاد خاورمیانه کند.

هر چند که از خامنه ای رهبر حکومت اسلامی تا بسیاری از فرماندهان سپاه پاسداران در سخنرانی ‌های آتشین خود ادعا دارند که حکومت اسلامی ایران به یک ابرقدرت منطقه ‌ای مبدل شده و سرنوشت خاورمیانه را آن گونه که می‌ خواهد دیکته می کند و راه را برای برقراری حکومت اسلامی جهانی، هموار می ‌سازد.

فرماندهان سپاه، گاهی به صورت صریح و زمانی در لفافه، می‌ گویند که هم اکنون حکومت اسلامی در پایتخت‌ های چهار کشور منطقه تسلط دارد و به زودی دیگر نقاط این منطقه را نیز در راستای برپایی حکومت «الهی» در اختیار خواهد گرفت.

اشاره آن ها به بیروت پایتخت لبنان، دمشق پایتخت سوریه، صنعا پایتخت یمن و بغداد پایتخت عراق است.

هم زمان، آن ها به یک کارزار شدید سیاسی و تروریستی و تحریک کننده در منطقه ادامه می‌ دهند تا شاید بتوانند حکومت بحرین را براندازند و خاندان آل سعود در ریاض را از کرسی قدرت پایین بکشند و اسرائیل را از نقشه روزگار محو سازند!

علی (عزیز) جعفری فرمانده سپاه پاسداران، چندی پیش گفته بود: «اکنون ما در مسیری قرار داریم که به برقراری حکومت اسلامی در سراسر جهان منتهی می شود.»

جعفری در فرصت دیگری، ادعا کرده بود: «هدف انقلاب اسلامی ایران ایجاد حکومت اسلامی فی الارض است.» به گفته او، «انقلاب جهانی اسلام اکنون در مرحله سوم عملی شدن خود قرار دارد و هدف نهایی احداث دولت اسلامی در سراسر جهان است.»

علی سعیدی یکی از نمایندگان آيت الله علی خامنه ‌ای در سپاه پاسداران، چندی پیش در نطقی گفته است: «انقلاب اسلامی ما سرآغاز جهانی شدن اسلام است.»

اسماعیل کنعانی در سمت جایگزین فرمانده سپاه قدس، گفت: «تردیدی نیست که شهدای ما و عزیزانی مانند فاطمیون به هیچ چیز دیگری جز حاکمیت حضرت امام غایب بسنده نخواهند کرد.»

علی فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه، گفته است: «امروز ما نه در خانه خود می جنگیم، بلکه نبرد ما هزاران کیلومتر دورتر جریان دارد.»

این ها تنها جملاتی از قدرت نمایی‌ های فرماندهان سپاه است که در سخنان امامان جمعه و روحانیون صاحب قدرت در کشور نیز به کرات شنیده شده است.

حتی برخی از تحلیل گران خارجی نیز که تحلیل های آنان در رسانه های ایران به وفور منتشر می شوند، حکومت اسلامی ایران را یک قدرت عظیم منطقه ای تصویر می کنند و این در صورتی ست که از دیدگاه تحلیل گران ایرانی و غیرایرانی بی طرف و واقع گرای بین المللی، حکومت اسلامی ایران در اجرای هدف های اوایل انقلاب و پس از آن که توسط آيت الله خمینی مطرح شد و سران حکومت و فرماندهان سپاه آن را مرتبا تکرار می کنند، کاملا شکست خورده است. به ویژه یک فاکتور مهم در تحولات هر کشوری پایگاه اجتماعی آن حکومت اسلامی است. اکنون حکومت اسلامی در نزد اکثریت مردم ایران و منفور است و باید سرنگون شود. این نظر یک ادعا نیست، بلکه کافی ست هر تحلیل گر و مفسری به ابعاد خیزش مردمی دی ماه ١٣٩٦، آبان ماه ٩٨ و همین دی ماه و شعارهای معترضین نگاه کند بی گمان به این تجیجه می رسد که نه تنها حکومت اسلامی پایگاه اجتماعی سابق خود را از دست داده است، بلکه حتی ریزش در بدنه این حکومت نیز به ویژه فرار اطرافیان حکومتیان با سرمایه های خود به خارج کشور، به خصوص ترکیه اوج گرفته است.

حکومت اسلامی ایران، از روزی که شکل گرفت، تا امروز که ٤١ سال از آن می گذرد، ده ها میلیارد دلار را صرف عملیات تخریبی در کشورهای منطقه کرده است. سازمان‌ هایی چون حزب الله لبنان، حماس، جهاد اسلامی آزادی فلسطین، حشد الشعبی عراق و المجلس اعلا للثورة الاسلامیه فی العراق (که بعدها آن را سپاه بدر نام دادند) و حوثی ها در یمن، کمک به حکومت بشار اسد در سوریه و ده ها سازمان کوچک و بزرگ دیگر بودجه های کلانی هر سال از ایران گرفته و می گیرند.

اگر به این مبلغ نجومی، هزینه های نجومی تری چون تلاش برای دسترسی به تولید بمب هسته ‌ای و هم چنین هزینه تولید انواع موشک ‌ها و جنگ افزارهای دیگر را نیز اضافه کنیم، می‌ بینیم که هر سال حدود نیمی از توان مالی و اقتصادی ایران صرف این بلند پروازی های جنگ طلبانه و تروریستی شده که نتیجه آن کارتن خواب ‌ها، گورخواب ها، جنین فروشی، کلیه فروشی و غیره در داخل ایران بوده است.

 

جمع بندی

گرچه مخالفان دولت در سوریه شکست خورده اند و نیروهای وفادار به دولت، در سال ۲۰۱٩ و در سال جاری ٢٠٢٠، توانستند بسیاری از سرزمین ها را از مخالفان و شورشیان پاک کنند، اما به نظر نمی آید که این جنگ به زودی پایان یابد. احتمالا رقابت ها بین نیروهای خارجی به خصوص ترکیه، روسیه، و ایران را افزایش خواهد داد.

آخرین نبرد ارتش سوریه برای کنترل آخرین سنگر مخالفان مسلح در ادلب؛ هزاران سوری می ‌گریزند. با آِغاز عملیات ارتش سوریه برای بازپس‌ گیری آخرین سنگر مخالفان مسلح در استان ادلب که با حمایت نیروهای روسیه انجام می‌ شود، هزاران نفر از این استان می ‌گریزیند.

اکنون درگیری های مستقیم نیز بین ارتش ترکیه و سوریه به وجود آمده است. احتمال دارد که روبط ترکیه و روسیه به سردی گراید. حکومت های ایران و روسیه از حکومت آدم کش بشار اسد و حکومت ترکیه از گروه های تروریستی مانند ارتش آزاد سوریه، جبهه النصره و هم چنین حمایت از داعش را نیز در کارنامه خود دارد.

با وجود توافق آتش بس در شهر بندری حدیده و مذاکرات بین احزاب متخاصم در سوئد، حل و فصل نهایی این جنگ چهار ساله هنوز به نظر دور از انتظار است. در واقع، موقعیت تضعیف شده حوثی ها پس از دست دادن قلمروی خود در دو سال گذشته و فشارهای زیادی که بر روی عربستان برای توقف جنگ آمده است، کار را برای مارتین گریفیتس، نماینده سازمان ملل ساده تر کرده بود که همه احزاب متخاصم را در سوئد گرد هم بیاورد. با این حال هردو طرف، گمان می کنند که می توانند به لحاظ نظامی، پیروز شوند. حوثی ها گمان می کنند که سعودی ها در نهایت مجبورند تحت فشارهای بین المللی جنگ را متوقف کنند و تلاش های خود را در یمن نادیده بگیرند. ائتلاف به رهبری عربستان سعودی نیز از سوی دیگر گمان می کند که اتفاقات و پیش روی های اخیر بر روی زمین، خصوصا در بندر حدیده، در نهایت حوثی ها را مجبور به پذیرش شرایط آن ها برای پایان جنگ خواهد کرد.

به نظر می رسد که حکومت اسلامی ایران، دلش نمی خواهد به حل و فصل نهایی این موضوع کمکی بکند. سران حکومت اسلامی ایران، به دنبال این است که سعودی ها در یمن گرفتار شوند تا دیگر منابع کافی نداشته باشند که فعالیت های خود را در جبهه های دیگر خاورمیانه ادامه دهند. حکومت سالامی ایران، هم چنین می خواهد که از بحران یمن به عنوان یک اهرم فشار برای تحریم های آمریکا و نجات دادن برجام پس از خروج ترامپ از این توافق نامه استفاده کند.

از سرگیری نزاع های ایران و آمریکا در عراق می تواند به نفع مردم معترض عراق منجر شود. با این وجود، عراق ممکن است شاهد آشفتگی های امنیتی و سیاسی بیش تری در سال ٢٠٢٠ به واسطه تنش های میان ایران و آمریکا باشد.

با وجود این که نزاع های خاورمیانه عمیق تر می شوند، همبستگی های سیاسی در منطقه، خطوط متناظر و رقابت های تشدید شده ای را ایجاد می کند. از زمان جنگ جهانی اول، تقسیمات سیاسی در خاورمیانه همواره منعکس کننده دیدگاه «نظم نوین جهانی» بوده است. در زمان جنگ سرد، خاورمیانه بین اردوگاه های شوروی و آمریکا تقسیم شده بود.

امروزه این تقسیمات در حال عمیق تر شدن، چه به لحاظ ماهیت و چه به لحاظ تعداد هستند. یعنی در حالی که به جای داشتن دو اردوگاه، حالا اردوگاه های مختلفی وجود دارد از جمله محور «مقاومت» حکومت اسلامی ایران، عراق، سوریه و حزب الله که به میزان گسترده ای توسط روسیه و چین حمایت می شوند؛ محور عربستان سعودی، امارات، بحرین، مصر و اردن که از سوی اسرائیل حمایت می شوند؛ و محور تغییر شامل کشورهای قطر و ترکیه. این سه محور در وسط یک درگیری خشن برای تصمیم گیری در مورد آینده خاورمیانه گرفتار شده اند. البته در این میان نقش آمریکا در خاورمیانه نه تنها نسبت به سابق کم نشده، بلکه تشدید هم شده است.

همه این مسائل، احتمالا در سال ٢٠٢٠ در صحنه  سیاسی خاورمیانه روی خواهند داد و ما شاید پایان هیچ کدام از آن ها را نبینیم. در سال ۲۰۱۸ و ٢٠١٩ خاورمیانه یکی از بخش های ناپایدار جهان بود و احتمالا این وضعیت در سال ٢٠٢٠ هم به همان شکل، باقی نخواهد ماند.

اما تا آن جا که به تحولات داخل ایران برمی گردد اکثریت مردم ایران، از تاثیرات تحریم ها، البته پیش از آن از فساد سیستماتیک دولتی در رنج هستند. از لحاظ اقتصادی، وضعیت ایران فاجعه بار است. اما با این وجود، نیروی قدس سپاه پاسداران شبکه ‌ای از متحدان ایجاد کرده که هزینه زیادی دارد در حالی که از نظر استراتژیکی، این نیرو کاری از پیش نخواهد برد. به خصوص معترضین عراقی و لبنانی، همواره خواهان خروج نیروهای وابسته به ایران از جامعه شان هستند.

معیشت اکثریت ایرانیان با مشکل رو به رو شده است. در حدود ۴۰ درصد جمعیت فعال کشور، که اکثریت آنان را جوانان تشکیل می دهند، بیکار هستند و یا بعضا به کارهای کاذبی اشتغال دارند که نمی توان به معنی واقعی کلمه آن را اشتغال نامید. با این وجود، کمک های مالی حکومت اسلامی برای اداره این نیروها و کمک های نظامی و اقتصادی به حکومت سوریه، بخش عظیمی از منابع مالی ایران را می بلعد.

محمد امین، پژوهش گر بنیاد فرانسوی مطالعات برای خاورمیانه و یکی از نویسندگان کتاب «ایران به کجا می رود» در یک مصاحبه اختصاصی با روزنامه فرانسوی لاکروا در ۵ مه ۲۰١۷، یعنی خیلی پیش از اعتراضات دی ماه ٩٦ ضد حکومتی مردم ایران در بیش از ١٤٠ شهر، اعلام کرده بود: برای آن که یک پژوهش گر غربی آن چه در ایران می گذرد، بفهمد، باید عینک خود را عوض کند.

محمد امین می گوید تحقیقاتی که وی در یک گروه تحقیقاتی در باره اقتصاد ایران در بازه زمانی ۲۰۰۵ - ۲۰١۵ انجام داده است، این واقعیت را نشان می دهد که در حدود ۶۰ درصد کل اقتصاد ایران در کنترل مستقیم و غیرمستقیم رهبر حکومت اسلامی است. او می گوید این کنترل، بخش های کلیدی اقتصاد ایران از جمله نفت و انرژی، بانک، صنایع خودر و دارویی گرفته تا بخش مسکن و مستغلات و توزیع را شامل می شود. این کنترل توسط ١۵ نهاد و موسسه زیر نظر دفتر رهبری و نهادها و شرکت های دیگر وابسته به سپاه پاسداران و بسیج اعمال می شود.

این پژوهش گر بنیاد فرانسوی می گوید در سال ۲۰١۷ میلادی ۷۰ درصد از درآمد ۳۷ میلیارد دلاری نفتی ایران برای مخارج نظامی، خصوصا در سوریه، عراق و یمن هزینه شده است.

محمد امین، می گوید: ادامه حیات حکومت کنونی در ایران به کنترل تقریبا کاملی بستگی دارد که حکومت بر اقتصاد کشور اعمال می کند. او می گوید: در نتیجه این کنترل گسترده، وضعیت اقتصادی ایران بسیار بد و ناگوار است. رکود بسیار شدیدی بر اقتصاد ملی سایه افکنده است. نرخ واقعی بیکاران از مرز ۴۰ درصد جمعیت فعال گذشته و نارضایتی های عمومی و معیشتی جنبه خطرناکی به خود گرفته است. این وضعیت بد اقتصادی می تواند منجر به یک انفجار اجتماعی و یک شورش فراگیر در ایران شود و پایه های حکومت حاکم بر ایران را فرو بریزد.

شنبه نوزدهم بهمن ١٣٩٨ – هشتم فوریه ٢٠٢٠

به بهانه نوشته ای از واشنگتن پست

به بهانه نوشته ای از  واشنگتن پست

نیرویی پنهانی که می‌تواند نابودکننده رژیم ایران باشد

مقاله نویس واشنگتن پست نوشته است؛ «جنبش کارگری در ایران معمولا هنگام ارزیابی وضعیت کشور، نادیده انگاشته می‌شود با اینکه اعتراضات کارگران تکانه بزرگی ایجاد کرده و از گستردگی پایگاه برخوردار بود و برای رژیم به مدت 20 سال است که در امر سرکوب آن با سختی‌هایی روبه‌رو است.»

نویسنده با نقل قولی از محمد خاتمی که  گفته بود؛ « با پیوستن طبقات بالا و متوسط جامعه به معترضین طبقه کارگر، هیچ نیروی نظامی یا امنیتی، یارای دست زدن به اقدامی علیه آنها را نخواهد داشت... و چنین تنشی به رویاروئی میان رژیم با مردم مبدل خواهد شد.» بقول واشنگتن پست تلاش کرده؛ «  اهمیت جنبش کارگری» را بر جسته کند.

نوشته واشنگتن پست «نیرویی پنهانی که می‌تواند نابودکننده رژیم ایران باشد» در میدیای اجتماعی مورد استقبال نسبتا وسیعی قرار گرفته است،  استقبال از این مقاله کاملا طبیعی است.

من نمیتوانم اندازه و میزان قدرت  تسلط نویسنده  نوشته واشنگتن پست "نیرویی پنهانی که می‌تواند نابودکننده رژیم ایران باشد" را در انطباق با اطاق فکری بورژوازی و هیئت حاکمه در ایران را تعین کنم. و احتمالا نویسنده به قدرت عظیم و مبارزه کارگران  بقول خودش در دو دهه گذشته اشراف نسبتا  مثبتی داشته است. اما  نویسنده با نقل قولی از خاتمی(پادو خامنه ای و مدیح گوی همیشه در صحنه  جمهوری اسلامی) تلاش کرده که از زبان هیئت حاکمه در ایران جایگاه اعتراضات گارگران را برجسته کند. جمهوری اسلامی با خاتمی  و بورژواها، با دوایر بیت رهبری و کثافتهای مجلس اسلامی و روحانی، با جنایتکاران سپاه پاسدارانف با اصلاح طلب و اصولگرا  دستشان در جیب طبقه کارگر و مردم زحمتکش فرو رفته، اینها با استثمار وحشی و تحمیل سخت ترین شرایط مزدی، و حقوقی تحمیل بیکاری و فقر مطلق(بیست میلیون از مردم در ایران در فقر مطلق زندگی میکنند) و سلب آزادی  تشکل، آزادی بیان و با سرکوب و زندانی کردن کارگران، با برگزاری هر تک  مورد اعتصاب، تجمع و راه پیمایی بر اهمیت حصور قدرتمند کارگران و معلمان واقف هستند.  ج.ا در دو دهه گذشته و تا کنون، قدرت بمیدان آمئن کارگران و اعتصابات آنها را در دادن افق اعتراضی و ماگزیمالیستی کردن خواست های جامعه را تجربه کرده است. هشدار خاتمی بی جهت نیست. نوشته  واشنگتن پست «نیرویی پنهانی که می‌تواند نابودکننده رژیم ایران باشد» بموقع و واقعی است!.

 

 و اما، به نظر من برجسته کردن جایگاه دو دهه گذشته جنبش کارگری در ایران و موقعیت اعتراض و مبارزات کارگران  توسط نویسنده اهمیت انعکاس بین المللی و جایگاه خواستهای ماگزیمال و قدرتمند کارگران را نمایندگی میکند.  با یقین تمام و با اطمینان میتوانیم ادعا کنیم که قدرت و نیروی مبارزاتی  کارگران  که در دو دهه گذشته و بویژه از سالهای ١٣٩٤ به بعد در میدان اعتراض حضور داشته و با برپایی هر تجمع و اعتراض وارد فاز جدیدی از مبارزه علیه شرایط فلاکتبار اقتصادی و سیاسی شده است  خود نیز نیروی تعیین کننده در سرنگوتی ج.ا و تضمین کننده هژمونی و قدرت شورایی و سوسیالیستی در جامعه است. 

و چنانکه جایگاه ویژه اعتراضات توده ای علیه فساد و دزدی، فقر و بیکاری در  دی ماه ١٣٩٦ فاز جدید در صحنه سیاسی و اعتراضی در ایران علیه ج.ا تعریف میشود، اما  پیش درامد موج وسیع اعتراضات توده ای در دی ماه وجود صدها مورد از اعتصاب و تجمع  کارگران در ده ها شهر و مراکز تولیدی بوده است.  اعتراضات کارگران  در ٩٧ ببعد در فولاد اهواز نیشکز هقفت تپه، در هپکو و ... ادامه داشته است و دارد.

 

 

در آذر ماه ٩٦ دقیقا یک ماه قبل از شروع اعتراضات توده ای در دی ماه نوشتم که باید آماده بود و اعلام کردیم که جامعه آبستن تحولات اعتراضی و مبارزاتی کوبنده است.

نوشته زیر در آذر ماه ٩٦ و دقیقا یک هفته قبل از دی ماه ٩٦ منتشر شده است.    

دمای گرم اعتراضات سیاسی ــ طبقاتی آذر ماه

تلاش برای سازمان متشکل کارگران باید با شتاب بیشتری پیگیری شود

نسان نودینیان

آذر ماه امسال با اعتراضات کارگران، دانشجوها، بازنشسته ها عجیب گرم، پُر شور و شعف شده. بازنشسته ها اینبار با تجمعی بیش از ١٠ هزار نفر در مقابل مجلس اسلامی دست به تجمع زدند. ٤٠٠٠ نفر از کارگران شرکت نیشکر هفت تپه بطور متحدانه تر و یکپارچه تری اعتصاب خود را ادامه دادند و سومین روز اعتراض و اعتصاب خود را پشت سر گذاشتند. همزمان کارگران کیان تایر و کارگران فولاد و ذغال سنگ کرمان در مقابل صندوق بازنشستگان دست به تجمع اعتراضی زده اند. از ١٣ دسامبر تجمعات پُرشور و رادیکال دانشجویان در شهرهای تهران، تبریز، رنجان، بابل برگزار شد.

اعتراضات آذر ماه گام مهم طبقات اجتماعی در حال مبارزه با حکومت اسلامی است. این اعتراضات خصلتی کاملا طبقاتی و سیاسی را نمایندگی میکنند و از نقطه قدرتهای خودویژه ای برخوردار هستند. بررسی این نقطه قدرتها، شناخت دقیق ار سوخت و ساز و رابطه انسانی و مطالباتی آنها تلاشی است برای معرفی جوانب پایدارتر اعتراضات کنونی.

شرکت وسیع کارگران، بازنشسته ها و دانشجویان در تجمعات اعتراضی برجسته است. . ارقام کمی اعتراضات و حضور کمی شرکت کنندگان تغیییرات قابل توجهی کرده اند. شرکت بیش از ١٠ هزار بازنشسته زن و مرد در مقابل مجلس اسلامی در مملکتی که استبدادی است و از حضور انسانها در کنار یکدیگر هراس دارد، پیشروی است. اعتراضات مداوم و پیگیرانه ٤٠٠٠ نفر از کارگران نیشکر هفت تپه موفقیت بزرگ و اقدام تعرضی کارگران به نظام ظالمانه حکومت اسلامی سرمایه است.

کارگران نیشکر هفت تپه اینبار با خانواده هایشان دست به اعتراض زدند. حضور خانواده های کارگری خود نیز پیشروی مهم دیگر جنبش کارگری است، با حضور خانواده ها اعتراضات قدرتمند شده و موجبات جلب و حمایتهای گسترده تر مردم شهر، هم محله ای ها، دوستان و خویشاوندان را ساده و فراهم میکند. حضور فعال خانواده ها در اعتراضات کارگران برآمده از شرایط اعتراضی و نارضایتی های عمومی مردم است. نارضایتی های توده ای با این نوع مکانیسم ها از جمله حضور خانواده های کارگران و بازنشسته ها تحکیم و به سنت پایدارتر، اجتماعی و قابل دوام اعتراضات تبدیل میشود.

این اندازه از تجربه اعتراضی، اعتصاب و قدرت بسیج نباید در این سطح توقف کند. جنبش کارگری نیاز ضروری به جهش دارد. متشکل شدن کارگران بیش از هر دوره ای ضروری شده است.

شرایط برای متشکل شدن کارگران آماده است.

پلاتفرم عملی کارگران پیشرو باید هم اکنون خول تشکل کارگران شکل بگیرد. کارگران پیشرو باید خواهان استقلال طبقه کارگر و ایجاد تشکهای کارگری باشند. کارگران پیشرو میتوانند اعلام کنند؛ که طبقه کارگر با اتکاء به خود و نیروی مستقل خود برای دست یافتن به خواستهای طبقاتی‌اش متشکل شود و مبارزه کند.

 

دیوار خفقان فرو ریخته شده!

کارگران با اعتراضات کوبنده، با تداوم اعتراضات در اشکال اعتصاب، راه پیمایی و تجمع، دیوار خفقان سیاه حکومت اسلامی را منزوی و حاشیه ای کرده اند. صدها سخنور و آژیتاتور در تجمعات اعتراضی عروج کرده اند. جنبش کارگری از وجود صدها رهبر عملی، سخنگو و فعال جنبش طبقاتی کارگران بر خود میبالد. جنبش کارگری در ایران در این زمینه قویترین پیشروی را داشته است. در تاریخ نیم قرن گذشته جنبش کارگری از وجود رهبران و سخنگوهای کارکران که سوسیالیستی فکر میکنند، که به فدرت سیاسی، و تغییرات بنیادی در زندگی توده مردم فکر میکنند، برخوردار نبوده است.

درک و تشخیص مولفه های سیاسی ــ طبقاتی شرایط کنونی برای کارگران پیشرو در صدر اولویتهایشان قرار گرفته است.

مهم این است کارگران پیشرو و سوسیالیست ملزومات ارتقا شرایط کنونی را فراهم کنند. اشتها و خیز برداشتن برای تغییرات پایه ای تر و متشکل کردن کارگران پیش درآمد گام نهادن به دوره نوین و تحکیم بافته است.

روند رادیکال شدن خواست ها و اعتراضات در فضای سیاسی در ایران، جدید است

نسان نودینیان

 

سه‌شنبه  ۲۱ آذر ۱٣۹۶ -  ۱۲ دسامبر ۲۰۱۷

 

 

 

« روز جهانی زنان و دختران در علوم» و فاجعه ی آموزشی زنان در ایران

« روز جهانی زنان و دختران در علوم» و فاجعه ی آموزشی زنان در ایران

در تاریخ 22 دسامبر 2015، (اول دی ماه 94) مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ای را، به منظور «به رسمیت شناختن نقش حیاتی زنان و دختران در جوامع علمی»، تصویب کرد. و روز یازدهم فوریه هر سال را به نام «روز جهانی زنان ودختران در علوم) نام نهادند.

نام گذاری این روز، به همت سازمان آموزشی یونسکو، و سازمان های آموزشی دیگر، و در پی  تلاش های خستگی ناپذیر زنان پیشرویی بود ،که خواستار توانمند سازی و مشارکت مساوی زنان در امور آموزش و پرورش، فن آوری، مهندسی، ریاضیات، و فعالیت های تحقیقاتی در تمام سطوح علمی بودند. 

این قطعنامه و نام گذاری حدود سه سال پس از فاجعه ی رسمی شدن یکی دیگر از تبعیض های جنسیتی در ایران بود. (البته بدون آن که هیچ اشاره ای به وضعیت زنان ایران در این مورد شده باشد).

 

دشمنی حکومت اسلامی با پیشرفت های آموزشی زنان

سال ها بود که حکومت اسلامی، به خاطر توجه و علاقه شدید زنان به تحصیلات دانشگاهی، انواع و اقسام سدهای پنهانی را در راه آموزش آن ها بوجود آورده بود. مسئولین حکومتی خوب می دانستند که هر چه آگاهی زنان بیشتر شود، خواستاری آن ها برای حقوق برابر جدی تر خواهد شد.

     سال 1391 مجلس اسلامی طرحی را ارائه داد زیر نام «سهمیه بندی جنسیتی». بر اساس این طرح زنان را، با ادعای «حفظ قداست خانواده»، به طور علنی و رسمی از آموختن بیش از هفتاد رشته تحصیلی محروم کردند. این طرح با همه ی سر و صداها و انتقاداتی که نسبت به آن شد، از آغاز سال تحصیلی همان سال به اجرا درآمد. ابتدا 6 دانشگاه و سپس حدود 36 دانشگاه دولتی دفترچه ای را به عنوان«راهنمای انتخاب رشته آزمون کارشناسی ارشد» منتشر کردند؛ که در آن مقابل بیشتر رشته ها عنوان «فقط مرد» گذاشته شده بود. این رشته ها عبارتند از:

انواع رشته های پزشکی، فیزیک هسته‌ای. مهندسی برق قدرت، مهندسی عمران، مهندسی کامپیوتر، مهندسی مکانیک، آمار و کاربردها، ریاضیات و کاربردها، فیزیک نظری و رشته های زیاد دیگر در علوم سخت ... و به طور کلی حدود 70 رشته ی دیگر تحصیلی در علوم سخت و نرم. (*)

علاوه بر این از دانشگاه های خصوصی نیز خواسته شدکه سهمیه بندی جنسیتی را در نظر بگیرند. و از آن زمان تا کنون این سهمیه بندی قرون وسطایی همچنان ادامه دارد.

 گزارشات منتشر شده نشان می دهد که فقط در سال های 91 تا 93، حدود هشت هزار و ششصد ظرفیت برای تحصیل زنان از دانشگاه های ایران حذف شد.

 

سازمان ملل و فاجعه ی آموزشی زنان در ایران

کاش سازمان یونسکو و دیگر سازمان های آموزشی و زنان فمنیست جهان که از قطعنامه ی سازمان ملل و «روز جهانی زنان و دختران در علوم» حمایت کرده و می کنند، یادشان باشد که در قطعنامه  نامبرده تاکید شده است که «علم و برابری جنسیتی هر دو برای دستیابی به اهداف توسعه بین المللی ضروری ست و باید که تعصبات کهنه و کلیشه های جنسیتی دختران و زنان از سازمان های علمی کنار گذاشته شود. »  و آنقدر شهامت داشته باشند که مقابل فاجعه ی آموزشی در سرزمین ما نیز بایستند.  سرزمینی که به گفته ی تاریخ نگاران غربی (و نه ایرانی) در 2500 سال پیش زنان مهندس و معمارش همگام با مردان در طرح ریزی و ساختن بناهایی چون تخت جمشید، نقشی اساسی داشتند.

 

یادداشت های آخر هفته

هشتم فوریه 2020

*:

1ـ رسمی شدن تبعیض جنستی آموزشی در ایران

 

2ـ حذف پذیرش زنان از 77 رشته در 36 دانشگاه

 

www.savepasargad.com


February 08, 2020

یادداشت ها ( ٧ و ٨ )

یادداشت ها (7)

جنبش آزادیخواهی و برابر طلبی به حضور طبقۀ کارگر و طبقات ستمدیده و حزب پیشرو نیازمند است .

جنبش کنونی را فقط قشر پیشرو پیش میبر

نظم فاشیستی .

کشتن انسان به سبک و سیاق آلمانی !

در برنامۀ تلویزیونی xy این هفتۀ آلمان گزارشی از ناپدید شدن خانمی تنها ، مهربان و معلول داد که در سال 2018 هنگام بیرون رفتن هر روزه اش از منزل کارد اتوبوس خود را در منزل جا گذاشت .

هنگام ورود به اتوبوس راننده در کمال ادب گفت که من شما را میشناسم که معلول هستی و کارد داری ، اما باید بلیط بخری . خانم مریض در مانده و به هم خورد و بلیط خرید . در ایستگاه بعدی راننده باز هم بلیط خواست . او که دیگر پولی همراه نداشت ، کاملا" از نظر روحی در هم ریخت و در کنار ایستگاه پریشان حال کیفش را میگشت و فقط داد میزد . این آخرین خبر از اوست . نظم آلمانی به خاطر یک اشتباه جان خانم مهربان و مریضی را گرفت .آلمانی های شریف و منظم با همین نظم و سبک و سیاق 6 میلیون هم ولایتی و یهودی را به کوره آتش سپردند .

سیاست و روشی که اصل و برتری را بر نظم و هر عامل دیگر میگذارد و نه بر انسان ، فاشیستی است .

موقعیت انقلابی .

لنین در نوشتۀ کوتاه و جالب " بورژوازی خفته بیدار میشود . " برای قیام و سرنگونی هرحکومتی و جایگزینی اَن با حکومت مردم دو شرط اساسی قائل میشود :

یک _ حکومت دیگر قادر به حاکمیت نباشد و نتواند حکومت کند .

دو _ مردم این حاکمیت را قبول نداشته باشند .

و در ادامه آن میگوید که این دو اصل ضروریست اما هنوز کافی نیست . باید مردمی که حاکمیت را نمیخواهند ، برای سرنگونی آن به پا خیزند . بدون انجام دادن این عمل از قیام و سرنگونی رژیم خبری نخواهد شد .

ادیبان فیسبوکی !

Mohamad Stokholm :

این جناب مبارز شما میدونی به صادق هدایت صادق ما چی گفت ‌.!؟

گفت هدایت یک سگ ولگرد است ، در صورتی که هدایت در باره ظلم و ستمی که از ناحیه مذهب و ایدولوژی آل احمد به این حیوان روا میدارد کتاب سگ ولگرد نوشت .! این بدبخت عدالت خواه و مبارز شما نمیدانست که هدایت سگ را از خود پستر نمی داند و برای حقوق حیوانات ارزش قائل است .‌‌.‌.و هدایت تنها کسی بود که میگفت ، تنها حیوانات است که دین ندارند و به این خاطر است که جنایتکار نیستن ‌...

جلال آل احمد :

"سگ ولگرد"هم کنایه‌ای از خود اوست؛ استعاره‌ای است؛ "سمبلیک" است .و به این دلیل عالی‌ترین کار هدایت همان "سگ ولگرد" میماند که متعلق به عالم دیگری است و ارباب دیگری داشته و در این عالم واقعِ ما، غریبه افتاده و محکوم به لطمه خوردن و کنار جاده‌ای از نفس افتادن است؛ و این خود بزرگ‌ترین استعاره است در تأیید آنچه در باب روشنفکران غرب‌زده میتوان گفت؛ که در این محیط بومی نشسته‌اند اما از آن بیگانه‌اند؛ و مدام هوای جای دیگر و ارباب دیگری را به‌سر دارند. عین خیام که فقط هوای ملکوت را بسر داشت.

جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول، صفحه‌های ۱۵۶

محاکمه و جرم حامد بهداد در صفحۀ یک دوست فیسبوکی .

اول محاکمه :

- کارنامۀ هنری صفر

- گرفتن پول کلانی بابت بازی در فیلمی

- در روزهای جنبش آبانماه در کالیفرنیا مشغول کار هنری بوده است .

جرم : در جشنواره ای از جنبش آبانماه دفاع کرده و گفته است که اسم سلبریتی را از روی ما بردارید ، ما خود مردمیم .

هنرمندان چکار کنند که باور کنی ؟

بهروز شادیمقدم

محاکمه و جرم حامد بهداد .

اول محاکمه :

- کارنامۀ هنری صفر

- پول کلانی بابت فیلمی گرفته

- در روزهای جنبش آبانماه در کالیفرنیا مشغول کار هنری بوده است .

جرم : در جشنواره ای از جنبش آبانماه دفاع کرده و گفته است که اسم سلبریتی را از روی ما بردارید ، ما خود مردمیم .

Mohammad Asgari

.با سلام ، انگلس یک مثال دارد در مورد کسانی‌ که آن قدر در جزئیات غرق می‌‌شوند که کلیت حاکم را نمی‌‌بینند ، او می‌‌گوید : " از فرط درختان جنگل را نمی‌‌بینند " ، نقش سلبریتی‌ها در عصر حاکمیت نئو لیبرالیسم به معنی‌ در اختیار گرفتن عرصه سیاسی در جوامع‌ای است که در آن سیاست زدایی در دستور کار قرار می‌‌گیرد ، این پروژه سال‌ها است که در ایران کلید خورده .

بهروز شادیمقدم

اگر سیاست و جامعه را پیچیده نکنیم و عکس العمل طبقاتی همۀ احاد را در نظر بگیریم ، عکس العمل این عده با حکومت در حال حاضر این است .باید از آنان دفاع کرد .

Shahram Nosrati

حرف بدی نزده که مستحق این برخورد باشد .

Mohammad Asgari

این‌ها مثل گربه مرتضی علی‌ هستند ، از هر جا ولشون کنید چهار دست و پا پائین می‌‌آیند ، دلخوش به ژست‌های آن‌ها نباشید ، حکومت به این‌ها نیاز دارد .

Shahram Nosrati

در اینکه حکومت به اینها نیاز داشته و تا حالا هم خیلی بهره برداری شده تردیدی نیست

امیر سامانی

بهروز شادی مقدم همان محمدرضا شالگونی است آیا ؟

Mohammad Asgari

.با سلام و درود، نه دوست عزیز ، ممی شالگونی چنین نظراتی ندارد .

امیر سامانی

البته این ادعا را کسی چند سال پیش داشت اما بی جواب ماند از روی کنجکاوی من هم جسارتا پرسیدم امیدوارم رنجیدگی خاطر مقدر نشده باشد.

Mohammad Asgari

اختیار دارید دوست عزیز ، چه رنجیدگی خاطری ؟؟ مخلصم گرامی‌.

بهروز شادیمقدم

چکار کنند که باور کنی؟ نمرۀ صفر را پیشاپیش به آنها داده ای و پرونده شان را بسته ای ." حکومت به این‌ها نیاز دارد ." این یک ور قضیه است . طرف دیگر چی ؟ وضعیتش ثابت است و تمام . اینکه نشد .

بوروکرات و لمپن پرولتاریا

بوروکرات و لمپن پرولتاریا بالا و پائین رده بندی طبقاتی نظام کاپیتالیستی را تشکیل میدهند .

هر دو قشر انگل اند و تجسم سیستم گندیده و ضد بشری سرمایه داری را به نمایش میگذارند . منافع طبقاتیشان حکم میکند که بر جان و مال مردم پای بگذارند .

یکی مودب است و دیگری بد فرهنگ .

هر دو از یک قماشند و از یک کاسۀ لجن زار نوشیده اند .

یکی با پنبه سر میبرد و دیگری با قمه .

بهروز شادیمقدم

  8.2.2020

+++

یادداشت ها (8)

سیاهکل ، تندر آرمان خواهی و شکست مبارزینی در سیاهی شب .

بررسی مختصری از این رویداد و واقعه :

شکست جنبش دورۀ مصدق و متعاقب آن ‎کودتای سال 32 و شکست مفتضحانۀ حزب توده و عوارض سیاسی ناشی از این دوران ‎، اختناق حاکم بر جامعۀ ایران در دهۀ چهل بخصوص ، زیر آوار ماندن ‎مارکسیسم ، پیروزی مبارزات مردم کوبا و به قدرت رسیدن کاسترو و چگوارا و ‎تأثیر جنبش های دیگر امریکای لاتین در آندوره ، تحت ماثیر ژری دبره و روی آوری مبارزان دیگر ‎کشورها به نظرات و افکار چریکی چگوارا ، ارزیابی غلط فدائیان خلق که ‎موتور کوچکند و موتور بزرگ ( مردم یا خلق ) را به دنبال خود خواهند کشاند ‎، با افکاری بغایت پوپولیستی و غافل از اینکه اسیر و در محاصرۀ مردم حسابگر روستا در هنگام درگیری سیاهکل ‎خواهند شد . و بالاتر از همه از تئوری و سیاست‌های مارکسیستی در برخورد ‎به مقولۀ جامعه و قیام دور بودن و از موضع رهبران مارکسیسیم به ‎آوانتوریسم انقلابی بی‌خبر بودن و راه انحراف و شکست خود خواسته را ‎پیمودن ، این‌ها زمینه‌ ساز واقعه‌ای شد که عده‌ای آرمان خواه جسور و ‎معتقد ، جوانانی از جان گذشته و عاصی و مبارزینی خوشنام در عصر دیکتاتوری ‎و اختناق واقعه‌ای مبارزاتی و سیاسی را پدید آورند که نه تنها با معیار ‎سیاسی مارکسیستی نیست ، بلکه از نظر مارکسیسم یک انحراف محسوب میشود و نام سیاهکل را در تاریخ مبارزات یک دوره با این حرکتشان ثبت کردند .

بهروز شادیمقدم

8.2.2020

اسلام دین وحشت و خشونت جنسی علیه زنان

اسلام دین وحشت و خشونت جنسی علیه زنان

در هفته های گذشته خبر بدادگاه کشاندن یکی از عوامل مرتجع اسلامی شهر هولیر به نام "ملا مظهر" توسط فعالین حقوق زنان، به دلیل فحاشی و توهین به زنان و تبلیغ  چند همسری و ترویج خشونت و تبلیغ آن از تلویزیون داعشی اش به نام "آموژگاری"، در صدر خبرهای کردستان قرار گرفت. خبر دادگاهی کردن ملا مظهر برای همپالگی هایش و اسلامیون مرتجع و زن ستیز توسط زنان آزادیخواه و برابری طلب بسیار ناخوشایند بود. ملا مظهر و اسلافش، دست پروده ارتجاع اسلامی حاکم بر کردستان عراق هستند. ارتجاعی که دست مردان را برای کشتن و پایمال کردن حقوق زنان باز گذاشته است تا اینگونه بیحرمتی و توهین به  زنان را به نام "دفاع از شرف و ناموس" و با دادن یک فتوا پایمال کنند. تاکنون حکومت اقلیم کردستان با وجود تمامی تبلیغات اش برای برابر کردن حقوق زن و مرد هیچ قدمی در جهت برابر کردن حقوق زنان با مردان برنداشته است و قوانین زیادی برای خانه نشین کردن و بی حقوقی کردن زنان تصویب کرده است.

 

چندی پیش بود که یکی دیگر از ملاهای مرتجع کردستان به نام "ملا هه‌لو" یکی از زنان خواننده کردستان را به دلیل اجرای آهنگ در سطح شهر "فاحشه" خواند و خواستار برخود اسلامی با آن خواننده شد. منظور ملا هه‌لو از برخورد و تنبیه اسلامی این بود که باید به روش صدر اسلام آن زن را سنگسار کرد و مورد سختترین شکنجه‌های جسمی قرار دهی تا زمانی که بمیرد! امثال این آخوندهای مرتجع که نانشان به نادانی مردم گره خورده است کم نیستند و همیشه با دادن فتواهای قتل از جهالت مذهبی مردم بنفع خودشان و علیه زنان استفاد میکنند تا اینگونه راه برای سرکوب بیشتر و بیحقوق کردن زنان و سکسیسم نهفته در دین هموار کنند.

 

همینطور مدتی پیش بود که تلویزیون روداو گزارشی در باره گورستانی که به "گورستان بی نام و نشان ها" در شهر حلبچه شهرت یافته است تهیه و پخش کرد. گورستان بی نام و نشانها پر از اجساد زنانی است که به دست مرتجع ترین افراد و عمدتا خانواده شان کشته شده اند و بدون هیچ نام و نشانی در این گورستان چال شده اند. موضوع تبلیغ کردن چند همسری، کشتن زنان، پایمال کردن حقوق زنان تنها مربوط به کردستان نیست بلکه در تمامی جوامع اسلامی زنان به شیوه برده وار مورد ظلم و ستم قرار میگیرند. در کردستان ایران تنها در عرض شش ماه بیش از صد زن به دلیل مشکلات خانوادگی و اذیت و آزار توسط مردهای خانواده و وجود قوانین زن ستیز دست به خودکشی زده اند و تنها در عرض سال جاری بیش از چندین زن قربانی دست ارتجاع و مردسالاری شده اند. رژیم اسلامی ایران یکی از حکومتهائی است که زنان را به شیوه های مختلف خانه ‌نشین کرده و همیشه برای سرکوب کردنشان دست به هر جنایتی از جمله اسید پاشی زده است.

 

مذهب و مرد سالاری آمیخته با تعصب های قومی و نژادی ابزاری برای بیحقوق کردن زنان و  فرستادنشان به کنج خانه برای بچه داری و پخت و پز هستند، تمام قوانین اسلامی به نفع مرد و برعلیه زنان نوشته شده است. ملا مظهر و اسلافش مبلغ و ترویج کننده دینی هستند که هزاران گورستان بی نام و نشان از تجاوز و قتل و خشونت علیه زنان ایجاد کرده و همه این جنایات را با اتکا به شرع کثیف اسلام قانونا انجام داده اند. تنها  راه برای پایان دادن به این بیحقوقی و نابرابری و توحش اسلامی بر علیه زنان سرنگون کردن حکومتهای اسلامی و الغا و به زباله دان انداختن قوانین متحجر اسلامی است. زنده باد آزادی و برابری!

 

٠٤/٠٢/٢٠٢٠

Pordelzarh1985@gmail.com

خودارضایی سیاسی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

حالا موسم انتخابات است حکومت اسلامی از موضوع نمایشی انتخابات میتواند وزن خودش را در سیاست و جامعه ببیند . این برآورد زمانی واقعی تلقی میشود که سرپوش اختناق و سرکوب نباشد ! مانورهای داخلی حکومتی مثل نمایش انتخابات موضوعی جداگانه از ابعاد سیاست خارجی و تعادل بیرونی نیست . وقتی در مراسم فجر خودشان به هنرپیشه زنی که موهایش را تراشیده حکم میدهند که روسری برای سرکچل هم از محکمات دینی است ... ثابت میشود مشکل حکومت اسلامی موی سر زنان نیست این تابوهای ساختگی مسخره را باید تا جایی که میشود حفظ کرد تا عوام سرگرم آدرسهای انحرافی باشد ، مشکلات اصلی مثل سیاست متعارف و اقتصاد و آزادی حالا زیر سایه قوانین ممنوعییت باد معده در سایه هستند ...

یکی از مختصات زمانه فعلی پایان خاله بازیهای زیر پتو است . این پایان مبارک است . شخصا امیدم به همین بخش از قضیه است والا عوام را میشود هر بار به هر شکلی فریفت . این پایان یعنی سیستم ولایت فقیه نمیتواند فقط ظاهری نشان دهد عوض میشوند . حالا واقعا باید عوض شود این پایان یعنی موضوع استحاله باید جدی باشد و این جدیت ربطی به مثبت و منفی بودن عوامل بیرونی ندارد . حکومت اسلامی ایران با بیلان 40 ساله گذشته تمامی امورات مربوط به سازندگی را فقط نشان داد و کردیت سیاسی غرب را هم همیشه داشت و فقط پارامتر سرکوب مردم ناراضی را عملا ثابت کرد .

این همه به قول خودشان مقاومت برای اینکه عوض نشوند برای همین است که میدانند باید جدی باشند . نسخه جدید اقتصادی قوانینی دارد که اجرای این قوانین باید است وداشتن ظرفییت چنین بایدهایی کار هر سیستمی نیست.هرآنکس که با چماق حذف شد مثل قذافی و صدام... ظرفییت نداشت و هرآنکس که با هویج همراه شد یعنی امیدی هست . سیستم ولایت فقیه کاملا اشراف دارد و میداند به دلایل سوق الجیشی ... غرب رویکرد نظامی با حکومت اسلامی ایران نخواهد داشت پس تا جایی که امکان داشته باشد این روند را با تاخیر انجام میدهند ولی تردید نکنید که با هر مقدار تاخیری ... بالاخره باید جدی باشند .

به نظر من این سیستم اگر ظرفییت میداشت برای سر کچل هم روسری را بایدی نمیکرد. ظرفییت واقعی یعنی اساسا حجاب را لغو میکرد و میتوانست ادامه بدهد . توانایی و ظرفییت سیستم را از مانورهای داخلی میشود سنجید منظورم نمایش انتخابات نیست .

خلاصه : لغو حجاب ( سیاست داخلی ) روی دیگر انحلال سپاه پاسداران ( سیاست خارجی ) است و بالعکس ( به عنوان مثال ) ...

انتخاب با حکومت است که از سر شروع کنند با از دُم...


سنا ترامپ را تبرئه کرد قابل توجل اسکولای مسلمان حاکم در ایران که هنوز منتطر معجزه انتخابات آمریکا هستند...ترامپ دور بعد هم در کاخ سفید میماند . سیاست کاخ سفید در هر دوره ایی شاخص های خودش را دارد ...


خامنه ای : از من هم خوشتان نمیاید ولی در انتخابات شرکت کنید و رای بدهید که در اعتراضات آینده چگونه چوب به کونتان فرو کنیم ؟ امت گوسفند رای دهنده ، چرب دوست دارد یا خشک ؟


به نوشته دویچه وله دیدار و گفت‌وگوی هیئت شورای مدیریت گذار با جمعی از نمایندگان پارلمان آلمان، پنج‌شنبه ۳۰ ژانویه و به دعوت کمیسیون روابط خارجی پارلمان آلمان در محل پارلمان آلمان (بوندستاگ) انجام شد...


دویچه وله از بسازبفروشهای قدیمی غربی است که تجربه مکفی در ساختن آلترناتیو دارد
...


شورای مدیریت گذار یک تشکل سیاسی شامل تعدادی پیرمرد خیلی ساله به بالا که در مهر ماه امسال اعلام موجودیت فرمود و خود را چتری فراگیر برای همه ایرانیانی معرفی کرد و گفت قصد دارند برای 80 میلیون ایرانی پدری کنند این پدرهای پیر شجاع ، خواهان گذار بدون قید و شرط از جمهوری اسلامی هستند ...


رئیس پدر بزرگها گفت هر باد صدا داری که از پدرها در میرود در شورای مدیریت گذار اساساً از جایگاه آلترناتیو انجام میشود ، به گفته حسن آقای شریعتمداری، نمایندگان شورای مدیریت گذار در این دیدار بر این موضوع تاکید کردند که در صورت منازعات و درگیری‌های داخلی در ایران بعد از "فروپاشی رژیم"، اروپا هم آسیب می‌بیند...


نمایندگان پارلمان آلمان هم حسابی ترسیدند که آسیب میبنند و به هم گفتند ما چقدر بدبختیم ... خدایا شکرت که این پدرهای مهربان پیر را برای کمک به ما فرستادی ...


پدرجان اسکولت کردن ، ظاهرا خودت هم از این مسخره بازی تربیونی خوشت میاد . صحنه ای که کاخ سفید و باقی اعوان و انصارش در اروپا و بقیه جهان روی آن عمل میکنند نشان میدهد مواظب هستند که سیستم ولایت فقیه ریق رحمت را سر نکشد و فقط عملا روی همین پدیده حساب کرده اند که زیر فشار حداکثری سیستم فاشیست دینی در ایران استحاله میشود ... اسکولت کردن پدرجان . مهمتر از دویچه وله هم بادتان زد یعنی بیشتر مچلتان کرده اند . مختصات ایران ، خاورمیانه ، سیاستهای جهانی قرن 21 ، تضادهای داخل کلوپ قدرت ... همه و همه نشان میدهد خودتان بیشتر از همه دوست دارید سرکار باشید...


خودارضایی سیاسی یعنی چه ؟ یعنی کسانی که از درد و رنج مردم و به نام مردم ، جلق میزنند ...

 
 

 
07.02.2020
اسماعیل هوشیار

February 07, 2020

اين جنگ را ما برده ايم

 اين جنگ را ما برده ايم

 بر اساس گزارشي که از طرف سازمان ملل بمناسبت ۶ فوريه روز جهاني منع ختنه زنان منتشر شده است پیش‌بینی می‌شود اگر اقدام فوری و پیشگیرانه اجرا نشود، تا سال۲۰۳۰ در کل جهان ۶۸ میلیون دختر و زن در معرض ختنه قرار گیرند. يعني در هر ۱۰ ثانيه دختري ختنه ميشود. هم‌اکنون دویست میلیون زن در جهان هستند که ختنه شده‌اند و ۴۴ میلیون نفر از آن‌ها دختران زیر ۱۴ سال هستند!!

در حاليکه وجدان بشر هیچگاه در طول تاریخ به اندازه امروز نسبت به شرایط و کيفيت زندگي اش بلند پرواز نبوده است، اما براستي اين ناقص العضو کردن زنان از کجا ناشي ميشود؟!

در جهانی که يکي از دغدغه هاي جدي انسان، بهبود محيط زيست و رعايت حقوق حیوانات و گیاهان است و هر روز به اشکال متنوع تلاش ميکند تا مانع سواستفاده از ابتدایی ترین شکل حیات شود، و حتي جهت ممانعت از انقراض نادر ترین حیوانات ميکوشد، اما چگونه است که نیمی از شهروندان جهان، به اشکال مختلف، گرفتار هیولایی بنام زن ستیزی و تبعیض به خاطر جنسیت اند؟! چرا بشریتی که برای حفاظت از طبیعت، حتی طبيعت بیجان، غول ترين منابع مالی و انرژی فکری را اختصاص میدهد، و به دستاوردهاي عظیم  فرهنگی، اجتماعی و علمی،  برای حفاظت از زندگی ميرسد، اما با وصف اين، مقام و جايگاه نیمی از مردم به خاطر جنسیت شان و زن بودنشان از احشام هم کمتر است؟!

چگونه است که فرهنگ و اخلاق مردم، مجاز نمی داند که مثلا در مورد جليقه و قلاده حیوانات خانگی ”تمایل“ و ”عدم تمایل“ حیوان نادیده گرفته شود،  یا حق هواخوری حیوانات خانگی سلب شود، اما همزمان  نیمی از مردم  جهان، به انحاء مختلف، حتي از پوشش آزادانه و استنشاق اکسيژن برابر و حقوق کامل با نیمه دیگر برخوردار نیستند؟!

اين تناقض، در سنت و فرهنگ و آداب و رسوم مذهبي آدمها نيست، آنگونه که سازمان ”مقدس“ ملل ميفرمايد!

تناقض وضعیت زنان با شرایط زندگی بشر، نه کار خدا است نه فرهنگ و نه سنت! بقای زن ستیزی امر هدفمند  نيرويي است که خارج از قاعده زندگی واقعي بشر، مقدرات زندگی امروز مردم را رقم میزند. بقای این بربریت قرون وسطایی در قرن بیست و یکم، و در عصر احترام به طبیعت، محصول اراده آزادانه بشر نیست. بازتوليد اين فرهنگ و از خود بیگانگی، کار قدرت مطلقه اي است که از این توحش قرون وسطایی سود و منفعت مستقیم به جيب ميزند. زن ستیزی کار نیروها و جنبش هایی است که از بی حقوقی زن، از آمریکا تا آسیا و آفریقا و تا دور افتاده ترین نقاط جهان، بهره مند میشوند. ریشه زن ستیزی نظام سرمايه داري حاکم بر جهان ماست.

هيچ حربه اي بهتر از مذهب و سنت و فرهنگ زن ستيزي براي مقابله با حرکت توده هاي مردم براي احقاق حقوق شان، کارايي ندارد. هيچ حربه اي مناسبتر از ايجاد شکاف ميان زن و مرد، تبعيض جنسيتي در صفوف مردم کارکن،  سود ويژه به جيب خدايان سرمايه نميزند. تا روزي که بتوان اين حربه را در حاشيه و براي سود ويژه نگه داشت، جهان ”پیشرفته“ سرمایه داری  بساط اسقف و عمامه و کلیسا و مسجد و زن ستیزی و مذهب را  گرم نگه خواهد داشت. تنها در چنين شرايطي است که ميتوان کارگر معترض را به شلاق بست. تنها در جامعه ای که زن از آزادي و برابري محروم است، میتوان در آن از گرده بردگان مزدي بيگاري کشيد و ارتش و پليس و پاسبان براه انداخت. تنها در جهان وارونه ماست که بر متن زن ستيزي و نابرابري میتوان فقر و فلاکت عنان گسیخته را کماکان حاکم کرد و ادامه داد. رهايي زن، براستي شاخص و معیار آزادی جامعه است.

و دقيقا اينجا همان گلوگاهي است که بايد يقه نيروها و جريانات اپوزيسيون راست ايران از سلطنت طلبان و رضا پهلوي تا ”شوراي مديرت گذار“ و احزاب ناسيوناليست قومي را گرفت که ادعاي سرنگوني طلبي دارند. بقای مناسبات سرمايه داري و قانون استثمار، بقاي مذهب،  و قوانین و اخلاق و فرهنگ منحط ضد زن، بقای تبعیض بر زن، کماکان تا همين لحظه، از ارکان پلاتفرم اپوزيسون راست است. اين اپوزيسيوني است که سياه روي سفيد اعلام کرده است که حافظ مناسبات سرمايه داري است و حاضر است با بخشهايي از خود حاکميت موجود در ايران بر سر حفظ ساختار دولت و ارگانهاي سرکوب آن، در مقابل خيزش مردم براي برابري و سرنگوني جمهوري اسلامي متحد و به توافق برسد. اين اپوزيسيوني است که شال و کلاه کرده چتري براي روحانيت باشد، مذهب را دستي بکشد، ارتش را ”دوست مردم“ جا زند، تا سرمايه داري در ايران را از گزند هجوم طبقه کارگر و مردم آزاديخواه به دولت و ارتش و نهادهاي آن، نجات دهد، ايده برابري را دفن کند، و عوضش آزادي بازار را به ارمغان آورد. پلاتفرم اين اپوزيسيون براي سرنگوني، چيزي جز به سخره گرفتن تمام ادعاهای ترقیخواهی انسان مدرن نيست. اين اپوزيسيوني است که تن نميدهد به لغو قوانيني که ناقص اصل برابري کامل زن و مرد باشد. براستي اپوزيسيون راست ايران، اپوزيسيون ”سود ويژه“ است. ابزار تحميق مردم و توجيه ادامه حاکميت استبداد است. چهار دهه جداسازی جنسی، و مغزشویی نسلي که چشم به یک جامعه اسلام زده بازکرد، برای دفن ایده برابری، نتوانست صدای حق طلبی میلیونی زنان در ایران را خفه کند. چهار دهه راه اندازی گشتاپوهای اسلامی برای پاکسازی جامعه از وجود زن آزاده و معترض، نتوانست جامعه ایران را تسليم اختناق قرون وسطایی ضد زن کند، بلکه جبهه عظیمی با صف میلیونی از زنان و مردانی که خود را شایسته زندگی انسانی میدانند، باز کرد. خشم و عصیان میلیونی جامعه ايران در ديماه ۹۶ بر سر اعتراض به بی حقوقی زن سرباز کرد. ديگر ايران آتشفشان خاموشی نيست که هنوز سرباز نکرده باشد. از ديماه ۹۶ تا امروز يک پاي کيفرخواست مردم، اعتراض به بی حقوق زن، است. جنبشي که براي سرنگوني جمهوري اسلامي ميداندار شده است نه فقط از قوانین ضد زن اسلامی نشانی باقي نخواهد گذاشت، بلکه تا مذهب زدايي کامل از جامعه پا پس نخواهد کشيد. اين جنبش و در راس آن کمونيستها و طبقه کارگر در ايستگاه بند و بست اپوزيسيون راست با دولت و ارتش و سپاه و بخشهايي از حاکميت توقف نخواهند کرد. اين خيال خام را اپوزيسيون راست از سر خود بيرون کند. جنبش ما در روند سرنگوني جمهوري اسلامي، تفاوت هاي بنيادين خود را با اين اپوزيسون در رابطه با سرنگوني جمهوري اسلامي و مسله زن در دو سند به روشني بيان کرده است:

”اعلام برابری کامل و بی قید و شرط زن و مرد در حقوق مدنی و فردی. لغو کلیه قوانین و مقرراتی که ناقض این اصل است.“ منشور سرنگوني جمهوري اسلامي

”حیات پایه‌ای ترین حق انسان است. جسم و روح افراد از هر نوع تعرض مصون است.“ بيانيه حقوق جهانشمول انسان

حقيقت اينست که هيچ بخشي از بورژوازي ايران در مصاف بر سر حق زن جان سالم بدر نخواهند برد. اين جدال را ما کمونيستها برده ايم!

 

هفت تپه و حکم جلاد!

بعد از اعتراضات گسترده کارگران هفت تپه و همه نهادهای کارگری، احزاب و جریانات سیاسی، انواع نهاد و تشکلهاي انسان دوست در ایران و خارج کشور، سرانجام قوه قضائیه ناچار شد، قول بررسی دوباره و "عادلانه" احکام سنگین شلاق و زندان برای کارگران هفت تپه و حامیان آنها دهد. حاکمان برای جلب توجه و ساکت کردن طبقه کارگر و میلیونها انسان آزادیخواه، بر تن جلاد لباس "عدالت" پوشیدند و همه جا از رسانه تا کوچه و خیابان را پر از پروپاگاند پوچ در خصوص قرار تجدید نظر در احکام و "بخشش و سخاوتمندی"، رئیسی کردند. نهایتا معلوم شد، این قول و قرارها مانند بسیاری از قولهای دیگر، تنها وسیله ای برای وقت خریدن حکام بوده است. زیر فشار جامعه راهی برای فرار نبود و جبرا چند قدمی عقب کشيدند و اما احکام پنج سال زندان را برای فعالین هفت تپه و حامیان آنها و نویسندگان نشریه گام صادر کردند.

اعتراض به این احکام همه جا شروع شد و "عدالت" جلاد بیش از همشیه نمایان و بار دیگر چهره کریه قوه قضائیه و رئیسی برملا شد. این احکام همزمان مورد اعتراض وکلای زندانیان و خود این عزیزان قرار گرفت و سرانجام قرار بر حکم نهایی در دادگاه تجید نظر دادند. بعد از این همه وقت خریدن و کش و قوس دادن، سرانجام در دادگاه تجدید نظر و در جمع جلادان و در لباس قضات و در پشت درهای بسته و بدون حضور وکیل و "متهم" و دور از چشم مردم ایران، این احکام بار دیگر تائید و لازم الاجرا اعلام شد. اجرای احکام نیز بر اساس زمان مناسب و نیاز آنها و در حقیقت چون شمشیر داموکلس بالای سر کارگران و فعالین آنها نگهداشته شده است. یا سکوت و کوتاه آمدن یا اجرای حکم جلاد.

جلاد راهی نداشت، راهی برای او باقی نمانده است و هر روز از گوشه ای پایان عمر ننگین و روز محاکمه او و کل دستگاه جرم و جنایت آن رسما اعلام میشود. حکام بدون جلاد، بدون زندان و جنایت و شکنجه، بدون ماشین عظیم دروغ پراکنی و ارتش و سپاه و پلیس و همه قمه بدستان خود، عمری نخواهند داشت. تائید دوباره احکام، تلاشی برای خریدن دو روز عمر بیشتر است. این آخرین نفس است، عمر جلاد به پایان رسیده و سوت پایان آن را از هفت تپه و فولاد، آذر آب، هپکو و تا همه شهر و شهرکها زده اند.

این روزها که ترس و لرز کالبد بیرمق حاکمیت را گرفته است، احکام زندان و طوق اخراج و بیکاری بر سر معترضین و بیش از همه فعالین و رهبران کارگری، چون ابر تیره ای نگهداشته شده است. از هفت تپه و فولاد، تا شرکت واحد و صف معلمان، از دانشگاه تا جنبش حق زن، هزاران هزار پرونده ساخته و پرداخته جلادان قوه قضائیه در همراهی و کمک صاحبان سرمایه و حقوق بگیران آنها، آماده اجرایند. اسماعیل بخشی ها و محمد خنیفرها، ایمان خضری ها و...، از کار هم اخراج شده اند و در حقیقت با قطع درآمد ناچیز و تحمیل فقر، نه تنها خود آنها که بعلاوه خانواده و کودکانشان هم مجازات میشوند. حاکمان همزمان از این ابزار به عنوان چاقوی تیز برای تکه پاره کردن اتحاد کارگران، بهر میبرند. در جامعه ای که سايه گرسنگی و فقر زندگي دهها میلیون انسان را بلعیده است و تنها اقليتي مفت خور از آن سود میبرند و پول پارو میکنند، در جامعه ای که میلیونها خانواده کارگری برای پرداخت هزينه کرایه منزل و نان خانواده، برای درمان و پوشاک کودکانشان، درب هر کس و ناکسي را زده اند، چه شکنجه ای بیشتر از بيکاري و اخراج از کار و محروم کردن خانواده کارگری از حداقل درآمد، براي حاکمان موثرتر است.

در این میان اسد بیگی های ایران در همه جا علیه کارگران و در همراهی با دستگاه "عدالت" نظام، در حال دوندگی هستند. دادگاهها و دولت و همه مراکز در حقیقت به حکم آنها میچرخند. جلادهای قوه قضائیه و همه قمه کشان و زندانبانان و خبر چینان...، حقوق بگیر آنها هستند. آنها بالاتر از هر ارگان و قدرتی هستند. جامعه در دست آنها است و دولت و قوه قضائیه کذایی آن، گماشتگان اقلیتی سرمایه دار اند. هر تصمیم و سخن جویده و نجویده آنها توسط مشتی مزدور اجرا میشود. بی خود نیست در همین ماجراي هفت تپه و بعد از محاکمات و زمانی که بازجوهای حاکمیت چیزی برای حکم بستن به پاي تعدادی از کارگران ندارند و حکم برائت داده اند، به درخواست اسد بیگی قرار است بار دیگر پرونده آنها رسیدگی شود.

اما همه این حقایق نکته جدیدی در مورد ماهیت جمهوری اسلامی نمیگوید. این "عدالت" آنها است. این نیاز جامعه ای است که چرخهای آن بر گرده دهها میلیون کارگر و خانواده های آن میچرخد. این نیاز سیستمی است که زنده ماندن آن در گرو بریدن هر زبان نقد و اعتراضی علیه ستم و بردگی است. اما امروز هزاران بخشی در گوشه و کنار مملکت در قامت رهبر خوشنام و معتبر کارگری، کسانی که سالیان طولانی عمر خود را در خدمت طبقه خود، برای اتحاد کارگران علیه حاکمیت سرمایه کوشیده اند، قد علم کرده است. بخشی ها صدای یک طبقه به پهنای ایران اند. این صدا امروز مرزهای ملی و ناسیونالیستی را در نوردیده است و در جواب به نیاز استثمار شدگان، ایران و عراق و لبنان، فرانسه و شیلی و... را به هم وصل کرده است. این صدا و آتش اعتراض دهها میلیون انسان در جامعه ایران، دیگر با دلقکهای دست در خون قوه قضائیه و شکنجه گران و واعظان آنها خاموش نخواهد شد.

این احکام باید پس گرفته شوند. کارگران اخراجی باید سر کار خود بازگردند. پرونده سازی و جعلیات جاسوسان و خبر چینان حاکمیت باید خاتمه یابد. این اولین قدم است! کارگران هفت تپه تنها نیستند و دهها میلیون انسان چشم به انتظار پيروزي آنها در این جدال اند. این جدال یک طبقه است که هفت تپه ای ها و رهبران و فعالین آنها تنها نوک قله آنند. طبقه کارگر ایران، صف معلم و بازنشسته، دانشجو و زن و مردم آزادیخواه، در دفاع از زندانیان هفت تپه و علیه هر نوع زندان و پرونده سازی سکوت نخواهند کرد. فعالین هفت تپه و حامیان آنها و بسیاری از زندانیان عدالتخواه به حکم اعتراض وسیع مردم آزادیخواه آزاد شده اند. بازگرداندان آنها به زندان، توهين به بشریت است و جامعه این را نمیپذیرد. این دور باطل باید پایان یابد. حکم جلاد باید لغو شود و همه پرونده سازی ها باید ملغا اعلام شوند. جامعه نباید این توحش را بیش از این بپذیرد.

٦ فوریه ٢٠٢٠

 

اثرات فقدانِ پیشاهنگ کمونیستی

اثرات فقدانِ پیشاهنگ کمونیستی

(در ارتباط با سیاهکل سرآغاز مبارزۀ مسلحانه و قیام توده ای)

فقدانِ پیشاهنگ کمونیستی در درون جامعه، تقریباً چهل ساله شده است. 49 سال از آغاز مبارزۀ مسلحانه توسط کمونیست‏های راستین در جنگل‏های شمال ایران، و 41 سال از قیامِ توده ‏ای 21 و 22 بهمن 57 می‏گذرد. بی گمان جامعه بعد از گذر از آن دو واقعۀ تاریخی، دست‏خوش تغییراتی چند در عرصه های متفاوت شده است.

در حقیقت آغاز مبارزۀ مسلحانۀ کمونیست‏های اواخر دهۀ چهل، برابر با شکستن فضای ترس و وحشتِ تحمیلی نظام شاهنشاهی، و نیز رد سیاست‏های تسلیم طلبانۀ به اصطلاح نیروهای مدافع مردمی بُوده است. پیداست که نگاه‏ها و ارزیابی‏های سیاسیِ متنوعی، نسبت به قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه از یکسو، و نقش و جایگاهِ پیشاهنگ کمونیستی در قبال تعرضات وحشیانۀ ارگان‏های سرکوب‏گر نظام وابسته به امپریالیسم از سوی دیگر وجود دارد؛ نگاه‏ها و ارزیابی‏های سیاسی که جامعۀ ایران از دیرباز تاکنون، با الفاظی هم‏چون جوانان "کم حوصله"، "ماجراجو"، "جدا از توده" و یا حاملین افکارِ چپِ "سنتی" و امثالهم رودررو بُوده است. البته ناگفته نماند که فارغ از نگاه‏ها و ارزیابی‏های متفاوتِ این و یا آن نیرو و عنصر سیاسی، رزمندگان سیاهکل، این‏دست سئوالات را در برابر خود قرار دادند که چگونه می‏توان توده ها را، بمیدانِ اصلی مبارزه کشاند و آنانرا به قدرت واقعی شان واقف گرداند؟ چگونه می‏توان سد عظیم دیکتاتوری و خشن را در هم شکست و زمینه های اعتراضات کارگری و توده ای همه گیر را فراهم کرد؟ و مهمتر از همۀ این‏ها چگونه می‏توان ادعای پیشاهنگی و هدایتِ کارگران و زحمت‏کشان را در سر داشت و از قهر انقلابی اجتناب ورزید؟ و ...

پس پایه های نظری رزمندگان سیاهکل، در پاسُخ به پُرسش‏های فوق شکل گرفت، که پیدایی و ثمرۀ آن‏ها را می‏شد، در قیام توده ای 21 و 22 سال 57  و آن‏هم تحت عنوان "کارگر، دانشجو، فدائی پیوندتان مبارک" به عینه دید. در هر صورت جوانان "کم حوصله" و "ماجراجو"، بر خلافِ حرافان و تسلیم طلبان پا پیش گذاشتند و ارگان‏های سرکوب‏گر نظام پهلوی را به مصاف طلبیدند تا جامعه را از شر حاکمان زورگو رها سازند. به یُمن عملِ مسلحانۀ کمونیست‏های دهۀ چهل بُود که فضای سیاسیِ بستۀ جامعه، در مدت زمانی کوتاه متغییر، و رفته رفته توجۀ دستجات و تجمعات متفاوتِ روشنفکری را نسبت به سیاست‏های‏ عملی و کارسازش جلب کرد. سیاهکل راه پیش پای میلیون‏ها انسان دردمند و بویژه در مقابل مدافعین راستین توده های ستم‏دیده گذاشت و به سمع خود توانست، صدمه ای بس عظیم بر قدرقدرتی نظام شاهنشاهی وارد سازد؛ به سمع خود توانست - و نشان دهد - که می‏توان در برابر نظامِ تا بُن دندان مسلح مبارزه کرد و توده ها را مورد خطاب داد؛ نشان دهد که چگونه می‏توان بر وارفتگی و بر کرختی جامعۀ روشنفکری فائق آمد و توجۀ راهجویان راه رهائی را، نسبت به ایدۀ "برای اینکه باقی بمانیم، مجبوریم تعرض کنیم" جلب کرد.

 

واقعیت این است که سیاهکل علیرغم اثرگذاری مبارزاتی در درون جامعه، نتوانسته است - بدلیل رخنۀ عناصر فرصت طلب و خائنی هم‏چون نگهدارها و گشتگرها به صفوف رزمندۀ چریکهای فدائی خلق -، جوشش‏های توده ای سال‏های 56 و 57 را تا سر حدِ قطع سلطۀ امپریالیستی در ایران سازمان دهد، امّا و در عوض به اثبات رساند که بدونِ حیاتِ سازمانِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه، کارگران و زحمت‏کشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی قادر به دستیابی به حقوقِ دیرینۀشان نیستند. به هر حال نظام شاهنشاهی در اثر اعتراضات توده ای به کنار گذاشته شد و جمهوری اسلامی، با تعیینِ نظام سابق بر اریکۀ قدرت تکیه زد؛ شاه رفت، امّا اختناق در ابعادی گُسترده تر باز گشت؛ شاه رفت، امّا سیستم و مناسبات بیدادگرانۀ امپریالیستی پا بر جا ماند؛ سیستمی که پایه های اش با سرکوبِ بی وقفۀ کارگران و زحمت‏کشان، با بگیر و به بندها و شکنجه های وحشیانۀ کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین پی ریخته شده است.

بدین ترتیب و بعد از گذشت چند دهه از عمر سیاهکل، و هم‏چنین قیام توده های ستم‏دیده، و بنابه حیاتِ دهشتناک تبعیض، استثمار، توهین، تحقیر و اجحاف و غیره در سطوح متفاوت جامعه، می‏شود هم‏چنان بر این نظر اصرار داشت که همسانی‏های بس زیادی بین نظام پیشین و نظام کنونی وجود دارد. یعنی اینکه خشتِ هر دو نظام با سرکوب و با استثمار، با غارت و چپاول اموال عمومی ریخته شده است؛ یعنی اینکه نظام کنونی ادامه دهندۀ سیاست‏های سرکوبگرانۀ نظامِ قبلی است و لحظه ای از تعرض به بدیهی ترین مطالبات توده های ستم‏دیده باز نمانده است؛ یعنی اینکه سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، از همان روزهای آغازینِ حاکمیت‏شان، به بازسازی زندان‏ها پرداختند و هزاران انسان بی‏گناه، کمونیست، مبارز و مخالف را در درون سیاه‏چال‏های مخوف از دم تیغ گذراندند.

 

خلاصه بمناسبت دو روز بزرگ تاریخی و بنابه وجودِ هراران ادلۀ سیاسی - اقتصادی مخرب در درون جامعه، و نیز بنابه عملکردِ خونبارِ چهار دهۀ سران حکومت، می‏توان تاکید ورزید که نظام کنونی دنباله رو نظام پیشین است؛ مضافاً اینکه تصریح کرد سران نظام کنونی - بمانند سران نظامِ قبلی -، هر آنچه را که در چنته - داشته و - دارند، جامعه را بر اساس تمایلات سیاسی - اقتصادی طبقۀ حاکمه سمت و سو داده و روز به روز، بر تور اختناق و بردگی میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش افزوده اند. زدند و کُشتند تا منافع طبقۀ سرمایه داری محفوظ بماند. در همین رابطه به هزاران اعتراضات کارگری و توده ای، تحرکات دانشجوئی، مبارزات زنان و جوانان، می‏توان اشاره کرد و نشان داد که موقعیت کنونی سیاسی جامعه - بمانند اواخر حکومت پهلوی -، در شرایط بس بغرنجی قرار گرفته است. در واقع کسی از وضعیت تحمیلی سردمداران نظام جمهوری اسلامی راضی نیست. از یک‏سو اعتصابات و اعتراضات، به رویۀ روزمرۀ سیاسی میلیون‏ها انسان دردمند تبدیل شده است و از سوی‏دیگر پاسُخ خونین به خواست‏ها و بدیهی ترین نیازهای زندگی قربانیان نظام امپریالیستی در سر لوحۀ کارِ دولت‏مردان ایران قرار گرفته است. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی جان مردم را به لب‏شان رسانده اند و براستی جامعۀ تحت سلطه و احاطه شدۀ سرکوب‏گران، نیاز به چاره جوئی عملی از نوعِ کمونیست‏های اواخر عمرِ نظام شاهنشاهی دارد. به این علت که هیچ جامعه ای بدون همراهیِ با اعتراضات کارگری و توده ای و بویژه بدون هدایتِ کمونیست‏های عملگرا و متعهد به انقلاب، ره بجایی نخواهد بُرد. پس بنابه ده‏ها تجارت تاریخی - مبارزاتی بر جای مانده، اعتراضات توده های ستم‏دیدۀ ایران به پیش نخواهد رفت، مگر آنکه سازمان و نیروی مدافع میلیون‏ها انسان دردمند، در درجۀ نخست در میادین اعتراضی حضور یابد، و در ثانی پرچمِ سازمانِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه را علم کند.

پُرسش آن است که مگر بی دلیل نظام کنونی - بمانند نظام پیشین - با شمشیرهای از رو بسته به میدان آمده است و بمدت چندین دهه دارد، به قلع و قمع اعتراضات حق‏طلبانۀ توده ها می‏پردازد. آن نظام - پهلوی -، در فکرِ طول و درازتر کردن "جزیرۀ ثبات و آرامش" امپریالیستی بُود و این نظام - جمهوری اسلامی -، تمامی اعمال و افکارش در جهت پیشبُرد بهتر سیاست‏های امپریالیستی در ایران و در منطقۀ خاورمیانه است؛ آن نظام به هر کوچه و پس کوچه ای سرک می‏کشید و در صدد دستگیری کمونیست‏ها و مبارزین بُود، این نظام در کنارِ دستگیری‏های فله ای، با وقاحت و با بی‏شرمی تمام دارد با سلاح، دست و پا و سرِ جوانان و توده های محروم را در خیابان‏ها نشانه می‏گیرد.

 

براستی پروندۀ سران حکومت در اثر ارتکاب جنایت و قساوت، و در اثر بالا کشیدن دسترنج کارگران، زحمت‏کشان و اموال عمومی، بسیار قطور شده است و بی‏شک توضیحِ همه جانبه و دقیق آن‏ها، امری ناممکن می‏باشد. جامعۀ ایران در عرصۀ اقتصادی و سیاسی غرق در بُحران و ناآرام است و بمدت چهار دهۀ متوالی است که نظام، درگیرِ ختمِ و "غائلۀ" خیابانی، اعتصابات و اعتراضات کارگری و توده ای است. دستگیر کرد و خیابان‏ها را با خونِ معترضین، توده های محروم و جوانان شُست تا جامعۀ اعتراضی را به عقب باز گرداند. پُر واضح است که سردمداران رژیم جمهوری اسلامی تابحال هزینه های بس کلانی از کارگران و زحمت‏کشان، زنان و جوانان گرفته اند، امّا، ابداً نتوانسته اند سیاستِ ترس و رعب و حشتِ مختص با نظام پیشین هم‏چون "دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد" را، به جامعه تحمیل و به درِ خانۀ میلیون‏ها انسان رنجدیده ببرند. واخواهی‏های پُردامنۀ توده ای و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی در میادین متفاوت طبقاتی، و بویژه جوشش‏های گُستردۀ دیماه 96 و آبانماه 98، از زمره نمونه های مخالفت‏های مردمی، نسبت به بی‏عدالتی‏های موجود در جامعه بُوده است؛ مخالفت‏ها و جوشش‏هایی که سر دراز دارند و قابل کنترل و پس زدن نیستند.

 

به دیگر سُخن و علیرغم حیات و سرزندگی جوشش‏های اعتراضی، دریغا جامعه، شاهدِ عکس العملِ نیروی سیاسی مدافع خودی بمانند دُوران نظامِ پیشین نیست. دهه هاست که توده ها در میدان اند و بر خلافِ شکست‏ها و عقب‏نشینی‏ها، راضی به تسلیم و کرنش در برابر حاکمان ایران و آن‏هم با هر رنگ و لباسی نیستند. شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" از جمله نظر و خواست‏های باطنی میلیون‏ها انسان دردمندی است که در زیر سلطۀ مدافعین سیستم و قانون اساسی جمهوری اسلامی، زندگی‏شان به تباهی و افکارشان بر باد رفته است. خلاصه نارسائی‏ها و نقصان‏های اعتراضی و مبارزاتی بسیار اند و پس بی توجهی نسبت به یکایک آن‏ها، و خصوصاً بی توجهی و بی تفاوتیِ بیش از پیش، پیرامونِ فقدانِ تجمعات سازمانیافته و کمونیستی در درون جامعه، می‏تواند مسیر اعتراضات کارگری و توده ای را از روندِ اصلی اش منحرف و روحیۀ مبارزه جوئی کارگران، زحمت‏کشان و جوانان را از درون تهی سازد. واقعیت این است که توده ها تابحال مولّدِ فرصت‏های بی‏شمارِ مبارزانی، بمنظور سرنگونی سران حکومت از اریکۀ قدرت بُوده اند و بر همین اساس موقعیتِ سیاسی سران نظام هم به تار موئی بند شده است. از اینرو عدم پاسُخ‏گوئی صحیح به نیازمندی‏های حاکم بر جامعه، عمرِ سران نظام را طولانی‏تر خواهد کرد. در حقیقت سوی مهم و اصلی قضیه، یعنی کارگران، زحمت‏کشان و جوانان، حاضر در میدانِ اعتراضی و آمادۀ پس زدن سران حکومت از مسند قدرت اند. تجمعات سیاسی خیابانی و هم‏چنین درگیری‏های عملی با ارگان‏های سرکوب‏گر رژیم جمهوری اسلامی هم، بیانگر آن است که جامعه و جنبش‏های اعتراضی، تشنه و طالبِ کمونیست‏هایی، هم‏چون کمونیست‏های اواخر و اوائل دهۀ 40 و 50 می‏باشند؛ نیاز به سوی دوّم قضیه، یعنی سازمانِ محرک و رشد دهنده دارد؛ نیاز به آن دارد تا سازمانِ مدافع آنان و آن‏هم بعنوان سوپاپ اطمینانِ مبارزات سیاسیِ محرومان در درون حضور یابد و بمانند کمونیست‏های دهۀ چهل، قهر ضد انقلابی حاکمان را با قهر انقلابی توده ای پاسُخ دهد. سیاست و شکل سازمانی - مبارزاتی که می‏تواند پروندۀ نظامِ جمهوری اسلامی را مختومه، و نیز جامعه را به سمت سعادت و خوشبختی،آ و فارغ از ظلم و ستم رهنمون سازد.

 

7 فوریه 2020

18 بهمن 1398

 

با همبستگی فزونتر و تحریم انتخابات ؛ بی چهره گی " امپراطوری دروغ" را بر ملا سازیم !

با همبستگی فزونتر و تحریم انتخابات ؛ بی چهره گی " امپراطوری دروغ" را بر ملا سازیم !

amir_772@hotmail.com

 

تحریم قاطع وهمه جانبه وپُرتحرک،عدم شرکت درانتخابات مجلس اسلامی پاسخ روشن کارگران وزحمتکشان کشوربه مدعیان دروغین دفاع ازمنافع مردم وایران است !

چهارشنبه شانزدهم بهمن ماه خامنه ای رهبری " امپراطوری دروغ" طی سخنرانی ای درتهران مردم را به شرکت درراهپیمایی ۲۲ بهمن ماه وانتخابات مجلس شورای اسلامی فراخواند وخطاب به آنان گفت:«حتی اگرازمن هم خوشتان نمی آید، لااقل به خاطر علاقه به ایران در انتخابات شرکت کنید.»

او فراتر از این هم رفت و گفت : « ممکن است کسی از بنده خوشش نیاید اما اگر ایران را دوست دارد، باید پای صندوق رأی بیاید.»  خامنه ای در ادامه تأکید کرد : « اگر کسی انگیزۀ دینی و انقلابی [هم] ندارد، اما، میهن عزیز را دوست دارد لازم است به پای صندوق های رأی بیاید.»

خامنه ای همچون دفعه گذشته اعلام داشت :« اگر از من هم خوشتان نمی‌آید، به خاطرایران و کشوردرانتخابات شرکت کنید»

ترجمان این حرف روشن است دروضعیت بحران همه جانبه امروزکشور،همچون دیروز«ایران» اسم رمزدیگری برای دوام وبقای نظام «جمهوری اسلامی» است. بنابراین، شرکت درانتخابات «به خاطرایران» هیچ معنایی جز رأی دادن به جمهوری اسلامی و به سیاهی لشکر این نظام بدل شدن ندارد ... چه وقاحتی آشکارتر ازاین در وضعیتی که در پایان هفته آبان و هفته سوم دی ماه۱۳۹۸؛ تند وتیزترین شعارها برعلیه شخص ایشان با مضمون : « کشته ندادیم که سازش کنیم / رهبر قاتل را ستایش کنیم » و همچنین کل حاکمیت سیاه اسلامی را با شعار : « جمهوری اسلامی / نمی خوایم ، نمی خوایم » ویا دروضعیتی که صدای فرزندان مردم در کل دانشگاههای کشورو درخیابان های کشورشعار : « نه اصلاح ، نه سازش / اعتصاب و انقلاب » درگوش هر شنونده ای می پیچد . خامنه ای انگارطنین این صدا ها را نشنیده و تازه به خودش مدال می دهد و می گوید: " آگر از من خوشتان نمی اید » . مردم با تمام وجود خود می گویند : « مرگ بردیکتاتور» و یا « کشته ندادیم که سازش کنیم / رهبر الدنگ را ستایش کنیم»... مردمان جامعه ما به صد زبان و به قیمت خاک و خون افتادن فرزندان ۱۵۰۰ تن دختروپسرخویش، به زندان و شکنجه کشاندن بیش از۱۰۰۰۰ نفر،فریاد میزنند که کل نظام را نمی خواهند ، با این همه آن آدم کش خود اوباش، که با پررویی و با وقاحت مردم کف خیابان را " اوباش " قلمداد کرده بود و برای کشتار فرزندان مردم فرمان " آتش به اختیار " را به جیره خواران خود داده بود ... امروز ازهمان مردم می خواهد نه به خاطرخود ، بلکه به خاطر « ایران » در فراز ۲۲ بهمن سالگرد انقلاب، شرکت نمایند وبه انتصاباب فرمایشی رای بدهند ....

اینان وقتی پای "یوم الله" به میان می آید. اسم ایران را به میان می کشند و گرنه پائین و بالای اینها همواره بحث اسلام است . حفظ حریم ولایت ومدافع حرم شدن .... جمهوری اسلامی گفگیرش به ته دیگ خورده است و می خواهد اینباربا فریب کهنه "ناسیونالیسم"، ودروغ ایران دوستی و اینکه گویا امنیت ایران درگرو به خیابان آمدن "یوم الله"۲۲بهمن وشرکت به پای صندوق های انتخابات و رای دادن ، کشور را ازورطه سقوط ساقط می گرداند.

این بیان نشانگراینستکه؛ "امپراطوری دروغ" تا به امروزهیچگاه به خاطر امنیت مردم وکشور چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی عمل نکرده است. حتی خمینی که میزان را "رای " مردم می دانست ، کمتربهایی به منافع توده مردم داده و بلکه همواره منافع جمهوری اسلامی را برای حفظ خودش از اوجب واجبات می دانست و آنرا برهرچیزی ارجح می شمرد.!

مردم نباید فریب این دروغگویان امتحان پس داده را بخورند و به پای صندوق های رای بروند. دروغگویانی که دربرابرلذتِ قدرت بی‌حساب وکتابی که همه ازاوفرمان برند و طاعتش را بر جای آورند می‌تواند به‌سادگی ازمنافع حقیرخویش بگذرد؟ غروروخودخواهی این صحنه سازان مردم فریب که حتی به خود اجازه‌ این را هم ندادند تا ازخانواده‌هایی که به فرمان او بعنوان فرمانده کل قوا، هواپیمایی را به موشک بستند؛ و۱۷۶ نفرجان باختند، عذرخواهی کند؟

ما نباید امنیت کشورمان را با امنیت جمهوری اسلامی اشتباه کنیم .نه به انتخابات و تحریم قاطع آن ضامن پاسداری از خون سرخ هزاران هزارتن ازفرزندان این مزر و بُوم استکه بر سنگفرش خیابان های ما ریخته شده ویا فرزندانی که طی دوکشتارخونین تابستان دهه شصت، آنان را دردرون زندان ها به دارآویختند وبدن های خونین آنان را درگورهای جمعی خاوران های ایران بی هیچ نشانه گذاری و نام و آوازه ای ازآن جان های آرمانخواه به خاک سپردند .  

جمهوری اسلامی رفتنی ایست باعدم شرکت گسترده ومیلیونی خویش وتحریم پُرتحرک انتخابات مجلس، به جمع کردن این نظام سرعت بدهیم !

جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ برابر با ۰۷ فوريه ۲۰۲۰

 

فسادها و تباهی ها، با خمینی و دین دولتی آمد

فسادها و تباهی ها، با خمینی و دین دولتی آمد

22 بهمن شکست خورد و بی آبرو شد

شیخ و شاه تنها، در عمامه و تاج باهم فرق دارند، ولی خودفریبی و خودسری های شان با اندکی تفاوت یکی ست. در دوران شاه فساد، خودکامگی، چپاول، زور، ستم، سرکوب، پنهانکاری های سیاسی، اقتصادی، بریز و بپاش ها و... به فراوانی وجودداشت. تمرکز فوق قدرت در دستان شاه بسان شیخ امروز، آنچنان بالا بود که او بیاری درباریان دستبوش اش بسادگی می توانست همه کارکرده های خائنانه و نادرست خود را زیر پرده ی شاهانه خویش بپوشاند و می پوشاند. شیوه حاکمیت و روش کشورداری او جای تعجب نداشت، زیراکه شاه، سایه ی خدا و قادر مطلق بود. اما دامنه ی فسادها و گستردگی هولناک تباهی هایِ صدچندانه کنونی + نابرابری ها و زدودن های حقوق برابر زن با مرد، و سرکوب اقیت های مذهبی ـ عقیدتی، با خمینی و دین دولتی او آمد. خمینی، حیله گری ماهر بود ودر همان آغاز گفت: من در راس کشور نخواهم بود، چرا؟ چون: او زمانی این شکر را خورد که تقریبا جای خدا را گرفته بود؛ همچنین گفته بود: رئیس جمهوری نیز نباید آخوند باشد! چرا؟ چون: روحانیت خردجمعی را بیاری دروغ ها و وعده های پوچ خود خمینی و مذهب سوزاند؛ و بسرعت باور مردم را تسخیرکرد؛ و سپس، بخودی خود کارگران و توده ها مطیع اداره ی دینداران شده بودند؛ پیش از آنکه حکومت دینی برپا و استوارشود.

 

خمینی پاسدار حماقت و پایدارنده ی فریب ها بود

خمینی در همان آغاز آمدنش آگاهانه و سرراست دروغ گفت که نمی خواهد در رأس سیاهکارها و جنایتکاری های سیاسی مذهبی تبهکارانه، و جمهوری پناه اش بایستد؛ چرا؟ چون نمی خواست پاسخگوی فرداهای اینچنین باشد؛ همانگونه خامنه ای نیز نبوده و نیست. زیراکه هدف خمینی بنا بر ضرورت سرکردگی خود و بی گمان  حاکمیت مذهبی اش، می بایست آرام آرام به مردم وعده داده و دروغ می گفت و زیاد هم گفت و بسیار "تقیه"کرد؛ تا بتواند اعتماد توده ها را بدزدد و دزدید؛ و جای پای استوار و مطلق بیابد و یافت. او پس از آن، و بدلیل استعداد مذهبی و پذیرش توده ای از دوروغ هایش، تا روزی که زنده بود پیاپی دروغ ها گفت یا تقیه ها کرد؛ تا اهداف و حقایق فاشیسم مذهبی خود را از چشمان مردم ساده دل پنهان کند، کرد. و پنهانکار خوبی بود؛ و در پوشش دینی توانست نسخه های فرمانروائی مطلق و ضدبشری خود و خامنه ای را بپیچد و پیچاند. او دیگر نیازی به در راس بودن حکومت خود و یا آخوندها نداشت. چون: هم او و هم آخوندها، و همه مُکلاهای ملی، ملی مذهبی و لیبرال ملی مذهبی و بخشی از چپ توده ای ـ اکثریتی، تابع و همراه او شده، و در میدان سیاسی آندوران، دیگر خمینی رقیب نداشت و بسادگی همه کاره ی مطلق شده بود و وابستگانش نیز بنام خدا و راه انبیا، هم او و هم قوانین مذهب مرتجمع شان را یکجا می ستودند و دامنه ی آن آنچنان بالارفت که خمینی یکه سوار میدان گشت و ماه نشین شد.

 

خودکم بینی اجتماعی طبقاتی

در آنروزگاران شیرین انقلابی و رهائی از ستم شاهی، که با آسیب پذیری از فضای داغ مذهبی با گمراهی آمیخته بود و بویژه که با خرافه بافی های خمینی و یارانش در سراسر مساجد، مرثیه خانه ها، نوحه سرائی ها و در امامزاده های بیشمار که آخوندها آنها را در تسخیر خود داشتند؛ همچنین بلندگوها و رسانه های صدا و سیما و روزنامه های کشور که "خودکم بینی اجتماعی طبقاتی" کارگران و مردمان در آن کولاک، و"برجستگی امام" و سرسپردگی به او همه جا غوغا برپامی کرد! و بازتاب فریبنده ی تبلیغ ها و تکبیرها، برگزیدگی بی چون و چرای خمینی را بانی شد، و گوش ها و چشم های دردمندان میلیونی و خوشباور را کر و کور کرده بود؛ ما یکایک خشت های خام شناخت خود را، ابزار ساخت بیت خمینی و خامنه ای و استبداد دولت مذهبی آنها کردیم، ایجاد استبداد مذهبی ایکه در همان خیمه شب بازی های ساده دلانه ما برپاشد. نکته برجسته تر در مورد مردمفریبی های آنروزگاران، وجود دار و دسته های سازمانیافته خمینی بود که: آنها شیوه بزرگداشت و"جایگاه فرانسانی" خمینی را چنان به توده ها آموختند، که او برای توده های عامی، با همه ی خشونت ها و فریبکاری هایش، ابهتِ آسمانی شد؛ و مردم پیش از آغاز یک جمله ی کامل نشده ی خمینی، زار زار گریه می کردند، گریه و زاری ایکه توسط معرکه گیرهای پشت سر او، و همچنین آنانیکه در میان جماعت تعبیه شده می شدند، مردم را تحریک کرده و عادت داده و وادار به بلند بلند گریه و زاری کردن می کردند. شیون ها، مظهر روندی شد که به یکه تازی و مردم سواری آخوندها روئید، رویشی که در همان گریه های پای منبری هموار و مهیاشد و به دستبوسی های مردم از خمینی و ملاها، بسان دوران شاه بازگشت.

 

خود و همدرد کشی با گلوله ی رفتن به پای صندوق رأی

در همان دوران آغازین اعدام های سران شاه که بیشتر به ترورهای گانگستری می مانست ، و پس از آن نیز به ترور و نسل کشی های 60 و 67 انجامید؛ و تا بامروز چه با ترور داخلی و جهانی نداشته و در آبانماه 1500 معترض حکومت ولائی را ترور کرد و سپس سرنشینان هواپیمای اوکراینی را در ادامه به موشک بست و همگی آن تبهکاری های دولت دینی دال بر این بوده و هست که، فاصله عمیقی میان منافع بقای رهبران، سران قوا، گردانندگان و هر آخوندجماعتی با منافع زندگی توده ای کارگران، مردمان زحمتکش، کارمندان، جوانان، اقلیت های مذهبی عقیدتی و بویژه زنان وجوددارد و هویت و چالش سیاسی اقتصادی رژیم با خواست قربانیان و ما بیگانه بوده، مانده  و پیگیرتر به دره ای ژرف و هولناک تر از پیش تبدیل شده، و برای همیشه بپایان راه بردباری و سازش ناپذیر خود با کلیت نظام رسیده است. از یکسو حکومیان اسلامی بی کم و کاست خود را یگانه صاحب خانه ای دانسته و می دانند که ایران باشد، از سوی دیگر چندان دهه هاست و دیر هم نپائید که مردم پی بردند که آنها با نام امت، بنده ی جیره خوار رژیم و خدمتگزار اهداف آن گشته اند؛ و در قبال نه درآمدکار و برداشت از ثروت کشور خویش، بلکه بخاطر امت و برده ی اسلامی شدن، مزدبگیر حکومت اسلامی می گیرند و بایستی سپاسگزارباشند. اینک کارگران و توده های میلیونی پس از دادخواهی های 96 و 98 و سرکوب و ترورهای دی و آبانماه نشان دادند مه جان بر لب شده و دیگر نمی خواهند به هر قیمتی شده حکومت اسلامی را برتابند؛ و پی سرنگونی شتابان آن می باشند؛ چه رسد به حیله های چندباره و رسوای خاتمی ـ موسوی و رفتن پای صندوق رأی مسخره، که نشان داده که رای دادن، جز خالی کردن گلوله ای به شقیقه ی خویش و همدران خود بیش نیست!؟

چاره صف بندی کلان، سراسری و مستقل طبقاتی، و مبارزه ی مشترک برای سرنگونی

بنا بر شواهد مبارزه کارگری توده ای و دامنه ی گریز از دین دولتی که به خودی های سران رژیم نیز فراروئیده، بیش از 90% صد از شهروندان کارمزد ما پی برده اند که قوانین واپسمانده ی اسلامی توانائی راهبردهای درست زندگی مسلمتجویانه ی و نوع انسانی و بویژه امروز و دگرگوگرائی فردائی را ندارد. همراه با آن می دانیم، داعیه جمهوری و هویت پوشالی جمهوریت اسلامی آن که جز زمامداری ملاها و مکلاها نبوده و نیست، این خودکامگی هار مذهبی نه تنها اراده ی انتخابی اجتماعی طبقاتی ما نیست، بل همچنین با دیگران و عقیده مندان مخالف سازگار نبوده و حالا خودی های معترض را هم برنمی تابد؛ همانگونه که پس از 41 سال خمینی و سپس خامنه ای هیچیک از رئیس حمهوری هایش را برنتابیده، بخشی را از خیمه اش رانده، یا به زور خفه و خانه نشین کرده و اگر لازم افتد کسی همچون رفسنجانی را کشته است. بنابرین، جمهوری اسلامی خمینی در همان دوران سرکردگی او، بسرعت به دیکتاتوری یک مشت دینکار و خداپناه فراروئید،؛ حالا که کارش زار و خوار شده و بسیار نبهکارتر شده است. از همان آغاز کار دولت مذهبی روشن بود که جمهوری اسلامی به مفهوم برگزیدگی اراده ی مردمی و خواست تحولگرای آنان استوار نمی تواندباشد و نبوده است. زیرا نشانه ی جمهوریت تنها، در صورت انتخاب و اعمال اراده ی مستقل مردمی ست و نه بیانگر اراده ی الهی برای اعمال حکومت ملاها! حکومت و ساختار دولت، و چگونگی گزینش و برپائی آن هیچگاه، امری الهی و ازلی و ابدی نیست! و داشتن چنین دیدگاهی ضدمردمی ای آشکارا، در تضاد و تناقض با توان و اراده ی آزاد و پویای انسان داناست و ما ناسازگاری با بقای دین دولتی بوده و هستیم و خلاء اراده ی اجتماعی طبقاتی درین 41 سال پابرجاست و پاسخ آن، جز با سرنگونی کلیت رژیم اسلامی داده نخواهدشد.


نتیجه بگیرم:

اسلام سیاسی هرگز در کنار جمهوریت نبوده و نمی تواندباشد، زیرا با خواست میلیون ها کارمزدان بیکار و بی نان و بی پناه همراه نبوده و آرامش نداده، و خود نیز تاکنون آرامش نیافته و نمی گیرد. اسلام سیاسی جز به دیکتاتوری تبدیل نشده و نخواهد شد. ولایت اسلامی نهادی انتصابی و فراآدمی ست و بخودی خود به یکه تازی مشتی مذهبی ها می انجامد که البته به بزرگی ایران آنجامیده است. نشانه ی جمهوریت نیز، جز وجود نهادهای انتخابی و مردمی نبوده و نیست، و نهادهای برگزیده ی اسلامی با برگزیدگی جمهوری مردمی همساز نبوده و نخواهد بود. دین دولتی و بساط ولایت فقیه و شورای نگهبان و... همگی بالای سر و اراده مردمی قرار داشته و دارند، و تلاش همه ی آنها برای استواری و پابرجائی دیانت مردمی و صیانت اسلامی نظام ولائی می باشد و همه لهیده شدگان و بی دادرسان می دانند که دکان دینداران سودی بحال گرسنگان چپاولشدان میلیونی ندارد. پای صندوق رای رفتن جز تأئید و سرپوش نهادن بر ترورها و کشتارها و هزاران پلیدی و پلشتی دین دولتی نیست و می باید تف بارانش کرد، نه انتخاب.

 

بهنام چنگائی هجدهم بهمن 1398

 

 

February 06, 2020

تایید نهایی کاربرد بمب های فسفری ممنوعه به وسیله ی ارتش ترکیه در روژآوا

تایید نهایی کاربرد بمب های فسفری ممنوعه به وسیله ی ارتش ترکیه در روژآوا

جنبش و مقاومت جاری در روژآوا و هرآنجا که با روژآوا پیوند ارگانیک دارد، پیوستار و ادامه و گونه ای از یک مبارزه تاریخی است. این مبارزه، در سال 2012 در گوشه ای از جهان جوانه زد. از آنجا که این روندِ مادی-تاریخی، برای دستیابی به رهایی رویکرد دارد، دشمنان، یعنی نیروهای واپسگرا و سلطه گر، از روسیه تا ایران و سوریه و ترکیه و قطر و کشورها و قدرت های منطقه ای و خاورمیانه و سرمایه جهانی متحد شدند و برای انکاراین واقعیت تاریخی به هر جنایتی دست زده و می زنند. زیرا که جنبش رهایی و مقاومت را مخالف نیروها و مناسبات طبقاتی اقتدار گرا می دانند. از این روی، مقاومت و مبارزه در روژآوا، در برابر تبه کاران، استثمارگران و نابودکنندگان اکولوژی و اسارت گیرنده گان زن و زندگی، مقاومتی است با شکوه و بایسته ی پشتیبانی. مشعل داران این راه، با شمع جان خویش، آگاهانه برای سازندگی، برای فردایی نو و شاد و برابر، زندگی نوین و مناسباتی فارغ از استثمار مبارزه می کنند. هسته بنیادین این بینش هرچند بی بهره از رهبری پرولتاریای آگاه و سازمانه یافته، اما دولت و سرمایه را نفی می کند و برای پیروزی باید به ضروت نفی مناسبات طبقاتی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید فرا روید و مسلح شود. به هر روی، هر انسان آزاد ه ای که شایستگی نام انسان دارد، نمی تواند در برابر روند رهایی خاموش بماند و یا از آن پشتیبانی نکند. اگر جنبش بردگان 73 سال پیش از میلاد، به رهبری «اسپارتاکوس ها» در برابرمناسبات بردگی به فرماندهی «مارکوس کراسوس های» رومی، برجسته ترین قیام برای رهایی بود و کمون کارگران در پاریس سال 1871و اکتبر1917 در روسیه نوید بخش خودگردانی شورایی در عصر نوین بودند، جنبش های کارگری و روژآوا و چیاپاس زاپاتیستها را می توان کم و بیش تداوم آنها شناخت.

روژآوا در سال 2012 به مانند یک سنگر مقاومت در برابر نیروهای ارتجاعی، برخاست و ازهمان آغاز، دشمنان گوناگونی را در برابر خود دید، از حکومت ترکیه گرفته تا حکومت های سوریه، ایران، انواع داعشیسم و شبه دولت های منطقه ای و بلوک های سرمایه داری جهانی به رهبری روسیه و ایالات متحده آمریکا. مردم شمال سوریه با همه ی رنگارنگی از زاویه قومی و اعتقاد و آیینی و فرهنگ ها، با پیوستن به جنبش خودگردانی و نفی هرگونه دولت و اقتدار به گزینه ای انقلابی دست زدند. این همگرایی خلق ها، در یک چرخش تاریخی، فرصت یافته بود تا در آتش یک جنگ نیابتی بین دو بلوک آمریکا و روسیه، راه سومی را برگزیند و سیستم خودمدیریتی را تجربه کند. این تجربه، با همه کمبودها و آزمون و خطاها به سوی مشارکت همه گانی و نفی استثمار انسان از انسان و طبیعت و خودرهایی زن، سامان گرفته بود. از همین روی در محاصره ی کامل دشمنان قرار گرفت. سرزمین هایی مانند عفرین و سرکانی و تل اسپید و دهها روستا و صدها کیلومتر مربع به اشغال دشمنان بشریت درآمده است، اما روژآوا با افتخار و شکوه پایدار مانده. حمله داعش به روژآوا و به ویژه کوبانی و دیگر مناطق و کشتار و نابودی با اعلام حکومت اسلامی، بدون پشتیبانی همان حکومت ها  به ویژه ترکیه امکان پذیرنبود. ارتش ترکیه در تاریخ ۲۰ ژانویه 2018 به کانتون فرات، در سکوت و تایید دولت ها و اشغال عفرین زیر نام عملیات «شاخهٔ زیتون» برای سرقت زندگی و بهترین باغ های زیتون جهان و نیز یورش 9 اکتبر2019 به کانتون جزیره و «چشمه صلح» که سرکانی و یا به فارسی «سرچشمه» را تداعی میکرد، نه برای ایجاد منطقه امن برای حکومت ترکیه بلکه به هدف ازمیان برداشتن پروژه ی وژآوا بود. جزئیات، نقشه، ترکیب نیروهایی که زیر نام «ارتش آزاد سوریه» که از داعشیان و چته های رنگارنگ تشکیل شده بود، در هجوم به سرکانی که شمار آنان تا 70هزار نفر بالغ می شدند را آشکارتر از آن است که نیاز به بازگویی باشد. عفرین در یورش ژانویه 2018 نزدیک به دو ماه در برابر روزانه بیش از 73 بمباران هوایی مقاومت کرد و تنها برای  پرهیز از کشتار و نسل کشی ارتش ترکیه به عقب نشینی دست زد. در سرکانی و تل اسپید نیز هنگامیکه ارتش ترکیه به کشتار غیرنظامیان در شهرها و روستاها و کاربرد بمب های شیمایی از جمله فسفور سفید دست زد، رزمندگان مقاومت شرف (برخودانی رونِت Berxwdani Runet)، دست به عقب نشینی زدند. این اشغال ها و کشتارها، با چراغ سبز به ویژه آمریکا و ناتو و پشتیبانی روسیه انجام گرفت. کافی است به گزارش  دویچه وله، یعنی خبرگزاری رسمی آلمان زیر نام « دولت آلمان بر اشغال مناطق کردنشین توسط ترکیه سرپوش می‌گذارد"

پس از اشغال عفرین، دریک گزارش که توسط پارلمان آلمان تائید شده، آمده است که ارتش ترکیه در شمال سوریه در عفرین و همچنین الباب و جرابلس معیارهای حقوق بین‌الملل اشغال نظامی را رعایت کرده است.» (https://www.dw.com/fa-ir/germany/a-47492391)

تجربه یورش اکتبر و چراغ سبز ترامپ، اتحاد جبهه جهانی، علیه سامانه ی روژآوا  را به آشکارا نشان داد و رسواتر از آن بود که بتوان برآن سرپوش گذاشت. این خود اهمیت این سنگر و الگوی خودگردانی را اثبات می کند.

در اینجا هجومی به سرکردگی حکومت ترکیه برای نابودی آرزوهای جوانه زده پس از گذشتی هزاران ساله جاری شد. این هجوم برای نسل کشی و کشتار جمعی و نابودی مستقیم  میلیونها انسان زیر ستم و از خاکستر خویش برخاسته که برای انسان بودگی خویش ایستادگی می کنند، هجومی است علیه بشریت. آرزو و رویاهای این مردمان، رهایی از ستمی تاریخی- طبقاتی است که خودگردانی می خواهند و زندگی کمونال که الگویی باشد برای نوعی تجربه نوین روی زمین. تروریستهای واقعی یعنی حکومت ترکیه، فاشیستهای پان ترکیست و پان اسلامیست و جهادیست های اخوان المسلمینی و داعشی های رنگارنگ، این ها را «تروریست» می نامند، که تروریسم اردوغانی و داعشی و همپالکی هایشان را با هزینه هزاران جان عزیز بازدارنده بوده و جهان، به ویژه دختران و زنان را امنیت بخشیده اند. اردوغان و حزب و دولت و حکومت اش و این فاشیستها در سراسر روژآوا و کردستان ها و هرجا که توان پرواز بمب افکن ها و توپ هایشان باشد زمین سوخته را  برای امنیت حاکمیت و سلطه اش می خواهند.

در روژآوا با زنان و مردانی در جبهه های مزگ و زندگی همراهیم که خود فرمانده خویش، خود بی - دولتی خویش و خود ارتش خویش اند، نه برای مرز و قوم و ملیتی ویژه، نه آنکه مرزی بگسترانند و قدرتی سلطه گر برپا کنند، بل که برای آرمانی ارزشمند و شایسته که به آن آگاهی دارند. اینگونه است که خصلت نمای انقلابی این جنبش برجسته می شود. به ویژه برخاستن زنان از زیر آوار ستم و خواری و بردگی تا فرارویی در رهبری جمعی در کانتون ها و مجلس ها و همه نهادها، از این سوی کانتون جزیره تا آنسوی فرات. مردمان جهان همه طبقات به ویژه در اروپا و خاورمیانه و آمریکا به این جنبش، به سنگینی وامدار است، وامی که با تمامی ذخایر صندوق ها و بانک های همه دولت ها قابل پرداخت نیست. بیش از دوازده هزار جانباخته و 50 هزار زخمی و دست و پا و چشم از دست داده و برای همیشه زمینگیر و گورستانهایی هزاران نفره در همه روژآوا، نابودی  زیرساخت ها  به وسیله ی بمب ها و انفجارها و در محاصره همه دولت -کشورها. این دلیران آزاده، داعش را درهم شکستند تا زمین از وجود مذهب سیاسی ویرانگر، در امان باشد. اگر اینک در اروپا و غرب مردمان می توانند در خیابان ها و فروشگاه ها در امنیت باشند و سربه بالین بگذارند و همانند برده، دختران در بازار برده فروشان همانگونه که در شنگال و موصل و منبج ووو به دست داعش و همدستان، با چند دلاری دست به دست نشوند، جهان مدیون روژآواییان است، از رزمندگان انقلابی، این جان برکفان لشکر شکن، از انترناسیونالیست هایی که به نام انسان، از سراسر اروپا، و آمریکا از کردستان ها و عراق، ترکیه و از ایران ووو به جنبش پیوسته اند، جان باختند و می رزمند تا جهان در امان باشد.

نیروهای زمینی ترکیه چهارشنبه شب، نهم اکتبر(2019) با راهنمایی فرماندهان "ارتش ملی» بسیج شده به اشغال و غارت و جنایت روی آوردند. البته دولت ترامپ با اعلام خروج آمریکا برای اطمینان ارتش ترکیه و داعشیان  زیر فرمان را روادید  حمله داده بود. ترکیه به ده کیلومتر «منطق امن» پیشین که خشنود شده بود، با این روادید رهبری آمریکا، ادعای 32 کیلومتر عمق و 150 کیلومتر درازا را کرد. با اشغال تل اسپید و سرکانی، راه کانتون جزیره یعنی از قامشلو به کوبانی که نزدیک به سه ساعت با خودرو بود، اینک ناامن، کمین گذاری و مین گزاری برای رفتن به 9 ساعت کشانیده شده است. داعشیان ترکیه؛ برای اشغال شهرک زرگانی که در بیست کیلومتری سرکانی است،  تلاش زیادی کردند، در این جبهه، مقاومت باشکوه و خونباری در جریان است. این روستای بزرگ تا تل تمر کمتر از بیست کیلومتر فاصله دارد. ارتش ترکیه و داعشیان زیر فرماندهی حکومت ترکیه، قصد اشغال راه بین قامشلو - حسکه و تل تمر را داشتند تا با اشغال شهر استراتژیک تل تمر و بزرگراه حسکه به قامشلو،  کانتون جزیره نیز دوپاره شود.

روژآوا سرزمین شور و زندگی، نمادی از تجربه ای ست برای خودپویی و خودگردانی. مشعل داران تونل تاریک زمان، در یک نبرد تاریخی باید که  پشتیبان بود. ماراتونی که در سال ۴۹۰ پیش از میلاد و در زمان زمامداری داریوش هخامنشی در دشت ماراتون برای اشغال یونان تاریخ ساز شد، گویی اینک در دشت روژآوا دوندگی و تلاش تاریخسازی را به سوی رهایی به نمایش می گذارد. دراین جبهه، روژآوا سنگری است از مقاومت و کرامت، در راستای تلاش انسان برای خودرهایی. این سنگر برای انقلاب در منطقه، می تواند سنگذ و پشتوانه باشد. جنبش روژآوا، از ایده به پراتیک درآمده و موضوع یک حزب و جبهه سیاسی نیست، بلکه در یک مبارزه تاریخی خودرهایی بردگان ریشه دارد.

سلب ناسیونالیسم و قوم گرایی است و ایجاب انترناسیونالیسم و همبستگی و همگرایی همه حکومت شوندگان را در تئوری و پراتیک. روژآوا اکنون یک موضوع جهانی است با میلیونها پشتیبان و عضو در سراسر جهان. تا آنجا که به تجربه دریافته ام، رفع استثمار انسان از انسان و طبیعت و ستم چندگانه بر زنان، همانند چیاپاس، مرکز بینش مقاومت و جنبش در روژآوا و رزمندگان زن و مرد در این گوشه از جهان است.

مشارکت زنان و به ویژه پیوستن به خودگردانی ها، مجلس ها، و یگان های مقاومت، چشمگیر بوده و نشان می دهد که زنان اسیر در فرهنگ و سنت و اسارت و دین و مالکیت، آزادی خویش را به دست خویش می خواهند. روژآوا بیش از پیش به ویژه با آزمون و واقعیت اخیرهمکاری نیروهایی مدعی ائتلاف و حمله دوباره ترکیه، در پیوند و پشتیبانی و همبستگی کارگران و زحمتکشان و به طور کلی حکومت شوندگان درعرصه انترناسیونالیستی است که پیروز می شود.

تا آنجا که به تجربه و برداشت من در این دو ساله در بخش تندرستی و بهداشت و بیمارستان ها باز می گردد، مسئولین و نمایندگان خودگردانی ها از کمبودها و نارسایی ها آگاهی دارند. اگر به مشاهدات و دریافت ها خود در روژآوا در سال 2018 و سپس در یکساله گذشته در روژآوا بازگردم، می توانم  تجربه خود، بخش تندرستی و درمان را چنین بازگو کنم:

از جمله: کمبود کارشناس و متخصص در رشته های جراحی، قلب، چشم و اعصاب، بیهوشی و رادیولوژی و زنان. نبود آزمایشگاه های مجهزپزشکی و به ویژه نبود بخش میکربشناسی در بیمارستانها. نبود پرستاران و کمک پرستاران آموزش دیده، نبود کمیته های کنترل عفونت های بیمارستانی، کمبود برنامه های سراسری پزشکی اجتماعی و بهداشت جامعه، نبود کنترل بر تجویز داروها به ویژه آنتی بیوتیکها که باعث مقاوم شدن باکتریها (هم اکنون یک خطر عمده جهانی است) در برابر هرگونه آنتی بیوتیکی شده است. این همه کمبود از رژیم پیشین به جای مانده و ریشه دارهستند و در برابر روش های نوین مقاومت می کنند.هجوم ترکیه و داعش و خرابکاریها و سابوتاژها و انفجارهای همه روزه، سوزاندن گندمزارها، زیتون زارها و دشت ها، انفجار، بمباران راهها و زیرساخت ها، تروریسم دولتی ووو به وسیله دشمنان و در راس همه حکومت ترکیه، اجازه پرداختن به جبران این کمبودها را نمی دهند و مانع  پرداختن به کمبودها و ساختن زیرساخت ها شده اند. جدا از تخریب گری ها، بازدارنده ها، تحریم ها و یورش ها، کمبود دانش و آموزش در رشته های مختلف برای ساختار و سیستم نوین، از مهمترین کمبودهای موجود در روژآوا می باشند. این آموزش و دانش باید به وسیله خود سیستم خودگردان و از مهدکودک ها آغاز شود. برای کمبود نیروهای روژآوایی و ساختار نوین، نمی توان از سیستم و آموزش، نیرو، فرهنگ و سنت کهنه چشم امید داشت. باید نیروی انقلابی و نوین با آموزش های نوین در تمامی رشته ها، آموزش و پرورش داد. بخش خصوصی و ان جی اُ های وابسته به دولت ها برخلاف نام غیردولتی فریبنده اشان را دشمنان این سیستم و نهادهای خودگردان هستند. بنیادهای پیشرو و سازنده نمونه آکادمی پزشکی در قامشلو و آکادمی بیولوژی و تکنولوژی پزشکی و مهندسی ها و زبان و علوم و تاریخ و فلسفه و غیره در کوبانی و دانشگاه مزوپتانیا که همه این آکادمی ها را در بر خواهد گرفت و اداره می کند حتا زیر بمبارانها خاموش نماند.

به تجربه ای اشاره می کنم:

- با توجه به نبود بخش میکربشناسی و کمبود کادر کارشناس در آزمایشگاه ها، و نیز نبود کمیته های کنترل عفونت های بیمارستانی و نیز پرستار، پیشنهاد شد که آکادمی تازه ای برای رفع این نیازها برپا کنیم و دانشجویانی از میان داوطلبین دبیرستانی و دارای انگیزه و معیارهای لازمه، برای آموزش برگزیده شوند. برنامه ریزی های لازم به عمل آمد و برای ماه اکتبر2019 کنکوری برای داوطلبین در کوبانی برنامه ریزی شد. هفته نخست اکتبر 2019 آزمون کتبی میان بیش از دویست نفر از دانش آموزان دختر و پسردبیرستانی به عمل آمد. روز هفتم برای شرکت در پیشبرد آزمون شفاهی از قامشلو راهی کوبانی شدیم. روز هشتم شرایط جنگی حس می شد و برای پرهیز از حمله ترکیه به آکادمی کوبانی که محل گردهمایی دویست دانش آموز و کادرهای آموزشی و مسئولین بود، همراه با دانشجویان به قامشلو و دانشگاه مزوپتانی بازگشتیم. روز هشتم در قامشلو، نزدیک به 80 دانش آموز را مصاحبه کردیم. روز 9 اکتبر که بمباران ها برای اشغال آغاز باریدن گرفت، دانش آموزان را به کوبانی بازگرداندیم، و آشکار بود که شهر استراتژیک سرکانی و شاهراه به سوی کوبانی و حلب و ... مرکز هجوم ترکیه است. بیمارستانهای نظامی که می توانستند مورد هدف بمباران های ترکیه قرار گیرند بسته شدند. مصاحبه و کنکور تعطیل شد. درخواست کردم که به سرکانی منتقل شوم و به تل تمر آمدم که در چند کیلومتری بمبارانها بود و نخستین جایگاه انتقال زخمی های خط اول جبهه، و روز 13 اکتبر به حسکه رفتیم. در حسکه بود که در حضور خبرگزاری تایمز و نیویورک تامیز با قربانیان بمب های شیمیای روبرو شدیم. و در آنجا بود که اعلام شد این سوختگی ها در نتیجه بمب های معمولی نیستند. موضوع بمب های فسفر سفید، برای نخستین بار در آن روز و در حضور خبرنگاران در بیمارستان مدنی (ناخوشخانه گل) در حسکه بود که اعلام شد (به ویژه خبرگزاری تایمز) در سراسر جهان بازتاب یافت. برای تعیین نهایی نوع بمب شیمیایی، با وجود صدها زخمی و جانباخته، از آنجا که هیچ  نهادی از سازمان ملل و یا نهادهای مشابه، حاضر به همکاری نبودند، چاره ی فرستادن نمونه هایی از سوختگی برای آزمایش گاههایی در اروپا جان گرفت. در شرایط محاصره کامل، نمونه هایی از لباس، مو، پست و سوختگی ها فرستاده شدند. در ماه دسامبر 2019  در حالیکه اردوغان هرنوع کاربرد بمب شیمیایی را انکار می کرد، از سوئیس تایید نوع بمب به دست ما رسید؛  اسناد و شواهد موجود از جمله فیلمها، گزارش ها، عکس ها و مشخصات زخمی ها و جانباخته گان بمب های شیمایی که رویهمرفته بیش از همه، غیرنظامیان و افزون بر صد نفر بودند ووو به سان مدارک غیرقابل انکار در پیوست با گزارش کتبی نتیجه آزمایشگاه، باید به سازمان ملل، و نهادهای بین المللی مربوطه ارائه داده می شدند. هدف نهایی، به محاکمه کشانیدن حکومت ترکیه و در راس همه اردوغان، رئیس جمهور ترکیه به سان فرمانده جنایت علیه بشریت و نسل کشی بود. این پروسه باید در دوگام انجام می گرفت: یکم، تسلیم گزارش های و مدارک موجود، به نهادهای بین المللی و سازمان ملل (سازمان دولت ها بدون هیچ توهمی در باره ماهیت غیرمردمی آن) و دوم، سازماندهی هیئت هایی از وکلا، داوران حقوقی و قانوندانان پیشرو برای ارائه کیفرخواست و برگزاری تریبونال بین الملل برای محاکمه سران ترکیه به جرم جنایت علیه بشریت. گام نخست، درماه ژانویه 2020 در اروپا آغاز شد و با حضور سه دیدار جداگانه در سازمان ملل و دیدار با نمایندگان کمیسیون حقوق بشر بخش آفریقا خاورمیانه، نمایندگان ویژه موضوع سوریه در سازمان ملل، وکلایی در ژنو، برگزاری کنفرانس خبری در شهرداری بزرگ پاریس با حضور خبرگزاریی ها از جمله رویترز، خبرگزاری بین المللی فرانسه RFI- و افزون بر ده خبرگزاری دیگر، با حضور یکی از نمایندگان ی پ گ (YPG) در شهرداری بزرگ پاریس، برگزاری کنفرانس مطبوعاتی همراه با چرسش و پاسخ به همراه یک گروه مصری، در سالن ویژه سازمان ملل در ژنو و برگزاری بیش از ده مصاحبه تلویزیونی از جمله با تلویزیون سراسری به صورت زنده از مصر، العین (امارات)، بیروت، فرات، استرک، رونایی ووو سند تایید کاربرد بمب های ممنوعه ی فسفری سفید به وسیله ارتش ترکیه رونمایی شد و بازتاب جهانی یافت. اینک گام دوم آغاز شده است. در بخشی از گزارش خود در سازمان ملل اعلام کردیم:

«... سندی دیگری که امروز برای نخستین بار به طور عمومی رونمایی می شود ، نتیجه آزمایشگاه است که استفاده از فسفر سفید توسط رژیم ترکیه را تأیید می کند که بنابر اعلام OPCW (سازمان منع سلاح های شیمیایی) و کنوانسیون برخی از سلاح های متعارف (CCW) سازمان ملل متحد ممنوع اعلام شده است.» در کنفرانس های رسانه ای در پاریس و سازمان ملل در ژنو اعلاتم کردیم:

«... از تیم تحقیقاتی بین المللی خواسته شد که به کردستان عراق که برخی از بیماران سوخته شده به وسیله بمب های شیمایی را فرستاده بودیم، بیایند، اما از بررسی نمونه های گرفته شده قربانیانی که مظنون به سوختن توسط فسفر سفید در طی تهاجمی ترکیه بودند، خودداری ورزیدند و توجیه آوردند که «این پرونده ها از اختیار آنها خارج است». در حالیکه، سازمان منع سلاح های شیمیایی می توانست تیمی از پژوهشگران را برای بررسی موضوع مبنی بر یک حمله شیمیایی در شمال سوریه ، روژآوا ، در سرکانی و تل اسپید در روزهای 10-20 اکتبر 2019 گسیل کند.

 سازمان ویژه سلاح های شیمیایی ممنوعه (OPCW) در هلند، علیرغم وعده های پیشین، حتا از دیدار با ما (هیئت روژاوا) برای ارائه گزارش های پزشکی و آزمایشگاهی و سایر مستندات در تاریخ 21 ژانویه سال 2020 امتناع ورزید و فقط به درخواست ما در مورد پرسش ممنوعیت فسفر سفید پاسخ دادند:

«... منصوران عزیز

ممنون از ایمیل شما همانطور که درخواست می کنید که به ویژه استفاده از فسفر سفید در سوریه را اعلام دارید، روابط عمومی OPCW مایل است موارد زیر را مورد توجه شما قرار دهد:

بنابه کنوانسیون سازمان ملل متحد برای سلاحهای متعارف (CCW) در سال 1980 استفاده از فسفر سفید را مورد بررسی قرار داده شد و  ممنوعیت استفاده از فسفر سفید به عنوان یک سلاح آتش زا علیه جامعه را ممنوع می کند (به پروتکل سوم در سلاح های آتش نشانی مراجعه کنید)

برای اطلاعات بیشتر. با ccw@unog.ch تماس بگیرید یا به وب سایت سازمان ملل در CCW مراجعه کنید. OPCW یک سازمان ملل متحد نیست.

با احترام- روابط عمومی OPCW

در گزارش و رونمایی از اسناد در کنفرانس های رسانه ای در فرانسه، ژنو و در سازمان ملل افزوده شد:

«...همانگونه که در پاسخ به پرسش برخی خبرگزاری های جهانی که در روزهای شعله ور شدن تهاجم 9 اکتبر 2019 حکومت ترکیه و  بسیجیان جهادیست اش، به روژآوا آمده بودند، در حسکه و  تل تمر و قامیشلو تاکید شد که: این وظیفه هر انسانی در جهان است که از این مقاومت پشتیبانی کند... این مقاومت داعشی ها را در هم شکست تا زمین را از دین سیاسی ویرانگر نجات بخشد. اگر مردم اروپا و جهان می توانند کمی در خیابان ها احساس امنیت و آرامش کنند و اگر دختران و زنان نیزاز فروش در بازار برده فروشی ، دقیقاً به همانگونه که داعش و همراهان آنها در شنگال، موصل و رقعه و.. با مشتی دلار در بازار می فروختند، ایمن مانده اند، جهان اینک مدیون مقاومت روژاوا است که نیروهای ویرانگر را شکست داد. تا کنون به هزینه این مقاومت، جنبش در روژاوا دستکم بیش از 12000 جان عزیز و ده ها هزار زخمی برای همیشه پرداخت کرده است.

آنها به هزینه زندگانی خود و برای برقراری امنیت بیشتر دنیا جنگیده و می جنگند. زمینگیر ساختن دشمنان زمین بدون روژاوا و مقاومت رزمندگان راه آزای برای امنیت در اروپا، ایالات متحده آمریکا، آسیا و آفریقا و حتی اکوسیستم به ویژه به همه این نجات بخشان در روژآوا مدیون هستند.

امیدواریم  به زودی حاکمان جنایتکار و تروریست ها را به دادگاه های بین المللی جنایی احضار کنیم.»

جنبش روژآوا با مقاومت انقلابی، توان درخشان نظامی، اراده ی پولادین و مبارزه میدانی در برابر میلیتاریسم دشمنان بشریت، شناخته می شود، اما ورود به زمینه پرداختن، مجال و نیروگذاری بر بخش اساسی سامانیابی در مناسبات اجتماعی و اقتصادی و تولیدی و توزیع پلانمند برای برآوردن نیازهای واقعی و رفاهی جامعه در جهت رفع ستم طبقاتی دشوارترین و بسیار سخت تر از مبارزه نظامی است که پیش روی دارد و بر دوش مقاومت روژآوا سنگینی می کند. تنها همبستگی و پیشتازی طبقه کارگر، زنان انقلابی، جنبش کارگری و سوسیالیستی و انترناسیونالیسم است که می تواند این سنگر مقاومت را پشتیبان باشد و محاصره دشمنان را درهم شکند، میلیون ها انسان خودگردان و شوراگرا را همسنگر باشد و به پیروزی رساند.

عباس منصوران

ژنو 25 ژانویه 2020

https://www.thetimes.co.uk/article/syria-invasion-phosphorus-evidence-mounts-against-erdogan-7v2thnhtd  اینجا را ببینید و اینجا، بعد از 5 روز هنوز رنگ را اینجا می بینید، اگر این یک سوختگی معمولی بود  اینجا جای یک ...

چپ ِ انتقاد ناپذیر وقپه بردوشان ِ لیبرال منش!

چپ ِ انتقاد ناپذیر وقپه بردوشان ِ لیبرال منش!

چپ ِ انحصارطلب و تمامییت خواه، مستبدالرای و یک کلام است. یعنی اگر سفید را سیاه و سیاه را سفید توصیف کرد، هر قدر برای اش دلیل ِ علمی و عینی بیاوری که اشتباه می کند باز بر سر ِ « حرف ِ مرد یکی است» خود می ایستد و حاضر نیست رای و نظر ِ نادرست اش را تغییر داده و با واقعییت و حقیقت منطبق سازد. معتقد است اولن هرتغییر ِ رژیمی در ایران انقلاب ِ اجتماعی است، و ثانین از این رو، هدف ِ انقلاب نیز سوسیالیسم، و رهبری ِ انقلاب هم با دار و دسته و فرقه ی اوست، که وکالت و نیابت ِ طبقه ی کارگر را برعهده دارد. وقتی برای اش دلیل بیاوری که بر طبق ِتئوری ِ راهنما( مارکسیسم) انقلاب ِ اجتماعی فقط در کشورهای پیش رفته روی می دهد و هدف ِ بی واسطه و آنی اش تغییر ِ نوع ِ مالکییت بر ابزار ِ تولید از خصوصی به اجتماعی است و این نوع ِ نوین ِ مالکییت نیازمند ِ پیشرفته ترین تراز ِ تولید و مناسبات ِ تولیدی است تا جامعه بتواند با داشتن ِ چنین پیش شرط های فراگیر ِ اقتصادی- سیاسی یی با کم ترین مقاومتی از سوی بورژوازی و کم ترین تلفاتی از سوی جامعه و نیروهای مولده و خصوصن پرولتاریا، به مرحله ی عالی تری از تکامل ِ اجتماعی گذر نماید، گره بر پیشانی می آورد و یقه ی منتقد را می گیرد که تو طرفدار و نوکر امپریالیسم هستی! به بیان ِ دیگر، از نگاه ِ این چپ ِ وارونه اندیش و وارونه گو، نوکر و هوادار ِ امپریالیسم کسی یا کسانی هستند که بر طبق ِ داده های تئوریک و حتا تجربی معتقدند انقلاب ِ دورانی- طبقاتی ضرورتن باید در همان کشورهای موسوم به امپریالیسم صورت پذیرد، و نه کسانی که با وارونه گویی وظیفه و خطر ِ انقلاب را از دوش ِ امپریالیسم یا همان کشور های پیشرفته بر میدارند و بر دوش ِ نحیف ِ جامعه های کم توسعه یافته با مناسبات ِ پدرشاهی ِ پیشاسرمایه داری می اندازند. این چپ، که به غلط خود را مارکسیست می نامد حاضر نیست به کتاب های مارکس مراجعه نماید و ببیند مارکس در مانیفست، ایدئولوژی ِ آلمانی، گروندریسه و سرمایه و حتا نامه های اش به سوسیال دموکرات های آلمانی و یا روسی در زمان ِ خود با توجه به سطح ِ پیشرفت ِ هر جامعه چه گفته ، و چرا بر تقدم ِ انقلاب ِ سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته تاکید، و احزاب ِ سوسیالیست و کمونیست در کشورهای کم توسعه یافته و عقب مانده را از توهم ِ ایجاد ِ سوسیالیسم در کشورهای شان برحذر داشته است. یقینن تاکید ِ مارکس بر هردو جنبه ی تولید و مناسبات ِتولید بوده است. یعنی، برای مارکس ِ دیالکتیک اندیش و تکامل گرا آنچه گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را ضرورت می بخشد، هردو وجه ِ پیشرفته ی نیروهای مولده و مناسبات ِ درخور و شایسته ی این تراز ِ پیشرفت یعنی دموکراسی ِ دورانی یا همان دموکراسی ِ بورژوایی است. زندگی و فعالیت ِ تئوریک ِ مارکس و انگلس در انگلیس ِ صنعتی و دموکراسی ِ واقعن موجود ِ آن، نشانگر ِ این واقعیت است که مارکس و انگلس بدون ِ این دموکراسی و آن نیروهای مولد که امکان های فعالیت ِ زیستی و نظری ِآنها رابرخلاف ِ میل ِ بورژوازی  فراهم کرده بود هرگز قادر به نظریه پردازی و به جا گذاشتن ِ چنین آثار تئوریک ِ گرانبهایی برای بشریت نبودند.

چپ ِ ایرانی که در اروپا و آمریکا و به طور ِ کلی کشورهای مشهور به غربی زندگی می کنند وخودازدموکراسی ِ واقعن موجود ِ بورژوایی و مزایای سیاسی و اقتصادی ِ آن کشورها به قدر ِ نیاز- اگرنگویم بیش ازحد ِ نیاز!- برخوردارند، ایرانیان ِ ساکن ِ ایران و از جمله مارکسیست ها را از تلاش برای کسب ِ آنچه آنان دارند یعنی آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی و بهره مندی از رفاه ِ اقتصادی- که استبداد ِ حاکم مانع ِ تحقق شان است – منع می کنند و هرکس را که براین دو مطالبه ی تاریخی به عنوان ِ اصلی ترین مطالبات ِ این جامعه پافشاری نماید، لیبرال و نئولیبرال می نامند. ازسوی دیگر،باتناقض گویی ِ آشکاری که از فقر ِ دانش ِ تئوریک سر چشمه می گیرد ادعا می کنند خود ِ رژیم ِ حاکم نیز حکومتی نئولیبرال است. یعنی به بیان ِ دیگر، هم مطالبه کنندگان ِ دموکراسی ِ بورژوایی لیبرال و نئولیبرال اند و هم خود ِ حکومتی که مطالبه کنندگان ِ دموکراسی ِ لیبرال را به جرم ِ مطالبه ی آنچه قاعدتن باید درجامعه ی تحت ِ حاکمییت اش و بنابر ماهییت ِ بورژوایی اش موجود باشد دستگیر، زندانی و حتا اعدام می کند. از کرامات ِ چپ ِ ما چه عجب!  وقتی هم برای شان دلیل بیاوری که درایران تحت ِ سلطه ی استبداد ِ پدر شاهی ِ ولایتی خلافتی  هیچ لیبرال و نئولیبرالی هیچ مقام و منصبی در حاکمییت ندارد و کسانی که آنها لیبرال می نامند نظامیان ِ قپه بردوش ِ  یونیفورم اندیشی هستند که به فرمان ِ یک فرمانده ِ کل و با زور ِ اسلحه قدرت ِ سیاسی را یک شبه تصاحب کرده و بدون ِ هیچگونه سابقه ی فعالیت ِ تولیدی،  تمام اموال و دارایی ها( کارخانه ها،بانک ها، و شرکت های بزرگ ) را مصادره نموده و سند مالکییت به نام ِ خود زده اند،یعنی حاصل  ِ کار ِ تولیدی ِدوطبقه ی  تاریخی، بورژوازی و پرولتاریا را راهزنانه تصاحب کرده و به مالکییت ِ غیر ِ طبقاتی ِ خود در آورده اند( نظامیان ِسرباز خانه ای ِ بوناپارتیست مسلک وقتی به قدرت ِ سیاسی برسند  هیچ طبقه ی اجتماعی ِ معاصری را نمایندگی نمی کنند. بلکه حاکمان ِ قدر قدرت ِسرباز خانه ای به وسعت ِ یک کشورند . ) باز هم اصرار دارند که  نظامی پادگانی های فاقد هوییت و شناسه ی طبقاتی ِاین دوران لیبرال و نئولیبرال اند.

با این درک و برداشت ِ غیر ِ علمی و غیر ِ ماتریالیستی از چنین حکومت ِ نابه هنگام ِ تاریخی دورانی، و بی اعتنایی به نقدهای تحلیل گرانه از جایگاه ِ ماتریالیسم ِ تاریخی بر آن، چپ ِ نقدناپذیر خودرا به چندین ناسازنمایی ِ عینی و منطقی گرفتار می سازد که برون رفت از آن جز با سفسطه و تحریف ِ واقعیت امکان پذیر نیست. نخستین ناساز نمایی خود ِ حاکمییت ِ واپسگرایی است که نه در عرصه ی تولید و نه در زمینه ی مناسبات ِ تولید و خصوصن دموکراسی ِ دورانی فاقد ِ مشخصه های نظام ِ بورژوایی است. شاهد ِ مثال فراوان است، ازجمله این که زندان های رژیم پراز افرادی هم از بورژوازی و هم ازپرولتاریا هستند که هم مطالبات ِ تاریخی ِ تحقق نیافته دارند- مانند ِ بورژوازی ِ لیبرال که خواهان ِ برگزاری ِ انتخابات ِ بدون ِ سد ِ صلاحیت ِ شورای نگهبان، یعنی خواهان ِ انتخاباتی است که احزاب و جناح های مختلف ِ بورژوازی بدون ِ هیچ قید و شرطی در آن به رقابت بپردازند و حزبی که بیشترین آرا را کسب کند دولت را تشکیل دهد و اداره کننده ی واقعی ِ اقتصاد و سیاست فقط دولت ِ حزبی بدون ِ یک رهبر ِ مادام العمر ِ همه کاره با دولت ِ  پشت ِ پرده و در سایه باشد. درجانب ِ دیگر، کارگران ِ حق طلبی هستند که ماه ها دستمزد شان پرداخت نگردیده و به خاطر ِ مطالبه ی آن به زندان انداخته می شوند و شلاق می خورند. از جانب ِ دیگر و ناسازنمایی ِ تاریخی دورانی ِ دیگر، زنان ِ برابری خواه اند که هم خواهان ِ برابری ِ حقوقی با مردان هستند ، هم با حجاب ِ اجباری مخالف و خواهان ِ آزادی ِ انتخاب ِ نوع ِ پوشش ِ خویش بدون مداخله ی رژیم اند. برهرعملکرد ِ این رژیم انگشت بگذاری کوچکترین نشانه ای از لیبرالیسم ِ ادعایی چپ ِ انتقاد ناپذیر نمی بینی، و همه نشان از استبدادی می دهد که کم ترین همخوانی با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ندارد. ببینید در این چهل و یک سال حاکمییت ِ رژیم اسلامی در کشورهای پیشرفته و حکومت های بورژوا لیبرال و یا به اعتقاد ِچپ نئولیبرال چند حزب با رهبران ِ مختلف  به تناوب و با انتخابات ِ آزاد و با مراجعه به آرای عمومی تشکیل ِ دولت داده اند، در حالی که در ایران در همین مدت از صدر تا ذیل ِ حکومت، یعنی از رهبر ِ فعال مایشاء ِ مادام عمرش گرفته تا نمایندگان ِ مجلس و شورای نگهبان و مجمع ِ تشخیص ِ مصلحت و رئیسان ِ جمهوری یی که برگزیده ی میان دو گزینه ی بد و بدتر بوده اند، همه به جز آنان که مرده اند و غیر از کسانی که به دلیل ِ «خروج از خط ِ رهبری» مغضوب و خانه نشین شده اندهمه همان کسانی هستند که از ابتدای قدرت یابی رژیم مصدر ِ کار و صاحب ِ پست و مقام بوده اند. آیا این است معناومفهوم ِ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم، جناب ِ چپ؟ این چه لیبرالیسمی است که شما از آن به لیبرال ها و نئولیبرال های اروپا و آمریکا پناه برده اید؟ مگر نه این که بورژوازی ِ لیبرال یک طبقه ی جهانی با خصوصییت و خصلت های مشترک و از جمله پناه دادن به پناهجویان ِ کشورهای استبداد زده است؟پس چرا کسی از آن کشورها نه آنکه به این رژیم پناهنده شود، بلکه حتا جرات نکند به عنوان ِ توریست به ایران سفر کند؟ این چپ اگر مارکسیست بود و رابطه ی ایده پردازی و نظر وری با نقد و نقد پذیری را می دانست، به نظرات ِ مخالف آن هم از موضع ِ مارکسیستی بها می داد و اینهمه بر تحلیل های نادرست در همه ی زمینه ها و ازجمله لیبرال نامیدن ِحاکمان ِ نظامی پافشاری نمی کرد. چرا که در آن صورت می دانست تولید ِ ایده و نظر در عرصه ی سیاسی و اجتماعی، همچون تولید در عرصه ی اقتصادی دو سویه دارد که یک سویه تولید ِ ایده و نظر، و سویه ی دیگر مصرف ِ ایده و نظر توسط ِ مخاطب ِ ایده پرداز و نظرور است. یعنی ایده و نظر فرآوردی ذهنی است که باید توسط ِ مخاطبان و درپراتیک ِ اجتماعی و سیاسی مصرف شود، و اگر مصرف نشود اگرچه فرآورده است اما فرآورده ای بی مصرف است وخصوصیت ِ عام بودن و هدف مندی ِ تولیدی اش را از دست می دهد. در واقع، این سویه ی مصرف در پراتیک ِ اجتماعی است که با استقبال از ایده و نظر ِ راه نما هم موجب ِ رشد و تکامل ِ ایده و نظر می شود، و هم موجب ِ رشد و ارتقای آگاهی های خود به عنوان ِ مخاطب. اگر کیفییت ِ ایده و نظریه متناسب و همراستای نیازها و مطالبات ِ جامعه ی مشخص ِ مورد ِ خطاب ِ تحلیلگر و نویسنده باشد، استقبال از آن نیز مقبولییت و عمومییت پیدا کرده و شخص ِ نظرور تشویق به ادامه ی کار و فعالییت خواهد شد. اما اگر برعکس، ایده و نظری به دلیل ِ شناخت شناسی ِ غلط زیر ِ سوآل برود و مورد ِ استقبال قرار نگیرد، و بدتر از آن تحلیلگر و ایده پرداز به نقدهای وارد بر ایده ی خود پاسخ ِ ایجابی ندهد و در ایده های زیر ِ سوآل رفته اش تجدید ِ نظر نکند، مفهوم ِ عمل اش این است که فعالیت او در راستای خواست و مطالبه ی عمومی در آن عرصه ی مشخص نبوده و در نتیجه همسو و همجهت با تکامل ِ آن جامعه ی معیینی که مخاطب ِ اوست عمل ننموده، و از این رو،به ناگزیر از جرگه ی دوستان و مدافعان ِجامعه ی مطالبه گر بیرون خواهد رفت. در واقع، این نیاز و مطالبه ی مصرف کننده ی ایده و نظر یعنی جامعه در کلییت ِ همبسته و همپیوسته اش در یک برش ِ تاریخی دورانی ِمعین ِ آن است که اعتبار ِ ایده ها و نظرهای مختلف را با نیازها و مطالبه های تاریخی اش می سنجد و ایده و نظری را برای به پراتیک در آوردن ِ آن بر می گزیند و به محک ِ تجربه می زند که مشکلات ِ روزمره در وهله ی نخست، و راهبرد ِ بلند مدت ِ تاریخی اش را در وهله ی بعد پاسخگو بوده و مرتفع سازد.

ازنظرگاه ِ مارکسیستی و تاریخی دورانی، ایده و نظر به مثابه ِ تولیدی اجتماعی برای استفاده و مصرف ِ جامعه و طبقه ی کارگری است که در این دوران جامعه را نمایندگی می کند. در حالی که از دید ِ چپ ِ فرقه گرای رهبرسالار و پنهان کار، تولید ِ ایده و نظر صرفن برای مصرف ِفرقه با هدف ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی است. همچنان که در دوران ِ پیشاسرمایه داری یعنی الگوی تشکیلاتی ِ فرقه های دربسته ی خانوادگی ِ پدرسالار و رهبر سالار تولید صرفن برای مصرف ِ خانواده بود، تولید ِ ایده و نظر در تشکیلات های فرقه ای نیز عمدتن برای مصرف ِ خانواده ( گروه، دار و دسته ) است و مخاطب ِ تحلیلگر و نظرور قبل از هرکس همان دار و دسته و هماندیشان و افراد ِ همخانواده ی شخص ِ رهنمود دهنده است. به همین دلیل هم هست که هر دار و دسته ای دارای یک قلمروی تشکیلاتی ِ خودویژه با رهبر ِ خود ویژه است که از قلمروی دیگر تشکیلات ها و دیگر رهبران مجزااست، اگرچه همه هم ظاهرن یک هدف دارند. تنها چیزی هم که در عملکرد های این دار و دسته های جدا ازیکدیگر مشترک است انتقادناپذیری است. چرا که هیچ فرد یا دارو دسته و تشکیلات ِ غیر ِ خودی را دارای صلاحییت ِ مداخله در امور تشکیلاتی و خانوادگی و حریم ِ خصوصی ِ خود نمی دانند. چرا که هدف ِ شان اساسن و صرفن کسب ِ قدرت ِ سیاسی به طورانحصاری و اختصاصی بدون ِ شرکت و دخالت ِ دیگر رقیبان ِ منتظرالحکومه است.

این چپ ِ واپس مانده از ساز وکارهای دموکراتیک ِ معاصر، انحصارطلب وتمامییت خواه و تن ندهنده به هیچگونه انتقادی که در عین ِ حال تمایل و اعتنایی به مطالبه ی اصلی ِ این جامعه یعنی دموکراسی و آزادی های سیاسی ندارد وسرکوب کنندگان ِ شهروندان ِ دموکراسیخواه را لیبرال ونئولیبرال می نامد تا توجیهی برای تصاحب ِ قدرت ِ سیاسی ِ خود داشته باشد( که همین توجیه گری هم تناقض آمیزاست، چرا که اگر حاکمان لیبرال یا نولیبرال باشند، طبقه ی کارگر مانند جامعه های پیشرفته، خود به بلوغ ِ سیاسی و طبقاتی رسیده و دارای تشکل ِ مربوط به خود است و از این رو نیازی به « نایب الحکومه » برای اداره ی جامعه ندارد)، اگر به قدرت دست یابد همچنان نقدناپذیر خواهدبود و هر نقد و نظر و مطالبه ای را لیبرالی و امپریالیستی قلمداد کرده و نقدکنندگان و مطالبه گران و حتا خود ِ طبقه ی کارگر ِ از دید ِ او به بلوغ نرسیده و هنوز ناآگاه را به شدت سرکوب خواهد کرد.

 

 

در باره چرائی قدرت گیری جمهوری اسلامی!

در باره چرائی قدرت گیری جمهوری اسلامی!

 

در صفوف نیرو های مخالف جمهوری اسلامی ، این پرسش که چرا انقلاب سال های 56 و 57 به سلطه ضد انقلاب جمهوری اسلامی منجر شد ، همواره مطرح می باشد. در 37 سال گذشته در صفوف مخالفین جمهوری اسلامی ، بار ها به این سئوال پاسخ داده شده و هر نیرو و فردی به تناسب موقعیت طبقاتی خود به این موضوع پرداخته و تحلیل خود را ارائه کرده است ، با این حال ، این پرسش هنوز مطرح است. این سئوال به خصوص این روز ها در میان جوانانی که آن دوران را به چشم خود ندیده اند زیاد شنیده می شود.

 

روشن است که انقلاب سال های 56 و 57 ایران برای رسیدن به پیروزی با توجه به شرایط تاریخی که در این انقلاب رخ داده بود به رهبری طبقه کارگر نیاز داشت ، یعنی رهبری کارگران و انقلابیون کمونیستی که توانسته بودند توده های مردم را سازمان داده و مبارزه آن ها را برای دگرگونی سیستم سرمایه داری وابسته حاکم پیش ببرند.

 

اما در آن مقطع نه مردم ما سازمان یافته بودند و نه طبقه کارگر مبارزمان از سازماندهی لازم برخوردار بود.  متاسفانه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران هم که به اعتبار تحلیل ها و خط مشی انقلابی و سال ها جانفشانی اعضایش در میان کارگران از محبوبیت زیادی برخوردار شده بود ، به دنبال ضربات سال 55 در موقعیت ضعیفی قرار گرفته و رسما خطوط استراتژیک انقلابی خود را کنار گذاشته بود. در واقع این سازمان در مقطع انقلاب سال های 57 - 56 دیگر آن سازمانی نبود که با رستاخیز سیاهکل و با مبارزه مسلحانه به مثابه هم استراتژی و هم تاکتیک خود را به مردم شناسانده بود. این واقعیات به دشمنان مردم ما که امپریالیسم در راس شان قرار داشت امکان داد که بدون این که نظام اقتصادی حاکم دست بخورد و بدون این که ارتش نابود شود، رژیم سیاسی را عوض کنند و برای سرکوب انقلاب زمان بخرند. آن ها این تغییر رژیم سیاسی را پیروزی جا زدند، در حالی که که بدون در هم شکستن ماشین دولتی و نابودی طبقه حاکمه ، نمی شد از پیروزی انقلاب سخن گفت.

 

واقعیت این است که توده ها از سال ۵۶ تظاهراتی را شروع کردند و در سال ۵۷ نیز کارگران شرکت نفت به اعتصاب روی آوردند و با این کار خود منافع امپریالیست ها را بطور جدی به خطر انداختند.  دیگر توپ و تفنگ در سرکوب کارگران و زحمتکشان اثرش را هم چون گذشته از دست داده بود. از این رو بود که امپریالیست ها به این نتیجه رسیدند که دیگر تاریخ مصرف رژیم شاهنشاهی به سر رسیده است و برای سرکوب کارگران و زحمتکشان باید چاره دیگری اندیشید.  این بود که خمینی را بجای شاه انتخاب کردند. امپریالیست ها با پول و امکانات تبلیغی وسیعی که داشتند و به کمک مزدوران داخلی شان به حمایت از خمینی برخاستند.

 

اول خمینی را با ترفندهایی در ایران مطرح و با تبلیغات وسیعی به کمک رسانه های خود از جمله بی بی سی وی را به عنوان رهبر توده ها جا انداختند. سپس وی را  تحت حمایت خود و با هواپیمای دولت فرانسه به ایران آوردند تا جایگزین شاه شود. البته خمینی نیز برای فریب توده ها در آن زمان وعده هایی به مردم داد. او فریب کارانه از مجانی شدن آب و برق، از برقراری آزادی و دموکراسی در ایران و حتی آزادی بیان کمونیست ها و غیره سخن گفت و به این ترتیب توهمی در مردم ایجاد کرد.

 

قرار بود خمینی با مذاکره و بدون دست خوردن به ارگان های سرکوب رژیم شاهنشاهی ، قدرت سیاسی را به دست گیرد. اما با حمله بخشی از ارتش به همافران و دفاع و پشتیبانی مردم از همافران و شروع قیام توده ها، سناریو نوشته شده کمی تغییر کرد. علیرغم مخالفت خمینی با قیام توده ها و اعلام این که "هنوز حکم جهاد نداده ام" ، مردم بپاخاسته بودند و بدون توجه به مخالفت خمینی، توده ها قیام را ادامه دادند. به همین دلیل هم ارتش فورا اعلام بی­طرفی کرد و خمینی هم در همان شب قیام اعلام کرد که ارتش دیگر ارتش شاهنشاهی نیست و اسلامی شده است.   با بیعت سران ارتش با خمینی، دستگاه تبلیغاتی از پیروزی مردم دم زد.  قیام توده ها در نیمه راه ناتمام ماند و بدون این که توانسته باشد دستگاه سرکوب را زیرو رو کند ، فروکش نمود. به این ترتیب بود که با دسیسه های امپریالیست ها  ارتجاع اسلامی به رهبری خمینی سر بر آورد و شرایط برای سرکوب انقلاب ۵۷ مهیا گردید.

 

بنابراین جوانان ما اگر می خواهند واقعیت چرائی سر برآوردن ارتجاع خمینی از درون مبارزات آن سال ها را به درستی بفهمند و متوجه شوند که چرا جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفت قبل از هر چیز باید بدانند که ایران زیر سلطه امپریالیسم بود و مهم تر این که هنوز هم هست و جمهوری اسلامی در حقیقت آلترناتیو  قدرت های امپریالیستی برای سرکوب انقلاب سال های 56 و 57 بود. هر تحلیلی که به این واقعیت بی توجه باشد و بخواهد صرفا نا آگاهی مردم و توهم آن ها نسبت به خمینی را مسبب اصلی این وضع جلوه دهد ، روشن است که با واقعیت ارتباطی نداشته و ندارد.  مثلاً ما شاهدیم که سازمان اقلیت شکست قیام بهمن (البته در آن زمان آن ها هم از پیروزی قیام بهمن حرف می زدند) را به گردن توده ها می اندازد و از جمله "سطح نازل آگاهی" کارگران را دلیل این امر جا می زند و به روی خود نمی آورد که در حالی که هنوز با "اکثریت" متحد بود با تبلیغات و اعمال خود به نفع خمینی ، تا چه حد در متوهم کردن و ناآگاه نگاه داشتن کارگران و هواداران صدیق و انقلابی فدائی و مردم ، فعالیت می کرد.

 

از سوی دیگر اگر پاسخ به چرائی عروج ارتجاع خمینی از اهمیت بزرگی برخوردار است ، در همان حال دلائل تحکیم پایه های رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بعد از بر سر کار آمدن هم به همان اندازه با اهمیت است. جوانان ما برای درک تاریخ کشورشان و آن چه بر سر مردم ما آمده ، باید هم چنین بدانند که بعد از قیام چه اتفاقاتی افتاد و چه قدرت هائی با "امداد های غیبی" خود ، این رژیم را سر پا نگهداشتند و هم چنین چه سازمان هائی در صفوف مردم با تحلیل ها و مواضع شان ، عملا به تحکیم پایه های رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی کمک نمودند.

 

بعد از قیام ، یک وضع شبه دمکراسی ایجاد شد. سازمان ها و نیروهای سیاسی زیادی علنآ شروع به فعالیت نمودند. سازمان چریکهای فدایی خلق که با تکیه و عمل به رهنمودهای تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک در سطح جامعه شناخته شده بود ، به دلیل عملکردش بر اساس آن تئوری از محبوبیت میلیونی در بین توده ها برخوردار شده بود.  تئوری ای که حاصل چهار سال کار فشرده جمعی از آگاه ترین کمونیست های ایران بود.  این تئوری در پایان تحقیقات، مطالعات و بحث های درونی این رفقا سرانجام به وسیله رفیق ارزنده مسعود احمدزاده در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک ، تدوین و در اختیار جنبش قرار گرفته بود.

 

اما بعد از قیام سال ۵۷ و با علنی شدن فعالیت های سازمان ، به تدریج معلوم شد که سازمان چریکهای فدایی خلق دیگر تعلق خود را به آن تحلیل ها و تئوری و در واقع چریکهای فدایی خلق از دست داده است. معلوم شد رهبری سازمان را عده ای اپورتونیست معلوم الحال با کمک اعضای موثر سازمان غصب کرده و به هیچ یک از سنت ها، راه و روش و ادبیات چریکهای فدایی خلق معتقد نمی باشند. رهبری اپورتونیست حاکم، تئوری مبارزه مسلحانه که همه هویت سازمان وابسته به آن بود را نادرست و جدا از توده جلوه می داد. اما برغم این ادعای غیر مارکسیستی، هم اسم و هم آرم سازمان را در دست گرفته بود.

 

روشن است در شرایطی که توده ها بعد از قیام به دلیل این که به خواست هائی که برایش انقلاب کرده بودند نرسیده بودند ، به هر شکلی که می­توانستند مبارزات شان را ادامه می­دادند. این مبارزات سازشکاری اپورتونیست های لانه کرده در سازمان چریکهای فدائی و دیگر سازشکاران صف مردم ، مثل مجاهدین را در مقابل چشم همگان قرار می داد. در آن سال ها ما شاهد بودیم که چگونه  توده ها در ترکمن صحرا ، کُردستان و آذربایجان بپاخاستند ولی خود را با ارتش شاهنشاهی که حالا اسلامی شده بود و سپاه پاسداران که همین ارتش آن را تعلیم نظامی داده و سازماندهی کرده بود ، روبرو دیدند. اپورتونیست های لانه کرده در درون سازمان و دیگر سازمان هائی که علیه خط انقلابی چریکهای فدائی خلق بودند ، در رابطه با مبارزات توده ها چه برخوردی داشتند؟  در کُردستان به بهانه این که خمینی ملی است و با امپریالیست ها مبارزه می کند ، آن ها را تشویق می کردند که سلاح را به زمین گذاشته و از مبارزه دست بردارند و به خمینی فرصت دهند که مبارزه ضد امپریالیستی را انجام دهد. در زمانی که این دار و دسته برای مواضع به اصطلاح ضد امپریالیستی خمینی هورا می کشیدند ، رژیم به اصطلاح ضد امپریالیست، خلق عرب و ماهی گیران بندر انزلی و کارگران بی­کار در اصفهان را سرکوب می کرد. اگر به آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی رجوع کنیم ، می بینیم که رهبری آن موقع سازمان چریکهای فدائی خلق و اعضای مخفی سازمان ، موقع آمدن خمینی به ایران ، پلاکارت در دست ، به استقبال خمینی رفته بودند و با مواضعی که در اعلامیه ها و مصاحبه ها اعلام می کردند ، روشن بود که این ها نیز عملا فریب خمینی را خورده و رهبری وی را پذیرفته اند.

 

این سازمان در حالی که برای خمینی آرزوی سلامتی می کرد و از کارگران شرکت نفت می خواست که به سر کار باز گردند- که این درست همان چیزی بود که خمینی و اربابانش می خواستند - عملا به توهم توده ها نسبت به رژیم جدید دامن می زد. البته به این نیز قناعت نکرده  و مبارزات مردم را  تقبیح می کرد و عملا به جمهوری اسلامی اجازه میداد که مردم را بهتر سرکوب کند. مثلاً با وصل کردن قیام مردم آذربایجان به شریعتمداری ، نه فقط از مبارزات مردم علیه خمینی پشتیبانی نکرد بلکه آن را تقبیح هم نمود که البته سازمان هائی چون پیکار هم با او شریک بودند. رهبری اپورتونیست سازمان که تئوری مبارزه مسلحانه را رد کرده بود در همکاری با جمهوری اسلامی و مخالفت با نیرو های انقلابی کار را به آن جا رساند که در 19 بهمن سال 58 ، علناً کوشش کرد تا مانع میتینگ تاریخی مهاباد از سوی چریکهای فدائی خلق شود، تنها کسانی که واقعا به تئوری مبارزه مسلحانه و سنت ها و ارزش های رزمندگان سیاهکل  وفادار بودند. 

 

در ادامه این مطلب لازم می دانم به بیانیه سازمان فدائیان (اقلیت) به مناسبت چهل و پنجمین سالگرد حماسه سیاهکل به تاریخ بهمن 1394 نیز اشاره کنم که در  آن نوشته اند: "درست در لحظاتی که سازمان ما  به یک جریان قدرتمند و با نفوذ با پایگاه وسیع توده ای تبدیل شده بود، "اکثریت" بزرگترین ضربه را بر سازمان وارد ساخت. اما جناح انقلابی سازمان یعنی اقلیت در سمت کارگران و زحمتکشان ایستاد و با دفاع از منافع طبقهء کارگر و وفاداری به سنت های انقلابی سازمان، زیر پرچم مارکسیسم - لنینیسم به مبارزه آشتی ناپذیر علیه رژیم جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری ادامه داد" !! چه کلمات قلمبه و سلمبه ای!

 

باید از چنین بیانیه نویسانی پرسید آیا اعمالی که در بالا شمرده شدند و هر کدام در عمل ضربه بزرگی به حیثیت و اعتبار این سازمان وارد ساخت ، همه بعد از انشعاب سازمان به اقلیت و اکثریت رخ داده بودند؟  آیا همه این مواضع، درست در زمانی اتخاذ نشده بودند که همه تشکیل دهندگان این سازمان که هنوز به اقلیت و اکثریت تقسیم نشده بودند ، دست در دست هم علیه تحلیل ها و مواضع چریکهای فدائی خلق گام بر می داشتند؟  بگذارید تنها به چند نمونه اشاره کنم و چون این موضوع مفصل تر از این حرف هاست ، آن را به فرصت دیگری واگذار کنم.

 

در شرایطی که به دلیل انقلاب، رژیم شاه سرنگون شده و جمهوری اسلامی روی کار آمده بود و همه هواداران و مردم انتظار تحلیل از ماهیت رژیم جدید را لحظه شماری می کردند ، آیا تحلیل نکردن از ماهیت قدرت دولتی و اوضاع مشخص رژیم خمینی صرفا کار اکثریتی ها بود؟  اکثریتی که هنوز اعلام موجودیت نکرده بود؟  آیا آرزوی سلامتی برای خمینی هم صرفا کار اکثریتی ها بود؟   اما مگر تاریخش به بهمن 58 برنمی گردد؟  مگر تسلیم ستادهای فدایی به جمهوری اسلامی ، آن هم بدون مقاومت ، مربوط به زمانی نیست که همه آن ها با هم و دست در دست هم برای مواضع به اصطلاح ضد آمریکائی خمینی هورا می کشیدند؟  همکاری در خلع سلاح توده ها در کُردستان و گنبد صحرا و یا نسبت دادن مبارزات مردم  آذربایجان به شریعتمداری و محکوم کردن آن آیا بعد از انشعاب رخ داد؟  بر هم زدن سخنرانی رفیق اشرف دهقانی در میتینگ تاریخی مهاباد مربوط به چه زمانی بود؟  بنابراین با این که خیانت های اکثریت امر روشنی است و هیچ انسان با وجدانی نمی تواند آن را فراموش کند اما نمی شود همه کاسه و کوزه ها را سر آن ها شکست و به روی خود نیاورد که در آن شرایط تاریخی آن هائی که بعد ها در رأس سازمان "اقلیت" قرار گرفتند خودشان چه می کردند!  برخی از آن خود رهبر خوانده ها هنوز دل در گرو رفقای اکثریتی خود داشتند و در اولین کنگره خود حتی انشعاب شان از اکثریت خائن را هم "زودرس" خواندند.

 

بهمن ۱۳۹۴

 

 

حق رأی عمومی! به رنگ خون شده است!

حق رأی عمومی! به رنگ خون شده است!

باید فهمید و این را درک که حق رأی عمومی  و انتخابات در جامعه طبقاتی بورژوائی  و خاصه در عصر ما، عصر سرمایه داری امپریالیستی، عصر گندیدن ، عصر پوسیدن همه چیز، عصر فراگیری کشتار عمومی به نام دفاع از حقوق بشر و دموکراسی، عصر ساختن دیوارهای قاره ای با نام دفاع از رفاه کارگران و زحمتکشان، عصر جنگ، تولید و فروش سلاح کشتارگر به نام ایجاد شغل برای کارگران، عصر حاکمیت دروغ و ریا در لباس ترویج علم و دانش، عصر هجوم لاشخوران، اما نه از آسمان، بلکه از زمین به نام فرشتگان نجات و در لباس  رهبر، پاپ و سلطان که حتی کمونیست نماها را به شوق می اندازد  که حتی در جوامع متمدن، مدرن  و دموکراسی حاکم فرق احزاب فقط در نام، رنگ  و  نشان پرچم شان است، دیگر واقعا و حقیقتا ، یعنی هر 4 سال و یا بیشتر و کمتر  یکبار  طبقه ی کارگر  و کلیه زحمتکشان و باید امروز گفت به حاشیه فرستادگان با زور باتوم پلیس و یا زور اقتصادی یعنی فقر ی که دامنگیر شان کرده اند  ( در ایران نزدیک به 20 میلیون ) سرکوب گران خود را عوض و یا دو باره ابقاء میکنند! تا  رئیس دولت سرکوب گر شده و یا به مجالس رفته و برای سرکوب شان قوانین جدید تصویب نموده و یا قوانین کهنه را سخت تر نمایند.

 چیزی بیشتر از این، جزوی  از مزخرفات ، توهمات و مخلوق ایدئولوگ ها  و اساتید دانشگاه ها و ساخته شده در مؤسسات افکار و ایدئولوژی ساز سرمایه داران نفع شخصی پرست و دستگاه دولت شان است که بوسیله  مدیای  رنگا رنگ و  وسایل ارتباط جمعی که روزی کارل مارکس آنرا ستون پنجم جامعه طبقاتی کنونی معرفی کرد - هجدهم برومر - لوئی ناپلئون-  پخش میگردد!

فرهنگ جامعه ی طبقاتی، فرهنگ طبقه ی حاکمه است.

فقط یک چیز میتواند جامعه در حال غرق شدن در باتلاق نابودی و نیستی را نجات دهد و آن انقلاب انقلاب انقلاب قهری کمونیستی کارگران  و زحمتکشان به مبارزه طبقاتی - جنگ طبقاتی -  برخاسته، متحد و سازمان یافته در حزب کارگران آگاه به عنوان ستاد جنگی شان و تسلیح یافته است و دیگر چیزها موهامات و تخیلات و سّمی است که بوسیله طبقات حاکم پراکنده شده و هر روز در زرورق جدید بخورد کارگران و زحمتکشان داده مبشود تا آنها برای  برای به پیروزی رساندن چنین انقلابی یعنی تنها راه و وسیله رهائی شان بر نخیزند!

این ویدئو را تماشا کنید!

  https://t.me/kkfsf/12904

حمید قربانی ۶ فوریه ۲۰۹۳ اسپارتاکوسی!


درحواشی مذاکرات فرضی

درحواشی مذاکرات فرضی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


ایرج مسجدی٬ سفیر ایران در عراق٬ در گفتگو با خبرگزاری رسمی این کشور (واع) گفته قاسم سلیمانی که یک ماه پیش در حمله پهپادی آمریکا در فرودگاه بغداد کشته شد حامل پیامی برای حل اختلافات میان ایران و عربستان بوده است. سفیر ایران در بغداد همزمان از «تمایل بالای» تهران برای کاهش تنش با ریاض سخن گفته است...


فرض کنیم که سفیر ولایت فقیه در عراق درست گفته باشد و سلیمانی حامل پیام مذاکره برای ریاض بوده باشد ...


این فقط یک معنی میدهد که سیستم ولایت به رغم خودش خواسته آمریکا را دور بزند و مسائل خاورمیانه را به سبک خودش حل کند ...


قبل از رونمایی معامله قرن ، اسرائیل سفر به عربستان را برای شهروندانش آزاد اعلام کرد ...این یعنی اینکه عربستان در هر شرایطی بادبانش را به سمت غرب نگه میدارد ...


قبل از آن عربستان با کمک جدی شرکتهای غربی قدمهایی جدی در مسیر استحاله برداشت که سیستم اسلامی ایران فکرش را بکند کهیر میزند ...

خلاصه : تمام دعوا در خاورمیانه از همین نقطه شروع میشود که هیچ برتری و روشی مجزا در نظم نوین جهانی نه رسمییت دارد و نه پیش میرود . آخر این داستان سیستم ولایت فقیه ایران باید تمام افکار احمقانه مربوط به هژمونی سیاسی را واگذار کند و این البته به معنی هژمونی عربستان هم نیست . در چشم اندازی فرضی اسرائیل فعلا بالای دست همه سیستمها خوش نشسته است .


هرگونه به رخ کشیدن و تلاش برای هژمونی بعد از پُکیدن این پیله چهل ساله مافیای ولایت فقیه ایران قابل آنالیز جدی است ، روشهایی که مافیای دینی ایران باید بفهمد اساسا به موشک و نیروی نظامی و تخریب نمیتواند متکی باشد .


حکومت اسلامی ایران در رقابتهای متعارف همه جانبه دنیای معاصر ، اساسا نه بلد است و نه میخواهد سازنده باشد ، آنها هنوز فکر میکنند رقابت یعنی بمب و تخریب و موشک...

وقتی به جای وزارت خارجه ( سیاسی ) ، فرمانده سپاه قدس مثلا با توکل به قدرت نظامی قصد مذاکره دارند ، معنایش این است که مذاکراه ای در کار نیست فقط قصد بازی گوشی بیشتر دارند و آمریکا هم به عنوان مدعی اصلی در خاورمیانه از این بچه بازی ها غاقل نیست ...



آمریکایی‌ها از سالها پیش میدانستند قاسم سلیمانی در کجا قرار دارد و چه میکند اما حالا زدند و این ساده ترین پیامی بود که به بازی های کودکانه سیستم ولایت فقیه باید داده میشد مذاکره جدی علائم جدی دارد ...

ممکن است سپاه پاسداران به عنوان نیروی نظامی رشته تمام امور دستش باشد ولی وقتی قصد جدی برای مذاکره و مصالحه داشته باشند میدانند از کجا شروع کنند و چگونه.؟ حل اختلاف و کاهش تنش با هر کشوری اگر در استحاله جدی گره میخورد ، از مسیر واشنگتن میگذرد حاجی ...


در چین یک بیمارستان هزار تختخوابی فوری در عرض هفت روز در شهر ووهان مرکز شیوع ویروس کرونا شروع به کار کرد ... مقامات این شهر اعلام کردند قرار است یک بیمارستان دیگر را با ظرفیت ۱۳۰۰ تخت در ظرف ۱۵ روز آینده احداث کنند.

چنین حجمی از کار و واکنشی از طرف دولت چین با هر رویکردی باشد دستمریزاد دارد . من فقط توی ذهنم است که تمام سیستم اسلامی ولایت فقیه در این 7 روز چه غلطی کردند ؟ همینکه در این هفت روز فقط اختلاس و دزدی و سقوط و مرگ و تصادف نبوده ،خوشحال باشیم؟



هفت روز است هیچ هواپیمایی سقوط نکرد
هفت روز خاکی و آبی از جایی به نام ایران فروخته نشد
هفت روز است دکلهایی نفتی سرجایش است
هفت روز است دریاچه ایی و جزیره ایی و جایی از ایران فروخته نشده است
هفت روز است مردم اکسیژن برای تنفس هنوز دارند
هفت روز است برای نمایش انتخابات مشغولند
هفت روز قبل هم مثل 40 سال گذشته ، دریغ از سرسوزنی سازندگی و برازندگی در حکومت اسلامی ایران ...



و بالاخره حکومت اسلامی ایران در این هفت روز که وحشت جهانی ویروس کرونا در حال انتشار است و کلیه پروازهای به چین قطع شده است ... سپاه پاسداران با مسرتی الهی به اطلاع جهان رساند که مسافران چینی مبتلا به کرونا را با شرکتهای هواپیمایی خودش مثل ماهان جابجا میکند ، باشد که بیشتر رستگار شوند ...



هفت روز است تب دارم ، هفت روز است به فروغ فکرمیکنم ، هفت روز به دشت بی فرهنگی ایرانیان فکر میکنم ...

پیکره ای به نام انسان ، کوه فشرده ایی از امواج هوشمند به هم پیوسته ، که مستمر در کنش و واکنش با طبیعت پیرامونش است ، مخرب یا سازنده ؟ هر کسی از افق نگاه و فکر خودش بال میزند ...

هیچ کس دقیق نمی‌داند که چه تاثیری روی زندگی بقیه دارد ؛ اما همه داریم از هم تاثیر میگیریم. خیلی وقتا این تاثیرات ناخودآگاهه!

تاثیری که میدان مغناطیسی اش فراتر از کره زمین است در واقع و اساسا محدوده ایی برای تاثیر پذیری یا تاثیر گذاری متصور نیست . از جنس ماده که انتها ندارد...
 


حالا هم همه چیز بستگی به افق نگاه خودمان دارد .

مستی حرمت دارد ...

سقف و عمق و وسعت دارد

با فروغ نتوانی مست کنی دوغ جایش را نمیگیرد

دوغ جایش کنار کوبیده وپیاز است و آروغهای بعدش

اسم فروغ میاید هوس مستی می‌کنم

هوس مستی می‌کنم یاد فروغ میافتم

فروغ یک حس قوی مستانه است...

 

 



05.02.2020
اسماعیل هوشیار
 

 

February 05, 2020

سخنان جسورانه همایون غنی زاد و حامد بهداد در مراسم سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران!

سخنان جسورانه همایون غنی زاد و حامد بهداد

در مراسم سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

هرچه اعتراض و اعتصاب جنبش های سیاسی - اجتماعی و خیزش های مردمی بر علیه حاکمیت، قوی تر و گسترده تر و رادیکال تر می شود به همان نسبت نیز اقشار مختلف جامعه از حاکمیت و نهادهای وابسته به آن دور می شوند و به صف این جنبش های معترض آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو می پیوندند.

خیزش مردمی دی ماه ١٣٩٦، آبان ماه ١٣٩٨ و اعتراض به سرنگونی هواپیمای مسافربری که پدافند هوایی سپاه پاسداران حکومت اسلامی آگاهانه و عامدانه دو موشک به آن شلیک کرد و با انفجار این هواپیما در آسمان تهران، همه ١٧٦ مسافر و خدمه آن کشته شدند در نتیجه این خیزش ها، سبب شده اند که اعتراض به حکومت اسلامی آدم کش، شکل عمومی به خود بگیرد به طوری که ورزشکاران معروف به خصوص دارنده مدال های جهانی و هم چنین هنرمندان معورف سینما، تئاتر و... ایران، از شرکت در نهادهای وابسته به حکومت هم چون جشنواره دهه فجر خودداری کنند.

پس از انصراف تعداد زیادی از هنرمندان ایران از حضور در جشنواره حکومتی فجر، یوجینو باربا و رومئو کاستلوچی دو کارگردان سرشناس تئاتر ایتالیایی از حضور در جشنواره تئاتر فجر انصراف دادند.

مسعود کیمیایی نیز پس از اعلام سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراینی توسط موشک سپاه اعلام کرد که از حضور در جشنواره فیلم فجر خودداری می کند.

 

سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران با تاخیر بسیار، سرانجام عصر پنج شنبه نهم بهمن ‌ماه برگزار شد. در این جشن که به گفته برگزار کنندگانش برای اتفاقات دی ماه گذشته، به «شب» تغییر نام یافته بود، فیلم ‌های حاضر در دوره پیشین جشنواره‌ های ملی و جهانی فیلم فجر (دوره سی و هفتم، مجموعا ۳۸ فیلم) از سوی بیش از یکصد منتقد داوری شدند.

 

در شب منتقدان و نویسندگان سینمای ایران همایون غنی ‌زاده، کارگردان سکوت در باره وقایع آبان‌ماه را «قباحت» نامید و از مسئولیت هنرمندان نسبت به جامعه گفت. حامد بهداد، بازیگر هم از ایجاد شکاف میان هنرمندان و مردم انتقاد کرد.

 

 

در مراسم سیزدهمین شب (جشن) منتقدان و نویسندگان سینمای ایران، «تندیس خلاقیت و استعداد درخشان» منتقدان به «مسخره باز» ساخته همایون غنی‌ زاده تعلق گرفت.

غنی ‌زاده به هنگام دریافت این جایزه به انتقاد از رویدادهای سیاسی اخیر در ایران پرداخت. او گفت: «ما وظیفه داریم زمانی که رویدادهای تلخی می بینیم  آن را نقد کنیم. ما هنرمندان در برابر جامعه مسئولیم چون نسبت به هنرمندان قضاوت خواهد شد.»

وی سپس ضمن انتقاداتی صریح نسبت به وقایع آبان ماه گذشته، سکوت درباره این وقایع را «قباحت» نامید و خواهان همراهی و همبستگی هنرمندان با مردم شد. او با تصریح این که «این دوران می ‌گذرد و ما می‌ مانیم و جامعه» قرائت شعر معروف سیف فرغانی، شاعر دوران مغول را پایان بخش سخنان خود کرد: «هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد / هم رونق زمان شما نیز بگذرد/ ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد...»

او جایزه ‌اش را هم به پویا بختیاری، از جان باختگان سرکوب ‌های اعتراض‌ های آبان ‌ماه اهدا کرد.

 

اما این تنها غنی ‌زاده نبود که یادی از حوادث اخیر کرد. حامد بهداد، بازیگر سینمای ایران نیز جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای بازی در فیلم «قصر شیرین» دریافت کرد.

 

 

حامد بهداد، گفت: «هیچ وقت در تمام عمرم، به اندازه امسال این ‌قدر احساس نزدیکی به مردمم، به سرزمینم را نداشتم. مرور کنید ببینید آیا ما امیدی به آینده داریم، قلبی، روحی، عشقی از ما باقی مانده است.»

بهداد در اعتراض به فشارهای امنیتی حکومت به مردم گفت: «ما را به لکنت انداخته‌ اند و هنرمندان این روزها نمی‌ توانند در آینه نگاه کنند، چون نتوانسته ‌اند بخشی از عشقی را که مردم نثارشان کرده ‌اند این روزها به مردم بازگردانند و مسئولیتی را که در قبال مردم دارند، به درستی انجام دهند.

او هم چنین در این مراسم با اعتراض به عنوان «سلبریتی»، گفت: «ما خود خود مردم هستیم، این اسم مزخرف سلبریتی از روی صورت ما بردارید.»

حامد بهداد، هم چنین، متن پیامی را خواند که مادرش برای او فرستاده بود: «٢٦ آبان تولدم بود و امشب تولدم مادرم است. وی در ادامه پیامی از مادر خود که گفته بود درباره تولدت هیچ پیامی نگذار و در کنار مردمت باش را قرائت کرد. وی ادامه داد: عرصه سخن کوتاه نمی شود بلکه تمام می شود. نشاطتت می میرد و امیدت از بین می رود. هزار جمله و شعر حفظ کردم اما مجال نیست. ما خود مردمیم نه برچسب سلبریتی که به ما چسبانده اند. از آبان امسال تا خود امروز آن قدر احساس نزدیکی و قرابت به مردم و سرزمینم نداشتم.

 

 

نوید محمدزاده که به‌ خاطر بازی در دو فیلم «سرخ پوست» و «متری شش و نیم» جایزه خلاقیت بازیگری را دریافت کرد، جایزه خودش را به کشته شدگان هواپیمای مسافربری اوکراین اهدا کرد.

نوید محمدزاده نیز سناریو حامد بهداد را ادامه داد و  پس از دریافت جایزه اش گفت: جایزه ام را به خانواده هایی که عزیزترین کسان خود را در سانحه هوایی و خطای انسانی و فاجعه و... از دست دادند تقدیم می کنم.

 

بامداد چهارشنبه ۱۸ دی ‌ماه یک فروند هواپیمای مسافربری بوئینگ ۷۳۷ خطوط هوایی اوکراین با ۱۷۶ سرنشین پس از برخاستن از فرودگاه بین المللی خمینی در حومه تهران، با شلیک پدافند هوایی سپاه پاسداران سرنگون شد. پس از چند روز اصرار مقامات ایران، که می گفتند سقوط هواپیما در پی نقص فنی روی داده است، سپاه سرانجام اعلام کرد که این هواپیما را به اشتباه هدف قرار داد.

 

جشن منتقدان و نویسندگان سینما را انجمنی به همین نام که یکی از اعضای جامعه اصناف سینمایی ایران (خانه سینما) است، سالانه برگزار می ‌کند و طی آن به سینماگران منتخب بر اساس رای منتقدان و نویسندگان سینمایی جایزه می ‌دهد.

 

در پی تحریم جشنواره ‌های فجر توسط هنرمندان با هدف حمایت از اعتراضات مردمی علیه حکومت اسلامی ایران، و هم چنین حمایت اشکار و صریح شماری از هنرمندان در مراسم شب منتقدان سینمای ایران و اهدا جوایز خود به «پویا بختیاری»، یکی از کشته ‌شدگان اعتراضات آبان‌ ماه در ایران و «کشته‌ شدگان هواپیمای اوکراینی»، احسان قاضی‌ زاده هاشمی، عضو شورای مرکزی فراکسیون نمایندگان ولایی مجلس شورای اسلامی، در این باره به هنرمندان هشدار داد و گفت که این اقدام‌های ساختارشکنانه پذیرفتنی نیست.

قاضی ‌زاده افزود: «افرادی که خودشان نمی‌ خواهند در مسیر انقلاب کار کنند، مجبور نیستند در این فضا بمانند. ولی توصیه من به آن ‌ها این است از حرفی که احتمالا از سر ناراحتی و فضای احساسی زده ‌اند، برگردند.»

نصرالله پژمان ‌فر، نماینده عضو جبهه پایداری و سخنگوی کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، نیز در تهدید هنرمندان گفت: «این هنرمندانی که بنا به شرایط تغییر موضع دهند، اگر قرار است نباشند، همان بهتر که هیچ‌ وقت نباشند.»

روزنامه مشرق، یکی از رسانه های وابسته به حکومت، هم زمان با اعلام تحریم‌ عده‌ای سینماگران گزارشی را منتشر کرد که جشنواره فجر فرصتی برای سینماگران خواهد بود که عملیات سیاسی خود را برای خوراک خبری بی‌بی‌سی، سعودی و سایرین، گسترش دهند تا از یک سیاست ‌بازی عجیب و غریب  دروازه ‌های جشنواره ‌های فرنگی، اخذ پاسپورت‌ های اروپایی و آمریکایی و  از طریق خوراک خبری برای رسانه ‌های مخالف، برای این جماعت ظاهر معترض آسان تر شود و دبیر جشنواره قطعا از طریق توییترش نمی ‌تواند این فضاسازی بشدت ساختگی را اداره کند.

مهدی یراحی، خواننده خوزستانی به خاطر نمایش ویدیو کلیپ «پاره سنگ»، ویدیویی در اعتراض به جنگ که در آن از لباس و نمادهای جنگ‌های مختلف جهان در کنار هم استفاده کرده بود ممنوع الفعالیت شد و همه کنسرت هایش در تهران و شهرستان ‌ها لغو شده است.

جنگ طلبان حکومت اسلامی ایران، آن را توهین به شهدای جنگ هشت ساله ایران با عراق تعبیر کردند.

احمد زاهدی لنگرودی، سردبیر نشریه گیلان اوجا و یکی از اعضای کانون نویسندگان ایران با گذشت بیش از یک ماه از زمان بازداشت، به اتهام حضور در مراسم چهلم یکی از جان‌ باختگان اعتراضات آبان، کماکان در زندان ضیابر گیلان به سر می ‌برد و با تبدیل قرار وثیقه او به قرار کفالت مخالفت شده است.

 

تهدید هنرمندان از سوی نهادهای امینتی - قضایی حکومت اسلامی، ادامه دارد. به گزارش خبرگزاری هرانا، منوچهر عبدی، کارگردان و تهیه کننده نمایش ژنرال بازداشت شد. بنا به همین خبرگزارش، منوچهر عبدی، کارگردان و تهیه کننده نمایش «ژنرال» بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد. هم زمان با بازداشت این کارگردان، اجرای این نمایش نیز متوقف شده است.

در این گزارش اتهام مطروحه علیه این کارگردان، «توهین به رییس جمهور» عنوان شده است. هم زمان با بازداشت این کارگردان، اجرای نمایش «ژنرال» نیز متوقف شده است.

گفتنی است که اجرای این نمایش، از روز سه‌ شنبه اول بهمن ماه ۹۸، در سالن سپند تهران روی صحنه رفت و قرار بود تا روز جمعه ۱۸ بهمن‌ماه ادامه پیدا کند.

 

از انهدام هواپیمای اوکراینی؛ مقام‌‌ های حکومت اسلامی خبر داشتند، فرمانده سپاه پاسداران خواهان مخفی ماندن اطلاعات شد. بنا به گزارش رسانه های حکومتی، امیرعلی حاجی ‌زاده فرمانده هوافضای سپاه پاسداران صبح چهارشنبه ۱۸ دی ماه بعد از مطلع شدن از سرنگونی هواپیمای اوکراین با موشک‌ های پدافند سپاه، حسین سلامی فرمانده کل این نهاد را از ماجرا مطلع می ‌کند اما سلامی به او هشدار می‌ دهد از انتشار این خبر خودداری شود و توصیه او را دستور مافوق نظامی تلقی کند.

این در حالی است که سلامی روز یک شنبه ۲۲ دی‌ماه در مقابل نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه غیرعلنی گفت: «ما خودمان این فرضیه را مطرح کردیم که ممکن است موشک ما به هواپیما اصابت کرده باشد.»

بنا به گزارش ها، علی خامنه ‌ای رهبر حکومت اسلامی روز پنج شنبه ۱۹ دی ماه از طریق حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران از شلیک موشک سپاه به هواپیمای اوکراین مطلع می‌ شود. بر مبنای این اطلاعات، خامنه ‌ای روز جمعه ۲۰ دی ماه در جلسه ‌ای با حسن روحانی، شورای عالی امنیت ملی را مسئول پیگیری و اطلاع ‌رسانی درباره موضوع می ‌کند.

در نهایت در جلسه بعدازظهر جمعه شورای عالی امنیت ملی با حضور فرماندهان سپاه پاسداران و روحانی تصویب می‌ شود که سرنگونی هواپیما با شلیک اپراتور پدافند سپاه پاسداران علنی شود.

در حالی که مقامات حکومت سالامی ایران تا سه روز به هیچ عنوان موضوع شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی را تایید نمی‌ کردند. ستاد کل نیروهای مسلح روز شنبه ۲۱ دی‌ ماه در بیانیه ‌ای اعلام کرد که موشک پدافند سپاه پاسداران موجب سرنگونی هواپیمای اوکراینی و کشته شدن ۱۷۶ سرنشین این هواپیما شده است.

غلامعلی جعفرزاده، نماینده مجلس، هم اقرار کرده که «اگر فشار غربی ‌ها و اطلاع ‌رسانی فضای مجازی نبود» مقام‌های جمهوری اسلامی واقعیت سقوط هواپیما را اعلام نمی‌ کردند.

با آن که از نخستین روز پذیرش حمله، دلیل شلیک موشک از سوی حسن روحانی،‌ رییس ‌جمهوری،‌ «خطای انسانی» و «اشتباه پدافند سپاه» عنوان شد، اما برخی مقام‌ ها این مورد را نیز مورد مناقشه قرار دادند.

حسین نقوی حسینی،‌ سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس،‌ ضمن غیرقابل قبول دانستن خطای انسانی گفت: «معنا ندارد که ناگهان چیزی دیدید و آن را بزنید؟ مگر کفتربازی است یا کلاغ و مرغابی است؟»

محسن اسدی لاری،‌ از مقام‌ های وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی که دو فرزند خود را در حادثه دل خراش هواپیمای اوکراین از دست داد نیز این حادثه را دارای «آمران» دانسته و خواستار محاکمه آن ‌ها شد. او گفت که دلیل این حادثه «یک اشتباه یا فشار دادن یک دکمه» نبوده است.

این انتقادهای صریح و آشکار و جسورانه هنرمندان به اوضاع سیاسی کشور در شب منتقدان سینما در رسانه های داخلی و خارجی خبر ساز شد .

 

هم چنین آبان ماه امسال، جامعه ما شاهد اعتراضات گسترده به افزایش ناگهانی بنزین بود؛ دامنه اعتراضات گسترده شد؛ معترضان شعارهایی تند و رادیکالی علیه کلیت حکومت اسلامی ایران سردادند. اگرچه حکومت اسلامی ایران، رسما شمار کشته شده ها را اعلام نکرده اما پیش از این سازمان حقوق بشری عفو بین ‌الملل آمارهای مختلفی از جان باختگان داده بودند تا این که سرانجام رویترز به نقل از منابعی در حکومت اسلامی، شمار جان باختگان را ۱۵۰۰ نفر گزارش کرد. گفته می شود حدود هفت و تا ده هزار نفر از مخالفین دستگیر شده اند که کسی از سرنوشت آن ها خبر ندارد و حتی این نگران عمومی در جامعه و به ویژه در نزد خانواده های دستگیر شدگان، وجود دارد که حکومت اسلامی، بار دیگر جنایت ١٣٦٧ خود را تکرار کند و در خفا زندانیان سیاسی را اعدام کند.

 

خامنه ای، سردسته آدم کشان که مخالفان حکومت «اشرار» و «عالم خارجی» نامیده و اکنون در یک سخنرانی مکارانه، همه را به مشارکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی فراخواند و گفت: «هرکس به ایران علاقه ‌مند است باید در انتخابات شرکت کند.»

خامنه ای گفت: «هرکس ایران عزیز، امنیت میهن و آب روی وطن را دوست دارد و در پی حل مشکلات است، باید در پای صندوق رأی حضور یابد تا عزم و اقتدار ملی ایرانیان بار دیگر به منصه ظهور برسد.»

در همین حال، شیح حسن روحانی چاخان، در همایش استانداران و فرمانداران که در وزارت کشور برگزار شد از برگزاری بی رونق انتخابات اسفندماه ابراز نگرانی کرد و خطاب به مجریان و تصمیم گیرندگان انتخابات گفت: «کاری نکنیم که صف های رای گیری خلوت باشد.»

روحانی، هم چنین در جلسه هیات دولت اعلام کرد که «جمهوری اسلامی نیاز به شرکت مردم در برگزاری مراسم سال گرد انقلاب اسلامی دارد.»

روحانی با نگرانی از شکاف های روزافزون درون حکومت گفت: «نیازمند آن هستیم که به صحنه بیاییم و به دنیا بگوییم که ممکن است ما از هم گله‌ هایی و نکاتی داشته باشیم ولی خواهش می ‌کنم همه نکات را درون خانواده ببریم، حال ممکن است فرد و یا افرادی اشتباه کنند و کاری انجام دهند، باید در درون خانواده به هم انتقاد کنیم، اگر رییس‌ جمهور هم در یک جایی نقد می ‌کند این را به یک معنای دیگر نگیریم. دل سوزی در درون خانواده است.»

یعنی کشتار آبان ماه و وضع ده ها هزار زندانی سیاسی، سانسور، سرکوب، اعدام، تبه کاری، باندبازی، آدم کشی و دزدی چهل یک سال حکومت اسلامی را فراموش کنیم و باز هم رای بدهیم!

این اقدام مردمی هنرمندان و بایکوت جشنواره حکومتی دهه فجر، نشان دیگری از ریزش در حکومت اسلامی و قدرت جنبش مردمی را به نمایش می گذارد.

 

در چنین شرایطی، باز هم جا دارد که هنرمندانی که هرگز حامی حکومت اسلامی نبوده اند اما به دلایل مختلفی از جمله در نمایش انتخاباتی آن شرکت کرده اند و یا خاموش مانده اند اکنون انتظار جامعه از این هنرمندان خود، این خواست ساده است که به صف معترضین بپیوندند و در این میان از هر طریق ممکن مردم را تشویق کنند تا در مضحکه انتخابات مجلس آدم کشان، دزدان، متجاوزان و تبه کاران شرکت نکنند.

چهارشنبه شانزدهم بهمن ١٣٩٨ - پنجم فوریه ٢٠١٩

 

*فیلم سخنان همایون غنی ‌زاده که جایزه‌ اش را به «پویا بختیاری و خانواده وی» تقدیم کرد:

https://youtu.be/rjmP5m8eVIA

رویا یا واقعیت؟!

رویا یا واقعیت؟!

گاها در پاسخ به مباحثی که از طرف نیروهای چپ و کمونیست درباره اوضاع سیاسی ایران، تعیین تکلیف با رژیم جمهوری اسلامی و راهکارها و گزینه هایی که برای آینده طرح می کنند، این ادعا طرح می شود که: "این آرزوها شریف و زیبا،  اما رویایی است"!

رویا یا واقعیت ایده ها و آرمان ها را باید بر بستر زمینه های مادی و عینی در درون جامعه و کشمکش های اجتماعی و طبقاتی جست و در باره آنها قضاوت کرد  و گرنه این نوع ادعاهای عامدانه و نفی گرایانه، هدفی جز خدمت به اهداف سیاسی راست روانه و لیبرالی ندارند. برای روشن کردن این نوع قضاوت ها و برای پرهیز از هر نوع پیش داوری، بدوا  با دو نگرشی که خود را بی نیاز از دیدن واقعیات می بیند باید مرزیندی کرد.

نگرش اول: این نگرش هر چند گرایشی محدود و نامحسوس در میان نیروهای چپ است، نگاهی "آرمان خواهانه" و مذهبی گونه به روند رویدادها دارد. این نگاه که خود را بی نیاز از رابطه بین عقایدش با زمینه های مادی و نحوه عملی کردن ایده هایش می بیند، غالبا در قامت سکتی منزه طلب و ایدئولوژیک باقی می ماند. این نگاه خود را به نقشه راه (استراتژی) و به گفتمانی که بتواند رابطه بین ایدئولوژی و بسترهای عملی مبارزه را با زبانی سیاسی توضیح دهد، بی نیاز می بیند و گفتمانی شعاری دارد. بدون تردید این نگاه با همه خلوص شریف و ایدئولوژیکش، نه تنها نمی تواند آرمان هایش را اجتماعی سازد، بلکه در بعضی موارد خوراک تبلیغی هم به نگرش دوم که نگاهی راست است می دهد.

نگرش دوم که مد نظر این نوشته است، نگرشی است که مانع های سر راه را، نقطه عزیمت قضاوت هایش قرار می دهد و به بهانه آماده نبودن زمینه لازم و کافی برای تغییر، سیاست "گام به گامی" و رفرمیستی را توصیه می کند. این نگاه، رفرم را نه در راستای تغییرات بنیادی نظم وارونه سرمایه، بلکه به تغییراتی جزیی و روبنایی محدود می بیند. در پی "عدالت"  است، اما ریشه بی عدالتی را نشانه نمی رود. این نگاه علیرغم اینکه "حق طلب" و "عدالتخواه" و معترض و منتقد به نظم موجود سرمایه داری است، اما به بهانه مرزبندی با نگاه اول و عدم اطمینانش به نیرو و توان تهیدستان جامعه و تردیدش از رفتنی بودن جمهوری اسلامی، مبارزه اش مقید مقدورات و نظمی است که با زور بر اکثریت جامعه تحمیل شده است. شاه کلید نقد این نگاه "واقع گرایی" است و از این سنگر هر نیرویی که آلترناتیویی شورایی، کارگری و از پایین را پبشنهاد می کند، "چپ منزه طلب" و "حاشیه ای" خطاب می کند و گزینه آنها را رویایی می نامد.

***

در پاسخ به این نگرش دوم و اینکه آیا سرنگونی رژیم و بدیل سوسیالیستی رویا است یا واقعیتی که می تواند جامعه عمل بپوشد، باید به صورت اجمالی هم شده به روندهای سیاسی و اجتماعی در جامعه (و در اینجا به جامعه مورد نظر ما یعنی ایران) رجوع کرد و تا از این رهگذر به این ادعا پاسخ داد که در اوضاع و احوال کنونی ضرورن تغییری بنیادی و گزینه ای سوسیالیستی، نه تنها رویا نیست، بلکه یک ضرورت ممکن و مقدور است.

در جامعه متحول ایران همگان بر این امر توافق دارند که مهمترین و اصلی ترین مانع هر نوع تغییری جمهوری اسلامی است که بیش از چهار دهه است بر بستر جهل، ریا، فساد و سرکوب بی رحمانه به حاکمیت خود ادامه داده است. این رژیم بارها در قامت دولت های "اصلاح طلبش" با خواست تعدیل دایره تحجر و سرکوب و همراهی با نرم های مورد قبول سرمایه داری جهانی روبرو شده، ولی به راهکارهای آنها تن نداده است.  دلیل این یاوه سری و تمامیت خواهی بخش ولایتی رژیم،  کودنی بیت رهبری و سپاه نبوده است، بلکه درک این مسئله بوده است که با "شل کردن کمربندها" اوضاع براشان غیرقابل کنترل خواهد بود و روند "رفرم" سر کل حاکمیت رژیم را با همه جناح هایش برباد خواهد داد.

اما اکنون اوضاع فرق کرده است. نکات ذکر شده اگر توضیح عمومی و دلیل بقای رژیم در غالب دوران بقایش بوده است در سال های اخیر و بویژه چند ماه اخیر روند اوضاع سیر دیگری پیدا کرده است و دیگر "در بر همان پاشنه نمی چرخد" و خود رژیم پی برده است که ادامه این رویه و ادامه سیاست های همیشگی اش  نتیجه ای بجز "فروریختن در از پایه" برایش نخواهد بود و کلیت حاکمیت را بر سرشان فرو می ریزد. توازن قوا تغییر کرده است و اکنون امر کسب قدرت سیاسی به مسئله روز جامعه تبدیل شده است.

مهمترین فاکتورهایی که وضعیت کنونی را توضیح می دهند عبارتند از:

- تشدید بی سابقه بحران اقتصادی که فقر و بیکاری و فشارهای معیشتی بر جامعه را به حدی رسانده است که اکثریت توده های تهیدست دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.

- ادامه وضع موجود رژیم اسلامی و سیاست های خودسرانه و زیاده روی های این رژیم برای قدرت های امپریالیستی غیر قابل تحمل شده است و آنها در پی آنند که به هر شکلی شده این رژیم را "رام" کنند.

- سیاست های پان اسلامیستی و دخالتگرانه رژیم اسلامی در کانون های بحران در منطقه از جمله در عراق، لبنان، سوریه و ... به ضد خود تبدیل شده است. اگر تا دیروز دخالت رژیم ایران در این کانون های بحران حربه ای برای باج گیریش بود، اکنون در همه خیرش های مردمی در این کشورها شاهدیم که مبارزه با جمهوری اسلامی در کنار مبارزه با رژیم های این کشورها پیش می رود.

- رژیم با اعمال خشونت حداکثری و با کشتار 1500 نفر  و دستگیری هزاران نفر در عرض یک هفته در دی ماه امسال، در پی شوکی ضربتی به جامعه برآمد، اما این امر نه تنها جامعه را مرعوب نکرد، بلکه چند روز بعد از آن، این جامعه بار دیگر  در آبان ماه و در بزرگ شهرهای ایران به میدان آمد و خواستار نابودی جمهوری اسلامی شد.

- توازن قوا در جامعه ایران به آشکارا فرق کرده است و مردم دیگر ترس و وحشتی از نیروهای سرکوب رژیم ندارند و به اشکال مختلف انزجار و نفرت خود را از این رژیم بروز می دهند. جنبش های اجتماعی از قبیل جنبش کارگری، جنبش زنان، دانشحویان و جوانان، معلمان، بازنشستگان، فعالین محیط زیست، تشکل های مدنی و ... در اشکال مختلف و متنوع هر روزه موجودیت این رژیم را به چالش می کشند. زندانیان در بند به آشکارا از درون سلول های زندان، رژیم را به سخره می گیرند و....

-و....

همه این فاکتورها به ما می گوید که جامعه ایران در آستانه اوضاعی انفجاری قرار گرفته است که در آن از طرفی حربه سرکوب و زورگویی حاکمیت به سیاق گذشته کارآیی ندارد و از طرف دیگر جسارت توده ها هر روز بیشتر شده است. خیزش آبان ماه و شعارها و اشکال مبارزاتی متنوع آن نشان داد که این خیزش ها، جامعه را وارد روند جدید و سرنوشت سازی کرده است که اگر وضع بر همین منوان پیش رود، نتیجه اش سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی خواهد بود. از این روی سرنگونی رژیم نه تنها رویا نیست، بلکه ضرورتی است که هر روز بیشتر نه تنها نیروهای چپ و کمونیست، نه تنها طبقه کارگر و تهیدستان جامعه، بلکه لایه های میانی جامعه هم بیشتر به آن  باورمند شده اند.

اما اگر این روند واقعیت است، ضدیت با آن هم واقعیتی است که نباید خوشبیانه به آن برخورد کرد و آنهم ظرفیت نیروی های راست و ضدانقلابی است که به موازات این روند می کوشند مسیر را عوض کنند.

مهمترین مانع هنوز خود رژیم است. یکی از عملی ترین احتمالات این است که در اثر فشار از بالا و شنیدن صدای"شبح انقلاب" رژیم رویه هایش را تغییر دهد. این روند را علیرغم رجزخوانی ها، به سهولت می توان در اظهارات سران خود رژیم مشاهده کرد که آنها چراغ سبز و ظرفیت های سازش و کوتاه آمدن در مقابل قدرت های سرمایه داری را از ترس و وحشت خیزش های انقلابی رژیم نشان می دهند. این "نرمش قهرمانانه" احتمالی که برای آنها انتخاب "بد" در مقایل "بدتر" خواهد بود، معنایش تمکین به بالا به منظور خواباندن خیزش پایینی ها خواهد بود.

این روند ضدانقلابی که نتیجه اش ادامه فرودستی تهدیدستان جامعه خواهد بود، تنها با  آمادگی و سازماندهی و توده ای تر شدن جنبش های اجتماعی در ایران می تواند خنثی شود. مقابله با این احتمال، با توهم آفرینی و سیاستی "همه با همی" نمی تواند خنثی گردد، بلکه مستلزم یک استراتژی سوسیالیستی، مستقل و متکی به خود توده های تهیدست جامعه و طبقه کارگر است.

سناریوی دیگری که می تواند در صورت ناکامی سناریوی بالا موضوعیت پیدا کند، "نقش پیدا کردن" اپوزیسیون بورژوایی خارج از حاکمیت است. این اپوزیسیون در شرایط کنونی گزینه اصلی قدرت های امپریالیستی نیست. دلایل آنهم به سادگی این است که اولا قدرت ضد انقلابی رژیم از نگاه آمریکا و متحدینش بیشر از اپوزیسیون خارج حاکمیت است و دوما جنبش های مطالباتی و رادیکال توده ها به روشنی از این نوع اپوزیسیون های رفرمیست و اصلاح طلب گذر کرده است. با این حال و در صورتیکه پروژه ضد انقلابی به کمک "جمهوری اسلامی تعدیل یافته" پیش نرود، این نیروها می توانند مانند "سوپاپ اطمینان" دوباره نقش پیدا کنند. از این روی علیرغم عدم موضوعیت این نیروها در شرایط کنونی، نباید از افشای آنها غافل بود.

***

مقابله با دو سناریوی نامبرده تنها از رهگذر طرد و افشای آنها نمی گذارد و باید بدیل خود را ساخت و یا بدیل موجود را قوی تر کرد تا قدرت مقابله با تلاش های ضدانقلابی را پیدا کرد. از این روی سئوال فراروی قطپ چپ جامعه و جنبش های اجتماعی این است که چکونه می توان سرنگونی انقلابی رژیم را در راستای گزینه سوسیالیستی به یک واقعیت به سرانجام رسیده تبدیل کرد؟

جنبش سرنگونی رژیم که در بطن تحولات سیاسی در ایران در جریان است باید بتواند تداوم و استمرارش را تضمین کند. این جنبش به شرطی غیر قابل برگشت و پیروز می شود که بتواند همه ظرفیت ها و پتانسیل توده ها را بگار گیرد. این جنبش نمی تواند به مصاف های زودرس و بدون سازمان و پشتیوانه برود، بلکه باید بتواند از توازن قوایی که در جامعه ایجاد شده بهره برده و خود را بر شبکه های سازمان یافته توده ای و اجتماعی در محلات، در شهرها و در سطح سراسری متکی سازد و به هژمونی استثمار شده ترین و محروم ترین بخش جامعه بیشتر متکی شود. این جنبش باید از اشکال مختلف مبارزاتی، نه فقط مبارزه در کف خیابان، بلکه در کارگاه ها و مراکز تولیدی، در مدارس و دانشگاه ها و به همه قشرهای محروم جامعه تکیه دهد.
زنان که جامعه ایران برایشان به جهنمی تبدیل شده و سایه شوم آپارتاید جنسیتی را اضافه بر همه محرومیت های دیگر بر همه شئون زندگی خود دارند و در خیرش آبان ماه نقش برجسته ای ایفا کردند، یکی از این اهرم های موثر قوی تر کردن جنبش سرنگونی طلبی هستند.

اعتصابات کارگری، دانشجویی، معلمان، بازنشستگان و سایر تشکل های صنفی، حلقه های این خیرش ها و جنبش ها را به هم وصل می کند و عناصر پیشرو و رهبران عملی و محلی نقش مهمی در این رابطه به عهده دارند. این افق است که امیدوری ها و اعتماد به نفس ها را در میان توده های محروم بالاتر می برد.  در این اثر رشد این روند است که ما شاهد گسترش تشکل های توده ای و طبقاتی خواهیم بود. دیدن و تاکید روی همه این پتانسیل ها و راهکارها، نه آرزو، بلکه واقعیتی روشن و خصلت نمایی خیزش های اخیر است.

نیروهای چپ و کمونیست با اتکا به این واقعیات است که نه با رویا پردازی، بلکه مشاهده واقعیات جامعه ایران، روی وظیفه خود که سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است تاکید می کنند و در تلاشند گفتمان و گزینه سوسیالیستی را در مقابل گزینه هایی که کارشان ایحاد تردید و توهم و دادن امید کاذب به مخاطبشان و به بیراهه بردن خیرش های رادیکال از پایین است، مادیت بخشند.

چهارم فوریه 2020

 

نسبت تنور سرد نمایش انتخاباتی رژیم با رویکرد تحریم گسترده آن!

نسبت تنورسردانمایش نتخاباتی رژیم با رویکردتحریم گسترده آن!

مهندسی دو مرحله ای یک انتصابات تمام عیار!

دیالکتیک کمیک رفع از خودبیگانگی ولایت مطلقه و سرانجامش!

آن چه که اکنون در سلاخی و ردگسترده کاندیداهای نمایش انتخاباتی شاهدش هستیم، مهندسی کامل آن در فازنخست است. اما بنطر می رسد که این مهندسی فازدومی هم دارد که دستبردبه آراء اخذشده با هدف بالابردن میزان آن به حدنصاب بالای ۵۰٪ مهمترین ویژگی آن است.

کمتر از سه هفته دیگر قراراست که رژیم مضحک ترین نمایش انتخاباتی تمامی دوران خود را برگزارکند در شرایطی که به گفته عباس عبدی طبق نظرسنجی های صورت گرفته ۷۵٪ مردم خود را خارج از هر دوجناح نظام عنوان کرده اند و تازه از میان همان ۲۵٪ باقی مانده هم که به پای حمایت از دوجناح رژیم (اصول گرایان ۱۱٪ و اصلاح طلبان ۱۴٪) نوشته می شود، تنها کمی بیش از یک پنجم از حامیان اصلاح طلبان گفته اند که شرکت قطعی می کنند و در میان مدافعان اصول گرا این رقم ۴۹٪ است. این گزارش برآن است که در بهترین حالت ۱۱٪مردم در انتخابات نماینده دارند. اگر همین گزارش را که قطعا محتاطانه است و هنوز هم با واقعیت های جامعه فاصله دارد ملاک قراردهیم؛ فی الواقع ما با یک تحریم گسترده و پرشکوهی مواجهیم که آنسویش انزوای پرشکوه رژیم است و از قضا غرض امثال عبدی ها، دادن هشدار به سردمداران نظام است تا ذدر مورد پی آمدهای آن تأمل کنند. اما این گونه هشدارها آب در هاون کوبیدن است؛ چون که جناح حاکم و در رأس آن شخص خامنه ای و حامیان ذوب شده اش آگاهانه شمیشر را از روبسته اند و نه قصد آن را دارند و نه احتیاجی به داغ کردن تنورانتخابات به شیوه معمول دامن زدن به رقابت های جناحی. برای آن ها انتخابات، فارغ از نتیجه، معنائی بجز حضور و انجام تکلیف الهی و زدن سیلی به چهره دشمنان ندارد. در حقیقت رابطه و نسبت معکوس و معناداری بین داغ شدن تنورانتخابات با تنورکارزارتحریم وجود دارد. تنورجامعه آن قدر داغ است که ناپرهیزی در داغ کردن تنور«انتخابات» دور از حزم واحتیاط است و ممکن است شیرازه امور را بالکل از هم بپاشد و از تاک و تاک نشان اثری باقی نماند!. بهمین دلیل جوری مهندسی کرده اند که در همان مرحله نام نویسی تکلیف اکثریت قاطع نمایندگان بدون کوچکترین رقابتی پیشاپیش، بسان «کبریت صددرصدبی خطرزنجان» روشن شده باشد! این گونه مهندسی تقریبا مطلق آراء که در نوع خود بعیداست نمونه مشابهی داشته باشد و با قابلیت ثبت در کتاب رکوردهای جهانی گینس، می تواند نام حکومت اسلامی را جاودانه کند!. بهرحال می توان در پشت آن بوضوح هراس بزرگ رژیمی را دید که این چنین به کنج انزوا رانده شده و ناچارشده است،‌ که با وقاحتی فزون از وصف عملا ۱۶۰نماینده را حتی بدون آغازانتخابات و در همان مرحله نام نویسی گزین کند. در میان تقریبا قریب به همه حوزه هاهم، چینش ها عملا به یک گرایش ذوب شده در ولایت تعلق دارد به قسمی است که رقابتی از نوع جنگ زرگری بین دو سه نفر خودی برقراراست. باین ترتیب نتیجه پیشاپیش روشن است و بهمین دلیل به معنی واقعی خود، این بار دوایر«انتخاب» و «انتصاب» که در گذشته بهرحال سعی می شد مرزهای کمرنگی بین آن ها وجود داشته باشد کلاملا برهم منطق شده اند. رژیم حتی از دلقکان ذوب شده اش خواسته است که از حدودوثغوریک جنگ زرگری فراتر نروند و از افتادن به دام کشاکش بیهوده پرهیزکنند. خط راهنما آنست که فتیله تنورانتخابات بسیار پائین و کم سو نگهداشته شود. رقابت قاعدتا برای عرصه ها و حوزه هائی است که بهرحال چیزکی برای تقسیم بین گرایش ها وجود داشته باشد و نتیجه از قبل نامعلوم باشد. در این جا حتی چیزی برای رقابت در بین طیف های اصول گرا هم وجودندارد!. مصباح یزدی با آگاهی به نبض اوضاع انتخاباتی و خاطرجمع بودنش از روندمهندسی همه جانبه آن، وظیفه خود و حواریون را چنین فرموله کرده است: مسأله اصلی برای ما «گفتمان»است و نه کمرنگ کردن آن به بهانه تهیه لیست مشترک و ائتلاف و امثال آن. همانطور که شورای نگهبان هم لُب مطلب را گفته و همگان را شیرفهم کرده است: وظیفه ما اجرای قانون است و نه ایجادشوروشعف. رفتارهای چندش آورسردلقکی بنام روحانی هم امروزه شهره عام و خاص است و در معرض ریشخندهمگانی: او و دولتش ضمن تمکین عملی به این مهندسی شده ترین انتخابات در دوره او و در عین همراهی با آن، با توسل به هیاهوسالاری و گفتاردرمانی و انتقادات توخالی و دهان پرکن تلاش دارد که با ایجادگردوغبارغلیظ حول آن،‌ این رسوائی بزرگ را پنهان کند. هم چنین با گرفتن ژست های دروغین اعتراضی تلاش می کند تا بسهم خود شاید بتواند بخش هائی از مردم را به پای صندوق ها بکشد. در اصل مراداو اصلاح طلبان و طرفداران آن هاست که در آستانه انتخاباتی کاملا یک سویه و سلاخی شده، پاک مات و متحیر و منفعل و سرگردان مانده اند. هم او در راستای وطیفه خود چندی پیش بی سروصدا با محمدخاتمی-آن سیدمظلوم ممنوع التصویر و ممنوع النام و ممنوع التردد- دیدارداشت تا بلکه از این طریق آن ها را به پای صندوق ها بکشاند. به گفته روحانی با همه اشکالات موجود که گویا او هم به آن ها انتقاددارد، لازم و مصلحت است که قربته الی الله برای حفظ و تقویت نظام در انتخابات مشارکت فعال داشته باشیم. در این میان اصلاح طلبان با صدوربیانیه ای بی رمق، ضمن آن که گوش و چشم اشان متوجه فعالیت های پشت پرده کارچاق کن هائی چون عارف و جهانگیری و مجیدانصاری و... است که در تماس باحلقه های مرتبط با بیت رهبری و شورای نگهبان تا شاید که گشایشی در دقیقه ۹۰ حاصل آید؛ هشدارداده اند که زینت المجالس انتخابات نخواهند شد! یک تهدیدتمام عیارملانصرالدینی! به این معنا که از میان سه گزینه «تحریم فعال»، «شرکت فعال» (که می گویند اگرهم بخواهند اصلا امکانش نیست) و «شرکت غیرفعال»، جسارتا گزینه سوم را انتخاب خواهندکرد. گرچه در شرایط انفعال و فلج شدگی کامل دستخوش تشتت هم شده اند. چنان که  تاجزاده خیرا نوشته بود نظام نیاز به جراحی دارد و پیشتر هم از ادغام نهادریاست جمهوری و رهبری و دوره ای و پاسخگوکردن قدرت سخن گفته بود؛ اما از آنجا که گوش کسی به به این حرف ها بدهکارنیست، و از آنجا که سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان به بادرفته است و نگران برآمدگفتمان های برون سیستمی هستند، به تازگی او هم اهمیت «گفتمان» را کشف کرده است تا به مصداق طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد، تا اگر از طریق انتخابات نشد از این طریق خدمتی به نظام کرده و آب ( اعتبار) از دست رفته را به جوی بازگردانند. ظاهرا او ناپرهیزی هم کرده و با زدن بی گدار به آب اعلام کرده است در انتخاباتی که نماینده نداشته باشم شرکت نمی کنم (عجب پهلوانی است او!). از این حضرات بعیدنیست که اگر در دقیقه ۹۰ هم شده از خیل نمایندگان گزینش شده چندنفری را بر اساس همان الگوی بد و بدتر جفت و جور کنند). اوضاع هرطور که باشد خواهیم دید که طبق همه سنوات سیدمظلوم به موقع از قرنطینه درآمده به عنوان یک فریضه تعطیل ناپذیر،‌ چون اقامه نماز و دیگرآداب دینی، بازهم فراخوان شرکت خواهد داد و از همه اتباع و پیروان و باورمندان خود خواهدخواست که در این لحظات بحرانی و نفس گیر به یاری نظام مقدس بشتابند و دولت و حاکمیت را تقویت و دشمنان را ناامید کنند. و البته خودش نیز بی سروصدا، جوری که شبهه حضور در انظارعمومی را القاء نکند، به یکی از حوزه های دنج و متروکه رفته و قربته الی الله به لیستی از اصول گرایان کمابیش اندکی معقول تر رأی خواهدداد. اگر جزاین بود سیدمظلوم نبود! خلاصه آن که برای کل این جماعت، به عنوان اصلاح طلب، نفس حضورپای صندوق ها، سوای نتیجه، یک وظیفه تخطی ناپذیر است و عدم شرکت- تحریم که جای خود دارد- دشمن شادکن است! بهرحال حضور در مناسک «انتخاباتی» آش کشکی است که اصلاح طلبان چه بخواهند چه نخواهند به پایشان نوشته شده و در قباله اشان هم حک شده است. حتی اگر بفرض کسانی هم به شکل فردی شرکت نکنند خاتمی به نیابت از آن ها جبران مافات خواهدکرد. بدون چنین ادای دینی امرسیاست ورزی برای این حضرات از بیخ فشل و بلاموضوع شده و دستخوش بهران هویت می شوند.  

دغدغه ماندن و الزامات آن !

امروزه روز، مهمترین دغدغه رژیم ماندن و نماندن است و خط راهنما، فشرده ویکدست کردن قدرت بدست یک اقلیت بسیارکوچک و بسیارممتاز است ( و بهمان اندازه بسیارفاسد) که باید با عزم و قاطعیت، سکان کشتی نظام را در چنگ خودبگیرند و آن را از میان طوفان های بزرگ و سهمگین اقتصادی که کفگیرآن به ته دیگ خورده و فشارهای حداکثری و فراینده ای که حدیقفی نمی شناسد و یا فشارهای بین المللی جدیدی که از راه می رسند و تداوم حالت شبه جنگی و آماده باش، در منطقه ای در آتش که پای حاکمیت هم به آن کشیده شده است و در داخل با مردمانی به شدت ناراضی و خشمگین و زخمین، به ساحل امن برسانند! از الزامات نجات هر کشتی طوفان زده، سبک کردن کشتی از بارهای اضافی است. جرگه بندی های جدید،‌ تصفیه و بیرون ریختن جماعتی از خادمان و همراهان تاکنونی که دوران مصرفشان تمام شده است و دیگر غیرخودی هستند؛ جملگی طبق آموزه های ملوانان دستخوش طوفان هستند. آن ها  حتی دوره مصرفشان حتی پیش از پایان مأموریت رسمی اشان به اتمام رسیده است. زمان خوش نشینی و حسرت روزهای خوش گذشته را خوردن در انتظارشان است!.

رفع از خودبیگانی ولایت مطلقه و طنزتاریخ!

با چنین روندی است که بخش «خودانتصاب» ساختارقدرت، خیزبزرگی را برای تصاحب عرصه های باصطلاح انتخابی برداشته است تا طنزمایه ای وارونه از سیرتاریخ بسوی رفع از خودبیگانگی و تحقق ایده و حقیقت مطلق باشد؛ که در تاریخ گرائی هگل مابازاءخود را در حکومت پروس (ویلهم سوم) به نمایش گذاشت!. مایه های طنز از ضرورت ادغام جامعه در قدرت مشرف بر آن تراوش می کند که تحقق حکومت ولایت مطلقه و اسلامی خالص مصداق آن است. چهل سال تلاش و تکاپوی بی وقفه برای انطباق شکل با محتوا   با هدف رهائی از دوگانگی ناسازه ای بنام جمهوری اسلامی، که مرکب از جمهوری و اسلام ولائی سپری شده است. نظام برای تحقق خود از طریق گسترش ماهیت خودانتصابی اش به همه بخش ها و کلیت پیکره نظام، یکدم آرامش نداشته است. گرچه بیلان چهل سال اول بیلان شکست و ناکامی آن بوده است؛  اما خامنه ای وعده تحقق آن را در گام دوم، یعنی در دوره پساچهل سالگی داده است! متحقق ساختن ذات مطلقه خویش و رفع از خودبیگانگی مستلزم بلعیدن جامعه در خود است؛ اما در عمل رژیم با معضل لقمه بزرگتر از دهانش مواجه شده که برطبق آن شکاف و فاصله بین جامعه رسمی که دولت (در معنای نظام) ادعای نمایندگی آن را داشته است و سیرجامعه واقعی به سمتی مخالف الگوها و ارزش های نظام چنان پرشتاب بوده است، بسان سرعت گریزسحابی های آسمان از یکدیگر؛ بجای ادغام و وحدت، رابطه مبتنی بر تقابل و تصادم و آنتاگونیسم برقرارشده است. مطابق گزاره مشهورهگلی که هرچه واقعی است عقلانی است و هرچه عقلانی است واقعی، اما خوداین گزاره، مشروط به گزاره دیگری است که مطابق آن هرچیزواقعی در عین حال ضروری هم است و واقعیت ها تا مادامی که ضروری هستند وجوددارند و هنگامی که ضرورت تاریخی خود را از دست بدهند رفتنی. و برهمین اساس هم بود که هگل از انقلاب فرانسه در قبال سلطنت حمایت می کرد. واقعیت آن است که خیزرژیم برای متحقق ساختن خود، ولایت مطلقه، و رفع از خودبیگانگی اش درغیاب محتوا و زمینه تاریخی لازم و حتی به بادرفتن آن همذات پنداری ها و توهم های نخستین نسبت به نظام ولایت فقیه به عنوان پدیده ای زمان پریش که هیچگاه امکان وقوع کامل نداشته است؛ که سیرتاریخی و چهل ساله آن و سرانجام مختومش بیانگریک فرایافت یک دیالکتیک کمیک و در خوداست و هیچ ربطی مگر در معنای وارونه اش با تحولات جامعه و سمت گیری آن ندارد!. وقتی واقعیت «ضرورت» وجوپدی خویش را از دست داد، آن گاه زمان زوال و فروپاشی فرارسیده است. به یک تعبیر حکومت سلامی در فراافکنی از خودبیگانگی اش، بدست خود گورخود را می کند!

بزرگترین چالش در برابرحاکمیت و سلطه هر اقلیتی که نتواند با صورتک نمایندگی جامعه و بنام آن و اکثریت حکومت کند و خود بدست خود حتی مناسک مربوط به آن را برچیند، از مقوله ماندن و نماندن است. در اینجا تنها نکته مهم فرارویاروندن آن لحظه های فرخنده ای است که قدرت مستقر احساس کند که قادر به ماندن نیست!.

با این همه تا فرارویاندن آن لحظه های سعد، نباید نفس مواجهه با چنین معضلی را به معنای دست کشیدن سردمداران نظام از ادعای برخورداری از حمایت مردمی فهم کرد. هیچ قدرتی هیچگاه حاضر به اعتراف کردن در مورداقلیت بودن خود نمی شود مگر آن که در برابرشکل گیری یک ضدقدرت موازی بخواهد عقب نشینی کند و یا تسلیم شود.

دستکاری در آراء به مثابه فازدوم مهندسی انتخابات!

نکته مهم دیگر آن است که بهرحال، خلأ و شکاف بین انزوای گسترده (و در اقلیت محض بودن) و نیازبه نشان دادن حمایت توده ای از خود در مقام قدرت، بویژه در فصل انتخابات، یک جوری باید پرشود. این که چگونه و به کدامین شکل، مسأله ای است ثانوی که پیوسته باید رصدشود. باحتمال زیاد برای نشان دادن مشارکت بالای ۵۰٪ و تهیه برگ انجیری برای پوشاندن انزوای بزرگ و تماشائی خود، نیازمبرمی به رقم سازی دارد ( افزودن بر میزان آراء ریخته شده و نه بسوداین یا یا آن باند) و بر اساس چنین نیازمبرمی احتمالا به آن مبادرت خواهدشد و بنا به مصداق آن ضرب اللمثلی که می گوید آب چو از سرگذشت چه یک متر چه صدمتر!.

پرسش این است که آیا با توجه تجربه های ۸۸ و دیگرحساسیت ها،‌ جرئت مبادرت به آن را دارند؟. البته پاسخ آسانی برای این پرسش وجود ندارد؛ با این وجود با توجه به چند فاکتورزیر می توان دلایلی برای وقوع آن اقامه کرد:

صورت مسأله در اینجا نه وجودرقبای مدعی در صحنه- مثل سال ۸۸- چرا که در اینجا اساسا پیشاپیش با انتخابات یک جناحی مواجهیم  وموضوع هم بهره مندی آن است. پرسش دیگرمرتبط با آن میزان همراهی و همسازی دستگاه دولت است. رویهمرفته بنظر نمی آید که نظام ( که در ادبیات سیاسی به منویات رهبر و هسته سفت قدرت اتلاق می شود) در این مورد چندان مشکلی داشته باشد. این واقعیتی است که روحانی و دستگاه دولت مدتهاست که بدلیل وخامت بیش از اندازه اوضاع و احوال موجود و بیم از خطرانفجارآن رام و مرعوب شده اند و به خیمه نظام دخیل بسته اند و لاجرم بیش از پیش مطیع فرامین و دستورالعمل های رهبری شده اند. در حقیقت دولت غرق در بحران و پایگاه اجتماعی از دست داده و شکست خورده دربرنامه و از جمله برجام و  غیره، درحالی که ز منجنیق فلک هرلحظه سنگ فتنه می بارد، هم چون زورقی شناور برسطح امواج طوفان متلاطم است؛ مدت هاست که برای مواجهه با چنین امواج مهیبی به زیرچتر خامنه ای پناه برده اند و جلسات سران قوا برای تصمیم گیری بفرمان رهبر نیز جز تعلیق وظایف دولت به مثابه دولت نیست. اکنون خامنه ای و سپاه و حامیان ذوب شده اش، پیشروی کرده و کنترل بسیاری از عرصه ها را به چنگ گرفته اند. چنانکه سپاه در تعرض جدیدی خواهان مشارکت و تصاحب حوزه پتروشیمی و بدست گرفتن کنترل اقتصادجنگی است و بیت رهبری هم نهادهای تحت کنترل خود را واردبورس بازار می کند. وقتی حسن روحانی اخیرا با شِکوه از این که تصمیم را کسان دیگر می گیرند و نه مراجع قانونی و رسمی و به عنوان مثال به بی اعتبارشدن گزارش مراجع قانونی برای تشخیص صلاحیت ها اشاره می کند؛ در حقیقت به همان کشف بزرگی نائل می گردد که زمانی محمدخاتمی پیرامون نقش رئیس جمهور به عنوان تدارکات چی نائل آمده بود. با این تفاوت که اکنون نقش تدارکاتچی بودن دولت به مراتب بیشترشده است. علاوه برآن تأکیدات و التماس های مکررروحانی در باره ضرورت حضورگسترده مردم و اصلاح طلبان در پای صندوق ها در این شرایطوانفسا، حاکی از اهمیت و ضرورت چنین حضوری،‌ البته به شکل سیاهی لشکرصرف، نزددولت است. پس اگر مردم حاضر نشوند هم چون سیاهی لشکر ویا آن گونه که خامنه ای و دیگر سردمداران می گویند هم چون یک وظیفه و تکلیف به پای صندوق ها بیایند،‌ آنگاه چه می شود؟ تکلیف افزایش فشارها و تهدیدهای روزافزون و  قدرت چانه زنی در صورت نشستن بر پشت میزمذاکره با اروپا و آمریکا با چه  پشتوانه ای صورت خواهدگرفت؟ روشن است که در شرایط ضعف درخواست امتیازات بیشتری روی میز گذاشته خواهد شد. با عنایت به آن افزایش بارانتقادی روحانی به موازات نزدیک شدن زمان انتخابات، بدون حکمت نیست. آن را باید بخشی از تاکتیک شناخته شده وی برای جلب مشارکت و کسب آراء بیشتر بشمارآورد که از نظر حناح رقیب هم در مجموع قابل درک است. در تکمیل این دلایل باید به یک موردعینی و تجربه شده اخیر یعنی عملکردهیئت های اجرائی وزارت کشور و نقش فعال آن ها در ردصلاحیت های دوراول هم اشاره کرد که این خود بیانگرهمراهی و مشارکت وزارت کشور با شورای نگهبان در مهندسی انتخابات و تمکین به ضوابط موردنظرآن  شورا بوده است. چنان که مطابق آن شمارزیادی از گرایش های غیراصول گرا و اصلاح طب، حتی قبل از آن که پایشان به مذبح شورای نگهبان برسد در آن جا ذبح شدند!.

خلاصه کنیم: با توجه به نیازرژیم و ملاحظات فوق و با عنایت به این که رژیم پیشاپیش شمشیر را از روبسته و در وضعیت اضطراری سیاست می کند، و هیچ احدی هم پاسخ گونیست، بعید نیست که در راستای پرکردن آن خلأ، صرفنظر از چگونگی وشکل آن، شاهدکلیدخوردن فازدوم در پروژه مهندسی«انتخاباتی»، یعنی رقم سازی برای بالابردن آراء به حدنصاب بالای ۵۰٪ باشیم.

تنها نکته ای که به عنوان کلام آخر و در حقیقت به عنوان یک پرسش آخر باقی می ماند آن است که چگونه جنبش اعتراضی و غلیان خشم مردم و کنشگران و فعالین میدانی و ضدنظام می توانند از چنین فرصت هائی برای آوارکردن این بنای پوسیده و سقف ها و دیواره های ترک خورده بر سررژیم بهره بگیرند؟!.

یک چیز روشن است: این را می دانیم که حالت تهاجمی بخودگرفتن در پی شکست ها و فجایع و ناکامی های پی در پی و در فقدان لجستیک و پشت جبهه متناسب با تهاجم، و با صفوفی آشفته، اتخاذرویکردی قراتر از ظرفیت واقعی،  در حکم فراربه جلو در شرایط محاصره شدگی توسط انواع بحران ها، قماربزرگ و پر ریسکی است که از توهم قدرت و البته بهمان اندازه از دلبستگی عظیم به حفظ غنائم و ثروت های انباشته شده تغذیه می کند. در شرایطی که در وضعیت افول و تدافعی و دریک کلمه بن بست هستید، پیشروی؛ حرکت در منطقه کوراست. در مسیری است که چه بسا پایانش چیزی جز تصادم و یا پرتگاه نباشد. با این همه چه کسی می داند آن نقطه تصادم و یا پرتگاه دقیقا در کجاست و در چه زمانی اتفاق می افتد؟. جنبش ضداستبدادی و برابری خواهانه مردم ایران قاعدتا باید بتواند وظایف نیمه تمام خیزش های قبلی، بویژه وظایف نیمه تمام مانده قیام بزرگ آبانماه* را به پایان برساند: شکل دادن به یک ضدقدرت موازی در فضامکان های شهری با هدف تغییررادیکال توازن قوا با الهام گرفتن از درسهای خیزش آبانماه و البته از منطقه و نقاط دیگرجهان.

                                                             تقی روزبه  ۰۵.۰۲.۲۰۲۰

*- یک جمع بندی: از هفت روزی که ایران را تکان داد!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/11/blog-post_25.html#more

 

 

 

 

"انتخابات" یا توهین به شعور مردم؟

"انتخابات" یا توهین به شعور مردم؟

متاسفانه امسال درحالی وارد چهل و یکمین سال حکومتی میشویم که از روز به قدرت رسیدن  با در دست داشتن ژ.س و تیربار در پشت سر سران رژیم اسلامی در پشت بام مدرسه رفاه سنگر گرفته و نماد زور و خشونت در تقابل با مردم بوده است. در این تاریخ طولانی متاسفانه بخشی از شهروندان با شرکتشان در نمایشهای انتخاباتی این نظام عملا  در تائید خونریزیهایش عمل کرده اند. امروز  تکرار مجدد این کا ر نا پسند در شان کسی نیست، به ویژه وقتی میبینم که هر اعتراض ما را با گلوله جواب می دهند و هزار هزار از ما کشتند و بردن توی زندانهای بی نام و نشان.
 همه ساله شاهد اعتراضات مردم در تمام اقشار اعم از دانشجویان و کارگران  هستیم که  بطور وسیع  سرکوب و زندانی شده اند و شاهد اعدام آنان نیز بوده ایم.  اخیرا در آبان ماه امسال اعتراضات مردم به اوج خو د رسید و اکثریت مردم زحمتکش به تنگ آمده از گرانی وبیکاری و تبعیض فقط با شرکت نکردن و تحریم انتخابات اسفند ماه میتوانند با احترام به خود و تمام شهروندان که در وقایع و سوانح اخیر جان خود را از دست دادند از رای دادن اجتناب کنند.
این بار باید مردم ثابت کنند که به دام پروپاگند این نڤام نمه افتند  و به حکومتی که تمام سرمایه های مادی وانسانی و منابع طبیعی را بی رویه فقط برای پر کردن جیب ایادی مزدور خود و دزدی های میلیاردی مسئولین و دلالان مملکت را به سقوط و ویرانی کشاندند ، رای نخواهد داد.
این  انتصابات که اسمش را "انتخابات" گذاشته اند  به شکلی بیانگر واقعیت جامعه ایران خواهد بود، یعنی درجه حماقت و ساده لوحی و کاسه لیسی ها را با میزان رشد درجه آگاهی و تصمیم  وسیع  به عدم شرکت از جانب  مخالفین و معترضین به نظام به محک خواهد گذاشت . هر چند تخلف و تقلب و دروغهای نظام اسلامی راه واقعی دسترسی به واقعیت ها را بسیار محدود کرده است.
به امید شکست  نمایش "انتخابات" در اسفند ماه و موفقیت  اکثریت مردم کارگر و زحمتکش و آزادیخواه با عدم حضور در  این مضحکه
--

از جدال تاريخی بين اسلام و يهوديت تا معامله قرن !

از جدال تاريخی بين اسلام و يهوديت تا معامله قرن !

 

مسئله اصلي اختلاف بين يهود و اسلام اين بود كه سلطه خواهي يهود براي حكومت زياد بود و همين باعث شد كه  تمامي اديان ديگر را رد كند و به ستيز با آن ها بپردازد و همچنين كساني كه كم تا بيش با نوشته هاي تلمود اشنا هستند ميتواند شهادت دهند كه چقدر مردم را از جامعه ي خارج از يهود و يا حتي كسي كه از يك مادر يهودي اصل زاده نشده متنفر كرده اند و ديدگاهايشان چقدر مغرضانه و فناتيزمي است و حتي بعضي از ربي هاي يهود تلاش بسياري كردند كه يهود را به عنوان يك نژاد جا بندازند  كه همين مشكل عامل بروز اختلاف در رم بين مسيحيت و يهوديت شد.با تمام اختلاف پراكني هاي يهود در زمان پيامبر اخر اسلام، او ميخواست كه با سياست هاي مدبرانه تمام اديان را زيرسايه صلح  تفكر اسلامي نگه دارد و حتي انجام  فرايض يهوديت و مسيحيت را براي پيروان اين اديان آزاد گذاشت.اختلاف ميان يهوديت و اسلام اختلاف فكري عميقي است كه اين دو ايين دارند و همچنين اينكه  از ديدگاه اسلام كه در چند ايه ي قران نيز به آن اشاره شده يكي بر سر مسئله ي حضرت موسي است كه يهوديان با او همانند نبي برخورد نكردند و يكي اينكه يهوديان  حاضر نشدند دين اسلام را قبول كنندو اختلاف هاي ريشه يي ديگري كه از حوضه ي اين مقاله خارج است.اسرائيل كه بعد تسلط رومي ها با رضايت خودشان بر بخش چهارم فلسطين(كه آن موقع فلسطين به چهار بخش تقسيم شده بود و اداره مي گرديد)و كم كم شروع شدن اختلافات در قرن ٧ميلادي و آواره شدن يهودي ها و پراكنده شدن آن ها در نقاط مختلف جهان كه درصدي به علت زياده خواهي خودشان و درصدي به علت سلطه خواهي رم و يونان در آن ها زمان متحمل سختي هاي زيادي شدند و همين باعث شد كه عقده ي تسلط دوباره  بر فلسطين هميشه بر دل يهودي ها باقي ماند.

 

اين فرصت زماني براي آن ها رخ داد كه انگليس خود را در مرحله اي ضعيف در خاورميانه مي ديد و كشور هاي مستعمره خود را كم كم از دست ميداد و همچنين به علت بي اعتمادي به اعراب موقعيت فكري و ديپلماسي خود را در آينده منطقه بي تاثير تخمين مي زد.به همين علت (كه حتي تا اخرين لحظات سران آمريكا و كشور هاي غربي و بريتانيا از اين تصميم مردد بودند)تصميم به اختصاص دادن يك دولت به يهود گرفتند كه اول نقشه هايي را در آرژانتين پايه ريزي كردند و بعد به علت فشار سران يهودي و اهميت تاريخي و ديني بيت المقدس براي آن ها كم كم ادعاي فرستادن يهودي ها به زادگاهشان بر طبق سنت هاي من درآوردي از طرف ربي هاي يهودي از تورات و پيامبران را مطرح كردند و با حيله گري و پشتيباني انگليش و تا حدودي آمريكا پايگاه ديپلماسي غربي را در خاورميانه تأسيس كردند و بعد طي سه مرحله و جنگ هايي بين فلسطينيان و يهوديان مانند جنگ ٣٣روزه و تشكيل جبهه هاي آزادي خواه از طرف فلسطينيان و ... شهرك سازي هاي غير قانوني و تجاوز هايي كه حتي  جامعه بين المللي نيز آن را به رسميت نمي شناخت و فشار روحي و تسليحاتي بر فلسطينيان اسرائيل تجاوز گري خود را ادامه داد و به اراضي بيشتري دسترسي پيدا كرد ، بعد از استعمار ارضي فلسطين در صدد ايجاد روابط ديپلماسي  با كشور هاي منطقه بر آمد مخصوصاً اعراب كه نقشه هاي زيادي براي آن طرح و اجرايي كرد مانند (تحريف تاريخ و برداشتن حساسيت ديني بين اسلام كه دين رسمي اكثر كشور هاي خاورميانه است )و يهوديت.

 

اما وقتي صحبت از اختلاف شديد بين اسلام و يهوديت به خصوص در ١٥سال اخير به ميان مي آيد اولين مسئله اي كه براي اكثر مردم مورد سؤال است اين است كه منشأ اين اختلافات نزاع سياسي است يا يك اختلاف ديني و عقيدتي بين مسلمان و يهوديان خب بايد بگويم هر دو مورد درست است ريشه اختلاف عقيدتي بين مسلمان و يهود از زمان قرن هاي نخست حاكميت اسلام شروع شده است و چيز تازه اي نيست.هم‌زمان با هجرت آخرين پيامبر اسلام ازمكه به يثرب، سه طایفه یهود در آن شهر زندگی می‌کردند؛ با ورود او به شهر یثرب، بعضی از یهودیان آیین اسلام را نپذیرفتند زیرا از دیدگاه آن ها پیامبری به بني اسرائيل منحصر بود. سرانجام به دلیل نقشه هاي یهوديان براي مسلمانان در جریان جنگ احزاب (با وجود اینکه قرارداد صلح بین مسلمانان و یهودیان منعقد شده بود و یهودیان متضمن شده بودند که با مسلمانان در صلح باشند و علیه شان جنگ نکنند) اما سه جنگ بین مسلمانان و یهودیان درگرفت و هر سه قبیله بني قيناق ، بني قريظه و بني نضير سرکوب شدند  همچنين یکی ديگر از بزرگترین برخوردهای اسلام و یهودیت که طرف سوم آن مسیحیان بودند در زمان صلاح الدين ايوبي رخ داد. این برخورد چند جانبه بر سر بازستانی اورشليم  و فلسطین صورت گرفت که سرانجام به سلطه مسلمانان منجر شد.در دوران سلطنت محمد رضا شاه پهلوي ، روابط ایران و اسرائیل، بسته به  منافع مشترک ایران و اسرائیل از جمله رویارویی با قدرت‌طلبی كشور هاي عربي منطقه خليج فارس با خط مشی سیاسی جهان ميهن بيني عرب، همانند صدام  بود. و اسرائيل و ايران رابطه حسنه اي باهم داشتند بِه حدي كه در همین راستا اسرائیل به‌طور منظم تحرکات سیاسی مصر در میان اعراب منطقه وگزارش‌های مرتبط با فعالیت زیرزمینی كمونيست ها در ایران را در اختیار دولت سلطنتي ایران قرار می‌داد و اختلاف چنداني ميان حاكميت اسرائيل و ايران وجود نداشت اما بعد از انقلاب در سال ١٣٥٧و قدرت گرفتن متفكران اسلام سياسي شيعه در ايران و تعيين كردن يك روز به نام قدس براي آزادي فلسطين از طرف آيت الله خميني معادلات منطقهً و روابط مابين دو كشور را كاملاً تغيير داد كه در نهايت منجرب به گسترش جئوپولتيك شيعه و نفوذ آن در منطقه و ايستادگي در مقابل تجاوزات اسرائيل بر سرزمين فلسطينيان شد . با گسترش تفكر اسلام سياسي شيعه و با تشكيل يا پيوستن بسياري از گروه هاي اسلامي در سراسر خاورميانه و همچنين افزايش قدرت تسليحاتي ايران در منطقه تنش ها را بِه اوج خود رسانده است  ، اسرائيل نيز با استفاده هولوكاست و مظلوم نمايي هاي خود جوامع بين الملل را راضي به اشغال فلسطين ساخت و شهرك هاي غير قانوني همراه با اعمال زور را در درون خاك فلسطين بنياد گذاشت كه ملات آن را نيز خون زنان و جوانان بي دفاع فلسطيني تشكيل داد در حال حاضر مسئله قدس و فلسطين يك مسئله ي عقيدتي و حيثيتي براي مسلمانان است چون بعد از مكه و مدينه در دين اسلام چه شيعه و چه سني سومين شهر مقدس، اورشليم است

 

بِه نظر من اسرائيل و حاميان غربي آنها بايد به اشغالگري ٦٠ساله خود و ريختن خون مردم بي دفاع فلسطين پايان دهند و با ابزار يهوديت و مظلوم نمايي مشروعيت بِه جنايات خود را بِه اتمام برسانند و بيشتر از اين افكار عمومي مردم جهان را به نفع سياست هاي خصمانه خود عليه مردم فلسطين تغيير ندهند !  به همان ترتیب دیگر دولتهای اسلامی و  نژد پرست در منطقه که شهروندان خود را بی وقفه سرکوب می کنند نبای اجازه داشته باشن به بهانه دفاع دروغی از مردم فلسطین اتش خنگ و تروریسم خود را در منطقه گرم نگاهدارند و همزمان به سرکوب مردم تحت حاکمیت خود ادامه بدهند. در نهايت به این ستم ظالمانه بر مردم فلسطین که از هر سوی اعمال میگردد باید پایان داده شود و حق ایجاد کشور مستقل با اتکا به مراجعه به آرا خود شهروندان به آنها داده شود!

رای ندادن بهترین اعتراض است، خامنه ای و روحانی چرند می گویند!

رای ندادن بهترین اعتراض است، خامنه ای و روحانی چرند می گویند!

قرار است دوباره شو انتخابات دوره یازدهم مجلس شورای اسلامی در روز دوم اسفند در ایران بر گزار شود، و قرار است دوباره مردم را سر کار بگذارند و با رد صلاحی این و آن و ایجاد "رقابت" الکی جامعه را تحریک کنند.  روحانی خامنه ای از ضرورت شرکت در انتخابات صحبت میکنند اما آنها چرند می گویند  بهترین راه ابراز اعتراض اتفاقا عدم شرکت همه ما در این نمایش تکراری ٤٠ ساله است!

 

 علاوه بر اینکه حکومتی که دستش به خون هزارها همشهری ما در همین چند ما اخیر رنگین شده است و هر روز جنایت میکند نباید در نمایش انتخاباتش شرکت کرد بدون وجود احزاب سیاسی متعدد و موافق و مخالف از دست راستی ملی و اسلامی تا کمونیست و کارگری در یک مملکت هیچ انتخاباتی معنایی دارد؟.شورای نگهبان و وزارت کشور شمار گسترده ای حتی از یاران حکومت خودشان رد صلا حیت کرده است. از ما هم میخواهند دوباره برویم به همان کسانی که آنها از فیلترشان رد کرده اند "رای" بدهیم. اینکه مسخره کردن مردم است نه حق انتخابات آزاد.

 

رئیس جمهور می گوید ما در استانه یک انتخابات بزرگ هستیم و امیدواریم همه مردم پای صندوق های رای بیایند چرا که این انتخابات بر سیاست های منطقه ای و جهانی و قدرت ملی ما تاثیر گذار است. ایت الله خامنه ای می گوید کسانی که نظام را قبول ندارند هم می توانند رای بدهند.البته نه اینکه کسی که نظام را قبول ندارد بیاید مجلس. ج.ا. حکومتی بر امده از حکومت دینی و مذهب شیعه دوازده امامی که بر اساس اصل امامت است.حکومت ایران نه ناشی از ملت بلکه ناشی از الله است. پس بیخود میفرمائید که ما بیائیم در این سناریو بازیچه دست شما شویم و از ما که هیچ نقشی نداریم مشروعیت "مردمی" بگیرید.

 

در حکومت دینی مجلس نماد و نماینده ملت هیچکاره است.مجلس قانونگذاری در ایران ویترینی برای نمایش و ظاهر سازی است. قانون اساسی ج.ا. بدون شورای نگهبان اعتبار قانونی ندارد.شورای نگهبان چه نهادی است که نمایندگان ملت بدون ان اعتبار ندارد. شورای نگهبان  نهادی است برای نگاه داشتن احکام اسلام. "مقام رهبری" خود ناسیونالیسم کننده ی این نهاد است. کلیه قوانین و مقرارت مدنی جزائی مالی اقتصادی اداری فرهنگی نظامی سیاسی همه اینها بر اساس موازین اسلامی میباشد. علی مطهری یکی از چهره های اصولگرا هم گفته است در شرایط فعلی حاکم مجلس به شاخه ای از دفتر رهبری تبدیل شده است.  بدین ترتیب  حتی "نمایندگان مجلس" اول انتصاب حاکمیت هستند بعد با هیاهوی "رای دادن" رنگ مردمی به آن میزنند!

 

 شهروند در ساین سیستم انتخاباتی مستبدانه کاملا جنبه نمادین و مشورتی داردنه تصمیم گیری.نمایندگان مردم نظرات مشورتی و پیشنهادات خود را با نمایندگان ولی امر در میان می گذارند حق تصمیم گیری با فقها ومجتهدان است نه نمایندگان منتخب مردم.جامعه ایران به خودی و غیر خودی تقسیم شده است فعالیت احزاب و سازمان های سیاسی یا مدنی را ممنوع کرده اند. اجازه فعالیت به سندیکا های مستقل کارگری یا معلمان یا دانشجویان را نمی دهند مطبوعات و سایر رسانه های مستقل را ممنوع و سرکوب کرده اند و اعتراضات مردم را در هر زمینه سرکوب می کنند.و معترضین را اشکار و پنهان به قتل می رسانند.ساختار معیوب نظام انحصار کامل قدرت سیاسی در دست عده ای که به نام خدا یا امام پنهان از انظار عمل می کنند. رهبران و مسئولان دزد و فاسد و نا لایق در مدیریت عده ای جنایتکار حرفه ای که میل باطنی خود به کشتار را با سیاست و نبرد با دشمنان خیالی تحت نام ضد انقلاب و عامل کشورهای خارجی ارضائ می کنندو عده دیگری که برای قدرت و ثروت دست به هر جنایتی می زنند.

 

 ما ایرانیها باید خوب بدانیم در این نظامهای دینی و حتی ملی گرا و شونیستی و مستبد هرگز حق واقعی انتخاب را نداشته و نداریم. ما فقط ابزار به قدرت رساندن آنها هستیم، ما نباید اجازه دهیم به این شکل از ما سو استفاده کنند، نباید در به قدرت رساندن بیشتر دشمنان خودمان شریک جرم آنها شویم، باید در سراسر کشور آنرا تحریم کنیم و علیه آن اعتراض سازمان بدهیم.  حق انتخابات آزاد و برابر فقط در یک جامعه آزاد سوسیالیستی برای ما بوجود خواهد آمد. برای دستیابی به جامعه ای سوسیالیستی و ازاد برای رسیدن به یک جامعه باز که تنها شکل موفق سازماندهی جامعه و حکومت در قرن حاضر است باید به میدان بیائیم. باید با سرکت نکردن همه ما این نظام را تضعیف تر و رسواتر کنیم تا راه سرنگونی کردنشان را هر چه زودتر مهیا کنیم. 

مرگ بر جمهوری اسلامی! زنده باد حکومت آزاد و برابر شورایی-سوسیالیستی!

فرضيه ي فراگير شدن خشونت در جهان امروزي بيشتر از كل تاريخ زندگي بشري (تاريخ نگارشي و تحقيقي اثبات شده)درست يا غلط؟

فرضيه ي فراگير شدن خشونت در جهان امروزي بيشتر از كل تاريخ زندگي بشري (تاريخ نگارشي و تحقيقي اثبات شده)درست يا غلط؟

 

 

لازم ميدانم توضيح دهم چرا به جاي كلمه ي نظريه(theory)از كلمه فرضيه استفاده كردم در اصل همانطور كه در ديكشنري وبستر آمده است نظريه یک اصل است که صورت‌بندی شده است تا چیزهایی که پیش از این با کمک داده‌ها اثبات شده‌اند را توضیح دهد. نظریه بر پایه اصولی که توسط مجامع علمی پذیرفته شده است به کار گرفته می‌شود.اما فرضيه مثال هاي فرضي و نه عيني براي شروع اثبات مشاهدات و يا دركيات كلي است كه هر چند براي آغاز پژوهش و تحقيق ضرورييست اما توهم آور نيز هست.فرضيه ي فراگيري خشونت يا حتي افزايش آن نسبت به گذشته كه درجهان مخصوصاً در رسانه ها به كرات قابل شنيدن است به نظر من امري غير منطقي و بر اثر مطالعه ي نادرست و محدود تاريخ پا به عرصه ي تفكرات همه پسند و توجيهي گذاشته است ياحتي آن را يك نوع لفاظي هوشمندانه دانست.در تاريخ بشر با وجود تفاوت هاي بسيار اجتماعي، فكري، زيست محيطي، تسليحاتي، رسانه اي، سياسي فرهنگي و حتي جغرافيايي و...هر نسل جوامع بشري خشونت متناسب با دوره ي خود را تجربه كرده چه بسا بسيار پيچيده تر و ظالمانه تر از خشونت هاي امروزي اما به علت كمبود منابع تاريخي (كتاب،كتيبه، دست نوشته، ديوار نوشته و...)كه بخشي از همين منابع تاريخي به دست جنگ هاي وحشيانه و ظالمانه از ميان رفته اند يا حتي تحريف تاريخ و وقايع به دست بعضي تاريخ نگاران  و عدم موجوديت  شبكه ي جهاني پخش سريع تمام اخبار و وقايع مانند امروز ما به طور دقيق از اين وقايع مطلع نيستيم و مسلماً جامعه شناسان و روان شماسان نيز در  پژوهش و تحقيق درباره ي جوامع مختلف بشري تا حدودي با مشكل مواجه اند.به عقيده ي من نفوذ اين نوع تفكر در مكالمات روزمره، رسانه ها، اشعار، موسيقي، دانشگاه هاو مباحث و محافل سياسي

 

يك نوع موضع هدف دار متفكران نسل جديد است كه هر چند خواهان صلح جهاني هستند اما از سوي ديگر غريزه ي نوع انسان را پست مي شمارند  مخصوصا كه ادعا مي كنند كه جوامع امروزي بشر با تمام پيشرفت هايي كه به دست آورده مخصوصا از نظر تكنولوژي، پزشكي و حتي ساختار هاي اجتماعي جوامعي خشونت طلب و ذاتاً هرج و مرج طلبند.كه به نظر من وقتي با قاطعيت در باره ي آن حرف ميزنند و تز هاي مختلف مي نويسند بيشتر دچار اشتباه مي شوند چون حتي با مطالعه ي سطحي و دانشگاهي تاريخ مي توان متوجه شد اتفاقاً انسان نسل جديد بيشتر به حقوق خود اگاه است و همچنين در برابر خشونت كم تحمل تر غير قابل تأثير تر نيز هست چون به علت جو رسانه اي و جهاني كه ايجاد شده انسان ها بيشتر به سوي هم گرايي رفته اند و ايزوله كردن تفكرات و جوامع خود را تا حدودي كنار گذاشته اند (هر چند با وجود ناسيوناليسم راديكال كمي اين روند دچار كندي شده يا به عنواني ديگر مختل شده)با دسترسي انسان به مطالعه آسان  وبه دست آوردن اطلاعات درباره ي جوامع مختلف حتي با يك جستجوي ساده در اينترنت وبا همراهي  بازار هاي گرم گردشگري و همچنين آساني يادگيري زبان هاي گوناگون و همچنين شبكه هاي اجتماعي انسان ها فراي سياستمدارانشان مرز هاي ميان شان را رد كرده اند و نشان داده اند با وجود فرهنگ، زبان، آيين،نژاد و...ميتوانند به خوبي با هم كنار بيايند البته بدون تأثير گذاري سياست مداران منفعت طلب (بخوانيد داراي فوبياي جهان خارج از مرزهاي كشورشان )عزيز!.اين مورد را هم نبايد فراموش كرد كه رسانه هاي مختلف با باران خبري و اطلاعاتي كه به سر مردم مي بارانند و آن ها را غرق خبر هاي سردرگم كننده و به طور حتم هدف دار سياسي و امنيتي مي كنند نقش زيادي در توسعه ي اين تفكر در سراسر جهان داشته اند رسانه ها به خوبي مي دانند چه كسي را سوپرمن   و چه كسي را تروريست و ضد منافع ملي!(گاهاً كشورهاي قلدر لفظ امنيت جهاني را نيز به كار ميبرند) نشان دهند.آنچه آن ها به ذات و غريزه انساني نسبت ميدهند چيزي نيست به جز نشان دادن وجهي منطقي به تمايلات جنگ طلبانه و ويران كننده خودشان كه به هدف استعمار جغرافيايي و فكري انجام ميگيرد.و به طور قطع انسان هاي آزاديخواه بسياري مقابل اين تفكرات ايستاده اند و آن ها را از دسترسي به تفكرات ستيزه جو باز مي دارند.هر چند اين موضوع مباحث زيادي را براي گفتگو درباره ي آن به ميان مي آورد و نيازمند تحقيق و پژوهش ميداني دقيق و بررسي متخصصان مرتبط با مسائل اجتماع شناختي است اما لازم دانستم كه مطلبي هر چند كوتاه اما براي اگاهي بيشتر بنويسم. به اميد دنيايي بدون جنگ!.

وقاحت قرن

وقاحت قرن

 

تا دیروز، ترامپ نه قادر بود به نقشۀ جغرافیای جهان نگاه کرده و ببیند که فلسطین کجای نقشه قرار دارد و نه برخوردار از توان فکری، که با رجوع به چند کتاب مصیبتی به نام استعمار را بشناسد. و از حقیقت رنج فلسطینیان، به واسطۀ سلطۀ استعمارگران یکی بعد از دیگری آگاهی یابد.
ولی امروز به خود اجازۀ دخالت در مسئله ای را می دهد که اساسا به او مربوط نیست. و هر آنچه که از طرف او و یا حیطۀ قدرتش مطرح می شود، بخصوص آخرین آن ها " وقاحت قرن " است!
او با رفتاری مشمئز کننده و قلدر منشانه محمود عباس ، مسئول تشکیلات کرانۀ باختری را مورد سئوال قرار می دهد : ارشلیم پایتخت اسرائیل است و بقیه خاک فلسطین کم کم متعلق به اسرائیل! حالا می خواهید یک کشور داشته باشید؟! این آخرین شانس شما است!
در جایی که فلسطین وطن و سرزمین فلسطینیان است. و صهیونیست ها، با فریب، جهودان را  برای اشغال به فلسطین منتقل کرده اند. و دیگروقت آن رسیده که به وطنشان باز گردند و یا به هر جای دیگری که دوست دارند نقل مکان کنند. مهاجرت آنان غیر قانونی بوده و از طرف مردم فلسطین چنین اجازه ای به آنان داده نشده است. و هرگز مهاجرت غیر قانونی آنان از طرف 99% مردم جهان پذیرفته نشده است. این بدان معنا است که اگر فردی خود را اسرائیلی معرفی کند، ممکن است شنونده بروی خود نیاورد ولی در دل می گوید ؛ آها یکی از اون ها! یک اشغال کنندۀ غیر قانونی!
بعد از انقلاب صنعتی در انگلستان و ساخت انواع کشتی ها جنگی، زیر دریایی ها و ابزارآلات پیشرفتۀ جنگی بریتانیا شروع به حمله وتجاوز و غارت منابع ممالک دیگر کرد. و این آغاز بریتانیای کبیری بود که خورشید در آن غروب نمی کرد.
اما در مورد فلسطین، استعمار یکی بعد از دیگری و پی در پی بود. با سقوط امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول ، سرزمین های تحت استعمار عثمانی در خاور میانه را ، انگلیس و فرانسه بین خود تقسیم کردند. فرانسه سوریه ولبنان را و بریتانیا عراق و فلسطین را تصاحب کردند.
بریتانیا به در خواست صهیونیست ها طی بیانۀ بالفور 2 نوامبر 1917،  فلسطین را با دو شرط به
 عنوان خانۀ ملی جهودان به صهیونیست ها واگذار کرد.
شرط اول: حقوق شهروندی و مذهبی ساکنان بومی فلسطین پایمال نگردد.
شرط دوم : موقعیت سیاسی و حقوقی جهودان در دیگر ممالک پایمال نگردد.
جهان شاهد بوده و هست که شرط اول چگونه از همان آغاز اشغال پایمال گشته است. هر ذره ای از خاک فلسطین آغشته به خون تازۀ کودکان معصوم، زنان و مردان فلسطینی شده است.
استعمار گران بریتانیایی بجای این که در فلسطین حکومتی فلسطینی ایجاد کنند، آن را به صهیونیست ها واگذار کردند. چرچیل به آنان گفت 100 سال طول خواهد کشید تا شما بتوانید سلطۀ کامل بر فلسطین داشته باشید. از آن زمان هر ذره ای از خاک فلسطین به خون کودکان ، زنان و مردان فلسطین هر روز آغشته می شود. و هر روز فلسطین کوچکتر و اسرائیل بزرگتر می شود.
به نام شرف انسانی 99% های جهان، لغو بیانیه غیر قانونی و ضد انسانی بالفور، در سال 2020 اعلان باید شود. و از هم اکنون تمامی موافقت نامه های استعماری در تمام جهان نیز باید ملغا اعلان شوند. این آرزوی بزرگ 99% جهان است و پیروز خواهد شد.
در عصر نت، جامعۀ انسانی نیاز به قدرتمند شدن سازمان ملل دارد. احترام و آزادی به تمام ملل می تواند از طریق قدرت مند شدن سازمان ملل میسر گردد. سال 2020 سالی است که جامعۀ انسانی بیشتر از هر زمان دیگر، نیاز به تکیه بر اهرم های تمدن انسانی کسب شده در طی تاریخ را دارد.
درست مثل قرن بیستم ، که قرن آزادی ویتنام از سلطۀ استعمار گران یکی بعد از دیگری بود. و تمام 99% جهان با حمایت از ملت قهرمان ویتنام، تحت رهبری هوشی مینه کبیر به آزادی و پیروزی ویتنام کمک کرد؛ امروز نیز شرف انسانی نیاز به حمایت کل 99% جهان از حقوق فلسطینیان دارد.
اجازه دهید همه از محمود عباس حمایت کنیم
استقبال ازتمام جهودان برای بازگشت به میهنشان یا هر جای دیگری که دوست دارند.
صهیونیست ها جهودان را برای دستیابی به ذخائر نفتی خاور میانه با فریب به فلسطین کشانده اند.
آنان اولین قربانیان صهیونیست ها در امر فلسطین هستند که خانه، شغل و وطن خود را از دست داده اند. انسان ها همه بطور یکسان نیازمند محبت و احترام هستند.
اجازه دهید در سال 2020 نژاد پرستی را دفن کنیم.
 حمایت از فلسطینیان برای داشتن کل فلسطین و حکومتی سکولار، وظیفۀ مشترک 99% جهان در 2020 است.
زنده باد فلسطین برای فلسطینیان
استقبال با آغوش باز از جهودان برای بازگشت به وطنشان

womens-power.farah-notash.com
www.farah-notash.com
Women’s Power

 

February 04, 2020

آنها که مفتی پنیر میخورند !


آنها که مفتی پنیر میخورند !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


نخست وزیر جدید عراق که معرفی شد ، ماهواره ظفر توسط حکومت اسلامی ایران ... تصمیم گرفت برود فضا و از اونجا مردم رو به گلوله ببندده ، شنگول و منگول و مایک ، مکرون هم هستند ، رادیو 24 فرانسه هم کشف کرد که قاسم سلیمانی قهرمان و آزادیخواه است ، دبیر کل اتحادیه عرب معامله قرن را محکوم کرد و 1000 تا هویج جایزه گرفت و رفت مرحله بعد ...
فقط به ذهنم زد بگم سیستمی که توانایی فرستادن ماهواره به فضا رو داره ، روی زمین باید پاهاش سفت باشه ، منظورم با اهرم سرکوب و گلوله و طناب دار نیست .


تتلو در ترکیه بازداشت شد ، رضا پهلوی ناراحن شد ... زنگ زدم پرسیدم خیلی ناراحنی رضا ؟ گفت خیلی ... از پشت تلفن معلوم نیست ؟
گفتم حالا چرا این ؟ مشاور رئیسی بوده ، کنسرت میذاره میگه علف بکشید و برید مستراح همو بکنید تا آهنگ بعدی ...

گفت رضا به من : آخه هفت میلیون فالور داره ، نون توشه داداش ، تو هم فقط نشون بده ناراحنی ، یه لقمه ایی شاید گیرت اومد بدبخت... گفتم برای قاسم هم همینقدر ناراحن شدی ؟ گفت سر قاسم ناراحن نشدم برای قاسم سلمیانی جگرم سوخت ...

تقی زاده معاون عمرانی استاندار تهران گفت عامل افزایش شاخص آلودگی هوا در یکی از مناطق تهران، یک جگرکی سیار بود...


چگونه میشود میلیونها مخاطب را اسکول کرد ؟

مثلا دشمنان مجازی خلق و معرفی میکنی و نشان میدهی که حسابی دنیا در خطر است ، سرمار در تهران است ، آمریکا نباید با گروههای نیابتی حکومت اسلامی ایران درگیر شود ... ولی عملا مراقبی که زیر چتر جنگی زرگری پدیده از دست نرود . تیترهایی مثل تیله های روان تا مخاطب فقط دنبالش برود جلو...و ارباب رسانه هم کار خودش را بکند.


 واقعیتتهای سیاسی معمولا تیتر نمیشود ، ولی تیترهای موجود تماما سیاسی هستند .

فریبا هشترودی در یکی از برنامه های تلویزیون فرانس 24، قاسم سلیمانی را «قهرمان ملی» خطاب کرد ! خانم هشترودی در مصاحبه ای با گزارشگر تلویزیون «ایران فردا» میگوید کسانی از تبریز به ملاقات او رفته ، گفته اند که حرفهای شما مثل رهبرمان خامنه ای است و خواهش کردند که من بمانم بعد خامنه ایی رهبرشان بشوم ... ولی کاری پیش اومد در پاریس ، عذرخواهی کردم و گفتم از همان پاریس مخالفان نظام را لعنت میکنم و نیشگون میگیرم ...


خانم هشترودی عضو سابق شورای مجاهدین از اول هم نرفت ایران برای مبارزه ... رفت تا بقیه عمرش را در جبهه ولایت فقیه حاکم نشخوار و سجده کند...قیمتش هم گرفتن املاک پدری بود...


خانم هشترودی که در رادیو فرانسه از ولایت فقیه رسما دفاع کرد وقتی اعتبار یا وزن خودش را با خامنه ای قیاس کرد کاملا مشخص است که نمیخواهد بفهمد آن امام زاده ایی که بهش دخیل بسته خودش اعبتار انسانی ندارد ولی اعتبار سیاسی در الیزه و کاخ سفید و وال استریت از 1357 داشت و هنوز هم دارد ، در فراخوان دوم و آلترناتیو موازی مجاهدین فهمش مشکل نبود که خانم هشترودی نه تنها بود و نه با جادوی قالیچه حضرت سلیمان ازمرزها عبور میکرد...به شرطی که حضرات نگاهشان سیاسی میبود و نه ایدئولوژیک و دنادن قروچه کودکانه و لجبازی . والا من هم دوست دارم یک زن تنها را بکنم کمک...
 
اما مشکل اصلی حکومت اسلامی ایران با شکار هشترودی و امثالهم برطرف نمیشود . شخص رجوی هم شکار کند باز هم مشکلات بنیادینش با جهان معاصر برطرف نمیشود . بعد از سقوط صدام خیلی ها با سوابق بالا از تشکیلات مجاهدین رفتند و از تهران راهی اروپا شدند و از خوبی ولایت فقیه و بدی منافقین گفتند ... غرب مجاهدین را خلع سلاح نکرد تا سیستم ولایت فقیه نفس راحت بکشد .غرب تمام جنبشهای پراکنده در سطح دنیا را به اشکال مختلف تعیین تکلیف کرد تا رشته تمام امورات ، با هماهنگی و معیارهای خودش از بالا انجام شود . آن پیله چهل ساله تنیده شده اطراف سیستم اسلامی ولایت فقیه باید بپکُد و اوضاع مطابق قوانین نظم نوین چیده مان شود ! درچنین صحنه ای هشترودی و قهرمان ملی اش نه راه حلی برای مشکلات بنیادین نظام هستند و نه مسئله ...
 
آویزان شدن به بند تنبان هر قدرتی توسط هر کسی و حتی جریانی غیر ممکن نیست ولی هر آویزان شدنی قیمت خودش را دارد . به قول فرانسوی ها ، پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا می شود ! در استبداد سلطنتی امکان آزادی و نوشتن حقایق نبود و سیستم حاکم خودش تاریخ را برای مردم مینوشت . بعد از سلطنت و نشستن شیخ به جای شاه ، همان روشهای استبدادی با قدرت 100 برابر بیشتر ادامه دارد !
 
 
 

اسماعیل هوشیار
03.02.2020

February 03, 2020

مهاجرت بی سابقه پول داران ایرانی به ترکیه

مهاجرت بی سابقه پول داران ایرانی به ترکیه 

(ایرانی ‌ها هر ٢٠ دقیقه یک خانه در ترکیه می ‌خرند)!

bahram.rehmani@gmail.com

 

در گزارشات آمده است که ایرانی ‌ها هر ٢٠ دقیقه یک خانه در ترکیه می ‌خرند و اگر قیمت این خانه بیش تر از ٢٥٠ هزار دلار ارزش داشته باشد می ‌توانند هم برای خودشان و هم اعضای خانواده شان اقامت ترکیه و پاسپورت ترکی بگیرند و بدون ویزا، به ١٢٠ کشور جهان سفر کنند؟ این ‌ها تنها بخشی از مزایای سرمایه‌ گذاری و خرید ملک در ترکیه ا‌ست!*

مرکز آمار ترکیه در آماری اعلام کرده ایرانی ‌ها ۷۶۳ واحد مسکونی تنها در ماه دسامبر ٢٠١٩ در این کشور خریده‌ اند که رکورد جدیدی محسوب می شود. ایرانی ‌ها در سال گذشته میلادی در حالی اقدام به خرید پنج هزار و ۴۲۳ واحد مسکونی در ترکیه کرده‌ اند که این مهم بیانگر افزایش ۵۰ درصدی آن نسبت به سال ۲۰۱۸ و افزایش ۶۰۰ درصدی آن در سال ۲۰۱۷ بوده است. این در حالی است که براساس این آمار عراقی‌ ها تنها خارجی‌ هایی هستند که خانه بیش تری خریدند و بعد از ایران که در رتبه دوم قرار گرفته‌ اند شهروندان روسیه، عربستان، افغانستان و کویت قرار گرفته‌ اند.

افزایش خروج سرمایه به مقصد ترکیه هم زمان شده است بزرگ ترین دوره‌ های رکود مسکن در ایران که براساس برخی برآوردها مبادلات مسکن در سال جاری نسبت به مدت مشابه در سال گذشته کاهش ۷۰ درصدی داشته است. این در حالی است که تحریم‌ ها نیز به اندازه خود در افزایش فشارها بر اقتصاد ایران بی تاثیر نبوده است و اقتصاد ایران را بیش از هر زمانی نیازمند جذب سرمایه ‌گذاری کرده است.

چنان چه خانه ‌ای که خریده می‌ شود بیش از ۲۵۰ هزار دلار ارزش داشته باشد دولت ترکیه خریدار و خانواده او را به شهروندی ترکیه می ‌پذیرد. هم چنین هر سرمایه گذاری بیش از ۲۵۰ هزار دلار و یا داشتن یک میلیون دلار در یکی از بانک ‌های ترکیه هم به اعطای شهروندی ترکیه به سرمایه ‌گذار منجر می ‌شود.

۲۵۰ هزار دلار تقریبا معادل سه میلیارد تومان است. با این رقم یک واحد آپارتمان ۱۰۰ متری در مناطق متوسط رو به بالا تهران می ‌شود خرید. در نتیجه تعداد افرادی که می ‌توانند از این طریق مهاجرت کنند بسیار زیاد است.

هم چنین ‌شرایط کسب و کار در ترکیه از ایران به مراتب بهتر است و این‌ ها انگیزه‌ های اصلی افرادی است که ترجیح می ‌دهند در بخش مسکن این کشور سرمایه گذاری کنند.

 

 

در حال حاضر بعد از مردم آلمان، ایرانی ها در جایگاه دوم گردشگران ورودی به ترکیه از لحاظ آماری در سال ۲۰۱۹ می باشند و امروزه شاهد رقمی حدود ۵ میلیون خروج ایرانی از کشور برای اقامت در ترکیه هستیم و این در حالی است که بهار سال ۲۰۱۹، این رقم افت قابل توجهی داشت.

تعداد بسیار زیادی از ایرانی ها در ترکیه حضور دارند و اکثر ایرانیان متقاضی پناهندگی از دفاتر سازمان ملل در این کشور هستند و بخشی نیز وضع مالی خوبی دارند و به دنبال خرید خانه آپارتمان برای اقامت در کشور ترکیه هستند و البته با توجه به تغییراتی که دولت ترکیه در حوزه خود و در زمینه شرایط اقامت موقت در سال ۲۰۲۰ اعلام کرده است، شاید میلیاردها دلار پولی که ایرانیان برای این کشور صرف خرید خانه و آپارتمان کرده ‌اند دچار آینده ای مبهم شود.

در ۱۰ ماهه آخر سال ۲۰۱۹، آمار ورود گردشگران خارجی به شهر استانبول رقمی برابر با ۱۲ میلیون و ۶۹۰ هزار و سیصد و هفتاد و شش نفر بوده بود که این آمار با توجه به اعلام فرماندار شهر استانبول ترکیه است. فرماندار شهر استانبول، گفته است که پس از آلمانی‌ ها، گردشگران ایرانی در جایگاه دوم هستند تعداد ایرانی‌ هایی که در ۱۰ ماهه نخست سال ۲۰۱۹ میلادی وارد استانبول شده‌ اند ۷۷۴ هزار و ۶۸۲ نفر است.

با توجه به اعلام وزارت گردشگری ترکیه، آلمان در جایگاه اول، ایران در جایگاه دوم و روسیه در جایگاه سوم برای ورود به شهر استانبول می باشند. این در حالی ست که در ماه اردیبهشت سال جاری سفر ایرانی ها به ترکیه به شدت کاهش پیدا کرده بود و طبق آماری که سفیر ترکیه در ایران اعلام کرده بود ۷۰۰ هزار و ۷۱۱ ایرانی در ۵ ماه نخست سال ۲۰۱۹ به ترکیه سفر کردند در سال گذشته و در حدود همین زمان، ۹۸۰ هزار و ۱۰۳ نفر ایرانی به ترکیه سفر کرده بودند و این به معنای کاهش ۲۴ درصدی است و اتحادیه آژانس های مسافرتی ترکیه هدف گذاری خود را برروی ۵/۲ میلیون ایرانی تا پایان سال ۲۰۱۹ اعلام کرده است .

این اتفاق در آخرین ماه های سال ۲۰۱۹ محقق گردید تا جایی که در دسامبر ۲۰۱۹، روزنامه دیلی صاباح ترکیه خبر از ورود ۵ میلیون گردشگر ایرانی را به ترکیه داد و بیان کرد که دولت ترکیه می خواهد این آمار را در سال جدید به ۶ میلیون نفر برساند.

از جمله شهرهایی که در ترکیه مقاصد خوبی برای گردشگری می باشد وان است که در بین افراد محبوبیت بسیار زیادی دارد تا جایی که در تعطیلات رسمی کشور ایران هتل های این شهر ۱۰۰ درصد اشغال می باشد و مردم دچار مشکل برای اقامت می شوند. اما این آمار نمی تواند مشخص کند که چه تعداد از ایرانی برای گردشگری موقت به ترکیه سفر می ‌کند و چه تعداد از آن ها برای اقامت دائمی به این کشور می‌ روند و آیا تمام افرادی که در آن کشور خانه می خرند اقامت دائم دارند و یا فقط به سرمایه ‌گذاری فکر می ‌کنند.

رویترز سه ماه قبل، طی گزارشی  بیان کرد که ایرانی ها در ۸ ماهه اول سال ۲۰۱۹ دو برابر خرید خانه در ترکیه را افزایش داده اند و کشور ترکیه اعلام کرد که در نیمه اول سال ۲۰۱۹ افزایش ۶۹ درصدی نسبت به سال گذشته داشته  است.

 

آمارهای رسمی ترکیه، حاکی است که ایرانی‌ ها از زمان خروج آمریکا از برجام، خرید خانه در ترکیه را به شدت افزایش داده‌ اند.

مرکز آمار ترکیه روز دوشنبه ۲۹ بهمن ١٣٩٧، گزارش فروش خانه به خارجی‌ ها طی ماه ژانویه را منتشر کرد.

ایرانی‌ ها با خرید ۳۰۵ منزل، بعد از عراقی ‌ها در جایگاه دوم قرار گرفته‌ اند. خرید خانه توسط ایرانی ‌ها در ترکیه طی ماه ژانویه ٢٠١٩، نسبت به مدت مشابه در سال ۲۰۱۸ تقریبا ۳.۷ برابر شده است.

افزایش چشم گیر خرید ملک توسط شهروندان ایران، عراق و فلسطین باعث شده است که فروش خانه به خارجی ‌ها در ترکیه طی ماه ژانویه نسبت به مدت مشابه پارسال نزدیک به ۸۲ درصد افزایش یابد.

ایرانی ‌ها طی سال ٢٠١٨، ۳۶۵۲ واحد خانه در ترکیه خریدند که نسبت به سال ۲۰۱۷ بیش از چهار برابر شده است. بیش تر این خانه‌ ها بعد از ماه مه - اردیبهشت ماه، که آمریکا از برجام خارج شد، خریداری شده است.

در سال ۲۰۱۸، مجموعا ۴۰ هزار خانه در ترکیه به خارجی ‌ها فروخته شد که ارزش آن ها بالغ بر پنج میلیارد دلار است.

دقیقا معلوم نیست ایرانی ‎ها چه میزان سرمایه برای خرید خانه در ترکیه گذاشته ‌اند، اما ترکیه سال ٢٠١٨، شرایط اعطای شهروندی به خارجیانی که در این کشور ملک خریداری می‌ کنند را تسهیل کرد؛ ترکیه قبلا به شرط سرمایه ‌گذاری حداقل یک میلیون دلاری در بازار املاک به خارجی‌ ها شهروندی می ‌داد، اما از تابستان ٢٠١٨، این رقم به ۲۵۰ هزار دلار کاهش یافته است.

یک معامله گر مسکن ترک گفته است: با هدفمند شدن جذب سرمایه خارجی از طریق خرید مسکن، ترکیه به یک بازار مطلوب برای خارجی ‌ها تبدیل شده است. آمارها نیز این مسئله را تایید می‌ کنند که شمار خارجی هایی که وارد بازار مسکن شده اند روز به روز در حال افزایش است.

طبق قوانین سال های اخیر، اتباع خارجی با خرید خانه ‌ای به ارزش ۲۵۰ هزار دلار و بالاتر می‌ توانند شهروندی و تابعیت ترکیه را به دست آورند.

از زمان تصویب این قانون، خرید خانه توسط خارجی ‌ها رونق زیادی گرفته است. در حال حاضر، متوسط قیمت مسکن در ترکیه ۱۵۰ هزار دلار است.

 

 

تعداد خانه ‌های خریداری شده در نه ماهه اول سال ۲۰۱۹ میلادی:

استانبول: ۱۴۷۹۸۳

آنکارا: ۸۳۹۱۸

آنتالیا: ۴۲۳۱۲

بورسا: ۳۲۲۷۷

مرسین: ۲۳۳۶۳

قونیه: ۲۲۴۳۳

منبع: مرکز آمار ترکیه

 

قیمت هر متر مربع خانه در مرکز شهر استانبول، بسته به وضعیت آن، از ۱۰۵۰ دلار تا بالای ۲۴۵۰ دلار متغیر است؛ با دور شدن از مرکز شهر قیمت ‌ها طبیعتا کاهش می ‌یابد؛ قیمت هر متر مربع آپارتمان در خارج از مناطق مرکزی استانبول از حدود ۴۷۰ دلار تا بالای ۱۰۸۰ دلار متغیر است.

در شهر ساحلی آنتالیا که در میان ایرانی‌ ها هم طرفداران زیادی دارد، قیمت هر متر مربع خانه در مرکز شهر از حدود ۵۴۰ دلار تا بالای ۱۵۳۰ دلار متغیر است؛ در مناطق غیر مرکزی آنتالیا این قیمت از حدود ۳۷۰ دلار تا حدود ۸۰۰ دلار است.

البته ترکیه تنها مقصد ایرانی‌ ها نبوده؛ در سال‌های اخیر بر تعداد شهروندان ایرانی که برای خرید ملک؛ با هدف رسیدن به اقامت دائم به گرجستان سفر کرده ‌اند افزایش یافته است.

براساس قوانین گرجستان، اتباع خارجی می ‌توانند با خرید ملک به ارزش حداقل ۳۵ هزار دلار آمریکا اقامت کوتاه مدت (یک ساله) این کشور را دریافت کنند که این اقامت در پایان دوره قابل تمدید است.

بر همین اساس، شش بار تمدید متوالی اقامت یک ساله گرجستان از طریق خرید ملک، می ‌تواند به اقامت دائم در این کشور منتهی شود؛ این املاک البته شامل زمین‌ های بایر و کشاورزی نیست.

قیمت هر متر مربع ملک مسکونی در تفلیس، پایتخت گرجستان از ۹۰۰ تا بالای دو هزار دلار، بسته به منطقه متغیر است؛ در شهرهای دیگر قیمت هر مترمربع ملک بسیار ارزان تر است و در بعضی موارد به زیر چهارصد دلار هم می ‌رسد.

خرید املاک مسکونی در دو شهر تفلیس و باتومی در میان شهروندان ایرانی در مقایسه با شهرهای دیگر گرجستان از استقبال بیش تری برخوردار بوده است.

متقاضیان البته می ‌توانند با سرمایه‌ گذاری ۳۰۰ هزار دلاری، واحد پول گرجستان معادل ۱۰۱ هزار و پانصد دلار آمریکا اقامت دائم گرجستان را در بدو ورود به این کشور دریافت کنند.

 

تا سال ۹۰ آن‌ چنان خبری از خارج کردن گسترده سرمایه از کشور و خرید خانه در کشورهای دیگر مانند عراق، ترکیه و گرجستان در کار نبود. اما با شروع دهه ۹۰، وضعیت تغییر کرده است. سال ۹۰، باز هم ایرانی ‌ها آن ‌چنان در صدر لیست خارجی‌ هایی که به ترکیه می‌ روند، مطرح نبودند.

سال ۹۱، آمارهای دولت ترکیه نشان می‌ داد که در این کشور، ۱۲۵ هزار و ۴۵۲ نفر خارجی صاحب املاکی به وسعت ۸۹ میلیون و ۲۹۶ هزار و ۳۹۰ متر مربع هستند. بیش ترین شهری که تا آن زمان اتباع خارجی در آن به خرید ملک اقدام کرده‌ بودند شهر قونیه بود که در آن نزدیک به ۶ میلیون و ۴۸۴ هزار و ۱۵۸ مترمربع ملک توسط خارجیان خریداری ‌شد. پس از قونیه شهرهای آنتالیا، موغلا، آیدین، استانبول، بورسا و ازمیر قرار داشتند. در آن سال، بیش ترین خریداران آلمانی ملک، آنتالیا را برگزیده ‌اند و انگلیسی ها شهر موغلا را برای خرید مسکن ترجیح داده بودند. در شهر آنتالیا ٣/٢ میلیون مترمربع زمین توسط آلمانی‌ ها خریداری ‌شده بود. اتباع کشورهای دانمارک و هلند پس از آلمانی‌ ها بیش ترین ملک را در آنتالیا خریداری کرده بودند. در شهر استانبول هم بیش از ۴ هزار و ۳۸۰ شهروند تبعه آلمان دارای ملک بودند.

اما با گذشت چند سال، ایرانی‌ ها بالاخره موفق شدند خود را به چند کشور صدر خریدار خانه در ترکیه برسانند. سال ۹۷، آمار خرید خانه توسط ایرانی‌ ها در ترکیه سه برابر سال قبلش شد. هم چنین ایرانی‌ ها پس از عراقی ‌ها و عربستانی‌ ها در رتبه سوم در این موضوع قرار گرفتند. براساس گزارش اعلام‌ شده از سوی مرکز آمار ترکیه، عراقی‌ ها با خرید یک هزار و ۹۸۷ واحد مسکونی در این کشور در صدر لیست شهروندان کشورهایی قرار داشتند که در ترکیه خانه ‌دار شده بودند. این داده‌ های آماری نشان می ‌داد، ایرانی ‌ها پس از شهروندان عربستان سعودی، در رتبه سوم این لیست قرار دارند. بیش ترین فروش منازل مسکونی به اتباع خارجی در شهر استانبول به تعداد سه هزار و ۹۹۹ واحد بوده است و شهرهای آنتالیا و بورسا در رتبه دوم و سوم جای دارند.

 

شهریور سال گذشته، مرکز آمار ترکیه اعلام کرد میزان فروش مسکن به اتباع خارجی در سراسر کشور در بازه زمانی ژانویه- ژوئیه افزایش ۲۹,۶ درصدی داشته است. بر این اساس، ۱۴ هزار و ۶۷۴ واحد مسکن به اتباع خارجی در سراسر ترکیه به فروش رسید. پیش‌تر این رقم در سطح ۱۱ هزار و ۳۲۱ بوده است. فروش مسکن به اتباع خارجی در ماه جولای به یک رکورد جدید رسید. میزان فروش نسبت به زمان مشابه در سال گذشته ۶۵.۶ درصد افزایش یافت و به ۲ هزار و ۸۵۸ واحد رسید. در این گزارش نوشته ‌شده بود: شهروندان عراقی در این مدت در ترکیه ۲ هزار و ۵۷۱ باب خانه خریدند. شهروندان عربستان سعودی با هزار و ۲۹۸ واحد در رده دوم، شهروندان ایرانی با هزار و ۲۶۵ واحد در رده سوم، روس‌ ها با ۹۸۸ خانه در جایگاه چهارم، شهروندان افغانستان با ۸۶۲ در رده پنجم، اتباع کویت با ۷۷۷ خانه در جایگاه ششم قرار گرفته ‌اند. اتباع کشورهای آلمان، انگلستان، آذربایجان، اردن و مصر نیز به ترتیب با خرید ۶۵۱ خانه، ۵۰۶ خانه، ۴۸۷ خانه، ۴۸۴ واحد مسکونی و ۳۳۸ خانه در رده‌های بعدی قرار گرفتند.

یک ماه بعد، این آمار با رشد چشم گیری همراه بود. مهرماه سال گذشته، داده‌های مرکز آمار ترکیه نشان داد که میزان فروش مسکن به اتباع خارجی در سراسر این کشور در ماه اوت به ۳۸۶۶ واحد رسید و نسبت به زمان مشابه در سال گذشته ٦/١٢٩ درصد افزایش یافته بود. خبرگزاری آناتولی در جریان این خبر نوشت: در ماه اوت سال گذشته، ۶۸۴ خانه به اتباع خارجی فروخته‌ شده و از زمان آغاز فروش مسکن به اتباع خارجی برای اولین بار است که تعداد فروش ماهانه مسکن به بیش از ۳ هزار واحد رسیده است. در دوره ژانویه تا اوت سال ۲۰۱۸، فروش مسکن به اتباع خارجی نسبت به مدت مشابه آن در سال قبل ۴۲.۶ درصد افزایش ‌یافته و به ۱۸ هزار و ۵۴۰ واحد رسید. اتباع خارجی در ماه‌های ژانویه تا اوت سال ۲۰۱۷، حدود ۱۳ هزار و ۵ خانه در ترکیه خریداری کرده بودند. در همین راستا، شهر استانبول مانند دوره‌های قبل در بین شهرهای ترکیه موردتوجه بیشتر اتباع خارجی قرارگرفته است. در این ماه هزار و ۱۴۱ باب واحد مسکونی در استانبول به اتباع خارجی فروخته‌شده است. بعد از استانبول، شهرهای آنتالیا با ۶۷۵ خانه، بورسا با ۳۰۷ خانه، آنکارا با ۳۰۵ خانه و یالوا با ۲۶۳ واحد خانه جای گرفته‌اند. بررسی چهار شهر اول که اتباع خارجی در آن‌ها اقدام به خرید خانه کرده‌اند بیانگر یک افزایش صددرصدی در این بخش است. فروش مسکن به اتباع خارجی در آنکارا در ماه اوت سال ۲۰۱۸ نسبت به مدت مشابه آن در ۲۰۱۷، در حدود ۴۷۵.۵ درصد افزایش‌یافته و ۶ برابر شد.

گزارش سازمان آمار ترکیه، در نیمه نخست سال جاری ۵۰۵ هزار و ۷۹۶ واحد مسکونی به فروش رفته که از این میان ۱۹ هزار و ۹۵۲ واحد به اتباع خارجی فروخته ‌شده است و این رقم نسبت به مدت مشابه در سال گذشته ۶۹ درصد افزایش نشان می‌دهد.

طبق این گزارش، استانبول با ۸۹۱۳ واحد در جایگاه نخست فروش خانه به اتباع خارجی قرار گرفت. هم چنین آنتالیا با ۴ هزار و ۹۳ واحد و آنکارا با هزار و ۱۱۱ واحد در رتبه ‌های بعدی فروش خانه به اتباع خارجی قرار گرفتند.

شهروندان عراقی در این مدت ۳ هزار و ۳۳۷ واحد، ایرانی‌ها ۲ هزار و ۲۰۲ واحد، روس‌ها هزار و ۲۶۴ واحد، افغان‌ها ۹۸۷ واحد و شهروندان عربستان سعودی هزار و ۹۴ واحد مسکونی در ترکیه خریداری کردند.

گوکهان تاش، مدیر بخش ترکیه مشاور املاک و مستغلات Coldwell مستقر در آمریکا در این زمینه به خبرنگار آناتولی، گفت: ترکیه در خصوص فروش مسکن به خارجی ‌ها فصلی جدید گشوده است. امروز ۴ خانه از هر ۱۰۰ خانه که در ترکیه به فروش می‌ رسد را خارجی ها می‌ خرند.

حالا به نظر می ‌رسد طبق برخی از آمار،‌ ایرانی ‌ها به صدر لیست خریداران خانه های ترکیه ‌ای رسیده ‌اند. البته رقابت میان ایرانی ها و عراقی‌ ها تنگاتنگ است و میان رتبه اولی و دومی بودن، چند خانه بیش تر فاصله نیست.

تیرماه امسال، وزارت کشور ترکیه اعلام کرد از زمان اعلام تسهیل شرایط کسب شهروندی از طریق سرمایه‌ گذاری در ترکیه از شهریور پارسال، حدود ۹۸۱ تبعه کشورهای دیگر به همین روش شهروند ترکیه شده ‌اند. ۲۵۳ ایرانی از همین طریق شهروندی ترکیه را دریافت کرده‌ اند و در صدر جدول خریداران قرار گرفته ‌اند. بعد از ایران، کشورهای عراق، یمن، افغانستان و سوریه در رتبه‌ های بعدی قرارگرفته‌اند؛ در این فهرست متقاضیانی از کشورهای کانادا، ایتالیا، آمریکا و اسرائیل هم قرار دارند.

آخرین آمار هم نشان می ‌دهد که خرید خانه توسط ایرانی ‌ها در ترکیه ۶۵ درصد افزایش ‌یافته است. مرکز آمار ترکیه طی گزارشی می ‌گوید ایرانی‌ ها در ۹ ماه سال جاری میلادی ۳ هزار و ۳۲۴ واحد مسکن در این کشور خریداری کرده ‌اند که نسبت به دوره مشابه پارسال ۶۵ درصد افزایش‌ یافته و نسبت به ۹ ماه سال ۲۰۱۷ حدود ٥/٥ برابر رشد داشته است. این گزارش ۹ ماهه نشان می ‌دهد، ایرانی‌ ها بعد از شهروندان عراق، دومین جایگاه را از نظر خرید مسکن در ترکیه داشته ‌اند. شهروندان روسیه، عربستان، افغانستان، کویت و آلمان در رده‌ های بعدی هستند. فروش مسکن به خارجی ‌ها در ترکیه طی ۹ ماه امسال نسبت به دور مشابه پارسال حدود یک‌سوم افزایش داشته و به ۳۲ هزار و ۶۲۸ واحد رسیده است.

 

به نوشته یک روزنامه انگلیسی، در پی وخیم شدن شرایط زندگی در ایران، طبقة متوسط و نسبتا مرفه این کشور بیش از هر زمانی به ترکیه پناه برده است؛ همسایه ‌ای که ایرانی‌ها برای ورود به آن نیاز به ویزا ندارند.

به گزارش ساندی تایمز، در سال ۲۰۱۹ میلادی، ده ها هزار ایرانی به ترکیه کشور همسایه گریخته ‌اند. بخش عمده ‌ای از این گروه مهاجران تحصیل کرده و کارآفرینان سکولار بوده ‌اند که ترکیه را مکانی مناسب برای سرمایه ‌گذاری هم چنین فرار از قوانین سخت اسلامی می ‌دیدند.

بسیاری از این ایرانیان از مقررات ترکیه که با ۲۰۰ هزار پوند سرمایه ‌گذاری می‌ توان شهروندی این کشور را به دست آورد، استفاده کرده‌ اند و توانسته‌ اند بسیار راحت ‌تر از دیگر کشورها، تابعیت ترکیه را به دست آورند.

یک حقوق دان ترک می ‌گوید: «ایرانی‌ ها کشور باثباتی ندارند و به همین دلیل به ترکیه می‌ آیند. آن ها در این جا احساس راحتی می ‌کنند، می ‌توانند الکل بنوشند و هرچه دوست دارند بپوشند.»

به گفته رییس کمیسیون صنعت و معدن اتاق بازرگانی تبریز، حدود یک و نیم میلیارد دلار ارز برای خرید املاک در ترکیه از ایران خارج شده است.

از ارزش لیر ترکیه در ماه‌های اخیر ۵۰ درصد کاسته شده است. خریداران املاک در ترکیه تا سه سال حق فروش مستغلات خود را ندارند.

 

تازه ‌ترین آمار منتشر شده درباره بازار مسکن، به گزارش بانک مرکزی ایران درباره تهران مربوط می ‌شود؛ در این گزارش آمده که بر اساس معاملات انجام شده متوسط قیمت هر متر مربع واحد مسکونی در پایتخت در مهر ماه امسال در مقایسه با همین ماه در سال ۱۳۹۸ حدود ۴۷/۷ درصد افزایش قیمت داشته است.

همین گزارش، قیمت متوسط هر متر مربع خانه مسکونی در تهران (در مهر ماه) را بر اساس معاملات انجام شده ۱۲ میلیون و ۷۲۰ هزار تومان اعلام کرده است.

از کل ۲۲ منطقه تهران، گران ترین خانه‌هایی که در مهر ماه معامله شدند مربوط به منطقه یک تهران بود که متوسط قیمت آن برای هر متر مربع بالای ۲۵ میلیون تومان بود.

حسام عقبایی، نایب رییس اول اتحادیه مشاوران املاک چندی پیش به نقل از رسانه‌ های ترکیه گفته بود: «در سال ۹۷ میزان خرید ملک در این کشور توسط ایرانی ‌ها به اندازه خرید ملک در ۱۰ سال گذشته بوده است.»

او هم چنین گفته است: «متوسط قیمت مسکن در ترکیه کم تر از متوسط قیمت در تهران است البته در تهران مناطقی داریم که حتی از گران ‌ترین منهتن آمریکا و ونکوور هم گران ‌تر است.»

افزایش بی‌ سابقه جهش قیمت مسکن در ایران از سال ۱۳۹۷ در حالی است که این گرانی به کاهش معاملات منجر شده و این بازار به نوعی در رکود تورمی به سر می ‌برد.

بعضی از مقام‌ های رسمی در ایران، می‌ گویند روند نزولی قیمت‌ ها در بازار مسکن آغاز شده است. اما برای عده زیادی اما هنوز قیمت ‌ها با سقف توانایی آن ها برای خرید فاصله زیادی دارد.

در طی برنامه ‌ای که در سال ۲۰۲۰ دولت ترکیه برای اقامت ایرانی ها در نظر گرفته است آن ها دیگر نمی توانند مانند گذشته دارای اقامت موقت باشند و سه ماه را در کشور ترکیه بمانند و از کشور خارج شوند و مجددا اقامت موقت خود را از دولت ترکیه بگیرند. دولت اعلام کرده است که در سال ۲۰۲۰ افرادی که در ترکیه اقامت موقت دارند را از کشور اخراج می نماید و تا یک سال اجازه اقامت در ترکیه را به آن ها نمی دهد و این محدودیت سنگین که دولت ترکیه برای افراد ایجاد کرده است به تبعیت از فشار تبلیغاتی است که دولت ترکیه میلیون‌ ها دلار صرف خرید خانه کرده است.

موج خروج سرمایه از ایران به بخش مسکن ترکیه، نشان از ناامن شدن ایران برای شهروندانش است. به گفته رییس کمیسیون صنعت و معدن اتاق بازرگانی تبریز، حدود یک و نیم میلیارد دلار ارز برای خرید املاک در ترکیه از ایران خارج شده است.

در ۱۸ ماه گذشته، ترکیه قانونی را به اجرا گذاشت که بر اساس آن با خرید ملک به ارزش ۲۵۰ هزار دلار یا سپرده یک میلیون دلاری اقامت ترکیه به خریداران داده می‌ شود. در این بازه زمانی حدود ۲۶۸ هزار ایرانی اقامت ترکیه را دریافت کرده‌اند.

از ارزش لیر ترکیه در ماه‌ های اخیر ۵۰ درصد کاسته شده است. خریداران املاک در ترکیه تا سه سال حق فروش مستغلات خود را ندارند.

 

افرادی که از ایران خارج می شوند و در ترکیه سرمایه گذاری می کنند سه بخش هستند: ١- پول دارهای که زندگی در ایران را برای خود و سرمایه هایشان ناامن می دانند و راه نجات از این وضعیت را خروج از کشور و خرید خانه در ترکیه می بینند. ٢- خانواده های نزدیک به حکومتیان هستند که به دلیل تحریم های آمریکا، راهی ترکیه شده اند و با خرید خانه و دریافت اقامت در ترکیه سرمایه گذاری کرده اند و احتمالا با نهادهای مختلف حکومت اسلامی ایران در راستای دور زدن تحریم ها، همکاری می کنند.

٣- اما بخش زیادی از ایرانیانی که وارد ترکیه می شوند پناهجو هستند و سعی می کنند با نام نویسی در دفاتر کمیساریای پناهندگان سازمان ملل، راهی کشورهای غربی پناهنده پذیر شوند. بخش هم که پول دارند با پرداخت مبالغی به قاچاقچی خود را به کشورهای غربی، به خصوص ایتالیا و یونان می رسانند.

به گزارش یورونیوز به نقل از ساندی تایمز، در سال ۲۰۱۹ میلادی ده ها هزار ایرانی به ترکیه کشور همسایه گریخته‌ اند. بخش عمده‌ ای از این گروه مهاجران تحصیل کرده و کارآفرینان سکولار بوده ‌اند که ترکیه را مکانی مناسب برای سرمایه‌ گذاری و هم چنین فرار از قوانین سخت اسلامی می‌ دیدند.

هم چنین افزایش خروج سرمایه به مقصد ترکیه، هم زمان شده است بزرگ ترین دوره‌ های رکود مسکن در ایران که براساس برخی برآوردها مبادلات مسکن در سال جاری نسبت به مدت مشابه در سال گذشته کاهش ۷۰ درصدی داشته است. این در حالی است که تحریم ‌ها نیز به اندازه خود در افزایش فشارها بر اقتصاد ایران بی تاثیر نبوده است.

حکومتی که ترجیح می ‌دهد به جای پاسخ به مطالبات مردم، آن ها را «اشرار» و «دشمنان» این کشور را مقصر بداند و بی رحمانه اعتراض های مردم را سرکوب کند طبیعی ست که برخی شهروندان راه نجات خود و خانواده شان را از جهنم حکومت اسلامی در خروج از کشور، دنبال کنند.

دوشنبه چهاردهم بهمن ١٣٥٧ - سوم فوریه ٢٠٢٠

 

*فیلم خردید خانه در ترکیه:

https://www.namavid.com/video/126977/iranians-buy-a-house-in-turkey-every-20-minutes

تنها انقلاب، انقلاب کارگران و محرومان!

تنها انقلاب، انقلاب کارگران و محرومان!

هدف تودهای زحمتکش و طبقه کارگر ایران از اعتراضات و قیام های صورت گرفته یک تغییر بنیادی در اوضاع مشقتبار کنونی است: انقلاب! انقلاب راهی برای عبور از شرایط بشدت بحرانی، فقر، استبداد و دیکتاتوری، برای رسیدن به آزادی و رفاه، امنیت و آرامش است. مردم زحمتکش و طبقه کارگر از رژیمی که تنها متکی به استثمار، جنایت، خرافه و ترور است، جانشان به لب آمده است و قصد دارند که کار این رژیم جنایتکار را یکسره و سرنگونش کنند.

 

وضعیت کنونی را با هیچ تغییراتی در بالا نمیتوان عوض کرد. تنها یک انقلاب کارگری و سوسیالیستی است که میتواند دیکتاتوری یعنی روبنای سیاسی سرمایه داری را سرنگون و راه را برای کنار زدن طبقه حاکم در سیاست و اقتصاد آماده کند. اعتراضات و قیام های مردمی به دلیل فقر، بیکاری، نبود آزادیهای فردی و اجتماعی و هزاران معضل دیگر از دوسال  گذشته تاکنون شدت گرفته است. در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ اعتراضات توده ای در بیشتر شهرها و دانشگاه های ایران به اوج رسید، چیزی که حکومت همواره از آن وحشت داشت اما فکر میکرد که کنترل اوضاع را با اتکا به سرکوب دارد. اتحاد و همبستگی مردم آزادیخواه، بخشهای مختلف طبقه کارگر و دانشجویان در بیشتر دانشگاههای ایران  در این دوره حکومت را به چنان وحشتی انداخت که تاکنون آن را تجربه نکرده بود. تمامی شعارها فقط به انقلاب و سرنگونی رژیم اسلامی ختم میشد چیزی که هر دو طیف اصلاح طلب و اصول گرا  آنرا شنیدند و دستجمعی برای نجات نظام به صف شدند تا بار دیگر به اقشار متوهم و دارای منفعت نشان دهند که چاقو دسته خودش را نمی برد و همه شان از جنس خامنه ای و خمینی هستند.

 

حکومتی ها دیگر پنهان نمیکنند که شبح کمونیسم در آسمان ایران در گشت و گذار است. با وجود تمامی سانسور و پروپاگاندای رژیم و سرمایه داری جهانی برای بدنام کردن و دروغ بافی علیه کمونیسم، حرکت واقعی کارگران و اعتراض رادیکال در ایران نوید یک آینده روشن را میدهد. این آینده تنها میتواند با انقلاب کارگران و محرومان و ایجاد یک حکومت سوسیالیستی متحقق شود.

 

آمار بالای هزاران جانباخته، زخمی و دستگیری در این دوره نشان از عزم راسخ مردم متنفر از اسلام و نابرابری و تبعیض و دروغ و این حکومت فاسد دارد. حکومت فاشیستی جمهوری اسلامی به خوبی "صدای انقلاب" را  شنیده است و خوب میداند که دیگر مردم هیچ توهمی به این حکومت ندارند و برای سرنگونی انقلابی آن روزشماری میکنند. رژیم اسلامی و اعوان و انصارش هر روز اعتراف میکنند که دیگر نمی توانند مردم را برای مشروعیت بخشیدن به حکومتشان، با وعده و دروغ بپای صندوقهای نمایشی رای گیری بکشانند. از هر طریقی که برایشان امکان دارد، از اعلام نوکری مردم تا تهدید به قتل و جنایت هر روزه، قصد دارند که ستونهای ویران حکومت را سرپا نگاه دارند. اما مردم گرسنه و جان به لب آمده دیگر فریب آخوند و اسلام و سرمایه داران و اختلاسگران را نخواهند خورد. برای جامعه دست اینها روز شده و خوب میدانند که با چه حکومت خون آشامی و با چه تاریخ و سابقه کثیفی روبرو هستند. حکومت اسلامی در داخل هر روز بیشتر از دیروز مشروعیتش را میان طرفداران خودش هم از دست میدهد و تنها راه برای بقا را سرکوب و ایجاد حکومت نظامی میداند. جمهوری اسلامی با وجود تمام دخالتهای منطقه ای، سازماندهی گروههای تروریستی با هزینه های فراوان و به قیمت تحمیل فقر به مردم ایران، شکست خورده  است. از لبنان تا عراق مردم معترض با حمله به پایگاهها و سفارتهای رژیم اسلامی، خواستار بیرون رفتن و کوتاه کردن دست حکومت ایران از زندگی شان هستند.

 

با گذشت چهل سال حاکمیت رژیم اسلامی در ایران و ویرانی یک جامعه، راهی برای نجات از این وضعیت باقی نمانده و زیر پوست جامعه آتشی تند برای تغییر زبانه میکشد. این وضعیتی جدید است، رژیم اسلامی رفتنی است و سوال اینست که آینده چه میشود، کدام طبقه و کدام جنبش و کدام برنامه میتواند پاسخ این همه بدبختی و تلاش و مبارزه باشد؟ بدون شک تنها یک جواب واقعی وجود دارد،  این انقلاب سوسیالیستی طبقه کارگر است. به قول لنین؛ "انقلاب  خشونت نیست، بلکه در هم شکستن توحش و خشونت سازمان یافته است".

 

٢٩/٠١/٢٠٢٠

Pordelzarh1985@gmail.com

از افغانستان بیاموزید!

از افغانستان بیاموزید!


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران در جمع استانداران و فرمانداران در وزارت کشور گفت: «این انتخابات را الکترونیکی کنیم بابا ... افغانستان هم این کار را کرد (همراه با خنده روحانی و حاضران) بیاییم این کار را بکنیم، این چیزی نیست که...


در واکنش به سخنان روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران ، شاه حسین مرتضوی، مشاور ارشد رئیس جمهوری افغانستان نوشت:‌ «به ما طعنه نزنید، از افغانستان بیاموزید!


جناب مشاور ارشد افغانستان با شما کاملا موافقم ، فقط مشکل کوچکی هست . حاکمان فاشیست دینی در تهران اگر ظرفیتی برای آموختن و گوشی برای شنیدن داشتند حالا مسیر تاریخ ایران چیز دیگری بود ...حاکمان تهران اگر برای آموختن تمایلی داشتند حتما تا به حال آموخته بودند که هر اعتراضی را با گلوله جواب ندهند اینترنت را قطع نکنند ، موشک روی سر همسایه ول نکنند ، هواپیمای مسافری را منهدم نکنند...بازم بگم ؟


 از افغانستان عزیز یاد بگیر جناب ولی فقیه ...


بساط ضد جنگ توسط هر کسی پهن شود یا مستقیما مامور است تا آدرس انحرافی به ذهن مخاطب بچپاند و یا مستقیما مامور نیست ولی از این بساط انحرافی ضد جنگ منافع مشخص دارد والا همه میدانیم که حداقل 20 سال است برای جنگ همه نعره و جیغ میکشند ، انواع گزینه ها زیر و روی میز است ، حکومت اسلامی ایران هم فقط شش ماه دیگر بمب اتم میسازد ... ولی عملا از بالا در حال مذاکره هستند.

عده ایی هم هستند که این بساط و آدرس انحرافی ضد جنگ را جدی میگیرند . این دسته نه مامور است و نه مزدور... اینها گوسفندند جانم گوسفند ...


افشای ابعاد جدیدی از حمایت مالی مجاهدین ‌خلق به رهبران راست‌ افراطی اسپانیا در رادیو فارسی فرانسه تیتر خورد ...


جزئیات خبر را نمیدانم و مهم هم نیست فقط میدانم تیتر جدید نیست... وقتی هم در رادیو فرانسه تیتر میزند یادآوری یادآوری لازم میشود ...


به عرض ساکنان کاخ الیزه برسد که من حقیر پیشنهاد میکنم برای خنثی کردم توطئه منافقین در گمراه کردن سیاستمداران اروپا ، اروپای خوب...  کمتر پروستات ولایت فقیه را لیس بزند تا سیستم ولایت فقیه زودتنر تعیین تکلیف شود ومنافقین هم از تبعید برگردند خانه و اروپا کمتر گول بخورد...


حمایت از رهبران راست افراطی فرانسه خیلی بهتر از حمایت از نماینده ولی فقیه از تهران و جنازه برجام است .

همانطور که شاه حسین مرتضوی مشاور ارشد رئیس جمهور افغانستان خطاب به حکومت اسلامی ایران نوشت : از افغانستان بیاموزید...

فرانسه هم از من بیاموزد ...


جنتی از مکرون خواست علیه تظاهرات در پاریس خشونت نکند فرانسه.انقلاب کبیرش ظاهرا بیشتر از جنتی و تفکر اسلامی لیاقت ندارد ...

اروپا اگر فکر میکند لیاقت مردم ایران هم بیشتر از جنتی نیست ، اشتباه میکند و آنها که این تیترها را جدی میگیرند همانا که گوسفندند...


آمریکا معافیت همکاری هسته‌ای با سپاه پاسداران را به مدت ۶۰ روز برای چند کشور خارجی تمدید کرد. بدین ترتیب به شرکت‌های روسی، چینی و اروپایی اجازه داده شده است که به همکاری‌های هسته‌ای با سیستم ولایت فقیه ادامه دهند...ولی در عوض علی‌اکبر صالحی، رئيس این سازمان را در لیست افراد تحریمی قرار داد...مردمو اسکول کردن...


آمریکا اعلام کرد سیستم ولایت فقیه بدون نیاز به مذاکره میتواند در کلوپ قدرت بماند... قدمهایی که بدون نیاز به مذاکره میتوانند بردارند ، قطع حمایت از گروههای تروریستی منطقه ، کوتاه آمدن از هژمونی سیاسی تخمی در منطقه ، لغو حجاب اجباری ، آزادی زندانیان سیاسی ، تغییر قانون اساسی تخحمی شریعت ، برگزاری رفراندوم ، ریدن به اقتصاد اسلامی و دفن آن...

از کاخ سفید سوال کردم این قدمها همان رژیم چنچ نیست منتها با پنبه...؟ کاخ سفید با لبخند مرموزی گفت نه . این همان تغییر رفتار است ...


01.02.2020
اسماعیل هوشیار

February 02, 2020

سوسياليسم بي تقصير است!

سوسياليسم بي تقصير است!

به نظام کاپیتالیستی موجود که هیچگاه در تاریخ بشر تا این درجه در هر “دم و بازدم” گندیدگی و تناقضش، نه تنها با زندگی میلیاردها انسانی که بیش از دو قرن است در چنگال فقر و محرومیت و جنگ های جهانی و بمب اتم و تخریب آن اسیرند که ناخوانایی و دشمنی اش با زیست و حیات کره خاکی، با بقاء آب ها و جنگل ها و ماهی ها و درختها و محیط و منابع زیستی، را در مقابل بشریت نگذاشته بود رضایت دهید! چرا؟ چون خانم آلیسون شریگر، “اقتصاددان” و ژورنالیست “ طرفدار این هیولای نابود کننده، میگویند که “رضایت دهید”! چرا؟ چون “سوسیالیسم شدنی نیست”! “چرا سوسیالیسم شدنی نیست”*، عنوان مقاله آلیسون شریگر است که ۱۵ ژانویه امسال در مجله “فارن پالیستی”، منتشر شده است.

خانم شریگر در این مقاله تلاش میکند که بین دو گرایش در جوامع غربی: یکم در مقابل “چپ” غربی طرفدار درجه ای از عدالت اجتماعی و خواهان مهار زدن بر افسار گسیخته سرمایه و “اقتصاد بازار آزاد” و اعمال درجه ای از کنترل توسط دولت، یعنی در مقابل امثال “کوربین” در انگلستان و “سندرز” در آمریکا که نگاهی به زندگیهای فلاکت بار محرومین و طبقه کارگر دارند، محکم “مقاومت” کند. و دوم برای “اصلاح و بهبود حال” نیروهای راست افراطی طرفدار “اقتصاد بازار آزاد”، که امروز مرعوب هیولای مخلوق خودشان شده اند و به فقدان مدل رشد اقتصادی، به بن بست و بی پاسخی نظام شان، یکی پس از دیگری اعتراف میکنند، “راه میان بر” و “اصلاحاتی” نشان دهد!

او مختصرا معتقد است که با وجود همه “معایب و معضلات”، که او آنها را نه ناشی از خصلت نظام اقتصاد کاپیتالیستی که ناشی از “بی ثباتی اجتماعی” و تحرکات پیامد آن یا در واقع ناشی از فشار جنبشهای اعتراضی از پایین میداند و در این راستا از جمله با اشاره به “برکزیت” بعنوان ضربه مهمی به اقتصادی که در غرب به اعتقاد او شانس “بلند شدن” مجدد را داشت اشاره میکند و میگوید که: از نظر اقصتادی “کاپیتالیسم هنوز “بهترین” راه است. با سه فاکتور: یکم، مواجه با ریسک و “قبول خطر”، دوم، تقویت “نوآوری” (خلاقیت) و سوم “بهروری”، “کاپیتالیسم هنوز بهترین راه” است.

بررسی این سه فاکتور که اساسا مقایسه ای بین سرمایه داری دولتی با سرمایه داری اقتصاد بازار آزاد است، کاملا دفاعی و رو به گذشته و با شاخص های بررسی های خود اقتصاد بورژوایی، بی مایه و سطحی است. بررسی که ناتوان از ایجاد کمترین سطح تماسی نه با ریشه که حتی با جوانبی از معضلات و مصایب اقتصاد تولید بر مبنای سود، چه دولتی چه خصوصی، است.

با این وجود در دل هیچیک از این فاکتورهایی که زمانی در دوران “جنگ سرد” و جدال با کمپ “سرمایه داری دولتی” به اصطلاح برگه برنده در رقابت جهان دو قطبی بود، مطلب “فارن پالیسی” امروز حاوی کمترین راه خروجی از بن بست و بی افقی “راه رشد” است. برای حفظ همین درجه از سودآوری، و راه مقابله با ترکش های عظیم سیاسی و اجتماعی و سیلآب و باطلاق مصائبی که آفریده اند، فاقد کمترین راه برون رفتی است.

می گوید طب را خصوصی نگاه دارید، اما تعدیل کنید! دستمزدها و مسابقه برای بکار گیری و استثمار کار ارزان، را کنترل نکنید! اما کمی “منصف” رفتار کنید! همه خدمات اجتماعی و درمانی را خصوصی نگاه دارید، اما کمی هم بفکر تعدیل باشید. این توصیه ها، بیش از آنکه راه حل اقتصادی باشد، موعظه کشیشان کاپیتالیست است که میخواهد دعای آخرت خود را بدرقه راه جنازه ای که روی دست شان مانده است، کنند. “رشد اقتصادی کاپیتالیستی”، امروز بیش از هر زمانی با حیات کره خاکی در تناقض است. این را خانم شریگر سعی میکند که دور بزند و دعای هنوز “راه آخرت خوش” با ما است، چرا که “سوسیالیسم” شدنی نیست را در گوش مریدان سردهد.

او بشدت اکراه دارد که از تخریب عمدی محیط زیست، توسط کارکرد تولیدی کاپیتالیستی نامی ببرد. به اکراه به آن بعنوان تغییرات اقلیمی و آب و هوایی، ظاهرا خارج از اراده انسان، اشاره ای دارد. در واقع طرفدار ادامه استفاده افسار گسیخته از نیروی کار ارزان و بی حق و حقوق، و مقابله با همگانی شدن طلب و بهداشت و مخالف کنترل ساعت کار و تعیین حداقل دستمزد و طرفدار تداوم استفاده از “سوخت فسیلی” و جلوگیری از استفاده از “انرژی‌های تجدیدپذیر” است. موعظه میکند که نگران نباشید، “سوسیالیسم شدنی نیست” پس زنده باد بکار گیری هرآنچه که بتوان آن را سریع و به مقدار عظیم در رقابتی افسار گسیخته، به سودآوری رساند!

نویسنده “فارن پالیسی” میگوید که مصايبی که نظام سود و سودآوری بر سر کره خاکی آورده است، از فقر و گرسنگی میلیاردی تا جنگ ها و تخریب های قاره ای و تولید “گازهای گلخانه ای” و تغییرات آب و هوایی، هنوز“بهترین” انتخاب بشریت است.

تخریب محیط زیست، نه آنطور که برخی از “طرفداران” افراطی محیط زیست یا “مصلحین اجتماعی” میگویند محصول “بشر بطور کلی” یا محصول “انسان مصرفی” یا “مصرف بی رویه” یا “حرص و ولع” برخی از بنگاههای تولیدی و اقتصادهای بزرگ و جهانی، که مستقیما محصول مناسبات تولیدی است که در آن به بخش کوچک و “اپسیلونی” از ساکنین کره خاکی امکان می دهد که هرآنچه را که بتواند، به منظور تولید سود به کار و “بهروری” بگیرد! بدنبال کسب سود، بدون کمترین “اخلاقیاتی” عمل کنند! از آب و هوا و نیروی خلاقه فیزیکی یا فکری بشر، تا ارگان های زنده یا مرده، تا سعادت و رفاه و مسکن و شادی و سکس و هنر، همه چیز در این مناسبات بعنوان کالایی برای مبادله و کسب سود، روانه بازار میشود. نیروی فعاله این پروسه استثمار و تخریب همگانی هم، قدرت فیزیکی و فکری بشر میلیاردی است که در کره خاکی تماما در انقیاد کامل اقتصادی قرار گرفته است و تا بشکل “برده مزد” تا “جان در بدن” دارد کار کند و آنقدر بخورد که بتواند زنده بماند و فردا در چرخه تولید باز استثمار شود. نویسنده “فارن پالیسی” می گوید این “بهترین” گزینه بشریت است، نه به این دلیل که گویا راه برون رفت و میان بری برای تخفیف مصايب سرمایه دارند! بلکه به این دلیل که طبق آرزوهای ایشان” سوسیالیسم شدنی نیست”! از این اعتراف به شکست و بن بست و بی جوابی، صریح تر نمی توان پیدا کرد.

مطلب خانم شريگر دفاعیه ای است که بیش از آنکه در مورد “شدنی نبودن سوسیالیسم” باشد، گویای این واقعیت است که امروز برای مهار زدن بر هردرجه از توحش و خسارات و مصایب سرمایه، برای مقابله با هر گوشه ای از مصايب کاپیتالیسم باید سوسیالیست بود و پرچم سوسیالیسم را بلند کرد. این مقاله نه در مورد سرمایه داری دولتی و بازار آزاد، که در مورد حقانیت سوسیالیسم بعنوان تنها ابزار مهار هیولای مخوفی است که بشریت را به لبه پرتگاه نابودی کشانده است. سوسیالیسم بی تقصیر است! کاپیتالیسم از خطر، فشار، حقانیت آن در امان نیست! گریز از احساس سنگینی شبح آن، ممکن نیست! این جوهر کلام نویسنده “فارن پالیسی” است.

پژواک این دفاعیه در مقابل مدل اقتصاد سوسیالیستی، را در طیف نویسندگان راست افراطی و آنتی کمونیستی ایران، میتوان در مقاله اخیری که رادیو فردا منتشر کرده است، دید. پژواکی که به موازات عقب ماندگی راست ایران و خصلت “آنتی کمونیستی” غلیظ و آشکار آن، که هنوز در فضای سه دهه قبل و تبلیغات جنگ سرد به جای مانده است، امکان هرگونه دیالوگ جدی با “متفکرین” و “قلم زنان” آن را غیرممکن میکند.

مقاله “دیکتاتوری کمونیستی و جنایت‌های تاریخی”** نوشته وحید وحدت حق، نویسنده، “روزنامه‌نگار و پژوهشگر مقیم آلمان”، که ۵ بهمن امسال در سایت رادیو فردا منتشر شده است،‌ از نظر فقر استدلال و عقب ماندگی، شاید یکی از نمونه های برجسته باشد. دو دهه از تبلیغات هالیودی جنگ سردی گذشته است. همه ارشیو ها و اتهامات مربوط به اتحاد جماهیر شوروی، و داعیه های جنگ سردی را خود کمپ پیروز بایگانی کرده است! گاها از انتشار مجدد آنها، ازغلظت دروغ ها و آمارهای ساختگی و پروپاگاندها و ادعاهای بی پایه تولیدات شان، سرباز میزنند. اما آقای “وحدت حق” برای مقابله با شبح کمونیسم و سوسیالیسم در ایران، که فشار آن را بشدت احساس میکند، حرفی جز دست بردن به کیسه آن تبلیغات نخ نما بی پایه و تاریخ ها و آمار خود ساخته ندارد.

ما مفتخریم که به ایشان اعلام کنیم که برای ما،‌ همچون هشتاد میلیون مردم ایران، برای طبقه کارگر و زنان و مردانی که امروز رفاه و ازادی و شادی و امنیت را جز با تعرض به پایه های نظام کاپیتالیستی “بهترین” انتخاب “فارن پالیسی”، همراه با چاشنی مهوع تبلیغات جنگ سردی “رادیو فردا”، سوسیالیسم تنها انتخاب است!

شبح پیشروی تعرض انقلابی که در خاورمیانه علیه اصلی ترین قدرت های کاپیتالیستی و نمایندگان بومی شان در ایران و عراق و لبنان براه افتاده است، احساس میشود! شبح قدرت نیرویی از پایین که طبقات حاکم حافظ این نظام سرتاپا گندیده را به مصاف رودررو برای رفاه، آزادی، برابری و عدالت اجتماعی کشانده است، را هم نویسنده “فارن پالیسی” و هم “رادیو فردا” بی تردید احساس میکنند.

پیشروی و پیروزی این جنبش در ایران و عراق و لبنان، بی تردید نسخه ها و روایت های واقعی تری از سوسیالیسم در غرب را روی میز طبقه کارگر و مردم محروم در غرب قرار میدهد. تا با دست بردن به ذخایر عظیم جنبش سوسیالیستی در غرب، مارکس و انگلس را بکار گیرند و در هر کشور، با اجازه “پژوهشگر“ رادیو فردا، “لنین” های خود را برای پراتیک کردن کمونیسم در جهان معاصر، و با فاکتورهای جهان امروز، در مقابل صحنه بگذارند.

۲۹ ژانويه ۲۰۲۰

۹ بهمن ۱۳۹۸

http://hekmatist.com/…/entesharat/a…/socialism-bi-taqsir-ast

معرفی کتاب «مارکس در واپسین سال ها» (۱۸۸۳ ـ ۱۸۸۱): زندگی نامه فکری

معرفی کتاب «مارکس در واپسین سال ها» (۱۸۸۳ ـ ۱۸۸۱): زندگی نامه فکری
bahram.rehmani@gmail.com

کارل مارکس بعد از بحران سرمایه داری سال ۲۰۰۸ دوباره به صحنه بازگشت. با سقوط دیوار برلین، اغلب پیش بینی می شد که دیگر او به بوته فراموشی سپرده می شود اما ایده هایش در تحلیل بحران حاضر به کار آمد و بار دیگر موضوع واکاوی و شرح و مباحثه قرار گرفت. روزنامه ها و مجلات معتبر غربی که مخاطبان قابل توجهی هم داشتند، مارکس را نظریه پردازی توصیف کردند که کاملا مناسب روز و آینده نگر است. بسیاری پرسش هایی جدید پیرامون او مطرح کردند و اکنون او تقریبا در همه جا مضمون درس های دانشگاهی و کنفرانس های بین المللی است.

بار دیگر نوشته های وی، با ویراست ها و چاپ های جدید در کتاب فروشی ها و کتابخانه ها حاضر شد و بررسی آثارش دوباره و به طور کلی بازگشت به مارکس، کلید خورد. در این سال ها، در زبان فارسی هم شرح هایی جدید درباره زندگی و آرای مارکس ترجمه و منتشر شده اند.
کتاب ارزشمند و خواندنی «مارکس در واپسین سال ها»، به قلم «مارچلو موستو»، با ترجمه «مهدی صابری»، توسط انتشارات چشمه در تاریخ ١٣٩٧ منتشر شده است:
مارکس در واپسین سال ها، مروری است بر سه سال آخر زندگی کارل مارکس. مارچلو موستو با بررسی نوشته های سال های پایانی مارکس نشان می دهد برخلاف برخی افسانه ها وی به هیچ وجه کنجکاوی فکری اش را کنار نگذاشته بود.
«مارکس در واپسین سال ها» اثر مارچلو موستو، یکی از جدیدترین کتاب ها در این زمینه است. موستو استاد نظریه سیاسی دانشگاه یورک در تورنتو کاناداست. تمرکز موستو در آثارش عمدتا بر اندیشه مارکس و مارکسیسم است. از او پیش تر کتاب «گروندریسه کارل مارکس: بنیادهای نقد اقتصاد سیاسی در ۱۵۰ سال بعد» با ترجمه حسن مرتضوی به فارسی منتشر شده بود.
موستو با بررسی نوشته های سال های پایانی مارکس نشان می دهد برخلاف برخی افسانه ها او به هیچ وجه کنجکاوی فکری اش را کنار نگذاشته بود و نه تنها به پژوهش خود ادامه داد، بلکه آن را به رشته های دیگری نیز گسترش داد.
مارکس، در سال های ۱۸۸۱ و ۱۸۸۲ به مطالعات عمیقی درباره یافته های تازه در انسان شناسی، شکل های اشتراکی مالکیت در جوامع پیشاسرمایه داری، تحولات روسیه در پی امحای سرف داری و زایش دولت مدرن پرداخت. از نامه های مارکس که بیانگر حمایت قاطع او از مبارزات و جنبش های رهایی بخش ایرلند و مخالفت صریح با ستم استعماری در هندوستان، مصر و الجزایر بود، می توان دریافت او مانند تمام طول عمرش در حال پیگیری رویدادهای مهم سیاست بین المللی و حمایت از جنبش ها و مبارزات رهایی بخش بود.
مارکس، همواره با نگاهی انتقادی تمامی رخدادهای سیاسی و اقتصادی اصلی زمانه خود را دنبال می کرد و می کوشید سناریوهای جدیدی را پیش بینی کند که این رخدادها ممکن بود برای رهایی طبقه کارگر ایجاد کنند.
موستو به ذهن دانشنامه ای مارکس اشاره می کند که کنجکاوی سیری ناپذیری راهنمای آن بود و وادارش می کرد دانش خود را به روز کند و در جریان تازه ترین تحولات علمی باشد. در نظر موستو، به این دلیل بود که مارکس در سال های پایانی عمرش ده ها دفتر را با یادداشت و گزیده هایی پر کرد از بی شمار کتاب درباره ریاضیات، فیزیولوژی، زمین شناسی، معدن شناسی، کشاورزی، شیمی و فیزیک، علاوه بر مقالات مجلات، اسناد پارلمانی، مطالب آماری و گزارش ها و نشریات دولتی که زیر و رو می کرد.
بنا بر تحقیق موستو، مارکس گمان می کرد بررسی تعارضات سیاسی جدید، درون مایه ها و مناطق جغرافیایی جدید برای نقد مداومش از نظام سرمایه داری ضروری است. این بررسی ها او را قادر می ساخت ویژگی کشورهای مختلف را در نظر بگیرد و امکان رویکردی به سوسیالیسم را بسنجد که متفاوت بود با آن چه پیش تر مطرح کرده بود.

«دورنمای سیاسی به دنبال فروپاشی اتحاد شوروری کمک کرد تا مارکس از نقش مترسک دستگاهی دولتی که به او نسبت داده می شد رها شود.» (ص ١٠)

«مارکس در سال ١٨٨١ و ١٨٨٢ به مطالعات عمیقی درباره یافته های تازه در انسان شناسی، شکل های اشتراکی مالکیت در جوامع پیشاسرمایه داری، تغییرات روسیه در پی امحای سرف داری و زایش دولت مدرن پرداخت. از نامه های مارکس که بیانگر حمایت قاطع از مبارزات رهایی بخش ایرلند و مخالفت صریح با ستم استعماری در هندوستان، مصر و الجزاریر بود، می توان دریافت که او به دقت رویدادهای مهم سیاست بین المللی را زیر نظر داشت. مارکس، هر چه بود، ارپامدار یا اقتصاد زده یا فقط دل بسته تعارض طبقاتی نبود.» (ص ص ١٠ و ١١)

موستو واپسین سال های زندگی مارکس را خودمانی ترین دوران او می داند. به گفته موستو، مارکس شکنندگی زندگی اش را در این سال ها پنهان نمی کرد. موستو از وضعیت بد جسمی مارکس در سال ۱۸۸۱ می گوید که نشانه هایی بودند از دهه ها کار سخت روزانه که صرف خواندن و نوشتن شده بود: «زخم های دمل هولناکی بر کمر و دیگر نقاط بدنش بود که در خلال سال های کار روی سرمایه نمایان شده بود. روحش فرسوده از زخم هایی بود حاصل زندگی ای سرشار از محنت و دشواری؛ زخم هایی که گاه و بی گاه با خشنودی هایی تسکین می یافت ناشی از ضرباتی که به کله گنده های طبقه حاکم و رقبای سیاسی اردوگاه خودش وارد می کرد. زمستان ها اغلب خسته و ناتوان بود؛ چراکه سال خوردگی از انرژی همیشگی اش کاسته بود و همسرش دلایل موجهی داشت تا روز به روز بیش تر نگران سلامتی اش باشد.»
مارکس در این سال ها، افسوس می خورد که زنده نخواهد ماند تا مبارزات پرشور جنبش بین المللی کارگران را تجربه کند: «بدی اش این است که پیربودن یعنی به جای دیدن فقط می توان پیش بینی کرد.»
موستو، روایتی از دو هفته نخست سال ۱۸۸۲ ارائه می دهد که مارکس در ونتور بود: مارکس «برای این که بدون مشکل خاصی پیاده روی کند و کم تر به شیطنت های آب و هوا متکی باشد، می بایست در مواقع لزوم ماسک تنفس می گذاشت. حتی در این شرایط دشوار، مارکس هرگز طبع کنایی اش را از دست نداد و به لارا نوشت: شور و حرارت روزنامه های بورژوایی در آلمان برای اعلام مرگ من، یا در هر صورت نزدیکی ناگزیر آن، به شدت حالم را جا می آورد.
مارچلو موستو، به حال بسیار بد مارکس در این سال هم اشاره می کند که برونشیت مارکس مزمن شده بود و دکتر به او توصیه کرده بود برای درمان کامل به محیطی گرم نیاز دارد. رفتن به بسیاری کشورها برای مارکس که بی تابعیت بود و نمی توانست پاسپورت داشته باشد، دشوار بود. ولی وی هم چنان کارل مارکس بود و با همان شور و حال همیشگی برای رهایی طبقه کار تلاش می کرد و به مبارزه ادامه می داد، از شک طفره نمی رفت، بلکه بی پرده با آن رو به رو می شد، به جای پناه بردن به قطعیت نظرات خود و استقبال از ستایش نخستین «مارکسیست ها» از او، پیش بردن سریع پژوهش اش را برگزید.

در دوره فروپاشی شوروی، نه تنها گرایشات بوژوایی، بلکه بسیاری از نیروهای چپ پرو روس، شروع کردند به طرح پرسش ‌های جدید پیرامون مارکس، که اغلب به‌ غلط وی را با «سوسیالیسم واقعا موجود» یک سان می‌ دانستند و بعد از ۱۹۸۹، با تهاجم بی سابقه گرایشات ضد کمونیسم قرار گرفت. با این وجود، روزنامه ‌ها و مجلات معتبر با مخاطبانی گسترده مارکس را نظریه ‌پردازی کاملا مناسب روز و آینده ‌نگر توصیف کردند. وی اکنون، تقریبا در همه‌ جا، مضمون درس‌ های دانشگاهی و کنفرانس‌ های بین ‌المللی است. ‌نوشته ‌هایش، که بازچاپ یا در ویراست‌ های جدید منتشر شده‌ اند، بار دیگر در قفسه‌ کتاب ‌فروشی‌ ها ظاهر شده‌، و بررسی آثارش، پس از دست ‌کم بیست سال غفلت، شتابی فزاینده گرفته است؛ مطالعاتی که گاه به نتایج مهم و بی‌ سابقه ‌ای‌ رسیده ‌اند.
از سرگیری انتشار آثار کامل مارکس و انگلس (MEGA²)، ویراست تاریخی ـ انتقادی تمامی آثار مارکس و انگلس، برای ارزیابی مجدد سراسری آثار مارکس از اهمیت ویژه ‌ای برخوردار بوده است. تاکنون ۲۶ مجلد از آن منتشر شده و سایر مجلدات در دست آماده ‌سازی است. این مجلدات حاوی نسخه‌ هایی جدید است از برخی آثار مارکس (مانند ایدئولوژی آلمانی)، تمام دست‌ نوشته‌ های مقدماتی سرمایه، نامه ‌های ارسالی‌ (همراه گزیده‌ ای از نامه ‌های دریافتی) در خلال دوره‌ های مهم زندگی ‌اش، و هم چنین حدود دویست دفتر شامل گزیده‌ آثاری که مارکس مطالعه کرده بود و تاملاتی که آن مطالعات برانگیخته بود. این دفترها کارگاه نظریه‌ انتقادی مارکس را شکل می‌ دهند، و به ما خط سیر پیچیده‌ اندیشه‌‌‌ وی و منابعی را نشان می‌ دهند که بر مبنای آن ‌ها ایده‌ هایش را بسط داد. این مطالب، که بسیاری از آن‌ ها تنها به‌ آلمانی موجود است و از این ‌رو، به حلقه‌ کوچکی از پژوهش گران محدود مانده، نویسنده ‌ای را به ما نشان می ‌دهد بسیار متفاوت با کسی که بسیاری از منتقدان یا پیروان خودخوانده برای مدتی مدید به ما معرفی کرده‌ اند. در واقع، یافته‌ های متنی جدید در MEGA² این امکان را فراهم کرده که بگوییم، از بین کلاسیک‌ های اندیشه‌ سیاسی و فلسفی، مارکس نویسنده‌ ای است که سیمای او در سال‌ های اخیر بیش ‌ترین تغییر را کرده است.
دورنمای سیاسی به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی کمک کرد تا مارکس از نقش غلط دستگاهی دولتی‌ که به او نسبت داده می ‌شد رها شود. از این‌ رو، پیشرفت ‌های پژوهشی، در کنار شرایط سیاسی متفاوت، حاکی است که از سرگیری تفسیر اندیشه‌ مارکس پدیده ‌ای بی ‌شک ادامه‌ دار خواهد بود. به احتمال زیاد، بخش قابل توجهی از این علاقه به مارکس بر دوره‌ نهایی تفسیرهای نظریِ او، یعنی بر مارکس در واپسین سال ‌ها، متمرکز باشد.
بررسی کنونی نیز، که با هدف ارائه‌ یک زندگی‌ نامه‌ فکری نوشته شده، با پژوهش منحصرا نظری اندیشه‌ مارکس دنبال و تکمیل خواهد شد. در واقعیت، مارکس، نه ‌تنها به پژوهش خود ادامه داد، بلکه آن را به رشته ‌های دیگری نیز گسترش داد.

مارکس هم چنان می کوشید رخدادهای سیاسی روز را دنبال کند. هنگامی که با خبر شد صدراعظم آلمان، در حال صحبت کردن در پارلمان، نتوانسته بود بی اعتمادی کارگران آلمای را به سیاست دولت نادیده بگیرد، به انگلس نوشت: «این را پیروزی بزرگی، نه فقط در خود آلمان، که به طور کلی در جهان می دانم که بیسمارک مجبور شده در رایشتاک اقرار کند کارگران آلمانی تا حدی به سوسیالیسم دولتی اش «بیلاخ» نشان داده اند.» (ص ١٢٠)
***
جدا از کتاب «مارکس در واپسین سال ها»، می ‌خواست کودکان به مدرسه بروند نه سر کار! این نظر شاید در دنیای کنونی کاملا بدیهی به نظر برسد اما در سال ۱۸۴۸، وقتی مارکس داشت مانیفست حزب کمونیست را می ‌نوشت، کار کودکان مسئله ‌ای عادی بود. بر اساس آماری که سازمان بین ‌المللی کار در سال های اخیر منتشر کرده، حتی امروز هم از هر ۱۰ کودک یکی ‌شان کار می‌ کند.
این را که بسیاری از کودکان کار بخت مدرسه رفتن یافتند، تا حد زیادی مدیون تلاش ‌های مارکس است.
لیندا یوئه، نویسنده کتاب «اقتصاد‌دانان بزرگ: ایده‌ های آن‌ ها چه طور امروز به کمک ما می‌ آید»، گفته است: «یکی از ۱۰ نکته اصلی در بیانیه کمونیستی مارکس و انگلس در ۱۸۴۸، فراهم کردن تحصیل رایگان برای کودکان در مدارس دولتی و پایان دادن به اشتغال آن‌ ها در کارخانه‌ ها بود.»
مارکس و انگلس اولین کسانی نبودند که از این حقوق دفاع می ‌کردند اما آن ‌طور که لیندا یوئه می‌ گوید، در پیش برد آن بسیار ‌تاثیرگذار بودند: «در اواخر قرن نوزدهم مارکسیسم هم با سایرین هم‌ صدا بود، زمانی که دیگر تحصیل کودکان به طور خاص الزامی تلقی می ‌شد و کودکان کم سن و سال اجازه کار در کارخانه‌ ها را نداشتند.»

مارکس، می ‌گفت همه باید اوقات فراغت داشته باشند و خودشان در موردش تصمیم بگیرند!
مارکس در نظریات خود از این که چه طور در جوامع سرمایه ‌داری مردم مجبور به فروش تنها دارایی خود - یعنی کارشان - در قبال پول بودند، موضع گرفته است. به عقیده مارکس، در بیش تر موارد یک معامله ناعادلانه است که می ‌تواند به استثمار و از خودبیگانگی منجر شود: «ممکن است این احساس به شخص دست بدهد که از اساس طبیعت انسانی خود دور افتاده است.»
سویج می‌ گوید: «مارکس اساسا معتقد است زندگی انسان نباید با کارش تعریف شود. انسان ‌ها باید حدی از خودمختاری را داشته باشند تا بتوانند در مورد زندگی‌ شان تصمیم بگیرند. این چیزی است که امروزه به شکل ایده‌ ای آرمانی درآمده و بیش تر مردم به دنبال رسیدن به آن هستند.»
وی می‌ گوید: «مارکس نقل قول مشهوری داشت که می‌‎ گفت «صبح به شکار برویم، بعدازظهر ماهی گیری کنیم، عصر گله را به چرا ببریم و بعد از شام به نقد بپردازیم.» وی عمیقا به برابری، آزادی و تلاش برای مبارزه با از خودبی گانگی اعتقاد داشت.»
زمانی کار برای انسان به یک لذت تبدیل می‌ شود که به قول مارکس خودش را در چیزی که خلق کرده ببیند. کار ما باید این فرصت خلاقیت را به ما بدهد تا به واسطه آن بتوانیم جنبه های خوب مان را به نمایش بگذاریم، این جنبه ‌ها می‌ تواند انسانیت ما باشد، یا هوش یا مهارتی که داریم.
اما اگر شغل عذاب ‌آوری داشته باشیم که نتواند احساس مان را درگیر کند، افسرده و ناامید خواهیم شد.
مارکس در دست ‌نوشته ‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ خود، جزء اولین کسانی است که ارتباط میان رضایت شغلی و حس خوشبختی را مطرح می ‌کند.
به اعتقاد وی، چون انسان زمان زیادی را صرف کار کردن می ‌کند، باید از انجام آن احساس خشنودی کند.
جست و جوی زیبایی در آن چه خلق کرده ‌ایم یا احساس غرور از چیزی که به وجود آورده ‌ایم، به حس رضایت شغلی منجر می ‌شود و این به اعتقاد مارکس چیزی است که انسان برای خوشحال بودن به آن نیاز دارد.
مارکس بر این عقیده است که سرمایه ‌داری که به دنبال تولید و سود بیش تر با سرعت بالاتر است، کار را به شدت تخصصی کرده است. اگر کل کاری که انجام می‌ دهی ایجاد سه شیار روی یک پیچ باشد و مجبور باشی روزی هزاران بار انجامش بدهی، به سختی می ‌توانی از آن لذت ببری.
لوئیس نیلسن، یکی از اعضای تیم برگزار کننده جشنواره مارکسسیم در لندن می‌ گوید: «برای تغییر جامعه به انقلاب نیاز دارید؛ برای بهتر کردنش به اعتراض. با این روش بود که مردم عادی در بریتانیا توانستند به سیستم سلامت همگانی دست پیدا کنند و ساعت کار روزانه را به ۸ ساعت برسانند.»

مارکس را معمولا به عنوان فیلسوف معرفی می‌ کنند، نیلسن اما موافق این کار نیست: «این باعث می ‌شود همه فکر کنند تنها کار او فلسفه ‌پردازی و نوشتن نظریه بوده. اما با نگاهی به زندگی وی درمی ‌یابیم که او یک کنش ‌گر هم بوده است: وی اتحادیه بین ‌المللی کارگران را تاسیس کرد و در کارزارهای حمایت از کارگران فقیر در حال اعتصاب شرکت می‌ کرد. شعار همه کارگران جهان متحد شوید او یک فراخوان واقعی برای جنگ است. میراث واقعی مارکس همین رویکرد مبارزه برای بهتر شدن است. رویکردی که از نظریه مارکسیست ریشه گرفته، فرقی نمی ‌کند معترضان خودشان را مارکسیست بدانند یا نه.»
نیلسن می ‌گوید: «زنان چه طور حق رای پیدا کردند؟ نه به این دلیل که دل مردان حاضر در مجلس برایشان سوخت، این اتفاق افتاد چون زنان کنار هم جمع شدند و اعتراض کردند. طرح تعطیلات آخر هفته چه طور به پیروزی رسید؟ دلیلش اعتصاب اتحادیه‌ های صنفی بود. برای به کرسی نشاندن طرحی که زندگی مردم عادی را بهتر می‌کند چه کار می کنیم؟»
به گفته والریا وگ ویس، استاد جرم ‌شناسی در دانشگاه بوئنوس آیرس و محقق دانشگاه نیویورک، مارکس و انگلس از اولین کسانی بودند که این خطرها را شناسایی و آن را تجزیه تحلیل کردند: «مارکس و انگلس روی شبکه‎ های همکاری که آن زمان میان دولت، بانک ‌ها و شرکت ‌ها وجود داشت و همین‌ طور عوامل اصلی استعمار مطالعه دقیقی انجام داده‌ اند. آن‌ ها روی قرون گذشته هم مطالعه کردند و تا قرن ۱۵ هم پیش رفتند.»
تیزبینی‌ های بی ‌نظیر مارکس درباره قدرت رسانه از دیگر مواردی است که باعث شده ایده‌ هایش در قرن ۲۱ هنوز تازه باشند.
وگ ویس می‌ گوید: «مارکس از نقش تاثیرگذار روزنامه‌ ها بر افکار عمومی مطلع بود. این روزها ما درباره اخبار دروغین حرف می ‌زنیم، اما مارکس مدت‌ ها قبل این بحث را مطرح کرده بود.»
مارکس با «خواندن روزنامه‌ های آن زمان به این نتیجه رسید که آن‌ ها بیش از حد به جرم ‌های کوچک و جنایات مردم فقیر می ‌پرداختند و در موردشان اغراق می ‌کردند، در حالی‌ که جرم‌ های موسسات دولتی و رسوایی های سیاسی معمولا آن طور که باید پوشش داده نمی ‌شد.»
وگ ویس می ‌گوید: «در روزنامه‌ ها از این که ایرلندی‌ ها کارها را از چنگ انگلیسی‌ ها درمی ‌آورند می‌ نوشتند، سیاه ها را مقابل سفید‌ها قرار می ‌دادند، مردان را مقابل زنان و مهاجران را مقابل بومی ‌ها ... در حالی که بخش فقیر جامعه درگیر جنگ با هم بودند، هیچ نظارتی روی قدرت مندان وجود نداشت.» و یک چیز دیگر، مارکسیسم در واقع قبل از کاپیتالیسم پا به عرصه وجود گذاشته است.
به گفته یوئه واژه «کاپیتالیسم» (سرمایه ‌داری) برای اولین بار سال ۱۸۵۴ در رمانی از ویلیام میکپیس تاکری، نویسنده «بازار خودفروشی» به کار رفت نه وقتی که آدام اسمیت، که به عنوان پدر علم اقتصاد شناخته می ‌شود، نظریه «دست نامرئی بازار» را تدوین می ‌کرد.
یوئه می‌ گوید: «پس شاید اولین کسی که این واژه را در مفاهیم اقتصادی به کار برده، کارل مارکس باشد. او در کتاب سرمایه خود که سال ۱۸۶۷ منتشر شد به کاپیتالیسم اشاره کرد و از آن زمان به بعد این کلمه به عنوان متضاد مارکسیسم استفاده شد. پس به یک معنا می ‌‌توان گفت مارکسیم قبل از کاپیتالیسم آمده است.»
***
انگلس رفته رفته نگران می شد که دوست تمام عمرش به پایان نزدیک می شود: «در شش هفته گذشته هر روز صبح که بیدار می شوم از عمق جان می ترسم مبادا تمام کرده باشد.» هراس او در ساعت ٤٥:٢ عصر ١٤ مارس ١٨٨٣ رنگ واقعیت گرفت. کامل ترین شرح، با تکان دهنده ترین واژگان، نامه انگلس به سورگه است، رفیقی که پس از جا به جایی انجمن بین المللی کارگران به ایالات متحده آمریکا در سال ١٨٧٢ منشی آن بود:
دیروز ساعت ٣٠:٢ بعد از ظهر رسیدم، بهترین زمان مارکس برای دیدار با مهمانان، و خانواده را در اشک و آه دیدم؛ به نظر می رسید که در استانه پایان است. (...) خونریزی خفیفی رخ داده بود و بعد، فروپاشی ناگهانی. لنشن مهربان و پیر، بهتر از مادری که از فرزندش مراقبت می کند مواظب مارکس بود، به طبقه بالا رفت و باز پایین آمد. گفت مارکس تقریبا خواب است و خواست با او بالا بروم. وقتی وارد اتاق شدیم، روی تخت به خواب رفته بود، و دیگر هیچ گاه بیدار نشد. ضربان و تنفسش متوقف شده بود. در فاصله دو دقیقه بی درد و در آرامش درگذشته بود.» (ص ص ١٦٠ و ١٦١)

مارچلو موستو، استادیار نظریه سیاسی در دانشگاه یورک است. کار موستو به تجزیه و تحلیل اندیشه کارل مارکس، اهمیت فعلی آن و مارکسیسم متمرکز است. علایق تحقیق او هم چنین شامل تاریخ اندیشه سوسیالیستی، نظریه های بی گانگی و بحران های اقتصادی است. کتاب ها، مقالات و فصل های او در مجلدات جمعی (بیش از ١٠٠) به ١٦ زبان منتشر شده است.
آنان که امروز نوشته های مارکس را بررسی می کنند یا برای نخستین بار به آن رجوع می کنند، نمی توانند مجذوب ظرفیت تحلیل های اجتماعی - اقتصادی او برای تبیین جهان نشوند. «پیامی پیوسته از تمام آثار مارکس پراکنده می شود: برپایی مبارزه برای پایان دادن به شیوه تولید بورژوایی و نیل به رهایی کارگران جهان از سلطه سرمایه امری اجتناب ناپذیر است.» (ص ١٦٢)

موستو، مارکس را یکی از آن تبار بسیار نادر و از بیخ و بن شورشی می داند که سراسر متفاوت است با تصویری از او که با یقینی جزمی به آینده اشاره می کند. در نظر موستو، او نسلی جدید از پژوهش گران و فعالان سیاسی را فرامی خواند؛ آنان که مبارزه ای را از سر گرفته اند و به آن ادامه می دهند.
جمعه یازدهم بهمن ١٣٩٨ - سی و یکم ژانویه ٢٠٢٠

رفقا نقطه سر خط !

رفقا نقطه سر خط !

 

همانطور که در لیست اجزاء مشاهده میشود تکیه گاه این فراخوان همان سازمانها و احزاب سنتی هستند که دعوت میشوند. در انتها نیز برای رفع کسری این بلوک به فعالین چپ در داخل و خارج از کشور اشاره میشود. تردیدی نیست که نگارندگان درکی واقع بینانه از وضعیت چپ سوسیالیست در داخل و خارج از کشور ندارند. دهان را باز کرده اند اما هیچ صدای جدیدی از آن خارج نمیشود. تولدی را وعده میدهند که نطفه ای قرار نیست برای آن بسته شود.این نطفه چنانچه با روش های کهنه و تجربه شده غیر دمکراتیک, محفلی و فرقه گرایانه بسته شود هرگز تولدی را بشارت نخواهد داد. بنابر این پیشنهاد من این است که رفقا نقطه سر سطر

***

 

هسته اولیه بلوک چپ و کارگری: طرح پیشنهادی برای تشکیل بلوک چپ انقلابی، کارگری و سوسیالیستی

 

متنی در سایت گزارشگران منتشر شد با عنوان: طرح پیشنهادی برای تشکیل بلوک چپ انقلابی، کارگری و سوسیالیستی

ابتدا خواستم از کنار آن بگذرم و ندیده اش بگیرم. اما از آنجا که این متن پیشنهادی است و معضل فکری فعالین جنبش چپ در داخل و خارج از کشور طی دهه ها بوده است, نتوانستم و این چند خط را به نقد آن میپردازم. پیشنهاد تشکیل بلوک چپ انقلابی, کارگری و سوسیالیستی است و در واقع نگارندگان آن کلیت چپ سوسیالیست و کارگری را مخاطب قرار داده اند. اما در ادامه متن و بمرور این کلیت را خود با ایجاد مانع تجزیه میکنند و انشعاب میدهند. میدانیم بخش بزرگی از این چپ اعتقادی به جمهوری دمکراتیک شورایی و ( جای دیگر ) حکومت شورائی ندارند. بیان اینگونه شعارها در متن نشاندهنده این است که قرار نیست تشکیل این بلوک روندی دمکراتیک و عمومی بخود بگیرد چرا که نگارندگان آن از نقطه صفر دمکراتیک این روند پیش از آن عبور کرده اند. سمت گیری را مشخص کرده اند. جایی برای دگراندیشان چپ و سوسیالیست باقی نگذاشته اند. گویا چتر خودشان را باز کرده اند و از سایر خدمه چپ و سوسیالیست میخواهند زیر چتر آنها خیمه بزنند.

میدانیم که بخش غیر قابل چشم پوشی و عظیم این نیروها که قرار است با این چند پاراگراف بلوک تشکیل دهند را منفردین سیاسی و کارگری و فرهنگی چپ تشکیل میدهند. تجربیات سازمانها و تشکلهای سیاسی سنتی چپ ما ایرانیان در چند دهه گذشته با سریالی از شکست مواجه بوده است. این تشکلها حتی در مجموعه هایی دیگر و دمکراتیک نیز نتوانستند صدایی یگانه داشته باشند. به بیان دیگر هرگونه بلوکی چپ و سوسیالیست بدون حضور تعیین کننده فعالین منفرد و مستقل از جریانات متشکل حزبی تلاشی است تکراری و ناموفق. نطفه ای است که هرگز متولد نمیشود. فرقه گرایی چونان ویروسی کشنده بسرعت آنها را در هم می پاشد. هیچیک از سازمانها و احزاب سنتی حتی خودشان را هم نتوانستند یکپارچه حفظ کنند و دستخوش انشعابات بسیار بودند.

نگارندگان حتی اجزاء این بلوک را نیز برشمرده اند.

اجزاء این اتحاد پایدار به این شرح است

احزاب و سازمانهای چپ و کمونیست درخارج کشور

تشکل ها محافل چپ در داخل و خارج کشور

پیشروان جنبش کارگری و فعالین چپ در داخل و خارج کشور

همانطور که در لیست اجزاء مشاهده میشود تکیه گاه این فراخوان همان سازمانها و احزاب سنتی هستند که دعوت میشوند. در انتها نیز برای رفع کسری این بلوک به فعالین چپ در داخل و خارج از کشور اشاره میشود. تردیدی نیست که نگارندگان درکی واقع بینانه از وضعیت چپ سوسیالیست در داخل و خارج از کشور ندارند. دهان را باز کرده اند اما هیچ صدای جدیدی از آن خارج نمیشود. تولدی را وعده میدهند که نطفه ای قرار نیست برای آن بسته شود.این نطفه چنانچه با روش های کهنه و تجربه شده غیر دمکراتیک, محفلی و فرقه گرایانه بسته شود هرگز تولدی را بشارت نخواهد داد. بنابر این پیشنهاد من این است که رفقا نقطه سر سطر!

در ابتدا توضیح دهید که که هستید؟ و از کدام مناسبات و مجاری دمکراتیک این فراخوان بیرون آمده است؟

همه چیز جز یک نام مخفی است! حرفی از روند شکل گیری این پلاتفورم یا فراخوان نیست. از ارتباطات افقی و غیر عمودی گفته میشود حال آنکه بدلایل امنیتی هسته رهبری مخفی پیش از آن تشکیل شده است!

دوم توضیح دهید آیا مخاطب شما کلیت چپ سوسیالیست در داخل و خارج از کشور است یا آن بخش یا نحله ای که به حکومت شورائی, خود مدیریتی شورائی, جمهوری دمکراتیک شورایی معتقد است؟ میدانیم که مثلا در هفت تپه یا سندیکای واحد نیز اختلافات نظری موجود است. آیا شما آن بخش شورایی قضایا را مخاطب میدانید و یا کلیت جنبش و فعالین کارگری را؟

سوم چرا باید فعالین سیاسی منفرد و مستقل از تشکلهای سنتی که پتانسیل بسیار فراتر و تعیین کننده تری برای تشکیل این بلوک دارند, به فراخوان پر تناقض و مبهم شما پاسخ مثبت بدهند؟

آیا طیف بسیار گسترده این فعالین نیازی به اتاق های فکری در بسته و ناشناخته داشته است؟ و یا قرار است بعنوان نیروی ژوکر این بلوک مورد استفاده قرار گیرد؟

آیا دلایل امنیتی کافی است که این فعالین با چشم بند به دعوت شما پاسخ دهند؟

چنانچه در نظر دارید سازمانها و احزاب را به این پیام دعوت کنید که هم اکنون هفت سازمان و هسته و حزب در کنار یکدیگر قرار دارند چرا شما به آنها نمی پیوندید؟

این متن حاوی نکاتی بسیار بحث برانگیز است و قطعا پاسخ به این سوال نیست

( مردم همین سوال را در مورد عدم اتحاد در میان خود چپ انقلابی و پیشروان کارگری مطرح می‌کنند، و آنها در این سوال درباره تشتت چپ محق هستند )

بهروز سورن

2.2.2020

 

February 01, 2020

برگزیت: پایان بحران یا آغازی تازه در آن؟


از این دوش به آن دوش افکندن !

بالاخره نیمه امشب یک دور منازعه در صفوف طبقه حاکم و جامعه انگلیس حول برگزیت و چگونگی خروج از اتحادبه به پایان خود می رسد. بی گمان این پایان نه به معنی پایان بحران بلکه آغازی دیگر از بحرانی است که دفاع از ماندن و برگزیت صرفا فصلی و نمادی از آن بود. جامعه انگلیس به دونیمه کمابیش هم وزن تقسیم شده است ( گواین که حتی برخی نظرسنجی های اخیر شمارمخالفان برگزیت را بیشتر نشان می دهند). 

این تقسیم بندی و چرخش به سمت برگزیت، پس از یک دور منازعات سخت و پیچیده درون حاکمیت و احزاب بازتابی است از دو گرایش مهم با وجهه بین اللملی: نخست حکایت از شکل گیری شتابناک قطب بندی های جدید درون نظام سرمایه داری جهانی دارد و از سوی دیگربیانگرنزدیک ترشدن به آمریکای تحت سیاست های ترامپیسم است. انگیس که از دیرباز در فرایندقطب بندی بین اتحادیه اروپا و آمریکا بدلیل پیوندهای عمیق و دیرینه اش با آن سوی اقیانوس اتلانتیک و بهره مندی ش از رانت پیوند با یک ابرقدرت در عرصه جهانی و در ژئوپلتیک‌آن، و نیز پیوندهای اجتناب ناپذیرش با اروپا، همواره تمایل داشته است که به گونه ای میان دوصندلی بنشیند. با این همه اگر در تا دیروز به دلیل رویکرددر مجموع نسبتا مثبت و تا حدی حمایت گرانه روسای جمهوری آمریکا نسبت به اتحادیه اروپا، نشستن میان دو صندلی ممکن بود، عملا با ظهورترامیسیم و دوقطبی فضا دیگر این همزیستی ناممکن. گشت. در چنین شرایطی بود که بخش از طبقه حاکمه سیاسی انگلیس بتدریج و به مقتضای منافع سیاسی و اقتصادی و تاریخی باید می کرد، لازم بود که خود را با قبله جدید هم آهنگ می کرد. و برهمین اساس مثل ترامپ سوارموج نارضایتی های برآمده از جهانی سازی بشدت مساله برانگیزی شد که طی چندین دهه تاخت و تاز موجب پیدایش بسیاری مسائل جهانی از بیکارسازی و جاکن شدن و مهاجرت و ورودنیروی کارارزان و خروج سرمایه ها به نقاط سودده و غیره شد که فشار و پی آمدهای آن روی کارگران و مردم خوداین کشورها نیزآوار می شد....از همین رو بخش های از طبقه حاکم سیاسی‌ جهت گیری به سوی برگزیت را ولو با پیچ و تاب های بسیار سازمان دادند. و بازهم مثل حزب جمهوری خواه محافظه کارآمریکا در انگلیس هم دوقلی مشابه آن حزب محافظه کار ولو با تنبش های داخلی بیشتر رهبری آن را بدست گرفت و با پشت سرگذاشتن چالش های گوناگون که اکنون وارفازجدیدی گشت که بعیداست آن گونه که ادعا می شود پیام آورثبات و تعادل و شکوفائی باشد. برعکس به احتمال بیشتر بحران و بی ثباتی و کشاکش در فراینداجرائی کردن آن و منازعه برسرنوع و عیارخروج از نرم تا سخت تنها بخشی از بحران های جدید خواهدبود. هم چنان که دامن زدن به واگرائی یک پارچگی بریتانیا هم بخشی دیگری از آن خواهد بود. اما دلیل مهم و اصلی آن است که خود آن چه که ترامپیسم خوانده می شود و جانسونیزم نسخه بومی آن در انگلیس است، نه پاسخ به بحران و رشد و رفاه جامعه و خدمات اجتماعی بلکه بیان تشدید بحران است و از همین منظر خروج هم نه حل بحران بلکه بیانی از تشدیدبحران است که در فرایندمنازعایت دو کمپ سرمایه داری غرب مطرح و روبه رشد است. در عین آن که متقابلا این خروج به منزله تقویت اردوی ترامپیسم و تشدید شکاف های درون اتحادیه و تقویت گرایش های همسو با آن نیز هست. بهرحال انگلیس به دلایل موقعیت‌‌ ژئوپلتیک و شکاف های درونی جامعه و رقابت و منافع متفاوت دوقطب بورژوازی علیرغم جابجائی در صندلی میان دو قطب بسوی نزدیک ترشدن به صندلی ترامپ ، اما بعیداست که بطورکلی بخواهد و یا بتواند صندلی میانی را ترک نماید. پس اگر خوداین تحول نه محلی بلکه تجلی اوج گیری بحران در مقیاس بزرگتری در نظام سرمایه داری است، پس ما تا اطلاع ثانوی نه شاهدحل بحران که تنها شاهداز این دوش به آن دوش افکندن بحران هستیم!

تقی روزبه   ۳۱ ژانویه ۲۰۲۰

دو مقاله ای که پیشتر پیرامون بحران برگزیت نگاشته شده است:

برگزیت و و کنترل بحران به شیوه انگلیسی

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/07/blog-post_14.html

 

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/12/blog-post_15.html

 

برگزیت: پایان بحران یا آغازی تازه در آن؟

سلام بر همایون غنی زاده، هنرمندی که نامش را به نکویی در تاریخ ثبت کرد


سلام بر همایون غنی زاده، هنرمندی که نامش را به نکویی در تاریخ ثبت کرد

امروز با خواندن سخنان آقای همایون غنی زاده، کارگردان هنرمند سرزمین مان، در «مراسم سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران» که شب گذشته (دهم بهمن ـ سی ام ژانویه) برگزار شد، به یاد خانم «ملینا مرکوری» هنرمند آزادی خواه یونانی افتادم، هنرمندی که در دهه شصت میلادی در ذهن و دل ما جوانان آن روزگار جهان، جایی  والا و شایسته باز کرده بود.

ملینا هنرمند نام آور و با فرهنگی بود که  به خاطر عشق به یونان، و مردمان آن که زیرسلطه ی یک دیکتاتوری نظامی بودند، کار هنری اش و بعدها خانه و زندگی اش را رها کرد، و به مدت هفت سال صدای آزادی خواهی مردمان سرزمین اش در جهان شد. سرزمینی که به قول او حتی در «دوران باستان گهواره اندیشه و دمکراسی بود» و جماعتی آن را در زندان جهالت و دیکتاتوری اسیر کرده بودند.

همایون در سرزمین باستانی دیگری، که آن نیز حتی در دوران باستان گهواره اندیشه، خرد و توجه به حقوق بشر بوده، و اکنون زیر سلطه ی یک حکومت مذهبیِ به مراتب بدتر از «حکومت سرهنگان یونان» اسیر شده، با شجاعت کم نظیری به پا خواسته و علاوه بر این که جایزه اش را به یکی از «کشته شده های راه وطن» تقدیم کرده، و علاوه بر این که «سکوت درباره ی فجایعی مثل آبان 98» را «قبیح» خوانده، هنرمندان ایران را به رویارویی با بیداد فراخوانده و از آن ها خواسته است «مردم را تنها نگذارند.».

ملینا، و البته هنرمندان دیگری در تاریخ چند صدساله اخیر با پشتوانه ی شهرت و محبوبیت شان، توانسته اند اثرات موثر و کارسازی در پیشبرد مبارزات آزادی خواهانه مردم داشته باشند.

و تردیدی نیست که همایون غنی زاده، و البته هنرمندان دیگری که چون همایون دوست ندارند خودشان و هنرشان بنده و اسیر دیکتاتورها باشند، می توانند اثراتی بسیار مثبت در زندگی امروز مردمان سرزمین مان بگذارند.

ملینا و دیگرانی چون او می دانستند که هیچ حکومت آزادی ستیز و مردم کشی ماندگار نیست، و دیر و یا زود کارش به پایان می رسد.

همایون و هنرمندانی چون او نیز می دانند که «این دوران می گذرد و ما می مانیم و این جامعه» و همزبان با شاعران تاریخ ایران خطاب به دیکتاتورها می گویند که :«هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد/ هم رونق زمان شما نیز بگذارد»

حکومت یونان تابعیت ملینا مرکوری را لغو کرد، اموال او را مصادره کرد، انواع اتهامات را بر او زد، و بارها برنامه هایی برای ترور او تدارک دید اما ملینا ماند و دیکتاتورها رفتند. ملینا ماند و  نامش بر تارک هنر و فرهنگ یونان برای همیشه درخشان خواهد ماند.

و همایون غنی زاده از آنجا که در داخل ایران زندگی می کند، و با حکومتی به مراتب خشن تر و بی قانون تر از حکومت سرهنگان یونان رویاروی هست، وضعیت بسیار حساس تری دارد و ما باید یادمان باشد، فردایی اگر همایون غنی زاده را دستگیر کردند، اگر او را بیکار کردند، اگر حتی وادارش کردند که به «جاسوسی آمریکا یا اسراییل» اعتراف کند، هیچ چیز از آن چه او انجام داده کم نمی کند.

نام همایون از هم اکنون در تاریخ هنرمندان مبارز و خواستار آزادی جهان ثبت شده است.

*****

من به عنوان یک نویسنده ی تبعیدیِ که سال هاست در اپوزیسیون فرهنگی حکومت اسلامی حاکم بر سرزمین مان هستم، با تمام وجود به احترام همایون غنی زاده و هنرمندان دیگری چون او به پا می ایستم و می گویم آن چه که آن ها در فضای هولناکی چون ایران، در یک ساعت برای ایران و ایرانی انجام می دهند، صدها مرتبه مهم تر، با ارزش تر، و کارسازتر از بسیاری از تلاش هایی ست که هنرمندان و نویسندگان خارج کشور در طی سال های گذشته برای ایران و ایرانی انجام داده اند. 

آن که در ایران فریاد آزادی خواهی سر می دهد، از جان گذشته است و آن که بیرون از ایران، از خود گذشته است.

یادداشت های آخر هفته

31 ژانویه 2020

www.savepasargad.com