معادلاتِ مبهم و تناقضاتِ صریح

جمشید عبدی
February 13, 2020

معادلاتِ مبهم و تناقضاتِ صریح

میراثی که ماتریالیسم استالینی در ذهن مارکسیست های ایرانی بر جای گذاشته،  به شدت مخرب و متاسفانه به گونه ای احمقانه مزمن است. گویی درک خطی و جبری پیشروند تاریخی، که مشخصه این افراد است، در اندیشه آنان به صلیب "آنجا و آنزمانِ روسیه"،  گره خورده و در هر به اصطلاح باز شدنی، دوباره حلقه تفکر این افراد را کوچکتر و محدودتر می کند. تصور کنید که یک گاوه را بوسیله یک میخ و یک طناب در زمینی بسته اید، این گاو در تلاش برای رها شدن با دورهای متوالی که هر بار میزند، حلقه آزادی و حرکت خود را محدود تر می کند، این وضعیت جماعتی است که این نوشته قصد نقد آنان را دارد.  در باور این نسل به اصطلاخ سیاسی، همیشه معادلات از پیش حل شده و تناقضی در متد و یا فرض این تناقض برایشان ناممکن است. "کمونیسم را از منصور حکمت فراگرفته اند و از شاگردان شیخ هستند." حاصل بافتی دنباله روانه و درک تاریخیشان از سیاست بیشتر عرفانی و همبسته با مرید و مراد و فقیه و ضعیر است. پیشفرض های متافیزیکِ عرفانی و شاعرانه اینان، از متن و بطن جامعه ایرانی گرفته شده و مادی باوریشان هم چیزی جز استمرار این پیشفرض ها با تغییر نام نیست.

بین درک تاریخی آنان از یک رویداد و درونی کردن تجارب آن، همیشه گسلی از معرفت شناسی کاذب قرار دارد و  با تعریف و تمجید های نوستالوژیک و شخصی سازی شده برای الگو نشان دادن یک فاجعه، که محدودیت های مادی و تاریخی آن را در برگرفته، به بازتولید هر باره آن مشغولند. فهم این افراد از امر سیاسی، صندلی های است که میخواهد تنها در مسیر تاریخ قرار دهند تا از سهم خواهی قدرت عقب نمانند.

برخلاف باور توتالیرخواهانه این افراد از سیاست، که بیشتر به ریشه های طبقاتی آنان و شرایط رشد سیاسی شان برمی گردد، امر سیاسی تلاشی برای به حداکثر رساندن حق مشارکت سوژه های آزاد و برابر در تعیین سرنوشت خویش است.آزادی در این عبارت هم نبود سلطه و محدودیت و هم شرایط توانا شدن سوژه هاست. برابری هم شرایط یکسان آزادی سیاسی است هم زیربنای اقتصادی همسان را طلب می کند. به گفته ژاک رانسیر"سیاست زمانی شروع می شود که آنانی که هیچ سهمی ندارند، رفته رفته دارای سهم می شوند". ما در این دوره دیگر این آقازاده های چپ را قائل به سهم بیشتری نمی دانیم، به تدریج ما وارد جامعه ای با مشارکت بیشتر خواهیم شد و  رجوع به تاریخ، که گویا امتیازی در کسب کرسی های قدرت برای نسل پیش از ما بود، از ارزش خود ساقط شده و ما به ارزش گذاری مجدد این حق برای همه باز می گردیم. این امتیاز تاریخی که بافت احزاب را به شدت غیرسیاسی کرده، نتیجه رشد این فرهنگ ارتجاعی است که گویا فردی با "خلوص قلب و نیت پاک" هر چند هم ناآگاه از امور سیاسی عینی جامعه می تواند در نقش رهبری انقلاب سهیم باشد، تصور کنید که از یک دکتر ماهر در جراحی روده بخواهید که تعمیر کامپیوتر شما را برعهده بگیرد، هرچند فرد مذکور پزشک قابلی باشد، اما این درخواست شماست که اشتباه است. این تناقض تاریخی در بافت رهبری احزاب انقلابی رخ داده و ما شاهدیم که افرادی که مثلا فرمانده نظامی خوبی بوده اند، یا پزشک حاذقی بوده اند، این حق را به خود داده اند که با وجود اینکه هیچ توانایی تحلیل سیاسی ندارند، در تعیین سرنوشت تشکیلات های سیاسی صاحب قدرت شوند و یا بهتر است بگوییم که این حق به آنان از سوی اعضا تفویض شده است. ما از بعد از نسل کشی فعالین کمونیست در زندان های رژیم اسلامی، شاهد این بودیم که توانایی ترمیم اپوزیسون چپ مخصوصا در خارج کشور وبرای بازسازماندهی تشکیلاتی در داخل کشور، به شدت ناقص و گاها ناممکن بوده اند. و این دلایل به نوبه خود به بافتی ضعیف در رهبری اکثریت گروهای چپ منجر شده است. تنها در این بستر است که به صورت شفاف می توانیم دلایل عروج کاریکاتورهایی در رهبری بخش وسیعی از اپوزیسون چپ و ساخت احزابی بدون ریشه های ضروری و یکشبه باشیم که اعضایش دبیرکل و کلاهش هستند.

گروهایی که بعد از دهها سال مبارزه  هنوز با سوال "چه باید کرد" دسته و پنجه نرم می کنند،  براستی شایسته ترویج ایده های مترقی و پیشرو نیستند و بیشتر سدهایی از ناامیدی هستند که ترس شان از حرکت، نسل کنونی را فاسد کرده و بار سنگین تاریخ شکست خود را برشانه های ما گذاشته اند.

واقعیت تلخ و طنز تاریک، این است که همه این پدیده ها را می بینیم اما از ترس ضعیف شدن بیشتر بلوک چپ، سخنی به میان نمی آوریم. آیا خود عدم طرح این موضوعات نیست که به این افراد جسارت حضور داده است؟. جنبش چپ موجود در ایران به شدت شفاف و به دقت مرزبندی هایش را با این خصلت مذهبی گونه از مارکسیسم روشن کرده است و این نیروهای مترقی خارج از ایران هستند که می باید به طرح وسیع این گفتمان و اعاده حیثیت از جنبش سوسیالیستی بپردازد، ما باید بتوانیم مرز روشنی با این "پوپولیسم بی سواد" که در طول دهه ها در فضای مرده سیاسی رشد کرده، بگذاریم و دست اندرکار وحدتی انضمامی با مبارزه موجود در ابعاد سراسری آن باشم. اما نمی توان این تصور را جز با نقد کل ساختارهای کنونی احزاب سوسیالیست دنبال کرد و به عینیت رساند.

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com