یک شهادت تاریخی , جنایت تپه هاي اوین به فرمان شاه و به فرماندهي ثابتي! … نادر خوشدل

یک شهادت تاریخی

جنایت تپه هاي اوین به فرمان شاه و به فرماندهي ثابتي! 

از: نادر خوشدل زندانی سیاسی زمان شاه

 ۳۰فروردین ۱۳۵۴ حماسه ای از ۹ دلاور انقلابی کبیر و ۹ سمبل آزادیخواهی و … که در حافظه تاریخ مدرن کشور ما برای همیشه ثبت شد. تا نسل های آینده بدانند. آری بعد از سی سال در یک انقلاب ضد سلطنتی، شاه و حکومتش را مردم سرنگون کردند . امروز ۵۳ فروردین است و هر سال در چنین روزی خون پاک به ناخق ریخته شده این ۹ قهرمان مردم در حکومت دیکتاتوری شاه، نه تنها بر تپه های اوین بل در قلب تمامی آزادیخواهان ایران به جوشش و غلیان در می آید. این روز من را یاد خاطره اي از سالهاي گذشته انداخت كه خود در آن شركت داشتم و بد ندیدم تا با یادآوري آن یك رویداد نفرت انگیز تاریخي را گزارش كنم . در انقلاب ۴۵۳۱ رژیم دیكتاتوري شاه بالكل دفن شد. دم ودستگاه ساواك هم که سوابق بسیاري در سركوب و كشتار مردم داشت به هم ریخت. سران بزدل و وطن فروش آن فرار را بر قرار ترجیح دادند و شكنجه گران آن هم آواره و در به در شدند. برخي توانستند خود را به خارج كشور برسانند و برخي هم دستگیر شدند. یكي از شكنجه گران بدنام و بیرحم ساواك تهراني ) با نام اصلي اش بهمن نادري پور( بود. دستگیري این جنایتكار به طور خاص موجي از شادي در میان زندانیان سیاسي آزاد شده توسط مردم به وجود آورد و همه منتظر بودند تا حرفهاي او را بشنوند. در آن زمان من نیز از جمله زندانیان آزاد شده توسط مردم بودم و از طرف قطب زاده، رئیس وقت رادیو و تلویزیون رژیم، به سمت معاون هنري او و رئیس تئاتر شهر انتخاب شده بودم. بعد از شنیدن خبر دستگیري تهراني من تحقیق كردم و متوجه شدم او هنوز در زندان قصر است. نزد قطب زاده رفتم و از او خواستم حكمي به من بدهد تا بتوانم با تهراني مصاحبه اي انجام دهم. قطب زاده حكم را نوشت و من با یك تیم كامل فیلمبرداري به زندان قصر رفتیم. رئیس زندان قصر در آن زمان حاج مهدي عراقي بود و آخوند آذري قمي، دادستان وقت انقلاب، هم در آن زمان در آنجا بود. در اتاقي مستقر شدیم تا تهراني را براي مصاحبه بیاورند. او را آوردند و از او پرسیدم كه آیا حاضر به مصاحبه است؟ او با اشتیاق استقبال كرد. من سؤالات خودم را به او دادم تا بخواند و پاسخهایش را آماده كند. در اندك مدتي گفت آماده است. اولین سؤال من دربارة كشتار بیرحمانه ۹ زنداني سیاسي در تپه هاي اوین بود. همه به یاد داشتند كه ساواك اعلام كرده بود آنها در حین فرار كشته شده اند. البته همان زمان هم هیچ كس این خبر شوكه آور و نفرت انگیز را باور نكرده بود اما من مي خواستم حاال از زبان یكي از دست اندركاران آن جنایت قضیه را بشنوم. فكر مي كردم امروز كه شاه رفته و انقلاب شده روشن شدن زوایاي ناگفته این حادثه وحشتناك اهمیت بسیار دارد. لذا پرسیدم: دربارة آن ۹نفر زنداني كه ۱فدایي و ۲مجاهد بودند چه مي داني؟ تهراني در مقابل دوربین فیلمبرداري شروع به تعریف داستان كرد. گفت یك روز ثابتي مارا به دفترش احضار كرد. ما ۳نفر عبارت بودیم از: من و عضدي، منوچهري ، رسولي وجوان و حسین زاده. ثابتي گفت: شاه به من گفته است كه ساواك در برابر »خرابكاران« به اندازه كافي قاطعیت نشان نداده و باید شدت عمل بیشتري نشان بدهد. شاه همچنین از وضع زندانها ابراز ناراحتي كرده و گفته بود »حتما زندانهاي ما هتل هستند« و نهایتا این كه چه كمونیستها وچه ماركسیستهاي اسلامي)مجاهدین( باید به شدت سركوب شوند و به سزاي اعمالشان برسند. ثابتي گفت من هم لیستي مركب از هفت فدایي و دو مجاهد را حضورشان تقدیم كردم و ایشان هم امضا كردند. سپس ثابتي رو به ما تأكید كرد: اینها باید تیرباران شوند و باید متني بنویسید كه این عده در حال جا به جایي تصمیم به فرار گرفتند و كشته شدند. این متن را باید به روزنامه ها داد تا منتشر كنند . تهراني در اینجا گفت ابتدا ما هر پنج نفر تعجب كردیم ولي بعد تعجب مان به خوشحالي و خنده تبدیل شد. ما وظیفه داشتیم این تصمیم را اجرا كنیم. ازاین ۹ نفر، چند نفرشان در زندان قصر و چند نفر دركمیته و اوین بودند. روز موعود آنها را سوار میني بوس كردیم و از قصر و كمیته به اوین بردیم . تهراني با سنگدلي بي مانندي ادامه داد: ثابتي زنگ زد و گفت خودم هم مي آیم ما به قهوه خانه نزدیك زندان اوین رفتیم. آبگوشت و عرق سفارش دادیم و خوردیم. بعد ثابتي گفت همانجا منتظر ما خواهد بود. ما به زندان اوین رفتیم و هر ۹ نفر را سوار میني بوس كرده و چشم بسته به تپه ها بردیم. آنجا چشمهایشان را باز كردیم و به آنها گفتیم مي خواهیم اعدامشان كنیم. سرهنگ وزیري رئیس وقت زندان اوین هم با ما آمد. او اولین خشاب را در مسلسل جاداد و بعد از كلي فحش و بد و بیراه هر ۹ نفر را به رگبار بست. بعد منوچهري)ازقندي( شلیك كرد و بعد حسین زاده و بعد رسولي. من آخرین خشاب را شلیك كردم و تیر خلاص آنها را زدم . تهراني در این جا سكوت كرد. و بعد زیر لب گفت: عجب انقلابیونی بودند! تهراني مثل یك تكه سنگ با صراحت به جنایت خودش اعتراف مي كرد. من تحریك شدم و مقدار بیشتري دربارة مجاهدین و فدائي ها از او پرسیدم. او گفت یك روز دو زن خیلي جوان از فدایي ها را كه سخت مجروح بودند خواستیم به بیمارستان ببریم. آنها را سوار آمبولانس كردیم و… من حرفش را قطع كردم و پرسیدم چرا مجروح بودند؟ تهراني خیلي راحت گفت در اثر شكنجه. پرسیدم: شما شكنجه كرده بودید؟ گفت : بله، اطلاعات شان را نمي دادند و ما آنها را زدیم. بعد ادامه داد: دو ساعتي آنها در آمبولانس بودند و بعد ثابتي به من زنگ زد و گفت تصمیم مان عوض شده است. صالح نیست با این وضعیت اینها به بیمارستان برده شوند…. تهراني در این جا سكوت كرد و بعد از لحظه اي ادامه داد: من به آمبولانس رفتم و در دهان هریك از آنان یك قرص سیانور گذاشتم و چند دقیقه بعد هر دو تمام كردند. ما از شدت قساوت دژخیمان به راستي شوكه شده بودیم. چند سؤال دیگر هم كردیم ولي متأسفانه نوار فیلم مان تمام شده بود. باید به تلویزیون باز مي گشتیم. با حاجي عراقي قرار گذاشتم كه فردا برگردم و مصاحبه را ادامه دهم، به تلویزیون آمدم و خیلی فوري فیلم ها را براي شستن و ظهور و كارهاي دیگر به طبقه پائین فرستادم. مي خواستم در كوتاه ترین زمان آنها را آماده پخش كنم. خانمي كه مسئول مونتاژ بود تا ساعت ۹ شب فیلم مونتاژ شده را به من رساند. و ما فیلم را با عنوان »تهراني شكنجه گر ساواك« روي آنتن فرستادیم. فردا صبح به پخش تلویزیون رفتم . تمام کارکنان پخش دورم حلقه زدند و با همه خشم و تنفری که در چهرههایشان دیده مي شد هر چه می خواستند به شاه خائن و ساواک جهنمی اش گفتند. ولی خوشحال بودند که مردم فهمیدند و دیدند که ساواک چه کرده، آن هم از دهان تهرانی یك شكنجه گر ساواك شاه. دو نفر از کارمندان گفتند دیشب تا دیر وقت و از صبح زود تا الان چندین تلفن روابط عمومي تلویزیون، پی در پی زنگ می زند و مردم از تلویزیون بخاطر پخش این برنامه تشکر کرده اند. آنها به من گفتند تا بحال استقبالي تا این حد را ندیده بودیم. ساعتی بعد قطب زاده از محل کارش به طرف ساختمان پخش آمد. همة کارمندان که در راهرو ها بودند به اتاقهایشان رفتند. من حدس زدم كه شاید با من کار داشته باشد. در سالن ایستادم. قطب زاده نگاه تندی کرد و قصد داشت که از پله ها به اتاق رئیس پخش برود. سالم کردم. جواب نداد. ولی همراهش از پله ها بالا آمدم. چند پله ای که بالا آمدیم یک مرتبه با صدای بسیار بلند و با عصبانیت گفت: کی به تو گفته که فیلم بسازی؟ کی به تو گفته هر کار می خواهی بکنی؟ من چون از خارج از کشور با روحیه او آشنا بودم جواب نمی دادم. همینطور كه پله ها را بالا می آمدیم گفت: دیشب تا به حال تو پدر من را در آورده ای! تو! تو! تو … به طبقه دوم رسیدم کمی صدایش را پائین آورد و گفت چرا همه اش از مجاهدین و چریکها پرسیدی؟ چرا دربارة روحانیت سوأل نکردی؟ بیشتر از ۴۳۳ تلفن از قم بمن شده چرا از روحانیت نپرسیدی؟ خیلی آرام و با محبت بهش گفتم : پرسیدم. گفت: پس چرا پخش نکردی؟ گفت: همه با ساواک همکاری می کردند و قول مجدد همکاری دادند . برگشت مرا نگاهی کرد و فکری از سرش گذشت و دوباره با صدای بلند گفت: من این چیزها سرم نمیشه باید همین امروز بری و ازش سوأل کنی و … من هم که از خدا می خواستم با عجله گفتم منتظر بودم بیایم پیش ات و یک حکم دیگر برای امروز بگیرم. توي دلم خیلی خوشحال بودم چون این خواست میلیونها ایرانی بود که بدانند که …حكم را گرفتم و با سرعت به اتفاق تیم فیلمبرداری ؛ خودمان را به پشت در زندان قصر رساندیم. درب را به صدا در آوردم بعد از دقیقه ای در باز شد و حاجی عراقی روبرویم ایستاد. گفتم حاج آقا این نامه را قطب زاده داده که باید چند سوأل مهم از تهرانی بکنم. مرا نگاهی کرد و نفسی کشید و گفت: اینجا نیست ـ حاج آقا این خیلی مهمه ، خود قطب زاده هم علاقمنده که …

ـ گفتم اینجا نیست ! 

پس کجاست؟

 ـ نمی دونم 

ـ دیروز که اینجا بود!

 ـ اما دیگه اینجا نیست .

 من نمی توانستم به این سادگی قانع بشوم. باز اصرار واصرار. کمی خسته شد و از طرفی می خواست به من خدمتي کند. گفت به مرگ پسرم اینجا نیست. اینجا بود كه من باور کردم . بعدا شنیدم كه بعد از پخش مصاحبه از تلویزیون، نیمه شب اصغر صباغیان، جواد منصوري ومحسن رفیق دوست به زندان قصر می روند و او را با خود به سلطنت آباد می برند. لازم به توضیح است كه در آن زمان، خمیني كه از همان اول در فكر به راه انداختن دستگاه سركوب و شكنجه خود بود ، با متلاشي كردن ساواك و مجازات آدمكشان ساواكي مخالف بود و مي گفت اگر آنها توبه كنند و به خدمت جمهوري اسلامي در آیند مي توانند بر سر كار خود برگردند. استدلال خمیني این بود:» كه ما)یعني خودشان( تجربه نداریم و دشمنان زیادي هم داریم لذا باید از تجربیات ساواكي ها استفاده كنیم.« البته در بین طرفداران خود خمیني هم، كساني بودند كه با این نظر خمیني مخالف بودند و خلاصه كشمكشي بود. اصغر صباغیان و جواد منصوري ومحسن رفیق دوست، از جمله افرادي بودند كه به دستور خمینی در ساواك سلطنت آباد مستقر شدند و مي خواستند با فرمان خمینی ساواک را احیا کنند، اما وقتي مصاحبه تهرانی را از تلویزیون دیده بودند بسیار عصبانی و خشمگین شده و همان شبانه، تصمیم گرفتند او را از زندان قصر به ساواک سلطنت آباد منتقل کنند وکردند، تا مانع اعدام او بشوند. اما پخش مصاحبه او دو روز قبل از تلویزیون، افکار عمومی مردم ایران را علیه جنایات ساواک شاه برانگیخت و آنها نتوانستند به هدف خود برسند 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate