سخنراني رفيق نادر(منصور حکمت) درجلسه مشترک کميته مرکزي کومه له

سخنراني رفيق نادر(منصور حکمت) درجلسه مشترک کميته مرکزي کومه له

هشتم فوریه ۱۹۹۸

با توجه به فرصت کمی که مابین این جلسات بود  من فرصت نکردم که یک بحث شسته رفته ای آماده بکنم  ولی شاید آن چیزی که میگویم برای طرح بحث و آن نکته اصلی که مورد نظر من است کافی باشد.

در مورد وضع آتی کومه له و فعالیت ما در کردستان:

در مورد این مسئله من ابتدا دو نکته را اول میگویم که بقیه بحث من در دل این بحث است.

درک فعلی از تشکیلات کومه له

اول اینکه یک برخورد مستدلی در ما است که وقتی میکوئیم وضع آتی چه میشود  در درجه اول همه فکرشان به این متوجه میشود که یک عده مُعیّنی آدم در یک جغرافیای مُعیّن  دراردوگاه مُعیّن  با فعالیت های مُعیّن؛  کومه له آن است. و اینکه آینده آنها چی میشود؟ یعنی اردوگاهها، یعنی اشخاص چی میشوند؟ این اولین بُعد مسئله است که هر کسی فکر میکنم  بطورخودبخودی اول این می آید جلوی چشمش.

من فکر میکنم  این دید محدود و نادرستی است  که کومه له آنطور که هست در نظر نمی گیرد و درنتیجه وظایفی را که در دوره آتی است را نمیتواند به درستی تعریف کند. به نظر من کومه له آن نیست که ما فقط در آنجا جغرافیا می بینیم، و در آن جغرافیا عده آدم مُعیّن  تشکیلات علنی در کردستان.

جغرافیای فعالیت:

نکته دوم این است که در بحث های قبلی هم که بوده به دلیل همین برداشت متداول، وقتی راجع به جهت گیری آتی کومه له صحبت میشود،  این است که کومه له میخواهد یک عده را ببرد خارج  و یا یک عده را نمی خواهند به خارج ببرند. و یا این سوال که: آیا ببریم خارج؟ باز این برداشت علتش این است که یک کومه له محدودی را مد نظر داریم، با یک عده اشخاص مُعیّن و ارگانهای مُعیّن. گویا حرکت بعدی از نقطه نظر جغرافیایی مورد بحث است  به این معنا اگر بخواهیم بگوئیم کومه له را به آن معنی وسیعی که من بعدا در بحثم میگویم، تعریف کنیم،  باید کومه له را ببریم داخل. یعنی جهت گیری اصلی فعالیت ما در دوره آتی، داخل ایران است  تا آنجا که به کومه له به معنی وسیع کلمه مربوط میشود  و انرژی که ما باید صرف کنیم  باید صرف کومه له ای شود که باید داخل ایران بوجود بیاید. طبعا بخش علنی و حرفه ای تشکیلات کومه له،  آن بخشی که با اردوگاه های فعلی تداعی میشود، این ها از نظر جغرافیائی تغییراتی خواهد کرد.  ولی جهت فعالیت ما، جهت مبارزه سیاسی و تشکیلاتی ما باید به سمت داخل باشد. به معنی واقعی کلمه داخل، یعنی داخل کردستان ایران.

کومه له چیست؟ وضعیت عینی ما:

ـ اجازه بدهید در شروع صحبت نکاتی را که قبلا هم راجع به آنها صحبت کرده بودم فقط به آنها اشاره کنم. به عنوان زمینه های فعالیت ما به نظر من مسئله اصلی برداشت ما از کومه له است، کومه له چیست؟ و بطور مادی ما داریم راجع به سرنوشت چی  و دورنمای فعالیت چی حرف میزنیم؟ نکاتی که میگویم خیلی وقت است که در مورد  آنها صحبت شده، در کنگره پنجم تشکیلات کردستان، در کنگره ششم راجع به آنها صحبت شده است. و این نکاتی که من میگویم یک واقعیات و حقایقی است در مورد وضعیت ما. باز هم متداول این است که برداشتی که از آن میشود این است که اینها تهییج است برای بالا نگه داشتن روحیه آن بخش علنی،  روحیه آن اشخاص مُعیّن،  آن ارگانهای مُعیّن  در آن دره های مُعیّن.  در صورتی که به نظر من باید گفت که حقایق انکار ناپذیری در مورد کومه له واقعی و آن چیزی که هست، وجود دارد.  به نظر من این واقعیات باید دیده شوند.  به خاطر اینکه اگر قرار است تصمیم بعدی ما واقغ بینانه باشد، باید از آنطور که هستیم شروع بکند. من فکر نمی کنم اساسا ذهنی گرایی اگر در کار ما بوده؛  نه مال آن بخشی است که بلندپروازی را دارد نمایندگی می کند،  بلکه از طرف آن بخشی است که  به کم رصایت داده است. و آن جریان عیر واقعی در درون ماست. و آن تفکر عیر واقع بین در ماست  که کومه له را تنزل می دهد،  و شروع میکند به مسائل یک کومه له تنزل پیدا کرده، جواب بدهد و آن حقایق “بلندپروازنه”، انکارناپذیراست و قبلا در اسناد مختلف گفته شده اند،  از جمله قطعنامه های کنگره ششم، راجع به حزب دمکرات،  راجع به استراتژی ما و همینطور در بیانیه اعلام آتش بس یک جانبه ما به حزب دمکرات.  در آنها همه این حقایق گفته شده و به آنها اشاره شده است.

این حقایق چیست؟

۱ـ رشد سرمایه داری در کردستان

به نظر من اولین آنها این است که در طول ده سال گذشته سرمایه داری و مناسبات سرمایه داری در کردستان به شدت وسعت پیدا کرده است(منظور من وجه کمی تولید در کردستان نیست،اطلاعی از آن ندارم)، ولی آن چیزی که مشهود است از نقطه نظر مناسبات تولید سرمایه داری،  کار مزدی به عنوان شکل اصلی اشتغال و تولید و خدمات،  این یک گسترش عظیمی داشته است و هم سطح با آن، گسترش شهرنشینی و غلبه پیداکردن شهرها. فکر می کنم کردستان ایران  ده سال بعد از انقلاب ۵۷، خیلی شهری تر و خیلی تقسیم شده تر به کارگر و کارفرما است  قشر کارگر مزد بگیر در آن وسیع تر است. حضور اقتصادی طبقه کارگر در آن محسوس تر است،  روابط سنتی و عقب مانده ای که در آن وجود داشته به صورت روابط عشایری و روستائی در آن سست شده است و به نفع اقتصاد بازار و خریدوفروش نیروی کارتغییر کرده است. من فکر می کنم طبقه کارگر مزدبگیر، به شدت از نظر کمّی گسترش پیدا کرده است. و این پایه ای ترین حکمی است که میشود راجع به این ده سال داد. به موازات همین،  پولاریزاسیون جدی ای در کردستان بوجود آمده است که آن را از ده سال قبل بسیار متفاوت میکند. که طبقه کارگر و اعتراض کارگری جای خودش را در وسط صحنه سیاسی پیدا کرده اس، هم در اشکال حزبی و تشکیلاتی این را می بینیم و هم در اشکال اعتراضات خودبخودی  و فعل و انفعالات سیاسی روزمره در جامعه. یعنی هم آنجایی که کارگر را بعنوان یک قشر اجتماعی تولید کننده  می بینیم  و هم آنجا که سازمانهای سیاسی را می بینیم. این قطب بندی به وضوح دیده می شود. عروج کومه له در مقابل حزب دمکرات  و روند تضعیف حزب دمکرات، قدرت گیری کومه له به عنوان یک سازمان سیاسی و یک نیروی رهبر جامعه کردستان، یک بُعد این واقعیت است.

۲- رشد مبارزه طبقاتی در کردستان

از آن طرف، اعتراضات اقتصادی کارگران و اخباری که ما داریم از اعتصابات کوره پزخانه ها در کردستان و اول مه در کردستان، یک گوشه از واقعیت است. نیروی مُحرّکه تحول در اوضاع سیاسی، طبعا دیگر مبارزه طبقات اصلی جامعه است. همین باعث شده است که احزابی که در چهار چوب سنتی قدیمی، از مسئله کرد حرکت می کردند،  دستخوش تحولاتی بشوند. مسئله ملی، تحت الشعاع مسئله مطالبات کارگری از یک طرف، و سوسیالیستی از طرف دیگرقرار گرفته است. حزبی مثل حزب دمکرات که فقط به مسئله ملی متکی باشد،  دجار ضعف و زوال می شود و دوره تشتتی را از سر می گذراند. در این اوضاع سیاسی آن چیزی که باید به آن توجه کرد این است که انقلابی گری این طبقه اجتماعی  روبه رشد، اساسا و منحصرا با کومه له تداعی شده است.  یعنی خود این طبقه اجتماعی  خودش را کومه له میداند. وفکر میکنم این اغراق نیست اگر فکر کنیم هر کارگری که در کردستان دست به اعتراض می زند،  دقیقا میداند کومه له چیست و چه می گوید و به او سمپاتی دارد. هر کارگری که در کردستان دست به اعتراض می زند، تا چه رسد به کارگریی که از کردستان رفته و در تهران دست به اعتراض می زنند،  دقیقا می دانند سازمان سیاسی که با آن حرکتش  و با زندگی اش  و با اعتراضی که دارد می کند، خوانائی دارد  کومه له است. و از این گذسته می داند که این کومه له کمونیست است و می داند که به این اعتبار خودش هم کمونیست است.   میداند که به عنوان جزئی از مبارزه ای که کمونیست ها پرجمدار آن هسنتد، حرکت می کند. اینطور نیست که کومه له نفوذ خودش را در میان کارگران کرد از طریق متوسل شدن به عواطف ماوراء طبقاتی بدست آورده باشد. کومه له، مشخصا و مستقیما از کمونیسم صحبت کرده است، و کارگر کرد هم که کومه له را دوست دارد. با همه کمونیسم آن،  کومه له را دوست دارد. و این یک تحول ایدئولوژیکی عظیم در جامعه کردستان است که در سایر نقاط ایران دیده نمی شود. فکر می کنم در خیلی از کشورها، اینطور نیست. یک سازمان کمونیستی در یک مقیاس وسیع، ایدئولوژی خودش را در میان طبقه کارگر و مزد بگیرهای جامعه، تفوق داده است حتی بر شکل اعتراضی سنتی جامعه (مسئله ملی).

من فکر می کنم این اغراق نیست. کارگر کُرد امروزی،  سوسیالیسم را به خودش خیلی نزدیک حس می کند  حرفهای کومه له را قبول می کند  و کمونیسم را یک لغت مثبتی می داند درزندگی خودش  و نقد کمونیستی کومه له از جامعه سرمایه داری را پذیرفته است . این به معنی یک پتانسیل عظیم برای انقلاب کارگری است. پتانسیل عظیمی که مراحلش را بدون مشقت طی بکند و در مقابل بورژوازی بتازد. بعلاوه ، در بُعد جامعه، یعنی کارگر و بورژوا، در جامعه کردستان مستقیما در مقابل هم قرار گرفته اند. تا حدی که احزاب سیاسی به اسم شان در مقابل هم قرار گرفته اند. و نکته جالب توجه این است که در این وسط حزب کارگری و حزب کمونیستی، حزبی که حتی به شکل فرمال این پرچم را بلند کرده است، بورژوازی را زده است، و آن را به یک گوشه ای رانده و پشتش را به دیوار کوبیده و آن را در تنگنا گذاشته است.یعنی این یک واقعیت است در جامعه کردستان که  به اتکا این عینیات اقتصادی  و بافت اجتماعی،  سازمان کمونیستی توانسته قبل از اینکه کلا قدرت دست به دست شود و اپوزیسیونها به جان هم بیفتند و تازه بعد معلوم شود که کمونیستها و بورژوا لیبرالها چقدر زور دارند و ناسیونالیست ها چقدر زور دارند، این دعوا قبل از هرجور جا بجائی  در دوره اعتراض علیه حکومت مرکزی، فی الحال بوجود آمده است و بورژوازی در این دوره به تشتت کشیده شده است. این روندها به نظر من نه ویژه کردستان است  و نه تصادفی اند. این جا فقط ارجاع می دهم به بحث کنگره راجع به اوضاع بین المللی و موقعیت کمونیسم. من فکر میکنم این نتیجه جانبی و اجتناب ناپذیر  این واقعیت است که آخر قرن بیستم  وزنه اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر به شدت افزوده شده و جریاناتی رادیکال که بتوانند به هر درجه ای متکی شوند به این طبقه روبه رشد و قدرتمند، در نزاع عینی؛  آینده سیاسی دارند. یعنی رو به انسجام میروند  و رو به قدرت گیری میروند. و جریاناتی که متعلق به دنیای قبل از اینها هستند، و یا متعلق به دوره هائی هستند که این تضادها در بعضی جوامع عقب افتاده تر  خیلی عیان نشده بود، آنها جایگاه خودشان را از دست می دهند. من فکر می کنم در کردستان عراق می شود این را دید. احزاب سنتی اعتراض مردم کردستان عراق، به چه روزی افتاده اند؟  مقایسه کرد با چپ سوسیالیست در کردستان ایران  وصعیت آنها را و انسجام آنها را و حتی خط داشتن آنها را مقایسه کرد با کمونیسم در کردستان ایران. برای این فکر می کنم روند تضعیف جریانات بورژوائی پایدار است. بورژوازی در منطقه، بدون نوسان(البته نوسانات جزئی تاکتیکی ممکن است)، و بدون اینکه یک نقطه عطف اساسی برای آن ها وجود داشته باشد،  رو به قهقرا می رود.

 

۳- زمینه های فعالیت کمونیستی:

مجموع این حرفها به این معنی است که اگر ده تا کمونیست بود و می آمدند این جو را می دیدند و فرض کنید کومه له را هم رقم می گرفتیم و چنین سازمانی وجود نداشت و فقط ماحصل علنی کارش مانده بود.  ۲۰،  ۳۰ تا کمونیست می گفتند بیائید در کردستان دست به یک عمل طبقاتی و انقلابی بزنیم،  بیائیم کارگران را سازمان بدهیم،  بیائیم تشکیلات مخفی درست کنیم،  بیائیم دست به مبارزه مسلحانه بزنیم. بررسی کنیم ببینیم آینده کار ما اینجا چیست؛ به یک نتایج خیلی مثبت و مساعدی می رسیم. از نقطه نظر اینکه محیط برای کار و فعالیت خیلی خوب است. و به نظر من تناقض اصلی که امروز در کار ما است، این است که اگر ۲۰ تا آدم جدید ممکن بود با مشاهده این وضع بگویند دورنما بسیار مساعد است برای ایجاد یک سازمان کمونیستی قدرتمند در کردستان؛ تشکیلات خود ما به نظر می رسد دارد از یک “بن بست” حرف می زند. از چنین وضعیتی که باید یک فکری به حالش کرد  و ظاهرا اینقدر وضعیت حساس و تنگ است که اگر فکرهائی که به حال این “بن بست” می کنند با هم فرق داشته باشد،  یقه همدیگر را می چسبند.

این تفکر مایوسانه نسبت به آینده کار در کردستان است، که فقط می تواند انعکاس همان تنگناهای سنتی باشند که اپوزیسیونهای کرد در منطقه همیشه به آن دچار شدند. بعد از اینکه سازش بین دولتها پیش آمده است  این نشانه بقای همان نگرش  و همان ارزیابی از خودی است که از صحبت کردم. “که ما یک جمع محدودی از جنگجویان هستیم  در کوه و تپه هائی با یک ارگانهای تبلیغی مُعیّن. این چی دارد بر سرش می آید؟ “؛ این چاره ای جزء یأس ندارد. ولی گفتم برای ۳۰ – ۲۰ کمونیستی که بخواهند امروز در کردستان کار کنند،  از پیش می توانند در کنگره موٌسس شان که فردا تشکیل می شود. تضمین کنند که دو سال دیگر تشکیلات وسیع کارگری، قدرت عظیم در جابجا کردن توده های وسیع و سازماندهی اعتراضات توده ای خواهند داشت. از پیش می توان این را ترسیم کرد. منتهی گفتم این در سایه روشن قرار می گیرد باتلقی عمومی هر کومه له ای امروز، که اوضاع را مثل یک قیفی می بیند که باید، دیر یا زود برود از سوراخش رد شود. از آن طرف  مخروط، کمونیست امروزی گشایش می بیند که زمینه های مادی در تعریف وظایف ما را به حساب می آورد و در تجسمی که از کار خودمان در یکی  دوسال داریم.

جایگاه ختم جنگ ایران و عراق در فعالیت ما:

یکی از آن دو قطبی های غلطی که هست و ۲ تا از آنها را گفتم در اول بحث، یکی هم این است که ما وضعیت آینده خودمان را باید از بعد از ختم جنگ ایران و عراق ترسیم کنیم. گویا طرح ما برای یکی دوسال آینده، طرحی متکی به این است که حالا یک نقطه عطفی پیش آمده است، ایران و عراق با هم صلح کرده اند، ما باید بنشینیم و در مورد آینده مان فکر کنیم. من می گویم اگر به این زمینه ها نگاه بکنید، که به آنها اشاره کردم، می بینید  که نه! ما باید خیلی وقت پیش می نشستیم و در مورد آینده مان فکر می کردیم. از اینکه نمی توانیم این مخزن عظیم انرژی را در جامعه از آن خود بکنیم. و از اینکه نمی توانیم یک همچنینی دورنمائی را متحقق بکنیم. این سوال برای ما پیش می آید که باید نقشه مان را عوض بکنیم، باید نقشه مان را تعریف کنیم، چون یک جامعهٌ چند میلیونی وجود دارد که اگر همینطوری فردا رفراندم بکنند نصف بیشتر رأی شان می رسد به ما. و یک جامعه کارگری وجود دارد که حتی اگر برود مبارزه قانونی بکند، فردا که فشار را از رویش بر دارند، پرچم سرخ بالای اتحادیه قانونی اش بالا میرود.

وظایف آینده ما از کجا باید استنتاج شود؟

چطوره که ما اینطوری گیر کرده ایم. یعنی میخواهم بگویم که مستقل از صلح ایران و عراق آن پراتیک یک قیف جلویش است. باید آن را فکری به حالش کرد. بنا بر این استنتاجی که باید بکنیم و اینکه وظایف آینده مان را از کجا استنتاج میکنیم. به نظر من باید از این واقعیات عینی در جامعهٌ کردستان، و آن اهدافی که در اسنادمان گفته ایم، استنتاج کنیم. من مشخصا از کنگره دوم به بعد را دست می گذارم. قبل از آن هم البته این جهت گیری ها، بوده است، و اینطور نیست که ما قبلا یک چیزهای دیگری می گفتیم. ولی از کنگره دوم حزب کمونیست ایران، و از کنگره پنجم و ششم کومه له، از اسناد اینها، از اهدافی که کنگره ها ترسیم کرده اند باید حرکت کرد. از اینجا وظایفمان را استنتاج کنیم. بعد برسیم به این واقعیت که صلح ایران و عراق شرایط مُعیّنی را به کار ما تحمیل می کند. مسائل مبرمی را که بیشتر جنبه فنی دارد در دستور کار ما قرار می دهد، که باید جواب بدهیم وبخشی از انرژی مان را باید صرف این بکنیم که به این سوال جواب بدهیم. و گر نه نقشه ما به هیچ عنوان از این مساله- صلح بین ایران و عراق- استنتاج نمی شود و جهت گیری های ما به هیچ عنوان از این سوال استنتاج نمیشوند. از آن حقایق عینی و اهداف سیاسی اعلام شده خودمان استنتاج می شوند. من فکر می کنم یک چنین نگرشی در کارما، در تشکیلات ما، تعّین ندارد. اکثر ما، همهٌ ما، وقتی بطور ملموس به کومه له فکر می کنیم، باز همان جماعت و اشخاص و اردوگاه، مسائلش و آینده اش و غیره می آید جلوی چشممان، و سعی می کنیم در حد توانمان به این پاسخ بدهیم. تا امروز یک حرکت آگاهانه و دستجمعی برای اینکه آن آلترناتیو را بگذاریم جلویمان، نیست. و همین امروز مسئولیت وقتی مطرح می شود، تعهد وقتی مطرح می شود، فداکاری مطرح میشود پیگیری مطرح می شود، تسلیم طلبی و یا عدم تسلیم طلبی در صفوف ما مطرح می شود، همه آنها در قبال تعهداتی است که به این بخش مُعیّن، و در چهار چوب مُعیّن سپرده شده و مربوط است. آن کارگرهائی که کومه له را فی الحال رهبر خودشان قبول کرده اند، هیچ تعهدی از جانب ما بخودشان، نمی بینند. و فکر می کنم اگر ما اینطور پیش برویم، آن کارگر ناظر این خواهد بود که، کومه له ای ها در سال۱۳۶۷ بعد از صلح ایران و عراق، خودشان را نگاه کردند و رفیق بغل دستی شان را و سعی کردند با هم خوب تا کرده باشند، و فکری به حال خودشان کرده باشند و به ما کاری نداشته باشند. نه برای اتحادیه من نقشه ای آوردند، و نیروئی گذاشتند و نه برای شورایمان این کار را کردند، و نه برای اعتراض توده ای این کار را کردند، نه برای فلج کردن رژیم در شهرهای کردستان کاری کردند. کلا اردوگاه خودشان و نیروهای مسلح خودشان را دیدند، برایش راهی در نظر گرفتند و آن را حل و فصل کردند.

این چیزی که ما به عنوان کومه له میبینیم، و نُکی ازیک تشکیلات عظیم است که  به معنی واقعی کلمه به آن باید گفت حزب. اگر کومه له را یک حزب در نظر بگیریم، نُکی از یک مخروط عظیم است، که همیشه پایه اش در شهرهای کردستان ایران قرار دارد، که ما نمی بینیمش. ودر بحث هائی که در مورد آیندهٌ کارمان می کنیم، هیچ وقت راجع به آن قاعده و آن حجم عظیمی از کومه له که در اردوگاه علنی ما نیست، بحثی نمیشود. آن پراتیک عظیمی که همین امروز به اسم کومه له دارد انجام می شود، از دانش آموزی که در مقابل (پاسدار معلمش) می ایستد، تا کارگری که با شنیدن صدای رادیو، پراتیکی را در دستور کارش می گذارد، هیچ مسئولیتی در قبال آن پراتیک حس نکردیم. کلاٌ بخش علنی تشکیلات و بن بست قدیمی سازمانهای سنتی کُرد مساله میشود، که وقتی در دولت صلح می کنند چی می شود؟، نیرو نمی توان داشت، رادیو نمی توان داشت، ما باید چکار بکنیم؟ من می گویم الان آن       کومه له واقعی است که از ما آلترناتیو می خواهد. و این آلترناتیو را نباید در یک صلح، به دلیل کم کاری سه- چهار ساله مان روی این مسئله ذوب کرد. اگر به این تقلیل گرائی تسلیم شویم، واقعیت دارد که اگر این بخش علنی دچار مخمصه بشود، جوابگوئی ما به آن مسئله عظیم تر کم می شود. شیرازهٌ امور خودمان از هم می پاشد و از هم گسسته می شود، بطوری که نمی توانیم حتی بنشینیم و راجع به این فکر کنیم که آنجا مسئولیت های طبقاتی، مبارزهٌ اجتماعی ما، چی می شود؟

اگر تشکیلات اینقدر به خودش مشغول می شود و در خودش فرو می رود. یعنی به این معنا این دو به هم ربط دارند. اوضاع بعد از صلح و مسائلی که ما باید در مقیاس طبقاتی و اجتماعی به آنها جواب بدهیم. ولی بطور تحلیلی مبرمیت مسئله از اینجا استنتاج نمی شود، مبرمیت مسئله از این جا سرچشمه میگیرد که سه سال بعد از کنگره دوم، ما هنوز همان بخشی هستیم که به چشم می آید و نُک و فقط نوک کوه یخ را دیده ایم و فقط به اندازهٌ بخش علنی از خودمان عکس العمل نشان می دهیم.

من به این می گویم حزب داری، البته با یک برداشت محدودی از حزب. اگر یک حزب منظور آن جریانی است (که اجتماعی است) بطور مثال  در یک جامعه  ما می گوئیم سوسیال دمکراتها؛ نه فقط اعضائی که در مقر سوسیال دمکراتها هستند، بلکه تمام رای دهندگان سوسیال دمکرات را در نظر می گیرد. آن وقت حزبی، به اسم حزب کمونیست، کومه له در کردستان، اعضایش از چند هزار بیشتر است ، و باید جواب این اعضاء را داد. حال اگر اختناق نمی گذارد بروم و کارت عضویتش را دستش بدهم، و  بیاید و نماینده شورای شهر بشود، بحث دیگری است. ولی به دلیلی که اختناق وجود دارد من نمی توانم واقعیت آن بخش را ببینم. آن حزب به معنی اجتماعی کلمه را باید دید. و اگر حزب داری به آن معنی وسیع کلمه مد نظر است، خیلی کار خوبی است، ولی حزب داری به معنی محدود تشکیلات داری، و آن هم تشکیلات جلوی چشم را نگه داشتن، این به نظر من خطری است که ما را تهدید می کند.

نکته اضافه در باره بحث وظلیفه ما بعد از دوره آتش بس

بگذارید در مورد این دورهً بعد از آتش بس یک چیزی بگویم. من فکر می کنم هر طرحی ما بریزیم، باید ۹۰ در صد فعالیتمان را مستقل از مسئله عراق بتوانیم انجام دهیم، از هر طریق ممکن. اگر بخواهیم این کار اجتماعی عظیم را سازمان بدهیم، گریزی نداریم. آن سوراخ، کوچکتر از اینهاست که بتواند به نیازهای ما جواب بدهد. جغرافیائی که ما الان اردوگاه هایمان راداریم، جواب گوی بخش مُعیّنی از فعالیت آتی ماست، و باید بخش مُعیّنی از فعالیتمان را به آن گره بزنیم. اگر اصل اساسی تشکیلات ما، بین کارگران، ودر بین رهبران اعتراضی جنبش کارگری، در بین جوانان، ودر میان معترضین، و در دهها شکل مختلف سازمانی، از تشکیلات مخفی حزبی تا اشکال توده ای اعتراضی، و کمپین ها، خودش را پیدا بکند؛ الزاما نه از آن چهارچوب، بهتر دیده می شود و نه از آنجا بهتر هدایت می شود ونه می شود آن را سازمان داد. بنابر این جغرافیای فعالیت ما بعد از صلح ایران وعراق، باید تغییر کند. ولی قبل از آن هم اگر فکر می کردیم می دیدیم جغرافیای فعالیت تشکیلات را بیش از حد محدود کرده ایم به آنجا، حتی موقعی که صلح نشده بود. الان فکر می کنم بیشتر از آن محدود می شود. یعنی سابق می توانستیم نوع مُعیّنی از رهبری را از آنجا تامین کنیم ولی الان ممکن است نتوانیم از آنجا این کار را بکنیم. به هر حال اگر آن واقعیت کومه له اجتماعی، به مثابه یک واقعیت اجتماعی و کلی جریان حزبی کومه له  در کردستان را در نظر بگیریم، باید ببینیم پاسخگوئی به نیازهای این، چه جغرافیای مُعیّن را به ما تحمیل می کند، و ایجاب می کند، آن آرایش جغرافیائی را به خودمان نگیریم. من معتقدم ۲ کار به عراق به طور قطع مربوط مربوط می شود، یکی مسئله  مناسباتش با ایران، خود نیروی مسلح و کارمسلحانه، و دیگری مسئله رادیو. این دوکار پای یک کشور همسایه را به وسط می کشد، که چون ترکیه مناسباتش با ایران خوب است. پس این کار به عراق مربوط می شود قاعدتا، ولی راجع به بقیه فعالیت حزبی باید طرح جامعی داشت، که بخشی از آن باز به عراق مربوط می شود. من فکر می کنم عراق ممکن است نگذارد که ما رفت و آمد مسلح در مرز ها داشته باشیم. ولی دلیلی نمی بینیم که ایستگاههای مخفی تشکلیلات ما را بخواهد ببندد. حتی شاید بتوانیم از عراق بخواهیم که اجازه بدهد ما تحت پوشش های کسب و کاری، در روستاهای مرزی مستقر شویم. برای اینکه اخبارجمع آوری کنیم برای اینکه فعالیتمان را جابجا کنیم. کسی که به این اعتراضی ندارد. هیچ سازمان مللی نمی تواند بگوید که چرا یک عده در این مرز، اینطرف و آن طرف می روند؟ می گوئیم قاچاقچی و کاسب اند اصلا به من چه مربوط. ما ممکن است بتوانیم دهها نفر را در دهها ایستگاه ارتباطی در مرز ایران و عراق بکاریم و تماس خودرا با فعالین شهرها کاملا نگه داریم. می خواهم بگویم که خیلی هاش به عراق مربوط می شود. ولی در یک چهارچوب دیگری که ما، واقعا رفته باشیم دنبال طرح دیگری.

سمت گیری حرکت آتی ما در کردستان:

در مجموع بگذارید خلاصه بکنم. من فکر می کنم که اگر ما از این زاویه حرکت بکنیم که درمورد سرنوشت آینده کارمان در کردستان تصمیم بگیریم، باید بر گردیم به جهت گیری های کنگره شش و پنج کومه له . ما گفتیم حزب کمونیست در کردستان، اساس فعالیتش رامی گذارد بر یک مبارزه هماهنگ اقتصادی، سیاسی، و شهرها کانون های اصل فعالیت ما هسنتد. طبقه کارگر بطور مستقیم موضوع کار ما است. تشکل های توده ای و حزبی کارگری کلید های اساسی در پیشرفت کار ما هستند. مبارزه مسلحانه و وجود حزب مسلح هم یکی از ارکان موجودیت ما است. شرط لازم فعالیت در این مقیاس است. ما باید از همینجا شروع کنیم.

یعنی بر مبنای جهت گیری های کنگره، شروع کنیم به سازماندهی. شاخص هائی بگذاریم برای آن نوع فعالیت. که چطور بین خودمان تقسیم کار بکنیم برای بخش های مختلف فعالیت. در مورد وضعیتی که ما باید در یکی دو سال آینده به خودمان بگیریم، و تبدیل بشویم به حزب اعتراضی اجتماعی، طبقاتی طبقه کارگر و تودهٌ زحمتکش و شهرها، حزب اعتراض دمکراتیک تودهٌ وسیع مردم. رابطهٌ ما با این اعتراضها، یک رابطهٌ تشکیلاتی و عملی باشد نه یک رابطه معنوی. یعنی ما باید از موقعیت یک جریان گروه فشار نظامی با نفوذ معنوی، تبدیل شویم به یک حزب داخل کشوری، سیاسی، تشکیلاتی، که قابلیت رزمی دارد و عملیات مسلحانه هم می کند. (اگر درست تشخیص بدهد.) و نیروی مسلح دارد و آمادگی مسلح کردن توده ها را، اگر شرایط ایجاب بکند دارد. ولی اساسا یک حزب داخل کشوری سیاسی و تشکیلاتی است. (اينجا يک سطر خوانا نيست)

به نظر من این تصویر اصلی است که باید داشت. و این به معنی تبدیل نفوذ معنوی ما به یک نفوذ تشکیلاتی و عملی، دست به کارشدن سازماندهی عملی، ایجاد تشکل های توده ای و سیاسی، حزبی، صنفی، که تمام سرو ته اشان به طرق مختلف به کومه له وصل می شود. این نقطهٌ گرهی در فعالیت ما است.

حفظ نفس مبارزه مسلحانه:

نکته دوم در درجه اول حفظ نفس مبارزه مسلحانه، گسترش آن و انجام عملیات مسلحانه و داشتن نیروی مسلح است. حتی اگر شرایط به ما اجازه نداد، داشتن اردوگاه های  قادر به حفظ نیروی مسلح، چنانچه مقررات بین المللی اجازه بدهد، و حتی اگر آن هم اجازه نداد، داشتن یک اردوگاههائی که بالقوه مسلح است. و چنانچه شرایط ایجاب بکند می تواند به سرعت مسلح شود. یعنی به نظر من نیروهای رزمی هم که در حال آموزش باشند.از آن عقب تر نمی نشیند. این مقطع، آن مقطعی نیست که ما در مقابل این انتخاب قرار گرفته باشیم…

جمهوی اسلامی، مستقل از اینکه در سال چند عملیات می کند، در حال این جنگ است. خیلی جنبش ها به ما نشان داده اند که می توانند درجریان ۶ ماه و یا ۵ماه، به مبارزه مسلحانه وقفه بخورد، ولی طرف او از سیاست اش مبنی بر جنگ دست نکشیده، دست از گردآوری نیروی برای این جنگ نکشیده، دست از آموزش و آماده کردن این نیرو، برای جنگ نکشیده، دست از اقدام، هر جا که توانسته نکشیده است. به نظر من این حداقلی است که باید به آن رضایت بدهیم. به نظر من نباید فاز مسلحانه تمام شود، و این را باید رفت و اشکالش را پیدا کرد.

رهبری کومه له:

یک بخشی دیگر کار ما این است که رهبری کومه له، باید رهبری شناخته شده و تثبیت شدهٌ توده ها باشد در اعتراض خودشان، و نه سخنگوی بازوی مسلح تشکیلات و یا بازوی مسلح جنبش کردستان. باید بشود رهبر همان اعتراضی که آنها دارند انجام میدهند و باید بشود رهبر آن آلترناتیو اجتماعی که آنها میخواهند، و رهبرتغییر در جامعه فردا. ما باید رهبری کومه له را و رهبری حزب را خیلی روشن به آن درجه ای که در آن ظرفیت است، جا بیاندازیم به عنوان رهبران طبیعی مردم. رهبران طبیعی طبقه کارگر، کسانی که بالاخره رهبری سندیکاها، حرف او را نگاه می کنند. کسانی که رهبران جنبشهای آزادی زندانی سیاسی، به حرف او نگاه می کنند. کسانی که فردا پس از کسب قدرت، در ارگانهای حکومتی حضور دارند. ما باید این کار را بتوانیم بکنیم. رادیو ظاهرا ارگان اصلی این بوده تا بحال و ممکن است این رادیو بسته شود به نظر من یک کاری باید بکنیم که این رهبری، با از دست دادن رادیو، موقعیت خودش را از دست ندهد.

کارهائی که می توان در این رابطه کرد:

تبلیغ سراسری ما:

تبلیغ سراسری ما با توجه به این وظائف تشکیلاتی که از آن صحبت کردم یعنی ممکن است برخی کارها در خاک کردستان عراق رهبری شود، باید سر جایش بماند. آنهائی که رادیو ندارند معمولا روزنامه منتشر می کنند. بنا براین ما در بدترین حالت باید یک روزنامهٌ توده ای همه گیری که مردم سوراخ به سوراخ دنبال آن می گردند و می خواهند بخوانند، و صدای رهبری کومه له را تا آن موقع جا در میان مردم جا انداخته انداخته باشیم، طوری که مردم و تودهٌ کارگر خودشان نقش مهمی  به آن روزنامه  بدهند، و بگویند حالا که رادیوشان را بستند، روزنامه در آورده اند. واقعا الان هم که رادیو داریم باید روزنامه ای داشته باشیم که شماره های مختلف آن را در بیاوریم که برای مردم معنی سیاسی دارد و دنبالش بگردند.

اینها که گفتم با توجه به بالانس قوا و تناسب قوا در جامعهٌ کردستان، و آن حقایقی که قبلا گفتم، این همه زمینه دارد، من فکر نمی کنم که خوش خیالی باشد.

مبارزه قانونی در کردستان

۱ــ یک بُعد دیگر کار ما این باشد که باید دست به کار مبارزهٌ قانونی بشویم. در کردستان این معنی واقعی دارد. در ایران را نمی دانم، مبارزه قانونی متعلق می شود به نهضت آزادی و خانه کارگر. ولی در کردستان، هر مبارزهٌ قانونی کارگری، یعنی پوشش قانونی فعالیت کمونیستی. پوشش قانونی فعالیت کومه له ای. من فکر می کنم ما هر چند تا سندیکا تشکیل بدهیم که به پرچم جمهوری اسلامی هم قسم بخورند و در مبارزه برای اضافه دستمزد شرکت بکنند، و سندیکا از کارگران تشکیل شده باشد و نه از جیره خوران جمهوری اسلامی، این سندیکا خودش، حتی اگر ما هم کاری نکنیم، ۲ یا ۳  نفر را برای تماس با کومه له می فرستد(اگر ما کسی را قبلا نفرستاده باشیم) واین سندیکا، اولین روزی که افسارهای حکومتی از گردن مردم، شُل شود، اولین کاری که می کند، می خواهد که رهبران کومه له بیایند و برای ارگانهای اجرائی اش انتخاب شوند. شوراها همینطور، یا کانون دفاع از حقوق بشر، کانون دفاع از آزادی زندانیان سیاسی، کانون مادران زندانیان سیاسی ــ به هر مبارزه قانونی ما دامن بزنیم، بطور قطع، سطح مبارزه قانونی خودماست. از این نظر بیشتر شبیه آفریقای جنوبی است تا هر کشور دیگری. تبعیض نژادی راه بیفتد،ANC (کنگره ملی آفریقا) برنده نهائی آن است، حتی اگر هر کس دیگری آن را راه انداخته باشد. این مسئله در کردستان شبیه همین است. ممکن است، کسی حزب دمکرات  را بگوید، من می گویم مبارزه کارگران که بطور قطع به او مربوط نمی شود. هیچ سندیکائی اعلام وفاداری به حزب دمکرات نمی کند. بعلاوه اینکه او چی می خواهد بگوید. او حرفی ندارد جریانی نیست که این اعتراضات را به جلو سوق می دهد. آلترناتیوی ندارد. من معتقد به زوال حزب دمکرات در این عرصه ها هستم، این را باور کنیم و به این پروسه اعتماد کنیم و نگران نباشیم از آینده مبارزه توده ای که می تواند خیلی راحت دست حزب دمکرات بیفتد. کافی است ما یک کمی فعال باشیم. او جائی ندارد در اعتراضات توده ای.

سازماندهی تشکیلات مخفی

۲ــ سازماندهی تشکیلات مخفی را گفتم، به نظر من ما باید بتوانیم در ظرف یکی دو سال آینده بتوانیم بگوئیم که یک تشکیلات چند صد نفره حزبی داریم در داخل شهرهای کردستان ایران. متصل است یا منفصل و یا هر چی، اینها را باید بنشینیم و بحث کنیم. در مورد اشکال کار اینها می توان صحبت کرد. ولی عملی است و بطور واقعی امکان پذیر است. کومه له در موقعیتی است که اگر دست به کار تشکیلاتی بزند، میتواند سازمان مخفی زیرزمینی خودش را در شهرها سازمان بدهد.

در رابطه با کار رادیو:

۳ــ  در مورد رادیو من فکر میکنم امکان دارد رادیوی ما بسته شود، در عین حال که ممکن است رادیو حزب دمکرات بسته نشود، ویا رادیوی مجاور بسته نشود. برای اینکه ما یک جریان کمونیستی هستیم، جریان پی گیری هستیم. از جنس کسی نیستیم که بخواهد به ما ارفاق بکند. ولی صرف نظر از این، باید تلاش بکنیم رادیوهایمان دایر بماند به همین شکل موجودش. این امکان را باید در نظر گرفت که شاید بتوانیم یک رادیوی غیر حزبی از کسی بگیریم. لابلای هزار و یک بحث که در مورد دنیا و ایران می کند، اعلامیه های حزب کمونیست و اعلامیه های کومه له را هم بخواند. و این را بطور تشکیلاتی به مردم بخصوص در کردستان بفهمانیم که این رادیو را گوش بدهند، ما از قول فلان تشکل حرفهایمان را می زنیم. از پشت رادیو که حرف می زنیم، این تشکل ظاهری است صرفاٌ برای کمیته مرکزی کومه له. با این کانون که اینجا از آن حرف می زنیم، که مثلا کانون وکلای کرد است، وقتی نگاه می کنید به این و کلا می بینید همهٌ آنها، اعضاء کمیته مرکزی کومه له و دوروبرآن هستند. بخش زیادی از حرفهایمان را می توانیم همچنان بزنیم. به نظر من رادیوئی که مال کومه له نباشد ولی تعریف کومه له را بکند، امکان دارد که بشود در یک کشوری داشت.

خلاصه بحث من:

بحث من این است که حرکت ما الان به سمت کارتشکیلاتی، سیاسی، رهبری و سازماندهی جنبش کارگری و اعتراضی در ایران باشد.

(چند کلمهٌ دیگر می آیم سر جغرافیای این بخش علنی و مسائل تشکیلات علنی) ولی حرکت کومه له، نوعی که خودش را آرایش می دهد و مسائلی که در جلساتش مطرح می شود، باید مسائل این پروسه باشد. من فکر میکنم کمیته مرکزی کومه له در درجهٌ اول باید یک همچنین نقشه ای را بگذارد جلوی خودش و کار را دستش بگیرد، که ما می خواهیم در یک سال آینده اتحادیه در بین کارگران کردستان تشکیل شود، x وy از کمیته مرکزی مسئول ساختن این اتحادیه هستند، کاری نداریم که “تکش” کیست و کی چه می کند؟ کار و بخش زیادی از انرژی کمیته مرکزی کومه له باید مصروف این نقشهٌ عمومی شود که طبعا برای بخش علنی و ارگانها و تشکیلاتی که الان ما به آنها می گوئیم کومه له، باید نیرو اختصاص داد و راه حل داشت. ولی این باید بخشی از فعالیت کومه له باشد.

سازماندهی شهرها و ایجاد تشکیلات مخفی شهرها:

در مورد سازماندهی شهرها من در باره آن، عرصه به عرصه صحبت می کنم.

یک رهبری توانا برای این امور بگذارید. به نظر من اگر کمیته مرکزی کومه له ۱۳ نفر است ۵ یا ۶ نفر مسئول و مشغول سازماندهی فعالیت کارگری و توده ای در شهرهای کردستان ایران باشند. که باهم بتوانند بحث کنند، بررسی کنند، ماموریت بفرستند، فعالین را ببینند، و از مشاهداتشان استنتاج کنند، کار راپیش ببرند. به نظر من گذاشتن یک “تکش”  حاشیه ای برای کمیته مرکزی کومه له، که مسائل شهر به آن مربوط می شود، خیلی یواش و تدریجی است. ۵ یا ۶ نفراز کسانی که قبلا هم، قبل از اینکه کومه له دست به اسلحه ببرد، کارشان این بوده که در شهرها مردم را ببینند و سازمان بدهند، ایده هائی را میان آنها ببرند،همین کار را باید دوباره شروع کنند.

دوم اینکه باید اشکال سازمانیابی و فعالیت تشکیلات مخفی را بر مبنای سیاست سازماندهی که اعلام کرده ایم با توجه به ویژگی های موجود در کردستان، بررسی کرد و به نتایج ملموس رسید، وبه نتایج قابل اجرائی رسید. خیلی سریع، بالاخره باید تعین کنیم که ما در شهرهای کردستان، حوزه می سازیم. جریانات کارگری کدام ها هستند؟ کدام جریانات  را می خواهیم درجا سازمان بدهیم. شکل و حالت خود ما درآن چیست؟ تشکل هائی که ما به عنوان تشکل های حزبی ایجاد می کنیم، اینها به هم ربط دارند و یا ربط ندارند، منفصل هستند، به چه مرکزی جوابگو هستند، کار امروزشان چیست؟ کار شش ماه آینده شان چیست؟ نشریه و رادیو چه جایگاهی در کارشان دارد؟ در میان آنها عضو می گیریم یا نه؟ و باید تشکیلات ها در موقعیتی باشند که بتوانند دامنهٌ عملشان را گسترش بدهند. ما باید سیاست سازماندهی ما در شهرهای کردستان ایران را بحث کنیم. و در درون کارگران کرد، تمام آن حجمی که در مورد سازماندهی سراسری گفته ایم پنج برابرش هم راجع به کردستان بنویسیم، تا بتوانیم کار کنیم و بدانیم داریم یک خطی را پیش می بریم.

فعالین این تشکیلات باید با رهبری کومه له رابطهٌ حضوری پیدا کنند. یعنی ما باید لااقل در شاخه های اصلی کارگری در کردستان، کسانی را داشته باشیم که اینها می آیند و رهبری کومه له آنها را می بینند، خط می گیرند، و می روند کار را پیش می برند. این به نظر من در کردستان عملی است و ما می توانیم در کارگاهای بزرگ کردستان و شبکه های رسته ای مثل کوره پزخانه ها، نمایندهٌ مستقیم حزبی در آنها داشته باشیم که طرف حساب رهبری ما است. به نظر من این غیر ممکن نیست. سازماندهی اینها و ایجاد رابطهٌ حضوری یک کار اساسی است. چه بطور قانونی با آمدن رهبران جنبشها و فعالین این جنبش ها به جائی که به رهبری کومه له دسترسی داشته باشند، چه از طرق دیگر از طریق اعزام آدم ها به داخل، برای بردن پیغام رهبری برای آن فعالین.

به نظر من باید یک برنامهٌ زمان بندی شده برای ایجاد تشکیلات حزبی، در شهرهای اصلی و واحدهای اقتصادی اصلی داشت. ولی باید گفت که در طول یکسال آینده ما می خواهیم تشکیلات شهر سنندج را داشته باشیم که از ۲۵ حوزه منفصل تشکیل شده باشد. ما می خواهیم حوزه هائی داشته باشیم در فلان کارگاه صنعتی و فلان رشتهٌ صنعتی. یا فلان شبکه های ما باید در فلان مدرسه شهرهای کردستان ریشه دوانده باشند ومرتبط باشیم با آنها. 

حزب و شناسائی محافل کارگری

دیگر اینکه محافل کارگری را باید شناسائی کرد، و با کومه له مستقیما مرتبط کرد.هر محفل کارگری، از هر جنسی، هر کاری دارد می کند. کار کردن براساس سیاست سازماندهی- که در نشریه کمونیست هم آمده است- را درشبکه محافل کارگری در کردستان به عنوان آن زمینهٌ عمومی فعالیت ما باید شروع کرد. بعلاوه باید ایجاد تشکل های توده ای کارگری مُعیّن برای جاهای مُعیّن، به اشکال مُعیّن، در ظرف مدت مُعیّن را در دستور گذاشت.

 

سازماندهی شکل قانونی مبارزه 

بالاخره باید نشست بحث کرد و اشکال اصلی (مبارزهٌ) کارقانونی مردم زحمتکش در کردستان را تعریف کرد و فراخوان داد و در آن دخالت کرد. همانطور که شهردار نابلوس(Nablos) در جنبش مردم فلسطین نقشی بازی می کنند، کسانی قانونا آنجا سر کار هستند و اعتراض هم می کنند. حالا در آنجا می تواند بگوید P.L.O را قبول دارد یا رد می کند و غیره. شاید در ایران نتوان عینا این کار کرد، ولی ما باید شخصیت های اعتراض علنی و قانونی بوجود بیاوریم، پیدا کنیم و تربیت کنیم که اعتراض مردم را در محل رهبری می کنند. یکی ممکن است در کل کردستان شناخته شده باشد، که بعید می دانم الان چنین کسی وجود داشته باشد. شاید از میان معلمین و یا فرهنگیان و …، یک همچنین شخصی الان در داخل وجود داشته باشد. آدم های باشرف و باسمپاتی به سمت جنبش و حرکت معینی وجود داشته باشند که مردم دوستشان دارند. در غیر این صورت درسطح شهر، در سطح شاخه تولیدی، درسطح محل، یا در سطح حرفه، یکی ممکن است بتواند مثلا جنبش معلمان را به میدان بکشد، رهبرقانونی آنها باشد، ما باید آنها را پیدا کنیم وسر کار بگذاریم. با این شخصیت ها تماس بگیریم بطورمستقیم و غیرمستقیم و اعتراض توده ای را گسترش بدهیم. این نوع اعتراضات اجازه می دهد که جناح رادیکال مخفی هم، بتوانند حرفی درآن رابطه داشته باند. من….

[ساید B نوار]

میشود دهها و صدها شعاراز کومه له مطرح شود رادیوها راگوش بدهند، نوارهایش پخش شوند، روزنامه هایش دست به دست بگردد و اعلامیه هایش خوانده شوند.

ما چیزی که در کردستان کم داریم، یک بُعد قانونی مبارزه است. در تهران نمی توان این را گفت، دست لیبرالهاست. باز در کردستان به دلیل آن عینیاتی که گفتیم، قضیه از حوزه نفوذ حزب دمکرات و کومه له بیرون نمی رود. و اساسا از دست کومه له بخصوص در یک منطقه های مشخصی بیرون نمی رود. هر مبارزهٌ قانونی  خدمت به مبارزه ما است.

سازماندهی جوانان و دانش آموزان

به نطر من باید مشخصا برای جوانان و دانش آموزان خط داشت. و حتی اشکال سازمانی غیر رسمی پیشنهاد کرد. این را ممکن است در رادیو علنا بگوئیم.

” جوانان جمع شوید واین  تشکل را ایجاد کنید”، ممکن است کار درستی نباشد. ما باید بدانیم چی را باید تشکیل بدهند و این را در دهان آنها بگذاریم. که کومه له می خواهد ما اینطور نهادها را تشکیل بدهیم، و اینجور کارها را بکنیم. میشود به همهٌ جوانان رهنمود داد. باز من فکر میکنم که جامعه کردستان، و نفوذ اجتماعی کومه له در کردستان به معنی آن است که جوانان یک مقولهٌ معتبر سیاسی است برای ما.

در تهران جوانان فعلا برای ما معنی ندارد. ولی در کردستان، شک ندارم اکثر جوانان را میشود پیدا کرد که حداقل یک یک عضو کومه له را شخصا میشناسند. یا به این فکر نباشند که در آن جهتی که کومه له گفته یک کاری بکند. من فکر می کنم برای جوانان باید کمپین داشت و حتی بطورغیررسمی سازمان جوانان داشت. و اگر لازم شد بطور رسمی هم سازمان جوانان داشت. ولی بیشتر کمپین هائی است که جوانان و دانش آموزان بتوانند در آنها فعال شوند. این کمپین ها می تواند از اشکال قانونی شروع شود.

خود پراتیک قانونی، به اندازه کافی، موضوع برای رادیکالیزه کردن خودش بدست می دهد. وقتی معلم ها اعتصاب کنند حتما رژیم می آید یکی از آنها را می گیرد، دفعهٌ بعد اعتراض به این است که چرا آن را گرفتید؟ و این به نظر من خصلتی است که در جامعه کردستان می تواند وجود داشته باشد.

دخالت گری در مبارزه اقتصادی و کارگری

و بالاخره اعتراض اقتصادی کارگری

ما باید سردمداراعتصابات و اعترافات و کم کاری ها ومخفی کاری ها و تحصن ها و غیره باشیم بخاطر خودشان، فی النفسه بخاطر اعتراض اقتصادی. چیزی که ما نیستیم، یعنی یک چیز عجیبی که هر مورخ تاریخ سوسیالیسم اگر بعداٌ بخواهد تاریخ مارا هم بنویسید،

فقدان یک سازمان ممکن درشهرها، متشکل بعنوان رهبران عملی در ارتباط  با ما.

آن مورخ تاریخ سوسیالیسم به چنان پدیده ای مواجه نمی شود، این خیلی عجیب است. این تشکیلات عریض و طویل، این نفوذ توده ای، به فکر یک اعتصاب نبودند! چنین رابطه ای نمی توان پیدا کرد هیچ مورخی پیدا نمیکند، چون خیلی کم است. دشوار است که بین آکسیون اعتراضی کارگری، و این تشکیلات مُعیّن، ربط فیزیکی و ملموسی پیدا کند.

من فکر می کنم ما باید کاری بکنیم که در کردستان بر سراعتراضات نان و گوشت حضور داشته باشیم.

سازماندهی شبکه توزیع نشریات

در همین رابطه فکر میکنم، باید شبکه های توزیع وسیع نشریات و جزوات و اسناد حزبی را در شهرهای کردستان سازمان بدهیم. آن چیزی که ما اکنون داریم، همه چیزتحت الشعاع رادیو است، و تحت الشعاع آن سهولتی که رادیو به کار ما داده است، چه در مقیاس سراسری و چه در مقیاس کردستان. پیج رادیو را باز می کنند، هیچ رابطهٌ سیاسی هم با حزب نگرفته اند، کافی است بتوانند یک جائی با فراغت رادیو را باز کنند و حرفهای ما را بشنوند. در نتیجه شبکه های توزیعی ما آنقدری که باید رشد نکرده است. دورهٌ شاه هم خمینی از نجف اعلامیه می داد و دربازار مکان اعلامیه پیدا می شد(بعد از ۱۵ خرداد). الان ما در موقعیت بسیار قوی هستیم برای اینکه روزنامه هائی بوجود بیاوریم، و شبکه های خود انگیخته ای از مردم برای توزیع آن روزنامه ها بوجود بیاوریم. من فکر می کنم باید روی این کارکنیم.

در مورد کار مسلحانه

فکر می کنم تداعی کردن اردوگاهی که ما در آنجا داریم، با مبارزه مسلحانه اشتباه است. این نیروی رزمی ماست، ” این اردوگاه مسلح ما است” . فکر می کنم هر کسی می داند که اینطور نیست. بخش مُعیّنی از این اردوگاه واقعاٌ بخش رزمی ماست و واقعاٌ توان جنگی ماست. بقیه مسلح هستند. در این شک نیست، ولی کارشان تشکیلاتی است. اشکال مختلف کار را دارند انجام می دهند. به این خاطر مسلح هستند که این کار را در آنجا دارند انجام می دهند. با تفنگش نمی رود ترکیه. بنا بر این ما باید به سمتی برویم که اردوگاهای ما، اردوگاههای رزمی ما باشد. من کاملا به وجود اردوگاهای نظامی در خاک عراق قائل هستم. به شرط اینکه اردوگاه نظامی باشد و هر چند تا اردوگاه که قرار است باشد. نیروی رزمی ما، نمی دانم که چقدر است، هر چه بیشتر باشد، بهتر. هر چی بیشترش ممکن بدانیم، بهتر است. ولی واقعاٌ اردوگاه جنگی ما باشند. که وقتی فرض کنید، فردا با سید ابراهیم صحبت کردند، و گفتند که شما در خاک عراق هستید؟ بگوید بله ما در عراق اردوگاهای جنگی داریم. در عراق اردوگاهای نیروی نظامی داریم. ما رابطه مان این است با عراق.عراق اجازه داده، ما نیروهایمان را آنجا آموزش بدهیم و تغذیه بکنیم.

دبیرخانه تان آنجاست؟ رادیوتان هم آنجاست؟ (رادیوصحبتش را کردیم) قبول است و رادیو بهتر است ایستگاهش آنجا باشد، تا اینکه همهٌ موجودیت نویسندگی رادیو آنجا باشد. و ۵ نفر هم رهبر برای خط دادن به آنها آنجا باشد و یک عده هم مسلح آنجا باشد، چون رهبر بالاخره سرباز احتیاج دارد. 

می خواهم بگویم آن چیزی که باید آنجا باشد. آنجا باشد. ولی تشکیلات ما، متکی به آن جغرافیا نباشد. هر کاری آنجا بهتر پیش میرود، آنجا باشد، تا وقتی که بهتر پیش می رود. ولی تعصبی برای نگه داشتنش در آنجا نباشد، چه بخواهیم و چه نخواهیم این تمام کومه له نیست که آنجاست. این بخشی از کومه له است که آنجاست، وقتی که قرار است بخشی از کومه له آنجا باشد. می توانیم بطور آزادانه تصمیم بگیریم که چه بخشی از آن، آنجا باشد. اگر کسی تمام موجودیت کومه له را آنجا می بیند، برایش سخت است که دست به ترکیب آن بزند. ولی اگر واقعاٌ آن را بخشی از کومه له ببیند که آنجاست، اگر واقعاٌ اینطو بود که تشکیلات مخفی عریض و طویلی داشتیم، می گفت شاید تکثیر نشریات را بدهم به تشکیلات داخل کشور. شاید اینطوری بهتر باشد، که نسخه بفرستم برای حوزه های تکثیر در سنندج، که منتشر کنند، تا اینکه انتشارات من در فلان جا تکثیر کند. شاید بهتر باشد کتابها را بفرستم برای انتشارات مرکزی حزب در آلمان، کاغذش ارزان است و چاپخانه اش را هم داریم، کتابهایمان را آنجا چاپ کنیم. واقعیت این است که اردوگاههای ما  در خاک کردستان عراق، طوری شده که آنها هم آنجا هستند.

ولی طرح آنی ما باید به سمتی برود که آنهائی آنجا باشند که کارشان ایجاب می کند. و آن کاری را که واقعاٌ آنجا بهترمی شود انجام داد، آنجا می گذاریم بماند. من می گویم این ده تا اردوگاههای با مربی های خودشان، با مسئولین سیاسی خودشان، و افرادی از رهبری کومه له که هم ظرفیت پاسخگوئی به آن تعداد کادررا دارند، هم طرفیت فرماندهی آن نیرو را در محل دارند، آنجا باشند. بالاخره ما هم افراد خبره فرماندهی خودمان را داریم، از کمیته مرکزی کومه له هم ممکن است ۳ نفرشان هم آنجا باشند. ولی خودش هم می داند که مسئول حفاطت از ایستگاه رادیوئی کومه له و مسئول اداره آن نیروی رزمی کومه له است که در اردوگاه دارد آموزش می بیند، و عملیاتی می کند. اگر از او بپرسند که گرایش فلان اپوزیوسیون، چی می گوید؟ جواب می دهد، من مسئولش نیستم، بروید از مسئول ترویج بپرسید که احتمالاٌ در ترکیه است. همانجائی است که بهتر است بوده باشد.

در مورد نیروی نظامی ما در کردستان و حفط سیمای نظامی کومه له:

و این انتهای خط است به نظر من. اگر شرایط طوری شد که گفتند محال است که بگذاریم تفنگ داشته باشید و شما یکجا باشید. شما روی مرز باشید، و رادیوتان را هم می بندیم. به نظر من در آن حالت ما باید بتوانیم که در آنجا یک نیروی آماده برای عملیات نظامی را که آموزش می بیند داشته باشیم. اشکال فعالیت مسلحانه را بدون عبور از مرزها، ازداخل، اگرلازم می دانیم که هر دو سه ماهی یکبار یک اتفاق مسلحانه ای بیفتد، شکل ویژه ای برای این کار در نظر بگیریم که مثلاٌ نیروهائی در داخل دور هم جمع شوند و ضربه ای بزنند و بعد متفرق شوند، اگر نیرو نمی توانیم از آن مرزها عبور بدهیم. ولی نیروهای پیشمرگه ما بطور بالقوه هنوز در اردوگاه باشند. چون چیزی که در آینده وآنجا تعیین کننده می شود، حتی اگر بدترین حالت پیش بیاید، این است که کی با چه سرعتی می تواند یک نیروی منظم بسیج کند. در صورتی که شرایط تغییر کند، ما نباید این شانس را از دست بدهیم، که در یک مدت کوتاهی بتوانیم تعداد زیادی را مسلح کنیم و بفرستیم داخل. اگر شرایط اجازه بدهد، که فرض همهٌ ما با توجه به اوضاع ایران این است، که یک روزی شرایط  این اجازه را به ما می دهد.

چون اگر واقعاٌ آن را بسته می دیدیم، باید یک فکری به حال کل مسئله می کردیم. در بدترین حالت که رژیم های منطقه همه بخواهند که ما خلع سلاح شویم و اصلاٌ اثری از آثارمان نباشد، به نظر من به توافقی که باید برسیم، این است که اردوگاه غیرنظامی داشته باشیم، که سربازان در حال آموزش ما، آنجا هستند. ترکیب  این اردوگاه را به نظر من، می توان متغیر کرد و در فرصت دیگری آنها را آورد و مسئولیت های دیگری به آنها داد، و عدهٌ دیگری فرستاد. ولی همیشه تعداد مُعیّنی از کسانی که آماده اند اسلحه بگیرند، آنجا باشند. به نظر من باید کاری کرد، که دسترسی شان به اسلحه در چنین شرایطی مقدور باشد. اگر با توافق یکی، اسلحه خانه مان در دست خودمان باشد، استفاده کنیم. به نظر می رسد رفقا بحث می کنند با توجه به تضادهائی که دولت ها دارند، بعید است که اینقدر که بخواهند که ما آنجا مسلح بمانیم، یا حتی تحمل کنند که در اردوگاه خودمان مسلح بمانیم و یا گاه و بی گاه عملیاتی بکنیم. اما خودمان میتوانیم راهی پیدا کنیم. به هر حال این یک مسئله ای است که باید بررسی کنیم که طور قطع از ما بخواهند غیر مسلح شویم. از شکل ادامهٌ کاری ما به عنوان حزب در حال جنگ با جمهوری اسلامی، که به نظر من حتی اگر یک نفر مسلح نداشته باشیم، از این ادعا نباید کوتاه بیائیم. این را چطوری تضمین می کنیم؟ ممکن است برویم روی طرح تیم های تخریب، بعد بگوئیم که پیشمرگ کومه له دارد این کارها را می کند، کسی که آیه نیاورد، پشمرگ کومه له باید به تعداد زیاد حرکت و جوله بکند و…

ولی عملیات نظامی ما سرجایش است. یا ممکن است ترور را در پیش بگیریم، ممکن است خیلی کارها را در پیش بگیریم که از امکانات روزمان ساخته است و این نقل و انتقال ها را ایجاب نمی کند.

در مجموع باید سیمای تشکیلات نظامی را حفظ کرد. حتی اگر نیروی ما درگیر عملیات نیست، باید آموزش نظامی ببیند و آموزش نظامی را حفظ کرد. باید پرورش فرمانده نظامی را حفظ کرد. واین کارهرا که جزء کارنظامی است باید حفظ کرد.

رادیو:

در مورد رادیو گفتم که در بدترین حالت بسته شود. شاید بشود از این کشور و یا کشور دیگر اجازه گرفت که یک رادیو اپوزیسیون عمومی، که اسناد اپوزیسیونها را به زبان خودش قرائت می کند، دانسته باشیم، که مال ما نیست. شاید لازم باشد نهادی به این منظور تاسیس کرد، تا بعد بتوان رفت و به اسمش رادیوئی از کسی گرفت. ولی باید این طرح را داشته باشیم. به نظر من اگر رادیوی ما را ببندند، آخر کار ما نیست. و هنوز خیلی چیزها است که به اسم نقل قول از اپوزیسیون ایران، می شود مستقیماٌ روزنامه ها و اعلامیه های رهبری کومه له را خواند و کاری را که گفته مطرح کرد. لااقل مصاحبه کرد با آنها وبه مقدار زیاد، در باره طرح هایش سوال کرد. از چنان رادیوئی، تکش با مردم صبحت کند و…گاه و بی گاه، یک آدم “بی آزاری” را هم می توان برد ونظر او را هم پرسید.  

     

در مورد رهبری

من فکر می کنم رهبری کومه له نباید اسیر این باشد که رهبری آن بخش مُعیّن از تشکیلات که صحبتش را کردم، با او برود و محبوس شود. این یعنی  باخت قطعی به حزب دمکرات، این یعنی باخت قطعی به جمهوری اسلامی. به نظر من رهبری کومه له باید رهبری توده ای بودن خودش را حفظ کند، و رهبرکارگری بودن را تازه بدست بیاورد. و طرف مذاکره بر سر مساله کُرد باقی بماند. کسی است که طرف حساب مسئله کرد است. بیشترین ضرراین روند محبوس شدن، این است که ما را از این محروم می کند. به این منظورمن فکر می کنم باید اروپا را بیشتر فعال کرد. در مورد رهبری، ابزارهائی را بدست آورد که سر شناسی بیشتری در یک سطح دیگر بدست آورد. من فکر کنم تماس حضوری با فعالین، و پخش نوارها، دقیقاٌ یکی از راههایش است. یعنی بطور فیزیکی، بُردن حرفهای رهبری به داخل. اما یک وجه بین المللی هم دارد: صحبت کردن با خبرگزاری ها، رسانه ها و غیره، و گرفتن این پُز که ما رهبر یک اعتراض در حال جریان هستیم، و طرف حساب شدن در رابطه با این مسئله. نوشتن آثارمکتوب و اساسی و چشم گیر، بویژه در مورد تاریخ ده ساله در کردستان به مثابه کومه له و برنامه هایش به شکل اساسی. به نظر من مقاله ده یازده صفحه ای که امروز من چی می گویم، فردا تو چی می گوئی، این کسی را رهبر نمی کند. باید رفت یک کتاب ۳۰۰ صفحه ای نوشت، تاریخ ده ساله مبارزه سیاسی کردستان به اسم خودت باشد، و جمع بندی کند. این می شود کتاب درسی، و کتاب پایه، برای خود آگاهی یافتن نسل های دیگر باشد. که آدم رهبر آن جامعه است. وقتی یک رهبر فعال سیاسی، یک کتاب بنویسید در مورد مسائل اساسی جامعه، حق آب و گل پیدا می کند نسبت به آن موضوع تا هر وقت که خودش فعال است. به این معنی من فکر می کنم رهبری کومه له باید بیاید، این جمعبندی ها را بکند. و این حرفهای اساسی را بزند. به نحوی که کتابهاش، تحلیل هایش، ” کومه له چه است و چه می خواهد.”؟ کی نوشته؟، اینها دائماٌ به شکل ثابتی در دست مردم باشد تا بتواند جا بیفتد. من فکر نمی کنم شما بتوانید از گیر ابراهیم علیزاده که کتابش در مورد تاریخ ده ساله کردستان ایران در همهٌ کوچه و بازار می فروشند و مورد استناد قرار می گیرد، تازه انتشارات پنگون و فلان  هم چاپ کرده است،. کسی خود را از آن خلاص کند. در صورتیکه الان اینطوری نیست، الان افول رادیوی ما و افول سروصدای ما به معنی تضعیف رهبری ما هم است. به نظر من راهش این است که رهبری ما، میخش را به عنوان رهبری آب و گل دار کوبیده باشد. و فکر می کنم باید کاری کرد که متون ما توسط بنگاهای معتبر به چاپ برسند. اینها عین واقعیت است. شما اگر یک کتاب را توسط بنگاه معتبر به چاپ برسانید، طرف مصاحبه دهها نفری در طول سال هستید. هر کسی می خواهد برنامه اش را در مورد مسئله کرد تکمیل کند، و در فلان روزنامه، در فلان بنگاه رادیوئی، در فلان تلویریون، مستند حرف بزند، یکی از منابعش، همین کتاب ۳۰۰ صفحه ای که فلانی نوشته است، که باید رفت سراغش و با او حرف زد.

و من فکر میکنم اینطوری را همان را باز می کنیم به رسانه های جمعی، مجبورشان می کنیم بپذیرند. آخر باید کارکنیم. باید یک کتابی باشد و کسی آن را بدست بگیرد و برود بدهد به آن بنگاه، و آن بنگاه آن را چاپ کند، تا این در به رویمان باز شود. من فکر می کنم این برای رهبری ما حیاتی است. و همینطور ترجمهٌ این آثار به زبان های بین المللی. وجود آثاری از رهبری ما، راجع به مسئله مبارزه طبقاتی در کردستان، به زبانهای بین المللی، برای بالا رفتن شاٌن رهبری ما، حیاتی است. با خود مردم به مثابه رهبر صحبت کردن. تمام بحث من این است که رهبری باید رهبر کسانی باشد که بخش اعظم فعالیت ما راممکن کرده اند. و آن بخش عظیم جامعه است که به نفع ما قطب ندی و پولاریزه شده است. رهبر همانها باشد. تکلیف همانها را مُعیّن کند. اشکال مختلفی می توان برای رساندن حرف رهبری به آنها پیدا کرد.

آماده سازی جو برای تغییر ریل:

من فکر می کنم یک کار اساسی که ما باید در دور آینده بکنیم، این است که اولاٌ جو را برای تغییر ریل اساسی که باید از خیلی وقت پیش حزب در کردستان بوجود آورده باشیم، فراهم کنیم. خود ما جمعیت را آموزش دادیم که کاررا فقط مسلحانه، فقط با اردوگاه و اردوگاه را فقط با یک کار مُعیّن اش ببینند. باید “به اردوگاه برگردند”، و سر یک همچنین بزنگاهای تاریخی یقهٌ ما را بگیرند. باید جو را آموزش دهیم. و آن موجودیت وسیع کومه له را به همدیگربشناسانیم. چون ما دست اندرسازماندهی آن هستیم. هر چی بسازیم به نظر من باورکردن بقیه به این مسئله آسان تر می شود.

اگر من یک عضو اردوگاه کومه له باشم که می داند که این تشکیلات آن تعداد عضو دارد، دوبرابرش در تشکیلات شهر عضو دارد، هر چقدر آنجا را بچلانند من ککم نمی گزد. چیزیم نمی شود. هر چی را می خواهند ببندند و یا می خواهند باز نگه دارند. تشکیلات سیاسی و زیرزمینی، سرکار و مشغول فعالیتی داریم که من هم عضو آن هستم. من هم در یک ایستگاه کار می کردم حالا آن بسته شده، من هم می روم خودم را به تشکیلات معرفی می کنم و می گویم، من را بفرستید به جای دیگری. می خواهم بگویم این تغییر ریل را خود ما به نظر من با توجه یک جانبه به آن نوک کوه یخ، برخودمان دشوار کردیم. ولی این تغییر ریل است، و باید همه را با این روحیه آموزش داد. 

کادرها:

دوم   اینکه کادرهائی که متعلق به این پروسه بوده اند را باید حفظ کرد. فکر می کنم نباید همه را تا آخر تاراند. قیام توده ای که بعدا همهٌ ما را نجات می دهد کادری است که ده سال تجربه در یک جنبش دارد. باید بیاید بتواند جمع بندی کند، بتواند درافزوده های جدید آموزشی بگیرد، که بتواند خودش را دوباره بسازد و برای یک دور بعد آماده کند. واضح است که کسی که امروز رهبر اتحادیه فلان من است، دیروزش رهبراتحادیه قسمت خودشان بوده، قبل از آن رهبر هیچ جا نبوده، فقط در اعتصاب شرکت می کرده است. ما کسانی داریم که در تظاهرات دوره شاه شرکت کردند، بعد آمدند در مبارزه مسلحانه شرکت کردند. بعد آمده در دنیای پیچیده جدال با حزب دمکرات و دیپلماسی و غیره هم شرکت کرده، و همه را هم فهمیده، و در مغزش جذب کرده است. به نظر من، به این ترتیب، ما یک عضو شورای سراسری کردستان پرورش دادیم برای کارمان.

ولی الان که به او نگاه می کنی، میگوئیم بی سیم چی مان را داریم از دست می دهیم. یا بی سیم چی مان روحیه اش ضعیف شده، و با با بی سیم چی مان نمی دانیم چکار کنیم. به نظر من مسئلهٌ اساسی این است که این آدم ها در متن جامعه و در یک دره آتی، بر می گردند. و اینها کسانی هستند که مردم به آنها رای می دهند. و اینها کسانی هستند که مردم به آنها اقتدا می کنند. اینها را باید حفظ کنیم، تبدیل به آن آدم ها بکنیم. بنا بر این آینده بخش مهمی از این اعضای ما، به نظر من ملحق شدن و منتقل شدن به یک سیکل دیگری از فعالیت است که متناسب با سن و تجربه و فعالیتی است که در ده- بیست سال گذشته کرده اند. ما باید آن را آگاهانه انجام دهیم. ما باید بدانیم که ما اینها را برای آینده، برای رهبری جنبش کارگری آتی داریم سازمان می دهیم. برای ادارهٌ امور در آن جامعه. به هر حال من فکرمی کنم، این یک کار مثبت ما است نه فقط به این معنی که تکلیف ما را با “یک عده” از بچه ها روشن می کند.

 

      آموزش کادرها:

به این معنی که در چنین دوره هائی وظیفه حزب است، این است که این کادر ها را به هم نزدیک کند. و همینطور تحت آموزش بگیرد. انقلاب که هست همه می رویم به خیابان و در تظاهرات و سنگ پرانی شرکت می کنیم. انقلاب که نافعال می شود، آدم می رود یک کار دیگری می کند، ولی در چهار چوب همان جنبش حزبی، در همان حزب سیاسی.

من فکر می کنم مدرسه حزبی یک کار مهمی در این دوره است، که ما باید دنبالش را بگیریم. ما آرزو می کردیم که این همه آدم در دسترس باشند که بحث های اساسی کمونیسم را ببریم در میان آنها، تجارب را برای آنها جمعبندی کنیم. آدم بار بیاوریم. این شرایطی است که عملا ایجاد شده است.

راجع به خود اردوگاه و آینده آن

الف، نیروی نظامی. ما باید نیروی نظامی مان را دست چین کنیم، و معلوم باشد که این نیروی نظامی ما است. مثلاٌ ۶۰ در صد یا ۵۰ در صد اردوگاه ما است. هر چه قدر که هست، کار شما این پنجاه یا شصت درصد این است که تا روزی که کمیته مرکزی کومه له به شما بگوید تغییراتی دیگری صورت بدهد، در هر صورت، شما نیروی جنگی ما هستند. به عنوان نیرو. تک، تک ممکن است جابجا کنند، ببرند و بیاورند، خستگی در کنید، پست عوض کنید، ولی این نیرو- مثلاٌ چند گردان ما- اینجا می مانید. اینکه هر چقدر اوضاع فرق کرده باشد، شما اینجا می مانی تاموقعی که من بگویم، اصلاٌ این راهش نیست. می گویم این راهش است، شما اینجا می مانید، و کارتان این است که استعداد رزمی خودتان را حفظ کنید تا موقعی که می توانیم عملیات کنیم. ولی به نظر من یک تعداد دیگری را باید از آنجا آورد بیرون و یک کاردیگری با آنها کرد. دیگر این اشتباه است که اردوگاه ما، چون موقعی می توانستیم به دیگران پناه بدهیم، موقعی که می توانستیم فونکسیونهای تشکیلاتی متعدد را در آنجا سازمان بدهیم، حال که نمی توانیم هم همان آدم ها را آنجا نگه داریم. ما داریم به این ترتیب یک تعدادی را از مبارزه سیاسی محروم می کنیم. نیروی آن را ببریم در ترکیه سازمان بدهیم. که می تواند این کار را بکند. ما می گوئیم زخمی داریم. ما باید به آنها رسیدگی کنیم، یک تشکیلات درست کنیم برای رسیدگی به زخمی هایمان. این هم کار حزبی ما است. یک سازمان طول و عرض داری درست کنیم. آنجا مهم تدارکات داشته ایم. بفرستیم به آن سازمان که زخمی ها را هم نگه دارد. ولی به بودن آن آدم در آنجا، تقدسی ندهیم. ما بیائیم دقیقاٌ همان چیزی را که ادعا کنیم که از آن می خواهیم استفاده کنیم، را آنجا نگه داریم. منظورم انتهای این روند است.

نُکته بعدی این است که یک عده ای با ما هستند، ولی “مجبور” است با ما باشد. راهی جلوی پایش نبوده است، هر موقع راه پیدا کند، دیگر با ما نیست. می خواهد هم دوست ما بماند به نظر من باید پذیرف که یک عده اینطوری در صفوف ما هستند. و هیچ کس خودش را راجع به آنها فریب نمی دهد. موٌدبانه و محترمانه دوست ما بمانند و بروند یک زندگی انسانی و پراتیک انسانی بکنند. بتوانند کاری بکنند، به جای اینکه آنها به گردن من آویزان باشد، لااقل من به گردن حمایت مادی و معنوی آنها آویزان شوم.

بنا بر اینباید کمک کنیم یک بخشی از اردوگاه، حتماٌ برود یک جائی مستقر شود که به قامت انسانی خودش برگردد، و گر نه استخوان لای زخم می ماند. من به او بد می گویم، و او به من بدتر می گوید، فردا از یک موضع خیلی بدتری، “می رود”. بنا بر این بخشی از اردوگاه هم به این دلیل باید یک فکری برایش بشود که کلاٌ با حزب باید تصفیه حساب بکن، نه با اردوگاه مُعیّن اش.

جغرافیای فعالیت ما:

و بالاخره باید جغرافیای فعالیتمان را با توجه به مجموع چیزهائی که گفتم بررسی بکنیم. بخشی نیرو باید در داخل کشور سازمان پیدا کنند. من معتقدم خیلی کم هستند تعداد کسانی که در تشکیلات علنی ما بودند و ده سال فغالیت کردند، به درد فعالیت مستقیم در شهرهای کردستان ایران می خورند. از نظر شناخته شده گی، بی تجربگی، مریخی گری و تعلق نداشتن به یک جنبش اعتراضی توده ای. یک موقعی داشته است، منتها ده سال مارکسیسم و سوسیالیسم جدا از طبقه، در کلهٌ اینها رفته است، و فکر می کنم وارد هر جمع کارگری که شود، مَنگشان بکند. حالا هم بابحث ابزارسازی، با بحث دمکراسی، حتی با بحث کمونیسم کارگری، آن قدر دارد بگوید که یک محفل کارگری تا سالها فلج بماند. من پیشنهادم این است که از این اردوگاه علنی، به کسی ماٌموریت به آن طرف ندهیم. نیروی حاضر و آماده به نظر من آنجا هست. اگر ما دست به کارش شویم ۶ ماه دیگر می توانیم آمار…… راستش فکر می کنم همین الان هم همینطور است. رفیق رحمان فکر می کنم دقیق تر بداند. آن نیروی حاضر و آمادهٌ آنجا را بچسبیم وبرایش مایه بگذاریم. از تشکیلات علنی، مگر استثناء هائی، به کار مستقیم در داخل مربوط نمی شود. به نظر من ارتباطات از طریق عراق، ارتباطات از طریق ترکیه، امورفنی و تدارکاتی و اجرائی درکشورهای دیگر مثل ترکیه و همینطور آلمان و کشورهای دیگر اروپا، خیلی هایش می تواند منتقل شود. آنهائی که در خدمت فعالیتهای مرکزی بودند، باید ببینیم چه بخشی از فعالیت مرکزی کجا انجام می شود، باید برود در خدمت همان قرار بگیرد.

در مجموع من معتقدم باید آن چیزی که جغرافیای ما را تعیین می کند، نه اینکه قبلاٌ کجا بودیم، بلکه کاری که می خواهیم بکنیم را از کجا بهتر می شود انجام داد، باشد.

همین الان ارتباط حضوری ما با فعالین کارگری از طریق ترکیه و همینطور از طریق اروپا، از طرق قانونی امکان پذیر است. اگر شما واحدی می خواهید بگذارید که قرار است اینها را ترویج کند، این واحد می تواند در عراق نباشد. همین الان سازماندهی پست های ارتباطاتی و حمل و نقل نشریه، هم از طریق ترکیه وهم از طریق عراق ممکن است. باید این را سازمان داد. عدهٌ زیادی را به خودش جذب می کند. کار جدی تشکیلاتی است.

باز هم در مورد رهبری

در مورد رهبری گفتم، به نظر من رهبری که نهایتاٌ( شاید نه در کوتاه مدت) در خاک عراق می ماند، رهبری باشد که نیروهای ما در خاک عراق، فونکسیونهای ما در خاک عراق، و همینطور نمایندگی مُعیّنی از ما در عراق را با اتوریتهٌ کمیته مرکزی به عهده می گیرد، از لحاظ دیپلماتیک. ولی نشریات، تبلیغات، سازماندهی کارگری، خیلی دیگر از کارهای رهبری، به نظر من، جایش عراق نیست. با توجه به اینکه نیروهای صلح در مرز ایران و عراق مستقر میشوند، و نه مرز ایران و ترکیه، شاید این یکی بهتر باشد. ازنقظه نظر بعضی اشکال ارتباطاتی، با توجه به اینکه قانوناٌ بعد از صلح می شود آمد ترکیه، در صورتیکه فکر نمی کنم تا ده سال دیگر هم قانوناٌ بشود به کربلا رفت، ترکیه جای خیلی مناسب تری است برای کار کارگری، و ارتباطات کارگری، همینطورخود اروپا.

خلاصه حرف من این است که این جغرافیا، آخرین نکته ای است که تعیین می شود باید بعد از اینکه همهٌ کارمان را تعریف کردیم، ۶ نفر را گذاشتیم و کفتیم سندیکا بساز و تشکیلات حزبی بساز، کمپین های دانش آموزان و جوانان را در شهرها هدایت کن، خودش بنشیند و کلاهش را قاضی کند که ببیند کارش از کجا بهترپیش می رود، از همانجا کارش را بکند. بخشی از آن حتماٌ به عراق می افتد، بخشی هم به جاهای دیگر می افتد.

در مجموع فکر می کنم، با توجه به اینکه به هر حال آرایش مان به آنجا گره خورده است، و هر فعل و انفعالی در منطقه اجازه نمی دهد که ما بتوانیم جلسه تشکیل بدهیم و همین حرفها را هم بزنیم، از این نظر وقت نداریم. از این نظر مبرمیت تهیه این نقشه عمل ها، و آرایش گرفتن برای آن، جدی است. باید فوراٌ این کار را شروع کرد. چون خیلی از نکات در سطح خاص تری است. اینکه در کردستان اتحادیه قانونی چقدر بُرد دارد، ندارد، و یا چه کمپین مُعیّن را می شود در دستور مردم عل العموم گذاشت، یا آرایش آن کمیته ای که می خواهد شهر را سازمان بدهد باید چی باشد، و یا تشکیلات ما باید علنی یا مخفی بماند. منقصل یا متصل باشد. من فکر نمی کنم جای این حرفها، اینجا باشد. جایش آنجائی است که این ارگانها اول وجود داشته باشد. و آدم برود در جلسهٌ آنها شرکت کند. و ببیند بحث اصلاٌ چیست، فاکت ها را مطالعه بکند. من دیگر وارد اینها نمی شوم. 

فقط به یک نکته برمی گردم:

تحلیل وضعیت ما در نتیجه صلح ایران و عراق

من فکر می کنم – در کنگره هم گفتم- آن شکافی که جنگ ایران و عراق بوجود آورد، و آن همسوئی که بوجود می آورد، بسته شود. ما باید فرضمان را این بگذاریم که این شکاف بسته است.و فعالیت کنیم، تا وقتی که اگر باز است، بتوانیم از آن استفاده کنیم. و گر نه ما سرنوشت مان را دادیم دست دوتای دیگر. یعنی همیشه من فکر می کردم آن عنصری که کمونیست را محدود می کند، نیروی بورژوائی است که “روبروی”ش ایستاده است. الان با وضعیتی مواجه شدیم که عنصری که ما را محدود می کند زور بورژوای ای است که قرار بوده با ما همسو باشد. پایان این همسوئی دیگر باید تبدیل به یک آوانتاژی شود برای ما. نه اینکه عزا بگیریم که دیگر این می خواهد با ما همسو نباشد. من فکر می کنم کارمان را، و حتی مبارزه مسلحانه مان را،  باید مستقل از این تضاد سازمان بدهیم. ما وقتی مبارزه مسلحانه را شروع کردیم، عراق با ما همسو نبود. بعداٌ همسو شده، بعداٌ آمده در این قضیه. اگر مبارزه مسلحانه زمینه عینی درکردستان دارد، به نظر من رفقای ما بایدحساب کنند که چطوری بدون این تضاد، می تواند این مبارزه را پیش بُرد.

جواب این سوال را باید بدهیم. اگر اینطوری کار کنیم، تازه کُندی های این پروسه، این که بالاخره شکاف تاریخی وجود دارد، و بالاخره جائی برای مانور برای ما است، می شود آوانتاژ برای ما. در غیر این صورت وزنه است به پای ما. مثل انجمن هواداران در خارج، اگر حوزه نشریه اش را بلد است پخش کند، حوزهٌ هواداران می شود نیروی اضافی که بتواند خیلی بهتر پخش کند. ولی اگر هنرحوزه تشکیلاتی این است که نشریه اش را از طریق انجمن هواداران پخش کند، انجمن هواداران می شود کنترل کننده و ارباب این تشکیلات. هر روزی که نکند، من نمی توانم حرفم را بزنم. به نظر من این آن بحثی است که به شکل دیگری اینجا مطرح است.

ما باید الان دیگر مستقل از این کشمکش منطقه ای، تمام کارمان را سازمان دهیم اگر آن کشمکش وجود داشته باشد، حتماٌ دستمان بازتر می شود که خیلی کارها را بهتر انجام دهیم. ولی به این کومه له ای فکر کنیم؛ و کومه له ای را در یکی دوسال آینده نشانه بگیریم که واقعاٌ مستقل از این شکاف دارد فعالیت سیاسی و تشکیلاتی و اگرلازم است نظامی( چون آن موقع باید دید که اگر لازم است به کجا رسیده است)، را انجام می دهد.   

    

 این چکیده بحث من است.   

—————————

 متن اولیه، یک دفترچه دست نویس است، که وقت خود توسط رفقائی که در “سازمان مرکزی” حزب کمونیست ایران کار میکردند، از روی نوار کاست پیاده و نوشته شده بود. از جمله آن رفقا میتوانم به رفیق عزیز و جان باخته، “فریده آرمان”، و رفقا “شمسی خُرّمی” و “سولماز خرسند” اشاره کنم.  من تمام صفحات آن دفترچه را اسکن کردم. نسخه ای را برای رفیق عزیز “غفار غلام ویسی” فرستادم و او زحمت تایپ را بر عهده گرفت. متن کنونی با مبنا گرفتن نسخه تایپ شده توسط غفار، پس از وارد کردن برخی تصحیحات و رفع اشکالات تایپی، توسط من تهیه شده است.

ایرج فرزاد

۲۰ نوامبر ۲۰۲۳

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate