در صورت حملۀ نظامی ایالات متحده و اسرائیل به ایران موضع ما چه باید باشد؟

در صورت حملۀ نظامی ایالات متحده و اسرائیل به ایران موضع ما چه باید باشد؟ نقدی به سازمان های بین المللی تروتسکیستی

اصل و منشأ موضع ما
موضع گرایش مارکسیست های انقلابی ایران، به تجربۀ سال های ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ بازمی گردد.
در این سال ها تلاش ما بر آن بود تا با پدیدۀ ضدانقلاب اسلامی مقابله نماییم که با هدف درهم کوبیدن انقلاب، ظاهری “ضد امپریالیستی” به خود گرفته بود. این جریان تلاش داشت تا با اتخاذ چنین روشی، رهبری انقلاب را به چنگ آورد، و بلافاصله پس از نائل شدن به این هدف، اقدام به درهم کوبیدن جنبشی توده ای کرد که بالغ بر ۱۰ میلیون نفر- یک چهارم جمعیت کشور در آن زمان- را بسیج کرده بود.
نیروی اصلی در درون این جنبش، طبقۀ کارگر بود. طی یک دورۀ چند ماهه، جنبش کارگری توانست تا چندین دهه شکست و رکود در دوران دیکتاتوری شاهنشاهی را جبران کند: اعتصاب سیاسی کارگران نفت، کنترل تولید و توزیع به وسیلۀ شوراهای کارگری و غیره. تمامی این دستاوردها به دلیل ناتوانی چپ استالینیست و مائوئیست در تشخیص “گرگ پنهان در لباس میش” درهم شکسته شد.
از همان ابتدا، اسلامگرایان تاکتیک هایی را اتخاذ کردند که به ظاهر رادیکال یا حتی چپ به نظر می رسید، اما در حقیقت این تاکتیک ها هیچ چیز به جز تضعیف جنبش کارگری نبود. در بحبوحۀ جنبشی که طبقۀ کارگر، به ویژه کارگران صنعت نفت، نقشی کلیدی را در آن ایفا می کردند، اسلامگرایان به اشغال سفارت و منحرف کردن کارگران و بسیاری از فعالین به سوی ژست سیاسی و سردادن شعارهایی در بیرون از سفارت، پرداختند. در زمانی که کارگران مشغول تشکیل شوراهای کارگری در بسیاری از مناطق، و کنترل تولید و حتی توزیع در برخی موارد بودند، شماری از گروه های مهم چریکی و استالینیستی، اهمیت کنترل کارگری و شوراهای کارگری را درک نکردند. در واقع آن ها از نقشی انقلابی که جنبش های مستقل زنان و اقلیت های ملی می توانستند ایفا کنند، غافل ماندند.
ضدانقلاب که با چهرۀ “انقلابی” به میدان آمده بود، از سنت های مذهبی و فرهنگی توده ها نهایت بهره برداری را کرد و، البته، برای وارد آوردن ضربه ای مهلک به جنبش- که اثرات آن پس از چندین دهه همچنان باقی مانده است- از حمایت امپریالیسم نیز برخوردار گردید.
در همان حال که چپ عموماً ایدئولوژی اسلامی را یکسره قرون وسطایی و ارتجاعی می دانست۱، بخش عظیمی از آن- من جمله چپ بین المللی- بر آن گمان بود که رژیم خمینی به طور عینی یا تجربی یا حتی ناآگاهانه (!)، رژیمی “ضد امپریالیستی” و “انقلابی” است. این طرز تلقی نادرست، فاجعه بار بودن خود را به تمامی گروه های استالینیست، مائوئیست، سانتریست و سایرین نشان داد و حتی موجب ایجاد شکاف در میان تروتسکیست ها نیز گردید؛ به طوری که نیمی از گروه جانب خمینی را گرفت. متأسفانه رهبری دبیرخانۀ بین الملل چهارم (USFI) به جای فاصله گرفتن از گروهی که سیاست سازش طبقاتی را پیش گرفته بود، از گروه مدافع استقلال طبقۀ کارگر دوری جست!
اما این رویداد غم انگیز در تاریخ ما تنها به این جا ختم نگردید. از خلال پذیرش این استراتژی، جنبش ناگزیر می باید بارها با تکرار کمدی- تراژدی آن رو به رو شود. بسیاری از گروه هایی که در طول انقلاب دیگران را به دلیل مواضع حمایت آمیز از خمینی مورد نقد قرار داده بودند، این بار در موضوع “دفاع از ایران” در صورت تشدید نزاع میان دولت های آمریکا و ایران، گوی سبقت را از یکدیگر ربودند.
مواضع و شعارهای مشابه دیگری نیز به دنبال جنبش مطرح بوده اند: “ما از لیبی پشتیبانی می کنیم” (آوریل ۱۹۸۶)، “پیروز باد عراق!” (۱۹۹۱) و “همۀ ما اکنون حزب الله هستیم” (۲۰۰۷) و غیره، که گاه تند و گاه آهسته، از سوی طیف گسترده ای از سازمان های مدعی “تروتسکیسم” به گوش رسیده است. این مواضع میان طیف وسیعی از سازمان ها- از سازمان های بسیار کوچک، حاشیه ای و سکت های خرده بورژوایی گرفته تا احزاب بزرگ با ریشه های قوی کارگری- مشترک است.
از آن جا که جنبش تاکنون بسیار بیشتر از آن چه حق او بوده است، از افراد و سازمان های شارلاتان یا حتی صادق و خیرخواه، ولی گیج و مبهوت، ضربه خورده است، به اعتقاد ما تا زمانی که یک قطب نظری در برابر چنین مواضعی وجود نداشته باشد، تکرار این دست اشتباهات اجتناب ناپذیر خواهد بود.
موضع ما نخست در ارتباط با رژیم ایران شکل گرفت و سپس طی جنگ خلیج (در جزوه ای زیر عنوان “جنگ خلیج و سوسیالیسم انقلابی”) تکمیل گردید. در سال ۱۹۹۰-۹۱، ما در تقابل با امپریالیسم، در جبهۀ رژیم بعثی قرار نگرفتیم. بلکه از توده های عراقی علیه امپریالیسم و آلت دست آن در منطقه دفاع نمودیم. خیزش کردها و شیعه ها علیه رژیم نشان داد که این خط سیاسی به هیچ وجه خیال بافانه (یوتوپیایی) نبوده است. اما متأسفانه چپ جهانی تلاشی برای پیشبرد و بسط این مشی سیاسی نکرد.
موضع ما: جبهۀ سوم
با درنظر داشتن این که شرایط مشخص تاریخی و وضعیت اقتصادی در تمامی کشورهای تحت سلطه، دستخوش تغییرات فاحشی شده، بورژوازی ملی مایل به حفظ “منافع ملی” بوده و سلطۀ امپریالیسم شکل جدیدی به خود گرفته است، ما بر این باوریم که سه اصل کمینترن (بین الملل سوم)- با کمی اصلاح و تعدیل- همچنان قابلیت انطباق خود را حفظ کرده است.
مهمترین فاکتور برای مارکسیست ها بایستی توسعۀ مبارزۀ طبقاتی، به ویژه مبارزۀ پرولتاریا، باشد. طبقۀ کارگر در این کشورها به مدت چندین دهه به اعتصابات توده ای یا حتی اعتصابات عمومی دست زده، تلاش نموده تا اتحادیه های کارگری و سازمان های مستقل خود را ایجاد کند، شوراهای کارگری را تشکیل داده، تولید را کنترل کرده است و غیره.
با توجه به مسیر استقلال این کشورها- استقلال از نقطه نظر قلمروی یک مستعمره که شامل ملیت های متنوعی می شد- مواردی همچون ستم ملی از سوی یک گروه قومی (مذهبی) مسلط و درگیری میان دولت های محلی با دولت مرکزی، پدیده ای قابل ملاحظه بوده است. “منافع ملی” یک دولت- ملت، در تقابل با ابتدایی ترین حقوق ملیت ها و هم چنین کارگران قرار دارد.
به همین خاطر است که به عنوان مثال، شکست رژیم بعثی در سال ۱۹۹۱ علامتی بود به شمار عظیمی از کردها و شیعه ها تا علیه حاکمیت شورش کنند. هرچند درست است که رهبری هر دو جنبش مذکور ضد انقلابی بود؛ به علاوه با وجود این که توده ها نیز توهمات زیادی به وعده های امپریالیسم آمریکا داشتند، اما نشان دادند که در صورت حضور یک رهبری انقلابی، فضای بالقوۀ بزرگی برای تشکیل یک جبهۀ سوم وجود دارد.
بنابراین در کشورهایی نظیر عراق یا ایران، طبقۀ کارگر باید توده ها را به سمت تشکیل یک جبهۀ سوم مستقل- بدون حضور بورژوازی “خود” در دفاع از “منافع ملی” و بدون امپریالیسم- هدایت کند. این یک جبهۀ متحد کارگران و تمامی زحمتکشان و اقشار تحت ستم جامعه است که نه فقط باید ضد امپریالیستی باشد، بلکه همچنین باید برای سرنگونی سرمایه داری از طریق مطرح کردن مطالبات انتقالی مانند کنترل کارگری، مبارزه کند.
این جبهۀ مستقل و حقیقتاً انقلابی از تمامی سازمان های چپ یا مترقی جهان خواهد خواست که با حمایت از آن ها، این جبهه را به یک آلترناتیو واقعی در مقابل دو گروه دیگر تبدیل کنند. مارکسیست ها به جای فراخواندن مردم به پیوستن به ارتش بورژوازی دست نشانده و ارتجاعی، باید از تمامی کارگرانی که به ارتش اعزام شده اند بخواهند که سلاح های خود را به سوی افسرانشان بگیرند، شورای سربازان را تشکیل دهند، توده ها را برای دفاع از کارخانجات و هم محلی های خود به سلاح مجهز سازند، مهارت های نظامی را در سطحی بالا به توده ها تعلیم دهند و جنگی انقلابی را علیه امپریالیسم و بورژوازی کشور خود هدایت کنند.
این راه واقعی مقابله با امپریالیسم و شکست آن، و صدالبته یک مطالبۀ دشوار و غیرمعمول است. اما باید درنظر داشت که تدارک برای انقلاب، خود یک رویداد معمول و ساده نیست. این وظیفۀ ماست. این که آیا چنین جبهه ای در عمل شکل می گیرد یا خیر، به تدارک نظری و عملی پیشین و اقدام مصمم ما در به دست آوردن توانایی رهبری توده ها به سوی این هدف به محض آغاز منازعات بستگی دارد. موضع “متعارف” سازمان های تروتسکیستی سنتی
هرچند موضع گیری بسیار از افراد در درون جنبش “تروتسکیستی” نسبت به کشورهای مختلف- آن هم بدون هیچ گونه دانش کافی به جز آن چه در مطبوعات و رسانه های بورژوایی اروپا خوانده و شنیده اند- به یک امر متداول تبدیل شده است، ولی یک خطای بزرگ تر نیز وجود دارد و آن تقلید از موضع کمینترن یا تروتسکی بدون درک منطق پشت آن، می باشد.
اگر ما به موضع تروتسکی پیرامون جنگ میان امپریالیسم آمریکا و اتیوپی نگاه کنیم، درمی یابیم که توجه اصلی به این موضوع معطوف شده است که شکست کشور امپریالیست توازن قوای بین المللی را بیشتر به نفع پرولتاریا تغییر خواهد داد و به استقلال کشورهای توسعه نیافته منجر خواهد شد. تروتسکی می گوید: “البته ما مدافع شکست ایتالیا و پیروزی اتیوپی هستیم…” و سپس به درستی اضافه می کند “ما می خواهیم روی این نکته انگشت بگذاریم که این مبارزه نه علیه فاشیسم، بلکه علیه امپریالیسم هدایت می شود. وقتی جنگ صورت می گیرد، پرسش پیش روی ما این نیست که چه کسی “بهتر” است: نجاشی (امپراتور اتیوپی، معرّب کلمۀ نگوس) یا موسولینی؛ بالعکس، مسألۀ رابطۀ طبقات و مبارزۀ یک ملت توسعه نیافته برای استقلال خود از امپریالیسم مطرح است.” (تروتسکی، نزاع ایتالیا-اتیوپی، نوشته های لئون تروتسکی، ۱۹۳۵-۳۶، ص. ۴۱)
واضح است که در جهان کنونی، “مسألۀ ارتباط طبقات” تنها به طبقات اجتماعی در کشور امپریالیستی محدود نمی گردد، بلکه به همان اندازه (یا حتی بیشتر) بر موضع کارگران در درون کشور تحت سلطه نیز تأکید می ورزد. بنابراین “مبارزۀ یک ملت توسعه نیافته برای استقلال خود از امپریالیسم” از نظر تاریخی اکنون دیگر امری بی ربط است.
تروتسکی حتی می توانست چنین موضعی را نسبت به برزیل در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ اتخاذ کند:
“در حال حاضر در برزیل یک رژیم شبه فاشیستی وجود دارد؛ رژیمی که تمامی انقلابیون تنها می توانند با نفرت به آن نگاه کنند. فرض کنید که همین فردا، انگلستان وارد درگیری نظامی با برزیل می شود. من از شما می پرسم که طبقۀ کارگر طرف کدام جبهۀ نبرد قرار خواهد گرفت؟ من به شخصه پاسخ خواهم داد: در این مورد، من جانب برزیل “فاشیست” را در مقابل بریتانیای “دموکراتیک” خواهم گرفت. اما چرا؟ چرا که در این درگیری میان آن ها، مسأله بر سر دموکراسی یا فاشیسم نخواهد بود. اگر انگلستان پیروز باشد، رژیم فاشیستی دیگری در ریو دو ژانیرو مستقر و زنجیرهای برزیل را دوچندان خواهد کرد. اگر بالعکس برزیل پیروز باشد، انگیزه ای نیرومند به آگاهی ملی و دموکراتیک کشور خواهد بخشید و به سرنگونی دیکتاتوری وارگاس منجر خواهد شد. شکست انگلستان همزمان ضربه ای به امپریالیسم بریتانیا خواهد بود و به جنبش انقلابی پرولتاریای بریتانیا انگیزه خواهد بخشید (تروتسکی، مبارزۀ ضد امپریالیستی راهنمای رهایی است، نوشته های لئون تروتسکی، ۱۹۳۸-۳۹، صص. ۳۱-۳۶)
موضع تروتسکی پیرامون جنگ مابین ایتالیای فاشیست و اتیوپی، و تهدیدهای بریتانیا نسبت به رژیم شبه فاشیستی برزیل، مشابه موضع مارکس در مثلاً جنگ روسیه_دولت عثمانی (۱۸۷۸) است. علت این موضوع آنست که شرایط طی سال های ۱۸۷۸ و ۱۹۳۵ یا ۱۹۳۸ دستخوش دگرگونی و تغییری اساسی نشده بود. آهنگ توسعه در طول آن ۶۰ سال به گونه ای بود که تغییری کیفی در ساختار طبقاتی این جوامع ایجاد نکرد.
تروتسکی با کشورهای پیشا-سرمایه داری یا کشورهای سرمایه داری بسیار ضعیف رو به رو بود که در هیچ یک از آن ها جنبش طبقۀ کارگر قابل ملاحظه نبود؛ به همین خاطرست که او به پرولتاریای “بریتانیا” و نه “برزیل” اشاره می کند. اما اگر قرار باشد تا مثلاً یک قدرت امپریالیستی بنابر دلایلی برزیل را تهدید کند، آیا می توان بازهم چنین موضعی را اتخاذ کرد؟ آیا مارکسیست ها می توانند این حقیقت را از نظر دور دارند که سرمایه داری برزیل در طول ۷۰ سال گذشته با رشدی بسیار سریع توسعه یافته است؟ که اختلافات طبقاتی و نابرابری های اجتماعی در میان این طبقات افزایش داشته است؟ که طبقۀ کارگر مبارزات بسیاری را از سر گذرانده و تا حدی بالغ گردیده که یک دولت کارگری رفرمیست و شوراهای کارخانه را تجربه کرده است؟ که بخش های دیگری از جامعه- مانند سیاهپوستان- هم درگیر جنبش های توده ای مهم شده اند؟
در برزیل کنونی، “مسألۀ ارتباط طبقات” باید بر طبقۀ کارگر برزیل و به ویژه عناصری که حول شوراهای کارخانه و جناح چپ حزب کارگر قرار داند، متمرکز شود. بنابراین باید خصوصیت تاریخی یک تحلیل، موضع یا اصل را همواره درنظر داشت.
دفاع از “ایران” به چه معناست؟
هرچند تروتسکیست های سنتی نسبت به این “اصل انقلابی” به شدت حساس هستند (تا جایی که ما را به دلیل عدم پذیرش آن، بدون هیچ گونه مدرکی “اپورتونیست” خطاب می کنند)، ولی همیشه نسبت به مفهوم و معنای «دفاع از “ایران”» مبهم، کلی و سربسته برخورد کرده اند (به خصوص در عمل).
آن ها صرفاً می گویند که در صورت وقوع حمله ای نظامی از سوی آمریکا-اسرائیل، انقلابیون باید “از ایران دفاع کنند”! اما هیچ گونه توضیحی نسبت به ماهیت طبقاتی “ایران” نمی دهند. چرا که تصور آن ها از “ایران”، هفت دهه عقب است! در این مدل کهنه، هیچ چیز در مورد طبقۀ سرمایه دار حاکم و ماهیت دولت؛ طبقۀ کارگر و نقش محوری آن در حیات اقتصادی “ایران” و توان بالقوۀ آن به عنوان رهبر تمامی طبقات و اقشار تحت ستم و استثمار در مبارزه برای سرنگونی سرمایه داری؛ و “جایگاه دوم” زنان در جامعه و غیره، وجود ندارد. “کوری طبقاتی” واضح در این موضع گیری، جداً درخور تأمل است!
تنها جایی که عبارت “دفاع از ایران” می تواند برای ما مفهوم داشته باشد، استفاده از آن در چارچوب تلاش برای حفظ “تمامیت ارضی” است. این در واقع همان قلمروی “ایران” است و هیچ چیز به جز زندان ملیت های مختلف نیست که از خلال فتح سرزمین گروه های نژادی مختلف به دست امپراتوری پارسیان و از دست دادن بخش هایی از آن در طول رقابت میان امپراتوری های بریتانیا و تزار، به وجود آمده است. بنابراین حتی قلمروی “ایران” هم یک پدیدۀ ثابث و تغییرناپذیر نیست و محصول جنگ های صورت گرفته میان طبقات حاکمۀ ایران، بریتانیا و روسیه، و شورش های طبقات تحت ستم منطقه می باشد.
دفاع از شکل و ترکیب دقیق قلمروی یک “ایران” سرمایه داری که تحت سلطۀ امپریالیسم قرار دارد، نگرانی و دغدغۀ اصلی کارگران ایران نیست. در حال حاضر، نگرانی اصلی آن ها حفظ معیشت است. بلکه فراتر از این، وظیفۀ تاریخی مهم آن ها کسب قدرت است. بنابراین دغدغۀ اصلی ما نیز باید، فارغ از مرزهای ایران و کشورهای همسایۀ آن، سرنگونی طبقۀ سرمایه دار “ایران” و تشکیل جمهوری شورایی باشد. این می تواند نخستین گام به سوی تشکیل فدراسیون دولت های کارگری در کشورهای همسایه و بهترین راه برای مقابله با هرگونه طرح امپریالیستی حمله در منطقه باشد.
بنابراین واژۀ “ایران” برای مارکسیست های انقلابی بی معناست، مگر آن که به طور مشخص در قالب زمان و طبقه مورد استفاده قرار گیرد. دفاع تروتسکی از برزیل یا اتیوپی، دفاع از دولت های بورژوایی این کشورها در مقابل تهاجم امپریالیستی بود- آن هم در مقطعی که چنین دولتی یک پیشرفت نوین محسوب می شد. اما وقتی سازمان های “تروتسکیستی” کنونی از استدلالات لنین و تروتسکی در صد سال پیش یا حتی در دهۀ ۱۹۳۰ در ارتباط با “بورژوازی ملی” استفاده می کنند، شرم دارند که بگویند آن ها از حاکمیت تماماً ارتجاعی ایران در مقابل تهاجم امپریالیستی دفاع می نمایند. به همین دلیل، تنها واژۀ “ایران” برای تقلیل این شرم مورد استفاده قرار می گیرد! این بی تردید یک رویکرد “اپورتونیستی” نسبت به چنین مقولۀ مهمی است.
۲۵ ژانویۀ ۲۰۱۲ (۵ بهمن۱۳۹۰)
ترجمه از متن انگلیسی: کیوان نوفرستی

۱ البته به استثنای سازمان مجاهدین خلق (که حتی پس از پذیریش رسمی و سازمانی مارکسیسم نیز هم چنان نظری مثبت به اسلام و تشیع داشت) و حزب تودۀ ایران که آشکارا قائل به “اسلام انقلابی” (در تقابل با اسلام ضدانقلابی، درباری و ارتجاعی) و روحانیت مترقی بود. مورد اخیر نه فقط در نشریات و روزنامه های حزب (مانند جزوۀ “ما و روحانیت مترقی و چند مقالۀ دیگر”، نوشتۀ احسان طبری و نور الدین کیانوری، انتشارات حزب تودۀ ایران، سال ۱۳۵۷)، که در عملکرد آنان نیز کاملاً مشهود و منعکس بود.

مازیار رازی- مراد شیرین
https://linktr.ee/mazraz
ترجمه از متن انگلیسی: کیوان نوفرستی

مقالات مرتبط:
مارکسیست های انقلابی نباید از بنیادگرایی اسلامی حمایت کنند
آیا «ضدیت با جنگ» باید به معنای «حمایت از رژیم» باشد؟

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate