در مورد تهاجم نظامی روسیه به اوکراین

روسیه در روز دوم اسفند ماه سال ۱۴۰۰ حمله گسترده و همه‌جانبه‌ای را به جمهوری اوکراین آغاز کرد که اتفاق چندان نامنتظره‌ای نبود. روند شکل‌گیری این ماجرا از مدت‌ها پیش آغاز شده بود و پیش‌بینی‌ها نشان می‌داد که سرانجام به نتیجه‌ای جز جنگ منجر نمی‌شود. ظاهرا کلید این حمله پس‌از طرح پیشنهادی روسیه در دوما درباره به رسمیت شناختن دیپلماتیک فوری جمهوری خلق دونتسک (DPR) و جمهوری خلق لوهانسک ((LPR آغاز گردید. جنبش خودمختاری در ا‌ین دومنطقه از هشت سال پیش شکل گرفته و آنان در طی این مدت با دولت مرکزی اوکراین در حال جنگ و گریز بوده‌اند.

در یک سو دولت روسیه قرار گرفته که تحت عنوان دفاع از خلق‌های این دو جمهوری تازه ‌تاسیس‌شده توپ‌ها و تانک‌های خود را به این دوکشور اعزام کرده و ساکنین آن را جدای از ملیت و زبان مورد حمله قرار داده و دامنه حملات خود را تا «کیف» پایتخت اوکراین نیز گسترش داده است؛ و در سوی دیگر دولت آمریکا و هم‌پیمانان غربی آنان در ناتو که آنان نیز در دفاع از خلق ستمدیده اوکراین پا به میدان نهاده‌اند؛ اما آیا هیچ‌کدام از آنان در بیانیه‌های رسمی خود صادق هستند؟

تضادهای درونی سیستم جهانی سرمایه‌داری علی‌رغم هم‌پیوستگی‌های عمومی با تشدید بحران جهانی سرمایه روزبه‌روز تعمیق بیشتری گرفته و به مرحله انفجاری‌تری نزدیک می‌شود. تضاد حکومت سرمایه‌داری در حال افول آمریکا با سرمایه‌داری در حال قدرت‌گیری روسیه و چین لزوم تقسیم مجدد بازارهای جهانی را در دستور روز قرار داده است. چین به حریم فضایی تایوان تجاوز می‌کند و سیاست‌های تهاجمی‌تری نسبت به کشورهای اقیانوسیه در پیش میگیرد و روسیه به اوکراین حمله می‌برد.

روسیه با این حرکت از یک سو در صدد تحکیم موقعیت خود در مقابله با پیمان ناتو، و از سوی دیگر بهره‌بری از نیروی کار ارزان اوکراین به ویژه دو جمهوری جدیدتاسیس است که از آمار بیکاری بالایی رنج می‌برند. این جنگ در عین حال بحران داخلی اقتصادی – سیاسی روسیه را مهار کرده و با خلق یک دشمن خارجی نارضایتی عمومی را معطوف به آن طرف کرده و صنایع نظامی و ارتش را فعال‌تر نموده، و بدین‌ترتیب حتی اگر شده برای مدتی کوتاه، رونقی موقتی در اقتصاد کشور پدید می‌آورد.

آمریکا نیز با داعیه دفاع از حقوق بشر در واقع در صدد تحکیم قدرت دفاعی ناتو در مقابله با سیاست‌های گسترش‌طلبانه روسیه و حفظ توازان کنونی بازارهای جهانی‌ست. غرب در این معادله دفاع از حکومتی را برعهده گرفته که سیاهه حاکمیت آن در هشت‌ساله گذشته سرشار از نقض حقوق بشر، سرکوب نیروهای مبارز و انقلابی، سرکوب خلق‌ها و فساد وسیع اقتصادی، سیاسی و اداری بوده است. این حاکمیت رسما با بازگذاشتن دست نیروهای نئوفاشیستی«گردان آزوف» نه تنها در صدد سرکوب هرگونه صدای مخالفت و آزادی‌خواهی‌ست، بلکه هم‌چنین در جست‌وجوی حفظ و حراست از حکومتی‌ست که میلیونرهایی مانند پرزیدنت زلینسکی و صاحبان بزرگ صنایع افسار آن را به دست‌گرفته‌اند. زلینسکی از هواداران سرسخت ترامپ و سیاست‌های پوپولیستی و شبه فاشیستی او می‌باشد.

همه این حقایق گواه بر آن‌ست که هیچ‌یک از طرفین درگیر در این جنگ وقعی به منافع کارگران و زحمتکشان نگذاشته و به‌ آن نمی‌اندیشند. این جنگی ربطی به این طبقات محروم ندارد. کارگران و زحمتکشان جدای از زبان و ملیت در هر دو سوی این مقابله آسیب می‌بینند و این حاکمین هستند که با بهره‌برداری از احساسات وطن‌پرستانه و ناسیونالیستی آنان، از ایشان به عنوان گوشت دم‌توپ استفاده کرده و منافع خود را تضمین می‌کنند.

کارگران در درگیری‌های بین جناح‌های مختلف سرمایه‌داری چاره‌ای به جز چرخاندن لوله اسلحه به سوی دشمن داخلی ندارند. امروز شعار تغییر جنگ به انقلاب و تبلیغ این نظریه به وظیفه اصلی همه مارکسیست‌های انقلابی جهان تبدیل شده است. دفاع از یکی در مقابل دیگری تحت هر عنوانی مانند دفاع از میهن، دفاع از سرمایه‌داری خردتر و یا شر کوچک‌تر در مقابل نیروی قدرتمند، چیزی به جز خاک‌پاشیدن در چشم توده‌های زحمتکش نیست، و از منظر ما کاملا  موضع گیری اشتباه و غیراصولی به شمار می‌آید.

کارگران و زحمتکشان نیازمند جبهه مستقل خود هستند. جبهه‌ای متشکل از همه زحمتکشان روسیه و اوکراین که بتواند نبرد خارجی را به جنگی داخلی مبدل کرده و زمینه‌های مناسب برای کسب قدرت و برقراری حکومت شوراها مهیا نماید. تظاهرات ضدجنگ چندروزه اخیر در شهرهای مختلف روسیه و اوکراین گواه آن‌ست که در حال حاضر چنین نیروی بالقوه‌ای وجود دارد که می‌توان با کمک و حمایت‌های بین‌ا‌لمللی نیروهای کارگری، کمونیستی و مترقی به آن نیرو و توان بیش‌تری بخشید.

مسئله خودمختاری و استقلال ملیت‌ها نیز مطلبی‌ست که تنها در حیطه تصمیم‌گیری ملت‌های خواهان جدایی می‌گنجد. هرگونه استقلالی با اتکا به هریک از این نیروهای امپریالیستی معنایی به جز بردگی تام و تمام به دنبال ندارد. تجربیات تاریخی چند دهه گذشته در جمهوری‌های سابق یوگسلاوی، سوریه، کردستان‌ِعراق و بسیاری از نقاط دیگر به خوبی نشان داده است که به چنین پشتیبانی‌هایی نمی‌توان اتکا کرد، چرا که هرگاه منافع سرمایه‌داران ایجاب کند آنان از قربانی‌کردن هم‌پیمانان دیروز خود ابایی ندارند.

اگرچه ما به عنوان مارکسیست‌های انقلابی هم‌پیمانی ملیت‌ها تحت حکومتی سوسیالیستی  در یک جبهه سوم علیه امپریالیسم روسیه و آمریکا را پیشنهاد می‌کنیم و معتقدیم که مسئله ملیت‌ها تنها پس‌از درهم شکستن نظام سرمایه‌داری فعلی و برقراری حکومتی سوسیالیستی به شکلی واقعی تحقق خواهد یافت، اما تصمیم‌گیری نهایی را از آن خود ملیت‌ها باید اتخاذ کنند. نه آمریکا و هم‌پیمانانش، و نه روسیه  و هم پیمانانش! اینها وقعی به خواست‌های مردم نگذاشته و هدف هریک حفظ منافع سرمایه‌داران است.

مرگ بر امپریالیسم!

زنده باد سوسیالیسم!

گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

۸ اسفند ۱۴۰۰ ـ ۲۷ فوریه ۲۰۲۲

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate