آرمان گرایانی با یقین‌های بی واسطه

ما شاهد نسلِ جدیدی از رهبران سیاسی هستیم که دیگر منادیان یک اندیشه یا آرمانگرایان یک ایدئولوژی نیستند، بلکه تنها کارگزاران منافع شخصی و امیال خویشتن هستند. افرادی که پیرامون این لیدرهای توده ای را می گیرند، کسانی هستند که در تمام زندگیشان دغدغه حضور در صحنه سیاسی  را نداشته اند و یک شبه با استحاله ای ناگزیر و به ناچار به اندیشه ای سیاسی تعصب پیدا می کنند. اینسان است که با کمترین خوانش از جریان سیاسی رقیب و پیش از شناخت اندیشه مقابل، با تنفر از آن آشنا شده و اُنس می گیرند. این اظهار تنفر از دیگری، برای مورد قبول واقع شدن در جمع یک امتیاز، یک حفاظ طبیعی و یک واکنش فرگشتی است. افرادی درمانده و آسیب دیده که تا پیش از به کارگیری و سوءاستفاده از سوی این گروهها، وجود یا عدم وجودشان هیچ تمایزی لااقل از نظر خودشان ایجاد نمی کرد، به ناگاه به آنها گفته می شود  که برای آرمانی بزرگ پرورش می یابند، بی آنکه به شناختی صحیح از آن دست یابند. اما واقع امر این است که در دامن  جمعی بسته با افکاری ایزوله گرفتار می شوند، که برای هدفی مشخص آموزش می بینند. در حالی که از ناچاری حتی با هویت پیشین خود بیگانه گشته و از درک هویتی که به آن تعلق میبابند هم دچار عجز هستند. ما با کیفیتی از تربیت روبرو هستیم که یک دستگاه فکری که پیشتر به ایدئولوژی تبدیل شده بود، اکنون در ذهنیت هایی عوام با خرافات عجین می شود. از همین روست که افرادی که ساخته و پرداخته این سیستم ها هستند، نیازی به رد استدلال وتعمق در نظر سیاسی طرف مقابل احساس نمیکنند. چرا که از پیش یاد گرفته اند که “برحق” هستند. این افراد عموما از قشری انتخاب می شوند که آسیب دیده هستند، کسانی که ارزشی برای از دست دادن ندارند، دستاویزی برای ثبات و استقلال عقیده برایشان مهیا نشده و انسان های فراموش شده ای هستند که تفاوتی بین توهماتِ فرسوده و حقایقِ اندیشه شده را ندارند. این “همبستگیِ منفی” مجموعه ای از افراد بی هویت و بیتفاوت را به سلاحی مرگبار در تحولات اجتماعی مبدل میکند، که هرچه به خوردش می‌دهند بی هیچ تردیدی می‌پذیرد.  به واسطهٔ این شیوه آموزشِ هدفمند و عدم پرسشگری، موجوداتی مصنوع می شوند که صرف نظر از اصول اخلاقی به اطاعت آمرانه و اجرای دقیق و بدون تردید دستورات و تصمیمات مقامات بالادستی تن می دهند. صرف نظر از آنکه به استدلالی برای درک و تلقی از امور دست بزنند و با کلیشه هایی که با هویت های پوشالی از اندیشه ای که اکثر اوقات تحریف یافته است، به توجیه و تفکرِ در امور بپردازند. عامیانه کردن اندیشه ها برای هر چه توده ای کردنشان برای مقاصدی معین،  راهی است که برای به تباهی کشاندنِ ریشه حقیقی آن اندیشه کفایت میکند.این را رهبران این افراد به خوبی میدانند و از همین امر برای تقویت اقتدار شخصی بهره می جویند و از این ابزار برای تبدیل اراده جمعی وعقل جمعی به ” اراده ای خودرأی” و “عقلی مطلق” استفاده میکنند.  این شیوه ی آموزش برای قابل فهم کردن اندیشه های بزرگ برای توده مردم نیست، بلکه استفادهِ ابزاری از میراثی است که به ناحق تحریف می شود. این رهبران تمامیت خواه حتی به تحریف اندیشه ها نیز اکتفا نمی کند و با دست بردن در محتوا و مفاهیمی کلیدی این اجازه را به خود می دهد تا هر خواسته ای را به مرجعیت اندیشه اصیل پینه کنند و با این شیوه به امور خود حقانیت و اصالت ببخشند. این دوختن های ناشیانه و عوامفریبانه هر تفکرِ اصیلی را به تباهی می کشاند. در صورتی که آماده نزاع با این مرجعیت های دروغین و فریبنده نباشیم،  قربانیان آنان را درتندبادی رها کرده ایم که تنها آرمانگرایان ابله و جنایتکاران آتی را میزاید. کسانی که بدون اندک تردیدی میکشند و با بیتفاوتی همهی ارزش های آزادی خواهانه جامعه ما را دود می کنند و به هوا می فرستند.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate