قورباغه پخته نشویم!

قورباغه پخته نشویم! (پاسخی به ناصر زمانی)

اگر کتابی خوانده نشود، تاملی صورت نگیرد، انسان شروع به نشخوار اندیشه های تکراری خود میکند، اگر همه جهان برای فرد، تنها متجلی در یک محفل شود، افق های او تنها درگیر مناسبات محفلی خود می شود، اگر تنفری همه وجود کسی را فراگرفته باشد، همه لحظات زندگی او معطوف به انتقام می شود. محدود شدن تمام این حوزه های زندگی اجتماعی، فردی و سیاسی، از انسان موجودی حقیر می سازد که قادر نیست تفکری خودمختار و آزاد و خلاق داشته باشد. این فرد لحظه به لحظه ساحت اندیشه اش کوچک تر و مسیر مبارزه اش حقیرانه تر می شود،  بی آنکه خود متوجه شود. چرا که به تدریج و به آرامی از کسی که ادعای رهایی بخشی برای جامعه را داشت، تبدیل به کسی می شود که در دالان های حزبی به “هزارتوی مناسبات محفلی” درغلتیده می شود و بی آنکه افزایش درجه حرارت حماقت درون خود را بسنجد و متوجه آن شود، پخته می شود و تفکراتش عقیم می ماند. این سرنوشت یک “ناصرِ لانهِ ی انقلابی است که به یک ناصر زمانیِ محفلی تبدیل می شود. برای روشن تر شدن بحث،  خلاصه ای از مفهوم “استراتژی قورباغه پخته” را در ادامه این نوشته قرار می دهم. ببینم چه می شود که امثال این رفیق ما و محفل مطبوعش، بدون آنکه متوجه شوند، اندک اندک از نظر مبارزاتی محدود به مناقشه ای درون سازمانی می شوند و از سوی دیگر اندیشه هایشان عقیم می گردد:

“فرانسوی ها، در الگوی غذائی خود، برای طبخ قورباغه، روش متفاوتی دارند، آنها قورباغه را کباب نمی کنند، بلکه آن را در دیگ مملو از آب سرد قرار داده و آن دیگ را روی آتش قرار می دهند. اگر قورباغه را داخل ظرف آبی با حرارت معمولی بیندازید، وی در آن باقی می ماند. حال اگر ظرف آب را برروی شعله بگذارید و بتدریج دمای آب را افزایش دهید، اتفاق بسیار جالبی رخ می دهد. قورباغه هیچ عملی انجام نمی دهد. در واقع تمامی نشانه ها دال بر این است که او از وضعیت خود راضی است. با افزایش تدریجی درجه حرارت، قورباغه سست تر و سست تر می شود تا آنجا که دیگر قادر به بیرون آمدن از ظرف نمی باشد. علی رغم اینکه هیچ مانعی برای خروج از ظرف وجود ندارد، قورباغه در همانجا می ماند تا در نهایت بپزد و بمیرد.” اندیشه هایی که در مرداب مناسبات محفلی گیر افتاده باشند، اینگونه به تدریج و بدون اینکه طرف متوجه آن شود، بی مایه، بی افق و غیرسیاسی می شوند. برای رهایی از این بیماری و تعفنی که متاسفانه به صورت واقعی دامن گیر چپ ایران است، تلاش می کنم وقتی فضای فعالیت سیاسی را در ذهن خودم ترسیم می کنم، یک دریای آزاد را تصور کنم که به اقیانوس راه دارد و ارتباط با این کلیتِ تاریخی است که هم غنای زیستی دریای سیاسی مورد تصورم رو کامل می کند و هم از درغلتیدن به نشخوار تفکرات میان مایه و چرندیات عوامانه و عوام پسند نجاتم می بخشد، همچون شیرجه ای بر فراز مردگان سیاسی. اما همه حوادث و کنش ها درون این دریا صورت نمیگرد و گاهی برای واکنش نشان دادن به برخی موضوعات، باید همصحبتی با متفکران درجه یک در این دریا را کنار گذاشت و به سراغ “انسان های درجه چندمِ فلج شده” رفت و درون مرداب ها و باتلاق ها و گاهی فاضلاب های فکری خودشان، آنها را پیدا کرد و یقه شان را گرفت و بِشان گفت، داری مزخرف میگویی. برای این واکنش باید دل به مرداب زد و گاهی تا زانو در فاضلاب آنان خم شد و بِشان تذکر داد، که لج پراکنی نکنند! شخص مورد بحث این نوشته در بخش سوم این دسته بندی قرار دارد و این نوشته، رگبار تگرگی است که بر مرداب می بارد یا شاید بر ظرفی که قورباغه ی ما پخته نشود.

بسیار مشتاق بودم که به جای ناصر زمانی، ابتدا عباس منصوران در مورد ” سکوت رهبری کومه له” در مورد اعتراضات اخیر کردستان عراق چیزی بنویسد، چرا که این افراد او را تئورسین اصلی خود می دانند. اگر این اتفاق می افتاد به جای شکار ماهی خاردار، ميگو، بچه قورباغه و لاروی حشره، می شد با یک قورباغه پخته و یک توریستِ حزب دیده، کشتی گرفت. اما خوشبختانه چون این محفل به شدت پیش بینی پذیر هستند، می توان  اطمینان داشت که در روزهای آینده احتملا ضمیمه جهان امروز کاملا پر خواهد بود از همین استدالال ها با بیان ها ی متفاوت که اکنون ناصر لانه پیشاپیش عرضه کرده است و قطعا هم می توان دانست که اگر متن ناصر را منصوران هم می نوشت همین میشد تنها با این تفاوت که به جای راست و چپ از اصطلاحات بلشویک و منشویک استفاده می کرد و عنوان شاعرانه تری نیز به آن میداد چرا که قطعا کتاب خوانده تر و “حزبگردتر” از نویسنده مورد نقد ماست. از سوی دیگر تفاوتی نمیکند در هر صورت رسالتِ من اگر بخواهم برای خودم رسالتی تعریف کنم، افشا و تحقیر این سیاسیون عبارت پرداز است که دست پروده منش و کنشِ حقیرانه ی منفعت طلبی هستند. مخصوصا ناصر لانه که پرورش یافته ادبیات اخوندی است و آرامش حوزهای علمیه را در سطر سطر نوشته هایش با خود دارد و نمی تواند ریشه های دوم خردادی خود را از لابلای اصطلاحاتش پنهان کند و همین تضاد سبک نوشتاری و ادعاهایش است که او را برای من جذاب می کند. از یک سو تا خرخره دوم خردادی می اندیشد و از سوی دیگر تا قصبةالریه لنینی نمایش میدهد. از یک سو تا بابا آب داد کم خوانده و نوشته هایش کم مایه هستند و  بعضی اوقات میان مایه و در بهترین حالت کلیشه ای و از سوی دیگر تا اصطلاحاتِ سه بخشیِ ایسمِ دار پر مدعا است و حتی دست به دامانِ والتر بنیامینِ مرحوم شده، تا عمیق بنمایاند، اما کاربرد جملات پرطمراق، در متونش، تنها گل آلود کردن فضای بحث است تا به این صورت خود را عمیق نشان دهد و سطحی بودنش را پنهان کند. من متوجه شده ام که هیچوقت نباید برای خالی نبودن عریضه مزخرف بگویم، درک کرده ام که لازم نیست حماقت خود را با زیاده گویی و بی ربط گویی به دیگران ثابت کنم. روزگاری حکیمی ضدِ مارکسیست می گفت، “اگر یک سال خاموشی بگزینی، سخن گفتن میاموزی”، فکر نمی کنم در یک سال گذشته شما حتی یک بار هم به گفته این رفیق ضد مارکسیست ما فکر کرده باشی و یا حتی خواسته باشی پیش از “صدور قطعنامه و بیانیه و جمع کردن امضا بر ضد تشکیلات ما” به نتیجه قضاوت و سنجش مردم در مورد خودت و ایده هایت اندیشیده باشی.  دوست نازنین ، حتی یک حکیم ضد مارکسیست هم گاهی اندیشه ای دارد که قابل گوش دادن باشد، ما که افکار دشمنان خود را می خوانیم، قطعا نوشته های شما را که  هنوز دوست می پنداریم را نیز مطالعه می کنیم، پس حدی از شعور کافی است تا متوجه شوید که شما تنها چند مخاطب خاص محفل خودتان را ندارید که باید برایتان کف بزنند، بلکه با نشر یک نوشته، خود را در معرض قضاوت و سنجش عموم قرار می دهید و کسانی چون بهروز سهرابی حق دارند بگویند:  “ناصر عزیز جناح” چپ” مورد اشاره شما در سال ۲۰۱۱ کجا بودند، ایا این جناح “چپ” همین سیاست امروزی را پیروی نمی کردند؟ آیا جناح ” چپ ” مورد نظر شما سیاست و رویکرد آن دوره را نقد کرده و از مردم کردستان عراق به خاطر مماشات در ان تاریخ معذرت خواهی کرده است؟ ناصر عزیز، تاریخ را همانطور که هست باید بازگو کرد. امروز هیچ افتخاری برای افرادی که به دلیل اختلاف تشکیلاتی( از دست دادن صندلی تشکیلاتی) خود را “چپ”و طرف مقابل را جناح راست می نامند، وجود ندارد . “

در هر حال ما میدانم چه کار هایی برای نشان دادن موضع تشکیلات در این ارتباط انجام داده ایم و بعد از این هم انجام می دهیم، البته نه با مشورت یا کسب اجازه از شما و جناب منصوران. ما راه خودمان را میدانم و مقصد هم روشن است. زمانی لنین از رمانتیسیم اقتصادی حرف می زد، اگر اکنون زنده بود باید از سانتیمانتالیسم سیاسی آنهم با قیدِ مجازی بودنش و قیدِ دور از گود بودنش، شما را توصیف می کرد. در ضمن تحلیل و یا تفسیر های سیاسی ما همیشه در جستجو و معطوفِ به دگرگونی بوده ، نه تهیج چند جوان عاصی بدون نشان دادن افق های آلترناتیو و پیشنهادهایی که تنها خدا میداند که مربوط به تحلیل کدام جامعه است و هیچ سنخیتی با بافت و ساختارِ اجتماعیِ کنونیِ جامعهِ عراق ندارد. تنها افراد ناآگاه و بدون تعهد می توانند، دستوارت از موضع  بالا رو به پیشروان طبقه کارگر  و کمونیست ها بدهند و بدون حضور در میدان از فرازو نشیب های آن سخن بگویند. در ضمن این ادعای کمونیست بودن که به خود نسبت می دهید و ما را ناسیونالیست خطاب می کنید، از کجا آمده در کدام بقالی به شما اعطا شده و با کدام گوجه فرنگی قرمز شده است. درنوردیدن مرزهای حماقت از سوی امثال شما گاهی یک گاو را هم متعجب می کند.  کمونیست بودن و کمونیستِ انقلابی بودن،  یکی از خصیصه های آن شجاعت و شهامت داشتن است، اکنون که ملت ستم دیده کردستان عراق از سوی حکومت کشتار می شوند، فاصله شما با شهامت تنها یک بلیت به اقلیم کردستان است تا چگورا وار به مردم ملحق شوید و به شما اطمینان می دهم که تهیه سلاح در اقلیم بسیار راحت تر از آمریکای جنوبی است و حتی از خریدن یک پاکت سیگار هم راحت تر است، مخصوصا پاکت سیگاری که در منطقه مورد زندگی شما باید حتما کارت شناسایی ارائه داد، اما اقیلم این دردسر ها را هم ندارد. شهامت داشته باشید و دست به یک اقدام واقعی بدهید، من به شما قول میدهم دوشادوش شما باشم، با اینکه یک ویرگول هم شما را قبول ندارم، اما حاضر جانم را سپر کنم تا شما در خیابان های سلیمانیه و اربیل سخنان رادیکال خود را بیان کنید.

حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿۲﴾ ترجمه: آیا مردم گمان کرده اند، همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها می شوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate