" /> ديدگاه ها: November 2020 Archives

« October 2020 | Main

November 20, 2020

انتخابات در امریکا و طبقات در ایران

یادداشت های جنبش کارگری:

انتخابات در امریکا و طبقات در ایران

ماهیت طبقاتی سیاست بورژوایی از جمله این است که همه چیز با این طبقه شروع می شود و به این طبقه ختم می شود طوریکه گویا طبقه کارگر به عنوان یک فاعل سیاسی وجود خارجی ندارد. در این سیاست، طبقه کارگر همان برده گان و رعایای دوران باستان هستند که سهم شان از سیاست توسط اربابان صاحب ثروت و قدرت یعنی طبقه حاکمه تعیین می شود. این البته با نگاه ماتریالیستی به تارخ جوامع طبقاتی منطبق است که صاحبان ابزار و وسایل تولید همیشه طبقه حاکمه و مسلط هستند  و سیاست را در جهت حفظ و تقویت سلطه و هژمونی طبقاتی خود شکل داده و به طبقات کارکن و فرو دست دیکته می کنند. تضعیف و نفی این قانون در دنیای امروز تنها در گرو ابراز وجود سیاسی و مستقل طبقه کارگر برای تامین و تقویت منافع طبقاتی اش و اعلام موضع مستقل سیاسی اش در هر مورد است.

 

یکی از این موارد انتخابات کنونی امریکا است که به سیاست در ایران ارتباط دارد و بر آن تاثیر می گذارد. اما گویا این تاثیرات تنها محدود به دو جناح طبقه حاکمه، یکی جمهوری اسلامی به مثابه حکومت این طبقه و دیگری اپوزیسیون بورژوایی آن است که تفاسیر خود از انتخابات امریکا را در چارچوب "دونالد ترامپ یا جو بایدن" به کل جامعه تسری داده و هژمونیک می کنند. مساله اصلی اما اینست که تاثیر این انتخابات بر مبارزه طبقاتی کارگران در ایران چیست و منافع مستقل آنان در این میان چگونه تامین می شود؟

 

برای جمهوری اسلامی که آماده بود تا با ترامپ دور دوم نیز به نحوی کنار بیاید، جو بایدن انتخاب اصلی است. جمهوری اسلامی امیدوار است با آمدن بایدن از فشار تحریم ها کاسته و یا کلا قطع شوند. این امید البته واهی نیست و تا حدودی به تحقق خواهد پیوست. اما فقط تا حدودی. بحران رابطه جمهوری اسلامی و حاکمیت امریکا عیمق تر و قدیمی تر از آنست که با جابجایی رئیس جمهور امریکا پاسخ بگیرد. اگر غیر از این بود معاملات موسوم به ایران – کنترا بین رفسنجانی و ریگان، گفتگوی تمدنهای خاتمی با کلینتون، نامه پراکنی های احمدی نژاد به بوش، و بالاخره برجام حسن روحانی و اوباما، یکی پس از دیگری به امید های های برباد رفته بدل نمی شدند. چهار سال دولت ترامپ به سهم خود به تعمیق بیش از پیش این بحران از هر دوسو انجامیده است. از یکسو به حاکمیت امریکا نشان داد به ایران بسیار بیش از برجام می توان فشار آورد و از اینرو دولت بادین مساله ایران را از آنجا آغاز می کند که ترامپ به پایان رساند. از سوی دیگر ناامنی و بی اعتمادی در جمهوری اسلامی برای هر توافقی با امریکا را وسیعا افزایش داد.

 

با جو بایدن بهرحال فشار تحریم ها کاهش خواهد یافت و جمهوری اسلامی منابع حاصل از آنرا برای تقویت دستگاههای سرکوب و ترمیم موقعیت متزلزل اش بکار خواهد گرفت. اما مشکل اساسی جمهوری اسلامی داخلی و ساختاری است. جمهوری اسلامی در بن بست همه جانبه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و ایدئولوژیک، و نیز در معرض تهدید فعال میلیونها توده مردم تحت ستم برای بزیر کشیدن آن قرار دارد. در برابر این مشکل که بنیادهای رژیم و بقای آنرا هدف گرفته، بود و نبود تحریم ها ممکن است امکانات رژیم را کم یا زیاد کند اما تاثیر کیفی بر بحران آن نخواهند داشت. اینکه رژیم در دوران ماقبل تحریم های کنونی و در اوج برجام با خیزش انقلابی دی ماه 96، و نیز در دوران تحریم ها با خیزش انقلابی آبان 98 مواجه گشت گویای همین حقیقت است. تحریم ها با بودنشان فقر و فلاکت تحمیل شده به توده های تحت ستم را افزایش می دهند، و با نبودن شان منابع تقویت دستگاههای ستم و سرکوب را فربه می کنند، و در هر حالت به تداوم وضع موجود می انجامند.

با انتخابات کنونی امریکا اپوزیسیون راست و ارتجاعی جمهوری اسلامی، از شاه پرستان و سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و مجاهدین تا جمهوریخواهان و «اصلاح طلبان» تبعیدی، در موقعیت متفاوتی قرار گرفته اند. استراتژی این اپوزیسیون به لحاظ سیاسی بر عامل فشار امریکا برای ایجاد تعدیل و یا تغییر در رژیم بنا شده، و به لحاظ آلترناتیو نیز مدل سرمایه داری امریکایی را آرمان خود می داند. مدلی که اقتصاد بی رحم بازار آزاد و دمکراسی نژاد پرست و ستمگر امریکایی و سیاست خارجی فعال مایشایی ارکان سازنده آنند. بخشی از این اپوزیسیون به فشار حداکثری امریکا تا حد برپایی جنگ ویرانگر علیه ایران متکی است که در دوره بوش و ترامپ امیدوار و فعال شد و اکنون با رفتن ترامپ افسرده شده و به محاق انتظار فرو می رود، و بخش دیگر که به فشار متوسط و یا حداقلی امریکا امید بسته با آمدن بایدن فعال تر شده و از خارج برای تعدیل و اصلاح رژیم خواهد کوشید. مشکل این اپوزیسیون که در بن بست سیاسی مزمن قرار دارد اینست که چهار سال تجربه زنده دولت ترامپ و نیز روند انتخابات کنونی ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی آرمان اجتماعی ایشان را در برابر جهان به نمایش درآورد.

 

انتخابات سوم نوامبر 2020 یکی از وقایع مهم امریکاست. اهمیت آن اما در پیروزی جو بایدن و شکست دونالد ترامپ نیست. تجربه نشان داده است تفاوت های ناچیزی بین سیاست های حزب دمکرات و حزب جمهوریخواه موجود است. هر چند که زندگی اجتناب ناپذیر تحت ریاست حامل خوش مشرب یک سیاست ارتجاعی به زندگی تحت ریاست اوباش حامل همان سیاست ترجیح دارد. ترامپ آنچه را ِدرو کرد و در مقابل دنیا قرار داد که نزدیک به نیم قرن توسط هر دو حزب حاکم و روسای جمهورشان در اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی و ارزش های اجتماعی امریکا کاشته و پرورده شد.

 

اهمیت این انتخابات در آشکار ساختن مسایلی است که انحطاط دمکراسی امریکایی و مبانی ایدئولوژیک و ارزش های حاکم بر این جامعه را بیش از پیش برملا می سازد.

از اصل انتخابات که مهمترین نهاد این دمکراسی و مایه مباهات اش است شروع کنیم که در انتخابات جاری شاهد ورشکستگی آن هستیم:

  • دونالد ترامپ در کمپین انتخاتی اش بکرات اعلام داشت اگر پیروز شود انتخابات سالم است و در غیر صورت حتما تقلب شده و به این ترتیب مشروعیت انتخابات را از پیش زیر سوال برد. ترامپ در این ادعا تنها نبود و میلیونها هوادراش و کل حزب جمهوریخواه یعنی نیمی از ساختار سیاسی امریکا تا شب انتخابات با وی همراه بودند. نکته اینست که هیچکس او را به نقض سوگند وفاداری  به قانون اساسی و زیر پا نهادن اصول دمکراسی و نفی سلامت نهاد انتخابات متهم نکرد. کسی خواستار این نشد که یا ترامپ ادعایش را پس بگیرد و یا از انتخابات کنار گذاشته می شود. به این ترتیب مساله تخریب مشروعیت انتخابات توسط بالاترین مقام از سوی کل نظام نادیده گرفته شد و نهاد انتخابات به اعتراف رئیس جمهور اش عملا نامشروع وارد سوم نوامبر شد. این قبل از اعلام نتایج انتخابات است و لذا تا اینجا معلوم شد که در سیستم انتخاباتی دمکراسی امریکایی کسی در صورت برخورداری از ثروت و قدرت و نفوذ کافی در نظام می تواند با فریب و ارعاب و قلدری دمکراسی را به ذباله دان انداخته و راه خود را به راس قدرت هموار سازد. اگر این مساله امروز با وضوح در امریکا رخ می دهد اما همیشه به عنوان اصلی ثابت در سیاست خارجی امریکا عمل کرده و هر جا با نتایج انتخابات مخالف بوده آنرا غیر دمکراتیک نامیده و برای تغییر آن توطئه کرده است. با اعلام نتایج انتخابات و شکست ترامپ او هنوز آنرا برسمیت نشناخته و برای تغییر آن به ترفند های زیادی متوسل شده است. اگر چه پذیرش نتیجه انتخابات توسط ترامپ الزام قانونی ندارد و در هر حال او در 20 ژانویه 2021 از کاخ سفید خارج شده و جو بایدن به آن وارد خواهد شد، اما این پذیرش یک سنت دیرینه و ضرورتی قاطع برای تایید به اصطلاح سلامت دمکراسی امریکاست و تا هنگامیکه ترامپ رسما این نتیجه را برسمیت نشناسد و با توجه به حمایت میلیونی از او داغ «تقلب بزرگ» و «دزدیدن انتخابات» بر دمکراسی امریکایی برجا مانده و منشا بحران سیاسی بلند مدت خواهد بود.

 

  • انتخابات در امریکا پدیده ای کالایی شده است و سرمایه گذاری های سودآور حول آن صورت می گیرد. اینجا انتخابات مانند یک شرکت تجاری بزرگ و یا بورس انتخاباتی است که می توان به نسبت مقداری پول قدرت سیاسی خرید و یا برنده شد. انتخابات در امریکا همیشه به پول وابسته بوده و توسط پولدارها خریده می شود. انتخابات کنونی اما با هزینه شدن چهارده میلیارد دلار برای آن بی سابقه است. واضح است که سهم کارکنان واقعی جامعه یعنی مزدبگیران و حقوق بگیران از مشارکت در چنین انتخاباتی چیزی جز رای دادن به یکی از این دو حزب ثروتمند و قدرتمند طبقه سرمایه دار نیست تا بر زندگی ایشان حکم برانند.

 

  • اگر چه میدان شمول قانونی رای دهنده گان در امریکا بسیار تدریجی و طولانی و بدنبال مبارزاتی قدرتمند گسترش یافت و با کسب حق رای توسط زنان در 1920 و کسب حق رای توسط افریقایی تباران در 1965 به نظر می آمد که حق رای عمومی شده است، اما از آنجا که سازوکارهای انتخاباتی نه یکسان و سراسری بلکه در هر ایالتی بطور جداگانه توسط دولت ایالتی تعیین می شوند، و دولتهای ایالتی همیشه متعلق به یکی از دو حزب حاکم اند و فعالین آنها عملا مجری و ناظر انتخابات هستند، به شکل گیری پدیده “voter suppression”  یا سرکوب رای دهنده  انجامیده که در همه 230 سال پس تصویب قانون اساسی به اشکال بسیار پیچیده و متنوع جریان داشته است. به اینترتیب در سطوح ایالت ها و بخش ها و در حوضه های انتخاباتی ترفند ها و حقه هایی ساخته و پرداخته می شود تا حد ممکن از حضور اقشار فقیر و کم درآمد و رنگین پوستان و غیرسفید در انتخابات کاسته شود. سایت اینترنتی ائتلاف برای حق رای  org)) جهت آگاهی رای دهندگان لیست 61 مورد از این ترفندها را ارایه نموده است. یک از این موارد که در انتخابات کنونی پوشش خبری زیادی داشت ساعات انتظار طولانی در صف رای دادن بود که مصنوعا ایجاد شده بود. در کشوری که برای رفتن به مدار زمین 8.5 ساعت لازم است برای یک رای دادن چند دقیقه ای گاها مردم حتی تا 11 ساعت در صف بودند.

 

به این مشخصات ضد دمکراتیک نهاد انتخابات در امریکا بیش از این میتوان افزود اما همین ها بخوبی نشان می دهند این نهاد بورژوایی که ماهیتا برای تامین سلطه طبقاتی سرمایه داران و برای تحکیم و انقیاد موقعیت فروست اکثریت کارکن و زحمتکش جامعه است با تهی بودن از حتی دمکراتیسم مورد ادعای لیبرالیسم صرفا نهادی برای چرخش قدرت بین دو حزب ثروتمندترین سرمایه داران است. همچنین می توان به خصوصیات ضد دمکراتیک نهادینه در قوای مجریه و مقننه و قضایی، و به اختیارات گسترده ریاست جمهوری، و وجود نهاد زاید سنا که محدودیتی بر مجلس نمایندگان است، و انتصابی و مادام العمر بودن قضات دیوان عالی فدرال و غیره اشاره نمود که نشان می دهند دمکراسی امریکایی نه حتی یک دمکراسی لیبرال، که یک دمکراسی آریستوکراتیک  و ارتجاعی است.

 جنبه مهم دیگر این انتخابات نتایج سیاسی اجتماعی آن است. مشارکت نزدیک به 70 درصدی در انتخابات که در صد سال اخیر بی سابقه بوده است نه نشان اقبال اجتماعی نظام امریکا که گویای بحران عمیق آنست. می دانیم که در چهار سال ریاست جمهوری ترامپ جامعه آمریکا شدیدا دو دسته و قطبی و به درجاتی نیز آنتاگونیستی شد. روش ترامپ برای این قطبی کردن تقویت مداوم مبانی ضد انسانی ایدئولوژی و ارزشی نظام سرمایه داری بود که قبلا از نمایش رسمی آنها پرهیز می شد. در حقیقت ترامپ اعلام داشت حال که او و طبقه اش از زندگی با این ضد ارزش های انسانی محظوظ می شوند چرا همین را رسمی نکنند و به پرچم جنبش سیاسی و اجتماعی خود بدل نسازند. «Make America Great Again»  پرچم همین جنبش استثمارگری و ستمگری و نژادی پرستی و آدم کشی و خارجی ستیزی و زن ستیزی و هموفوبیا و ترنس فوبیا و عشق به اسلحه و خرافه پرستی بود. ابتدا کسی این پرچم را که بتواند به یک جنبش قدرتمند بدل شود جدی نگرفت. 63 میلیون رای به ترامپ در 2016  به عنوان نارضایتی توده های کم درآمد و ساکنان مناطق کشاورزی و کارگران ناراضی سفید پوست از سیستم موجود که بسوی یک شارلاتان پوپولیست راست رفت تفسیر شد. در این تفسیر حقیقتی موجود بود و هنوز هم هست. با این وجود به نظر می آمد که با تجربه عملی ترامپ در ریاست جمهوری توهم این توده عظیم  فرو بریزد و از وی روی برگرداند. انتظاری که بویژه با وقوع دوران کرونا و مشاهده رویکرد ترامپ که با بی مسئولیتی و کارشکنی و انتشار اطلاعات جعلی و بی احساسی تکانده ای که تاکنون منجر به مرگ بیش از 250 هزار نفر و بیماری صدها هزار نفر دیگر شده است دور از واقعیت نبود. اما چنین نشد. آرای ترامپ نه تنها ریزش نکرد بلکه 10 میلیون رای جدید نیز به آن افزوده شد.

 

به این ترتیب 73 میلیون رای به ترامپ در 2020 بیان این حقایق است که: 1- اگر چه ترامپ شکست خورد و ممکن است برای همیشه از دور خارج شود، اما ترامپیسم پیروز شد. 2- چهار سال تجربه ریاست جمهوری ترامپ آنچنان جامعه امریکا را قطبی کرد که همه آرای له و عیله وی آگاهانه و اعتراضی و مبارزاتی بودند. 3- رای نوامبر 2020 به ترامپ، نه یک رای متوهم و در امتداد رای نوامبر 2016، که متکی بر شناخت سیاست ها و ارزش های ترامپیستی و گزینشی هوشیارانه بود.  4- اگر ریاست جمهوری ترامپ اشاعه دهنده سیاست ها و ارزش های ضد انسانی بود و جنبش ترامپیستی جنبشی ارتجاعی است، آنگاه این جنبش در مقطع حاضر 73 میلیون حامل و حامی و همراه دارد. 5- طبعا بخشی از این توده عظیم در تجربه از این پس در زندگی خود ترامپیسم را مغایر منافع  خود یافته و از آن فاصله خواهند گرفت. اما یک سوم و یک چهار و حتی یک پنجم آرای کنونی کافیست تا این جنبش با انسجام و اقتدار بیشتر به راه خود ادامه دهد و سازنده یک جریان فاشیستی و توده ای  و پر مخاطره در امریکا باشد.

 

از عواملی که به پیدایش و رشد این جنبش انجامید لازم است به دو عامل اشاره نمود. اول اقتصاد امریکاست که از اوایل دهه هشتاد قرن گذشته وارد بحرانی مزمن شد و در سطح داخلی و در رقابت های جهانی سیر نزولی را طی می کند. نیم قرن تعرض بی امان به سطح معاش طبقه کارگر در امریکا و فقیر سازی میلیونی مردم، و انباشت گسترده از استثمار نیروی کار ارزان در اقصی نقاط جهان نتوانست جهت این سیر نزولی را برگرداند. شعار «Make America Great Again» بیان همین ناتوانی در اقتصاد است. از اینرو اینجا نیز مانند دیگر موارد مشابه در تاریخ نظام سرمایه داری آنگاه که راهکارهای اقتصادی برای کاهش بحران و خروج از آن ناکافی و ناکارآمد می شود، جنبش های آلترا دست راستی و فاشیستی سرمایه داری به عنوان راه حل سیاسی بحران به میدان می آیند. ترامپیسم پیش از هر چیز پاسخی به روند رو به افول اقتصاد امریکاست.

 

عامل دیگر که به این جنبش ارتجاعی وسعت بخشید و حداقل در مقطع انتخابات نیمی از رای دهندگان را با آن همراه ساخت کارکرد موفق رکن مهم ایدئولوژی امریکایی یعنی «American Exceptionalism» یا «استثناگرایی امریکایی» است که علی رغم سابقه تاریخی اش اما در دوران معاصر با ریگانیسم فعال و معرف فرهنگ امریکایی و جلوه برجسته آن شد. اگر چه این «استثناگرایی» نزد افکار پیشرو و مترقی امریکا هذیانی بیش نیست، اما در فرهنگ مسلط آن منشا غرور و برتری ملی است. طی پنجاه سال اخیر با وحدت ملی و همگرایی دو حزب حاکم و با هماهنگی نهادهای سیاست و مذهب و رسانه و انجمن ملی اسلحه و هالیوود و سلبریتی و تبلیغات تجاری بی وقفه بر«استثناگرایی امریکایی» دمیده شد و ضد ارزش های استثمارگری و ستمگری و نژاد پرستی و آدمکشی و خارجی ستیزی و زن ستیزی و هموفوبیا و  ترنس فوبیا وعشق به اسلحه و تخریب محیط زیست و خرافه پرستی و فرد گرایی و خود پرستی را شبانه روز تولید و باز تولد نمود و به خورد جامعه داد. ترامپیسم نماینده اصیل و ِبَرند «استثناگرایی امریکایی» و همه ضد ارزش های آن در فرهنگ مسلط نظام سرمایه داری امریکاست. ریشه عشق مذهبی گونه و اعتماد کور و از خود بیگانه بخشی بزرگی از هواداران ترامپ به وی در همین اصالت ارتجاعی ترامپیسم نهفته است.

 

جامعه امریکا بنابر ماهیت طبقاتی و جریان مبارزه طبقاتی در آن آنتی تز ارتجاع ترامپیستی، یعنی جنبش عظیم نیروهای ترقی خواه و چپ و کارگری را نیز در خود دارد. بخش بزرگی از 79 میلیون رای انتخابات 2020 به حزب دمکرات که 13 میلیون بیشتر از رای آن در 2016 بود، نه را ی به سرمایه داران صاحب حزب دمکرات و سیاست های ضد کارگری آنان، که تماما در رد و نفی ارتجاع ترامپیستی، و متعلق به جنبش نیروهای مترقی و چپ و کارگری و برای آرمانهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه آن است. واقعیت و منبع قدرت این جنبش نه در آرای انتخاباتی که در مبارزه طبقاتی جاری و در زندگی میلیونها کارکن و زحمتکش جامعه امریکا نهفته است. این جنبش به لحاظ سیاسی و نظری ترکیبی همگرا از چپ نسل های مختلف و درجات متفاوت ادراک ضد سیستمی و تعابیر متنوع از سوسیالیسم و مارکسیسم است و با برخورداری از نشریات تئوریک و با حضور در مراکز آکادمیک در مباحث نظری چپ جهانی شرکت فعال دارد. به لحاظ عملی و تشکیلاتی نیز این جنبش در طیف گسترده ای از سازمانده ای توده ای کارگری، و فعالیت در بدنه و شعب محلی اتحادیه های رسمی، و سازماندهی حول مسایل روز و عیله هر شکلی از ستمگری در محلات و کامیونیتی ها و جامعه، و  سازمان دادن اعتصابات و اعتراضات و تظاهرات ها و برپایی جنبش هایی نظیر «15 دلار حداقل دستمزد» و «جان سیاه پوستان مهم است»، و با ایجاد سازمانها و احزاب چپ بسیار فعال و پر انرژی و جاری است. جنبش چپ و مترقی در امریکا پرچم دار انسانیت و مدافع همه مطالبات بر حق و سدی در برابر ارتجاع ترامپیستی و سیاست های استثمارگرانه و ستمگرانه و خونبار کل هیات حاکمه امریکا در آن کشور و در جهان است. این جنبش متحد جنبش های حق طلبانه و کارگری و چپ در دنیاست.

 

اگر برای دو جناح طبقه حاکمه در ایران، جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست و بورژوایی آن، دوقطبی "ترامپ یا بایدن" منافع  زیادی در پی دارد اما این برای طبقه کارگر چیزی جز حفظ و تحکیم و گسترش فقر و فلاکت و ناامنی و بی حقوقی و بی حرمتی که بمدت یک قرن توسط دو نظام سلطنتی و اسلامی بر وی تحمیل شده است نخواهد بود. جمهوری اسلامی امیدوار است که با بایدن چند صباحی دیگر به حیات خونبار خود ادامه دهد، و اپوزیسیون بورژوایی آن نیز با اتکا به ترامپ در آرزوی احیای دوران استثمارگرانه و ستمگرانه گذشته اش و یا شراکت  در قدرت سیاسی موجود است. یک قرن حاکمیت طبقاتی سرمایه داران، سلطنتی و اسلامی، تاکید می کند که هر اندازه از  بهبود وضع طبقه کارگر در امروز و رهایی آن از بردگی مزدی در گرو مبارزه برای بزیرکشیدن کل این حاکمیت طبقاتی و در گام نخست سرنگونی جمهوری اسلامی و دست رد زدن به متحدین طبقاتی اینان و ترامپ ها و بایدن هاست.

 

بحران کنونی امریکا که ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی آنرا نشان می دهد از دو جنبه به تسهیل مبارزه طبقاتی کارگران در ایران کمک می کند. اول اینکه وسعت و عمق این بحران حداقل برای دهه پیش رو امریکا را با مسایل داخلی اش درگیر نموده و به تضعیف جدی سیاست خارجی مداخله گرانه و توسعه طلبانه و جنگ طلبانه آن خواهد انجامید. روندی که عملا نیز با شکست این سیاست در عراق و افغانستان مدتهاست آغاز شده است. ادامه این سیاست خارجی بدون رونق اقتصادی و ثبات سیاسی و آرامش اجتماعی در امریکا مقدور نیست. این به معنای تضعیف و حتی احتمالا حذف عنصر "امریکا" از سیاست ها فریبکارانه جمهوری اسلامی، چه به معنای "ضد امریکایی" گری اش و یا به معنای پنهان شدن پشت فشارها و تهدیدهای اقتصادی و نظامی امریکا، خواهد بود. به این ترتیب جمهوری اسلامی عریان تر از همیشه در برابر توده تحت ستمی قرار خواهد گرفت که برای سرنگونی آن منتظر فرصت مناسب اند.

 

دوم اینکه بحران کنونی و ورشکستگی اقتصاد و سیاست و ایدئولوژی امریکایی نیز به معنای ورشکستی آرمان اجتماعی  کل اپوزیسیون بورژوایی ایران و آلترناتیو آن برای آینده است. چنین حقیقتی برای این اپوزیسیون به معنای بی افقی اش در سیاست ایران و زمینه ساز نزدیکی اش به جمهوری اسلامی است. از اینرو  ورشکستکی یک آرمان و افق استثمارگرانه و ستمگرانه که فریبکارانه در مسیر مبارزه مردم تحت ستم قرار گرفته شرایط مساعدتری را برای پیشروی آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر در برابر جمهوری اسلامی به مثابه حاکمیت کل طبقه سرمایه دار فراهم می سازد.

 

و بالاخره تحولات و بحران کنونی امریکا و ارتباط اش به سیاست در ایران و تاثیراتی که بر آن می گذارد بار دیگر بیانگر اینست که از نقطه نظر تامین منافع طبقه سرمایه دار در برابر  بحران کنونی نظام سرمایه داری ایران دو آلترناتیو بیش قابل تصور نیست: یکی حفظ همین جمهوری اسلامی بصورت موجود و یا تعدیل رفتار داده است، دیگری ترامپیسم (با یا بدون ترامپ) یعنی همین نظام استثمارگر و ستمگر و نژاد پرست امریکایی است. از نقطه نظر تامین منافع طبقه کارگر اما، و در رد و نفی هر دو این آلترناتیوهای ضد کارگری و ضد انسانی، تنها آلترناتیو قابل تصور سوسیالسم همین طبقه است.

امیر پیام

29 آبان 1399

19 نوامبر 2020

amirpayam.wordpress.com

********************************************

 

November 19, 2020

نقد مذهبی مذهب!

نقد مذهبی مذهب!

با عروج فاشیسم اسلامی در سال 1356 و میدانداری نازی وار این بخش بورژوازی برای مصادره جنبش کارگری، خیلی ها به این فکر افتادند که ریشه بدبختی ها در باورهای دینی و مذهبی بودن جامعه ایران است!!! نتیجه واکاوی این افراد روشن بود! باید به نقد مذهب پرداخت!! «مارکس هم گفته است که نقد مذهب سرآغاز همه نقدها است»! اگر کارگران می دانستند که اسلام چه شریعت گندیده و انسان ستیزی است به آخوندها نمی آویختند!! گول حوزه نشینان را نمی خوردند!! عکس مخوف ترین مفتیان طریقت کشتار را در ماه نمی جستند!! شاید به رهبری داهیانه «چپ » ایمان می آوردند و راه واقعی انقلاب را پیدا می کردند!!، اگر مذهب نبود «جامعه ای دموکراتیک»، «سکولار»، مالامال از «آزادی»!! و «حقوق بشر»!! بر پا می شد و از آنجا شتابناک به سوی «سوسیالیسم» می تاختیم!! این جماعت با چیدن این مقدمات شروع به نقد مذهب کردند!! کوشیدند تا برای درستی کار خود مبنا یابند!!. دستاوردهای رنسانس طلبی و دین ستیزی بورژوازی اروپا را نبش قبر کنند!!، آن را درسی برای پرولتاریا خوانند!! در تقدس آموختن از اندیشمندان بورژوازی قلم زنند!!، به ستایش «هابس»، «لاک»، «ولتر»، «نیچه» نشستند!! در پی تکمیل این دیباچه شروع به کار کردند، به بررسی اسلام پرداختند، آیات قران و احادیث نبوی را زیر چاقوی تشریح بردند. هولوکاست پروری، آپارتاید جنسیتی، خرافه پروری، فساد موحش جنسی، زن کشی، کودک آزاری، جنگ افروزی، قصاص آموزی، سنگسارسازی، انحطاط و تباهی اخلاقی یا سایر بشرستیزی های قرون وسطائی نسخه پیچی این آیات و روایات را افشاء کردند. ناقدان سخت کوش دین در کشف بربریتها، انسان کشی ها و جهل پروریهای متلاطم اسلامی کم نیاوردند، زیرا هزاران بار بیش از آنچه می خواستند وجود داشت، تلاش آنان بی ثمر هم نبود، به هر حال فریبکاریهای مذهب را فاش می کردند، مشکل دوستان چیز دیگری بود. آنها غرق در «ریشه یابیها»!! و مشعوف از پیروزیها، هر چه بیشتر کاویدند، ژرف تر از نقد مادی، رادیکال و سلسله جنبان واقعیت ها و در همین راستا از نقد ریشه ای مذهب فاصله گرفتند.

شکست خرد کننده جنبش کارگری نیمه دوم دهه 50 خورشیدی معلول باورهای دینی توده کارگر نبود!! نه فقط باورهای منحط اسلامی که هیچ باور یا ایدئولوژی به اعتبار نقش مکتبی خود، نه جنبش می آفریند، نه جنبشی را به ورطه شکست می اندازد. این تصور که اسلام و خرافه های شیعی، چند ده میلیون نفوس توده کارگر ایران یا منطقه را پشت سر خمینی به صف نمود!! پنداری ارتجاعی و شریعت سالار است. بر همین اساس نقد این جماعت بر مذهب نیز نه فقط نقد رادیکال، مسلح و تغییرآفرین پرولتاریا نبود که نقدی دینی، مماشات جو و رفرمیستی می شد. اینکه ناقدان، خود را «مارکسیست» می دانستند، هم تغییری در ماجرا نمی داد و ماهیت نقدشان را از انتقادپردازیهای امثال شجاع الدین شفا، علی دشتی، صادق هدایت، در بهترین حالت فتحعلی آخوندزاده، ابوالقاسم لاهوتی، سلمان رشدی، ژورنالیست های شارلی ابدو و نوع اینها متمایز نمی ساخت. این مذهب نبود که میلیونها کارگر ایرانی را پیاده نظام ذلیل و مسخ مشتی فسیل نبش قبر شده گورستانهای قرون وسطی می کرد، بورژوازی بود که در سراسر سده بیستم، با آرایشهای گوناگون، در بلوک بندیهای مختلف، زیر بیرقهای رنگارنگ  لیبرالیسم، سوسیال دموکراسی، ناسیونالیسم، پان اسلامیسم، حتی «کمونیسم»!! جنبش کارگری جهانی را در قبرستان آموزشها، استراتژی آفرینی ها و تاکتیک پردازیهای خود دفن  کرده بود. آن قدر مدفون که به هر دیو و دد اپوزیسیون نمای بورژوازی می آویخت. با وقوع این فاجعه تاریخی بود که طبقه کارگر خفت بار، عاجز از اتخاذ راهبرد ضد سرمایه داری به بارکشی هر غول بیایان، حتی مخوف ترین مافیاهای فاشیستی تن می داد. بحث ما این جا توضیح کوتاه مذهبی بودن این نوع نقد مذهب است اما پیش از آن، طرح چند نکته در باره چیزی به نام توهمات دینی توده کارگر و نقش این توهمات در سرنوشت خیزش نیمه دوم دهه 50، لازم است.

از دیرباز به خورد طبقه کارگر داده اند که گویا بورژوازی اروپا مذهب گریز و سلطنت ستیز بوده است، اما بورژوازی ایران و جوامع مشابه، به دلیل فقدان پیشینه رنسانس طلبی، آمیختگی با فئودالیسم و تعلقات امپریالیستی این ظرفیت را نداشته است. به همین دلیل مذهب در این ممالک، استحکام و قوام خود را حفظ کرده است!!. این استنتاجات، نادرست هستند. تفاوت میان چگونگی نقش بازی طبقات در جاهای مختلف از جمله اروپا و ایران می تواند واقعی باشد، اما جنس و سرشت تمایزات با آنچه القاء شده، اختلاف فاحش دارد. شاید بتوان عصاره تفاوت ها را در یک چیز خلاصه نمود. بورژوازی اروپا حتی در پیشرفته ترین نقاط، در فرانسه، انگلیس، ایتالیا، برای نشستن بر اریکه قدرت سیاسی راه دور و درازی پیمود. سرمایه داری چند قرن می بالید، طبقه سرمایه دار در حال استخوانبندی بود، اما سهمی در ساختار حاکمیت نداشت. درطول این دوره پرولتاریا نیز در میدان بود و نقش بازی می کرد. طبقه ای که سوای زنجیرهایش هیچ چیز نداشت و هر نیازش را باید با فروش نیروی کار و اتکاء به توان پیکار تأمین می نمود. بورژوازی صاحب سرمایه بود، همه چیزش را از استثمار پرولتاریا داشت، اما قدرت دولتی نداشت، پرولتاریا هیچ چیز نداشت، ریشه نداری و ذلتش را در وجود سرمایه می دید. اولی سوار موج گسترش انباشت، قدرت گدائی می کرد، دومی قوت لایموتش را با سلاح مبارزه طبقاتی از چنگال سرمایه و سرمایه داران خارج می ساخت. یک چیز این دو دشمن را همجوار می نمود. هر دو فاقد قدرت دولتی بودند و فراموش نکنیم که حتی در همین همجواری نیز تضادها سر به آسمان می سود، دولت برای بورژوازی شرط حتمی بقا بود، در حالی که پرولتاریا باید از همان آغاز امحاء هر دولت را تار و پود لایتجزای پیکار خود می کرد.

اولی برای تسخیر قدرت و ساختن ماشین دولتی می کوشید، تا مغز استخوان مماشات جو بود، وحشت وی از پرولتاریا بنیادی، اما اختلافش با سلطنت و کلیسا حالت بازاری داشت، برای سرکوب مبارزات کارگران به ارتش و قوای قهر حاکمان روی می نهاد. حصول انتظاراتش را در آمیزه منحطی از جدال و اجماع می دید. همزمان برای پیشبرد کشاکش بازاری، خود را نیازمند پرولتاریا می یافت و سعی می نمود تا جنبش کارگری را پیاده نظام خود کند، دومی ( پرولتاریا) در همان شرایط تاریخی، با همان سطح نازل آرایش قوا، در حالی که علیه سلطنت و کلیسا می جنگید، باسیل را محاصره می نمود، کاخ قدرت خاندان بوربن را می لرزاند، همان روزها، نیز بورژوازی را دشمن تا مغز استخوان خود می دید. از او نفرت داشت. زنانش وحوش سرمایه دار را به جرم شدت استثمار و تباهی اخلاقی شکار خشم خود می کردند. در بحبوحه ستیز مشترک!! با اشرافیت مالی، کلیسا و سلطنت، لوله تفنگش را با قدرت به سینه همین دشمن، به سینه پارلمان نشینانش نشانه می رفت و این کار را به نام طبقه کارگر انجام می داد. در یک کلام، تا جائی که به جامعه ای مانند فرانسه مربوط می شد سالیان متمادی پرولتاریا و بورژوازی در چنین موقعیتی از آرایش قوا و صف آرائی طبقاتی بودند. وضعیتی که به پرولتاریا فرصت میدانداری می داد، شکلی و درجه ای از میدانداری که بورژوازی قادر به سرکوب آن نبود، حتی به آن نیازمند می شد. اگر بناست برای نقد یا رفت و روب مذهب، تاریخی نوشته و شناسنامه ای صادر شود، باید حتما به این شرایط چشم دوخت. مشعل این رفت و روب نه دست بورژوازی که در دست جنبش کارگری بود. جنبشی که بورژوازی هنوز توان سرکوبش را نداشت، جنبشی که بعدها، در «کمون»، تابنده ترین گلوله ها را به مغز مذهب شلیک کرد.

تاریخ را ورق زنیم، وارد تاریکی زار قرن بیستم و جامعه صد سال پیش ایران گردیم. طبقه کارگر شروع به بالیدن کرد. طبقه ای که باید شیپور مبارزه علیه سرمایه، سلطنت، فئودالیسم، اربابان دین را به صدا در می آورد، اما در قیاس با اروپا همه چیز برایش متفاوت بود. بورژوازی این دیار دهه ها پیش از آنکه طبقه مسلط اقتصادی گردد، نقشی فائق در ساختار قدرت سیاسی داشت. هنوز سر و کله جنبش کارگری پیدا نشده، به یک قدرت مؤثر طبقاتی می ماند، شریک عظیم ترین غولهای صنعتی و مالی بود، نه فقط نیازی به دین ستیزی نداشت که شریعمتدار بود و دین را سلاح خود برای سرکوب پرولتاریا می دید، اعضای طبقه اش علی العموم رجال دین بودند و سلسله جلیله علمای اعلام را تشکیل می دادند، در رابطه با سلطنت نیز همین همپیوندی را داشت. این بورژوازی با این اوصاف، هر نگاه چپ توده کارگر به مذهب را «اقدام علیه امنیت ملی» می دید و به گلوله می بست. مبتذل ترین طنز تاریخ است که عده ای با تحریف همه حقایق، فصلی به نام دین ستیزی ناشی از قدرت بورژوازی اروپا!! و کسر مبارزه ضد دین بورژوازی ایران به دلیل ضعف تاریخی باز کنند! چنین کاری خدمت آگاه یا ناآگاه به نظام بردگی مزدی و شستشوی مغزی کارگران است. آنچه واقعی است آنست که جنبش کارگری سده های هجده و نوزده اروپا، با توازن قوای طبقاتی روزش، در سطحی و تا حدی راه بهره گیری انسان ستیزانه بورژوازی از مذهب برای سرکوب مبارزه طبقاتی جاری را سد کرد، اما جنبش کارگری ایران با آرایش قوای ضعیف خود قادر به ایفای این نقش نشد. اساس ماجرا این بود، مابقی وارونه بافی است. تاریخ نگاری و اقتصاد سیاسی بورژوازی القاء می کند که گویا کل آنچه از سده های 15 و 16 میلادی به بعد در اروپا رخ داده است، هر سخنی که در طول این دوره ها از حق، آزادی، لائیسم و دین ستیزی، ضدیت با سلطنت و استبداد، به میان آمده است، هر مبارزه ای در هر کدام این قلمروها انجام گرفته است، همه و همه فروغ سرشتی سرمایه و بورژوازی بوده است!! در این تاریخنگاری و اقتصاد سیاسی، بورژوازی همه جا، در همه میدانداری های اجتماعی، سیاسی، انسانی، علمی و ترقیخواهانه حضور مشعشع دارد!!، اما پرولتاریا فاقد هر نوع رد سیاسی، اجتماعی یا اثرگذاری انسانی است!!! حتی مارکس «دانشور طبقه بورژوا» است!! و از پرولتاریا تنها اثر مشهود، صنفی گری، جدال کور اقتصادی برای چندشاهی هزینه معاش، تنگ اندیشی، سیاست گریزی، بی دانشی، نیازمندی ذاتی به منجیان و ظرفیت پیاده نظامی برای ناجیان است!!! این تاریخنگاری و اقتصاد سیاسی، در تضاد محض با نقد مارکسی اقتصاد سیاسی و درک مادی رادیکال مارکس از تاریخ است. مارکس در بند بند بررسی خود از پویه بسط شیوه تولید سرمایه داری، به شفاف ترین و دقیق ترین شکل توضیح می دهد که بورژوازی در تمامی این سده ها، هر ریال سرمایه افزائی، تأسیس هر کارگاهش را، هر کشف علمی خود را، هر اختراع فنی را، هر مقدار ارتقاء بارآوری کار را، هر گام انکشاف مناسبات کار مزدی را با وحشیانه ترین قتل عام حقوق انسانها، سلاخی آزادی ها، نفرت انگیزترین بشرستیزی ها و سبعیت ها محقق ساخته است. سرمایه با زدودن خواب از چشم کودکان 6 ساله به ضرب شلاق در کار شبانه 14 ساعتی و روزانه کار 20 ساعتی، بستن زنان باردار به درشکه های حمل کالا، قفل کردن پای علیل کودکان خردسال به ماشینهای کار، زندانی ساختن هزار، هزار زن و کودک در اردوگاههای کار فاقد حداقل خورد و خوراک و بهداشت، با تبدیل این شرایط رعب انگیز کار، استثمار و معیشت به مصوبات پارلمانی، با سیاه ترین بربریت های غیرقابل توصیف پلیسی و نظامی، کشتزار انباشت خود را آبیاری و خود را طبقه مسلط اقتصادی ساخته است. چنین طبقه ای با چنین کارنامه ای چگونه، بر پایه کدام ظرفیت اجتماعی، زیر فشار کدامین نیازهای طبقاتی و تاریخی، پرچمدار آزادی، سکولاریسم، حقوق انسانی و دین ستیزی بوده است؟!! طبقه ای که هر ریال خودافزائی سرمایه اش، هر گام تثبیت موقعیت اجتماعی، هر وجب هموارسازی راه استقرار حاکمیتش، هر خشت بنای نظم مورد نیازش را با راه اندازی طوفان خانه خرابیها، نسل کشیها، تجارت پوست انسانها، تبدیل قاره ها به شکارگاه بردگان و دفن قشون، قشون نفرین شدگان کارگر در اعماق معدنها تأمین کرده است، چنین طبقه ای چرا؟ با کدام محاسبات و بر پایه کدامین ارزشها باید مشعلدار آزادی، حقوق بشر، ضد مذهب و سلطنت ستیز قلمداد گردد؟!! پاسخ روشن است. هر چه جنبش کارگری در پهنه پیکار طبقاتی علیه بورژوازی به دست آورده است، کل امکانات معیشتی، رفاهی، حقوق مدنی و اجتماعی یا آزادیهای سیاسی که توده کارگر با سلاح پیکار از چنگ بورژوازی خارج کرده است، کل عقب نشینی هایی که کارگران در عرصه ستم جنسی، نژادی، کار کودکان بر سرمایه و دولتش تحمیل نموده اند، همه یکراست به حساب ترقیخواهی، دموکراسی طلبی، مدنیت و آزادیخواهی بورژوازی ثبت شده است. اقتصاد سیاسی و تاریخنگاری سوسیال دموکراتیک از جمله شعبه چپ آن، چنین کرده است. همه چیز به صورت معکوس و متضاد القاء شده است. در این قرائت هر دستاورد دارای کمترین رگه های حقوق انسانی، آزادیخواهی و استبدادستیزی از جمله هر میزان کاهش فشار ارتجاع مذهبی بر زندگی انسانها حاصل پیکار بورژوازی شده است!!. پرولتاریا فقط دنبال سنار و سی شاهی معاش ازطریق مجادلات صنفی بوده است!! از ستیز با ارتجاع دینی، مبارزه برای آزادی و حقوق انسانی هیچ چیز نمی دانسته است!!  

تاریخنگاری سوسیال دموکراتیک در ماهیت خود، سرمایه محور، ارتجاعی و باژگونه پرداز است. زیر فشارهمین بنمایه منحط اجتماعی، تا چشم کار کند کور، کم حافظه و دروغگو نیز هست. اولا - به روی خود نمی آرد که تا مغز استخوان مروج شریعت بوده و می باشد. در کمینترن و اردوگاه، ارتجاع هار پان اسلامیستی را متحد بلاتردید خود در جبهه واحد ضد امپریالیستی می دید!! در ایران، شیعه علوی را سوسیالیست!! و سلطنت را محق و مقدس می شناخت. از سلاح دین برای نفوذ گمراهساز در جنبش کارگری بهره ها می برد. داستان شریعت پناهی «اجتماعیون – عامیون» و سپس حزب توده را همگان به اندازه کافی می دانند. ثانیا – به دروغ و تهمت می آویزد زمانی که برای توده کارگر کارنامه تشرع، تعصبات دینی و تعلقات استخواندار مذهبی لیست می کند. شاید برای نسل حاضر باور کردن این واقعیت دشوار باشد که مذهب در تمامی سالهای سده بیستم، از آغاز تا اواخر دهه شصت آن قرن با بیشترین شتاب راه زوال را می پیمود. در همه این مدت فریاد روحانیت شیعه از خداناباوری جوانان و بی دینی ساکنان این دوزخ گوش فلک را کر می کرده است. در مناطقی که اربابان دین بیشترین نفوذها را داشتند، شهرهائی که به مذهبی بودن معروف بودند!! مسجدها همه سوت و کور، متروکه، غالب اوقات قفل و ارباب رجوع آنها را انسانهای محتاج «قضای حاجت» تشکیل می دادند. این اهانت نیست. واقعیت عریانی بود که همگی آن را لمس می کردند. به اعتراف مکرر و سوزناک مراجع مشهور آن روزها شمار مسجدها به مراتب از مسجدروها بیشتر بود.

این بدترین و نارواترین تهمت ها است که گویا توده کارگر ایران دلباخته اسلام و خدا و دین بوده اند!! در انتظار حکم مراجع مذهبی به سر می برده اند و درسال 57 با صدور فرمان قیام خمینی دست به انقلاب زده اند!! سرمایه و بورژوازی به عنوان سرمایه شخصیت یافته، در هر کجای دنیا، حاکم یا اپوزیسیون، از همه راهبردها، ایدئولوژیها، مسلک ها و سلاحها، برای سرکوب فکری، شستشوی مغزی، و کفن و دفن قدرت پیکار طبقه کارگر در نظم مورد نیاز رابطه خرید و فروش نیروی کار بهره برده است و بهره می گیرد. در این راستا اسلام و یهودیت برایش همان موضوعیت را دارد که فاشیسم، لیبرالیسم، سوسیال دموکراسی یا «کمونیسم بورژوائی» دارا است. اینکه به کدامیک توسل جوید، یا کدامین را ترجیح دهد؟ پاسخ را در آرایش قوای طبقاتی میان خود و پرولتاریا جستجو می نماید. تا جائی که به سرمایه و بورژوازی مربوط است همه اینها راهبردها و اشکال نظم اجتماعی قابل قبول می باشند، این مذهب، فاشیسم، لیبرالیسم، دموکراسی یا سوسیالیسم نیست که توده های وسیع کارگر را از میدان واقعی جنگ طبقاتی خارج می کند و پشت سر این یا آن بخش بورژوازی علیه خویش و برای سلاخی دهشتناک هستی خود به صف می نماید، بالعکس بورژوازی است که هر کجا، یکی از این راهبردهای ایدئولوژیک، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را سلاح حاکمیت خود، ساز و برگ استیلای چرخه ارزش افزائی سرمایه و یا سلاح اپوزیسیون نمائی خویش می سازد. این همان نکته بنیادی و کلیدی است که درک وارونه آن شالوده نقد مذهبی مذهب گردیده و می گردد. همان فهم تحریف آمیز و باژگونه ای که خیلی ها را به جستجوی ریشه شکست خیزش سراسری نیمه دوم دهه 50 خورشیدی، در اسلام باوری کارگران ایران واداشته است!!

برای رهاسازی شعور توده کارگر و کلا انسانها از فشار خرافه های مسموم و مخرب دینی نمی توان به نقد ایدئولوژیک باورها و اندیشه ها آویخت!! مذهب به عنوان مجموعه ای از مبانی، ارزشها و افکار از آسمانها به زمین هبوط نکرده است که بتوان با نقد فکری انسان ستیزیهای احکامش یا واکاوی میکروبیولوژیست خرافه بافیهای ضد علمی اش، شر آن را از سر آدمها کوتاه ساخت. مذهب از زمین زندگی بشر، از ژرفنای شرایط کار، معاش و مراودات اجتماعی او جوشیده است. راه زوال و امحاء آن نیز دقیقا از تغییر تاریخا بنیادی و رادیکال همین شرایط می گذرد. مذهب برخلاف آنچه که برخی ها می گویند مولود بی دانشی آدم ها نیز نیست هر چند که بی دانشی در زایش و نشر و پرورش آن تأثیر دارد، از تاریکی زار ندانستن ها سر بیرون نیاورده است ولو آنکه ندانستن ها در آبیاری کردن و استحکام آن بدون نقش نمی باشند. در همین راستا نفس دانائی، توسعه علوم و اکتشافات یا سیر صعودی بی مهار دانشهای بشری، کمک چندانی به اضمحلال و نابودی مذهب نمی کنند. کمااینکه رشد حیرت انگیز فیزیک، شیمی، زیست شناسی، پزشکی، بیولوژی، زمین شناسی و علوم مشابه، اعتقادات دینی افراد را ریشه کن ننموده است. پائین تر توضیح خواهیم داد که مخالفان این استنتاج، قادر به فهم مادی مذهب نیستند، روایت آنها از دین روایتی شریعتمدار و متافیزیکی است. ریشه واقعی مذهب در عدم تسلط انسان بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش است. راز ماجرا دقیقا در اینجا است. کلید حل همه معضل نیز در همین جا قرار دارد. 

باور به خدا یا خدایان، درست از لحظه ای آغاز شد که موجود نوظهور انسانی، خود را غرق فروماندگی، نیاز، هراس، عاجز از حل مشکل و ناتوان در تأمین نیازهای حیاتی خود یافت. از این لحاظ برقضا و بر سبیل اتفاق، حرف اربابان دین و شریعت سالاران درست می نماید وقتی می گویند که بشر ازهمان زمان پیدایش خداباور بوده است!! معضل این جماعت آنست که زیر فشار وارونه بینی و شعورباختگی، قدمت هر چه طولانی تر اعتقادات مذهبی را گواه اعتبار و اصالت آن می پندارند!!، ادعای مبتذلی که واقعیت ضد آن است. انسان با کار خویش برای امرار معاش پای به دنیا نهاد، شروع به تولید معیشت کرد و همگن با آن، به تولید اندیشه و باور پرداخت. در این گذر و در تمامی پیچ و خم این مسیر، هر کجا خود را مستأصل دید، به محض آنکه احساس زبونی نمود، خلاء توانائی یا جای خالی چاره گری و اعمال قدرت را با آویختن به این یا آن نیروی موهوم پر ساخت. این سخن «تیتوس لوکرتیوس» شاعر و حکیم رومی اپیکورگرای سده پیش از میلاد مسیح درست است که:«ترس مادر همه خدایان است»

فروماندگی توأم با هراس در مقابل مخاطرات پیرامونی، فقدان حداقل اطمینان به حل و فصل مشکلات زندگی، نیاز به احساس امنیت، بی اعتمادی به توان خود در زمینه حل معضل معاش یا مقابله با مخمصه ها و مهلکه ها، انسان آغازین را مجبور نمود تا جایگزینی برای ناتوانی و راه جبرانی برای زبونی خویش دست و پا نماید. خدا مخلوق مستقیم این فروماندگی، ذلت و زبونی بود. انسان خدا را آفرید و زیر فشار استیصال و عجز مفرطی که داشت شروع به خداآفرینی کرد. بسیار قابل تعمق است که هر چه به روزهای شروع کار، معاش و زندگی انسان نزدیکتر شویم شمار خدایان او را افزون تر و پرشمارتر می بینیم. ناتوانی وی در مقابل طبیعت، پدیده های هستی و رخدادهای طبیعی، غیرقابل توصیف بود و درست بر همین مبنی تعداد خدایانش نیز کثیر و پرتنوع می شدند. هیچ کدام این خدایان شناسنامه آسمانی نداشتند، همگی مادی و مخلوق ناتوانی روز انسان بودند، پیشینه، پروسه و چند و چون خلقت آنها مادی و ملموس بود. معمولا دسته بندی شده اند و به موجودات زمینی، جنسی، حیوانی، انسانی و احیانا الهی تقسیم می گردیدند. حتی گروه آخر نیز پرونده زایش زمینی داشتند. تمامی وحوش درنده جنگل به این دلیل که مرگ آفرین و مخاطره انگیزند، عنوان ویژه خدائی داشتند. تاریکی به این جهت که خوفناک است موقعیت خاص خدائی می یافت، خشکی و بی بارانی مرگزا است و لاجرم ماه در مقام منشأ نزول برف و باران صدرنشین مجلس خدایان بود. نقشی که با گسترش نیاز انسان به کشت و زرع از ماه سلب و به خورشید تفویض شد. همان نقشی که بعدها در یونان تقدیم زئوس، خدای خدایان گردید. در همین زمان، زمین مدال خدای رئوف و الهه ای قدیس کسب کرد زیرا محل رویش گیاه و چشمه همیشه جوشان معاش بود. زمین به عقد خورشید در آمد، چرا که باروری و معیشت زائی آن نیازمند تابش نور و گرمای خدای آفتاب بود. یکایک ستارگان مقام الوهی داشتند، زیرا هر کدامشان بر پایه نقشی که در اطاعت از خورشید برایشان متصور است، چاره گر دردی در عرصه معاش، امنیت و فرار از مرگ به حساب می آمدند!! کوه، رود، درخت، چشمه، برق، صاعقه، ابر، گیاهان گوناگون، سنگ، جانوران به گفته «ویل دورانت» از سوسک مصری تا فیل هندی، همه و همه در زمره خدایان قاهر، رزاق، غفور و مشکل گشا محسوب می شدند، اعضای تناسلی انسانها مرتبه خدائی بسیار والا یافتند، کل اینها پرستش می شدند و بنیاد خدا بودن آنها را عجز، زبونی و فروماندگی انسان در تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش تعیین می کرد.

سلسله بسیار طولانی و بی انتهای این خدایان یک، یک توسط بشر ساخته می شدند، آفریننده، معمار و طراح تمامی آنها انسانهای ساکن کره خاکی بودند و انسان ها فقط از آن جهت، این همه خدا می ساختند و در تولید خدایان به هیچ حد و مرزی بسنده نمی کردند که دچار عجز بودند و قادر به تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش نمی شدند. به این نکته بسیار مهم توجه داشته باشیم که پروسه آفرینش کل این خداها، توتم ها، الهه ها و فرشته ها یک پروسه کاملا مادی بود. انسان با کارش وجود واقعی خود را تعریف و آغاز کرد، با کار خویش معیشت خود را آفرید و همزمان و همپیوند با آفرینش معیشت، افکار، تصورات، باورها و اوهام خود را نیز خلق نمود. تولید مادی بشر تولید فکری او نیز هست. اندیشه ها، تخیلات، عقاید و خرافه ها به همان شکل و در همان روندی از کار و زندگی انسانی پدید می آیند که تولید مایحتاج معیشتی و رفع نیازهای مادی بشر محقق می گردد. خدایان به همان صورت توسط انسانها آفریده شدند که شکار حیوانات، چیدن میوه از درختان و گرفتن ماهی از دریا توسط آنها انجام گرفت. یک تفاوت اساسی این دو آفرینش را از هم متمایز می کرد. بشر با شیار زدن زمین، کشت بذر، تشخیص خواص میوه درختان، ساختن پناهگاه، یا آموختن شیوه تیز کردن سنگها، در طبیعت تصرف می کرد، طبعیت را تغییر می داد و گامی در راه تسلط بر طبیعت بر می داشت، اما با خلق خدایان زبونی خود در حل و فصل مشکلات معیشتی یا عجز خود از دخالتگری لازم در سرنوشت کار، تولید و زندگی را به نمایش می نهاد. هر دو دسته، تولیدات مادی و فکری انسان بودند، گروه نخست ظاهرا مایه شناخت و توان وی می شدند – شناخت و توانی که پائین تر در باره اش صحبت خواهیم کرد و کالبدشکافی مادی آن بسیار اساسی و مهم است - گروه دوم عجز، زبونی و فروماندگی وی، از نقش بازی لازم، در رقم زدن سرنوشت تولید، معاش یا حل معضلات پیچیده زندگی را تصویر می کردند و همین گروه است که مذهب و باورهای مذهبی را تشکیل می دهد. مارکس با ژرفکاوی رادیکال ماتریالیستی خویش، ماجرا را این گونه توصیف می کند.

«مذهب خودآگاهی و خودیابی انسانی است که یا هنوز خود را در نیافته است و یا وجود خویش را گم کرده است» خداباوری و دین برای مارکس به هیچ وجه مقوله ای مبتنی بر دانستن و ندانستن نیست، بالعکس فرا رسته از توانستن یا نتوانستن است و این دقیقا با بنمایه شناخت مادی او از انسان، تاریخ یا پویه انکشاف مادی تاریخ همگن است. مارکس آگاهی را نه مشتی باور که هستی آگاه، نه دانستن های مکتبی و ایئولوژیک که توانستن های اجتماعی، جنبشی، طبقاتی و تاریخی می بیند. او تصریح می کند که مذهب خودیابی انسانی است که هنوز خود را نیافته و هستی اجتماعی آگاه خود را پیدا ننموده است. این عبارت دقیقا قرائت دیگری از همان واقعیتی است که دراین نوشته چند بار برآن تأکید شده است و در ادامه بحث، بنا بر اهمیت، موضوعیت و مناسبتش، به آن باز می گردیم و در باره اش گفتگو خواهیم کرد. انسانی که خود را نیافته است یعنی توانائی لازم برای تعیین تکلیف کار، تولید، زندگی مادی و اجتماعی خود را به دست نیاورده است، یعنی اسیر فروماندگی، عجز و زیر فشار انبوه نیازها است. در یک کلام یعنی بر سرنوشت زندگی و کارش مسلط نیست. قادر به درمان انبوه دردهای خود نمی باشد و توان حل مشکلات خود را ندارد. مذهب مظهر واقعی این استیصال، زبونی و عجز است.

تاریخ انسان را باید در پویه کار و تولیدش، تولیدات مادی و معیشتی، همزمان فکری، عقیدتی و معنوی او کاوش کرد و پی گرفت. هر چه در پهنه کار و تولید پیش تاخت، رابطه خود با طبیعت را بیش از پیش دستخوش دگرگونی ساخت،  اما این تأثیرگذاری بر طبیعت و تغییر شکل زندگی، به هیچ وجه و هیچ میزان تسلط او بر پویه کار، تولید و زندگی اش را به دنبال نیاورد، نه فقط این تسلط را فراهم نکرد، نه فقط هیچ روزنه ای به تسلط بر سرنوشت زندگی، تولید و کارش پیش رویش نگشود، که کاملا بالعکس، دردناک تر و رقت بارتر از سابق به ورطه فروماندگی، ذلت و عجز افتاد. در همین راستا و دقیقا به همین دلیل مذهبی بودن وی نیز اگر چه تغییر کرد، اگر چه دستخوش تحولات بسیار زیادی گردید اما به هیچ وجه از بین نرفت، نه فقط از بین نرفت که شکلهای بسیار پیچیده تر، زمخت تر و مخوف تری پیدا کرد. چرا؟ و چگونه؟ این همان پرسشی است که پاسخ درستش می تواند کلید پاره ای معماها باشد. بشر با کار خود در راه شناخت طبیعت و غلبه بر آن گام برداشت اما آنچه که زبونی و فروماندگی یا بالعکس توانائی و تسلط وی در تعیین سرنوشت زندگی و کارش را رقم می زد، آنچه مذهبی ماندن یا خلاصی وی از اعتقادات دینی را باعث می شد، نه نفس شناخت طبیعت و تغییر پدیده های طبیعی که رابطه وی با کار و محصول کارش بود. رابطه ای که به نوبه خود، در دوره های مختلف توسط شکل تولید معیشت، اندیشه و باور انسان درهر دوره تعیین می شد. انسان موجودی اجتماعی است . از همان آغاز اجتماعی کار می کرد، تولید می کرد، اجتماعی زندگی می نمود، حاصل کار و تولیدش سرنوشتی اجتماعی یافت. پیش از ادامه بحث به این سخن مارکس توجه کنیم:

«انسان وجودی انتزاعی نیست که بیرون از این جهان خیمه زده باشد، انسان، جهان انسان، دولت و جامعه است. این دولت و جامعه اند که مذهب، آگاهی وارونه از جهان را می سازند. چرا که خود جهانی وارونه اند. مذهب نظریه عمومی این جهان وارونه، دانشنامه مختصر آن و منطق آن به شکل عامه پسندانه اش، مایه منزلت معنوی آن، شوق آن، جواز اخلاقی آن، مکمل پرابهت آن، سرچشمه عمومی تسلی و توجیه گر آن است. مذهب تحقق خیالی جوهر انسان است، چرا که جوهر انسان از واقعیتی حقیقی برخوردار نیست»

مادام که تولید کالائی پروسه رشد خود را آغاز نکرده و حالت نطفه ای داشت طول و عرض تقسیم کار، دائره تسلط انسان بر طبیعت یا موقعیتش در چگونگی تصاحب حاصل کار خود نیز از فراخنای مالکیت قبیله ای و همبائی تجاوز نمی نمود. تولید اعتقاد، اوهام، پویه خداآفرینی و دین مداری او در این دوره نیز همگن و همپیوند با همین تولید مادی بود، شکار و ماهیگیری نقش خدایان حیوان، دریا و درخت را پررنگ می نمود. با آنکه خوانین پدرسالار از عزت و احترام در میان افراد طایفه برخوردار بودند و نوعی بردگی نهان در اندرون روابط موجود در حال نطفه بندی بود اما هنوز تا خدا شدن افراد مقتدر و انتقال الوهیت از حیوان های درنده به آدمیان درنده تر نشانه بارزی دیده نمی شد. ظهور و گسترش تدریخی داد و ستد میان قبایل هر چند در سطح مبادله محصولات زائد بر نیاز هر قبیله، طلوع رخساره های خرید و فروش همراه با مالکیت مشترک اراضی، اندک، اندک راه را برای پیدا شدن سر و کله بتهای طایفه ای هموار ساخت. تا اینجا هنوز از خدا شدن آدمهای خاص و دعوی الوهی آنان خبری نیست. طوایف مختلف هر کدام بت ویژه خود را نماد قدرت قبیله می دانند و به عبادت آن می پردازند. نکته اساسی تر اینکه هیچ سخنی از پیامبری و دعوی نبوت و رسالت هم در میان نمی باشد، هیچ موجود زنده انسانی بر طبل پیوند با عالم بالا نمی کوبد، پرونده اعجاز برای خویش باز نمی نماید، تا چشم کار کند خدا وجود دارد، همه جا مالامال از خدایان است اما خدایان علی العموم شناسنامه زمینی دارند و هر کدام آلیاژ ساده ای از اجسام طبیعی قابل لمس یا حتی قابل خوردن و آشامیدن هستند. نیایش ها همگی مخاطبان مادی دارند، در غیر این صورت یعنی در مواردی که موهوم و متافیزیکی هستند، باز هم تجلی رؤیاها و احتیاجات مادی انسان درعرصه، معاش، سلامتی، آرامش و آسایش می باشند. مثال روشن این گونه آئین مداری مجموعه باورها، منشورها یا آموزه هائی است که به زرتشت نسبت داده می شود و از آن به عنوان آئین «مزدیسنا» یاد می شود. زرتشت مدعی نبوت نیست، از عالم غیب حرف نمی زند و سخنی از سراچه «وحی» بر زبان نمی آرد. «امشاسپندانش» همه نیروهای مادی اثرگذار در زندگی روزمره اند. خدایانش پاسپورت زمین دارند، دچار ثنویت هستند و به دستجات خیر و شر، بانیان روشنی و تاریکی، اهورائی و اهریمنی تقسیم می شوند.  «گات های» منسوب به وی همگی نیایش قوای طبیعت و ستایش یا نکوهش رفتار و پدیده هائی است که انسانها را در کلاف خود پیچیده است. همین مثال کم یا بیش در مورد یونان باستان هم مصداق دارد، در این جا نیز خدایان دسته بندی شده هستند. مشاغل و مأموریتهائی دارند، نماد انتظارات، رؤیاها، هراس و وحشت ها، توانائیها و زبونی ها می باشند. علی العموم از جمله خدایان «المپ» ساکن زمین می باشند، اهل آسمان نیستند، بعضا پاشنه آشیل ها و عیب و ایرادهای جدی دارند، در مواقع نیاز می توان با آنان مشورت نمود، اما راه حلهایشان چه بسا سفیهانه و شکست آمیز باشد.  

در این روند و در دل آنچه رخ می دهد، یک نقل و انتقال، عروج و افت یا سقوط و جایگزینی بیش از همه چیز شعور فعال هر کاوشگر رادیکال پای بند درک مادی تاریخ را خیره خود می سازد. هر چه زمان می گذرد، هر چه دامنه کار و تولید بشر گسترش می یابد، هر چه اقتصاد کالائی می بالد، هر چه داد و ستد فراگیرتر می شود، هر چه رابطه میان قبایل در جاهای مختلف دستخوش توسعه می گردد، خداباوری و توتم پرستی انسانها، از یک سو با افکار، قوانین، قراردادها، عرف و اخلاقیات فراجوشیده از روند کار و مبادله آمیخته می شود و از سوی دیگر خدایان یا نیروهای طبیعی بتواره، اعتبار و جبروت خود را به نفع فرا رسته های اجتماعی داد و ستدهای کالائی از دست می دهند. این رخداد بسیار مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. طبیعت اقتصاد کالائی این است که گسترش روزافزون خود را شالوده بسط فراساختارهای فکری، اعتقادی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی می کند و به این فراساختارها موقعیت فتیشیستی می بخشد، کالا یک رابطه اجتماعی است و در همان حال رابطه بتواره کردن صورت بندیهای اجتماعی حاصل توسعه خود است. هر چه اقتصاد کالائی یا کالا شدن محصول کار و داد و ستد آنها میان اقوام توسعه می یابد، بت های حقوقی، سیاسی و اجتماعی فراجوشیده از این شیوه تولید نیز اعتبار، منزلت و نقش نیرومندتری کسب می کنند. دلیلش آنست که کالا و داد و ستد کالائی رابطه میان انسان ها را با رابطه میان اشیاء جایگزین می سازد، حرف زدن کالاها با هم جای حرف زدن انسانها را می گیرد. کالاها وجودی کاملا مستقل از آدمها، بالای سر افراد و مسلط و مستولی بر زندگی آنها پیدا می کنند. آنها در جریان مبادله با هم، نقش موجودات تصمیم گیرنده، تعیین کننده، قاهر و فعال مایشاء احراز می نمایند، قیمت، چگونگی، داد و ستد، قانون مبادله، چه تولید شود و چه نشود، کدام محصولات بیشتر یا کمتر تولید گردند، رابطه قبائل و اجتماعات با هم چگونه باشد و آنچه را که پایه زندگی روز بشر است تعیین می نمایند. این تصمیمات، قوانین، قرارها، را برای مولدین، صاحبان خود یا جوامع انسانی آن ایام، لازم الاجرا می سازند. به این ترتیب بشر مقهور، محکوم و مطیع خدای جدیدی می شود که پیش تر وجود نداشت. خدائی که مثل خدایان سابق باز هم ساخته و پرداخته اوست اما این بار همه چیزش فرق دارد، این خدا دیگر شوخی بردار نیست، محصول کار بشر است اما کار تجسم یافته ای است که استقلال کامل یافته و دارای قدرت نامحدودی شده است، اراده ای ماوراء اراده تولید کنندگان پیدا کرده است، مصمم و استوار حکم می راند، تصمیم می گیرد، اعمال قدرت می کند. اطاعت از اوامر، نواهی و دستوراتش مادی، حیاتی، قاطع و سرنوشت ساز است.

 

این خدا یک ویژگی بسیار مهم دیگر هم دارد. ماجرای ذلت، عبودیت، بردگی و مقهور بودن تولید کنندگان خویش در مقابل خود را عمیقا انکار و رمزآمیز می سازد. چنین القاء می کند که پرستش دریا، کوه، جنگل، حیوان، اعضاء بدن، صاعقه، برف و باران جای خود را به عقل گرائی داده است!!، جهالت تسلیم خرد و رشد آگاهی شده است!! شعور بر وحشت غلبه کرده است!!. آدمها توانا شده و بر سرنوشت زندگی و کارشان تسلط یافته اند!!! روابط کالائی با توسعه نسبی خود این چنین القاء می کرد، القائاتی که دروغ محض و ضد واقعیت بودند. اولا - عدم تسلط انسان بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خود نه فقط کاهش نمی یافت که گام به گام محکمتر، نیرومندتر، استخواندارتر و نامرئی تر می شد. اگر تا دیروز سرما و یخبندان سد راه صیادی او بودند، اگر قلت برف و باران کشت و کارش را بی حاصل می ساخت، اگر وحوش درنده جنگل او را از پای در می آوردند، اگر خدایان طبیعی مخلوق فروماندگی و زبونی وی روند اعمال قدرت و اراده اش را در هم می کوبیدند، اکنون قرارها، اصول، احکام، منشورها و قوانینی که ظاهرا رد پای دخالتگری او را داشتند، اما به طور کامل از وی مستقل بودند، همان بلا را بر سرش می آورند. بعلاوه هنوز استیصال و زبونی وی در مقابل خدایان پیشین نیز وسیعا، عمیقا، شدیدا استمرار داشت، زیرا توان دخالتگری وی در رتق و فتق امور معاش و حل معضلات زیستی خود نیز نه فقط  کاهش نیافته که روند سرطانی می پیمود. قراردادها، اخلاقیات، قید و بندها، عرف و شریعت نسخه پیچی کالا یا حاصل کارش، خود را مخلوق شعور و آگاهی وی جا می زدند، اما چنین نبود، این قراردادها نه فقط ابزار اعمال اراده او نبودند که سدی محکم بر سر راه انجام این کار می شدند، نه فقط دست و پای وی در تصمیم گیری ها را بازتر نمی کردند، که دائره اختیار، آزادی و ابراز وجودش را محدود و محدودتر می نمودند. این قید و بندها مطلقا شکوفائی توان و آزادی وی را در پی نداشتند ، کاملا بالعکس شکل تازه ای از استیصال، زبونی و اسارت را بر زبونیها و فروماندگیهای قبلی او می افزودند. ریشه این قیود، حدود و الزامات، در تولید برای رفع حوائج روزمره زندگی قرار نداشت، در شیوه تولید و مناسبات اقتصادی، حقوقی، سیاسی و اجتماعی جدیدی بود که اگر چه مراحل آغازین رشد را طی می کرد اما با شتاب می بالید، زنجیروار بر دست و پای وی می پیچید و کل آزادی ها، اختیارات، توان دخالتگری، ظرفیت میدانداری و شعاع تأثیرگذاری اراده اش را به بند می کشید، او در آغاز پرستشگر زبون و بی اراده خدایانی بود که از کشتزار ترس، نیاز، فروماندگی و عجز می روئیدند و بر او حکم می راندند، اکنون با گذشت زمان، در پروسه انکشاف شیوه تولید کالائی، در فرایند رویش تدریجی فراساختارهای حقوقی، عرفی، اخلاقی، سیاسی و قانونی مولود تولید کالائی، در حالی که حقارت و استیصال سابق را از دست نداده است، عبد بی اراده، نیایشگر و پرستنده بی اختیار منشورها، قوانین و احکام کالا یا حاصل کار و تولید خود نیز گردیده است.

نکاتی که آوردیم، فقط بیان یک روی ماجرا هستند، گزاره زندگی بشر یا تاریخ تکامل جوامع انسانی فقط کارنامه کار، تولید و انکشاف شیوه های تولید معیشت، اندیشه و باورهای او نیست. تاریخ واقعی انکشاف جوامع بشری مسلما تاریخ مبارزه طبقاتی است. انسانهائی که از آنها صحبت می کنیم، نه فقط همگون نماندند که از دوره ای معین به بعد، در هستی اجتماعی خود طبقات کاملا متضاد و متخاصمی را تشکیل دادند. عبور از مالکیت همبائی، گسترش مالکیت مشترک دولتی، پیدایش مالکیت خصوصی در حوزه دارائیهای منقول و بعدها غیرمنقول، اتحاد و درهمرفتگی قبایل، بروز تضاد شهر و روستا، جوانه زدن تضاد دولتهای مدافع منافع شهر در مقابل روستا، همه و همه استقرار قوائم برده داری را به دنبال آوردند. جمعیت های کثیر انسانی فوج، فوج به بردگی گرفته شدند، با همه وجود انسانی خود، عین اشیاء، به مثابه کالا بدون هیچ گونه حق، اختیار، فاقد هر نوع حق اظهار نظر یا بیان اراده، خرید و فروش شدند، کل اراده، اختیار، حقوق، کار، محصول کار، مرگ، زندگی، چگونگی زنده بودن یا مردن، شکل رفتار، سلیقه، عادت، خلق و خو و همه چیزشان یکسره تحت اراده قاهر و زیر فرمان مطاع برده دار در آمد. دو طبقه برده و برده دار در مقابل هم قرار گرفتند و کل آنچه علیه بردگان اعمال گردید و بر سر آنها رفت، به سیاست، حقوق، اخلاق، فرهنگ، مناسبات اجتماعی و فراساختارهای حقوقی جامعه روز تبدیل شد. دولت های برده دار مبتنی بر مالکیت های مشاع دولتی و آمیخته با مالکیتهای خصوصی به وجود آمدند و در پاسداری از نظام برده داری و منافع طبقه برده دار ایفای نقش کردند. این دولتها جنگهای ویرانگر و طولانی راه انداختند، دست به کار تشکیل امپراطوری های عظیم برده دار، از نوع امپراطوری پهناور هخامنشی، ساسانی، روم باستان، فراعنه مصر و موارد دیگر زدند. همزمان و در همین راستا، مبارزه طبقاتی در شکل شورش های پرعظمت ضد برده داری، با مشارکت گسترده توده های برده در سراسر این امپراطوری ها راه افتاد، قیام تاریخی بردگان روم با نقش بازی بردگان مبارزی چون اسپارتاکوس، شورش های مداوم پلیبین ها علیه پارتیسین ها در روم یا خیزش مزدکیان علیه برده داری هار ساسانی از این جمله بودند. استثمارشوندگان برده، پلیبین و فرودست فقط علیه شدت استثمار و وضع فلاکتبار معاش خود نمی جنگیدند، آنها علیه فرارسته های حقوقی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، دینی، اجتماعی شیوه تولید عصر، علیه دولت برده دار نیز جنگ می کردند. پلیبین ها در دوره های زمانی مختلف، با شورش های خود پاتریسین ها و اشرافیت برده دار را مجبور به پاره ای عقب نشینی ها کردند. برخی مطالبات خویش از جمله کاهش مؤثر نقش مذهب، کاهنان و اربابان دین در تدوین قوانین حاکم را بر پاتریسین ها تحمیل نمودند.     

این رویدادها که بر فراز انکشاف فزاینده اقتصاد کالائی جامه عمل پوشید، به نوبه خود، فرایند افول و عروج خدایان سابق، مالک الرقابان روز و بتهای بالنده حقوقی، سیاسی، اجتماعی جدید در ساختار باورها و افکار طبقات اجتماعی متضاد را دامن زد. خدایان حیوانی پیشین از یک سو جایشان را به خدایان وحشی تر، مخوفتر و درنده تر دارای چهره آدمیزاد!! و از سوی دیگر به فتیش های نیرومند فرمانروا دادند. فرعون ها، شاهنشاهان و قیصرها جای وحوش جنگل و صحرا را پر کردند، اگر دیروز شیر خدای قدرت یا گرگ خدای دهشت آفرینی و درندگی بود، با گسترش برده داری، امپراطوران این نظام، کورش ها، داریوش ها، انوشیروانها، توتمس ها، رامسس ها، خوفوها، خفرج ها، آگوستوس ها، سزارها و کورنلیوس ها جای آنها را پر کردند. جرثومه های توحشی که یا مثل رامسس و فراعنه دیگر مصر باستان بر مسند خدائی نشستند و خیل بردگان را مجبور به پرستش خویش نمودند و یا همچون شاهان هخامنشی و ساسانی خود را «فره ایزدی»، ظل الله، خدایگان و مظهر قدرت خدا و از این طریق خدا خواندند. از همین زمان به بعد است که سر و کله انبیاء دین نیز پیدا می شود، امپراطوران، مالک الرقابان، فرمانروایان سرزمین های پهناور آکنده از برده، صاحبان حاصل کار بردگان، مالکان مزارعی که برده ها در آن جان می کندند، اینها، این خدایان برای استحکام پایه های قدرت، مالکیت و حاکمیت خود نیازمند اطاعت بی چون و چرای توده وسیع برده بودند، در همین راستا احتیاج داشتند که این اطاعت تقدس یابد، آسمانی شود، لباس وحی پوشد، مصباح هدایت تلقی گردد، مفتاح بهشت نام گیرد. کاری که از مغ، موبد، رهبان، کاهن، مسیح و مقامات روحانی بر می آمد. اینان بودند که به عنوان افرادی از طبقه حاکم، وظیفه آرایش الوهی و آسمانی امپراطوری ها را بر عهده گرفتند. همگن و همساز این رخدادها، رابطه آهنین و تنگاتنگ خدایان روز، دولت ها و امپراطوری ها، با بتهای نیرومند حقوقی، سیاسی یا روابط اجتماعی بتواره نیز بیش از پیش دستخوش تحول شد. به بیان دیگر توازن قوای جاری میان رب النوع ها یا خدایان چند گانه قدرت که همگی از ژرفنای شیوه تولید عصر می جوشیدند و قدرت فائقه مناسبات موجود را در شکلهای مختلف نمایندگی می کردند، روند تغییر، افت و خیز یا افول و عروج پیمود. فراموش نکنیم که کل این خدایان با شکلهای متنوع خود سرشت واحدی داشتند، مکمل همدیگر بودند و چگونگی آرایش یا توازن آن ها تابعی از نیازهای شیوه تولید مسلط، از جمله سازماندهی سرکوب مبارزه طبقاتی استثمارشوندگان و فرودستان به روش های گوناگون بود.  

رشد افزون تر اقتصاد کالائی، جنگ های ویرانگر میان دولت ها و امپراطوری های برده دار، خسارت ها و ضایعات اقتصادی سهمگین همراه با تخریب و قتل عام نیروهای مولده در این جنگ ها، صدمات وارد بر کشاورزی این دوران، بعلاوه عوامل دیگر، راه را برای افول مناسبات برده داری و جایگزینی آن با مالکیت فئودالی باز کرد. بردگان جای خود را به سرفها دادند و اشراف فئودال جای برده داران را گرفتند. مالکیت ارضی جدید با هیرارشی سازمانیافته دولتی،  دستگاههای نیرومند مسلح، نهادهای دینی همگن و سازمان های پیشه وری فئودالی تکمیل گردید. سلطنت، روحانیت، دیوانسالاری پیچیده نظم اجتماعی، نهادهای در هم تنیده دینی و در یک کلام بخش های مختلف سیستم سرکوب فیزیکی و فکری ناشی از شیوه تولید جدید و پاسدار ماندگاری آن، هر کدام جایگاه ویژه خود را در این هیرارشی احراز کردند. نقش مذهب، رسولان دین، دستگاههای سرکوب فکری و شستشوی مغزی در ساختار قدرت جدید به گونه خیره کننده ای نیرومندتر و نافذتر شد. ارتباط با «عالم بالا» و خدایان آسمان که پیش تر هم شغل انحصاری اشراف و طبقه مسلط بود، بیش از پیش به انحصار «نجیبان» حاکم در آمد، مذهب جزء لایتجزای حاکمیت شد و نهادهای دینی صدرنشین ساختار قدرت گردیدند. مالکیت، شریعت و حاکمیت تثلیت مقدس نظام فئودال شد. به این بحث باز می گردیم، عجالتا نگاهی بسیار کوتاه و چشمک وار به ادیان توحیدی و صد البته نه همه آنها که فقط اسلام اندازیم.  

ظهور اسلام در شرایطی رخ داد که منطقه موسوم به «جزیرة العرب» به گونه ای بسیار چشمگیر و فاحش از همه نواحی اطراف خود عقب افتاده بود. در شرق، امپراطوریهای برده دار ایرانی چند سده متوالی بر بخش مهمی از دنیا حکومت کرده و اینک زیر فشار گسترش مالکیت رسته ای و فئودالی به ورطه فروپاشی می رفتند، در غرب غول عظیم برده داری روم به دنبال قرنها یکه تازی و جنگ افروزی جایش را به دولتهای نیرومند فئودال می داد. در جنوب مدیرانه، مصر خود را وارث یک امپراطوری پرابهت برده دار می دید، در شمال، در جلگه های حد فاصل دجله و فرات موسوم به بین النهرین، دولتهای برده دار کلده، آشور، بابل، فنیقی هر کدام دوره ای از تاریخ را به خود اختصاص داده و راه افول پیش گرفته بودند. دراین میان جزیرة العرب با همه این ها فرق می کرد. فقط عدن یا کلا یمن امروزی بود که به دلیل قرار داشتن در مسیر «جاده ابریشم»، موقعیت ویژه بندری و همجواری با دریای سرخ و باب المندب، اهمیت تجاری چشمگیری داشت. مابقی همه صحاری خشک، سوزان و شن زار بودند و یا مناطق زراعی، مراتع و دامداریهای پیرامون شهرهای کوچک عهد باستان را تشکیل می دادند. شکار، پرورش دام، مالکیت قبائلی و سطح نازلی از تقسیم کار شکل تولید روز منطقه را تعیین می نمود. جنگهای قبایلی بیداد می کرد و حیوانات، مراتع و اراضی به طور مستمر و به دنبال هر جنگ میان رؤسای طوایف دست به دست می شد. هر قبیله ای خدای خاص خود را داشت و بت های معروفی مانند لات، عزی، هبل، منات، اسافه، نائله، مجاوز الریح و مطعم الطیر توسط قبائل مختلف پرستش می شدند. این خدایان تجسم منافع، حدود و ثغور قدرت و نماد تقدس مالکیت یک قبیله محسوب می شدند و عبادت آنها حکم وفاداری تا پای جان به مرزهای حقوق، دارائی و مالکیت طایفه تلقی می گردید. بتها در جنگهای همیشه جاری میان قبائل با این نقش و مرتبت توسط سپاهیان در پیشاپیش اردو حمل می شدند و بازار جنگ ها را داغ نگه می داشتند. شکل تولید مستولی جزیرة العرب باردار تغییری گریزناپذیر بود، مالکیت قبیله ای امکان بقا نداشت و باید جای خود را به شکلی از مالکیت مشاع دولتی می داد. اسلام پاسخی به این نیاز تاریخی بود. محمد و همسرش خدیجه در زمره بازرگانان عرب بودند و او برای امور تجاری سفرهای زیادی به یمن می کرد. بازرگانی، سفرهای مکرر به عدن، شرایط مادی و مناسبات اجتماعی در حال زایمان حجاز، مجموعا کشتزار شعور، شناخت و سرچشمه واقعی «وحی» را برای محمد تشکیل دادند. «توحید» گویاترین اسم رمز قیام و دعوت او بود. واژه ای که در زمین زندگی اعراب معنای جایگزینی شکل موجود زندگی عشیرتی، مالکیت قبیله ای و نبردهای خونین طایفه ای با نوعی مالکیت مشاع آمیخته با مالکیت خصوصی، تشکیل دولت واحد و دارای ظرفیت لشکرکشی، جنگ افروزی، اشغال سرزمین های دیگر و معماری یک امپراطوری نیرومند را پیدا می کرد. این نیاز استراتژیک در بیان اندیشوار اعتقادی و دینی خود جایگزینی خدایان گوناگون با خدای واحد را پیش می کشید، بت های عدیده مورد پرستش طوایف گوناگون، لات و عزی و هبل و دیگران باید جای خود را به یک بت واحد یا خدای یکتا می دادند. فراخوانی که استخوانبندی اقتصادی، اجتماعی، ایدئولوژیک آن برای توده انسانهای اسیر مالکیت های پراکنده قبائلی و غرق در گرسنگی، فقر، فلاکت یا نسل کشی های روزمره ناشی از کشمکشهای خونین رؤسای طوایف، تا حد زیادی جاذبه داشت و در همان حال مخالفت برخی از سران قبائل را به دنبال می آورد.

اسلام محمد با این پایه های مادی، محتوای اقتصادی، بار معین تاریخی، بنیانهای طبقاتی و چشم اندازهای سیاسی برای گسترش خود از یک سو با تسهیلات و زمنیه های مساعد فراوان و از سوی دیگر با سنگلاخها و مشکلات فرساینده رو به رو می شد. امپراطوریهای عظیم برده دار ساسانی و روم، دوره انحطاط خود را سپری می کردند، وضعیتی که به دولت نوپای اسلامی یا خلافت عربی مجال لشکرکشی و اشغال قلمروهای نفوذ امپراطوریها را می داد. معضل دولت اسلامی اما عقب ماندگی تاریخی فاحش اشغالگران از سطح تکامل مادی جوامع تحت اشغال بود. شوخی شرنگ آمیزی که اعراب مسلمان را وا می داشت تا گذار تاریخی از پدرسالاری طایفه ای به دولت برده دار در منطقه حجاز را با گذار از اولی به دولتهای نیرومند فئودال در نواحی تحت اشغال و استفاده از امکانات اقتصادی، سیاسی، علمی، فرهنگی، اجتماعی این جوامع جایگزین سازند. آیات، احادیث، قوانین یا احکام موسوم به عقود، ایقاعات، مضاربه، مرابحه، انفال، جزیه، خمس، زکوت، صدقه، ارث، خرید و فروش برده، مردسالاری، موقعیت برده وار و زبون زنان، وجوب هولوکاست و قتل عام سراسری مخالفان، اراضی مشاع، انواع وقف، حدود و ثغور قدرت خلیفه و مالکیت دستگاه خلافت یا زنجیره طویل شرعیات دیگر همه و همه اجزاء انداموار نظم اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اخلاقی، اجتماعی این شکل تولید فئودالی آمیخته با بقایای سخت جان بردگی را تشکیل می دادند. آویختگی افراطی و بیش از حد این امور به آسمان، چه در قلمرو اقتصاد و کار و تولید و چه در رابطه با فراساختارهای حقوقی، سیاسی و اجتماعی تا حدود زیادی متأثر از تناقضات فاحش و موانع فرساینده سر راه استقرار این فئودالیسم در جوامع مورد بحث با توجه به روابط متقابل اشغالگران و اشغال شدگان یا سطح کاملا متفاوت تکامل مادی جوامع بود.

اسلام با این زمینه ظهور، در خاورمیانه، شمال افریقا و آسیای مرکزی، دین رسمی درنده ترین و بشرستیزترین دولتهای فئودال شد. دولتهائی که شکلهای مختلف فئودالیسم آمیخته با بقایای برده داری را پاسداری می کردند. خلافت اموی، عباسی، عثمانی در مناطق جغرافیائی مذکور نمونه های بارز این دیکتاتوری هار فئودالی بودند. توضیح یک نکته لازم است. بحث «اسلام واقعی و غیرواقعی»!!، تسنن و تشیع، جدال فرقه ها و مذاهب گوناگون، ماجرای پیدایش، عروج و افول هر کدام اینها قدمتی به اندازه عمر این آیین دارد. مناقشاتی که سده های متمادی جنبش استثمارشوندگان دهقان را آماج ضربات سهمگین ساخت و اینک قرنی است به مثابه سلاحی زهرآلود، توسط ارتجاع هار بورژوازی علیه جنبش کارگری به کار گرفته می شود. هیچ چیز مسخره تر، مسموم تر و توهین آمیزتر از آن نیست که یک کارگر در گرداب این بحثها افتد. رسواترین و مبتذل ترین کار آویختن به درستی آزمائی دیانتها!! و افتادن در ورطه مباحثی از نوع اسلام واقعی و غیرواقعی است!! شالوده پیدایش این دین مثل همه ادیان، نیازهای مادی، زمینی، فیزیکی و فکری یک طبقه اجتماعی استثمارگر، جویای مالکیت، قدرت و حاکمیت در یک دوره تاریخی بوده است. اسلام از لحظه پیدایش تا امروز نقش سلاح مسموم طبقات استثمارگر، جنگ افروز و بشرستیز علیه توده های استثمار شونده و فرودست را بازی کرده است. مجادلات میان مذاهب و فرقه های اسلامی در سراسر سده های میانی تاریخ تا شروع قرن بیستم صرفا پمپاژ جدال بخشهای مختلف حاکم و اپوزیسیون طبقه فئودال بر سر سهام مالکیت، دارائیها، مساحت قلمروها یا شعاع حاکمیت ها به حوزه باورها و افکار بوده است. «آل سفیان» و «بنی هاشم» نه بر سر اسلام و کفر که فقط بر سر مالکیت و حاکمیت جنگ می کردند. شیعه و سنی از دل قرائتهای متفاوت قران متولد نشد، از ژرفنای جدال نیروهای اجتماعی و طبقاتی مختلف حول مالکیت و قدرت بیرون آمد. از اواخر قرن نوزدهم، با گسترش روزافزون سرمایه داری در دنیا و انکشاف این شیوه تولید در همه کشورها، اسلام نیز آلیاژ طبقاتی خود را از فئودالی به سرمایه داری تغییر داد و سلاح قتاله دست بورژوازی علیه جنبش کارگری شد. یک مسأله را نباید از یاد برد. در شرایطی که طبقات حاکم، در وسیع ترین میزان ممکن، دین را سلاح قدرت خود و ابزار سلاخی شعور یا ساز و کار شستشوی مغزی استثمارشوندگان می کردند، زمانی  که فضای زندگی و فکر فرودستان از سموم مذهب پر بود، در چنان وضعی حتی فرودستان نیز بعضا اعتراض، عصیان، شورش خود علیه استثمار و فرودستی را چه بسا به توهمات دینی می آویختند. جنبش «سیاه جامگان» و «سر به داران» درسطحی و تا حدی چنین بود. این جنبشها اولا – در رادیکالترین حالت همه جا در خطر تبدیل شدن به آلت دست اقشاری از طبقه اقتصادی مستولی بودند، ثانیا – دینشان نبود که با شریعت حاکمان و دولتها فرق داشت. وجود اجتماعی نیروهای متشکله آنها بود که مذهبشان را متمایز می ساخت. تفاوت میان تشیع و تسنن، شیعه جعفری، زیدی، اسماعیلی با فرقه حنفی، حنبلی، شافعی، مالکی، وهابی در اصول، فروع یا احکام عقیدتی نبود. در منافع، انتظارات، اهداف و چشمداشتهای متفاوت نیروهای اجتماعی بود که برپائی این مذاهب را نیاز قدرت افزائی، ثروت اندوزی، گسترش قلمرو مالکیت و حاکمیت خود می دیدند. توده انسانهائی که زیر پرچم این مذهبها با هم می جنگیدند، نه فقط تعارضی با هم نداشتند که از هستی طبقاتی واحدی بر می خاستند، آنها طبق نقشه و فرمان نیروهائی کودکان همدیگر را می کشتند  که جنگشان نه بر سر مذهب که فقط بر سر چگونگی تقسیم مالکیتها، ثروت ها و قدرت ها بود. مذهب برای بخشهای مختلف طبقه مسلط، ابزار سرکوب مبارزه طبقاتی استثمارشوندگان و افروختن شعله های جنگ میان آنها با هدف تحکیم پایه های قدرت خود بوده است. کوشش برای اثبات اینکه اسلام واقعی اسلام خمینی و ابوبکر بغدادی و سید قطب یا اسلام شریعتی و بازرگان است!! سوای توهین وحشتناک به شعور و شرف انسانها هیچ چیز دیگر نیست، درست همان گونه که تلاش برای یافتن ریشه بدبختی های توده کارگر در اسلام یا هر دین دیگر نیز عوامفریبی رعب انگیز است. مشکل مذهب نه خوبی یا بدی آن که اساس وجودش به مثابه سلاح زهرآگین دست استثمارگر برای سلاخی شعور و قدرت پیکار استثمارشونده است. معضل طبقه کارگر جهانی مذهب هم نیست. شیوه تولید استثمارگرانه و مناسبات اجتماعی جنایت آمیزی است که مذهب را از هر جنس ابزار قتل عام مبارزه طبقاتی او می سازد.      

تلاش ما تا اینجا، حول این محور چرخید که سرچشمه خداباوری و دین از آغاز در فروماندگی، ترس، زبونی، عجز و نیاز بشر قرارداشت. انسان مستأصل، اسیر هراس و فاقد تسلط بر سرنوشت کار، تولید و زندگی خود به خدایان آویخت و روی به دین، عبادت و شریعت نهاد. با گذر زمان، در پروسه سقوط و جایگزینی شیوه های گوناگون تولید، این فروماندگی، عدم امنیت، فقدان آزادی و ساقط بودن از تسلط بر سرنوشت زندگی و کار دستخوش تغییر شد، اما نه فقط تقلیل نیافت که ژرف تر، شدیدتر و آهنین تر گردید. هرچه پویه تکامل مادی تاریخ پیش رفت، هر چه تولید کالائی بالید، هر چه شکلهای تولیدی پیشرفته تر و فراساختارهای اجتماعی پیچیده تر جایگزین شیوه های تولیدی کم رشد یافته تر و مناسبات اجتماعی مادون تر شد، جدائی تولید کنندگان مستقیم از پویه تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی نیز عمیق تر و فاحش تر گردید. انسانها که در آغاز به گونه ای رقت آمیز مقهور طبیعت و نیروهای طبیعی مستولی بر تولید یا سرنوشت خود بودند، اندک اندک با کار خویش، به کمک تولیدات مادی و فکری خود از فشار قهر و غلبه این نیروها کاستند، اما همزمان در مقابل فرارسته های حقوقی، فکری، اخلاقی، اعتقادی مولود همان کار و تولید مجبور به کرنش و تعظیم گردیدند. دخالتگری آنها در پویه تعیین تکلیف محصول کارشان نه فقط تقویت نشد که بیش از پیش به ورطه تضعیف و استهلاک افتاد. روابط میان کالاهای حاصل کار جای روابط میان انسانها را گرفت. این روابط و نهادهای حقوقی، سیاسی و فرهنگی ناشی از آن، نقشی فائق را در تعیین سرنوشت زندگی افراد احراز کردند، شکل تولیدی هر دوره شالوده تقسیم انسان ها به طبقه استثمارگر و حاکم در یک سو و طبقه استثمارشونده و فرودست در سوی دیگر شد.   نهادهای حقوقی، اخلاقی و سیاسی فرا رسته از شیوه تولید برج نیرومند قدرت و سکوی حکمرانی طبقه مسلط گردید،    باورهای مذهبی جزء لایتجزای همین روابط و مؤسسات اجتماعی شدند، ادیان پاسدار حرمت مالکیت و قدرت طبقه استثمارگر حاکم شد. فرودستی، فروماندگی و سقوط تولیدکنندگان استثمارشونده از دخالت در تعیین تکلیف محصول کار و سرنوشت زندگی خود راه اوج پیمود و تازه همه اینها در دورانی رخ داد که هنوز تا نقطه آغاز فاجعه واقعی راه دور و درازی در پیش بود.

شروع کالا شدن نیروی کار و ظهور شیوه تولید سرمایه داری، این روند را وارد فازی عمیقا متفاوت و از تمامی جهات انفجارآمیز ساخت. اکثریت غالب انسانها کارگر و فروشنده نیروی کار شدند، آنها در چرخه تولید و پروسه سامان پذیری سرمایه به سطح پیچ و مهره، آلات و ادوات و سلولهای منجمد بلا اراده این چرخه سقوط نمودند، به همان نقشی تنزل کردند که مواد خام، ماشین و سایر اجزاء سرمایه داشتند، زنجیروار در کنار هم قرار گرفتند و پویه تولید را پیش راندند، اما هیچ پیوندی سوای مفصلبندی ارزش افزائی سرمایه آنها را با هم مرتبط نمی نمود. هیچ کدام هیچ تسلطی حتی بر حرکات اعضای بدن خویش نداشتند زیرا این اعضا باید مطابق ساز سرمایه و با آهنگ سود و خودافزائی سرمایه به تحرک می افتادند. در سالنهای عظیم کار همدوش و به صف گردیدند، اما نه در لباس انسانهای آزاد و آزاد اندیش که فقط تحت فرمان سرمایه و گوش به دستور سرمایه دار، نه برای خود که برای ارزش افزائی سرمایه، نه با اراده خود که بر اساس منویات مطاع سرمایه، نه متحد برای ارتقاء معیشت و رفاه خویش که منفصل، گسسسته و بیگانه با هم به نفع سودافزائی افزونتر سرمایه، آنها آموختند نه برای زندگی آزادتر و انسانی تر که برای بالا بردن اضافه ارزش های سرمایه، در یک کلام آنچه رخ داد حدیث سقوط بی هیچ مهار انسان از هر نوع دخالت آزاد در سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش بود. فروماندگی، زبونی و هیچ و پوچ بودن انسان در مقابل محصول کار خویش، در مقابل سرمایه، تمامی مراحل و منزلگاههای قابل تصور را پشت سر نهاد و تا تباهی محض پیش رفت. فراورده کار بشر در هیأت سرمایه خدای قاهر مستولی بر کل فراز، فرود، سطوح و وجوه زندگی او گردید، سرمایه لباس قانون پوشید، بنیان سیاست را ساخت. معمار چیره اندیشه و ایدئولوژی گردید. ملیت را طراحی کرد، علم و تعلیم و تربیت را ارگانیسم ارزش افزائی خود کرد. تشخص مدنی احراز نمود، دموکراسی گردید، بیرق حقوق افراخت، صندوق رأی و پارلمان و تجلیگاه اراده همگان شد!!، دولت گردید، روح قادر و فرمانراوی همه هستی شد. سرمایه در این راستا خدای همه خدایان، شارع کل شریعت ها، خاتم واقعی کل رسولان، قطب عالم امکان و در یک کلام همه کاره سرنوشت انسان و دنیا گردید.

با تسلط کامل شیوه تولید سرمایه داری بر جهان، مسیح مذهب سرمایه اختیار کرد و پروتستانیست شد، موسی ردای شبانی از تن هشت و رهبان کنیسه سرمایه گردید. محمد که در سده های میانه، شوکتی داشت و اشرافیت فئودال عرب، عجم، ترک، زیر نامش امپراطوریهای بزرگ فئودالی سنی!! یا دولتهای فئودال شیعی!! را پدید آورده بودند، دچار احساس عقب ماندن شد، زیر فشار این عقب افتادن اسلاف را به چاره اندیشی خواند، بر سر آنها فریاد کشید که توحیدش وحدت وجود همگان در ساختار قدرت سرمایه است، الله پدیده زمانی بود که پویه تکامل اقتصادی، تاریخی جزیرة العرب، مالکیت آمیخته مشاع و خصوصی اراضی با دولت مشترک تمامی قبائل را می خواست، الله اسم رمز مالکیت، قدرت و دولت آن عصر بود. اینک قرنها است سرمایه بر سراسر جهان مسلط شده است. وقت آنست که اخوان المسلمین و سید قطب و خمینی تا ناصر، محمد عبده، اقبال لاهوری و بازرگان، الله روز را بشناسند، استکبارستیزی، تجدد طلبی، ولایت فقیه، رنسانس خواهی، خلافت، لیبرالیسم و سوسیالیسم خود را در خدای واحد سرمایه به هم پیوند زنند. تمامی واقعیتهای تاریخی فریاد می زنند که نوع احتیاج سرمایه داری و طبقه بورژوازی به دین از جنس نیازهای نظام فئودال و اشرافیت فئودالی یا برده دار نیست. بورژوازی وقتی که عظیم ترین حصه اضافه ارزش های بین المللی را نصیب خود سازد، هنگامی که به یمن این سودها و امکانات، قادر به عقب نشینی مصلحت اندیشانه در مقابل جنبش کارگری شود، روزگاری که طبقه کارگر او را ناگزیر به پسگرد کند و او بتواند این پسگرد را ساز و برگ تعطیل و فروپاشی کارزار طبقاتی کارگران گرداند، در چنین وضعی نیاز چندانی به بهره گیری از دین به عنوان سلاح سرکوب ندارد. دموکراسی، جمهوری، حق رأی و اتحادیه کارگری برایش کار دین را به تمام و کمال انجام می دهد، در همین راستا رخت و چوب سکولاریسم برمی دارد، لائیک می شود، فتوای جدائی دین از دولت می دهد و مذهب و باورهای دینی را امر خصوصی آدمها اعلام می کند.

عکس آن هنگامی است که توان رقابت سرمایه های او در بازار جهانی می لنگد، سهم اضافه ارزشهایش به اندازه سایر رقیبان نیست، قطاع نقش و قدرت وی در دایره نظم و برنامه ریزی سرمایه بین المللی از شرکا نازلتر است. در چنین شرایطی یگانه راه چاره را در تشدید بدون هیچ مهار استثمار توده های کارگر، سلاخی هولوکاست وار معیشت، دارو، درمان، رفاه، بهداشت و همه چیز طبقه کارگر می بیند، کارکرد سبعانه و جنایت آمیزی که طغیان قهر توده کارگر را در پی می آرد و بورژوازی بدون هیچ تردید آماده قتل عام، توحش و اعمال سبعانه ترین دیکتاتوریها می گردد، اینجاست که مذهب حتی در همان شکل آسمانی آن نیاز ذاتی حتمی و هویتی بورژوازی می شود، فتوا، ولایت و اجتهاد، توپخانه، لشکر زرهی و عمله و اکره میدان مین و اعدام می گردند. کل کارگران، کل کارگران معترض، کل مخالفان یکی، یکی، باغی، معاند، مفسد فی الارض، محارب با خدا و رسول، مشرک و مرتد می شوند، اجتناب از نماز، روزه یا هر فریضه دینی قیام علیه اسلام و امت مسلمان نام می گیرد، هر پرستار کارگری که طول و عرض شرعی کفن میت را نداند باید به سیاهچال افتد، هر کارگر فنی که تفاوت آب کر و قلیل را نیاموخته است باید پروانه کار و مدرک تحصیلاتش باطل شود. هر نوع بدحجابی نماد بارز ارتداد و فتنه علیه شریعت می گردد،  کل اینها در شرائطی اتفاق می افتد و لباس اوجب واجبات تن می کند که سرمایه برای بقای خود به آنها نیاز دارد، در غیاب این نیاز، همین اسلام با تمامی این غلاظ و شدادها، دینی نه برای دنیا که مروج عقبی و هموارساز راه رفتن آدمها به بهشت موعود می شود.

بورژوازی اروپا احتیاج خیلی زیادی به مذهب پیدا ننمود زیرا ناسیونالیسم، راسیونالیسم، لیبرالیسم، دموکراسی، کنسرواتیسم و بعدها سوسیال دموکراسی و اتحادیه های کارگری به صورت رویه های مختلف یک منشور نظم چرخه تولید را برایش تأمین و پایه های حاکمیتش را استحکام بخشیدند. زیرا پارلمان، قانون، مدنیت، حقوق، رفرمیسم راست سندیکالیستی و نهادهای دموکراتیک وظیفه تحمیل استثمار سرمایه داری بر طبقه کارگر را تقبل کردند. با همه اینها در غالب جاها با وسواس به پاسداری مذهب ادامه داد زیرا به روز مبادا باور داشت و به آن می اندیشید، بعلاوه مکمل نیرومندی در کار شستشوی مغزی و سرکوب فکری کارگران محسوب می شد. بورژوازی، ایران، خاورمیانه، اسرائیل، شمال افریقا چه در حاکمیت، چه در اپوزیسیون به مذهب، با همان چهره زشت و مخوف آسمانی اش نیازمند ماند. اگر در حکومت بود، آن را سلاح سرکوب فیزیکی و فکری کارگران می کرد، اگر در اپوزیسیون بود باز هم به شیوه ای دیگر، به صورت سلاحی علیه «بی دینی» رقیب حاکم و برای جمع آوری قوا علیه او استفاده می نمود.

بحث را با تمامی پراکندگی ها و آشفتگیهایش جمع کنیم. هسته سخن از ابتدا تا حال این بود که ریشه مذهب در فروماندگی انسان و عدم تسلط او بر سرنوشت کار، زندگی و تولیدش قرار دارد. این عدم تسلط تاریخا در شکلهای مختلف وجود داشته است و در سرمایه داری به منتهی درجه آن رسیده است. بشریت کارگر در قیاس با تمامی اسلاف تاریخی خود عمیق تر، کوبنده تر و رعب انگیزتر از کار، تولید و پروسه تعیین سرنوشت خویش جدا است. ابعاد این جدائی از همه لحاظ انفجارآمیز و دهشتناک است. اصلا مهم نیست که کارگر خداباور یا بی خدا، مؤمن یا ملحد، مذهبی یا ضد مذهب باشد، مسأله اساسی آنست که محصول کار وی در هیأت سرمایه خدای قاهر، فرمانروا و جهان مطاع او است. او عبید فرومانده و ذلیل و پرستشگر سرمایه است. هزاران بار سهمگین تر از آنکه اسلاف قبیله نشین وی در نخستین شکلهای تولید قبائلی پرستنده سنگ، چوب، دریا، حیوانات جنگل، اعضای بدن یا نیروهای غیبی و مرموز بودند. دهها هزار بار بیشتر از آنچه پیشینیان برده و رعیت وی در مقابل شاهان، بت های سنگی یا خدایان مفرغی به سجده می افتادند. او مقهور و مسخر و ذلیل سرمایه است.

کارگر به تمام و کمال در چرخه ارزش افزائی سرمایه و در قانون، قرار، مذهب، شریعت، دموکراسی، حقوق، مدنیت و ایدئولوژی سرمایه شمع آجین است. سرمایه به عبادت، رکوع، سجود، نماز، نیایش یا راز و نیاز معنوی او احتیاج ندارد، هر نفس کشیدنش، هر چرخش اراده اش، هر خیالش، جنس ذائقه اش، ماهیت سلیقه اش، حس بویائی اش، زنده ماندن و نماندنش و همه چیزش توسط سرمایه تعیین و تقریر می گردد. کل ارزش های اخلاقی، عاطفی، شناخت، شعور، سمت و سوی حواس، شادی، غم، فرهنگ، بار معنوی و عاطفی هر واژه ای که استفاده می کند، همه و همه را سرمایه تعیین و مقرر می نماید. سرمایه با بشر چنین می کند و به خدائی خود و بندگی انسان چنین خصلتی می بخشد. با استیلای سرمایه داری هر چه مذهب و آیین و خدا است، زمینی یا آسمانی، ناسوتی یا لاهوتی، مرئی یا نامرئی، کارگزار درونی و بیرونی رابطه خرید و فروش نیروی کار می شوند. سرمایه انسان را از هر گونه دخالت در پروسه تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خود ساقط می سازد و مذهب، آسمانی ترین مذهب ها را هم بسان هر باور، مسلک و مرام زمینی ابزار تشدید و تعمیق هر چه فاحش تر این جدائی می کند. با توجه به تمامی این نکات یک پرسش پیش می آید. این پرسش که آیا در شرایط روز دنیا مبارزه علیه مذهب جدا از مبارزه رادیکال واقعی علیه اساس موجودیت سرمایه موضوعیت و معنی دارد؟؟!! پاسخ مثبت به این سؤال اگر عوامفریبی محض نیست - که حتما هست -  چه چیز دیگری می تواند نام گیرد؟؟!!

«مبارزه علیه مذهب، به طور غیرمستقیم مبارزه علیه جهانی است که مذهب رنگ و بوی معنوی آن است. رنج مذهبی هم بیان رنج واقعی و هم اعتراض علیه رنج واقعی است. مذهب آه مخلوق ستمدیده، قلب جهانی بدون قلب، درست همانند روحی برای شرایطی بی روح و جان است. مذهب افیون توده ها است»

مذهب در عصر ما ساز و کار قدرت سرمایه است. رنجی است که سرمایه با شستشوی مغزی انسان به جان او انداخته است، راه خروج بی آزار و مضمحل اعتراضی است که علیه سرمایه در وجود انسان می پیچد، افغان منفعل و مأیوس بشر استثمار شده توسط سرمایه است، تپش مغز انسانی است که سرمایه او را از مغز ساقط کرده است، افت و خیز وجودی است که سرمایه بدون وجودش ساخته است، افیون کشنده اعتراض رادیکال بشر علیه سرمایه است، جنگ علیه ساز و کار، رنج و فغان، مردگی، فسردگی و بیماری بدون جنگ علیه عامل و بانی کل اینها فقط آب در هاون کوبیدن نیست، فرسودن و به گمراه بردن تمامی توان کوبندگی و قهر و پیکار بشر برای جنگ علیه بانی کل بدبختی ها هم هست، برای خلاصی از مذهب باید علیه سرمایه جنگید. معضل جنبش کارگری نماز خواندن و نخواندن این یا آن کارگر نیست، مشکل فاجعه آفرین و هول انگیز، خارج بودن کارگران و جنبش جاری آنها از ریل واقعی کارزار ضد کار مزدی است. باورهای اسلامی کارگر زمانی معضل او و طبقه اش می گردد که بر سر راه پیکار طبقاتی وی سد می بندد، در اینجا نیز نقد ما، نقد پرولتاریای ضد بردگی مزدی اساسا نقد اعتقاد دینی همزنجیر کارگر نیست، نقد سرمایه سالاری، رفرمیسم ارتجاعی و امتناع وی از شرکت رادیکال در پروسه پیکار طبقاتی ضد سرمایه داری است. اگر او در سنگر جنگ علیه سرمایه حاضر گردد، عملا مذهب را، مذهب به عنوان سلاح دشمن برای شستشوی مغزی طبقه اش را، از کار انداخته است، مذهب به مثابه سد راه کارزار طبقاتی خود را به باتلاق انداخته است. برای رفت و روب مذهب باید آتش جنگ طبقاتی ضد کار مزدی را هر چه مشتعل تر و سرکش تر ساخت.  

سرچشمه مذهب، ساقط بودن انسان از دخالت خلاق، آزاد، برابر، شورائی، آگاه و نافذ در تعیین سرنوشت کار، تولید و زندگی خویش است. آنچه انسان را محکوم به چنین سقوطی کرده است صرفا سرمایه است. مادام که سرمایه وجود دارد انسان اسیر بدترین، کوبنده ترین، فرساینده ترین و فاجعه بارترین شکل اسارت دینی است. مذهب فقط آویختن به خدا، آسمان و باورهای متافیزیکی نیست، هر نوع مقهور و مطیع بودن در مقابل هر اراده ماوراء خود عین مذهب است و انحلال و کفن و دفن بودن در نظم سرمایه، موحش ترین شکل دینداری است. هر گام رهائی از دین در گرو پیکار رادیکال علیه بنیاد وجود کار مزدی است. جنبش ضد مذهبی عصر ما تنها وقتی واقعی است که جنبشی علیه بنیاد هستی سرمایه، علیه شالوده کار مزدی باشد.

ناصر پایدار

آبان 1399

اقتصاد بحران زده ایران در کشاکش... ( خامنه ای در مقابل خامنه ای )

.

اقتصاد بحران زده ایران در کشاکش... ( خامنه ای در مقابل خامنه ای )َ

انقلابی که برای گسترش رفاه برای جامعه بویژه تهیدستان و زحمتکشان شکل گرفته بود بعد از پیروزی با خیانت روبرو شد، مردان نادان و نالایق با کنار زدن مردان انقلابی در مسند قدرت اقتصادی و سیاسی نشستند، با مصادره و بهانه جویی مدیران کاردان در حوزه اقتصاد را برکنار و با شعار تو خالی صدور انقلاب و تحمیل جنگ ویرانگر و ادامه لجوجانه آن به مدت 8 سال همه منابع اقتصادی کشور را نابود کردند، در نتیجه دهه اول انقلاب همراه با کشتار و جنایت که برای خمینی و شرکاء نعمت بود، زیرا در سایه آن توانست رقبا و تلاشگران آزادی خواه و آینده نگر را از صحنه دور کند و حاکمیت ارتجاعی و تاریک اندیش خود را برقرار سازد..

دهه دوم با شعار سازندگی شروع شد که معمار آن رفسنجانی، الگوی مصر و پاکستان را در سر داشت که نظامیان را وارد حوزه فعالیت های اقتصادی کند که از یک سو برای حفظ منافع خود حافظ نظام باشند و از سوی دیگر با برگشت به پشت جبهه و مشاهده نابسامانی ها ( دزدی، رانت خواری جنگ و... ) سرگرم باشند و سکوت اختیار کنند و سر به راه و مطیع شوند، در نتیجه به دفعات از نعمت و دستآورد های لیبرالیسم اقتصادی و عدم آزادی سیاسی سخن گفت، با کاربرد این سیاست.در این دوره، کسری بودجه شدید و تزریق پول به اقتصاد بالاترین تورم تاریخ کشور را تا 52 درصد بوجود آورد، فاصله طبقاتی به شدت افزایش یافت، واردات جایگزین تولیدات داخلی شد، فقر و بیکاری تعادل اجتماعی را بر هم زد، در این سال ها که با ترفند رفسنجانی، خامنه ای بجای خمینی در مقام ولایت نشسته بود و با افزودن کلمه مطلقه فقیه به قانون اساسی به چیدمان نفرات در پیرامون خود مشغول بود، کشتار دگر اندیشان و مخالفین در داخل و خارج همچنان ادامه یافت، ولی  هنوز خامنه ای چندان دخالتی در امور اقتصادی نمی کرد، هرچند نهاد های اقتصادی که زیر نظر رهبری بودند با استفاده از فرصت به انباشت سرمایه مشغول بودند، در پایان این دوره جامعه به نقطه ی انفجاری رسیده بود که بازی دیگری بنام اصلاحات شروع شد ( هرگز این واژه و هدف و معنی آن تا کنون از سوی اصلاح طلبان شکافته نشده است ) این بار معمار دیگری بنام خاتمی با شعار ایجاد فضای باز سیاسی که می توانست در اقتصاد هم باز تاب داشته باشد بازیگر این نمایش جدید شد و پا به میدان سیاست گذاشت هر چند از آغاز انقلاب همکار نزدیک خمینی و شرکاء بود و مدتی هم در کابینه شرکت داشت.

در این دوره برخی از روشنفکران، روزنامه نگاران و دانشگاهیان تلاش کردند تا پرسشگری را که خوشآیند ولایتمداران نبود در جامعه مطرح سازند و باب روشنگری را باز کنند و برخی هم ساختار سیاسی بویژه اصل ولایت که با شعور انسانی مغایرت دارد زیر سئوال بردند ( آغاجری در دانشگاه همدان )، در نتیجه موجی از روشنگری و پرسش در جامعه آغاز شد که خامنه ای و تیمش را به وحشت انداخت و آنان را بیشتر از گذشته به نیرو های نظامی و امنیتی نزدیک تر کرد، در پی آن این نیرو ها، همراه با اقتصاد در صحنه سیاسی هم آرایش جدیدی گرفتند تا جائیکه برخی از فرماندهان سپاه نامه های تهدید و هشدار آمیزی به خاتمی نوشتند و جایگاه خود را در سیاست تثبیت کردند.در دوران خاتمی روابط خارجی رو به بهبود گذاشت، اقتصاد تا اندازه ای خود را جمع و جور کرد و یک نوع ثبات نسبی در آن مشاهده شد، ولی مداخله نظامی_ امنیتی ها در اقتصاد و سیاست همچنان افزایش یافت تا جائیکه خواستار شرکت مستقیم در مدیریت و سیاست کشور شدند. این اقدام خوشآیند خامنه ای بود که بتواند موقعیت خود را تحکیم کند و پرسشگری آغاز شده در جامعه را ناکام سازد، در نتیجه با یک ترفند زیرکانه و کودتای خزنده مرد مورد اعتماد و نیاز خود را پیدا کرد و احمدی نژاد که خود را همجنس مردم می نامید و می خواست پول نفت را سر سفره ها بیآورد وارد گود سیاست شد، حالا خامنه ای سر نخ ها را بدست گرفته بود، از عملکرد احمدی نژاد رضایت کامل داشت، فکر او را به خود نزدیک می دید و پیروان خود را در مناصب دلخواه بکار می گمارد.این سال ها مصادف بود با افزایش سریع قیمت نفت ( درآمد های نفتی در دوران احمدی نژاد به 800 میلیارد دلار رسید ) که این خود به قدرت نمایی خامنه ای افزود و ماجراجویی رژیم را در منطقه و جهان افزایش داد.بار دیگر سیاست های درهای باز به اجرا درآمد، با تزریق پول به جامعه مصرف بالا رفت و برای پیشگیری از افزایش قیمت ها واردات تشویق شد که خوشآیند بازاری ها و تازه به دوران رسیده ها در اقتصاد دلالی بود، این روند ضربه شدیدی به تولیدات داخلی زد که همراه با تحریم ها اقتصاد را فلج کرد، بیکاری و فقر اوج گرفت، خامنه ای برای نخستین بار زبان به اعتراف گشود و گفت: من کارشناس اقتصاد نیستم و سررشته ای در آن ندارم ولی همزمان ادعا کرد که ما پیشرفت های عظیمی در همه زمینه ها کردیم و در خیلی از موارد رکورد زدیم ! به هر حال دوران سراسر نکبت و بدبختی احمدی نژاد که نمایشی بکارگردانی خامنه ای بود به پایان رسید و مرد دیگری از همان قماش با شعار های فریبنده وارد میدان شد.و نام دولت خود را تدبیر و امید گذاشت، مردی با عقبه ی امنیتی که در همه کشتار ها و جنایات های رژیم دست داشت

روحانی یکی دو سال از دوران 8 ساله خود را با برجام سپری کرد و با مذاکراتی که خود خامنه ای بر آن نظارت و اشراف داشت به یک توافقی با کشور های 5 به اضافه یک رسید ولی از همان روز های نخست مورد انتقاد برخی در داخل قرار گرفت که منافع خود را در خطر می دیدند، خامنه ای هم به بازی های پیشین خود ادامه داد با اف ای تی اف که ضرورت همکاری بانکی با جهان است در خفا مخالفت کرد تا جائیکه برخی از لوایح آن از تصویب مجلس گذشت، مدتی در شورای نگهبان و مدتی دیگر در مصلحت نظام گرفتار شد تا به مرور زمان بدون تصویب شامل مرور زمان شود،  در نتیجه امیدی که در سال های نخست دولت روحانی بوجود آمده بود به یاس تبدیل شد و با خروج آمریکا از برجام و اعمال تحریم ها اقتصاد کشور در برزخ سیاست و ارتجاع گرفتار آمد، خامنه ای در همه این سال ها مداخلات مستقیم خود را در همه حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به پیش برد.سند چشم انداز 20 ساله منتشر کرد که سال ها بعد آن را به نیم قرن افزایش داد.با حکم حکومتی مجلس را بی اختیار کرد و در همه زمینه های اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، کارگری، دانشگاهی و... ابلاغیه صادر کرد که کاسه لیسان و ذوب شدگان در ولایت بدنبال انتشار هر کدام داد و فریاد بر آورده، کمیته ها تشکیل دادند تا میلیارد ها پول مردم فقیر و بیچاره را حیف و میل کنند به هر حال امروز اقتصاد ایران در سایه رژیم ولایت بدترین دوران خود را می گذراند، خامنه ای به پرت و پلاگویی های خود ادامه می دهد، گاهی می گوید نه مذاکره می کنیم و نه جنگ و گاهی دیگر از نرمش قهرمانانه و صلح حسنی می گوید و همزمان اقتصاد گنج و نامفهوم اقتصاد مقاومتی را مطرح می سازد که گویا نجات بخش خواهد بود.

آنچه مسلم است 40 سال رژیم جمهوری اسلامی جز نکبت و بدبختی هیچ دستآوردی نداشته است، بعد از 40 سال مجلس شورای اسلامی برای سیر کردن 60 میلیون از مردم گرسنه طرح یارانه غذایی ( معیشتی ) را به تصویب رسانده که با مخالفت دولت و شورای نگهبان روبرو شده است، مجلس می گوید بودجه آن را می توان از درآمد های گمرکی و فروش اموال دولتی تهیه کرد( یعنی اموال مردم را پیش خور کرد )، میلیون ها انسان زیر خط فقر به سر می برند، مصرف مردم تا 30 درصد کاهش یافته و توده های تهیدست برای تامین پروتئین برای فرزندان خود از پای مرغ و استخوان گاو و گوساله استفاده می کنند، مرکز پژوهش های مجلس در گزارش خود می نویسد: بدون در نظر گرفتن تورم سال 1399 گوشت قرمز و حتا گوشت سفید از سبد خرید ماهانه کارگران حذف شده است، فرشاد مومنی استاد اقتصاد در گفتگو با روزنامه ایران می گوید: در جامعه بالغ بر 75 درصد از جمعیت بنا به گزارش های رسمی معاونت رفاهی وزارت کار و هیئت وزیران نیازمند حمایت برای بقاء هستند... فقر غذایی گریبان طبقات فرودست را گرفته است، در این میان دزدی، اختلاس و رانت خواری در سایه رژیم ولایت همچنان ادامه دارد، همتی رئیس کل بانک مرکزی در برنامه تیتر سیما می گوید: در طول 2 سال گذشته 27 میلیارد دلار به کشور باز نگشته، برخی برای کارتن خواب ها کارت بازرگانی گفته اند که از کارت ملی و کارت آنان سوء استفاده کنند، مسعود خوانساری رئیس اتاق بازرگانی هم در توئیتی نوشت: در مجموع در 9 سال گذشته بیش از 98 میلیارد دلار، بطور متوسط در سال 11 میلیارد دلار ارز از اقتصاد و کشور خارج شده است، تنها در سال 96 خالص حساب سرمایه بیش از 19 میلیارد دلار منفی داشته است.در خروج سرمایه از کشور دزدی، فساد، رانت، قوانین پیچیده و ناپایدار، رکود تورمی، کاهش ارزش پول ملی و مداخلات نهاد های نظامی و امنیتی از عوامل موثر محسوب می شوند.

در این شرایط بسیار بحرانی و پیچیده که نشانه های نگرانی هم در آن دیده می شود، خامنه ای به موعظه می پردازد و در 13 آبانماه می گوید: مردم خوب ایستادگی کردند، مشکلات را تحمل کردند، مقامات در اقتصاد به بیرون نگاه نکنند، افزایش تولید، مشکلات ما ربطی به تحریم ندارد، گرانی ها توجیح ندارد، گرانی گوشت قرمز، مرغ، گوجه فرنگی و پوشاک بچه بی دلیل است، جنس هم هست، اگر هم آهنگی باشد، وزارت صمت، تعزیزات، بسیج و دستگاه های دیگر همکاری کنند این مشکل را از جلوی پای مردم بر می دارند، هر چند این گفتار نشانگر ناآگاهی خامنه ای از شرایط اقتصادی و بحران عمیق در آن است ولی گذر از روحانی را هم نوید می دهد که بدنبال آن حمله به روحانی و ناتوانی آن در مدیریت اقتصادی ابعاد جدیدی بخود گرفت. سردار قالیباف ریاست مجلس در سخنانی پیش از دستور مجلس گفت: بی تفاوتی نسبت به گرانی ها به پاستور، بهارستان و میرداماد ارتباط دارد نه به جورجیا، میشگان و آریزونا، به مردم آدرس غلط ندهید ، در این راستا  نیروهای مسلح از هم اکنون وارد میدان انتخاباتی 1400 شده اند و به یارگیری پرداخته اند، کریمی قدوسی عضو کمسیون امنیت ملی مجلس با خوش آمد گویی به نیرو های سپاه توئیت می زند( 17 آبانماه ) اقتصاد افسار گسیخته و معیشت مردم را چاره ای نیست جز آنکه به ستون محکم سپاه بسته شود تا آرام گیرد، این نادان که با استفاده از رانت وارد مجلس شده نمی داند که حوزه اقتصاد پادگان نیست، مشارکت مردم را می طلبد، با فرمان، دستور و حکم حکومتی، اقتصاد به پیش نمی رود، در این رابطه خود سپاه هم وارد میدان شده، روابط عمومی نیروی دریایی سپاه در راستای اجرای کمک های مومنانه و به منظور لبیک به فرمان مقام معظم رهبری و یاری رساندن به اقشار آسیب پذیر جامعه اسلامی در جنوب کشور با حضور سردار سلامی فرمانده سپاه ، 5 هزار بسته معیشتی بین نیازمندان جنوب توزیع کرده است و سلامی گفته است که از 50 هزار بسیجی در محلات را برای کنترل کرونا و قیمت ها استفاده خواهد کرد، همه این مجموعه نشان می دهد که نیرو های نظامی و امنیتی و هواداران آنها خود را آماده می کنند تا از یک سو از خیزش عمومی پیشگیری کنند و از سوی دیگر نهاد اجرایی کشور را در دست گیرند..

خامنه ای با گفتار، کردار و رفتار چند سویه خود به یکی از معضلات و مشکلات تبدیل شده است گاهی جزم اندیشی، دشمن تراشی و خصومت ورزی و گاهی دیگر نرمش و کرنش، سیاست و اقتصاد را با بحران عمیق و انسداد دائمی روبرو کرده است، اقتصاد قانونمندی خود را دارد با تحصیلات و برداشت های حوزوی و سخنان انشاء گونه نمی توان از پیچ و خم های آن عبور کرد، دستآورد این سیاست در این سال ها فقر، عقب ماندگی در همه حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بوده است، برای برون رفت باید از این رژیم ارتجاعی و تاریک اندیش گذر کرد....

محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se

 

  ..

 

 

رد اسلام سیاسی و تاریخ خونبارش

 

رد اسلام سیاسی و تاریخ خونبارش

 

زنندگی ولایت و هرزگی دین دولتی ملاها و مکلاها، این واقعیت تلخ و آشکار 42 ساله در ایران و جهان دیگر بر کسی پوشیده نمانده و نیست؛ آنهم بویژه برای ما، مردمی که پس از دوران بلند ستم شاهی و فروریختن تاج و تخت آن، دوباره با پای خسته و کمر شکسته برخاستند، و اگرچه بی تجربه بودند اما، اسلام سیاسی را البته با امید به رهائی خویش پذیرفتند و از آن پشتیبانی جانی و مالی کردند و ناآگاهانه و بیشتر با سرو کله تعصب مذهبی در دام تبهکار درغگوئی همچون خمینی و جهنم حکومت اسلامی او گرفتار شدند؛ ناخواسته با خردکشی های ولایت فقیه مطلق کنارآمده و همراه شدند؛ و با وجود تن و جان سربراه و توانای خود شگفتا، با نازائی، نادانی و واماندگی نظام فرقه شیعی، پویائی را به باد فنادادند، آنهم با ساختاری چنین کهنه، مرده و همیشه ایستا و دشمنی افکن همگام شدند و دهه ها با وجود اشکال بیشمار فسادهای دستگاه خودکامه آخوندی به ان وفادار شدند؛ در زنجیر قوانین ضدبشری و واپسمانده عصر شترچرانی اسیرشده، و با آن بخاطر دستیابی به رحمت خدا سازگارشدند. حیرت انگیزتر اینکه: بخشی از ساده دلان پاکباخته ای هنوز هم هست که گرفتار در کمند ریای دین دولتی اند، و غارتگران را که دیری ست دار و ندارشان را چاپیده یاری می دهند. آنها رژیمی را یاری می دهند که درد بی درمان تباهی های ماست، و هرآن با ماجراجوئی هایش می رود که هستی همگان را به اعماق مرگ پرتاب کند و هرکرام از آنها می دانند که خواری و زاری و نابودی روزانه زندگی ما جز پشتوانه اشرافیت ملاجماعت نشده است.

 

برای مای دردمند و بلای ملازده دیدن این همه ستم و جنایت و کشتار و سرگذشت تلخ و سیاه انسانی که هرآن بر نوع انسان مظلوم و محروم می رود ناگواراست، و همچنین پرسش از چرائی بردباری باورمداران شیعی از چنین رژیم پست و پلیدی که از یکسو فرزندان سران آنها آگاهانه و برای رهائی خود از جبر و جور اسلامی ـ آخوندی به اروپا و آمریکا گریخته اند، و از سوی دیگر بیدادرسی، بدسرانجامی، بیکاری، گرسنگی و بی پناهی میلیونی کارگران و توده های جان بلب رسیده بسیار دردآورست که پایانی برآن نمی رسد؛ بویژه آنگاه که تماشاگر خودشیفتگی خامنه ای خائن و سران ریز و درشت بدکردار حکومت اعدام و ترور باشی، و ببینی و بدانی که این بساط بنده پرور همچون همیشه تاریخ جز اینچنین نبوده و در اساس هم، بازتاب هایش نشانگر بی شرمانگی کلیت اسلام تاریخی دیروزی و امروزی دین دولتی می باشد. پرسش این است(( ستم پذیری ما آنهم با نام خدا و جلب رضایت اش در سرسپردگی به ملاها)) تاک؟! فریبخوردگی ناآگاهانه دیروز ما از خمینی قابل چشم پوشی ست، ولی برتابیدن کنونی اینمرض مهلک، جز گمراهی هولناکی بیش نیست که همچنان در میان خود بربادرفتگان پدیده ای فریبنده و وسیله ای کشنده عمل کرده است که هدایت نسل کشی هایش در دست آخوندها بوده و هست که می بایست نچندان دور مورد بازنگری بنیاد همه ی ما قرارگیرد تا به بقای عمرش در اعماق اجتماع پایان دهیم.

 

آری، این بسیار هراسناک است که ببینیم و همگی ما در ایران اسلامی می بینیم که بردباری باورمندان شیعی که خود در اعماق جهنم اسلامی جزغاله شده اند نرمش پذیر است و این آسیب زائی دینی بسان بار هولناکی ست که کمر کوه احد معروف را می شکند؛ کوهی که برپای آن بقولی، مسلمانان با مشرکان جنگیدند تا سعادت اخروی و زندگی بهتری بیابند که تاکنون نیافته اند! جنگ کر و کوری که هنوز میان توده های ساده دل و بسود حاکمان مزورشان در هرسوی منطقه و جهان ادامه دارد. این براستی دردبار و هراسناک است که با وجود هزارها گندزدگی و تباهی و تاراج اخلاقی، و همزمان با نابودی های کلان دین دولتی از ارزش های انسانی، آنها "متعصبین مسلمان" همچنان تاب تبعیت و سرسپردگی در برابر تحمیقگران و تاراجگران خود را دارند و توان خود فریبی خویش را خود مهیا نگه داشته و پیگیر جان رنج پذیر و خونین شان را به تیغ اسلام سیاسی سپرده و پیشاروی دشمنان خویش و نوع انسان، پیوسته گوش بفرمان خدا ( که همان آخوندها باشند) می دهند سر مطیع برابر تبهکاران فرودمی آورند. هولناک تر اینکه با شکم گرسنه و از باور ناخودآگاه خویش سرخورده، نای بندگی بازسازی کرده و کلاهبرداران پلیدشان را با وجود هزارها پلشتی و رسوائی های داخلی و جهانی همچنان برمی تابند.

 

مگرنه که این سرکردگان هرزگی و پاسداران حماقت دین دولتی هنوز در ایران، منطقه و جهان میدان تاخت و تاز دارند! پشتوانه  این قلدری های چیست و کیست؟ مگرنه خود "نظام" ما لگدمال شدگان دین دولتی را پیگیر و با بهانه های کافرستیزی و نوکران استکبار بجان همدیگر می اندازند و از خون ما جام رهبری الهی شان را سرمی کشند و کاخ های میلیاردی خود را برمی افرازند؟! آخر تاکی؟ پرسیدنی ست! چگونه ممکن است با اینهمه واماندگی، افسردگی، سرخوردگی، ستمکاری، ستم پذیر ماند! و برده وار و بندگی را با جان و استخوان و پوست خود دید و لمس کرد، و زمینگیرشدگی را بجان خرید،؛ و خواری و زاری و بربادرفتگی زندگی دیروز و امروز خود و همنوعان را ندید و بدتر از همه ایستاد و گفت من مسلمان متعهدم؟ خوب مسلمان باش، ولی از حق حیات و سهم زندگی انسانی خود نیز بپرس که او و فرصت های سوخته اش کجاست؟!

 بنابرین، یکجای پای این شناخت تجربی و تاریخی ما از اسلام 1400 ساله همچنان می لنگد و دستکم بایسته همگانی ست اسلام امروزی را با زبان خود اسلامیست های از بیت رهبری رانده شده دوباره خواند و شنید و نتایج اش را در دست خرد و دانش اجتماعی طبقاتی بکارگرفت و خوب دیدش و بارها بازدیدش کرد و به ادعاهای رهبرانش با چشم تردید و پرسش نگاه کرد. چراکه بیش از این نمی شود این اسلام و اشرافیت رهبران ستمکار و حیله گر آنرا در راه نه خود که ای بسا راه خدا ندید که هرگز هم مردمگرا نبوده است و روال تاکنونی اش نیز بنا به تاریخ آن مسیر رهائی نوع انسان نبوده و و اهرم دوستی و مشی مسالمت آمیزی هم نیست.

 

زیرا: آنچه ما از حکایت های متنوع تاریخی دوست و دشمن اسلام و یا کثافتکاری های کنونی دین دولتی خوانده و شناخته شده است و یا بخش ناچیزی از گستره ی فجایع همین حکومت و توسط خود مغضوبین بیرون درزکرده و بدستمان آمده و می آید اینگونه است که این دین و گذشته اش، و دستگاه سیستماتیک ولائی امروزه اش جز یکراست بنده و برده پرور نبوده و نیست؛ و برای گردانندگانش همین خردانسان ستیزی آن جز دکان قدرت مفت برنده نبوده، و باورمداری دینی افراد جز ابزار برای ثروت اندوزی از جان و مال فقرا و باورمندان این دین بسان دیگر ادیان ابراهیمی نمی تواندباشد و نبوده و نیست. چراکه از خود "محمد رسول" بگوئیم، وی فردی بسیار جاه طلب، دارا و از اشرافیت آنروزگاران بوده که با تمول و دارائی های فراوانش می توانست در تجارت بهره کشانه انسان از انسان جز بسود خویش و انباشت ثرون نیندیشد و نمی اندیشیده است! و همو با مکنت و توان مالی خود قادر شده بوده تن به تصاحب یکجا ده ها زن رسمی و صدها زن صیغه و...برای ارضای خواسته های جنسی خود دهد و بی کم و کاست و بی پروا داده است.

 

اوی " محمد رسول خدا"هرگز جایگاه خود و منافع طبقاتی اش را همسان با باورمندانش در یک سطح ندیده و ارزشگذاری انسانگرایانه خود را با هیچکس برابر نساخت و ظروف مرتبط شان را که( حق یکسان سازی زندگی باشد ) را همگون همدیگر و بی تبعیض درنمی یافته است و مریدانش هم همچنان و تا بامروز مدافع و منادی این برجستگی ویژه و خداددادی در او می باشند. در حالیکه: او آسمانی بود ولی در زمین، ملکوتی زندگی نکرده و بیشتر زندگی بسیار ناهنجار و گرایش های عمیق اشرافی اعیانی داشته است! او ارج نشین بود و زنباره، و چرخان میان زندگی پرجلال و شکوه و گردیدن پی تصرف و تسخیر و، از همینرو بسوی جنگ و قدرت یابی می رفت و در پهنه ی زندگی زنبارگی اش همین کافیست که بپرسیم: که در او چگونه توان و تاب بردباری ویژه ای موجود بوده که وی توانسته با یاری آن، جواز همخوابگی با عایشه دختر 9 ساله ی عمر بدهد؟! پرسیدنی ست کدامیک از ما توان چنین بی پروائی خاصی را در خویش سراغ داریم که او داشته است؟ چگونه این پیامبر نمی توانسته برابر امیال غریضی خود کاری را انجام دهد که برای فهم اخلاقی اجتماعی من امروزی بیگانه است. آیا او به زنان خود نیز توان چنین فرصت هائی داده است؟ من با همه ناخوانائی هایم به چنین فرهنگ دینی، آزادی های عقیده و وجدان را حق همگان می دانم ولی دگرگونی بنیادی و جابجائی های اصول انسانی هر ایدئولوژی و ادیانی را آرزومی کنم؛ زیرا اصل بودن و شدن را ادیان ابراهیمی نمی پذیرند وگرنه بهسازی آن نه تنها بسود بشریت که بیشتر بسود مریدان و باورمندانش آسان تر و مفیدتر می شد. "در حالیکه ادیان با اصول ازلی و ابدی شان و از جمله همین اسلام محمدی از دیرباز تاکنون جز به تلاشی "اتحاد" همبستگی طبقاتی ما نینجامیده و هیچکار انسانمداری بسود هموندی دردمندان کارمزد و زحمتکش نکرده اند. "

28 آبان 1399به قضای اسلام نگاه کنیم که چگونه و بیرحمانه و تبعیضگرایانه در برابر خود مسلمانان چنددست، متفاوت و نابجاست! آیا دیده اید یک ملائی یکجائی محاکمه علنی شود، آنهم در کشور اسلامی ایکه حکومت مطلقا ملائی و مکلائی ست و از دم جنایتکارانی رسوا هستند؟! چرا آخوند را پنهانی محاکمه می کنند؟ چرا این دین اینهمه بی مهر و خشونتگراست؟ چگونه نظام الهی ست که از اعدام ها و قصاص ها جمع تشریفتی و علنی برپامی کند!؟ چگونه و در کمال آرامش از چشم در آوردن و از دست، پا و انگشت بریدن شرمی ندارد و بی پروا و با غرور از چنین کیفرهائی که جز درندگی حیوانی نیست پشتیبانی کرده و درست در همان حال و بی شرمانه مدافعین حقوق انسانی را به سیاهچال هایش کشانده و زجرکش کرده و یا اعدام می کنند و اگر معترضان فریاد دادخواهی برآورند همچون آبان 98 مادران 1500 نفر بیدفاع را بداغ فرزندان شان نشانده و پیوسته می نشانند.

 

بسیاری از این ادیان و ایدوئولوژی های ضدبشری بتدریج دارای سیستم های فاسد و خرافی هولناکی شده و مانع بزرگ شکوفائی خرد انسان هستند و در دوران ما دین دولتی کنونی با فریب، زور و قدرت ساده دلان به مغز های مسلمانان وعده های دروغی داده بود که به بردگی اجباری در دربار شاه پایان می دهد که خود بمراتب ننگین تری از آنرا به بدبختی بیدادرسان افزود! بردگی ذهنی و ولایتگرایانه را حاکم کرد و خود برده پروری فناتیستی را رواج و اوج آسمانی داد که دیگر تمام قدرت اندیشیدن و تامل را از دست بیدادزدگان گرفت و ایران را به این روز سیاه کشانده که در در یکماه شش دانش آموز رامهرمزی خودکش می کنند. من نسبت به هر استدلال و تفکر خیالبافی که گارد حمایت از رژیم را بگیرد مخالفم. ما نیاز آگاهانه به رد اسلام سیاسی و تاریخ خونبارش داریم.

بهنام چنگائی

 

 

همه احکام صادره باید ملغی شوند، همه دستگیرشدگان باید آزاد شوند!

همه احکام صادره باید ملغی شوند، همه دستگیرشدگان باید آزاد شوند!

دستگیری ها در شهرهای کردستان ادامه دارد. در یک ماه گذشته؛ اسماعیل راستی، محمد قادری آذر در پیرانشهر، پویا بوستانی در سقز، هادی رسایی در روستای سردوش مریوان،  دستگیر شده اند. در سال جاری تاکنون بیش از ٢٥٠ نفر در کردستان دستگیر شده اند.
در ارتباط با دستگیری های آبان ماه ٩٨  رادیو فردا میگوید؛ «بررسی‌های رادیو فردا نشان می‌دهد که در جریان اعتراض‌های آبان حدود هشت هزار نفر در استان‌های ایران بازداشت شده‌اند. این گزارش بر اساس گفت‌وگو با فعالان مدنی در داخل ایران، گزارش نهادهای حقوق بشری و بررسی گزارش‌های رسانه‌های داخل ایران تهیه شده است». ((تهران: ۲۰۲۱ نفر ـ البرز: ۴۰۰ نفر ـ خوزستان: هزار نفر ـ کردستان: ۵۰۰ نفر ـ کرمانشاه: ۱۳۷۰ نفر ـ آذربایجان غربی: ۱۰۰ نفرـ ایلام: ۵۰ نفر ـ اصفهان: ۲۵۰ نفر ـ شیراز: ۳۰۰ نفر ـ آذربایجان شرقی: ۷۰ ـ مازندران: ۱۰۰ نفر ـ کهگیلویه و بویر احمد: ۲۵۰ نفر ـ کرمان: ۱۰۰ نفر ـ لرستان: ۳۰۰ نفر ـ یزد: ۴۳ نفر ـ زنجان: ۳۵ نفر ـ خراسان جنوبی: ۲۹ نفر ـ بوشهر: ۱۰۰ نفر ـ خراسان رضوی: ۴۰۰ نفر ـ هرمزگان: ۳۱ نفر ـ سیستان و بلوچستان: حدود ۵۰ نفر))

اخیرا دستگاه قضایی حکومت اسلامی ۱۶ نفر از معترضان آبان ماه ۹۸  در شهرهای کردستان و کرمانشاه را به زندان و شلاق محکوم کرد.
در جریان اعتراضات آبان‌ ماه سال ۹۸ صدها نفر در شهرهای کردستان و کرمانشاه دستگیر شدند که اکثر آنها همچنان در زندان به سر میبرند و جمهوری اسلامی مشغول حکم صادر کردن علیه آنها است.
در شرایط کنونی سئوال اینست که چگونه میتوان اقدامات موثر برای آزادی دستگیر شدگان را عملی کرد؟  پیام مردم و جامعه و شرایط سیاسی و مبارزاتی به ما میگویند؛ دست بکار شویم، مبارزه برای لغو احکام صادرشده و برای آزادی زندانیان را به نتیجه مطلوب برسانیم.

مبارزه برای آزادی دستگیرشدگان و لغو احکام صادر شده همواره با سنتهای خوب و تاثیر گذار در جریان بوده است.
رئوس اقدامات ما؛
پوشش خبری و اطلاع رسانی درباره بیوگرافی و احکام زندان در میدیای اجتماعی و در اختیار قراردادن اطلاعات مربوط به دستگیر شدگان بخشی مهم از پروسه مبارزه برای آزادی زندانیان است. طبق اخبار منتشر شده حدود پانصد نفر در آبان و دی ماه ٩٨ و در سال جاری  بیش از ٢٥٠ نفر  در کردستان  دستگیر شده اند. این همه دستگیری فله ای غیر عادی است. حفظ امنیت و اعتراض در گرو دست زدن به مبارزه برای سد کردن دستگیری ها است.
نکته دیگر و حائز اهمیت این است؛  تلاش کنیم اسامی کامل دستگیر شدگان را جمع آوری کنیم. بیوگرافی،  محل دستگیری، زندانهایی که دستگیر شدگان در آنها زندانی هستند برای دسترسی به لیست کامل مهم هستند. هر درجه از تحرک مبارزاتی و پوشش اسامی علنی دستگیر شدگان فاکتورهایی با ارزش برای  کمپین دادخواهی است.

ضرورت تماس و همکاری با کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی
کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی هم اکنون در سطح بین المللی کمپین برای آزادی زندانیان سیاسی  و دستگیرشدگان را هدایت میکند. ارسال اخبار مربوط به دستگیر شدگان و اسامی آنها برای این کمیته را فراموش نکنیم. هر درجه همکاری و دست در دست گذاشتن با فعالین کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی و دستگیر شدگان موفقیت و پیشروی برای فعالیت بین المللی را تقویت میکند.
 
دادگاه بین المللی لاهه و ضرورت همکاری با آن
همزمان با سالگرد اعتراضات سراسری آبان۹۸، توسط چند سازمان از جمله سازمان‌های عدالت برای ایران، حقوق بشر ایران، و سازمان بین‌المللی «با هم علیه اعدام»  دادگاه بین‌المللی مردمی در لاهه به منظور رسیدگی به  پرونده «کشتار معترضان آبان۹۸» اعلام موجودیت کرده است.
از این دادگاه  حمایت کنیم و خواهان محاکمه همه سران جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت بشویم.

از میدیای اجتماعی استفاده موثر و بهینه بکنیم.
میدیای اجتماعی با کانالهای مختلف ارتباط گیری و جمع کردن خانواده های دستگیر شدگان و آکتیویستها وسیله ای در دسترس زنده و آماده است.  برای سازماندهی و مبارزه برای آزادی دستگیر شدگان و لغو احکام آنها. باید از تمام امکانات قابل دسترس از میدیای اجتماعی برای دادخواهی و آزادی دستگیر شدگان استفاده کنیم.  

آکتیویستهای اجتماعی و شخصیتهای صاحب اتوریته در میان زنان، کارگران، معلمان، نهادهای ورزشی و نهادهای زیست محیطی میتوانند در سازماندهی و بالابردن فضای اجتماعی جامعه برای آزادی دستگیر شدگان تاثیرات قابل توجهی داشته باشند. آنها حاصل بیش از چهار دهه مبارزه علنی و مبارزاتی هستند. آنها سخنگویان مورد اعتماد مردم و جامعه هستند. ابتکارهای اجتماعی آنها در سازماندهی میدیای اجتماعی و خانواده های دستگیر شدگان فاکتورهایی کارساز است.
 
از خانواده دستگیر شدان حمایت کنیم و آنها را تنها نگذاریم.
دیر زمانی است که فضای اعتراض به دستگیری و سرکوب در سکوت سپری نمیشود، دیرزمانی است که خانواده های زندانیان سیاسی، کارگران و معلمان دستگیر شده در میان فضا و رفتارهای صمیمانه و دوستی های انسانی و حمایت های همه جانبه، تنها نیستند. سنت خوب  و نهادینه شده؛  حمایت از خانواده دستگیر شدگان و  دیدارهای دسته جمعی دستاوردی است که بارها تجربه شده است. این دیدارها و حمایتها از دستگیر شدگان بخشی از دستاوردهای سیاسی فعالین و آکتیویستها است که با اتکا به تلاشهای جمعی و گروهی انجام میشود. این دیدارها فشار عاطفی ناشی از عدم حضور دستگیر شدگان در میان خانواده ها را تخفیف میدهد و روحیه زندانیان را بالا میبرد.  دستگیر شدگان و زندانیان سیاسی بر متن حمایتهایی که از آنها در بیرون از زندان میشود در داخل زندانها با روحیه ای رادیکال و رزمنده دوره سخت ماندن در زندان را تحمل میکنند. کم نیستند آن تعداد از زندانیان سیاسی که در زندانها اطلاعیه و فراخوان مینویسند، دادخواهی های علنی را منتشر میکنند و با جامعه در ارتباط هستند! حمایت از زندانیان سیاسی و دستگیر شدگان دستاوردهای مهمی هستند که توسط فعالین زن و مرد در چند سال گذشته بدست آمده است. این دستاورد مهم را باید حفظ کرد و گسترش و ارتقا داد و باید بر متن این پیشروی ها زمینه های پیشروی های کارسازتر را فراهم کرد.

فعالیت خانواده های دستگیر شدگان در جامعه امری مهم و کمک بزرگی است برای تقویت اعتراض و مبارزه و تلاش های موثر برای آزادی دستگیر شدگان!  خانواده دستگیر شدگان مناسبترین کانونهایی هستند که میتوانند در ظرفیت فراخوان دهنده آکسیون های اعتراضی ابراز وجود کنند. خانواده ها میتوانند در اشکال مختلف متحد شوند و کیفرخواست اعتراض به دستگیری ها و احکام صادر شده  را از طریق سازماندهی میدیای اجتماعی،  میتینگ و تجمعات دنبال کنند. 

پیگیری کمپین علیه دستگیر شدگان و احکام صادر شده مادام   با استفاده از میدیای اجتماعی، دخالت  خانواده ها و تماسهای بین المللی  پیگیری شوند، با اقبال بالایی جواب میگیرد و گامی مهم و تعرضی علیه دستگیری ها و احکام صادر شده است. با توجه به جو اعتراضی در جامعه و پیشرویهائی که کمپین برای آزادی دستگیر شدگان انجام داده و با توجه به عکس العملهای بین المللی علیه حکومت اسلامی و تنفر عمیق از اعدام و سرکوب و دستگیریها و احکام صادر شده، و اینکه حکومت اسلامی بعنوان "ویرانگر انسانیت" توسط سازمانهای حقوق بشری و در نزد افکار عمومی معرفی شده،  موفقیت برای آزادی دستگیر شدگان و لغو احکام هم نزدیک است.
حکومت جنایتکار اسلامی را باید در منگنه فشار اعتراض و مبارزه در سطح داخلی و بین المللی قرار دهیم.

٢٦ آبان ١٣٩٩
١٦ نوامبر ٢٠٢٠
ایسکرا   ۷ ۱۰٦


November 18, 2020

سرنگونی رژیم، در گروهمبستگی واتحاد عمل!

 سرنگونی رژیم، در گروهمبستگی واتحاد عمل!

ایران کشوری  است چند ملیتی  که  در آن،  ملت های  مختلف که هر کدام  دارای  سرزمین  خاص خود می باشد،  در  مجاورت  یکدیگر،  زندگی  می  کنند. در این کشور اسیر  در چنگ  رژیم  جمهوری  اسلامی، انواع  ستمدیدگی  ها  وجود دارد  که  یکی  از آن ها  همانا ستم  دیر پای ملی می باشد که  بیش  از  نصف  اهالی  کشور، از  آن رنج  می برند. این  واقعیت  تلخ که  سلطه   رژیم  جمهوری  اسلامی  با  وجود چهل  و دو سال مبارزا  ت   خونین توده های  زحمتکش  ایران ،  به دلایلی همچنان  باقی  مانده است،  سبب شده است  که   برخی از  کسانی  که  تا دیروز فریاد  اعتراض شان  علیه  رژیم   ارتجاعی  حاکم بلند بود،  مایوس  و نا امید  گردیده  و دست از  مقاومت  و ایستادگی  در مقابل  یکی   از جنایتکار ترین  رژیم های موجود  در جهان،  بر دارند .  یکی  دیگر ازعوارض  دردناک سلطه   طولانی رژیم  جمهوری  اسلامی،  همانا به بوته  فراموشی  سپرده شدن مبارزه ضد رژیمی  در بین برخی از روشنفکران متعلق به ملت های  غیر فارس  می  باشد.  حوادث  اخیر  قره باغ  و جنگ  های  خونین  بین رژیم های  آذربایجان و ارمنستان برسر این بخش از خاک آذربایجان ، به روشنی نشان داد که  در بین برخی  از  روشنفکران و جوانان آذربایجانی ، احساسات هم زبانی و تمایل به همبستگی  با اهالی ترک زبان جمهوری آذربایجان  تا  چه حد  ملموس و قدرتمند است. وجود  رژیمی  سرکوبگر و شوونیستی در ایران و فقدان کامل آزادی و دموکراسی دراین کشوراز یک  طرف  و تبلیغات پانی و ناسیونالیستی  از  جانب محافل و  رسانه های متعلق به بورژوازی  ملت های  تحت ستم از طرف  دیگر،  سبب  گرایش بسیاری از  جوانان متعلق به ملت های  غیر فارس  به  تمایلات ملی گرایانه و دوری  آن ها  از مبارزه  علیه رژیم ضد مردمی ، شده است. در عین حال، اشاعه و رواج اندیشه های  ارتجاعی  پان ایرانیستی در سطح  جامعه  همراه  با تحقیرزبان و فرهنگ  و آداب و رسوم  ملت های  غیر فارس، مدام  به احساسات و تمایلات ناسیونالیستی   و جدائی  طلبانه  در بین ملت های غیرفارس، دامن می زند.

                    +++++

 این روز ها  آذربایجانی هائی  هستند  که تعلق  خاطرشان منحصرا حوادث سیاسی  جمهوری  آذربایحان  می باشد . آن ها  جزئیات  اخبار  مربوط  به   قره باغ  را  با شور و اشتیاق مطالعه کرده و از اینکه  قشون های  جمهوری  آذربایجان در پس  گرفتن قره باغ اشغالی  از جمهوری ارمنستان پیروزی هائی  به  دست آورده اند،احساس  وجد و سرور می کنند. برای  این قبیل  افراد ، آنچه  در  حمهوری  آذربایجان  می گذرد،  در درجه  نخست  اهمیت  قرار  دارد .  به عبارت  دیگر ، آن ها  جمهوری  آذربایجان  را  وطن اصلی  خود دانسته  و  به  حوادثی  که  در ایران -  میگذرد، اهمیت چندانی  قائل  نیستند. آنها  تمام  حواس  خود را متوجه   مسائل  سیاسی  جمهوری  آذربایجان  کرده و  در  مقابله  با   آنچه در ایران  میگذرد، سخت بی  تفاوت می باشند. حال  آنکه  زادگاه  و پرورشگاه آنها آن بخش  آز  آذربایجان می باشد که  جزوی  از سرزمین  ایران  محسوب  میشود ورژِیمی شوونیستی و آزادی کش  در آن، حاکم است. زمانی  بود  که  آذربایجان مرکز ثقل و  مشعل دارجنبش  های  دموکراتیک  و آزادیخواهانه  در ایران بود .  اکثر  مبارزین و کمونیست های  ایران در دوران انقلاب  مشروطیت و  تشکیل حزب  عدالت  در سال 1917 و  حزب کمونیست ایران  در سال 1920 در نخستین  کنکره حزب عدالت، از اهالی آذربایجان  بودند .  مبارزینی  نظیر  حیدر عمو اوغلی ، ستار خان ، باقر خان، غفار زاده ، علی  مسیو ، پیشه وری ، شیخ  محمد  خیابانی ،  همه   از  خاک  آذربایجان بر خاسته و در راه    آزادی و  دموکراسی،  با جان و دل، تلاش و فداکاری کرده اند. صد دریغ که امروز ، جای  آن  مبارزین  از جان گذشته  راعناصر  ضد  کمونیستی گرفته اند که  در  رسانه ها و انتشارات خود ، اشاعه  ناسیونالیسم افراطی، پان ترکیسم و مبارزه  با  کمونیسم  را  هدف  اصلی  خود،  قرار  داده اند .  آنها مبارزه علیه  رژیم ضد مردمی  جمهوری  اسلامی  را  کنار گذاشته  و  قبله  حاجت  خود را   اردوغان  ترکیه  و الهام  علی اوف،  قرار  داده اند.   در  تلویزیون و دیگر رسانه  های   این  عناصر ضد  کمونیست،  آشکارا  پان ترکیسم  و این  دروغ آشکار  که در دنیا هر چه  تر ک و ترک زبان  وجود  دارد  ملت  واحدی  را تشکیل  میدهند  ،  تبلیغ   میشود.

               +++++

این  واقعیت  آشکار را نمی توان انکار کرد که  ایران کشوری  است  چند ملیتی که  در ان  رژیم  جمهوری اسلامی  برملت های غیر فارس، ستم  ملی اعمال می کند.  بهمین  دلیل نیز   در این کشور  اسیر در چنگال رژِیمی شوونیست ، همواره فریاد اعتراض ملت های  غیر فارس علیه  ستم  و تبعیضات ملی، بلند بوده است. اما باید  دید  راه  حل منطقی  مساله  ملی  در  ایران  چند ملیتی  چیست و  بچه نحوی  ملت های   تحت ستم ایران  می توانند خود را  از چنگ ستم ملی  که بر ابعاد ستم  طبقاتی نیز می افزاید، رها سازند. ستم  ملی  برملت آذربایجان  به هیچ  وجه  با   پناه بردن  به  درگاه  اردوغان ها و  علی اف  ها  حل  نمیشود . حوادث  سیاسی و نظامی  که  در  جمهوری آذربایجان  و دیگر کشورهای  همسایه  اتفاق می  افتد ،  تاثیری ناچیز در  ایران   اسیر  در چنگال   رژیم  جمهوری  اسلامی  دارد . در  42  سال  گذشته ،  در  خاورمیانه   حوادث سیاسی زیادی  رخ  داده،  اما  اسارت  توده های  زحمتکش  ایران،  همچنان  تداوم  داشته است. در ابان  ماه سال  گذشته،  توده های  به پا خاسته در سرتاسر کشور  بامبارزات   بی  امان  خود ، پایه  های پوسیده رژیم  را  به لرزه در آورده و حماسه هائی  از  پایداری و  مقاومت آفریدند.  اگر مبارزات   متحد و  یک پارچه   توده های  زحمتکش  در  اطراف و اکناف  کشور  دوام  داشته  باشد ، اگرمیلیون ها  ائسان آزاده و ستمدیده ،  در  مقابل  رژیم  تا  دندان مسلح ، متحد و  یک پارچه مبارزه  کنند و زورگوئی و سرکوبگری  رژیم را با قهر انقلابی  پاسخ  دهند،رژیم  کشتار و جنایت  زیون و ناتوان گردیده و ناقوس مرگ  این  رژیم ضد مردمی، به صدا در خواهد آمد.   اما  اگر  در صفوف  متحد  توده های  زحمتکش  در جهت سرنگونی  رژِیم خللی  وارد  آید  ، اگر بخشی  از اهالی  کشور،  در مبارزه  مرگ و زندگی  ضد رژیمی شرکت نکنند،  درچنین صورتی  در پیکار  خونین  توده ها، وقفه ایجاد شده و مبارزات آزادیخواهانه  که  در  مسیر پر  مخاطره آن  ،  در طول  42  سال گذشته، ده ها هزار  تن  جان باخته اند ، به شدت  لطمه  خواهد خورد.  اگر  کسانی در بین  ملت های  غیر فارس  ایران  هستند  که  هنوز  به این  واقعیت  پی  نبرده اند که   رهائی  از ستم ملی در این کشور،  بلا تردید  با امر سرنگونی  رژیم  جمهوری اسلامی  گره خورده است ، باید  از خواب  غفلت  بیدار  شوند . تا زمانی  که  رژیم  ارتجاعی جمهوری  اسلامی  به دست  توده های محروم و  زحمتکش ایران  سرنگون نشده است، نه  کارگران و خیل عظیم  زحمتکشان از چنگ  ظلم  و استثمار رهائی  خواهند یافت، نه  زنان در بند از زندان اسارت آزاد خواهند شد، نه ستم و تبعیض در حق مذاهب غیرمذهب  رسمی  از بین خواهد  رفت و نه ستم  دیر پای ملی  از ایران چند ملیتی،  رخت بر  خواهد بست.

                       +++++

اگر هم یکی  از  ملت های  تحت ستم ایران ، از آنجمله ملت  ترک زبان آذربایجان این  خواست  استقلال  طلبانه  را  داشته باشد که  از ایران  جدا گردیده  و سرنوشت  خود را  دردست خود داشته باشد، تا زمانی که سلطه  رژیم  جمهوری اسلامی همچنان باقی  است،  بدون تردید به این  هدف نایل  نخواهد  آمد.   به  این دلیل  روشن که رژیم   تمام  نیروهای  نظامی  خود را  به  ناحیه زندگی  ملتی  که  خواست  جدا شدن  دارد  و بخاطر آن  دست  به  مبارزه  زده است  گسیل  داشته و با توسل به بدترین کشتار ها  جنبش استقلال  طلبانه را شکست   خواهد  داد.  این  یک  واقعیت است  که  کمونیست ها حق  تعیین سرنوشت  ملل را قبول  داشته و این  حق  را  به  مثابه حق  جدائی  ملت ها  در یک کشور چند ملیتی  می شمارند. اما  در کشوری  که  در آن  به  مدت  نزدیک  یک  قرن، حکومت های  استبدادی مرکز گرا  ملت های غیر  فارس  را  در معرض بدترین  ستمدیدگی ها قرار داده اند ، با  صرف شعار  دادن و  اعتراضات آرام  مدنی  و  دل  به  حمایت  این یا آن دولت  خارجی  بستن ، امر  جدائی  ملتی  از  ملت های  ساکن  ایران حل نمی شود . سرکوب   ددمنشانه  جنبش  ها  و  خواست  های  ملت های  تحت ستم  در این کشور چند ملیتی  از  جانب  رژیم های  ارتجاعی و شوونیست  پهلوی و اسلامی در طول  ده ها سال گذشته ، درستی  این  نظریه را  بارها به  ثبوت  رسانده است.  شور و شادمانی  در  تبریز  و دیگر  شهر های آذربایجان  به   این جهت  که  جمهوری آذربایجان   توانسته است  بخش هائی  از  سرزمین های  اشغالی  را   از چنگ  دولت ارمنستان  خارج  سازد ، هر قدر هم  قدرتمند و مداوم باشد، نمی تواند  تاثیری  ملموس  در  رفع  ستم  ملی  در ایران  داشته باشد .  در  عراق حمله آمریکا و سرنگونی  رژِیم صدام حسین، سبب  آن شد که دولت  خودمحتار  کرد ها  در درون حکومت عراق  به وجود بیاید،  اما  این  حوادث  و دگرگونی های  مهم سیاسی در این کشور بلا دیده ، موجب آن نشد که  کردهای  ایران که   42  سال  تمام  است  علیه رژیم  جمهوری  اسلامی مبارزه می کنند،  به کسب   حق  خودمختاری  نایل گردند. مساعی خلق کرد ایران  در جهت کسب  حقوق  ملی  در طول چهار دهه  گذشته  همه  با  سد و مانع  رژِیم  جمهوری اسلامی برخورد کرده و به جائی  نرسیده است .

                +++++

تنها راه رفع  انواع ستمدیدگی ها  در ایران ، همانا سرنگونی  رژیم  جمهوری اسلامی از طریق  قهر انقلابی  توده های زحمتکش می باشد. اما  سرنگونی  رژِیم  ارتجاعی  به خودی خود و تحت هر شرایطی  منجر  به  رهائی  ملت های  غیر فارس  ایران  از  چنگ ستم ملی نمیشود . سرنگونی  رژیم  نخستین شرط و شرط  اساسی برای  رفع ستم ملی  در ایران می باشد.  اگر  در فردای سرنگونی رژِیم جمهوری اسلامی ،  حکومت  سرکوبگر  دیگری   در ایران  بر سر کار بیاید ،  استثمار کارگران و توده های زحمتکش و ستم های  گوناگون و  از آنجمله ستم ملی  همچنان باقی  خواهد ماند .  تنها با استفرار  حکومتی  انقلابی  متکی  به اراده  توده های  زحمتکش    می توان  در جهت  حل   ریشه ای  مساله  ملی  در ایران  گام های  متین بر داشت.  در صورت  وجود آزادی های  دموکراتیک  در کشور،  ملت های ایران   خواهند  توانست  در جهت  تعیین سرنوشت  خود، اقدام جدی  به عمل آ ورند. ملت ها ئی که  خواهان ماندن  در  چهار چوب  یک کشور  چند ملیتی نیستند  خواهند  توانست با  مراجعه  به  آرا  عمومی ملت  مربوطه   و جلب توافق  اکثریت اهالی، از  ایران  جداشوند. ملت هائی  هم  که متمایل به  زندگی در یک  کشور واحد  چند ملیتی  هستند، قادر  خواهند بود به این خواست دموکراتیک خود، جامه عمل  به پوشانند .  در چنین   حالتی،   همه  خلق  های ساکن  در ایران ،  در زمینه  مسائل  ملی  حقوق  کاملا  مساوی  خواهند داشت و ستم ملی  به کلی  از جامعه رخت بر خواهد بست.  در این کشور چند ملیتی،  زبان یا زبان های  مشترک ارتباطی که لازمه  زندگی  در یک  سرزمین چند ملیتی  می باشد ،  با  مراجعه  به آرای همه ساکنین کشور، تعیین  خواهد شد.

  ابان ماه 1399

 

باده ی صبوحی

باده ی صبوحی و نماز صبح

۴۷۰ 

بحررمل مثمن مخبون محذوف

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

 

۱ـ صبح است  و ژاله می چكد از  ابر بهمنی

برگ  صبوح  ساز   و   بده    جام  یك  منی

۲ـ در بحر مایی   و  منی    افتاده ام     بیار

می  تا   خلاص   شوم  از   مایی    و   منی

۳ ـ خون پیاله خور كه  حلال است  خون  او

در  كار  باده  باش    كه    كاریست   كردنی

۴ ـ ساقی به دست باش كه غم دركمین ماست

مطرب   نگاه دار   همین   ره   كه    میزنی

۵ ـ می ده كه سربگوش من آوردچنگ وگفت

خوش بگذران  و  بشنو  از این  پیر  منحنی

۶ ـ ساقی به بی نیازی  رندان كه مــــی بده

تا  بشنوی  ز     صـوت  مغنی     هوالغنـی

 

در باره ی غزل۴۷۰: این غزل در برخی ازدیوان های چاپ شده مانند حافظ تصحیح ایرج افشار، دكتر یحیی قریب و ... وجود ندارد، اما در دیوان حافظ قزوینی و دکتر غنی، حافظ انجوی شیرازی، خلخالی ، دیوان گنج مراد سیروس نیرو و بسیاری دیگر این غزل آمده است. مسعودفرزاد می نویسد كه در شش نسخه ی خطی از نه نسخه ای كه در اختیار داشته این غزل نوشته نشده بوده است. گرچه ضبط خانلری هم کاستی هایی دارد اما از نگاه من همین مختصر هم رندانه و حافظ وار می نماید. در این غزل شاعر با ساقی سخن می گوید و به می، مطرب و دیگر مسائل اجتماعی روزگار حافظ و نیز به دین می پردازد. بیت های دوم، سوم و ششم برخلاف مذهب رایج حاكمان و ملایان است. بیت های دوم، سوم و ششم برخلاف مذهب رایج حاكمان و ملایان است. سرآغاز غزل وصف طبیعت است و از نظر وزن نیز مانند قصیده است. چنین غزل هایی همیشه بلندترند، اما این غزل نه تنها كوتاه است بلكه فاقد بیت تخلص و نام حافظ نیز هست. این نشان می دهد كه شاید بیت هایی از غزل از بین رفته باشد، یعنی شاید نسخه برداران مصلحت ندانسته اند كه مطالب مخالف شرع در دیوان كسی كه به او” لسان الغیب “ می گویند وجود داشته باشد. یعنی گویی نسخه برداران از روی خیراندیشی برای رستگاری خودشان، حافظ و دیگر مسلمانان، براساس رهنمود امر به معروف و نهی از منكر، در دیوان حافظ بیت هایی را كم کرده و گاهی نیز افزوده اند.

بیت یک غزل ۴۷۰ :

۱- صبح است  و ژاله می چكد از  ابر بهمنی

  برگ  صبوح  ساز  و  بده    جام  یك  منــی

 

۱ - ” ژاله “ دراینجا به معنای قطره های باران است كه به درشتی و لطافت ژاله می باشد. ژاله آب لطیف و پاکی است که از بخار هوا درست می شود و نشان پاکیزگی و اعتدال هواست. ” برگ “ معنی های بسیاری دارد از آن میان؛ برگ گیاه، ساز، نوا، اسباب، سامان، مهمانی، لوازم حیات و ... "صبوح" به معنای بامداد، پگاه، سپیده دم، بامدادان، صبحگاه  است. ” برگ صبوح ساز“ یعنی اسباب چاشت بامدادی را فراهم كن یا تدارك ببین. ” صبوح “ به معنی باده و نوشابه ای است كه در صبح می نوشند. باده ی  صبوح گستاخانه ترین و کفرآمیز ترین باده در دیوان حافظ است و حافظ در دیوان خود ۱۹ بار از صبوح و صبوحی یاد کرده است؛(۱۶ بار در غزلیات و ۳ بار در قصائد و رباعیات). باده ی صبوح از آن روی گستاخانه است که در رد نماز صبح است. دهخدا درباره ی نماز یا صلوة می نویسد: « ... صلوة، ... اعظم عبادات است و آن را عمود دین گفته اند و در شرع آمده است...» اما آنچه حافظ درباره ی نماز گفته است بیشتر ریشخند آمیز است، مانند؛ « زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز ۶/۱۵۴» و یا « غره مشو که گربه ی عابد نماز کرد ۸/ ۱۲۹». خانم هما ناطق در کتاب « حافظ، خنیاگری، می و شادی » در رویه ی ۳۲۱ می نویسد:« پس مهمترین وقت خوراک و نیز باده پس از خوراک همانا سپیده دم بود. بزرگان صبوحی را خوش تر داشتند... ». حافظ برای صبوح نه تنها می بلکه ” جام یك منی “ طلب می کند كه اندازه ی آن دو رطل بوده است. رطل و جام یک منی، از نظر مقدار در دوران های گوناگون و  در هر کجای ایران یكی نبوده است.

چكیده بیت یكم :

بامداد یك روز در ماه بهمن است و از ابر باران هایی به لطافت ژاله می بارد، اسباب شراب بامدادی را فراهم كن و به من جام بزرگ یك منی بده.

بیت دو غزل ۴۷۰ :

۲- در بحر مایی   و  منی    افتاده ام     بیار

می  تا   خلاص   شوم   از   مایی    و   منی

 

” بحر“ به معنی دریا و اقیانوس است. ”مایی و منی“ یعنی ادعای ما و من كردن؛ كنایه از خود بزرگ بینی و خودپسندی است. خلاص را به دو گونه می توان خواند و هر دو اینجا معنا دارد.” خَلاص “ به رهایی یافتن، رهایی، رستگاری و نجات هم هست. ” خِلاص“ هم به معنی بی غش، ناب و ناآمیخته است. می گوید گرفتار رفتار و گفتار خودپسندانه شده ام، شراب بیاور تا با نوشیدن شراب از این گفتارها و رفتارها رهایی بیابم و یا با نوشیدن شراب بی غش و ناب یعنی خِلاص، رهایی یابم و خَلاص شوم .

چكیده بیت دوم :

در دریایی از خودبزرگ بینی و خودپسندی غوطه می خورم، شراب بیاور تا بنوشم و از این خود بزرگ بینی و خودپسندی رهایی یابم. (یا شراب بنوشم و بی غش و خالص بشوم)

بیت سه غزل ۴۷۰ :

۳ - خون پیاله خور كه  حلال است  خون  او

      در  كارِ  باده باش   كه    كاریست    كردنی

 

” خون پیاله“ در اینجا به معنی شراب می باشد. حافظ شراب را حلال می داند، زیرا در باور ایرانیان  باستان، شراب پاك و گرامی بوده است. ” حلال است خون او  معنای دیگری هم می تواند داشته باشد؛ “ به كنایه یعنی مهدورالدم است و در شرع اسلام ادامه ی حیاتش ضرورت ندارد و باید خونش ریخته، یعنی نوشیده شود. برای حافظ این كنایه در برابر حلال نبودن خون انسان است كه شیخ و مفتی و محتسب به خونریزی مردم بی گناه و خوردن خون آنان مشغولند. چون در پاره ی نخست پیاله آمده است در پاره ی دوم شعر، باده آمده است که همان معنا را دارد.” در كارِ باده بودن“ یعنی به كار نوشیدن باده پرداختن و یا به نوشیدن سرگرم شدن. ” كاری است كردنی “ به معنای كاری است شایسته ی انجام دادن، مانند جایی است دیدنی یعنی جایی است که ارزش دیدن دارد.  

چكیده بیت ۳:

شراب بنوش كه نوشیدن آن رواست، باده بنوش كه شایسته ترین کار، همین است.

بیت چهار غزل ۴۷۰:

۴ـ ساقی به دست باش كه غم در كمین ماست

    مطرب   نگاه دار   همین   ره   كه    میزنی

 

۴ ـ ” به دست باش “ یعنی آماده باش، كوتاهی نكن، مواظب باش، دست دست نكن. ” ره “ به معنی آهنگ و دستگاه موسیقی است. ” همین ره که می زنی “ یعنی همین آهنگ که می نوازی و "ره زدن "به یغما بردن نیز هست. مطرب به گونه ای هوش و حواس شنوده را نیز به یغما می برد. ” نگاه داشتن“ یعنی حفظ كردن، پاسبانی كردن، مراقبت كردن و نیز ادامه دادن است. با بیاد آوردن ” در كمین ماست “ در نیمه ی نخست شعر، ” ره را نگاه داشتن “ مراقبت از راه برای جلوگیری از یورش دشمن نیز هست. 

چكیده بیت چهار:

ساقی دست دست نكن كه غم آماده ی یورش به ما است، خنیاگر همین آهنگی را كه میزنی ادامه بده و نگاه دار.

بیت پنج غزل ۴۷۰:

۵ - می ده كه سر بگوش من آورد چنگ و گفت

    خوش بگذران  و  بشنو  از این  پیر  منحنی

 

هنگام نواختن چنگ گوش را در کنار چنگ می گذارند و یا سر چنگ را در کنار گوش می گذارند. "سر بگوش من آورد چنگ" نشان دادن حالت گوش و چنگ است و نیز رازی را آهسته در گوش گفتن است.  "خوش بگذران “ به طور عام یعنی از لحظه های زندگی لذت ببر. اما این خوش گذرانی نزد حافظ الزاماً به معنی عیش و عشرت معمولی نیست، زیرا او خوش گذرانی را با ابعاد گسترده تری در نظر داشته است. در این باره خود می گوید « دو یار زیرك و از باده ی كهن دومنی ـ فراغتی و كتابی و گوشه ی چمنی ۱ / ۴۶ » گرچه فراهم بودن همه ی این شرائط برای حافظ خوش گذرانی است اما، دو یار زیرك، فراغت، كتاب، گوشه ی چمن و ... هر یك به تنهایی و یا همراه با دیگر امكانات مادی و معنوی زندگی برای حافظ است که می تواند خوش گذرانی باشد. یعنی كتاب خواندن، سرودن شعر، حتا مبارزه ی با شیخ و زاهد می تواند برای او خوش گذرانی باشد.

” پیرمنحنی “ اشاره به چنگ است، زیرا كه چنگ از یك سمت خمیدگی دارد. ” پیرمنحنی “ می تواند اشاره به حافظ نیز باشد، چون منابع موجود از جمله دیوان حافظ ” گنج مراد “ نوشته ی سیروس نیرو و همچنین حافظ دكتر محمودهومن  این شعر را مربوط به دوران پیری حافظ می دانند.

چكیده بیت پنج:

شراب بده زیرا چنگ سر در گوش من نهاد و گفت، خوش بگذران و این پند را از این پیر خمیده بپذیر.

بیت شش غزل ۴۷۰:

۶ - ساقی به بی نیازی  رندان كه مــــی بیار

  تا  بشنوی  ز   صـوت  مغنی   هوالغنـی

 

حافظ در این بیت رند را بی نیاز  یعنی غنی می داند و می گوید به پاس بی نیازی رندان می بیار  زیرا خنیارگر هم همین را می خواند. ” مغنی“ از واژه ی غنا آمده است و در زبان فارسی به معنای موسیقی دان، آوازه خوان و خنیا گراست.” غنی “ یعنی بی نیاز، توانگر، مالدار و ثروتمند. ” هوالغنی “ یعنی او بی نیاز است و از صفات خداوند است. اما باید به یاد داشته باشیم كه شاعر در پاره ی نخست شعر به ” بی نیازی رندان “ اشاره كرده است. در اصطلاحات عرفان بی نیازی یااستغنا، مقامی است كه چون سالك به آن رسد از همه ی تعلقات دنیوی بی نیاز می شود. حافظ از آنجایی كه به هیچ كدام از مكاتب فكری وابسته نیست و شخصیت آزاده ای است، از اصطلاحات و واژه های مكاتب گوناگون مانند عرفان، تصوف، شریعت و... برای بیان مقاصد خود و گاهی نیز در جهت خلاف مكاتب نامبرده سود می جوید و سخنش رنگ شوخی و طنز می گیرد. در اینجا نیز” هوالغنی “ می تواند صفتی برای آزادگان و رندان باشد که در پاره ی نخست بیت نیز آنرا گفته است.

چكیده بیت شش:

ساقی به پاس بی نیازی رندان شراب بده تا همه بنوشیم و خنیاگر نیز سرمست شود آنگاه تو از ساز و آواز او بشنوی كه رند یا آزاده بی نیاز است.

نتیجه : آزادگان از بزرگ بینی و خودپسندی بیزارند. خوردن شراب را روا می دانند و خوردن خون مردم را نمی پسندند. غم را خوش ندارند، موسیقی را دوست می دارند. از هر دم زندگی لذت می برند و از همه چیز و همه كس بی نیازند. 

ویژگی ها ی رند را در غزل شماره ی ۴۷۰ می توان چنین برشمرد:

  • رند به طبیعت عشق می ورزد و شراب را همچون یادگاری فرهنگی ستایش می کند ( بیت۱).
  • از خودپرستی بیزار است( بیت ۲ ) .
  • رند می خوردن را روا می دارد اما خون مردم خوردن را نمی پسندد ( بیت ۳ ) .
  • شادمانی و موسیقی را دوست دارد ( بیت ۴ )
  • بهره گیری و خوشی در زندگی را می پسندد ( بیت ۵ )
  • رندان از همه چیز و همه کس بی نیازند ( بیت ۶ )

منوچهر تقوی بیات

چهاردهم آبان ماه ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با چهارم نوامبر ۲۰۲۰ میلادی

                                                                                                                                  

November 17, 2020

دست بجنبانید که ظهر شد !

دست بجنبانید که ظهر شد !

باراک اوباما رئیس‌جمهور سابق آمریکا و قابله برجام در مصاحبه با بی‌بی‌سی می‌گوید که شکاف نسبت به چهار سال پیش که دونالد ترامپ در انتخابات پیروز شد درجهان بسیار بیشتر شده است. اوباما می‌گوید که آمریکا برای معکوس کردن فرهنگ "دیوانه‌وار تئوری‌های توطئه" که شکاف‌ها را تشدید کرده است کار بزرگی در پیش دارد. ما باید کاری کنیم که مردم دنیا این شکاف و بدبختی بشر را در سیاستهای غرب نبینند ...

اوباما معتقد است که سکونت جو بایدن در کاخ سفید تنها اولین قدم برای پر کردن شکاف‌ها است ... به گفته او معکوس کردن این رویه بیش از یک دولت زمان خواهد برد... هرچند نسل فعلی به سادگی قابل پیچاندن نیست . قوانین دوران جنگ سرد به درد دنیای امروز و نظم نوین نمیخورد ... گذشت اون زمان که بحران اقتصادی دهه 1970 میلادی را با بدبختی بقیه ملتها پشت سر گذاشتیم . نظام سلطنت را مثل یک جزیره با ثبات جمع کردیم و امام خمینی را از حجره های نمدار نجف بردیم به ملت مسلمان اسکول ایران چپاندیم ...

ولی حالا دیگه به جان بچه هام این رویه به درد نیمخورد . نسل فعلی میفهمد . همین حالا پروژه برجام فقط شک برانگیز شده که غرب با برجام فاشیسم دینی در ایران را حفظ میکند !

اوباما گفت که جو بایدن تمام ویژگی های لازم رئیس جمهوری را که حالا نیاز داریم دارد. ما الان چی نیاز داریم ؟ جنگ که نیاز نداریم خود ترامپ گفت که آمریکا از روشهای جنگی دیگر استفاده نمیکند و حاکمان ایران به خاطر همین حرف جفتک میزنند و رجز میخونن ...

جمهوری خواهان دیپلماسی هم بلد نیستند . پس الان وقت مناسبی برای حزب ماست . حداکثرش این است که گزینه جنگی را از روی میز میآوریم روی میز و هی میبریم زیر میز و فقط حرف مفت میزنیم و کنار مردم ایران میایستیم و یا خلق انواع داعش و جنگهای نیابتی سرگرم هستیم ... که این کارها را همه بلدیم . ما باید کاری کنیم که سقف تئوری توطئه به همین ترامپ محدود بماند ...

اوباما معتقد است سکونت جو بایدن در کاخ سفید تئوری توطئه را میساباند به الک ... نسل جوان باید اینطور بفمهد تنوری توطئه ای در کار نیست .

اوباما می‌گوید که فاکتورهای اجتماعی و اقتصادی، مانند افزایش نابرابری و اختلاف میان جوامع هم در این شکاف نقش دارند . ما باید طوری عمل کنیم که کسی فکر نکند خاورمیانه حیات خلوت ماست کسی فکر نکند جهان به خاطر سیاستهای ما به خاک سیاه نشسته ...

با ساکن شدن جو بایدن در کاخ سفید مردم قبول میکنند که تئوری توطئه حقیقت ندارد .

اوباما معتقد است آمریکا حالا حالاها وقت دارد که با حکومت اسلامی در ایران لاس بزند و مردم خاورمیانه را اسکول کند ... اگر سقف تئوری توطئه به همین ترامپ محدود شود بقیه دنیا را تا قرنها میشود پیچاند !

کتاب اوباما به نام "دست بجنبونید ظهر شد" ... قرار است نوامبر 2020 روانه بازار شود...

17.11.2020

اسماعیل هوشیار

افشای گوشه‌هایی از مسایل پشت پرده دو ترور: در تهران و در برلین!

افشای گوشه‌هایی از مسایل پشت پرده دو ترور: در تهران و در برلین!

http://www.azadi-b.com/G/file/Tror.der.Tehran.ve.berlin.pdf

November 16, 2020

دو نوشته

این نوشته غلط است ؟
ناراحت تان کرد ؟
به عظمت حزبی تان برخورد ؟
میخواهید هر سیاستی را پیش ببرید و دیگران ساکت باشند ؟
 ناصر اصغری نوشته ای دارد بنام : " چه کسی شب به امید  ول معطلان سر بر بالین میگذارد؟"
تیتروار جوابم را مینویسم :
اگر کیف پولم را زدند به پلیس خواهم گفت .اما اگر یک جریان راست ( نه حتی یک چپ ) به من گفت اطلاعاتی هستم جوابش را میدهم . مورد اول یک اتفاق عادی و شخصی است و مورد دوم سیاسی .
دادگاه های و قوانین آن در جوامع سرمایه داری ابزار سرکوب کنند . پرنسیپ حکم میکند به این ابزار نباید رجوع کرد که دیگری سرکوب شود .
حسن معارفی پور ( من رفتار و کنش های او را نمیپسندم ) قبلا" مینا احدی و حزب شما را به اینکه از فاشیستها دفاع میکنید و از آنها پول میگیرید اتهام زده است . یقۀ کسی را نگرفت و چاقو زیر گلوی کسی نگذاشت . میتوانستید جوابش را بدهید یا ندهید . مینا احدی رفت و به دشمن متوسل شد .
این شیوه برخورد در میان چپ های دنیا که در تبعید بوده اند بی سابقه است . مگر ما به اطلاعاتی بودن کم متهم شده ایم ؟ کسی رفت و سر در آستان بورژوازی گذاشت جهت عدالت ! و دادرسی ؟
تازگی هم عده ای چپ همین کار را کردند . پناه بردن به دشمن از دست مثلا" دوست . نه دشمن !
من هم نوشتم که مراجعۀ یک عده آدم سیاسی برای رسیدگی به مشکلشان به دادگاه های آلمان مسئله است . این دادگاه ها ارگانی سیاسی و به شدت راست و بی پرنسیپ اند. مراجعۀ چپ به راست را مینا احدی باب کرد.
این نوشته غلط است ؟ ناراحتتان کرد ؟ به عظمت حزبتان برخورد ؟
میخواهید هر سیاستی را پیش ببرید و دیگران ساکت باشند ؟
چرا صریح نمیگویی که این سیستم را قبول داری . که داری .
نوشته ای :
"اگر بهروز شادیمقدم با مینا احدی مشکل دارد، همین را بگوید. چرا با حرفهای مفت و بیربط، خودش را مسخره عالم و آدم میکند ؟"
چه مشکلی برادر من ! انتقاد از روش و سیاستی شد : " حرفهای مفت و بیربط، خود را مسخره عالم و آدم " کردن .
من که بیش از یک دهه و صدها بار نظرم را در مورد حزب کمونیسم کارگری بعد از کنگرۀ دوم داده ام و جوابی هم نشنیده ام . تنها جواب شاید این باشد که تازگی عده ای از اعضای حزب بی صدا خود را از دوستی شان با من در فیسبوک خارج کرده اند .
حزب کمونیسم کارگری یک جریان راست در درون چپ ایران است . حزبی هم پای دیگر احزاب چپ در اروپا . حزبی مخالف جمهوری اسلامی و معتقد به دنیایی شبیه کشور های غربی . حزب پرو غرب .
بهروز شادیمقدم
16.11.2020

+++

 

خدا مراد فولادی ،

اپورتونیستی با متد احمقانه اش !

 خدا مراد فولادی فردی ناشناخته و غیر موثر است که نوشته هایش را در سایت آزادی بیان درج میکند . نوشته هایش  نه خوانی اند و نه چیزخاصی به آدم میدهد . ملغمه ای از افکار و نظرات چپ است و یک متد خاص .

جدیدا" مطلبی نوشته بنام : "چرا لنینیست نیستم . " خدا مراد فولادی(1)  

چند سال پیش دومطلب بنام های : "کاش خدامراد فولادی هم یک کم توطئه گر بود ! " (2) و " شرط اول بحث کردن ، داشتن لااقل مقداری دانش سیاسی است . " (3) نوشته ام . در آنجا به افکار و متدش پرداخته ام .

اینکه اکنون لنینیست نیست و طور دیگری فکر میکنند ، تصمیم و نظر شخصی ایشان است . نقدش چیست و نظر کنونیش کدام است هم بحث دیگری است .

در پرداختن به ایده و افکارش متدی دارد که احمقانه است . در نقل نظرات دیگران دست میبرد . تحریف و مداخله میکند و هم آنها وارونه جلوه میدهد . نقل قول را به شکل مورد دلخواهش در میآورد ! جالب تر این که منبع و ماخذء نقل قول را هم میآورد . حتی صفحۀ مورد نظرش را . این دیگر خیلی است . به مطالب قبلی ام مراجعه کنی . در مورد چرندیات خود ساخته این شخص چند نمونه آورده ام .

امروز باز خدا مراد آورده است که :« غنا بخشیدن ها و تکامل دادن ها» را بخوانید:

« آیا کمونیست های مسئول جمهوری ِ اتحاد ِ شوروی و حزب ِ کمونیست می توانند این نکته را بفهمند که آنها اداره ی امور را بلد نیستند و از این رو باید بسیاری چیزها را از توده ی غیر ِ حزبی ِ دهقانان بیاموزند؟ دهقانان با درک ِ قوی شان فرق ِ کمونیست ِ شریف و درستکاررا بهتر از خود ِ کمونیست ها تشخیص میدهند.- { بیچاره کمونیستی که باید شرافت و درستکاری را از روستاییان بیاموزد!}» -

برگرفته ازمجموعه آثارترجمه ی پورهرمزان. جلد سوم . ص 2080، درون ِ کروشه از من است-.

و : « تازمانی که سوسیالیسم را بسازیم، ما شاگرد ِ دهقانان خواهیم بود نه معلم ِ آنان. در شیوه ی انتقال به یک نظام ِعالی تر ما باید بسیار چیزها از دهقانان بیاموزیم، نه آنکه ما به آنان یاد بدهیم».-

  1. برگرفته از مجموعه آثار ترجمه ی پورهرمزان. جلد2، ص.1393-1394. )"سخنرانی درباره ی کار در روستا، در هشتمین کنگره ی حزب کمونیست.سال ِ . "

در اینجا اصل نوشتۀ لنین را در این مورد میآورم :

" کمون ها را تشویق میکنیم ، ولی این کمون ها باید طوری تربیت داده شوند که اعتماد دهقان را جلب نمایند و تا آنزمان ما شاگرد دهقانان خواهیم بود نه معلم آنان . هیچ چیز سفیانه تر از آن نخواهد بود افرادیکه از کشاورزی و خصوصیات آن اطلاعی ندارند و فقط بدانجهت به ده رو آورده شده اند که مطالبی در بارۀ فوائد اقتصاد اجتماعی بکوششان خورده و از زندگی شهری خسته شده اند و میخواهند در ده کار کنند ، خود را از هر جهت معلم دهقانان بشمارند . هیچ چیز سفیهانه تر از فکر اعمال قهر در رشتۀ مناسبات اقتصادی دهقان میانه حال نیست .

در اینجا وظیفه عبارت از سلب مالکیت از دهقانان میانه حال نیست . بلکه آنستکه شرایط خاص زندگی دهقان در نظر گرفته شود و شیوه های انتقال به نظام بهتر از دهقانان تعلیم گرفته شود و آنهم بدون فرمان !..."

سخنرانی دربارۀ کار در ده ، در هشتمین کنگرۀ حزب کمونیست .سال 1919. لنین . آثار منتخبه . جلد اول . ترجمۀ : پورهرمزان . صفحۀ 681

خدا مراد فولادی یک اپورتونیست است . فکر نکند که تیری در تاریکی رها میکند به جایی نشسته و راحت بنشیند .

بهروز شادیمقدم

15.11.2020

(1)  چرا لنینیست نیستم . خدا مراد فولادی  

http://www.azadi-b.com/G/2020/11/post_759.html

(2) کاش خدامراد فولادی هم یک کم توطئه گر بود !

 http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=65158#more-65158 

(3) شرط اول بحث کردن ، داشتن لااقل مقداری دانش سیاسی است .

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=65180#more-65180  

November 15, 2020

مبارزه را به یاد داشته باش، مبارز رفتنی ‌ست!

مبارزه را به یاد داشته باش، مبارز رفتنی ‌ست!

 

بعدازظهر سه‌شنبه ۲۰ آبان‌ماه ۱۳۹۹، ۱۰ اکتبر ۲۰۲۰ بود که خسته از کار روزانه به خانه بازگشتم. روی مبل دراز کشیده و کنترل تلویزیون را در دست گرفتم. می‌دانستم که دستکم در نیم ساعت آینده حال و حوصله انجام کاری جز رفع خستگی را ندارم. تلویزیون روشن شد. صفحه پیامک‌های خبری را پیش آوردم. خبری دیدم که به ناگاه من را تکان داد: "سِوِن ولتر (۱) درگذشت." ناگهان و بلافاصله اشک از چشمانم سرازیر شد. با اندوه ناشی از آن خبر کوتاه و غیر مترقبه، آن غروب و شب را با ناراحتی تمام به سر بردم. مبارزی بزرگ، رفیقی دوست‌داشتنی و صمیمی از میان ما رفته بود.

سِوِن ولتر در سال ۱۹۳۴ در شهر یوته‌بوری (۲) در جنوب غربی سوئد در خانواده‌ای از طبقه متوسط اما فرهنگی و کتابخوان‌ به دنیا آمد. از همان ابتدا به بازیگری تمایل داشت و ۱۹ ساله بود که تحصیل خود را در مدرسه بازیگری یوته‌بوری آغاز کرد. پس از چهار سال از این هنرسرا فارغ‌التحصیل شد اما از همان ابتدای دوران تحصیلش کار بازیگری در تئاتر را به شکلی فعال شروع کرد. محیط زندگی و افکار او به گونه‌ای بودند که از همان دوران فعالیت سیاسی را آغاز کرده و پس از مدتی کوتاه به جریان های کمونیستی فعال در دهه ۱۹۶۰ پیوست.

کار حرفه‌ای او به گونه‌ای بود که در این دهه و دهه پس از آن بارها به شهرهای گوناگون سوئد کوچ کرده و با همکاری با افراد، گروه‌ها و ترکیب های گوناگون به کار هنری خود ادامه داد. در این دوران کاری ولی هیچگاه از فعالیت سیاسی نیز باز نایستاد.

در همین دوران، در سالهای میانی دهه ۱۹۷۰ بود که با فعالیت های هنری و سیاسی او آشنا شدم. به عنوان یک مارکسیست لنینیست انقلابی با فعالیتهای سیاسی جریانات ایرانی و فلسطینی آشنا بود و به گونه‌های گوناگون به ویژه از فعالیت های ما ـ هواداران طیف مبارزه مسلحانه در برابر رژیم وابسته به امپریالیسم پهلوی و در این میان بیش از همه از هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ـ حمایت می‌کرد.

در کشاکش رشد جریانات سیاسی سوئد به یکی از رادیکالترین این جریانات "حزب کمونیست مارکسیست لنینیست (انقلابیون)" (۳) پیوست و همیشه و در همه جا به مثابه یکی از شاخص‌ترین پرچمداران این حزب فعالیت کرد.

پس از مدتی، فعالیت هنری سِوِن ولتر گسترش یافته و او که دیگر به عنوان یکی از چیره‌دست‌ترین چهره‌های تئاتر سوئد شناخته می‌شد به بازیگری در فیلم های سینمایی و تلویزیونی روی آورده و بدینگونه پس از ایفای نقش های گالیله (در نمایشی از برشت) و مکبث (در نمایشی از شکسپیر) ایفاگر نقش هایی بسیار گوناگون در این رسانه‌ها شده و از این میان بود که به یکی از محبوب ترین چهره‌های هنری سوئد مبدل شد. در سال ۱۹۷۷ به همراه بسیاری دیگر از بزرگان رادیکال تئاتر و موسیقی سوئد در پروژه‌ای که "پروژه چادر" (۴) نام گرفت شرکت کرده و در تئاتری سیار ـ در یک چادر سیرک ـ نمایشی بر مبنای تاریخ پرولتاریای سوئد را در شهرهای گوناگون سوئد بر صحنه برد.

در همین دوران به خوانندگی و پس از گذشت سه دهه به نویسندگی هم روی آورد. خودش می‌گفت که کارش خوانندگی نیست و می‌خواند تا پیامش را به گوش همگان برساند. همین هدف را در نوشتن دو کتاب داستانی که به چاپ سپرد دنبال ‌کرد.

تمامی همکاران او در سال هایی که او در صحنه و یا در کنار صحنه بود از سخاوتمندی و گشاده‌‌دستی او می‌گویند. همیشه برای دیگران وقت داشت و همواره تمامی آن چه را که در توان داشت به کار می‌گرفت تا چراغی تابان برای روشن کردن راه آینده دیگران باشد.

در تمامی سال هایی که فعالیت هنری می کرد به فعالیت سیاسی خود نیز ادامه داد. همیشه می‌گفت که کمونیست است و هیچگاه حاضر نشد که برای دستیابی به منافع شخصی ، دست به مصالحه درباره مواضع سیاسی خود بزند. بارها و بارها نام و توان هنری و اجتماعی خود را در اختیار حزب کمونیست سوئد گذاشت تا از آن در راه پیشبرد اهداف خود بهره برد.

در جریان حرکت ها و تظاهرات سیاسی ـ به ویژه در روزهای اول ماه مه ـ بود که به شکلی فردی با سِوِن آشنا شدم. درباره شرایط موجود در ایران می‌پرسید.  می‌خواست بیشتر بداند. می‌گفت که یک جریان مذهبی همواره در اساس خود ارتجاعی‌ست. حکومت جمهوری اسلامی ایران را به مثابه مهره‌ای در چهارچوب سیستم امپریالیستی ارزیابی می‌کرد.

چندین بار هنگامی که یکی از سخنرانان کمونیست‌ها در پایان راهپیمایی روز اول ماه مه بود متن دستنویس سخنرانی خود را در اختیار من نهاد تا آن را به سوئدی ماشین کرده و سپس به فارسی ترجمه کنم. در خواندن برخی از دستنوشته‌‌هایش دچار مشکل می‌شدم و ناچار به خودش مراجعه می‌کردم. می‌خندید و توضیح می‌داد. برخی از این ترجمه‌ها در "پیام فدایی" به چاپ رسیده‌اند.

آخرین بار که همدیگر را دیدیم به او گفتم که می‌خواهم با او مصاحبه‌ای برای "پیام فدایی" داشته باشم. گشاده‌رو و خندان پذیرفت. شماره تلفن شخص‌اش را به من داد تا با هم تماس داشته باشیم تا زمانی که از لولئو (۵)، شهر محل اقامتش در شمال سوئد، به استکهلم بیاید گفتگویمان را به انجام برسانیم. مترصد آن بود که یکی از همین هفته‌ها برای اجرای کنسرتی به همراه "نی‌نینگِن" (۶)، یکی از گروه های بسیار پیشرو سوئد در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که قرار بود به یاری او حیاتی تازه بگیرد به استکهلم بیاید اما دو هفته پیش در نشریه "پرولتر" (۷)، ارگان حزب کمونیست سوئد، خواندم که ویروس کُرونا او را بستری کرده و برای همین کنسرت تا اطلاع بعدی لغو شده است.

سه‌شنبه خبر رسید که سِوِن ولتر در پیامد نقاهتش بر اثر کُرونا درگذشته است. تمامی جامعه هنری سوئد و بخش رادیکال سیاسی و اجتماعی این کشور در مرگ او سوگوارند.

در زمانی که غم از دست دادن سِوِن ولتر تمامی وجود من را احاطه کرده بود تنها یادآوری یک واقعیت توانست بار دیگر من را بر پا آورد: مبارزی دیگر از پای درآمد، مبارزه اما ادامه دارد!

با یاد سِوِن ولتر که همواره می‌گفت: "زندگی‌ای که با مبارزه همراه باشد زندگی خوبیست."

جمعه ۲۳ آبان‌ماه ۱۳۹۹ (۱۳ نوامبر ۲۰۲۰)

یادداشت‌ها:

 

  • Sven Wollter
  • Göteborg
  • Kommunistiska partiet Marxist-Leninister (Revolutionärer) (KPML(r))
  • Tältprojektet
  • Luleå
  • Nynningen
  • Proletären

 

 

ترجمه نادر ثانی

 

بدینوسیله برگردان به فارسی نوشته کوتاهی از "سِوِن ولتر"، هنرمند سرشناس و انقلابی سوئد را که روز سه‌شنبه ۲۰ آبان‌ماه 1399 (۱۰ نوامبر ۲۰۲۰) در پیامد دچار شدن به بیماری کُرونا درگذشت را در اختیار شما می‌گذارم. این نوشته نخستین بار در یک بروشور انتخاباتی از حزب کمونیست سوئد در سال ۲۰۰۶ به چاپ رسیده بود.

 

سِوِن ولتر:

 

چرا کمونیست هستم؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسیاری از مواقع این پرسش در برابرم گذاشته شده است:

"چگونه تو که هنرپیشه بسیار خوبی هستی و به نظر می‌آید که انسان خوبی باشی، می‌توانی عضو حزب کمونیست باشی؟"

پاره‌ای از مواقع این پرسش به شکلی پرخاشگرانه و آزاردهنده مطرح می‌شود:

"به گمانم عقلت سر جایش نیست، مگر نه؟"

در چنین مواقعی چاره‌ای جز آن نیست که پاسخی جز به عنوان نمونه این گونه داده شود:

"برو استراحتی بکن تا مستی‌ات بپرد!"

اما اغلب مردم به راستی می‌خواهند بدانند. آری، در اغلب حیرت‌آوری مردم به راستی می‌خواهند بدانند. درست مانند آن که گمان برده‌اند که چیزی را متوجه نشده‌اند. و من معمولاً این گونه پاسخ می‌دهم:

"مسئله در اساس خود به این گونه است که در میانه میدان دنیای امروز که سرشار از قهر، ستم، تحقیر از ما بهتران، آز و طمع سیرناشدنی ثروتمندان، ترور امپریالیستی و تهدید جدی‌ای که از جانب سرمایه‌داری جهانی در برابر ادامه حیات انسان ها در این کره کوچک بینوا در کهکشانی بی‌نهایت قرار گرفته است ، باید ارزش و صداقت خود را حفظ کرد."

و مسئله دارای یک بُعد نظریست:

چگونه یک فرد می‌تواند در دنیایی که دست های شرکت های بزرگ در همه جا که کوچکترین امکان سود بردن بیشتر وجود دارد به وجود آورنده گرسنگی، بیماری و مرگ عمومی در همه گوشه دنیای ما ـ بیش از همه در جهان فقیر اما نه تنها در آن جا ـ می‌باشند، چشمان خود را ببندد؟  چگونه یک فرد می‌تواند این را ببیند و نخواهد که کاری برای پایان بخشیدن به آن به انجام برساند؟

در چنین زمانی باید با خودمان، در همین جا و در همین لحظه کنونی آغاز بکنیم. از اینروست که من کمونیست هستم.

بالاسری ها، نخبگان، تاکنون از خود هیچگونه خواست یا عملی جز حفظ ناعدالتی‌ها ، آن گونه که هستند نشان نداده‌اند. و به راستی چگونه می‌توانند جز این کنند؟ قرار گرفتن تحت ستم طبقاتی و شکاف طبقاتی اساسی‌ست که سیستم سرمایه‌داری بر آن بنا شده است. درست آن چه که قطب مطلق معکوس عدالت است.

من کمونیست هستم، چرا که می‌خواهم تلاش کنم که مبارزی در راه عدالت باشم. تا آن جا که می‌توانم. در دوران کوتاهی که در حیات هستم.

اما بیش از همه چیز به دلایل احساسی کمونیست هستم. این احساس را با پوست و استخوان خود احساس می‌کنم.  وقتی در برابر دروغ ها و خیانت های آنانی قرار می‌گیرم که گویا وظیفه تمامی حیات خود کرده‌اند که به هر بهایی که باشد قدرت خود و مقام بالای خود در جامعه را حفظ کنند، می‌خواهم بالا بیاورم.  اما همزمان زمانی که بادهای سردی را که به جانب من می‌وزند، زمانی که می‌بینم که این بادها از جانب آنان که با پیکرهای فربه شده از بهره‌وری خود در سالن هایی تهی از هوا می‌نشینند، از جانب وحشیان بمباران‌کننده‌ای که در معابد بیروح خود تنهایند، از جانب تمامی کلاهبرداران و جنایتکارانی که رهبری سرنوشت جهان را در دست دارند می‌آید، دلم برایشان می‌سوزد.

من کمونیست هستم چرا که می‌خواهم خود  را یک انسان ببینم. من کمونیست هستم چرا که می‌خواهم همه بدانند که چه موضعی دارم.  من در همبستگی با انسانیت و در ایمان به زندگی، کمونیست هستم.

باز هم در باره تشکل محلات

باز هم در باره تشکل محلات

نوید افکاری قبل از اعدام شدنش توسط جمهوری جنایتکارِ اسلامی گفته بود: آنها، حکومتیان، "دنبالِ گردن برای طنابِ دارشان میگردند". این گفته بشکلِ بسیار موجزی ماهیتِ انسان ستیز جمهوری اسلامی را توصیف میکند. حکومتِ این جلادان از بدو حیاتش، همیشه دنبالِ گردن برای طناب دارشان بوده است. در دهه شصت هزاران هزار انسانِ شریف و دوست داشتنی که مثلِ نوید بودند و بحق، سهمِ خودشان را از زندگی طلب میکردند به طنابهای دار و جوخه های اعدامشان سپردند. هیچ کدام از آنها هیچ جرمی را مرتکب نشده بودند درست مثلِ نوید. نوید آئینه تمام نمای سرنوشتِ تلخی است که جمهوری اسلامی برای ما مردم، که سهم خود را از زندگی میخواهیم، رقم زده است. نوید آرزوی قهرمانی جهانی کُشتی را کنار گذاشت و به کارگری پرداخت تا به مادر و خانواده اش کمک کند. چند میلیون نفر از ما مجبور شده ایم خیلی از آرزوهای برحق و انسانی مان را کنار بگذاریم صرفآ به این خاطر که فقر به ما اجازه این کار را نمیدهد؟ چند میلیون نفر از مادرانِ ما در وضیعیتی مشابه وضعیتِ مادر نوید افکاری قرار دارند که همیشه هشت شان در گروِ نه شان است و دائمآ در اضطرابِ اینکه با کیفِ پولِ خالی، چگونه برای فرزندانشان غذا تهیه کنند؟

 

در زمانی نه چندان دور، پنج دهه پیش، این فقط در کتابهای درسی تاریخ بود که در موردِ "بربرها" می خواندیم که به عنوان نمادی از غارت، چپاول، تجاوز، جنگ، بی رحمی، قصاوت، کُشت و کُشتار، بی فرهنگی و ... بودند. در یک کلام بربرها وحشیانی بودند که به هرکجا ورود میکردند ویرانی و مرگ و نابودی را به همراه خود به ارمغان می آوردند.

 

حال این حکایتِ جمهوری اسلامیست که چهار دهه پیش دولتهای غربی به سرکردگیِ آمریکا، دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر از حزب دمکرات، روی دوش بورژوازی اسلام زده و شرق زده ایران برای مقابله با "انقلابِ ٥٧"، که امیالی آزادیخواهانه و برابری طلبانه داشت، ویروس جمهوری اسلامی را از اعماقِ تاریک و سیاه تاریخ بیرون کشیده و با هدفِ سرکوبِ آن "انقلاب" و نجاتِ نظامشان یعنی سرمایه داری، به جان جامعه و مردم نگون بخت ایران انداختند. ویروس جمهوری اسلامی، اقیانوس عظیمی از چرک و خون و کثافت و شقاوت و بیرحمی را در عصر حاضر در مقابلِ چشم جهانیان قرار داد و به صورت زنده آنچه را که بربرها در ذهنِ عامه به آن مشهور بودند یعنی وحشی گری تمام عیار، به نمایش گذاشتند. از پشت بامها انسانهای معترض را با فریاد الله و اکبر به پائین پرتاب کردند. بریدنِ سرِ انسان و به نمایش گذاشتن آن در انظار جهانیان را باب کردند. هزاران هزار انسان را در بیدادگاههای دو الی سه دقیقه ای به جرمِ حق طلبی و آزادی خواهی به مرگ محکوم کرده و به قتل رساندند. زنان و کودکان را به غنیمت گرفته و همچون احشام در بازارِ برده فروشی به فروش رساندند. تجاوز به کودکان را رسمیت بخشیده و آن را به قانون جامعه تبدیل کردند. لیست جنایت این رژیم طولانی است. براستی حکومت جمهوری اسلامی روی بربرها را سفید کرد. چنانچه بربرها در دورانِ معاصر زنده بودند حتمآ در برابر این رژیمِ انسان ستیز و جنایتکار و حاکمانش سر تعظیم فرود می آوردند. حقیقتآ لغات و واژه ها برای توصیفِ این همه توحش و قساوت عاجزند. زندگی یک جامعه هشتاد و چند میلیونی را به گروگان گرفته اند.

 

اما علیرغم تمامِ بربریتِ این جنایتکاران، مردم آزادیخواه ایران، طبقه کارگر، زنان و جوانان معترض هیچوقت در مقابلِ حکومتِ سرمایه و مذهبِ کثیف شان تسلیم نشدند و به مبارزه برای عقب راندن آن ادامه دادند. تاریخِ وقایع این چهل و دو سال گواهی این ادعا است. اعتصابات کارگری، اعتراضاتِ خیابانی، جنبش خلاصی فرهنگی، جنبشِ آزادی زن و ... همیشه در صفِ مقدمِ مبارزه بر علیه رژیم جمهوری اسلامی بوده و قربانیان زیادی در این راه داده اند. اعتراضات دی ٩٦ و آبانِ ٩٨ جنبشِ سرنگونی رژیم را واردِ مرحله نهایی خود کرد و مسئله تعیین تکلیف با قدرت سیاسی را در دستور روز قرار داده است. امروز روزانه بخش های مختلفِ طبقه کارگر، برای بدست آوردن حق و حقوق خود در اعتصاب و اعتراض بسر میبرند. دهها میلیون بیکار، پانزده میلیون حاشیه نشین، میلیونها کارگری که حقوقهایشان با ماه ها تآخیر پرداخت میشود، چند میلیون تن فروش، پنجاه میلیون زیر خط فقر و ... تازه باید قید کرد که این آمارهای خودِ رژیم میباشد که معمولآ کمتر از میزان واقعی است تا مشکل را کوچک جلوه دهند. در یک کلام باید گفت که جمعیتی چند ده میلیونی از کلِ جمعیت کشور تا خِرخِره از وضعیتی که حکومت به آنان تحمیل کرده، منزجرند و خواهانِ تغییر زندگی شان هستند. با این لشگرِ عظیم خیلی کارها قابل انجام دادن است، اما این لشگر هنوز متحد نیست، سازمان ندارد و پراکنده است. متحد کردن و سازمان دادن این نیروی عظیم دست آزادیخواهان و برابری طلبان و فعالین عملی کارگری را میبوسد.

 

 ترجمانِ زمینی این آمار یعنی اینکه ما کارگران، کارکنان، زنان و مردان در هر محله و محلِ کار اکثریتِ مطلق را تشکیل میدهیم. به این اعتبار بسیجی ها و دیگر نیروهای سرکوبگر رژیم در محلات در اقلیتِ محض هستند. چنانچه ما متحد و سازمان یافته باشیم آنوقت میشود محلُات را از وجود نحسِ بسیجی و امنیتی، حکومتی ها و همکارانش پاک کرد. حکومتی که رهبرش، خامنه ای، خود در زمان بدست گرفتن قدرت میگوید: ملتی که وی رهبرش باشد باید خون به حالش گریست، رئیس قوه قضائیه اش معروف است به آیت الله اعدام و یکی از آمرین و عاملین اعدامِ ده ها هزار انسان است، رئیسِ قوه مقننه اش فرمان پرتاب دانشجویان از روی پشتِ بامها با فریادِ الله و اکبر و اختلاسهای میلیارد دلاری را در پرونده اش دارد، رئیس قوه مجریه اش، حسنِ روحانی، خواهانِ اعدام "مجرمین" در ملاَ عام میباشد، با زبان خوش قدرت را تحویل نخواهد داد، آنها را باید با زور به زیر کشید.

 

باید بدون از دست دادن فرصت شوراها را در مراکزِ کار و زیست تشکیل و گسترش داد. این عملی و ممکن است. الان دوره ایست که یک فعال عملی و آکتیویست آزادیخواه و برابری طلب و هر کسی که خواهانِ سرنگونیِ انقلابی حکومت است، خیلی راحت باید بتواند، همچون ماهی در دریا، در میان این لشکر عظیمِ گرسنگان حرکت کند، سازمان بدهد و چسبِ اتحادشان شود. باید صریحآ و مستقیم به مردم گفت فقط با بزیر کشیدنِ حکومت بدست خودِ ماست که میشود نقطه پایانی بر این کابوس گذاشت. از هر محله و مکانی که رد میشوند باید ردِ پای خود را با تشکیلِ یک جمع، که نبض محله در دستشان است و این جمع خود بیشترین ارتباطات را با اعضای محل دارند، بر جای بگذارند. در محلات بنا به نیاز و اولویت مبارزه میتوان گروه های کاری متعددی با وظایفِ مختلف مثلِ گروه ارتباطات با دیگر محلات، گروهای شناسائی عوامل رژیم (که خیلی هاشان همین امروز برایمان شناخته شده هستند)، گروه های ضربت، تدارکات، اطلاع رسانی و ... در متن روابط طبیعی بوجود آورد.

 

درمیانِ این لشگر عظیم استعدادها و توانایی های نهفته است که در صورتِ بکار گرفته شدن و یک کاسه کردنِ آن میشود به جنگِ نیروهای سرکوب جمهوری اسلامی در محلات رفت و بیرونشان کرد. با سازماندهی در محله خیلی کارها میشود کرد، از جمله از طرق مختلف میتوان فضا را بر آنها تنگ کرد. باید محلات را از وجودِ کثیفشان پاک کرد. خیلی از بسیجی ها و حراستی ها در محلهای کار و محلات برای مردم شناخته شده هستند. آگر اینها، در کارخانه ها و ادارات تعدادی معدود و شناخته شده هستند، به طریقِ اولی در محلات در مقابلِ چند هزار ساکنینِ هر محل از آن هم کمتر خواهند بود.

 

برای سرنگونی انقلابی رژیم باید متحد شد و باید تآکید کرد که اتحاد فقط با متشکل شدن و سازمان دادن خود و دیگران معنای واقعی و عملی پیدا میکند. بدونِ اتحاد، یعنی بدون سازمان یافتگی موثر، بر ما که خواهانِ برچیدن بساطِ ظلم و نابرابری هستیم، همان خواهد رفت که در آبانِ سالِ گذشته رفت. همانطور که انقلابِ ٥٧ و خیزشِ دی ٩٦ نشان داد. رفتنِ جمهووری اسلامی محتوم است اما باید نیروئی آنرا بیاندازد، خودش نمی افتد. متشکل شدن ضامنِ پیروزی ما بر جمهوری اسلامی است. این تنها سازمان یافتگی حکومت است که به آنها این امکان و اجازه را میدهد که با نیروی بسیار کم شان بتوانند بر ما که اکثریتِ مطلقِ جامعه را تشکیل میدهیم حکومت کنند و دنبالِ گردن برای طنابهای دارشان بگردند و از ما قربانی بگیرند. لزوم متشکل شدن ما هم از همین جا ناشی میشود. از قدیم گفته اند مشت در مقابلِ مشت، به این اعتبار سازمان انقلابی در مقابلِ قدرت ارتجاعی. .                                                                           

در این خیلِ عظیم ده ها میلیونیِ لشگر ما کارگران، آزادیخواهان، برابری طلبان و نیروی انسانیِ متنفر از حکومت، هزاران هزار سازمانده توانا، هزاران هزار آدم مبتکر در زمینه های مختلف، هزاران هزار نفر انسانِ پُر شور، پُر انرژی و پُر از ابتکار برای جنگهای خیابانی و رودررویی با نیروهای سرکوبگرِ رژیم پیدا خواهد شد که برای پیروزی بر جمهوری اسلامی به همه نیاز داریم. محلات یک قلمرو کشمکش و مبارزه با حکومت است، باید تشکلهای انقلابی محلات را ایجاد کرد. در محلات و مراکز کار شوراها را ایجاد کنیم.  

 

٢٠ نوامبر ٢٠٢٠

 

به یاد خیزش آبان ١٣٩٨

به یاد خیزش آبان ١٣٩٨

موقعیت جنبش کارگری ازخیزش 1396،آبان 1398 تا کنون

 

ما دوباره با خواست نان، کار، آزادی اداره ی شورایی  وارد خیابان ها خواهیم شد

جنبش کارگری ایران در مبارزات چند سال گذشته ی خود و بخصوص درسه سال گذ شته ( دی ماه  1396 تا کنون) پله به پله به جناح های مختلف سرمایه داری و حاکمان مترجع اسلامی نشان داد که قدرت اصلی واساسی و تعیین کننده ی انقلاب آتی جامعه کارگران و مزدبگیرانند، از سویی به با عمل انقلابی خود ثابت کرد که فقط و فقط خود طبقه ی کارگرومزدبگیرانند که سیستم سرمایه داری درایران را می تواند نابود کنند و خود را رها کرده و در ادامه جدال با سرمایه داری حاکم همه ی انسان ها را از بربریت سرمایه نجات دهد. هدف وجدال طبقه ی کارگر و مزد بگیران تنها نابودی هیئت حاکمه نیست، بلکه هدفش نابودی کل سیستم سرمای داریدر ایران است.

 با به میدان آمدن بخشی ازجنبش کارگری در دی ماه سال 96 دولت سرمایه داری، احزاب وسازمان های چپ و سندیکاچی ها غافل گیرشدند و در روند مبارزات خود به همه ثابت کردند که تجربه ی شوراهای کارگری سال 57 را از یاد نبرده اند و درپله های بعدی مبارزات خود، این تجارب را برای روبیدن و پاکسازی حاکمان اسلامی و سیستم سرمایه داری در ایران را به کارخواهند گرفت. هرچند نباید از قلم انداخت، که اکثر احزاب، سازمان ها وافراد چپ سنتی مبارزات خیابانی طبقه ی کارگر و خانواده هایشان را در مقابل رژیم درنده ی و نئولیبرال اسلامی را، مبارزات صنفی صرف و یا معترضان اقتصادی نامیدند. البته دلیلش هم روشن بود، زیرا جنبش کارگران و مزد بگیران  احزاب، سازمان ها و سندیکا ها را دور زد و غافل گیرشان کرد و نشان داد که آنها هیچ نقشی درتصمیم گیری این جنبش ندارند و نخواهد داشت. اما دیدگاه محافظه کارانه برخی از جریان چپ تا آنجا پیش می رود، که وقتی خودش منفعل است نتیجه ی انفعالش را به گردن مبارزات "اکونومیستی" جنبش کارگری و نبود مبارزات سیاسی درون این جنبش می بیند.  بخش زیادی از جریان چپ، مبارزات سیاسی اقتصادی  کارگران ومزدبگیران را از سال 1396 تاکنونی را به پایینترین سطح تنزل می دهند و نمی توانند و یا نمی خواهند باور کنند، که وقتی پایینی ها اعتصاب می کنند و با زن و بچه به خیابان ها می آیند، وقتی کارگران و مزدبگیران در چندین شهر حتی کوتاه مدت قوانین سرمایه داری را به هم می زنند و کنترل خیابان ها را بدست می کیرند این یک برآمد سیاسی اقتصادی کارگران است و هیئت حاکمه و سیستم سرمایه داری را نشانه گرفته است و یکخیزش صرفن اقتصادی نیست. دردی ماه سال 1396 اعتراضات مردم، کار گران و مزدبگیران دراکثر شهرهای بزرگ ایران برعلیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی گسترش پیدا کرد، اعتراضات از مشهد و شهرهای بزرگ استان خراسان آغاز شد. شعارها با«نه به گرانی» علیه فساد اقتصادی و سیاسی حاکمان، علیه بیکاری، شعارهایی علیه ولایت فقیه و علیه خامنه را همراه داشت. اعتراضات در کوتاه مدت به 160 شهر گسترش یافت و در بیش از 42 شهربا پلیس سرکوبگر حافض سرمایه  در گیری  شد. که بنا به آمار خود رژیم  60 دفتر امام جمعه تخریب وبه آتش کشیده شد، آتش زدن بانکها، ساختمانهای دولتی وحمله به نیروهای سرکوبگر وایستگاه های پلیس و .. در گیری های خیابانی و 54 نفر کشته و 5000 نفر دستگیر شدند( البته کشته شدگان و مجروحین و .. بیشتراز  این آمار بوده که رژیم اعلام کرده است). درسال 1396و 1398 اعتراضات سراسر کشوررا دربرگرفت. درحد فاصل این دو سال اعتراضات، اعتصابات و تظاهرات های زیادی مانند هفت تپه، هپکو، کامیون داران، بازنشسته ها و اعتراضات دختران خیابان انقلاب، زمینه ای برای خیزش سراسری  آبان 1398 شد. خیزش واعتراضات سراسری در پی سه برابر شدن قیمت بنزین اوج گرفت. درفاصل روزهای 25 تا 29آبان، 29 استان و 500 نقطه ی کشور با سرکوبگران رژیم در گیر شدند و به گفته ی رژیم دروغ گو 130 نفرکشته شده اند ولی آمارکشته شدگان بیش از این ها بوده است . چنانکه خبرگذاری رویتردر 23 دسامبر2019 تعداد کشته شدگان را 1500 اعلام کرد و چند ین هزارنفرازمعترضین دستگیر، زندانی وتعداد زیادی زخمی و مجروح شدند. جدا ازاین خیزش تقریبن  سراسری، درطول سال 1398 بیش از 1250 اعتراض و اعتصاب کارگری، 98 مورد اعتراض دانشجویی و 300 مورد اعتراضات عمومی مردم رخ داده است. در صورتی که در سال 97 بیش از 1700 اعتراض و اعتصاب رخ داد. البته لازم به توضیح است که کاهش اعتراضات کارگری 98 نسبت به سال 97، سرکوب شدید از سوی نیروهای سرکوبگر رژیم سرمایه، ترور قاسم سلیمانی وشیوع بیماری کرونا در اواخرسال تاثیر گذار بوده. درسال 98  تجمع روی ریل راه آهن، بسته جاده ها و بستن در ورودی محل کارمجموعن 13 مورد. راهپیمایی در سطح شهر 9 مورداقدام وتجمع مشترک و همزمان 25 مورد، اعتراض و تظاهرات خیابانی همراه خانواده ها 11 مورد.

به باور من، داده ها، آمارها و مبارزات جنبش کارگری این را بیان می کند، که طبقه ی کارگرومزدبگیران ایران در حال یک گذارازاعتصابات و اعتراضات درون کارخانه ها و مؤسسات به خارج از کارخانه و هدف گرفت دولت سرمایه داری در سطح خیابان هاست، این نوع گذارخود را درجنبش های مختلف جهانی ازجمله جنبش مزدبگیران آبان ماه 1398 درایران نشان داد، که دیگراین طبقه اعتماد  کم و بیشی که به احزاب و سازمان های چپ سنتی داشته اند اساسن از دست داده است و با جنبش خود انگیخته اما آگاه خود این احزاب را دور زده ودر چهار گوشه ی جهان وارد نبرد کارخانه ای و خیابانی با سرمایه داران محلی و  جهانی شده است( مثال: جنبش وال استریت در آمریکا، جلیقه زدها در فرانسه) هرچند موقتن کورونا تاثیر منفی بر روی جنبش کرگری خواهد گذاشت و مدتی جنبش مزدبگیران را گیج خواهد کرد. درجنبش کنونی مبارزات اتحادیه ها و سندیکاها را به حاشیه خواهد راند. همچنین جنبش کنونی روزنه هایی را با خود همراهی دارد و می تواند در برجسته کردن و ضروری ساختن جنبش شوراهای ضد سرمایه داری نقش مهمی داشته باشد.

و اما جامعه ی ما در چه وضعیتی قرار دارد. بررسی زیربراساس نارضایتی ها، اعتراضات، اعتصابات کارگران ومزدبگیران و تظاهرات های خیابانی است. بررسی من بعنوان یک رهنمود و یا فرم ایدئولوزیکی نیست، بلکه یک بر رسی و تجزیه تحلیل است که حدودن بربستر یک وضعیت عینی تکیه دارد ولی با وجود این هرآنچه را که من در مطلب حاظر می نویسم یک چارچوبه ی ایدئولوژیکی ندارد و نیست، بلکه بصورت پیشنهاد برای مبارزات نظری وعملی به جنبش مزد بگیران بخصوص جنبش مزد بگیران ایران است. بلآخر ما کارگران خودمان ( وقتی از ما کارگران صحبت می کنم، منظورم کمونیست ها، سوسیالیست هایی هم هست که جنبش کارگری در کوران مبارزات خود تربیتشان کرده است را شامل می شود) می توانیم نتیجه آموزش های تاریخی خودمان را برای پیش برد و خروج از وضعیت کنونی برای جنبش خودمان به بحث و جدل نظری وبه پیشنهاد عملی بگذاریم و سراسر جامعه را با ایجاد شوراهای سراسری ضد سرمایه داری خود هدایت کرده و کثافات هیئت حاکمه ی اسلامی و سیستم سرمایه داری  را به زباله دانی تاریخ بریزیم.

اعتصاب وتظاهرات خیابانی درآذرشهروهپکو درسال 1396، تظاهرات درشهرهای مختلف و مبارزات پیاپی کارگران هفت تپه و فولاد اهوازدربرآمد مبارزاتی خود نشان می دادندن که وضعیت موجود مبارزه ی طبقاتی کارگران ومزد بگیران وارد فاز بالاتری از مبارزه ی ضد سرمایه داری شده وبه مرور روند ی سعودی را طی می کند. در این وضعیت اکثرنیروهای چب واکثر آنهایی که  خود را فعالین کارگری معرفی می کردند، غرق افکار واعمال  رفرمیست چپ  و راست شده  بودند و شعار سندیکالیستی مثل ایجاد سندیکا و اتحادیه سراسری را برای کارگران ومزد بگیران تبلیغ و ترویج می کردند، اما پنهان نماند  که ما(منظوراز ما، مبارزان و فعالین جنبش شوراهای ضد سرمایه داری است) درهمه ی مطالب و نوشته هایمان در مقابل  شعاروتبلیغ و ترویج رفرمیست ها،  به شعار ایجاد شورا های انقلابی کارگران ضد سرمایه داری به منظورتسخیروهدایت کارخانه ها ومؤسسات دولتی و غیردولتی و به زیر فرمان درآوردن و هدایت ابزار و وسائل تولیدی یدی وابزارو وسائل تولیدی فکری باور داشتیم و باور داریم.

ولی رفرمیست های چپ وراست  درپشتک  وارو زدن استادند و توانا، این قشردرهرشرایطی بدون اینکه از تجارب انسان ها درس بگیرند، با یادگیری تئوری بلبل زبانی، بیشتربرای مغشوش کردن واقعیات درون جامعه آمادگی پیدا می کنند و آگاه به تصمیم سریع به تغییر موضع در شرایط  بقول خودشان مناسب برای  بهره برداری کاذب از جنبش کارگری وهمچنین آمادگی  رنگ عوض کردند و طبق معمول نان را به نرخ روز خوردن و همرنگ جماعت شدن را پیشه خود می کنند. اما برخی ازاین احزاب و سازمان ها در انقلاب شکست خورده ی 57 ازهم صدا شدن با پارس ضد انسانی خمینی دریغ نکردند و اکنون هم با هم صدایی باحاکمان سیاسی واقتصادی و رژیم کنونی که به پارس "ضد امپریالیستی" ادامه می دهند و پیشنهاد همکاری و سرکوب انقلابیون را می دهند. نباید فراموش کرد، که ضد انقلابیونی مثل حزب توده، فداِئیان اکثریت، بخشی از سه جهانی ها و بخشی از تروتسکیست ها، بخشی از مائوایست ها و استا لینیست ها  کما کان دارای تاکتیک گذشته می باشند و آماده گی تکرار اشتباهات گذشته یشان را دارا می باشند. نتیجه اینکه ما باید بسیار هوشیار باشیم. ما باید چهارچشم وچهارگوش مواظب این گونه احزاب و سازمان هایی که از تبار ایدئولوژی  استالینست ها و مائوایست ها یا وابستگان فکری شوروی دیروزی و نامبردگان بالا باشیم.

  اما برآمد جنبش مبارزاتی طبقه ی کارگر و مزد بگیران هفت تپه و فولاد اهواز امکان داد که نیروهای رفرمیست بدون انتقاد ازموضع و شعار کارگران را تبلیغ کنند. بهرحال مبارزان هفت تپه در روند مبارزات ضد سرمایه داری به این رسیدند که تلاش های مکررشان برای بدست آوردن مطالباتشان با  مدیران کارخانه چه دولتی و چه خصوصی  نتیجه ی آنچنانی نداشته است، بربستراین وضعیت  کارگران ومزدبگیران  هفت تپه از طریق ایجاد شوراهای کارگری و خود مدیریتی  خواهان بدست گرفتن  سرنوشت خود بودند هر چند هنوز این خواسته  مسئله  کارگران و مزد بگیران می باشد. درواقع این مطالبه  می تواند به شعار سراسری کارگران و مزدبگیران تبدیل شود. بهر حال شعار کار، نان، آزادی اداره ی شورایی باعث چرخش 180 درجه ی سندیکالیست ها و اتحادیه چی ها و در کل اپورتونیست های چپ و راست شد ه است.

بعد از اعلام  اداره ی شورایی  شرکت هفت تپه ازسوی کارگران و مزد بگیران این شرکت، بدون استثنا اکثر جریانات چپ رنگ عوض کردند و شعار اداره ی شورایی را به شعار های خود تبدیل کردند بدون اینکه توضیح مشخصی از شکل و محتوای اداره ی شورایی بدهند.

امروزه جریان چپ چه درگفتگو های پالتالکی و چه درنشریه ها وسخنرانی هایشان بی محتوا وبی شکل ترین تعریف ها را  ازشوراهای کارگری برای طبقه ی کارگر ومزدبگیران نوشته وتعریف کرده و در آینده تعریف می کنند.

 اما وقتی کارگران و مزدبگیران در چندین شهر، چندین کارخانه و  چندین مؤسسه به اعتصاب و اعتراض روی می آورند، و وقتی کارگران هفت تپه با خانواده های خود در خیابان های شوش  تظاهرات می کنند وبرای بدست آوردن مطالبات به حق خود در مقابل فرمانداری شوش به اعتراض می پردازند و وقتی که هفت تپه ای ها بیش از 100 روز به اعتصاب ادامه می دهند و اسم پایتخت اعتصاب جهانی را بدست می آورد،  و وقتی کارگران هپکو بدلیل دروغ و نارو زدن دولت و حاکمیت سیاسی  دوباره به اعتصاب و اعتراض خیابانی روی می آورند و با همکاری کارگران آذرآب اتوبان ها و ریل راه آهن اراک را به تصرف خودر می آورند و با نیروهای مسلح سپاه درگیر می شوند، آیا این یک مبارزه ی صنفی و یا یک اعتراض اقتصادی است؟ ویا  می شود اسم  درگیری خیابانی  کارگران هپکو و آذرآب با نیروهای سرکوبگر رژیم  را در اراک " معترضین اقتصادی" نام نهاد؟ آیا تجربه ی همکاران هفت تپه را می شود اعتراضات صنفی دانست؟ چپ خود می داند که به حاشیه رفته است وبدنه اش روز به روز در حال ریزش است. متاسفانه چپ موجود به چنان خمودگی  دچارشده است، که توانایی دیدن بجزخود خیشتن را ندارد. چپ موجود نمی تواند بفهمد که برآمد جنبش کارگری بخصوص از دی ماه 96 نشانه ی این است، که کارگران ، مزدبگیران و مردم معترض  دیگر نمی خواهند مثل گذشته زندگی کنند، دیگرنمی خواهند قول و قرار های دروغین را باورکنند، دیگربه حاکمیت اهمیتی نمی دهند، دیگرسیستم سرمایه داری چه خصوصی و چه دولتی را نمیخواهند بپذیرند و دیگر .... و دیگر بربستراین روند است که حاکمیت برای سرکوب جنبش کارگری متحد می شوند ولی طولی نمی کشد که حاکمیت ترک برداشته و درروند مبارزه ی ضد سرمایه داری کارگران و مزدبگیران اختلافات ارتجاعی درون رژیم شدت بیشتروبیشتری را خواهد گرفت و این روند تا جایی پیش خواهد رفت، که دولت، حاکمیت سیاسی و احزاب عاجز ازحل این وضعیت بحرانی می شوند و تنها رویکرد برای حل بحران در جامعه، حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران ومزدبگیران خواهد شد. واین امر مهم فقط بوسیله ی ایجادسراسری  شوراهای کارگری ضد سرکایه داری کارگران ومزد بگیران عملی است. باید توجه کرد، که شورش هایی که ازسوی بخشی ازجنبش کارگری درسال 96 شروع شد و در سال 98 باشدت وتوان بیشتری ادامه یافت، نشان می دهد که جنبش کارگری در نبرد طبقاتی خود برخوداتکا دارد و نه به حزبی، سازمانی و یا اتحادیه ای.

نتیجه گیری: وضعیت وموقعیت کنونی جنبش کارگری نشان می دهد، که برآمد جنبش کارگران ومزدبگیران توهم ها را نسبت به جناح های رژیم درهم شکستته است وظاهرن به عقب نشسته است، اما با پله های تعرضی تر طبقه ی کارگر مواجه خواهیم بود.

زنده باد تداوم انقلابی مبارزات کارگران و مزدبگیران

زنده باد شوراهای سراسری ضد سرمایه داری کارگران و مزد بگیران

 

24 آبان 1399

نوامبر2020

 

علی برومند

 

 

 

November 14, 2020

جمهوری اسلامی، "امنیت قضائی" و انقلاب اجتماعی

جمهوری اسلامی، "امنیت قضائی" و انقلاب اجتماعی

در روزهای اخیر قاضی جنایتکار و مشهور و منفور حکومت اسلامی، قاضی مقیسه توسط رئیسی از کار برکنار شد و از شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران به دیوان عالی منتقل گردید که گفته میشود یک نوع بازنشستگی است. بنا به گزارشها قاضی صلواتی یکی دیگر از این قضات منفور و جنایتکار که مورد نفرت شدید همه مردم جامعه است نیز حاشیه ای شده و همچنین قاضی زرگر که احکام تجدید نظر دادگاه های انقلاب اسلامی را صادر میکرده به رئیس دادگاه های انقلاب تهران منصوب شده است که آنهم بنا به برخی ارزیابی ها یک شغل عمدتا تشریفاتی است. این اقدامات در ادامه تلاش های رئیسی رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی تحت عنوان تامین "امنیت قضائی" برای شهروندان صورت میگیرد. رئیسی قبل از این تغییرات یک سند تحت عنوان "سند امنیت قضائی" منتشر کرد که در آن نیز ادعاهای زیادی شده بود. از جمله علنی بودن محاکمات، ممنوعیت شکنجه و امثال اینها. در آن سند هدف از انتشار سند را اینگونه توضیح میدهد "هدف از امنیت قضائی رسیدن به عدالت قضائی است که اثر آن ایجاد اعتماد شهروندان به قانون و نظام قضائی است. که در آن اشخاص از آسودگی خاطر و احساس امنیت در تضمین و احقاق حقوق و آزادی های خود برخوردار شوند". او در بخشنامه ای به این مناسبت میگوید "امنیت قضایی حالتی است که در آن، حیثیت جان، مال و کلیه‌ی امور مادی و معنوی اشخاص در حمایت قانون و مصون از تعرض باشد و تأمین چنین امنیت عادلانه‌ا‌‌ی برای همه بر عهده‌ی قوه قضائیه قرار گرفته است...ایجاد امنیت قضایی، عموم جامعه را به تأمین حقوق شهروندی مطمئن خواهد ساخت و آرامش خاطر شهروندان را از عدم تضییع حقوق بنیادین آنان فراهم می‌آورد"

جلب اطمینان جامعه از تامین حقوق شهروندی!آرامش خاطر شهروندان از عدم تضییع حقوق بنیادین! اینها جوهر تلاشهای رئیسی و جمهوری اسلامی در این دوره است. میخواهند اعتماد جامعه را به سوی حکومت جلب کنند. میخواهند با کنار کشیدن چهره های جنایتکار و منفوری امثال قاضی مقیسه ها از جلوی صحنه، مردم اطمینان پیدا کنند که حقوقشان تضییع نخواهد شد. اینها کنه و جوهر تلاش رئیسی و کل جمهوری اسلامی است. سند امنیت قضائی و جابجایی برخی قضات جنایتکار تلاش و تقلایی اساسا لفظی است برای بازسازی اطمینان جامعه نسبت به حکومت اعدام و قصاص و ترور اسلامی.

آیا تغییری جدی در راه است؟

بنظرم جواب به این سوال قطعا منفی است. تحلیلا میتوان نشان داد که جمهوری اسلامی در موقعیتی نیست که بخواهد و بتواند اصلاحی مثبت در ساختار قضائی و حقوقیش ایجاد کند. اما شواهد هم این را تایید میکند. طی همین مدتی که این سند امنیت کذایی منتشر شده صدها حکم جنایتکارانه قضائی علیه دستگیر شدگان صادر شده است. از جمله دقت کنید! برای یک دختر جوان بنام صبا کرد افشاری که سال گذشته حکم ۲۴ سال زندان به دلیل از سر بر گرفتن حجاب صادر شده بود و در دادگاه تجدید نظر تبرئه شده بود، مجددا در همین هفته های اخیر حکم ۱۵ سال زندان صادر شده است. آری ۱۵ سال زندان به خاطر از سر بر گرفتن حجاب اسلامی در دوره امنیت قضائی جناب رئیسی!

این تنها یک مشت و نمونه خروار است. مساله اینست که جمهوری اسلامی به آرامش شهروندان یعنی فروخواباندن خشم مردم نیاز حیاتی دارد. به جلب اطمینان مردم نیاز حیاتی دارد. مردمی که مدام دارند خیز بر میدارند تا این حکومت اعدام و سنگسار و دادگاههای مرگش را از سر راه بردارند باید آرامش یابند! سال گذشته روحانی نیز یک "منشور حقوق شهروندی" منتشر کرد و در آن نیز گنده گویی های حقوق بشری زیاد کرد. چه تغییری را شاهد بودیم؟ مطلقا هیچ!

همین سال گذشته در آبان ماه حکومت اسلامی با شلیک مستقیم به معترضین آبان ماه ۱۵۰۰ نفر را بنحو فجیعی کشت و بیش از هشت هزار نفر را دستگیر و زندانی کرد. جناب رئیسی بر تمام این دستگیریها نظارت و کنترل دارد. در همین شهریور ماه برای یکی از معترضین بنام نوید افکاری حکم اعدام صادر کرد و او را جلوی چشم مردم معترض بدون اینکه حتی امکان آخرین ملاقات با خانواده اش داشته باشد روز ۲۲ شهریور سر به نیست کردند. دو برادرش نیز در شرایطی غیر انسانی بدون امکان ملاقات نگهداری میشوند و خانواده از امکان تماس با آنها محرومند. آتنا دائمی و جعفر عظیم زاده و اسماعیل عبدی در درون زندان بعد از اینکه به سالها زندان محکوم شده بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند مجددا به محاکمه مجدد گسیل میشوند و احکام سنگین تری برای آنها صادر میشود که نتوانند به این زودیها از زندان بیرون آیند.

اینهاست امنیت قضائی جناب رئیسی! اینهاست منشور حقوق بشر روحانی!

وحشت از انقلاب مردم

 معضل اصلی حکومت اسلامی شکست آشکار سیاست سرکوب و بگیر ببند است. مشکل حکومت اینست که جنایات و دستگیریها و زندان کردنها و اعدامها نتوانسته است مردم را عقب براند و ساکت کند. علیرغم همه این جنایات، فضای سرنگونی وانقلاب همه جا موج میزند و همچنان با قدرت در کمین حکومت اسلامی سرمایه داران نشسته است. خشم عمیق و گسترده ای در سراسر جامعه علیه حکومت موج میزند و فضای اعتراضی و سرنگونی طلبی بسیار جدی و فعال است. وحشت مرگ از این خشم عمومی سراپای حکومت اسلامی را فرا گرفته است. از یک طرف "امنیت محله محور" و مانور ضد شورش و امثال اینها را سازمان میدهند و نیروهای اوباش و پاسدار و بسیجی شان را سازمان میدهند و به اقصا نقاط گسیل میکنند و به رخ مردم میکشند، و از طرف دیگر میدانند که این نیروی سرکوب از پس مردم دهها میلیونی بر نمی آید. از مردم و خشم عمیق و سیل آسایی که در جامعه موج میزند وحشت مرگ دارند. در این شرایط است که رئیسی که خود قاضی مرگ دهه شصت بوده است به فکر طرح "امنیت قضائی" می افتد و از حقوق شهروندان حرف میزند. روحانی که در راس شورای امنیت حکومت اسلامی بوده است و کارنامه ای بهتر از رئیسی ندارد، به فکر "تعامل" و "منشور حقوق شهروندی" می افتد و قاضی مقیسه ها و صلواتی ها از جلوی صحنه کنار کشیده میشوند. اینها تلاشهایی است از جانب یک حکومت منفور و وحشت زده برای جلب اعتماد جامعه ای که به چیزی جز سرنگونی رضایت نمیدهد و نمیتواند بدهد.

اما بقول انگلیسی ها "بسیار کم و بسیار دیر"! برای جمهوری اسلامی فرصت اصلاحات سوخته است. وسط جنگ نمیشود از اصلاحات و رعایت حقوق و امنیت مردم حرف زد. این جنگ مدتهاست شروع شده و باید تا به آخر پیش رود و پیش خواهد رفت. نه حکومت در فکر اصلاحات است و نه مردم آرامش می یابند و ذره ای به حکومت اطمینان میکنند.

رئیسی برای اینکه تناقض میان احکام سنگین علیه زندانیان سیاسی را با ادعاهای حقوق بشریش حل کند، مقوله "زندانیان امنیتی" و "زندانیان سیاسی" را از هم تفکیک کرده است تا بگوید که آن احکام سنگین مربوط به کسانی است که امنیت نظام را به خطر انداخته اند. اما اگر صبا کرد افشاری با برداشتن حجاب امنیت جامعه و نظام را به خطر می اندازد و آتنا دائمی با دفاع از حقوق کودکان امنیت نظام را به خطر می اندازد، و اسماعیل عبدی با دفاع از حقوق معلمان و دانش آموزان امنیت نظام را بخطر می اندازد، و هرکدام باید به سالها زندان محکوم شوند، بروشنی میتوان فهمید که امنیت نظام کثیف و ضد انسانی اسلامی به چه معناست.  آری بسیاری از زندانیان، زندانیان امنیتی هستند. به این مفهوم که امنیت نظام را به خطر انداخته اند. معترضین آبان ماه، معترضین دیماه معترضین به گرانی معترضین به حجاب و قوانین اسلامی، مدافعین حقوق کارگران و کودکان و معلمان، همه و همه امنیت و موجودیت این نظام اسلامی و متحجر و چپاولگر را واقعا به خطر می اندازند.

در یک کلام تلاشهای رئیسی و روحانی و بقیه، تلاشهایی است عبث برای تخفیف فضای سرنگونی طلبی در جامعه.  این تلاشها اعترافی است به اینکه سرکوب و اعدام و زندان برای حفظ حکومت کار ساز نبوده و نیست و بقول معترضین "دیگر اثر ندارد". اما آیا اگر زندان و اعدام اثر ندارد، اقدامات نیم بند و اصلاحات بسیار مقطعی و محدود میتواند جامعه ای را که از چهل سال جنایت و چپاول و خودکامگی به جان آمده است، ساکت کند؟ جواب روشن است.

خیزش جاری آبانماه در سراسر ایران

خیزش جاری آبانماه در سراسر ایران

 در بیست و چهارم آبانماه سال ۹۸ در چنین روزهایی در سحرگاه شنبه،‌ حکومت منفور اسلامی، ‌به این پندار که جامعه در خواب و خاموشی است به خفته‌گان بیدار، شبیخون زد. باندهای حکومتی،‌ با در دست داشتن شاه‌لوله‌‌های نفت و بنزین و تیربار، بر گلوگاه تنگدستان پای فشردند. بهای بنزین از هزار تومان به سه هزار تومان رسید و سه برابر اعلام شد. این هجوم کرکسان حاکم به سفره‌های خالی و خانه‌‌های تاریک و سرد به فلاکت نشانده‌شده‌گان بود. این دستبرد غازیان غارت،‌ یعنی تا سیصد برابر به قهقراتر کشانیدن فلاکت زدگان بود. سه برابر شدن سوخت، یعنی سه برابر شدن بهای نان و سبد گذران بخور و نمیر کارگران و  تهی‌دستان. در برابر راهزنان هستی، هر کوی و برزن‌های کارگری و تنگ‌دست نشین شهری و روستایی در سراسر ایران، در سپیده دم با خروسخوان، به خیزش برخاستند. زنان پیشتاز بودند.

خیزش تهی‌دستان

 این خیزش یک شورش نبود،‌ بسا که برآمد اعتراض پرخروشی بود باریشه در قیام بهمن ۱۳۵۷.‌ دی‌ماه ۹۶ در آبانماه ‌۹۸ پیوستارِ برآمدِ ستمکشانی علیه حاکمیت و مناسباتی بود که به روز سیاه‌شان نشانیده بودند. امیدیه‌‌ها و بهبهان و مریوان‌ها و افزون به پانصد شهر و شهرک در سراسر ایران فریاد و آتش و خون و گلوله شدند. در سپیده، خیزشی به پاخاست که در چهل سال حکومت اسلامی و حتا در دوران پهلوی‌ها و قاجارها بی‌مانند بود. دینامیسم این برآمد،‌ گرسنگی و ستم مناسبات ضد انسانی طبقاتی بود. ستمی که بین دو طبقه اصلی جامعه، یعنی سرمایه‌داران و حکومت‌شان و کارگران، شکافی ژرف آفریده بود. ‌صدای گسست شکافی پرناشدنی بین بالایی‌ها و پایینی‌‌ها، ‌بین کاخ‌نشینان و زاغه نشینان،‌ بین آنانی که به پشتوانه‌ی آیه‌‌های جهل و جعل بر گرده‌های ستمبران سوارند و سواری می‌گیرند و آنانی که به حاشیه‌ و تنگنای زندگی و مرگ رانده شده‌‌اند بود. خروش خشم تهی‌دستانِ‌ با دستان تهی از سلاح و نان، در سنگرهای بی‌توپ و بی‌خمپاره، در برابر باران‌های تیر دشمن.

شکافی ژرف بین دلالان حاکم و تهی‌دستان بی‌نان و بی‌نوا، بین حکومت لمپن‌ها و دلالان و مداحان و زنجیریان روانپریش و تشنه‌ی خون و قدرت، غرق در فسادهای نهادینه و برآمده از فسادهای نهادینه، ‌بین رذالت حاکم و فضیلت انسانی. آبانماه آوردگاه مبارزه‌ای بود‌ بین خون‌‌آشامانی که بودشان در گرو نبود است و ‌هستی‌ نکبت‌بارشان در گرو نیستی و مرگ دیگران. به فلاکت نشانیده شده‌گان،‌ در برگ‌ریزان آبانماه در برابربان،‌ منفوریت چهره‌ی شوم خمینی و ولی‌امر خامنه‌ای و حاکمیت جهالت‌باری ایستادند که جامعه‌ای همیشه کربلا و روزهایی همیشه عاشورایی می‌خواستند و بردن به قهقرای ۱۰ محرم ۶۱ ه‍.ق (۱۰ اکتبر ۶۸۰ م.).

مجموعه‌ای از این عناصر، عوامل و سبب‌ها در محور اقتصاد، نیروی آتشفشانی بود که روز شنبه ۲۵ آبانماه ۹۸ آسمان ایران را با شعله‌ی انفجار و گلوله و دود و فریاد و خشم و خروش اشباع کرد و در جهان پژواک آفرید.

گستردگی و پتانسیل

درکشاکش بین انسانیت و رذالتی با تجسد خمینی در روح و  قامت حاکمیت موجود، نقطه‌ی تضاد دو استبداد برهم‌ِ اقتصادی و ایدئولوژیک، ‌در آبان‌ ماه با شعله‌‌های بنزین آتشفشان شد. وضع موجود تحمل پذیر نیست! ‌این فریاد توده‌‌های به پا خاسته بود و هنوز هم بسا خشامگین‌تر. خیزش آبانماه،‌ با گسترشی سراسری، ریشه‌‌مند و نیروگرفته از خواست‌ها و اهدافی که در آماج و شعارهای سراسری بازتاب می‌یافت و خواهد یافت. در مجلس ارتجاع،‌ قاسم میرزایی نیکو، نماینده رژیم از دماوند و فیروزکوه، هراسیده گفت «اعتراض‌ها در بیش از ۵۰۰ نقطه ایران رخ داده‌است.»

حمله به مراکز قدرت و اقتصاد، منشور آبانماه بود که اعلام شد و همچنان استراتژی این مبارزه. حمله به ارگان‌ها و ستادهای سرکوب و مالی رژیم و تخریب حوزه‌های علمیه، دفتر و لانه‌های امامان جمعه و نمایندگان خامنه‌ای، نمایشگر خشم و نفرت خیزشگران از نظام حاکم بود. اشاره به نمونه‌هایی از به آتش کشیدن این مراکز فساد و جهالت و غارت، نمونه‌ی خاتم‌الانبیا شیراز ، حوزه علمیه شهرستان کازرون، دفتر امام جمعهٔ شهر صدرای شیراز، امام حسن گویم (شمال شیراز) مدرسه علمیه زنان کوثر کرج، مصلی و دفتر امام جمعه‌ی شهر قدس، المهدی اهواز، زینبیه اصفهان،سفیران هدایت شیراز، دفتر و بیت نماینده‌ی ولی فقیه در یزد و امام جمعه بندر امام (ماهشهر) و...

 شعارهای: مرگ جمهوری اسلامی!‌

  • اصلاح طلب،‌اصول گرا دیگه تمومه ماجرا!
  • دیکتاتور حیا کن، مملکت را رها کن!
  • بنزین گرون‌تر شده، فقیر، فقیرتر شده!
  • پول نفت گم شده خرج فلسطین شده!
  • مرگ بر گرانی!
  • خامنه‌ای به هوش باش، ما مردمیم نه اوباش!
  • ملت چرا نشستی، منجی خودِ تو هستی!

بیانگر اهداف و خواست خیزش دیماه بودند.

سید علی خامنه‌ای،در دیدار‌ با مریدان مکتب جهالت و فریب در «درس خارج از فقه» روز۲۶ آبان ۱۳۹۸، در کنج دخمه زوزه کشید که «در خصوص قیمت بنزین سررشته و تخصصی ندارد، اما اگر سران سه قوه تصمیم بگیرند...» او تلاش ورزید تا خمینی وار خود را مبرا جلوه دهد و سران سه قوه حکومتی را مسئول بشناساند. کمتر کسی بود که این تزویر نهادینه و شرعی را باور کند. این دروغ فقاهتی، دیکته‌ی‌ باند سپاه بود به ولایت که باید به دولت احاله می‌شد. دولت اسلامی و سه قوه‌ی سرکوبگرش، مجری فرمان باند سیاهی‌ها بودند. بنزین باید گران می‌شد و با گران شدن این منبع انرژی، همه‌ی کالاها گرانتر می‌شدند و همانند سونامی جامعه‌را به مرگ فرو می‌برد. به این گونه میلیاردها دلار به حساب دلالان حاکم باز می‌گشت تا بودجه‌ی جاری به ویژه هزینه‌های نیروهای سرکوب و نیابتی، تروریسم دولتی، دخالت‌گری‌های نظامی در یمن، سوریه، عراق، لبنان ووو را برآورده سازند. این تحمیل در برابر تحریم، ‌افت بهای نفت و... را تا اندازه‌ای پاسخ می‌‌داد. سرکوب و مهار اعتراض‌های حتمی و پیش روی را سپاه و  دستگاه‌های امنیتی و انتظامی وعده داده بودند. حسن روحانی که خود در شورای امنیت حکومتی در رهبری «شورای سرکوب» نشسته بود، این هم‌اندیشی را باید کتمان می‌کرد.

حسن روحانی، رئیس‌جمهوری ولایت، دو هفته پس از خیزش، در سخنرانی ۶ آذر ۱۳۹۸ به دروغ اعلام کرد که «من هم مثل همه مردم ایران مطلع شدم که صبح جمعه قیمت بنزین تغییر کرده‌است». او با وقاحت نظام ولایی، گرانی بنزین را مکانیزمی برای «کاهش واردات بنزین» خواند. حسن روحانی که خود را یک لحظه پیش به بی‌خبری زده بود با رذالت حوزوی گفت: «طرح گران شدن بنزین از سال ۱۳۹۵ مطرح بوده‌است»‌ و هدف از اجرای این طرح  فلاکتبار را «کمک به مردم» خواند.(۱) چندی بعد،‌ سرپاسدار حسین ذوالفقاری، معاون امنیتی- انتظامی وزارت کشور، از جانب باند سپاه در رقابت با دولتی‌ها، ادعای حسن روحانی را مبنی بر بی‌اطلاعی از افزایش قیمت بنزین یک دروغ خواند و گفت: «آنها که گفتند تا روز جمعه نمی‌دانستیم، مستنداتش وجود دارد که چه ساعت و چه روزی و توسط چه کسی به آنها گفته شده‌است.»  این فرمانده کشتار، برای تبرئه‌ی باند سپاه افزود: که دولت روحانی قصد داشت به همراه بنزین، گازوئیل را نیز گران و سهمیه‌بندی کند ولی با مخالفت همکارانش مواجه شد.»(۱) سران حکومتی گران‌سازی گازوئیل را در هراس از غیرقابل مهار شدن خیزش و گسترش آن به روستاها و آلونک‌ها و جنوب‌ها‌ی شهر، و استانهای محروم از نان و مسکن و سراسر ایران  در تحریم زندگی و لبخند، خطر به میدان آمدن افزون بر پنجاه میلیون جمعیت خشمگین و غیرقابل مهار را هولناک تشخیص داده بودند.

دامنه‌، گستره‌ و ماهیت خیزش نسبت به دی‌‌ماه سال ۹۶ و حتا بهمن ماه ۵۷  ناهمانند بود.

در سنگرهای خیزش،‌محله‌هایی آزاد شدند، خیابان‌ها تسخیز شدند،‌پایگاه‌های سرکوب با دستان خالی مورد هجوم قرار گرفتند، برخی به آتش کشیده شدند. و سران جمهوری اسلامی مانند همیشه به فرافکنی روی‌آوردند و خیزش را توطئه‌ی «دشمن» اعلام کردند. توده‌‌های خیزشگر، فریاد زدند «دشمن ما همین‌جاست!»

مردم را  به زانو در بیاورید!

فایلی شنیداری از علی خامنه‌ای در خطاب به فرماندهان کشتار، در دست است که می‌گوید: «ارتش،‌سپاه،‌نیروی انتظامی آماده باشند مهمه. خودشون را برای این مسئولیت مهم آماده کنندبه کمک یکدیگر بیان، به زانو در بیارید و شکست بدید. اعتراض از سوی چند میلیون از جمعیت در کشور به راه افتاده است، باید مراقبت می‌کردند نباید اجازه می‌دادند اینکار تا اینجا پیش بیاد چه ارتش باشه چه سپاه باشه چه هر سازمان دیگری باشد مردم  همیشه به طور دائم هیاهو درست می‌کنند، غلط هم می‌کنند اگه بخوان بکنند».(۲)

«شورای عالی امنیت ملی» در بیم و هراس، شبانه روز در حالیکه به خود می‌لرزید،‌سرکوب را فرماندهی می‌کرد. اعضای این نهاد سرکوب زیر فرمان سیدعلی خامنه‌ای: ۱-حسن روحانی(رئیس جمهور)، ۲-سید ابراهیم رئیسی -رئیس السادات(رئیس قوهٔ قضائیه) نماینده و نفر دوم پس از خامنه‌ای، ۳-علی لاریجانی (رئیس وقت مجلس)، ۴- علی شمخانی (نماینده‌ی خامنه‌ای در شورا و دبیر شورا) ، ۵-سعید جلیلی (نماینده‌ی خامنه‌‌ای در شورا)، ۶-محمدباقر نوبخت (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، ۷-عبدالرضا رحمانی فضلی (وزیر کشور) ۸- محمدجواد ظریف (وزیر امور خارجه)، ۹- سید محمود علوی (وزیر اطلاعات) ۱۰- محمدحسین باقری (رئیس‌ ستاد کل نیروهای مسلح)، ۱۱- حسین سلامی (فرمانده‌ی کل سپاه) بودند که از بیت‌رهبری با سید مجتبی خامنه‌ای فرزند سید علی خامنه‌ای و حسین طائب (رئیس سازمان اطلاعات سپاه) فرمان می‌گرفتند. با تجربه گیری از خیزش دیماه سال ۱۳۹۶، با قطع تمامی شبکه‌‌های اینترنتی، رابطه‌ی خبررسانی بین ایران و جهان بسته شد. رژیم مرگ خود را در برابر می‌دید و چاره را در کشتاری دستجمعی و جاری ساختن رود خون می‌یافت.

حسین طائب، زیر نظر مستقیم علی خامنه‌ای و بیت رهبری و سید مجتبی خامنه‌ای، در نقش نمایندگان خامنه‌ای در سازمان اطلاعات سپاه، از مهم‌ترین نیروی سرکوبگر اعتراضات و بازداشت‌ها و ربایش بودند. دادستان کل نظام، محمدجعفر منتظری  سرکرده‌ی پیگرد قضایی و نظارت بر سرعت سرکوبگری دادستان‌های استان‌ها، حسین اشتری فرمانده‌ی کل نیروی انتظامی با یگان ویژه‌ی آن (به فرماندهی حسن کرمی) سرکوب خیابانی را به عهده داشتند.

در ۲۹ آبان علی ربیعی (بازجو عباد) وزیر کار پیشین و سخنگوی دولت روحانی، مدعی شد افرادی در پالایشگاه عسلویه «به برخی لوله‌ها، دینامیت بسته بودند» و افرادی دیگر «می‌خواستند خط تلفن اصفهان را قطع کنند». در ۳۰ آبان سالار آبنوش فرمانده عملیات بسیج برای توجیه کشتار خیزشگران گفت: «فتنه گران، کشتار را نصف ایران در نظر گرفته بودند» اول آذرماه در روز ششم سرکوب، علی فدوی جانشین فرمانده سپاه از «۴۸ ساعت جنگ» نیروهای سرکوبگر با ابعادی همانند عملیات«کربلای ۴» همانند دانست.

 سیاه جامه‌گان یا نیروهای ویژه نوپو(N.O.P.O)/«نیروهای ویژه پاد وحشت»/ «نیروهای ویژه پاسدار ولایت» که اسوات (سلاح‌ها و تاکیتک‌ها یویژه)‌ نیز نامیده می‌شود، از جمله نیروهای زیر فرمان یگان ویژه نیروی انتظامی‌‌ بود که در گذشته به نام «نوهد» یا همان تیپ کلاه‌سبزهای ارتش شاهنشاهی یکی از هفت «یگان تکاور نیروی زمینی ایران» و از جمله نیروی ویژه ارتش جمهوری اسلامی ایران  که در سال ۱۳۷۱ به تیپ ۶۵ (نیروهای ویژه هوابرد) نامگذاری شد، دوشادوش نیروهای یگان ویژه ناجا، لباس‌شخصیها و مأموران نیروی انتظامی و بسیج جمهوری اسلامی به جبهه‌های سراسر ایران علیه «دشمن» گسیل شدند. این نیروها،فرمان داشتند تا «مردم را به زانو درآورند» و در جبهه‌ای به گستره سراسر ایران، در بیش از ۱۳۰ شهر و شهرستان و صدها روستا، به کشتاری دست زدند که در این ۴۰ ساله هرگز نمونه‌ی آن دیده نشده بود. سرکوبگران، پس از یک پنج روز با حاکمیت تیربار، اندکی به مهار جنبش سراسری برآمدند.‌ در روز ۲۸ آبان ۹۸، علی خامنه‌ای اعلام کرد که در این اعتراضات «دشمن را عقب راندیم» و «این اعتراضات، مردمی نبود بلکه امنیتی بود.»

در روزهای آتش و خون،‌ پاسدار لیلا واثقی، فرماندار قلعه‌ی حسن خان (شهر قدس) در استان تهران، در رسانه‌های حکومتی اعلام کرد که در روز ۲۵ آبان شخصاً به نیروی انتظامی دستور شلیک داده است. این فرمانده داعش وطنی، که بنا به همین اعلام به اتهام جنایت علیه بشریت در هر دادگاه بین‌المللی زیر پیگرد است، برای فراخوان نیروهای کمکی بیشتر از فرمانداری به سپاه پاسداران رفته و با نیروهای امنیتی بازگشته است.می گوید:‌ «ما تصمیم گرفتیم که برویم و با نیروهای بیشتری برگردیم. رفتیم مقر سپاه، نیرو جمع کردیم و بعد از چند ساعت برگشتیم. ساعتش خاطرم نیست اما هوا تاریک شده بود که اینها حمله کردند. ما تا ساعت ۹در مقر سپاه بودیم. خیلی ناراحت و عصبانی بودم. خیلی بحث کردم که چه کسی گفته نیروها نباشند یا جا را خالی کنند. در نهایت یک شورای تأمین دیگری در سپاه تشکیل دادیم و سریع به فرمانداری برگشتیم.»(3) 

  پاسداران به فرمان او جنایت آفریدند و دهها نفر را به رگبار بستند و  پاداش او از سوی سرپاسدار عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور رژیم داده شد و در یک برنامه تلویزیونی از پاسدار لیلا تقدیر و ستایش کردند.

در ۱۷آبان (۸ نوامبر ۲۰۱۹)، رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهور فاشیست ترکیه، در حایکه بر سر زحمتکشان روژآوا در «سره‌کانی» و «تل اسپید» بمب فسفری می‌ریخت، هشدار داد کسانی که در پس اعتراضات عراق هستند، احتمالاً قصد دارند آن را به ایران گسترش دهند. او تأکید کرد «توطئه گرانی» که پشت اعتراضات خون‌بار عراق بودند، قصد «تقسیم جهان اسلام» را داشتند.

 قتل‌عام در نیزارهای بندر ماهشهر هولناک بود. خبرگزاری نیویورک تایمز، نیز در گزارش خود، به نقل از شاهدان عینی و کادر پزشکی در ماهشهر نوشت که در بندر ماهشهر، مأموران امنیتی ۴۰ تا ۱۰۰ تظاهرکننده (جوانان غیرمسلح) در نیزاری که به آن پناه برده بودند محاصره کردند و به رگبار بستند.» تلویزیون جمهوری اسلامی قتل‌عام در نیزار ماهشهر را نیز تأیید کرد و آن‌ها را «اشرار مسلح و تجزیه‌طلب نامید.»

صدا و سیما با پخش گزارشی کارگران در ماهشهر را اینگونه معرفی کرد: «در ماهشهر برخی از عوامل گروه‌های تجزیه طلب با سلاح گرم و حتی سلاح‌های نیمه سنگین و تیربار راه ارتباطی بندر ماهشهر با دیگر نقاط کشور و مسیر انتقال کالا را بسته بودند و همچنین قصد تصرف پتروشیمی ماهشهر و انفجار در آن را داشتند؛ در ماهشهر عملاً برای ساعاتی، اغتشاشگران مسلح، جنگ مسلحانه به راه انداخته بودند. در چنین شرایطی، نیروهای حافظ امنیت برای نجات جان مردم ماهشهر وارد عمل شدند.»

بنابه گزارش شاهدان عینی و نیز نوشته‌ی نیویورک تایمز «در ماهشهر نیروهای سپاه پاسداران با پهپادهای مسلح، دوشکا و تیربار که روی ماشین‌های تویوتا نصب شده بود بر روی مردم آتش گشودند.» پس از اتصال اینترنت خانگی در استان خوزستان اطلاعات و تصاویری از اعتراض‌های ماهشهر منتشر شد که روایت‌های پیشین را تأیید می‌کند. تصاویر ویدئویی نشان می‌دهند که خودروهای سپاه پاسداران با دوشکا و تیربار به سوی نیزار تیراندازی می‌کنند و همزمان صدای شیون و زاری بلند است.»(4)

محمد گلمرادی، نماینده رژیم در مجلس از ماهشهر،‌ در جلسه علنی روز دوشنبه ۲۸ آبانماه خطاب به حسن روحانی گفت: «شما چه کردید که شاه بی‌شرف نکرد؟ شما امنیتی‌ترین رئیس جمهور این کشور هستید. رفتار شما در بعد امنیتی مشکوک و تردیدآمیز بود. شما دوربین‌های اطلاعاتی را تخریب کردید و از بین بردید.» کمی بعد او را به تکذیب خبر کشتار در نیزار، وادار کردند.

سرتیپ پاسدار حسن شاهوارپور، فرمانده‌ی سپاه استانی ولیعصر در خوزستان، «فرماندهی کشتار معترضان خوزستانی در اعتراضات آبان ماه» و نیز کشتار در نیزار ماهشهر را فرمان داده بود.

 

ربایش زخمی‌ها و پیکرهای جابناخته‌گان

 خانه گردی شروع شد و ‌به بیمارستان‌ها هجوم آوردند و پیکرهای جانباخته‌گان و زخمی‌ها را ربودند. زخمی‌ها را ربودند. رژیم در ربایش پیکرها و زخمی‌ها، از بین بردن مدرک جنایت و نیز ایجاد رعب و وحشت در جامعه را پی‌می‌گرفت. مادر دو برادر قویمی، کارگر در قلات شیراز توانست در همبستگی هزاران نفره پیکر یکی از فرزندان را که در شهرک صدرا به وسیله تک تیراندازان سنگر گرفته در پشت بام پایگاه بسیج با زخمی در سر به خون غلتیده بود را به خاک بسپارد. فرزند دیگر،‌ زمینگر شده و مخفی پس از چندین هفته در خانه دستگیر شد. ‌عمو زاده‌ این دو کارگر نیز یکی دیگر از جانباختگان در شهرک صدرا بود. مهدی نکویی، دانشجوی ۲۰ ساله‌ی حقوق که در شیراز هدف گلوله‌ی نیروهای سپاه قرار گرفت،‌ به همراه چندین زخمی دیگر در حال درمان بودند که با هجوم سپاه ربوده شدند و دیگری نشانی از  آنها به دست نیامد. پیکرهای خونین جانباخته‌گان در زیر شکنجه و یا زخمی شدگانی، باید بنا به فتوای خامنه‌ای همانند فتوای خمینی در خرداد ۶۰ بایستی در جا «تمام کش» می‌شدند. پیکرهای جانباخته‌گان و زخمی‌ها باید در سراسر ایران جمع‌آوری به نقاط دور از زادگاه و خانواده‌ منتقل‌ و به رودخانه‌ها و سدها پرتاب می‌شدند. برای توده‌های به پا خاسته آب‌ نیز باید با خون فرزندانشان خونین می‌شد. در پی کشف پیکرهای خونین از گلوله، در رودخانه‌های مناطق کردنشین و جنوب ایران (کارون)، روز ۲۵ آذرماه ۹۸، پیکر ارشاد رحمانیان ۲۸ ساله و فارغ‌التحصیل رشته‌ی فوریت‌های پزشکی (اورژانس) از مریوان در سد گاران در حالی که جمجمه‌اش شکافته و استخوان‌هایش شکسته شده بودند، به دست آمد.

در ۱۵ آذر ۱۳۹۸ جسد کاوه ویسانی در حالی که آثار شکنجه و کبودی بر پیکرش نمایان بود، در «باباریز» (پیرامون سنندج) یافته شد. کاوه در ۲۶ آبان، در خیابان‌‌های سنندج به‌دست نیروهای امنیتی دستگیر و به بازداشتگاه‌های سپاه برده شده‌بود. خبرگزاری رویترز در گزارش ویژه‌ی خود در ۲۳ دسامبر ۲۰۱۹ نوشت «رهبر ایران در جلسه‌ای با حضور مقامات امنیتی و دولتی، از آن‌ها خواسته تا به هر هزینه‌ای که شده اعتراضات را سرکوب کنند.» رویترز در این گزارش از قول سه مقام رسمی وزارت کشور جمهوری اسلامی و بدون بیان نام این افراد، تعداد کشته شدگان را  دستکم،۱۵۰۰ نفر شامل ۴۰۰ زن، ۱۷ نوجوان و  شماری از مأموران امنیتی و پلیس» اعلام کرد. هنوز پس از گذشت یکسال،‌ از زندان‌ها پیکرهای اسیران به بیرون پرتاب می‌شوند.

کودکانی که نوشکفته که به همراه دهها کودک دیگر با شلیک سرکوبگران رژیم در آبانماه ۹۸ کشته شدند.

شکنجه و تهدید زندانیان

در روزهای پایانی تیر ۱۳۹۹، ابوالفضل کریمی، نوجوان کارگر تولیدی کفش، ‌تنها نان آور خانه، بازداشت شده در ۲۹ آبان ۹۸ که دوران محکومیت در زندانی در تهران سپری می‌کند، با رنجنامه‌ای، بازداشت و بازجویی‌های همراه با شکنجه، و تهدید شدنِ تجاوز به عزیزانش را بازگو می‌کند. او در بخشی از غمنامه‌ی‌‌خویش به پیشگاه انسانیت و داوری نوشته است: «در اوین بازجویی شدم. گفتند اگر حرف نزنی مادرت را می‌آوریم اینجا. گفتم آخر چه باید بکنم؟ گفتند این اسلحه را گردن بگیر. گفتم آخر بدبخت می‌شوم زندگی‌ام خراب می‌شود. بعد گفتند دوست دخترت را می‌آوریم اینجا ترتیبش را می‌دهیم (تجاوز). گریه کردم و به شدت شکنجه روحی شدم.»

گزارش گوشه‌هایی از شکنجه

سازمان عفو بین‌الملل،‌به سان یک ارگان سرمایه‌داری جهانی،‌ناچار شد که در ۱۲ شهریور ۱۳۹۹گوشه‌ای از واقعیت‌های هولناک در زندان‌های حکومت اسلامی را در گزارشی به نام : «ویرانگران انسانیت، بازداشت‌های گسترده، ناپدیدسازی و شکنجه در پی اعتراضات آبان ۹۸ در ایران» منتشر کند. گزارش‌ها از «دستگیری بیش از هفت هزار مرد، زن و کودک بین ۱۰ تا ۱۸ سال در روزهای آبان و آذرماه ۹۸ خبر می‌دهند. عفو بین‌الملل هرچند پیرو سیاست‌های امور خارجه انگلستان و مجری مماشات با حکومت اسلامی است، اما نتوانست بخشی از واقعیت‌های خونبار آبانماه در ایران را انکار کند:

عفو بین‌الملل گزارش داد که بازجویان وابسته به تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی و مأموران زندان‌ها بازداشت‌شدگان، از جمله کودکان را به این شیوه‌ها مورد شکنجه قرار داده‌اند.(5)

  • برهنه کردن زندانیان و پاشیدن آب سرد بر بدن‌ آنها
  • نگه داشتن بازداشت‌شدگان به‌طور مستمر و به  برای دراز مدت،‌ در گرما یا سرمای شدید
  •  بمباران آنها با نور تند و صداهای گوشخراش
  • کشیدن ناخن‌های انگشتان دست و پا
  • تزریق یا خوراندن اجباری مواد شیمیایی
  • شوک الکتریکی
  • به وجود آوردن و القای حس خفگی با آب
  • اعدام‌های نمایشی
  • زدن با مشت و لگد و
  • چماق
  • شلنگ پلاستیکی
  • باتوم و کابل
  • زدن شلاق
  • محروم کردن از آب و غذا
  • کشیدن کیسه روی سر
  • اجبار به نشستن در حالت‌های دردآور
  • بازداشت کودکان
  • ضرب و جرح
  • برهنه‌سازی اجباری
  • دشنام‌های جنسی
  • پاشیدن اسپری فلفل به ناحیه دستگاه تناسلی و وارد آوردن شوک الکتریکی به بیضه‌ها و دیگر نقاط حساس
  • آویزان کردن و نگه داشتن در وضعیت‌های دردناک.

وجود بازداشتگاه‌های مخفی و امنیتی به ویژه سازمان اطلاعات سپاه،‌بی‌خبر گذاردن خانواده‌ها ‌از زنده یا جانباختن عزیزان خود،‌ ناپدید سازی‌ها و به کام مرگ کشانیدن زندانیان سیاسی، بدون درمان گذاردن آنها،‌کرونا در زندان‌ها، شکنجه‌‌های جسمی و روانی،‌ وارد آوردن شوک‌های روانی و استرس ووو نمونه‌‌های رایج شیوه‌های ضدانسانی حکومت اسلامی سرمایه، در زندان‌های سراسر ایران هستند.

این‌ جنایت‌ها، همه از آیات،‌ روایت‌ها و احادیثی مشروعیت و فرمان می‌گیرند که پشتوانه ۴۱ سال حاکمیت اسلامی در ایران و داعش و طالبان و بوکوحرام و دیگر اخوان آنها در ترکیه، سوریه و دیگر بلاد اسلامی هستند.

دستگیر شدگان خیزش آبانماه،‌هماند دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی، گروگان رژیم هستند. حکومت اسلامی بنا به زوزه‌‌های خامنه‌ای در دخمه‌ ولایت،‌ انتقام شکست و حکم فروپاشی خود را از بازداشت‌شدگان می‌طلبد. از آبانماه و بعد از آن تا اکنون شکنجه‌های روانی، برای اعتراف اجباری،‌ شکستن،‌ توبه و همکاری با حکومتیان  ادامه دارد. بازجوخبرنگاران از حمله گردانندگان هشت و سی، در این جنایت‌ها،‌شریک جرم  سران رژیم اند. به آدمکشان،‌شکنجه گران،‌فرماندهان و فرمانبران کشتار و جنایت پاداش می‌دهند و درجه و نشان شجاعت بر سینه‌‌هایشان می‌آویزانند.

دستاوردها و آزمون‌ها

  • خیزش آبانماه برگ درخشان و کم مانندی است در تاریخ خیزش‌های فرودستان.
  • خیزش آبان‌‌ماه ۹۸ حکم سرنگونی حکومت اسلامی در مبارزه خیابانی را برای همیشه اعلام کرد
  • سرنگونی طلب بود و ماهیتی طبقاتی داشت.
  • نیروی خیزش، کارگران، ‌تهی‌دستان، ‌زنان و جوانان و نوجوانانی بودند که ریشه در کف جامعه داشتند.
  • خیزش آبانماه ۹۸،‌ انفجار گدازه‌هایی بود که زیر پوست جامعه پیوسته جاری بوده و در یک روزنه‌، مجال فوران یافت.
  • فراتر از خیزش دیماه ۹۶ فرارویید،‌ تجربه گرفت و تجربه آزمود.
  • تجربه گرفت که رژیم شکست پذیر است و محکوم به فنا.
  • به نیروی عظیم و سرنوشت ساز خویش آشنا شد، ‌اعتماد به نفس خویش را بازیافت و رژیم را به سراشیب فروپاشی نزدیکتر ساخت.
  • کمبودها و نارسی‌های خیزش،‌ نمایان شدند که باید در خیزش پیش روی، برطرف شوند.
  • به شناسایی نقاط ضعف و آسیب‌پذیر دشمن دست یافت.
  • برای همیشه تمامی پل‌های‌‌ پشت سر رژیم را ویران کرد.
  • برای همیشه، تمامی باندهای حکومتی را با شعار «اصلاح طلب،‌اصول گرا،‌ دیگه تمومه ماجرا!» را مردود و محکوم اعلام کرد.
  • مماشات طلبان‌ را یکسره خلع سلاح کرد و متوهمین به رفرم‌ و استحاله‌ی رژیم را ناامید ساخت.
  • ضرورت نقد رژیم با سلاح را تجربه کرد.
  • نشان داد که خیزشگران ‌با اراده‌ای ستایش برانگیز به نشانه‌ی آمادگی و اراده‌ی قیام، اعلام به هر فداکاری و نبردی بودند.

اگر رهبرد و راهبردی سازمانهای قیام به میان بود و سازمانگر و نیروی انقلاب یعنی طبقه کارگر مسلح به آگاهی طبقاتی خود و سازمانیافته پیشاهنگ بود، آبانماه ۹۸ تاریخ یک انقلاب طبقاتی را رقم می‌زد. کارگران و تهی‌دستان و زحمت‌کشان به خیابان‌ها جاری شده، نشان دادند که نمی‌خواهند زیربار ننگ و شرم بمانند، نشان دادند که دیگر حکومت باندهای فاسد را نمی‌پذیرند.

این یک شرط لازم بود، اما سویه‌ی دیگر شرط  موقعیت انقلابی، هنوز آماده نبود،‌رژیم اراده‌ و توان سرکوب داشت و از هر جنایتی فروگذار نبود. 

اینک پس از گذشت یکسال، این جنبش کارگری است که در محیط کار و بیرون از کارخانه‌ها جاری است. مواد منفجره و پتانسیل دینامیسم خیزش آبانماه،‌ نه تنها کاهش نیافته،‌ بلکه متراکم‌تر، ‌انفجاری‌تر و طبقاتی‌تر و فراگیر‌تر از پیش و از همه‌ی تاریخ در بستر جامعه جاری است.

قیمت‌ کالاها چندین برابر شده،‌ مسکن تا ۶ برابر افزایش یافته، قیمت ارز از ۱۵هزار تومان به بالای ۳۰ هزار رسیده و از دو برابر فراتر رفته، ‌دستمزدهای منجمد زیر دو میلیون تومان و بیش از ده برابر شدن زیر خط فقر، رکود تورمی، بی ارزش شدن پول و گسترش قحطی و گرسنگی و فلاکت عمومی،‌ ناامنی عمومی و افزایش نرخ نردبانی بیکاری ووو همه و همه عناصر انفجاری خیزش‌‌های امروز و قیام سرنوشت ساز فردا را کوبنده‌تر از پیش در توپخانه‌های خیابانی انباشته می‌‌سازند.

رژیم از منابع درآمد خود، محروم مانده و قادر به برآوردن هزینه‌‌های لژستیک نظامی و سرکوب و تروریسم دولتی و جنگ‌های نیابتی و پرداخت ‌به نیروهای مزدور برون مرزی مانند حزب‌الله لبنان، حشد‌الشعبی و علویون و فاطمیون و زینبیون ووو خود نیست. میلیاردها دلار نقدینه‌گی‌ انباشته و تورم زا و ربوده و سرازیر شده به ارگان‌ها و مراکز مالی و اقتصادی باندهای سپاه،‌ امنیتی‌ها و باند بیت رهبری و دولتی‌ها به سادگی قابل بازگرداندن به چرخه‌ی بودجه و تولید و هزینه کردن برای مهار بحران‌های سیاسی و اقتصادی نیستند. دولت‌ها و قدرت‌های سیاسی و اقتصادی و همدستان جهانی رژیم،‌نیز خود گرفتار بحران اقتصادی و سیاسی،‌ با اطمینان کامل از بی‌آیندگی حکومت اسلامی در ایران در تلاش برای آماده سازی گزینه‌های سیاسی خویش،‌ کوچکترین شکی در فروپاشی رژیم ندارند.

در چنین شرایطی،‌ خیزش سراسری و سرنگونی امری حتمی است. شیرازه‌ی جامعه ازهم گسیخته شده است، رژیم جز تکیه بر تیربار و شکنجه و زندان،‌ پشتوانه‌ای ندارد. کنترل اقتصادی، مالی، داد و ستد، اداری و حفظ مراکز و بورکراسی ووو از دست رفته و به حال خویش رها شده‌اند. انسجام و اتحاد باندهای حاکم از هم پاشیده و ولی فیقه تنها با «جسم رنجور و تن و توان ناقصی» به گفته خود دارد،‌ حلقه‌ی فرسوده پیوند باندها است. حاکمیت، ‌در بی‌آیندگی و ناامیدی کامل، محروم از پشتوانه و پایه داخلی و خارجی دولت بی فردا  را سپری می‌کند.

در چنین شرایطی که خیزش به امری بی‌چون و چرا تبدیل شده،‌توده‌های کار و زحمت از رهبری و گزینه سازمان‌ یافته خود محروم‌اند. کارگران در سراسر ایران در کوی و کارخانه پراکند در اعتراض و همایش‌اند و فریاد می‌زنند. کارگر می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد! طبقه کارگر تعیین کننده سرنوشت خیزش و قیام و تمامی ستم‌ها است. طبقه کارگر،‌اما محروم از ارگان‌های انقلابی و سازمانی و رهبری خویش است. این کمبود در شرایط و کارزار کنشگر کنونی به سرعت و شتاب بیشتری قابل جبران است. سازماندهی شوراگرایانه نیروهای کارگری-سوسیالیستی پاسخی تاریخ و مسئولیتی است سرنوشت ساز. قصور و مسئولیت عدم  پاسخگویی به این ضرورت،‌ نه به دوش طبقه کارگر بلکه‌ به دوش نیروها،‌ منفردین، ‌محافل،‌ سازمان‌‌ها و نیروهایی است که این ضرورت را در نمی‌یابند.

عباس منصوران

۱۰ نوامبر ۲۰۲۰

 

منابع

ــــــــــــــــ

  • خبرگزاری فارس [وابسته به سپاه]. ۲۰۱۹-۱۱-۲۷.
  • https://www.youtube.com/watch?v=spLDlHBcGpc

https://www.independentpersian.com/node/82051

3-https://www.dw.com/fa-irفرماندار-شهر-قدس-من-دستور-شلیک-دادم/a-51493124

4-https://www.rfi.fr/faدر-ماهشهر-با-تیربار-و-پهپاد-به-روی-تظاهرکنندگان-شلیک-کردند-20191202/جهان/

5- https://www.radiofarda.com/a/amnesty-international-torture-islamic-republic/30816705.html

 

کیفرخواست کارگر کفاش، ابوالفضل کریمی

چهارشنبه ۲۲ جولای ۲۰۲۰تهران

«ابوالفضل کریمی»، نوجوان ۱۸ ساله،‌کارگر،‌ فرزند محمد، نوزده ساله، زاده شد در ۶ آذر ۱۳۸۰ ، کارگر تولیدی کفش واقع در باغ سپه‌سالار، ‌تا پیش از دستگیری تنها نان آور خانواده خود بود.

«ابوالفضل کریمی»، نوجوان کارگر ،در زمان بازداشت  روزهای خیزش سراسری آبان ۱۳۹۸، کمتر از ۱۸ سال سن داشته، به حکم بیدادگاه‌های انقلاب اسلامی به ۲۷ ماه زندان و ۱۰ میلیون تومان جزای نقدی محکوم شده است و هنوز زیر شکنجه و از سرنوشت وی پس از این نامه نشانی نیست: «گفتند اگر حرف نزنی مادرت را می‌آوریم اینجا. گفتم آخر چه باید بکنم؟ گفتند این اسلحه را گردن بگیر. گفتم آخر بدبخت می‌شوم زندگی‌ام خراب می‌شود. بعد گفتند دوست دخترت را می‌آوریم اینجا ترتیبش را می‌دهیم (تجاوز). گریه کردم و به شدت شکنجه روحی شدم. نزدیک به ۵۰ روز در سلول انفرادی بند دو الف اطلاعات سپاه بودم.»

«اینجانب ابوالفضل کریمی، محل صدور شناسنامه رباط کریم؛ در تاریخ ۲۹ آبان ۹۸ توسط ماموران اطلاعات سپاه بازداشت شدم. آن روز در مراسم ختم پدربزرگم بودم و ساعت چهار بعدازظهر بود از ختم برگشتم به پارکی که در نزدیکی محله‌مان است رفتم.

دوستانم رفتند سیگار بخرند و دیدم دو نفر از روبرو و دو نفر از پشت سر به من نزدیک می شوند. اول فکر کردم آنها خفت گیر هستند و سمت دوستانم دویدم. داشتم می‌دویدم که ماموران اطلاعات سپاه دو تیر هوایی زدند که رسیدم پیش دوستانم. یک تیر دیگر هم شلیک کردند و من دستهایم را روی سرم گذاشتم.

یکی از ماموران اطلاعات سپاه با پا ضربه‌ای به صورتم زد و زمین خوردم. یکی هم به شکم من ضربه زد و فحاشی کرد. ماموری با اسلحه ضربه‌ای به سرم زدند که باعث شکستگی و خونریزی سرم شد. کیسه‌ای که برای مسجد بود را روی سرم کشیدند. من را سوار ماشین کردند حدود نیم ساعت بعد به اطلاعات سپاه در محله خودمان واقع در اکبرآباد رسیدیم.

یکی از ماموران آمد و برایم لقب “کریم ساواکی” گذاشتند بعد با مشت به شکم من ضربه زدند طوری که نفسم گرفت. بعد من را به طبقه دوم اطلاعات سپاه بردند و در اتاقی رهایم کردند. ماموری وارد شد و گفت شروع کن به حرف زدن. گفتم چه بگویم؟ گفت اسم، آدرس و اینکه چه کارهایی کردی؟ جواب دادم کاری نکرده‌ام و کسی را هم نمی‌شناسم. ماموری که کنار من ایستاده بود با مشت به کمرم ضربه‌ای زد و بعد ۱۰ مامور دیگر وارد اتاق شدند و شروع به ضرب و شتم من کردند. انگشت پاهایم دیگر معلوم نبود و معلوم با چه دارند می‌زدند. نزدیک به یک ساعت من را کتک زدند تا همگی ساکت شدند و یکی از آنها گفت حرف بزن دیگه. گریه کردم و گفتم به خدا من کاری نکردم. آن مامور هم همراه با توهین گفت دروغ نگو.

بعد ضربه دیگری به شکمم زد و گفت اگر حرف نزنم دوباره ضرب و شتم خواهم شد. التماس می‌کردم تا رهایم کنند. یکی از ماموران من را به اتاق دیگری برد و به من غذا داد و گفت ما نمی‌خواهیم تو را اذیت کنیم. همکاری کنی کاری باهات نداریم. سپس گفت باید به اتاق دیگری برویم. پرسیدم برای چه؟ دیگری جواد داد کاری نداشته باش و بلند شو تا برویم. در کل این مدت چشم‌بند داشتم. من را به اتاق دیگری منتقل کردند و یک نفر آمد پیش من گفت من سر تیم عملیات این گروه هستم که تو را دستگیر کرده است. آخر ارزش دو تا تیر داشت که مامورهای ما به خاطر تو تیر رها کردند؟ حرفی نزدم و باز گفت من تو را همه‌جا دیده‌ام و تو کل اینجا را خراب کرده‌ای. باز هم جوابی ندادم تا او گفت بلند شو. به سرم ضربه‌ای زد و افتادم. بعد چهار پنج نفری من را زدند. گریه کردم و گفتم من را نزنید. بعد از ده دقیقه رهایم کردند و رفتند.

یک آمد گفت دراز بکش و روی کاشی‌ها بخواب، گفتم سرد است و نمی‌شود. گفت ساکت! می‌خوای بمیر! بعد رفت و من تا صبح دست و پا بسته نشستم. یکی آمد تو گفت بریم. رفتم من را بردند پیش قاضی کشیک که حضور نداشت و پس از آن به بازداشتگاه دو الف زندان بردند. در راه ماشین را نگهداشتند و یکی از ماموران در ماشین تا می‌توانست من را کتک زد. دو روز در اوین بازجویی شدم.

گفتند اگر حرف نزنی مادرت را می‌آوریم اینجا. گفتم آخر چه باید بکنم؟ گفتند این اسلحه را گردن بگیر. گفتم آخر بدبخت می‌شوم زندگی‌ام خراب می‌شود. بعد گفتند دوست دخترت را می‌آوریم اینجا ترتیبش را می‌دهیم (تجاوز). گریه کردم و به شدت شکنجه روحی شدم. نزدیک به ۵۰ روز در سلول انفرادی بند دو الف اطلاعات سپاه بودم. بعد از آن ۱۵ روز نیز بند عمومی بودم. در تمام این مدت تنها یکبار توانستم با خانواده‌ام تماس بگیرم و از لحاظ روحی در وضعیت بدی بودم. بعد از آن نیز به زندان تهران بزرگ منتقل شدم. اینجا روزهایم به سختی می‌گذرد. با فکر به مادری که قلبی مریض دارد و به تازگی عمل کرده و به کبد چرب نیز مبتلا شده است. جز من کسی کمک‌حال مادرم نیست.

من از مادرم مراقبت می‌کردم پدرم نیز پای خود را از دست داده است و پیش از بازداشت من خرج خانواده را تامین می‌کردم. نمی‌دانم در در این چند ماه چه کسی از خانواده‌ام مراقبت کرده و به پدرم کمک می‌کند.

دلیل شرکت من در اعتراضات ۲۵ آبان ۹۸ افزایش قیمت بنزین و مواد غذایی بود و با توجه به وضعیت اقتصادی ایران، دچار بحران شده بودم. خرج روزمره من بیشتر از درآمدم بود. بیماری مادر و پدرم و سایر مشکلات باعث رنجم شد و من هم به عنوان یک معترض به این وضعیت به اعتراضات پیوستم. اما به دلیل اینکه قاضی عسگر جهانگیری بازپرس شعبه ۱ بازپرسی انقلاب بهارستان اتهامات سنگینی چون فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و تخریب و تحریق اماکن عمومی و دولتی و اخلال در نظم عمومی به من وارد کرد و من هم اتهامات را قبول نداشته و قرار ۵۰ میلیون تومانی که بیش از توان اقتصادی من و خانواده‌ام بود، برایم صادر کرد از تاریخ ۲۹ آبان ۹۸ به صورت بلاتکلیف در زندان تهران بزرگ بسر ‌می‌برم.

وضعیت مالی خانواده من مناسب نیست و مشکلات معیشتی باعث فروپاشی خانواده‌ام می‌شود. مادر مریضم با این وضعیت ممکن است جانش را از دست بدهد.خواهش می‌کنم که به وضعیتم رسیدگی کنید.

در محل سکونتمان اکثریت مردم از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستند. من با توجه به شرایط سخت خودم و هم‌نوعانم پا به این اعتراضات گذاشتم. افرادی که در اعتراضات ۲۵ آبان ۹۸ برای گرانی بنزین و گرفتن حق خود با شوق به خیابان‌ها آمده بودند، اکنون در زندان تهران بزرگ با شرایطی سخت ازجمله مقابله با ویروس کرونا و در نبود امکانات کافی برای درمان و در امان ماندن از این ویروس مرگبار هستند.

ما اکنون بسیاری از بازداشت شدگان این اعتراضات با فرا رسیدن نوروز ۹۹ دور از خانه و خانواده‌ام هستند و از لحاظ عاطفی و عصبی دچار مشکلات روحی هستند و چشم‌انتظار کمک هستند. تا امروز مسئولان کلی وعده به ما دادند و هیچکدام به حقیقت نپیوسته‌اند. ما به خاطر اعتراض و گرفتن حق خود به این مشکلات روحی در زندان دچار شده‌ایم. از شما مردم عزیز انتظار می‌رود که حامی ما هموطنان خود باشید و همیشه در مقابل ظلم پایداری کنید.
ابوالفضل کریمی / تیرماه ۹۹/ زندان تهران بزرگ»

https://www.kampain.info/archive/47562.htm

 

"تیزهوشان" نظام و "گشودن درهای آینده"

"تیزهوشان" نظام و "گشودن درهای آینده"

گزارش هولناك اسوشیتدپرس همراه با عكسی از گورستان «بهشت زهرا» كه دیگر توان دفن کشته‌شدگان ویروس کرونا را ندارد، نفس در سینه میلیون‌ها انسان را حبس می‌كند. شمار اجسادی که روزانه به این گورستان منتقل می‌شود دو برابر افزایش یافته است. بر اساس آمار رسمی تاکنون دست‌کم چهل‌هزار نفر در اثر ویروس کرونا در ایران جان خود را از دست داده‌اند و حدود نیمی از این کشته‌شدگان فقط مربوط به تهران بوده است. در بهار گذشته مقامات و بانیان اصلی و رسمی این هولوكاست در حاكمیت اعلام کردند که پانزده هزار قبر جدید در گورستان «بهشت ‌زهرا» آماده خواهد شد که نسبت به سال‌های معمولی گذشته قریب پنج هزار قبر بیشتر است. تصاویر  از افزایش بی‌سابقه گورهای جدید در این گورستان خبر می‌دهند که هر کدام‌شان قادرند سه جسد را در خود جای دهند.

تصور اینكه این «مشیت الهی» كرونا به پشتوانه «اقتصاد مقاومتی» نظام، چنان «اشتغال‌زا» از آب درآمده است كه بر متن هولوكاست، بیكاری، فقر و گرسنگی روزافزون مردم، كفن و دفن و حمل اجساد را به سطح یك كاسبی نان و آبدار برای حاكمیت ارتقاء داده باشد، در «عقل» هیچ‌كس جز نظام «كارآفرینان» و «جهادیون» نمی‌گنجد. به جرات می‌توان گفت كه بعد از كشتار سیستماتیك صدها هزار نفر از مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی در طول چهل سال گذشته به‌توسط دستگاه حاكمیت و دفن دسته‌جمعی عزیزترین انساها در «لعنت آبادها» و خاوران‌ها، امروز شاهد «گشایش» و «اصلاحات» دیگری از همان سنخ توسط آقایان با پشتوانه «مشیت الهی» كرونا هستیم. ارتقاء از پیشه جلادی دیروز در پناه خمینی به «كارگزاران سازندگی» امروز در پناه كرونا، كماكان نیاز به «كارشناس» و «مهندس» و سپاه و جهادی و دولت و استبداد و سازمان مخوف اطلاعات دارد. تفاوت امروز با دیروز اینست كه استبداد و سركوب و هولوكاست تنها در اشكالی مشابه، خود را بازتولید می‌كند. از این نقطه نظر، «مشیت الهی» كرونا تنها اسم رمز این «بازسازی و حفظ نظام» و «عبور به سلامت» آن است. «اصلاح‌طلبان» و «كارشناسان» و «فیلسوفان» مجاز و حكومتی هم كه مشغول دفن دیسكورس «ایرانشهری» در یك اتاق تاریك‌اند، مرتب می‌گویند كه مهم نیست كه گلوله با چه فاصله‌ای از شما گذشت؛ یک میلیمتر و یا ۱۰ متر؛ مهم این است که به تو برخورد نکرد!

هجوم اخیر گله‌های «جهادیون» با دستور «ولی فقیه» تحت عنوان "مبارزه با كرونا و گرانی" به بیمارستان‌ها و محلات زیست و كار مردم در «كمك» به دفن سریع اجساد، گویای سفت‌كردن كمربند حاكمیت توسط «نظامیان» در مقابل فاز بعدی تحولات در جامعه ایران است؛ دانش سیاسی بالایی نمی‌خواهد كه نشان داد اینها امده‌اند كه بر متن كشتار كرونا، جامعه را در فاز «سرزمین جزامیان» مسخ  و مرعوب كنند و خشم و انزجار فروخفته مردم را به حاشیه برانند؛ شاخص‌ها و كدهای این هدف مشخص، تعرض حاكمیت به معیشت و رفاه مردم است؛ وعده‌های سرخرمن حمایت معیشتی حکومت برای موج عظیم بیكاران عملی نشده است و قرار هم نیست اجرایی بشود. یك نمونه سرانگشتی طبق آمار خودشان موج عظیم جمعیت زنانی هستند كه در همین مدت شیوع كرونا از كار خود بیكار شده‌اند و برای امرار معاش راهی جز دستفروشی در سطح شهر و در واگن‌های مترو ندارند. دستفروشی تنها در تهران به نسبت پارسال دو برابر افزایش پیدا كرده است. افزایش پدیده اعتیاد و تن‌فروشی، خشونت و خودكشی هم بماند كه سر به فلك كشیده است.

باروت نفرت و انزجار مردم از حاكمیتی كه جز فقر و بیكاری و كشتار چیزی در چنته ندارد، نیازمند حضور «پررنگ جهادیون قهرمان» همیشه در صحنه است كه خنثی شود؛ شكاف میان مردم و حاكمیت باید با تسخیر فضا و اعمال روانشناسی ارعاب توسط بازوی نظامی حاكمیت، پر شود تا رودخانه «جنبش سازندگی» آقایان بدون دست انداز و مقاومت به گورستان مردم ختم شود. این سناریوی «تیزهوشان» نظام برای عبور از بحران حكومتی و «گشودن درهای آینده» است.

اما تصور نكنید كه «برادران» سرازیر شده‌اند كه دوباره «ملت» را به این «ارشاد» كنند كه مهندس اصلی فلاكت مادی و معنوی امروز نه حاكمیت بلكه «مشیت الهی» كرونا است و باید با آن حالا حالاها ساخت! خیر؛ حتی مغزهای علیل «برادران» هم پی برده‌اند كه نمی‌توان مردم را قانع كرد كه با كرونا و مسببین سیستماتیك آن در حاكمیت ساخت؛ كه مردم رویای زندگی بهتر و آینده درخشان را از فكرشان بیرون كنند! كه با بیكاری و نداری و یك حلبی روغن نباتی و یك كیلو پیاز و سیب زمینی و پرتقال ساخت! كه از «ضریح» طلب شفا و گشایش در زندگی كرد! كه با رشوه‌دادن و رشوه‌گرفتن «انجام وظیفه» كرد! كه پشت مفاهیم دروغین «منافع ملی» سنگر گرفت و شاهد گرسنگی و فقر و بیكاری مضاعف مردم بود! كه گول بازار شبه روشنفكرانی را خورد كه بر محنت مردم صفحه‌ها سیاه كردند تا قانونمندی استبداد در حاكمیت بورژوازی ایران را فوتوشاپ كنند كه اگر ایران به «كره جنوبی» تبدیل شود، سرزمین‌شان آباد خواهد شد و به قافله تمدن خواهند پیوست!

خیر؛ حضور سپاه و نظامیان به صحنه «مبارزه با كرونا و گرانی» شوخی بیش نیست؛ برای نظامی كه شپلق سیلی دیماه ۹۶ را در گوش خود دارد و دریای كیفرخواست سراسری طبقه كارگر ایران حول مسٸله معیشت و رفاه را دیده است، شل‌كردن سر كیسه از بالا همان و هجوم شهروندان از پایین و سرنگون كردن كامل حاكمیت همان! گسیل گله‌های امنیتی نظام به میان مردم تنها به منظور صحنه‌آرایی برای كنترل پتانسیل سرنگونی كامل نظام توسط مردم است. آرایش اخیر نظامیان جمهوری اسلامی، صدای پای كل بورژوازی ایران جهت مقابله آخر با كمین طبقه كارگر و هجوم محرومان برای تصرف قلعه سیاسی حاكمیت است. آنكه بخواهد ایران پسا – كرونا را بازتعریف كند باید پوزه این تعرض آشكار و عریان كل حاكمیت را به زمین بمالد و از روی نعش آن پیروزمندانه بگذرد.

۱۲ نوامبر ۲۰۲۰

تأملی بر انتخابات امریکا

تأملی بر انتخابات امریکا

ظاهراً غائلۀ انتخابات ریاست جمهوری امریکا بعد از کشاکش فراوان بین دو دستۀ حاکمیت خاتمه یافته است. دنیا سایه به سایه در تعقیبِ درگیری ‏ها و تنش ‏های موجود در درون هئیت حاکمۀ امریکا بُوده است. اگر نگوئیم همه، ولی بطور یقین اکثریت قریب به اتفاق، خواهان باختِ «ترامپ» در این به اصطلاح انتخابات مردمی بودند. علت آن به تعرضِ بی ‏شرمانۀ «ترامپ» به بدیهی ترین حقوق انسان‏ ها، سیاست نژادپرستانه، تعدی و فحاشی به مهاجرین، توهین به زنان و غیره بر می‏ گردد.

البته ناگفته نماند که عکس العمل‏ های «ترامپ» آینۀ تمام نما، از سیاست‏ های امپریالیستی دولت امریکا در قبال میلیون‏ ها انسانِ دردمند، نژادها و جنسیت‏ های متفاوت است؛ نمادِ افکارِ جانیانی هم‏چون «ترامپ» است که دارند سرنوشت میلیاردها انسان را به یُمنِ اهرم‏ های حکومتی – دولتی رقم می‏ زنند. به هرحال کارزارهای انتخاباتی امریکا یک‏بار دیگر چهرۀ کثیف مناسبات سرمایه داری را رو کرده و نشان داده است که چگونه قدرت‏ مداران به نیتِ فروکش کردن خشم و نفرت میلیون‏ ها انسان، توانسته اند عناصری هم‏چون «بایدن» را در پیکر منادیان مردم به جامعه قالب کنند.

پیداست که ظاهرسازی منادیان سرمایه، موضوعی تازه نیست. طبقۀ سرمایه داری در حلقۀ بُحران گیر کرده است و دارد بمنظور خلاصی از آن، با صورت‏ های مختلف عرض اندام می‏ کند. علت اساسی آن به رشدِ اعتراضی و به نارضایتیِ روزافزون مردم از وضعیت موجود بر می ‏گردد. علت، تنش های سیاسی ای است که دنیا را فرا گرفته و روز به روز دارد ابعادِ بی سابقه ای بخود می‏ گیرد. جنگ و اختلافات بی ‏پایانِ دو طبقۀ متضاد از هم – یعنی طبقۀ بالائی‏ ها با پائینی‏ ها – است که دارد تجلی خود را در تعرض و در استثمار به باقی‏ماندۀ سفره و نیروی کارگران و زحمت‏کشان و نیز پهن تر کردن دامنۀ اختناق بنمایش می‏ گذارد. از یک طرف گُستردگی فقر، نداریِ بیش از پیش میلیادرها انسان، تبعیضات رنگ، پوست و نژادی به متدِ کاری سرمایه داران تبدیل گشته است و از طرف دیگر مردم برای بازستانی مطالبات پایمال شدۀ شان به خیابان‏ ها سرازیر شده اند. به همین دلیل بیرونِ خانه ها و خیابان‏ ها، یه یکی از عرصه های نبردِ بین حاکمان و مردم تبدیل شده است. ار راه اندازی کمپین‏ های متفاوت گرفته تا بستن جاده ها و درِ کارخانه ها این‏روزها به کار و بار اعتراضی – مبارزاتی کارگران، زحمت‏کشان، زنان و جوانان تبدیل گشته است. طبیعی است که سرمایه داران از بروز چنین رخدادهای رادیکال و مبارزاتی به شدت ناخشنودند و می‏ خواهند با نفوذ در درون جامعه و با طرح شعارهای بی ‏مایه، مردم را به خانه ها روانه و مانع پیشرفت‏ ها و برآمدهای اعتراضی توده های محروم و جوانان گردند. با این حساب «بایدن» نه در پاسُخگویی به بدیهی ترین نیازهای میلیون‏ ها انسان رنجدیده، بلکه بمنظور جلوگیری از ضربات بیش از پیش طبقۀ سرمایه داری به میدان آمده است. دُرست است که میلیون‏ ها نفر در انتخابات اخیرِ امریکا به پای صندوق‏ های رأی رفتند، امّا علت نه در مقبولیت جناحی از حاکمیت نسبت به جناح رقیب، بلکه به اوضاع اسفبار زندگی و به نبُود آلترناتیو سالم و متکی به مردم بر می‏ گردد. علتِ رفتنِ مردم به پای صندوق‏ های سازماندهی شدۀ سرمایه داران، ماحصلِ فقدانِ نمایندگان حقیقی مردم در صحن جامعه و نیز ماحصل عناصرِ نفرت باری هم‏چون «ترامپ» است. با این حساب جشن و پایکوبی مردم بعد از «پیروزی» «بایدن» و بر خلاف ساده اندیشان نه بمعنای انتخابِ نمایندۀ خودی بلکه در راستای پس زدن «ترامپ» از اریکۀ قدرت است. معلوم است که پیروزی «بایدن»، پیروزی مردم در انتخابات سیستم سرمایه داری نیست؛ معلوم است که برابر با تحققِ حقوق پایمال شدۀ میلیون‏ ها انسانی که زندگی شان در اثر حاکمیت امپریالیستی به باد رفته است، نیست؛ معلوم است که برابر با آیندۀ بهترِ کودکانِ رانده و تلف شده از سوی قدرت‏ مداران جانی نیست. «بایدن» سوپاپ اطمینانِ یکی از قدرت‏مندترین نظامِ امپریالیستی و برای تقویت و استقرار مجددِ امریکا در عرصۀ بیرونی، و نیز برای کنترل اعتراضات و جنبش‏ های رادیکالِ داخلی بر سر کار گذاشته شده است. عنصری که پوشۀ سیاسی اش پُر از جنگ و جنایت، پُر از تعرض به حقوق کارگران، زحمت‏کشان، آوارگیِ میلیون‏ ها انسان از خانه و کاشانۀ شان، دربدری و بیکاری جوانان است. در حقیقت وی روی دیگر سکۀ «ترامپ» و انتخاب «بد» در برابر «بدتر» است. با این اوصاف و با هیچ دلیل و بُرهانی نمی ‏شود وی را لحظه ای از آنِ مردم دانست.

مسئولیت معاون اوّل دولتِ هشت سالۀ «اوباما»، شرکت و راه اندازیِ جنگ‏ های ارتجاعی، گُسیل گله ور نیروهای نظامی امریکا به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه؛ کُشتار مردم و کودکان لیبی و یمن، فروش تسلیحات کلان به دولت‏ های وابسته ای هم‏چون عربستان، امارات و اضافه تر تحقق سیاست و استراتژی سه گانۀ دولت «اوباما» هم‏چون استفاده از واحدهای عملیات ویژه، جنگ سایبری، حمله با هواپیماهای بدون سرنشین و غیره از جمله سیاست‏ ها و کارکردهای دُوران پیشا ریاست جمهوری وی در امریکاست.

در هر صورت و خارج از پیدایی رفتارهای سیاسی – کرداریِ «بایدن» در برابر تعرض به ثروت‏ های جامعه ، توده ها و کودکان عراق، لیبی، سوریه، افغانستان و تداوم نابرابری‏ ها و بی‏ عدالتی ها در درون جامعه، این پُرسش‏ ها مطرح است که چه تفاوتی بین «ترامپ» و «بایدن» در تأمین و تضمین سرمایه های امپریالیستی است؟ مگر «ترامپ» و «بایدن» دو پیکر متضاد از هم اند و یکی سرش به سرمایه و دیگری به مردم و به جامعه وصل است؟ دلیلِ راه اندازی هیاهوهای سیاسی و گرم تر کردن تنور انتخاباتِ امپریالیستی، و نیز سازمان دادن مردم به دنبالِ عناصری هم‏چون «بایدن» در چیست؟ و سر آخر موضع صحیح نسبت به راه اندازی این‏دست انتخابات که بعضاً عناصر و دستجات غیر دولتی و راست و هم‏چنین مدعی چپ را واداشته است تا در قامت دفاعِ مستقیم و یا غیر مستقیم از «بایدن» برآیند، در چیست؟

قبل از هر چیز سیستمِ انتخاباتی جهانِ سرمایه داری و بر خلاف ارزیابی‏ ها و توقعات، بسیار روشن و گویاست. در این سیستم همواره دو جناحِ رقیبِ حاکمیت و آن‏هم در دُوره های معینی، بساط به اصطلاح انتخابات مردمی را پهن می‏ کنند تا از یک‏سو سیاست‏ های تازه ای را پی ریزند و از سوی‏ دیگر در قامت بازدارندۀ جنبش‏ های اعتراضی رادیکال بمیدان آیند. مقصود دست به دست کردن اهرم‏ های دولتی برای اهداف سیاسی – اقتصادی است. تجارب و نمونه های بسیار زیادی در این عرصه موجود است. از ایران، عراق، ترکیه و لیبی گرفته تا انگلستان، فرانسه و آلمان و غیره نشان از آن دارد که روساء و منتخبین دولت‏ ها سرشان به بالا وصل است و هیچ‏یک از آنان، بدون اجازه نامه از بالاترین ارگان‏ های حکومتی، قادر به جلوسِ صندلی‏ های دولتی نیستند. پس چنین انتخاباتی، انتخاب بالائی‏ هاست و ربطی به انتخاب پائینی ‏ها ندارد. بنابراین توضیح و یا تعریف آن با هر انگیزه ای، مخدوش کردن صف طبقاتی و بخصوص به تأخیر انداختن جنبش‏ های اعتراضی کارگری و توده ای است.

پُر واضح است که سرمایه سیاست‏ ها و ابزارهای متناسب با تأمین منافع خود را علیه جامعه و مردم سازمان داده است و تحت هیچ شرایط و عنوانی، از آن‏ها پس نخواهد کشید. منظور اینکه نمایندگان آن علیرغم راه اندازی هیاهوهای غیر طبقاتی، از فیلتر و از صافی مختص به سرمایه رد شده و نمی ‏توانند در مقام و منصب مدافعین مردم، و نیز در جهت رشد و بالندگی جامعه ظاهر شوند. با این توصیف «بایدن» را نمی ‏شود تافته ای جدا بافته از دیگر عناصر وابسته به طبقۀ بالائی‏ ها دانست. در یک کلام «بایدن» محصول حاکمیت امپریالیستی امریکاست و مسلماً وظیفه و برنامه های شان در چهارچوب سیاست‏ های دولت‏ های پیشین خواهد بُود. قصدش حفظ «آبرو»ی بر باد رفتۀ یگانه قدرت جهانی در عرصۀ بین المللی است؛ به سر خط آوردن سیاست ‏های امریکا از جمله وظایفِ اصلی وی را تشکیل می‏ دهد و پیشاپیش اعلام کرده است که یکی از مشغله های مهم و اساسی اش ارتباط تنگاتنگ ‏تر با دیگر دول امپریالیستی جهان است. مهم تر اینکه به جلو انداختن «بایدن»، مسدود کردن اعتراضات وسیعِ کارگری، توده ای و جوانانی است که جهان و بویژه جامعۀ امریکا را در اشکال گوناگون احاطه کرده است. بر مبنای چنین حقایقی ست که می‏خواهند صف و یگانگی مردم را در هم ریزند و نارضایتی‏ها را به خانه ها برگردانند؛ می‏خواهند طبقۀ سرمایه داری را از گزند جنبش‏های اعتراضی کارگری، توده ای و جوانان در امان نگه دارند. این سیمای حقیقی دنیای کنونی و برنامۀ آتی جانیانی هم‏چون «بایدن» است. سرمایه داران در عمل دریافته اند که خیابان‏ ها و میادین تولیدی جهان، به صحنۀ جنگ و جدال طبقۀ کارگر با کارفرمایان و صاحبان تولیدی تبدیل شده است؛ فهمیده اند که بی ‏قراری جامعه و مردم نسبت به توهین، تحقیر و قلدرمنشی امثالی هم‏چون «ترامپ» به سر رسیده است و بیش از این حاضر به فرمانبرداری از سیاست‏ های حکومت‏ مداران و دولت‏ مداران نیستند. در اثر خشم و نفرتِ بیش از اندازۀ مردم از دولت «ترامپ» بُود که سرمایه داران را واداشته است تا عناصرِ وابستۀ دیگری را با شعارهای دروغینی هم‏چون محترم شمردن به حقوق مردمی، آموزش رایگان، رفع تبعیض نژادی، برقراری عدالت اجتماعی و بهداشت عمومی بمیدان بفرستند تا جوهر اعتراضات مردمی را به خشکانند. «بایدن» در اثر چنین وضعیتی و با حمایتِ بخش عظیمی از سرمایه داران امریکا و آن‏هم با دم و دستگاه های تبلیغاتی وابسته به بالائی‏ ها بمیدان آمده است تا سکانِ سیاست‏ های امپریالیستی را در عرصۀ داخلی و بیرونی در دست بگیرد. بدین ترتیب خام اندیشی است که نام وی را در گُسترۀ دفاع از منافع مردم نوشت. چرا که از آنِ مردم نیست و فاقدِ پتانسیل حمایتی از حقوقِ برباد رفتۀ مردم می‏ باشد. پس بهانۀ حذف «بدتر» نمی ‏شود در کنار «بد» ایستاد. چنین انتخابی نشانۀ ناتوانی در انجامِ وظایف خودی و بویژه نشانۀ دگرگون کردن آرمانِ مارکسیست – لینیستی است.

متأسفانه بنابه ده ها دلیل، نیروهای انقلابی و چپِ مدعی به منافع مردم – در همه جا – از موقعیت فعالیتی خود باز مانده اند و آمال و آرزوهای شان، بر سر کار آمدن جانیانی هم‏چون «بایدن»، «موسوی» و امثالهم شده است. در اثر فقدان حضور و عدم عکس العمل‏ های مناسب – از سوی مدافعین انقلاب باعث شده است تا – جامعه و مردم، چشم شان به عناصر وابسته به طبقۀ سرمایه داری دوخته شود. این دردِ کهنِ جنبشِ پائینی ‏ها است و بی‏ گمان مختص به این جامعه و یا آن جامعه نیست. اثراتِ منفی این ‏دست کمبودها و مضیقه های فعالیتی را بروشنی می ‏توان در کارزارهای انتخاباتی سازمان داده شده از جانب طبقۀ سرمایه داری به عینه دید. بی دلیل نیست که سرمایه داران در همه جا دارند از این فرصت‏ ها استفاده و با کشاندن مردم به پای صندوق‏ های رأ‏گیری، ماهیت نفرت انگیزشانرا لاپوشانی می‏ کنند.

خلاصه و به طور قطع می ‏شود گفت که با آمدن «بایدن» به ریاست دولت، گردونه به همان گذری خواهید چرخید که تابحال در حرکت بُود. نه آموزش رایگان خواهد شد؛ نه مردم نفس تازه ای خواهند کشید؛ نه بهداشت در خدمت به مردم و محرومان قرار خواهد گرفت؛ نه فقر برچیده خواهد شد؛ نه تبعیض نژادی از بین خواهد رفت و نه شعله های جنگ‏ های ارتجاعی، لشکرکشی‏ ها و فروش تسلیحات کُشنده خاموش و قطع خواهد شد. برگرداندن این ‏دست سیاست‏ ها از زمره وظایف و برنامه های کمونیست‏ هاست. این‏ ها به عهدۀ مدافعین حقیقی و عملی طبقۀ کارگر، زحمت‏کشان و جوانان است. تنها با برافرازی پرچم و با عملی کردن برنامۀ کمونیستی در جوامع متفاوتِ است که دنیای انسانی از هزاران مصائب و دشوارهای‏ های زندگی از جمله، نداری، بی‏ خانمانی، بی‏ تحصیلی، بیکاری، تفاوتِ رنگِ پوست و نژاد و نظایر آن‏ها خلاصی خواهد یافت.

 

 

14 نوامبر 2020

24 آبان 1399

قربانی، تواب یا عامل رژیم اسلامی؟

معرفی مقاله

قربانی، تواب یا عامل رژیم اسلامی؟

تاملی بر جایگاه هما کلهری (دماوندی)

 

در نوشتار قبلی ــ نگاهی به تابوت زندگان ــ نشان داده شد که کتاب هما کلهری، خاطرات یک قربانیِ زندانِ رژیم اسلامی نیست، بلکه داستان‌پردازی‌ یک توابِ زندانبان است که تا بیش از یک دهه، حتی در خارج از زندان، با نهادهای اطلاعاتی و افراد امنیتی رژیم اسلامی همکاری داشته‌است. هر دو شاخهٔ سازمان راه کارگر، یعنی سازمان سیاسی‌ای که نویسنده کتاب، تا پیش از دستگیری با آنها همکاری تشکیلاتی دا‌شت، طی اطلاعیه‌‌ای بر همکاری هما و همسر سابقش ــ ناصر یاراحمدی ــ با جمهوری اسلامی تاکید گذاشتند و علناً اعلام کردند که این زوج، در شناسایی، دستگیری و لودادنِ تعدادی از فعالین سیاسی سهم عمده‌ای داشتند.[1] بعلاوه، تعدادی از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ نیز خاطرات شخصی‌‌شان را از هما کلهری منتشر کردند و ضمن ردّ ادعاهای هما، او را به دروغ‌پردازی و جعلِ تاریخ زندان متهم کردند.[2]

ناصر یاراحمدی هم که سالیان دراز مخفی بود و با نام مستعار «کاوه فرزند ملت»، در خارج از کشور، تحت عنوانِ "مبارزه" علیه جمهوری اسلامی مشغول به فعالیت بود، شروع به معرفی خود و افشای ادعاهای هما کلهری نمود.[3]

بدنبال این وقایع، تلاش‌هایی در دفاع از توابین و قربانیان شکنجه و پروژهٔ تواب‌سازی رژیم اسلامی در شبکه‌های مجازی ‌براه افتاد. و این علی‌رغم همه افشاگریهایی بود که در رابطه با هویت و عملکردهای هما کلهری بمثابه یک عامل سرسپردهٔ رژیم در ایران و یک عامل مشکوک در خارج، منتشر شده بود. هدف ظاهری این تلاش‌ها، جاانداختن او بمثابهٔ یک توابِ بی‌تقصیر و یک قربانی منفعلِ شکنجه و زندان بود! بعلاوه برای دست‌یابی به حقیقت! بلندگویی در اختیار ناصر یاراحمدی قرار داده شد تا بدون "دفاعیات" او، حقیقت مبادا ناگفته یا نیم‌گفته مانده باشد!

این فضا، به هما کلهری و همپالکی‌هایش این فرصت طلایی را داد تا باردیگر از حاشیه به صحنه بیایند و در دفاع از خود ـ بمثابهٔ قربانیِ شکنجهٔ رژیم اسلامی، و نیز قربانی آزارِ خارج کشوری‌ها ـ دادخواهی کنند![4]

با این مقدمه لازم آمد تا در حاشیهٔ نوشتار پیشین، نکاتی خاطرنشان شود، آن هم با گریزی به «زندگی گالیله»[5]. در واقع قرار است بکمک برتولت برشت، و از منظر سوسیالیسم انقلابی دریابیم که نقاط تمایز "قهرمان"، "تواب" و "همکارِ طبقهٔ حاکم" در چیست؟ جایگاه هر کدام در جنبش کجاست؟ مبنای قضاوت و ارزیابی ما از اینان چیست؟ و مشخصاً هما کلهری و «تابوت زندگان» چه مقاصد سیاسیِ معینی را دنبال می‌کنند؟      

لینک دانلود متن کامل مقاله:

https://revolutionary-socialism.com/wp-content/uploads/2020/11/rs-yk-ghorbani-tavvab-2.pdf

 

[1]  یادآوری پیشینه دو تن از پادوهای جمهوری اسلامی

[2]  که از آن جمله است «حاشیه‌ای بر کتاب یادنوشته، تابوت زندگان»، نوشته نازلی پرتوی.

[3]  در باره من، و مطلب جداگانه‌ای «هما کلهر» ذوب شده در « سلیمی نمین » است و کار بدستوراو می کند،

[4]  برای نمونه به سایت فیس‌بوکی Seavash Modaresi،  «در باب توبه کنندگان (توابان) و بازگشتگان...» و کامنت‌های زیر آن مراجعه کنید.

[5]  زندگی گالیله، نوشتهٔ برتولت برشت، ترجمه کاوه کردونی، ص ۱۵۳. 

جای پاول یوزف گوبلز خالی نیست

جای پاول یوزف گوبلز خالی نیست...

 

hoshyaresmaeil2017@hotmail.com 

 

در پهنای روشن شدن لامپ شعبون بی مُخ قرن 21 توسط کاخ سفید ، دویچه وله هم هیچ فرصتی را از دست نمیدهد باد زدن پروژه های امنیتی وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران کار جدیدی از دویچه وله نیست حمید نوری بهانه است جا زدن یک تاپاله ای به عنوان روشنفکر ومخالف توسط وزارت اطلاعات نشانه است .

 

دویچه وله مشغول هموار کردن سیاسی این مسیر است . و همزمان آب از لوچه اش سرریز شده به خاطر رفتن بایدن به کاخ سفید . برای من اشخاص تیتر نیستند ولی همین افراد نشانه علاقه به خط مشخصی در زمین سیاست است . بایدن یعنی بزک و دوزک حکومت اسلامی در ایران . دویچه وله هم همین را میخواهد و همزمان مخالف و روشنفکر و فعال سیاسی و اینا...هم به هر شکلی برایتان تعارف میکند ...

 

 

 

چند ویژگی بی شعورهای مورد نیاز دویچه وله ... که روشنفکر و نویسنده هم هستنئد ارواح عمه شان ...

 

 

 

انکار : معتقدند هرگز اشتباه نمی کنند و انکار میکنند سنده کاخ سفید هستند ...

 

 

اعتماد به نفس : از آنجا که هرگز خود را مقصر نمی دانند، از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند ...

 

 

تهاجم : نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند...و روی جک بالابرنده ارباب بیمروت فقط حساب کرده و میکند .

 

 

 

تعصب فکری : نسبت به بیشعوری خود تعصب دارند و با توجیه و دلیل تراشی در بیشعوری شان ثابت قدم اند.

 

 

 

وقاحت : دوست دارند کار دیگران را به اسم خودشان تمام کنند. یک حساب پس انداز قدیمی دارند که با وقاحت مثل حساب جاری از آن استفاده میکنند .

 

 

 

خشم : بیشعورها پُر از خشم اند. اعتقاد دارند خشم بهترین ابزار برای پیشبرد اهدافشان است. دروغگویی و گنده گویی کار آنهاست.

 

 

 

ظاهرا کالیبر دوییچه وله با هر جاکشی لازم شود هم اندازه میشود . زمانی فقط تخصص باد زدن انواع نهادهای خاکستری مخالف را داشت . یعنی شما شب لالا میکردی صبح دویچه وله یک نهاد و تشکل سیاسی جدید در سینی تعارف میکرد که فقط بوی تاپاله نمیداد ، حالا از درعقب تکامل یافته و از تبلیغ تشکل و نهاد رسیده به تعارف تاپاله به عنوان روشنفکر ...

 

پیامی هم از کمونیستی جا مانده در قرن 20 آمد که بیا عضو حزب سلطنت مشروطه شو تا با شعارپیمان نوین به پیشباز سکولاریسم دموکراسی برویم و جامعه بی طبقه توحیدی را با خشت یزدی بسازیم تا کرونا مغلوب شود و بعد  اسلام رحمانی در قرون آینده باز هم بچپانیم...

 

گفتم چند لحظه مهلت بده ببینم چکار باید کرد رفیق ؟ الان که دیر وقته و ادارات بسته شده است . فردا اول وقت اداری ساعت هشت صبح بیا زیر پل ... خبرنگار دویچه وله هم به عنوان متخصص هست . خلاصه برام دعا کنید .

 

 

جای پاول یوزف گوبلز خالی نیست ...

 

http://www.tipf.info/iraj,mesagu,dar,tagvime,tarikh.htm 

 

 

14.11.2020

اسماعیل هوشیار

 

شکست ترامپ و تعمیق بحران در بریتانیا

شکست ترامپ و تعمیق بحران در بریتانیا

بالاخره شکست انتخاباتی ترامپ در آمریکا مسجل شد. در حالیکه ترامپ کماکان از قبول نتیجه انتخابات امنتاع کرده و از خط و نشان کشیدن های خود دست نکشیده است، سردمداران احزاب دمکرات و جمهوری خواه در آمریکا، با ارسال پیام تبریک به بایدن، خواهان پایان یافتن داد و فغان ها و خیمه شب بازی ترامپ شده اند تا مانع ریزش بیشتر زرق و برق پوشالی بنیادهای دمکراسی پارلمانی و "دمکراسی کشور اول دنیا" شوند. از شکست ترامپ بعنوان "پیروزی دمکراسی" و قبول این شکست را احترام به این دمکراسی مینامند. تا مانع ارتعاش این شکست، نه فقط در آمریکا، بلکه در صحنه سیاسی بین المللی شوند. تلاشی که از همان لحظه شروع شکست خورد و قادر نشد مانع رسیدن ارتعاش آن شود.

یکی از اولین تاثیرات این شکست را می توان در بریتانیا و در به هم ریختن بسیاری از طرح و نقشه های احزاب بورژوازی پارلمان نشین در این کشور مشاهده کرد. دو حزب اصلی، حزب محافظه کار و حزب کارگر، هر دو برنامه خود را بر اساس دنیایی ریخته بودند که ترامپ سرکرده آن بود.

از یکطرف جانسون، با اتکا به سرکردگی ترامپ، با دامن زدن به احساسات ناسیونالیسم و در بوق و کرنا کردن "توانایی های اقتصادی و تجارتی بریتانیا" و تکرار شعار "بریتانیا اول!"، با اعتماد به نفس بالایی دم از خروج از اتحادیه اروپا بدون هر نوع توافق تجاری و .... زد، بر طبل "باز شدن امکانات جدید" و روابط تجاری تازه با همتای خود در آمریکا کوبید و نمایندگان راست افراطی در دولت، به ارائه قوانینی مشابه قوانین "ضد مهاجرتی" ترامپ چون ممانعت از ورود "خارجیان" به "بهشت بریتانیا"، دست به ساختن دیوارهای قانونی زده و بر تبلیغات شان علیه "ریخت و پاش های" دست و پا گیر اتحادیه اروپا و ... افزودند.

تا همین امروز، مذاکرات میان نمایندگان دولت بریتانیا و اتحادیه اروپا در مورد برگزیت، همانطور که انتظار می رفت، پس از ۱۱ ماه "دوره انتقالی"، همچنان بی نتیجه مانده است و در صورت عدم توافق، در پایان مهلت یکساله، بریتانیا بدون معاهده ای تجاری از اتحادیه اروپا خارج خواهد شد. بدون شک این مذاکرات نیز، همچون هر رابطه تجارتی دیگر، منوط به یکسری بده و بستان ها، و دعوایی درون طبقاتی ما بین طرفین مذاکره می باشد. اما، مهمتر از این، در غیاب ترامپ و حمایت وی از بریتانیا در مقابل اتحادیه اروپا، عدم دستیابی به یک توافق همه جانبه و دو طرفه، بورژوازی بریتانیا را در شرایط به شدت نامناسبی قرار خواهد داد. تشخیص این شرایط نامناسب و مخاطرات جدی خروج بدون توافق، امروز حتی تندروترین جناح های بورژوازی را بمراتب محتاط تر و دست به عصاتر کرده است و پیشبرد برگزیت را با سوالت اساسی تری روبرو کرده است.

علاوه بر این، عقب نشینی ها و چرخش های مداوم دولت در رابطه با کرونا، وعده ها و ادعاهای پوچ دولت در مقابله با کرونا، در نجات زندگی مردم و پیامدهای اقتصادی آن، چنان جانسون و دولتش را بی اعتبار کرده است که دیگر حتی سر وصدای نمانیدگان پارلمانی حزب محافظه کار را هم درآورده است. افتضاح سیاست های تا كنونی این دولت و عدم توانایی آن در ارائه حتی طرح ها و عملی کردن اقداماتی مشابه سایر کشورهای اروپایی چون فرانسه و آلمان به حدی رسیده است که دیگر ادعاهای توخالی جانسون و کابینه اش خریداری ندارد. امروز بریتانیا بیشترین تعداد کشته شدگان ناشی از کرونا را در اروپا دارد و در دنیا پس از آمریکا، برزیل و هند، در رتبه چهارم قرار گرفته است.

در عین حال در این جامعه، روز به روز به تعداد بیکاران اضافه میشود، فقر چنان افزایش یافته که آنرا در پنجاه سال اخیر بی سابقه اعلام کرده اند، و نارضایتی عمومی گسترش پیدا کرده است. این وضعیت و شکست انتخاباتی یکی از پر و پا قرص ترین مدافعان برگزیت، خالی شدن صحنه از یکی از عناصر راست افراطی، بر پیشبرد پروژه برگزیت سایه ای از ابهام، تردید و نگرانی و مخاطرات انداخته است. برگزیت امروز، بر بستر پاندمی کرونا، دیگر نه برگ برنده انتخاباتی، بلکه یکی دیگر از عواملی است که موقعیت جانسون و دولتش را دگرگون و با مخاطرات جدی روبرو کرده است.

اپوزیسیون پارلمانی بریتانیا، نیز، وضع بهتری ندارد. اگر دیروز حزب دمکرات آمریکا، با استناد به شکست انتخاباتی کوربین در بریتانیا، بایدن را در مقابل ‌برنی سندرز انتخاب کرد، حزب لیبر نیز، در پس از انتخابات اخیر، برای تغییر موقعیت انتخاباتی خود و تبدیل شدن به حزب "نه چپ و نه راست، بلکه سانتر"، کی یر استارمر را به رهبری خود انتخاب کرد. انتخابی که قرار بود به هرگونه تشابه احتمالی این حزب با کوربین و چپ پارلمانی، پایان دهد. سرعت این جهت گیری، و ابراز آشکار آن با مثلا انداختن عکس "یهودی ستیزی" بر گردن کوربین، به حدی بوده است که تعدادی از اتحادیه ها را وادار به هشدار علنی و رسمی به رهبری حزب لیبر کرده است. ظاهرا پیروزی بایدن در انتخابات امریکا چرخش به راست در حزب کارگر بریتانیا، برای پیروزی در انتخابات آتی، را موجه و مشروع میکند.

اولین ارتعاش شکست ترامپ در امریکا به بریتانیا رسید. دربریتانیایی که برگزیت و کرونا، بحران سیاسی در بالا را دامن زده بود، انتخابات امریکا بن بست دولت بریتانیا، شکاف در بالا و کشمکش در درون دو حزب را به نقطه حساسی رسانده است. جامعه و مردمی که یکبار برای مقابله با راست افراطی، که با علم کردن برگزیت بر موج ساختارشکنی سوار شده بود، امید خود را به بخش دیگری از "چپ پارلمانی" گره زد و حول آن گرد آمد، نا امید از این "چپ" و اینبار برای ممانعت از در هم پاشیدن جامعه و به هم ریختگی، دوباره راست را به قدرت نشاند. اما این همه واقعیت نیست. شکست ترامپ و راست ساختارشکن در امریکا، بی آبرویی جانسون، این سمبل راست پوپولیست، بن بست حزب لیبر و چرخش به راست آن، یکبار دیگر مسائل اساسی را روی میز جامعه خواهد آورد. 

عدم اعتماد به بالا، پوچی "دمکراسی پارلمانی"، عدم مقبولیت کل این ساختار همچنان پا بر جاست. پیروزی سانتر در حزب لیبر، تیر دیگری به توهم به "چپ پارلمانی" بود. امروز این واقعیت که کلید اصلی گذر از این بن بست تکراری، تنها در دست طبقه كارگر و کمونیستهای آن است در مقابل جامعه قرار گرفته است. عروج کمونیسم طبقه ای که قادر است این دایره ممتد را بشکند و راه حلی رادیکال برای تغییر بنیادهای حاکم در مقابل جامعه برای انتخاب قرار دهد، نیازی عاجل است. 

 

امریکا و عروج و سقوط ترامپ

چهارسال پیش ترامپ، بر متن بی اعتمادی عمومی مردم امریکا به حاکمیت و احزاب سیاسی، به پارلمان و کنگره، به نمایندگان و الیت سیاسی و.... بعنوان رئیس جمهور انتخاب شد. ترامپ، این نماینده تحرک اولترا راست و ارتجاعی بورژوازی، بعنوان نماینده و سخنگوی نارضایتی عمومی از فقر و فلاکت و ریاضت اقتصادی، سرخوردگی مردم از وعده های پوچ و دروغین سیاستمداران و میدیای رسمی و تقابل با ساختار موجود در امریکا به کاخ سفید راه یافت. انتخاب ترامپ را همگان زمین لرزه بزرگی نامیدند که پس لرزه های آن را در اروپا، خاورمیانه و خاور دور میشد مشاهده و حس کرد. زمین لرزه ای که تا جائیکه به امریکا برمیگردد به شکافهای اجتماعی در ابعاد گسترده ای دامن زد. چهار سال پس از عروج ترامپ و ترامپیسم، مردم امریکا دست ردی به سینه این ساختار شکنی دست راستی و اولترا ارتجاعی زدند. ترامپ شکست خورد اما جامعه امریکا را قطبی تر از همیشه، با شکافهای عمیق اجتماعی و طبقاتی، با یک راست میلیتانت و مدعی قدرت، با مردمی فقر زده تر، محروم تر، مردمی که کرور کرور قربانی کرونا و پیامدهای آن میشوند، مردمی خشمگین و سرخورده اما تهییج شده و آماده جنگ، به جا گذاشت.

تا جائیکه به امریکا برمیگردد، پایان انتخابات ریاست جمهوری، آغاز دور جدیدی از معضلات و کشمکشهای سیاسی و اجتماعی در امریکای شقه شقه شده است. امروز تبدیل "یک امریکا، دو ملت" به "یک امریکا، یک ملت"، پایان دادن به شکافهایی که میتواند به خشن ترین شکل آن، چه در ابعاد "قانونی" و دیپلماتیک و "مشروع" و چه "غیر قانونی" و خیابانی و "غیر مشروع"، سرباز کند، مهمترین اولویت هیئت حاکمه امریکا و بایدن، "برنده" این انتخابات، است.

از طرف دیگر مردمی که برای تقابل با نژادپرستی سیستماتیک و ساختاری، به امید قبول مسئولیت دولت در قبال کرونا از ایمنی پزشکی و طب رایگان تا بیکاری و فقر ناشی از آن، به امید عدالت اجتماعی و مقابله با راسیسم و همه آن گند و کثافاتی که ترامپ نماینده آن بود، به بایدن رای دادند، بایدن و سیاستها و اقدامات عملی او را زیر نظر دارند. این مردم زیر فقر و تبعیض و نژادپرستی و کرونا خورد شده و شقه شقه شده را با وعده های پوچ و پز "من نماینده التیام زخمها هستم" نمیتوان راضی کرد.

در ابعاد جهانی اما شکست ترامپ معانی دیگر و پیامدهای دیگری خواهد داشت. برخلاف تبلیغات میدیای رسمی و ادعاهای بایدن و حزب دمکرات جهان پسا ترامپ، الزاما جهان آرامتر و صلح آمیزتری نخواهد بود. برعکس سیاست "بازگشت امریکا به جامعه جهانی" و "کسب مجدد موقعیت برتر امریکا در دنیا"، اسم رمز سهم خواهی بیشتر امریکا در جهان، که امروز از طرف حزب دمکرات عنوان میشود، میتواند بوی باروت و خون و جنگ بدهد.

اعلام بازگشت امریکا به سازمان جهانی بهداشت و پیمان پاریس و بهبود رابطه با ناتو و اروپا اساسا در راستای همین سیاست عمومی "بازگرداندن اعتبار به امریکا" و اساسا تجدید نظر در سیاستهای "افراطی" ترامپ و  پایان دادن به "تقابلهای نالازم" است. سیاستهای پایه ای و ادامه "تقابلهای لازم"، بدون عروتیزها و رفتار نامتعارف و لمپنانه ترامپ، برجای خود باقی خواهد ماند. وعده های حل مسئله فلسطین، بازگشت امریکا به برجام و کم کردن فشار به ایران، پایان جنگ اقصادی با چین و تقابل جدی با روسیه همه و همه تابعی از سیاست عمومی تر حزب دمکرات امریکا است.

تاثیرات شکست ترامپ در جهان نه از زاویه شیفت در سیاستهای خارجی دولت امریکا، که از زاویه تاثیرات اجتماعی آن بر عقب راندن و تضعیف نیروهای اولترا راست ارتجاعی و پوپولیست در اروپا و کم کردن فشار آنان به اتحادیه اروپا، از زاویه تاثیرات اجتماعی آن بر موقعیت متحدین ترامپ مانند نتانیاهو و جانسون و .... در مقابل نارضایتی و اعتراض رادیکال از پائین، باید دید. شعار "بعد از ترامپ نوبت نتانیاهو است" در اسرائیل و "بعد از ترامپ نوبت جانسون است" در بریتانیا، فوری ترین پیامدهای فرا امریکایی شکست ترامپ و این پوپولیسم راست است.

ترامپ در انتخابات امریکا شکست خورد اما ترامپیسم، بعنوان راست ترین و ارتجاعی ترین نوع اعتراض به ساختار سیاسی موجود و "متعارف"، با زمخت ترین و لمپنانه ترین بیان و روشها، بعنوان جنبشی برای مهار کردن این اعتراض و سرخوردگی و نفرت مردم از سیستم حاکم و تبدیل آن به نفرت قومی، ملی، جنسی و مذهبی و نژادی، به شقه شقه کردن صف همین مردم معترض به وضعیت موجود، در امریکا ریشه دوانده است. امروز نژادپرستی، راسیسم، ضدیت با برابری زن، فرهنگ مذهبی و مردسالارانه، ناسیونالیسم در ارتجاعی ترین شکل آن، ضدیت با "خارجی" و .... همه و همه قویتر، عریانتر و بخشا سازمان یافته تر در جامعه و در ساختار اداری و قانونی امریکا ریشه دوانده است. پیروزی بایدن با تفاوت دو درصد از ترامپ و آراء بالای ترامپ، بیان این واقعیت و بیانگر اوضاع بحرانی امریکا است.

نه بایدن و نه حزب دمکرات و کنگره و ... رسالت و ظرفیت عقب زدن ترامپیسم و ریشه کن کردن آن را ندارند. کارشان این نیست وعلیرغم ادعاهایشان برای این تقابل ریشه ای به قدرت نرسیده اند. این امر جنبشی عمیق، رادیکال، اجتماعی و عدالتخواهانه است. جنبشی که نشانه های آن در تحرکات اخیر در امریکا دیده میشد. جنبشی که باید نه فقط در مقابل ترامپیسم که در مقابل سیستم و ساختاری که ترامپ ادعای مقابله با آنرا داشت تمام قد بایستد و آنرا به جدال بکشد. جدالی که ترامپ و ترامپیسم آنرا مهار کرده و به تعویق انداخت!

۱۲ نوامبر ۲۰۲۰

 

 

هفت تپه یعنی: قدرت از پایین و با اتحاد، اعمال میشود!

هفت تپه یعنی: قدرت از پایین و با اتحاد، اعمال میشود!

بیش از ده روز مقاومت یك‌دست و متحدانه كارگران هفت‌تپه، یك پیروزی شیرین دیگر را رقم زد؛ كارگران به دنبال آزادكردن نمایندگان خود از زندان، توطٸه اخراج نمایندگان‌شان از كار توسط استانداری و با توسل به لشكركشی نظامی به صحن كارخانه را باطل و درهم شكستند و نمایندگان و همكاران اخراجی خود را به صفوف كارگران برگرداندند؛ توطٸه تفكیك و پاكسازی نمایندگان صدیق كارگران هفت تپه از كارخانه و محل كار توسط كارفرما و عمال حاكمیت، به سنگر اتحاد و مقاومت هفت‌تپه‌ای‌ها اصابت كرد و نازا و بی‌ثمر ماند؛ حق‌خواهی كارگران با تكیه بر اهرم اتحاد و زور طبقاتی آنها، دنده دیگری رو به جلو در شرایط امروز مبارزه طبقاتی كار و سرمایه در ایران عوض كرد. تا همین‌جا كارگران هفت‌تپه و طبقه كارگر در ایران قویتر و متحدتر از این كشمكش و جنگ طبقاتی بیرون آمده‌اند؛ تلاش و مبارزه جمعی برای حل مسائل مشترك و طبقاتی منوط به وجود سطح بالایی از روحیه همبستگی و آگاهگری در صفوف طبقه كارگر است. «اتحاد، اتحاد»، «تفكیك نكنید، ما زور داریم»، «شرافت و انسانیت طبقاتی است»، «كارگر می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد»، «توهین به كارگر توهین به شعور اجتماعی انسان است» گویای همین واقعیت است. این پیروزی را باید تبریك گفت!

     بارقه‌های نبرد بر سر بقاء و معیشت و رفاه آغاز شده است و روز به روز تفكیك بیشتری در صفوف ارودی كار و اردوی سرمایه در ایران ایجاد می‌كند؛ فقر و نابرابری، بیکاری رو به ‌گسترش و بی‌ثباتی شغلی، فساد ساختاری، ناکارآمدی نظم حاكم و مواردی از این دست از عوامل انباشت نارضایتی است و نیاز به سنگر اتحاد از پایین و اعمال قدرت از پایین را روی میز رهبران و پیشروان طبقه كارگر و فعالین عرصه‌های اجتماعی قرار داده است؛ در شرایطی که جامعه تحت فشار و احساس ناایمنی پیرامون مسٸله معیشت و رفاه همگانی قرار دارد، تامین امنیت و بقاء و انسجام جامعه به صدر اولویت‌های طبقه كارگر رانده می‌شود. امروز سنگر مبارزه برای معیشت و رفاه كه اساسا طبقه حاكم از تامین آنها سرباز می‌زند به یك كشمكش و جنگ طبقاتی آشكار در جامعه دامن زده است.

     هفت تپه ثابت كرده است كه چگونه می‌توان مانع سقوط جامعه به دره فقر و بیكاری شد، چگونه می‌توان مانع از هم گسیختن روابط اجتماعی شد، چگونه می‌توان سیاست تفرقه كارفرما و عوامل دولت را به شكست كشاند؛ چگونه می‌توان سدی در مقابل هجوم افسارگسیخته دولت به سطح معیشت طبقه كارگر بست، چگونه می‌توان حاكمیت را مجبور به تامین ابتدایی‌ترین مطالبات و خدمات اجتماعی كرد، و در یك كلام چگونه می‌توان سیاست پیشگیرانه در مقابل این هجوم به زندگی احاد جامعه و طبقه كارگر را اتخاذ كرد.

     هفت تپه نشان داد كه پیچ و مهره سازه «معیشت و رفاه» بر بنیان مجمع عمومی و اتحاد طبقه كارگر تنظیم و بسته می‌شود. شرایط پیش رو باید «فرصتی» برای برپا كردن سنگر مجامع‌عمومی و متحدكردن كارگران در سایر بخش‌های طبقه كارگر باشد، سنگری که مبارزات حق‌طلبانه هفت‌تپه‌ای‌ها را یكی پس از دیگری به پیروزی رسانده است. احساس تعلق طبقاتی، اعتماد و مسئولیت‌پذیری و گرایش به همکاری و تعاون از مهم‌ترین نمودهای انسجام در سنگر هفت‌تپه‌ای‌ها به ‌شمار می‌آید. گسیختگی و انشقاق، محدودنگری و انفصال، سیاست سردواندن و سركارگذاشتن كارگر توسط كارفرما، جایی در دم و بازدم مبارزات در هفت تپه ندارد. این تعیین‌كننده‌ترین عاملی است كه شكاف بر سر معیشت و رفاه و منفعت طبقاتی را در اردوی حاكمیت با اردوی طبقه كارگر ناگزیر تشدید كرده است؛ پل‌های پشت‌سر فرو ریخته‌اند و صف دوست و دشمن بر سر مسٸله معیشت و حق‌خواهی تفكیك شده است، و هر كدام با تكیه بر اهرم‌ها و سنگرهای واقعی اعمال قدرت خود، دیگری را به مصاف و نبرد می‌طلبند. این شفافیت و حق‌خواهی در مبارزه با تكیه بر مكانیسم مجمع‌عمومی، مهم‌ترین فاكتور اجتماعی است كه تا هم اكنون پیروزی در این نبرد را ازآن كارگران هفت‌تپه كرده است.

     تجربه هفت‌تپه نشان داد كه اساس تسلیم كارفرما و دولت به تعهدات‌شان، اساس تثبیت پیشروی طبقه كارگر در تكیه بر اهرم قدرت از پایین ممكن است؛ این تنها مسیر سدبستن در مقابل تعرض مداوم دشمن به سطح معیشت و زندگی احاد كارگر در جامعه است. طبقه كارگر ایران صاحب چنین تجربه غنی است؛ تجربه‌ای كه از اعتصابات كارگران اراك، هپكو، فولاد و هفت تپه در خلال دو سال گذشته تاكنون خود را به انحاء مختلف به ثبوت رسانده است؛ تجربیاتی كه به كرات این حكم تاریخی در مبارزات بی‌وقفه طبقه كارگر در كل جهان را نشان داده است كه «قانون چیزی جز توازن قوا بین اردوی طبقه كارگر و اردوی دشمنانش نیست». این حكمی است كه بر پیشانی هر مبارزه و هر سنگر كارگری در ایران امروز حك شده است كه در جدال و كشمكش بر سر بقاء و معیشت و رفاه، فقط و فقط كارگر متحد میتواند پیروز میدان شود.

     یكپارچه‌كردن این مبارزه به نفع طبقه كارگر در گرو فراهم كردن ظرفی است كه دخالت مستقیم و پیوسته كارگران را در پیشبرد مبارزه طبقاتی تامین كند؛ ظرفی كه توطٸه‌های كارفرما و و حاكمیت را خنثی كند، اعتصاب را به پیروزی برساند، حقوق‌های معوقه را از حلقوم دولت و كارفرما بیرون بكشد، بیمه بیكاری را تحمیل كند، كارفرما را به پای میز محاكمه بكشد، فساد و رشوه خواری نهادهای حكومتی را افشاء كند، شوراهای اسلامی كار و نهادهای زرد دولتی را جارو كند، تعرض بورژوازی و دستگاه سركوب آن را عقب بزند و امنیت رهبران و آژیتاتورهای كارگری خود را تامین كند. هفت‌تپه نشان داد كه این امر، كاملا عملی است و در گرو درایت کارگران پیشرو و التزام نمایندگان کارگران به ضرورت سازمان‌دهی و تنظیم مجمع‌عمومی و یكپارچه‌كردن قدرت اتحاد كارگران در این ظرف است. كارگر هفت‌تپه تنها با تكیه بر این خرد جمعی و اتحاد قدرتمند در مجمع‌عمومی به نقطه قدرت خود پی پرده است و آگاه‌تر و با تجربه‌تر شده است. تنها با تکیه به این آگاهی و تجربه جمعی است که جای هر نماینده دستگیرشده را ده‌ها نماینده دیگر پر می‌كنند و سنگر و سكو را نگه می‌دارند.

    هفت‌تپه نشان داد كه كارگر در جامعه به تنهایی و بدون سنگر فاقد قدرت است و به جایی نمی‌رسد؛ كارگری كه منتظر اعجاز از طرف كارفرما و حاكمیت است، كلاهش پس معركه است؛ نشان داد كه قدرت واقعی كارگر در اتحاد و به‌هم‌بافته‌شدنش در ظرف طبقاتی خود است. این آن چشم‌اندازی است كه سایر بخش‌های كارگری از جمله كارگران نفت، راه آهن، خودروسازی‌ها، كارگران برق و پتروشیمی‌ها جهت اعمال قدرت خود بر كارفرما و «تعهد» حاكمیت به «وعده‌هایش» را به پیروزی می‌رساند؛ این آن چهارچوبی است كه خشت پیروزی طبقه كارگر ایران روی آن چیده می‌شود.

 

۱۲ نوامبر ۲۰۲۰

 

تروریسم و کاپیتالیسم سازندگان تروریسم اسلامی

جنایات تکان دهنده اخیر تروریستهای اسلامی در فرانسه و افغانستان و اتریش این واقعیت تلخ را دوباره یادآوری کرد که تروریسم به گوشه ثابت زندگی در عصر ما تبدیل شده است. در قبال این زخم عمیق بر پیکر انسانیت، سئوالات کهنه و جدید دوباره مطرح شده اند. زمینه ها و علل این تروریسم کجا است؟ ریشه در چه نظم و مناسباتی دارد؟ هیولای تروریسم اسلامی چگونه برپا شد و نقش دولتها و قدرتهای غربی در این ماجرا چیست؟ راه موثر مقابله با تروریسم چیست؟ اینها و سئوالات متعدد دیگر نه تنها در مقابل الیت سیاسی، بلکه در مقابل شهروندان جوامع بشری امروز خود را مطرح کرده و پاسخ میطلبند. برای جواب به این سئوالات و مسائل در نگاهی فشرده علل و عوامل و بستر رشد و گسترش تروریسم اسلامی را بررسی میکنیم.

 

تروریسم و کاپیتالیسم

پنج سال قبل در خلال حمله پلیس فرانسه به خانه ای در محله سن دنی پاریس برای دستگیری عاملان ترورهای سیاه سیزده نوامبر ۲۰۱۵ یکی از خبرنگاران، گذرا و در حاشیه اشاره کرد، که "این محله جزو فقیرترین و محرومترین" محلات فرانسه و پاریس است که "گروههای تروریستی اینجا رشد زیاد داشته اند". همین اذعان حاشیه ای گزارشگر مدیای رسمی و نان به نرخ روز دولتهای غربی، سرنخی به زمینه واقعی شکلگیری تروریسم اسلامی در دنیای معاصر است که عامدانه از جانب دولتها، ایدئولوگها و رسانه ها و مفسران با وجدان بورژوایی مسکوت گذاشته میشود. آنها برای تطهیر نظم ضد انسانی حاکم این واقعیات را مسکوت میگذارند و رشد تروریسم را به "رشد ایدئولوژی عصر حجری  یک عده انسان خرافی" گره میزنند. به روی نامبارک خود نمیاورند که چگونه تروریسم اسلامی از همین "فقر و تبعیض و محرومیت" ناشی از نظم جهنمی سرمایه نیرو میگیرد. میخواهند فراموش شود که جنبش اسلام سیاسی و تروریسم آن بنا به نیاز نظم هار سرمایه و منفعتها و مصلحتهای قدرتهای غربی پروبال گرفت و اینچنین ابعاد خطرناک پیدا کرد. از خاورمیانه و افغانستان و ایران و دیگر کشورهای اسلام زده، تا پاریس و نیویورک و لندن و مادرید و وین و پایتخت دیگر کشورهای اروپایی تروریسم اسلامی ماهرانه از تبعیض، نابرابری عمیق اقتصادی و سیاسی، فقر و بیکاری و بی امکانی تحمیل شده بر جوامع بشری توسط نظم ضد انسانی سرمایه داری بهره برداری میکند و آن را مبنای رشد و گسترش خود قرار داده است. محله ها و گتوهای ایجاد شده در شهرهای بزرگ اروپا به مرکز استیصال و درماندگی و له شدن اراده انسانی بخشهای وسیعی از مردم و مشخصا نسل جوان سرخورده تبدیل شده، که متاسفانه در غیاب راه حل و آلترناتیو رادیکال و انسانی و سوسیالیستی، جنبش ارتجاع اسلام سیاسی با وعده دروغین رهایی از این وضعیت ناهنجار از میان آنها نیرو میگیرد و شبکه های تروریستی و انتحاری خود را سازمان میدهد. این مکانیسم است که بخش عمده ای از جوانان تا مدتی قبل دیسکو برو و غیر خرافی  و غیر اسلامی با توهم مقابله با "تبعیض و نابرابری و احیای کرامت و حرمت انسانی" جذب داعش و طالبان و القاعده و النصره و حزب الله شده و به اقدامات انتحاری دست میزنند. نطفه گرفتن جریانات تروریست اسلامی و لذا تروریسم دنیای معاصر، برخلاف پروپاگاند وارونه برای مهندسی افکار عمومی و ادعای پوچ سران مرتجع جهان سرمایه، نه نتیجه ابتکارات و قدرت جاذبه ایدئولوژی خرافی و ضد انسانی مشتی آدم خرافاتی و پشمالوی از گور برخاسته ۱۴ قرن قبل، بلکه ریشه در نظم ضد انسانی سرمایه داری معاصر و تبعیض و استثمار و ستم تحمیل شده بر صف انسانیت و بشریت امروز دارد. تروریسم معاصر جزو لاینفک کاپیتالیسم معاصر و مبارزه قطعی با آن بخش لاینفک مبارزه ضد کاپیتالیستی این دوره است.

 

تروریسم اسلامی و مسئله فلسطین

یک بعد مهم منبع تغذیه تروریسم اسلامی مسئله حل نشده فلسطین است. بیش از نیم قرن اشغال فلسطین توسط دولت جنایتکار اسرائیل مورد حمایت آمریکا و فرانسه و انگلیس و دیگر کشورهای غربی، رنج و محنت و مصائب غیر قابل تصور مردم فلسطین عامل مهم قدرت گیری اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در خاورمیانه و کشورهای اسلام زده است. اقدامات و سیاستهای فوق ارتجاعی و ضد انسانی دولت تروریست اسرائیل با حمایت هیات حاکمه آمریکا  و دولتهای غربی و به ویژه در چهارسال اخیر با پشتیبانی صد درصدی ترامپ فاشیست، علیه مردم فلسطین مساعدترین شرایط را برای تقویت تروریسم اسلامی از جمله حماس و جهاد اسلامی و القاعده و داعش و طالبان و کل تروریسم اسلامی در خاورمیانه فراهم کرده است. همدستی آمریکا و غرب با اسرائیل در پایمال کردن حقوق مردم فلسطین موجب نفرت عمیق و ایجاد حس انتقام جویی است که چند دهه است اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی بر آن سرمایه گذاری میکند. سیاستهای دولت تروریست اسرائیل و حمایت آمریکا و غرب مستقیما موجب  گسترش تروریسم اسلامی در خاورمیانه و جهان بوده و قدرتهای غربی و دولت تروریست اسرائیل نورچشمی آنها در پیدایش و گسترش پدیده تروریسم اسلامی علیه جوامع بشری مجرمین مهم و قابل مجازاتند. حماس و جمهوری اسلامی و عربستان سعودی و طالبان و القاعده و داعش و حشد شعبی این دشمنان بشریت هرکدام به سهم خود از زخم عمیق مردم فلسطین بهره برده و تقویت شده اند. لذا یک فاکتور مبارزه جدی علیه تروریسم اسلامی شکست سیاستهای جنایتکارانه دولت اسرائیل و حامیان غربی آن در قبال مردم فلسطین و به کرسی نشاندن اراده مردم فلسطین برای تحقق اهدافی است که بیش از نیم قرن است برای آن مبارزه میکنند. در قدم اول حل قطعی مسئله فلسطین و استقرار دولت فلسطینی همطراز دولت اسرائیل در خاورمیانه کلید مسئله است که تاکنون دولت قومی تروریستی اسرائیل با اتکا به حمایت آمریکا و غرب از این راه حل کارساز و ساده سرباز میزند. تا این اتفاق نیفتد تروریسم اسلامی کماکان بریک منبع مهم تقویت خود اتکا دارد. 

 

تروریسم اسلامی، کمربند سبز و جنگ سرد!

نضج گرفتن تروریسم اسلامی در بطن مصائب نظم سرمایه و به علاوه تقویت آن بربستر تبعیضات و اشغالگری و سرکوب مردم فلسطین توسط اسرائیل، هنوز تروریسم اسلامی را به هیولای درنده امروزی در ابعاد جهانی تبدل نکرده بود. اتفاقات بعدی به دست آمریکا و غرب و متحدان منطقه ایش موجب گسترش عروج اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در ابعاد خطرناک امروز شد. عروج اسلام سیاسی و تروریسم آن با شاخه های مختلف جنایتکارش محصول دوران جنگ سرد و تقابل آمریکا و غرب در مقابل شوروی و بلوک شرق سابق است. این را سران قدیم و جدید دول غربی و آمریکا بر زبان میرانند و از آن شرم ندارند. در پایان دهه هفتاد میلادی و آغاز دهه هشتاد در بطن تقابل دو بلوک "غرب و شرق"، آمریکا و متحدانش با دکترین ایجاد کمربند سبز در مقابل شوروی، در دو اقدام تقریبا همزمان موجب عروج اسلام سیاسی شدند. اولا در جریان تحولات سیاسی ایران سال ۱۹۷۹و سقوط رژیم سلطنت آگاهانه و نقشه مند به استقرار جمهوری اسلامی ایران کمک کردند که به منبع الهام بخش اسلام سیاسی در دنیا و گسترش تروریسم اسلامی در ابعاد بین المللی تبدیل شد. دوما در افغانستان مجاهدین اسلامی را در مقابل دولت مورد حمایت شوروی در آن کشور شکل دادند. با پول و اسلحه پنتاگون و دولتهای متحد و مرتجع آمریکا در منطقه جانوران اسلامی را به نیروی قدرتمند نظامی و سیاسی تبدیل کردند، موجب سقوط دولت مورد حمایت شوروی در افغانستان شدند. به قدرت رسیدن جریانات تروریستی مجاهدین افغان و سپس طالبان و القاعده بدون کمک دولت جنایتکار آمریکا و متحدان غربی اش ممکن نبود. در نتیجه عروج اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در ایران و افغانستان با حمایت آمریکا و غرب، ابتدا پایه های خود را در خاورمیانه کوبیده و مرحله به مرحله خود را تقویت کرد و امروز به قیمت رنج و محنت انسانهای بیشمار به تهدید بزرگ علیه انسانیت تبدیل شده است.

 

یازده سپتامبر: زورآزمایی تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی غرب!

دیری نپایید تا تروریسم اسلامی ساخته و پرداخته دست آمریکا و غرب، اینبار گریبان سازندگان خود در غرب را بگیرد. واقعه جنایتکارانه و دلخراش یازده سپتامبر۲۰۰۱ اوج عکس العمل تروریسم اسلامی در مقابل تروریسم دولتی آمریکا و غرب و کارکرد آنها در کانونهای بحرانی دنیای امروز و خاورمیانه بود. تروریسم اسلامی با هدف قرار دادن شهروندان بی آزار در برجهای دوقلوی نیویورک  و با به لرزه درآوردن ساختمان پنتاگون اولین نیرویی بود که جنگ را به خاک آمریکا کشاند و خود را به عنوان قطب تروریستی جهانی مطرح کرد. آمریکا و میلیتاریسم و تروریسم آن تحت رهبری گانگستری جانی، "بوش پسر" با همراهی دولت انگلیس و به خط کردن بخش عمده دولتهای غربی و منطقه خاورمیانه به تکان درآمد تا به قول خود تروریسم را شکست دهند. ابتدا افغانستان و سپس عراق به میدان جنگ و لشگرکشی آمریکا و انگلیس و متحدانشان تبدیل شد. سقوط طالبان در ضرب اول موقعیت جهانی تروریسم اسلامی را تضعیف کرد، اما برخلاف ادعاهایشان نتوانستند این جریان را شکست دهند، برعکس موجودیت امثال طالبان و القاعده نهادینه و ماندگار شد، و اکنون طالبان با حمایت مستقیم دولت فاشیست ترامپ در مسیر بازگشت به قدرت در افغانستان است. اشغال عراق، سقوط صدام و حاکم شدن سناریوی سیاه غیر قابل کنترل برای خود اشغالگران و دولت مذهبی قومی که حاکم کردند، فرصت تعیین کننده را برای تروریسم اسلامی و القاعده و سپس داعش مهیا کرد، که اتفاقا با حمایت مستقیم متحدان منطقه ای غرب، امثال عربستان و ترکیه و قطر و حمایت غیر مستقیم خود غرب بار دیگر و قدرتمند در صحنه ابراز وجود کنند. در قدم بعدی سناریوی سیاه حاکم شده در سوریه فرصت بسیار مهمتر را در اختیار تروریسم اسلامی و مشخصا داعش قرار داد، تا مدتهای زیاد با کنترل بخش مهمی از جغرافیا و امکانات مادی آن کشور "خلافت اسلامی" خود را اعلام کند و بخشی از جغرافیای عراق هم را به خود ضمیمه کند. در نتیجه در بررسی این پدیده می بینیم گسترش تروریسم اسلامی مستقیم و غیر مستقیم ماحصل حمایتها و یا جنگ و دخالتگریهای نظامی آمریکا و غرب در خاورمیانه، افغانستان، عراق، سوریه و در یک کلام عمدتا محصول تروریسم دولتی غرب به رهبری آمریکا است. این واقعیت انکارناپذیر را در سالهای اخیر تونی بلر جنایتکار و همدست بوش پسر و هیلاری کلینتون و ایدئولوگهای دولتهای غربی اعتراف کرده اند.  

 

در نتیجه، در بررسی چرایی عروج تروریسم اسلامی به این نتیجه میرسیم، کاپیتالیسم و قدرتهای بزرگ آن خود سرمنشاء تروریسم و ایجاد ناامنی جهان معاصر هستند. خودشان هیولای تروریسم اسلامی را ایجاد کردند و به جان شهروندان جامعه در خاورمیانه و اروپا و آمریکا و آفریقا و اقصی نقاط جهان انداختند و سران قدرتها و دولتهای غربی در کنار سران تروریست اسلامی خود مجرم و قابل مجازاتند. در مقطع یازده سپتامبر به روشنی اعلام کردیم جنگ و لشگرکشی و اقدامات نظامی آمریکا و غرب چیزی جز تشدید اقدامات قطبهای تروریستی نیست و نه تنها به تروریسم پایان نمیدهد، بلکه عمیق تر و گسترده تر از قبل آن را ماندگار میکند و امروز آن را می بینیم. مبارزه رادیکال و موثر علیه تروریسم باید همه جانبه علیه همه زمینه ها و ریشه ها و آکتورها و نیروهای این پدیده ضد انسانی قد علم کند و به میدان بیاید. اینکار بشریت آزادیخواه است تا به تروریسم پایان دهد.

 

***

رئالیسم انقلابی ـ نقش دیالکتیک تئوری با پراکسیس در اندیشه­ ی سیاسی کارل مارکس

رئالیسم انقلابی ـ نقش دیالکتیک تئوری با پراکسیس در اندیشه­ ی سیاسی کارل مارکس

http://www.azadi-b.com/G/file/re.enqelabi_F.F.pdf

مسئول آلوده شدن آب شهر سنندج، خود حاکمیت رژیم اسلامی است


در چند ماه اخیر طعم و بوی بد آب آشامیدنی، شهروندان را در شهرهای استان کردستان با نگرانی زیادی روبر کرده و همین چالش آب شرب طی هفته های اخیردر شهر سنندج به یکی دیگر از ده ها معضل شرایط سخت و معیشتی مردمان این استان افزوده و سلامت شهروندان و مردم محروم کردستان را با چالش و نگرانی زیادی روبر کرده است. هر چند میدانیم آلوده بودن و بوی نامطبوع آب شرب در استان کردستان و مشخصن در شهر سنندج در طی چند سال اخیر یکی بحث های چالشی در این شهر است و موجب نگرانی و سلامت بهداشتی شهروندان و فعالین محیط زیست و دیگر تشکل های مردمی در این شهر گردیده، اما باید گفت در طی این ماه آخیر آنچه در خود رسانهای دولتی از جمله ‶خبرگزاری مهر″ مربوط به استانها بدان اشاره گردیده، حاکی از آنست سرآغاز بوی نامطبوع و تغییر رنگ آب شرب در این استان از شهرستان بیجار شروع گردیده که همین امر باعث اعتراض ساکنین این شهرستان شده، در حالی که شرکت آبفا در استان کردستان مشکلات آب را تکذیب و انکار نموده که بعدها مشخص گردیده که چالش آلودگی آب نه تنها واقعیت عینی دارد بلکه علت آن در واقع به دلیل واژگون شدن تانکر حامل نفت در اطراف یکی از چاههای آب شیرین شهرستان بیجار باعث و بانی آلودگی و طعم و بوی بد آب شرب است. متاسفانه باید گفت بعد از چند روزی مردم شهرستان بانه نیز با همچین مشکلی در رابطه با آب آشامیدنی روبر می شوند تا جاییکه علیرغم انکار مسئولین از همچین معضلی و اعتراض مردم شهر بانه در این شهرستان، مشکل آلوده شدن آب رفع می شود. در کمال ناباوری هنوز خبر رفع مشکل آب در شهرستان بانه از اذهان عمومی پاک نشده بود که تغییر رنگ آب و طعم و بوی بد آن دامن شهروندان شهر سنندج را گرفت و این معضل زیست محیطی را وارد فاز جدیدی کرده است. خبرها حاکی از آن است که هنوز که هنوز است آب آشامیدنی بخشی از شهر سنندج به طرزعجیبی از نظر بو، طعم و مزه در وضعیت نرمالی نیست. علیرغم اینکه معاون بهره برداری شرکت آب و فاضلاب استان کردستان در این مقطع زمانی در گفت و گو با ‶خبرنگار مهر″ اظهار نموده است:

«تغییرات دمای هوا و جابجا شدن آب مهمترین دلیلی است که باعث شده در بو و طعم آب شرب سنندج تغییراتی اتفاق افتد اما با این حال از لحاظ سلامت آب هیچ مشکلی وجود ندارد.»

مطمئنن مردم کردستان آگاهند که ادعای سالم بودن آب آشامیدنی با استناد به دلایل تغییرات آب و هوایی دروغی بیش نیست و این دلایل آمده در این اظهارات محلی از اعراب ندارد. تغییرات آب و هوایی نه تنها در این استان بلکه در دیگر بخش های ایران و بطور مشخص مناطق محروم مختص به امسال نمی باشد. تغییرات آب و هوایی هرساله اتفاق خواهد افتاد. اگر این استدلال درست باشد می بایست بعد از بیشتر از چهل سال حاکمیت رژیم اسلامی مردم کردستان هر ساله با چالش آب آشامیدنی روبر می شدند. اظهارات دروغین مسئولین و متولیان مربوطه نشان از آن دارد که این دلایل نه تنها بی پایه و اساس هستند بلکه سیاست پشت پرده ی همچین ادعاهای تنها و تنها در راستای آرام کردن خشم مردم در راه اندازی اعتراض برای خواست و مطالبات اولیه در این استان و بخصوص شرایط سخت و اسفبار شیوع کرونا بوده است. آنچه تا به امروز برای مردم کردستان معلوم گردیده در واقع آلوده شدن و غیر نرمال بودن طعم و بوی آب در واقع ناشی از معضل دیگری است که مسئولین مربوط تلاش دارند از دیده شهروندان مخفی نگهداشته شود. علیرغم اینکه بارها مسئولان مربوطه این استان، معضل آلودگی آب آشامیدنی را انکار نموده اند و بطور مشخص استاندار این استان سکوت اختیار کرده است. در حالیکه خبرها حاکی از آنست که دلایل متعددی از جمله: عدم تکمیل شدن پروژه های ناتمام آب و فاضلاب شهری و روستایی از طرف دولت، فاضلاب تعدادی از روستاها از جمله روستای سراب قامیش در حومه سد قشلاق سنندج که آب شرب و آشامیدنی این شهر از آن سد تامین می گردد، با ورود فاضلاب ها به دریاچه سد قشلاق و همچنین تعدادی از مرغداری ها نیز به مخزن این سد، موجب بوی نامطبوع و تغییر رنگ آب آشامیدنی، موجب بروز مشکلات و آلودگی زیست ‌محیطی برای آب شرب شهر سنندج شده و بخشی از ساکنین شهر سنندج را با خطر سلامت بهداشتی و نگرانی زیادی روبرو کرده است. بر همین مبنا لازم است گفته شود عدم تکمیل این دست از پروژه ها توسط خود مقامات دولتی از جمله دبیر کمیسیون بهداشت شورای اسلامی نه تنها اعلام گردیده بلکه بر غیر بهداشتی بودن آب شرب شهر سنندج صحه گذاشته شده است. این تناقضات در اظهارت مسئولین استان در واقع نواختن شیپور از سر گشادش است.

همانطور شواهد نشان میدهد با توجه به شیوع بحران ویروس کرونا و اعلام وضعیت قرمز در شهر سنندج، شاهد تلفات هر روزه انسانی بوده و آمار مبتلایان و قربانیان این ویروس را روبه افزایش قرار داده. مساله نبود آب آشامیدنی سالم که روزمره باید در دسترس شهروندان جهت رعایت بهداشت به عنوان یکی از موارد پیشگری در رعایت پروتکل های پیشگیرنده در جلوگیری از انتشار ویروس نقش موثر و ضروری داشته باشد، می بینیم مردمان این شهر را با خطر جدی مواجه کرده، در حالیکه سازمان بهداشت جهانی آب ناسالم و آلوده به میکروب را یکی از عوامل بیماری از جمله حصبه، تب روده ای و تب مالت اعلام کرده و نشان داده در جریان این بیماری ها چگونه به بافت ها در سیستم عصبی، چشم و مغز آسیب های جدی وارد خواهد آورد که خود همین امر زمینه های لازم را برای هر چه بیشتر شیوع ویروس کرنا و آمار مبتلایان به این ویروس را صد چندان افزایش خواهد داد.

با توجه به اینکه دسترسی به آب سالم و دفع بهداشتی فاضلاب جزء نیازهای اولیه انسان در هر جامعه ای است می بینیم در استان کردستان و مشخصن در شهر سنندج کیفیت پایین آب شرب در این شرایط کرونایی کابوسی به دیگر معضلات اقتصادی و معیشتی توده های زحمتکش و ستمدیده افزوده است. بوی بد و نامطبوع آب لوله کشی شهری بخشی از مردم شهر سنندج را از نیاز اولیه خود محروم نموده و مردم را وادار کرده جهت تامین آب آشامیدنی سالم راهی چشمه های اطراف شهر نماید. هر چند بر این امر نیز آگاهیم که چالش آب سالم آشامیدنی معضل تنها استان کردستان نیست بلکه دیگر نقاط محروم در کشور ایران از جمله خوزستان، سیستان و بلوچستان و مناطق جنوبی نیز با همچین مشکلی دست به گریبانند، باید گفت فشارهای اقتصادی و معیشتی میلیونها کارگر و تودهای زحمتکش در کردستان، ویروس کرونا و نبود امکانات کافی پیشگیرنده و درمانی و بهداشتی و کمبود امکانات بیمارستانی در دسترس مردم در این بحران اقتصادی زندگی انسانهای را به کابوسی دردناک تبدیل کرده است. با توجه به اینکه مردمان ایران با مشکلات عدیده ای ستم طبقاتی، فقر، فحشا، بیکاری، عدم بیمه های اجتماعی برای احاد مردم و پایین بودن سطح دستمزدهای به مراتب پایین تر از خط فقر و دهها معضل دیگر دست و پنجه نرم میکنند باید گفت مردم کردستان در طول حاکمیت سلطنت پادشاهی ایران و بیش از چهل سال حاکمیت رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، علاوه بر ستم طبقاتی و موارد بر شمرده در بالا، نیز از ستم ملی رنج برده و همین امر باعث گردیده است به دلایل متعددی از عدم زیر ساخت های اقتصادی و امکانات رفاهی و عدم دهها پروژه که ناتمام مانده است زندگی اولیه انسانی شان را به جهنمی تبدیل کند و از کمبود امکان به انحاء مختلف رنج ببرند. تا جاییکه برای همه مبرهن است در همین استان بخش زیادی از سر بیکاری و اعمال سیاست های شوینیستی در راستای عدم اشتغال سازی، نبود پروژه های عمرانی و درصد روبه رشد افزایش آمار بیکاری، قشر وسیعی از جوانان اعم از سالخورده گان، جوانان تحصیل کرده و دانشگاهی از زن و مرد به کولبری در مرزهای میان ایران و عراق وادار نماید. همچنین آمار فقر و فحشا در این مناطق به مانند دیگر نقاط ایران سیر صعودی به خود گرفته و عرصه یک زندگی انسانی را به جهنمی برای مردم محروم و ستمدیده ی کردستان تبدیل کرده است.

به همان اندازه ستم طبقاتی در استان کردستان و مناطق کُردنشین به مانند دیگر نقاط ایران کاملن نمود عینی دارد و امری انکار ناپذیراست به این معنا با وجود بحران شیوع ویروس کرونا، مردم ستمدیده و حاشیه شهرها، کودکان خیابانی و میلیونها کارگر از جمله دستفروشان برای تامین هزینه‌های زندگی روزمره و امرار معاش ناچار هستند در هر شرایطی حتی با وجود خطر و شیوع کرونا کار ‌کنند. هر چند در اظهاراتی در مجله آکونومیست در باره ی شاخص امنیت بهداشت جهانی نشان داده شده که ایران حتا پیش از شیوع ویروس کرونا نیز در وضعیت بهداشتی مناسبی نبوده باید گفت شرایط نامناسب، عدم خدمات رفاهی و اجتماعی برای توده های ستمدیده و حاشیه نشین و مناطق محروم و سایه شوم ستم ملی در استان کردستان و مناطق کُردنشین واقع در غرب ایران و همچنین وجود آشکار ستم طبقاتی و عدم اقدامات لازم در این مناطق از بروز و پیشگیری شیوع کرونا، مشکلات اقتصادی، بهداشتی از جمله معضل آب آشامیدنی سالم جان میلیون ها آنسان را در خطر مرگ قرار داده است به این معنا برای طبقه زحمتکش جامعه حتا دسترسی به امکانات اولیه زندگی و وسایل پیشگیرنده ای و تمهیدات لازم از جمله ماسک و غیره، شکلی تمام عیار طبقاتی به خود گرفته است.

در همین رابطه در اعتراض به آلوده شدن آب شرب در شهر سنندج جمع زیادی از فعالین محیط زیست و گروه های کوهنوردی همرا با تعدادی دیگر از انسان های آگاه، فهیم و شریف این شهر در اقداماتی آگاهانه، انسانی و مسئولانه با راه انداختن کمپین مطالبه آب شرب مناسب و مطلوب شهر سنندج، خواستار جوابگویی مسئولین مربوطه در این استان شده اند. باید اذعان نمود همچین اقدام عاجلی نشان از درایت، فهم و آگاهی طیف وسیعی از انسان های دلسوز در عرصه های کار و فعالیت محیط زیست باید برشمرد. مطمئنن همچین کمپین های مردمی که دل در گرو فراهم نمودن یک زندگی انسانی سالم دارد و نگران شرایط زیستی جان هزاران انسان است و همزمان در حمایت از محیط زیست و طبیعت عرصه ای از مبارزات متحدانه و مطالباتی را نشان داده نه تنها ارزشمند است، بلکه وظیفه هر انسان آگاه، شریف و برابری طلبی است که از همچین کمپین ها که برخاسته از دل اقدامات مردمی، بر قدرت و نیروی هژمونی عظیم خود جهت رسیدن به خواست و مطالبات انسانی اتکاء دارد، باید راسخانه دفاع نماید. تاریخ به ما نشان داده است هر گاه نیروهای مردمی توانسته اند با ایجاد اتحاد در دل همبستگی تشکلات متحدانه با تکیه بر قدرت عظیم خود در عرصه مبارزات مختلف، همصدا و همگام بوده، توانسته اند با عزمی راسخ به خواست و مطالبات خود دست یابند. قطعن همیاری و همکاری در بکار گیری نیرو و پتانسیل ظرفیت های دیگر نیروهای پیشرو جامعه از جمله فعالین جنبش کارگری، جنبش زنان و دیگر جنبش های پیشرو در دل جامعه با اتکاء به سنت های مبارزاتی رادیکال، مردم کردستان در همبستگی و با تصمیم گیری های شورایی با دیگر نقاط ایران که با مشکل آب آشامیدنی روبر هستند، میتواند در راه رسیدن به خواست و مطالباتشان تمام ظرفیت های خود را بکار گرفته و اهدافشان را به سرانجام برسانند.

جا دارد از طرف خودم دست تک تک انسانهای که در این راستا از اقدامات و فعالیت صمیمانه و انسانی خود دست بر نداشته اند، را به گرمی بفشارم و با خسته نباشید به تمام این عزیزان آرزوی موفقیت برای رسیدن به خواست و مطالباتشان در راستای یک زندگی انسانی را خواستار شوم.

۱۳ نوامبر ۲۰۲۰

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

 

مسئول آلوده شدن آب شهر سنندج، خود حاکمیت رژیم اسلامی است

شاعر، پس از مرگ هم افشاگر است

شاعر، پس از مرگ هم افشاگر است

 

در فصل دگرگونی انسان و زندگی
کاری از پیش نخواهید برد
مرگتان سرنوشتی محتوم است
که تاریخ با الفبای جبر
برایتان نوشته است

جلال ملکشا

 

 

مرگ جلال ملکشا واکنش های بسیاری را در پی داشت. واکنش های متناقضی که بعضا از نگرشی سخت فتشیستی نسبت به شخصیت و شعر شاعر سرچشمه می­گرفت و برخی دیگر از این نظرات، مغرضانه، ساده انگارانه و تخریب گرایانه بود. هر دوی این گرایش ها شعر جلال ملکشا و زندگی هنری_سیاسی او را نه به مثابه یک روند تاریخی و برآمده از دل واکنش ها و تغییرات مشخص اجتماعی و  همچنین پوست اندازی دیدگاه های شخصی وی سنجیده و نه نقد اساسی و علمی به چرخش های معنایی و سوژه های شعری وی در طول این چند دهه دارند. از همین روست که با ذائقه های غیر علمی شخصی و گاه با گفته های بی سند و مدرک و تخریب­گرایانه یا در حال مبدل کردن جلال ملکشا به اسطوره ای برای اذهان راست گرا و ناسیونالیست  دو آتشه هستند و یا از جانب دیگر بخش ماورای چپ عمدتا خارج نشین تخریب همه جانبه او را با برچسب های رنگارنگ در دستور کار قرار داده اند.

این وقایع نشان داد که مرگ جلال بخشی از زندگی حرفه­ای او به حساب می­آید. دقیقا بخشی از دورانی که در مجله سروه به نقد ادبی مشغول بود. مرگ شاعر در لحظه کنونی به اندازه نوشته هایش در همان دوران افشاگر است چرا که دگماتیسم ادبی موجود در نگرش این دو باله عمده را به عریان ترین شکل نشان می­دهد.

این دگماتیسم شعر و ادبیات را نه یک میانجی برای فهم جامعه و درد ها و تناقضات همه جانبه آن، بلکه تا سر حد یک شعار صرف تنزل می­دهد. شعر به مثابه یکی از پویاترین انواع ادبی که در درون خود فرایندی پیچیده از معنا­رسانی و آگاهی بخشی را حمل می­کند، زمانی که سلاخی شده و به شعار مبدل شود ساختمانی بی قواره است که تنها کلمات و مفاهیم در آن همنشین شده اند. همین امر درک تاریخی شعر، فرایند تکوین آن و تعهد موجود در آن را محو کرده و جایش را یا به ارضای احساسات شخصی می­دهد و یا دستاویزی برای هجمه هایی شود که بلاهت سیاسی_ادبی را نمایان می­سازد. درحالیکه دورنمای شعر و به طور مشخص تر افق شعر جلال ملکشا نه درآمیختن با تصنعِ اشخاص، اشیا و شعار ها بلکه نور افکندن بر کلیات و جزئیات و در نهایت نقد آن ها بود.

نتیجه­گیری دگماتیستی از تحلیل عاجز است  و مستقیم به سراغ نتیجه گیری می­رود. چرا که تصویرهای نه چندان شفاف و نه زیاده از حد مبهم شعر جلال را در قاپ سلب و بی رنگ و لعاب خویش چپانده است و طبیعی­ست که هارمونی موجود در تصویر جلال ملکشا با چنین قاپ هایی نمی­تواند هماهنگ شود. چرا که شعر اجتماعی همواره سرشتی در حال حرکت و پویا دارد. سرشتی که آن را آیینه تمام قد تاریخ و اوضاع انضمامی کرده است. این شعر رابطه­ای ارگانیک میان کلیت و فردیت به وجود آورده و از دل هر یک خصلت های مشخصی بیرون می­کشد تا با آن شعر را چند وجهی و مرکب کند. تا معنا و آگاهی شعر در ادبیات توده و اذهان توده رسوخ کرده و تصویر ها هر چه بیشتر زنده و طبیعی جلوه کنند. این شعر دیگر پیش از آنکه احساسی باشد واقعی­ست، پیش از آنکه انتزاعی باشد مادی­ست و بیشتر از آنکه یک نوع ادبی تکین باشد ابزاری برای بیان زبان جامعه است.

اگر بپذیریم شعر جلال ملکشا چنین خصلت هایی داشت پس با نگاهی کلی بر روبداد های هفته اخیر می­توان اعلام کرد که دو باله ای که ذکرش رفت در مرتبه مادون اندیشه ادبی ملکشا قرار دارند. و این امر، عقب افتادگی اولی و عقب­ماندگی دومی را در فهم آثار ادبی به طور اعم و آثار ادبی جلال ملکشا به طور اخص نشان داد. شعر، به عنوان پدیده­ای در زبان و استثنایی در گفتار در نزد این دو گرایش تکه مقوایی است که یا شعاری بر آن حک شده و یا بهانه­ای می­شود برای نقب زدن به اوضاع و احوال و زندگی شخصی شاعر و نبش قبر رویداد هایی که همه بر خاک نرم و لرزان حدس و گمان و شایعه برقرار­اند. این نگرش ها تفاوت­مندی ساختاری و دلالت های معنایی زبان شعر را نادیده گرفته و در صدد هستند که معنا های حاضر و آماده و نجوا های کلیشه­ای را به زبان ظریف شعر و دوران زیست جلال تحمیل کنند.

در پایان می­بایست ذکر کرد که داج نشینانی که تا دوران حیات جلال ملکشا هیچ نقد مشخصی بر دوران زندگی سیاسی وی به ویژه در دهه های 50 و 60  نداشتند؛ حال لکنتشان یا در پس تریبون شبکه های ارتجاعی و یا در خفای فضای مجازی درمان شده است. بدیهی­ست که  این افراد برای بیش از سه دهه کوچک ترین اشاره­ای به موضوعات اخیر نداشتند. به همین دلیل است که در خوش­بینانه ترین صورت می­توان به عنوان هوچی­گرانی تصورشان کرد که قصد موج­سواری بر خبر مرگ جلال را دارند و در بدینانه ترین صورت آن ها را می­توان همدست با دستگاه و نهاد هایی که برای سال ها جلال و شعر او را سرکوب و اسیر کردند دسته­بندی نمود. چرا که منطق تخریب، بدون مدارک و اسناد مشخص در لحظه­ای که خود جلال توان دفاع از خویش را ندارد چیزی جز امتداد منطق سرکوب چندین ساله نیست. جای دارد که از این دسته جات مختلف که منطق ذکر شده بر گفتمانشان حاکم است سوال کرد که ارتباط دوستانه ( و نه تشکیلاتی) جلال ملکشا با اکثریت احزاب سیاسی را در سال های پس از آزادی از زندان تا به امروز را چگونه تفسیر می­کنند؟ طبیعتا موج تخریب های اخیر در صورت صحت کوچک­ترین بخش های آن میبایست پیشاپیش در طول چند دهه اخیر تاثیراتی حداقلی بر رفتار و رویکرد پایه ها و سرکردگان این احزاب در برخورد با جلال ملکشا می­داشت.

شعر جلال چکیده­ای از تاریخ ظلم، درد، مبارزه طبقاتی و توده ای و آرمان و آرزوها است. تحلیل و شکافتن هر یک از این اشعار  بخشی از سیمای اندیشه جلال را هویدا می­کند. توقف و سکون بر روی یک بخش از شعر و یا زندگی جلال بیش از آنکه جایگاه و اهمیت نقش او را در ادبیات نشان دهد،  فهمی اخته از اندیشه ادبی و سیاسی او ارائه می­کند. 

دادگاه های آلمان ، بنیاد های فاشیستی

دادگاه های آلمان ، بنیاد های فاشیستی .

آلمان کهقدرتدولتیوتصمیمگیرندۀسرنوشتمردماست،یکجریانفاشیستیتمامعیاراستدادگاه

مناقشه و جدل هایی درفیسبوک میان عده ای و حسن معارفی پور در جریان است . جالب اینجاست که به دادگاه های آلمان پناه برده اند.چه مرجعی!

دادگاه های آلمان که از طرف بعضی سیاسیون محل و مرجع قرار گرفته ، خود زیر اتهام بزرگی است .

پایمال کردن حقوق شهروند آلمانی .

دادگاه های آلمان و

حقوق سیاسی و شهروندی یک انسان شریف .

جهان علی شاه را دادگاه های آلمان، انسان سیاسی و شرافتمندی که در فیسبوک هم هست بعد از عمری مشقت و محرومیت از حقوق پناهندگی و گرفتن پاس سیاسی و بدلیل اعتراضش به پلیس وحشیانه فرصت پوشیدن شلوار را به او نداده و هندیش را هم ضبط کردن و روانه زندان نمودند . حقوقش را به حداقل به حداقل رسانند .

وقتی دادگاه آلمان با صدایی عدالت خواهانه روبرو شود ، به جلد اولیۀ رفته و فاشیسم نهادینه در خود را آشکار میکند .

000

برتولت برشت و فاشیسم در آلمان

محاکمه برشت :

(اسامیِ متن به ترتیبِ نقش‌ در محاکمه: برشت، استریپلینگ، باومگارت و توماس: برشت، بازپرس، رئیس کمیته و مترجم)

استریپلینگ: نام؟

برشت: شما خودتان می‌دانید.

استریپلینگ: ما می‌دانیم اما شما خودتان نیز باید بگویید.

برشت: شما من را در اینجا به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنید دیگر چه نیازی به بازگوکردنِ اسمم هست؟

استریپلینگ: با این حال باید اسمتان را بگویید.

برشت: من که پاسخ دادم، برشت هستم.

استریپلینگ: متأهل؟

برشت: بله.

استریپلینگ: با چه کسی؟

برشت: با یک خانم!

(خنده‌ی حضار)

استریپلینگ: شما دادگاه را مسخره می‌کنید؟

برشت: نه این‌طور نیست.

استریپلینگ: پس چرا می‌گویید با یک خانم ازدواج کرده‌اید؟

برشت: چون واقعاً با یک خانم ازدواج کرده‌ام!

استریپلینگ: کسی را دیده‌اید که با یک مرد ازدواج کند؟

برشت: بله.

استریپلینگ: چه کسی؟

برشت: همسر من، او با یک مرد ازدواج کرده است!

(خنده‌ی حضار)

پ.ن: تمسخر دیکتاتورها همیشه در طول تاریخ، عضوی جدانشدنی از محاکمه‌ی آزادی‌خواهان بوده است.

استریپلینگ: چه‌مدت از آشناییِ شما با یوهانس آیزلر می‌گذرد؟

برشت: من فکر می‌کنم اواسط دهه ۲۰ بود که با او آشنا شدم، ۲۰ سال یا بیشتر.

استریپلینگ: صحت دارد که در اموری با او همکاری کرده‌اید؟

برشت: بله.

استریپلینگ: آقای برشت، آیا شما عضو حزب کمونیست هستید یا تاکنون عضو این حزب بوده‌اید؟

برشت: ممکن است بیانیه خود را بخوانم؟

(زمزمه حضار)

برشت: من به سوال شما پاسخ خواهم داد اما ممکن است بیانیه‌ی خود را بخوانم؟

استریپلینگ: لطفا اظهارات خود را به رئیس تحویل دهید.

(وقفه در محاکمه ۰۰:۳۹)

توماس: آقای برشت، کمیته با دقت بیانیه را مطالعه کرده است، این یک داستان جالب درباره‌ی زندگی آلمانی است اما به این بازجویی مربوط نیست، نیازی نیست آن را بخوانید.

استریپلینگ: حالا سوال اصلی را تکرار می‌کنم، آیا شما عضو حزب کمونیستِ کشوری هستید یا تاکنون بوده‌اید؟

برشت: آقای رئیس من صدای همکارانم را می‌شنوم که مخالف این سوال هستند، من در این کشور مهمانم و نمی‌خواهم وارد هیچ مشاجره‌ی حقوقی بشوم؛ بنابراین به طور کامل به سوال شما پاسخ خواهم داد: من هیچوقت عضو حزب کمونیست نبوده‌ام.

صدای ناشناس: پاسخ شما این است که شما هرگز عضو حزب کمونیستی نشده‌اید؟

برشت: بله.

استریپلینگ: شما عضو حزب کمونیستی آلمان نبوده‌اید؟

برشت:نخیر نبوده‌ام.

(مکث)

استریپلینگ: آقای برشت، این صحت دارد که شما تعدای شعر، نمایشنامه و دیگر نوشتار‌های انقلابی را منتشر کرده‌اید؟

برشت: بله من در جنگ با هیتلر تعدادی شعر، آهنگ و نمایشنامه نوشتم و چون درصدد سرنگونی آن دولت برآمده بودم آثارم به‌عنوان انقلابی شناخته شد.

صدای ناشناس: آقای استریپلینگ ما علاقه‌ای به بحث در این مورد نداریم.

استریپلینگ: بله.

صدای ناشناس: آثاری که او نوشته، همگی برای سرنگونی آلمان است.

استریپلینگ: بله، من… .

صدای ناشناس: و دولت آنجا.

استریپلینگ: خب از بررسی کارهایی که آقای برشت به‌ویژه آثاری که با همکاری آقای هانس آیزلر همراه بوده است؛ می‌پنداریم او شخصیتی بین‌المللیِ ارزشمند برای جنبش انقلابیِ کمونیستی دارد. اکنون آقای برشت آیا شما مقالاتی نوشته‌اید که… .

(چکش دادگاه سه بار به صدا در می‌آید)

توماس: دادگاه به‌زودی به پایان می‌رسد لطفا سکوت را رعایت کنید. (زمزمه حضار) بفرمایید. (ادامه بدهید)

استریپلینگ: آیا مقالاتی را نوشته‌اید یا مطالبی را در نشریات منطقه اتحاد جماهیر شوروی در آلمان چاپ کرده‌اید؟

برشت: بله، من… .

استریپلینگ در حالی که حرف او را قطع می‌کند (می‌پرسد): در چند ماه گذشته؟

برشت: من به یاد نمی‌آورم که این مقالات را نوشته باشم، هیچکدام از آن‌ها را چاپ نکرده‌‌ام و به‌نظرم نمی‌رسد صاحب آن‌ها من باشم، همین حالا مقالات کمی می‌نویسم.

استریپلینگ: آقای رئیس من در اینجا سندی دارم که به مترجم تحویل می‌دهم و از او خواستار بررسی آن با کمک کمیته هستم، لطفابه صفحه ۷۲ در مقاله رجوع کنید.

صدای ناشناس: چه‌زمانی آن را نوشته است؟ شما از من می‌خواهید… .

برشت: آیا امکان دارد صحبتی با آن انتشارت داشته باشم؟

استریپلینگ: ببخشید؟

برشت: ممکن است توضیح بدهم؟

استریپلینگ: بله ما انتشارات را شناسایی خواهیم کرد.

برشت: اوه بله. این مقاله نیست، این صحنه خارج از نمایشنامه ای است که من نوشته‌ام، فکر می‌کنم برای سال ۱۹۳۷ یا ۱۹۳۸در دانمارک است. این نمایشنامه به‌نام زندگیِ خصوصیِ مسابقه استاد ساخته شده و داستان یک زن یهودی در برلین را روایت می‌کند که در سال ۱۹۳۶ یا ۱۹۳۷ به چاپ رسید.

استریپلینگ: جناب مترجم لطفا متن اصلیِ داخل مجله را ترجمه کنید.

مترجم: شرق‌و‌غرب، کمک به سوالات فرهنگی و سیاسیِ زمان، ویرایش‌شده توسط آلفرد کانتوروویچ.

صدای ناشناس: چگونه آن را هجی می‌کنید؟

مترجم: ک ا ن ت و ر و و ی چ، برلین، ژوئیه، هزار و نهصد و چهل و هفت، اولین سال انتشار و قیمت.

استریپلینگ: اوه آقای برشت، شما مَردی را که نامش به‌تازگی خوانده شده و سردبیر نشریه‌ای است، می‌شناسید؟

برشت: بله، من از برلین با وی آشنایی دارم و او را مجدد در نیویورک ملاقات کرده‌ام.

استریپلینگ: آیا می‌دانید که او عضو حزب کمونیست آلمان است؟

برشت: وقتی با وی در آلمان آشنا شدم فکر می‌کنم او یک روزنامه‌نگار در اولتشتین پرس بود؛ یعنی او یک کمونیست بود، نه، او هیچ چیز راجع‌به کمونیست نمی‌دانست؛ اگرچه که من دقیقا اطلاع ندارم.

استریپلینگ: شما نمی‌دانید که او عضو حزب کمونیست بوده است؟

برشت: من نمی‌دانم، نه من نمی‌دانم.

(وقفه در محاکمه ۰۷:۰۵)

برتولت برشت / متن کامل محاکمه برشت / نمایشنامه محاکمه برشت

استریپلینگ: آقای برشت، می‌توانید بگویید چندبار به مسکو رفته‌اید؟

برشت: بله، من دو بار به مسکو دعوت شدم و همان دو بار را به آنجا رفته‌ام.

استریپلینگ: چه‌کسی شما را دعوت کرد؟

برشت: اولین باری بود که از طرف سازمان فرهنگی ووکس، سازمانی برای فرهنگ و تبادلات فرهنگی، دعوت شدم. علت حضور من در آن محل نشان‌دادنِ تصویری مستند بود که در برلین ساخته بودم.

استریپلینگ: نام آن تصویر چه بود؟

زرشت: نام آن کوهله وامپ، حومه ای از برلین است.

صدای ناشناس: آیا می‌توانید آن را هجی کنید؟

برشت: ک و ه ل ه و ا م پ

استریپلینگ: با عرض پوزش، چگونه شما در برلین هستید درحالی که در مسکو به دیدار سرگئی ترتیاکو رفته‌اید؟

برشت: اوه اوه ترتیاکو، او یک نمایشنامه‌نویس روسی است.

استریپلینگ: درست است.

برشت: او برخی‌ از اشعار من را ترجمه کرد. فکر می‌کنم یک نمایشنامه هم میان آنان بود.

استریپلینگ: اوه آقای رئیس، ادبیات بین‌المللیِ شماره ۵.۱۹۳۷ که توسط انتشارات دولتی و هنری ادبیات در مسکو منتشر شده؛ مقاله ای از سرگئی ترتیاکو، نویسنده برجسته‌ای از اتحاد جماهیر شوروی دارد که در آن ترتیاکو مصاحبه‌ای با آقای برشت داشته است و در صفحه ۶ آن را بیان می‌کند.

(در زیر شاهد این نقل قول هستیم:)

«من عضو کمیته انقلابی آگسبورگ بودم. برشت ادامه می‌دهد، در نزدیکی مونیخ، لووین پرچم قدرت اتحاد جماهیر شوروی را بالا برد. آگسبورگ در هسته اصلی مونیخ قرار داشت. (از نظر اهمیت، قلب مونیخ محسوب می‌شد) بیمارستان تنها واحد شبه نظامی در شهر بود، این من را به‌عنوان کمیته انقلابی انتخاب کرد.

ترتیاکو ادامه می‌دهد:

او نمایشنامه‌ی آوای طبل در شب را نوشت که درون‌مایه‌ی آن حاوی مداحی های انقلابی بود؛ این اثر طنزآمیز برای افرادی محسوب می‌شد که انقلاب را ترک کرده بودند. اولین نمایشنامه برشت که با موضوع کمونیستی نوشته شد «داس منهمه» نام گرفت. محتوای این اثر مانند قانون دربار و درباریان ترتیب داده شده بود، جایی که شخصیت‌ها سعی می‌کنند خود را به‌دلیل کشته‌شدن یک شریک (فردی که در ظاهر با آن پیمان دوستی بسته‌اند و در باطن خلاف منافع او رفتار می‌کنند) توجیه کنند.

وقتی وی در سال ۱۹۳۲به مسکو سفر کرد برشت به من گفت که برنامه‌ایی در رابطه با برپاییِ یک تئاتر در برلین دارد که جالب‌ترین آزمایش‌های تاریخ بشریت مانند محاکمه کارل مارکس را دوباره به تصویر می‌کشد. زمانی که برشت درباره علم اقتصاد به مطالعه می‌پرداخت به آثار مارکس و لنین برخورد کرد که مسبب تعلق‌گرفتنِ بخشی ضروری از کتابخانه‌اش به این آثار شد. برشت، لنین را یک متفکر بزرگ و استادی صاحب‌نام در عرصه نثر می‌دانست و اعتقاد داشت تئاتر باید طبق میزان هوش و ادراک تماشاگر عمل کند. یک نمایش (نمایشنامه) سنتی، کشمکشی از غرایز طبقاتی را به تصویر می‌کشد که در مقابل، غرایز برشت خواستار آن است مبارزه با غرایز طبقاتی جایگزین مبارزه با آگاهی اجتماعی شود. وی معتقد بود که اوضاع و وضعیت کنونی نه تنها باید برای مخاطب قابل لمس و باور باشد (تماشاچی بتواند آن را احساس کند) بلکه نیازمندِ توضیح واضح و بازگو‌شدنِ آشکار است که اگر این ایده به درستی شکل بگیرد و نمایش داده بشود جهانی را به چالش خواهد کشید و مسبب تغییر و تحول آن خواهد شد.

برشت هنرمندی در طیف‌های بسیار گسترده و متنوع است که در جای‌جای قفسه‌های کتابخانه‌اش آثار علم و عمل و همچنین کتب لنین به چشم می‌خورد.  او بسیاری از تصنیف‌ها، ترانه‌ها و ترجیع‌بندها را با لحنی کوبنده و بی‌رحمانه ترکیب کرده است که موضوع تمامیِ آنان انقلابی برداشت می‌شود.

آقای برشت، آیا شما آن مصاحبه را به خاطر می‌آورید؟

برشت: نه.

(مکث)

(خنده حضار)

برتولت برشت / دادگاه برشت / محاکمه برشت

برشت: از عمر این نوشته حتما ۲۰ سال است که می‌گذرد یا من… .

استریپلینگ: مجله‌ی آن را به شما نشان خواهم داد.

برشت: بله من شک ندارم که در آن مصاحبه شرکت کرده‌ام ولی آن را به خودی خود به خاطر نمی‌آورم، فکر می‌کنم آن کم‌‌وبیش یک روزنامه‌نگاری بوده باشد.

باومارت: خلاصه آن را تشکیل می‌دهند.

برشت: خلاصه ای از مذاکرات و صحبت‌ها یا بحث و گفتگو در مورد مواردی دیگر

استریپلینگ (میان حرف او می‌پرد): دارند.

برشت: ساخته‌شده توسط ترتیاکو.

استریپلینگ: آیا بسیاری از آثار شما براساس فلسفه لنین و مارکس نوشته شده‌اند؟

برشت: نه، من فکر نمی‌کنم که کاملاً درست باشد؛ البته که من تحصیل کرده‌ام و به نظر من کسی که نمایشنامه‌های تاریخی می‌نویسد باید در این حیطه اطلاعات آکادمیک داشته باشد و من برای مطالعه‌ی ایده‌های مارکس و درک آن مجبور به کسب‌کردن اطلاعات تاریخی شدم و این علم گسترده را تا جای نیاز مطالعه کردم؛ گرچه که امروزه نوشتن این نمایشنامه‌ها نیاز به گشت‌وگذار در تاریخ ندارد. در مجموع بخشی از تاریخِ کنونی که به رشته تحریر درآمده تحت تأثیر مطالعات مارکس درباره تاریخ بوده است.

(وقفه در محاکمه ۱۳:۰۶)

استریپلینگ: آقای برشت زمانی که شما در امریکا اقامت داشتید با هرکدام از مقام‌های رسمیِ دولت جماهیر شوروی ملاقات کرده‌اید؟

برشت: بله بله، من در این زمان سه یا چهار بار در هالیوود به کنسولگریِ اتحاد جماهیر شوروی دعوت شده بودم، البته با بسیاری از افراد دیگر.

استریپلینگ در حالی که حرف برشت را قطع می‌کند می‌پرسد: منظورتان از افراد دیگر چه کسانی است؟

برشت: چی؟متوجه نشدم.

استریپلینگ: چه کسانی آنجا بودند؟

برشت: نویسندگان، هنرمندان، بازیگران و افراد ویژه‌ای از هیئت حاکمه اتحاد جماهیر شوروی. (کسانی که به صورت ویژه و خصوصی پذیرش شده بودند)

باومگارت: جشن‌ها

برشت: درست است، جشن‌ها.

استریپلینگ: آیا تاکنون هیچ یک از مقامات دولت اتحاد جماهیر شوروی برای ملاقات شما آمده‌اند؟

برشت: من فکر نمی‌کنم.

استریپلینگ: اوه، پس گریگوری خیفت در ۱۴ آوریل ۱۹۴۳ با شما گفتگویی نداشت؟ فردی که معاون کنسولگری دولت شوروی بود. شما او را می‌شناسید درست است؟ نمی‌شناسید؟

برشت: اوه… .

صدای ناشناس: مراقب این یکی باشید.

برشت: من نام وی را به خاطر نمی‌آورم اما شاید او را می‌شناخته‌ام، بله.

استریپلینگ با صدایی بلند می‌پرسد: آیا او در ۱۴ آوریل ۱۹۴۳به دیدار شما آمده است؟

برشت: کاملا امکان دارد که این ملاقات صورت گرفته باشد.

استریپلینگ مجدد با صدای بلند سوالش را بیان می‌کند: و دوباره در تاریخ ۲۷ آوریل و دوباره در تاریخ ۱۶ ژوئن ۱۹۴۴؟ (تکرار در ملاقات)

برشت: بله این کاملاً ممکن است که کسی…، من نمی‌دانم، نام او را به یاد نمی‌آورم اما اوه، کسی از برخی پیوست‌های فرهنگی یا… .

استریپلینگ صحبت او را قطع می‌کند و می‌گوید: پیوست‌های فرهنگی!

صدای ناشناس: نام را برای او هجی کنید.

برشت: یا معاون کنسول.

استریپلینگ: K h e i f e t s ,G r e g o r i (با حرف بزرگ)، دوباره نام خانوادگی را هجی می‌کنم: K h e i f e t s

برشت: هیفتز (نام شخص)

استریپلینگ: بله آقای هیفتز را به یاد دارید؟

برشت: من اسم او را به خاطر نمی‌آورم، اما اوه، من تنها به یاد دارم که از کنسولگری روسیه، برخی از مردم به من مراجعه می‌کردند اما فکر نمی کنم نام او هم میان آنان بوده باشد.

استریپلینگ: ماهیت تجارت وی چه بود است؟

برشت: اوه، حتماً در مورد ارتباطات ادبی من با نویسندگان آلمانی بوده که برخی از آن‌ها دوستان من هستند.

استریپلینگ: نویسندگان آلمانی

برشت: بله در مسکو.

استریپلینگ: در مسکو

برشت: بله، او به‌عنوان ناشر دولتی در اتحاد جماهیر شوروی برای ترجمه‌ی نمایشنامه‌های من ظاهر شد، برای مثال (عنوانِ آثار): این زندگی خصوصی از مسابقه استاد است، گالیله، یک رمان، پنی (پول بی‌ارزش) برای فقیران، اشعار و غیره.

استریپلینگ: آیا گرهارت آیزلر با شما ملاقاتی داشت؟ نه هانز، بلکه گرهارت.

برشت: بله من با گرهارت آیزلر هم آشنا شدم. او برادر هانز است و یک بار گرهارت همراه با هانز به دیدار من آمد و سپس سه یا چهار بار بدون هانز.

استریپلینگ: اوه می‎توانید به ما بگویید که در چه سالی این ملاقات صورت گرفت؟

برشت: اوه

استریپلینگ: آیا صحت دارد که این دیدار در همان سالی اتفاق افتاد که شما آقای خیفت را نیز ملاقات کرده بودید؟

برشت: من نمی‌دانم اما این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند. من… .

استریپلینگ صحبت او را قطع می‌کند: آیا او را به یاد می‌آورید که در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۴ به دیدار شما آمد؟

برشت: نه من این تاریخ را به خاطر نمی‌آورم اما او ممکن است در این زمان به ملاقات من آمده باشد.

استریپلینگ: اوه در چه مکانی این دیدار صورت گرفت؟

برشت: او قبلاً از برادرش سوال می‌كرد. همان‌طور که ​​من به شما گفتم وی دوست قدیمیِ من است و ما آن روز شطرنج بازی کردیم و همچنین صحبتی راجع‌به سیاست داشتیم.

استریپلینگ: درباره سیاست

برشت: بله.

صدای ناشناس: آخرين پاسخِ شما چه بود متوجه آن نشدم.

استریپلینگ: آن‌ها در مورد سیاست صحبت کردند.

استریپلینگ: آیا در میان هر یک از گفتگوهای شما با گرهارت آیزلر، صحبتی از جنبش کمونیستی آلمان به میان آمد؟

برشت: بله.

استریپلینگ: در آلمان؟

برشت: بله، البته که ما در مورد سیاست آلمان صحبت کردیم. او در این زمینه تخصص دارد و یک سیاستمدار شناخته می‌شود.

استریپلینگ: او یک سیاستمدار است.

برشت: بله و بنابراین او از آگاهیِ خیلی بیشتری نسبت به اطلاعات من درباره وضعیت آلمان، برخوردار بود.

(وقفه در محاکمه ۱۸:۴۰)

برتولت برشت / Berthold Brecht

استریپلینگ: آقای برشت از زمانی که در ایالات متحده آمریکا حضور داشتید، آیا مشارکتی در چاپِ مقاله یا مقالاتی کمونیستی در هر یک از انتتشارات آنجا داشته ‌اید؟

برشت: من فکر نمی‌کنم، نه.

استریپلینگ: اوه آیا شما با مجله New Masses آشنا هستید؟

برشت: خیر.

استریپلینگ: آیا شما هیچ‌چیز از آن نشنیده‌اید؟

برشت: بله، البته.

استریپلینگ: آیا تا به حال با آنجا همکاری و مشارکتی داشته‌اید؟

برشت: خیر.

استریپلینگ: آیا تاکنون هیچ یک از آثار شما توسط آن‌ها منتشر شده است؟

برشت: من نمی دانم. شاید آن‌ها برخی از اشعار یا بخشی از اشعارِ ترجمه‌شده‌‌ی من را منتشر کرده‌اند ولی من هیچ ارتباط مستقیمی با آنان ندارم.

استریپلینگ: آیا…

برشت: منظور شما این نبود

استریپلینگ: آیا شما در ترانه In Praise of Learning (در ستایش یادگیری) با هانز آیزلر همکاری داشته‌اید؟

برشت: بله، من آهنگ را نوشتم و هانز فقط روی موسیقی آن کار کرد.

استریپلینگ: شما آهنگ را نوشتید

برشت: من آهنگ را نوشتم.

استریپلینگ: آیا می‌خواهید متن آن آهنگ را برای کمیته از بر بخوانید؟ (ازبرخواندن سر هم نوشته میشه دیگه؟ ولی اینجا چهرش ناجورمیشه سرهم بنویسم)

برشت: بله انجام می‌دهم و در اینجا اضافه می‌کنم که این ترانه، اقتباسی از رمان مادر نوشته ماکسیم گورکی است. در این آهنگ، یک زن کارگر روسی… .

استریپلینگ: چی؟

برشت: افراد فقیر را هدایت می‌کند.

استریپلینگ: اوه در این کشور تولید شد اینطور نیست؟

برشت: بله.

استریپلینگ: اوه.

برشت: ۳۵، نیویورک.

استریپلینگ: بله. حالا کلمات را می‌خوانم و از شما می‌پرسم که آیا آن صحیح است یا خیر.

برشت: بفرمایید.

استریپلینگ:

اکنون حقیقت را به زبان ساده بیاموزید

زمان آن به پایان رسیده ولی هنوز خیلی دیر نشده است

الفبا را یاد بگیرید

کافی نیست ولی یادگیریِ آن لازم است

ترسی وجود ندارد، سرخورده و دل‌شکسته نشوید

شما باید مجددا آموزش ببینید

برای به‌عهده‌گرفتن، برای مسئول‌بودن آماده شوید

شما باید… .

برشت صحبت او را قطع می‌کند و می‌گوید: اوه نه، عذر می‌خواهم ولی این ترجمه اشتباه است.

(خنده حضار)

برتولت برشت / دادگاه برشت / محاکمه برشت

برشت: اوه فقط یک ثانیه صبر کنید تا متن صحیح را به شما بدهم.

استریپلینگ: ترجمه اشتباه بود؟

برشت: بله از نظر معنی صحیح نبود. این خوب نیست ولیکن در مورد آن صحبت نمی‌کنم.

(مکالمه‌ی متقابل)

استریپلینگ: خب این به چه معنی است؟

برشت: نه.

استریپلینگ: خب من در اینجا آواز و سرودهای مردم را دارم که توسط حزب کمونیستِ ایالات متحده منتشر شده و موسسه‌ی چاپی آن نشریاتِ کتابخانه کارگر است. در صفحه ۲۴ می‌گوید: در ستایش یادگیری.

برشت: بله درست است.

استریپلینگ: آهنگ توسط برت برشت نوشته شده و تنظیم موسیقی توسط هانس آیزلر صورت گرفته است. در اینجا می‌گوید: «شما باید آماده‌ی تصاحب باشید. این را یاد بگیرید، افرادی که شغلی پیدا نکرده‌اید و تنها درآمدتان کمک‌هزینه‌ای از سمت دولت است، بیاموزید. مردانی که در زندان‌ها حبس هستید و خانم‌های خانه‌دار در آشپزخانه‌ها، آموزش ببینید. افراد سالمندی که ۶۵ سال از عمرتان می‌گذرد، یاد بگیرید. شما باید آماده‌ی تصاحب و به‌دست‌گرفتنِ امور باشید.

برشت در میان خواندنِ استریپلینگ آمده و می‌گوید: در اینجا ممکن است من صحبت کنم؟ مترجم… .

استریپلینگ: ترجمه به‌درستی در جریان است. این همان قطعه‌ی ترجیع‌بند… .

برشت صحبت او را قطع می‌کند: آقای استرپلینگ بله… .

استرپلینگ: «شما باید آماده تصاحب باشید.»

برشت: آقای استریپلینگ امکان دارد مترجم.. .

باومارت: ترجمه صحیح این است که «شما باید رهبری کنید.»

صدای ناشناس: «شما باید رهبری کنید.»

باومارت: رهبر. منظور آن مطمئناً رهبر است که اشاره به رهبر هیتلر یا چیزی شبیه به آن دارد. معنی آن در این جمله تصرف یا تصاحب نیست. (مکالمه متقابل، نامفهوم)  متنی که در اینجا مشاهده می‌کنم، ترجمه‌ای تحت اللفظی از متن آلمانی نیست. (بلکه فقط لغوی است)

استریپلینگ: خب آقای برشت پس این نشریات از حزب کمونیست منتشر شده‌اند، این نادرست است؟ منظورت چیست؟

برشت: من یادم نیست که آن را داشته باشم و خودم هرگز آن کتاب را نگرفتم. هنگام انتشار آن نیز نباید در کشور بوده باشم. فکر می‌کنم به عنوان‌ یک آهنگ منتشر شده، یکی از آهنگ‌هایی که آیزلر موسیقی آن را نوشت. من اجازه انتشار را ندادم و فکر می‌کنم هرگز ترجمه آن را ندیدم.

استریپلینگ: خب آیا این لغات را دارید؟

(مکالمه متقابل، نامفهوم)

برشت: به زبان آلمانی، بله.

استریپلینگ: از آهنگ به نظر می‌رسد.

برشت – اوه بله، آن اقتباسی از کتاب است.

استریپلینگ: به آن شکلی که در ابتدا به رشته تحریر درآمده نیست. (تفاوت با نسخه اورجینال)

(مکالمه متقابل، نامفهوم)

استریپلینگ: اوه این ادامه دارد: «شما باید برای رهبری آماده باشید، شما باید برای رهبری آماده باشید، در پرسیدن درنگ نکنید.»

برشت: ی… .

استریپلینگ: «پرسش‌ها، ای دوستان» (همراهان)

برشت: ی… .

استریپلینگ: «ای دوستان در پرسیدنِ سوالات درنگ نکنید.» آیا واقعا این‌چنین نوشته شده است؟

(قطعه‌ی کامل را در زیر مشاهده می‌کنیم)

[bs-quote quote=”ای دوست، از پرسیدن شرم مكن! مگذار كه با زور، مجبور به‌پذیرفتن شوی. خود پی آن بگرد! آن چه را كه خود نیاموخته‌ای، انکار كن كه نمی‌دانی… .” style=”style-11″ align=”center” author_name=”برتولت برشت”][/bs-quote]

برشت: چرا به او اجازه نمی‌دهید لغات را به زبان آلمانی کلمه‌به‌کلمه ترجمه کند؟

(نامفهوم)

باومگارت: من عمدتاً علاقه دارم به ترجمه‌ایی که در آن پی‌درپی به عقب برمی‌گردد و در پایان… .

توماس: من بیش از این دیگر نمی‌توانم مفسر را درک کنم. (نامفهوم)

(خنده حضار)

باومگارت: آقای رئیس من عذرخواهی می‌کنم. (مکالمه متقابل)

توماس: اگر فقط با آن میکروفون صحبت کنید شاید ما کمی بهتر متوجه بشویم.

باومگارت: ترجمه‌ی صحیحِ آخرین خط از سه شعرِ ما این چنین است: «شما باید رهبری را برعهده بگیرید» این بهترین بازگردانی و دقیق‌ترین ترجمه‌ای بود که می‌توان کرد؛ همچنین جمله‌ی شما باید تصاحب کنید صحیح نبوده و ایراد دارد.

(وقفه در محاکمه ۰۰:۰۰)

توماس : برخی از افراد از شما خواستار پیوستن به حزب كمونیست بوده‌اند، مگر نه؟

برشت: اوه… .

صدای ناشناس: آیا در آلمان بود یا (نامفهوم)

برشت: در آلمان، منظور شما در کشور آلمان است؟

توماس: نه منظور من در ایالات متحده آمریکا بود.

برشت: نه نه نه نه.

توماس – حالا شما اجازه می دهید ، به او اجازه می دهید ، او کاملاً درست عمل می کند. او بسیار بهتر از سایر شاهدانی که شما به اینجا آورده اید انجام می دهد.

(خنده حضار)

توماس: شما هرگز کسی را در ایالات متحده به یاد نمی‌آورید که از شما خواستار پیوستن به حزب کمونیست باشد؟

برشت: نه من همچون فردی را به خاطر نمی‌آورم.

توماس: آقای مک داول آیا سوالی دارید؟

مک داول: نه، من هیچ پرسشی ندارم.

توماس: آقای وِیل؟

ویل: خیر سوالی نیست.

توماس: آقای استریپلینگ سوال دیگری دارید؟

استریپلینگ: من می‌خواهم از آقای برشت بپرسم که او یک شعر یا یک ترانه با عنوان «به پیش(به جلو بروید)، ما فراموش نکرده‌ایم» نوشته است؟

صدای ناشناس: هدف ما از به سمت جلورفتن چیست؟

استریپلینگ عنوان را مجددا تکرار می‌کند.

برشت: اوه، عنوان انگلیسی‌اش را شاید بشناسید. می‌توانم آن را ببینم؟

استریپلینگ: آن را برای او به آلمانی ترجمه می‌کنید؟

برشت: اوه دوباره؟ بله از آن آگاهی دارم. (مکالمه متقابل)

استریپلینگ: شما آن را نوشتید. آیا با کلمات مربوط به آن آشنا هستید؟

برشت: بله.

استریپلینگ: اوه آیا کمیته دوست دارد من این مطلب را بخوانم؟

توماس: هیچ اعتراضی وجود ندارد بنابراین دستور داده شد.

استریپلینگ:

به پیش روید

ما قدرت و استحکام خود را در مبارزاتی که پیروز شده‌ایم فراموش نکردیم

اهمیت ندارد چه چیزی ما را تهدید کند

به جلو حرکت کنید، از خاطرها نرفته است

ما چقدر قدرتمند هستیم

اکنون فقط دست‌های ما تیر  می‌کشد

احداث جاده‌ها، دیوارها و برج‌ها

تمامِ دنیا در حالِ ساخت به دست ما است

خودمان را از چه‌چیزی می‌توانیم بمانیم

بازگردانی‌شده:

به سمت قدرت پیشروی کنید

از طریق شهر، سرزمین و جهان

به جلو بروید، از زمان سبقت بگیرید

که دقیقاً شهر کدام شهر است؟

دنیا کدام جهان است؟

به پیش روید ما فراموش نکرده‌ایم

اتحادمان در رنج و سختی و گرسنگی را

اهمیت ندارد چه چیزی ما را تهدید کند

به جلو حرکت کنید، از خاطرها نرفته است

ما به جهانی می‌توانیم پیروز شویم

ما باید جهان را از  تاریکی برهانیم

هر مغازه و هر اتاق

هر جاده و هر علفزار

تمام جهان از آن ما خواهد بود

آقای برشت شما این را نوشته‌اید؟

برشت: اوه خیر من شعری آلمانی نوشته‌ام ولیکن این خیلی متفاوت است.

(خنده حضار)

برشت: از این چیز. (چیزی که من نوشته‌ام با این مطلب تفاوت دارد)

(خنده حضار)

استریپلینگ: اوه این تمام سوالاتی است که من از آقای رئیس دارم.

(پایان ۲۶:۱۴)

درصورت تمایل می‌توانید فایل صوتی این محاکمه را با صدای شخصِ برشت ازطریق این لینک دریافت کنید.

به آیندگان ...

☆شعری از : برتولت برشت☆

به راستی که من در دورانی بس تیره زندگی میکنم

کلمه های بی گناه ،تمیزند .

پیشانی بی چین از بی دردی سخن می گوید .

آن کس که می خندد هنوز خبر دهشتناک را نشنیده است .

چه دورانی،

که سخن گفتن از درخت همچون جنایتی ست.

زیرا خود همین ،خاموش نشستن در برابر بسی جنایت های دهشتزاست .

آن کس که به منزلگاه آرام از کوی میگذرد

دیگر بی گمان دست دوستان به دامانش نمیرسد

دوستانی که در شوربختی اند.

راست است من هنوز نانی به کف می آورم

اما باور کنید :این تصادفی بیش نیست

هیچ یک از کارها که می کنم ،

موجب آن نیست که دستم به دهان برسد

به تصادفی بر کنار مانده ام (اگر بخت مدد نکند نابودم)

به من می گویند تو بخور و بیاشام

و شادی کن

چه ، باری نانی به خوانت هست .

اما من چگونه بخورم و بیاشامم ؟

هنگامی که می بینم آنچه را می خورم از گرسنه ای چنگ زده ام

هنگامی که می بینم تشنه را جام آبی نیست .

و با این همه میخورم و میاشامم .

من نیز دوست داشتم که فرزانه ای باشم

در کتابهای کهن نوشته اند که فرزانه بودن چگونه است :

خویش را بیروزن از مبارزه ی جهانی نگاه داشتن

و دو روز عمر را بی هراس به سر آوردن ،

قهر و خشونت به کار نبردن ،

و به جای بدی ، نیکی کردن ،

آرزوها را بر نیاوردن که آنها را از یاد بردن

چنین است راه فرزانه بودن

با این همه این کار از من بر نمیاید .

به راستی که من در دورانی بس تیره زندگی میکنم .

من در دوران آشوب به شهرها پای گذاشتم

دورانی که گرسنگی فرمان میراند

من در دوران طغیان به میان آدمیان آمدم

و با آنان به طغیان رو کردم

چنین گذشت

عمری که در زمین به من بخشیده بودند .

خوردنی را در فاصله ی جنگ ها خوردم .

خواب را در میان آدمکش ها خفتم .

و طبیعت را نابردبار یافتم .

چنین گذشت

عمری که در زمین به من بخشیده بودند.

به دوران من راه ها از مرداب ها سر به در آوردند

زمانه تسلیم دژخیمم کرد

از من کار بسیاری ساخته نبود

اما بی من ، صاحب قدرتان بر مسند ها آرمیده تر بودند

امید من چنین بود.

چنین گذشت

عمری که در زمین به من بخشیده بودند.

نیرو ها نا توان بودند

و منزلگاه مقصود،در دوردست بود

که به روشنی دیده می شد

هر چند من به دشواری می توانستم

اندیشه ی رسیدن در سر بپرورانم

چنین گذشت

عمری که در زمین به من بخشیده بودند.

شمایان که از امواج سر به در خواهید کرد

از امواجی که ما را به کام فرو برد ،

به هنگامی که از ناتوانی ها و عیب های ما سخن میرانید

به یاد آرید

دوران تیره ای را

که در پشت سر نهاده اید ،

که ما امید از کف داده می رفتیم

بیش از آنچه پای افزار نو کنیم، دیار نو می کردیم

در میان جنگ های طبقاتی

به دورانی که جز بیداد نبود و طغیان نبود

و با این همه ، با این همه ، نیک می دانستیم

که کینه بر ضد پستی

چهره را پر آجین می کند

و خشم بر ضد بیداد

صدا را خشن می کند

وای !! ما که می خواستیم جهان را به جهان مهربانان تبدیل کنیم

خود نتوانستیم مهربان باشیم

اما شمایان به هنگامی که همه به منزلگاه رسیدند و

انسان دوست انسان شد

با گذشت از ما یاد کنید . " برتولت برشت

 

بهروز شادیمقدم

13.11.2020

November 12, 2020

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

حل مسأله‌ی مسکن، در پی سرنگونی نظام جمهوری اسلامی!

(بخش پنجم و پایانی)

امیر جواهری لنگرودی

در بخش پیشین به دو تجربه‌ی خانه‌سازی‌های انبوه سوسیالیستی در کشورهای بلوک شرق و خانه‌سازی‌های انبوهی که تا حدود سه دهه پس ازجنگ برپایه‌ی بودجه و عمل و ابتکار اتحادیه‌های کارگری و حمایت‌های ناگزیر دولت‌های رفاه، اشاره شد.

در دوره‌ی پس ازجنگ، پس از رهایی از فاشیسم و بازسازی ویرانی‌ها، اتحادیه‌ی سراسری کارگری آلمان (د. گ. ب) اقدام به اجرای بزرگترین پروژه‌ی تأمین مسکن ارزان برای کارگران در اروپا نمود و تحت این پروژه به نام (نویه هایمات) و تأمین حق مسکن برای کارگران ۴۰۰ هزار واحد مسکونی را آماده و در اختیار کارگران قرارداد. این طرح غیرانتفاعی تأمین مسکن ادامه داشت تا آن که در دهه‌ی ۱۹۸۰ افت سیاست‌های سود محور مثلاً برای گسترش طرح‌های اتحادیه و همچنین پیش‌برد سیاست‌های نئولیبرالی و خصوصی سازی‌ها، سنگ اندازی دولت‌ها، طرح‌های اتحادیه‌های کارگری به تدریج محدود و همراه با تضعیف این اتحادیه‌ها متوقف شد. در روند مشابهی در انگلیس دوره‌ی حکومت مارگارت تاچر در دهه‌ی ۱۹۸۰ با پیشبرد سیاست خصوصی سازی و فروش خانه‌های دولتی به مستأجران و مثلاً صاحبخانه کردن مردم، اجرای طرح‌های خانه سازی انبوه و ارزان متوقف و به این ترتیب مسأله‌ی مسکن در انگلیس به مرحله‌ی بحران و سپس به مشکلی لاینحل بدل شد؛ تا جایی که حالا یک میلیون نفر در لیست انتظار خانه‌های ارزن دولتی هستند و هرساله حدود صدهزار نفر نیز به این رقم اضافه می‌شود. درآمریکای لاتین نیز،درکشوراکوادور در نیمه‌ی اول دهه‌ی ۱۹۶۰ طرح‌های مشابهی ازجانب اتحادیه‌های کارگری این کشور و با حمایت دولت‌های مترقی آن زمان و با الهام از الگوی انقلاب کوبا به پیش رفت که پس از روی کار آمدن دولت‌های کودتایی نظامی و سرکوب اتحادیه‌های کارگری متوقف شدند، ولی هنوزهم به عنوان تجارب موفق خانه سازی ارزان برای زحمتکشان از آن ها یاد می‌شود. در ونزوئلای دوره‌ی چاوز شاهد به کارگیری چنین تجربه‌ای بودیم. چاوز برای بی خانمان‌ها و بد مسکن‌ها خانه سازی کرد. این‌ها همان‌هایی بودند که به هنگامه‌ی کودتا به خیابان‌ آمده از دولت او دفاع کردند. اقدام چاوز ترکیبی بود از سیاست‌های مترقی مثل همین خانه سازی برای کم درآمدها و ارتجاعی مثل سرکوب اتحادیه و سندیکاهای مستقل و احزاب چپ و به نوعی مرتبط با رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی، نمونه‌ی بالماسکه‌ی خانه سازی پروژه‌ی مسکن مهراحمدی نژاد، با تأسی از او!

بخش سوم از تجربیات حوزه‌ی مسکن در ادامه‌ی آن‌چه در قسمت چهارم این مطلب آمده عبارت‌است از:

۳) جنبش جمع آوری امضا و تهیه‌ی طومار برای مصادره‌ی خانه‌های مالکان بزرگ:

 با مزمن شدن بحران مسکن در دو دهه‌ی اخیر و فاصله‌ی پرنشدنی درآمدها و قیمت اجاره‌ی خانه‌ها و به‌ویژه پس از بحران سال ۲۰۰۸ جنبش‌های اجتماعی مختلفی در کشورهای گوناگون باخواست برگزاری رفراندوم برای سلب مالکیت از مالکان بزرک و بانک‌ها به نفع مردم به‌راه افتاده است. که از آن‌ها می‌توان به جنبش اشغال خانه‌های خالی، مثل جنبش مستأجران و اشغال کنندگان خانه در آرژانتین، و یا جنبش برگزاری رفراندوم برای مصادره‌ی خانه‌های مالکان بزرگ به نفع محرومین از حق داشتن خانه در آلمان که در پی تظاهرات بزرگی در ماه مه سال ۲۰۱۸ در برلین و فرانکفورت در اعتراض به گرانی خانه و اجاره مسکن به‌راه افتاد، اشاره کرد. همینطور جمع آوری امضا برای طومار با خواست اجرای طرح خانه سازی انبوه و ارزان از جانب دولت در انگلیس که هرساله نیاز به ساخت ۳۷۶ هزارمسکن جدید وجود دارد نیز از همین جنبش‌هاست، در حالی‌که در سال‌های اخیر حداکثر خانه سازی‌ها در این کشور از ۲۱۴ هزار فراتر نرفته است. در نتیجه قیمت مسکن به ۸ برابر در دو دهه‌ی اخیر رسیده است و بیش از نیمی از در آمدها صرف پرداخت اجاره خانه می‌شود.

۴) عملکرد تعاونی‌های مسکن:

در اینجا درباره‌ی ناکارایی تعاونی‌های مسکن در حل بحران مسکن به دو نمونه‌ی عملی الف-انگلیس، به عنوان کشورپیشرفته، با سنت طولانی و جا افتاده‌ی تعاونی‌های مسکن و ب - زیمباوه، به عنوان کشور حاشیه‌ای سرمایه داری و با تجربه‌ی جدید تعاونی مسکن اشاره خواهد شد تا ناکارایی عملی آن‌ها بررسی شود.

نیک بلیس، مسئول کنفدراسیون تعاونی‌های مسکن انگلستان، که تعداد آن‌ها به ۴۰۰۰ می‌رسد و سابقه‌ی آن‌ها به دهه‌ی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برمی‌گردد، در پاسخ به سئوال روزنامه‌ی گاردین شماره‌ی روز ۲۷ مارس ۲۰۱۹ که: «آیا تعاونی‌های مسکن می‌توانند بحران مسکن در این کشور را حل کنند؟» جواب منفی داده و می‌گوید: «تعاونی‌های مسکن تنها می‌توانند به عده‌ای محدود و در دوره‌ای طولانی و به شرط داشتن کار و درآمد خانه بدهند؛ تعداد کسانی که حالا در لیست انتظار خانه‌های دولتی قرار دارند یک میلیون نفراست، درحالی که این تعاونی‌ها تنها توانسته‌اند حدود ۸۰ هزار خانه در طول دوره‌ی موجودیت‌شان فراهم کنند. همچنین عملاً در سال ۲۰۱۶ در مجموع ۲۶ هزار خانه‌ی دولتی ساخته شد.» او درباره‌ی دلایل آن می‌گوید: «اولا: آن‌ها به کرامات دولت و یا شوراهای محلی و نهادها و بانک‌های وام دهنده وابسته‌اند که در دهه‌های اخیر سیاست خانه سازی‌های انبوه و ارزان برای مردم را به کناری گذاشته‌اند. ثانیاً: گفته می‌شود که در دیگر شهرهای بزرگ با تراکم جمعیتی بالا، زمینی برای اجرای طرح‌های خانه سازی باقی نمانده است. ثالثا: با گرانی روزافزون قیمت زمین در این شهرها که دو دهه‌ی اخیر ۴ برابر شده، اجرای طرح‌های تعاونی مسکن مقرون به صرفه نیست و همینطورعدم اجرای طرح‌های زیرساختی شهری و لیست انتظار طولانی وغیره با توجه به توان تعاونی‌ها و موانع موجود، بیش ازهمه شکاف موجود بین درآمدها وقیمت‌های خانه، نه تنها تعاونی‌ها قادر به حل بحران مسکن نبوده‌اند، بلکه تعداد آن‌ها نیز با توجه به مشکلات موجود روند نزولی گرفته است.»

این درحالیست‌که ازسال ۲۰۱۱ قیمت خانه‌ها درانگلیس ۴۲ درصد افزایش داشته در حالی که درهمین دوره، دستمزدها تنها ۲ درصد افزایش داشته‌اند.

مطالعاتی که دانشگاه آزاد زیمباوه از طرف اداره‌ی مطالعات جغرافیایی و محیط زیستی، با عنوان تأثیرگذاری تعاونی‌ها در حل بحران مسکن انجام داده آمده است که علی رغم تأکید معاهده‌های سازمان ملل در رابطه با حل بحران مسکن به عنوان یکی از حقوق اساسی انسانی، در سال ۲۰۰۹ بی خانمانی و بحران مسکن نه تنها کاهش نیافته، بلکه برعکس در آمدها کاهش یافته و مسکن گران‌تر و غیرقابل دسترس شده است. در مقدمه‌ی این تحقیق آمده که به طور کلی در کشورهای حاشیه‌ای، به‌ویژه در آفریقای جنوبی و جنوب صحرا، مردم از چنین حقی برخوردار نیستند. در بررسی طرح سازماندهی تعاونی‌های مسکن برای تهیه‌ی مسکن برای خانواده‌های کم درآمد و زنان تک سرپرست در جهت اجرای پیمان سال ۱۹۹۶ (نشست استامبول سازمان ملل در ضرورت خانه سازی‌های وسیع برای مردم محروم) گفته می‌شود که این تعاونی‌ها در دوره‌ی مورد بررسی تنها توانسته‌اند ۱۰ درصد (۱۲۰۰۰ تا ۱۴۰۰۰ خانه) به جای ۱۶۲۰۰۰ خانه به عنوان هدف تعیین شده در سال ۱۹۹۶ را تأمین کنند. دولت زیمباوه در آن زمان نیاز به خانه را ۵۶۰ هزار ارزیابی کرده بود. درحالی‌که حداکثر نرخ سالیانه‌ی خانه سازی به ۱۵ هزار در سال می‌رسید؛ در نتیجه کمبود مسکن در سال ۲۰۰۰ به یک میلیون رسید. در این جا نیزهمانند کشورانگلیس، ناتوانی دولت در تأمین مالی این طرح‌ها و وابستگی این تعاونی‌ها به وام‌ها و کمک‌های دولت، عدم تأمین زیرساخت‌های شهری (تأمین برق و آب و امکانات حمل و نقل و غیره، به عنوان دلایل تأثیرات منفی بر عملکرد تعاونی‌ها و اثر بخشی آن‌ها در حل بحران مسکن اشاره شد. به نحوی که در بیش از بیست سال تنها ۵۰ درصد خانه‌ها آماده شدند. (مطالعات مرودور و واکیل)

۵) جنبش اشغال خانه‌های خالی که در دهه‌ی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در برخی از شهرهای اروپایی مثل برلین، هامبورگ، کپنهاک وهم چنین جنبش مستأجران و اشغال کنندگان خانه در آرژانتین و... توسط جوانان و برخی نیروهای آنارشیست به پیش رفت که گرچه با دشواری‌های بسیار و درگیری با پلیس همراه بود، مشکل مسکن را برای عده‌ی معدودی حل کرد ولی طبعاً نمی‌توانست راه حلی برای مسکن توده‌های وسیع مردم محروم و زحمتکش باشد.

حال پس از مرور گذرای تجربیات خوب و بد جهانی، بار دیگر به ایران ما برمی‌گردیم:

همه‌ی علائم و نشانه‌ها، خبرها و گزارش‌ها حاکی از اینست‌که هیچ کدام از جناح‌های نظام جمهوری اسلامی نسبت به مطالبات بخش‌های مختلف اردوی کار قصد عقب نشینی ندارند و حاضر هم نیستند و تا به امروزهم نبوده‌اند که حتی نقطه‌ی فشار اجتماعی فعلی را ذره‌ای به سود طبقات پائین علیه طبقات بالا جابجا کنند و این به‌ویژه در بحران مسکن بیش از هرجا به چشم می‌آید. عملاً بعد از سال‌ها وعده و حرف، نه مالیاتی از بنیادها و نهادهای تحت امر خامنه‌ای گرفته شد، نه نظارت و حسابرسی بر دارایی‌های شرکت‌های بزرگ اقتصادی وابسته به نیروهای نظامی و امنیتی برقرار شد، نه جریان پولشویی و واردات قاچاق کالا تحت کنترل قرار گرفت، نه واگذاری اموال عمومی به همین غارتگران تحت عنوان خصوصی سازی متوقف شد، نه فساد و رانت خواری وابستگان حکومت ذره‌ای مهار شد و نه حتی بودجه‌ی دولتی همین نهادهای بزرگ حکومتی کم شد. در عوض بار اصلی گرانی قیمت حامل‌های انرژی، کاهش ارزش پول، گرانی نان و سایر کالاهای حیاتی و آبرفتن مرحله به مرحله ارزش یارانه‌های نقدی در نتیجه تورم، مثل گذشته بیشتر از همیشه بر دوش کارگران و زحمتکشان و سایر فرودستان جامعه افتاد. از مدت‌ها پیش با فرض احتمال حذف ترامپ در انتخابات امریکا، و حال با برنده شدن بایدن درمقابل ترامپ، چشم به دمکرات‌ها دوخته‌اند تا با لغو تحریم‌های امپریالیستی، ذره‌ای ازفشارهای اقتصادی، نه ازگُرده‌ی مردم بلکه برای سرریزکردن به جیب‌های گشادشان کاسته شود! اما واقعیت این است که اردوی کار اگر نتواند متناسب با توازن نیروهای موجود درون جامعه، اعتراضات و اعتصابات گسترده، سازمان‌یافته و متشکل زنجیره‌ای را ادامه دهد و نتواند همگرایی و همپوشانی و همبستگی هرچه وسیع‌ترحول مطالبات بخش‌های مختلف نیروهای مطالبه گر را در این پیکار نابرابر طبقاتی، پیرامون مطالباتش شکل و سازمان دهد، بعید است که بتواند تغییری در جهت بهبود وضع معیشت آحاد این اردوی بزرگ و رنگارنگ، به حاکمیت تحمیل کند و سیاست ظالمانه و طبقاتی رژیم را درهم بشکند.

در ایران اما در زمانه‌ی کرونا، مافیای موجود درعرصه‌های مختلف زندگی و درگستره‌ی خصوصی سازی،همه‌جا همچنان خون مردم بی سرپناه را می‌مکند. مافیایی موجود در مسکن، صاحب نفوذ در تمامیت سیستم جاری است. چه در بخش اجرائیات و چه در بخش به سامان رساندن سامانه‌ی زندگی مردم در سطح شهرداری‌ها و بنگاه‌های ملکی وغیره. اجاره ‌بهای مسکن نیز در فاصله‌ی ماه‌ها، هفته‌ها و روزها از پی هم بالا کشیده شده و چندین برابر می‌شود و اینکه «چه می‌توان کرد؟» به عوامل گوناگونی مربوط می‌گردد. قیمت مسکن به شکل وحشتناکی بالا رفته است؛ به نظرمی‌آید در همه‌ی زمینه‌هایی که دولت مسئول است، به معنای واقعی کلمه وا داده است. یعنی به مردم اجازه می‌دهد که بمیرند. دولت به معنای واقعی کلمه در ارائه‌ی خدمات عمومی به مردم، وا داده است. یعنی مردم را فرستاده در یک میدان مینی و می‌گوید خودتان با تلاش خودتان باید بیرون بیایید. مردم را در میدان مین پشت بام‌ها یا بالای ستون‌ها یا درون لوله‌ها رها کرده تا بر اثر گرسنگی یا کرونا یا بیماری قلبی یا از سرما و بی خانمانی بمیرند. هیچکس مسئولیتی قبول نمی‌کند. مسکن هم به عینه یکی ازده‌ها مورد مصائب موجود درون جامعه است.

مشکل مسکن جزء یک مجموعه بحران‌ها است که در این میان بیداد می‌کند. مشکل مسکن متأثراز بحران اقتصادی ایران، به یکی از اصلی‌ترین عوامل جابجایی‌های جمعیتی و گسترش حاشیه نشینی، در واقع اخراج طبقات محروم و پائین از شهرها و تلنبارکردن باز جمعیت در حاشیه‌ی شهرها تبدیل شده است.

با گرانی مسکن چه می شود کرد؟

به گمان من راه حل دارد. اولاً برطبق آمارهای رسمی و اعلان سرپرست سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی استان تهران: «بیش از ۲۰ درصد از خانه‌های خالی کشور با عدد حدود ۵۰۰ هزار واحد فقط در استان تهران است»، جدا از این بر پایه‌ی ادعای حسام عقبایی، نائب رئیس اول اتحادیه‌ی مشاوران املاک تهران که وجود ۵۰۰ هزار خانه‌ی خالی در استان تهران را تأئید کرده است: «۲۵۰ هزار واحد مسکونی خالی در پایتخت و ۲۵۰ هزار خانه‌ی خالی دیگر در پیرامون و حاشیه‌ی تهران قرار گرفته‌است.» همچنین برطبق آمار « بالغ بر یک میلیون و ۶۶۶ هزار واحد مسکن خالی از سکنه در کشور وجود دارد. درصورت کاهش این عدد به نصف، بالغ بر ۸۰۰ هزار واحد به بازارعرضه خواهد شد. بدیهی است که عرضه‌ی این تعداد واحد مسکونی سبب کاهش قیمت و پاسخ‌گویی بهتر به نیاز مسکن در کشور می‌شود». اینها خانه‌های همان لاکچری‌ها هستند. به نظرمیرسد که مطالبه‌ی گرفتن مالیات از این خانه‌های خالی، بیشتر مشغله‌ی دولتی است که منابع ثروت‌ها را غارت می‌کند و دنبال اینست‌که با گرفتن مالیاتداز خانه‌های خالی، کیسه‌ی خود را پُرکند! مردم معمولی که خانه‌ای ندارند، هیچ مشکلی با مالیات ندارند. در نظامی که سرش به تنه‌ای بیارزد، مالیات راهی برای تعدیل ثروت است، ولی جمع آوری امضا برای خواست مصادره املاک مالکان بزرگ که هم بانک ها و موسسات مالی بزرک و هم چنین بنیادها و سران رژیم را دربرمی‌گیرد، در نوع خود کارساز می باشد!

همان‌طور که اشاره شد این تجارب در کشورهایی انجام شده و نتیجه‌داده. دلیلی ندارد که در ایران نشود یا نتوان این‌کار را کرد. باید انتظار داشته باشیم اگر این بحران از حدی بگذرد که عملاً به آوارگی توده‌ای منجر شود، سرانجام کسانی هم پیدا شوند که تصمیم بگیرند هرعملی را تجربه کنند. از جمله این خانه‌های خالی را تصرف کنند. این که بعداً پلیس بیاد اینها را بیرون بکند یا اینکه مقاومت جمعی را سازمان بدهند، نیز به عینه عملی است که در تجربه‌های فوق‌الذکر آورده شده. حوزه‌ی دیگر بحث مسکن هم مسأله‌ی تشکیل اتحادیه‌های مستقل بی خانمان‌ها است. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری که ما زندگی می‌کنیم «اتحادیه‌های مستأجران» وجود دارد که خیلی قدرتمند هستند و حول افزایش قیمت با صاحبان شرکت‌های خصوصی خانه سازی مقابله می‌کنند تا آن‌ها نتوانند به سادگی برای مستأجران قیمت تعیین کنند و مانع از این می‌شوند که شرکت‌های بزرگ خانه سازی که انبوه سازی کرده‌اند و خانه‌های خود را اجاره یا رهن می‌دهند، بخواهند هرسال قیمت‌ها را هر میزانی که خودشان می‌خواهند، بالا بکشند.

با گسترش سیاست‌های نئولیبرال وضع مسکن و شکاف طبقاتی بر اثر گرانی قیمت مسکن تشدید شده و به همان نسبت محرومیت طبقات پائین هم بیشتر شده است . به هرحال داشتن «اتحادیه‌ی بی خانمان‌ها» یا «اتحادیه‌ی مستأجران» می‌تواند اهرمی باشد برای سازماندهی مقاومت جمعی در مقابل انفجار قیمت‌های مسکن.

در حوزه‌ی راه حل‌ها ما باید مدافع مسکن اجتماعی باشیم. دفاع از مسکن اجتماعی درعین حال که کاملاً درست، بدیهی و منطقی است، در چهارچوب نظام فعلی و سیاست‌های نئولیبرالی نمی‌گنجد، و در واقع بیشتر آلترناتیو ما برای حل بحران مسکن است. اگر این رژیم واژگون گردد و یک حکومت واقعاً مردمی با ماهیت دمکراتیک بر سرکار بیاید، اولین کاری که می‌بایست انجام دهد که به طور قاطع با تصمیمات و سیاست‌گذاری‌های عاجل، مانع افزایش قیمت خانه‌ها گردد و برای مردمی که توانایی پرداخت کرایه خانه ندارند، راه‌هایی برای جبران این مشکل پیدا کند که آوارگی‌ها تشدید نگردد، سازماندهی اشغال و کنترل خرید و فروش زمین‌های شهری و جلوگیری از رخدادهای غیر ضروری در حوزه‌ی مسکن و ساخت مسکن انبوه، است تا بتوان مشکل مسکن را حل کرد. واقعیت اینست‌که یکی ازجریان‌های بسیار وخیم بحران اقتصادی - اجتماعی موجود در ایران، بحران مسکن است! و تا زمانی‌که این رژیم پائین نیاید ، بحران مسکن به صورت مارپیچی بدتر شده و بهتر نخواهد شد!


آنچه در صحنه‌ی عمومی جامعه‌ی ما دیده می‌شود، نشانگر این است که بحران عمومی کشور از فاجعه عبور کرده و به طرف یک چیز عجیب وغریب در حال پیشروی است. اینکه مردم تا کجای کار تحمل کنند و کی و کجا خود را سازمان بدهند، نقشه‌ی پیش روی ماست؛ شاید همچو آبان ماه ، آبانی دیگری از راه برسد. آن روز دیر نیست!

روزشمارکارگری هفته شماره ۳۳ را از سایت روزشمار کارگری ،لینک زیر می توانید دنبال کنید!

http://karegari.com/maghalat/2020/11/12/Roozshomar%20kargari%2033AmiR.pdf

 

چرا لنینیست نیستم

چرا لنینیست نیستم

واقعییت این است که من هم مانند ِ خیلی از جوانان ِ دهه ی 1340 و دهه ی 1350 زمانی گرایش به لنینیسم یا به ادعای توده ای لنینیست ها مارکسیسم لنینیسم داشتم. اما، این که چرا و چگونه این گرایش ایجاد شد، مربوط می شود به استبداد ِ سیاسی ِ حاکم و نبود ِ آزادی ِ اندیشه و بیان و نبود ِآزادی ِچاپ و انتشار ِ آثار ِ مارکس و انگلس و لنین و در نتیجه خواندن و بسنده کردن به روایت های توده ایستی ازاین آثارکه جسته گریخته از توده ای ها در نشریات ِموسمی ومقطعی چاپ و منتشر می شد.  روایت هایی که هم با توجه به سانسور ِ موجود از یک سوکه امکان ِ مقابله ی دیدگاه ها ونظرات را از خواننده سلب می کرد ،وهم توده ایسم ِ غالب براندیشه ی روایت کننده گان ، که لنینیسم را به زور ِ تحریف و وارونه گویی و سفسطه معادل ِ مارکسیسم معرفی می کردند. این چنین بود که من هم در غیاب ِ مارکسیسم ِ واقعی و راستین  مانند ِ « آن خیلی ها»ی دیگر مارکسیست لنینیست شدم و تا مدت ها بر همان اعتقاد و گرایش باقی ماندم. در واقع،آنچه من از به اصطلاح مارکسیسم لنینیسم می دانستم وبه آن باور داشتم ایده های مونتاژ شده اما نا همگون ِ مارکس و لنین بود. به این معنا که توده ای لنینیست ها( توده ای های متقدم و لنینیست های به ظاهر غیر ِ توده ای ِ متاخر)نظرات ِ غیر ِ مارکسیستی و حتا ضد ِ مارکسیستی ِلنین را با نظرات ِماتریالیستی و تکامل گرایانه ی مارکس و انگلس مونتاژ می کردند- شیوه ای که همین امروزهم به کارمی برند- ومعجون ِ ناهمخوانی به لحاظ ِ نظری، اعتقادی و سیاسی موسوم به میم- لام به خورد ِ علاقه مندان به مارکس و مارکسیسم می دادند. در این معجون سازی ِ توده ای لنینیستی، آنها با سوء استفاده از شرایط ِ سیاسی ِ موجود و فقدان ِ دانش وبینش ِ تئوریک حتا دربخش ِتحصیلکرده وبه اصطلاح روشن فکر ِ جامعه همراه با به کارگیری ِ روش ِ سفسطه و تحریف ، آموزه های ماتریالیستی دیالکتیکی و تکامل گرایانه ی مارکس و انگلس را در چارچوب ِ دیدگاه های ایده آلیستی متافیزکی وضد ِتکاملی ِ لنین قرارداده- کاری که هنوزهم ادامه دارد- وبا این روش ِ وارونه نما وگمراه کننده ، در واقع ، تئوری های ماتریالیستی دیالکتیکی و تاریخی را از محتوای علمی- فلسفی و تکامل گرایانه تهی ونظرات ِ غیر ِتاریخی وضد ِ تکاملی ِ لنین را جایگزین این تئوری ها نموده و این عمل ِ خلافگویانه ووارونه سازرانیز تکامل دادن ِمارکسیسم نامیده اند . مفهوم ِ این تکامل ِ وارونه که باتوجه به رویکرد و کارکرد ِ تاریخن عقب مانده اش می توان آن را« جهش به گذشته به پیشامارکس و پیشاسرمایه داری »تعبیر نمود به آن معناست که از دید ِ لنینیست ها وقتی هدف کسب ِ قدرت ِ سیاسی باشد هر عمل خلافی و از جمله خودرادرحرف مارکسیست نامیدن اما بر خلاف ِ تئوری های مارکسیستی عمل کردن مجاز است، و این به آن معناست که ازدیدگاه ِ لنینیست ها برای مارکسیست لنینیست بودن هیچ نیازی به تفکر ِماتریالیستی دیالکتیکی داشتن و تکامل گرا بودن وفعالییت ِ سیاسی وتشکیلاتی را براین آموزش های علمی عقلانی منطبق نمودن نیست ، بلکه مارکسیسم و مارکسیست فقط یک پیشوند و عنوان ِ بی مصداق است برای اعتبار بخشیدن به نظرها و ایده های غیر ِ مارکسیستی ِ لنینیست ها. همین که مجموعه آثار ِلنین را بخوانیدهم لنینیست شده اید و هم مارکسیست و دیگر نیازی به خواندن ِ کتاب های مارکس و انگلس و مقایسه ی نظرهای لنین با تئوری های ِ آنان و این که با هم همخوانی دارند یانه ندارید. مارکس و انگلس را هم که بخوانید برای آنکه مارکسیست لنینیست باشید باید تئوری های آنان را دراندیشه ی لنین قالب بندی و لنینیزه کنید و نه برعکس! یعنی پسوند است که به پیشوند اعتبار می بخشد، آنهم پسوندی که کم ترین رابطه و پیوند ِ شناخت شناسانه ای با پیشوندش ندارد. آخرمگرمی تواند پیوند و ارتباط ِ تاریخی دورانی یی میان ِ مارکسیسم ِ برخاسته ازصنعت ِ بزرگ وایدئولوژی ِ پرولتاریایی و لنینیسم ِداس و چکش ِ دهقانان و روستاییان و ایدئولوژی پدرشاهی ِ آنان وجود داشته باشد؟ مارکس درمانیفست، پرولتاریای صنعتی ِ شهرهای بزرگ ِ کشورهای پیشرفته را فراخوان ِ وحدت ِ انترناسیونالیستی داد و همانجا دهقانان و روستاییان را مرتجعانی دانست که خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به گذشته اند. لنین اما برعکس، دهقانان و روستاییان ِ جامعه های عقب مانده و درجازننده در مناسبات ِ دوران ِ فئودالی- پدرشاهی را انقلابی خواند و ابزار ِ دستی ِ آنان یعنی داس وچکش رابه عنوان ِنماد ِ« کمونیسم» ِ ادعایی ِ خود برپرچم ِ حزب ودولت اش حک کرد و با این عمل ِ واپسگرایانه هم علیه ِ پرولتاریای صنعتی و وحدت ِ طبقاتی و انترناسیونالیسم پرولتاریایی، وهم علیه مارکس و مارکسیسم موضع ِمخالف گرفت.( این که لنین و لنینیست هاادعا می کنند مارکسیسم راغنا بخشیده و تکامل داده اند مثل ِ این است که گفته شود دهقانان و روستاییان اند که باید جامعه ی شهری و پرولتاریای صنعتی را آموزش داده و موجب ِ ارتقای آگاهی ِ سوسیالیستی و کمونیستی ِ آنهاشوند، و این دقیقن همان چیزی است که لنین در تمام دوران ِ فعالییت ِ سیاسی و نظریه پردازی های اش گفت و نوشت و برآن بسیار تاکید نمود. چند نمونه از این « غنا بخشیدن ها و تکامل دادن ها» را بخوانید: « آیا کمونیست های مسئول جمهوری ِ اتحاد ِ شوروی و حزب ِ کمونیست می توانند این نکته را بفهمند که آنها اداره ی امور را بلد نیستند و از این رو باید بسیاری چیزها را از توده ی غیر ِ حزبی ِ دهقانان بیاموزند؟ دهقانان با درک ِ قوی شان فرق ِ کمونیست ِ شریف و درستکاررا بهتر از خود ِ کمونیست ها تشخیص می دهند.- { بیچاره کمونیستی که باید شرافت و درستکاری را از روستاییان بیاموزد!}» - برگرفته ازمجموعه آثارترجمه ی پورهرمزان. جلد سوم . ص 2080، درون ِ کروشه از من است-. و:« تازمانی که سوسیالیسم را بسازیم، ما شاگرد ِ دهقانان خواهیم بود نه معلم ِ آنان. در شیوه ی انتقال به یک نظام ِعالی تر ما باید بسیار چیزها از دهقانان بیاموزیم، نه آنکه ما به آنان یاد بدهیم».- سخنرانی درباره ی کار در روستا، در هشتمین کنگره ی حزب ِکمونیست.سال ِ 1919. برگرفته از مجموعه آثار ترجمه ی پورهرمزان. جلد2، ص.1393-1394. ). به راستی،کدام درک و فهم ِ علمی عقلانی این اجازه را به ما به می دهد دو طرز ِ تفکر و دو برداشت ِ متعلق به دودوران با طبقات وایدئولوژی ها ومناسبات ِ متفاوت را همپیوند و همراستای تاریخی با یک هدف ِ مشترک بدانیم؟ مگر دهقانان و روستاییان با کارگران- حتا ناآگاه ترین کارگر در عقب مانده ترین جامعه- اشتراک ِ دیدگاه و اشتراک ِ منافع ِ تاریخی طبقاتی دارند که نماینده گان و سخنگویان ِ فکری عقیدتی شان داشته باشند؟ مدافع و سخنگوی دهقانان ِ واپسگرا هرگز نمی تواند مدافع و نظریه پرداز و سخنگوی پرولتاریای پیشرو برای مطالبه و تحقق ِ سوسیالیسم باشد چه رسد به آنکه ادعای تشکیل ِ حزب و دولت ِ پرولتاریایی هم داشته باشد. به علاوه، نه مارکس و نه انگلس و نه هیچ مارکسیستی هرگز به دنبال ِ تشکیل ِ حزب ِ مخفی کار ِ جدا از طبقه ی کارگر برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی و سرکرده گی بر دولت و جامعه نبوده و نیستند،وتئوری های مارکسیستی نیز نه رهنمود دهنده به مارکسیست ها و بدترازآن به دهقانان برای تصاحب ِ قدرت اند، بلکه فقط راهنمای طبقه ی کارگر در پراتیک ِ تاریخی طبقاتی اش برای کسب ِ شناخت ِ لازم و کافی ازنظام ِ سرمایه داری و تلاش ِراهبردی در جهت ِ ایجاد ِدولت ِموقت ِ پرولتاریایی با هدف اجتماعی نمودن ِ ِمالکییت برابزار ِتولید است با کم ترین خسارت جانی و اقتصادی به خود و به ابزاری که درآینده باید زیرساخت ِسوسیالیسم وکمونیسم برای محو ِ طبقات و حاکمییت های طبقاتی باشند و نه آنچنان که مضمون و هدف ِ تبلیغ و ترویج ِ  لننینیست هاست برای کسب ِ قدرت ِسیاسی وایجاد ِ مالکییت ِمادام عمر هم بر حاکمییت وهم بر جامعه به رسم وشیوه ی تمام حکومت های بلشویکی.

خلاصه کنم: من لنینیست بودم اما با مطالعه ی دیالکتیک ِ هگل و تئوری های ماتریالیستی دیالکتیکی ِ مارکس و انگلس و همسو نمودن ِ نگرش و بینش ِ فلسفی- اعتقادی و سیاسی ِ خود با این آموزه ها و مقایسه با نظرات و ایده های اراده گرایانه ی نیچه ایستی و بلانکیستی ِ لنین به نتیجه رسیدم که نه لنین مارکسیست است ونه لنینیسم مارکسیسم،ونه از این رو سرمایه داری ِ دولتی ِرژیم های بلشویکی سوسیالیسم. شاید برای خیلی ها این گسست و پیوست ِ فلسفی- سیاسی که درآن تقدم با  شناخت ِ فلسفی است واندیشه وپراتیک ِسیاسی تابعی است از شناخت ِ علمی- عقلانی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی و ماتریالیستی تاریخی دیر به نظر برسد اما،واقعییت این است که برای تسویه حساب ِ مارکسیسم ِ تکامل گرا با لنینیسم ِ اراده گرای ضد ِ تکامل هیچوقت دیر نیست. و نه تنها دیر نیست بلکه در هر زمان هم به هنگام است و هم ضروری.

به این نکته هم باید حتمن اشاره کنم که: بسیاری را می شناسم که پیش تر مارکسیست لنینیست یا در واقع توده ای لنینیست بوده و از آنجا که به دلیل ِ فقر ِ تئوریک یا به عبارتی ضعف ِ تفکر ِ علمی عقلانی و با این تصور ِ غلط که مارکسیسم و لنینیسم ایدئولوژی اند و ایدئولوژی ِ واحدی هستند و خودشان آدم های غیر ِ ایدئولوژیک اند، اولن نمی دانند که نه مارکسیسم ایدئولوژی است ونه لنینیسم بلکه لنین و لنینیسم سخنگو ونماینده ی ایدئولوژی ِ دهقانان و روستاییان و مارکس و مارکسیسم سخنگو و نظریه پرداز ِ پرولتاریای سوسیالیست اند، ثانیین به دلیل ِ همین تصور ِغلط که گمان می کنند مارکسیسم همان لنینیسم و لنینیسم همان مارکسیسم است، هم از لنین و لنینیسم بریده اند و هم از مارکس و مارکسیسم. نمونه ی این افراد در طیف ِ فعالان ِ سیاسی زیاد است و با آنکه هنوز خود را به اصطلاح چپ می دانند اما به لحاظ ِ عقیدتی ( ایدئولوژیک که منکر ِآن اند) یا به کمپ ِ ایده آلیست های فلسفی پیوسته اند یا به اردوگاه ِ ایده آلیست های مذهبی، یعنی آنچه سال ها در پنهان بوده اند اکنون علنی کرده اند. خطر ِ اینها هم در ترویج ِآگاهی های دروغین خصوصن درمیان ِ کارگران و تحصیلکرده گان کمتراز لنینیست ها نیست.    

خوانندگان برای آگاهی ِ بیش تر از دلایل این گسست می توانند به « لنین و لنینیسم»،«لنین و فلسفه» و دیگرمقاله های من در نقد ِ اندیشه وعمل ِ لنین و لنینیست هامراجعه نمایند و اگر نقد و نظری بر نظرات ام دارند مستند و مستدل بنویسند. یعنی همان روش و راهکاری که من دربررسی ِ نظرات ِ لنین به عنوان ِ مقتدا و پیشوای فکری سیاسی ِ توده ای- لنینیست ها به کار گرفته ام. سپاسگزار و پاسخگوخواهم بود.

  

 

 

"ساماندهی کولبران"، توجیهی جهت کشتار کولبران

"ساماندهی کولبران"، توجیهی جهت کشتار کولبران

 

تیراندازی به کولبران به خصوص در کردستان و به خاک و خون کشیدن آنها واقعیتی ست که هر از چندگاه به یکی از تیترهای خبری در این منطقه بدل می گردد. ابعاد و وسعت جنایات روزمره علیه کولبران تا آنجاست که بی وفقه شاهد اخباری مبنی بر شلیک پاسداران و مرزبانان جمهوری اسلامی به کولبران و کشته و مجروح کردن آنها و داغدار شدن تعداد دیگری از خانواده ها و عزیزان کولبران محروم منطقه می باشیم. از جدیدترین نمونه ها می توان به تیراندازی نیروهای مرزبانی جمهوری اسلامی در عصر پنج‌شنبه ۱۵ آبان ماه به سوی دسته‌ای از کولبران در مرزهای چالدران استان آذربایجان‌غربی اشاره نمود که در نتیجه این تیراندازی، یک کولبر ۳۸ ساله به نام حسن دالایی‌ میلان اهل روستای قاشقابلاغ چالدران، متاهل و پدر سه فرزند، کشته شد. همچنین تیراندازی به یک کولبر اهل روستای “الیە مران” از توابع سردشت در 8 آبان (1399) در مناطق مرزی سردشت که منجر به زخمی شدن این کولبر زحمتکش گشت، نام برد. در 4 آبان ماه نیز نیروهای نظامی به یک کولبر در مناطق مرزی هنگە ژال بانه تیراندازی نمودند که بر اثر شلیک مستقیم این نیروهای سرکوبگر، کولبر نامبرده مجروح گشت. کولبر مزبور در گزارش خبرگزاری هرانا، اهل روستای ننور در منطقه بانه معرفی شده است.

 

شلیک به سه کولبر در طی یک ماه، تنها نمونه هایی از کشتار وسیع کولبران در کردستان هستند. وسعت این کشتار تا آنجاست که نهادهای مدافع حقوق بشر چندی پیش اعلام کردند که تنها در تیر ماه در استان های آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه حدود 8 کولبر کشته و 19 نفر زخمی شده اند. در رابطه با این واقعیت است که همزمان با کشتار سیستماتیک کولبران محروم توسط رژیم، مقامات حکومت که از خشم و نفرت فزاینده مردم نسبت به جنایات خود در حق کولبران آگاه اند، می کوشند تا با ادعای حل این معضل، به جای دستور عدم آتش باری بر روی کولبران بی گناه و کمین گذاردن بر سر راه این زحمتکشان بی دفاع با ادعای "ساماندهی کولبران" به فریبکاری در افکار عمومی پرداخته و از تلاش شان برای حل این معضل داد سخن دهند.

نیروهای سرکوب جمهوری اسلامی با ادعای مبارزه با قاچاق و جهت جلوگیری از تردد به قول آنها "تروریست ها" و تامین امنیت مرزها، جنایات خود را توجیه می کنند. اما واقعیت این است که اگر صحبت از قاچاقچی و تروریست در میان باشد، قاچاقچیان و تروریست ها همانا سرمایه دارانی می باشند که کالاهای آنها روی کول زحمتکشان کولبر و به بهای خون و هستی آنها حمل می شود. همه می دانند که کولبران به عنوان آسیب پذیر ترین بخش طبقه کارگر، نه قاچاقچی هستند و نه تروریست. کولبران کارگرانی هستند که در شرایط تشدید بحران اقتصادی و گسترش وسیع بیکاری، بویژه در استان کردستان، جان خود را به کف گرفته و با حمل گاه بیش از 50 کیلو بار با پشت خود نیروی کارشان را به سرمایه دارانی می فروشند که صاحب و مالک کالا می باشند. بررسی گزارشات گوناگونی که در رابطه با شرایط کار و زندگی کولبران منتشر شده است، نشان می دهند که من حیث المجموع در بین کولبران کسی صاحب و مالک کالایی که بر کول خود حمل می کند نیست. کولبر، کارگر دردمندی است که برای دست یافتن به چندر غازی به این کار خطرناک تن داده تا بتواند لقمه ای نان بر سر سفره خالی خانواده خود بیاورد. کولبری شغلی است که جدا از تیراندازی مرزبانان جمهوری اسلامی، خطر پرت شدن از کوه و یخ زدگی در زمستان و ... را نیز در بر دارد.

در شرایطی که نیرو های سرکوب جمهوری اسلامی، کشتار کولبران را با امر مبارزه با قاچاق توجیه می کنند، و در شرایطی که کل سردمداران رژیم از مبارزه با قاچاق دم می زنند در همان حال سرداران سپاه که رئیس جمهور سابق جمهوری اسلامی آنها را "برادران قاچاقچی" می نامید، با در اختیار داشتن اسکله های خاص خود، کشتی کشتی کالای قاچاق وارد کشور کرده و جلوی چشم همه مسئولین دولتی این کالاهای قاچاق را بدون پرداخت یک ریال مالیات و یا گمرک در سراسر کشور توزیع و به فروش می رسانند. این قاچاق که با "دعای خیر" سپاه پاسداران همراه بوده و هر روز انجام می شود، در حدی است که بخش بزرگی از اقتصاد کشور را به خود اختصاص داده است و به اعتراف خودشان واردات کالا های قاچاق "برادران قاچاقچی" عملا ضربات غیر قابل جبرانی به تولید داخلی وارد می کند. این در حالی است که خود مقامات دولتی اذعان می‌کنند که حجم کالای وارد شده توسط کولبران در مقایسه با قاچاق از سایر مبادی بسیار ناچیز است. اما سپاه پاسداران که خود از عاملین این قاچاق می باشد، برای نشان دادن پیگیری خود در امر مبارزه با قاچاق، سلاح های مرگبار خود را به سوی کولبران نشانه گرفته و کارگرانی که جان خود را وثیقه تهیه لقمه نانی کرده اند را می کشد و یا مجروح می کند.

 

ابعاد جنایات نیروهای مسلح جمهوری اسلامی علیه کولبران در سال های اخیر آنچنان وسعت یافته و کشتار خاموش زحمتکشان کُرد آنچنان نفرتی را در افکار عمومی مردم کردستان و سراسر ایران موجب شده که در هراس از این واقعیت، حتی صدای بخش هایی از طبقه حاکمه هم در آمده است. افراد این بخش از طبقه حاکم می کوشند با نشان دادن همدردی ظاهری با کولبران مردم را فریب داده و بازار توهم پراکنی های خود را گرم کنند. در همین رابطه نماینده جمهوری اسلامی از اشنویه در مجلس یازدهم گفت: "شلیک به کولبر«برادر کشی» است ... حذف «کولبر» است، نه «کولبری»". درجریان چنین اعتراض هایی نمایندگان مجلس در سال های اخیر از طرح هایی همچون "ساماندهی کولبران" سخن گفتند. اما کسی که جمهوری اسلامی را شناخته باشد می داند که هر وقت پای جناح های درونی رژیم به مساله ای باز شود به تنها امری که پرداخته نخواهد شد همانا مشکلات کارگران و ستمدیدگان و نیازهای آنها می باشد. در این تجربه نیز خیلی زود معنای اصلاحات و قانونمندی و "ساماندهی کولبران" و جلوگیری از "برادر کشی" مورد نظر آنها نیز روشن شد. همان هایی که دم از پشتیبانی از کولبران می زدند مدعی شدند که لازم است "کولبران به منظور برخورداری از تسهیلات آئین‌نامه ساماندهی مبادله کالا در بازارچه‌های غیر رسمی، اقدام به ثبت نام در سامانه تجارت ایران نمایند". به این ترتیب کولبران "پس از ثبت‌نهایی پرونده"، " بایستی برای تکمیل عملیات واردات خود اقدام به «ثبت منشا ارز» نمایند". سپس معلوم شد که "کاربران در پرونده‌های متعلق به نقش «کولبر حقیقی»" تنها مجازند که "کالا‌های با تعرفه‌های مجاز برای ثبت‌سفارش کولبران، که قبلا در همین کانال اطلاع رسانی شده است"، ثبت کنند. یعنی کولبری که نان ندارد بخورد حالا اول باید با پرداخت هزینه های خارج از توانش لقب "کولبر حقیقی" را کسب کند و سپس به مثابه یک تاجر، "منشاء ارز" خود را ثبت نماید تا بتواند تنها کالاهای مجاز را حمل کند! در حالیکه در زندگی واقعی کولبر کسی است که کالائی را از کارگزاران سرمایه دارها در مرز ایران و عراق تحویل گرفته و در خاک کردستان عراق آنرا تحویل رابط همان سرمایه دار می دهد؛ و دوباره کالای دیگری را تحویل گرفته و در کردستان ایران تحویل می دهد و از طریق این تجارت، سودهای کلان به جیب گروهی از سرمایه داران دو کشور ریخته می شود. چنین رنجبری نه امکانات ثبت نام به عنوان "کولبر حقیقی" را دارد و نه قادر است "منشاء ارز" را روشن کند و نه می تواند نوع کالایی را که بر دوش حمل می کند را تعیین نماید. به واقع او کولبر است نه تاجر!

 

حال، هر کسی می تواند معنای "ساماندهی کولبران" را با در نظر گرفتن وضع معیشت کولبری که جانش را به دست گرفته تا لقمه نانی به دست آورد، بهتر درک کند. به همین ترتیب وقتی که فرمانده مرزبانی ناجا اعلام می کند که "باید با همکاری وزارتخانه ها و نهاد های مربوطه لیستی از کولبرانی که ساکن نقاط مرزی هستند" مشخص شود تا به "آنها اجازه کولبری از مسیرهای قانونی و اصلی داده" شود، با توجه به غیر عملی بودن این کار، به واقع صرفا دارد جنایات خود و نیروهای مسلح تحت فرمانش را در حق کولبران توجیه می کند. با توجه به چنین واقعیاتی است که باید گفت که چریکهای فدایی خلق محق بوده و هستند که همواره تأکید می کنند که دیکتاتوری حاکم به علت ماهیت ضد مردمی خود همواره با سرکوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی توده ها و بسط سلطه بورکراسی فاسد با مردم سخن می گوید.

 

واقعیات فوق، یک بار دیگر نشان می دهند که هیچ یک از جناح های درونی حکومت هر چقدر هم با چرب زبانی و ظاهراً با دلسوزی خود را طرفدار کارگران و زحمتکشان ما جلوه دهند، از آن جا که یا خود سرمایه دار هستند و یا به نمایندگی از سرمایه داران رشته ای از کار رژیم ضد کارگر و جنایتکار جمهوری اسلامی را به دست دارند، در مقابل آنها قرار گرفته و علیه منافع ستمدیدگان ما عمل می کنند. از این رو کارگران و در این جا کولبران هرگز نباید فریب جناح های درونی جمهوری اسلامی و تبلیغات دولتی را خورده و دچار این توهم شوند که از این دارو دسته ها آبی برای آنها گرم خواهد شد. تجربه نشان داده که جمهوری اسلامی با تمامی جناح های درونی اش دشمنان کارگران و ستمدیدگان می باشند و رنجبران تنها با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته اش و بر پائی جامعه ای که سرمایه داران در آن راه ندارند، می توانند به خواست ها و مطالبات خود دست یابند.

November 11, 2020

وقایع آبان‌ماه ۱۳۹۸ در تاریخ مبارزات مردم ایران ماندگار است!

وقایع آبان‌ماه ۱۳۹۸ در تاریخ مبارزات مردم ایران ماندگار است!

http://www.azadi-b.com/G/file/Vegaee.aban.mah.1398Iran.pdf

مسافر، پشت پرده - پرده دوازدهم و سیزدهم

مسافر، پشت پرده - پرده دوازدهم و سیزدهم
https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29525

در حاشیه درگیری پ ک ک و نیروی پیشمرگ حکومت اقلیم کردستان بر سر شنگال

در حاشیه درگیری پ ک ک و نیروی پیشمرگ حکومت اقلیم کردستان بر سر شنگال

"روز چهارشنبه ۱۴ آبان / ۴ نوامبر، انفجار یک بمب کارگذاشته شده توسط  پ.ک.ک، در بخش چمانکی از توابع آمیدی، واقع در استان دهوک اقلیم کردستان،  نیروهای پیشمرگ اقلیم کردستان را که عمدتا از نیروهای حزب دمکرات کردستان ( بارزانی) هستند؛ در این منطقه هدف قرار داده، دو پیشمرگ در این حمله مجروح شده و یک پیشمرگ دیگر کشته شد."

 

این اولین بار نیست که احزاب ناسیونالیست کرد در رقابت و تخاصم با هم و در چهارچوب معادلات منطقه ای در مقابل هم می ایستند. جنگ و درگیری نظامی بین احزاب ناسیونالیست کرد در هر چهار بخش کردستان پیشینه ای تاریخی دارد. برخلاف تصوراتی که این درگیریها را "برادرکشی"، یا "جنگ داخلی" نام گذاری میکنند، این درگیریهای نظامی بین تمامی این احزاب و دستجات بر بستر قطبندیهای منطقه ای و جهانی قابل توضیح هستند.

 

بعد از توافق حکومت عراق با مسئولین حکومت اقلیم کردستان در مورد شنگال، گویا منبعد قرار است منطقه شنگال تحت کنترل نیروی پیشمرگ حکومت اقلیم کردستان قرار گیرد. این توافق به مذاق پ ک ک که مدعی است در جریان آزاد سازی شنگال از دست داعش نقش داشته است خوش نیامده است. در سال ۲۰۱۴ داعش در جریان اشغال موصل به منطقه شنگال نیز یورش برد و در آنجا فاجعه آفرید. در همان ایام نیروهای دولتی عراق و پیشمرگان حکومت اقلیم عمدتا وابسته به حزب دمکرات کردستان عراق ( بارزانی ) منطقه را بجا گذاشته و فرار کردند و مردم بیدفاع موصل و شنگال را تنها گذاشتند. اکنون با این تغییر و تحولات و توافق بین حکومت مرکزی عراق با حکومت اقلیم کردستان،همگی خود را صاحب خانه در شنگال میدانند. اتحادیه میهنی نه از موضع حکومت اقلیم بلکه بعنوان حزب و از موضع همسویی با پ ک ک این درگیری را یک سوتفاهم قلمداد کرده و مصطفی چاوره ش فرمانده نیروی ۷۰ که بخشی از نیروی مسلح پیشمرگ حکومت اقلیم وابسته به اتحادیه میهنی میباشد گفته است، "اتفاق خاصی نیافتاده میشود در یک نشست این موضوع را حل و فصل کرد." گرچه درگیری اخیر بر بستر این توافق بین حکومت مرکزی عراق و حکومت اقلیم کردستان رخ داده است اما این تنها ظاهر قضیه است.

واقعیت امر این است که یک قطبندی در میان احزاب و نیروهای ناسیونالیست کرد، چه در سطح حکومت اقلیم و چه در میان احزاب بنام اپوزیسیون کرد سالها است در کنار دولتهای مرتجع منطقه شکل گرفته و هر یک از این جریانات را حول منافع خود به یکی از این دولتها وصل کرده است.

پ ک ک بعنوان اپوزیسیون دولت ترکیه،  در جبهه جمهوری اسلامی ایستاده است. خودشان هم این را انکار نمیکنند و به آن می بالند. اتحادیه میهنی بعنوان یکی از احزاب شریک در حکومت اقلیم نیز پیش و پس از جنگ خلیج تا به امروز تمام اتکایش به جمهوری اسلامی در مرز شرقی خود بوده که همچنان محکم تر از گذشته این همسویی ادامه دارد. در جبهه دیگر حزب دمکرات کردستان عراق بارزانی قرار دارد که این حزب نیز همانند اتحادیه میهنی، قبل و بعد از حاکمیت بر اقلیم کردستان با اتکا به حمایتهای دولت مرکزی عراق و دولت ترکیه خود  نقش آفرینی کرده است.

این قطبندی  نه تنها در ابعاد منطقه ای بلکه در سطح جهانی نیز، از جمهوری اسلامی و دولت ترکیه گرفته تا حکومت عراق، عربستان و بشار اسد هر یک سرشان به دولتهای روسیه و آمریکا در معادلات سیاسی و نظامی منطقه وصل است. بدنیال تنش و درگیری اخیر بین پ ک ک و نیروی پیشمرگ حزب دمکرات کردستان عراق، دولت آمریکا روز سه شنبه ۱۰ نوامبر در یک اقدام غیر منتظره امکانات لجستیکی، سلاح و دیگر امکانات نظامی مجهز و پیشرفته ای را در اختیار چهار هزار نیروی پیشمرگ حکومت اقلیم کردستان قرار داد. این اقدام در حالی صورت میگیرد که دولت آمریکا حتی در دوره جنگ با داعش چنین امکاناتی در اختیار این نیروها قرار نداده بود.

احزاب اپوزیسیون ناسیونالیست کرد ایران نیز طی این سالها تلاش کرده اند که در این قطبندی منطقه ای و  جهانی جایی برای دست یابی به منافع آنی و آتی خود دست و پا کنند.

از این رو با بروز هر تحول سیاسی و نظامی مابین دول مرتجع منطقه بر بستر بحران و بن بستی که در آن قرار گرفته اند، احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد به نیابت از سوی این دولتها آتش سلاحهایشان کلید میخورد. تاریخا و از ابتدا تا به امروز دود این آتش و ویرانگری به چشم مردم منطقه  فرو رفته است.

کارنامه احزاب ناسیونالیست کرد حاکم بر اقلیم کردستان، روابط و مناسبات دیپلوماتیک آنان، سوخت و ساز اقتصادی و نظامی این جریانات در همسویی با دیگر دسته جات اسلامی با دولتهای مرتجع منطقه و بر بستر بحران و بن بست سیاسی اقتصادی جهانی و منطقه ای، زندگی میلیونها انسان را با تباهی مواجه کرده است.

فقر و فلاکت زندگی مردم در اقلیم کردستان عراق در سایه این جریانات و بعد از گذشت سه دهه از قلدریشان بر مردم کردستان عراق زبانزد خاص و عام است. فرقی نمیکند بارزانی و طالبانی در قدرت باشند یا پ ک ک حاکمیت چند روستا را بر عهده بگیرد. هر کدام از اینها حاکم باشند فرقی برای مردم نمیکند. کردستان عراق نمونه گویا و روشنی از سه دهه محرومیت مردم حتی از ابتدایی ترین امکانات رفاهی نظیر آب و برق است. این سهمی است که مردم ستمدیده و رنج دیده کردستان عراق تحت حاکمیت بارزانی و طالبانی نصیب شان شده است.

وضعیت کنونی همان سوغاتی است که دیگر احزاب ناسیونالیست کرد در ایران، ( هر دو حزب دمکرات و هر دو سازمان زحمتکشان و بقیه جریانات مرتجع اسلامی همپیمان آنان ) تلاش کرده اند روزی در دالانهای کاخ سفید و روزی با واسطه گری موسسه  نروژی نورف  برای مردم کردستان ایران به ارمغان بیاورند.

نه جریان پ ک ک، نه احزاب بارزانی و طالبانی و نه دیگر احزاب ناسیونالیست اپوزیسیون کرد مستقر در کمپهای پناهندگی در کردستان عراق، کمترین ربطی به منافع کارگر و به منافع مردم کردستان ندارند.

مردم کردستان عراق سه دهه تمام است که سیاست و عملکرد به اصطلاح حکومت خودی را تجربه کرده اند. آنان بارها برای به زیر کشیدن این احزاب و دسته جات قومی، عشیره ای اسلامی خیز برداشتند. پایان دادن به حاکمیت احزاب عشیره ای اسلامی حاکم بر کردستان عراق توسط مردم جان به لب رسیده کردستان عراق، نه تنها پرونده قلدری این جریانات را خواهد بست بلکه آرزوهای ارتجاعی و به بن بست رسیده ای که سالهاست پ ک ک و احزاب ناسیونالیست اپوزیسیون کرد برای مردم کردستان ترکیه و کردستان ایران در سر می پرورانند را سد خواهند کرد.

کارگران و توده های مردم در کردستان ایران با اتکا به سابقه و تاریخچه مبارزات آزادیخواهانه، انسانی، سوسیالیستی و طبقاتی تا کنونی خود حلقه ای دیگر از سد کردن تکرار پروژه طالبانی و بارزانی در کردستان ایران خواهند بود.

۲۱ آبان ۹۹

۱۱ نوامبر ۲۰۲۰

  

مشخصات جهان پساترامپ؟ و پارادایم دولت های خدمات اجتماعی ترازنوین؟

مشخصات جهان پساترامپ؟ و پارادایم دولت های خدمات اجتماعی ترازنوین؟

(همراه با پاسخ به برخی ملاحظات انتقادی)

تقش آمریکا و سیرتحولات و بحران آن به عنوان حلقه اصلی و کلیدی زنجیره سرمایه داری جهانی اهمیت ویژه ای دارد. این که سرمایه داری با انباشت بحران های بزرگ و همزمان فعالی مواجه شده است که خود برآمده از عملکرد چندین دهه اخیرآن و در رأس آن تاخت و تازپارادایم نئولیبرالیسم بوده است، که اینک چنین سربازکرده است. در این ابربحران ما شاهد انواع بحران ها و شکاف های طبقاتی و اجتماعی بزرگ و حادهستیم. بحران تندرستی که اکنون با تهاجم بی امان کرونا کانونی شده است بیانگربی اعتنائی طولانی مدت به خدمات اجتماعی و اولویت آن در برنامه های نئولیبرالیستی بوده است. بحران محیط زیست و بحران های دمکراسی و نژادپرستی و مهاجرت و نهادی شدن انواع تبعیض های گوناگونی اجتماعی و عقیدتی و جنسیتی، تشدیدتروریسم و بی امنیتی و جنگ به اصطلاح تمدن ها و مذاهب و خطررقابت و انباشته شدن سلاح های هسته ای و گسترش جنگ سردجدیدجهانی و رشداقتدارگرايی و لویاتان های جدیددیجیتالی، رشدناموزن و تبعیض آمیز و فلاکت آفرین حرکت سرمایه داری جهانی شده، بی اعتبارشدن نظم جهانی پساجنگ و بسیاری خرده بحران های نشات گرفته از آن ها، کل زندگی و پیشرفت و آینده بشر را موردپرسش و تهدید قرارداده است. در این میان به ویژه سه کلان بحران شکاف های طبقاتی-اجتماعی نجومی، بحران فزاینده محیط زیست و بحران سترون شدن دمکراسی ( و رشد اقتدارگرايی و تهدید آزادی ها) بیشترین اهمیت را دارند. در چنین وانفسائی با بحران بدیل هم مواجهیم. حاصل چنین وضعیت ممتنع و آچمزشده، بحران انتقال است از وضعیت بن بست به وضعیت پیشرفت. به شیوه تاکنونی نمی توان بر این بحران ها فائق آمد. عبور از آن نیازمند اتخاذسیاست ها و رویکردجدیدی است که خود با مقاومت و جان سختی قدرت ها و مناسبات حاکم بر جهان پسا جنگ دوم، و به دلیل عملکردبحران آفرین پارادایم نئولیبرالیسم به وجود آمده است. بن بست کنونی و «بحران انتقال» حاصل و خروجی چنین دوره ای است.

در چنین برزخی که راه پیشروی به ابتکارقدرت ها از بالا هموار نمی شود، گشودن راهی از پایین و توسط فشارجامعه جهانی و بیش از همه جنبش های پیشرو، به مثابه اهرم های پیشروی برای خروج از بحران انتقال اهمیت به سزائی پیدامی کند. اگر کهنه در بالا مقاومت می کند، اما در زیرپوست جامعه جهانی روندهای نو و پیشرو جاری است و نفس تازه می کند و از قضا تاریخا لحظه های بن بست گاهِ به میدان آمدن آن ها بوده است. اگر وضعیت ویژه چنان است که تحول جدی از بالا و به ابتکارقدرت ها ممکن نیست و از پائین نیز جریان های پیشرو بطوربالفعل توانائی پیشروی مستقیم ونقش آفرینی به عنوان بدیل را ندارند؛ استراتژی پیشروی غیرمستقیم و نقش آفرینی در یک فرایندپیچیده و ترکیبی و در متن آن، ایجادهم گرائی و هم افزائی جنبش ها و نیروهای ترقیخواه حول منشوری از مطالبات پیشرو و اعمال فشارسنگین به قدرت ها،‌ تاکتیک مرحله عبور از بحران انتقال را تشکیل می دهد. این آن چیزی است که کمابیش ما به عنوان نمونه در خودآمریکا یعنی دژاصلی سرمایه داری شاهدش هستیم. با این همه چنین تاکتیکی باید با هوشیاری به ماهیت شکننده و ترکیبی چنین بلوکی پیش برده شود. چنان که لازم است از هم اکنون در درون جبهه «نه» علیه جناح فاشیستی، همزمان مبارزه ضدهژمونی علیه بازسازی هژمونیک سرمایه داری به اصطلاح پیشرو و همسوشده با خودـ جنبش ها-علیه جناح فاشیستی را به پیش برد. و گرنه قافیه را باخته و چه بسا با تغییرمعادلات، با خطرتثبیت مجددسرمایه داری بحران زده مواجه گردد. از همین رو مبارزه ضدهژمونیک درون صفوف «نه» به ترامپ، بخش لاینفکی از تاکتیک دوره انتقال را تشکیل می دهد. دوره ای که بلافاصله پس از شیفت قدرت باید اهرم فشارخود را بر روی قدرت مستقر برای اجراء وعده هایش و البته تعمیق آن ها متمرکزکند.

از آن جا که بحران اپیدمی جهانی کرونا،‌ موضوع تندرستی و خدمات اجتماعی را به عنوان مسأله ای مهم و عاجل به روی صحنه آورده است و پاسخ مقتضی به آن خود در گرویک برنامه ضدنئولیبرالی، نه فقط علیه جناح ترامپ که علیه جناح دیگر هم، و کلا در جهت مهارسرمایه داری است، از همین رو می توان گفت با عنایت به این مطالبه کلان و نیز پاسخ گوئی به سایرمطالبات اجتماعی و اجرای وعده های داده شده در قبال آن ها توسط حزب دموکرات، تحقق آن ها در اصل مستلزم یک برنامه ضدنئولیبرالیستی است که حداقل با ماهیت جناح حاکم و تسلط آن بر حزب خوانائی ندارد. البته خودهمین دوگانگی می تواند فرصت و بسترمناسبی را برای پیشروی نیروها و جنبش های نوین فراهم کند که بجای بازسازی و تجدیدسازمان پارادایم سرمایه داری نئولیبرالی که سخت دستخوش بحران است، تا آن جا که می توانند، آن را در راستای شکل دادن به پارادایم دولت های خدمات اجتماعی ترازنوین به عنوان دولت های انتقالی و جایگزین، تحت فشارقراردهند*۱. البته مسیر شسته و رفته ای وجود ندارد و پیشروی به دلیل توازن قوا و منازعه قدرت ها و ریتم شکل گیری بدیل، بسیاربغرنج و پرنوسان خواهد. همه چیز در حال شدن و در معرض آزمون و خطا قراردارد.

**************

در واکنش به این نوشته چندیادداشت همراه با برخی ملاحظات انتقادی از سوی دو تن از دوستان خواننده  این متن در فیسبوک مطرح گردید که درج آن ها و پاسخ خودم به آن ها را (همراه با اصلاحاتی جزئی در یادداشت خودم) برای بسط مطلب و روشن شدن بیشترمباحث مطرح شده مقاله مفیدیافتم:

یادداشت اول: سیاست ضدنئولیبرالی که منتفی ست. چون در سیستم کنونی سرمایه های دولتی و خصوصی چنان در هم آمیخته اند که مانع تغییر رویکرد اقتصادی توسط دولت ها میشوند. لذا کماکان در یک سو انباشت و تمرکز ثروت و در سوی مقابل ریزش طبقه کارگر و طبقه متوسط همچنان ادامه خواهد یافت. یعنی هیچ دولتی نمی تواند نئولیبرالیسم را تعطیل کند تا قبل از آنکه جهانی سازی بهم نخورده باشد. جهانی سازی نیز تنها در صورتی که دستمزدها و هزینه تولید در چین و بقیه مراکز تولیدی دنیا با سایر کشورها و بخصوص کشورهای مرفه یکسان نشود، همچنان باقی خواهد ماند. گرچه از سی سال پیش دستمزدها در خود غرب هم فریز شده و حتی رشد منفی داشته ولی باز آن فاصله از بین نرفته تا بتوانند کارخانه ها را به کشورهای غربی بازگردانند.

بهمین دلیل مالی گرایی و گردش رانت و فساد ساختاری شاخصه اصلی کشورهای غربی و کشورهایی مثل ایران باقی خواهد ماند تا آنکه گسترش بیش از حد فقر و بیکاری و نابودی حقوق پایه ای مردم باعث رشد جنبش های ضد سرمایه داری و شورش های اجتماعی شود. (علی اردلان)

 پاسخ: دراین که تحقق آن از بالا ممکن نیست تردیدی نیست. و بحران انتقال*۲ و بن بست که در این نوشته و دیگرمقالات مبسوط تر به آن پرداخته ام ناظربر همین است. ولی این که با فشاراز پائین ممکن نیست و تا اطلاع ثانوی تحولات جهان می تواند در حالت تعلیق قرارگیرد جای بحث دارد. و برمی گردد از جمله به خودمعنای دولت هم چون ابزاری که پیوسته در آن بین بورژوازی و جامعه نبرد است که منتجه آن تابعی است از توازن قوای هرطرف. اگر بن بست وجود دارد و اگر بحران و شکاف سرمایه داری واقعی است و رو به تشدید، جنبش ها در گشودن راهی به جلو هم اکنون هم دارند نقش بازی می کنند. خودتحولات جاری در آمریکا و عقب راندن نئوفاشیسم و فشاری که بورژوازی نئولیبرال را وادار ساخته است که به یک برنامه کاملا متفاوت با مذاق اصلی خود تن بدهد یعنی همین کشاکشی که برسردولت در جریان است، حول دولت های رفاه است (البته نه تکرارگذشته بلکه گونه ترازنوینی که متفاوت از الگوی سابق است). برای مشاهده آن کافی است به رویدادهای آمریکا خیره شویم.

جنبش ها اگر نتوانند بدیل کامل خود را برپاکنند که ( که با بحران آلترناتیو) فعلا در فرایندساخته شدن هستند، از طریق قراردادن دست و پای بورژوازی در پوست گردو پیش می روند. کاری که همین الان م در دژاصلی سرمایه داری جهان ناظرش هستیم. دولت که به نمایندگی از جامعه عمل می کند، پیوسته محل کشاکش جامعه و بورژوازی است و وقتی بورژوازی دچاربحران بزر گ و شکاف شود چه بسا فرصت هائی برای پیشروی فراهم می گردد. تاریخ را نه اشکال پیشنیی و یا آتی ذهن ساخته، که همین کشاکش های بزرگ تعین می بخشند که در جریان بحران مرئی می شوند و همه چیز در متن مبارزه آن ها ساخته و پرداخته می شود. گرچه همراه با فراز و فرود تاریخ و تمدن بشری تا کنون بربسترهمین کشاکش ها ساخته شده است. زمان بحران ها، شکاف ها و انباشت آن ها و شرایط بن بست به ویژه مستعدچنین فرصت هائی هستند که هم اکنون در آمریکا جلوی چشمان خود شاهدشکل گیری یکی از آن ها هستیم: پیشروی یکطرف- جنبش ها- و عقب نشنیی طرف دیگر- بورژٰوازی-، صرفنظر از دامنه و کم و کیفش که هم چنان پرونده ای گشوده است. البته هرفرصتی الزاما به خودی خود به فعلیت تبدیل نمی شود و به معنی تثبیت هرپیشروی هم نیست. اما زمان بحران ها زمان فرصت های جدید است. به قول هگل مرغ مینروا در شب پرواز می کند (در دل بحران ها).

یک نکته کوچک دیگر: جهانی شدن هم بیش از آن که به چین و دستمزدها ربطی داشته باشد به پویش جهانخوارانه و سودورزانه سرمایه داری که مرز و وطن نمی شناسد مربوط می شود و خوداین پویش سیری ناپذیر و لاجرم نابرابری ها و سقوط دستمزدها و غیره هم در جهان واقعی اگر توسط جنبش ها به چالش گرفته شوند می توانند به درجاتی که آن ها قادرباشند، به جهانی شدن تعین ها و معانی تازه ای بدهد. هم اکنون در خودآمریکا همین رشدناموزون حرکت سرمایه که اساسا ترامپیسم براساس آن وارد صحنه شد، موردچالش قرارگرفته است و بایدن هم در برنامه خود وعده ایجادسرمایه گذاری داخلی و ایجادرشد متوازن بنی روندجهانی شدن و رشد داخل را مطرح ساخته است. گرچه هنوز این ها وعده است ولی تا همین جا هم به معنی گشودن قلمروجدیدی توسط جنبش ها در دل نولیبرالیسم است. البته انقلاب صنعتی چهارم و تولیدات هوشمند و جهش اتوماسیونی که در متن آن قرارداریم، به نوبه خود کلا چشم انداز و مقولات و مطالبات تازه ای چون درآمدپایه جهانی و غیره را به میان آورده است که ورود به آن ها خارج از حوصله این بحث است.

یادداشت دوم: در دوره ترامپ و پیش از کرونا اقتصاد آمریکا در رونق بود.بازگشایی معادن زغال سنگ و برخی کارخانجات، باعث رشد اقتصادی شد ( لازمه چنین کاری هم خروج از معاهده پاریس و پیمان های اقتصادی بود).

با بستن تعرفه روی تولیدات کشاورزی و کالاها و حتی فولاد چین و سایر کشورها، تولید داخلی را احیاء کرد ولی اینکارش به اقتصاد جهانی لطمه وارد ساخت. بهمین دلیل گلوبالیست ها و سرمایه داری جهانی ترامپیسم را تا اطلاع ثانوی درش را تخته کردند.

یک چنین حرکت های اقتصادی، مقطعی بودند و فقط توسط دولت آمریکا که بزرگترین اقتصاد دنیاست قابلیت اجرایی داشتند وگرنه انگلستان هنوز نتوانسته با برگزیت کنار بیآید چون نه آن اتوریته آمریکا را دارد و نه آن اقتصاد بزرگ را.

در کل پوپولیسم دنبال انتخاب شدن و محبوبیت است. گاه برای انتخاب شدن رویکرد اقتصادی و سیاسی جدیدی را ارائه می دهد که بتواند اکثریت جامعه را جذب خود کند و گاه نیز ضرورت های اقتصادی سیاسی چنان بر ساختار حکومتی فشار میآورند که به ناچار از درونش پوپولیسم زاده میشود.

در یونان هم مشکل بدهی ها باعث روی کار آمدن سیریزا تحت لوای چپ رادیکال شد ولی دیدیم که در عمل راهکار سیریزا شکست خورد چون با سازوکار الیگارشی مالی سازگاری نداشت. سیریزیا فکر میکرد که اتحادیه اروپا به رأی یک ملت اهمیت می دهد در صورتی که تنها راه حل سرمایه مالی "ریاضت اقتصادی" بود.

تمام بحث اینجاست که این راه حل هایی که از راه انتخابات و دموکراسی بورژوایی به قدرت میرسند، موقتی اند. واقعیت این است که ساختارسرمایه داری در اروپا و آمریکا بر مبنای مالی گرایی استوار شده و در این شکل از سرمایه داری هم گردش رانت وجود دارد، هم فرار مالیاتی و هم فرار سرمایه.

لذا حزب دموکرات آمریکا یک شبه نمی تواند مالیات بر سرمایه و ثروت را افزایش دهد. یا صدها میلیارد دلار صرف تغییر ساختارها کند ( استفاده از انرژی پاک بجای انرژی فسیلی).

بایدن هم برای مدتی گرفتار مشکل کرونا خواهد بود و مطمئنا دولت او هم نمی تواند مشکل بهداشت عمومی را حل کند. دولت بایدن نماینده و نماد قواعد کلاسیک نئولیبرالی ست( یعنی کسی ست که آمده سیاست های قبلی را دنبال کند). مگر آنکه خود دولت در این مورد سرمایه گذاری کند و بیمارستان های دولتی بسازد و بیمه های همگانی را راه بیاندازد که این هم با منطق نئولیبرالی دولت آمریکا هماهنگی ندارد. همین بایدن با کمک وال استریت سر کار آمده و نمی تواند خلاف منویات آنها به رفرم های اجتماعی دست بزند.

به نظر من شرایط مادی ظهورترامپیسم از بین نخواهد رفت و این پدیده که معرف دوره انحطاط و گندیدگی سرمایه داری و بخصوص دوران هژمونی آمریکاست به زودی دوباره برخواهد گشت. آمریکایی ها از برتری های خود برای تحمیل بحران های درونی اشان به سایر کشورها دوباره استفاده خواهند کرد (علی اردلان).

پاسخ: البته اگر همه چیزاست می خواست با منافع سرمایه و باید و نباید آن باشد، اوضاع همینطور بود که تشریح می کنید. ولی در اینحا جای دو عامل نقش آفرین غایب است: یکم بحران که بحثی است راجع به توازن قوا و توانستن و نتوانستن و بهم خوردن تعادل، دوم جنبش ها که یک پای ثابت تحولات و رخدادهای مازادتاریخی بوده اند با مطالباتشان و با امکانات امروزشان و حضورغافلگیرانه اشان در بزنگاه های تاریخی و بحرانی. شکاف چنان است که ما با پدیده ای بنام ظهورنوفاسشیم (که جای دیگر بحثش شده است) که توسط جناحی از سرمایه داری نمایندگی می شود هستیم. درچنین شرایطی جناح دیگر سرمایه داری که نمایندگی همان الگوی تاکنونی پیشروی را دارد مجبورشده است برای مقابله با آن به شکل دادن بلوکی به اصطلاح هژمونیک و گسترده به ائتلاف با این جنبش ها متوسل شود و امتیازاتی به آن ها بدهد. گرچه نبض اصلی این روند در امریکا می زند اما جهانی است. پیدایش نوفاشیسم هم ( که مختصات آن با فاشیسم کلاسیک متفاوت است و متعلق به عصرسرمایه جهانی شده) دقیقا مربوط است به همن ضعف هژمونی سرمایه بطورکلی و با هدف رقابت با جریان پیشرو ( که ترامپ در کمپین هایش آن را نبرد بین کمونیسم و سوسیالیسم.. و رویکرد نظم و قانون سرمایه دارانه مدنظرش.... خطاب می کرد که جوبایدن تسلیم آن ها شده است). هرجا صدای پای فاشیسم به گوش آید، پیشاپیش نگرانی از صدای پای جنبش های ضدسرمایه داری و پیشرو در میان است که هراس آن ها را بر می انگیزاند. بهمین دلیل است اگر بخواهیم سیمای فضای سیاسی واجتماعی آمریکا را با نمادهائی مشخص کنیم، باید از سه نماد یعنی ترامپ و بایدن و سندرز نام ببریم که هرسه شاخص سه روند و سه جریان تحولات داخلی آمریکا هستند. در تحلیل نهائی پیرامون مصداق ها و رویدادهای مشخص و خروجی با توجه به عوامل دخیل لحظه ای( و عوامل انضمامی پیچیده) هیچ کسی نمی تواند شرط بندی کند چه اثباتا و چه نفیا. اما تحلیل ها و ارزیابی ها از روندهای عمومی صرفنظر از این یا آن رویداد بحث دیگری است. تا آن جا که به جنبش ها و  نیروهای ترقیخواه مربوط می شود تنها می توانند بر روندهای پیشرو و بدیعی که امروزه در راستا و قالب دولت های ترازنوینی که ویژگی مهم اش نه مشارکت جنبش ها در قدرت که فشار از بیرون به دولت ها با تکیه به منشوری نوین از مطالبات جهان امروز است که در زیرپوست جامعه جهانی جریان دارد و چندین دهه است که نئولیبرالیسم آن ها را سرکوب کرده است، با بهره گیری از شکاف عمقی در جبهه سرمایه برای خود فرصت های تازه ای بیافرینند و در راستای آن ها و در وضعیت مشخص، تاکتیک ها و سیاست های در خورآن اتخاذکنند [ دولت های خدمات اجتماعی ترازنوین بدیلی است در برابرمقوله ای بنام دولت و کارکردآن در دوره انتقالی*۲ که امروزه سخت محل منازعه است و نه معادل کلیت بدیل در همه جوانب خود، و هم چنین نه به مثابه یک رویداد و خروجی مشخص یک لحظه معین] . بنابراین دولت های رفاه نوین به عنوان سنتزتجربه های پساجنگ تنها یک راستاست که به ما افق می دهد و نه به عنوان پیش گوئی یک وضعیت مشخص در بازه زمانی مشخص.

ضمنا ترامپیسم و نئوفاشیسم اساسا فاقدبرنامه اثباتی است و بیشتر پدیده ای فرافکنانه و با هدف نجات سرمایه داری دستخوش بحران هژمونیک، از شردست اندازی جنبش ها و نیروهای ضدسرمایه داری، و خادم آن است و بنابراین فی نفسه آینده ای ندارد. گرچه تا اطلاع ثانوی هم چنان ار بحران عمیق سرمایه تغذیه خواهد کرد و هم چنان رقیبی خطرناک (برای جنبش کارگران و زحمتکشان و آزادی و برابری اجتماعی) است. ضمنا به یک نکته دیگرهم باید اشاره کرد. نزاع سرمایه ها در عصرسرمایه جهانی شده (اندامی فربه شده است که دیگر سایزلباس های دوران کودکی اش و نمی تواند تن پوش او باشد)  و از همین رو برخلاف ظواهر و شعارهای غلط انداز، در اساس چیزی جز  نزاع پیرامون نحوه انکشاف سرمایه حول اولویت بخش های ذینع یا غیرذینع و چگونگی تحقق آن ها در همین بسترجهانی شدن و تأمین هژمونی سرمایه داری آمریکا بر روند جهانی شدن نیست. مثلا تمرکز یا عدم تمرکز بر صنعت سبز و یا بخش های دیگر سرمایه ـمثل نفت شیل و .... ) و یا بر تقویت اقتدارنظامی و هسته ای و... است و بقیه همه قیل و قال و فریب و سراب است برای پوشاندن این منازعه. دعوا بر سرلحاف ملاست: الگوی جهانی شدن سرمایه با چه تعیناتی؟. از قضا جنبش ها هم از همین میانه راه وارد می شوند و الگوی سوم جهانی شدن ضدسرمایه دارانه موردنظر خود را روی میزمنازعات می گذارند تا بازی حتی اگر برای مدتی هم شده از انحصاردو بازیگراصلی خارج شود.

یادداشت سوم: شکل گیری مجدد دولتهای رفاه به نظر غیر ممکن می آید. اگر توانایی حل بحرانهای عظیم سرمایه داری وجود داشت که اصولا همین دولتهای رفاه نیم بند موجود به حیات خود ادامه میدادند و نه اینکه در سراشیبی حذف برنامه رفاه اجتماعی می افتادند. البته جنبشهای اجتماعی بیشتر قد علم خواهند کرد ولی نه در سمتی که شما مد نظرتان است. (منیژه فروزنده)

پاسخ: بنظر دو موضوع را باید از هم تفکیک کرد. یکی سرشت و پویش ذاتی سرمایه است و دیگری عواملی چون فشاربرسرمایه و بحران های بزرگی که دچارش می شود و تأثیراتی که در یک جهان انضمامی از سوی جنبش ها و جامعه برآن وارد می گردد که علیرغم پویش و میل داتی اش تعینانی را به آن تحمیل می کند. تحلیل مبتنی برماهیت و ذات گرائی بدون در نظرگرفتن روندهای مبارزاتی و مبارزه طبقاتی که در جهان کنونی در مقیاس بزرگی جاری است کارگشانیست. سرمایه داری زیرفشارهای اجتماعی پساجنگ دوم ناگزیر به گزینش پاردایم دولت رفاه شد و با تضعیف آن ها باردیگر به خوی اصلی خود یعنی پارادایم ننولیبرالیستی (که البته عینا بازگشت به گذشته نیست) رجعت کرده و دست آوردهای قبلی را موردتهاجم قرارداد. جنبش ها تا مادامی که قادر به ارائه بدیل کامل خود نیستند تا آن جا که می توانند دست و پای سرمایه و سرمایه داری را در پوست گردو می گذارند. سرمایه پس از چهاردهه تاخت و تازخود اکنون با انباشت بحران های بزرگ و بن بست های بزرگی مواجه شده است که شکاف و نوفاشیسم و غیره هم از پی آمدهای آن است. در چنین شرایطی است که یک بلوک گسترده (به همراه مطالباتشان) به بخشی از سرمایه داری تحمیل شده است و جوبایدن گرچه فعلا روی کاغذ برنامه ای را وعده داده است چندتریلیونی برای مبارزه باکرونا و تأمین بیمه های همگانی و حذف بخشی از هزینه های تحصیلی دانشجوئی و افزایش مزدکارگران به ۱۵ دلار و تخصیص بودجه سنگینی به بهبودمحیط زیست و بازسازی زیرساخت ها و ایجادتوازن بین رشدداخل و جهانی سرمایه داری و بهبودوضعیت سیاه پوستان و افزایش مالیات سرمایه داران... . وعده دادن و تن دادن به چنین برنامه ای که هنوزباید توسط جنبش پیگیری و حتی رادیکالیزه شود و گرنه خودبخود متحقق نخواهد شد قبلا متصور هم نبود. چرا؟ چون سرمایه داری دچارشکاف و بحران بزرگی شده است که برای حفظ خود ناگزیرگشته امتیاز بدهد. سندرز هم اعلام کرده است که به زودی برنامه موردنظر خود را در این راستا ارائه خواهدداد. جنگل را نباید پشت درختان دید. فعلا عقب راندن نوفاشیسم توسط جوانان و زنان و جنبش ضدنژادی و سایرجنبش ها همانطور که سندرز گفته است این ها، ستون اصلی این پیروزی بوده اند و تحمیل اولیه چنین مطالباتی بیانگرآن است که فرصت و پتانسیلی برای توقف نولیبرالیسم به وجود آمده است که البته تکلیف نهائی این کشاکش را نمی توان پیش بینی کرد و اساس هم دیدن روندهاست و نه پیشگوئی. ولی بطورکلی به عنوان سنتزناشی از شکست دو پارادایم دولت های رفاه ( و البته سوسیالیسم دولتی)، و بحران انتقالی و بن بستی که اکنون جهان با آن مواجه هست، روندهای معطوف به پارادایم دولت های خدمات اجتماعی ترازنوینی است که در تمایزکیفی با گذشته در حال شکل گیری هستند که درجه پیشرفت و بلوغ آن را میزان خودآگاهی و آرایش جنبش ها تعیین می کند. اگر پروبلماتیک پاندومی کرونا را بشکافیم یعنی مسأله تندرستی و بهداشت و بیمه و غیره را و رابطه اش با اقتصاد و اولویت های نئولیبرالیسم را، اگر این مطالبات پیگیرانه دنبال شود، چیزی جز یک برنامه خدمات اجتماعی ترازنوین و نوعی دولت رفاه بیرون نخواهد آمد ( که در مقاله دیگری به شکل مبسوط تری به آن پرداخته ام و این که دولت های رفاه ترازنوین در جهان گلوبال را نباید با اشکال گذشته قیاس کرد). البته بین جنبش ها و حاکمان مدافع منافع سرمایه داری پیرامون آن و جهت دادن به آن و حدوحدودآن طبعا کشمکش های سختی در جریان هست و خواهد بود و پیشروی هم بدون فرازو فرود نخواهد بود. ولی همین کشاکش هاهستند که بسترپیشروی را و جهان را شکل می دهند. جنبش ها از میانه های راه و شکاف ها و بحران ها، «ریزوم وار» سر بیرون می کنند و شروع  می کنند به رشد و نما، نه دورادور از منظر گذشته و یا پیشگویانه و از نگاه به آینده (بلکه بربستربهره گیری از ظرفیت های فراهم آمده وموجود).

-بحثتان درست است ولی اینکه چگونه ممکن است از درون ساختاری اینچنین بحران زده ، دولتهای رفاه ( به شکل نوین) سر برآورند، بسیار جای تردید دارد.

رادیکال تر شدن جنبشها و مطالباتشان درست است ولی توهم داشتن به بایدن یک چیز دیگر است (منیژه فروزنده)

یادداشت چهارم: جنبش های اجتماعی متأخر، واکنش و یا مقاومتی هستند در برابر ویرانگری های اقتصادی اجتماعی دولتهای نئولیبرال. این جنبش ها ویژگی های خاصی دارند که برشمردن آنها کامنت را فقط طولانی میکند. از مهمترین ویژگی های این جنبش ها، آشفتگی طبقاتی آنهاست. مثلا جلیقه زردها بعنوان یکی از نخستین جنبش های نود ونه درصدی ها، طبقات و گروه های اجتماعی مختلفی را حول مبارزه با دولت نئولیبرال و احزاب سنتی میانه رو متحد ساخت. طبقات و لایه هایی که عموما از سیاست های نئولیبرالی و درهای باز آسیب دیده بودند. لذا فعلا نمی توان این جنبش های توده وار را کاملا پیشرو نامید. گرچه ضدسیستمی اند ولی هیچ افق و چشم انداز مشخصی ندارند. بخشی از این جنبش کاملا چپ و ضد سرمایه داری ست و بخش دیگر راست و حتی راسیست است.

باشکست نئولیبرالیسم و شروع بحران های علاج ناپذیرسرمایه داری، فقر و بیگاری و بی سرپناهی دارد به یک پدیده عمومی مبدل میشود و پیشروی این پروسه روز به روز بر جنبه چپ و ضدسرمایه داری جنبش های ضدسیستمی و ضدنئولیبرالی میافزاید. یک جنبش است که در چند سال اخیر شکل گرفته و هنوز قوام نیآفته و حرکاتش آشفته و موقتی و کوتاه مدت است.

در اینکه فشارهای اجتماعی الان در حدی ست که دولت ها را وادار به رفرم های سوسیال دموگراتیک کند، کاملا در تردیدم و امکانش را خیلی ضعیف می دانم. مقاومت ها فقط این روند خودویرانگی سرمایه داری را به تاخیر میاندازد ولی آنرا منتفی نمیسازد. در نهایت چون سرمایه به شکل جهانی درآمده، انقلاب ضدسرمایه داری هم جهانی خواهد بود( که علائم آنرا در شورش های همزمان در لبنان عراق فرانسه و شیلی و ایران دیدیم).علی اردلان)

پاسخ پایانی: البته جنبش های ارتجاعی هم وجوددارند که فاشیسم یک نمونه آن است. منظورجنبش های پیشرو و ضدسرمایه داری هستند. ضمنا جنبش ها در حال شدن هستند آن هم نه با اوصاف گذشته، و حتما هم دارای برخی التقاط ها و پیرایه های منفی که با نقد وجوه منفی و تقویت جنبه های مثبت باید آن ها را در جران حرکتشان دید. در موردامکان تحقق رفرم های «سوسیال دموکراتیک» در لحظات کنونی حتما باید تردیدداشت. چون مشروط می شود به توازن قوا و با هزاران پیچ و خم (سوای آن که من بازگشت گونه گذشته اش را باور ندارم). اما اولا تا همین جا قلمروهائی گشوده شده است، گرچه نه هنوز تثیبت شده. و ثانیا بحث اساسا روی روندهاست و نه وقوع رویدادمعینی در بازه زمانی معین. در تحلیل های ماکرو، روندهای عنیی و هم اکنون موجودی که تنها می توانند جهت گیری گفتمان های متفاوت و متضاد را به نمایش بگذارند مهم هستند و می توانند به حرکت و کنشگری کنونی روشنائی بیافکنند وگرنه هزار باده ناخورده در رگ تاک است.

تقی روزبه   ۲۰۲۰.۱۰.۱۱

پاندومی کرونا، بحران انتقال و صورت بندی آن!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/05/blog-post_6.html#more -*۱

جنبش های اجتماعی-طبقاتی،شیفت پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین و ابداع سیاستی بدیل!

https://bepish.org/node/1484 -*۲

دستفروشان و معضل گرانی وکرونا

دستفروشان و معضل گرانی وکرونا

این روزها امرار معاش دستفروشان برای سیر کردن شکم خود و افراد خانواده شان به یکی از بزرگترین معضلات زندگی برای بخش ضعیف جامعه تبدیل شده است. این مشکل در شریط سخت وجود ویروس کرونا باعث مبتلا شدن هر چه بیشتر شهروندان بویژه در میان بیکاران به این ویروس را دو برابر میکند. دستفروشان برای تامین زندگی بخور و نمیر مجبور میشوند بیرون از خانه  مشغول "بکار" باشند. دست فروشی شغل نیست. بیکاری بی حد و مرز و گرانی سرسام آور و بی تامینی بخش عظیمی ازجامعه، این بخش از شهروندان را روانه بازار دست فروشی کرده است و بدلیل بیکاری به این شغل روی آورده اند. در تمام شهرهای ایران، دم بازارها و میادین و پیاده روها مملو از جمعیت دستفروش است. بگفته خود دولت تنها در تهران ۶۰۰۰ نفر دستفزوش وجودارد. آمارهای حکومتی در هر زمینه ای غیر واقعی است و بسیار بیشتر از رقم یاد شده است.

با توجه به وضعیتی که دستفروشان دارند مطمئن نیستد که آیا در ازا روزی چندین ساعت سرپا بودن پول ناچیزی برای تامین زندگی همان روزشان بدست میاورند ولی مجبورند به این کار تن بدهند.

در کنار این شرایط جهنمی بارها ماموران حکومت دستفروشان را مورد ضرب و شتم قرار داده و همان وسایل ناچیزشان را یا بهم ریخته اند یا مصادره کرده اند. بانی و مسبب این وضعیت همانند دیگر مشکلات عدید ه مردم، جمهوری اسلامی و کار بدستان  این حکومت هستند. به گوشه ای از این خیمه شب بازی حکومت توچه کنید

تهران (پانا) - مدیرعامل شرکت ساماندهی و مشاغل شهر از ساماندهی ۶هزار دستفروش در تهران خبر داد و گفت رویکرد حمایت از دستفروشان به گونه‌ای است که فعالیتشان را بدون آسیب به حقوق شهروندان ادامه میدهند. گویا دستفروشان به حقوق شهوندان آسیب میرساند. چه کسی است که ندادند حقوق شهواندان از طرف خود حکومت بیشتر از ۴ ده است زیرپا گذاشته میشود وبطور سیستماتیک نقض میشود.

به گزارش مشرق، عبدالله گنجی، فعال رسانه‌ای در کانال تلگرامی خود نوشت: ‏دو ضلع پاساژ علاءالدین هر ضلع به طول حدود۲۰۰متر، بساط دستفروشان پهن و تراکم جمعیت در حال بازدید و بعضا پیاده رو را مسدود میکند. به گفته همین روزنامه حدود ۷۰ درصد این مردم ماسک ندارند.

اینطوری نیست که مردم به مبتلاشد و مبتلا کردن لاقید باشند و یا برای جان خود و دیگران ارزشی قائل نباشند وضعشان نمیرسد که ماسک بخرند و ویروس کرونا بیشتر پخش میشود.

راه‌ حل شهردار تهران برای فعالیت دستفروشان: شهردار تهران درباره محدویت فعالیت دستفروشان وهمچنین فراهم کردن شرایط برای فعالیت این افراد در بازارهای محلی توضیح داد.

دوباره به گزارش مشرق، پیروز حناجی شهردار تهران در رابطه با دستفروشی اظهار کرد: "در شرایط اقتصادی سخت، جمع‌آوری دستفروشان مطابق قانون باید به مابه ازای آن،  راهی برای امرار معاش این افراد باز شود."

لزوم تسریع در اجرای مصوبه ساماندهی دستفروشان. سخنگوی شورای اسلامی شهر تهران با تشریح مصوبه ساماندهی مشاغل سیار و بی کانون شهر تهران گفت: "تغییر رویکرد مدیریت شهری از تقابل به ساماندهی یکی از دستاوردهای این شورا است."

تحت فشار اعتراضات مردم  است که کاربدستان حکومت دست و پای خود را گم کرده اند وبقول خودشان از تقابل به ساماندهی رسیده اند.

اگر روزی اعتراض این مردم وشعار (حکومت اسلامی نابود باید گردد) بالای سرشان نباشد این رژیم تمکین نخواهند کرد. این قدرت اعتراضات مردم است که جمهوری اسلامی را ناچار میکند تن به خواستهای آنان بدهد.

شرایط و موقعیت زندگی دستفروشان، فقر و فلاکت و صدها معضل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی گریبانگیر مردم همراه با اعتراضات روزمره و جاری میتواند زمینه ساز پایان دادن به بیش از چهار دهه تباهی زندگی مردم باشد. تا بر ویرانه های این حکومت دنیایی آزاد، برابرو پراز رفاه و شادی را بنیاد نهند.

۱۹ آبان ۹۹

۹ نوامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا ٦ ۱۰٦

 

 

November 10, 2020

شکست مفتضحانۀ جنگ سالاران امپریالیسم آمریکا

شکست مفتضحانۀ جنگ سالاران امپریالیسم آمریکا

دور جدید جنگی که رژیم ارمنستان برغم آتش‌بس۲۶ ساله و در زیر اشغال داشتن قریب ١۴ هزار کیلومتربع از خاک جمهوری آذربایجان (برابر با نصف مساحت ارمنستان) و بیرون راندن بیش از یک میلیون نفر از خانه و خاک آباء و اجدادی خود همزمان با وقوع انقلاب رنگی در جمهوری‌های بلاروس و قرقیزستان به تحریک ایالات متحده آمریکا با حملۀ توپخانه‌ای به شهر تووز در ۲۷ سپتامبر (۶ مهر- میزان) آغاز کرد، در ادامۀ تقریبا یک ماه و نیم خود، به آزادسازی بیش از ۳۰۰ شهر و روستای جمهوری آذربایجان توسط نیروهای دفاعی این جمهوری و زمین‌گیر شدن ماشین جنگ نیابتی امپریالیسم انجامید.

لازم به یادآوری است، که حاکمیت جدید ارمنستان در پی انقلاب رنگی در سال ٢٠١٨ به قدرت رسید. در مورد وقوع انقلاب رنگی در ارمنستان و سلطۀ ایالات متحدۀ آمریکا به این جمهوری رجوع شود به مقالۀ «برخی از سفارتخانه‌های آمریکا به بزرگترین مراکز نظامی- اطلاعاتی تبدیل می‌شوند».

در نتیجۀ شکست ارمنستان، معاهده ٩ ماده‌ای ترک مخاصمه از سوی رئیس جمهور آذربایجان، نخست وزیر ارمنستان و رئیس جمهور روسیه در ساعت صفر روز ١٠ نوامبر (٢٠ آبان- عقرب) بوقت مسکو با وساطت و ضمانت روسیه امضاء شد. امضای این معاهده و تن دادن جمهوری ارمنستان به ترک خاک آذربایجان (هر که سخن ناصحان نشنود، بدو آن رسد که به باخه رسید)، هیچ معنی دیگری جز شکست مفتضحانه جنگ سالاران آمریکا و خاموش شدن کانون آتش آن در منطقۀ قفقاز ندارد.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت، که اظهارات رئیس جمهور آذربایجان و نخست وزیر ارمنستان بعد از امضای قرارداد ترک مخاصمه بسیار تأمل برانگیز است. رئیس جمهور الهام علی‌یف، بلافاصله بعد از امضای معاهده اظهار داشت: «خوشحالم که جنگ تمام شد...». اما نیکول پاشینیان، نخست وزیر ارمنستان گفت: «راه دیگری نداشتم...».

طبق معاهدۀ امضاء شده، جمهوری ارمنستان متعهد شده است نیروهای نظامی خود را تا ۲۵ نوامبر (١١ آذر- قوس) از سه شهرستان بزرگ آغدام، کلبجر و لاچین آذربایجان خارج کند، رانده شدگان با نظارت کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور آوارگان به منطقۀ قره‌باغ و مناطق آزاد شده برگردند، ارمنستان بجای پرداخت غرامت، راه ارتباط زمینی (جاده و راه‌آهن) آذربایجان با جمهوری خودمختار نخجوان را از منطقۀ مهری باز کند. جمهوری آذربایجان نیز متعهد شده است امنیت شهروند ارمنی را تضمین کند...

بر اساس این توافق سه جانبه، نیروهای حافظ صلح فدراسیون روسیه و جمهوری ترکیه بر حسن‌اجرای توافقنامه نظارت خواهند کرد.

بدون احساس نیاز برای پرداختن به جزئیات جنگ اخیر بین دو جمهوری همسایه و سابقا متحد ارمنستان و آذربایجان، لازم است به این نکته نیز اشاره کنم، که رسانه‌های وابسته به جنگ سالاران و حتی، برخی رسانه‌های ایران و روسیه از همان ابتدای شروع جنگ به تبلیغات گسترده دایر بر شرکت تروریست‌های سلفی علیه نیروهای ارمنستان دست زدند. تا جایی که آقایان ظریف و لاورف وزرای خارجه ایران و روسیه نیز حضور تروریست‌های اسلامی در جنگ را غیرقابل قبول خواندند. در مقابل این تبلیغات، مقامات عالی آذربایجان، در رأس آنها رئیس جمهور الهام علی‌یف بارها و بارها چنین ادعاها را جعلی خوانده، خواستار ارائه سند و مدرک شد، اما هیچیک از مدعیان هیچ سند و مدرکی در اثبات ادعاهای خود ارائه ننمودند.

با این وجود، بنظر می‌رسد این تبلیغات با چند هدف دامن زده شد. مهمترین آنها عبارتند از:

ــ مخالفت با صلح و علاقمندی به ادامه جنگ و حفظ کانون آتش دایمی در منطقۀ قفقاز؛

ــ تحریک احساس اجتماعی ایران و روسیه علیه آذربایجان؛

ــ ایجاد اختلال در مناسبات مودت‌آمیز و حسن‌همجواری ایران و روسیه با جمهوری آذربایجان و بالعکس؛

ــ تحریک احساسات کور پان‌ایرانیستی مخالف با حل عادلانۀ مسئلۀ ملی در ایران؛

ــ ممانعت از کمک جمهوری اسلامی ایران برای حل و فصل صلح‌آمیز مشکل. البته، تبلیغات غیرمستند در این مورد مؤثر واقع شدند. تا جایی که اظهارات بحق رهبر ایران آیت‌الله خامنه‌ای، مبنی بر برسمیت شناختن حق جمهوری آذربایجان برای آزادسازی اراضی اشغال شدۀ خود و بازگشت رانده شدگان، نتوانست ادعای بی سند آقای ظریف را خنثی سازد. در نتیجه، ایران از کمک به حل این مناقشه محروم شد.

به هر صورت، مایۀ خرسندی است که یکی از کانون‌های تشنج خاموش گردید. جنگ، دهشتناک‌ترین جنایت است. انتظار می‌رود، توافق حاصله بین دو جمهوری همسایه دائمی باشد و به سایر کانون‌های جنگ در جهان نیز تسری یابد تا همۀ انسانها، همۀ خلقها و ملتها و قومیت‌ها در صلح و صفا، در امنیت و آرامش، دوستی و برادری با هم زندگی کنند.

پاینده باد صلح و امنیت جهانی!

ا. م. شیری

https://eb1384.wordpress.com/2020/11/10/

١٠ آبان- عقرب ١٣٩٩

دویچه وله تیتر زد !

دویچه وله تیتر زد !

hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

یک‌سالگی بازداشت حمید نوری؛ کارگزاران جمهوری اسلامی چقدر در امانند؟


از بازداشت حمید نوری در سوئد یک سال گذشت. او نخستین کارگزار جمهوری اسلامی است که بر مبنای اصل "صلاحیت قضایی جهانی" محاکمه می‌شود. سرنوشتی که به گفته شاکی پرونده در انتظار همه دست‌اندکاران حکومت ایران است...این تیتر دویچه وله است رادیو فارسی آلمان .

یک ویدئو هم دویچه وله گذاشته با توضیحات ایرج مصداقی جاکش ... خواستم فقط یادآوری کنم پروژه حمید نوری با تلاشهای مصداقی خط وزارت اطلاعات است تا مصداقی را سفید کنند و از جایگاه شعبان بی مُخ به عنوان فعال سیاسی جا بزنند . هرکجا و هر طرحی رد پا و نامی از مصداقی باشد ، پروژه مربوطه سرش در وزارت اطلاعات ایران است .

موضوع البته در ابتدا ربطی به وزارت اطلاعات حکومت اسللامی ایران نداشت . جناب مصداقی در 2013 توسط ارباب بیمروت ابتدا چراغش روشن شد.قرار بود زیر این دود استتار ریقو کاری دیگر کنند و آلترناتیو در پاریس بسازند ... که نشد . بعد که ارباب بیمروت این ریقوی مصداقی را تف کرد بیرون ... جناب ولایت فقیه دوان دوان آبن آدامس جویده شده را برداشت و گذاشت دهنش ... خلاصه که چائیدی جناب دویچه وله .

یادآوری

تاریخ انتشار :09.07.2020

بازداشت حميد نوری فرصت تاریخی برای دادخواهی 2

hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


درمطلب حیثیت شمبلیله به سناریو اشاره ایی کردم . فردایش مصداقی از اصلا ح طلبها گله کرده بود که چرا پشت این سناریو را نگرفتند ؟


http://www.tipf.info/heisiyate,shambalileee.htm


ظاهرا سفید سازی جریان مصداقی در دستور کارشان است . اما به نظر من این همه حکایت نیست ، پروژه سفید سازی مصداقی توسط سناریوی دادخواهی اگر بگیرد ، قدمهای بعدی دارد .

حکومت اسلامی درایران ابتدا با تکیه به مصداقی و تحت پوشش دادخواهی ، پرونده قتل عام و جنایتهای خودش را غیر مستیقم به دست میگیرد . به قول کاربری این فرصتی تاریخی برای سیستم ولایت فقیه است .

در قدم بعد که فرمان دست خودشان باشد در پوشش جریان مصداقی ... و در یک استحاله فرضی ، کل جامعه و افکار عمومی را به مسیر ماست مالیزیشن رهنمون میکنند ...

پینوشه به دنبال کودتا در سال ۱۹۷۳ علیه دولت چپ سالوادور آلنده، هزاران نفر مخالفان را در شیلی قتل عام کرد . از زمان برکناری پینوشه هزاران نفر از خانواده ها خواهان دستگیری و محاکمه او بوده‌اند. اما زمانی که تصمیم برای چرخش دستگاه دولتی در شیلی به نام دموکراسی جدی شد ، روند قضایا به گونه ای پیش برده شد که جامعه شیلی خودش را در جاده ماست مالی زیشن دید ! پینوشه وقتی به شیلی بازگشت طرفدارانش برای ورودش جشن برپا کردند ...

القاب و عناوین و تیترهای جنجالی ملاکی برای تشخیص درست نیست . این روزها ملاک تشخیص 100 عکس چگوارا هم نیست . چه برسد به 104 عنوان گُنده...


در آخر داستان شما مقادیری قربانی دارید که قاتلش با وکیل مدافعش با قاضی و دادستانش و هیئت منصفه اش ووو ... همه و همه یکی ست ! مثل تئاترشهر قصه بیژن مفید !


وقتی دموکراسی از بالا تزریق بشود ، اولین قانونش این است که غالبا دیکتاتورها و جنایتکارها را ازپاسخگویی معاف می‌کند و حتی بورواژاها جایزه هم به همکاران دیکتاتور سابق خودشان می‌دهند !

لیس زدن نعلین خونین آخوندها ، به نام دادخواهی و در پوشش جریان مصداقی در خارج ایران در دستور کارشان است !

اسماعیل هوشیار
09.07.2020

http://www.tipf.info/iraj,mesagu,dar,tagvime,tarikh.htm

November 09, 2020

در حاشیه رویدادهای اخیر فرانسه و کوچ " کلاغهای سیاه" !

در حاشیه رویدادهای اخیر فرانسه و کوچ " کلاغهای سیاه" !

کلاغهای سیاه ظاهر ترسناکی دارند و طبق روایت مردم و افسانه ها کلاغها  شوم و سمبل مرگ هستند. حتی صدای آنها تاثیر نا مطلوب و بدی بر روی خیلی از انسانها می گذارد. آنها در زیستگاه و مناطق مختلفی میتوانند زندگی کنند. کلاغها همه چیزخوار هستند. و بلحاظ رنگ و سرشت انواع مختلف دارند.

یکی از نسل کلاغهای سیاه همانا به شکل انسان و در مساجد و حجره و کلیسا و تکیه و خانقاه و حوزه و مدرسه های دینی زندگی میکنند. جیغ و داد اینها از تمام انواع کلاغهای دیگر برای انسانها نامطلوب تر و شوم تر است. زاد و ولد اینها در مساجد و حجره و کلیسا و خانقا و حوزه و مدرسه های دینی صورت میگیرد. غذا و خوراک اینها مغز انسانهای تحمیق شده و ناآگاه و عقب افتاده است. ازدیاد اینها باعث ویرانی و خانه خرابی و کشتارو قتل و عام انسانها می گردد. از اینرو باید جلو زاد و ولد اینها را گرفت و محل رشد و نمو اینها را سد نمود. این کلاغهای سیاه هم اکنون در خاورمیانه و خیلی از کشورهای دیگر جهان جنایات می آفرینند. از سر بریدن و آتش زدن انسانها تا کشتار و جنیوساید کردن دسته جمعی آنها هیچ ابائی ندارند. این نوع از کلاغها  از آزادی و رفاه و آگاهی و نوخواهی و شادی و مسرت انسانها بیزار و متنفرند و همیشه خواهان سیاهی و گریه و زاری و ویرانی و کوچ و نا به سامانی انسانها هستند.

چند دهه است که این کلاغها بر شدت فعالیت و آدمکشی و خونخواری خود افزوده اند. گر چه لانه و آشیانه اصلی آنها در خاورمیانه است اما سالهاست که به کمک کلاغهای قدرتمند هسته ای و دولت های واپسگرا و فاشیزم اسلامی همچو ترکیه و ایران پرواز خود را به سایر نقاط جهان گسترش داده اند. در وسط شهرهای متمدن جهان از سربریدن و به رگبار بستن انسانهای سڤیل و شریف و انقلابی و آزادیخواه ابائی ندارند.

سال گذشته به خاطر آواز خواندن یک زن بنام ماریا هورامی در یکی از خیابانهای شهر سلیمانیه جیغ و داد شوم عده ای از این کلاغها همچو " ملا هه لۆ"  فضای شهر را آلوده نمود. اما تعرض آزادیخواهان و انسانهای سکولار آنها را مجبور به عقب نشینی و معذرت خواهی کرد. سال ٢٠١٣ بود که همین کلاغها آدمکش به فرمان اردوغان فاشیست ٣ زن انقلابی و مبارز کرد را در شهر پاریس و در دفتر کار خود به طور فجیعی کشتند. در سال ٢٠١٥ همین جنایتکاران به دفتر " شارلی ابدو" در پاریس حمله کردند و به خاطر پخش یک کاریکاتور از (محمد) ١٢ کارمند این روزنامه را قتل و عام نمودند. همین چند روز پیش یک محصل بی مخ ، معلم تاریخ خود را بعد از اتمام دروس تاریخ و شرح آزادی بیان و قلم در یکی از خیابانهای شهر پاریس با چاقو سر برید. و دو روز نگذشته بود که به کلیسای در شهر " نیس" فرانسه حمله ور شدند و ٣ نفر را کشته و چندین نفر دیگر هم زخمی گردیدند. در ادامه این جنایات هولناک همین کلاغهای سیاه  در شهر " وین " پایتخت اتریش در هفت نقطه به مردم عابر حمله ور شدند و ٤ نفر را کشته و ١٧ نفر دیگر را به شدت زخمی نمودند. کارزار ضد فرانسه و در واقع اروپا توسط دولت ترکیه فاشیزم به سرگردگی اردوغان براه افتاد که مرکز اجرایی آن دو مرکز جهادی بزرگ  " القاعده و داعش " بودند. اردوغان دیوانه وار در یک سخنرانی اظهار داشت که اروپا در حال "فروپاشی " است و دیر یا زود با مجبور کردن مردم به رو آوردن به ایمان و فشارهای شدید و رشد جمعیت دیندار ، اروپا توسط اسلام فتح خواهد شد.

اردوغان در شرایطی این سخنان تهدید و توهین آمیز را اظهار میدارد که ترکیه یکی از اعضای اصلی سازمان " ناتوی" جنایتکار است و همچنین در صف متقاضیان عضو شدن در اتحادیه اروپا می باشد. این موضعگیری و قلدری ترکیه در مقابل اروپا سر سوزنی به نشان دادن کاریکاتور "محمد" ربط ندارد ، بلکه در پشت آن اهداف اقتصادی و توسعه طلبی و باجخواهی عظیمی نهفته است. اردوغان ، توسعه طلبی و " نئوعثمانیزم" خود را بطور بارزی در سوریه ، لیبی ، یونان و قبرس و " قره باغ " به نمایش گذاشته است.  سال ٢٠١٨ بود که جمال خاشقجی اهل عربستان به خاطر نوشتن چند مقاله انتقاد آمیز از سران دولت فاسد و دینی عربستان در سرکنسولگری سعودیه دراستانبول بطور فجیع و وحشتناکی ترور شد و جسد آنرا با اره برقی قطعه قطعه کردند. یا در اقلیم کردستان عراق سال ٢٠٠٨ "سوران مامه حمه" روزنامه نگار ٢٣ ساله که برای روزنامه " لوین" کار میکرد در خانه خودش در کرکوک ترور شد. سال ٢٠١٠ سردشت عثمان روزنامه نگار زمانی پس از نوشتن یک مقاله انتقاد آمیز در مورد خانواده بارزانی جلو دانشگاه صلاح الدین اربیل ربوده شد و بعد از دو روز پیکر بی جان او را در نزدیکی شهر موصل پیدا کردند. ٥ دسامبر ٢٠١٣ روزنامه نگار دیگری بنام " کاوه گرمیانی" که سر دبیر مجله "رایه ل" و خبرنگار هفته نامه "آوینه" بود در منطقه "کلار" استان سلیمانیه به قتل رسید. ژوئیه ١٩٨٩ عبدالرحمان قاسملو دبیر اول حدکا همراه با جمعی از مسئولان دیگر حدکا در " وین " پایتخت اتریش توسط جمهوری اسلامی تروریست به قتل رسیدند. باز هم ١٧ سپتامبر ١٩٩٢ در رستوران " میکونوس" واقع در شهر " برلین" آلمان  " صادق شرفکندی " همراه با عده ای دیگر از همراهانش توسط  باندهای تروریسم اسلامی ایران به قتل رسیدند. خلاصه اگر ما بخواهیم کل جانباختگان دست تروریزم همچو روزنامه نگاران ، فعالین سیاسی و انسانهای انقلابی و سکولار که توسط جنبش اسلام سیاسی و دولتهای حامی آنها  ترور و ناپدید شده در جهان را یادآور شویم ، تعداد آنها از صدها هزار نفرتجاوز خواهد کرد. ترور انسانها شیوه های متلونی دارد. اما دو نوع آن کاملا مشخص است: یکی ترور دولتی است و دیگری ترور و سلاخی مذهبی است. ریشه و ماهیت و سرشت هر دو یکی است. یکی تحت نام " مقدسات" انجام میگیرد و دیگری تحت نام ضدیت با نظام حاکم. در کل تاریخ بشریت ونظام اجتماعی حاکم بر انسانها از دوران برده داری تا نظام فئودالی و سرمایه داری همیشه همبستگی و همخونی کاملی میان مذاهب گوناگون و حاکمان سیستم اجتماعی موجودیت داشته است. آنها مکمل یکدیگرند. تحمیق و شستوشوی مغزی و ترور و سربریدن و سلاخی کردن انسانها توسط مذهبیون و تحت نام "مقدسات" گوناگون نه تنها در خدمت سرمایه داری جهانی است بلکه خود آنها هم در این اعمال وحشیانه کاملا شریک و سهیم هستند.

نـتــیجه :

نظام سرمایه داری با تمام شعبات آن در بحران عظیم سیاسی و اقتصادی و کرونایی فرو رفته است. سالهاست که اروپا و سکولاریسم از دست جنبش اسلام سیاسی رنج و ضربه می بیند. جنبشی ارتجاعی و تروریست که خود دولت های اروپایی در مماشات و دادن آوانس و پیش راندن و سوق آن به جلو کاملا دخیل بوده است. در دو دهه اخیر هزاران مسجد و لانه جاسوسی و لوکال های جمع آوری مالی برای باند و احزاب تروریست اسلامی با تأیید و موافقت کامل این دولت ها در شهرهای مختلف اروپا بر پا گشته است. دولتهای سرمایه داری عامل اصلی و مهم پیدایش تمام گروه و باند و احزاب مافیایی و میلیشیایی اسلامی و غیره اسلامی هستند. اخوان المسلمین با تمام شعبه هایش، طالبان و داعش و حماس و حزب الله و بوکوحرام و کلی باند و میلیشیای مافیایی دیگر ، همگی ساخته دسته همین دولتهای اروپا و آمریکا هستند. مگر جمهوری اسلامی تروریزم را کی سرکار آورد؟ مگر آمریکا و دولت های اروپا نبودند که شخص بی نام و نشان و مرتجع و مذهبی ای همچو "خمینی " را درمدت سه ماه از کربلا به پاریس منتقل کردند و بعد از کلی تبلیغات و پروپاگانده ، او را همچو سمبل نجات دهنده به مردم ایران تحمیل کردند؟  برای دولت های سرمایه داری جهان کاملا واضح است که هیچ کس و حزبی نمیتواند همچو اسلام سیاسی و مذاهب گوناگون ، مردم را تحمیق و مرعوب و سرکوب و روشنفکران انقلابی و کمونیست و انسانهای سکولار را سلاخی کند. 

به همین خاطر کلاغهای سیاه را در گروه و باند و احزاب رنگارنگ به کلیه نقاط جهان گسیل میدارند تا از این طریق مردم جهان را مرعوب و صدای آزادیخواهی و آزاد اندیشی و آزادی بیان و قلم انسانها را محدود و خفه کنند. میخواهند به بشریت اعلام کنند که دنیا همین است که هست و هر کسی بخواهد پا از حریم خود درازتر کند سرنوشتش سلاخی آن دروسط خیانهاست. مگر کسی هست که هنگام حمله داعش به کوبانی و شهرهای دیگر سوریه هلیکوپترهای آمریکا را ندیده باشد که سریعا افراد "داعش" را جا به جا میکردند؟ مگر کسی هست که در بحبوبه هجومهای "داعش" در عراق هلیکوپترهای آمریکا را در حال پائین انداختن محموله های اسلحه و غذا برای  افراد "داعش " را ندیده باشد؟ مگر همین امروز و آشکارا دولت فاشیزم اردوغان گروهای مزدور و تروریست اسلامی و داعشیها را برای انسانکشی به " لیبی " و " قره باغ" ارمنستان و عراق گسیل نمیدارد؟ مگر کدام دولت ، احزاب اسلامی و قرون وسطایی القاعده و طالبان را در افغانستان بر علیه روسیه بوجود آورد و میلیاردها دولار صرف آنها نمود؟ غیر از آمریکا و حامیان اروپایش چه کسی میتوانست این کار را بکند و افغانستان را به گورستان تبدیل کند؟ مگر همین دولت بورژوا اسلامی ایران نیست که اکنون ٤١ سال است که صدها گروه و باند تروریست آموزش دیده را بنام کاردار سفارت و کونسولگری و دانشجو و تجار و بازرگان به کل دنیا گسیل داشته است؟ مگر همین  جمهوری وحوش اسلامی نیست که بودجه حزب الله تروریست لبنان و حماس فلسطین و حوثی های یمن و سپاه حشد وحشی و حزب الله عراق و جنگ سوریه را تامین میکند، در حالیکه میلیونها جوان تحصیل کرده ایرانی بیکار و میلیونها انسان شریف بی خانمان و خانه آنها فقط یک کارتون یا یک گور کنده شده است؟  مگر در سایه حکمرانی همین فسیل های قرون وسطایی جمهوری دینی و مذهبی نیست که میلیونها انسان شریف از زن و مرد و جوان بدام مواد مخدر افتاده اند و هر روزه عده ای از آنها جان می سپارد؟ مگر بارزگانی کردن با انسان و رواچ فحشا و فروش مواد مخدر و احتکار و صدور نفت و گاز و قاچاق اسلحه را چه کسانی در ایران رهبری می کنند غیر از سپاه پاسداران و باندهای آدمکش و تروریست وابسته به آن؟ بله عزیزان، دین و مذهب در کلیت خود عامل بازدارندگی بزرگی است در راه تکامل و زیست بشریت. ویروسی است کشنده تر از هر بمب و ویروس دیگری که حمله خود را از مختل کردن و شستشوی کامل مغز انسانها شروع میکند.

اگر بخواهم خلاصه کنم باید گفت : تا نظام کثیف سرمایه داری از (دمکراسی تا اسلامیش، از لیبرالی تا پارلمانی) حاکم سرنوشت انسان های این کره خاکی باشند و بر آن حکم برانند ، جنگ و آوارگی ، ترور و آدمکشی ، فقر و فلاکت ، گرسنگی و بیکاری ، بی مسکنی و کارتونخوابی و پیدایش و گسترش باند و گروه  کلاخهای شوم سیاه نه تنها هرگز از بین نخواهند رفت ، بلکه باید شاهد فجایع هولناک و پیدایش احزاب و باندهای خیلی بزرگتری از کانگستر و مافیاهای اسلام سیاسی و غیره اسلامی بود. اما تا روی کار آمدن یک سیستم و نظام و سازمان اجتماعی دیگری که کل انسانها را از شر سرمایه داری و اسلام سیاسی و مذاهب متعفن گوناگون نجات دهد، نباید بیکار نشست.  نباید نسبت به این وحشیگری جنبش اسلامی بی تفاوت بود. نباید مرعوب این اعمال جناتیکارانه شد. نباید مایوس شد و نا امیدی ما را در خود ببلعد . باید علیه ترور و سلاخی انسانها به میدان آمد. تظاهرات و میتینگ های بزرگ به راه انداخت. این وظیفه تک تک کمونیست و انسانهای سکولار و آزادیخواه است که  با جدیت تمام به میدان آیند و دولت های سرمایه داری را زیر فشار بگذارند تا از کمک لجستیکی و مالی گروه و احزاب گانگستری و مافیایی و تروریزم اسلامی و دینی دست بکشند. زیرا منبع درآمد و پیدایش تمام این باندها و احزاب آدمکش دینی و غیره دینی همانا خود همین دولت ها و سیستم سرمایه داری در جهان می باشد.

عزت دارابی

2020-11-09

پالایش استقلال بمثابۀ تحریفی درونِ طبقۀ کارگر / آناهیتـا اردوان و پـریـسـا بــراتی

پالایش استقلال بمثابۀ تحریفی درونِ طبقۀ کارگر

آناهیتـا اردوان و پـریـسـا بــراتی

آگاهی طبقاتی و تشکلیابی طبقاتی کود انقلابهاست

جمهوری اسلامی در شرایط بحرانی هر چه بیشتر به تضعیف و تحمیق کارگران می پردازد. دولتهایش نیز نظیر سایر دولتهای سرمایه داری به عنوان میانجی، قوۀ قهریه، نمایندۀ اقلیت و قدرت متمرکز طبقۀ حاکم، از حیث پایگاه و منفعت طبقاتی عهده دارِ سرکوب مبارزات صنفی- سیاسی کارگران میگردد. نزاع طبقاتی در وضعیت بحرانی تشدید و روابط نابرابر و ناعادلانۀ اقتصادی- اجتماعی از سوی کارگران و زحمتکشان، گاه خودجوش و گاه سازمان یافته به یاری پراتیسینهای حرفه ای عملاً به چالش کشیده میشود. بدین ترتیب، مکانیزم راهبردی دولت در کاربرد قدرت، نفوذ و حراست از استیلاء سرمایه در فرایند خروج از بحران [ هرچند موقتی و توجه به این نکته که بحران شرایط حل و فصل خود را تضمین نمیکند و تاکید هزارباره بر تقویت عامل سوبژکتیو انقلابی]، تشدید مییابد. از این رو، اشکال گوناگون و قاعده مندتری از سرکوب و انقیاد کارگری را بمنظور سست و ناتوان کردنِ بخصوص کنش انقلابی ساختاریافته ها در دستور کار قرار میگیرد. عدول دولت از این وظیفۀ مقدس در قلزم سرمایه داری  به وخامت بحران و بدتر شدن اوضاع سیستم منجر خواهد شد و به ضرر همگان است. سیاست دولتهای جمهوری اسلامی استوار بر افزایش دوگانه سازیها- چندگانه سازیها، برون سپاری و تفکیک کارگران به پیمانکار، روزمزد، قراردادی، فصلی، سفید امضاء، مهاجر، زن، مرد، ساده، حرفه ای، متخصص، غیرمتخصص، بومی، غیربومی و الی آخر از همین روست.

 وضعیت طبقۀ کارگر در کشورهای دیگر جهان سرمایه داری بر همین منوال است. به عنوان مثال، اکثریت هندو و مسلمانان به طبقۀ کارگر هند تعلق دارند. اما، دولت سرسپردۀ انحصارات مالی با برانگیختن تنفر مذهبی مسیر لگدکوبِ انبوه اعتراضات کارگری را فراهم و تسهیل میسازد. بخشی از نیروی کار و شهروندان هندو فاقد آگاهی ضروریِ نیز از اغواگریِ دولت سرمایه داری حمایت میکنند. نمونۀ دیگر، ترامپ نمایندۀ سرمایه داری مالیِ آمریکا بود که علناً به تشویق خشونت علیه مهاجران، چینی- آمریکایی و رنگین پوستان، [هر سه گروه به طور قطع شمار قابل توجه ای از طبقۀ کارگر آمریکا را به خود اختصاص میدهند]، پرداخت تا جایی که ویروس کرونا را ویروس چینی معرفی کند!

جمهوری اسلامی نیز پروژۀ خدعه آمیز انشقاق طبقۀ کارگر را به شیوههای گوناگون پیش میبرد. مثلا، کارگران را علیه کارگران افغانستانی و سایر کارگران مهاجر تهییج و تحریک میکند. شعار [ کارفرما حیا کن، افغانی را رها کن] در راهپیمایی روز جهانی کارگر سال ۱۳۹۴ به رهبری مافیای ضد انقلاب موسوم به خانۀ کارگر، از تاسف بارترین نمونه ها بود. جهتگیری عامدانه و نفاق افکن، کماکان بر مخیلۀ کارگران تحت سیطرۀ حیله، تزویر و ایدئولوژیهای بورژوایی، چیره و سنگینی میکند. چنانکه، برخی کارگران در ایران بر پایۀ گزارشهای میدانی تصور میکنند کار نامناسب و خطرناک با دستمزدهای بسیار نازل یا بدون دستمزد، جزئی لاینفک از سرشت وجودی کارگران مهاجر و حتی بومی در ایران است و لیاقتی بیش از این ندارند.  شکاف، کاشتن و پروراندنِ بذر نفاق در میان نیروهای مولد، تهییج و ترغیب آنان علیه یکدیگر چنان برای نظامهای سرمایه داری پراهمیت است که روزگاری، اینترنشنال هاروستر به هدف ممانعت از اتحاد کارگری، خط مشی تخصیص کار بر اساس تعلقات نژادی- قومی- زبان را پیش گرفته بود. لذا، کارگران را بر پایۀ تمایزات زبان مادری و عداوت قومی- ملیتی تاریخی در حوزههای مشترک، به کار میگرفت. بدینگونه، توانایی تشکلیابی کارگران را به حداقل می رساند و  و نیروی کارشان را با خیال راحتتر و بی دردسر، استثمار میکرد.

 حملۀ مسلحانۀ اخیر به کلیسایی در لیون فرانسه و وین نیز چنان سابق، تاثیرِ تهییجی- تضییقی بر ذهنیت کارگران غربی داشته و  برخی کارگران فاقد آگاهی طبقاتی را ضد کارگران مهاجر به ویژه از کشورهای خاورمیانه می شوراند. این رخداد اندوه بار در حالیکه بمبگذاریها در کشورهای دیگر مثلا کابل قطع نمیشوند و عادی شده اند، در گیرودار برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بر ذهنیت شرکت کنندگان بی تاثیر نبود. هرچند، پویش به قصد مخالفت با نژادپرستی سیستماتیک در پی توفانهای اعتراضی سالهای اخیر در آمریکا، ضد بیکاری، رویدادهای ناگوار زیست محیطی، فقر بخصوص در بحران پاندمی کرونا با شرکت در رقابت نمایندگان سرمایه داری مالی عاری از کوچکترین تضادی، کم به بیراهه نمیرود. شرکت کنندگان؛ تودههای فرودست، رنگین پوستان، زنان و جوانان تحصیلکرده، هنوز به سازماندهی و بازسازی جامعه از پایین و نبودِ چشم اندازی متناسب با منافع طبقاتی خود در چارچوب رقابت نمایندگان سیستم؛ [ترامپ چهرۀ بی ماسکِ هیلاری کلینتونها و جوبایدن ها]، پی نبرده اند. با این وجود، دلزدگی از نظام اجتماعی- سیاسی تحت تاثیر حملات ظاهراً غیرمترقبه استتار و تابع پروپاگاندایِ دیرینۀ مبارزه با تروریسم گشت و پرچم ارجحیتِ مبارزه و حمایت از هویت، ملیت و مالکیت خصوصی را برابر رای دهندگان، به اهتزار درآورد. این نخستین بار نیست که گروههای ارتجاعی به خاستگاه رهبری نحلۀ فاشیسم به سود دولتهای سرمایه داری سر بزنگاه آشکار میشوند و جهان تحت سیطرۀ جنایتکاران را جنایی تر میکنند.  مبارزه در سراسر جهان از جمله جلیغه زردها در فرانسه، ماشین دولتی را  با اینکه مستقیماً به مبارزۀ طبقۀ کارگر مربوط نمیشد و در خط تولید نبود با خصلت ضد استثماری، به چالش میکشید که داعش دوان دوان با اتکاء به نیروی جوان، خشمگین و ناآگاه منتج از  شکست انتگراسیون به یاری دولتهای سرمایه داری از جمله فرانسه شتافت و با  قتل مردم عادی به تقویت احساسات و روحیات ملی- هویتی پرداخت. تیغ دادن در کف زنگی مست قصد تضعیف و انحراف هر چه بیشتر جدال طبقاتی را دارد تا دولتهای سرمایه داریِ زیر ضرب، را به نماد وحدت ملی و مبارزه با تروریسم در جهان تبدیل کند. بدین لحاظ، حراست از  هویت- ملیت، بر مبارزۀ  طبقاتی پرده افکند و ارجحیت مبارزه به منظور پشتیبانی از  هویت اسلامی، فرانسوی، انگلیسی و آمریکایی را به عوض مرزبندی طبقاتی، بر ذهنها حک کنند. جو بایدن نیز گفت: « من رئیس جمهور همۀ آمریکاییها هستم».  ایجاد فضای مغشوشی که اگر کارگران و زحمتکشان برای نان فریاد بزنند و نظم اجتماعی را برنتابند، باید به سورخها بازگردند. ورنه، تروریستند و سر بریده اند. سرمایه داری همواره خواهان چنین ذهنیتی برای طبقۀ تحت سلطۀ خود بوده است و جهان را  بی وقفه، به شکلی با ذهنیتهایی از این دست پر میکند تا در نهایت نتوان بین مسببین جنایت و قربانیان تمایزی قائل شد. اما، نیروهای ارتجاعی از آسمان به زمین نیفتاده اند. بل که، ریشه در گروههایی دارند که  امپریالیسم آمریکا در طول جنگ سرد برای مقابله با کمونیزم تاسیس کرد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان رقابت دو اردوگاه شرق و غرب، به موازات حاکم شدن نئو لیبرالیسم بر مناسبات اقتصاد جهانی، همکاری و همیاری قدرتهای جهان با دولتها و گروههای بنیادگرای مذهبی شکل نوینی پیدا کرد. ورنه، گروههای ارتجاعی نظیر داعش با ماهیت و ذات استثماری سرمایه داری هیچ تضاد بنیادینی ندارند و اتفاقاً خواستارِ حق مالکیت خود از سرمایه های جهانی هستند. خواسته ای که در حملات و بمب گذاریهای پی در پی به عنوان سرپیچی و طلب سهم خود در نظم نوین جهانی، نمایان میگردد. بنابراین، عملیاتها نتیجۀ سازوکارهای نظم سرمایه داری ست که در فرایند اجرای سیاستهای امپریالیستی موجب پرورش شان شد و  از لحاظ مالی معنوی و غیره از آنان پشتیبانی کرد. برعکس موضعگیریهایی که  ید طولانی در وارونه سازی محافظه کارانه، دارند و با شعار بی بنیۀ « تا داعش هست، بحران هم هست» تفسیر خبر میکنند، تا زمانیکه نظام سرمایه داری وجود دارد، تا زمانیکه بحران وجود دارد، داعش و گروههای ارتجاعی از این دست نیز وجود دارند و تولید و بازتولید خواهند شد. نظام سرمایه داری در ذات خود استبدادی و بحران زاست. .

جمهوری اسلامی ذینفع حملات و فضای آکنده از  میل هویت گرایی و وحدت ملی و مبارزه با تروریسم، پرچم جهاد برای هویت را به منظور بسیج جمعیت قابل توجه ای از مسلمانان فرودست؛ قربانیان سیاستهای استعماری- استثماری در خاورمیانه، به اهتزار در آورد و کما فی سابق، با فرافکنی در راستای پرده پوشی منازعات طبقاتی در داخل کشور، بر این هجو و مهمل؛ ولی امر مسلمین جهان بودن خود، مهر تایید و تاکید زد. تبدیل جنگ طبقاتی به هویتی – ملیتی و بزرگنمایی نقش دولتها به عنوان نماد وحدت ملی [بخوانید وحدت طبقاتی]، مسموم سازی فضای مبارزۀ طبقاتی چیزیست که کلیۀ اعضاء نظم نوین در شکست مفتضحانۀ نئولیبرالیسم اقتصادی، بدان نیاز دارند. این یک حکم تاریخی ست؛ نیروهای میرا در شرایطِ بحرانی و تشدید جدال طبقاتی تمامی قدرت و نیروهای عقب افتادۀ خود را به میدان فرا میخوانند تا دهشتناکتر از همیشه به نظر آیند.

مبارزۀ صنفی کارگران در کشور ما نیز در بیشتر بافتارها، حول مرزهای صنفی، نژادی، بعوض طبقاتی و تمرکز در مرکز تولید، میچرخد. در مقابل، طبقۀ فرادست و ماشین دولتی به مثابۀ نیروی واحد و منسجم، کلیۀ قلمروهای حیات، تولید و بازتولیدِ نیروی کار مولد را کنترل میکنند. هر مرتبه، با اتکاء به شیوهها و ترفندهای گوناگون بسته به مقتضیات سرمایه از تمام افزارهای ملی، هویتی، جنسیتی، نژاد، صنفی، حرفه ای و مهارتی، تحصیلی، به کارگران حمله میکند تا خود را به عنوان یک طبقه در نظر نگیرند. این مانعی بزرگ بر سر راه تبلیغات و فعالیت کادرهای انقلابی کمونیست نه تنها در ارتباط ارگانیک با کارگران. بلکه، در چارچوب روابط تولیدی و کارگری ست. مسلماً، تبدیل مقاومتهای صنفی کارگری پراکنده و جدا از یکدیگر، خارج از مرکز تولید به تهاجمی سراسری ضد حاکمیت ویرانگر و ویران ساز سرمایه، بدونِ غلبه بر ترفندهای جمهوری اسلامی، هژمونی ایدئولوژیهای بورژوایی و خرده بورژوایی، نفوذ سلاحهای زنگ زده، سکتاریسم به معنایِ جداافتادگی از طبقه، موانع ایدئولوژیکی نهفته در درون طبقۀ کارگر و شیوههای تفرقه گرایانه در مبارزات اقتصادی روزمره، ممکن نخواهد بود.

وانگهی، انگاره های انتزاعی در مبارزات کارگران بیشمارند. چُماقِ کیش اشتیرنر با شعار [ استقلال] در خلاء می جُنبد چنانکه با اقسام و انواع گوناگون تشکل، سندیکا، کانال در شبکه های ارتباط جمعی، نهاد، سازمان، کمیته، جمع های چپ مستقل، روبروییم. اینان، از یکسو خود را حامی منافع طبقاتی کارگران معرفی میکنند و از دیگر سو، مستقلند! این در حالی ست که؛ جنبش کارگری با  توجه به مفهوم کلاسیک، ویژگیها و کارکردهای خاص جنبش، حتی در جهان، [مستقل] نیست، [طبقاتی] ست.  همینجا باید متذکر شویم؛ دلیل گشایش این مبحث به هدف پیدا کردنِ دوست و دشمن نیست، نقد ابزار مبارزه سیاسی ست. مضاف بر این، مطلقاً به معنای درهم آمیختگی و یکی دانستنِ  فعالیتهای سندیکایی، تریدیونیونی، اتحادیه ای، شورایی، با نطفه های حزب سیاسی پرولتاریا به عنوان پیشاهنگ طبقۀ کارگر یا غلتیدن به نظرات فاتالیستی دربارۀ حزب سیاسی پرولتاریا، نیست. چون، هر گونه امتزاج و یکسان سازیِ حزب سیاسی طبقۀ کارگر با فعالیتهای اتحادیه ای و شورایی به مفهوم عدم درک پدیدهها و تبدیلِ آنها به نهاد قدرت سرمایه در شکل دولتی و شورایی در آینده است. بلکه، هدف واکاویِ جدال درون طبقۀ کارگر با توجه به اهمیتِ دیالکتیک مبارزۀ اقتصادی و سیاسی، ارتباط آنها با یکدیگر، فرایندهای درونی مبارزۀ صنفی کارگران، پالایش تحریف، اختلالات و اثرات فلج کنندۀ رقابت بورژوازی و خود کارگران با یکدیگر در مبارزات روزمره، پرهیز از سکتاریسم و دنباله روی عامیانه، چاپلوسیِ بی مزۀ شناخته ها و تحقیر گزندۀ ناشناخته ها در مغاک مبارزۀ طبقاتی است !

بنابراین، تزیین نام تشکلها، نهادها، سازمانها، کمیته ها، سندیکاها به استقلال و تبلیغ مبارزۀ مستقل صنفی- سیاسی کارگران در عین حالیکه جمهوری اسلامی در تمام عرصه های زندگی کارگران و زحمتکشان تشکیلات منسجم و  سازمان یافته دارد و از منافع طبقۀ فرادست و انحصارات مالی با زور سر نیزه جانبداری میکند، ضعیف و ناکارآمد است. مگر میشود تشکلی در مبارزۀ طبقاتی مستقل باشد؟ مستقل به معنای بیطرف است؟ به معنای کنار بودن از خواسته های صنفی- طبقاتیِ حوزههای دیگر تولیدی- خدماتی است؟ جمهوری اسلامی مستقل نیست. نمایندۀ سرمایه داری نئئولیبرال در ایران است. همانطور که در سطور پیشین ذکر شد، از تمام افزارها و ترفندهای سرمایه داری جهت شکاف و تفرقه در طبقۀ کارگر بهره میجوید. استقلال عاری از خصلت طبقاتی در ارایش طبقاتی برابر دشمن طبقاتی کجا قرار میگیرد؟ چگونه در مقابل دشمن طبقاتی میتوان اعلام استقلال کرد؟ آیا استقلال به منظور  تسهیل مسیر جمع اضداد عجیب و غریب در شکل آشتی تاریخی- طبقاتی با خرده بورژوازی، دمکراتها، لیبرالها به اصطلاح رادیکال و دیگر گرایشات گونه گون  بورژوازی و  تعلل از اتخاذ مواضع رادیکال نسبت به خواسته های صنفی و مشترک  طبقۀ کارگر است؟

منادیان استقلالِ شوراها، سندیکاها، مثل سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه که خود را [نماد استقلال تشکل مستقل کارگری میداند]  خط و مرز طبقاتی خود را با جمهوری اسلامی، تشکل و اتحادیه های دست ساز- مافیای ضد انقلاب و همچنین جریانات و گرایشاتِ رنگارنگ بورژوازی و خرده بورژوازی که مثل آب در یک رود جاریند، در هاله ای از ابهام فرو می برد. بنابراین، افقی از همبستگی صنفی فراروی کارگران عرصه های دیگر که نظیر کارگران هفت تپه، قربانی آلام فلاکت بار انباشت سرمایه نئولیبرالند، نمی گشاید.  بدین جهت، حمایت از  کارگران زندانی تنها به واکنشهای انفعالی در شکل فراخوان، اطلاعیه با امضاء بعضاً و مجدداً نهادها، سازمانهایی مزین به پسوند مستقل، محدود خواهد گشت و حمایتهای جدی از سوی کارگران عرصه های دیگر مابه ازای عینی- مادی در عرصۀ کار و کارزار پیدا نمیکند. اعتصابهای کارگری از آنجایی ارزشمندند که حوزههای تولیدی دیگر را نیز در بربگیرند. اعتصاب مکتب جنگ است، خود جنگ نیست. تشکلهای صنفی استقلال طلبانه بعوض طبقاتی  به سختی میتواند مشوق آگاهی ایجاد انواع تشکلهای صنفی و گسترش آن در حوزههای تولیدی، شهری، استانی، و سرانجام همبستگی تشکلها و سراسری شدن مبارزات توانمند صنفی، گردند. تشکلهای صنفی واقعی و  جدی در تاریخ مبارزات طبقاتی کارگران ایران و جهان در عمل مشوق ایجاد تشکلهای صنفی دیگر حوزههای تولیدی- خدماتی، اتحاد سندیکاهای اصناف گوناگون و تاسیس اتحادهایه های سراسری شده اند و دستاوردهای ستایش انگیز و  غرور افرینی به همراه داشته اند که کماکان بر تارک تاریخ جنبش طبقاتی ایران می درخشد.

تشکل مستقل در حالیکه جامعۀ ایران کاملا دو قطبی؛ طبقۀ سرمایه دار و طبقۀ کارگر تبدیل شده است به دشواری میتواند روح همدردی سایر کارگران و زحمتکشان را برای کنش دستجمعی بر پایۀ منافع مشترک صنفی- طبقاتی، تحریک کند. در این حین، پرسش مهمتری روی میز قرار میگرد؛ چطور سندیکاها و تشکلهای صنفی مانند شرکت واحد و سندیکای کارگران فلزکار مکانیک هیچگونه اقدام عملی در رابطه با حمایت از کارگران زندانی سندیکای هفت تپه و الحاق اعتراضات آنان نمیکنند؟ چرا کارگران صنف خود را سازماندهی نمیکنند و به تحصن کارگران هفت تپه نمی پیوندند؟ مگر سندیکای صنف خود نیستند؟ جالب اینجاست که سندیکای فلزکاران در در سایت رسمی خود مورخ ششم نوامبر، خرسندی خود را بابت تبدیل شدن به صدای زحمتکشان ایران، اعلام کرد !  چگونه  میتوان از برپایی یک اعتصاب، تحصن، همیاری، همکاری عملی در حمایت از [ سندیکای برادر! به زعم خودشان] اعراض داشت یا به هر دلیلی ناتوان بود و  مدعی رهبریِ صدای زحمتکشان کشور شد؟! چگونه سندیکایی که قدرت حمایت عملی از کارگران سندیکای هفت تپه اسیر و معترض به سیاستهای خصوصی سازی و ضد کار و کارگر جمهوری اسلامی اند ندارد، قادر است به عنوان مثال مدعی چانه زنی بر سر اضافه دستمزد طبقۀ کارگر با دولت – گام بسیار بلندتر- گردد؟  سندیکای فلزکار اخیراً آنانیکه مشکلی با افزایش دستمزد کارگران ندارند. تنها معتقدند به فرض محال اگر حتی پنجاه یا شصت درصد هم دستمزد کارگران را افزایش دهند نه تنها لقمه نانی به سفرۀ کارگران اضافه نمیکند. بل که، بدلیل خودافزایی تورم موجبات گرانی، بیکاری و کاهش نرخ رشد اقتصادی بیشتر را فراهم می آورد. بحران ساختاری، وضعیت بیمار اقتصادی، رکود تورمی، محصول دهه ها سیاستهای نادرست مافیای قدرت و ثروت و سپاه پاسداران نیل به هر گونه اصلاح معیشتی را مسدود ساخته است. ارتقاء وضعیت معیشتی کارگران در جامعۀ گرفتار در باتلاق رکود تورمی حتی تا سطح خط معیشتی و فقر وجود ندارد. در این صورت حجم نقدینگی چندین برابر میشود و تورم سر به فلک خواهد کشید. چانه زنی با دولت بر سر دستمزد، چانه زنی بر سر هیچ است و کارگران تنها نمیتوانند به این راه بسنده کنند. وضعیت فلاکتبار کارگران ریشه در تناقضات متعدد ساختاری سرمایه داری جمهوری اسلامی دارد. لذا، پرولتاریا راهی جز نابود کردن سیستم و جایگزینی آن با سیستمی کاملا متفاوت ندارد] را یاوه گو و عوام فریب خطاب کرده است. آیا سندیکایی که توان کنش به موقع  بسته به ارجحیتهای مبارزۀ روزمرۀ کارگری، اکنون یاری و مددرسانی و شرکت در اعتراضات کارگران سندیکای دیگر [ اینجا هفت تپه] را ندارد، قادر است برای اضافه دستمزد، امنیت شغلی، حل بحران نبود امکانات محافظتی برابر کرونا و.. سقف خواسته های صنفی، با دولت چانه زنی کند؟ یحتمل، این سندیکاها نیز مستقل است و کاری به کار سندیکاهای دیگر ندارد! انفعال امروزشان تداوم سیاست انفعالی از جنس بی کنشی در زمان لت و پار شدن زحمتکشان – لشکر طبقۀ کارگر، در  اعتراضاتِ سراسری دیماه 96، است. از نویسندگان این مطلب به بحران انفعال تشکلها و سندیکاهایی با پیشوند

«کارگری» از این دست در گفتگویی با رادیوی افق برابری، تلویزیون حزب کمونیست ایران، در تاریخ 30 دیماه 69، به تفصیل اشاره کرد.

ممکن است پاسخ داده شود؛ منظور استقلال از سیاستهای ضد کارگری حاکمیت است. بسیار عالی! اما، این دلیل نیز جانب منافع طبقۀ مشخصی را نمیگرد، در فضای آرایش دو طبقۀ ناهمگون با تضاد آشتی ناپذیر، معلق، مشوق و حامل فراخوانی عملی، محکم صنفی- طبقاتی به کارگران حوزههای بسیار مهم تولیدی به عنوان مثال کارگران پیمانکار پارس جنوبی، عسلویه و کنگان که همزمان با اعتراضات هفت تپه به زندگی دشوار دستجمعی در کانکسها و فقدان سرویس و امکانات بهداشتی و خطر ابتلاء به کرونا معترض بودند، تحصن کارگران فصلی معدن طلای آق‌دره یا اعتراض کارگران اخراجی کارخانۀ شیر وارنا در استان تهران- نیست. از این حیث، بهتر است کاستیها و کمبودها در راهبردهای تاکتیکی را با زدودن سطح پدیداری وقایع- جدا از آفرین، مرحباگوییها، بیانیه، فراخوانها و جمع آوری امضاء ها و احتراز از نگرش سکتاریستی- نارودنیکی به مبارزه و تشکلیابی صنفی کارگران [ کارگران در مبارزات صحیح صنفی خود در میابند که کمونیسم و پیشتازان کمونیست در صفوفشان تنها کسانی هستند که به جد از منافع طبقاتی آنان دفاع میکنند] با محوریت کمالیابی منافع استراتژیک پرولتاریا، عنوان و شیوههای مورد نیاز برای تغییر واقعیتها را فراهم ساخت.

 استقلال عاری از خصلت طبقاتی، شبه بی طرفی تریدیونیستی در تشکیلات صفنی کارگری،جدایی طلبانه و به خودی خود میتواند از تلاشها و کوششها جهت پیوند اعتصابات کارگری حول خواستهای مشترک صنفی، ممانعت میکند.

وانگهی، برخی دیگر مدعی چپ مستقل و سازماندهی چپ مستقلند. طرح  چپ مستقل میراث کهنۀ جهانی دو قطبی برای نیروهایی بود که طرفداری از شوروی و چین و آن و این را برنمی تابیدند. لذا، موضوع چپ مستقل را پیش می کشیدند. امروزه، سرمایه جهانی شده و دوران جهان دو قطبی پایان گرفته است. بدین لحاظ،  شعار [چپ مستقل] دقیقا مانند [جمهوری ایرانی]، هیچ معنایی در عصرِ جهانی در انحصار سرمایه و هژمونی انحصارات مالی، ندارد. مسائل تاریخ گذشته را نمیتوان در آوندهای امروزی ریخت و از آنان راهکار، راه حل  اسنتتاج کرد. این برخورد غیرتاریخی با مسائل تاریخی ست که راه حلها و راهکارها را در مقطع تاریخی خود قرار نمیدهد. اگر اینگونه باشد، از گذشته نیز درس نمیگیریم.

درۀ ژرفی زیر ارکانِ نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی مستغرق در منجلاب بحران ساختاری اقتصادی، مالی و انحصارگرایی، فقر مفرط، بیکاری، گرسنگی، نابودی امنیت شغلی و حفاظتهای ایمنی در محل کار، گرانی مایحتاج اولیه، فقدان دارو، امکانات و خدمات بهداشتی در پاندمی کرونا و رکورد فزایندۀ مبتلایان به کووید نوزده، دهان باز کرده است. این بحران را  هر گرایش و جریانی بسته به پایگاه و نظرگاه طبقاتی خود و بسته به اینکه از منافع کدامین طبقه حمایت میکند روایت و از آن راه برون شد استنتاج خواهد کرد.  بلوک بورژوازی نیز  بحران را همانطور که سرمایه داری جمهوری اسلامی را  بر پایۀ ذهنیت بورژوایی تحت نظرات نامتعارف و الفاظ بی ربطی مانند

«حکومت ولایت فقیه، قرون وسطایی و اصرار هیستریک با سرمایه دار و نئولیبرال نبودن اقتصاد جمهوری اسلامی و ...» در مسیر بازتولید و توسعۀ روابط سرمایه دارانه تفسیر میکند. مفسران مزبور میکوشند، دولت؛ نمایندۀ اقلیت و دمکراسی اقلیت در نظامهای سرمایه داری و برنامه های تابع تجازت آزاد خود را از زیر ضرب پتکِ نقدِ علمی و تئوریک مبنی بر اینکه دمکراسی در سرمایه داری لاجرم دمکراسی اقلیت و  توسعۀ دیکتاتوری ست، بیرون بیاورند. اما، روایت مارکسیست- لنینیستی از بحران پای بر روایتها و تفسیر فرزندان و ماترکِ میلتون فریدمنها- خواهانِ بهره برداری از بحران در راستای حفظ، تقویت یا احیاء و بازتولید روابط سرمایه دارانه، میگذارد و میخواهد بحران را به صحنۀ  دادگاهی تمام هستی و روابط سرمایه داری جمهوری اسلامی، تبدیل کند. اگرچه فریاد تودههای فرودست در زمان بحران از اعماق جامعه بلند میشود و نظیر اعتراضات سراسری دیماه با شعار « اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمام شد ماجرا، جمهوری اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم» به مصاف تمام هستی،کلیت سیستم جمهوری اسلامی،خط مشی و سیاستهای اقتصادی- سیاسی، شیوۀ تولید سرمایه دارانه و مدیریت کلان جامعه میرود، به ریش جادوگرِ صاحب ابزار تولید و مناسبات مالکیتی؛ شرط هستی و سلطۀ سرمایه داری، آب دهان پرتاب میکند و دلش برای درهم شکستن غل و زنجیرهای روابط سرمایه دارانه غنچ میزند. در این میان، گفتمانهای بورژوایی در بحرانها همزمان با اختلال در روند بازتولید سرمایه با اختلال روبرو میشوند و حراست از سرمایه به مثابۀ رابطه ای اجتماعی بیشتر از پیش به میانجی مباحث گرایشات رنگارنگ بلوک بورژوازی از برایِ خروج از بحران و تجدید حیات روابط سرمایه داری، تبدیل میگردد.

حکایت شعبده بازیهای حامیان شرمگین سرمایه داری جمهوری اسلامی، چهره های منفوری نظیر ابوالفضل قدیانی، بنیانگذار سپاه و وزارت اطلاعات و از اعضای مجاهدین  انقلاب اسلامی که مضحکۀ « رفرم و رفراندوم» ضد خواستهای رادیکال، اصولی و بنیادین دیماه، را  علم میکنند در این نکته نشسته است؛ بورژوازی در شرایط بحران سعی میکند انگشت اتهام را به سوی برخی مقامات، نمایندگان، سیاستها یا حتی گروهی از همکاران نشانه رود تا  کلیت سیستم سرمایه داری و شیوۀ تولید استثمارگرایانه را تبرئه و از مظان اتهام دور نگه دارد.  اینگونه است که به عنوان مثال، قدیانی محتوا و دورنمایِ شعار اصلاح طلب اصولگرا را مزورانه تغییر میدهد تا نوک تیز شمشیر اعتراضات دیماه را از زیر گلوی کلیت سیستم در بیاورد. صفبندی طبقاتی را در پاسداری از شیوۀ تولید سرمایه داری، مخدوش سازد و از این رهگذر وقیحانه خود را مدافع حقوق کارگران زندانی معرفی میکند. اعتراضات دیماه که اساسا خواسته هایش در چارچوب رژیم نمیگنجید و به هیچ وجه تداوم اعتراضات آشتی پذیر هشتاد و هشت نبود را از ماهیت انقلابی تهی می کند. در خاتمه،  هشدار و در حقیقت، تهدید میکند که از مبارزات قانونی- مدنی نباید [اجتناب] ورزید.

کلید رمز و راززدایی از ترفندِ چهره های منفوری نظیر ابوالفضل قدیانی، بنیانگذار سپاه و وزارت اطلاعات و از اعضای مجاهدین  انقلاب اسلامی که مضحکۀ «رفراندوم» ضد خواستهای رادیکال، اصولی و بنیادین دیماه، را علم میکنند در این نکته نشسته است؛  بورژوازی از آنجاییکه هر بحرانی به بحران انقلابی، شرایط انقلابی و هر شرایط انقلابی به دلیل کاستیها و کمبودها و توش و توان پیشتازان طبقۀ کارگر به صحنۀ تعیین تکلیف با سیستم سرمایه داری جمهوری اسلامی، تبدیل نمیشود میکوشد تا جامعۀ سرمایه داری و مالکیت خصوصی را نجات و بحران را از سر به در کند، صفوف خود را با سرکوب، ترفند و تخریب فزایندۀ نیروی، سرزنش و تقبیح برخی نمایندگان و بازیگران سیستم  را به عوض ساختار و روابط استثماری و تباه کنندۀ سرمایه داری و همچنین چراغ سبز نشان دادن به سوی انواع گرایشات بورژوازی، محکمتر کند.  از همین رو ست که پروژۀ شبه اپوزیسیون سازی از یکسو و یارگیری از قدرت در  بلوک بورژوازی از سوی دیگر، در زمان بحران آنچنان شور میشود که پاسدار قدیانی پرچم « براندازی سکاندار» را در بلوک بورژوایی به اهتزاز در می آورد. از دیگر سو، مورد ستایش و تمجید گروهها، سازمانهای خواهان حفظ یا تجدید حیات روابط سرمایه دارانه در آینده قرار میگیرد و رسانه های امپریالیستی سخنانش را در در بوق و کرنا میکنند.

بخشی از بورژوازی که خود را آلترناتیو بلامنازع،  بشمار می آورد آنچنان از لاطائلاتِ پاسدار قدیانی و امثالهم آب از دهانشان سرازیر میشود که آن  را محصول چهار دهه مبارزات خود، روایت و تفسیر میکنند!!  برانداز سکاندار شدن قدیانی ها و تمجید و ستایشهای بورژوازی تشنۀ قدرت و چنین ترهاتی را برآیند مبارزات گروه خود شمردن، آنقدر مضحک است که اگر به مرغ پخته در دیس غذا بگویید، بلند میشود و قاه قاه میخندد.  اینجاست که بحران سیستم سرمایه داری به مضحکترین شکل ممکن و در نهایتِ ابتذال از تمام منافذ بلوک بورژوازیی بیرون زده، نمود و جلوه میکند. گفتنی ست که منطق شیوۀ تولید سرمایه داری که هر چیزی به کالا تبدیل میکند و برای سود می فروشد، در شرایط بحرانی، مهمل گویی، فریبکاری، انفعال، اپوزیسیون سازی، آشتی طبقاتی و کلیۀ  پروژه وزارت اطلاعات را نیز به کالایی در بازار کسب و کار گروهها و احزاب طرفدار مالکیت خصوصی تبدیل کرده و به عرضۀ فروش گذاشته است. این حق  هر گرایش در بلوک بورژوازی ست که مهملات و فریبکاریهای سرمایه داری جمهوری اسلامی را در پروندۀ مبارزاتی جریان خود بگنجانند و همصدا با قدیانی با کمی چاشنی سفسطه، اعلام کنند:  این دیگر ما نیستم، پاسدار قدیانی ست. چرایی و چگونگی مضحکه، کاملا مشخص و واضح است؛ میخواهند از شرایط بحرانی بسته به پایگاه و منافع طبقاتی شان بهره برداری کرده و  مناسبات سرمایه داری را  با سکاندار دیگری، احیاء سازند. این موضعگیریها بخشی لاینکف از راهبردها در چارچوب پاسداری از سیستم سرمایه داری است که نمیخواهد خدشه ای به سیستم وارد شود و آلترناتیو بودنشان را اتفاقاً از عدم ضرورتِ تغییر شیوۀ تولید سرمایه داری و بازتولید و توزیع آن میگیرند!

البته، تضاد آشتی ناپذیر کار و سرمایه در ایران جدی تر از این حرفهاست که جریانی بخواهد آن را با بسنده کردن به ترهات و مزخرفات جلادی مانند قدیانی، لاپوشانی کند. در ضمن، وحدت با بورژوازی نیز  به قبل از انقلاب اکتبر برمیگردد و در عصر ما نمدی نیست که کسی بخواهد از آن برای خود کلاهی بدوزد و [ سکانداری] پشتازان پرولتریا را  با ادعای ضرورت انقلاب دموکراتیک ازآن خود سازد.  مضاف بر این، مضمون انقلاب دموکراتیک در گذشته نیز،  بع بع ملال آور به دنبال مالکیت خصوصی و توزیع مجدد آن با اتکاء کنش کور و رقابت نیروهای امپریالیستی، نبود. آنچه مشخص و مسلم است ؛  بحران سرمایه داری فضا را برای غواصی انواع گرایشات بورژوازی و همصدایی و یارگیری از قدرت، فراهم کرده است. اسم این را چنانکه بود،  پلورالیزه کردنِ جنبش ! میگذارند.  یقیناً، از نوع فریبکارانۀ آن!  میخواهند جنبش را با اسطبلی مملو از ستوان، سرهنگ، ساواکی، اطلاعاتی، پاسدار و بسیجی و .. همه گیر کنند !

پالایش تحریفها و اختلالهایی از جمله استقلال در چارچوب مبارزات صنفی کارگران از این بابت که بحران را به میدان تعیین تکلیف با نظام سرمایه داری تبدیل شود، حائز اهمیت است. این موضوع کاملا به قدرت و توانمندی پیشتازان طبقۀ کارگر ربط پیدا میکند در عین حالیکه، عروج نابرابری در درآمد و ثروت مقارن با افول بی حد و حصر شرایط مادی کارگران و زحمتکشانِ تشنۀ مداخلۀ بلوک طبقاتی ست، نه مستقل!

هرآینه، در زمان ما هر چیزی عنقریب آبستن ضد خود است و آن نیز جدال مادی با جمهوری اسلامی از جنبۀ رادیکالترین وجه طبقاتی ست که ناگزیر راه خود را بسیار سخت و دشوار  از رهگذر چالشهای اینچنینی باز میکند. اگرچه جوانند. اما، نمیتوان آنان را در پاچه شلوارهای تنگ مناسبات سرمایه داری نئولیبرال نگاه داشت، در حال رشد و تکاملند و در اعماق پدیدارها با شعار [ مرگ بر جمهوری اسلامی همانا مرگ بر سرمایه داری ست، زنده باد انقلاب و سوسیالیسم] تا موسم تبدیل بحران به کارزار تعیین تکلیف با تمامیت رابطۀ سرمایه داری جمهوری اسلامی، قطع نخواهند شد.

جانشین دادستان زندان اوین «حداد» در اثر آلودگی به کرونا مرد! اما، واقعیت نزد ما ست

فریبا مرزبان:

“جانشین دادستان زندان اوین «حداد» در اثر آلودگی به کرونا مرد! اما، واقعیت نزد ما ست.”

ویروس کرونا به زندگی سرتاسر به جنایت آمیخته «حسن زارع دهنوی -حداد» در جمهوری اسلامی پایان داد.

جانشین دادستان زندان اوین «حداد» یکی از جنایت کاران مستقر در قوه قضاییه در اثر آلودگی به کرونا در ۷ آبان ۱۳۹۹ خورشیدی از پا درآمد. حداد که همه عمر حد و انواع شکنجه، مدت انفرادی، انتقال از انفرادی به بند و احکام اعدام زندانیان سیاسی، مخالفان و منتقدان غیرمذهبی نظام را امضا می کرد با کرونا مُرد.

حسن زارع دهنوی (حداد) در دهه ۶۰ خورشیدی دادیار زندان های مرکز استان تهران بود. از پاییز۱۳۶۴ به بعد از چهره های شناخته شده در میان زندانیان و کارکنان دادستانی بود. پس از اصلاحات در زندان ها که تغییرات چشمگیر در جهت بهبودی در پی داشت و بندها و زندان های تنبیهی برای مدتی جمع گشتند؛ حداد همراه نماینده قوه قضاییه برای رسیدگی به پرونده زندانیان تنبیهی به زندان گوهردشت می آمد. پرونده زندانیان تنبیهی را بررسی و به بندهای مختلف و دیگر زندان ها انتقال می دادند. حداد در همان حال رقابت سختی با موسوی نماینده آیت ... منتظری در گوهردشت داشت. موسوی معمم حوزه علمیه در قم بود و سعی داشت از طریق گفتگو زندانیان را جلب حکومت بکند؛ این در حالی بود که حداد وابسته دادستان و پیرو قوانین سختگیرانه حاکم بر زندان ها و مخالف تغییر در سیاست ها و شرایط کشنده زندان ها بود.

حداد سال ها در سمت دادیار کار می کرد و همراه «ناصریان» و چند تن دیگر در تیم دادیاری زندان بودند. اغلب گزارش های زندانیان را در بندها در کنترل داشتند و بر همین اساس با آنها برخورد می کردند. دادیارها تصمیم گیرنده بودند و پرونده های متهمان پیش از آن که به واحد پیگری (اطلاعات) برای بررسی و تعیین شرایط آزادی فرستاده شوند در دست آنها بود.  حداد  در سال های ۶۶-۶۷ به چهار راه پارک وی و سپس به سه راه معلم مرکز دادستانی دادگاه انقلاب منتقل شده بود. وی در دهه هفتاد نیز در ستاد اجرایی «فرمان ۸ ماده ای امام» واقع در خیابان تخت طاووس مسوولیت داشت که به خاطر انجام معاملات مخفی و مشارکت در خرید و فروش بناها و زمین های متواری شدگان پس از انقلاب ۵۷ (دزدی و تصاحب اموال و کاخ هایی که صاحبانشان از کشور فراری شده بودند) از کار برکنار شد.

پس از پایان گرفتن کشتارهای دهه شصت و محکومیت های فله ای و بدنبال مرگ دژخیم «اسدالله لاجوردی» که دادستان تهران بود در سمت قاضی در دادستانی ادامه کار داد، ارتقا پیدا کرده بود و در دهه های اخیر در بی دادگاهای جمهوری اسلامی قضاوت می کرد، در محاکمات ناعادلانه دانشجویی و سرکوب بی رحمانه جنبش های اجتماعی مسوولیت و حضور داشت.

گروهی از مرگ وی شادند و می اندیشند دست طبیعت بی صدا او را کشته ست. گروهی افسوس می خورند که نمی بایست  بمیرد و می گویند او اسرار زیادی با خود به زیر خاک برده ست. این دیدگاه ها حسی اند، مرگ حداد و امثال او جای شادی و افسوس ندارد. در این که در جنایات بسیاری دست داشته ست و پرونده های ما زیردست او بودند، تردید نیست. اما آنچه را می دانست؛ نزد ماست؛ با مرگ واقعیت ناپدید نمی شود، واقعیت نزد ماست!

 

۸ نوامبر ۲۰۲۰

 

لندن      

 

 

 

سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (بخش ١٢)

 سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (بخش ١٢)

http://azadi-b.com/G/file/zendegi_y_kargar_I.Kh_12.pdf

November 08, 2020

تکیه به قدرت لایزال مردم

تکیه به قدرت لایزال مردم
https://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29524

لطفا به شعور من توهین نکنید.کدام دموکراسی پیروز گشت؟!‎

لطفا به شعور من توهین نکنید.کدام دموکراسی پیروز گشت؟!‎


 

همچنان که بارها بیان کردم دئموکراسی واقعی در نابودی دستگاه متمرکز قدرت و فاسد و تقسیم قدرت برابر به همه شهروندان یک جامعه محقق میشود. دئموکراسی شورایی حاکمیت صد در صدی یک جامعه را تضمین خواهد کرد زیرا فردی  بر فرد دیگر برتری نخواهد داشت چون قدرت اجرای برتری نخواهد داشت.دئموکراسی حاکمیت یک فرد و یا یک حزب بمدت معلوم و تعیین شده در یک ساختار قدرت نیست.

همچنانکه ثابت گشته است در طول تاریخ قرنهای گذشته هیچ کدام از وعده های انتخاباتی که توسط این افراد و احزاب در پیش از مرحله انتخابات بیان گشته بخشا و یا تماما به مرحله اجرا درنیامده و حتی با بیشرمی توسط انان فراموش گشتند.

وعده های دئموکراسی و خوشبختی و رفاه و ازادی و عدالت و برابری و کار و نان و هزاران وعده دیگر توسط همه حاکمان جهان در پیش از مرحله انتخابات همگی در کل مشترک هستند .اما اشتراک نسبی انها در عدم اجرایی انها توسط همان برگزیدگان حاکم گشته در عمل بوده و هست.

دئموکراسی هرمی تکرار همین فاجعه هاست.اعتماد میلیونها انسان به یک فرد فاسد در یک سیستم فاسدی که همیشه بعد از کسب قدرت جنایتکاری میکنند توهم نیست؟!

هیتلر و ترامپ و روحانی و احمدی نژاد و اردوغان و مکرون و جانسون و هزاران حاکم فاسد مگر کمتر از بایدن وعده اتحاد و رفاه و خوشبختی و برپایی دئموکراسی داد؟!

صدها میلیون امریکایی بهمراه میلیاردها انسان در جهان در سیرکی مشمئز و تکراری ببازی گرفته شدند تا این بازی جهانی و دروغ مشمئز جهانی گشته دوباره به فریب جهان ادامه دهد!

رسانه ها و حاکمانی که با عجله تمام از خلاصی از شر ترامپ در تبریکهای عجولانه به رقیبش جشن پیروزی گرفتند شریک این کودتای رسانه هایی هستند که اربابان واقعی جهان انان را هدایت و اداره میکنند.


راهکار چیست؟!

هدف من ابتدا بعنوان یک انسان مسئول و یک مبارز سوسیالیست با مرام انارشیزم از این مقالات روشنگریست .وظیفه یک روشنفکر سیاسی روشنگری  و اگاهی بخشی به توده های متوهمی است که نجات بخشی خود را در پیروزی یک حاکم  فاسد و جنایتکار بر یک فاسد و جنایتکار دیگر میبینند است.نجات دهنده ای جز خود ما موجود نیست.این نجات دهی میبایست مسلح به دانش و یک راهکار مناسبی باشد که به این ننگ بشری و این دروغ بیپایان پایان دهد.من در این روشنگری به هم وطنان دربندم راهکار نجات بخش را نیز ارائه میکنم. یگانه راهکار درست برای نجات بشر که میبایست جهانی باشد تا بشر اسیر در جهان را ازاد نماید. بشر اسیر یک توهمیست که رسانه ها و اربابان جهان ان را تبلیغ میکنند .نگاه کنید به حاکمان جهان و تمامی رسانه های جهان که با بیشرمی پیروزی دئموکراسی را در شکست یک فرد میدانند و تبلیغ میکنند.ننگشان باد. کاراییی این نظام فاسد بنام دئموکراسی جهان سرمایه داری بسان همین سیستم به پایان رسیده است.این سیستم فرسوده با نیاز بشر مدرن برای ایجاد یک سیستم واقعی دئموکراتیک همخوانی ندارد.این سیستم ارتجاعیست و باید بسان جهان مدرن و بشر مدرن اپدیت یعنی بروز گردد.بعنوان یک فرد سیاسی بسان همیشه وظیفه ما مبارزین سیاسی  نشان دادن این تفکرهای  ارتجاعی و کل  این سیستم ارتجاعی و نظم (بینظمی) در جهان است .وظیفه روشنفکر سیاسی  تنها نقد کردن این سیستم نیست بلکه میبایست راهکار مناسب که به این ضرورت بشریت و جهان پاسخ در خور را نیز میدهد  را ارائه نمود .این راهکار میبایست و باید یک راهکار جهانی باشد چون بشر جهانی گشته است زیرا سیستم جهانی  سرمایه نیز جهانی عمل میکند .نکته مهمتر و اصلی این راهکار عملی بودن و هم خوانی ان در همه سطوح مختلف جوامع جهانیست. به باور من تنها یک راهکار سوسیالیستی میتواند پاسخ درستی به این نیاز بشر را تامین کند و اگر این سوسیالیست خواهان تسخیر قدرت سیاسی نباشد او یک سوسیالیست حقیقی است.زیرا با عمل به باور میتوان ان باور را تبلیغ کرد و حقیقت ان را به اثبات رساند.

همچنان که میدانید با اجرای سیاستهای استعماری ما شاهد رشد جهانهای متفاوتی هستیم که  در بعضی از تعریفها ان را به سه بخش تقسیم میکنند اما من به دو بخش تقسیم گشته در جهان باور دارم یعنی به جای جهان پیشرفته و مدرن و نیمه مدرن و عقب نگهداشته من به دو جهان حاکم و محکوم معتقد هستم .الترناتیو و راهکار پیشنهادی ما سوسیالیستها  میتواند به این  سیستم جهانی و این نابرابریها و این ستم گریها در جهان پایان دهد.این الترناتیو همچنین با پایان دهی به رابطه های استعماری و استثماری در جهان اغاز پایان سیستم سرمایه داری در جهان نیز میتواند منجر شود. به باور من با برپایی  حاکمیتهای شورایی دئموکراتیک و لائیک در سرزمینمان و سپس کنفدراسیون شوراهای منطقه در خاورمیانه میتوان به روابط استعماری جهان برتر پایان داد و سپس در پی عدم کارایی تامین رفاه اکثریت مردمان ساکن جوامع پیشرفته انان نیز بهمراه همه ستم دیدگان جهان  به ایجاد و برپایی تنها راهکار نجات جهان و بشریت یعنی فدراسیون شورایی جهان برگرفته از همه کنفدرال های شورایی منطقه های مختلف جهان اقدام نمایند.باور دارم که برای اکثر خوانندگان گرامی این متون شبیه به ارزوهای خیالیست که هیچگاه محقق نخواهد گشت.اما باور دارم که سقف ارزوهای یک فرد و یک جامعه تعیین کننده قامت تفکر ان فرد و ان جامعه است.تعیین سرنوشت ان جامعه در  خوشبختی و یا بدبختی ان جامعه و افراد مقیم ان نیز بسته به ارزوها و حجم بزرگ و حقیر افراد و ان جوامع و خصوصا روشنفکران و پیشگامان انهاست.

برای اثبات ساده و عملی بودن این ارزوی بزرگ به بزرگی بشریت اسیر درجهان یک مثال ساده بیان کنم. در منطقه ای بنام سرزمین تحت اشغالمان که ایران نامیده میشود که رژیم و حاکمیتش و تمامی سیستمش در حال فروپاشی کامل  نیز هست شانس ایجاد حکومتهای شورایی بسیار است.در خلا قدرت مقتدر که حاکمان جهان قصد تعویض ان را دارند و یا احتمال سرنگونی توسط جنبشهای اجتماعی و گرسنگان دور از ذهن نیست شانس اجرایی کردن این مدل حاکمیت شورایی بسیار بالاست.ادغام جمعیتی ملل ساکن ایران با کشورهای همسایه نیز پیش روی شماست.کسب ازادی کرد در زنجیر و برپایی حکومت شوراها در کردستان ایران اغاز فروپاشی حکومتهای  متحجر و کارگزار و سرکوبگر عراق و سوریه و ترکیه خواهد بود زیرا کردهای مقیم و اسیر ان کشورها خواهان  برپایی نمونه دیگر حکومتهای شورایی در ایران خواهند بود از تکرار این روش توسط ترکان اذری و ترکمنها و بلوچها و عربها خود داری میکنم .تقور کنید گستردگی اجرایی این سیستم که سراسر منطقه و افریقا را نیز در بر خواهد گرفت.

پایان  سخن


توضیح.هر دقیقه بر حجم گند و کثافت انتخابات امریکا افزوده میگردد که هر روز توسط اخرین خبرها به نمایش گذاشته میشود.اخرین خبرها حاکیست که ترامپ که  شکست وی توسط کودتای همه رسانه های برتر در  جهان اعلام گشت و این خبر  موجب شادمانی همه حاکمان جهان را فراهم ساخت است یک رسوایی جهانی را رهبری مینماید.بر اساس مدعیان اخرین خبرها در باند ترامپ کل ارای پستی در مناطق حاکم باند دئموکراتها بصورت پنهان توسط حکومت ترامپ کد گزاری (رمز گزاری ) گشته بود.اکثر این برگه های انتخاباتی و در شکل میلیونی توسط باند بایدن و شرکا بدور انداخته شدند و بخشی دیگر نابود گشتند که کل این اسناد بشکل ویدئو ها به دادگاهها ارال خواهد شد.در ضمن به گفته باند ترامپ 1.8 میلیون رای اشخاص مرده به صندوقها ریخته شده است.(مردگان در یک سیستم مرده و پوسیده حق رای دارند)ترامپ محصول این رقابتهاست امریکا و جهان از شر او خلاص نگشتند زیرا وی زیرک تر از همه رقبای فاسد خود است.با اثبات این ادعا در دادگاههای امریکا شاهد این رسوایی در حجم جهانی ان خواهیم بود من بنوبه خود به ریش حاکمان و رسانه ها و افرادی که با عجله جشن گرفتند خواهم خندید.هر چه این افشاگریها و این نزاعها بیشتر گردد بنفع ماست همچنان که در مقاله قبل توضیح دادم تنها پیروز این میدان ما بودیم که در این سیرک و نمایش و بازی شرکت نداشتیم.پیروز باشید.

یاریش نصیزیان

....................................................................................................

توضیح.هر دقیقه بر حجم گند و کثافت انتخابات امریکا افزوده میگردد که هر روز توسط اخرین خبرها به نمایش گذاشته میشود.اخرین خبرها حاکیست که ترامپ که  شکست وی توسط کودتای همه رسانه های برتر در  جهان اعلام گشت و این خبر  موجب شادمانی همه حاکمان جهان را فراهم ساخت است یک رسوایی جهانی را رهبری مینماید.بر اساس مدعیان اخرین خبرها در باند ترامپ کل ارای پستی در مناطق حاکم باند دئموکراتها بصورت پنهان توسط حکومت ترامپ کد گزاری (رمز گزاری ) گشته بود.اکثر این برگه های انتخاباتی و در شکل میلیونی توسط باند بایدن و شرکا بدور انداخته شدند و بخشی دیگر نابود گشتند که کل این اسناد بشکل ویدئو ها به دادگاهها ارال خواهد شد.در ضمن به گفته باند ترامپ 1.8 میلیون رای اشخاص مرده به صندوقها ریخته شده است.(مردگان در یک سیستم مرده و پوسیده حق رای دارند)ترامپ محصول این رقابتهاست امریکا و جهان از شر او خلاص نگشتند زیرا وی زیرک تر از همه رقبای فاسد خود است.با اثبات این ادعا در دادگاههای امریکا شاهد این رسوایی در حجم جهانی ان خواهیم بود من بنوبه خود به ریش حاکمان و رسانه ها و افرادی که با عجله جشن گرفتند خواهم خندید.هر چه این افشاگریها و این نزاعها بیشتر گردد بنفع ماست همچنان که در مقاله قبل توضیح دادم تنها پیروز این میدان ما بودیم که در این سیرک و نمایش و بازی شرکت نداشتیم.پیروز باشید

روءسای جمهور بدباز چگونه از اسب قدرت پائین رفته اند؟

روءسای جمهور بدباز چگونه از اسب قدرت پائین رفته اند؟

آیا ترامپ می تواند ببازد؟ هدف از مقاومت تا به آخر چیست و چه می خواهد؟

تحقیقات متخصصین در این زمینه چه می گویند؟

ترامپ اولین کسی نیست که بلافاصله نتیجه را قبول نمی کند. تحقیقات نشان می دهد که در انتخابات ریاست جمهوری جهان، یک پنجم روءسای جمهور بازنده اعتراض می کنند. ویکتور هرناندز-هوئرتا، دانشمند علوم سیاسی، 178 انتخابات را در سیستم های ریاست جمهوری دموکراتیک در دوره 1974-2012 مطالعه کرد. در 38 مورد، بازنده ها نتیجه انتخابات را به چالش کشیدند.

بخش اول این یادداشت ترجمه مقاله روزنامه ان – آر – سی هلند است.

بخش دوم خلاصه نظر خودم و نظر متخصصین سیاسی هلند است.

اگر جو بایدن در انتخابات پیروز شود، احتمالاً آن طور که تصور می شود انتقال قدرت بدون مشکلات پیش نخواهد رفت. قبل از اینکه رئیس جمهور دموکرات شروع بکار کند، باید از شر سلف خود خلاص شود. تضمینی نیست که این امر آسان باشد. با جلو افتادن بایدن در شمارش آرا، این سوال پیش می آید: آیا ترامپ می تواند شکست بخورد؟

ترامپ به صراحت گفت که قصد ندارد اجازه دهد او را از اسب قدرت پائین بکشند. روز چهارشنبه، او مبارزه را از شعبه اخذ رأی به دادگاه منتقل كرد و دموكرات ها را به كلاهبرداری متهم كرد. اگر دونالد جی ترامپ مجبور به ترک قدرت شود، او در سکوت نخواهد رفت - آیا کسی انتظار دیگری داشت؟

ترامپ اولین کسی نیست که بلافاصله نتیجه را قبول نمی کند. تحقیقات نشان می دهد که در انتخابات ریاست جمهوری جهان، یک پنجم روءسای جمهور بازنده اعتراض می کنند. ویکتور هرناندز-هوئرتا، دانشمند علوم سیاسی، 178 انتخابات را در سیستم های ریاست جمهوری دموکراتیک در دوره 1974-2012 مطالعه کرد. در 38 مورد، بازنده ها نتیجه انتخابات را به چالش کشیدند.

روءسای جمهور بدباز اصولا سیاستمداران سرسختی هستند. این محقق در تحقیقات خود در مجله معروف "امور خارجه" امریکا می نویسد، با مقاومت در برابر نتیجه انتخابات، آنها امیدوارند كه فضای سیاسی لازم را برای مذاكره و بده بستان بدست آورند. خانم مگاواتی سوکارنوپوتری در انتخابات ریاست جمهوری سال 2009 در اندونزی شکست خورد. او نتیجه را به چالش کشید و همچنین مذاکرات پنهانی با برنده انتخابات، یعنی سوسیلو بامبانگ یودهویونو را آغاز کرد. اعتراض او رد شد، اما او شوهرش را به ریاست مجلس رساند!

اکنون بعید است که بایدن مذاکرات مخفیانه را با ترامپ آغاز کند. اما "جنگ تا پایان تلخ"، تصویری از ترامپ را به همه نشان می دهد که از اریکه قدرت نه به میل خود، بلکه در جنگ تمام عیار به پائین کشیده شد. این برای شهرت او خوب است و می تواند برای زندگی سیاسی پس از کاخ سفید مفید باشد.

مگی هابرمن ، متخصص ترامپ در نیویورک تایمز نوشت، در واشنگتن باید در نظر داشته باشند که ترامپ از صحنه سیاست ناپدید نخواهد شد. در هر صورت، وی روز سه شنبه یک پایگاه پشتیبانی عظیم جمع کرده است. ( بیش از 70 میلیون نفر به او رای دادند) این محبوبیتی است که می توانید با آن کاری انجام دهید. برنامه های ترامپ ناشناخته است، اما شما هنوز او را در کتابخانه ریاست جمهوری نمی بینید. (یعنی هنوز تصمیم به خروج از کاخ سفید ندارد!)

در هر صورت، ترامپ تا زمان تحلیف در تاریخ 20 ژانویه 2021 فرصت دارد که میراث خود را تضمین کند. انتقال از یک رئیس جمهور به رئیس جمهور دیگر یک دوره پر مخاطره است. گاهی اوقات آن انتقال قدرت مثال زدنی بود. به عنوان مثال، اوباما بحران مالی سال 2008 و دو جنگ را از دولت بوش تحویل گرفت.

روسای جمهور بدبازی بودند که آگاهانه کار را برای رئیس جمهور بعدی دشوار می کردند. به عنوان مثال، جورج دبلیو بوش پس از شکست خود از بیل کلینتون، اجازه مداخله نظامی در سومالی را داد. رئیس جمهور آیزنهاور پس از اینکه معاونش ریچارد نیکسون، در انتخابات به جان اف کندی باخت، رئیس جمهور آیزنهاور اجازه عملیات غیرقانونی و مخفی، از جمله در کوبا را داد. ترامپ می تواند به سرعت کاری کند که تهران یا پکن را بشدت آزار دهد، یا به اسرائیل کمک کند!

تیموتی نفتالی، مورخ در سیاست امور خارجی به جو بایدن هشدار داد، باید آگاه باشد که ترامپ یا اطرافیانش او را به توطئه علیه رئیس جمهور فعلی متهم خواهند کرد. با توجه به بی اعتنایی ترامپ به قوانین و مقررات، سئوال این است که بایدن چه چیزی را در بایگانی ها و گاوصندوق هایی که ترامپ به ارث می گذارد پیدا خواهد کرد؟

حتی اگر بایدن پیروز شود، هنوز از شر ترامپ خلاص نخواهد شد. ترامپ در روز انتخابات گفت: "پیروزی آسان است". "از دست دادن هرگز آسان نیست. نه برای من!"

میشل کرس ، سردبیر ژئوپلیتیک، در مورد واژگون شدن نظم جهانی می نویسد.

تا اینجا ترجمه مقاله زیر از روزنامه ان – آر – سی بود. (1)

********************************************

 

آیا جو بایدن در سیاست های اساسی حاکم بر کاخ سفید می تواند تغییرات قابل توجه بوجود بیاورد؟

آیا جو بایدن مشکلات ایران را حل یا کمتر خواهد کرد؟

سیاستهای استراتژیک امریکا در کدام جهت به پیش می رود؟

برای اینکه هموطنان ارجمند ما خیلی زود تعادل سیاسی شکننده موجود را درک کنند بهتر است چند جمله از مصاحبه تلویزیون انگلیس با دیوید هاروی را در باره ماهیت احزاب سیاسی امریکا یادآوری کنم.

9 سال پیش در برنامه هارد تاک انگلیس وقتیکه دیوید هاروی گفت اصلاحات اوباما کوچکترین تغییرات اساسی در مشکلات ساختاری بوجود نمی آورد، تلاشهای اوباما راه حل این مشکلات نیستند در حقیت او با این سیاستها وقت خود را بیهوده تلف می کند. خبرنگار بی بی سی پرسید در آنصورت در انتخابات بعدی کدام حزب پیروز خواهد شد جمهوری خواه یا دمکرات؟ دیوید هاروی جواب بسیار هوشمندانه ای داد و گفت حزب وال استریت پیروز خواهد شد! یک لحظه خبرنگار بی بی سی گیج شد گفت یعنی چه؟ دیوید هاروی در جواب گفت ما در امریکا فقط یک حزب داریم و آنهم حزب وال استریت است! این حزب دو شعبه دارد یکی حزب جمهوری خواه است و دیگری حزب دمکرات است!... خبرنگار پرسید پس چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد شد؟ دیوید هاروی گفت: آنها (بانکها و طبقه حاکم) برنده و ما مردم معمولی بازنده خواهیم شد!... امیدوارم این مصاحبه را تا به آخر خوب گوش کنید... (2)

اوباما قبل از رئیس جمهور شدن، بدرستی گفته بود "با ادامه سیاستها و شیوهای مشابه نمی توان به نتایج متفاوت رسید"... خودش هم علیرغم شعارهای پرزرق و برق به سیاستها های مشابه ادامه داد و بانکها و میلیاردرها را نجات داد نه مردم زحمتکش و فقیر را، به همین دلیل سرانجام در عمل به جاده صاف کن دونالد ترامپ تبدیل شد!... بی جهت نیست که بعد از هشت سال تجربه حکومت اوباما و معاونش جو بایدن، سرانجام مردم جان به لب رسیده امریکا به پوپولیست نئوفاشیستی مثل دونالد ترامپ رای دادند فقط به این دلیل که او خودش را مخالف کامل نظم سیاسی حاکم نشان می داد!... جو بایدن در ایده آلترین حالت می خواهد به دوران اوباما برگردد!... نتیجه سیاستهای او این خواهد شد که در دور بعدی پوپولیستهای نئوفاشیست قدرتمندتر از امروز بقدرت خواهند رسید!... در اروپا ما بیش از 30 سال است که شاهد این پروسه هستیم. رهبران احزاب اصلی اروپا وقتیکه بقدرت می رسند، سیاستهای نئولیبرال را به پیش می برند! نتیجه این سیاستها آشکارا این استکه شکاف طبقاتی بین فقرا و ثروتمندان بیشتر می شود. یک مثال می تواند ابعاد فاجعه را نشان دهد، در زمان ترامپ که می گفت راه موفقیت در تجارت و اقتصاد را می شناسد و همه را خوشبخت خواهد کرد، تنها در عرض یک روز 13 میلیارد دلار بر ثروت جف بزوس رئیس آمازون افزوده شد! یک میلیارد انسان در جهان روزانه کمتر از یک دلار درآمد دارند!... بی جهت نیست که احزاب نئوفاشیست و راسیستی که علیه کلیت نظام سیاسی حاکم شعار می دهند بطور دائم افتان و خیزان به پیشروی خطرناک خود ادامه می دهند!...

در این زمینه بهتر است یادداشت مرا در شب انتخابات فرانسه و قبل از پیروزی مکرون بخوانید. (3)

اوری روزنتال وزیرامورخارجه سابق هلند از حزب لیبرال در باره جو بایدن می گوید:

درصورت پیروزی بایدن محتوای سیاستهای استراتژیک امریکا تغییر نخواهد کرد ولی لحن بیان بایدن مودبانه تر خواهد شد!... نمی خواهم بگویم که جو بایدن گرگی در لباس گوسفند است ولی ما باید حواسمان جمع باشد، اروپا باید بفکر امنیت خودش باشد!

درک این مسائل از زبان وزیرامور خارجه حزب لیبرال هلند می تواند بسیار آموزنده باشد! او نه کمونیست و نه ضد نظام سرمایه داری است!... آیا این اسناد و مدارک از زبان پرستندگان نظام سرمایه داری می تواند ایرانیانی را که در ولایت رهبران کاخ سفید ذوب شده اند، بیدار کند؟...

امریکا به تنهایی قادر نیست اراده خود را بر کشورهای دیگر تحمیل کند. بایدن سعی می کند امریکا را از انزوا و تنهایی نجات دهد، در رقابت و جنگ تجاری با چین و روسیه اروپا را همراه خود کند، سیاست امریکا اول را در قالب "پنجره سیاسی صحیح" به پیش ببرد!...

ترامپ علیرغم تمام دروغهایی که گفت و شیوه رهبری لومپنی و باجگیری آشکار از کشورهای نافرمان... در امریکا فقط در تویتر بیش از 88 میلیون هوادار دارد!... امریکا بدون تغییرات ساختاری و پر کردن شکاف بین فقرا و ثروتمندان به این زودیها نمی تواند از شر نیروهای راسیست، نئوفاشیست و بنیادگرایان مسیحی رهایی یابد!... سیاستهای جو بایدن بحز چند اصلاحات جزئی مطلقا در این جهت حرکت نخواهد کرد!...

بایدن پیروز شد ولی درک این نکته بسیار مهم استکه اغلب مردم و حتی جناج چپ حزب دمکرات به جو بایدن رای ندادند، بلکه علیه ترامپ رای دادند!... همه می گویند جو بایدن در حقیقت بیشتر به جمهوریخواهان نزدیک است تا دمکراتها!...

یادمان نرود که بهترین دوست جو بایدن جان مکین بود که آواز خوانان می گفت ایران را بمب، بمب، بمب باران می کنیم!...

کسانیکه معنی دولت در سایه و طبقه حاکم را نمی فهمند از درک این گونه مسائل اساسی ناتوان هستند و با هر بادی و خبری در جهتی دیگر حرکت می کنند!...

در یادداشت قبلی در باره انتخابات امریکا نوشتم:

ما در دوران تحولات بزرگ تاریخی زندگی می کنیم. غروب امپراتوری امریکا و جهان تک ابرقدرتی مدتهاست که شروع شده است!...

آنتونیو گرامشی در سال ۱۹۳۰ در یادداشت‌های زندان نوشت: "بحران دقیقاً عبارت از این واقعیت است که امرِ کهن در حال زوال است و امرِ نو نمی‌تواند به وجود آید؛ در این دوره‌ی فترت، انواع گوناگونی از نشانه‌های بیمارگون ظاهر می‌شود". این دوران فترت جولانگاه شیاطین است!... (4)

بدا به حال ملتی که بجای تکیه بر توانایی و آگاهی خود در آرزوی همبستر شدن با شیاطین جان می دهد!...

با احترام،

احمد پوری (هلند) 07 – 11 – 2020

 

*******************************

منابع:

( 1 )  Presidentiële verliezers blijken vasthoudende politici

Voor Trump is winnen alles. Kan hij ook verliezen? Michel Kerres vraagt het zich af.

( 2 ) David Harvey at BBC Hardtalk 1/3

https://www.youtube.com/watch?v=F_XqTXsGBL8 

( 3 )  امروز در انتخابات فرانسه چه اتفاقی خواهد افتاد؟

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1685378544814707

 ( 4 ) انتخابات امریکا و پیامدهایش

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3935449743140898 

 

پیوند این یادداشت در صفحه فیسبوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3946218258730713 

 

لینک کانال احمد پوری در  تلگرام:    @Ahmed_Pouri_NL

https://t.me/Ahmed_Pouri_NL

 

آنها متفاوت نیستند !

آنها متفاوت نیستند !

 

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

 

با اعلام پیروزی بایدن توسط رسانه ها و تبریک رهبران اروپا به بایدن ، موضوع از ابهام یک هفته ای خارج میشود و شکل میگیرد . در اولین واکنش حکومت اسلامی در ایران ، علم‌الهدی نماینده خامنه ای در مشهد گفت : مشکل با تبعیت از رهبر حل می‌شود نه با آمدن بایدن...نماینده دیگرش هم گفت شیعیان ایران ترامپ را شکست دادند ...

 

 

سیاست های خارجی کاخ سفید و رویکرد شخص ترامپ در قبال سپاه پاسداران و مشکلات دیگر جهان و خاورمیانه با رویکرد جو بایدن نه متفاوت خواهد بود و نه متضاد ! بایدن نمیآید تا جنگ تجاری با چین را پایان دهد ، روسها را در حیاط خلوت خودشان راحت بگذارد استراحت کنند ، برجام را برگرداند به زمان اوباما و باقی سیاست خارجی استراتژیک...بایدن و دموکراتها همان خط و خطوط را باید بروند . تمامی فاکتهای این دور از انتخابات را اگر کنار هم جدی بگیرید فقط یک پیام دارد بورژوازی در متن خودش سالهای بسیاری قدرت مانور دارد .

 

 

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تداعی کننده عمق شکاف میان جریانات حاکم نیست . اما شکاف بین عوام و حکام را راحت میتوانند آدرسی دیگر دهند . ظاهرا با جامعه ایی متناقض روبرو هستیم که میان شخصیتهای موجود هنوز نمیفهمد چگونه به بازی گرفته میشود ! تناقضی که سیستم به درون بافت جامعه تزریق میکند !

 

 

 

استقرار بایدن در کاخ سفید دلیلی بر عوض شدن سیاستهای خارجی غرب نیست . فقط نشان دهنده قدرت مانورشان در بین جامعه است .

 

 

 

استقراربایدن در کاخ سفید حداقل توهم مردم ایران به ناجی بودن ترامپ در ذهنشان را دود میکند. یعنی الان عده قابل توجهی ازمردم ایران فکر میکنند ترامپ میآید و نجاتشان میدهد وبایدن میاید نجاتشان نمیدهد . عده ایی دیگر و نظام هم فکر میکند که عملکرد بایدن بهتر است ، تحریمها تمام میشود حقوق و مزایا خوب میشود و اختلاس کم میشود...

 

درحالیکه ترامپ وعده داد بعد از پیروزی در دور دوم با همین سپاه پاسدارن و تروریستهای ایرانی به ملاقات و مذاکره مینشیند . بایدن هم قول داد که به برجام برمیگردد. درکاخ سفید سیاستهای متضاد و متفاوتی نیست . فقط نحوه بیانش تفاوت دارد .

 

 

 

این پروسه طولانی شدنش به نفع مردم ایران نیست ولی برای حاکمان جهان همیشه سود آور است . انگار آرامش خاورمیانه برای غرب کسل کننده است . شاید رسیدن بایدن به کاخ سفید فقط برای مردم ایران کمی واقع بینی به ارمغان بیاورد . از نجان دهنده خبری نیست . اگر از داخل خود جامعه راهی باز شود که مبارک است و اگر نشود ، شما در میان انبوهی بازی خونین حاکمان منتظر ظهور ناجی نباشید .

 

 

 

چه خر حاکم شود و چه فیل ، هیچکدام دنبال نابودی یا انهدام مافیای دینی حاکم در ایران و کنار مردم و نجات مردم از دست مافیای دینی حاکم نیستند . چشم بستن غرب به روی سلاخی مخالفان در آبان ماه و قطعی اینترنت و بقیه ماجراها ... همه و همه در چهار سال اول ترامپ اتفاق افتاد ، و تازه حاکمان فاشیست دینی در ایران جایزه جهانی هم گرفتند ، لغو تحریم تسلیحاتی توسط حاکمان جهان تا نظام دینی ایران برای سرکوبهای بعدی مهمات و سلاح کم نیاورد !

 

 

 

درعوض تحریمهای دیگری در زمان بایدن اضافه میشود از جمله سوهان سازی حاج عباس و برادران و پشمک حاج عبدالله !

 

 

 

http://www.tipf.info/an,mard,bayad,mimand.htm

 

 

اسماعیل هوشیار

 

08.11.2020

 

 

حکایت غم‌انگیز ما ایرانیان

حکایت غمانگیز ما ایرانیان

 

شرح زندگی ما شرح بی‌شرحی‌ست. عاشق شرکت در مسابقات «این یا آن» هستیم، در هر اتفاقی که در جهان می‌افتد، شرکت می کنیم؛ خواه سیاسی باشد، خواه اجتماعی، خواه خانوادگی. پزشکی را بهتر از متخصصان بزرگ می‌دانیم. در همه‌ی امور نظر می‌دهیم و فکر می‌کنیم که معنی دمکراسی یعنی این‌که ما راه و بیراه بگوییم: به نظر من. و فکر می‌کنیم که امور اجتماعی و سیاسی و هنری، انتخاب رنگ لباس است که همه در آن شرکت فعال داشته باشند و کلمه‌ی سلیقه را با نظر اشتباه می‌گیریم. از این روست که هوراکِش هر بی‌سرو پایی می‌شویم و امروز که شانس شرکت در این همه صفحه‌ی مجازی را داریم با نام و نشانهای مستعار به بدبختی و سیه‌روزی مردم، دانسته یا نادانسته یاری می‌رسانیم. از اولین روز دبستان، در محدوده‌ی دو پرسش سر گردان بودیم: علم بهتر است یا ثروت، و نسل اندر نسل دور جهان بسته‌ی این یا آن چرخیدیم. پس از کودتای بیست و هشت مرداد و کندوکاو در این‌که بازگشت شاه کودتا بود یا انقلاب سرگردان بودیم. مردم که به دنبال نان، سرگرم روزمره‌گی شدند و شاه باور کرد زیر پایش محکم است، در دنیای تجدد را باز کرد؛ حالا ما نسل بعدی باید به دو پرسش اساسی‌تر و روشنفکرانه‌تر جواب می‌دادیم: دلکش بهتر است یا مرضیه؟ کیهان بهتر است یا اطلاعات، مادر بهتر است یا پدر، و جوانان هر قسمت از ایران، اگر دستشان به دهانشان می‌رسید و روزنامه یا هفته‌نامه‌ای از جلوی جشمانشان می‌گذشت و یا جایی این سئوالات به گوششان می‌خورد، در این جنگ شرکت می‌کردند. مازندرانی‌ها به دلکش رای می‌دادند و تهرانی‌ها به مرضیه. و این دشمنی‌ها به کینه‌های فراموش‌نشدنی بدل می‌شد و اینکه: «دکتر می‌شود که بشود من مازندرانی یادم نمی‌رود که این مردک به نفع مرضیه رای داده است»! می‌دانید. شما زندگان و بازماندگان از انقلاب ... یا قیام ... یا شورش مردم بهتر از من می‌دانید که چه و چه‌ها شد و چگونه بزرگان علم و دانش مرد بیسوادی را در ماه دیدند ووو مخالفان روحانیت مبارز را از دم تیغ گذراندند. پیش از آن نویسندگانی چون جلال آل‌احمد، کتاب غربزدگی را با بوی کهنه‌ی شمع و امامزاده به بازار روانه کرده بود. نویسندگانی چند، در استقبال از این نظر، خاصه‌خرجی‌ها کردند و روشنفکران نوپا در سر راهش چراغانی کردند و حالا هم اگر می‌پذیرفتی که در مسابقه ی دو سئوالی شرق بهتر است یا غرب شرکت کنی باید در جنگی شرکت می‌کردی که (حیدری-نعمتی) بود. کسی شهامت طرح سئوال سوم را نداشت. امروز روشنفکران و چراغداران در همان دو انتخاب پافشاری می‌کنند که روحانیت مبارز، در آنزمان کارساز بود. حزبی نبود؛ تنها حزب توده که امتحانش را یکبار در سقوط دولت مصدق، داده بود و میهن‌فروش بود.

 

سخن به درازا می‌کشد اگر بگویم که سپس مردم در رفراندم (جمهوری اسلامی آری یا نه) شرکت کردند و مخالفان یک‌درصدی را دستگیر کردند و به رژیم آینده که اسلامی بود تحویل دادند و تاریخ خیانت و جنایت را شفاهی و کتبی نوشتند و دوباره به راه افتادند تا در مسابقه‌ی بعدی شرکت کنند. آنها که جان سالم به در بردند و در تبعید و مهاجرت با تازه‌های جهان آشنا شدند هم هنوز در این مسابقه شرکت دارند، اما این بار این مسابقات جهانی‌ست. بوش بهتر است یا اوباما. اوباما آمد. ایرانیان را به کاخ سفید دعوت کرد. خوانندگان افغانی با فارسی دری برای او و همسرش کنسرتهایی برگزار کردند که در بوق جهان دمیده شد. خودش و همسرش و طرفداران حزبش در جشن بزرگ عید نوروز شرکت کردند و قاسم‌آبادی رقصیدند. ایرانیان پیروز شدند و نام عید نوروز باستانی در تاریخ ثبت شد. در ایران خودشان در دو دسته‌ی اصول‌گرا و اصلاح‌طلب به جان هم افتادند و آتش این جنگ را در میان خارج‌ازکشوری‌ها هم شعله‌ور کردند. هنوز پناهندگان سیاسی دیروز  -گریختگان از جنگ و جنایت و زندان و شکنجه و ترور همین رژیم - در همه‌ی مسابقات جهانی شرکت می‌کنند.

 

موضوع همه‌پرسی مهم نیست: پرسش‌هایی که مصرف داخلی دارند: احمدی‌نژاد بهتر است یا روحانی. و پرسش سرنوشت‌ساز امروز: ترامپ بهتر است یا بایدن. هیچکس از آنها نمی‌پرسد. خودشان افتخاری نظر می‌دهند !

 

مهم نیست که این دو نمایندگان چه کسانی هستند و به سود کدام دسته از مردم به میدان آمده‌اند و چگونه می‌توانند سرگذشت دردناک مردم ایران یا جهان را تغییر دهند. اگر آنان به ما بیندیشند، تکلیف سرمایه‌داران جهان چه می‌شود؟

 

مینا اسدی، شنبه هفتم ماه نوامبر ۲۰۲۰، استکهلم زیبا

 

تروریسم و "مقدسات"

تروریسم و "مقدسات"

موج جدیدی از تروریسم اسلامی با شنیعترین شیوه در دو هفته اخیر در فرانسه و اتریش و افغانستان وجدان بشریت مترقی را تکان داده است. مستمسک وحوش تروریست اسلامی توهین به "مقدسات اسلامی" و "محمد مقدس" به دلیل انتشار کاریکاتورهای او است. اعلام محکومیت و انزجار و نفرت و افشاگری ازاین اعمال تروریستی حتما لازم، اما مطلقا پاسخ این درندگی و استفاده از چاقو و تیزبر و شمشیر و قمه برای سربریدن انسان و گسترش بیسابقه ناامنی به محیط کار و زیست و تردد و هر منفذ اجتماع که فرد در آن حضور مییابد، نیست. اقدام سرراست و بی ابهام درهم شکستن تروریسم در هر شکل و شمایلی و در این مورد تروریسم اسلامی است. واضح است تروریسم و تروریستها را باید محصور و قرنطینه و زندانی کرد. دسترسی آنها را به اهدافشان برای ترور و ایجاد وحشت که انسانهاو جامعه است، قطع کرد. اما مهمتر فاکتورهای دخیل و سازنده تروریسم را را باید شناخت و خشکاند. اینجا بحث تقابل همه جانبه و خودآگاه، سازمانیافته و اجتماعی انسانیت مترقی و آزادیخواه در مقابل و سیستم سیاسی و حکومتی، فکری و ایدئولوژیکی و نیروهای سازنده تروریسم مطرح است. این نه تنها  کار حکومتهای کاپیتالیستی و از جمله قدرتهای بزرگ غرب  و اروپایی با همه قدرت قهاره و نظامی  حافظ نظام سیاسی و طبقاتی به شدت تبعیض آمیزو خشن و انسان کش در فرمت دولتهایی ظاهرا مدرن با خصلت و کارکرد برجسته تروریستی شان، نیست، بلکه خود انتگره صورت مساله تحمیل فاکتورهای سازنده تروریسم هستند. نبرد همه جانبه با تروریسم و بربریت اسلامی، کار جنبش طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ایست که تماما در تقابل با نظم استثمارگر و تولید کننده تبعیض و نابرابری و ناهنجا ری و تباهی و تغذیه کننده همه بنیانهای ایدئولوژیکی و سیاسی و اجتماعی و عملی تروریسم است. اقدام تروریستی این بار در فرانسه و اتریش و موارد متعدد دیگر در گذشته با بهانه "توهین به مقدسات اسلامی" به این شکل شنیع اجرا شده است. "مقدسات" یکی از ابزارهای ایدئولوژیکی و سیاسی تروریسم اسلامی، قومی و نژادی و همه جریانات خرافی و متعصب است. لذا در آغاز این مبحث و در این نوشته به مساله  خرافه " مقدسات" و نحوه برخورد آزادمنشانه به آن میپردازم. در مطلب یا مطالب بعدی ابعاد دیگری از مبارزه موثر با تروریسم طرح میکنم.

جامعه آزاد "مقدسات" ندارد!

در دنیای امروز "مقدسات" و "احترام به مقدسات" به ابزاری علیه ابراز وجود آزادانه انسانها در ظرفیت فردی و جمعی تبدیل شده است. "مقدسات تراشی" نه صرفا زاده "ایدئولوژی و عقاید آسمانی یا زمینی" بلکه متکی به منفعت واقعی طبقات استثمارگر و در دنیای معاصر در خدمت منفعت نظم کاپیتالیستی  که اساسا متکی به هویت سازی وارونه و جعلی مذهبی، ملی، نژادی، جنسی و عشیره ای دست سازاست. نظم حاکم سرمایه داری به تفرقه در صفوف طبقه کارگر و صفوف مردم آزادیخواه نیازمند است. ابزار ایجاد این تفرقه ها در تمام دنیا بیش از هر عامل دیگری، ابتدا تفرقه مذهبی و تفرقه ملی و قومی است. نظم حاکم هویت مذهبی و هویت قومی را ساخته و می تراشند و آنرا به خورد مردم می دهند که زمینه ای برای تفرقه ایجاد کنند. هیچ یک از شهروندان جامعه با هویت مذهبی و ملی و یا نژادی و عشیره ای به دنیا نیامده است.  ما به عنوان انسان و موجود انسانی پا به زندگی و حیات میگذاریم. به طورطبیعی در سرآغاز زندگی چیزی از هویتهایی که بعدا ساخته و پرداخته میشود و به گردنمان آویزان میکنند، نمیدانیم. اگر در محیط آزاد و انسانی بزرگ شویم و هویتهای کاذب را به تک تک ما انسانها تحمیل نکنند، با همان هویت مشترک انسانی و به دور از تعصب، حیات اجتماعی و سیاسی و آموزشی را طی میکنیم و سعی میکنیم سرنوشت خود را در دست بگیریم. اما جامعه طبقاتی و طبقه و افکار حاکمه نمیگذارد این روند طبیعی طی شود. از سن معین و جایی معین، از محیط خانواده تا مدرسه و جامعه در همه کشورها و در ایران هم، عمدتا هویت مذهبی و ملی را به انسان عرضه می کنند و به او می آموزند که شما "شیعه" و "سنی" و "اسلامی"یا کاتولیک و بودایی و ... " هستی! یا طوق هویت ملی "روسی"یا "آمریکایی و چینی" "فارس، کردو "ترک و ... " به گردن شهروند جامعه میندازند. از تکلم به زبانهای مختلف و از جمله  فارسی و یا کردی و ترکی و عربی، پرچم سیاسی میسازند. براین اساس بحث اصلی آزادیخواهانه و کمونیستی این است که این هویتهای مذهبی و قومی و جعلی یک معضل اساسی است و آنرا می سازند و بین مردم رواج می دهند، دسته بندی و بیگانگی و دوری انسانها از هم را تعریف می کنند و این مفاهیم را بعنوان "مقدسات" به جامعه ارائه می کنند،و مشکلات اجتماعی و سیاسی جدی برجوامع تحمیل میکنند.

در ایران طی حاکمیت ۴۰ ساله جمهوری اسلامی شاهد تشدید انواع دسته بندی مذهبی و قومی بوده ایم و شکاف بین آنها تشدید شده است. در این دسته بندی ها تفرقه و کینه و نفرت هست. به خوبی بیاد دارم در مقطع سرنگونی حکومت سلطنتی و انقلاب ۵۷ هویت قومی و هویت ملی به اندازه حال حاضر برجسته نبود. مردم خود را بیشتر هم سرنوشت و همگرا و نزدیک به هم می دانستند. در ۴۰ سال گذشته این شکافها را تشدید کردند و این هویت ها را گسترش دادند و بر گردن مردم آویختند و این چاشنی کشمکش و مطرح کردن شعارهای ارتجاعی در مقابل هم است. طنز تلخ قضیه این است که این هویتهای کاذب را به عنوان "مقدسات" به خورد جامعه می دهند. یکی هویت مذهبی برایش "مقدس" می شود، یکی هویت ملی و دیگری خاک و سرزمین و محدوده جغرافیایی که در آن زندگی می کند و دیگری شهرش برایش "مقدس" می شود. در چهارچوب این هویتها و دسته بندی های جعلی و "مقدسات" ساخته شده نمی توان قدم برداشت. هر حرکتی را "برخی" به عنوان توهین به دیگری حساب میکنند و مبنای کشمکش و جدال و خونریزی می شود و شده است. دنیا را نگاه کنید و در همین اروپا و در این فضای نسبتا آزادتر، کاریکاتوری از محمد رهبر مسلمانان کشیدند، بعد انواع تهدیدها و کشمکشها در این کشورها، به بهانه "توهین به مقدسات مسلمانان" در دانمارک و هلند و اخیرا فرانسه و اتریش پیش آمد و جریانات اسلامی به میدان آمدند و شاخ و شانه کشیدند. چند سال قبل تروریستهای اسلامی با بهانه مشابه به دفتر تحریریه شارلی ابدو حمله کردند و متاسفانه دوازده نفر از کارکنان آنرا را کشتند. در این شرایط در مورد هر مسأله ای صحبت کنیم به "مقدسات" عده ای توهین شده است. کاریکاتور پیامبر کشیدن توهین به "مقدسات" عده ای است. طنز و نقد شاهان ستمگر ایران توهین به "مقدسات" ناسیونالیسم ایرانی است. صحبت درباره بند و بست سران ناسیونالیسم کرد توهین به "کردها" است. طنز ترکی گفتن توهین به "ترک"هاست. در این دنیای "مقدسات" چیزی که اسارت پیدا می کند تحرک و تپش جامعه و انسان است. در این فضای مسموم، نقد و کاریکاتور کشیدن، جوک گفتن، طنز، تئاتر و فیلم و نقد و هجو کردن سمبلهای مختلف موجود در جوامع به فاجعه تبدیل می شود. در جامعه هارمونیک و نرمال و آزاد، زمانی که این "هویتهای کاذب مقدس" وجود نداشته باشد همه خود را براساس هویت انسانی تعریف می کنند. در این شرایط اگر کسی، طنزی گفت کسی آن را به خود نمی گیرد و همه اینها بعنوان تفریحات شنیده می شود و جامعه هم این را می پذیرد. در نتیجه هویت مذهبی، و قومی، هویتهای کاذب و جعلی است که آنها را ساخته اند و به "مقدسات" تبدیل کرده اند تا تفرقه را بین مردم گسترش بدهند.

باید اعلام کرد "مقدسات" نداریم. جامعه ای میتواند آزاد و ایمن باشد که اعلام کند "مقدسات" ندارد. داده های اجتماع را اعم از واقعی یا غیر واقعی در هاله ای از تقدس نپیچد و دور آنها خط قرمز نکشد. هر پدیده اجتماعی و فرهنگی و مذهبی و سیاسی را قابل نقد، طنز، هجو و جوک بداند، حول کدها و سمبلهای ظاهرا "مقدس" خط قرمزی وجود ندارد و با رساترین شیوه باید مورد نقد و هجو و طنز قرار بگیرند و طبعا مدافعین این خرافه ها به جای نفرت پراکنی و ایجاد تفرقه و تهدید فردی و جمعی در همان ظرفیت سیاسی و فرهنگی و گفتاری و نوشتاری پاسخ دهند. جامعه آزاد جامعه ایست که تحمل شنیعترین حرفها و پاسخ به آن را به دور از تهدید فیزیکی و ایجاد نفرت داشته باشد. پیش شرط اینکار منسوخ اعلام کردن "مقدسات" و مذموم اعلام شدن هرنوع نفرت پراکنی، تهدیدات فیزیکی به بهانه "مقدسات" است.

نکته آخر مرز بین توهین و افترا را باید شناخت و به درستی از هم تشخیص داد. افترا به فرد حقیقی و حقوقی ممنوع است و هر قانون نسبتا پیشرو در دفاع از حرمت شهروندان آنرا ممنوع و قابل تعقیب میداند. امابه بهانه توهین نمیتوان و نباید دامنه ابرازوجود اجتماعی و سیاسی انسانها را قالب زد و محدود کرد. اگر داعیه "مقدسات" و سپس توهین را با روایت مذهبیون و ملی گرایان و ناسیونالیستها،بپذیریم، آنوقت باید دهن همه مردم را ببندیم. چون به زعم آنها هر نقد و طنز و حرف و اظهار نظر کسی میتواند توهین به "مقدسات"دیگری تلقی شود. این رفتار و نگرش را نیروهای پیشرو اجتماعی و کمونیستها باید به خودآگاهی توده وسیع شهروندان جامعه تبدیل کنند، نه اینکه خود به توجیه گر "مقدسات و هویتهای کاذب و توهین به آنها" تبدیل شوند.

***

 

مرگ جلال ملکشاه و اشک تمساح ناسیونالیسم کرد

مرگ جلال ملکشاه و اشک تمساح ناسیونالیسم کرد

 

جلال ملکشاه شاعر روز١١ آبان ماه در سن ٦٩ سالگی درگذشت. به دنبال مرگ ایشان جریانات، شخصیتهای چپ  و راست جنبش ناسیونالیسم مفلوک کرد همگی یکدفعه دست به سخن سرایی در مورد ایشان و نقش انقلابی و مهم او شدند. شخصا قصد نداشتم و مناسبت نمیدانستم در روز مرگ ایشان، چیزی بگویم. جلال ملکشاه مستقل از اینکه از نظر من کجای سیاست قرار دارد یا ندارد اما خانواده، بستگان، دوستان و یارانی دارد که همانند هر انسان دیگری در سوگ او نشسته اند، ما نیز از مرگ هیچ انسانی خشنود نیستیم. اما تحرک ناسیونالیسم کرد به این مناسبت، تلاش برای برجسته کردن شخصیت سیاسی او، نقش "انقلابی" و استوره سازی از او در خدمت جنبش خود، نگارنده  این متون را هم وادار کرد در مورد این تحرک چند کلمه ای بگویم.

بعد از مرگ جلال ملکشاه ناسیونالیستهای چپ و راست، دربدر دفاتر شعر ملشکاه را ورق زدند تا بتوانند به وسیله کلماتی همانند کردایتی، اسلحه و پیشمرگ خود را به جنازه اش آویزان کنند و نانی برای خود دست و پا کنند.

 

هر چند در گوشه و کنار نیز اتهاماتی را در مورد جلال شنیدیم اما هدف از این نوشتار نه ارزیابی از شخصیت یا هنر و قلم او، بلکه سخن بر سر جنبش ناسیونالیستی مفلوکی است که نان به نرخ روز خور است، خصوصا ناسیونالیست چپی که هم از آخور می خورد هم از توبره و می خواهد از این طریق آبی به جوی خشکیده خود روان کند.

 

جلال در دوره ای تحت تاثیر فضای آن دوره به زبان فارسی اشعاری را سرود، هر چند که در این زمینه توانایی خاصی از خود نشان داد و حتی رنگ و بوی چپ عمومی آن دوره در اشعارش قابل روئیت بود، اما بعد از سرکوب قیام ٥٧ از سوی رژیم جمهوری اسلامی، با توجه به گرایش جلال به ناسیونالیسم و کوردایتی به زبان کردی شعر سرود، او چندین بار از سوی رژیم دستگیر و زندانی شد، در زندان هم او را شکستند و مجبورش کردند علیه عقاید و باورهای خود شهادت دهد، و به همین دلیل خود را با هیچ کدام ازاحزاب ناسیونالیست کرد از راست تا چپ تداعی نکرد هر چند حاکمیت را باید محکوم کرد اما قهرمان سازی از او هم دیگر محق نیست و به قول خودش او شاعر دل خود شد و برای خودش شعر می سرود. بارها این را در شعرهایش درخواست کرده که دست از سرش بردارید او به هیچ کدامتان باور ندارد.

 

آنچه که عیان است جلال ملکشاه قربانی سیاستهای جمهوری اسلامی شد و از همه بدتر معتادش کردند. اما او هیچگاه همچون شجریان یا بسیاری دیگر هیچ گونه ادعایی نداشت، چهارده سال در انتشارات کردی "صلاح الدین ایوبی" به عنوان روزنامه نگار و نویسنده فعال و مسئول بخش ادبی نشریه "سروه" بود. در اربیل کردستان عراق هم برای مدتی سردبیر نشریه ادبی "پرشنگ" بود و خلاصه اینکه به عنوان انسانی ناسیونالیست در عرصه های شعرو ادبیات قلم زد.

 

جلال ملکشاه در فقر زندگی کرد و در فقر شعر سرود، شاید اگر او به جای دل خود، برای هم طبقه ای های خود شعر می سرود و هنرش را در خدمت محرومین جامعه قرار می داد، می توانست به شهرتی دست یابد و شاعری انقلابی برای بیان درد و رنج مبارزه آنان شود، چیزی که متاسفانه واردش نشد. او به عنوان یک ناسیونالیست ترجیح داد برای عشق و دلدادگی، کوه و طبیعت کردستان و دل خودبنویسد.همچناکه گفتم قصد من پرداختن به زندگی او و اشعار و ادبیاتش نیست.

اما امروز کسانی سنگ جلال را به سینه می زنند که در طول این چهل سال یکبار سراغش نرفتند، یکبار از او یادی نکردند، نه نقدش کردند و نه حتی تشویقش کردند، یکبار دست یاری به سویش دراز نکردند و تلاشی نکردند اورا از دامان اعتیاد برهانند، علارغم اینکه بیش ازچهل سال در فقر و نداری زندگی کرد، یکبار از لحاظ مالی کمکش نکردند. همه از او فراری و گریزان بودند که مبادا از آنها کمکی بخواهد و فقرش دامن آنها را بگیرد. جلال فقیرانه زتدگی کرد، او قربانی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بود، همانند ملیونها نفر دیگر. اگر چه او ناسیونالیست بود اما احزاب ناسیونالیست هیچ ارزشی برایش قائل نبودند و او هم خود را متعلق به آنها نمیدانست. حال که جلال مرده است و نمی تواند از خود دفاع کند و بگوید "اگر خدا هم باشید شما را دور می اندازم– من خدای شما را نمی پرستم" با این حال ازمرگ او به نفع خود سواستفاده می کنند.

 

با مردن او، این ناسیونالیسم پا درهوا، که خود هیچ قهرمان و شخصیت قابل اتکای برای افتخار کردن ندارد، به جنازه اش آویزان شد تا شاید در این تعزیه خوانی به نوایی برسد. این ناسیونالیسم مجبور است شهید پروری، مرده پرستی و مرده خوری کند بلکه خود را به مردم کردستان قالب کند. آنها امروز لقب انقلابی و شاعر نامدار به کسی میدهند، که دیروز حتی جواب سلامش را هم نمیداند، اما امروز او را به عرش اعلا میبرند و این نه برای ادای احترام به او، بلکه برای سو استفاده از او، از عواطف دوستان و همه کسانی که او را دوست داشتند. این فرصت طلبی و بی پرنسیبی مایه نفرت است.

بحث صرفاً جلال ملکشاه نیست، بروید تمام ادبیات جنبش ناسیونالیستی (ایرانی یا کردی) را مطالعه کنید، بروید تاریخ این جنبش آویزان و مفلوک را مطالعه کنید، احزاب، جریانات و شخصیتهای این جنبش، ذره بین به دست گرفته اند تا رگه هایی از کورد یا ایرانی بودن را در فلان ورزشکار موفق، فلان دانشجو، فلان استاد، فلان دانشمند، فیزیک دان، ریاضی دان و غیره، بیابد و باهاش تبلیغات بکنند.اگر توانست پرچمش را بدست او بدهد و عکسی از او بگیرد که چه بهتر اگرنه مهم نیست که این فرد به چه چیزی فکر می کند یا باور دارد، مهم نیست که تواناییش در خدمت چه کسی یا چه جریانی بکار گرفته، مهم کرد یا ایرانی بودن اوست.

 

این جنبش مفلوک اپورتونیست، این تفکر سر خورده به هر ریسمانی چنگ می زند تا خود را مطرح کند، شهید پروری می کند، آنها را در هاله تقدس می پیچد و برای نبودشان آه می کشد و برایش سینه زنی می کند، چون حرف تازه ای برای گفتن ندارد، چون برای برون رفت از تمامی مشکلات موجود در جامعه راه حلی ندارد. او تنها بر این باور است که با اتحادی فرمالیته با دیگر جریانات ارتجاعی و ناسیونالیستی و قدرتهای منطقه برای خود جای پای باز کند و از بالا بر مردم حکومت کند. او قصد تغییر در سیستم موجود را ندارد و تنها چهره و اسامی حاکمان عوض شود برای او کافیست و به قول یکی از رهبرانش "آرزو می کنم کرد نیز حکومت کردی خود را داشته باشد، اشکالی ندارد که دیکتاتور باشد، بگذار کرد، کردها را اعدام کند".

 

این جنبش مفلوک حتی تلکیف خودش را روشن نکرده است از یک سوی بروی جنازه جلال ستاره سرخ می گذارد، از سوی دیگر با سرود "ای رقیب" خاکسپاریش می کند. این فرصت طلبان، با این کار دل هردو طرف دعوا یعنی هم ناسیونالیست راست و هم ناسیونالیست چپ را نگه می دارد و در هر صورت مهم نیست که در خاکسپاری او چه شعارهای داده شد، مهم اینست این تعداد مردمی که عاشق شعرهای جلال بودند و بر مبنای همین دوست داشتن در تشیع جنازه شرکت کردند، را به خدمت بگیرد و به جنبش خود بچسپاند. میخواهد این مردم را فریب بدهد، احساسات آنها را بخرد و روی این احساسات به شیوه ای ریکارانه حساب باز کند. این کار به غایت نفرت انگیز و قبیح است.

این جنبشِ ناسیونالیست موجود بسیار بی آبرو تر از آنست که بتواند در کردستان که سنت چپ و کمونیستی در آن ریشه دارد و خصوصا در شهر سنندج که مهد کمونیسم و کمونیسم پروری است، مانور دهد.

سنت برگزاری اول ماه مه سنندج، برگزاری روز زن، مبارزه برای لغو اعدام، مبارزه با خشونت علیه زنان، حفظ محیط زیست و هزاران سنت پیشرو دیگر در این شهر و دیگر شهرهای کردستان گویای همه چیز است و ریشه در سالها مبارزه کمونیستی در این منطقه از کشور ایران دارد. قله بلند سنت و مبارزه کمونیستی بسیار اجتماعی تر وریشه دار تر از آنست که اجازه دهد جنبش ناسیونالیستی در آن رشد و یا قد علم کند و آنرا به شوره زار تبدیل کند و تاریخ چپاول و استثمار طبقه کارگر در آن تکرار شود.

 

آسو سهامی

6 نوامبر 2020



 

مدخلی کوتاه به نظر و عمل [تئوری و پراتیک]

عدم پیوستگی با جامعه و جنبش‏های اعتراضی، آورندۀ وارفتگی، گرفتاری و بیماری‏های تئوریک - سیاسی است. اساساً وظیفه و سیاستِ کمونیستی راه اندازیِ جنبش‏های بزرگ و تغییر به سمت آرمانِ مردمی است. پس باید در مکانی فعالیت کرد و زیست که مردم اند. باید با جامعۀ طالبِ دگرگونی همراه، و نیز در همراهی با اعتراضات کارگری و توده ای، نظام‏های مدافع وضعیت موجود را به مصاف طلبید. خطاست که نظر در دالان‏های سازمانی - حزبیِ کُور و روشنفکرانه، آغشته به بی‏عملی گردد. به این جهت که بی انطباقی و بی هم‏سوئیِ ایده با دنیای بیرونی (جامعه و مردم)، بازدارندۀ خلاقیتِ ایده های مارکسیست - لنینیستی و بخصوص جهت دهندۀ افراد و تجمعات به مارکسیسم انتزاعی است. رفع نارسائی‏ها و اثبات ایده تنها با پراتیک زنده و آن‏هم با عمل اجتماعی ممکن‏پذیر است. نمی‏شود بدون وصل این دو موضوع (تئوری و پراتیک)، فهم و شعور سیاسی را تازه تر، و یا اینکه راه را پویاتر کرد. پاسُخِ فلسفۀ مارکسیست - لنینیستی نسبت به نظر و عمل بسیار بارز است. نظر برخاسته از درکِ قاعده بندی‏ها، روابط سیاسی - اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه، و بدنبال مکلف به نشان دادن آلترناتیوهای نوینِ (بالنده) نسبت به روابط کهن (تخریب‏گر) و اسارت‏بار است. نظر و عمل پیچیده به هم اند و یکی بدون دیگری فاقدِ روشنگری، نقش آفرینی و اثرگذاری هاست. لذا نقض آن با هر تعبیر و تفسیری، به معنای پس افتادن از انجامِ وظایف کمونیستی است. به سُخن دیگر اشتباهات نظری را نمی‏شود بدون عمل برطرف کرد. اوضاعی که متأسفانه نه این روزها بساکه دهه هاست چپ ایران با آن‏ها در کلنجار می‏باشد.

 

کاملاً محسوس است که پندارهای ناهمگونی در مبحث نظر و عمل، در میان عناصر و حامیان مردم موجود است. به همین دلیل واکاوی این دو مفوله می‏تواند در کار و در سمت و سو دادن جنبش‏های اعتراضی و هم‏چنین در پالایشِ افکارِ عناصر و نیروهای مدعی جامعۀ کمونیستی مثمرثمر واقع شود. سنگین کردن نظر (تئوری) در تقابل با عمل (پراتیک)، و یا افزودن بر عمل و عقب قرار دادن اندیشه و نظر، حامل استنباط و برداشت‏های ناصحیح از آرمانِ مارکسیست - لنینیستی است. در هر صورت و مقدمتاً می‏شود گفت که "بدون تئوری انقلابی، هیچ جنبش انقلابی نمی‏تواند وجود داشته باشد". با این وصف جنبشِ بدون راهنمائی‏های فکری - سیاسیِ توأم با فعالیت و عملِ آگاهانه (پیشاهنگ) بی‏معناست. عمل (پراتیک) برگرفته از نظر (تئوری) و در خدمت به اندیشۀ سیاسی است. خلاصه و علیرغم وجود گرایشات و ارزیابی‏های ناهمسان در میان عناصر، تجمعات و نیروهای چپ پیرامون تئوری و پراتیک، این پُرسش‏ها مطرح است که چطور می‏شود سیاستی را پی ریخت و از عمل آن صرف‏نظر کرد؟ چطور می‏شود دست به عمل زد و عقب آن، نظر را، در نظر نگرفت؟

 

صراحتاً می‏شود گفت که ایرادهای برگرفته و یا تمرکز بیش از اندازه در توضیح این دو مفوله، که در دنیای مجازی با آن‏ها رودررویم، مرتبط به مسایل دیگری است. به این علت که کسب شناخت و تصحیح آن مستلزمِ ورود به بعضاً پیش شرط هاست؛ مستلزمِ ورود به درون پدیده (روابط و مناسبات اجتماعی) برای انجامِ عملِ بالاتر است. به غیر از این‏ها، خرده کاری و بمعنای فرار از پاسخ‏گوئی‏های عملی به سختی‏ها و دشواری‏های روبروی جنبش‏های اعتراضی است. برای اثبات این قضیه می‏توان به آرایش طبقاتی و صف‏بندی‏های روشن در درون جامعه اشاره کرد؛ می‏توان کنش و واکشن‏ها، خواست‏های سیاسی - اقتصادی دو سوی قضیه را شاهد گرفت و نشان داد که مسائل پیشارو عناصر و تجمعات چپ (خارج از کشوری)، در جواب به مبارزۀ طبقاتی درون جامعه نیست. تعرضات بی‏وقفۀ سران حکومت از یک‏سو و مقابلۀ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای از سوی‏دیگر، تأییدگر این حقایق است که چگونه دو سوی قضیه در جدال سخت، و نیز در نبرد بی امان اند. منظور اینکه پیدایی خواست و حضور سرزندۀ کارگران، دانشجویان، زنان و همۀ قربانیان ستم امپریالیستی را به عینه می‏شود در میادینِ متفاوت تولیدی، در خیابان‏ها، و نیز در درون سیاه‏چال‏ها دید. در مقابل سردمداران رژیم جمهوری اسلامی هم دارند بی‏وقفه به جامعه و به مردم تعرض می‏کنند و علیرغم سرکوب‏های متعدد، بگیر و بندها و شکنجه های بی پایان، جامعه یک لحظه آرام و مردم از طرح مطالبات اولیه و خواسته های بحق شان عقب نه نشسته اند. با این حساب طرح و به میان کشیدن موضوع و یا موضوعاتی هم‏چون عدمِ آشنایی طبقۀ کارگر، زنان و جوانان به خواست‏ها و به منافع خودی بناصحیح است. چرا که دلیل بی‏سرانجامی اعتراضات کارگری و توده ای نه در نبُود نظر و یا در فقدان تحلیل از قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه بلکه به عدم حضور طولانی و به بی‏عملیِ مزمنِ پیروان انقلاب برمی‏گردد.

برای اثبات این قضیه نگاهی گذرا به برنامه های نوشته شدۀ "سازمان‏ها" و "احزاب" مدعیِ تغییر وضعیت موجود بی اندازیم. آیا به غیر از این است که نمی‏شود کمترین ردپایی در ناروشنی‏های سیاسی - تئوریک آن‏ها یافت؟ آیا به غیر از این است که با ترافیکِ نظری (گفتاری) و افراط در موضعگیری‏ها مواجه ایم؟ آیا به غیر از این است که این روزها دنیای مجازی پُر از عقیده و نظر نسبت به رویدادهای متفاوتِ جهان و ایران است؟ آیا به غیر از این است که با عکس العمل‏های "جرقه وار" پیرامون رخدادهای گوناگونی هم‏چون لشکرکشی‏ها، جنگ‏های ارتجاعی، موضع‏گیری‏ها در حول و حوش اعتراضات و اعتصابات کارگری، توده ای، درج "آگهی های سیاسی"، و غیره روبرویم؟

اضافه تر به این‏دست سئوالات پاسُخ دهیم که کدام عنصر و یا نیروهای چپ ایرانی (با هر نگاه و تئوری ای)، فاقد اندیشه و نظر پیرامونِ رهائی از زیر ستم امپریالیستی - و بخصوص از زیر سلطۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی - است؟ کدام عنصر و یا جریانِ مدعی منافع توده های محروم در برابر تحرکات ضد انقلابیون اقصا نقاط جهان، "بی‏نظر" و یا "ندانم کار" است؟ مگر موضعگیری‏های پی در پی پیرامون رخدادهای ایران و جهان، بمثابۀ پیروی از سیاست و تئوری معینی نیست؟ مگر عده ای بر این باور نیستند که از طریق حزب و یا دسته های مسلح می‏شود طبقۀ کارگر و دیگر توده های ستم‏دیده را بسیج و از شر مناسبات و سیستم امپریالیستی نجات داد؟ خلاصه دلیل فقدان انطباق نظر با عمل (از جانب سازمان‏ها و احزاب) در چیست؟ دلیل عدمِ در دستور کار قرار دادن نقدِ کمونیستی پیرامون انجامِ ناکرده ها در چیست؟

دودلی ای نیست که گفتمان تازه و یا دست‏یابی به ایدۀ "نوین" در بستر نقد و بررسی از موقعیت نظری ممکن‏پذیر است. به غیر این دست نیافتنی است. متأسفانه نقد با افکار همه بیگانه شده است، به این دلیل که کسی قلباً به فکرِ بسیجِ کارگران و نقش آفرینی در برابر رژیم سراپا جمهوری اسلامی نیست. بر همین اساس علل نه در نبُود نظر و یا جمعبندی‏های روشن برای انجام کار مطلوب‏تر بلکه با تفریط در عمل و افراط در نظر روبرویم. لذا بی‏دلیل و برای گریز از بازخواست‏های بجاست که دارند، حرف از نبُود تحلیل و یا کسب ایدۀ "نوین" بمیان می‏آورند؛ بنابجا دارند عدم پیشرفت جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای را در ندانم کاری‏های نظری و یا در ناروشنی‏های برنامۀ عمل کمونیستی توضیح می‏دهند! به طور مثال از تاکتیک‏های سازمانی - حزبی ای هم‏چون "شوراهای کارگری"، "سندیکا"، "مجامع کارگری"، "گارد آزادی"، "هسته های مسلح کارگری"، دسته های مسلح شهری و روستائی گرفته تا اشکال حکومتیِ بعد از سرنگونی را دارند هر چند ساله در "کُنگره ها"، "نشست‏ها"، "شورایعالی" و امثالهم "تدوین" و به "تصویب" می‏رسانند. سئوال این است، آیا جامعه محق و یا مجاز نیست تا بازتاب‏های عملی آن‏ها را در میان کارگران، زحمت‏کشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی مشاهده کند؟

 

به هرحال و جدا از راه اندازی و طرح موضوعات بی‏مایه، میدان‏های اعتراضی خالی از ایده های سالم و سازنده است. راست‏ها و بالائی‏ها من حیث المجموع سوار بر جنبش اند و دارند آن‏ها را از مسیر اصلی اش منحرف می‏سازند. علم شدن "جنبش اصلاح طلبی"، "سبز" و "اعتدال" و غیره - و آن‏هم در دُوره های معین و موقعیت‏های حساس تاریخی- نمادِ کاستی‏های نظری - عملی پیروان انقلاب و حامیان مردم است. به مدت چهار دهه میادین طبقاتی خالی از نمایندگان حقیقی کارگران، زحمت‏کشان، زنان و جوانان و کودکان شده است؛ به مدت چهار دهه وادادگان سیاسی و وابستگان به سرمایه، جنبش‏های اعتراضی را از درون تهی ساخته اند. جامعه بسیار ملتهب و مردم تشنۀ حضورِ حامیان سالم و حقیقی خود و آن‏هم در هنگامۀ تعرض جانیان بشریت به جان و مال شان اند. این خواست حقیقی و نیاز جنبش‏های اعتراضی است و در این بین، کسی حاضر به مسئولیت‏پذیری عملی از وضعیتِ دهشتناک کنونی نیست. کسی قصد و مقصودش وصل به جامعه و به پایگاه اجتماعی نیست. همه محروم از پتانسیل کمونیستی پیرامون اعلان علنیِ بی وظیفه گی عملی خویش به دنیای بیرونی اند؛ همه علیرغم گذشته های کم نور و پُر نورِ سیاسی، آمادۀ جانفشانی و یا راه اندازی انقلاب نیستند و در صدد "تزریق" آگاهی و هدایت ریموت کنترلی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده ای اند؟ 

 

بنابه ده ها دلیل، بیماری مزمن و ناعلاجی بر تنِ عناصر و نیروهای چپ (خارج از کشوری) لانه کرده است و علیرغم شکست‏های فاحش و ممتد، غرق در خودبینی، منمیت، تکبُر سیاسی، مبالغه گوئی و بخصوص غرق در عدم صراحت و لجهۀ کمونیستی اند. درد عناصر و پیروان چپ، در عدم توضیح واقعی جایگاه خودی است. درد، در برشماری موضوعاتِ بنابجا، بجای موضوعات بجاست. دُرست است که سرکوب عاملِ بازدارندۀ جنبش‏های کارگری و توده ای در برابر رژیم سراپا مسلحِ جمهوری اسلامی است، امّا نمی‏شود بمدت چهار دهه، ناتوانی و در حقیقت غیر رودررویی عناصر و نیروهای کمونیست را تماماً در زرورق نبُود دمکراسی و یا غیرمدارائی سران حکومت با هرگونه مطالبات توده ای پیچید. برای اینکه جمهوری اسلامی نیآمده است تا دامنۀ دمکراسی را پهن‏تر کند؛ نیآمده است تا حقوق مردم را برسمیت به شناسد؛ نیآمده است تا زندان‏ها را بر چیند. در عوض آمده است تا حلقۀ میادین متفاوت اعتراضی را تنگ‏تر و ندای هرگونه آزادیخواهی را در گلو خفه سازد. این خاصیتِ نظام‏های سرمایه داری و بویژه نظامِ سرکوب‏گر جمهوری اسلامی است. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی در عمل نشان داده اند که کاملاً بر سیاست و برنامه های شان اشراف دارند؛ نشان داده اند که لحظه ای از تحمیل و تحقق آن‏ها به جامعه و به مردم عقب نخواهند نشست. پس آن‏چه آشکار است، آن است که "سازمان"، "حرب" و یا عنصر کمونیستی از حضور و از مقابله با ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی پس مانده و حاضر به محک و یا انجام عملی آجرهای فکری چیده شده اش در درون جامعه نیست.

 

در حایشه و تکرار این موضوع بی‏مناسبت نیست که خوش‏بختانه مردم آمادۀ انجام هر کارند؛ در میادین اعتراضی حضور فعال دارند و نیز تا بحال بیش از اندازه در برابر ارگان‏های سرکوب نظام، از خود مایه گذاشته اند. سوی سّوم قضیه ناپیدا و گُم شده است. در خود، و مشغولِ بحث‏ها و کلنجار رفتن بی‏مایه و غیرمبارزاتی است. با "امیدواری" تمام، در انتظار تغییر جامعه از سوی دوّم قضیه (یعنی کارگران و زحمت‏کشان) است. موضوعی که ناممکن و به طور قطع تضمین کنندۀ زندگی و آینده بهتر برای کارگران، زحمت‏کشان و جوانان نیست. چگونه می‏توان انتظارِ تغییر بُنیادیِ جامعۀ بدون رهبری سالم و کمونیستی را داشت؟ بی شک ضامت این موضوع (یعنی تضمینِ زندگی و آیندۀ بهتر برای توده های ستم‏دیده و کودکان)، به عهدۀ مدعیان و نیروهای حامی طبقۀ کارگر و زحمت‏کشان است. پس تغییر شرایط و ریل حاکم بر جامعه به عهدۀ کمونیست‏هاست؛ عقب راندن ارگان‏های سرکوب نظام از جان و مال توده های ستم‏دیده به عهدۀ مدافعین تغییر بُنیادی نظامِ امپریالیستی است. توازنِ کنونی را در صورتی می‏شود جابجا کرد که پرچمِ سازمانِ متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه را در میادین طبقاتی برافراشت. نظر را در صورتی می‏شود تازه تر کرد که سیاستِ نوشته شدۀ خود را در درون جامعه (و یا در میان بخش‏هایی از آن) مورد آزمون و آزمایش قرار داد. بدون ورود به چنین پروسه هایی نه تنها روند انقلاب در دست اندازهای نظام امپریالیستی گیر خواهد کرد، بلکه جامعه، کارگران و زحمت‏کشان مسیر مخرب‏تری را تجربه خواهند کرد.  

 

7 نوامبر 2020

17 آبان 1399

 

خطر جنگ و افزایش ناامنی جانی و آوارگی در کردستان عراق

خطر جنگ و افزایش ناامنی جانی و آوارگی در کردستان عراق

سایت باس نیوز امروز(  ۱۶ آبان) خبر  درگیری واحدهای نظامی اقلیم کردستان   با  پ ک ک در استان دهوک در شمال عراق را منتشر کرده است.

در گیری در حوالی چاه های نفت تحت مراقبت نیروهای نظامی اقلیم کردستان که ماموریت حفاظتی را بعهده  دارند انجام شده است. حملات امروز تلفات جانی به دنبال نداشته است.

 

خبر دیگر؛ چهارشنبه ۱۴ آبان( ۴ نوامبر) در اثر انفجار یک بمب کارگذاشته شده، در نطقه «چمانکی» از توابع آمیدی، در استان دهوک، دو  نفر از نیروهای نظامی اقلیم کردستان مجروح میشوند و یک نفر دیگر هم کشته شده است. 

و در هفته های گذشته درگیری های نظامی میان حزب دموکرات کردستان عراق و پ.ک.ک، روی داده است.

عملیاتهای نظامی نیروهای حزب دموکرات کردستان عراق و پ ک ک نگرانی مردم منطقه و خطر جنگ و افزایش ناامنی جانی و آوارگی را افزایش داده است.

مصائب ابتلا به بیماری کرونا(ابتلای بیش از هفتاد هزار نفر و جانباختن بیش از دوهزار و پانصد نفر)، بیکاری گسترده و در تنگنا قرار گرفتن تامین معیشت و نداشتن حقوق و کوچک شدن سفره های مردم در کردستان عراق خود نیز جدال دائمی  مردم برای زندگی زیر سایه حاکمیت احزاب ناسیونالیست کردستان عراق است.

جنگ داخلی در کردستان عراق کم نبوده اند. به قدمت حاکمیت اینها جنگهای خونین در کردستان در جریان بوده. هزاران انسان نظامی و غیر نظامی در این جنگها کشته شده اند،  ناامنی جانی و آوارگی هزاران نفر از ساکنین شهر و روستاها را به مردم کردستان تحمیل کرده اند. کردستان عراق را به میدان مانور دولتهای ترکیه و حکومت اسلامی تبدیل کرده اند. ترور و حملات خونین به مخالفین توسط تروریستهای دولت ترکیه و حکومت اسلامی امری آشنا و در کارنامه حاکمان احزاب ناسیونالیستی ثبت شده است.

جنگ احزاب، تهدید و نظامی کردن فضای جامعه توسط احزاب در قدرت در کردستان عراق،  شیوه ای و نمادی از حاکمیت ناسیونالیسم کرد برای به تسلیم کشاندن مردم و نشان دادن قدر قدرتی نظامی  و خونین کردن زندگی مردم غیر نظامی است. جنگ سیاستی آشنا برای خاموش کردن صدای آزادیخواهی و پوشاندن دزدی هایی است که اخیرا نارضایتی و اعتراضات  توده ای مردم را بیشتر کرده است.

در شرایطیکه مردم در عراق و در کردستان علیه فساد و دزدی، علیه بیکاری، علیه پرداخت نکردن حقوقهایشان دست به اعتراض و مبارزه خیابانی میزنند،  در رسانه ها و در کف خیابانها با رادیکالترین بیان خواهان کوتاه کردن دست احزاب ناسیونالیستی از سرنوشتشان هستند،  جنگ داخلی و نظامی کردن کردستان توسط احزاب حاکم  سیاستی است در خدمت حاشیه ای کردن و بعقب راندن  حضور فعال مردم.

درگیری های پ ک ک با حزب دمکرات کردستان، توسل به اسلحه و بمب گذاری از هر دو طرف و تهدیدات رهبران حزب دموکرات کردستان عراق، سیاستی برای دامن زدن به جنگ است. حزب دموکرات کردستان عراق به هر بهانه ای از حضور پ ک ک جلوگیری میکند عملا در جهت منافع دولت فاشیستی اردوغان و ترکیه است.

خواست و شعار مردم معترض در عراق و کردستان کنار زدن دست جنایتکارانه حاکمانی است که با دولت های قومی ــ مذهبی و به زور اسلحه به مردم عراق و کردستان تحمیل شده اند.

سعادت و امنیت جانی   در عراق و کردستان  در گرو بدست گرفتن سرنوشت جامعه توسط مردم ناراضی و انقلابی است، که این روزها صدای آزادیخواهانه آنها در ده ها شهر و در سطح بین المللی شنیده میشود.

نسان نودینیان

٦ نوامبر ٢٠٢٠

 

 

November 07, 2020

کشتە شدن یک نفر و مجروح شدن ۴۰ نفر در تظاهرات ضد دولتی بصره!

بنا بە اخبار منتشر شدە ، در تظاهرات ضد حکومتی روز جمعه ٦ نوامبر ٢٠٢٠ در شهر بصرە در جنوب عراق ، بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی دست کم یک نفر از معترضین کشتە و ٤٠ نفر دیگر مجروح شدەاند .

به گزارش خبرگزاری "رویترز" این نخستین تظاهرکننده ضد دولتی است که در دوران نخست وزیر "مصطفی الکاظمی" توسط نیروهای امنیتی کشته می‌شود. وزارت کشور عراق طی بیانیه‌ای کشته شدن یک معترض را تایید کرده است، اما اعلام نمودە "نیروهای امنیتی اجازه استفاده از سلاح علیه تظاهرکنندگان را نداشتند و در این بارە تحقیق می کند " . کشور عراق و بویژە پایتخت آن بغداد، از اکتبر سال ۲۰۱۹ صحنه اعتراضات گسترده مردمی ، بویژە قشر جوان آن علیه فساد دولتی، بیکاری، وضعیت بە شدت نامناسب خدمات عمومی وپزشکی و همچنین نفوذ جمهوری اسلامی ، جریانات و گروه‌های شبه نظامی و مافیایی تحت حمایت آن در این کشور بوده است. در طول اعتراضات سال گذشتە، صدها تن از معترضین توسط نیروهای امنیتی کشتە و هزاران نفر نیز مجروح شدند . با برکناری نخست وزیر قبلی "عادل عبدالمهدی" و مخالفت معترضین در خیابانها با چندین نخست وزیر پیشنهادی توسط رییس جمهور این کشور، نهایتآ "مصطفی الکاظمی" با وعدە مبارزە با فساد و بیکاری پست نخست وزیری در این کشور را در دست گرفت . اگر چە بسیاری از وعدەهای کاظمی رودستش ماندە و تظاهرات امروز در بصرە جرقەای تازە در آدامە اعتراضات موقتآ متوقف شدە یک سال اخیر است، اما شواهد نشان از توان و ظرفیت سیاسی و اقتصادی دولت "الکاظمی" جهت پایان دادن بە بحران کنونی عراق را نشان نمی دهد. در شرایط ملتهب عراق، ویروس کرونا نیز کە تا کنون بە قیمت تلفات گستردە جانی برای مردم محروم این کشور تمام شدە کە  تا حدی بر کاهش فضای نارضایتی در خیابان و اعتراضات روزانە بە نفع نخست وزیر عمل کردە است ، اما نمی تواند پایدار باشد.

در فضای بحرانی عراق ، در امکان و چشم انداز مجدد شروع خیرش های تودەای در این کشور ، قدرت های درگیر در صحنە داخلی عراق در صدد تغییر توزان قدرت و حاکمیت بە نفع خود هستند . در چنین فضای ، در روز پنج شنبە ٥ نوامبر ٢٠٢٠ یک روز قبل از تظاهرات خونین بصرە، "برهم صالح" رییس جمهور این کشور "قانون جدید "انتخابات عراق را کە قرار است تابستان آیندە برگزار شود امضا کرد. همە شواهد و قرائن حاکی از آن است کە از مدت ها قبل جمهوری اسلامی حاکم بر ایران، اقداماتی را بە شکل آشکار و پنهان برای تغییر در هر سە ارکان اصلی حاکمیت در عراق ، "رییس جمهوری ، نخست وزیری و رییس پارلمان " در دستور کار خود و نیروهای وابستە بە خود گذاشتە است و در صدد تغییر در رهبری این نهادهای بە نفع خود است . بعد از سرنگونی حکومت "صدام حسین" در مارس ٢٠٠٣ توسط آمریکا و متحدینش ، ٣ نهاد یاد شدە قدرت در عراق بە تدریج بە صورت توافقی در میان اکثریت شیعە و اقلیت سنی و کرد تقسیم شدەاند . جمهوری اسلامی حاکم بر ایران ، ریاست نهادهای موجود اکنونی را نزدیک بە آمریکا و کشورهای عرب متحد آن، از جملە عربستان سعودی می داند و علیە آنها است . اگر چە موقعیت جمهوری اسلامی در منطقە و در عراق ، طی دو سال اخیر و بویژە بعد کشتە شدن "قاسم سلیمانی" فرماندە سپاس قدس پاسداران در ژانوییە ٢٠٢٠در عراق توسط دولت آمریکا رو بە نزول گذاشتە است ، اما بە دلیل نفوذ دیرپای جمهوری اسلامی در میان جریانات شیعە وابستە بە خود ، کماکان یکی از بازیگران اصلی در صحنە عراق و همچنین یکی از عاملین اصلی جنگ و بی ثباتی در این کشور محسوب می شود .

کوتاه کردن دست جمهوری اسلامی در رویدادهای منطقە ، همچنانکە تظاهرکنندگان عراقی در سال گذشتە و در "میدان تحریر" و دیگر شهرهای عراق خواستار آن بودند، همسو و هم جهت در راستای تقویت صفوف انقلاب و سرنگونی این نظام فاشیستی در داخل ایران است . حمایت از اعتراضات و مبارزات انقلابی و متحدانە مردم عراق جهت رسیدن بە خواست و مطالباتشان ، همراە و در جهت تقویت مبارزات انقلابی در داخل ایران و در خدمت بە سرنگونی جمهوری اسلامی است . در ضمن، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی نیز با اتکا بە نیروی اگاە و متحد کارگران و ستمدیدەگان این کشور در خدمت بە گسترش و تقویت امر انقلاب و برآمدهای تودەای در کل منطقە و بویژە کشور عراق است کە جمهوری اسلامی بعنوان حیاط خلوت خود بە آن نگاە میکند.



جمعە ٦ نوامبر ٢٠٢٠

 

November 06, 2020

یادداشت کارگری هفته

یادداشت کارگری هفته 

بحران جهانی! راه حل جهانی! چاره‌ی ما؟!

بحران مسکن ( بخش چهارم)

امیر جواهری لنگرودی

همانگونه که در یاداشت پیشین آوردم: «مافیای مسکن تنها درمجلس جا خوش نکرده و به کسب نیرو مشغول نیست، بلکه دربیشمار جاها برای خود لانه ساخته است.» از جمله یکی هم خود شورای نگهبان است.

صدیف بدری عضو کمیسیون عمران مجلس شورای اسلامی در گفت‌وگو با فارس، از ایراد مجدد شورای نگهبان به طرح مالیات بر خانه‌های خالی خبر داده و گفته: «شورای نگهبان برای دومین بار به طرح اخذ مالیات از خانه‌های خالی ایراد گرفت. قرار است ایرادات رفع شده و طرح مجدداً در صحن بررسی شود».

دراین روزهایی که کرونا در داخل ایران و زندان‌های کشور بیداد می‌کند. برای آزادی هر کارگر مطالبه‌جو و فعال اجتماعی و فرهنگی عدالت طلب که حقوق خود را مطالبه می‌کند، آنگاه که بازداشت می‌گردد، میلیون‌ها تومان وثیقه می‌گیرند یا وقتی می‌خواهند بر حقوق ناچیز کارگران و کارمندان عادی مالیات ببندند، با طرح دو فوریتی و به سرعت نور آن را تصویب کرده و به مرحله‌ی اجرا می‌رسانند. اما برای صاحبان سرمایه، خواه مالکان خانه‌های خالی باشند و یا حجره‌دارانِ کلان و... چندین دوره بررسی می‌کنند اما در نهایت سعی می‌شود آن را به فراموشی بسپارند. یک نمونه گرانی مسکن مهر، که «گرانی مسکن» همچنان رکورد می‌زند. ایلنا از گزارش اخیر وزارت مسکن و شهرسازی خبر داده که نشان می‌دهد که از ابتدای ۹۷ تا تابستان ۹۹، قیمتِ مسکن حدود ۵۰۰ درصد رشد داشته است؛ محاسبات رسمی نشان از افزایش ۱۱۰ درصدی قیمت مسکن در یک سال گذشته دارد و همه داده‌ها موید عمق فساد موجود است. تناقض آپارات موجود، برای پیشرفت کار خود قانون می‌سازد. مثلاً از منظر اینان، تراکم فروشی قانونی است. میلیون‌ها مترمربع هوای عمومی تهران را می‌فروشند که برج‌ها و مجتمع‌های آنچنانی بسازند و قانونی است ولی حاضر نیستند یک متریا نیم متر زمین در خیابان را در اختیار یک دست فروش قراربدهند و غیرقانونی است. راست هم می‌گویند غیرقانونی است و سدمعبر... به عبارتی تو می‌توانی هزار متر هوا را با پرداخت پول به شهرداری به اشغال خودت در بیاوری.

در گزارش دیگری آمده: تورم بیش از ۱۰۰ درصدی در حوزه‌ی مسکن باعث شده تا کارگران و بازنشستگان حداقل ‌بگیر با مشکل تأمین مسکن رو‌به‌رو باشند. مشکل آنقدر زیاد شده که حتی کارگران توان پرداخت اجاره خانه را ندارند. در تهران به طور متوسط خانه‌ها با رقم حداقل ۱۳ میلیون برای هر متر مربع معامله می‌شود، اما خانه‌های لوکس و لاکچری تا متری ۶۰ تا  ۷۰ میلیون و گاهی خیلی بیشتر نیز خرید و فروش می‌شوند. بنابراین سطح اطلاعات همپیمانی شورای نگهبان- مجلس- دولت، خود موئد ویرانی بحران مسکن در ایران است.

مسأله‌ی مسکن با نظام سرمایه داری، با ویرانی روستاها و روند شهرنشینی آغاز شده و با جهانی شدن این نظام به مرحله‌ی بحرانی رسیده و با گسترش سیاست‌های نئولیبرالی و به ویژه بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ و رکود بعد از آن (که از بحران مسکن در آمریکا شروع شد) به مسأله‌ای حاد و لاینحل تبدیل شده است، به نحوی که حل آن در همه‌ی جهان، چه در مرکز و چه کشورهای حاشیه و پیرامونی، با موجودیت این نظام گره خورده است. بر اساس تحقیقی که دانشگاه آکسفورد انگلیس در رابطه با بحران مسکن در جهان انجام داده، در آینده نزدیک بیش از یک سوم مردم جهان در مناطق حاشیه‌ای و حلبی آبادها با حداقل امکانات سکونتیِ شایستهِ انسانی زندگی خواهند کرده، در دو دهه‌ی اخیرحتی در کشورهای پیشرفته، مانند انگلیس خانه‌های مورد نیاز ساخته نشده و حالا برای حل آن، به بیش از دو دهه ساختمان سازی که در دوره‌ی بعد از جنگ جهانی دوم انجام شده لازم است. قبل از این دو دهه بیش از ۶۴ در صد جوانان کمتر از ۳۵ سال قادر به تهیه‌ی مسکن بودند، حالا این رقم به ۲۶ درصد رسیده است. بیش از ۳۰ در صد از این جوانان ناگزیر به زندگی با والدین خود شده‌اند. برای اسپانیا این رقم به بیش از ۵۰ درصد رسیده است. شکاف درآمد با هزینه‌ی مسکن به ۵ برابر رسیده. در دهه‌ی ۱۹۹۰ یک فرد با درآمد متوسط می‌توانست با ۳ سال پس‌انداز درآمد، پول لازم برای پیش پرداخت وام مسکن را تهیه کند. حالا این رقم به ده سال رسیده است. اگر وخامت تهیه‌ی مسکن مناسب در کشور‌های پیشرفته صنعتی چنین باشد، می‌توان این روند را در کشورهای پیرامونی حدس زد.

مثلاً مردم آفریقای جنوبی به طور کلی از دایره‌ی زندگی و تولید حتی در حاشیه‌ی نظام سرمایه داری و هم چنین از تهیه‌ی مسکن و سرپناه مناسب حتی در حاشیه‌ی شهرها هم خارج شده‌اند. در این گزارش گفته شده که حتی حقوق رئیس بانک مرکزی کنیا برای تهیه‌ی پیش پرداخت لازم برای گرفتن وام مسکن از بانک‌های آفریقا کفایت نمی‌کند. در کشوری مثل هند و شهری مثل بمبئی ۶۲ درصد مردم در حاشیه‌ها و حلبی آبادها و حتی معابر عمومی زندگی می‌کنند.

در تحقیق دیگری در رابطه با آمریکای لاتین (که سریع‌ترین روند مهاجرت درونی به شهرها را در چند دهه‌ی اخیر تجربه کرده و حالا ۸۵ در صد مردم آن در شهرها و به ویژه شهرهای چند ده میلیونی زندگی می‌کنند) گفته می‌شود که ۵۵ میلیون نفر در حلبی آبادها بدون امکانات اولیه، زندگی می‌کنند.

از آنچه تاکنون درباره‌ی بحران مسکن در جهان سرمایه داری مطرح شده، نتیجه می‌شود که این بحران حالا به جایی رسیده که در چارچوب این نظام (چه مرکز و چه پیرامون) راه حلی ندارد. مسأله این است که با شتاب جهانی سازی سرمایه داری و شتاب شهرنشینی در چند دهه‌ی اخیر و در نتیجه سیاست‌های نئولیبرالی، نه تنها تدارکی برای اسکان توده‌های خانه خراب روستایی و هجوم شان به شهرها و تورم و رشد سرطانی شهرهای چند ده میلیونی(بیشتر در کشورهای پیرامونی که حالا نصف بیشتر جمعیت‌شان در این شهرها زندگی می‌کنند) دیده نشده، بلکه آن چه که هم از قبل وجود داشته (بیشتر در کشورهای پیشرفته صنعتی) با خصوصی سازی‌ها از میان رفته است. بر این اساس این بحران حالا چنان مزمن شده که موجودیت این نظام را در همه جا به زیر سئوال برده است. از این رو همه حتی پرشورترین و رادیکال‌ترین طرفداران تعاونی‌های گوناگون مسکن نیز از ضرورت اقدامات ریشه‌ای و انقلابی در این رابطه صحبت می‌کنند.

با این معنی اولاً: مسکن کافی برای متقاضیان هردم فزاینده‌ی آن وجود ندارد و در سه - چهار دهه‌ی اخیر نیز، هیچ کدام از برنامه‌های مسکن سازی اصلاح طلبانه پاسخگوی این بحران نبوده است. مثلاً در هند به ۵۰ میلیون مسکن جدید نیاز است درحالی‌که برنامه‌های خانه سازی (چه دولتی و چه تعاونی و خصوصی) به یک دهم این رقم نمی‌رسد. و یا در انگلیس هر ساله به ۳۷۵ هزار مسکن جدید نیاز است، درحالی‌که خانه سازی‌های موجود به نصف این رقم هم نمی‌رسد و... ثانیاً: شکاف درآمدها با هزینه‌ی تأمین مسکن به جایی رسیده که در تقریباً تمامی کشورهای حاشیه‌ای برای نسل جدیدی که به شهرها هجوم می‌آورند به آرزویی دست نیافتنی برای تمام عمرشان رسیده است. و حتی در کشورهای پیشرفته نیز اگر نه برای تمام عمر، ولی مثلاً در بریتانیا به بیست سال در صورت داشتن درآمد مکفی،  رسیده ‌و این شکاف در فاصله‌ی دو دهه‌ی اخیر از دو برابر به هشت برابر رسیده است و...

و اما راه حل‌ها در باب مسکن:

راه‌حل‌هایی که تاکنون تجربه شده را می‌توان به دو دسته‌ی موفق و ناموفق تقسم کرد. در این دسته بندی‌ها هم می‌توان به دو رویکرد رادیکال و یا انقلابی و روش اصلاح طلبانه اشاره کرد. روش اول غالباً توسط اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌های چپ (کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها) و یا حکومت‌های انقلابی و مترقی به پیش برده شده‌ و روش دوم تحت عنوان تعاونی‌های گوناگون مسکن و یا سازمان‌های مسکن مذهبی و خیریه‌ای و با توهمات رفورمیستی، در برابر روش اول پیش گرفته شده ‌است.

درباره‌ی تاریخ اهمیت یافتن مسأله مسکن می‌توان گفت که با پیدایش و رشد نظام سرمایه داری و شهرنشینی این مسأله مطرح و برای اولین بار توسط کمونیست‌ها و سوسیال دموکرات‌ها در آلمان و در دهه‌ی ۱۹۲۰ اهمیت آن برای جنبش کارگری درک و توسط اتحادیه‌های کارگری آلمان به پیش برده شد که شامل ابتکاراتی برای خانه‌سازی‌های انبوه و ارزان قیمت برای کارگران و با تکیه بر بودجه‌ی اتحادیه‌های کارگری و کمک‌های دولت‌های سوسیال دمکرات آن زمان، در هراس از نتایج انقلاب کارگری، با نام خانه‌های جدید (نویه هایمات) بود. پس از بحران گسترده‌ی سال‌های ۱۹۲۹ در جهان سرمایه و خانه خرابی و بیکاری و آوارگی‌های آن سال‌ها و روی کار آمدن فاشیست‌ها در آلمان، اهمیت مسأله‌ی مسکن بیش از پیش مطرح و درک شد. تا جایی که دولت فاشیستی با حفظ همین نام، علیرغم انحلال اتحایه‌های کارگری و سازمان‌ها و احزاب چپ، سیاست‌های خانه سازی خود را به پیش برد. و پس از جنگ جهانی دوم نیز، اهمیت مسأله‌ی مسکن بیش از پیش مطرح و به عنوان حق اساسی انسانی در کشورهای پیشرفته صنعتی، با تصویب منشور حقوق بشری سازمان ملل در سال ۱۹۵۱، در دستور کار این کشورها و در برابر ابتکارات و تبلیغات کشورهای بلوک شرق و سوسیالیستی که به نام وظیفه‌ی این دولت‌ها در تأمین کار و مسکن و آموزش و بهداشت رایگان برای کارگران و یا شهروندان و نیازهای روند صنعتی شدن، سیاست‌های خانه سازی و شهرک‌سازی های سوسیالیستی را به پیش می‌بردند، مطرح شد. باید اضافه کرد که از همان زمان دهه‌ی ۱۹۲۰ کلیسا هم با درک اهمیت اتحادیه‌های کارگری و مسأله‌ی مسکن، در تلاش برای ایجاد شکاف در جنبش کارگری و مقابله با احزاب کمونیستی، اقدام به ایجاد اتحادیه‌های کارگری مذهبی و همچنین تعاونی‌های مسکن خیریه‌ای کرد که نتایج چندانی در حوزه‌ی مسکن، جز در ایجاد شکاف در جنبش اتحادیه‌های کارگری جهانی، نداشت. بر اساس این تاریخچه‌ی مختصر می‌توان تجربیات حوزه‌ی مسکن را به شرح زیر خلاصه کرد.

۱) خانه سازی‌های انبوه سوسیالیستی در کشورهای بلوک شرق، که اگر چه به یکسان سازی و زشتی و کسالت باری آن‌ها خرده گرفته می‌شد، ولی به اندک کرایه ماهیانه دراختیار شهروندانش گذاشته می شد، مانند خاری در چشمان حکومت‌های کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی و به اصطلاح دولت‌های رفاه و هم چنین کلیسا در حل سریع مسکن برای کارگران و زحمتکشان عمل می‌کرد.

۲) خانه سازی‌های انبوهی که تا حدود سه دهه پس از جنگ بر پایه‌ی بودجه و عمل و ابتکار اتحادیه‌های کارگری و حمایت‌های ناگزیر دولت‌های رفاه - به دلایلی که اشاره شد - به پیش رفت. که هنوز هم تجربه‌ی پایه‌ای برای حل بحران مسکن در دوره‌ی کنونی و بعد از سیاست‌های بحران زا و خانه خراب کن خصوصی سازی و نئولیبرالی بعد از دهه‌های ۱۹۸۰ تاکنون است؛ در برابر ابتکارات بی رمق تعاونی‌های مسکن خیره‌ای مذهبی و غیر مذهبی که هنوز هم وجود دارند و راه به جایی نبرده‌اند. در این رابطه به دو نمونه‌ی نویه هایمات در آلمان از کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی که این امر توسط اتحادیه‌ی کارگری سراسری د- گ- ب پیش برده شد و نمونه‌ی کشور اکوادور که در دوره‌ی ۱۹۶۰تا ۱۹۶۸ تحت حکومت‌های چپ و مترقی آن زمان این کشور، با الهام از انقلاب کوبا اتحادیه‌های کارگری امر ساختن مسکن انبوه را پیش بردند، می‌توان اشاره کرد. همچنین به عنوان کشورهای حاشیه‌ای سرمایه داری می‌توان به کشور شیلی دوره‌ی آلنده، سال‌های اولیه‌ی ۱۹۷۰ اشاره داشت... با این همه آیا لختی وضعیت موجود را با فرانید آنچه در ایران امروز می‌گذرد، می‌توان قیاس نمود و از آن راهکاری واقعی برای حل بحران مسکن کشورمان یافت...؟ به این مهم در بخش دیگر این نوشته خواهم پرداخت. ادامه دارد...

نوامبر۲۰۲۰ برابرآبان ۱۳۹۹

روزشمارکارگری هفته شماره ۳۲ را از سایت روزشمار کارگری ،لینک زیر می توانید دنبال کنید!

http://karegari.com/maghalat/2020/11/05/Roozshomar%20kargari%2032AmiR%202020.pdf

توحش در پاریس، تدابیر ما برای کردستان

توحش در پاریس، تدابیر ما برای کردستان

در این مطلب ھدف اصلی اثبات این امر است کە حملە بە آزادی بیان مھر یک توحش جھانی شدە را بر خود دارد،پس دفاع از آزادی بیان در فرانسە مستقیما دفاع از آزادی بیان خود ما است.آزادی بیان در فرانسە محصول مبارزات روشنگرانە و تاریخی است کە برای کل اروپا و جھان الھام بخش بودە است و این مبارزە لوکال تدریجا بە پدیدەای جھان، تاریخی مبدل گشتە است.اگر در فرانسە آزادی بیان مھیا گشتە است بە ما باور و نیرو میبخشد کە آزادی بیان،تمام و کمال و بدون قید و شرط ممکن است.این بە این معنی نیست کە تحقیر و تقبیح و تحمیل بر ھر انسانی،حتی انسانی مذھبی و مرتجع مجاز است و کشیدن کاریکاتور بە ھیچ وجە نمونەای از این گونە اعمال نیست.یک مذھبی اگر قادر بود این را درک کند کە حتی وقتی احساس کرد بە باورھایش توھین شدە است؛می بایست راھھای مدنی را پیش گیرد دیگر بە یک تعبیر مذھبی نمی بود؛بلکە سکولاری میبود کە برای شخص خود ارزشھا و ھنجارھایی داشت کە از مذھب می آمد.

در واقع ھر مسلمان متمدن و آگاھی نمیتواند بخشی از اعتراض بە حق آزادی بیان یک کاریکاتوریست باشد،چرا کە آزادی یک کاریکاتوریست ھیچ قید و شرطی ندارد و حتی اگر عمل مناسبی بە نظر نیاید راە مدنی و قانونی برای اعتراض و یا با ھمان مکانیزم مذھب سپردنش بە خداوندگان آسمان میتواند قابل پذیرش باشد.توحش و جنایت و کشتار برای  پیشگیری از آزادی بیان دیگری خود مصداق قبیحترین و شنیعترین اعمال با ھر معیار، متمدنانە  انسانی است.فتیشیزم محمدی ، کە محمد را بە کالای کسب و کار مافیایی، سازمانھای اسلامی در جھان تبدیل کردە است با خود و در ادامە بە پدیدەای فاجعە بار فاشیزم اسلامی ختم گشتە است.فاشیزم ھویتی را برتر تبلیغ میکند و سعی دارد با تحریک احساسات  و ھیجانات باورمندان، آنھا را بە کورکورانترین تعصبات و جنایتھا رھنمون سازد.آنچە کە ایدئولوژی با  مجموعەھای ھویتی میکند؛ این است کە آنھا را از یک باور شخصی بە یک برتری طلبی  جمعی متمایل میکند.


در ایران و مشخصا کردستان کە حوزە فعالیت و زیست ما فعالین چپ کردستان ایران است خنثی کردن تاثیر تبلیغات فاشیستھای اسلامی وظیفەای خطیر و حیاتی است.ھر باورمندی بە اسلام در معرض این خطر قرار دارد کە بە قربانی و مخاطب این فاشیسم اسلامی قرار گیرد.فعالین چپ،کمونیست و سکولار در کردستان می بایست بتوانند این تعرض بە آزادی بیان را بە فرصت نھادینە کردن آزادی بیان تبدیل کنند.  فاشیستھا ی اسلامی، محمد را بە کالای قابل پرستشی تبدیل کردەاند کە با توسل بە آن مسلمان را تحریک کنند.  دقیقا نقطە مقابل این روند فاشیستی کە بە تحریک ھیجانات و احساسات میپردازد،روند چپ و مترقی است کە بە استدلال و منطق عقلایی انسانھا مراجعە میکند تا آنھا را از دام این ھیولای وحشتناک حفظ کند.

برای یک جریان چپ تغیر زیربنا ھمیشە اولویت اول نیست؛ چرا کە روبنا چنان از تکرار نابرابریھای زیربنایی بە قھقرا رفتە است کە در مورد مشخصی چون جنبش روژاوا حفظ  جان مردم از دست متوحشین اسلامی بە اولویت اول تبدیل گشتە بود. لازم است تاکید کنم کە تغییرات زیربنایی است کە گشایشھایی ھم در روبنا ایجاد میکند؛اما در میانراە مبارزە سوسیالیستی برای تغییر زیربنا برای یک لحظە ھم نباید از سیاست دینی غافل بود.ممکن است اصطلاح دین سیاسی آشناتر بە نظر برسد،اما واقعیت این است کە دین درحالت عادی و برای مردم عوام تلفیقی از باورھا و ارزشھای غلت و درست است کە غالبا با گر بخشش کە چە بە تعبیری پوزتیف و چە بە تعبیری نگتیف کاربردی داشتە باشد زندگی میکنند و بخش نامنوس و ایدولوژیکش را ھوشمندانە مسکوت و معلق میکنند.مردم عوام کە ھمبستگی ھا و دلبستگیھای انسانیشان بر شقاوت و بیمارگونگی احکام دینی غالب است خود را در مقام و جایگاە رد و نکار احکام  دینی نمیبیند،لذا آنچە را کە با احساسات و تعقلشان ناخوانا باشد بی سر و صدا دور می ریزند.اما روندھایی کە سیاستی دینی دارند و آن سیاست تامین کنندە منافع غرض و مرزھایشان است آن سیاست دینی را با بە ابزار گرفتن دین بە ابزاری برای ایجاد دوزخ مورد نظرشان تبدیل میکنند،یا بە تعبیری دیگر بخشھای خنثی شدەی دین را دوبارە آحیا میکنند تا بە اھدافشان کە چیزی جز زرو زور نیست برسند.

مبارزە با فاشیسم دینی،مبارزە با ھر دینداری نیست و نباید باشد.مبارزە با ھر مسلمانی نیست و نباید باشد چرا کە در صورت عقب راندن روندھا و نھادھای سیاسی دین ابزار و ایجاد گشایش اقتصادی در زندگی روزانە مردم، جامعە خود تدریجا در حال گذر از دین بە عنوان باورھاری ناخوانا و غیرکاربردی با زندگی جمعی و فردیش است. ولی در ھر جامعەای این کار سیاستمداران واقعا کمونیست و چپ و سکولار است کە سیاست را چون ابزار ادارەی اقتصاد و اجتماع جا بیندازند و در مقابل سیاست دینی روشنگری کنند و جبھە گیری کنند و این ممکن نیست مگر اینکە بر این نقطە واقف بود کە سیاستمداران  دینی جدا و بیگانە از دین اجتماعی و دینداران جامعە ھستند.

اگر سیاست دینی در فرانسە با تقدیسات و فتشیزم خونخوارانەاش بە جنگ امنیت و آزادی جامعە رفت مسلما در محل زیست ما از آن توحش بھرمند خواھند شد و برعکس ھم کورسوی آزادی در جامعە ما ھم تحت تاثیر آن تھاجم پاریس خاموش خواھد شد،اگر بی امان و مداوم با این نوع جنایتکارانە از سیاست مبارزە نکنیم.

سلام قادری

ششم نوامبر ٢٠٢٠

جامعه در چنگال ویروس کرونا و ویروس جمهوری اسلامی

جامعه در چنگال ویروس کرونا و ویروس جمهوری اسلامی

فاجعه اي كه اكنون به اسم کرونا دامن جامعه را فرا گرفته است، به دلیل بی ارزش بودن جان انسان نزد مقامات و دولتهای حاکم بورژوائی هر روز فاجعه آمیز تر میشود. در ايران همانطور كه همه شاهد هستیم با مرگ و میر روزانه ٤٠٠ تا ٥٠٠ نفر، عملا به کشتارگاه انسانها تبدیل کرده اند. به جای هزینه کردن  در جهت  کاهش درد و رنج ناشی از این اپیدیمی، همواره شاهد چرندیات خامنه ای و روحانی و حسین سلامی ها حول مسائل بی ربط به منفعت و زندگی و امنیت شهروندان، و به منظور مهندسی کردن افکار عمومی به هدف به فراموشی یا حاشیه ای کردن این همه درد و رنج و فقر و گرسنگی هستیم. تا از این طریق هم خطر تعرض به خود را کاهش دهند و هم اولویتهای ارتجاعی خود را به مشغله و به "منافع مردم" تبدیل کنند.  بر این بستر بجای رایگان کردن دارو و کاهش هزینه های سر سام آور پزشکی برای شهروندان و بیماران کرونایی ، باز هم میبینیم نه تنها مافیای جمهوری اسلامی از امکانات پزشکی و نیازمندیهای اولیه شهروندان سود کلان به جیب میزند و دزدی میکنند که حتی بحث در باره فروش اعضای بدن بیماران به یک فاجعه درد اور تبدیل شده است. درست در این شرایط سخت و نهایت  بی مسئولیتی مقامات جمهوری اسلامی از نو شاهد "موشک" بازیهای نظامی و دیگر بازیهای زود هنگام مضحکه "انتخابات"ی و دیگر هیاهوهایی منطقه ای و بین المللی  هستیم، که همزمان در کنار چپاول و دزدی ثروت و دستمزد دها میلیون انسان همواره در تدارک  گسترش ملزومات مقابله خونین امیز تر با  اعتراضات شهروندان در تحولات پیش روی "هم میهنان"شان هستند.

 

واقعيت اين است این حكومت فاشيست خودش ويروس کشنده ی است که چهل و دو سال است به جان مردم ايران افتاده  و در قبال جان شهروندان هرگز احساس مسئولیتی از خود نشان نداده است. از سوی اعلام "جریمه نقدی" برای افرادی که ماسک حمل نکنند صادر میکنند، اما خود  همواره گله وار مناسک مذهبی شان را برگزار کردن و همچنان ادامه داده و با تحمیل  فقیر وحشتناک به اکثریت جامعه ، مردم را مجبور به روی آوری به هر کاری برای امرار معاش کرده اند. "من آرزو دارم بمیرم این حکومت و مسئولین را نبینم" پاسخ شهروندی به یکی از خبرگذاریهای رژیم درجریان نظر خواهی و در مقابل دوربین بود!، این عمق انجزار از بی مسئولیتی این نظام در قبال جان شهروندان را نشان می دهد.

 

جمهوري اسلامي نه در دوران فجايع زلزله كه بارها گريبان مردم ايران را گرفته، نه در فاجعه هاي سيل و دیگر موارد هيچ هزينه اي براي حل اين معضل ها اختصاص نداده است.  هنوزهم زلزله زدگان و سيل زدگان چندين سال قبل بدون جا و مكان  وامكانات هستند. ازین رو به نظرمن نبايد انتظار عجيبي از يك حكومت فاشيست كه هيچ مسئوليتي را در قبال شهروندان خود قبول نميكند داشت. اين حكومت ضد انسانی در زماني كه مشغول بساط انتخاباتی مضحك خود بود، كه در آن شكست هم خورد، و در دوره اي كه سرگرم مراسم هاي ارتجاعي خود بودند، درست در اين دوره بود كه فاجعه ي اين ويروس در ايران آشكار شد اما نه تنها به آن اهميت ندادند و از همان روز اول انكار كردند تا پروژه های خود را دنبال کنند، بلکه آمارهايي ضد و نقيض را به جامعه نیز تحويل دادند. يك مشت آدم مفتخور و ارتجاعي و خرافی را حواله ي ميدانها و مراکز حماقت مذهبی كردند كه از راه اقدامات مذهبی و شفا دادن احمقانه مذهبي و خرافي  با چنين پديده هايي مقابله کنند!  اما خود را همزمان چون موش در سوراخ بیت رهبری و کاخ رییس جمهوری قایم کرده بودند و از ترس کرونا در مکان عمومی ظاهر نشدند. درست در این شرایط به مردم گفتند بروید سر کار، بازارها را دایر کنید، و مراکز آموزشی را نیز بازگشایی کردند.

 

همچنانکه که اشاره شد با فاجعه انسانی بزرگی روبرو هستیم، نباید به جان خود و همنوعان خود بی توجه بود و این موضوع را جدی نگرفت. نباید اجازه داد جمهوری اسلامی و نهادهایش از این فضای رعب و وحشت نیز به عنوان نعمت الهی برای پیشبرد اهداف ضد انسانی شان بیش از این بهره ببرند. نباید تحمل این همه گرانی و بالا رفتن روز افزون هزینه های سر سام آور زندگی بود، و در مقابل چشمان ما هر روز صدها نفر را ساکت و آرام  به گام مرگ بفرستند، و اجازه بدهیم همچنان این نظام از زیر بار مسئولیتش شانه خالی کند. اخیرا با پخش اخباری از بیمارستانهای تبریز فاجعه سو استفاده مافیائی دولتی از فروش اعضای بدن افراد مبتلا به کرونا و حتی کشتن عامدانه افراد وجدان هر انسان با وجدانی را به درد خواهد آورد. بنا به گفته یکی از کارکنان در بیمارستان بعداز مراجعه یک دختر جوان مبتلا به کرونا روز بعد خبر مرگ او را به خانواده اش داده میشود، اما قبل از به خاک سپردن متوجه میشوند این جنازه دختر آنها نیست، بلکه جنازه یک زن مسن دیگری است که بجای دختر شان به آنها تحویل داده شده است، و این رویداد هولناک پرده از گشتن عمد و فروش اجزا بدن او به مافیای دولتی و اسلامی برمیدارد. پذیرش این نوع جنایات و از کنارش رد شدن هزار بار مرگ آور تر از مبتلا شدن به ویروس کرونا برای ما شهروندان است.

 

وظيفه ي فوری و مستمر ما فشار آوردن به جمهوري اسلامي و تلاش براي تعطيل كردن همه ي مكان هايي كه ميتواند جلو شيوع ويروس را بگيرد است، تعطيل كردن مكان هاي عمومي و مضحكه هاي مذهبي از مساجد گرفته تا نماز جمعه ها و اینکه اجازه نداد اين ويروس مذهبي موجب گسترش ويروس كرونا نیزشود و جامعه را  بیش از پیش قرباني كنند.

 لازم است فوری در سطح عمومي و تخصصي براي کمک رسانی، برای پخش رایگان نیازمندیهای پزشکی و بهداشتی ودادن آگاهي درست به مردم اکیب هاي داوطلبانه سازماندهی  کرد. باید کمپین های متعدد برای ماندن در منزل، تعطیلی مراکز کار و پرداخت هزینه ماندن در منزل از جانب دولت راه انداخت. در هر جاهاي  که از تامین این نیازمندیها خودداری گردد، هر گاه متوجه شدیم  دولت و هر نهاد و شرکت و فرد سرمایه داری در حال انبار كردن مايحتاج و امكانات پزشكي اند،  و میخواهند از این راه ضد انسانی نیز کسب سود کنند، با یورش همزمان و سازمانیافته  اقدام به مصادره  آنها کنیم و به طور رايگان و منظم در اختيار جامعه و مبتلایان به بیماران قرار داده شود.  اکنون بهترين كار در اين موقعيت رايگان اعلام كردن تمام معاینات و در اختیار قرار دادن امكانات پزشكي است. هيچ مركز دولتي  و پزشكی و دارو خانه اي نبايد از مردم پول بگيرند!. اين حق بديهي هر انسان بيماري  است به طور رايگان معالجه بشود. در هر حال با اين اقدامات ميشود يك حركت اجتماعي را بوجود آورد. جامعه بايد از خود محافظت كند، و بتواند با گسترش اين ويروس مقابله نماید، و به دولت ویروس جمهوری اسلامی فشار آورده و امكاناتي كه لازم است را از حلقومش بيرون كشيد و در اختيار جامعه و بيماران قرار داد.

 

 عادی نشان دادن این فاجعه بزرگترین مخاطره برای جامعه و بزرگترین کمک به دولتهای جنایتکاری است که نه تنها از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند که نفس این فاجعه را هم به گسترش ثروت و سود اندوزی  تبدیل کرده اند. همچنانکه آمارها در همه کشورهای حاکم سرمایه داری نشان میدهد، دولتها و سرمایه داران در این فاجعه هولناک نه تنها چیزی از دست نداده اند که از راهای متعدد چند برابربیشتر از دوره پیشا کرونا به ثروت خود نیز افزوده اند.

 

 راهی بجز مقاومت و مبارزه پیش روی ما قرار ندارد. باید برای تندرستی و زنده ماندن مبارزه کرد، باید علیه نظام سرمایه داری و دولتهایشان به عنوان دشمنان درجه اول آزادی و امنیت و خوشبختی و رفاه و تندرستی اکثریت عظیم شهروندان  با قاطعیت و اتحاد به پا خواست و سرنگونشان کرد. به اين اميد كه بتوانیم بر اين فاجعه در ايران و جهان فایق بیاییم. و همه به زندگي عادي و روزانه ي اجتماعي خود برگردیم و بتوانیم  از جمله در ایران حول انجام وظایفهای مبرم خود علیه دولت سرمایه دارای ویروس پرور و آدمکش حاکم  اسلامی و دیگر جنایتکاران مشابه تمرکز پیدا کنیم و کارشان را برای همیشه یکسره کنیم و به گورشان بسپاریم.

 

 

منبع: سوسیالیسم امروز ١٣٥

 

اعتیاد ابزار ارتجاع حاکم برای سرکوب خاموش جامعه

اعتیاد ابزار ارتجاع حاکم برای سرکوب خاموش جامعه

 اعتیاد پدیده بسیار ویرانگری است که در جامعه ایران بدون توقف در حال قربانی گرفتن است. طبق امارهای رسمی، که معمولا دوبرابر کمتر گزارش داده میشود ابعاد وحشتناک عوا‌رض اعتیاد و حواشی ناشی از آن چنین است: همسر ازاری  ها  ۵۵ در صد طلاق ها، ۳۰ در صد  کودک ازاری ها،  و ۲۵ در صد جرایم قتل  با منشائ اعتیاد  رخ  می  دهند.  ۵۷  در صد معتادان  ایران  تخصص  دارند،  افزایش  گرایش  زنان  به مواد مخدر در ایران  در حال حاضر  ۵۸  در صد، و  معتادان کشور  در سنین ۱۵  تا  ۳۴  قرار  دارند.  رشد اعتیاد زنان در  زندان که  قبلا  ۵ در صد بود  در حال  افزایش  و نزدیک  ۱۰  در صد است.  هر روز دست کم ۸ نفر در ایران قربانی مصرف مواد مخدر می  شوند. ۹۲ در صد مردم اعتیاد را اولین آسیب و جدی ترین آن در جامعه دانسته و متاسفانه آمارها نشانگر حرکت پیش رونده اعتیاد در جامعه است. 

میزان مصرف سالانه مواد مخدر در ایران ۵۰۰ تن اعلام  کرده اند. میزان ابتلای زنان به اعتیاد شدیدا رو به افزایش و سن اعتیاد زنان و دختران شدیدا رو به کاهش است.  سن  اولین مصرف مواد در اکثریت دختران سنین دبیرستان است.  حدود ۱۵ درصد از معتادان کشور را زنان تشکیل می دهند حشیش و کوکائین در تهران برای برخی از طبقات زنان و دختران به سبک  زندگی تبدیل  شده است. مسئله اعتیاد زنان موضوع مهمی است که بیش از ۲۱ در صد معتادان کشور تحصیلات دانشگاهی دارند. ۶۳ در صد آن ها متاهل و ۵۳ در صدشان شاغلند. ۵۵ درصد طلاق ها نیز ناشی از اعتیاد هستند. تعداد زنان معتاد در ایران ظرف چهار سال دو برابر شده است.

  ۴ میلیون و پانصد هزار نفرآخرین آماررسمی معتادان ایران است، که به نقل از گفته های سردمداران رژیم در مطبوعات حکومتی ذکر شده. با توجه به اینکه سردمداران رژیم ارتجاعی حاکم بر کشورمان آمار و ارقامی دقیق و درست در خصوص آسیب های اجتماعی که خود مسبب انها بوده اند هر گز ارائه نمی دهند  تعداد معتادان به مواد مخدر بیش از اینها  میباشد. ارائه این آمار در حالی است که جمهوری اسلامی تا کنون هزارها انسان  را به جرم پخش مواد مخدر  حلق اویز و یا اعدام کرده است  اما اعتیاد به انواع مواد مخدر و روانگردان سنتی و صنعتی همچنان در ایران رو به گسترش است و این نشان می دهد که اولا اعدام وحشیانه انسان راهی برای توقف آن نیست و ثالثان خود رژیم از وجود گسترش صف محتادان در کشور هم از نظر مادی و هم سیاسی همواره بهره برده است.

  مادام که مردم و به ویژه نسل جوان در سایه حاکمیت رژیم اسلامی جز تیره بختی هیچ چشم اندازی برای آینده خود نمی بینند رواج انواع مصائب از جمله اعتیاد  وفحشا و جنایت سیر تصاعدی خواهد داشت بخصوص در سایه جمهوری  اسلامی که خود از بزرگترین توضیح کنند گان مواد مخدر در سطح جهان است. آمارها  نشان میدهد که افغانستان ۷۴ در صد خشخاش جهان را تولید می کند و با توجه به اینکه ایران به عنوان گذر گاه مهم عبور مواد مخدر و تغذیه کننده جهان محسوب می شود نقش ارگا نهای حکومتی از جمله سپاه پاسداران در این تجارت غیر قابل انکار می شود طبق گزارشات ویکیلیس در پی دستیابی به اسناد سری وزارت خارجه امریکا از نقش جهانی سران رژیم در قاچاق مواد مخدر پرده بر داشت. در اخبار منتشر شده توسط ویکیلیس نوشته شده در امد سپاه پاسداران از قاچاق مواد مخدر به اروپا بالغ بر چندین میلیارد یورو است. بر اساس این اسناد مواد مخدر توسط ایران به آذربایجان منتقل می شود و از آن جا به اروپا صادر می گردد.

 در داخل کشور نیزاعتیاد و قاچاق مواد مخدر روز به روز ابعاد وسیعتری بخود گرفته و دلالان مواد مخدر در سایه حمایت جمهوری اسلامی عرصه  جامعه را به بازار بزرگ خرید و فروش و مبادله مواد مخدر سنتی و صنعتی تبدیل  کرده اند. هزاران خانواده بهم ریخته  اند، هزاران خانواده دیگر با یاس و نا امیدی قربانیانی از این بیماری را در جمع خود دارند و هزارها خانواده نیز نگران آنند که در سایه اقتصاد ورشکسته و بحران زده رژیم جمهوری اسلامی دیو اعتیاد زنگ خانه انها را بصدا در می اورد. اعتیاد ضمن اینکه خود یک مصیبت عظیم اجتماعی است عواقب خانمانسوز دیگری مثل دزدی  فحشا خود فروشی خود کشی مرگ در خیابان و حتی فروش کو دکان معصوم به منظور تا مین مخارج اعتیاد و غیره را به دنبال دارد. بازار  بچه فروشان به خرید و فروش گسترده کودکان در دروازه غار تهران اشاره کرده است.

در این گزارش امده این بازار مانند وال استریت است با این تفاوت که این جا با بچه تجارت می کنند از صد هزار تومان تا پنج میلیون تومان قیمت کودکانی است که بنا بر این گزارش در دروازه غار خرید و فروش می شوند یکی از مسائلی که رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی از همان بدو موجودیت خود همیشه برای "ریشه کن " ساختن ان به انواع و اقسام شیوه ها توسل جسته مسائله مواد مخدر بوده است. انچه مسلم است  جمهوری اسلامی با قانون و بی قانون تا کنون هزارا نفر را به جرم اشاعه اعتیاد به جوخه های اعدام سپرده است اما علیرغم این اعدامها و کشتار های بی محابای سران رژیم نه تنها اعتیاد از میان نرفته بلکه دامنه هر چه مخرب تر و گسترده تر ی نیز یافته است. بهمین دلیل نمی توان گفت که افزودن تعداد اعدامهای معتاد به مواد مخدر موجب کاهش این افراد و حل چنین معضل اجتماعی می گردد، بر عکس از آنجا که هم از نظر مادی و هم سیاسی خود رژیم نیاز به گسترش اعتیاد دارد در به راه انداختن بساط اعدام خود در گسترش آن دست دارد.

انچه که بایستی به آن فکر کرد این است که روزانه هزاران تن مواد مخدر چگونه پخش می گردد و چگونه و از جانب چه نهاد وارگان قدرتمند ی تو لید می گردد و پخش می شود؟. واقعیت این است که  جمهوری اسلامی از ابتدای بقدرت رسیدنش منشا گسترش و اشاعه تمامی اعمال نفرت انگیز و زشت نظام سرمایه داری انهم در اشکار ترین شیوه ممکن بوده که مواد مخدر نیز به عنوان یکی از ابزار های سیه روزی توده های مردم و اسارت انها از جانب نظام سرمایه داری ایران که جمهوری اسلامی بعنوان رو بنای سیاسی ان به شمار می رود ارزیابی میگردد. رژیم ارتجاعی و جنایتکار جمهوری اسلامی از همان ابتدای قبضه کردن قدرت به فتوای خمینی برای تامین مخارج نظامی به قاچاق مواد مخدر مشغول گردید و سراسر کشور از پخش  ارزان مواد مخدر به عنوان ابزاری علیه جوانان استفاده کرد.  واقعیت این است که باند های اصلی تولید مواد مخدر و قاچاق انها نه تنها در داخل کشور بلکه صدور آن به اقصی نقاط جهان هم دست اندر کاران خود جمهوری اسلامی هستند. همه شواهد حاکی از آن است که تولید مواد مخدر و فروش ان یکی از منابع در امد عظیم جمهوری اسلامی است. بیهوده نیست که در همه کشفیات مامورین جمهوری اسلامی باند های گرداننده چرخ تولید این مواد همیشه مجهول باقی میماند و تنها تولید و توزیع مواد مخدر همچنان ادامه می یابد و بر انبوه قربانیان روز به روز افزوده می شود.

 دلیل این امر در این است که قاچاق مواد مخدر نیز مثل تمامی مواردی از این قبیل در دست باند های خود جمهوری اسلامی است.  در عالم واقع جمهوری اسلامی نه تنها نمی خواهد بر علیه مواد مخدر مبارزه کند بلکه گسترش و اشاعه مواد مخدر را به عنوان یکی از ابزار های حاکمیت ننگین خود و سرمایه در سیه روزی توده های مردم و اسارت آنان لازم میداند.  تنها با  مرگ چنین حاکمیت ضد انسانی و مرگ و سقوط نظام سرمایه داری و محو استثمار و منفعت طلبی بی حد و حصر سرمایه داران و حامیان آنها است که نسل انسان از قید و بند هزاران مصیبت اجتماعی از جمله اعتیاد، که زندگی او را تهدید می کند، آزاد خواهد ساخت.  آنزمان است که انسان استثمار نخواهد گشت و خود صاحب دسترنج خویش خواهد گردید و غارت و دزدی معنی خود را در جامعه از دست خواهد داد و رفاه و سعادت و برابری و آزادی به یک امر همگانی تبدیل خواهد شد. پیش به سوی نظام سوسیالیستی!

منبع: سوسیالیسم امروز ١٣٥

جوانه های "مدرن" در باتلاق خون


جوانه های "مدرن" در باتلاق خون

عملیات تروریستی ارتجاع اسلامی در هفته های اخیر در فرانسه و اتریش، علاوه بر دامن زدن به موج دیگری از نفرت  و انزجار از اسلام و مذهب و دست درازی وحشیانه ش به جان و سلامت و زندگی مردم بی گناه در این و آن گوشه جهان، بعلاوه  به موج جدیدی از تحرکات راست افراطی و مذهبی، تحت نام دروغین دفاع از “سکولاریسم” دامن زده است.

گاه خجولانه و امروز وقیحانه گفته میشود که;  سکولاریسم، جدایی دین از دولت، آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان و   آزادی نقد مذهب،  نه ارزش هایی که دستآورد انقلاب کبیر فرانسه و محصول طغیان مردم علیه حاکمیت کلیسای مسیحیت، نه کار قیام مردمی برای بزیر کشیدن کلیسا و مذهب از قدرت و به تیغ گیوتین سپردن گردن کلفت رئسای جنایتکار  کلیسای کاتولیک و نابود کردن یادگارهای قرون وسطایی،  که تماما “ارزش های جوامع مسیحی و یهودی” است!

توحش باندهای جنایی مافیای ارتجاع اسلامی در فرانسه و اتریش، باندهای آدم کش و جانی که کمترین بویی از انسان و انسانیت نبرده اند، آدم کشانی که با قمه و ساطور و عملیات انتحاری و رگبار،  مردم بیگناه را یک روز در کابل و مومبای  و یک روز در پاریس و لندن قربانی توحش عنان گسیخته شان می کنند، بی تردید امروز برای قطب دیگر ارتجاع تروریسم جهانی، برکتی است برای باد زدن به یک “جنگ صلیبی” مدرن و امروزی! این تحرک،  آب دادن جوانه های علف هرز “جنگ صلیبی” مدرن در  باطلاق خونی است که هر روز از جایی فوران میکند!

از ترامپ راست در امریکا تا تونی بلر حزب کارگر در بریتانیا و راست در اروپا، پشت به راست فاشیست و مذهبی  اسرائیل، از اردوغان فاشیست در ترکیه تا جنازه ارتجاع اسلامی ایران، همگی تلاش می کنند از این جنایات برای باد زدن به جنگ صلیبی و ایجاد شکاف و نفرت بین مردم هم سرنوشت در سراسر جهان، تحت نام مسلمان و مسیحی و یهودی، بهره برداری کنند.

امروز طالبان متحد ترامپ در کابل شمشیر اسلام را بر سر جوانان بی گناه فرود می آورد و آنها را پاره پاره میکند، در پاریس متحد اردوغان با قمه سر می برد و در ایران مستقیم بر فراز سر مردم در ایران، مشغول دریدن جان و روح و روان هشتاد میلیون نفر است.

نفرت از ایدیولوژی اسلامی، که چهل سال قبل با به قدرت رسیدن ش در ایران توسط قطب ضدکمونیستی غرب، توانست در عرصه جهانی چهارچوب مناسبی در دسترس بگذارد تا هر عنصر  و گروه  و سازمان جنایی بتواند با مغزشویی و در وقاحتی بی نظیر در مقابل دوریین ها سر ببرد و گردن بزند و رعب و وحشت ایجاد کند، به حق است!

مزه تلخ این خشونت را بیش از همه قربانیان حاکیمت اسلام سیاسی و ارزش های آن  بر فراز سرخود در ایران و خاورمیانه و آفریقا و آسیا تجربه کرده و هر روز تجربه میکنند. این جنایات برخلاف علاقه برخی از ژورنالیست های “ چپ و میانه رو”  که تلاش میکنند که با “درک جانی” جنایت را توجیه کنند، حاصل استیصال قربانیان تروریسم غرب، نیست. عکس العمل “مردم” و هیچ انسانی، در مقابل تروریسمی نیست که میلیونها نفر در خاورمیانه را قربانی کرد!

این جنایات حاصل تلاش سازمان یافته مافیای جنایی اسلام سیاسی است. انسان مستاصل فراری از خشونت و تروریسم رسمی دولت های ایران و آمریکا و اروپا، یا خانوادگی نوزاد و دختر و پسر و والدین قربانی امواج دریاها و خشونت مرزبانان در راه فرار می شوند، یا در گروه های صدها نفره قربانی فرار های خطرناک، یا چون کارگر گرسنه در ایران، زن و مرد فقر زده و مستاصل،  خودسوزی و خودکشی میکند. این استیصال نیست که بر دست جوان اروپایی یا اسیایی و آفریقایی قمه میدهد تا سر ببرد یا از پیکر خود بمب بساز و تخریب کند! هیچ انسان مستصل و به فعان آمده ای، قادر نیست گردن بزند! مگر اینکه توسط مافیاهای جنایی مغز شویی شده و آموزش دیده باشد. این مافیاها،  بدون پول و اسلحه و امکانات و قدرت های حاکم، از آمریکا تا اروپا و ایران و ترکیه و  عربستان... تماما فلج اند.

 

  انزجار از ارزشهایی که مبلغ   علنی و رسمی قتل و کشتار و خشونت است، تا بتواند با آن پلاتفرم های سیاسی این و یا آن گروه  دست پرورده و بزرگ شده بزرگترین کارتل های اقتصادی و نظامی جهان مدرن را به جلو صحنه براند، تنها می تواند چند روزی چشمان همگان رابر واقعیات ببنند تا دروغین بودن پرچم سکولاریسم مسحیت و یهودیت را نبیند.

این علف هرز، شانس زیادی برای رشد و نمو ندارد!  نه اردوغان و نه خامنه ای پاپ قرن یازده هستند، نه ترامپ و تونی بلر “مسیحی” و نتنیایاهو “یهودی” نجبا و اشرافی که بتوانند جنگ صلیبی مدرنی سازمان دهند! تصور اینکه محکومین تحت حاکمیت این کلوپ جنایتکاران، ده قرن بعد از انقلاب اجدادشان، به سادگی در فرانسه و ایران و آمریکا و اروپا، ساکت و نادان، جوانه های آنها را آبیاری خواهند کرد، اگر کودکانه نباشد، ابلهانه است. با این وجود براه اندازی جنگ و نزاغ و نفرت در میان شهروندان بر مبنای اعتقادات مذهبی، میتواند برای پیشروی راست افراطی سکو و ابزار و زرادخانه عظیمی تدارک ببیند،  تا  ضدیت ش با عدالت اجتماعی و حقوق جهانشمول انسان و همه دستآوردهای بشریت متمدن، از جمله دستآورد انقلاب کبیر فرانسه را، پشت پرچم دروغین سکولاریسم مسیحیت و یهودیت، بپوشاند!

امروز دفاع از دستآوردهای سکولار انقلاب کبیر فرانسه و تعمیم آن به سراسرجهان و به همه مذاهب، کار جنبش سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر است. دفاع از آزادی عقیده و بیان و جدایی دین از دولت و پایین کشیدن بساط همه مافیاهای مذاهب، از شیعه اثنی عشری در ایران تا  اسلام اردوعانی در ترکیه، از دولت یهود در اسرائیل تا دولت شیوخ عربستان سعودی و مرخص کردن بساط واتیکان، سرانجام تمام کردن کار انقلاب کبیر فرانسه و تعییم آن به سراسر جهان،  کار  طبقه کارگر است.

جمع کردن بساط تروریسم اسلامی هم شرقی و هم غربی، جمع کردن بساط تروریسم دولتی قانونی امثال بلر ها و ترامپ ها و سارکوزی ها و اردوغان ها  و خامنه ای ها، کار جنبش ما، جنبش سوسیالیستی و کمونیستی طبقه کارگر است.

مقابله با پروپاگاندهای جنگ صلیبی و جدال بین شهروندان جهان منتسب به مسلمان و مسیحی و یهودی، اولین قدم در این راه است.

ثریا شهابی

۵ نوامبر ۲۰۲۰

 

طرح ضد کارگری "سهام عدالت کارگران"


طرح ضد کارگری "سهام عدالت کارگران"

 

مهر ماه گذشته ایام بخت وارونه "سهام عدالت" کارگران بود. پس از چند هفته  تبلیغ  و انتظار،  در نخستین امتحان عملی، بورس تهران همه کاسه کوزه ها را بهم زد. در چندین نوبت متوالی ارزش سهام "عدالت کارگران" فرو ریخت تا در آخر مهر ماه به کمترین نرخ خود رسیده و نصف شود. (تجارت نیوز، ۳۰ مهر ماه ۱۳۹۹)

فروش سهام کارخانجات به کارگران از داستانهای نخ نما و پا خورده اقتصاد سیاسی در ایران است. گو اینکه کارگران با خرید سهام، صاحب کارخانه میشوند،  سکان کنترل تولید در واحد تولیدی را بدست میگیرند، سود حاصل از کارکرد کارخانه را بین خود تقسیم خواهند کرد؛ یک دروغ بزرگ و یک سم علیه منافع و علیه اتحاد کارگری است. کافی است از خود بپرسیم کدام کارخانه و کدام سود؟

اولا، ارزش یک واحد تولیدی در تولید و کار کارگران نهفته است. کارخانه باید تولید داشته باشد و مهمتر از آن باید  تولید با سود همراه بشود. این سودی است که تنها از بهره کشی از کار کارگر کسب میشود. بخش مهمی از این سود دوباره باید در ابزار و موادخام تازه و نگهداری دستگاهها و اماکن و ماشین ها بکار انداخته شود.

ثانیا، سهام کارخانه یک کالا است که ارزش آن بستگی به سودی است که از کارکرد کارخانه حاصل میشود. بعلاوه این نه فقط سود، بلکه چشم انداز سود و در مقابل رقبایی معیار قرار میگیرد که به محض شروع سود آوری یک رشته سر و کله آنها از هر گوشه، در ساختن کالای مشابه و ارزانتر پیدا میشود. همیشه ماشین مقرون به صرفه تر، کارگر ارزانتر و یا واردات هست و تولید را تهدید میکند.

موارد ذکر شده برای یک کارگر نه فاکت های اقتصاد سیاسی بلکه واقعیات روزمره کار و زندگی است. کدام کارگر است که در صنایع بزرگ از نفت و پتروشیمی های "سود ده"  تا کارگاهها منطق سود و رقابت سرمایه را تجربه نکرده باشد؟

با این توضیحات طرح فروش سهام، کارگران را در مقام بردگی داوطلبانه برای  تامین و تضمین سود و سود دهی بنگاه مربوطه قرار میدهد. این امری است که در وانفسای قانون ضد کارگری، دستمزدهای زیر خط فقر و جهنم قراردادهای موقت هم دولت و هم سرمایه دار ایرانی، دست در دست هم به قیمت عرق و خون میلیونها خانواده کارگری سالهاست در پیش گرفته اند. طرح سهام کارگری کارخانه شرکت در یک قرعه بخت آزمایی نیست بلکه هر سهامدار را به یک مسابقه فعال بهره کشی و شکاف و تفرقه میان صفوف کارگری فرا میخواند. باید بخاطر آورد طرح فروش سهام دقیقا در موازات با خصوصی سازیها بخشی از طرح های بورژوازی و دولتها برای از گردن باز کردن صنایع زیان ده است و این را چاره ای در مقابل واحدهای صنعتی همراه با محیط های فعال و پر دردسر کارگری بکار گرفته شده است.

این طرح و فریب کاری نهفته، برای کارگر ایرانی پس از چهار دهه مصاف با بورژوازی هار و شارلاتان اسلامی ایران زیادی بچگانه است. هفت تپه و فولاد و هپکو شاهدی بر این واقعیت بود که در زیر پوست یک مبارزه حیاتی بر سر شندرغاز دستمزد، اشتها و آمادگی و ادعای کنترل کامل و فوری و بلاواسطه کارگری بر تولید در کمین نشسته است. این ادعا نامه باید جلوی صحنه مبارزات روزمره کارگری قرار بگیرد.

کارگر آگاه ایرانی  نه وقت و نه مجال مسخره بازی فروش سهام کارخانجات را ندارد. همه این کارخانجات جزو اموال عمومی مردم زحمتکش است که  با خون و عرق آنها ساخته شده است. در اولین طلیعه حق و آزادی طبقه کارگر مصادره خواهند شد. بنا به اراده کارگران باید بخش بزرگ معادن و کارخانجات بخاطر سودآوری به قیمت شرایط غیر انسانی بلافاصله تعطیل بشوند.

بردگی کارگر در ازاء دستمزد ناچیز دیگر بس است. سهمی که کارگر میطلبد دستمزد بالاتر، ساعات کار کمتر و سایر مطالبات رفاهی و ایمنی دیگر است. سهمی که کارگر میطلبد رسمیت یافتن تصمیمات مجمع عمومی کارگران کارخانه است. سهمی که طبقه کارگر میطلبد در کل جامعه است، سهم از ٍثروتی است که در حقوق، رشوه، و درآمدها و ثروت افسانه ای در چنگال  اقلیت سهامدران و دیگر مفت خورهای جامعه قرار دارد و قرار میگیرد. این، امر یک انقلاب کارگری است که تمام مبارزات فوری تا اهداف طولانی مدت را بهم میبافد.

 

تروریسم اسلامی در سایه دول فاشیستی بورژوازی هر روزه فجایعی ببار میاورد!

تروریسم اسلامی در سایه دول فاشیستی بورژوازی هر روزه فجایعی ببار میاورد!

کشتاری که طی روزهای گذشته از کابل تا وین و از کبک کانادا تا فرانسه براه افتاد، جهان را در شوک و بهت وقوع رویدادهای قرون وسطایی فرو برد. متاسفانه هیولای مرگ و ترور زنجیر گسیخته به دانشگاه و مردم بیدفاع در خیابانها حمله ور شده و به جامعه خون می پاشد! در حمله وحشیانه مهاجمان مسلح به دانشگاه کابل تا کنون خبرگزاریهای رسمی آمار 22 نفر کشته و 22 نفر زخمی را تائید و اعلام کرده اند. گویا 'شاخه خراسان ' گروه موسوم به دولت اسلامی یا داعش با انتشار خبرنامه‌ای و یک تصویر از افراد ‌که ادعا کرده مهاجمان هستند، مسئولیت این حمله را به عهده گرفته است. این در حالیست که "نیروهای امنیتی" دولت افغانستان گفته اند سه مهاجم مسلح را از پای درآورده اند. شامگاه دوشنبه 2 نوامبر پایتخت اتریش، وین نیز از سوی برخی افراد مسلح و در نزدیکی بزرگترین کنیسه یهودیان شهر، آماج حملات تروریستی قرار گرفت و در نتیجه آن نیز طبق گزارشهای اعلام شده 4 نفر جانباخته و ده ها نفر زخمی شده اند. شهروندان شهر کبک کانادا هم در شنبه شب 31 اکتبر از سوی یک تروریست که لباس قرون وسطایی بر تن و شمشیر اسلام در دست داشت، مورد هجوم سبعانه واقع شدند و این رویداد هم دو نفر کشته و پنج مجروح بر جای گذاشت. از سر گیری موج حملات تروریستی به دنبال اینکه نشریه شارلی ابدو در سال 2015 کاریکاتوری از محمد پیامبر اسلام را کشید، ابعاد تازه تری بخود گرفت. تروریستهای اسلامی مسلح به این بهانه 7 ژانویه 2015 به دفتر مجله شارلی ابدو حمله ور شدند و در اوج قصاوت نگهبان و کارکنان این مجله را به گلوله بستند، و در نتیجه این تیراندازی 22 نفر در خون خود غرقه گشتند که 12 نفرشان جانباختند و 10 نفر نیز زخمی شدند. چند سال پس از این واقعه و در حالیکه هنوز این پرونده تراژیک بسته نشده و در دالانهای دادگاههای جنایی میچرخد، اینبار چند هفته پیش شاهد بودیم یک جوان چچنی که تازه اقامت ده ساله فرانسه گرفته بود، معلم تاریخ ساموئل پتی 47 ساله را تنها بخاطر اینکه جهت تدریس «آزادی بی قید و شرط بیان» کاریکاتور محمد را به شاگردانش نشان داده بود، بیرون از مدرسه مورد هجوم وحشیانه قرار میدهد و با همان سنت شنیع اسلام ناب محمدی سرش از تن جدا میکند.

بدنبال این واقعه تراژیک ما شاهد واکنش چپ و راست جوامع جهانی در مقابل این فاجعه بزرگ انسانی بودیم. راستها بخش عمده شان در حین محکوم نمودن شرمگینانه این اقدام تروریستی علیه بشریت، زیر شنل دولتهای فاشیستی ماکرون، جاستین ترودو و الکساندر فن خزیدند که مواضعشان به کمپ ضدخارجی ها بیشتر نزدیک بود. بخشی هم نظیر دولت ایران و اردوغان و سایر کشورهای اسلام زده، در تاریخ ننگین حکمرانی خود هیچگاه پنهان نکرده اند ضد هر درجه ای از آزادیخواهی و ملاکهای جهانشمول هستند. به همین اعتبار هم علنا به جهان نشان داده اند هنوز هم که هنوز است، فرسنگها با ملاک و معیارهای جهان شمول، تمدن و انسانیت اعم از آزادی بیان و آزادی نقد "مقدسات" فاصله دارند. اسید پاشی، سنگسار، سر بریدن، اعدام، اذیت و آزار سیستماتیک بخشی از سنت دیرینه اسلامشان است. کمااینکه طی چند روز گذشته با فتوای جهاد علیه "کفار!" ، شاهد بوده ایم به چه شیوه فجیعی در گوشه و کنار جهان کشتار میکنند.

اما جناح چپ و پیشرو جوامع ضمن محکوم و افشای این فجایع و ترورهای خونبار و افشای اسلام سیاسی، کنار مردم دردمند و مترقی این کشورها ایستادند. و مسئولانه و بدرست لبه تیغ نقد را از روی رژیمهای فاشیستی حاکم سرمایه داری نیز که در پی مطامع خود زمینه رشد این بیزنس و صنعت مذهب را فراهم آورده و بنوعی در این جنایات سهیم هستند، برنداشتند.

کما اینکه ما کمونیستها نیز بارها خاطرنشان کرده ایم رشد و سر برآوردن تروریسم در کشورهای غربی و سایر نقاط جهان زائده و محصول این مناسبات پوسیده و واژگونه است که هئیتهای حاکمه توسط دولتهای سیاسی حاکم فاشیست به جوامع بشری حقنه کرده اند. محصول مناسباتی است که شکاف طبقاتی و اجتماعی در آن تا آمده بیشتر و بیشتر سر باز کرده. محصول مناسباتی که در آن دولتهای حاکم بورژوازی دم از "آزادیخواهی" و "دمکراسی ناب بورژوازی!" می زنند اما هر روزه در گوشه و کنار جهان ما شاهد آنیم چگونه دولتهای فخیمه سرمایه داری اعتراضات و مبارزات توده های کارگران و محرومان در حاشیه شهرها و گتوهای علیه وضع موجود را با گلوله، باتوم و گاز اشک آور پاسخ میدهند. محصول مناسباتی است که زیر فشار استثمار شدید، رشد فزاینده بیکاری، فقر، گرانی، انسانها را تخریب و از هویت انسانی تهی و از خود بیگانه کرده و صنعت مذهب بسادگی آنها را شکار، اجیر و قربانی اهداف پلید و ضد انسانیش میکند.

دول فاشیستی بورژوازی بخوبی میدانند اکثریت عظیمی از جوامع اسلام زده سالهاست برغم وجود فضای مختنق سیاسی و ماشین سرکوب و کشتار تن به این جرثومه ضد انسانی نداده و بموجب مبارزاتشان چنان رنسانسی را علیه کلیت مناسبات گندیده سرمایه داری اعم از مذهب، قوانین و فرامین برخاسته از آن در کشورهای ایران، عراق، سوریه، لبنان، لیبی، مصر و یمن ...غیرو براه انداخته اند اگر این خیزشها در مسیر منطقی سازماندهی، رهبری و هدایت گرددند دیگر تنها رنسانس علیه صنعت مذهب نیست که بازارش بی رونق میگردد بلکه هر آنچه سرمایه داری سالیانیست روی ان سرمایه گذاری کرده(به قیمت خون در شیشه کردن اقشار فرودست) همه و همه با خطر جدی مواجه مینماید. دول بورژوازی بخوبی واقفند، اگر جامعه های اسلام زده تنها برای 48 ساعت سایه زور سرکوب و کشتار از بالای سرشان برداشته شود و در شرایط آزاد و دلبخواهانه بدور از زور و سرکوب واقع شوند انعکاس این رنسانس تنها به زدودن سایه منحوس مذهبی محدود نخواهد ماند.

هیئتهای حاکمه بهتر از هر کسی میدانند همین درجه نسبی از رفاه، امکانات تا آزادی بی قید و شرط بیان در همین کشورهای غربی، محصول چندین سده مبارزه خود همان اقشار پیشرو جوامع پیشین بود که رنسانس علیه استثمار و تبعیض و ارتجاع در همه وجوه آن اعم از کلیسا و معابد مذهبی را براه انداختند. دستاوردهای بشریت با جانفدایی و رزمندگی نسلها و در راسشان کارگران و اقشار پیشرو و کمونیستها از حلقوم سرمایه داری با همه ارکانش اعم از مذهب بیرون کشیده شد، حاصل گردیده، اشتباه نشود، نتیجه عملکرد دولتهای بورژوازی نبوده و نیست. نتیجه عملکرد بورژوازی غیر این نمی تواند باشد وقتی پلیسی در ایالت مینه سوتا زانویش را روی گردن جورج فلوید گذاشت، باوجود اینکه بارها فریاد زد نمی تواند نفس بکشد و دارد خفه میشود اما زانویش را برنداشت تا به شیوه فجیع وی را به قتل رساند! عملکرد بورژوازی غیر این نمیباشد همه دستگاههای حقیقی و حقوقی سرکوب دولتی در دفاع از عمل پلیس قاتل حافظ نظامشان گفتند:« وقتی جورج فلوید میگوید نمی توانم نفس بکشم یعنی هنوز دارد نفس میکشد!!» عملکرد این نظام واژگونه نمی تواند چیزی جز این باشد بعد از این فاجعه هم چگونه جهت رویارویی با اعتراض میلیونها انسان که در اکثر شهرهای بزرگ آمریکا و اروپا به خیابانها ریختند قشون نظامی کشیدند و ده ها نفر دیگر را تنها به دلیل اعتراض به این حرکت وحشیانه پلیس کشتند و صدها نفر را لت و پار کردند.

دورانی با فتوای ارتجاع کلیسایی، هیولای بی یال و دم مذهب چه جنایتها که نکردند. اما طی مبارزه نسلها و متحمل شدن هزینه های سنگین پر و بالش را قیچی و در قفسش کردند. سرمایه داری دیگر اگر هم بخواهد نمی تواند پلیس انجیلی را از قفس برهاند و به جان جوامع بیاندازند. اما هیولای اسلام سیاسی را که آزادانه میچرخد و کشتار میکند، عملا وسیله ای کرده تا هر جا منافعش اقتضاء نمود نه تنها دست و بالاش را برای ترویج ارتجاع و اشاعه تبعیض آزاد بگذارد بلکه امکان رشدش را نیز مهیا میکند. موضوع دفاع دول بورژوازی از رژیمهای حاکم در کشورهای اسلام زده روشن است به کدامین منافع سرمایه داری خدمت میکند. آنچه نسبتا پدیده ای جدیدتر است، دائر شدن هزاران نهاد و بنیاد مذهبیست که مرکز ترویج ارتجاع و آموزش تروریسم و ناامنی در قلب اروپا و آمریکاهستند. آیا تنها بخاطر منفعتی ایست که سرمایه داری از ناحیه این بیزنس و صنعت مذهب می برد یا اهداف غیر از آنرا هم تعقیب میکند؟! یقینا تا آنجا که به منافع و اهداف اقتصادی مربوط میگردد حتما این جزو اولویتهایش بوده و هست، اما پیامدهای سیاسی که این صنعت و بیزنس مذهب بدنبال دارد، از نظر دول سرمایه داری از بعد اقتصادی آن کم اهمیت تر نیست. یکی از پیامدهای سیاسی آن برای دول فاشیستی اشاعه فرهنگ ضد خارجی است. پدیده ای که فکر مکیند بواسطه آن میتواند تا حدودی خود را از زیر بار فشار اعتراضات مردمی به بن بستها و بحرانهای اقتصادی و سیاسی که با آن دست به گریبانست رها سازد. این از یکسو. از دیگر سو با بهانه شیوع تروریسم هر چه بیشتر فضای جامعه را مختنق و پلیسی کند و از اینطریق اعتراضات و نارضایتهای هر روزه علیه وضع موجود را کنترل و سرکوب کند. سرکوب جنبش جلیقه زردها یکی از نمونه های بارز این کنترل و سرکوب است. اگر پلیس انجیلی دوره اش بسر آمده این یکی گانگستر با شعار الله و اکبر آزادانه دارید میچرخد و سیله ایست بخشا منفعتش را تامین میکند. خلاصه همزیستی انگلی بین اسلام سیاسی و هئیتهای حاکمه موجود محصول چنین شرایطی است و به همین اعتبار کمتر کسی چه در موقع کار و چه در فراغت یا در خانه و یا در خیابان احساس امنیت میکند. تنها راه تغییر و خلاصی بشریت از چنگال بختک اسلام سیاسی و کلیت مناسبات سرمایه داری برپائی انقلاب سوسیالیستی است. انقلابی که از رنسانس ضد مذهب بسیار فراتر می رود و کل ارکان سرمایه داری را در هم میکوبد و جهان واژگونه را بر قاعده مینشاند!

زنده با آزادی بیان و آزادی نقد "مقدسات"

زنده باد سوسیالیزم

05.11.2020

 

تبریک ما پیروز گشتیم!

تبریک ما پیروز گشتیم!
 سیرک نمایش مسخره و تکراری (انتخابات) در امریکا همچنان در جریان است. تمامی اذهان بشریت در جهان توسط همه رسانه های جهان در ماههای گذشته ،اسیر یک توهم جهانی بود. سیستم جهانی و همه حاکمان فاسد یعنی همه رهبران دولتهای جهانی نیز با تمامی توان به این توهم دامن میزدند.این رهبران با نگرانی تمام ناظر رویارویی انتخاباتی هستند که ابرو و حیثیتی برای دروغ جهانی گشته شان باقی نگذاشته است. اینک توهم دئموکراسی جهان سرمایه  با اشکار شدن دروغ عریان و ناکارآمدیش  وحشیگری عریانش را به نمایش میگذارد. تفکر معیوب دئموکراسی و لیبرالیزم جهان سرمایه در حال فروپاشیست.سیرک مشمئز انتخابات در امریکا مهد این دموکراسی دروغین ،ثابت کرد که دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت دئموکراسی واقعی نیست. جعل مفهوم واقعی تفکر دئموکراتیک در محکومیت انسان در انتخاب محدود و اجبار گشته  بد از بدتر و یا سفید از سیاه اشکار است.تکرار این توهم و فاجعه های منشعب ان در تعیین سرنوشت بشر  در تاریخ بیشمار است.سرنوشتی که از ابتدا محکوم به تلخی است توسط بشر تعیین نمی گردد زیرا از ابتدا محکوم به قبول تلخی ان گشته است.محکومیت یک برده در حق انتخاب یک ارباب در گزینه های محدود ان در تداوم بردگی تنظیم گشته است.
برگزاری سیرک های انتخابات دئموکراتیک! در سراسر جهان مابین حاکمان فاسد سیاسی و اکثرا انتخابی و تربیت و اموزش دیده توسط سیستم سرمایه با حکم داشتن پشتیبانی مالی و رسانه ای با گذر از ازمون اربابان اداره کننده جهان نه تنها نمایش دئموکراسی نیست بلکه توهین به دئموکراسی و بشر است.
بشر مدرن محکوم به بردگیست.بشر در ماهیت برده مدرن! اسیر سیستم بردگی جهانیست.این برده محکوم به انتخاب بایدن و یا ترامپ ، روحانی و یا رئیسی  موسوی و یااحمدی نژاد و پوتین و اردوغان و بارزانی وعلی اوف مرکل و ماکرون و نتانیاهو و هیتلر و موسولونی و....بوده و هست.
انتظار نجات بخشی از این سیستم ضد بشری برای تعیین سرنوشت لایق برای بشر مدرن توهمی بیش نیست.!
توهم نجات بشر و کره خاکی که هر دو توسط این سیستم و همه حاکمان وحشی سرمایه در شرف نابودیست معظل اصلی بشر مدرن است.
بدون ایجاد یک سیستم تفکر جهانی کارآمد و بدون برچیدن و سرنگونی این سیستم و تفکر ارتجاعی که حاکم در جهان است نمیتوان  بشریت را از نابودی حتمی نجات داد.
به باور من تفکر برپایی حاکمیتهای شورایی در جهان در شکل فدراسیون جهانی تنها راه کار نجات بشر و جهان است.این راهکار وسیستم تفکری عالیترین شکل اجرایی گشتن دئموکراسی واقعی در جوامع بشریست.سیستم دئموکراسی شورایی با از بین بردن نهاد متمرکز و همیشه انحصاری قدرت در شکل دولتهای جهان و تقسیم قدرت به همه شهروندان یک جامعه حاکمیت دئموکراتیک صد در صدی جامعه را تضمین مینماید.دئموکراسی که در ان اقلیت و یا اکثریتی وجود نخواهد داشت که بر یکدیگر حکومت و ستمگری نمایند.دئموکراسی شورایی پایان دهی به ستمگری است زیرا به دستگاه اجرایی ان یعنی نهاد قدرت پایان میدهد.با پایان دهی به همه ستمگری های جنسی و طبقاطی و ملی و مذهبی و رنگ پوست و عقیدتی و ایدئولوژی و باورمندی و هر نوع تبعیض ،به سیستم جهانی وحشی سرمایه نیز میتوان پایان داد.
به باور من این برنامه و راهکار، یک توهم نیست و با ایجاد یک نمونه کوچک ان در سرنگونی یک دولت متمرکز درجهان و برپایی یک حکومت شورایی و دئموکراتیک میتوان این تفکر و مدل ان را گسترانید.سرزمین مشترک ما ایران نقطه اغاز این حاکمیت شوراها میتواند باشد.زیرا حاکمیت جنایتکار و فاسد و کارگزاری گشته ان در حال فروپاشی کامل قرار گرفته و با یک جنبش سراسری و در خلا الترناتیو متمرکز سرکوبگر اینده میتوان مانع از برپایی مجدد دولت متمرکز ستمگر و وابسته به جهان و سیستم سرمایه گشت.
برپایی بیش از هزار هسته مقاومت شورایی با ارمان ایجاد حکومتهای دئموکراتیک و لائیک در سرزمین اشغالی ما نوید پیروزی این تفکر و آرمان بشری ماست.هسته های مقاومتی که از پیشگامان جنبشهای اجتماعی زنان و کارگران و همه ستم دیدگان قهرمان سرزمینمان هدایت و راهبری میشوند.
سخن اخر
رفقا ی هم اندیش و سوسیالیستهای واقعی ، هم مرامان آنارشیستم ،افتضاح سیرک انتصاباتی در امریکا یکبار دیگر ثابت کرد که پیروز واقعی این انتخابات تفکر پیشنهادی ماست.ما یگانه پیروز همه نمایشها و سیرکهای انتخاباتی در جهان هستیم چون هیچگاه شعور و درک سیاسی بالای ما بر گرفته از آرمان رهایی بشریت یعنی سوسیالیزم ،اجازه نمیدهد که توسط حاکمان جهان به بازی گرفته شویم.تبریک رفقا
باریش نصیریان

 

November 05, 2020

ارزیابی دور رویکرد اپورتونیستی و راه گفتگو(بخش ١و٢)

ارزیابی دور رویکرد اپورتونیستی و راه گفتگو

بخش نخست: "برانگیختن گفتگو در عمق"

با تحلیل دقیقی از دو سوی نزاعی که گاهی به صورت ساده لوحانه " اختلافات غیر قابل حل" نامیده می شوند، دو نام برجسته می شود که هر دو مخاطبان اصلی این نوشته هستند. اما باید به یاد داشت که قصد این نوشته برچسب زنی به این دو رفیق نیست و آنچه در تحلیل رویکردهای آنان به دست می آید، همچون نتیجه استفاده دیگران از نام و گفته های آنان است و اینکه تفکرات این دو رفیق شاید به گونه ای ناخواسته به چه پیامدهایی منجر شده است. در واقع  رویکرد این متن ادامه سنتی است که همبستگی و انسجام درون تشکیلات را به هر موضع دیگری ارجعیت می دهد و ایجاد فضای گفتگو را ضامن اصلی تعهد به آرمانهای آزادی خوانه تشکیلات و رسیدن به یک استراتژی همه جانبه می داند. از این منظر است که نه تنها این اختلافات را قابل حل می داند که سعی دارد نشان دهد که به هر دوی این "افراط کودکانه" در تاریخ تشکیلات پاسخ داده شده است و آنچه به دلایل روی سطح آمدن دوباره این مسائل برمی گردد، در واقع نه تنها عمقی ندارد، که حتی به گونه ای غیر مستقیم هم در راستای منافع حزب و طبقه قرار نمی گیرد. هر چند شاید منافع جمعی و فردی عده ای را فراهم کند. فشار ناشی از این تعارض های درونی تنها هنگامی توانسته تشکیلات را هدف قرار دهد که مناسبات سیاسی با تاثیر برخوردهای فردی به واژگونی اخلاق رفیقانه منتهی شد و در واقع به بازنده بیرون آمدن بخشی از رفقای قدیمی از آزمون اخلاق گفتگویی انجامید. ما تنها در این فرازهای تاریخی می توانیم رهبران خود را مورد آزمون قرار دهیم و جامعه هر بار به بازبینی در انتخاب هایش خواهد رسید. فضای وسیع نقد در تشکیلات ما این مجال را فراهم نموده که هر چند دست و پا شکسته و گاهی خسته اما بتواند بر موانع پیش روند یک حزب فعال سیاسی که قصد دارد آلترناتیو فضای سیاسی جامعه باشد، فایق آید و این سنت نقادی، بزرگترین دستاورد تاریخی تشکیلات ما و از ذخیره های غنی تفکر  مارکسی در پاسخ تاریخیِ به معضلات  مشخص در جامعه سیاسی و از دلایل نامگذاری اندیشه پیشرو بر این نظریه اجتماعی است.

زمینه نخست : فرصت طلبی و کانفورمیسم در فرهنگ سیاسی

کم نیستنند روزهایی که ما با افراد و موقعیت های روبرو می شویم که در نامگذاری برای دسته بندی اینان دچار مشکل می شویم. برای مخاطبان من که در فرهنگ سیاسی چپ جامعه مشغول فعالیت هستند و همه یا درون احزاب یا بیرون آن به نحوی با مسائل مربوط به استراتژیِ مبارزه و دیگر وامور سازمانی آشنا هستند، اصطلاح اپورتونیسم نیز، هم آشنا است و هم به علت تکرار و کاربردهای غلط ناآشنا شده است  و به عبارت روشن تر از معنای اصیل خود تهی گشته است.

در فرهنگ معین برای معادل اپورتونیسم یا فرصت طلبی دو معنا  پیشنهاد شده؛

 1 - استفاده از هر زمان و فرصت مناسب برای رسیدن به مقاصد شخصی .

2 - تغییر جهت و نظر بر مبنا و فراخور دگرگونی اوضاع.

هر چند در معنای دوم عناصری از فرصت طلبی وجود دارد، اما تداخل معنایی نزدیکی با اصطلاح کانفورمیسم هم پیدا می کند. در واقع این هر دو مفهوم در قرابت معنایی نزدیکی و دیوار به دیوار یکدیگر خانه دارند و هر کانفورمیستی بنا به مصلحت و فرصت طلبی، اصول و عقاید خود را تنظیم می کند و این وجه تشابه بین این دو را نشان می دهد و روشن می کند. وجه مخرب فرصت طلبی در ساختار  "درون گفتمانی" رخ می دهد، که گویا جنبه اصلاح گرانه و مترقی دیالوگ را به گونه ای دلسوزانه دنبال می کند. یعنی نه یک دشمن خارجی است که سخن می گوید و کینه ورزانه نقد می کند، بلکه فردی از داخل سازمان حزبی و بر صلاح منفعت آرمانی در تلاش است. عنصر دلسوزی در این میان بسیار حائز اهمیت است، چرا که با تسخیر منبرِ دلسوزانه، در واقع فرد فرصت طلب در هدف پیشبرد منافع شخصی با چهره خیر عمومی است. نمایندگان دروغین طبقه کارگر، با این به اصلاح نقد های دلسوازنه، نه در جایگاه یک اصلاح گر که در زمانه ما به گونه ای نادر شده اند، بل به دنبال کنندگان منافعی مشخص و مطبوع برای خود مشغولند. با تغییر گفتمانی در هر دوره، مضمون این دلسوزی ها نیز معطوف به موارد و درون مایه های تازه ای می شود و این وجه قرابت فرصت طلبی و کانفورمیسم را قوی تر می کند و استفاده مشترک و گاه معادل از این دو مفهوم را نه به گونه ای جدا از هم که در قرابت هم قرار می دهند.

زمینه دوم:  در غلتیدن دو سوی یک افراط کودکانه به اپورتونیسم

قرار گرفتن در نهایت چپ و راست مواضع هیچگاه تعیین کننده خروج از دایره اپورتونیسم نیست، بلکه می توان نشان داد که این نهایت ها، همیشه با خاصیت احساسی و نه تعقلی خاصی که ایجاد می کنند، فضا را برای هر نوع بهره برداری منافع برای خود هموار تر می کنند. در این رابطه چه دفاع محافظه کارانه ای که سعی در بازگشت به نهادهای گذشته دارد و چه عناصر فکری به ظاهر بدعت آمیز و رادیکالی که به سوی تغییر، جهت گیری کرده اند، هر دو می توانند در تحلیل واقعی ماهیتشان فرصت طلب باشد و ارائه این صورت های ظاهری به رغم دعاوی شخصی آنان، هیچ مؤلفه‌ ای مبتنی بر  خروج از صورت بندی فرصت طلبانه یا کانفورمیسم به حساب نمی آید. البته باید در اینجا ذکر کرد که با کنار گذاشتن ادعای افراد و آنچه نشان می دهند، به هیچ وجه نباید تصور کرد که به صورت بندی عوام فریبانه ای که بر "نیت خوانی" از مواضع افراد تکیه دارد، حقانیت داده می شود، بلکه برعکس این خوانش تاریخی از پراتیک افراد و نه نیات آنان است که می تواند و باید ما را در تمایز گذاری بالا راهنمایی کند. موضوع بحث ما دو رویکرد به ظاهر متضاد است که در صورت بندی نهایی مکمل یکدیگر هستند و هر دو با تهیج احساسات سعی در تلقین دیدگاهای خود به منظور کسب بیشترین حمایت و مشروعیت را دارند.  آنچه نقطه مشترک حدنهایت راست و چپ تشکیلات ما است، همسویی در یک بیماری به نام "افراط کودکانه" است. اما تعریف این افراط کودکانه چیست؟

وقتی که مشغول تهیه یک متن خطابه هستید، آنچه بیش از همه مد نظر است، استفاده از کلمات و عباراتی هستند، که به وسیله آن بیشترین تاثیر را در مخاطبان مشخص و در لحظه معین بگذارید. کمتر متن خطابه ای از آنچه افراط کودکانه نام نهاده ایم خالی است و بیشتر این افراط معطوف به احساسات مخاطبان حاضر در آن متینگ هستند. اما وقتی یک سیاستمدار متعهد مجبور به ارائه خطابه شود، همیشه این تضاد او را آشفته می سازد که چگونه همزمان با عامه پسند بودن از یک سو و واقعیات موجود از سوی دیگر و رابطه این دو مصالحه ایجاد نماید. توجه داشته باشید که عوام گرایی و کسب تصدیق عامه به درازای تاریخ با حقایق واقعی در یک نزاع آشتی ناپذیر قرار داشته اند و این مساله هنگامی دشواری مضاعفی پیدا می کند که صاحبان دو رویکرد متفاوت در جدل قرار گیرند و هر کدام سعی در تطمیع "مخاطبانی مشترک" داشته باشند. در این مورد مشخص که مربوط به تشکیلات حکا است، هم صلاح مازوجی که سعی در نشان دادن چهره ای از خود را دارد که گویا مردم و احزاب را مخاطب قرار می دهد و سعی در کسب حمایت و دخالت آنان را دارد، با این عوام فریبی سعی در کسب ایجاد فرصت درون حزبی برای جمع خود را دارد و هم جمال بزرگپور که حکا را مانع پیوستن یک حداکثر کومه له ای برای ورود به تشکیلات می داند، به صورت عوامانه یا عوام فریبانه همان هدف صلاح مازوجی را دنبال می کند. از سویی ما حکا را داریم که توانسته در مقاطع تاریخی پاسخی مشخص به شرایط داشته باشد و تشکیلات کومه له که در تنظیم مناسباتش با دیگر جریان ها در کردستان به حفظ و توسعه هژمونی خود مبادرت ورزیده است. یعنی پراتیک واقعی تشکیلات حزب و کومه له به گونه ای تاریخی و مشخص، پاسخ هر دو نگرانی این رفقا را داده است و آنچه به ادامه و خلق این بحث ها از سوی این رفقا انجامیده، تنها نزاع دالان های تشکیلاتی برای فرصت طلبی درون حزبی است، که با سطحی ساده لوحانه به تکرار مواضع پیشین آنان منجر شده و مجال دیالوگ را حتی برای خود آنان مسدود کرده است. اما تحلیل عینی هر در دو رویکرد را تنها در نمونه های مشخص باید برسی کرد و در تمام طول بحث نیز آن دید گسترده تر تشکیلاتی را حفظ کرد. ........ ادامه دارد

با رسیدن به این فراز،  بخش اول این نوشته را پایان میدهم تا از نقدی که رفقا به طولانی بودن نوشته دارند خود را خلاصی بخشم و همچنین بخش دوم این نوشته را با توجه به نظراتی که رفقا برایم ارسال می کنند ادامه دهم و نوشته وجهی دیالوگ گونه و زنده به خود بگیرد.

لازم می دانم روشن کنم که در این نوشته منظور از "نقد" همان برداشتی است که  در ترجمه ای که در سایت نقد از مقاله  "مارتین نیکلاوس" آمده، یعنی: ("نقد" به معنای "طرد" نیست، بلکه در این مورد به معنای نفوذ به تراز عمیق‌تر است.)  به کار می برم. چرا که معتقدم آنچه اختلافات را غیر قابل حل می کند، ماندن در سطح موضوعات و مانور دادن یا به قولی اسکی کردن روی این یخ نازک روی رودخانه است و این تنها سطح است که مجال فرصت طلبی را ایجاد می کند و نقادی واقعی، شنا کردن در عمقی است که این دو گرایش از آن واهمه دارند.

 

 

 

+++

ارزیابی دو رویکرد اپورتونیستی و راه گفتگو(بخش دوم)

جمشید عبدی

«اصول نظری کمونیست‌ها… بیان عام مناسبات واقعی مبارزه‌ی طبقاتی موجود است، بیان جنبشی تاریخی که پیش چشمان ما در جریان است.»‍ (مانیفست کمونیست)

بخش پیشین این نوشته با دو مقدمه، (زمینه نخست)، "تعریف و جایگاه فرصت طلبی و کانفورمیسم در فرهنگ سیاسی" و  (زمینه دوم )،"در غلتیدن دو سوی یک افراط کودکانه "، سعی در بازگشایی بحث داشت. در این بخش و در ادامه همان تعاریف سعی می کنم که رابطه این دو رویکرد را با مفهوم "دنباله روی"، "عمومی نشان دادن بحران" و" معیار برای ارزیابی"  مشخص کنم.

زمینه سوم: ایجاد فضای دنباله روانه

در ادبیات سیاسی "دنباله روی" مترادف:  "اقتدا، پیروی، متابعت و تقلید" به کار برده می شود و در تضاد با "خود فرمانفرمایی و پیشروی و اندیشه مستقل" است. استفاده از این مفهوم بسیار راهگشاست و کلید فهم بخش وسیعی از کنش و واکنش در رفتارهای سیاسی کنونی را به دست می دهد. پیش از هر چیز "دنباله روی" را باید به عنوان یک "واقعیت" قبول کرد. یک واقعیت سیاسی که واقعی بودن و سیاسی بودنش هر دو در معنایی منفی عمومیت یافته اند، اما هر دو نیز اولین واکنش فعالین سیاسی در رابطه با هر موضوعی است. به عبارت دیگر با وجود اینکه در واقعیت سیاسی، دنباله روی به یک معنای منفی کاربرد پیدا کرده و هر جمعی طرف مقابل را به آن متهم می کند، اما این موضوع باعث نشده که در سطح عمیق تر به بازنگری در رفتارهای دنباله رونه منتهی شود. از برجسته ترین سویه های مشترک دو جناح صلاح مازوجی و جمال بزرگپور، استفاده حداکثری از کاربرد این دنباله روی در فضای عمومی و حزبی است. در واقع ما با پشت سر گذاشتن حداقل دو سال از علنی بودن مباحث این رفقا دریافته ایم که مانور اساسی این دو رفیق ، نه در بازگشایی جدل سیاسی مشخص، که مانور بر "ایمان دنباله روانه" طرفدارانشان بوده است. در واقع در دوسال گذشته این رفقا تولید هیچ اندیشه ای یا بحث سیاسی مستدلی در دوسوی این اختلافات را در دستور کار نداشته اند. با این وجود تنها پدیده ای که به کرات فضای رسانه ای را پر کرده ، لشکرکشی دنباله روانه اعضای هوادار دو کمپ بوده است. استفاده از لفظ"کاک فلان گفته"، "کاک فلان میگوید"، "برشی از سخنان کاک بهمان"، همگی موید یک "تفکر گله ای و دنباله روانه" است. کانت در مقاله روشنگری چیست، انسان را به جرات اندیشیدن دعوت کرد و پروژه تفکر روشنگرانه را خروج آدمی از صغارت خودخواسته  تعریف می کرد. در واقع ما بعد از حدود چهار قرن، شاهد رویش گسترده تفکر بزدل و ترسویی هستیم که شهامت اندیشه را از خود سلب می کند و هنوز خواهان تبعیت و اقتدا بر مراجع و دنباله روی از نام هاست. هر چند که ما باید شاهد رهبری اندیشه ساز باشیم، اما بهره برداری از بنیان های دنباله روانه حتی، پیشروان این جامعه را نیز به بضاعت علمی کشانیده است. رهبری بی بضاعت در همه فرهنگ های سیاسی، همیشه می داند که تنها بر بستر تفکرات "دگر آیین" و اندیشه هایی که استقلال رای ندارند، می تواند، فرصت ماندگاری داشته باشد. اینجا آنچه به نقد و ارزیابی کشیده می شود، اصل دنباله روی در قامت کلی آن است. و این به چالش کشیدن و رادیکالیسم واقعی است که نقد را تا منتهای خود پیش برد. نه اینکه تنها تا زمانی که منافع ما ایجاب می کند، به طرف مقابل حمله کنیم و هنگامی که به ارزیابی بنیان های واقعی مشکل می رسیم و می بینم که خود نیز همان متد مورد نقد را دنبال می کنیم، متوقف شویم. به این ترتیب است که مفصل بندی اصلی مقولات مورد مناقشه هویدا می شود و ما را "به صورت عریان در مقابلِ واقعیتِ ناخشنود" رها می کند. تا زمانی که هر فرد در جامعه مدنی در بستر کلی و در بحث مورد نظر ما هر عضو یک تشکیلات جرات اندیشیدن نداشته باشد و در فرهنگ دنباله روانه به زیست خود ادامه دهد، تکرار در غلتیدن هر اندیشه انقلابی و از جمله مارکسیسم، به ورطه استالینیسم و پل پت ناگزیر است. اینجا جایی است که باید به رفیق صلاح متذکر شد، هنگامی شما از "فرهنگ مترقی و پیشرو در حزبی در هزاره سوم"  بحث به میان می آورید، که خود تولید کننده و محصول این پدیده  دنباله روانه هستید. وضعیت کنونی تشکیلات اگر شما آن را نادموکراتیک می خوانید، ساخته چند دهه رهبری شما در حساس ترین ارگان این تشکیلات بوده است. هنوز هم اکثریت کمیته رهبری حزب از مواضعی پشتیبانی می کنند که شما برایشان فرموله می کنید. ناکارآمدی شما در چهار دهه اخیر ما را به این نقطه کشانیده، اکنون ابقای شما در این سمت چه توفیری در تغییر این فرهنگ به عمل خواهد آورد. وابستگی دوسویه ای که رفیق صلاح و به طبع آن رفیق جمال، با فرهنگ غیر دموکراتیک در تشکیلات دارند، انتقادِ از ایجاد و وجود این فضا را نامربوط می کند. به مفهوم دنباله روی دوباره بازخواهم گشت به خصوص وقتی که به ذکر موارد مشخصی از برخورد این دو محفل بپردازیم که در قبال یکدیگر انجام داده اند.

زمینه چهارم: عمومی و سراسری نشان دادن بحران درون تشکیلات

عکس العمل دو رویکرد رفقا صلاح و جمال در این زمینه به شکلی متفاوت اما باز هم مکمل یکدیگر است. همچنان که رفقا به خاطر دارند، وجه بیرونی این اختلافات زمانی خود را نشان داد،  که رفقای همسو با مازوجی و خود او، این را یک بحران سراسری در حزب ترسیم کردند. اما متون و گفته های اولیه آنان تنها در نقد رویکرد جمال بزرگپور بود و گفته ها و افکار او را به عنوان فاکت برای نقادی خود می آورد. اما هیچگاه اختلاف با نظرات یک شخص نمی توانست، موجبات منافع محفل مازوجی را که ابقای حداکثری در رهبری بود تامین کند. به این صورت از همان ابتدا و با یک خبط مبحث آگاهانه، سعی در بسط دادن دیدگاه های جمال بزرگپور بر تمام تشکیلات برآمدند و ناکامی در کنگره 16 کومه له و شکست کامل دیدگاهایشان در کنگره خارج کشور را نشان را همسویی اکثریت تشکیلات با او نشان دادند. این سفسطه از طبیعی ترین واکنش ها در مقابل به بنبست رسیدن است. در واقع مازوجی به جای اندیشیدن در دلایل واقعی روبرگردان اکثریت تشکیلات از فکرهای او و به حاشیه راندن جمع همسو با او، سعی در خلق یک بحران سراسری به واسطه گفته های جمال بزرگپور کرد و خطاب به مردم و احزاب دیگر اعلام کرد که، ای مردم اینها می خواهند حزب را منحل کنند و به حزب کمونیست ایران اعتقادی ندارند. اما واقعیت مساله این بود که این یک فریب آشکار از سوی خود مازوجی و اطرافیانش بود، چرا که خود نیز بر این امر واقع بودند که نمی توانند نظرات یکی از اعضای رهبری را به همه تشکیلات بسط دهند. در صورتی که خود بر این امر واقف بودند که اکثریت تشکیلات اهمیت حزب را به خوبی درک می کنند و در حفظ آن به صورت روزانه در تلاش هستند. ما بارها در جلسات تشکیلاتی و مقالات و نوشته ها تصریح کردیم که مخالفت ما با دیدگاهای صلاح مازوجی، دلیلی بر تصدیق گفته های جمال بزرگپور نیست و به یک اندازه هر دوی این رویکردها را منفعت طلبانه و نادرست می دانیم. اما اهمیت سراسری نشان دادن این اختلاف و منافعی که از این زاویه نصیب رفیق صلاح و جمع همسو با او می شد، باعث می شد که هر بار این واکنش ها را نادیده بگیرند و بر همان توهماتی که برای فکر عمومی ساخته اند، پای فشاری کنند، که هم یک فریب و هم یک دروغ وقیح بود. از سوی دیگر جمال بزرگپور با سکوت در قبال این موضع آنان، احساس در مرکز قرار گرفتن یک اندیشه جدید در تشکیلات را داشت. در نهایت یکی با ایجاد فضای ابهام به سراسری بودن بحران تاکید می کرد و دیگری با سکوت این موضوع را برای او تایید می کرد.

زمینه پنجم: معیار برای ارزیابی

اکنون که بستر هایی برای واکاوی اختلافات به دست دادیم، پیش از ادامه شناسایی زمینه هایی که میتواند مورد ارزیابی قرار گیرد، به سنجه و معیاری نیاز داریم که در ادامه بحث که به متون انتشار یافته و سخنان این رفقا می پردازیم، بتوانیم  حدود درستی و دامنه نادرستی استدلال های آنان را مورد ارزیابی قرار دهیم و با ذکر نظرات مکتوب این رفقا مجالی برای واکاوی به دور از هیاهوسالاری دنباله روان آنان به ریشه های موضوع مورد اختلاف دست یابیم

سنجه ای که ما برای ارزیابی دیدگاه این رفقا نیاز داریم، در وهله ی نخست باید میدان جدل این رفقا  را مشخص کند، تا  به این ترتیب موضوع و هدف مورد گفتگو روشن شود. در واقع بستر اصلی این نزاع، در کلیت خود مربوط به مبارزه طبقاتی و استراتژی پیروزی این مبارزه به نفع طبقه کارگر است. با این وصف منافع طبقاتیِ گروهی مدنظر است که با پیش فرض گرفتن اهمیت وجود حزب، در استراتژی های متفاوتی برای مبارزه به جدل می پردازند. به این صورت سنجه یا معیاری که میتواند نظرات این رفقا را نادرست یا مطلوب بنمایاند، "امکان و کیفیتِ این امکان" در پیشبرد نزاع طبقاتی به سود طبقه کارگر است. اما می بایست، نهایت توجه را صَرفِ این مساله کرد، که دامنه نظروزی این رفقا را در "آنچه هست" بسنجیم و به روایت های "آنچه باید باشد" های آنان و آرزوهای این رفقا، تنها به عنوان یک انتزاع نگاه کنیم که در شرایط فرضی آنان صورت می پذیرد. در واقع امکان "نیت خوانی" را از خود و این رفقا سلب کنیم. "نیت خوانی" موضوعی است که سعی می کنم در این نوشته با تفضیل بیشتر و اشاره به نمونه های مشخص، به آن بپردازم و نشان دهم که بخشی از اختلافات اصلی این رفقا به تصورات خود ساخته آنان در قبال دیگری برمی گردد، که خود بر آن نهاده اند و بیشتر یک انتزاع من ساخته است تا عملی واقع. همچنین بخش دیگری که این اختلافات به آن اختصاص دارد، جدل هایی است که ارتباط مستقیمی با واقعیت کنونی حزب و مبارزه اجتماعی ندارد و در راستای هیچ باید کرد کنونی قرارنمی گیرند. اهمیت این موضوع از آنجاست که عینی بودن تفکرات و پاسخ مشخص به مشکلات واقعی، از خصوصیات اصلی یک مبارزه طبقاتی و اهم وظایف یک حزب انقلابی است و هر چه دغدغه های فعالان حزب که در اینجا مشخصا این دو رفیق مخاطب قرار داده شده اند، از میدان اصلی مبارزه طبقاتی فاصله داشته باشد، به همان نسبت، آن حزب و جریان سیاسی را بی ربط تر به طبقه می کند و آن را در انزوا قرار می دهد. نمونه های مشخصی که در فضای سیاسی ما وجود دارد، به صورت روشن این رابطه دوگانه را تایید و تصریح کرده اند.

ادامه دارد......

انتخابات امریکا و پیامدهایش

انتخابات امریکا و پیامدهایش


انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سوم نوامبر 2020 انتخابات واقعی نیست، در حقیقت رفراندمی است درباره تداوم مشروعیت فردی بنام دونالد ترامپ، یا اخراج او از مرکز فرماندهی سرمایه داری جهانی!

از برنامه حزبی و بحث های محتوایی خبری نیست... مسئله اساسی این انتخابات این استکه ترامپ را به خانه می فرستید یا نه؟

نتیجه انتخابات امسال را چه چیزی تعیین خواهد کرد؟ آرای ریخته شده به صندوقهای رای گیری؟ یا ارتشی از وکلا و قاضی ها؟ یا شورشهای اجتماعی قهرآمیز و مسلحانه؟...

امریکائی ها فردا صبح در چه نوع امریکایی بیدار خواهند شد؟ یک امریکایی زبانشاسی که در هلند زندگی می کند می گوید 6 نفر از دوستانم از من پرسیده اند که تحقیق کنم آیا آنها می توانند از کشور هلند تقاضای پناهندگی کنند؟!... در واشنگتن برای جلوگیری از شورشهای احتمالی علاوه بر مغازه ها در اطراف کاخ سفید هم سد و مانع ایجاد کرده اند!...

وقتیکه اوباما پیروز شد تنها در شیکاگو بیش از 30.000 نفر در خیابانها و پارکها به جشن و پایکوبی پرداختند!... همواره انتخابات در امریکا با جشن و سرور همراه است امسال مطلقا از چنین جوی خبر و اثری نیست!... مردم با خرید سلاح می خواهند در صورت لزوم از خودشان دفاع کنند!...

امریکا در بحرانهای زیادی از جمله بحران اقتصادی، بحران کرونا، بحران بی ثباتی و شورشهای اجتماعی... گرفتار شده، چه کسی می تواند امریکا را از این وضعیت نجات دهد؟

در صورت پیروزی بایدن، در این رفراندوم شخص ترامپ از صحنه سیاست حذف می شود ولی سیستمی که موجب بحرانهای ساختاری اجتماعی و نارضایتی مردم هست در خطوط اساسی بطور کامل سرجای خود باقی می ماند!

مهمترین خصوصیات ترامپ از زبان خبرنگاران برجسته جهان و امریکا شناس کدامند؟

یاداشت زیر نتیجه گوش کردن دائمی به اکثر اخبار و تفسیرهای متخصصین تلویزیونهای اروپایی و امریکا در دورانی استکه بعد از عمل جراجی قلب در بیمارستان یا در خانه مهمترین کارم گوش کردن به اخبار و نوشتن بینهایت خلاصه نکات مهم بود... به همین دلیل متن زیر از انسجام واقعی برخوردار نیست ... به خاطر کمبود وقت برای تبدیل آن به مقاله ای کامل و بخاطر اهمیت نکات مطرح شده آنرا قبل از آنکه نتایج انتخابات اعلام شود، منتشر می کنم... اگر سلامتی من اجازه دهد در فرصت مناسب این یادداشت را به مقاله کامل تبدیل خواهم کرد...


رهبر نظامی که خود را اپوزیسیون نظام می نامد!

ترامپ رئیس جمهور نظامی است که به گستاخانه ترین نحو ادعا می کند قربانی همین نظام و اپوزیسیون واقعی نظامی است که خودش در بالاترین مقام اجرائی آن است!...

او در میدان سیاست درست مثل یک کابوی فیلم های وسترن امریکایی بازی می کند و تمامی قواعد مرسوم بازی را بهم می زند!

شعار می دهد که ما این کشور را دوباره به امریکایی ها بر خواهیم گرداند! از دست چه کسی؟ حرف نمی زند... شعار می دهد ما پیروز، پیروز، پیروز خواهیم شد!؟...

واقعیت این استکه بخاطر بحرانهای ساختاری اقتصاد سرمایه داری، محیط زیست، کرونا، ... و ناکارآمدی دولتهای حاکم در حل مشکلات احتماعی، در تمام جهان سرمایه داری اتوریته دولتها و نظام حاکم فروریخته است. در چنین شرایطی کسی که می تواند خودش را مخالف نظام حاکم جابزند موفق تر خواهد شد!...


آفریدن دشمن شیطان صفت

ترامپ مقام ریاست جمهوری را به یک شو تلویزیونی واقعی تبدیل کرده است! او بطور دائم به دشمنانی موهوم نیازمند است که با نابود کردن آنها به هوادارانش نیرو و قوت قلب دهد!...


ابعاد دروغگویی

بی جهت نیست که به اعتراف رسانه های امریکا بیش از 20.000 بار دروغ اثبات شده، بیان کرده است!

از گفتن دروغ مطلقا آشکار در مقابل حریف یا رسانه ها کوچکترین ابایی ندارد! فرزند خلف هیتلر است که می گفت: حقیقت همان دروغی است که به اندازه کافی تکرار شده باشد!...

تا روز سوم نوامبر 2020 در امریکا 9.690.261 نفر مبتلا به ویروس کرونا شده و بیش از 238.635 نفر مرده اند!... یعنی در هر دو مورد درمقابله با ویروس کرونا بدترین کشور جهان بوده، با این همه مدعی است که هیچ کشوری بهتر از او در مقابل کرونا عمل نکرده است!...

ترامپ می گوید کرونا بد است ولی به من نگاه کنید که چگونه علیه کرونا پیروز شدم!...

ابعاد فاجعه کرونا در امریکا نشان داد که ترامپ در شرایط بحرانی لیاقت مدیریت بحرانی مانند کرونا را ندارد. اگر او انتخابات را ببازد، در حقیقت از کرونا باخته است، نه از جو بایدن!...


ترامپ سیاست جهانی را به توضیح کافکا نزدیک کرده که با تهوع آورترین دروغها و لبخند زیبا بزرگترین جنایات و باجگیری را مرتکب می شود...

کافکاچیره شدن ابتذال و فرهنگ طبقه حاکم را چنین به تصویر می کشد. "ما در مردابی از دروغها و توهّم های پوسیده زندگی می کنیم که هیولاهای وحشتناک به جهان می آورد، هیولاهایی که با چهره ای پر از محبت به دوربین عکاسها لبخندمی زنند ولی در همان لحظه بی آنکه کسی متوجه شود با بی خیالی میلیون ها انسان را چون حشره زیر پا له می کنند!"

ترامپ از توصیه آلکاپون پیروی می کند که در میز مذاکره با لبخند و یک مسلسل ظاهر می شود تا نتایج بهتر را تضمین کند!...


مذهب

خودش و هوادارانش او را "برگزیده" خدا می نامند و رسالتش نجات جهان است! ... جرج بوش هم دقیقا همین حرفها را می زد!...

هوادارانش مدعی هستند که او بهترین رئیس جمهوری است که خدا آفریده است!

چنان خودشیفته است که می گوید تنها یک نفر در کره زمین از او محبوب تر است و آن حضرت مسیح است که او را برای نجات بشریت برگزیده!

ترامپ ریشه در ایوانجلی های بنیادگرای مسیحی دارد. 210 میلیون نفر مسیحی معتقد در امریکا هست که ترامپ خودش را صدای آنها می نامد!...


ترامپ و پناهجویان:

علاوه بر دیوار کشی و ممنوعیت ورود ملتهای خاصی به امریکا و ... در شوهایش به مبتذلترین نحو ادای پناهجویان دروغگو را در می آورد که از قوانین امریکا سوء استفاده می کنند!...

ایرانیان امریکا بگونه ای باور نکردنی عاشق چنین جانور راسیست و نئوفاشیستی هستند!...


خطر جهانی

حتی مهمترین نظامیان مجرب و رهبران سازمانهای امنیت ترامپ را مهمترین خطر امنیتی برای امریکا شمرده اند! ...

او غیرقابل پیش بینی است. هرچند که تابحال محکوم نشده ولی یک جنایتکار است! او جرایم زیادی را مرتکب شده تا زمانیکه رئیس جمهور است از محاکمه و مجازات مصونیت دارد... به همین دلیل می خواهد دوران ریاست جمهوری را به هر قیمتی طولانی تر کند...

در دوران ترامپ به نظر یاپ هوپ اسخفر رئیس سابق ناتو روابط امریکا با ناتو و سایر کشورهای اروپایی خرابتر و تضعیف شده است. تئوری امریکا اول موجب این وضعیت شده... در سایر کشورها هم ناسیونالیسم را بیدار کرده است!... سفارت امریکا را به اورشلیم برده و از سیاستهای نتانیاهو و دولت اسرائیل تمام قد دفاع کرده...

به نظر خیلی از متخصصین حتی در دولتهای بعدی شیطان سازی از چین و سیاست امریکا اول ادامه خواهد یافت!...


اگر ترامپ پیروز شود

امریکا و جهان وارد دورانی از آشوب ناشناخته و غیرقابل پیش بینی خواهند شد.

چه ترامپ پیروز شود چه بازنده شود، پیامدهای چهارسال حکومت او می تواند عواقب ناشناخته ای بدنبال داشته باشد! شکاف طبقاتی بین فقرا و ثروتمندان، دسته بندی شدید اجتماعی سازش ناپذیر، فراهم شدن نوعی فضای جنگ داخلی یعنی شما یا موافق یکی هستی یا دشمن او... امکان سازش و دیالوگ به حداقل ممکن از نظرتاریخی رسیده است!...

ترامپ بدباز ترین فردی است که می تواند توسط میلیشیاهای مسلح نئوفاشیست خود فاجعه بیافریند...

پیشاپیش می گوید تنها در صورتی بازنده خواهد شد که در انتخابات تقلب شده باشد!...


در 74 سالگی ادای پهلوان 24 ساله را در می آورد که توانسته است ویروس کرونا را شکست دهد!... هوادارانش هم به حاضر شدن در مجامع عمومی بدون ماسک افتخار می کنند!...


تنش بی سابقه در میان شهروندان امریکا

در ماه گذشته میزان خرید اسلحه به مرحله اوج تاریخی رسید!... مردم برای دفاع از خود و خانواده شان اسلحه می خرند. ایدئولوژی خودم اول یا خانواده خودم اول موجب شده مردم خود را در این شرایط بحرانی تنها و بی کس احساس می کنند به همین دلیل یکی از مهمترین راه های دفاع از خود خرید سلاح است!... ترس از عملیات خشونت آمیز راست افراطی بسیار جدی است... خشونت مسلحانه در امریکا در مغازها و ... بطور چشمگیری رشد کرده است...

تنش در میان تیمهای تبلیغاتی و سازماندهی "تصادف" با اتوبوس جو بایدن در تگزاس... ترامپ بجای محکوم کردن چنین وقایعی که می تواند جرقه ای به آتش تنش های موجود بزند ، از کسانیکه این کار را کرده اند بعنون وطن پرستان نام برد...

شکاف غیرقابل عبور بین دو طرف و ترس و تنفری که ترامپ و هوادارنش به جامعه تزریق می کنند حتی فرزندان یک خانواده را مثل دوران خمینی در مقابل هم قرار داده است!...


طرفداران ترامپ در صحنه جهانی چه کسانی هستند؟

تقریبا تمامی اعضای دو حزب نئوفاشیستی هلند به رهبری خیرت ویلدرس و چری بوده و 57% حزب مسیحی هلند طرفدار دونالد ترامپ هستند!

ترامپ در عمل پادشاه پوپولیستهای جهان است و در صورت پیروزی می تواند تاثیر چشمگیر جهانی در رشد پوپولیستهای راست افراطی داشته باشد.


شکاف طبقاتی

در نیویورک 60.000 نفر بی خانمان است. در 5 ایالت ساحلی غربی وضعیت بسیار بدتر است.

پروفسور ارنست کیمپرس رئیس مهمترین مرکز دارویی هلند می گوید: امریکا تنها کشور غربی است که در سالهای گذشته میانگین عمر مردم کمتر شده است! به علت عدم دسترسی مردم امریکا به امکانات بیمه و بهداشت همگانی ... در شرایط کرونایی 15% مردم را توانایی پرداخت کرایه خانه و قرض هایشان را نداشتند از خانه هایشان به خیابانها رها کرده اند...

باس تیمر یک هنرمند خلاق هلندی که برای بی خانمانهای امریکا یک لباس و کیسه خواب بسیار ابتکاری طراحی کرده که در میان کسانی بطور مجانی تقسیم می کند که در خیابانها می خوابند!...

فلیپ آلستون استاد دانشگاه نیویورک و گزارشگر ویژه سازمان ملل می گوید فقرشدید در زمان ترامپ افزایش یافته، ترامپ و هوادارانش مدعی هستند که او مخالف ترامپ است!... درحالیکه گزارش او را در مورد تمام کشورها همه قبول دارند!...

ترامپ بیمه های سلامتی همگانی را یک مسئله غیرامریکایی و سوسیالیستی می نامد!... ترامپ حتی جو بایدن را چپ افراطی می نامد!...

دو نفر از خبرنگاران هلند که چهار سال پیش هم از سراسر امریکا خبر تهیه کرده بودند امسال هم 4000 کیلومتر در شهرهای مختلف سفر کرده اند می گویند فرق چهار سال پیش با حالا این استکه:

چهار سال پیش همه مردم به کشور امریکا بعنوان بهترین کشور جهان اعتقاد داشتند و با شور و شوق و امید در رای گیری انتخاباتی شرکت کردند... امسال از این اعتماد به آینده و بهترین کشور خبری نیست! همه می ترسند خیلی چیزها را از دست بدهند!... ابعاد و شدت قطبی شدن جامعه باور کردنی نیست...

برخی از مردم می گویند بازگشت به امریکایی که می شناختیم دیگر ممکن نیست!...

انتظار می رود دو سوم طرفداران دمکراتها و یک سوم طرفداران جمهوریخواهان از طریق پست رای خود را بدهند...


دمکراسی در امریکا:

برخلاف ایرانیانی که در ولایت فقیهی بنام ترامپ ذوب شده اند، و دمکراسی امریکا را هدیه ای الهی برای ازل و ابد می شمارند، خیلی از متخصصین و امریکا شناسان از عدم وجود دمکراسی در امریکا حرف می زنند... از کریپتوکراسی و اتوکراسی نام می برند...

روب وینبرخ گزارشگر معروف هلندی از امریکا با شدت تمام می گوید: در امریکا دیگر دمکراسی موجود نیست! در زمان دونالد ترامپ بجای دمکراسی کریپتوکراسی یعنی دولت فاسد جانشین شد و اکنون در راه اتو کراسی یعنی خودکامگی و استبداد در حرکت هستیم!

افراد خاصی میلیاردها دلار صرف کرده اند تا مرتجع ترین قاضی های راست افراطی را مادام العمر سرکار بیاورند!...

خبرنگار هلندی از یکی از طرفداران ترامپ پرسید: چرا ماسک نداری؟

جواب: چونکه ما در دمکراسی زندگی می کنیم نه در دیکتاتوری!!!... دمکراسی به این معنی نیست که یک احمق با نادانی علاوه بر جان خودش، جان هزاران نفر را به خطر بیندازد!... در نهایت تاسف در اغلب کشورهای غربی از دمکراسی چنین تعریف مسخره ای میدهند...

اگر در جامعه ای یک نئوفاشیست با تکیه بر قوانین حاکم و رعایت دمکراسی موجود بقدرت برسد هیچ سندی بالاتر از این واقعیت برای اثبات نابودی و پوسیده شدن دمکراسی نیست! در کشوریکه هیتلر ها با رعایت اصول دمکراسی بقدرت می رسند، خیلی وقت است که دمکراسی مرده است!... همانطوریکه انتخاب خمینی و جمهوری اسلامی در ایران با بیش از 98% آرای توده ها نه دلیلی بر دمکراسی بلکه مهمترین دلیل بر مرگ دمکراسی بود!...

اوباما در واکنش به ترس از تقلب انتخاباتی، ابراز شده توسط جمهوری خواهان، در یک حرکت دوگانه پرش به عقب گفت: «دموکراسی این چنین پس رانده می شود، تا جایی که دیگر اثری از آن نماند».

لوموند دیپلماتیک

20% مردم فکر میکنند انتخابات صادقانه به پیش خواهد رفت! این یعنی پایان دمکراسی! هر دو جناح همدیگر را به تقلب و انواع اتهامات متهم می کنند...

تعداد قابل توجهی از موسسات تحقیقاتی و دانشگاه ها از انتقاد ترامپ و سیاستهایش می ترسند زیرا بودجه موسسات آنها قطع می شود!...


اخبار جعلی

ترامپ از اولین پست توییتری خود در دسامبر ۲۰۱۶ تاکنون، ۲ هزار بار از عبارت "اخبار جعلی" استفاده کرده است.

تعدادی از رسانه‌های خبری را حتی " دشمن مردم آمریکا" نامید.

گروه‌های جامعه مدنی می‌گویند سیاستمداران با بکارگیری این عبارت علیه گزارش‌های موثق،‌ پایه‌های دموکراسی - که بر موافقت مردم با حقایق اساسی تکیه دارد - را سست می‌کنند.

ترامپ در عمل به بهانه دمکراسی دولت و ملت را در مقابل تبلیغات جعلی و مغزشویی توده ها خلع سلاح کرده است!... چهار سال است که بطور مرتب می گوید دانشمندان دروغ می گویند، سیاستمداران دروغ می گویند، علم قابل اعتماد نیست... مردم دیگر نمی دانند به چه کسی اعتماد کنند و فرق حقیقت با اخبار جعلی کدام است؟... در چنین شرایطی توهم و تفسیر و جعلیات جای اسناد و مدارک را پر می کند!...

آنتونیو گرامشی در نامه های زندان بدرستی در توضیح ابعاد خطرناک چنین شرایطی می نویسد:

" مشکل مردمی که احساسها و آرمانهای آنها با بن بست رو برو شده، این نیست که دیگر به چیزی باور نمی کنند، بلکه مشکل این استکه به هر چیزی باور می کنند!"


کم کم تعداد قابل توجهی از مردم و رسانه ها فکر می کنند که اخبار جعلی نه از مسکو بلکه از کاخ سفید منتشر می شود! به همین دلیل تویت و فیسبوک و برخی رسانه ها از انتشار برخی از ادعاها و یادداشتهای ترامپ جلوگیری کردند!...


سیاست بین المللی، امریکا اول و پیامدهایش

ترامپ با اعمال سیاست "امریکا اول" ضربات باورنکردنی به ایدئولوژی مقدس "بازار آزاد" و "جهانی شدن" اقتصاد زد. جنگ اقتصادی با کشورهای اروپایی، کانادا و مکزیک ... را شروع کرد. سرانجام جنگ اقتصادی واقعی را روی چین متمرکز کرد و جنگ سرد با چین را با تمام قوا به میدان آورد تا تمامی مشکلات امریکا را به گردن شیطان بزرگ جدید بیندازد... این جنگ را به جنگ مرگ و زندگی تبدیل کرده که اگر یکی برنده شود دیگری حتما بازنده خواهد شد!... با تمام توان تنفر از چین را در تمام ابعاد ممکن دامن می زند تا همانند خمینی یک شیطان بزرگ برای امریکا بتراشد!... این جنگ را بظاهر برای خوشبخت کردن مردم امریکا دامن می زند ولی تمامی آمارها نشان می دهد که سرمایه داران امریکا برنده سودهای این جنگ هستند نه مردم معمولی!...

سیاست امریکا اول سرانجام جنبش ناسیونالیستی خطرناک آلمان اول، فرانسه اول، چین اول، روسیه اول ... دامن خواهد زد که قطار تاریخ بشریت یکبار در جنگ جهانی دوم از این ایستگاه رد شده و هیتلر هم می خواست آلمان را اول کند که به فاشیسم و جنگ جهانی منتهی شد!...

خیلی ها در کمپین ترامپ کلاههای قرمز را نه نشانه هواداری از ترامپ بلکه نشانه فاشسم نوین و علامت جدید بجای صلیب شکسته هیتلر می پندارند.


باور و اعتماد گزینشی نسبت به علم و دکترهای متخصص

روبرت دیک خراف مهمترین نابغه فیزیک هلندی که در امریکا زندگی و تحقیق می کند می گوید:

ترامپ برای علم فرد مناسبی نیست او چهار سال بطور دائم علیه علم و دانشمندان حرف زده. تعدادی از دانشمندان و دانشگاهها از گذشته راسیستی کشور امریکا یا برخی دانشگاه ها انتقاد کردند... ترامپ فورا آنها را متهم به راسیسم کرد و تهدید کرد که بودجه دانشگاه آنها را حذف خواهد کرد!... افرادی که دارای تحصیلات عالی هستند طرفدار ترامپ نیستند. ترامپ هم با آنها دشمنی آشکار دارد!...

هواداران ترامپ حتی دکتر فاوچی را که بزرگترین ویروس شناس امریکاست بخاطر ارائه نظریاتش درباره کرونا دکتر فاوچی و خانواده اش را تهدید به مرگ کرده اند؟... راستی پرسیدنی است که طرفداران ترامپ وقتیکه مریض می شوند چرا به بیمارستانها می روند؟... فرق آنها با حزب الهی های جمهوری اسلامی چیست؟...

ترامپ در مقابل نظر مهمترین دانشمندان جهان و امریکا در مورد ویروس کرونا علیه نظر تخصصی آنها مبتذلترین دروغها و باورهای خرافاتی را منتشر می کند. همینطور است در مورد علت گرمایش کره زمین علیه هزاران دانشمند متخصص امریکایی و اروپایی حرف می زند و نظر آنها را شایعه یا توطئه چینی می نامد!...

حقیقت نه براساس اطلاعات، اسناد و مدارک بلکه براساس احساسات آنی و بویژه هوا و هوس او تعریف می شود!...

با هوادارانش نیز نه از طریق منطق و اسناد و مدارک بلکه از طریق احساسی تماس برقرار می کند و آنها را به مریدان سرسخت و ذوب شده در "ولایت فقیه" تبدیل می کند!...

او در مقابل انتقاد ضد ضربه شده و هر انتقادی را با دروغ های بی شرمانه بیشتری جواب می دهد!...


عقده چرچیل

ایان بورما تاریخدان معروف هلندی که در نیویورک زندگی می کند، کتابی نوشته تحت عنوان " غروب امپراتوری امریکا"

می گوید: ترامپ عقده چرچیل شدن دارد!... مجسمه چرچیل در کاخ سفید در اطاق او هست!...

ترامپ برخلاف چرچیل که در زمان جنگ نخست وزیر بود، رئیس جمهوری است که در زمان صلح بسر می برد و رسالت خود را از طرف خدا نجات جهان می نامد! البته این رسالت از طریق امریکا اول عملی می شود!


هوک استرا سفیر امریکا در هلند می گوید: ما در هلند بمب های اتمی خود را نصب کرده ایم ولی لازم نیست در این باره و تعداد بمب های اتمی در دیگر کشورهای اروپایی صحبت کنیم!... بطور ضمنی به قدرت نظامی امریکا در سطح جهانی اشاره می کرد!


برنامه صبح به خیر هلند روز 29 – 10 – 2020

هلند آنقدر که فکر می کند کشور مترقی نیست!... هلندیها علیرغم انتقادات شان از امریکا بهترین دوستان امریکا هستند. در 200 سال گذشته در تمام مسائل مهم جهانی نظیر برخورد به روسیه،چین، .... در کنار هم بودیم!... و مهمتر از آن بیشترین سرمایه گذاری را در کشورهای همدیگر داریم!...


قطبی کردن وضعیت جامعه:

خانم بئاتریس دخراف متخصص تروریسم در هلند می گوید:

"بیانات ترامپ در چندین مورد موجب تحریک و عملیات تروریستی شده است. ترامپ از برخی از اینگونه عملیات در عمل دفاع کرده است! ... "

نژادپرستی و تبعیض آشکا در زمان ترامپ بشدت رشد کرده و در خیابانها خود را نشان می دهد! هواداران ترامپ حتی تظاهرات مسلحانه می کنند و با ماشین به تظاهرات مخالفان نژادپرستی حمله می کنند!...

دفاع ترامپ از حمله هوادارانش به کاروان انتخاباتی جو بایدن

روز شنبه ۳۱ اکتبر، عده‌ای از هواداران ترامپ سوار بر خودرو، یکی از اتوبوس‌های تیم انتخاباتی جو بایدن را در محاصره خود گرفته ... به اتوبوس تیم انتخاباتی بایدن حمله کردند.

ترامپ در توییت خود نوشت: به باور او هوادارانش افرادی میهن‌پرست بوده و هیچ خطایی مرتکب نشده‌اند.

ترامپ به اف‌بی‌آی و همچنین قوه قضاییه آمریکا توصیه کرده است که به جای تعقیب و پیگرد هواداران او، به وظیفه اصلی خود یعنی پیگرد تروریست‌ها، آنارشیست‌ها و فعالان چپ وابسته به گروه "آنتی‌فا" (گروه چپ مخالف فاشیسم) بپردازند!

وحشت به صورت موضوع بزرگ کارزار انتخاباتی ٢٠٢٠ درآمده است ... ترس مردم از نابودی دمکراسی توسط یک دیکتاتور بسیار جدی است... "در سال ٢٠١٨، کتاب دو استاد دانشگاه هاروارد در ردیف پرفروش ترین ها قرارگرفت. عنوان این کتاب «مرگ دموکراسی ها» بود

تحقیقی تحت عنوان «ما نمی دانیم چگونه بهتر به شما هشدار دهیم که آمریکا درحال مرگ است» رواج عام یافته است" لوموند دیپلماتیک

خانم کیمبرلی گیلفویل، مجری پیشین تلویزین فاکس نیوز که توسط «سازمان ترامپ» استخدام شده، می گوید: «این انتخابات نبردی برای روح آمریکا است»؛ «آنها می خواهند این کشور و هرآنچه را که ما برایش مبارزه کرده ایم و برایمان عزیز است را ویران کنند»؛ «موجودیت آمریکا است که مطرح است».

جیمز جوردن، جمهوری خواه و نماینده اوهایو در کنگره می گوید: «به آنچه که در شهرهای آمریکا می گذرد نگاه کنید: جنایت، خشونت، بی قانونی (...)، دموکرات ها نخواهند گذاشت شما سر کار بروید و شما را به شورش فرامی خوانند»....

درمورد دموکرات ها هم، عنصر «وحشت» در برنامه شان مانند چشمه ای جوشان می جوشید...


مقایسه ترامپ و جو باین


هر دو بیش از یک و نیم میلیارد دلار صرف تبلیغات انتخاباتی کرده اند که یک رکورد تاریخی است!

از سال 2010 در امریکا قانونی تصویب شده است که سقف محدودیت کمک به کاندیداها را از میان برداشته ... این امر نشان می دهد که رای همه با هم مساوی نیستند و کسانیکه مبالغ هنگفتی را در این انتخابات سرمایه گذاری کرده اند دولت بگونه مناسب جواب خدمات آنها را در سیاستهایش خواهد داد...

فرق زیادی با هم در برنامه های اساسی امریکا ندارند. ترامپ ادعا می کند که نجات دهنده امریکا از بحران اقتصادی و آشوب اجتماعی است. زیرا رسالت الهی دارد و از میدان سیاست به کاخ سفید نیامده بلکه از میدان تجارت آمده است!

بایدن می گوید: به این مرد بد یعنی ترامپ رای ندهید تا جامعه به حالت نرمال برگردد! حالت نرمال در حقیقت همان حالتی بود که در زمان اوباما موجب پیروزی دونالد ترامپ شد! اوباما استاد داستانسرایی بود ولی ترامپ خودش را ایده آلیست و انقلابی جا می زند که امریکا و جهان را تغییر و متحول خواهد کرد! برای رسیدن به این هدف نیازمند یک دشمن واقعی یا فرضی است که بتواند به ترس، تنفر و خشم ملت جهت دهد!

بایدن قول می دهد: جامعه امریکا را از شکاف موجود و دوقطبی بودن رها خواهد کرد و رئیس جمهور همه امریکایی هاست!

ترامپ می گوید: موفقیت ما را متحد خواهد کرد! یعنی پیروزی ترامپ جامعه امریکا را متحد خواهد کرد!

زبان بدن ترامپ در کمپین ها رزمنده تر و آشتی ناپذیر با دشمن است. شیوه تبلیغ و برخورد احساساتی ترامپ برای توده های مستاصل بسیار جذابتر از شیوه انتزاعی و روشنفکری جو بایدن است!... سیاستمدار یعنی کسی که خواهان تغییر در شرایط موجود است، ترامپ این توهم را به مردم می دهد که برای تغییر به میدان آمده است! در حالیکه جو بایدن در شرایط اجتماعی قطبی شده و بحرانی خود را آشتی دهنده همه می نامد!... در شرایط بحرانی مردم بیشتر علیه کسی یا دشمنی متحد می شوند یا رای می دهند... اگر او ببازد از کرونا و بیش از 236000 کشته باخته است نه از جو بایدن!...

ترامپ تمامی فامیلهایش را به پستهای مهمی در سیاست امریکا و کاخ سفید انتخاب کرده!... او به تمام معنی فردی فاسد، دروغگو، لومپن، گنده لات و باجگیر جهانی است.

جو بایدن به اندازه ترامپ فاسد و برای بشریت خطرناک است مهمترین فرق او با ترامپ این است همان سیاستها را در لباسی زیبا و در چهارچوب "سیاست صحیح" بیان و عملی خواهد کرد!...

بدا به حال ملتی که مجبور به انتخاب یکی از این دو جانور است! بدتر از همه چیز بدا به حال ملتی که برای رهایی از دست دیکتاتورها و جنایتکاران داخلی چشم امیدشان به پیروزی یکی از این دو نفر است!...


تنها در ایران نیست که مردم مجبور هستند بین بد و بدتر انتخاب کنند! این وضعیت تقریبا در تمام جهان حاکم است!... بی جهت نیست که هر پوپولیست یا نئوفاشیستی که نقش مخالف نظام سیاسی حاکم را بازی می کند مورد استقبال مردم واقع می شود...


چه کسی پیروز خواهد شد؟

علیرغم اینکه همه نظر سنجی ها می گویند بایدن بین 8% تا 10% از ترامپ جلو هست هیچکس جرئت نمی کند نتیجه انتخابات و برنده آنرا پیش بینی کند. تقریبا همه متخصصین بر این باور هستند که نتیجه انتخابات فلوریدا با 29 نفر ... و پنسیلوانیا با 20 نفر ... تعیین کننده نتیجه قطعی انتخابات است.

فعلا کسی جرئت نمی کند به آشوب و تظاهرات مسلحانه بعد از انتخابات فکر کند!... مهمترین خبرنگار هلندی که رفته از امریکا گزارش دهد می گوید حتی در ثروتمندترین نقطه امریکا یعنی منهتان و واشنگتن مردم در و پنجره خیلی از مغازه ها را از ترس آشوب از هم اکنون بطور کامل با ابزارها و تخته های چوبی گوناگون بطور کامل بسته و محافظت کرده اند! برخی نقاط شهر را با ایجاد موانع جدی چنان سنگربندی کرده اند که توانایی مقابله با بروز اغتشاشات و شورشهای جدی را داشته باشند!... این وضعیت بنوعی قابل مقایسه با آمادگی جوامع برای مقابله با شورشهای احتمالی در کشورهای جهان سوم است نه برای انتخابات ریاست جمهوری کشوریکه به اصطلاح ضامن دمکراسی درجهان نامیده می شود!... باورکردنی نیست که در "دمکراسی امریکایی" چنین وضعیتی حاکم شده است! تنفر و ترس از طرف مقابل راهنمای عمل متقابل هر دو حزب است!...

دامن زدن به ترس و وحشت از پیروزی حریف بنیاد اساسی تبلیغات هر دو جناح را تشکیل می دهد! ترس بر جامعه حاکمیت یافته! ترس مشاور خوبی برای برون رفت از بحران نیست! این وضعیت براحتی و یک شبه بوجود نیامده و به این زودیها از میدان سیاست امریکا رخت برنخواهد بست!...

بحث منطقی بین دو طرف امکان پذیر نیست! درست مثل هواداران خمینی و مخالفانش!...

در صورت پیروزی هر کدام بسیاری از مسائل ساختاری به حیات خود ادامه خواهد داد، زیرا ما در دوران تحولات بزرگ تاریخی زندگی می کنیم که غروب امپراتوری امریکا و جهان تک ابرقدرتی مدتهاست که شروع شده است!...

آنتونیو گرامشی در سال ۱۹۳۰ در یادداشت‌های زندان نوشت: "بحران دقیقاً عبارت از این واقعیت است که امرِ کهن در حال زوال است و امرِ نو نمی‌تواند به وجود آید؛ در این دوره‌ی فترت، انواع گوناگونی از نشانه‌های بیمارگون ظاهر می‌شود". این دوران فترت دوران جولان شیاطین است!...

بدا به حال ملتی که بجای تکیه بر توانایی و آگاهی خود در آرزوی همبستر شدن با شیاطین جان می دهد!...


با احترام،

احمد پوری (هلند) 04 – 11 –  2020      


**********************************

پیوند این یادداشت در صفحه فیسبوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/3935449743140898
  لینک کانال احمد پوری در  تلگرام:

November 04, 2020

در رابطه با انتخابات امروز آمریکا

در رابطه با انتخابات امروز آمریکا

 

https://www.facebook.com/photo?fbid=4040005796014464&set=a.174393962575686

                                                    بنابر تحلیل موسسات نظر سنجی بخت ترامپ در بردن انتخابات 10 درصد است. با این همه جهان یکسره نفس در سینه حبس کرده چشم به انتخابات امروز آمریکا دوخته است تا نتایج آنرا نظاره کند. به ظاهر همه چیز نشان از پیروزی بایدن و شکست ترامپ با فاصله کمتر از 7درصد دارد. این که تا کنون رای صد میلیونی پستی در تاریخ آمریکا بی نظیر بوده است، به نفع بایدن است. این که میزان مشارکت انتخاباتی بالا خواهد بود در صورتی که به مشارکت گسترده تر آمریکایی هایی افریقایی تبار و اکثر اقلیت های مهاجر و زنان و جوانان منجر شود برنده اش دمکرات ها خواهند بود. همچنین چهار سال حکومت ترامپ نه تنها در سطح جهان بلکه در آمریکا نیز تضادها و تنش ها را افزایش داده است. شدت گرفتن خشونت های نژادپرستانه، سکسیسم و بنیادگرایی مسیحی، بی مسئولیتی ترامپ در برابر بحران کرونا که به بالاترین میزان مرگ و میز کرونا در جهان منجر شده است، از بین بردن برخی رفرم های اجتماعی در حوزه بیمه و درمان و شدت بخشیدن به شکاف های طبقاتی و فقر و بیکاری از جمله عواملی است که می تواند شکست ترامپ را رقم زند. با این همه یک "معجزه" ممکن است او را نجات دهد. این مجزه چه می تواند باشد؟ این معجزه میتواند رای گسترده روستائیان و حاشیه نشینانی باشد که از دستگاه تثبیت شده قدرت منزجرند و امید به پوپولیسم راست ترامپ بسته اند. این معجزه ممکن است شرکت کم رنگ‌تر جوانان و چپ ترقیخواهی باشد که به سندرز دل بسته بودند و امروز انگیزه کمتری برای شرکت در انتخابات دارند. این "معجزه" ممکن است ناشی از معایب بنیادین دمکراسی در آمریکا باشد که در 2016 نیز در پیروزی ترامپ نقش تعیین کننده ای داشت. درحالیکه کلینتون 3 میلیون رای بیشتر آورد اما بنا بر سیستم الکترال ترامپ برنده شد. مهمتر و خطر ناکتر از همه این "معجزه" می تواند برهم زدن قواعد بازی دمکراتیک توسط ترامپ باشد که از پیش تهدید کرده اگر برنده نشود، نتایج آرا را به رسمیت نخواهد شناخت و طرف دیگر را به تقلب انتخاباتی متهم خواهد کرد او با تکیه بر انبوه وکلایی که از پیش تعیین کرده است، اماده است نتایج آنتخابات را در صورتی که فاصله آرا بسیار چشمگیر نباشد، مخدوش اعلام کند. از آن بدتر ممکن است بی آن که منتظر نتایج رای 100 میلبون پست شده باشد با تکیه بر نتایج انتخابات در محل (در صورت پیشی گرفتن در آن) خود را پیروز قلمداد کند. نتیجه هر چه باشد خطر نارامی و تظاهرات و به خشونت کشیده شدن جامعه آمریکا که هرگز این همه قطب بندی نشده بود بسیار است. قطب بندی که یکسوی آن نژادپرستی ،نفرت، نابردباری، اقتدارگرایی، پوپولیسم راست و سکسیسم صف بسته است تا جهان را با آینده ای سیاه تر از آن چه امروز با آن روبرو هستیم روبرو سازد این انتخابات بیش از آن که رای به بایدن باشد، رفراندومی علیه ترامپ است. اگر در انتخابات قبلی نفرت از دستکاه حاکم و کلاری کلینتون موجب پیروزی ترامپ شد ،اینبار نفرت از ترامپ وجه اشتراک همه کسانی است که خواهان حذف او از قدرت هستند. به عبارت دیگر بازهم با انتخاباتی بیشتر سلبی روبرو هستیم تا ایجابی. در خارج از آمریکا اکثر مردم جهان خواستار برکناری ترانپ هستند، اما در اسرائیل و برخی کشورهای عربی تمایل به ترامپ بیشتر است. در ایران یک نظر سنجی نشان داده است که اکثر مردم با ترامپ مخالفند، با این همه تعداد طرفداران ترامپ در میان ایرانیان مهاجر و مخالف حکومت اسلامی با منطق "دشمن دشمن من دوست من است"، کم نیست. به ویژه در ایرانیان مقیم آمریکا که اقلیت مهاجر مهمی به شمار می روند و سنتا بخش مهمی به جمهوری خواهان رای داده اند، رای به ترامپ نسبتا گسترده است. تروریسم اسلامی در فرانسه وداتریش افغانستان نیز با دامن زدن به نژادپرستی و ناسیونالیسم درآخرین روزها به سود ترامپ تمام شده است. بهر رو در صورت پیروزی احتمالی بایدن روشن نیست امریکا و جهان با چه سرنوشتی روبرو خواهد شد و چه اندازه از شکاف ها و چالش های داخلی و بین المللی امریکا کاسته خواهد شد .اما رد صورت شکست ترامپ یک چیز روشن است. پیشروی راست پوپولیسم نه تنها در امریکا بلکه در جهان که مهمترین تهدید علیه دمکراسی، رفاه اجتماعی، برابری جنسیتی و تبعیض ستیزی است، متوقف خواهد شد. آرزومندم ترامپ با شکستی روبرو شود تا بختی برای گسترش تهدیدهای خود علیه دمکراسی از جمله در برخورد با نتایج این انتخابات نیابد. چنین باد!


لغو مراسم ۱۳ آبان، روز دانش آموز در ایران به دلیل کرونا

لغو مراسم ۱۳ آبان، روز دانش آموز در ایران به دلیل کرونا

در جریان جنگ جهانی دوم تعدادی از دانش آموزان جان باختند، به همین مناسبت ۱۷نوامبر به نام روز دانش آموز نام گذاری شد. سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۰ اعلام کرد ۱۵ اکتبر، سالروز تولد رئیس جمهور پیشین هند «عبدال کالام» را به عنوان روز جهانی دانش آموز برای احترام بە تلاشهای ایشان در زمینه علم و فناوری و همچنین نقش معلمی که وی در طول مشاغل علمی و سیاسی خود ایفا کرده است، نامگذاری می کند. 

داستان زندگی «عبدال کالام» برای دانش آموزانش الگویی بود که نشان می داد چگونه پسری فقیر و محروم تنها به دلیل سخت کوشی و اخلاص خود به بالاترین پست قانون اساسی در هند رسید که  الهام بخش میلیون ها دانش آموز در سراسر جهان، حتی امروز است.

وقایع ۱۳ آبان در ایران به شرح زیر است؛ ۱۳ آبان ۱۳۴۳، مصادف است با تبعید خمینی از ایران به ترکیه، ۱۳ آبان ۱۳۵۷مصادف است با روز دانش‌آموز و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ نیز مصادف است با اشغال سفارت آمریکا در تهران و به گروگان گرفته ‌شدن ۶۶ دیپلمات آمریکایی. به همین دلیل ۱۳ آبان در تقویم رژیم جمهوری اسلامی، به عنوان روز «مبارزه با استکبار» نام گذاری شده است.

درتهران صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۵۷، در حالی که تعدادی از دانش آموزان به نشانه اعتراض به تمامیت رژیم پهلوی مدارس را تعطیل کرده بودند در محوطه دانشگاه تهران اجتماع کردند. سپس اقشار مردم و دیگر دانشجویان رفته رفته به این اعتراض پیوستند. ساعت۱۱صبح مأموران انتظامی رژیم پهلوی، ‌ابتدا چند گلوله گاز اشک‌آور به میان جمعیت پرتاب کردند و این اعتراضات را به شدت سرکوب کردند، به گونه ای که این حادثه ناگوار منجر به جان باختن ۵۶ نفر از تجمع کنندگان و زخمی شدن صدها تن دیگر گردید.

روز دوشنبه ۱۶بهمن ۱۳۵۷، جمعی از دانش آموزان مدارس تهران طی بیانیه‌ای اعلام کردندکه «ما روز شنبه سیزدهم آبان ۱۳۵۷، را به عنوان روز دانش آموز اعلام نموده و قصد داریم هر ساله با یاد جان باختگان جنبش دانش آموزی، در این روز بر وحدت و یکپارچگی خود بیفزاییم.

ابعاد حادثه دانشگاه تهران در روز سیزدهم آبان ۵۷، به حدی بود که وقتی در برنامه اخبار شبانگاهی گزارش تیراندازی مستقیم نیروهای نظامی به طرف دانش‌آموزان از شبکه سراسری تلویزیون پخش شد، وزیر علوم بلافاصله استعفا داد و فردای آن روز کابینه شریف امامی سقوط کرد.

بعد از پیروزی قیام مردم ایران در سال ۵۷، با سر کار آمدن رژیم ضدانسانی جمهوری اسلامی و سپس با شروع جنگ ۸ ساله عراق و ایران که بطور رسمی در ۳۱شهریور ۱۳۵۹آغاز گردید و تا پایان این جنگ خانمان برانداز در ایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، با نام جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در بوق و کرنا و تبلیغات، از آن یاد می کردند، طبق آمار رسانه های خود رژیم، از ۵۰۰ هزار دانش آموز شرکت کننده درجبهه های مختلف این جنگ ارتجاعی، ٣٦ هزار نفر از آنها متأسفانه جان باختند که تعدادی از آنها نوجوان و سن آنها ۱۱تا ۱۴سال بود. به این ترتیب در ایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، نه وزیری استعفا کرد و نه کابینه ای سقوط نمود؟!

طی جنگ ۸ سال ایران و عراق، تنها ۴۸ هزار نفز از نیروهای ارتش رژیم اسلامی در جبهه های جنگ کشته شدند که تعداد کمی از آنها  طلبه و روحانی از حوزه های علمیه بودند؟!

مأموران امر به معروف و نهی از منکر به تبعیت از مراج تقلید خود شادی و سرور را از همان ابتدای بر سرکار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، ممنوع و تهی از معنای واقعی آن کردند. برگزاری مراسم ها و ارج نهادن به رویدادهای با ارزش و تاریخی از جمله روز دانش آموز، روز معلم و .... . در خاطر و ذهن مردم مبارز و آزادیخواه ایران ماندنی است، هر چند توأم با رنج و عذاب هم بوده باشد.

با شدت گرفتن مشکلات اقتصادی و فقر ناشی از بیکاری، همزمان با بحران کرونا در ایران و عدم دسترسی به «آموزش های مجازی» و نحوه استفاده از امکانات علمی و فن آوری در این عرصە، دانش آموزان، معلمان و والدین آنها با مشکلات عدیده غیر قابل حلی مواجه شدەاند به نحوی که حدود یک میلیون دانش آموز در این پروسه چند ماهه از آغاز سال تحصیلی ۹۸- ۹۹ از تحصیل بازمانده اند و بسیاری از دانش آموزان خانه نشین و به لحاظ روانی دچار آسیب شدەاند طی این پروسه ۲۵۰ هزار نفر از ۵۰۰ هزار دانش آموزان اتباع خارجی از دسترسی به شبکه شاد، از مدرسه و تحصیل محروم و به صف کودکان کار پیوسته اند.

به گزارش تسنیم، خانم الهام اکبری دکترای یادگیری الکترونیک خطاب به وزیر آموزش و پرورش نوشت «شاد نه تنها راه حل درست و صحیحی برای این دوران نیست؛ بلکه روح و جسم هزاران دانش‌آموز و حتی معلمان را آزرده و خسته کرده است.»

مسئولین آموزش و پرورش رژیم اسلامی، به دنبال طرح «هر منزل یک مسجد» ، «تبدیل هرخانه به یک مدرسه» ، «آموزش درباره محتوای آموزشی کانال قرآن و عترت در شبکه شاد» تصمیم گرفتند امسال ۱۳ آبان روز دانش آموز را در فضای مجازی برگزارکنند تا به گفته مسئول اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان استان خراسان، در فضای مجازی نیز مسابقه‌ای تحت عنوان «من پیامبر را دوست دارم» برگزار کنند. علاوه بر این «مسابقه دوست داشتن»، رییس اداره فرهنگی هنری آموزش و پرورش البرز گفت «امروز فریاد مرگ بر آمریکا در فضای مجازی مدارس این استان طنین انداز شد.»

خمینی در رابطه با «محمد حسین فهمیده» یکی از ۳۶ هزار دانش آموز کشتە شدە طی جنگ ۸ ساله ایران و عراق گفت «رهبر ما آن طفل سیزده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم کرد، خود نیز «شربت شهادت نوشید.»!

مابه ازای زیانبار این نوع از تفکر ارتجاعی - مذهبی و تبلیغ سردمداران رژیم اسلامی، در گذشته و حال و در رأس آنها خمینی و خامنه ای، با شعار «نوشیدن شربت شهادت» و اقدام به عملیات انتحاری بعد از گذشت چهار دهه را، هفته پیش در فرانسه شاهد بودیم که چگونه جوانی ۱۸ساله، آموزگار تاریخ را در چند قدمی مدرسه در شهری در حومه پاریس "الله‌اکبر" گویان سربرید.

تبلیغ این سناریوی ارتجاعی - مذهبی و وعده بهشت با نوشیدن «شربت شهادت» از رسانه های خبری وابسته به رژیم اسلامی از شبکه «شاد»، از منظر مسئولین آموزش و پرورش رژیم، به منظور گرامیداشت ۱۳ آبان روز دانش آموز، برای حال و آیندە است؟!

در تقابل با وارونەنگری جمهوری اسلامی علیە روز دانش آموز در ایران، در ضدیت ٤٢ ساله این رژیم با علم، آگاهی و آموزش فرزندانمان در گرامیداشت یاد جانباختگان ١٣ آبان ١٣٥٧بە دست مزدوران شاە و هزاران دانش آموز، دانشجو و انسانهای مبارز و انقلابی در سیاە چالهای جمهوری اسلامی، در نبرد برای آزادی کە توسط جانیان اسلامی جان باختند، سر تعظیم فرود می آوریم و یاد این عزیزان را گرامی می داریم.

در همان حال در شرایط پر تپ و تاب جامعە ایران، در بحران شدید اقتصادی و فروپاشی شیرازە جامعە زیر سایە وحشتناک ویروس کرونا کە روزانە صدها تن از انسانهای اسیر حاکمیت فاشیسم اسلامی را بە کام مرگ و نابودی می فرستد، تنها راه نجات از شرایط تحمیلی ایجاد شدە توسط حکومت مذهبی حاکم بر ایران، سهیم شدن فعال در مبارزات روزانە و جاری معلمان، دانشجویان، دانش آموزان، و والدین آنها، همراە و همگام و در اتحاد و همبستگی آگاهانه با مردم معترض و در رأس آنها طبقه کارگر آگاە و سازمانیافتە است که رسالتی مهم و تأریخی در پروسه سرنگونی انقلابی رژیم جمهوری اسلامی را بر عهده دارند.

۱۴ آبان ١٣٩٩

 

 

دو ویروس کشنده، ویروس کرونا و ویروس رژیم اسلامی

دو ویروس کشنده، ویروس کرونا و ویروس رژیم اسلامی


مردم ایران نزدیک به یکسال است با ویروس کرونا روبرو هستند و بیش از چهار دهه است که با ویروس کشنده تر از کرونا، جمهوری اسلامی درگیر و با این غده سرطانی دست و پنجه نرم میکنند و ویروس کرونا هم به آن اضافه شده است. همه مشکلات وبطور قطع بانی و باعث همه مصائب و مشکلات عدیده مردم خود حکومت اسلامی است.
همه ما شاهدیم که کرونا این بیماری لعنتی و واگیر همه جا و در سرتاسردنیا پخش شده ولی در ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی بیداد میکند، حتی مقامات جمهوری اسلامی علیرغم تلاشهایشان برای مخفی نگه داشتن آمار قربانبان اما دیگر قادر به پنهان کاری نیستند.
به این آمار ها نگاه کنید تا متوجه عمق فاجعه شد.
وزیر بهداشت: در ۲۴ ساعت گذشته ۴۸۹ فوتی و نزدیک به ۹۰۰۰ مبتلا. در بسیاری مواقع آمارهای منتشر شده خود را از سایتها و صفحاتشان برمیدارند.
کمیته اپیدمیو لوژی: ابتلا و مرگ و میر کرونا در ۱۰ استان روند سعودی پیدا کرده.
طبق گفته خود کاربدستان حکومت، این استانها که شامل ۲۵ استان میشود در وضعیت قرمزقرار دارند و احتمالا تعطیل بشوند: اسامی تعدادی از این استانها:
سمنان، لرستان، ایلام، کردستان، یزد، خراسان جنوبی، کرمانشاه، همدان، مرکزی، قم، آدربایجان شرقی، خراسان شمالی، کرمان و..
وزیر کشور عبدلرضا رحمانی فضلی میگوید: "دامنه غربالگری افزایش پیدا میکند وبرای آمار ابتلاشدن نباید نگران باشیم چون اگر زود مبتلایان را شناسایی کنیم آمار فوتی کاهش پیدا میکند."
ایسنا: "کوتاهی بانکها در ایجاد مصوبه ستاد کرونا. نماینده ر شهدار تهران در دوره کرونایک ریل در یافت نکردیم."
نماینده رود بار: "خواهش میکنم مردم در شرایط غیره ضروری سفر نکنند". اضعان روحانی: "اگرمردم با تمام توان در برابرکرونا به صحنه نیایند موفق نمیشویم." استاندار تهران: "فوت 72 نفر در 24 ساعت گذشته درتهران." معاون وزیر بهداشت: "88 درصد مرگ بوسیله کرونا را سالمندان تشکیل میدهند".
سایت سنندج: " ۱۵۹۶ نفر مبتلا دراستان کردستان در ظرف 5 روز از دوشنبه تا جمعه."
وزارت کشور: "از ظهر دوشنبه محدویت رفت و آمد در 25 مرکز استان اعمال میشود."
تعطیلی خیلی از شهرها و وضعیت قرمز آنها و مرگ و میربالا بر اثر کرونا را باید به این مجموعه افزود. بگفته یکی از مقامات رژیم اکرآمار فوتی ها به ۹۰۰ نفر در روز برسد تعجب ندارد. پرشدن بیمارستانها و نبود تخت خالی یک دیگر از فجایع مازاد بر شرایط کنونی است. گفته میشود که در بهشت زهرا دیگر جا برای شستن اجساد نیست.
در این میان متاسفانه تعداد زیادی از کادر درمانی به کرونا مبتلا وجان باخته اند و همیطوری این آمارها روز بروز سیر صعودی بخود میگیرد. کرونای جمهوری اسلامی عمدا از زیر بار مسئولیت خود شانه خالی میکند و قربانی شدن هر روزه شهروندان دارد به یک امر عادی تبدیل میشود.
به اینها گرانی افسار گسیخته هر روز و بیکاری، بی تامینی برای زندگی و نداشتن درآمد روزانه را باید اضافه کرد. مردمی که هیچ منبع درآمدی ندارند کرونا سرسان نمیشود و برای سیر کردن شکم خود و خانواده شان مجبورند دنبال لقمه نانی از منزل خارج شوند. در خانه ماندن وبیرون رفتن هردو برایشان ریسک مردن دارد مرگ با کرونا یا از گرسنگی. باید با اعتراضات کوبنده این حکومت را وادار به تامین معیشت و تامین سلامت شهروندان کرد.
١١ آبان۱۳۹۹
١ نوامبر ۲۰۲۰

ایسکرا ۵ ۱۰٦

حکم سرنگونی رژیم اسلامی را مردم در آبان ٩٨ صادر کردند

حکم سرنگونی رژیم اسلامی را مردم در آبان ٩٨ صادر کردند

"موضوع کرونا " به شدت جدی" است و علاوه بر قرنطینه،‌ شاید نیاز به «حکومت نظامی» باشد.

این اظهارات مجید مختاری، عضو کمیته علمی ستاد مقابله با کرونا گفته است"

او که در یک برنامه تلویزیونی سخن می‌گفت از پیشنهاد تعطیلی دو هفته‌ای تهران نیز دفاع کرده است.

سردار سلامی، فرمانده سپاه نیز گفته بود: "از روز ۲۰ آبان در قالب یک طرح سراسری که برای جستجوی خانه به خانه ناقلان کرونا صورت می‌گیرد، «به نقاطی که ویروس کرونا محل سکونت خودش قرار داده» و نقاط محل شیوع، «حمله می‌کنیم». "

 

دو هفته تعطیلی مورد نظر مختاری یعنی، یک هفته قبل و یک هفته بعد از سالگرد آبان 98 را در بر میگیرد.

و اما حکومت نظامی سرداران اسلام به اندازه ویروس کرونا خونها ریخته و جان ها را گرفته است. حکومت نظامی همان بیمارستانهایی که برای مبتلایان جا ندارد را بر سرشان خراب کرده است، گلوله هایش را در خیابانها به قلبها و سرها نشانه رفته و جوانان و فرزندان مردم عاصی از حکومت جهل و جنایت را کشته است.

به این سرداران اسلامی آدم کش باید گفت مردم شما را میشناسند. میدانند که در قالب "مقابله با کرونا" دارید برای مقابله و حمله به نقاط محل شروع تجمعات سالگرد آبان ۹۸حکومت نظامیتان را آماده میکنید.

جمهوری اسلامی، از ولی فقیه گرفته تا آن اراذل و اوباش جیره خوار مورد نظر علم الهدا، همدست و همدوش با ویروس کرونا در تلاش برای مقابله با سالگرد آبان ۹۸ هستند. مردم میدانند آنچه در مخیله کاربدستان حکومت اسلامی ابدا موضوعیت ندارد نه تنها مقابله با کرونا نیست بلکه نظام و ساختار رژیم اسلامی موجودیتش بتنهایی از ابتدا تا به امروز ویروسی کشنده تر از کرونا بوده است.

آمار روزانه جانباختگان ویروس کرونا تحت حاکمیت مشتی انگل اسلامی همچنان سیر صعودی خود را می پیماید. هر ۲۴ ساعت بیش از ۴۰۰ نفر انسان جانشان را از دست میدهند. برای حکومتی که از بدو ظهورش تا کنون گرفتن جان آدمیزاد بخشی از هویتش را شکل داده است، گفتن از مقابله با ویروس کرونا بخش دیگری از کلاشی کاربدستانش است. ۲۰ آبان ماه را برای جستجوی خانه به خانه تعیین کرده اند. حکومت نظامی و گشت زنی خانه به خانه تفنگ بدستان و چاقو کشانشان برای حمله به مردم معترضی است که یکسال قبل در همین روزها میرفت که بساط کل حکومت ننگین اسلامی را برچینند. 

اراجیف سرداران حکومت اسلامی برای به اصطلاح مقابله با کرونا رنگ باخته تر از آن است که حتی خودشان هم آنرا جدی بگیرند. مردم میدانند که ویروس رژیم اسلامی در قوانین و اراجیف عقب مانده اسلامی، در تحمیل فقر و فلاکت و در گلوله هایی که به مردم معترض، خشمگین و جان به لب رسیده شلیک میکنند نهفته است. از این رو عزم جزم کرده اند به هر قیمیتی است آنرا بیاندازند.

خامنه ای، روحانی و سرداران سپاه همراه با نیروی جیره خوار اراذل و اوباش پیاده نظامشان، صدای رسای مردم عراق، زنان و جوانان این کشور را بمناسبت سالگرد خیزش انقلابی شان در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۰ را بار دیگر شنیدند که محکمتر از سال گذشته علیه جمهوری اسلامی و علیه تمامی دارودسته های احزاب قومی اسلامی حاکم بر عراق به خیابانها آمدند.

سران رژیم اسلامی بخود لرزیده اند. میدانند که افق و اهداف انقلابی مردم عراق و ایران یکی است. حاکمان اسلامی شیرفهم شدند که سال گذشته مردم انقلابی عراق خطاب به مردم انقلابی در ایران  با شعار، " شما سر اژدها در ایران را بکوبید و ما دم اژدها در عراق را میکوبیم " همبستگی خود را نشان دادند. مردم عراق علیه فقر و تبعیض و بیحقوقی و علیه فساد و حکومت قومی مذهبی این کشور و علیه حضور جریانات آدمکش اسلامی، از جمله فرقه های وابسته به جمهوری اسلامی به میدان آمده اند و اعلام کرده اند که به کمتر از رفتن این حکومت و جمع شدن بساط کلیه جریانات اسلامی و به کمتر از نظامی سکولار، آزاد و برابر و مرفه و یک زندگی انسانی رضایت نمیدهند. مردم ایران نیز به کمتر از رفتن حکومت اسلامی و به کمتر از نظامی سکولار،آزاد، برابر، مرفه و یک زندگی انسانی رضایت نمیدهند.

حاکمان اسلامی در ایران از سالگرد آبان ۹۸ بوحشت افتاده اند. میدانند که طی یکسال گذشته خشم و اعتراض مردم دمی آرام نگرفته و علیرغم وجود ویروس کرونا، کارگران و بخشهای مختلف مردم مدام در خیابانها در حال اعتراض علیه ویروس حکومت اسلامی بوده اند.

نه حکومت نظامی، نه سازماندهی اراذل و اوباش چاقو بدست، نه زندان و شلیک به قلب و سر، دیگر قادر نخواهد بود مردم را بخانه بفرستد. کاربدستان حکومت این را بارها تجربه کرده اند. مردم حکم خود را صادر کرده اند. از نظر مردم خشمگین، انقلابی و معترض این حکومت ضد انسانی باید بزیر کشیده شود. این حکمی است که مردم در آبان 98 صادر کردند و بدون تردید آنرا به اجرا خواهند گذاشت.

 

١٣ آبان۱۳۹۹

٣ نوامبر ۲۰۲۰

 

ایسکرا  ۱۰۶۵

حکومت اسلامی همه جنایت‌های تاریخی بشر از دوران بربریت تا به امروز را به کار گرفته است!

حکومت اسلامی همه جنایت‌های تاریخی بشر از دوران بربریت تا به امروز را به کار گرفته است!

http://www.azadi-b.com/G/file/Shekenje_B.R.pdf

یکسال از خیزش توده ای آبا نماه ۹۸ گذشت

یکسال از  خیزش توده ای آبا نماه ۹۸ گذشت

یکسال از خیزش توده ای  آبانماه 1398 گذشت. خیزشی که بر اساس زمینه ای عمیقا اجتماعی علیه  شرایط تحمیلی نهایت سرکوبگری و زیر پا نهادن شدن هر گونه حق و حقوق اساسی انسانی - اجتماعی و رشد روز افزون، گرانی مایحتاج اولیه زندگی،  بیکاری،  فقر، فلاکت و بزیر " خط فقر " رانده شدن  70 در صد، یارانه بگیر کردن 60 میلیون نفر در  ایران و بنوعی عملا گرسنگی تحمیل شدن به یمن موجودیت حکومت اسلامی بر اکثریت مردم زحمتکش در سراسر ایران بود. 

خیزشی که بطور ریشه ای، در تداوم ناگسستنی با اعتراضات دیماه 96 بود. که با بروز علنی شان، نقاط عطفی تاریخی- طبقاتی و اجتماعی، علیه کل موجودیت جمهوری اسلامی بودند. خیزشی توده ای، که عیلرغم محلی بودن،  پراکندگی و عدم سازمانیافتگی و بویژه عدم سازمانیافتگی طبقه کارگر در تشکل های توده ای خود در محیط کار و زیست چون ستون فقرات اساسی هرگونه تحول مثبتی، و فاقد بودن هژمونی سیاسی- اجتماعی رهبری حزب سیاسی – اجتماعی در ابعاد سراسری اما،  خیزشی عموما طبقاتی  بود. پیام عملی و نتیجه بسیار روشن و قاطع آن، علیه شرایط موجود تحمیلی و در دستور قرار گرفتن سرنگونی حکومت اسلامی سرمایه داران در ایران بود و میباشد! پایه های اساسی این رژیم هار و فوق ارتجاعی را به لرزه درآورد. پیام عملی و ملموس آن را، سردمداران حکومت اسلامی و کل دارودسته اصلاح طلبان و مدافعین رنگا و رنگ حفظ و بقاء آن و همچنین کل جنبش راست و سنت پرو غربی نیز، گرفتند. برایشان ملموستر از گذشته گردید که اکثریت مردم ایران بدون اما و اگر، خواهان سرنگون شدنشان هستند. عیلرغم کشتار بیشتر از 1500 نفر و عملا، خون پاشیدن و زخمی کردن حدودا 7 هزار نفر توسط فاشستهای اسلامی به آن، دستگیری و زندانی کردن هزاران هزار نفر از مبارزین آزادیخواه، برای بشکست کشانیدن و خلاص شدن از شر آن،  همچنان در  جریان است. حکومت اسلامی را جدا از هر ادعائی که کرد و میکند، در موضع ” تدافعی ” قرار داده بود و دارد. کل نظام اسلامی سرمایه داران و بویژه ” علی خامنه ای، در راس آن ”  گذشته از رجز خوانی هایش کاملن ترسیده بود. برای تقابل و بسیج اراذل و اوباش اسلامی، بمیدان آمد و در روز چهار شنبه 6 آذر 1398- 27 نوامبر 2019  در دیدار با فرماندهان بسیج و برخی اعضای بسیج  تاکید کردکه اعتراضات اخیر که در پی افزایش سهبرابری قیمت بنزین رخ دادعمیق، وسیع،  بسیار گسترده و خطرناک بوده و   چنانکه بتوانند در یک بزنگاهی اجتماعی این حرکت را انجام دهند- لکن به شکلی جزیی شکست خورده است. در ادامه به نقش نیروهای امنیتی و انتظامی، بسیج و سپاه پاسداران در سرکوب اعتراضات اشاره کرد، وبسیج را  بعنوان بزرگترین شبکهٔ فرهنگی، اجتماعی و نظامی در دنیا اسم برد  و گفت که تهدیدهای زیادی داریم که با ابتکار بسیج باید به فرصت تبدیل بشود. در ادامه خطاب به بسیجیها گفت که در همه محلهها حضور داشته باشند و در همه محلههای کشور در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشند. وبه نیروهای بسیج توصیه کرد که ارتباطاتشان را با مسجدها تقویت کنند و اسیر پا بندهای رایج اداری نشوند. و   در تمامی امورات محله دخالت و کنترل کنند و   همزمان روحانی هم در تبریز تاکید کرد که، فکر میکردند کار نظام تمام استدر 2 هفته گذشته نیز، محمد جواد باهنر، که یکی از مهره های اصلی و اساسی حکومت اسلامی است، بیان داشته بود – اگر بموقع نمی جنبیدیم ممکن بود اعتراضات آبانماه به " انقلاب- سرنگونی " منجر شود. و... با جرئت میتوان تاکید کرد که – اعدام های اخیر از فعالین دستگیر شده در سیاهچالهایشان، چون نوید افکاری و تحمیل زندان به فعالیت دستگیر شده در بهبهان بعنوان نمونه های تیپیک و احضار فعالین کارگری- اجتماعی و تحمیل زندانهای طولانی مدت. بر - سازماندهی گروهای ضربت اوباش اسلامی در محلات-  برای بسیج و سازماندهی اراذل و اوباش اسلامی در محلات چون ضربه پیشگیرانه برای کنترل محلات،  در زیر در گشت و گذار بودن شبح آبانماه گذشته و ترس و وحشت از بروز اجتماعی این سیل بنیان بر کن خیزش توده ای، که هر آن ممکن است و آبانماهی دیگر رخ بدهد، میباشد.  زیرا میدانند اوضاع معیشتی و زیستی و اجتماعی مردم بسیار بدتر شده است. حتی  جناح ها و تمامی نهادهای زرد کارگری وابسته به خودشان، اعتراف کرده اند، که دستمزد تحمیل شده کنونی " 2 میلیون و 500 هزار- 700 هزار کارگران و تلاش برای دریافت آن در سراسر ایران،  شاخص بسیار گویائیست. گسترش هر آن هم گرانتر شدن مایحتاج اولیه و فقر و فلاکت غیر قابل کنترل، هر آن ممکن است خیزش توده ای- اجتماعی به میدان بیاید. زیرا حکومت زیر بنا و سیستم اقتصادیش در هر حال فروپاشی است. توان بر آورده کردن هیچگونه بهبود معیشتی را ندارد. راه حلی در پیش پایش و جامعه بجزسرنگون شدنش، وجود ندارد. بر این امر آگاهند!

چنین وضعیتی ” جنبشهای چپ و راست را  برای، کنترل و هدایت سیاسی خیزش در جریان و  بدست آوردن هژمونی سایسی- اجتماعی، با ارائه آلترناتیو طبقاتی- اجتماعی شان در فردای سرنگونی حکومت اسلامی ” به  میدان راند و به تکاپو انداخت و هم اکنون نیز همچنان در جریان و در تقابل هم قرار دارند. این مصاف و کشمکشی جدی طبقاتی و اجتماعی است!

آبانماهی دیگر در ایران ممکن است!

آنچه روشن است و غیر قابل انکار در جریان بودن اعتراضات کارگری – اجتماعی علیه جمهوری اسلامی بر اساس زمینه های عینی و واقعی و عدم ناتوانی حکومت اسلامی در جوابگوئی به مطالبات کارگری و توده های مردم است. که جامعه را دچار بحران لاینحل و آبستن تحول و تلاطم سیاسی- اجتماعی بنیادی کرده است. رژیمی که موجودیتش از ابتدا تاکنون و از این ببعد هم، وصله ناجوری بر پیکر جامعه ایران بوده و می باشد، عملا در بن بست کامل، اقتصادی – سیاسی – اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته است. این رژیم برای ادامه بقاء و حیات ارتجاعی و استثمارگرانه اش، بر رشد و گسترش روزافزون اخنتاق سیاسی و سرکوبگری و بر عدم برسمیت شناختن هرگونه حق و حقوق ابتدائی آحاد مردم متکی بوده است و میباشد. دستگیری و زندانی کردن فعالین کارگری، فعالین سیاسی- اجتماعی ، دخالت در زندگی خصوصی مردم بویژه زنان و جوانان، اخراج، بیکار سازی، بسته شدن و تعدیل نیرو در مراکز اصلی صنعتی تولیدی- خدماتی، نا امنی شغلی، نبودن بیمه بیکاری و دیگر بیمه های اجتماعی و درمانی، سیر صعودی فقر و فلاکت و تعرض گسترده و افسار گسیخته به سطح زندگی و معیشت اکثریت شهروندان، رشد و گسترش پدیده های شوم کودکان کار و خیابانی، کارتون خوابی، فحشا و اعتیاد و رشد آن تا سطوح مدارس راهنمائی، پدیده نوزاد فروشی از دیگر مصائب اجتماعی در ابعاد چندین میلیونی، نا امیدی جوانان از آینده خود، مشخصه و حاصل حاکمیت سیاه بیشتر از 4 دهه این رژیم است. چنین وضعیتی شرایط ناهنجاری به وجود آورده است. این شرایط اگرچه مبنای اعتراضات وسیع اجتماعی است، در عین حال موانع زیادی را هم ایجاد کرده و پیچیدگی خاصی را در سیر و روند  جنبش سرنگونی، قرار داده است.

 در نتیجه، تمامی مؤلفه های سیاسی- اجتماعی در ایران، دلات بر - بروز علنی پیدا کردن، خیزش توده ای- اجتماعی، وسیع تر و عمیق تر از آبانماه 98 دارد. که کل حکومت اسلامی به این امر واقف میباشند. به همین خاطر است بر - سازماندهی گروهای ضربت اوباش اسلامی در محلات- و دیگر ترفندهای سرکوبگرانه  برای جلوگیری از سر و سامان پیداکردن اعتراضات توده ای در محلات که اهمیت ویژه ای دارند، به چنین حربه ای متوسل شده است.

 در چنین شرایطی اگر طبقه کارگر و رهبران و فعالین کارگری متشکل در شبکه محافل کارگری رهبران و در  تشکلهای کارگری - توده ای سازمانیافته در این مبارزات چون ستون فقرات آن تحت رهبری و هدایت  حزب سیاسی کمونیستی کارگری، شرکت نکنند، تصویر روشنی از سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، نداشته باشند و ارائه نکنند، نگرانی از اینکه تحولات  با زد و بند از بالا توسط اپوزیسیون راست پرو غربی و همراه شدن جنبش بورژوا ناسیونالیستی کرد که علنا به جست و خیز افتاده اند، تلاشهائی که بشیوه و ارائه طرحهای متفاوت، به جریان انداخته است.  تا بتوانند با تحمیل آلترناتیو بورژوایی کنترل شود، وجود دارد. از موانع های اساسی است و طرح و برنامه سازمانیافته اجتماعی را میطلبد.

تاکید برچند نکته تجارب وعملی:

-برای کنترل و مهار و هدایت سیاسی- اجتماعی جنبش سرنگونی در جریان و بشیوه انقلابی متحقق کردن، حفظ و تامین منافع اکثریت مردم در ایران و خنثی کردن طرحهای جنبش راست. لازم است قطب کمونیستی و چپ جدا از متشکل  شدن، بلکه رهبران عملی کارگری و اجتماعی، مشکلات تا کنونی را مورد نقد و بررسی قرار بدهند. تجارب عملی را با شناخت از نقاط ضعف تاکنونی، بکار ببندند تا موانعهای سر راه بر داشته شود و به نتایج مثبت درتوازن قوای طبقاتی- اجتماعی بکار بگیرند.

-خیزش توده ای آبانماه 98 و اعترتضات کارگری و تداوم آن که در جریان است،  پیام روشن و قاطع آن عدم تحمل شرایط فلاکتبار معیشتی و اجتماعی و سرنگونی بی اما و اگر جمهوری اسلامی است، لازم است از ضد رژیمی گری و ضد استبدادی صرف پرهیز کرد، تجارب و درس لازم گرفته شود و خود را به این جنبه محدود نکند. زیرا شرایط بسیار پیچیده است.

-طبقه کارگر و طیف کارگرا ن رادیکال سوسیالیست و کمونیست، محافل رهبران عملی کارگری باید ایجاد تشکل های توده ای کارگری در محیط کار و زیست را براساس ایجاد شبکه وسیعی از محافل رهبران عملی کارگری در دستور بگذارند تا بتوان عملا جنبش کارگری را در سر بزنگاه در ابعاد سراسری به تحرک در آورد و با حضورفعال خود  افق وسیعتری بر جنبش سرنگونی ناظر کنند. همزمان در مبارزه قاطع برای سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی بطور هدفمند برای مادیت بخشیدن به چشم انداز برابری اقتصادی، سیاسی و رفاه اجتماعی در واقع زندگی ای بهتر که تامین کننده توقعات انسانی زندگی انسان امروزی باشد، بکوشند. طرح  خود را پیش پای نهند!

– در جامعه کردستان نیز وضعیت از هر لحاظ اشاره شده است، شاید هم بدتر، مشابه ایران است. در این راستا لازم است” محافل رهبران عملی کارگری-  فعالین و کارگران کمونیست، رادیکال سوسیالیست و رهبران عملی کارگری و توده ای ” برای سازماندهی و کنترل محلات زیست وایجاد سازمانهای توده ای علنی در مراکز کار در ابعاد سراسری با همیدگر تماس بگیرند محافل موجود را بهمدیگر ببافند و شبکه وسیعی از محافل رهبران عملی کارگری را بوجود بیاورند و پایه های اساسی تشکیل تشکل توده ای سراسری کارگران و بهم بافته شدن شبکه محافل در سراسر کردستان که ممکن است را، در دستور روز قرار بدهند. این امری بسیار ضروری است باید تلاش عملی نمود.  در این روند و پروسه سرنگونی، سیاستها و برنامه و طرحهای " جنبش ناسیونالیستی کرد- قومی- مذهبی " را با برنامه ریز دقیق هدفمند و آمادگی از هم اکنون، در همبستگی اجتماعی خنثی نمود. و توازن قوا را به نفع اکثریت مردم زحمتکش در ایران و کردستان تغییر داد. این ضرورت تاریخی را باید مادیت بخشید!

-زیرا، راه چاره اساسی برای خلاص شدن از این وضعیت تحمیل شده به اکثریت توده مردم زحمتکش در جامعه ایران، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی تحت رهبری حزب سیاسی کمونیستی- اجتماعی است. هچنین طرد و افشای جریانات ملون قومی- مذهبی بورژوائی و آلترناتیوسازی راست و اصلاح طلبان در سراسری ایران می باشد. باید اطمینان داشت که، حکومت اسلامی خود بخود و صرفا با اعتراضات خیابانی ذوب نخواهد شد، لازم است طبقه کارگر متشکل، آگاه و هدفمند با سازماندهی و در همبستگی اجتماعی تحت رهبری و سیاستهای حزب کمونیستی کارگری آنرا همراه با مدافعینش توسط سیل بنیاد برکن توده های سازمانیافته هدفمند،ذوب و بشیوه انقلابی سرنگون کند! در نتیجه، واضح است، عدم سازمانیافتگی سراسری طبقه کارگر چون ستون فقرات اعتراضات توده ای برای تحولات اجتماعی و عدم رهبری حزب سیاسی کمونیستی- اجتماعی برای هدایت این خیزش توده ای و تداوم آن، خلاء جدی بود و میباشد. باید برای پر کردن این خلاء تلاش نمود.

اسماعیل ویسی      8 آبان 1399- 30 اکتبر 2020

November 03, 2020

دو روی یک سکه

دو روی یک سکه

پیشگفتار:

متاسفانه اتفاقات این روزهای فرانسه قلب هر انسانی را به درد می آورد اما این موضوع جدیدی در فرانسه و یا حتی کل اروپا نیست و علی الخصوص در سالهای اخیر خشونت هایی که منشاء ایدئولوژیک دارد فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی را درگیر خود کرده و هر چند از گاهی اخباری ناگوار از این دست به گوش میرسد.

 با کمی تحقیق در چرایی این موضوع به راحتی می توان بدین موضوع پی برد که تمامی این اتفاقات به نوعی نتیجه مستقیم یا غیر مستقیم سیاست های استعماری خود اروپائیان است که امروزه به نوعی گریبانگیر خودشان گشته. در این مقال بنده قصد پرداختن بدین موضوع را ندارم و فقط اشارتی کوچک به موضوعی می نمایم که برای تمام ایرانیان کاملا قابل لمس بوده و هست و همه ما از چهل و یک سال پیش آن را با تمام وجود حس کرده ایم و درگیر آنیم.

دیگر امروزه بر کسی پوشیده نیست که بزرگترین متحجّر دوران معاصر خمینی، با حمایت دولت های غربی از جمله فرانسه انقلاب ملت ایران را ربود و با سیاست طراحی شده از طرف حامیان غربی اش خود را بر انقلابیون تحمیل کرد و پایه گذار حکومتی دینی شد که بر اساس آموخته های ایدئولوژیک ش سالهاست که مردمی را به اسارت گرفته و با سرمایه های مالی و انسانی این مردم اقدام به گسترش تفرقه و نفرت پراکنی و تروریسم در جهان کرده و می کند و چهل و یک سال است بزرگترین تروریست دولتی و حامی تروریسم در جهان گشته. جالب آن است که غرب علی الخصوص اروپا همچنان از جمهوری اسلامی حمایت میکند و دول غربی بارها اعلام کرده اند که در پی تغییر حکومت در ایران نبوده و نیستند. چرا که وجود جمهوری اسلامی یعنی درآمدی جاری و فراوان برای آنان و این دولت ها که در واقع همگی حافظان منافع سرمایه داران و سرمایه داری هستند بر خلاف شعارهایشان دیگر حقوق بشر و جان انسان ها برایشان در درجه اول اهمیت نیست و تا زمانی که جمهوری اسلامی تامین کننده منافع شان است با تمام قوا از آن حمایت میکنند. در مورد ادبیات فرانسوی اطلاع چندانی ندارم، اما شاید باید این ضرب و المثل را برای فرانسویان ترجمه کرد و به آنان آموخت. از ماست که بر ماست.

۴۱ سال است قربانی سیاست های کثیف کشورهای قدرتمند و دولت تحمیل شده آنها هستیم، جانمان، اموال مان و عزیزان مان را از ما گرفتند، به ما تجاوز کردند، به روی صورت بانوان مان اسید پاشیدند، جوانانمان را پرپر کردند، نوابغ مان را آواره و فراری کردند ...  . کدام دولت غربی از حقوق از دست رفته ما دفاع کرد؟ سکوت کردند و نظاره گر فجایعی بودند که خود آتشش را روشن کرده بودند.

 

در پی اتفاقات اخیر دو مبحث قدیمی دوباره باز شده و مورد بحث قرار گرفته که هر کدام نیز موافقان و مخالفان بسیاری دارد:

  • اول بحث خشونت طلبی اسلام.
  • دوم قداست محمد.

 

خشونت طلبی اسلام:

این مبحث موافقان و مخالفان بسیاری دارد و هر دو گروه به قرآن و حدیث و روایات اسلامی برای اثبات درستی موضع خود اتکاء میکنند. منتقدین می ‌گویند قرآن در آیه‌ های مختلفی به مسلمانان اجازه داده‌ است تا با ناباوران به این دین در زمان زندگانی محمد و بعد از آن در جنگ باشند و آن ‌ها را نابود کنند. از سوی دیگر آیاتی هم وجود دارد که مسلمانان را تنها با جنگ با مشرکینی  دعوت می ‌کند که به آن‌ ها حمله کرده‌ اند. محققین مدافع اسلام اعتقاد دارند که آیه‌ های دعوت به جنگ خارج از زمینه ترجمه شده‌ اند و اگر آیه‌ ها را در متن ترجمه شوند، مشاهده می ‌شود که قرآن با خشونت مخالف است و جنگ را تنها در حالت دفاع از خود مجاز می‌ داند. در ذیل چند نمونه از دلایل هر دو دسته با رعایت امانت داری در نقل قول میآورم و پیشاپیش اعلام میدارم که این موارد صرفا نقل قول است و نظرات اینجانب نیست.

دیوید مارگلیوث، شرق‌ شناس و استاد دانشگاه، غزوه خیبر را نقطه ‌ای می‌ داند که اسلام از آنجا به بعد به خطری برای همه ی دنیا بدل شده ‌است. به گفته مارگلیوث حملات اولیه مسلمانان به ساکنین مکه و یهودی‌ های مدینه (مانند غزوه بنی‌قریطه) می ‌تواند به دلیل رفتارهای ناشایست و ظلم‌ هایی که آن ‌ها به مسلمانان کردند صورت گرفته باشد. اما او اعتقاد دارد که یهودی ‌های خیبر هیچ ضرری به محمد و یارانش نرسانده بودند و غزوه خیبر را تنها با هدف غارت می ‌توان توجیه کرد. به گفته او محمد در توجیه این حمله گفته‌ است «مردم خیبر مسلمان نیستند». به گفته مارگلیوث این بهانه زمینه ‌ساز حملات بی‌ حد مسلمانان شد.

در طرف دیگر، دین پژوهان اسلامی باور دارند با توجه به منابع اسلامی پس از آنکه پیامبر اسلام یهودیان بنی نضیر را به سبب خیانت از مدینه بیرون راند، برخی از سران آن ‌ها روانه خیبر شدند؛ و بدین گونه خیبر کانون خطر و توطئه ضد امت نوپای اسلامی شد. به اعتقاد ویلیام مونتگومری وات یهودیان خیبر، که سران بنی نضیر را در میان خود داشتند، به دنبال انتقام جویی از محمد، اموال خود را برای بر انگیختن اعراب همسایه از جمله قبیله نیرومند غطفان هزینه می ‌کردند تا آن ‌ها را ضد مسلمانان با خود متحد سازند. این سبب کافی بود تا پیامبر به فاصله کمی از صلح حدیبیه به خیبر حمله کند.

جهاد (به ‌عنوان یک واژه اسلامی) یکی از وظایف شرعی مسلمانان است. کلمه «جهاد» لغتی عربی و به معنی کوشش و مبارزه است. این واژه، ۴۱ بار در قرآن به چشم می ‌خورد و اکثراً در عبارت رایج جهاد فی سبیل الله (به معنی جهاد در راه الله) به ‌کار می‌ رود. جهاد یک وظیفه دینی بسیار مهم در اسلام است. عده ‌ای از پژوهشگران سنی از جهاد به‌ عنوان رکن ششم اسلام یاد می ‌کنند. هرچند چنین مسئله‌ ای به‌ صورت رسمی وجود ندارد. در شیعه ‌های دوازده‌ امامی جهاد به‌ عنوان یکی از ۱۰ فروع دین شناخته می‌ شود. قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، بارها مسلمانان را به جهاد یا جنگ مقدس علیه کافران و ناباوران و در بعضی موارد علیه مسیحیان و یهودیان که در صدد اقدام علیه مسلمانان باشند، فرا می ‌خواند. برنارد لوئیس، پژوهشگر تاریخ خاورمیانه، ادعا می‌ کند که اکثریت قاطع متخصصین علوم الهی، حقوق‌ دان ‌ها و سنت‌ گرا ها (به‌ ویژه در احادیث) در گذشته ضرورت جهاد را تنها در عملیات نظامی برداشت کرده‌ اند. او همچنین ادعا می ‌کند در بیشتر تاریخ ثبت ‌شده اسلام، چه در زمان زندگی محمد و چه پس از آن واژه ی جهاد در معنای نظامی به‌ کار رفته‌ است. به گفته ی اندرو بوستوم نیز تعدادی از جهاد ها مسیحیان، هندوها و یهودیان را هدف قرار داده‌ اند.

دنیس پرَگر، نویسنده و مقاله‌ نویس آمریکایی، در پاسخ به جنبشی که با شعار «اسلام دین صلح است» فعالیت می‌ کند، نوشت: اسلام هیچگاه دین صلح نبوده‌ است. این دین به‌ عنوان یک دین جنگی آغاز و در طول تاریخ ش به همین صورت باقی مانده. هر گاه ممکن بوده علیه نامسلمانان جنگیده‌ است؛ از مشرکان شمال آفریقا تا هندو های مقیم هندوستان، بین ۶۰ تا ۸۰ میلیون نفر در دوره ی هزار ساله حکومت مسلمانان توسط آنان کشته شدند.

قرآن در آیه ۱۲ انفال می ‌گوید « ضربه‌ ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهای دشمنان) فرود آرید و همه انگشتانشان را قطع کنید ». این عبارت که به تهدید ناباوران می‌ پردازد، بارها در عملیات ‌های ترور جهادی به ‌عنوان انگیزه مطرح شده ‌است. در مقابل، محققین اسلامی این آیه را یکی دیگر از نمونه آیه‌ های دعوت به جنگ می ‌دانند که خارج از زمینه ترجمه شده‌ است. چون در آیه ی بعدی این سوره، این مجازات مخصوص کسانی دانسته شده که با پیامبر مخالفت و دشمنی می‌ کنند یا حتی به جنگ با او برخاسته ‌اند.

کارن آرمسترانگ در بررسی آنچه تاریخ طولانی خصومت نسبت به اسلام می ‌نامد، اظهار می‌ دارد آموزه‌ های محمد بر صلح و مدارا استوار است و جهاد مقدسی که قرآن به عنوان وظیفه هر مسلمان به آن اشاره می‌ کند، جنگ برای برپایی یک اجتماع شایسته مبتنی بر عدالت است. آرمسترانگ در کتابی که درباره ی زندگی پیامبر اسلام نوشته، اسلام را از ریشه سلام به معنای صلح می‌ داند و معتقد است که محمد در عین اینکه مرد جهاد بود، یک صلح طلب واقعی بوده و به عنوان نمونه به صلح مکه اشاره می ‌کند: « محمد بن عبدالله جان، اعتقاد و پیروی نزدیک‌ ترین یاران خود را در جریان صلح با مکه به گرو گذاشت تا این اتحاد بدون خونریزی به انجام رسد؛ چنان‌ که همین معنا را از سوره فتح به خوبی می‌ توان دریافت. »

آیه ۲۹ توبه می گوید «با کسانی که نه به خدا، و نه به قیامت ایمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام می‌ شمارند و نه آئین حق را می‌ پذیرند پیکار کنید تا با خضوع و تسلیم جزیه بپردازند.» مدافعان اسلام چنین توجیه کردهاند که از این آیه استناد می شود که اگر غیر مسلمانان سرانه مالیاتی را بپردازند اسلام با آنها کاری ندارد و این مالیات بیشتر برای حفظ امنیت آنهاست پس دین نمی گوید بزور ایمان بیاورید بلکه می گوید یا مومن شوید و یا با پرداختن مالیات و رعایت حقوق اجتماعی، به طور آزاد و در زیر حمایت حکومت زندگی کنید پس نه تنها دین در این مورد خشونتی به خرج نمی دهد بلکه پیشنهاد می دهد که امنیت اجتماعی آنها را نیز در قبال پرداختن جزیه تأمین کند و این رحمت اسلام را می رساند که با داشتن قدرت قلع و قمع باز به فکر آسایش مردم حتی غیر مسلمان است.

بسیاری دیگر از این دست آیات وجود دارد که هر کدام از موافقان و مخالفان به گونه ای آنها را تفسیر و توجیه نموده اند.

 

قداست محمد

از آنجا که عموم مسلمانان شخصیت پیامبر را به نوعی ماورایی و بری از هرگونه خطا می دانند، لذا هیچگونه نقدی را بر پیامبر روا و جایز نمی دانند و هرکه را که به نوعی به نقد از پیامبر بپردازد محارب میشمارند و حکم محارب هم که در اسلام مشخص است. در شیعه دوازده امامی که چهارده معصوم دارد، هیچ گونه انتقادی به معصوم روا نیست زیرا که معصوم یعنی کسی که خدای متعال برای ما تضمین نموده است اشتباهی ندارد و اگر عده ای بخواهند علیه معصوم شهادت دهند و اشتباهی را به او منتسب کنند، سخن مدعیان هرگز قابل پذیرش نیست و آن ادعا و شهادت به نوعی کفر محسوب می شود. چون مخالف شهادت خدای متعال بر عصمت معصومان است پس انتقاد از معصوم انتقاد از خداست و شخص منتقد کافر، ملحد، محارب یا مرتد است که حکم اینگونه افراد در احکام اسلام مشخص می باشد اما در مقابل این الگو و برداشت از شخصیت پیامبر، مدل رقیبی وجود دارد که چهره‌ ای کاملاً انسانی و جایزالخطا از پیامبر ارائه می‌ کند. در این باب آقای گنجی مقاله ای جامع منتشر کرده اند که لینک آن را برای علاقمندان در پانویس مطلب قرار میدهم و در اینجا تنها به آیات قران آمده در مقاله ایشان اکتفا می نمایم.

((قرآن تأکید فراوانی بر انسان بودن محمد و تمامی پیامبران دارد. عارفان مسلمان این تأکید را نادیده گرفته و پیامبر را به شخصیتی سراپا الهی تبدیل کردند. قرآن به محمد می ‌گوید:

“بگو من بشری همانند شما هستم، با این تفاوت که به من وحی می ‌شود” (کهف، ۱۱۰).

“بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم” (اسرأ، ۹۳).

به روایت قرآن، همه پیامبران بر بشر بودن خود تأکید می‌ ورزیدند:

“پیامبران شان به ایشان گفتند[آری] ما جز انسان‌ هایی مانند شما نیستیم” (ابراهیم، ۱۱).

اما برای مخاطبان پیامبران قابل قبول نبود که فرستاده خداوند بشری همانند آنان باشد. لذا اعتراض می ‌کردند:

“آیا خداوند بشری را به پیامبری فرستاده است” (اسرأ، ۹۴).

“گفتند این [مرد] جز بشری همانند شما نیست” (مومنون، ۳۳).

در جنگ احد مشرکان شایعه کردند که پیامبر را کشته ‌اند. به همین دلیل عده ‌ای از مسلمانان گریختند. سپس این آیه نازل شد:

“و محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود[از پیروی او و عقیده او] باز می ‌گردید” (آل عمران، ۱۴۴).

در این آیه بر ساحت دیگری- یعنی مرگ- از بشری بودن محمد تأکید می‌ شود، با این تفاوت که “محمد پیامبر الهی است” (فتح، ۲۹).

شاهد تاریخی دیگری هم موید این مدعاست. محمد از همان آغاز رسالتش در مکه با مسیحیان دارای روابط خوبی بود. پس از اولین باری که فرشته وحی بر او ظاهر شد، دچار تردید شد که چه تجربه ‌ای را از سر گذارانده است. همسرش وی را به نزد ورقه بن نوفل- پسر عمویش- برد که کاهنی مسیحی بود و وی تأیید کرد که بر او وحی شده است.

قرآن مسیح را “کلمه خدا” نامیده است (آل عمران، ۳۹ و ۴۵. نسأ، ۱۷۱). روایت قرآن از مسیح با روایت انجیل مشابهت ‌های فراوانی دارد. اما یک نکته موجب شد تا میان محمد و مسیحیان در دوران مدینه اختلاف بروز کند. مسیحیان مدینه مسیح را “پسر خدا” (توبه، ۳۰) به شمار می ‌آوردند، اما قرآن مسیح را هم “بشر” و “بنده خدا” (مریم، ۳۰) خوانده و ادعای فرزند خدا بودن یا خدای متجسم را شرک آمیز می ‌داند:

“سزاوار نیست که خداوند فرزندی برگیرد، او منزه است، آن گاه که کاری مقرر فرماید فقط به آن می‌ گوید، موجود شو، و بی درنگ موجود می‌ شود” (مریم، ۳۵).

بدین ترتیب، توحید (monotheism)و تنزیه (separation) الهی و بشر بودن غیر خدا- از جمله پیامبران- اساس کار است.))

 

بازبینی موضوع از زاویه ای دیگر

بیایید تا به نوعی دیگر زندگانی محمد را مورد بررسی قرار دهیم. بر اساس تاریخ و اسناد تاریخی و روایات گوناگون از زندگانی محمد، می توان زندگانی او را به چهار دوره اصلی تقسیم نمود. بررسی رفتاری محمد در هر دوره و در کنار هم  قرار دادن آنها به نوعی میتواند شناخت کامل تری از او به دهد.

  • دوران کودکی
  • دوران جوانی و میانسالی تا قبل از رسیدن به نبوت
  • دوران نبوت تا قبل از هجرت به مدینه
  • از زمان هجرت تا پایان عمر

با نگاهی به اسناد و روایات تاریخی در می یابیم که محمد کودکی شاد و آسانی نداشته. فوت پدر، جدایی از مادر و خانواده و فرستاده شدن در نزد خانواده دیگر. وقوع هر یک از این موارد می تواند بر هر فردی در دوران کودکی اثراتی روحی بگذارد که تا پایان عمر همراه او باشد. این اثرات به ندرت میتوانند مثبت سازنده و در موارد زیادی زیان بارند. اما در هر دو صورت دیگر فردی که در کودکی چنین تجربه ای هایی را از سر گذرانده را نمی توان فردی کاملا طبیعی و سالم از لحاظ روانی دانست. در هر صورت با توجه به آنکه محمد در جوانی به مردی سخت کوش تبدیل شد باید فرض را بر این نهاد که کودکی نچندان مطلوب او این درس را برای او داشته که با صبر و تلاش میتواند موفق شود، این موضوع را در تمامی مراحل زندگی محمد می توان حس نمود و حتی به نوعی وارد آموزه های دینی او هم شده و صبر و تلاش به عنوان خصلت های پسندیده مسلمان به حساب می آید. همینطور توجه به ایتام و امور آنها که در دین اسلام بسیار سفارش شده خود به نوعی نشانگر آن است که محمد کودکی خوبی نداشته و شاید خاطراتی از کودکی که همراه او بوده همواره او را بر آن وامیداشته تا دیگر آن صحنه ها را نبیند و خاطراتش برایش تکرار نگردد پس همه را سفارش به رسیدگی به امور ایتام میکرده است. اما شاید افراط در سخت ‌کوشی و میل به پیشرفت در او در جوانی او را از لذت بردن از دوران جوانی نیز باز داشته است و همین میل به پیشرفت توجیه کننده ازدواج او در جوانی با زنی است که بسیار از او بزرگتر است اما ثروت فراوانی دارد. همین لذت نبردن در دوران جوانی کاملا توجیه کننده تنوع طلبی او در سالهای پایانی عمر اوست. عقده ای که پس از رسیدن به قدرت سر باز میکند و تا جایی پیش می رود که حتی به زن پسر خوانده خود طمع می ورزد و او را به عقد خود در می آورد. در همان دوران کودکی و جوانی است که محمد می آموزد هدف وسیله را توجیه میکند. موضوع دیگری که وارد آموزه های دینی او شده. در اسلام مسلمان باید تمام امور را در راه خدا انجام دهد و در راه خدا بودن هر چیزی را توجیه میکند. بر خلاف این باور بسیار سطحی که می گویند محمد قبل از بعثت فردی امی بوده با توجه به داستان ها و روایات زندگی او پی میبریم که او نه تنها امی نیست بلکه فردی هدفمند، سخت کوش و سیاست مدار است. مردی که از هیچ همه چیز می سازد و از چوپانی به امیری در زمان خود می رسد. همین سخت کوشی و سیاست او است که سبب می شود تا این راه طولانی را بپیماید. صبر، سخت کوشی و سیاست محمد در دوران بعد از اعلام پیامبری تا زمانی که به مدینه هجرت می کند بسیار یاری رسان او در آن برهه است و باید گفت که خدا نیز بسیار با سیاست های او در این برهه زمانی هماهنگ است و آیات قران نازل شده در این دوران باعث آن می شود که بتواند طرفدارانی و یارانی بس مهم و ارزشمند برای او دست و پا نماید که در بررسی سوره های مکی و مدنی مفصل به آن خواهیم پرداخت. اما دوران آخر زندگانی او دورانی است که برای رسیدن به آن محمد تا پنجاه سالگی صبر کرده بود، سیاست و تلاش و از خود گذشتگی کرده بود، پس وقتی بدان دست یافت برای حفظ آن دیگر از عملی ابائی نداشت و با همان عقیده هدف و وسیله را توجیه میکند دست به اعمالی زد که شاید تا به آن هنگام حتی خیلی از آنها را بد می انگاشت که نمونه بارز آن مسئله راهزنی مسلمانان به دستور اوست که با توجیه در راه خدا بودن این عمل ناپسندیده را به کاری خیر و ثواب تبدیل نمود. در این دوران است که محمد از پیامبر برابری و برادری به پیامبری سلطه جو و خون ریز تغییر ماهیت میدهد، احکام دینی و آیات خداوند نیز در این دوران تغییر ماهیت داده و دستور به جنگ و جهاد در دین اسلام که تا آن زمان دینی پند دهنده و بسیار صلحجو بود وارد میگردد. برای روشن شدن و اثبات این موضوع کافی است که سوره های مکی و مدنی را در قرآن با یکدیگر مقایسه نماییم.  قرآن دارای ۱۱۴ سوره می باشد که ۸۸ سوره آن سوره هایی هستند که در ده سال اول نبوت محمد در مکه، یعنی از زمان بعثت تا هجرت به مدینه، او بر زبان آورده و به سوره های مکی معروفند و ۲۶ سوره دیگر مربوط به دوران ۱۳ سالی است که پس از هجرت محمد از مکه به مدینه و در دوران اقامت وی در مدینه بر زبان وی جاری گشته تا راه و چراغ پیروانش در هر زمانی باشد که به سوره های مدنی معروفند.

سوره های مکی با سوره های مدنی از نظر کیفیت بسیار متفاوتند. سوره های مکی همانطور که گفته شد مربوط به دوران اولیه بی قدرتی محمد است  این سوره ها دارای حال و هوای روحانی بوده و کلیه آنها مردم را دعوت به اجتناب از اعمال زشت و ناپسند و نیز منزه کردن اخلاق آنان می نمایند. چنانچه سوره های مکی را بدون سوره های مدنی در نظر گرفته و ملاک قرار دهیم، به این نتیجه خواهیم رسید که محمد مرد زاهد و وارسته و انسان دوست می باشد مردم را به بشر دوستی و در خدمت هم نوع بودن و خداشناسی و پرهیزکاری دعوت کرده و ستم و ظلم و بیدادگری و عیش و عشرت را اموری ناپسند دانسته و مردم را به انساندوستی و حمایت از فقرا و بینوایان تشویق می کند.

در مقابل، سوره های مدنی از اساس با سوره های مکی متفاوتند چون در این ‌ سوره ها محمد مدام دستور قتل و کشت و کشتار مخالفان را داده و به بیرحمانه ترین وجهی برای سر به نیست شدن مخالفانش دستور صادر کرده و نابودی آنان و تجاوز به مال و جان مخالفان خود را از هر طریق مشروع و نامشروع مجاز میداند چون در این مرحله محمد به قدرت رسیده و مشغول محکم کردن‌ پایه های قدرت مذهبی خود می باشد.

سوره های انعام، انفال، یونس، هود، حجر و طه از نمونه سوره های مکی هستند که درآنها محمد در نقش زاهد خداشناس و وارسته و بشر دوست ظاهر شده و نوع بشر را با مهربانی و عطوفت ارشاد کرده و به رستگاری فرا می خواند.

آیه 135 از سوره انعام:

قل یقوم اعملوا علی مکا نتکم انّی عامل فسوف تعلمون من تکون له عاقبة الدّار انه لا یفلح الظلمون

« بگو ای گروه نادان هرچه در توانائی دارید در عمل بکار ببرید، من نیز نیک عمل می کنم آنگاه شما آگاه خواهید شد چه کسی عاقبت خوب دارد و ستمکاران را رستگاری نیست.»

آیه 159 از سوره انعام:

انّ الذین فرقوا دینهم وکاتواشیعا لست منهم فی شئی انما امرهم الی الله…

« در حقیقت آنهایی که در معتقدات دینی فرقه فرقه شدند، چشم از آنها بپوش که چنین کسانی بکار تو نیایند. از دست آنها غمگین مباش که مجازات آنها با خداست…»

آیه 33 از سوره انفال:

وما کان الله لیعذبهم وانت فیهم وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون

« تا تو در میان آنها هستی خدا آنها را عذاب نخواهد کرد و نیز تا مادامی که از نافرمانی خدا پشیمان شوند و به درگاه خدا توبه و استغفار کنند باز آنها را عذاب نکند.»

آیه 47 از سوره یونس:

ولکلّ امة رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط وهم لا یظلمون

« و برای هر امتی رسولی است که هر گاه رسول آنها آمد و حجت‌ تمام شد، به عدل بین آنها قضاوت خواهد کرد و بر هیچکس ستم نخواهد شد.»

آیه 72 از سوره یونس:

فان تولیتم فماسالتکم من اجر ان اجری الا علی الله وامرت ان اکون من المسلمین

« پس هر گاه از حق روی گردانده و نصیحت مرا نپذیرفتید من از شما اجری نمی خواهم بلکه پاداش رسالت مرا خدا می دهد و من خود از جانب خدا مأمورم که از اهل اسلام و تسلیم حکم او باشم.»

آیه 2 سوره هود

الا تعبدواالاالله انی لکم منه نذیر وبشیر

‹‹ بجز خدای یکتا هیچکس را نپرستید و من حقا رسول او هستم که برای اندرز و بشارت خلق آمده ام.››

آیه 121 سوره هود

وقل للذین لایؤ منون اعملوا علی مکانتکم انا عملون

‹‹ به آنان که ایمان نمی آورند بگو که شما هر چه می توانید به زشتکاری و معصیت خدا بپردازید ما هم بکار طاعت مشغول خواهیم بود.››

آیه 94 سوره حجر:

فاصدء بما تؤمرواعرض عن المشرکین

‹‹ پس با صدای بلند آنچه را که از خدا به تو امر شده است آشکار کن و به آزار مشرکین توجه ننما.››

آیه 96 سوره مومنون:

ادفع بالتی هی احسن السیئة نحن اعلم بما یصفون

‹‹ تو آزار و بدی های امت را به آنچه نیکو تر است دفع کن، ما جزای گفتار آنها را بهتر می دانیم.››

آیه 82 سوره نحل :

فان تولوا فانما علیک البلغ المبین

‹‹ پس اگر باز روی از خدا بگردانند، برتو تبلیغ رسالت و اتمام حجتی نیست.››

آیه 130 سوره طه:

فاصبر علی مایقولون…

‹‹پس تو ای رسول بر آنچه(امت جاهل) می گویند صبر و تحمل پیشه کن…››

 از متن صریح آیات مذکور چنین بر می آید، محمد مکی پیامبری است واعظ، خیرخواه، انسان دوست و خدامنش که با پند و اندرز، مردم را برای  تابعیت از آئین نوظهورش ترغیب می نماید و در واقع با همان صبر و سیاست و پشتکار به تدریج راه را برای کسب قدرت هموار می کند.

اکنون بپردازیم به آیات مدنی:

آیه 191 از سوره بقره:

واقتلواهم حیث ثقفتموهم واخرجوهم من حیث اخرجوکم والفتنة اشدّ من القتل…

‹‹ هر کجا مشرکین را یافتید، آنان را بکشید و از شهر های شان آواره شان سازید چنانکه آنان شما را از وطن آواره کردند. کار های فتنه انگیز آنان بدتر از کشتار است…››

آیه 71 از سوره نساء :

یا ایهاالذین امنوا خذوااحذرکم فانفرواثبات او انفروا جمیعا

‹‹ ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آگاه دسته دسته و یا همه باهم  برای جهاد اقدام کنید.››

آیه 89 از سوره نساء :

…فلا تتخذوا منهم اولیاء حتی یهاجروا فی سبیل الله فان تولوا فخذوهم واقتلوهم حیث وجدتموهم…

‹‹…منافقین را تا در راه خدا گام بر ندارند، دوست نگیرید و اگر مخالفت کردند آنها را هر کجا یافتید به قتل برسانید…››

آیه 24 از سوره نساء :

والمحصنت من النساء الاّ ما ملکت ایمانکم…

‹‹ نکاح زنان محصنه(شوهردار) برای شما حرام شد، مگر زنانی که در جنگهای با کفار متصرّف و مالک شده اید…››

 

آیه 4 از سوره محمد:

فاذا لقیتم کفروا فضرب الرقاب حتی اذا اثحنتموهم فشّدواالوثاق فامامنا بعدوامافدآء…

‹‹ بنا براین موقعی که با کافران روبرو میشوید، آنها را گردن بزنید تا آنگاه که از خونریزی بسیار دشمن را از پا درآورید، پس از آن اسیران جنگ را محکم ببند کشید تا بعدا آنها را آزاد گردانید و یا از آنان فدیه بگیرید…››

آیه 20 از سوره فتح:

وعدکم اللّه مغانم کثیره تأخذونها فعجل لکم هذه وکفّ ایدی الناس عنکم ولتکون ایة للمؤمنین ویهدیکم صراطا مستقیما

‹‹ خدا کسب غنیمت های بسیاری را به شما وعده داده است و برای شماست که درآن شتاب کنید و خدا دست مردم را از سر شما کوتاه کرد تا دلیل اهل ایمان باشد و خدا شما را براه راست هدایت میکند.››

به آیه زیر توجه فرمایید:

آیه 29 از سوره توبه :

قاتلواالذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر ولایحرمون ما حرم اللّه ورسوله…

‹‹ بکشید کسانی را که به خدا و روز واپسین ایمان نمی آورند و آنچه را که خدا و رسول او حرام

کرده اند، حرام تلقی نمیکنند…››

آیه 73 از سوره توبه:

یاایهاالنبی جاهد الکفاروالمنفقین واغلظ علیهم…

‹‹ ای پیغمبر با کافران و منافقین جهاد و مبارزه کن و بر آنها بسیار سخت بگیر…››

آیه 61 از سوره احزاب:

ملعونین اینما ثقفوا اخذوا وقتّل.ا تقتیلا

‹‹ مردم پلید را هر کجا یافتید، آنان را گرفته و جدا بکشید.››

آیه 5 از سوره توبه:

فاذا انسلخ الاشهرالحرامفاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم وخذوهم واحصروهم وافعدوالهم کل مرصد…

‹‹ پس از آنکه ماه های حرام به سر رسید، آنگاه مشرکین را هر کجا یافتید بقتل برسانید و آنان را دستگیر و محاصره کنید و از هر سو در کمین آنان باشید…››

علت این که محمد کشتن مشرکین توسط مسلمانان را طی ماه های حرام منع کرده آنست که به موجب سنت اعراب قبل از اسلام و به اصطلاح دوره جاهلیت، اعراب جنگ و خون ریزی را درماه های ذیقعده، ذیحجه، محرم و رجب حرام دانسته اند. این چهار ماه بنام ماه های حرام نامیده شده اند. برخلاف آیه فوق و علیرغم سنت اعراب، در سال دوم هجرت و اول ماه رجب که یکی از ماه های حرام می باشد، به محمد خبر دادند که کاروانی به کاروان سالاری و سرپرستی عمرو بن خضری، با امتعه و مال فراوان متعلق به قریش، از شام (سوریه فعلی) عازم مکه می باشد. محمد به یکی از پیروان خود بنام عبدالله بن جحش مأموریت داد تا کاروان مزبور را مورد حمله قرار دهند. مهاجمین در محلی که نخله نام داشته و در نزدیکی مکه قراردارد، در کمین کاروان ماندند و بمحض رسیدن کاروان به محل نامبرده، آنرا مورد حمله قرارداده و کاروان سالار را کشته و کلیه اموال کاروان را به سرقت نزد محمد بردند. ملاحظه می شود که محمد علیرغم متن صریح آیه ای که خود آنرا برای دیگران ترویج کرده و حتی برخلاف رسم اعراب، نه تنها در یکی از ماه های حرام دستور به هجوم و سرقت داده است، بلکه با ریختن خون کاروان سالار، هم از مفاد آیه نامبرده تخطی کرده وهم سنت اعراب را زیر پا نهاده است. بعد از این حمله و کشتار، بزرگان قریش به نکوهش این عمل مذموم محمد برآمده و ادعای پیامبری او را بطور قاطع مورد شک و تردید قراردادند. همین موضوع سبب نگرانی بیش از حد او را فراهم نمود. بنابراین، محمد درصدد برآمد تا آن عمل نکوهیده خود را با نزول آیه زیر رفع و رجوع کند.

آیه 217 از سوره بقره:

یسئلونک عن الشهرالحرام قتال قل قتال فیه کبیر وصد عن سبیل الله وکفر به والمسجد الحرام واخراج اهله منه اکبر…

‹‹ پس از تو راجع به جنگ درماه حرام پرسش میکنند، بگو گناهی بزرگ است، ولی گناه بزرگتر از آن نزد خدا باز داشتن مردم از راه خدا و کفر به خدا و پایمال کردن حرمت حرم خدا و منع مسلمانان از زیارت کعبه است…››

البته واقعه راهزنی محمد از کاروان فوق به همین جا خاتمه نیافت. چون کاروان نامبرده دارای چهار مسئول بود، لذا پس از قتل کاروانسالار دو نفر دیگر را اسیر و نفر آخر موفق به فرار گردیده و شرح واقعه را به اطلاع اهالی قریش رسانید. سپس، نمایندگانی برای پس گرفتن شتران و کالاهای سرقت شده و نیز برای آزادی اسرا، از مکه وارد مدینه شدند. در مقابل، محمد نه تنها اموال و شتران آنان را پس نداد بلکه در مقابل دریافت هزار و ششصد درهم طلا به عنوان باج برای هر کدام از اسیران، آنان را آزاد نمود.

همانطوری که قبل تر نگاشته شد، سوره های مدنی پس از هجرت محمد به مدینه از طرف وی ابلاغ گشته. در این دوران، محمد به قدرت دست یافته و به همین دلیل نیز شخصیتش بطور کامل تغییر نمود. بطوریکه در دوره مورد بررسی، محمد دیگر مردم را مورد موعظه پیامبرانه قرار نداده و در مقابل به آنان به صورت قهری دستور داده و از پیروان ش می خواست تا دشمنان و منافقین را بقتل رسانده، زنان آنان را مورد تجاوز قرارداده و اموال شان را به یغما برند. در اینجا مایلم توجه خوانندگان را به این نکته جلب نمایم که متوجه باشند که بنا به مفاد همین آیات فوق، بعد از شکست ارتش ایران از اعراب، چه برسر مردمانی که تحت حمله اعراب بدوی قرار گرفتند آمد.

حال که زندگانی، حرف ها و اعمال محمد را در هر چهار دوره عمر در کنار آیات قرآنی مربوط به دو دوره  قبل و بعد از هجرت بررسی کردیم، راحت تر می توان الگویی کلی از شخصیت او را بدست آورد. این موضوع را اما به خود خوانندگان میسپارم تا بر اساس عقل منطق آزادانه نتیجه گیری کنند. اما رویه و الگوی سیاسی محمد در طول زندگانی اش در قبل و بعد از رسیدن به قدرت برای ما ایرانیان بسیار آشناست زیرا دقیقا در دوران معاصر از جانب بنیان گذاران جمهوری همان الگو برای کسب قدرت مورد استفاده قرار گرفت که برای آنان موفقیت آمیز هم بود و توانستند با استفاده از همین الگو خود را به جامعه ایران تحمیل نمایند.

با کمی تحلیل و بررسی در صحبت های خمینی از سال ۴۲ تا ۵۷ در صحبت های خمینی همان رد پای مرد موعظه گر را می بینیم ( محمد مکی )، مردی موعظه گری که در صحبت هایش از فقیران و محرومین دفاع می کند و دعوت به برابری و برادری می نماید، کسی که به تمام ایدئولوژی ها احترام می گذارد ( لا اکراه فی الدین  محمد مکی)، اما وقتی که گروه های مختلف که در پی یافتن مرکزی برای اتحاد بودند تا بر مشکلات چیره شوند به او اعتماد کرده و به دور او جمع می شوند ( همانند مردم با مستأصل مدینه که پس از سالها اختلافات درونی آوازه محمد مکی با آموزه ی برابری و برادری را میشنوند پس دور او گرد می آیند و پیمان میبندند ) و او را به خانه آوردند و به قدرتش رساندند او تمامی گروه ها را قلع و قمع کرد و بر خلاف تمام حرف های گذشته تک حزبی را محور کار قرار داد ( مردم مدینه از محمد می خواهند که به میان آنان بیاید تا هم او از گزند قریش در امان باشد و هم آنان اگر نیاز به داوری میان خود داشتند سراغ او روند، اما محمد بعد از ورود به مدینه در سایه حمایت یارانش که همراه او از مکه آمده بودند اقدام به ایجاد حکومت خود می نماید و به نوعی مدینه را تصاحب میکند، این مسئله‌ مورد اعتراض گرو های مختلفی در مدینه قرار می گیرد، این معترضان یا با وعده وعید تسلیم خواست محمد می گردند و یا به مرور زمان در جنگ با محمد شکست خورده و از میان میروند ) خمینی و یارانش پس رسیدن به حکومت تا به امروز هرکه را که سودای مخالفت کرده یا کشته اند و یا در زندان افکنده اند و یا مجبور به جلای وطن کرده اند. ( همانند محمد مدنی )

در پایان فقط می توان گفت اسلام نیز بر خلاف ادعای مدافعانش دینی کامل نیست و بسیار بیشتر از آن که مسلمانان معتقدند تابع شرایط محیطی و زمانیست که این موضوع خود نشانگر آن است که یا اسلام از طرف آن خدای قادر مطلق توانمند نیامده و یا دچار تحریف گشته است که فرقی در آن نیست که کدام مورد صحیح باشد در هر صورت ذات اسلام به عنوان دین کامل نفی میگردد و ...

مریم سلطانی

کارشناس روانشناسی بالینی، محقق و فعال حقوق مدنی

 

 

 

منابع:

قرآن

ویکی شیعه

صحیح بخاری، ابن هشام، واقدی

مکارم شیرازی. «مشاهده و تدبر آیه ۱۲ سوره الانفال».

سید علی خامنه ای «جهاد»

نهج البلاغه

ویکی پدیا فارسی مجموعه مقالات نقد دین

قداست پیامبر علیرضا پناهیان

لینک مقاله آقای گنجی:

https://www.radiozamaneh.com/221755

 

جنگ قره باغ و کرشمه های جمهوری اسلامی

جنگ قره باغ و کرشمه های جمهوری اسلامی

بیش از یک ماه است جنگ بین جمهوری آذربایجان برای آزاد سازی مناطق اشغالی قره باغ و ارمنستان می گذرد ( جنگ از 27 سپتامبر آغاز شده ) تلاش فدراسیون روسیه، ایالات متحده و اتحادیه اروپا در ژنو برای برقراری آتش بس بجایی نرسیده و اندک مدتی بعد از توافق بهم خورده و بار دیگر کشت و کشتار ادامه یافته است، در این مدت مقامات جمهوری آذربایجان و در راس آنان الهام علی اف بار ها در مقابل دوربین نشسته، با خبرنگار های داخلی و خارجی سخن گفته و هر بار هم تکرار کرده که تا خروج همه نیرو های ارمنستان از خاک آذربایجان جنگ ادامه خواهد یافت.

جنگی که هم اکنون ادامه دارد با حمله نیرو های ارمنستان به منطقه « تووز » که از اهمیت مهم اقتصادی برای آذربایجان برخوردار است آغاز شد،از این منطقه خطوط نفت و گاز و راه آهن می گذرد که آذربایجان را به اروپا متصل می کند، 81 درصد از نفت آذربایجان با این خطوط حمل می شود( خط لوله باکو- تفلیس- جیحان ) و همچنین خطوط گاز که 23 درصد از مصرف ترکیه و 87 درصد از مصرف گاز گرجستان را تامین می کند.راه آهن باکو- تفلیس- قارص هم از این منطقه با ظرفیت 18 میلیون تن می گذرد که برای جمهوری آذربایجان حیاتی محسوب می شود. ارمنستان بویژه « پاشینیان » که از طریق بازی های سیاسی به کمک خارجی ها به قدرت دست یافته بود و در مدیریت اقتصادی و سیاسی کشور درمانده شده بود و ماجراجویی سیاسی و نظامی را یک ضرورت می دانست و همسو با آن می خواست با حمله به مناطق مهم و استراتژیک آذربایجان امتیاز سیاسی بدست آورد، در نتیجه به این حمله غافلگیرانه دست زد، غافل از اینکه مردم آذربایجان هم به شدت از شرایط موجود ( روحی، روانی و اقتصادی ) ناراضی بودند که 20 درصد از خاک سرزمینشان سال ها در دست بیگانه باشد و بیش از یک میلیون آواره از این مناطق هم در شرایط ناگوار به سر برند، در نتیجه چاهی که سیاستمداران ارمنستان با معماری پاشینیان کندند، خود در آن گرفتار شدند، نیرو های آذربایجان با اتحاد عمل و حمایت مردمی از چند جبهه حمله را آغاز کردند و با حمایت ترکیه پیش رفتند و پیش آنان روی همچنان ادامه دارد و تا کنون مناطق مهمی را آزاد کردند.آذربایجان در تلاش است دالان لاچین را که خان کندی را به ارمنستان متصل می کند به تصرف در آورد و آزاد سازد و در حال حاضر بخشی از آن را انجام داده و ارمنستان هم برای پیشگیری از آن به مناطق مسکونی با توپخانه حمله می کند.آذربایجان ابتکار عمل را در دست دارد و با استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین ( تی بی 2 بایراکتار ) که از ترکیه خریده از ارتفاع بلند هدف را با هدایت لیزری منهدم می کند به پیش می تارد و همراه با آن با پهپاد های گاروپ ساخت اسرائیل هم هدف را رد یابی می کند، علاوه بر آن خود آذربایجان هم از این نوع هواپیماها تولید می کند، در نتیجه آذربایجان با برتری هوایی به پیش می رود و ارمنستان هم سعی می کند با تحریک بیشتر آذربایجان و توپ باران مناطق مسکونی که تا کنون بیش از 100 نفر غیر نظامی ( کودک و سالمند ) در آنها کشته شده، جنگ را در منطقه گسترش دهد تا پای نیرو های جهانی و منطقه ای به آن باز شود، و یا مفاد توافقنامه امنیت جمعی با فدراسیون روسیه را فعال سازد ولی تا کنون فدراسیون روسیه به درخواست های مکرر پاشینیان جواب منفی داده است، روسیه خواهان مشارکت سربازان خود در نظارت به پیشبرد آتش بس میان دو کشور منخاصم است و با شرکت کشور های دیگر مخالفت می کند.

پیشروی نیرو های آذربایجان تحرک عظیمی در بین جوانان جنوب بوجود آورد، در چندین شهر آذربایجان و تهران، تظاهرات مردم به حمایت از آذربایجان در جنگ قره باغ رژیم جمهوری اسلامی را بسیار خشمگین و نگران ساخت، نخست اعلام راهبرد بی طرفی فعال را جواد ظریف وزیر امور خارجه بر زبان آورد ولی پیشروی نیرو های آذربایجان موضع ایران را تغییر داد، برخی مقامات از جمله ولایتی مشاور رهبری، چندین امام جمعه از شهر های بزرگ آذربایجان که از سوی رهبری تعیین می شوند به حمایت از آذربایجان خواستار تخلیه سرزمین های آذربایجان از سوی ارمنستان شدند، و همزمان نیرو های مسلح هم برخی از واحد های خود را در مرز متمرکز کرد، با ادامه جنگ بیش از 139 فروند راکت تا کنون به خودآفرین و پل تاریخی « حسرت » اصابت کرده است. امیر علی رضا صباحی فرد فرمانده نیروی پداوند ارتش هشدار داد که هر گونه خطا و تخلف در مرز ها و آسمان ایران را با آتش سنگین پاسخ می دهیم (البته این سردار هدف را مشخص نکرد )، در ادامه سردار محمد پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران در بازدید از مناطق مرزی گفت: از ابتدای درگیری به طرف ها اخطار داده شده بود که هر گونه اقدامی که مخل امنیت و آرامش مردم منطقه باشد مورد پذیرش ما نیست و ژئوپولیتیک مرز ها خط قرمز جمهوری اسلامی ایران است، در این میان حضور یگان های نیروی زمینی در منطقه برای افزایش آمادگی و رزمآیش تیپ 164 متحرک نیروی زمینی ارتش، تیپ مکانیزه، هجومی، مهندسی ، پهپادی و توپخانه ای به فرماندهی امیر سرتیپ کیومرث حیدری ( فرمانده نیروی زمینی ارتش ) که می گفت: هدف ما با عملیات شبانه دشمن را با تاکتیک های جدید به ورطه شکست کشاندن است، ولی این فرمانده روشن نمی کرد که هدف از دشمن کدام کشور و کدام نیرو است ؟ ولی به نظر نشانه های نگرانی از ادامه جنگ و پیروزی آذربایجان در این گفتار پیداست. همسو با آن وزارت امور خارجه هم به تکاپو افتاد تا خودی نشان دهد.در این راستا سید عباس عراقچی معاون سیاسی وزارت امور خارجه با طرحی که محتوای آن آشکار نبود ولی ادعا می کرد که طرح مهم و مبتکرانه ای است که تنها آنها قادر به تهیه آن هستند روانه باکو، مسکو، ایروان و آنکارا شد تا طرح معجزه آسای خود را با آنان در میان بگذارد

عراقچی پیش از سفر گفت: کاری که گروه مینسک در این مدت 28 سال نتوانستند انجام دهند ما با ابتکار و طرحی نو انجام خواهیم داد و این جنگ را به پایان خواهیم رساند!!!  عراقچی و هیئت همراه روز سه شنبه 27 اکتبر ( درست یکماه بعد از آغاز جنگ ) روانه باکو شد و روز چهارشنبه با الهام علی اف ریاست جمهوری، حکمت حاجی اف دستیار وی، جیحون بایراموف وزیر امور خارجه و شاهین مصطقی یف معاون نخست وزیر گفتگو کرد، در پایان دیدار بخش اندکی از طرح را آشکار کرد و گفت: ارمنستان باید به اشغال اراضی آذربایجان پایان دهد و با ترک مخاصمه، گفتگو با کشور های تاثیر گذار در منطقه آغاز شود و در پی آن روز پنجشنبه عازم مسکو شد تا با مقامات آنجا گفتگو را پیش ببرد، عراقچی در گفتگو با خبرگزاری « ریانووستی » بخش دیگری از طرح را به زبان آورد و گفت: با این طرح اشغال خاتمه می یابد، تمامیت ارضی و تغییر ناپذیری مرز ها مورد احترام قرار می گیرد، حقوق اقلیت ها محترم شمرده می شود، به مراکز و افراد غیر نظامی حمله صورت نمی گیرد، زمینه بازگشت آوارگان فراهم می شود و این ها اصولی هستند که مورد پذیرش جهانی اند ، عراقچی بازهم به کلی گویی خود ادامه داد و روانه ایروان شد که به نظر می رسد مطلب جدید و مورد پسندی را با پاشینیان در میان گذاشت( شاید گفته باشد که برای امنیت ارمنیان قره باغ همراه با خودمختاری و اختیارات فراوان، کریدوری آن را به ارمنستان متصل کند )زیرا پاشینیان از این طرح استقبال و آن را سازنده خواند و از آنجا هم به آنکارا رفت که به نظر می رسد مورد استقبال آنکارا قرار نگرفت. در نتیجه طرحی که از سوی مقامات عالی کشور ( بنا به گفته جواد ظریف ) تهیه شده و با هیاهوی زیاد عرضه شده بود با ناکامی فراوان روبرو شد و احتمالا در بایگانی های این کشور ها جای گرفت.

سیاست خارجی بازتاب سیاست داخلی است، رژیمی که در داخل پایگاه مردمی ندارد، از خیزش مردم در هراس است نمی تواند بازیگر مهمی در سیاست خارجی باشد، رژیم سیاست های داخلی و خارجی خود را نه بر اساس منافع ملی و خواست مردم بلکه برای حفظ حاکمیت خود تنظیم می کند و برای پیشگیری از جنبش مردمی بویژه واحد های ملی که ممکن است تحت تاثیر رخداد های برون مرزی قرار گیرند، همه امکانات نظامی، امنیتی و سیاسی خود را بکار می برد تا مانع از سازماندهی آنها در تعیین حق سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود شوند، در روز های اخیر بار دیگر به سرکوب شدید روی آورده، تعدادی از فعالین واحد های ملی را به بهانه های واهی دستگیر، زندانی و یا از بین برده است، در این میان در پیشبرد سیاست های خارجی خود،.گاهی با فرافکنی و بزرگنمایی کرشمه هایی از خود نشان می دهد که دیگر خریداری ندارد، قدرت و کارآیی یک رژیم با قدرت اقتصادی، پایگاه اجتماعی و رفاه مردمی آن اندازه گیری و سنجیده می شود، رژیم جمهوری اسلامی ایران با ساختار سیاسی و اقتصادی خود که تاریک اندیشی و ارتجاع بر آن حاکم است، حرفی برای گفتن ندارد، در نتیجه طرحی از آن مورد توجه و پسند دیگران قرار نمی گیرد... .

.محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se

 

بیماری ویروس کرونا ابزار طبقاتی علیه توده ها / مزدک

بیماری ویروس کرونا ابزار طبقاتی علیه توده ها ! 

کارگران مبارز ، رژیم در گردابی از بحران اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و کرونا گرفتار گشته . از اینرو از تمامی امکانات سرکوب برای قلع و قمع ، ایجاد خوف و خفقان در توده ها بهره میجوید تا خیزش توده ها علیه رژیم را در نطفه خفه سازد . 

از کشتار در زندانها و اعدامهای علنی ، قتل عامدانه دستگیر شدهگان در قرارگاه پلیس و ماشین سپاه گرفته تا برپائی قرارگاههای محلات و پایگاههای ناجا در استانهای مختلف تحت لوای مقابله با اوباش و صدور فرمان حمله به نقاطی که مسکن کرونا ست توسط فرمانده سپاه ، که در واقع حمله به محلات تهیدستان است که قربانیان طبقاتی این بیماری حکومتی اند . رژیم ویروس کرونا و اشاعه آنرا به ابزاری کشتار طبقاتی توده ها مبدل ساخته . 

رژیم در حالیکه تمامی امکانات و تدارکات بهداشتی و درمانی را برای حفظ سلامت و جان سردمداران و سرمایه داران بکار میبرد و در پناه کاخ ها و ویلا ها خود را از گزند ویروس محافظت میکنند و در صورت ابتلاء گهگاهی بسیار سریع و با در اختیار داشتن آخرین دست آورد های پزشکی ، از عوارض کشنده ویروس در آمان خواهند بود . 

اما در مورد کارگران و تهیدستان بجای برقراری قرنطینه  موردی و مقطعی و تدارکات بهداشتی و درمانی مکفی و کمک معیشتی در دوران بحران شیوع بیماری  ، توده ها را به آمان خدا و دعا رها کرده و با اشاعه خرافات و تجمعات مذهبی جنایت بار ، توده ها را " گله ائی " به کام مرگبار ویروس کرونا روانه ساخته . بادعای رژیم  اخیرا روزانه ۴۵۰ نفر  ، ۱۵ درصد از مبتلایان میمیرند  . در حالیکه درصد مرگ و میر در دیگر کشورها ۲ درصد است . این چنین است ماهیت طبقاتی شده اشاعه ویروس کرونا علیه توده ها توسط حاکمیت . 

قابل ذکر است که دولت ترامپ همپالگی آمریکائی ، جمهوری اسلامی سیاست  مشابه ،  آلودگی و کشتار " گله ائی "  را  بمورد اجرا گذاشته . 

جمهوری اسلامی علاوه بر این تبهکاری طبقاتی ، پس از اشاعه " عمدی " ویروس ، چپاول مادی را نیز تشدید کرده است . با گسترش فساد و ایجاد تورم و بازار سیاه اقلام درمانی و معیشتی و دسیسه بازی در بازار بورس و ارز ثروت بسیاری را بجیب سرمایه داران و سردمداران روانه ساخته است . 

سیاست های ۴۱ ساله رژیم و اشاعه بیماری کرونا را توده ها را بواقع کلمه به ورطه محتاج بودن به تکه نان شب کشانیده است . کارگر و تهیدست اگر در خانه بماند خود و خانواده اش از بی پولی و بی غذائی و عوارض آن در خطرند و اگر برای دست و پا کردن معیشت به دنبال کاری برود ، ویروس کرونای حکومتی تمساح وار او و خانواده اش را به کام مرگ میکشاند . 

تداوم این وضعیت فلاکت و مرگبار نهایتا غیرقابل تحمل توده ها را عاصی و در غالب اعتراضات شهری به خیابانها و مبارزات عدالتخواهانه میکشاند . 

این مبارزه جوئی عملی توده هاست که سرتاسر رژیم را بکابوس هولناکی کشانیده است . 

خامنه ائی نه از سر محبت به روحانی بلکه برای متحد کردن جناحهای حکومتی برای مقابله با  " شورش مردم "  اتحاد و همبستگی و عدم تعرض جناحی را توصیه میکند و سپاه و بسیج به برپائی قرارگاههای محلات و حمله به مراکز سکونت کرونا را به اجرا میاورند . 

کارگران مبارز نیشکر هفت تپه که در جریان مبارزات خود و با ایجاد شورای کارگری هدایت مبارزه را پیش بردند ، تجربه کارآمد و با ارزشی را به جنبش کارگری بطور خاص و زحمتکشان بطور کل عرضه داشته اند . کارگران نیشکر هفت تپه در تداوم همین مبارزات شورائی و حمایت کارکران و زحمتکشان دیگر توانستند باعث خلع ید مالکیت از اسدبیگی و.. شوند و به سمبلی از شیوه موثر برای مبارزه و کسب دستآوردهائی  مبدل گردنند . 

 

تجربیات تلخ و عوارض شوم رهبریت قیام ۵۷ همچنان رنج آور است . آنچه که قیام ۵۷ را علیرغم فداکاریهای توده ائی بجای دست یابی به عدالتخواهی و نهایتا رهائی به یکی از سیاه ترین دوران تاریخ مردم ایران مبدل ساخت ، پیروی  توده ها از رهبریتی بغایت واپسگرا و غیر کارگری بود . 

 

همچنانکه تمامیت رژیم خود را مهیای خفه کردن طوفان خیزش توده ها کرده است ، توده های کارگر و تهیدست برای قلع و قمع نشدن توسط دژخیمان و بحدر نرفتن  مبارزاتشان توسط سازشکاران درون حکومتی ، آنچنانکه در جنبشهای ٨٨ اتفاق افتاد و به بیراهه نرفتن مبارزات توسط ضدانقلاب خارج حکومتی نیازمند بهره گیری از تجربه رفقای کارگر نیشکر هفت تپه هستند . برپائی شوراهای محلات و کارگری و مرکزیت یافتن شوراها .  

 

 

مزدک .

۱۲ آبانماه ۱۳۹۹

November 02, 2020

جلال ملکشا ،شاعری در دو برهۀ زمانی

جلال ملکشا ،

شاعری در دو برهۀ زمانی .

" تو مرا میشناسی

من عصارۀخشمرنجبرانجهانم

من از سلالۀ ستاره های کهکشانم . " جلال

 

رفیق غیر کردی در فیسبوک نوشت :

Jasmien Azadi :

یادش گرامی باد . !ز قیافه اش مشخص است که چقدر رنج کشیده .و شاید رنجهای بیشمار دیگری. ای داد و بیداد. چرا اشعار این شاعر  گمشده را در زمان زندگیشان نشنیدیم ؟ کسانی که با شعرهای این زنده یاد آشنایی دارند .لطفا"شعرهابش را هم  برای ما منتشرکنید .

با خواندن این کامنت بسیار متاسف شدم که جلال در زبان فارسی شاعری گمنام و "شاعر گمشده" است .

در آخرین ویدئوی منتشر شده از شاعر در جایی گفته است که : "بعد از انقلاب به کردی نوشتم . من شاید اگر به فارسی مینوشتم موفق تر بودم تا اینکه به کردی مینوشتم . اما با تمام وجود عاشق کردستان بودم . عاشق سرزمینم ."

این جمعبندی و نظر ملکشا کاملا" درست است .

در اوایل دهۀ پنجاه شعر نو فارسی رسالتش را به انجام رسانده بود و غیر اشعار انقلابی شاملو در رثاء مبارزین شعر قابل توجهی وجود نداشت .

در عوض عده ای جوان در ادامۀ همان شعر جدید با اشعار غنایی و پر بار خود نوید بخش دوران دیگری در شعر فارسی بودند . جلال ملکشا یکی از آنان بود . سروده های اجتماعی و عاشقانه اش در مجلۀ فردوسی توجه خواننده ها را جلب میکرد . زیباترین سروده ها بود .

قیام ایران دفتر این سروده ها را بست ! در اینترنت هم از این اشعار و شعرهای فارسی جلال هم خبری نیست . آخرین اشعار زیبای فارسی جلال مربوط به دوران جنبش مقاومت کردستان است .

شکست جنبش و دستگیری جلال و رویدادهای آن دفتر اشعار فارسی او را هم بست .

زندان و عوارض شکنجه های شدید در آن مقطع شاعر جوان را که میرفت یکی از سرآمد های شعر نو ایران باشد در هم شکست و در خود فرو برد . واقعیت این است که آن اندیشه و احساس ضربه خورد و آن کلام فرو ریخت .

رشد ملی گرایی در کردستان و نتایج عوارض زندان در او بازده اش و انعکاسش روی آوری به شعر کردی بود . از آن پس او شاعر ملتی رنج دیده شد . شاعر محلی شد و در عرصۀ شعر غیر محلی شناخته شده نیست . بررسی و تحلیل شعر کردی جلال در ادبیات کردی وظیفۀ دیگریست .

برشت و لورکا و ... شاعران جهانی اند . شعر شیرکو بیکس با درون مایۀ قوی انسانی و فرا ملیش و زبان سرکش و اندیشۀ بغایت ناسیونالیستی و افراطیش هم فرا ملی و تا حدودی محلی نیست .

آخر کلام ، شعر زیبا و غنایی فارسی ملکشا فدای رشد ملی گرایی و عوارض شکنجه دوران زندان شد .

" قلبم برای تو میتپد ای دورترین انسان رنج دیدۀ زمین

قلبم برای تو میتپد

و شعر بزرگ آزادی را با خون خویش برای تو میسرایم . " جلال

 

بهروز شادیمقدم

1.11.2020

دادخواهی! خالق ملا و خائن مردم کجاست؟

دادخواهی!

خالق ملا و خائن مردم کجاست؟

 

برای من و کسی که بر جهان بینی ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی تکیه دارد، هیچ پدیده ی ویژه و مطلق و ابدی که ناظم و ناظر بر هستی موجود ایران و جهان باشد وجودندارد، مگر نوع انسان دانا که همچنان داناتر شده و می شود. زیرا همه چیز در حال بودن و شدن و دگرگونی پیوسته و همیشگی ست تا این جنب و جوش به حرکت مفید و سازنده و انسانشمول در هر دورانی آموزش تجربی و عقلانی دهد و بی گمان چند و چون پیدایش با دانش انسانمدار روزبروز شکوفاترشده و قابل تحول تر بوده و هست. پس پایگاه های فلسفی و دیدگاه های دینی و جایگاه های اجتماعی ـ طبقاتی هر انسانی و... جز با روش و شیوه علمی قابل درک، شناخت، نقد، بررسی، روشنگری و دگرگونسازی انسانمداری نیست؛ و جهان بینی ما برداشتی دگم و ایدئولوژیک از جهان بیرون از زهن که ما داریم نیست، بل با اهرم دانشورزی همچنان به آموخته های خویش می افزائیم و اشتباه های خود را پذیرفته و تغییر و تبدیل به راهکارهای امروزی و پیشبرنده می دهیم و بخوبی هم می دانیم که چگونه می باید و می توانیم با هم طبقه ای هایمان در برابر طبقه حاکم مذهبی بایستیم و حق زندگی شایسته و بایسته فردی و اجتماعی خود را از ربایندگان آن بازستانیم و از همه مهمتر خود بر سرنوشت خویش حاکم شده و جه سانی فردایمان را مدیریت عقلانی کنیم. اگرچه تاکنون نتوانسته و راهی دشوار در پیش داریم.

 

اندیشه ورزی طبقاتی و داشتن آگاهی های حقوق بشری در یک جامعه ی چنددست و نابرابر همچون هوا برای زندگی کردن گریزناپذیراست، همچنانکه چالش های پیاپی نوع انسان کار و تلاش بخاطر دستیابی به زندگی دلخواه و فردای بهتر امری حیاتی و نبردی گریزناپذیربوده و می باشد و شاید همین دانش خردگرا و آگاهی های تاریخی ـ انسانی برای هموندانمان تنها یاوران درستی باشند و البته از دید من هستند و ای بسا همین دانائی جزو یگانه دارائی پایه ای و واقعی راهکارها و راهبردهای هستی پرکشاکش ما در جوامع سرمایه سالار بوده و هنوز می باشد که همین ابزار شناخت یا" دانشگرائی انسانمدار" به هر انسانی در گستره ی جهان چنان یاری ای را می رساند تا دستکم همچون مای فریبخورده خمینی و دین و دولتی او گول " دکانداران دینی" را نخوریم که البته در آغاز کار بدجوری خوردیم و 41 سال هولناک است که تاوان آنرا می پردازیم.

 

همزمان بگویم که این شناخت فلسفی یا آن باور دینی حالا هرکدام که برای هر کسی برجسته باشد، هیچگاه نباید آن نگرش اهرم برتریجوئی این بر علیه آن دیگری شود و اصولا هم درست نیست و یا بتواند مرز دوست و دشمن را بازتاب دهد. بلکه این آگاهی تاریخی و یا باور سنتی ما هرچه که می خواهدباشد بخشی از وجود و سهمی از حقوق انسانی و آغازین همه ی ماست که آن و چگونگی اش نمی باید جهان بینی ها ما را در برابر هم گذارده و میانمان تخم کینه بپاشد (( کاری پست و ریاکارانه ای که رژیم دینی پیگیرمی کند)) و بدتر از آن انگیزه سرخوردگی از هم شده و ضدبشری تر اینکه ایجاد دشمنی سازش ناپذیر میان هم طبقه ای هایمان شود و شگفتا که در ایران اسلامی و همچنین در پهنه ی جهان اینگونه دسیسه هائی بکاربرده می شوند تا توان اجتماعی پراکنده و علیه منافع خود آنها بکارگرفته شود و می شود. پس در دنیای عقلی من همه انسان ها باهم برابرند چه عرب یا آمریکائی باشد چه چینی و ...! زیرا: ما با همه ی باورمندان ادیان رنگین دیگر و بیش از همه ستم طبقاتی و بهره کشی انسان از انسان را داریم و بویژه با همدردان مسلمانمان در ایران راه و چاره و هدف یکسانی داریم و جز با گفتمان دوستانه و سازنده و روشنگرانه هیچکداممان نمی توانیم بار سنگین ستم دینی از یکسو و بهره کشی سرمایه سالارانه را از دیگرسو بسادگی از کول خمیده ی خویش و فرزندانمان به زیرکشیم.

 

همه می دانیم که هرگونه ترویج و تشویق دشمنی عقیدتی ـ نگرشی که تاکنونی میان توده ها و بویژه کارگران و کارمزدان به اشکال مختلفی بکاررفته و تجربه های تلخ و خونباری برجای گذارده، آن برنامه های ضدبشری جز دکان پرسود ملاها برای پراکندگی اجتماعی نبوده و نیست، و نباید تکرارشود. همدردان بیکار و گرسنه و ستمزده ام هوشیارباشیم و بیش از این فریب ریاکاری و بندبازی های خدامدارانه، که از اساس پوچ و در عمل دروغ های ملاجماعت رسوا را نشان می دهد را نخوریم. چراکه دین و باور هیچکسی زیر سرزنش دیگر عقیده ای نبوده و نباید هم باشد و یا روزی پایمال شود! حق آزادی عقیده و وجدان برای ما جزو حقوق پایه بوده و هست و این اصل بر کسی پوشیده نیست و ما مدافع بی کم و کاست آنیم.

 

چراکه دوره ی چنان اعدام، تاخت و تازهای بیرحمانه خمینی برای حفظ اسلام رحمانی، و یا چنین تیغ تیز و زهرآگین برکشیدن های خامنه ای بر علیه دیگران " کافران" دیگر اصل و فصل اش سپری شده است و مردم پی به بی اخلاقی و بی وجدانی این کاسبکاران چپاولگر برده اند. برای ما حقوق برابر انسان ها هدف است که با هرگونه نابردباری های ویژه فردی و یا ستیزهای ملی، مذهبی و اتنیکی سازگارنیست و هر چالشی که بسود مردم نباشد تنها به دسیسه های تاکنونی رژیم ولائی برمی گردد و هر انسان آزاده و آگاهبی می داند که جنگ عقیدتی هرگز بسود هیچکدام از جوامع زیر ستم بهره کشی و وابسته به درآمد کارمزدی چه در ایران و منطقه، و چه در گستره ی جهان و جهان بینی های آنان مفید نبوده و نیست و شایسته هیچ انسان دردمندی نیست که بخاطر باور خویش بجان همدرداش افتد و آنها همدیگر را بخاطر باور و نگرش یکسویه ی لت و پاره کنند و در برابر دشمنان مشترک خویش، خود را خوار، زار و ناتوان سازند.

 

در همین ایران آخوندزده و ویرانشده، فاشیسم مذهبی برایمان بهتر از هرجائی از تاریخ نشان داد که سران مذاهب اسلامی دشمنی سازش ناپذیر باهم دارند و هر مذهبی در حکومت باشد دیگری را بسان سنی ها از حقوق پایه ای محروم می کند تا قدرت و ثروت خویش را تلنبارکند که کرده اند. در عرصه ی جهان هم نابرابری ها باورکردنی نیست هیچ مسیحی به هیچ یهودی و اسلامی رحم و یاری انسامدارانه نداده و نمی دهد و سران گردن کلفت هرکدام ادیان ابراهیمی جز بفکر خود و دم و دستگاه چشمگیرشان نبوده و نیستند. آیا هزینه های تشریفاتی ادیان در پهنه جهان را که پیوسته برپاست ندیده ایم؟ آیا ندیده ایم که آنها از خدا و رسول هایشان چه کلاه های گشادی بر سر ساده دلان خود نمی گذارند؟! دیریست بیش از 4 میلیارد انسان بیدادرس و غارتزده، آنهائیکه اغلب ای بسا آب و نان کافی و سالم برای خوردن و نوشیدن ندارند، چرا سران دم پهن ادیان بیاری دردمندان و نیازمندان نمی روند؟

 

بیائید باهم و در سراسر ایران خونین روشن تر از همیشه فریادبرآوریم که این مسلمان و آن دیگری غیر مسلمان نداریم، و درد انسان کار و زمینگیرشدگی توده های زحمتکش و بیدادرسان گرسنه و بیکاران جان بلب رسیده تابوده یکی ست و برای دگرگونی ناگوارائی ها و نابسامانی های فراوان جامعه طبقاتی و در همبستگی با هم طبقه ای های زمینگیرشده مان، ما یک راه بیشتر نداشته و نداریم و آن سمتگیری اجتماعی طبقاتی بسوی هبستگی و همراهی، و بیاری همدیگر شتافتن است تا که برای تمرکز مستقل قدرت طبقاتی و تراکم توان جایگزین سازی ساختار اجتماعی خویش برابر دشمنان آخوندی و راست های رنگین ضرورت دست در دست همدیگر را دریابیم و از همینرو درخواست اجتماعی کلان خود برای سازماندهی خیزش توده ای ـ کارگری را بسان آبان گذشته برپاکنیم و پیروزی بر دشمنانانمان را که جز ازین طریع هرگز متصورنیست؛ ممکن کنیم. چراکه ما درد و درمان، وبلا و دشمن مشترک داریم اگرچه جهان بینی هایمان متفاوت باشد که هست.

 

اینجا من از کارگران و توده های مذهبی صادق می پرسم که خود آنها هم بخش بزرگی از قربانی ساختار دین حکومتی می باشند! بگوئید: در ایران که دین اسلام و دینمداران حکومت مطلق می کنند، آیا باور مذهبی شما برای بهترشدن زندگی تان تاکنون سهمی بیشتر و یا نقشی متفاوت و ارزنده تر از دیگران برایتان داشته است؟ باید روزی بخود پاسخ دهید که وجود قوانین ملاسالاری اسلامی چه نقشی سازنده ای بر زندگی کارگران و زحمتکشان مسلمان داشته که دیگران کارمزدان از بهره ی آن محروم بوده اند؟ این رژیم هرگز دوست و دشمن طبقاتی ندارد و همه را با یک چوب می تاراند. آیا چنین نیست؟ اگر هرکدام از باورمندان پاسخ سرراستی بدین پرسش دهند، آنگاه هست که برای همه روشن می شود حکومت دینی بیش از هر ساختاری دشمن خود باورمند شیعی بوده و هست و از توان آنان سوء استفاده بی شرمانه کرده و می کند. چراکه همینک و همین مسلمانان پاکباخته می بینند و می دانند که مبتکر و مولد منشأ همه تباهی ها و تلاش های ضدانسانی این رژیم بی خدا و بی وجدان، تک تک گردانندگان نظام می باشند که خامنه ای سردسته آنهاست. این دین دولتی از کوچکترین تا بزرگترین پدیده های اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و حقوق بشری را مستقلا زیر اراده و اداره ی مطلق خویش داشته و ار همه بهره برداری نامشروع و بی حد و مرز کرده را ایران و ایرانی را ویران و تباه کرده و یکایک ارزش های موجود ما را در برهه خودکامگی و غارتگری هایش پیگیر نابودساخته است. پرسیدنی ست! ما مخالفان دخالت دین در سیاست که 41 سال است در حال دادزدن و دادخواهی های بی پاسخ مرگ و زندان خویشم بوده و بارها بالای دار جنایت و تبهکاری آخوندها مرده و می میریم. ولی شما که همگام و همراه این نظام اعدام بوده اید، چراامروز خود شما و فرزندان تان نمی توانند دستکم نان، آب و ای بسا روغن را هم داشته باشند که ندارید و این بردباری ها تاکی؟ همدران طبقاتیم بمن و مای بجان آمده بگوئید: مسئول تبهکاری های سران  آخوندی و پاسخگوی دادخواهی هر ستمدیده ای از ما کیست؟ خالق ملاهای پلید و خائن به نان و کار و آزادی مردم کیست و کجاست؟! پاسخ من: نقش ادیان در جوامع نابرابر و طبقاتی همیشه انحرافی و بسود ساختار حاکم و سرمایه سالار و دینمداران بوده است و دین حکومتی ایران نیز با ساختار انگل سرمایه سالاری هموند می باشد و همزمان استعداد فریبخوردگی و نادانی ما که بیشتر باورمدار است او هم بیاری شان برخاسته و از همینرو می باید هردو "دین و سرمایه" را با شناخت علمی از کارکرد آنها، افشاگری و روشنگری کرد تا دانش تاریخی و باور به آگاهی انسانمدارشود، و همزمان با اراده همبسته اجتماعی طبقاتی بتوانیم هرچه زودتر آنها را به زیرکشیده و رهائی انسانی خود را بدست آوریم.

بهنام چنگائی دوازدهم آبان 1399

انتخابات آمریکا و شش مانع مهم پیشروی ترامپ!

انتخابات آمریکا و شش مانع مهم پیشروی ترامپ!

در صورت ناکانی، جهان پساترامپ چگونه جهانی خواهد بود؟!

با توجه به این که هیچ تحلیل جدی و قابل تاملی نمی تواند برپیش گوئی پدیده پیچیده ای چون یک جامعه بزرگ و آکنده از بحران و رقابت تنگاتنگ استوار باشد، آیا می توان از جهان پساترامپ سخن به میان آورد؟!. شاید به یک تعبیر به توان. گرچه داده های موجود* دلالت بیشتری بر پیروزی بایدن دارند؛ امااین نوشته قصد پیشگوئی ندارد و از آن  فراتر می رود بطوری که حتی با فرض پیروزی ترامپ هم، می توان به نوعی آن را به معنای وروداجتناب ناپذیر جامعه به دوره پسا ترامپ تعبیرکرد. در شرایط کنونی به دلیل دوقطبی شدن فضا و فعال شدن شکاف بزرگ جامعه آمریکا و صف آرائی حول مطالبات مهم و متضاد بخصوص اگر که اکثریت قابل توجهی از جامعه در سوی مقابل ترامپ قراربگیرند، ما در هر دو حال با وضعیت تازه ای مواجه خواهیم شد. از همین رو از منظراین نوشته چه ترامپ پیروز شود و چه شکست بخورد، گرچه با شکل و شدت متفاوتی، در هردو حالت، ما وارد نقطه عطف تازه ای  می شویم که ویژگی اصلی اش مبارزه علیه ترامپیسم است که الزاما نه معادل شخص ترامپ که نشانگربحران و آن  گرایش نیرومندی است که فعلا او نمایندگی اش می کند. در هرحال عملا انتخابات آمریکا تبدیل به رفراندومی بین دو گرایش و مطالبات و جهت گیری های متضادشده است که به دلایل متعددی، پیروزی و شکست ترامپ بیانگرتعیین تکلیف با بحران نیست. چه ترامپ پیروز شود و چه شکست بخورد، مبارزه و کشاکش برای تعیین تکلیف در مقیاس تازه ای نسبت به دوراول ریاست جمهوری ترامپ، در دستورکارجامعه آمریکا و هم چنین جهان قرارخواهد گرفت. اگر در نظر بگیریم که هم اکنون در متن کشاکش انتخاباتی، یک جبهه گسترده و هژمونیک مخالف ترامپ علیه او و حول شعارنجات دمکراسی و تأمین تندرستی و سلامتی جامعه شکل گرفته است، حتی اگر او پیروزهم شود، با توجه به این که مقررات و ضوابط رسمی و قانونی عموما در شرایط بحرانی و غیرنرمال کارآئی خود را از دست می دهد،‌  شاهدگسترش دامنه بحران در ابعادتازهای خواهیم بود. به این اعتبار در این نوشته از جهان پسا ترامپ استفاده شده است تا نشان دهد که علیرغم اهمیت ماندن یا نماندن ترامپ، نباید در ارزیابی از عمق تحولات بحران چشم خود را صرفا به جابجائی قدرت در بالا به دوزیم. برعکس بیش از آن، باید به بدنه حجیم کوه یخی خیره شویم که با تصعیدبحران بیش از پیش بدنه خود را نمایان می سازد.

شکی نیست که نتیجه انتخابات آمریکا نه فقط برای مردم آمریکا که برای مردم جهان هم دارای اهمیت است. بهمین دلیل نفس ها در سینه بسیاری از مردم و زمامداران کشورهای جهان حبس شده است. برای اهمیت آن به عنوان یک نمونه کافی است به نظرسنجی اخیر پیرامون محبوبیت ترامپ در میان شهروندان جهان بنگریم تا معلوم شود  که از میان ده ده زمامدارمهم جهان، نام او در انتهای لیست، پس از شی و پوتین قراردارد. اگر شهروندان این کشورها می توانستند در انتخاباتی که در سرنوشت آن ها هم دخیل است مداخله کنند، بی تردید شکست ترامپ می توانست مهرجهانی بخورد.

از آن جا که سرنوشت انتخاب رئیس جمهورآمریکا در جامعه بشدت دوقطبی شده نهایتا به رویکردنهائی چندایالت چرخشی مهم و سرنوشت ساز و لاجرم تصاحب کلیه کارت های الکترال آن ایالت ها بسوداین یا آن حزب صورت می گیرد، و در همین رابطه رقابت تنگاتنک آراء و بویژه نقش آراء خاموش و بخشا مردد که تصمیم نهائی خود را در دقایق پایانی می گیرند، کلا هرگونه ارزیابی ناشی از تعمیم نظرخواهی های  نمونه وار در هاله ای از ابهام و تردید قرار می دهد و با بازتاب ندادن بخش هائی از جامعه بر خصلت عدم تعیین آن می افزاید. با این همه در این انتخابات مشخص به دلایل گوناگون و از جمله تجربه کاهش ریسک خطا و مهم تراز آن شکل گیری روندهای مهمی در قیاس با سال ۲۰۱۶ می توان ادعاکرد که تا حدودی از دامنه عدم تعین و ریسک نظرسنجی ها، گرچه ترامپ هم چنان آن ها را جعلی و قلابی می نامد، کاسته شده است. در اینجا اشاره فشرده ای به ا ین عوامل مهم داریم:

۱-دوقطبی شدن جامعه

دوقطبی شدن جامعه حول دو گرایش موجب تمایل به شرکت گسترده و بی سابقه شهروندان آمریکائی شده است که گفته می شود در یک قرن اخیر بی سابقه است. چنین مشارکتی از یک سو از دامنه کمی بخش های خاکستری و خاموش جامعه می کاهد  و از سوی دیگر انبوه شرکت کنندگان جدیدی (بویژه جوانان و اقلیت ها ) را وارد میدان می کند که تاکنون به دلایل گوناگون رغبتی به رأی دادن نداشتنه اند؛ اما اکنون که انگیزه مشارکت پیداکرده اند، به لحاظ بافت اجتماعی و حال و هوای خود میل ترکیبی اشان با برنامه های ترامپ پائین بوده و اکثرا رأی خود را  آنهم به دلیل نه گفتن به وضعیت حاکم و نه اقبال به حزب دموکرات به صندوق می اندازند. باین ترتیب گسترش مشارکت به دلیل دو قطبی شدن جامعه و حضوربخش های جدید و ماهیت مطالبات در مجموع به سودترامپ و شعارهای مبهم و فرافکنانه و عمدتا تخریبی وی علیه رقیب عمل نمی کند. به آن باید اضافه کرد افزایش بی سابقه رأی های پستی و حضوری پیش از موعد را که حجم آن تاکنون از ۹۰ میلیون  گذشته و دارد به دوسوم کل مشارکت کنندگان احتمالی انتخابات نزدیک می شود. با توجه به ترکیب و بافت شرکت کنندگان و مخالفت های پی درپی ترامپ با این شیوه رأی گیری، و باتوجه به  مصون ماندن چنین طیف گسترده ای از تشدید نوسان های پایانی  کمپین های فشرده تبلیغاتی روزهای پایانی،  در مجموع چنین روندی به سود ترامپ عمل نمی کند. حضور و سخن رانی مکررترامپ در ایالت سرنوشت سازپنسیلوانیا در این روزهای پایانی برای جهت دادن به ٰآراء شرکت کنندگان دقیقه ۹۰ این ایالت و شعارهای تخریبی تهیجی او چون مسلط شدن چین برآمریکا و ایران بر منطقه اگر جوخواب آلودپیروز شود، نمونه ای از اگونه کمپین های فشرده و احیانا تأثیرگذار است.  از همین رو اشاره به این گونه روندهای عمومی الزاما به معنی تضمین کننده نتیجه انتخابات در سطح ایالتی نیست، اگر چه نقش آن ها در مقیاس سراسری و دو قطبی شدن جامعه انکارناپذیراست.

۲- فیگوراپوزیسیونی و کارکردآن؟

نگاهی به شعارها و کمپین های تبلیغاتی و برنامه ها و توئیت های ترامپ حاکی از آن است، در حالی که در واقعیت امروزی خود نمادپوزیسیون و کاخ سفید است، معهذا با همان  ژست و رویکرد چهارسال پیش یعنی با سیمای اپوزیسیونی و بهره گرفتن از رانت ‌آن و همان شعارهای کلی و توخالی چون برگرداندن عظمت آمریکا و ابرازعشق خود به این یا آن ایالت، که در گذشته شاید این گونه ترفندها جذابیت خاص خود را داشت، مجددا به صحنه آمده است. در حالی که او پس از چهارسال ریاست جمهوری، امروز دیگر آن باصطلاح هندوانه قاچ نشده نیست و او علی القاعده باید با دست آوردهایش به میدان می آمد و با تکیه به آن به  بسیج و گسترش آراء خود می پرداخت و نه آن که هم چنان به تکرار همان نمایشنامه کهنه شده دل می بست. در حقیقت اگر او در دوراول از رانت اپوزیسیونی برخورداربود، اکنون این رقبای وی هستند که از آن بهره می گیرند. بدیهی است چنین رویکردی ماهیتا تدافعی و تخریبی، از سرناگزیری و به دلیل نبوددست آوردهای دندان گیر صورت می گیرد.

۳- تاخت و تاز پاندومی کرونا

آن چه که او را علیرغم تعرض کلامی در چنین حالت تدافعی قرارداده است، قبل از هرچیز بیلان او در مواجه با «همه گیری کرونا» و تاخت و تازبی امان آن در آمریکا و کاخ سفید و  برخوردبه شدت سهل انگارانه دولت ترامپ با آن است که نه تنها ایالات متحده را با بیشترین تلفات و دامنه ابتلاء و سرعت گسترش گاوپیشانی سفید کشورهای جهان قرارداده است، بلکه با  پی آمدهای اقتصادی و اجتماعی گسترده ای نیز همراه ساخته است. بطوری که دستاوردهای او پیرامون رونق کسب و کار و نرخ رشد و اشتغال را به بادداده و سبب بزرگترین افت تولیدناخالص آمریکا در طی چندین دهه اخیرگردیده است. در همین رابطه بخش مهمی از افراد سنین بالاتر از ۶۰ سال را که آسیب پذیرتر بوده اند و قبلا به او رأی می داده اند از وی رویگردان ساخته است. آن چه  که در این عرصه به نمایش در آمده است، از یکسو انکار و دست کم گرفتن «دشمن واقعی خود» و از سوی دیگر جنگ تن به تنی بوده است  که او با کرونا، هم چون نبرد با آسیاب های بادی و با رجز خوانی های آن چنانی و فرافکنی هائی چون ویروس چینی و وعده اکسن و غیره انجام داده است. تمامی این تلاش ها عمدتا با ناباوری اکثریت بزرگی از جامعه مواجه گشته است. طرفه آن که هرچه به زمان برگزاری انتخابات نزدیک تر می شویم شاهدافرایش تهاجم این دشمن نامرئی به اندرون کاخ سفید و به حرکت درآمدن سریع ترداس مرگ و گسترش دامنه ابتلاء به ویروس بوده ایم. خطای استراتژیک او این بود که بجای تشخیص درست و به موقع وضعیت اضطراری و بهره گیری از یک وضعیت فوق العاده برای ایجادیک جبهه گسترده در داخل و جهان علیه آن، یک عقلانی و همگانی که توسط سازمان ملل و دیگرکشورها و بسیاری در داخل آمریکا دنبال می شد، او درست در جهت معکوس حرکت کرد و حتی به جنگ سازمان بهداشت جهانی هم رفت. در اصل همین تهاجم «فرمانده کرونا» سکوی مهمی برای پیشروی جناح رقیب که به سهم خود در ایجادبحران کنونی آمریکا و جهان نقش مهمی داشته و دستخوش بحران و وضعیت انفعالی بود، فراهم ساخت و گرنه تا همین حدهم  قدبرافراشتن در برابرحرکت توفنده این گرایش شبه فاشیستی برساخته بحران بزرگ سرمایه داری، باین سادگی ها ممکن نبود. البته بحران آمریکا فقط به کرونا محدود نمی شود، بلکه همراه است با سربازکردن بحران هائی چون نژاپرستی و خشونت پلیس و سرنگونی تندیس های تبعیض و انواع دیگر.

۴- رئیس جمهوراقلیت

ترامپ با معیارهای شناخته شده دموکراسی از همان اول رئیس جمهوراقلیتی (گرچه بزرگ) از جامعه آمریکا بود که با تکیه بر مکانیزم انتخاباتی مبتنی بر کارت الکترال در سطح ایالت ها و با توجه به نقش تعیین کنندگی آن در مشروط کردن  کردن آراء مستقیم و سراسری، که او با برتری اندکی توانست به قدرت برسد و این در حالی بود که او در انتخابات سراسری در اقلیت بود. ترامپ  در این ایالت های چرخشی مهم بویژه با بهره گیری از غفلت حریف و نارضایتی کارگران موسوم به یقه آبی مؤسسات صنعتی که معمولا به حزب دموکرات رأی می دادند، به دلیل سیاست های برون سپاری سرمایه جهانی و صنعت زدائی و تشدید بیکاری در خودآمریکا، کلیه کارت های الکترال این ایالت ها را از آن خود و حزب جمهوری خواه کرد. با این همه از «خطاهای» فاحش او این بود که حتی پس از پیروزی با وجود در اقلیت بودن در مقیاس فدرال و لو به شکل رسمی و فرمال سعی نکرد خود را به عنوان رئیس جمهورهمه مردم اعم از اکثریت و اقلیت عنوان کند. لاجرم جامعه آمریکا را پیش از پیش دوشقه کرده و نیروی وسیعی را علیه خود بسیج کرد. البته این گونه خطاها می تواند  تنها در شدت و ضعف بحران اثر گذار باشد و گرنه اصل معضل و دو شقه شدن جامعه آمریکا ریشه در بحران بزرگی دارد که نظام حاکم در کلیت خود با آن دست به گریبان است. اما همین اشتباهات تاکتیکی است که عرصه را بر او در پایان دوراول ریاستش تنگ و پرمخاطره و حرکت بر لبه تیع کرده اس است که ممکن است علیرغم بقول خودش عشق به «کاخ سفیدزیبا»، وی را جزو رؤسای جمهوریک دوره ای بکند. شاید فکر نمی کرد که نادیده گرفتن کرونا این چنین او را آچمزکند و او درحالی خود را در قامت یک رئیس جمهوراقلیت به نمایش گذاشت که برعکس وی، رقیبش با هوشیاری شعارخود را ترمیم دو شقه گی جامعه آمریکا و وعده رئیس جمهورهمه مردم آمریکا بودن قرارداده است.

۵-تشکیل یک بلوک گسترده حول «نه» به ترامپ

 برعکس ترامپ که قاقدیک بلوک هژمونیک است، جناح رقیب یک بلوک گسترده و بی سابقه ای را تشکیل داده است، مرکب از لایه ها و اقشارگوناگون و رنگین کمان اجتماعی حول شعار «نه» به  ترامپ و نجات دموکراسی وایجاد یک پارچگی در جامعه آمریکا: از سیلیکون ولی و غول های فناوری و سرمایه داران «جهان وطن» و تا هالیود (پایتخت هنری و فرهنگی آمریکا) و تا سوسیالیست ها و چپ ها و کارگران و اتحادیه های کارگری و با جناح چپ و سندرز که دارای نفوذگسترده ای است و با  زنان و جوانان و مدافعان محیط زیست و رنگین پوستان ( و سیاه پوستان و جنبش زندگی سیاهان مهم است)  و... و بارسانه هائی که او را مجهز به یک توپخانه سنگین تبلیغاتی کرده است.

۶- بحران انتقال قدرت 

برای اولین بار رسما رئیس جمهوری در آمریکا پیداشده که از پذیرش نتایج انتخابات طفره می رود و با ادعای پیروزی قطعی تنها دلیل شکست احتمالی خود را وجودتقلب گسترده عنوان کرده است. وقتی چنین رویکردی با بسیج و رژه خیابانی حامیان تندرو و راست گرا و نژادپرست بعضا مسلح، و نیز با دو قطبی سازی ساختارهای سیاسی و یا نهادهای حساسی چون دیوان عالی کشور و تبلیغات رسانه ای ، آن هم در آستانه جوغلیانی انتخابات ریاست جمهوری همراه گردد، می تواند خواسته و ناخواسته موجب بحران انتقال قدرت و گسترش ناآرامی ها و خشونت و بحران «دموکراسی که برپایه گردش آزاد و مسالمت آمیزقدرت بناشده» گردد. احتمال وجودچنین خطری از هم اکنون موجب فروش و رونق بی سابقه بازارتولیدکنندگان و فروشندگان اسلحه و انجام اقدامات گوناگون حفاظتی پیشگیرانه نظیرآماده باش نیروهای پلیس و ایالتی و فدرال و محافظت از اماکن و مغازه ها شده است. در گزارشی آمده است که خبرگزاری رویتر که نگران سرنوشت گزارشگران خود از نتایج اخبارانتخاباتی است تصمیم گرفته است که آن ها را با کلاه خودها و جلیقه های ضدگلوله و دیگرابزارهای حفاظتی مجهزکند. باین ترتیب  ترامپ نه فقط رئیس جمهوراقلیت جامعه  که رئیس جمهوربحران انتقال هم است. بر احتمال چنین پیامدهائی افزوده می شود اگر که فاصله آراء دو رقیب در ایالت های مهم و چرخشی اندک و شکننده باشد. با این همه شخصا براین باورم که ژست تعرضی و تهدیدآمیزترامپ برای ترساندن رأی دهندگان از ناآرامی ها و بهم خوردن نظم است و القاء این ترس که اگر که او به قدرت نرسد نظم جامعه به هم می خورد. بنابراین تا آن جا که به شخص خودترامپ مربوط می شود بنظر نمی رسد بتواند یا بخواهد در صورت شکست زیربارقواعدریاست جمهوری نرود و نظم موجود را بهم بریزد. تاکتیک اصلی او در صورت شکست با فاصله اندک، کشاندن نتیجه انتخابات به مجرای نهادهای داوری و قضائی است و پبش بردبحران انتقال از این کانال است تا توسل به رژه و آشوب های خیابانی. اما این که تا چه حد بتواندحامیان تشجیع شده خود را کنترل کند داستان دیگری است.

در یک جمع بندی از نکات ششگانه فوق گرچه براساس داده ها احتمال پیروزی جوبایدن بر ترامپ بیشتراست، اما هیچ گزارش و جریانی با توجه به فاصله شکننده آن ها در برخی ایالات سرنوشت ساز و تجربه سال ۲۰۱۶ آن را قطعی نمی داند. اما نکته موردنظر این نوشته آن است که عمق بحران چنان است که صرفنظر از آن که چه کسی در انتخابات برنده شود، به معنی حل یا فروکش آن نیست. حتی اگر نتیجه انتخابات در سطح ایالتی به پیروزی ترامپ هم بیانجامد، با درنظرگرفتن مشارکت بی سابقه یکصدساله اخیر که خود بیانگرشدت بحران است، فاصله و شکافی چنین بزرگ در سطح فدرال و ایالتی بین دوحزب که حتی ممکن است براساس تخمین های موجود به بیش از ۱۵ـ۱۴ میلیون نفر بالغ شود، از طریق نتیجه آراء صندوق ها حل شدنی نیست. و حال آن که در یک حالت نرمال قاعدتا باید شاهد نزدیک شدن این دوشاخص انتخاباتی به یکدیگر باشیم، برعکس شاهد دور شدن آن ها خواهیم بود که حاصل آن عروج رئیس جمهوری در اقلیت قرارگرفته در یک جامعه دوقطبی شده و انتخاباتی که به یک رفراندوم تبدیل شده هستیم که مصمم به پیشبردمواضع خود و بخش اقلیت جامعه است ( البته مطالبات این اقلیت عمدتا چیزی جز مطالبات بخش محافظه کار تر و واپسگراتر سرمایه داری نیست ).  ترکیب مجلس سنا و این که چه جریانی دست بالا را داشته باشد نیز بخشی از معادلات این بحران است که پرداختن به آن خارج از حوصله این نوشته است.

گرچه پیروزی هرکدام از دو جریان تأثیری در اصل وجودبحران نخواهد گذاشت، اما این به معنای بالسویه بودن تأثیرآن ها بر بحران و کم یا زیادکردن فرکانس آن نیست. چنان که پیروزی بلوک دموکرات ها می تواند اثرآنی در توازن قوای دوطرف نه فقط در آمریکا حتی در مقیاس جهانی برجا بگذارد و تا حدمعینی ( و لااقل برای مدتی) بر آهنگ پیشروی و تاخت و تازجناح واپسگرا و محافظه کارسرمایه تأثیرمنفی بگذارد و فرصت های تازه ای را برای جنبش ها و جریان های ترقی خواه برای حفظ دستاوردها و برخی پیشروی ها  فراهم آورد که برای مردم جهان مهم هستند. ار همین منظر نگاهی کوتاهی داریم به جهان محتمل پسا ترامپ:

مشخصات جهان پساترامپ:

نقش آمریکا و سیر تحولات و بحران آن به عنوان حلقه اصلی و کلیدی زنجیره سرمایه داری جهانی اهمیت ویژه ای دارد. این که که اینک سرمایه داری با انباشت بحران های بزرگ و همزمان فعالی مواجه شده است  خود برآمده از عملکرد چندین دهه اخیرآن و در رأس آن تاخت و تاز پارادایم نئولیبرالیسم بوده است که اینک چنین سربازکرده است. در این ابربحران ما شاهد انواع بحران ها و  شکاف های طبقاتی و اجتماعی بزرگ و حادهستیم. بحران تندرستی که اینک با تهاجم بی امان کرونا کانونی شده است، بیانگر بی اعتنائی طولانی مدت به خدمت اجتماعی و اولویت آن در برنامه های نئولیبرالیستی بوده است، بحران محیط زیست و بحران های دمکراسی و نژادپرستی و مهاجرت و نهادی شدن انواع تبعیض های گوناگونی اجتماعی و عقیدتی و جنسیتی، تشدیدتروریسم و بی امنیتی و جنگ به اصطلاح تمدن ها و مذاهب و خطررقابت و انباشتن شدن سلاح های هسته ای و گسترش جنگ سردجدیدجهانی و رشداقتدارگرايی و لویاتان های جدیددیجیتالی، رشدناموزن و تبعیض آمیز و فلاکت آفرین حرکت سرمایه داری جهانی شده، بی اعتبارشدن نظم جهانی پساجنگ و  بسیاری خرده بحران های نشات گرفته از آن ها، کل زندگی و پیشرفت و آینده بشر را موردپرسش و تهدید قرارداده است. در این میان به ویژه سه ابربحران شکاف های طبقاتی-اجتماعی نجومی، بحران فزاینده محیط زیست و بحران سترون شدن دمکراسی ( و رشد اقتدارگرايی و تهدید آزادی ها) بیشترین اهمیت را دارند. در چنین وانفسائی با بحران بدیل هم مواجهیم. حاصل چنین وضعیت ممتنع و آچمزشده ، بحران انتقال است  از وضعیت بن بست به وضعیت پیشرفت. به شیوه تاکنونی نمی توان بر این بحران ها فائق آمد. عبور از آن نیازمند اتخاذسیاست ها و رویکرد جدیدی است که خود با مقاومت و جان سختی قدرت ها و  مناسبات حاکم برجهان پسا جنگ دوم و به دلیل عملکرد و بحران آفرینی پارادایم نئولیبرالیسم بوجود آمده است.  بن بست کنونی و «بحران انتقال»  حاصل چنین دوره ای است. در چنین برزخی که راه پیشروی به ابتکار قدرت ها از بالا هموار نمی شود، گشودن راهی  از پایین و توسط فشارجامعه جهانی و بیش از همه جنبش های پیشرو، به مثابه اهرم های پیشروی برای خروج از بحران انتقال اهمیت بسزائی پیدامی کند. اگر کهنه در بالا مقاومت می کند، اما در زیرپوست جامعه جهانی روندهای نو و پیشرو جاری است و نفس تازه می کند و از قضا تاریخا لحظه های بن بست گاهِ به میدان آمدن آن ها بوده است. اگر وضعیت ویژه چنان است که  تحول جدی از بالا و به ابتکارقدرت ها ممکن نیست و از پائین نیز جریان های پیشرو، بطوربالفعل توانائی پیشروی مستقیم ونقش آفرینی به عنوان بدیل را ندارند؛ استراتژی پیشروی غیرمستقیم و نقش آفرینی در یک فرایندپیچیده و ترکیبی و در متن آن ایجادهم گرائی و هم افزائی نیروهای پیشرو حول منشوری از مطالبات پیشرو و اعمال فشارسنگین به قدرت ها،‌ تاکتیک مرحله عبور از بحران انتقال را تشکیل می دهد. این آن چیزی است که کمابیش ما به عنوان نمونه در خودآمریکا به عنوان دژاصلی سرمایه داری شاهدش هستیم. با این همه چنین تاکتیکی باید با هوشیاری به ماهیت شکننده و ترکیبی  چنین بلوکی پیش برده شود. چنانکه لازم است از هم اکنون در درون جبهه «نه» علیه جناح فاشیستی، همزمان مبارزه ضدهژمونی علیه بازسازی هژمونیک سرمایه داری باصطلاح پیشرو و همسوشده با خود علیه جناح فاشیستی را به پیش برد. و گرنه قافیه را باخته و چه بسا با تغییرمعادلات، با خطرتثبیت مجددسرمایه داری بحران زده مواجه گردد. از همین مبارزه ضدهژمونیک درون صفوف «نه» به ترامپ بخش لاینفکی از این تاکتیک دوره انتقال را تشکیل می دهد. دوره ای که بلافاصله پس از شیفت قدرت باید اهرم فشارخود را برروی قدرت مستقربرای اجراء وعده هایش و البته تعمیق آن ها متمرکزکند.

از آنجا که بحران اپیدمی جهانی کرونا،‌ موضوع تندرستی و خدمات اجتماعی را به عنوان مساله ای مهم و عاجل به روی صحنه آورده است و پاسخ مقتضی به آن خود درگرویک برنامه ضدنئولیبرالی، نه فقط علیه جناح ترامپ، که علیه جناح دیگر هم و کلا در جهت مهارسرمایه داری است، از همین رو می توان گفت با عنایت به این مطالبه کلان و نیز پاسخ گوئی به سایرمطالبات اجتماعی و اجرای وعده های داده شده در قبال آن ها، توسط حزب دموکرات، تحقق آن ها، در اصل مستلزم یک برنامه ضدنئولیبرالیستی است که حداقل با ماهیت جناح حاکم و تسلط آن بر حزب خوانائی ندارد. البته خودهمین دوگانگی می تواند فرصت و بسترمناسبی را برای پیشروی نیروها و جنبش های نوین فراهم کند که بجای بازسازی و تجدیدسازمان پارادایم سرمایه داری نئولیبرالیستی که سخت دستخوش بحران است، تا آن جا که می توانند، آن را  در راستای شکل دادن به پارادایم دولت های خدمات اجتماعی ترازنوین به عنوان دولت های انتقالی و جایگزین، تحت فشارقراردهند*. البته مسیر شسته و رفته وجود ندارد و پیشروی به دلیل توازن قوا و منازعه قدرت ها و ریتم شکل گیری بدیل، بسیاربغرنج و پرنوسان خواهد. همه چیز در حال شدن و در معرض آزمون و خطا قراردارد.

                                                             تقی روزبه     ۲۰۲۰.۱۱.۰۱

*- بر اساس نظرسنجی جدید ( توسط فاکس نیوز که خود حامی ترامپ است) ۵۵ درصد از رای دهندگان احتمالی نظر مثبتی درباره بایدن داشته و ۴۳ درصد درباره او نظر منفی داشتند.در این میان ترامپ در این نظرسنجی تنها نظر مثبت ۴۴ درصد از رای دهندگان احتمالی را کسب کرده و ۵۵ درصد درباره او دیدگاه منفی داشتند. 

بایدن در میان گروه های جمعیتی که به لحاظ تاریخی گرایش به دموکراتها داشته‌اند برتری‌های بالایی داشته از جمله در گروه زنان نتیجه ۵۶ به ۳۹، در میان گروه رای دهندگان سیاهپوست نتیجه ۸۰ به ۱۴ و در میان گروه رای دهندگان زیر سن ۴۵ سال نتیجه ۵۷ به ۳۹ را کسب کرده است. ترامپ تنها در گروه رای دهندگان مرد و سفیدپوست برتری‌های تک رقمی کسب کرده است. هر دو گروه در انتخابات ۲۰۱۶ قاطعانه از او حمایت کرده بودند. بایدن همچنین در گروه رای دهندگان سن بالا هم نتیجه ۵۳ به ۴۳ را کسب کرده در حالی که این گروه چهار سال پیش حامی ترامپ بود.

یک زیر گروه کوچک مستقلها هم با میزان ۵۴ به ۳۲ از بایدن حمایت کرده است. ترامپ در ۲۰۱۶ در این گروه به میزان یک درصد برتری داشت.

 

 

تشدید تضاد های بینا امپریالیستی درجهانی پرتلاطم!

تشدید تضاد های بینا امپریالیستی درجهانی پرتلاطم!

سرتاسر جهان را بحران های لاینحل اقتصادی و نارضایتی  میلیون ها میلیون  از  کارگران و توده های  زحمتکش، فرا گرفته  است. در این میان،  شیوع  عنان گسیخته  ویروس کرونا ، زندگی  توده های زحمتکش را به ویژه در سرزمین های تحت سلطه، سخت تر هم ساخته است. در سطح بین المللی، اوضاع آشفته  جهانی،  سبب  تشدید  هرچه  بیشتر  تضاد و کشمکش  بین  قدرت های  آزمند امپریالیستی بر سر تسلط بر جهان و کسب مناطق  نفوذ، گردیده است.  این  کشمکش  و  رقابت روز افزون  بین قدرت های  امپریالیستی، در سال های اخیرچهره  کریه  خود را  در جنگ های  خونین و ویرانگرمنطقه ای، آشکار ساخته است .  بلوک  های غارتگر امپریالیستی در مقابل  هم  دیگر  قرار  گرفته  و با  رقابت  ها  و هم  چشمی  های خود، صلح  جهان را سخت به خطر انداخته اند . این روز ها کم  نیستند  گروه بندی های سیاسی اپورتونیستی که  تضاد و کشمکش  دائم  بین قدرت های  امپریالیستی  را نادیده گرفته  و از  تز  ارتجاعی  اولترا امپریالیسم  کائوتسکی، پیروی  میکنند . آن ها با نادیده  گرفتن  تشدید هرچه  بیشتر  تضاد و کشمکش  بین دول امپریالیستی،  چنین مطرح می سازند که  در دنیای  کنونی سرمایه داری،هرجه بیشتر جهانی شده و قدرت های  امپریالیستی، اختلافات  و تضاد  ها را  کنار گذاشته  و در همراهی  با  یکدیگر،  هستی  توده های  محروم و زحمتکش  را در سرتاسر  دنیا ، تاراج  می کنند. ازدید  این  اپورتونیست هائی  که  جامه چپ بر تن کرده اند،  تزهای  لنین  در رابطه  با امپریالیسم  و رقابت  های بینا امپریالیستی، در دوران کنونی  دیگر  کهنه  شده و اعتبار خود را ازدست داده است. کائوتسکی،  از رهبران انترناسیونال دوم، بر این  بود که  قدرت های  امپریالیستی امکان دارد  تضاد های خود را کنار گذاشته و به مثابه غول عظیم الترا امپریالیستی،  در همگامی و صلح  و صفا به  تاراج هستی  خلق  های  اسیر و دربند،  به پردازند . لنین این نظریه  غیر مارکسیستی  کائوتسکی  را  مردود  دانسته و تاکید  کرد که   تضاد  و کشمکش  بین قدرت های  امپریالیستی بر سر  تسلط  برجهان، هر گز و تحت هیچ شرایطی، جای  خود را بر آشتی و صلح و صفا بین  آنها نمی  دهد." تئوری پر سر و صدای  ساخته کائوتسکی در باره الترا امپریالیسم  ...، از هر جهت  دارای ...سرشت  ارتجاعی  است. "   (ولادیمیر  لنین . امپریالیسم ، آخرین  مرحله  سرمایه  داری . 1916)   "استدلالات بی معنی  کائوتسکی   در باره الترا امپریالیسم، ضمنا مشوق آن فکر  سراپا اشتباه است  که آب به آسیاب  مدافعین امپریالیسم می ریزد.این فکرحاکی از آن است که  گویا سیادت سرمایه  مالی ، موجب تضعیف  ناموزونی و تضادهای موجود در درون اقتصاد  جهانی میشود. در حالی که  این سیادت، عملا  موجب تشدید  این عوامل می گردد. ...... ما مجبوریم  روی این تئوری الترا امپریالیسم  تامل  کنیم  تا مغایرت  قطعی و مسلم  آنرا، به تفصیل  نشان دهیم." " مفهوم  اجتماعی، عینی  یعنی  واقعی  این تئوری  یک چیز و فقط  یک چیز  است . تسکین سراپا ارتجاعی  توده ها بر پایه  امیدوار ساختن  آن ها به صلح پایدار  در محیط سرمایه داری  از  طریق  انحراف  توجه  از تضاد های  حاد و مسائل  حاد  دوران  کنونی و سوق  دادن به دورنمای  کاذب  یک "اولترا" امپریالیسم به اصطلاح  جدید  که  در یک آینده نامعلوم، باید  پدیدار شود ." (  لنین .  امپریالیسم آخرین .....)   لنین،  نظریات ارتجاعی کائوتسکی درباره الترا امپریالیسم را  به مثابه " کوشش  مرتجعانه یک  خرده بورژوای واهمه زده، برای گریز از  واقعیت   مخوف "،  ارزیابی میکرد. رجوع  شود به  جزوه " امپریالیسم ، آحرین مرحله سرمایه داری"   بیش  از یک قرن پس از پلمیک  لنین علیه کائوتسکی، حقایق ملموس  دنیای  پر آشوبی که در آن زندگی می کنیم، دقیقا  درستی  نظریات  لنین در  زمینه  ماهیت  امپریالیسم وعکس تز های  اپورتونیستی  کارل کائوتسکی  را ثابت می کند.                                         

                      +++++

 اینک در حالی که بحران های اقتصادی  دیر پائی، سرتاسر دنیای سرمایه داری را فرا گرفته ،  دعوا  و کشمکش  بین  قدرت های سلطه  گر امپریالیستی بر سر  تسلط  برجهان و کسب مناطق  نفوذ، هر روز بیشتر و بیشتر میشود. از زمانی که  در سال های  آخر  قرن  نوزدهم،  سرمایه  داری  وارد  فاز  نهائی  خود - فاز امپریالیستی – گردید، همواره   قدرت های امپریالیستی  برای  پیش  برد اهداف  آزمندانه خود ، در تضاد و کشمکش  روز افزون، با یک دیگربوده اند.  در دوران امپریالیسم  که همان  سرمایه داری  انحصاری می باشد،  رشد ناموزون سرمایه  داری، سرعت بیشتری  پیدا می کند. در قرن نوزدهم -، دوران سرمایه داری  رقابتی، - کشورهای  استعمارگر، سرتاسر دنیارا "دوستانه"  بین  همدیگر  تقسیم کردند. انگلستان،  فرانسه  و دیگر دول استعماری ، هرکدام  مستعمرات  و مناطق  نفوذ  خاص خود را در نقاط مختلف جهان، داشتند. در  دهه  های آخر این قرن، تلاش کشورهای متروپل در جهت کسب مستعمرات و مناطق نفوذ،  دو چندان گردید . چنانکه  در  سال های  نخست  قرن بیستم ، در سرتاسر دنیای  اسیر و در بند ، نقطه ای  وجود نداشت  که  مستعمره  و منطقه  نفوذ این یا آن کشور استعماری، نباشد. بهمین  جهت  نیز  در  قرن بیستم،  در زمان تسلط سرمایه  داری انحصاری  و ظهور امپریالیسم، دوران  تقسیم  نسبته  آرام جهان بین  قدرت های  استعماری  به پایان رسیده و دوران تقسیم  مجدد جهان، آغاز می شود.

                     +++++

 در  دوران  امپریالیسم،  در تبعیت از تز رشد  ناموزون  سرمایه داری  ، وقتی این یا آن قدرت امپریالیستی ،  از لحاظ  اقتصادی و نظامی نیرومندتر میگردد، در جستجوی مناطق نفوذ، بازار برای  فروش  اجناس  خود، صدور سرمایه  و خرید  مواد اولیه ارزان قیمت، قدرتهای  زورمند  دیگر امپریالیستی  را  به مبارزه طلبیده و خواستار سهم  بیشتری در تقسیم مجدد جهان می گردد. بدین ترتیب،  تضاد  و کشمکش  بین  قدرت های های امپریالیستی -  آنها که سهم  بیشتری  دارند و آن  قدرت  یا قدرت های امپریالیستی  که سهم  کمتری  دارند،- مدام حادتر و حادترمیشود. این تحرک  و  دینامیسم  سرمایه ،  بهیچ وجه قابل جلوگیری نیست.  نتیجه  این کشمکش  و  رقابت لاینقطع بین کشورهای  امپریالیستی ،  همانا جنگ  های  منطقه ای و احیانا  جنگ جهانی می باشد.  امپریالیسم  همواره ماهیتی ارتجاعی،  سلطه گر  و تجاوزکارانه  دارد وتا قدرت های امپریالیستی  وجود دارند ،  خطر جنگ  جهانی،  همچنان وجود خواهد داشت. مطالبی  راکه  لنین یک قرن پیش  در باره   دلایل  جنگ جهانی اول بیان  داشت ،  دقیقا بر شرایط  سیاسی  دنیای  کنونی، انطباق  پیدا می کند.  تلاش  دائم و خستگی  ناپذیر در جهت  گسترش  دامنه  نفوذ به منظور کسب سهم بیشتری از  غارت های سرمایه داری،  این   جوهرذاتی پدیده امپریالیسم   را  هرگز  نمی توان  از آن،  جدا کرد. تضاد و کشمکش بین قدرت های امپریالیستی امری  دائم و سازش و تبانی بین  آنها  عمدتا برای  سرکوب  جنبش  های  انقلابی ، امری  جانبی و فرعی  می باشد.                                                                          

                 +++++

امروز نیزهمچون دهه های  نخستین قرن بیستم،  امپریالیست ها بر سر تقسیم مجدد جهان در حال  تضاد و کشمکش دائم  با همدیگر بوده و همواره تلاش  می کنند ،  بازار  ها و مناطق نفوذ  را  از چنگ  یک دیگر، بیرون بیاورند. جنگ  های  منطقه ای  و  کودتا  ها  و تحمیل   رژیم های  ارتجاعی وابسته  به  اهالی  کشورهای  مختلف،  همه و همه  رابطه  تنگاتنگ با امر  تضاد  و دعوا بین  بلوک بندی های مختلف امپریالیستی، بر سر کسب  مناطق نفوذ  و گسترش سیطره استعماری، دارد. رژیم  های سرکوبگری  که  امروز  در نقاط  مختلف  دنیا  با زور سرنیزه  حکومت می کنند، همه  به  نحوی  از انحا  وابسته به این یا  آن قدرت و بلوک بندی امپریالیستی  می باشند.  در حال  حاضر  که سرتاپای  نظام های سرمایه  داری را  بحران های  لاینحل  اقتصادی  فرا  گرفته است،  موضع  گیری  قاطع  در رابطه  با  امپریالیسم  جهانی و مبارزه  با تجاوزات و ستمگری های آن ،  برای  همه کسانی  که  علیه  ارتجاع  داخلی  در کشور های اسیر و در بند مبارزه می کنند،  در درجه نخست اهمیت،  قرار دارد . استقرار آزادی و دموکراسی  در چنین  کشورهائی  نه  در  اتحاد و وابستگی  به  قدرت های امپریالیستی  ، بلکه  درست  در مبارزه  قاطع با امپریالیسم و اشکال  مختلف  دسایس و ترفندهای  دول استعمارگر، می باشد. در کشور هائی  نظیر ایران اسیردر چنگال رژیم  سرمایه داری خون آشام جمهوری اسلامی،  که  از  لحاظ  اقتصادی و سیاسی  عمیقا  وابسته  به  امپریالیسم   هستند، مبارزه علیه  رژیم  های خودکامه،  به هیچوجه  جدا از  مبارزه علیه  امپریالیسم  جهانی  نیست. در چنین کشورهائی،  امپریالیست ها از  طریق  حکومت های سرکوبگر ضد مردمی عمل  کرده ، مقاصد ارتجاعی و سودجویانه خود را پیش می برند. پس  مبارزه پیگیر و انقلابی علیه  اینگونه رژیم ها ، در عین حال، مبارزه علیه  امپریالیسم  نیز می باشد.  تردیدی  نباید داشت  که پیروزی  مبارزات سهمگین توده های  زحمتکش در ایران  و دیگر کشورهائی  که  در آنها  رژیم های  سرمایه داری وابسته حاکمند، با این شرط که رهبری این مبارزات در دست های توانای پرولتاریای متشکل  در سازمانی انقلابی باشد، ضربه های  کاری  بر  پیکر امپریالیسم  جهانی  وارد ساخته و نوید  بخش  مبارزات رهائی بخش  کارگران و زحمتکشان، در سرتاسر جهان  خواهد  بود.             ابان ماه  1399     

 

ادبیات محلی و جهانی و تفاوت های آن

ادبیات محلی و جهانی

و تفاوت های آن .

در جواب یک کامنت .

اتفاقا" میخواستم در این مورد بنویسم که شما اشاره کرده اید . محل و منطقه در جغرافیای انسانی هیچ اشکالی ندارد . این تفکر و جهان بینی است که که این ها را تحت الشعاع قرار میدهد . وقتی هنرمندی اثری را بدلیل زبان اثرش که برخاسته از جایگاه آن زبان در سطح غیر محلی است انتخاب میکند و موقعیت آن زبان فراگیر نیست (بدلایل موقعیت آن زبان و پتانسیل آن در عرصه های هنر و ادبیات و فلسفه و ستمی که بر آن زبان رفته است .) و اثر در منطقه و محل میماند و فراتر نمیرود ، آن اثر محلی و منطقه ای است و این واقعیتی است . به خوبی و بدی آن هیچ ربطی ندارد .

چه بسا آثار محلی هست که بسیار با ارزشتر از آثار فرامحلی میباشد . ادبیات کردی به خصوص بخش کردستان ایران آن به دلیل ضعیف بودنش و موقعیت این زبان در عرصۀ فرا محلی و جهانی شناخته شده نیست . منطقه های بغل دستش هم از آن بی خبرند . در فیسبوک دیدیم که جلال ملکشا را غیر کرد زبانان کسی نمیشناسد . حتی کرماشان . مثلا" علی اشرف درویشیان عکس این وضعیت را دارد .

نوشته ای که : " زبان و ادبیات و فلسفه وفرهنگ آلمانی محلی نیست آلمانی است وحتی در چارچوب جغرافیای اروپا هم محلی نیست وآلمانی میباشد. " اینطور نیست . فلسفۀ آلمان تقریبا" جهانی و زبان آن فرامحلی ولی ادبیاتش نه به اندازۀ زبانش هم فرامحلی است .

برتولت برشت را در دنیا شاید در جاهایی محل تولدش را ندانند ، اما ادبیاتش جهانی است . ماکسیم گورکی ، داستایوسکی ، شکسپیر هم همینطور . ادبیات محلی و جهانی با هم تفاوت بسیار دارند .

 _______

نصایح یک بچه آخوند

آیه های قرآن

آیه های جنایت ...

آیه های قرآن دستور به آدم کشی .

اینجا تعدادی از آیه های قرآن که در مورد دستور به آدم کشی و قتل دگر

اندیشانند لیست شده اند تا با این گونه آیات که تعداد قابل توجهی از آیات

این کتاب را تشکیل می دهند آشنا میشویم:

Mohamadtofigh Aslani :

تشکیلاتی که جنابعالی پیرو آن هستی در ده سال سه انشعاب پیدا کرد وسردرگم وآواره ایدیولوژی.اما اسلام وقران هزار وچهارصدسال پابرجاست ودومیلیارد نفر پیرو دارد. حرمت نگه دار ودهنت را گل بگیر.

بهروز شادیمقدم :

اشتباه گرفتی من پیرو تشکیلاتی نیستم . تویی که جزء دومیلیارد نفر پیرو هستی اول جواب چرندیات اسلام در بالا را بده .

Mohamadtofigh Aslani

تئوریسین های خالی بند احزاب و اپوزسیون کرد خارج از کشور هیچ موضعی در برابر عاملان مرگ خانواده ایران نژاد و وضعیت اسفبار پناهندگان نگرفته و لال شده اند.

اول آداب بحث ومجادله را یاد بگیر بعد ادعای روشنفکری وانتقاد وانتقام داشته باش.توهین به مقدسات وحریم شکنی مال کسانی است که عقده های درونی ومشکلات روانی دارند والا آدم سالم ومنطقی به خودش اجازه نمیدهد به آستان وامنیت میلیاردها انسان تعدض وتخاصم کند. هر  عقیده وعقده ای که داری بمان وبرای خودت نگه دار.تحمل تفاوت ها از احسنات انسانی است واین تفاهم اخلاقی می تواند در دیگران تاثیر بگذارد نه نوشتن هجویات وتعرض به حقوق دینی ومذهبی میلیاردها انسان وآیینی که هزار وچهارصد سال چه بسا کسانی از تو قدرتمند تر وناشرتر نتونستند هیچ صدمه ای به آن بزنند.وامروز دین اسلام در کره زمین از نظر جذب پیرو حرف اول را میزندو همه از واهمه به نگارش فکوهیات علیه آن میپردازند .

بهروز شادیمقدم :

آداب بحث ومجادله را شما باید یاد بگیری . پیش تو اسلام رقمی است . نزد من یک جریان ارتجاعی و ضدبشری است . یکی از دلایلم هم نوشتۀ بالاست . نظر بده .این جا مسجد نیست . استدلال کن .

Mohamadtofigh Aslani

از پروفایلت پیداست جزو تشکیلات نیستی!!!!!

بهروز شادیمقدم :

رئیس تفتیشات اسلام خب باشم . چه اشکال غیر اسلامی دارد . در اسلام میدانم سر تشکیلات دیگر را باید برید .

Mohamadtofigh Aslani

ماکرون درۆزنی بێ ئابڕو

دوێنێ ماكرۆن لەپۆستێكدا نوسیویەتی:عەلمانیەت هیچ كات كەسێكی نەكوشتوە

ئەومرۆڤە هەر ڕۆژەو درۆو دەلەسەیەك دەكات وادەزانێ خەڵك وەك عەلمانیەكانی ئێمە گەمژەن بەهەمو شتێكی ڕۆژئاوا هەڵدەپەڕن و چەپڵەی لێ دەدەن

نازانێت بەس فەڕەنسای عەلمانی ٨ملوێن خەڵكی جەزائیری كوشت

نازانێ وڵاتە عەلمانیەكان لەجەنگی جیهانی دووەم ٥٠ملوێن خەڵكیان كوشت

نازانێ تاكو ئێستاش فەڕەنسا لە ئەفریقا خەڵك دەكوژێ و خێری بێری ئەو وڵاتانە دەبات كە داگیری كردبون

Siamak Shooaie:

بهروز گیان ئه م حمه ئه سلانیه دیاره له کونه جاشه کانی مکتب قورئانه!

 

بهروز شادیمقدم

1.11.2020

 

 

November 01, 2020

میتوانید بکشید، بازداشت و شکنجه کنید اما نمیتوانید مبارزه را متوقف کنید!

میتوانید بکشید، بازداشت و شکنجه کنید اما نمیتوانید مبارزه را متوقف کنید!

دیروز جمعه 30 اکتبر وقتی کارگران سد راه ورود آمیلی مدیر عامل جدید هفت تپه شدند قشون سرکوبگر نظامی به یاری وی شتافت و چهار تن از سخنگویان کارگران را دستگیر و بازداشت کردند. کارگران هفت تپه پس از چندین ماه اعتصاب و اعتراض شکوهمند علیه کافرمایان استثمارگر که همه نهاد و "ارگانهای قضائی و حقوقی" اراذل و اوباش سرکوبگر رژیم هم حامی و پشتبانشان بودند، هر چند نتوانستند به پیروزی که در شان اعتصاب و مبارزه شکوهمندشان بود مبنی بر تحقق همه خواست و مطالبتشان نائل گردند، اما باز دستاوردهای قابل ملاحظه ای داشتند که بحث آن هدف این نوشته کوتاه نیست. رژیم فکر کرد با تامین بخشی از خواسته های کارگران احیانا بشود کارگران را از پیگیری سایر مطالبات خود خصوصا سلب مالیکت از بخش خصوصی و محاکمه اسد بیگی و برگرداندن همکارانشان بر سر کار منصرف نماید. ملزومات چنین تصور واهی را طی هفته های گذشته با نشستهای متعددی جناح تمامیت خواه رژیم و در راسشان به ریاست جنایت پیشه ای چون رئیسی در قوه قضائیه، بخوانید شرکای کافرمایان(همدست خون در شیشه کردن کارگران) برای سر دواندن نمایندگان کارگران تدارک دیدند. ضمنا با این "مذاکرات" زمان خریدند تا با یک تیر دو هدف را نشانه بروند. از یکسو واکنش کارگران معترض را به مدیر عامل جدید همانا آقای آملی بسنجند و از دیگر سو با کش دادن "مذاکرات و دیالگوها!" بنوعی بذر بی اعتمادی میان صفوف کارگران معترض را نیز دامن بزنند. تا شاید اینبار آنها را از ادامه مبارزه جهت تحقق سایر خواسته هایشان ناامید کنند. رویکردی که سالهاست در هفته تپه، دولت از طریق شورای اسلامی کار و خانه کارگریها برای آن هزینه کرده، اما هر بار باد کاشته و طوفان درو کرده اند. مگر خانه کارگریها که در میان کارگران نیشکر هفته تپه لانه خوش کرده اند و سنگ مدافع کارگران را به سینه می زنند رسالتی جز به انحراف کشاندن مبارزات را دارند؟ مگر یکی از وظایف همیشگی شان این نبوده این فضا را دامن بزنند گویا کارگران و نمایندگانشان بگونه ای به جناحی از رژیم متوهم هستند!؟ اما این شگرد های منسوخ هم هر بار با هوشیاری و درایت کارگران و نمایندگان آنان حباب روی آب گشته و ترکیده. بر متن چنین اوضاع و احوالی دولت خواست مدیر عامل جدید آمیلی را به کارگران حقنه کند. نهایتادیروز دیدیم وقتی مدیر عامل جدید خواست وارد محوطه شرکت گردد، کارگران و نمایندگانشان با قاطعیت بی نظیری اجازه ورود به ایشان را ندادند و گفتند حق ندارد پا به محوطه شرکت بگذارد! اعلام نمودند دولت و کافرما باید بدانند ما با کسی شوخی نداریم. خلع ید از بخش خصوصی بمعنای کسی را جایگزین مهره پیشین کردن نیست! مگر «آقای مدیر عامل جدید 3 سال پیش به دلیل سعی در دست بردن در چارت کشاورزی از این بخش طرد شد و پشت پرده به مدت ۲ سال به دنبال تقلیل نیرو و اخراج کارگران به کمک اسدبیگی و رستمی نشتافت، اکنون ترفیع درجه گرفته تا مدیر عامل حدید هفت تپه شود!». البته کارگران میدانستند اینگونه قد علم کردنها هزینه بردار است و حتما آمیلی و مزدوران پیرامونش در لباس مبدل حامی کارگران را خشمگین خواهد نمود. کمااینکه آمیلی وقتی جهت ورود به محوطه مجتمع با سد کارگران مواجه شد مامورین سرکوبگر را فراخواند و متاسفانه چند نفر از سخنگویان هفت تپه اعم از ابراهیم عباسی، یوسف بهمنی، حمید مبینی و مسعود حیوری را به شیوه ای وحشیانه دستگیر و روانه بازداشتگاه نمودند. بدنبال این اقدام سرکوبگرانه دیروز و امروز تعدادی از کارگران جلو درب پلیس امنیت و دادستانی دست به تجمع و اعتراض زدند که تا آزادی فوری و بی قید و شرط همکارانشان دست از تجمع و اعتراض برنمیدارند. این حرکت آگاهانه و با برنامه کارگران در برابر ورود مدیر عامل شرکت، یکبار دیگر به دولت و کارفرمایان نشان داد، کارگران در پیشبرد مبارزه خود با دولت و کارفرمایان راه حلهای متعددی را میشناسند و متحدانه و یکپارچه در برابر تعرض و زورگویهای آنان قاطعانه خواهند ایستاد. در نظر بگیرید در مملکتی که دولت و کارفرما چهار دهه بیشتر است همچون اختاپوسی بر همه شریانهای اقتصادی این مملکت با زور سرکوب و شکنجه و اعدام چنگ انداخته و افسار گسیخته استثمار و سرکوب میکنند، دست زدن کارگران به چنین عملی جسارت آمیز نشان از رشد آگاهی در مبارزه کارگران و درجه آمادگی بیش از پیش آنها برای رویارویی در فازهای بالایی از مبارزه است. جای خود دارد خصوصا مردم خوزستان مثل همیشه کنار رزم کارگران بایستند و جنبش کارگری ایران و سایر جنبش های پیشرو جامعه و هر انسان آزادیخواهی نیز ضمن محکوم کردن این تعرض آشکارا به کارگران هفت تپه، از همه راههای ممکنه به حمایت از آنان بشتابند تا هر چه سریعتر بازداشت شدگان را بدون قید و شرط آزاد کنند.

زنده با مبارزه کارگران هفت تپه

ننگتان باد ای متوحشان سرمایه دار!

31.10.2020