شاعر، پس از مرگ هم افشاگر است

م.رضا ملکشا
November 14, 2020

شاعر، پس از مرگ هم افشاگر است

 

در فصل دگرگونی انسان و زندگی
کاری از پیش نخواهید برد
مرگتان سرنوشتی محتوم است
که تاریخ با الفبای جبر
برایتان نوشته است

جلال ملکشا

 

 

مرگ جلال ملکشا واکنش های بسیاری را در پی داشت. واکنش های متناقضی که بعضا از نگرشی سخت فتشیستی نسبت به شخصیت و شعر شاعر سرچشمه می­گرفت و برخی دیگر از این نظرات، مغرضانه، ساده انگارانه و تخریب گرایانه بود. هر دوی این گرایش ها شعر جلال ملکشا و زندگی هنری_سیاسی او را نه به مثابه یک روند تاریخی و برآمده از دل واکنش ها و تغییرات مشخص اجتماعی و  همچنین پوست اندازی دیدگاه های شخصی وی سنجیده و نه نقد اساسی و علمی به چرخش های معنایی و سوژه های شعری وی در طول این چند دهه دارند. از همین روست که با ذائقه های غیر علمی شخصی و گاه با گفته های بی سند و مدرک و تخریب­گرایانه یا در حال مبدل کردن جلال ملکشا به اسطوره ای برای اذهان راست گرا و ناسیونالیست  دو آتشه هستند و یا از جانب دیگر بخش ماورای چپ عمدتا خارج نشین تخریب همه جانبه او را با برچسب های رنگارنگ در دستور کار قرار داده اند.

این وقایع نشان داد که مرگ جلال بخشی از زندگی حرفه­ای او به حساب می­آید. دقیقا بخشی از دورانی که در مجله سروه به نقد ادبی مشغول بود. مرگ شاعر در لحظه کنونی به اندازه نوشته هایش در همان دوران افشاگر است چرا که دگماتیسم ادبی موجود در نگرش این دو باله عمده را به عریان ترین شکل نشان می­دهد.

این دگماتیسم شعر و ادبیات را نه یک میانجی برای فهم جامعه و درد ها و تناقضات همه جانبه آن، بلکه تا سر حد یک شعار صرف تنزل می­دهد. شعر به مثابه یکی از پویاترین انواع ادبی که در درون خود فرایندی پیچیده از معنا­رسانی و آگاهی بخشی را حمل می­کند، زمانی که سلاخی شده و به شعار مبدل شود ساختمانی بی قواره است که تنها کلمات و مفاهیم در آن همنشین شده اند. همین امر درک تاریخی شعر، فرایند تکوین آن و تعهد موجود در آن را محو کرده و جایش را یا به ارضای احساسات شخصی می­دهد و یا دستاویزی برای هجمه هایی شود که بلاهت سیاسی_ادبی را نمایان می­سازد. درحالیکه دورنمای شعر و به طور مشخص تر افق شعر جلال ملکشا نه درآمیختن با تصنعِ اشخاص، اشیا و شعار ها بلکه نور افکندن بر کلیات و جزئیات و در نهایت نقد آن ها بود.

نتیجه­گیری دگماتیستی از تحلیل عاجز است  و مستقیم به سراغ نتیجه گیری می­رود. چرا که تصویرهای نه چندان شفاف و نه زیاده از حد مبهم شعر جلال را در قاپ سلب و بی رنگ و لعاب خویش چپانده است و طبیعی­ست که هارمونی موجود در تصویر جلال ملکشا با چنین قاپ هایی نمی­تواند هماهنگ شود. چرا که شعر اجتماعی همواره سرشتی در حال حرکت و پویا دارد. سرشتی که آن را آیینه تمام قد تاریخ و اوضاع انضمامی کرده است. این شعر رابطه­ای ارگانیک میان کلیت و فردیت به وجود آورده و از دل هر یک خصلت های مشخصی بیرون می­کشد تا با آن شعر را چند وجهی و مرکب کند. تا معنا و آگاهی شعر در ادبیات توده و اذهان توده رسوخ کرده و تصویر ها هر چه بیشتر زنده و طبیعی جلوه کنند. این شعر دیگر پیش از آنکه احساسی باشد واقعی­ست، پیش از آنکه انتزاعی باشد مادی­ست و بیشتر از آنکه یک نوع ادبی تکین باشد ابزاری برای بیان زبان جامعه است.

اگر بپذیریم شعر جلال ملکشا چنین خصلت هایی داشت پس با نگاهی کلی بر روبداد های هفته اخیر می­توان اعلام کرد که دو باله ای که ذکرش رفت در مرتبه مادون اندیشه ادبی ملکشا قرار دارند. و این امر، عقب افتادگی اولی و عقب­ماندگی دومی را در فهم آثار ادبی به طور اعم و آثار ادبی جلال ملکشا به طور اخص نشان داد. شعر، به عنوان پدیده­ای در زبان و استثنایی در گفتار در نزد این دو گرایش تکه مقوایی است که یا شعاری بر آن حک شده و یا بهانه­ای می­شود برای نقب زدن به اوضاع و احوال و زندگی شخصی شاعر و نبش قبر رویداد هایی که همه بر خاک نرم و لرزان حدس و گمان و شایعه برقرار­اند. این نگرش ها تفاوت­مندی ساختاری و دلالت های معنایی زبان شعر را نادیده گرفته و در صدد هستند که معنا های حاضر و آماده و نجوا های کلیشه­ای را به زبان ظریف شعر و دوران زیست جلال تحمیل کنند.

در پایان می­بایست ذکر کرد که داج نشینانی که تا دوران حیات جلال ملکشا هیچ نقد مشخصی بر دوران زندگی سیاسی وی به ویژه در دهه های 50 و 60  نداشتند؛ حال لکنتشان یا در پس تریبون شبکه های ارتجاعی و یا در خفای فضای مجازی درمان شده است. بدیهی­ست که  این افراد برای بیش از سه دهه کوچک ترین اشاره­ای به موضوعات اخیر نداشتند. به همین دلیل است که در خوش­بینانه ترین صورت می­توان به عنوان هوچی­گرانی تصورشان کرد که قصد موج­سواری بر خبر مرگ جلال را دارند و در بدینانه ترین صورت آن ها را می­توان همدست با دستگاه و نهاد هایی که برای سال ها جلال و شعر او را سرکوب و اسیر کردند دسته­بندی نمود. چرا که منطق تخریب، بدون مدارک و اسناد مشخص در لحظه­ای که خود جلال توان دفاع از خویش را ندارد چیزی جز امتداد منطق سرکوب چندین ساله نیست. جای دارد که از این دسته جات مختلف که منطق ذکر شده بر گفتمانشان حاکم است سوال کرد که ارتباط دوستانه ( و نه تشکیلاتی) جلال ملکشا با اکثریت احزاب سیاسی را در سال های پس از آزادی از زندان تا به امروز را چگونه تفسیر می­کنند؟ طبیعتا موج تخریب های اخیر در صورت صحت کوچک­ترین بخش های آن میبایست پیشاپیش در طول چند دهه اخیر تاثیراتی حداقلی بر رفتار و رویکرد پایه ها و سرکردگان این احزاب در برخورد با جلال ملکشا می­داشت.

شعر جلال چکیده­ای از تاریخ ظلم، درد، مبارزه طبقاتی و توده ای و آرمان و آرزوها است. تحلیل و شکافتن هر یک از این اشعار  بخشی از سیمای اندیشه جلال را هویدا می­کند. توقف و سکون بر روی یک بخش از شعر و یا زندگی جلال بیش از آنکه جایگاه و اهمیت نقش او را در ادبیات نشان دهد،  فهمی اخته از اندیشه ادبی و سیاسی او ارائه می­کند. 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com