تاريخ معاصر ايران (۲۳و۲۴)

تاريخ معاصر ايران (۲۳)

(از اواخر سلسله قاجار تا سال ۱۳۵۷)

نوشته و گردآوري: سهراب.ن

نقش سازمان اطلاعات و امنيت کشور (ساواک)

      يک ماه پس از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در شهريور ماه، يک سرهنگ ارتش آمريکا که براي سيا کار مي‌کرد به ايران فرستاده شد تا به تشکيل سازمان اطلاعات کشور ياري رساند. مدتي بعد چندي از افسران سيا، از جمله سرلشکر هربرت نورمن شوارزکوف، که در اجراي عمليات مخفي و ضد جاسوسي تخصص داشتند به ايران فرستاده شدند و به آموزش نخستين نسل کارمندان سازمان اطلاعات و امنيت کشور (ساواک)، پرداختند. (يک سده‌ي مداخله‌ي خارجي در ايران؛ ياسمين ميظر)

      ساواک به عنوان يکي از مخوف‌ترين نهادهاي اطلاعاتي وقت در خاورميانه، در سال ۱۳۳۵ رسما” تشکيل شد و هدف از آن مبارزه با انقلابيون و مخالفين حکومت سلطنتي محمدرضا شاه بود. ساواک در دهه ۱۳۳۰ خورشيدي در مبارزه گسترده بر عليه حزب توده و با استفاده از هدايت و تجربيات سازمان‌هاي جاسوسي آمريکا، انگليس و اسرائيل تجربيات زيادي اندوخته بود، که مخالفين رژيم محمدرضاشاه نمي‌توانستند به آن تجربيات، دسترسي داشته باشند.

      فريدون هويدا برادر اميرعباس هويدا نخست وزير وقت، در اين باره چنين نوشته است:

      «ساواک که کليه فعاليت‌هايش کاملا” جنبه محرمانه و پنهاني داشت، تمامي سعي خود را به کار مي‌گرفت تا محيطي آکنده از ترس به وجود آورد و با اين کار چنان جو مسمومي به تمامي جامعه از صدر تا ذيل حکم‌فرما کرده بود که هيچ کس واقعا” جرأت نداشت در حضور ديگران سخني به ميان بياورد تا جايي که اگر دوستانم هم مي‌خواستند مطلبي را با من در ميان به‌گذارند، معمولا” مرا به گوشه خلوتي در باغ‌چه منزل مي‌بردند و در آن‌جا با صدايي آهسته حرف خود را مي‌زدند.» (هويدا، فريدون؛ سقوط شاه، ترجمه: ح. مهران، تهران، مؤسسه اطلاعات، ۱۳۶۵، ص ۹۳)

      تمام وزارتخانه‌ها، دواير ريز و درشت دولتي، مؤسسات و کارگاه‌هاي اقتصادي تجاري، خدماتي، فرهنگي، دولتي و خصوصي، هم‌واره تحت کنترل و مراقبت‌هاي آزاردهنده مأموران پرشمار ساواک قرار گرفتند. مثل تمام کشورهاي سرمايه‌داري، در تمام نماينده‌گي‌هاي سياسي و سفارتخانه‌هاي خارج از کشور، و مشاغل تحت پوشش، ساواک جاسوس فعال داشت. دائما” مخالفان رژيم پهلوي را کنترل و زير نظر داشت.

      يعني از طريق همين عوامل خود، سازمان‌ها و احزاب و گروه‌هاي سياسي مخالف رژيم در خارج از کشور را به طور کامل در زير نظر داشتند و هرکدام از اعضاي آن‌ها وارد کشور مي‌شد، بلافاصله توسط ساواک بازداشت مي‌شدند. همين رويه، هم‌اکنون در تمام کشورهاي سرمايه‌داري در جهت تامين منافع سرمايه‌دارها و طبقه حاکمه برقرار است.

      ساواک از طريق عباس شهرياري- قديم توده‌يي که توبه کرد و به خدمت ساواک در آمد- رهبري حزب توده را در دهه چهل و پنجاه خورشيدي قرن گذشته در اختيار داشت، و نيز از طريق شهرياري در سازمان‌هاي چريکي_ فدايي و مجاهدين _ نفوذ کرده بود و آن‌ها را به دام ساواک مي‌انداخت.

      محمدرضاشاه ديکتاتوري خود را از طريق ساواک اعمال مي‌کرد. براي او دو مجلس فرمايشي در قوه‌ي مقننه و دو قوه ديگر يعني مجريه و قضاييه، دکوري بيش‌تر نبودند. از نظر شاه همه‌گي بي‌معني بودند و تنها خودش معني و مفهوم داشت که قدرت بلامنازع خود را در ۲۴ ساعت شبانه روز، از طريق ساواک به مرحله اجرايي مي‌رساند.

      هويدا (۱) نخست وزير به يک نويسنده امريکايي گفته بود، همه‌ي دستورها از سوي «اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر» صادر مي‌شد:

      «در کشورهاي غربي شما درباره‌ي هر مسئله‌يي زياد بحث و گفت‌وگو مي‌کنيد. موضوع را از يک کميسيون به کميسيون ديگر ارجاع مي‌دهيد. در اين‌جا ما فقط به حضور شاه مي‌رويم و سپس عمل مي‌کنيم.»(۲)

      شاه از ساواک مي‌خواست که مردم ايران، بايد چنين باشند، آن‌ها در مقابل حرف پادشاه به غير از «بله قربان» و «تعظيم» چيز ديگري نبايد ارائه دهند، و حق پرسش هم نداشته باشند.

دست‌بوسي محمدرضاشاه توسط اميرعباس هويدا

      ساواک در تمام زنده‌گي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي طبقات مختلف اجتماعي، دخالت مي‌کرد. او قادر بود وقتي دستورهاي وزيران را خطري براي امنيت کشور تلقي مي‌کرد، آن‌ها را بي‌اثر سازد. مي‌توانست با صدور رواديدهايي که وزارت امور خارجه مي‌خواست اعطا کند، مخالفت و آن را کنسل کند. ساواک در امور ترخيص فيلم و انتشارات کتاب دخالت مستمر داشت. هم‌چنين کتاب‌ها را در گمرک مصادره و نامه‌ها را با بي‌شرمي تمام در اداره پست باز مي‌کردند، اغلب اوقات سر پاکت‌ها را مجددا” با ماشين بسته مي‌دوخت. ايرانيان اين کارها را دليل آن مي‌دانستند که ساواک به قدري نيرومند است که نيازي به پنهان‌کاري ندارد.

      ساواک از طريق هزاران خبرچين که در سطوح مختلف جامعه داشت، اعمال قدرت مي‌کرد. اطلاع از همين موضوع يک موقعيت ترس و وحشت و بي‌اعتمادي در ميان بخش‌هاي بزرگي از مردم به وجود آورده بود. هيچ‌کس با اطمينان کامل نمي‌دانست که آشنايان و يا دوستان‌ خود او، ساواکي هستند يا نه؟

      بسياري از ماموران ساواک شکل و قيافه آدم جنايت‌کار را نداشتند، بل‌که مثل پرويز ثابتي کت و شلوارهاي گران‌بها مي‌پوشيدند، کراوات‌هاي پهن مي‌زدند و دکمه سردست‌هاي طلا به آستين داشتند. تشخيص آنان از هزاران جوان ديگر که در سال‌هاي دهه ۵۰ و ۴۰ که در گوشه و کنار شهري ديده مي‌شدند، آسان نبود. آن‌ها در دهليزهاي قدرت و دانش‌گاه‌ها به سرعت ترقي مي‌کردند و مي‌کوشيدند ديگران را نيز به خدمت ساواک اغوا کنند. 

      ساواک بدون استثنا در دانش‌گاه‌ها و در آموزش و پرورش و حتا در مدارس راهنمايي، ابتدايي و دبيرستان يک نماينده داشت. و به‌طور کلي در هر ارگان دولتي يک مامور ساواکي در آن‌جا به صورت شاغل تمام وقت، حضور داشت. ساواک مي‌خواست به اين طريق تمام ارگان‌هاي دولتي را در کنترل خود داشته باشد. آن‌ها کوچک‌ترين حرکتي از طرف عموم مردم را مستقيما” به ساواک گزارش مي‌کردند.

      هدف اصلي ساواک، جمع‌آوري اطلاعات از شهروندان و پاشيدن تخم وحشت در جامعه بود. او فقط در داخل ايران عمل نمي‌کرد، در هر سفارت‌خانه‌يي مامور خود داشتند و نيز در هر گروهي از دانش‌جويان ايراني در خارج از کشور دست‌کم يک خبرچين ساواک وجود داشته است. گفته مي‌شد جوخه‌هاي آدم‌کشي ساواک در پي شکارند. اغلب دانش‌جويان به محض بازگشت به وطن خود به اتهام فعاليت‌هايي که در خارج عليه شاه داشتند، بازداشت مي‌شدند و در سياه‌چال قرار مي‌گرفتند.

      يک روزنامه نگار ايراني به نام پرويز رائين براي سفارت آمريکا تعريف کرد که چه‌گونه خود او که خبرنگار آسوشيتدپرس بود مورد حمله ساواک قرار گرفته است، او مقاله کوتاهي درباره بارش برف سنگين در ايران که موجب قطع ارتباط با چندين دهکده شده بود به نيويورک فرستاد. متصديان ميز خبر در نيويورک تصميم گرفتند براي اين‌که خبر رائين را قدري هيجان‌انگيزتر و خواندني‌تر کنند اين جمله را با آن افزودند: «در حالي که چندين دهکده ايران در تلاش پيدا کردن راهي در ميان برف سنگين هستند، شاه در تپه‌هاي اسکي سن موريس به تفريح اشتغال دارد. » (آخرين سفر شاه، نوشته؛ ويليام شوکراس، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوي)

      به محض اين‌که اين مقاله روي دستگاه تلکس ظاهر شد، ماموران ساواک به خانه رائين ريختند و او را به زندان انداختند. سرانجام پس از يک تلفن فوري اردشير زاهدي از واشنگتن به شاه که تاييد مي‌کرد که واقعا” اين سطر موهن را در نيويورک به مقاله افزوده‌اند،  رائين آزاد شد.

      در نظر محمدرضاشاه هرکس با حکومت او مخالفت مي‌کرد تروريست، مارکسيست يا مارکسيست اسلامي بود، که از آن‌چه که او «اتحاد نامقدس بين سرخ سياه» مي‌ناميد ناشي مي‌شد.

      ساواک در تمام مطبوعات و مجلات کشور نيز، يک مامور علني و يا مخفي داشت که قبل از انتشار، بايد محتويات روزنامه يا مجله از زير نظر آن‌ها‌ مي‌گذشت و آن‌ها‌ مهر تاييد را بر او مي‌زدند آن‌گاه انتشار مي‌يافت.

      همين‌که يک نفر در دام ساواک مي‌افتاد، بلافاصله در اتاق شکنجه قرار مي‌گرفت به مدت چندين روز، و اگر اعتراف نمي‌کرد، به چندين هفته و ماه، شکنجه تعطيل نمي‌شد. انواع مختلف شکنجه‌هاي وحشيانه که از سازمان‌هاي اطلاعاتي اسرائيل، آمريکا و انگليس آموخته بودند، به کار مي‌بردند. 

      به گواهي زندانيان سياسي نجات يافته در چنگ درنده ساواک؛ ابزارهاي شکنجه ساواک (۳) معمولا” عبارت بود از شلاق، کتک، شوک برقي، کشيدن ناخن و دندان، شکستن انگشتان دست و پا، تنقيه با آب جوش، آويختن وزنه‌هاي سنگين به بيضه‌ها، بستن زنداني به يک تخت آهني که به تدريج داغ مي‌شد، فروکردن بطري شکسته در مقعد، تجاوز به عنف، قطع رابطه‌ي زنداني با زمان، بمباران صوتي و مانع از خوابيدن و ده‌ها مورد ديگر مي‌توان نام برد.

      ساواک کاملا” ارباب خودش بود و فقط به شاه حساب پس مي‌داد، متهم حق نداشت حضور هيچ شاهدي را بخواهد و در بازپرسي با هيچ‌کس روبرو شود. دادستان فقط دلايلي را که ساواک جمع کرده بود، از جمله اعترافات متهم را قرائت مي‌کرد. عملا” متهم مجرم شناخته مي‌شد و تنها راهي که براي جلب ترحم دادگاه وجود داشت، اعترافات بود. اقرار و دست‌کشيدن از عقايدش بود. اما بيش‌تر اوقات شکنجه حتا پس از دادگاه و محکوميت زنداني، هم‌چنان ادامه مي‌يافت.

      محمدرضاشاه در مصاحبه‌يي با روزنامه لوموند درباره ادعاي شکنجه اظهار داشت:

      «چرا ما نبايد از روش‌هاي که شما اروپاييان به کار مي‌بريد استفاده کنيم؟ ما روش‌هاي پيش‌رفته شکنجه را از شما ياد گرفته‌ايم. شما براي بيرون کشيدن حقيقت از شيوه‌هاي رواني استفاده مي‌کنيد، ما هم همين کار را مي‌کنيم.»

      در مصاحبه ديگري با شبکه تلويزيوني سي بي اس در ۱۹۷۵/۱۳۵۴، گفت:

      «ساواک همان شيوه‌هايي را به کار مي‌برد که هر سرويس مخفي از آن استفاده مي‌کند.»

      وقتي از او درباره ادعاي کشيدن ناخن و فروکردن بطري در مقعد و تجاوز به زنان در حضور شوهران‌شان به‌وسيله ساواک پرسش شد، شاه پاسخ داد اين‌گونه ادعاها مسخره است … مشمئزکننده است … منظورم کشيدن ناخن نيست، اما بقيه اين کارها مشمئزکننده است. من اصلا” خوشم نمي‌آيد.» 

      وقتي از او پرسيده شد چرا نياز به پليس مخفي دارد؟ پاسخ داد: «چرا؟ براي اين‌که هرکسي دارد. کدام کشور پليس مخفي ندارد؟»

      در اواسط دهه ۱۹۷۰/۱۳۴۹، ترس از ساواک در ميان نخبه‌گان گسترش يافت. تقريبا” هر کس که تحصيلات عالي داشت، يک نفر را مي‌شناخت که در اثر اقدام ساواک ناپديد شده ‌يا اين‌که به احتمال زياد اشتباها” به قتل رسيده است. حتا اعضايي از دربار شاه ترسيده بودند.

      فرانس فيتزجرالد، نويسنده سرشناس و برادرزاده‌ي سفير امريکا در تهران، مشاهدات‌اش در ايران را در سال ۱۳۵۳/۱۹۷۴، در مقاله‌يي با نام «به شاه هرچه مي‌خواهد بدهيد»، آورده است:

      «ساواک در سرسراي هر هتلي، در هر اداره‌ي دولتي و در هر کلاس دانشکده‌يي عوامل خود را دارد. اين سازمان در استان‌ها، يک سرويس گردآوري اطلاعات سياسي دارد و در خارج از کشور نيز تک تک دانش‌جويان ايراني نظارت دارد … تحصيل‌کرده‌گان ايراني نمي‌توانند به جز حلقه‌ي دوستان نزديک، به کس ديگري اطمينان کنند، زيرا نتيجه‌ي اين کار براي آن‌ها و تمام افراد متعلق به آن گروه يک‌سان خواهد بود. ساواک به دليل پاسخ‌گو نبودن در خصوص فعاليت‌هايش، اين هراس و نگراني را تشديد مي‌کند. افراد در ايران ناپديد مي‌شوند و اين موضوع در هيچ جايي ثبت نمي‌شود … شاه مي‌گويد که دولت‌اش هيچ زنداني سياسي ندارد به باور وي کمونيست‌ها مخالفان سياسي نيستند، بل‌که مجرمان عمومي تلقي مي‌شوند، اما براساس برآورد سازمان عفو بين‌الملل، حدود ۲۰۰۰۰ نفر زنداني سياسي در کشور وجود دارد.»( تاريخ ايران مدرن؛ يرواند آبراهاميان؛ ترجمه ابراهيم فتاحي؛ ص۲۳۱)

      زمينه‌هاي فعاليت ساواک

      به نوشته‌ي فرد هليدي، «فعاليت‌هاي ساواک دست‌کم در چهار جهت از مرزهاي ايران فراتر مي‌رود: جاسوسي، اقدامات مخفي در خارج، ارتباط با سرويس‌هاي اطلاعاتي خارجي و تحت نظر گرفتن ايرانيان مخالف» (۴)بوده است.

      اما در داخل ايران ساواک اداره و سيستم مخابرات مستقل خود را داشت، که از طريق آن‌ها شنود تلفني مي‌کرد. تنها اداره‌يي در سيستم محمدرضاشاه بود که کارش را با دقت بسيار انجام مي‌داد. اداره کل پنجم يا امور فني ساواک شامل ادارات زير بود:

      اداره تعقيب و مراقبت، اداره شنود تلفني، بخش سانسور و کنترل نامه‌هاي پستي، بخش قفل؛ که در آن قفل صندوق‌هاي پستي و يا گاوصندوق‌هاي ادراري و شخصي را باز مي‌کردند (۵) و از محتويات صندوق کپي‌برداري مي‌شد. بخش عکاسي؛ که ساواک دوربين‌هايي در اختيار داشته که در فاصله ۶ کيلومتري عکس واضح مي‌گرفته و نيز در نزديک‌ترين فاصله يعني ۱۰ سانتي متري هم عکس واضح مي‌گرفته است. وسايل استراق سمع، با استفاده از گيرنده و فرستنده‌هاي راديويي و تلويزيوني و صوتي يعني ضبط صدا از راه دور هم.( ظهور و سقوط سلطنت پهلوي جلد اول؛ خاطرات حسين فردوست)

      محمدرضاشاه در مورد ساواک مي‌گويد:

      «ساواک پس از ماجراي مصدق، به منظور مبارزه با عمليات براندازي کمونيست‌ها در ايران تشکيل شد. من نمي‌خواستم نسبت به رويه دول غربي در برابر کمونيست‌ها، اظهار نظر و قضاوت کنم. … حقيقت اين است که تعداد کارمندان ساواک در آغاز سال ۱۹۷۸/اوايل دي ۱۳۵۶، سه هزار و دويست تن بودند و در پايان اين سال از ۴۰۰۰ نفر تجاوز نمي‌کرد. … مسئوليت بنيان‌گذاري ساواک در سال ۱۳۳۲، به سپهبد تيمور بختيار تفويض شد و در اين کار از «سازمان سيا» کمک خواست. تعداد زيادي از کارمندان ساواک براي دوره‌هاي آموزشي به آمريکا رفتند و در اداره مرکزي «سيا» به کارآموزي پرداختند. هم‌چنين دوره‌هاي کارآموزي و بازآموزي انفرادي و دسته جمعي، براي کارمندان سازمان اطلاعات و امنيت کشور، در غالب سازمان‌هاي اطلاعاتي اروپاي غربي ترتيب يافت تا با روش‌هاي آنان آشنايي حاصل کنند. …هسته اوليه ساواک از گروهي از افسران مورد اعتماد نيروهاي مسلح تشکيل شده بود که به نوبه خود کارمندان ديگري از ميان کادر نيروهاي مسلح و يا فارغ‌التحصيلان دانش‌گاه‌ها انتخاب و استخدام کردند. در نهايت امر، کارمندان غيرنظامي ساواک کاملا” اکثريت داشتند. … [از نظر] مخالفان نظم و امنيت و ترقي ايران … تعداد زندانيان سياسي در ايران را بين ۲۵ هزار تا يک‌صد هزار نفر بوده است. حال آن‌که طبق يک گزارش محرمانه که از طرف مخالفين رژيم تهيه شده و برضد ساواک مورد استناد قرار گرفته است، طي نُه سال يعني از ۱۹۶۸ [۱۳۴۶] الي ۱۹۷۷ [۱۳۵۵] تعداد کل کساني که به دلايل سياسي به وسيله ساواک توقيف شدند دقيقا: ۳۶۴۰ نفر بوده است.» (پاسخ به تاريخ؛ محمدرضا پهلوي؛ صص ۲۲۶-۲۲۷-۲۲۸)

      همه‌ي قتل‌هاي سياسي کشور در عصر ساواک، به طور مستقيم به دستور محمدرضاشاه صورت مي‌گرفت. يکي از اسناد در اين رابطه، خاطرات علم  وزير دربار محمدرضاشاه است که نشان‌دهنده موافقت شاه در اين قتل‌هاي شاهانه است:

      «در کارهاي امروز چند گزارش بود که همه را به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بي‌جهت اين وجهه عالي در بين مردم و دنيا با ندانم‌کاري‌ها (۶) لکه‌دار مي‌شود. [شاه] فرمودند، چاره نبود، همه خراب‌کار بودند و فرار مي‌کردند، آن بدتر بود.» (خاطرات علم، جلد پنجم، ص ۶۹. ۱۲ ارديبهشت ۱۳۵۴)

      آثار برخي از کارهاي محمدرضاشاه دور از چشم نماينده‌گان صليب سرخ را اسداله علم در خاطرات‌اش آورده است:

      «سئوال کردم گزارش صليب سرخ [جهاني در ديدار رئيس آن با اعليحضرت] چه‌گونه بود؟ فرمودند، البته براي ماست و منتشر نمي‌شود. ولي گزارش از اين قرار است که از ۳۰۰۰ نفر زنداني سياسي، ۹۰۰ نفر آثار شکنجه دارند و اين با گزارش کميسيون مخصوصي که خودم هم فرستاده بودم، تطبيق کرده. ولي از اين‌که ما از چند ماه قبل حق استيناف براي آن‌ها در محاکمات قائل شده و تعيين وکيل را به اختيار خود آن‌ها گذاشته‌ايم و ديگر از شکنجه اثري نيست و تسهيلات درس خواندن و ملاقات با فاميل براي آن‌ها قائل شده‌ايم، اظهار خوش‌وقتي کرده‌اند و قرار شد باز پيش ما بيايند و [وضع را] ببينند. عرض کردم، به هر حال به نظر غلام گزارش بسيار بدي است. فرمودند، چرا؟ عرض کردم، نشان مي‌دهد که حرف‌هاي فراري‌ها چندان بي‌مأخذ نبوده است. خدا کند اين اخبار درز نکند. فرمودند، اين گزارش فقط براي ماست. عرض کردم، به هر حال خطرناک است. فرمودند، مگر از اين‌جا درز کند. عرض کردم، به هر حال اين روزها چيزي محرمانه نمي‌ماند. ولي چه‌قدر حيف که اين کارها را قبلا” خودمان انجام نداديم. ديگر چيزي نفرمودند. » (خاطرات علم، جلد ششم، ص ۵۰۲. ۵ تير ۱۳۵۶)

      اکنون از زبان زندانيان گرفتار در چنگال اختاپوس ساواک محمدرضاشاه بشنويم تا به عمق جنايات آن‌ها پي‌ببريم.

      پس از پيروزي کودتاي ۲۸ مرداد در زماني که مصدق محاکمه مي‌شد در دادگاه تجديدنظر، دکتر مصدق هنگام شرح ماجراي کودتاي ۲۵ مرداد، در مورد رئيس بعدي ساواک، سرهنگ نصيري هم‌کلاسي محمدرضاشاه در دانشکده افسري [از ۶ بهمن ۱۳۴۳ تا ۱۷ خرداد ۱۳۵۷ بيش از ۱۳ سال رياست ساواک را بر عهده داشت] گفت: 

      «سرهنگ نصيري با چهار زره‌ پوش آمد، اما چون نتوانست مرا دست‌گير کند، «نصيري دُم‌اش را روي کول‌اش گذاشت و رفت.»

      اين سخن با اعتراض شديد رئيس دادگاه روبرو شد، که اصرار داشت «به امير ارتش يعني نصيري توهين شده است» و دکتر مصدق بايد حرف‌اش را پس بگيرد، و گرنه به او اجازه ادامه صحبت نخواهد داد.

      دکترمصدق که مي‌خواست دادگاه علني باشد تا بتواند حرف‌اش را به گوش ملت برساند، با مشاهده سماجت رئيس دادگاه گفت:

      «خيلي خوب، دُمَ‌اش را روي کول‌اش نگذاشت، همين جوري رفت!» 

      در اين زمان بود که يک مرتبه دوست و دشمن در سالن دادگاه بي‌اختيار به خنده افتادند… (زنده‌گي‌نامه بابک اميرخسروي، چاپ خارج: سوئد،۲۰۲۰…ص۱۵۶)

      شکرالله پاک‌نژاد هنگام محاکمه در دادگاه نظامي در سال ۱۳۴۹، درباره شکنجه در ساواک و اعدام مصنوعي‌اش مي‌گويد:

      «در بدو ورود به زندان اوين بازجويي هم‌راه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام‌هاي رضا عطارپور معروف به دکترحسين‌زاده و بيگلري مشهور به مهندس يوسفي با چَک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالي مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و به کار جاسوسي اشتغال داشته‌ام و چون من امتناع کردم به دستور رضا عطارپور دو نفر درجه‌دار آمده و مرا روي زمين خوابانيدند و با شلاق سيمي سياه‌رنگي به جان من افتادند و به اتفاق بيگلري بيش از سه ساعت متوالي با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خسته‌گي مي‌نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بي‌هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون از پشت من به راه افتاده بود. بازجويي روز اول به همين‌جا خاتمه يافت و روز دوم عينا” تکرارشد.»

      او در ادامه اين گزارش به تداوم شکنجه در روزهاي بعد با دست‌بند قپاني، کشيده‌هاي مکرر و سرانجام اعدام مصنوعي اشاره مي‌کند:  

      «همان روز سوم تقريبا” ده بعد از ظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادي زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. در حالي که چشم‌هايم هم‌چنان بسته بود، مرا به جلو مي‌راندند. صداي عطارپور و بيگلري را شنيدم که پچ‌پچ کردند و گاهي مي‌شنيدم که درباره من حرف مي‌زدند. قارقار کلاغ‌ها و سرماي دي ماه، درد زخم شلاق‌ها و گوش چپ و صداي منحوس عطارپور و بيگلري جلادان ساواک که مرتبا” هم‌ديگر را دکتر و مهندس صدا مي‌زدند سخت آزاردهنده بود. مرا به درخت بستند صداي پاي عده‌يي هم‌راه با دستورهاي خشکي که صادر مي‌شد، روشن مي‌کرد که جوخه اعدام را صدا زده‌اند.»( https://www.tribunezamaneh.com/archives/262989)

عکس‌ها از: منوچهر دقتي؛ سال ۱۳۵۸ 

      توصيفي از شکنجه‌ي معروف به «آپولو» در زندان کميته مشترک ضد خراب‌کاري ساواک توسط رضا دقتي و رضا ستاري: «يک صندلي آهني که کلاهي روي سر زنداني مي‌آمد تا صداي او به بيرون نرود و گيره‌هايي داشت که آن‌ها را روي انگشت زنداني محکم مي‌بستند و هرچه بيش‌تر محکم مي‌شد، باعث شکسته شدن استخوان مي‌شد که درد زيادي داشت و همزمان شوک برقي هم به زنداني وصل مي‌کردند.»( https://on.soundcloud.com/dFjde)

      ‏رضا دقتي، عکاس سرشناس فرانسوي_ايراني در سن ۱۶ ساله‌گي، تنها به دليل عکاسي و نوشتن روايت يک پيرزن ماهي‌فروش که پليس از او اخاذي مي‌کرد، توسط ساواک بازداشت شد و مورد شکنجه قرار گرفت.(پیشین)

      غلام‌حسين ساعدي هم‌چون سعيد سلطانپور از نويسنده‌گاني بود که شديدا” تحت فشار و پي‌گرد ساواک قرار داشت. بارها او را احضار و دست‌گير ‌کردند. اين دست‌گيري‌ها با کتک و توهين به آن‌ها هم‌واره هم‌راه بوده است، او در مصاحبه با ضياء صدقي از دانشگاه هاروارد در مقابل اين پرسش که: «شما چند بار زنداني شديد آن سال‌ها؟» پاسخ مي‌دهد:

      «والله من نشمردم. هي‌رفتيم و هي‌آمديم. هي‌زدند و … هرجا مي‌رويم مي‌زنند. آره ديگه.»

      در اين مصاحبه دکتر ساعدي از شکنجه‌هايش در اوين مي‌گويد:

      «مي‌گفتند که بايد بگويي و من نمي‌دانستم که چه را بايد بگويم. آن‌قدر شکنجه مي‌دادند که هنوز بعد از گذشت سال‌ها بيش‌تر از ده سال،‌ همين‌طور هست.»

      او در مقابل اين پرسش ضياء صدقي که شکنجه‌ها چه نوع بود؟ توضيح مي‌دهد:

      «شکنجه‌ها خيلي زياد بود. مثلا” از شلاق گرفته تا آويزان کردن از سقف و بعد شوک الکتريکي و تکه پاره کردن با ميخ. اصلا” يارو ميخ را برداشت و شکم مرا جر داد.

      ضياء صدقي: بله الان آثارش را مي‌بينم.

      ساعدي: بعد تمام سر و صورت و اين‌ها را …

      ضياء صدقي: بله روي صورت‌تان هم آثارش هست.

      ساعدي: هنوز هم اين لب پايين‌ام دوخته است حتا.» (https://www.azadi-b.com/?p=40463)

      يکي از جنايت‌هاي برجسته ساواک، غرق کردن صمد بهرنگي در رود ارس بود. بسياري، به دنبال وارونه‌گويي فرج سرکوهي که در مجله آدينه راه انداخت، افتاده‌اند. هر انسان آگاه و خردمندي اگر سير فعاليت‌هاي سازمان مخوف ساواک را از ابتدا تا انتها، مطالعه کند، بلافاصله ناخودآگاه، به اين امر پي خواهد برد، که بدون خطا و خلافي، غرق کردن صمد بهرنگي را فقط در چارچوب فعاليت‌هاي ساواک، قابل پي‌گيري است. حمزه فراهتي مامور ساواک و بعدا” «اکثريتي» و «دوست قديمي …که بوي صمد مي‌داد» فرج (۷) بود که با صمد بهرنگي طرح دوستي به ريزد، به طوري که صمد بويي از ساواکي بودن او نه‌برد، تا در روز موعود و در سر بزن‌گاه، او را طوري سر به نيست کنند، که هيچ‌کس فکر نکند که کار ساواک بوده است.

      ساواک در مبارزه با حزب توده تجربيات زيادي از طريق عباس شهرياري اندوخته بود که در آن زمان، نه تنها «سازمان چريکي» مخصوص خودش را مي‌ساخت تا از طريق آن جوانان را به دام بي‌اندازد. ساواک حتا از طريق توابين توده‌يي مانند عباس شهرياري، در سازمان‌هاي چريکي فدايي و مجاهد، نفوذ مي‌کرد و بعد از شناسايي کامل، آن‌ها را مي‌کشتند و يا دست‌گير مي‌کردند.

       روي همين دليل هم بود که سازمان‌هاي چريکي ضربات سنگيني از طريق ساواک دريافت کردند. بنابراين ديگر لزومي ندارد به اراجيف افسر وظيفه‌ي ساواکي و بعدا” «فدايي اکثريتي»، «حمزه فراهي» گوش فرا داد، که بعد از مرگ ننگين‌اش سازمان جنايت‌کار اکثريت و فرج سرکوهي براي او اشک تمساح ريختند.

      اگر حمزه فراهتي ريگي در کفش نداشته، چرا در جريان دادگاه ميکونوس در اروپا، به دليل احتمال داشتن نقش در قتل رهبران حزب دموکرات کردستان ايران، از طرف پليس آلمان مورد بازجويي قرار گرفت؟ او خود در دادگاه ميکونوس اعتراف کرد که با مأموران وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي در خارج از کشور تماس داشته است.( اشرف دهقاني؛ کتاب رازمرگ صمد) پس او قبلا” ساواکي بوده است که پليس آلمان هم او را به خوبي مي‌شناخته است، چون آن‌ها مثل اکثريتي‌ها و فرج سرکوهي، کور ذهن نبوده‌اند.

      فريبرز رئيس دانا مي‌گويد؛ من فکر مي‌کنم صمد بهرنگي را غرق کردند. … اين‌که گفتند کشته شدن او دروغ است را فرج سرکوهي راه انداخت. من نمي‌دانم چرا مي‌گويد اين حرف دروغ است. آن فردي که آن‌جا حضور داشت، در ژاندارمري کار مي‌کرد و بعد هم او را زندان انداختند. خيلي مشکوک بود. ضمن اين‌که شايد اصلا” آن فرد هيچ‌کاره بوده است. لحظاتي معين از او غافل شدند. پاسگاه ژاندارمري کمي دوردست‌تر آن‌جا بوده و يک لحظه دوست او به او گفته بيا کارت دارم و بعدا” هم به زندان افتاد. بچه‌هاي تبريز که تحقيق کردند، من را قانع کردند که صمد توسط مامورين ساواک مستقر در ژاندارمري منطقه کشته شده است. کساني او را به ارس برده‌اند و احتمالا” هم نمي‌دانستند که او را براي چه مي‌برند. (https://cafecatharsis.ir/20537/)

      احمد شاملو مي‌گويد؛ «وارطان سالاخانيان» پس از کودتاي ۲۸ مرداد ۳۲ گرفته شد و هم‌راه مبارز ديگري به نام «کوچک شوشتري» زير شکنجه‌ي ددمنشان‌هاي به قتل رسيد و به سبب اين‌که بازجويان جاي سالمي در بدن آن‌ها باقي نگذاشته بودند، براي رد گم‌کردن جنازه‌ي هر دو را به رودخانه‌ي جاجرود افکندند.

      ساواک با نفوذ در تشکيلات حزب توده، عملا” به بيش از يک دهه رهبري تشکيلات حزب توده در ايران را در اختيار داشت و آن‌چه که لازم بود در سرکوبي و به دام انداختن جوانان انقلابي به کار بست. ساواک از طريق عباس شهرياري توده‌يي ساواکي شده، توانست در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشيدي در ميان سازمان‌هاي چريکي آن زمان نفوذ کند و تقريبا” تمام تشکيلات آن‌ها‌ را متلاشي کرد.

      همه‌ي اعمال ساواکي‌ها و عباس شهرياري، در خاطرات زندانيان سياسي آن زمان آمده است و اکنون در دسترس عموم قرار دارد.

      بهروز وثوقي را به خاطر بازي در فيلم «گوزن‌ها» به ساواک مي‌برند و يکي از ماموران ساواک، بعد از چندين ساعت معطلي، او را محاکمه مي‌کند، اگر فرج سرکوهي و ديگر هم‌فکران او، کمي در اعمال ساواک تعمق کنند، حتما” آگاه خواهند شد:

      ساواکي: «ببين آقاي وثوقي! من يک چيزي به شما بگويم. براي خودت مي‌گويم. چون از علاقه‌مندان‌ات هستم. تمام فيلم‌هات را مرتب مي‌روم مي‌بينم. حتا بعضي‌هاشان را چند بار رفته‌ام ديده‌ام. چون دوستت دارم. ببين، اين‌قدر راحت است از بين بردن شما …»

      ـ آقا! من را مي‌گويي؟ وحشت برم داشت. اصلا” باور نمي‌کردم. همين‌جور تو روي من دارد مي‌گويد که سرت را مي‌کنم زير آب!؟ …

      بهروز مي‌گويد: «مگر من چه کار کرده‌ام؟»

      ساواکي با خون‌سردي مي‌گويد: «ببين، من فقط يک نمونه‌اش را مي‌گويم. بقيه‌اش را خودت فکرکن. يک ميليون راه ديگر هم وجود دارد که احتياجي نيست من به‌ش اشاره کنم. شب رفته‌يي مهماني، تا ساعت دوازده، يکِ بعدِ نصفه شب مهماني بوده‌يي. دو تا گيلاس هم مشروب خورده‌يي احتمالا” … خداحافظي مي‌کني، مي‌آيي بيرون، مي‌نشيني پشت فرمان ماشين‌ات، راه مي‌افتي طرف خانه‌تان، يک‌هو يک کاميون ارتشي مي‌آيد مي‌کوبدت به ديوار. ماشين را له و لورده مي‌کند. خودت هم آن تو، له و لورده مي‌شوي. بعد، يک بطر عرق مي‌گذارند تو ماشين کنار دست‌ات. مي‌روند پي‌کارشان. فردا روزنامه‌ها مي‌نويسند:

      بهروز وثوقي مست بود، با ماشين زد به ديوار، مُرد … تمام مي‌شود مي‌رود پي کارش. اين يک نمونه‌اش است. خودت مي‌داني، يک ميليون راه ديگر هم هست. [فرج سرکوهي يادبگير؛ يک ميليون …] حرف مرا گوش کن. اگر يک وقت، اين‌جور داستان‌هايي به‌ت پيشنهاد شد، قبول نکن. بازي نکن.»

      بهروز خاموش و وحشت‌زده نگاه‌اش مي‌کند.

      ـ با خودم گفتم: راست مي‌گويد ديگر. کاري ندارد براشان. به همين راحتي آدم مي‌کشند …

      ساواکي مي‌گويد: «حالا پاشو برو آقاي وثوقي! فقط يادت باشد چي به‌ت گفتم … نکن!»

      بهروز همان‌طور وحشت‌زده بلند مي‌شود مي‌رود.

      ـ تا شش ماه اين کابوس و وحشت با من بود. شب که از مهماني يا جايي برمي‌گشتم، همه‌اش از آينه پشت سرم را نگاه مي‌کردم. اگر يک چراغ پشت سرم روشن مي‌شد، قلبم بنا مي‌کرد به تاپ‌تاپ زدن. فوري سرعت ماشين را کم مي‌کردم و مي‌زدم کنار خيابان که اگر خبري شد، به‌پرم پايين و فرار کنم. در صورتي که هيچي نبود. اين‌ها همه در مغز من بود. (کتاب «بهروز وثوقي» نوشته ناصر زراعتي؛ نشرِ آران پرس، سانفرانسيسکو آمريکا، چاپ اول، سالِ ۲۰۰۴، صص ۲۸۴ تا ۲۸۸)

      باقر ابراهيم‌زاده مي‌نويسد:« ۲۸ ارديبهشت ۱۳۵۵ بود. … لحظاتي بعد از رسيدن به کميته مشترک ساواک و شهرباني شکنجه‌هاي وحشيانه آغازشد، بعد از شکنجه‌هاي روز اول دست‌گيري‌ام، تا آخر شب چون هيچ تواني براي حرکت نداشتم، من را براي بار سوم ولي اين بار با برانکارد براي پانسمان و جلوگيري از خونريزي بيش‌تر به بهداري زندان کميته مشترک ساواک و شهرباني منتقل کردند. آخر شب من را نگهبانان با برانکارد در راه‌رو گذاشتند و بازجويم رسولي به نگهبان کشيک گفت که من نبايد بخوابم.

      هدف آن‌ها به هم ريختن کنترل اعصاب و تمرکز زنداني بود، شدت شکنجه‌ها از لحظه ورود به زندان، روز اول و دوم وحشتناک بود و صبح روز دوم با برانکارد مرا به اتاق شکنجه با آپولو بردند و شدت شکنجه‌هاي طولاني طي ۷ ماه در کميته مشترک ساواک و شهرباني در حدي بود که تمام گوشت‌هاي کف پاها و مچ پاهايم متلاشي و گنديده شد و از بين رفت و پاهايم را تا زانو چند ماه پانسمان مي‌کردند، مواقعي که من را با طناب از مچ دست‌ها و از سقف آويزان مي‌کردند در اثر ضربات شلاق با سيم کابل برق از پا تا گردنم سياه شده بود. پرده گوش‌هايم در اثر ضربات سيلي سوراخ شدند.

      در اثر شدت بوکس به صورت‌ام، فک‌ام جابه‌جا شده بود موقعي که زير شکنجه آپولو بودم، بازوهايم را با آتش سيگار مي‌سوزاندند تا سيگار خاموش مي‌شد. با سيم‌کشي در لب و نرمي گوش‌ها و آلت تناسلي و کشاله ران، به برق وصل مي‌کردند و شوک الکتريکي مي‌دادند، موهاي سر و سبيلم را مي‌کندند، با ضربات باتوم برقي به بازوهايم، مرا برق مي‌گرفت، آلت تناسلي‌ام را داخل دستگاهي همانند تله‌موش گذاشته بودند که دردش وحشتناک بود، بدنم را لخت کرده بودند و شمع مذاب روي  سينه‌ و شکمم مي‌ريختند، موقع داد زدن کبريت روشن به سوراخ دماغ و دهانم فرو مي‌کردند، مچ پاهايم را درون دو آچار لوله‌کشي که تا رسيدن به استخوان، آن‌ها را سفت مي‌کردند، خون مي‌ريخت، با کابل سيم برق شلاق مي‌زدند.

      از کف پاهايم خون مي‌ريخت  از دماغ و دهانم خون جاري بود دست‌هايم را زير دو تيغه آهني به پهناي پشت دست قرار داده بودند و آن تيغه‌ها را روي دست‌هايم فرو مي‌کردند. اين شکنجه‌ها را يک تيم عملياتي چند نفره و هم‌زمان انجام مي‌دادند.

      دست چپ‌ام تا سه ماه غيرعادي و بي‌حس بود. … هم‌واره سپاس‌گزار رفقايي هستم که تا دو ماه ونيم با صميميت و مهرباني من را بغل و جابه‌جا مي‌کردند به اتاق بازجويي و اتاق شکنجه و بهداري و دست‌شويي مي‌بردند و لباس‌هاي خوني‌ام را مي‌شستند.

      … دو ماه و نيم بعد از دست‌گيري‌ام براي رفتن به اتاق شکنجه و بازجويي و دست‌شويي به صورت نشسته روي کف زمين با دست و پاشنه پا خودم را روي زمين مي‌کشيدم و مي‌رفتم. تا دو ماه و نيم چون در اثر شکنجه زخمي و در چرک و خون بودم نمي‌توانستند من را  به حمام که هفته‌يي يک‌بار و چند دقيقه‌يي بود، ببرند. … » (https://www.azadi-b.com/?p=44777)

      تقي روزبه از زندانيان سياسي سابق که اکنون در قيد حيات و در خارج از کشور زنده‌گي مي‌کند در مقاله‌يي تحت عنوان «وقتي کرکس‌ها به پرواز درمي‌آيند!» مي‌نويسد:

      «بديهي است که باتوجه به نحوه دست‌گيريم پذيرايي مفصلي درانتظارم بود. به همين دليل سريعا” و آژيرکشان به محل «تمشيت» يعني کميته مشترک برده شدم. کوبيدن شلاق برکف پا و ساير قسمت‌هاي بدن و نيز استفاده از کابل‌هاي چند شعبه‌يي، آويزان کردن (صليب‌وار) از ديوار، شوک برقي دادن به همه نقاط حساس بدن که براي مدت‌ها ادرار آدمي را خونين مي‌کرد و در اين ميان گاهي از شوک‌هاي بسيارقوي که گويي مغز آدمي درحال منفجرشدن است نيز استفاده مي‌کردند.

      آپولو، نواختن ممتد کشيده‌هاي سنگين و پرده‌گوش پاره‌کن چپ و راست با صفيرسنگين و مهيب‌اشان، تبديل‌کردن سوژه به توپ بازي در ميان يک حلقه هفت هشت نفري که با مشت و لگد وکشيده و شلاق و … به هم‌ديگر پاس‌داده مي‌شوند، سوزاندان نقاط مختلف بدن با سيگار و فراتر از آن با منقل برقي (بيش‌تر باسن و پشت) درحالي که دست و پايت را به تخت شکنجه زنجيرکرده‌اند و دژخيمي هم  بر روي سينه وشکم‌ات نشسته است تا نتواني حتا واکنش غريزي بدن خويش را (دورکردن چندسانتي‌متر از تيررس حرارت سوزان اجاق) انجام دهي. من به ياد دارم  که دژخيم نشسته برروي شکم و سينه من سرگرد نيک طبع بود که بعدها ترورشد. گويي حوزه تخصصي اين جنايت‌کار درشکنجه، سوزاندن بود. هرکدام از بازجويان شکنجه‌گر نيز معمولا” دررشته‌يي از رشته‌هاي شکنجه_ مثلا” نواختن کشيده‌يي سنگين، ويا زدن کابل سانتي‌متر به سانتي‌متر از پايين به بالا و از بالا به پايين _ استعداد بيش‌تري از خود بروز مي‌دادند و آن را با  تفاخر اعلام مي‌کردند. خلاصه آن‌که هرکدام از اين موجودات تکيه کلام، فحش‌هاي مختص به خود، عربده‌هاي گوش‌خراش و خشونت و رذالت ويژه خود را داشتند.» (تقي روزبه: وقتي کرکس‌ها به پرواز درمي‌آيند!http://www.lajvar.se/1391/06/12/18082/)

      بنابراين شکنجه‌هاي جنايت‌کاران ساواک که به فرمان مستقيم محمدرضاشاه انجام مي‌گرفت را مي‌توان در اين‌جا فهرست بندي کرد:

  1. دست‌بند زدن قپاني
  2. سوزن به زير ناخن  فروکردن
  3. آويزان کردن و بدن را سوزاندن
  4. برق وصل‌کردن به بدن(شوک الکتريکي)
  5. بي‌خوابي اجباري با صوت و نور شديد به زنداني
  6. دستگاه آپلو بستن به سر 
  7. محروم کردن زنداني از نور طبيعي براي از دست دادن زمان
  8. خوراندن ادرار به جاي آب آشاميدني
  9. کشيدن موي سر
  10. در سرما برهنه‌کردن زنداني
  11. سوزاندن موي بدن با فندک 
  12. خاموش‌کردن سيگار روشن در روي بدن زنداني
  13. در آب انداختن زنداني
  14. ساعت‌ها سرپا نگه داشتن زنداني
  15. سيلي زدن
  16. لگد زدن
  17. کابل زدن (شلاق) به زير پا، روي سر و پشت
  18. فروکردن سر زنداني در حوض آب
  19. خواباندن زنداني روي اجاق
  20. نشستن روي زنداني و سوزاندن پشت او
  21. زدن در حالت بسته به صليب؛
  22. توپ‌فوتبال‌کردن زنداني
  23. «جوجه‌کردن» در اين روش فرد را در حالي که دست و پاهايش از عقب به هم بسته شده با زنجير از سقف آويزان مي‌کنند.

محمدرضاشاه و پدرش به خوبي مي‌دانستند که هر دو به وسيله‌ي کودتاي (۱۲۹۹ و ۱۳۳۲) انگليسي‌ها و آمريکايي‌ها، بر اريکه قدرت تکيه زده‌اند. آن‌ها به خوبي مي‌دانستند در جهان و منطقه خاورميانه، دشمني ندارند که ارتشي را براي آن مجهز و آماده نمايند، اما تنها دشمن اصلي آن‌ها، طبقات اجتماعي مختلف مردم ايران بودند. در نتيجه ادامه بقاي خود و حکومت‌شان را در تجهيز ارتش و نيروهاي امنيتي مي‌ديدند که در هر دو رژيم پهلوي، تقريبا” نصف بودجه‌ي مملکت را مي‌بلعيد، با وجود اين نظامي‌ها و امنيتي‌ها به اشکال مختلف، از مردم در سر بزن‌گاه‌ها، به زور، رشوه مي‌گرفتند.

      محمدرضاشاه علاوه بر ارتش «شاهنشاهي» واحدهاي نظامي ديگري مانند «دژباني»، «شهرباني»، «گارد شاهنشاهي» و «ژاندارمري» نيز در اختيار داشت و علاوه بر ساواک که کار امنيتي مي‌کرد؛ «رکن دو ارتش»، «بازرسي شاهنشاهي» و «دفتر ويژه» را که کار اطلاعاتي و امنيتي مي‌کردند، نيز در اختيار داشت که همه‌ي آن‌ها براي سرکوبي مردم ايران ساخته و پرداخته مي‌شدند. و به عينه ديديم همه‌ي اين‌ها نتوانستند در سر بزن‌گاه تاريخي از بقاي رژيم دفاع نمايند، چون اين طبيعت هر نيروي سرکوب‌گري در يک جامعه‌ي ديکتاتوري است که اگر پاي‌گاه مردمي نداشته باشد، مرگ او حتمي خواهد بود، يعني طول عمر آن‌ها طولاني نخواهد بود، و در مدت ۲۴ ساعت دستگاه عريض و طويل سرکوب‌گر متلاشي خواهند شد.

      همان‌طور که قبلا” نوشتيم، در تاريخ معاصر ايران، چيزي به اسم قوه‌ي مقننه، مجريه، و قضاييه، به صورت مستقل در مقابل نيروهاي نظامي و امنيتي که گوش به فرمان شاه بودند، وجود خارجي نداشته است. قواي سه‌گانه در ظاهر امر وجود داشته‌اند، اما فقط براي فريب طبقات مختلف اجتماعي بوده است. 

      محمدرضاشاه براساس اعمال ديکتاتوري و سرکوب‌گرانه‌ي ساواک و ارتش بود که در يکي از بيانات‌اش گفته بود:

      «در ايران حتا يک دقيقه اعتصاب کارگري وجود ندارد.»

      اين کارگران شرکت نفت بودند که رژيم شاه را در سال ۱۳۵۷، سرنگون کردند، نه طبقات ديگر.

      جنايات ساواک  و ارتش شاهنشاهي بسيار عظيم است. ما فقط گوشه کوچکي از آن را در اين‌جا بيان داشته‌ايم. (۸)

ادامه دارد

توضیحات:

  1. کرنش و تملق بي‌حد هويدا به محمدرضاشاه او را شرطي کرده بود. او هميشه «تابع حزب باد» و طرفِ زور بود، پس از انقلاب هم «در رفراندوم ۱۲ فروردين ۱۳۵۸ در زندان قصر به جمهوري اسلامي رأي داد و خدا را شکر کرد که بساط ديکتاتوري در اين مملکت جمع شد!» وقتي از او پرسيدند چه رأيي داديد؟ پاسخ داد: «به جمهوري اسلامي رأي دادم…انشاالله مبارک است»! محمدرضاشاه در وقت ترک ايران، سگ خود «بنو» را با خودش برد اما فکري به سرنوشت نخست وزير سيزده ساله‌اش نکرد وقتي در مراکش از او پرسيدند چرا در زمان خروج از کشور هويدا را آزاد نکرد؟ با عصبانيت گفت: «او به ما دروغ گفته بود!» هويدا مي‌توانست فرار کند اما نکرد، زن‌اش ليلي امامي با خشم گفته بود: «او به‌کلي احمق بود اين همه کتاب در مورد انقلاب فرانسه خوانده بود و نمي‌دانست سرنوشت رجال فرانسه پس از انقلاب چه شد…»

  1. شاه بعد از اين‌که خبر اعدام هويدا از راديو ايران شنيد گفت: «تمام آن روز من خود را در اتاقي دربسته زنداني کردم و به دعاکردن پرداختم.» هويدا قبل از اعدام به يک روزنامه نگار ايراني گفت: «فراموش نکنيد که همه‌ي ما در يک سيستم به سر مي‌برديم. مقصر سيستم است که شما روزنامه نگارش بوديد و من نخست وزيرش و اين آقايان وزيرش.»
  2. در زندان اوين پاسباني بود آذربايجاني که نصف وقت کار مي‌کرد. روزي که غلامحسين [ساعدي] را شلاق زده بودند، براي اين‌که پاهايش ورم نکند، اين پاسبان آن‌ها را ماساژ مي‌داد. ولي غلامحسين را نمي‌شناخت و فقط مي‌دانست که دکتر است. از او مي‌پرسد: تو چه‌کار کرده‌يي که اين‌طور زده‌اند؟ صمد بهرنگي يا ساعدي را خوانده‌يي؟ منبع: کانال صمد بهرنگي

  1. عمليات ساواک در جهان عرب را چندين سال شخصي به نام منصور قدر که سفير ايران در لبنان بود، اداره مي‌کرد. او به استثناي اردشير زاهدي سفير ايران در واشنگتن، تنها سفيري بود که مي‌توانست مستقيما” به وسيله تلفن با شاه تماس بگيرد. وظايف منصور قدر نه تنها شامل جاسوسي در مورد کشورهاي عربي بل‌که جمع‌آوري اطلاعات درباره‌ي مبارزان ايراني بود که با جنبش مقاومت فلسطين هم‌کاري مي‌کردند يا نزد آن‌ها تعليم مي‌ديدند. در يک مورد معين، قدر توانست با پرداخت مبلغ عظيمي ليست اسامي کليه‌ي ايرانياني را که در اردوگاه‌هاي فلسطيني در اردن فعاليت مي‌کردند، به دست آورد. تمام اين افراد پس از بازگشت به ايران دست‌گير شدند و مخفيانه به قتل رسيدند و منصور قدر نيز به مناسبت اين خدمت بزرگ به دريافت يکي از عالي‌ترين نشان‌هاي نظامي ايران نائل شد.» (فرد هليدي؛ ديکتاتوري و توسعه سرمايه‌داري در ايران، ترجمه فضل‌الله نيک‌آيين؛ ص۸۹-۹۰)

  1. وقتي قفل روي رمز صحيح قرار گرفت، صداي خاصي مي‌کند. بازکننده دنبال اين صداي خاص است. دستگاهي ساخته‌اند که اين صدا را ۱۰۰ هزار بار بلندتر مي‌کند. در آمريکا صندوق‌هايي با قفل رمز ساختند که براي تشخيص صداي آن، احتياج به دستگاهي بود که يک ميليون بار صدا را بلند کند.

  1. کشتن هفت تن از فدائيان خلق به نام‌هاي جليل افشار، محمد چوپان‌زاده، بيژن جزني، عزيز سرمدي، عباس سورکي، حسن ضياء ظريفي، سعيد(مشعوف) کلانتري و دو تن از مجاهدين خلق به نام‌هاي کاظم ذوالانوار و مصطفا جوان خوشدل در تپه‌هاي زندان اوين.

  1. «حمزه هم رفت و من دستم به نوشتن نمي‌رود. …حمزه در داخل کشور کارنامه‌يي روشن و در خارج از کشور کارنامه‌يي پرحديث داشت اما براي من، جداي از اين همه، دوستي قديمي بود، يادگار يکي از به‌ترين دوره‌هاي زنده‌گي من. براي من بوي صمد و کاظم و بهروز و روح‌انگيز و علي‌رضا و حسين غلام و مناف و.. را مي‌داد.» فرج سرکوهي، https://t.me/faraj_sarkohi/245

  1. يکي از شاخص‌هاي ساواک براي دست‌گيري افراد، داشتن سبيل، و پوشيدن کاپشن و کفش‌هاي کتاني و نيز وجود سيانور نزد مبارزان چريک بوده است.

تاريخ معاصر ايران (۲۴)

(از اواخر سلسله قاجار تا سال ۱۳۵۷)

نوشته و گردآوري: سهراب.ن

رفرم ارضي ۱۳۴۱ و خرداد ۱۳۴۲ 

      همان‌طور که قبلا” در نقد ديالکتيکي چپ ايران توضيح داديم، براثر حاکميت ايده‌ئولوژي استاليني از طريق حزب توده در ايران، چپ ايراني عملا” شناختي ديالکتيکي از جامعه‌ي ايران آن زمان را نداشت. آن‌ها فقط تئوري‌هاي «راه رشد غير سرمايه‌داري» به اشکال و اسامي متفاوت بيان مي‌داشتند و عملا” هم به دنبال «بورژوازي ملي و مترقي» بودند. بنابراين چپ ايران در دهه‌ي سي و چهل خورشيدي سده‌ي گذشته، از پايه‌ي تئوري مارکسي در مورد شناخت مادي تاريخ آن، محروم بودند و فشار سرنيزه ساواک، و تاثير انقلاب چريکي کوبا،  جوانان سياسي را ناراضي و عصبي کرده بود و تنها راه خلاص از وضع موجود را استفاده از نيروي اسلحه، و به صورت نيروي حرفه‌يي کوچک و زبده در خانه‌هاي تيمي که آن‌ها را از رابطه‌ي ارگانيک با خانواده‌ جدا مي‌کرد، مي‌دانستند. البته با اين ذهنيت که حرکت اوليه‌ي آن‌ها، نقش جرقه‌يي را بازي خواهد کرد که به يک بشکه بنزين زده مي‌شود، که نبرد سياه‌کل آن‌ها اين ذهنيت را باطل کرد.

      جنبش چپ ايران در آن زمان، تضادهاي ديالکتيکي جامعه‌ي را به سطوح درگيري‌هاي ميان جناح‌بندي‌هاي دروني رژيم پهلوي سوق دادند و تضاد و کار و سرمايه حاکم بر ايران دهه‌ي چهل و پنجاه خورشيدي سده‌ي گذشته، را به فرمان مستقيم و غيرمستقيم حزب توده تبديل شد به: خرده‌بورژوازي در سه لايه، و بورژوازي ملي و مترقي، و بورژوازي ليبرال يا کمپرادور. و اساسا” دهقانان را جزء نيروهاي انقلابي در کنار طبقه کارگر، در نظر مي‌گرفتند: «خرده‌بورژوازي از لحاظ سياسي و اقتصادي از رژيم شاه ناراضي بود. اين خرده‌بورژوازي از اين‌که سهم ناچيزي از ارزش اضافه ناشي از محصول کار کارگر نصيب‌اش مي‌شد، ناراضي بود. از خفقان و استبداد رژيم سابق و از خفت و خواري‌يي که بعدها توسط ساواک به او تحميل مي‌شد و از امکاناتي که در اختيار سرمايه مالي خارجي گذاشته مي‌شد، ناراضي بود و از اين زاويه به حضور سرمايه انحصاري و حکومت شاه اعتراض مي‌کرد… بورژوازي «ليبرال» ايران با رشد اقتصادي بعد از اصلاحات ارضي و بعدها با بالا رفتن قيمت نفت ديگر موجبي براي غُرزدن عليه رژيم شاه نمي‌ديد، با آن کنار آمد و عملا” به زير شنل شاه خزيد.» (تاريخ زنده؛ حسين مرادبيگي ص۱۱)

      بنابراين در اوايل دهه‌ي چهل خورشيدي سده‌ي گذشته، نه چپ ايران و نه بورژوازي ايران، هيچ‌کدام قادر نبودند که راه حلي براي مسئله ارضي ارائه نمايند و پايان بقاياي فئوداليسم در ايران را اعلام کنند. در نتيجه اين وظيفه بر عهده هري اس. ترومن (: Harry S.Truman۸ مه ۱۸۸۴ – ۲۶ دسامبر ۱۹۷۲) رئيس جمهور آمريکا افتاد تا به جاي چپ گرفتار در چنگال حزب توده، و بورژوازي ايران، وارد عمل شود.

      ماجراي اصل چهار ترومن چه بود؟ بعد از جنگ جهاني دوم، که جنگ سرد بين دو امپرياليسم شرق و غرب شروع مي‌شود، امريکا به منظور جلوگيري از افتادن کشورهاي فقير به قول خودشان به دامان «کمونيسم»، ترومن رئيس جمهوراش در يک سخن‌راني در سال ۱۹۴۹، اصل چهار خود را اعلام کرد که در آن به کشورهاي فقير از منظر صنعتي و کشاورزي کمک کنند! تا به دامان شوروي ني‌‌افتند.

      به عبارت ديگر، کشورهاي توسعه‌نيافته مانند ايران، که گرفتار در چنگال فئوداليسم، وداراي اقتصادي خوداتکا بود و بيش‌تر جمعيت آن در روستاها ساکن بودند، بايد وارد چرخه‌ي شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري شوند.

در زمان اصلاحات ارضي در سال ۱۳۴۱، بيش از ۸۰ درصد جمعيت ايران در روستا زنده‌گي خودبسنده‌يي نباتي را مي‌گذراندند. بدين معني که بيش‌تر نيازهاي مادي خود را خود، توليد مي‌کردند و احتياجي به کالاهاي مصرفي بورژوازي امپرياليستي عملا” نداشتند و اين سبب مي‌شد که کالاهاي کشورهاي امپرياليستي در ايران به فروش نرود. 

      بنابراين لازمه‌ي انجام رفرم ارضي اين بود که اقتصاد خوداتکايي فئودالي به هر طريق ممکن از سر راه شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري برداشته شود. در نتيجه رفرم ارضي در سال ۱۳۴۱ بر مبناي اصل چهار ترومن شکل گرفت. اما چيز دم بريده‌يي از آب در آمد. نه تنها کشاورزي را صنعتي نکرد، بل‌که کشاورزان مجبور شدند روستا را ترک و به حاشيه شهرها سکونت گزيدند و به فروش نيروي کار خود براي صنايع مونتاژي به‌پردازند.

      آمريکايي‌ها گفتند «با به اشتراک گذاشتن دانش آمريکايي در زمينه‌هاي مختلف، به ويژه کشاورزي، صنعت و بهداشت، مقامات مي‌توانند به کشورهاي جهان سوم در مسير توسعه کمک کنند، سطح زنده‌گي آن‌ها را بالا ببرند و نشان دهند که دموکراسي و سرمايه‌داري مي‌تواند رفاه افراد را تامين کند!»

      ترومن در سخن‌راني تحليف خود در بيست ژانويه ۱۹۴۹/۳۰ دي ۱۳۲۷، چهارمين هدف سياست خارجي خود را به شرح زير بيان کرد:

      «ما بايد يک برنامه جسورانه جديد را براي در دسترس قرار دادن مزاياي پيش‌رفت‌هاي علمي و پيش‌رفت صنعتي خود براي بهبود و رشد مناطق توسعه نيافته آغاز کنيم. بيش از نيمي از مردم جهان در شرايطي به سر مي‌برند که به فلاکت نزديک مي‌شود. غذاي آن‌ها ناکافي است. آن‌ها قرباني بيماري هستند. زنده‌گي اقتصادي آن‌ها بدوي و راکد است. فقر آن‌ها يک نقص و تهديد، هم براي آن‌ها و هم براي مناطق مرفه‌تر است. براي اولين بار در تاريخ بشريت دانش و مهارت لازم براي تسکين درد و رنج اين مردم را دارد.»[!؟]

       او اصرار داشت: «امپرياليسم قديمي_ استثمار براي منفعت خارجي_ جايي در برنامه‌هاي ما ندارد.[!؟] آن‌چه ما در نظر مي‌گيريم يک برنامه توسعه مبتني بر مفاهيم رفتار منصفانه دموکراتيک است. همه کشورها، از جمله کشور ما، بسيار سود خواهند برد. از يک برنامه سازنده براي استفاده به‌تر از منابع انساني و طبيعي جهان.»(پايان نقل قول)

      کدام‌يک از برنامه‌هاي کشورهاي امپرياليستي مانند آمريکا و انگلستان «منصفانه دموکراتيک» بوده است؟ که اصل چهار ترومن چنين باشد؟ کودتاهاي عليه مصدق و سالوادور آلنده رئيس جمهور شيلي «منصفانه دموکراتيک» بود؟ ذات شيوه‌ي توليد سرمايه‌داري هيچ‌گونه معيار انساني را به رسميت نمي‌شناسد، او فقط به منافع و سود خود مي‌انيشد. اين طبيعت اوست.

      اما مجري طرح اصل چهار ترومن در ايران: ويليام ‌اي.‌وارن(William E. Warne) سياست‌مدار آمريکايي متخصص در زمينه آب‌ياري و کشاورزي در سال ۱۹۵۱/۱۳۲۹، از سوي دولت ايالات متحده به ايران فرستاده شد، تا آن‌چه را که برنامه‌ي اصل چهار ترومن نام داشت، اجرايي کند. او چهار سال در ايران ماند. يکي از سرفصل‌هاي اصل چهار در ايران، اصلاح نژادي حيوانات خانه‌گي و اهلي شامل الاغ، خروس و مرغ بود. آمريکايي‌ها مدعي بودند که الاغ‌هاي ايراني ضعيف هستند و بر اين اساس، صد رأس الاغ از قبرس آوردند و ساکنين روستاها را وادار کردند که الاغ‌هاي خودشان را با اين الاغ‌هاي قبرسي جفت‌گيري کنند. اين اتفاق، باعث به وجود آمدن ضرب المثل «آوردن خر از قبرس شد!»

      با اجراي اصلاحات ارضي چهره‌ي تمام شهرهاي ايران به تدريج دگرگون شد و تغييرات زيادي کرد، يعني در واقع جامعه به شدت شهري‌تر شده بود و به طرف گذر از جامعه‌ي فئودالي بود.

      تکه زمين نامرغوب مالک شده، زنده‌گي دهقانان را تامين نمي‌کرد. و نيز در روستاها خبري از امکانات رفاهي مانند؛ جاده اسفالته، بهداشت و درمان و آموزش، آب آشاميدني سالم، و برق نبود. تبليغ و ترويج کالاهاي توليد شده توسط صنايع، بعد از اصلاحات ارضي، به طوري که روغن نباتي ورامين را به صورت رايگان به دانش‌آموزان روستايي مي‌دادند، قوزباقوز شده بود.

      در نتيجه‌، رفرم ارضي شاه اقتصاد خوداتکايي فئودالي در روستاها را فلج کرد و اقتصاد کالايي، شيوه‌ي توليد برتر در روستاها گرديد- اقتصاد کالايي قبلا” در شهرها استقرار يافته بود_ و عامل اصلي در کوچ دهقانان از روستا به شهر گرديد و آن‌ها مجبور شدند، در حاشيه شهرها اسکان يافتند چون تقريبا” با دست خالي روستاي خود را ترک مي‌کردند و چهره‌ي قديمي شهرها را دگرگون کردند.

      اين رفتار اجتماعي سبب افزايش تعداد کارگراني شد که در شهرها به دنبال فروش نيروي کار خود بودند. همين حاشيه‌نشينان شهرها بودند که نطفه انقلاب ۱۳۵۷، را در شهرها رقم زدند. در انقلاب ۱۳۵۷، روستانشينان به انقلاب نه گفتند.

      حتا تعداد مدارس ابتدايي و متوسطه و دانشگاه‌ها هم براي پاسخ‌گويي به اين نياز اجتماعي، در شهرها افزايش يافت.

      محمدرضاشاه با رفراندوم ۶ بهمن ۱۳۴۱ رفرم ارضي را به مرحله اجرا درآورد که با پشتيباني دهقانان روبرو گرديد، زيرا دهقانان از زير فشار فئودال محلي خود با بيگاري و انواع ماليات جنسي (مرغ، تخم مرغ، گوسفند، گاو، گندم، جو و …) شيره جان آن‌ها را مي‌گرفت، رهايي يافته بودند. محمدرضاشاه در چنين شرايطي که با استقبال حزب توده (۱) هم هم‌راه بود، موقعيت برتر را در کشور به دست گرفت و برنامه «انقلاب سفيد» يا «انقلاب شاه و مردم» رسما” به اجرا گذاشت.

      اساس رفرم ارضي محمدرضاشاه اين بود که همه‌ي فئودال‌هاي ايران هر آن‌چه زمين مرغوب در اختيار دارند، از آن خودشان خواهد بود و فقط مقداري زمين نامرغوب را که به رعيت به صورت اجاره‌يي دو به يک (۲) داده بودند، از آن‌ها خواسته مي‌شد که اين زمين را به دهقاني که الان روي آن کار مي‌کند، به‌فروشد و پول نقد خود را از بانک کشاورزي دريافت کند و بانک هم به صورت اقساط و ساليانه از رعيت پول خود را پس مي‌گرفت. اين اساس رفرم ارضي بود.

      موارد ديگر انقلاب سفيد محمدرضاشاه ترويج سپاه بهداشت و سپاه دانش بود که دانش‌آموزان فارغ‌التحصيل دختر و پسر سال آخر دبيرستان به جاي دو سال سربازي، به روستاها مي‌رفتند و به روستاييان خدمات آموزشي و بهداشتي نيم‌بندي را ارائه مي‌دادند که در واقع يک نوع وقت‌گذراني براي ديپلمه‌ها محسوب مي‌شد، که طي آن دو سال، سربازي آن‌ها به پايان مي‌رسيد. لازم به گفتن است هزينه‌ي اقامت سپاهيان دانش و بهداشت در روستا، بر عهده روستاييان بود.

      البته اين را هم گفته باشيم زنان صاحب حق راي شدند، آن‌ها حق داشتند که در انتخابات فرمايشي شرکت کنند و به فرد انتخاب شده توسط ساواک، راي خود را به صندوقي مي‌ريختند که به صورت فله‌يي، راي به نام فرد خاصي در آن ريخته مي‌شد.

      اما محمد تقي فاضل ميبدي در مورد اصلاحات ارضي مي‌گويد:

      «يک‌سري مسائل با فشار جامعه بر حوزه‌ها تحميل مي‌شود ولي اين‌که حوزه‌ها ابتداعا” از مفاهيم جديد استقبال کنند، تا جايي که اطلاع دارم اين‌گونه نبوده است. براي نمونه در سال ۱۳۴۲ در بحث انتخابات گفته شد که زن کانديدا شود يا حق رأي داشته باشد. همه علما و فقها با اين موضوع مخالفت کردند و فقيهي موافقت نکرد، نامه تندي به شاه نوشته شد که حق رأي دادن به زن، خلاف ضروريات اسلام است.» (http://asriran.com/003lIG)

      آيت‌الله خميني عيد نوروز ۱۳۴۱ را عزاي ملي اعلام کرد چون «دستگاه جابر در نظر دارد تساوي حقوق زن و مرد را تصويب و اجرا کند.»

      در سند سري «اسلام در ايران» سازمان سيا آمده است که، آيت‌الله خميني بعد از چند ماه حبس در زندان قصر و حصر در قيطريه تهران در نيمه آبان ۱۳۴۲ بي‌سر و صدا به دولت جان اف کندي پيام مي‌دهد تا حملات لفظي‌اش سوء تعبير نشود زيرا او از منافع آمريکا در ايران حمايت مي‌کند.

      به گزارش سفارت آمريکا (۳) در تهران که حاوي متن کامل پيام آيت‌الله خميني است هنوز در آرشيو ملي آمريکا در حالت طبقه‌بندي نگه داشته شده است، اما خلاصه‌يي از پيام در سند «اسلام در ايران» آمده است. اين سند در واقع گزارش تحقيقاتي ۸۱ صفحه‌يي سيا، مورخ مارس ۱۹۸۰، است و در آن سوابق آيت‌الله خويي، آيت‌الله شريعتمداري و آيت‌الله خميني هم آمده است.

      همان‌طور که نوشتيم، يکي از بندهاي برنامه «انقلاب سفيد»، دادن حق راي و وکالت مجلس به زنان (۴) بود، که باعث شد روحانيت قم اولين فعاليت سياسي خود را در مخالفت با حق راي زنان آغاز کند‌. اين واقعه، موقعيت تبليغاتي شاه را عليه ملي‌گرايان تقويت کرد. اعتراضات اجتماعي در اين رابطه، سرانجام در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲/ ۵ ژوئن ۱۹۶۳، تبديل به قيامي سراسري عليه محمدرضاشاه شد. قيامي که بسياري از شهر و تقريبا” همه‌ي دسته‌هاي مردم از مذهبي‌ها گرفته تا ملي‌گراها و بازاريان و کارگران و دانش‌جويان و بي‌کاران و … را در برمي‌گرفت.

      شاه در پاسخ به اعتراضات، به ارتش دستور «تير به قصد کشت» داد. کشتار سه روز ادامه داشت تا سرانجام مردم بر آن شدند که ديگر کافي است و اين بار به اندازه کافي قرباني داده‌اند. برآورد قابل اطميناني از تعداد کشته‌ها نيست، چون اجساد معترضان را به سرعت از خيابان‌ها جمع‌آوري کرده و در گورهاي دسته جمعي دفن مي‌کردند يا از هوا به درياچه غيرقابل دسترس حوض‌السلطان بين تهران و قم فرو مي‌انداختند. طبق آمار حکومتي تعداد کشته‌ها کم‌تر از ۹۰ (!) نفر و طبق آمار غير رسمي بين ۵۰۰۰ تا ۶۰۰۰ نفر برآورد شده. (اقتصاد سياسي ايران همايون کاتوزيان)

      پيام آيت‌الله خميني روز ۱۵ آبان ۱۳۴۲/۶ نوامبر۱۹۶۳، به واشنگتن مي‌رسد- دقيقا” چهار روز بعد از آن‌که حکومت دو سردسته بارفروشان تهران به نام‌هاي طيب حاج‌رضايي و اسماعيل حاج‌رضايي را به جرم دست داشتن در اعتراضات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در پادگان حشمتيه تهران تيرباران مي‌کند.

      و اما شادماني سران حزب توده از رفرم ارضي محمدرضاشاه از اين قرار بود که در دهه‌ي چهل خورشيدي سده‌ي گذشته که عباس شهرياري توده‌يي_ساواکي تشکيلات ايران حزب توده را کارگرداني مي‌کرد و آن زمان که رفرم ارضي محمدرضاشاه هم در سال ۱۳۴۲ به وقوع پيوست، شادي عباس شهرياري با شادي سران حزب توده که در مسکو در حال تبعيد بودند در هم آميخت و بخش فارسي راديو مسکو هم شادماني خود را پنهان نمي‌کرد.

      آن‌ها يعني سران حزب توده يا آن طور که خود مي‌گويند؛ «مبارزين طراز نوين» لانه کرده در «حزب طراز نوين طبقه کارگر ايران» و مستقر در مسکو، انقلاب سفيد محمدرضاشاه را ستودند و به تمجيد از آن پرداختند و نوشتند «بَه! مگر ما براي همين اصول مبارزه نمي‌کرديم!»

      شعر تاثير گذار و ارزش‌مند احمد شاملو تحت عنوان «با چشم‌ها» در پاسخ به «مبارزين طراز نوين» و «حزب طراز نوين طبقه کارگر ايران» در سال ۱۳۴۵ سروده شده است که در آن از آفتابي دروغين (انقلاب سفيد شاهانه) سخن مي‌رود و به توده‌يي‌ها مي‌تازد که:

 «ــ اي ياوه

              ياوه

                   ياوه،

                         خلايق!

    مستيد و منگ؟

                         يا به تظاهر

    تزوير مي‌کنيد؟

    ازشب هنوز مانده دو دانگي.

….

هر گاوگَندچاله دهاني

آتشفشانِ روشنِ خشمي شد…

متن کامل شعر با چشم‌ها: https://t.me/amookhtan/17238

      احمد شاملو خود در رابطه با اين شعر مي‌گويد: «با چشم‌ها شعري‌ست در مقابله با کساني از «حزبِ ترازِ نوينِ طبقه‌ي کارگر» که پس از اعلامِ «انقلابِ سفيدِ شاه» به تاييدِ آن برخاستند. يکي از مترجمانِ نام‌دارِ آن دار و دسته در دفترِ «کتابِ هفته» به من گفت: موادِ اعلام شده بسيار مترقي‌ست، مگر ما که بيست سالِ تمام مبارزه کرديم چه مي‌خواستيم؟» (احمد شاملو؛ مجموعه آثار؛ دفتر يکم: شعرها ۱۳۷۸-۱۳۲۳؛  ص۱۰۷۳-۱۰۷۴)

ادامه دارد

توضیحات:

  1. «رهبران حزب به گُه گيجه دچار شده‌اند.» صادق هدايت؛هشتاد و دو نامه به حسن شهيدنورايي؛ نامه شماره۱۶، دوشنبه ۲۳دي ۱۳۲۵، ص۸۰ 

  1. سه کوت: يعني تمام محصول رعيت به سه قسمت تبديل مي‌شد که يکي از آن فئودال و دو ديگر به رعيت تعلق داشت. اين به شرطي بود که فئودال فقط زمين ديم را به اجاره داده بود.

  1. سفارت امريکا که اکنون در مرکز تهران قرار دارد، به مساحت ۲۵ آکر (نزديک صدهزار مترمربع) دولت ايالات متحده آن را در سال ۱۹۲۸، به مبلغ ۶۰ هزار دلار از خانواده‌يي خريد که از آن به عنوان خانه‌ي ييلاقي در تابستان استفاده مي‌کرد و مجبور شده بود آن را براي پرداخت باخت خود در قمار به فروشد.

  1. محمدرضاشاه بعد از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در ايران کسي را به رسميت نمي‌شناخت. نه از زاويه‌ي آگاهي سياسي، بل‌که از زاويه قدرت‌طلبي و ديکتاتوري‌يي که اعمال مي‌کرد، به غير از نظر خودش و اربابان‌اش، براي کسي تره هم خورد نمي‌کرد. در هر جامعه‌يي داشتن «حق رأي» بدون مشارکت سياسي واقعي، براي کليه‌ي طبقات اجتماعي جامعه‌ي، نه تنها هيچ ارزشي ندارد، بل‌که يک نوع کلاه شرعي گذاشتن بر سر طبقات مختلف اجتماعي جامعه‌ي محسوب مي‌شود. يک نوع پز آزادي خواهي زير پوشش ديکتاتوري عريان مطلق.

Google Translate