تاريخ معاصر ايران (۶)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال ۱۳۵۷)
جنبش زنان در عصر قاجار و پهلوي
فرهنگ فئودالي که سرتاسر جامعهي عصر قاجار و دو پهلوي را فرا گرفته بود و هنوز هم در سدهي بيست و يکم و عصر سرمايهداري جهاني، در گوشه و کنار جامعه، مخصوصا” در روستاها و شهرهاي کوچک و بزرگ، به زندهگي عقبمانده خود ادامه ميدهد و اگر توانايي داشته باشد _ که ندارد_ مدارس دختران را به کلي تعطيل ميکند و همهي زنان و دختران را به «حجره» و «اندروني» ميفرستد، همانطور که مرتجعترين گروه سياسي تاريخ، يعني طالبان افغانستان، چنين کردهاند.
براي شناخت فرهنگ فئودالي حاکم بر عصر قاجار و رضاشاه، مستندي در اينجا ميآوريم که شايد براي بسياري از افراد قابل باور نباشد. منوچهر فرمانفرماييان يکي از بزرگ زمينداران (تيولدار) و فئودالهاي بزرگ عصر قاجار، در يکي از املاک خود در همدان مينويسد:
«راهي محل اقامت خانواده در جنتآباد، حدود ۳۲ کيلومتري غرب همدان، شدم. … موقعي به جنتآباد رسيدم که خورشيد غروب کرده و هوا تا حدي خنک شده بود. … ناگهان از توي تاريکي، قلعهي عظيم و تسخيرناپذير [قلعه خودشان]، … نظرم را جلب کرد. عدهي زيادي از اهالي روستاهاي اطراف جلو دروازه براي خوشآمدگويي به من، جمع شده بودند. … از ماشين که پياده شدم، جمعيت براي سلام دادن هجوم آوردند و ناگهان مرا در ميان ازدحام پرهياهو و هيجان خود گرفت. … داخل قلعه، تمام کف اتاقها را فرش پوشانده بود. عدهيي از مباشرين ملک به دنبال من وارد شدند. طبق سنت گوسفندي را ذبح کرده و مقدمات يک مهماني را فراهم آورده بودند. … تعداد اتاقها آنقدر زياد بود که يک هنگ را در خود جا ميداد. … سر سفره چهار زانو نشستم و شام خوردم. به زودي گروهي از کوليها براي رقص شاديبخش وارد شدند. نخست زنان … رقص را شروع کردند. … صبح روز بعد، دوازده راس اسب آماده کرده بودند تا ما را به دهکدههاي واقع در دشتهاي صاف و سرسبز ببرند.»
«پس از ديدار از دهکدههايمان در دشت همدان، به غرب، به طرف کردستان حرکت کرديم، جايي که پدرم بيش از سي ملک بزرگ از زيباترين و حاصلخيزترين املاک منطقه را برايمان به ارث گذاشته بود. … روستاييان به صف ميايستادند و تعظيم ميکردند. برخي نامه به دستم ميدادند … زني که چادر بر سر داشت و رويش را محکم گرفته بود، هق هق گريه ميکرد و ميگفت: «شوهرم بيرحمانه مرا کتک ميزند. حتما” حضرت والا ميتوانند او را از اين کار باز دارند و کاري کنند که شايد از معشوقهاش در دهکدهي مجاور نيز دست بردارد.»
«مرد جواني به ما گفت بيش از دو سال است که نامزد کرده، اما نتوانسته ازدواج کند، چون هنوز امکان تهيهي مهريه را پيدا نکرده است. … پدر دختر تهديد ميکند که او را به همسري کس ديگري در خواهد آورد. … ناگهان مردي از توي جمعيت اعلام کرد پدر همان دختر است. … و گفت: «حضرت والا دخترم خيلي خوشگل است، اجازه بدهيد او را خدمت شما بياورم. حتما” قبول ميکنيد که او را بگيريد.»
«سر شب کدخدا براي اداي احترام و نشان دادن حساب و کتابها آمد. … تنها او بود که از پرداخت ماليات معاف بود. با اين حال تعظيم کرد و در خلال گفتوگويمان ايستاده باقي ماند، چون براي من قابل تصور نبود که از او بهخواهم که بنشيند. همانطور که رسم بود، کفشهايش را بيرون در گذاشت و در برابر من با پاي برهنه ايستاد، گرچه کلاه قهوهيي بيلبهاش در تمام مدت بر سرش بود. … توضيح داد که خوشبختانه جنتآباد مرکز خريد و فروش ترياک محلي است. … خزانهدار من شد. پولاش را توي بالشاش نگه ميداشت و هرشب روي آن ميخوابيد. هيچگاه برايش پيش نيامده بود که پولاش را صرف خريد يک خانه بزرگتر، يک اسب، يک شلوار نو، يا هر تجمل ديگري کند، که در غرب نشانهي رونق زندهگي است. … با اداي هر جمله، از روي وظيفهشناسي خم ميشد، به طوري که سرش تقريبا” تا زمين ميرسيد روي فرش.» (خون و نفت؛ خاطرات منوچهر فرمانفرماييان و رخسان فرمانفرماييان، تهران،۱۳۷۷ ص ۱۶۱ تا ۱۶۴)
اما نخستين مدرسه دخترانه در تهران، توسط مبلغان مسيحي آمريکايي در ۱۸۷۴/۱۲۵۳ خورشيدي در دوره ناصرالدين به وجود آمد، اما شاگرداناش مسيحي و دختران ارامنه بودند، چون در آن زمان ايرانيان به شدت مخالف تحصيل دختران بودند. حالا نماينده رسمي و سردمدار فئوداليسم آن مقطع، ناصرالدينشاه، از اين مدرسه مسيحي ديدن ميکند:
در يكي از روزهاي پاييز ۱۸۹۰/۱۲۶۹ خورشيدي صبحگاهان هنگامي كه دختران در تالار جمع بودند، شاه و ملازمان دربار وارد شدند، «شاه شخصا” امتحان ميکند و يكي از دختران را پاي تخته سياه ميخواند كه چيزي بنويسد اما طفلك از هيبت شاه ياراي نوشتن نداشته. شاه گچ را از دست دخترك ميگيرد، به خط خود روي تخته سياه كلماتي مينويسد كه بعدا” قاب ميكنند تا از ريزش محفوظ بماند…» (تاريخ مؤسسات تمدنى جديد… ج ۱، ص ۳۶۸)مجله ملانصرالدين در اين رابطه کاريکاتوري کشيد و زير آن نوشت:
«مسلمان، دختربچه خود را شوهر ميدهد و غيرمسلمان هم به مدرسه ميفرستد…!»
يکي از علل پيشرفت کشورهاي اروپايي، نسبت به کشورهاي شرق، اين بود که آنها در عصر روشنگري دست کليسا را در امر تعليم و تربيت بستند و آنها را مجبور کردند به کار اصلي خود به پردازند، چرا که امر تعليم و تربيت، يک رشته تخصصي است و احتياج به متخصص در اين رشته دارد. فرضا” کارگري که روزي دوازده ساعت کار ميکند و در کار خود تخصص دارد، اما در امر تعليم و تربيت، تخصص ندارد، بنابراين اين مسئولين جامعهي روز هستند که پرورش و تعليم و تربيت کودکان، نوجوانان و جوانان را به منظور اهداف لازم براي جامعه، آموزش ميدهند تا در زمان فارغالتحصيلي، وارد بازار کار شوند و در آنجا خلاقيتهاي خود را به پراتيک در آورند.
اما مبارزه طولاني و سخت زنان در طول ۱۵۰ سال اخير براي کسب حقوق شهروندي، صحنههاي بسيار زيبايي را در تاريخ معاصر ايران خلق کرده است، با وجود اين، آنها همانند مردان جامعه، هنوز به حقوق پايهيي خود، دست نيافتهاند و هنوز هم به مبارزه با جهل و عقب ماندهگي ادامه ميهند.
«در۱۹۰۴/۱۲۸۳خورشيدي، زن شجاعي بنام بيبي خانم وزيراف نويسنده کتاب معايب الرجال که در پاسخ به کتاب تاديب النسوان نوشته بود، مدرسه دخترانهيي افتتاح نمود كه مخالفت شيخ فضلالله نوري را برانگيخت و شيخ [نوري] فتوا داد که تاسيس مدارس دخترانه مخالف شرع اسلام است.» (ملک زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت… ج۴، ص ۲۱۸)
وقتي در آغاز مشروطيت، مرحوم طباطبايي، ناظم الاسلام و مجدالاسلام را به سراغِ شيخ فضلالله ميفرستد تا با او گفتوگو کرده بلکه با خود همراه سازند، در اين گفتوگو، شيخ فضلالله ميگويد:
« … ناظم الاسلام ترا به حقيقت اسلام قسم ميدهم آيا اين مدارس جديد خلاف شرع نيست؟ و آيا ورود به اين مدارس مصادف با اضمحلال دين اسلام نيست؟ آيا درس زبان خارجه و تحصيل شيمي و فيزيك عقايد شاگردان را سخيف و ضعيف نميكند؟ مدارس را افتتاح كرديد آنچه توانستيد در جرايد از ترويج مدارس نوشتيد…»( تاريخ بيداري ايرانيان… ج ۱، ص ۲۵۷.)
و آخوند سيدعلي شوشتري در آستانه حضرت عبدالعظيم بست نشست و تكفيرنامهيي صادر کرد و نوشت:
«واي به حال مملكتي كه در آن مدرسه دخترانه تاسيس شود.» (کارنامه زنان مشهور ايران – فخري قويمي… ص ۱۳۲)
اما با ظهور انقلاب مشروطيت، نسبت به گذشته، تا اندازه کمي، مدافعان ناآگاهي و عقب ماندهگي، کمي عقب نشيني کردند:
«در تربيت بنات و دوشيزهگان وطن بکوشيم و به آنها لباس علم و هنر بپوشيم، چه تا دخترها عالم نشوند، پسرها به خوبي تربيت نخواهند شد.» (ناظمالاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان… ج ۱ ص ۴)
گروهي از زنان خطاب به مخالفين مدارس دخترانه نوشتند که:
«…آخر ما جماعت اناثيه مظلوم ايران مگر از نوع شما نبوده و در حقوق نوعيه با شما شريک نيستيم؟ مگر ما بيچارهگان در رديف انسانهاي عالم به شمار نميآييم و در جرگه حيوانات باركش بايد محسوب باشيم؟ از شما انصاف ميخواهيم تا كي ما بايد از فرمان طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلي كُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ خارج باشيم؟…»( روزنامهي مساوات، ۲ فروردين ۱۲۸۷، شماره ۱۸ ص ۶)
کاريکاتور مجله ملانصرالدين، وضعيت دختر مسلمان و مسيحي را به تصوير ميکشد: (https://s6.uupload.ir/files/2_snlu.jpg)
آيتالله نائيني که گويا از هواداران مشروطه بوده فتوايي از او در اسناد آرشيو کتابخانه ملي، هست که در آن کليه مدارس جديد را کارخانههاي بيديني ميداند و مينويسد:
«…مکاتب و مدارسي که با دراج مباني طبيعي مذهبان در اصول تعليمات، تخم بيديني و لامذهبي را در ضمائر ساده ابنا مسلمين کاشته…و علي هذا بردن اطفال بيگناه که مواهب و ودايع الهياند به چنين کارخانههاي بيديني و اعانت و ترويج آنها باي وجه کان و صرف يک درهم مال بر آنها از اعظم کبائر و محرمات و تيشه زدن به ريشه اسلام است…» اين سند مربوط به ۱۹۲۳/ ۱۳۰۲ خورشيدي است.
به قول هايده مغيثي، استاد ممتاز بازنشسته و پژوهشگر ارشد مطالعات زنان و جامعهشناسي در دانشگاه يورك در تورنتو کانادا، مينويسد: «بهرغم گذشت يک صد سال تحولات ساختاري اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در ايران، زنان ايران در پايان سدهي هنوز همان خواستههايي را دارند، که در آغاز سدهي براي دسترسي به آنها آغاز به مبارزه کردند. اين واقعيت شايد بيانِ ضرورت تلاش براي به انجام رساندن روند تجدد باشد که يک سدهي پيش آغاز شد و ناتمام ماند.»
به نوشتهي خانم مغيثي، «در دوران قاجار زنان گاه همراه مردان، گاه بدون آنان، اما تقريبا” پيوسته با تأييد مردان، در شورشگريهاي عمدتا” اقتصادي مربوط به کمبود نان، افزايش مالياتها و تعدي حکومتيان فعالانه شرکت داشتند. اما زنان شورشي نه آگاهي و خواستههاي برابريطلبانهي جنسيتي داشتند و نه با توجه به محروميت اقتصادي و اجتماعيشان ميتوانستند به آگاهي و فعاليت جنسيت-محورکه مستلزم حدي از فراغت از نان و آب روزانه است، دست يابند. پس از مشروطيت است که براي نخستين بار زنان فعال در تشکيلات کوچک، مسئلهي برابري جنسيتي را مطرح کردند و بر ضرورت اصلاحات حقوقي و اجتماعي براي بهبود کيفيت زندهگي زنان تکيه نمودند.»(https://wp.me/p2GDHh-4BE)
همانطور که قبلا” اشاره کردهايم شکلگيري انقلاب مشروطيت علاوه بر عوامل داخلي، تحت تاثير انقلابهاي سدهي هجده و نوزده و بيست اروپا شکل گرفت که برابري حقوقي زن و مرد در برابر قانون، يکي از خواستههاي اصلي آن بود. به نوشته خانم هايده مغيثي، «تأثير انقلاب بلشويکي در روسيه در ۱۹۱۷/۱۲۹۵ خورشيدي و اعلام برابري حقوق زن و مرد در زندهگي اجتماعي، اقتصادي و سياسي بهعنوان نخستين اقدامات دولت نوبنياد شوروي [ميتوان] نام برد و بهخصوص فرمانهاي متعددي که با هدف آزادي زنان در جمهوريهاي آسيايي شوروي صادر شد.
سرنوشت ايران با انقلاب روسيه پيوند نزديک داشت و الهامبخش فعالان حقوق زن در ايران بود. اين واقعيت که تحولات اجتماعي و قانوني حقوق زنان از يک دولت سوسياليستي نشأت ميگرفت جاذبهي ايدههاي سوسيالدموکراسي و سوسيال فمينيستي را در ميان پيشگامان حقوق زن افزايش داد و مبارزهي زنان و خواستههاي آنان از جمله برداشتن حجاب، دسترسي به آموزش و حقوق آنان در خانواده را شدت بخشيد. از همين رو است که با تشکيل حزب کمونيست ايران در ۱۹۲۱/۱۳۰۰ خورشيدي سه سازمان زنان، با گرايشهاي سوسياليستي بلافاصله آغاز به کار کردند، «پيک سعادت نسوان» و «جمعيت نسوان وطنخواه ايران» و بالاخره جمعيت «بيداري ما» که بهوسيله يک گروه از زنان مارکسيست منشعب از جمعيت نسوان وطنخواه پايهگذاري شد. هر سه گروه به انتشار نشريات خود با نام سازمانيشان دست زدند.» (https://wp.me/p2GDHh-4BE)
با شروع حاکميت ديکتاتوري رضاشاه، دوران او از منظر اقتصادي و اجتماعي، سياسي و فرهنگي، بر همان پاشنهي شيوهي توليد فئودالي ميچرخيد، يک سري رفرمهاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و از بالا و به فرمان عصاي هميشهگياش صورت گرفت که به هيچوجه زمينه لازم را براي يک جامعهي مدرن سرمايهداري، چيزي که در اروپا رايج بود، را نه تنها فراهم نميکرد، بلکه او با استفاده از وعدههايي که به ارباباش، انگليسيها داده بود، به سرکوبي جنبش زنان منبعث از فعاليتهاي حزب کمونيست ايران بودند، پرداخت. هايده مغيثي مينويسد:
«مشکل اين بود که اين تحولات مثبت با نظارت مستقيم و موشکافانه اما روش آمرانه و زورمدارانهي شاه انجام ميشد. رضاشاه زماني مسئوليت کشور را بر عهده گرفت که جامعهي پس از انقلاب مشروطيت، بهکُندي به سمت استقرار قانون و نهادهاي ليبرالدموکراسي حرکت ميکرد. سياست شاه اما مرعوبکردن هر نيرويي بود که اصلاحات او يا روش اجراي آنها را مورد سؤال قرار ميداد. او مأمورين دولت، حتا امراي ارتش و مقامات عاليرتبهي اداري را که وظايف خود را با سرعت و کفايتي که او ميخواست انجام نميدادند، شخصا” تنبيه بدني ميکرد و مهمترين کارگزاران و پشتيبانان اصلاحات را با بهانههاي کينهتوزانه به زندان و مرگ و خودکشي ميکشاند. با افزايش استبدادِ فردي و شدت سرکوب، از جمله تصويب ممنوعت فعاليت گروههاي داراي مرام اشتراکي در ۱۹۳۱/۱۳۱۰ توسط مجلس که به آلت اجراي فرامين شاه تبديل شده بود، اميد به تغيير و تمايل به مشارکت در حيات سياسي و سازندهگي کشور جاي خود را به دلسردي و پيوستن بسياري از حاميان قبلي شاه به خيل مخالفين خاموش يا فعال داد. در ارديبهشت ۱۳۱۶/آوريل ۱۹۳۷، دهها نفر، ازجمله دکتر تقي اراني با اتهام فعاليت کمونيستي بازداشت شده و به جمع ساير مقامات دولتي، رؤساي عشاير يا ملاکيني پيوستند که به دلايل گوناگون در زندان بودند.
بررسي اصلاحات اجتماعي رضاشاه در زمينهي حقوق زنان نيز به روشني کيفيت دوگانه و متضاد اصلاحات اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اين دوره براي زنان و مبارزهي فمينيستي را نشان ميدهد. سياست کشف حجاب، آموزش عمومي اجباري، افزايش تعداد مدارس دخترانه، ايجاد هنرستان دخترانه، پذيرش دانشجويان دختر در دانشگاه تهران، تدوين قوانين مدني و جزايي جديد، جايگزيني قضات شرع با قضات و وکلاي آموزشديده، کاهش نفوذ قوانين شرع و حضور روحانيون در دادگاهها و در امر آموزش و فرهنگ در سالهاي ۱۹۲۸/۱٣٠٧ و ۱۹۲۹/۱٣٠٨، نتايج مثبت و مهمي براي زنان به همراه داشت. ثبت ازدواج و طلاق اجباري و سن بلوغ براي ازدواج زنان ۱۵ سال اعلام شد. نيز زنان ميتوانستند با گنجانيدن مادهيي در سند ازدواج، تحت شرايط خاصي به وکالت از شوهر حقّ طلاق داشته باشند.
بيترديد اين اصلاحات با وجود آنکه مثلا” در مقايسه با ترکيه ماهيت محافظهکارانهيي داشت، حتا بهرغمِ حفظ قوانين شرع مربوط به ازدواج، طلاق، حضانت کودکان، ارث و فقدانِ تلاش آموزشي يا ايدهئولوژيک فرهنگي در آگاهيرساني به جامعه، قدمهاي مهمي بود در جهت بهبود نسبي موقعيت زن درخانوادهي پدرسالار ايراني و در جامعهي غوطهور در باورهاي زنستيزانهي سنتي و فرهنگي. در جاي ديگر اشاره کردهام که حفظ قوانين شرع در مسايل مربوط به حقوق زنان در خانواده شايد تنها بيانگر وحشت از واکنش روحانيون نبود و به ماهيت باورهاي شخصي شاه نيز مربوط بود که خود داراي سه زن بود. اين محافظهکاري و نيتِ تا حدود زيادي فرصتطلبانهي او را همسرش، ملکهي پهلوي در نقل اظهارات شاه در روز اعلام کشف حجاب تأييد ميکند، که به او گفته بود مرگ را بر اين زندهگي ترجيح ميداده که زن خود را سر برهنه «پيش اغيار» ببرد، «ولي چه کند. کاري است که براي کشور لازم است وگرنه ما را وحشي و عقبافتاده ميدانند.»
هايده مغيثي ادامه ميدهد: «دربارهي سياست حجاب رضاشاه واقعيت مهمتري نيز وجود دارد و آن دههها تلاش فکري و گفتماني زنان و مرداني است که از نيمههاي سدهي نوزده عليه حجاب بهعنوان نمادِ بارز اعتقادات خرافي مبارزه کرده بودند. از حدود سال ۱٣٠٠ به بعد گروهي از زنان درسخواندهي طبقهي متوسط، ابتکار عمل را به دست گرفتند و با به جان خريدن تهديد و توهين و کتک توسط اوباش، بدون حجاب در اماکن عمومي ظاهر ميشدند و چون بسياري از اينان معلم مدرسه بودند شاگردان خود را نيز تشويق به بيحجابي ميکردند. عريضهها و درخواستهاي مکرر آنان براي مداخلهي پليس نيز به اطلاع شاه و مقامات مسئول رسيده و بينتيجه مانده بود. سرانجام پس از بازگشت شاه از ديدارش از ترکيه عدهيي از زنان عضو انجمن نسوان وطنخواه فرصت را مناست ديدند و نامهاي با تقاضاي حمايت دولت از زنان بيحجاب به دست او رساندند. در خرداد ۱۳۱۴/مه ۱۹۳۵، نخست قانون لباس متحدالشکل و کلاه شاپو براي تمام مردان مستخدم دولت و در دي ماه همان سال ممنوعيت استفاده از حجاب براي زنان اعلام شد.»
اما در همين جامعهي رضاشاهي، «پليس از کليهي ابزار ممکن براي مرعوب ساختن فعالان زن استفاده ميکرد. بهطور مثال در انزلي نيروي انتظامي، اوباش متعصب را تحريک کرد تا به بهانهي ظهور يک هنرپيشهي زن، به يک تئاتر سوسياليستي حمله کنند. در تهران نيز در حضور پليس که به تماشا ايستاده بود گروهي از فناتيکهاي مذهبي محل انجمن نسوان وطنخواه را سنگباران کردند و مجلههاي چاپشدهي جمعيت را به آتش کشيدند … سازمانهاي سوسياليستي زنان نيز منحل و بعضي فعالان زن، ازجمله روشنک نوعدوست، جميله صدقي و شوکت روستا توسط پليس دستگير شدند. اين سياستهاي نابخردانهي حکومت، مبارزهي زنان براي کسب برابري جنسيتي را از مبارزه براي کسب عدالت اجتماعي و دموکراسي گسست و جنبش زنان در چشم نيروهاي مترقي بياعتبار ساخت. از ميان رفتن سازمانهاي مستقل زنان، فعاليتهاي آموزشي و تبليغي براي گسترش آگاهي عمومي و جلب همراهي جامعه براي خواستههاي جنبش زنان نيز متوقف شد و به مرتجعان و متشرعان امکان داد تا بحث حقوق زن و آزادي زن در ايران را اساساً بهعنوان زائدهي سلطنتِ پهلوي جا بياندازند و خصومت نسبت به فمينيسم و زنان فمينيست را در ناخودآگاه حتا بسياري از روشنفکران نهادي کنند.»( https://wp.me/p2GDHh-4BE)
اکنون همه ميدانند که شرکت زنان در فعاليتهاي اجتماعي مانند تدريس در روستاها و داشتن حق راي، نه حق انتخاب شدن براي نماينده مجلس، با انقلاب «سفيد شاه و ملت»، شروع ميشود. در طول تاريخ پارلماني ايران، معدود نمايندهگان انگشت شماري بودهاند که به طور مستقل از طرف مردم، به عنوان نماينده انتخاب شدهاند، در بقيه موارد، همهي مجالس با اشکال مختلفاش، از طرف طبقه حاکمه، مهندسي ميشده است. هنگامي که براي نخستين بار، زنان حق داشتند، در انتخابات شرکت کنند و راي خود را به صندوق بريزند، سيدحسن مدرس نماينده اصفهان در مخالفت با حق راي زنان در مجلس گفت:
«از اول عمر تا حال بسيار در بر و بحر ممالک اتفاق افتاده بود براي بنده، ولي بدن بنده به لرزه نيامد و امروز بدنم به لرزه آمد، اولا” نبايد اسم نسوان را در منتخبين برد که از کساني که حق انتخاب ندارند، نسوان هستند مثل اينکه بگويند از ديوانهها نيستند، سفهها نيستند. از روي برهان بايد صحبت کرد و برهان اين است که امروز ما هر چه تأمل ميکنيم ميبينيم، خداوند قابليت در اينها قرار نداده که لياقت حق انتخاب را داشته باشند. مستضعفين و مستضعفات و آنها از آن نمرهاند که عقول آنها استعداد ندارد، گذشته از اينکه در حقيقت، نسوان در مذهب اسلام ما در تحت قيومتاند، الرجال قوامون عالي النساء در تحت قيوميت رجال هستند، مذهب رسمي ما اسلام است آنها در تحت قيومتند، ابدا” حق انتخاب نخواهند داشت…»( جلسه ۲۸۰ مجلس، مورخه۱۱شعبان ۱۳۲۹دوره دوم)
انقلاب مشروطه که برخي مانند بيژن جزني آن را «انقلاب بورژوادموکراتيک» مينامند، شکست خورد و دستآورد روشن و مشخصي براي طبقهي فرودست جامعه مخصوصا” زنان در بر نداشت. يعني قرار بر اين بود که انقلاب مشروطه به تمام افراد جامعهي ايراني، حقوق شهروندي که همان حقوق بورژوايي منبعث از انقلاب کبير فرانسه است و اکنون در کشورهاي اروپاي غربي رايج است، اعطا نمايد، اما نه تنها چنين نشد، بلکه هنوز هم بعد از گذشت بيش از يک سدهي، نه تنها زنان، بلکه مردان نيز، نتوانستهاند به حقوق شهروندي خود، در يک جامعهي مدني دست يابند.
با وجود اين، بيش از صد سال است که جنبش زنان در ايران هيچگاه خاموش نشده و به اشکال گوناگون ادامه يافته است. در عصر قاجاريه، طبقهي حاکمهي قاجار و روحانيون وابسته به دربار، به شدت با بيرون آمدن زنان از خانه و رفتن آنها به مدرسه، مخالفت ميکردند و براي جلوگيري از آن به هر کاري که لازم ميدانستند، اقدام مينمودند. بر اين مبنا طبق قانون ضدين، ضد اين افکار در جامعه به سرعت در حال شکلگيري بود.
براي نخستين بار با حمايت مردان جوان سوسيالدموکرات ايراني يا همان حزب اجتماعيون عاميون «در ۲۰ ژانويه ۱۹۰۷/ ۲۹ دي ۱۲۸۵، اجتماعي از زنان در تهران تشکيل شد و در آن ده قطعنامه به تصويب رسيد که يکي از آنها تقاضاي تاسيس مدارس دخترانه و ديگري الغاي جهيزيههاي سنگين بود، زيرا عدهي زيادي معتقد بودند که پولي که براي جهيزيهي دختران پسانداز ميشود بايد صرف تعليم و تربيت آنها شود. سه سال بعد، يعني در آوريل ۱۹۱۰/ فروردين ۱۲۸۹، پنجاه مدرسهي دخترانه در تهران داير و يک کنگرهي زنان که به موضوع آموزش اختصاص داشت نيز در پايتخت برگزار شده بود. در ۱۹۱۳/۱۲۹۲، يک نشريهي زنان به نام «شکوفه» فهرستي از ۶۳ مدرسهي دخترانهي تهران با حدود ۲۵۰۰ محصل را چاپ، و بيان داشت که يک هفتم محصلان مدارس تهران را دختران تشکيل ميدهند. مدارس جديد رابطهي تشکيلاتي نزديکي با انجمنهاي زنان داشتند. در تهران بيش از ده جمعيت مخفي زنان وجود داشت که هماهنگي امور آنها در دست يک کميتهي مرکزي بود.» (ژانتآفاري:انقلابمشروطهي ايران:ص۲۴۰)
ماهرخ گوهرشناس (۱۸۷۱-۱۹۳۸) در سال ۱۹۱۱/۱۲۹۰، علارغم فشارها و مخالفتهاي اطرافيان، مدرسهي «ترقي» را در تهران تاسيس نمود که اين اولين مدرسه مختلط در ايران بود که دختران و پسران در يک کلاس درس ميخواندند و معلمين مرد و زن تدريس ميکردند. بعد از سه سال که از تاسيس مدرسه ميگذشت، اين مدرسه ۸۶ دانشآموز داشت که حدود يک سوم آنها رايگان تحصيل ميکردند. او در يک انجمن انقلابي زنان فعال بود. «ماهرخ گوهرشناس دو سال فعاليتهاي خود را از چشم شوهر مخفي نگه داشت. وقتي شوهرش از مدرسهي او با خبر شد، به سر و سينهي خود کوفت و گفت:
«در آن دنيا وقتي پدرت از من بازخواست کرد که دخترم را به تو سپردم چرا گذاشتي به کار خلاف دين و تقوا بهپردازد چه جواب دهم؟» ماهرخ به کار خود در مدرسه ادامه داد، مدرسهي ابتدايي او وسيعتر شد و از پسران هم ثبت نام کرد. سرانجام قاعدهي منع استخدام معلمان مرد را زير پا گذاشت و از معلمان و مشروطهخواهان مرد براي تدريس در مدرسهي متوسطهي خود دعوت کرد.» (پيشين:ص۲۵۰)
عصمت تهراني
عصمت تهراني ۱۸۶۹-۱۹۱۱/۱۲۴۸-۱۲۹۰، با نام مستعار طايره (۱) در نشريهي «ايراننو» مقاله مينوشت. او ضمن نقد تند به فرهنگ سنتي مردسالارانه، خطاب به زنان عصر مشروطه چنين نوشت: «زنان ساير نقاط عالم سرمشق بگيرند، قدر خود را بدانند و در صدد رهايي از قيد و بندها و خلاصي از ورطهي هلاکت و ذلالت و بدبختي باشند. او از زنان خواست که به مدارس جديد دخترانه و يتيمخانهها توجه نمايند و در رفتار خود تجديد نظر کنند. دختران ما با آنکه از مادراني بيسواد زاده شدهاند بايد راه متفاوتي را برگزينند که راه منزلت و شأن انساني است. ياوههايي که مردان دربارهي نقص عقل، عدم صلاحيت و ضعف زنان به زبان ميآورند، نبايد زنان را از ادامهي راه باز دارد. طايره نوشت که در واقع زنان نه تنها با مردان مساوياند بلکه از جهاتي قويتر از مردان هستند.» (ژانتآفاري:انقلابمشروطهي ايران:ص۲۶۳)
در بهار ۱۹۰۷/۱۲۸۶ در مخالفت با تصويب متمم قانون اساسي برابر خواست شيخفضلالله نوري، در تبريز اعتصاب عمومي رخ داد. انجمن تبريز بر خواست خود مبني بر قانون مدني مشروطه سلطنتي اصرار ميورزيد. «کمکم اعتصابها در تبريز گستردهتر شد و به تدريج به کل منطقه سرايت کرد. و حمايت عدهيي از زنان تبريز از اعتصابکنندهگان، علامت راديکالتر شدن جنبش بود. سفير انگليس از کنسول خود در شيراز نامهيي دريافت کرد که در آن، از تاثيري که زنان تبريز بر سکنهي شيراز گذاشته بودند صحبت ميشد. » (پيشين:ص۱۴۱)
«انجمن تبريز و حبلالمتين گزارشهايي چاپ کردند که طبق آنها جنازههاي زنان مسلح انقلابي در ميدانهاي نبرد اميرخيز و خيابان در کنار جنازههاي مردان يافت شده بود. » (پيشين:ص۲۸۹) يعني در جريان سرکوبي انقلابيون و محاصرهي ۱۱ ماههي تبريز عدهيي از زنان در مبارزهي مسلحانه عليه قواي دولتي شرکت داشتند که در کتاب رمان «تبريز مه آلود» نيز به آنها اشاره شده است. و نيز در يکي از شمارههاي حبلالمتين خبري بدين مضمون چاپ شده است: «در يکي از زد و خوردهاي بين اردوي انقلابيون تبريز با لشکريان شاه بين کشتهگان انقلابيون جنازهي ۲۰ زن مشروطهطلب در لباس مردانه پيدا شده است.» بنا به نوشتهي طاهرزاده بهزاد، دختري که لباس مردانه به تن داشته در يکي از جنگها زخمي ميشود، چون مجاهدان ميخواهند براي پانسمان زخم، لباس از تن وي بيرون کنند، مانع ميشود … معلوم ميگردد که زخمي دختر است نه پسر!»
ستارخان وقتي از چهگونهگي زخمي شدن دختر مطلع ميشود، فرهنگ مردسالاري ارتجاعي او گل ميکند و خطاب به دختر ميگويد: «دخترم، مگر من مرده بودم که تو به جبهه رفتي؟»
مريم حسينخواه در مقالهيي بهنام «فمينيستهاي مشروطهخواه، پايهگذاران جنبش زنان در ايران» مينويسد:
«بعد از پيروزي انقلاب مشروطه، زنان در نتايج انقلاب سهيم نشدند و نه تنها حق رأي نيافتند و قوانيني به نفع آنها تصويب نشد، بلکه همچنان در زير چادر نگه داشته شدند. … تاجالسلطنه، دختر ناصرالدينشاه قاجار، در خاطرات خود، وضعيت زنان در آن دوره را اينطور توصيف ميکند:
«افسوس که زنان ايراني از نوع انسان مجزا شده و جزو بهايم و وحوش هستند، و صبح تا شام در يک محبس نااميدانه زندهگي ميکنند، و دچار يک فشارهاي سخت و بدبختيهاي ناگواري، عمر ميگذرانند … زندهگي زنهاي ايراني از دو چيز ترکيب شده: در موقع بيرون آمدن و گردش کردن: هياکل موحش سياه عزا، و در موقع مرگ: کفنهاي سفيد.»
جنبش ضعيف زنان عصر مشروطه تحت تاثير شرايط انقلابي بهوجود آمده «اتحاديهي غيبي نسوان» که سياسيترين انجمن زنان در آن دوره بود، شکل تشکل سياسي به خود گرفت، که تشکلي بود با گرايشهاي انقلابي، که خواستار به رسميت شناخته شدن حقوق زنان و برابري حقوق سياسي و اجتماعي زنان و مردان از سوي مجلس بود. اين تشکل در نخستين اعلان عمومياش که مهرماه ۱۲۸۶/سپتامبر ۱۹۰۷، در روزنامهي نداي وطن منتشر شد، با انتقاد از وضع ادارهي کشور، اعلام کرده بود:
«چهل روز هم کار را به دست ما زنها واگذارند، و به شرط آن که عار نداشته باشند … ما وکلا را انتخاب ميکنيم. وزرا را انتخاب ميکنيم. قانون را تصحيح ميکنيم. حکام را تعيين ميکنيم … ريشهي ظلم و استبداد را از بيخ ميکنيم. انبارهاي جو و گندم متمولين را ميشکنيم. کمپاني براي نان قرار ميدهيم، خزانههاي وزراء را که از خون خلق جمع و در سردآبها گرد کردهاند بيرون ميآوريم. بانک ملي را برپا ميکنيم. عثماني را عقب مينشانيم. اسراي قوچان را عودت به خانههاي خود ميدهيم. قنوات شهري را صحيح ميکنيم و آب سالم به مردم ميخورانيم. کوچه و خيابانها را تنظيف ميکنيم. … همينقدر عرض ميکنم که زنها ميتوانند آنچه را که ميخواهند» (ژانتآفاري:انقلابمشروطهيايران:۲۵۴)
علاوه بر اين، چنان که نشريهي فرانسويزبان نگاهي به دنياي اسلام در بهمن ۱۲۸۵/ ژانويه ۱۹۰۷، گزارش داده بود، ۱۵۰ زن در تبريز جمعيتي براي مبارزه با «رسوم قديمي مضر و مخالف ترقي» تشکيل داده بودند.
هنگامي که «دبستان دوشيزهگان» از سوي بيبي خانم استرآبادي، در سال ۱۲۸۵ راهاندازي شد، درس خواندن زنان به قدري غريب بود که اين دبستان را فاحشهخانه ميناميدند و بارها به آن حمله شد. اين مدرسه از همان روزهاي اول با مخالفت متعصبان مذهبي روبهرو شد، بهطوري که يکي از روحانيون در شاه عبدالعظيم بالاي منبر رفت و فرياد زد: «بر آن مملکت بايد گريست که در آن دبستان دوشيزهگان باز شده است.» مردم هم زار زار گريستند!!!
در محلهي بيبي خانم هم فردي به نام سيدعلي شوشتري ورقهاي چاپ کرد که در آن نوشته بود: «اين دبستان دوشيزهگان که بيبي خانم افتتاح کرده است، اين زن مفاسد دينيه دارد، در منزلاش تار ميزنند و اجتماع هنرمندان است.»
اين تکفيرنامهي بيبي خانم را ورقهيي يک شاهي ميفروختند و اوباش محله را براي حمله به مدرسه تحريک ميکردند. بيبي خانم براي محافظت از مدرسهاش پيش وزير معارف رفت، اما وزير گفت که از او کاري ساخته نيست. بيبي خانم پاسخ داد:
«من زني لچک به سر هستم و از مدرسهام دفاع ميکنم. چهگونه است که شما وزير اين مملکت هستيد و نميتوانيد آن را اداره کنيد؟»
يکي از اين زنان در سال ۱۲۸۶/۱۹۰۷، در شمارهي ۷۰ روزنامهي نداي وطن، نوشته بود: «اگرچه زن هستيم و به قول آقايان ناقصالعقل، و رديف بشر محسوب نميشويم، از مرحمت پدرانمان هم که فضل و کمالي نداريم، ولي نادان در هر طبقه هست … امروز بر احدي پوشيده نيست که هر بيوهزن به اين مجلس حق دارد. ما امروز حقوق خودمان را ميخواهيم … همين قدر عرض ميکنم، زنها ميتوانند آنچه را که ميخواهند.»
يکي ديگر از اولين انجمنهاي زنان که ديدگاه چپ داشت «جمعيت سعادت نسوان» بود. اين انجمن سال ۱۳۰۰ از سوي روشنک نوعدوست، جميله صديقي، سکينه شبرنگ، و اورانوس پارياب براي بهدست آوردن حقوق سياسي و اجتماعي زنان در رشت تأسيس شد. اين جمعيت در خارج از گيلان مورد حمايت و پشتيباني اشخاص و احزاب واقع گرديد. جرايد تهران مخصوصا” «توفان» به رهبري فرخي يزدي (۲)، از آن حمايت ميکردند. حسين ضياء و حيدرعمواوغلي از طرف حزب کمونيست ايران الهامدهندهي جمعيت نسوان بودند. برگزاري نخستين مراسم هشت مارس، روز جهاني زن، و همچنين انتشار مجلهي پيک سعادت نسوان در سالهاي حکومت پهلوي از جمله فعاليتهاي اين انجمن بود. حتا «جمعيت نسوان وطنخواه ايران»، که از تأثيرگذارترين و فمينيستيترين انجمنهاي زنان در دوران مشروطه بود، از سوي زناني تأسيس شد که بسياري از آنها گرايش چپ داشتند.
فمينيستهاي مشروطهخواه، پايهگذاران جنبش زنان در ايران
اما جنبش مستقل زنان در دوران رضا شاه زوال يافت. در سال ۱۹۲۵/۱۳۰۴، هنگامي که رضاخان، با انحلال حکومت قاجار، قدرت را در دست گرفت فقط «جمعيت نسوان وطنخواه» در تهران و جمعيت «پيک سعادت نسوان» در رشت فعال بودند. يک سال بعد، شماري از اعضاي جوان و راديکالتر «جمعيت نسوان وطنخواه» انشعاب کرده و جمعيت «بيداري زنان» را با خط مشي کمونيستي و با هدف مبارزه با بيسوادي زنان راهاندازي کردند. در سال ۱۹۲۷/۱۳۰۶ نيز «جمعيت انقلاب نسوان» در شيراز از سوي دختر ۱۸ سالهاي به نام زندخت شيرازي راهاندازي شد و تلاش براي رفع حجاب را سرلوحهي فعاليتهايش قرار داد. بعد از يکي دو سال از سوي حکومت رضاخان ديکتاتور، منحل شدند. هايده مغيثي نوشته است:
«رضاشاه حتا تحمل فعاليت زناني را نيز که بر اصلاحات او صحه ميگذاردند، اما خواستار تغييرات اساسيتر بوده و بعضي سياستهاي دولت را تأييد نميکردند، نداشت.»
بازداشت اعضاي جمعيت «پيک سعادت نسوان» و توقف فعاليتهاي آن از سوي دولت ارتجاعي رضاشاه در سال ۱۳۱۰/۱۹۳۱ سويهي آشکارتر سرکوب جنبش مستقل زنان در دوران رضاشاه بود که تا پايان حکومت او ادامه داشت. سازمانهاي مستقل زنان در دوران حکومت رضاشاه عمر کوتاهي داشتند، اما به نظر ميرسد اين انجمنها، که اغلب آنها گرايشهاي چپ داشتند، جديتر از پيشينيانشان در پي تساوي حقوق زنان و مطالبات فمينيستي بودند، و با صراحت بيشتري از برابري حقوق زنان دفاع ميکردند.
در سال ۱۳۰۸/۱۹۲۹ شش زني که از سال۱۳۰۲/۱۹۲۳ در شيراز داوطلب معلمي در مدارس دخترانه شده بودند، تصميم گرفتند رنگ چادرهاي خود را عوض کنند: چادرهايي از پارچهي تافته سينهکفتري [به رنگ قوس و قزح] دوختند و يک روز به منزلي در خارج از شهر رفتند و از آنجا چادرها را به سر کردند و پياده به سوي شهر آمدند. اگر متعصبين مذهبي جلوي آنها را ميگرفتند، چه جوابي داشتند؟ جواب اين بود: منظور شما چادر است. چهکار داريد که چادر ما چه رنگ است؟ اين جواب در ذهن جوان آنها خود يک کشف حجاب مقدماتي بود. تا اواسط خيابان زند آمدند، ناگهان خيابان شلوغ شد و مردم هجوم آوردند و آنها را سنگسار کردند. هرکدام با سر و دست شکسته از طرفي فرار کردند و به خانههاي خود پناه بردند و چادرها [رنگي] را در صندوقها مخفي کردند.
فعالان حقوق زنان در دورهي رضاخان همچنان به دنبال خواستههايي بودند که از دورهي مشروطه در فهرست مطالباتشان قرار داشت: آموزش، تغيير قوانين خانواده، رفع حجاب، و حق رأي. فعالان زن پس از راهاندازي مدارس دولتي دخترانه، براي گسترش اين مدارس، راهيابي دختران به دبيرستان و دانشگاه، و همچنين آموزش زنان بزرگسال بيسواد تلاش ميکردند. اين تلاشها که با سياستهاي رضاخان براي «ادغام زنان در زندهگي اجتماعي و پرورش مادران تحصيلکرده براي بهبود چشمانداز نسلهاي آينده» همزمان شده بود، در اين دوره نيز موفقيتآميز بود و منجر به افزايش مدارس دولتي دخترانه و بيشتر شدن تعداد زنان باسواد در تهران و شهرهاي ديگر شد. براي مثال، تعداد دختران با مدرک تحصيلي ششم ابتدايي از ۳ دختر در سال ۱۲۹۱/۱۹۱۲، به ۵۶۶۷ دختر در سال ۱۳۲۱/۱۹۴۲ رسيد، و تعداد زنان باسواد تهران از ۹ هزار تن در سال ۱۳۰۱/۱۹۲۲، به ۶۸ هزار تن در سال ۱۳۱۸/۱۹۳۹ افزايش يافت. سد راهيابي زنان به آموزش عالي نيز در اين دوره شکسته شد، به گونهيي که در سال تحصيلي ۱۳۱۵-۱۶/۱۹۳۶-۳۷، ۸۰ زن وارد دانشسراي عالي شدند، و در سال ۱۳۲۳/۱۹۴۴، زنان ۲۸ درصد دانشجويان کل کشور بودند.
شکستن اين سدها اما آسان نبود، اشرفالملوک مصاحب، يکي از نخستين دانشجويان زن در رشتهي پزشکي، ماجراي ورودش به دانشگاه را اينطور تعريف ميکند:
«وقتي دبيرستانم تمام شد، پرسيدم که آيا دخترها ميتوانند تحصيل بالا بکنند؟ گفتند فقط مدرسهي مامايي دخترها را ميپذيرد … رفتم مدرسهي مامايي بيمارستان اميراعلم … سه سال دورهي مامايي را خواندم اما ناراحت بودم … اين بود که به وزارت فرهنگ آنموقع مراجعه کرديم … چند تا خانم بوديم … تقريبا” بيست نفر جمع شديم و به وزارت فرهنگ نامه نوشتيم که ما ميخواهيم طب بخوانيم. وزارت فرهنگ بعد از يک سال به ما جواب داد و گفتند متأسفانه اين موقع شما هنوز نميتوانيد وارد دانشگاه طب شويد. ولي بعد گويا به عرض رضاشاه رساندند که خوب است دانشکده طب دخترانه هم بشود، و او گفته بود که قبول کنيد … اينطور بود که سال ۱۹۳۹/۱۳۱۸ ما وارد دانشکدهي طب شديم.» (مريم حسينخواه: زوال جنبش مستقل زنان در دوران رضا شاه )
بنابراين زماني که به عصر پهلوي وارد ميشويم، اوضاع اجتماعي، سياسي، اقتصادي ايران دچار تغييراتي ميشوند، که ماحصل اين تغييرات نه به نفع مردمان رنج ديده، بلکه به نفع طبقه حاکمه پهلوي ميشود. رضاخان و رضاشاه مهرهيي بيش نبود. او واقعا” مهره آيرون سايد (۳) بود، او آمده بود که منافع استراتژيک انگليسيها را تامين کند. و گرنه براي رهايي از قيد و بند خرافات و فقر و جهل، بايد دست به ريشه ميبرد. ريشه چه بود؟ تغيير شيوهي توليد فئودالي به تغيير شيوهي توليد سرمايهداري بود. اما رضاخان و رضاشاه براي اين کار ساخته و پرداخته نشده بود.
تغييرات اندکي که در طول بيست ساله حاکميت رضاشاه در ايران رخ داد، در مقايسه با کشور ترکيه به رهبري همزاد خودش، يعني کمال آتاتورک، چيز چشمگيري نبود.
اما بعد از بيرون راندن رضاشاه توسط دو دولت امپرياليستي انگليسي و شوروي در سال ۱۳۲۰/۱۹۴۱، تا مقطع کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲/۱۹ اوت ۱۹۵۳، به دليل سيطرهي مزدوري حزب توده، عملا” از فعاليتهاي زنان جلوگيري ميشود و حتا در انتخابات فرمايشي مجلسين هم شرکت داده نميشوند. به طوري که «در دوران آزاديهاي نسبي سياسي [۱۳۲۰تا ۱۳۳۲]، دنبالهروي از سياستهاي حزب [توده]، از آنجمله سياست متناقضِ آن نسبت به دولتِ ملي دکتر مصدق، فرصت مناسب براي بسيجِ زنان در حمايت از تغييراتِ اساسي در حقوقِ زنان توسط تشکيلات زنان، را به هدر داد. ناگفته نماند که مصدق نيز که اساسا” سياستمداري سکولار و تجددطلب و مخالف تلاش روحانيت براي کسب قدرت سياسي و مداخلهي آنان در امور اجرايي دولت بود، براي حفظ ائتلاف با افراد و احزاب مذهبي و حفظ جناح سنتي جبهه ملي و روحانيون متنفذ به رهبري آيتالله کاشاني، از دادن حق رأي به زنان خودداري کرد. آيتالله کاشاني اعلام کرده بود «دولت بايد از حق رأي زنان جلوگيري کند تا آنها در خانه مانده و به وظيفهي حقيقي خود، يعني پرورش کودکان بهپردازند. … بهدنبال مستحکمشدن قدرت شاه و پروژهي اصلاحاتِ تحت عنوان «انقلاب سفيد»، زمينهي تغيير و تحولات گستردهي اقتصادي، سياسي و طبقاتي فراهم آمد. زنان نيز با کسب حق رأي، ورود بيشتر به مدارس، دانشگاهها و اشتغال در نهادهاي دولتي و خصوصي، از آن بهرهمند شدند. اما شکل و شيوهي نابسامان اين تحولات، افزايش فاصلهي طبقاتي، و از همه مهمتر نبود دموکراسي، آزاديهاي سياسي و تداوم سرکوب همهجانبهي حقوق دموکراتيک مردم، به افزايش و گسست عميقتر اکثريت جامعه از رژيم انجاميد.
رشد سريع روابط سرمايهداري و توسعهي سريع صنايع، سهم زنان در کلِ جمعيت فعال اقتصادي را افزايش داد و پيش از انقلاب به رقم ۱۴.۸ درصد و سهم شاغلين زن در بخش دولتي به حدود ۲۰ درصد رسيد. همراه با رشد صنايع، درصد زنانِ طبقهي کارگر صنعتي نيز رو به گسترش گذاشت. البته با توجه به تقسيم جنسيتي کار، اکثر کارمندان و کارگران زن در مشاغل معيني نظير خدمات بهداشتي، آموزشي و دفتري و در مورد کارگران عمدتا” در صنايع نساجي شاغل بودند.
افزايش رشد اقتصادي ايران و سرمايهگذاريهاي داخلي و خارجي با افزايش سريع طبقهي متوسط و بهبود نسبي حقوق و امکانات و افزايش فعاليتهاي اجتماعي زنان همراه بود. «شوراي عالي جمعيتهاي زنان»، متشکل از هفده گروه کوچک زنان تحصيلکردهي اقشار بالا و مياني طبقهي متوسط، که با اجتناب از درگيري با مسايل حساس غيرمجاز سياسي، امکان ادامهي حيات يافته بودند، در جهتِ افزايش دسترسي زنان به آموزش، اشتغال و پيشبرد سياستهاي جنسيتي مورد نظرِ رژيم تشکيل شد. اين شورا تحت حمايت اشرف پهلوي، قدرتمندترين زن ايران در آن زمان اداره ميشد و چند سال بعد در ۱۳۴۵/۱۹۶۶، با نام «سازمان زنان» فعاليت خود را گسترش داد. همانند دورهي پيشين، سياستهاي دولت در زمينهي تساوي حقوق زنان، در زدودن پارهيي تبعيضات جنسيتي بسيار مثبت بود. از مهمترين اصلاحات در اين دوره که عليرغم مقاومت سرسختانهي نيروهاي محافظهکار که در ۱۳۴۲/۱۹۶۳، به شورش و سرکوب خونين دولتي انجاميد، عبارت بود از حق رأي زنان و پارهيي تغييرات در مقررات مربوط به طلاق، حضانت کودکان و تعدد زوجات که سرانجام در شکل «قانون حمايت خانواده» در سال ۱٣۴٧/۱۹۶۸، از تصويب مجلس گذشت. هرچند مواد موجود در قانون مدني مثلا” طلاق که بر اساس احکام اسلامي بهطور يکجانبه حقّ مرد است تغيير نکرد، اما منوط به تصميم دادگاه شد و زن و مرد هر دو ميتوانستند براي طلاق به دادگاه دادخواست دهند. در سال ۱٣۵۴/۱۹۷۵، قيموميت قانوني زن نسبت به فرزندان در صورت مرگ پدر نيز به تصويب رسيد. تعدد زوجات ممنوع نشد، اما محدود و مشروط به رضايت همسر اول و اجازهي دادگاه شد. مسئلهي مُتعه يا ازدواج موقت در قانون حمايت خانواده مسکوت ماند.
اين رفرمهاي قانوني، همراه با گسترش آموزش دختران، عمدتا” در شهرها و افزايش دسترسي زنان به آموزش دانشگاهي و اشتغال، بيانگر پيشرفتهاي نسبي محسوسي در موقعيت زنان بود. هرچند که با توجه به افزايش قابلتوجه درآمد نفت و امکانات موجود مالي و انساني رژيم اين پيشرفتها محدود بود. مثلا” هرچند ميتوان گفت پيشرفت در زمينهي آموزش مهمترين دستاورد زنان از توسعهي اقتصادي و مدرنيزاسيون ايران بود، اما ناموزوني آموزش زنان و مردان در شهر و روستا ادامه يافت. در زمينهي اشتغال هرچند درصد سهم زنان در کل شاغلين کشور از ۳.۹ درصد در ۱٣٣۵/۱۹۵۶، به ۱۳.۷ درصد در ۱٣۴۵/۱۹۶۶، افزايش يافت، اما با توجه به افزايش جمعيت در اين سالها و رشد صنعتي سريع ايران از آغاز دههي ۱٣۴٠ و گسترش بخش خدمات و دستگاه دولت، بسيار کند بود. بگذريم که حاصل توسعهي صنعتي ايران مهاجرت وسيع مردان روستايي به شهرها و در نتيجه افزايش فشارهاي فيزيکي و روحي براي کل خانواده، بهخصوص زنان بود.» (https://wp.me/p2GDHh-4BE)
از طرف ديگر، حاکميت شديدا” پليسي و استبدادي محمدرضاشاه که عمدتا” از طريق سازمان ساواک انجام ميگرفت، زمينههاي لازم براي رشد و آگاهي طبقاتي و آزاديخواهانه زنان را در نطفه خفه کرد، «رژيم با بسيج زنان در جهت سياستهاي خود و دولتيکردن مبارزات حقوقي زنان، و عدم تحمل جنبشهاي غيرمذهبي مليگرايانه، سوسياليستي و فمينيستي، هم مبارزات حقوقي زنان و فمينيسم را بياعتبار کرد و هم ظهور پوپوليسم اسلامي را بهعنوان تنها بديل رژيم خود تسهيل کرد.» (پيشين)
ادامه دارد
توضیحات:
- عصمت تهراني با مهرعلي خان ازدواج کرد که عضو گارد سلطنتي و از سرکوبگران بود. او از طريق عموي خود به بهاييت گرويد و به مراقبت از زندانياني پرداخت که شوهرش به منزل ميآورد. شوهرش با اطلاع از اين امر او را اذيت و آزار فراوان داد. حتا يکبار به مدت چند روز او را در جرز يک ديوار زنده به گور کرد. بعد از مرگ شوهر در اواسط دههي ۱۸۸۰/۱۲۶۰، او مقرري قابلتوجهي از دولت گرفت و از دارايي خود براي ترويج فعاليتهاي فرهنگي، سرودن شعر با نام مستعار طايره، و مبارزه براي حقوق زنان، استفاده کرد. مدرسهي دخترانهاي در تهران تاسيس کرد. (ژانتآفاري:انقلابمشروطهي ايران:۴۸۷)
- فرخييزدي، هم در اشعارش و هم در مقالات روزنامه «طوفان» ميکوشيد چهره واقعي استبداد رضاخاني را نشان دهد. مخالفتهاي او با استبداد رضاخاني سرانجام به قتل او در سال ۱۳۱۸ منجر شد و از آن به بعد نام و آثار او در فهرست اسامي و آثار ممنوعه قرار گرفت، چنانکه در کتاب «از صبا تا نيما» بخش مربوط به فرخييزدي اجازه انتشار پيدا نکرد.روزنامه «طوفان» فرخييزدي به مدت هشت سال از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۷ منتشر ميشد. فرخييزدي بسياري از سرمقالهها و مقالههاي روزنامه را خودش مينوشت و از نظر نثر روزنامهنگاري تحت تأثير روزنامهنويسي دهخدا بود. مقالات فرخي اغلب به صورت سرمقاله در صفحه اول «طوفان» منتشر ميشد و در آنها از واژهها و اصطلاحات عاميانه و نيز ضربالمثلها بسيار استفاده شده است.
در چهارمين سال زندان فرخي، قاتلان حکومت رضاشاه وارد سلول او شدند و با تزريق آمپول هوا شاعر را کشتند. او عضو حزب کمونيست ايران بود. او با درک عميق از مناسبات پنهان اجتماعي و سازو کار نظام سرمايهداري و سلطهي آن صراحتا” به بيان آنچه که تضييع حقوق طبقهي کارگر نام دارد؛ ميپردازد و در شعر معروف به «توده را با جنگ صنفي آشنا بايد نمود.» اعلام ميکند که مبارزه طبقاتي تنها راه رستگاري جامعه است:
توده را با جنگ صنفي آشنا بايد نمود/ کشمکش را بر سر فقر و غنا بايد نمود
در صف حزب فقيران اغنيا کردند جاي / اين دو صف را کاملا” از هم جدا بايد نمود
تا مگر عدل و تساوي در جهان مجري شود /انقلابي سخت در دنيا به پا بايد نمود
- «رضاخان را تشخيص انگليسيها بر سر کار آورد و پشتيباني مستمر آنها او را نگاه داشت و موفق کرد به اينکه به تدريج قدم به قدم پيش برود.» خاطرات سياسي کريم سنجابي (۱۳۷۴-۱۲۸۳)، تهران: صداي معاصر ۱۳۸۱، ص۵۲
–
نوشته و گردآوري: سهراب.ن