- کارلازم قسمتي از کار روزانه کارگران است که به جاي گرفتن دستمزد از صاحب کار، توسط کارگران، انجام ميگيرد. يعني کار لازم معادل با دستمزد روزانه يا ماهانه کارگران است، و حقوق کارگران را جبران ميکند که ميشود v يا همان سرمايه متغير. چون کارفرما کارگران را براي يک روز يا هر چند مدتي که استخدام ميکند، با بخشي از روز کار يعني کارلازم، سرمايه متغير پرداختي را به کارگران جبران ميکند، و باقيمانده روزکار را ديگر، بدون معادل و رايگان از کارگران، کار ميکَشد. کارلازم خالق ارزش است.
- کاراضافي هم قسمتي از کار روزانه کارگران است همانطور که در شماره يک بيان شده بدون معادل است، که به رايگان توسط کارگران براي صاحب کار يا کارفرما، انجام ميگيرد، و با حرف S نمايش داده ميشود. کاراضافي هم خالق ارزش اضافي است.
- در طول تاريخ زندهگي اجتماعي، تا قبل از ماشيني شدن صنايع در نظام سرمايهداري، فقط يک کار مشخص، يا مجسم يا انضمامي وجود داشت که ارزشهاي مصرفي، براي مصرف نه فروش و مبادله، توليد ميکرد و اگر توليدکننده، ارزش مصرفي بيشتر از نياز خود و خانواده توليد ميکرد، آن را با محصولي يا فرآوردهيي که خود توليد نميکرد، مبادله ميکرد، مانند؛ دامدار که برنج توليد نميکرد، گوسفند اضافي خود را ميفروخت تا با پول آن برنج در جهت رفع نياز خود و خانواده بخرد. يعني فروختن به خاطر خريدن.
يعني در فورماسيونهاي قبل از سرمايهداري صنعتي، شرط و هدف اصلی توليد فقط ارزشهاي مصرفي براي مصرف بود و نه فروش و مبادله آن. مبادله مقام فرعي داشت و فقط ارزشهاي مصرفي با ارزشهاي مصرفي متفاوت ديگر، مبادله ميگرديد؛ يعني مبادله معادلها، در اين رويکرد دو طرف مبادله، نه سود ميبردند و نه زيان ميديدند. چرا مبادله ميکردند؟ فقط به خاطر ارزش مصرفيهاي متفاوت. يعني مبادله گوسفند با برنج، آن هم فقط جهت رفع نيازهاي توليدکنندهگان بود.
- اما با غالب شدن شيوهي توليد سرمايهداري، کار ديگري به نام کار مجرد، يا انتزاعي که کاري است، نميشود آن را ديد و لمس کرد، و کار به طور کلي، به وجود آمد. اگر به خواهيم، براي درک بهتر مفهوم کار مشخص و کار مجرد مثالي بياوريم؛ عينا” شبيه درخت سيب و درخت است. درخت سيب مشخصا” وجود دارد، عيني و قابل لمس است، اما درخت يک نام کلي و انتزاعي است و قابل لمس نيست و به صورت مادي وجود ندارد. بنابراين در نظام سرمايهداري هر کاري در درجه نخست، کار مجرد است چون براي فروش و مبادله(ارزشهاي مبادلهيي) که هدف اصلی توليد است، انجام میگیرد و در درجه دوم کار مشخص يا انضمامي است که داراي ارزش مصرفي مورد نظر خريدار است.
زمان کار اجتماعاً لازم که مارکس به کرات در کاپيتال مطرح ميکند به اين معناست که ساعات کار لازم براي توليد يک کالا در سطح اجتماعي چه ميزان است. چون هر فرد ممکن است شديدتر يا کندتر کار کند، در نتيجه ميانگين اين ساعات کار سنجيده ميشود. يعني کميت کاري که براي توليد يک محصول لازم است به صورت ميانگين کار اجتماعا” لازم مطرح ميشود. تا اينجا، در مييابيم که موضوع در رابطه با کارلازم روزانه کارگران است، اما پيشتر نوشتيم که در نظام سرمايهداري توليد هر کالايي در درجه نخست به وسيلهي کارمجرد و براي فروش و مبادله (ارزشهاي مبادلهيي)، انجام ميگيرد. در نتيجه حاصل کار اجتماعا” لازم؛ کارمجرد است. يعني کار اجتماعا” لازم مفهومي است انتزاعي که به صورت کار مجرد (انتراعي) مطرح ميشود.
به بيان ديگر؛ کارلازم مشخصي که در شيوهي توليد سرمايهداري، ارزش مصرفي توليد ميکند، چون در درجه نخست، براي مبادله و فروش است نه مصرف شخصي، بلافاصله عروج ميکند و به کار مجرد تبديل ميشود که ارزش کالاها را تعيين ميکند.
- در نظام سرمايهداري که شيوهي توليد سرمايهداري در سرتاسر کره زمين در قرن بيست و يکم، حاکم گردانيده است؛ ارزش هر کالا را از طريق ميانگين کار مجرد در تمام سطوح جامعهي تعيين ميشود. يعني کارگران منفرد با کارلازم خود، ارزشي را خلق ميکنند که در سطح اجتماعي و ميانگين به کار مجرد، عروج ميکند، و ارزش کالاها را خلق ميکند.
پس ارزش نهايي يا قيمت نهايي کالاهاي ساخته شده برابر خواهد بود با:
C+V+S (حرف سي معادل است با قيمت موادخام و قسمتي از ارزش وسايل توليد که سالانه مستهلک ميشود+ حرف وي سرمايهي متغير است که شامل دستمزد کارگران است+ حرف اس هم شامل ارزش اضافي، بهاي کار پرداخت نشده به کارگران است.)
اکنون نقل قولهايي از کتاب «مقدمهيي بر سرمايهي مارکس» نوشته ميشاييل هاينريش و با ترجمه خوب، فردين نگهدار را در تاييد نوشتار بالا خواهيم آورد که آموختنی هستند:
مارکس:«من نخستين کسي بودم که اين ماهيت دوگانهي کارِ [کار انضمامي و کارمجرد] گنجيده در کالاها را خاطر نشان کردم و به بررسي نقادانهي آن پرداختم.»( ميشاييل هاينريش/ مقدمهيي بر سرمايهي مارکس/ ص:۵۶، ترجمه فردين نگهدار)
«فقط آنچه را که مبادله ميشود ميتوان کالا ناميد؛ چيزي که علاوه بر ارزشِ مصرفي، ارزش مبادله هم دارد. ارزش مصرفي هر چيزي همان فايدهمندي آن است؛ براي مثال، ارزش مصرفي يک صندلي اين است که کسي بتواند روي آن بهنشيند. ارزش مصرفي مستقل از مبادله شدن يا مبادله نشدنِ شيء است. … اگر اصلا” صندلي را مبادله نکنيم، بلکه فقط از آن استفاده کنيم، در اين صورت ارزشِ مبادله ندارد و همچنين کالا نيست، بلکه صرفا” ارزش مصرفي است. …
بنابراين کالا بودن، يعني داشتن ارزش مبادله علاوه بر ارزش مصرفي، خاصيتِ «طبيعي» اشيا نيست، بلکه خاصيت «اجتماعي» آنهاست: فقط در جوامعي که اشيا مبادله ميشوند، آنها از ارزش مبادلهيي برخوردارند و تنها در اين صورت کالا هستند.» (پيشين:ص۴۸)
«مارکس زمان کارِ بردي صرف شدهي توليدکنندهگان منفرد نيست که ارزش ميآفريند (اگر اين گونه باشد، بايد صندلي توليدشده به دست نجاري کُنددست ارزش بيشتري از صندلي مشابهي داشته باشد که نجاري چابکدست آن را ميسازد)؛ بلکه آفرينندهي ارزش «زمان کار اجتماعا” لازم» است.»
مارکس: «زمان کار اجتماعا” لازم زمان کاري [مجردي] است که براي توليد هرگونه ارزش مصرفي در شرايط متعارف توليد، براي جامعهيي معين و با مهارت ميانگين و شدت کار رايج در آن جامعه لازم است.» (پيشين:ص۵۱)
«هستهي نظريهي ارزش مارکس: کالا ارزشِ مصرفي و نيز ارزش است؛ ارزش شيئيتيافتهگي کار انساني است؛ مقدار ارزش به «زمان کار اجتماعا” لازم» براي توليدِ کالا بستهگي دارد. اين آخرين نکته را اغلب «قانون ارزش» مينامند.» (پيشين:ص۵۳)
«مارکس کار آفرينندهي ارزش را کار مجرد ميخواند. کارمجرد را جوهر ارزش آفرين يا جوهر ارزش توصيف ميکند. کار مجرد قابل رويت نيست فقط کار انضمامي (يا مشخص) خاص قابل رويت است درست همانطور که مفهوم درخت قابل مشاهده نيست. کارمجرد يک تجريد است همانگونه که واژه درخت تجريد است.» (پيشين:ص۵۷)
مارکس: «تحويل عملهاي شخصي انضمامي مختلفِ کارِ به اين تجريد کارِ يکسانِ انساني فقط از طريق مبادله انجام ميشود، که در واقع محصولات عملهاي متفاوت کار با يکديگر يکسان ميگيرد.» بر اين اساس مبادله است که تجريد را، که زمينه ساز کار مجرد است به انجام ميرساند (فارغ از اين که افرادِ درگير در مبادله از اين تجريد آگاهي دارند يا نه.) … کار مجرد به هيچ وجه نميتواند «صرف شود». کار مجرد يک رابطهي اعتباربخشي اجتماعي است که در مبادله شکل ميگيرد. در مبادله، عملهاي انضمامي کارِ صرف شده کميتي خاص از کارِ مجردِ تشکيلدهندهي ارزش به شمار ميروند، يا به منزلهي کميتي ويژه از کار مجرد، و بنابراين به عنوان عنصري از کل کار جامعه معتبراند.» (پيشين:ص۵۹)
«زمان کار صرف شده فردي به زمان کار اجتماعا” لازم تحويل مييابد. فقط کاري که در شرايط ميانگين براي توليد ارزش مصرفي لازم است، کار تشکيلدهنده ارزش يا مجرد به شمار ميرود.» (پيشين:ص۵۹) «کالاها به مثابهي «تبلورهاي» جوهر مشترکشان، کار مجرد، ارزش هستند.
کالاها محصولات انواع کار منفرد مستقل هستند و در هنگام مبادله است که کار عام اجتماعي (کارمجرد) هستند. براساس توليد کالايي، کار فقط در نتيجهي بيگانهگي، تمامي انواع کار منفرد به کار اجتماعي مجرد بدل ميشوند
مارکس: «کالاها محصولات بيواسطهي انواع کارِ منفرد مستقل هستند و از طريق واگذاريشان در جريان مبادلهي منفرد بايد ثابت کنند که کار عام اجتماعياند. به عبارتي ديگر، براساس توليد کالايي، کار فقط در نتيجهي بيگانهگي، تمامي انواع کار منفرد به کار اجتماعي بدل ميشود.» (پيشين:ص۷۳)
پول تجسم مستقيم کار مجرد است.
«زمان کارِ تشکيلدهندهي ارزش (يا مقدار کار مجرد) را نه پيشاپيش، بلکه هنگام مبادله ميتوان سنجيد و اين سنجش، زماني که ارزش همهي کالاها با يکديگر در ارتباط باشند، فقط با استفاده از پول ممکن است. … مقدار ارزش کالا در قيمت آن تجلي مييابد و اين تنها راه بيان مقدار ارزش است.» (پيشين:ص۷۴)
«زمان کار صرف شدهي فردي به زمان کار اجتماعا” لازم تحويل مييابد. فقط کاري که در شرايط ميانگين براي توليد ارزش مصرفي لازم است، کار تشکيلدهندهي ارزش به شمار ميرود. با وجود اين، سطح ميانگين بهرهوري نه با يک توليدکنندهي منفرد، بلکه با کل توليدکنندهگان يک ارزش مصرفي تعيين ميشود. ميانگين پيوسته تغيير ميکند و فقط در عملِ مبادله معلوم ميشود؛ تنها در اين صورت توليدکنندهي منفرد پي ميبرد که تا چه حد زمان کار صرف شدهي فردي او با زمان کار اجتماعا” لازم مطابقت دارد.»(پيشين: ص۵۹-۶۰)
«توليد کالايي سرمايهدارانه، نه در راستاي برآوردن نيازها، بلکه به دنبال ارزش افزايي ارزش است. برآوردن نيازها تا جايي که با ارزش افزايي سرمايه هم زمان باشد، صرفا” نتيجهيي فرعي است. هدفِ توليد سرمايهداري ارزش اضافي است و نه برآوردن نيازها.» (پيشين:ص۹۵)
۱۳/۱۱/۲۰۲۳
سهراب.ن