«نیما بر دار شد»

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد (حافظ)

در این دوران حبس و حصر کرونایی
چه تلخ است هنگامی که میخوانی در آن سوی مرزها
ارسلان را با ضربات کارد در خانه اش کشته اند
چرا که در فضای مجازی «خرافاتکده» را دایر کرده و
به افشای حکومت جهل و جنایت دینی پرداخته بود.

تلخ تر میشود آن هنگام که صبح شنبه از خواب برخیزی و
ببینی نیمای زم را ناغافل به دار کشیده اند،
زم ساده لوح را که قرار بوده «روح الله» باشد،
اما پوست انداخته، نام «نیما» را برای هویت جدید خویش برگزیده،
از تقدیر سنتی و باسمه ای در جمهوری ظلم و زور روی برگردانده،
راهی غربت شده و با رویای مبارزه و براندازی «آمدنیوز» را دایر کرده،
و آنجا را مکانی برای افشاگری علیه نظام ظالم قرار داده،
غافل از این که فضای مجازی پر است از پرستو و کلاغ و جاسوس و تواب،
و هر دم از این باغ، بری می‌رسد، تازه تر از تازه تری می رسد.

نیمای ساده لوح دوست داشتنی بود و دوستداران بسیار داشت.

مگسان دور شیرینی بسیار هم داشت.
او سفره دلش را برای همه باز می‌کرد.
گمان میبرد همه مانند او بی شیله و پیله اند،
در حالی که آنهایی که دورش را گرفته بودند،
مانند لاک حلزون، تو در تو و پر پیچ خم بودند،
از آن صدا که از او اطلاعات میگرفت تا رسوایش کند،
از آن بانو که او را به طمع پول به عراق کشانید،
یا آن مرد با کراوات و پاپیون که خود را اسپانسر سایت معرفی ‌کرد،
همه اینها دست در دست هم نیما را به دستان اطلاعات سپاه دادند،
تا مانور و نمایشی از نفوذ و قدرت خود در فرای مرزها نشان دهد.

آنها گمان میبرند با این گونه قتلهای فجیع و این اعدام‌ها، سقوط خود عقب می اندازند.
ترس و نومیدی در دل مردم خانه میکند و دست از مبارزه برمیدارند.
آنها نمی دانند با هر قتلی ، با هر اعدامی به سقوط نزدیکتر می‌شوند.
چون «روح الله»های دیگری به «نیما» تبدیل می‌شوند و از تقدیر شوم خود میگریزند
این «روح الله» نبود که در راه نظام اعدام شده است،
آن که بر سر دار رفت «نیما»ی جوان بود و او برای «آزادی» جان داد.

Paris 12/12/2020

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate