سرخط ويژه

شمی صلواتی

فرزاد کمانگر… «من یک معلم می‌مانم»

فرزاد کمانگر…… «من یک معلم می‌مانم» ٭ قسمت اول این  سروده را در۷مارس سال ۲۰۰۹میلادی وقتی که فرزاد کمانگر در زندان بود برای هم بستگی با او  سرودم فرزاد کمانگر  معلم و فعال حقوق بشر بود من با توجه به وجود  معلمین خوب و فداکار در زندگیم  می توانستم بفهم که فرزاد  چی می خواهد و چرا؟ دیکتاتورها از و ...

ادامه مطلب »

عاشق شدم

«عاشق شدم» دست خودم نبود جوانی بود و- خریت! وقتی که عاشق شدم حس زیبایی وجودم را گرفت ناخود اگاه  سعی می کردم  واژه ها را صیقل بدهم و  کنار هم بچنم دوست داشتم نرم و با لطافت، زیبا حرف بزنم سیبل تازه نقش بست و کم موی داشتم دو تیغش کردم بعد رفتم  مغازه «کاکه باقی» سیگار بخرم کاک ...

ادامه مطلب »

صدایم کن 

صدایم کن سالهاست  با این نوع دوستی بیگانه ام من از طوفانها گذاشتم قهرمان قصه های تلخ زندگیم اما دریغ  از یک  دوستی ساده دریغ  از یک  لبخند  زندگی صدایم کن صدایت صاف و ساده  به گوشم  آشناست در اوج  بی ریایی، صدایم کن تا لطافت جانم شود  ولبخندت لباس تنم گرمترین لحظه های  زندگی برای  یکی شدن لازم نیست ...

ادامه مطلب »

رویاهای ناممکن؟

* کاش کوه‌های قندیل را مثل قدیم سراسر برف سنگین می گرفت تا غریبه‌ها پاهایش را بر خونهای ریخته شده سواران گمنام نگذارند. «فتح قندیل ناممكن است هرچند[ این جهان یک بام و- با دو هواست، و کسی هم تجاوز به قندیل را محکوم نمی کند اما قندیل با ریشه عمیق در قلب تاریخ،  استوار و بلند قامت است» *کاش ...

ادامه مطلب »

تصور تار

《تصورتار》 *اهل ذوق غافل از تصور دل سرزنش می کنند قلمی که بادستی گرفتار، در جنگ با زشتی‌ها تصویر را می کند عریان 《یعنی قلمی ساده و – پراز اشک، گم شده در دردهای بی پایان》 گفتند “”قلمت بی رنگ و پر از درد مثل زخم‌های ناعلاج بی‌درمان سرگردان در بازار و پارک غافل از یک لبخند  به سلامت ذهن ...

ادامه مطلب »

به مناسب اول ماه مه

نمی‌شود آرام گرفت زبان دراز خویش را نمی توان قیچی کرد باید گفت و نوشت، اعتماد بنفس راز زندگی ست، وقتی‌که رسانه‌ها از آن سرمایه‌داران است  یک رنگ و همصدا در هماهنگی با هم  دروغ‌پراکنی می کنند. وقتی‌که از راهپیمائی های چند میلیونی علیه جنگ خبری نیست.  《باید معترض به جنگ بود  و عليه جنگ ایستاد》 بايد گفت و نوشت. ...

ادامه مطلب »

نه به جنگ

《نه به جنگ》 دود جنگ آسمان دلم را با خود می‌برد باران غم، غافل از اینکه  من مرد باران دیدم سیل شدو- با خود تا عمق دریا می‌برد. امروز حس کردم که خسته‌ام، پیرم افسرده تر از هر زمان در رنج و- فراوان آزرده ام. همچون مرد سالخورده ی خسته از تبعض،  به دور از امید، مایوس و- تحقیر شده، ...

ادامه مطلب »

بلاخره روزی ؟

《بلاخره روزی ؟》 بلاخره، منم روزی  زیباترین شعرم راخواهم سرود  تا در قلب قربانیان جنگ برای اعتراض آن‌چنان حک شود که جنگ شیفگان انگشت به دهان چون مجنون در صحراهای دور درحسرت جنگ اشک بريزند. [شعری لطیف و آرام،  چون چشمه جاری در جویبار-  برای محو جنگها……》   شمی صلواتی.. ۱۴ ژوئیه, ۲۰۰۵  #شمی_صلواتی

ادامه مطلب »

ذهن طوفان زده

*دریا طوفان زده‌ی پر از موجی ست «ذهنم» همچون کودکی نگوبخت «مات»که پدرش را درتنوره های آب سرد رودخانه دزفول غریبانه  گم شده باشد. *دراوج پریشانی دچار آشفته گیس «دلم» مثل زنی جسور، که قصه‌ای عاشق شدنش را در دل نرم و لطیف ش به زنجیر کشید تا معشوق را وادار به‌ تعظیم در برابر عشق کند. ٭احساس می کنم ...

ادامه مطلب »

نوروز امسال

«نوروز امسال» پیام  نوروز امسال ما انسانی ست “اسلام زادیی ( مذهب زادیی)”         از دولت و از جامعه ست، نوروز امسال ما  متفاوت تر، و انقلاب ست با پرچم مشترک برابری برای رهایی  از درد برای خلاصی از شر مستبدين! با یک پیام انسانی برای احیای،  یک جامعه انسانی ست. نوروز  امسال ما متفاوت تر از ...

ادامه مطلب »

به استقبال چهارشنبه سوری

《به استقبال چهارشنبه سوری》 *شوق رویا به رهایی – مرا؛ به جنگ هر آنچه ناپسنده است می برد…      ‌ *با پریدن از روی آتش به این امید که  شاید روزی لبخند زندگی دلم را                 شاد کند *آن سوی  آتش  سارا دختری،    بسان بنفشه تازه روئیده از خاک در میان ...

ادامه مطلب »

جنگهایی بی پایانند و مردم که جزء پاک باختگانند

《جنگهایی بی پایانند و مردم که جزء پاک باختگانند》 ما در لجن زار وحشت زندگی  می‌کنیم گرگ و روباه همراه با شغالان گرسنه ی دشت، در پی فتح  امروزند. درکجایی؟ این جهان را می توان به دور از آلوده گی  نفس کشید. از انسان های با انصاف باید پرسیده شود “آیا پایانی برای بردگی در ذهن تان متصور می شوید؟ ...

ادامه مطلب »

زندگی

《زندگی》 *در بیابان برهوت عشق  میوزد  باد غم از دل خانه‌ام  را آب گرفت   در دشت بی انتها و سرد                 برد تا گم کند امید چقدر آرام بی صدا می زد پر!                   شوق یک بوسه از دل           ...

ادامه مطلب »

افغانستان

《افغانستان》 طنز تلخ 《تاریخ》 !!! کودکی در ولایت زابل به چاه افتاد و برای نجات او،  قاتلین در لباس به ظاهر انساندوستی آستین بالا زدند و با برداشتن گامهای جدی، شتابان سوار بر چرخ بال کافران به سوی چاه پرواز کردند. *کودک در تله افتاد را بی جان از چاه کشیدند و با دل و جان دوباره او را به ...

ادامه مطلب »

در شهری که،انسانیت در آن غریبه باشد

*در شهری که، انسانیت در آن غریبه باشد دختر بودن کالای بی ارزش و از مد افتاده روز است. ٭در شهر ما، مردان برای جبران حقارتها  ساتور به دست،  سر زن را از تن جدا می کنند چون مسخ جهل و کوه غرورند. * در شهری که  عشق در آن غریبه باشد تن فروشی فرهنگ رواج یافته ست مشروط بر ...

ادامه مطلب »

قلب باغ استسنائی ست 

قلب باغ استسنائی ست و مغز آسمانی پر از ستاره *هر کسی افتخاراتی در ذهن خود  ثبت کرده است. با اشاره‌ به آن‌ درمیان جمع‌های کوچک و بزرگ با یک تیر به دو نشان تا خود را ارضا کننده.. *یکی با گذشته‌های دور و تاریک آن یکی با بیانی مجهول  از حقارت وامونده من، با درد های امروز- در قلبی ...

ادامه مطلب »

تقسیم سعادت…

«تقسیم سعادت…»      ٭٭٭٭ ٭بهبود مرا!     در لابلای كتابهای کهنه؛                      [جستجو نکنید      ٭٭٭٭ نه در صف چپگرایانم و-  نه در خانه رستگرایان!      ٭٭٭٭ با گذر از قومپرستان، بیگانه با هر دینی!                   [من انسانم   ...

ادامه مطلب »

نوروز امسال

«نوروز امسال» پیام  نوروز امسال ما انسانی ست “اسلام زادیی ( مذهب زادیی)”         از دولت و از جامعه ست، نوروز امسال ما  متفاوت تر وانقلابی است با پرچم مشترک برای رهایی  از درد برای خلاصی از شر مستبدين! با یک پیام انسانی برای احیای،  یک جامعه انسانی ست. نوروز  امسال ما متفاوت تر از هر زمان ...

ادامه مطلب »

هم صدایی

«همصدایی» سینه ام در آتش سرخ سوخت. وجودم از ناله های جانسوزِ دلِ مردمِ آغشته به غم سوخت. جانم در سفر روزگار از نابرابری ها سوخت. آتش شد پریشان، دلش بر من غریب سوخت. هوای آرزوی دلم غروب کرد باز ! دلم خواهد چو کوه بلند و قوی و تا زنده ام استوار و محکم میزبان زیبایی ها باشم. همچو ...

ادامه مطلب »

Google Translate