شمی صلواتی

متنفرم از جنگ

بارها درد زندگی را با پوست و استخوان لمس کردم بارها پیش آمده که آسمان دلم تاریک و زخمی، با ذهنی آشفته، بسوی مرگی ناخواسته، اما با تمام دیوانگی هایم «قلم و گفتارم» در تلاش برای ریشه کن کردن ستم طبقاتی بودم و هستم. چند روز پیش رفیقی عاقلتر از من، برایم نوشت:  “مبارزه طبقاتی با احساسات لطیف و ناز ...

ادامه مطلب »

نوروز ! 

نوروز ! *سروده نوروزی امسال من پر از بی قراری و دلتنگی ست قبل از اینکه دلی را بیازارد می‌سپارم ش به باد تا ببرد به باغ عاطفه ها ! آنجائی که می کشد سر پرنده خوشبختی و عشق را حرمتی ست. * اینک شما بگین! از کدام خوشبختی باید نوشت. وقتی که در کوچه های شهر  ناتوان مردمانی غلتیده ...

ادامه مطلب »

اعتصاب-انقلاب

《اعتصاب-انقلاب》 دوباره دل به دریا می زنم و- با شعار  آتشین، چون انقلابیون جوان از رنج کار در شهر پر خروش  فریاد !     هزاران خفته بخون         برای تغییر این زندگی           می نویسم ” اعتصاب ، انقلاب “ * بیمارم همچون جزمیان پیر پراز زخمهای  عفونی         ...

ادامه مطلب »

توماج صالحی

توماج صالحی  خواننده‌ رب مورد علاقه من است. شجاع است و شجاعتش هم قابل تحسین ! کارگری هوشیار ، مردی مبارزه و برابری طلب، هنرمندی معترض که در برابر  جهل و جنایت می ایستاد در صف مبارزه  با  اين جوان بودند  غرور آفرین است.. باید نوشت هنرمندی ماندگار در ذهن و قلب آدمهاست. کارگری آگاه و جسور آشنا به دردها ...

ادامه مطلب »

از پا نیفتادم هنوز

 علیرغم  درد پیری ٫ توانی برای دفاع از ارزشهای انسانی  دارم هنوز از پا نیافتدم!  هنوز من همان کمونیست سابقم آبدید شده  در کوره های سرخ «با رنج و درد  کار و زندان…» باور کنید چرخشی در کار نیست. از پانیافتدم! هنوز اگر صدایم رسا نیست اگر قلم بی رنگ و خوانا نیست چون  هنوز  در این دنیای وارونه با ...

ادامه مطلب »

نه،  شاعر نیستم 

نه، شاعر نیستم من فقط واژه ها را،  در دشتهای بیکران عشق آنجا که گلهای زیبای چون  فرزادها《هزاران  مهسا و حدیث دارد》 ….می یابم نه،  من شاعرنیستم هر چند فانوس ضعیف در این شب تارم با احادیثی در سینه گر چه غریبم، [عواطفم، احساسم، انسانم  من زخمهای کهنه بر تن دارم، و شبها را با کابوس وحشت بیدارم گریخته از ...

ادامه مطلب »

قلبم زنانه می زند پر

قلبم زنانه می زند پر، برای مبارزین شهرم،  رهبران انقلاب امروز….» من اگر شکل و شمایلی زمختی دارم  از شوق سواران زن در میدان نبرد با ستمگران،  زنانه اشک می ریزم….»  برای مبارزین شهرم،  که در نبردی نابرابر با مردان نیزه بدست جان باختند  با لکنت زبان در دام دلی شکسته آرام و بی صدا رویاهای دخترم را در دفتر ...

ادامه مطلب »

سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت

«سنندج سرخ  را نباید تنها گذاشت» دلتنگ ونگران شهر و زادگاهم هستم  امشب دلتنگ سنندج سرخ آنجا که به صدها انسان برابری طلب در آن جانباختند دلتنگ همکلاسهای که هر یک به درد تلخی جان باختند، دلتنگ شهری که در آن بدنیا آمدم، و در آن خودم را شناختم، بعنوان شاهد!! “با دیدن سنگ فرش‌های خونین، و جسدهای افتاده بر ...

ادامه مطلب »

تنها انتخاب ما انقلاب است

«تنها انتخاب ما انقلاب است» در جامعه‌ی که دین حاکم است. انسان بودن و انسانیت یک واژه بیگانه ست من یک بی دینم اما تنها بی دینی کافی نیست  باید خبر رسانی کرد و گفت ونوشت زندانی دهه شصتم سالخورده و عصا بدست، اما نباید بچه های نوجوان  را که در کف خیابانها، در این مبارزه ی نابرابر! تنها گذاشت، ...

ادامه مطلب »

ای مزدور بیگانه با خویش

«ای مزدور بیگانه با خویش» ما مردمان این دیار! زخمهای چرکین بر تن داریم- با خاطرات تلخ رنجها…. سالهاست تفنگ به دست، با ما مردم، تو می جنگید! ای بیگانه با خویش که وقت باز گشت به خویشتن خویش است تفنگت را زمین بگذار، آنوقت ما مردم تو را بدور از گذشته‌ی پر از خطا و بی رحمی، آزاده خواهند ...

ادامه مطلب »

اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب

«اولین‌ گامهای شفاف بسوی انقلاب» *غریبه؟ شقایقی سوخته، با قلبی آغشته به خون! در سرزمین عجایب در اوج دل شکستگی جان باخت……» زنان در سرزمین ما، در دام رنجند اسیر مردهای احمقی هستند که از خود بیگانه و غرق در خرافات ند. زنانی که غریبانه در خشونت‌های خانه گی، قربانی می شوند تعدادشان کم نیست.. « قربانیان قتل‌های ناموسی» امروز ...

ادامه مطلب »

نگاهم اسیر باغی ست

که در آن رودخانه ها بی صدا و گلها بی بویند درختانش بی شاخ و برگ خود را به باد سپرده اند چشمه ها کور، در باغ ما گل و بلبل نیست گنجشکها سالهاست بار سفر بستند خارها خود نمائی می کنند و مارها در هجوم بلعیدند ٭٭٭٭٭ ٭من کیم! و این دشت پر از وحشت و خطا کجاست که ...

ادامه مطلب »

نازنین دختر افغان

« نازنین دختر افغان» رفیقی  از من  خواست تا در یک ترانه  معنا کنم در ایران، افغان  را…» وجودم را، ترس گرفت با حس غریب.. دل سکوت را بر نتافت، قلم سُر خورد و-   دست لرزید…. [تصور کرد در اوج بی کسی به دور از درس و تحصیل گل می فروخت، نازنین دختر افغان *بیخیال از درد بیخیال از ...

ادامه مطلب »

هجوم جهل بود

فتوای آیت‌الله خمینی ٫« ۲۸مرداد ۱۳۵۸» ، * هجوم جهل بود، طوفانی «کور و وحشی،» ٭با سرعت در هم می شکست درختان ریشه‌دار باغ، – و می بلعید تمامی زندگان را در شهر ..» [ومن می‌دیدم، انسان های بر خاک افتاده درشهری که به جای آب، خون در کوچه‌هایش روان بود….» ٭به چشم سر  دیدم، سگی که دست زنی را ...

ادامه مطلب »

موجم

«موجم» با هجوم”واژه ها” به تنمای دلم از آسمان که بباراند بر پیکر بی روحم، تشنه ام،تا سیرابم کند با نم نم باران تابباراند عواطف، در اين دنیای سرد بی روح همچون رودخانه به عریانی همچون چشمه خلاق به زیبایی همچون موجهای دریا با گذر از طوفان‌ها  غرقم کند  در موجهای ٱب، تا که بشکنم ترس در راه رسیدن به ...

ادامه مطلب »

من یک زنم

من یک زنم روزی ما زنده می شویم که وجودمان را باور کرده باشیم  روزی که با عشق به اوج طغیان می رسیم زمانی که زیبایی ها در وجودمان عریانتر می شوند. *با گذر از هر کوچه با به دست گرفتن سبدی پر از پرهای گل! زمرمه می کنم ترانه رهایی را من یک زنم طغیان عواطف رودخانه محبت خلاق ...

ادامه مطلب »

زلزله‌ی(افغانستان)

خبر زلزله‌ی(افغانستان)که جهان را لرزاند» *چگونه میشود از درد نوشت؟ وقتی‌که زخم‌ها ما٫ قدیمی وعفونی ست. *ازکدام باد شوم باید نوشت؟ وقتی که جانیان زندگی هر روزه ما را تباه ساخته‌اند * از کدام اختیار باید نوشت؟ بیگانه از خویشتنیم، ما بدور از انسان بودن در قومپرسی و مذهب ذوب شدیم…». از زخمهای عفونی وبجامانده «احزاب جهادی؟» که روزگارمان را ...

ادامه مطلب »

تنها بی دینی کافی نیست

«تنها بی دینی کافی نیست» ٭سکوت در برابر جنایت را… نمی توان عاقلانه تلقی کرد چون ریشه سکوت! «ترس» ذلت و عدم جسارت است «سرانجام تن دادن به بردگی» ٭دینی که با سلب آزادی!! بی قید وشرط زنان، مانیفست خود را انتشار می دهد تا جنایت بیافریند، تا ضدیت با انسانیت را، شعور را، علم و دانش را نابود کند… ...

ادامه مطلب »

دو شعر … من زندگی را دوست دارم … خودکشی

من زندگی را دوست دارم به خاطر بوی گلی در جنگلی دور  آنطرف آبهای گرم  زیر چتر هوای مه آلوده فصل سرد که دلم می طلبد….»  [آشناست!! مرا به سرزمینهای دور، به ساحل دریا ودشتهای وسیع مهربانی می برد با لطافت خاص غرق رویا می کند. «من زندگی را دوست دارم»  فقط به خاطر دو چشم نسبتا بزرگ یک آهوی ...

ادامه مطلب »

بیگانه با مرگ … شما باید به پایان سلام کنید

«بیگانه با مرگ» برای عبرت‌ ما بود که سر بردار کردند «منصور حلاج» را برای ترساندن ما بود  که در کوره آتش انداختند «عین القضات همدانی» را برای بستن زبان ما بود که زنده زنده  پوست کندن  «سهروردی» را  ما ترسیدم بدجوری هم ترسیدیم. تا اینکه در پناه قانون سلاخی کردند   «کسروی»  را! وقتی ما از ترس گذر کردیم ...

ادامه مطلب »

Google Translate