" /> ديدگاه ها: December 2019 Archives

« November 2019 | Main | January 2020 »

December 31, 2019

مردم را نمی توان به تسلیم و عقب نشینی واداشت؛ آنان همچنان در کارند...!

مردم را نمی توان به تسلیم و عقب نشینی واداشت؛ آنان همچنان در کارند...!

info@karegari.com

                                                                                               

شبح آبان ماه ۱۳۹۸همچنان درکوچه وپس کوچه ها وسنگ فرش خیابان های ایران درگشت و گذار است ومردم مایند که فریاد برمی آورند:«کشته ندادیم که سازش کنیم/ رهبر قاتل رو ستایش کنیم»،وحشت نظام وکارگزاران ریزودرشت آنان ازپس ادامه این شعارها :« این همه سال جنایت / مرگ براین ولایت»، درادامه راه آبان درچشمان وحشت زای هریک ازحُکام نظام به چشم می آید .

بعبارتی پرچم دوقطب مبارزه طبقاتی آبان ماه ۹۸ همچنان درچشم انداز رودررویی های نابرابردرون کشورمان ایران بدون وقفه دراهتزاراست. پاس اش بداریم و به یاری اش بشتابیم ومتحدا به سازمان یابی اش بیاندیشیم وبه دفاع ازموجودیت آن برآییم!

این شبح به پا خاسته ، هستی فاعل تاریخ کشورمان یعنی اردوی پُرشمارمیلیونی کارگران وزحمتکشان شهری وروستایی،زنان وجوانان دختروپسریست که عمدتا جمعیت حاشیه شهرها ورها شده درچنبره بیکاری ودشواری های زندگی اند وتهیدستان پینه بسته به دستان که درروستاهای ایران درطلب روزی اند وبیش ازچهار دهه درکشاکش نابرابری ها افزون شده برسرشت نا کارآمد این حاکمیت،روزگارمی گذرانند وامروزیک جا انباشت تجربه خیزش دی ماه ۹۶ را ازسطح شهرهای کوچک به محوریت ۲۲ استان دربیش از ۲۰۰ شهراز شمال تاجنوب وازشرق تاغرب را طی آبان ماه ۹۸ به خدمت گرفته اند تا تمامیت این نظام رابریزکشند ورد ونشان خود برجای نهند،ازاینروبه فغان آمده اند وفریاد برمی دارند:                           « ۴۰ سال خون گریستیم / بسه دیگه می ایستیم »

این شبح همه نیروهای کهنه پوش حاکمیت سیاه مذهبی را دراتحادی "مقدس" برای برای عملی نامقدس یعنی تارومارکردن آن شبح متحد ساخته است.برراس این اتحاد نا مقدس، شخص ولی فقیه ودرهرم پیرامون اوقوای سه گانه ولی الامریعنی (مجریه ومقننعه واختاپوس مافیای قضایی) جای گرفته اند که همه سرکوب گری ها را برای تاراندن این شبح بسیج کرده اند تا ارکان جامعه را به وحشت اندازند وخودچند صباحی دیگرهمچنان براریکه قدرت نشینند و به زندگی ننگین خود ادامه دهند.

دراین میان، باید دید وگفت: قیام مردم ونیروهای مردمی که تجلی حضورش را ازدی ماه ۹۶ به صدا درآورده بود،طی تمامی سال ۹۷ دردل اعتراضات واعتصابات پُرهزینه کارگری درجنوب کشورو اینجاوآنجارُخ نمودوبه دشوارترین شکل سرکوب شد ولی دیگرباردرروزهای پایانی آبان ماه ۱۳۹۸، همچنان برفرازجامعه مابه مانند شبحی به پروازدرآمده است .

امروزنمایش چهلمین روز و روزهای بعدترازقیام‌ آبان ماه،(آذر- دی)،نشان داد که دستگاه سرکوب اوباشان نظام اسلامی همچنان مشغول شناسایی واینجا وآنجا شکارمعترضان اند وهرروزشماری اززنان ودانشجویان وکارگران وخانواده های جانباختگان... رادستگیرمی‌کند وبه زندان‌هایی می‌فرستد که ظرفیتشان پیش ازاین نیزپُربودوو به ناگزیربه احیای کهریزک ها دست زدند.همه اینان دروحشت فزاینده روزهای پشت سرگذاشته شده، دستگاه قاضی القضات مرگ افرین،باردیگربه سیزده نفر ازجمله:۱- عاطفه رنگریز۲- مرضیه امیری۳- اسماعیل بخشی۴- محمد حنیفر۵- سپیده قلیان۶- امیرحسین محمدی فرد۷- سانازالهیاری ۸- عسل محمدی ۹- امیرامیرقلی ۱۰- حسن سعیدی ازفعالان کارگران سندیکای شرکت واحد ۱۱- رضا خندان (مهابادی) ۱۲- بکتاش آبتین ۱۳- حکم کیوان باژن از چهره های شناخته شده کانون نویسندگان ایران هریک تن ازآنان را به پنج (۵) سال و درمجموع ۶۵ سال زندان دادند  و دهها وصدها تن دیگر را نیز بازداشت کردند.

باید گفت: دراین میان حاکمیت قداره بند همچنان با "شبح آبان" ماه روزگار می گذراند .همه گمانه زنی ها،دال برآنستکه؛حالِ هیچ کدامشان خوش نیست وهیچ یک شان روزوشب خوشی ندارند.از اینروجزهمجمه بیداد وستم،بکارگیری دای و درفش چه می‌توانند بکنند؟

دیکتاتورهای حاکم خودنیک می دانند؛شبح را نمی‌توان خشکاند،به عقب نشینی کشاند.چراکه ایستادگی و پیکار همه سویه کارگران- دانشجویان - زنان - معلمان وبازنشستگان واعتصاب غذای طولانی مدت دراویش درزندان واعتصاب بازارمریوان وتجمعات مردم دردل فراخوان های چهلم خانواده های جانباختگان ومادران داغدارچند دهه کشتاربرای دادخواهی "جنایت علیه بشریت" نشان داد،که این شبح مانند روحی سرگردان ،همه جا هست وهیچ جا نیست وخود را در سطح شبکه های مجازی دردل تجمع بازنشستگان مقابل مجلس وتحصن معلمان درمدارس کردستان(سنندج- مریوان - سقزو...) - شیراز- مشهد- و...اعتصاب غذای دانشگاهها وحمایت وسیع مردم،همه وهمه جا به نمایش می گذارند تا بر فرازترس نهفته بردل حاکمان اینباردرسطح شهرهای بزرگ ازکلان شهرتهران- کرج- تبریز- جنوب کشور- بهبهان و.... باردیگرتماشاگرحضورموتورسواران وگزمگان ماموران انتظامی ضد شورش ، نیروهای امنیتی ولباس شخصی ها وقمه بدستان وتبرزنان واوباشان چاقوکش نظام میادین وخیابان ها را قُرق گردد تارعب ووحشت رابرحیات جامعه مستولی سازند. امروزمردم جامعه ما صدوراحکام طولانی مدت زندانیان سیاسی را بی اعتباروضدانسانی می شناسند.مردم مانیک می دانند؛ صادرکنندگان آن ازسرزبونی وعدم عقب نشینی جنبش اعتراضی وبرای نوعی رعب ووحشت در برابر پیشروی مبارزات مردم،آن احکام را صادرمی کنند وهیچ اعتباری ندارد.در این میان جنبش کارگری وآزادیخواهی ایران را نمی توان به سادگی به عقب نشینی وا داشت!

  امروزهرآزادیخواه وبرابری طلبی درپهنه رودررویی ها با فریاد می گوید: تا شبح آبان بدین وسعت است، آبان ادامه دارد ومردم راسرتسلیم نیست، چرا که مردم جامعه ما دریافته اند وبه حاکمیت هشدارمی دهند:«سرکوب پایان راه نیست، مقاومت زندگی است!»  

دوشنبه۹ دی ۱۳۹۸ برابر۳۰دسامبر۲۰۱۹

http://karegari.com /

”جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها‟

”جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها‟

اخيرا محمد آسنگران يک نوشته طولانى تحت عنوان بالا منتشر کرده است که بنظر ميرسد در آن بيش از اينکه نظرات منسجمى را بيان کند بيشتر ابهامات و ناروشنى هاى خود را مطرح کرده است.  ولى نکته اى را که ميشود ”در ميان سطور‟ نوشته ايشان، و يا بقول خود ايشان، از ”لابلاى گفته ها و نوشته‟ ها دريافت، اين است که بايد آکسيونهاى خيابانى را به مکانى براى نمايش ”جنگ چپ و راست‟ تبديل کرد.  اين نکته در ادامه بحث روشن خواهد شد.  من در اين نوشته تلاش ميکنم برخى جنبه هاى سياستهاى تاکنون شناخته شده حزب کمونيست کارگرى را در برخورد به جنبش سرنگوى جارى در ايران و انقلاب در حال تکوين در جزئيات بيشترى توضيح بدهم  و فرق اين سياست را با آنچه که از ”ميان سطور‟  و از ”لابلاى گفته ها و نوشته‟ هاى اينچنينى ميشود فهميد، نشان دهم.

در دومين پاراگراف نوشته اش محمد آسنگران ميگويد: ”طبیعی است که هر حرکت توده ای در خیابان که بخواهد حکومت یا دولتی را سرنگون کند ترکیبی از همه اقشار جامعه است که هر کدام به دلایل متفاوت و با افق و آرزوهای متفاوتی وارد آن جنبش میشوند. هنگامیکه نارضایتی عمومی از یک حکومت به جایی میرسد که بخواهد آنرا سرنگون کند، توده مردم از طبقات و اقشار مختلف که هرکدام از منظر خود مطالباتی دارند وارد این جنبش میشوند. بنابر این در چنین شرایطی نارضایتی عمومی و همگانی است. در واقع این جنبش سرنگونی طلبانه همگانی را ژورنالیسم امروز”انقلاب” خطاب میکند.‟  

اينجا سوالى که ميتواند مطرح شود اين است که آيا اگر چنين جنبشى، که همگانى است، بتواند به هدفش برسد، يعنى حکومت را سرنگون کند، آيا ايشان اسم اين تحول را انقلاب خواهند گذاشت يا نه؟  بنظر ميرسد که محمد آسنگران از انقلاب ناميدن چنين تحولى طفره ميرود و ميگويد که اين ژورناليسم امروزى است که آنرا انقلاب خطاب ميکند.  شايد اينجا محمد آسنگران بگويد که او جنبش سرنگونى را انقلاب نميداند.  ولى وقتى در ادامه نوشته اش در ميان نمونه هايى که ”ژورناليسم امروز‟ آنها را ”انقلاب‟ خطاب ميکند، انقلاب ۵۷ هم يکى از اين نمونه ها مورد اشاره قرار ميگيرد ديگر معلوم ميشود که محمد آسنگران انقلابات ”همگانى‟ را، بخاطر همگانى بودنشان، انقلاب نميداند.  انقلاب از نظر ايشان نه يک حرکت يا جنبش همگانى توده اى با شعارهاى سرنگونى طلبانه، با شعارهاى نفى گرايانه و با هدف سرنگون کردن يک حکومت، بلکه حرکتى است که در آن فقط  ”کارگران‟ شرکت داشته باشند و شعارهايش هم شعارهاى ”اثباتى‟ مثل ”مرگ بر کار مزدى‟، مرگ بر سرمايه دار‟، ”مرگ بر استثمار‟، ”مرگ بر نئوليبراليسم‟ و ”زنده باد سوسياليسم‟ باشد.  و اگر انقلابى که، به هر دليلى، حتى بدليل عدم شرکت کمونيستها در آن، شکست بخورد، از نظر محمد آسنگران نبايد به آن حرکت را انقلاب ناميد.  معنى ديگر حرف آسنگران اين است که ”انقلاب‟ چيز مقدسى است و اگر حرکتى شکست خورد نبايد اسم انقلاب را به آن حرکت داد.  براى اثبات اين نکته خواننده را رجوع ميدهم به قسمت آخر همين پاراگراف که ميگويند: ”همچنانکته نوشتند  انقلابات در کشورهای بلوک شرق‟، ”انقلابات بهار عربی‟، ”انقلاب اسلامی در ایران‟ و… به همین سیاق آنرا انقلاب همگانی هم میگویند. اما این اسم از منظر مارکسیستی نادقیق و نادرست است.

در اين چند جمله محمد آسنگران معلوم نيست چه ميگويد.  کدام اسم از ”منظر مارکسيستى‟ نادقيق است؟ اگر منظور ايشان از تقسيم بندى انقلابات نه بر اساس خواستها و مسايلى که هر کدام از آنها براى جوابگويى به آن مسايل براه افتاده است بلکه بر اساس جغرافيا و محل وقوع آنها است، مثل ”انقلابات عربى‟ در کشورهىا شمال آفريقا، ”انقلابات  مخملى‟ در کشورهاى بلوک شرق و يا انقلاب ۵۷ را ”انقلاب اسلامى‟ ناميدن باشد من وارد جدل با او نخواهم شد که اين نامگذاريها ”ژورناليستى‟ است يا نيست.  ولى سئوال من اينجا از آسنگران اين است که اگر آن جنبش سرنگونى، که قبول دارى همگانى است، به هدفش برسد و حکومت را سرنگون کند، آيا در آنصورت يک انقلاب اتفاق افتاده است يا نه؟ آيا شما اسم آن تحول را انقلاب خواهيد گذاشت يا، بخاطر همگانى بودنش، واقعيت اتفاق افتاده را انقلاب نخواهيد ناميد؟

زیرا ما در دنیایی که مناسبات تولیدی سرمایه داری همه جوانب آنرا به هم تنیده است فقط میتوانیم شاهد جنبشهای مطالباتی و عرصه ای، جنبشهای سرنگونی طلبانه برای اصلاحات و تحولات معینی در چهار چوب مناسبات سرمایه داری یا انقلاب کارگری و سوسیالیستی باشیم. بنابر این در این عصر انقلاب همگانی که قبلا آنرا انقلاب دمکراتیک یا بورژوا دمکراتیک میگفتند و بعدا انقلاب سوسیالیستی نداریم. انقلاب دو مرحله ای نداریم.

چه شد؟؟!! جنبشهاى سرنگونى طلبانه براى اصلاحات و تحولات معين؟! اگر هدف جنبشى ايجاد اصلاحات معينى باشد چرا بايد اسم آن را جنبش سرنگونى گذاشت.  ميشود اسمش را جنبش افزايش دستمزد، جنبش کاهش ساعات کار، جنبش رفع تبعيض جنسيتى، جنبش حفظ محيط زيست و يا هر جنبش ديگرى گذاشت.  هيچ جنبشى که براى اصلاحات و تحولات معين راه ميافتد سرنگونى طلابانه نيست.  ولى هر جنبش سرنگونى طلبانه براى ايجاد تحولى شروع ميشود و لى آن تحولى که اين جنبش دنبال ميکند نه تحميل اصلاحات يا تحولات معين به حکومت يا سيستم موجود بلکه سرنگون کردن يک حکومت و يک رژيم سياسى معين است.  و بهيمن دليل به آن گفته ميشود جنبش سرنگونى. اسم اين جنبش روى خودش است.  و اگر اين جنبش به مرحله اى برسد که بتواند هدف خود را تحقق بخشد، يعنى حکومت را سرنگون کند، عملا به اين معنى است که انقلاب تحقق پيدا کرده است و اين انقلاب يک انقلاب همگانى است و همگانى بودن انقلاب ربطى به ”دو مرحله اى بودن انقلاب‟ ندارد.  گويا چون انقلاب همگانى است پس لزوما بايد دو مرحله اى شود.  اگر کمونيستها بتوانند رهبرى انقلاب همگانى را بدست بگيرند و آنرا به پيروزى برسانند در همان قدم اول برنامه هاى سوسياليستى خود را به اجرا خواهند گذاشت.  و به اين معنى انقلاب ديگر نه ”دو مرحله اى‟ بلکه يک مرحله اى و سوسياليستى خواهد بود.  ولى اگر کمونيستها نتوانند، و يا، بدتر از آن، نخواهند هدايت و رهبرى چنين انقلابى را، به بهانه همگانى بودنش، بدست گيرند، ديگر حرفى از حتى انقلاب ”دو مرحله اى‟ هم در ميان نخواهد بود.  انقلاب بعدى، اگر در کار باشد، ۴۰ يا ۵۰ سال بعد اتفاق خواهد افتاد که آن هم همگانى خواهد بود.  و اگر کمونيستها باز هم به خاطر ”همگانى‟ بودنش از تلاش براى هدايت و رهبرى اش عقب بکشند، آن انقلاب هم به سوسياليسم منجر نخواهد شد.

و در جواب اين استدلال آسنگران که ميگويد: ”از بعد از انقلاب اکتبر تا کنون همه ”انقلابات‟ همگانی یا همان جنبشهای سرنگونی طلبانه هیچ کدام به انقلاب سوسیالیستی و کارگری منجر نشده اند.‟ لازم ميدانم بگويم که دليل اينکه هيچکدام از اين انقلابات به انقلاب سوسياليستى منجر نشدند اين نبود که اين انقلابات همگانى بوده اند. بلکه دليل اش اين بوده که سوسياليستها نتوانستند رهبرى اين انقلابات را بدست بگيرند.

بنظر ميرسد که محمد آسنگران قبول دارد که احزاب کمونيستى ميتوانند جنبشهاى سرنگونى را، که بنا به تعريف خود او، همگانى هستند، به پيروزى برسانند. ”اما در جوامعی که احزاب کمونیستی بتوانند نقش رهبری کننده و قدرتمندی در جنبشهای سرنگونی طلبانه داشته باشند، شانس اینرا دارند که بتوانند با کسب قدرت سیاسی انقلاب سوسیالیستی را به سرانجام برسانند.‟  ولى وقتيکه هم او ادامه ميدهد:  ”به میدان آمدن توده اهالی به خیابان برای مطالباتشان الزاما به انقلاب منجر نمیشود. حتی اگر به انقلاب منجر بشود الزاما مترقی و انقلابی نخواهد بود.‟ (خط تاکيد از من است) اين سئوال پيش ميايد که آيا حتى اگر کمونيستها در راس اين انقلاب باشند باز هم آن انقلاب مترقى نخواهد بود؟  نکته ديگرى که در اينجا لازم ميدانم به آن اشاره کنم اين است که معلوم است که ”به ميدان آمدن توده اهالى به خيابان براى مطالباتشان الزاما به انقلاب منجر نميشود.‟  براى اينکه هدف آن ”توده اهالى به خيابان آمده‟ سرنگونى حکومت نيست تا به انقلاب منجر بشود يا نشود.  و بزبان ديگر، ”به ميدان آمدن توده اهالى به خيابان براى مطالباتشان‟ تنها زمانى به انقلاب منجر ميشود که مضمون آن مطالبات سرنگونى طلبانه باشد و يا اينکه ناممکن بودن تحقق آن مطالبات در چهار چوب سيستم موجود و با وجود حکومت موجود روشن و مسجل باشد.  دقيقا مثل شرايط امروز ايران.  همه تجمعات توده اى و همه ”به ميدان آمدن توده اهالى به خيابان براى مطالباتشان‟ سرنگونى طلبانه اند حتى اگر در سرلوحه هيچکدام از اين تجمعات شعارى مبنى بر سرنگونى حکومت بچشم نخورد.   و اگر اين ”به ميدان آمدن توده اهالى به خيابان‟ به انقلاب منجر شود، مترقى بودن يا نبود آن انقلاب، يا بعبارت درست تر، منجر شدن يا نشدن آن انقلاب به اجراى اصلاحات و تغييرات اساسى در زندگى مردم و حتى طول و عرض اين اصلاحات و تغييرات کاملا به اين بستگى دارد که چه حزبى با چه برنامه سياسى اى رهبرى آن انقلاب را در دست داشته باشد.

بنابر این در میان دهها حالات متفاوت که هر جنبش سرنگونی طلبانه ای میتواند به خود بگیرد فقط در یک مورد و در یک حالت انقلاب اجتماعی یا انقلاب کارگری میتواند شکل بگیرد. این حالت وقتی اتفاق میفتد که یک حزب کمونیستی یا جریان خاصی که افق کمونیستی را نمایندگی کند، توانسته باشد بخش قابل توجهی از جنبش سرنگونی را با افق رادیکال و بنیادی به منظور متحول کردن سیستم حکومتی و نظام اقتصادی با خود همراه کرده باشد.

اگر منظورمحمد سنگران از ”همراه کردن بخش قابل توجهى از جنبش سرنگونى با افق کمونسيتى‟ تامين رهبرى کمونيستى بر انقلاب همگانى است، و يا رهبرى کردن انقلاب همگانى از طرف يک حزب کمونيست، بايد بگويم که اين سياست رسما اعلام شده حزب کمونيست کارگرى است و اين حزب مشغول اين کار است.  ولى اگر منظور ايشان کمونيست کردن ”بخش قابل توجهى از جنبش سرنگونى‟ است، در اين صورت اولا سوال خواهد شد که منظورشان از ”بخش قابل توجه‟ چيست؟ ۱۰ درصد؟ ۳۰، ۵۰، ۷۰ يا ۹۰ درصد؟  ثانيا گفته خواهد شد که اگر حزب کمونسيت کارگرى بتواند رهبرى همين جنبش سرنگونى همگانى را، که در حال تحول به يک انقلاب همگانى است، بدست بگيرد، اين به اين معنى است که اين حزب نه تنها توانسته است ‌”بخش قابل توجهى از جنبش سرنگونى‟ را، بلکه کل جنبش سرنگونى را و بعبارت ديگر يک انقلاب عظيم توده اى را، يک انقلاب همگانى را، با ”افق راديکال و بنيادى خود‟ همراه کند.  بعبارت ديگر، همراه کردن ”بخش قابل توجهى از جنبش سرنگونى با افق راديکال و بنيادى‟ حزب از کانال تامين رهبرى همين انقلاب همگانى ميگذرد و نه بر عکس.

 

در بررسى چند نمونه تاریخی، محمد آسنگران به تحولات در کشورهاى اروپاى شرقى، تحولات عراق و انقلاب ۵۷ ايران ميپردازد.  من اينجا نميخواهم وارد بحث در مورد تحولات در کشورهاى اروپاى شرقى و عراق بشوم.  ولى تا آنجا که به انقلاب ۵۷ و انقلابى که امروز در ايران در حال تکوين است، برميگردد بايد به نکاتى اشاره کنم.

از لابلاى گفته ها و نوشته هاى محمد آسنگران ميشود چنين برداشت کرد که ايشان وقتى در رابطه با انقلاب و مسائل انقلاب و ”جدال چپ و راست‟ حرف ميزند تفاوت هاى برجسته اين دو دوره را از مد نظر دور ميکند.  به اين خاطر ميخواهم به جنبه هايى از شباهت ها و تفاوتهاى اين دو دوره اشار کنم.  ولى قبل از آن، لازم ميدانم به اطلاع ايشان و ديگر کسانى که داراى نظرات مشابهى هستند برسانم که در سال ۵۷ هم ”جدال چپ و راست‟ جريان داشت.  منظورم از چپ نه احزاب و سازمانهايى که به اسم چپ شناخته ميشدند، بلکه کمونيستهايى است که هم تعدادشان کم بود و هم پراکنده بودند و صدايشان به جايى نميرسيد. (البته نه در شکل و شمايلى که امروز شاهدش هستيم) اين جدال در خيابانها بشکل طرح شعارهاى متفاوت و در نوشته ها بشکل بحثهاى اثباتى در مورد ماهيت ارتجاعى خمينى و طرح اش جريان داشت.  منتها اين صدا چنان ضعيف و چنان پراکنده بود که نه تنها در آن زمان بگوش کسى نرسيد و نميتوانست برسد و زير ديگر شعارها ناپديد شد، بلکه امروز هم وجود چنان صداى متفاوتى در ن انقلاب کاملا انکار ميشود و چنين تصوير داده ميشود که همه مردم در ايران خواهان ”انقلاب اسلامى‟ و مدافع رهبرى خمينى بر انقلاب بودند.  بعبارت ديگر در انقلاب ۵۷  راه حل سوسیالیستى معضلات مردم طرح نشد.  ولى رجسته ترين شباهت انقلاب در حال تکوين با انقلاب ۵۷ در همگانى بودن آنهاست.  ولى فرق برجسته اين دو دوره در اين است که در سال ۵۷ راست مسلط بود و چپ خيلى ضعيف و پراکنده، ولى امروز اين رابطه عوض شده است.  امروز چپ در جامعه قوى است و ”شانس‟ پيروزى اش بيشتر، و راست در جامعه ضعيف است و ”شانس‟ پيروزى اش کمتر.  من به فاکتورهايى در اين زمينه اشاره ميکنم.

- اولین تفاوت برجسته انقلاب عليه حکومت پهلوى و انقلاب عليه حکومت اسلامى در شرایط کاملا متفاوت زمانى است.  در اين ۴۰ سال، وسایل ارتباط جمعى چنان گسترش پیدا کرده که همه مردم امکان دسترسى به همه اطلاعات لازم براى تصمیم گیرى در مورد زندگى شان را دارند.  همه مردم ايران، همچنانکه مردم جهان، بطور زنده در جریان پیشرفتهاى علمى، فنى و فرهنگى قرار دارند.  این دستآوردها امکان در خفقان و ترس و بیخبرى نگهداشتن جامعه را از حاکمین و جريانهاى راست سلب کرده است.

- اگر در قبل از انقلاب ۵۷ راه حل سوسیالیستى معضلات مردم طرح نشده بود و هنوز توهم به ”بورژوازى ملى و مترقى‟ و توهم به ”راه حل اسلامى‟  در جامعه ایران موج میزد، اکنون این توهمات دود شده و به هوا رفته است.

- روحیه ضد سرمایه‌داری و ضد تقسیمات طبقاتی، روحیات ضد تبعیضات جنسی، زبانی, مذهبی و ضدیت با هر نوع تفکرات تفرقه افکنانه چندين و چندين برابر بيشتر از دوره ۵۷، در بین مردم گسترش یافته است.

- طبقه کارگر ایران رهبرانی کاردان، سوسیالیست و دارای آگاهی همه جانبه به منافع طبقاتی خود از خود بیرون داده و به جامعه معرفی کرده است.  رهبرانی که خود را ناجیان کل جامعه معرفی میکنند و با اعتماد بنفس، شکل دیگری از سازمان اجتماعی و اداری جامعه، اداره شورایی جامعه را مطرح میکنند.

- اگر کمونیسم در ایران در دهه هاى ۵۰ و ۶۰ شمسى با حزب توده و سازمان فدائیان شناخته میشد، کمونیسم در ایران امروز با حزب کمونیست کارگری شناخته میشود.

- اگر حزب چپ آن دوره نماینده بورژوازی ”ملی و مترقی‟ و نماینده آمال و آرزوهای جنبش ضد امپریالیستی بود، حزب چپ این دوره بعنوان حزب کارگران ایران و نماینده آمال و آرزوهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه طبقه کارگر و نماينده آمال و آرزوهاى توده هاى ميليونى مردم و مدافع آزادى کل جامعه از همه مشقات موجود شناخته شده است.

- اگر مدرنیسم در انقلاب ۵۷ نمایندگی نشد بلکه با برچسب ”غربزدگی‟ به حاشیه رانده شد، جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی امروز با مدرنیسم عجین شده است.  و اگر خصلت نمای چپ آن دوره شرق زدگی، اسلام پناهی و ضد امپریالیستى بود، مدرنیسم، ضد دین و طرفدار فرهنگ مدرن غربی بودن خصلت نمای کمونیسم امروز ایران است.

- اگر مبارزه برای آزادی زن از طرف بستر اصلی چپ در انقلاب ۵۷ ”فرعی‟ قلمداد شد و به حاشیه رفت، بستر اصلی کمونیسم در ایران امروز پرچم آزادی زن را برافراشته نگهداشته و انقلاب آتی ایران را بطور سمبولیک انقلاب زنانه نامیده است.

- اگر در سال ۵۷ اغلب رهبران کارگرى زير نفوذ حزب توده بودند يا مجاهد و فدايى، که همه جزو جنبش ”ضد امپرياليستى‟ بودند؛ جنبشى که يک سرش خميمى بود و سر ديگرش احزاب و سازمانهاى نامبرده، امروز رهبران جنبش کارگرى نه زير نفوذ جنبش ضد اپرياليستى بلکه زير نفوذ آرمانهاى آزاديخوانه و برابرى طلبانه و سوسياليستى هستند.

- اگر در سال ۵۷ ”اپوزيسيون‟ راست ”رهبرى‟ انقلاب را بدست گرفت، امروز چپ دارد جنبش سرنگونى را بطرف پيروزى هدايت ميکند و راست ”قدرت چشم گيرى‟ در هدايت اين جنبش نيست.

- و نکته آخر، ولی نه آخرین نکته، این است که اگر کمونیسم حقیقی، یعنی کمونیسمی که اعتراض کارگران علیه استثمار و علیه کار مزدی است، کمونیسمی که صدای محرومان علیه فقر و نابرابری است، کمونیسمی که صدای آزادیخواهان و برابری طلبان است، کمونیسمی که صدای آزادیخواهی زنان و صدای اعتراض آنها علیه تبعیض است،  نتوانست خود را در یک حزب واحد متشکل کند و مدعی رهبری انقلاب ۵۷ شود و بدین ترتیب میدان برای عروج جنبش اسلامی در نقش رهبری آن انقلاب باز تر شد، اکنون کمونیسم کارگری، که با ضد نظام سرمایه‌داری بودنش، با مدافع بى چون و چراى آزادی زن بودنش، با سکولاریسم و مدرنیسم و ضد اسلام و ضد اسلام سیاسی بودنش، با ضد اعدام بودنش، با مخالفتش با هرگونه ستم و تبعیض و طرفدار آزاديهاى بى قيد و شرط بيان و تشکل بودنش و با مصمم بودنش در سرنگونی جمهوری اسلامی بقدرت انقلاب مردم و بدست گرفتن قدرت سياسى و سازمان دادن یک حکومت شورایی و ساختن یک جامعه آزاد، برابر، مرفه و انسانی شناخته شده است، آری چنین حزبی، در حال سازماندهی و هدایت انقلاب علیه حکومت اسلامی سرمایه‌داران و در حال بازی کردن نقش رهبر این انقلاب است.  چپ بايد بتواند از اين موقعيت استفاده کند.  اگر چپ خود را هنوز در همان موقعيتى ببيند که در سال ۵۷ بود، اين يعنى اعلام باخت.  و متاسفانه از لابلاى نوشته محمد آسنگران چنين برميايد که ايشان موقعيت واقعى چپ را در جامعه ايران امروز تشخيص نميدهد. او ميگويد: ”جدال آلترناتیوها تا کف خیابان و با سر دادن شعارهای متضاد و متفاوت گسترش یافته است.‟ او ادامه ميدهد: ” این یکی از مهمترین تحولات و تفاوتها در سیاست ایران امروز است. زیرا نه راست توهمی به چپ دارد و نه چپ توهمی نسبت به راست دارد. جنبش کارگری که اکنون جنبش اکثریت مردم تحت ستم و گرسنه باید گفت یک بار دیگر دچار توهم سال ٥٧ نخواهد شد. . . . هر کس بخواهد از درگیر شدن در این جدال خودش را کنار بکشد آگاهانه یا نا آگاهانه، و مستقیم و غیرمستقیم به کمپ راست خدمت میکند.

 در رابطه با ”شعارهاى متضاد و متفاوت‟ که در کف خيابان سر داده ميشوند، لازم است توجه ايشان را به اين جلب کنم که عمده شعارهايى که در کف خيابان داده ميشوند عبارتند از ”اصلاح طلب اصولگرا، ديگه تمومه ماجرا‟، ”حکومت ضد زن نميخوايم نميخوايم‟، ”حقوقهاى نجومى فلاکت عمومى‟، ”کارگر ميميرد ذلت نميپذيرد‟، ”ما کار ميکنيم که زندگى کنيم، زندگى نميکنيم که کار کنيم‟، ”نه دولتى نه خصوصى، اداره شورايى‟، ”مرگ بر حکومت ضد زن‟، ”مرگ بر حکومت شکنجه‟، ”مرگ بر حکومت اعدام‟، ”مرگ بر ديکتاتور‟، ”حکومت شکنجه نميخوايم نميخوايم‟، ”حکومت ضد زن نميخوايم نميخوايم‟، ”حکومت آخوندى نميخوايم نميخوايم‟، ”حکومت زندان نميخوايم نميخوايم‟، ”زندانى سياسى آزاد بايد گردد‟، ”آزادى برابرى حکومت شورايى‟، ”نان، کار، آزادى، حکومت شورايى‟، و شعارهايى از اين قبيل.  شعارهايى که معنى حقيقى شان اين است که ما حکومتى نميخواهيم که کارگر را به ذلت بکشد و دست سرمايه دار را در استثمارش آزاد بگذارد، حکومتى نميخواهيم که برابرى کامل زن و مرد در کليه شئونات اجتماعى را برسميت نشناسد، حکومتى نميخواهيم که در آن زندانى سياسى وجود باشد، حکومتى نميخواهيم که در آن مجازات اعدام باشد، حکومتى نميخواهيم که در آن مذهب اجازه و امکان دخالت در زندگى مردم را داشته باشد، حکومتى نميخواهيم که فقر و نابرابرى و رياضت کشى را به ارمغان بياورد، حکومتى نميخواهيم که نماينده طبقات استثمارگر باشد، حکومتى نميخواهيم که اولويتهايش نه تامين رفاه و آسايش همه مردم بلکه تضمين آسايش و امنيت سرمايه داران باشد، حکومتى نميخواهيم که ثروت توليد شده مملکت را نه صرف تامين خدمات عمومى مجانى براى مردم بلکه صرف سازماندهى ارتش مسلح به سلاح هاى اتمى و کشتار جمعى و سازمانها و گروه هاى جاسوسى و اطلاعاتى بکند و، و، و.

اينجا و آنجا البته شعارهايى هم در حمايت از راست و در حمايت از خاندان پهلوى داده ميشود. ولى دامنه محدود اين شعارها و دامنه گسترده شعارهايى که در بالا به آنها اشاره شد، اصلا قابل مقايسه نيست.  شعارهاى جارى در خيابانها، شعارهايى که درد جامعه را منعکس ميکنند، نشان ميدهند که زمينه و شرايط نه براى قدرت گيرى راست بلکه، براى قدرت گيرى چپ و کمونيسم و حزبى مثل حزب کمونيست کارگرى مهيا است.  مردم ميدانند که تحقق آرزوهايشان که در اين شعارها منعکس ميشوند، نه با جابجايى عمامه با تاج بلکه، با قدرت گيرى حزبى مثل حزب کمونيست کارگرى ممکن است.  و اگر حزب کمونيست کارگرى سياستهايش را، نه براساس آنچه که از لابلاى نوشته محمد آسنگران برداشت ميشود بلکه، با دخيل کردن پارامترهايى که در بالا به آنها اشاره شد، تنظيم کند، در اين صورت و فقط در اين صورت خواهد توانست، ”قدرتمند و قابل انتخاب از طرف جامعه‟ شود، انقلاب را رهبرى کند و آنرا به اهدافش رهنمون شوند.

آرى ”جنبش کارگرى و جنبش اکثريت مردم تحت ستم و گرسنه ديگر دچار توهم سال ۵۷ نخواهد شد.‟ ولى نه تنها اين بلکه، جنبش کارگرى و جنبش اکثريت مردم محروم، تحت رهبرى حزب سياسى خود، حزب کمونيست کارگرى، و رهبران کاردان و شناخته شده محلى، رهبران جنبش هاى کارگرى، رهبران جنبش آزادى زن، رهبران جنبش دفاع از حقوق کودک، رهبران جنبش دفاع از محيط زيست و غيره، اينبار نه ”بدنبال راست‟ بلکه ”بنبال چپ‟ حرکت خواهند کرد.  مشکل امروز جامعه ايران نه ”توهم به راست‟ و ”دست کم گرفتن قدرت راست‟ بلکه چند و چون متحد کردن نيروى خود براى سرنگونى جمهورى اسلامى و خلاصى از شر اين حکومت است.  و وظايف عاجل کمونيستهاى امروز نه پانيک کردن و دامن زدن به وحشت از راست بلکه، مشغول شدن به سازمان دادن ومتحد کردن نيروى عظيم ولى پراکنده جنبش سرنگونى زير يک سياست و پرچم سوسياليستى بايد باشد.  و تنها در اين صورت است که انقلاب پيروز ميشود و ”دو مرحله اى‟ هم نميشود.

 

”دوره انقلابات دمکراتیک و انقلابات دو مرحله ای تمام شده است‟

محمد آسنگران بحث انقلابات دموکراتيک و انقلابات دو مرحله اى را به اين شکل به ميان ميکشد که گويا کسانى که فکر ميکنند با رهبرى کردن انقلاب در حال تکوين، که يک انقلاب همگانى است، ميتوان پيروز شد، معتقد به دو مرحله اى بودن انقلاب ويا معتقد به اين هستند که مرحله انقلاب در ايران فعلا دموکراتيک (عليه جمهورى اسلامى) است و ميخواهند بعد از سرنگونى حکومت اسلامى اقدام به سازماندهى انقلاب کارگرى بکنند.  بايد بگويم که حزب کمونيست کارگرى نه انقلاب را دو مرحله اى ميداند و نه ميخواهد انقلاب براى سوسياليسم را به بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى موکول کند. حزب کمونيست کارگرى ميخواهد و در تلاش است که با هدايت و رهبرى همين انقلاب، که مثل همه انقلابات ديگر، يک انقلاب همگانى است، و بدست گرفتن قدرت سياسى برنامه هاى سوسياليستى و انسانى خود را بلافاصله به اجرا بگذارد.

در بخشهاى اتنهايى نوشته اش محمد آسنگران ميگويد: ”از روزی که جنبش سرنگونی یا آنطور که ژورنالیسم امروز میگوید “انقلاب” همگانی موفق به سرنگون کردن حکومت میشود یک تحول کیفی در فعالیت نیروهای چپ و راست اتفاق می افتد.‟ بنظر ميرسد که محمد آسنگران قبول دارد که جنبش سرنگونى جارى در ايران ميتواند منجر به سرنگونى حکومت اسلامى شود.  ولى او کمونيستها را از تلاش براى رهبرى و به پيروزى رساندن آن برهذر ميکند چون هم جنبش سرنگونى و هم انقلاب در حال شکل گيرى هر دو همگانى هستند و از نظر ايشان کمونيستها شانس پيروزى در انقلابات همگانى را ندارند.  و باور ندارد که پيروزى اين انقلاب با رهبرى کمونيستها و حزب کمونيست کارگرى ميتواند سوسياليسم را به ارمغان بياورد، يعنى رفاه و آسايش را به يکسان بين مردم تقسيم کند، استثمار انسان از انسان را ممنوع و غير قانونى اعلام کند، برابرى کامل زن و مرد در کليه شئونات اجتماعى را به اجرا بگذارد، جامعه را از دست مذهب و اسلام رها سازد، آزاديهاى بى قيد و شرط عقيده، بيان و تشکل را در جامعه تامين کند و . . . نه، ايشان بر اين باور نيست.  اين را احتمالا توهمات پوپوليستى ميشمارد و ميخواهد انقلاب کارگرى مورد نظر خود را بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى دنبال کند.  و اينجاست که ميبينيم اين خط حاکم بر نوشته محمد آسنگران است که انقلاب را دو مرحله اى ميکند و انقلاب کارگرى را به بعد از سرنگونى حکومت اسلامى موکول ميکند.  و در بهترين حالت فکر ميکند، و يا تلاش ميکند، که اين جنبش سرنگونى که همگانى است، قبل از اينکه به سرنگونى منجر شود، تجزيه شود و از حالت ”همگانى‟ بودنش دربيايد و در شکل مارش خيابانى دو صف ”اصيل‟ طبقاتى، صف کارگران در يک طرف و صف بورژواها در طرف ديگر، پيش رود.

 

از قسمت هاى پايانى نوشته محمد آسنگران چنين استنباط ميشود که او دارد خودش خودش را قانع ميکند که آرى کمونيستها و حزب کمونيست کارگراى ميتواند با قرار گرفتن در راس جنبش سرنگونى و انقلاب در حال تکوين آنرا به يک انقلاب سوسيالسيتى رهنمون شوند.  او ميگويد: ” البته واضح است که مناسبترین و کم دردسرترین راه این است که جنبش سرنگونی بتواند در ادامه خودش به انقلاب اجتماعی و سوسیالیستی منجر بشود.‟ ولى بنظر ميرسد که ايشان ”منجر شدن جنبش سرنگونى به انقلاب سوسياليستى‟ را نه از طريق رهبرى اين جنبش سرنگونى، که جنبشى است همگانى، بلکه از طريق ”جنگ داخلى‟ و ”جنگ بين آلترناتيوها‟ ممکن و مناست ميداند. ايشان معتقد است که ”انقلاب آتی در ایران انقلابی همگانی و یا همه باهم نخواهد بود‟ و رهنمودى که ميدهد اين است که ‟هر کس بخواهد از درگیر شدن در این جدال خودش را کنار بکشد آگاهانه یا نا آگاهانه، و مستقیم و غیرمستقیم به کمپ راست خدمت میکند.‟ اينجا دوست دارم يادآورى کنم که تفاوت واختلاف بين راه حل و آلترناتيو چپ و راست، يا آنظور که محمد آسنگران دوست دارد بيان کند، ”جنگ راست و چپ‟، مساله تازه اى نيست. صرف وجود چپ به معنى قبول نکردن سياستهاى راست است. و به اين معنى و به اين اعتبار ”جنگ راست و چپ‟ هم مساله تازه اي نيست و چيزى نيست که تازه شروع شده باشد و يا در آينده شروع شود.  بلکه مساله شيوه پيشبرد مبارزه با راست در هر شرايط معين و تخصيص نيرو در اين مبارزه است. همچنين اختلاف من، در اين مورد معين، با محمد آسنگران  و ديگر کسانى که نظراتى شبيه به نظرات ايشان را نمايندگى ميکنند، نه درگير شدن يا نشدن در جدال راست و چپ بلکه در ارزيابى از موقعيت چپ و راست در جامعه و شيوه و نحوه مقابله با راست است.  کسانى که مقابله با راست را ميخواهند بشکل اکسيونها و درگيريهاى خيابانى و شعار دادن عليه اين يا آن فرد و سازمان و حزب که در اپوزيسيون حکومت اسلامى هستند دربياورند ”آگاهانه یا نا آگاهانه، و مستقیم و غیرمستقیم به کمپ راست‟ و هميطور، به ادامه حيات جمهورى اسلامى ”خدمت میکنند.‟

اکنون در ايران ما بايد تمرکز را بر سازماندادن و متحد کردن نيروى مردم ايران براى سرنگونى جمهورى اسلامى بگذاريم.  مبارزه با اپوزيسيون راست پروغرب و پرو اسلامى را بايد عمدتا از طريق تعميق و شفاف کردن شعارهاى سرنگونى طلبانه مردم و توضيح معنى عملى سرنگونى حکومت اسلامى و اينکه چه حکومتى بايد بجاى جمهورى اسلامى نشانده شود و مردم چه انتظاراتى را بايد از حکومت برآمده از انقلاب داشته باشند و حکومت برآمده از انقلاب چه اقداماتى را بايد فورا اجرا کند و . . . به پيش برد. ما نبايد به اسقبال جنگ خيابانى با اپوزيسيون راست برويم. ما خواهان پيش برد دعواى چپ و راست در شکل اکسيونها و درگيريهاى خيابانى و شعار دادن عليه اين يا آن فرد و سازمان و حزب که در اپوزيسيون حکومت اسلامى هستند، نيستيم.

 حزب کمونيست کارگرى تلاش ميکند که اين جنبش سرنگونى در ايران، که يک جنبش همگانى است،  به يک انقلاب قدرتمند تکوين پيدا کند.  اين حزب ميخواهد با قرار گرفتن در رهبرى و هدايت اين انقلاب همگانى جمهورى اسلامى را با تمام اندام و جوارح اش بطور کامل جارو کند و بلافاصله برنامه هاى سوسياليستى خود را به اجرا بگذارد.  اين حزب نميخواهد انقلاب را دو مرحله اى کند بلکه ميخواهد در همان ضرب اول کار را تمام کند و بقول حميد تقوايى: ”از نظر طبقه کارگر مبارزه طبقاتی بر سر تصرف قدرت سیاسی است و این نوع مرزبندی خیابانی میان راست و چپ ١٨٠ درجه علیه پیشروی در این جهت عمل میکند. دشمنی اپوزیسیون راست با آزادی را باید در دل مبارزه علیه جمهوری اسلامی و با نقد نقطه سازشها و مانع تراشیها و تبیین ارتجاعی و حداقلی سلطنت – جمهوری خواهان و مجاهدین از سرنگونی به توده مردمی که برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی بپا خاسته اند نشان داد. توده مردم برای مرزبندی با احزاب اپوزیسیون به خیابان نمی آیند، برای ساقط کردن جمهوری اسلامی می آیند و حزبی را به رهبری بر میگزینند که این جنگ را به رادیکال ترین و وعمیق ترین شکل نمایندگی کند و به پیش ببرد.

***

جليل جليلى

لندن ۳۱ دسامبر ۲۰۱۹

 

منابع مورد مراجعه:

 

  • محمد آسنگران: جنبش سرنگونی، انقلاب کارگری و جدال آلترناتیوها

https://www.facebook.com/mohammad.asangaran/posts/2883693228308750

 

  • جليل جليلى: مسائل انقلاب ایران ”اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید‟

http://rowzane.com/content//article=154906

 

  • حميد تقوايى: نئولیبرالیسم و ”مارکسیسم‟ خط امامی

http://rowzane.com/content//article=175590

 

در باره "نئولیبرالیسم"

در باره "نئولیبرالیسم"

 

در باره این موضوع مقالات زیاد و مصاحبه هائی چند انجام شده است. تا جائی که به “مفهوم” این پدیده مربوط است و در شکل “انتزاعی” آن، من تحلیل و ارزیابیهائی را که مهرداد وهابی و ناصر مهاجر در مصاحبه با سایت اخبار روز ارائه داده اند، با دیدگاه خود، فقط در همین سطح تجرید، نزدیکتر می بینم. اما بطور “مشخص” و در رابطه با حاکمیت اسلام سیاسی بر جامعه ایران، نئولیبرالیسم هیچ جایگاه و اهمیت سیاسی ندارد. نکته ای که برخی دیگر، از جمله فریبرز رئیس دانا، اقتصاددان “داخل” کشوری و مهرداد درویش پور، “جامعه شناس” خارج کشوری، هر دو آکنون “دکتر” و در ایام جوانی فعال “رازلیق” و “پیکار”، را بر آن داشت تا با مشاهده یک “پلاکارد” در جریان ۱۶ آذر سال جاری، بحث نئولیبرالیسم را به عنوان شاخص شناخت ساختار حاکمیت اسلام سیاسی، طرح سازند. پرداختن به “نئولیبرالیسم در ایران و در این شکل مشخص، موضوع این نوشته است.

 

حقیقت مساله این است که شعار علیه “نئولیبرالیسم” در دانشگاه، اساسا در حاشیه جنگ و جدال بین جناحهای رژیم اسلامی ریشه دارد. “نئولیبرالیسم” در صحنه سیاست جامعه ایران، یک پدیده عام و آکادمیک نیست، پدیده و مقوله ای درخود نیست، بلکه نمودی از تاریخ جنگ جناحهای حاکمیت اسلام سیاسی در ایران و بازتاب آن کشمکش ها در جنبش دانشجوئی است. بطور مشخص تر، این جدال و صف بندی با عروج “دو خرداد”، در قالب “دفتر تحکیم وحدت”، که از دل “دانشجویان پیرو خط امام” سر برآوردند، توهم به “اصلاح” حاکمیت اسلام سیاسی به منظور منطبق شدن با سیر “متعارف” تولید کاپیتالیستی را، بوجود آورد. دو خرداد و “گفتمان اصلاحات”، از جنبش کمونیسم کارگری نیز، “تلفات” گرفت و تعدادی که بر این باور بودند که رژیم اسلام سیاسی قابلیت استحاله به یک روبنای متعارف سرمایه داری در ایران را دارد که در نتیجه فشار نیروی “اصلاح طلب”، رژیم سرمایه را به رژیم “سرمایه داران” متحول کند، حزب “سرنگونی طلب” را ترک، و “شورش استعفا” از کمونیسم کارگری و مبارزه انقلابی راه انداختند.

 

سر دادن یک شعار در حاشیه اتفاقات ۱۶ آذر امسال، درست در حالی که در جریان خیزش آبان ماه، راس نظام و شخص مقام معظم در یک مجتمع “حفاظت‌شده” در مرکز تهران، با حضور مقامات ارشد از جمله معاونان امنیتی، حسن روحانی، و اعضای کابینه، “صدای خود را بلند کرد” و گفت: “جمهوری اسلامی در خطر است. برای پایان دادن به آن، هر کاری لازم باشد انجام دهید. دستور من این است”، بیشتر به دست و پازدنهای مذبوحانه و یاس و سرخوردگی خرده بقایای دوخردادیها در مرحله سقوط کامل نفوذ بر جنبش دانشجوئی شباهت داشت. پلاکارد علیه نئولیبرالیسم، در دنیای واقعی نشان سیطره “کفتمان سرنکونی” بر جنبش دانشجوئی و تایید این حکم داهیانه رهبر جنبش کمونیسم کارگری، منصور حکمت، بود که رژیم اسلامی به دلیل ماهیت اسلامی در ساختار حاکمیت، نمیتواند به رژیم متعارف سرمایه و پروسه انباشت، از هر نوع آن، و از جمله همین نئولیبرالیسم تبدیل و یا استحاله شود. جامعه ایران، از این نظر دو دورنمای متفاوت را پیشاروی دارد: با سقوط و یا فروپاشی جمهوری اسلامی، یا سوسیالیسم و یا از سر گیری پروسه انباشت سرمایه در ایران.

 

اما درست در همین اوضاع، که راس اسلام سیاسی و نهادهای امنیتی و سپاهی؛ سرنگونی، فروپاشی و سقوط را جدی تر گرفته و خواب را بر آنها حرام کرده بود؛ بلند کردن یک پلاکارت در حاشیه اتفاقات ۱۶ آذر و به دنبال حوادث آبان، آنهم در میان دانشجویان که قشر جوان و انقلابی هستند و در مرحله ای از تاثیر نگرش انقلابی خویش بر “دفتر تحکیم وحدت” آن نهاد زیر محموعه دوخرداد در دانشگاهها را به “دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب” متحول و سرنوشت آن را زیر و رو کردند، فاقد کمترین وزن سیاسی است. جدی گرفتن “خطر نئولیبرالیسم” از جانب هر مدعی اقتصاد دان و جامعه شناس، نشان دهنده این واقعیت است که آنها به همان “گفتمان” در حال احتضار “اصلاح” و یا ظرفیت رژیم اسلامی برای متعارف شدنها تعلق دارند. اینها آکادمیسین های خرده بقایای دفتر تحکیم وحدت و “دانشجویان مسلمان پیرو خط امام”اند که برخلاف دوران عروج خونین اسلام سیاسی تا دهه ۱۳۶۰، حتی در جنگ و کشمکش ها بین جناحهای مختلف جمهوری اسلامی، کمترین جایگاهی ندارند. حاشیه های در حاشیه. بحث نئولیبرالیسم را نباید جدی گرفت و نباید به میدان این حاشیه در حاشیه ها گام گذاشت.

 

با اینحال نئولیبرالیسم فقط مساله “جدی” دوائر دکتر و پرفسورهای مذکور نبود. کمونیسم کارمندی نیز آنرا جدی گرفت. حمید تقوائی، نیز بحث نئولیبرالیسم را چنان جدی تصور کرد که به تعبیر او “آن نُت غلط” یعنی شعار علیه نئولیبرالیسم،“کل کنسرت را خراب کرد”. نبرد مواضع و“افشاگریها” میدان تازه ای یافت، اما در شرایطی که  اختلافات اولیه حول سیاستها و تزهای دو راس بانی اضمحلال حزب کمونیست کارگری به “ثمر” رسیده بود. معلوم شد برای بقایائی که از تخریب حزب کمونیست کارگری برجای مانده بودند، شعار نئولیبرالیسم مجالی تازه برای ابراز وجود فراهم کرده بود. “نئولیبرالیسم”، اما، آوای یاس در انزوا و شکست بود. نوستالژی و خرافه های ایام “دانشحویان پیروخط امام” و آه و اسف و شیون و مرثیه سقط شدن دفتر تحکیم وحدت بود. اما حمید تقوائی با آن دستپاچگی و “داغ” شدن خط وخط کشیها بین بقایای برآمده از فروپاشی حزب کمونیست کارگری و نیز ورود برخی از “مستعفیون” آن روزهای “فراموش نشدنی” و کومه له ایها و راه کارگریها، نشان داد که این جریانات با تاریخ واقعی سیر تحولات سیاسی، از جمله در دانشگاه، کلا قطع رابطه کرده و یا آن تاریخ و پروسه عینی را در کلمه افسون کننده “نئولیبرالیسم” منحل و هضم کرده اند.

اما معضل فقط به این نا مربوطی با سیر واقعی تحولات محدود نماند. همراه با سرگرم شدن به یک مساله فرعی و بی اهمیت در صحنه سیاست جامعه ایران و در میان دانشجویان، ما شاهد یک “انتقال اجتماعی” دیگر کمونیسم نیز بودیم. در آن حاشیه نامربوط، هر کدام از محافل، دیگری را به انحراف از “کمونیسم منصور حکمت” متهم کرد. “بیرونی”ها فرمودند مشکل نه فقط در خود کمونیسم کارگری، بلکه در مارکسیسم انقلابی و دوران مبارزه با سوسیالیسم خلقی نیز “بود”. در صف “درونی ها” کسانی که قبلا مخالفان خود را “مک کارتیست” نامیدند، پلنوم هائی را تشکیل دادند و جلسات پلتاکی برگزار کردند که رویشان نمیشود فایلهای صوتی و تصویری آنرا منتشر کنند، از دو خردادیهائی چون شفیق اعاده حیثیت کردند، و با انبان نفرت کور و کین و انتقامجوئی از منصور حکمت و ترور شخصیت او، شریک شدند، در آن کنج انزوا ژستهای مسخره برای ترویج “مختصات کمونیسم منصور حکمت” را به نمایش گذاشتند.

 

آیا واقعا زمینه اجتماعی آن فراهم نشده است که در مقابل این انتقال اجتماعی و طبقاتی دگر باره کمونیسم، یک فراخوان رو به جامعه، رو به جنبش کارگری و رو به فعالان و انقلابیون سیاسی عرصه های مختلف فعالیت اجتماعی مطرح ساخت؟ آیا وقت آن نرسیده است که منصور حکمت، نام او، عکس و تصویر او، آثار و نوشته های او  و مبانی کمونیسم کارگری او را از ارزان فروشی ها و ملی سازیها، و “بی تاثیر”سازیها ها نجات داد؟ تصور میکنم بسیاری ازانسانهای مبارز و فکور در جامعه ایران متوحه شده اند که مبانی کمونیسم کارگری و منصور “حکمت” را اگر از زاویه و نگاه بازماندگان از آوار حزب کمونیست کارگری بشنوند و بخوانند، گمراه خواهند شد. راستش من بر این باورم که با تکیه بر ماتریال انسانی بجامانده از فروپاشی حزب کمونیست کارگری ایران، هیچ امید به بازسازی و تجدید حیات حزب کمونیست کارگری در چشم انداز نیست. مصالح این حزب بیرون از محوطه مخروبه بجامانده از پدیده ای است که زمانی نقطه امید جامعه بود. بعلاوه، از نظر من البته، سرگرم شدن به فعالیت سیاسی در لابلای شکاف ها بین جریانات آماتور در عین اینکه فرار از فعالیت مستقل کمونیستی است، بشدت مضر است و به جای “نیرو گرفتن” از منابعی که برعکس نیرو و انرژی را هدر میدهند، که سیر ریزش ها و کناره گیریها بر وجود این انرژی “منفی” دلالت دارد، به نوعی “خود تخدیری” شباهت دارد. با اینحال من بخود حق نمیدهم که برای دیگران تعیین تکلیف کنم و هیچ کس را ناچار نخواهم کرد که به عملی مخالف با وجدان سیاسی و مواضع سیاسی خویش دست زند. این ارزیابی و موضع من است.

 

اما پیش شرطِ قرار دادن یک حزب کمونیست کارگری بر صفحه سیاست ایران، یکی این است که نیروی طبقاتی و اجتماعی این حزب ظرفیت خود را به اشکال و شیوه های مختلف بکار گیرد تا به این فرقه های آماتور فشار بیاورند که “به نام خود” وارد سیاست بشوند، و از آویزان شدن به کمونیسم کارگری و منصور “حکمت” دست بردارند. آینها را وادار سازند و مجبور کنند که کمونیسم کارگری و منصور حکمت را از اسم و از عنوان محافل خود حذف کنند، و زیر عکس منصور حکمت از بی تاثیر سازی و نامربوط سازی مبانی کمونیسم کارگری یکبار برای همیشه، دست بردارند.

 

کمونیسم بی تاثیر، با طرح شعار نئولیبرالیسم از سوی حاشیه ای ترین و منزوی ترین ها در دانشگاه، و گرم شدن بازار پر حرارت جنگ مواضع در میان انزواهای کمونیستی حول آن اتفاق بی اهمیت، جوهر و ماهیت خود را نشان داد. مثل همیشه بی تاثیری کمونیسمهای موجود و انتقال کمونیسم به بستر جنبش ها و جنگ و جدال جناحی بین طبقات حاکم، باید شروع و آغاز کمونیسم طبقه کارگر باشد. این یکی از درسهای مهم بپا شدن طوفان در فنجان حول شعار نئولیبرالیسم بود.

 

۲۵ دسامبر ۳۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

 

کریسمس

جشن کریسمس یادگاری از آیین مهر ایرانی

از گذشته های دور از روزی که تک یاخته ها بر روی زمین پدید آمدند، خورشید یا مهر آفریدگار روی زمین بوده است. برای همه ی جانوران، برای نخستین میمون های آدم نما و برای انسان های نخستین نیز مهر یا خورشید خدایی بوده که آن ها را از تاریکی و سرما رهایی می بخشیده است. واژه ی خدا از فارسی باستان می آید و از ریشه ی واژه « دا » یا (dhaata) به معنی ساختن و آفریدن گرفته شده است . واژه ی« هوا » ( hva ) به معنی خود یا خوب است. از بهم پیوستن این دو واژه در چندین هزار سال پیش واژه ی ( xwatadha ) خدا ( خودآ)؛ پدید آمده است. بر پایه همین پیشینه ی درخشان و همیشگی خدای مهر در میان همه ی آدمیان در روی زمین از دیر باز ستایش می شده است.  

در اساطیر ژاپنی ایزد بانوی خورشید در آیین شینتو بزرگ ترین ایزد بوده است. خدای آفتاب در ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد در مصر باستان پرستیده می شده است. مردمان اینکا در آمریکای جنوبی خدای خورشید را گرامی می داشته اند. در میان مردمان هند وایرانی از چند هزار سال پیش، ایزد مهر یا خورشید برای توانایی ها و سودمندی های بسیارش ستایش می شده است. در ویرانه های کاخ نمرود در امپراتوری آشور که در کنار دجله است کنده کاری برجسته ی سنگی خدای شَمَش (خورشید یا شمس) پیدا شده است که در ۸۶۰ سال پیش از میلاد کنده کاری شده است. در کنده کاری های بامیان خدای خورشید برگردونه ای سوار است که چهار اسب بالدار آن را می کشند. دیرینه ترین گواه تاریخی از نام مهر یا میترا در خاور میانه به ۱۴۰۰ سال پیش از میلاد می رسد که در ترکیه در جایی به نام بغازکوی پیدا شده است. در آنجا نام ایزد مهر یا میترا و ایزد وارونا در پیمانی آورده شده است.

از دیرباز در ایران جشن بزرگداشت خورشید در تاریک ترین شب سال و آغاز روشن تر شدن روز، برپا می شده است. ایرانیان شب یلدا یا بلندترین شب سال را از زمان های بسیار دور جشن می گرفتند. ایزد مهر پیش از زردشت در ایران ستایش و پرستش می شده است. او نگهبان دوستی، پیمان و خرد بوده و نماد آن خورشید است. با آمدن زردشت همچنان مهر یکی از ایزدان بزرگ آیین زردشت  بشمار می آمد.

آیین مهر را از ایران، بیشتر از همه، بازرگانان به امپراتوری روم بردند. این آیین در دل و اندیشه ی مردمان سراسر اروپا به ویژه سپاهیان، جایی ویژه یافت. در همه ی اروپا تا شمال انگلستان و شمال افریقا صدها معبد مهر هست که نشان دهنده ی گسترش جهانی این آیین است. در این معبدها که در درون زمین ساخته شده است ایزد مهر در لباس ایرانی با کلاهی بوقی شکل ( مانند کلاه بابا نوئل) در کنده کاری های معبد های میترایی در حال قربانی کردن گاو دیده می شود. گسترش آیین میترا در ایتالیا و سرزمین های دیگر اروپا و برگزاری مراسم و جشن های آیین مهر در میان پیروان آیین مهر از آن میان جشن ۲۵ دسامبر یا جشن زایش خورشید که سراسر اروپا آن را جشن می گرفتند، سبب شد تا پیروان کلیسا نیز این جشن را بپذیرند و اعلام کنند که تولد عیسای ناصری در ۲۵ دسامبر بوده است. در هیچ جایی تاریخ تولد عیسا نوشته نشده است و هیچ تاریخ نگاری روز و سال دقیق تولد عیسا را در جایی پیدا نکرده است. داستان عیسا مسیح بیشتر به افسانه میماند تا حقیقت، زیرا عیسویت ساخته و پرداخته ی کشیش های عیسوی است. دهخدا می نویسد: « مسیح لقبی است که درتورات به کوروش پادشاه هخامنشی داده شده است.» عیسویت کم کم پس از قرن دوم میلادی شکل گرفته است. افزون بر چهار انجیل عصرجدید (انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنا) ۱۵ انجیل دیگر مانند انجیل مصریان، انجیل پطرس، انجیل توماس، انجیل دوازده، انجیل حضرت مسیح و... از مهم ترین انجیل ها هستند.

کنستانتین یکم امپراتور روم غربی و لیسینیوس امپراتور روم شرقی از بیم نفوذ سیاسی ایران و پیروان آیین مهر در روم  در سال ۳۱۳ میلادی فرمان میلان را امضاء کردند. بنا به این فرمان، دین مسیحیت در امپراتوری روم آزاد شد. به موجب آن آزار و شکنجه ی عیسویان ممنوع و برای پاپ و رهبران کیش عیسا امتیازهایی قائل شده اند. کنستانتین خودش مسیحی نشد، مجلس سنای روم در سال ۳۱۵ یک طاق پیروزی به افتخار پیروزی کنستانین در نبرد میلویان در رم ساخت که با پیکره های خدایان رومی مانند هرکول، ویکتوریا خدای پیروزی، دیانا و دیگر خدایان تزیین شده بود. پیروان کلیسای مسیحیت می گویند که کنستانتین در بستر مرگ غسل تعمید شده و به مسیحیت گرویده است. اما هیچ گواهی برای این گفته در هیچ جا یافت نشده است.                                                                                                                                                                      نقش میترا در پشت و روی یک کنده کاری متعلق به سده دوم یا سوم

به دلیل شورش های بسیاری که از سال ۱۶۷ پیش از میلاد یهودیان در امپراطوری روم انجام داده بودند، کنستانتین فرمان های سختی بر ضد یهودیان صادر کرد. برپایه ی این فرمان ها یهودی ها اجازه نداشتند برده های عیسوی داشته باشند و اجازه نداشتند یهودیانی که عیسوی می شدند را مورد اعتراض قرار دهند.

از آنجایی که کنستانتین دین عیسا را به رسمیت شناخته و آزاد گذاشته است، کشیش ها و کارگردانان کلیسا او را "کنستانتین کبیر" نامیده اند و او را تا پایه ی یک قدیس گرامی داشته و بالا برده اند. ژاکوب بوکهارت تاریخ نگار سوییسی در کتاب "عصر کنستانتین بزرگ" می نویسد: « کنستانتین یک سکولار فریب کار است، سیاستمداری که

همه ی گروه ها را برای دوام قدرت خود فریب داده است.» هنری گرگوار کشیش و استاد دانشگاه فرانسوی نیز در همین راستا، در سال ۱۹۳۰ گفته است: « توجه  کنستانتین به مسیحیت تنها برای منافع سیاسی اش بوده است."

عیسویت کم کم گسترش یافت تا در سال ۸۰۰ میلادی پاپ لئوی سوم تاج بر سر نهاد و خود را امپراتور نامید. امپراتوری

کشیش ها با نام امپراتوری مقدس روم تا سال ۱۸۰۶ دوام پیدا کرد. پیروان آیین مهر با قدرت گرفتن عسیویت مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند اما همچنان تا سده ی پنجم میلادی معابد و سنگ نوشته های آنان به وجود آمد و هنوز نیز برجای مانده است. آیین مهر در اروپا از بین رفت. کشیشان مسیحی بر روی معابد مهری کلیسا بنا کردند و هنوز هم در زیر زمینِ بسیاری از کلیساهای قدیمی معابد مهر وجود دارد.

همانندی های بسیاری بین آیین میترا و مسیحیت هست که آن ها را در اینجا بر می شماریم. اگر کلیسا و دانشمندان و تاریخ نگاران دانشگاه های اروپایی هر یک از این همانندی ها را بتوانند با سفسطه بافی و دروغ و دغل انکار کنند، معابد مهر( میترایوم ها) در سراسر اروپا و در زیر زمین کلیساهای قدیمی را که از سنگ و گل و سیمان هستند، نمی توانند نادیده بگیرند. یکی از این میترایوم های بسیار زیبا در زیر بازیلیک سن کلمان در رم است. پس از بمباران های لندن در جنگ جهانی دوم شماری میترایوم از زیر کلیساهای لندن سر بدر آوردند. یک معبد  میترایی را نیز در سال ۱۹۵۴ در خیابان والبروک در مرکز لندن بازسازی کردند.

دانشنامه ی ویکیپدیا بر پایه ی نوشته های فرانتس کومون باستان شناس بلژیکی، همانندی های بین آیین میترا و دین مسیحیت را چنین بر می شمارد:

«... برخی از این شباهت‌ها طبق نظریات او و دیگر میتراپژوهان هم‌عقیده او بدین‌سان می‌باشند: ...

ـ آیین‌های میترایی به‌ طور مخفیانه و در سرداب‌ها تشکیل می‌شد و مهرابه ها نیز به شکل غار بنا شده و در آن دخمه‌ها مراسم اسرارآمیز آیین، برگزار می‌گردید.

ـ مراسم تطهیر وغسل تعمید نیز در هر دو آیین مشترک بوده

ـ افروختن شمع  در کلیساها،

ـ نواختن ناقوس،

ـ وجود حوضچه آب مقدس در ورودی کلیساها ( و در معبد مهر)

ـ سرود دسته‌جمعی به همراه نواختن موسیقی از شباهت‌های مراسم میتراییسم و مسیحیت هستند

ـ مراسم شام آخر (عشاء ربانی ) و صرف نان و شراب در دو آیین مشترک است.

ـ دوازده مقام میترایی و دوازده فلک یاور میترا به حواریون دوازده‌گانه عیسی تغییر یافتند.

ـ روز یک شنبه (مهرشید در فارسی) به نام روز خورشید چنانکه از نام آن پیداست - روز ویژه مهرپرستان بود که در مسیحیت نیز به همین شکل است؛

ـ رهبانیت و ریاضت در آیین میترا وجود داشت و به مسیحیت نیز راه یافت.

ـ مسیح و مهر هر دو در رستاخیز ظهور نموده و اعمال انسان‌ها را داوری می‌کنند؛

ـ اعتقاد به روح، جاودانگی و قیامت از موارد مشترک بوده، همانگونه که مهر میانجی میان خداوند و بشر است، مسیح نیز واسطه خدا و انسان است.

ـ نشان هلال ماه بالای هفت شاخه شمعدان در برخی از کلیساها موید این نظر است، از آن‌رو که ماه در آیین میترا نقش نمادین مهمی دارد.

ـ مقام هفتم از آیین میترا مقام پدر پدران است که به دین مسیح راه یافته و کشیشان پدران مقدس و پاپ پدر پدران نام گرفتند.

ـ مهر در برج حمل، بره به دوش دارد و نیز بره‌ای در آغوشش گرفته‌است.

ـ سرانجام روز تولد مهر یا «خورشید شکست ‌ناپذیر همان روز انقلاب زمستانی در روم، ۲۵ دسامبر بود که در سده چهارم میلادی روز میلاد مسیح تعیین شده و به عید کریسمس شهرت یافت...»

پرفسور المار شورت هایم کتابی نوشته است با نام" گسترش یک آیین ایرانی در اروپا" که مهندس نادرقلی درخشانی آن را زبان پارسی برگردانده است. در رویه ی ۱۰۴ این کتاب درباره ی گسترش آیین مهر در اروپا آمده است : « ... بلکه دینی بود که ادیان دیگر را در خود می پذیرفت تا مهر را هرچه بیشتر برازنده سازد.» مهریان آیینی رازآمیز داشته اند و رازهای آنان هرگز بر بیگانگان اشکار نگردیده است. آنچه از آیین مهر برجا مانده است از سنگ نوشته ها به دست آمده است. پیروان آیین مهر با یکدیگر همدردی و مهربانی می کرده اند. در متنی از سرداب سانتاپریسکا چنین می خوانیم:« روزگار دشوار را باید با یاری یکدیگر در نیایش گروهی بر خود هموار ساخت...» و یا آمده است « جگر مرغان لذیذ اند ولی اندوه فرمان می راند.» با خوراک مقدس، همبستگی پدید می آمد. اندوه شخصی و زمان پریشانی را تنها می توان با یاری متقابل تحمل نمود. در رویه  ۱۳۹ همین کتاب می خوانیم: « آیین مهر در چهره ی دین سربازان و بازرگانان به امپراتوری روم رسید و در آنجا نیز ـ همانند شرق ـ بزودی آیین بزرگان و فرمانروایان گردید...»

پس از آن که پیروان آیین میترا از سوی کلیسا مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند، همه ی آنان آیین خود را پنهان کردند اما به روشهای گوناگون باور خود را گسترش می دادند. مهری ها؛ در شب تولد مهر ( ۲۵ دسامبر) با کلاه بوقی قرمز رنگ و کیسه هایی پر از هدایا به خانه ی مردمان نیازمند می رفتند و به آنان پوشاک و خوراک و پول می داند. پاپا نوئل ها همان بازرگانان مهرآیین بودند که مهر و دوستی خود را اینگونه به مردمان نیازمند هدیه می کردند.

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ هشتم دی ماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۲۹ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی

 

جنگ طبقاتی، جنگ انتخابی نیست! جنگ ناگزیر است!

جنگ طبقاتی، جنگ انتخابی نیست! جنگ ناگزیر است!

 

حمید قربانی ۳۰ دسامبر۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

از این جنگ نمیتوان پرهیز کرد، باید دراین جنگ پیروز شد تا رهائی یافت. جنگ طبقاتی، جنگ ماندن و مردن است!

 

همه شواهد از این میگویند که جز سازمان یافتن و مسلح شدن، برای کارگران و زحمتکشان جهان و بویژه ایران راه و چاره ای نمانده است.

 

آری، زمانی که رئیس جمهور دروغگوی پفیوز دروغ های صد بار بزرگتر از گوبلز آلمانی زمان هیتلر را تحویل شما کارگران و زحمتکشان میدهد، زمانی که رهبر پفیوزتر از رئیس جمهورش، از این صحبت میکند که برای آرام کردن توده های کارگر و زحمتکش از هر وسیله ای استفاده کنید، زمانی که در زندان به پسر بچه های کم سن و سال تجاوز میکنند، زمانی که زیر شکنجه میکشند و جنازه ها را درست به رسم جانیان آمریکای لاتین، کوماندوهای مرگ تربیت شده توسط، سازمان سیا در دریاچه ها، رود ها و سد ها میاندازند، زمانی که خانواده های ناپدید شدگان را طوری وحشت زده میکنند که حرفی نمیزنند و زمانی که... پفیوز ترین فرد و جریانی آنی است که از مبارزه مدنی، مبارزه غیر خشونت آمیز با چنین دولت سرمایه داری - ارتجاعی - مذهبی صحبت میکند.

 

کارگران و زحمتکشان، امر را بر شما تمام کرده اند و هیچ دلیل و بهانه ای جز ناآمادگی شما، برای شروع یک جنگ طبقاتی در تمامی اشکال آن از گروهی، پارتیزانی گرفته تا قیام مسلحانه و خود جنک همه جانبه و درابعاد وسیع اش نمانده است.



رفقای عزیز یا سازمان می یابید و انقلاب مسلح مسلحانه کمونیستی را به پیروزی میرسانید و با ایجاد دیکتاتوری خویش یعنی دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  : « دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.» لنین، شرایط کنونی را با دولتش و با امام و رهبرش لغو می کنید، واژگون می کنید، درهم میشکنید، نابود میکنند، زیرا که شرایط وخیمتر از آن هست که دیگر امیدی به اصلاح باشد، شما نمی توانید، شرایط را تحمل کنید، اعتراض میکنید و آنها یعنی دولت همچون دستگاه نگهدارنده این شرایط اسفبار برای شما و سود آور برای سرمایه داران،  خود را ناعلاج می بیند، حمله ور شود، قتل عام کند، زخمی کند، زیر شکنجه بکُشد و...

 بنا بر این، شما باید او را – دولت را- بکُشید تا رها شوید. جنگ طبقاتی، باید دانست و بر این امر وقوف کامل یافت، جنگ انتخابی نیست، جنگ ناگزیر و اجتناب ناپذیراست. جنگ زنده ماندن یا نیست و نابود شدن است. باید به این تن داد یا مرگ یا آزادی یعنی کمونیسم، جامعه ی انسان آزاد، انسان انسان شده، یعنی رهائی یافته از جامعه طبقاتی، از استثمار، از دولت ستمگر!

لینک اینترنتی تجاوز در زندان ها به کودکان و نوجوانان

 

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%ac%d9%87-%d9%88-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%b4%d9%87%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%da%af%d8%a7%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/

 

پادرمیانی بیهوده رئیس دانا با هدف آشتی دادن مردم با سرمایه داری خودی با انداختن تقصیر بر گردن نئولیبرالیسم

پادرمیانی بیهوده رئیس دانا با هدف آشتی دادن مردم با سرمایه داری خودی با انداختن تقصیر بر گردن نئولیبرالیسم
فریبرز رئیس دانا به تازگی و بعد از خیزش آبان که به خون کشیده شد و در پی آن بیش از 1500 نفر به قتل رسید و بیش از 7000 مجروح و بازداشت شدند و همچنان هر روز اجساد بازداشت شدگانی که زیر شکنجه و یا با گلوله به قتل می رسند، در رودخانه ها، پشت سدها، پشت درب منازل و هر جای دیگری انداخته می شوند، مانند همیشه که می خواهد بیهوده وظیفه ریش سفیدی خود را در لباس کارشناس و دکترای اقتصادی برای از زیر ضرب بدر بردن سرمایه داری خودی و رفع مسولیت از حاکمیت طرفدار سرمایه داری خود را در زمان های بحران بر عهده بگیرد و از قبل آن مجالی برای به حساب آورده شدن توسط جناحی از حکومت برای خود به دست آورد، این بار نیز می خواهد شانس خود را امتحان کند، شاید کسی در قدرت به حرف و موعظه اش گوش دهد.
رئیس دانا در مطلبی تحت عنوان «انفجار کار بنزین بود یا پرتوهای نئولیبرالیسم» بی مقدمه خیزش آبان را نه نتیجه انفجار خشم و انزجار توده ای نسبت به آنچه چهل سال به زور سرکوب و اسلحه و زندان بر مردم اعمال شده و نه ادامه مبارزات بی وقفه و خیزشهای گذشته بویژه دی 96 که اینبارافزایش سه برابری قیمت بنزین جرقه ای برای شعله ور شدن آن بهانه ای شد، بلکه نتیجه بکارگیری شیوه و قوانین مکتب نئولیبرالیسم توسط دولت ها از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی می داند که گرانی بنزین را از جمله معلول عملکرد نئولیبرالیسم دانسته و همچنین از تبعات سیطره نئولیبرالیسم بر اقتصاد و به تبع آن تأثیراتش بر زندگی اکثریت مردم کارگر و زحمتکش می نویسد.
 اساس نئولیبرالسیم که تعدیل ساختار و نامسول کردن دولت است ، هم رئیس دانا و هم هر کسی که در مورد سیاست نئولیبرالیستی آشنائی داشته باشد ، بر آن توافق دارند. یعنی سپردن همه چیز به دست بازار و مبرا کردن دولت از پذیرش هر گونه مسولیتی در قبال افراد جامعه و زدن همه بیمه ها و الزامات دولتی در تأمین حداقل هائی که طبقه کارگر اروپا در نیمه دوم قرن بیست به دولت ها تحمیل کردند و سرمایه داری غرب ناچار به ایجاد دولت های رفاه شد.
رئیس دانا جانب گرایانه حاکمیت چهل ساله فعلی را به دو دوره (دوره ده ساله اول و دوره سی ساله دوم که با ریاست جمهوری رفسنجانی شروع می شود) تقسیم می کند و آشکارا در کنار سیستم اقتصادی ده ساله اول که به زعم ایشان هنوز تحت نفوذ و مورد مداخله اقتصاد امپریالیستی و نئولیبرالیستی قرار نگرفته بود و در مقابل سی ساله بعدی قرار می گیرد.
رئیس دانا هیچ مشگلی با نفس سیستم سرمایه داری ندارد، استثمار طبقه کارگر از نظرش موجه و مقبول است به شرطی که آن استثمار توسط سرمایه دار میهنی و خودی باشد. برای او در ده ساله اول که بلافاصله بعد از انقلاب، شوراهای کارگری مورد یورش کمیته ها و نهادهای نظامی تازه تأسیس قرار گرفتند و رهبران و نمایندگان شوراها را کشتند، زندانی کردند و تعدادی هم اعدام کردند تا کسانی مانند محجوب و ربیعی بعدا در رأس خانه کارگر قرار دهند، اشکالی ندارد. او به راحتی مشقات معیشتی و انجماد دستمزد کارگران به مدت بیش از ده سال با وجود افزایش هر ساله تورم، انکار می کند و به راحتی کشتار خونین ده 60 و بازداشت های ده ها هزار نفره معترضین اعم از کارگر و فعال سیاسی واجتماعی و قتل عام زندانیان در همان دهه را نادیده می گیرد که در سایه آن کشتارها، حاکمیت توانست حرکت چرخ همان اقتصاد محبوب رئیس دانا را لنگان، لنگان ادامه دهد.
رئیس دانا قبول دارد که نئولیبرالیسم به معنی عبور از لیبرالیسم و دولت های رفاه است، اما چون نمی تواند در هیچ دوره ای از تاریخ سرمایه داری ایران، هیچ نمونه ای از نظام سیاسی و اقتصادی لیبرالیستی و سوسیال دمکراتیکی را بیابد و مجبور است خشن ترین و عقب مانده ترین سیستم سرمایه داری خودی را به دو دوره تقسیم کند و به دوره دوم عنوان دوره نفوذ نئولیبرالیسم بدهد تا پایه ای مادی برای نظرش جعل کند. نمی خواهد قبول کند که در هیچ دوره ای در ایران خبری از بیمه های اجتماعی، درمان رایگان و دیگر امکانات رفاهی رایگان وجود نداشته که ظاهرا به گفته ایشان با عروج نئولیبرالیسم، آن امکانات از مردم بازپس گرفته شده و دولت از خود سلب مسولیت نموده است.
برخلاف ادعای رئیس دانا ، افتصاد سرمایه داری ایران طی چهل سال گذشته که او می خواهد دوره سی ساله دوم آن را به یکی از نسخه های موجود یعنی نئولیبرالیسم ربط دهد، یک اقتصاد نامتعارف بوده و هست که با هیچ یک از مدلهای جهانی موجود همخوانی نداشته است و علت آن هم وجود یک حاکمیت سیاسی است که هویت خود را مدام در ضدیت با غرب تعریف کرده و بنابراین نتوانسته است با نرمها و قوانین بین المللی سیستم سرمایه داری متعارف کنار بیاید. در نتیجه یک نوع اقتصاد رانتی ویک مدیریت چپاوگرانه، غارتگرانه و باندهای دزدی و مافیای قدرتمند چپاول در میان جناح های حاکمیت و باندهای وابسته به آنها شکل گرفته که مراکز تولیدی و اقتصادی تحت نام خصوصی سازی را میان خود تقسیم کرده اند. بنابراین اقتصاد ایران نه می شود گفت دولتی و نه خصوصی، بلکه مافیایی است و هر باندی بنا بر توازون قوای میان خود و رقیبانش در حاکمیت بر آن چنگ می اندازد. در چنین سیستمی است که همه منابع ثروت غارت می شود و اقتصاد فرو می پاشد که از تبعات آنی آن بیکاری، گرانی و فقر و در مراکزی که هنوز رمقی برای تولید دارند، هزینه های تداوم همان رمق را هم با نپرداختن حقوق کارگران و به تعویق انداختن حقوقها به مدتهای طولانی ماهها و سالها در سایه سرکوب خشن کارگران معترض تأمین می کنند.
هدف رئیس دانا و هم ردیفانش از آماج قرار دادن مدلی از سرمایه داری که اساسا در ایران موجود نیست در شرایط شدت گیری اعتراضات توده ای و سرعت گیری تحولات اجتماعی و شکل گیری یک توازون قوای جدید به نفع مردم معترض، چیزی نیست غیر از آدرس غلط دادن و تلاش برای چرخاندن نوک پیکان مبارزات مردم به سوی فرای مرزها و از این طریق  محفوظ ساختن سرمایه داری خودی از اصابت پیکان اعتراضات. تبرئه کردن سرمایه داری میهنی و مقصر دانستن امپریالیسم جهانخوار و مدل نئولیبرالیستی سرمایه داری در تحمیل مشقات معیشتی و فقر و فلاکت توده ای در درون مرزهای ایران، از جنس همان اعتراض  نمازگزاران در نماز جمعه دو هفته قبل تهران با شعار «تورم، گرانی، جواب بده روحانی»است. همان شعاری که بازنشستگان و معلمان و کارگران در تجمعات خود می دادند و به خاطرش مورد حمله نیروهای سرکوبگر حکومتی قرار می گرفتند!
اما کسانی مانند رئیس دانا سالهاست که از طرف کارگران بخاطر ریاکاریها و فریبکاری هایشان در جهت به سازش کشاندن طبقه کارگر با کارفرمایان و کل سیستم سرمایه داری، طرد و بی اعتبار شده اند و طوفان مبارزات جاری کل مردم جان به لب رسیده، آنها و تئوری و تزهای چاپلوسانه شان را بر سختی صخره خواهد کوبید.
جوانمیر مرادی
9/10/1398
@anjomanbfk

کلافِ رنگارنگ طنز , در گرامی­داشت صدمین سالگرد تولدِ عزیز نسین

کلافِ رنگارنگ طنز

در گرامی­داشت صدمین سالگرد تولدِ عزیز نسین

سرسخن مترجم

عزیز نسین  Aziz Nesin، که نامش در شناسنامه‌ محمت نصرتMehmet Nusret  آمده، نویسنده و طنزپرداز بزرگ ترکیه است که آثارش به بیش از ٣٠ زبان مختلف ترجمه شده است.

وی در تاریخ ٢٠ دسامبر سال ١٩١٥ زاده شد. نسین پس از تحصیلات عمومی، وارد دانشکده افسری شد، اما پسین­تر از ارتش کناره گرفت و از کسوت نظامی‌گری بیرون آمد. نسین، افسر کارشناسی در رشتهٔ هندازگری (مهندسی) ساختمان بود.

وی پس از این دوره، به کارهای مختلفی مانند روزنامه ‌‌فروشی، کتاب ‌‌فروشی، عکاسی و حسابداری روی آورد، اما دست آخر به نویسندگی پرداخت. نسین، سردبیری چند گاهنامهٔ طنز را بر عهده‌ داشت. قلمرو کار او، طنز سیاسی بود. دیدگاه‌­های سیاسی ‌اش، در دوره­های مختلف، او را گرفتار زندان کرد.

 

 

عزیز نسین، در سال ١٩٤٦، فعالیت ادبی‌اش را با انتشار نشریه فکاهی «مارکو پاشا» با همکاری نویسنده‌ای به‌نام «صباحتین علی» آغاز کرد. او و صباحتین علی را بارها به اتهام توهین به حاکمیت و توهین به مقدسات «ملی» به زندان انداختند.

او حدود دو سال بعد، روزنامه‌نگاری را کنار گذاشت و به سبکِ داستان‌نویسی طنز روی آورد. داستان‌ها و رمان‌های او با زبانی ساده و همه‌فهم نوشته شده‌اند و از طنز و انتقاد گزندهٔ سیاسی برخوردارند. در آثار او، ماجراهای تلخ و شیرینی که با زندگی روزانه مردم پیوند دارد، درهم آمیخته‌اند. سانسور و سرکوب، فساد دولتی و اداری، قانون­های احمقانه و سرکوب‌گر، نبود آزادی‌های جامعهٔ مدنی، استبداد دینی، ناسیونالیسم و لیبرالیسم، خرافه، جهالت و انتقاد از نظامی‌گری در آثار عزیز نسین جایگاه ویژه‌ای دارند.

داستان‌های عزیز نسین، اغلب به ‌صورت جداگانه و بیرون از مجموعه‌های منتشر شدهٔ خود، و گاه به صورت کتاب‌ انتشار یافته‌اند.

نسین، در چارچوبِ داستان‌نویسی طنز و در شعرها و دیگر نوشته­های خود، انتقادهای ژرف و تند خود را با زبان گزندهٔ طنز و با مهارت­های ادبی هرچه تمام‌تر بیان می‌کرد. از همینرو، عزیز نسین یکی از چهره‌های نامدار ادبی جهان است که نوشته‌های طنز او در بیشتر کشورهای منطقه و اروپا هواداران بی‌‌شماری دارد.

با وجود همهٔ تهدیدات حکومتی و غیرحکومتی، عزیز نسین به انتقادها و اعتراض­های خود علیه نابرابری و تبعیض، ستم و سانسور، فقر و محرومیت و استثمار، هم‌چنان با قدرت و شهامت ادامه داد و هرگز مرعوب فضای اختناق نشد. جالب است که او به دلیل شکایت وزارت امور خارجه ایران، به دلیل آن‌چه توهین به شاهنشاه ایران خوانده شد، ٦ ماه دچار حبس شد. او در آثارش جهل و نادانی را با طنز به تصویر کشیده و در همه این طنزها نیز، بر اندیشیدن که زیربنای روشنگری است، تاکید می‌کند. کتاب «بچه‌های امروز معرکه‌اند» در دهه ١٩٦٠ چاپ شد و پس از آن هم، بیش از ٤٠ بار در ترکیه چاپ شد. این کتاب، یک اثر تربیتی است و وضعیت آن روز ترکیه را به انتقاد می‌گیرد.

این کتاب که با رویکردی انتقادی، نظام آموزشی و تربیتی کودکان و نوجوانان ترکیه را در دهه‌های نخستین قرن بیستم به سخره می‌گیرد، این اثر، در بستر نامه‌نگاری دو دانش‌آموز ترک روایت می‌شود. پدر یکی از آنان بنا بر مأموریتی که دارد، به شهر دیگری منتقل شده و از همینرو، این دو دانش­آموز از هم دور افتاده‌­اند. آنان با یکدیگر قرار می­گذارند که اتفاق­های مربوط به مدرسه و دوستان‌شان را برای یکدیگر روایت کنند.

عزیز نسین در این کتاب، به انتقاد از نظام آموزشی جامعهٔ خود و به انتقاد از شیوه‌های نادرستِ تربیتی خانواده‌ها می‌پردازد. کتاب در حالی که از جاذبه و کشش لازم برخوردار است، به گونه­ای ژرف، عبرت‌آموز و پندآموز است. همان‌گونه که نویسنده خود باور دارد، این کتاب نه تنها برای بچه‌ها که برای بزرگسالان نیز، خواندنی است.

در این کتاب کودکان به نقد پدر و مادر و آموزگارشان می‌پردازند. در این کتاب کودکان در برابر بزرگ‌ترها به دفاع از خود و حقوق‌شان می‌پردازند.

به این ترتیب، ظنز عزیز نسین نه تنها عرصه‌های مختلف جامعه را به نقد می‌کشد، بلکه بدیل اجتماعی و فرهنگی خود را نیز به جامعه ارائه می‌دهد و به همین دلیل، روشنگری می‌کند.

بسیاری از آثار وی، به‌تبعیض و نابرابری‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه و حاکمیت وقت ترکیه اختصاص دارند. وی موفق شد در رشته طنز ادبی دوبار جایزه بین‌المللی طنز ایتالیا را از آن خود کند. نسین، برای نخستین بار در مسابقهٔ بزرگی میان طنزنویسان ۱۲۷ کشور با داستان “حمدی فیل” در ایتالیا شرکت کرد و جایزه «شاخهٔ طلا» به او تعلق گرقت. با شرکت در مسابقات بعدی، آوازه‌اش نخست در برون‌ مرز و پس از آن در ترکیه پیچید.

 از نسین، بیش از دو هزار داستان به جای مانده است که به ‌زبان‌های مختلف و به بیش از ٣٠ زبان ترجمه شده‌اند و از میان آن‌ها می‌توان به کتاب‌های «پخمه»، «مگر تو کشور شما خر نیست»، «مرد خورآیی(شرقی)»، «ما مردم تقلیدگری هستیم»، «پاداش پایان سال»، «برابر مقررات»، «بچه‌های آخر زمان»، «اَلپَر(شارلاتان)»، «گروهک کرامت و گروهک سلامت»، «دلتان می‌خواهید میلیونر شوید»، «بیماری پانید(مرض قند)»، «مهرورزی آتشین»، «زن وسواسی»، «ارزش بزرگواری»، «کلاه دامادی»، «داماد سرخانه»، «عروس محله»، «گردن کلفت»، «یک خارجی در استانبول»، و ... اشاره کرد.

بسیاری از داستان‌های کوتاه عزیز نسین را ثمین باغچه‌بان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به‌ فارسی برگردانده‌اند. برای نمونه: «به طرف اسفل السافلین» که ثمین باغچه‌بان ترجمه کرده و شاملو در بخش‌هایی از ترجمهٔ کتاب همکاری داشته است.

عزیز نسین در سال ١٩٧٢، نهادی تاسیس کرد و نام آن را «بنیاد نسین» گذاشت که کار آن کمک به کودکان کار و خیابانی بود؛ کودکانی که به‌ خاطر فقر و محرومیت، حتی نمی‌توانستند تحصیل کنند. این بنیاد از بدو تاسیس به هزاران کودک آواره یاری کرده تا بتوانند تحصیل کنند و از آیندهٔ بهتری برخوردار باشند.

 

 

عزیز نسین، در سال‌های پایانی عمر نیز آرامش نداشت. در سال­های پایانی عمر نسین، موج تعصب، بنیادگرایی و بربریت اسلامی در سراسر جهان، به ویژه در خاورمیانه، بالا گرفت. این پدیدهٔ شوم، به ترکیه نیز رسید و در نتیجه، نویسندگان آزادی­خواه، حقیقت جو و آزاد اندیشی مانند عزیز نسین، مردم را به پایداری در برابر این هیولا دعوت کردند. پس از انتشار فتوای روح‌الله خمینی، بینان‌گذار حکومت اسلامی ایران و دستور ترور سلمان رشدی به خاطر انتشار کتاب «آیات شیطانی»، عزیز نسین بخشی از کتاب سلمان رشدی را ترجمه و منتشر کرد. برخی از محفل­های اسلامی در ترکیه، به «ارتداد» عزیز نسین حکم دادند و فتوای قتل او را صادر کردند. چندی بعد که طنزنویس نامدار برای شرکت در جمع نویسندگان آزادی خواه و برابری طلب به شهر سیواس رفته بود، شماری از افراد متعصب و وحشی اسلامی، روز دوم ژوئیه ۱۹۹۳ پس از مراسم نماز جمعه، به هتل محل اقامت او حمله بردند و ساختمان را به آتش کشیدند. در این ماجرا نسین جان سالم به در برد، اما ۳۷ دانشجو، هنرمند و نویسنده، زنده زنده در آتش جهل و نادانی سوختند.

خمینی، کمی پیش‌تر از این تاریخ نیز فتوای قتل زندانیان سیاسی در زندان‌های ایران را صادر کرده بود و ماموران او، در مدت کوتاهی چندین هزار زندانی سیاسی را به دست جوخه‌های مرگ سپردند و حتی جنازهٔ کشته شدگان را مخفیانه در جاهای نامعلومی دفن کردند که هنوز هم کسی از آن خبر ندارد و بازماندگان آنان نیز، نمی­دانند که عزیزان‌شان پس از اعدام، در کجاها دفن شده­اند! نسین، پس از فتوای مرگ خمینی علیه رشدی بود که گفت؛ این عمل را در وهله‌ٔ نخست برای دفاع از آزادی بیان و عقیده انجام داده است. اما محافل اسلامی این عمل را تحمل نکردند و حکم ارتداد و دستور قتل عزیز نسین را صادر کردند.

نقد وضع موجود، از ویژگی­های مهم روشنفکران پیشرو و مردمی به ‌شمار می‌آید؛ روشن‌اندیشان دردمندی که از راهِ قلم و زبان و سخن خود، به ایفای نقش خود می‌پردازند. عزیز نسین نیز با توجه به زمینه و دورانی که در آن می‌زیست، زبان طنز را برای ترسیم نابسامانی‌های جامعه خود انتخاب کرده بود. وی در دو عرصه متفاوت، اما به هم پیوسته، عمل می­کرد. این دو عرصه عبارتند از: سیاست، فرهنگ و جامعه. آغاز کار نویسندگی نسین، هم‌زمان بود با دوره تک‌حزبی و خفقان پان‌ترکیسم و آتاتورکیسم در ترکیه.

البته، تأثیرهای جنگ جهانی دوم در اروپا، در اندک زمانی در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ترکیه تاثیر گذاشت. تاثیر و تحول­های این مرحله، نتایج جنگ و اقدامات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در داخل ترکیه، باعث واکنش‌های منفی علیه دولت وقتِ در بخش‌های مختلف جامعه شد. در چنین شرایطی، طبیعی بود که نسین، به دگرگونی­های سیاسی واکنش نشان دهد و البته هزینهٔ آن را نیز آگاهانه بپردازد.

مثلاٌ در سال ١٩٤٧ با نوشتن و انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «به کجا می‌رویم» از سیاست‌های آمریکا در قبال ترکیه انتقاد کرد و نزدیک یک سال را در حبس گذراند. در سال ١٩٥٠، هم به‌دلیل ترجمه متنی مارکسیستی به ١٦ ماه زندان محکوم شد. این نمونه‌ها حاکی از آن است که عزیز نسین، هم‌چون یک روزنامه‌نگار و طنزپرداز جدی در آن زمان، به چه میزان به اندیشه‌های پیشرو و انتقادی نظر داشته و قلم خود را در چه مسیری به کار گرفته است.

عرصه دومی که عزیز نسین در آن نقش روشنفکرانه و آگاه‌گرانه‌اش را ایفا کرد، نقد مداوم سیاسی و اجتماعی بود که ماندگارترین اثرهای او نیز در همین حوزه آفریده شدند. وی با بهره‌گیری دقیق و به‌جا از داستان و با استفاده از زبان طنز و شوخی که در بنیاد، نمایش‌گر و بیان‌گر دردها و رنج‌ها و خواسته­های جامعه‌اش بود، به مسایل مربوط به زندگی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می­پرداخت.

عزیز نسین، بیش از ۲۰۰ پرونده دادرسی سیاسی داشت، پنج سال زندانی کشید و جز شاکیان حکومتی کشورش، شاهان مصر و ایران و ملکه انگلیس هم از او به بهانهٔ «توهین به مقام جلیل سلطنت» شکایت کردند.

شهرت عزیز نسین به ترکیه محدود نماند. آثار او در سراسر جهان، و بیشتر در کشورهایی که شرایطی مشابه ترکیه داشتند، هواداران و خواستاران فراوانی یافت. چندین بار جوایز بین ‌المللی «بهترین طنزنویس سال» به نسین تعلق گرفت.

پس از «رضا همراه» کسانی مانند صمد بهرنگی، احمد شاملو، رضا سیدحسینی، قدیر گلکاریان و چند مترجم دیگر، برگردان‌‌های بهتری از آثار عزیز نسین ارائه دادند. اما این برگردان­ها، اشکال­های جدی دارند. البته در این میان، نباید نقش سانسورچیان را نیز در لت و پار کردن ترجمه، نادیده گرفت. در دهه ۱۳۷۰ ثمین باغچه ‌بان، که ترکی را خوب می ‌دانست و با عزیز نسین نیز دوستی داشت، ترجمه‌ هایی خوب از کتاب­های طنزنویس ترک عرضه کرد. زندگی ‌نامه خود نوشت عزیز نسین را خانم ژاله صمدی به فارسی برگردانده و در اینترنت نیز، موجود است.

دوستداران ادبیات در سراسر جهان، عزیز نسین را طنزنویسی بزرگ می‌شناسند. اما طنز و بذله ‌گویی نسین، بیشتر از سایر فعالیت­های ادبی و هنری وی معروف هستند. از این رو، سایر کارهای ادبی وی، هم­چون نمایشنامه­ها و شعرهایش، چنان که بایسته و درخور هستند، شناخته نشده­اند. با این حال، نمایشنامه‌های عزیز نسین، بارها تا امروز به روی صحنهٔ تئاتر رفته­اند و شعرهای وی نیز، به نظر منتقدان، از بهترین نمونه‌های شعر مدرن ترکیه هستند.

عزیز نسین بعد از سوزاندن شعرهایش، تا سال ۱۹۶۵ هیچ شعری نسرود. اما پس از آن، وقتی که به عنوان نویسندهٔ طنز و فکاهی شهرت زیادی پیدا کرده بود، شعر بار دیگر جای خود را در زندگی عزیز نسین باز کرد. از عزیز نسین، حدود ده کتاب شعر به یادگار مانده است.

برخی از شعرهای نسین در سال­های گذشته، با کوشش مژگان دولت ‌آبادی، رسول یونان، سیامک تقی‌ زاده و دیگران به زبان فارسی منتشر شده­اند.

عزیز نسین نویسنده ‌ای پرکار و در عین حال پرطرفدار بود. در درازای زندگی بیش از صد کتاب داستان و شعر و نمایشنامه منتشر کرد. نثر او، یکی از زیباترین و روان ‌ترین جلوه‌­های زبان ترکی  است که زبان ادبی را تا حد ممکن، به شادابی و سرزندگی زبان مردم نزدیک کرده است.

عزیز نسین با فروتنی، پرکاری خود را به ضرورت امرار معاش نسبت داده و گفته است: «مردم تعجب می‌ کنند که تا حالا بیش از دوهزار داستان نوشته‌ام. اما این که تعجب ندارد. اگر خانواده‌ام به جای ده نفر­، بیست نفر بودند، مجبور می‌شدم بیش تر از چهار هزار داستان بنویسم.»

نسین در سال ۱۹۷۲ نهادی را به نام «بنیاد نسین» پایه گذاشت و وظیفهٔ آن را یاری به کودکانی دانست که به دلیل فقر و محرومیت به تحصیلات مناسب دسترس ندارند. از آن زمان «بنیاد نسین» به هزاران کودک بی پناه و خیابانی کمک کرده است تا جایگاهی شایسته در جامعه پیدا کنند.

عزیز نسین، در آثار خود تناقض­ها و تعارض­ها و نابسامانی‌های تمامی اقشار مختلف جامعهٔ خود را در گوشه و کنار ترکیه بازتاب می­دهد. وی سانسور و سرکوب، فقر و محرومیت، فشارها، بی‌عدالتی‌ها و ستم‌هایی را که بر کارگران و محرومان و اقشار پایین اجتماع روا داشته شده، با طنزی تلخ و انتقادی نقد می‌کند و به تعبیر استعاری خودش، زندگی روزانه مردم را با تعابیری شوخ‌ طبعانه و عامه ‌فهم منعکس می‌کند. کاری بس بزرگ و روشنگرانه و بیدارگرانه! او نه تنها حاکمیت را عمیقا مورد انتقاد همه‌جانبه قرار می‌دهد، بلکه در عین حال، از توده و یا مردم ‌پرستی نیز دوری می‌جوید. گاهی لبه تیز انتقادهایش را متوجه فرد فرد جامعه کرده، نقایص و جنبه‌های منفی آنان را نیز نشان می‌دهد.

به هر روی، بهره­گیری عزیز نسین از طنز انتقادی برای نشان‌دادن واقعیت­های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه خود، که می‌توانسته در هر جامعه دیگری نیز جریان پیدا کند، علاوه بر این که جنبهٔ مؤثری به سبک و هنر او بخشیده، کار و فعالیت پیگیر و بی‌وقفه روشنفکری او را نیز سامان داده است.

تردیدی نیست که عزیز نسین روشنفکری سکولار و سوسیالیست بود و خود نیز هرگز منکر باورهایش نشد. از این‌ نظر، درباره او سخنان بسیاری گفته شده است، اما هیچ‌ کس درباره صداقت و انسان ‌دوستی او تردیدی روا نداشته است؛ چرا که او چنان زیست که باورش و ‌اندیشه‌اش بود.

اما عزیز، با وجود فشارهای زیاد سانسور و زندان و شکنجه و فقر، هرگز از نقد حاکمیت، سیستم سرمایه‌داری، ناسیونالیسم و مذهب دست نکشید و هرگز در برابر همهٔ جنجال­ها و هیاهوها و تهدیدهای حاکمیت و مذهبیون و ناسونالیست‌ها، کوتاه نیامد و ترسی به ‌خود راه نداد.

عزیز نسین در سال‌های پایانی عمر پربار خود، به مبارزه روزافزون با آنچه که نادانی و افراطی‌گری دینی و سانسور می‌خواند، پرداخت. وی به آزادی بیان و به حق انتقاد بدون چشم‌پوشی از اسلام معتقد بود. بعد از صدور فتوای آیت‌الله خمینی بنیان‌گذار حکومت اسلامی ایران برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمه کتاب آیات شیطانی به زبان ترکی را آغاز کرد. این مهم، منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروه‌های افراطی اسلامی شد. در سال ۱۹۹۳، مذهبیون هتل محل اقامت او و نویسندگان و هنرمندانی که از نقاط دیگر ترکیه به شهر سیواس آمده بودند تا در جشنواره سالانهٔ عاشیقلار، شرکت کنند، آتش زدند. بنا به‌گزارش روزنامه حریت، عزیز نسین مترجم آیات شیطانی ضمن سخنرانی اظهار داشت: «... من موافق درستی حرف‌های پیر سلطان که در ٤٠٠ سال قبل زده است، نیستم. همچنین معتقدم که سخنان مولوی که در ٧٠٠ سال قبل زده شده است، دیگر امروز کاربردی ندارد. بدین ترتیب به چه چیز قرآن که در هزار سال قبل نوشته شده، می‌توانم ایمان داشته باشم. من مسلمان نیستم. حتی بی‌دینم. قرآن باید متناسب با عصر ما عوض شود، ما نیز باید نسبت به وضعیت خود، چیزی بنویسیم.» (روزنامه حریت، چاپ ترکیه، ٣ ژوئیه ١٩٩٣)

همچنین روزنامه ملیت نیز گزارش داد: «پس از اقامه نماز جمعه در سیواس، شماری از نمازگزاران در جلوی استانداری و مرکز فرهنگی گرد آمده و به جشنواره و عزیز نسین اعتراض کردند. طی این حوادث ٤٠ نفر کشته، ١٤٥ نفر زخمی شدند. تظاهر کنندگان، هتل محل اقامت عزیز نسین و همراهان او را به آتش کشیدند... و مردم گفتند: زنده باد شریعت. مسئولان عزیزنسین را در حالی که از شدت دود و آتش در وضعیت بدی بود، به وسیلهٔ نردبان نجات دادند و از محل حادثه دور کردند... وزیر کشور به همراه شماری از مقامات امنیتی بلندپایه، با هواپیمای اختصاصی به سیواس رفته و از نزدیک حوادث را پیگیری کردند. اعلام شد که ١٠٠ هزار نفر در این حوادث شرکت داشته‌اند. رئیس بیمارستان دولتی سیواس نیز، در مصاحبه­ای اعلام نمود که ٧ کشته و ٥ زخمی به بیمارستان ما آورده‌اند که همگی با گلوله زخمی شده‌اند.‌» ‌(روزنامه ملیت، چاپ ترکیه، ٣ ژوئیه ١٣٩٣)

در واقع، موضوع طنزهای عزیز نسین، ماجراهای تلخ و شیرینی است که با زندگی مردم سر و کار دارند. طنز نسین، ساده و در عین حال تلخ و گزنده است و چندان پیچیدگی ندارد. به همین دلیل، داستان‌های او، دست به دست و دهان و به دهان می‌چرخند. نوشته‌های طنز این نویسنده، حاشیه‌های بی‌ربط و خودمحوربینی و کسل‌کننده ندارند و به همین دلیل، به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار می‌کنند.

طنزهای این نویسنده معروف جهانی، ترجمه‌پذیر هستند، اما در ترجمهٔ فارسی آن‌ها اشکال­های زیادی وجود دارند: برای نمونه، «کودتا» را «انقلاب» ترجمه‌ کرده‌اند. یا آنقدر خواسته‌اند ترجمه برای فارسی‌زبانان ملموس باشد که از متن اصلی دور شده‌اند.

گاردین، ٢٣ ژوئن ٢٠١٧، در گزارشی دربارهٔ ترجمه کتاب در ایران، نوشته است:

«اگر جی. دی سلینجر قفسهٔ کتاب‌فروشی‌های ایران را می‌دید، در گورش می‌لرزید. «جنگل واژگون» رمان کوتاه ١٩٤٧ سلینجر که نیم‌قرن پیش، جلوی انتشار مجددش در آمریکا گرفته شد، در اغلب کتاب‌فروشی‌های ایران به فارسی قابل تهیه است...

انتشار «جنگل واژگون» به پارسی، تنها یک نمونه از صحنهٔ شلوغ، پیچیده و در عین حال شگفت‌انگیز ترجمه در ایران است که به خاطر کوتاهی در پیوستن به پیمان بِرن یا کپی‌رایت، تضعیف شده است. نویسندگان ایرانی که اثرشان را در کشور خودشان منتشر کنند، حمایت‌هایی تحت قوانین ملی دارند، اما کار نویسندگانی که خارج از ایران منتشر شود، کاملا بدون محافظت است. به نوشته «تهران تایمز» یک مترجم ایرانی، حق کپی‌رایت ترجمهٔ رمان ٢٠١٧ پائولا هاوکینز، «درون آب»، را گرفت، ولی حداقل پنج نفر دیگر در حال رقابت برای ترجمهٔ آن هستند.

یک نمونهٔ دیگر: «و کوهستان طنین انداخت» خالد حسینی، حداقل توسط ١٦ نفر به فارسی ترجمه شده است. اخیرا ارسلان فصیحی، مترجم اورهان پاموک نویسنده ترک، هشدار داده این مسئله می‌تواند «فروپاشی ادبیات فارسی» را به دنبال داشته باشد، زیرا بر کیفیت ترجمه‌ها تاثیر می‌گذارد.

بنابراین، هم سانسور دولتی و هم خودسانسوری مترجم و هم سانسور اخلاقی، دست به دست هم داده‌اند تا کتاب‌ها را از مضمون و محتوای اصلی خود خالی کنند. اما عامل اصلی این وضعیت در ایران و همچنین اندک و ناچیز بودن تیراژِ مثلاٌ ۳۵۰ نسخه­ای کتاب برای هشتاد میلیون جمعیت، حکومت اسلامی ایران و ماشین سانسور آن است که مانع بزرگ ترجمه­های جدی و دقیق می­باشد. روشن است که این روند از دیدِ فرهنگی و روشنگری برای امروز و فردای جامعه ایران، به ویژه برای نیروی جوان این سرزمین، بسیار فاجعه ‌بار و خطرناک است.

باری، رمان «لقب»‌(۱۹۷۶) به یقین یکی از اثرهای برجستهٔ عزیز نسین است. در این رمان قرار است محکومی را در ملاء عام به دار بیاویزند. مانند این است که یک جشن خیابانی با شکوه برگزار می‌شود. محکوم به اعدام یک بزه‌کار ولگرد است که بدبختی و فقر و نکبت او را به آدمکشی واداشته است. عزیز نسین از چند زاویهٔ دید، فضا را به ما نشان می‌دهد و چند زبان مختلف را برای بیان این داستان به کار می‌گیرد. زبان تاریخی با زبان مردم کوچه و بازار می‌آمیزد و همه چیز در خدمت شخصیت اصلی قرار می‌گیرد که محکوم به اعدام است.

نسین در این کتاب از طنز گزنده‌‌ای استفاده می‌کند و می­خواهد خشونت یک جامعه در حال رشد را نشان دهد که بر اساس تبعیض اجتماعی بنا شده است. می‌خواهد متجدد باشد، اما در همان حال در بند اخلاقیات ارتجاعی و پوسیده گیر کرده و عمیقا هم ریاکار و محافظه‌کار است. در این اثر، خشونتی که در جامعه وجود دارد، تنها از راهِ وصف صحنهٔ اعدام نشان داده نمی‌شود. بیش از هر چیز، در زبان است که این خشونت برجسته‌تر شده و عمومیت می‌یابد. عزیز نسین با انتشار این اثر، مرزهای ملی و باورهای مذهبی و خرافی را پشت سر گذاشت و به ادبیات جهانی راه پیدا کرد.

شاید یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای علمی و نوآورانهٔ عزیز نسین این باشد که زبان پیچیده و فرسوده ادبی را که دست‌وپا گیر بود، کنار گذاشت و زبان ساده مردم را برگزید و در عین حال از سرچشمه سرشار ادبیات نیز، غافل نماند. همین دو نوآوری بزرگ بود که عزیز نسین را در سه مسابقه بزرگ جهانی و در میان ٧٥ کشور برجسته کرد و جایگاه نخست داستان‌نویسی طنز را از آن خود کرد. اما راهی که نسین طی کرد، چندان ساده نبود و خطرها و مانع­های زیادی سر راهش قرار داشتند و اگر چه او را بارها زندانی کردند، اما او باز هم نوشت.

جایزه­هایی که عزیز نسین دریافت کرده است، عبارتند از:

-  ١٩٥٦، نخل طلا، جایزهٔ مسابقهٔ بین‌المللی طنز در ایتالیا برای داستان «حمدی فیل».

- ۱۹۵۷، نخل طلا، جایزهٔ مسابقه بین‌المللی طنز در ایتالیا برای داستان «کیابیای دیگ». 
- ۱۹۶۶، خارپشت طلایی، جایزهٔ مسابقهٔ بین‌المللی طنز در بلغارستان.

عزیز، نوآوری پیشرو، نویسنده‌ای چیرده دست و حرفه ای بود که با ساده ‌نویسی و پشتکاری کم‌ سابقه و برداشت ژرفی که نیازمند طنز‌نویسی است، داستان‌هایش را با شیوه‌ای تازه و رنگارنگ و گوناگون به جامعه عرضه می‌کرد. به‌ همین دلیل، هنوز هم که هنوز است، داستان‌های عزیز نسین، دلچسب و خواندنی هستند!

وی تا آخر عمرش از مبارزه برابری ‌طلبانه و آزادی ‌خواهانهٔ سوسیالیستی خود، دست نکشید و تا پایان زندگانی، به‌ عنوان نویسندهٔ کارگران و محرومان و ستم ‌دیدگان همچنان باقی ماند.

 عزیز نسین در ۶ ژوئیه ۱۹۹۵، دو سال و ۴ روز پس از فاجعهٔ سیواس، پس از یک جلسهٔ کتاب خوانی در شهر «ازمیر» با ایست قلبی درگذشت. وی در وصیت نامه‌ ای که از خود به جای گذاشته، قید کرده است که به هیچ دینی باورمند نیست و لذا به تشریفات و مراسم خاکسپاری اسلامی نیاز ندارد. پیکر نسین به خواست خودش در گوری بی نام، در روستای کودکان به خاک سپرده شد.

عزیز نسین، یکی از بهترین طنزنویسان و در سراسر جهان خوانندگان فراوانی داشته و دارد. نام او با طنز تلخِ ژرف و انتقادی مترادف شده است. از زادروزِ نویسندهٔ بزرگ و نامی صد سال و از مرگ او بیست سال است که گذشته است.

در کتابی که به زودی منتشر می­شود، گلچینی از طنزهای عزیز نسین و نیز شعرهای او را خواهید خواند. شاید برخی از خوانندگان در دوران جوانی خود، داستان­ها و شعرهای نسین را خوانده باشند، اما امروز هم خواندن این داستان‌ها جذاب و آموزنده‌‌اند و در عین حال، انگار حال و روز امروزی جامعه ما را به نقد و تصویر می‌کشند.

از دوست عزیزم، فریار اسدیان شاعر که با حوصله و با دقت این کتاب را خوانده و ملاحظه­هایش را وارد کرده است، بی نهایت سپاسگزارم.

بهرام رحمانی

دسامبر ٢٠١٩                   

December 29, 2019

ما هیچکس را «جلوی دوربین» نمی بریم و سپیده هم اینرا نمی خواهد!

یاداشت های جنبش کارگری:

ما هیچکس را «جلوی دوربین» نمی بریم و سپیده هم اینرا نمی خواهد!

 

افشاگری های شجاعانه سپیده قلیان علیه جنایات رژیم اسلامی سرمایه در زندانها و شکنجه های خونین برای اعتراف سازی و «مستند سازی» های خونین تر بی شک یکی از رویدادهای مهم و آگاهگرانه در تحولات سیاسی جاری است. افشاگری هایی که، همچون موارد قبلی پس از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه توسط سپیده قلیان و اسماعیل بخشی که وزیر اطلاعات را به مصاف طلبید، برای همیشه این «مستند سازی» های خونین را به مثابه یکی از ابزارهای اعمال سلطه استبداد، در ابعاد میلیونی بی آبروی ساخت و شکست داد و سوزاند.

 

در ادامه این افشاگری ها اخیرا سپیده قلیان یک از عوامل چند چهره دستگاه سرکوب یعنی «آمنه سادات ذبیح پور» که همزمان «خبرنگار و مستند ساز و مجری تلویزیون» است و نیز «شکنجه گر و عضو تیم اعتراف سازی» از زندانیان سیاسی را به جامعه معرفی نمود.

 

آقای سعید صالحی نیا در یادداشتی با عنوان «زنده باد سپیده قلیان .....»* با دفاعی خوب و مسئولانه از این تلاش سپیده قلیان و محکومیت ارتجاع اسلامی و مزدوران ریز و درشت اش در پایان بر این تاکید می کند که مزدورانی امثال «آمنه سادات ذبیح پور» را:

 

«حتما باید نگه داشت و جلوی دوربین برد در آنزمان تا تاریخ بسازند»

 

هدف این مختصر یادآوری این مساله اساسی و مهم است که ما، یعنی جنبش کمونیستی طبقه کارگر که اندیشه های مارکس و انگلس و لنین الهام بخش آن در مبارزه طبقاتی است، هیچوقت هیچکس را با هیچ توجیهی «جلوی دوربین» نمی بریم. «جلوی دوربین» بردن ها ابزار ضد انسانی اعمال سلطه حکومت های فاشیستی و استبدادی و توتالیتاری است و هیچ جایی در ساختار و کارکرد حکومت طبقه کارگر ندارد.

 

طبعا در فردای کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر ایران همه آمرین و عاملین و مجریان و ضابطین و قاضیان اعدام ها و شکنجه ها و کشتار های مردم و همه جنایات طول حیات جمهوری اسلامی محاکمه خواهند شد. اما این محاکمات بر پایه ممنوعیت بی چون و چرای اعدام و شکنجه و اجبار به اعتراف و با حفظ پیشروترین حقوق انسانی برای متهمین و محکومین و مجرمین انجام خواهد گرفت.

 

طبقه کارگری که کسب قدرت سیاسی برایش صرفا ابزاری برای ساختن جامعه ای به معنای عمیق و گسترده آزاد و برابر و انسانی است نمی تواند به روش هایی از حکومت کردن دست ببرد که دشمنان آزادی و سعادت انسان بواسطه آن حکومت می کنند. اگر برای نیروهای ارتجاعی و انسان ستیز هدف وسیله را توجیه می کند، برای طبقه کارگری که اهداف انسانی را در افق دارد تنها وسایل انسانی بکار می آیند و قابل توجیه اند.

 

بگذاریم «جلوی دوربین» بردن ها بهمراه جمهوری اسلامی و هر شکل دیگری از حاکمیت طبقه سرمایه دار به ذباله دان تاریخ ریخته شود.

 

امیر پیام

8 دی ماه 98

29 دسامبر 2019

amirpayam.wordpress.com

 

*این یادداشت در لینک زیر موجود است:

http://www.azadi-b.com/J/2019/12/post_463.html

**********************************

جهان در سالی که گذشت !

جهان در سالی که گذشت !

در آستانه سال جدید ٢٠٢٠ میلادی!

کم کم به پایان سال ٢٠١٩ میلادی نزدیک میشویم، سالی که پر از آشوب و کشمکش و جنگ و ویرانی و در عین حال پر تب و تاب به لحاظ مبارزه علیه نابرابری و اجحاف و فساد و ده ها فاجعه دیگر از زیست محیطی گرفته تا زلزله و سیل و این طغیانهای طبیعی و مرگبار. همه و همه به رغم سیستمی استثمار گرانه و غیر انسانی با دم و دستگاه بانک جهانی اش و صندوق بین المللی پول و مشاوران ریز و درشتش با دول مطبوعشان ، نظمی ناعادلانه و جنایتکارانه فراهم کرده اند که زندگی را بر اکثریت مردم جهان تنگ و تنگتر کرده اند. با خصوصی سازیهایشان در محیط کارو کارگاههاو مراکز کار و حتی مراکز آموزشی و مدارس و دانشگاهها و توصیه مشاوران بورژوا برای دست بردن و حمله به سفره معیشتی کارگران و مردم کم درآمد جامعه ، شرایطی فراهم کرده که مردم به جان آمده و معترض به خیابانها سرازیر شوند و خواستار حقوق حقه خود شوند. بازتاب آنرا در اعتراضات مردم فرانسه که بیش از یکسال است هر روز شنبه خیابانهای شهرهای بزرگ و کوچک را با جلیقه های زردشان ، حکومت فرانسه را و ماکرون در راس این سیستم را به چالش بکشند. این روش حتی به بعضی کشورهای دیگر نیز گسترش یافت و همچنان ادامه دارد که اگر بتواند رهبری منسجم تری در عرصه کارخانه ها و الحاقش به مردم حاشیه نشین شهرها میتواند موفقیت های بیشتر برای به عقب راندن حکومت ماکرون ایفا کند.

واقعیت اینستکه در این سال ٢٠١٩ جهان آبستن بسیاری حوادث کوچک و بزرگ بوده که در تاریخ بنام سیستم جنایتکارانه سرمایه داری و حکومت هایش ثبت خواهد شد. در آمریکای لاتین گسترش اعتراضات مردمی علیه فساد و دزدی و گندیدگی این حکومتها چه در اکوادور، شیلی ، و یا فاجعه آتش سوزی جنگلهای آمازون و بی لیاقتی دول حول و حوش از درمانده بودن و بی لیاقتی شان در امر اطفا حریق سهمناک این جنگلها که بیش ازبیست درصد اکسیژن جهان را تامین میکند و بسیار حیاتی ست و بی توجهی جهان سرمایه از این بابت و هشدارهای دست اندر کاران و صاحب صلاحیتها در این زمینه آنچنان کار ساز نبود ، زیرا که سرمایه داری در پی کسب سود هرچه بیشتر است نه نجات این کره خاکی که تنها جای اسکان است و باید فکری اساسی و جدی برای حفظ و نگهداری اش کرد ، اما نه با این روش و سیستم .

نظام سرمایه داری برای گذر از بحرانهای ادواری و ناگزیرش با برپائی جنگ و خونریزی و کشتار و جنگهای نیابتی و برای فروش سلاحهایش و آزمایش جدیدترین آنها مشاهده میکنیم که جهانی آماده کرده و جنگهای منطقه خاورمیانه چه سالهاست در فلسطین و یا جنگ در افغانستان ، سوریه و چراغ سبز دادن به ترکیه در شرایطی که آمریکا به قولی چون موفقیتی در سوریه نداشت ، میدان را برای عرض اندام کشورهای دیگر منطقه فراهم کرد و کشتاری و حملاتی وحشیانه از جانب دولت ترکیه فاشیست با دار و دسته ارتجاعیش علیه مردم روژاوا سازمان دادند که در ظرف این یکسال گذشته بی مانند بود و منجر به کشتار و اوارگی صدها هزار نفر از مردم منطقه از پیر و جوان و زن و کودک گردید و دیدیم که میدیای جهانی وابسته به سرمایه داری و دول مطبوعشان چگونه سکوتی مرگبار و غیر انسانی پێسه کردند ولی وجدان بیدار و انسانهای شرافتمند و آگاه در کنار مردم زجر کشیده روژاوا قرار گرفتند و صدایشان بودند و از هیچ کوششی در کمک به مردم روژآوا دریغ نکردند که قابل ستایش است.

در نیمه دوم سال ٢٠١٩میلادی هم شاهد سر بر آوردن اعتراض و تظاهرات و خیزش های مردمی علیه فساد و دزدی و گندیدگی این سیستم که به نوعی با نظم جهانی سرمایه سازمان یافته بودند و بر اساس دستورات بانک جهانی و صندوق بین المللی پول از جانب امپریالیستها و نظم کارکرد سرمایه در نوع وقیحانه و درنده خوئی اش ، همگی پا به میدان مبارزه گذاشته اند از جمله  هنگ کنگ ،عراق ، لبنان، الجزایر و ایران که بسیار گسترده و هنوز هم پا در میدان مبارزه دارند و ادامه دار است، که امید است با هماهنگی و اتحاد و یکپارچگی و آگاهی به سر مقصد واقعی برسد.

اینرا فراموش نکنیم که همگی این اعتراضات و جیزشها ، بخصوص در آمریکای لاتین و حتی در خاورمیانه جصلتی چپ و علیه نظم سرمایه است که باید شناخت و در جهت تقویت و جهت واقعی آن کوشید که تنها از طریق رهبران واقعی این جنبشها که در محل هستند و تشخیص میدهند که چه روشی کارساز است یا خیر، ولی آنچه مسلم است اینه که هماهنگی و اتحاد و یکپارچگی نیروهای مبارز و رادیکال و به همراه تشکلهای کارگری واقعی در راس جنبش میتواند سرمایه داری را به چالش گرفته و دستش را کوتاه کند.

اقلیتی کوچک و مفتخور خود را صاحب این همه ثروت و مکنت جامعه کرده اند که در تولیدش هیچ نقشی ندارند و تنها همچون زالو خون مردم را میمکند و سرمایه اندوزی میکنند و بهشتی برای خودشان که اقلیتی کوچکند ساخته اند و آنرا به قضا و قدر ربط میدهند که عوامفریبانه و دروغی بیش نیست و نباید دیگر قبول کرد که این جهنمی که روی زمین برای اکثریت مردم ساخته اند ادامه یابد.

در آستانه سال جدید ٢٠٢٠ میلادی ، پیمان تازه کنیم که در جهت عمق بخشیدن به مبارزه بیوقفه علیه نظم سرمایه و برای دنیائی آزاد و برابر و بدون استثمار و بردگی وتن فروشی و کودک کار و جنگ و خونریزی تلاش و مبارزه را در کنار ازادیخواهان و مبارزان و کمونیستها ادامه دهیم برای نان ، کار آزادی، اداره شورائی

اردشیر نصراله بیگی

٢٨ دسامبر ٢٠١٩ میلادی

 

درون مایۀ اطلاعیه مشترک ٦ جریان، در مورد قیام ستمدیدگان عراق!

درون مایۀ اطلاعیه مشترک 6 جریان، در مورد قیام ستمدیدگان عراق!

جریان یافتن حرکت های انقلابی در کشورهای عراق و لبنان علیه گسترش بیکاری ، فقر ، گرانی ، سرکوب و خفقان که حاصل سلطه حکومت های وابسته به امپریالیسم در این کشورهاست، نیروهای سیاسی را به اتخاذ موضع در این مورد وا داشته است.  در همین رابطه در تاریخ 20 آبان 98، اطلاعیه ای مشترک با امضاء اتحاد فدائیان کمونیست ، حزب کمونیست ایران ، حزب کمونیست کارگری - حکمتیست ، سازمان راه کارگر، سازمان فدائیان (اقلیت) و هسته اقلیت، منتشر گردید. هدف از این نوشته کوتاه آن ست که نشان دهد که در این اطلاعیه جریاناتی که ادعای مارکسیست - لنینیست بودن را دارند و خود را مدافعین طبقه کارگر نشان می دهند چطور در طوفان مبارزات خلق ها و در تند پیچ های تاریخی با انکار واقعیت نقش امپریالیسم در این کشورها مواضع رفرمیستی - اپورتونیستی خود را جایگزین مواضع انقلابی می کنند و در جهت پیشبرد آن متوسل به توجیهات گوناگون می گردند.

ابتدا لازم است برای درک  زمینه های خشونت های وحشیانه دولت عراق و همچنین جسارت و مبارزه بی امان مردم عراق در مبارزه با سرکوبگرانشان ، به وضعیتی که پس از اشغال این کشور توسط امپریالیسم آمریکا‏‏‏ در سال 2003 بوجود آمد ، اشاره ای کوتاه بشود.

همان طور که می دانیم ، امپریالیسم آمریکا‏‏‏ در سال 2003 ، با فرستادن نیروهای مسلح خود به عراق توانست این کشور را به تصرف خود در بیاورد و دستگاه دولتی و ارتش دست نشانده خود را در آن جا مستقر نماید. اما بعد از چند سال از اشغال کشور عراق ، آمریکا‏‏‏یی ها مدعی شدند که از کشور عراق خارج شده اند ، اما واقعیت چیز دیگری را نشان می دهد. امروز جدا از پایگاه های نظامی آمریکا‏‏‏ در عراق ، هزاران مستشار آمریکا‏‏‏یی در عراق باقی مانده اند که دستگاه دولتی و ارتش آن را هدایت و کنترل می کنند. از طرفی دیگر به این نکته باید دقت شود که بر خلاف شعارهای بی محتوایی که طرفداران ولایت فقیه در ایران علیه آمریکا‏‏‏ سر می دهند ، بخشی از مسئولیت حفاظت از دولت دست نشانده آمریکا‏‏‏ در عراق ، بر عهده جمهوری اسلامی گذاشته شده است.  به همین منظور است که سپاه قدس و طرفداران جمهوری اسلامی ، به منظور کمک به دولت عراق ، به قصد کنترل و در بند نگه داشتن توده ها ، دم و دستگاهی در این کشور برای خود سازمان داده اند.  در چنین شرایطی است که ما از یک طرف شاهد مردمی هستیم که برای سرنگونی دار و دستۀ حاکم به عراق که دولت دست نشانده آمریکا‏‏‏ می باشد ، به خیابان ها آمده اند و اعتراضات گسترده خود را با شعار خلق خواستار سرنگونی نظام حاکم هستند، نشان می دهند. از طرفی دیگر آن ها به دلیل دخالتگری های رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی در عراق، سیاست های ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی را در قبال دخالت در کشور عراق محکوم می کنند و نمادهای رژیم ایران را به آتش می کشند و با نیروهای مزدور این رژیم نظیر حشدالشعبی به نبردی خونین می پردازند.

حال اگر به اطلاعیه مشترک نیروهای مذکور باز گردیم ، می بینیم که در سراسر این اطلاعیه مشترک در مورد  دشمن اصلی خلق های عراق که همان امپریالیسم آمریکا‏‏‏ می باشد ، سخنی گفته نشده است؛ و نه تنها این بلکه حتی در طول تمام این اطلاعیه کلمه ای از امپریالیسم به میان نیامده است. امضاء کنندگان این اطلاعیه خوب می دانند که نیروهای آمریکا‏‏‏ به چه دلیل به عراق حمله کرده اند. می دانند که این به خاطر وجود سلاح شیمیایی در نزد صدام نبود (که خودشان هم اعتراف کرده اند که چنان سلاحی در کار نبود).  می دانند که امپریالیسم آمریکا‏‏‏ به خاطر حضور مستقیم نظامی در عراق و تسلط بر نفت و دیگر ثروت های این کشور به ضرر امپریالیست های روسیه و فرانسه به اشغال جنایتکارانه عراق دست زد و همه این سرزمین را تحت سلطه خود گرفت. بنابر این، باید از این جریانات پرسید ، به چه دلیل است که در اطلاعیه مشترکشان از تجاوز امپریالیسم آمریکا‏‏‏ به عراق حرفی در میان نیست؟  آن هم در شرایطی که خود توده های انقلابی به طور آشکار ضدیت خود با دخالت ها وسیاست های امپریالیستی در کشور خود را بیان می کنند. باید پرسید کدام طبقات اجتماعی در عراق مورد حمایت و پشتیبانی شما قرار دارند و بر اساس کدام منافع طبقاتی چنین موضعی می گیرید؟ 

هیچ گونه شک و شبهه ای وجود ندارد که رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی در جنایت ها و کشتارهای مردم عراق دستانش تا آستین به خون مردم عراق آغشته است، ولی این تنها جمهوری اسلامی نیست که چنین می کند بلکه دولت مرکزی دست نشانده آمریکا‏‏‏ هم توسط نیروهای مسلح خود به نفع حفظ سلطه امپریالیسم آمریکا‏‏‏ در عراق به جنایت علیه توده های تحت ستم عراق مشغول است.  اما جریانات مذکور به این واقعیت اشاره ای هم نمی کنند و تنها در مورد جمهوری اسلامی می نویسند: "رژیم جمهوری اسلامی ایران که با حمایت بی چون و چرای خود از دولت و احزاب اسلامی طرفدار رژیم در عراق و سازماندهی میلیشیای حشدالشعبی یکپای اصلی بحران و فساد حکومتی و مسبب فقر وفلاکتی است که ..." و یا در جایی دیگر چنین می نویسند: "... و از این طریق بیش از همه به تن زخمی توده های رنج کشیده عراق شلاق می زنند."  آیا این صرفا جمهوری اسلامی است که باعث فقر و فلاکت مردم عراق گشته و مهمتر از این، باید پرسید که سود حاصل از این جنایات و شلاق زدن به تن زخمی مردم عراق به جیب کدام نیروی ارتجاعی می رود؟  چرا اطلاعیه مشترک این شش جریان سیاسی، کوچکترین اشاره ای به امپریالیسم آمریکا‏‏‏ که در کشتار و تحت سلطه نگه داشتن کشور عراق به سود خود نقش اصلی را دارد، نمی کند؟  

لنین در سه منبع و سه جزء مارکسیسم در صفحه 27 منتخب آثار چنین می نویسد: "مادامی که افراد فرا نگیرند در پس هر یک از جملات اظهارات و وعده و وعیدهای اخلاقی ، دینی ، سیاسی و اجتماعی منافع طبقات مختلف را جستجو کنند - در سیاست همواره قربانی سفیهانه فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود.  طرفداران رفرم و اصلاحات تا زمانی که پی نبرند که هر موسسه قدیمی هر اندازه هم بی ریخت و فاسد به نظر آید متکی به قوای طبقه ای از طبقات حکمفرماست ، همواره از طرف مدافعین نظم قدیم تحمیق می گردند.  در این جاست که باید تشخیص داد که نیروها ، سازمان ها ، احزاب و یا جریاناتی که سعی در کتمان کردن و یا به فراموشی سپردن جنایت های امپریالیسم آمریکا‏‏‏ در عراق دارند، در کجا ایستاده اند.

واقعیت این است که ارتجاع و جنایت در نفس و ذات امپریالیسم نهفته است. فاشیسم و اردوگاه های مرگ ، مولود امپریالیسم هستند ؛ امپریالیسم هر جا قادر باشد به حقوق و آزادی های دموکراتیک حمله می برد و شایستگی انسان را لگد مال می کند ؛ امپریالیسم نژاد پرستی می پروراند ؛ امپریالیسم در حال حاضر مسئول محرومیت ها و مسبب مشکلات و مصائب صدها میلیون انسان است.  امپریالیسم، عامل اصلی بوجود آورنده وضعیت دهشتناک کنونی است که در آن توده های میلیونی در کشورهای آسیایی ، افریقایی ، آمریکا‏‏‏ی لاتین و دیگر قاره ها مجبورند در شرایط  فقر ، بیماری ، بیسوادی و یا در مناسبات اجتماعی ای که نشان از عهد عتیق دارند، زندگی کنند و به مرگ تدریجی و نابودی محکوم گردند.  امروز در شرایطی که خلق ها برای پایان دادن به اعمال جنایتکارانه امپریالیسم که بلای جان بشریت است ، بپا خاسته اند،  وظیفه طبقه کارگر و نیروهای دموکراتیک انقلابی و خلق هاست که باید متحد شوند و مبارزه راستین خود را علیه امپریالیسم جهانی در راه دموکراسی و سوسیالیسم به پیش ببرند.  بنابر این، در چنین شرایطی، کتمان نقش ارتجاعی و جنایتکارانه امپریالیسم آمریکا‏‏‏ در عراق از طرف اطلاعیه شش جریان سیاسی نامبرده و عدم برخورد به امپریالیسم به طور کلی در آن اطلاعیه، امر قابل گذشت نمی باشد.

در ادامه این اطلاعیه مشترک به موردی دیگر از مواضع رفرمیستی این جریانات به اصطلاح مارکسیست - لنینیست خواهیم پرداخت تا عبث بودن ادعای آنان در دفاع از کارگران و زحمتکشان را نشان دهیم. در قسمتی از این اطلاعیه آمده است: "در دنیای معاصر با بحران های ویژه اش ما شاهد برآیندهای توده ها هستیم که زیر فشارهای اقتصادی و اجتماعی در اشکال انفجاری رخ می دهد در چنین حالتی همه چیز در گرو آن ست که آیا ما خواهیم توانست به سازمانیابی خویش نایل شویم و در اسرع وقت خیابان را به محل کار و زندگی پیوند بزنیم یا نه؟  از اعتصاب به خیابان و از خیابان به اعتصاب عمومی قدرت مانور خود را گسترش دهیم یا نه ؟" و اعتصاب عمومی و ایجاد کمیته ها و شوراهای محل کار و زیست را راه نجات کارگران و زحمتکشان و مردم ستمدیده قلمداد می کند. اطلاعیه مشترک، این سخنان را در شرایطی مطرح کرده است که توده های بپا خاسته در عراق و لبنان خواستار از بین بردن نظام حاکم بر کشورشان می باشند و برای این منظور سینه های شان سپر گلوله های مزدوران مسلح قرار دارد. در این جا لازم است این رهنمود شش جریان را با آن چه لنین در شرایط مشابه مطرح کرده است ، مقایسه کنیم تا ببینیم که آیا این نیروها، انقلابی یا رفرمیست می باشند. در مقدمه کتاب (دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک)  لنین چنین می نویسد: یقین است که  ما هنوز باید برای تربیت و تشکل طبقه کارگر بسیار و بسیار کار کنیم.  ولی اکنون تمام مطلب بر سر این است که مرکز ثقل عمده سیاسی این تربیت و این تشکل در کجا باید قرار گیرد؟  در اتحادیه ها و جمعیت های علنی و یا در قیام مسلحانه و در کار ایجاد یک ارتش انقلابی و حکومت انقلابی؟" پاسخ لنین شق دوم بود و وی در سراسر کتاب بر ضرورت تسلیح پرولتاریا و سازمان دادن مقاومت مسلحانه آن ها تاکید می کند.  می بینیم که اگر لنین در شرایط به پا خاستن توده ها در فکر "ایجاد یک ارتش انقلابی و حکومت انقلابی" است و به همین خاطر بر ضرورت تسلیح توده ها تأکید می کند، این شش جریان درست همانند مخالفین لنین رفتار می کنند. یکی از جریاناتی که از امضاء کنندگان این اطلاعیه می باشد یعنی فدائیان خلق (اقلیت) همواره از اعتصاب عمومی و سپس قیام مسلحانه صحبت کرده بود.  ولی حالا در دوران انقلابی که توده ها خود دست به قیام زده و هر جا می توانند مسلحانه با دشمنان خود مبارزه می کنند، ادامه سیاست های رفرمیستی اش بدانجا کشیده شده است که توده های انقلابی را صرفا به ایجاد کمیته ها و شوراهای محلی و اعتصاب و تظاهرات خیابانی دعوت می کند.

این نیروهای به اصطلاح مارکسیست - لنینیست ، نیروهایی که به اسم چپ شناخته شده اند عملا در گفتار و کردارشان همانند نیروهای شناخته شده راست مثلاً جناح دیگر "راه کارگر" یعنی سازمان کارگران انقلابی (راه کارگر) عمل می کنند.  در این جا اگر نگاه بسیار کوتاه به اطلاعیه سازمان کارگران انقلابی (راه کارگر) در رابطه با خیزش های انقلابی اخیر مردم ایران داشته باشیم ، می بینیم در شرایطی که در تمام شهرهای ایران شعار مرگ برجمهوری اسلامی طنین افکنده است و توده ها با هزار زبان از ضروزت مسلح شدن سخن می گویند، چنین می نویسد: "اما مردم می توانند و می بایست در حد ممکن با پرهیز از خشونت و با بکارگیری اشکال مسالمت آمیز مبارزه ، امکان حضور هر چه  وسیع تر همگانی را فراهم نمایند".  اگر این بخش از "راه کارگر" صراحتاً توده ها را از دست زدن به اعمال انقلابی باز می دارد، اطلاعیه 6 جریان نیز همین کار را به صورت پوشیده انجام می دهد و به جای دعوت توده ها به سازماندهی مسلح خود، از آن ها می خواهد که صرفاً اعتصاب کنند و دست به تظاهرات خیابانی بزنند.  در واقع اینان قلم خود را عمدتا برای خاموش کردن مبارزات انقلابی توده ها و علیه نظرات انقلابی کمونیست های راستین بکار می برند.

به طور خلاصه 6 جریان سیاسی با عنوان کمونیست و چپ، در سراسر اطلاعیه مشترک خود از برخورد به دشمن اصلی خلق های عراق یعنی امپریالیسم آمریکا‏‏‏ احتراز کرده اند.  همچنین کوشیده اند که توده های قیام کننده عراق را به سوی مبارزات مسالمت آمیز بکشانند.

در خاتمه، با تجربه اندوزی از مبارزات موفق گذشته و در جهت رفع نقایص جنبش، روی رهنمود درست و منطبق با شرایط جامعه ایران باید تأکید کرد که عبارت از این است که کارگران و زحمتکشان پیشرو ایران ، امروز باید در اتحاد با روشنفکران صادق و کمونیست های راستین، خود را در تشکل های سیاسی و نظامی متشکل کنند تا بتوانند ادامه کاری مبارزاتی خود را تضمین کرده و با حرکت در جهت تسلیح توده ها، سرنگونی جمهوری اسلامی و پایان دادن به سلطه امپریالیست ها و نابودی سرمایه داری در ایران را امکان پذیر سازند تا توده های تحت ستم ایران بتوانند به دموکراسی ، آزادی و سوسیالیسم دست یابند و به تاریخ پر از رنج و شکنجه مردم و هزاران هزار انسان انقلابی و کمونیست ، نقطه پایان گذاشته شود.

بر قرار باد اتحاد همه نیروهای انقلابی و خلق های سراسر جهان

زنده باد انقلاب، پیروز باد کمونیسم

آذر 1398

 

سناریوی شبیه سازی در جامعه غیر رسمی

سناریوی شبیه سازی در جامعه غیر رسمی  
http://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29323

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابد. بخش چهارم: آمریکا برای «نجات» زنان، افغانستان را اشغال کرد؟

جنگ افغانستان، زخمی بر پیکر بشریت که باید التیام یابدبخش چهارمآمریکا برای «نجات» زنان، افغانستان را اشغال کرد؟!!!

در روز «شکرگزاری» که هر سال در ماه نوامبر در آمریکای شمالی برگزار می شود، رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ به پایگاه نظامی آمریکا در افغانستان (پایگاه بگرام) رفت و «خبر خوش از سرگیری مذاکرات با طالبان» را داد. روز مناسبی برای اعلام این «خبر خوش» بود. چون روز «شکر گزاری» نمادِ کراهتِ و شناعت و بیرحمی امپریالیسم آمریکا است. روز پیروزی مهاجرین سفید اروپایی بر بومیان آن سرزمین. نمادِ شکل گیری آمریکا از طریق نسل کشی بومیان و دزدیدن سرزمین های شان. 

آمریکا و طالبان جنایتکاران شروری هستند که دادستان کل دیوان کیفری بین المللی لاهه، فاتو بن سوتا می گوید اطلاعات و شواهدی مبنی بر این که «ارتش ایالات متحده آمریکا در فاصله سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۴ علیه بازداشت شدگان در افغانستان و مناطق دیگر مرتکب شکنجه، رفتار بیرحمانه، لگدمال کردن کرامت شخصی، تجاوز و خشونت جنسی شده است… طالبان و دیگر نیروهای مسلح از سال ۲۰۰۹ به این سود نزدیک به ۱۷ هزار غیر نظامی افغانستانی را کشته اند. از جمله ۷۰۰۰ قتل نشانه گیری شده مرتکب شده اند و نیروهای امنیتی دولت افغانستان نیز مظنون به شکنجه زندانی ها در زندان ها و دیگر مراکز حبس دولتی هستند.» زلمای خلیل زاد که بی وقفه در سفر و معامله و مذاکره است تا طالبان را به قدرت بازگرداند (و همراه با رهبران طالبان باید به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه شود) در سال ۲۰۰۱ هنگامی که جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا تصمیم به جنگ برای اشغال افغانستان و بیرون راندن طالبان از قدرت گرفت از اعضای ارشد گروه نومحافظه کارانِ حزب جمهوری خواه آمریکا که کابینه بوش را تشکیل می دادند بود. اما پیش از آن در سال ۱۹۹۶ برای توجیه سیاست آمریکا در به قدرت رساندن طالبان نوشته بود: «طالبان از آن نوع بنیادگراییِ ضد آمریکایی که در ایران حاکم است نیستند. ما باید… آن ها را به رسمیت شناخته و کمک های بشر دوستانه کنیم.»

رابطه «عشق و نفرت» میان آمریکا و طالبان آیینه تمام نمای رابطه ای است که امپریالیسم و اسلام گرایان در خاورمیانه داشته اند و مردمانِ این منطقه را در منگنه جنگ و صلح خود لِه و لگدمال کرده اند. این رابطه بیان بارز و برجسته واقعیتی است که باب آواکیان آن را چنین صورت بندی کرد: امپریالیست ها و اسلام گرایان دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیده اند که باید سرنگون شوند، این دو در عین حال که با هم تضاد دارند یکدیگر را تقویت می کنند و هر شکل از همسویی با یکی آن دیگری را تقویت خواهد کرد. 

آمریکا با اشغال افغانستان، طالبان را از قدرت راند و رژیم کنونیِ افغانستان را به جایش نشاند. ائتلافی از نیروهای بنیادگرای اسلامیِ طرفدار آمریکا، تکنوکرات های پرورش یافته در مراکز مالی و اندیشکده های آمریکا، شبه نظامیان ارتجاعی و دلالان قدرت. آمریکا نام این اشغال گری بیرحمانه را «جنگ علیه تروریسم» گذاشت و صورتکِ «نجات زنان افغانستان از دست طالبان» را بر چهره اش نهاد تا آن را به عنوان یک «جنگ عادلانه» جلوه دهد. اما هدف آمریکا از اشغال افغانستان (و عراق در سال ۲۰۰۳) جواب به ضرورت های حفظ امپراتوری اش در این منطقه بود. آمریکا از این واقعیت که این ها به واقع تروریست و زن ستیز هستند صرفا به عنوان پوشش عوامفریبانه استفاده کرد. زن رئیس جمهور آمریکا (لورا بوش) در مورد زنان افغانستان و رنج های آنان سخنرانی کرد  و جنایتکاران جنگی کابینه بوش (امثال دونالد رامسفلد و دیک چنی و کولین پاول) یکی پس از دیگری در رسانه ها ژست «فمینیستی» گرفته و اعلام کردند دفاع از زنان افغانستان و حقوقشان «یکی از اهداف این جنگ» است.

فمینیستهای قلابی و کمونیستهای جعلی از حمله آمریکا به افغانستان حمایت کردند

جریان های رویزیونیست یا کمونیست دروغین (مثل حزب کمونیست کارگری به رهبری منصور حکمت) و فمینیست های بورژوا در آمریکا از این تجاوز نظامی حمایت کردند و اشغال افغانستان توسط ارتش آمریکا را به نفع زنان دانستند. حتا برخی زنان فمینیست و هنرمند مترقی (مانند ایو انسلر) نیز بدون توجه به ماهیت امپریالیسم آمریکا نامه ای خطاب به جورج بوش را در ۲۴ ماه مه ۲۰۰۲ امضاء کردند و ابراز امیدواری کردند که شاید این جنگ امپریالیستی تجاوزکارانه زنان افغانستان را از اسارت بنیادگرایان اسلامی رها کند.

مواضع کمونیست های جعلی و فمینیست های بورژوا را مقایسه کنید با مواضع کمونیست های انترناسیونالیست در آمریکا. باب آواکیان می گوید: «هیچ آدم خوبی نمی تواند از جهادی های مرتجع اسلام گرا حمایت کند… یکی از مشخصات این جهادی ها، روابط وحشتناک پدرسالارانه آن ها است. در خدمت به چنین روابط وحشیانه و ستمگرانه ای است که جهادی ها غیر نظامیان را بیشرمانه کشتار می کنند. نمی شود نیّت خوب داشت و با این نیروها هم ذات پنداری  و از آن ها دفاع کرد. در گوشه و کنار دنیا هستند کسانی که اسم خودشان را چپ یا حتی کمونیست و مائوئیست می گذارند و اصرار دارند این ها ضد امپریالیست اند و مبارزه شان ضد امپریالیستی است. … ولی واقعیت این است که این جهادی ها هر چند ممکن است ضد آمریکا مبارزه کنند ولی نماینده چیزی مثبت و مترقی نیستند، انقلابی بودن که جای خود دارد. این ها هر جا قدرت را به دست گرفته اند حکومتی وحشی و ستمگر برقرار کرده اند… این مسئله به خصوص با توجه به انگلی بودن جامعه آمریکا، وضعیت پیچیده ای درست کرده. بخش های زیادی از مردم آمریکا، خصوصا در بین قشرهای میانی، از غنائم  حاصل از سلطه و غارت امپریالیستی دنیا سهم می برند. در نتیجه، وقتی که دولت آمریکا روی جنایات  نیروهای بنیادگرای اسلامی انگشت می گذارد، گرایش همراهی با جنگ آمریکا علیه این نیروها در مردم تقویت می شود، یعنی با دولت خودی سمت گیری می کنند یا لااقل با آن مخالفت جدی نمی کنند. … بله، بنیادگراهای اسلامی که با امپریالیست ها مخالفت می کنند مزخرف اند و گزینه مثبتی پیش نمی گذارند. ولی این مسئله،  جنگ هایی را که حکومت آمریکا برای حفظ و گسترش امپراتوری اش پیش می برد را تبدیل به جنگ عادلانه نمی کند. این وضعیت دیگر زیاده از حد طولانی شده و باید مستقیما و عمیقا به چالش کشیده شود. این ها جنگ های امپراتوریاند. ناعادلانه اند. این جنگ ها با تسلیحات کشتار جمعی پیش برده می شوند. کرور کرور مردم غیر نظامی را می کشند. برای کمک به پیشبرد این جنگ ها، مردم را شکنجه می دهند. باید مقابل شان ایستاد؛ محکم هم ایستاد. … مردم باید ماهیت جنگ هایی که حکومت خودی پیش می برد را بفهمند. بفهمند که چرا مقابله فعال با این جنگ ها مهم است. حتی اگر نمی شود و نباید در این جنگ از طرف مقابل دفاع کرد، کماکان رویکرد کلی ما باید این باشد که از شکست حکومت خودی در این جنگ استقبال کنیم. باید از شکست امپریالیست ها استقبال کنیم. اولا به خاطر این که جنگ های شان ناعادلانه است، حتی اگر طرف مقابل شان ناحق باشد. ثانیا، هرکدام از این شکست ها، سیستم و طبقه حاکمه اش را تضعیف می کند و آن دوره ای را که مردم بتوانند واقعا آن را به زیر بکشند و سیستمی رهایی بخش را به جای آن بگذارند، نزدیک تر می کند.» (باب آواکیان. کمونیسم نوین. فصل «انترناسیونالیسم – شکست طلبی انقلابی»)

 «… برهم زدن این وضعیت در کل جهان اهمیت عظیمی دارد. باید در مقابل هر دو منسوخ و قوه محرکه موجود، انقلاب کمونیستی را به عنوان یک گزینه رهاییبخش رادیکال بگذاریم. این کار صرفا جزئی از مسئولیت انترناسیونالیستی ما است اما بخش مهمی از آن است.» (باب آواکیان. کمونیسم نوین. فصل « انترناسیونالیسم راهی دیگر پیش می گذارد») n

منابع:

 

۱- A NATION CHALLENGED: SHAPING OPINION; First Lady to Speak About Afghan Women,” New York Times, November 16, 2001.

۲- Appeal to George W. Bush, President of The United States,” Equality Now, May 24, 2002

 

      به نقل از نشريه آتش98  – دی98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

رژیم ِ اسلامی بر تخت ِ پروکرست ِ چپ!

رژیم ِ اسلامی بر تخت ِ پروکرست ِ چپ!

پروکرست ِ افسانه تختی داشت با طول و عرض ِ معیین و همیشه همان که آدم ها ی با قد و قامت ِ متفاوت- بلند یا کوتاه- را بر روی ِ آن می خواباند و آنها را به اندازه ی تخت ِ خود می کرد. یعنی یا پای آدم های بلندقد را با اره می برید، یا افراد ِ کوتاه قد را آنقدر می کشید تا به اندازه ی تخت ِ او شوند. چپ ِ ایرانی بارژیم ِکوتوله و عقب مانده ی اسلامی چنین برخوردی دارد. به این ترتیب که این کوتوله ی سیاسی- اقتصادی را آنقدر می کشد و بزرگ می کند تا آن را به اندازه ی تختی نماید که با معیارهای معمول ِ تاریخی دورانی ِ دولت های لیبرال دموکرات ِ اروپایی همتراز نماید، با این هدف که با این همتراز سازی ِ ذهنی و اراده مندانه هم جامعه ی عقب مانده را پیشرفته جلوه دهد، و هم قدرت طلبی ِ خود را به مثابه ِ نماینده و قییم ِ جامعه و جایگزین ِ پسا رژیم توجیه پذیر کند. در این همتراز سازی ِ پروکرستی اما، چندین ناسازنمایی ِ سیاسی و اقتصادی وجود دارد که چپ ِ فرقه گرای قدرت طلب یا از آن آگاهی ندارد، یا آگاهی دارد اما آنها را عمدن و به صرف ِ کسب ِ قدرت نادیده می گیرد. به این معنا که چپ ِ پروکرست اندیش ِ اراده گرا، از یک طرف جامعه را پیشرفته و حکومت را لیبرال دموکرات می نامد، و از سوی دیگر برای آن که سرکردگی ِ قییم مآبانه اش برجامعه را مقبول جلوه دهد جامعه را نیازمند ِ یک تشکیلات ِ آگاه تر از خود ِ جامعه به نیازهای اش و خود را تامین کننده ی این نیازها قلمداد می کند. از یک سو حکومت را لیبرال، یعنی برآمده از سازوکارهای نظام ِ پیشرفته ی سرمایه داری می داند، و از سوی دیگر با نقیض گویی ِ آشکار و باتبلیغات ِ ضد ِ سرمایه داری می خواهد « راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری» یعنی سرمایه داری ِ انحصاری رانتی با حکومتی نظامی پادگانی ِ یک دار و دسته ی حزبی ِ بوناپارتیستی ِ تمام طبقاتی یا در واقع غیر ِ طبقاتی و فراطبقاتی را در آن پیاده و بر آن حاکم نماید. از یک سو ادعا می کند نظام ِ حاکم نظامی لیبرال با کرد و کارهای تولیدی مناسباتی ِ این دوران است، و از سوی دیگر و با تناقض گویی می گوید نیازی به نیروهای مولد پیشرفته و مناسبات ِ دموکراتیک ِ آن نیست، وقتی ما قدرت ِ سیاسی را تصاحب کردیم هم نیروهای مولد را رشد می دهیم و هم دموکراسی ِ بهتر از این دموکراسی را- که خودشان همین الآن چه در اروپا و چه در آمریکا به قدر ِ نیاز خود و  تشکیلات شان از مزایای ِ این و آن برخوردارند- به جامعه خواهیم داد. چپ ِ اراده گرا، با این معجون ِ ناساز نمای پر از ضد و نقیض گویی، خود را در مقابل ِ چندین سوآل ِ پاسخ نگرفته ی تاریخی قرار می دهد، و نشان می دهد با این همتراز سازی ِ غیر ِ علمی، اراده مندانه، و در واقع خیالبافانه، برخلاف ِ تمام ِ ادعاها ی اش  کم ترین شناختی از مارکس و مارکسیسم و خصوصن  ماتریالیسم ِ تاریخی ندارد. یا اگر هم دارد، بر خلاف ِ این تئوری ها ایده سازی می کند و عمل می نماید. یک خطای مهم ِ تئوریک ِ این چپ همین لیبرال نامیدن ِ استبداد ِ حاکم است. به این معنا که، لیبرال نامیدن ِ دزدان و مصادره کنندگان ِ اموال و دارایی ها و مالکییت ِ تاریخی ِ صاحبان ِ سرمایه در یک چشم به هم زدن بدون ِ هیچ زحمت و تلاشی و باتکیه بر چوب و چماق ِ روستاییان، یک خطای بزرگ ِ نظری و در واقع به رسمییت شناختن ِهرگونه کودتای نظامی است که به زور ِ اسلحه یک شبه مالک ِ تمام ِ دستآوردهای تاریخی ِیک طبقه ی اجتماعی می شود. چراکه هم مالکییت ِ سرمایه دارانه بر ابزار ِ تولید و هم بهره کشی از نیروی کار که محصول ِ دراززمان ِ تاریخی است موجب ِ رشد ِ کممی و کیفی ِ کارکرد ِ سرمایه و درنتیجه آنتاگونیستی شدن ِ بیش ازپیش ِ همستیزی ِ کار ِ اجتماعی و مالکییت ِ خصوصی شده و جامعه و طبقه ی کارگر را در آستانه ی انقلاب ِ اجتماعی قرار می دهد. در حالی که کودتا و حاکم شدن ِ یک دار و دسته ی یونیفورم پوش و یونیفورم اندیش ِ نظامی یا شبه نظامی همچون رژیم ِاسلامی که با یک شبیخون ِ راهزنانه اینهمه دستآورد را یکجا تصاحب کرده توانش ِ ایجاد ِ چنین رشد ِ کمی و کیفی را نداشته و فقط قادر به اتلاف ِ و نابود سازی ِ حتا همین دستاوردهای در مقایسه با کشورهای پیشرفته عقب مانده خواهد بود. یعنی همان کاری که این رژیم در این چهل و یک سال حاکمییت ِ سرکوبگرانه اش کرده که نیروهای مولد را نه تنها رشد نداده بلکه با انحصار طلبی و تمامییت خواهی ِ فئودال منشانه اش به مانع ِ اصلی ِ رشد و تکامل ِ این نیروها و روابط ِ تولیدی- طبقاتی ِ جامعه نیز تبدیل گردیده است.

چپ ِ اراده گرا با قراردادن ِ چنین رژیمی در تخت و چارچوب ِ توهمات اش در واقع می خواهد همان راهی را برود که رژیم رفته است. به این دلیل که برخلاف ِ تمام ِ ادعاهای اش، همتراز سازی ِ رقیب ِ در حاکمییت اش با حکومت های لیبرال، یک قرینه سازی ِ صوری و ذهنگرایانه است که هیچگونه پایه ی مادی و واقعییت ِ تولیدی- مناسباتی ندارد، بلکه تمام ِ شواهد حاکی از نبود ِ آن بنیادها و نهادهای مادی- اجتماعی ِ پیشرفته ای است که عوامل ِ فرابرد ِ جامعه به مرحله ی عالی تری از تکامل ِ اجتماعی است. به عنوان ِ مثال و به ویژه در وجه مناسباتی، این چپ ، وعده ی دموکراسی بعد از این ِ خود را به شهروندانی می دهد که خواهان ِ برقراری ِ فوری و بی قید و شرط ِ آزادی های سیاسی اند. اما دموکراسی بعد از این ِ آنان چه نوع دموکراسی یی و تا کنون در کدام کشور و جامعه عملی شده و به تجربه در آمده است؟ پاسخ، هنوز در دیدرس و چشم انداز ِ ما هم به لحاظ ِ تاریخی و هم به لحاظ ِ تقویمی هست: دموکراسی بعد از این ِ چپ ِ فرقه گرا چیزی نیست جز همان «دموکراسی» یی که در« شوروی ِ سوسیالیستی» ، « جمهوری ِ خلق ِ چین»، کره ی شمالی، کوبا و اروپای شرقی حاکم بود یاهست. « دموکراسی» یی که عملکردش کشیدن ِ دیوار ِ آهنین به دور ِ کشور و جامعه است تا هیچ کس نتواند از « مزایای » آن گریخته و به دیکتاتوری ِ لیبرال ونئولیبرال های کشورهای اروپا و آمریکا پناه ببرد! دموکراسی یی که ما هم اینک نمونه اش را در ایران داریم که چندین میلیون ایرانی و از جمله چپ ِ ضد ِ دموکراسی را به همان کشورها و دولت ها کوچ داده است!

اما، صرف نظر از این طنز ِ واقعییت ستیز به شیوه ی چپ ِ وارونه گو، و به رغم ِ توهمات و تبلیغات اش، همان قدر که دموکراسی و لیبرالیسم ِ بورژوایی جزء جدایی ناپذیر و نهادی ِ نظام ِ سرمایه داری برای محافظت از مالکییت ِ خصوصی و بقای نظام است، به همان اندازه استبداد و سرکوب نیز جزء جدایی نا پذیر ِ حکومت های کودتایی و نظامی پادگانی ِ دار و دسته های کیش ِ شخصییتی برای حفظ ِ آنها از تعرض ِ غیر ِ خودی ها و از جمله دو طبقه ی اصلی ِ این دوران- بورژوازی و پرولتاریا-ست. خود ِ خیزش ِ عمومی و میلیونی را انقلاب ِ ضد ِ سرمایه داری نامیدن در حالی که هیچ یک از مختصات ِ چنان انقلابی را ندارد، هم نشان از فقر ِ تئوریک ِچپ ِ پروکرست اندیش دارد، وهم هنوز به قدرت نرسیده نشان از انحصارطلبی و تمامییت خواهی ِ فرقه گرایانه اش.

تازه ترین نمونه ی این درک و برداشت ِ فرقه محور، وارونه نما و خلافگویانه ای را ما در تحلیل های همه ی فرقه سازان ِ چپ از خیزش ِ آبان ماه شاهد بودیم، و دیدیم که هر دار و دسته ای درک و انتظار ِ خاص ِ خود را از خیزشی دارد که مهم ترین هدف اش زدن و به زیر کشیدن ِ استبداد ِ فردی و کیش ِ شخصییتی است. و دیدیم کیش ِ شخصیت گرایان ِ چپ چگونه با تردستی و چشم بندی با بزرگنمایی ِ شعارهای چپ ِ هم ایدئولوژی ِ خود در یک مراسم ِ دولتی ، شعارهای میلیون ها معترض علیه ِ استبداد ِ ولایتی خلافتی ِ حاکم را نادیده گرفته و هدف ِ خیزش را به شعارهای عمدتن فرقه گرایانه ی چند دانشجوی چپ ِ علنی در مراسمی کاملن مجازوعلنی در حضور ِ رییس ِ قوه ی قضاییه ی رژیم،  تنزل دادند. یعنی همان برخوردی که رژیم در خیابان با گلوله، و در رسانه ها و روزنامه های اش با صرفن اقتصادی و معیشتی خواندن ِ اعتراض ها با هدف ِ به حاشیه راندن ِ  شعار ِ مرگ بر دیکتاتور با دموکراسی خواهان داشت، چپ ِ فرقه گرا نیز در دانشگاه یا در سایت های تبلیغاتی اش از همان دیدگاه و با همان استدلال ِ تقدم دهنده به مطالبه ی معیشتی بر دموکراسی و آزادی های سیاسی- که تا این نباشد آن هم برآورده نخواهد شد- چنان برخوردی کرد. یعنی به شیوه ی  پروکرست ِ حاکم، با زدن ِ سر و گردن ِ مطالبه و مطالبه گران، خیزش را از محتوای تاریخی دورانی ِ آن تهی و منحصر به در خواست ِ معیشتی، و این را هم موکول به نابودی ِ نظام ِ سرمایه داری و قدرت یابی ِ خود نمود. با چنین نگرشی است که رژیم حاضر است انواع ِ یارانه های پولی و معیشتی را از کیسه ی خلیفه بدهد اما یک ذره از استبداد و سرکوبگری اش کوتاه نیاید. استبداد ِ نظامی پادگانی ِ تک سالار ِ دموکراسی ستیز باید از چنین چپی سپاسگزار باشد که هم حکومت را لیبرال و همتراز ِ دولت های سوئد و نروژ ودانمارک و آلمان به شمار می آورد و هم علیه لیبرال ها و نولیبرال های خارج از حاکمیت اش شعار می دهد و خواهان ِ نابودی ِ آن ها می شود. استبداد ِ فردمحور ِ پدرسالار و مردسالار باید از چپ ِ همنظر و هم کردارش سپاسگزار باشد که به شیوه ی او مخالفان ِ عقیدتی سیاسی ِ خود را نوکر و جیره خوار ِ امپریالیسم می نامد تا برای خود وجهه ی دروغین کسب نماید.

مخالفت یا در واقع رقابت ِ این چپ با این حاکمییت، بر سر ِ جامعه سالاری و دموکراتیسم ِ طبقاتی ِ این دوران نیست، بر سر ِ قدرت ِ سیاسی است و این که کدام یک تاریخ ِ کارکردش در سرکوب ِ مقدم ترین مطالبه ی این جامعه به سرآمده و کدام یک کارآمدتر و قبراق تر از آن دیگری می تواند تا سال ها به همان شیوه و با همان اولوییت و تقدم و تاخرهای بی نیاز از تولید و مناسبات ِ پیشرفته، آن نیاز ِ تاریخی را با لیبرالی ونولیبرالی و امپریالیستی خواندن ِ آن، سرکوب نماید. یعنی آن چیزی که برای میلیون ها شهروند ِ ایرانی یک امکان ِ تاریخی و راهبردی تکاملی ِ تحقق نیافته است، برای راست ِ در قدرت و چپ ِ در کمین ِ قدرت یک هدف و آماج ِ اتهام و سرکوب است.    

 

 

       

 

حمید تقوایی بهانه است! ‎

حمید تقوایی بهانه است! ‎

سردمداران و طرفداران جمهوری اسلامی برهبری خمینی ملعون و خامنه ای منفور، نزدیک‌ به ۴۰ سال است شعار “مرگ‌بر منافق(بخوان مجاهد) سر می دهند و از نابودی فرضی آنان جفتک و لگد می پراکنند و‌عرعر سر می دهند ، ولی در عمل از این شعار خمینی پسند و نفرت انگیز برای قتل عام و قلع و قمع مخالفین استفاده کرده و می کنند! به همین خاطر‌ نیز بجز هواداران  رژیم کسی از این شعار رژیم نشان دفاع نکرده و نمی کند.

منتها، بعد از قتل عام وحشیانه قیام آبان ۱۳۹۸و داغدار کردن هزاران‌ انسا‌ن ستمدیده و زجرکشیده در زندانی به اسم ایران، مقامات جمهوری اسلامی عمدا به عده ای از دانشجوی بسیجی و باصطلاح کمونیست اجازهٔ برگزاری مراسم ۱۶ آذر، روز‌  دانشجو را داد تا ضمن سردادن مشتی شعار‌ بی سرو ته و بظاهر‌چپ و کمونیستی، مقداری هم شعار بر علیه سازمان مجاهدین خلق ‌و پسمانده ها و تفاله های شاه هم‌ سردهند و‌باصطلاح مرز “سرخ” کذایی خود با مجاهدین خلق را مشخص کنند!!!

در این میان حمید تقوایی بعنوان لیدر حزب کمونیست کارگری با هشیاری ضد رژیمی‌ این حرکت را بدرستی در خدمت جمهوری‌اسلامی دانست و آنرا محکوم کرد.

منتها، عده ای از جریانات چپ ها و کمونیست مقیم کشورهای مرفه غربی، با ایجاد طوفان در‌ لیوان آب و حملهٔ اینترنتی به حمید تقوایی، عملا در‌ راستای خط چپ نمایانهٔ رژیم‌ قرار گرفتند و‌نشان دادند که در دنیای سیاست مستعد همسو‌ شدن با حکومتی هستند که در‌ حرف داعیهٔ مبارزه  با آنرا دارند! از رحمان حسین‌زادهٔ حکمتسیت گرفته تا سازمان فداییان اقلیت و فریبرز سنجری چریک‌ فدایی مقیم اروپا و عده ای خل و چل افسرده و تنها،همگی  بجای حمله به ترفنده ها و حقه های سربازان بدنام امام زمان، با کینه و‌خشم نفرت انگیزی حمید تقوایی بیچاره را مورد حملات پاسدار‌‌پسندانه قرار  دادند تا در‌نهایت توجیه ای برای جا انداختن شعار “مرگ بر‌منافق”! در میان جریانات چند نفره و اینترنتی خارج کشوری پیدا کنند! البته با پوشش و لباس چپ و کمونیسم و “رادیکالسیم” کارگری!

واقعا، وحشتناک نیست! در شرایطی که جمهوری اسلامی هزاران نفر‌‌ را در جریان قیام آبان ماه کشتار‌ کرد و به اسارت درآورده‌است، عده ای مشنگ ‌و حرفت اروپا و آمریکانشین، با قرینه سازی شرایط کنونی ایران با سال سیاه ۱۳۵۷ حمید تقوایی ‌ و حزب کمونیست کارگری را با حزب توده و سازمان فداییان اکثریت مقایسه می کنند تا از آب خون آلود  رژیم کوسه بگیرند و رقیب سیاسی خود را منکوب و ورشکسته اعلام کنند!؟ در حالی که همه می دانند! حمید تقوایی و کمونیست کارگری متأسفانه از سازمان مجاهدین خلق ایران نفرت و برعکس، بخاطر اعتقاد و باور به نوشتهٔ معروف منصور حکومت یعنی  مقالهٔ  «سناریوی‌سیاه و سفید»، تا حدودی به بچهٔ ننر‌ و پاسداردوست شاه گرایش دارد، اما در این شرایط مشخص در تلهٔ رژیم اسلامی نیفتاده است. ولی با اینحال افتادگان در دام وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی تهمت هایی به آقای حمید تقوایی می زنند که حقیقا دور  از حقیقت و انصاف است! ضمنا، باید گفت که موضع مبارزان کمونیست نیز به درستی در ضدیت با تمامیت جمهوری اسلامی و ‌در تقابل با خط راست و ارتجاعی چپ، قابل تقدیر است. 

در ضمن خوب است  آقای  رحمان حسین زاده از رهبران حزب حکمتیست بیاد بیاورد که بعد از مرگ منصور‌ حکمت در سال ۲۰۰۲ میلادی، مسعود رجوی‌ رسما مرگ‌ او‌ را بعنوان یک‌ رهبر ضد رژیمی تسلیت گفت و آنرا ضایعه ای بزرگ برای جنبش سرنگونی طلب  دانست، در حالیکه خیلی از نیروهای باصطلاح چپ و کمونیست متحد حزب حکمتیست اصلا به مرگ حکمت محلی نگذاشتند ! 

بنابراین، بهتر است طرفداران شعار مرگ‌ بر منافق! بجای قایم شدن در پشت حرکت  رژیم ساختهٔ  ۱۶ آذر ۱۳۹۸ با جرأت و صراحت پیوستن خود به اردوی‌ دشمن را اعلام‌کنند!

سیامک دهقانی

December 28, 2019

کولبران قربانیان نظام جمهوری اسلامی

جان باختن فرهاد خسروی ١٤ ساله  نوجوانی که با شانه های هنوز کودکانه اش کولبری میکرد و پیکر یخ زده اش در ارتفاعات "ته ته" در مرز ایران و عراق پیدا شد، محکمترین کیفرخواست علیه حکومت اسلامی وکل سیستم سرمایه داری دزدسالار حاکم در ایران است. او  ناچار شد برای تهیه نان جانش را کف دست بگذارد.

 

سالانه در مرزهای مشترک ایران با کشورهای  همسایه بویژه در مرز ایران و عراق صدها کولبر کشته و زخمی میشوند. بسیاری از این زحمتکشان با گلوله مستقیم نیروهای جمهوری اسلامی به قتل میرسند و شماری نیز در برف و سرما تلف شده اند. هر هفته و یا هر روز ما شاهد شنیدن خبر تلخ کشته و زخمی شدن کولبران هستیم. در سال (١٣٩٦) دست کم ٢٢٧ کولبر کشته و زخمی شده‌اند.  در سال ١٣٩٧ بیش ٢٥٠ نفر از کولبران کشته شده اند و ده ها نفر معلول و از کار افتاده اند. در سال جاری تا کنون بیش از ٢٠٠ کولبر کشته شده و تعدادی بیشتر معلول شده اند. در میان کولبران جوانان تحصیل کرده و بیکار زیادی که هیچ امکانی برای امرار معاش ندارند و ناچار به این کار خطر ناک شده اند وجود دارند. حتی نوجوانانی که زیر ١٧ و 14 سال سن دارند جان خود را در این راه از دست داده اند.

کولبری و بیکاری تبعات سیاستهای نظام سرمایه حاکم در جمهوری اسلامی است. کسانیکه بناچار به کولبری مشغول  هستند طیف متنوعی از کارگران بیکار و جوانان را شامل میشود. کارگران فصلی که از کردستان به مراکز صنعتی و مراکز پروژه های ساختمانی در مناطق جنوبی و شرق در ایران مهاجرت کرده اند، زیادند. در گذشته تعداد کارگران مهاجر یا فصلی در کردستان ارقام چند هزار نفری را شامل میشد. اما در شرایط کنونی که بیشتر مراکز تولیدی و  شرکتهای پروژه ای و ساختمان سازی و امثال اینها کمتر شده، از شمار  کارگران مهاجر نیز بشکل قابل مشاهده ای کاسته شده است. از دیگر سو در میان جوانان زن و مرد تحصیل کرده و جوانانیکه به اردوی کار و تولید و دستیابی به موقعیت  شغل وارد شده اند، میزان بیکاری ارقامی سرسا آور را در برمیگیرد. تعداد زیادی از  طیف های مختلف کارگران و جوانان برای حفظ  معیشت بخور و نمیر به کولبری، دست فروشی و در میان زنان بیکار کارهای خدماتی با درآمدهای کمتر از نیم میلیون تومان روی میاورند. در کردستان بیکاری بیداد میکند، فقر و تنگدستی در چهره شهرها نمایان است!!.

کولبران استثمار شده های سیستم بازار آزادی هستند  که سرمایه داران و دزدان نظام حاکم با کنترل مرزها و ثروتهای اجتماعی به مردم تحمیل کرده اند. هر سال تعداد زیادی از کولبران با شلیک مستقیم و تیراندازی نیروهای نظامی و مرزی کشته میشوند. در جمهوری اسلامی کولبران "قاچاقی" هستند.  مدتی قبل  حسین ذولفقاری” معاون امنیتی – اجتماعی وزارت کشور جمهوری اسلامی در حاشیه نشست خبری ستاد اربعین، کولبران را قاچاقچی خطاب کرد و حکم تیر آنان را رسما صادر کرد. او در این باره چنین گفت:  "کوله‌برهایی که از مرز غیرمجاز عبور می‌کنند نامشان کوله‌بر نیست، قاچاق است و حتی اگر قاچاق هم نکنند تردد آن‌ها غیرقانونی است و وارد حیطه مرزی شدند. در مناطق مرزی هیچ مماشاتی نداریم اگر کسی وارد خط مرزی شود، اول به او اخطار می‌شود و اگر ایست نکند به وی تیراندازی خواهد شد." صحبتهای  معاون امنیتی – اجتماعی دولت دوازدهم (روحانی) تازه نیست. سران ریز و درشت حکومت اسلامی هرکدامشان  از هر جناح و دارو دسته ای قاتل هستند، به فرمان و با احکام قضایی -اسلامی اینها ده ها هزار نفر کشته شده اند. حکومت اسلامی بزرگترین جنایتکار تاریخ معاصر است.

در چند سال گذشته حکومت اسلامی دست به جنایتی بزرگ در کنار کشتارهای دهه ٦٠ و ٧٠ زده است. صدها نفر از کارگران مرزی یعنی کولبران را کشته یا زخمی و معلول کرده است.

 

کولبران بخشی از ارتش بیکاران 

بیکاری میلیونی یکی از معضلات بزرگ کارگران در دولت های تاکنون موجود در جمهوری اسلامی است. در دو دوره دولت روحانی بیکاری میلیونی در سطح سراسری چالش اصلی بوده است. دولت روحانی با شعار اشتغال زدایی و کار آمد، اما ناتوانتر از دولتهای قبلی بر میزان بیکاری افزوده است. فلج اقتصادی دامنه بیکاری را مدام بیشتر و عمیقتر کرد. نداشتن بیمه بیکاری، بالا بودن نرخ خرید سبد معیشت روزانه، نبود تامینات اجتماعی و پزشکی و بالا بودن نرخ اجاره مسکن و ده ها مساله و مشکل مالی و اقتصادی دیگر، فقر و نداری را در عمیق ترین شکل به کارگران و جوانان بیکار و مزدبگیران  تحمیل کرده است. در بطن این شرایط نا امنی معیشتی و اقتصادی، روی آوری به دست فروشی و کولبری در چند سال گذشته بیشتر و بیشتر شده است.

 

بیکاری هزاران نفر از کارگران و جوانان چالش اصلی در کردستان است. بیکاری در شهرهای کردستان بیداد میکند. اکثریت بالایی از جوانان تحصیلکرده فاقد موقعیت شغلی هستند و به جمعیت کارگران اخراج شده و بیکار افزوده میشوند.

 

در شهرهای کردستان اعتراض و مبارزه علیه بیکاری دائما وجود داشته است. در ٢٦ فروردین ماه سال ٩٨اعتصابات سراسری در شهرهای بانه، جوانرود ، سقز، سردشت، پیرانشهر و مریوان علیه بستن مرزها شروع شد. اعتصاب در ٢٦ فروردین از بانه شروع شد، اما در اثر نارضایتی توده ای مردم علیه فقر و بیکاری بسرعت به سایر شهرهای کردستان کشیده شد و به اعتصاب عمومی همراه با راهپیمایی و اقدام سمبلیک نمایش سفره های خالی در خیابان ها در چندین شهر کردستان تبدیل شد. مردم علیه فقر و بیکاری و ستم و سرکوب به میدان آمدند. کارگران و جوانان بیکار به مبارزه ای خیابانی و علنی علیه بیکاری و نداشتن فرصت های شغلی، دست به اعتراض زدند.

نارضایتی توده ای جوانان  علیه گرانی در کردستان در آبان ماه سال جاری نیز جلوه ای دیگر از عمق نارضایتی مردم نسبت به جمهوری اسلامی است.

 

جانباختن آزاد و فرهاد خسروی دو برادر کولبر!

بامداد روز سەشنبە ٢٦ آذر ٩٨ (١٧ دسامبر ٢٠١٩)، تعدادی از  کولبرن  در ارتفاعات گردنە "تەتە" بە دلیل بارش برف سنگین  و باران راه را گم میکنند. آزاد خسروی ١٨ ساله روز اول در اثر سرمای شدید جانش را از دست میدهد. برادرش فرهاد نوجوان ١٤ ساله راه را در میان کولاک و برف گم میکند و بعد از سه روز پیکر یخ زده اش پیدا میشود.

 

مردم مریوان و روستای "نی" روستای محل تولد آزاد و فرهاد خسروی  روز ٢٩ آذر در مراسمی با شکوه  با برگزاری تظاهرات با شرکت بیش از هزار نفر پیکر فرهاد را با در دست داشتن "تکه نانی" با دو شعار «حکومت اعدام مسبب جانباختن آزاد و فرهاد است" و "حکومت اعدام محکوم است» . با شعار«مرگ بر دیکتاتور» بدرقه کردند. در چند روز گذشته تعداد زیادی از فعالن اجتماعی و گروه های کوهنوردی بر سر مزار آزاد و فرهاد تجمعهای اعتراضی را با خواندن سرود و ترانه های انقلابی برگزار کرده اند. خشم و اعتراض مردم مریوان با شعار مرگ بر دیکتاتور و حکومت اعدام مخکوم است ادامه یافت که در واقع ادامه خیزش توده ای مردم در سطح سراسری است که در آبانماه زبانه کشید و در بیش از صد شهر از جمله در شهر مریوان به رودر رویی مردم با نیروهای انتظامی منجر شد.  

در شهرهای کردستان کارگران و جوانان کولبر بشکل دسته جمعی علیه بیکاری و فقر بمیدان آمده اند. کارگران و جوانان بیکار دسته جمعی با مارش و برگزاری راه پیمایی و پهن کردن سفره های خالی بمیدان آمده اند. آنها علیه بیکاری و فقر دست به اعتراض میزنند و اعلام کرده ند “سفره خالی ما نان میخواهد” و خواست  بیمه بیکاری و امنیت معیشتی را فریاد میزنند!

جواب مردم کردستان علیه جانباختن و   کشتن کولبران تداوم مبارزه و اعتصابات است.  اعتراضات جاری در کردستان جمهوری اسلامی را به وحشت انداخته است.  مردم همانطور که اعلام کرده اند زبان تهدید حکومت را نمیپذیرند. مردم سفره خالی و فقر را نمیپذیرند!  مردم نمیخواهند بیش از این شاهد دیدن پیکرهای یخ زده نوجوانان باشند که برای نان جان میدهند. مردم  بیکاری و ستم و تبعیض را نمیپذیرند! صدها هزار نفر در کردستان بیکارند و خواهان بیمه بیکاری و تامین معیشت هستند. مردم رفاه و زندگی میخواهند و قصد کوتاه آمدن ندارند.

 

اما باید در مقابل  کشتن کولبران، تلف شدن آنها در سرما و یخ، سکته قلبی و غرق شدن در آب و شلیک نیرهای انتظامی به آنها، اقداماتی درخور انجام داد. باید کارزار و اقدامات موثر برای نجات کولبران را شروع کرد.  جمهوری اسلامی مسئول مستقیم کشتن و جانباختن کولبران است.  و مردم شهرهای کردستان، مردم آزادیخواه و برابری طلب باید در محکومیت جانباختن کولبران دست به اعتراض عمومی بزنند! نباید اجازه داد بیش از این کارگران بیکار که از قبل میراث شوم این حکومت به انجام شغل کولبری محکوم شده اند که سود و ثمره اش را اوباشان حکومت اسلامی بجیب میزنند، کشته شوند. کار یا بیمه بیکاری شعار و خواست همه کولبران است. با مبارزه متحدانه، با تشکیل شوراها جهت انجام اعتراضات توده ای علیه جهنمی که حکومت اسلامی بوجود آورده است بمیدان بیاییم. راه حل پایان دادن به کولبری و بیکاری و استثمار و دستیابی به زندگی و کرامت انسانی، سرنگونی جمهوری اسلامی و پایان دادن به سیستم چپاول و بردگی مزدی است.

دفاع از خط راست تقوایی تحت عنوان جهت سوم

دفاع از خط راست تقوایی تحت عنوان جهت سوم


محفل مبارزان کمونیست طی نوشته ای به وقایع ۱۶ آذر پرداخته اند. این دوستان به روال همیشگی شان با تاخیر زیاد و مدتی تردید و مکث و محاسبه گری، عاقبت تصمیم گرفتن به نفع خط راست حمید تقوایی، علیه منتقدین کمونیست راست روی حزب کمونیست کارگری ایران به این مباحثه ورود ناقص و ناکامی داشته باشند. با اندک دقتی در نوشته سطحی شان متوجه میشوی، مساله آنها مبارزات دانشجویی و جمع بندی راهگشا از واقعه مهم ۱۶ آذر نیست، بلکه میخواهند دو پیام راست روانه را برسانند، اولا حمایت از خط راست حمید تقوایی و ثانیا مخالفت غیر منطقی و سکتی به قول خودشان با چهار جریان چپ و کمونیست و به ویژه با حزب حکمتیست، آنطور که از لابلای نوشته شان برجسته شده است. راستش انگار این نوشته را یکی از کادرهای حزب کمونیست کارگری ایران مدافع خط حمید تقوایی نوشته و این محفل امضا کرده است. چون که دفاع از راست روی های حمید تقوایی است و تنها گله شان اینست از نوشته تقوایی "کش دادن و سنگین کردن بار انتقادی" در برخورد به ۱۶ آذر امسال است. راست رویهایی که حتی مورد اعتراض چندین نفر از کادرهای بالای حزب کمونیست کارگری قرار گرفت و علنا این راست روی را نقد کردند. دانشجویان مبارز و چپ دانشگاههای ایران امسال در روز ۱۶ آذر بعد از سرکوب خونین اعتراضات آبان ماه یک روز سرخ و تاریخی را بر تاریخ درخشان مبارزات خود افزودند. با دهها شعار، خواست و مطالبات رادیکال و برابری طلبانه نظام سرمایه داری را به چالش کشیدند. ۱۶ آذر عکس العمل وسیع نیروهای سیاسی را به خود جلب کرد. روز ۱۹ آذر هم یک حرکتی دیگر صورت گرفت که کاملا بی ربط به ۱۶ آذر بود و عملا در تقابل با ۱۶ آذر بود. حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران به بهانه یک بنر و شعار دانشجویان علیه پهلوی و مجاهد به ۱۶ آذر حمله کرد و این حرکت عظیم را به حساب دانشجویان خط امامی ریخت. در ضمن زمانی که حمید تقوایی موضع گیری کرد هنوز ۱۹ آذر اتفاق نیفتاده بود و تقوایی از این ماجرا خبر نداشت ، اما محفل مبارزان کمونیست برای دفاع جانانه شان از حمید تقوایی تاریخ برگزاری این دو حرکت دانشجویی را تحریف میکنند و موضع گیری حمید تقوایی را به ۱۹ آذر ربط میدهند در صورتیکه همانطور که بالا اشاره کرده بحث تقوایی مربوط به ۱۶ آذر است .محفل مبارزان کمونیست با تردستی و توجیه موضع راست روانه شان ۱۹ آذر "محور مقاومتی های" ضد شانزده آذر را به مبارزات درخشان دانشجویان می چسپانند. اما مسئله اصلی که خشم تقوایی را بر انگیخت شعار پهلوی و مجاهد دو دشمن آزادی بود که توسط دانشجویان مبارزه داده شد . دوستان محفل مبارزان کمونیست در مورد این شعار سکوت کرده اند و کوچکترین اشاره ای به آن نمی کنند. از این دوستان باید پرسید نظرتان چیست؟ شما هم مثل تقوایی از این شعار دانشجویان عصبانی هستید؟ آیا پهلوی و مجاهد ضد آزادی نیستند؟ چرا در مقابل اقدام و ابتکار رادیکال دانشجویان علیه رژیم پهلوی قاتل دانشجویانی که در دفاع از آزادی به خون غلطیدند سکوت کرده اید ؟ دوستان عزیز موضع شما یک راست روی آشکار است. شما با تحریف روز دانشجو و سکوت در مقابل موضع قاطع دانشجویان علیه اپوزیسیون راست عملا با حمید تقوایی و اپوزیسیون راست علیه ۱۶ آذر سرخ خیلی دیر و با تاخیرهمصدا شده اید! حال که تاخیر کرده بودید، بهتر نبود اصلا موضع نمی گرفتید؟! ضمنا یک ادعای ناشایست را علیه حزب حکمتیست و حتی جریان خط رسمی را مطرح کرده اید که گویا "همراهی با جریانات اصلاح طلب و دو خرداد و جنبش سبز" در سابقه دارند. اسم این را چی بگذارم؟ دروغ؟ آخه چه کسی این به وضوح این وارونه گویی را از شما میپذیرد! چرا متوسل به وارونه گویی شدید، کمی به خود آیید این شایسته شما و سابقه مبارزاتی شما نیست! در آخر یک توصیه رفیقانه برایتان دارم. اوضاع ایران به شدت بحرانی است . مبارزه در اشکال محفلی هیچ تاثیری و نتیجه ای نخواهد داشت. برای یک مبارزه متشکل و موثر به حزب کمونیست کارگری ایران بپیوندید. راستش برای اعلام وفاداری به حمید تقوایی همانطور که خالد علی پناه هم در کامنتش نوشته است لازم نبود علیه احزاب دیگر این همه قلم فرسایی کنید .صندلی شما نزد آنها محفوظ است.

جیمزباندهای کلیله و دمنه !

جیمزباندهای کلیله و دمنه !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

گسترش حملات هوایی به مقر گروههای شبه نظامی مورد حمایت ایران در سوریه

حضور سنگین نیروهای امنیتی در برخی شهرهای ایران و اختلال و قطع اینترنت

جنتی : با کوششی سخت درحال آماده کردن جامعه برای انتخابات هستیم

رزمایش مشترک ایران، چین و روسیه در شمال اقیانوس هند و دریای عمان برگزار می‌شود...

 

اینها تیترهای موجود هستند البته برخی تیترها ... از همین فضای موجود تیترها میشود قاطعانه فهمید اوضاع شعور سیاسی عمومی خوب نیست . البته تیغ سرکوب عاملی مهم است ولی به شعور سیاسی ربطی ندارد . شعور سیاسی را حتی زیر تیغ سرکوب میشود محک زد ...
 


وقتی فعال سیاسی و روشنفکر موجود در خارج از نظام ایران و تیغ سرکوبش ، در کادر شعور سیاسی شش وهشت میزند و عامل پایه ایی سرپا ماندن نظام را نمیخواهد ببیند ... سیستم حاکم حق دارد برای بقیه مردم در زیر تیغ سرکوب هرسازی میخواهد بزند . این میتواند انتخابات باشد ، یا بمب اتمی ذهنشان یا تصویب نکردن FATF...
 


جناب روشنفکری که در خارج از سیستم عمق فعالییت شما شده است انعکاسات خبری سرویسهای جهانی... تا زمانی که نقش همان سرویسها را در لجستیک سیاسی نظام حاکم در ایران نخواهی ببینی نمیتوانی نسخه واقعی برای بقیه مردم بپیچی ! چون مردم مستمر سرکوب میشوند همان سرویس خارجی این سرکوب را خوراکی برای دستگاه تبلیغاتی و دعوای خودش با حکومت اسلامی ایران کرده است ، و این دور تسلسل چهل سال است ادامه دارد ...



شما از رفتن روحانییت از قدرت سیاسی و انقلابی حرف میزنی که اساسا در بافت فعلی جامعه جهانی نوین عملی نیست . ظاهرا اراده سیاسی و درکی درست از جامعه ایران و بافت سیاسی نوین در خاورمیانه وجود ندارد . وقتی نتوانی ریشه مشکلات را ببینی مثل دیدن سیبی کرم زده بر درختی است که مشکل آفت در خود سیب نیست بلکه در ریشه درخت است درختی که توسط سیاست غرب کاشته شد وهمان سیاست جهانی همین حالا هم در حال ساپورت کردن ولایت فقیه است . وقتی رئیس جمهور سپاه پاسداران بعد از سلاخی مردم معترض به ژاپن میرود یعنی کردیت سیاسی جهان را دارد ...


آنوقت شمای روشنفکر همین را نمیخواهی درست ببینی و داری از بازیهای داخلی نظام قصه های جیمز باندی در بافت سنتی کلیله و دمنه میبافی ؟

یک اکثریت جهانی مشابه هم داریم که بالاترن تکنولوژی موجود قرن 21 همراهش است ولی هنوز از قصه های کهن تولد عیسی در طویله ، سفر محمد با خر به فضا ، ساک زدن مادر ترزا در بهشت ... نعشه میشود . جمیزباندهایی با ظاهر و ابزارهای مدرن که در سنت و بافت کلیله و دمنه میلولند !

 

روز 5 دی ماه روز عجیبی بود ، خبرها و تصاویر در فضای شهرها به شدت پلیسی امنیتی گزارش شد . لشگرهای عظما با عربده و در حمایت از ولایت فقیه در خیابانها حضور یافتند ... همه این فضای سرکوبی که ایجاد کردند فقط یک معنی میدهد این سیستم فاشیسم دینی حاکم در ایران مثل ماری است که پوست انداخته باشد . تمام هنر و قدرتش روی همین فضای سرکوب و ایجاد رعب سوار است . ماندن با اهرم سرکوب هم قرنهاست در موزه ها خاک میخورد . قدرت واقعی در شرایط امروز به سلاح و گلوله و زندان و سرکوب نیست . قدرت واقعی در سیاست متعارف ، در توانایی تعامل با بقیه جهان ، دراقتصاد قوی و ایجاد کار و استفاده بهینه از منابع انسانی و طبیعی داخلی است . شماها بدون اهرم سرکوب اگر توانستی بمانی هنر است . و اگر فقط با اهرم سرکوب ماندی خیلی بی هنری ...



 


27.12.2019
اسماعیل هوشیار

 

پاسخی به نوشته ی"در باره نئولیبرالیسمِ" ایرج فرزاد

پاسخی به نوشته ی"در باره نئولیبرالیسمِ" ایرج فرزاد

ایرج فرزاد در نوشته ای که تازگی منتشر کرده اند، این استدلال را پیش برده که گویا: "حقیقت مساله این است که شعار علیه “نئولیبرالیسم” در دانشگاه، اساسا در حاشیه جنگ و جدال بین جناحهای رژیم اسلامی ریشه دارد. " و در ادامه توضیح می دهد که این نه یک پدیده درخود که "جدال و صف بندی با عروج “دو خرداد”، در قالب “دفتر تحکیم وحدت”، که از دل “دانشجویان پیرو خط امام” سر برآوردند". در همین ابتدا ایشان به شیوه ای ساده انگارانه به بیان نظرگاهی می پردازد که تنها یک فرد دور از شرایط عینی سیاست و ناآگاه از فرایند "نئولیبرال سازی" در جامعه ایران به آن دچار می شود. هر فردی که تا اندازه ای با تاریخ اجرای سیاست های رژیم که با عنوان خصوصی سازی و بازنگری اصل 44 قانون اساسی آشنا باشد، در می یابد که اتفاقا چه اندازه این تحلیل کودکانه است و برعکس تنها مقوله ای که در تمامی دولت های چند دهه اخیر، نظام به گونه ای یکصدا، یعنی دولت و حاکمیت همسو و همدل با هم عمل کرده اند، همین اجرای سیاست های به اصطلاح نئولیبرال سازی اقتصادی در کشور بوده است. اگر جناح های حکومتی در هر موردی با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند ، اما در این زمینه یکسو بوده اند، تا جایی که قانون اساسی را برای اجرای آن تغییر داده اند. تفاوت بین دولت های متفاوت در اجرای این سیاست، تنها به "شیوه توزیع رانت" بین خود ها و غیر خودی ها بر می گردد و اگر شاهدیم که گاهی بخشی از حکومت داد بخش خصوص غیر واقعی را سر میدهد، تنها به این موجب بوده که در سهم خواهی از رقیب عقب مانده است. اینکه تصور شود که بلند کردن این شعار همسویی با جریان اصلاحات و دوم خرداد است، هیچ بنیان عینی برای اثبات خود ندارد، چرا که اجرای این سیاست ها در تمامی دولت های رژیم و خصوصا از سال 84 به بعد و تا امروز با سرعت ادامه پیدا کرده است. اینکه ایشان تحلیل می کند که مخالفت با این سیاست از سوی دانشجویان همسویی با کسانی است که گمان می کنند " رژیم اسلام سیاسی قابلیت استحاله به یک روبنای متعارف سرمایه داری در ایران" را نشان می دهد، استنباطی نادرست، از موضوعی غلط، برای  یک نتیجه گیری اشتباه است. منتسب کردن این حرکت که در 16 آذر انجام شد با "دانشجویان خط امامی" همان اندازه نادرست است که استفاده از این بهانه برای جبهه‌بندی ایدئولوژیک فرزاد با همقطاران سابقش قابل توجیه است.  پیشی گرفتن خردگریزانه این افراد در ارائه تحلیل های نادرست و غیر انضمامی در ارتباط با مبارزات کنونی در ایران، گاهی این گمان را برمی انگیزد که آیا براستی همه این افراد در مورد یک جامعه واحد سخن می گویند یا درگیر خیالی از آرمان های شخصی خود شده اند.

فرزاد و رفقای سابقش هر دو فراموش می کنند که مبارزه با سرمایه داری به صورتی ناگزیر به صف بندی در مقابل یکی از هارترین بازصورت بندی های آن،  یعنی نئولیبرالیسم قرار می گیرد. اگر امروز جنبش دانشجویی در مبارزه ای مشترک همسو با جنبش کارگری این شعار را برافراشته به صورت  مشخص نشان داده که از فریاد های وامصیبتا امثال "تقوایی و فرزاد" واهمه ای ندارد و حتی وقعی نمی نهد و عینی ترین خواسته موجود را انتخاب کرده است. لازم نیست حتما درک ژرف و عمیق داشت تا متوجه شد که این بازصورت بندی سرمایه داری، این بار در قامت نئولیبرالیسم است که به میدان آمده و مبارزه با آن در واقع مبارزه با عینی ترین شکل سرمایه داری است. نباید ساده اندیشانه گمان برد که انزجار از نئولیبرالیسم، درخواست بازگشت به سیاست های لیبرال بازار آزاد یا حتی کینزی است، بلکه دقیقا لبه تیغ مبارزه ای رادیکال در سرنگونی یکباره سرمایه داری است که نزاع با آن را قابل توجیه می کند. اگر ما بپذیریم که اکنون چهره اصلی سرمایه داری در کالبد نئولیبرالیسم  زنده است، اهمیت اصلی شعار 16 آذر ملموس تر و قابل درک تر است، در حالی که دیدگاه مخالفان این حرکت بسیار تقلیل گرایانه و تنها شامل مبارزه با شکل های ملی سرمایه داری است. دید انتقادی غیر همدلانه و بی اهمیت جلوه دادن حرکت دانشجویان در طرح شعارهایشان ، بازتاب گژاندیشی و تمامیت خواهی این چپ سنتی، در مقیاس تمام دوران مبارزاتی این افراد است.

باید ذکر کنم که این نوشته من تنها در دفاع و شفاف سازی شعارهای 16 آذر بود و اینکه من با خواسته های دانشجویان پیشرو بسیار هم همدل هستم و اما بخش عمده نوشته فرزاد که به نزاع های همقطاران سابقش در ارتباط با " جانماز آب کشیدن" برای منصور حکمت است برای من هیچ اهمیتی ندارد، همچنان که برای جریان زنده چپ بی اهمیت است و دست و پازدن این افراد را در "مرده ریگِ تاریخیشان" وا مینهیم.

حافظ رند و واعظ نامسلمان

حافظ رند و واعظ نامسلمان

غزل ۲۰۰

بحر رمل مثمن مخبون محذوف

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن 

 

۱ـ گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود 

۲ـ رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

۳ـ گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود

۴ـ اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود

۵ـ عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

۶ـ دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود 

۷ـ حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود 

۸ـ ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

از نگاه برخی از هم میهنان ما سخن گفتن از حافظ و شعر او در شرائط انقلابی و پریشان امروزی شاید نابجا باشد اما از آنجا که حافظ خود مردمی و ایران دوست بزرگی است و بیش تر از بسیاری از ما امروزی ها نگران سرنوشت مردم و هم شهری های خود است، درد او نیز درد ماست. هنگامی که یک حاکم متظاهر و دروغگو در شیراز خون مردم بی گناه را به نام دین بر زمین می ریزد او نیز به سخن در می آید و می گوید:  

یاری اندر کس نمی‌بینیم یارانرا چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستدارانرا چه شد (۱/۱۶۴)

حافظ نیز به دنبال رهایی مردمان بی پناه و ستمکش است و آرزو می کند که کسانی برای نجات مردم پا به میدان بگذارند و آسایش و آرامش را به دور از ریا و دروغ و دین فروشی به شیراز باز گردانند و سپس می افزاید:

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند

کس بمیدان در نمی‌آید سوارانرا چه شد(۶/۱۶۴)

حافظ به امیر مبارزالدین محمد مظفری که خود را مدعی دین و نماینده خدا می داند و هر روز در نماز جماعت برای مردمان شیراز موعظه می کند، می تازد و او را نامسلمان و دروغگو می نامد. امیرمبارزالدین محمد با سنگدلی و بیرحمی برای رضای خودش و یا برای رضای خدای خودش در بین نمازهای خویش، سر بیگناهان را از بدن جدا می سازد و خون ها بر خاک جاری می سازد. حافظ در دوران فرمانروایی امیر مبارزالدین محمد از او و دربار او دوری می کند و به گواهی تاریخ سروده هایش در آن سال ها بر ضد فقیه و شیخ و زاهد است. او از این که قران را برای فریب ساده لوحان دست آویز قرار داده و "دام تزویر" کرده اند اعتراض می کند و می سراید:

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قران را ۱۰/۹

من در اینجا غزل رندانه ی شماره ی ۲۰۰ از دیوان حافظ خانلری را بازخوانی خواهم کرد. در این غزل روی سخن حافظ با واعظ خون ریز و دین فروش و دروغگوی زمان است. حافظ غزل خود را چنین آغاز می کند:

 

۱ـ گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

    تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود 

واعظ؛ یعنی ناصح، پند دهنده، مسأله گو. واعظ شهر در اینجا امیر مبارزالدین محمد فرمانروای بسیار متعصب و خونخوار شیراز است که در روزگار حافظ، شیراز را تصرف کرد و حاکم شیراز شد. او به ولایت مطلق خود بر مردمان زیر فرمانش باور داشت و وقت و بی وقت مردمان را به دین داری و مسلمانی نصیحت و وعظ می کرد. کسانی را که از حرف های او سرپیچی می کردند در بین رکعت های نمازش با شمشیر خودش سر می برید. فرزندانش بر او شوریدند او را کور کردند و سال ها پس از آن در زندان او را کشتند.

ریا یعنی دورویی، ظاهر سازی، فریب. ریا ورزیدن یعنی فریب کاری کردن، سالوس به معنای چرب زبانی و فریب کاری است. سالوس ورزیدن نیز همان چرب زبانی کردن و فریب کاری و خود را به ظاهر، دین دار نشان دادن است. مسلمان؛ به پیروان محمد می گویند؛ مسلمان همان است که می بینید و می دانید.

چکیده ی بیت یکم ـ گرچه این سخن از سوی پیشنماز و پند دهنده شهر به سادگی پذیرفته نمی شود که " تا دورویی و مردم فریبی می کند" مسلمان تلقی نمی شود، به زبانی دیگر می گوید حاکم مسلمان نیست. ( البته حافظ خوب می داند که در مسلمانی خدعه یعنی فریب کاری مجاز است: « وَمَکَروا وَمَکَرَ اللَّهُ َ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ » سوره آل عمران آیه ۵۴( آنان با خدا مکر کردند وخدا نیز با آن ها مکر کرد و خدا بهترین مکر کنندگان است)

۲ـ رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

لغت نامه در باره ی رند می نویسد: « مردم محیل و زیرک ... غدار... و نیز منکر، لاابالی، بی قید ... منکری که انکار او از امور شرعیه از زیرکی باشد نه از جهل، هوشمند، هوشیار و ...»” رندان“، پاي بند آداب و رسوم عمومي و ديني نیستند. رندی؛ یعنی رند بودن. آزاد اندیشی، رندی شیوه ی اندیشیدن و فلسفه ای است آزاد اندیشانه و یکتا جانی ( وحدت وجودی ) که از فرهنگ و شیوه ی اندیشه ی کهن ایرانی و پیش از پیدایش زرتشت سرچشمه می گیرد. رندی باوری است نوروزی (یعنی شیوه ی اندیشه ای آزاد و رها از بندهای دینی که انگیزاننده ی زندگی، از نو است.) رندی آموز یعنی شیوه ی آزاد اندیشی را فرابگیر. کرم به معنای جوانمردی، بزرگواری و مردمی است. کرم کن یعنی جوانمردی و مردمی کن. رندی، کرم و می نوشیدن از نگاه حافظ از ویژگی های انسان یا مردم بودن است. حیوان به معنای جانور است. انسان یا مردم هم گونه ای از جانور است.

چکیده ی بیت دوم ـ آزاد اندیشی بیاموز و جوانمردی کن زیرا جانوری که  می نمی نوشد و رندی و جوان مردی نمی داند هنر چندانی نمی کند.  

۳ـ گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود

گوهر به معنای سنگ گران بها و هر سنگی است که از آن سود به دست آید، مانند الماس و مروارید. ناب هر چیز، ذات، سرشت، نژاد، نهاد و اصل را نیز گوهر گویند. گوهر پاک یعنی سرشت ناب، سرشت شایسته و نیکو. فیض یعنی بخشش، سرشار، برکت، بهره، سودمندی، فراوانی و... لؤلؤ به معنای مروارید و دُر است. مرجان؛ جانداری دریایی است. پایه ی آهکی مرجان قرمز است و سنگ گرانبهای آن در زرگری به کار می رود. به آن بُسَد نیز گویند.

چکیده ی بیت سوم ـ سرشتی شایسته و نیکو باید داشت تا بتوان پربها و سودمند شد و گرنه هر سنگ یا هر گِل و خاکی مروارید یا مرجان نمی شود.

۴ـ اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود

اسم اعظم، نام خداوند است. بنا بر افسانه های مذهبی این نام بر روی انگشتر سلیمان نوشته شده بود که موجب فرمانروایی او بر انس و جن گردیده بود. بنا به گفته ی برخی بر زبان آوردن نام خدا یا اسم اعظم موجب دور شدن شیطان یا اهریمن می گردد. تلبیس یعنی؛ در آمیختن و پنهان داشتن مکر و عیب از کسی و به معنای پنهان کردن حقیقت و اظهار خلاف ماهیت چیزی است؛ فریب، نادرستی، اغتشاش نیز هست و ... حیل؛ جمع حیله است. به معنای ترفند، چاره؛ دستان، نیرنگ، مکر و... دیو؛ به زبان اوستایی  daéva  و به زبان پهلوی  dév به خدایان آریایی پیش از زرتشت گفته می شود. دهخدا می نویسد: « نوعي از شياطين، شيطان و ابليس، اهریمن، اهرمن ... به عقيده بعضي از ايرانيان نام خدا يا رب النوع است. نزد برهمنهاي هند اسم رب النوع عقل و رب النوع رحمت است ...  نام يکي از ارباب انواعي بود که تمام قوم آريا آن را مي پرستيدند و هم اکنون هندوها معتقد به رب النوعي هستند که (جای)آن را در آسمان مي دانند و خداي اکبر مي خوانند و نام آن معبود خيالي ديوان است .... در آيين زردشتي، هر يک از پروردگاران باطل يا شياطين که در حقيقت تجسم شر و گناه محسوب مي شده اند... »

سلیمان؛ نام پادشاه و یا پیامبری است از بنی اسرائیل که پدرش داود نامیده می شد. این بیت به افسانه های مذهبی اشاره می کند.

در برخی نسخه ها نوشته شده است؛ "دیو مسلمان نشود". در دیوان حافظ خانلری نیز چنین نوشته شده است اما در حاشیه آمده است که نسخه ی "ح" که در سال ۸۲۱ (یعنی ۲۹ سال پس از کشته شدن حافظ) رونویسی شده، " دیو سلیمان نشود" را به کار برده است. دکتر حسینعلی هروی در شرح این غزل با پذیرفتن واژگان" دیو سلیمان نشود" پس از آوردن چند گواه از دیوان حافظ، در صفحه ۹۵۲ مجلد دوم شرح دیوان حافظ نوشته است: « عناصر تشکیل دهنده این ابیات نیز؛ دیو، انگشتری، سلیمان، اسم اعظم است که گاهی شاعر به قرینه یکی از آن ها را حذف می کند و مجهول مسئله قرار می دهد. ... از عیب کوچک تکرار قافیه در غزل در صورت پذیرفتن "دیو مسلمان نشود"، می گذریم.» مسعود فرزاد در کتاب "حافظ، صحت کلمات و اصالت غزلها" در صفحه ۵۳۳ نوشته است "دیو سلیمان نشود". سپس در یادداشت تحقیقی خود می افزاید؛ « ... بهرحال شک نیست که متن صحیح است و این نسخه بدل غلط است ... دین دیو هیچگاه مطرح نبوده است و هرگز این مسئله پیش نیامده است که به نحوی از انحاء دیو به دین اسلام مشرف شود!...» سیروس نیرو هم در کتاب گنج مراد صفحه ی ۱۱۷ در بیت چهارم؛ "دیو سلیمان نشود" را آورده است. او در حاشیه می افزاید: « ... اشاره دارد به ربوده شدن انگشتری حضرت سلیمان و بر تخت نشستن دیو، که توسط آصف وزیر سلیمان از وی پس گرفته شد و سلیمان دوباره به پادشاهی رسید.»

چکیده بیت چهارم ـ ای دل خوش باش که نام خدا، کار خودش را انجام می دهد، زیرا با پنهان کردن حقیقت و نیرنگ دیو سلیمان نمی شود. یعنی دیو با پنهان کردن حقیقت و نیرنگ نمی تواند جای سلیمان فرمانروایی کند. 

۵ـ عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

عشق یا عشق داشتن و خواستار بودن از ریشه ی اَیش( اِسَ، یَیش) در زبان پهلوی به دست آمده است. (مقدم. دکتر محمد. راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی . مؤسسه ی مطبوعاتی علمی. تهران. ۱۳۴۲ ص ۹ ) با  پسوند کَ یا  اَکَ در زبان فارسی باستان، از آن اسم ساخته اند و به صورت اِشَکَ و معرب آن عشق درآمده است. عشق نزد حافظ جهان بینی یا شیوه ای از اندیشیدن و زندگی کردن است. عشق ورزیدن؛ عشق بازی کردن. فن؛ یعنی هنر، راه و روش. شریف؛ به معنای ارزشمند، پربها و نیز به معنای مرد بزرگ، گرانقدر، بزرگوار... است. موجب؛ یعنی انگیزه، مایه، سبب، علت ... حرمان؛ به بی بهرگی، شکست، سرخوردگی، ناکامی ... می گویند.

چکیده ی بیت پنجم: عشق بازی می کنم و امیدوارم که این هنر ارزشمند مانند هنرهای دیگر مایه ی سرخوردگی و ناامیدی نشود.

۶ـ دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود 

دوش؛ یعنی شب گذشته، دوشینه، دیشب. سبب به معنای مایه، پیوند، علت، ساز و برگ ... است. سببی ساز یعنی کمک کن، چاره ای فراهم کن.

چکیده ی بیت ششم: دیشب می گفت که فردا تو را به آرزویت می رسانم، خدایا چاره ای فراهم کن تا پشیمان نشود.

۷ـ حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود 

حسن خلق؛ به معنای خوش خویی و مهربانی است. می طلبم یعنی می خواهم. خو؛ به معنای نهاد، سرشت، عادت، خلق ... است. خاطر به معنای آن چیزی است که در دل می گذرد، فکر، انديشه... . پریشان یعنی آشفته، درهم، سراسیمه، نگران...

چکیده ی بیت هفتم: از خدا می خواهم که تو را خوش خو کند تا دیگر فکر ما از تو آشفته نشود.

۸ـ ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

همت؛ یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین؛ قصد، زور، نیرو، آزادگی ... . عالی یعنی بلند پایه، بزرگ، ارجمند، قوی، رسا ... طالب؛ به معنای جوینده، خواهان، خواهنده، خواستار... است.

چکیده ی بیت هشتم: حافظ! ذره ی غبار تا بلند پایه و با ارزش نباشد، خواهان رفتن به سوی سرچشمه ی روشن خورشید نمی شود.

 

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ بیست و ششم آذرماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۱۷ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی

  

December 27, 2019

مرگ اینجاست؛ در این تپه ها (بخش دوم)

ضرورت منطقی و تاریخی تمرکز معرفت طبقاتی کارگران بمنظور تصفیۀ افکار محافظه کارانۀ بورژوایی، موعظه گری خرده بورژوایی و انحلال طلبان در اشکال گوناگون سازمانی کارگری  و همچنین، رویارویی عملی با اشکال دولتی کارگری بمنظور صیرورت کارگزار اصلی انقلاب با اتکاء به نمونه های رستاخیز شکوهمند کارگران معدن در بخش نخست این مطلب، عنوان شد.  لزوم وجود تشکیلات قدرتمندِ پیشتاز پرولتری بعنوان بخشی از طبقۀ کارگر ، عامل ذهنی قاطع، تعیین کننده، سرنوشت ساز و گردانندۀ پرتوان استراتژیک در بهره برداری از دوران یاس و نومیدی و انفجار خشمِ آشکار طبقاتی و انقلاب بسود طبقۀ کارگر و آحاد زحمتکشان، [ با احتراز از امتزاج آن در اتحادیه و شورا و رویکرد سکتاریستی ناآگاه از رابطه دیالکتیکیِ مبارزات صنفی و سیاسی کارگری]، مولفۀ ضروریِ تن یابی پراکسیس پرولتری برای  معماری جامعه ای نوین بر مبنای مطالبات رادیکال و تضمین سیاستهای سوسیالیستی ست. هزاران گل سرخ بر صلیب می رویند، شوراها، کمیته های کارخانه، صندوقهای کارگری، انواع و اشکال تشکل یابی مبارزات صنفی کارگری در کوران مبارزۀ طبقاتی بوجود می آیند و حزب پیشتاز پرولتری بیان آفرینشها و کانون حمایت از آنهاست.

  کما اینکه، اعتصاب معدنکارانِ طلای لنا- سیبری، مارس 1912،  با ایجاد کمیته های اعتصاب به رهبری واحد  بلشویکی در پاییز 1911، کمال یافت. به رغمِ سرکوب ددمنشانۀ ارتش تزار، در برانگیختن روحیه انقلابی کارگران حوزههای تولیدی پرتوگراد و مسکو و دیگر شهرهای بزرگ بسیار موثر واقع گشت و در پیروزی  انقلاب اکتبر جایگاه  ویژه ای کسب کرد. رهبر انقلاب اکتبر، لنین، دربارۀ کشتار معدنکاران لنا و پیوند اعتصاب معدنکاران به اعتصاب ماهِ می و حضورِ چهل هزار کارگر بطور منظم و منسجم در خیابانها، خاطر نشان ساخت: « گشودن آتش [به روی کارگران] در لنا برآمد انقلابی آنان را تکامل داد».

باری، تحلیل و رویکردِ خرده بورژوازیی از کار و کارگر بر خلاف رادیکالیسم روزافزون مطالبات در ایران  موجبِ بحران چند جانبه ای گشته است و از رادیکالترین وجه تحلیل طبقاتی پدیده ها، چشم می پوشد. بدین سان، نوشتاری مدون و مستدل با حفظ موضعگیری محکم طبقاتی پیرامونِ مبارزات صنفی- سیاسی معدنکاران [ بخصوص فلزی]، تجارب، شکستها، پیروزیها، کامیابی و ناکامیها در فراز و فرودهایِ تاریخ مبارزۀ طبقاتی ایران به ندرت، پراکنده یافت میشود یا وجود ندارد.  تعلل و قصور از اهمیت سازماندهی صنفیِ کارگران برای هدف استراتژیک؛ رادیکالترین گسست از مناسبات مالکیت خصوصی، در فرافکنی، هلهله خوانی و مجیزگویی اتونومیستی [ ما بیشمارانیم و تحلیلهای خرده بورژوایی از کارگر تحت نام کارورز و مردم  بعوض طبقۀ کارگر] در بحبوحۀ اعتراضات سراسری دیماه و رستاخیز آن در آبانماه، مجددآ در سطوح گوناگون، تبیین یافت.

 در این حیص و بیص، تشکل و سندیکاها در ایران بیشتر به محفلهای محافظه کار، خرده بورژوا، عاری از ماهیت انقلابی، محدود شده اند و سازمانها و احزاب سیاسی چپ نیز به بنگاه صدور اطلاعیه و فراخوان، البته، پس از سرکوب! هر بار با اعتراض غیرقانونی سراسری و  لگدکوب فرودستان در خیابانها، به جنب و جوش افتاده و با استناد به سنتهای بازمانده از گذشته، در نهایت طبق انفعال غیرفعال، واکنش نشان میدهند و محکوم میکننند. سرکوب مجدد فرودستان مبین تضاد فاحش گروهها و سازمانهای سیاسی در خارج از کشور با  فلسفۀ پراکسیس و گرایش شدید به فاتالیسم، قدرگرایی و اکتفاء به آنچه هست، می باشد.  از نقطه نظر مارکسیستی نیز، زحمتکشان در  جوامع سرمایه داری در چارچوب عرضۀ بدیل ها توسط دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا، عمل میکنند و جانب یکی از دو طبقه عمده را میگیرند. هر جا طبقۀ کارگر موفقیتی در جنگ طبقاتی کسب کند، زحمتکشان از آن بهره خواهند برد.  بدین سان، معیار اصلی برای ارزیابی گروهها و سازمانهای سیاسی در مبارزۀ طبقاتی بین جمهوری اسلامی و طبقۀ کارگر این است؛ در رویکردها در کدام سمت قرار گیرند؟ چه اندازه به سازماندهی صنفی- سیاسی کارگران از حیث کار و عمل، اهمیت و یاری می رسانند؟ تا چه اندازه رویکردی نقادانه، نه صرفاً سبلی،  سفیهانه و کارآگاهی به صف آرایی طبقاتی برابر جمهوری اسلامی، دارند؟ آیا طی بیش از چهل سال اخیر، زمینۀ مادی انحلال تضاد کار مزدی و سرمایه را از طریق اندیشه ورزی پشت تریبونها و محافل گروهی، فراهم میکنند یا از طریق پراکسیس انقلابی در ایران؟ تا چه اندازه نقد پذیرند و نقد را بعنوان ابزار مبارزۀ سیاسی می پذیرند و همانطور که مارکس و انگلس در آغاز ایدئولوژی آلمانی می گویند، تا چه اندازه از خود، از آنچه انجام میدهند و از آنچه باید انجام دهند و از جهانی و جامعه ای که در آن زندگی نمی کنند! تصویر صحیحی دارند؟ آبانماه عروج دیماه، چرایی و چگونگی تکرار سرکوب و کشتار وحشیانه فرودستان و عدم مشارکتِ کارگران سازمان یافته حوزه های اقتصادی در  دیماه و آبانماه را  نمیتوان تنها در مویه، ندبه و زاری، واکنش تضرع آمیز، توئیت و درج  استاتوس مبنی بر مقاومت زیباشناختی کور، جستجو کرد و پاسخگو بود یا به بهانۀ سازمان قهر ضد انقلابی جمهوری اسلامی بعنوان ضرورت تاکتیکی سرمایه داری، طبیعی و منتفی اعلام ساخت. بلکه، بیشتر در بحران مبارزۀ طبقۀ کارگر ایران قابل کنکاش و جستجوست و بر اساس  پیوند دیالکتیکی صف آرایی اقتصادی- سیاسی کارگران و تقویت انسجام معرفت پرولتری بعنوان ضرورتی منطقی و تاریخی، پوئید و راه گسترد.

بدین سبب، پرسش  بار دیگر این است؛ کدام تشکل مدعی کارگری کشوری مانند هفت تپه و سندیکای اتوبوسرانی و.. در هنگامِ اعتراض عظیم و سراسریِ ستمدیدگان، [ لشکر طبقۀ کارگر] به تماشا می نشینند و پس از گذشت روزها و هفته ها از سرکوب، [ دیماه و آبان ماه] اطلاعیه صادر می کنند؟ آیا وظیفۀ سندیکا و تشکلِ آراسته به نام کارگری، سازماندهی کارگران و به حرکت در آوردن آنان در حمایت از فرودستان نیست؟ آیا این قاطبۀ محکوم کنندگان نمی بایست دستکم پس از تجربۀ دیماه به سازماندهی نیروی بالقوه و بالفعل کارگران مبادرت می ورزیدند؟ آیا آنها نمیدانند خواسته های کفِ جامعه در چارچوب قوانین و سیاستهای سرمایه داری نمی گنجد و بنابراین، مجدداً سر باز میکند؟  گویی، سازماندهی نیروی کار حوزۀ های تولیدی – خدماتی، خود را بدانها منتسب می سازند، نبوده و نیستند. وظیفۀ سندیکای هفت تپه یا اتوبوسرانی و.. که دقیقا مانند رستاخیز دیماه نود و شش، بیش از گذشت یک هفته تازه در آذر ماه، از مردم میخواهد با خاموش کردن چراغها به حمایت از نان، کار و ...بپاخیزند و سرکوب را محکوم کنند، سازماندهی صلایِ « ما همه بخشی هستیم» نبود؟  که سر بزنگاه تاریخی، پتانسیل عظیم و تعیین کنندۀ کارگران را متحدانه و منسجم در حمایت از لشکر فرودستان وارد میدان سازد، درب کارخانه را بشکنند، قدرت و ارادۀ طبقاتی کارگران را پراتیک کنند، از پتانسیل اعتراضیِ فرودستان در لحظۀ مناسب، برابر دشمن مشترک، بهره ببرند، به دادِ لشکر خود برسند و دستگاه سرکوبی- اطلاعاتیِ بسیار پیچیده، توطئه ها و دسایس ضد انقلاب [ اینبار با تاکتیک نوین تر  قطع راه ارتباطی- تلفنهای همراه و حتی اختلال در تلفنهای ثابت و هزار سالوس و دسیسه دیگر] را حولِ شعار مشخصِ؛ ضد گرانی، رکودِ تورمی، بیکاری، غارتگری، پولشویی، رانت خواری، دلالی، راهزنی و اختلاس، تنزل شدیدِ قدرت خرید کارگران،  بر قامتِ  قدرتِ حاکم، خراب و حداقل، سرمایه داری حاکم را با کنش انقلابی به عقب وادار سازند، بحران غیرقانونی را  وارد فاز بحران انقلابی سازند. 

تداوم سیاست انفعال و محافظه کاری در دیماه و آبانماه و فقدان حضور پرولتاریای سازمان یافته حوزه های گوناگون تولیدی، فضا را برایِ سرکوب وحشیانه تر، سبعانه تر و راه انداختنِ حمام خون، مهیاتر ساخت. راقم این سطور، چند روز پس از دیماه در مصاحبه ای گفت: « زمانیکه تشکلهای کارگری از لشکر خود در خیابان حمایت نکنند، هنگامیکه خودشان به کمک نیاز داشته باشند، تنها می مانند. اطلاعیه کنش انقلابی نیست، واکنشی تدافعی ست»

دیگر اظهر من الشمس است، محافل به اصطلاح صنفی- کارگری هیچگونه تدارک عملی پیرامون بسیجِ کارگران، نه پیش از دیماه و نه با کسب تجربه حداقل در مدتِ حد فاصل دیماه و آبان ماه انجام نداده اند. علاوه بر این، با صدور اطلاعیه یک هفته پس از سرکوب دقیقا نظیر دیماه به دستکاری ماهیتِ قهرآمیزِ اعتراضاتِ آبانماه می پردازند و از مردم میخواهند، چراغهایشان را خاموش کنند!! گویا هگل در گور خویش هم دست اندرکار است و به تاریخ جهت میدهد، تاریخی که مقدر است همه چیز آن به [ محافظه کارانه ترین]  وجهی دوبار پیش بیاید. دستکاری ماهیت قهرآمیز و اسلوب اعتراضی آبانماه مزید بر عدول از سازماندهی کارگران، سکوت و انتظار غیرفعال، واکنش تدافعی در دیماه، گشت!  شگفتا، از سازماندهی تصادمات خودبخودی کارگران با استثمارکنندگان عملاً کوتاهی کرده است. کارگران را آنچنان آموزش، تهییج و سازمان نداده که به فریاد فرودستان در اعتراضات دیماه و آبانماه، بشتابند. بنابراین، با سکوت در بحبوحۀ رستاخیز و سرکوب اعتراضات دیماه و آبانماه برابر قدرت حاکم، سپر انداخته است. اکنون چطور با واکنش تدافعی و صدور فراخوان میخواهد همگی را در یک واحد لایتجزی متحد سازد؟ حیرت انگیزتر، کنش اعتراضی- سراسری را با استتار تجلی خونین تضاد آشتی ناپذیر کار و سرمایه به آلت دست مبارزۀ مدنی و شیوههای مسالمت آمیز رنگ و روباخته، تبدیل میکند؛ « چراغهایتان خاموش کنید!».  این شیوهها بسیار سیاستمدارانه و شگرفند. تنها یک اشکال جزئی دارند؛ به سندیکاها و تمامی انجمنهای صنفی که چنین شیوه هایی را بکار میگیرند باید گفت ؛ « بار کج به منزل نمی رسد»!!

سندیکاها، انجمنها و تشکلهای کارگری واقعی- حتی در زمان خمودی و ایستایی جامعه، به سازماندهی و آموزشهای لازم کارگران حوزه های تولیدی- خدماتی می پردازند.  مسلماً، این وظیفه تنها به دوران جوش و خروش و طغیان زحمتکشان محدود نمی گردد و پیش از اینها، کارایی بیشتری در سر بزنگاه دارد. صدور فراخوان و اطلاعیه و بازگشت بسوی شیوههای سترون، مصداق نوش دارو پس از مرگ سهراب،  کارگران حوزه های مختلف تولیدی- را به قربانیانی غیرفعال تبدیل و معرفی میکند و آنان را  بعوض سازماندهی شان، پس از حداقل دو هفته سکوت، در کلمۀ مردم غرق میکند. این در حالیست که اعتراضات پراکنده و مکرر کارگران، پیش از دیماه و آبانماه و الساعه، از پتانسیل بالفعل ایشان خبر میدهد. باری،  صف آرایی ضد بیکاری، گرانی، گرسنگی نیز از طریق سازماندهی همین پتانسیل بالفعل و کنش مستقیم و رادیکال طبقۀ کارگر، ممکن و معماری شالودۀ اصلی آن در دژِ مبارزه طبقاتی ؛ [کارخانه ها و کارگاه هاست].  

در سوی دیگر، احزاب و سازمانهای خارج از ایران، هر بار، پس از سرکوب تهیدستان با شعارهای دهان پر کن، ولیکن انحرافی، به سیراب عطش  هجران از واقعیتهای جاری توام با نوعی نکروفیلیای ذهنی، می پردازند. هر بار پس از سرکوب، جهان در نظرشان جنایی میشود و آنان جاسوس و مفتش ! یا  برای مبارزه مسلحانه ارزش مطلق قائل شده  و سازماندهی کارگران در اشکال مختلف را به آینده ای تیره و تاریک و نامعلوم تابع حملات مسلحانۀ مجازی، می سازند. در حالیکه، سازماندهی کارگران وظیفۀ اساسی و اصلی و همیشگی کمونیستها و اساساً قابل مقایسه با مبارزۀ مسلحانه بعنوان یکی از اشکال مبارزه و عالیترین شکل مبارزۀ [ پرولتاریای سازمان یافته]  در شرایط مشخص، نیست. مقایسۀ مبارزۀ مسلحانه با اصل مهم سازماندهی صنفی- سیاسی کارگران و ارجحیت قائل شدن برای اولی، بخصوص  زمانیکه طبقۀ کارگر در چنبرۀ سندیکاها و تشکلهای محافظه کار و مافیای ضد انقلاب دولتی، قرار دارد ، خطای تئوریک و پرهیز از نقش راهبردی و رهبری  پرولتاریا در مبارزه با بورژوازی افسار بریده است. از همین رو، هر بار با سرکوب فرودستان در خیابانها و کشتار سبعانۀ لشکر حاشیه نشین، بیکاران و جوانان و زنان و دختران بسیار جوان، کودکان  برخاسته از اعماق جامعه، سنگرهایشان را در خیابانها بعوض کارخانه ها می چینند و با یک چرخش انحلال طلبانه خواستار همدردی کارگران با خیابان می شوند.

 انحلال طلبان میگویند؛ طبقۀ کارگر زمانیکه همدردی خیابان را داشته باشند، قوی می شوند و مارکسیسم- لنینیسم میگوید؛ طبقۀ کارگر زمانیکه قوی شود قادر به همدردی و احراز رهبریِ لشکر خود در خیابان است.  مطمئناً، این دو نظر با یکدیگر متفاوت و در شعار، موضع گیری تئوریک و تدارک عملی نیز با یکدیگر متفاوتند.

سوی دیگر لیبرالهای بمب به دست و دموکراتهای دروایش گنابادی قطب برون مرزی، محافظه کاران ترسو، مستقرند. اینان، با اتکاء به ساده سازی پیچیده ها و پیچیده سازی ساده ها، در مسیر منافع حقیر محفلی با هر حرکت قهرآمیز فرودستانِ جامعه با یک گردش به منتهاالیه راست، به شیوۀ مبارزۀ مسالمت آمیز و قانونی، چنگ می اندازند.  براستی، در ذهنهای محتاط ، آینده بیشتر در سیطره خطرها قرار می ‌گیرد تا در سیطرۀ ایجاد امکانهای تحقق ضرورتها. در جهان محافظه کاران ترسو ما با «غایتی» زندگی می‌کنیم که دائما به سمت فاجعه و له شدگی سوق داده می‌شود. اگر تهدیدی برطرف می‌شود، همیشه بیشمار تهدید تازه جایش را می‌گیرند. حد و حدود ممکنِ نبرد با همه این خطرها مرزی نمی‌شناسد. علی الاصول، ترس خود به خود، دوام می‌بخشد و محافظه کاری را تولید و بازتولید میکند. تغییر در نظر محافظه کاران ترسو، مخاطره آمیز است. چون، هر قهری می‌تواند تغییری در جهت بدتر شدن وضع نیز، باشد. سیاست محافظه کاری ترس با هر قهری می ستیزد. در نهایت، خواهان حفظ وضع موجود است. اگر به تغییری رضایت دهد، تغییری در جهت بازگشت به گذشته و رجوع به «اصل- بخوانید قبل از اعتراضات دیماه» است.

وجه مشترک هر دو تنها از یک جنبه، رویگردانی از سازماندهی صنفی- سیاسی کارگران و ضرورتِ تضمین رهبری پرولتاریا در واکنشهای تدافعی نسبت به اعتراضات غیرقانونی نسبت به افزایش قیمت نان در دیماه و همچنین بنزین در آبانماه، است. بدیهی ست، کارگران با تشکلیابی و  پیشبرد مبارزه خواسته های خود بویژه در وجود تشکیلاتی انقلابی با پیکربندی وسیع و کار  تهییجی- آگاهی بخشی اقتصادی- سیاسی، قادرند دشمنان را شناسایی کند و نهایتاً، سوسیالیسم را بعنوان تنها بدیل جمهوری اسلامی، و نه بعنوان هدفی دوردست یا نهایی یا قطب نمای مطالباتِ فوری. بلکه، عنصر اساسی سیاست عملی و فوری پرولتاریا، بپذیرند.

کارگران از طریق مبارزه برای تامین منافع خود با کمونیستها آشنا میشوند و در عمل متوجه خواهند شد که تنها کمونیستها، از حقوق حداکثری آنان حمایت میکنند. مبارزۀ کارگران در کنار سویه های خودانگیختگی اش و تبلیغ و ترویج مداوم عامل سوبژکتیو انقلابی و جدی ساختاریافته در رزم خلاق انقلابی، سویۀ تشکیلاتی بخود میگیرد و بخشی از طبقه، بعنوان مکملِ ضروری تمام اشکال سازماندهیِ کارگری؛ بخصوص شوراها، بر خود به مثابۀ طبقه، تاریخ و کمونیست بودنش واقف است، شکل، رونق و نضج میگیرد. 

رویدادها و فراز و نشیبهای مبارزه علیه جمهوری اسلامی، رستاخیز دیماه، سرکوب، رستاخیز در آبان ماه  و دوباره سرکوب می بایست مبارزان را به بی ثمری اکسیرهایی که تا این زمان بدان دل بسته بودند، واقف سازد و ذهن آنان را برای درک ایجاد افزارهای بنیادین واقعی رهایی کارگران و زحمتکشان، پذیراتر سازد و بیشتر از پیش به ضرورت تشکل یابی طبقۀ کارگر و رهبریت آن، بگستراند. اما، شانتاژ، فرافکنی گروهی - سازمانی، مکیدن نوک انگشتان حزبی- سازمانی- گروهی زیر نام پرطمطراق اپوزیسیون که فرایافت واقعی آن بر قامتشان زار میزند، و اتکاء مطلق به داده های رسانه ای، نیرو نگذاشتن برای سازماندهی کارگران و مصرف سرمایه های کلان در خدمتگزاری به امپریالیسم از سوی گرایشات بورژوایی ، اجازۀ درک نارسایی ها را نمی دهد. چنانچه، اندیشه نیاز دارد به فعلیت راه بجوید، فعلیت نیز محتاج گستردگی بسوی اندیشه است. لیک، اگر اندیشه تنها به واقعیتهای کاذب و هزاران سالوس و دسایس جهانِ سرمایه داری بسنده کند و به پشت پرده نفوذ نکند، دچار خطا، خلاء و تناقضات افزونتری خواهد گشت،  توانمندی ساماندهی، ارتقاء واقعیتها تا حد اعلاءِ اندیشه را از دست خواهد داد و تراژدی به بار می آورد. رابطه ای بغرنجی بین حقیقت در انتزاع و واقعیت دستخوش سالوس و ریاکاری استثماری و استعماری قرار دارد. آنچنانکه، واقعیتهای عمیقتر خود را از فهم حقیقت منتزع بویژه با فرسنگها فاصله و آنانی حتی از دور دستی بر آتش ندارند، بسادگی پنهان و مستور می سازد.  البته، میتوان  تراژدی را ساده لوحانه انکار کرد و علیرغم کمبودها و نواقض با شعارهای پر آب و تاب، در دور تسلسل شوق و شعف مقطعی و مویه و ندبه فرو رفت و بدون یادگیری، بازشناسی، اکتشاف و استنتاج رهیافت از تکرار تراژدیها بمنظور جهش بسوی مرتبۀ تازه و کاراتری از سازمانیابی، و پنهانی به تارک اندیشی خود ادامه داد. این، نوعی تفکر فاتالیستی و عدول از مسئولیت و ماموریت رهایی بخشی تاریخی ست.

 به هر رو، سازماندهی نیروی کار در محل استخراج ارزش اضافی؛  صنایع بزرگ  نفت، گاز و معدن تاثیر بسزایی در انسداد تولید و ارتزاق انگلی رژیم، اوجگیری و دوام مبارزه ضد قدرت سرمایۀ نئولیبرال و عقب راندن ارگانهای سرکوبی- مالی- مافیایی، دارد. در حقیقت، ضغفِ سازماندهیِ صنفی- سیاسی نیروی کار در محل تولید راهی جز اعتراض خیابانی برای کارگران منفرد کارگاههای کوچک و جمعیت عظیم  فرودستان بیشتر از حاشیه و کناره شهرهای بزرگ و حامیان شان، باقی نگذاشته است. اسکلت بندی مبارزۀ طبقاتی در فضایِ فقدان و ضعفِ سازماندهی گسترده، متحدانه و منسجم پرولتری که در موقعیت بالاتری در توقف تولید حتی جزئی در جنگ طبقاتی قرار دارد به ناچار- تغییر و به نوعی حرکت چرخشی؛ [ پرهونش] در  شهرهای بزرگ، مبدل شده است. این، مهمترین وجه اشتراکِ اعتراضات سراسری دیماه و آبانماه با جلیغه زردها در فرانسه ضد فقر، بیکاری و گرانی برآمد نولیبرال سازی حوزه های اقتصادی، بورس بازی، انباشت سود و سرمایه است. یکی دیگر شباهتهای جلیغه زردها با اعتراضات دیماه و آبانماه، ضرورتاً خلاء رهبریت نیست. برخی تصور میکنند تاریخ کار جمعی مارکسیست- لنینیستهای انقلابی با خروج آنان از ایران به انقضاء رسیده است! نظم از بی نظمی جدایی ناپذیرند و بی نظمی خود در خدمت ساختار یافتگی و ساختار آفرینی، قرار دارد. نظم به رغم در اقلیت بودگی، می کوشد، جلوی بی نظمی قرار گیرد و زیر پای نظم سرکوبی را خالی کند. هر نظم سرکوبی نیز در اقلیت است و نظم انقلابی ضد نظم سرکوبی، مثل هر سازنده و راهبرد دیگری با استهلاک و هزینۀ فراوان و شکست و فتح، همراه است. خورشید بدین دلیل می درخشد و گرما بخش است که آشوبهای خودانگیخته، زایندۀ خود را به سختی مهار می کند، تغییر شکل میدهد، و تکامل می بخشد. جهان تنها بر اساس بی نظمی ساخته نشده است. بلکه، در بی نظمی و به وسیلۀ بی نظمی، فاجعه ها و شکافهای آتی، ساخته شده است. بی نظمی همه جا در کار است، هم سامان میدهد و هم نابسمان می کند. لیک، بی نظمی از حباب، کف و غبار جهان در حال زایش نیست و نمیتواند- باشد، بلکه [ حرارت] نیز وجود دارد. البته، ایدۀ سازماندهی به مثابۀ برون جستی از تداوم بی نظمی؛ سویِ نامعلوم و بلاتکلیفی دارد، پنداره ای کاملاً سلبی، عدم ادراک و ضعفِ درایت طبقاتی را برجسته و «امکان انتخابیِ رهایی از یوغ سرمایه » را از آن- استنتاج میکند. گذاری یکسویه و خصلتی احتمالی- تصادفی- شرطی- به تحقق شعار نان، کار، آزادی، میدهد. حال آنکه؛ تکامل واقعی همراه با سازماندهی، انجام میگیرد و خارج از پدیده ها نیست، برده نیست، ارباب نیست، وابستگی متقابل با بی نظمی دارد ، برابر سرکوبگری نظم حاکم و در عین حال بی نظمی، مقاومت و تلاش میکند، بر آنها- [هر دو] نظم سرکوبگر و بی نظمی اعتراضات- غلبه کند. نظم در بی نظمی باعث تنظیم بی نظمی می شود. تنظیم هستی اتمها، مولکولها و اختران نشانۀ ایستایی آنان نیست، نشان سازمان فعالشان، است. سازماندهی در میان بی نظمی معترض می گوید؛ « پایانِ من، آغاز من است». نظم یافتگی و سازماندهی نیروهای ویرانگر، بی نظمی را تغذیه و مهار میکند. حلقه ای منظم از آشوب و بی نظمی است، از آن ساخته شده است و از برای زایندگی و پویندگی، بی نظمی را تحمل میکند، با آن می ستیزد، پس میزند. نیروی محرکه و سازمان دهنده ای متضاد در بطن بی نظمی، رقیب، مکمل و در آن واحد زاینده و سازنده اوست. هنجاری حامل پیشرفت در ناهنجاری- بی قاعدگی و مقابلِ نظم جمهوری اسلامی است.  نظم و ساختاریافتگی انقلابی، در همزیستی با بی نظمی اعتراضها، پیوسته پیچیده تر میشوند، بی نظمی را در خود جذب و در خود احاطه میکنند که بر نظم سرکوبگر، غلبه کنند و تازه جنبش شکل میگیرد. اما، تا زمانیکه نظم و ساختاریافته ها نتوانند رهبری- بی نظمی- را در داخل کشور ازآن خود سازند، هر ننه حوا و بابا آدمی بخصوص خارج از کشور، مدعی رهبری آن میشوند. بحرانی که جلیغه زردهای فرانسه نیز- بدان گرفتارند. باری، مسئله این نیست که ساختاریافته های ساختارآفرین وجود ندارد و تلاش نمی کنند. این موضوع با وجود دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی قابل بحث و گفتگو و نمیتواند بسیار ملموس و کاملاً عیان باشد. نویسندگان و کنشگران سیاسی نیز کمیسیون تجسس و تفتیش بین کنشگران انقلابی داخل کشور نیستند که تا کنون نیز این حرکات مشمئزکننده برایشان، به  مثابۀ تف سر بالا عمل کرده و بهترین شکل ممکن فاجعه به بار آورده است!!

 اما، حرکتهای چرخشی نظیر جلیغه زردها و دیماه و آبانماه بسیار سخت حاضر به پذیرش رهبری ساختار یافته ها، هستند. اینجا نیز، ساختاریافته ها نیازمند تلاش و کوشش بیشتر در مسیر سازماندهی صنفی- سیاسی طبقۀ کارگر به منظور بهره برداری از پتانسیل تعیین کننده در لحظۀ مناسب نظیر دیماه و آبانماه برای اعتلاء جنبش انقلابی و سوسیالیستی هستند. از دیگر سو، اسکلتبندی اعتراضات نیز بجهت ضعف سازماندهی طبقۀ کارگر بطور خود بخود موجب  بحران پذیرش رهبریت می شود و این خود حامل بحرانهای چند گانه ای میگردد.  برخی  به مبارزه شکل و شمایل سیزیف واری میدهند  و  گمان میکنند تاریخ را کشتار هر چه بیشتر نظم حاکم به پیش می برد و نه سازماندهی و تشکلیابی از پیش! هنگامیکه،  نظم و سازماندهی و تقویت آن، در فرایند مبارزۀ پر فراز و فرود ضد جمهوری اسلامی، تخطئه و منتفی اعلام شود، نظم و ساختار سرکوبی سرمایه داری در ذهنها به راز و رمز مرموزی تبدیل، توضیح و روایش میگردد.  آگاهی طبقاتی برای هماوردی و درهم شکستن قدرت و نیروی سرکوبی سرمایه داری مالی- انحصاری راهی جز تمرکز هر چه بیشتر  تمام نیروی تخریبگر و منظم خویش برای رهبریت اعتراضات ندارد.

  شعارهای استراتژیک در روزهای سمبلیک نیز تا زمانیکه افزار کمالیابیِ شعارها مهیا نگردند در فرایافت کنش انقلابی نمی گنجند. شعار استراتژیک زنده باد سوسیالیسم و انترناسیونالیسم پرولتری، در عالیترین شکل تدارک انقلاب؛ تقویت هسته ها و کمیته های انقلابی تا حد ارتقاء به ساختاری رادیکال تر، منظم تر ، قدرتمندتر، محرک و پویاتر در کانون قدرت پرولتاریا، مراکز تولیدی و خدماتی، تهییج گسترده و مشی آگاهی بخش مستمر، مدد به سازماندهی صنفی- سیاسی واقعیِ کارگران در اشکال گوناگون بعلاوۀ نهادهای اجتماعی، بخشهای نظامی- سیاسی، تحقق و به کمال خواهند رسید. وگرنه، در حد شعار؛ انباشت و چکیدۀ استراتژی و [ حسن نیت ]، باقی خواهند ماند. برای تحقق شعار باید سخت تدارک دید، فعالیتهای ساختاریافته های کنونی، [ اینجا عامل سوبژکتیو و انقلابی قاطع در ایران  و نه گروههای خارج کشوری با نقشی حمایت کننده و  تفتیش و بازجویی حالایی] را قوی و قویتر کرد و با کار تبلیغی- سیاسی میان کارگران، منحصراً به رشد آگاهی طبقاتی کارگران برای رویارویی هزارپای سرمایه داری و گرایشات محافظه کارانه، پرودونیستی، ترودیونیستی و ..تکیه داشت. لحظه ها را به چنگ آورد و زمینۀ مشارکت متحدانه و منظم پرولتاریا و رهبری بر اعتراضات چرخشی  با ماهیت طبقاتی را فراهم ساخت، بساط غارتگری و دستگاه عریض و طویل  راه اندازی حمام خون سرمایه داری را با پرورش کارگران رادیکال و غلبه بر ایدئولوژی شی واره را  برای همیشه جمع کرد و مانع قدرتگیری مجدد بورژوازی رام و مطیع سرمایه داری مالی- انحصاری-  ارتجاعی، گشت.   

 

 ایران از نظر مواد معدنی، از نوع  فلزی و غیرفلزی از قدیم بسیار غنی بوده است. عمده ترین نواحی معدن ایران در کوههای البرز شامل ذغال سنگ و آهن، خراسان شامل مس، سرب، زغال سنگ، نمک و طلا، آهن، قلع، سرب و قلع در کرمان و شیراز و نواحی مرکزی ایران نظیر قم و اصفهان انباشته از معادن آهن، مس، جیوه، سرب، گوگرد و قلع و خلیج فارس نیز علاوه بر نفت، از معادن متفاوتی، از جمله ذغال سنگ، بهرهمند بوده است. حمله اصلی سرمایه داری به معادن و استثمار معدنکاران ایران در دوران صدور سرمایه امپریالیستی و از سالهای 1889، با حلول تدریجی بورژوازی ملاک بعنوان پایگاه اصلی و گوش به فرمان نیروهای امپریالیستی، آغاز میگردد. مطالب بیشماری پیرامون اعطاءِ امتیاز تفتیش و استخراج نفت از جمله به یکی از اتباع انگلیسی، ویلیام نوکس دارسی، بمدت شصت سال مورخ 1901، در تاریخ آکنده از چپاولگری، فساد، جهل و آزمندیِ ساختارهای استبدادی- سلطنتی، نوشته شده است. اما، غارتگری امپریالیستی در تبانی با استبداد شرقی تنها به نفت، محدود نمی گردد. سرسپردگان، معدن ذغال سنگ قشم را نیز به شرکت بریاست بواتال فروختند و امتیاز معدن گچ و آهک بی بی شهربانو در حوالی تهران تنها در قبال دریافت چهارصد تا پانصد تومان و امتیاز استفاده از چاههای معدنی حوالی بوشهر را نیز به بهای بسیار نازل، به کمپانی بلژیکی راه آهن، واگذار ساختند. علاوه بر اینها، امتیاز استخراج معادن قراچه داغ به مدت هفتاد سال و حوزۀ امتیاز بسیار وسیع؛ شامل نواحیِ رود ارس تا شهرهای مرند و اهر، را به شرکت معادن روسیه سپردند. حق جستجو در این نواحی طبق موارد امتیازنامه به مدت ده سال به این شرکت داده شد و  تمام معادن مکشوفه جز طلا، نقره و جواهر و نمک خوراکی به او تعلق داشت. در مقابل، تنها شانزده درصد از منافع خالص خود را به چاکران شان در لباس شاه، می پرداخت و در بهره برداری نامحدود از جنگلها در محدودۀ امتیاز خود ، کاملاً مجاز بود.  

در مارس 1911، لنین در نامه ای به ماکسیم گورکی نوشت:« ما به کارگران ایرانی میگوییم سرمایه شما را می بلعد، ایرانیها را خواهد بلعید، خومیاکف و کمپانی ها در ایران راه آهن می سازند، سرمایه می بلعد و فرو می برد، خفه میکند، از خود دفاع کنید. » رهبر انقلاب اکتبر شش سال بعد، نام ایران را در امپریالیسم بمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری در ردیف کشورهای نیمه مستعمره قرار داد. کارگران در حوزۀ استخراج مس در سبزوار، فیروزه در خراسان ، نیکل، گوگرد و مسلماً صنایع نفت جنوب در سالهای اول جنگ جهانی اول  جزو کارگران مزد بگیرِ تولیدات صنعتی بشمار می آمدند. دستمزدها آنقدر پایین بوده اند که کفاف خرید یک نان نیم قرانی در سال 1980 را به آنها نمیداد. در حالیکه، در معدنهای عمیق و کثیف کار میکردند، معدنهایی فاقد روشنایی و اکسیژن کافی برای نفس کشیدن!

مشارکت کارگران حوزۀ مواد معدنی فلزی علیرغم اهمیت و سهم بسزایی که بعد از نفت در اقتصاد سرمایه داری حاکم بر ایران داشته و دارد، آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته است. چنانچه، بر اساس پژوهشهای مکتوب سهم فعالیت کارگران معدن بطور کلی، پیش از انقلاب و  در انقلاب ضد الیگارشی پهلوی از سال 1349، پیش از انقلاب 8 درصد، زمان انقلاب 2 درصد و پس از آن نیز 2 درصد و  مسلماً با قدرتگیری مجدد بورژوازی و  یورش سازمانهای دست ساز و مافیای ضد انقلاب، تحلیل رفت. اعتصاب قهرآمیز و شش روزۀ کارگران معدن مس گاجره در 30 اردیبهشت سال 1330به دستمزدهای بسیار اندک از زمره حماسه سازی و پیشتازی معدنکار است.  سال 1344، کارگران معدن سرب شهر قم با دست کشیدن از کار و مطالبۀ افزایش دستمزدشان  در ادارۀ تلگراف دلیجان تحصن کردند. دیکتاتوری در هراس از گسترش خبر اعتراض و جلوگیری از همبستگی کارگری با گسیل نیروی سرکوبی به قلع و قمع ددمنشانۀ معدنکاران مبادرت ورزید و اعتصاب کارگران را درهم شکست. اما، سرکوب ره به تسلط نبرد و کارگران سنگ معدن رباط کریم در همین سال با توقف کار بر خواسته های مشترک کارگران حوزه های دیگر، افزایش دستمزد، کمک هزینه مسکن، بهبود شرایط کاری و .. پای استوار فشردند. اعتصابات معدنکار به مراکز تولیدی دیگر بسط یافت. انفجار معدن شمشک و جان باختن بیست و یک کارگر آذر ماه سال 1339، جرقه ای بر خرمن خشم  طبقاتی بازماندگان زد و بسیاری از کارگران با اعلام همبستگی  از تهران و شهرهای دیگر بسوی شمشک حرکت کردند. در این میان، نقش اتحادیه کارگران معدن شمشک و فراتر، نقش راهبردی دو کوهنورد و پیشتاز، رفیق جلیل انفرادی و رفیق اسکندر صادقی نژاد [ فدایی خلق]، از رهبران سندیکای فلزکار مکانیک، از جنبۀ ضرورت رهبریت پیشتازان انقلابی و کمونیست در تشکلهای کارگری، شایستۀ توجه و ارزشمند است. از دیگر نمونه ها، سال 1382 در خاتون آباد شهر بابک استان کرمان، کارفرمای معدن مس، 200  نفر از کارگران ساختمانی  مجتمع معدن مس را اخراج کرد. کارگران اخراجی برای اعتراض به این اقدام ضد کارگری، با خانوادههای شان دست به اعتصاب و تحصن می زنند. ام،ا این اعتصاب و تحصن به جائی نمی رسد. کارگران برای جلب توجه  اقدام به بستن جاده خاتون آباد- شهر بابک می کنند. اما نیروهای رژیم  با هلی کوپتر به کارگران حمله می کنند. در این حمله یکی از کارگران جان می بازد. آنان به طرف فرمانداری شهر بابک حرکت می کنند. مردم شهر به آنها می پیوندند. نیروهای سرکوبگر اعزامی دولت مردم سالاری دینی و نهادهای مدنی محمد خاتمی، از زمین و آسمان به کارگران و مردم حمله ور می شوند. در این یورش وحشیانه حداقل 4 نفر از کارگران به نام های ریاحی، جاویدی،مومنی و واحدی و یک نفر دانش آموز به نام پور امینی به قتل رسیدند و صدها نفرزخمی می شوند.   

امروز نیز معدنکاران  بعنوان کارگران صنعتی تحت استثمار جمهوری اسلامی از یکسو و  رقابت انحصارات بین المللی در شکل تحریم از نظر سختی کار و وضعیت دهشتناک معیشتی، ابتلاء به بیماریهای گوناگون، سرکوب، جان باختن هنگام کار، جریمه نقدی، دستمزدهای زیر خط فلاکت [ خط فقر در تهران: هشت میلیون تومان- در بندرعباس قیمتها تقریبا سه برابر است]  و پرداخت نشده، صدور حکم شلاق و زندان، جایگاه تعیین کننده در به صدا درآوردن زنگ ساعت مرگ جمهوری اسلامی، دارند. از تکوین و نفوذ مناسبات سرمایه داری در بافت دسپوتیسم شرقی، غارت دو جانبۀ امپریالیستی در شکلِ صدور سرمایه و کالا با پرداخت رشوه های کلان به شاهان قاجار، پهلوی و اکنون استثمار شدید نیروی کار در چارچوب سیاستهای مقررات زدایی، انحصار بی حد و حساب منابع طبیعی و نیروی کار در دست مافیای سپاه و نهادهای تابع، تشدید نقش سرکوبی دولت، و بلاخره مالی سازی همه چیز، نئولیبرالیسم در بافت دسپوتیسم شرقی، رانت، پولشویی، بورس بازی در بی ثباتی پرشتاب اقتصادی- سیاسی جمهوری اسلامی، و جایگاه ویژه و تعیین کننده در تسریع ضرب آهنگ تغییر بنیادن، از تشکل صنفی- سیاسی واقعی، برخوردار نبوده و نیستند. در اغلب موارد خرده بورژوازی رهبریت تشکلهای صنفی را داشته است یا آلت دست سازمانهای دولتی کارگری، روحانیون و شاه، بودند.  این یک بحران است و تا زمانیکه  نپذیریم در بحران به‌ سر می بریم، از آن خارج نخواهیم شد.  مسلماً، انقلاب اکتبر بیشترین تاثیر را در تشکلیابی کارگران در سراسر جهان و همچنین ایران گذاشت و اتحادیه ها، نخستین و قدیمی ترین شکل حرکت دستجمعی کارگران بشمارمی آیند.  

اینک، کوهنوردان سوسیالیست و پیشاهنگ از چهرههای رنجدیدۀ کارگران معدن مس رفسنجان، تکنار بردسکن ، سونگون آذربایجان، گیلان، قشلاق رودبار، اولنگ رامیان، ذغال سنگ گلستان، پابدانا کوهبنان، ذغال سنگ، سنگ تراورتن و مرمیت دماوند، معادن خوزستان، سنگهای تزئینی و سنگ آهن مازندران، خربو بندرعباس، گلستان، هرمزگان، کرمان، چادرملو، سنگ آهن گل گهر سیرجان و چادرملو و معدن گرانيت قلعه خرگوشی در اردکان استان يزد، چشمه پودنۀ زغال‌ سنگ کوهبنان ، سنگ آلبلاغ اسفراین،  فیروزۀ نیشابور، البرزگان روستای جوزچال، سرب و روی انگوران زنجان، آق دربند سرخس- خراسان رضوی، کوشک یزد، سنگ آهن هرمزگان، سیستان بلوچستان، کردستان و ... میگویند:  آنان می بایست از معادن بالا بخزند و ذغال سنگ را جدا کنند، چهره شان از گرد ذغال سیاه و تنها سپیدی چشمان شان معلوم است، هزینۀ تجهیزات کار را از دستمزدشان کم میکنند و یا خودشان می خرند، بیمه درمانی مناسبی نیز ندارند، در عمق دو هزار متری بمدت هشت ساعت کار میکنند یا  کوهها را می خراشند.  فعالیت کارگران معدن مطابق ماده 52 قانون کار جمهوری اسلامی نباید بیشتر از شش ساعت در روز و 36 ساعت در هفته باشد. اما، کارگران با قرارداد دائم  بیش از پانزده ساعت در روز در دو شیفت و سه شیفت  بی بهره  از حقوق و  مزایای مشاغل سخت و دشوار کار میکنند و حداقل یک نفر هر هفته زیر آوار مدفون میشوند. کارگران معدن ذغال سنگ موظفند روزانه پنج واگن ذغال سنگ پر کند تا جریمه نشوند. هر واگن با ظرفیت ۷۰۰ کیلو، معادل ۳۵۰۰ کیلو در روز، و اگر کسی کمتر از این میزان کار کند یک شیفت کاری جریمه می‌ شود، روزانه بیش از ۱۵ ساعت کار می‌ کنند و حقوق و مزایای اضافه کاریشان، بسختی پرداخت میشود. هیچکس نمی‌خواهد صدای آنها را بشنود. هیچکس نمی‌خواهد مشکلات آنها را ببیند. با ماهی یک میلیون و نیم زندگی میکنند. اما، همین دستمزد را به آنها نمیدهند. میگویند دستمزدشان یک میلیون و نیم است. اما، ممکن از هفتصد یا هشتصد هزار تومان آن را بدهند. تقریبا نزدیک به بیست هزار کارگر در معدنهای فعال ایران به کار مشغولند، نان کپ زده میخورند و  از عارضه های کار در معادن، افت شنوایی، پرتوهای رادون و افزایش ریسک سرطان بدلیل کار با مواد فرار ناشی از قطرات ذغال سنگ، مشکلات ارگونومی به دلیل عدم آموزش کافی و مکانیزه نشدن وسایل حمل و نقل، و بسیاری بیماریهای مزمن و خطرناک دیگر، در رنجند.  علی خدایی نمایندۀ تشکل های کارگری دولت سرمایه داری مالی در ماه ژوئن امسال اعلام کرد؛ کمتر از چهار درصد از کارگران قرارداد دائم دارند.  بدین سان، وضعیت کارگران فصلی، پیمانکار،

صاحبان سرمایه در موقعیت افزایش روزافزون هزینۀ تولید، رکود در بازار، فقدان و افزایش تجهیزات فنی مورد نیاز، چهره ای بسیار دردناک بخود میگیرد. صاحبان پروژه های کشف و استخراج معدن در شرایط بحران ساختاری اقتصادی،  از طریق تعدیل نیروی کار، اخذ قراردهای موقت، سفید امضاء، و مساعدتِ دولت در مقررات زدایی، کاهش و انهدام مزایای کاری، بازنشستگی- آموزشی- بازرسی ....سود خود را حداقل افزایش میدهند. شرکتهای پیمانکار بیشترین سود حاصل از فروش نیروی معدنکاران را تصاحب میکند.  کارگران سفید نمود بارز ویرانسازی بی حد و مرز نولیبرالیسم اقتصادی هستند.  اگرچه برخی اقتصاد دانان وزارت اطلاعات کما فی سابق می کوشند؛ رژیم استبدادی را دو پایه و چند پایه معرفی و از این رهگذر، پیامدهای سیاستهای مخرب نولیبرالیستی را- جناحی ساخته و از آب گل آلود ماهی بگیرند.  نئولیبرالیسم  گرانیگاه پروژۀ اقتصادی- سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه داری جهانی در  قرن بیست و یکم و از دیرباز، سیاست یکپارچۀ طبقۀ حاکم بر طهران در پیوند با تمکین و تسلیم برابر عروج سرمایه داری مالی در جهان، است. افزون بر این،  سیاستهای راهبردی و اهداف کلی اصل چهل و چهار قانون اساسی سال 84 ،  به دستور خامنه ای از منظر اقتصادی و سیاسی مستقیماً دست اختاپوس سپاه را در چارچوب واگذاری امور به بخش خصوصی در بهره برداری بی حساب و کتاب از منابع طبیعی ( نفت و گاز و مواد معدنی) بازتر کرد. اما، به گفتۀ جان بلامی فاستر ملهم از سروده ای از شاعر و نویسندۀ فرانسوی شارل پیر بودلر؛ نئولیبرالیسم نظیر شیطان می ماند، در حالیکه شما را همه جا دنبال و در حال پرواز است، [ بویژه در شرایطِ بحران غیرقانونی- اینجا در ایران] وانمود می سازد که وجود ندارد!!

سخت جانی و دیرمیریِ تیول و تیولداری، زمینداری به شیوۀ آسیایی در ژرفنای سیستم سرمایه داری مالی- انحصاری جمهوری اسلامی، واگذاری زمین، پروژه های اکتشاف و  استخراج مواد معدنی به مافیای مالی- امنیتی سپاه و نهادهای وابسته، و تحریم بواسطۀ زورآزمایی انحصارات مالی- امپریالیستی در جهان، بستر استخراج و صادرات قاچاق مواد خام معدنی، جولان دلالی، بمنظور کسب سودهای هنگفت و سریع، تشدید و  گسترش داده است. در این میان، دولت، افزار تسهیل کنندۀ سیاستهای طبقۀ حاکم، کاملا جانب قاچاقچیان و دلالان را میگیرد. واپسین نمونه، رسوایی سود هنگفت دلالان و کارفرمایان از سنگ معدن آلبلاغ اسفراین در پی جان باختن دستکم یک کارگر معدن بجهت ریزش کوه، مورخ 27 آذرماه، است. این کارگر اولین و آخرین جانباخته نیست و نخواهد بود. پیش از این، در اثر شش حادثه بیش از پنج کارگر کشته و بسیاری دیگر مجروح گشتند. مظفری مدیر کل بازرسی کار وزارت تعاون و کار و رفاه اجتماعی، علیرغم قول های مکرر وزارت مزبور بعلاوۀ فرماندار و مقامات دادگستری  خراسان شمالی، پیرامون رسیدگی به وضعیت معدن آلبلاغ، قلدرمنشانه از مسئولیت پذیری سرباز میزند و میگوید: « بازرسی کار معدن غیرمجاز وظیفۀ ما نیست، اگر کارگری ضرر دیده و کارفرمایی دارد، بر اساس رابطۀ کارگر و کارفرما مطالبۀ حقوق کند و  به نتیجه برسد.»! مدیر کل عمداً فراموش میکند که علی لاریجانی، در بیست و ششم آذر ماه سال 1393، در یازدهمین همایش سراسری فرماندهان و مدیران قرارگاه خاتم الانبیاء، احیاء پروژه ها، اکتشاف، استخراج و بهره برداری از معادن سراسر کشور را به برادران قاچاقچی شان، سپرد و گفت : « اگر لازم باشد برای شما استثناء هایی هم قائل خواهیم شد، چون شما جریانی مورد اعتماد در کشور هستید که نشان دادید ظرفیت مناسب و عقلانی برای استفاده از همه امکانات کشور دارید». بی گمان، موضوع معدن آلبلاغ  و تکرار جان باختنِ کارگران آن، تنها بخش اندکی از همین استثناء هاست!!

 

*در زمان نوشتن این مطلب کتاب تکوین سرمایه داری در ایران و برخی آثار دیگر را پیش چشم داشتم

 

December 26, 2019

در اینجا مرگ و نیستی از هم بیگانه اند

در اینجا مرگ و نیستی از هم بیگانه اند

 

به یاد می آورید که کی برای آخرین بار به درد دل کسی گوش داده اید به این معنا که کسی در باره ی احساسات، دلمشغولی ها، علایق و اندیشه های خود با شما گپ زده باشد و شما گوش شنوایی برای او داشته اید؟

یا برعکس شما کی برای آخرین بار، در گیری های ذهنی خود را، مرادها و نامرادی های خویش را با کسی در میان گذاشته اید؟

گفت وشنودهائی از این دست با انگیزه های متفاوتی انجام می گیرند. ساده ترین و انسانی ترین ها آنها مراوده های دوستانه اند. افراد اغلب با اعتماد به درستی اندیشه، کردار و رفتار خویش، با رفقای مورد اعتماد خود به تبادل نظر میپردازند.

 در دنیای واویلای امروز، با این همه پیچیدگی در شرایط و مناسبات اجتماعی، برقراری اعتماد که فرآیند روندی طولانی و عامل مهمی در روابط انسانیست دچار خدشه شده است. این خدشه در شرایط زندگی پر شتاب در جوامع صنعتی و نیز خفقان اجتماعی در جوامع بسته، بدل به گودالی عمیق می شود که مانع از همنشینی و همدلی بدور از تکلفهای دست و پا گیر و فرساینده ی حاکم  است. غافل از این که در موقعیت های ناهنجار اجتماعی است که انسانها بیشتر احساس تنهائی می کنند و نیاز فراوان به سفره ی دل گشودن و گوش هائی شنوا و شکیبا دارند. شاملو چه خوب درد تنهائی را می سراید:

کوه ها با همند و تنهایند

همچو ما با همان تنهایان

در اینجا سخن از مراوده های دوستانه همراه با اعتماد است که همان گونه که بیان شد، فرآیند روندی طولانی است و گرنه خیلی ها از این در و آن در سخن می گویند که شاید در نهایت خوشبینی، سرگرم کننده و نیز آموزنده هم باشند ولی دردی را درمان نیستند؛ هرچند انسان می تواند گاه از ورای همین گفت و شنودهای معمولی، دیگران را  تا حدی بشناسد و به موارد مشابه احساسی و فکری خود با آنها پی ببرد و اگر خواست اولین قدم ها را در روند رسیدن به این فرآیند بردارد. آن چه که بیش از همه به برقراری اعتماد یاری می رساند تفاهمِ -به قول معروف- بی شیله پیله و داشتن آرمان مشترک در زندگیست.

*

زشب روشنائی نجوید کسی

کجا بهره دارد ز دانش بسی*1

خود را شناختن و همدیگر را دریافتن و آرمان مشترک برای دستیابی به آزادی، رفاه همراه با کرامت انسانی و یک زندگی به دور از درد داشتن، اولین قدم برای از تنهائی در آمدن و همبستگی و رهائیست. از بین همه ی دردها، درد ناشی از ستم اجتماعی است که روزگار را سیاه و تاریک میکند و همچون کارد به استخوان آدمی می نشیند و خود عامل اصلی بیشتر دردهای فردی است. می گویند: "بدی کارساز نیکی است و بی آن که بخواهد گیتی را بسوی رستگاری می راند." این کارسازی بدون اراده ی کُنِش انسان های تحت ستمِ بدی و پلیدی انجام نمی گیرد. انسان های زحمتکشی که سالیان سال در پیله ها ی تنهائی خود خزیده اند و با تبلیغات مذهبی و خرافات و سنت های باز دارنده و امید های واهی ناشی از خوشبینی های ساده لوحانه که- یا دست اندرکاران حکومتی رواج داده اند و یا ناشی از  تحلیل های نا درست سیاسی و اقتصادی روشنفکران و گروه های سیاسی بوده اند-، دندان بر جگر گذاشته، با شکیبائی این درد را تحمل کرده اند. درد برآمده از فقر، فساد گسترده ی اُرگانهای اجتماعی و اَرکان حکومتی ، عدم آزادی و برابری اجتماعی، درد ناشی از پیاده کردن سیاست قدم به قدم اقتصاد نئولیبرالی باهمه ی ناهمخوانی آن با سیستم حکومتی ولایت فقیه که دست سرمایه داران رانت خوار را برای چپاول منابع و ثروت ملی باز گذاشته و فاصله طبقانی را گسترش داده است؛ سیاستِ از حلق بینوایان درآوردن  وبه شکمباره های سیری ناپذیر سرمایه داران که اغلب از وابستگان و همکیشان خودشان هستند، دادن.   

 به استخوان رسیدن این درد به نحویست که دیگر تحمل آن و شکیبائی را غیرممکن ساخته، بارها و بارها فریادهای اعتراض را طنین انداز کرده است. مبارزه دائمی و صنفی کارگران و دانشجویان، زنان، معلمان و بازنشستگان، فعالان حقوق بشر و محیط زیست، نویسندگان و هنرمندان متعهد با آن همه قربانی و زندانی با این که بنای ستم موجود چندین دهه ی حکومت جمهوری اسلامی را به لرزه در آورده است، قادر به برافکندن پایه های این سیستم  بیداد و ستمگر نبوده است. اما پژواک صدای آنها از راه رسانه های انتزاعی و تجربه های تلخ عینی مردم و خبررسانی های آنها به همدیگر به اشکال مختلف، سد اختناق و تنهائی این بی صدایان حاشیه نشین را شکسته و دست های خائن نابکاران جنایتکار حکومتی و گروه های رنگ و وارنگ مزدور و دزدان وابسته به آنها را روکرده و چهره ی واقعی واعظان دروغگو را نشان داده است:

جماعتی که نظر را حرام می گویند

نظر حرام بکردند و خون خلق حلال*2

 و این نتیجه اش قیام آبان ماه 1398 است؛ هرچند که این خیزش با دخالت مزدوران حکومتی رنگ و لعاب دیگری به خود می گیرد تا بهانه ای برای دخالت نیروهای نظامی و امنیتی برای سرکوب قیام به دست دهد.

به فاصله ی کوتاهی بعد از سرکوب این قیام، دانشجویان دانشگاه های ایران در بیانیه روز 16 آذر- روز دانشجو- همراه با گرامیداشت یاد عزیزان "جان فدای " ی 16 آذر 1332 با صراحت و روشنی می گویند: " ....ما وارثان تاریخ به خون نوشته ی مبارزان پیش از خویشیم و هیچ نظمی را جز آن که انکار سلطه سرمایه و فساد و تک صدائی باشد متفاوت از دیگری نمی دانیم. خواه سرمایه داری سلطنتی باشد یا سرمایه داری مذهبی یا سرمایه داری جنگ طلب خارجی. یا آنها که خود را محور مقاومت می نامند و در عمل تنها آب به آسیاب دولت های فاشیستی سرمایه دار منطقه می ریزند. برای ما همه ی اینها پیوستار یک نظم و نشانگان یک سرنوشت و بر آمده از یک تاریخ است. نظمی جهانی که حاصلی جز فقر و فلاکت برایمان به ارمغان نیاورده است."

بله "ما وارثان تاریخ به خون نشسته ی مبارزان پیش از خویشیم" مبارزانی که جان برکف به دام خبیث مرگ آفتاده اند ولی این مرگ دلیلی برای نیستی آنها نیست:

درست مثل امید که قد می‌کشد
باز برمی‌خیزم

از دل زاغه‌‌های شرم تاریخ
بر می‌خیزم
از میان گذشته‌هایی که ریشه در رنج دارند
بر می‌خیزم*3

آری آنها حضور دائمی در صحنه های هر روزه ی مبارزه با نظم  نابود کننده ی دستآوردها و کرامت انسانی دارند. آنها به ما یاد داده اند که از پیله ی تنهائی خود به درآئیم، با جان و دل باهم گفت وشنود داشته باشیم و برای یک زندگی بی درد و به دور از ستم با این نظم جهانی ستمگر و عاملان آنها به ستیز برخیزیم.

گمان مبر که به آخر رسید کار مغان

هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است*4

 

ظفردخت خواجه پور – 15.12.2019

 

 *1فردوسی

*2  سعدی

*3 مایا آنجلو – ترجمه ی آزاده ی کامیار-

*4 اقبال لاهوری

خداوند جاکش چی دوست دارد ؟

 تاریخ انتشار :25.12.2019

خداوند جاکش چی دوست دارد ؟

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com



پاپ فرانسیس عصر سه شنبه ۲۴ دسامبر2019 در مراسم عشای ربانی شب کریسمس در کلیسای سن پیترو (پیتر مقدس) در واتیکان گفت: "شما شاید حسابی خرابکاری کرده باشید ، معترضین را در ایران قتل عام کرده باشید ، کون بچه های مردم در کلیسا گذاشته باشید ، در خاورمیانه جنگهای بی پایان برپا کنید .. اما خداوند همچنان شما ساکنان کاخ سفید ، واتیکان ، جماران و بقیه دولتها را دوست دارد...


رویترز: دستور سرکوب اعتراضات آبان ماه را خامنه‌ای صادر کرد؛ برای پایان دادن به تظاهرات ١۵٠٠ نفر کشته شدند...

رویترز در ۱۷ آوریل ۲۰۰۸ با شرکت کانادایی تامسون کورپوریشن ادغام شد و شرکت تامسون رویتر زبان در ۹۴ کشور فعالیت می‌کند و بیش از ۲۵۰۰ خبرنگار دارد. این خبرگزاری تا پیش از ترکیب تامسون رویترز ۲ دفتر منطقه‌ای در نیویورک و سنگاپور داشت. ارزش این شرکت در سال ۲۰۱۰، ۱۳٫۱ میلیارد دلار برآورد گردیده‌است. بنیاد رویترز از ۳ بخش حقوقی، خدمات کمک رسانی و خدمات رسانه‌ای یا جاسوسی علنی جهت تکمیل اطلاعات عمومی از مناطق مختلف جهت منهدسی سیاسی غرب تشکیل گردیده‌است...



سوال : کاخ سفید و غرب در زمان قتل عام مردم چکار میکردند ؟
ج : داشتند نگاه میکردند و از مردم خواستند فلیمهای قتل عام را بفرستند تا آنها موقع ناهار و شام بیشتر نگاه کنند ...

حسن روحانی رئیس جمهور خامنه ای چند روز بعد قتل عام روانه ژاپن شد و استقبال رسمی و عکس یادگاری و فرش سرخ ... سفر رسمی یعنی تائید قتل عامها ... بعد از سفر حسن به روحانی نخست وزیر ژاپن با کاخ سفید تماس گرفت و گزارش کامل داد .



یک تیم گذار سیاسی هم از نخست وزیر ژپن خواست ، درملاقات با روحانی از ایشان بخواهد دفعه بعد یهویی اینترنت را قطع نکند ... یعنی این حجم از مبارزه مامانش اینا ... نوبر است . در واکنش به گزارش رویترز ... خاندان پهلوی خواستار بررسی وقایع در دیوان کیفری بین‌المللی شد...پهلوی هم در کنار شورای گذار ریقو وارد شد.

آبان ۹۸ فریادی برای تحول سیاسی ریشه‌ای ، اما خودانگیخته و بی‌ربط به «اپوزیسیون...
البته رضا پهلوی و شورای گذار که اپوزسیون نیستند رهبرهای لقمه زن مفت خور هستند.


هی میگم رسما ما رو اسکول کردند تو هی جدی نگیر . اما این اوج درد نیست . اوج درد آنجائیست که اکثریت مخاطبان با همین تیترهای موجود در حال جلو رفتن هستند .

مخاطبانی که هم چپ هستند هم راست ، هم میانه ، هم سلطنتی ... اصلا مهم نیست چی هستند ولی قطعا گیج هستند که با این تیترهای سیاسی یا ناخواسته پرت میشوند و یا میخواهند اینطور باشد  .


رسیدن و حفظ قدرت سیاسی با تکیه بر اهرمهای نظامی و سرکوب ، شیوه ایی مربوط به قرن پیش است که حاکمان مسلمان ایرانی فقط روی این شیوه بلدند حساب کنند . سیستم ولایت فقیه دیرزمانی است که شعائر دینی و خدا و رسول ... به تخمشان هم نیست ، در عمل برای حفظ قدرت سیاسی و چپو کردن راحت مردم و مفت خوری آخوندی ... خودشان معتقدند لازم باشد امام زمان را هم اعدام میکنند . بنابراین عملا کون لق هر چی پیامبر و کتابه ... ولی در شعار و فریب عوام جاهل ، همیشه سنگ تمام برای روانی های تاریخ انسان ( پیامبر و امام و خدا و کتاب مقدس ) گذاشته اند .



سفر ناگهانی ظریف وزیر خارچه سپاه پاسداران به عمان جای تعجب ندارد . آن جنابی که از پشت پرده پرسیده بود ، این روزها همه چیز در حال اتفاق افتادن جلوی پرده و چشم همگان است ، پشت پرده معنی ندارد تنها شرط فهمش هم این است که برای احترام به گذشته خوابتان نبرد.



آنها جلوی پرده و چشم همگان مردم را قتل عام میکنند ، بعد و یا قبل قتل عام با هم ملاقات میکنند و شما با تیترهای آنها در پشت پرده های خالی گم میشوید . تمامی این ملاقاتها جنبه نمایشی و معنی سیاسی دارد . حکومت اسلامی با اروپای مدرن هم در فرانسه ملاقات حضوری داشت ، بعد هم رسانه ها نوشتند مکرون در وساطت بین ولایت فقیه و کاخ سفید ناکام ماند ، نخست وزیر ژاپن و پادشاه عمان ... دولتها همه با هم هستند و در پشت پرده هم حرفی برای زدن ندارند .آنها پشت پرده چیزی برای گفتن ندارند . نمایشات جلوی پرده را هم مخاطب باید بتواند درست ببیند.



دولتهای حاکم فقط قواعد بازی را رعایت میکنند به هم فحش میدهند ، صحبت جدی در مورد سانتی فیوژ و ساختن بمب اتمی میکنند ، گسترش تحریمها ، فراخوان جهانی ظریف برای مقابله با تحریمها ، برجام و نهایتا مخاطبی که این بازیها و نمایشات کودکانه را باور کند ...




 


اسماعیل هوشیار
25.12.2019

 

نمی شود هر حرکتی که از سوی طبقه ی کار اعمال می شود را مبارزه ی طبقاتی نام نهاد

 

نمی شود هر حرکتی که از سوی طبقه ی کار اعمال می شود را مبارزه ی طبقاتی نام نهاد

 

تفاوت فاحش اعتصاب عمومی، کنتر و هدایت شده  با مبارزه ی طبقاتی

 

تعارض و درگیری آشتی ناپذیر بین طبقه ی کارگر و مزدبگیران از یک سو و از سوی دیگر سرمایه داران با سیستم سرمایه داری را می شود مبارزه ی طبقاتی نام نهاد. زمانیکه مبارزات طبقه ی کارگر و مزدبگیران در روند آشتی ناپذیری خود  بعنوان یک نیروی اجتماعی فرا تر از جامعه ی سرمایه داری گام نهد ویا حتی با مبارزات خود سعی کند که این مرز را بشکند و اینجا و آنجا قوانین سرمایه داری را زیر پا بگذارد و قوانینی از دموکراسی شورایی و از پایین را اعمال کند، این گذار و روند را می شود وارد شدن به مبارزه ی طبقاتی نام نهاد. اگر بخواهیم مثالمان را به شرایط کنونی بسط دهیم، می شود خیزش کارگران و مزد بگیران دی ماه 1396 در ایران را ، شبکه های انقلابی آبان ماه امسال را که در چندین شهر ایران بر علیه شکستن دیوارهای ارتجاع سرمایداری اسلام فعال شد و بخش هایی از جنبش جلیقه زرد ها را  بعنوان جنبش و حرکاتی فراتر از قوانین سیستم سرمایه داری نام برد. که این اقدام  از سوی کارگران و مزد بگیران، یعنی بوسیله ی بخشی از نیروهای فرودست اجتماعی فرا تر از قوانین حاکم در کارخانه ها و خیابان های شهری و کشوری عمل شد و با قوانین خود وبدون اجازه گرفتن از دولت های سرمای داری وارد خیابان ها شدند و نظم فراتر از جامعه ی سرمایه داری را،  یعنی نظم خود را در خیابان و ها محلات را با خود مدیریتی خود در محل های نام برده اعمال کردند. این در واقع جنگ و گریزی است که طبقه ی کارگر در روند مبارزات خود به سرمایه داران تحمیل می کند.

 

جنبش دفاعی کارگران و مزدبگیران فرانسه در چه وضعیتی قرار دارد

در واقع بیش از 35 سال است که جنبش کارگری فرانسه حالت تعرضی خود را در مقابل سرمایه از دست داده و هنوز هم در حالت دفاعی و نه تعرضی است.

در روز 5 دسامبر  اعتصاب عمومی با شرکت بیش یک میلیون( اتحادیه ها ی کارگری صحبت از شرکت 1،5 میلون شرکت کننده حرف می زنند) و  در 70 شهر فرانسه  کارگران ومزد بگیران با تظاهرات های اعتراضی و اقدام به میتینگ های اقتصادی و سیاسی  در مقابل رفرم ضد کارگری دولت فرانسه مخالفت خود را اعلام کردند. طبق آمار اعلام شده از سوی اتحادیه ها ی کارگری فرانسه در این روز مجموعن 250 متینگ در شهر های مختلف برگذار شد. اکثر رسانه ها و بنگاهای خبری آلمان چهره ای ضد کارگری خود را  در گزارشات خود نشان دادند و از افرادی که که به دلیل اعتصابات دیر به مقصد خود ویا دیر سرکار خود می رسیدن یا طوطی وار  سخنان وزیر کشور و یا درگیری های پلیس با تظاهر کنندگان را منتشر می کردند. این است چهره ی واقعی دموکراسی  حکومت سرمایه داران  در سیستم سرمایه داری.

در همین روز مارتینز(Martinez)  رهبر اتحادیه ی ث –ژ- ت CGT مبارزات شدیدتری را در روز های آینده اعلام کرد. اما  رهبری  CGT هم داستان و هم صدا با سوسیال رفرمیست ها منافع قشر رهبری سندیکا را در خطر دید و به نفاق افکنی بین  کارگران و مزد بگیران  از سوی دولت فرانسه را با تایدی رفرمیستی نه سیخ بسوزد و نه کباب  جوابی بفهمی نفهمی داد  و  به حرکات قانونی درون سیستم سرمایه داری و از قواعد قانونی این سیستم صحبت کرد و حرکات غیر قانونی ویا بقول آنها "آشوبگران" را جدا از حرکت قانونی دانست . رهبری  ث-ژ-ت در تایید از بلندگوهای ضد کارگری فرانسه  مبارزات کارگران انقلابی را به آشوب گران تخفیف داد. وقتی این گونه تبلیغات ضد کارگری به گوشما می رسد، و آن هم از سوی رهبران اتحادیه ها، آیا می شود شبه ای در ما نسبت به پشت کردن به اتحادیه ها به کارکران و مزد بگیران  رهبران اتحادیه  در هم آهنگی با سرمایه داران و در حفظ سیستم سرمایه داری، که سعی در محار اعتصابات و تظاهرات می کنند راه داد؟. وقتی با دقت به اعتراضات کارگران و مزدبگیران فرانسه  نگاه می کنی  می بینی، در خیلی از مواقع دیگر کنترل از دست اتحادیه های کارگری و دولت وقت در آمده است. زیرا کارگران در مناطق مختلفی برای اجرای حقوق دموکراسی خود  پلیس با درگیر می شوند،که البته همانطوری که اشاره شد دفاع دموکراتیک از حقوق سیاسی کارگری  "آشوبگر" محسوب می شوند.

محتوای برنامه ی رفرم ضد کارگری دولت فرانسه از سوی ادوارد فیلیپس(Edouard Philipes)  وزیر کشوربدین شرح اعلام شد:

شروط کسانی که در سن 64 سالگی حقوق بازنشستگی شاملشان می شود.  اما کارکنانی  هم می توانند در سن 62 سالگی حقوق بازنشستگی را دریافت کنند، که تا کنون 41،5 سالحق بیمه ی بازنشستگی را پرداخت کرده باشند( البته برای نسل بعدی این سهم از سال  2035به 43 سال پرداخت بیمه خواهد رسید)  این رفرم ضد کارگری شامل کسانی می شود که از 1975 به بعد متولد شده اند.  این برنامه ضد کارگری برای همه ی کارکنان از 2025 قانون عملی  می شود و برای کسانی که متولد 2005 می باشند( یعنی 14 ساله و جوانتر)  از 2022 اجراع و وارد عمل می شود. دولت ضد کارگری فرانسه بدین شیوه اختلافات را در بین نسل ها ی مزدبگیر دامن می زند.

دولت ضد کارگری فرانسه برنامه خود را می خواهد در 22 ژانویه 2020 معرفی کند و آخر فوریه  رد پارلمان به بحث بگذارد. در این اعتصاب عمومی تنها اتحادیه ی ث- ژ- ت فراخوان اعتصاب نداده بود بلکه اتحادی هایی مثل: اتحادیه ی سوسال مسیحی (CFTC )  , UNSA,  و CFDT  و اما ٍ –ژ- ت شمی و ث- ژ – ت راه آهن فرا خوان رادیکال تری برای اعتصاب عمومی داده بود. همانطوریکه می دانی این اعتصاب ادامه دارد. اما من بر این باورم که اتحادیه های کارگری بدلیل اینک  زنده ماندن شان با وجود رژیم سرمایه داری فرانسه گره خورده، نه این اعتصای عمومی، بلکه اعتصابات عمومی آینده را برای ادامه ی زندگی انگلی خود و سیستم سرمایه داری بسود  ادامه ی سیستم موجود ادامه خواهد داد. می ماند خود طبقه ی کارگر و مزدبگیران ضد سرمایه که این خفت را تا کی می خواهند تحمل کنند.

متاسفانه خیلی از نیروهای سیاسی از جمله فدائیان اقلیت صحبت از " مبارزه ی طبقاتی" در فرانسه می کنند. نمی دانم بر اساس چه تحلیلی این به این چونین فکر رفرمیستی رسیده اند. اکثر احزاب و سازمان های تروتسکیست، مائو ایست و ... از مبارزه ی طبقاتی در فرانسه حرف می زنند و تبلیغ می کنند.

 

زنده با شوراهای انقلاب کارگران ومزد بگیران.  دی ماه 1398 علی برو مند

December 25, 2019

اقتصاد و سیاست در دنیای چندین خرده قطبی

اقتصاد و سیاست در دنیای چندین خرده قطبی

 

شیرازه رژیم جمهوری اسلامی عملا از هم پاشیده است. “منابع اقتصادی” در همه دولتها و در تولید سرمایه داری، تامین کننده هزینه بنیانهای مختلف”دولت”، چه اداری و یا نظامی است. “بودجه” دولت ها معمولا بر اساس انواع مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیم، درآمدهای حاصل از فروش منابع و ذخائر طبیعی و گاها از طریق استقراض از بانکهای داخلی و خارجی تامین میشوند. در این رابطه، “بدهی” دولت ها، دولت به معنی خاص آن، یعنی “کابینه”ها، به بانک مرکزی، همواره یک معضل در نظام سرمایه داری، و غالبا بانی سقوط، تجدید انتخابات، استعفا و یا تن دادن به دولتهای دوره “بحران” و انواع ائتلافها بین احزاب مختلف حاکم در جهت “نجات ملی” بوده اند.

 

“برگزیت” و تصمیم به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، ریشه در نا امنی منابع مالی دولت به همین معنی محدود آن دارد. جناحهائی از احزاب فعال در عرصه سیاست، عمدتا جناح راست و کنسرواتیو و نو تاچری ها، بر این عقیده اند که خروج از اتحادیه اروپا، در موازنه اقتصاد بین بریتانیا ودیگر کشورهای عضو اروپای واحد تعادل را به نفع منابع داخلی، تغییر میدهد. واقعیت هم این بود که موقعیت اقتصادی “بریتانیای کبیر” بشدت سقوط کرده بود. روشن بود که برای آن جناح از سرمایه، ادامه عضویت بریتانیا، به این معنی تفسیر شد که در معادله ای که “آلمان” با آن اقتصاد قدرتمند، در مبادلات و جذب سود و بهره بین سرمایه ها و بانکها قرار دارد، سهم اعضاء “کوچکتر” در تناسب بین وزن کمًی آنها و کل سرمایه و سپرده مجموع اعضاء تعیین میشود. درست چون یک شرکت سهامی، اعضائی که سهم بیشتری را دارند و یا توان این را دارند که تعداد سهام بیشتری را خریداری و یا تامین کنند، از قدر مطلق سود و بهره و حاصل بیشتری بهرمند اند. این یک معادله ساده ریاضی است. “کشورهای” جدیدا عضو، یعنی اکثر کشورهائی که پس از فروپاشی دیوار برلین به اتحادیه اروپا پیوسته اند، هنوز به معنی واقعی کلمه عضو نیستند، بلکه چون شاگردهائی هستند که در دوره “آمادگی”، در حقیقت کشورهای اصلی اروپای واحد آنان را آماده میکند تا در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین، زمینه های رشد و انکشاف سرمایه داری دنیای “آزاد” را تدارک و فراهم کنند. آماده سازی زیر ساختها و تدوین قوانین لازم از نظر حقوقی و سیاسی، در جهت “استاندارد”سازی طبق الگوی اروپای واحد. این قبیل کشورها، از این نظر فعلا اعضاُء اسمی اروپای واحد بشمار میروند و از نظر اقتصادی در شرایط داده زمانی و تا دوره ای که آن استانداردها، قوام میگیرند و در تمام سطوح تثبیت و برگشت ناپذیر، “بدهکار” اند. اروپای واحد در این زمینه، به منظور استاندارد سازیها، به بسیاری از این کشورهای “تازه آزاد شده”، به منظور سازماندهی سیستم اداری و زیر بناء لازم برای تبادل و گردش کالا و تکنولوژی و سرمایه و پول، یا کمک بلاعوض اختصاص داده است و یا وامهای بلند مدت با بهره کمتر. بریتانیا دارد به موقعیت همین کشورهای دوره آمادگی سقوط میکند. بهر حال این مساله که بورژوازی بریتانیا به این قناعت برسد که پس از سالها نخوت و غرور از قدرت استعماری “پادشاهی متحد بریتانیا” به موقعیت کشورهائی مثل بلغارستان و رومانی و لهستان و.. تسلیم شود و با آن کنار بیاید، به یک جدل بین جناحهای چپ و راست تبدیل شده است. در هر حال در مورد بریتانیا، مساله انقباض اقتصادی و نه گسیختگی شیرازه تولید و “خالی” شدن منابع بودجه است.

 

قصد من در این اشاره بازگشت به ابتداء مطلب است. جمهوری اسلامی عضو هیچ اتحادیه نه اروپائی و یا آسیائی نیست. “اتحادیه اسلامی”، فارغ مع التوضیح است.

 

دولت روحانی لایحه بودجه سال ۱۳۹۹ را تنظیم کرده است. نگاهی اجمالی به ساختمان این بودجه، بروشنی به ما نشان میدهد که رژیم اسلامی، از این زاویه نیز، نمیتواند رژیم “متعارف” سازی تولید کاپیتالیستی در ایران باشد. ساختار سیاسی باید زیر و رو شود. به این مساله که چرا قطبهای جهان سرمایه داری، برخلاف دوره انقلابات مخملی برای ساقط کردن دولتهای وابسته به قطب شوروی سابق، چه از طریق مداخله نظامی، مثل بمباران بلگراد در سال ۱۹۹۹ توسط ناتو، و یا انقلاب هائی شبیه به آنچه در رومانی شاهد آن بودیم، علیه شبه بلوک اسلام سیاسی روی نمی آورند، باز میگردم.

 

بودجه مذکور به اذعان بسیاری که با الفباء اقتصاد آشنا باشند، و حتی “کارشناسان” رژیم چنین ارزیابی شده است: “هیچ‌ ترازی از اصلاحات اساسی را برآورده نمی‌سازد”؛ ” بسیاری از راه‌کارهای پیشنهادی برای کاهش وابستگی بودجه به نفت مورد توجه قرار نگرفت و همچنان لایحه بودجه سال ۱۳۹۹ بر مبنای درآمدهای غیرپایدار، غیرواقعی و صوری بسته شد.” هزینه کردن از هیچ: “در نظر گرفتن صادرات یک میلیون بشکه نفت خام، استقراض و برداشت از صندوق توسعه ملی، در نظر گرفتن ارقام غیرواقعی برای فروش اموال دولتی و تکیه بر انتشار اوراق مالی با سررسیدهای بلندمدت.”؛ “ساختار بودجه در لایحه بودجه سال ۱۳۹۹ چیزی جز کسری قابل توجه پنهان در لابه‌لای بودجه نیست که بر اساس محاسبات مراجع معتبر کارشناسی، رقم آن بالغ بر ۱۶۰ هزار میلیارد تومان برآورد شده است”. و بالاخره اینکه و این نکته اصلی است: [ این بودجه بلاشک کشور را بر سر دوراهی “مذاکره یا گرانی بیشتر” قرار میدهد.”]

 

رقم کل نقدینگی در پایان شهریور ماه در سطح ۲۱۲۶ هزار میلیارد تومان قرار داشت. اما یکی از علتهای رشد نقدینگی و “تزریق پول” این بود که بانکهای اعتباری و تجاری، تسهیلات زیادی برای اعطا وام و پرداخت سود سهام داران شرکتها و پرداخت نرخ بهره سپرده ها فراهم کردند. واقعیت اما این بود که همه این پرداختها نه از محل واقعی سود در اقتصاد و تولید، که با تزریق نقدینه بازهم بیشتر انجام شد. بانک مرکزی، تمام بدهی های بانکهای تجاری و اعتباری را از طریق رواج پول، خریداری کرد!

 

از این نظر لایحه بودجه سال ۱۳۹۹ نیز با عدد و رقم بر قرار گرفتن اسلام سیاسی بر سر آن دوراهی مذکور، مُهر تایید زده است. در دنیای واقع بحث “دو راهی”، فقط پوشش جنگ و تنازع و کشمکش و تصفیه بین جناحهای رژیم است، اگر نه فقط همان یک راه را پیش پای خود می بینند: “مذاکره”

 

راه دوم، یعنی افزایش مالیاتها و فشار اقتصادی بر جامعه، بسته است. خود سران رژیم هم میدانند و آگاه اند که با توجه به خیزشهای مردم که در آبان ماه سال جاری آنان را به هذیان گوئی وادار کرد، این راه، دیگر برایشان مرگبار خواهد بود و آخرین میخ خواهد بود بر تابوت رژیم.

 

سیاست و تغییر جغرافیای سیاسی

چرا ناچار اند راه مذاکره را انتخاب کنند و چرا غرب و آمریکا، در مواجهه با بحران لاینحل “رژیم توتالیتر اسلامی”، به همان شیوه ها که با بلوک شوروی سابق عمل کردند، متوسل نمیشوند؟ یا دخالت نظامی و یا سازماندهی نوعی دیگر از “انقلابات” مخملی و رنگی؟ چرا آن زمانها که امثال “گورباچف” خود پرچم گلاسنوست(فضای باز سیاسی) و پروسترویکا(توسعه اقتصادی) را در پس دیوارهای “دیکتاتوری شرق” بلند کرده بود، سران و ژنرالهای غرب و ناتو، بدون وحشت از زرادخانه اتمی و اردوگاه نظامی ورشو، دو پا را در یک کفش کردند و گفتند: “خیر! اول دیوار برلین را تخریب کنید” و ناتو وارد عملیات نظامی برای “رژیم چینج” شد؟ چرا به پایان رساندن ایام سلطه بلوک و قطب شوروی سابق، یک “باید” بود که حتی افکار عمومی جهان با آن همراه؛ و دست زدن به هر اقدام، نظامی و قهرآمیز و راه انداختن نیروهای مسلح قومی در آن رابطه، مثل ارتش آزادیبخش کوسوو و مقدونی، مجاز و “قانونی” و “حق” مردم و اقلیتهای ملی و قومی و مذهبی؟  اما در رابطه با شبه بلوک اسلام سیاسی، که دست بر قضا ضد مدنی تر. ضد انسانی تر، ضد “حقوق بشری”تر و ضد “دمکراسی”تر است، از آن “باید” ها به عنوان “نیاز زمانه” کمتر خبری هست؟ رژیم اسلامی از عهده یک فشار واقعی برای بزیر کشیدن، بر نمی آید. بویژه اینکه مردم نمیخواهند سر به تنشان بماند. منظورم از “فشار واقعی”، دخالت نظامی و یا جهانی کردن “تحریم” ها نیست. منظورم نشان دادن یک عزم و اراده برای ساقط کردن رژیم اسلامی است.

 

فکر میکنم خصوصیات دورانی که در آن قرار داریم، زوایائی از پاسخ به این سوال را نشان میدهد. دنیا دیگر بین دو قطب و جنگ بر سر مناطق نفوذ بین آنها، بسر نمی برد. وزن و جایگاه ابر قدرتها، سقوط کرده است و میدانی بر سر تقسیم حوزه نفوذ باقی نمانده است. در ایام جنگ سرد، میدان برای دست بردن به جغرافیای سیاسی، باز بود. با سقوط بلوک شرق، آن امکان بالقوه، به مرحله عمل در آمد. تغییر در جغرافیای سیاسی، در اوضاع کنونی جهان فقط در صورتی ممکن است که یک جنبش میلیتانت قادر باشد در گوشه ای از این جهان، قدرت سیاسی را از آن خود کند. تصور میکنم چنین گزینه ای بروی جنبشهای ناسیونالیستی و اسلامی باز نیست و چشم انداز قدرت گیری سوسیالیسم انقلابی نیز چندان روشن نیست. سرنوشت ناسیونالیسم کرد را در رابطه با تشکیل یک “دولت کرد” دیدیم.

در رابطه با جمهوری اسلامی، حتی آمریکا، گزینه “مذاکره” را باز گذاشته است. بعلاوه  میبینیم که سالهاست از پرچین”کمربند سبز” اثری برجای نمانده است. آشفتگی در اوضاع جامعه ایران، لاجرم بیم سوء استفاده “قطب رقیب” را در اذهان دوایر جاسوسی و شبه جاسوسی زنده نمیکند. همه خرده قطبهای موجود با نوعی ثبات سیاسی در ایران، نفع میبرند. از چین و روسیه گرفته تا اروپا و آمریکا. توجه کرده اید که در هر گوشه جهان که حداقل “امنیت” وجود دارد، بدون فوت وقت سر و کله شرکتهای اروپائی، چینی، روسی و آمریکائی و حتی کشورهای کوچکتر چون ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج در آنجا سبز میشوند؟

 

“کردستان عراق” یک نمونه است. هنوز بطور قطع وضعیت سیاسی تعیین تکلیف نشده است، اما بهرحال حدودی از امنیت برای سرمایه و کالا تامین شده است. جمهوری اسلامی با این وضعیت درب و داغان اقتصاد و آشفتگی و آویزان بودن وضعیت سیاسی قدرت خویش، حداقل سه نقطه مرز گمرکی با کردستان عراق دارد. در مرزهای نقده و اشنویه، در مرز مریوان و در مرز قصر شیرین. شرکتهای ترکیه، در اربیل و سلیمانیه فعال اند و کالاها و بقالهای چینی. که بخشا زبان کردی را هم یاد گرفته اند، در بازارهای کردستان عراق حضور بهم رسانده اند. هیات های بازرگانی از کشورهای شمال اروپا و اسکاندیناوی مدام در رفت و آمد اند و مشغول بستن قرار دادهای اقتصادی و صدور کالاها و ماشین آلات. بورژواهای کرد هم پول و سرمایه خود را در “خاک میهن” سرمایه گذاری میکنند و با  درآمدها، به تقلید از شیوخ خلیج، باشگاههای ورزشی را میخرند و یا در آنها سرمایه گذاری میکنند. “دال کرد” یکی از باشگاههای فوتبال در سوئد است که دو برادر سرمایه دار اربیلی، که در کردستان عراق شرکت خدمات اینترنت تاسیس کرده و درآمد کلانی هم کسب کرده اند، ۴۹ درصد سهام آنرا به شرطی که در لوگوی تیم، پرچم کردستان منظور شده باشد، خریدند. این تیم با آن امکانات جدید بسرعت به رده تیم های برتر سوئد رسید. “استقلال کردستان”، بنابراین، در چنین اوضاعی، دست بردن به ترکیب جغرافیای منطقه است که با منافع و انتظارات همه این خرده قطبها و نیز خود بورژوازی کرد، در تعارض قرار میگیرد.

 

بنابر این چنانچه، بی اعتمادیها و سوء ظن ها بین شهروندان مناطق کرد زبان و شهروندان”غیر کرد زبان”، حتی از “بالا” برطرف شوند، این مساله “سابق” و “قدیمی” از دستور کار کمونیستها نیز خارج خواهد شد. اگر جامعه و توده مردم در معرض سمپاشی ها و امتیاز طلبی های ناسیونالیستی قرار نگرفته باشند و خود ناسیونالیستهای نازنین تفنگ و سلاح را زمین گذاشته و با “سرکوبگران”، “شوونیست ها” و “فاشیست”های سابق “ترک” و “فارس” و “عرب” مشغول داد و ستد و آدم فروشی و آدم خریدن اند، کمونیستها نباید کاسه داغتر از آش باشند و به ذهنیت روشنفکر ناسیونالیست کرد که گویا هویت ملی از اولین آیه هائی است که خداوند به بندگانش نازل کرد و یا پس از”بیگ بنگ”، و قبل از شروع حیات در کره زمین، ناسیونالیسم و خاک و ملت پرستی به عنوان پرقدرت ترین جاذبه “حفره های سیاه” جزئی جدائی انکار نشدنی از راز “کائنات” است، تسلیم شد و سپر انداخت. اگر مساله کرد برای ناسیونالیستهای کرد، به این شکل که می بینیم “حل” شده است، باید فورا نتیجه گرفت که در بیرون و در بستر مادی و اجتماعی مسائل، تغییراتی اساسی رخ داده است. جهان سالهاست از موازنه های سیاسی بین دو قطب سابق عبور کرده است. دولتها در سیاستهایشان، این را به ما دیکته میکنند و ناسیونالیستهای ملت “مظلوم”، دارند به جای “شورش” در کوهستانها، رخت و سلاح و حمایل “پیشمرگ کردستان” را از تن در میآورند و در جهان چند قطبی و هماهنگ با سر قافله ها، به فکر به گردش درآوردن پول و سرمایه و دارائی ها و “آپ تو دیت” کردن ثروت و مکنت خود و قوم و طایفه و ایل و تبار هستند.

 

درست در همان حال می بینیم، “کولبر”ها برای “لقمه ای نان”، از جان خود مایه میگذاراند که کالاهای سرمایه دار و حاجی بازارهای و نوکیسه های کرد این سو و آن سوی کوهستانها و پرتگاه ها و راه های مین گذاری شده کردستان ایران و عراق را به پول و انباشت ثروت برسانند. سرنوشت تراژیک و مرگ دلخراش “کولبران”: «فرهاد خسروی»، چهارده ساله و  برادر ۱۷ ساله اش آزاد، به همه ما میگوید که زمان برای خلاصی از خرافات ناسیونالیستی، و موهومات آرمان مشترک ملی بین دو طبقه کارگر و کولبر و زحمتکش، و ثروتمندان و نوکیسه ها فرارسیده است. موجوداتی مثل “فریدون عبدالقادر”، عضو سابق رهبری اتحادیه میهنی و “کومه له رنجدران”، “هیرو ابراهیم احمد”، بیوه جلال طالبانی، خاندان و نوه و نبیره های مصطفی بارزانی و فرزندان “نوشیروان مصطفی”، عضو وبنیانگذار اتحادیه میهنی و کومه له رنجدران، فی الحال به “حق تعیین سرنوشت”، “خودمختاری” و “کردایه تی” خود رسیده اند.  باید متوجه بود که موهومات ناسیونالیستی مانعی جدی برای چشم پوشی خود فریبانه این شکاف طبقاتی و اجتماعی است. خود سران و زعمای ناسیونالیست با ثروت و پول و عمارات و قصرهایشان، و در مرگ کولبرها و به رگبار بستن کارگران سیمان “تاسلوجه” در سلیمانیه،آن هم درست وقتی که تازه در سایه خونین فروپاشی شیرازه مدنی جامعه عراق در جنگ خلیج، به حکومت “اقلیم” رسیده بودند، به این شکاف پر نشدنی و انباشته از خون و درد و رنج و مرگهای دلخراش، اذعان دارند. ما مردم نیز، باید با پاره کردن پرده خرافی ناسیونالیسم، به فکر اتحاد طبقاتی، همبستگی و بدست آوردن”حق تعیین سرنوشت” خویش باشیم. اگر در این دنیای چندین قطبی، ناسیونالیسم، خود را از قید و بندها، رها ساخته و از همه “دگم”های دوران جنگ سرد، دست شسته است؛ ادامه “تعهد” ما به ذهنیات و پیش داوریهای دوران سپری شده در باره مقولاتی چون “ملت”، “ملیت”،”هویت قومی”، “ناسیونالیسم” و “حق تعیین سرنوشت ملت ها”، فقط به تحکیم سلطه نوکیسه ها و انباشت هرچه بیشتر پول و ثروت آنان، کمک خواهد کرد.

 این نکته مهم را باید به دقت در نظر داشت تا در دام فشار ناشی از دگمها و کلیشه و سنتهای دوران جهان دو قطبی گرفتار نشد.

 

در مورد جمهوری اسلامی که بر منطقه به مراتب مهمتر و استراتژیک تر و “سود آور”تری، در مقایسه با کردستان عراق، حاکم است، نقشه و سناریوهای قطبها و خرده قطبها، در این “هم زیستی” جا میگیرد. تغییر در جغرافیای سیاسی ایران، و لاجرم بزیر کشیدن و ساقط کردن رژیم، دیگر طبق رویکردهای ایام دنیای دو قطبی سیر نمیکند. رژیم اسلامی میگوید “برجام” را حفظ کنید، ما هم به “مذاکره” برمیگردیم. حتی در شرایط تحریم، اروپا، “اینستکس” را راه انداخته است و همه طرفها، از جمله جناحهائی از رژیم اسلامی، با “تقسیم سهم ها از ایران”، چه پنهان و یا آشکار، هم سو هستند. اینجا هم، فقط در یک حالت ناچار خواهند بود که عطای مشارکت در این “خان یغما” را به لقایش ببخشند. وقتی که مردم عاصی صحنه را ترک نکنند و مهمتر از آن، یک نیروی میلیتانت و سوسیالیست از درون جنبش کارگری و خیزش مردم سر برآورد و رهبری رقم زدن سرنوشت سیاسی جامعه را بدست بگیرد. در آن صورت همه قطبها، ناچار خواهند شد از َدرِ تمًلق و سازش با مردم ایران و آن نیرو و حزب سیاسی نماینده اراده سیاسی آنها برآیند. اینجا دیگر سناریو سرمایه داران نوپا و نسخه بورژواهای کرد برای “میهن” دود میشود و به هوا میرود و آنان نیز ناچار خواهند بود امکانات و تخصص و سرمایه خود را به خدمت “ایران سوسیالیست” در آورند و خود چون شهروندان محترم از همان حقوق برابر برخوردار شوند که هر شهروند “عادی” دیگر.

 

به امید درخشش این ستاره سرخ بر آسمان سیاست ایران و منطقه.

 

نیمه دوم دسامبر ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

 

وظیقه طبقه کارگر و جنبش کارگری در این شرایط

وظیقه طبقه کارگر و جنبش کارگری در این شرایط

خیزش دی ماه 96 که نزدیک به 160 شهر را فرا گرفت خیزش شهرهای محروم، حاشیه نشینان، بیکاران، کشاورزان، تهیدستان و زحمتکشان  با سکوت کلان شهرها بطور مشخص تهران، تبریز و اصفهان مواجه شد. ولی بزرگترین دست آورد این خیزش حرکت به موقع و انقلابی دانشجویان جلوی دانشگاه تهران بود که با شعار "اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تمامه ماجرا" به گفتمان اصلاحات و فریبکاری ملی-مذهبیها پایان داد. درستی و حقانیت این شعار در خیزش بزرگ آبان ماه مهک خورد. خیزش آبان نه تنها شهرهای کوچک و محروم را در بر گرفت، فراتر از آن شهرهای بزرگ بخصوص تهران، تبریز و اصفهان را هم بدنبال داشت که کلیت جمهوری اسلامی را به زیر می کشید.

خیزش آبان با هزاران کشته، صدها زخمی و هزاران دستگیری که هنوز هم ادامه دارد تنها و تنها بدلیل گران کردن قیمت بنزین نبود، آتش زیر خاکستری بود که با افزایش سه برابری بنزین شعله ورشد. آبان خیزش کارگران، مزدبگیران، بیکاران، تهیدستان، محرومان و گرسنگانی بود که زیر بار  فقر، گرانی  و سرکوب چهل ساله کمر خم کردند. مبارزات در مناطق شهریار، فلعه حسن خوان، اسلام شهر، محله های کوت عبدالله اهواز، نیزارهای ماهشهر و صدهای محله محروم دیگر در شهرهای کوچک و بزرگ طبقاتی بودن خیزش آبان را برجسته میکند.

سیاستهای رژیمهای استبدادی و دیکتاتوری تنها سرکوب نیست. تغیر ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، سیاست زادیی و نهادینه کردن "ترس" هم جزء سیاستهای آنها است. در جمهوری اسلامی به این مجموعه باید اسلامی کردن ساختارها و نهادهای جامعه مدنی و آموزشی از مدرسه، دانشگاه، شبکه های اجتماعی، فرهنگی و هنری تا کارخانه و دامن زدن به خرافات مذهبی را هم بر شمرد. سرکوب دائمی ونهادینه کردن "ترس" استراتژی اصلی جمهوری اسلامی از 30 خرداد سال 60 شروع شد. سکوت و بی تفاوتی دربرابر اعدامهای دهه 60 و کشتار سال 67 این" ترس"  فراگیر را برجسته میکند. در دهه های بعد بطور پراکنده از سوی بعضی از محافل دانشگاهی و روشنفکری اینجا و آنجا در برابر سرکوب حرکتهایی شکل گرفت. خیزش 88 اگر چه در تاریخ مبارزاتی مهم است ولی افقی در برابر سرکوب و ترس نداشت. چون رهبران آن از جنس همین استراتژی بودند. در پی خیزش دی 96 همزمان با شجاعت ویدا موحد "دختر انقلاب"، مبارزات زنان و سپس شهامت و آگاهی اسماعیل بخشی و سپیده قلیان در مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز "ترس نهادینه" ترک بر داشت.

آبان ماه و رادیکالیزم مبارزاتی آن "ترس" را شکست. درست پس از کشتار وحشیانه آبان ماه دانشجویان با شجاعت و دلیری در 16 آذر رادیکالتر از گذشته به میدان مبارزه آمدند. سوم دی ماه دانشجویان در دفتر رییس دانشگاه علم و صنعت متحص شدند و صداهایی از دانشگاههای بابل و شیراز در همین چند روز بلند شد.  بازنشستکان و معلمان هم میدان را خالی نکردند.

آبان 98 بزرگترین رخداد تاریخی است که "ترس" را شکست.

 

اما خیزش آبان جنبه های دیگر هم داشت. در این خیزش بزرگ از طبقه کارگر بعنوان "طبقه" بویژه در واحدهای بزرگ صنعتی که گلو گاه اقتصادی رژیم را در دست دارند خبری نبود. از پتروشیمی شیراز، اصفهان، ماهشهر، عسلویه، هپکو، آذر آب، ماشین سازیهای تبریز، صنایع ذوب آهن، خودرو سازی تهران وبسیاری دیگر می توان نام برد. سکوت و بی حرکتی کارگران این واحدها بعنوان "طبقه" که بعضی از آنها در تمام این سالهای به خاطر حقوقهای عقب مانده اعتراضاتی داشتند و سرکوب هم شدند چند دلیل می تواند داشته باشد. سرکوب رژیم، دستگیری و زندان، اخراج و بیکاری، نداشتن حمایت های مالی یا صندوق حمایت از کارگران و آگاهی طبقاتی را میتوان برشمرد.

بیشتر از ده سال است که سازمانها، احزاب و فعالین کارگری در داخل و خارج مبلیغ |تشکهای مستقل کارگری" هستند. تا آنجایی که هنوز بر سندیکای شرکت واحد و مبارزات آن که اساسا  وجودیتی ندارد می کوبند. این جریانها نگاهی ساده و کلاسیک در مورد تشکل پذیری کارگران داشتند و دارند. خیزش دی ماه 96 واقعیتی را در برابر آنها گذاشت که با همان ساده انگاری از کنار آن گذشتند.

طبقه کارگر ایران با سابقه مبارزاتی طولانی دستاوردهای بزرگی دارد که امروز در این شرایط  مشخص ضرورت دیگری به غیر از تشکلهای کلاسیک را  در برابر آنها می گذارد. درست است که جمهوری اسلامی بخاطر منافع اقتصادی و بدلیل سیاسی شرکت نفت و پتروشیمی ها را تکه تکه و بگفته ای بنگاهی کرده است، ولی جایگاه طبقاتی و پیوند کارگران با زحمتکشان و تهیدستان تغیر ناپذیر است، درست همانند رابطه کار و سرمایه.

دیر یا زود جامعه بسوی اعتصابات فرارگیر کارگران و مزدبیگران پیش میرود. اعتصابی عمومی که تنها مشتهای گره کرده پاسخگوی ماشین غول آسای نظامی و کشتار نیست. ضرورت انکار ناپذیر "کمیته های مسلح" در حمایت از مبارزات و اعتصابات بیش از هر زمانی احساس می شود. تفاوت آشکار شیوهای های مبارزه آبان  با دی ماه و سیاست کشتار وحشیانه رژیم  برای حفظ قدرت لزوم تشکیل "کمیته های مسلح" را نشان میدهد. تجربه بهمن 57 هم ثابت میکند که مبارزات جوانان، دانشجویان، معلمان،زنان، بیکاران، کشاورزان، حاشیه نشینان، تهیدستان شهر و روستا به تنهایی پاسخگو نیست. تنها طبقه ای که توانایی و پتاسیل نبرد نهایی  را در دست دارد طبقه کارگر صنعتی است. امروز تشکیل "کمیته های مسلح" در حمایت از اعتصاب عمومی تا سرنگونی جمهوری اسلامی ضرورتی است در برابر طبقه کارگر.

 

مرجان افتخاری

خشونت عادلانه و خشـــونت ناعادلانـــه؛ جنگ انقلابی و جنگ ارتجاعی

خشونت عادلانه و خشـــونت ناعادلانـــه؛ جنگ انقلابی و جنگ ارتجاعی

در جریان خیزش آبان ۹۸ هنگامی که نیروهای سپاه پاسداران و ارتش با سلاح نیمه سنگین و سنگین مردم بی دفاع ماهشهر را در نیزارهای اطراف آن و در خیابان های جوانرود به گلوله بستند، هنگامی که نیروهای ضد شورش در خیابان های شیراز و اصفهان و کرج به گاز اشک آور اکتفا نکردند و سر و سینه مردم را به قصد کشت شکافتند، حتی برای آن ها که مویه «اعتراض مسالمت آمیز» را می کردند آشکار شد که قشرهای محروم و تحت ستم جامعه به سمت کسانی که با تفنگ سرشان را نشانه رفته اند نمی توانند گل و حتی سنگ پرتاب کنند و انتظار داشته باشند که در یک زورآزمایی سیاسیِ کوچک هم پیروز شوند.

خشونت جزء لاینفک مبارزه طبقاتی است. این نه واقعیتی مربوط به امروز که تمام تاریخ جامعه طبقاتی آن را در طول و عرض خود ثبت کرده است. روابط طبقاتی خصمانه سرچشمه برخوردهای مسلحانه و جنگ ها است. بنابراین سوال این نیست که جنگ آری یا نه؟ سوال این است که چه نوع جنگی؟ در جامعه طبقاتی جنگ ها هم تقسیم به عادلانه یا ظالمانه؛ جنگ های ارتجاعی یا انقلابی؛ جنگ های امپریالیستی یا رهایی بخش می شوند. همانطور که اعمال خشونت و قهر توسط جوانان خیزش ۹۸ علیه نیروهای ضد شورش کاملا عادلانه و خشونت نیروهای ضد شورش علیه مردم کاملا ظالمانه بود.

انقلاب قهرآمیز قانون عمومی انقلاب پرولتری برای سرنگون کردن دولت دیکتاتوری بورژوازی و کسب قدرت سیاسی و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا است. به منظور رسیدن به این هدف باید استراتژی و نقشه راه — از مبارزه سیاسی امروز تا آغاز جنگ انقلابی فردا — را داشت و فاز مبارزه سیاسی امروز و جنگ انقلابی فردا هر دو باید هدف و خصلت یکسان داشته و از یک جنس باشند. لنین گفت جنگ ادامه سیاست به روشی دیگر است. پس جنگ انقلابی هیچ نیست جز ادامه سیاست انقلابی. سیاست باید بر تفنگ حکم براند و آن را هدایت کند.

هر حرکتی را نمی توان «انقلابی» محسوب کرد. انقلاب مساوی با عوض کردن جای یک گروه حاکم با یک گروه حاکم دیگر نیست. انقلاب حرکتی است که در نتیجه آن تمام نظام طبقاتی جامعه عوض می شود و دولتی حاکم می شود که نماینده از بین رفتن ستم و استثمار و تمامی تبعیض های موجود است. در عصر سرمایه داری انقلاب فقط می تواند معنای کمونیستی یعنی ضد سرمایه داری داشته باشد. پس جنگ انقلابی یا جنگ عادلانه، جنگ طبقات تحت ستم و استثمار علیه دولت سرمایه داران است و هدفش سرنگون کردن این دولت برای مستقر کردن یک دولت سوسیالیستی است. هرنوع جنگ دیگر، حتی اگر با نیت آزادی از ستم و استثمار باشد اما با هدف و اصول انقلاب کمونیستی پیش نرود، در نهایت به تقویت وضع موجود میانجامد.

هدف و سیاست هر جنگ، تعیین می کند که خصلت آن انقلابی است یا ضد انقلابی. هدف و سیاست انقلابی باید هر لحظه از یک جنگ انقلابی و رزمندگان آن را هدایت کند تا خصلت رهایی بخش جنگ تضمین شود. سیاست باید تفنگ را رهبری کندحزبی میتواند جنگ محرومان علیه حاکمان ستمگر را رهبری کند که برنامه و افق و هدف انقلاب کمونیستی داشته باشد.

بی تردید چنین جنگی هرگز به طور خودجوش نمی تواند به راه بیافتد و پیروز شود. رهبری حزبی و نقشه راه نیاز دارد. تجربه تاریخی و جهانی ثابت کرده است که مبارزه خودجوش توده ها همواره به دست نیروهای قدرتمند طبقات حاکم به سرعت سرکوب یا از جاده اصلی اش منحرف می شود. جنگ انقلابی مانند مبارزه سیاسی انقلابی باید به طور علمی سازمان بیابد. یعنی هر جنگی دارای قواعد و قوانین خاص خودش هست که باید کشف شده و در یک نقشه راه (استراتژی) تنیده شوند و طبق آن نقشه تدارکات پیش رود. نیروهای ضروری سازمان بیابند و وقتی جنگ شروع شد طبق این قوانین و نقشه راه عملیات نظامی جنگ طراحی شده و تکامل یابند. اولین بار در جنبش بین المللی کمونیستی، این مائوتسه دون بود که قوانین کلیِ جنگ پیروزمندانه محرومین جامعه علیه حاکمین تا به دندان مسلح را کشف کرد و مارکسیسم را در این عرصه تکامل داد. درستی این تئوری که در «شش اثر نظامی» تدوین شده است، در تجربه جنگ درازمدت انقلابی در چین به اثبات رسید.

با داشتن تجارب دو انقلاب پیروزمند کمونیستی در روسیه سال ۱۹۱۷ و چین ۱۹۴۹ که هر دو با اتکا به اسلحه و جنگ به پیروزی  امروز رسیدند نیازی نیست که از صفر شروع ‌کنیم. اصول کلی جنگ انقلابی آن ها را باید آموخت و به طور خاص در اوضاع ایران به کار بست. آن انقلاب ها با این چالش مواجه بودند که چگونه می توان با دست خالی در مقابل یک رژیم تا به دندان مسلح برخاست و آن را شکست داد؟ این کار را باید با اتکاء به خلاقیت و ابتکارات خود توده های مردم و با هر آن چه که از محیط خود می توان به دست آورد انجام داد و نه از طریق وابسته شدن به دولت های امپریالیستی یا رژیم های ارتجاعی دیگر.

تجربه روسیه

 

انقلاب کمونیستی در روسیه سال ۱۹۱۷ توسط لنین و حزب بلشویک رهبری شد. این انقلاب بعد از یک قیام مسلحانه در مسکو و پتروگراد و جنگ داخلی پنج ساله ۱۹۱۸-۱۹۲۳ پیروز شد. قیام مسلحانه کلیت دولتِ حاکم را سرنگون کرد و هنگامی که ارتش های امپریالیستی به قصدِ نابودی دولت سوسیالیستی نوبنیاد وارد روسیه شدند، آنان را نیز شکست داد. پیش از آن بلشویک ها در فازِ سیاسیِ مبارزه، حزب و توده‌ها را برای این جنگ انقلابی آماده کرده بودند. کار سیاسی و سازماندهی طولانی بلشویک‌ها عمدتا در میان پرولتاریای صنعتی و در شهرهای بزرگ بود. در سال ۱۹۱۷ بحران سرمایه داری جهانی و جنگ جهانی اول که روسیه بخشی از آن بود مشروعیت رژیم تزار را کاملا از میان برد. نارضایتی در میان کارگران و سربازان و ملوانان که کمونیست ها از قبل در میانِ آنان فعالیتِ آگاه‌گرانه و سازمان‌دهی کرده بودند، اوج گرفت. حتی بخشی از طبقه بورژوازی ضد رژیم تزار شد و با استفاده از مبارزات پرولتاریا و دیگر قشرهای ناراضی مردم رژیم تزار را سرنگون کرد. اما نیروهایی که تحت رهبری لنین و حزب بلشویک بودند به جای تن دادن به این تغییر، خود را آماده سرنگون کردن دولت جدیدِ بورژوایی و استقرار دولت دیکتاتوری پرولتاریا کردند.

الگوی جنگ انقلابی در چین

 

انقلاب در چین از طریق جنگ درازمدت خلق و محاصره شهرها از طریق روستا پیروز شد. حزب کمونیست چین تحت تاثیر انقلاب اکتبر تشکیل شد. پس از چند سال کار سیاسی و تشکیلاتی در میان کارگران شانگهای تلاش کرد با الگوی انقلاب سوسیالیستیِ روسیه قیام مسلحانه کند. این قیام در سال ۱۹۲۷ شکست سختی خورد. کمونیست های چین با پیشگامی مائوتسه دون از این شکست و شکست های نظامی دیگری که بعد از این واقعه تجربه کردند، جمعبندی کرده و به این ترتیب تفکر نظامی مائوتسه دون شکل گرفت. مائو گفت برای این که یک نیروی کوچک و ضعیف نظامی تبدیل به نیروی بزرگ و قوی شود و بتواند ستون فقرات نظامی رژیم حاکم را مغلوب کند باید جنگ را طولانی مدت و تودهای کند.

جنگ انقلابی در چین با تکیه بر مناطق گسترده روستایی، خصلت طولانی مدت خود را تامین کرد. کلیدِ «طولانی» و «توده‌ای» کردن جنگ انقلابی تکیه بر روستاها و دهقانان فقیر و بی زمین بود. روستا جایی بود که نیروی مسلح کوچک می‌توانست آن زمان و مکان که می‌خواهد، تمرکز نیرو کرده و با نیروهای دشمن درگیر شده و آن ها را قلع و قمع کند و از درگیری با قوای متمرکز دشمن پرهیز کرده و فرصت کارِ آگاه‌گرانه و سازماندهی توده‌ها را داشته باشد. کمونیست های چین از این طریق بود که توانستند قانون «تو به روش خودت بجنگ و من به روش خود» را به نیروهای نظامی دشمن تحمیل کنند. آن ها را به عمقِ سرزمین‌هایی که تحت کنترل کمونیست ها و توده های محروم اما آگاه و سازمان یافته بودند بکشانند و در آن جا تار و مارشان کنند. مائو گفت برای طولانی مدت کردن جنگ، باید از دفاع استراتژیک شروع کرد. یعنی در نبردهای اولیه وارد جنگ های تعیین کننده با دشمن پر قدرت نشد. هر جا دشمن پر قدرت است باید به جای دیگر رفت و نیروهای کم توان دشمن را از طریق تمرکز نیروهای خود به محاصره انداخت و تارو مارشان کرد. مائو گفت با این نوع جنگ می توان به حداکثر نیروهای خودی را حفظ کرد و به حداکثر نیروهای دشمن را نابود کرد. این روند در طول زمان، به مرور به جایی می رسد که دو طرف نیروی برابر پیدا می کنند. یعنی به تعادل استراتژیک می رسند. در این مرحله، جنگ انقلابی باید از موقعیت مساعد در صحنه داخلی و بین المللی استفاده کرده و تعرض استراتژیک کند. یعنی کار را تمام کرده و دولت را سرنگون و دولت سوسیالیستی را مستقر کند.

 

***

 

جنگ انقلابی در ایران هم ضرورتا یک جنگ طولانی مدت است. نقطه آغاز جنگ انقلابی ما هرکجا باشد باید تا مدت‌های مدید از رویارویی با نیروهای قوی و متمرکز دشمن پرهیز کنیم. تأمین خصلت طولانی مدت جنگ، نیازمند آن است که از طریق کار سیاسی و قبل از آغاز جنگ انقلابی شرایطی را تأمین کنیم که بتوانیم «به روش خود بجنگیم». یعنی با نیروهای نظامی رژیم در جایی و زمانی درگیر شویم که ما تعیین می‌کنیم. برای طولانی مدت کردن جنگ باید نقطه عقب نشینی و زمین مانور دهی داشته باشیم. برای داشتن نقطه عقب نشینی و زمین مانور دهی و تداوم جنگ باید توده های مردم در مناطق مختلف کشور در شهر و حاشیه نشین ها و روستاها حامی این جنگ انقلابی باشند و نه تنها نقطه عقب نشینی برای نیروهای رزمنده و زمین مانور دهی بلکه نان و اطلاعات و نیروی جوان برای تداوم جنگ فراهم کنند.

خیزش آبان یک بار دیگر به ما یادآوری کرد: کلیه مبارزات سیاسی و اجتماعی باید به سرنگون کردن دولت حاکم و استقرار دولت سوسیالیستی (یعنی، کسب قدرت سیاسی) برسند. الهام بخش ترین نبردها و باشکوه ترین پیروزی ها اگر راهگشای رسیدن به این هدف سیاسی نباشند، در واقع مبارزات پراکنده اند و تاثیر بنیادین در راه رهایی پرولتاریا و  بقیه ستمدیدگان نخواهند داشت. زمانی که صحبت از کسب قدرت سیاسی می کنیم، باید از استراتژی نظامی حرف بزنیم.

در شماره های آینده این مبحث را دنبال خواهیم کرد.

 

 

      به نقل از نشريه آتش98  – دی98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

 

 

آناتـومی بورژوا – دموکراسـی چپ ایران: بخــــش پنجـم: اکونومیســم کارگری

آناتـومی بورژوا – دموکراسـی چپ ایرانبخــــش پنجـماکونومیســم کارگری

منصور حکمت چپ ایران را همواره به پوپولیسم، «خلقی گرایی» و «غیر کارگری» بودن متهم می کرد و داشتن خط و مشی و خصلت «پرولتری» یکی از ادعاهای حزب کمونیست کارگری و تمامی شاخه های منشعب از آن است. این ادعا اما نسبتی با واقعیت کارگران، طبقه پرولتاریا و جایگاه آن در جامعه و انقلاب کمونیستی و پرولتری ندارد. این اکونومیسم، ضد کمونیستی است و از پرولتاریا کمونیسم زدایی می کند. تبارزی است از رفرمیسم چپ و سوسیال دمکراسی غیر انقلابی که طی یک و نیم قرن تاریخچه جنبش کمونیستی، پا به پای مارکسیسم و کمونیسم انقلابی بقا داشته است. سرچشمه فکری و تئوریک آن هم به نظرات تروتسکی و سنت منشویکی روسیه سال های ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و گرایشات مشابه در رزا لوگزامبورگ بر می گردد که بر یک تفسیر رفرمیستی و مکانیکی از آرای مارکس و ضدیت با لنینیسم و مشخصا کتاب چه باید کرد؟ لنین بنا شده است.

اکونومیسم و جسمیت بخشی به پرولتاریا

اکونومیسم کارگری حکمتیستی دو مشخصه عریان دارد که شاخصهای کلاسیک جریان اکونومیسم هستند: اقتصادگرایی و جسمیت بخشی (Reification) به پرولتاریا. به باور حکمت: «مبارزه اقتصادی طبقه کارگر یک رکن اساسی و حیاتی مبارزه طبقاتی و زمینه اصلی آگاهی تودههای وسیع طبقه به هویت طبقاتی شان است». (برگزیده۱ ص ۱۱۵) «… ما حتى در وراى فعالیت راست ترین اتحادیه ها، حقایقى را در مورد تمایلات و تکاپوى سوسیالیستى طبقه کارگر مى بینیم… فعل و انفعالات سیاسى و مبارزاتى در درون طبقه کارگر، وجود ابژکتیو یک رگه سوسیالیستى را می بیند و به رسمیت مى شناسد و معتقد است که حزبیت کمونیستى باید خود را در متن این سنت مبارزاتى واقعى در جامعه شکل بدهد و از اینجا مایه بگیرد». (برگزیده ۲۸۷ و ۲۸۸) در حالی که در جنبش کمونیستی بین المللی به تجربه و به لحاظ تئوریک ثابت شده است که «راست ترین اتحادیه ها» همدست بورژوازی هستند. همین خط را حزب توده همواره در مورد «اتحادیه های زرد کارگری» در رژیم شاه و در رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ کرده است. و نهایتا به اینجا می رسد که: «ما امروز مارکس را نداریم، اما جنبش اجتماعى و طبقاتى خود را داریم و خوشبختانه نفوذ عمیق مارکس در آن را به صورت تمایل غریزى و دیگر «خودبهخودى» کارگر مبارز به مارکسیسم هم داریم». (برگزیده ۲۰۶) [تأکیدات همه جا از ما است]. در قسمت های قبلی این سلسله مقالات آمد که درک ایده آلیستی-اومانیستی حکمت چطور به نوعی غریزه باوری و ذات گرایی غیر تاریخی و غیر مارکسیستی منتهی می شود.۲ نظریه تبدیل مارکسیسم به تمایل غریزی و «خودبه خودی» کارگرِ مبارز یک نظریه ضد علمی، ایده آلیستی و نهایتا به غایت ارتجاعی است و تلاش می کند یا آرزو دارد که مارکسیسم را هم سنگ «ایمان مذهبی» قرار دهد.

لنین نزدیک به ۱۲۰ سال پیش این گرایش رفرمیستی و ایدئالیستی را در جنبش روسیه تشخیص داد و در اثر تاریخی و تاریخ سازش چه باید کرد؟ به نقد آن پرداخت. این اثر برای نخستین بار مساله آگاهی کمونیستی را به صورت همه جانبه فرمولبندی کرد. لنین به صراحت گفت مشروط کردن آگاهی کارگران به مبارزه اقتصادی، تحریف وظایف کمونیستی است  زیرا آگاهی خودبه خودی پرولتاریا محدود به چارچوب های تنگ وضع موجود است و گرایش خودبه خودی در مبارزات و تفکرات آن ها، رفتن زیر بال و پر بورژوازی است. او چنین صورت بندی کرد که آگاهی کمونیستی بیرون از روابط و مبارزات صنفی (تردیونیونی) و خودبه خودی توده ها و توسط رهبران و افراد مسلط به علم کمونیسم (فرق ندارد غیر کارگر باشند یا کارگر بلکه باید مسلط به این علم و به این معنی «روشنفکر» شده باشند) به درون مبارزات آن ها برده شود.

حکمت اما به طور کامل در مقابل لنین و چه باید کرد نوشت: «این تصور خام اندیشانه سنتى در چپ را باید کنار گذاشت که گویا احزاب سیاسى مبارزه آگاهانه و هدفمند سیاسى را نمایندگى میکنند و تشکلهاى کارگرى فعل و انفعال «خودبه خودى» کارگران براى بهبود اوضاعشان را منعکس میکنند». (برگزیده ۱۵۳) و از آنجایی که به تناقض و ضدیت بنیادین خط اکونومیستی اش با کمونیسم و نظرات لنین واقف بود، به تبعیت از سنت تروتسکیستی کوشید چه باید را کرد؟ را از جوهر اصلی و جهان شمولش یعنی سنتز کردن مساله آگاهی کمونیستی و انقلابی تهی کرده و این جزوه را به «شرایط خاص روسیه» و به «مسائل سازمان دهی» محدود کند. (برگزیده ۱۱۶)

باب آواکیان خطوط اصلی نظرات لنین درباره مساله آگاهی کمونیستی و نقش حزب و رهبری حزب در انقلاب را در مباحث «چه باید کرد گرایی غنی شده»۳ ادامه داد، عمیق تر کرد و نوشت: «انقلاب پرولتری نمی تواند بسط مبارزه میان کارگران مزدی و کار فرمایان شان باشد و از درون آن بیرون بیاید». (گشایشها ۸۶) «جسمیت بخشیدن» به پرولتاریا گرایشی است که معتقد است کلیت دیدگاه منطبق بر انقلاب جهانی پرولتری که برای گذار به کمونیسم لازم است، در هر مقطع مشخص در افراد مشخصی متبلور می شود که طبقه پرولتاریا را تشکیل میدهند. این گرایش برای کارگران به صرف کارگر بودن و نفس پرولتر بودن جایگاه ویژه، حقانیت و انگیزه ذاتا انقلابی قائل است. اکونومیست ها گرایش خودجوشِ پرولتاریا به رفتن زیر بال و پر بورژوازی را نمی بینند و درک نمی کنند که ایدئولوژی بورژوایی در همه اقشار و طبقات جامعه از جمله کارگران نفوذ کرده و آن ها را تحت تأثیر خود قرار می دهد. پرولتاریای مارکس به عنوان طبقه تاریخی-جهانی آن پرولتاریایی نیست که به صرف کار کردن جمعی در کارخانه، مورد استثمار مزدی قرار گرفتن و مبارزه کردن برای مطالبات و خواسته های اقتصادی و صنفی به صورت خودبه خود بتواند از قید و بند جهانبینی و ایدئولوژی و اخلاقیات بورژوایی و ارتجاعی گسست کند و به آگاهی لازم برای انقلاب دست پیدا کند. پرولتاریا هم مانند سایر اقشار جامعه برای تبدیل شدن به عنصر انقلابی و کمونیست باید به لحاظ فکری و ایدئولوژیک گسست کند و کمونیست شود. اصول ابتدایی کمونیست شدن برای هر کس با هر خاستگاه طبقاتی از جمله برای کارگران، این است که نسبت به قوای محرکه بزرگتر از رابطه کار و سرمایه که کارگران درگیرش هستند، آگاه شده و آموزش ببینند که این سیستم چگونه کار می کند و راه نابود کردنش به واقع چطور است و برای این کار به چه ابزار و نقشه راهی نیاز هست.

 

جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری

یک اشکال جدی دیگر خط حکمت و تمامی شعبه های منشعب از آن یکی دانستن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری است. به باور او «حزبى که ما امروز تشکیل می دهیم… در سنت مبارزه کارگرى براى برابرى اقتصادى که مداوما در متن جامعه سرمایه دارى جریان داشته است، تشکیل میشود و قدرت و نیروى خود را اینجا جستجو می کند». (برگزیده ۲۸۷ و ۲۸۸) به بحث ضد مارکسیستی حکمت درباره مقوله «برابری» در قسمت های آتی بیشتر خواهیم پرداخت. چرا که مارکس به صراحت گفت برابری در مبادله کالایی میان کارگر و سرمایه دار عین نابرابری است که در تصاحب خصوصیِ ثروت اجتماعا تولید شده توسط طبقه کارگر تجلی پیدا می کند.

لنین در دسامبر ۱۹۱۶ در مقاله ای به نام «امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم» نشان داد که سرمایه داری امپریالیستی از قِبَل فوق استثمار کشورهای جنوب (جهان سوم) به کارگران «کشور خود» سطحی از رفاه اقتصادی و اجتماعی را می دهد که باعث شکل گیری یک قشر اشرافیت کارگری می شود که منافع اساسی اش در رشد و توسعه سرمایه داری امپریالیستی است. به این ترتیب، اولین بار میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی شکاف عینی ایجاد می شود که لنین به طور تئوریک نیز نشان داد. آواکیان این مساله را چنین تشریح کرد که: «در دوران اولیه  مارکسیسم کم و بیش به طور مستقیم  طبقه کارگرِ متشکل شده در تولید مقیاس بزرگ و طبقه کارگری که به شکل روزافزون در اتحادیه های کارگری سازمان می یافت، پایگاه اصلی و ستون فقرات انقلاب و یا سوسیالیسم به حساب می آمدند … اما مهم است که جدایی روز افزونی که در طول زمان بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری پیش آمده را تشخیص دهیم …  منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه  کارگری که شاغل است بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیک های اتحادیه های کارگری، نیروهای پیش برنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد». (کمونیسم نوین ۲۶۲) و در جای دیگری می نویسد:

این به معنایِ جدایی جنبش کمونیستی از پرولتاریا یا از ماتریالیسم نیست و نباید این معنا را داشته باشد. اتفاقا برعکس! صحبت بر سر این است که جنبش کمونیستی باید یک جنبش انقلابی باشد و نه یک جنبش کارگری. این گرایش در تاریخ جنبش کمونیستی بین المللی گرایش قدرتمندی بود و همچنین خط کسانی مانند تروتسکیست ها و سوسیالیست های رفرمیست گوناگون بود که مخالف کمونیسم بودند اما به نام سوسیالیسم حرف زده اند. ما نیازمند یک جنبش انقلابی هستیم که هدفش دست یافتن به «چهار کلیت» است و نه جنبش کارگری با هدف دست یافتن به «مزد منصفانه در مقابل یک روز کار منصفانه». ما نیازمند جنبشی هستیم که هدفش مبارزه برای رهایی کامل و محو کلیه موانعی است که در مقابلِ رهایی تمام (و نه نیمی و نه بخشی) از بشریت قرار گرفته است. منظورم از “جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری”… آن نیست که ما نباید با مبارزات کارگران علیه کارفرمایان و برای بهبود شرایطشان همراه شویم. اما باید از موضع و نقطه نظر و اهداف کمونیستی با آن همراه شویم نه از موضع و اهداف و نقطه نظر تردیونیونی و ماندن در حصارهای جنبش کارگری که اساسا تعریفش دست یافتن به مزدی بهتر در قبال یک روز کار است».۴

به همین  علت لنین در چه باید کرد؟ تأکید کرد که کمونیست ها باید «تریبون مردم» باشند نه منشی  و دنباله روی  مبارزات خودبه خودی کارگران و تمایلات لحظه ای توده ها. کمونیست ها باید مبارزات توده ها را به سمت اهداف استراتژیک  انقلابی که برای رهایی شان ضروری است هدایت کنند. زیرا جنبش کارگری و جنبش کمونیستی یک چیز و مترادف هم نیستند. حزب کمونیست، حزب کارگران نیست و موجه و مُحق بودنش هم از تعداد کارگران درون حزب نتیجه نمی شود. حزب کمونیست، حزب کمونیست ها است و هدف انقلاب کمونیستی است که وجود آن را ضروری و تعریف می کند.

***

منشأ اکونومیسم کارگری حکمت مثل هر اکونومیست دیگری ریشه در یک درک ایدئالیستی و غیر ماتریالیستی از طبقه پرولتاریا و جایگاه پرولتاریا در جامعه هم دارد. درک ذات گرایانه ای که به پرولتاریا یک قداست جوهری و ذاتی می دهد. گویی پرولتاریا به نفس کارگر بودن حاوی حقیقت و حقانیت و جایگاه ویژه در جامعه است. در حالی که اهمیت پرولتاریا به مثابه یک طبقه (و نه افراد یا گروه های کارگری خاص) برای انقلاب کمونیستی از اینجا نشأت می گیرد که این طبقه حامل تولید اجتماعی و آن روابط اجتماعی است که رفتن جامعه بشری به سوی کمونیسم را هم ضروری و هم ممکن می کند. این گرایش فقط با کار آگاهانه کمونیستی است که می تواند تبدیل به یک نیروی مادی سازمان یافته شود.

اکونومیسم کارگری حکمت و درک جسمیت بخشی شده اش از پرولتاریا به اِشکال او در درک از سرمایه و نیروی محرکه نظام سرمایه داری هم باز می گردد که در فصل های بعد به آن خواهیم پرداخت.

 

 

 منابع:

۱- حکمت، منصور (۱۳۸۴) برگزیده ای از مقالات منصور حکمت. انتشارات کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری ایران

۲- صبوری، سیامک. آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران بخش سوم. سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ: الف) اومانیسم. از نشریه آتش شماره ۹۴ شهریور ۱۳۹۸

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/08/atash94.fin_.pdf

 

۳- گرایش چه باید کرد غنی شده

https://bit.ly/2Z7dMVz

 

۴- امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم یا انشعاب در پرولتاریا. جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری

https://bit.ly/2sQVKuH

 

 

 

      به نقل از نشريه آتش98  – دی98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

December 24, 2019

ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه

ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه

نقدی به اظهارات حمید تقوایی در واکنش به اعتراضات دانشجویان رادیکال


http://militaant.com/?p=10416
http://militaant.com/?p=10418
فایل کامل پی دی دف در تلگرام
https://t.me/MarxistEnghelabi/2926

طبل بزرگ حماقت زیر پای چپ !

طبل بزرگ حماقت زیر پای چپ !

 

به آگاهی دانشجویان " آگاه " و هواداران پر شور این شعار دانشجویان ، " ایران ، فرانسه ، عراق ، لبنان ، شیلی ... مبارزه یکی است ، سرنگونی نئولیبرالیسم "  ، میرساند که نظریات و تئوریها را سرنگون نمیکنند ، تئوریها و نظریات " اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی " را نقد میکنند . دولتها و حکومتها را چرا ! آنها را سرنگون میکنند ، به زیر میکشند ، بر می اندازند و شکل حکومتی و ماشین دولتی جدیدی جایش می نشانند ، خواه بواسطه شورش و قیام و انقلاب ، خواه بواسطه جنگ و دخالت نظامی یک نیروی خارجی ( دولت بعثی عراق ، شبه دولت طالبان ، بالکان ) و خواه بواسطه پارلمان و انتخابات پارلمانی !

جفنگ است اگر رادیکال خارج کشوری بهمراه دانشجوی " ناآگاه " داخلی – دانشجویی که قرار است مثلن آگاهی ببرد در جامعه – بگوید : " سرنگون باد نئو لیبرالیسم " ، به همین صورت چرند است اگر ما " کمونیستها " بگوئیم : سرنگون باد اسلام  و اسلامیسم ! بهمین ترتیب سرنگون باد کاتولیسم ... و سرانجام سرنگون باد " مارکسیسم " ، سرنگون باد " کمونیسم " !

 

انگار که مسابقه جهالت گذاشته اند برای تشخیص " میانگین " حماقت در جامعه ، چه کسی از دیگری احمق تر است – مشابه تست هوش – و ثبت نام رفقای پنجاه در صد کمونیست پنجاه در صد مسلمون ، رفقای صد در صد کمونیست بی غل و غش ، رفقای با سند و قباله " رسمی " مارکسیسم ، رفقای سالون سوسیالیست سر سپرده  نور و چهاردیواری  ، رفقای جناح چپ جنبش کارگری برون مرزی در این مسابقه بی هوشی ! شاید بخت و اقبال ، در یک جامعه رو به انحطاط همه جانبه ، یاری کرد و مدال طلای حماقت نصیب اشان شد ، دنیا را چه دیدی ! همه چیز ممکن است Alles ist möglich !

 

تمامی بدبختی های عالم و آدم از کودتا در شیلی و ظهور بَر و بچه های شیکاگو آغاز میشود . و آغاز دورانی از ریاضت کشی در شرق و در غرب ! تا پیش از این چی بوده ، لطفآ سئوال نکنید !

 

آگاهی به این نا آگاهی دانشجویان و اساتید " محترم " ارشادی دانشگاه های شرق که بر این طبل میکوبند و بدتر از همه رژه  رفقای  " مبارز " نشسته در غرب اهمیت دارد .

 

جناب رئیس جناح چپ جنبش کارگری که هر هفته سور و مور و گُنده تشریف می آوری " در تلویزیون " و یه ویدئو کاست در اختیار جناح چپ جنبش کارگری ، جناح چپ جنبش دانشجویی ، جناح چپ جنبش زنان در شرق قرار میدهی و جوری در مورد نئولیبرالیسم در غرب حرف میزنی و بدتر اینکه آنرا با اوضاع و احوال ایران مقایسه میکنی ، که کارگر و زن و دانشجو در شرق فکرکنند ، آخ ! بیچاره رئیس جناح چپ جنبش کارگری در غرب هر روز دارد با یک دانه بادام ریاضت میکشد ! تاچر و ریگان و نئولیبرالیسم پوست از سر رئیس جناح چپ جنبش کارگری در غرب کنده اند ! چه ریاضتی ؟

 

جناب قباله دار " رسمی " مارکسیسم جا خوش کرده در تلویزیون  ، " و عاشق مصاحبه " ! هر هفته سور مور و گُنده تشریف می آوری در تلویزیون و ضمن قصه های من و بابام یک مصاحبه ، مصاحبه ای داریم با رئیس ثبت احوال مارکسیسم ، در اختیار پرولتاریای چند ماه حقوق نگرفته در شرق قرار میدهی و جوری در مورد تاچر و ریگان و نئو لیبرالیسم در غرب حرف میزنی که بیچاره پرولتاریای شرق فکر کند ، آخ ! بیچاره رئیس و قباله دار مارکسیسم در غرب چند ماه حقوق نگرفته و نئو لیبرالیسم پوست از سر ایشان کنده است  ، " آخی بمیرم "  ایشان هر روز دارند با نان و پنیر ریاضت میکشند ! چه تعرض وحشیانه ای ؟

  

اینها دو نمونه بود از مدافعین پر شور شانزده آذر " فرزندان آگاه " ، و نیز دیگرانی که در این حماقت شریک هستند .

   

حماقت در این است ، در این تصویر تئوریک که گویا تا پیش از این ، تا پیش از رفسنجانی و افتخار پدر نئولیبرالیسم ، تا پیش از پیاده شدن سیاستهای باصطلاح  نئولیبرالی در ایران ، ایران یجورایی سرزمین گل و بلبل بود و مردم هم خوش و خرم بودند ، تا اینکه " بگیم پس از پایان جنگ و دهه هفتاد " یه مرتبه سر و کله  بَر و بچه های شیکاگو  در ایران پیدا شد و دمار از روزگار مردم درآورد ، پوست از سر جامعه کند و تعرض وحشیانه و دورانی از ریاضت کشی آغاز شد ! این فشرده این تصویر تئوریک " سرنگونی نئو لیبرالیسم " است .

آن دانشجویان و اساتید ارشادی داخلی بجای خود ، این ریاضت کشان " مبارز " خارج کشوری چرا بر طبل این حماقت زیر پای چپ میکوبند ، وقتی میدانند تا پیش از این باصطلاح سیاستهای نئو لیبرالی هم مردم خوش و خرم نبودند ، خبری از گل و بلبل نبود ، نه کسی گل میداد و نه کسی آواز میخواند ! چرا گلوله میدادند ، تازه پول اش را هم میگرفتند . چرا این جماعت خارج کشوری به ترویج این حماقت آگاهانه میپردازند ، چرا حماقت 16 آذر را ستایش میکنند ؟ آن دلقک های 19 آذر را دیده اید ؟

 

این که دیگر کارگر نیست که بگوئید چرا به ساحت مقدس کارگر توهین میکنید ، دانشجو است ، بقول خودتان پیش قراول است و قرار است آگاهی ببرد در جامعه !

 

امروزه این طبل بزرگ آنتی نئو لیبرالیسم ، یاد آور آن دوران " خوشی " است که چپ " و کمونیست " و دانشجوی آگاه و جناح چپ جنبش کارگری اش یکدل و یکصدا پشت سر آخوند بر طبل بزرگ مبارزات ضد امپریالیستی میکوبیدند . این همان ضد امپریالیست سابق ضد غربی و ضد غرب زدگی است ، اینبار در لباس نو آنتی نئو لیبرالیسم !

 

 اتفاقآ آخوندها ، کوتاه و فشرده کوارتت اسلامی توحش هم همین حرفا را میزنند . آنها هم میگویند حکومت ما اسلامی است ، نظام ارزشی ما اسلام است و تمامآ در ضدیت با نظام ارزشی غربی ها ، در ضدیت با ارزشهای لیبرالی و نئولیبرالی است . درود بیکران بر مبارزه طبقاتی که یکبار دیگر دست سرنوشت ، دستهای " ارزشی " شما را به دستهای ما نزدیک کرد .

" بازگشت همه بسوی مبارزات ضد امپریالیستی است . "

 

اژدر امیری  : 24.12.2019                      

      

 

       

شب یلدایی

شب یلدایی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


شب یَلدا بلندترین شب سال 1398 در حالی گذشت که شب یلدای سیاسی مردم ایران هنوز در حال گذار است .

رضاشاه : ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی تا ۳ شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی

شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پسر رضا شاه

از 1357 تا همین حالا روحانییت متحجر

البته و بدون تردید این شب طولانی سیاسی مردم ایران هم تمام میشود . ولی تا همین حالا حدودا و جمعا یک قرن به دارازا کشیده است .
در تمامی این مراحل گذار شب ، آنچه که حکام سیاسی را نگه داشت سیاست و لجستیک کامل غرب بوده و هست .
 


همزمان با سفر حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران به ژاپن، اعضای شورای مدیریت گذار به ریاست حسن شریتمداری ، در نامه‌ای از شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن از وساطت ژاپن بین آمریکا و حوزه علمیه تشکر کرد و از حاکمان فاشیست دینی ایران درخواست کردند که از برجام خارج نشوند .

وقتی شورای کوتوله به نخست وزیر ژاپن نامه مینویسد در مقام دولتی در سایه ... مثلا خیلی مهم است ...

وقتی شورا از وساطت ژاپن بین ولی فقیه و آمریکا تشکر میکند پس ماندن فاشیسم دینی حاکم در ایران برایش هم تاکتیک و هم استراتژی است ...
 


تنها یک سوال : با این ورژن تخمی شورا گذار حسن شریعتمداری میخواهد از چه گذار کند ؟ چگونه ؟ و چرا گذار کند ؟



وقتی تیترهای شورای گذار اینطور کیلویی وارد بازار میشود آیا معنی و مفهوم آن این است که طرف مداکره غیر خودی های خارج از نظام با حکومت اسلامی از حالا مشخص شده است ؟ فکرشو بکنید بعد یک قرن شب طولانی سیاسی شاه و شیخ ، حالا مشتی پیرخرفت خودشان را وارد کرده و میگویند ما هم هستیم . چائیدی پدر جان . سمعک بزن تا گوشت بهتر بشنود . صدایی که هم اکنون میشنوید صدای نسل جوان قرن 21 است که با ورژن قاجاریه شماها سرسوزنی همخوان نیست ...


بدبختر از نسل ماها پیدا نمیشه . درد غربت و تنهایی و گرانی و فجایع اجتماعی بیشمار در داخل ایران که از محصولات حکومت اسلام است ... یک طرف ... دردآورتر اینه که مشتی منگ ابله پیر خودشان را پرچم دار و کاندید بعدی برای حکومت کرده اند . ما خیلی بدبختیم یعنی بدبخترین های تاریخ سیاسی ایران . وقتی امثال شریعتمداری و کاوه موسوی و هیئت همراه جاکش ابله خودش را نماینده مردم ایران معرفی میکند ...


شیوع افسردگی در حکومت اسلامی ایران ... انتقاد وزیر بهداشت ولایت فقیه از کمبود نشاط...روحانییت کمک کند ...


وزیر بهداشت نمیداند روحانییت خودش ریشه مشکل است ؟ دلمردگی و یاس، شیوع بیماری‌های روانی ، افسردگی، اضطراب و پرخاشگری اختلال‌های رایج بین مردم در حکومت اسلامی ایران همه و همه به حضور روحانییت در قدرت سیاسی برمیگردد . قدرت سیاسی برای روحانییت حدود 400 سال پیش مثل یک برند بود ، حالا و در قرن 21 این جماعت مرتجع چه چیز تازه ایی برای جامعه دارد ؟



اینکه چند دلقک اسکول با لباس روحانییت بروند توی مدرسه بچه ها و هی با مسخره بازی بخواهند جامعه را شاد کند و در کنارش هم همان لباس و همان کاراکتر رسما وعده بدهد اگر قرار به دادن قدرت سیاسی باشد زمین سوخته تحویل میدهیم ...



شاد کردن جامعه نه کار روحانییت است و نه کار سیستم سیاسی حاکم اسلامی . اینها خودشان منشاء افسردگی و بیماری های روانی هستند . شاد کردن جامعه در اقتصاد سالم ، سیاست متعارف ، و فرهنگی انسانی غیر دینی ریشه دارد . حکومت اسلامی ایران چنین ظرفییت و جوهری ندارد و نمیتواند داشته باشد . روحانییت فقط یک کمک جدی در شاد کردن جامعه میتواند بکند ! گورش را از سیاست و جامعه گم کند و برگردد داخل همان کوزه حوزه علمیه ... جامعه اتوماتیک سالم و شاد میشود !



23.12.2019
اسماعیل هوشیار

 

 

روز رهائی، روز آزادی طبقه کارگر و زحمت کشان – روز پیروزی انقلاب مسلحانه پرولتارها!

روز رهائی، روز آزادی طبقه کارگر و زحمت کشان – روز پیروزی انقلاب مسلحانه پرولتارها!

روز نابودی مالکیت خصوصی و کار مزدوری، نابودی دولت و مذهب!

روزی کارگران و زحمتکشان میتوانند، از یورش نیروهای امنیتی و سرکوب گر دولت بعنوان ارگان سرکوب طبقه حاکمه - طبقه بورژوازی بر علیه طبقه کارگر و زحمتکشان،  طبقه سرمایه دار امپریالیستیِ روی آورده به خرافات عهد عتیق جوامع انسانی - جوامع طبقاتی مانند مذهب، ناسیونالیسم و فاشیسم آشکار، راحت و در آسایش باشند و خانه و کاشانه شان مورد تعرض قرار نگیرند و مادران و پدران بازداشت نشوند، مورد تحقیر و شکنجه قرار نگیرند، پدران و مادرانی که فرزندانشان بوسیله جانیان دولت کشته شده اند، که

  • طبقه کارگر دولت کنونی را درهم شکسته و با دولت خویش - دیکتاتوری پرولتاریا، تنها دولت اکثریت جمعیت جامعه و مخصوصا اکثریت تولید کننده، به همین عنوان دولت از بین برنده مالکیت خصوصی، کار مزدوری و ارتقاء دهنده شعور و مقام طبقه کارگر و زحمتکشان به انسان والای کمونیستی و زدودن مذاهب و خرافات ملی و ملتی و جنسیت و نژادی است، جانشین کند.

 

 اما ۲ روزی آزادی بطور کلی برای همه خواهد بود، روزی دیگر دولت به همراه استثمارگران انسان از انسان مرده است  و دیگر نشانی از نیروی سرکوب گر در جامعۀ بشری نیست که خود دولت نباشد.

۳-  فقط در این صورت است که طبقه کارگر و زحمتکشان و بطور کلی همه آحاد جامعه بشری،  مورد حمله قرار نمیگیرند، زیرا دیگر دلیلی برای حمله کسی به کسی نمیماند، زیرا که دیگر مالکیت خصوصی عده ای مفتخور و گردن کلفت به نام سرمایه داران، دولتمداران و سیاست مداران، متولیان خرافات - یعنی مذهب  و دین  و اشاعه دهندۀ دیگر ایدئولوژی های طبقاتی و پفیوز حیله گر و انسان خرفت کن، لغو شده است و همه صاحب همه چیز شده اند. در چنین جامعه انسان و جهانی، همه فعالیت میکنند و هر کسی بر اساس نیاز انسانی اش برداشت، میکند.

 

۴- برای رسیدن به چنین جامعه ای، باید طبقه کارگر بوسیله آگاهانش سازمان هائی را موجودیت دهد، که طبقه  کارگر و کلا زحمتکشان را برعلیه طبقه سرمایه دار و دولت بسیچ ومسلح نمایند، زیرا که نیروهای دولتی بسیج شده و مسلح هستند و آماده یورش و حمله به هراعتراض کننده ای و مخصوصا طبقه کارگر هستند که در میان آنها، حزب سیاسی طبقه کارگر که حزبی است ، توسط خود کارگران اساسا – کارگران آگاه  موجودیت می یابد- حزبی مخفی و غیر علنی است - برای آماده کردن طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب مسلحانه طبقه کارگر - انقلاب کمونیستی ، موجودیت دهد.

۵ -  به باور من و بر اساس واقعیات موجد و تجربه تدوین یافته از مبارزات طبقه ی کارگر، راهی دیگر،  برای این طبقه برای رسیدن به جامعه ای که تولیدات جامعه به جای انباشتن ثروت در دست عده ای، فقر در طرف دیگر و بر علیه اکثریت جمعیت جامعه  مصرف گردد، به مصرف برای بر آوردن نیازهای انسان های زنده برسد، به جای مصرف برای راه انداختن جنگ های ویران گر و قتل عام کن، به جای مصرف برای داشتن نیروهای سرکوب گر، زندان و زندانبان یعنی شکنجه گر و اعدام کن که کارشان کشتن معترضان به وضعیت نابسامان کنونی است، به جای ساختن مساجد و آرامگاه، برای پخش خرافه ای به نام خدا و تریاک توده های زحمتکش یعنی مذهب، به مصرف شکفتن استعدادهای نهفته در درون آحاد انسان های زنده جامعه برسد، بجز جنگ طبقاتی نمانده است.

پیروزی جنگ طبقاتی و پایان دادن به جامعه طبقاتی و یا ادامه وضعیت کنونی و هر دم نابسامان تر شده و در نهایت مرگ همگانی، این معنی شعاری است که دو هفته قبل در تظاهرات های فرانسه " یا مارکس یا مرگ"، انقلاب انقلاب انقلاب - تنها راه نجات است، داده شده و داده میشود!

 

دولت جمهوری اسلامی در ایران - رژیمی ددمنش و خون ریز است، ولی دولتی است که ماورای استفاده از قوانین و رعب وترس مذهبی - خرافه هزاران ساله، جهنم و بهشت،  دمیدن روح شیعیگری،  ناسیونالیسم  و ایرانیگری  و کلا ارتجاع محض، دولتی طبقاتی است و در دست سرمایه داران خصوصی و دولتی و با مبارزه ای کاملا نابود میشود که در آن خواست و مطالبات طبقه استثمار شونده این نظام یعنی طبقه کارگر در اولویت قرار گیرند که خواست اصلی اش رها شدن از استثمار است، این یعنی نابود شدن طبقات، نابودی مالکیت خصوصی و کارمزدوری، منشاء استثمار طبقه کارگر بوسیله طبقه سرمایه دار و نه با مبارزات همه باهمی، ملتی، جنسیتی، دین و قومی! این راه گرفتن انتقام تمامی کشته شدگان و بویژه معترضین آبانماه ۱۳۹۸ می باشد!

کارگران متحد، کارگران متحزب، کارگران مسلح شوید! تا رهائی را به چنگ آورید که رهائی تان، رهائی جامعه و طبیعت از مرگ و نیستی است.

لینک دستگیری پدر و مادر پویا بختیاری بوسیله نیروهای امنیتی و سرکوب گر دولت

https://www.bbc.com/persian/iran-50898601

 

حمید قربانی ۲۴ دسامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

 

وحشت حکومت اسلامی از همبستگی جهانی با مادران جان باختگان دی ماه ١٣٩٨

وحشت حکومت اسلامی از همبستگی جهانی با مادران جان باختگان دی ماه ١٣٩٨

bahram.rehmani@gmail.com

 

وزارت اطلاعات والدین پویا بختیاری را تهدید به لغو مراسم چهلم کرد. والدین پویا بختیاری، یکی از جان باختگان اعتراضات آبان ماه گذشته در ایران، می ‌گویند هم زمان با نزدیک شدن به چهلمین روز درگذشت پسرشان از سوی وزارت اطلاعات این کشور احضار شده ‌اند و به آن ها گفته شده در صورت مخالفت با برگزاری مراسم در مکان مورد تایید وزارت اطلاعات اجازه برگزاری مراسم چهلم پویا را نخواهد داشت.

پویا بختیاری جوان ۲۷ ساله ‌ای بود که شنبه ۲۵ آبان، در مهر شهر کرج در جریان اعتراضات با شلیک گلوله کشته شد.

پدر او گفته با وجود احضار و تهدید نهادهای امنیتی بنا دارد پنجم دی ماه مراسم چهلم پویا را برگزار کند.

بر اساس گزارش ‌ها، وزارت اطلاعات حکومت اسلامی مادر و پدر پویا بختیاری را احضار کرده و از آن ها خواسته است که مراسم چهلمین روز درگذشت فرزندشان را در مکانی سرپوشیده برگزار کنند. علت این درخواست «دشواری تامین امنیت» عنوان شده است.

منوچهر بختیاری، پدر پویا بختیاری اما دیروز شنبه ۳۰ آذر -۲۱ دسامبر، اعلام کرد که ضمن مخالفت با خواسته وزارت اطلاعات مبنی بر برگزاری مراسم چهلم فرزندش در «یک مسجد یا حسینیه»، از مسئولان امنیتی خواسته تا ورزشگاه آزادی را برای این مراسم در اختیارش بگذارند.

به گفته بختیاری، در حالی که ماموران وزارت اطلاعات در جریان حضور سه ساعته او در این وزارتخانه گفته ‌اند اجازه برگزاری مراسم چهلم پویا در محلی غیر از مکان‌ های سرپوشیده را نداده و از آن جلوگیری خواهند کرد، او بر عزم خود برای برگزاری این مراسم تاکید کرده است.

 

 

حکومت اسلامی آدم کش ایران، اغلب از بیم شکل ‌گیری تجمع‌ های اعتراضی از برگزاری مراسم های معمول در گرامی داشت جان باختگان اعتراضات یا چهره‌ های سیاسی و فرهنگی، به ویژه مراسم های کانون نویسندگان ایران به یاد محمدجعفر پوینده، محمد مختاری، احمد شاملو، علی اشرف درویشیان و...، جلوگیری کرده است.

 

پس از گذشت حدود ۵ هفته از اعتراض ‌های خونین در حدود ١٥٠ شهر کوچک و بزرگ ایران، نخستین آمار قربانیان منتشر شد.

خبرگزاری رویترز روز دوشنبه دوم دی ‌ماه ۹۸ -۲۳ دسامبر ٢٠١٩، در یک گزارش اختصاصی به نقل از مقام‌ های رسمی حکومت اسلامی ایران گزارش داد که در اعتراض ‌های هفته آخر آن‌ ماه در ایران، حدود ۱۵۰۰ نفر کشته شده ‌اند.

رویترز نوشته است خود آیت ‌الله خامنه ‌ای رهبر حکومت اسلامی، دستور برخورد شدید با معترضان را صادر کرده است.

این خبرگزاری نوشته است دستور آیت الله خامنه‌ ای برای سرکوب شدید معترضان از سوی سه منبع نزدیک به رهبر حکومت اسلامی تایید شده است.

بنابر گزارش رویترز، در طی کم تر از دو هفته تظاهرات در ایران، حدود ۱۵۰۰ نفر کشته شدند که در میان آن ها ۱۷ کودک و نوجوان بودند. هم‌ چنین ۴۰۰ تن از کشته‌ شدگان زنان و نیز نفرات نیروهای انتظامی و امنیتی بودند.

رویترز در گزارش ویژه خود درباره اعتراض های آبان‌ ماه می ‌نویسد، پس از چندین روز اعتراضات گسترده در ماه گذشته، علی خامنه‌ ای، رهبر حکومت اسلامی با «چهره ‌ای نگران و نابردبار خود را در انظار نشان داد.» او کارکنان ارشد امور امنیتی و دولت را گرد خود جمع کرد و فرمانی با این مضمون صادر کرد: «هر کاری می ‌توانید انجام دهید تا جلوی آن ها را بگیرید.»

رویترز می ‌نویسد که سه منبع موثق درون محفل رهبر حکومت اسلامی، صحت این فرمان علی خامنه ‌ای را تایید کرده‌ اند. یک فرد چهارم که یک مقام رسمی حکومت اسلامی است، نیز تایید کرده است که چنین فرمانی صادر شده است. و به این ترتیب، خونین‌ ترین رویداد پس از انقلاب ۵۷ در ایران، به دستور علی خامنه‌ ای صورت گرفته است.

 

جمعه گذشته نیز کارشناسان سازمان ملل متحد با صدور بیانیه ‌ای، با اشاره به آمار عفو بین‌ الملل از قربانیان اعتراضات آبان‌ ماه و ضمن ابراز نگرانی از سرنوشت بازداشت ‌شدگان این اعتراض ‌ها، اعلام کرده بودند که این افراد برای گرفتن اعترافات اجباری در زندان‌ های ایران تحت شکنجه یا بدرفتاری هستند. به گفته این کارشناسان حقوق بشری، پخش «اعترافات اجباری و نمایشی» زندانیان امری مرسوم در رسانه رسمی حکومت اسلامی است.

طبق گزارش ‌های رسیده به این کارشناسان، از ارائه خدمات پزشکی به برخی بازداشت ‌شدگان زخمی‌ شده در جریان اعتراض ‌ها خودداری می ‌شود. به گفته آنان، بازداشت ‌شدگان در بازداشتگاه‌ های پرازدحام نگه داری می ‌شوند و برخی از آن ها از ارتباط با خانواده ‌هایشان محروم شده ‌اند؛ امری که از نظر کارشناسان سازمان ملل، مصداق «ناپدیدشدن ‌های قهری» است.

حسین نقوی حسینی، سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی است که شمار بازداشت‌شدگان را «حدود هفت هزار نفر» اعلام کرده است.»

***

مادران فراخوان میتینگ در ۵ دی ماه برابر با ٢۶ دسامبر را داده اند!

 

 

تا به کی تا چند این همه بازداشت، شکنجه و جنایت؟ ما پیگیرانه دادخواهیم!

فرزندان ما در ایران برای برخورداری از آزادی و زندگی انسانی به خیابان می ‌آیند و توسط نیروهای حکومتی به قتل می رسند. آخرین مورد اعتراضات مردم ایران در اواخر آبان ماه ۱۳۹۸ بود که در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین شکل گرفت و مردم جان به لب رسیده که خواهان آزادی و پایان دادن به فقر و تبعیض و بی عدالتی هستند، اعتراض شان را در شهرهای مختلف ایران در خیابان ها نشان دادند. پاسخ شان از طرف حکومت نیز شلیک مستقیم گلوله و خفه کردن صدای شان با قطع ارتباط آن ها با دنیا از طریق قطع اینترنت بود.

متاسفانه در این اعتراضات صدها نفر به قتل رسیدند و چند هزار نفر بازداشت شدند و هم اکنون زیر شکنجه هستند و حتی به کودکان زیر ۱۸ سال نیز رحم‌ نکرده و بیش از ده کودک کشته شدند.

ما مادران ساکت نمی نشینیم. ما مادران و خانواده های داغ دیده که در طی ۴۰ سال فرزندان مان، جان خود را در راه آزادی و برقراری عدالت از دست داده اند، از مردم شریف و آزاده ایران و جامعه بین المللی می خواهیم که روز ۵ دی ماه (۲۶ دسامبر) مصادف با چهل امین روز کشته شدن فرزندان مان، را روز بین المللی ادای احترام به قربانیان آبان ماه اعلام‌ کرده و با برگزاری مراسم یادبود، یک دقیقه سکوت کنیم. یا بهر طریق که می‌ توانیم یاد عزیزان مان را گرامی داشته و این جنایات را محکوم کنیم. ما هم چنین خواهان اعزام کمیسر عالی حقوق بشر و گزارش ویژه حقوق بشر سازمان ملل برای بازدید به ایران و تشکیل کمیته حقیقت یاب با حضور و نظارت خانواده‌ های آسیب دیده برای بررسی ابعاد فاجعه و اعلام دقیق تعداد کشته شدگان، مجروحان و بازداشت شدگان و روشن شدن وضعیت فرزندان مان و هم چنین شناسایی عوامل دست اندر کار این جنایت هستیم.

به گمان ما این جنایت مصداق بارز جنایت علیه بشریت است و باید عوامل مستقیم آن را در دادگاه های بین المللی و علنی به پاسخ گویی بکشانیم تا بتوانیم جلوی تکرار این جنایت ها را بگیریم.

امضائ کنندگان: از فعالان جنبش دادخواهی در ایران:

۱) ناهید شیربیشه) مادر پویا بختیاری - کشته شده در ۲۶ آبان ۱۳۹۸- دادخواه

۲) آمنه قادری) مادر زانیار و لقمان مردادی که در ۱۷ شهریور ۱۳۹۷ اعدام شدند و همسر اقبال مرادی که در ۲۷ تیر ۱۳۹۷ ترور شد- دادخواه

۳) شرافت زرینی) مادر رامین و اشرف حسین پناهی- رامین در ۱۷ شهریور ۱۳۹۷ اعدام شد و اشرف در ۶ مهر ۱۳۸۷ در مرگی مشکوک کشته شد- و مادر زندانی سیاسی افشین حسین پناهی- دادخواه

۴) جلیله جعفری و شعله پاکروان) مادر بزرگ و مادر ریحانه جباری- اعدام شده در ۳ آبان ۱۳۹۳- دادخواه

۵) قدم خیر فرامرزی) مادر شهرام و بهرام احمدی- شهرام در ۱۲ مرداد ۱۳۹۵ و بهرام در ۷ دی ۱۳۹۰ اعدام شدند- دادخواه

۶) زهرا پور رحیم) مادر علیرضا مددپور- کشته شده در ۶ شهریور ۱۳۹۵- دادخواه

۷) مهوش علاسوندی) مادر محمد و عبداله فتحی- کشته شدگان ۲۷ ارد‌یبهشت ۱۳۹۰- دادخواه

۸) شهناز اکملی) مادر مصطفی کریم بیگی - کشته شده در ۶ دی ۱۳۸۸- دادخواه

۹) شهین مهین فر) مادر امیرارشد تاجمیر – کشته شده در ۶ دی ۱۳۸۸- دادخواه

۱۰) حوریه گلستانی) مادر بهنود رمضانی - کشته شده در ۲۴ اسفند ۱۳۸۹- دادخواه

۱۱) اکرم نقابی) مادر سعید زینالی- ناپدید شده از ۲۳ تیر ۱۳۷۸- دادخواه

۱۲) گل جهان اشرف پور) مادر اکبر محمدی- کشته شده در ۸ مرداد ۱۳۸۵

۱۳) مرسده محسنی) از مادران و خانواده‌ های خاوران- خواهر مجتبی محسنی از کشته شدگان شهریور ۱۳۶۷

۱۴) مادر قائدی و مرسده قائدی) از مادران و خانواده‌ های خاوران- مادر و خواهر صادق که در ۳۱ بهمن ۱۳۶۱ اعدام شد و جواد که به همراه همسرش منیرالسادات هاشمی در ۲۲ مرداد ۱۳۶۲ اعدام شدند

۱۵) منصوره بهکیش) از مادران و خانواده‌ های خاوران- خواهر زهرا،‌ محمود، محمدرضا- محسن و محمدعلی بهکیش از کشته شدگان دهه ۶۰ و سیامک اسدیان (همسر زهرا کشته شده در ۱۳ مهر ۱۳۶۰

۱۶) سیمین عیوض زاده) مادر زنده یاد رشید علی شناس و امید علی شناس زندانی سیاسی سابق- همراه دادخواهان.

۲۲ آذر ۱۳۹۸

***

مراسم ٥ دی: دادخواهی مادر کمال فرجی، کارگر نجار جان باخته

مادر کمال فرجی که در اسلامشهر با شلیک تیر مستقیم نیروهای سرکوبگر بسیجی و لباس شخصی به قتل رسید یک شنبه یکم دی در آستانه برگزاری این مراسم با انتشار پیامی ویدیویی در دادخواهی فرزندش می ‌گوید:

«من دردم رو به کی بگم؟ کجا برم؟ دلیلش چیه که بچه ا‌م رو کشتن؟ پسر من می ‌خواسته از حق ‌اش دفاع کند. جواب حقش گلوله است؟»

کمال فرجی کارگر نجار بود و ۲۷ سال داشت که در جریان اعتراضات اسلامشهر کشته شد.

***

مردم مبارز؛ کارگران، معلمان، بازنشستگان، زنان، دانشجویان، جوانان و انسان های آزادی خواه!

 

خیزش قدرتمند توده ای آبان ٩٨ علیه چهل سال تحمیل فقر، گرانی و سرکوب، توسط حاکمان سرکوبگر بی رحمانه به خون کشیده شد و صدها تن از جمله تعداد کثیری جوان و نوجوان، هدف مستقیم گلوله ماموران انتظامی، امنیتی، گارد ویژه، پاسداران، بسیج و ارتش قرار گرفته و جان خود را از دست دادند.

حافظان امنیت قدرت و ثروت، محلات فقیر نشین و حاشیه ای اکثر شهرها که محل تجمعات و تظاهرات های مردم و جوانان بودند را مورد حمله قرار داده و تعداد بسیار زیادی مجروح و بیش از ٧ هزار نفر را بازداشت و روانه بازداشتگاه های مخوف وزارت اطلاعات و سپاه کردند.

هدف اصلی این یورش و کشتار وحشیانه آن بود که با ایجاد فضای حکومت نظامی جامعه معترض را وادار به خاموشی نمایند اما این گونه نشد! نه تنها اعتراضات و مبارزات مردم خاموش نشد، بلکه صداها رساتر، فریادها بلند تر و جامعه خشمگین تر در حال ترمیم این زخم عمیق برای فرصتی دیگر است.

در شرایط کنونی صدها خانواده و هزاران نفر از بستگان کشته شدگان داغ دارند و هم دردی با این بازماندگان بخشی از برنامه ما برای حفظ جنبش مطالباتی و تداوم راه آن هاست.

پدر پویا بختیاری، یکی از جان باختگان آبان ٩٨، در همین راستا  روز ٥ دی ٩٨ را که مصادف با چهلمین روز جان باختن پویاهاست، برای این هدف اعلام کرده است.

این روز را به گرامیداشتی باشکوه برای همه کشته شدگان این کشتار تبدیل کنیم.

 در راستای فراخوان پدر پویا بختیاری، تشکل ها و فعالین امضاء کننده این فراخوان از همه مردم می خواهند که ضمن شرکت وسیع در مراسم خانواده های جان باختگان، روز ٥ دی ٩٨ در همه مکان های به قتل رسیدن کشته شدگان، در همه محلات، بر سنگ فرش های خیابان ها و میادین، در کارخانه ها و مراکز کارگری، مدارس و دانشگاه‌ ها با نصب پوسترها و عکس های کشته شدگان و روشن نمودن شمع و نثار شاخه های گل، ضمن هم دلی با خانواده های رنج دیده یاد همه جان باختگان آبان ٩٨ را گرامی بداریم و با ایجاد همبستگی بر تداوم راه آنان تا رسیدن به اهداف انسانی شان پیمانی مستمر و مستحکم ببندیم.

تشکل ها:

١- انجمن صنفی کارگران برق و فلزکار کرمانشاه ٢- تشکل برای کودکان ٣- سندیکای نقاشان البرز ٤- شورای بازنشستگان ایران ٥- اتحاد بازنشستگان ایران ٦- گروه ١٩ اسفند ٧- پایپینگ و اکیپ پروژه ای آذربایجان ٨- کانون صنفی A معلمان خوزستان ٩-کانون صنفی  B  معلمان خوزستان ١٠- کانون صنفی C معلمان خوزستان

فعالین:

١- جمعی از فعالین لغو کار کودکان ٢-علی نجات ٣- سپیده قلیان ٤- بخشی از فعالین زنان  ٥- بخشی از معلمان تهران و کرج.

***

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز شنبه ۳۰ آذرماه ۱۳۹۸، پنج تن از زنان زندانی سیاسی در بند زنان زندان اوین، با انتشار نامه ‌ای از تحصن چند روزه خود در زندان به مناسبت چهلمین روز و در همراهی با خانواده‌ های داغ دار اعتراضات سراسری آبان خبر دادند.

متن کامل این نامه که جهت انتشار در اختیار هرانا قرار گرفته است، در ادامه می ‌آید:

«یک بار دیگر اعتراضات مردمی علیه فقر، تبعیض و فساد حکومت، در آبان ماه سال جاری مورد سرکوب بی رحمانه حکومت قرار گرفت و تعداد زیادی از هم وطنان مان کشته، مجروح و زندانی شدند.

ما بر این باوریم ملت ایران که براساس سنت و رسم دیرینه، یلدا این طولانی ترین شب سال را در کنار خانواده، اقوام و عزیزان شان جشن گرفته و گرامی می دارند، در شرایط کنونی که صدها خانواده داغ دار عزیزان شان هستند که کم تر از ۴۰ روز پیش کشته شدند و هزاران خانواده در فراق عزیزانی هستند که این بلندترین شب سال را یا در سلول‌ های بازجویی یا پشت میله‌ های زندان به سر می‌ برند و هزاران ایرانی و هم وطن مان به دلیل سیل و یا زلزله و به علت بی کفایتی و بی توجهی حاکمان در شرایط غیر انسانی قرار گرفته اند و بسیاری از مردم به دلیل شرایط اسفبار اقتصادی، توان برگزاری این سنت دیرینه را ندارند.

ما جمعی از زنان زندانی سیاسی در همراهی با مطالبات مردم تحت ظلم و ستم و در هم زمانی یلدای امسال با چهلم کشته شدگان اعتراضات مردمی و در اعتراض به سیاست‌های سرکوبگرانه حکومت علیه مردم ایران و اختناق حاکم بر جامعه، از روز شنبه ۳۰ آذرماه امسال از ساعت ۹ صبح در دفتر بند زنان سیاسی زندان اوین به تحصن خواهیم نشست و این شب نه تنها پای سفره یلدا نمی‌ نشینیم بلکه در دفتر زندان یاد عزیزان کشته شده را گرامی خواهیم داشت.

این تحصن تا روز ۵ دی، روز چهلم کشته شدگان شبانه روزی ادامه خواهد داشت.

امضاء کنندگان:

منیره عربشاهی، نرگس محمدی، یاسمن آریانی، صبا کردافشاری، آتنا دائمی / بند زنان زندان اوین / آذرماه ۱۳۹۸

***

اکنون حتی تحلیل گرایان و جامعه شناسان و کارشناسان حکومتی نیز سخت به تلاطم افتاده اند و آن چنان نگرانند که به حکومت شان هشدار می دهند اوضاع مردم را دریابند و فکری بکنند.

عباس عبدی؛ از چهره های اصلاح طلب حکومت اسلامی، شنبه ٣٠ آذر ماه ٩٨، در روزنامه اعتماد نوشت: نتايج اولين نظرسنجی از حوادث آبان ماه كه از سوی موسسه نظرسنجی ايسپا انجام شد. يكی از مهم ‌ترين نتايج اين نظرسنجی افول جايگاه صدا و سيما به عنوان منبع خبری مردم است. بيش از ٩٠ درصد مردم به ساير شيوه‌ های خبرگيری به جز صدا و سيما دسترسی دارند و اين اولين ‌بار است كه چنين شكست سختی برای انحصار اطلاع ‌رسانی صدا و سيما به وجود می ‌آيد.

رضايت از شرايط كشور در شهر تهران، حدود ١٥ درصد است كه به نظر می ‌رسد با سال گذشته تفاوت چندانی نكرده است. ولی نسبت به سال ٩٦، حدودا نصف شده است.

ارزيابی مردم تهران از اعتراضات اين است كه تمام نشده ‌اند و در آينده تداوم خواهد يافت (٥٤ درصد مردم) در برابر نيز ٢٩ درصد مردم معتقدند كه ادامه نخواهد يافت ٧٩ درصد افراد دارای تحصيلات ارشد و بالاتر معتقدند كه اين اعتراضات ادامه خواهد يافت.

 

در ایران، نتایج یک نظر سنجی انتشار یافته است. این نظرسنجی را موسسه «ایسپا» انجام داده و عباس عبدی اصلاح طلب و عضو شورای سردبیری روزنامه توقیف شده «سلام»، درباره نتایج این نظرسنجی گفته است:

«۷۱ درصد مردم تهران باور دارند صدا و سیما به‌ میزان «کم و خیلی‌ کم» در پوشش اعتراض‌ های مردم بی ‌طرفانه عمل کرده است. این رقم برای افراد با تحصیلات عالی حدود هفتاد پنج‌ درصد است.  گرانی بنزین عامل اصلی اعتراض ‌ها نبوده و در نظرسنجی آمده که فقط شش‌ درصد  مردم به گرانی بنزین اشاره کرده‌ اند. ۸۵ درصد به مسائل کلان اقتصادی، بی ‌کاری و ناامیدی از آینده اشاره کرده‌ اند.

رضایت از شرایط کشور در  شهر  تهران حدود ۱۵ درصد است که پارسال هم همین بود ولی نسبت‌ به سال ۱۳۹۶، حدودا نصف شده است. فقط ۱۶ درصد مردم ارزیابی مثبتی از آینده دارند. ۵۲ درصد گمان دارند که وضع بدتر خواهد شد و دیگران یا باور دارند فرقی نخواهد کرد یا گفته ‌اند چه‌ می‌ دانیم. افراد با تحصیلات عالی بیش ‌تر ناامیدند. حدود ۷۵ درصد مردم، معترضان اخیر را صاحب حق می ‌دانند. این رقم برای جوانان  ۸۴ درصد و برای دارندگان تحصیلات بالا  ۸۵ درصد است. ۴۱ درصد معتقدند اعتراض‌‌ ها مسئولان را مجبور به اصلاح سیاست‌ ها می ‌کند، ۴۹ درصد مخالف این گزاره ‌اند. درباره واکنش به اعتراض ‌ها، اکثریت قاطع مردم تهران یعنی ۶۲ درصد، پیشنهاد گفت‌وگو با معترضان را می‌ دهند.  ۲۸ درصد مردم توصیه به پذیرش خواسته‌ های معترضان داشته اند و حدود چهار درصد نیز طرفدار مقابله شدید با معترضان بوده اند. (امام جمعه ها و رهبر و نظامی ها این چهار در صد را نمایندگی می کنند!)

ارزیابی ۵۴ درصد مردم تهران از اعتراض‌ ها این است که تمام نشده ‌اند و در آینده تداوم دارند؛ ۲۹ درصد مردم معتقدند که ادامه نخواهد یافت. ۷۹ درصد افراد با تحصیلات ارشد و بالاتر معتقدند که این اعتراض‌ ها ادامه خواهد داشت.

ایسپا، مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران، و وابسته به جهاد دانشگاهی ایران است. به گقته این مرکز، تنها ٤ در صد تهرانی ها طرفدار سرکوب معترضان اند.

 

هم چنین اعتراضات آبان ‌ماه موضوع نشستی در تهران زیر عنوان «آتش زیر خاکستر» بود. یکی از سخنرانان این نشست ضمن تاکید بر «افزایش مستضعفان» و نارضایتی «۸۵ درصد» از مردم گفت، برای شهروندان ایرانی «نظام و دولت تفاوتی ندارند.»

محمد فاضلی، جامعه ‌شناس و معاون پژوهشی سابق مرکز بررسی‌ های استراتژیک (از زیرمجموعه ‌های نهاد ریاست جمهوری)، با بیان این که «بر اساس نظرسنجی‌ های علمی، اكثر مردم ناراضی هستند» تاکید کرد، گرچه آن ها «می ‌دانند که بیگانگان از اعتراض ‌شان استفاده می ‌كنند اما چاره دیگری ندارند.»

این جامعه‌ شناس حکومتی، به افزایش بی‌عدالتی در ایران اشاره کرد و گفت: «این وضعیت هر چه جلوتر برود، عریان تر و خشن‌ تر شود، چشم‌ اندازی برای آینده باقی نمی‌ گذارد و امید اجتماعی را از بین می ‌برد.»

او هم چنین تاکید کرد که در کشور قدرت تصمیم‌ گیری وجود ندارد و نمی ‌توان امیدوار به كارآمدی بود.»

محمد فاضلی در ادامه، با هشدار به مسئولان حکومت اسلامی توصیه کرد تا «صدای مردم را بشنوند قبل از این كه دیر شود.»

 

یک کارشناس دیگر حکومتی، با یادآوری این که لحظات اعتراضات دارد به هم نزدیک ‌تر می شود، گفت: «مسئولین باید خیلی مواظب باشند.

به گزارش ایسنا، امیر محبیان در نشست منطق اجتماعی اعتراضات آبان ۹۸ اظهار کرد: فوران خشم و نفرت در این اعتراضات را شاهدیم. در این اعتراضات زنان خیلی فعال بودند. الان فشار اقتصادی بار زیادش بر عهده زنان است. فشار اقتصادی زنان را هم به حرکت آورده است.

او ادامه داد: ۲۸ استان و بیش از صد شهر را اعتراضات در برگرفت؛ تفاوتش به نسبت اعتراضات ۹۶ این است که شدتش بیش تر شد. شاخصه های این اعتراضات از ۹۶ شروع شد و در ۹۸ هم خود را نشان داد. بر خلاف اعتراضات سال ۸۸ که جریان اصلاحات از اعتراضات مردم حمایت کرد در این اعتراضات هیچ جریان سیاسی از آن حمایت نکرد.

او افزود: وقتی اعتراضات تحت حمایت جریان سیاسی است نظام سیاسی می داند با چه کسی صحبت کند، اما وقتی اعتراضات این طور اتمیزه می شود اعتراض‌ ها به شکل دینامیکی و انتظامی امنیتی تغییر می‌ کند.

او هم با هشدار به مسئولین حکومت اسلامی، گفت: لحظات اعتراضات دارد به هم نزدیک تر می شود و باید خیلی مواظب باشند.

داوود حشمتی روزنامه نگار داخلی، در سایت «امتداد» نوشت: تفاوت اعتراضات ٩٨ با سایر اعتراضات در این جاست که هم به لحاظ سنی و هم به لحاظ طبقات اجتماعی به سمت پایین حرکت کرده است. از یک سو، سن معترضان کاهش یافت و از سوی دیگر، طبقاتی که درگیر آن شدند مناطق محروم‌ تر هستند. پیوند این دو کانون زنگ خطر و هشدار بزرگی را به صدا در می آورد.

این روزنامه نگار نوشت: براساس آمار رسمی بیش از ٧٠ درصد دستگیر شدگان از میان جوانان زیر ٣٠ سال هستند. این مسئله با توجه به موقعیت مکانی اعتراضات تحلیل روشنی در زمینه تغییر سنی جنبش‌ های اعتراضی در ایران را به دست می دهد. اگر در اعتراضات گذشته افرادی با سن ‌های میان سال درگیر بودند، این جا شاهد ریزش سن اعتراضات هستیم. از سوی دیگر، پراکندگی مکانی اعتراضات نشان دهنده این است که این جنبش در مناطق محروم و حاشیه نشین شهرهای بزرگ به ویژه تهران صورت گرفته است. بنابراین یکی دیگر از مهم ترین وجهه تمایزهای این اعتراضات ریزش از طبقات بالای جامعه به طبقات پایین است.

او افزود: واقعیت این است؛ آن ها که اعتراضات اجتماعی و سیاسی داشتند اعتراض شان هنوز پابرجاست. چون به خواسته های خود نرسیدند. آن چه اتفاق افتاده این است که طبقات محروم تر جامعه و هم چنین سنین جوان تر جامعه نیز به این سبد افزوده شدند. این جاست که اهمیت این زنگ خطر بیش تر از پیش احساس می شود. و چنان چه حاکمیت نتواند به این اعتراضات پاسخ مناسب و قانع کننده ‌ای بدهد روز به روز حجم، وسعت و طبقات دربرگیرنده آن بیش تر خواهد شد. تنها راه حل ممکن پاسخ دادن صحیح به اعتراض است و نمی‌ توان آن ها را با روش‌ های گذشته عقب راند. خصوصا این اتفاق در مورد جنس اعتراضات ٩٨ کاملا متفاوت است. به این معنا که جنبش ‌های اعتراضی طبقات محروم و پیوند خورده با جوانان، به راحتی طبقات متوسط عقب ‌نشینی نمی ‌کنند.


سایت «بهارنیوز» در داخل کشور در مطلبی با عنوان «هشدار درباره قربانیان نظام اجتماعی ایران»، نوشت:

بی‌تدبیری مسئولان درزمینه اداره صحیح کشور سبب شده در ابعاد مختلف به‌ نظام اجتماعی کشور، آسیب‌ های جدی وارد ‌آید که پدیده فقر و مشکلات حاد معیشتی از خوف‌ ناک ‌ترین آن ‌ها محسوب می‌ شوند، گرچه مسئولان چند دهه است سعی دارند که جنگ و تحریم را عامل همه بدبختی ‌های ملت ایران ذکر کنند و با این شعار بر تمامی کمی ‌ها و کاستی‌ ها و بی‌ تدبیری‌ ها و فسادها سرپوش بگذارند، اما واقعیت این است که ملت ایران حداقل در شرایط کنونی که چهل سال از زمان انقلاب گذشته است پذیرای این توجیه نیست.

متاسفانه فارغ از بررسی دقیق و ذکر صحیح علل به وجود آمدن این طبقه از قربانیان نظام اجتماعی، همه ‌روزه به این افراد و اقشار برچسب‌ و لقب ‌هایی ناحق زده می‌ شود که در واقع این اتهام‌ ها خود به یکی از علل بروز مشکلات دیگر این گروه‌ ها منجر می‌ شود، زیرا بر اساس برچسبی که می‌ خورند به‌ جز موارد خاص دیگر نمی ‌توانند به چرخه حیات اجتماعی وارد بشوند و شرایط خود را احیا نمایند و در این تسلسل معیوب باقی می ‌مانند، از جمله برچسب ‌هایی با عناوین زنان خیابانی، اراذل ‌و اوباش، کارتون خواب متجاهر، معتاد فلانی، اما کسی توجه ندارد که این‌ها قربانیان نظام معیوب اجتماعی کشور هستند، این ‌ها جوان‌ ها و افراد و خانواده‌ هایی هستند که در این جامعه به دنیا آمده‌ اند و در این کشور حق ‌و حقوقی دارند، بنابراین اگر هر مشکلی دارند بخش قابل‌ توجهی از مشکل آن ‌ها، معطوف به‌ نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور است که باعث شده این افراد قربانی و نخ ‌نما شوند.

فقر، نداری و بیکاری خانواده ‌ها و جوانان بزرگ ‌ترین عامل وقوع بسیاری از مسائل و مشکلات اجتماعی در ایران است. روند نامعقول و نامطلوب فعلی و در حال گسترش قربانیان اجتماعی و روند فقر و ایجاد شکاف‌ های عظیم طبقاتی و چند قطبی شدن جامعه را با شعار و جلسه و موعظه نمی ‌توان متوقف و ‌ترمیم کرد، فقط می ‌توان آن ‌ها را نادیده گرفت یا صدا و خواسته آنان را خاموش و از صحنه اجتماع کم رنگ و محو کرد، اما این قربانیان و بسیاری از معضلات اجتماعی خصوصا بروز فقر در لایه‌ های پیدا و هزاران توی پنهان خود که مانند موریانه در حال سست کردن بنیان ‌های اجتماعی هستند و اگر به ‌فوریت و در کوتاه‌ مدت برای حداقل توقف این روند‌ فکری نشود، این پدیده روزی با شدت و قدرت بر سر اصحاب و اربابان سیاست و مسئولان خراب خواهد شد.

این چند نمونه از درون جامعه ایران و نزدیک به جناح های حکومتی، نشان از وخامت شدید اوضاع و ترس و واهمه سران و مقامات و نهادهای های حکومتی از آینده شان است.

 

غلامعلی جعفرزاده ایمن ‌آبادی، نماینده رشت در مجلس شورای اسلامی وحوش، دوشنبه ۲ دی در گفت و گو با رسانه‌‌ های داخلی درباره تعداد جان باختگان در اعتراضات آبان ۹۸، چنین اقرار کرده است: «ما در جلسات خودمان آمار (کشته شدگان) را گرفته ‌ایم اما مجاز به اعلام آن نیستیم

غلامعلی جعفرزاده ایمن ‌آبادی در ادامه سخنانش از مراجع قضایی، پزشکی قانونی و وزارت کشور خواست که تعداد کشته ‌شدگان را به تفکیک اعلام کنند. رییس فراکسیون مستقلین مجلس، گفت: «چرا در این یک ماه نتوانسته ‌ایم به یک جمع بندی برسیم، چه اشکالی دارد یک آمار اعلام شود. دیگر چه دلیلی دارد وقتی که رهبر معظم انقلاب این افراد را آشوب گر می ‌نامند، آمار این ها اعلام نشود.»

***

به این ترتیب، تئوریسین ها، کارشناسان و سران و مقامات حکومت اسلامی، به خوبی می دانند که خیزش ٩٦ و خیزش ٩٨ به زودی و با قدرت آغاز خواهد شد. چرا که اولا معترضتن نه تنها به خواسته های خود نرسیده اند، بلکه نسل کشی حکومت اسلامی با فرمان خمینی را که در گذشته در زندان ها تجربه کرده بودند این بار این نسل کشی با فرمان خامنه ای را در خیابان ها تجربه کردند و به همین دلیل، اکنون جامعه ایران به شدت دوقطبی شده است: حکومت و طرفداران ناچیز و انگشت شمار آن که حامی حکومت هستند و اکثریت جمعیت ایران که چشم دیدن این حکومت نکبت بار و نفرت انگیز را ندارند!

مهم ‌ترین شباهت اعتراضات دی ‌ماه ۹۶ با اعتراضات آبان ۹۸، در اعتراض به بیکاری، فقر، سرکوب، مخالفت با کلیت حکومت اسلامی و ایدئولوژی آن بود. غالب معترضان در این دو خیزش، سرسختانه مخالف  جریان های سیاسی درون حکومت اسلامی و حتی گرایشات سیاسی بیرون از ایران که چشم به انتخابات و اصلاحات و یا تغییر و مرگ خامنه ای دل بسته بودند نیز هستند. اصولا این دو خیزش، خواهان تغییر کلیت سیستم سیاسی ایران بود. بر اساس تحلیل ها و آمارها و مشاهده میدانی کارشناسان، به دلیل ریزش گسترده ‌ای که در طبقه متوسط شهرنشین (به لحاظ اقتصادی و اجتماعی و فکری) در بیش از یک دو دهه اخیر روی داده، قالب معترضان از طبقه متوسط به پایین بودند، البته این به معنای رضایت‌ طبقه متوسط نسبت به بالا نیست، بلکه تفاوت در درجه ریسک‌ پذیری جامعه، در شرایط متفاوت و شیوه‌ های ابراز اعتراض است.

در ایران، هر روز پیکر جان باختگان در گوشه و کنار خیابان ها و یا در شدها و رودخانه ها پیدا می شود؛ هزاران نفر در سیاه چال های مخوف حکومت اسلامی اسیرند؛ و صدها زخمی با مرگ دست و پنجه نرم می کنند این اوضاع بسیار حساس و غیرقابل تحمل است.

حکومت اسلامی را باید در داخل و خارج شکست! بپا خیزیم و به ندای مادران جان باختگان آبان ماه و همه جنایت ها و وحشی گری های حکومت اسلامی، جواب دهیم و پنجم دی ماه، سرآغاز هرچه بیش تر حکومت اسلامی به لبه پرتگاه گورستان تاریخ عقب بنشانیم!

همه شواهد و قرائن نشان می دهند که خیزش عظیم سراسری مردمی برای وارد کردن ضربه نهایی به پیکر متعفن حکومت اسلامی آدم کش، در راه است!

دوشنبه دوم دی ١٣٩٨ - بیست و سوم دسامبر ٢٠١٩

December 23, 2019

تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" راست روی افراطی است!

چند ماه قبل در نقد خط راستی که اکنون و مجددا حمید تقوایی را به تقابل آشکار با اعتراضات پرشور روز ۱۶ آذر و دانشجویان آزادیخواه و چپ رسانده، مطلب زیر را نوشتم. علاقمندان را به مطالعه مجدد آن فرامیخوانم. ***

از مقطع تظاهراتهای گسترده و بزرگ دی ماه ۹۶ تا بحال رهبری حزب کمونیست کارگری ایران به نحو برجسته ترو لجوجانه بر تز راست روانه "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" میکوبد. معنی عملی این جهت گیری چیزی جز حرکت "همه با همی" با کل اپوزیسیون در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. این پافشاری راست و پوپولیستی در بطن شرایط پولاریزه سیاسی ای اتفاق میافتد، که از دی ماه ۹۶ جنبش سرنگونی تمام قد در بالاتر از صد شهر ایران آن را از خود بروز داده است. این حکم که جمهوری اسلامی رفتنی است به فرض پذیرفته شده و عمومی در جامعه تبدیل شد. اما این تنها نتیجه ماکروی سیاسی حاصل دی ماه ۹۶ نبود. از آن موقع و تا بحال که جنبشهای اعتراضی حق طلبانه و در راس آنها جنبش کارگری هفته به هفته و ماه به ماه رادیکالتر و سازمانیافته تر و خودآگاهتر پیشروی کرده و جلو آمده اند، صف بندی راست و چپ و تمایزات شفافتر این دو صف بندی عمیق تر و گسترده تر شده است. انعکاس این صف بندی راست و چپ را در سطح نیروهای اپوزیسیون، در پافشاری آنها بر تمایز و حتی تقابل آلترناتیوهای راست و چپ به وضوح در داخل و خارج کشور می بینیم. این پدیده، نشانه بلوغ سیاسی و خودآگاهی بالا در جنبش کارگری و در جنبشهای اعتراضی رادیکال و در سطح نیروهای چپ و کمونیست است. اگر یک دهم خودآگاهی کنونی در دوره قبل از سرنگونی رژیم شاه در جنبش طبقه کارگر آن زمان و در میان نیروهای چپ و کمونیست وجود میداشت، سرنوشت مبارزات انقلابی سال  ۵۷ و جابجایی قدرت سیاسی در فردای بعد از قیام ۵۷ به طور جدی مسیر مساعدتری را به نفع قدرت گیری کارگر و کمونیسم طی میکرد. اولین تجربه مهم  برگرفته از انقلاب سال ۵۷ برای طبقه کارگر و کمونیستها این درس بدیهی بود که حتی در بطن جنبش عمومی برای سرنگونی یک رژیم مستبد و ارتجاعی، به مثابه صف مستقل و متمایز سیاسی، سازمانی و جنبشی باید عرض اندام کرد و مداوما فضای سیاسی را پولاریزه کرد و عرصه را بر نیروهای راست در مسیر سرنگونی و مدافع حفظ کاپیتالیسم تنگ کرد. پافشاری بر این درس و تجربه و حدادی کردن آن را در ابعاد تئوریک، سیاسی ، برنامه ای، استراتژی و تاکتیک و تحزب و سروسامان دادن به یک جنبش متمایز کمونیستی و کارگری آماده بکار که  در بطن تحولات سیاسی و به ویژه در مقاطع حاد تعیین تکلیف سیاسی عرض اندام کند، قبل از همه و بیش از همه مدیون دیدگاه و حرکت مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری به رهبری منصور حکمت بوده و هستیم. اکنون و درست سر بزنگاه طنز تلخ مساله اینست حزبی که خود را به آن سابقه و منصور حکمت منتسب میکند، آن هم خطاب به بخش مهمی از کمونیست کارگریهای حکمتیست و چپ ها و کمونیستهای قاطع سرنگونی طلب در داخل و خارج اندرز میدهد، که "فرقه بازی" در نیاورید و "اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید". صاف و ساده میگویند، "علیه راست شعار ندهید، شلوغ نکنید، فضا را به هم نزنید"، اجازه بدهید "همه با هم" رژیم را سرنگون کنیم. تازه آنوقت نوبت "شعار علیه راست ها میرسد". در تحولات سیاسی و قطبی شده این بار جامعه ایران، این خط مشی به شدت راست روانه نه از جانب صف چپ و کمونیست و به ویژه کمونیستهای کارگری روشن بین و نه از طرف نیروهای راست آگاه به منافع جنبشی و طبقاتی خود جدی گرفته نمیشود، همانطور که در فضای پر جنب و جوش تحولات سیاسی ایران راستها بی ابهام، با شعارهای ضد کمونیستی ابراز وجود کرده اند.  با اینحال مادام که به نام "حزب کمونیست کارگری" آن را تبلیغ میکنند، لازم است آن را نقد و تلاش کرد کنارش بگذارند.

"اپوزیسیون، اپوزیسیون نشوید"، تزی بی پایه و تناقض درخود!

بدوا باید نشان دهیم، تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشوید" در خود بی معنی و متناقض است. چون در عالم واقع "اپوزیسیون، اپوزیسیون" نداریم. اپوزیسیون در مقابل پوزیسیون معنی دارد. یعنی حزب و سازمان و نیرویی در مقابل حاکمیت و حکومتی که قبولش ندارد، قرار میگیرد. به چنین نیرویی میگویند "اپوزیسیون". نیروها و احزاب و سازمانهای رادیکال کارگری و کمونیستی که در تقابل و تمایز نیروهای راست اپوزیسیون هستند، "اپوزیسیون" آنهانیستند، به درست در تقابل جریانات راست و منزوی کننده آنها هستند، همین اسم گذاری اختراعی رهبری حزب کمونیست کارگری یعنی "اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن"خلط مبحث، تناقض در خود و بی پایه است. خوب است فکری برای آن بکنند و ادامه اش ندهند.  

کارکرد این تز پادرهوا برای رهبری حزب کمونیست کارگری چیست؟

اختراع و بکارگیری این تزپا درهوا از جانب رهبری حزب کمونیست کارگری ایران معرفتی نیست، بلکه در خدمت منفعت و مصلحت زمینی کنکرتی است. این دوستان به منظورقابل توجیه کردن، راست روی آشکار در مقابل اپوزیسیون راست بورژوایی که در هر مقطع بنا به مصلحت روز نزدیکی به آنها را لازم بدانند، از سر ضد رژیمی گری  صرف و سرنگونی به هر قیمت و به منظور توجیه حرکت "همه با همی" با نیروهای راست در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی، تز مصلحت گرایانه "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" را به تزهویتی خود تبدیل کرده اند. با دیدگاه "انقلاب انقلاب پوپولیستی" و این تزراست روانه منتج شده از آن،  همراهی با پدیده به شدت "کمیک و مالیخولیایی هخا"، حمایت از چند مورد تحرکهای "ارتجاعی ناسیونالیستی" در آذربایجان و خوزستان و چهارمحال بختیاری را توجیه کردند. از همه برجسته تر در سال ۸۸ در حرکتی همه با هم "جنبش ارتجاعی سبز" تحت رهبری موسوی، کروبی، را "انقلاب" نامیده و در آن تحرک هضم شدند.

اکنون و بعد از دی ماه ۹۶ قصد نزدیکی با ناسیونالیسم ایرانی پروغرب، عمدتا حول و حوش رضا پهلوی و عناصرنزدیک به آن را با همین تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نمی شویم"توجیه میکنند. مساله این نیست، به طور کلی و عمدتا در شرایط عادی ناسیونالیسم پروغرب و "حقوق بشر کورش" را نقد نمیکنند، یا دلخوشی از آنها دارند، بلکه تلاش برای این نزدیکی با راست پروغربی به این محاسبه گری سطحی و راست روانه متکی است، که فکر میکنند، در محاسبات "آلترناتیو سازی" آمریکا و غرب بخشهایی از اپوزیسیون راست پروغربی خواهان "براندازی" در بورسند. پس لازم دیده اند همگامی با "اپوزیسیون راست برانداز" داشته باشند. لازم می بینند، حلقه ارتباطی با آنها را بیابند. تقلای ماههای اخیر لیدر حزب کمونیست کارگری ، تحت نام "دیپلماسی کمونیستی" و تایید دیدار عنصردلالی مثل مسیح علینژاد با وزیرخارجه دست راستی ترین دولت تاکنونی آمریکا و مقایسه کردن و توجیه کردن این دلالی یک عنصر راست با سفر زود گذر رهبر برجسته پرولتاریای جهانی لنین در آستانه انقلاب بزرگ اکتبر ۱۹۱۷ در بیش از صد سال قبل از مسیر کشور آلمان به روسیه، در خدمت این هدف زمینی است که بلکه رهبری حزب کمونیست کارگری در معادلات "آلترناتیو سازی" مورد نظر آمریکا و غرب و "اپوزیسیون راست" مورد توجه قرار گیرد. بلکه خانم علینژاد دلال و کارچاق کن به لابی آنها هم در کاخ سفید و نزد رضا پهلوی تبدیل شود. دیدارهایی را برای شخصیتهای رهبری حزب با مامورین دست چندم کاخ سفید و البته در "سورپرایزی" شاید با خود "جناب پمپئو" ترتیب دهد و به این ترتیب مسیر "دیپلماسی کمونیستی" با دولت آمریکا و سران اپوزیسیون راست هموار شود. از لابلای سخنرانیها و مصاحبه های لیدر حزب و "قطعنامه اخیر دفتر سیاسی شان" به روشنی می بینید که این راست روی بی پرده را به این شکل برای صفوف خود قابل توجیه کرده اند، که "آنها تنها حزب چپ و رادیکال هستند در پایین جامعه موقعیت شان محکم است"، الان نوبت آن است در بالا هم جزو بازیگران سیاسی به حساب آورده شوند. اگر به این طریق به قدرت نزدیک شوند، برنامه های انقلابی خود را فراتر از چهار چوب "آلترناتیوسازی مورد نظر آمریکا و غرب و اپوزیسیون بورژوایی" اجرا میکنند وبه این منظور بعد از "سرنگونی جمهوری اسلامی تازه نوبت قطبی کردن و منزوی کردن اپوزیسیون راست میرسد". این محاسبه گری سطحی و اپورتونیستی مبنای چنین راست روی افراطی است.

از سرنوشت حزب توده باید درس گرفت! 

این مدت و با این مشاهدات از راست روی آشکار و عیان رهبری حزب کمونیست کارگری،رفقایی با نگرانی مشابهت هایی را با کارکرد  حزب توده یادآوری کرده اند. در چهارچوب این موضوع مورد بحث، من هم با نگرانی عمیق شباهتهایی را با کارکرد حزب توده در مقطع انقلاب ۵۷ می بینم.  در آن مقطع حزب توده یکی از پرچمداران حرکت "همه باهم" برای سرنگونی سلطنت و همراهی با "جریان فوق ارتجاعی خمینی" بود. علاوه بر نگرش "ضد امپریالیستی گری" و همگامی با سیاستهای آن دوره شوروی، بخشی از محاسبات بی پایه حزب توده بر این استوار بود، به همراه جریان بورژوا اسلامی در قدرت قرار میگیرند و در این توهم ارتجاعی بسر میبردند، عاقبت روزی امام "رفیق کیا" را (منظور کیانوری دبیر کل وقت حزب توده) را فرامیخواند و کلید بارگاه نخست وزیری را به وی میسپارد و آنوقت بخش زیادی از برنامه های حزب توده اجرایی میشود. با این خط مشی حزب توده قربانی سیاسی و فیزیکی این واقعه شد. ادامه این راست روی افراطی رهبری حزب کمونیست کارگری با اتیکتهای "دیپلماسی کمونیستی" و "اپوزیسیون اپوزیسیون نشویم" حزب کمونیست کارگری را به چنین مسیری انداخته و البته شخصا هنوز علاقمندم این خط مشی به غایت راست در حزب کمونیست کارگری ادامه پیدا نکند و امیدوارم سرنوشت غم انگیز حزب توده نه تنها برای حزب کمونیست کارگری، بلکه برای هیچ بخشی از اپوزیسیون چپ تکرار نشود.

آیا نباید علیه اپوزیسیون راست شعار داد؟

اعتراض مهم و جسورانه دانشجویان در روز ۲۳ اردیبهشت به دلیل شعاری علیه علینژاد با تعرض لیدر حزب کمونیست کارگری روبرو شد و نقد و اعتراض برحق فراوانی را به همراه داشت. اعضای دیگری از رهبری حزب که متوجه شدند، لیدرحزب خراب کرده است، گامی عقب نشستند و با موضع سانتریستی و مصلحت گرایانه، نوشتند و گفتند، آگاهگری از عناصر و پروژه های راست لازمست، اما نباید به شعار تبدیلش کرد؟!. در مقام مبصر به دانشجویان چپ و مبارز اندرز دادند، که "شعار اشتباهشان را اصلاح کنند". سئوال بسادگی اینست به قول خودتان اگر در دل همان تظاهرات جسورانه تهران افشاگری و آگاهگری و حتی در قطعنامه ای بندی را به "افشای علینژاد و پروژه های راست" اختصاص میدادند، درست بود!، چرا همان آگاهگری در قالب "شعار تیز و روشن" درست نیست؟. رهبری حزب کمونیست کارگری چنان از شعار علیه "علینژاد" ناخرسند است، چشمشان را برروی این واقعیت بستند، که دارند در مقابل حرکت چپ و رادیکالی قرار میگیرند، که در همان روز بدوا با شعارهای روشن علیه حجاب و پوشش اسلامی و با درگیر شدن با دم و دستگاه سرکوب نظام، کلیت جمهوری اسلامی را زیر سئوال بردند. با دانشجویان چپ دانشگاه تهران روبرو بوده اند، که در دو دهه اخیر در نبرد سر راستی با جمهوری اسلامی بوده اند. یعنی با تحرک مبارزاتی روبروبوده که در وهله اول تقابل بی امان با جمهوری اسلامی و شعار درخشان "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" را در پراتیک مبارزاتی خود دارند. اینطوری نیست با نیرویی روبرو باشند، که کاری به جمهوری اسلامی نداشته باشد و فوکوسش را اپوزیسیون گذاشته باشد! در شرایطی که با جریانی روبروباشید که کاری به جمهوری اسلامی نداشته باشد و اساسا "علیه اپوزیسیون " شعار دهد، آن وقت جای تعمق میبود. اینجا مطلقا با چنین چیزی روبرو نیستیم. حکم کلی نباید علیه "اپوزیسیون" شعار داد، اگر قصد راست روی افراطی نباشد، با هیچ  منطق و تجربه مبارزاتی قابل توجیه نیست. در کشورهای اروپایی که به اصطلاح فضای باز و رقابتهای انتخاباتی جاری است، بارها می بینیم، که نیروهای راست و چپ در اپوزیسیون قرار گرفته نه فقط افشاگری، شعار علیه هم میدهند. تردید ندارم اعضایی از صفوف حزب کمونیست کارگری در تظاهراتهایی علیه احزاب راست و به ویژه احزاب راسیستی شعار داده اند.

سال ۵۷ و خلاء تقابل و شعار علیه اپوزیسون راست بورژوا اسلامی!

به تجربه سال ۵۷ برگردیم. خلاء بزرگ جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه سال ۵۷ علیه رژیم سلطنت اتفاقا نبودن تقابل و شعارروشن علیه اپوزیسیون فوق راست بورژوا اسلامی بود، که جنبش چپ و کمونیستی آن موقع دقیقا به دلیل پوپولیسم حاکم و به خط شدن زیر بیرق "همه با هم" از چنین درایت و ابتکاری بهره مند نبود. منظورم اینجا بررسی تفصیلی آن تجربه نیست. به نظرم در جریان تحول انقلابی سال ۵۷ و به ویژه از مقطعی که بعد از حضور خمینی در نوفل لوشاتو و کنفرانس گوادولوپ که آمریکا  و متحدین غربی اش تصمیم گرفتند، اپوزیسیون راست اسلامی و جریان خمینی را "رهبر کنند" و به مردم ایران تحمیل کنند، اگر خودآگاهی طبقاتی و سیاسی لازم در صفوف کارگران نفت به میدان آمده و نیروهای چپ و کمونیست وجود میداشت، می بایست ضمن پیگیری نبرد بی امان با شاه و سلطنت، به صف سرنگونی طلبی انقلابی متمایز اتفاقا باشعارهای رسا علیه خمینی و جریان اسلامی شکل داده میشد. اگر همزمان با "نه به سلطنت و شاه"، "نه به روحانیت و خمینی" گفته میشد، اگر علیه دلالان و کارچاق کنان لانسه کردن "آلترناتیو اسلامی" امثال بنی صدر و یزدی و قطب زاده در دالانهای دولتهای غربی، شعار داده میشد، آینده تحولات سیاسی فرق میکرد. اگر به جبهه ملی و حزب توده حداقل از زمانی که با جریان اسلامی و خمینی بیعت کردند، تقابل جدی سازمان داده میشد و از جمله شعار "نه به شاه، نه به جبهه ملی و نه به حزب توده" گفته میشد، نه تنها ایرادی وارد نبود، نشانه پافشاری بر یک صف بندی انقلابی بود، که در مقابلش اندرز راست روانه "اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید" چیزی جز مقابله ارتجاعی نمیبود.

در بررسی تجربه تحول انقلابی سال ۵۷ تنها دربخشی از جامعه ایران، یعنی در کردستان این امکان ایجاد شد، که نیروی چپ و کمونیست ضمن نبرد قطع با شاه و بعد جمهوری اسلامی به جنبش و صف متمایز رادیکال اجتماعی و آزادیخواهانه شکل دهند. دلیل اصلی این بود، نیروی چپ آنوقت جامعه کردستان که به تدریج عمدتا در سازمان چپ و سوسیالیست آن دوره یعنی کومه له متشکل شدیم، همزمان با نبرد با رژیم سلطنتی و بعدا جمهوری اسلامی به تقابل رودررو با ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی از جمله با سازماندهی تظاهراتها، طرح خواسته ها و سردادن شعارها علیه سازمانهای آنها همت گماشت و قطب چپ و کمونیستی به حرکت مهم اجتماعی تبدیل شد. حتما رفقایی از حزب کمونیست کارگری به یاد دارند قبل از سرنگونی رژیم سلطنت، تقابل با جریان اسلامی محلی و سنی تحت هدایت عنصر مرتجعی به نام مفتی زاده در تظاهراتها و پلاکادرها و شعارها تجسم پیدا کرد و آن جریان منزوی شد. در همان دوران و بعدتر هم ما نیروی چپ و کمونیست آندوره علیه تلاش حزب بورژوازی کرد، حزب دمکرات کردستان برای بندوبستهای شناخته شده با شعار "مرگ بر سازشکار" علیه اقدامات آن علیه کارگرو مردم که نیروی اپوزیسیون هم بود، تظاهرات و حرکت اعتراضی با شعارهای مشخص سازمان داده میشد. 

در تجربه جدیدتر و دو دهه اخیر خود ما به عنوان کمونیسم کارگری، علیه پروژه چهره سازی مورد نظر غرب در مقابل اهدای جایزه نوبل به شیرین عبادی در اسلو تظاهرات با شعارهای رسا سازمان دادیم. یا در مقطعی که "کنگره اپوزیسیون ملی مذهبی" جریانات اپوزیسیون بورژوایی عراق در اواخر سال ۲۰۰۲ در لندن برگزار شد، هر دو حزب کمونیست کارگری ایران و عراق آنوقت با نیروی موثر یک روز تمام علیه آن کنگره "اپوزیسیون" آکسیون کردیم و علیه پروژه دست راستی آنها و سرانشان با اسم و رسم شعار دادیم. سئوال اینست چه فرق ماهوی بین اپوزیسیون راست و بورژوایی ایران، که عینا همانند اپوزیسیون دست راستی آنوقت عراق به امید رژیم "چنج" به هیئت حاکمه آمریکا امید بسته است، وجود دارد". خودتان میدانید، تفاوتی نیست، اگر فرقی هست، آنوقت در رهبری حزب کمونیست کارگری ایران آنوقت تزراست روانه ای به نام "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" وجود نداشت، تا مانع قطبی کردن مبارزه با اپوزیسیون راست و عناصر آن بشود.

سخن آخر اینکه زیر لوای "اپوزیسیون اپوزیسیون نباید شد" رهبری حزب کمونیست کارگری ایران مقابل تحرک اعتراضی رادیکال دانشجویان قرار گرفت و این راست روی افراطی را توجیه میکنند. این اتفاق زمانی نگران کننده تر است که در طول یکسال گذشته در چند مورد دیگر سیاست راست را پیشه کرده، که فورا در فضای مبارزاتی جامعه ایران منعکس شده و به عنوان نیروی چپ به شدت از آن لطمه خورده اند. از جمله در جریان اعتصاب پرشکوه نیشکر هفت تپه تبلیغات حزب عملا با اعتصاب شکنان همراهی کرد، که مجبور شدند، طی اعلامیه ای این اشتباه را اصلاح کنند. مورد دیگر توطئه دولت علیه سندیکای شرکت واحد زیر پوشش گمراه کننده  "برگزاری مجمع عمومی" مورد تایید حزب کمونیست کارگری قرارگرفت و هنوز هم لیدر حزب از آن سیاست راست دفاع میکند. کمپین ناموجه و راست علیه فعال کارگری رضا شهابی در سال گذشته و مورد اخیر با دفاع  از عنصر راست معلوم الحالی چون مسیح علینژاد در مقابل تظاهرات رادیکال دانشجویان چپ و آزادیخواه تهران عملا راست رویهای افراطی رهبری حزب کمونیست کارگری به نقطه غیر قابل تحمل رسیده است. مقابله با خط مشی و سیاستهای تماما راست رهبری حزب کمونیست کارگری به نقد کمونیستی بی اما و اگر کمونیستها از درون و بیرون این حزب نیاز دارد.

***

۱۶ آذر سرخ و قطب بندی مساعد برای انقلاب

۱۶ آذر سرخ و قطببندی مساعد برای انقلاب 

تجمع دانشجویان چپ و کمونیست در ۱۶ آذر ۹۸ بیانگر پتانسیل انقلابی جنبش دانشجویی بود و به وزن و سهم خود فضای سیاسی دانشگاه و حتی ایران را موقتا قطب بندی (پولاریزه) کرد. این تجمعات اگر چه فقط در چندین دانشگاه ۱ و با حضور تعداد نه چندان زیادی از دانشجویان برگزار شد اما شعارهایی را پیش گذاشت که هم جمهوری اسلامی و امپریالیسم را هدف گرفت و هم خط تمایز خود را با اپوزیسیون راست و طرفدار امپریالیسم (پُروامپریالیست) با صراحت ترسیم کرد. سه دسته شعار در تجمعات در ۱۶ آذر سرخ مطرح شد:

شعارها علیه جمهوری اسلامی و در حمایت از خیزش آبان ماه زحمتکشان:

 این همه کشته کم نیست/ مقاومت زندگی است، قضایی جلادان/ مقدمتان خون باران، بیکاری بیگاری/ حجاب زن اجباری، فقر کشتار گرانی/ مردم شدن قربانی، ستاره دار پرونده/ دانشجومون در بنده، ایستاده ایم در سنگر/ دانشجو و کارگر، بازداشت شکنجه کشتار/ فقر حجاب استثمار، معترضان گلوله بارون شدن/ شهرها همه رودخونه خون شدن، قوانین ضد زن/ بهره کشی و ستم و…

شعارها و پلاکارد علیه نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی و نئولیبرالیسم ۲ و در حمایت از خیزشهای عراق و لبنان:

 ایران شیلی فرانسه/ سرکوب و غارت بسه، لبنان عراق و ایران/ قیام زحمتکشان، چه غزه چه ایران/ مرگ بر ظالمان، العراق ینتنفض و…

شعار علیه اپوزیسیون راست و طرفدار امپریالیستها

علی نژاد و ارشاد/ ارتجاع و انقیاد، مجاهد و پهلوی/ دو دشمن آزادی و…

در فاصله اندکی پس از ۱۶ آذر، سخنگویان جناح های مختلف اپوزیسیون راست یکی یکی عَلَم حمله به این جنبش را برداشتند و ۱۶ آذر سرخ را به طرح شعارهای انحرافی متهم کردند. احمد زیدآبادی روزنامه نگار ملی مذهبی ، سرخورده از شکست های پی در پی توهم اصلاحات در روزنامه ضد کمونیستی و امنیتی گنگ محمد قوچانی و شُرکا، پیش از دستگاه بگیر و ببند جمهوری اسلامی به دانشجویان هشدار داغ و درفش و شکنجه و اعدام داد و نوشت:

«روی سخن من در حقیقت با دانشجویانی برخاسته از قشر محروم جامعه است که با زحمت و رنج به دانشگاه راه یافته اند و به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپ گرایی لنینیستی هستند. از این قشر از دانشجویان درخواست میکنم که به سرنوشت جریان چپ مارکسیستی در سده اخیر در ایران نیک بیاندیشند. به واقع مارکسیست‏ها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنه‏های مبارزه در حدود صد سال گذشته حضوری فعال داشته‏اند و قربانی داده‏اند، اما هنگام پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بوده‏اند. چپ‏ها این سرنوشت را عمدتاً به بی‏رحمی و بدسگالی نیروهای مخالف خود نسبت می‏دهند، اما واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی عناصری وجود دارد که این سرنوشت را برای آنان محتوم می‏کند. »۳

طرفداران سلطنت، فرشگردی ها و ایدئولوگ های راست لیبرال که همگی هوادار سیاست های اقتصادی جنایتکارانه نئولیبرالیستی و تحریم ها، دخالتگری های سیاسی و حتی تهدیدات نظامی امپریالیسم آمریکا هستند، دانشجویان را به اتهام حمله به ارتجاع سلطنت طلب و سرمایه داری جهانی مورد وقیح ترین و البته مبتذل ترین حملات قرار دادند. ۴

 حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری در ادامه خط سازش و همدلی این حزب در قبال اپوزیسیون طرفدار آمریکا و سلطنت طلبان، این بار با لحن عصبانی و صریح تر به دانشجویان چپ و ۱۶ آذر سرخ حمله کرد و شعارهای آن ها را «بچه گانه»، «سطحی»، «کاریکاتور مبارزه طبقاتی» و «مکتبی» خواند و نوشت: «شعار علیه نئولیبرالیسم و علیه پهلوی و مجاهد… و علیه اپوزیسیون راست… بر خلاف ظاهرشان سیاستی راست را نمایندگی می کنند». ۵ بحث های تقوایی چیزی جز سفسطه های غیرعلمی ضد مارکسیستی نبود و هدفی جز منحرف کردن جنبش دانشجویی چپ از مرزبندی با اپوزیسیون راست و ارتجاعی و تن دادن به یک پوپولیسم «همه با همی» نداشت. او در نوشته اش بعضا کوشید مغالطات ضد انقلابی و رفرمیستی اش را با اتکا به کمبودها یا اشکالات موجود در تجمع ۱۶ آذر [از جمله تأکید بر خصلت صنفی گرایی جنبش دانشجویی یا محدود کردن نقد سرمایه داری به نئولیبرالیسم] پیش ببرد. اما این ادعاها از سوی کسی طرح می شوند که مدافع حضور مسیح علی نژاد و اعضای حزب خودش در جلسات دیدار با فاشیست های هار مستقر در کاخ سفید یا امپریالیست های اتحادیه اروپا است ۶ و برای دولت سرمایه داری سیریزا در یونان که فقط دو روز بعد از پیروزی در انتخابات به دست بوسی نهادهای سرمایه مالی اروپا (تروئیکا) رفت، نامه «آلکسیس عزیز۷» می فرستاد!

سیاهه مغالطات تقوایی نیاز به یک نوشته مجزا دارد اما او ۱۶ آذر سرخ را به «چپ پرو رژیم و چپ نوع توده ای» و چپ «خط امامی» بودن محکوم کرد. از قضا گرایش نئوتوده ای و چپ طرفدار جمهوری اسلامی در دانشگاه۸ همچون تقوایی، زیدآبادی و فرشگرد رو در روی ۱۶ آذر ایستاد! گرایش منحط و ارتجاعی که به «چپ محور مقاومت» معروف است، برای لوث کردن این تجمع و به لجن کشیدن عنوان چپ دانشجویی، در ۱۹ آذر با حمایت از امپریالیسم روسیه و رژیم جنایتکار بشار اسد زیر عکس های سید حسن نصرالله به استراتژی «وحدت-انتقاد» میراث حزب توده در قبال جمهوری اسلامی و «خط امام» پرداخت. به این ترتیب دو جناح طرفدار امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم روسیه علی رغم قیل و قالی که علیه یکدیگر به راه می اندازند، عملا دو روی سکه سمتگیری با دشمنان مردم و ارتجاع هستند و در ضدیت با چپ انقلابی و ۱۶ آذر سرخ به وحدت و نقطه تلاقی رسیدند. این دو جریان پروامپریالیست، زشتی خود را دقیقا از دو منسوخ امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی تحت حمایتِ امپریالیست های روسیه و چین می گیرند.

از این پولاریزاسیون سیاسی بین انقلاب و ضد انقلاب در دانشگاه باید استقبال کرد و آن را به سطح کل جامعه کشاند و به آن عمق بخشید. آنچه در ۱۶ آذر در دانشگاه دیده شد، ماکت و نمای کوچکی از قطب بندی (پولاریزاسیون) سیاسی است که مردم و جامعه ایران به آن نیاز دارند. حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) در اردیبهشت ۱۳۹۷ درباره این قطب بندی مساعد نوشت: «در رابطه با سرنگونی جمهوری اسلامی دو جاده ممکن و نمایان است: یکم سرنگون شدن جمهوری اسلامی از «بیرون» توسط امپریالیسم آمریکا و نیروهای وابسته به آن چه در داخل همین رژیم و چه در خارج از آن. دوم سرنگونی جمهوری اسلامی از پایین توسط مردمی آگاه به ماهیت رژیم و جناح‌های مختلف آن و همچنین آگاه به ماهیت امپریالیسم آمریکا و امپریالیست‌های دیگر مانند روسیه، چین، اتحادیه اروپا و ژاپن. آزادی نیروهای انقلابی کمونیست و همچنین نیروهای چپ و آزادی خواه، کار روی جاده یا امکان دوم و باز کردن این راه از میان پیچ و خم‌ها و چالش‌های بزرگ سیاسی است.. »۹

برای گشودن این راه باید مانع از شکل گیری، عمیق شدن و گسترش قطب بندی های ارتجاعی در سطح جامعه شد. قطب بندی هایی از این دست که «یا تحریم و حمله نظامی آمریکا یا جمهوری اسلامی»، «یا سلطنت پهلوی یا جمهوری اسلامی»، «یا آمریکا و ناتو یا روسیه و چین»، «یا موسوی و روحانی یا احمدی نژاد و رئیسی»، «یا جنگ افروزی رژیم ایران در سوریه و عراق یا حمله داعش به ایران»، «یا رأی دادن به جمهوری اسلامی یا جنگ داخلی و سوریه ای شدن» و الی آخر. این ها قطب بندی های منحطی هستند که مردم و پتانسیل مبارزاتی جامعه را به پیاده نظام و قربانی طرحهای ارتجاعی جناح های مختلف سرمایه داری در درون و بیرون قدرت و جنگهای ارتجاعی و نیابتی تبدیل می کنند. در مقابل قطب بندی های ارتجاعی، قطب بندی مساعد به حال اکثریت مردم را باید سازمان داد.

اگر جنبش ضد جمهوری اسلامی بدون ایجاد قطب بندیِ ضدیت با این دو جریان منسوخ و پوسیده پیش برود، مورد استفاده نیروهای داخل یا بیرون رژیم برای ترمیم همین سیستم و حداکثر جا به جایی رأس آن با ترکیب دیگری از حاکمیت و حتی باز کردن راه جنگ های ارتجاعی قرار خواهد گرفت. راه «میانه ای» وجود ندارد. جنبشی برای انقلاب کمونیستی ضرورت جامعه ایران و کل بشریت است. برای بر هم زدن قطب بندی های ارتجاعی و ایجاد قطب بندی مساعد در میان توده های مردم و نیروهای سیاسی، صحنه دانشگاه یک فاکتور حیاتی در شکل گیری چنین جنبشی است. در کنار مبارزه بی امان با رژیم جمهوری اسلامی افشاگری علیه محتوی و اهداف واپسگرایانه برنامه های اپوزیسیون راست از وظایف اصلی کمونیست ها و از جمله جنبش نوین دانشجویی است. مکمل این مبارزه و افشاگری کمونیست ها، تبلیغ و ترویج فعالانه برنامه و استراتژی راه انقلاب کمونیستی در ایران۱۰ و جمهوری سوسیالیستی۱۱ در میان دانشجویان است. به صرف افشاگری سلبی و بدون پیش گذاشتن این بدیل ضروری، ممکن و مطلوب نمی توان ماهیت ستمگرانه و استثمارگرانه نظام حاکم و بدیل های اپوزیسیون راست و طرفدار امپریالیسم را افشا کرد و نشان داد. تنها یک راه حل رهایی بخش و بدیل واقعی برای بیرون آمدن از وضع موجود هست: انجام انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین. اما این بدیل در جامعه ناشناخته است و توده های بر پا خاسته در خیزش و حتی اکثریت دانشجویانی که ۱۶ آذر سرخ را سازمان دادند، آن را نمی شناسند.

جناح های مختلف اپوزیسیون راست مخالف سرسخت ترسیم هرگونه مرزبندی سیاسی از سوی کمونیست ها با آلترناتیوهای ارتجاعی حاضر در جنبش هستند و آن را «وحدت شکنی»، «خدمت به جمهوری اسلامی» و مضر به حال تداوم جنبش می داند. بله ما مخالف چنین «وحدت» جعلی و مضحکی هستیم. این پوپولیسم «همه با همی» و منحط را باید شکست. مردم ایران یک بار طعم تلخ و مرگ بار چنین جنبش «همه با همی» را در جریان شکست انقلاب ضد سلطنتی بهمن و روی کار آمدن ائتلاف اسلام گرایان و لیبرال ها تحت رهبری خمینی و با شعار «وحدت کلمه» را چشیده اند.

ایجاد این نوع قطب بندی در جامعه، ضرورت به راه انداختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی است. اما به معنای سکتاریسم و ضدیت با وحدت نیست. رویکرد این وحدت، ایجاد وسیع ترین اتحاد ممکن است به طوری که با اهداف عینی انقلاب پرولتری سازگار بوده و به آن کمک کند. و در هر مقطع بتواند از طریق این فرآیند به حداکثر ممکن افراد را به لحاظ آگاهی ذهنی به سوی موضع کمونیستی جلب کند. چنانکه در جزوه ویژه نامه ۱۶ آذر ۹۸ گفتیم:

جنبش نوین دانشجویی می تواند به ضرورت ایجاد وسیع ترین اتحاد ممکن در دانشگاه پاسخ بدهد. چارچوبه و حداقل های این اتحاد را ضرورت ایجاد قطب بندی مساعد در صحنه سیاسی جامعه و ضرورت سمت و سوگیری طبقاتی-اجتماعی دانشجویان با اقشار و طبقات تحت ستم و استثمار و برقراری پیوند مبارزاتی زنده با مبارزات این اقشار تعیین می کند. تحقق این ضرورت نه با شعارهای قسمی «جنبش دانشجویی متحد جنبش کارگری و جنبش زنان» بلکه از طریق یک جنبش مبارزاتی سراسری اجتماعی امکان پذیر است. جنبش سراسریی که حول هفت گُسل مهم اجتماعی در ایران می تواند ساخته شود. گسل هایی که جمهوری اسلامی بر بستر آن ها موجودیت و کارکرد دارد و قادر به از بین بردن این گسل ها و جنبش های برآمده از آن ها نیست. این گسل های هفتگانه عبارتند از: ۱) توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی، ۲)  توقف رژیم فاشیستی نظامی/امنیتی و استبداد سیاسی، ۳توقف حجاب اجباری و ستم بر زن، ۴
توقف جنگهای ارتجاعی جمهوری اسلامی در منطقه، ۵

توقف فقر، بیکاری و آوارگی، ۶توقف ستمگری ملی علیه ملل غیر فارس، ۷
)
 
توقف روند نابودی محیط زیستکل طیف دانشجویان چپ می توانند حول این هدف مشترک متحد شده و تاثیرات تعیین کننده بر فضای سیاسی جامعه بگذارند. پیش شرط تبدیل شدن این هفت گسل به ظرفِ اتحاد، پذیرش ضدیت و مرزبندی همزمان با هر دو منسوخِ امپریالیسم و اسلامگرایی است. جنبش نوین دانشجویی نمی تواند با جریان، گرایش، فرد یا خطی در دانشگاه متحد شود که خواهان مبارزه برای هر هفت توقف است اما در مقابل یکی از دو پوسیده، قائل به سمتگیری یا وحدت با دیگری است. مبارزه علیه تمامیت نظام سرمایه داری امپریالیستی و اصلاح ناپذیر بودن آن وظیفه جنبش نوین دانشجویی است.۱۲ 

 

منابع:

۱- نوشیروانی بابل، علامه طباطبایی، امیر کبیر، دانشگاه تهران، دانشگاه هنر، دانشگاه تبریز و علم و صنعت

۲- نئولیبرالیسم بر خلاف درک برخی از جریان های چپ مرحله جدیدی از سرمایه داری امپریالیستی نیست. بلکه دستورالعملی است که این مکتب اقتصادی-سیاسی از سال های پایان دهه ۱۹۷۰ و آغاز دهه ۸۰ در چاره جویی برای بحران ساختاری که سرمایه داری جهانی دچارش شده بود طرح کرد و تلاش کرد تا در سیاست گذاری های کلان مراکز مالی جهان سرمایه داری و نهادهای بین المللی اش حاکم شود. برنامه اقتصادی نئولیبرالیسم بر حمایت مضاعف از سرمایه داران در مقابل نیروی کار، کم کردن نقش دولت در اقتصاد، حذف هزینه خدمات اجتماعی و شهری از بودجه دولت و تحمیل آن به خود مردم، و بی کار سازی نیروی کار است. سیاست های اقتصاد نئولیبرال تحت نام «تعدیل ساختاری» و «ریاضت کشی» از سوی نهادهای مالی بین المللی سرمایه امپریالیستی مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و غیره به کشورهای جهان سوم پیشنهاد و اجرا شد. در ایران این سیاست ها پس از پایان جنگ ایران و عراق و دولت رفسنجانی آغاز شد و تا امروز ادامه داشته است.

۳- چپ و ۱۶ آذر. روزنامه سازندگی. یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸

۴- برای نمونه به اکانت توئیتر دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاه های ایران یا صحبت های عبدالرضا احمدی عضو این گروه در برنامه صفحه دو مورخ ۰۱ دسامبر ۹۱۰۲ شبکه فارسی بی بی سی با عنوان گفتمان سیاسی ایران در شعارهای دانشجویان رجوع کنید.

۵- حمید تقوایی. نئولیبرالیسم و مارکسیسم خط امامی. ۱۲ آذر ۸۹. مندرج در سایت حزب کمونیست کارگری ایران

۶- سیامک صبوری. علینژاد و حکمت هم سازش هم مصلحت. از نشریه آتش شماره ۹۲ تیر ۱۳۹۸

 

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/06/atash92.pdf

۷- کامران حقیقی. از «پیشگامی رادیکالیسم مردمی اروپا» تا «تشرف به محضر» خامنه ای. از نشریه آتش شماره ۵۲ اسفند ۱۳۹۴

https://www.peykeiran.com/userfiles/file/a-52.pdf

۸- ژیلا انوشه. دو پوسیده دو بن بست. در نشریه آتش شماره ۸۶. دی ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/05/a-86.pdf

۹- حزب کمونیست ایران (م ل م)  بیانیه انقلاب، اوضاع کنونی و وظایف ما. اردیبهشت ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/11/7%D8%AA%D9%88%D9%82%D9%81.pdf

۱۰- مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران. بهمن ۱۳۹۶

استراتژی راه انقلاب در ایران. پاییز ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/manifest.pdf

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/strategy.pdf

۱۱- قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران. بهمن ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/constitution.pdf

۱۲- پیش به سوی جنبش نوین دانشجویی. ویژه نامه ۱۶ آذر ۱۳۹۸

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/12/vighenameh98.pdf

 

      به نقل از نشريه آتش98  – دی98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

نگاهی به مسائل مطروحه حول حواشی ۱۶ آذر / پیروت

نگاهی به مسائل مطروحه حول حواشی ۱۶ آذر

پیروت

امسال دانشجویان در شرایط ویژه ای به استقبال ۱۶ آذر رفتند. بیش از دو ماه از خیزش توده های عراق، لبنان و شیلی می گذشت و تنها چند روز از کشتار وحشیانه توده ها در ایران به دست دولت سرمایه داری دین مدار (تئوکراتیک) جمهوری اسلامی. در امتداد همین سرکوب ها، فضای امنیتی دانشگاه تشدید شده و تعدادی از فعالین دانشجویی بازداشت و تعداد عدیده ای نیز تهدید به دستگیری شده بودند. این وضعیت نه تنها بر التهاب ۱۶ آذر امسال بلکه بر ضرورت اکید واکنش فعالانه دانشگاه نیز می افزود.

این یادداشت کوتاه با تمرکز بر حرکت دانشجویان دانشگاه تهران در ۱۶ آذر و علامه در ۱۷ آذر به ذکر نکات محوری این حرکت خواهد پرداخت.

نکات نوید بخش حرکت دانشجویان

پیام نوید بخش دانشگاه در ۱۶ آذر امسال این بود که: دانشجویان نه تنها مرعوب فضای سرکوب نشده اند بلکه با روحیه ای تعرضی تر به صحنه مبارزه آمده اند. اما خروش دانشجویان، «خشم و هیاهویی» برای هیچ نبود. آن ها آگاهانه از پیوند دانشگاه و خیابان گفتند؛ به سخن گفتن صرف از استثمار طبقاتی بسنده نکردند، ستم های ریشه ای (تضاد جنسیتی، تضاد ملی، ستم بر اقلیت های مذهبی، سرکوب انواع فعالین سیاسی) را نشانه گرفته و به نقد آن ها که در با هم بودنشان، تمامیت دولت را شکل داده اند، پرداختند.

نکته دیگر این که دانشجویان این دو دانشگاه امسال صف خود را از سویی از دانشجویانی که به هر نحوی از انحاء مدافع جمهوری اسلامی بودند (از سبزی ها تا محور مقاومتی ها) جدا کردند و از سوی دیگر بین خود و دانشجویان حامیِ امپریالیسم و دخالت های امپریالیستی خط مرز کشیدند. در امتداد همین نگاه بود که دانشجویان ضمن مرزبندی با هر دوی این قطب‌ها، بر هم سرنوشتی توده‌های ایران با دیگر خلق‌های زحمت‌کش جهان تاکید کردند.

همین روحیه تعرضی و نگاه پیشرو بود که گویی آب در خوابگه مورچگان مدافع وضع موجود و حامیان امپریالیسم ریخت و شخصیت های مختلف از طیف های متفاوت را به واکنش برانگیخت. عمده این واکنش های شتابزده در پی انکار، نادیده گرفتن و بی اهمیت شمردن حرکت دانشجویان بودند. برخی نیز (مانند احمد زیدآبادی) قیم مآبانه و پیر و پدرمسلکانه خواست دانشجویان را نصحیت کند و آن ها را به «واقع بینی» دعوت کرد.۱ او هنوز نمی داند می توان «واقعبین» بود و «ناممکن ها» را خواست.

ضمن تحسین جسارت و آگاهی تبلور یافته در حرکت دانشجویان، لازم است با ذکر برخی نکات به ارائه نگاه نقادانه خود در نسبت با تجمع ۱۶ آذر نیز بپردازیم.

جایگاه دانشجویان و نسبت مبارزات دانشجویی با علم انقلاب

دانشجویان نه انسان های ویژه ای هستند و نه ذات ویژه ای دارند اما به لحاظ اجتماعی، جایگاه ویژه ای را اشغال کرده اند و بنا به تقسیم کار موجود در جامعه طبقاتی، امکان بیشتری برای کار با ایده ها دارند. همین امکان، نقش اجتماعی ویژه ای را به آن ها محول می کند. درک این نقش و جایگاه، اهمیتِ حیاتی برای فعالین و جنبش دانشجویی دارد. آن ها باید پیشگامان مبارزات راه رهایی و تغییر بنیادی جامعه انسانی باشند.

اما برای تغییر بنیادی هر سطحی از ماده نیازمند علم و شناخت مشخص از ابژه شناختمان داریم. ما تنها زمانی می توانیم داعیان مبارزه برای راه رهایی بشر و تغییر باشیم که علم انقلاب را داشته باشیم. بدون فیزیک نمی توان کوه ها را شکافت و یا نهرها را به هم متصل کرد. بدون علم انقلاب نیز نمی توان تغییری بنیادی در سیستم ستم و استثمار موجود به وجود آورد. به این ترتیب تسلط بر این علم نه یک امر دلبخواهی که یک ضرورت عاجل است. تسلط به هر علمی، مستلزم برخورد علمی به آن علم نیز میباشد. ما نمی توانیم به صورت اختیاری هر مفهومی را دلبخواهانه، وارد یک علم مشخص کنیم. و از آنجا که هر تئوری علمی مشتمل بر مفاهیمی است که نسبت های مشخص و تعریف شده ای با یکدیگر دارند و واقعیت را «بازنمایی می کنند»، ورود مفاهیم جدید به یک حوزه علمی مفروض، نیازمند تبیین و توضیح این نسبت ها است. به عنوان مثال شایسته است دانشجویان وقتی از «اداره شورایی» سخن می گویند، محتوای حکومت شورایی را توضیح دهند، نسبت آن با سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا را روشن کنند و به تبیین کارکرد مفهومی آن بپردازند.۲ پلمیک ها و مبارزات فعال نظری می تواند به پویایی فکری دانشجویان در مبارزات سیاسی شان یاری رساند و از رد و پذیرش دلبخواهانه مفاهیم و گیج سری های نظری-سیاسی جلوگیری کند.

سرنگونی نئولیبرالیسم یا کاپیتالیسم؟ رفرم یا انقلاب؟

وجهی از تجمع دانشجویان که هیاهوی زیادی را موجب شد، بنری بود که از معترضان «جلیقه زردها» در فرانسه اقتباس شده بود:«فرانسه، شیلی، لبنان، عراق، ایران مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم». این شعار واکنش های زیادی از طیف های مختلف سیاسی را برانگیخت. بار دیگر این بحث مطرح شد که آیا سیاست های اقتصادی در دولت جمهوری اسلامی نئولیبرالی است یا خیر؟ ما در این جا قصد تحلیل سیاست های اقتصادی حاکم در جمهوری اسلامی را نداریم؛ اما انکار و ندیدن یورش و تسلط این سیاست اقتصادی از اواخر دهه ۱۳۶۰ و بعد از جنگ ۸ ساله ایران و عراق عجیب و کریه است. به هر حال مسئله ما در اینجا اثبات تسلط سیاست های نئولیبرالی در ایران و پیامدهای فاجعه بار آن بر حیات مردم به ویژه قشرهای محروم و محیط زیست نیست، بلکه آنچه مسئله مند است این است که چرا دانشجویانی که «هرگونه راه حل پیشنهادی رفرمیستی، با حفظ چارچوب نظام سرمایه داری» را «بازتولید استثمار و سرکوب در اشکال مختلف» می دانند، شعار ناقصی همچون «سرنگونی نئولیبرالیسم» را پرچم خود قرار می دهند. آماج جنبش دانشجویی سرنگونی کاپیتالیسم است یا نئولیبرالیسم؟ تفاوت بین این دو تفاوت بین انقلابِ ضد سرمایه داری و اصلاح سرمایه داری است.

نئولیبرالیسم نه نماینده مرحله جدیدی از سرمایه داری است و نه مستقل از سرمایه داری. نئولیبرالیسم پاسخِ نظام سرمایه داری بود به موانعی که سیاست های اقتصادی کینزی و دولت رفاه، علی الخصوص از میانه دهه هفتاد میلادی پیش پای انباشت سرمایه گذارده بود. نئولیبرالیسم یک نظام ویژه اقتصادی نیست که قصد سرنگونی آن را داشته باشیم، بلکه صرفا شکل خاصی از انباشت سرمایه و حرکت نظام سرمایه داری است. به این ترتیب «سرنگونگی نئولیبرالیسم» چندان معنا دار نخواهد بود و تنها تا حدودی که «راه حل رفرمیستی» از قبیل دولت رفاه را پیش پا می گذارد است که می تواند معنای متعینی به خود گیرد. در همین راستا عمده منتقدان نئولیبرالیسم از قبیل نائومی کلاین و جوزف استیگلیتز در قاموس مصلحان اجتماعی ظاهر می شوند و نه چیزی بیشتر.

جنبش دانشجویی و سنتز نوین کمونیسم

ما از علم انقلاب و برخورد عملی با این علم سخن گفتیم اما لازم است بر وجه دیگری از این مسئله نیز تاکید کنیم. مارکس به همراه انگلس نخستین کسی بود که سنگ بنای عظیم نظری علم انقلاب را گذاشت. به همین علت است که از این علم تحت عنوان مارکسیسم یاد میکنیم. اما این علم نیز مانند تمامی علوم دیگر در تاریخش، تحریفات و تکاملاتی را تجربه کرد. «در بین آموزش هایی که مربوط به مبارزه طبقه کارگر می باشد و در بین پرولتاریا رواج دارد، مارکسیسم ابدا و به هیچ وجه دفعتا خود را مستحکم نکرد»۳ بلکه حاصل مبارزات نظری بزرگی بود که توسط دانشمندان مارکسیست از سویی و تحریف گران روزیونیست و مدافعان ایدئولوژی بورژوایی از سویی دیگر درگرفت. این مبارزه و «تسویه حساب»، هیچ وقت یک بار برای همیشه نبوده؛ رویزیونیسم و ایدئولوژی های بورژوایی هر بار خود را به شکل جدیدی و بعضا در قالب مارکسیسم عرضه می کنند. این مبارزات از دوران خود مارکس تا به کنون ادامه دارد. مارکس، انگلس، لنین و مائو حتی برای دقایقی به این مبارزات کم توجهی نکردند.

 مبارزات نظری علاوه بر مستحکم کردن مارکسیسم و علم انقلاب موجب تکاملاتی نیز در این علم شدند. این تکاملات را تنها دانشمندانی توانستند صورت بندی کنند که توان درک تغییرات جدید ماده را داشتند. لنین و مائو از این دست دانشمندان بودند. اما در دقایقی از این مبارزات نظری در تاریخ مارکسیسم، و در بزنگاه مشخصی آواکیان به جمع بندی از تجربه تئوریک و تاریخی مارکسیسم از مارکس تا مائو و جنبش مائوئیستی وقت پرداخت. سنتز آواکیان از این تجربه تاریخی- نظری نه تنها توسط تکاملاتی حاصل از تحلیل تغییرات جدید ماده مشخص می شود، که توسط گسست از برخی عناصر غیرعلمی در بدنه مارکسیسم (عناصری که فرعی اما سمج و مضر بودند) خال گذاری می شود. پس سنتز نوین آواکیان « تداوم تئوری کمونیستی است که پیش از این تکامل یافته. اما، همچنین یک جهش کیفی به ورای آن بوده و نمایان گسستی از جوانب مهم آن است»۴

سنتز نوینی از علم انقلاب صورت بندی شده است. کم ترین کاری که دانشجویان انقلابی موظف به انجام آنند مطالعه دقیق این سنتز و برخورد علمی و موشکافانه و بی شک نقادانه با این سنتز است. عدول از این وظیفه هیچ معنایی جز اهمال در مبارزه برای راه رهایی توده ها نخواهد داشت. در این میان و میدان صداقت و فروتنی علمی و جدیت انقلابی مان را به مدد بطلبیم و محک بزنیم. در لحظه ای که آینده جامعه به طرزی بی سابقه و شگفت انگیز محل نزاع حاد میان طبقات است در این کار هیچ درنگی جایز نیست. n

 

منابع:

 

۱- ن. ک به یادداشت اخیر احمد زیدآبادی در روزنامه سازندگی:

 http://sazandeginews.com/News/6549

۲- درباب تبیین ایده ی «اداره ی شورایی» مقاله ای با نام «همه ی قدرت به دست شوراه ها؛ فراخوان عمومی به ایده ی اداره ی شورایی» منتشر شد که می توانید در آدرس زیر بخوانید:

 http://manjanigh.com/?p=3088

در نقد این نوشته، مقاله ای در حقیقت شماره ۸۴ تحت عنوان «کمونیسم، نه شورائیسم» منتشر شد که می توانید در آدرس زیر مقاله را بیابید:

https://bit.ly/34HXHHg

همچنین در مورد نگاه لنین به شوراها نیز می توانید به مقاله ی درخشان «شوراها و انقلاب اکتبر، یا چرا حق با لنین بود؟ بخش اول از فوریه تا اکتبر» منتشره در شماره ۸۵ حقیقت رجوع کنید:

https://bit.ly/34JluXa

۳- لنین(۱۳۸۴)، مجموع آثار، جلد ۱، ترجمه: محمد پورهرمزان، ص:۸۲

۴- آواکیان، باب (۱۳۹۸)، گشایش ها، ص:۴۳

 

      به نقل از نشريه آتش98  – دی98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

۱۶ آذر و سربازان بدنام امام زمان! ‎

۱۶ آذر و سربازان بدنام امام زمان! ‎

همه می دانند که با سه برابر شدن قیمت بنزین توسط رژیم آخوندی - اسلامی و بدنبال آن، شروع اعتراضات آبان ماه ۱۳۹۸ سردمداران هار و درنده خوی‌حکومت اسلامی، اینترنت را بیش از یک هفته قطع کردند، تا با خیال تخت ، توده های ستمدیده و زجرکشیدهٔ ایران را قتل عام و کشتار کند و خلاصه هر کاری که دلشان خواست با معترضین انجام دهند !

باری ، لات و لوت های سپاه و بسیج و نیروهای لباس شخصی و ... بعد از بخاک و خون کشیدن قیام سرتاسری خلق‌های تحت ستم‌‌ ایران‌، برای عادی جلوه دادن شرایط، ماشین ‌تبلیغاتی خود را بکار انداختند تا بلکه عده ای را در  داخل و خارج سرکار بگذارد و در راستای سیاست های خود به کار گیرند! ترفند امسال رژیم برای رد گم کنی افکار بخشی از مردم‌این بود:

اجازهٔ  برگزاری مراسم ۱۶ آذر ‌‌(روز دانشجو ) به عده ای از باصطلاح دانشجویان چپ و کمونیست ‌و سپس پخش مفصل  قطعنامه ها و شعارهای کلی و بی خاصیت آنها توسط  شانه ای وابسته به حکومت اسلامی !!!! این حقهٔ آخوندی نشان داد که جمهوری اسلامی در عرض این چهل سال در عرصه مدیریت و هدایت بخشی از نیروهای باصطلاح مخالف خود بسیار کار کشته وخبره شده است!

مثلا در مراسم‌ ۱۶ آذر امسال دانشجویان “چپ” و بسیجی ضمن سردادن شعار : نان، کار، آزادی - ادارهٔ شورایی” !!! با صدایی غراء و بلند شعارهایی هم بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران و بچهٔ شاه و خاندان پهلوی سردادند! همانطور که بعضی ها می دانند در حال حاضر سازمان فداییان اقلیت، رضا مقدم و حزب توده با پس و پیش کردن واژهٔ نان و کار،!شعارهای  بالا را تکرار می کنند.


مثلا اقلیت می گوید کار، نان، آزادی و حزب توده و رضا مقدم می گویند نان، کار، آزادی !!! و همین جابجایی کلمات در گذشته ای نه چندان دور  باعث درگیری لفظی و قلمی اقلیت ‌‌ و رضا مقدم شده بود و داشت به یک ۴ بهمن دیگر‌ ختم می شد که خوشبختانه با کوتاه آمدن رضا  ماجرا به خیر و خوشی گذشت و کسی کشته و مجروح نشد !

 به هر حال، سردادن شعارهای ضد مجاهدین خلق و خاندان مرده و پوسیدهٔ پهلوی، باعث‌ذوق زندگی کمونیست های اینترنتی و دنیای مجازی شد و عده ای این موضوع را نشاندهندهٔ  مرزبندی جنبش دانشجویی با مجاهدین خلق و پهلوی چی ها دانستند! حقیقتا که خرفتی و کم عقلی هم حدی دارد! این روی دوستداران شعارهای قشنگ و بی خاصیت،  بدون اینکه از خود سؤال کنند که چرا رژیم اجازهٔ برگزاری ۱۶ “آذر سرخ و کمونیستی” را صادر کرد ولی، به عده ای نویسندهٔ پر سن و سال و تنها و غمگین که قرار بود برای سالگرد قتل های زنجیره ای مراسم برگزار کنند، اجازهٔ چنین کاری را نداد؟ولی به دانشجویان سهمیه ای اجازهٔ برگزاری ۱۶ آذر سرخ را داد!!!  جالب اینجاست که عده ای  از فرط مجاهد‌ستیزی، حتی حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری را هم به خاطر انتقاد از بعضی شعارهای ۱۶ آذر سیاه ۹۸ به دهها صفت عجیب و غریب آلوده نمودند که حقیقتا باعث خوشحالی سربازان امام زمان و طراحان مراسم‌۱۶ آذر امسال شدند!

پس، تا وقتی که بخشی از نیروهای مخالف  رژیم از درک و فهم طرح و‌برنامه ها و سیاست های جمهور ی اسلامی عاجز و درمانده اند، حالا حالاها!!! این دشمن قهار و جنایتکار بعنوان سگ زنجیری امپریالیسم سرکار است و  به صغیر‌ و کبیر هم رحم نمی‌کند !

سیامک‌دهقانی 

در حاشیه ارزیابی تقوایی از اعتراضات دانشجویی در آذر ۹۸

در حاشیه  ارزیابی تقوایی از اعتراضات دانشجویی در آذر ۹۸

s.keramat@gmail.com

 

در ادامه بحث هایش در برخورد به اعتراضات دانشجویی در آذر ۹۸، حمید تقوایی طی مطلبی تحت عنوان "کمونیسم کارگری و 'مارکسیسم' پرو رژیمی" در انترناسیونال شماره ۸۴۷، تلاش کرده است که نقطه نظراتش را "مستدل تر" کند. وی در این مسیر با طرح یک سئوال قصد دارد منقدینش را به چالش بکشاند. همان پرسش، اما،  سبب گشته که نظراتش را تبدیل به  سیبلی برای سئوالات متعدد بکند. 

تقوایی در این مطلب صورت مسئله را به طرز دلبخواه خودش  طراحی  و سپس به مخالفانش تاخته است. مثلا، در رابطه با مطرح شدن یک شعار در افشای نئولیبرالیسم، در تجمع دانشجویان،  با ژستی  حق به جانب پرسیده است: " سئوال بسادگی اینست آیا اقتصاد ایران نئولیبرالیستی هست یا خیر؟" در واکنش به این پرسش، سئوال به مراتب ساده تر من این است، "چه کسی همچین ادعایی داشته است؟"  آیا آقای تقوایی میتوانند ما را به یک قطعنامه یا بیانیه هیچ تشکل دانشجویی در جریان این تحول ارجاع دهند که ادعا کرده باشند که  اقتصاد ایران از یک سیستم  نئولیبرالیستی پیروی میکند؟  بیانیه دانشجویان در جریان آن گردهمایی تماما در تناقض با مسائلی است که تقوایی به آنها اشاره کرده است.

احتمالا طرح آن شعار به یکی از دو دلیل زیر بوده است

.۱- چند نفری آنرا بخاطر علاقه و باور شخصی مطرح کرده اند که میتواند یک شعار حاشیه ای باشد. ۲- ممکن است که طیف گسترده ای از دانشجویان درک عمیقی از سیستم اقتصادی نئولیبرالیسم  دارند و تلاش کرده اند که به جامعه یاد آور شوند که افق آنها بایستی فراتر از سرنگونی جمهوری اسلامی برود. زیرا در شیلی، لبنان، فرانسه و.....  سیستم باوجود اینکه اسلامی نیست اما مشکلات اقتصادی  همچنان سر جای خودش است. به همین دلیل به مبارزات جاری در کشورهای دیگر اشاره کرده اند. وجود همچین افقی در جامعه برای یک مدافع عدالت اجتماعی بایستی وجد آور باشد نه خشم آفرین.

اما اجازه بدهید که فرض  کنیم که حمید تقوایی درست میگوید؛ اشاره آن بنر به نئولیبرالیسم برای جنبش کمونیستی فاجعه بوده. تقبل این فرضیه ما را به سئوال دوم می رساند. و آن  سئوال این است: "در حالی که آقای تقوایی این همه حساسیت در مقابل یک بنر در حاشیه یک گردهمایی دارد و آنرا "پرو رژیمی" میداند، چرا اعتراضات ۸۸ را با آن همه شعار مذهبی و ارتجاعی و رهبران و سخنگویانی که خود پاره تن رژیم بودند، "انقلاب" نامید؟. چرا  هر روز در تلوزیون ظاهر میشد و در مدح و ثنای آن جنبش داد سخن سر میداد؟ جهت یاد آوری نمونه هایی از شعارهای غالب آن دوره به شرح زیر بودند:

این لشکر حسین است، حامی میرحسین است.

 

ای رهبر آزاده، خمینی چشم براته

بسیجی با غیرت، حمایت، حمایت.

تقلب حرام است این شعار امام است..

حسین حسین شعار ماست، موسوی افتخار ماست.

خمینی! کجایی؟ موسوی تنها شده.

رأی ما یک کلام، نخست‌وزیر امام.

 

من متحیر هستم چرا در ساختار فکری تقوایی یک جنبش تحت هژمونی "نخست وزیر امام" و با این شعارهای قرون وستایی، انقلابی معرفی میشود،  اما یک جنبش چپ، با آن بیانیه رادیکال و پیشرو،  به دلیل یک شعار در تقابل با نئولیبرالیسم "خط امامی" لقب میگیرد؟.

سئوال سوم این است چگونه بمباران ناتو در لیبی و ویران کردن آن کشور، و یا جدال و خشونت تروریستها در سوریه توسط تقوایی "انقلاب" بشمار رفت اما   یک شعار علیه نئولیبرالیسم این همه خشم او را برانگیخته است؟.  

سئوال چهارم، اما تلخ تر این است، چرا کسی که مدعی طرفداری از آزادی و عدالت اجتماعی است به این سهولت و بدون هیچ احساس مسئولیتی این چنین بی پروا و زمخت به هم کیشانش برچسب نچسپ و نارو میزند؟  

تقوایی ادعا کرده است که  در جریان آن اعتراضات، جریانات توده ای پرچم آمریکا را آتش زده اند. اولا در جریان هر اعتراض توده ای افراد و گروههای رفتارهای متفاوت و گاها مسخره از خود ممکن است نشان بدهند. درست نیست آن رفتارهای ‌حاشیه ای به شناسنامه تمام جنبش تبدیل کرد. دوما پرچم آتش بزنند،  آسمان که به زمین نیامده است. مگر در امریکا این کار را نمی کنند؟ سوما، این استدلال که گویا جریانات طیف توده ای مبتکرش بوده اند بیشتر به شوخی شبیه است تا بیان یک واقعیت. زیرا جریانات طیف توده بعد از سقوط شوروی بیش از هر جریان دیگری طرفدار مدارا با آمریکا و حرکت به سوی بازار آزاد سرمایه داری شدند. 

بنظرم تقوایی، بجای نگاه  جنبشی به اعتراضات ، با عینک رنگی فرقه گرایانه  به تحولات سیاسی می نگرد. به همین دلیل آنها را به خودی و غیر خودی تقسیم میکند.  افرادی که کلمات و عبارات  او را تکرار نکنند و رهبری او را قبول نداشته باشند، هرسازی بزنند به مذاق او خوش نخواهد آمد. در این سیستم فکری انگار بایستی ابتدا سربسپاری بعد دم برآری. وگر نه ‌هرچه بگی فاقد وجاهت شرعی است. به همین دلیل،  به سادگی در کاتاگوری مک کارتیستی و خط امامی، پرو رژیمی و....، قرار میگیرند و تکفیر میشوند. این سنت، این فرهنگ و این ساختار فکری  در ١٥ سال اخیر ضربه های کمر شکن و جبران ناپذیری  به جنبش کمونیسم کارگری زده و متاسفانه چشم اندازی برای پایان آن دیده نمیشود. 

 

 

December 22, 2019

این قساوت را افسار میزنیم!


این قساوت را افسار میزنیم!

یک هفته قطعی اینترنت کافی بود برای مزدوران جمهوری اسلامی که به سبک خود و با فراغ باز دست به قتل عام و کشتار خیابانی خیزش آبان ماه بزنند. یک هفته ی که حمام خون راه انداخته شد، هفته ای که قلب و شقیقه محرومان و ستم کشان این جامعه که برای خلاصی از بهره کشی و استثمار، در صفی متحد علیه حاکمان زر و زور ایستادند، توسط تک تک سران ریز و درشت حاکمیت مورد هدف قرار گرفت، زخمی ها را از بیمارستانها و مراکز درمانی ربودند، هر تعداد  را تا آنجا که توانستند اعدام کردند و از سرنوشت خیلی های دیگر هنوز اطلاعی در دست نیست. اما وحشی گری و ددمنشی جمهوری اسلامی تا به اینجا خاتمه نیافته، کما اینکه دستگیری های فله ای معترضان و قیام کنندگان  در خیابانها و یورش به خانه ها، خبر از فاجعه بزرگتری میدهد. پیدا شدن اجساد  بازداشت شدگان و ربوده شده ها  در رودخانه ها، سدها، نیزارها و …، تهدید به سکوت خانواده کشته شدگان، بی خبری از وضعیت دیگر بازداشت شدگان، صحنه ناتمامی است که هر روز تا مطلع شدن از وضعیت آخرین بازداشتی به اجراء در میاید.

جمهوری اسلامی  به سیم اخر زده است، راه دیگری جلوی  خود ندارد. میداند که نفس های پایانی خود را میکشد، میداند که هیچ خدا و پیغمبری دیگر قدرت اقناع جامعه را ندارد، میداند که  همه کارتهای بازی اش  سوخته است و چاره ای جز بهم زدن کافه را ندارد. قهقهه مستانه سر دادن دوره بعد از سرکوب هر چند موقتی، اما نشان  پیروزیشان نیست  بلکه ناشی از سیلی محکمی بود  که پایین جامعه و به قول خودشان "امت  مستضعف "  صورتشان را نوازش داد. یک هفته اینترنت را قطع کردید که به خیال خود میتوانید سرکوب کنید، بکشید، سر به  نیست کنید و آب هم از آب تکان نخورد، که حق السکوت بگيريد؟! کور خواندید! آمار قربانیان این دوره یکی پس از دیگری برملا  و به پرونده جنایاتتان اضافه شده است. کسی برای عربده کشی های شما تره هم خرد نمیکند. یک صدا را خفه کنید، صدها صدا بلند میشود، این آمار و ارقام ذره ای در جنایتکار بودن و داعشی بودن این نظام  و همه شما در این قرن نمی کاهد،  ولی به ازای هر قربانی با هزاران شورشی دیگر طرف خواهید شد. خواست سرنگونی جمهوری اسلامی با جمهوری اسلامی متولد شد، زندانی کردن، شکنجه کردن، اعدام و قتل عام کردن، این جنبش را تضعیف نکرد و اتفاقا آبدیده تر، آگاهتر و انقلابی تر کرد.

 

جمهوری اسلامی میداند که مردم ایران توهمی به این نظام ندارند، چهار دهه است که با گوشت و پوست آن را حس کرده اند، کرور کرور اعدامی از زندانهای این نظام تحویل گرفته اند، شلاق سرکوب و ارعاب این نظام  را بر پشت خود دیده اند. بیشمار خانواده ها داغدار شده اند و فرزندان دیگری راهشان را ادامه داده اند؛ اينها میدانند که روی خاکستری نشسته اند که زیرش آتش خشم و تنفر و  عصیان اکثریت آن جامعه  خوابیده است. میدانند که با هر وزش اعتراضي شعله کشيده و روزی فرا میرسد که تار و پود این نظام را به دود می سپارند. کرکری خواندن این و آن نماینده مجلس و وزیر و … در اعتراض به این سرکوب، خود دلیل محکمی است  بر واهمه و ترسی که بر پیکر همه جناح هاي رژيم افتاده است، از فردای خیزش های دیگر میترسند، از انتقام  قیام کنندگان و مجازات کردن تک تک عاملان و نمایندگان جمهوری اسلامی که  برای بقای آن حتی حاضر هستند علیه هم بایستند، به همدیگر جفتک بزنند تا اسباب دفاع از خود در دادگاههای مردمی را از همین امروز فراهم کنند تا مورد غضب و خشم  انقلاب مردم قرار نگیرند.

 

تاریخ  همیشه انگونه نخواهد بود و نخواهد ماند که شما تا دندان مسلح  و با تانک و نفربر صف آرایی کنيد و تهیدستان با سینه های سپر شده در خون بغلتند؛ اينبار تاريخ را ما اکچريت مردم ايران و طبقه کارگر رقم خواهيم زد؛ ما شجاعت و جانفشانی برای زندگی شایسته تر، برای فردای بهتر و رهایی از انقیاد و بردگی را از هم آموخته ایم، ما فرزندان طبقه ای هستیم که مبارزه و عصیانگری علیه نظام اسثتمارگر را نسل به نسل بر دوش کشیده ایم و تا بزیر کشیدنتان از پای نخواهیم نشست. ما آتشفشانی از خشم و عصیان را در دلهای خود داریم، ما خواهران و برادران طبقه کارگر در ایرانیم؛ هرچقدر بکشید، هرچقدر سرکوب و مرعوب کنید، باز از هر خانه و کوچه و خیابانی دوباره ميشکفيم و زمین را زیر پایتان داغ میکنیم. جست و خیز کردنهای امروزتان، پایکوبی هایتان  بسيار بسيار زودگذر خواهد بود.

 

ما کشته های خود را از زیر خاک و اعماق آبها بیرون میکشیم، بر مزارشان جمع میشویم، سرود روز پیروزی را زمزمه میکنیم و پیمان میبندیم که انتقام هر قطره خونی که ریخته شده است را از تک تک سران این نظام خواهیم گرفت. بر هر مزاری پرچمی به قامت تک تک جانباختگان این خیزش از رنگ خون و نقش آزادی و برابری می کشیم و تجدید پیمان می بندیم. بر بلندترین قله های ایران پرچمی به وسعت این قیام  را به اهتزاز درمیاوریم، جهانيان را به انقلابمان فرا ميخوانيم و فریاد زنده باد آزادی و برابری را سر میدهیم.

 

حلقه اتحاد و همبستگی طبقاتی ما با هر قطره خونی که ریخته شود، آبديده تر محکمتر خواهد شد. با هر گروگاني که ازطبقه  ما اسير کنيد، رهبران و آزادیخواهان بيشماري سربلند میکنند، اراده و عزم ما راسخ تر از گذشته برای افسار زدن بر این توحش به میدان آمده است.

 

وریا نقشبندی

18 دسامبر 2019

مرگ طبقه متوسط در ايران

مرگ طبقه متوسط در ايران

شدت گرفتن تحريم هاي آمريكا و تاثيرات مخرب آن بر زندگي روزمره مردم عادی باعث شده است كه توان خريد مردم متناسب با رشد تورم به وجود آمده در كشور نباشد و از اين روي جامعه ايران كه در سطح کلی به سه طبقه  سرمایه دار ومرفه ، متوسط و فقير تقسيم شده است، تاثيرات مخرب اين تحريم ها  هیچ تاپیری بر قسڕ سرمایه دار و مفره نگذشاته است،  اما بيشتر از همه متوجه قشر فقير و كم درآمد جامعه و بعد از آن متوجه طبقه متوسط جامعه شده است. هم سیاست تحریم امریکا و هم سیاست اقتصاد ریاضت کشتی خود جمهوری اسلامی و طبقه حاکمه، که از تحریم امریکا هم به نفع خود بهره برده اند، کاری کرده كه در حال حاضر جامعه ايران  را  عریانتر از همیشه تبديل به دو طبقه  بورژوا-مرفه و کارگر و فقير کرده  است. به بیان دیگر در این تعمیقفاصله طبقاتی، طبقه "متوسطي" به آن صورت باقي نمانده است.  

از زاویه جامعه سرمایه داری به لحاظ سياسي و امنيتي طبقه متوسط در هر جامعه امروزي كه نظام سرمايه داري بر آن حاكم است هرچه بيشتر باشد ضامن" ثبات" و "رفاه اجتماعي" در آن كشور محسوب ميشود. و با اضمحلال آن و مرگ اين طبقه وضعيت اقتصادی داخلي آن كشور بیشتر به سمت هرج و مرج و فروپاشي پيش ميرود . چيزي كه اكنون آن را در ايران مشاهده ميكنيم شکل گرفتن همین اتفاق و مرگ طبقه متوسط جامعه است . خطر جدي كه حتی لرزه به اندام رژيم انداخته است و آن را بزرگترين تهديد عليه حاكميت خود  دانسته و حتي بزرگتر از حمله نظامي خارجي ميدانند. وقتی طبقه متوسط از بین میرود به آمار طبقه کارگر و زحمتکش افزوده میگردد و دامنه اعتراض و مطالبات آن گسترده تر و ساختار شکننده تر خواهد بود !

ادامه اين تحريم ها و تاثيرات مخرب روز افزون آن بر جامعه و معيشت مردم و در گل ماندن رژيم و دولت در حل بحران اقتصادي كاسه صبر اين طبقه كه اكثريت جامعه را نيز تشكيل ميدهند را لب ريز كرده است.  آنچه در اين ماه شاهد آن بوديم نتيجه همين امر است.  لذا ادامه اين روند روز افزون فقر و گراني مايحتاجات روزانه مردم و عدم كنترل آن رژيم را به سمت فروپاشي پيش ميبرد. هرچند رژيم با اعلام برنامه هايي براي كنترل اين بحران و خطر از جمله برنامه هايي مانند بسته حمايتي افزايش يارانه و ... در صدد كنترل اين خطربزرگ است اما آنچنان كه مشاهده كرده ايم تا اكنون نتوانسته است در حل اين بحران قدم مثبتي  به نفع طبقه کارگر و فقیربردارد، بر عکس بیش از پیش بر آنها فشار آورده تا هزینه نظامش را تامین کند. از اين روي هرگونه اعتراض را با تمام وحشيگري خود سركوب ميكند و ادامه و گسترش  آن را برابر با سقوط خود ميداند. سر آنجام این روند در صورت سازماندهی و سیاست درست و تامین اتحاد کارگران و زحمتکشان میتواند همه ارگان این نظام را سرنگون نماید.

 

منبع: شماره ١١٥ نشریه سوسیالیسم امروز

اول دی ١٣٩٨

 

روندفرهنگی سیاسی جامعه چرا در جا میزند‎

روندفرهنگی سیاسی جامعه چرا در جا میزند‎


روند تاریخی جامعی مانند ایران همیشه به لحاظ سیاسی فرهنگی اقتصادی و اجتماعی عقب تر از سن زمان، زنده بودنش حرکت کرده است.

معضلی که امروز جامعه ایرانی درگیر آن است همین موضوع عقب ماندگی فرهنگی سیاسی است که اجازه حرکت به تحول اقتصادی و اجتماعی را نمیدهد.

بطور مثال سن فرهنگی جامعه عقب نگاه داشته شده شعر ایران یکی از این چوب هائی است که در لای چرخ حرکت تکامل فلسفی و عقلانی و هنری کردن شعر ایران گذاشته شده است.

منظور اینستکه وقتی پروسه حرکت تکامل بیولوژیک را در دستان مثلا اسلام قرار میدهید و آن داستان های خنده آور خرافی آدم و حوا و بهشت و جهنم و غیرو و حضور و وجود خدائی دارای بهشت پر از حوری و غلمان، نظیر فاحشه خانه های پر رفت و آمد با جوی های پر از شراب و عسل که باید درجات حرارت بسیار زیاد بهشت عسل را در جوی ها روان کنند و مسلمن این گرمای طاقت فرسای بهشتی امان آنهائی را که برای همخوابگی با حوریان و غلمان ها ( پسران بی ریش و کم سن و سال ) به آنجا برده شده اند میگیرد و با قوانین علمی هیچگونه سازگاری ندارد همه چیزش مسخره میشود.

با این داستانهای عقب مانده اسلامی و قرآنی شما انسانهائی را پرورش میدهید که سنشان در حد کودکان خردسال باقی میماند و از این کودکان خردسال چه انتظاری میتوان داشت که مثلا فرهنگ و شعر همسن آدمیان عصر کامپیوتر و ارتباطات و هنر همرنگ آنرا خلق کنند؟

پس متوجه میشوید که چوب ایدئولوژیک گذاشته شده در لای چرخهای شعر و ادب ایران در دست چند نفر مسلمان و عارف پدوفیل اسلامی میگردد حافظ که حافظ قرآن و شاهد باز و پسر باز و مولانای پدوفیل یا مولانائی که مسخره تر دنبال خدای درون انسانها میگردد و خودش را خدا میداند و به پسربازیش در نامه ای به شمس افتخار میکند و مینویسد : سجاده نشین باوقاری بودم بازیچه دست کودکانم کردی ،یا به سعدی میرسیم که میگوید : نام سعدی همه جا رفت به شاهد بازی، وین نه عیب است که در ملت ما تحسین است. یعنی ملت ایران پدوفیلی و تجاوز به کودکان را تحسین میکنند همان ملتی که در سن کودکی همسان شاعرش نگاه داشته شده اند.

اثرات مخرب داستانهای عقب مانده و ضد انسانی قرآن پدید آورنده قشری میشود بنام آخوند با عمامه یا با لچک یا کت و شلواری که این نقش مخرب را در اقتصاد در سیاست و در فرهنگ ایفا میکنند و نمیتوانند از آن خارج شوند، زیرا این داستان سرائی های احمقانه اسلامی قرآنی سبب میشود که اقتصاد یک کشور را مثل ایران درگیر کند و اجازه بروز تحرک و تکامل را از آن میگیرد اعم از رابطه با کشور های مختلف نظیر ایالات متحده و یا دشمنی های آخوندی اسلامی با اسرائیل زیرا سن این تصمیم گیرنده های سیاسی اقتصادی فرهنگی ایرانی در خردسالی باقی مانده است و هیچگونه مطابقتی مثلا با امروز جوامع ارتباطی و کامپیوتری عصر حاضر را ندارد

شما نمیتوانید در عصر فیس بوک و فضای مجازی زندگی کنید حتی اسم خودتان را سکولار و دمکرات بگذارید ولی با کتاب حافظ بدست وارد یک جلسه سخنرانی بشوید و سخن خود را با گزافه گوئی های قرآنی حافظ و یا شعرای اسلامی عرفانی خدا پرست و سر بر سجده مهملات اسلامی گذاره شروع نمائید شما در سنین کودکی گیر کرده اید و مانع پیشرفت جامعه به لحاظ سیاسی اقتصادی فرهنگی و اجتماعی میشوید و هیچ تحولی از شمای معتقد به خدا و پیغمبر و علی و داستانهای قرآنی متحجر حاصل نمیگردد.

انسان نو تفکر نو نگرش نو شناخت نو میخواهد بدون اینها شما جامعه نو هرگز نخواهید داشت.

نمی شود با رسوبات منجمد خدائی قرانی و محمدی و علی وارتان انسانهای رشد یافته داشته باشید که همسن زمانشان بیاندیشند و تحول در روابط مختلف اقتصادی سیاسی اجتماعی و فرهنگی بیافرینند.

نمیشود در چرخه های مولانائی خود خدائی و پدوفیلی حافظی ضد زن بودنی چون سعدی غوطه بخورید و تقاضا داشته باشید که شعری و غزلی که خلق میکنید جهانی بشود و از منزلت زمانی خودش حداقل بهره برده باشد.

دور افتادن از مردم و خواستهای مردمی را در شرایط سیاسی امروز که آخوند های چپاولگر را ایالات متحده در زیر ضرب تحریم گرفته توجه کنید مردم ایران با اینهمه جنب و جوش مبارزاتی و انقلابی یک شعار ضد امریکائی هم با حضور این همه فشار طاقت فرسائی که رژیم اسلامی بر آنها تحمیل کرده از خود بروز نداده اند برعکس میگویند : دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست. ولی تعدادی انگشت شما از صبح تا شب نه تنها مرتب تقاضای کمک اقتصادی به رژیم چپاول دارند که مرتب برای رژیم اسلامی حتی بنام چپ اشک تمساح میرزند و تحریم های ایالات متحده را محکوم میکنند و فریاد ریختن پول به دامن و قبای آخوند های چپاولگر را دارند، این عمل عیب عقب افتادگی اسلامی قرآنی است که نمیتواند مقتضیات ایران امروز را تحلیل کند و در کنار مردم بایستد و جامه سکتاریستی را از تن خارج کند.

فضای فرهنگ اسلامی چنان بر این نیروهای به اصطلاح چپ حاکم بود که در اول انقلاب برای سرکوب مردم از خمینی تقاضای وارد کردن سلاح های سنگین برای سرکوب مردم را داشتند و تا امروز هم از سنین کودکی یک گام حتی به جلو برنداشته اند اینها همه در زیر قبای آخوند و فرهنگ اسلامی در سنین کودکی بیتوته کرده اند و راه مردم به رسیده به آزادی را سد میکنند

نوید اخگر
بیست دوم ماه دسامبر سال 2019 میلادی سوئد استکهلم

در گرامی داشت روزیاتو: «آنا کمپبل»

در گرامی داشت روزیاتو: «آنا کمپبل»؛

اولین زن بریتانیایی که در عضویت یگان های مدافع خلق روژآوا در عفرین جان باخت!

bahram.rehmani@gmail.com

 

یگان هایی از زنان و مردان انترناسیونالیست در میدان های نبرد انقلابی و مقاومت روژآوا تا پای جان شرکت دارند. تاکنون ده ها تن از این انقلابیون و پیکارگران راه آزادی، برابری و عدالت اجتماعی، در جنگ با داعش، ارتش فاشیست و اشغال گر ترکیه و هم چنین گروه های تروریستی که دولت ترکیه از آن ها حمایت می کند و...، جان باخته اند!

 

 

جانی که جان باخت!

زنان جوان با یونیفرم های خاکی و عرق گرفته در حالی که سلاح های کلاشنیکف شان را روی سر گرفته بودند زیرا آفتاب سوزان منطقه در حال انجام آموزش بودند. این زنان برای پیوستن به یگان نیروهای دفاعی روژآوا و واحد مشهور مبارزان زن تلاش می کردند. یکی از این زنان بیش تر از بقیه جلب توجه می کرد. چرا که او تا حدودی قدبلندتر از سایر زنان بوده و پوست سفیدتر و موهای بلوند کوتاه تری داشت. او آنا بود!

 

آنا در سن ۲۶ سالگی و در ماه مارس ٢٠١٨ در نتیجه بمباران هوایی شهر عفرین توسط جنگنده های ترکیه و در حال تلاش برای تخلیه غیرنظامیان از شهر محاصره شده در شمال سوریه، جان باخت. او تنها زن بریتانیایی است که همراه با نیروهای کرد در سوریه جان باخته است. برای پدرش که هنوز آشفتگی و غم از دست دادن دخترش در سیمای او موج می زند، تصمیم آنا برای مبارزه در کنار افراد ناشناخته، برای جنبشی بسیار دورتر از محل زندگی او، شاید منطقی به نظر نمی رسد. اما او پذیرفته که در جریان یک مستند تلویویزیونی برای شبکه بی بی سی قدم ها و تصمیمات دخترش در این مسیر را دنبال نماید تا این که دریابد چرا آنا تصمیم به یک سفر ماجراجویانه ۲۵۰۰ مایلی گرفت که در نهایت با مرگش پایان یافت.

 

درک می گوید: «می خواهم آن چیزی که آنا تجربه کرد را تجربه کنم. دنیا از نگاه او چگونه دیده می شد؟ می خواهم بدانم که دنیای او چه شکلی بود. این چیزی است که خیلی به آن فکر می کنم. او می دانست که زندگی اش در خطر است. و می خواهم بدانم که دخترم برای هیچ نمرده است.»

او تحت تاثیر قدرت باورهایش به پیش می رفت، زن جوانی باسواد و باهوش که با آرمان ها و آرزوهایش حرکت می کرد.

 

مادر آنا، آدرین، به عنوان یک فعال ضد جنگ شناخته می شد که آنا را اولین بار همراه با خود در سن ۱۱ سالگی به راهپیمایی اعتراضی نسبت به جنگ عراق برد. آنا در مدرسه شبانه روزی در برایتون با شهریه سالانه ۱۰۰۰۰ پوند درس خوانده و در تمامی دروس با نمره عالی فارغ التحصیل شد. آنا و ۵ خواهر و یک برادرش همگی در افکار و عقاید خود آزاد، برابری طلب و انسان دوستانه بودند.

 

درک در مورد دخترش چنین می گوید: «آنا شجاعت و ایده آل گرایی آدرین را داشت.» مادر آنا در سن ۵۲ سالگی در سال ۲۰۱۲ به علت ابتلا به بیماری سرطان سینه درگذشت و این اتفاق آنا که ۲۱ سال داشت را بسیار متاثر ساخت. آنا در آن زمان در دانشگاه شفیلد در رشته زبان انگلیسی درس می خواند و همان جا وارد فعالیت های چپ گرایانه رادیکال شده بود و مرگ مادرش بیش از پیش او را در این مسیر مصمم ساخت. او به زندانیان نامه می نوشت، با کشتار گورکن ها به شدت مخالف بوده و برای افراد بی خانمان دل سوزی کرده و به استقرار اولین خانه برای آوارگان زن در جنگل کاله کمک کرد.

 

 

درک می گوید: «هر چه بزرگ تر می شد دیگر احساساتش را به طور واقعی بیان نمی کرد. به نظرم آن ها بسیار قوی بودند و او پیام را گرفته بود، دست کم از طرف من، که احساسات قوی به نحوی غیرقابل قبول هستند یا نشان دادن ان ها قابل قبول نیست.»

 

بهار سال ۲۰۱۷ بود که جنگ در سوریه وارد یک فاز خونین جدید شد و این چنین بود که آنا مسیری جدید برای مبارزه یافت. نیروهای کرد مدافع خلق موسوم به «ی پ گ» که روزگاری به عنوان موثرترین نیروها در جنگ علیه داعش در سوریه شناخته می شدند، جایی که با ترکیه هم مرز است. اما رجب طیب اردوغان، رییس جمهور فاشیست ترکیه، از این وضعیت سوریه، برای حمله به نیروهای کرد در آن سوی مرزهای خود استفاده کرد. زیرا از این می ترسید که این نیروها یک جامعه آزاد و خودمدیر شورایی را در این منطقه تاسیس کرده اند که در منطقه شمال و شرق سوریه با عنوان خودمدیریتی دموکراتیک روژآوا شناخته می شود.

 

 

وضعیت مردم و رنج مردم این منطقه، به شدت آنا را تحت تاثیر قرار داد و بدین ترتیب به صورت آنلاین ثبت نام کرده و تصمیم گرفت به یگان زنان مدافع خلق موسوم به «ی پ ژ» بپیوندد، یگانی صرفا متشکل از زنان که با داعش مبارزه می کردند. او موضوع را با خانواده اش در میان گذاشت اما از آن ها قول گرفت که از این موضوع با کسی سخن نگویند. او با پیوستن به یگان های مدافع خلق خود را در خطر دستگیری قرار داد اما با توجه به این که زنان و مردان بریتانیایی دیگری نیز پیش از او برای نبرد با داعش به نیروهای کرد پیوسته بودند.

 

پدر آنان گفته است: «او به من گفت: پدر، می دانی که می خواهم به روژآوا بروم؟ در این مورد او را مورد موآخذه قرار ندادم زیرا از تجربیاتی که داشتم می دانستم که به عنوان تلاشی برای تضعیف تصمیمات او به چشم خواهد آمد. از لحاظ ذهنی باید به او اجازه می دادم راه خودش را برود. انتخاب آگاهانه من در مورد فرزندانم این بود که آن ها را تشویق کرده و آن ها را در هر چیزی که انتخاب می کردند باشند یا انجام دهند بپذیرم.»

 

 

در بازدید از آکادمی فراملیتی «ی پ ژ»، جایی که زنان جوان کشورهای خارجی در آن جا آموزش های اولیه خود را دریافت می کنند، چیز گران بهایی به «درک» داده شد، دفترچه خاطرات آنا در دوران آموزش و نبرد که خواندن آن به وضوح پدرش را تحت تاثیر قرار داد. او از طریق این دفترچه خاطرات در یافت که آنا با پرواز به عراق آمده و دو ماه بعد شبانه با یک قایق کوچک از رود فرات عبور کرده و در نهایت در ۱۷ می ۲۰۱۷ به سوریه رسیده و آموزش های نظامی اش آغاز کرده است.

 

 

آنا در یکی از صفحات کتابچه خاطرات خود چنین نوشته است: «دو زن آمدند و نحوه باز کردن و بستن سلاح آ ک ۴۷ را به ما آموزش دادند. یک به یک، شاگردان به سمت صخره ها شلیک کردند، وقتی که نوبت من رسید پشت اسلحه رفتم، نفس عمیقی کشیدم و دو گلوله شلیک کردم. صدای تشویق پشت سر من بلند شد. مشخص شد که هر دو بار هدفی در ۶۰ متری را به درستی زده ام. به شدت از خودم خوشنود بودم و در راه بازگشت با مینی بوس از عماره به من گفت که باید تک تیرانداز شوم. می توانستم خیلی راحت این جا مانده و در ساخت و جنبش آکادمی کمک کنم اما هدف من مبارزه بود و همین کار را نیز کردم.»

 

«در طی ماه ها، آنا از طریق پیام های متنی و گاهگاهی تماس های تلفنی با خانواده اش در ارتباط بود و به گفته پدرش هر بار از امنیت و شرایط خوب خود سخن می گفت: «هر بار می گفت سلام، همه چیز عالیه. من فقط سبزیجات می کارم و در یک پست دیده بانی نشسته ام. در هیچ نبردی حضور ندارم. حقیقتا کمی خسته کننده است. فکر می کردیم هیچ خطری او را تهدید نمی کند و این که چند ماه دیگر به خانه باز خواهد گشت.»

 

 

از طریق دفترچه خاطرات، پدرش در می یابد که آنا با التماس توانسته اجازه حضور در نبرد عفرین را بیابد، آخرین پناهگاه داعش که به طور گسترده تحت بمباران های شدید ترکیه قرار داشت. ویدیویی به او از آنا نشان داده می شود. آنا در حالی که به دوربین لب خند می زند می گوید :«هیچ وقت فکر نمی کردم که بتوانم کسی باشم که بتواند در یک انقلاب در این جا مشارکت داشته باشد. می خواهم بدانم که این واقعی است. بله حس می کنم که این بسیار مهم و حیرت انگیز است. می خواهم چیزهای زیادی یاد بگیرم و برای یک ثانیه نیز از این کار پشیمان نیستم.»

 

در یکی از صفحات دفترچه خاطراتش، آنا چنین نوشته است: «بخشی از من وحشت زده شده است که دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود. فکر می کنم قبل از تبدیل شدن به یک مبارز باید درون نگری ها و مطالعه های بسیاری داشته باشم.» او چنان شیفته مبارزه با داعش و همراهی با زنان کرد بود که نامی کردی برای خودش داشت: «هلین قره گوخ.» از نوشته های او چنین بر می آید که او در ماه ژانویه ۲۰۱۸ برای رفتن به میدان نبرد بسیار بی قرار بوده است: «می خواهم بخشی از مبارزه باشم. می خواهم توانایی هایم را حس کنم، تا از خودم و دوستانم محافظت کنم. هر روز همه اخبار را نگاه کرده و می خوانم، عکس جان باختگان و مراسم تدفین را می بینم. شاید به همین خاطر باشد که این قدر دوست دارم به عفرین بروم تا درک ملموس تری از تلاش ها داشته باشم.»

 

فرمانده او، «نسرین عبدالله»، می گوید که او با بی میلی به آنا اجازه رفتن به میدان نبرد را داده است اما می گوید که برنامه این بوده آنا تنها ۳ روز آن جا بماند.

 

در بخشی هیجان انگیز از دفترچه خاطرات آنا چنین آمده است: «دیروز در طی تماس تلفنی ام براحتی و با خوشحالی به بابا دروغ گفتم و گفتم که مطئنم دوستانم به من اجازه نخواهند داد بروم. برای نبرد به خاطر این سرزمین و در صورت لزوم مردن برای آن کاملاً آماده ام. هر چند ترجیح می دهم این طور نشود.» جملات او به وضوح خبر از اتفاقی دردناک در آینده می دهند انگار که آنا از سرنوشت خود خبر دارد. ۱۸ روز بعد، آنا در ساختمانی در محله محمودیه در بخش شمال غربی شهر عفرین همراه با سه مبارز کرد دیگر بود که ساختمان آن ها مورد هدف بمباران جنگنده های الرتش فاشیست ترکیه قرار گرفت. او به تازگی از درون یک لوله بتنی که در آن پناه گرفته بود خارج شده بود که یک جنگنده اف ۱۶ ترکیه ای دومین بمبش را روی ساختمان رها کرد. آنا در حالی که هنوز اسلحه کلاشنیکفش را در دست داشته و یک جفت کفش ورزش کهنه به پا داشت جان سپرد.

 

 

مرگ این زن آزادی خواه و برابری طلب، حتی با غم و اندوه بسیار در مجلس عوام بریتانیا اعلام شد، بسیاری او را ستوده و شایسته لقب قهرمان دانستند.

 

اکنون پدرش می خواهد راه او را در حمایت از جنبش به راه افتاده در روژآوا ادامه دهد. او همراه با همرزمان کرد آنا برای بازگرداندن جنازه دخترش با شبه نظامیان مورد حمایت دولت ترکیه از جمله داعش، می جنگد و با قانون جدید بریتانیا که بین تروریست ها و افرادی که برای متحدین بریتانیا مبارزه می کنند تفاوتی قایل نمی شود مخالف است.

آقای درک می گوید: «آن قدر پریشان حالم که در قالب کلمات نمی گنجد. قلب من از سینه ام بیرون کشیده شده است. اما سرشار از غرورم که آنا به چیزی فراتر از آن چه مادرش دست یافته بود رسید.»

 

 

حمله نظامی حکومت فاشیستی ترکیه به روژاوا (کردستان سوریه) و منطقه ای که اداره اش در دست «یگان های مدافع خلق» (ی پ گ) است در واقع عملیاتی است برای نسل کشی مردم کرد آن منطقه و سرکوب شدیدتر مردم کرد ترکیه. دولت فاشیستی ترکیه که تاریخا یکی از ارکان مهم و اصلی آن، جنگ با مردم کرد بوده است، این جنگ را به آن سوی مرزها وعلیه کردهای سوریه گسترش داده است.

 

این حمله با چراغ سبز رییس جمهوری آمریکا «ترامپ» صورت گرفته و حکومت روسیه و ایران با وجود رقابت با آمریکا، با آن توافق کردند و به دنبال منافع خود هستند. «ارتش ملی سوریه» که سابقا «ارتش آزاد» نام داشت و از افسران پیشین بشار اسد و اعضای سازمان امنیت و ارتش ترکیه (میت) تشکیل شده اند، از تصمیم دولت آنکارا برای حمله به سوریه استقبال کرد. این گروه در بیانیه ‌ای، خطاب به نیروهای تحت امر خود نوشت: «با مشت محکم به آن ها ضربه بزنید و با آتشی که بر سرشان می ‌ریزید، مزه جهنم را به آن ها بچشانید.»

 

دورانی مردم سوریه علیه حکومت مستبد بعث قیام کردند که تقریبا هیچ سازمان یا حزب فعال اپوزیسیون در داخل آن کشور نفوذ توده ‌ای و سراسری نداشت. حکومت اسد با ریشه ‌کنی بی‌ رحمانه‌ مخالفان متشکل خود، امکان و امید قدرت ‌گیری و تاثیرگذاری سیاسی از جامعه‌ سیاسی - اجتماعی، سوریه را سلب کرده بود. اما پیش‌ بینی نمی ‌کرد که  اعتراضات و سازمان ‌دهی نوین سیاسی، بی ‌اتکا به احزاب و سازمان های سیاسی گذشته، گسترش یابد.

 

بدون تردید جنگ دومین ارتش ناتو و هشتمین ارتش بزرگ جهان در مقابل روژآوا، جنگی نامتعادل و در عین حال مورد حمایت سیستم سرمایه داری جهانی است. این یک جنگ نامتقارن است که در آن پیشرفته ترین و مدرن ترین تکنولوژی نظامی در مقابل نیرویی کلاسیک و با تجهیزات ساده قرار گرفته است. اما با این وجود، نیروهای قهرمان روژآوا در حمله به عفرین، دو ماه مقاومت کردند و مبارزه چندین ساله آن ها با داعش نیز آن ها را دارای تجارب زیاد نظامی و چریکی کرده است. از این رو، دولت فاشیست ترک به خوبی می داند که این جنگ، آسان نخواهد بود!

تحولات جدیدی که در لبنان، عراق، شیلی، ایران و... راه افتاده است همگی بر علیه سیستم سرمایه داری جهانی و دولت های حامی آن است.

 

در سال ۲۰۱۴ داعش در سوریه و عراق در حملات برق آسا ده ها شهر کوچک و بزرگ را تصرف کرد. «شریعت اسلامی» را پیاده کرد و رقه را پایتخت خودخوانده خلافت اسلامی خواند.

 

اما در ۱۳۰ کیلومتری رقه در شهری کوچک «حماسه ای تاریخی» در مقابل دوربین های شبکه های جهانی رقم خورد. نیروهای مدافع خلق روژآوا در کوبانی، برای ماه ‌ها مقابل داعش مقاومت کردند. در یک سو ترکیه مرزهایش را به روی کوبانی بسته بود و در سه طرف داعش آن ها را محاصره کرده بود. مقاومت نیروهای روژآوا، افکار عمومی جهانیان را با خود همراه کرد. این حمایت به پیروزی نیروهای روژآوا و شکست داعش و محاصره کوبانی انجامید. نقطه عطفی برای اسطوره شکست ناپذیری داعش مبدل شد!

 

سیستم «روژاوا»، بر اساس روابط و مناسبات شورایی اداره می شود. یک زن و یک مرد رهبری مشترک هر نهاد مدنی و امنیتی را به عهده دارند. زنان نیمی از جامعه محسوب می‌ شوند. زنان مادر و مدیر هم هستند. برای اثبات نقش زنان کافی بود سری به گورستان ‌های منطقه زد. جایی که بیش از ۱۱ هزار نفر در جنگ با داعش جان باخته اند، در میان قربانیان جنگ عکس هزاران زن بر سنگ قبرها دیده می شد.

 

در «روژاوا» چند همسری و ازدواج اجباری دختران در این جامعه به شدت سنتی و اسلامی ممنوع است. متخلفان مجرم شناخته می شوند.

 

مناطق تحت کنترل نیروهای روژاوا در شمال سوریه، یکی از امن ترین مناطق در سوریه بود. جایی که اعراب، چچن ها، ترکمن ها، مسیحیان، کردها و...، دوشادوش هم با داعش ‌جنگیده اند. اما اکنون این آرامش را همکاری های آشکار و نهان ترکیه، روسیه و آمریکا، حکومت اسلامی و حکومت مرکزی سوریه و لشکرکشی ارتش فاشیست ترکیه به هم زده است.

 

در حالی که پس از شکست داعش، نیروهای دمکراتیک سوریه به قدرتمند ترین نیروهای سوریه مبدل شدند. اما بدون سلاح های هوایی و سلاح های سنگین پیشرفته و مدرن!

 

مبنای روابط اجتماعی و قانونی در «روژآوا» به یک قرارداد اجتماعی مرتبط است و اداره جامعه در «روژآوا»، به شیوه خودمدیریتی دموکراتیک و از کوچک ترین جوامع محلی آغاز می ‌شود.

 

بر اساس قرار داد اجتماعی «روژآوا»، فدراسیون دموکراتیک شمال سوریه خود را متعهد به سه معیار اکولوژیک، دموکراتیک و آزادی زنان می ‌داند.

 

در انقلاب روژاوا (کردستان سوریه)، زنان ثابت کردند که نیروی خفته‌ ای اند که اگر فضا پیدا کنند هیچ قدرتی توان رویارویی با آنان را نخواهد داشت. داعشی‌ های وحشی که اکثر شهرهای سوریه و عراق را یک‌ شبه تسخیر کرده بودند، وقتی به شهر کوبانی رسیدند، عمدتا با ایستادگی حماسی زنان کرد، با شکست سختی مواجه شدند.

 

داعشی ‌ها و سایر مذهبی هایی که زنان را «ناقص ‌العقل و کنیزکانی» «شهوت رانی» حیوانی ‌شان تضور می کنند، در میدان جنگ در برابر این زنان متعهد و آزادی خواه و برابری طلب، درمانده و پوزه شان به خاک مالیده شد!

 

تجارب تاریخی نشان داده است که اگر در هر انقلابی، زنان دوش به دوش مردان هم فکرشان در رهبری آن قرار نگیرند نهایت به شکست خواهد انجامید و باز هم مردسالاری غالب خواهد شد.

 

شواهد در جامعه جهانی، نشان می ‌دهد که زنان روژآوا در آغاز قرن بیست ‌و یک، ارزش ‌های سیاسی و انقلابی متحول تاریخی جدیدی نشان داده اند. این زنان، از سنت های مردسارانه مرسوم در جامعه سرمایه داری، عبور کرده اند و با نگاهی بر وضعیت سیاسی، اجتماعی و فردی خود، الگویی دیگر را برگزیده‌ اند که آنان را به سوی برابری جنسیتی هدایت می کند و این عزم و اداره خود را در هشت سال گذشته در مقابل قضاوت افکار عمومی جهانی قرار داده اند. این زنان، نشان داده ‌اند که تغییر در جامعه ای سنتی و مردسالار، نه تنها غیر ممکن نیست، بلکه بالنده و رو به رشد و عملی است!

تاریخ کنونی روژآوا در سطح منطقه ای و جهانی در هزاران خبر، گزارش، مطلب، نقد، سیمنار، میزگرد، تظاهرات، تحلیل، کتاب و فیلم، آن چنان محکم و استوار ثبت شده است که نه دولت و ارتش فاشیست ترکیه، نه حکومت های سرمایه داری ستم گر و جنگ طلب دخیل در جنگ داخلی هشت ساله سوریه هم چون روسیه، ایران، آمریکا و...، قادر نیستند این تاریخ پرافتخار و رهایی بخش را از ذهن افکار عمومی جهانی پاک کنند از این رو، روژاوا با همه کمبودها و نقصان ها و فشارهایی که از هر طرف به مردم آزاده این منطقه وارد می شود محکم و استوار ایستاده اند و دست از مقاومت و اهداف و آرزوهایشان نکشیده اند!

 

زنده و پاینده باد یاد و خاطره دختران قهرمان و عزیز و رزمنده ما در روژآوا، به خصوص «آنا» گرامی باد!

 

یک شنبه یکم دی ١٣٩٨ - بیست و دوم سپتامبر ٢٠١٩

 

* سرود خوانی جمعی، زیر بمباران، در شهر «دریک» روژآوا:

https://twitter.com/DefenseUnits/status/1182029808324218882

خطاب به کارگران مبارز و فعالین اجتماعی!

خطاب به کارگران مبارز و فعالین اجتماعی!


وظیفه فوری ماایجاد تشکل  واتحاد سراسری است! 

مبارزات ابان ماه ۹۸ نقش برجسته اتحاد را نشان داد اگر چه در آبان در بعد اندکی کارگران به میدان آمدند. اما سراسری بود را در ابعاد بیشتری از دیماه سال قبل نشان داد بهمین خاطر فاشیسم حاکم بدون هیچ چشم پوشی نهایت قضاوت و درندگی خودرا به جامعه نشان داد و هزاران انسان جان باختند و زخمی شدند. که امروز اندک اند بعد فجایع رو می آید بطوری که خود مزدوران رژیم در هراسند. 

در همه اداوار تاریخ مبارزه در جامعه طبقاتی، این اصل مارکس برای مبارزه طبقه کارگر به ثبوت رسیده (تا تشکل و برنامه طبقاتی نباشد مبارزه کارگران به نتیجه مطلوب نخواهد رسید) نقل به معنی از مبارزه طبقاتی در فرانسه.

 سیاست امروز فاشیسم اسلامی در مقابل مبارزات محلی و صنفی طبقه کارگر این است؛

 ۱- در دوسال اخیر دیدیم که فاشیسم حاکم با ضرب و شتم در مقابل تظاهرات مردم در دی ماه ۹۶ در مرداد ۹۷ و اخیر در ابان ۹۸ وحشیانه ظاهر شدند.


۲- در دوره اخیر از مرداد ۱۳۹۷ در مقابل کارگران در هفته های اول سعی میکرد تفرقه ایجاد کند، تهدیدشان کنند و جاسوس و مزدور به میانشان بفرستد. اما در آبان ۹۸ رژیم بکلی غافل گیر شد و با گرانی بنزین خواب از چشمش پرید و دید اگر مردم متحد به میدان آیند دودمان شان را نابود میکنند. بهمین دلیل وحشی تر از هر زمانی برخورد کردند و قساوت دهه های ۱۳۶۰ را دوباره به نمایش گذاشتند.


۳- حالا فعالین را که شناسایی کرده یکی یکی یا گروهی دستگیرشان میکند و بشدت شکنجه و مورد بی حرمتی قرارشان میدهد ، انواع و اقسام داروهای مضر را بخوردشان میدهند که کلا وادار به مرگ تدریجی شان میکند. نمونه اسماعیل بخشی و دیگر رهبران کارگری و فعالین جنبش اجتماعی که جنازه هایشان را به رودخانه ها می اندازند برای رد گم کردن خود. دراین دوسال اخیر رژیم در زندان مبارزین و بخصوص فعالین کارگری یا وادار به خودکشی شان کرده اند یا بنام اینکه میخواستن فرار کنند از پشت آنهارا با تیر زده و ترور شان میکنند، یا زیر شکنجه آنان را می کشند و به دریا و رودخانه ها می اندازند تا اثری از قصاوتشان پیدا نشود.

حاکمیت فاشیست اسلامی کثیف تر از هر دم و دستگاه حکومتی تا کنونی در جهان است و از کثیف ترین و رزیلانه ترین شیوه قرون وسطی استفاده میکند.

این نوع ترور شخصیتی و آزار روحی مخالفان، در دنیا بی نظیر است، حتی در یونان، شیلی و آرژانتین هم بکار نرفته است. رژیم اسلامی حتی به افراد گله خونخوار خودش هم رحم نمیکند.

اینها تنها نمونه هایی هستند که به جامعه درز میشوند.حال چه اتفاقاتی دیگر پشت پرده هست و اصلا درز نمیکنند بماند. اینکه مزدوران رژیم بنام کارگر در صف کارگران کفن میپوشند و تلاش میکنند جریان کارگری را آلوده و دنبالچه مذهب کنند همه و همه ترفند های رژیم برای به نابودی کشاندن جامعه و ثروت انسانی جامعه کارگریست. اینکه افسرانی چون میر حسین موسوی، خاتمی و کروبی در درود اخیر فعال شدند تا نظام فاشیست را نجات دهند همگی دنباله داستان حاکم ماند اسلام سیاسی است.


جمع بندی:


بیان همه اینها برای این نیست فقط بگوییم دشمن چکار ها که نمیکند . بحث این است که مبارزات کارگری باید ازاین پوسته صنفی و محلی خود بدرآید، والا روز بروز تلفات انسانی مبارزان کارگری بیشتروبیشترمیشوند. ضربه وارد آوردن به این سرمایه های انسانی ، طبقه کارگر را دچار بحرانهای روحی و کسالت آور میکند.

مسله روشن است ما با رژیمی هار ، فاشیست و درنده درگیر هستیم که گذشته از درندگی حرمت انسانی در جامعه را به لجن کشیده و هویت انسانی آدمهارا به سخره گرفته ومردم و رفتار و فرهنگ جامعه را بیمار روانی کرده اند. ده میلیون مزدور ریز و درشت را خریده و آنها را به جان شصت و پنج میلیون دیگر انداخته اند. رژیم در تمام زمینه ها بصورت متشکل و سازماندهی کار میکند از مسجد و کمیته وانواع و اقسام تشکلهای ریز و درشت تا ایجاد دسته های سینه زنی و زیارتی. همه و همه بیان این واقعیت است باید طبقه کارگر و مردم زحمتکش خودرا متشکل کنند. از تجربیات طبقه کارگر و نیز مبارزات متشکل باید استفاده کرد و متحد و متشکل شد.

قطعا رهبران کارگری و جنبش کارگری ایران باید در بعد سراسری و با ایجاد تلفیق کار علنی و مخفی خودرا سازمان دهد. نباید اجازه داد رهبران کارگری را شکار کنند قطعا باید طبقه کارگر بتواند و برنامه داشته باشد برای محافظت از رهبران خود. در دل این اوضاع باید حزب کارگری با رهبران مورد اعتماد بوجود آورد که بتواند با برنامه مشخص در مقابل این اوضاع بدرستی موضع بگیرد. زیرا همین چند هفته اخیر یا در این سه ماه اخیر همه ما آگاه هستیم که نبودن حزب کارگری و کمونیستی چه ضربه و خسارت زیادی به مبارزات طبقه کارگر زده. وظیفه عاجل ما در این مقطع ایجاد حزب کمونیسم کارگران است که  باید از دل این مبارزه زنده و جدی بدرآید. تا بتواند موقعیت خودش و توازن نیرویش را محاسبه روشنی کند و بداند کجا ضربه بزند و چگونه خودرا سازمان دهد در مقابل توطه های دشمن.

تنها با اتحاد سراسری  و ایجاد تشکل است میتوان فاشیسم اسلامی را سرنگون کرد.

Skickat från Yahoo Mail på Android

درراستای پاسخگویی به نیازهای جنبش،نباید دراین لحظات خطیر وظایف مان را فراموش کنیم!

درراستای پاسخگویی به نیازهای جنبش،نباید دراین لحظات خطیر وظایف مان را فراموش کنیم!

info@karegari.com

درپی مبارزات توده ای آبان ماه ۹۸ رهبران جمهوری اسلامی موج گسترده ای از وحشیانه ترین سرکوب گری ها در کل جامعه در برابر چشمان مردم به نمایش گذاشته اند و باردیگر درب های زندان ها را گشوده و همه چیز را به زیر آفتاب آورده اند

جدا ازاین، یکباردیگردستگاه جهنمی به محاکمه بردن وزجرکش کردن نیروهای کف خیابان را با تمام ظرفیت به کار انداخته است.سران رژیم یکی پس ازدیگری، همه درباب ضرورت " تمام کش" کردن مخالفان و معترضان دستگیر شده صحبت می کنند و "رافت اسلامی " ادعایی انها ، بساط دکانداری همیشگی آنهاست که در برابر پیشروی مردم گاها در مطبوعات می دمند وجزتبلیغ و دروغگویی، هیچ کاربردی ندارد .

دراین میان نکته قابل تعمق باید این باشد که موج گسترده خشونت های اخیر، صرفا درمقابل حرکات توده ای اخیر نیست که درپایان آبان ماه شاهدش بودیم هرچند تاثیر بیواسطه تحرکات دوساله اخیر دی ماه ۹۶ و تحرکات کارگران- معلمان - دانشجویان - بازنشستگان- جانبدارانه محیط زیست و .... طی تمامی سال۹۷ و حرکت آبان سال۹۸مردم جامعه ما در بر انگیختن و شتاب دادن به وحشیگری رژیم مخصوصا ابعاد کنونی آن را نمی توان نادیده گرفت .

اما به این حقیقت نباید بی توجه ماند که سرکوبی که اکنون راه افتاده ، بگیر و به بندها ،احکام سنگین زندان ،فشار در درون زندان ها ، فقط متوجه خیزش ها و قیام دوره اخیر و محدود به مقابله به آنها نیست . حمله به خبرنگاران مستقل به نحوچشمگیری افزایش یافته است.محاکمه دیگرباره فعالان کارگری ومتحدان آنان، تهاجم به زنان فعال وسازمانگر، تهاجم دیگرباره به بهائیان ودراویش،فعالان محیط زیست، به نویسندگانی که باقلم پیکارمی کنند، به دانشجویان ، به معلمان وبه کل آحاد جامعه، نشانه توحش نظام رابه ثبوت می رساند. دستگاه قضایی کشوروشخص ابراهیم رئیسی قاضی القضات نظام یکی از گردانندگان اصلی دستگاه قضایی ، مشکلات بی پایان کشوررا دورمیزنند واحکام پشت احکام صادر می کنند .

وضعیت موجود برپایه قرائن متعدد دیگر، این را به ما نشان می دهند که رهبران رژیم در پیشبرد طرحهای سرکوب به تاکتیک " مشت اهنین" می اندیشند نه سیاست بردباری،رافت وانعطاف بیشتردربرابرنیازها وخواسته های بی پاسخ مانده مردمان جامعه ما!

امروزهمچون دیروزاقتصاد درحال تلاشی ایران همچون عقربه یک بمب ساعتی درزیرپای تمامیت نظام سنگینی می کند. حالا همه کارگزاران نظام دریافته اند که زمان تنگ است وخطرات بزرگی همه ارکان نظام رازیرفشارگذاشته اند.تحریم های امپریالیستی ازیکطرف، خواسته ها ونیازمندی های بی پاسخ مانده مردم را زیرگرفته است و ازطرف دیگر،بدهی ها وتعطیلی صنایع وبیکاری گسترده میلیونی و دشواری زندگی توده رنج و زحمت جامعه را به نمایش می گذارد. همه وهمه این رویدادهانشان می دهد که لحظه ی انفجار،بی درنگ درحال نزدیک شدن است،بااین همه حاکمیت همچنان به سرکوبی خود ادامه میدهدوگویادریافته اند،سرکوب یگانه مسیرفرارروی آنهادربرابررخدادهای کنونی است .

نظام اسلامی همچنان درباب پاسخگویی به مشکلات پیشروی برسرسیاست اقتصاد نئولیبرالی پای می کوبدوبا فراهم آوردن قُرقگاهی برای سرمایه افسارگسیخته وورشکسته موجود،راه رابرروی معجزه بازارآزاد می بیند وبه شکل افسارگسیخته ای به تاسی ازسیاست بانک جهانی وصندوق بین المللی پول،به گسترش حذف سوبسید ها و روی آوری به سیاست خصولتی وخصوصی سازی بسیاری ازخدمات ابتدایی تحت پوشش دولت بهم ریخته شده ودرنیتجه اعمال این سیاست ها،ماشاهد جهش انفجاری هزینه زندگی اکثریت مردم،در مقابل بحران بیکاری،ورشکستگی منابع تولیدی،ازقیبل پتروشیمی ها،نفت وخودروسازی که درنتیجه گسترش تحریم های امپریالیستی، باعدم تامین مواد اولیه چرخه تولید،همه وهمه ماراباکثرت تعطیلی صنایع وبیکاری میلیونی وازکارافتادن بخش های وسیع صنایع تولیدی روبروساخته است.جداازاین سیاست گشودن مطلق درهای اقتصاد کشوربرروی واردات کالا که یکی ازپیامد های آن دست درازی سپاه پاسداران وفربه شدن " برادران قاچاقچی"می باشد.جایگاه ممتازه وانحصاری خیلی ازصنایع ازجمله:صنعت پتروشیمی - سدسازی- جاده سازی- صنعت خودروسازی درایران وهمینطوری خروج قانونی سرمایه ازکشوردر قالب پدیده" آقازاده"های پُرشمارو"ژن های برتر"که بخشا دوتابعیتی بودن مقامات ارشدنظام رانمایندگی می نمایند.همه وهمه ابعادعظیم گسترده ی فرارنیروی انسانی وپول شویی هاکه درمحاسبات اقتصادی امروزی فرارسرمایه محسوب می گردد . 

گفتن ندارد که رژِیم برای پاسخ گویی به نیازها وانتقادات موجود درون جامعه،بایدبتواند قدم های اساسی بردارد.ولی نظام طی چهاردهه حکومت وطی جراحیهای متعدد،برای حفظ وتحکیم "کیان اسلام" هرچه درتوان داشته به مصرف رسانده است.دراین میان هیچ طرح ونقشه کارآمدی برای برون رفت درکل جامعه خبری نیست،به ناچاربایدبابستن دست وپای،دهان و کُورکردن چشم مردم،به حکومت ننگین خودادامه دهد.دولت درچنین شرایطی دربرابر پیشروی جنبش های اجتماعی مطالبه گر،ودربرابر طرح خواسته هاونیازهای آنان،ازصدوق بازنشستگان سود می جوید. سردمداران مدعی ی اصلاح طلبی، مردم راازسوریه ای شدن کشور درفردای سرنگونی می ترسانند وهمواره مردم را برآن می دارند که خشونت نورزند وخود راازدامن خشونت گران دوردارند!

این مدعیان دورغین برای قابل زیست کردن جمهوری اسلامی،ناگزیرند که چاشنی انفجاری بحران اقتصادی را درآوردندو برای پیشبرد اهداف بلندمدت خود،حمله به سفره زحمتکشان را دردستورکارخود قراردهندتاچرخه درهم ریختگی وفروپاشی نظام کندترگردد. این مدعیان دروغین،یکبارهم نشده ازخودبپرسند چه کسی خشونت برکل جامعه روا می دارد؟

نیم نگاهی به خیزش های دوره اخیر،سال۹۶،تحرکات کارگران جنوب ( نیشکرهفت تپه درشوش وفولاداهواز)،معلمان وبازنشستگان و دانشجویان درسال۹۷وبویژه آنچه درهفته آخر آبان ۹۸شاهدش بودیم، بعبارتی دورنمای موج سرکوبهای کنونی نگاه کنیم، درخواهیم یافت که این رژیم نیست که درمقابل مردم صرفا واکنش نشان می دهد،بلکه مردم ماهم هستند که درواکنش به تعرضات رژیم اززندگی شان دفاع می کنند.ازاینروشورش هاوخیزش هاوبه پاخاستن توده ای اخیر که غالبادرحاشیه فقیرنشین شهرها رُخ داده،برنقطه تکوین شان، تعرضی صرف علیه رژیم نباید بحساب آورد،بلکه واکنشی دفاعی وبخشا تعرضی دربرابرحفظ حداقل های زندگی مردم به پاخاسته نیزبایدشمرد.واکنشی که پتانسیل اشتغال وانفجار عظیمی داشته وهمچنان این واکنش ها درحاشیه شهرها ادامه خواهند یافت.چراکه تعرض رژیم به سفره این مردمان، تعرضی ازسردرماندگی ویاس به شمارمی آیدوبه هیچ عنوان نشاندهنده نقطه قوت رژیم نیست.اماخشم مردم،قدرت آنان را نمایندگی می کنند وادامه این درگیری ها است که عناصر واقعی و حیاتی بیداری بزرگ مردم وبازه اراده مصمصم آنان را می تواند شکل بگیرد وبه جلو براند! لازم به ذکراست،این درگیری ها نه فقط به لحاظ ابعاد توده ای عظیم وبی سابقه شان،بلکه بهترازآن،به دلیل خصلت متحد کننده شان اهمیت فوق العاده زیادی می یابند.

امروزنسل جدید به پاخاسته ازجنبش اعماق نشان می دهد که دنبال چیست؟ چیستی آنان دربازگشت به گذشته تبلیغاتی "چه بوده ایم،و چه شده ایم»خلاصه نمی شود.دلباختگان به کرامات آبرو باختگان نظام پیشین،قاعدتابایدازقیام ها وخیزش های اخیرواقدامات فراخ دست دانشجویان وشعارهاومطالبات طرح شده آنان کلافه شده باشند. زیرا دردینای وارونه آنها،این حرکت های خود جوش وستیزنده،باعث می شودکه آنان ناگزیرشوند،سیاست نرمش و مدارا را به کناری نهند و به طبل مداخله قواازبرون دست یازند ومداخله خارجی رااصل بشناسند. رژیم چنجی ها دراین دوره تماما به کرامات ترامپ وناتوچشم داشته اند ودربرابرسیاست های پشتک وبارو زدن های ترامپ دردل بحران عمومی ایالات متحده آمریکا، هربار مغمون ترازپیش بازگشته اند.

باردیگرتاکید می دارم:جنبش مبارزه برای آزادی وبرابری و سوسیالیسم درساختن دنیای بهتر،باتمام هستی خود،متعلق به همین تهیدستان و زحمتکشان وکارگران و فرزندان کارگران اندکه حاکمیت اسلامی،سنگ را به رویشان بسته و سگ را برویشان گشوده اند.

ازاینروبریکایک مااست که به وظیفه تخطی ناپزیرخود عمل کنیم. نبایدبه این نوای پرطنین زندگی پیشروبی تفاوت باشیم.اگرجنبش چپ دراین موقعیت حساس بالختی،ندانم کاری و بستن گاری اش به اسب ارابه دلالان سازش پذیر،با شقه نمودن بسترمبارزه به خود و نادیده گرفتن ظرفیت هاوپتانسیل درون جنبش،به وظیفه اش که سازماندهی امرمبارزه است،پشت کند،کاری که باغافل گیری خیزش دی ماه۹۶همه گان وخاصه چپ ازاین قاعده مستثنی نبود.چپ در این مقطع به رغم استقبال وحمایت نسبی نیروهای اش ازخیزش توده ای، بعنوان نیروی تاثرگذارازبروزاین رویدادبزرگ عقب ماند و جمهوری اوباشان اسلامی به سرکوبی همه جانبه آن جنبش برآمد. در این میان دیگرانی که می خواهند به شیوه پوپولیستی عمل کنند وازمردم وخواسته های آنانبعنوان نردبانی برای رسیدن به قدرقدرتی خوداستفاده برند، تلاش می نمایند با بهره گیری ازرسانه ها ی بزرگ ،بادست بازتری ازسرفرصت طلبی به جلو خیزبردارندو سود جویند.

به باورما درست درچنین شرایطی، فعالان چپ باید درهمه سطوح درکنارمردم و مبارزه آنان به ایستند و به دفاع از زندگی آنان برخیزند. ازسنگربندی تهیدستان زاغه نشین درمقابل بولدزرها وعبور تانک ها تا فعالیت تبلیغی برای متوجه کردن افکارعمومی جهان علیه سرکوبهای وحشیانه رژیم ، ازفعالیت متشکل برای ایجاد هسته های پشتیبانی و اقدام توده ای درمحلات تابراه انداختن تلاش های فکری برای گشودن جبهه فرهنگی روشنی بخش برای گسترش آگاهی و همبستگی کارگران وزحمتکشان و اقلیت های ملی وعقیدتی درجای جای کشور قدم بردارند ودرخارج کشورصدای بی صدایان باشند.

خیزش آبان ماه وبه شکست کشاندن شدن آن توسط حاکمیت خونباراسلامی،باردیگرنشان داد،که چپ درخارج ازکشور،علیرغم نیروی وسیع خود ، برسرهیچ به فرقه های کوچک جدا ازهم بدل شدند و هر کسی درفکر علم کردن پرچم وبیرق خود است وما نتوانستیم در بهترین حالت نیروی چند هزار نفری را به خیابان بکشانیم و با گامهای وسیع به همراه جانبداران جدی آزادی و دمکراسی برای مقابله با موج وحشیانه سرکوبگری های داخل کشور،که ازهمان سرکوبی خیزش دردی ماه ۹۶ براه افتاد،به فکرسازماندهی اقدامات وسیع وموثرو مشترک برآییم !

بخش وسیعی ازماهنوزدرامردفاع اززندانیان سیاسی- عقیدتی - مسلکی،درزندان های رژیم اسلامی، راه واحد و شعار واحدی نداریم . 

امروزهمچون دیروز،فروریختن دیواره بلند دیکتاتوری آماسیده پهلوی ها،موج سرکوب و وحشیگری حاکمیت اسلامی، نیزمحکوم به شکست است و رژیم را بیش از پیش شکننده ترخواهد کرد.

نیازبه اتحادوهمگرایی نیروهای جنبش کارگری وکمونیستی و پیوندشان درراستای پاسخگویی به الزامات جنبش کارگری وتوده ای بیش ازهرزمان دیگراحساس می شود.امروزنیازبه اتحاد و همگرایی و همپوشانی وهمبستگی دربطن رنسانس عظیم فکری موجود،ضرورت اتحاد درشرایطی که مردم رنجدیده کشورمان، خود را برای سنگر کنی جدیدی آماده می شوند،همه نیروهای انقلابی رابرآن می دارد که بسیارجدی ترازگذشته درراستای نزدیکی به هم گام بردارند. بایدباتمام توان کوشید تابه این نیازوضرورت وفریادوحدت طلبانه توده های مردم درعمل اجتماعی پاسخ درخورداد.

امروزمهم این استکه ما خانواده بزرگ چپ مارکسی به الزام طرح و نقشه خود به تنهایی نغلطیم و انحصار طلبی را پیشه نکنیم.تاحد زیادی به میزان تلاش ونگاه به کف اتحاد عمل هایمان بیاندیشیم و مبارزه مردم کشورمان را رهانسازیم وآن را به دست غیب نسپاریم و بعبارتی وظیفه مان را فراموش نکنیم .  

آزادی ودموکراسی را درهیچ جای دنیا به مردم هدیه نمی دهند . تجربه تمام انقلابات وتحولات بشری تابه امروزنشان داده است که برای تحقق دمکراسی ودست یابی به آن،باید جنگید!

این جنگ،بایدجنگ همه ماچپ ها ومردم آزاده ای باشد که برای دست یابی واستقراردمکراسی ودست یابی به آزادی وحق حاکمیت مردم،به خود مردم ومبارزه آنان باوردارند وبه هیچ قدرت ازما بهتری هم باورنداشته وندارندبلکه برعکس باید بدون هر سطح سازش کاری،به درهم شکستن همه دستگاههای سرکوب نظام جمهوری اسلامی باورداشته باشند.

نبایدتردیدداشت که دمکراسی موهبتی الهی نیست که طی یک روز آفتابی آن رابرسینی گذارندوبرما هدیه کنندبلکه امری زمینی ودست یافتنی است و برای وصول وتحقق آن بایدبادشمنان آزادی ودمکراسی جنگیدوبه این جنگ باورداشت !

جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸ برابر با ۲۰ دسامبر ۲۰۱۹

http://karegari.com/

  

ساندویچ فلافل با طعم صلوات !


 ساندویچ فلافل با طعم صلوات !
 
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران که در کوآلالامپو مالزی با ایرانی های آنجا ملاقات داشت گفت : فضای امروز نظام برای فعالیت شرکت های دانش بنیان و کارخانه های نوآوری بسیار مناسب است . در حوزه فناوری اطلاعات و آی تی شاهد پیشرفت های بسیار خوبی هستیم و آمار و ارقام بیانگر این است که هر دو روز 3 ایرانی متخصص و تحصیلکرده در خارج از کشور برای کار و فعالیت وارد کشور می شود و عاجزانه در خواست میکنند به خاطر خدا ، یک چیز خشکی به کونشان بکنیم ، ولی مقام عظمای ولایت فقیه اصرار دارد به خاطر قرآن و با رافت اسلامی کمی چربش کنیم ...
 
حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران درسفر به توکیو به شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن گفت حال میکنی ها، با من عکس میگیری، قبلا عکس سلفی با آدمکش و تروریستها جرم بود حالا افتخار میکنی ناقلا !
 
نخست وزیر ژاپن گفت : نه بابا راحت باش ! اینکه کی تروریست هست و کی نیست کی خوبه و کی بد... کاخ سفید خودش خبر میده ! فعلا حال کن ! خوشم اومد خوب زدی دهن ملتو سرویس کردی ! شنیدم گلوله ها مساوی تقسیم شدن ؟
 
حسن : آره مساوات و رافت اسلامی همیشه  با ماست ! ما فلافل های خوبی میزنیم توی قبر میدیم آدمهای گرسنه ! اگه خواستی برق کل قبرستونهای ژاپن هم میتونیم بدیم ...

موضوع استمرار و انتشار فجایع اجتماعی در حکومت اسلامی ناب محمدی جای تعجب ندارد ولی عمقش روح انسان را مچاله میکن
همخوابگی زنی با سه مرد به خاطر گرسنگی ، در یک گور خالی برای یک ساندویچ فلافل ...

تیتر ظاهرا معمولی دارد مثل بقیه تیترها ... ولی غم و غصه عالم میریزد روی سر آدم . این محصول حاکمییت دین اسلام است . چهل سال معنویتی که هر روز به آن میرسیم اصلا جای تحلیل ندارد تصورش زجرآور است ... به خودم و به بقیه فکر میکنم که جامعه فعلی ایران از کجا به ویروس مخرب دین آلوده شد که حالا به خاطر زنده ماندن فقط زجر بکشد ؟

این البته که ریشه اش در تفکر و فرهگ اجتماعی خودمان از زمان قدیم و حداقل زمان صفویه دارد . سیاستهای غرب وقتی جامعه از تشخیص درست ناتوان و جاهل باشد میوه تلخی میدهد مزه اش همان خاک گوری خالی با بوی گند عرق و نفسهای تند خالی ازحتی لذت جانورانی دوپا است که درش سانودیچ فلافل باید پیدا کرد ولی در نظر من سیاستهای مخرب غرب همیشه متهم ردیف اول است ، چون اهرمهای اجرایی دستش است.


حالا در میانه این موجهای سرگردان هستند اکثریتی که ذهنشان و فکرشان موضوعات خاله زنکی بی ارزش است و چه دنیای خالی زیبایی دارند ، خالی از همه چیز ، با سقفهای پائین ، وسعت زیاد با عمق نیم سانت ، من با دیدن وضع موجود در دنیا حتی نیازهای فردی خودم را هم فراموش میکنم و آنها هم از بیکاری همه وجود انسانی خودشان را فراموش کردند و چسبیدند به موضوعات زیر لحاف به غایت چیپ ... کی بد است ؟ کی خوب است ؟ مثل عقابی که دگردیسی اش تبدیل شدن به کلاغ با سقف پروازی پائین باشد . جایی که هنوز تصویری از عقاب در ذهن داری ولی عملا آنها کلاغهای پشت قبرستان شدند . نمیدانم تحمل کدامش سختر است ؟ دیدن یا شندین عقابی که مثل کلاغ راه میرود و یا ساندویچ فلافل با طعم قبر خالی ؟


جاودانگی ، گارانتی ، بدون خطا ... تماما در زندگی واقعی سرابی بیش نیست . البته با سراب هم می‌شود نفس کشید و خوش بود . ولی اسمش زندگی نیست شما فقط زنده هستی ، مثل ماهی و محدوده کوچکی به اندازه تنگ که تمام دنیایش است. ماهی تنگی که رودخانه برایش فاجعه است و دریا را نمیتواند حتی در ذهنش تصور کند.


به قول آنتونی رابینز ، موفقیت مناسب ، نتیجه تشخیص درست است، تشخیص درست، نتیجه تجربه است ، و تجربه نیز، اغلب نتیجه تشخیص نادرست است...
 
انسان امروز موجوداتی را که حقیقی باشند خودشان باشند دوست ندارد بلکه موجوداتی رادوست دارد که درذهن خود و با سلیقه خود ، آنها را آفریده‌ است . مثل تصورات ذهن خودم از مجاهدین...تنها اثر منفی این توهم برای من استمرار تنهایی است . فقط جنسش فرق میکند من زمانی که با مجاهدین بودم تنها بودم حالا تنهاتر هستم ولی این هر دو از یک جنس نیست . در عالم فرضی و ذهن ، مثل زمانی که تنهایی را انتخاب میکنی و زمانی که تنهایی تو را انتخاب میکند !
 
 
 
اسماعیل هوشیار
21.12.2019
 

دو مطلب

آیا شرایط رفع تبعیضات و موجودیت دادن به جامعه ای که تولیدات آن به مصرف، برای شکقتن استعدادهای نهفتۀ دردرون تمامی آحاد جامعه برسند!ُ موجود است؟ آری، موجود است!

دولت طبقه ی سرمایه دار – دولت کنونی وسیله ی نگه داری تبعیضات موجود است، زیرا که تبعضیات به نفع طبقات حاکمه هستند. دولت کنونی، دستگاه سرکوب طبقه ی حاکمه – طبقه ی سرمایه دار است.  دولت طبقه کارگر – دیکتاتوری پرولتاریا – دولت آینده وسیله محو تبعیضات و استثمار انسان از انسان است*۱، زیرا که تبعیضات و استثمار به ضرر طبقه ی کارگر هستند. وسیله ی موجودیت دادن به دولت پرولتاریا انقلاب قهری پرولتاریا*۲ – طبقه ی کارگر است، زیرا که باید نخست پرولتاریا دولت کنونی – دولت طبقه ی سرمایه داررا درهم شکند و دولت نوین را بر پا دارد.  دولت کنونی را  نمیتوان درهم شکست، مگر اینکه پرولتارریا – طبقه کارگر قادر گردد که نیروهای مسلح دولت کنونی را درهم شکند. حزب طبقه ی کارگر – حزب مخفی کارگران آگاه بهترین وسیله برای آماده کردن پرولتاریا، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهر کمونیستی – انقلاب مسلحانه  و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، بعنوان وسیله پرولتاریا برای محو شرایط تبعیص آمیز موجود است*۳.

امکان رفع تبعیض و فقر و رسیدن به زندگی شایسته انسان برای همه هست و اما، زمانی که سرمایه بر زندگی جوامع بشری حاکم نباشد، زمانی که مالکیت خصوصی و کار مزدوری این دو منشأ اصلی استثمار تولید کنندگان ثروت و آموزش و تیمار دهندگان انسان یعنی  کارگران صنایع، برق و راه و ...، معلمان و پرستاران، منشاء تمام جنگها و خون ریزیهای جوامع بشری  و بویژه در عصر ما که امکان شاد زیستن برای همه است، دیکر نباشند که بر زیست انسان حاکم باشند و لغو شده باشند.

رسیدن به یک جامعه ی  بدون تبعیضات فقط با تبلیغات و مبارزات  مدنی غیر خشونت آمیز، بدون سازماندهی و سازمان، ممکن نیست. زیرا که باید طبقه کارگر یک جنگ همه جانبه و با تمامی ابعاد آن - جنگ سخت – جنگ بین طبقات را به پیروزی رساند. هیچ جنگی در تاریخ بشری بدون داشتن ستاد قوی جنگ از پیش به پیروزی نرسیده است*۴

این جنگ خونین، ولی ضروری و لازم را، فقط و فقط، طبقه کارگر بزرگ که معلمان و پرستاران هم از اعضای آن هستند، می تواند و باید به پیروزی رساند تا مالکیت اجتماعی برهمه ثروت و تولیدات جامعه بشری یعنی مالکیت اشتراکی بر همه چیزقابل مالکیت برقرار گردد و هر کسی بر طبق توان  و استعداد کار لازمه و ضروری که درهمین جامعه میتواند، روزانه بیشتر از ۴ یا ۵ ساعت نباشد؛ انجام دهد  و به هرکسی به اندازه نیازش داده شود.

 در چنین جامعه ایست که تبعیضات و نابرابریهای اجتماعی موجود از بین میروند، مگر نابرابریها طبیعی وذاتی بشر بعنوان یک جانور تکامل یافته، مانند اینکه همه انسانها دارای توان و استعداد یکسان و نیازهای برابر بدنی و غیره نیستند. آری، در جنین جامعه ایست که تولید انسان از اینکه در دست یک عده ای – طبقه ای- انباشته شود ویا به مصرف برای نابودی انسان و نیروهای تولیدی انسان مانند جنک های ویرانگر و نابود کننده ی امپریالیستی و ارتجاعی برسد، نجات یافته و به رفع نیازهای انسان و برای شکفتن استعدادهای نهتۀ درونی انسان – آحاد زنده جامعه و نسل آینده اش خواهد رسید!

از هیچکس نباید قبول نمود و قابل قبوال نیست که بگوید که امکانات مادی جامعه ی بشری این اجازه را نمی دهند.

 لحظه ای از ثروت رویهم انباشته شده یک عده به نام سرمایه دار و حتی افراد بیکاره ای، مانند شاه، رئیس جمهور، وزیر و وکیل، رهبر و آیت الله های مفتخور و مخصوصا از تولید سلاح که جز ویرانی و کشتار، چیزی نیست و ارمغانی برای اکثریت جمعیت جهان یعنی ۹۹٪  ندارد، دست بشوئید، آنگاه مشخص خواهد شد که چه وفور نعمتی میتواند، همین امروز در سراسر جهان و چه زندگی شادی برای آحاد جمعیت جهان باشد تا چه رسد به آینده که واقعا دانش و تکنیک انسان با یک جهش فوق ا لعاده ای روبرو میگردد، زیرا انسان و محیط زیست انسان آزاد میگردد و استعداد های نهفتۀ درون انسان اسیر در چارچوب روابطۀ طبقاتی با خرافات دینی  و ملی فوران میکنند. همیاری و همبستگی جای تضاد و تناقض و جنگ های ویرانگر را میگیرد!

 ولی رسیدن به این جامعه، هم چنانکه در بالا آمد، اصولا و اساسا، کار ساده و آسانی نیست، زیرا که طبقه سرمایه دار با  دست انداختن بر وغصب مالکیت ابزار تولید و از طریق به غارت بردن کار بدون اجرت کارگران - ارزش اضافه و تبدیل آن با فروش تولیدات – کالا-  به سود و سرمایه، دولتی را سازمان داده است که دارای نیروهای سرکوب جسمی است که از فرق سر تا ناخن پا مسلح اند  و افرادی گنگ و از خود بیگانه شده را بعنوان نیروی ارتش، پاسبان و پاسدار و بسیجی و نیروی سرکوب ذهنی یعنی متولیان مذاهب و مفسرین و ایدئولوگ ها و غیره  که خیل وسیع اند و همه مفتخور و ناتولیدگر و زالو صفت دارد و به این راحتی حاضر نیست که مالکیت بر ابزار تولید را از دست بدهد. اگر این طور نبود، این همه نیروی سرکوب گر و مفتخور و خرافه پراکن لازم نبود، خدا، میهن و حاکم سال ها پیس مرده بودند! دیگر سرمایه داری نبود که برای نگه داری اش، این همه زندان و زندانبان و شکنجه گرساخته و تربیت نمایند.

 بنا براین، پرولتارها - کارگران و زحمتکشان باید اولا خود را سازمان دهند و حزبی را موجودیت دهند که کل طبقه  کارگر و نیز زحمتکشان را آماده برای پیروزی انقلاب اجتماعی نماید و دوما  طی یک مبارزه خونین - جنگ طبقاتی - موفق به درهم شکستن دولت حاضرشده و آنرا با دولت کارگران و زحمتکشان مسلح تعویض نمایند، این کار را به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و این دولت را که تا کنون بهترین شکل آن شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان بوده، دیکتاتوری کارگران – دیکتاتوری پرولتاریای مسلح میگویند.

 دیکتاتوری بدان معناست که اولا تا دولت هست، بنا بر ضرورت که دستگاه حفظ جامعه طبقاتی است که در آن تضاد و تناقض هست که در آن مبارزه بین طبقاتی جنگ و بویژه جنگ بین طبقات، جنگ بین استثمارگران و استثمار شدگان  و نیز جنک بین خود استثمارگران برای بدست آوردن سود بیشترهست و دولت ضرورتش حفظ جامعه به نفع طبقات حاکم است، دولت دستگاه و نیروی سرکوب یک طبقه بدست طبقه دیگراست، یعنی دیکتاتور است، زیرا که آزادی طبقات دیگر را محدود و یا از بین میبرد. این را ما هر روز نسبت به خودمان یعنی کارگران میبینیم و باتوم را براستخوانهای شکسته شدۀ خویش لمس کرده و میکنیم و دوما اینکه سرمایه داران که با پیروزی انقلاب قهری از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده اند، نمرده اند، محو نشده اند و هنوز زنده  و هارتر شده، به مصاف خونین با پرولتاریا پیروز بر میآیند!

سرمایه داران، بعد از پیروزی اولیه پرولتاریا، یعنی پیروزی انقلاب در یک کشور، همچنانکه نشان داده اند، حتما به تبلیغ و ترویج عقاید مسموم کننده ی خویش قناعت نکرده و دست به عمل میزنند و نیروهای مسلح سازمان میدهند و حملات به دولت جدید را سازمان میدهند.

از خارج از مرزهای جامعه ای که در آن پرولتارها به پیروزی رسیده اند، دولت های سرمایه داری امپریالیستی باقی مانده، حمله ور میشوند و سرمایه داران باصطلاح خودی، بعنوان ستون پنجم  آنها عمل میکنند، کارگران کمونیست را میکشند و ...

بنا براین، دولت کارگران باید فعالیت طبقات دیگر و مخصوصا طبقه سرمایه دار خلع ید شده از مالکییت بر زار تولید را از بین برده و یا بشدت که نوعی محو است، محدود نماید. این، یعنی دیکتاتوری بر طبقه ی سرمایه داری، بنا بر این،  نبود آزادی برای همه، این یعنی دموکراسی برای همه، یعنی کشک، یعنی پوچ، یعنی منحرف کردن کارگران از دیدن و فهم واقعیات جامعه طبقاتی، یعنی عمل کردن به نفع طبقات حاکم، یعنی خیانت و جنایت در حق کارگران و زحمتکشان و خدمت به سرمایه داران و دولت شان. آزادی همگانی زمانی میتواند موجود باشد که تضاد طبقاتی درجامعه نباشد که دولت را ضروری میکند!

آری، دیکتاتوری زمانی نیست که دیگرهمه آزاد باشند، این زمانی است که دولت نباشد که منشاء طبقاتی دارد و فقط با مرگ طبقات بطور کلی که ناشی از مالکیت خصوصی ااست، مرگش فرا میرسد و نه قبل از آن.

به راستی امروزه در کدام کشور جهان، ما کارگران آزاد هستیم؟، دولت  دستگاهی سرکوب گر نیست؟ اگر آزاد هستیم، پس چرا، برای یک اعتصاب ساده، فورا سر و کله نیروی مسلح سرکوب گر پیدا میشود؟، مثلا کارگران هپکو، آذرآب در اراک، کارگران هفت تپه و نورد اهواز و... مگر عیر از پرداخت مزد کار انجام شده شان، راه اندازی تولید، یعنی شرایط استثمارشان و امثالهم چیزی دیگر را در خواست کردند که چنین سرکوب شده و میشوند؟  چرا، وقتی که سرمایه داران، کارخانه و یا کارخانه هایی را میبندند و صد ها و بلکه هزاران انسان را بیکار میکنند، او را بازداشت نمیکنند؟ پس، چرا، در همین اعتراضات آبانماه، در ایران صدها نفر از ما کارگران و زحمتکشان را کشتند؟ مگر ما چه میخواستیم؟ ما که هنوز بر علیه گران شدن قمیمت بنزین بلند شده بودیم و حرکتی ساده را سازمان داده بودیم. ما که  هنوز حتی، مرگ حاکمان حقیقی جامعه یعنی سرمایه داران را  شعار نداده و در دستور کارمان نداشتیم، بلکه نان، مسکن و زندگی برده واری را درهمین جامعه طبقاتی استثمارگر میخواستیم و نه بیشتر!

نگوئید که در ایران جمهوری اسلامی حاکم است،  سران آن مرتجع هستند که هستند، هیچی نمی فهمند و ...! خیابانهای پاریس، سانتیآگو، استانبول و دهلی نو، نیویورک، بوکوتا، بریسل، جارکارتا و... را چه میگوئید؟ که هر روز بوسیله ی نیروهای سرکوب طبقه ی سرمایه دار باتوم  و مسلسل بدست محاصره میشوند!

آنها، یعنی استثمارگران کنونی - سرمایه داران، مفتخوران متولی مذاهب، یعنی سرکوب گران و دولت مداران متأسفانه، قادر نیستند که تا سالها بعد از پیروزی انقلاب، بر اثر قرون متوالی مفتخوری، خود را مانند دیگر انسانها دیده و بر طبق استعداد و توان خود، مثل دیگران کار یعنی فعالیت نمایند، پس مشغول توطئه چینی، برای برگرداندن اوضاع سابق یعنی استثمار کارگران با کمک توان ذهنی شان، پشتیبانی بین المللی طبقه شان و مخصوصا اینکه عادات و سنت های طبقاتی به سادگی از بین رفتنی نیستند و نیز وجود تولید خُرد که شرایط بوجود آوردن تولید سرمایه دارانه و تبدیل خرده تولید گران را به سرمایه داران، هر روزه باز تولید میکند، میخواهند حرکت به پیش را متوقف و چرخ تاریخ  را  به عقب برگردانند تا کنون هم چند بار موفق به این کار شده اند.

کمون پاریس و انقلاب اکتبر در روسیه از نمونه های  روشن این بر گرداندن جامعه به عقب هستند. در زمان کمون، دو دولت در حال جنگ یعنی پروس آن زمان – آلمان کنونی و فرانسه دست یکی کردند، خون ریختند تا دو باره اوضاع را به حالت پیش برگردادند. دراکتبر ۱۹۱۷ در روسیه که انقلاب سرخ کارگران به پیروزی رسید، ۱۴ دولت معظم سرمایه اری آن زمان با نیروهای نظامی شان به روسیۀ شوروی شده، برای کمک به سرکوب گران قبلی، حمله ور شدند و کاری کردند که اکثر کارگران آگاه و کمونیست، در باصطلاح جنگ داخلی، کشته شدند و اوضاع بدست کسانی افتاد که از طبقات دیگر برخاسته بودند و بر اثر آن، نهال انقلاب، بعنوان بوته ای خشکید، سوخت،  نتوانست رشد کند، توسعه نیافت، جهان را فرا نگرفت، بلکه با کمال افسوس و درد در محاصره تمساح ها ماند و یلعیده شد.

باید به  مزدوران سرمایه داران که لباس کمونیست ها هم به تن کرده اند و شعار : آزادی، برابری، حکومت کارگری را میدهند تا کارگران را از اندیشه دیکتاتوری پرولتاریا  یعنی تنها وسیله ی پرولتاریا برای تبدیل جامعه طبقانی به جامعه بدون طبقات منحرف نمایند و از طرف دیگر، از جنگ های ویران گر سرمایه داران امپریالیست هم پشتیبانی میکنند و کارگران را به تمسخر میگیرند، گفت که فردا روز محاکمه شما هم همراه حاکمان کنونی فرا خواهد رسید! این را اطمینان داشته باشید! طبقه کارگر همه چیز را به یاد خواهد داشت و هیچ چیز را فراموش نمیکند!

این دولت پرولتاریا اما، با رشد دادن وسائل تولید مایحتاج  زندگی، توسعه دانش و زدودن خرافات مذهبی و غیره، آموزش علمی فرزندان کارگران و زحمتکشان و کل ابنای بشر. بنا بر این، ارتقاء دادن به سطح آگاهی و دانش همگانی، هر چه بیشتر اجتماعی کردن وسائل تولید هم بزرگ و هم خُرد، باز تربیت خود کارگرانی که بر اثر سال ها درخرافات زندگی کردن، شخصیت انسانی باخته اند و یک شبه نمیتوانند بطور اساسی تغییر نمایند و به انسان نوین، انسانی که منافع جامعه را منافع خویش میداند، تبدیل گردند. بنا براین، باید طی یک پروسه از انسان طبقاتی به انسان نوین - انسان کمونیست - انسانِ انسان شده - ارتقاء یابند، دیکتاتوری پرولتاریا در اینجا بیشتر حکم یک آموزگار را دارد تا یک سرکوب گر! ولی لازم است، ضعیف و ضعیف تر شده و اعمال قهر جای خود را به اعمال مسالمت آمیز میدهند.

 دیکتاتوری پرولتاریا منشاء بازتولید استثمارگران یعنی مالکیت خصوصی و کارمزدوری را از بین میبرد و زمانی میرسد که دیگرخودش، وجود خود را نالازم میکند و به خوابی ابدی فرو میرود و جامعه از نیروی سرکوب گر رها میگردد.

جامعه از این لحظه به بعد است که بدون نیروی سرکوب گر، یعنی دولت میشود. این لحظه ای است که انسان خارج از چارچوب طبقات شده و آزادی برای همه خواهد بود.

 چنین است راه، رسیدن بشر به خوشبختی همگانی! به جامعه  بدون تبعیضات، بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده!  بدون دولت سرکوب گر و دیکتاتور، زیرا دیگر کسی برای سرکوب شدن و چیزی برای گرفتن، نمانده است.

کارگران، معلمان، همه زحمتکشان، جا دارد و شایسته است که برای رسیدن به چنین جامعه ای فداکاری کرد، از جان مایه گذاشت و هرگز را به فردا تبدیل کرد!

تجمع در برابر مجلس – تحصن در مدارس؛ فراخوان شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%aa%d8%ac%d9%85%d8%b9-%d8%af%d8%b1-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%ac%d9%84%d8%b3-%d8%aa%d8%ad%d8%b5%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%af%d8%a7%d8%b1%d8%b3%d8%9b-%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%ae/?fbclid=IwAR0imMmOrwYQQu0mER--a4_OVEIXzOwB8K6EnOFCo3B_-qtVQUQSd5KYius

حمید قربانی – ۲۱ دسامبر سال ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی.

زیر نویس ها --------------------------

[ *۱- 1- بورژواها و پرولتارها

قدرت دولتی نوین فقط کمیته ای ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره مینماید.

 ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عارت است از اعمال زور متشکل ( دیکتاتوری – من) یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ( انقلاب مسلحانه – من) ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را ( استثمار گرانه که بر مالکیت خصوصی و کار مزدوری پرولتاریا متکی است – من) از طریق اعمال جبر ( دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی پرولتاریای مسلح- من) ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.

بین همه طبقات  که اکنون در مقابل برژوازی قرار دارند تنها پرولتاریا یک طبقه واقعا انقلابی است. تمام طبقات دیگر، بر اثر تکامل صنایع بزرگ راه انحطاط و زوال می پیمایند و حال آنکه پرولتاریا خود ثمره و محصول صنایع بزرگ است.

کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح  و... حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »،

  منبع  مانیفست حزب کمونیست، سال ۱۸۴۸، کارل مارکس و فردریک انگلس.

۲- [ نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!»

 بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.]، لنین- دولت و انقلاب.

۳*- دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

*۴- « بين الملل کمونيستی اين نظريه را که پرولتاريا بدون يک حزب سياسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پيروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی يک مبارزه سياسی است. هدف اين مبارزه سياسی که به ناچار به يک جنگ داخلی تبديل می شود، تصرف قدرت سياسی است. قدرت سياسی را جز از طريق يک حزب سياسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور روياروئی با دشواريهای سياست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پديده ای تصادفی نيست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونيستی پايداری است که به دست پرولتاريا بنا می شود. لازمه اين مبارزه طبقاتی نيز رهبری متمرکز و وحدت يافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحاديه های کارگری، تعاونيها، شوراهای کارخانه، فعاليت های آموزشی، انتخابات و جز آن است. تنها يک حزب سياسی می تواند يک چنين مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ايجاد و تقويت چنين حزبی و پيروی از آن به مفهوم انکار وحدت نيروهای مختلف رزمندگان و کارگران در ميدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاريا به تهييج متمرکزی نياز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از يک ديدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظايف مشخصی که بايد تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون يک دستگاه سياسی متمرکز، يعنی بدون يک حزب سياسی برآورده نمی شود. بنابراين تبليغاتی که سنديکاليستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» عليه ضرورت تشکيل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عينی به تقويت بورژوازی و «سوسيال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سنديکاليست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحاديه های کارگری يا اتحاديه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبليغات خود عليه حزب کمونيست به فرصت طلبان معروف نزديک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵، منشويکهای روسيه سالها از نظريه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشين حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحاديه های زرد با عقايد گوناگون سياسی، در انگليس و آمريکا تشکيل اتحاديه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هويت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سياسی به کارگران تلقين می کنند و در عين حال سياستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سنديکاليستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که عليه ديکتاتوری بورژوازی به نبرد برخيزند اما نمی دانند چگونه دست به اين کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون يک حزب سياسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سنديکاليسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقايسه با ايدئولوژی کهنه ، پوسيده و ضد انقلابی بين الملل دوم خود گامی به جلوست، اما اين هر دو در مقايسه با مارکسيسم انقلابی يعنی کمونيسم ، گامی به عقب است. بيانيه کمونيستهای «چپ» آلمانی در نخستين کنگره افتتاحيه در ماه آوريل که می گفتند حزبی را تأسيس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسليم ايدئولوژيک به اين نظرات ارتجاعی سنديکاليستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکيه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چيره شود. طبقه کارگر بايد به قيام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قيام مسلحانه باشد بايد ضرورت يک حزب سياسی متشکل را نيز درک کند و بداند که اتحاديه های بی شکل کارگری کافی نيستند. سنديکاليستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گويند که اقليت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقليت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقليتی که کمونيست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است يعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، اين اقليت دقيقاً همان حزب کمونيست است.  مصوب دومين کنگره بين الملل کمونيستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

  • *۵ - اینکه دولت بطور کلی و دیکتاتوری پرولتارها چیست و از کجا سر چشمه گرفته است و نیز جامعه کمونیستی چیست و طی چه پروسه ای موجودیت می یابد در این فاکتها از کارل مارکس و لنین می توان دید.

دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین

(۱)   ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب

(۲)   ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول

(۳)    ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ انحصاری ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دولتی را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ  پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ "جبهۀ ﭘﺸﺖ" ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ

ﻓﺼﻞ ۱-  ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ "دولت"، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ  ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر "ﺗﺴﻠﯽ "ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ "ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن" ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها "ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ"ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ  اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ "ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ"، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!

  • کارل مارکس، در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی تبار مینویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
    ۱)هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»، تاکید از من است. 
  • : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش! 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. رنگ آمیزی از من است.

تعریف لنین  از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : « دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.»

 و یا باز هم، لنین  از زبان مارکس و انگلس :

[ مارکس... «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند... تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند... بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.»...

انگلس...« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»...

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»...] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

 

 

 +++

از فراخوان های مبارزاتی بازنشسته گان،  کارگران و زحمتکشان و  داغداران – مادران -  کشته شدگانِ بوسیله نیروهای وحشی و سرکوب گر جمهوری اسلامی سرمایه داری و بویژه اعتراضات آبانماه  سال ۱۳۹۸ می توان و باید پشتیبانی نمود!  

امروز در ایران سری تازه و مداوم مبارزات کارگران و زحمتکشان بر علیه فقر و نداری و دولت کشتارگر با تظاهرات بازنشسته گان و تحصن معلمان و فرهنگیان که دولت سرمایه داران جمهوری اسلامی بر ۹۹٪ از ساکنین آن جامعه تحمیل کرده است، از سر گرفته میشوند.

این مبارزات اعتراضی با اعتراضاتتی که مادران به قتل رسیدگان آبانماه 1398 به مناسبت چهلمین روز فدارکاران و جان نثاران راه رهائی از جور و ظلم و ستم و استثمار، اعلام داشته اند، بهم دیگر گره خورده است.

در این شرایط حساس،  کارگران بطور کلی و بویژه کارگران انقلابی و کمونیست  و فرزندان آگاهشان، وظیفه ی سترگی را بر عهده دارند، زیرا که فقط این طبقه است که نیروی واقعا و تا به آخر انقلابی در برابر طبقه سرمایه دار و دولتش و پیام آور جامعه ی نوین بدون استثمار، بدون تبعیض و بدون دولت سرکوب گر، بدون مذهب و بدون مرز بین انسان است.

این طبقه میتواند و قادر است که با سازماندهی خود و ایجاد تشکلات طبقاتی - توده ای، اقتصادی - سیاسی و از همه مهمتر حزب سیاسی اش یعنی حزب مخفی کارگران آگاه، این جامعه زشت را با جنگ طبقاتی و پیروزی انقلاب قهری به جامعه زیبای فردا که در آن از دولت، طبقات، نداری و فقر برای اکثریت و ثروت و شادی برای اقلیت ناتولید گر و مضر، خبری نیست، تبدیل نماید و نه هیچ نیروی اجتماعی دیگری!

کارگران آگاه را فرصت را دریابید! سازمان یابید،ارگانهای مخفی و انقلابی موجودیت دهید و بدانید که هیچ دولتی در جهان امروز طرفدار و دوست شما نیست.

بنابر این فریب هیچ دغل کار سیاسی داخلی و خارجی را نخورید و به خود و نیروی خویش باور آورید و آنرا سازمان دهید و مسلح کنید.

 مبارزات  جاری  را تا  تبدیل آنها به جنگ طبقاتی و سرنگونی این دولت کشتارگر، این دولت استثمارگران خونمک  نظام طبقاتی  و جانشین کردن آن با دولت خویش – دیکتاتوری پرولتاریا، به اشکال مختلف و تا پیروزی و مرگ دولت سرمایه داری ادامه دهید!

از این فراخوان ها پشتیبانی کنید، ولی بدانید که باید دولت سرمایه داران درهم شکسته گردد  و با دولت شما جانشین تا این کشتارها پایان گیرند.

حمید قربانی ۲۲ دسامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی برابر با ۱ دیماه ۱۳۹۸

 

مردم مبارز؛ کارگران، معلمان، بازنشستگان، زنان، دانشجویان، جوانان و انسانهای آزادیخواه!

 

خیزش قدرتمند توده ای آبان 98 علیه چهل سال تحمیل فقر، گرانی و سرکوب ، توسط حاکمان سرکوبگر بیرحمانه به خون کشیده شد و صدها  تن از جمله تعداد کثیری جوان و نوجوان، هدف مستقیم گلوله ماموران انتظامی، امنیتی، گارد ویژه، پاسداران ، بسیج و ارتش قرار گرفته و جان خود را از دست دادند.

حافظان امنیت قدرت و ثروت، محلات فقیر نشین و حاشیه ای اکثر شهرها که محل تجمعات و تظاهرات های مردم و جوانان بودند را مورد حمله قرار داده و تعداد بسیار زیادی مجروح و بیش از 7 هزار نفر را بازداشت و روانه بازداشتگاه های مخوف وزارت اطلاعات و سپاه کردند.

  هدف اصلی این یورش و کشتار وحشیانه  آن بود که  با ایجاد فضای حکومت نظامی  جامعه  معترض را وادار به خاموشی  نمایند  اما این گونه نشد! نه تنها اعتراضات و مبارزات مردم خاموش نشد، بلکه صدا ها رساتر، فریادها بلند تر و جامعه خشمگین تر در حال ترمیم این زخم عمیق برای فرصتی دیگر است.

در شرایط کنونی صدها خانواده و هزاران نفر از بستگان کشته شدگان داغدارند و همدردی با این بازماندگان بخشی از برنامه ما برای حفظ جنبش مطالباتی و  تداوم راه آنهاست.

پدر پویا بختیاری،  یکی از جانباختگان آبان 98،   در همین راستا  روز 5 دی 98 را که مصادف با چهلمین روز جانباختن پویاهاست ، برای این هدف  اعلام کرده است.

این روز را به گرامیداشتی باشکوه برای همه کشته شدگان این کشتار تبدیل کنیم.

 در راستای فراخوان پدر پویا بختیاری،  تشکلها و فعالین امضاء کننده این فراخوان   از همه مردم  می خواهند که ضمن شرکت وسیع در مراسم خانواده های جانباختگان ، روز 5 دی98 در همه مکان های به قتل رسیدن کشته شدگان، در همه محلات، بر سنگفرش های خیابانها و میادین، در کارخانه ها و مراکز کارگری، مدارس و دانشگاه‌ها با نصب پوسترها و عکسهای کشته شدگان و روشن نمودن شمع و نثار شاخه های گل،  ضمن همدلی با خانواده های رنجدیده یاد همه جانباختگان آبان 98 را گرامی بداریم و با ایجاد همبستگی بر تداوم راه آنان تا رسیدن به اهداف انسانیشان پیمانی مستمر و مستحکم ببندیم.

تشکلها:

1- انجمن صنفی کارگران برق و فلزکار کرمانشاه2- تشکل برای کودکان.-3 سندیکای نقاشان البرز4- شورای بازنشستگان ایران5_اتحاد بازنشستگان ایران6_. گروه 19 اسفند  7_ پایپینگ و اکیپ پروژه ای آذربایجان8_کانون صنفی A   معلمان خوزستان9_کانون صنفی  B  معلمان خوزستان10_کانون صنفی C معلمان خوزستان

فعالین:
1.جمعی از فعالین لغو کار کودکان2-علی نجات 3- سپیده قلیان 4_بخشی از فعالین زنان 5_بخشی از معلمان تهران و کرج


 

December 21, 2019

درباره 'نقدی بر ارزیا بی حمید تقوایی از اعتراضات ۱۶ آذر ۹۸'

درباره 'نقدی  بر ارزیا بی حمید تقوایی از اعتراضات ۱۶ آذر ۹۸'

دوستان عزیز: حتما مصاحبه محمود احمدی با علی جوادی را دیده اید. لینک این مصاحبه را ضمیمه کرده ام. بنظر من این مصاحبه بیشتر از آنکه نقدی بر ارزیا بی حمید از اعتراضات ۱۶ آذر امسال باشد  چراغ سبزی است به چپ ایدولوژیکی که علی ازآنها سوا شده بود. علی میتوانست نقطه نظرات خودش را دریک سمینار پالتاکی حزبی به بحث و گفتگو بگذارد. او اینکار را نکرد ولی درعوض بارها و بارها درمصاحبه اش عبارات  'غیر مارکسیستی، غیر واقعی بودن' نظرات حمید را تکرار کرد تا عالم و آدم بداند که علی جوادی تمام و کمال مخالف نظرات 'غیر مارکسیستی' حمید هست. توگویی آنچه که مدتها دردلش تلنبارشده بود یکجا خالی کرد. و چه موقع خوبی هم برای اینکار انتخاب کرد; وقتی که چپ فرقه ای بروی حمید  و حزب ما لجن پراکنی میکند; وقتی که  سوسیال دموکراتها مستقیم و غیر مستقیم برای کوبیدن ما به صف شده اند; واقعا چه موقع خوبی! انسان بیاد ضرب المثل 'گوشت گوشت قربونی' میفتد.

 اجازه بدهید به یک نکته گره ای بحث علی  اشاره کنم.

اشاره علی به مسله کار ارزان کارگر خاموش: علی این مسله را درمقابل بحث حمید که اقتصاد جمهوری اسلامی یک اقتصاد دزد سالار است مطرح میکند. بحث 'کار ارزان، کارگر خاموش' را منصور حکمت، اگر اشتباه نکنم، در سمینار بررسی قانون کار جمهوری اسلامی مطرح کرد. ولی استناد به این مسله- یعنی اینکه اقتصاد ایران برمبنای روابط کار و سرمایه و استثمار  شدید/مضاعف نیرو کار استوار است- برای جواب دادن به نظر حمید بیمورد و گمراه کننده است. رابطه 'کار ارزان، کارگر خاموش' شاید ویژگی خیلی از نظامهای سرمایه داری درکشورهای 'جهان سوم' مثل شیلی، آرژانتین باشد ولی با این استنباط نمیتوان اقتصاد جمهوری اسلامی، رژیمی که با رسالت سرکوب انقلاب وبا پرچم  اسلام سیاسی و ضدیت با آمریکا شکل گرفت توضیح داد.

 بحث منصور حکمت تا آنجاییکه به مسله اقتصاد سیاسی  درایران برمیگردد، و حمید به نظر من آنرا بیشتر باز کرده است،  این است که اقتصاد ایران یک اقتصاد نامتعارف است. نا متعارف بودن این اقتصاد اساسا بخاطراین است که جمهوری اسلامی از ابتدا با شعار مرگ بر آمریکا و با ایدیولوژی اسلام سیاسی شکل گرفت بطوریکه اقتصاد آن نیزانعکاسی ازاین سیاست شد. این یک نظر جا افتاده در حزب  است. علی حتی یکبار هم به مسله 'ضد آمریکایی گری' جمهوری اسلامی اشاره نمیکند. بنظر میرسد که علی از همین الان خشت ها را طوری میچیند تا وانمود کند که نظرات او کاملا درمخالفت با نظرات حمید هست. سوال اینجا است که چرا علی تا حالا یک مقاله، یک مصاحبه و یا یک سمینار حزبی در مورد مسله به این مهمی نگذاشته است. چه شده که حالا      یکد فعه متوجه شده که این نظر غیر مارکسیستی  است. این جور کارها در فرهنگ سیاسی معنا دارد.

علی بنظر من یک باردیگر بیاد 'تکان دادن کوه یخ' درحزب  افتاده است. یک بار امتحان کرد نشد. این بار هم ره بجایی نخواهد برد. من باید از علی 'تشکر' کنم که 'نقد' او بر بحث های حمید باعث شد یکبار دیگر نقطه نظرات منصور حکمت را بخوانم. من فکر میکنم  به همت صبر و متانت حمید اینقدر نظراتش پا خورده است که خیلی از اعضاو کادرها میتوانند ازآن دفاع کنند و نظرات او را نظرات خود بدانند. این کوه را به این سادگی  نمیتوان تکان داد. امیدوارم نقد نظرات علی دریک مسیر خوبی پیش برود و به مشغله روزانه و فیس بوکی اعضا و کادرها تبدیل نشود.

محمد کاظمی ۲۰ دسامبر ۲۰۱۹

چرا با معافیت چابهار از تحریم های آمریکا باید مخالفت کرد

چرا با معافیت چابهار از تحریم های آمریکا باید مخالفت کرد

 

از یک سو هند و افغانستان حداکثر سود از معافیت بندر چابهار از تحریم ها را در راستای منافع ملی خود برده اند و از سوی دیگر جمهوری اسلامی نیز غایت سوءاستفاده از این معافیت را در راستای دور زدن تحریم ها می کند. شاید بتوان گفت زادگاه نگارنده نقطه تلافی منافع مشترک این سه دولت است. منافعی که با منافع ملت ایران در تضاد و تلافی می باشد. گواه این ادعا همسویی هند و افغانستان در عدم همرایی و یا مخالفت با شصت و ششمین قطعنامه هفته گذشته مجمع عمومی سازمان ملل متحد در محکومیت نقض حقوق بشر توسط رژیم جمهوری اسلامی است. هند که خود را یک کشور دمکراتیک و دوست ملت ایران معرفی می کند, در کنار کشورهایی نظیر سوریه, چین, روسیه, بلاروس, کوبا, ونزئولا و دیگر ناقضان حقوق بشر و در حمایت از نقض دهشتناک حقوق بشر در ایران قرار داد. از قدیم الایام گفته اند "بگو ببینم دوست تو کیست, تا بگویم تو کیستی؟"  افغانستان نیز با بستن آب رودخانه هیرمند بسوی دریاچه هامون دشمنی خود با مردم سیستان را در طی چند دهه گذشته ثابت کرده بود.

 

همزمان با تصویب قطعنامه هفته گذشته مجمع عمومی سازمان ملل متحد, هند میزبان کمیته مشترک پی‌گیری موافقتنامه ترانزیتی سه جانبه ایران، هند و افغانستان با حضور هیأت‌های این سه دولت بود, و در روز یکشنبه اول دی قرار است وزیر خارجه هند جهت دریافت امتیازات بیشتر در ازای رای منفی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تهران سفر کند تا از "گاوشیرده شیر بیشتری بدوشد". در حالی که جمهوری اسلامی در چند هفته اخیر صدها معترض را قتل عام  و هزاران نفر را زخمی و زندانی نموده, دو کشور به اصطلاح دوست (هند و افغانستان) با پشت کردن به جامعه جهانی و ارزش های جهانشمول حقوق بشری و اصول انسانی صرفا بخاط منافع اقتصادی خویش با قاطعیت در کنار نظام سرکوبگر ایستادند و از پشت به ملت دربند ایران خنجر زدند. علاوه بر جفا و خیانت این دو دولت به ملت ایران, آنها در سیاست های منطقه ای و عملکرد محلی خود در چابهار نه تنها از امتیازات ویژه و حتی فراقانونی برخوردار هستند, بلکه شوربختانه پشیزی ارزش برای مردم بومی بلوچ قائل نیستند. غصب زمین های مردم بلوچ و دادن آنها به هندی ها و افغانها نه تنها یک خیانت آشکار از سوی جمهوری اسلامی می باشد بلکه نقض حقوق بنیادین انسانی مردم بومی بلوچ است. هند و افغانستان در این ظلم و ستم تاریخی شریک متنفع از جرم می باشند, و ملت ایران و بخصوص مردم استان سیستان و بلوچستان هرگز آن را فراموش نخواهند کرد. البته در بیگانه ورزی جمهوری اسلامی می توان مثنوی هفتاد من کاغذ نوشت. بعنوان مثال هم اکنون مردم شهرهای شمالی استان ساعت ها در هوای سرد در صف کپسول یا سیلندر گاز منتظر دریافت گاز هستند. اما همزمان روزانه دهها تریلر گازکش از مرز میلک سیستان گاز به افغانستان صادر می کنند.

 

پروژه توسعه بندر بهشتی چابهار و واگزاری کامل آن به هند و اعطای امتیازاتی در حد کاپیتولاسیون (تسلیم مشروط) به اتباع هندی و افغانی در چابهار لکه تاریکی است در کارنامه سیاه جمهوری اسلامی. همکاری شرکت های غیر بومی ایرانی اما وابسته به نظام (عمدتا از تهران, مشهد, یزد, اصفهان, ) با شرکت های افغانی و هندی و حتی چینی باعث فقرزایی هولناک و به حاشیه رانده شدن حدود دو سوم جمعیت مردم بومی چابهار شده است. چابهار از نظر درصدی بیشترین حاشیه نشینی در کل کشور را دارد. قیمت زمین در چابهار بصورت سرسام آوری هر روز گرانتر می شود. هر هفته بولدوزرهای شهرداری تحت پوشش و حمایت نیروهای انتظامی و بسیج عشایری سپاه تا به دندان مسلح, تعداد زیادی از کپرهای حاشیه نشینان را تخریب می کنند تا فضا برای خانه سازی غیر بومیان و اتباع بیگانه فراهم شود. آن بیچاره گان آواره بلوچ نیز ناچار هستند مجددا چند کیلومتر دورتر از شهر آلونک حلبی و کارتونی و یا کپرهای حصیری خود را مجددا  بنا کنند و چشم به آینده ای نامعلوم منتظر تخریب این آلونک ها نیز باشند تا این دور باطل ظلم و تخریب و به حاشیه راندن ها با گسترش شهر مجددا تکرار شود.

 

نه تنها مردم بومی بلوچ, بلکه نهادهای محلی نظیر شهرداری, نماینده مجلس, شورای شهر و غیره نیز هیچگونه مشارکتی در مدیریت و تصمیم گیری ها ندارند. مشتی غیر بومی حکومتی با هماهنگی مدیران غیر ایرانی, و بدون زره ای ترحم و شفقت نسبت به مردم فقیر و محروم بلوچ هر کاری را که دلشان بخواهد می کنند. هر گونه اعتراضی نسبت به وضع موجود و مظالم جاری با بیرحمی تمام و کمال سرکوب می شود. مردم بومی بلوچ متضرر اصلی توسعه چابهار هستند. در حالیکه غیربومی های رانت خوار و آقازاده های وابسته به حکومت و بیگانان بی تفاوت متنفع اصلی می باشند.

 

در طی سالها مقاله های متعددی در مورد ظلم مکرر در چابهار نوشته ام و سخنانی فراوانی را به زبان آورده ام. اما تا به اکنون مشخصا با لغو تحریم های آمریکا در مورد چابهار مخالفتی ابراز نداشته ام. آن هم به این امید که شاید تعداد انگشت شماری از مردم بلوچ که با رژیم همراه هستند ریزه خوار این خوان یغما باشند. اما اکنون مشخص است که به بلوچها اجازه داده نمی شود حتی ریزه پس خوار ته مانده های این سفره چپاول و تاراج باشند. اگر این همه بیعدالتی و محروم سازی عامدانه در پروژه توسعه بندر چابهار را در کنار نقشه های جمهوری اسلامی در پروژه بزرگتر و فاجعه بارتر و بدسگال "نقشه آمایش سرزمینی" طرح به اصطلاح توسعه سواحل مکران قرار بدهیم, آنگاه می توان به اوج فاجعه وحشتناک و قریب‌الوقوع نابودی مردمان بیدفاع آن خطه پی برد.  سالها پیش از دستگیری و محاکمه شبنم نعمت‌زاده، فرزند وزیر پیشین صنعت در مقاله ای تحت عنوان "رانت ‌خواری بی ‌سابقه وزیر صنعت در پروژه ‌های منطقه آزاد چابهار" در مورد فساد و رانتخواری های بی حد وزرا و خانواده هایشان نوشتم. اما ظاهرا گوش شنوایی نبود.

 

معافیت چابهار از تحریم های آمریکا کاملا به ضرر مردم بومی است. برآیند این پروژه ضد مردم ء بومی جز گسترش فقر, گرانی و حاشیه نشینی بیشتر همراه با تبعیض های متعدد چیز دیگری نبوده است. هجوم غیر بومی ها برای تصرف زمین های مردم بلوچ به همراه هندی ها, افغانها, و چینی ها در درازمدت پیامد فاجعه باری برای مردمان آن منطقه خواهد داشت. آمریکا نیز باید بداند که معافیت چابهار از تحریم ها به سود جمهوری اسلامی و دور زدن تحریم ها است. مقامات هند و افغانستان نیز ثابت کرده اند که در این راستا با جمهوری اسلامی همخوان و همراه هستند و در معادلات تجاری و اقتصادی آنها مولفه هایی نظیر انسانیت, عدالت و حقوق شهروندی مردم بلوچ محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل صرف نظر از فرایافت کلی از مفهوم و بازده تحریم ها که جای تجزیه و تحلیل آن اینجا نیست, باید به دلایل ذکر شده بالا با معافیت چابهار از تحریم ها مخالف کرد. زیرا در آینده ای نه چندان دور نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

آذر ٩٨

Doshoki@gmail.com

طبقه کارگر و قیام آبان ٩٨

طبقه کارگر و قیام آبان ٩٨

 

 

در 24 آبان ماه امسال (1398) کارگران و ستمدیدگان جان به لب رسیدۀ ایران، بنا به گزارشات خود جمهوری اسلامی، در 29 استان از 31 استان کشور به پاخاستند تا اعتراض خود نسبت به سه برابر کردن قیمت بنزین که از سوی دولت روحانی اعلام شده بود را به گوش همگان برسانند. این اعتراض بزرگ توده ای، خیلی زود با قهر ضد انقلابی جمهوری اسلامی مواجه شد و دیکتاتوری حاکم، گله های مزدوران سرکوبگر خود را به جان معترضین انداخت و آنها با شلیک گلوله به سوی مغز و قلب معترضین به قصد کشتن آنان، حمام خونی در خیابان های شهرهای کشور به وجود آوردند. واضح است که چنین سرکوب ضد انقلابی ای نه فقط شعارهای آغازین تظاهرات مردم را مستقیماً به شعار سرنگونی کل حاکمیت جمهوری اسلامی تبدیل نمود، بلکه خون های جاری شده در خیابان، توده های تهیدست را بر آن داشت که با تهور و شجاعت بی نظیری دست به قیام زده و مراکز استثمار و سرکوب رژیم را آماج حملات قهر آمیز خود قرار دهند.

 

توده های بپاخاسته در مقابل یورش وحشیانه مزدوران جمهوری اسلامی، در دفاع از خود و جهت مقابله با وحشیگری های رژیم و همچنین برای ابراز خشم و نارضایتی خویش از غارتگری های سرمایه داران حاکم، پمپ بنزین ها ، بانک ها، کلانتری ها، مراکز بسیج و دفاتر امام جمعه ها را در سطح وسیعی در کشور، مورد حمله قرار داده و به آتش کشیده و خشم و نفرت خود از نظام ظالمانه حاکم و دیکتاتوری لجام گسیخته ای که با دار و شکنجه از آن حفاظت می کند را به عینه به نمایش گذاشتند. با توجه به ترکیب شرکت کنندگان در قیام که اکثرا کارگران و بی چیزان و "هیچ بودگان" ی بودند که نظم سرمایه دارانه حاکم حتی قادر به سیر کردن شکم آنها نمی باشد، به روشنی می شد نتایج عظیم و تاریخی ناشی از سر باز کردن خشم فروخفته این جمعیت عظیم در خیزش بزرگ خود را دید و مشاهده کرد که چگونه این توده با جسارت و تهور باور نکردنی ای، جان بر کف به مصاف سلطه جهنمی حاکم برخاسته است. کارگران و بی چیزانی که با دست خالی به جنگ اهریمنان حاکم برخاسته بودند، با شورش بر حق خود نشان می دادند که بر این واقعیت آگاه اند که قهر ضد انقلابی حاکم را جز با قهر انقلابی نمی توان در هم شکست.

 

در چند روزی که توده های ستمدیده اما بپاخاستۀ ما با توسل به قیامی قهر آمیز، آتش به سلطه قدرت حاکم زدند، جمهوری اسلامی از اعمال هیچ جنایتی علیه توده های کارد به استخوان رسیدۀ ما از مظالم سیستم سرمایه داری وابسته حاکم بر ایران، کوتاهی نکرد. این رژیم تا می توانست با به گلوله بستن توده ها آنها را کشت و مجروح نمود و تا امکان داشت معترضین را دستگیر و زندانی نمود. این رژیم جنایتکار و مرتجع برای خاموش کردن آتش انقلابی توده ها، ارتش شاهنشاهی-اسلامی را نیز به کار گرفت و با وسایل جنگی ای نظیر تانک و دوشکا و آر. پی. جی و هلی کوپتر از زمین و هوا توده های گرسنه و تهیدست را به جرم قیام برای مطالبه حقوق بدیهی شان، آماج حملات سرکوبگرانه خود قرار داد. به این ترتیب قیام پر خروش و قهرمانانه کارگران و زحمتکشان ما در شرایطی که از فقدان سازمانیافتگی و رهبری در رنج بود، فروکش نمود.

 

اما قیام خونین آبان ماه، درس های بزرگی برای طبقه کارگر و دیگر توده های ایران، به جا گذاشت، درس هائی که بدون شک مبارزات آتی طبقه کارگر برای رهایی را روشنی بخشیده و راه رسیدن کارگران به آزادی را هموار می سازد.

 

شورش گرسنگان در آبان ماه، به روشنی تمام نشان داد که توده های ستمدیده در تجربۀ زندگی خود، درک کرده اند که شرط رهایی آنها از فقر و فلاکتی که نظم سرمایه داری به کمک سگ نگهبانش جمهوری اسلامی برای آنها به ارمغان آورده است، اولا سرنگونی تمامیت جمهوری اسلامی و نابودی نظم حاکم می باشد و ثانیا دار و دستۀ جنایتکار حاکم را که با هیچ زبانی جز زبان زور سخن نمی گوید، جز با توسل به مبارزه مسلحانه و قهر انقلابی نمی توان از پای درآورد.  این آگاهی در شرایطی که دستگاه های تبلیغاتی دشمن شب و روز در تلاش اند هر گونه صدای آزادیخواهانه و حق طلبانه ای را حتی در یک مبارزه کاملا مسالمت آمیز در نطفه خفه سازند، امروز در جامعه ایران با چنان بانگ صولتمندی به فریاد در آمده است که حتی سازشکارترین نیروهای اپوزیسیون هم قادر به کتمان آن نیستند. مگر آن که ضدیت شان با ستمکشان را با بی شرمی به معرض نمایش بگذارند.

 

اما، یکی از مهمترین درس های شورش گرسنگان در آبان 98 آن بود که کارگران و بی چیزان، بدون متشکل شدن و مسلح شدن قادر به رسیدن به پیروزی نمی باشند. به عبارت دیگر آنها بدون وجود یک رهبری انقلابی متشکل از کارگران آگاه به ایدئولوژی طبقه خود (مارکسیسم-لنینسم) و روشنفکران کمونیست که قادر به سازماندهی مسلح توده ها باشند، نمی توانند بر دشمنانشان غلبه کنند.

 

از سوی دیگر تجربه مبارزات سال ها تلاش کارگران و ستمدیدگان جهت متشکل شدن به عینه نشان داده که در شرایط دیکتاتوری وسیعا و شدیدا قهر آمیز حاکم، تشکل کارگران مسیر ویژه ای جز آن که مثلا در اوایل قرن بیستم در روسیه صورت گرفت را طی می کند. به همین دلیل هم چریکهای فدایی خلق همواره گفته و نوشته اند که برای فائق آمدن بر پراکندگی صفوف رنجبران، ضروری است که قبل از هر چیز، پیشروان طبقه کارگر با ایجاد هسته های سیاسی-نظامی و توسل به اعمال قهر انقلابی، ابتدا خود را از یورش مرگبار دشمن حفظ کنند و سپس در فضایی که مبارزه مسلحانه در جامعه ایجاد می کند در جهت ایجاد ارتباط مستقیم با کارگران و ستمدیگان گام بردارند.

 

بدون شک شکل گیری گروه های سیاسی-نظامی و حرکت این گروه ها در جهت سازماندهی مسلح رنجبران، به تدریج شرایط را جهت متشکل شدن کارگران و تشکیل ارگان رزمنده و رهبری کننده طبقه کارگر، مهیا می سازد. به همین دلیل هم کارگران باید در حالی که برای مطالبات بر حق خود مبارزه اقتصادی می کنند، لحظه ای فریب این تبلیغ نادرست سازشکاران مبنی بر دعوت کارگران به صرفا مبارزه اقتصادی را نخورند که با این کار می کوشند کارگران را از مبارزه سیاسی دور سازند. آن هم در شرایطی که مبارزه سیاسی علیه قدرت حاکمه (که در شرایط جامعه ایران الزاماً مبارزه نظامی هم هست)، تنها راه نجات آنها از فقر و فلاکت و استثمار حاکم می باشد.

 

تجربه نشان داده که در صورت گام برداشتن در این مسیر یعنی سازماندهی مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری لجام گسیخته جمهو ی اسلامی، امکان غلبه بر ضعف بزرگ مبارزات متهورانه کارگران یعنی نداشتن تشکیلات و فقدان رهبری، فراهم می گردد. این واقعیت را قیام های دی ماه 96 و آبان 98 ستمدیدگان به عینه به اثبات رسانده است.

 

دی ماه امسال و تداوم مبارزات پیشین!

دی ماه امسال و تداوم مبارزات پیشین!

دی ماه امسال تنها بزرگداشت و ارج نهادن از فصل نوینی از مبارزه که به انفجار عظیم اجتماعی دی ماه 96 منجر گردید، نیست. دی ماه امسال تنها بزرگداشت یاد عزیزانی نیست که در طی مبارزه علیه رژیم از سوی نیرویهای حافظ سرمایه جان عزیزشان را در راه رهایی گرفتند، و جامعه و خصوصا خانواده یشان داغدار شدند! خود تدارک دیدن دی ماه امسال، تنها جهت اعتراض به دستگیری هزاران نفر نیست که طی خیزش آبانماه دستگیر و در پشت میلهای زندان یکی یکی دارند آنان را زجرکش میکنند. دی ماه امسال اساسا ماه اعلام جرم علیه رژیم متوحش سرمایه داری ایران است. دی ماه امسال ماه رفتن بسوی دوباره خود تدارک دیدن جهت ابراز وجود هر چه متحدانه تر در مقیاس میلیونی کارگران و دیگر طبقات محروم و فرودست جامعه اعم از معلمان، پرستاران، رانندگان کامیونها، کولبران(کارگران مزدی)، بازنشتگان، مالباختگان و... علیه رژیمی است که زندگی و معیشتان را به گرو گرفته است و میخواهند دیر یا زود با آن تعیین تکلیف کنند. دی ما امسال ماه حسابرسی و حساب پس دان جرم و جنایتی است که خصوصا از دی ماه 96 به اینسو تا آمده ابعاد دهشتبارتری بخود گرفته. توده های بپا خاسته علیه وضع موجود در تدارک این هستند، دی ماه امسال که پرونده جرم، جنایت و کشتار آبانماه رژیم را نیز پشت سر دارد، بی پاسخ نگذارند.
خیزشی که در ادامه خیزش دی ماه 96 و اعتصابات دوره ای و اعتراضات هر روزه جامعه را حول مبارزه علیه فقر، گرانی، تورم و بیکاری بشدت قطبی نمود جهت تحقق خواست و مطالبات برحقشان، اما به وحشیانه ترین و افسار گسیختانه ترین شیوه به خون کشیده شد!
خیزشی که رژیم در تقابل و رویارویی با آن از هوا و زمین به روی معترضین آتش گشود، و از آن صدها کشته و هزاران زخمی و گروگان گرفت. خیزشی که رژیم هنوز از اعلام آمار دقیق کشتار، زخمی و دستگیرشدگانش بشدت در هراس است. اما برای زهر چشم گرفتن از مردم هر بار در مناطقی پرده از جنایت انجام شده ش برمیدارد. هر روزه اجساد دستگیر شدگان زیر شکنجه مثله شده و کشته ها در رودخانه ها و محله های متروک پیدا میشود.
خلاصه خیزشی که در همان لحظات آغازین با گشودن آتش به روی آنان خواست با به خون کشیدن آنرا مرعوب کند، اما نه تنها مرعوب نشد بلکه لرزه بر پیکر پوسیده نظام انداخت.
هنوز طوفان مبارزه و خشم فرو خورده آبانماه تمام فرو ننشسته بود و هنوز خیابان بوی دود، باروت و خون میداد و رژیم وحشتزده به نیروهای مزدورش قوت قلب کاذب میداد که "در این جنگ واقعی علیه مردم اینبار هم بلاخره با سرکوب و جوی خون راه انداختن جان سالم بدر بردند و پیروز شدند!"، اما 16 آذر سرخ با صلابت تر از سالهای قبل از راه رسید و گفت ما نه تنها مرعوب نشده ایم بلکه مبارزه کماکان قدرتمند پا برجاست. بخوبی مشهود بود رژیم سراسیمه شده که هنوز صف نیروهای بشدت مفلوکش را بازسازی نکرده بود، انتشار بیانیه های رادیکال دانشجویان یکی پس از دیگری مبنی بر برپایی مارش سرخ 16 آذر "پیروزی کاذب" آبانماهشان را نقش بر آب کرد. برغم همه تهدیدها و فضای سازیها از هفته ها پیش از فرا رسیدن 16 آذر و متعاقبا به محاصره در آوردن دانشگاهها، مشاهده کردیم چگونه در چندین دانشگاه عمده کشور با شعار و پلاکارد و بنرها و سخنرانیهای بسیار رادیکال به استقبال این روز شتافتند و برای نیروهای سرکوبگر تره خرد نکردند! در بیان واقع شانزده آذر امسال تجدید پیمان دیگری بود که در مبارزه علیه وضع موجود خود را متحد و همسرنوشت خصوصا طبقه کارگر ایران و سایر جنبشهای پیشرو، چپ و سوسیالیست جامعه میداند. از همین منظر نیز به روشنی با افق، سنت، جنبش و استراتژی راست مرزبندی خود را روشن کرد! یعنی ترسیم کردن افقی که تنها موجب هراس رژیم نشد بلکه خشم کل کمپ راست داخل و خارج کشور را نیز برانگیخت. حتی موجب برافروختن شماری از چپها شد که طرفدار پر و پا قرص "جنبش همه با همی" و تز "اپوزسیون اپوزسیون نشدن" هستند و بنوعی آب تو لانه گرایشات توده ایستی نیز ریخت.
به همین اعتبار فراخونهای دی ماه امسال کمااینکه از متون آنها نیز بروشنی نمایان است، صرفا بزرگداشت یاد جانبختگان راه آزادی و ابراز همدردی با خانواده این عزیزان نیست بلکه گامی دیگری از ابراز وجودی قاطعانه از سوی بخشهای بشدت به ستوه آمده از وضعیت موجود و علیه کل مناسبات سرمایه دارانه است که بر حیاتشان چنگ انداخته.
در یکی از بیانیه های دی ما امسال آمده:«فرزندان ما در ایران برای برخورداری از آزادی و زندگی انسانی به خیابان می‌آیند و توسط نیروهای حکومتی به قتل می رسند. آخرین مورد اعتراضات مردم ایران در اواخر آبان ماه ۱۳۹۸ بود که در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین شکل گرفت و مردم جان به لب رسیده که خواهان آزادی و پایان دادن به فقر و تبعیض و بی عدالتی هستند، اعتراض شان را در شهرهای مختلف ایران در خیابان ها نشان دادند. پاسخ شان از طرف حکومت نیز شلیک مستقیم گلوله و خفه کردن صدای شان با قطع ارتباط آن ها با دنیا از طریق قطع اینترنت بود.».
این فراخوان گامیست بسوی خود تدارک دیدن جهت تعمیق و گستراندن هر چه بیشتر مبارزه ای متحدانه تر و سراسری تر. کما اینکه در فراخوانی مشترک نیز که از سوی شورای بازنشستگان و چند گروه و انجمن نیز بند آغازین آن به شیوه ای موجز کلیت مناسبات حاکم را به چالش میگیرد :«ادامه فشارهای اقتصادی حکومت علیه مردم ، شرایط را غیر قابل تحمل کرده است. صعود بی وقفه تمامی اقلام مربوط به سبد معیشتی خانوارها، زندگی میلیون ها شاغل ، بازنشسته و بیکاران را از آنچه که هست، وخیم تر ساخته که خیزش آبانماه و کشته شدن صدها نفر جوان بیدفاع و هزاران نفر بازداشتی گواه بر یک صفبندی آشکار از اقلیتی صاحب ثروت و قدرت در مقابل میلیونها مردم تحت فشار و محروم است.».
بدون شک این اقدامات گامیست برای به عقب راندن توحش رژیم ایران آنهم در برابر مبارزات توده های مردم معترض که جز مشتهای گره کرده برای احقاق حقوق خود چیز دیگری ندارند. گامیست بسوی به دادگاه کشاندن آمران و عاملان کشتارهای خونبار آبانماه و رسوا کردن پروژهایی که رژیم جهت تحمیق توده های مردم و خانواده های جانباختگان و دستگیرشدگان در سر می پروراند.
پیش بسوی مبارزه متحدانه و سراسری 20.12.2019

تن فروشی در مقابل نان‎

تن فروشی در مقابل نان‎


با توجه به اتفاقات نا خوشایندی که در آبان 98 در ایران به وقوع پیوست، ومتاسفانه شاهد جان باختن شماری از عزیزان اعم از بزرگسال وجوانانی که بعضا زیر سن قانونی بودند، بوده ایم رژیم با کشتار وسیعی که راه انداخت و یا بهتر بگم جوی خون در کشور ایران سرازیر کرد، ماهیت کثیف،وفاشیستی اش را بیش از گذشته به جهانیان اثبات کرد، وبا قتل عام وسیعی که راه انداخت در عمل ثابت کرد که در برابر خیزش میلیونی مردم ناتوان است وقصد دارد با کشتار مردم رژیم ننگین را چند صباحی بیشتر سر پا نگه دارد. ولی خوشبختانه ملت عزیز و ستمدیده ایران تا سرنگونی این رژیم از پا نخواهند نشست و دور از انتظار نیست که جمهوری اسلامی را بزودی به زیر خواهند کشید. با توجه به رویداد این اتفاقات تلخ اخیر من بر آن شدم تلنگری بر بخش دیگری از مشکلات ومعضلات اجتماعی که از سالیان نه چندان دور تا به حال در مورد زنان بی خانمان و خیابانی بزنم.

متاسفانه اخیرا در فضای اجتماعی و خبری منتشر شد که یک زن در قبر که محل زندگی اش بوده بخاطر رفع گرسنگی تنش را به سه مرد فروخته است. در واقع کم نیستن از این قبیل انسانهای شیطان صفتی که از این طیف بی شماری از این زنانی که از سر فقر و نداری، به اجبار برای امرار معاش ورفع گرسنگی نا خواسته به تن فروشی میزنند، سو استفاده می‌کنند وجامعه را به فحشا وقهقرا میرسانند. در جامعه ای رژیم جنایتکاری که طی 40 سال حکومت ننگین خود جز زندان، کشتار و اعدام های نجومی که ارقام اعدامیان با هر عقیده و مسلمی سر به فلک میزنند، بیش از این انتظاری نیست و وقتی ابعاد و پیامد های اجتماعی پدیده تن فروشی را که نظاره میکنیم، قلب هر انسانی که انسانیت را در سر لوحه خویش قرار داده است به لرزه در می آورد، وگرنه در جامعه، کنونی ایران که جمعیت فعال و جوان آن بسیار است چرا نباید دولت با ایجاد شغل مناسب، ورفع مشکل بزرگی چون مسکن، وسر پناهی امن، ریشه این قبیل معظلاتی ویرانگر مانند فقر و فحشا در جامعه خشکانده شود. تا زنی بخاطر گرسنگی وخرید یک ساندویچ فلافل تنش را به سه مرد انسان نما که بویی از انسانیت نبرده اند بسپارد یا آن پدری که در پیرانشهر دو تا دختر دوقلو دارد که به تازگی یکی از دختران کم سن و سالش را در قبال 50000هزار تومان پول بفروشد.

افسوس و صد افسوس که این معظلات مخرب هنوز تمامی ندارد وبیش از پیش جامعه را به ورطه ذلالت میرساند.

حکومت فاشیستی که پول نفت وگاز را خرج کشور های خاورمیانه میکند متل لبنان، فلسطین، سوریه و.... که با فروش اسلحه و امکانات بیشتر سران حکومتی و اقا زاده ها که 40 سال است خون این ملت را مکیدند وبا دزدی های میلیاردی دارایی کشور را به یغما برده وخرج عناصر داعشی وحشد الشعبی قرار داده که با کشتار مردم بیگناه ان کشور ها در ایران نیز جا پای خود را محکم تر کنند. مشخصا معلوم و واضح است با به تاراج بردن پول این ملت ستمدیده قشر وسیعی از مردم به کار های خلاف، اعم از دزدی، قتل و. ... رو میاورند چرا که وقتی شمار وسیعی از جوانان این مرز وبوم وقتی بیکار و بی هدف روزگار میگزرانند مشخصا برای امرار معاش خود به بیراهه میروند وشور بختانه قشر زنان آسیب پذیر تر از بقیه هستند. وبا تن فروشی بخلطر شکم سیر کردن خود روز گار را میگذرانند. کوتاه سخن اینکه تمامی این مشکلات ریشه در جامعه ای دارد که حکومتش دزد قاتل و جنایتکار است امیدوارم روزی را شاهد باشیم که این حکومت بزودی سرنگون بشود وایرانی آزاد ورها داشته باشیم و مردم ایران به آزادی وحق طلبی، وامنیت اجتماعی دست پیدا کنند.

سحر بابا سلجی استکهلم

December 20, 2019

این همه آشفته گی بی دلیل نیست

این همه آشفته گی بی دلیل نیست

محمود قزوینی  رفیق عزیزی که در بسیاری اوقات خوش فکریش مایه اشتیاق و امید است، بد فکری هایش هم شاید به همان اندازه مایه تاسف.  وی معمولا در مورد مسایل مهم در جنبش کمونیستی و کارگری اظهار نظر دارد. اینبار هم طبق معمول به مساله مهمی پرداخته است. به قول خودش به اظهار نظر سه پاراگرافی کورش مدرسی در مناسبت با خیزش های آبانماه 98 در ایران و دقیقا در رابطه با آن مسایل مهم و حیاتی برای جنبش کمونیستی و کارگری که معمولا محمود در موردآنها سیاست جنبشش را گم میکند. او میداند که علاقمندان کمونیستی هستند که به آن توجه دارند و به همین دلیل در میان کوهی از اظهارنظرهای مختلف و بعضا عجیب و غریب در دنیای سیاست، پرداختن به این یکی که "منجمد" هم شده است را مهم تشخیص داده است.

این نوع اظهار نظر های کورش مدرسی و یا بازتکثیر آثاری که در این وضعیت میتواند به کمونیستها یاری برساند البته که حیاتی است.  مبارزه طبقاتی و استحکام نظری و عملی صف کمونیستی و کارگری در این جدال و مبارزه خونینی که صحنه هایی از آن در آبانماه جامعه را فرا گرفت، این اظهار نظر ها را توجیه میکند. بدون تردید جنبش ها و رهبران و فعالین این جنبشها می آموزند که چگونه باید قدمهایشان را صیقل داده و در نبرد های بعدی قدرتمند تر شوند. این داستان زندگی کمونیستها و جنبش کارگری و کمونیستی است. جنبش کمونیستی و کارگری در ایران نباید و نمیتواند در همه این اتفاقات به درسهای سازمانیافتگی جنبش و تشکیلاتش در درون جامعه بی توجه باشد. خیزشی، جنبش و حرکتی که  بوسیله مبارزین و انقلابی هایش آماده میشود در خیابان بانک آتش بزند و حوزه ملایان را بر سرشان خراب کند و یکبار دیگر زمین لرزه ای برای حاکمیت درست کند،بدون تردید باید بداند که  پشتش به رهبری و سازمانش  گرم باشد، باید بداند راه برگشتی نه برای خودش و نه رژیمی که این چنین در خشم عظیم مردم گرفتار شده باقی نمیماند. اگر این نتایج ببار نیامد باز هم باید بدانیم و بیاموزیم که درد جنبش فعلی مردم و جوانان ما دقیقا در نبودن رهبری و سازمان های تنیده و اجتماعی آن است که باید بوسیله جنبش کارگری و کمونیستی و رهبرانش تامین شود. کسی که این را باز هم تاکید میکند دغدغه جدی جنبش کمونیستی و کارگری و ایجاد صف متحد و قدرتمندش را دنبال میکند.

محمود قزوینی البته که اینها را میداند اما وقتی به منطبق کردن و عملی کردن آن با اوضاع مشخص و وضعیت سیاسی مشخص میرسد قطب نمایش را گم میکند و در کشمکش با نیروهای سیاسی مخالفش رفتارش تغییر میکند و از وحشت نیروی مقابل، قادر به ادامه منطقی نبرد در جبهه ای که همیشه فعال آن بوده است نیست و در "میانه راه" وا میماند، بویژه زمانی که دیگر احساس میکند اوضاع جدی شده است و یا اینکه انقلابی در راه است. دلایل ارزان فروشی محمود نسبت به جنبش کمونیستی و کارگری را در این میدان سیاست باید دنبال گرفت. مقاطع مهمی در اوضاع سیاسی و موضعگیری های محمود را میتوان نشان داد که چگونه این قطب نما در جهت منافع کمونیستی و کارگری به یکباره در میدان سیاست بازنده میشود.

یک: قزوینی در تحولات سال 88 و رهبری جنبش سبز بر این جنبش، در کنار آن ایستاد.

دو: در مورد تقویت جبهه چپ و کمونیستی در کردستان پیشنهاد و طرح محمود به کمونیستها این بود که با کومه له وارد جبهه متحد شوند. این در حالی است که خود وی واقف است به اینکه کومه له نیرویی ناسیونالیست است.

سه: در اعتصاب عمومی فراخوان داده شده از سوی نیروهای ناسیونالیست در سپتامبر 2018 ، محمود همراه دیگر رفقایش به جبهه فراخوان به اعتصاب عمومی و رژه زیر پرچم ناسیونالیست ها پیوست.

چهارم: در جدال "اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید" محمود در کنار این شعار ارتجاعی ایستاد.

اگر موضعگیری های مشابه دیگری هم بوده باشد من خبر ندارم.

به قول خود محمود باید گفت آدم میماند به این موضعگیری ها چه بگوید؟

واقعیت این است که باید گفت جایگاه محمود در استراتژی قوی اما در سیاست در تلاش برای صندلی میانی است که با برخورد های بعضا شخصی میخواهد مخالفش را "بد تصویر" کند.

20 دسامبر 2019

29 آذر 1398

آیا ترورهای آبان! طناب دارزدن دین دولتی نیست؟

آیا ترورهای آبان! طناب دارزدن دین دولتی نیست؟

 

با انقلاب مردمی 57 تکسواری شاه با فرارش پایان یافت ولی، با آمدن دروغ های خمینی به بازار سیاست دینی الهی نه تنها اراده فردی بل مذهبی هم به آن افزوده شد. اگرچه او و مذهبش ربطی به خواست انقلاب و زندگی واقعی "مردم کار" نداشت، شگفتا که اهداف اش در باور توده ای جای پای محکم یافت، و در سراسر کشور ریشه دواند. همچنین بی تجربگی عمومی از دکان دین دولتی مزید بر علت شد و همزمان گرایش طیف هائی به همکاری با آن به رودرروئی، پراکندگی و گمراهی بخشی از نیروی انقلابی، رفرمیست میانی و چپ انجامید و همان از هم گسیختگی نظری، به فریبخوری کارگران ساده دل سوخت رساند و خمینی مکار سودش را برد و مخالفانش را سرکوب کرد و بسادگی توانست توده ها را از راه شناخت درست کار و نان و آزادی که در پی اش بودند منحرف کند و کرد؛ و انقلاب "کار علیه سرمایه" را به شکست کشاند. درپی پذیرش شتابان اراده توده ای از اسلام حکومتی، بسیاری از مدعیان دمکراسی لیبرال، لیبرال ملی و ملی مذهبی ها را هم غافلگیر وعده های روح الله و همراهی با او نمود، و کشور به آسانی به تصاحب ملاها و مکلاها درآمد. این قوم تمامیتخواه مذهبی از همان آغاز می دانستند که با وجود چاه های سرشار و بی صاحب نفت آنها، نیازی به دانش انسانمدار کارورز، همکاری با آنها و خرد اجتماعی طبقاتی که از آن با نام "مستضعفین" دم می زدند ندارند؛ و بیشتر به سرگردگی بی کم و کاست خود می اندیشیدند که آنرا زود بدست آوردند و برای نگهداری و استواری آن، نچندان دور نیروهای نظامی امنیتی مستقل خود را نیز در داخل و منطقه با ثروت هنگفت نفت و به قیمت تاراج نان مردم برپاساختند و در قبال چگونگی انجام اش هم به هیچکس جز باندها و مافیاهای خود، سران و خیمه رهبری پاسخگو نبوده و همچنان نیستند.

 

از آن پس ایران رسما "ملک خصوصی دینسواران" گشت و آنها در همه ی عرصه های سیاسی اقتصادی و... هرچه می خواستند بمیل خود کرده و می کنند و هیچگاه پاسخگوی فجایع سیاسی اقتصادی موجود خود که زندگی کارگران و توده ها را نابودکرده نبوده، و اینک هم باید بدانیم که آنها از ریز تا درشت شان به هیچ قیمت نمی خواهند غنیمت آسمانی خود را بسادگی از دست دهند. و چنین بود و هست که فرجام انقلاب ما به بیکاری و گرسنگی و ستمزدگی کنونی دچارشده، و سرنوشت کشورمان هم به ویرانی و تباهی رسیده و یکجا دار و ندارمان به تسلط کامل واپسگرایان ضدمردمی درآمده است. مرتجعان کله ی خر نخورده ایکه می دانند ایران برای شان چیست! آنهائیکه قرن ها کاسه لیس و دستبوس شاهان و در دربار آنان، منتظر فرصت طلائی 57 بودند و دردا آنرا یافتند و توانستند به تنهائی در ایران هم "سایه ی شاه "باشند و هم نه نماینده که "خود خدا" شده و بر سر و کول و هستی مادی و معنوی مردم سوارشوند و شدند. و حالا نیز به این سادگی ها هم که ترورهای آبان نشان داده از قله قدرت خدایگانی خویش با زبان نرم پائین نخواهندآمد؛ مگر با خیزش و خروش دریاوار دوباره ای که تمامیت آنرا بروبد.

 

بیائید با خود روراست باشیم! مگرنه ما قبول کردیم که آنها می بایست صاحب جایگاه رسولان و امامان باشند؟ مگرنه می باید در پایگاه حکومت خدائی شان راهبر بندگان نادان و بردگان ناسپاس خود باشند! و چشم بسته بر آنان حکم الهی برانند! آیا جز این بوده و کرده اند؟ نه! آخر مگر ما از هویت تاریخی و ذات مشهور اسلام ورای دشمنی افکنی، نابرابری، خشونت، جنگ و اعدام می شناسیم؟ مگر تلفیق دین و دولت و تمرکز هیولاوار قدرت در ایران شاهی و شیخی و در پهنه ی جهانی محصولی جز این داشته؟ این رژیم هم یکی از آنها و با نام خداست که از کران تا کران کشور به سیاست مطلق مذهبی عنان دلخواه خود را زده، و در عرصه ی اقتصادی نیز گوش بفرمان یاوران نئولیبرالی خود بوده و به تسلیم برابرشان نشسته و برای سرکردگی امپراتوری شیعی خود دهه ها نقشه، ترفند و دسیسه داشته و دارد و سازمانگر نیروهای وفادار سرکردگی شیعی خود به هر بهانی می باشد. شگفت انگیزتر از همه اینکه: رژیم می خواهد مردم بیکار و گرسنه و ستمزده همچنان به دستور این فرومایگان غارتگر، بی کم و کاست بسان فرمان خدا و دستورات قرآن سرنهند و اطاعت بی چون و چرا کنند و این گرافه خواهی با بیداری توده ای امروز دیگر شدنی نیست. البته اسلام بعنوان باور و بسان دیگر ادیان و جهان بینی ها حق مسلم هرکسی می باشد؛ اما نه به نام خدا حکومتی چنین درنده، فاسد و تبهکار باشد، و پدر مردم را درآورد. حکومتی که گردانندگانش از بالا تا پائین، دیگر کار ضداخلاقی ای نمانده که آنها علیه وجدان دریده ی بشر نکرده و زهری مرگبار بر هستی انسان کار و رنج نپاچیده باشند!

 

ما طفیلی ها در کشور اسلامی ملاها و مُکلاها و به حکمت الهی آنان، گرفتار ناروانی ها، نابرابری ها، ناهنجاری ها و نارسائی های فراوانی می باشیم که روزی باید به آنها خود ما پاسخ اجتماعی دهیم. ولی هیچکدام از ناگوارائی ها به اندازه ی فقدان نان، یقه ی همگان 80% را نگرفته است. انگیزه ی خیزش دادخواهی آبان پیش از همه تنگدستی و گرسنگی و بی فردائی مزمن است. همچنین پیام آبان یک ایستادگی مردمی بقیمت مرگ برابر ستم و ترور کور بارهای بار اسلامی می باشد؛ تا آنان را به ترس از انتقام وادارکنیم و همچنان خود بی خشونت برای دردهای بی درمان، گوش شنوائی بیابیم و نیافتیم. همزمان خیزش آبان، پرسش چرائی گرسنگی 60 میلیونی ماست؛ آنهم در کشوری چنین ثروتمند و آنهم در حکومت ولائی ـ الهی. ( دادخواستی که درست در همینجا و از فرط ناامیدی به نظام آخوندی آغاز و با ترورهای دوباره ی رژیم از جوانان بیکار و دادجو تکرارشد.) (جوانانی که بردباری شان یکبار برای همیشه به پایان رفته، و میان منافع بقای حکومت و خود دیوار بلندی می بینند، و در برابر حق داشتن نان و کار و آزادی خود و اکثریت توده ها، مرز سرخی را برای همیشه بنانهاده اند که هرگز زدودنی نیست.) اینک یک جهش و دگرگونی بایسته و تاریخی در اعماق "خرد تجربی" جوامع کارگری و تنگدست روی داده و بیدار ایستاده است. درک منافع مردم کار و روند پشتیبانی آنها از رژیم سرمایه پرست ملائی، زندگی آنانرا به بی هودگی تصویر کرده است، که باید پایان اش داد و برای همیشه نمی خواهند در کنار وعده های رژیم بمانند؛ چراکه بهره کشی سرمایه از کار آنانرا به آخر خط بیدادرسی و گرسنگی رسانیده است؛ بین کار و سرمایه سالاری آخوندی سازشی نمانده است. اینک مردم در برابر رژیم هوشیارند و سازگاری با آن را ندارند و فصل طلائی فریبکاری و سوء استفاده های مذهبی ملاها و مکلاها سپری شده، و مردم بجان آمده آشکارا به پس و پشت اهداف و دسیسه ها و عملکردهای این تبهکاران فاسد و غارتگران حکومت اسلامی پی برده و دیگر تن به سازش برابر آنها نمی دهند. بویژه اینک که نان خالی هم بدست خود و خواهران و برادران و بچه های شان نمی رسد.

 

این آگاهی واقعی و توده ای از پی بردن به حکومت و دیانتِ بی آبرو به اوج اعتراض ها و خیزش های میلیونی و سراسری آبان انجامید. و گناه نان جوئی و دادخواهی کارگران و زحمتکشان از دید خامنه ای تا دولت اش، جز شرارت و نافرمانی به نماینده ی خدا نبود که می بایست همچون همیشه خفه، سرکوب و ترورشود و بی رحمانه شد. چراکه در طول حیات این بساط ضدبشری کشتارها و نسل کشی ها بارها روی داده و "قربانیان" بی شماری درین 41 سال داریم، که روزی نچندان دور می باید آمرانش به دادگاه عادلانه ی مردمی سپرده شود و ترورشده های همین آبان گذشته نیز گواه آنند که رژیم جز زبان گلوله و دار را نمی شناسد. پرسیدنی! بنا بر اصول قضای حد در دین اسلام آیا ترورهای آبان نمی باید (( طناب دار زدن دین دولتی و آمران آن باشد؟)) اگرچه من با اعدام با هر بهانه ای که داشته باشد مخالفیم، ولی رژیم با بکاربردن چنین بی رحمی ها و ترورهای خونین، عملا توده ها را وادار به انتقامگیری هولناک از هرچه ملا و مکلاست می کند. چرائی این ترورها و نسل کشی ها و گناه قربانیان پیشین و کنونی، تنها بخاطر شهروندی آنها درین ایران اسلامی بوده است؟ وگرنه مردانده نمی شدند و همگی فرصت زندگی می یافتند و می داشتند. همین امروز به این دستگاه عدل الهی بنگرید که چگونه بخاطر فقط دادخواهی صاف و ساده صنفی حقوقی، می آید و حکم تنی به اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، محمد خنیفر، امیرحسین محمدی‌فرد، ساناز الهیاری، عسل محمدی و امیر امیرقلی بخاطر پرونده هفت ‌تپه، و در دادگاه تجدیدنظر به هر کدام آنها 5 سال حبس تعزیری می دهد. براستی چرا رژیم اینگونه کور و کر و سنگدل و کارگر ستیز است؟.

 

آری؛ در دیار اسلامی و ولی فقیه مطلق امور تاکنون جز این نبوده و نیست، که یا باید بتوانی بسان برده و بنده زیر یوغ دینسالاران چنین که هست گرسنه و گرفتار و بی پناه بود و ماند، و با وجود آن همچنان آنگونه رژیم می خواهد اطاعت محض کرد؛ یا بخاطر فریاد دادخواهی برزای داشتن کار و نان و آزادی بسادگی ساده و طبق رهنمودهای قرآن به امامان زمانش می بایست بدست مزدوران دینمداری کشته شد. آیا چنین ستم های دینسالاری که درین 4 دهه برما رفته است سزاوار بردباری و بدتر از آن چشم پوشی ست؟ اکنون هویت ایدئولوژیک این حکومت دینی و آز و طمع گردانندگان ملا و مکلایش برای همگان رسواست و چهره ی نمادین آنها به پلیدترین عناصر ضدبشری در اعماق وجدان جوامع سرکوبشده تبدیل شدە است. کارنامه 41 ساله ی تاراج ها و دروغ ها و فسادها و زمینگیرکردن ها، کارگران و مردم را آگاە کردە است و حکومت هیچ شانس بقا ندارد. بیائید دست در دست و باهم در 5 دی طومار پست و پلید این قوم مفتخور و تن بکار نده را برای همیشه ببندیم و به آشغال دادن عبرت تاریخی بسپاریم!

بهنام چنگائی 29 آذر 1398

 

 

حزب کمونیست کارگری و لیدرش عامل فشار اپوزیسیون راست در صف جنبش چپ!

حزب کمونیست کارگری و لیدرش عامل فشار اپوزیسیون راست در صف جنبش چپ!

رهبر حزب کمونیست کارگری با «خط امامی» نامیدن دانشجویان چپ و سوسیالیست، خشم همه جریانات و افراد چپ و کمونیست را علیه سیاست‌های این حزب و نقش مخربش در جنبش چپ برانگیخته است، که واکنشهای مختلفی را در پی داشته است. بخشی از کادر و اعضای این حزب هم صدای‌شان درآمده.

طبق روال آشنای سبک‌کار این حزب، بعد از اعلام موضع از جانب لیدر، بزرگ و کوچک حزب با پر کردن فضای مجازی از توهین و شانتاژ علیه جریانات و فعالین سیاسی، خود را آلترناتیو آینده سیاسی ایران، و دیگران را «قهوه‌خانه نشین» خطاب میکنند. (انگار اگر کسی منزل خودش چایی خورد، مردم بیشتر برایش تره خورد میکنند.)
تقوایی و حزبش در حمله به دانشجویان چپ و سوسیالیست تنها نیستند. تلویزیون ایران انترناسیونال، تلویزیون منوتو، بی‌بی‌سی فارسی، دستگاه تبلیغاتی رضا پهلوی، شورای مدیریت گذار، مجاهد وفرشگر، و کل نیروهای اپوزیسیون راست و بورژوایی ایرانی همه روزه جنبش چپ و سوسیالیست و دانشجویان را مورد حمله تبلیغاتی قرار می‌دهند. حمله به کمونیستها رکن اصلی بیانیه‌ها و اساسنامه‌‌هایشان است، و ابایی از ابراز روزمره این دشمنی در سیاستهای ‌شان ندارند.
اپوزیسیون راست از سرنگون رژیم حرف میزنند، ولی حمله به چپ و کمونیستها و جلوگیری از نفوذشان در جنبش های اجتماعی را، به بعد از سرنگونی موکول نمیکنند. هر جنبشی را با محک «تمامیت ارضی»، « حفظ پلیس و ارتش»، «حفظ نهادهای دولتی»، حفظ «ارزشهای دینی» ارزیابی میکنند. اگر باب طبع ‌شان نبود، به اتهام کمونیستی بودن با آن مرزبندی میکنند.

در موازات با مواضع ضد چپ و کمونیستی اپوزیسیون راست و بورژوایی، حمید تقوایی نسخه کهنه و پوسیده «صبر ایوب» تا بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی را برای کارگر و دانشجو و معلم می‌پیچد.
چندین سال است که حککا این استراتژی و سیاست را در پیش گرفته. شعار «جمهوری انسانی»، شعار «همه با هم»، جلسات دفاع از بازی‌های «یواشکی» ، مسیح و گلشیفته، عکس یادگاری با سفرا و ورزا در روزنامه‌های دست راستی، و قالب کردن شیوه کار و ابزارهای اعتراض بورژوایی به عنوان روش اعتراض «چپ مدرن غیر هپروتی» ، حمله‌های هیستریک و شونیستی به چپ و کمونیست ‌های کردستان، و حالا بلند کردن چماق «خط امامی» بر سر دانشجویان چپ و سوسیالیست.
اینها همه حکایت از این دارند که حزب کمونیست کارگری و لیدرش عملا به عامل فشار اپوزیسیون راست در صفوف جنبش چپ بدل شده‌اند.
تقوایی و حزبش خود را آلترناتیو آینده سیاسی ایران معرفی میکنند و‌ دست و پا میزنند تا جایی در صف «نخبگان سیاسی» جامعه آینده ایران باز کنند.
البته آنقدر «شعورسیاسی» نزد حمید تقوایی انباشته شده که تشخیص بدهد برای راه دادنشان در صف «نخبگان» با پیش گرفتن استراتژی و سیاست رادیکال و کمونیستی آینده‌ای نخواهند داشت.
بیخود نیست تقوایی و حزبش برای به دست آوردن دل «براندازان» ج.ا. شعار «جمهوری انسانی» و «همه با هم» را جایگزین قدرت شوراها کرده‌اند، لبخند به لب با سفیر و وزیر و وکلای کارکشته بورژوازی عکس یادگاری میگیرند، در اجتماعات مزین به پرچم سه رنگ شیروخورشید «براندازان» پشت تریبون «یواشکی» در مورد سیاست برچیدن دستگاه پلیس و ارتش ، به دست گرفتن مراکز مالی و تولیدی سرمایه توسط شورا های کارگری، حق تعیین سرنوشت ملت‌های پچ پچ میکنند، که مبادا دوستان سلطنت طلب و «برانداز‌شان» بشنوند و دلخور شوند.

حمید تقوایی مصمم است حزبش را در رقم زدن آینده سیاسی ایران به هر قیمتی شده سهیم کند. و چون «شعور سیاسی» اش امیدی در «کلیشه‌های کلاسیک چپ هپروتی» نمی‌بیند، میکوشد با قالب کردن حزبشان به عنوان آلترناتیو چپ جامعه و نماینده کارگر و تهیدستان ایران ، صندلی‌ای دور میز «مدیریت گذار از جمهوری اسلامی» برای حزبش دست و پا کند، و نخبگان گرد میز را مجاب کند که به حزبش احتیاج دارند.
بنابر این نباید از «خط امامی» خواندن دانشجویان چپ و سوسیالیست، و «پیراهن عثمان» کردن بنر شعار علیه نئولیبرایسم توسط تقوایی و حزبش، انگشت به دهان ماند. کار از محکوم کردن لیدر و «هدایت اعضای حزبش به راه راست» گذشته.
مارکس مینویسد:
«...و اگر میخواستی با چوبدستی از خودت در برابر کسی که با شمشیر به سویت حمله‌ور شده بود دفاع کنی، باز می‌گفتند سوسیالیسم را ببین!( مارکس هجدهم برومر لوئی بناپارت).
کارگر و دانشجو و مردم چپ و سوسیالیست جامعه هر جا در برابر اپوزیسیون راست و بورژوا از منافع خودش دفاع کند، مورد سرکوفت و سرزنش عاملین ‌شان در صف چپ قرار خواهند گرفت که باید دست نگه داشت، هدف «براندازی جمهوری اسلامی است، حرف از سوسیالیسم را بگذارید برای بعد».
بار دیگر تاریخ معاصر جامعه ایران در شکل کمدی بیمزه‌ای تکرار میشود.
بخشی از صفوف جنبش چپ و کمونیستی که چهار دهه برای منافع مردم کارگر و تهیدست تلاش کردند، اینبار با فکل و کراوات و به عامل فشار اپوزیسیون راست و بورژوا در درون جنبش چپ و سوسیالیستی تبدیل شده اند.
کارگر و دانشجو و انسان‌های سوسیالیست و آزادیخوا وظیفه دارند با تمام قامت در برابر نقش مخرب حککا در صفوف جنبش‌های رادیکال اجتماعی بایستند، ضمن افشای سیاست و استراتژی راست این جریان، از تکرار فکاهی تاریخ معاصر چپ جلوگیری کنند.

December 19, 2019

نشانه شناسی شعار علیه نئولیبرالیسم در تظاهرات دانشجویان در ١٦ آذر

قصدم از این یادداشت پشتیبانی از طرح همه شعارهای اعتراضات دانشجویی در 16 آذر امسال و سنجیده و دقیق دانستن تک تک آنها نیست. برآنم که متمرکز شدن بر خواست های عمومی و ایجابی علیه نظام حاکم در تظاهرات ها به جای شعار علیه این و آن یا شعارهای "خاص"  معمولا از قدرت بسیج  بیشتری برخوردار است. اما در شرایطی که جریان های دست راستی در اپوزیسیون کوشیدند خیزش آبان ماه را مصادره به مطلوب کنند، نمیدانم برای دانشجویان چپ گرا که پرچمی هم جز شعارهای خود ندارند، چه راهی باقی مانده بود تا نشان دهند خواست بسیاری از معترضان از جنس دیگری است؟ وانگهی، این چه عیار دمکراسی خواهی است که بخش مهمی از اپوزیسیون راست تاب شنیدن صدای مستقل چپ در جامعه را نداشته و از آنان می خواهد از شعارهای خود بگذرند تا مبادا وفاق پوپولیستی تحت رهبری این و آن مدعی قدرت خدشه دار شود؟  شخصا از برآمد صدای مستقل چپ در تظاهرات دانشجویی در 16 آذر با تمام فراز و نشیب های آن به وجد آمدم.

دانشجویان در 16 آذر یکصدا و پر صلابت به سرکوب خونین خیزش آبان ماه اعتراض کردند؛ از ایستادگی در مبارزه همچون طریقت زندگی در برابر "قضاییه جلادان" که "مقدمشان خونباران" است سخن گفتند؛ فروتنانه از پیوند زحمتکشان و دانشجویان سخن به میان آوردند؛ مسالمت جویانه گفتند "پاسخ ما تفنگ نیست، این همه کشته بس نیست؟" از فقر، کشتار گرانی و نان، کار، ازادی سخن گفتنند؛ نه یک شعار انتقام جویانه و خشونت آمیز سر دادند؛ نه یک شعار گذشته گرایانه و نه دستی به سوی "ناجی" که با حمایت خارجی به مسند قدرت دست یابد دراز کردند. آنان تنها علیه استبداد و شکاف طبقاتی و تبعیض علیه زنان و پیوند آزادی و عدالت سخن گفتند.

چه مشکلی در این شعارها وجود داشت که برخی باچسبیدن به یکی دو شعار، تخطئه را بر حمایت ترجیح دادند؟ جز آن که برخی این شعارها را آنقدر رادیکال یافتند که نظیر آن در جنبش های اجتماعی پیشین به این عریانی مطرح نشده بود؟

این که جمهوری اسلامی از برآمد اعتراضات دانشجویی - به ویژه پس از تلاش خونبار خود برای درهم کوبیدن هر نوع صدای اعتراض - وحشت زده شد، عجیب نبود. عجیب هم نبود که درپی عقب نشینی ضمنی خامنه ای که "اشرار" دیروز را "شهدای" امروز نامید و فرمان به "دلجویی" از برخی از خانواده های آنان داد، حکومت در وضعیتی قرار نداشت که بتواند قتل عام دیگری در 16 آذر براه اندازد. به ویژه آن که چون و چرا درباره دلایل این کشتار و پیامدهای آن حتی از درون بخشی از اصلاح طلبان نیز فزونی گرفت. هم ازاین رو حکومت تنها به تهدید و دستگیری های گسترده قبل از 16 آذر و ایجاد جو امنیتی بسنده کرد. اما این نیز نتوانست مانع از تظاهرات دانشجویان شود.

اما بهت انگیز است که بخشی به نام اپوزیسیون به جای خرسندی از تظاهرات دانشجویان که اراده حکومت در به سکوت واداشتن جامعه را درهم شکست، از آن وحشت زده شدند! بدتر از آن، برخی چنان اندیشه های پارانوئید و دایی جان ناپلئونی خود را به پرواز درآوردند که بی هیچ آزرمی آز دست داشتن حکومت در پشت اعتراضات دانشجویی در 16 آذر سخن گفتند؟ آیا این است عیار دمکرات منشی و مدارجویی اپوزیسیون دست راستی ایران؟

پیام دانشجویان چپ گرا در 16 آذر آن روشن بود: نئولیبرالیسم پاسخ شکاف های طبقاتی در ایران نیست. آنها خواستند در متن گرایش فزاینده ناسیونالیستی نوستالژیک در ایران، اشاره ای – به جا یا نا به جا- به شکاف های طبقاتی همچون ریشه مشترک اعتراضات در چهار گوشه جهان از لبنان وعراق و ایران گرفته تا شیلی و فرانسه داشته باشند. بسیار خوب، گیرم حتی برخی از شعارهای آنان رویایی یا نابه جا بوده باشد. پرسش این جا است پاسخ اپوزیسیون راست برای کاهش شکاف های طبقاتی و فقر فزاینده در ایران که هچون بمب ساعتی عمل می کند چیست؟

این نوشته را در پاسخ به انتقاد دوستی بس گرامی از سخنانم در دفاع از تظاهرات 16 آذر نوشتم که هم نامه ایشان و هم پاسخ ویرایش و کوتاه شده خود را در اینجا درج می کنم:

"مهرداد گرامیم، نقد به نئو لیبرالیسم به جای خود, اما آدرس عوضی دادن به نئو لیبرالسیم ما را به هیچ جا نمیرسند. پست فیس بوکی شما را دیدم و بسیار تعجب کردم و به اختصار توضیح خوهم داد چرا.

۱. نخست آنکه اقتصاد در ایران امروزی کوچکترین شباهتی نه به یک اقتصاد نئو لیبرال و نه حتی به یک اقتصاد لیبرال دارد. در کشوری که بزرگترین منبع در آمد ان دولتی است, و بخش بزرگی از اقتصاد (بر اساس آمار های متفات) بخش دولتی و چهار نهاد ستاد اجرایی فرمان امام، قرارگاه خاتم، آستان قدس و بنیاد مستضعفان مجموعا چیزی بیش از ۷۰ درصد اقتصاد ایران را تشکیل میدهند و به علاوه آنچه به عنوان خصوصی سازی مطرح شده است شما و من میدانیم که تقریبا تماما در اختیار شرکتهای وابسته سپا ه و مافیای حاکم بر اقتصاد ایران قرار دارد. اقتصاد ایران یک اقتصاد مافیایی است , که . این هیچگونه ارتباطی به لیبرال یا نئولیبرال ندراد.

۲. اما تعجب من از است که شما پژوهشگر سوسیال دمکرات, که سالهاست در غرب و در سوئد زندگی کرده و الگوهای اقتصادی را میشنا سید , و احتمال قریب به یقین برای بسیاری از دانشجویان چپ گرا درون ایران , منبع به حساب میایید و آنها شما را دنبال میکنند, از شما شاید الهام میگیرند, و حرفهای شما را قبول دارند از این جهت روشنگری شما بسیار مهم است, که آنچه در ایران میگذرد یک الگوی مافیایی اقتصاد است و هیچ ارتباطی به لیبرال و نولیبرال ندارد. نه اینکه شما نولیبرال را تایید کنید., اما لازم است آدرس درست داد. و شاید با یک پست فیس بوکی دیگر در ادامه بتوانید این کار انجام دهید

.

۳.جدای از این مورد, فکر میکنم ضروری است یک بحث تئوریک در مورد آینده ایران در این زمینه پا بگیرد. و شما به عنوان یک سوسیال دمکرات, و دوستان هم نظر, توضیح دهند که عدالت اجتماعی مورد نظر شما , از کدام طریق بدست می اید, آیا از طریق دولتی شدن بیشتر است؟ در این صورت باید پاسخگو باشید که در جهان امروز کدام الگوی آزادی دمکراسی و توسعه پایدار را سراغ دارید که از طریق دولتی کردن یا دولتی ماندن بیش از ۶۰ درصد اقتصاد به ان حد از دمکراسی و توسعه رسیده است؟

۴. من در مورد حیاتی بودن عدالت اجتماعی در کشور مانند ایران که نزدیک به چهل درصد از جمعیت در فقر بسر میبرد, شکی ندارم, من هم احتما لا با شما هم نظرم, چون بدون ان ایران به توسعه نخواهد رسید. نکته من در مورد دولتی شدن منابع تولید است."

 

در پاسخ ضمن سپاسگزاری و افزودن یادداشت بالا یاداوری کردم از حوزه اثرگذاریم درجامعه سوئد باخبرم، اما براستی نمی دانم حوزه تاثیر گذاری نظراتم در داخل ایران و از جمله در دانشجویان تا کجا است. اما به قصد احترام یاد داشت زیر را نوشتم:

 

1 هرچند اقتصاد دان نیستم اما با مفاهیم آن کاملا بیگانه نیستم. مشکل اصلی سیاست اقتصادی در ایران امروز را نمی توان کاملا نئولیبرالیسم خواند. با این همه برخی نقدها درباره الهام پذیری دولت روحانی در پیش گرفتن  سیاست های نئولیبرال به قصد تغییر وضع اسفناک کنونی در خور توجه است  و نمی توان منکر آن شد. یک نمونه آن مقاله تصاحب به‌مدد سلب مالکیت در کالایی‌سازی آموزش عالی از محمد مالجو

https://pecritique.com/2019/11/10/تصاحب-به%E2%80%8Cمدد-سلب-مالکیت-در-کالایی%E2%80%8Cسا/

 است که به نقد سیاست دولت روحانی در حوزه خصوصی سازی آموزش عالی پرداخته است. البته  شخصا در گفتگوی با کامبیز غفوری (منتشر شده در سایت زمانه  تحت نام بناپارتیسم، بوروکراتیسم، سپاه پاسداران و طبقه‌های اجتماعی)

https://www.radiozamaneh.com/226459

تاکید داشته ام که به گمان من اقتصاد رانتی و مافیایی ایران سرمنشا ظهور "الیگارشی مالی نوین" در ایران است که در کنار "اقتصاد مقاومتی"، عمده ترین مانع شکوفایی اقتصادی و رفاه اجتماعی همگانی در ایران امروز است.

 

  1. گرچه معضل اصلی کنونی اقتصاد ایران نئولیبرالیسم نیست، اما باورندارم نقد نئولیبرالیسم هیچ شان نزولی در فرایند طرح آلترناتیو های اقتصادی پیش رو برای آینده ایران نداشته باشد. برای من بهت انگیز است که به شناورسازی قیمت بنزین درایران که به سه برابر شدن بهای آن و خیزش آبان منجر شد انتقاد کرد، اما هر نوع رابطه ای بین آن با سیاست های نئولیبرالیستی را رد کرد. منظور این نیست که اقتصاد فاسد و مبتنی بر اختلاس، انگلی، تجاری، رانتی و "مقاومتی" و الگیارشیک ایران که با گسترش تحریم ها بیش از هر زمان دیگر بخت هر نوع توسعه اقتصادی در ایران را سلب کرده است، الزاما محصول نئولیبرالیسم است. اما شوک های اقتصادی از نوع شناورسازی قیمت بنزین و سه برابر ساختن آن و برخی دیگر از سیاست های اقتصادی خصوصی سازی و پیامدهای آن در دولت روحانی تنها در این راستا قابل فهم هستند. با این همه، بیش از آن که خصوصی سازی یا مداخله فعال دولت در اقتصاد به خودی مرز نئولیبرالیسم با دیگر اشکال توسعه اقتصادی را روشن سازد، کاهش تعهد دولت به رفاه شهروندان شالوده سیاست نئولیبرال است. پرسش اینجا است که از منظر عدالت اجتماعی دولت باید مبلغ و تضمین کننده تامین حداقلی از رفاه اجتماعی و کاهش فاصله های طبقاتی باشد یا ابزاری برای تحمیل ریاضت اقتصادی به شهروندان برای سرو سامان دادن به اوضاع اقتصادی کشور؟ این دو، آلترناتیو کاملا متفاوتی هستند که الگوهای توسعه فردای ایران پیش روی وضعیت اسفناک امروز قرار می دهند. من طرفدار راه حل نخست هستم که توسعه را با عدالت درهم می آمیزد.

 

 3 وانگهی شعار علیه نئولیبرالیسم الزاما و همیشه به معنای ضدیت با سرمایه داری نیست. نه تنها چپ گرایان بلکه حتی بسیاری از مدافعان لیبرالیسم هم منتقد نئولیبرالیسم هستند که توسط صاحب نظرانی همچون هایک و فریدمن ارائه شد و شاید بتوان آنرا زمخت ترین ایدئولوژی سرمایه داری آزاد نام نهاد که در یک معنا عروج آن با تاچریسم و ریگانیسم که بیشتر مبلغ کنسرواتیسم بود آغاز شد. از جمله این منتقدان، "لیبرالسم اجتماعی" است که همچون خط میانه ای بین سوسیال دمکراسی و لیبرالیسم کلاسیک در دفاع از برخی ایده های دولت رفاه ، بسر می برد. حتی برخی از اقتصاد دانان لیبرال نظیر دنیدنی رادریک، در مقاله ای با همین نام خواستار "نجات علم اقتصاد ازچنگال نئولیبرالیسم" شده اند.

http://tarjomaan.com/neveshtar/8941/

 

ویلیام دیویس نیز در کتاب "لیبرالیسم در عصر نئو لیبرالیسم" در روشن سازی تفاوت این دو مفهوم توضیحات مبسوطی داده که چکیده ای از آن در مقاله "نئولیبرالیسم چه فرقی با لیبرالیسم می‌کند؟"

http://tarjomaan.com/barresi_ketab/8742/

 نیز آمده است:

"اول این‌که نئولیبرالیسم هیچ‌گاه به دنبال دولتی ضعیف‌تر نبوده است؛ در واقع می‌توان آن را فلسفه‌ای سیاسی و برنامه‌ و سیاستی دانست که همواره از دولت انتظار دارد تا جامعه را حول ایده ال‌هایش شکلی تازه ببخشد. نئو لیبرالها بیش از همه به لیبرال‌های برابری‌طلب و خوش‌بین بدگمان هستند که بازارها و جامعۀ مدنی را به مثابه فضاهایی بالقوه برخوردار از خودقانونی و خودنظارتی می‌دانند.  دوم این‌که، نئولیبرالیسم برداشتِ لیبرال "جدایی حوزه‌های اقتصادی و سیاسی" زندگی را کنار می‌گذارد. دستِ آخر (از نظر نئولیبرالیسم) همه چیز را می‌توان از دریچۀ اقتصاد دید که دولت، قانون، دموکراسی، رهبری، و جامعۀ مدنی نیز از آن جمله است. ایده ال‌ها و ارزش‌های سیاسی (فرایندهایی) خطرناک پنداشته شده که احتمال منتج شدن آن به استبداد وجود دارد. از دریچۀ نئولیبرال بهتر است همۀ فضاهای رفتار انسانی را اقتصادی بپنداریم و فضاهای سیاسی و فرهنگی را حول الگوی بازار سامان دهیم.... دست آخر، مسائل شهروندی و عدالت به راحتی در چارچوب نئولیبرال نادیده گرفته شده و با سؤالات تکنوکراتیکِ کارایی، انگیزه‌ها، ریسک و بازده سرمایه‌گذاری جایگزین می‌شوند. سوم آن که نئولیبرالیسم رقابت را مهم‌ترین و با ارزش‌ترین خصیصۀ کاپیتالیسم می‌داند.از نظر آنان رقابتْ، رهبران را از رهروان متمایز می‌کند؛ برندگان را از بازندگان، تلاش‌گرها را از تنبل‌ها: مهاجری پویا، مولد، و انگلیسی زبان را از مهاجر مفت‌خور... در سطح کلان، کشورها نیز می‌بایست خود را از دیگران متمایز کنند"

دیوید هاروی نیز در "تاریخ مختصر نئولیبرالیسم" که یکی از پرارجاع‌ترین‌ کتاب‌ها دراین باره است به اندازه کافی به بررسی پیامدهای منفی نئولیبرالیسم در جهان (واز جمله در چین!) پرداخته است. به رغم تشتت های فکری درباره مفهوم نئولیبرالیسم می توان گفت نئولیبرالیسم بیش از ان که بر کاهش مداخله‌ی دولت در اقتصاد تاکید داشته باشد برکاهش تعهدات آن در مورد تامین رفاه شهروندانش تاکید می ورزد و پژوهش ها نشانگر آنند که قصابی دولت رفاه در غرب و افزایش شکاف های طبقاتی درجهان ازجمله پیامدهای سیاست های اقتصادی جهانی شدن نئولیبرال هستند.

 

4 با شما سخت موافقم که می بایست در حوزه اقتصادی، بحث و طرح های مربوط به گسترش عدالت اجتماعی در آینده ایران غنا یابند. به نقد می دانم که گذشته از تعرض جهانی نئولیبرالیسم که حتی دولت رفاه در سوئد را نیز به عقب نشینی های گسترده واداشته است، پدیده "شبه دولت رفاه" و مالکیت دولتی و اقتصاد رانتی در جمهوری اسلامی، تا حدودی چپ را نیز در دفاع از ایده دولت رفاه و تامین رفاه شهروندان تحت فشار قرار داده است. اما برآنم نه سیاست ریاضت اقتصادی و نه گسترش خصوصی سازی و نه گسترش بخش دولتی هیچ یک به خودی خود بازدارنده شکاف های طبقاتی فزاینده در کشور نیست. تامین رفاه اجتماعی بدون توسعه اقتصادی حرفی پوچ و عبارت پردازی رمانتیکی بیش نیست. اما برنامه توسعه اقتصادی از طریق خصوصی سازی بدون در پیش گرفتن سیاست تامین رفاه اجتماعی نیز راه حلی برای کاهش شکاف های طبقاتی و فقر فزاینده در کشور نیست. پرسش اصلی دفاع از مالکیت دولتی و برنامه ریزی یا خصوصی سازی نیست. در سوئد آن هنگام که بهترین الگوی دولت رفاه در جهان به شمار می رفت، حداکثر 10 درصد اقتصاد و صنایع کشور تحت مالکیت دولت قرار داشتند. آنچه سوئد را در چشم طرفداران بازار آزاد مطلق، "سوسیالیستی" جلوه می داد، نه سیاست "اقتصاد مختلط"، بلکه "خانه مردم" یا دقیقتر بگویم سیاست دولت رفاه آن و تعهدش به گسترش رفاه اجتماعی شهروندان و کاهش فاصله طبقاتی از طریق سیاست مالیاتی و تضمین های دولتی در حوزه بهداشت، آموزش و نظارت بر بازار کار از طریق تنظیم قوانین کار بود.

5 البته برای آینده ایران نه باید به دنبال الگوپردازی از مدل سوئد بود و نه چندان خوش بین به کپی بردازی از الگوی "ببرهای آسیا". روشن است که این به معنای درسایه قرار گرفتن ضرورت گسترش روابط اقتصادی و سیاسی با جهان یا از آن بدتر اتخاذ سیاست پروتکسیونیستی و انزواجویانه نیست. خوشبختانه در ایران اقتصاددانانی جدی بسیاری، که میانه چندانی هم با "گفتمان های ضد امپریالیستی" برای چاره جویی اقتصادی اینده کشور ندارند، بحث های درخوری در این زمینه دارند که به مراتب ذیصلاح تر از من برای اظهار نظر دراین باره هستند. اما یک چیز را خوب میدانم یا بهتر بگویم به آن باوردارم. تحت هیچ بهانه ای نباید خواست کاهش شکاف های طبقاتی و گسترش رفاه همگانی را به بوته فراموشی سپرد. شاید تنها از این رو هم که شده  شعار دانشجویان در 16 آذرعلیه نئولیبرالیسم که آب در خوابگه مورچگان انداخته است، باید مورد توجه قرار گیرد که می تواند بحث های جدی برای یافتن راه حلی در ایران برای جهانی بهتر را دامن زند!

 

تلاش ارتجاعی برای “صنفی و ضد امپریالیستی” کردن مبارازت کارگران

تلاش ارتجاعی برای “صنفی و ضد امپریالیستی” کردن مبارازت کارگران

 

مقدمه: مردم ایران درآخرین روزهای آبان ماه امسال دراقصاء نقاط ایران بخیابان آمدند و با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی یکبار دیگر حماسه آفریدند. یکبار دیگر رژیم در آسانه سقوط قرارگرفت. رژیم وحشت زده از این همه خشم و نفرت مردم اینترنت را بست، هزاران نفر را مجروح کرده و یا به زندان انداخت. بیش از سیصد نفر را کشت. این قیا م شکومند مردم البته امتداد خیزش شکوهمند دی ماه ۹۶ و درامتداد مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز بود. شعار ‘مرگ بر جمهوری اسلامی’ ۹۸ درادامه شعار ‘ اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمامه ماجرای’ سال ۹۶ و در ادامه شعار معروف ‘دروغ میگن آمریکاست، دشمن ما همین جاست’ بود.
اما دراین میان ‘فعال کارگری’ نظیر آقای حسین اکبری وحشت زده از این همه جسارت و دلاوری کارگران و مردمی که به خیابان آمده تا تکلیف رژیم را یکسره کنند درنوشته ای تحت عنوان ” سویه اصلی مطالبات کارگری فی نفسه علیه نئولیبرالیسم است’ یکباره فیلی هوا میکند که ‘مبارزات صنفی – طبقاتی کارگران ضد امپریالیستی است!’ اکبری ‘سیاست‌هایی‌’ را بما یادآوری میکند که ‘بنا به تجویز نهادهای امپریالیستی و مدافعین بازار آزاد و سیاست های نئولیبرالیستی در ایران رواج داده شد’. سیاست هایی که متضمن برقراری قواعد نوشته و نانوشته ‘بازار آزاد’ بوده و به اشکال و در موقعیت های گوناگون به ‘نظام سیاسی ایران ارائه دادند. البته از نظر حسین اکبری این سیاست های نئولیبرالیستی اززمان هاشمی رفسنجانی شروع شد: ‘دیدگاه پذیرنده‌ی این قواعد پس از جنگ، دیدگاه هاشمی رفسنجانی بود.’
این دیدگاه توده ایستی ‘فعالین کارگری ای’ نظیرحسین اکبری که همواره سعی میکنند مبارزات کارگران ایران را در چهارچوب مبارزات صنفی به اسارت بکشند، و درهمین چهارچوب هم همواره چشم امید به بازگشت به دوران ‘میثاق ملی’ و اجرای قانون اساسی جهموری را دارند، چیز تازه ای نیست. آنچه که دراین میان تازگی دارد این است که این بار درست هنگامی که هنوز یکماه از خیزش با شکوه آبان ماه نگذشته است و تشکلات کارگری و فعالین کارگری و اجتماعی خود را برای حمایت از خانواده های جانباختاگان برای روز ۵ دی ماه آماده میکنند، یکباره جناب اکبری به یاد دشمن خارجی یعنی امپریالیست ها می افتد. امپریالیست هایی که به گفته وی اقتصاد مولد و پویای قبل از جنگ ایران وعراق را داغون کرده و روابط و مقرارت بازار آزاد ونئولیبرالیستی را به نظام سیاسی ایران ‘ارائه’ دادند. وشاید هم سران احمق جمهوری اسلامی هم گول خوردند و این روابط را پذیرفتند!
من در مه سال ۲۰۱۷ درنوشته دیگری تحت عنوان ‘برون رفت آرام ولی مداوم ازوابستگی به سوی استقلال’ این نظرات توده ایستی و خط امامی اکبری را مورد نقد و بررسی قرار داده ام. اگرچه بیش از دوسال ازنوشتن این مقاله میگذرد ولی اکبری با نوشته جدیدش یک بار دیگر ثابت کرد که او کماکان بهمان خط مشی توده ایستی و’ضد امپریالستی” وفا دار است. در آن نوشته از جمله نوشتم: “اکبری را تعدادی از فعالین و رهبران کارگری میشناسند. منتهی برای دوستانی که با او آشنایی ندارند شاید نقل قولی از خود او تا حد زیادی نشان دهد که او چه نوع فعال کارگری است. اکبری از جمله ‘فعالین کارگری’ است که بعد از نزدیک چهل سال که از حکومت ضد انسانی و بالطبع ضد کارگری حکومت سرمایه داری جمهوری اسلامی میگذرد هنوز گله مند است که این حکومت به ‘میثاق ملی’ که بنظر او همان پای بندی به ‘قانون اساسی’ است عمل نکرده است و در نتیجه طی یک پروسه اقتصاد غیر مولد جای تولید ملی و مولد را گرفته است — اقتصاد غیر مولدی که بنظر او منشا تمام بدبختی های کارگران است! او مینویسد: ‘با بازنگری در اصولی از میثاق ملی (قانون اساسی) و جهت دادن به فعالیت های اقتصادی، مسیر ها و راههایی گشوده شد که نتیجه عبور از این مسیر به رشد نامتوازن اقتصادی و فربه شدن بخش هایی از سرمایه به زیان اقتصادی پویا و مولد منجر شد”
بد نیست در همین راستا به تز ‘اقتصاد پویا’ و ‘مولد’ طیفی از توده ای-اکثریتی، خط امامی و سوسیال دموکراتهایی نظیر آقای محمد مالجو نیز اشاره کنیم. تزی که از نظر اقتصادی معتقد است که ‘نقش پیشگام در انقلاب تولیدی را باید به بورژوازی مولد سپرد.’ در ماه مارس سال ۲۰۱۷ و دریک نوشته دیگری تحت عنوان “راه حل های ‘ توماس پیکتی های ایرانی’ برای برون رفت از ‘بحران کنترل ناپذیر’ اقتصاد ایران” من نظرات مالجو یکی دیگر از نظریه پردازان همین خط را مورد نقد و بررسی قراردادم که فرازهایی ازآن مقاله را دراینجا می آورم: “برای بررسی نقط نظرات مالجو و دیگر سوسیال دموکراتهای هم نظر او جا دارد نگاهی داشته باشیم به مقاله:” مناسبات طبقاتی سرمایه دارانه بدون تولید سرمایه دارانه”. درآنجا مالجو مینویسد “… امروز سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای بازکردن گره تولید در اقتصاد ایران هم اصلیترین پروژه ی اقتصاد سیاسی دولت یازدهم و هم، البته از مسیری دیگر، رکن رکین پروژه اقتصاد سیاسی منتقدان سوسیال دموکرات و نهادگرای سیاستهای اقتصادی دولت یازدهم است”. مالجو سپس استدلال میکند که پروژه اقتصادی روحانی بخاطر ‘ضعف بورژوازی در تحمیل اراده اش به هسته های پرنفوذ طبقه ی سیاسی حاکم’ محکوم به شکست است. او هم چنین معتقد است که طبقه کارگر هم نمیتواند رسالت این یپشگامی را داشته باشد برای اینکه ” ‘طبقه’ ی کارگر در سطح کنش جمعی در ایران امروز چندان قادر نیست در نقش’طبقه’ ظاهر شود و توان طبقاتی ندارد. مالجو درجایی دیگر میگوید: “این نیروها از بورژوازی مولد نیز حمایت میکنند و معتقدند نقش پیشگام در انقلاب تولیدی را باید به بورژوازی مولد سپرد. این نیروها همان هدفی را در دستور کار قرار میدهند که مد نظر نئولیبرالها نیز قرار دارد اما مسیری که برای نیل به این هدف پیشنهاد میکنند مسیری متفاوت با مسیر نئولیبرالها است.”
دریک کلام تز نقش پیشگامی بورژوازی مولد که همان حمایت از ‘بورژازی ملی’ درمقابل بورژوازی امپریالیستی است پایه های تئوریک شعار ارتجاعی ‘مبارزات صنفی – طبقاتی کارگران ضد امپریالیستی است’ را تشکیل میدهد که درنتیجه آن بجای مبارزه سیاسی با رژیم سرمایه داری اسلامی به شعار مبارزه با نئولیرالیسم/امپریالیسم میرسد.
درخاتمه: درشرایطی که جمهوری اسلامی درآستانه سقوط قرارگرفته، درشرایطی که نظام اقتصادی دزد سالار اسلامی درمرز فروپاشگی قرارفته است; درشرایطی که کارگران با شعار’ نان، کار، آزادی، اداره شورایی’ به مصاف رژیم اسلامی آماده اند، درشرایطی که هرمبارزه برای بهبود وضع کارگران با سرکوب، زندان مزدورن رژیم مواجه میشود; در این شرایط شعار ‘مبارزات صنفی – طبقاتی کارگران ضد امپریالیستی است’ شعاری بغایت ارتجاعی و منحرف کردن مبارزات مردم از ‘دشمن ما همین جاست’ به دشمن خارجی و یک دروغ آشکار است. هم چنین در شرایطی که کارگران دراقصا نقاط دنیا نه تنها در خاورمیانه و کشورهای آمریکای لاتین بلکه درکشورهایی نظیر فرانسه و آمریکا از نظام سرمایه داری بستوده آمده اند ارائه آلترنایتو حمایت از تولید مولد و بورژوازی مولد بعنوان بیرون رفت از مشکلات اقتصادی مردم ایران یک کلاهبرداری وشارلاتانیسم محض است.
محمد کاظمی دسامبر ۲۰۱۹
 
 

کمونیسم کارگری در محکمه فرقه های "چپ"

کمونیسم کارگری در محکمه فرقه های "چپ"

نقد حمید تقوایی به شعار دادن علیه نئولیبرالیسم و شعار علیه مجاهد و پهلوی بجای جمهوری اسلامی در روز 16 آذر ولوله ای را در میان جریانات چپ برانگیخت. عده ای از این موضع دفاع کردند. و برخی جریانات با لحن بی تناسب و بیموردی آنرا مورد حمله قرار دادند. اما در میان مخالفین بحثهای حمید تقوایی، متاسفانه یک جو استدلال و بحث سیاسی مشاهده نمیشود. بیش از هرچیز تلاش این دوستان اینست که با جو سازی فضا را مسموم کنند و این توهم را دامن بزنند که گویا حمید تقوایی به قول آنها علیه 16 آذر سرخ و علیه دانشجویان "شمشیر کشیده است"! اول بار هم نیست که شاهد اینچنین تعرضات و انگها و اتهاماتی علیه حزب هستیم. نتیجه این تعرضات نیز فکر میکنم روشن است. فرقه ها در چارچوبهای محدود فرقه ای خود درجا زده اند و منزوی تر شده اند و حزب کمونیست کارگری فعالیتهای سیاسیش را با اعتماد بنفس انجام داده و جلو رفته است.

راه انداختن بحثهایی مثل اینکه حزب کمونیست کارگری یا حمید تقوایی علیه 16 آذر و دانشجویان شمشیر کشیده است و امثال انها که طبعا با یک جمله فاکت همراه نیست، براستی از نظر سطح نازل سیاسی تاسف بار است و از فرط بی مایگی و عقب ماندگی باور نکردنی است. چونکه هرکس که ذره ای با سیاستهای حزب کمونیست کارگری آشنا باشد، شنیده است و خوانده است و دیده است که حزب کمونیست کارگری بیشترین (و تاکید میکنم بیشترین) تبلیغات را در دفاع از 16 آذر امسال و حرکت دانشجویان بعنوان ادامه خیزش آبان ماه داشته است.

شانزده آذر محدود به یک شعار و یک پلاکارد نبود. یک جنبش و حرکت چپ و رادیکال و وسیع بود که همانگونه که در بیانیه های حزب و در نوشته ها و تبلیغات و بحثهای شفاهی و کتبی تاکید کرده ایم ادامه خیزش آبان ماه بود و تلاش جریانات و گرایشات حاشیه ای و راست و اسلامی و حکومتی برای مصادره آن نیز به جایی نرسید و نخواهد رسید.  ما بیش از همه جریانات دیگر از حرکت رادیکال دانشجویان در 16 آذر بعنوان ادامه خیزش آبان ماه دفاع کرده ایم و آنرا یک نقطه عطف در حرکت دانشجویان میدانیم.

نکته اصلی اینست که این روزها یک نوع همگرایی میان چپ فرقه ای و غیر سیاسی با "مارکسیسم" قانونی یا بقول حمید تقوایی "مارکسیسم خط امامی" را نظاره گر هستیم که به دلایل قابل فهمی از روزنه حمله به رهبری حزب کمونیست کارگری صورت میگیرد. حجم تبلیغات و نوشته هایی که علیه ما طی این مدت کوتاه تولید شد بسیار وسیع است و در عین حال مطلقا هیچکدام وارد بحثی جدی نشده اند که ارزش پاسخگویی داشته باشد. بعضی ها امثال حکمتیستهای خط رسمی و غیر رسمی و افراد منزوی ای مثل رضا مقدم و امثالهم گویی تماما کسب و کارشان حمله به حزب کمونیست کارگری و رهبران آنست و هرچه بیشتر منزوی میشوند، هیستریک تر به ما حمله میکنند. بهررو اینجا میخواهم معنای سیاسی کل این صف بندی چپ غیر سیاسی و غیر کارگری علیه کمونیسم کارگری را مختصرا توضیح دهم. اما اول چند نمونه از حملات را مروری خواهم کرد:

رحمان حسین زاده و مخصمه کار 59

رحمان حسین زاده از حزب حکمتیست در یک نوشته بشدت پرخاشگرانه علیه حمید تقوایی با لحنی بسیار زمخت اعلام کرد که حمید تقوایی بخاطر نقد شعار علیه نئولیبرالیسم باید محکوم و طرد و منزوی شود! براستی شدت پرخاشگری و عصبانیت و انگ زدن و خشم او علیه رهبری حزب از جمله به جمله این نوشته به وضوح آشکار است.  (معلوم نیست چرا کسی بخاطر یک بحث تحلیلی علیه یک شعار باید محکوم و طرد شود!) .دوستان مختلفی جواب درخور این موضعگیری را دادند و شاید نیاز چندانی به بحث بیشتر نیست. اما حیف است نکته اصلیش را که چند بار تکرار کرده یادآوری نکنم.

او موضع  حمید تقوایی را به کار 59 و پیکار 110 مقایسه کرده است. و این یاداوری جالبی است. بطور واقعی حسین زاده با این یادآوری خود را به مخمصه بدی انداخته است. کسانی که داستان کار 59 و پیکار 110 را بیاد دارند که مربوط به اوایل سالهای شصت است میدانند که اتفاقا موضع گیری سازمان فدایی در کار 59 و کلا در چرخشش به سمت توده ایسم در اواخر دهه پنجاه شمسی بسیار به بحث امروز حسین زاده شباهت و هماهنگی داشت. آن زمان جمهوری اسلامی تازه سرکار آمده بود و کارنامه جنایتکارانه ای در حد امروز را نداشت و جامعه مثل امروز علیه آن قیام نکرده بود و فدایی در کار 59 نوشته بود "باید همه سلاحها وقلمها بسوی امپریالیسم (بخوان نئولیبرالیسم!) و وابستگان داخلیش (جریانات سلطنت طلب) نشانه رود" یعنی بجای مبارزه با جمهوری اسلامی به سیاق خط توده ایستی، امپریالیسم و اپوزیسیون راست برجسته شده بود. رحمان حسین زاده هم در همگرایی با چپ خط امامی میگوید باید همه سلاحها و قلمها بسوی نئولیبرالیسم و اپوزیسیون راست نشانه رود. پیکار 110 نیز به جای مبارزه با کلیت جمهوری اسلامی سیاست دفاع از "جناح لیبرال" حکومت در برابر یک جناح دیگر حکومت را مطرح کرده بود. این موضعگیریها به بحران و انشعاب در این سازمانها انجامید. رحمان حسین زاده بدون اینکه متوجه شود که موضعگیری اش با این مواضع توده ایستی همخوانی و همسویی دارد که از برداشتن فشار از گرده جمهوری اسلامی دفاع میکند، در نوشته اش کار 59 و پیکار 110 را  مشابه خط حمید تقویی و حزب کمونیست کارگری قلمداد میکند و با این یادآوری در عین حال فقر نظری خویش را نیز گوشزد میکند. واقعا آیا موضع رحمان حسین زاده و کسانی که میگویند باید در خیابان  علیه مکتب نئولیبرالیسم و نیروهای اپوزیسیون راست شعار داد به موضع توده ایستی کار 59 و پیکار 110 همسان است یا موضع حمید تقوایی که میگوید باید نوک حمله کلیت جمهوری اسلامی و سرنگونی این حکومت باشد و نه یک مکتب سیاسی یا یک جناح حکومت یا یک بخش از اپوزیسیون؟ 

همین الان کسانی از طیف توده ایستی و از حاشیه های حکومت با این بحثها فعال شده اند و در نقد نئولیبرالیسم دارند قلمفرسایی میکنند و کنفرانس میگذارند و تلاش میکنند از این آب گل آلود ماهی بگیرند و فضا را به سمت دیگری بکشانند. دارند تبلیغ میکنند که "دوره امام" یک اقتصاد مردمی حاکم بوده و با خصوصی سازیها به سمت "نئولیبرالیسم" رفته است. حمید تقوایی در نقد همین نوع مواضع و شعار دادنها علیه یک مکتب بورژوایی یا علیه اپوزیسیون هشدار میدهد که شعار علیه نئولیبرالیسم فشار را از روی جمهوری اسلامی بر میدارد. میگوید سرنگونی جمهوری اسلامی باید محور مبارزات و شعارها باشد. و در شرایطی که یک جنبش رادیکال سرنگونی در جامعه جریان دارد این اشتباه است که علیه یک مکتب بورژوایی بنام نئولیبرالیسم شعار داده شود. چون کل جمهوری اسلامی و سیستم دزد سالاری و سرمایه داری از زیر ضرب مبارزه خارج میشود. البته حسین زاده چند سال پیش نیز با دفاع از تز راست و توده ایستی "شرکت در دولت نوع حجاریانی" و مجلس موسسان که کوروش مدرسی فرموله کرده بود، از حزب کمونیست کارگری انشعاب کرد و به دنبال کوروش مدرسی روان شد و بالاخره سر از اینجایی در آورد که شاهدیم. و این تازه هنوز آغاز ماجراست. محصولات بیشتری از این سیاست راست را خواهیم دید. 

خالد حاج محمدی و داستان پردازیهای مفرح!

به این جملات خالد حاج محمدی از شاخه دیگر حکمتیستها یعنی از رهبری حزب حکمتیست (خط رسمی) دقت کنید. واقعا معلوم نیست این استدلالات از کیسه کدام عطار بیرون آمده است. او از جمله نوشته است " باید دید چرا حمید تقوایی با اسم و رسم یک حزب که خود را کمونیست مینامد، علیه کارگران و مردم آزدایخواه شمشیر کشیده و چنین شتابان، چنین پریشان و برآشفته به جنگ تحرک سوسیالیستی در دانشگاه رفته است.(واقعا؟!) بهانه تقوایی برای حمله به تجمعات ١٦ آذر دو شعار در میان مجموعه ای از شعارها، بانرها، سخنرانی ها، بیانیه و... در اصلی ترین دانشگاههای ایران است.."

"حمله به تجمعات 16 آذر"؟!  "شمشیر کشیدن علیه کارگران و مردم آزادیخواه"؟! "رفتن به جنگ تحرک سوسیالیستی در دانشگاه"!! از این شدیدتر نمیشود علیه رهبری حزب کمونیست کارگری کیفرخواست صادر کرد. کل این نوشته از همین دست است.  آیا خالد حاج محمدی میداند چه میگوید؟ ایا میتواند یکی از این جملات را اثبات کند؟ غیر ممکن است. نیازی هم به این نمی بیند. حساب میکند که اگر این نوع تبلیغات بگیرد از حزب کمونیست کارگری چیزی باقی نمیماند و امثال او از انزوای سیاسی خارج میشوند. اگر هم نگیرد چیزی ندارد که از دست بدهد. سنگ مفت و گنجشگ مفت!

خالد حاج محمدی و کلا احزاب حکمتیست وقتی به جنبش های اجتماعی و مردمی بر میگردد، کارنامه جالبی ندارند و این را همه میدانند. اینها و ایضا رحمان حسین زاده جریانی هستند که خیزش میلیونی و چندین ماهه مردم علیه جمهوری اسلامی را ارتجاعی خواندند و محکوم کردند و تماما به جیب موسوی کروبی ریختند. رهبرشان به مردم گفت به خانه هایتان بروید، حتی با ادبیات بدیع و بسیار نازل و توهین آمیزی به مردم عتاب و خطاب کرد که "خر نشوید!". همین جناب کوروش مدرسی خیزش آبان ماه امسال مردم را "حمله سرخ پوستی" به نهادهای حکومتی نامید و آنرا بی فایده توصیف کرد! فاکتها در این زمینه بسیار زیاد است. دفاع امروز اینها از شانزده آذر نیز کاملا تاکتیکی و مصلحتی برای حمله به حزب کمونیست کارگری است. در این زمینه نیز مدام سرشان به سنگ خورده است اما متاسفانه دریغ از یک جو درس عبرت!

یک تحول اساسی در چپ

اما در پرتو این بحثها که همانگونه که اشاره ای کردم فقط به احزاب موسوم به حکمتیست نیز محدود نیست، شاهد یک تحول اساسی تر در جنبش چپ و کمونیستی هستیم. در واقع شاهد یک نقطه عطف در این جنبش هستیم. چپ فرقه ای و غیر سیاسی و به اصطلاح "مارکسیسم قانونی" و خط امامی در هماهنگی با هم آخرین بندهای خود را از کمونیسم سیاسی و کارگری قطع میکنند و نه فقط این، بلکه با افتخار و جنجال این فاصله گیری را به جامعه اعلام میکنند. هرچه ما بیشتر مشغول فعالیت سیاسی میشویم و از کنار حملات هیستریک این جریانات با بی تفاوتی میگذریم، آنها شدیدتر و تندتر در هر رویداد و رهگذری به حزب کمونیست کارگری حمله میکنند.همین نوشته های مورد بحث از جانب رهبری جریانات موسوم به حکمتیست را هرکس مرور کند از فرط خشم و کینه و نفرتی که علیه رهبری حزب کمونیست کارگری در آنها موج میزند، واقعا شوکه میشود. وقتی از خود بپرسید که این همه کینه ورزی نسبت به حزب کمونیست کارگری از کجا سرچشمه میگیرد، بنظرم دلیل اصلی آن همین است که این جریانات خود را بازنده اوضاع سیاسی می بینند و تلاش میکنند با دفاع از هر خط راستی در جامعه، علیه حزب شاید نیرویی جمع کنند. نمونه های دیگری را هم قبلا شاهد بوده ایم. مثل دفاع از بحثهای راست رضا رخشان یکی از چهره های راست در جنبش کارگری  که مستقیما از احمدی نژاد و سیاستهایش تمجید کرده بود. و اسنادش موجود است. و بسیاری از نمونه های دیگر که در سال 88 و غیره را قبلا اشاره ای کردم. امثال رضا مقدم هم منزوی تر و غیر سیاسی تر از آن هستند که عفده گشایی ها و تبلیغاتشان نیازی به پاسخی داشته باشد. 

بهررو دور شدن جریانات چپ فرقه ای از کمونیسم سیاسی و رادیکال در واقع تحولی است که اوضاع سیاسی به این جریانات تحمیل کرده است و راه گریزی شاید از آن نداشته باشند. جامعه ایران در یک وضعیت انقلابی و پر تحول بسر میبرد. فضای جامعه اساسا چپ و رادیکال و کارگری است اما این جماعات و فرقه ها به شعارها و مواضعی میچسبند که از کمونیسم کارگری فاصله داشته باشد. و همین آنها را به دردسر و راست روی پی در پی میکشاند. اگر جریانی بخواهد نقش جدی ای در این جامعه ایفا کند بجای همراهی با هر شعار و موضعگیری ای مستقل از جایگاه و نتیجه و اثرات آن، باید بطور جدی انقلابی و سرنگونی طلب و کارگری و ضد استثمار باشد و تلاش کند در مسیر تمام اعتراضات و شعارها و بیانیه ها، نماینده سرنگونی جمهوری اسلامی یعنی ستون اصلی سرمایه داری و چپاول حاکم باشد. باید نماینده تحولی انقلابی و انسانی و ضد ستمگری و استثمار باشد و تلاش کند بخشهای هرچه وسیعتری از مردم را در این جهت بسیج کند. تحولات مهمی در این جامعه صورت گرفته که طبقه کارگر و کمونیسم کارگری در آن نقش جدی داشته و دارد. چپی که مشغله های خرد و ریزی دارد و تمام تلاشش اینست که به هر خس و خاشاکی برای منزوی کردن حزب کمونیست کارگری چنگ بیندازد، در بهترین حالت بازنده مفلوک آینده سیاسی در ایران خواهند بود.

دستگیری جوانان، نویسندگان، هنرمندان و جراحی کتاب ‌های درسی!

bahram.rehmani@gmail.com

عمر انسان ها شبیه هم نیست

 

یکی زندگی می کند یکی تحمل

تحمل انسان ها شبیه هم نیست

یکی مقاومت می کند

یکی می شکند

انسان ها شبیه هم نمی شکنند

یکی از وسط دو نیم می شود

دیگری تکه تکه

تکه ها شبیه هم نیستند

تکه ای یک قرن عمر می کند

تکه ای

یک روز.

(شاعر ترکیه ای: واقف صمد اغلو)

 

با گذشت چند هفته از اعتراضات گسترده ضد حکومتی پس از گرانی غافلگیرانه بنزین، بازداشت ‌ها در شهرهای مختلف ایران ادامه دارد. گزارش‌های مختلفی از بدرفتاری و آزار بازداشت شدگان رسیده است.

خیزش مردمی آبان ماه توسط نیروهای تا دندان مسلح حکومت اسلامی، به شدت سرکوب شد. تهدیدها و دستگیری ها و کشف روزانه جنازه کشته شدگان در شهرهای مختلف کشور، هم چنان ادامه دارد. در این خیزش یک هفته ای انواع و اقسام مامورین مسلح حکومت اسلامی، صدها تن از معترضین را کشتند. صدها تن دیگر را زخمی و حدود ده هزار نفر را نیز دستگیر کردند.

سازمان عفو بین الملل تعداد کشته  شدگان را ۳۰۴ تن گزارش کرده و معلمان عدالت خواه اسامی ۱۹ نفر از دانش آموزآن ۱۳ تا ۱۸ ساله را اعلام کرده که در سرکوب آبان ماه کشته شده اند. کشتار آبان ماه ۹۸ نمونه شاخص و سرکوب وحشیانه و مسلحانه ابتدایی ترین حقوق مردم ایران، به معضلات جامعه مانند سانسور، سرکوب، تبعیض، بیکاری، فقر، شکاف عمیق طبقاتی، فساد دولتی، رانت خواری و ایدئولوژی مذهبی است.

حکومت اسلامی ایران، در عین حال یک حکومت آپارتاید جنسی و مردسالار و زن ستیز است. در آخرین و تازه ترین گزارش مجمع جهانی اقتصاد سال ۲۰۲۰ در خصوص شکاف جنسیتی، آمده است:

امسال ۱۵۳ کشور در این گزارش مورد بررسی قرار گرفتند که در این میان ایران در رتبه ۱۴۸ قرار گرفته است. از میان ۱۵۳ کشور، ایران در حوزه مشارکت اقتصادی رتبه ۱۴۷ در حوزه دستاوردهای آموزشی رتبه ۱۱۸ در حوزه سلامت و بهداشت رتبه ۱۳۰ و در حوزه مشارکت سیاسی رتبه ۱۴۵ را به خود اختصاص داده است.

 

 

چند روز پیش کانون نویسندگان ایران هم خبر داد که دادگاه انقلاب در آبادان حکم جلب پنج شاعر و روزنامه‌ نگار خوزستانی را صادر کرده است.

هم چنین در روزهای اخیر، فقط هشت نویسنده و پژوهش گر را در استان کرمانشاه ایران بازداشت کرده ‌اند. به گزارش بی بی سی به نقل از شبکه حقوق بشر کردستان، روز چهارشنبه ماموران امنیتی فواد مظفری، نویسنده و فرزاد سفره، شاعر را در خانه ‌شان بازداشت کرده‌ اند. همین وب سایت می‌ گوید ماموران امنیتی قصد بازداشت دو فعال فرهنگی دیگر را هم داشته ‌اند، که آن ها خانه نبوده و بازداشت نشده ‌اند.

فعالان مدنی و حقوق بشری در مناطق کردنشین ایران در روزهای اخیر از بازداشت ۶ فعال ادبی و فرهنگی دیگر نیز خبر داد‌ه‌اند، که عباس جلیلیان (آکو) از چهره‌ های ادبیات کردی یکی از آن ها است.

شبکه حقوق بشر کردستان، گفته آنیسا جعفری‌مهر، از نویسندگان مجله ادبی «ژ» پس از احضار و بازجویی و با تعهد آزاد شده است.

با وجود وضعیت نامناسب جسمانی رحیم غلامی، نویسنده و شاعر و زندان سیاسی محبوس دربند یک زندان مرکزی اردبیل، مسئولان قضایی و امنیتی از اعزام ایشان به مراکز درمانی خارج از زندان جلوگیری می ‌کنند. روز دوشنبه گذشته، این شاعر و نویسنده اهل اردبیل به دلیل مشکلات شدید تنفسی و نارسایی های کلیوی برای مدتی هشیاری خود را ازدست‌داده و به بهداری زندان اردبیل منتقل‌شده بود.

حکومت اسلامی در این چهار دهه، نه تنها سانسور و سرکوب شدید و مداومی را بر فرهنگیان، نویسندگان و هنرمندان مستقل تحمیل کرده است، بلکه هزاران زندانی سیاسی و صدها فعال فرهنگی و هنری را نیز در داخل و خارج کشور ترور کرده اند.

نزدیک به چهار دهه است که اجازه نداده اند کانون نویسندگان ایران، حتی یک دفتر برای خود تاسیس کند و یا سایر برنامه ها و مجامع عمومی و مراسم های خود را آزادانه برگزار نماید. فراتر از این، تاکنون ماموران امنیتی حکومت اسلامی، تعدادی از اعضای این کانون از جمله محمد مختاری و محمد جعفر پوینده را ترور کرده است. بسیاری از اعضای فعال این کانون را به بی دادگاه خود کشانده است.

اخیرا در پی انتشار تصویر قرارداد چهار میلیارد تومانی وزارت ارشاد با یک موسسه‌ خصوصی، برای سانسور ۱۳ میلیون صفحه کتاب در یک سال، مدیرعامل موسسه‌ مذکور گفت پشت این قرارداد «هزار نفر از اساتید دانشگاه هستند که در ممیزی نقش دارند» و اسامی آن‌ ها در اختیار وزارت ارشاد است.

سهراب حمیدی، مدیرعامل موسسه «کارآفرینان فرهنگ و هنر»، درباره‌ی نقش این موسسه افزود که ارشاد نمی‌ تواند دستمزدهای بررسی کتاب را مستقیم پرداخت کند چون «ممیزها شخصیت های دانشگاهی و علمی هستند و نمی ‌خواهند برای بررسی کتاب‌ ها اسم شان منتشر شود.»

بر اساس قرارداد وزارت ارشاد با موسسه‌ «کارآفرینان فرهنگ و هنر» امور مربوط به سانسور کتاب در سراسر کشور در سال ۱۳۹۷ به عهده‌ این موسسه خصوصی گذاشته‌شده و وزارت ارشاد موظف شده است چهار میلیارد تومان طی سه قسط به این موسسه بپردازد.

سهراب حمیدی با اشاره به این که این قرارداد از نوع «پشتیبانی و اجرایی» است، در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس چند بار تاکید کرد که ارائه هرگونه توضیح درباره جزئیات و شیوه‌ اجرای کار بر عهده محسن جوادی، معاون فرهنگی وزارت ارشاد، است.

روابط معاونت فرهنگی وزارت ارشاد نیز یک روز پس از انتشار تصویر قرارداد، در واکنش به برخی حاشیه‌ ها و ابهامات به این توضیح بسنده کرد که «نظارت بر کتاب و نشر» خصوصی‌ سازی نشده، بلکه فقط «امور اجرایی و اداری» آن به یک موسسه خصوصی سپرده‌شده است.

حمیدی، مدیرعامل موسسه، هم چنین با بیان این که چهار میلیارد تومان هزینه دستمزد «بررس‌های کتاب‌هاست که شصت هفتاد هزار کتاب در سال می ‌خوانند»، تاکید کرد که سهم موسسه «کم تر از دو درصد است که صرف هزینه جاری می‌ شود.»

در حکومت اسلامی به سانسور کتاب گفته می ‌شود «بررسی و نظارت یا ممیزی» و به کسانی که این کار را بر عهده دارند گفته می‌ شود «ممیز و بررس کتاب» نامیده می‌ شوند.

 

در این میان، سرکوب و تهدید و اخراج معلمان آزادی خواه و برابری طلب و آگاه در ایران، هم چنان ادامه دارد. به تازگی عزیز قاسم زاده از معلمان و فعالان صنفی گیلان که هنرمند هم است، تنها به دلیل اجرای یک قطعه موسیقی در کلاس هنر به رودبار تبعید شده است.

 

هم چنین در روزهای گذشته و پس از سرکوب خونین معترضین آبان ماه، معاون پژوهشی سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی، بار دیگر بحث بومی‌ سازی (اسلامی‌ سازی) علوم را پیش کشیده و گفته است: «یک کتاب درسی هم می ‌تواند ابزار استعمار باشد. وقتی شما کتاب درسی را از یک کشور دیگر انتخاب و ترجمه می ‌کنید، در حقیقت محتوای فرهنگی از آن کشور می ‌آورید.»

این بحث، جدیدی نیست و شاید به اندازه عمر حکومت اسلامی به ویژه از سال ١٣٥٩ با اجرای «انقلاب فرهنگی» و تعطیلی مراکز علم و دانش و دانشگاه های کشور، با هداف اسلامیزه کردن دروس آموزشی، پاک سازی دانشجویان و اساتید آزادی خواه و غیرمذهبی دانشگاه ها آغاز شده تا به امروز ادامه دارد. اما پیش کشیدن این بحث آن هم پس از گذشت چند روز از سرکوب های تکان دهنده و خونین معترضین در اکثر روستا و شهرهای کشور، باید این احتمال داده شود که حکومت قصد دارد یک خانه تکانی جدید و شدیدی را در میان فعالین فرهنگی و سیاسی و اجتماعی انجام دهد هنگامی که «یک کتاب» و ترجمه «یک کتاب» را برای حاکمیت شان خطرناک ارزیابی می کنند. بنابراین، تشدید این روند، به‌ نوعی نشان گر هراس ایدئولوژیک حکومت از فرهنگ و آگاهی و دانش و کتاب خوانی در جامعه ایران است.

معاون وزیر آموزش و پرورش حکومت اسلامی نیز از شکستن انحصار زبان انگلیسی و ورود زبان چینی در برنامه درسی مدارس سخن گفت.

اما پایه مهم هراس ایدئولوژیک حکومت اسلامی، علوم انسانی است. علی‌ اکبر ولایتی، رییس هیات موسس و هیات امنای دانشگاه آزاد اسلامی، جایی گفته بود «متاسفانه بعد از دارالفنون، فرهنگ ما غربی شد و خیلی سخت است که جامعه ‌شناسی و روان‌ شناسی را از فرهنگ غرب رها کنیم.»

 

هم چنین پس از سرکوب شدید معترضین به گرانی بنزین در آبان ماه گذشته، هفته نامه «صبح صادق» به نقل از آخوند عبدالله حاجی صادقی نماینده ولی فقیه در سپاه نوشت: «... موضوع بعدی ولایت مداری است. انتظار می ‌رود یک نماینده مجلس در تراز انقلاب اسلامی در شاخصه ولایت ‌مداری، تبعیت محض از ولی فقیه داشته باشد.

در نظام ولایی رییس‌ جمهور، رییس مجلس، رییس قوه قضاییه و… حق سیاست‌ گذاری و نظریه ‌پردازی ندارد، نظریه ‌پرداز و سیاست ‌گذار خداست و در بعد زمینی آن ولایت است؛ این عزیزان مجری هستند. باید ولایت مداری را درست برای مردم تبیین کنیم تا بتوانند نماینده در تراز را انتخاب کنند.»

این سخن نماینده ولی فقیه در راس بزرگ ترین ارگان سرکوب، سانسور، ترور و جنگ، در چهل و یک سالگی حاکمیت خونین حکومت اسلامی ایران است!

آیا در چنین حاکمیتی بحث از قانون، سلسه مراتب حکومتی، کاندید شدن و رای دادن و اصلاحات و رفرم، هیچ جایی ندارد و همه چیز باید از نظر و موافقت رهبر بگذرد چگونه می توان در چنین حاکمیتی، بحث از آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و رفاه به میان آورد؟

در کشوری که با یک فتوای چند سطری خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی، چندین هزار زندانی اسیر در اسارتگاه های حکومتی را می کشند؛ هنگامی خامنه ای معترضین به افزایش قیمت بنزین را «اشرار»، «خراب کار»، «عامل خارجی» و... معرفی می کند و با فرمان او، نیروهای سرکوبگر سپاه، بسیج، ضدشورش، انتظامی، نوپو، لباس شخصی و ماموران امنیتی با سلاح های سبک و سنگین خود از جمله با تک تیراندازها، گاز اشک آور و با گلوله های واقعی، تیربار، کاتیوشا، تانک و هلیکوپتر به قصد کشتار این «اشرار» و «عامل خارجی» بی دفاع و بی سلاح یورش می برند و از دور و نزدیک مستقیما بر شقیه آن ها شلیک می کنند و می کشند؛ حتی افراد زخمی شده را از بیمارستان ها به زور و تهدید می ربایند و به نقاط نامعلومی انتقال می دهند؛ بیش از ده هزار نفر را دستگیر و زندانی می کنند و جواب خانواده های جان باختگان و زخمی ها و دستگیر شدگان را با تهدید و زندان می دهند با چنین حکومت چه باید کرد؟

 

نگاه عمومی و کلی سران و مقامات و نهادهای آموزشی حکومت اسلامی ایران به آموزش و پرورش بازاری، کالای و ایدئولوژیک است. هنوز با گذشته بیش از چهار دهه از حاکمیت جمهوری اسلامی، خامنه ای وقت و بی وقت بر اسلامیزه کردن آموزش و پرورش و آموزش عالی تاکید می ورزد و از عدم اسلامی شدن این سیستم می نالد.

از سوی دیگر، بر آموزش و پرورش و آموزش عالی ایران، آپارتاید جنسی حاکم است. بر اساس یک پژوهش در ایران، ۹۵ درصد تصاویر، ٨۵ درصد اسامی، ۹۵ درصد بزرگان و مشاهیر معرفی شده، ۹٣ درصد نویسندگان و شعرای متون درسی، ۷۶ درصد مولفان و گروه برنامه ریزان و ٨۷ درصد شخصیت های حاضر در متن دروس را مردان تشکیل می دهند.

تلاش برای اسلامی ‌سازی محتوای کتب درسی از نظر تاریخی به سال‌ های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ و باز هم ماجرای انقلاب فرهنگی بازمی ‌گردد که قرار بود با «تحول محتوایی در رشته ‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی بر مبنای ارزش ‌های اسلامی» دانشگاه را از عناصر غیرمذهبی و غربی پاک سازی کند.

حکومت اسلامی در این سال‌ ها، ده‌ها نهاد و کارگروه و شورا تشکیل داده و از شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم گرفته تا برنامه «افق ۱۴۰۴» و یا سند ٧٤ صفحه ای نقشه جامع علمی کشور، تنها یک هدف را دنبال کرده است: اسلامی ‌سازی دانشگاه‌ ها!

اما با وجود همه این دست و پا زدن های سران و مقامات و نهادها، در مجموع حکومت اسلامی در این راه موفقیت نبوده و نتوانسته گام های مهمی بر دارد. خامنه ‌ای در سال‌ های اخیر، بارها گفته بود: «متاسفانه در برخی مواقع به جای ترویج زبان فارسی، زبان انگلیسی ترویج می‌ شود و اکنون کار به جایی رسیده است که آموزش زبان انگلیسی به مهد کودک ‌ها کشیده شده است.»

 

جراحی کتاب‌ های درسی، حذف اشعار و متن‌ هایی از کتاب ‌های درسی ادبیات و الحاق اشعار و متن‌ هایی به عنوان بدیل آن ها عبارتند از: 

غزل «در این سرای بی‌ کسی» اثر هوشنگ ابتهاج، «غزل جوانی» رهی معیری، شعر «به کجا چنین شتابان» شفیعی ‌کدکنی، شعر «باغ بی‌ برگی» اخوان ‌ثالث، یک داستان از غلامحسین ساعدی، یک داستان از بزرگ علوی، داستان «موسی و شبان» از مثنوی، رباعیات خیام، داستان «هدیه سال نو» اثر آ.هنری و داستان «سیاحت ‌نامه ابراهیم ‌بیگ» به صورت کامل حذف شده ‌اند.

سیاحت ‌نامه ابراهیم‌ بیگ به قلم زین ‌الدین مراغه ‌ای در سال ۱۳۲۱ در استانبول منتشر شد و در کنار آثار میرزا آقاخان کرمانی در شکل ‌گیری آگاهی سیاسی و اجتماعی در ایران در آستانه انقلاب مشروطه تاثیر بسزایی داشت. نویسنده از دریچه چشم یک سیاح به ایران سفر می ‌کند و شیوه زندگی ایرانی در دوران قاجار از جمله حجاب زنان را به چالش می ‌کشد: از بالا پوشیده، اما از پایین شلخته.

چند جمله از داستان «قاضی بُست» تاریخ بیهقی نیز از کتاب ‌های درسی حذف شده است. در این داستان در روز دوشنبه، هفتم صفر امیر مسعود غزنوی، بعد از شکار در کرانه رود هیرمند، با گروهی از مردم بعد از نماز به قایق سواری می ‌رود که قایق او را آب با خود می‌ برد. این هم با توجه نظام تبعیضی که دامنه آن از ایران به عراق و لبنان هم گسترده شده است، ممکن است برای خامنه ‌ای نمادین جلوه کرده باشد. بیهقی می ‌نویسد:

«بانگ و هزاهز و غریو برخاست، امیر برخاست و هنر آن بود که کشتی‌‌‌ های دیگر به او نزدیک بودند. ایشان در جستدند. هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتی دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد، چنان که یک دوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غرقه شدن.»

نام صادق هدایت از داستان «کباب غاز» جمال زاده، بخش ‌هایی از خاطرات اسلامی ‌ندوشن، نام محمود دولت ‌آبادی، نام مشفق‌ کاظمی و عباس خلیلی و شعر مادر ایرج ‌میرزا نیز از دیگر حذفیات هستند.

به جای این آثار ماندگار، نوشته‌ هایی از رضا امیرخانی، علی سهامی، امیری‌اسفندقه، معصومه آباد، کیوان شاه‌بداغ‌خان، فاضل نظری، عیسی سلمانی‌لطف‌آبادی، کامور بخشایش، مجید واعظی، نظام وفا و ضیاءالدین شفیعی به کتاب‌ های درسی دانش ‌آموزان ایرانی تحمیل شده است.

دکتر محرم آقازاده، دکترای برنامه‌‎ ریزی درسی در انتقاد از عملکرد حجت‌الاسلام ذوعلم به عنوان «استاد جراح» کتاب‌های درسی، چنین نوشته است:

«ایشان بر این باورند که آموزش ‌و ‌پرورش باید ایدئولوژیک شود و دانش ‌آموزان هم باید به تبعیت از همین نظام ایدئولوژیک پرورده شوند. بر اساس همین فهم، بدفهمانه با دست ‌آویز قرار دادن آیه ۹۷ سوره نحل در هدف گذاری سند برنامه درسی دست یابی به حیات طیبه را وارد کرده ‌اند. مخاطب آیه شریفه دانش ‌آموزان مدرسه دست ‌کم در دوره ‌های ابتدایی و دوره اول متوسطه نیست. عمل کردن بر آن اساس در واقع کشاندن آموزش اصول و فروع آموزش بزرگ سالان به آموزش‌ های مدرسه ‌ای است.»

 

حسن ذوالفقاری استاد دانشگاه و مولف کتاب‌‌‌‌ های درسی زبان و ادبیات فارسی درباره تغییرات کتاب ‌‌‌‌های فارسی، گفته است: پشت صحنه این تغییرات و صحنه­‌ گردان این تحولات همان دل واپسانی هستند که بی­‌ آن ‌که خود بینش ادبی داشته باشند، صرفا با نگاه‌‌‌‌ های خشک و تعصب ‌آمیز، کتاب درسی را به جریده و رسانه تبلیغاتی بدل کرد‌ه اند.

ذوالفقاری به صورت مکتوب به پرسش‌‌‌‌ های ایسنا، پنین پاسخ داده است:

شما از چه سالی در تدوین کتاب ‌‌‌‌های درسی بود‌ه ‌اید؟ آیا از جریان تغییرات کتاب ‌‌‌‌های درسی آگاهی دارید؟

اینجانب از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۴ به عنوان برنامه‌ ریز و مولف کتاب ‌‌‌‌های درسی بود‌ه ام و پاسخ‌ گوی کتاب ‌‌‌‌های تالیفی خود هستم. از آن زمان تاکنون در برنامه‌ریزی و تألیف و تغییر و تعویض و حذف متون نقشی نداششه ام و علی ‌رغم آن ‌که طی این سال‌‌ ها کتاب‌‌‌‌ های بنده تدریس می ‌‌شد، هیچ ‌گاه بنابر روال معمول و سیره ناپسند، از بنده نظر نخواستند. در دوره جدید نیز به رغم آن ‌که بنده هیچ نقشی در تالیف کتاب ‌‌‌‌های درسی نداشته ‌ام، باز نام مرا گاه در فهرست مولفان و گاه شورای برنامه ‌ریزی آورد‌ه ‌اند که بار‌ها درخواست کرد‌ه ‌ام نام مرا حذف کنند؛ چون نه ساختار کتاب ‌‌ها مورد تأیید من است، نه محتوا و نه نظام ارزشی معیوب حاکم بر کتاب ها.

به اعتقاد من کتاب‌‌ ها وجاهت علمی ندارند؛ به چند دلیل؛ اول این ‌که با اطلاعی که دارم متاسفانه هیچ ‌یک از کارشناسان ثابت بخش ادبیات تحصیلات رشته زبان و ادبیات فارسی ندارند. دو این ‌که از شورای برنامه ‌ریزی نیز هیچ‌ گاه استفاده نشده و همواره زینت ‌المجالس بود‌ه ‌اند؛ یکی از آن‌‌ ها بنده. از دیگر اعضا هم می ‌‌توان پرسید چند بار به این جلسات دعوت شد‌ه ‌اند؟ صورت ‌‌جلسات و مصوبات این شورا کجاست؟ ...

ما اکنون شاهد هستیم، چنان‌ که بر زبان مدیران سازمان جاری شده،  به بهانه حفظ ارزش‌‌ ها، متون درجه چندم به کتاب ‌‌ها راه یافته است از شاعرانی که هنوز باید مشق شاعری کنند. چه کسی با ارزش‌‌‌‌ های واقعی مخالف است؟ همه وظیفه ملی خود می ‌دانیم این ارزش ‌‌ها را حفاظت کنیم؛ اما آیا با دفاع بد؟ این‌ که همان دوستی خاله خرسه است. با این دفاع‌‌‌‌ های بد که شهید حججی را بر حافظ و سعدی ترجیح دهیم، آیا کمکی به ارزش‌‌ ها کرد‌ه ‌ایم یا دانسته و نادانسته دست به تخریب آن‌‌ ها زد‌ه ‌ایم؟ حافظ و سعدی و مولانا جایگاه خود را دارند و شهیدان والامقام جایگاه خود. ...

حالا این نظر کسی که خود از عناصر حکومت اسلامی است و تاریخ طولانی در اسلامیزه کردن سیستم آموزش و پرورش دارد.

مدیر گروه تالیف کتب درسی فارسی می ‌گوید، آثار برخی در دایره نظام ارزشی ما نیست. غزلی از سایه، شعری از شفیعی کدکنی، داستان موسی و شبان، رباعیات خیام، داستان حلاج تذکره الاولیا، داستان بزرگ علوی و کلا نام ایرج میرزا؛ این ها تنها نمونه ‌ای از گنجینه ‌های شعر و ادب فارسی است که رد پایشان از کتاب ‌های فارسی مدارس در ایران حذف شده است.

اما جای این حذفیات خالی نگذاشته اند و دانش آموزان، به جای «باغ بی ‌برگی» اخوان  و «مهتاب» نیما، شعرهایی از شاعران دیگر چون حمید سبزواری می ‌خوانند و از سلمان هراتی.

حذف گسترده آثار شاعران و نویسندگان مطرح که اخیرا خبرساز شده و فهرست بالا بلند این تغییرات که در شبکه ‌های اجتماعی دست به دست می ‌شود. انتقادهای بسیاری از اهالی فرهنگ و ادب را در ایران به همراه داشته است.

«حججی به سعدی و حافظ اولویت داشت»

حسین قاسم‌ پور مقدم، مدیر گروه تالیف کتب درسی ادبیات فارسی سازمان پژوهش و برنامه‌ ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش ایران است. او علت حذفیات را، بازنگری و تالیف جدید کتاب‌ های درسی بر اساس «اسنادی چون سند برنامه درسی ملی و سند تحول بنیادین» و «بررسی نیازها، خواسته‌ ها و سلایق افراد و نهادها» می ‌داند. کم شدن حجم کتاب ادبیات فارسی، دلیل دیگری است که او می ‌گوید، همه آثار در آن جا نمی ‌شده ‌اند. حجم کتاب‌ های ادبیات از ۲۴ درس به ۱۶ درس رسیده است.

قاسم ‌پور مقدم، با اشاره به لزوم تغییر تاکید می‌کند، «چیزی حذف نشده بلکه جایگزینی» صورت گرفته و ادامه می‌ دهد: «موضوعات تازه‌ ای مانند ادبیات انقلاب اسلامی و پایداری به کتاب ‌های درسی افزوده‌ ایم. مثلا وقتی موضوع شهید و شهادت پیش می ‌آید، نمی ‌توانیم بگوییم شهید حججی را در درس ‌ها نمی ‌آوریم. موظف و متعهد هستیم آموزه‌ های ارزشی و انقلابی را لحاظ کنیم. سعی کرده ‌ایم به موارد دیگر هم سهم بدهیم.»

او در گفتگوی دیگری در این مورد بیش تر توضیح داده است: «جایی نیاز داشتیم شهید محسن حججی را مطرح کنیم و این بر حافظ و سعدی اولویت داشت.»

مدیر گروه تالیف کتب درسی ادبیات فارسی در مصاحبه‌ ای با روزنامه همشهری به تعیین سرفصل‌ های دروس ادبیات در سال ۹۴ اشاره می ‌کند و سرفصل‌های جدید را این گونه برمی ‌شمرد: «ادبیات تعلیمی، پایداری، غنایی، سفر و زندگی، انقلاب اسلامی، حماسی، داستانی و جهان.»

قاسم ‌پور مقدم معتقد است: «ادبیات پایداری قدمت بیش تری از ادبیات حماسی در ایران دارد. اگر شاعر یا نویسنده ‌ای در باب حماسه کربلا شعری سروده خیلی قبل‌ تر از حماسه فردوسی بوده.» از نمونه ادبیات پایداری و انقلابی که در کتاب‌ های جدید آمده، باید به اشعار حمید سبزواری و شعر «اندوه لبنان» اشاره کرد و هم چنین اشعاری از نزار قبانی، شاعر لبنانی با مضمون انقلاب و پایداری. طرفه این که از این شاعر عرب زبان که برای شعرهای عاشقانه ‌اش شهرت دارد، شعری «خاص و ایدئولوژیک» برای کتاب‌ های فارسی انتخاب شده است.

 

حسن بن محمد میکالی شناخته شده به حسنک وزیر آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که به دستور مسعود غزنوی و به فتوای خلیفه‌ بغداد تحت عنوان قرمطی یا اسماعیلی به دار آویخته شد:

«و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسن‌ها فرودآورد و آواز دادند که سنگ زنید. هیچ‌ کس دست به سنگ نمی‌کرد و همه زار می‌گریستند خاصه نشاپوریان. پس مشتی رند را زر دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده. این است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود به زندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب بستدند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. احمق مردی که دل درین جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند. چون از این فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند چنان که تنها آمده بود از شکم مادر. حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنان که پای‌هایش همه فروتراشیده و خشک شد چنان که اثری نماند تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند چنان که کس ندانست که سرش کجا است و تن کجا است و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو ٱ سه ماه از و این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان کنند بلکه بگریست بدرد چنان که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان و ماتم پسر سخت نیکو بداشت.»

 این گوشه ‌ای از داستان حسنک وزیر تاریخ بیهقی است، متنی از ادبیات کلاسیک ایران که به نوشته سایت‌ های حکومتی، در کتاب ‌های جدید اثری دیگر از آن نیست.

در ادبیات داستانی هم تصمیمات شورای تالیف، حکایت از نگاهی خاص در انتخاب ‌ها و حذف‌ ها دارد: در بخش ادبیات معاصر نه اثری از صادق هدایت هست، نه از آثار محمود دولت آبادی و نه «چشم ‌هایش» بزرگ علوی و نه «سووشون» سیمین دانشور.

توجیه مدیر گروه تالیف کتب، چنین است: «وقتی شما در یک نظام ارزشی زندگی می ‌کنید برای حفظ کیان آن موظفید که بین دو متن آن را انتخاب کنید که به اعتقادات و باورهای نظام نزدیک باشد. اما من اسم این را تبعیت از یک ایدئولوژی خاص نمی‌ گذارم.»

انتقادها بر حذف و اضافه‌ های سلیقگی از سوی کارشناسان کم نیست اما هیچ تاثیری در سیاست ارتجاعی و ضدفرهنگی حکومت اسلامی ندارد.

 

در مرداد سال جاری، در پی انتشار تصویر قرارداد وزارت ارشاد با یک موسسه خصوصی برای سانسور کتاب، مدیرعامل این موسسه گفته بود پشت این قرارداد «هزار نفر از اساتید دانشگاه هستند که در ممیزی نقش دارند» و اضافه کرده بود که ارشاد نمی‌ تواند دستمزدهای بررسی کتاب را مستقیم پرداخت کند چون «ممیزها شخصیت‌ های دانشگاهی و علمی هستند و نمی ‌خواهند برای بررسی کتاب ‌ها اسم ‌شان منتشر شود.»

علاوه بر این، سانسور بر کتاب های درسی نیز تشدید شده است. تغییر محتوای کتاب ‌های ادبیات فارسی با ابلاغ «سند تحول» در اردیبهشت ۱۳۹۲ از سوی خامنه ای آغاز شد. بر اساس این سند نظام آموزش و پرورش می‌ بایست بر اساس فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی شکل بگیرد و اندیشه های آیت‌ الله خمینی، بنیان گذار جمهوری اسلامی و ضرورت ولایت فقیه را در همه مقاطع تحصیلی به دانش ‌آموزان تفهیم کند. وطن ‌دوستی، بصیرت دینی و مقابله با تهاجم فرهنگی «دشمن» کلماتی ‌ست که در بندهای این سند تکرار می ‌شود.

یک سال پس از ابلاغ این سند، آیت ‌الله خامنه‌ای در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳، بار دیگر در دیدار با گروهی از معلمان کشور بر تغییر محتوای کتاب ‌های درسی پافشاری کرد.

خامنه ای گفته بود: «خیلى باید مراقبت کرد از کتاب ‌هاى درسى، هم بایستى اتقان داشته باشد - حرف سست در این کتاب‌ ها مضر است، نه این که مفید نیست، زیان‌ بار است - هم حرف‌ هاى انحرافى، چه انحراف سیاسى، چه انحراف دینى، چه انحراف از واقعیت ‌ها، در این کتاب‌ ها مضر است.»

وظیفه بازنگری در کتاب‌ های درسی در سال‌ های اخیر به عهده دفتر تالیف کتاب ‌های درسی ابتدایی و متوسطه گذاشته شده است با ۱۳ کارگروه، از جمله کارگروه زبان و ادبیات فارسی که زیر نظر حسین قاسم ‌پور اداره می ‌شود.

کتاب درسی ادبیات که در تیر ۱۳۷۴ تدوین شد، ۹ فصل داشت که در سه سال دوره متوسطه تکرار می‌ شد: ادبیات حماسی، ادبیات داستانی سنتی، ادبیات پایداری، ادبیات جهان، ادبیات غنائی، فرهنگ و هنر و ادبیات دوران مشروطه.

از میان کلاسیک ‌ها می‌توان به روضه خلد (خارستان) مجد خوافی اشاره کرد که تقلیدی ‌ست از گلستان سعدی در ۲۲۰۰ بیت در بیان آیات قرآن، احادیث و برخی احکام شرعی. عباس علی وفایی، رییس دانشکده علامه طباطبایی از این اثر به عنوان اثری نام برده که در نثر و زبان گسیخته است، باب ‌های آن با گلستان مشترک است، اما با زبان فاخر سعدی قابل قیاس نیست. در یک کلام: تقلیدی نه چندان هنرمندانه از گلستان سعدی، منتها با درونمایه‌ای مبتنی بر شریعت اسلام.

 

خامنه‌ ای از قیصر امین ‌پور به عنوان «نخستین رویش زیبا و مبارک انقلاب» یاد کرده است. امین ‌پور در سال‌ های نخست انقلاب همراه با حسن حسینی، محسن مخملباف، حسام‌ الدین سراج، یوسف‌علی میرشکاک و حسین خسروجردی در شکل گیری حوزه هنری برای رواج اسلامی ‌نویسی مشارکت داشت. نادر ابراهیمی هم در همان سال ها به نویسندگان و شاعران انقلابی حوزه هنری آموزش می ‌داد، و بعدها در زمان ریاست محمد علی زم بر حوزه، همکاری گسترده ‌ای با حوزه هنری به عنوان یکی از زیرمجموعه‌ های سازمان تبلیغات اسلامی داشت. محمد دهریزی، شاعر نه چندان شناخته‌ شده بروجردی نیز با شعر کودکی از جنس نارنجک درباره فداکاری کودکان در جنگ ایران و عراق به کتاب ‌های درسی ادبیات وارد کرده اند.

 با وقوع انقلاب فرهنگی و اسلامی کردن دانشگاه‌ ها و سرکوب کانون نویسندگان ایران و قتل‌ های زنجیره ‌ای، ضربه بزرگی به ادبیات معاصر ایران زد و از شکوفایی باز ماند.

البته اسلامی‌ نویسان هم در این سال ‌ها نتوانستند اثری فراتر از مرثیه‌ سرایی ‌های بیافرینند. به همین دلیل است که خامنه ای در هر فرصتی از اسلامی نبودن مدارس و دانشگاه ها ناله می نالد.

 

کتاب‌ های درسی ادبیات فارسی، بار دیگر به عرصه‌ ای برای تاخت و تازهای ایدئولوژیک بر اساس سند «برنامه درسی ملی»، «سند تحول» و بیانیه «گام دوم» حکومت اسلامی تبدیل شده است. مسئول کنترل و بازبینی و سانسور کتاب‌ های درسی، به عهده حجت‌الاسلام علی ذوعلم، رییس سازمان پژوهش و تالیف کتب درسی گذاشته شده است.

حجت الاسلام علی ذوعلم در گفت‌وگویی که چندی پیش رسانه ‌های داخلی با او انجام دادند به نکته مهمی اشاره کرده بود: «تغییر دولت ‌ها و طبعا وزیران و مدیران آن ‌ها مطلقا تاثیری در سیاست ‌های کلان آموزشی کشور ندارد. این سیاست‌ها تابع «سند تحول بنیادین» رهبر جمهوری اسلامی به عنوان یک رکن نظری است.»

تغییر محتوای کتاب‌ های ادبیات فارسی با ابلاغ «سند تحول» در اردیبهشت ۱۳۹۲ از سوی خامنه ای آغاز شد. حجت‌الاسلام علی ذوعلم درباره درونمایه این سند به خبرگزاری مهر گفت:

«فطرت ‌گرایی توحیدی، هویت و تمدن نوین اسلامی سه نکته کلیدی در سند تحول بنیادین است. بر اساس فرمایش و تاکیدات رهبری هویت ایرانی، اسلامی و انقلابی باید مورد توجه واقع شود.»

به گفته ذوعلم، علاوه بر سند تحول، بیانیه گام دوم خامنه‌ ای نیز با هدف ایجاد «شاخص‌ های مدرسه تراز اسلامی» در دستور کار آموزش و پرورش قرار گرفته است.

خامنه ‌ای در چهلمین سال گرد پیروزی انقلاب بهمن، چکیده منبرهایش را در قالب یک بیانیه با نام «گام دوم» گرد آورد؛ مجموعه ‌ای از ستایش از نظام و بایدها و نبایدهای همیشگی که حالا بخش ‌های فرهنگی آن از طریق حجت‌الاسلام ذوعلم به آموزش و پرورش تحمیل شده است.

دکتر محرم آقازاده، دکترای برنامه ‌‎ریزی درسی از حجت‌الاسلام علی ذوعلم به عنوان «زلزله‌ای برای آینده دانش‌ آموزان و نسل آینده جامعه» یاد می ‌کند و در مقاله‌ ای می نویسد:

«(ذوعلم) با تصدی پست مدیرکلی دفتر تالیف که یکی از دفاتر فوق تکنیکی سازمان پژوهش و برنامه ‌ریزی آموزشی  و آموزش ‌و ‌پرورش است، مسئولیت تدوین سند برنامه درسی ملی را به عهده گرفت. ایشان از نظر دانشی و تجربی و مهارتی، صلاحیت احراز چنین مسئولیتی را در زمان خود و نه در حال حاضر دارند. به تعبیری سپردن کار تولید سند برنامه درسی ملی، نظیر سپردن مسئولیت تیم جراحی قلب به استاد تاریخ و سپردن کار تولید سند برنامه درسی ملی به استاد جراحی است. نتیجه کار ایشان در عمل، به مرگ تخصص و رشته مطالعات برنامه درسی موسوم گشت.»

توجیه دست ‌اندرکاران تالیف کتب جدید ادبیات، با حذف نام و آثار برخی بزرگان ادبیات ایران و جهان، این است که دانش ‌آموزان از راه ‌های دیگری به سراغ آشنایی با نویسندگان و شاعران اثرگذار بروند. واقعیت این است که کتاب‌ های درسی یکی از مهم ترین مراجع و منابع یادگیری دانش ‌آموزان در نظام ‌های آموزشی محسوب می ‌شوند. از سوی دیگر، شورای عالی انقلاب فرهنگی امسال اعلام کرد، تنها ۵۸ درصد مردم ایران مطالعه غیردرسی دارند و به گفته رییس کتابخانه ملی ایران سرانه مطالعه هر ایرانی در شبانه ‌روز فقط دو دقیقه است که اگر زمان درس خواندن را هم اضافه کنیم، می ‌شود ۶ دقیقه.»

 

علاوه بر آن چه که در بالا گفته شد بر سیستم آموزش و پرورش حکومت اسلامی، آپارتاید جنسی حاکم است. براساس پژوهش صورت گرفته در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تربیت مدرس از سوی دکتر علی محمد حاضری، عضو هیات علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس، شش کتاب درسی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان مورد بررسی قرار گرفته است. کتاب های مورد بررسی در این پژوهش در مولفه هایی نظیر تصاویر، اسامی، مولفان کتاب ها، نویسندگان متون درس ها و شخصیت های حاضر در متون، حضور بالای مردان و اندک زنان را نشان می دهند.

بر اساس این پژوهش، ۹۵ درصد تصاویر، ٨۵ درصد اسامی، ۹۵ درصد بزرگان و مشاهیر معرفی شده، ۹٣ درصد نویسندگان و شعرای متون درسی، ۷۶ درصد مولفان و گروه برنامه ریزان و ٨۷ درصد شخصیت های حاضر در متن دروس را مردان تشکیل می دهند.

در این پژوهش، هم چنین آمده است: «از نظر کیفی نیز این کتاب ها مردان را عاقل تر، داناتر، قوی تر، مدیرتر و شایسته تر معرفی می کنند و زن ها اغلب در حال گریه و زاری و ابراز عجز و ناتوانی بوده و کارهای محوله به آن ها در سطح بسیار پایین بوده است.» 

براساس نتایج این پژوهش، در بخش مولفان و گروه برنامه ریزان، از مجموع ۹۷ نفری که در این گروه ها شرکت دارند؛ ۷۴ نفر مرد (۷۶ درصد) و ۲٣ نفر زن (۲۴ درصد) هستند؛ حضور مردان سه برابر بیش از زنان است؛ در این مورد نیز حضور کم رنگی از زنان به چشم می خورد. البته مشارکت زنان در این قسمت بیش تر در کارهای صفحه آرایی و طراحی است تا تالیف؛ به طوری که از مجموع ۲۶٨ نفر نویسنده یا شاعر متون درسی این شش کتاب، ۲۴٨ نفر مرد (۹٣ درصد) و ۲۰ نفر زن (۷ درصد) هستند. سهم حضور مردان در این بخش از این کتاب ها، بیش از ۱٣ برابر زنان است.

از ۱٨ چهره زن به تصویر درآمده در این شش کتاب، چهار مورد مربوط به دختران خردسال و هشت چهره مربوط به زنان عشایر است. بنابراین، ۶۷ درصد زنانی که چهره آن ها در این کتاب ها به نمایش درآمده کودک یا عشایرند. دو چهره زن نیز در یک نقاشی مربوط به پنج قرن پیش دیده می شوند که در گوشه ای، به طوری که دیده نشوند به مجلس بحث فقها گوش می دهند. چهره زن دیگری که در کتاب فارسی دوم دبیرستان دیده می شود کنیزی است که در حال پذیرایی از تعدادی مرد است. در دو تصویر دیگر در این کتاب ها، زنانی را می توان دید که از شوهر یا پسر خود در حال خداحافظی هستند تا آن ها را راهی جبهه کنند.

بررسی های کیفی در این پژوهش نشان می دهد، تنها تصویری که در این کتاب ها حضور اجتماعی زنان را نشان می دهد؛ مربوط به شرکت آن ها در راهپیمایی است. (فارسی دوم راهنمایی، ۱۹)

در تصاویر این کتاب ها، عبادت رابطه ای مردانه است. در چندین تصویر، مردان در حال راز و نیاز دیده می شوند؛ در حالی که هیچ زنی مشغول عبادت به تصویر کشیده نشده است. در این قسمت از پژوهش نیز نتایج مشابه و قابل تاملی به دست آمد. حضور مردان در تمام صحنه های اجتماعی، مشهود و چشم گیر است. مردان در راس هرم سیاسی، علمی، ادبی، نظامی و حماسه سازی قرار دارند. همه سرچشمه های قدرت، چه در محیط خانه و چه در اجتماع، به آن ها ختم می شود. قهرمان اکثر داستان ها و اشعار مرد است. مردها در بیرون خانه و در همه میدان های اجتماعی حضور دارند. در اغلب داستان ها و اشعار شخصیت ها مرد هستند. مردها در بیرون خانه و در همه میدان های اجتماعی حضور دارند، در اغلب داستان ها و اشعار مربوط به فصل ادبیات پایداری در این کتاب ها، پسری قهرمان قصه است و اوست که باید جانشین شایسته ای برای پدر شود. مهم ترین نقشی که برای زنان تعریف می شود خانه داری است که آن هم از نظر نویسندگان این کتب اهمیت چندانی ندارد تا به عنوان یک موضوع مهم، داستانی در مورد آن نوشته شود و دختری برای رسیدن به آن تلاش کند. زن ها در پایین ترین سطح اجتماعی قرار گرفته اند. در اغلب موارد آن ها در حال انجام کارهای خانه هستند. نقش مادری آن ها بسیار برجسته می شود. زن ها در عرصه بیرون از خانه کم تر دیده می شوند، تنها در چند مورد حضور آن ها در راهپیمایی ها مورد تاکید قرار می گیرد.

هم چنین در این شش کتاب ۷۱ نفر از مشاهیر علم و ادب، همراه با تصاویرشان معرفی شده اند که از این تعداد ۷۰ نفر مرد و تنها یک زن با چهره معرفی می شود که پروین اعتصامی است. در مبحث معرفی مشاهیر و بزرگان در متن دروس (به جز آن هایی که در ابتدای هر درس در بخش تاریخ ادبیات شناسانده شده اند)، تنها دو زن در این کتاب ها وجود دارند. یکی از آن ها پروین اعتصامی است که در یک صفحه، به اختصار معرفی می شود. در این بیوگرافی کوتاه با عنوان «مرواریدی در صدف»، بیش تر از آن که به معرفی پروین پرداخته شود؛ بر نقش مراقبتی و حمایتی پدرش و این که چون مرواریدی در صدف از وی مواظبت می کرد، تاکید شده است. (فارسی اول راهنمایی، ۱۰۴)

زن دیگر، «هلن کلر» است که نابینا و کر و لال بوده و با تلاش توانسته، مدارج علمی را طی کند و یک نویسنده شود. در مقابل معرفی این دو زن، ٣٨ مرد در متن دروس معرفی می شوند.

 

نگاه کلان حکومت اسلامی به عرصه آموزش و پرورش مانند همه عرصه های جامعه، نگاهی بازاری و کالایی و ایدئولوژیک است. امسال با بازگشایی مدارس، قیمت کتاب های درسی در بازار سیاه ۴ برابر شد.

سال هاست که گرانی در ایران، روزافزون و کمرشکن شده است از این رو، تامین هزینه تحصیلی کودکان و جوانان برای خانواده های کارگری، بیکار و مردم محروم، بسیار سخت و دشوار شده است. فقر و نداری خانواده ها سبب شده است که در سال های گذشته، ترک تحصیل کرده و اجبارا وارد بازار کار بی رحم و استثمارگر شده اند. افزایش سرسام آور قیمت کالاهای مورد نیاز مردم و شهریه های بالا، بسیاری از مردم ایران را به شدت نگران کرده، آن هم در شرایطی که سرکوب و سانسور حکومت اسلامی نسبت به گذشته، شدیدتر شده است. بر متن سرکوب سیستماتیک که حکومت اسلامی بر اکثریت مردم تحمیل کرده است اساس تئوری خصوصی سازی که بخشی از سیاست نئولیبرالی است به معنی ایجاد بازار آزاد و نیروی کار ارزان است.

معلمان پیشرو، برای جلوگیری از افزایش کودکانی که نتوانند هزینه‌ های آموزشی را بپردازند با کالایی شدن آموزش سخت مخالفند. آن ها قاطعانه خواهان تحصیل رایگان،‌ حق تشکل و اعتراض، آزادی بیان و عقیده هستند و به همین دلیل نیز تعداد بی شماری از معلمان کشور زندانی هستند.

 

بی گمان در جامعه ای که کشتن انسان به راحتی آب خوردن است بحث این که آزادی قلم پاس داشته شود، شاید چندان جایی نداشته باشد.

این مهم یک اجزا مهم در جوامع آزاد، دموکراتیک و بالنده است. یکی از اساسی ترین تعریفی که برای یک جامعه دموکراتیک و آزاد می توان جا انداختن این است که «انسان امروزی، جامعه امروزی، دیگر انسان و جامعه دیروزی نیست!»

اما در جامعه نابسامان و دردناک ما، نه تنها تعریفی و توصیفی از ازدی نیم توان داشت، بلکه در این چهار دهه به وفور به آزادی کشی، شاعر کشی، نویسنده کشی و هر انسانی که به دنیال ذره ای آزادی است زبانش ر ااز حلقومش بیرون یم کشند. در جامعه همه چیز باید در خدمت حکومت و ایدئولوژی اسلامی باشد و در غیر این صورت، زندگی در آن جامعه بسیار خطرناک است. چرا که دشمنان آزادی بر سر هر کوی و برزنی کمین کرد اند تا با دیدن و شنیدن هر کسی که حتی ندای آزادی خواه و برابری طلبی در سر می پروراند بکشند و یا به دست ماشین کشتار خود به نام «قوه قضاییه» بسپارند تا به زندان و شکنجه و اعدام محکوم کند.

اساسا در زیرساخت ها و اقتصاد، سیاسی، فرهنگ حاکم بر جامعه ما، مسایلی هم چون آزادی، برابری، عدالت اجتماعی و رفاه اجتماعی جایی ندارد. از سوی دیگر، زیربنای فکری حاکمان امروز ایران، بر این اندیشه استوار است که؛ «انسان امروزی باید پیرو انسان هزار و چهار صد سال پیش باشد و امروز باید آموزه ها و سیاست ها و اهداف قبیله ای دوران جاهلیت بشر در شبه جریره عربستان به فرمانروایی محمد و علی و عمر و عثمان حاکم گردد.»

حکومتی که دشمن تحصیل، دانش، آگاهی، آزادی، برابری، رفاه و عدالت اجتماعی اهمیت است، روی عقب مانده ترین و ناآگاه ترین و مطیع ترین اقشار جامعه سرمایه گذاری کرده و بخش از آن ها را طوری آموزش داده است که فقط در راه اهداف حکومت و حفظ آن بکشند و کشته شوند. نهایتا این افراد نیز، قربانیان حکومت اسلامی هستند.

شکی نیست که توانایی در دانایی به ویژه در جامعه آزاد است. با آموزش آگاه گرانه و برابری طلبانه و آزادی خواهانه، هر کسی می تواند در پیشرفت جامعه مشارکت کند، از منافع خود و جامعه اش دفاع کند و به ایجاد جامعه ای پویا و خلاق و بالنده کمک کند تا آرزوها، علایق و مطلوب های او نیز تحقق پیدا کند.

بی گمان جوامع آزاد، تلاش برای زیر ساخت های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و انسانی به شکلی پویا و هدفمند، همواره رو به جلو در حرکت است. برای تحقق پیدا کردن آن، فعالیت سراسری و همبسته جنبش های اجتماعی، نهادهای دموکراتیک مردمی، رسانه های آزاد و هم چنین آزادی سازمان ها و احزاب سیاسی و تجمع و اعتراض و اعتصاب، پیش شرط های مهمی برای رسیدن به چنین جامعه ای است. امید و آرزوهای انسانی به ویژه نیرو پرانرژی جوان، زمانی جامه عمل به خود می پوشاند که آزادی و برابری و رفاه در تمام عرصه ها وجود داشته باشد. در آن جاست که آزادی قلم به تحلیل محتواها خواهد رفت و با بیانی شفاف خواسته های خویش را مطرح کرده و بی دغدغه به علایق اش می پردازد.

اما امروز در جامعه ایران ما، تحصیل کرده، روشنفکر و هنرمند کم نداریم ولی به دلیل نبود آزادی و عدم شکوفایی اقتصادی، هر سال بر شمار بازمانده از تحصیل سیری فزونی گرفته است، و نارضایتی شکل و شمایل تازه ای به خود گرفته است.

تمرکز ثروت جامعه در دستان دولت و نهادهای وابسته به آن و قلیلی سرمایه دار، اقتصاد ایران را ورشکسته کرده است و به قول کارگران شرکت نیشکر هفت تپه و شورای بازنشستگان، ٩٩ درصد شهروندان جامعه ما گرسنه و یک درصد پولدار هم نمی دانند با ثروت های بادآورده خود چه کنند؟! بر این مبنا جامعه ای ثروتمند است که همه نیازهای مالی و اجتماعی شهروندانش به طور مساوی تامین کند. و این مستلزم مشارکت جمعی است تا منابع به طور مساوی در اختیار همه قرار گیرد. ولی امروز ما در ایران شاهد حاکمیت هزار فامیل هستیم که بزرگسالان آن ها، سن ٩٠ سالگی را پشت سر گذاشته اند. در حالی که جامعه ما، یک جامعه جوان است اما سن حاکمان این جامعه، بیش از آن بالاست که بتوانند خوب فعالیت کنند و خوب هم بیاندیشند.

در چنین وضعیتی، زندگی بازنشستگان جامعه ما، نه تنها تامین نمی شود، بلکه آن ها مجبورند در اعتراض به وضعیت موجود، در خیابان ها و در مقابل نهادهای دولتی دست به تجمعات اعتراضی بزنند و با یورش و توهین نیروهای انتظامی حکومتی نیز رو به رو گردند.

در جامعه کنونی ما، کودکان خانواده های فقیر، از تحصیل و مدرسه رفتن باز می مانند، به ناچار وارد بازار بی رحم سرمایه داری می شوند، شدیدا استثمار می گردند تا با دریافت مزد اندکی به خانواده های خود کمک کنند. چرا باید در جامعه ثروتمند ایران، کودکان برای تامین مالی خانواده های خود مجبورند سخت کار کنند و در این راه نیز در خطر تجاوز، مریضی و انواع تبعیض ها واقع شوند؟

در جامعه ای که نصف آن را زنان تشکیل می دهند اما سهم آن ها از اشتغال چیزی در حدود ١٥ درصد و از سیاست بسیار ناچیزتر است. با این وجود، مردسالاری و سرکوب سیتماتیک زنان در جامعه ما غوغا می کند.

در گذرگاه های تاریخی این سرزمین به ویژه در بیش از یک قرن بعد از جنبش مشروطه، ما شاهد سرکوب ملیت ها هم چون؛ کرد، بلوچ، عرب، ترک (آذری)، گیلکی و... هستیم. حتی برخی فیلم ساز، با ساخت فیلم هایی چه در سیستان و بلوچستان، تحت عنوان مرکز ترانزیت مواد مخدر، و چه در کردستان بر پایه کرد ستیزی و چه در خوزستان عرب ستیزی، به نان و نوایی رسیده اند.

حکومت اسلامی، به خصوص در کشتار آبان ماه خود، دست هر جنگ طلب خارجی و یا دشمن خارجی را از پشت بسته است. جنایتی که حکومت اسلامی در این چهل سال بر علیه اکثریت شهروندان ایران مرتکب است هیچ تفاوتی با اشغال گران خارجی ندارد. اگر نداشت خامنه ای چگونه جرات می کرد به میلیون ها شهروند ایران که بر علیه گرانی بنزین دست به اعتراض زده بودند «اشرار»، «خراب کار» و «عامل خارجی» بنامد و فرمان و یا فتوای کشتار آنان را صادر کند؟!

اکنون در جریان اعتراضات خونین آبان ۱۳۹۸، بحث آموزش زبان چینی نیز در مدارس مطرح شد، پیش تر در کشاکش اعتراضات خونین ۱۳۹۶ نیز خبر ممنوعیت تدریس زبان انگلیسی در مدارس ابتدایی ایران منتشر شده بود. دقیقا در دی ماه سال ۹۶، دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش گفته بود تدریس زبان انگلیسی در مدارس ابتدایی دولتی و غیردولتی در ساعات رسمی یا غیررسمی ممنوع است و در صورت مشاهده با آن برخورد خواهد شد.

این هم زمانی بین اعتراضات و این‌ که حکومت تقریبا در همان زمان دوباره به یاد محدود کردن آموزش زبان و اسلامیزه کردن کتب درسی می‌افتد، احتمالا بیانگر عمق نگرانی و هراس ایدئولوژیک حکومت از نسلی است که به زبان و فهنگ غربی آشنایی دارند و کم ترین اشتراک عقیدتی و ارتباط فرهنگی با حاکمیت جمهوری اسلامی احساس نمی‌ کنند.

اکنون تئوریسین ها و کارشناسان حکومت اسلامی نیز آن چنان نگران آینده حکومت شان شده اند که این مسئبه را به اطلاع رهبرشان نیز رسانده اند برای مثال، رحیم محمدی یک جامعه شناس حکومتی، در نامه ای به خامنه ای این نگرانی و هشدار را بیان کرده است.

رحیم محمدی، مدیر گروه «جامعه شناسی ایران» انجمن جامعه ‌شناسان حکومت اسلامی ایران، در نامه ‌ای خطاب به خامنه ای که ۹ آذرماه در کانال تلگرامی خود منتشر کرد به وقایع آبان ماه پرداخت. پروانه سلحشوری نیز در بخشی از نطق پرحاشیه‌ خود در مجلس به بخش ‌هایی از این نامه اشاره کرد.

در بخش از نامه محمدی، چنین آمده است:

«امروز هم ما باید آزادانه در این بیندیشیم که چرا میزان خسارات‌ و هزینه‌ ها و تبعات سیاسی حوادث خونین هفته‌ آخر آبان به مراتب بیش تر از درآمد و فایده ‌ای شد که نظام می ‌خواست از محل فروش بنزین با نرخ جدید و توزیع آن در میان مردمِ نیازمند اقدام کند؟

...

اکنون جنابعالی بهتر از دیگران این مطلب را تاييد فرمایید که حرکت اعتراضیِ مردمی در هفته‌ آخر آبان در ایران و در کشورهای عراق و لبنان که از پیش آغاز شده است، چیزهایی را بر سیاست مداران این کشورها تحمیل کرد و قطعا بخشی از برنامه‌ ها و تصمیم‌ های قبلی آن ها را تغییر داد و آغاز زوال آرزوی برخی طرف ‌ها را حتمی کرد.

...

به صورت اشاره عرض می ‌کنم، تحلیل خیزش‌ های اعتراضی پس از انقلاب اسلامی، مثل خیزش‌ های‌ سال‌ های ۷۸، ۸۸، ۹۶، ۹۸ و اعتراضات صنفی که در میانه‌ آن ها رخ داد، حاکی از آن است؛ هم فاصله‌ زمانی آن ها رفته رفته به هم نزدیک می‌ شود، هم گستره‌ آن ها در کشور بیش تر می ‌شود، هم میزان و تراکم خشم و خشونت آن ها بیش تر می ‌شود، هم خسارات ملی و جانی و مالی آن ها مرتب بیش تر می ‌شود، و هم شعارها و مطالبات آن ها ریشه ‌ای ‌تر و متمرکزتر بر ارکان نظام و گفتمان اصلی آن می ‌شود. در نتیجه همه‌ این اموری که از یک سو می‌ شوند و در مقابل آن اموری که نمی ‌شوند ـ و من نامی در این جا از آن ها نبردم -، حاکی از آن است که خیزش بعدی احتمالا به صورتی بروز نخواهد کرد که قابل مهار و کنترل کردن باشد. پس این روند، وقایع و نشانه ‌ها به آهستگی سخنانی را در گوش‌ ها نجوا می‌ کنند که شایسته است شنیده شوند و به شکل آزادانه اندیشیده شوند.

چند روز پیش نشست تحت عنوان «آتش زیر خاکستر» در مورد ناآرامی های آبان ماه امسال در سالن حافظ خانه اندیشمندان علوم انسانی در تهران برگزار شد. جمع بندی این نشست، چنین بود:

«در تحلیل جهانی می ‌بینیم بی قراری‌ های ٩٨، با سایر کشور‌ها مانند عراق، لبنان، ونزوئلا و ... هم زمان می ‌شود.

بی‌قرارگران سه گروهند:

اول گروهی که گذشته‌ ای داشتند، اما از دست دادند، نه حال و نه آینده دارند، طبقه متوسط ریزش کرده نماد این گروه هستند؛

گروه دوم وضعیت حال را داشتند، اما به دلیل شرایط اقتصادی، آینده شان را از دست دادند که طبقات جوان و تحصیل کرده را شامل می ‌شود؛

گروه سوم، کارگران و محرومانی هستند که شرایط زندگی برای آن‌ها غیرقابل تحمل شده و گذشته، حال و آینده ندارند.

ویژگی طبقه بیقرار آن است که تغییر را از نابودی وضع موجود که ممکن است خودشان هم آسیب ببینند، اما برای آن‌ ها اهمیت ندارد و به هر قیمت حتی خودکشی می ‌خواهند این وضع را تغییر دهند.

٨٥ درصد مردم ناراضی هستند و برای آن‌ها روحانی و فلانی فرقی نمی ‌کند.»

این نمونه ها نشان به خوبی نشان می دهند که زنگ خطر جدی برای حکومت اسلامی ایران، به صدا درآمده است. صدایی که به گوش جهانیان نیز رسیده است.

 

از فراخوان مادران جان باختگان برای پنجم دی ‌ماه پشتیبانی کنیم!

عده ای از مادران و بستگان جان  باختگان در اعتراضات مردمی در ایران که فرزندان و نزدیکان شان در چهل سال گذشته توسط حکومت اسلامی به قتل رسیده  اند، روز ۵ دی ماه - ۲۶ دسامبر (چهلمین روز جان باختگان آبان ماه را روز بین  المللی ادای احترام به قربانیان اعلام‌ کرده و از مردم خواسته  اند در این روز جنایات حکومت را محکوم کنند.) آن ها هم چنین خواهان اعزام کمیسر عالی حقوق بشر و گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل به ایران برای بازدید و تشکیل کمیته حقیقت یاب با حضور و نظارت خانواده‌ های آسیب دیده به منظور بررسی ابعاد فاجعه و اعلام دقیق تعداد کشته  شدگان، مجروحان و بازداشت  شدگان و هم چنین شناسایی عوامل دست اندر کار این جنایت شده اند.

 

در پایان تا آن جا که به سیستم آموزش و پرورش مربوط است ضرورت دارد که نه تنها مورد توجه معلمان و والدین دانش آموزان، بلکه باید به دقت باید زیر ذره بین منتقدین، زبان شنایان، روان شناسان، جامعه شناسان، نویسندگان، هنرمندان، محققان، پژوهش گران، روزنامه نگاران و فعالین سیاسی قرار گیرد. چرا که آموزش و پرورش در هر جامعه ای زیرساخت ها همه فرهنگی آن جامعه را تشکیل می دهد. اگر پایه ای آن محکم و آگاه گرایانه و مسئولانه ساخته نشود محال است که در آن جامعه از شکوفایی خلاقیت ها، فعالیت های مثبت و مردمی، رو به رشد و آزاد و برابر سخن به میان آورد.

از سال ۱۳۴۳ تاکنون ما وزارتخانه ای به نام آموزش و پرورش را داریم. این وزارتخانه هم چون سایر نهادها، سازمان ها و ادارات و غیره هیچ گاه آزاد و خودمدیر نبوده است. بدین معنی که استقلال آن در جهت پویایی و ساماندهی رشد و پرورش «انسان آگاه» و «مستقل» پاس داشته نشده است. در این وزارتخانه ما با پرورش فرهنگی غالب از جانب سران و مقامات چه حکومت گذشته و چه اکنون رو به رو بوده و هستیم. به گونه ای که در ایران چند زبانی، زبان اداری و آموزشی اکثریت شهروندان آن ممنوع است. در این وزارتخانه، معلم دل سوز شاگردان و جامعه را به پلیس امنیت ارجاع داده و در سرکوب خلاقیت ها و نوآوری های آن ها، از تاسیس آن تاکنون، تاریخ طولانی پشت سر گذاشته است. پس از انقلاب و در طی این چهل سال، فرهنگ ارتجاعی مذهبی و مردسالاری که برآمده از خاستگاه فکری حاکمیت است، آموزش داده شده و آشکارا در تناقض با فرهنگ مردم جاهن امروز برنامه ریزی کرده است. سرانجام به این نتیجه تلخ می رسیم که حاکمان فعلی نه تنها تلاش کرده اند آموز و پرورش ر ابه دکانی برای سودآوری و کالایی و تبلیغ و ترویج حوزه مذهبی خود و اهداف حاکمیت ارتجاعی تبدیل کنند، بلکه نوعی بی اخلاقی و رواج سنت های ضد انسانی مثل کودک همسری، چند همسری، جنگ طلبی، زن ستیزی و نگاه تحقیرآمیز به انسان زن را در سطح جامعه گسترانیده اند. آموزش در ایران، بدین معناست که فرهنگ غالب که قدرت، سلاح و پول در اختیار دارد هر چه دلش بخواهد بر سر کودکان، نوجوانان، جوانان و همه شهروندان را در جهت اهداف خویش بیاورد و هر کس هم انتقادی و اعتراضی داشت بکشد!

اکنون حکومت اسلامی ایران در درون و برون دست به گریبان بحران های بسیار و به یک بن بست رسیده است. دیگر جامعه کنونی ایران، حاضر نیست هم چون سابق به تبعیض، فقر، سرکوب، سانسور و کشتار حکومت اسلامی گردن بگذارد به طوری که خیزش عمومی دی ماه ٩٦ و آبان ماه امسال نشان داد که جامعه ما، در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیپلماسی به بن بست رسیده است و راه خروجی ندارد. فقط یک راه در مقابل جامعه ما برای برون رفت از این بن بست وجود دارد و آن هم عبور از کلیت حکومت اسلامی است تا جامعه بتواند در فضای آزاد، برابر، عادلانه و بدون فشار و سانسور، راه پیشروی خویش را برای رسیدن به آینده ای بهتر و انسانی تر باز کند و بپیماید! جز این راهی نیست! در این راه، نویسندگان، تحلیل گران، روزنامه نگاران و هنرمندان مستقل و مردمی و آزادی خواه، وظایف سنگینی به عهده دارند. اکنون باید به این وظیفه آگاهانه و داوطلبانه، بیش از پیش عمل کرد. شاید فردا دیر باشد!

پنچ شنبه بیست و هشتم آذر ١٣٩٨ - نوزدهم دسامبر ٢٠١٩

پیرامون شعارها

پیرامون شعارها

نکاتی درباره صف بندی ها و جهت گیری های 16 آذر 1398

  • آن گروه از دانشجویان چپ که مراسم 16 آذر امسال را با طرح شعارهایی در ضدیت با جوانب گوناگون ستمگری طبقاتی و اجتماعی و جنسیتی در جامعه ایران برگزار کردند، دست بکار بزرگی زدند. شعارهای آن ها از یک سو رنگ و بوی سرخ خیزش آبان ماه 98 را به خود گرفته بود؛ و از سوی دیگر مصائب دیرینه و معضلات ادامه داری که نظام و دولت سرمایه داری بر توده های مردم تحمیل کرده اند را آماج قرار می داد.
  • برگزاری مراسم تحت این شعارها نشانگر اتحاد رادیکال دانشجویان با گرایش های فکری چپ بود که علیرغم تفاوت های نظری توانستند حول چند شعار مهم مبارزه را سازمان دهند. این مبارزه متحد، تاثیراتش را در آینده نزدیک بر سمت و سوی جنبش در دانشگاه و شکل دهی به یک قطب رادیکال نشان خواهد داد.
  • یک جنبه مهم و جدید در شعارهای 16 آذر امسال، مرتبط دیدن مبارزات طبقاتی و اجتماعی در جامعه ایران با موج جدید مبارزات در منطقه و نقاط مختلف دنیای سرمایه داری بود. اشاره مشخصا به پرچمی است که بر آن شعار «ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی.... مبارزه یکی است سرنگونی نئولیبرالیسم» نقش بسته بود و نیز انعکاس شعار توده های مبارز عراق و لبنان به همان زبان عربی: «کلّن یعنی کلّن». این شعار هوشمندانه، به این بخش از مبارزه دانشجویان در 16 آذر، رنگ انترناسیونالیستی زد. بر این واقعیت تاکید گذاشت که ما با یک نظام جهانی سرمایه داری روبروییم که تهاجمی لجام گسیخته را به معیشت و زندگی مردم در همه عرصه ها سازمان داده و برای بی حقوق کردن و به بردگی کشاندن شان به حداکثر تلاش می کند.
  • جنبه مهم دیگر شانزدهم آذر امسال، طرح شعار مشخص علیه نیروهای اپوزیسیون پرو امپریالیست بود: «مجاهد و پهلوی؛ دشمنان آزادی». این شعار بهنگام، تلاش جمهوری اسلامی در منتسب کردن مبارزات ضد رژیمی به سلطنت طلبان و مجاهدین را خنثی می کند. و از سوی دیگر، به توده های مردم نشان می دهد که دانشجویان مبارز و آگاه اهداف و افقی متفاوت از نیروهای مرتجع و قدرت های امپریالیستی را دنبال می کنند و می توان از این دور باطل [اجبار به برگزیدن یکی از دو قطب پوسیده ارتجاع و امپریالیسم] خارج شد.
  • در شعار علیه نئولیبرالیسم دو نکته وجود داشت که واکنش سراسیمه و عصبی عناصر و نیروهایی از طیف راست تا «چپ» را برانگیخت. یکم، نام بردن از فرانسه؛ و دوم، صحبت از اینکه «مبارزه یکی است». قرار دادن نام فرانسه در کنار ایران با مخالفت کسانی روبرو شد که قبله آمال شان دمکراسی بورژوایی مستقر در کشورهای سرمایه داری پیشرفته است. افق دیدشان از سیستم سیاسی ـ اجتماعی مطلوب برای نوع بشر از این حد بالاتر نمی رود و ربطی میان این شکل از حاکمیت سیاسی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته با اجرای سیاست های کولونیالیستی و امپریالیستی در جوامع پیرامونی نمی بینند. انگار فرانسه در دنیایی دیگر برای خودش دمکراسی برقرار کرده است و ایران در دنیایی دیگر گرفتار رژیم استبداد مذهبی است. واقعیت این است که حتی همین حد از دمکراسی بورژوایی [و ثبات سیاسی و اجتماعی] ادامه دار در کشورهای امپریالیستی متکی به نظام فوق استثمار در کشورهای پیرامونی و استخراج و انتقال فوق سودها و منابع غارت شده به بنگاه های و پایگاه های مرکزی بوده است.
  • مخالفت بعضی از نیروها با شعار «ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی.... مبارزه یکی است سرنگونی نئولیبرالیسم» بیش از آنکه نشانه تاکید آن ها بر ضرورت نشانه گرفتن جمهوری اسلامی به عنوان آماج عمده مبارزات مردم در ایران باشد، نشانه همسویی شان با دمکراسی بورژوایی و یا توهم نسبت به آن است. «مبارزه یکی است!» مطابق میل این نیروها نیست؛ چون نه تنها به دولت های سرمایه داری امپریالیستی به عنوان «پشتیبان طبیعی» بین المللی نگاه نمی کند بلکه می خواهد مبارزه مردم ایران را به مبارزات مردم در این کشورها پیوند دهد. به جای تنگ نظری ناسیونالیستی که عملا نتیجه ای جز ادامه دست و پا زدن در ورطه نظم موجود ندارد، همبستگی انترناسیونالیستی را قرار می دهد. اینجاست که برخی نیروهای به اصطلاح «چپ» [اما متوهم و متزلزل در برابر سیستم دمکراسی بورژوایی] با نیروهای علنا راست طرفدار امپریالیسم (چه سلطنت طلب، چه جمهوریخواه) نقطه مشترک پیدا می کنند.
  • شعار «سرنگونی نئولیبرالیسم» به طور مستقیم سیاست ها و دستوراتی را نشانه گرفته که نهادهای مالی سرمایه داری جهانی [مشخصا صندوق بین المللی پول و بانک جهانی] در سه دهه گذشته به طبقات حاکمه کشورهای تحت سلطه دیکته کرده اند. رویکرد عمومی و مشترک در این سیاست ها، تشدید بهره کشی و بی حقوقی نیروی کار، کاهش هزینه های تولید و هزینه های دستگاه بوروکراتیک دولتی از طریق کاهش دستمزدها، حذف یارانه ها، کوچک کردن دولت، ایجاد «مناطق آزاد»، برقراری شرایط امن تر و قوانین منعطف تر برای فعالیت بنگاه های سرمایه داری بین المللی و تسهیل حرکت و جا به جایی سرمایه ها در بازار است. افزایش قیمت بنزین در ایران، فقط یک چشمه از پیاده کردن این سیاست های اقتصادی است.
  • رنگ و لعاب ایدئولوژیک متفاوت طبقه حاکمه هر یک از جوامع تحت سلطه، و یا شرایط و ویژگی های ساختاری و تاریخی این جوامع، می تواند بر شکل و سرعت پیاده کردن این سیاست های دیکته شده و نیز بر کم و کیف واکنشی که قشرهای گوناگون به آن نشان می دهند تاثیر بگذارد، اما مضمون و چارچوب این سیاست ها یکسان است؛ خواه مجری آن رژیم تئوکراتیک ایران باشد خواه رژیم غیرمذهبی شیلی. خواه عمده سرمایه ها در کنترل یا مالکیت انحصاری بخش دولتی باشد خواه در چنگال بنگاه های انحصاری خصوصی.
  • دلیل سیاسی مخالفت با این شعار از سوی اردوی رنگارنگ نیروهای راست، از همان نیازها و باورهایی سرچشمه می گیرد که نهادهای سرمایه داری جهانی را در شرایط بحران ساختاری مزمن به سوی الگوی موسوم به «اقتصاد نئولیبرال» رانده است. مخالفت سیاسی با این شعار در واقع دفاعیه ای بر نیازها و الزامات سرمایه داری است. توجیهی که برای این مخالفت ارائه می شود این است که جمهوری اسلامی نماینده و مدافع نظام سرمایه داری نیست و آنچه جامعه ایران در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی نیاز دارد، برقرار کردن و پا دادن به نظام سرمایه داری و تبعیت از همین سیاست ها و الگوها است. مشکلی که این ها با جمهوری اسلامی دارند، علاوه بر رقابت ها و بعضی دلایل سیاسی و ایدئولوژیک، این است که چرا سیاست های موسوم به نئولیبرالی نظیر حذف یارانه ها را کارآمد و موثر پیاده نمی کند.   

 

  • در شرایطی که جریان «محور مقاومتی»ها با توجه به بروز شورش های محرومان و به خطر افتادن ثبات رژیم به اصطلاح «ضد امپریالیست» جمهوری اسلامی بر دامنه تبلیغات و فعالیت های خود افزوده اند و مشخصا هر نیروی سرنگونی طلب و هر سیاست ساختار شکن را در خدمت به طرح ها و منافع سلطه گرانه آمریکا و دولت های مرتجع منطقه قلمداد می کنند، عمده حملات طیف رنگارنگ راست و «چپ» متوجه نیروهای رادیکال چپ دانشجویی است. علت این است که ظرفیت رشد و نفوذ این نوع ایده ها و شعارهای رادیکال را در دانشگاه و نیز در جنبش های مرتبط با جنبش دانشجویی [کارگری و معلمان و زنان] احساس کرده اند و نگران شده اند.
  • ملاحظاتی در مورد شعار سرنگونی نئولیبرالیسم: در صفوف جنبش چپ در سطح بین المللی گرایشی قوی وجود دارد که هدف از مبارزه کارگران و حقوق بگیران را بازگشت به دوران قبل از اجرای سیاست های نئولیبرالی تعریف کند؛ درست همانطور که در عرصه سیاست، هدف از مبارزه با موج رو به گسترش فاشیسم در جوامع مختلف را حفظ شکل نرم تر دیکتاتوری بورژوایی و تحکیم و تقویت ارزش ها و نهادهای دمکراسی بورژوایی قلمداد می کند. این گرایش و رویکرد نهایتا رفرمیستی دینامیسم و اجبارات درونی نظام جهانی سرمایه داری را درک نمی کند [همان ها که اتخاذ سیاست تهاجم نئولیبرالی به معیشت توده های میلیونی و تشدید استثمار و بی حقوقی کارگران را الزام آور کرده] و به ظرفیت ها و امکانات نهفته در بطن تضادها و تناقضات نظام سرمایه داری برای پیشروی های انقلابی به سمت انقلاب سوسیالیستی باور ندارد. این گرایش با وضع موجود مخالف است اما نمی خواهد و نمی تواند به ریشه های وضع موجود [که به طور کلی شیوه تولیدی سرمایه داری است و نه فقط این یا آن روش و سیاست و الگوی اقتصادی] دست ببرد. پس شعار سرنگونی نئولیبرالیسم را باید درست معنا کرد و دقیق تر بگوییم، باید آن را با شعارهای دیگری که ریشه های نظام سرمایه داری جهانی را هدف می گیرد کامل کرد.

در میان بعضی نیروهای چپ و فعالان جنبش کارگری این گرایش وجود دارد که هدف مبارزه برای عقب راندن تهاجم لجام گسیخته سرمایه به معیشت و امنیت شغلی کارگران را نوعی «بازگشت به وضع سابق» معنی کنند. به این شکل که در مقابل موج خصوصی سازی ها [با همه مصائب و غارت و فسادی که در نظام سرمایه داری حاکم بر ایران به دنبال داشته]، خواست بازگرداندن مالکیت دولتی را جلو می گذارند. تصورشان این است که اگر دولت دوباره مسئولیت شرکت ها را به عهده بگیرد در قبال دستمزد و معیشت کارگران مجبور به پاسخگویی خواهد بود. این در حالی است که نظام جمهوری اسلامی به عنوان نماینده سرمایه داری بزرگ انحصارگر، خود طراح و مجری «خصوصی سازی»ها و یا «خصولتی سازی»ها است. و اینگونه اقدامات نه بر اساس منفعت این مقام و یا آن باند حکومتی و در خدمت دزدی ها و غارت های فردی، بلکه بر اساس منافع و راهکارهای یک طبقه و نظام در شرایط یک ساختار بحران زده و یک اقتصاد نفتی در دنیایی گلوبالیزه انجام می گیرد. بازگشت واحدهای تولیدی به مالکیت دولتی، یک توهم است و حتی در صورت تحقق، تغییری در شرایط فوق استثمار و بی حقوقی و سرکوب طبقه کارگر نخواهد داد.

13 ) در بین نیروهایی که مشکلی با محتوای شعار سرنگونی نئولیبرالیسم ندارند، برخی هم هستند که طرح این شعار در روز دانشجو را از نقطه نظر مخاطبان دانشجویان چپ، یعنی توده های مردم، نامفهوم می دانند. آن ها معتقدند که به جای این شعار، جنبش دانشجویی باید سیاست های ملموسی را هدف قرار دهد که از الگوی اقتصاد نئولیبرالی سرچشمه گرفته است. مثلا، خواهان حذف مدارس غیر انتفاعی از سیستم آموزشی شود. آن ها می گویند شعار سرنگونی نئولیبرالیسم را فقط خود چپ ها می فهمند و انگار دارند با خودشان حرف می زنند.

اما این استدلال صحیح نیست. یکم، مخاطب شعار علیه نئولیبرالیسم فقط کارگران و توده های مردم ایران نیستند. این شعاری است که از خیزش توده ای و خونین شیلی هم به گوش می رسد. در واقع، طرح این شعار در شانزدهم آذر 1398 پیام همبستگی انترناسیونالیستی را مستقیما به چهار گوشه دنیا مخابره می کند و به توده های محروم و جوانان شورشگر در کشورهای مختلف اعلام می کند که در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، یک نیروی متفاوت و همسرنوشت  و همسو با خودشان وجود دارد که آلترناتیوی غیر از بیراهه های بورژوازی امپریالیستی و یا به اصطلاح «ضد امپریالیسم» قلابی رژیم هایی نظیر جمهوری اسلامی را جست و جو می کند. دوم، مخاطبان این شعار بخش هایی از خود دانشجویان و دانشگاهیان و به طور کلی روشنفکران جامعه ایران هم هستند. شعار علیه نئولیبرالیسم، آن ها را به چالش فکری وامی دارد و با آماج قرار دادن نه فقط یک باند حاکم و یا یک شکل حکومتی بلکه کلیت نظام سرمایه داری حاکم بر ایران، به ایجاد قطب بندی سیاسی در جامعه کمک می کند. سوم، تلاش برای «خرد» کردن و یا ملموس کردن موضع گیری علیه نئولیبرالیسم از طریق پیش گذاشتن چند شعار مطالباتی، عملا مخاطبان چپ را به وادی دیگری می کشاند که در چارچوب «بازگشت» به وضعیت قبل از اجرای سیاست های نئولیبرالی می گنجد. یعنی به جای هدف قرار دادن ریشه ها، ذهن ها را متوجه اهداف اصلاحی در اینجا و آنجا می کند.  

حمید محصص

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

 

چرا تمام انگشتان اتهام بطرف حزب كمونيست كارگرى نشانه رفته است؟

چرا تمام انگشتان اتهام بطرف حزب كمونيست كارگرى نشانه رفته است؟

تنها براى نيم ساعت يا كمتر فرض مى گيريم كه حزبى بنام كمونیست كارگرى وجود ندارد.
جمهورى اسلامى با سرنگونى رژيم شاه سركار آمد و ٤٠ سال است با تطميع كارگزارانش، سركوب شديد، توهم پراكنى روشنفكران و پشتيبانى عده اى خائن رفرميست به اسم حزب طراز نوين طبقه كارگر و چپ نماى سوسياليست( اكثريت) سر كار مانده است.

يك دیدگاه اين است كه اين حكومت مردمى و ناجى مستضعفان است. در اثر يك انقلاب مردمى بر عليه رژيم ديكتاتورى شاه كه سگ زنجيرى آمريكا با قائدى روح الله خمينى سر كار آمد. در فروردين ١٣٥٨ ، ٩٨ درصد مردم ايران به جمهورى اسلامى راى آرى دادند. جمهورى اسلامى كه به توسط و همكارى و توافق غرب در گوادلوپ سر كار آمده بود بناگاه مورد غصب همين غرب قرار گرفت و با پشتيبانى از صدام حسين جنگ را به ايران تحميل كردند. چرا؟ 
جنگ از ٣١ شهريور ١٣٥٩ آغاز و بعد از تلفات جانى و مالى فراوان در ١٣٦٧ با نوشيدن يك جام زهر پايان يافت. اين جنگ ضررهاى فراوانى براى مردم داشت و مزيت خارق العاده ای براى حفظ نظام داشت به بهانه جنگ هر مخالفى را سركوب و اعدام كردند مخصوصا بعد از پايان جنگ. کودتای نوژه را سازمان دادند و جنگ طبس را راه انداختند.

کوتاه سخن، در عرض اين ٤٠ سال جمهورى اسلامى ايران را به مملكت گل و بلبل تبديل كرده است.
دولتى مسئوليت پذير كه خودش را مسئول همه كاستيها مى داند و خطاهايش را قبول مى كند. اقتصادى خودكفا و مقاومتى كه به هيچ يك از بازارهاى دنيا احتياجى ندارد. اتومبيلهايى مى سازد كه آمار تصادف و كشته شدگان در آن صفر است. از محيط زيست بگو سدهايى ساخته كه براى كشاورزى مورد بهره بردارى قرار مى گيرد و اصلا باعث خشکی هيچ درياچه اى نشده است. تمام پول فروش نفت را در اختيار ملت ايران قرار مى دهد. راههايى مى سازد كه در تمام اروپا و آمريكا بگردى نظير آن را نخواهى ديد. هيچ اقليت دينى و قومى را مورد آزار و اذيت قرار نداده و همه قابل احترام هستند و از حقوق شهروندى برخوردار هستند.
بيمه هاى همگانى شامل بازنشستگان و سالمندان مكفى و با ميزان تورم بالا ميرود. زنان بعنوان يك انسان كامل و در برابرى كامل با مردان در همه شئونات جامعه مشترك هستند. حتى ميتوانند نماينده مجلس و فرماندار شهر قدس بشوند. تمام فارغ تحصيلان دانشگاهها بعد از اتمام تحصيل اشتغال مى يابند. مسئولين دولتى تمام حسابهاى شخصيشان از طرف كمسيونى زير نظارت است و حتى يك ریال هم نمى دزدند. هيچ سردار سپاهى پايش را از خاك ايران بيرون نمى گذارد تا در سوريه و عراق و فلسطين دخالت نظامى بكند. فقط كار مشاوره نظامى انجام مى دهند. هیچ کارگری به هنگام اعتصاب یا درخواست حقوق معوقه اش شلاق نمی خورد. موشکهایی میسازد که هیچ دولتی نمی تواند نظیر آنرا بسازد. حقوق بشر اسلامیش زبانزد خواص و عام است، تمام مردم جهان آرزو دارند برای توریسم و سیاحت بیایند حرم امام رضا و صیغه کنند. دوست دارند بیایند و مرقد امام را زیارت کنند و در حوزه علمیه قم درس حوزوی و معارف اسلامی بخوانند .
تنها كشورى است كه ضد رژيم صهيونيستى اسرائيل است. رژيمى تک است در دنيا كه ضد منافع آمريكا در منطقه است و حاضر نيست نوكر حلقه به گوش آمريكا و استكبار جهانى باشد. رژيمى كه جرات دارد پرچم آمريكا جهان خوار را بسوزاند.

دیدگاه دوم این است که این رژیم انقلاب مردم زحمتکش و کارگران،دانشجویان مخالف رژیم پهلوی را دزید. چپگرایان و کمونیستها را از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ اعدام کرد. اسید به صورت زنان پاشید و بزور حجاب را به آنها پوشاند. کردها،ترکمنها، بلوچها را سرکوب کرد. بهاییان را اعدام کرد. وووو

از نظر یک انسان که ربطی هم به سوسیالیسم و کمونیسم ندارد باید این رژیم سرنگون شود. باید سرانش به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه شوند.

تمام این مقدمه چینی برای این بود که به اصل موضوع بپردازم. سوال این است که آیا باید احزابی که خود را سوسیالیست و کمونیست می دانند باید چشمشان را بر تمام این جنایات رژیم ببندند و بخاطر اینکه رژیم ادعا دارد ضد آمریکا است، نه ضد کاپیتالیسم یا امپریالیسم از آن پشتیبانی کرد؟ آیا واقعا جمهوری اسلامی ضد سرمایه داری( کاپیتالیسم) یا امپریالیسم است؟ آیا باید در مقابل این جنایات و صدها هزار اعدام سکوت کرد بدلیل اینکه جمهوری اسلامی ضد امپریالیست است. آیا فقط آمریکا امپریالیست است ؟ چین ، روسیه، ایتالیا، اسپانیا، کانادا، آلمان، فرانسه و انگلستان امپریالیست نیستند؟ که با آنها انواع و اقسام معاملات اقتصادی و مراپده دارد؟

آیا باید تايید این رژیم را از طرف حزب توده و سازمان چریکهای اکثریت بخشید؟ خاک پاشیدن به چشم مردم و کارگران به اسم حزب طبقه کارگر و سازمان محبوبی که صد هزار انسان شریف در میتینگ آن شرکت کردند را باید بخشید؟ انسانهایی به اسم سوسیالیست از جمهوری اسلامی دفاع می کنند که اصلا انسانیت سرشان نمی شود . چپهایی که در انگلستان یا در کانادا که اصلا به جنایات رژیم اشاره ای ندارند. اس دبلیو پی در انگلستان و «این زمان را آتش بزن» در ونکوور کانادا و آقازاده های توده ای و عوضی که این رژیم را مشروع می دانند.

از یک بعد دیگر که این منظره را نگاه  کنیم این است که اگر این رژیم مشروع نیست ، جنایتکار است و اکثریت مردم مخالف آن هستندٰ چرا سرنگون نمی شود.

تئوری مارکسیسم می گوید که این رژیم با توجه به تمام خصیصه هایش یک رژیم سرمایه داری است. برای سرنگونی آن باید کارگران را متشکل کرد و آنها را در یک حزب کارگری یا سوسیالیستی( کمونیستی) گرد آورد. و در یک روز مناسب که تودها حکومت را نمی پذیرند و دولت هم توان سرکوب را از دست داده است فرمان قیام را صادر کرد و به کاخ سران حکومت حمله برد. تا قدرت را از دست سرمایه داران درآورد. این همه احزاب و سازمان سوسیالیست در تبعید چرا نمی توانند طبقه کارگر را متحد و متشکل کنند. چرا این همه گرایشات متفاوت سوسیالیستی و کمونیستی وجود دارد؟ چرا هیچ یک از این احزاب نمی توانند دور یک پلاتفرم مشترک گرد هم آیند و راه چاره ای بیابند. چرا همگی فقط بلدند همدیگر را افشا و محکوم کنند.

آیا واقعا یک جای این تئوری نمی لنگد. آیا مردم ایران خوشحالند که اگر تشکلی ، حزبی یا سازمانی توان سرنگونی این رژیم را دارد ولی منفعل ایستاده تا رژیم خودش بیفتد یا مردم آنرا سرنگون کنند و آن حزب معین هم به قدرت برسد. حزبی که رهبری بلد نیست و اشتیاقی به تسخیر قدرت ندارد ، جونیور است چگونه میتواند به قدرت برسد. این نقشه بیشتر به یک جوک شبیه است تا به واقعیت. آیا میتوان با اطلاعیه دادن و مقاله نوشتن در سایتهای انترنتی و فیس بوک مردم و کارگران را متحد کرد؟

دشمن مردم ایران امروزجمهوری اسلامی است. هر سازمانی که بتواند به تنهایی یا با اتحاد با سازمانهای دیگری جمهوری اسلامی را بندازد شانس به قدرت رسیدن را دارد. اما حاضر نیست از اسم سازمانیش بگذرد و با هیچ سازمانی اتحاد داشته باشد. من فکر می کنم این همه انرژی که شبانه روز پشت کامپیوتر بهدر میرود نشان از جدی نبودن این فعالین سوسیالیست هست. مردم دارند از گرسنگی جان می دهند، تن فروشی، اعتیاد، افسردگی دارد درآن جامعه بیداد می کند. در خارج کشور که وضع به این منوال است. در داخل هم که احدی جرات نفس کشیدن را ندارد، البته بطور فردی و گرنه آبان امسال ثابت کرد که اگر مردم اراده کنند کاخها را تسخیر خواهند کرد و کسی جلودارشان نخواهد بود.

ای حزب کمونیست کارگران چرا کارگران را متشکل نمی کنید تا به این وضع خاتمه داده شود. هر عملی عکس العملی دارد. اگردارید کاری می کنید مردم نتیجه آن عمل را می بینند. اگر اعتصابی در یک کارخانه ای رخ می دهد صدرصد باید چند نفر همدل کردن کارگران و روز موعود را تعیین کرده باشند. و وقتی اعتصاب شد کارها می خوابد. مهم نیست این اعتصاب چند روز ادامه پیدا می کند ، مهم نیست موفق می شود یا خیر، مهم این است که در شرکت واحد یا هفت تپه کارگران اعتصاب کردندو دنیا خبردار شد.

آیا نباید واقعبین بود و واقعیات را دید. کمونیسم در ایران در سال ۱۳۵۷چه بود؟ عروج مارکسیسم انقلابی چگونه آنرا شخم زد. کمونیسمی که رهبری خمینی را تائید کرده واز جمهوری اسلامی پشتیبانی کرد ، کجایش کمونیسم بود. سازمان رزمندگان و پیکار امروز کجای نقشه ایران قرار دارند. تمام این گروهای سیاسی همه به بن بست خورده اند.

اگر منصور حکمت ، مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را از جنبش کمونیستی ایران جدا کنید. وضع طبقه کارگرایران حتی از عراق و افغانستان هم بدتر میشد.

یک بعد دیگر این قضیه سردرگمی جنبشهای کمونیستی این است که نتوانستند بعد از فروپاشی شوروی دنیا را توضیح دهند. اگر کمونیسم مرد، چرا و چگونه از مارکس و انقلاب اکتبر دفاع می کنید. و جهان را امروز چگونه توضیح می دهید، بعد از فروپاشی چگونه توضیح دادید که شما هم حب بورژوازی را قورت دادید که پابان کمونیسم است و سوسیال دمکرات شدید.

تا اینجا حزب کمونیست کارگری وجود نداشت. اما اگر منصور حکمت مارکسیسم و جهان امروز، طلوع نظم نوین جهانی و بازار آزاد را توضیح نمی داد. اگر تفاوتهای ما را نمی نوشت وضع از این که هست بدتر میشد.

یک قطب کمونیستی در دنیا وجود ندارد که امروز اوضاع سرمایه داری را توضیح دهد و اقتصاد ایران را توضیح دهد که آیا نئولیبرالی است یا دولت سرمایه داری دزدان است.

قطبی که اتوریته داشته باشد و از تشتت چپ جلوگیری کند. یکی از دکترین توضیح سرمایه داری ایران این است که سرمایه داری ایران نئولیبرالی است. این توضیح ممکن است از لحاظ زیر بنایی درست باشد که من مخالفم. اما از نطر روبنایی غلط است . به این دلیل که سرمایه داری در غرب آزادیهای فردی را برسمیت می شناسد. لوایح حقوق بشر سازمان ملل را قبول دارد. به اصطلاح دمکراسی پارلمانی را اجرا می کند. ( دمکراسی ، تعابیر و واقعیات را بخوانید). بازار جهانی قوانین خودش را به سرمایه داری در ایران دیکته می کند اما امروز بعد از مدت کوتاهی بعد از فروپاشی شوروی که بازار آزاد حکمران بود ، دیگر این طور نیست.

مدل دیگر اقتصادی، مدل چین و روسیه هستند. اقتصاد مافیایی که در چین بوسیله حزب کمونیست کنترل میشود و در روسیه بوسیله مافیای پوتین. این الگو در ایران نیز بوسیله نه دولت (احمدی نژاد) روحانی بلکه بوسیله سپاه پاسداران، آیات عظام و بیت رهبری کنترل میشود.

چرا حزب کمونیست کارگری را باید محکوم کرد؟ در سرزمینی که اختناق از تمام جوارحش بالا میرود و نه در زمان شاه و نه در جمهوری اسلامی تمرین دمکراسی نشده است. دوستمان که سالهاست در اروپا زندگی می کند نمی داند که بحث سیاسی و تبادل نظرو عوض کرده ایده ها، جر وبحث چه معنایی دارد. در صندلی قاضی نشسته و طرف را محکوم میکند. معمولا درحقوق و قانون در دعوای بین شاکی و متهم که به نتیجه نمی رسند و حتی میانجی نمی تواند آنها را به توافق برساند با استخدام وکیل به دادگاه رفته و شاکی دادخواستش را در محضر هیت ژوری و قاضی قرائت می کند. سپس به متهم ( نه گناهکار) نوبت داده میشود که از خودش دفاع کرده و دلایلی بر برائت خود را محضر دادگاه ارائه دهد. سپس قاضی با اعلام تنفس و مشورت با قضات دیگر تصمیم می گیرد که متهم گناهکار است یا بیگناه. دوستمان از تحلیل یک نفر ناراحت شده و بدون نقد نظراتش بالفرض غلط ، شما می گویید که سرمایه داری ایران نئولیبرال است. دلایلش را بیاورید، حکم جهاد صادر می کند که فلانی را محکوم کنید.

جنوریسم این فرد و عقب گرد آن از سال ۲۰۰۴ تاکنون به کجا رفته است.

آن قطبی که فوقا اشاره کردم ، آن اتوریته دیگر نیست تا تمام چپ ایران را با بحثهای منطقی و مستدلش خفه خون کرده بود. با آثاری مثل آل احمد پلاستیکی، سناریوی سیاه و سناریوی سفید. بعد از نبود آن اتوریته هر کس خواست به خیال خودش جایش را پر کند.

اما متاسفانه کمونیسم کارگری بعداز حدود ۳۵ سال باز به دامن چپ سنتی ۵۷ ، پوپولیست برگشت. چپی که ضد امپریالیست ( بخوان فقط آمریکا) و طرفدار حقوق مردم فلسطین.

چرا دانشجوی سوسیالیست دانشگاه تهران نمی گوید کشتار معترضین آبانماه محکوم است. چرا جعفر عظیم زاده باید درزندان باشد . چرا دراویش گنابادی باید در زندان باشند ووو. بعد بگوید مرگ بر آمریکا، دخالت امپریالیسم آمریکا، روسیه، آلمان، انگلستان را در سوریه، عراق و افعانستان محکوم می کنیم. زیرا تئوریسین استاد اقتصاد نئولیبرالیسم توده ای است و جان به جانش کنی دست از جمهوری جنایتکار اسلامی بر نمی دارد.

فعالیت عده زیادی از این به اصطلاح سیاسیون شده تداعی خودشان با حزب کمونیست کارگری. تصور کنید این حزب وجود ندارد شما چه می گویید و چرا با وجود همه فعالیتهای حزب توفان و حزب کمونیست مارکسیست لنینیست و ترتسکیستها. اوضاع طبقه کارگر اینگونه است. من ترس این را دارم که باز یک عده ای در تحلیل جامعه ایران و اقتصاد ایران برگردند به تحلیل نیمه مستعمره- نیمه فئودال.

تا این چپ هست در به همین پاشنه خواهد چرخید. من هیچ امیدی به این چپ ندارم. اگر حمید تقوایی با کوروش مدرسی می رفت اوضاع از این بدترهم میشد.

این رژیم رفتنی نیست. با این شکل و شمایل چپ امیدی نیست. انقلاب محتمل است به این شکل که توده مردم صبر و تحملشان بسر رسیده و رژیم را سرنگون خواهند کرد و دیگر کاری ندارند چه کسی سر کار خواهد آمد. یا دول غربی بدلیل منفعت نداشتن و بی خاصیتی سرمایه داری آنرا جایگزین می کنند. بهترین الگو برای سرمایه داری امروز از لحاظ افتصتدی بربریت است و از لحاظ ساختار سیاسی لویه جرگه با شرکت ارتجاعی ترین نیروهای سیاسی ضد مدرنیزم . سرمایه داری نه فقط می خواهد در عرصه اقتصادی بلکه از نظر آزادیهای فردی نیز دستاوردهای کسب شده بشری در اثر انقلاب اکتبر را پس بگیرد.

حال حزب کمونیست کارگری را وارد صحنه می کنیم. من چند شب قبل یکبار دیگر بحث سلبی و اثباتی را مرور کردم. هر چند در جوار کنگره ۳ در سال ۲۰۰۰ حضور داشتم. اما این بار مطلب جدیدی را گرفتم و آن اینکه دوره ها را به دوره انقلابی و غیر انقلابی تقسیم می کند. چندین بار می گوید من با بحث حمید موافقم که شعار جمهوری سوسیالیستی را باید داد و بطور اثباتی تبلیغ کرد که ما چه می خواهیم. اما در دوره غیر انقلابی. اما طرح این شعار دردوره انقلابی  سم است. سوال این است که با توجه به خیزش آبانماه آیا ما دردوره انقلابی هستیم یا خیر. اگر هستیم شعار مرگ بر نئولیبرالیسم و زنده باد سوسیالیسم غلط بوده است. حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری درانقلاب آتی ایران نقش خواهند داشت.

مطلب دیگری که پایان بخش خواهد بود این است که بلشویکها وظیفه اشان را سرنگونی تزار تعریف کرده بودند نه جنگ با اس آرها و منشویک ها. شعار سلبیشان نیز قطع جنگ بود. حزب کمونیست کارگری جهت مبارزه را خوب تشخیص داده است. امروز با اوصافی که چپ دارد و شانسش هم خیلی پایین است تنها خواستش باید سرنگونی جمهوری اسلامی باشد. اگر سازمانی یا حزبی فکر می کند که بطور جدی توان آنرا دارد که بطور همزمان هم با جمهوری اسلامی بجنگد هم با آلترناتیوهای محتمل برود اینکار را بکند. اما اگر همه نیروهایی که میخواهند بعداز سرنگونی جهموری اسلامی نظامی سوسیالیستی سرکار بیاید باید دور یک پلاتفرمی گرد هم آیند. اما آنچه که می بینیم به جای جمع شدن دور یک پلاتفرم پلمیکهای بی معناست که هیچ منفعتی برای خودشان و رقیبانشان ندارد.

اگر مجاهد یا سلطنت طلب توانستند رژیم را سر نگون کنند چون هر دو طرفدار نظام سرمایه داری هستند وظیفه مبرم کمونیستها این است که بر علیه آنها مبارزه را ادامه دهند و نگذارند مریم قیام کننده به خانه هایشان برگردند.

نجنگیدن با اپوزسیونهای سرنگونی طلب به معنای اتحاد با آنها نیست . وظیفه مبرم کمونیستها امروز فقط و فقط مبارزه با جمهوری اسلامی است.

سلیمان سیگارچی

۱۹ دسانبر ۲۰۱۹

جمود فکری و تفسیرات دلبخواهی

جمود فکری و تفسیرات دلبخواهی

کورش مدرسی سه پاراگراف از قطعنامه حزب حکمتیست در سال 88 با عنوان " آنچه باید آموخت" را باز نشر داد تا دیدگاهش نسبت به جنبش جاری و وظیفه خط رسمیها را بیان کند و گوشزدی هم به خط رسمیها کند که از" خط رسمی" منحرف نشوید و یا اینکه اگر منحرف شده اید برگردید.

در مقابل نقد سلیمان قاسمیانی و من از این خط و نگاه، خالد حاج محمدی به دفاع از نظرات لیدر "تئوریک" خط رسمی برخاست و ادعا کرده است که سلیمان قاسمیانی و من نظرات کورش مدرسی را تحریف کرده ایم و ما فکر میکنیم بدون سازماندهی و حزب میتوان بر جمهوری اسلامی پیروز شد. و بر سر این ادعایش صفحه ها سیاه کرد.

"به خیابان آمدن کافی نیست، طغیان بی برنامه جوابگو نیست. باید سازمان داشت. باید سیاست داشت. باید متحد بود. و باید این جنگ را مانند یک جنگ واقعی به پیروزی رساند. حمله سرخپوستی به صف دشمن، هرچند که قهرمانانه هم باشد، در قرن بیست و یک و در مقابل دشمنی مانند جمهوری اسلامی شکست خواهد خورد و در نهایت، قهرمانی همه کسانی که در این جنگ شرکت کرده اند تنها به ابزار معامله و سازش بخشهای مختلف بورژوازی بدل خواهد شد." از قطعنامه " آنچه باید آموخت" در سال 88

اینها حرفهای سال 88 و اکنون کورش مدرسی است. همه میدانند موضع حزب حکمتیست در مقابل جنبش توده ای سال 88 چه بود. آنها همه آن تحرکات را به نام موسوی و کروبی ریخته بودند و ادعا میکردند این جنبش در همان محدوده باقی میماند. وقتی بعد از چند روز شعار مرگ بر خامنه ای و " حمله سرخپوستی" به نیروهای رژیم را دیدند. باز هم نوشتند و گفتند که توده ها الت دست اصلاح طلبانند و اصلا ترکیب توده های شرکت کننده در اعتراضات طوری است که آنها خواهان رژیم اسلامیند. برخی از کادرهای آنها هم بر اساس همین تئوریها نوشتند و گفتند که اصلا این درگیریها، درگیری دو دسته از نیروهای لمپن و اسلامی مثل هم است و ما باید همینطور در باره آنها حرف بزنیم. و تئوری آوردند که اگر مردم کردستان در اعتراضات شرکت نمیکنند، علت آن آگاهی مردم از ماهیت دو جناح است. آنقدر به تئوری و تبلیغات دوخردادی ایمان آورده بودند که حتی نمیتوانستند تصور کنند که خوب اگر مردمی متوهم به رژیم در تهران دارند به شیوه  " سرخپوستی" به رژیم حمله میکنند، آمدن مردمی دیگر بدون توهم میتواند ورق را برگرداند. و یا آمدن کارگران میتواند مسئله را عوض کند. "حکمتیستها" که تئوری بهمن شفیق را از بر کرده بودند میگفتند نه، نه این جنبش اصلاحات و جناحی است و هیچ واقعه ای هم نمیتواند مسئله را عوض کند و جنبش رادیکال وارد میدان شود. در مقابل آن موضع عجیب و غریب من در آن زمان برایشان نوشتم که ما موضعمان حتی در مقابل شورش کردستان عراق در سال 91 که در زیر بمباران آمریکا و با اتوریته تقریبا بلامنازع ناسیونالیستهای کرد شروع شد و پا گرفت اینگونه نبود. بلکه بر شرکت فعال و سازماندهی مردم و کارگران و مبارزه با اتوریته و تاکتیکهای سیاسی ناسیونالیستها استوار بود.

جنبشی که در آبان 98 به میدان آمد دیگر جایی برای قطعنامه " آنچه باید آموخت" باقی نگذاشته است. کسی که میخواهد از سازماندهی مردم و پرچمدار شدنشان شروع کند، ابتدا به خود جنبش میپردازد و در پی آن کمونیستها، کارگران و سازمانهای کمونیستی را فرامیخواند تا این موقعیت خطیر را از دست ندهند و با شرکت فعال در جنبش، دست به سازماندهی مردم در اشکال مختلف بزنند.

حالا کسی آمد و حرفهای سال 88 خود را تکرار میکند که این حمله " سرخپوستی" کاری از پیش نمیبرد و کمونیستها هم نمیتوانند در جنبشی که بی سازمان آغاز شده است تاثیری بگذارند، باید چه گفت. ظاهرا خود خط رسمیها میبایست پاسخ طرف را میدادند،.اما همانطور که انسان خدا را آفرید و در مقابل آن سجده زد، اینها هم لیدر آفریدند و به او سجده میکنند. این آفریدن ساختگی لیدر کبیرها و فضا سازی حول آنها و سجده به آنها را از نزدیک شاهد بوده ام. سربرآوردن حمید تقوایی و کورش مدرسی به عنوان لیدر کبیرها از آن پدیده هایی است که انسان معمولی از درکش عاجز است.

حکمتیستهای خط رسمی هوادار کورش مدرسی که دارند حرفهایی 180 درجه مخالف کورش مدرسی میزنند و عمل میکند، به یکباره برگشتند و برای رهبرشان به خاطر حرفهای سه من یک غاز و هپروتی دست میزنند و از آن دفاع میکنند. آدم میماند این دیگر چه پدیده ای است.

رفیقمان سلیمان قاسمیانی در نقدی به این دیدگاه نوشت توده ها نیازی به نصیجتهای شما ندارند. من هم ضمن نقد آن نوشتم زمانی که کارگران و توده های مردم به نبرد با رژیم برمیخیزند، کار عنصر کمونیست شرکت فعال در آن و سازماندهی آن است. مردم در عمل تجربه کسب میکنند و سازمان مییابند. مردمی که شکست میخورند میفهمند که  باید متحدتر و با نقشه تر پیش بروند. و مسلما این کار سازمانهای کمونیستی است که این درسها را به گفتمان عمومی تبدیل کنند. مردم به طور "خودبخودی" و در اثر تجربه عملی راه درازی را در سیر پیشروی خود در مبارزه با رژیم اسلامی طی کرده اند. قیامها و شورشهای " سرخپوستی" دیگری هم در راه است. کسی که بیرون ایستاده است و با نخوت تمام میگوید اینها چاره نیست، از درک ابتدایی ترین مسئله جامعه عاجز است.

مسئله بر سر این است که در جنبش جاری آغاز شده چه باید کرد؟ مینویسد در این جنبش آغاز شده کمونیست نمیتواند کاری کند و بی اثر است. هیچ کمونیست و کارگری نمیتواند به این حرفهای مفت و ارزان گوش دهد و از کنارش رد شود. کمونیست حتی اگر هیچ کاری نکرده باشد و همین الان با جنبش توده ای روبرو شود، خود را برای دخالتگری در آن آماده میکند. در زمانهایی که جنبش توده ای مانند جنبش 98 به میدان میایند،  گاها یک نیروی کوچک، یک حزب کوچک کمونیستی اگر درست عمل کند، میتواند تاثیرگذاری عمیق به جا بگذارد و حتی رهبری جنبش را در دست بگیرد. مسئله پرچم و سازمان بطور کلی مطرح نیست. مسئله این است که اگر اعتصاب و یا شورش و قیامی در گرفت، عنصر کمونیست چه میگوید و چکار میکند. چگونه در بطن آن اعتصاب، تظاهرات و شورش و قیام، مردم را سازمان میدهد. نیروی کمونیستی که از قبل در روزهای غیرمتلاتم جمع آوری شد، سازمانهای که ساخته شد، حالا باید به جان سازماندهی برای شورش و قیام بخورد. حتی یک حزب کوچک در چنین شرائطی میتواند به نیروی بزرگی تبدیل شود. شاید حرفهای کورش مدرسی بدرد یک فرمانده ارتش برای نبرد در جنگ بخورد، اما بدرد مبارزه جاری جامعه، مبارزه اعتصابی و قیام و…نمیخورد.

کورش مدرسی بدون اینکه حتی یک کلمه در باره خود جنبش آغاز شده حرف بزند، با نخوت تمام، شروع به حرفهای سه من یک غاز معمول خود کرده است که بله برای پیروزی بر جمهوری اسلامی باید سازمان داشت، باید پرچم داشت….!! میگوید شرکت در این جنبش آغاز شده بیثمر است چون حمله سرخپوستی شکست میخورد و مینویسد: "  و گفتیم کمونیسم و طبقه کارگرِ بی سازمان، کمونیست و کارگری که از سر ناچاری خود را مجبور به شرکت در "جنبش مردم" بیابد، در نهایت رد چندانی از خود باقی نمیگذارد"

لطفا خالد حاج محمدی این جمله را با توجه به شورش مردم در ایران و عراق و شیلی و….تفسیر کند. سوال این است آیا کمونیستها و کارگران مجبورند و باید در جنبشهای آغاز شده شرکت کنند و یا اینکه از سر ناچاری شرکت میکنند و اثری هم از خود به جا نمیگذارند؟ و صد البته هر آدم عاقلی از این حرفها به این نتیجه میرسد که خوب وقتی کاری اثری ندارد، نباید از سر ناچاری هم شرکت دارد. این نتیجه هر آدمی است که عقل و هوشش را از دست نداده است.

یک کمونیست، یک جمع و سازمان کمونیستی، یک انسان مبارزی که میخواهد کاری صورت دهد، از اعتصاب آغاز شده، از قیام آغاز شده حرف میزند، نقاط ضعف و قوت آن را میگوید، از چگونگی سازماندهی آن و وظیفه کمونیستها میگوید و روشن میکند صف ارایی کمونیستها باید چگونه باشد.

در ایران جنبش عظیم مردم به جنگ سختی با رژیم رفته است. کورش مدرسی این حمله مردم به رژیم را قیام سرخپوستی مینامد که راه به جایی نمیبرد. خوب اگر مردم این حمله " سرخپوستی را نکنند، چه کنند؟ ارتش شما از راه میرسد و نجاتشان میدهد؟ مردم مجبور به مبارزه اند. حتی پس از اینکه کمونیستها توانسته اند کارگران و مردم را دارای پرچم و سازمان کنند، باز هم با این نوع اعتصابات و قیامهای بدون پرچم و بدون سازمان روبرو میشوند و خود را در آن میابند. جامعه بسیار بزرگتر و چند وجهی تر از بزرگترین سازمانهای توده ای است. با دیدگاه کورش مدرسی مردم لبنان و عراق و ایران نباید به جنگ رژیم بروند، بلکه باید ابتدا سازمان یابند و بعد به جنگ دولتها بروند! این تصور ارتشی واقعا مریخی و مسخره است.

کمونیستها و مسئله سرنگونی رژیم اسلامی 

در ضمن سرنگونی جمهوری اسلامی میتواند با اعتصابات، تظاهراتها و شورشهایی نظیر همین قیام جاری آبان ماه مردم صورت عملی به خود بیابد. میتواند این اعتصابات و شورشها و قیامها منجر به جابجایی رژیم اسلامی با یک رژیم بورژوازی دیگری شود. با وضعیت کارگر و کمونیسم در دنیای امروز با احتمال زیاد ( و متاسفانه باید بگویم به یقین) چنین میشود. مسئله این است ما کمونیستها از امروز تا آن زمان چقدر در این مبارزات به جمع آوری نیرو میپردازیم، چقدر مردم را متحد و متشکل میکنیم، تا بتوانیم به عمر دولتهای متزلزل فردا پایان دهیم و کارگر را به پیروزی برسانیم. و مسئله فقط شکست و پیروزی نیست. برای کمونیستها کسب بهترین شرائط برای متحد و متشکل کردن مردم به همان اندازه پیروزی مهم است و اصلا راه پیروزی از این مسیر میگذرد. اگر رژیم حاکم با قدرت توده کارگر و مردم سرنگون شود، هر رژیم بورژوایی دیگری جای آن را بگیرد تا سالها با پس لرزه های این سرنگونی و تلاش برای تثبیت خود مواجه است. کمونیستها هم تلاش خواهند کرد تا از این موقعیت بیشترین بهره برداری را کنند. این تقریبا قانون همه انقلابهای پیروز و شکست خورده تاکنون بوده است.

یا مردم متشکل به رهبری کمونیستها میروند و رژیم را سرنگون میکنند و یا اینکه مردم شکست میخورند و "در نهایت، قهرمانی همه کسانی که در این جنگ شرکت کرده اند تنها به ابزار معامله و سازش بخشهای مختلف بورژوازی بدل خواهد شد." همان تزهای دوخردادی بهمن شفیق بوده است که هرگونه تحرک مردم را خدمت به این و آن جناح و در چهارچوب رژیم میانگاشت. باور کنید این تزها به این شکل زمخت حتی به خرج رضا مقدم و ایرج آذرین هم نمیرفت، بلکه صاحبش تنها بهمن شفیق بوده است که کورش مدرسی با یک تاخیر چند ساله به آن پیوست.

در این سه پاراگراف گفته شده است، بدون اعتصاب کارگران نفت و مراکز کلیدی نمیتوان بر جمهوری اسلامی پیروز شد!! مگر شورش و قیام آغاز شده نمیتواند از راههای دیگری به عمر رژیم خاتمه دهد و حتی پیروزی کارگری را تضمین کند؟ چرا یک حزب کمونیستی نمیتواند با شرکت در یک جنبش و قیام اغاز شده و یا سازماندهی قیامی در بیشتر از 200 شهر قدرت را بدست گیرد و یا حتی بخشا بدست گیرد. چه کسی گفته است پیروزی بر جمهوری اسلامی و حتی پیروزی یک انقلاب کارگری حتما باید با اعتصابات کارگری در کارخانه ها صورت گیرد. مسلما اعتصابات سراسری کارگری بسیار با اهمیت است و باید برای آن تلاش کرد. اما اعتصاب سراسری هم دست ما نیست. اتفاقا اعتصاب سراسری در کشوری با این سرکوب عریان میتواند در ادامه قیامهایی نظیر قیام جاری صورت عملی به خود بگیرد. اگر شورش و یا قیام اخیر مردم چند روز ادامه پیدا میکرد، شاید اعتصاب کارگری سراسری کارگری هم از راه میرسید. اساسا اعتصابات سیاسی در رژیمهای مستبد و خونریز و سرکوبگر از چنین مجراهایی میگذرند. یعنی از مجرای ضربه زدنهای جنبش توده ای و تحمیل عقب نشینی بر رژیم. تازه یک عنصر کمونیست یک حزب کمونیستی هیچ راهی را به روی خود نمیبندد. اعتصاب کارگری بسیار با اهمیت و مهم است. اما کمیته های نظامی برای قیام و سرنگونی از آن هم مهمتر است. در نهایت قیام مسلحانه 21 و 22 بهمن به رژیم سلطنتی پایان داد. یک حزب کوچک در آن روزها میتوانست به یک نیروی قدرتمند تبدیل شود. حزب سیاسی کمونیستی با نفوذ، با نفوذ در میان کارگران و مردم، میتواند با شرکت فعال در یک قیام خودبخودی قدرتمند شود، قدرت دوگانه ایجاد کند و یا تمام قدرت را کسب کند. بعد از آن همه صغرا و کبرا خواندن در باره حزب و قدرت سیاسی، دو باره عده ای رفتند مثل روشنفکرانی که تازه تلاش میکنند با کارگر " پیوند" برقرار کنند، با آوردن نام کارگر سلام و صلوات میفرستید. و میگویید بدون آمدن طبقه کارگرمتشکل نمیتوان پیروز شد!

سرنگونی جمهوری اسلامی دشوار است. سرنگونی جمهوری اسلامی سرنگونی بن علی و پینوشه و حسنی مبارک و….. نیست. این دشواری و حتی خطراتی که در کمین جامعه است، خطر فروپاشی جامعه در اثر سرکوبهای رژیم  و تبعات آن نقش سازماندهی و نقش طبقه کارگر را برجسته تر میسازد. اما سازماندهی مردم در طی همین مبارزات و تحرکات جاری صورت میگیرد. قیام سازماندهی شده طبقه کارگر مانند انقلاب اکتبر با طی همه این اعتصابات و مبارزات و قیامهای شکست خورده بدست میاید. و این را من در نوشته قبلیم با فاکتی از لنین بیشتر توضیح دادم. مردم در پراتیک عملی میاموزند و صد البته گفتن ندارد که این آموزش مردم در عمل برای کمونیستی مانند لنین آموزشی با حضور کمونیستها و بدست آنهاست. این را نوشتم تا خالد حاج محمدی ده صفحه دیگر سیاه نکند که بله محمود قزوینی گفت توده ها خودشان آموزش میبیند.

دوستان، رفقا، اگر شما کمونیست و حزب کمونیستی هستید، خوب این بهترین موقعیت برای دخالت است، برای سازماندهی است، برای سازماندهی یک قیام و انقلاب پیروزمند است. مینشینید و آیه هایی برای سازماندهی میخوانید و دور خود فوت میکنید و مردم را سرزنش میکنید که شما بدون سازماندهی پیروز نمیشوید! آخر این چه کاری است؟ من با کورش مدرسی کار ندارم. اگر حرفهای او بر خالد حاج محمدی تاثیری نداشت من به آن نمیپرداختم و واقعا ارزش پرداختن هم نداشت. اما متاسفانه باید بگویم در طول سالها من شکل گیری  بیخود و بیجای برخی از اتوریته های  سیاسی  و نفوذ آنها را تجربه کرده و باعث تاسف و حیرت من هم شده است. از جمله این اتوریته ها کورش مدرسی و حمید تقوایی هستند.

جای تاسف است که خالد حاج محمدی به جای نگاه خونسرد به واقعیتها و حقیقتها و حرفهایی که زده میشود چشم بسته به حمایت از حرفهای کورش مدرسی میپردازد. البته این رفیق ما قبلا هم چشم بسته از رضا رخشان حمایت میکرد و سیاه رو سفید نوشت که برای پاسخ به منتقدین رضا رخشان نیازی به استدلال و خواندن حرفهای آنان ندارد. 

پاسخم به حرفهای برافروخته خالد حاج محمدی  این است که از جمود فکری دست بردارید. خود را به مفسر حرفهای صد من یک غاز فرد دیگری تنزل ندهید. بگذار خودش بیاید حرفهایش را تفسیر کند. مانند مفسر قرآن و انجیل به تفسیر نپردازید. دیدگاه این سه پاراگراف به مفسر احتیاج ندارد.

تصور ارتشی از جامعه و مبارزه طبقاتی

هر کسی که چشمش را رابطه مرید و مرادی کور نکرده باشد، از نوشته کورش مدرسی این را میفهمد:  از آنجا که مردم بدون سازمان و پرچم شکست میخورند، پس نباید به میدان جنگ بروند. بلکه اول باید سازمان بیابند، بعد جنگ را آغاز کنند.

اما این تصور ارتشی از مبارزه طبقاتی در جامعه است. مبارزه مردم در سطح وسیعی در اشکال مختلف از اعتصاب تا شورش و قیام، مبارزاتی گاها و در بسیاری از موارد آمیخته به توهم به این و آن جناح بورژوازی در جامعه جریان دارد. کار عنصر و سازمان کمونیستی این است که این مبارزه را به زیر نفوذ خود در آورد و دارای پرچم و سازمان کند. من نوشتم نفوذ کمونیستها از آسمان نمیاید از همین اعتصابات و مبارزات جاری میاید. در ضمن هیچ حزب کمونیستی در هیچ برهه تاریخی نتوانسته و در آینده هم نخواهد توانست همه مبارزات و اعتصابات و قیامها را به زیر نفوذ خود درآورد. جامعه ارتش نیست و نظام ارتشی ندارد که همه نبردها حساب شده باشد. این دیدگاه کج و کوله و جامد کورش مدرسی که متاسفانه مورد پذیرش خالد حاج محمدی و بسیاری از رفقا در حزب حکمتیست خط رسمی قرار میگیرد جدید نیست. بارها اینها را شنیده ام و میدانم طرف چه میگوید. باز هم متاسفانه باید بگویم شکل گیری فکری بخش زیادی از رفقا در کردستان از مبارزه مسلحانه در کردستان آغاز شده است. شکل گیری فکری و تجربه دوران جوانی بسیار مهم است. در مبارزه  نظامی باید نقشه و برنامه دقیق و حساب شده از پیش داشت. ذره ای اهمال در کار به مرگ و نیستی کامل میانجامد و نباید هم به هیچ وجه و یا دستکم به هیچ وجه دست به ریسک زد. اما در جامعه و مبارزه اجتماعی اینطور نیست. بارها این دیدگاه نشات گرفته از شرائط مبارزه نظامی را در حرفهای کورش و رفقای دیگر دیده ام. در دیدگاه آنها جامعه مانند ارتش و نیروی نظامی فعل و انفعال میکند. مبارزه مردم شبیه یک دسته نظامی است. باید نقشه دقیق و حساب شده از پیش داشت وگرنه نباید نبرد کرد.

حتی در سازماندهی نظامی هم همین دیدگاه را دارند و همه چیز را وارونه میبینند. به جای حرکت از کمیته های مخفی نظامی بسیار محدود در کردستان، بیکباره سراغ گارد آزادی رفته بودند که بقولشان میخواست سازمان نظامی در محیط کار و زندگی مردم در کردستان و سراسر ایران باشد، آن هم در شرائط 20 سال پیش ایران! واقعا آدم باید حس و درکی از شرائط عادی زندگی مردم و خفقان نداشته باشد  تا چنین طرحهایی در ذهنش فوران کند.

 اینها در خیالات خود جامعه را پادگان انگاشته اند که زمانی نیروهای زبده از پادگان بیرون میایند و با سلاحهایشان به جنگ دشمن میروند و کلک دشمن را میکنند. و تا آن زمان، تا زمان جنگ قطعی وظیفه افسران و فرماندهان فراهم کردن امکانات لجستیکی و آموزش میباشد. این یکنوع خاص " تفکر" و "تئوری" است. اگر کسی جامعه را دقیقا همانند ارتشی تصور کند که ابزارهای مبارزه طبقاتی، ابزارهای مبارزه کارگران و مردم با دولت در آن همانند نیروها و سلاحهای ارتش از قبل تامین میشود و سپس سر وقت و حساب شده و دقیق به جنگ با دشمن میروند، طرف اگر از کره مریخ نیامده باشد، حتما از مشتری آمده است.  اعتصاب، اعتراض و قیام و شورش جزء فنومنهای جامعه سرمایه داری است. قیام پیروزمند سازماندهی شده یکبار اتفاق میافتاد. اما اعتصابات و قیامها و شورشهای "بدون سازمان" جزء داده های اجتماع است و "کمونیستها خود را در آن میابند."

محمود قزوینی 24 نوامبر 2019

سه پاراگراف باز نشر شده از قطعنامه  سال 88 حزب حکمتیست با عنوان " آنچه باید آموخت" توسط کورش مدرسی

برای پیروزی بر جمهوری اسلامی باید پرچم، سازمان و قدرت پیروزی را داشت: به خیابان آمدن کافی نیست، طغیان بی برنامه جوابگو نیست. باید سازمان داشت. باید سیاست داشت. باید متحد بود. و باید این جنگ را مانند یک جنگ واقعی به پیروزی رساند. برای پیروز شدن باید قدرت پیروزی را داشت. برای پیروز شدن باید قدرتمندترین نیروی جامعه ایران یعنی طبقه کارگر را به میدان کشید. و گفتیم کمونیسم و طبقه کارگرِ بی سازمان، کمونیست و کارگری که از سر ناچاری خود را مجبور به شرکت در "جنبش مردم" بیابد، در نهایت رد چندانی از خود باقی نمیگذارد

به خیابان آمدن کافی نیست، طغیان بی برنامه جوابگو نیست. باید سازمان داشت. باید سیاست داشت. باید متحد بود. و باید این جنگ را مانند یک جنگ واقعی به پیروزی رساند. حمله سرخپوستی به صف دشمن، هرچند که قهرمانانه هم باشد، در قرن بیست و یک و در مقابل دشمنی مانند جمهوری اسلامی شکست خواهد خورد و در نهایت، قهرمانی همه کسانی که در این جنگ شرکت کرده اند تنها به ابزار معامله و سازش بخشهای مختلف بورژوازی بدل خواهد شد.

برای پیروز شدن باید قدرت پیروزی را داشت. برای پیروز شدن باید معنی سرنگونی انقلابی و تفاوت آن با انواع دیگر سرنگونی را دانست. و برای سرنگونی باید سازمان و رهبری داشت. برای پیروزی باید قدرتمندترین نیروی جامعه ایران یعنی طبقه کارگر را به میدان کشید. لحظه ای که کارگران برق و نفت و گاز دست از کار بکشند، ماشین و موتور بسیج و سپاه حرکت نخواهد کرد؛ سیستم، در آستانه سقوط قرار میگیرد. کسی که این حقیقت را از چشم جامعه مخفی میکند ناتوان از سرنگونی جمهوری اسلامی است.

اتحادیه اروپا و گردهمایی "آینده اقوام در ایران"!؟

اتحادیه اروپا و  گردهمایی "آینده اقوام در ایران"!؟

 

"آینده اقوام در ایران"  عنوان نشستی بود که روز ٢١ آذر (١٢ دسامبر) در مقر پارلمان اروپا در بروکسل برگزار شد. در این نشست «شیرین عبادی»  سخنران اول این نشست بود. 

موضوع اصلی در این نوشته گردهمایی و نشست "آینده اقوام در ایران" است.  قطعا پیشنهاد دهندگان این نشست تحت تاثیر قیام و خیزش تهیدستان، جوانان و مردم علیه بیکاری، گرانی و کل نظام جمهوری اسلامی در آبان(٩٨)به صرافت برگزاری نشست "آینده اقوام در ایران" افتاده اند.  

اتحادیه اروپا و شرکت کنندگان در نشست "آینده اقوام در ایران"  ٢١ آذر (١٢ دسامبر) خوب میدانند و آگاه هستند که خیزش جوانان و مردم ناراضی و معترض به گرانی، بیکاری و فقر، قیامی توده ای و سراسری بود.  و اساسا در مرکزی ترن شهرها(کرج، تهران، شیراز و اصفهان ...)  در سطح سراسری و  با اعلام گران شدن قیمت بنزین در ٢٤ آبان ماه، استارت زده شد. دامنه اعتراضات مردم علیه گرانی  در ظرف سه روز در ٢٨ استان و نزدیک به ٢٠٠ شهر گسترده شد. این اعتراضات با مشخصاتی بشدت تعرضی و با شعارهای طبقاتی علیه گرانی و بیکاری پیامهایش را به دنیا فرستاد. از جغرافیای شهری و استانی عبور کرد، با شعار های عمومی از قبیل مرگ به گرانی و حکومت اسلامی نمیخواهیم،  جوانان و مردم ناراضی را در یک گستره وسیع و سراسری متحدانه بخیابان آورد. خیزش آبان ماه مرز و جغرافیای معینی نداشت. قیام سراسری تهیدستان جامعه علیه نظام جمهوری اسلامی بود، قیامی برای آزادی و رفاه، قیام تهیدستان برای بزیر کشیدن نظام فاسد،  دزد و چپاولگر حمهوری اسلامی بود. خیزش محلی "اقوام" نبود. شعارها و مطالبات علیه گرانی، معیشت و ضد نظام جمهوری اسلامی بود . این شعارها در کردستان و بلوچستان و مناطق جنوبی در تهران و کرج و ماهشهر و مریوان و جوانرود یکسان و همه گیر بود. شعار و خواستی برجسته و متفاوت تر از سطح سراسری دیده نشده است.  آنچه در راس شعارها و مطالبات  جوانان زن و مرد  و مردم ناراضی دیده میشد، خواستهایی انسانی برای رفاه و معیشت و سرنگونی حاکمیت فاسد و چپاولگر جمهوری اسلامی بود و هست! خیزش آبان ماه ادامه اعتراضات دی ماه ٩٦ و ٨٨ بود. ادامه اعتراضات و صدای بلند و کوبنده  کارگران هپکو کارگران  فولاد اهواز، کارگران هفت تپه و ادامه اعتصاب قدرتمند معلمان  و ادامه اعتصاب سراسری ده ها شهر مردم کردستان علیه اعدام و توحش نظامی جمهوری اسلامی، بود. 

اما چرا اتحادیه اروپا نخواسته است این تصویر جامع از خیزش جوانان و مردم را قبول کند و ببیند! چرا به نیازهای اساسی تر مردم در ایران بی تفاوت است و کوتاهی کرده.  دست به برگزاری نشست "آینده اقوام در ایران"  زده است. و در معیت خانم شیرین عبادی این وزیر مفتخر و چاکر و کشته و مرده اسلام را دعوت به نشست مشترک کرده است، خود باید جای تامل جدی برای ما باشد. 

 

مخرج مشترک نشست "آینده اقوام در ایران"  فرمولبندی های مبهم و نامتعینی است که  توسط شرکت کنندگان ارائه شده از قبیل « ادامه سرکوب، تبعیض و خشونت به ویژه علیه اقلیت‌های قومی، آخرین ظرفیت‌ها برای زیست مسالمت‌آمیز در ایرانی یکپارچه را به محاق می‌برد» و  مسائلی از قبیل "دمکراسی و همبستگی در قالب یک سیستم فدرال" و "تمامیت ارضی" ایران. گفتمان این نشست زبان حال مردم در ایران نیست. اینها مشغولیات و یا گفتمان الیتهایی از به اصطلاح متفکرینی است که فکر میکنند، میتوانند تجربه های دمکراسی موزائیکی قومی ــ مذهبی در عراق را بار دیگر به مردم تحمیل کنند.!! در شرایطیکه جامعه ایران با کشش بالایی وارد فاز سیاسی و تعرضی خود با جمهوری اسلامی شده، همسرنوشتی سیاسی با بیشترین ظرفیتها بمیدان آمده است.  تعین تکلیف و سرنوشت  آینده سیاسی در ایران با تمرکز رسیدن به معیشت و کرامت انسانی و برای رهایی و سرنگونی جمهوری اسلامی شروع  شده، فرمولبندی های این نشست نگرش عبث و بی ربطی شرکت کنندگان در نشست "آینده اقوام در ایران" را رونمایی کرده است. جامعه ایران تشنه حاکمیت شورایی است. 

 

گریز اشکار اتحادیه اروپا برای دست زدن به اقاماتی موثر!

در این مقطع تاریخی که جامعه ایران و میلیونها نفر از مردم معترض برای ادامه خیزش آبان ماه بمناسبتهای مختلف درگیر هستند! صدها نفر توسط نیروهای سپاه پاسداران، بسیج و نیروهای لباس شخصی جانباخته اند. پیکر شکنجه شده و تیرباران شده تعدادی از مبارزین انقلابی در سدهای جنوب ایران و کردستان و کرج پیدا شده اند. هزاران نفر دستگیر و زندانی شده اند، در شرایطیکه  جمهوری اسلامی دست به جنایت  آشکاری زده،  در شرایطیکه مردم در ایران نیازمند بیشترین حمایتهای بین الملل هستند، هزاران نفر از خانواده های جانباختگان و دستگیر شدگان نیازمند حمایتهای بین المللی هستند، نشست "آینده اقوام درایران" گریز اشکار اتحادیه اروپا تا این مقطع(نگارش این مقاله) در محکومیت محکم جمهوری اسلامی است. شرکت کنندگان در این نشست  هر کدام به نوبه خود تلاشی برای بدست آوردن جواب قاطع و محکومیت جمهوری اسلامی بخرج نداده اند. و عملا در راستای اهداف اتحادیه اروپا برای گریز از فشار  و محکومیت بین المللی جمهوری اسلامی موضعگیری کرده اند. 

 

اینجا اینرا  اضافه کنیم که؛ مساله "دمکراسی و همبستگی در قالب یک سیستم فدرال" و "تمامیت ارضی" مسائلی در حد خود قابل بحث هستند. نیروهایی از اپوزیسیون علاقمند هستند که این دو مساله را به گفتمان سیاسی و آلترناتیو آینده سیاسی در ایران وصل کنند. اما،  تجارب زنده اعتراضات دی ماه ٩٦ و آبان ماه ٩٨، جمعبندی و ردیف کردن خواست و شعارهای مردم در سطح سراسری و محلی بر این واقعیت مهر تایید میزنند که مردم برای خلاصی از دست حاکمیت جمهموری اسلامی، برای رهایی از چنگ رژیم فساد و چپاول و دزد، برای رسیدن به دنیایی بدور از ستم و استثمار و برای کرامت و حرمت انسانی دست به قیام و خیزشهای کوبنده زده اند. و بعنوان یک تجربه زنده سیاسی و مهم ما شاهد بودیم که در  خیزش انقلابی مردم علیه گرانی شعار فدرالیسم جایی در ذهنیت و زندگی مردم نداشت، هویت قومی و قومیگری بطور کلی هم در بین میلیونها مردم ساکن ایران جایگاه تعین کننده ای پیدا نکرد. خیزش جوانان و مردم برای فدرالیسم و  قومیگری نبود و نیست! 

به  اتحادیه اروپا و شرکت کنندگان در نشست "آینده اقوام در ایران"  توصیه میکنیم؛ صحنه های نبرد واقعی خیزش توده ای مردم علیه جمهوری اسلامی را برسمیت بشناسند. به کارزار آزادی هزاران دستگیر شده بپیوندند! مبارزات مردم را با بستن لانه های جاسوسی(سفارتخانه ها و کنسولگری ها) تقویت کنند.   

٢٥ آذر ١٣٩٨

١٦ دسامبر ٢٠١٩

ایسکرا ۱۰۱۹

 

December 18, 2019

ھذیانھای پایانی یک حکومت امام زمانی

 ھذیانھای پایانی یک حکومت امام زمانی

  

                                       

حس کردن پایان  یک حکومت،تدارک دردناک پذیرش آن پایان است.فرق یک حکومت،با یک سیستم و با یک قدرت سرمایە داری در این است؛کە حکومتی می تواند عارضە ای از قطب بندی و بحران درون یک سیستم باشد و در دورەای برای آن سیستم و منافعش در یک منطقە ی مشخص تحمیل شود،اما حکومتھای سرمایە داری کە بر آمد و عارضە ی بحرانھا و ضروریات سیستم سرمایە داری ھستند؛خودشان بە خودی خود سیستم نیستند شکل و فرمی مشخص در درون آن سیستم و از آن سیستم ھستند.سرمایداری  کە خود یک سیستم مبتنی بر مالکیت خصوصی،یا دولتی بر ابزارھای تولید  است و کل سرمایە ی اجتماعی را تحت کنترل دولت سرمایە داران دارد در شکل و شمایل قرون و سطایی،کمونیسم نما،شیخ نشینانە،سلطانی،شاھنشاھی و البتە اغلب پارلمانی وجود دارد.این شکل و شمایل را قدرتھای سرمایە داری در نزاعھای سرد و گرم قطبھای سرمایداری بر ھمدگیر تحمیل یا بھتر است بگویم از ھم می پذیرند.آنچە کە برای قدرتھای سرمایە داری مشترکا مقدس است سیستم سرمایە داری است و آنچە کە محل نزاع است و جبھە بندیھای این قدرتھا را در روندی دراماتیک بە سر انجامھای دورەای گاە کوتاە و گاھا طولانی می کشاند،رودررویی منافع این قدرتھا در درون سیستم سرمایە داری است.جمھوری اسلامی کە خود شکل ناھمگون ونامتعارف یک حکومت سرمایە درایست و در دورەای مشخص قدرتھای غربی در مقابل یک گزینە ی دیگر  کە قطعا می توانست کمونیستی و بە روسیە نزدیک باشد ھم علمش کردند،ھم پذیرایش 

شدند.

پس جمھوری اسلامی شکلی نامتعارف از یک .حکومت سرمایە داری است کە از دل نیازھای یک دورە ی قدرتھای سرمایە داری متشکل شدە و در دورە ی دیگری از حیاط این قدرتھا می تواند شکل ببازد و ملبس بە شمایل سیاسی تازە ای،کھنگی سیستم سرمایداری را تازە کند.جمھوری اسلامی قدرت نبودە و نیست چرا کە برای این کە حکومتی یک قدرت در میان دولتھای سرمایە داری بە حساب بیاید در درجە اول باید یکی از قدرتھای اقتصادی  با توان علمی اکتشافی و تکنولوژیکی قابل رقابت با قدرتھای برتر این سیستم باشد و البتە فاکترھایی چون قدرت و توان نظامی،وسعت جغرافیای،جمعیت،جایگاە و موقعیت حقوقی در سازمان ملل و سیستم جھانی بر آمدە از جنگ جھانی دوم ھم ا ز دیگر شاخصە ھای یک قدرت سرمایە داری است.

جمھوری اسلامی خود نە سیستم و نە قدرت سرمایە داریست،بلکە شکلی بی ثبات از یک حکومت سرمایە داری است کە بە لحاظ فرم تغیر و رفرم در آن برای قدرتھای سرمایە داری ھم، مشروط بر ھزینە متناسب و سرانجام قابل کنترل، محتوم است.آنچە کە سردمداران حکومت اسلامی ایران بر آن واقفند این است کە ظرفیتھای را در آن منطقە دارند کە حکومتی سرکش باشند و سعی داشتند و دارند کە با این سرکشیھا ھزینە را سنگین کنندس

سرانجام ھر تغیری را غیر قابل پیش بینی جلوە دھند.در داخل ھم سرکشیھا و قدر ت نماییھای منطقە ای را بە کار می گرفتند تا وجھە و شاخصە ی حکومتی سیستماتیک،مقتدر،قوی و مادامالعمر  را بە جامعە ی ایران بباورانند.

تا سالھا ھم باور بە تغییر بنیادی جمھوری اسلامی بسیار بعید بە نظر می رسید،چرا کە یک تصور بر این بود کە ظرفیت کشتار و جنایت این حکومت عقیدتی چنان بالاست کە اگر شدە تک تک شھروندان ایران را بە رگبار ببندد،درنگ نخواھد کرد.از سویی دیگر مسئلە ی فلسطین و حزباللە لبنان و اخیرا سوریە،عراق و یمن این حکومت را قدرتی منطقە ای و پر و بال کشیدە بر خاور میانە جلوە میداد.اما ھمە اینھا در واقع بە این عمق و حجم نیست کە جمھوری اسلامی و دستگاھھای رسانە ای و تبلیغیش القایش کردەاند.در یمن دستە جات تحت حمایتشان در یک ھماھنگی جھانی در باتلاق نبردی نابرابر بە تیغ عربستان سعودی سپردە شدە اند و مردم یمن عملا در میان دو نیروی مرتجعگیر افتادە اند،در فلسطین وابستگی مالی گروە حماس بە معنای تحت امر بودن نیروھای سیاسی و مردم فلسطین نیست،در لبنان نفوظ مالی آنھا بر حزب اللە بازدە ی مالی، منطقە ای و سیاسی ندارد،بلکە تنھا بازدە اش قرار بود تبلیغی باشد کە این روزھا و در شعارھای مردم می بینیم کە تاثیر معکوس داشتە است در سوریە کە برندە اصلی روسیە بود و ایران نھایتا ابزاری در دست روسیە برای برندە شدن منطقە ای در مقابل قدرتھای غربی بود.ھمکاری و ھمگامی ایران با آمریکا در جریان اشغال عراق و افغانستان ھم باز برندە اش آمریکا بود و ایران از یک پادوی دورەای بە یک دخالتگر منفور تبدیل گشتە است.

جای تامل است کە دولت شاھنشاھی ھم در منطقە قدرت نمایی می کرد. زمانی بارزانیھا را تجھیز کرد و متعاقبا بە آنھا خیانت کرد و در دورەای دیگر جنبش زفار را با دخالت مستقیم سرکوب کرد؛اما نھایتا از شکلی تاریخ مصرف گذشتە بە شکل ولی شاھی،سلطە تبدیل گشت دولت آمریکا تحت فشار قطب بندی با روسیە و فشار تودە ھای معترض مردم از پایین لحظە ای از این کە بە تغییر و و شکل گیری نظام سیاسی دیگری کمک کند درنگ نکرد.

حکومت جادو و جادوی حکومت

روحانیت و باورھا و خدە ھایشان چون جادوگران  ھمیشە در ایران بخشی از حکومت بودە اند.روحانیون چون حکومت در سایە و بخشی از حاکمیت طبقە مسلط بودە اند و برای شاە و سلطان ھر دورە و بازاریان ملک داران و مملکتدران حاکمیت بر ذھن و روان عمومی جامعە را تامین کردەاند.در خود حکومت اسلامی ھم آخوند یا خود دروس دانشگاھی را ملبس بە یونیفرم آخوندی می کند و مدیرت ھم می کند چون بخشی از لایە یی  بالای حاکمیت،یا نە درپشت ھمان پدافند جھل و خرافە،اختناق اندیشە و قاچاق ماندن شعور را پاسداری می کند.روحانیت چون ویروس از فساد و ستم حکومتھا ارتزاق میکنند،آنھا بە لحاظ روانی مریض احوالانی خطرناکند کە مالیخولای خرافات و باورھای جادوییشان آنھا را بر حقانیت خود مسمم می کند و در راستای منافع آنی و آتی،قشری و دستە ای ھر آنچە را لازم ببیند ا بە اجرا در می آورند حتی اگر شدە با ھمدستی ارازل و اوباش و  با توسل بە تبھکاری .آنھا ھمیشە توفیقاتشان را بە دست غیبی خدایگان آسمان مربوط می بینند و شکست ھای زمینیشان را از بیرحمی و قسی و القلبی شمرھا و معاویە ھای زمانە نتیجە می گیرند.

کیس آیت و البلا خمینی

روز اولی کە خمینی در مقابل حکومت ظاھر شدە چنان کە از اسناد آن دورە پیداست یک روحانی پر شر و شور ،عقیدتی و فدایی گونە ای  بود،کە بە خواب ھم نمی دید حاکم مملکت بشود و تصورش را نمی کرد کە بە این آسانیھا از دست حکومت شاە رھا بشود.او اما از ھمان برخوردھای اولیە ی ساواک احساس می کند کە حکومت در ھراس از کمونیستھا فشار کوبندە ای بە آخوندھای چون او نمی آورد. از ھمان روزھا   کە کارکرد آخوند و اسلام را در سیستم سرمایە داری حس می کند و تا روزی کە بە حکومت می رسد احتمالا جادوی پیش رویھای غیر قابل انتظارش و نھایتا پذیرشش چون رھبر آسمانی ایران توسط غرب  را بە دست غیبی خدا و امام زمان مرتبط می دانستە.چرا کە برای سیستم فکری یک کودتاچی چون پینوشە و یک آخوند ماجراجو چون خمینی،کە نیاز دورەای سیستم آنھا را از فرش بر عرش می رساند توضیح و فھم آن ھمە پیش روی جز در غیب آسان نبود.خمینی کە روز آزادی خرمشھر گفت«خرمشھر را خدا آزاد کرد»ھمە دورە اعتلای جادوییش را بە نبوغ فقیھانە ی خود و دست غیبیی اللە مرتبط می دانستە و آنگاە کە غرب و ساواک در مقابل کمونیستھا وجودش را غنیمت می دیدند و در مقابل جریاناتی چون حزب تودە و جبھە ملی او را پل گذراری دورەای از حکومت شاھنشاھی می پنداشتند؛عملا ابر و باد و مەو فلک و بیبیسی در کار بودند تا چھرەاش در ماە بیفتد و بە رھبر جادویی یک انقلاب تودە ای تبدیل شود.

خمینی عید نوروز ۱۳۴۱ را عزای ملی اعلام کرد چون از نظر او  دستگاه جابر در نظر داشت تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند.

 یک سال بعد هم  در نیمه آبان ۱۳۴۲ پنھانی بە دولت جان اف کندی پیغام داد تا حملات لفظی‌اش سوء تعبیر نشود زیرا او از منافع آمریکا در ایران حمایت می‌کند.فروردین سال ١٣٤٣ با یک خدعە ی غلط انداز از زندان خلاص شدە و سیاست او را انتخاب می کند.

او روز بعد از بازگشت بە قم ماجرای عقب‌نشینی مصلحتییش را اینگونە توجیە کرد:

"آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب،‌ نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید."

به نظر می‌رسد مقام مذکور تیمسار حسن پاکروان، رئیس وقت ساواک بوده باشد که با اعدام آیت‌الله خمینی مخالفت کردە بود و در حبس خانگی چند بار برای مثلا بە کار گرفتنش با او دیدار کردە بود.

آیت‌والبلا  می‌افزاید:"چون موقع مقتضی نبود نخواستم با او بحثی کنم، گفتم ما از اول وارد این سیاست که شما می‌گویید نبوده‌ایم."

البتە بعدھا کە مقتضی شد،‌تصریح کرد: "والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کرده‌اند."

 تا سال ١٣٤٣ و اصلاحات شاه،رعیت زمین می‌خواست و نیمی از جمعیت کشور هم حق رأی. حمله به سپاه دانش و سپاه بهداشت هم راه موثری برای جذب هواداران تحصیل‌کرده مصدق یا توده‌ای ها در شهرها نبود.

 خمینی حساب شده حملاتش را متوجه آمریکا کرد، همان آمریکایی که با همدستی بریتانیا و ارتش و آیت‌الله بهبهانی و شعبان جعفری دولت محمد مصدق را سرنگون کرده ولی بیش از همه آن‌ها،بە یومن نیروھای چپ و کمونیست ھم مغضوب مردم ایران شده بود.

خمینی می گوید"آقا، تمام گرفتاری‌های ما از آمریکاست

مجالس شورای ملی و سنا تازه تصویب کرده بودند که ایران ۲۰۰ میلیون دلار از آمریکا وام نظامی بگیرد و به مستشاران آمریکا در ارتش مصونیت قضایی اعطا کند

 خمینی  خدعە چی دوبارە واکنش نشان داد: "ما را فروختند. استقلال ما را فروختند."

"رئیس جمهور آمریکا بداند، بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما."

سخنرانی به دستگیری و تبعید خمینی -اول به  شھر نو شھیر ترکیه و بعد به شهر نجف در عراق- منجر می‌شود.تا نظریه ولایت فقیه را مطرح می کند و دور نمی بیند روزی خود بە جای شاھنشاە،ولی الشاە بشود.بر اساس آندر کتاب ولایت فقیه و جهاد اکبر صراحتا میگوید: "فقهای عادل باید رئیس و حاکم باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند."

خمینی در پاییز ۱۳۵۷ از عراق اخراج و در حومه پاریس مستقر شد. بالاخرە وقت آن رسیدە بود کە جبھە غرب او را  پس از یک دهه انزوای رسانه‌ای به عنوان رهبر پرطرفدار ائتلافی بزرگ از مخالفان شاه  بە خورد مردم ایران و میدیای جھانیش بدھند.

"امام" اسلام‌گرایان و ملی‌گرایان و تودە یھای  ایران حالا موقعیتی اسطوره‌ای کسب کرده بود؛ میلیون‌ها نفر از مردم ایران یک شب به آسمان خیره شدند تا شاید چهره‌اش را در قرص ماه مشاهده کنند.

فقیە خدعە چی در آستانه بازگشت به ایران درباره نظریه ولایت فقیه خود حرفی نمی‌زد. به آنهایی هم که قدری به نیاتش مشکوک بودند و می‌پرسیدند آیا ما در انقلاب از زیر چکمه استبداد به زیر نعلین استبداد خواهیم رفت می‌گفت: "شما اگر حکومت اسلامی را ببینید خواهید دید که دیکتاتوری اصلا در اسلام وجود ندارد."

رهبر خدعە چی مصادرە ی انقلاب مردم ایران، آمریکا را هم از وعده‌های خود بی نصیب نمی‌کند.بنا بر مجموعه تازه‌ای از اسناد دولت کارتر که پس از ۳۵ سال از حالت محرمانه خارج شده،خمینی و دستیارانش به‌شدت از تکرار سناریوی کودتای ۲۸ مرداد هراس داشتە اند؛ یعنی‌ این نگران بودند که کاخ سفید در لحظه آخر به ارتش ایران دستور سرکوب بدهد و برنامه‌هایشان را مختل کند.

فقیە خدعە چی در آستانه بازگشت به ایران درباره نظریه ولایت فقیه خود حرفی نمی‌زد. به آنهایی هم که قدری به نیاتش مشکوک بودند و از چند و چون حکومت ولی شاھی می‌پرسیدند،می گفت: "شما اگر حکومت اسلامی را ببینید خواهید دید که دیکتاتوری اصلا در اسلام وجود ندارد."

رهبر خدعە چی مصادرە ی انقلاب ایران، آمریکا را هم از وعده‌های خود بی نصیب نمی‌گذاشت.بنا بر مجموعه تازه‌ای از اسناد دولت کارتر که پس از ۳۵ سال از حالت محرمانه خارج شده،خمینی و دستیارانش به‌شدت از تکرار سناریوی کودتای ۲۸ مرداد هراس داشتند؛ یعنی‌ این که کاخ سفید در لحظه آخر به ارتش ایران دستور سرکوب بدهد و برنامه‌هایشان را مختل کند.

در یکی از رمانھای سبک رئالیسم جادویی کە داستان بە حکومت رسیدن و سقوط یک نظامی  در روندی این چنینی بە طنز بیان شدە از مادر  دیکتاتور سوال میشود راست است کە فرزندت پنج کلاس سواد دارد و او جواب می دھد کە اگر می دونستم رئیس جمھور میشود میفرستادمش تا بیشتر درس بخواند.

چرا فلاش بک از عرش بە فرش

فلاش بک بە چگونگی شکل گیری این حکومت بر متن تقابلھای جھان دو قطبی آن دورە و تحت فشار مبارزات مردم و نیروھای سیاسی ازیک سو  و بە دلیل ستمگری،فساد،وابستگی و ناکارامدی حکومت شاە در آن دورە لازم بود تا روشن بشود کە ھزیانھای سردمداران این حکومت ریشە در چە توھمات و سیستم تحلیلی مالیخولیایی دارد.

مسائل و سیاستھایی با تشخیص دورەای آمریکا و شرکایش  در سال ١٣٥٧ زمینە ی آمدنش را فراھم کرد و البتە رفتنی است چرا کە اعتراضات و ناخوانایی اقشار و طبقاط مختلف جامعە با آن از یک سو و از دیگر سو انعطاف آورندگان جھانیش در رفرم یا دوبارە شکل دھی حکومت در ایران ھمە نشان از آن دارد کە ھمان گونە کە آمدنش در 

آن دورە چندان باور پذیر نبود،رفتنش ھم در این دورە زیاد محتمل بە نظر نمی رسد، در حالی کە حتمیست.       

در دل خطابە ھای رسمی حکومت حتی طیف وسیع اقشار وابستە بە حکومت بە سوی ھمدلی و ھمدردی با اقشار معترض کشیدە شدە اند،چرا کە بوی خون ریختە شدە معترضان و مستندات زندە محرومیت وسیع اقشاری کە نە بە داشتە ھایشان و نە بە حداقل حقوق مزایای حکومت وابستە ھستند، بدیھی و آشکارتر از آنچە است کە حکومت تلاش دارد القا کند.

آنچە کە این روزھا این حکومت بە ناکامی در پی آن است نگە داشتن و توجیە کردن لایە ای از منتفعین و متوھمین بە دور خود است.در حالی کە از یک سو متوھمین در ھمسایگی خود محرومیت و ناگزیری معترضین از دست این دولت ناکارامد را می بینند، از دیگر سو منتفعین چون حس می کنند این دولت در حال فروپاشیست چراغ خاموش و آرام دارند ھر آنچە را کە میتوانند می چاپند و بە خارج از کشور منتقل میکنند.سردمداران اصلی و عقیدتی این حکومت کە معماران این دوگماتیزم ھمە جانبە ھستند بە شیوەی مطلقی در دام خود تنیدەی خواب و خیالھای خرافات اداریشان،تک افتادە اند.ھمین خوف انزوا است کە اصلاح طلب و اصولچیھا را در حین شکافی چند سالە کە داشتە اند،بە آغوش ھم پرت دادە است.اما روزی کە حس کردند این لایە کنونی ھم نشتی دارد بە فکر سبقت گرفتن در تبرئە ی خود خواھند افتاد و ھر جناح سعی خواھد کرد کە جناح مقابل را بە تە درە پرت کند تا خود را از شراکت در این سقوط باز بدارد.

تلاش دارند تا جامعە را با القای کنترل قائلە و فتنە و شرارت مرعوب کنند تا شاید روزی کە مردم بە زور سرنیزە و کشتار امید و ارادە ی بازتافتە یشان را باختند؛ دوبارە و برای سالھای دور و دراز دیگری بە شکل تعدیل شدەی ھمین حکومت تن دھند.اما آیا احتمال و خطر این کە چنین بشود چقدر جدی است؟

واقعیت این است کە جامعە تنھا با تداوم ھر شکلی از اعتراض است کە بر سلطەی استبدادی فشارش را نگە می دارد،زمان پیروزی را نمی شود با عینک خوشبینی ھا و بدبینیھای حتی عینی و واقعی پیشبینی کرد، چرا کە عوامل و پشامدھایی می توانند سبب تسریع پیروزی بشوند و یا بر عکس عواملی  می توانندسعود بە سوی آن را بە تعویق بیندازند.آنچە کە روشن و بدیھی است سرفنظر از سرعت و قطعیت پیروزی متعالیترین وضعیت برای یک جامعە ایامیست کە در آن مبارزە ای در جریان است، چرا کە مبارزە در نفس خود پیروزیست چون فقط نفس وجود مبارزە است کە بر ظالمتر شدن دشمن مانع می شود و امکان ضعف  نە گستاختر شدن دشمن را در در زندە و حتوم نگە می دارد.

اگر دشمن انتخابات برگزار می کند بایکوت متحدانە و ملموس آن نسق دشمن را می گیرد،اگر دشمن جشن انقلابش را می گیرد حرکتی متحدانە کە نشانی از عزا را در حجمی سراسری نشان  دھد  زبان گویای ناسازگاری و آشت ناپذیری با حاکمیت خواھد بود.

اگر دشمن عزا اعلام می کند و تعطیلات عزاداریش است بھترین زمان برای نشان دادن شادی  انکاری و متحدانە است،

ھمە اینھا  در کنار پازلی از اعتصاب و تشکل محیط کار،اعتراضات خیابانی و آگاھگری و تشکیلاتی گاە مخفی و بە استضای زمان و مکان علنی حکومت را از نھادینە کردن و باوراندن ادامە ی سلطە محروم می کند،در مقابل حکومت بە انزوای درونی می کشاند و دستانت تیر اندازانش را سست کردە و بە لرزە وامیدارد.

نئولیبرالیسم بهانست , چپ و کمونیسم نشانست , نقدی به لیدر حزب کمونیست کارگری درباره ۱۶ آذر سرخ

نئولیبرالیسم بهانست
چپ و کمونیسم نشانست
نقدی به لیدر حزب کمونیست کارگری درباره ۱۶ آذر سرخ

همزمانی قیام آبانماه در ۲۹ استان و کشته، زخمی و دستگیری هزاران نفره در ایران و شروع مبارزات جهانی علیه وضع موجود مصادف بود با روز دانشجو در ایران. دانشگاه که همیشه زیر تیغ سانسور و خفقان بوده است ولی در هر وضعیتی نسبت به تحولات جامعه واکنش را متناسب با توازن قوای موجود در جامعه داشته است. امسال اما متفاوت بود و باید از ۱۶ آذر امسال به عنوان شاهکار مبارزات یک دهه اخیر نام برد. شروع اعتراضات دانشجویی و منتشر شدن عکسها و فیلمهایی از این روز، بویژه شعار علیه مجاهد و پهلوی و مسیح علینژاد، لیدر حزب کمونیست کارگری را به تکاپو انداخت تا با شروع "نقد" از یک پلاکارد در حمایت از مبارزات مردمی در سایر کشورها به نتیجه مورد دلخواهش برسد و به محکومیت ۱۶ آذر بپردازد. لیدر حزب کمونیست کارگری ایران در یک نوشته به بررسی حوادث ۱۶ آذر امسال پرداخته است و در همان مقدمه به نتیجه گیری نهایی خود رسیده است و دانشجویان را به نمایندگی از سیاست راست متهم کرده است. در این نوشته سعی می شود که نگاهی به نظرات حمید تقوایی در این مطلب انداخته شود و سپس در مورد شعار و برخورد با نیروهای راست، حتی اگر اپوزیسیون باشد، می پردازم.

نگاهی به نوشته ی حمید تقوایی

دانشجویان آزادیخواه در مورد شعار سرنگونی نئولیبرالیسم اعلام موضع کردند و گفتند که چنین شعاری "فقط" در همبستگی با اعتراضات سایر کشورهای دیگر بوده است و برای این کار یک بنر را کلمه به کلمه ترجمه کردند. این به خودی خود و در خود نمی تواند بد باشد. اما ۱۶ آذر را پشت این شعار-هر چند نادرست- قرار داد و آن را راست نامید، قابل توجیه نیست. اگر ۱۶ آذر را به صورت یک کل دید و از زاویه طبقاتی به آن نگریست - که ظاهرا لیدر حزب کمونیست کارگری و بعدا اعضایی از این حزب و بعد تر مستعفیونی از این حزب- از این کار سرباز زدند، حرکتی قابل ستایش و در راستای منافع طبقاتی بوده است. لنین در مطلبی تحت عنوان"The Attitude Towards Bourgeois Parties" می گوید:" جستجوی ریشه های نگرشهای متفاوت اجتماعی بیرون از منافع طبقات مختلف، مارکسیستی نیست، بلکه یک تئوری لیبرال است".
( Source: Lenin Collected Works, Foreign Languages Publishing House, 1962, Moscow, Volume 12, pages 489-509. )
حالا این موضع را در کجای سیاست باید دسته بندی کنیم؟ من از لنین پیروی می کنم.

حمید تقوایی یک اشتباه تحلیلی-سیاسی در مورد وضعیت مشخص اعتراضات جهانی دارد. تحولات سیاسی در کشورهای مورد اشاره در این اعتراضات و همزمانی آنها با هم و استفاده از چنین شعاری در سطح جهانی تنها یک ابزار برای اعلام حمایت با هم بوده است. تقوایی می نویسد:'' نکته سوم اینکه شعار"سرنگونی نئو لیبرالیسم" ریشه فقر و فلاکت و مصائب مردم دنیا را در یک نظریه و استراتژی اقتصادی سرمایه داری امروز -نئو لیبرالیسم- خلاصه میکند.'' این برداشت از این شعار و نتیجه گیری از این شعار درست است؟ در واقع نه. این فقط برداشت حمید تقوایی از این شعار است تا بتواند آنها را راست بنامد و به آنها حمله کند. دانشجویان چپ و آزادیخواه تحولات سیاسی دنیا را می بینند و سیاستهای احزاب را هم دنبال می کنند. شعارهایی که در هر دوره اعلام می کنند برآمدی از تحولات جامعه بوده و هست. اینکه شما هم برای زدن این دانشجویان آسمان و ریسمان می کنید و حتی شش ماه از مبارزات جلیقه زردها را نمی بینید که بیخ گوشتان اتفاق می افتد، چگونه باید انتظار داشت که جامعه ایران و تحولات آنرا درست تحلیل کنید. در کجای این شعار بازگشت به سایر مکاتب پیشین مطالبه شده است؟ این نقد – اگر اسم آن را نقد گذاشت – تنها از یک مساله ناشی می شود و آن هم راست رویهای تاکنونی حزب کمونیست کارگری است. حداقل در یک دهه گذشته در تمام مسائل روز دنیا سیاستهایی راست روانه از سوی این حزب اتخاذ شده است. نمونه های آخر این موارد را همانهایی نقد کردند و خطر راست رویی این حزب را گوشزد می کردند که امروز مدافع نظرات وی شدند. در یک سال قبل و در مورد استعفای خامنه ای با حرارت از آن به عنوان سرنگونی طلبی و آزادیخواهی نام برد اما ۱۶ آذر سرخ امسال را به راست و در خدمت جمهوری اسلامی قلمداد می کند. این تحلیل ایشان زمانی بود که اعتراضات به اوج رسیده بود و مقدمات خیزش آبان زبانه می کشید. لنین در مقاله '' درباره تاکتیک'' می گوید:'' Every particular slogan must be deduced from the totality of specific features of a definite political situation.''( هر شعار خاص باید از کلیت مولفه های ویژه یک موقعیت سیاسی تعریف شده استنباط شود). اما آیا این حزب درکی از این موقعیت ویژه دارد؟ نمی شود هر اعتراضی را به میل خود انقلاب خواند، استعفای خامنه ای را سرنگونی طلبی و ۱۶ آذر را سیاست راست نامید.
چرا باید دفاع از بیانیه ۱۴ معصوم و مساله تمامیت ارضی لاک گرفته شود و آنها را سرنگونی طلب خواند و ۱۶ آذر را راست؟ این فرار به جلو است. اما هر قدر هم به جلو فرار کنید، از زمین سفت دنیای سیاست کماکان عقب هستید. اگر نیت شما دفاع از ۱۶ آذر بود، چرا در چنین وضعیتی که جامعه آبان خونین را خلق می کنند، این پلاکارد را مانند تمامیت ارضی لاک نمی گیرید؟ خود دانشجویان و بیانیه آنها روشن بود. شما چرا کماکان "فرض می گیرید"؟ این برای زدن نئولیبرالیسم نیست. این تحلیل شما ترس از برهم خوردن صف همه با همی است.

اپوزیسیون اپوزیسیون
یک سیاست محوری حزب کمونیست کارگری اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن است. بارها و بارها در "دفاع" از سلطنت طلبان این شعار را بکار برده اند. اما ۱۶آذر ورق را برگرداند. حداقل در دو سال گذشته، شعار اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا ، برای اپوزیسیون بودن دانشجویان چپ و آزادیخواه کفایت می کند. همین مبدعین شعار نهایتا ۱۶ آذر امسال را خلق کردند. پرو رژیمی، خط امامی و نهایتا در خدمت راست و سیاستهای جمهوری اسلامی نامیدن تحرکات ۱۶ آذر، تصویری شفاف از "اپوزیسیون" از جانب حزب کمونیست کارگری به ما می دهد. ظاهرا اپوزیسیون باید مجاهد و پهلوی و جنبش سبزی باشد تا اپوزیسیون آنها نشد. اما اگر به چپ و کمونیست و به دانشجو و دانشگاه برگردد، آنوقت زدن اپوزیسیون می شود سیاست لیدر و این حزب و به سرعت به اعضا و کادرها و مستعفیون آنها هم سرایت می کند. تعریف اپوزیسیون پس از این تحلیل شما فقط و فقط به راست برمی گردد و با آنها و به اصطلاح خودتان کشتی نمی گیرید.

مجاهد و پهلوی دو دشمن آزادی
همه مطلب حمید تقوایی برای رسیدن به این آخری بود. صغری کبری چیدن و تز آوردن هم برای آماده کردن زمین بازی و حمله به ۱۶ آذر بود. در یک سال قبل هم شعار علیه علینژاد و گشت ارشاد هم به مذاق حزب کمونیست کارگری خوش نیامد. استدلال کلی آنها این است که در میدان مبارزه با جمهوری اسلامی طرح چنین شعارهای نوک پیکان مبارزه را از سمت جمهوری اسلامی برمی گرداند و این یک سیاست "راست" و در خدمت جمهوری اسلامی است.
قیام ۵۷ یک ویژگی خاصی که داشت و در اوج اعتراضات علیه حکومت سلطنت قابل مشاهده بود، این بود که چه نمی خواهند. یعنی برای همه مشخص بود که سلطنت را نمی خواهند و خمینی به هر صورت نماینده این "نه" تا رفتن کامل سلطنت شد. ۴۰ سال بعد وضعیت جامعه وارد دوران انقلابی - حداقل از نظر من و از نظر شما از ۸۸ به این سو انقلاب است!- شده است. تفاوتی که این دوره با ۵۷ دارد و شما نمی بینید تعریف خواستن و نخواستن است. سال ۵۷ نخواستن شاه و سلطنت به عنوان تنها خواسته مردم مطرح بود. سال ۹۸ اما نخواستن جمهوری اسلامی در کنار نخواستن هر نوع نیروی سناریوی سیاهی فریاد زده می شود. این راست بودن نیست و در خدمت رژیم اسلامی هم نیست. این صف بندی و درس گرفتن از قیام ۵۷ است. دانشجویی که در دفاع از آبانماه و قیام خونین مردم و زیر تیغ سانسور و خفقان به میدان می آید و در قدم اول همبستگی خود را با جنبشهای جهانی اعلام و صف بندی خود را با ارتجاع مشخص می کند، راست است و در جهت منافع رژیم اسلامی گام برمیدارد؟
این اقدام لیدر حزب کمونیست کارگری محکوم است!
اولین و درسترین موضع را رفیق رحمان حسین زاده در مورد این نوشته حمید تقوایی اتخاذ کرد. به درست باید این سیاست را محکوم کرد. این حمله، سرآغاز بلند شدن دوباره و چند باره دیوارهای بین چپ و راست است. کسی که خود را چپ بنامد و به ۱۶ آذر حمله کند و دانشجویان را خط امامی و پرو رژیمی بنامد و در طرف مقابل برای بیانیه ۱۴ نفره گلو پاره کند و آنرا سرنگونی طلبانه بنامد، در کدام سو قرار دارد؟ چپ یا راست؟ به درست باید محکوم شود. بدرستی باید علیه این موضع گیریها ایستاد. باید علیه سیاست همه با همی ایستاد و نگذاشت که تجربه ۵۷ دوباره تکرار شود.

و سخن آخر
از کمونیسم کارگری شما تنها تابلوی آن باقی مانده است

سیوان کریمی
دسامبر ۲۰۱۹

از آبان تا آذر ... حزب کمونیست کارگری کجا قرار گرفته است(قسمت اول و دوم)

از آبان تا آذر
 (  حزب کمونیست کارگری  کجا قرار گرفته است )

قسمت اول

یکی از مسائلی که می‌تواند به ما در درک بهتر مباحث کمک کند، جنبه ی عینیت و ذهنیت مباحث است. جنبه عینی یک بحث، هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجی آن قابل بررسی است. بدین معنا که می‌توان آن را مشاهده کرد و به صورت علمی بررسی کرد. در واقع مخاطب را دچار آشفتگی و سردرگمی نمی کنید و نگران برداشت های انحرافی مخاطب از بحثی که ارائه داده اید نیستید. در ادامه و بر مبنای این توضیح ساده به سراغ واقعیت های قابل مشاهده در مباحث اخیر حول قیام آبان ماه و در ادامه آن 16 آذر سرخ خواهیم رفت! مخاطبان این بحث چپ ها و بخصوص حزب حکمتیست و حزب کمونیست کارگری هستند. همچنین به چند نوشته از رحمان حسین زاده و حمید تقوایی ارجاع داده میشود(البته با رجوعی کوتاه به گذشته ی نه چندان دور این دو حزب و اینکه کجا و چرا این قطب بندی به وجود آمد).

واقعیت عینی شماره یک: حزب کمونیست کارگری با طرح شعار "ما اپوزیسیون اپوزیسیون نمی شویم" یک بحث ذهنی را مطرح کرد که در اوائل معلوم نبود اپوزیسیون چه اپوزیسیونی نمی شوند؟ تا اینکه در پراتیک روزانه، آن را نشان دادند ! آنچه ما مشاهده کردیم دفاع از حرکت های راست و "کشتی نگرفتن با موسوی" در  سال 88 بود که بعدها با خروج از صف همکاری با نیروهای چپ و کمونیست و بایکوت آکسیون های چپ در اروپا و در همان حال شرکت در همه آکسیون های راست زیر بیرق سه رنگ شیر و خورشید و عکس پهلوی خود را نشان داد و این تولد یک حزب یا یک ایده جدید در جریان های چپ ایرانی بود، چپی که در بدبینانه ترین حالت امیدش را به انقلاب کارگری و قدرت طبقه کارگر از دست داده است و منتظر یک انقلاب همه با همی و تشکیل مجلس موئسسان و در بدترین حالت آن منتظر شرکت در انتخابات پارلمانی بعد از جمهوری اسلامی است. جنبه دیگری از این رویکرد سیاسی، شرکت در یک انقلاب همه با همی بود، تا با تکیه بر تبلیغات تلویزیونی و اینترنتی، رهبر انقلاب آتی ایران شود! ما تجربه به راست چرخیدن احزاب چپ در اروپا و شرکت آنها با اقلیتی ناچیز در پارلمان های کشور های مختلف را داشته ایم و نتیجه آن را هم دیده ایم.

مثال عینی در این مورد: برای مثل در مناظره محمد آسنگران و حمید تقوایی (هر دو از رهبری حزب کمونیست کارگری) یکی از شرکت کنندگان حزب مذکور که در رهبری این حزب هم هست مخالفتش با آکسیون کمونیست ها در استکهلم علیه حضور ظریف را اینگونه بیان کرد: اینجا در سوئد وقت شعار " زنده باد سوسیالیسم" نیست. در واقع این عضو رهبری حزب کمونیست کارگری معترض بود که چرا کمونیست ها در سوئد شعار "زنده باد سوسیالیسم" را علیه  شعار "رضا شاه روحت شاد" سر داده اند. جالب اینجاست که کسی از اعضای این حزب به این گفته های وی اعتراض نکرد. نمونه های زیاد دیگری هم هست که نوشته را طولانی می کند و همه روزانه شاهد آنها هستیم.

واقعیت عینی شماره دو: حزب حکمتیست بعد از مشاهده وضعیت انقلابی در ایران،  با طرح اتحاد نیروهای چپ و کمونیست و سرمایه گذاری روی مبارزات کارگری و چپ، به استقبال مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران بعد از خیزش دی ماه رفت، آکسیونهای چپ و راست در خارج کشور از هم جدا شدند(البته با همان تزی که در بالا به آن اشاره کردم  ح ک ک در طرف راست بود و صف خود را از کمونیست ها کاملا جدا کرد). جدال واقعی چپ و راست شکل گرفت و خیلی زود در ایران هم، نمایان شد. شعار های راست  و چپ بر روی زمین سفت در اعتراضات ایران فریاد زده شد و مثل همه جوامع در حال قیام، صف بندی چپ و راست شکل گرفت. البته در کشوری که تجربه انقلاب همه با همی سال 57 را دارد این یک مسئله بدیهی است.

واقعیت عینی شماره سه: قیام آبان  و 16 آذر، گسست کامل حزب کمونیست کارگری از اردوی چپ!
 تا قبل از این چند ماه حزب کمونیست کارگری جرأت نمی کرد علیه نیروهای چپ در داخل موضع بگیرد. چون ظاهرا قرار بود " اپوزیسیون اپوزیسیون نشود"، بجز مواردی کوچک مثل حمله چپ ها در ایران به سلبریتی صدای آمریکا و تلویزیون من و تو (مسیح علینژاد) که باعث واکنش حمید تقوایی و طرفداران در اکثریتش در حزب کمونیست کارگری شد. اما بعد از 16 آذر، این حزب علیه کمونیست ها و بخصوص دانشجویان سرخ 16 آذر، شمشیر را از رو بست و یادش رفت قرار بود علیه اپوزیسیون نباشد و شروع به بهانه گیری از فلان پلاکارد و اینکه الان وقتش نیست که مجاهد و سلطنت طلب را دشمن آزادی بنامید کرد و کسانی را که از دانشجویان کمونیست دفاع کردند متهم به " خط امامی"  و یا  "تفرقه انداختن در صفوف جنبش سرنگونی" کرد و همین خود نشان می دهد این حزب تنها یک حزب سرنگونی طلب و بی برنامه است.

سوالی که اینجا باید از حزب کمونیست کارگری پرسید این است: اگر جمهوری اسلامی با این روشی که شما در نظر دارید (کشتی نگرفتن با موسوی و اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن و مشخص نکردن خط و مرز با سلطنت طلبها در پراتیک روزانه و نه صرف اینترنتی) از هم بپاشد، مکانیزم پیشنهادی شما برای گرفتن قدرت سیاسی و تشکیل یک حکومت کمونیستی چیست؟ سلبریتی هم استراتژی و هم تاکتیک؟؟ اگر جواب بهتری دارید حتما جایی در مورد آن حرف می زدید!
ادامه دارد...
عباس رضایی
۱۶ دسامبر  ۲۰۱۹

+++

حزب کمونیست کارگری کجا قرار گرفته است؟
قسمت دوم
: دن کیشوت های عصبانی
1) سخترین قسمت جنگ زمان عقب نشینی است! وقتی باید از یک سنگر به سنگر دیگر عقب نشینی کنید، در فاصله میان این دو سنگر شما در یک فضای خالی بدون حفاظ قرار می گیرید، با لشکری شکست خورده و فاتحینی که با رگبار  پیش می آیند! این وضعیت کنونی حزب کمونیست کارگری ایران است.  حزب کمونیست کارگری اکنون مثل کشتی است که ناخدایش دریا زده شده است
دلیل حمید تقوایی و طرفداران این خط پوپولیستی برای اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن، شیفت کردن به اردوی مقابل است و این موضع تازگی ندارد. اما 16 آذر پرده ها را برداشت و آخرین وعده های لیدر به اعضاییش را نقش بر آب کرد. بعد از 16 آذر، دیگر لیدر این حزب نمی تواند داستان تخیلی "در همه حرکات رادیکال در جامعه جای پای ما هست" را تعریف کند، دیگر نمی تواند وعده اینکه جامعه همینطوری بدون سازمان با ما است و بعد از سرنگونی ما را سر دست به نیاوران می برند را برای اعضایش فرموله کند. این چسپ خیس خورده درونی حزب کمونیست کارگری را از هم باز می کند.
بعد از 16 آذر در ح ک ک بسیاری از اعضا سرگردان مانده اند با کلی سوال که چی شد؟ ما که "زنده باد سوسیالیسم" مان را لاک زدیم، "جمهوری سوسیالیستی" مان را " انسانی" کردیم، زیر پرچم شیر و خورشید و هر خفت و خواری دیگری رفتیم. چرا به جای توده ای شدن، حزب به این وضعیت افتاده است؟ و لیدر عصبانی به جای جواب به این اعضا، دن کیشوت وار  به خط مقدم نبرد، به دانشگاه و دانشجویان حمله می کند و بعد به هر کس و هر جریانی که از دانشجو و سوسیالیسم دفاع کرده باشد چیزی می گوید، می خواهد چهارچوب در هم شکسته و فرسوده حزب را حفظ کند. اما دیگر دیر شده است، سیلاب سرخ 16 آذر، پارلمان آرزوهای حزب کمونیست کارگری را ویران کرد.

2) حزب کمونیست کارگری را اردوی راست هم قبول نمی کند. این حزب نمی تواند با این اسم دهن پر کن (کمونیست کارگری) نقش احزاب چپ پارلمانی یا سوسیال دمکرات ها را بازی کند. این جایگاه قبلا توسط  کسانی دیگر اشغال شده است.
این حزب دیگر در چپ ایران هم جایگاهی ندارد. زیرا سالها است این سنگر را ترک کرده است و اکنون بعد از 16 آذر در این اردو به خیانت هم متهم است! حتی اگر کسی این حزب را چپ بداند از آنها خواهد پرسید به نفع چه کسی و چرا به چپ ها حمله کردید؟ به لیدرشان خواهند گفت چند بار اینگونه به شعار "رضا شاه روحت شاد" عصبانی تاخته اید که اکنون به دانشگاه و 16 آذر حمله می کنید؟
به زودی باید شاهد فروپاشی این حزب بود! این واقعیتی است که می شود پیش بینی کرد. مگر اینکه کادرهای این حزب تصمیم بگیرند کار دیگری بکنند که بعید می دانم!  یا رهبری با عوض کردن اسم حزب  راه دیگری را در پیش بگیرند که دومی محتمل تر و برای همه بهتر است.
و در پایان یک سوال بی جواب در مورد "اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن"!
اگر فردا جمهوری اسلامی فرو بریزد و مثلا جریان دیگری مثل سلطنت طلب و یا مجاهد سر کار برود و طرفداران جمهوری اسلامی به خارج بیایند یا حتی در داخل  در آکسیون هایمان شرکت کنند، نباید اپوزیسیون آنها شویم؟ و همزمان کنار پرچم جمهوری اسلامی اپوزیسیون اپوزیسیون نشویم؟؟ یعنی مثل الان که شما با سلطنت طلب ها و با عکس پهلوی آکسیون مشترک می گذارید با طرفداران جمهوری اسلامی با عکس خامنه ای هم همان برخورد را می کنید؟ اگر نه! دلیل بیاورید؟ تفاوتشان چیست؟ این سوال را بر عکس کسی می توانست ۴۰ سال پیش از شما و این خط بپرسد.

عباس رضایی
استکهلم/ 18 دسامبر 2019

پاسخی کوتاه به هلمت احمدیان:اگر نسخه ای بلدید بپچید لطفا برای خودتان بپچید!

دوست عزیز ما، هلمت احمدیان، از حزب کمونیست ایران که شاخه کردستان حزب متبوع ایشان این آخریها مورد انتقاد شدید قرار داشت که با نیروهای ناسیونالیست-اسلامی کمیته دیپلماسی تشکیل داده، حالا به سوی ما و امثال ما اتهام "همه با هم بودن" و "خلق گرایی و پوپولیسم" و غیره پرتاب کرده است. هلمت عزیز اگر نسخه ای که شما می پیچید خوب است لطفا آنرا قبل از هر کس برای خودتان بپیچید چرا که بیش از هر کس و جریان دیگری بدان نیاز دارید.

مسئله این است که هلمت احمدیان به کسانی نظیر ما که شعار گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران علیه رضا پهلوی و مجاهد در جریان  برگزاری روز دانشجو را مورد نقد قرار داده بودیم، تاخته است که عده ای با مرزبندی با نیروهای راست مخالفند؟؟!!! و دنبال "پراتیک همه با همی" هستند و ... البته خود ایشان اذعان می کند که نه جریان سلطنت طلب و نه مجاهد "جایگاهی در مبارزات حق طلبانه جنبش های اجتماعی امروز ایران ندارد" ولی با اینحال نتیجه می گیرد شعار دادن علیه این جریان خوب و مهم است و اگر کسی شعار دانشجویان را نقد کند "کاری به جز خاک پاشیدن به چشم توده های محروم و تشنه رهایی و آزادی انجام نداده است".

خوب عزیز من اگر کسی خاک به چشم توده مردم تشنه آزادی پاشیده خود شما هستید که آدرس اشتباهی به مردم می دهید. دو جریانی که به زغم خود شما "جایگاهی" ندارند چرا باید در اعتراض خیابانی علیه شان شعار داد در حالیکه همه شعارها باید متوجه زدن جمهوری اسلامی باشد ؟ این جریاناتی که به گفته شما چندان هم مهم نیستند و جایگاهی ندارند مگر حاکمیت را در دست دارند که حالا باید در خیابان علیه شان شمشیر بدست بگیریم؟ می گوئید نقد این جریانات لازم است. ما هم می گوئیم بر منکرش لعنت ولی در جا و مکان مناسب خودش مطرح کنید و نه در خیابان و با شعار دادن! و در مورد نقد مجاهد و جریانات سلطنت طلب و ایضا ناسیونالیست و قوم گرا یعنی اهداف و سیاستها و ارزشهایشان باور کنید ما بیشتر از شما و همه جریانات دیگر ادبیات و نوشته و مصاحبه داشته و داریم. اینطور مرزبندی کردن با اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی یعنی در خیابان علیه آنها شعار دادن تضعیف بورژوازی حاکم و یا اپوزیسیون بورژوایی آن نیست، تضعیف مبارزه مردم در مقابل حکومت اسلامی است. کسی مدعی "همه با هم بودن احزاب سیاسی با هم" نیست. ولی این وظیفه ماست که مردم را با عقاید و باورهای متفاوت زیرپرچم خودمان جمع و متحد کنیم.

از قضا اگر نقدی وارد باشد به حزب متبوع شما  و شاخه کردستان آن وارد است چرا که این شما هستید که همین ادعای کذایی "مرزبندی" را تا همینکه به کردستان می رسد کنار می گذارید و شعار دادن علیه جریانات ناسیونالیست و اسلامی که سهل است بلکه بسیار بردارانه با آنها نشست و برخاست می کنید و ائتلاف و کمیته دیپلماسی تشکیل می دهید. آنهم کمیته ای که در طول چند سال ١٧ نشست برگزار میکند و نیروهای تشکیل دهنده آن علاوه بر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- کومله، پژاک و سازمانهای اقمار پ ک ک  در منطقه، چند سازمان مذهبی و اسلامی از جمله جماعت اسلامی کردستان، حزب اسلامی کردستان،  فدراسیون ایزدیهای کردستان، ائتلاف ایزدیهای سوریه، اتحاد سریانی اروپا بودند. و تازه این کمیته در اسنادش یک موضع آبکی و نصیحت گونه در قبال جمهوری اسلامی داشت.  پس آنهمه "مرزبندی" که شما داعیه آن را داشتید چه شد؟ به کردستان که رسید باد هوا شد؟ و یا به پیوند استراتژیک شما با جریانان ناسیونالیسم و اسلامی تبدیل گردید؟ جای نقد راست همانجاست که متاسفانه شما کنارش قرار گرفته اید.

یک بام و دو هوا نمی شود هلمت عزیز. در برخورد با ما صورت خود را با سیلی سرخ نگه می دارید و در برخورد با ناسیونالیست ها دست برادری می دهید و آنوقت به ما می گوئید پوپولیست و "پراتیکی همه با همی". جل الخالق!

 

حسن به توکیو میرود !

حسن به توکیو میرود !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

نماینده دائم آمریکا در مقر سازمان ملل و دیگر سازمان های بین المللی در ژنو، در سخنرانی خود در نشست جهانی پناهندگان گفت که برای صلح و ثبات واقعی دولتها باید ریشه سیاسی بحران ها را بیابند؛ چرا که این بحران‌ها رنج و آوارگی بسیاری را در سراسر جهان موجب می‌شوند...

آندرو برمبرگ روز سه شنبه ۲۶ آذر در این سخنرانی گفت: ریشه سیاسی بحرانها را همیشه دولتها نمیسازند این ریشه وجود دارد و دولتهای مثتدری مثل ما و فعلا فقط سیاست غرب... آن را فعال میکنند . مثل ویروسی خفته که فقط سیاست غرب توان فعال کردن آن را دارد . مثل تعویض سیاسی 1357 در ایران و کردیت سیاسی و لجستیک کامل غرب به عقب ماده ترین لایه های ارتجاعی ایرانی که حالا حاکم هستند ، مثل پروژه برجام و نجات سیستم ولایت فقیه از فروپاشی، مثل بلعیدن خاورمیانه، خراب کردن سوریه وهمه را به جان هم انداختن ...



عراقچی: آماده مذاکره با آمریکا در هیچ سطحی نیستیم چون خیالمان راحت است که آمریکا اتفاقا به ریشه بحرانها یعنی "ما" هیچوقت کاری نداشته و ندارد. عوام و حتی اکثر خواص مثلا روشنفکر هم که این چیزها را نمیفهمد .

یک نمونه از خواص روشنفکر :غرب عطای ناتوی عربی و سیاست رژیم چنج در ایران را به لقایش واگذار کرده و با پذیرش شکست کامل در سوریه تلاشهای پشت پرده برای نزدیکی به جمهوری اسلامی و قطر را آغاز کنند...

چرا شش و هشت میزنی رفیق ؟ شکست کامل در سوریه چی بید ؟ مثل همان کمونیستی که مدعی بود آمریکا در عراق شکست خورد و از خاوریانه فرار کرد ...دعواهای اعضای داخلی کلوپ قدرت به خاطر سهم بیشتر نه از جنس تخاصم است و جنگی واقعی و جدی . دعوای داخلی خانوادگی بین دولتهای حاکم است .

از همان زمان که پروژه غربی برجام امضاء شد با تزریق 150 میلیارد دلار امربکایی ... پدیده ایی به نام رژیم چنچ فقط تیتر تبلیغاتی شد . غرب اگر قصد جدی داشت همزمان با زدن صدام جماران را هم میزد . جدی گرفتن دیزاین صحنه همانا که شما را واردار میکند بین پوتین و ترامپ و افغانستان و گرجستان بارفیکس بزنید جهت پیش بینی جنگ جهانی چهارم ...



و بالاخره درخواست هموطنی از مقم عظمای ولایت فقیه : از مقام عظمای ولایت فقیه درخواست می‌شود انتخابات مجلس رو چند ماه با تأخیر برگزار کنن! آخه اگه بخواهيم یه دفعه از"اغتشاشگر" و "آشوبگر" و "فریب خورده" و مزدور بیگانه و ملت گول خورده ... تبدیل بشیم به "ملت فهیم و بزرگوار و همیشه در صحنه"، قطعا تسمه تایم پاره میشه...


 

شعار «پهلوی و مجاهد/دو دشمن آزادی» که از دانشگاههای ایران شنیده شد نکته دارد...


در دروس حوزه به آن مغلطه هم میگویند . یعنی حرفی درست را زدن جهت اثبات یک غلطی دیگر ...

حکومت اسلامی نمیتواند وجه اثباتی این تئوری را بیان کند چون فقط به خودش میرسد که خودش هم اعتباری ندارد . بخشی از نیروهای چپ هم شاید از این شعار به وجد آید و فکر میکند این شعار میتواند وجه اثباتی اش آنها باشند .



به نظر من پهلوی و مجاهد و کمونیست ..هر کدام به تنهایی میتواند دشمن آزادی باشد ، ولی اگر یاد بگیرند با هم باشند آنوقت فقط یک دشمن آزادی داریم همان مرتجعی که با تئوری اسلامی ولایت فقیه از 1357 حاکم شد و تا زمانی که این سیستم حاکم است هر شعار و بازی سیاسی روی افکار عمومی میتواند تزریقی باشد و متصور است .



به جز این من مخاطب باید قبول کنم که معترض دانشجو هنوز اسیر دست حاکمان فعلی است و باتوم و چماق و گلوله میخورد ... ولی نگران فرداست؟ مثل گرسنه ایی که به نان شب محتاج است برای زنده ماندن ، ولی درفکر فرداست ! وقتی تاریخت و امروزت با حاکمییت اسلام طی 40 سال تبدیل به جهنم شده است ، فردا معنایی ندارد که جای نگرانی داشته باشد .

دیزاین صحنه که این بشه رئیسی میگه 400 میلیون پیامک مردم به خاطر سلامتی رهبر ! یعنی جمعییت 80 میلیونی ایران از نی نی کوچولو تا 100 ساله ها همه دادن ، حداقل 5 نسل بعد هم پیشاپیش قبل از تولد پیامک دادن ... !

آنتونی رابینز در جایی گفته است ، تشخیص درست، نتیجه تجربه است، و تجربه نیز، اغلب نتیجه تشخیص نادرست است !

البته با سراب هم می‌شود نفس کشید و خوش بود . ولی اسمش زندگی نیست شما فقط زنده هستی ، مثل ماهی و محدوده کوچکی به اندازه تنگ که تمام دنیایش است. ماهی تنگی که رودخانه برایش فاجعه است و دریا را نمیتواند حتی در ذهنش تصور کند.




حسن روحانی، رئیس جمهور سپاه پاسداران روز جمعه ۲۰ نوامبر، در ژاپن با نخست‌وزیر این کشور دیدار خواهد کرد.روحانی در آستانه سفر گفت مذاکره ایی با آمریکا نداریم ، استعفاء هم نمیکنم و تحریمها هم میماند ...

تحریمها را موافقم که لغو نمیشود مثل کره شمالی که دست دادند و ملاقات هم کردند اما هنوز عملا تحریمها به جاست . چون سیستم کره شمالی هم میداند که برای عملی شدن مذاکرات تا به لغو تحریم برسند باید از تغییر قانون اساسی شروع کند تا سیستم بتواند قدمهای عملی در مسیر مدنی شدن بردارد.

با استعفاء نکردن حسن هم موافقم چون لزومی ندارد . سیستم از درون خودش کاملا هماهنگ و منسجم است . و بالاخره مذاکره که نهایتا میکنند و باید شروط غرب را بپذیرند ...کاکا هم میگن ...
 


و الا سفر حسن به توکیو چه هدفی دارد جز اینکه حسن با 2 متر پارچه روی سرش میرود با چشم بادومی ها شب چله برگزار کند ؟

 

 



17.12.2019
اسماعیل هوشیار

 

پیگیری فرخ نگهدار در دفاع از جمهوری اسلامی

پیگیری فرخ نگهدار در دفاع از جمهوری اسلامی

اخیراً فرخ نگهدار رهبر سابق سازمان فدائیان خلق (اکثریت) در مصاحبه ای با روزنامه انصاف نیوز به پرسش های این روزنامه که تحت نظارت وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی بوده و دفاع از سیاست های ارتجاعی رژیم ، جزیی از وظایف این روزنامه می باشد، پرداخته است . در این نوشته به دو مورد از این مصاحبه اشاره خواهد شد.  اما قبل از آن لازم میدانم هر چند کوتاه به فعالیت های فرخ نگهدار و حمایت بی چون و چرای او از رژیم ضدانقلابی جمهوری اسلامی از بدو بوجود آمدن آن اشاره ای بکنم.

بعد از قیام با شکوه بهمن ماه 57 که رژیم دیکتاتوری و وابسته به امپریالیسم شاه توسط خلق های قهرمان ایران، به گورستان تاریخ سپرده شد ، برای مدتی کوتاه توده های مردم نسیمی سرشار از شادی و آرامش را احساس کردند و به راستی آن ها انتظاری جز بهار آزادی را در پس مبارزات قهرمانانه خود نمی دیدند. اما پس از گذشت مدتی کوتاه از قیام بهمن، مردم شاهد سرکوب ها و سیاست های ارتجاعی خمینی و رژیم تازه بقدرت رسیده اش شدند. خمینی که با عوامفریبی و فریبکاری و وعده و وعیدهای بسیاری مانند مجانی شدن آب و برق ،برقراری آزادی و دموکراسی در ایران و حتی آزادی بیان برای کمونیست ها و غیره، سعی کرده بود توهمی نسبت به خود برای مردم ایجاد کند ، پس از روی کار آمدن رژیمش، سرکوب و دیکتاتوری را تنها پاسخ به خواست های کارگران ،زحمتکشان و دیگر توده های مردم قرار داد و به سرکوب انقلاب آنان پرداخت. تا به امروز نیز که چهل سال از حکومت ننگین رژیم جمهوری اسلامی می گذرد ، اعمال دیکتاتوری و سرکوب قهر آمیز عمده ترین پاسخ رژیم به توده ها بوده و می باشد .

در مقطع مورد نظر، روند تاریخی دیگری هم شکل گیری خود را بعد از مدت ها پنهان کاری در جامعه نمایان کرد. پس از قیام بهمن 57 و پیروزی توده ها اپورتونیست ها و رفرمیست هایی که در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نفوذ کرده بودند ، مانند فرخ نگهدار و همپالگی هایش ، سکان این سازمان را در دست گرفتند و به تدریج سیاست های واپسگرایانه و فریبکارانه و اپورتونیستی خود را در جامعه ایران به مردم و نیروهای آگاه و انقلابی شناساندند .

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که در سخت ترین شرایط با مبارزه علیه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه و پایگاه داخلیش در جامعه ایران با رنج و خون بهترین فرزندان این مرز و بوم بوجود آمده بود و به اعتبار صداقت و عملکردهای انقلابی خود از پشتیبانی عظیم توده های مردم در صحنه سیاسی جامعه بر خوردار گشته بود ، با نفوذ رفرمیست ها و اپورتونیست های خائن بعد از قیام بهمن ، مسیر سازشکاری با جمهوری اسلامی را در پیش گرفت و رهبری آن که فرخ نگهدار در رأسشان قرار داشت ، بخش بزرگی از این سازمان را در منجلاب ضد انقلاب فرو بردند.

اگر نگاهی هر چند کوتاه به کارنامه سیاه فرخ نگهدار، این عنصر خائن و منفور که در رهبری سازمان فدائیان خلق (اکثریت) بود بیندازیم ، خواهیم دید که او در نیمه اول دهه چهل، در مبارزات صنفی دانشگاه شرکت داشته و از آن جا که با گروه رفیق جزنی مرتبط بود ، همراه اعضای این گروه دستگیر شد.  فرخ نگهدار در سال 1347 در دادگاه به پنج سال زندان محکوم شد ولی او در سال 1349 بدلیل نوشتن ندامت نامه به درگاه شاه در تاریخ چهارم آبان به مناسبت تولد آن دیکتاتور ، مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و از زندان آزاد شد. همین کارنامه از گذشته فرخ نگهدار آشکارا نشان می دهد که او ربطی به چریکهای فدائی خلق نداشته است. وی صرفاً در شرایط ضعف کامل مرکزیت باقیمانده سازمان پس از ضربه های سال 55 و در شرایطی که رژیم شاه در آستانه سقوط قرار گرفته بود، فرصت نفوذ در آن سازمان را یافت و بعد از قیام 57 در رأس آن قرار گرفت. در این زمان او با کمک همپالگی ها و نیروهای نادان و نا آگاه در درون سازمان، سیاست پشتیبانی و حمایت از جمهوری اسلامی را در پیش گرفت و به این نحو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را به پرتگاه برده و از این طریق چنان ضربه ای به جنبش کمونیستی و جنبش انقلابی توده ها وارد نمود که امروز برای ترمیم آن کاری بس دشوار در پیش است .

اما علیرغم این سابقه تاریخی، امروز رسانه های امپریالیستی در ضدیت با توده های تحت ستم و در جهت تحریف تاریخ، فرخ نگهدار را برای نسل جوان امروز یکی از برپا کنندگان و بوجود آورندگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران جا می زنند، به عنوان یک نمونه رجوع کنید به صدای آمریکا برنامه ای در ارتباط با رستاخیز سیاهکل به تاریخ هشت فوریه  2013 . در حالی که فرخ نگهدار نه تنها هیچگونه نقشی در شکل گیری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نداشته است ، بلکه هیچ ارتباطی هم با این سازمان در دوره ای که چریکهای فدائی خلق جان بر کف علیه رژیم شاه مبارزه مسلحانه می کردند ، نداشت.

رفقائی که دست اندر کار بر پایی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند از سال 1346 در شرایط اختناق حاکم ، بطور مخفیانه به مدت چهار سال بطور سیستماتیک به تحقیق شرایط عینی جامعه و ارائه تحلیل تئوریک از آن پرداخته و موفق به ارائه تئوری انقلاب ایران گشته و بر اساس آن دست به عملیات مسلحانه زدند. توضیح کامل روند طی شده در سایت سیاهکل (http://siahkal.com/)  قابل دسترسی است.  بر کسی پوشیده نیست که فرخ نگهدار در هیچ کجا و در هیچ مقطع از این روند شکل گیری سازمان وجود نداشته است.  در گروه جنگل نیز که در سال 1347 توسط رفقای کمونیست جان بر کف به عنوان بخش دیگری از تشکیل دهندگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به وجود آمد، در آن جا هم هیچ اثر و رد پایی از فرخ نگهدار دیده نمی شود.   اساساً فرخ نگهدار هرگز پتانسیل انجام عملیات انقلابی که رفقای جنگل معرف آن بودند را نداشته است. اما همان طور که اشاره گردید ، امروز رسانه های امپریالیستی مانند بی بی سی ، صدای آمریکا و غیره فرصت یافته اند تا فرخ نگهدار را یکی از پایه گذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران جا بزنند.

فرخ نگهدار این چهره خائن جنبش که در طی چهل سال گذشته مردم مبارز کُردستان ، تُرکمن صحرا و ... را قربانی مسلح شدن سپاه پاسداران به سلاح های سنگین کرد ،جز خیانت و فریبکاری ، آدم فروشی و غیره کارنامه ای دیگر در جنبش انقلابی مردم ایران ندارد و امروز هم آشکارا به جزیی از نظام حاکم تبدیل گشته است.  فرخ نگهدار بعد از قیام بهمن در شرایطی با کمک نیروهائی با خط اپورتونیستی در سازمان در رأس آن قرار گرفت که آن ها با قدرتی که آن سازمان پیدا کرده بود از حضور رفقای معتقد به خط اصلی این سازمان در تئوری های تدوین شده توسط رفقا پویان و احمدزاده، جلوگیری نمودند. این رفقا هر یک از آگاهی و سواد مارکسیستی قابل توجهی برخوردار بودند. در حالی که امروز یکی از رفقای قدیمی فرخ نگهدار (جمشید طاهری پور) افشاء کرده است که فرخ نگهدار در حالی که در رهبری یک سازمان مارکسیستی قرار گرفته بود ، حتی یک کتاب لنین را هم از اول تا آخر نخوانده بود.  عین گفته او چنین است: "از جمله مشکلات یکی هم این بود که من به او انتقاد می کردم ، که این چگونه دبیر اول بزرگترین سازمان مارکسیست لنینیست ایران است که حتی یک کتاب لنین را از اول تا به آخر نخوانده است" (جمشید طاهری پور - سایت اخبار روز).

با این توضیح کوتاه از فرخ نگهدار و سابقه فعالیت های سیاسی او، اکنون به مصاحبه او که با انصاف نیوز جمهوری اسلامی صورت گرفته است ، می پردازیم و همان طور که در بالا اشاره شد ، فقط به دو مورد آن اشاره خواهد شد که بیانگر همسویی این فرد با رژیم جمهوری اسلامی و این که او به جزیی جدایی ناپذیر از این نظام تبدیل گردیده است، می باشد.   فرخ نگهدار که رسانه های امپریالیستی ، آگاهانه و عوامفریبانه او را فعال سیاسی چپ گرا و رهبر سابق سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (نه صرفا در شرایط بعد از قیام بهمن) می نامند چنین میگوید: "من همه جا نوشته ام و گفته ام مسولیت مصائبی که در دهه 60 بر کشورم تحمیل شد  ... در وهله آخر به عهده آن بخش از گروه های سیاسی مخالف نظام است که تصورات واهی از توان خود و تناسب قدرت در جامعه داشتند". در رابطه با این سخن قبل از هر بحث دیگری بگویم که کسی که در همان دهه 60 کارش لو دادن بهترین فرزندان و نوجوانان کشور ایران به جمهوری اسلامی و کشاندن آن ها به شکنجه گاه های مخوف این رژیم بود ، تا چه حد باید فریبکار و وقیح باشد که کلمه "کشورم" را بر زبان می آورد؟ واقعیت این است که کشور و موطن چنین خائنی شرکت کیسون و شرکت های استثمار گر نظیر آن می باشد که بنا بر گزارشاتی رد پای وی در آن ها دیده می شود.(*)  فرخ نگهدار یکی از مهمترین مجرمان سیاسی ایران است که مردم ایران در دادگاه های خلقی پس از سرنگونی جمهوری اسلامی به جنایت ها و خیانت های او خواهند پرداخت.

اگر بخواهیم مصائب دهه شصت را یاد آوری کنیم که جزئی از مهمترین و حساس ترین لحظات تاریخی کشور مان محسوب می گردد ، باید به یکی از مهمترین مسأله ای که کنفرانس گوادلوپ به آن اختصاص داده شد تأکید شود که همانا خواست امپریالیست ها مبنی بر سرکوب انقلاب ایران توسط رژیم جانشین شاه یعنی جمهوری اسلامی می باشد. این همان طرحی بود که در دهه 60 در دستور کار سردمداران رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و به حیطه اجرا گذاشته شد. کنفرانس مزبور به تاریخ چهارم تا هفتم ژانویه 1979 (از چهاردهم تا هفدهم دیماه 1357) با شرکت رهبران چهار کشور ایالات متحده آمریکا ،انگلستان ،فرانسه و آلمان در جزیره گوادلوپ برگزار گردید. چهار کشور نامبرده در محاسبات خود به این نتیجه رسیدند که با انقلاب ضدامپریالیستی و ضد سلطنتی خلق های قهرمان ایران علیه رژیم شاه ، دیگر امکانی برای بر سر قدرت نگه داشتن شاه خائن وجود ندارد.  در نتیجه این چهار قدرت بزرگ امپریالیستی با توطئه ها و دسیسه هایی که ذاتی موجودیت امپریالیسم می باشد، قدرت سیاسی را به دار و دسته خمینی که یکی از آلترناتیوهای آنان بوده سپردند تا ضمن سرکوب انقلاب مردم، سیستم سرمایه داری وابسته در ایران را این بار با پوشش مذهبی حفظ و تداوم دهند.  سیستم وابسته ای را که امپریالیست ها از آن طریق بیشترین سود را به قیمت تشدید فقر و فلاکت توده ها نصیب خود می سازند.

در این جا افشای مذاکرات خمینی و اطرافیانش از جمله قطب زاده ،بنی صدر و یزدی در نوفل لوشاتو با رمزی کلارک و مامورین آمریکایی و نامه شخصی خمینی به کارتر ،که آنان سه شرط آمریکا در جهت به قدرت رسیدن رژیم جمهوری اسلامی را پذیرفتند ، باید حتما مورد تاکید قرار گیرد.  این سه شرط عبارت بودند . 1- حفظ ارتش  بیهوده نبود که در روزهای آغاز قیام ، ناگهان شعار ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست در جریان تظاهرات آن روزها شنیده شد . 2- تولید و صدور نفت ،که باید مانند سابق ادامه داشته باشد. در آن زمان کارگران شرکت نفت در اعتصاب بودند و با بستن لوله ها، جریان نفت را به روی امپریالیست ها بسته بودند.  3- سرکوب و از بین بردن کمونیست ها و همه آزادیخواهان .

پس برخلاف گفته ها و نوشته های فرخ نگهدار که مصائب و مشکلات دهه 60 را بر دوش نیروهای مخالف (مبارز) جامعه می اندازد و آب به آسیاب جمهوری اسلامی و امپریالیسم می ریزد ، سیاست کشتار و سرکوب توسط رژیم جمهوری اسلامی از بدو بوجود آمدن این رژیم بوسیله اربابان شان در دستور کار این رژیم قرار گرفته بود و این رژیم جمهوری اسلامی بود که با بر پائی حمام خون در دهه 60 ، جامعه ایران را دچار مصیبت های زیادی کرد. مصیبت هائی که ننگ آن از پیشانی جمهوری اسلامی نه با تلاش فرخ نگهدار و نه هیچ تلاش مذبوحانه دیگر، پاک شدنی نیست.  امروز فرخ نگهدار که به عنوان منفور ترین چهره تاریخ معاصر ایران شناخته شده، در صدد تحریف تاریخی وقایعی بر آمده که هنوز انسان های بسیاری از دهه شصت شاهدان عینی آن ها بوده و هستند. انسان های جان به در برده از کشتارهای دهه 60 جمهوری اسلامی که در افشای تحریف تاریخ از طرف خائنین به مردم ایران هر روز صدای فریاد و اعتراض خود را بگوش مردم ایران و بخصوص نسل جوان می رسانند. این هم گفته شود که قبل از آن که اعدام های دهه شصت صورت بگیرد، رژیم به خلع سلاح توده های قیام کننده و بازسازی ارتش پرداخت. این ارتش هنوز کاملاً باز سازی نشده بود که در همان بهار آزادی سنندج را به خاک و خون کشاند ، آن هم درست وقتی که مردم با شدت و حدت تمام خواهان تحقق مطالبات خود بودند . کشتارهای خلخالی در کُردستان - ترور وحشیانه رهبران تُرکمن صحرا - بستن دفاتر و روزنامه های علنی - حمله به ستاد سازمان های سیاسی ، فجایع قبل از دهه شصت بودند و به طور کلی صدها سند تاریخی وجود دارند که جنایات تاریخی رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی در آن ها به ثبت رسیده اند.   در نتیجه نمی توان فجایع به وجود آمده در دهه 60 توسط جمهوری اسلامی وابسته به امپریالیسم را از گُرده جمهوری اسلامی برداشت و بخشی از آن را به گُرده نیروهای مبارز مخالف این رژیم انداخت.

مورد دوم در مصاحبه انصاف نیوز وابسته به رژیم جمهوری اسلامی با فرخ نگهدار که در این جا مورد بحث من می باشد، این است که فرخ نگهدار ، حق فعالیت آزادانه و آزادی بیان همه نیروهای سیاسی در رسانه ها را در "چارچوب قانون اساسی" از رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی خواستار گردیده است.

فرخ نگهدار چنین می گوید: "من حکومت را موظف می دانم حق فعالیت آزادانه و آزادی بیان همه نیروهای سیاسی در رسانه ها را در چارچوب قانون اساسی و حق گفت گو در رسانه ها را برای همه گرایش های سیاسی تضمین کند.   ایران متعلق به همه ایرانیان است.  تفاوت ها باید به رسمیت شناخته شود.  بحث ها در این بُرهه حساس ، روی چگونگی پاسداری از منافع مردم و کشور متمرکز گردد."

واقعیت این است که ضرورت تدوین قانون اساسی، بوسیله خمینی و یارانش در پاریس مطرح گردید و در همان جا پیش نویس اولیه قانون اساسی تهیه گردید. این پیش نویس با اصلاحاتی در آذر ماه سال 58 در میان مخالفت نیروهای مترقی و انقلابی جامعه، توسط خود دست اندرکاران رژیم جدید به تصویب رسید. با نگاهی بسیار کوتاه به قانون اساسی جمهوری اسلامی ، بخوبی می توان حلقه های استبداد را در ساختار این قانون اساسی تشخیص داد.   بعنوان مثال در اصل چهارم این قانون چنین آمده است: "کلیه قوانین و مقررات مدنی –جزائی – مالی – اقتصادی – اداری – فرهنگی – نظامی – سیاسی – و غیر این هاباید بر اساس موازین اسلامی باشد.  معنی موازین اسلامی هم امروز بر همه مردم تحت ستم ایران آشکار است و تاریخ چهل ساله این حکومت ننگین با کشتار – اعدام – زندان - دزدی فساد و قطع دست و قصاص و... بیانگر آن است.

امروز به خصوص پس از قیام های توده ای دیماه 1396و مبارزات قهر آمیز توده ها با شعار نان، کار، آزادی در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی برای همگان آشکار گشته است که اکثریت جامعه به جز سرسپردگان وکسانی که منافع اشان در گرو وجود این رژیم منفور می باشد، خواهان بی چون و چرای سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی می باشند.  تضادهای طبقاتی که انعکاس خود را در بطن جامعه در گسترش مبارزات توده ها، در گسترش  اعتصابات کارگری به اشکال مختلف ، در گسترش مبارزات دست فروشان و در میان اقشار پائینی جامعه نشان می دهند، سیر صعودی خود را طی می کند تا به نقطه جهش برسند . در چنین شرایطی است که  فرخ نگهدارها و... از ترس انقلاب توده ها که خواهان سرنگونی رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی باشند ، همچون بقیه اصلاح طلبان حکومتی از حق فعالیت آزادانه در چارچوب قانون اساسی سخن می گوید ، آن هم با توجه به ماهیتش ، تنها برای این که مرتجعی چون خود او بهتر بتوانند توده ها را به مسیر های انحرافی بکشانند و چند صباحی دیگر بتوانند بر عمر رژیم بیافزایند.  از طرف دیگر در چنین شرایطی است که نیروهای دلسوز طبقه کارگر و همه توده های تحت ستم ایران باید تبلیغ و ترویج اندیشه های انقلابی را وظیفه تخطی ناپذیر خود دانسته و در حالی که به افشای تبلیغات عناصر ضد انقلابی ای چون فرخ نگهدار می پردازند به افشاء و روشنگری در مورد تفکرات اپورتونیستی نیز اقدام کنند. انجام این کار ها بیشک در خدمت تسهیل مبارزات مردم قرار دارد. بدون هیچ گونه تردیدی ، سرانجام توده های مبارز ایران ، کلیت رژیم جمهوری اسلامی را مانند رژیم شاه به گورستان تاریخ خواهند سپرد.

زیر نویس:

(*) اگر در اینترنت در باره شرکت کیسون جستجو کنید ، به چنین اطلاعاتی دست خواهید یافت: "نکته قابل توجه در مورد شرکت کیسون ، نسبت مدیران آن با یکی از فعالان شناخته شده سیاسی خارج از ایران است.   رئیس هیات مدیره و بنیان گذار کیسون محمدرضا انصاری ، دایی "فرخ نگهدار" از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران است و فرهاد نگهدار برادر وی و از اعضای پیشین این سازمان نیز مدیر عامل شرکت تولید مصالح ساختمانی "ویما" است که از شرکت های اصلی زیر مجموعه کیسون به شمار می رود.   آن گونه که منابع وابسته به بخش انشعابی سازمان فدائیان خلق ادعا می کنند ، خود فرخ نگهدار نیز در کیسون فعال است و بر امور خارج از ایران این شرکت نظارت می کند" .همچنین در ویکی پدیا در مورد این شرکت چنین نوشته شده است: "کیسون از شرکت های بزرگ ساختمان سازی ایران است. این شرکت هفت بار در سال های 1379 ،1387 ، 1386 ، 1380 ، 1388 و 1389 به عنوان صادر کننده نمونه خدمات فنی و مهندسی در ایران انتخاب شده و در سال 2015 در زمره 100 پیمانکار برتر جهان قرار گرفته است.  کیسون در سال 1975 تاسیس شده است این شرکت در ونزوئلا 10 هزار واحد مسکونی ساخته است. کیسون در بلا روس پروژهای ساختمانی اجرا می کند. رئیس هیت مدیره شرکت کیسون محمدرضا انصاری است".

آبان 1398

 

دستکاری ذهن ها و جنگ روانی و افتادن در دام های حکومتی

دستکاری ذهن ها و جنگ روانی و افتادن در دام های حکومتی

این نوشتار، هشداری است برای پرهیز از و شناسایی دام پروژه های روانی رژیم.

موج عظیم سرنگونی و گستردگی و کوبندگی جنبش سراسری آبان ماه، علیرغم پسخیز، رژیم را سراسیمه کرده است. ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کوهموج خیزش فرودستان، خامنه ای و سران نیروهای مجریه و قضاییه و قانونیه ی و سپاه سرکوب را درهم ریخته است. موج کوبنده ی قیام، پسخیز کرده، اما فروننشسته است. موج بزرگ خشم بیکاران و تهی دستان، همانند پتکی عظیم، به زودی بازمی گردد تا بنیان کنانه، لانه های باندها را با تمامی تار و پودشان درهم ریزد.

آدمکشان اجازه ای با پاداش سرانه ی هر قتل، به فرماندهی خامنه ای که از همان روز 25 آبان به میدان آمد و سیلی سخت خورده اعلام کشتار کرد،  همه شناسایی شده اند. روحانی این نظامی –آخوند تدبیر و امید «رفرمیستها» و میانه بازان (اعتدالیون) منفور حکومتی، که چیزی وانمود می شد بین بیت رهبری و خاتمیسم، با تتمه ضمائم حکومتی، همصدا شده و در نقش خشاب گذاران برای کشتار به صف شدند. روانشناسان و جامعه شناسان سیاسی رژیم به ویژه مکتبیون دست آموز الکساندر دوگین پوتینی، تمامی تجربه های کشتار و سرکوب و شوک را تجویز کردند. فرمان به تک تیراندازان، همانگونه که در دیماه سال 96 و در سوریه و عراق تجربه شده بود و می شود، نخستین راه کار مرگ رژیم بود. پشت سر و پیشانی و قلب زن و مرد و دانش آموز و کارگرانی همانند سه برادران قویمی؛ نان آور مادر و خانواده های مادری و خویش،  سه برادر کارگر از روستای قلات شیراز در شهرک صدرا که کسی نامشان را نمی برد، به فرمان سران رژیم باید با شلیک نشانه گرفته می شدند. ربایش، ناپدید کردن و به رود و سد سپردن به پا خاستگان.، تخریب هستی مردم، از خانه و فروشگاه گرفته تا خودرو و هرچه که وظیفه اوباشان ویژه ی تخریب بود و به میدان آوردن تانک و هلیوکوپتر در نیزارهای ماهشهر و شیراز و... و فراخواندن آیه های کشتار از بلندگوهای رژیم و زرادخانه های نظامی و روانی رژیم  تجربه شدند. با پسخیز موج عظیم خیزش سرنگونی، رژیم، نسخه کارگزاران روانشناسی سرکوب را به پیش گرفت. در اینجا به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

  • شایعه داشتن دوربین هایی در خیابان ها که از اسناد، پاسپورت و اطلاعات داخل جیب و تلفن های همراه خیزشگران حتا در صورت خاموشی کپی برداری می کنند.
  • شناسایی تمامی رهبران (لیدرها) جنبش
  • اعلام قرآنی ابوالفضل بهرام‌پور، کارشناس فرآن در صدا و سیما والفضل بهرام‌پور در برنامه تلویزیونی روز پنجم آذر ماه از شبکه یک تلویزیون جمهوری اسلامی  از قرآن آیه که«به استناد آیات قرآن، معترضان نباید فقط کشته‌ شوند بلکه باید زجرکش شوند». کارشناس علوم قرآنی صداوسیما گفت: «باید چهار انگشت دست راست و پای چپ‌شان را قطع کرد».

این کارشناس علوم قرآنی، «نفی بلد» را سومین مجازات برای کارگران و زخمتکشان به پاخاسته زن و مرد خواند و افزود: «... باید معترضان را به عنوان نفی بلد» به «یک کشتی کهنه در وسط دریا بفرستند، تا همان جا زندگی کنند و زجر بکشند تا بمیرند.» و حکومت اعماق آب را بنا به تجویز قرآنی کارشناس خویش کرد.

اینها تنها بخشی از یک جنگ روانی بود تا وحشت آفرینند اما این بسنده نبود. ذهنیت گردانی های  پسخیز موج بزرگ سرنگونی، پخش خبرها و گزارش های دروغین، عکس ها و فتوشاپ های گوناگون ساختگی و یا مربوط به رخدادها و کشورهای دیگر، عمده کردن خبرهای آرشیوی سالهای پیش و انحرافی و شایعه پراکنی، از جمله ادامه همان شلیک ها و کشتار و اینک درگیر ساختن ذهن هاست.

4- عکس های دروغین و انحرافی یافته شدن جسدهای زیاد در هر رودخانه و دریاچه و آبگیر(هرچند این به معنای انکار جنایت کشتار توده های به پاخاسته پس از شکنجهرو افکندن در رودخانه ها و سدها نیست.)

5- اعلام  فروش پیکر جانباخته گان در برابر پرداخت های کلان و به گروگان گرفتن عزیزان خانوده های داغدار.

6- پخش عکس های جنازه های میان یخ خوابانید شده .

7- خبردروغین دستگیری شناگر و غواصی که جنازه ها را از آب بیرون می آورد.

8- رسانه ای کردن دوباره هنرپیشه زنی که فیلم های رابطه خصوصی 16 سال پیش وی، کمی گفتگو آفرید.

9- صدور حکم  5 ساله و بیشتر و شلاق به فعالین جنبش کارگری و پشتیبانان هفت تپه و فراخواندن کارگران پیشتاز شرکت واحد تهران و حومه.

10- هراس افکنی روانی آنفلونزا وعمده کردن مرگ آفرینی های سراسری این بیماری که خانواده ها و دانش آموزان را خانه نشین کرد.

11- شایعه قرص سمی برنج در کیک و شیرینی و شیر و غیره که سران رژیم آنرا«امنیتی» خواندند به هدف ایجاد استرس و دلهره در تمامی خانواده ها و کودکان در سراسر ایران.

12- شایعه اعدام برخی از دستگیر شدگان و چهره های غیر حکومتی.

13- اعلام ترور فرماندهان رژیم و پخش عکس هایشان

14- اعلام نام برخی از چهره ها و یا مخالفین رژیم به نام عوامل حکومتی

15- اعلام فرار خامنه ای و خانواده و انتقال دارایی ها!

16- اعلام مجاهدین خلق و سلطنت چی ها در رهبری جنبش سراسری برای آلوده ساختن و انکار طبقاتی بودن جنبش تهی دستان.

و دهها شایعه و ذهنیت سازی های دیگر که بیش از پیش از همه، هدف های مهم  1) ایجاد رعب و هراس درجامعه؛2) بی اعتبار سازی گزارش ها و خبرهای واقعی، 3) بی اعمتادی به گزارش ها و خبرهای واقعی 4) و سرانجام انحراف ذهن ها به خبرهای دروغین و بی ربط به شرایط کنونی تا ذهن ها را از دستاوردها و ارزیابی آزمون ها و خطاهای جنبش عظیم سرنگونی به موضوع ها فرعی و حاشیه ای و دروغین به انحراف بکشاند.

متاسفانه برخی در رسانه های اینترنتی به ویژه فیس بوک، نادانسته، با پیشی گرفتن از دیگری، بی مسئولانه، بی کوچکترین دقت و درنگ و یا بررسی خبر و منبع و بازتاب و نتیجه کار خویش، به پروژه ی جنگ روانی و ذهنیت گردانی رژیم کمک می رسانند. آیا چهل سال فریب و نیرنگ و دروغ و جنگ های روانی و ذهنیت سازی و شوک آفرینی های این رژیم و شوک درمانی های پس از آنها، و نیز بحران آفرینی ها و مهندسی کردن بحران های حکومتی بسنده و آموزنده نیستند؟

عباس منصوران -17 دسامبر 2019

روژآوا

رأفت اسلامی برای روغن کاریِ "ساز و کارِ" نظام غارت و سرکوب

رأفت اسلامی برای روغن کاریِ "ساز و کارِ" نظام غارت و سرکوب

در این نوشتار، زنجیرۀ مثلث بنیادگرایی، غارت اموال عمومی و بلاخره قتل عام مردم معترض، که در یک نقطه همدیگر را قطع می کنند پرداخته، سپس جایگاه رأفت اسلامی برای روغن کاری و کارکرد مکانیسم این زنجیره در حدّ بضاعت توضیح داده می شود. مجموعۀ سیاست ها و اقدامات نظام حاکم در ایران و تفاوت های آن با طبقات حاکم در  نظام سرمایه داری در دیگر کشورها نشانگر ویژگی های خاصّ این حکومت، علی رغم وجود مشخصه های عام تمامی کشورهای سرمایه داری است.  در ایران نوعی نظام غارتگرانه از ثروت و دارائی های عمومی، اجتماعی و مردم وجود دارد، که حداقل سطح معیشت برای طبقه کارگر و بازگشت وی در روز بعد برای فروش نیروی کارش را قائل نیست. سبک برخورد نیز با اعتراضات مردم تفاوت های جدی دارد. در این نوشتار به ویژگی نوع نظام سرمایه داری با ویژگی های بنیادگرایی دینی در ایران پرداخته می شود، با توجه به کارکردهای کلیّت نظام، جایگاه رأفت اسلامی مشخص می شود

منشأ و ویژگی های توحش بنیادگرایی

 بنیاد گرایی و یا همان داعشیسم، عموماً بر اساس شرایط زندگی حاشیه نشینی و ایزوله از جامعه شکل گرفته که خود ناشی از سیاست های تبعیض طبقاتی با شدّت های کم و زیاد در کشورهاست.  فرد با عدم احساس شهروندی و  تعلق به جامعه، گروه های اجتماعی و طبقات، به بنیادگرایی تنها راه تداوم زندگی، از طریق نابودی کامل وضع موجود، تمامی عناصر و جلوه های فرهنگی و اجتماعی و شکل گیری مجدد جامعه بر اساس استقرار حقیقت مطلق و عبودیت و بندگی انسان  امکانپذیر می داند. بنیاد گرا به این وضعیت  بعنوان راه حلّ – اما توهّمی – پناه می برد. نقد نیاز به پندار را را مارکس به زیبایی به تصویر می کشد: " نیاز رهایی از پندارهای یک وضع، نیاز رهایی از وضعی است که محتاج پندار باشد" " نقد رایج شکوفه های خیالی را از زنجیر بر می چیند، اما نه بگونه ای که آدمی زنجیر را خالی از خیال شکوفه بپا بندد، بل بگونه ای که به زنجیر تکان دهد و شکوفه ها را گرد آورد"  بنیاد گرا بجای تغییر وضع موجود و حفظ عناصر و دستاورد مثبت و نفی  جنبه های مضرّ آن، به خصومت قهری با تمامی مظاهر مادّی و معنوی و فرهنگی جامعه روی می آورد. بنیاد گرایی اگر قدرت را کسب کند، حکم خدا که در امیال بنیاد گرا تبلور می یابد را  بجای، آزادی و اختیار فردی و جمعی، مجموعۀ حقوق و قوانین و  مفاهیم حقوق بشر جایگزین می کند. هر عمل یا حتی فکری می بایست، در راستای اطاعت و عبودیت محض در برابر اولی الامر دینی و نمایندگان مطلق العنان در روی زمین  قرار گیرد. یک بنیاد گرا، محل تجمیع بزرگترین تناقضات لاینحل و چند پارگی شخصیتی و روان گسیختگی – شیروفرنی – است. چنین افرادی استقلال شخصیت ندارند و نیاز دارند از فرد دیگری پیروی کنند. آنهم فقط در چارچوب یک ایدئولوژی، تا کسی جرئت ایستادگی در مقابل آنها را نداشته باشد. یک بنیاد گرا  هزار چهره است، تقیّه، مکر و حیله، تقلب، دروغ و خلاف گویی برای استقرار حاکمیتش – که آن را دین می خواند-  از واجبات است. چنین فردی از یکطرف دروغ  را حرام اما بیان دروغ مصحلتی واجب است. برای حفظ قدرت هیچ حدّ و مرز اخلاقی وجود ندارد. حاکم تام الاختیار و مطلق العنان است. آیت الله خمینی می گوید:" حکومت، که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه ..........حکومت[سلطان] می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند....." حکومت در حدّ نهایتِ مطلقه است و هیچ انتقاد – حتی جزئی – را بر نمی تابد. خمینی اظهار داشت " هر کسی که حزب الله را مسخره کرده و دست بیندازد و یا بگوید که شواری نگهبان کذا و کذا، جزایش مرگ است". حاکم قادر مطلق نیز است. قانون اساسی قوانین مدنی، حقوق بشر  و حقوق مردم،  بی معنی است. خمینی می گوید : این اختیاراتی که در قانون اساسی  برای ولی فقیه آمده اقلّ آنست، ولی فقیه اختیار تامّ و بدون حدّ و مرز دارد. برای این حصر شده که روشنفکران نگویند چه و چه!! . در خصوص ارزش های اخلاقی می نویسد" جاسوسی[ تمامی مردم اِز زندگی شهروندان]  ، ... برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمين واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است».  یک بنیادگرا برای نفیِ غیر،  به هر دروغی  متوسل می شود. خمینی می گوید: " غربزدگان آزادی به شکل غرب که حتی آزادی جنسی به حد فجيع آن و آزادی مراکز فحشا را طالبند، اسلام و جمهوری اسلامی مخالف ايده‏های حيوانی آنان است".  اقشار بنیادگرایی به کنه و خمیر مایۀ یکدیگر شناخت شهودی و غریزی دارند بجهت آنکه خودشان از همان جنس هستند. خمینی برای حفظ حکومت اسلامی خطاب به روحانیون در جمع آنها می گوید " بترسید از روزی که مردم بدانند در ذات شما چیست؟  همه می گویند پیش بده‌‎ ‎‌برای ما ! همه می خواهند تمام این قدرت چی چی. اینها‌‎ ‎‌تلبیسات ابلیس است که بر ما غلبه کرده است. ..... شاید شیطان را هم ازش بپرسند، می گوید من انقلابی هستم!‌‎ بترسید‌‎ ‎‌از آن روزی که مردم بفهمند در باطن ذات شما چیست، و یک انفجار حاصل بشود. از‌‎ ‎‌آن روز بترسید که ممکن است یکی از «ایام الله » ـ خدای نخواسته ـ باز پیدا بشود. و آن‌‎ ‎‌روز دیگر قضیه این نیست که برگردیم به 22 بهمن. قضیه ‌‌[‌‌این‌‌]‌‌ است که فاتحه همه ما را‌‎ ‎‌می خوانند!"  گسترۀ تناقضات و عوامفریبی شخص وی بر هیچکس پوشیده نیست، بطوریکه که پس از رسیدن به قدرت در پاسخ برای اجرای وعده های خود گفت: " من خدعه کردم "زندگی یک بنیاد گرا در واقع یک نمایش تراژیکِ دلقک مآبانه است. در حالیکه با یک نظام سرکوب سیستماتیک بدون حدّ و مرز با تمامی قصاوت ها و بیرحمی هایی که تاریخ بخودش کمتر است، اموال آنانرا غارت می کند، حاکمش آنقدر لطیف است که برای غریب بودن امام حسین اشک می ریزد. یک بنیاد گرا،  نگاه عادی یا دست دادن با زنان را حرام می داند از طرف دیگر براساس متن مصرّح کِتِب مقدس دینی، در جنگ و یا در اثر بدهی مالی؛ با به اسارت گرفتن زنان آنان را بعنوان غنایم جنسی تقسیم کرده و با حکم مستحب بودن تجاوز به دوشیزکان قبل از اعدا م ، بخصوص در سال های بین 59 تا 67 در زندان  به جنایات بی حد و حصری دست زدند.  در همان حال فعل همجنس گرا مجازات مرگ را در پی دارد، سعید طوسی قاری دربار می گوید اگر مرا محکوم کنند 100 نفر را با خودم پایین می کشم. بنیاد گرا در گفتار زاهد و عابد و پارسا بوده از اموال دنیوی بی نیازند از طرف دیگر بزرگترین تجمیع و غارت ثروت در تاریخ در حاکمیت آیت الله ها انجام شده است. دارائی تحت اختیار آقای خامنه ای که هیچگونه حسابرسی دولتی نشده و مالیات هم نمی دهد، شامل  بنیاد مستضعغان ـ ستاد اجرایی فرمان امام ـ آستان قدس رضوی و زیارتگاههای مذهبی - ـ بنیاد شهید – بنیاد تعاون سپاه پاسداران – قرارگاه خاتم الانبیاء – شرکت سرمایه گذاری غدیر –  و غیرو،  مجموعاً  به مبلغ  200 میلیارد دلار ارزیابی می شود. درست است که همه این دارائی ها بنام شخص ایشان سند نخورده، اما کسی که در مورد تغییر و تبدیل و جایجایی و هزینه و درآمد ثروت تصمیم می گیرد، در واقع مالک بوده نیاز به سند ثبتی نیست. قدرت سر نیزه نیز هر جا لازم باشد حکم مالکیت را جاری و جایگزین سند ثبتی می شود.

در ترمینولوژی بینادگرایی، معنی و محتوای مفاهیم و کلمات ذبح شده و معکوس شوند. رئیس حقوق بشر اسلامی که معاون قوه قضائیه نیز بود، می گوید: " در قصاص( قطع دست و پا  و اعدام) حیات است" . انحصار کامل قدرت دمکراسی نام می گیرد. با نمایش رأی به کسانی که از دهها فیلتر گذر و  انتصاب شده اند، مردم سالاری دینی و از قول خاتمی، رهبر نظام نیز بطور آزاد توسط مردم انتخاب می شود. اینکه دریادار؟! علی شمخانی یعنی سردار نفتی و غلام خانه زاد و حلقه بگوش، از خشن ترین سرکوب مردم و نیروهای مبارز،  پرچم دار رأفت اسلامی می شود. یک از وارونه سازی های جاری است. لذا به انعکاس حقیقی زندگی و طرح جنایاتی که  وی از آستانۀ انقلاب 57 ببعد مرتکب شده پرداخته می شود.

علی شمخانی در ذات  و نمود حقیقی اش

در مورد سوابقش بیان می شود وی دانش‌آموخته کارشناسی مهندسی کشاورزی و کارشناسی ارشد مدیریت از دانشگاه جندی‌شاپور و دکتری استراتژی نظامی از دانشگاه عالی دفاع ملی می‌باشد و دوره دافوس را نیز در دانشگاه فرماندهی و ستاد آجا گذرانده است.  نگاهی به گذشتۀ وی نشان می دهد که از یک خانوادۀ بشدّت فقیر، تنگدست و پر جمعیت ( که یکی شان هم در نوزادی مرد) می باشد، که برای ممر زندگی  از حاشیۀ به شهر اهواز نقل مکان کرد. شمخانی در فقر و تنگدستی دورۀ دبیرستان را گذراند و  با استفاده از سهیمۀ منطقه ای  توانست در دانشکده کشاورزی و دامپروری که  در روستایی بنام ملاثانی در نیمه راه اهواز – شوشتر قرار داشت پذیرفته شود.  دانشجويان مي بايستي نزديك محل تحصيل؛ ساکن می شدند. از يك ساختمان نيمه تعطيل و رها شدۀ  كارگران شركت نفت در ملاثاني بهره برداري شد. این دانشکده هیچ متقاضی غیر بومی نداشت، زیرا ویژگی سکونت تبعید شدگان و بقول دانشجویانش سربازخانه ای بود. شمخانی بلحاظ فقر مادی و شرایط روحی – روانی  و ضعیت خاصی و فردی بشدت منزوی و کناره گیر از عموم دانشجویان بود. هیچگاه در طی 5 سال تحصیل در تظاهرات دانشجویان جندی شاپور در دوران رژیم قبلی  حضور نداشت.  البته فاصله زیاد محل تحصیل و زندگی  وی در ملاثانی با دانشگاه جندی شاپور تأثیر داشت اما روحیۀ محافظه کاری و ترس، و عزلت گزینی، کینه ورزی  و ضدیت با مظاهر شهروندی و اجتماعی هم مزید بر علت بود. از طرف عموم دانشجویان نیز در حاشیه قرار داشت و بعنوان یک عنصر اجتماعی از طرف دانشجویان مبارز پذیرش نمی شد. در سوابق ساختگی وی آمده که مبارزه خود را از دهۀ 50 آغاز کرد و مدتی دستگیر و در زندان اهواز بود. در سال 50 وی نو جوان 16 ساله و محصل بود. دانشجویان مبارز در آن مقطع هواداران سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریک های فدائی خلق بودند، که  وی حتی در دوران دانشجویی نیز  هیچ رابطه و مناسبانی نداشت.  وی هرگز به زندان محکوم نشد و برای ادعای زندانی بودنش، مدت و زمان را مطرح نمی کنند.  که مجموعاً یک دروغ محض و آشکار است. پس از ضربات وارد شده به سازمان مجاهدین در سال 1354 تک عناصری منفرد مذهبی بنیاد گرا دو آتشه  کم کم عیان و  در سال های  و 57 -  56 ببعد تلاش می کردند محافلی ارتجاعی  تشکیل دهند.  از جمله محافل، گروه منصورون بود که در پی آشنایی شمخانی با افرادی چون محسن رضایی و غلامعلی رشید، گرد آمدند. حجت‌الاسلام سيد منيرالدين حسيني‌الهاشمي،  که در يکي دو سال پيش از پيروزي انقلاب در آموزش فکري اعضاي گروه نقشي مهم داشت، مي‌نويسد: «گروه منصورون در سال 56 و 57 تأسيس شد". محفل ارتجاعی و  ضد بشر منصورون، در 12 بهمن یعنی  10 روز قبل از پیروزی انقلاب اولین اقدام عملی و ترور خود را که کشتن یک سرگرد نیروی انتظامی در مقابل خانه اش در اهواز بود،  انجام داد. که این خود نشان از گسیختگی آنها  از روند جامعه و جنبش و ضمنا جُبن و زبونی و حتی عمل ضد انقلابی این گروه بود. زیرا در زمانی که رژیم قبل متلاشی و  درهم شکسته بود انجام دادند و می بایست به تصمیم و ارادۀ مردم و سپردن به دادگاه های صالحه منوط می شد.

در آن زمان موج مسائل سياسي دانشجويي همه جا رواج مي يافت اما دانشجویان روستای ملاثانی که مجزی بودند بدور از اين مسائل به آموزش خود ادامه می داد. داستانسرایی در مورد دورۀ فوق لیسانس مدیریت و دکتری استراتژی نظامی چنان عنصرِ عقب مانده و ادامه تحصیل فرضی در رشتۀ غیر مرتبط [مدیریت و استراتژی] بی مفهوم است. این مدارک همانند مدارک تحصیلی  پاسدار دکترای اقتصاد محسن رضائی، فدوی، اسلامی و لاریجانی ها و صدها مورد مشابه، همان مدرک مصلحتی، زورکی و با سرنیزه برای هویت دادن دروغین به شخصیت بی هویتیشان چیزی دیگر نبود. حاصل دانش وی در فوق لیسانس مدیریت و دکترای استراتژی را در درک و فهم او می توان محک و راستی آزمایی کرد. علی شمخانی از حضور نظامی ایران در عراق و سوریه تحت عناوین "دفاع از حرم حضرت زینب و مردم مظلوم فلسطین" یاد کرده و سپس افزوده است که این حضور نظامی، "تصمیم دفاعی و امنیتی درستی است" که از سوی آیت الله خامنه ای گرفته شده است. در جای دیگری از سخنانش تأکید کرده است که کلیه "تصمیمات رهبر جمهوری اسلامی بر وحی الهی مبتنی است." !!!!!!

در سفر شمخانی، مشهد ایرنا می نویسد : علی شمخانی روز یكشنبه در نشست شورای اداری استان خراسان رضوی در مشهد افزود: " وقتی رهبر معظم انقلاب اسلامی طی چهار سال پی در پی مساله اقتصادی را محور شعارهای سال قرار می دهند باید به این باور برسیم كه مهمترین موضوع كشور اقتصاد است..... وی گفت: اگر بخش ثابتی از خطبه های نماز جمعه بر مسائل اقتصادی هر منطقه به تناسب شرایط و اقدامات این حوزه و توضیح و پیگیری موضوع قرار گیرد مطلوب است". تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ! از دانش استراتژیک، تا رویکرد وی در طرح مسائل اقتصادی در نمازهای جمعه!  دانش کذایی آقای دکتر دریادار شمخانی و در واقع نفتی – رانتی آشکار می شود. وی  اعتبار اقتصاد مقاومتی که هیچکس از رئیس جمهور تا خود رهبر نفهمید که محتوایش چیست را  بجهت تکرار و مکرر آن طی 4 سال دارای اعتبار می داند. اگر اقتصاد مقاومتی مفهومی داشت که یا می بایست توسط دست نشاندۀ خود روحانی  اجرا می شد و در صورت عدم اجرا، بمعنی عزل رهبر از مقامش بود.

نقش  سر پاسدار شمخانی در سرکوب مردم

حزب الله خوزستان که سران سپاهش از ابتدا،  همین علی شمخانی و محسن رضایی و ائمۀ جمعه اش، موسوی جزایری و  جمی ( آمر آتش سوزی سینما رکس آبادان با 600 انسان که سوخته و تبدیل به خاکستر شده، بهمراه رشیدیان ) و حکّام شرعش جنّتی و احمدی شاهرودی بودند خشن ترین، ضد بشرترین گرایشات سرکوبگر در بین سرکوبگران حاکم در کشور بودند. آنها بهمین لحاظ توانستند به مقامات بالاتر حکومتی برسند. شمخانی و رضائی و امثالهم توانستند  با صدها هزار کشته در جنگ هشت ساله، که 34000 نفر آنان را دانش آموز ان 12 تا 18 ساله مدارس تشکیل می دادند، را روی مین  فرستاده  و قتل عام کردند. با خسارات تمامی خسارات مادی به شهر ها و زیر ساخت ها، اما خود صحیح و سالم مانده و به مقامات کنونی دست یافتند. سپاه در خوزستان همانند کردستان، بلوچستان و یا ترکمن صحرا،  بالاترین حدّ سبعیت و سرکوب مردم را نشان داد. در روزهای  اول پیروزی که مطالبات قومی جای خود را باز کرده بود، روحانی خرمشهر محمد طاهر آل شبیر خاقانی در کنار گروهی با عنوان    " روشنفکران انقلابی عرب" که "کانون فرهنگی خلق عرب مسلمان ایران" را در خرمشهر تشکیل دادند علیه ارتجاع عرب و فارس طی اطلاعیه 12 ماده ای خواهان اصلاحات فرهنگی و اقتصادی بودند. در 8 خرداد 58 زمانی که علی شمخانی فرماننده سپاه  خوزستان بود، بالاترین حدّ خشونت، سبعیت و کشتار را در خرمشهر انجام داده و توانستند، بر تمامی مطالبات آنان با جنایات گسترده خط بطلان بکشند. اعدام مخالفین در بهار 58  وقتی هنوز مخالفین در تمامی کشور تحمل می شدند از مسجد سلیمان سر برآورد و یکبار هم قرار بود عده ای از جوانان آزاده را برای ایجاد رعب و وحشت دیگر مبارزان اعدام کنند.عناصری بظاهر خودسر،  همانند قتل های زنجیره دست به ترور مخالفین زدند. در جریان انقلاب فرهنگی، دانشگاه اهواز،  به  بزرگترین قتلگاه دانشجویان تبدیل شد که مشابهت در میان دیگر شهرهای کشور نداشت. دانشجویان بیشترین اعدام ها و زندانی ها را متحمل شدند. جسد دانشجویان زیادی اعم از دختر و پسر  از رودخانه کارون گرفته شد. وقتی صدها دانشجو را در جریان یورش به دانشگاه دستگیر و از جمله در سالن شهرداری در بازداشت بودند، که خواستار  باز شدن درب و استفاده از سرویس های بهداشتی جهت برخی زندانیان شدند،  از پشت درب، آنها را به رگبار گلوله بستند و بطور باور نکردنی حدود 10 تن دانشجویان را بقتل رسانده و عدۀ زیادی مجروح شدند. جنایات در اهواز بخصوص در شرایط جنگ با عراق ابعاد بسیار وحشتناکی داشت. - دکتر اسماعیل نریمیسا پزشک مردمی و محبوب در بین مردم و جزو کادر  بیمارستان گلستان در شهرک دانشگاه اهواز پس از یورش ارتجاع فرهنگی در  6 تیرماه سال 1359، اعدام  شد.  علت اعدام و جرم وی، پانسمان دانشجویانی بود که در جریان یورش ارتجاع  فرهنگی زخمی شده بودند، اعلام شد.  این پزشک مراکز درمانی رایگان در بخش های فقیر نشان اهواز راه اندازی کرده بود. ناصر خاکسار نویسنده و شاعر اهل آبادان که در رژیم قبل مدت 7 سال را در زندان گذرانده و در بهمن 57 آزاد شد، از اولین کسانی بود که در نیمه اول 58 دستگیر و قصد اعدام وی را داشتند که با افشاگری های وسیع نیروهای مبارز توانست از زندان آزاد شود. شکرالله پاکنژاد مبارز نستوه زندانی در رژیم قبل که دفاعیاتش در بیدادگاه تکاندهنده بود، بجهت فشار از همان سال 57 مجبور شد از حضور در شهر خود ( دزفول) منصرف و به تهران مراجعه کند. 

سرلشکر نفتی علی شمخانی در مقام رانت خوار و غارتگر

شمخانی در سال های 58 تا 60 فرمانده سپاه خوزستان و سپس جانشین فرمانده کل سپاه، فرمانده نیروی زمینی ... . در دوره محمد خاتمی هشت سال وزیر دفاع دولتش بود و از سال  92 نماینده رهبر در شورای امنیت ملی شد. به لحاظ جایگاهی که وی در سایۀ اثبات بندگی و بردگی قدرت و سرکوب بیرحمانۀ مردم و مبارزین و کارگران کسب کرد، توانست با کسب اطلاعات رانتی و سوء استفاده از قدرت، ثروت کلانی کسب کند که بالغ بر دو  میلیارد دلار ارزیابی می شود. شمخانی توانست شبکۀ حمل و نقل انتقال نفت و مشتقات آن و پتروشیمی را  با  75  کشتی راه اندازی کند (1). شرکت ادمیرال گروپ را در سال 93 تأسیس کرده،  وی امتیاز فروش محصولات پتروشیمی از هلدینگ خلیج فارس را دارد  که از نظر درآمد دومین پردرآمد ترین هلدینگ خلیج فارس است. شمخانی بیشتر کارهایش را مثل تمامی مافیاهای جهان، توسط پسرانش و افراد مورد اعتماد و وابسته انجام می شود. وی بعد از طلاق همسر اول اکنون دو زن دارد صاحت 4 بچه و از زن دومی یک بچه دارد. یکی از دادماهایش سید حسن میر محمد علی چند ویلا در لواسان دارد. محسن قائمی‌نسب مدیرکل حوزه ریاست دیوان عدالت اداری، در پاسخ به سؤالی درمورد  تخریب یکی از ویلای داماد شمخانی که بدون مجوز ساخته شد اظهار کرد که  با حکم دیوان عدالت اداری تخریب اجرا می شود. وی همچنین چندین خانۀ لاکچری در امارات و انگلیس دارد. یک سند آپارتمان  وی  در امارات2700000 درهم ناچیز که قیمت سندی برای کاهش مالیات قیمت را پایین می زنند. حداقل ده میلیارد تومان ارزش دارد. همچنین اقامت جمهوری چک که محل تلاقی مافیای های روس و غیروست را دریافت کرده است. علی و  حسن شمخانی دو پسر علی شمخانی هستند که دومی گرین کارت آمریکا را دارد ( دراسناد ثبتی نامش ابوالفضل است ) بین ایران و دوبی رفت و آمد دارند. محمد حسین شمخانی پاسپورت آنتی گوا دارد که با صد هزار دلار می توان آنرا بدست آورد. همچنین اقامت آلمان را از طریق علی انصاری سازنده مجتمع های عظیم  " ایران مال " را دریافت کرده است. فردی بنام "رهبر مدنی" که قبلاً در وزارت دفاع بود،  مآمور مسئول دفتر هما در لبنان می شود پوشش بخش هایی از اموال و دارئی های شمخانی در لبنان را دارد وی دو پسر بنام های محمد رضا رهبر مدنی و احمد رهبر  مدنی دارد که بخشی از کشتی های علی شمخانی بنام آنهاست. علی شمخانی یک صرافی بنام "شرکت تضمامنی م ر و شرکاء" در دوبی دارد، که در زمینۀ ارز، حمل و نقل و صادرات و وارادات فعالیت می کند  کارهای دوبی وی در دست فردی بنام حسین  قربانی زاهد است؛ که رئیس هیأت مدیره و گرداننده صرافی و کارهای وی است. این شخص رفیق و همدم محمد حسین شمخانی است. احمد عراقچی که معاون ارزی بانک مرکزی بود و محاکمه و به اتهام اخلال در نظام ارزی کشور برکنار شد، در دادگاه محاکمه اش رسما اظهار کرد و در مصاحبه با مطبوعات نیز تأکید کرد که علی شمخانی بعنوان رئیس شورای امنیت ملی به روحانی طی نامه ای،  وی را به سیف رئیس بانک مرکزی  معرفی می کند که در بازار ارز فردایی بتواند تصمیم گیری و دخالت کند و  سپس از طریق روحانی احمد عراقچی به رئیس  بانک مرکزی معرفی می شود. این بخش که قیمت ارز فردا را تعیین می کند، جایگاه سازمانی مهمی برای رانت اطلاعاتی نوسانات قیمت ارز ، سوداگری در آن و کسب سودهای کلان است. بانک مرکزی روازنه 500 میلیون دلار ارز جابجا می کند و این بنفع کسی که از قیمت فردای آن اطلاع دارد، مثلث شمخانی – سیف – علی انصاری که وی مالک بانک آینده و سازندۀ ایران مال است، بطور هماهنگ عمل کرده و استفاده های کلانی از نوسانات ارز بردند. عملیات اجرایش را علی انصاری انجام می داند. همه اقدامات با هماهنگی وزارت اطلاعات و حراست بانک مرکزی انجام می  شد. در این راستا شرکت هایی ثبت می کنند با سرمایۀ بسیار اندک مثلا 000/100 تومان، به اسم شرکت های صوری، وام و تسهیلات کلان بدون وثیقه می گیرند. یعنی سرمایه آنها  از پول های مردم تأمین می شود، وبعد با تغییرات  نرخ ارز که آنان  مطلع و حتی خود کم و زیاد می کنند،  تسهیلات را تسویه و شرکت ها منحل می کنند.  در واقع ارزش سپرده های مردم  که قدرت خرید آنها  با افزایش نرخ ارز بشدت کاهش یافته و دود شده و بهوا می رود، بخشی به جیب این سه نفر می رود. شرکت "سرمایه آوین" بالای 5 میلیارد تومان بابت تسهیلات سر رسید نپرداخته به بانک آینده دارد و سرمایه تأسیس آن یکصد هزار تومان است. شرکت "پیمان پایۀ نیکان" با صد هزار تومان سرمایه،  تسهیلات کلانی دریافت و منحل شد. شرکت "کلان ساحل جنوب سهامی خاص" اعضای هیأت مدیره اش ابوالفضل شمخانی و محمد حسین شمخانی و فاطمه مزرعه می باشد.  تمامی شرکت های صوری یا بنام پسران شمخانی و یا بنام اقبالیان راننده علی انصاری است. یک شرکت "توسعه صنعت صدر سرمایه"  بنام کیوان اقبالیان( راننده علی انصاری) است که 68 میلیارد تومان به بانک آینده بدهکار است. بدینوسیله سپرده های مردم را از بانک ها بیرون کشیده و بهره برداری می کنند. علی انصاری مجری طرح پروزۀ ایران مال، برای اینکه آن را بسازد خود پروژه را که هنوز ساخته نشده بعنوان وثیقه  قلابی با ارزش صوری ده میلیارد دلار در بانک آینده می گذارد این اقدامات همه خلاف قانون است. لذا حسابسازی کرده مدارک صوری را به بانک مرکزی و سیف تحویل می دهد.  این سرقت های کلان در بالاترین سطوح مملکتی همان سیستماتیک بودن فساد و ساختار یافتگی آنست. محمد جواد شیرازی بازرس با وجدان که مدیر کل بازرسی شهرداری بود، در یک برنامه تلویزیونی تخلفات و سرقت های علی انصاری و ایران مال  را افشا کرد. اما چندی بعد  آقای شیرازی از کار برکنار. و ایران مال افتتاح شد. با عملیات پیچیده و غیر قانونی، تسهیلات دریافتی از بانک ها بدون وثیقۀ قابل نقد شدن،  تبدیل به ارز شده و با افزایش قیمت ارز با دلار 5000 تومان 200 میلیارد تسهیلات و بعد با دلار 17000 تومانی ارزش پول آنها چهار برابر می شود. یعنی  طی یکی دو روز با هماهنگی سیف و شمخانی و انصاری با خرید و فروش درهم یک روزه سرمایه را 4 برابر کرده و بایک چهارم پول بدهی به بانک را پس می دهند و بعد شرکت منحل می شود. سه چهارم پول مازاد کسب شده  را به استرالیا و کانادا از طریق واسطه مثلا شرکت آریا به حساب مریلند اینترنشنال بحساب خانم حمیده س ریخته می شود. که همسر علی انصاری است و قیمت یک آپارتمان خریداری شدۀ در تورنتو وی  12 میلیون دلار است. علی انصاری از طریق ا"رضا واعظ آشتیانی"  نماینده مجلس و حسن آشتیانی که از اعضای مؤتلفه هستند، ویک پایه دیگرش قدرت عالیخانی نماینده سابق مجلس؛  می توانند صادرات پتروشیمی را در اختیار بگیرند، زیرا صادرات پتروشیمی در کلاً در اختیار مؤتلفه است و آنها رابط علی شمخانی و علی انصاری هستند . علی انصاری را مردم با بانک تات شناخته شد که با انحلال بانک تات و موسسه اعتباری مالی صالحین و موسسه اعتباری مالی آتیه بانک آینده را تأسیس کرد که بیش از 122000 میلیارد سپرده دارد و معادل 10 در صد کل سپرده های تمامی بانک ها در کل کشور است با این وجود می خواست بانک آینده را با اعلام ورشکستگی منحل کند. علی شمخانی بخشی از سهمش را از طریق پسرهاش در دبی می گیرد. بخش دیگر را علی انصاری برایش برج و پاساژ می سازد زمین 2600 متری در فرشته تهران یک پاساز و مرکز خرید ساخته می شود باسم آذر میدخت زن دوم علی شمخانی است. یکی از خانه های وی در الهیه است. این پروژۀ عظیم بنام حسین شمخانی است قصر1500 میلیارد تومانی بنام  زینب شمخانی ابوالفضل شمخانی زهرا شمخانی و علی شمخانی است. محمد حسین پسر بزرگ از دانشگاه آمریکایی بیروت هر سه ماه 10000 دلار شهریه است حسین و حسن شمخانی مدیران شرکت های کشتی رانی اپرال گروپ هستند که در دبی تهران بمبئی و سنگاپور دفتر دارند کشتی های باری شمخانی تحت پوشش همین اپرال کروپ هستند برادز زاده هایش بنام  موعود شمخانی سرپرست معاونت عمرانی منطقۀ آزاد اروند است هادی شمخانی  22 ساله است در سفارت ج ا در روسیه  بعنوان کارشناس سیاسی خاور میانه مشغول است.

به گزارش آذربایجان خبرلری به نقل از ایران بریفینگ، «عبدالعظیم شمخانی» برادر علی شمخانی، متولد ۱۳۶۷، در سال ۱۳۹۲ با مدرک دیپلم به سمت «مدیرعامل سازمان زیباسازی کلان‌شهر اهواز» منصوب و در سال ۱۳۹۶ مدیرعامل سازمان همیاری شهرداری‌های خوزستان شده است، او پیش‌تر نماینده دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در خوزستان در ۲۲ سالگی و رئیس اداره تبلیغات شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی خوزستان در ۲۳ سالگی و بازرس ویژه اداره کل بازرسی استانداری خوزستان و مدیرعامل سازمان زیباسازی شهرداری اهواز در ۲۵ سالگی بوده است. اسفند 94  همان سال نیز به‌عنوان «قائم‌مقام شهردار اهواز» منصوب گردید که با توجه به سنش و کلان بودن شهر اهواز می‌تواند، یکی از رکورد زنان در بالاترین مسئولیت ها باشد.

مافیاهای اختاپوس در نظام که حمایت بالاترین مقام ها را دارند علت اصلی فقر و فلاکت عمومی مردم است. قالیباف با آن پروندۀ نجومی اختلاس عضو شورای مصلحت نظام می شود تا در واقع این نظام رانت و غارت را نگهبانی کند و نجفی شهردار بعدی که قصد رو کردن پروندۀ قالیباف  را داشت با درگیر  شدن در ماجرای عشقی از صحنه سیاسی حذف شد.  " امرودی " معاون قالیباف  بجهت فساد محکوم به انفصال از خدمت شد، اما به ریاست فرهنگی شهرداری منصوب می شود. هم اینک نمایش مبارزه با فساد توسط رئیسی در حال اجراست. اما آنرا نیز می بایست چتر حفاظتی برای کُند کردن خشم مردم از اینهمه فساد و خارج کردن کلیت نظام از اختلاس ها تعبیر کرد. تخصیص ارز به بانک  شرکت های  تولیدی مالی و به سیف مربوط بود. سیف از طریق  علی رضا شیرانی چهار سوق به علی انصاری  وصل میشود. علی رضا شیرانی چهار سوق با عضویت در هیأت امنای بانک تات صندوق دار علی انصاری بوده مدتی معاون بانک مرکزی زیر دست سیف بود بعد از طریق بانک مرکزی رئیس شعب بانک صادرات در امارات شد به اتهام تخلفات مالی سازمان بازرسی قصد برکناری وی را داشت. علی اکبر ناطق نوری جلوی تعویض وی را گرفت. ( رئیس دفتر بازرسی امام خامنه ای) بعد از فشار مردم، روحانی سیف از بانک مرکزی برداشت و را مشاور پولی و بانکی رئیس جمهور کرد. سیف حق حساب خود از علی انصاری را از شرکتی بنام نور در کانادا دریافت می کند زهرا سیف و علی سیف شهروند کانادا هستند نرگس سیف شهروند استرالیاست.

باند های مافیایی و ضد بشر، با دد منشانه ترین قتل عام مردم حقّ طلب،  با سلاح هایی که از پول همین مردم خریده اند، نظام موجود را حفظ می کنند، تا این حلقۀ غارت و سرکوب ادامه یابد. همین باندها خود بانی رأفت اسلامی است می شوند. در واقع :

 کثیف ترین و پیچیده ترین عملیات مافیایی برای تداوم غارت اموال و سرکوب مردم معترض،  سر از رأفت اسلامی در می آورد  لذا رأفت اسلامی مکمل غارت و شلیک گلوله و بخون کشیدن مردم معترض، اما با زبان دیگری و همه برای حفظ حکومت  است.

باند حاکم نه از استقلال کشور که فقط قدرت انحصاری و منابع و مجاری غارت و چپاول دفاع کرده و طی کشتارهای وسیع سال های 60 و  سال 67، تا  آبان 98 نشان دادند که در نگهداری این امتیازات هیچ حدّ و مرزی برایشان  متصور نیست. طرح رأفت اسلامی نیز که قتل عزیزان مردم، در برابر پرداخت از دارائی و سرمایۀ خود مردم است، هدف اصلی اش به صف کشاندن و دریوزگی برخی خانواده های فقیر مادی و فرهنگی است، که اکنون که عضوی خانواده شان از دست رفته پولی بکف آورند و بیشک این شدّت گندیدگی و تعفن اقدامات حاکمیت را افزون می کند.

 

 

                                                                                                            ناهید قادری

 

 

 

 

 

 

 

( 1) - اسناد شرکت ها، چک های صادره،  مستندات و شرح کامل مسیر و چگونگی گردش مالیِ غارت سپرده های مردم  را می توانید در برنامۀ " مافیای علی شمخانی را بهتر بشناسیم" که توسط آقای مهدی فلاحتی تهیه و ارائه شد، ملاحظه نمایید.

نگاهی به اعتراضات اخیر دانشجویی در ایران

نگاهی به اعتراضات اخیر دانشجویی در ایران

۱۶ آذر, روز دانشجو  امسال در حالی از راه رسید که بیش از یک ماه از دور تازه اعتراضات توده ای در ایران نمی‌گذرد. در پی افزایش سه برابری بهای بنزین در ایران در روز جمعه ۲۴ آبان‌ ماه ۱۳۹۸، دور تازه‌ای از اعتراضات توده ای گسترده در ایران به راه افتاد که چنان لرزه بر پیکر کل نظام جمهوری اسلامی افکند، که رژیم به وحشیانه ترین شیوه و با خونین ترین سرکوب ها و در تاریکی کامل به رویارویی با آن لشکرکشی کرد. حکومت اسلامی، با بستن تمام راه های ارتباطی با جهان، با تمامی نیروهای سرکوب به دستور خامنه ای که خود برای نخستین بار در همان روز نخست به میدان آمد و دستور کشتار داد، از زمین و هوا توانست برای مدت کوتاهی این بار هم اعتراضات ستمدیده گان و به ستوه آمده گان را به خون بکشاند. اما هرگز به مهار و خاموشی آن دست نیافت و نخواهد یافت.

برآمد دانشجویی رادیکال و چپ ایران هرچند که همواره و به ویژه در سال های اخیر در کنار مبارزات کارگران و طبقات فرودست و در حمایت از خیزش‌ها و اعتراضات توده ای ایستاده است، این بار نه تنها از همان لحظات شروع خیزش سراسری در دفاع از مبارزات و مطالبات جنبش سراسری به پا خاست، بلکه نشانه ی نوینی از خود نشان داد. رژیم جمهوری اسلامی که به نقش کلیدی دانشجویان در هر تحولی در جامعه ایران  آگاه  است، درنگ نکرده و وحشت زده از شکل گیری هرگونه اعتراض دانشجویی، با حمله به دانشگاه تهران توسط نیروهای لباس شخصی اش در تاریکی شب دوشنبه ۲۷ آبان، در پوشش چندین آمبولانس شمار زیادی از دانشجویان را ربوده و به زندان ها و مکان های نامعلومی برده است. اما نه اعزام عوامل و ماموران سرکوب و اطلاعاتی و اوباشان حکومتی به دانشگاه تهران و خیابان‌های اطراف آن و نه پیگرد و بازداشت و زندانی کردن دانشجویان، هیچکدام دانشجویان مبارز را هراسان نکرد، بلکه این فرزندان کار و زحمت با اراده ای قوی تر و عزمی راسخ تر، تمام دانشگاه های ایران را به صحنه مبارزات خود علیه نظام فقر و فساد و استبداد جمهوری اسلامی سرمایه  تبدیل کردند. روز ۱۶ آذر سال 98، روزی متفاوت تر از همه 16 آذرها بود با شعارهای آگاهانه و طبقاتی روز دانشجو.

دانشجویان با شعارهایی از جمله «ایران، شیلی، فرانسه، سرکوب و غارت بسه»، «نان، کار، آزادی، اداره شورایی»، "دانشجو  آگاه است، با کارگر همراه است" و «ملت متحد هرگز شکست نمی‌خورد» نشان دادند که اهداف آنها بزرگ تر و فراتر از آنی است که رفرمیست ها و عوام فریبان حکومتی و پیرامونی در اپوزیسیون و نیز هیچکدام از باندهای رژیم بتواند آنها را مورد سوء استفاده قرار دهد. به ویژه، 16 آذر امسال و اعلام شعارها و بیانیه های پیشتازانه و کارگری دانشجویان چپ و رادیکال با مرزبندی با سلطنت طلبان و مجاهدین خلق وابسته و مذهبی، تبلیغات رسانه های سرمایه جهانی را که شعارهای سفارشی و بسیار حاشیه ای و عوامانه ی سلطنت و مجاهدین رجوی را  عمدگی می بخشیدند، افشا و نقش برآب کرد.

دانشجویان چپ و رادیکال همبسته با طبقه کارگر، از همان اول اعلام داشتند که از فرانسه و شیلی تا لبنان و عراق و ایران مبارزه یکی است و هدف، نابودی کل نظام سرمایه داری می باشد و نه تنها نئولیبرالیسم آن که ایدئولوژی چنین مناسباتی در شرایط کنونی است. آنها روشن ساختند که فلاکت متعدد نظام سرمایه داری را جهان گستر می بینند و جواب به آن را نیز جهان گستر. آنها خود را متحد کارگران می بینند و در قبال مشکلات و مطالبات کارگران، آپارتاید جنسیتی علیه زنان، بی آینده بودن جوانان, محرومیت کودکان و در یک کلام، تمامی فساد و ویرانی و بحران های تحمیل شده بر کل جامعه بی تفاوت نیستند. همچنین نشان دادند که آنها نه تنها سرنگونی نظام کنونی را می خواهند, بلکه بدیل برای آن هم دارند و میدانند که کلید پیروزی اتحاد است. اتحاد کارگران از آموزگارن گرفته تا کارگران تولیدی و بخش خدماتی و پشتیبانی و همبستگی دانشجویان، زنان و لایه های فرودست و ستمدیده جامعه، اتحاد و همبستگی ای که قادر است پایه این نظام را فروپاشد و از بیخ بر کند. از این روست که رژیم از این اتحاد می ترسد و هر بار که کارگران و دانشجویان همصدا می شوند و دانشجو  شعار "از هفت تپه تا تهران، زحمتکشان در زندان" سر می دهد، این رژیم بر خود می لرزد و به خشن ترین و بیرحمانه ترین سرکوب ها متوسل می شود تا از گسترش این اتحاد و به هم پیوستن این امواج جلوگیری کند.

شعارهای امسال دانشجویان ایران در روز ۱۶ آذر روز دانشجو و روزهای پیش تر و بعد از آن نشان می دهند که آنها  افق دیگری را در پیشاروی گرفته اند که در بیانیه دانشجویان دانشگاه مازندران به مناسبت ۱۶ آذر، روز دانشجو این گونه تبلور یافته است: "ما برای جامعه مان، آینده مان ریاضت اقتصادی نمی خواهیم. کارگران را قراردادی، بیمارستان را بنگاه و معادن را خصوصی نمی خواهیم و برای آنچه میخواهیم مبارزه خواهیم کرد. آزادی خواهی و برابری طلبی هویت دانشجوست. ما پای هویتمان ایستاده ایم."

در غیاب احزاب سیاسی و بخصوص احزاب و سازمان های رادیکال و انقلابی در سطح علنی جامعه ایران و با توجه به خصلت دانشجو بودن که در واقع می توان آن را به عنوان پلی بین دیگر جنبش های اجتماعی جامعه دید، دانشجویان ایران می توانند در زنده نگه داشتن، گستراندن و سمت و سو دادن به مبارزات جاری و همچنین پیوند زدن مبارزات لایه های فرودست جامعه نقش حیاتی داشته باشند و دارند. از همین روست که جمهوری اسلامی با اوج‌گیری هر نوع اعتراضات مردمی و یا کارگری، فشار و پیگرد نظامی و امنیتی و بازداشت و زندانی کردن دانشجویان و رهبران آنان را پیشه می کند. جمهوری اسلامی خوب از پتانسیل دانشجویان در ایران آگاهی دارد و می داند آنچه هویت خیزش دانشجویی است، اگر سرکوب نشود و راه آن گرفته نشود، به جامعه گسترش خواهد یافت.

 آنگاه که از زاویه غیبت سازمان ها و پیوند کمرنگ احزاب و سازمانهای انقلابی در راس خیلی از خیزش های جاری در سطح جهان و تا حدودی بی افقی این خیزش ها به مسائل بنگریم، اهمیت خیزش دانشجویی ایران و بخصوص مبارزات آنها در روز ۱۶ آذر امسال و روزهای بعد از آن بیشتر نمایانگر می شود. ۱۶ آذر امسال، در واقع بازتاب دهنده حضور قدرتمند بخش رادیکال و سوسیالیستی جنبش دانشجویی ایران بود، حضوری که هم دخالتگر بود و بیدرنگ به حمایت از اعتراضات مردمی به پا خاست و هم خود از پشتیبانی و تشویق دیگر لایه های زیر ستم در جامعه برخوردار بود.

مبارزات اخیر دانشجویی تنها لرزه به جان رژیم نیانداخت، بلکه اپوزیسیون خارج  از کشور را که یا به حمایت قدرت های بزرگ  دل بسته و یا همان نسخه بازار آزاد برای ایران آینده می پیچند را هم هراساند تا جایی که کارشناسان و سخنگوهایشان سرکوب خونین اعتراضات توده ای توسط رژیم را فراموش کردند و در دفاع از نئولیبرالیسم و توجیه آن، شعارهای دانشجویان را نشان از تحلیل غلط این دانشجویان و عدم درک آنها از فرق بین سرمایه داری و حاکمیت اسلامی رژیم نسبت دادند، در حالیکه خوب میدانند که این بخش از خیزش دانشجویی ايران با درکی درست از جامعه ایران و با شناختي آگاهانه از سير تکامل وقایع جامعه و مبارزات جاری در آن و با راهکارهای مناسب به مبارزه علیه استبداد، شکاف طبقاتی و فقر و نابرابری که حکومت اسلامی و سرمایه داری مسبب و بانی آن است، بر خاسته است.

شاید جمهوری اسلامی این بار هم توانسته باشد بطور موقت اعتراضات مردم را به ظاهر فرو بنشاند، ولی آنچه مسلم است این است که شعله این اعتراضات هردم نیرومندتر و گسترده تر خواهد شد. هربار و بعد از هر خیزش توده ای در ایران, ما از دهان سران جنایتکار این رژیم می شنویم که می گویند فتنه را خاموش کردیم، ولی با خیزش و برآمد دوباره، مبارزات مردمی چنان قوی تر شکل می گیرند که رژیم مجبورمی شود با تمام نیروهای سرکوبگر خویش، به مقابله برآید و نمونه اعتراضات آبان ماه نمونه ای از این برآمد و چهره رژیم بود. ولی خیزش دانشجویی با مبارزات خود اعلام کرد که آنها مشعل مبارزه را بلند بردست خواهند داشت، و اجازه نخواهند داد که یاد و خاطره جانباختگان اعتراضات اخیر رنگ ببازد. خیزش نوین دانشجویی، پیکاری که برای سرنگونی جمهوری اسلامی به راه افتاده است را زنده نگاه خواهند داشت. مبارزه چشمگیر و موثر امسال دانشجویان همچنین نشان داد که خیزش دانشجویی مي تواند نقش مهمی در همبستگی و پیوند و پشتیبانی از جنبش هاي اجتماعی فعال در جامعه و جهت سياسي بخشیدن به مبارزات جاری در گستره ی جامعه را داشته باشد.

13.12.2019

 

به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود/ بخش شانزدهم

به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود

 بخش شانزدهم

‎‏

از وقایع مهم سال های یاد شده که توضیح‌گر حرکت‌های عملی بعدی بهروز و یارانش می‌باشند ، قبل از همه باید به تحول مهم ایجاد شده در ساختار اقتصادی - اجتماعی ایران اشاره کرد که در سال 1341 به عنوان "انقلاب سفید" با رکن اساسی‌اش "اصلاحات ارضی"، شناخته شد. با آن "اصلاحات"، سیستم سرمایه‌داری وابسته که از دیرباز با نفوذ امپریالیسم در ایران به ضرر سرمایه‌داری خود کشور (سرمایه‌داری ملی) به تدریج رشد کرده بود، به سیستم حاکم در جامعه ما تبدیل گشت و بر این اساس، نفوذ سرمایه‌های امپریالیستی آهنگ و وسعت هرچه بیشتری در ایران پیدا نمود و حتی به دورترین دهات نیز گسترش یافت. در ضمن در طی این دوره، مبارزات توده‌های تحت ستم ایران که اوج تازه‌ای یافته بود در فقدان یک رهبری کمونیستی در جامعه، یکی پس از دیگری سرکوب و به شکست کشیده می‌شدند. به طور برجسته، در 15 خرداد سال 1342 تظاهرات اعتراضی قشرهائی از خرده‌بورژوازی شهری (دکانداران و بازاری‌ها) که تحت ستم رژیم دیکتاتور شاه قرار داشتند با سرکوب خونین مأموران رژیم مواجه شد. در این جا اشاره‌وار یادآور شوم که در این مقطع بود که خمینی به دلیل حمایت از آن مبارزه و یا در واقع سوءاستفاده از آن مبارزه و کوشش برای سوار شدن بر موج آن (به همان گونه که امروز مرتجعین و اصلاح‌طلبان غیرحکومتی چنین می‌کنند) با در نظر داشتن این واقعیت که وی قاطعانه در مقابل دیکتاتوری شاه ایستاد و سخنان درشتی علیه شاه زد (به همان گونه که امروز نیز این یا آن فرد فرصت‌طلب و حتی مرتجع در پوشش فعال به اصطلاح مدنی ، ممکن است سخنان ظاهراً تند و باورنکردنی! علیه خامنه‌ای بزند) نامش در میان بخش‌هائی از مردم آن دوره به عنوان فردی مبارز و ضددیکتاتور مطرح شد.

خمینی مخالف اصلاحات ارضی شاه بود ولی مخالفت لفظی او با دیکتاتوری شاه که مردم ایران خود را اسیر و در بند آن می‌دیدند، باعث شد که این امر که وی از موضع کاملاً ارتجاعی یعنی به نفع اربابان فئودال با اصلاحات ارضی شاه مخالف است، نادیده گرفته شود. همچنین مخالفت با نفس حق رأی زنان و ابراز نظراتی ارتجاعی در رابطه با زنان توسط خمینی، در آن مقطع مورد توجه عموم قرار نگرفت و این امور نیز در سایه نفرت شدید مردم از دیکتاتوری شاه و مشاهده ایستادگی خمینی در مقابل آن، پوشیده ماند (همچنان که امروز هم افرادی به صرف اعتراض و مبارزه علیه دیکتاتوری جمهوری اسلامی و یا حتی جلوه‌هائی از این دیکتاتوری، در نزد قشرهائی از مردم، مورد تعریف و تمجید قرار می‌گیرند - بدون آن که توجه شود که آن ها به جای آن چه نفی می‌کنند چه می‌گذارند و آیا نافی سیستم سرمایه‌داری هم در ایران هستند یا نه!)

در جریان سرکوب وحشیانه مبارزات اقشار خرده‌بورژوازی شهری در 15 خرداد 1342، بسیاری از مردمان زحمتکش که حتی رهگذر نیز بودند مورد آماج گلوله‌های مسلسل‌های مأموران سرکوبگر رژیم شاه واقع شدند. جای تردید نیست که صحنه‌هائی از چنان وقایع خونین را بهروز یا خود به چشم دیده و یا از زبان شاهدان عینی مستقیماً شنیده بود. نمونه زیر که مربوط به واقعه‌ای از 15 خرداد 42 در تهران می‌باشد را عیناً از کتاب "بذرهای ماندگار" که توسط من در فروردین 1385 (آوریل 2005) نوشته شده نقل می‌کنم: (توضیح 6 صفحه 141)، "در خاطرات زندگی من، تصویر مادری قرار دارد که بغض شدید کینه، گلویش را می‌فشارد ولی به خود فشار می‌آورد که آن را قورت دهد و می‌کوشد تا نگذارد که اشک‌هایش سرازیر شوند. او به حالت درگوشی با مادر من صحبت می‌کند و هر دو مرتباً آشفته‌تر می‌شوند. این صحنه را، من، در یک حمام عمومی در تبریز که با مادرم به آن جا رفته بودم، شاهد بودم. آن ها، توجهی به من نداشتند؛ ولی من به حرف‌هایشان گوش می‌دادم و توانستم علت آن غم و آشفتگی و ناراحتی را متوجه شوم. نیروهای ارتش شاهنشاهی، دختر جوان آن مادر را، به همراه داماد و کودک تازه متولدشده‌شان، در تهران به رگبار مسلسل بسته و خونشان را بر زمین ریخته بودند. آن مادر می‌گفت که دختر و نوه و داماد من، داشتند از خیابان می‌گذاشتند که به مسلسل بسته شدند". بی‌شک آبا شرح کامل این جنایت رژیم شاه را برای بهروز تعریف کرده بود.

آن چه در خرداد سال 1342 رخ داد، برای بهروز، سومین رویداد تاریخی خونین بود که تجربه می کرد. او در هفت سالگی پس از فرار رهبران فرقه دموکرات، در مدرسه و کوچه و خیابان اعمال وحشیانه طبقات استثمارگر و ارتش شاهنشاهی علیه توده های مردم را به چشم دیده بود. در 14سالگی شاهد اعمال جنایت بار مزدوران کودتاچی 28 مرداد (1332) بود و حال در 24 سالگی سرکوب های خونبار توده ها توسط مأموران رژیم شاه را تجربه می کرد. تمامی این واقعیات و مشاهده زندگی پر رنج و درد کارگران و زحمتکشان از نزدیک که هم طبقه ای های خود وی بودند ، همراه با درک علت اصلی و پایه ای ظلم ها و ستم ها و حق کشی های گسترده در جامعه که خود در درون آن ها می زیست، خشم و نفرت نه فقط از رژیم دیکتاتور شاه بلکه از همه ستمگران و استثمارگران و کل جامعه طبقاتی را در دل او هر چه فزونتر ساخته و بارور می کرد.

در فاصله سال های 1339 – 1342 آشکار گشتن عدم کارائی مبارزات قانونی و مسالمت آمیز علنی با شعارهای توهم آمیزی چون استقرار حکومت قانونی و انتخابات آزاد که جبهه ملی به مثابه یک تشکل ملی بورژوائی و سازمان های خرده بورژوائی وابسته به آن خود را در آن ها محصور ساخته بودند، تجارب تلخ و منفی ولی در عین حال گرانبهائی برای بهروز و روشنفکران صدیقی چون او در سراسر ایران به جای گذاشت. ثابت شد که در شرایط سلطه امپریالیسم در ایران که الزاماً با حاکمیت دیکتاتوری عنان گسیخته عجین می باشد، چنین شکل هائی از مبارزه نمی توانند نتیجه ای جز آن چه حاصل شد یعنی شکست مبارزات کارگران و توده های زحمتکش و سرکوب و دستگیری مبارزین در برداشته باشند. در رابطه با این مقطع از تاریخ مبارزاتی مردم ایران، رفیق مسعود احمدزاده، تئوریسین کبیر چریکهای فدائی خلق ایران در کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" نوشته است: "اين مبارزات هم که بطور کلی در چهارچوب شعارهای از کار افتاده‌ای چون استقرار حکومت قانونی و انتخابات آزاد، و شيوه‌های فلج‌کننده مبارزه محدود بودند، در برابر دشمن که فقط زبان زور را می‌فهميد و متکی بر سرنيزه بود ، نتوانستند کاری از پيش ببرند. هیولای سنگین سرنیزه دوباره همه جا را زیر سُلطه خود گرفت. اما شرایط جدید یک فرق اساسی با شرایط بعد از کودتا داشت: دیگر کسی نمی توانست به شعارهای گذشته، به شیوه های کهنه مبارزه و اشکال مهجور سازمانی اعتماد کند." – در این جا بی مناسبت نیست متذکر شوم که متأسفانه همین تجربه گرانبها در طی سال های 1357 - 1360 (با در نظر گرفتن همه تفاوت ها بین دو شرایط ) توسط سازمان هائی که ماهیت خرده بورژوائی داشتند ، نادیده گرفته شد. آن ها با این توهم که گویا بعد از قیام بهمن 1357، حکومت مردمی بر سر کار آمده و امپریالیست ها (به راحتی) از سلطه خود در ایران دست کشیده اند، به مماشات با جمهوری اسلامی پرداختند و با زیر پا گذاشتن درس های تجارب منفی اوایل دهه چهل، درست مثل آن دوره، راه مبارزه قانونی و مسالمت آمیز علنی را در پیش گرفتند تا آن جا که مثلاً بهترین و خوشنام ترین اعضای خود را به عنوان کاندید انتخابانی برای مجلس تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که به واقع حکومت دست نشانده امپریالیست ها بود (و می باشد) معرفی نمودند. در توصیف تئوریک این امر باید گفت که اگر بعد از اصلاحات ارضی و حاکمیت سیستم سرمایه داری و تحکیم هر چه بیشتر سلطه امپریالیسم در ایران، بورژوازی ملی دیگر به عنوان یک طبقه به تدریج راه افول طی کرده و بالاخره از بین رفته بود، حال، این خرده بورژوازی در شکل های جدیدش بود که نمایندگان متوهم و نادان خود را به صحنه فرستاد تا تأثیرات مخرب خود را در آن سال های تاریخ ساز 1357 - 1360 به جای بگذارند. پس از سپری شدن "فضای باز سیاسی" بین سال های  1339 – 1341 ، جو اختناق و دیکتاتوری بار دیگر و این بار شدیدتر از پیش بر جامعه مستولی گشت. رژیم شاه که با "انقلاب سفید" کذایی اش عهده دار تسهیل نفوذ هر چه بیشتر سرمایه های امپریالیستی در شهر و روستاهای ایران شده بود، حالا دیگر بی محابا با کمترین مخالفت ها و اعتراضات مردمی با زبان گلوله پاسخ می گفت.

(ادامه دارد)

 

December 17, 2019

درس تاریخ

درس تاریخ

(به احتمال قریب به یقین، در آینده نزدیک در خیلی از کتاب‌های درسی تاریخ در خیلی از کشورهای جهان، در بخش مربوط به ایران چیزی شبیه به اين را خواهیم دید)



. . . در سال ۱۹۷۹ در ایران یک اتفاق عجیبی افتاد؛ مردم ایران برای پایان دادن به همه ستمها، تبعیضات و نابرابری هایی که از آنها رنج می‌برند بپاخاستند، حکومت موجود را بزیر کشیدند و به دوره پادشاهی در آن کشور پایان دادند. ولی حکومت جدیدی که روی کار آمد، شروع به انتقام گرفتن از مردمی کرد که جرات کرده بودند علیه "نمایندگان خدا" و پادشاه "کمر بسته امام رضا" و ”سايه خدا‟ قیام کنند.



حکومت جديد خود را يک حکومت اسلامى و رهبرش را نماينده خدا بر روى زمين ناميد و مردم را به سجده پاى بنيانگزارش فراخواند. اين حکومت زنان را از مردان جدا کرد. هر معترضى را روانه زندان و شکنجه گاه کرد و يا از کشور فرارى داد. انسانهاى بيشماى را بدار زد. زنهاى زيادى را سنگسار کرد. اقتصاد و رفاه را ”زير بناى خر‟ ناميد، حقوق کارکنان مملکت را ماه ها پرداخت نکرد و جامعه را به چنان وضعى دچار کرد که تعداد زيادى از مردان و زنان براى تامين معاش خود و خانواده شان راهى جز فروش تن خود و فرزندان خود نيافتند. سران حکومت فربه و فربه تر شدند و تمام ثروت آن جامعه را در حسابهاى بانکى خود ذخيره کردند.



مردم ايران سه بار برعليه اين حکومت قيام کردند ولى هر بار قيام آنها از طرف جلادان حکومت به خون کشيده شد. معترضين خش و خاشاک و ارازل و اوباش ناميده شدند و در خيابانها و کوچه ها به رگبار بسته شدند. خلاصه اينکه، اين حکومت برعليه مردم ايران همه خشونتهاى همه ستمکاران تمام تاريخ را يکجا به اجرا گذاشت. ولى هر حمله سرکوبگرانه اين حکومت، بجاى ترس و وحشت، خشم و نفرت عليه سرانش را در ميان مردم انباشته تر و انباشته تر کرد. . . ولى روزى مردم بجان آمده ايران دست به قيام نهايى زدند. آنها در شهرهاى مختلف ايران در صفهاى چند صدهزار نفرى بطرف مراکز قدرت حکومت اسلامى به حرکت درآمدند. در مقابل صفوف بهم پيوسته مردم هيچ نيروى مسلحى ياراى مقاوت نداشت. در يک روز صفى بطرف محل سکونت رهبر، صفى بطرف کاخ رياست جمهورى و صفى بطرف مجلس اسلامى حرکت کردند. رهبر اصلى حکومت که ولى فقيه ناميده ميشد، قبل از رسيدن صف مردم ،بدست تعدادى از نگهبانان خودش بقتل رسيده بود. تعداد زيادى از نيروهاى انتظامى اسلحه هاى خود را برزمين گذاشته و به مردم پيوسته بودند. برخى از فرماندهان بالاى نيروهاى انتظامى خوکشى کرده و تعدادى هم خود را تسليم مردم کرده بودند. رئيس جمهور بوسيله مردم زنده زنده بازداشت شد. تعداد زيادى از نمايندگان مجلس قبل از رسيدن صف مردم مجلس را ترک کرده و فرار کرده بودند ولى تعداى از آنها بوسيله مردم دستگير شدند. . . تمام سران و فرماندهان درجه بالاى حکومت که بازداشت شده بودند، بجرم جنايت عليه مردم در دادگاه هاى علنى به محاکمه کشيده شدند و تحت مجازات قرار گرفتند. تعدادى از سران و فرماندهان حکومت اسلامى ايران که به کشورهاى اروپايى فرار کرده بودند در دادگاه هاى بين المللى به محاکمه کشيده شدند. . .



مردم ايران، که توانسته بودند يکى از وحشى ترين، خونخوارترين و ستمکارترين حکومتهاى تاريخ را سرنگون کنند، بمدت چندين روز، چنان جشن بزرگى در کشور برپا کردند و چنان شادى و سرورى براه انداختند که آنهم سابقه نداشته است.

مردم ايران سيستم جديدى از اداره جامعه را آفريده اند. در اين کشور همه مردم در شوراهاى محل کار و زيست متشکل هستند و از اين طريق در اداره امور جامعه سهيم و شريک هستند. آنها سيستم جديدى از توليد و توزيع ثروت در جامعه را ايجاد کرده اند. هر کسى که توان کار کردن دارد به اندازه توانش در توليد ثروت شرکت ميکند و هر کس به اندازه نيازش از ثروت و رفاه جامعه برخوردار ميشود. امروز در آن جامعه فقر و محروميت و نابرابرى بچشم نميخورد. آنجا هر کس به صرف انسان بودن بطور کامل و برابر با ديگران از همه حقوق شهروندى برخودردار است. . .

جامعه ايران، که چند سال پيش يکى از خشن ترين و غمگين ترين جوامع جهان شمرده ميشد، امروز، اگر نه شادترين و انسانى ترين ولى بطور قطع، يکى از شادترين و انسانى ترين کشورهاى جهان است.

 

December 16, 2019

هرگونه مبارزه برای سرنگونی حکومت اسلامی از جمله مبارزه مسلحانه بر حق و عادلانه است!

bahram.rehmani@gmail.com

 

مبارزه مسلحانه یکی از شیوه ‌های مبارزاتی رایج قرن بیستم در اکثر انقلاب ‌های این قرن بود که راه حلی اساسی برای پیروزی به ‌شمار می ‌رفت. شناخت جایگاه این شیوه مبارزاتی در مرحله انقلاب، در عین این که می ‌تواند به فهم عمیق‌ تری از ماهیت انقلاب منجر شود، در مرحله‌ ای بالاتر می‌ تواند به شناخت جایگاه انسان و جامعه در اندیشه انقلابی و درک تفاوت ‌های بنیادین آن با سایر حرکت‌ های تحول ‌خواه سیاسی جهان معاصر منجر شود.

مبارزه مسلحانه با سازمان دهی جنگ چریکی متفاوت است از این رو، بحث من در این جا، نه سازمان دهی جنگ چریکی، بلکه سازمان دهی تاکتیک مبارزه مسلحانه به عنوان بازوی مسلح حنبش سیاسی - اجتماعی که امروز در جامعه ما و به ویژه پس از کشتار خونین معترضین آبان ماه توسط حکومت اسلامی، به مراحل حساسی رسیده است و جنگ مسلحانه علیه حکومت اسلامی نیز اجتناب ناپذیر شده است.

 

در نوشتار حاضر تلاش شده است تا با تکیه بر اسناد و تجارب تاریخی، جایگاه مبارزه مسلحانه در انقلاب بررسی شود که در این میان به اندیشه و نگرش انقلابی، توجه ویژه ‌ای شده است.

شاید بسیاری مبارزه مسلحانه را بپذیرند اما درباره چگونگی آغاز آن کی و چگونه آغاز شود اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. اما به نظر من، سرآغاز چنین مبارزه ای بیش از آن که برای نیروهای اپوزیسیون اولویت داشته باشد این عملکردها و سیاست های غیرانسانی و سرکوبگرانه اعتراض های مردمی و اعتصاب های کارگری و دانشجویی و غیره توسط حکومت هاست. جامعه در بطن مبارزه سیاسی و اجتماعی در اعتراض و اعتصاب از یک سو و سرکوب های وحشیانه حکومت از سوی دیگر، به ضرورت مبارزه مسلحانه پی می برد. به عبارت دیگر، جامعه در شرایط عادی و آزاد قبل از این که به انقلاب و مبارزه مسلحانه بیاندیشد تلاش می کند از طریق اعتراض، راهپیمایی و اعتصاب حق و حقوق خود را دنبال کند اما هنگامی که حکومت این حرکت های سیاسی و اجتماعی معترضین را به وحشیانه ترین شکلی سرکوب می کند و به مردم زور می گوید تمام مطالبات مردم و هم زمان خشم مردم جمع می شود و به حالت انفجاری اجتماعی می رسد، آن وقت است که سرنگونی حکومت سرکوبگر و دیکتاتور و ستم گر، با یک انقلاب سیاسی - اجتماعی به مسئله روز جامعه تبدیل می گردد. روند انقلاب، هم چون شرایط عادی آهسته حرکت نمی کند، بلکه آن چنان شتاب می گیرد که بسیاری از نیروهای مخالف و حتی حکومت در برابر رویداها غافل گیر می شوند. در اعتلای انقلابی رادیکال شدن مبارزات از یک سو و سرکوب های وحشیانه حکومت از سوی دیگر، نیروهای انقلابی را به سوی مسلح شدن سوق می دهد.

به علاوه تجارب تاریخی نشان داده است که حکومتی های سرکوبگر صرفا با اعتراض و مبارزه مدنی و مسالمت آمیز مردم، نه تنها به خواسته ها و مطالبات آن اهمیتی نداده اند، بلکه سرانجام یک کشور را به یک جنگ داخلی و خارجی کشیده اند و یا با انقلاب مردم و نهایت مبارزه مسلحانه سرنگون شده اند. به خصوص حکومت اسلامی ایران و رهبری آن، این ظرفیت را دارد که برای حفظ بقای خود، حتی به یک کشتار جمعی همانند سال ٦٧ و یا جنگ ماجراجویانه ای هم دست بزند و جامعه را هر چه بیش تر به باتلاق نیست و نابودی بکشاند. هر چند شرایط امروز با شرایط ٦٧ متفاوت است اما برای حکومت اسلامی، کشتار مردم برای بقای خود، به یک سنت و عادت تبدیل شده است.

 

اعتراض های شدید آبان ماه و سرکوب وحشیانه مردمی که در اعتراض به افزایش قیمت بنزین به خیابان ها آمده بودند همه گفتمان های بورژوایی را زیر سئوال برد از جمله انتخابات در چارچوب حکومت اسلامی، اصلاحات، مبارزه مسالمت آمیز، تغییر قانون اساسی، درخواست استعفای رهبر، جمع آوری امضاء و غیره را کنار زد و یک گفتمان انقلابی دو قطبی را در جامعه ایران به وجود آورد که در یک قطب حکومت اسلامی آدم کش با طرفدارانش و در سوی دیگر جنبش های سیاسی - اجتماعی ایران، لشکر چند میلیونی بیکاران، و همه مردم محروم و ستم دیده و حاشیه نشین!

اعتراض های اخیر، نارضایتی‌ ها بسیار فراتر رفت؛ اعتراضات ناگهان به هم گره خوردند، به سراسر کشور گسترش یافتند، زبان سیاسی صریحی به خود گرفتند و تحت رهبری جوانان پرشور و در عین حال خشمگین ۲۰ تا ۳۰ ساله درآمدند. آن ها خطر بزرگ آمدن به خیابان برای شعار دادن، سازمان دهی و هماهنگ شدن را به جان خریدند. اعتراضات آبان ماه مثل همیشه نبودند، بلکه به خیزشی فوق ‌العاده رادیکال و گسترده بود.

اما با در نظر گرفتن این که حکومت اسلامی بر این تصور بود که از خیزش شدید دی ماه ١٣٩٦، جان سالم دیگر بدر برده، این بار نیز این واقعه را تکرار خواهد کرد. بر این اساس، حکومت در مقطع اعلام افزایش قیمت نفت، همه نیروهای سرکوب گر خود را به حالت آماده باش درآورده بود و آمادگی سرکوب را داشت.

نخستین خیزش در ایران که بعد از سرکوب وحشیانه ده شصت، اوایل دهه ۱۳۷۰ رخ داد، شامل یک سری اعتراضات مردمی بود که شهرهای تهران، شیراز، اراک، مشهد، قزوین، تبریزط خرم ‌آباد و ... را درهم نوردید. اغلب این رویدادها دربرگیرنده ساکنان حاشیه شهری بود که خاشیه نشین بودند.

اعتراضات در سال ١٣٨٨، اعتراضی به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری بود. اما خیزش دی ماه سال ٩٦ که از مشهد آغاز شد و به بیش از ١٢٠ شهر ایران کشیده شد عمدتا اعتراض به گرانی، فقر، بیکاری و فشار بود.

اما ناآرامی ‌های اخیر، نه در مخالفت‌ های فرودستان سنتی و حاشیه نشن ریشه دارد و نه در طبقات متوسط مدرن شهری. وقایع اخیر، ریشه طبقاتی علیه سرمایه داری و حکومت حافظ سرمایه دارد و خیزش کارگران، لشکر میلیونی بیکاران، گرسنگان، محرومان و ستم دیدگانی است که جزو طبقه کارگر هستند. برخی نیز اخیرا از طبقه متوسط به درون طبقه محروم سقوط کرده اند؛ محصول اعتراض میلیونی ست که چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهای اسارت شان!

وقتی ماموران رنگارنگ تا دندان مسلح حکومت، مستقیما به سوی تظاهر کنندگان تیراندازی کردند، جمعیت خشمگین شدند و بانک ها، ادارات دولتی، مراکز نظامی، پمپ بنزین ها و حوزه های علمیه و دفاتر امام جمعه ها را به آتش کشیدند؛ بنابر گزارشات، معترضان کنترل برخی مناطق شهرها را به ‌دست گرفتند. به‌ دنبال ناتوانی نیروی انتظامی در سرکوب سریع اعتراض های مردم، حکومت همه نیروهای امنیتی، سپاه، بسیج، ضدشورش و حتی ارتش را با تانک و تیربار و کاتیوشا و هلیکوپتر، برای سرکوب معترضان، به خیابان ها گسیل داشت. آمارهای متفاوتی از کشته شدگان از ٤٠٠ تا ١٠٠٠ نفر، صدها زخمی و حدود ١٠ هزار نفر بازداشتی در رسانه ها و شبکه های اجتماعی اعلام شده است. اما مقامات و نهادهای حکومتی، هم چنان از اعلام واقعی کشته شدگان و زخمی ها و دستگیر شدگان خودداری می کنند. به علاوه خانه گردی و دستگیری کسانی که احتمال می دهند در این اعتراض ها شرکت داشتند دستگیر و به جاهای نامعلومی می برند.

بنابر اعلام وزارت کشور، بیش از ۹۰ درصد بازداشت‌ شدگان دی ماه ٩٦، به ‌طور متوسط زیر ۲۵ سال سن داشتند و اغلب تحصیل ‌کرده ‌بودند.

طبقه ‌ای که دنیای فقر و محرومیت، دنیای کار موقتی، دست فروشی، کار با موتورسیکلت و زاغه ‌نشین‌ ها هستند که با بدهی روزگار می گذرانند. اعضای این طبقه به ‌شدت از آن چه نیاز یکی زندگی بخور و نمیر است نیز محرومند.

بیش تر آن ها، در پیرامون شهرهای بزرگ سکوت دارند مناطقی که از فاقد ابتدایی ترین خدمات شهره و شهر سازی هستند. آرزوی کار را در سر می‌ پرورانند، اما حس می ‌کنند که در زندان بزرگی گرفتار آمده اند. تصور این که از زندگی برزخی نجات پیدا کند برایشان سخت است. آن ها با دیدن اقلیتی سرمایه دار و ریخت و پاش های آن ها و فسادهای سیستماتیک اقتصادی و سیاسی و اخلاقی دولتی، سرشار از خشم عمیق هستند. از این رو، این طبقه تبدیل به بازیگری کلیدی در سیاست رادیکال شده است.

سرمنشاء این طبقه به سال ‌های اوایل انقلاب ١٣٥٧ و دهه ۱۳۶۰ برمی ‌گردد، زمانی ‌که آرزوهای نسل انقلاب با سرکوب های بی رحمانه حکومت اسلامی، بر باد رفت. اما جامعه در حال رشد بود. تا پایان دهه ۹۰ میلادی، جمعیت دانش آموزی ۲۶۶ درصد افزایش یافت و به ۲۰ میلیون نفر رسید، یعنی یک سوم کل جمعیت کشور. ماه ژوئن ۲۰۱۴ تعداد دانشجویان در ایران چهار و نیم میلیون نفر رسیده بود، که افزایشی ۲۵ برابری نسبت به زمان انقلاب داشت. در اوایل قرن بیست و یکم، یک پنجم خانوارها یک دانشجو یا فارغ‌ التحصیل دانشگاهی بیرون داده بودند.

تحصیلات در عین حال که موجب افزایش انتظارات شد، اما در تامین زندگی اقتصادی و اجتماعی؛ دست کم سه و یا چهار میلیون دانش ‌آموخته دانشگاهی که در حال حاضر هم بیکار هستند، به جایی نرسید. بنابر یکی از گزارش‌ های مجلس، در مجموع ۳۵ درصد جوانان دارای تحصیلات بیکار هستند. جوانانی که حکومت اسلامی رویاهایشان را بر باد داده است. بر اساس آمارهای رسمی، بیش از ١٩ میلیون تن از شهروندان ایرانی در حاشیه شهرها زندگی و در مناطق ناامن و آلوده زندگی می کنند.

 

در شرایطی که نیروهای تا دندان مسلح انتظامی، نظامی، ضد شورش، ارتش، لباس شخصی ها، سربازان گمنام امام زمان، نیروهای حزب الله لبنان، نیروهای حشد الشعبی عراق، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی با سلاح های سبک، نیمه سبک و سنگین، کاتیوشا، مسلسل، تیربار، تانک و هلیکوپتر به جان مردم بی سلاح و معترض افتادند و حتی کسانی که در پیاده روها حرکت می کردند، از پنجره و بالکن ها  نگاه می کردند بی رحمانه به گلوله بستند؛ هنگامی که بسیاری از کشته شدگان از فاصله نزدیک و از پشت به سرشان شلیک شده بود، هنگامی که سپاه و نیروهای امنیتی زخمی ها به زور از بیمارستان ها و درمانگاه ها جمع کردند و به جاهای نامعلومی انتقال دادند؛ هنگامی که هنوز جنازه هایی در رودخانه ها، دریاچه ها و سدها و گوشه و کنار شهرها و روستاها، کشف می شوند؛ هنگامی که ماموران امنیتی هر روز ده ها نفر را در شهرهای مختلف کشور دستگیر و زندانی می کنند؛ هنگامی که هیچ کس به ویژه خانواده های مفقودین، زخمی ها و و بیش از ده هزار دستگیر شده خبر ندارند؛ هنگامی که حکومت یک جنگ نابرابر و خشونت بار و فاجعه باری را علیه اکثریت شهروندان ایران راه انداخته است، چه باید کرد؟ آن هم در شرایطی که رهبر و رییس جمهوری این حکومت و کلیه مقامات سیاسی و قضایی، مردم معترض را «اشرار» و عامل «خارجی» و «خرابکار» می نامند، دیگر با چنین حکومتی نمی شود به زبان آدمیزاد سخن گفت.

بی گمان در مقابل چنین حکومت جهل و جنابت و رعب و وحشت ترور، تنها با سازمان دهی مبارزه رادیکال و با به کارگیری همه اشکال و تاکتیک های مبارزاتی می توان طرف شد. یکی از این تاکتیک های شناخته شده، تاکتیک مبارزه مسلحانه است.

این مبارزه با مبارزه مسلحانه گذشته ایران و جهان متفاوت است. یک تفاوت اساسی در این است که اکنون یک جنبش اعتراضی و سراسری و گسترده علیه حکومت اسلامی در جریان است. حکومت اسلامی، کوچک ترین حرکت اعتراضی از اعتراض و اعتصاب کارگران و بازنشستگان گرفته تا مدافعان جنبش کارگری، شرکت کنندگان در اول ماه مه و هشت مارس، مال باختگان، کامیون داران، معلمان، زنان، بیکاران، مردم محروم و فقیر، حاشیه نشینان، دانشجویان، مردم استان هایی هم چون کردستان، خوزستان، لرستان، سیستان و بلوچستان، آذربایجان، شهرهای اطراف تهران و...، که همواره با تبعیض سیستماتیک و فقر و بیکاری فزاینده دست به گریبان هستند و هم چنین اقلیت های مذهبی چون دارویش و بهائیان را بی رحمانه سرکوب می کند؛ مخالفان خود را در خیابان ها و زندان ها می کشد به همین دلایل، ضرورت دارد که این جنبش مردمی، بازوی مسلح داشته باشد که آدم کشان حکومت را به عقب نشینی وادار سازد و مانع کشتار گسترده مردم بی گناه و بی سلاح شود. این نیرو قرار نیست منطقه آزاد شده داشته باشد و یا به فکر این باشد که سلاح های خود را از کجا تامین کند؟! نیروی جوانی که در خیابان هاست با خلع سلاح کردن مامورین دولتی و مراکز پلیس، نیروهای انتظامی، بسیج، سپاه و ارتش می توانند به سرعت مسلح شوند و به مرور زمان تسلیح عمومی صورت گیرد. اگر دورانی جنبش های چریکی می خواستند با ضربه زدن به حکومت، سکوت مرگ بار سیاسی در جامعه را بشکنند اکنون بر عکس، نه تنها سکوتی در کار نیست، بلکه تا این جا نیز مردم شیلی، لبنان، عراق، ایران و...، قربانیان زیادی داده اند. تا آن جا که به حکومت وحشی حکومت اسلامی ایران برمی گردد امروز تمام مردم جهان نیز به بربریت و وحشی گری های این حکومت آگاهی دارند و فیلم های تکان دهنده ای از کشتار معترضین توسط نیروهای حکومت اسلامی را با ناباوری دیده اند. فراتر از آن، امروز افکار عمومی جهان می داند که حکومت اسلامی ایران در کشتار مردم معترض لبنان و عراق و جنگ داخلی سوریه و یمن هم نقش مستقیم دارد.

 

مبارزه مسلحانه به عنوان یک تاکتیک مبارزاتی در حمایت از حنبش های سیاسی - اجتماعی و خیزش های مردمی در مقابل حکومت های آدم کشی هم چون حکومت اسلامی ایران، یک ضرورت است. ضرورتی که اساسا حکومت بر مردم تحمیل می کند. چرا که مردم با اعتصاب و اعتراض عمومی و تظاهرات و راهپیمایی می خواهند هم حق خود را از حکومت های ستم گر و استثمارگر بگیرند و هم خواهان تغییرات بنیادی در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و دیپلماسی هستند. اما هنگامی که یک اعتراض ساده مردم مانند اعتراض اخیر مردم ایران به افزایش قیمت بنزین و فقر و بیکاری، این چنین به خاک و خون کشیده می شود طبیعی ست که مردم خمشگین گردند و هر آن چه به دست شان می رسد در مقابل ماموران تا دندان مسلح آدکش حکومتی از خود دفاع کنند. در چنین روندی مبارزه رادیکال تر می گردد و مردم برای دفاع از خود و پیش برد مبارزه شان مجبور می گردند دست به اسلحه ببرند. بنابراین، دست بردن به مبارزه مسلحانه یکی از تاکتیک های مبارزه انقلابی برای سرنگونی یک حکومت قداره بند و آدم کش است.

 

حکومتی که اعتراض طبیعی مردم به گرانی بنزین را با تانک، هلیکوپتر، و مسلسل و کاتیوشا، به خاک و خون می کشد و حتی به کودکان و رهگذران نیز رحم نمی کند هرگونه مبارزه برای سرنگونی چنین حکومتی از جمله مبارزه مسلحانه بر حق و عادلانه است.

سئوال اساسی این است که چگونه سران و مقامات و نهادهای یک حکومت جرات می کنند در عرض چند روز با چنان خشونت افسار گسیخته ای به مردم کشور خود حمله کنند و صدها تن از مردم معترض را که برای گرفتن حق خود و برای یک زندگی انسانی به خیابان‌ ها آمده ‌اند را این چنین وحشیانه و بی رحمانه کشتار و زخمی و زندانی کنند و حتی آن‌ ها و خانواده ‌هایشان را با درخواست پول شکنجه دهند؟ حال کلیه منابع مالی و ثروت های این مملکت دست سران و مقامات و حکومت است و هر طوری خواستند آن را بین خود تقسیم و حیف و میل می کنند اما باز هم دست به جیب خالی مردم فقیر و تهی دست می کنند تا پول خردهای ته جیب آن ها را نیز خالی کنند! چگونه می شود در برابر چنین حکومتی ساکت ماند و قربانی داد؟!

وقایعی که امروز در ایران، روی داده صرفا مربوط به زمان حاضر نیست، بلکه در طول چهل سال به این جا رسیده، یعنی روز به روز حکومت اسلامی سرکوب گر تر و وحشی تر شد؛ همه چیز گران تر شد و مخارج بالا رفت. تورم، سالانه بین ٢٥ تا ٣٠ درصد بالا رفت، حقوق‌ ها تنها ١٠ تا ١٥ درصد افزایش یافت. هر سال مردم نسبت به سال قبل بین ١٥ تا ٢٠ درصد فقیرتر شدند و نهایتا مثل مورد آخر یک باره بنزین را گران کردند که در پی آن قیمت برخی کالاها نیز افزایش یافت. این در حالی است که جامعه ما با مسئله گسترده فقر، بیکاری مواجه اند. مردم کار و زندگی امنی ندارند.

طبق گفته کارشناسان و روان شناسان، ویژگی مشترک ٨٣ درصد از مردانی که خودکشی می ‌کنند بیکار بودن است.

جمعیت حاشیه نشین ایران، از مرز ١٩ میلیون نفر گذشته است.

بنا به گزارش سازمان بهزیستی؛ از ۸ میلیون نفر معلول در ایران، تنها ۱ میلیون ۴۰۰ هزار معلول ایرانی زیر پوشش بهزیستی قرار دارند.

نماینده مجلس از ایرانشهر اقرار می کند و می گوید: «من ٣ سال است به مردم دروغ می گویم!

براساس گزارشی که از طرف مرکز آمار ایران منتشر شده است، نرخ تورم در سال ۱۳۹۸، به ۵۱.۴ درصد رسیده ‌است. با این توضیح که نرخ تورم در روستا ۵۹.۴ درصد و نرخ تورم در شهرها ۵۰ درصد است، می ‌توان به دلیل گستردگی اعتراض‌ ها در شهرهای کوچک ‌تر پی برد.

سهم جمعیت بیکار فارغ ‌التحصیل دانشگاه نسبت به کل بیکاران، بیش از ۴۳ درصد بوده است که این خود می‌ تواند یکی از دلایل حضور حجم بالای جوانان در اعتراض‌ به شرایط کشور باشد.

در واقع عملکرد چهل ساله این حکومت سانسور، به طور مداوم و سیتماتیک سرکوب و خون ریزی بوده است، تنها تفاوت امروز با دیروز در این است که با مردمی جان به لب رسیده و خشمگین رو به رو هستند که امروز با جسارت فوق العاده ای برای گرفتن حق خود به خیابان آمده و مبارزه می کنند. اگر حق و حقوق این مردم به رسمیت شناخته شود و از یک زندگی شایسته انسان برخوردار گردند دیگر لزومی نمی بینند به خیابان بیاینند، اعتراض و اعتصاب کنند و خون عزیزان شان بر سنگ فرش های خیابان ها ببینند و سپس ماتم زده به خانه هایشان برگردند. نه مردم عادی و نه نیروهای سیاسی آزادی خواه و برابری طلب و عدالت جو، نه عاشق تظاهرات و اعتصاب و نه عاشق مبارزه مسلحانه هستند آما آن ها با تمام وجود از حق خود دفاع می کنند و نمی گذارند حاکمان قداره بند مردم جامعه شان را به زنحیر اسارت و بردگی بکشد و به مسلخ مرگ ببرد.

چرا در جامعه ما، ٢٥٠ هزار زندانی وجود دارد در حالی که ظرفیت زندان های حکومت اسلامی، تنها نصف این جمعیت زندانی را دارد. چرا زندانیان در زندان و یا پس از آزادی به طور مشکوکی جان می بازند؟ در زندان های حکومت اسلامی، نه تنها به زندانیان بیمار رسیدگی نمی کنند، بلکه گاهی داروی آن ها را نیز می گیرند تا زنداین بیمار جان خود را از دست بدهند.

جرم سپیده قلیان، ندا ناجی، اسماعیل بخشی، و هزاران زندانی سیاسی با نام و بی نام، به چه جرمی زندانی و شکنجه می شوند؟ جرم نویسندگانی چون رضا خندان (مهابادی) و سایر اعضای کانون نویسندگان ایران چیست که هم آثارشان سانسور شود و هم سایه سنگین تهدید و زندان بر بالای سرشان باشد؟ جرم محمد مختاری، مجید شریف، محمدجعفر پیوند، حاجی زاده، زال زاده، سیرجانی و... چه بود که سربازان گمنام و با نام اما زمان شما آن ها را با فرمان حکومتی و فتوای مذهبی روسای خود، در داخل و خارج کشور، ترور کردند؟

آیا فعالان زیست محیطی چه گناه کبیره ای مرتکب شده اند که در زندان های سپاه جهل و جنایت و ترور اسلامی، زیر شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی به سر می برند بدون این که حتی حق ملاقات داشته باشند؟ دکتر کاووسی متخصص محیط زیست را به چه جرمی در زندان کشتند؟

بازنشستگانی که یک عمر برای جامعه خدمت کرده و اکنون باید در دوره بازنشستگی، از امنیت مالی و جانی برخوردار باشند اما آن ها در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، مجبورند برای گرفتن حق خود، هر روز با دلهره و نگرانی از جمله در مقابل مجلس گروه های مافیایی و دزد و آدم کش تجمع کنند و مورد ضرب و شتم قرار گیرند؟

چرا به اقلیت های مذهبی مانند دراویش و بهائیان و غیره این همه ظلم و ستم روا می دارند؟

چرا هر کسی که بگوید من علاقه دارم به زبان مادری ام سخن بگویم، مدرسه و دانشگاه و رادیو تلویزیون و روزنامه، حزب و غیره داشته باشم به جرم «تجزیه طلب» زندانی و شکنجه و اعدام می کنید؟ مردم استان های غیرفارس، چه جرمی مرتکب شده اند که دایما باید در سایه تهدید و سرکوب و تبعیض زندگی کنند؟ البته اگر بشود اسم اش را زندگی گذاشت؟

چهل سال است که حکومت اسلامی، خون اکثریت مردم جامعه ما را می مکد و نه تنها سیر نمی شود، بلکه هرگونه اعتراض حق طلبانه مردم به شدیدترین و وحشیانه تری وجهی سرکوب می کند و زندانیان سیاسی را فردی و جمعی و آشکار و نهان به دست جوخه های مرگ شان می سپارند.

زنان جامعه ما، چهل سال است به طور سیتماتیک سرکوب می شوند و از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستند انواع و اقسام سرکوب ها و شکنجه ها و اعدام در انتظارشان است.

مگر زنان چه تفاوتی با مردان دارند که چهل سال است سهم آن ها از بازار کار و عرصه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار ناچیز است و به طور سیستماتیک سرکوب می گردند؟

چرا کارگران جامعه ما، برای گرفتن دستمزد بخور و نمیرشان دست به اعتصاب و اعتراض بزنند و با سرکوب های وحشیانه ماموران سرکوبگر حکومتی مواجه گردند و سر از زندان درآورند؟

حکومت اسلامی ایران، چه توجهی به حقوق کودکان دارد جز آن که از آن ها به عنوان ابزار و سیاهی لشکر استفاده می کند؟

نهایتا سران و مقامات حکومت اسلامی ایران، با چه جسارتی مردم عدالت جو را «اشرار»، «آشوب گر»، «عامل خارجی»، «ناچیز» و...، می نامند و فرمان کشتار معترضین را صادر می کنند؟

اما در شرایط  موجود و پس از کشتارهای آبان ماه ترس، وحشت و شکست از چهره سران و تک تک مسئولان حکومت اسلامی هویداست. چرا که آن‌ ها به خوبی می ‌دانند که دوران قدرقدرتی شان به سر رسیده و به سراشیبی سقوط به گورستان تاریخ افتاده اند. به همین دلیل از شجاعت و مقاومت مردمی که حتی با دستان خالی در برابر نیروهای تا دندان مسلح و آدم کش حکومت اسلامی ایستاده اند تحسین برانگیز است. اما هنگامی که آن‌ ها، با وحشی گری تمام نیروهای مسلح دولتی رو به رو هستند و هر لحظه قربانی می دهند حق دارند برای دفاع از خود و مهم تر از همه برای رهایی از ظلم و ستم و کشتار حکومت اسلامی، دست به اسلحه ببرند.

در حالی که تاکنون مردم ایران در این چهل سال، انواع و اقسام راه ها را از رای دادن و صبر کردن، تجربه کرده اند اما نه تنها هیچ بهبودی در زندگی شان به وجود نیامده، بلکه سال به سال نیز امنیت شغلی و مالی و جانی شان به خطر افتاده است.

اعتراض های مردمی ماه گذشته و کشتار حکومت اسلامی، نشان داد که این حکومت غیر از زبان زور، زبان دیگری سرش نمی شود. به عبارت دیگر، هنگامی که سران و مقامات حکومت اسلامی به انواع و اقسام نیروهای مسلح خود فرمان می دهند تا هرگونه اعتراض مردم را با شلیک مستقیم به مغز و قلب شان سرکوب کنند مردم نیز ناچارند دست به اسلحه ببرند.

در حقیقت عملکرد چهل سال جنایت و تبه کاری حکومت اسلامی ایران، عامل اصلی دست بردن مردم به اسلحه و آغاز مبارزه مسلحانه است. طبیعی ست که در چنین شرایطی، جوانان با خلع سلاح ماموران حکومتی و تسخیر مراکز نظامی مسلح شوند. آن ها در این سال ها و در اعتراض های مختلف خود، با صدای بلند اعلام کرده اند: «وای به روزی که مسلح شویم»!

اکنون به نظر می رسد حکومت اسلامی با این کشتار و وحشی گری های اخیرخود، این شرایط را فراهم کرده است. به خصوص جامعه ما، کمابیش و مستقیما تجارب مبارزه مسلحانه را نیز دارد و صرفا نیاز چندانی به کپی برداری از مبارزه مسلحانه کشورهای دیگر ندارد.

 

رژی دبره در کتاب «انقلاب در انقلاب» خود با اشاره به انقلاب کوبا، این چنین نوشته است: «مبارزه انقلابی مسلحانه در هر قاره و در هر کشور با شرایط خاصی مواجه می ‌شود ولی این شرایط نه طبیعی است و نه آشکار... می ‌شود این مسئله را یک نوع خوش ‌شانسی دانست که فیدل قبل از این که در ساحل اورینت پیاده شود نوشته‌ های نظامی مائوتسه تونگ را نخوانده بود و بدین ‌ترتیب توانست که در محل و به تجربه شخصی، اصول یک دکترین نظامی را به تناسب اوضاع و شرایط منطقه ابداع کند.» ١

گزاره نقل شده از رژی دبره (Régis Debray) در کتاب «انقلاب در انقلاب» (Révolution dans la révolution)، گزارش مشاهده دقیقی است که امروز نیز باید به دقت به آن توجه کرد. چرا که هر کشوری ویژه گی های اقتصادی، طبقاتی، سیاسی، انسانی، جغرافیایی، فرهنگی و تجربی خود را دارد.

رژی دبره، فیلسوف، روزنامه نگار و نویسنده چپ فرانسوی به آمریکای لاتین رفت، در کنار کاسترو و چه ‌گوارا شاهد انقلاب کوبا بود. گاه در کنار آن ها حرکت کرد. و بالاخره با تئوریزه کردن تجربیات ‌اش کتاب «انقلاب در انقلاب» را نوشت. این کتاب تاثیرات فراوانی در جهان و بالاخص در کشور ما گذاشت.

در همین زمان بود که او با بررسی تاکتیک ها و استراتژی جنبش های سوسیالیستی مسلحانه آمریکای لاتین و اصول کلی حاکم بر این نهضت ها به خلق مهم ترین اثر خود یعنی انقلاب در انقلاب دست زد. این کتاب در کنار کتاب جنگ چریکی (اثر چه گوارا) رساله مهم و راهنمای احزاب مترقی انقلابی جهان بود. در اوایل اکتبر ١٩٦٧، چه گوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرح ریزی شده بود دستگیر شد. دبره هم به مدت کمی بعد از او، در شهر کوچکی در بولیوی اسیر گشت. وی ابتدا به سی سال زندان محکوم شد ولی حدود سه سال بعد در ١٩٧٠ در اثر فشارهای بین المللی بر دولت وقت آزاد گردید. دبره سپس به شیلی پناهنده شد و کتاب انقلاب شیلی را پس از مصاحبه با سالوادر آلنده رییس جمهور سوسیالیست این کشور به رشته تحریر در آورد. اما عمر دولت سوسیالیستی شیلی کوتاه بود و در اثر کودتای پینوشه سرنگون شد. دبره نیز پس از آن به فرانسه بازگشت. هر چند که وی بعدها به یکی از منتقدین جنبش چریکی تبدیل شد.

 

به این ترتیب، هر انقلابی مهر و تاریخ خود را دارد. از این رو، نیازی نیست که برای رسیدن به انقلاب و یک جامعه سوسیالیستی، منحصرا نباید به کپی برداری از مدل های تاریخی شوروی سابق و یا مدل چریکی چین، کوبا و حتی مبارزه چریکی مسلحانه دوران شاه، بسنده کرد تا با پیروی مطلق از آن ها، بتوان انقلاب کرد. در عین حال، نباید از به کارگیری تجارب مثبت آن ها غافل ماند. هر یک از این انقلاب‌ های تاکنونی جهان از جمله انقلاب ١٣٥٧ جامعه خود ما، با سیاست ها و روش ‌ها و حتی باورهای متفاوت آن دوره به موفقیت رسیده بود و شرایط این دوره با آن دوره، بسیار متفاوت است. به دیگر سخن، به باور من انقلاب کارگری سوسیالیستی و نظریه پرداز اندیشه های سوسیالیسم علمی و انقلاب یعنی مارکسو غیره، اسطوره هایی نیستند که ما همواره در قصه هایمان بازتعریف کنیم؛ بلکه علم دگرگونی سیاسی - اجتماعی با هدف دست یابی به یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه، مرفه و دموکراسی مستقیم است. می ‌بایست شرایط واقعی و راه عملی کردن آن را نیز با شرایط کنونی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و منطقه ای و جهانی تطبیق داد تا گام های محکم و ماندگاری برداشت.

انقلاب در تاریخ و نیز در هر جامعه ‌ای، نه خودی به خودی روی می دهد و نه می توان اراده گرایانه به وجود آورد. از این رو، یک انقلاب موفق، نیاز به نیروی پرکار، دوراندیش، آگاه، داوطلب، رزمنده، بی باک، جامعه گرا و بدون این که حرص و ولع قدرت گیری داشته باشد نیاز دارد. بنابراین، انقلاب کپی کردنی و صادراتی و وارداتی نیست. شرایط خاص خود را می طلبد.

در جامعه ما، شور انقلابی و پروژه رسیدن به یک جامعه آزاد، برابر، عادلانه و انسانی، دست کم یک قرن قدمت دارد. یعنی از انقلاب مشروطیت آغاز شده و تاکنون این مبارزه با افت و خیزهایی ادامه دارد.

هر دو گروه بنیان گذار نسل نوین جنبش مسلحانه در ایران، یکی گروه جزنی و ضیا ظریفی که سابقه‌ شان به سازمان جوانان حزب توده می ‌رسید و دیگری گروه احمدزاده و پویان و مفتاحی که گرایش به جبهه ملی دوم و سوم داشتند اساسا مهر و تاثیر تاریخ خود را داشتند، تحت ‌تاثیر دوران خود بودند و از بطن و تجربه سرکوب خشن سیاسی پس از سال ١٣٤٢ به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه مسلحانه، تنها راه برون رفت از رکود سیاسی موجود است.

حال این که آن ها، چه قدر تحت تاثیر خواندن آثار انقلابیون زمانه خود هم چون ارنستو چه‌ گوارا و کارلوس ماریگلا، تجربه انقلابی ویتنام  و یا جزوه‌ های آموزشی توپاماروهای اوروگوئه و... قرار گرفته بودند و تا چه اندازه آن ها، این مبارزه را درک کرده و الهام گرفته بودند، بحث دیگری است. اما آن ها، تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفتند و برای تغییرات در جامعه خود تلاش کردند. در عین حال، تجربه ‌های مسلحانه پیش از فداییان در ایران با شکست مواجه شده بود. برای مثال، سازمان انقلابی حزب توده ایران تلاش کرده بود با مدل چینی، مبارزه مسلحانه در ایران را پیش ببرد. از این رو، گروه ‌هایی از اعضای خود را به ایران فرستاده بود که چند تن از آن ها در شورش قشقایی شرکت کردند و گروهی نیز که بعدها به گروه نیک خواه معروف شد، پیوستند. اما این تجربه‌ ها نیز، همانند تجربه اسماعیل شریف ‌زاده در کردستان، تجربه موفقی نداشتند. هم چنین گروه‌ های پیش از فداییان، ریشه در جنبش دانشجویی ایران نداشتند. جنبش چریکی فداییان با جنبش دانشجویی اجین شده بود. البته ناگفته نماند که رابطه میان جنبش دانشجویی و جنبش چریکی ویژه جامعه ایران نبود و در بیش تر کشورهای جهان، کمابیش همین رابطه بین مبارزه مسلحانه چریکی و جنبش دانشجویی وجود داشت. از این رو، گروه جنگل با وجود حضور شش ماهه اش در جنگل‌ های گیلان (از شهریور ١٣٤٨ تا بهمن ١٣٤٩)، تاثیری ملموسی بر روستاییان این منطقه نگذاشت و این برخلاف تجربه جنبش چریکی کوبا بود.

 

از آغاز دهه ١٣٤٠، چند حادثه مهم در جهان روی داد که بر نگرش سیاسی بسیاری از مبارزان کشورهای فقیر و در حال توسعه اثر گذاشت. مهم ‌ترین این حوادث، پیروزی مردم کوبا و جنبش آزادی در الجزایر بود. این دو حادثه هم ‌زمان با نبرد قهرمانانه مردم ویتنام علیه اشغال گران فرانسه و سپس مهاجمان آمریکایی بود. در خاورمیانه رشد و توسعه ناسیونالیسم عرب به رهبری جمال عبدالناصر در مصر، حوادث عراق، یمن، جنگ ‌های آزادی ‌بخش در آفریقا و سایر نقاط، شرایط و اوضاع خاصی را در جهان به ‌وجود آورده و دوران مبارزات آزادی ‌بخش و عصر جنبش انقلاب های آزادی خواهانه و برابری طلبانه مردمی فرا رسیده بود. در ایران نیز بسیاری از مبارزان از جمله نیروهای چپ، به این نتیجه رسیدند که با حاکمیت سر تا پا مسلح، خشن و بی‌ رحم، دیگر نمی ‌توان از قانون سخن گفت و مبارزه مسالمت ‌آمیز قانونی دیگر ثمر ندارد. در اواخر سال ١٣٤٣ تقریبا همه سازمان ‌های مخالف حکومت شاه با دیدگاه ‌های مختلف، به نتیجه ‌ای واحد رسیدند و آن هم مبارزه قهرآمیز مسلحانه بود. در خارج از کشور، به دلیل باز بودن فضای سیاسی و دسترسی به امکانات فراوان، اندیشه مبارزه مسلحانه شاید زودتر از داخل ایران مدنظر قرار گرفت.

بیژن جزنی، از رهبران جبنش ‌های چریکی این دهه، زمینه‌ ها و علل رشد گرایش ‌های مسلحانه چریکی را چنین جمع‌ بندی کرده است: ١- از سرگرفته شدن دیکتاتوری نظامی که با کودتای ٢٨ مرداد استقرار یافته و با سرکوبی‌ های سال‌ های ١٣٤١ و ١٣٤٢ شدت تازه ای یافته بود؛ ٢- شکست فعالیت ‌های جبهه ملی دوم و از بین رفتن امکانات قانونی و سرخوردگی از فعالیت‌ های علنی و عمومی؛ ٣- شکست فعالیت ‌های مخفی از سال ١٣٣٥ به بعد که بی ‌اثر بودن فعالیت ‌های سیاسی سازمانی را ثابت می‌ کرد؛ ٤- به میدان آمدن نسل تازه ‌ای از مبارزان، طی سال ‌های ١٣٣٩ تا ١٣٤٢ که نیروهای لازم برای جریان‌ های بعدی را فراهم نمودند؛ ٥- انعکاس پیروزی های انقلاب الجزایر و تایید مشی قهرآمیز و نتایج انقلاب کوبا در زمینه مسائل مشی حزب طبقه کارگر و تاکتیک ‌های مبارزه مسلحانه، انعکاس نبرد ویتنام و جنبش های انقلابی آفریقا (مثل کنگو) که به تشدید تمایلات مسلحانه منجر شد؛ ٦- انعکاس تقابل ایدئولوژیک چین و شوروی به صورت عاملی در تاکید بیش تر بر ضرورت گذار قهرآمیز و جنبش‌ های رهایی ‌بخش ضدامپریالیستی. ٢

جزنی در پایان ‌افزوده است: «این زمینه‌ ها موجب تشکیل گروه‌ ها و محفل‌ های جدیدی شد که در درجات مختلف و با ایدئولوژی ­های مختلف درصدد پیاده کردن مشی جدیدی قهرآمیز برآمدند.» ٣

اشاره من به این مسئله در این جا، نه بررسی نقاط ضعف و قوت جزنی و یارانش، بلکه نگاهی تاریخی به تجربه مبارزه مسلحانه در جامعه مان است.

بدین ‌سان افراد و سازمان های مخالف حکومت وقت، با دیدگاه‌ های متفاوت، برای بهره‌ گیری از تجربه‌ های سازمان های جنگ‌ های چریکی و نبرد مسلحانه، آثار و نوشته‌ های مائو، جیاپ و چه ‌گوارا و دبره و به طور کلی ادبیات انقلابی آمریکای لاتین را مطالعه کردند و کتاب‌ هایی نظیر «جنگ گریلایی» اثر چه گوارا و «انقلاب» اثر رژی دبره ترجمه شد. از طرف دیگر، پیروزی انقلاب الجزایر و شدت گرفتن جنگ توده ‌ای در ویتنام، این تمایلات را افزایش داد. پس از آن، تعلیمات نظامی به صورت منطقه‌ شناسی، اسلحه ‌شناسی، تیراندازی، ساختن مواد منفجره، اصول تعقیب و شناسایی شهری، کاراته، کوهنوردی، و شناسایی کوه و جنگل مدنظر قرار ­گرفت. ٤

دهه ١٣٤٠، دهه پدید آمدن نیروهای مبارز، با مشی مسلحانه چریکی در میان نیروهای مذهبی و مارکسیست بود. در کل این گروه‌ ها را از نظر پیشینه و دیدگاه سیاسی می‌ توان به پنج گروه ذیل تقسیم کرد: ١- سازمان چریک ‌های فدایی خلق ایران؛ ٢- سازمان مجاهدین خلق ایران؛ ٣- گروه‌ های کوچک اسلامی چون «امت واحده»، «منصورون»، «صف»، «فلاح»، «موحدین»، «بدر»، «ابوذر نهاوند»، «شیعیان راستین همدان»، «الله اکبر اصفهان»، «الفجر زندان قصر»، «مهدیون»؛ ٤- گروه‌ های کوچک مارکسیست همانند «سازمان آزادی ‌بخش خلق ‌های ایران»، «گروه لرستان»، «آرمان خلق»، «توفانی»، «سازمان انقلابی حزب توده»، «حزب دموکرات کردستان»، «اتحادیه کمونیست ها»، «گروه فلسطین»، «ستاره سرخ»؛ ٥- مجاهدین مارکسیست ‌شده (سازمانی که از مجاهدین خلق منشعب ‌شده، پس از انقلاب، عنوان سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را برای خود برگزیدند).

علاوه بر سازمان ‌های سیاسی فوق، در این فاصله زمانی سازمان ‌های دیگری نیز ظهور کردند و مدت کوتاهی به مبارزه مسلحانه با پهلوی دست زدند، اما در همان آغاز فعالیت شان به وسیله ساواک متلاشی شدند. شماری از این سازمان ها عبارت‌ اند از: «هیئت موتلفه‌ های اسلامی»، «حزب ملل اسلامی»، «حزب الله»، «جبهه آزادی‌بخش مردم ایران (جاما)»، «جنبش چریکی بهمن قشقایی (عشایر جنوب)» و «گروه نیک ‌خواه».

در میان سازمان ‌های فوق فعالیت نظامی چریک‌ های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق شاخص ‌تر از بقیه به شمار می ‌آید؛ چرا که گروه‌های اسلامی بر اساس خط مشی ترسیم ‌شده از سوی خمینی انرژی چندانی در عرصه فعالیت ‌های مسلحانه هزینه نکردند و عمدتا راه هم زیستی با حکومت پهلوی را پیشه کردند، اما دو سازمان یاد شده، براساس نگرش‌ ها و تعالیم چپ ‌گرایانه، «تنها ره رهایی» را «جنگ مسلحانه» قلمداد می‌ کردند و بر این اساس بارزترین اشکال مبارزه مسلحانه را در دوران پهلوی دوم، توسط همین دو سازمان پیگیری شد. از میان دو سازمان یادشده سازمان مجاهدین خلق، به دلایلی مانند داشتن وجهه مذهبی و به دنبال آن برخورداری از امکان استفاده از نیروها و امکانات قشرهای مذهبی جامعه، گسترش و فراگیری بیش تری داشت و توانست با بهره‌ برداری از ابزار مذهب حمایت و توجه بخش ‌هایی از روحانیت و نیروهای مذهبی را به خود جلب کند و طی زمان بیش تری (حد فاصل سال‌ های ١٣٥٥-١٣٥٠) به اقدامات مسلحانه علیه حکومت پهلوی دست زند؛ حال آن که چریک‌ های فدایی خلق، به ‌دلیل تضاد آشکار با مذهب و سرمایه، چندان حمایت و پشتوانه مردمی برخوردار نشدند و پس از اقدام اولیه نظامی در حادثه سیاهکل بخش اعظم امکانات و نیروهای خود را از دست دادند و به صورتی بسیار محدود و کم ‌فروغ به حیات خود ادامه دادند و در عمل پس از ماجرای سیاهکل عملیات نظامی مهمی از آن ها مشاهده نشد. ٥

 

به‌عقیده کارشناسان، جنگ چریکی دارای یک سلسله قوانین علمی مشخص است و هر سازمانی با این قوانین مخالفت کند، شکستش حتمی است. جنگ چریکی یکی از انواع جنگ های کلاسیک است و همه قوانین آن نیز باید کاملا رعایت شود. اما این جنگ، به‌ دلیل شکل خاص خود، قوانین دیگری نیز دارد. هرچند که شرایط جغرافیایی و اجتماعی هر کشور، شکل و قالب جنگ چریکی در آن جا را تعیین می ‌کند، اما قوانین کلی وجود دارند که برای هر مبارزه ‌ای از این شکل، صدق می ‌کند.

اصول و قواعدی که این‌گونه مبارزات بر اساس آن ها شکل می ‌گیرد و برخی از مردم آزادی‌ خواه جذب آن می شوند. اما باید به این نکته توجه داشت که جنگ چریکی یک مبارزه مردمی است و چریک ها نیرویی مسلح و کوچکی هستند که در همراه نیروهای مردمی قرار دارند و نیرو و قدرت آن ها در حمایت اکثریت مردم خلاصه می ‌شود.

وقتی اکثریت مردم علیه یک حکومت وارد صحنه سیاسی جامعه می شود مبارزه مردمی و مبارزه مسلحانه، همدیگر را تکمیل می کنند تا در همه عرصه های اجتماعی، سیاسی و نظامی با حاکمیت مقابله کنند. آن ها باید با حداقل سلاحی که تهیه کرده اند و در اختیار دارند از جمله به جنگ چریکی روی می آورند و با خلع سلاح کردن مراکز نظامی حکومت، مردم را مسلح می کنند تا بتوانند ظلم و ستم و سرکوب را از جامعه خود، ریشه‌ کن سازند.

البته حمایت همه ‌جانبه مردم از مبارزه مسلحانه، شرطی است که بدون وجود آن امکان فعالیت چریکی  وجود ندارد.

در جنگ مردم و حکومت، هرکدام از طرفین می ‌خواهد،‌ طرف مقابل خود را نابود کند و برای رسیدن به این هدف، علاوه بر توانایی‌ هایی که در اختیار دارد از هر شیوه ممکن دیگری استفاده می ‌کنند.

از آن جا که نیروهای چریکی، یک گروه مسلح هستند و از طرفی مناطق وسیعی نیز وجود دارند که دشمن آن ها را تحت نظر ندارد بنابراین آن ها می‌‌ توانند از طریق آن مناطق، دشمن را غافلگیر کنند.

مهم ترین و اولین چیزی که باید مبارزان مسلح، به آن توجه داشته باشد، این است که قدرت مانور سریعی داشته باشند و به موقع به دشمن ضربه بزنند و به سرعت نیز از تیررس نیروهای دشمن دور شوند. وقتی مبارزان مسلح موفق شدند دشمن را در دست یابی به اهداف خود و سرکوب مردم، ناکام بگذارند یا با ایجاد نیروهای کافی مانع از هجوم دشمن به مردم شوند، تدریجا دشمن را تضعیف و روحیه نیروهای آن را می شکنند.

نیروهای انقلابی، با روش های اصولی و آگاهی همه جانبه به ضعف های دشمن، به پایگاه های آن حمله می کنند. در این حملات، دشمن باید احساس کند که هر لحظه در محاصره مردم خشمگین و انقلابی و چریک‌ های مبارز آن قرار دارند.

گزینش راه انقلابی در یک کشور، بیش تر نشان گر عملکرد سیاسی و اجتماعی انقلابیون و روشنفکران آن کشور است. تحلیل گران و کنش گران به جای آن که به تجربه و گرایش فرهنگی و ریشه ‌های اجتماعی خود و نقد آن ها برای گزینش این یا آن روش تکیه کنند، صرفا دست به دامان مدل های سیاسی کشورهای دیگر می شوند. حال آن که بهره گیری از تجارب سیاسی کشورهای مختلف جهان یک چیز است و تلاش برای پیاده کردن مدل آن کشورها در کشور خود، چیز کاملا متفاوتی است.

مبارزات آزادی خواهانه، برابری طلبانه و دادخواهانه مردم دنیا و بهره گیری از تجارب آن ها، مثبت کارساز است اما بر خلاف آن، کپی برداری کاری ست بس خطرناک. بنابراین، به نظر من بهره گیری عوامل و عناصر مبارزات کشورهای دیگر بسیار مهم و الهام ‌بخش است کم ترین شکی ندارم اما همان زور که گفته شد کپی برداری بسیار خطرناک و شکننده است.

به علاوه علت ظهور گرایش مسلحانه در ایران دهه‌ های چهل و پنجاه اگر برای شکستن سکوت بود اما درس ها مثبت و منفی آن را باید هم زمان دید. تجربه منفی آن ست که نباید جدا از جنبش های سیاسی - اجتماعی دست به اسلحه برد و تجربه مثبت آن را باید در فردای پیروزی انقلاب ١٣٥٧ دید که میلیون ها پیر و جوان به سازمان های فداییان و پیکار و مجاهد روی آوردند اما رهبری و تجربه این سازمان ها، توان جذب و سازمان دهی آن و جنبش های سیاسی - اجتماعی را نداشت از این رو، در برابر تعرض گروه های اسلامی و حکومت تازه به قدرت رسیده آن ها، نه تنها نتوانست دوام بیاورد، بلکه بخش اکثریت فدایی نیز به همراه حزب توده برای دوره ای به حمایت از حکومت اسلامی برخاستند. یک دلیل اصلی چنین شکستی، این بود که مبارزه مسلحانه را نه به عنوان یک تاکتیک در همراهی با جنبش های سیاسی - اجتماعی، بلکه استراتژی خود را بر پایه های تئوری مبارزه مسلحانه بنا کرده بود. یعنی مطابق باور رژی دبره، یک گروه محدود چریکی مانند موتور کوچکی است که موتور بزرگ (مردم) را به حرکت درمی ‌آورد.

ماجرای موتور کوچک روشنفکران انقلابی و موتور بزرگ توده‌ های انقلابی در کتاب مسعود احمدزاده، تحت تاثیر رژی دبره بر این نسل است. در حالی که اوایل دهه پنجاه، جنگ چریکی در ایران آغاز شد، جنبش های سیاسی - اجتماعی مانند امروز در خیابان ها نبودند و جامعه دوقطبی نشده بود. اما در عین حال، نباید ارزیابی مان به طور مطلق این باشد که جنبش چریکی تاثیر نداشت. چرا که چند سال بعد، یعنی در سال‌ های ١٣٥٦ و ١٣٥٧، جامعه دو قطبی شد و ذهنیت جامعه ایران برای انقلاب فعال تر شد، تا حدودی نیز تحت تاثیر برآیند جنبش چریکی بود.

گروه مسلحانه احمدزاده ـ پویان که بر تجربه و تئوری انقلاب برزیل و ایده کارلوس ماریگلا برزیلی به عنوان تئوریسین «جنگ چریکی شهری» متکی بود، تحلیل شان چنین بود: «مبارزه چریکی در کوه آن گاه می‌ بایست شروع شود که شهر فعالیت خود را شروع کرده و بقای نسبی خود را تضمین کرده باشد.»

اما گروه جنگل و حمید اشرف طبق تجربه انقلاب کوبا، آغاز مبارزه هم زمان در شهر و روستا را اصولی می ‌دانست. با توجه به اهمیت روش و استراتژی برای آغاز و ادامه جنگ چریکی، جهت گیری گروه جنگل برای عملیات چریکی در کوه و همراهی گروه احمدزاده با آن ها با وجود نیز تفاوت دیدگاه هایشان در نظر بگیریم اما این جهت گیری یک اقدام موضعی و مقطعی بود. اختلاف میان مسعود احمدزاده و حمید اشرف در کتاب «جمع ‌بندی سه ساله» اشرف مورد بحث و بررسی شده است. گروه جنگل شکست خورد اما واقعه سیاهکل در ذهن جمعی جوانان شورشی آن نسل و روشنفکران و هنرمندان مخالف حکومت پهلوی، سمبل مقاومت و پیروزی بود. اعدام شتاب زده ١٣ چریک سیاهکل نیز ترس حکومت را نشان می داد.

 

همان طور که در بالا اشاره شد سازمان دهی جنگ چریکی تا حدودی با سازمان دهی مبارزه مسلحانه متفاوت است. جنگ چریکی از جمله نیاز به آموزش های جدی و حرفه ای سیاسی - نظامی، مناطق آزاد و شناسایی زمین و خود و دشمن و غیره به ویژه به یک پروسه طولانی و سخت نیاز دارد. اما مبارزه مسلحانه نیاز زیادی به این برنامه ها و پروسه طولانی ندارد. آن هم در شرایطی مانند شرایط ایران، که مردم آمادیگ دارند در مدت کوتاه چند ساعته و در سطح میلیونی و سراسری و خودجوش به خیابان ها بریزند تا خواسته ها و مطالبات خود را از طریق مبارزه سیاسی و اجتماعی و مدنی به حاکمیت بقبولانند اما این مردم در این دهه ها، هر بار به خیابان ها آمدند، در کارخانه ها و دانشگاه ها اعتصاب کردند با سرکوب خونین مواجه شدند. تجارب مبارزه مردم ایران در این چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، نشان داده است که این حکومت جهل و جنایت و ترور و فاسد به هیچ وجه به خواسته های بر حق و عادلانه مردم، تن درنمی دهد و راهی جز کشتار در خیابان ها و زندان و اعدام و ترور نمی شناسد. پس چه باید کرد؟ چهار دهه مبارزه مدنی و سیاسی مردم آزاده ایران، جز کشتار و نابودی و داغ دار شدن هر چه بیش تر مادران و پدران حاصل دیگر نداشته است. در چنین وضعیتی، طبیعی ست که به فکر جدیدی افتاد تا سطح مبارزه را به سطحی ارتقا داد تا حکومت با دست باز و وسیع مانند آبان ماه نتواند جوانان جامعه مان را کشتار کند و مردم را از ادامه مبارزه مایوس نماید.

در انکشاف مبارزه مسلحانه، دو مرحله بسیار حساس برای آینده انقلابی وجود دارد. اولین مرحله تدارکی است، روشی که برای حل مسائل مربوط به مرحله در پیش گرفته می شود نشان می دهد که تا چه اندازه نیروهای مردمی اراده جنگیدن دارند و تا چه اندازه هدف شان روشن است. هنگامی که حکومت سرمایه داری اسلامی، به شکل بی رحمانه ای به مردم حمله می کند و مبارزه آرام سیاسی و مدنی آن ها به خاک و خون می کشد مردم ناچار، مجبور به دفاع از خود می شوند؛ زیرا حکومت زمان را برای حمله مسلحانه به مردم، انتخاب می کند. اگر در چنین موقعیتی حداقل شرایط ذهنی و عینی مبارزه وجود داشته باشد، نیروهای مردمی باید به دفاع مسلحانه از خود بپردازند. آن ها نباید بگذارند به موضعی کشیده شوند که بدون مقاومت سرکوب گردند و نباید دفاع مسلحانه از خود را به عنوان یک تاکتیک مبارزاتی و چاره ای در درماندگی و هنگامی که دشمن جنبش مردمی را سرکوب کرده است؛ بنگرند. جنگ مسلحانه، جنبش دفاعی مردم در دورانی ضروری است که جامعه به دنبال تغییر است و حاکمیت با کشتارهای مدام و بی رحمانه خود، مانع این تغییرات به نفع مردم است. هدف این جنبش دفاع از مردم در مقابل حملات وحشیانه نیروهای مسلح و سرکوبگر، حکومتی است و باید کوشش فراوانی کرد که چنین قدرتی رشد و توسعه یابد. این بدان معناست که مبارزه مسلحانه و دفاعی، هر چه بیش تر به مردم جرات و قدرت می دهد تا اجتماعی تر و بی واهمه تر وارد اعتراض و اعتصاب شوند. مبارزه مسلحانه، صرفا دفاع از یک «سازمان»، یک «گرایش سیاسی» و «انفعالی» نیست، بلکه دفاع از جنبش سراسری سیاسی - اجتماعی و دفاع از حق و حقوق و خواسته های عموم مردم جان به لب رسیده است. دفاعی در برابر نیروهای متجاوز و آدم کش دشمن است و اگر در مسیر درست جنبش مردمی حرکت کند، بالاخره به کسب قدرت سیاسی توسط مردم آزاده خواهد انجامید. این مرحله مهمی است. برای جلوگیری از وضعیتی نامطلوب باید فرصت های تاریخی مناسب را دریابیم، باید ضعف های نسبی و در عین حال قدرت استراتژیک نیروهای طبقه کارگر و متحدین آن را بشناسیم و بدانیم چه موقع باید از نیروهای مسلح مردمی استفاده کنیم تا دشمن را به برداشتن گام های لازم وادار نماییم.

یک حکومت مستبد و دیکتاتوری، همیشه می کوشد با اتکا به نیروهای پلیس و مسلح خود و به کار بردن اسلحه، به حکومت خود ادامه دهد. اما وظیفه ماست که نقاب آن را از چهره کریه سران و مقامات حاکمیت و اهداف غیرانسانی آن ها بر داریم و شکل واقعی آن را که همانا دیکتاتوری قهرآمیز طبقه ارتجاعی است به مردم نشان دهیم. نیروهای استثمار شونده مجبورند نیروهای استثمار کننده حاکم را به عقب نشینی وادار کنند و به قدرت مبارزاتی خود و عموم مردم بیفزایند. انجام این وظیفه نقش تعیین کننده ای در آغاز مبارزه مسلحانه خواهد داشت.

هنگامی که پروسه اعتراضی آغاز می شود کارگران و ستم دیدگان باید پی در پی پیشروی کنند. اگر حرکت های اعتراضی دائما تشدید نشود ممکن است به عقب بر گردد زمانی فرا می رسد که مبارزین خسته می شوند، اعتماد خود را از دست می دهند و توطئه هایی که بوروژازی برای برایشان می چیند ممکن است با عدم موفقیت و شکست رو به رو گردند.

***

در نتیجه گیری بررسی پیام ها، گفتارها، و مصاحبه ‌های مردم، مشخص می ‌شود که استراتژی اساسی ما در انقلاب آتی را مبارزه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آگاهی ‌بخش به عموم مردم تشکیل می دهد. به علاوه در صورتی که توده‌ ها به سطح مقبولی از آگاهی برسند در آن صورت ممکن است آمادگی نظامی ضرورت پیدا کند. اکنون به ویژه پس از کشتارهای وسیع و هولناک آبان ماه توسط نیروهای امنیتی و مسلح حکومت اسلامی، این ضرورت بیش از پیش در بطن جامعه ما، حس می گردد.

در نگرش عمومی، انقلاب جز با حضور فراگیر، آگاهانه و انتخابی مردم تحقق پیدا نمی‌ کند و از این ‌رو، تاکنون تمام هم و غم نیروهای آگاهی بخش جامعه ما، بر افزایش آگاهی مردم بود و بی ‌شک اکنون انقلاب یگانه راه رهایی به شمار می ‌آید که مبارزان هم از به‌ کارگیری اسلحه وهم از کتاب، نوار، اعلامیه، سخنرانی و تظاهرات خیابانی و اعتصاب عمومی بهره ‌گیرند.

براساس اسناد تاریخی موجود انقلاب ها، طی دوران مبارزه بر ضد حکومت های دیکتاتوری، هیچ‌ گاه مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تعطیل پذیر نبوده است اما عملیات مسلحانه به عنوان یک تاکتیک مبارزه سیاسی، اجتناب ناپذیر بوده است. همان طور که در بالا نیز اشاره شد مبارزه مسلحانه را شرایط موجود مبارزه به ویژه سرکوب ها و آدم کشی های مداوم حاکمیت، به مسئله روز تبدیل می کند. چرا که تاکنون هیچ کدام از حکومت های سرمایه داری جهان و قبل تر از آن، حاضر نشده اند با مبارزه مسالمت آمیز مردم دست از حاکمیت خود بکشند از این رو، سرانجام نیروهای انقلابی مجبور شده اند دست به اسلحه ببرند. اکنون نیز نیروهای انقلابی جامعه ما، مجبورند دست به اسلحه ببرند!

در این راستا انبوهی از تجارب تاریخی و کنونی کشورهای دیگر و خود جامعه ما، در مقابل ماست. به خصوص نیروهای کردستان ایران در کردستان عراق، بیش از سه دهه است که پایگاه های آموزشی نیروهای پیشمرگ دارند اما اهداف و ظرفیت سیاسی و مبارزه مسلحانه اغلب آن ها زیر سئوال است و قابل اعتماد نیستند. همین چند ماه پیش بود که چهار سازمان کردستان ایران مخفیانه در نروژ با نمایندگان حکومت آدم کش اسلامی نشست داشتند که افشا گردید. اما در این میان، جایگاه نیروهای پیشمرگان کومه له - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و گریلاهای حزب حیات آزادی (پژاک)، متفاوت است.

بی گمان آن نیروهایی که خواهان تغییراتی بنیادی در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی دفاعی و دیپلماسی در جامعه ایران هستند و پیش شرط این تحولات را نیز سرنگونی کلیت حکومت اسلامی ارزیابی می کنند طبیعتا باید با استفاده صحیح از سلاح در مبارزه با حکومت اسلامی موافقت داشته باشند. در این میان روشن است که دل تازکان چپ، اطلاح طلبان، لیبرال ها، محافظه کاران و دل واپستان حکومت اسلامی، سخت مخالف سرنگونی کلیت حکومت اسلامی اند و به دبنال تغییرات قطره چکانی در چارچوب همین حکومت هستند. از این رو، آن ها هرگونه مبارزه رادیکال و مسلحانه را خشونت آمیز می نامند و رد می کنند اما در عین حال، چشم به تغییرات حکومتی دوخته اند که چهل سال است نه تنها خشونت، بلکه کشتار می کند. اساسا آن ها در مخالفت با انقلاب مردم، به دنبال رفرم هایی هستند که در حاکمیت شریک شوند و از سفره پهن شده اقتصادی و سیاسی جامعه ایران، سهم خود را ببرند. از این رو، هر از چند گاهی زیادی روی های حکومت اسلامی را محکوم می کنند اما هم چنان درهای مذاکره و توافق با این حکومت را نمی بندند و باز می گذارند تا به محض این که چراغ سبزی از سوی حکومت دیدند بلافاصله سقوط آزاد به درون این مذاکرات بپرند!

شکی نیست که سرانجام حکومت اسلامی با مبارزه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جنبش های اجتماعی، سرنگون خواهد شد اما در عین حال، یک بازوی مسلح و یک شاخه نظامی مردمی این مبارزه را قاطع تر و افق و چشم انداز رهایی را شفاف تر می کند. چنان چه در روزهای اعتراض، تهیه سلاح برای نیروی جوان و جسوری که پاسگاه ها و پایگاه های پلیس و بسیج و سپاه را محاصره می کنند هر چند شاید سخت و هزینه بردار است اما امکان پذیر و نتیجه بخش است.

در شرایط کنونی ایران، هر بار اعتراضی راه می افتد مردم رادیکال تر می گردند. رادیکال شدن اعتراض ‌ها به آتش زدن بانک ‌ها، پمپ ‌های بنزین و مراکز پلیس و دولتی و حوزه های علمیه ختم شد. یعنی مردم معترض نمادهای قدرت، ایدئولوژیکی و سرمایه داری حکومت را مورد تعرض قرار دادند. به گفته ابراهیم صبوری، نایب‌ رییس شورای شهر شیراز فقط در این شهر، بیش از ۳۰۰ میلیارد تومان به شهرداری شیراز خسارت وارد شده است. هم چنین بنا به آماری که خبرگزاری مهر ارائه داده است، در طی این اعتراض ‌ها نزدیک به ۵۰۰ شعبه بانک، ۱۸۰ پمپ بنزین و تعداد بسیار زیادی از خودروهای پلیس و مراکز دولتی به آتش کشیده شده و اقتصاد ایران به صورت مستقیم حداقل ۲۰۸۳ میلیارد تومان ضرر دیده است.

تفاوت‌ های بین اعتراض‌ های اخیر به گران شدن بنزین و اعتراض‌ های قبلی، نشان از گشایش مرحله جدیدی از شکاف و درگیری حاکمیت و مخالفانش دارد. این شکاف محل بروز تنش‌ هایی است که می‌ تواند در آینده ‌ای نه چندان دور، دوباره ناراضیان را به خیابان‌ها کشانده و حکومت اسلامی را با بحرانی عمیق ‌تر رو به رو خواهد کرد.

اما باز هم نیاز به تاکید است که اساس مبارزه انقلابی، فکری، اجتماعی و سیاسی است که کارگران، زنان، جوانان، دانشجویان و همه مردم آزاده را به صورت یک توده انقلابی در می آورد نه فقط مبارزه مسلحانه. به عبارت دیگر، مبارزه مسلحانه باید در خدمت جنبش های سیاسی - اجتماعی قرار گیرد و نه برعکس، که این جنبش ها در خدمت مبارزه مسلحانه قرار گیرند. هنگامی که صفوف مردم معترض در معرض خطر تهاجم نیروهای دشمن، یعنی حاکمیت قرار می گیرند این نیروی مسلح وارد صحنه می شود و با فراری دادن و خلع سلاح کردن نیروهای دشمن اجازه نمی دهد مردم بی سلاح را هم چون گذشته نیروهای تا دندان مسلح و آدم کش حکومت اسلامی، کشتار کنند.

بدین ‌معنا که بازوی مسلح مردمی، تنها در حد ضربه زدن به دشمن وارد صحنه سیاسی جامعه می شود، اما نهایتا آن چه دشمن را از پای در می آورد، حرکت گسترده انقلابی، اجتماعی و سیاسی به ویژه اعتصاب عمومی و همگانی است که به صورت یک سیل خروشان و یک طوفان عمومی کاخ بیداد حکومت جهل و جنایت و ترور و مافیایی اسلامی را از بیخ و بن برکند و نابود سازد!

به علاوه مهم تر از همه، پیروزی مبارزات مردمی در گروه دخالت مردم متحدانه عموم مردم به ویژه از طریق مجامع عمومی و شوراهای محلات است که به طور برنامه ریزی شده و هدفمند به مقابله با دشمن برمی خیزند. چنین مبارزه ای نیازی به رهبری فردی ندارد چرا که رهبری آن جمعی است.

 

نهایتا می ‌توان تاکید کرد فعالیت های مردمی از پیش طوری برنامه ریزی شود تا نتیجه نهایی آن، به یک اعتصاب عمومی و سراسری منجر گردد. اعتصاب عمومی، مهم ترین بخش جنگ مردم علیه حاکمیت مستبد و قداره بند است.

برای شکل گرفتن یک اعتصاب عمومی، باید قدرت و امکانات واقعی مردم و انگیزه ‌های انقلاب برای آن ها روشن گردد. آن ها به طور مداوم و در ساعات معینی، ناگهان به خیابان ها بریزند تا نیروهای سرکوب حاکمیت را غافلگیر کنند. در چنین مسیری است که بهار چیدن میوه انقلاب از سوی همه شهروندان جامعه، از راه می رسد.

 

در چنین شرایطی، هرگونه مبارزه برای سرنگونی حکومت کلیت اسلامی از جمله مبارزه مسلحانه بر حق و عادلانه است!

 

دوشنبه بیست و پنجم آذر ١٣٩٨ - شانزدهم دسامبر ٢٠١٩

منابع:

١- انقلاب در انقلاب، نویسنده رژه دبره، مترجم علی مقامی، ناشر (بی جا): درفک

٢- بیژن جزنی، طرح جامعه شناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران: مازیار، ١٣٥٧، صص ١٥٣ـ١٥٢

٣- همان ‌جا

٤- همان و نیز رک: سید جلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ٢، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، ١٣٦١، ص ٢١٦

٥- چریک های فدائی خلق رک: سیدحمید روحانی، نهضت امام خمینی، ج ٣، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، فصل مربوط به سازمان چریک‌های فدائی خلق.

 

تصاویری از خیزش مردمی آبان ماه ١٣٩٨:

  

در ستایش هم‌دستی جنبش دانشجویی با فرودستان و ستم دیدگان

در ستایش هم‌دستی جنبش دانشجویی با فرودستان و ستم دیدگان

لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-qU


بررسی مختصات جنبش دانشجویی در دوره‌ی اخیر

سخنرانی فریبا امیرخیزی پیرامون بررسی مختصات جنبش دانشجویی در دوره اخیر

لینک کوتاه: https://wp.me/paiHc5-qQ

١٦ آذر، محاکمه سوسیالیستها در "دادگاه" تقوایی

١٦ آذر امسال اعلام تسلیم نشدن جامعه به حاکمیت بود. در این روز و بعد از جنایات و کشتار مردم توسط حاکمین و خون پاشیدن به اعتراضات مردم آزادیخواه، بعد از اشغال خیابانها توسط مزدبگیران مسلح و مزدوران و دستجات اوباش آنها، بعد از تبلیغات و تهدیدات همه روسای رژیم به اعدام و زندان و... معترضین ، نسل جوان آزادیخواه و برابری طلب در دانشگاههای ایران اعلام کردند که تسلیمی در کار نیست! اعلام کردند تعرض حاکمیت به معیشت طبقه کارگر و مردم محروم، تهدید و ارعاب و کف چرانی جلادان را تحمل نخواهند کرد و در مقابل آن خواهند ایستاد. بعلاوه در این مناسبت دانشجویان امیال و آرزوهای کارگران و اقشار محروم جامعه، در دفاع از آزادی و برابری، ددفاع از حق زن و علیه استثمار و بردگی و علیه کل سیستم حاکم را از صحن دانشگاه رو به جامعه اعلام کردند. ١٦ آذر امسال از این زاویه یکی از برجسته ترین و قابل تقدیر ترین و شیرین ترین، اعتراضات نسل جوان طبقه کارگر از صحنه دانشگاه بود. این اعتراضات ادامه بیانیه های کارگران هفت تپه، شرکت واحد، معلمین و بازنشستگان در محکوم کردم جنایات حاکمیت در آبان بود که در دانشگاه در شکل تجمعات بروز پیدا کرد. به همین دلیل جامعه، طبقه کارگر و همه مردم آزدایخواه آن را ستودند.

اما مراسمهای ١٦ آذر امسال حمید تقوایی را برآشفته کرده است! او با شمشیر چوبین به جنگ نسل جوان سوسیالیست رفته و به دادگاهی آنها پرداخته است.

باید دید چرا حمید تقوایی با اسم و رسم یک حزب که خود را کمونیست مینامد، علیه کارگران و مردم آزدایخواه شمشیر کشیده و چنین شتابان، چنین پریشان و برآشفته به جنگ تحرک سوسیالیستی در دانشگاه رفته است.

بهانه تقوایی برای حمله به تجمعات ١٦ آذر دو شعار در میان مجموعه ای از شعارها، بانرها، سخنرانی ها، بیانیه و... در اصلی ترین دانشگاههای ایران است. این دو شعار عبارتند از: "ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی ... مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم" و "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی".

حمید تقوایی به بهانه این دو شعار مبتکرین این مراسمها را، چپ "خط امامی"، "غیر سیاسی"، "پرو رژیمی" و....نامیده است. اما بگذارید یک دقیقه به غلط فکر کنیم این دو شعار نادرست، ناوقت و یا نامناسب است. چرا کل این تحرک آزادیخواهانه پرو رژیمی و خط امامی نام میگیرد؟ چرا به این بهانه مقاومت چپ و سنگر گرفتن در دفاع از اعتراضات آزادیخواهانه آبان به سخره گرفته میشود؟ چرا اعلام حمایت از مردم آزادیخواه از لبنان و عراق تا شیلی و فرانسه، مسخ میشوند؟ مشکل تقوایی نادقیقی"فرمولبندی" نئولیبرالیسم نیست!.

 

تقوایی میگوید: "بالاخره نکته آخر و شاید مهمتر از همه اینست که اقتصاد ایران و (همچنین عراق) نئولیبرالیستی نیست و مطلقا هیچ ربطی به نئولیبرالیسم ندارد. سرمایه داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی اساسا با هیچ مکتب سرمایه داری ای خوانائی ندارد. مربوط ترین اسمی که میشود روی آن گذاشت سرمایه داری دزد سالار(کلپتوکراسی) است." 

 

مستقل از "درافزوده" جدید تقوایی به مارکسیسم و "کشف" سیستم "سرمایه داری دزد سالار"، او تلاش میکند

نقد سیستم کاپیتالیستی را به نقد بیت رهبری و "حاکمین برادران قاچاقچی"، بعنوان نماینده "سرمایه داری دزد سالار" تقلیل دهد، کاری که مجاهد و پهلوی و انواع نیروهای راست طرفدار سیستم سرمایه داری و همه رسانه ها و دولتهای بورژوایی  میکنند. شعار علیه نئولیبرالیسم در این متن چیزی جز اعتراض به افسار گسیختگی سرمایه و بازار و بی مسئولیتی دولت در قبال شهروندان نیست. روزانه مردم در دنیا و در ایران از سپردن همه چیز از جمله تحصیل، ترانسپورت، درمان، دکتر، بهداشت و... به بازار آزاد و پولی شدن همه چیز، اعتراض میکنند. این افسار گسیختگی را در دنیا سیاستهای نئولیبرالیسم نام میگذارند. لذا افاضات تقوایی در اینکه این نقد سرمایه نیست و نقد مکتب است پوچ است. مشکل تقوایی بر خلاف توضیحات سطحی و ذهنی در مورد یک شعار، سرمایه داری و نئولیبرالیسم نامیدن جمهوری اسلامی از طرف دانشجویان چپ است. مشکل تقوایی اتفاقا نقد نفس سرمایه داری و کل سیستم است. مشکل او این است که دانشجویان کمونیست جنایات و توحش جمهوری اسلامی را پای سیستم کاپتالیستی حاکم بر ایران میگذارند و او از این برآشفته است.

 

تقوایی در ادامه  میگوید: "قیمتها و سیاستها و سازوکارهای اقتصادی نه بوسیله رقابت و بازار آزاد، بلکه بوسیله خامنه ای و بیت رهبری و برادران قاچاقچی تعیین میشود."

اینجا است که لیدر حزب "کمونیست کارگری" دستش باز میشود و دم خروس نقد نوع مجاهدینی به جمهوری اسلامی از زیر عبای "سرخ" حمید تقوایی بیرون میزند. او منتقد "نظام ولایتی" است. همه گناهها پای خامنه ای و بیت رهبری است، سرمایه داری در این میان بیگناه است و نقد به آن "بی جا و بیخود" در ١٦ آذر ظهور کرده است. تقوایی به دانشجویان میتازد که چرا جمهوری اسلامی را نئولیبرالیسم و سرمایه داری نام گذاشته اند. اینها دزد و قاچاقچی هستند نه سرمایه داری!!!

 

اعتراض تقوایی به کمونیستها در ایران پدیده ای قدیمی و آشناست که امروز نئوتوده ای پرو غرب ما به آن پیوسته است. این همان نقد راست در اپوزیسیون ایران به جریان ما در تاریخ چهل ساله گذشته است. این اعتراض بخشی از بورژوازی ایران و نمایندگانش در همین حاکمیت است. بورژوازی که از دخالت ولی فقیه و حاکمیت استصوابی ناراضی و اتفاقا خواهان پایبندی به قوانین بورژوایی و قوانین بازار است، چیزی که تقوایی معتقد است در ایران پیش نمیرود. حمید تقوایی در این زمینه کنار همه بورژواهای ناراضی ایستاده است، کنار جناح دوخرداد و کنار جناح ناراضی بورژوازی ایران به قبضه شدن قدرت در دست بخشی و کم نقش داشتن بخشی دیگر.

در نتیجه این دانشجویان نیستند که سرمایه و اساس و بنیاد آنرا هدف قرار نداده اند، بلکه این تقوایی است که همراه اپوزیسیون راست معضل جامعه را حاکمیت "آخوندهای دزد و قاچاقچی" میداند نه حاکمیت سرمایه.  اینجا است که نمیتوان تفاوتی میان نقد تقوایی  و مجاهد و رضا پهلوی و ناسیونالیستهای کرد به حاکمیت را از هم جدا کرد. تئوری بافی های سطحی و کشف مکاتب من درآوری "سرمایه داری دزد سالار"،  چیزی جز غیر دزد نامیدن سرمایه داری "اصیل" بازار آزاد و نئولیبرالیسم تقوایی نیست. پس زنده باد بازار آزاد و نئولیبرالیسم و مرگ بر سرمایه داری "دزد سالار". این دیگر خود تقوایی است که توده ای نوع طرفدار سرمایه غربی و بازار آزاد شده است. این امتداد همان چپ پرو غرب ایران، همان ناسیونالیست پرو غرب ضد اسلام است که تقوایی در این سالیان طولانی علمدارش بوده است.

 

حمید تقوایی میگوید :

"یکی بودن مبارزات مردم فرانسه و عراق و شیلی و لبنان نیز بی معنی است. " و در ادامه توضیح میدهد که این "همردیف قرار دادن این حکومت با دولتی مثل دولت فرانسه"  و هر دو را نئولیبرالیسم نام نهادن است. میگوید فرانسه و ایران متفاوتند، جلیقه زردها اعتراض کرده و به بانک هم حمله کرده اند اما فرانسه کسی را نکشته و ایران عده زیادی را کشته است.

تقوایی واقعا به سیم آخر زده است. از ضدیت خود با ولی فقیه و "حکومت آخوندی اش" به سخنگو و نماینده هر ارتجاعی از حکومت فرانسه تا نئولیبرالیسم و سرمایه داری بازار تبدیل شده است. او حمایت دانشجویان از اعتراضات مردم شیلی و فرانسه و عراق و لبنان را به بهانه اینکه گویا بورژوازی فرانسه خیلی متفاوت است و تا کنون کسی را نکشته ، به سخره میگیرد. مستقل از هر تحلیل و ارزیابی از سیستم حاکم بر فرانسه و نئولیبرالیسم و سرمایه داری غیر دزد و پاکیزه جناب تقوایی، اما ضدیت او با همسرنوشتی کارگران و مردم آزادیخواه در این کشورها و بهانه گیری های بچه گانه  را دیگر جز تعرضی دست راستی و ضدیت با چپ و کمونیسم نمیتوان توضیح داد. مردم عراق و لبنان در اعتراضات خود از مردم معترض ایران حمایت کردند، جلیقه زردهای فرانسه بارها حمایت خود از کارگران هفت تپه و اعتراضات مردم آزادیخواه را اعلام کرده اند. دانشجویان در ١٦ آذر جواب این حمایتهای ارزشمند را دادند و اعلام کردند که درد ما یکی است و مبارزه ما یکی است. حمید تقوایی از این همبستگی و این احساس همسرنوشتی بر آشفته شده است و فریاد میزند تند نروید! مبارزه شما علیه "سرمایه داری دزد سالار"، "حاکمیت آخوندی و ولی فقیه" است! نئولیبرالیسم برازنده آخوند دزد نیست! حمید تقوایی از اینکه چپ و کمونیسم در دانشگاه در ایستگاه ضدیت با استبداد و حاکمیت اسلام پیاده نمیشود و ادعانامه علیه کل سیستم کاپیتالیستی را برمیدارد برآشفته شده است.

 توجیهات تقوایی در تفاوت فرانسه و ایران در دنیای واقعی تبلیغات رسانه ها و احزاب و جریانات راست دنیا در توجیه توحش و بربریت دولتهای غربی است. آنها نیز در جواب طبقه کارگر در فرانسه، انگلستان، آلمان و آمریکا و.. ، سوریه، عراق، افغانستان، آفریقا و... را نشان میدهند و میگویند قانع باشید وضع شما بهتر است.

 

حمید تقوایی از فرط ضدیت با مخالفان کل سیستم، ضدیت با دانشجویان سوسیالیست، نهایتا آب پاکی هم بر سر دو خردادی ها که گویا در مقابل خط خامنه ای، طرفدار عبور از حکومت مذهبی و رفتن به سوی نئولیبرالیسم و توافق با آمریکا بوده اند، ریخته و میگوید:

"...... این نوع مارکسیسم دستگاهی به توده ایسم هوادار خط امام میرسد. از نظراینان از بعد از خاتمه جنگ ایران وعراق "خط امام به راست چرخید" و با سیاستها نئولیبرالی رفسنجانی همراه شد و همه بدبختیها از آنجا شروع شد. به این ترتیب  اولا دهه اول سلطه جمهوری اسلامی، دهه سرکوب وحشیانه کارگر و دانشجو و زنان و کشتارهای دهه شصت، همان دوران طلائی کذائی خط امامیها، از زیر تیغ حمله بدر برده میشود و ثانیا جناح دوخرداد مسئول و عامل همه مصائب و مشکلات معرفی میشود. این همان خط حزب توده، چپ طرفدار خط امام، در هیات مارکسیسم بی دندان و سترون دانشگاهی است. این یک نوع کمونیسم  پرو رژیمی و مثل حزب توده بخش تئوریک خط امام است. "

 

پرت و پلاگویی این شخص علیه کمونیستها در دانشگاه هر مرزی را درنوردیده است. باید توجه داشت اینها را فالانژهای ضد کمونیست فرشگرد نمیگویند. اینها صحبتهای حمید تقوایی است که هنوز نه تنها اسم خود را کمونیست میگذارد بعلاوه از اعتبار یک جریان کمونیستی در خدمت به خط راست پرو غرب خود سواستفاده میکند.

اینجا برنامه اقتصادی رفسنجانی و نئولیبرالیسم و اختلافات میان حاکمیت در آن دوره مورد بحث من نیست. اما معلوم نیست این آدم چرا خدمات حزب توده به جمهوری اسلامی را پای دانشجویان چپ در ١٦ آذر مینویسد. معلوم نیست این آسمان و ریسمان کردن و تئوری بافی و تاریخ سازی برای دوخردادیها که "مظلوم" واقع شده اند، به دانشجویان چه مربوط است. بعلاوه گله مندی حمید تقوایی از اینکه سرکوب و جنایات دهه شست که به قول او دوران طلائی "خط امامی ها" بوده است و اما همه گناهها را پای دوخرداد نوشتند!!! از کجا می آید. چرا جناب تقوایی این نئو توده ای به دفاع از دوخرداد پرداخته و آنها را از زیر تیغ مسئولیت جنایات دهه شصت خارج میکند. جناب تقوایی از فرط پرت و پلا گویی و ضدیت با ولی فقیه عملا طرفدار رفسنجای و خاتمی و دوخرداد شده است. این نئوتوده ای پرو رفسنجانی و خاتمی است که کل معضلات اقتصادی جمهوری اسلامی و جنایات آن تاریخ را به پای یک جناح مینویسد. اولا رفسنجانی و روحانی به اضافه خاتمی و همه شخصیتهای بالای دوخرداد، همان خط امامی های آن دوران بودند. بعلاوه همه روسای جمهوری اسلامی از بیت رهبری و رفسنجانی، روحانی تا دوخردادهای تقوایی در آن توحش و جنایات و در همه جنایات چهار دهه گذشته سهیم بوده اند. منجمله جناب موسوسی که دوره سبز تقوایی با او کشتی نگرفت، در همان دوره نخست وزیر مملکت بود.

 

شعار "جنجال برانگیز" دیگر شعار "مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی" است که فرشگردی ها را به فحاشی علیه کمونیستها کشانده و در میدیای اجتماعی اعلام کرده اند کاری نکنید ما هم شعار "مرگ بر کمونیست" و "زنده باد پینوشه، زنده باد ازهاری" را سر بدهیم.

تقوایی هم به دانشجویانی که شعار "مجاهد،پهلوی، دو دشمن آزادی" را سر داده اند میتازد و میگوید این شعار در مبارزه علیه جمهوری اسلامی خدشه وارد میکند، در جنبش سرنگونی تفرقه می اندازد. تقوایی سراغ شعار "بحث بعد از مرگ شاه" میرود تا مانع ایجاد تفرقه در جنبش سرنگونی "ولی فقیه" شود.

 

تقوایی هر نوع مقابله با همراهان امروز خود در جنبش برای سرنگونی "بیت رهبری" را به زیان خود و جنبش خود میداند. مستقل از اینکه تقوایی و مجاهد و پهلوی با کدام پرچم و با چه تاریخ و سابقه ای در این نوع از "جنبش سرنگونی" حضور به هم میرسانند، همه یک امر مشترک و آنهم بزیر کشیدن ولی فقیه و شخص خامنه ای را هدف قرار داده اند. تقوایی هر نوع نقد و مقابله با هم جبهه و هم جنبشی های خود را به باد نقد میگیرد و عاملین آنرا نفرین میکند. کمونیستها به حق عضو این جبهه و جنبش "ضد ولایت فقیه" و "سرمایه داری دزد سالار" نیستند، به همین دلیل تقوایی در تعرض و شانتاژ علیه آنها گوی صبقت را از مجاهد و فرشگردهای ربوده است. به همین دلیل "با اپوزیسیون نمیجنگیم" حمید تقوایی، یعنی با اعضای این جنبش و جبهه نمیجنگیم و نه با کمونیستها! او علیه کمونیسم همه تعارفات را کنار گذاشته و شمشیر از رو بسته است.

 

اما باید اذعان کنم که تقوایی حق دارد. شعار علیه مجاهد و پهلوی و نقد آنها به عنوان جریانات ضد کارگر و ضد آزادی و برابری، لطمه ای به جبهه متحد تقوایی و برای سرنگونی ولایت فقیه است. اما مشکل تقوایی این است که جامعه ایران برای اینگونه نقدها و این نوع سرنگونی طلبی ها تره خرد نمیکند. طبقه کارگر ایران و مردم آزادیخواه میدانند که هیچ امر مشترکی با پهلوی و مجاهد ندارند. میدانند از همین اکنون باید افق و امیال این ارتجاع را افشا کنند و صف مستقل خود را تشکیل دهند. میدانند اینگونه سرنگونی طلبان خود دستکمی از حاکمان کنونی ندارند.

بگذار تقوایی همراه پهلوی و خانم رجویی عزا بگیرند، کارگران و مردم آزادیخواه به نام وحدت طلبی و جنبش همگانی سرنگونی طلبانه به هیچ ارتجاعی باج نمیدهند و کمونیستها حقایق را به جامعه اعلام و مانع خاک پاشیدن تقوایی ها به چشم کارگران میشوند. بی شک در این میدان رسوایی نصیب کسانی میشود که به نام چپ، طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را به سلاخی زیر چتر راست دعوت میکنند.

 

اعتراض هاى آبان ٩٨ و بلندگويان سرمايه دارى خصوصى

اعتراض هاى آبان ٩٨  و بلندگويان سرمايه دارى خصوصى
http://www.azadi-b.com/G/file/aban98_F.N.pdf

مراسم سنگسار سلطنت

مراسم سنگسار سلطنت  !

فرزندان کارگران ، فرزندان آگاه کارگران طبق سنت " شریفه " سنگسار ، امسال هم رفتند و مراسم 16 آذز ، مراسم " با شکوه " سنگسار سلطنت را برگزار کردند و هر چه سنگ درشت و سرشکن بود بطرف سلطنت ، بطرف رژیم ستم شاهی " و دودمان پهلوی " ، و برای خالی نبودن عریضه " رزم سرخ " و برای رد گم کنی هم که شده یه چند تا سنگ خرد و ریز و ناچیز و بی درد سر هم بسوی حکومت پرتاب کردند .

نگاهی بیندازیم " به رزم سرخ 16 آذر " ، و به شعارهای این روز ! اول به سنگ های درشت و سرشکن فرزندان آگاه !

" ایران ما چون ژاله شد / باغ وطن پر لاله شد "

" خیابونها خونی شد / آزادی قربانی شد  "

آفرین بر این اشعار " انقلابی " ! معلوم نیست ژاله و خیابون خونی شد و باغ وطن پر لاله شد و از این حرفای " پنجاه و هفتی " ، خواسته به حکومت فعلی برخورد کند یا به سلطنت  ! هم ما میدانیم و هم اونایی که به این میگویند رزم سرخ ، رزم فرزندان آگاه و جسور  میدانند که منظور نه برخورد به حکومت فعلی ، بلکه یادآوری ژاله سلطنت میباشد ( برسد به دست میر حسین ) . فرزندان آگاه و شجاع و دلیر و جسور کارگران ظرف این چهل سال هیج روزی را بیاد نمی آورند که حکومت خونریزی و ژاله و کارهایی از این قبیل کرده باشد .

حکومت ، این کوارتت اسلامی توحش و جنایت ، خیزش اخیر ، شورش آبانماه را طبق سنت چهل ساله به دودمان پهلوی و مجاهد و عوامل آمریکا و اسرائیل و غرب نسبت میدهد .

فرزندان آگاه و شجاع و دلیر و جسور کارگران ! بخدا ما پهلوی چی و مجاهد نیستیم  ! بفرما اینهم سند و اینهم مرزبندی !

" مجاهد و پهلوی  / دو دشمن آزادی  "

" علینژاد و ارشاد  / ارتجاع و انقیاد  "

" نه شاه میخوایم  نه مزدور  / بسه دیگه حرف زور  "

چقدر رادیکال ! و عجب رزم سرخ و جسارت بی نظیری ! عجب فرمولبندی دقیق و حساب شده ای و عجب مرزبندی رادیکالی با دشمنان آزادی !

 فرزندان آگاه و جسور " به عمد " یادشان رفته بود اسمی از دیگر دشمنان آزادی بیاورند ، مثلن از " دشمن سوم آزادی " ! از دشمن سوم با همان نام و مشخصاتی که در حال حاضر در ایران حاکم است ، یعنی با نام حکومت اسلامی و ولایت مطلقه فقیه ! شعار دادن علیه مجاهد ( حالا خوب شد که نگفتند منافق ) و پهلوی نه هنر است ، نه رادیکالیسم است و نه مرزبندی قاطع با دشمنان آزادی !

 این قاطی شدن و دوستی با دشمن سوم ، و هنر خوش رقصی برای حکومت اسلامی است !

" نه شاه میخوایم " ، این را فرزندان جسور و آگاه بخوبی میدانند . خب بعدش ، بعد از اینکه شاه نخواستین چی  ؟ اینجاش جالبه ! " نه مزدور  " ! این مزدوره کیست و چیست ، دیگر بستگی به ذوق و سلیقه شخصی سیاسی دارد و شبیه شعر شاعر میماند که گفت " دیو چو بیرون رود ، فرشته در آید " ! میشه اینطور حدس زد که منظور همان سگ زنجیری و عوامل سیا و ام آی سیکس و غرب و غیره میباشد .

 و حال نقطه اوج " رادیکالیسم " فرزندان ! " بسه دیگه حرف زور Es reicht !  "

دردسر بزرگ فرزندان جسور اینکه امروزه در ایران نه سگ زنجیری و عامل سیا و ام آی سیکس ، بلکه سگ های غیر زنجیری حاکم اند و زور میگویند و بدجوری هم پاچه گیری میکنند !

" نه تحریم ، نه باتوم / فقط رجوع به مردم  "

" جمهوریت ، عدالت / این است شعار ملت  "  

 جفنگ گویانی به این اشعار " فرزندان آگاه " میگویند  :

 " رادیکالیسم بالا و چپگرایانه " ، " اعتراضات درخشان " ، " اقدام بسیار هوشیارانه " ، " رزم سرخ دانشجویان ، " پیام روشن " ، " فرمولبندی دقیق و حساب شده " و غیره و غیره ! خب ریش سفیدان باید هم از اشعار فرزندان اشان دفاع کنند !

 دانشجو بیدار است ، از نئولیبرالیسم بیزار است !

" ایران ، فرانسه ، عراق ، لبنان ، شیلی ، ... مبارزه یکی است ! سرنگونی نئولیبرالیسم  ! "

علائم و نشانه های نئولیبرالیسم در ایران : و بیزاری فرزندان آگاه !

افزایش عددی خانمهایی که دماغاشونو عمل میکنند ، افزایش عددی خانمهایی که مدل مو و رنگ موی اشان خیلی شبیه غربی ها است و زیاد وسایل آرایشی استفاده میکنند ، افزایش عددی استفاده از مدیای اجتماعی و فیس بوک " بقول برادر بسیجی توالت عمومی " ، افزایش تظاهرات ضد حکومتی از میدان ونک به بالا ، ویراژ پورشه سواران زعفرانیه و فرمانیه نشین ، افزایش عددی طبقه متوسط ناراضی بالای شهری ، افزایش عددی برو و بچه های هایکی و فریدمنی در بین دانشجویان آگاه و در جامعه ، و غیره و غیره !

 اینها تمسخر و جوک نیست ! اینها را اساتید معظم و ریش سفیدان مبارز و پیش قراولان  مبارزه با لیبرالیسم و نئو لیبرالیسم با صدای بلند عنوان کرده اند ! اینان رفسنجانی را " پدر " نئو لیبرالیسم میدانند !

 

درست پیش از 16 آذر گفته شد که شارلاتانهای ضد امپریالیست قصد دارند گرانی بنزین را به گردن نئولیبرالیسم بیندازند ، " شاید فرجی شد ، شاید بتوانند توجهات مردم از تهاجم به آخوندا و سرداران اسلام را به جاهای دیگری ، برای رد گم کنی ، جلب کنند " ، و انداختند ! 16 آذر زمان مناسب و ایده آلی بود تا ذهنیت جامعه را به جاهای دیگری ، یعنی همانجاهایی که حکومت دوست دارد معطوف کنند ! یعنی بجای مبارزه علیه کوارتت توحش و جنایت ، مبارزه علیه غرب و غرب گرایی و غرب زدگی و محصولات فکری اش یعنی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ! و معطوف کردند .  

 

و حکومت ، خب فرزندان آگاه و جسور ! دست تان درد نکند که از لیبرالیسم و نئو لیبرالیسم بعلاوه مجاهد و پهلوی بیزارید ، چه کاری از دست من برمی آید ؟ میخواهید کتاب آن خانم خبرنگار کانادایی را به مقدار زیاد و ارزان قیمت تجدید چاپ کنیم ؟ دوست دارید از استاد محترم و فعلن بیمار ، از استاد قراگوزلو و دیگر اساتید محترم تقاضا کنیم تا برای شما در مورد هایک و فریدمن  و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اَتل مَتل بگویند و سیمنارهای غنی شده برگزار کننند ؟ چه خدمتی میتوانم بکنم ؟ با این شکل از مبارزه " علیه نئولیبرالیسم " چطورید ؟

 

" 20 هزار روحانی در مدارس کشور نماز جماعت اقامه میکنند . " !

 

16 آذریها اصولن بدون ساز آن خانم خبرنگار کانادایی هم خوب میرقصیدند ، شوک درمانی آن خانم خبرنگار مزید بر علت و ساز اضافی و مناسبی بود برای اینکه فرزندان آگاه علیه غرب و غرب گرایی و غرب زدگی برای حکومت اسلامی  خوش رقصی کنند !

و حال چند تا سنگ خرد و ریز و ناچیز و بی دردسر !

" از اهواز تا تبریز / فقر ، فساد و تبعیض "

" دانشگاه پول گردان / زحمتکشان در زندان "

" دانشگاه پولی شد / دانشجو زندانی شد "  

" دانشجو آگاه است / با کارگر همراه است "

" ملت عاصی از ستم / ایستاده کنار هم "

" حجاب اجباریه / ستمگری کافیه "

" بیکاری ، بیکاری / حجاب زن اجباری "

 ریش سفیدان و موسفیدان عزیز ! خیر !  16 آذر امسال هم همانند سالهای گذشته و بنا به سنت اسلامی – توده ای مراسمی بود و  هست برای سنگسار سلطنت و رژیم ستم شاهی " دودمان پهلوی " ، هیچ پیام هوشیارانه و روشن و درخشان و فرمولبندی دقیق و رزم سرخی آنطور که ریش سفیدان و موسفیدان مبارز می نامند در بر نداشت ! ادامه همان سنت و بزم اسلامی – توده ای بود با همان زبان ، با همان شکل اعتراضی ، با همان اشعار و همان ادا و اطوارهای عهد قدیم مبارزه پنجاه و هفتی ! هیچ چیز نو و کمونیستی و خلاقه ای در این اعتراضات فرزندان آگاه " و پیش قراولان " جامعه دیده نمیشود . ادامه همان سنت از زبان دبیر شورای تبیین مواضع بسیج دانشگاه ، یعنی ادامه سنت مبارزه علیه غرب و غربگرایی و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بود !

 

اژدر امیری  : 16.12.2019   

  

 

          

نگاه به ضرورت انقلاب قهری طبقاتی پرولتارهای حزبیت یافته و مسلح از زاویه نابود شدن دولت!

نگاه به ضرورت انقلاب قهری طبقاتی پرولتارهای حزبیت یافته و مسلح از زاویه نابود شدن دولت!

دولت کنونی را جز با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی نمیتوان از سر راه برداشت! پیروزی نهایی ما، در نابودی دولت است!

 

طبقه کارگر بطور کلی و کارگران آگاه بویژه، یک مسئله اساسی دارند: جامعۀ طبقاتی دولت دارد، دولت با سرکوب همراه است. بنابراین، باید شرایط نابودی جامعه طبقاتی( مالکیت خصوصی، خانواده، مذهب، نظم و آرامش ۰ کارل مارکس – لوپی ناپلئون -هجدهم برومر – ۱۸۵۰ که این در آنجا بطور مشروحی آمده است. )  را فراهم نمایند. ضرورت اساسی انقلاب قهری کمونیستی کارگران در اینجاست، زیرا که باید نخست دولت کنونی را که دستگاه سرکوب اقلیت است، از سر راه برداشت. زیرا که از دولت کنونی طبقه کارگر نمی تواند، برای از بین بردن شرایط جامعه طبقاتی استفاده کند، زیرا که دولت کنونی طوری تعبیه شده است که این استفاده را ناممکن کرده است.  این را کارگران فرانسه در ۱۸۷۱، در انقلاب شان یعنی کمون پاریس امتحان کردند. تعلل در آن، به سرکوب خونین کمون و حدود ۵۰ هزار کشته  و ۱۰۰ هزار تبعیدی و غیره تمام شد!

کارگران - پرولتارها برای این کار نیازمند هستند که سازمان یابند و ستاد جنگ داشته باشند. ستاد جنگ کارگران حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است. حزبی که در شرایط کنونی برای تأسیس و توده ای شدنش کارگران آگاه  نیازمند به یک مبارزه مخفی و غیر علنی است، زیرا که نیروهای سرکوبگر دولت کنونی برای  جلوگیری از تأسیس و توده ای شدن چنین حزبی درسطح طبقه کارگرهمیشه در حالت آماده باش هستند!  از هیچ اقدامی فرو گذار نمیکنند.

این را همین اعتراضات اخیر در ایران بطور آشکاری نشان دادند. نیروهای دولت جمهوری اسلامی با تمامی ادعاهای مظلوم دوستی و ضعیف پروری، به همانها دیوانه وار حمله نمودند، کشتند، زخمی کردند، دستگیر نمودند، برای شکنجه روانه زندانهای ساخته شده بوسیله رژیم پیشین و یا خود ساخته نمودند و حتی اموال نداشته شان را به آتش کشیدند، زیرا که کارگران و زحمتکشان زمانیکه بلند شوند، ذاتا برای نابودی شرایطی برمیخیزند که استثمار انسان از انسان در آن جاری است، یعنی شرایط جامعه طبقاتی با مالکیت خصوصی، مگر در جاهای خیلی اندکی که کارگران و زحمتکشان سازمان یافته و مسلح بودند.

اما، دولت کنونی با دم و دستگاه سرکوبش از بین رفتنی نیست، مگر اینکه طبقه کارگر هم سازمان یابد و مسلح شود و در یک جنگ طبقاتی آنرا درهم شکند و با دولت خویش جانشین نماید. این هیچ معنی دیگری بجز به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی ندارد.

بنا براین، دولت را باید از دستگاه سرکوب طبقه اقلیت و نا کارگر و ناتولیدگر، یعنی سرمایه دار به دستگاه سرکوب طبقه اکثریت و تولیدگر جامعه معاصر یعنی کارگر تبدیل کرد. دولت را از دستگاه نگهدارندۀ و تعمیق و گسترش دهندۀ مالکیت خصوصی و کار مزدوری یعنی شرایط جامعه ای که در آن، طبقه اقلیت که در جامعه کنونی طبقه سرمایه دار حاکم است و با کار مزدوری همراه، به دستگاه از بین برنده مالکیت خصوصی و تبدیل آن به مالکیت اشتراکی آحاد جامعه و کار مزدوری را به کار اختیاری و غیر مزدوری تبدیل نمود. این یعنی تولید برای سود را که اساس جامعه طبقاتی کنونی است را، به تولید برای رفع نیازهای انسان های زنده تبیل کرد.

 

- این را در این فاکت از کارل مارکس میتوان دید : «« اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا( یعنی پرولتاریای مسلح - من).

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. سال ۱۸۷۵.

 

این تقریبا، همان چیزی است که مارکس  وانگلس مانیفست حزب کمونیست را با آن به پایان رسانده بودند : « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و... حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

                                پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

 

 همچین کارل مارکس، در نامه ای به ژوزف وایدمایر در سال ۱۸۵۲ می نویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود
.»، تاکید از من است.

 

پرولتارها نه فقط در سطح کشور، بلکه در سطح جهان، متحد، متحزب، مسلح شوید! راه پیروزی و نابود شدن دولت در همینجاست!

حمید قربانی ۱۶ دسامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

دادخواهی : چهلم به چهلم؛ رد پای قاتلان فرزندان خیزش آبان ۱۳۹۸را پی بگیریم!

دادخواهی : چهلم به چهلم؛ رد پای قاتلان فرزندان خیزش آبان ۱۳۹۸را پی بگیریم!

نه می بخشیم ونه فراموش می کنیم بلکه دوباره می آییم!

                         

info@karegari.com

آنچه امروزدربرابرما است؛بیانیه جمعی ازمادران وبستگان قربانیان سرکوب‌ها درجمهوری اسلامی ایران که روزجمعه ۲۲ آذر(۱۳ دسامبر) منتشرشد،آمده است: « آخرین مورد اعتراضات مردم ایران دراواخر آبان ماه ۱۳۹۸ بود که در اعتراض به بالا رفتن قیمت بنزین شکل گرفت و مردم جان به لب رسیده که خواهان آزادی و پایان دادن به فقر و تبعیض و بی‌عدالتی هستند، اعتراض‌شان را درشهرهای مختلف ایران در خیابان‌ها نشان دادند. فرزندان ما درایران برای برخورداری ازآزادی وزندگی انسانی به خیابان می‌آیند وتوسط نیروهای حکومتی به قتل می‌رسند....» درادامه این بیانیه آمده است: «ما مادران ساکت نمی‌نشینیم. ما مادران وخانواده‌های داغدیده که درطی ۴۰ سال فرزندان‌مان، جان خود را درراه آزادی و برقراری عدالت ازدست داده‌اند، ازمردم شریف و آزاده ایران و جامعه بین‌المللی می‌خواهیم که روز ۵ دی‌ماه (۲۶ دسامبر) مصادف با چهلمین روز کشته شدن  فرزندان‌مان را، روز بین‌المللی ادای احترام به قربانیان آبان‌ماه اعلام‌ کرده و با برگزاری مراسم یادبود، یک دقیقه سکوت کنیم. یا به هرطریق که می‌توانیم یاد عزیزان‌مان را گرامی داشته و این جنایات را محکوم کنیم.» (۱)

وجب به وجب خیزش پرقدرت توده عظیم درون جامعه ما درآبان ماه ۹۸ازنقطه ای به نقطه دیگررد واثرخود رابرای عمق یافتگی مطالبات اجتماعی بجا گذاشت.جنایتکاران جمهوری اسلامی " حافظان" امنیت ثروت وقدرت درجامعه،با گلوله،ساچمه ،گازاشک آور، اززمین وسواربرهیلی کوپترازمسیرپروازهوایی هم کُشتند وتازه امروزجنازه های تازه ای ازفرزندان ما را ازدرون رودخانه ها، سدها درکردستان واهواز،ازآب به بیرون کشیده می شود!

درایران کنونی درهرکوی وبرزنی،صدها وهزاران وهزارتن ازخانواده هاوبستگان یکایک آنان داغدارند وهمدردی وهمراهی،همپشتی وهمکاری بایکایک آنان،بخشی ازتداوم مبارزه نابرابریست که درجامعه ایران، ازدی ماه ۱۳۹۶تابه امروزوخاصه درخیزش پُرشوروهمگانی مردم ما درآبان ماه۹۸  ازخود بجا گذاشته شده است .

امروزصحنه های التهاب آوری دربرابردیدگان جامعه مانشانه رفته اند. درحالیکه خانواده های کثیری خودرا برای برپایی مراسم چهلم فرزندان خویش دراینجا وآنجا آماده می کنند.گزمگان جانی وخونچکان رژیم خانه به خانه درحرکت اند تاجلوه کشتارعظیم آبان ماه ۹۸رابه خود مردم برگردانند وسردمداران رژیم را مبرا ازجنایت،کشتار،گلوله باران هیلی کوپترسواران وآتش به اختیاران نظام،از معرکه خارج نمایند.دراین میان پیدا شدن پیکرچند جوان درسد سنندج و رودخانه های جنوب ابعاد بیشتری ازاین فاجعە سرکوب را خبردادە است.

جسد ۵ جوان ۲۰تا ۳۵ سالە درسد وحدت سنندج درروزهای اخیرپیدا شده است. این جوانان از معترضان وانقلابیونی بوده اند که ازروز ۲۵ آبان ماه که اعتراضات درسنندج شروع شد، ناپدید شدە بودند. خانواده های این شھدا دریک ماه اخیربا مراجعه به نهادهای امنیتی درسنندج پیگیر وضعیت آنان بودند،اما جواب مشخصی به آنها داده نشد. شاهدان عینی به آوا تودی گفتند: به پای این افراد وزنه های چند کیلویی بسته شده بود وبه سد انداخته شده اند.اسامی جوانان به این ترتیب است: ۱- هیوا رحیمی۲ - مسعود امینی۳-  رضا صادقی۴-  سوران محمدی۵- علی جواهری به قتل رسیده های هستند که اجساد آنان به تازگی پیدا شده است.  

درست درچنین شرایطی ادعای علی شمخانی  نماینده خامنه ای ودبیرشورای عالی امنیت ملی، قابل تامل است. اومدعی است :« بیش از ۸۵ درصد جانباختگان خیزش آبان را ما نکشته ایم»، شمخانی دردل چنین عینک قضاوتی به همراه جانی منطقه قلعه حسنخان فرماندازآنجا "لیلاواثقی" که رسما ازپشت میزکارش فرمان آتش به اختیار را صادرکرد،خانه به خانه می گردند تا به دلجویی جنایات صورت داده عوامل خود،درقبال مردم برآیندواجساد فرزندان مردم رابه نام شهید درلیست "بنیاد شهید" نظام جای دهند. 

به گزارش "عصرایران"، شمخانی ضمن دلجوئی ازخانواده جان باختگان ازعزم مسئولان نظام برای ترمیم سریع خسارت‌ها وکاهش آلام خانواده محترم شهدا وجان باختگان حوادث اخیرخبرداد وتاکید کرد: لازم است ازهمه ظرفیت های ملی برای تسریع درانجام این وظیفه ملی استفاده شود. براساس متن اطلاعیه دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، شمخانی گفت:بیش از ۸۵ درصد از جانباختگان رخدادهای اخیردرشهرستان‌های تهران درهیچیک ازتجمع‌های اعتراضی حضورنداشته‌اند وبه صورت مشکوک با سلاح‌های سردوگرم غیرسازمانی کشته شده‌اند؛ لذا اجرای پروژه کشته‌سازی ازسوی معاندین دراین منطقه قطعی است.شمخانی با بیان این‌که «رسیدگی به این اموربرعهده کمیته های ویژه بامسئولیت استانداران گذاشته شده است» گفت:«استانداران سراسرکشوربا توجه به مطالبه جدی مقام معظم رهبری وتدابیراعلام شده ایشان وهمچنین اختیارات ویژه‌ای که ازطرف رئیس جمهورمحترم به آن‌ها واگذارشده می‌بایست با اقدامات جهادی،ضمن رسیدگی سریع به وضعیت خانواده شهدا وجان باختگان،بابرنامه‌ای دقیق وهماهنگ نسبت به جبران وترمیم خسارت‌های واردشده به مردم اقدام کنند.»(۲)

دربرابراین ادعاهای ازدَم دروغ نظام ،این پرسش اساسی مطرح است :

اگر ۸۵ درصد جانباختگان را «معاندین» کشته اند، پس رهبراز زبان نماینده اش شمخانی معترف است که حداقل ۱۵درصد معترضان را «نظام» کشته است. پس حتما آمار۱۰۰درصدی کشته شده گان را دارد که ۸۵درصدش رابه گردن دیگران انداخته است. چرا نظام آمارکامل کشته شدگان رااعلام نمی کند؟ علی ربیعی درمقام سخنگوی دولت اعلام داشت :« ... عدد ورقمی که ازسوی آمریکایی‌ها درباره قربانیان حوادث اخیراعلام شده،غیرواقعی است، گفت: شاهدی برادعاهای آنان وجود ندارد. ما صادقانه و به تفکیک استان‌ها وعلت، آماررا اعلام می‌کنیم. اگرتا به حال هم صبرکردیم واعلام نشده به دلیل درخواست شورای امنیت ملی است. دولت با هماهنگی قوه قضاییه ووزارت کشوراین آماررا به زودی اعلام می‌کند.»(۳)وهمین عمل دولت توهمی درجامعه می آفریند،که آماری دردست نیست وبرای جانباختگان آبان ماه نیزرقم نمی شناشند.همانگونه که میزان دستگیرشدگان راهرکسی بربسترارزیابی خود با رقمی اعلام می دارند که تشکل هاونهادهای مستقل تابه امروز،دستگیرشدگان آبان ۹۸ رابا رقم بالای ۱۰۰۰نفرشماره داده اند!.

جداازاین، نظام اسلامی باادعای پرداخت دیه به بخشی ازخانواده هاوخریدخون جانباختگان وبشکل جدی رقم زدن پروژه شهیدسازی وپُرکردن لیست "بنیاد شهید" ازجان باختگان آبان ۹۸دراساس، تلاش می نماید تابادروغگویی های غیرقابل چشم پوشی،خودرا ازچنگ دادخواهی خانواده ها وتوده عظیم نیروهای اجتماعی رنج دیده رها سازد. رهبران این نظام باید درقبال این همه خون های ریخته شده برصندلی اتهام بنشینند. هریک ازآنان باید به کارگران - زنان - پرستاران - معلمان- بازنشستگان- دانشجویان - اقلیت های ملی ومذهبی ودگرباشان جنسی - نویسندگانی که باقلم پیکارمی کنند - همه ی اقشاری که هرکدام آنان برای تثبیت جایگاهشان، می خواهند که دیده نشوند ولی صدایشان را هیچگاه نبرند.دربرابرهریک ازاینان نظام اسلامی وحاکمیت زوروچماق واوباشان، تلاش دارندتاهمه اینان برای همیشه ی درجایگاه فرودست نگه داشته شوند تامبادا مبادله رابرهم زنند.

آشکاراست جانباختگان درجای جای کشور،فرزندان کسانی اند که علیه وضع نابرابرموجود به خیابان آمدند. نگاهی به سرکوب شورش دی ماه ۹۶وخیزش آبان ۹۸یانگاهی به سرکوب اعتصابات کارگری. به سرکوب زنان، پرستاران ومعلمان،دانشجویان واقلیت های ملی،مذهبی ونیروی عظیمی که جان باختند وبه حجم وسیع احکامی که دربرابرراَفت اسلامی دادگاه تجدیدنظر۹چهره شناخته شده به اسامی : مرضیه امیری- اسماعیل بخشی- محمدخنیفر- سپیده قلیان- امیرامیرقلی- امیرحسین محمدی‌فرد- سانازالهیاری- عسل محمدی- عاطفه رنگریزرامجموعابه ۴۵سال حبس محکوم کردند. همه وهمه درک وضعیت موجودوماهیت کل آپارات نظام وساختارتماما ایدئولوژیک کشور،ما را به این نتیجه میرساند:که تمامی جناح های حاکمیت دراتحادی مقدس،به حاصل دسترنج وتولید اردوی پُرشمارکارآویزان شده اند تاجیب خودراپُرکنندواکثریت جامعه رابدبخت ترازپیش دربرابردیدگان تمامیت جامعه ما دربحث لایحه بودجه و دستمزد سال۱۳۹۹قراردهند!بعدهم درفردایی دیگر،به مانندامروز،تقصیررابه گردن"معاندین"،"آمریکا"،اینبار"اتحادیه اروپا" ، ومردمی بیاندازند که برای دادخواهی خون فرزندان خود به پا خاسته اندتا با کلیت نظام تعیین تکلیف نمایند وآنان با سرکوبی فزون تر،درعوام فریبی مطلق خویش می پندارند که این فریب های تکراری وسطحی را دراین توازن قوای آفریده شده،جوابگوخواهند بود.

حاکمیت اسلامی می پندارد،این جنایات می توانند صدای مردم به جان آمده ازفقروگرسنگی را درگلوخفه کنند، امّا واقعیت نشان ازآن دارد که طوفان خروش مردم،آسودگی خیال برای سردمداران نظام باقی نمی گذارد.تا اینجای کارخانواده های جان باخته گان علیرغم تهدیدوفشارهای امنیتی ها تشییع پیکرجان باخته گان را به صحنه صف آرائی مردم تبدیل کردند. خانواده ها به اشکال مختلف ازهم حمایت کردند. دانشجویان، روزنامه نگاران، تشکل های کارگری، خانواده های زندانیان سیاسی وخانواده های جانباخته گان جنبش مردم به اشکال گوناگون جنایت جمهوری اسلامی را محکوم کردند و خود را درکناریکایک فامیل جانباختگان خیزش ابان ماه جای دادند. این صحنه های پُرشورهمواره از اینجاوآنجا گزارش می گردد!.

آنچه که پیش روی ماست، روشن است. همانطورکه خانواده های جان باخته گان ازدهه شصت تا کنون اعلام کرده اند، ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. برپایی مراسم چهلم عزیزان دربرابرما است .هرمراسم چهلمی می تواند صدای دادخواهی عزیزی تلقی گردد که برخاک غنوده است . گرامیداشت یاد جان باخته گان جنبش مردم وظیفه عاجل تک تک ماست. روزهای آینده چهلم بسیاری ازاین جان باخته گان است. باید به هرشکل ممکن یاد این عزیزان را گرامی داریم. نگذاریم خون این عزیزان دستمایه بازی های سیاسی جنایتکاران و فرصت طلبان شود. نگذاریم روی جوی خون شهدای جنبش گرسنگان، شکم سیران به موج سواری بپردازند. زمین زیرپای نظام بسان آتشفشانی درحال قلیان است .همان گونه که سپیده قلیان درپیام "شنبه سیاه" خودیادآورشده است:«... ابان ماه نشان داده که نسل های بعد با زبان دیگری با شما سخن خواهندگفت».

دراین میان باید تنها امیدمان به آتشفشانی ازهمبستگی وتشکل یابی ازپایین جامعه باشد که واقعا اگر فوران کند،می سوزاند وذوب می کند. پیشروی جنبش اعتراضی ما ازدی ماه۹۶به اینسونشان داد که قراروآرام ندارد.چنانچه نظام راه پیشروی هزاران هزارچهره شناخته شده فعالان عرصه اجتماعی را سدکنند وبه زندان بکشانندشان،بازنمی توانندجلوی خاموشی کوه آتشفشان رابگیرید. نگذاریم خون این عزیزان دستمایه بازی های سیاسی جنایتکاران و فرصت طلبان شود. نگذاریم روی جوی خون شهدای جنبش گرسنگان، شکم سیران به موج سواری بپردازند.

شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۸ برابر با ۱۴دسامبر ۲۰۱۹

http://karegari.com/

منابع :

(۱) - (سایت دویچه وله فارسی،شماری ازمادران قربانیان سرکوب‌ها: ما پیگیرانه دادخواهیم، جمعه ۲۲ آذر۱۳۹۸)

https://p.dw.com/p/3UnQG

(۲) - (سایت عصرایران،اجرای پروژه کُشته سازی ازسوی معاندین دراین منطقه قطعی است، پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸) 

https://www.asriran.com/fa/news/703222/85

(۳) - (پایگاه خبری آفتاب،علی ربیعی :چرا آمارکشته شدگان حوادث اخیراعلام نمی شود؟،۱۸آذر ۱۳۹۸ )

https://aftabnews.ir/fa/news/625662

خاوران، نمونه هالوکاست اسلامی , هیچ جنایتی بی پاسخ نمی ماند!

ماه گذشته خبر دستگیری "حمید نوری" یکی از دادیاران سابق قوه قضاییه ایران و شریک جنایات رژیم اسلامی در دهه شصت و یکی از بوجود آورندگان هزاران خاوران بی نام نشان در ایران، در پی شکایات یکی از جان بدربردگان آن دوران در کشور سوئد توسط مقامات قضای کشور سوئد دستگیر و به حکم دادستانی سوئد به جرم "جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت، شکنجه، و مشارکت در جرم مستمر" به مدت یک ماه تا آغاز دادگاه بازداشت شد و روز گذشته ۱۱ دسامبر در دادگاهی چند ساعتی حکم بازداشت این جنایت کار توسط  قاضی دادگاه برای یک ماه دیگر تمدید  شد.

 

تابستان سال ۱۳۶۷ با دستور خمینی رهبر جنایتکار رژیم جمهوری اسلامی ایران، چهار نفر از  جلادانش با نام های مرتضی اشراقی، ابراهیم ریسی، مصطفی پور محمدی و حسینعلی نیری، در یک پروژه قتل عام زندانیان سیاسی، هزاران زندانی چپ و کمونیست و مخالف رژیم اسلامی را در زندانهای ایران اعدام کردند و شبانه در محل های پرت و دور افتاده از شهرها در گورهای دسته جمعی دفن میکردند. و اینگونه در اوج خفقان و سرکوب در جامعه هزاران مبارز راه آزادی را به وحشی ترین شیوه به قتل رساندند و هر گوشه ایران خاوران شد. قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت بزرگترین و وحشیانه ترین قتل عام و جنایتی است که رژیم اسلامی ایران در طول حیات ننگینش انجام داده است که حتی با محاکمه و مجازات عاملان این جنایت هم نمیتوان آن لکه ننگ را بر پیشانی باعث و بانیان و مجریان تاریخ رژیم اسلامی پاک کرد. رژیم اسلامی نسلی از انسانهای مبارز، کسانی که آزادی و برابری هدف و آرزویشان بود را بجرم نه گفتن به  سارقان انقلاب ۵۷ یعنی رژیم اسلامی، به جرم محارب و "ضد انقلاب" بودن، در دادگاههای چند دقیقه ای به مرگ محکوم کرد. بدون شک دهه شصت یک دهه مهم در تاریخ ایران بود که بقا و حیاط رژیم اسلامی ایران بستگی به جنگ با عراق و سرکوب مخالفین داخلی داشت. در دادگاه ها و زندانها هیچ عدالتی وجود نداشت و هدف فقط کشتن مخالفان داخلی برای بقا بود، سال شصت و هفت یکی از خونبارترین و تلخ ترین سالهائی است که هیچگاه از ذهن و خاطر مردم و بخصوص  خانواده های جانباختگان پاک نمیشود. هنوز هم با گذشت بیش از سی سال از این جنایت خونبار سرنوشت و محل دفن هزاران زندانی برای خانواده ای زندانیان معلوم نشد و هر نوع پیگیری خانواده‌ها با زندان و احکام زندان روبرو میشد.

 

به گفته شاهدان پرونده حمید نوری یکی از دادیاران آن دوران و همکار و نزدیک ابراهیم رئیسی است، که بعد از هر اعدام با دادن شیرینی آن را جشن می گرفت و زندانیان دیگر را جدا از شکنجه جسمی،  شکنجه روحی و روانی میداد و زندانیان را برای اعدام انتخاب میکرد. دستگیری و دادگاهی کردن "حمید نوری"، نوید بخش و آغازگر دادگاهی کردن تمامی جنایتکاران رژیم اسلامی ایران است که دستشان به خون جوانان مردم آلوده است. حمید نوری یکی از هزاران جنایتکاری است که در قتل عام کردن بیش از هزاران نفر از انسانهای شریف و زحمتکش نقش داشته است و باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه و دادگاهی شود. اما سوالی که اینجا پیش می آید این است که آیا وجود تمامی شواهد و مدارک موجود در پرونده، دولت مدافع حقوق بشر سوئد، حمید نوری را چگونه دادگاهی میکند و چه حکمی برای او در صورت محکوم شدنش چه حمکی برای او در نظر میگیرد ایا او را زندانی میکند یا  آزاد یا معاوضه میکند؟

 

پردل زارع  12/12/2019

Pordelzarh1985@gmail.com

خیزش آبان ماه پاسخ به چند سوال محوری

خیزش آبان ماه پاسخ به چند سوال محوری

سوال اول: داستان چیه؟

شبانه خامنه ای و روسای سه قوه مثل یک شبیخون اعلام کردند  قیمت بنزین سه برابر می شود. روحانی این مردک حقه باز و شارلاتان سیاسی آمد و گفت تمام درآمد افزایش سه برابری قیمت بنزین به مردم باز پس داده میشه و دولت هیچ نفعی نمی بره!! این آدم شرم نمی کند که اگر یک محصل دبستانی بیاد و بگه مردک مگه دیوونه شدی از طرفی بهای بنزین را سه برابر می کنی و از طرف دیگر پولش را به حساب مردم می ریزی!

مردم ایران درس اقتصاد را از سفره و جیب خالی و فقر و گرسنگی و فلاکت جامعه فهمیدن و می فهمن. دولت آتش به اختیار از طرفی بنزین را عملا از مردم تحریم می کنه تا اونو در بازارهای قاچاق چند برابر بفروشه و درامدش را صرف نیروهای مسلح و زندانباناش کنه، حقوق نیروهای نیابتی در کشورهای همسایه را بپرداز و باقیمونده را بین خودشان تقسیم کنه و از طرف دیگه با گرون شدن بنزین دیگر مایحتاج مردم چند برابر میشه و در مقابل چند قطره ناچیز بر سفره خالی میلیون ها خانواده می چکانن. آیا فهمیدن این عقل اقتصادی بالایی میخواد؟ یا مردم ایران ناسپاسند که باید یارانه ی مجانی را به زور اسلحه و فشنگ جنگی به آنها قبولوند!

خامنه ای و بیت رهبری و دولت و دیگر دستگاه های سرکوب می دانستند که فردا با چه پاسخی روبرو میشن و به همین دلیل کلیه نیروهای مسلح را از پیش توجیه کرده و بسیج و دست به ماشه و آتش به اختیار نگه داشتند. این داستان  یک تعرض بیشرمانه دیگر به سفره و معیشت مردمه که جوابش  "نه ی"قاطع مردم و تفی است که به روی سردمداران حاکمیت جهل و فساد و دروغ و بیشرمی انداختند و آن را گوشمالی دادند.  خامنه ای چند میلیون انسان بپاخاسته و خیزش و عصیان بیش از یک صد شهر ایران را اشرار و عوامل خارجی خواند و روحانی گفت عددی نیستند. اما ترس و وحشت و زبونی رژیم زمانی بر خود و همه ی دنیا آشکار است که همگی از خامنه ای تا روحانی دست به دامان ارتش و سپاه و بسیج و اطلاعات شده و خود شان را پشت تفنگهای نیروهای مسلح شان قایم کرده اند. این خشم و عصیان مردم را نمیشه مهار کرد. تا اینجای داستان ما پیروزیم.

سوال دوم- آیا این آتش خاموش میشه؟

جمهوری اسلامی قادر به پاسخ دادن به نازل ترین توقع و خواست طبقه کارگر و زحمتکشان ایران نیست. رژیم در طرح هر مطالبه ای ولو مزد کاری که کرده به نام معوقه، ناقوس مرگ خود شو می شنود. توازن قوا تغییر کرده. رابطه حاکمیت و مردم عوض شده. اعتماد بنفس بالایی ها بهم ریخته. انتخابات اتی شان بهم ریخته. قدرت منطقه ای شان زیر ضرب و مالیده س. جامعه را نظامی کردن. با گلوله جنگی مستقیم سر معترضین را نشانه گرفتن. راههای ارتباط را بستن. تعداد وسیعی از مردم را کشته و زخمی و دستگیر کردن. اسم این را گذاشتن پیروزی!

اما در این جنگ هیچکدوم از طرفین توهم ندارن. شرایط کنونی سرنگونی جمهوری اسلامی را نزدیک و اوضاع را غیر قابل بازگشت کرده.

سرکوب عریان و کشتار جمعی و نشانه گرفتن سینه ی مردم با تفنگ و فشنگ جنگی، آخرین سنگر جمهوری اسلامی و اعلان جنگ علیه کل جامعه است. تا اینجا برای همه آشکار است که دولت نمیتونه حکومت کنه و مردم هم نمیخان این حکومت را.

خیزش دیماه ٩٦ پاسخ میلیون ها انسان بپاخاسته به این جنگ بود و خیزش ابان ماه ٩٨ ادامه ی تقابل توده های میلیونی به جان آمده با این جنگ تحمیلیه. این آتشی است که از دیماه برپا شده خاموش نخواهد شد. جنبش برای سرنگونی در آبان ماه گسترده تر، مصمم و قاطع تره. عکس العمل رژیم هم هیستریک، جنایتکارانه و با تمام نیروه. رژیم با گلوله جنگی، کشتار جمعی، تانک و هلیکوپتر سراغ مردم بپا خاسته اومد. دراین جنگ، نه برای مردم و نه برای دشمن راه میانه ای باقی نمونده. این جنبشی برای سرنگونی است که با هر افت و خیز نهایتا کار رژیم را تمام می کند.

جنبش سرنگونی از دیماه ٩٦ تا امروز ضرباتی کاری بر پیکر جمهوری اسلامی زده . ما هم تلفات دادیم. ما بعد از هر خیزش و هر ضربه و مقاومت نمی شینیم کشته هامونو بشماریم و زانوی غم بغل کنیم. در جنبش سرنگونی رژیم شاه تنها در میدان ژاله بیش از هزار کشته دادیم و این کار را نکردیم. در دیماه این کار را نکردیم. تو اعتصابات کارگری تسلیم نشدیم. خیزش آبان ماه هم این کار را نمی کنیم. هر کشته مون چند میلیون خواهر و برادر داره. هر قطره خونی از همسرنوشتامون بزمین ریخته دریایی از خشم و نفرت و انتقام تو وجودمون موج میزنه. ما در دهه ٦٠ قتل عام شدیم. امروز دیگه دهه ٦٠ نیست. رژیم یکی بزنه دو تا میخوره. از کارگر میخوره. از محله میخوره. ازدانشگاه و مدرسه و اداره میخوره. از خیابون میخوره. ما فردای هر اعتراضی می شینیم و نقشه گام بعدی را می کشیم. موانعمون را بررسی می کنیم. متحدتر میشیم. سازمان درست می کنیم. رهبری درست میشه.

بر خلاف ادعای خودفریبانه رژیم تا حالا ما پیروزیم. رژیم هم در داخل و هم خارج و منطقه شکست های پی پی در میخوره.  جمهوری اسلامی هر روز گور خود را عمیق تر می کند. این پایان کار جمهوری اسلامیه. این آتش خاموش نمیشه.

سوال سوم-  داستان مسالمت یا خشونت و اعتراض یا اغتشاش چیه؟

بورژوازی حاکم ایران و خیل وسیعی از بورژوازی خودی و غیر خودی،  بسیج شده اند تا مفاهیمی چون مسالمت و خشونت و یا اعتراض و اغتشاش را به مردم ایران درس بدهند. میگن مسالمت خوبه و خشونت بد. اعتراض برحقه و اغتشاش مذموم و از این خزعبلات. در طول تاریخ نه بردگان این مزخرفات را پذیرفتند و نه رعیت ها و نه امروز طبقه کارگر و زحمتکشان و محرومان جامعه  ایران آن را خواهد پذیرفت.

بعد از چهل سال فریاد طبقه کارگر برای دستمزد مکفی، علیه بیکاری و اخراج و برای آزادی تشکل و اعتصاب و حتی برای  حقوق های معوقه دیگر صحبت از توجیه این مفاهیم مسخره  پوچه.برای ٤٠ میلیون زن و دختر ایرانی که آزادی پوشش و رفع تبعیض و برابری زن و مرد میخواهند صحبت از مسالمت مسخره است.برای معلم، پرستار، بازنشسته و مالباخته  که فقط تامین معیشت و آزادی و امنیت می خوان صحبت از مسالمت گفتن خنده داره.

زمانی که چهار دهه مبارزه برای مزد و معیشت و آزادی و امنیت و رفاه و نابرابری با شلاق زدن کارگر، اسید پاشیدن به روی دختران، تیراندازی و کشتار کارگران اعتصابی، دستگیری و شکنجه و اعدام و زندان پاسخ داده میشه، صحبت از مسالمت یا خشونت برای مردم عاصی و فلاکت زده توهین به شعور جامعه است. تحمل مردم تمام شده است. ما را می ترسانند که خشونت و شورش و عصیان بی فایده است. شکست می خورید! خیابان وقتی از طرف دشمن به میدان جنگ تبدیل میشه، از یک طرف زدن و کشتن و سرکوب است و از طرف دیگر هم دفاع و مقابله و مقاومت. حمله ی تظاهرکنندگان به مراکز دولتی و پلیسی و سرکوبگران  در این جنگی که به ما تحمیل شده ، اجتناب ناپذیره. این جنگ را ما شروع نکردیم، به ما تحمیل شده . جنگی که دیماه ٩٦ شروع شد و به سرکوب انجامید اکنون در آبان ماه ٩٨ باز سر بر آورده . دیماه گفتیم گرسنه ایم ما را زدند. آبانماه گفتیم سه برابر شدن قیمت سوخت و تبعاتش یعنی کمرشکن تر شدن بار زندگی مان، باز آمده اند و ما را می زنند.

می گویند مقاومت در مقابل زور و اسلحه و کشتار هنوز زود است. شما مسالمت کنید. اما وقتی تحمل مردم تمام میشه. وقتی کارد به استخوان می خورد. وقتی گرسنگی و فقر و تحقیر انسان ها را خرد و خمیر می کند، صحبت از زمان و دیر یا زود بودن مقاومت به کت مردم نمیره. زمان این جنگ "زودرس" را ما تعیین نکردیم. به ما تحمیل شده.

زمان خیزش و قیام و انقلاب را ما نمی توانیم تعیین کنیم. دیر یا زود بودنش دست ما نیست. جنگ زودرس و جنگ مرگ و زندگی امروز به ما تحمیل شده است. ما باید در این جنگ پیروز بشیم.

سوال چهارم- آیا بدون سازمان و اتحاد، پیروزی در خیابان ممکنه؟

کمبود سازمان و تشکیلات متحد کننده را بخش آگاه جامعه می فهمه. کسانی که کمبود سازمان را مطرح می کنند، چیز زیادی به این جنبش نمیگن. کیست که نداند در خیابان شورا تشکیل نمیشه.

اما خیزش و خیابان هم خود نوعی وحدت و سازمانه. در دل خیزش ها و اعتراضات پی در پی آزادیخواهان و انقلابیون از هر فرصتی برای سازماندهی خود و تامین رهبری  استفاده می کنند. این چیزی نیست که ما و کمونیست های طبقه کارگر و آزادیخواهان ایران نفهمیده باشیم. زمانی که جنگ نهایی فرا برسه که بسیار نزدیک است و زمانی که شعله های خشم مردم سرنگونی رژیم را حتمی می کنه، مجامع و نهادها و شوراهای کارگری و مردمی سر بر میارن. تجارب طبقه کارگر و کمونیست ها و برابری طلبان در ایران سازمانیابی شوراهای کارگری و مردمی و حاکمیت شورایی را به داده ی بخش آگاه جامعه تبدیل کرده. فعالین و رهبرانش موجودند.

در این جدال مرگ و زندگی ده ها میلیون انسان شرکت دارند. در بسیاری از شهرها تمام شهر شرکت دارند. خاموش کردن ماشین ها در جاده ها و خیابان ها، بستن مغازه ها، اعتصاب مدارس و دانشگاه ها، اعتصاب بخشی از کارگران، حضور در خیابان ها، مقابله با گلوله ی جنگی با دستان خالی، داغان کردن آثار و نمادهای رژیم در ابعاد چند هزار موردی...، صف مردم در مقابل تحمیل جنگ و گلوله و کشتار است.

 رژیم می تواند این خیزش میلیونی را اغتشاشگر و اشرار بنامد. اما حتی یک نفر را نمیتونی پیدا کنی این یاوه های زبونانه را باور کنه یا از همراهی پشیمان بشه. گیریم بهتر بود بجای پمپ بنزین ها درب زندان ها شکسته بشن. بجای آتش زدن بانک ها پولهاش بین مردم تقسیم می شد. دادگاه هایی که حکم اعدام های بیشمار داده اند تسخیر می شد. بنزین مجانی به ماشین ها ریخته می شد و ... این ها تجاربی اموختنی اند. در بسیاری از شهرها مردم وقتی از خیابانها عقب نشستند محلات را تسخیر کردند. هنوز هم محلاتی در شهرها بخشهایی از روز و شب ها در کنترل مردم این محلاته و  نیروهای دشمن توان و اجازه ورود به آن را ندارند. مردم مبارز اجازه نمیدن نیروهای دشمن در محلات جوانان و مبارزین و زخمی هایشان را از خانه ها بیرون بکشند و با خود ببرند. مردم زخمی هاشونو تا تونستن به خونه ها بردن و مداوا کردن. نون و آب در تجمعات و خیابان و محلات بین خود پخش و تقسیم کردن. درب خونه را باز گذاشتن. همراهاشونو از محاصره نیروهای سرکوب نجات دادن. کامیونهای سنگ در خیابان ریختن. جاده ها را بستن.

خیابان  شورا نیست. مجمع عمومی و سندیکا نیست. خیابان سازمان خودش را داره. خیابون تظاهرات، راه پیمایی، میتینگ در میادین، آشپزخانه های سیار، گروه های امداد، گروه های محافظت از اجتماعات و تظاهرات را داره. کارخانه هم سازمان خودش را داره. مجامع عمومی کارگران تصمیم می گیرند تا شکل دخالت خود را اعمال کنند. تصمیم می گیرن کار را ولو برای چند ساعت و یا چند روز تعطیل کنند. محلات هم سازمان خودش را داره. مردم تصمیم می گیرند فردا چکار کنند؟ برای جمع شدن در محله ای که همه همدیگر را می شناسند اینترنت لازم نیست. بین محلات شهرها دیوارنیست. پیام رسانی از محله ای به محله دیگر کار سختی نیست. اقشار مختلف مردم در محلات زندگی می کنن و همونجا تصمیم میگیرن بچه هاشونو به مدرسه نفرستن . معلمان مدارس را تعطیل کنن. کارمندان ادارات را تعطیل کنن. دانشجوها دانشگاه هارا تعطیل کنن. هر کدوم از این عرصه های اجتماعی  شکل و شیوه و سازمان خودش را داره. و محله یک مرکز مهم این تصمیم گیری ها است. بعلاوه بخش پایینی نیروهای انتظامی و سرباز و درجه دار و بسیج و لباس شخصی و پاسداران در محلات زندگی می کنند. مگر میشه همین ادما روزا برن مردم را بکشن و شب ها هم با خیال راحت در محله بخوابن؟؟

 خیابان را نمیشه بدون کارخانه، بدون مدارس و دانشگاه ها، بدون تعطیل کردن کار، بدون تعطیلی شهر، تنها گذاشت. حتی زمانی در خیابان احدی دیده نمیشه اما می بینی شهر در تمام ابعادش مثل مدارس، دانشگاه ها، کارخانه ها، کارمندا و غیره تعطیله. مردم در روزها و شرایط انقلابی هر روز به اندازه چند ماه و سال می آموزند. مبارزه  ادامه دارد. ما از هر روز این جدال اجتماعی و این جنگ تحمیلی درسهای بیشتری می آموزیم.

سوال پنجم – نقش و جایگاه طبقه کارگر در این جنبش چگونه است؟

بدوا بگم که صحبت از طبقه کارگر بدون کمونیسم بی معنیه. کمونیسم به طبقه کارگر می گوید و می آموزد که در تحولات اجتماعی و در خیزش ها و قیام و انقلابات فقط نقش بازی نمی کند بلکه باید رهبری را به دست بگیرد.

معمولا گفته میشه در انقلاب ٥٧ طبقه کارگر آخر کار اومد و کار رژیم شاه را یکسره کرد. این درسته. ولی انقلاب آتی و در پیش ایران مثل انقلاب ٥٧ نیست.

بورژوازی مزبزب و فرصت طلب در اپوزیسیون تا دیروز اصلاح طلب بود، بعد طرفدار حمله امریکا و اسراییل شد و در کردستان جنگی به نیابت عربستان راه انداخت. بعد طرفدار تحریم شدند به امید اینکه رژیم را پای میز مذاکره بکشانن و اهلیش کنن. و امروز ازخیزش دیماه به بعد و در خیزش آبانماه که سرنگونی انقلابی و از پایین توسط مردم را بو کشیده اند، سرنگونی طلب شده اند. تا اینجا یک امتیاز به نفع طبقه کارگر و کمونیسم و زحمتکشان و محرومان جامعه گرفته شده.

 بورژوازی اپوزیسیون که مجبور شده تن به سرنگونی با فشار از پایین مردم بده. دیگر از دخالت امریکا و اسراییل چیزی نمیگه. طرفدار جنگ داخلی و سناریوی سیاه نیست. از کودتای ارتش حرف نمی زنه. این هم برای کمونیسم و کارگر و جنبش سرنگونی یک پیروزی دیگر است.

این که بعد از سرنگونی، انقلاب کارگری و سوسیالیستی است یا باز بخش دیگر بورژوازی سر کار می آید و نظام سرمایه داری و نهادهایی به نام دمکراسی و انتخابات و مجلس و ابزارهای سرکوب مثل ارتش و پلیس و زندان را حفظ می کند، اینجا دیگر نقش و جایگاه طبقه کارگر و کمونیسمش تعیین کننده است.

طبقه کارگر منتظر روزهای اخر و روز قیام نمیشه. زمانی نقش رهبری کننده ی این طبقه و کمونیسم اش مسجله که کمونیست های طبقه کارگر و آزادیخواهان و برابری طلبان جامعه، در دل جنبش سرنگونی نقش پیشرو و رهبری خود را  در جنبش سرنگونی ایفا کند. اینکه بورژوازی اپوزیسیون تسلیم انقلاب مردم از پایین شده یک پیروزی برای طبقه کارگر و کمونیسمشه. کمونیسم و طبقه کارگر متشکل در شوراهای محل کار و محلات و شهرها باید رهبری جنبش سرنگونی را بدست بگیره تا بتوانند با سرنگونی جمهوری اسلامی حاکمیت شورایی برپا کنند و به بورژوازی کمین کرده اجازه ندن سوار بر موج انقلاب، حاکمیت سرمایه دارانه ی دیگری را بازسازی کنند. و طبقه کارگر بدون کمونیسم قادر به این کار نیست. این را تجارب انقلابات این دوره در کشورهای عربی و انقلاب ٥٧ نشان داده که طبقه کارگر با وجود نقش مهم و حتی تعیین کننده در سرنگونی حاکمان سرمایه بدون کمونیسم و تحزب کمونیستی اش قادر به کسب قدرت سیاسی و برقراری جامعه ازاد و سوسیالستی نیست.

سوال ششم- تفاوت انقلاب ٥٧ و انقلاب آتی ایران چیست؟

جنبش برای سرنگونی رژیم سلطنت در ایران خیزش دیماه و آبان ماه را نداشت. در یک سلسه اعتراضات و تظاهرات خیابانی که نزدیک به یک سال طول کشید نهایتا در بهمن ٥٧ در یک قیام سراسری رژیم را به زیر کشید. در جنبش سرنگونی شاه، جنبش ملی اسلامی به رهبری خمینی که حتی مخالف اصلاحات ارضی بود و بعد با این دروغ و فریب که عدالت برقرار میشه  و درآمد نفت به سر سفره های مردم  میره  و آب و برق و بهداشت و اموزش و پرورش مجانی میشه، خواستار سرنگونی سلطنت شد و در توافقی با غرب و امریکا شاه را بیرون بردند و خمینی را آوردند. طبقه متوسط ، بازاریها و سرمایه داران خرد و درشت و حتی بخشی به نام چپ هم، پشت خمینی ایستادند.

جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی، تجربه انقلاب ٥٧ را دارد. هیچ جناحی از بورژوازی چه به نام اعاده حیثیت از شاه و چه اسلامیون مجاهدینی و دیگر ملی اسلامی ها و لیبرال ها و ناسیونالیست های گوناگون موقعیت جنبش ملی اسلامی به رهبری خمینی را ندارند.

بر خلاف جنبش سرنگونی شاه که طبقه متوسط و بازار و سرمایه داران و خرده بورژوازی چپ و راست نقش مهم داشتند، جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی و اجزای این جنبش را طبقه کارگر و زحمتکشان و محرومان و حاشیه نشینان جامعه تشکیل میدن.

جنبش سرنگونی کنونی در ایران از یک نظر تنها نیست و آن همزمانی با جنبش های اعتراضی وخیزش های میلیونی مردم عراق و لبنان در منطقه س که مخالفت با جمهوری اسلامی یکی از خواستهایشان است. این یک نقطه قدرت دیگر ما است. از طرف دیگر جنبش کنونی مردم ایران نه امریکا را دارد نه  اسراییل و عربستان و اروپا. از این لحاظ ایران تنها است. این نقطه قدرت دیگر جنبش ما است. به ما اعتماد به نفس میده که روی پای خود بایستیم. هیچ آزادیخواه و انقلابی نه در خیزش دیماه و نه آبانماه چشمش به واشنگتن و اتحادیه اروپا و حقوق بشری های مزور و فاسد نبوده و نیست. اینجا مردمی که تاج را از سر شاه کندند، عمامه را هم از سر خامنه ای و روحانی خواهند کند. بدون اینکه باجی به دولتی بدهند و یا خواستار دخالتی بشوند.

سوال هفتم- خطر لیبی یا سوریه ای شدن ایران چقدر است؟

زمانی که خطر تهدید و حمله نظامی امریکا و اسراییل به ایران به بهانه هسته ای وجود داشت، خطر سناریوی سیاه در ایران مطرح بود. اما تلاش بورژوازی اپوزیسیون برای دفاع از این حمله شکست خورد. امروز جمهوری اسلامی مردم ایران را از این خطر می ترساند و می گوید اگر ما نباشیم و بریم، هر ج و مرج میشه، ایران تجزیه میشه، ایران مثل سوریه یا لیبی میشه. این را می گن  تا  مردم را بترسونن.  اما امروز این خطر پوچه. خطر جنگ داخلی، دخالت نظامی امریکا و اسراییل و یا کودتای سپاه که انهم جزئی از این سناریو می توانست باشد، وجود ندارد. زمینه و فاکتورهایش وجود ندارند. اینجا ایران است. لیبی عشیره ای و سوریه ی تحت تسلط ایران و عربستان و ترکیه و دول امپریالیستی نیست. این مردم داعش و سلفی ها و حزب الله جمهوری اسلامی را تجربه کرده اند. اینجا داعشی عروج نخواهد کرد. مجاهدین رجوی آبرو باخته است. کودتای ارتش به رهبری رضا شاه دوم توهمی احمقانه است. کودتای سپاه پاسداران اگر اتفاق بیفتد تنها یک روز دوام میاره. فردا روزش جارو میشه.

 در اینجا مردمانی زندگی می کنند که هنوز نسل انقلاب ٥٧ و نسلی که نظام شاهی را جارو کرده اند زنده است. این مردم قیام و سلاح هایشان را نه به رضا پهلوی و نه به مجاهد و اصلاح گرا و طرفدار این و ان دولت نخواهند داد. اسلحه مال شوراهای کارگری و مردمی خواهد ماند. حاکمیت شورایی برقرار میشه.

ما کمونیست ها و کمونیست های طبقه کارگر و همه آزادیخواهان و برابری طلبان ایران با چشمان باز این پروسه انقلابی را نگاه و نقشه پیروزی اش را روی میز داریم. پیروزی در واژگون کردن این نظام بعنوان گام اول و پیروزی در ایجاد نظامی که قدرت و ثروت در دست شوراهای کارگران و زحمتکشان و محرومان خواهد بود.

سوال هشتم- دورنمای جنبش سرنگونی و آلترناتیو از نظر کمونیسم طبقه کارگر و حزب حکمتیست چگونه است؟

دورنما روشنه. خیزش سراسری ابان ماه سیلی محکمی به اتحاد سه قوه به فرماندهی  خامنه ای و تعرض کینه توزانه شان به سفره مردمه. رژیم راه عقب نشینی را بر خودش بسته. میدونه عقب هم بشینه و بگه غلط کردم مردم  یقه اش را ول نمی کنند. تحمل مردم تمام شده . بدون افزایش بهای بنزین هم سفره مردم خالی و شکم خانواده ی ده ها میلیون مردم ایران گرسنه است. سرکوب عریان دیگر مردم را نخواهد ترساند، ولو بتواند با کشتار جمعی قدمی ما را به عقب بنشاند و چند روزی عمر بخر، اما جنبش برای سرنگونی راه افتاده. آتشی که این تشکاروان بر پا کرده تا رسیدن کاروان بعدی گرمای زیر خاکسترش را نگه می دارد . خیزش بعدی با کنار زدن خاکستر دوباره آتش را شعله ور می کند.

جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی جنبشی چپه. نیروی اساسی این جنبش کارگران و زحمتکشان و محرومان حاشیه شهرهای بزرگه. این توده عظیم انقلابی در دل خیزش های خود ابزارهای اتحاد و همبستگی و انسجام را می سازند. اعتصابات محل کار و زندگی و محلات و شهرها، مرکز این تحوله. شوراهای کارگری و مردمی از دل این اعتصابات و اعتراضات بیرون میاد.

دورنما از نظر من در ادامه و تداوم اعتراضات خیابانی و تجمع میادین شهرها و محلات زحمت کش نشین، تعطیلی محل های کار و شهرها و مدارس و دانشگاه ها و اتحاد و انسجام مردم در محلات شهرها را در پی خواهد داشت.  اعتصابات عمومی تر در راهه. روز تعیین تکلیف نهایی و قیام نهایی فرا میرسه. قیام نهایی مسلحانه خواهد بود. نیروها ی نظامی به مردم می پیوندن و اسلحه هایشان را به مردم میدن. شرورترین حزب اللهی ها و پاسداران مثل موش به سوراخ  می روند . حوزه های اخوندی توسط مردم تسخیر می شود. رادیو تلویزیون ها دست مردم می افتد. شوراهای کارگری اعلام موجودیت می کنند و کنترل تولید را به دست می گیرند. حاکمیت شورایی برقرار میشه. جمهوری اسلامی باید کنار بره،. حقوق مردم اعاده وحاکمیت به کارگران و زحمتکشان منتقل بشه. اینا پلاتفرم کمونیست ها و طبقه کارگر و چپ در جنبش سرنگونیه.جنبش ما برای سرنگونی به کم تر از این قناعت نمی کنه. به انتخابات و تغییراتی در نظام سرمایه دارانه و حفظ نظام بردگی مزدی و تبعیض و نابرابری رضایت نمیده.

گفتم جنبش سرنگونی جنبشی چپه. فاکتورهای متعددی این واقعیت را نشون میدن. در جامعه ایران مرز بین راست و چپ و کارگر و بورژوا، مذهبی و غیر مذهبی و کمونیسم و دیگر جریانات ارتجاعی مثل  ملی گرایی و قوم پرستان و غیره به درجه ای روشن شده . خطوط سیاسی چپ و راست و صف بندی طبقاتی، در شعارها و تعیین سیاست و تاکتیک و استراتژی مبارزات کارگری و توده ای و در افق سیاسی رهبران کارگری و اجتماعی خود را نشان میده. حضور کمونیسم و سوسیالیسم و ضدیت با سرمایه داری در جامعه ایران، برای دوست ودشمن محرزه. بورژوازی اپوزیسیون و بورژوازی امپریالیستی خطر کمونیسم و طبقه کارگر و انقلاب از پایین را پنهان نمی کنند و برنامه شون گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی با حفظ نظام سرمایه دارانه س.

مارکس و کمونیسم و تخاصم با نظام کاپیتالیستی در ایران، پدیده ای عینی است و صاحبان خود را در میان کارگران کمونیست و سوسیالیست و کمونیست ها و آزادیخواهانو برابری طلبان جامعه دارد.

حزب ما بعنوان جزئی ازاین واقعیت و پایه ی تحزب کمونیستی طبقه کارگر، تلاش کرده و می کند تا افق انقلاب کارگری برای بخش آگاه طبقه کارگر و جامعه و رهبران و فعالین آن در هیاهوی سیاست و تاکتیک و راه حل های بورژوایی و ناسیونالیسم رنگارنگ، گم نشه. باحضور کمونیسم ما و کارگران و فعالین کمونیست جامعه زمینه های ایجاد حزب توده ی کارگری و کمونیستی در ایران در دل تحولات کنونی بیشتر از هر زمانی فراهمه. ما امروز بیشتر از هر زمانی به این واقعیت نزدیکیم که در دل تحولات کنونی و جنبش سرنگونی چپ و کارگری، کمونیسم ما و طبقه کارگر حرف آخر را بزند. در این راستا حزب و  کمونیسم ما وظایف سنگینی برعهده داره. ما واقفیم که هر خیزش و شورش و برآمدی قیام و انقلاب نیست. ما بر خلاف تهییجات توخالی بورژوازی و بیمایگی خرده بورژوازی نمی خوایم با قیام و انقلاب بازی کنیم. ما نمی خواهیم  رهبران واقعی کارگران و مردم،  تسلیم بی افقی و انارشیسم کور بشن. شور و پتانسیل انقلابی و میلیتانسی جوانان در اعتراضات جاری و جنبش سرنگونی می تواند و باید تحت کنترل سازمان،  تاکتیک و شیوه های مبارزه  از قبیل میتینگ ها و تجمعات بزرگ در میادین شهرها، تحصن، اعتصاب، تظاهرات سازمانیافته... از جانب رهبران و سازمانهای مورد نظرشان در محلات، دانشگاه ها، مدارس و غیره قرار گیرند.

ما تلاش می کنیم در دل اعتراضات، شعارهای ملی گرایی و قوم پرستانه و تفرقه افکنانه توسط قوم پرستان و چه بسا عوامل رژیم مطرح میشه توسط فعالین و رهبران مردم  حاشیه ای و طرد بشه. ما به تلاشهای اپوزیسیون راست و بورژوایی و شاهی و ملی مذهبیون رنگارنگ که می خواهند موج سواری کنند و مدعی رهبری می شوند، واقفیم. و تلاش می کنیم مردم بپا خاسته دوستان و دشمنان خود را بشناسند.

حزب ما کمر به  اتحاد صفوف کمونیست ها و رهبران کارگری و توده های مردم در میان معلمان، زنان، دانشجویان و جوانان و تلاش برای ایجاد شوراهای مردمی در محل کار و زندگی و محلات شهرها  بسته.

جمع شدن  کمونیست های صفوف کارگران و مردم حول سیاستهای حزب، برای رهبری مبارزات جاری و تامین و تضمین پیروزی حیاتیه. حکمتیست های خط رسمی نقش مهمی در متحد کردن صفوف کمونیست های طبقه کارگر و رهبران آزادیخواه و انقلابی در میان زنان، جوانان و اقشار موثر اجتماعی از جمله معلمان و دانشجویان و زحمتکشان را برعهده دارند.

این ها آرزوهای من نیست.  ما در این جنگ پیروز میشیم. اگر زمانی قدرت سرکوب قدمی ما را به عقب بنشونه، خیزش بعدی و گام بعدی جنبش ما برای سرنگونی انتقامجویانه تر، قوی تر و برای دشمن کشنده تر خواهد بود. نمی گویم این اتفاقات خودبخود می افتند. ما و کمونیست های طبقه کارگر و صفوف  جامعه مامور و موظف به ساختن ابزارهای پیروزی در دل این جنگ هستیم و به اون مشغولیم. جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی از دیماه ٩٦ آغاز و در ادامه ی اون در آبان ٩٨ به پایان خود نزدیکه. سرنگونی فوری جمهوری اسلامی با قیام توده ای از پایین، گذار به انقلاب کارگری و ایجاد حکومت شوراها و برپایی جامعه ای آزاد و برابر و سوسیالیستی  را فراهم می کنه. 

مظفر محمدی

متن پیاده شده از یک فایل صوتی رادیو نینا

  • آبانماه ٩٨

سرنوشت بهم بافته مجمع عمومی و اعتراضات جاری کارگری

سرنوشت بهم بافته مجمع عمومی و اعتراضات جاری کارگری

مصطفی اسد پور: اعتراضات کارگری یکی دو ساله اخیر در ایران به طرز آشکاری مهر مجمع عمومی را بر خود دارد.  آنچه در سالهای طولانی بعنوان خصلت عصیانی اعتراضات کارگری در ایران شناخته شده است، در عرض مدت کوتاه متحول شده است. سوالات  و ابهامات قدیمی تر  و تمام حواشی  شدنی بودن و یا مطلوبیت مجمع عمومی  جای خود را به این سوال داده است که مجمع عمومی کارگری بعنوان ظرف تشکل یابی توده ای کارگری در ایران چگونه میتواند به ابزار قوی  برای اتحاد توده هر چه وسیع تر کارگر تبدیل شود؟ این یک سوال واقعی و کاملا موجه است. اگر تا دیروز بخشنامه ضد کارگری مدیریت با مجمع عمومی خودبخودی کارگران روبرو میشد، متعاقبا  تصمیم جمعی و همان درجه از  تشکل برای چلنج  و در بسیاری موارد به عقب راندن کارفرما کفایت میکرد؛ امروز، هم کارگران و هم مجمع عمومی در مقابل مصاف های دشوارتر و پیچیده تری از جانب دولت و سرمایه داران قرار گرفته اند. یک تشکل توده ای کارگری باید بتواند علنی باشد و در عین حال،

اولا،  بستر کشمکش های فرساینده و طولانی مدت با کارفرما و دولت قرار بگیرد؛

ثانیا، آمادگی مقابله موثر با  نیروهای سرکوب  را فراهم کند؛

برای پاسخگویی به این شرایط لازم است که تشکل کارگری همزمان به توده هر چه بیشتری از کارگران متکی باشد و در عین حال استحکام، انسجام و انعطاف خود را حفظ کند. این دقیقا همان خصوصیاتی است که در مجمع عمومی منظم نهفته است. با منظم بودن مجمع عمومی رهبری تشکل در نزدیک ترین ارتباط ممکن با توده فعالین و اعضا قرار میگیرد و همچنین بدنه و رهبری تشکیلات کارگری در یک فعل و انفعال زنده دائما در حال تکامل و انکشاف سازمان خود نگه میدارد. این نوشته به بررسی دقیق تر کارکرد متحد کننده  مجمع عمومی و نقش فعالین کارگری در این زمینه   اختصاص دارد.

همه میدانند که کارگر برای زنده ماندن چاره ای جز مبارزه ندارد و بدون مبارزه این نظام  حتی برخورداری از حداقل  امکانات معیشت را هم از او مضایقه میکند. کارگر به تنهایی در این مبارزه نه پول دارد، نه قدرت و نه سلاح.  برگ برنده  کارگر در این مبارزه این است که خود تولید کننده همه ثروت و امکانات جامعه است. اما کارگر زمانی میتواند از این برگ برنده استفاده کند که متحد و یکپارچه شده باشد. هر اندازه که رشته های همبستگی مستحکم تر باشد قدرتی که نصیب کارگران میشود بیشتر است. این صرفا یک ادعا نیست. هر جا کارگران در مقابل دشمن خود متحد و یک صدا شده باشند تک تکشان این قدرت افسانه ای را با گوشت و پوست خود احساس میکنند. این احساس را همه کارگرانی که در اعتصابات و اعتراضات توده ای شرکت داشته اند تجربه کرده اند. اما احساس شدن این قدرت توسط توده های کارگر پدیده ای موقت و گذرا است.

به عبارت دیگر کارگر متحد قدرت دارد و اگر بتواند از قدرتش بدرست استفاده کند از هر مبارزه ای پیروز بیرون میاید. اما مشکل اینجاست که اتحاد و همبستگی عملی در مبارزه خود بخود بدست نمیاید. برای بدست آوردن اتحاد هم مبارزه و کار لازم است. نفس کار مزدی، مجبور بودن کارگران به فروش نیروی کار برای تامین زندگی بین آنها رقابت ایجاد میکند. این اصلی ترین مانع برای تخریب پایه های اتحاد میان کارگران عمل میکند. بعلاوه ایدئولوژی حاکم و مورد دفاع جامعه که توجیه گر نظام موجود و اقتدار و منافع طبقه حاکمه است موجب اشاعه ناباوری به تغییر و تسلیم و لاقیدی هستند. در رابطه با اتحاد میان کارگران باید اضافه نمود که بورژوازی نه صرفا با اتکا به مکانیسم های خودبخودی ناشی از ایدئولوژی حاکم بلکه فعالانه به این شکاف ها دامن زده و دائما با همه ابزارها علیه اتحاد کارگری عمل میکند.  به این ترتیب نه فقط ایجاد رشته های اتحاد در میان کارگران مستلزم تلاش و کار جدی است بلکه حفظ پیوندهای فعلا موجود از گزند تعرضات مخرب بورژوازی کار و مبارزه دائمی را طلب میکند. بعبارت دیگر هیچ اتحادی  بدون کار آگاهگرانه کارگران بخودی خود محفوظ نمیماند.

برای بازگشت به سرنخ اصلی نوشته یعنی مجامع عمومی منظم کارگری باید بر روی یک جنبه مهم حلقه های اتحاد کارگری انگشت گذاشت. اعتقاد به اینکه اتحاد راه نجات کارگران است از راه استدلال تنها میتواند بخش کوچکی از کارگران، یعنی همان بخش آگاه و پیشرو را بخود جلب کند. توده کارگر نه با استدلال صرف بلکه عمدتا با تجربه به این حکم اعتقاد پیدا میکنند. اعتراض و اعتصاب موفقیت آمیز که خود جز با سطح بالایی از اتحاد و همبستگی بوقوع نمیپیوندد، موثرتر از هر استدلالی توده کارگر را به لزوم  ابزار حفظ اتحاد در میان خود متقاعد میسازد و این اعتقاد را به شعور عمومی آنان تبدیل کند.

کشمکش دائمی کار و سرمایه مکررا شرایطی را پیش میاورد که کارگران ناگزیر باید بطور دست جمعی به اعتراض و عمل مستقیم دست بزنند. وقتی مساله واحدی بطور یکسان در دستور همه قرار بگیرد، بخش مهمی از همبستگی حل شده است. اینجا دیگر به عهده فعالین و رهبران عملی است با اتخاذ تاکتیک و شعارها و روشهای مناسب این حرکت را در دل مصاف ها به سمت پیروزی هدایت کنند. به این معنا کارگران و تشکل آنها همواره در حال پوست انداختن و تجربه تازه تری از توازن قوا  و روشهای کشمکش هستند.

آنچه در تمام این پروسه نقش محوری ایفا میکند رابطه و دینامیک میان رهبران تشکیلات و توده های کارگر در بدنه تشکل است. مجمع عمومی منظم بنا به تعریف حول  این رابطه شکل گرفته است.

ابتکار عمل کارگران در کشمکش با کارفرما

جنبه اساسی در مبحث مجمع عمومی بعنوان ظرف تشکل توده ای  کارگران یک واحد تولیدی در منظم بودن برگزاری آن است.  مجمع عمومی بنا به تعریف دربرگیرنده همه کارگران واحد است  و به مثابه  یک ظرف طبیعی برای خنثی کردن توطئه کارفرما در جهت شقه شقه کردن صفوف کارگران عمل میکند. این درست است که عضویت اتوماتیک کارگران در مجمع عمومی بدون هیچ پیش شرط یک مزیت نسبت به مثلا اتحادیه ها است؛ اما باید توجه داشت هر مورد از برگزاری یک مجمع عمومی کارگران نشانگر آگاهی و اراده کارگران شرکت کننده برای دخالت و تصمیم گیری در مورد سرنوشت و چگونگی کارکرد واحد تولیدی است. این بخودی خود، بخصوص اگر کارگران توانسته باشند برگزاری مجمع را در ساعات کار و با دریافت مزد تحمیل کرده باشند،  یک فاکتور مهم در توازن قوا به نفع کارگران است.  مجمع عمومی باید در ساختار و کارکرد خود مبشر سنت ارجاع به اراده جمعی کارگران، احترام و پایبندی عمیق به آن باشد. باید وقت و فرجه ابراز مواضع باشد، به شمارش و  ثبت  آراء و مصوبات دقت و وسواس بخرج داد شود، در عین حال چگونگی تحقق مصوبات مورد ارزیابی قرار بگیرد،  تا جلسات و اراده مجمع عمومی بتواند وزن واقعی خود را تحمیل کند.

روال معمول اعتراضات جاری حکایت از شروع ماجرا از طرف کارفرما دارد، عمدتا یک تعرض به دستمزد و یا شرایط کار که بر پایه یک شکاف میان بخشهای مختلف کارگران (کارگران با سابقه در مقابل جدیدی، کارگران استخدامی در مقابل فصلی ها و غیره)  استوار است و یا در یک شرایط حساس مثلا در ارتباط با تعطیلات یا موعد پرداخت دستمزد  صورت میگیرد. توطئه کارفرما زمانی موفق است که مجال فکر و مشورت به کارگران ندهد. واکنش عصیانی کارگران نتیجه دلخواه کارفرما است که معمولا با دخالت ماموران امنیتی کنترل اوضاع و امکان هدایت اعتراضات از طرف  کارگران دور و دورتر میگردد.  اعتراضات جاری نیز یک و یا چند اجتماع کارگران معترض را در خود دارد (که با همه مزیت و جنب ای مثبت ) کماکان صورت مساله یعنی تعرض کارفرما و دست پاچگی کارگران در بسیج نیرو و امکانات خود،  باقی است.

مجمع عمومی کارگری بعنوان تنها مرجع رسمی و قابل قبول، یک سنگر دفاعی قابل اعتماد را در جبهه کارگران می آفریند که از بسیاری جهات میتواند راه گشای مبارزات دفاعی، فرساینده و سترون کارگری جاری باشد.

اما صورت مساله این نوشته نه چاره جویی برای مبارزات دفاعی،  و برداشتن  تنها یک گام، هر چند گام مهم، جلوتر از مبارزات پراکنده و عمدتا ناموفق دفاعی امروز، بلکه تدارک زمینه و امکان مبارزات تعرضی کارگری و نقش مجمع عمومی در این زمینه است. صورت مساله اینست که چگونه کارگران یک واحد تولیدی در یک روز آفتابی، فارغ از بهانه گیری و عملیات ایذایی کارفرما در حالیکه دفتر حسابداری حقوق ها را در گرو نگرفته است با نقشه قبلی یک اعتصاب و مبارزه متحدانه برای دستمزد بالاتر و مطالبات رفاهی بیشتر را در دستور قرار داده و با موفقیت به پیش ببرند؟

هیچ کس نمیتواند منکر شود که طبقه کارگر، با این بیکاری میلیونی، با این گرانی وحشتناک و بیحقوقی مطلقی که با زور سرنیزه و شکنجه و اعدام تحمیل میشود، شرایط سختی را میگذراند. هیچ کس نمیتواند منکر بشود که ترس از بیکاری و پرتاب شدن به قعر فقر و گرسنگی، در شرایطی که هیچ کس مسئول حفاظت از جان و سلامت اعضای جامعه نیست، کارگران را محتاط میکند و از دست زدن به اعمالی که خطر از دست دادن کار را بهمراه دارد دور میکند. به عبارت دیگر این روزها حرف مبارزه و اتحاد و تشکل در میان توده کارگر کمتر خریداری دارد. اما در عین حال همانقدر که محافظه کاری یک واقعیت است، نارضایتی هم هست. همه از دست ساعت کار پانزده ساعته، از دست دستمزد ناچیز، از دست گرانی و بی مسکنی... همه دلشان خون است. اگر کسی چیزی به صدای بلند نمیگویند برای این است که میدانند با اعتراض تک نفره وضعشان بدتر میشود؛ و کمتر کسی راه مبارزه جمعی کم و بیش موفق را در دسترس خود سراغ دارد.

برای کارگران پیشرو که علاوه بر وضع سخت و دشواریهای زندگی خود غصه هم طبقه ای های خویش را نیز بدل دارند موقعیت دشوارتر است، اما برای سرسخت ترین این پیشروان، این شرایط را باید با راه حل های مناسب پاسخ داد. و آن اینست که اگر کارگر ناگزیر است مبارزه اش را در حالی پیش ببرد که یک پایش بر لبه اخراج و بیکاری و گرسنگی است، باید بر روشهایی برای ابراز نارضایتی و اعلام مطالبات  متکی شد که با این شرایط مطابقت داشته باشد. باید با تاکتیک هایی مبارزه را شروع کرد که کارگری که چند بچه کوچک گرسنه در خانه دارد هم با بتواند با دل قرص در اجرا و اتخاذ آن شریک شود. کسی که مبارزه از نظرش فقط شکستن ماشین و در و پنجره و کتک زدن مدیر و خواباندن کار نباشد خوب میداند که در فاصله میان سکوت و تسلیم تا اعتصاب و بیرون انداختن مدیر، هزار و یک راه دیگر برای ابراز و به کرسی نشاندن اعتراض میشود سراغ گرفت.

در این مسیر جلسات منظم مجمع عمومی که در روزهای "عادی" تولید برپا میشوند، شاهرگ انتقال فضای اعتراضی میان کارگران است. جایی که نارضایتی ها و راه چاره ها و موانع همه با هم بصدا در میایند و یاغیان و محافظه کاران صف کارگری میتوانند مشترکا راهی پیدا کنند که تنور مبارزه برای مطالبات را داغ نگه دارد، راهی که برای همگی قابل پیمودن باشد و چیزی نصیب آنها کند.

هر ذره موفقیت که به یمن همدستی و اتحاد کارگری بدست میاید دریایی از انرژی و امید برای برداشتن قدم های بعدی به آنها ارزانی میکند. نباید فراموش کرد که ما بسیاریم و در دل سکوت هم یک دنیا بغض فرو خورده و آرزوهای فروخورده داریم که درست مثل مال بقیه است. صفوف کارگران چه در زمان احتیاط و سکوت و چه در زمانی که پیروزی های سهل و آسان او را به ماجراجویی میکشاند نیاز به رهبر دارد که به این اعتراضات و چاره جویی ها لباس وحدت و هم پیمانی بپوشاند.

مجمع عمومی   بستر و تسمه نقاله این  کشش و کوشش است.    

آبان ١٣٩٨

"خاموشی تاریخی"! "فاجعه" قیمت بنزین!

"خاموشی تاریخی"! "فاجعه" قیمت بنزین!

 

ثریا شهابی: محاسبه تاثیر مستقیم و بلاواسطه سه برابر شدن بهای بنزین،  بر بالاتر رفتن نجومی و تصاعدی قیمت همه کالاهای اساسی مورد نیاز مردم ایران نه تنها نیازمند داشتن  دکترا در اقتصاد و “تخصص” در فلسفه کشف کهکشان ها و “کارشناسی” در تدوین برنامه و بودجه، که حتی نیازمند تجربه ۱۰ روز زندگی در ایران هم نیست. افاضات تخصصی - کارشناسانه اقتصادی در مورد “ناگزیری” اقتصادی نظام،  تنها و تنها برای پوشاندن پرچم های سیاسی پشت این افاضات در جانبداری کامل یا نسبی از یک تعرض عنان گسیخته به معیشت اکثریت جامعه هشتاد میلیونی در ایران است و نه تنها فاقد کمترین حقیقت علمی که موعظه سازش و تسلیم محکومین است!

در میان اظهارات شخصت های درون نظامی، شاید زیباکلام از همه شاخص تر باشد، به خاطر صراحت بیانی که ناشی از نداشتن مقام و موقعیت و پست مستقیم در دستگاه های حاکمیت است، تا خصلت شخصی “استاد”. از زیباکلام بخوانید که میفرمایند:

“همه‌شان قبول دارند بنزین هزارتومانی چگونه در حال برباددادن منافع ملی کشور است؛ اما هیچ‌کدامشان حاضر نیست هزینه سیاسی اصلاح آن را به گردن بگیرد. حاضر هستند منافع ملی به تاراج برود؛ اما گامی برندارند که باعث نارضایتی مردم شود. دولت با ترس و لرز در نظر داشت در لایحه بودجه ۹۷ آن را به هزارو ۵۰۰ تومان افزایش دهد؛ اما تا مختصر سروصدای اعتراضی بلند شد، آن را بایگانی کرد. آیا به‌جز اطلاق مدیریت به روش پوپولیسم، نام دیگری بر آن می‌توان نهاد؟”  “اگر آقايان احمدي‌نژاد و روحاني قانون را اجرا کرده و در ۹ سال گذشته به‌ تدريج قيمت‌ها را واقعي مي‌کردند، امروز بهاي بنزين هزار تومان نبود؛ اما هيچ‌کدامشان حاضر نشدند گامي در آن راستا بردارند. به همان دليلي که آنها حاضر نشدند مصيبت افزايش قيمت بنزين و... بر گردنشان بيفتد، ساير دستگاه‌هاي مسئول نیز به روي خودشان نياوردند. منبع “پایگاه خبری-تحلیلی فرارو “روایت زیباکلام از "فاجعه" قیمت بنزین”.

اظهارات زیباکلام،  حرف امروز و دیروز خامنه ای هم هست. با این تفاوت که چون خامنه ای مقام معظم رهبری و شخص اول مملکت و مسئول مستقیم کارکرد نظام کاپیتالیستی تا مغز استخوان گندیده و بحران زده ایران است، مورد نفرت و انزجار، خشم و تعرض برحق میلیونی مردم در ایران است.  اما استاد “محترم”، این “خودی ترین خودی” نظام و “پاره تن” آن، که دست هایش “خونین” نیست و به گفته خودش در تمام چهل سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران، به خاطر ابراز عقیده  “حتی یک روز” هم زندان نرفته است، “عزیز کرده” اپوزیسیون راست است.

زیباکلام کسی است که خرداد ماه سال گذشته از طرف “دویچه وله” جایزه “دفاع از آزادی بیان”، دریافت میکند!  عده ای هم سربر سنگ میکوبند و  سوال میکنند که “چرا زیباکلام دستگیر نمی شود” و “چرا اپوزیسیون چپ، کمونیست و کارگری دست از “مقابله و تخاصم” با زیباکلام ها و سایر یکی یک دانه های اصلاحات، بر نمی دارند!

ما طرفدار آزادی عقیده و بیان هرگز نداشته جامعه ایران،  برای همه و از جمله و حتی برای متفکرین نظام، از نوع زیباکلام ها  هستیم! جامعه ای که شهروندان ش  برای ابراز بیان اعتراضی به پرداخت نشدن دسمتزد ها و گرانی و انتخاب پوشش، وحق برخورداری از یک زندگی در شان و منزلت انسان، چهل سال نسل ها زندان رفته، شکنجه و اعدام شده است، بیش از هر کس در “آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان”، ذینفع است.

ما طرفدار ابراز بیان  امثال زیباکلام ها هستیم، بدون اینکه آزادی عقیده و بیان خود را قیچی کنیم و کمترین تخفیقی در نشان دادن ماهیت ریاکارانه آنها بدهیم. بدون اینکه کمترین تعارفی در تعرض سیاسی به اهداف و آرمانها و امیال سخنگویان و مباشران و متفکرین هیچ حکومت فاشیستی، از جمله جمهوری اسلامی ایران، داشته باشیم.

اما چه چیزی اینگونه آشکارا، علاوه بر سه قوه و به موازت آنها همه نهاد های رسمی و غیررسمی حکومتی و سران اصلاحات و از جمله زیباکلام ها را بطور علنی و رسمی در کنار و پشت سر مقام معظم رهبری، و پروژه سرکوب پشت دیوارهای بسته اینترنت و دوربین ها، آنچه که به   “خاموشی تاریخی” در ایران معروف است، به صف میکند!

زیباکلام همیشه فرزند “وفادار” حاکمیت در ایران بوده است. اما دفاع این گونه آشکارا و علنی او از نظام، کارکرد اقتصادی، سیاسی، سرکوب گرانه آن،  فاز دیگری از دسته بندی ها و صف بندی ها،‌ نه فقط در مقابل مردم،  بلکه در میان خود حاکمیت را هم نشان میدهد.

این وحدت، علنی و آشکار و بی قید و شرط، نه یک بازی انتخاباتی و شو و نمایش همه در خدمت نظام، که شیفت و تغییری در درون نظام است.  فصل دیگری از آرایش بالا، در مقابل پایین و در میان خود است!  “دستآورد”  کودتا اینترنتی “خاموشی تاریخی” به رهبری خامنه ای،  در سرکوب معترضان است.

از خاتمی، این ولیعهد “گفتگوی تمدن ها” بشنوید! “حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات در اظهاراتی بعد از افزایش قیمت بنزین، گفت: جایگاه رهبری به‌عنوان شخص اول مملکت در قانون اساسی کاملا مشخص است که باید آن را ارج نهاد. این جایگاه سبب می‌شود در پیش آمدهای ناگوار ناگهانی کشور از بحران به در آید.” این هم ارمغان خاتمی به جنبش “ضدولایت فقیه” که میخواست مجسمه خاتمی را در موزه فعالیت های این جنبش نصب کند!

خیزش سراسری محرومین در  آبانماه امسال، علیه این افزایش “ناگهانی” قیمت، برای جمهوری اسلامی ایران که از دیماه دو سال پیش هرروز به شکلی در سراسر ایران مورد تعرض محکومین قرار داشت، نمی توانست غیرقابل پیش بینی و غیرقابل انتظار بوده باشد. یا آنطور که بخشی از عناصر حاشیه ای در اپوزیسیون درون حکومتی در مجلس و این و آن وزارتخانه “مویه” میکنند، از سر “بدمدیریتی” و “بی برنامه گی” و اقدام “کارشناسانه نسنجیده” و ..  بوده باشد ! یا مثلا آنطور که استاد اصلاحات جناب زیباکلام صراحتا میفرمایند: به خاطر  “ تعلل و تامل” همزمان،  هم در عرصه تعرض به معیشت مردم و هم به موازات آن در زمینه سرکوب و “شجاعانه” قبول “مسئولیت” مقامات، پیش از “تمام شدن ماجرا” بوده باشد!

واقعیت این است که تعرض افسار گسیخته به سفره خالی مردم و رویارویی مستقیم با هشتاد میلیون مردم معترض، آنچه که استاد زیباکلام هم وقیحانه “ضروری” خوانده اند، تنها راه بقا و حفظ نظام، است. راهی که جز از طریق مقابله وحشیانه و خشونت آمیز با  خیزش محرومین در ایران، که از دیماه دو سال قبل نشان داده اند که مطلقا با حاکمیت سر سازش ندارند، ممکن نیست.

 برای تمام دسته ها و باندها و گروه هایی که زنده به زنده بودن نظام اند، از جمله خاتمی ها و زیباکلام ها و کروبی ها، سپاه و مجلس و سه قوه و بسیج و اطلاعات و  …  این تنها راه بقا شان است! محصول بن بست ی است که برای نظام راهی جز دست زدن به  “کودتا” ها و “عملیات انتحاری” و تکیه به باندها سیاه و تروریسم عیان علیه شهروندان در سراسر ایران،  باقی نگذاشته است.

مردمی که در سراسر ایران علیه شان به میدان آمده اند، همه شان را با همه بال ها و نهاد های نظامی و اقتصادی و سیاسی و ایدلولوژیکی نمی خواهند. این را خود نظام به خوبی میداند. دل بستن پروژه های راست از جمله “شورای مدیریت دوران گذار” به رهبری آقای رضا پهلوی به جلب ناراضیان در سپاه و ارتش و باندهای در قدرت از جمله زیباکلام ها و اصلاح طلبان و فراخواندن آنها به پیوستن به این “شورا”  برای گذار “مسالمت آمیز” از جمهوری اسلامی، فراخوان عبور از نظام توسط بال دیگری از جمهوری اسلامی را،  خود جمهوری اسلامی برباد داد! نشان داد که این پروژه ها، بیش از آنکه در دنیای واقعی منشا کمترین تغییر و تحولی باشند، تنها و تنها “لاتاری” است و   بخشی از اپوزیسیون را به قمار پشت میز خالی یک بازی باخت باخت به خود مشغول کرده است.

سرکوب کردن تروریستی مردمی که با پرچم “اصلاح طلب اصول گرا دیگر تمام است ماجرا” از دو سال قبل در سراسر ایران یک روز خواب خوش برای هیچ یک نفرشان برجای نگذاشته بود، باید با به خط شدن و اتحاد همگی شان پشت سر مقام معظم، پاسخ میگرفت!  در مقابل مردم بپاخواسته، در بالا و در میان صف درهم ریخته هیئت حاکمه جمهوری اسلامی، بساط “اصلاح طلب و اصول گرا” را شخص خامنه ای با یک کاسه کردن تمام قدرت در دستان خود، در “خاموشی تاریخی” شش روز قطع کامل اینترنت، برچید!

کار “اصلاح طلب و اصولگرا” در بالا هم، دیگر تمام شد! دلقک بازی های جناجی و انتخاباتی و ایفای نقش بعنوان بازوی خوش خیم نظام، را کودتای مقام معظم تمام کرد. فاصله ۲۴ تا ۲۶ آبان و شش روز قطع اینترنت و قبول میلیاردها دلار خسارت به نظام و فلج کردن بخش هایی از خود، تمام فرصتی بود که کودتا اجرا شود! پایین را در “خاموشی تاریخی” با دستجات باند سیاهی همیشه در خدمت نظام، کوبیدند و اجازه دلقک بازی و  اپوزیسیون بازی و مخالفت خوانی هم به کسی در بالا، در هیچ نهاد و مقام و موقعیتی ندادند!

جایگاه محکومین

 

 

خیزش مردمی در اعتراض به گرانی بهای بنزین و حمله به سرهیولای گرانی و فقر و تباهی در ایران،  موریانه هایی که چهل سال  به جان و هستی مردم افتاده بودند، را از لانه بیرون و هدف شکار و حمله میلیونها شهروند خشم گین، فقر زده و بپاخواسته،  قرار داد.

جمهوری اسلامی که انتظار تقابل پایین را داشت، امیدوار بود که با یک کاسه کردن همه قدرت در دست مقام معظم رهبری، قادر باشد با سرکوب تروریستی  “خاموشی تاریخی”،  اوضاع را کنترل و مهار کند! واقعا احساس “اعتماد به نفس” کند که “جمع شان” کرده اند! فردای روشن کردن چراغ ها، یکی پس از دیگری اعتراف کردند که وضع امروز شان از وضع دیروزشان در دل “بحران بنزین” وخیم تر است و علیرغم کشتار جنایتکارانه صدها و صدها نفر و زخمی و دستگیری هزاران نفر، امروز بر آتشفشان  فعال تری، خیمه پوسیده شان را بنا کرده اند!

یکی پس از دیگری پس از بلند کردن پرچم توانستیم “جمع شان” کنیم،  شروع به ابراز بی گناهی کردند.  روحانی، رئیس جمهور، می گوید که: ”من هم مثل شما صبح روز جمعه دیدم قیمت بنزین تغییر کرده برای اینکه موضوع را به شورای امنیت کشور واگذار کرده بودم. به آنها هم گفته بودم به من لازم نیست بگویید خودتان بروید برنامه‌ریزی کنید منتها همه چیز در جلسه سران سه قوه تصویب شده است". علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران!  “افزایش قیمت بنزین را تایید کرده و گفته بود هرچند تخصصی درباره طرح سهمیه بندی و افزایش قیمت بنزین ندارد اما چون این تصمیم، مصوبه سران سه قوا است، از آن حمایت می کند.” “روابط عمومی مجمع تشخیص مصلحت نظام ایران در اطلاعیه‌ای رسما اعلام کرد که هیچ نقشی در افزایش بهای بنزین نداشته است. رئیس  “قوه قضاییه نیز وظیفه نظارتی خود را در این زمینه دنبال می کند و امیدواریم همه مردم از مواهب این طرح به نحوی که اعلام شده است، بهره مند شوند.”

تبصره: “سهمیه‌بندی بنزین و افزایش قیمت ناگهانی آن در ایران مصوبه شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران قواست.  که چند هفته پس از خروج آمریکا از توافق هسته ای برجام، به خواست علی خامنه‌ای تشکیل شد. که شامل:   رئیس جمهور، رئیس مجلس و رئیس قوه قضائیه است و  مصوبات آن از قبل تایید رهبر جمهوری اسلامی ایران  را دادر که بسرعت اجرایی شود”

“اعضای شورای چه کسانی هستند؟

رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه، رئیس مجلس شورای اسلامی به طور مشترک ریاست این شورا را بر عهده دارند. اعضای شورا عبارتند از: معاون اول رئیس جمهور، رئیس دفتر رئیس جمهور، رئیس سازمان برنامه و بودجه، معاون امور اقتصادی رئیس جمهور، وزیر امور اقتصادی و دارایی، وزیر امور خارجه، وزیر نفت، رئیس کل بانک مرکزی، معاون اول قوه قضائیه، دادستان کل کشور، رئیس مرکز پژوهش های مجلس، رئیس کمیسیون برنامه و بودجه و رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی.”

اما ضدکودتا مردمی، برای پایان دادن به عمر حکومت فقر و  ترور و اختناق و آدم کشی،   در پایین متکی است به تحرکات کارگری، معلمان،‌ دانشجویان، بازنشستگان،‌ کارکنان بیمارستانها و  خدمات، در صدها و صدها شهر و روستا و در سراسر ایران. تحرکاتی که کارگر صنعتی و پیشروان و سخنگویان و فعالین آن، نقش هدایت کننده آن را بعهده گرفته اند.

بعلاوه، این جامعه در مقابل تحمیل چنین “خاموشی های تاریخی” ساکت نمی نشیند.  سال ۲۰۱۳ جان راکوفسکی از مؤسسه تحقیقاتی فارستر اظهار کرد که: جوانی جمعیت ایران باعث می‌شود فیلترینگ هیچ‌گاه مؤثر نباشد. نیمی از جمعیت ایران زیر ۳۵ سال سن دارند. ما به این‌ها 'نسل هزاره' می‌گوییم. نسلی که با فناوری بزرگ شده و دورانی را که کامپیوتری وجود نداشت، به خاطر ندارد.این نسل 'خوره تکنولوژی' همیشه راهی برای دسترسی به آن‌چه می‌خواهند، پیدا می‌کنند و این برای ایران مایه نگرانی است."

این نسل، “نسل هزاره” در ایران،  پس از “خاموشی تاریخی” آگاه تر، آبدیده تر و مجهز تر، جنبش محرومین را از ابزار مقابله با دشمنان، بی تردید بی بهره نخواهد گذاشت و آن را تجهیز خواهد کرد.

“فرزند کارگرانیم، کنارشان می مانیم” صدای این نسل است که بی تردید جنبش خود را مجهز، به سلاح مقابله با دشمن خواهد کرد.

۱۵ آذر ۱۳۹۸

۶ دسامبر ۲۰۱۹

 

سرنگونی انقلابی ـ ٢

سرنگونی انقلابی  ـ ٢

جنبش دانشجویی در 16 آذر98  و نگاهی به آل احمد های ایرانی و فرنگی

با نقل قولی از حمید مومنی

 که بدست نوع فرنگی ارتجاع(بخوان حامی بخش دیگرسرمایه یا ارتجاعی دیگر) به قتل رسید.

یکبار دیگر جنبش دانشجویی نشان داد که پرچم سرخش را همچنان بر دوش میکشد ودر گیرودار نبردی طولانی گرایشات عقب مانده وراست واصلاح طلب را از صحنه دورکرده است. پر شور وپرشکوه در کنارکارگران وزحمتکشان میخروشد وبر ملزومات انقلاب در ایران متمرکز می شود. در هیاهوی راست در سطح مدیا با پرچم سرخ ظاهر میشود وتمام رشته ها را پنبه میکند. طرفداران سرنگونی بعنوان امری سلبی برآشفته میشوند که چرا شتاب خودرا با آنها تنظیم نکرده است ووارد قطب بندی طبقاتی شده است. چرا صف همه باهم آنها را رعایت نمی کند. و...

 شیوه برخورد این جماعت بسیار دیدنی وآشفتگی شان اعجاب آور است.بخش چپ این آشفتگی در حالیکه خود پرچم های سرخ را برای بعد از سرنگونی انبار میکنند!! منتقد غلظت رنگ پرچم دانشجویان میشوند . سخن برخی از برآشفتگان از نقد گذشته وجنبش دانشجویی را به این یا آن مهره یا جناح رژیم نسبت میدهند.در عین حال فراموش نمی کنند ارتباط علنی با پمپئو وهمتایان بینالمللی اش را فعلا بی ضرر معرفی کنند تا وحدت کلمه برای سرنگونی محفوظ بماند. وعجیب است که حقانیت خود را از آن میگیرند که« سخت غربی اند وامپریالیسم و غیره به کتشان نمیرود ».درست مثل آل احمد های ایرانی در دفاع و اغماض از ارتجاع داخلی ،اینها به مثل  آل احمد های فرنگی اند. گروهی که ازبرخی  راست ها  تا گروههای معینی در چپ را در بر میگیرد.از این نگاه طبقات نه تنها در امر سرنگونی رژیم بلکه در تقسیم بندی جهان هم هیچکاره اند. بزعم آنها جهان به شرق و غرب تقسیم شده وآنها از جنم غربی اند.«ضد امپریالیست » های همدست ارتجاع که در دوران بورژوازی ملی منجمد شده اند به این جماعت روحیه داده و میدهند تا افاضاتشان را نو بیانگارند.کسانی که امپریالیزم برایشان نه مرحله ای از تکامل سرمایه داری بلکه جنگ سرمایه انحصاری با بورژوازی ملی  بود واینک بزعم  آنها با مرگ واقعی بورژوازی ملی و تسخیر جهان ،  انحصارات وسرکردگانشان از میان رفته اند. اینک کاخ سفید و کرملین و ..  هم کاخی است مثل هر ساختمانی دیگر . در این فضا طبیعی است بر دانشجویان بتازند زیرا خط پایان مسابقه را جایی میگذارند که با سرعت گامهایشان همخوانی ندارد.آنچه قربانی شده است این واقعیت است که مبارزه علیه حاکمیت سرمایه داری اینک شرط رهایی از دخالت انحصارات وتحقق آزادی است هم از اینرواست که سرنگونی تنها و سلبی مطرح نیست.سرنگونی باید انقلابی باشد وشرطش مرزروشن با طرفداران حاکمیت سرمایه داری از همین حالا است. مسلما مرز کشیدن با جنگ روبارو هنوز فرق دارد وتا زمانیکه جریانی بنام اپوزیسیون مانع حرکت شما نشود از مرزبندی وبیان نقد فراتر نمی روید.نظیر آنچه در رابطه با سلطنت طلبان اتفاق میافتدودر هیئتی مهاجم با تحمیل شعارعقب مانده ای چون «رضا شاه روحت شاد و....» به تجمعات معترض حمله میکنند.در هیئت چپ آل احمد های فرنگی برای نشان دادن تمدن خویش تلاش میکنند مسئله را با اغراق دامن زده ودر قامت مدافع مسیح ومجاهد وسلطنت ظاهرشوند. محاسباتشان با ایده سرنگونی سلبی همخوان است وماهیت این موضع گیری وقتی روشن میشود که با جنبش دانشجویان درگیر میشوند واپوزیسیون اپوزیسیون میشوند. واقعیت اینست که جنبش ها میدان عرصه انتخاب طبقاتی نیز هستند وگروهبندیهای طبقاتی در آنها هم شکل میگیرد .با آنکه جنبش دانشجویی اکنون  ودر دوره های مختلف تاریخ ایران با پرچم سرخ حرکت کرده اما نمی توان وجود گرایشات دیگر را در این عرصه کاملا نادیده گرفت . آل احمد های فرنگی هرکجا کم بیاورند تحت عنوان جنبش دانشجویی اما فاکت هایشان را از گروهبندیهای متفاوت سرهم میکنند. اباذری میشود« تئوریسین » این جنبش وبسیجی وخط امامی میشوند فاکتور در جنبش دانشجویی. کسانی که مسیح علینژاد را براحتی هضم میکنند نقد کاستی های احتمالی نزد دانشجویان را با فاجعه هم سنگ میکنند . در حالیکه باید گرایشات موجود در جنبش را با نام خودشان صدا کرد و انگشت شمارحکومتی ها را باگرایش چپ غالب بر جنبش دانشجویی نیامیخت.  

 آل احمد های فرنگی تحت عنوان اینکه نئولیبرالیسم به ایران نیامده است .ایران را جزیره ای امن در دریای سرمایه داری جهانی تصور میکنند  و انکار میکند که نئولیبرالیسم یک سیاست سرمایه داری جهانی است که از بالا دیکته میشود واز طریق روابط سرمایه به کل سرمایه داری تسری مییابد. هرکجا لازم باشد ارگانهای مربوطه مثل بانک جهانی قانون گزاری میکنند وهرگونه تخطی از آنرا مجازات میکنند. درست مثل خود سرمایه داری ایران که از بالا سازمان یافت.کسیکه سیاست نئولیبرال را درایران وکشور های مشابه تحت این عنوان که با فرانسه یکی نیست انکار میکند باید سرمایه داری در ایران را هم بهمین دلیل انکار کند وهستند کسانی که چنین  میکنند.

 یقینا همانطور که سرمایه داری ایران مثل همه جای دنیا و مشخصا آنجا ها که  پیرامونی نامیده میشود مشخصات ویژه ای در اشل محلی یافت پس لزوما نئولیبرالیسم هم بسته به شرایطی که بستر پیاده شدنش قرارگرفته تغییرات مخصوص میکند که امری قابل اندازه گیری وتحقیق است. اینکه برای مقابله علیه سرمایه باید از دولت سرمایه داری حاکم برکشورخویش آغاز کرد به این معنا نیست که پس لزوما منشا نئولیبرالیسم را که سیاست جهانی سرمایه داریست در محل جستجو کنیم.در محل ممکن است جناحهای مختلف سرمایه از طریق قول و وعده هایی برای تعدیل این سیاست به مصاف انتخاباتی بیایند اما تا وقتی چرخ سرمایه را میچرخانند پیش برنده سیاست اقتصادی انحصاراتند مگر آنکه سرمایه داری نباشند.در سوئد سوسیال دموکراسی همانقدر پیش برنده سیاست نئولیبرال بود که مودرات ها علیرغم هر ادعای انتخاباتی، مبارزات روزمره کارگری اگر به هدف نهایی و استراتژیک غلبه بر حاکمیت سرمایه واقف نباشد یا منجر نشود نمی تواند زندگی کارگری را نجات دهد. جناح بندی های سرمایه عمدتا مصرف انتخاباتی دارند. تفاوت بین مبارزات روزمره کارگران سوئد یا فرانسه با ایران مانع از آن نیست تا مقابله مشترک علیه ارزان کردن نیروی کار یا برداشتن سوبسیدهاو ریاضت اقتصادی وقرار و قوانین ظالمانه تر کارو.. را در مبارزات روزمره نادیده بگیریم وضرورت همبستگی مبارزاتی را انکار کنیم . واضح است که کارگر سوئدی بعضا بخاطر تصوری که از اوضاع پیشا وضعیت کنونی دارد به بازگشت دولت رفاه متوهم باشد. همین توهم مسلما براستراتژی ضد سرمایه داریش سایه می افکند . وزن این توهم در کشور های اصطلاحا پیرامونی بخاطر تجربه معین از گذشته بسیار اندک واز اینرو رسالتش در مقابله علیه سیاست نئولیبرالی توام با مقابله با حاکمیت سرمایه داری ذخیره شلیک بس قوی تر دارد. روی این ذخیره باید حساب کرد نه آنکه آنرا بالکل نفی وانکار کنیم. کارگر ایرانی علاوه بر حمایت از مبارزات روزمره کارگری در سطح جهان ونقد شعارهای تقلیل گرایانه موجود باید بتواند همبستگی بین المللی با خودرابرای زمین زدن سرمایه جلب کند . آنچه منشا قدرت وپتانسیل انقلابی در اوست نباید بعنوان نقطه ضعف تلقی کرد. تعالیمی که آگاهی کارگر ایرانی را ماقبل نئولیبرالیسم تصویر میکند ، درک روشنی ازوضعیت مبارزه طبقاتی وپتانسیل ها ندارد. اگر قبول داریم که مقابله با نئولیبرالیسم صرفا در مبارزات روزمره معنا مییابد واستراتژیک نیست لاجرم برای کارگر ایرانی رسیدن به شعار استراتژیک سرنگونی دولتهای سرمایه داری بلاواسطه میسر است در حالیکه برای کارگر سوئدی در عرصه ذهنی باید گذار از دولت رفاه صورت گرفته باشد. در حال حاضر وبطور خود بخودی در بخش بزرگی از حداقل کارگران سوئدی  این تفاوتی آشکار در عرصه ذهنی تلقی میشود . تفاوتی که پس از سرمایه داری در قالب توقعات متکامل تر از جامعه میتواند مثبت باشد.

بطور خلاصه : در دنیای پراکندگیها وعدم وجود سطح کافی سازمانیابی برای نبرد اهمیت اقدامات جنبش کارگری ودانشجویی وزنان وشعارهای بموقع وسازمانگرانه ایکه خلق کردند بر هیچکس پوشیده نیست . واضح است که جنبش ها تحت تاثیر مبارزه طبقاتی جابجا شوند ونقد یکی از ایزار این مبارزه است. هیچکس وجریانی با روغن مقدس آغشته نیست .جنبش ها نیز حول منافع طبقات مختلف تجزیه میشوند . مهم اینست که قطب بندی طبقاتی را محور جا بجاییها بدانیم وسلب و اثبات را در امر سرنگونی در هم تنیده وتوامان در نظر بگیریم . یعنی سرنگونی انقلابی را سازمان دهیم.

برای شناختن آل احمد های فرنگی کافیست خصوصیات آل احمد ایرانی را با اینها مقایسه کنیم . نامه زیر ابعادی از این خصوصیات را نشان میدهد . بر خورد و همنوایی با ارتجاع را مقایسه کنید با روش حال وگذشته توده ایها ، ضدامپریالیست های محور مقاومت وآل احمد های فرنگی.بخوان سرمایه دار داخلی وسرمایه دار خارجی ! یا در پیکری آشنا تر پمپئو وسردار سلیمانی . یا در بیانی استراتژیک ، سرنگونی سلبی یا سرنگونی انقلابی . دعوا سر همین ها است.

   

بخشی از نامه حمید مومنی در رابطه با تقاضای مقابله با آل احمد

این رفیق ارزشمند سال 54 بدست جلادان سلطنت و نوعی از آل احمد های فرنگی در درگیری مسلحانه به قتل رسید ودر راه آزادی جان باخت.

 

«بسیار،بهتر است موضوع را بی هیچ مقدمه‌ای شروع کنم: جلال آل احمد برای خودش حسابی مساله ای شده است.آن خدا بیامرز خوب فحش میداد،حرف های گنده می زد،لفاظی وحرافی خوب بلد بود،جاروجنجال راه میانداخت وخلاصه خودش را حسابی جا میکرد.نثرش هم،یعنی زبانش هم خوب بالاخره چرب ونرم بود،به هرحال از برکت این همه زیرکی برو بروئی هم پیدا کرد.درمیان این قحط الرجال ادبی وغیره،خوب وقتی کسی فحش میدهد،ازون فحش‌ها هم میدهد،طبعا عده‌ای را وعده‌زیادی را هم می تواند دوروبر خودش جمع کند.کسی هم نیست که این نورسیده‌ها را راهنمائی کند وبه شان بگوید که بابا وضع فلانی ازکجا خراب است-بگذریم ازاینکه عده‌ای ازدانایان قوم هم که فی نفسه آل احمدی بودند وبا آل احمدی پیش نبودند،تا ئیدش میکردند.

پس ازمرگ آن مرحوم هم وضع بدتر شد.آل احمد شهید شده بودد(۱)وآل احمدیهای دیگر هم برایش سینه می زدند،هر شهیدی هم که متاسفانه عزیز است.درنتیجه گرایش خلق الله به کتاب های او بیشتر شد.ناشرین هم آش شور را شورتر کردند.

خلاصه،فعلا چنین است که کتابهای آل احمد برو بروی زیادی دارد،تند وتند چاپ می شود وخیلی از آن‌هائی را که به هرحال میخواهد مغزشان تکانی بخورد،به چاله چوله میاندازد،گرفتار گنده‌گوئی‌ها وپرت وپلاگوئی های روشنفکری پرمدعا ودرعین حال مرتجع میکند.هیچ نقد درست وحسابی هم دربارۀ او وآثار او وجود ندارد.خلاصه مگر کسی ذهن خیلی فعالی داشته باشد تا بتواند ازچنگ این مزخرفات فرار کند،یا اینکه اتفاقی با آدمی برخورد کند که چیزی  سرش بشود،ورنه باید همانجور غوطه بخورد توی مردابی که توش افتاده،تازه تلف کردن اندیشه ونیروی فکری جوانان تنها مساله نیست،سرگرمی‌های تلویزیونی وغیره هم این کار را میکنند.مساله ی اساسی این است که آن خدابیامرز مرتجع بود وحسابی هم مرتجع بود ودرنتیجه آثارش ارتجاع را درزیر پوشش فریبنده ای روا میدهد.این راهم می دانم که آل احمد ممکن است زندگی تمیز وپاک وچنین وچنانی هم داشته بوده،ولی به من چه مساله کاربرد نهائی کارهای اوست.اواگر به قدرت مندان فحش میداد،ولی موضعش موضع ارتجاع بود.اگر هم از چیزی محرومش میکردند،خوب کسانی دلشان براش می سوخت،ولی چیزی نداشت که به دلسوختگان خودش بدهد،بجز همان حرف‌هائی که به صورتی دیگر ازدهان ظالم در نمی آید ویا ازدهان ظالم مرتجع تر درمی آید.او با هرچیزی که برخورد میکرد،موضعش موضع ارتجاعی بود:با خط وتغییر خط با روستا،با علم،بافرهنگ،باتکنولوژی ویا هرچیز دیگر،ساده دلان هم میدند که خوب همه ی این چیزها،به این صورتش بد است،در نتیجه نظر آقا را ترجیح می دادند.عیب کار از همینجا بود.

القصه من شما را حلال بالقوه‌ی این مشکل میدانم،مثل اینکه می گویند،قرار است آقای به آذین کاری راجع به آل احمد بکند،راستش من ایشان را قبول ندارم،البته برای این کارومحافظه کاری خواهند کرد وخلاصه نخواهند توانست پته‌ی طرف راروی آب بریزند.خلاصه اقای مومنی دست ما به دامانتان،این کاررابکنید،حتما بکنید،احتیاج هست.زودتر هم بکنید.لازم نیست شک آکادمیکه داشته باشد.قابل استفاده باشد .فقط.»

 

سعید سهرابی 12 .12 .19

تفرعن و تحریف

تفرعن و تحریف

چکیده جمعبندی حزب مارکسیست لنینیست مائوئیست از جنبش دانشجویی دهه 1380

به تازگی حزب کمونیست ایران ـ مارکسیست لنینیست مائوئیست (از این به بعد به اختصار حزب م ل م) جزوه ای را در جمعبندی از جنبش دانشجویی ایران در دهه 1380 منتشر کرده است. مناسبت انتشار این جزوه، 16 آذر (روز دانشجو) است. انتخاب این مناسبت، خود جای شگفتی دارد. چون این حزب در سال گذشته، مقاله ای در نشریه آتش منتشر کرد که به نظر می رسید به جمعبندی جدیدی در ارتباط با شانزدهم آذر رسیده و بر این اساس، جنبش دانشجویی را به انتخاب نمادی دیگر دعوت می کند:

«شانزدهم آذر را به عنوان "روز دانشجو" باید پشت سر گذاشت و نقطه عزیمت نوینی را برای جنبش دانشجویی به ثبت رساند. آن چارچوبه ضد ارتجاع و ضد امپریالیسم که شانزدهم آذر نمادش بود دیگر وجود ندارد.» [سرمقاله نشریه آتش شماره 85 – آذر ماه 1397]

اما دوباره شانزدهم آذر شد و هیچکس جملات بالا را جدی نگرفت و حزب م ل م نیز برگشت به خانه اول. اشاره به این نکته مهم است؛ چون این فقط یک نمونه از درک این حزب از تبلیغات برای متفاوت جلوه دادن خود از بقیه است. ایده این است که با این روش می توان توجه نیروهای پیشرو را به خود جلب کرد. اشاره به این نکته از یک زاویه دیگر هم مهم است: هدف از این نوع تبلیغات تنگ نظرانه است و بر اساس شرایط و منافع روز. به همین علت خیلی زود فراموش می شود و حتی در حافظه فعالین این حزب هم باقی نمی ماند.  نه طرح کردنش مبنای محکمی دارد و نه هدف جدی و ادامه داری پشت آن است.(1)

حالا حزب م ل م با جزوه جدیدش آمده تا به حساب جنبش دانشجویی رسیدگی کند و بر ویرانه های بر جای مانده از چپ دانشجویی دهه 1380 به گفته خود یک جنبش دانشجویی کمونیستی راه بیندازد. جزوه با لحنی طلبکارانه و متفرعنانه به دانشجویان نهیب می زند که:

«در خیزش آبان صدایی که از تجمعات چند دانشگاه بلند شد هیچ نسبتی با انزجار و خشم جاری در خیابان های بیش از 60 شهر کشور در هفته پایانی ماه آبان نداشت... دانشگاه... کم فروغ و سترون بود... دانشجویان آیا توده های خیزش را زیر تیغ و درفش دژخیم تنها رها کرده اند؟ یا در بهت و رخوت ناشی از سنگینی بی سابقه اوضاع، انتظار یک قطب بندی فکری رادیکال جهت ایفای نقش تاریخی شان را می کشند؟»

و در ادامه این تحلیل سرسری و بی نتیجه از گرایش طبقاتی مسلط بر دانشگاه را پیش می گذارد:

«واکنش دانشگاه به طرز عجیبی مشابه عکس العمل خرده بورژوازی متوسط و مرفه و لایه های میانی جامعه به این خیزش بود.»

خب که چه؟ حتی اگر چنین بود، آیا علتش را باید در دانشگاه و دانشجویان جست و جو کرد یا در بی عملی و تاثیر اندک نیروهایی که ادعا می کنند نقش شان رهبری کردن و به راه انداختن مبارزات انقلابی است؟نه تصویری که حزب م ل م از دانشگاه ارائه می دهد یک تصویر واقعی است و نه درکی که این جریان از مکانیسم و کم و کیف خیزش توده ها دارد یک درک علمی است. این ها به طور کنکرت چه انتظاری از دانشگاه در روزهای خیزش داشتند؟ وقتی که از کم فروغ و سترون بودن دانشگاه می گویند آیا منظورشان رفتار و رویکرد دانشجویان چپ است؟ یا از نهادی مثل «شوراهای صنفی» توقع واکنش فوری و درخور داشتند؟ سوال مهم تر اینکه، «دانشگاه» در شرایط جنگ خیابانی چکار می توانست و می بایست انجام دهد؟

ظاهرا حزب م ل م بی خبر است که حداقل بخشی از دانشجویان چپ با گرایشات مختلف و با سطوح متفاوتی از ارتباط و سازماندهی، برای پیوستن به خیزش و تاثیرگذاری سیاسی بر آن تلاش کردند. این حزب چون خودش هیچ تحرکی نداشته، کم فروغی و سترونی اش را به حساب بقیه می نویسد. اتفاقا این خود حزب م ل م است که در بهت و رخوت منتظر نشسته تا دستی غیبی از اینترنت بیرون بیاید و با مجموعه ای از مقالات و اسناد، در میان دانشجویان یک قطب بندی فکری رادیکال ایجاد کند. این حزب در خیزش دی ماه 1396 و این بار در آبان ماه 1398 نقش نظاره گر بازی کرد. حتی نتوانست مثل سال 1388 که لااقل گزارشگر رویدادها بود عمل کند. البته هیچ بعید نیست که حزب م ل م با مشاهده آکسیون های مبارزاتی دانشجویان چپ در شانزدهم آذر امسال، مثل موارد قبل جو گیر شود و سرزنش های متفرعنانه اش را فراموش کند.

رابطه طلبکار بودن از جنبش دانشجویی و ادعاهای بی اساس

روی دیگر طلبکار بودن حزب م ل م از «دانشگاه»، فراموشکار بودنش در مورد فعالیت ها و نفوذ ادعایی این حزب در جامعه است. فقط یک نمونه: حوالی هشتم مارس 2018 (روز جهانی زن)، فراخوانی تحت عنوان «از عصیان زنان علیه حجاب اجباری دفاع می کنیم» منتشر شد. این فراخوان ظاهرا غیر حزبی را حزب م ل م صادر کرده بود. فراخوان عصیان زنان به سایت های مختلف خبری ـ سیاسی اپوزیسیون چپ فرستاده شد و در مواردی از آن ها خواسته شد که «به علت اهمیتش و اینکه در ایران صادر شده آن را در بالای ستون های سایت خود قرار دهید». در اطلاعیه دیگری که روی سایت حزب م ل م قرار گرفت ادعا شده بود که صادرکنندگان این فراخوان «یک گروه زیرزمینی از فعالان جنبش زنان در ایران» هستند. هدف حزب م ل م از کل این ماجرا، صرفا مقابله با حرکت مبارزاتی متحدانه ای بود که از دو سال قبل از آن در خارج از کشور تدارک دیده شده بود و ضدیت با حجاب اجباری در مرکزش قرار داشت. این حرکت با نام کارزار مبارزه با خشونت دولتی، اجتماعی و خانگی علیه زنان به پیش می رفت. حزب م ل م بر اساس حس کور رقابت بورژوایی تمام تلاش خود را بکار برد تا آن حرکت ضدارتجاعی را از هم بپاشاند یا تضعیف کند. برای این کار، سایت درست کرد؛ افرادش را در شبکه های اجتماعی فعال کرد تا جنگ روانی و ضد تبلیغات به راه بیندازند؛ یک تشکیلات مجازی (با منشور و دفتر و دستک و لوگوی رنگی) ساخت که البته بعد از سپری شدن هشت مارس پارسال دیگر هیچ خبری از موجودیت و فعالیتش نشد. دست آخر، حتی کلمه «کارزار» را هم به فراخوان عصیانش اضافه کرد تا در ذهن کاربران اینترنتی که کلمه کارزار را جست و جو می کنند اغتشاش ایحاد کند. اما موثرترین روشی که حزب م ل م برای جلب نظر (یا در واقع کسب امضای برخی افراد پای فراخوانش) بکار برد، ردیف کردن امضاهایی دال بر نفوذ این حزب در مبارزه علیه حجاب اجباری در ایران بود. برای نمونه:  جمعی از دانشجویان مبارز دانشگاه های ایران، جمعی از زنان مبارز علیه حجاب اجباری در تهران، جمعی از دانشجویان هنر، جمعی از حامیان «دختران خیابان انقلاب» در چندین شهر ایران، جمعی از جوانان خیزش دی ماه: علیه دین و حجاب؛ جمعی از فعالین کار کودک.

ذکر این اسامی فقط ابزاری بود برای مرغوب تر جلوه دادن متاع خود در بازار. احتمالا خود حزب م ل م هم دیگر این اسامی را از یاد برده است و یک لحظه هم به ذهنش نمی آید که در جریان خیزش آبان ماه 1398 این «جمعی از...»ها که قاعدتا می بایست حداقلی از تشکل و ارتباط بین شان برقرار باشد، کجای کار بودند  و چه کردند؟ جنگ خیابانی به کنار؛ نشانه حضور و تاثیرشان در مراسم 16 آذر 1398 چه بود؟ حداقل 4 سال از زمانی که حزب م ل م مدعی است از التقاط ها و انحرافات سیاسی و ایدئولوژیک قبلی گسست کرده و کمونیسم نوین باب آواکیان را مبنای حرکت خود قرار داده می گذرد؛ یک سال و نیم از زمانی که سند «بیانیه انقلاب» را با طرح شعارهای معینی مثل «جمهوری اسلامی، ارتش آمریکایی دو روی ارتجاعند؛ خامنه ای و ترامپ دشمن توده هایند»، «زن، کارگر، دانشجو اتحاد اتحاد!»، «فقر، حجاب، اختلاس آماج یک پیکارند، خامنه ای و ترامپ مجری استثمارند»، «دشمن مردم خانگی و خارجی ندارد! جمهوری اسلامی و آمریکا هر دو دشمن اند!» منتشر کرده، می گذرد. حتی یک نمونه از انعکاس این شعارها را در مبارزات سیاسی در درون دانشگاه و جامعه سراغ دارید؟ حزب م ل م حتی فراموش کرده که از این شعارها، زیر اطلاعیه هایی که در ارتباط با خیزش آبان ماه 98 بیرون داده استفاده کند.

 

چپ دانشجویی و مسئله ارتباط تشکیلاتی با گروه ها و احزاب

اما بخش تحلیلی جزوه حزب م ل م با این توضیح واضحات آغاز می شود که «جنبش دانشجویی رهبر انقلاب کمونیستی و حزب سیاسی نیست. اما تاریخا و پتانسیلا بستر مهمی برای تبلیغ کمونیسم و انقلاب در سطح جامعه و جذب و آموزش کادرهای کمونیست آینده بوده است.»

و در ادامه، نکات بدیهی تاریخی طوری مطرح شده انگار تئوری تکامل داروین را کشف کرده اند:

«اینکه چپ ایران عمده عناصر فعال خود را نه از کارخانه که از دانشگاه عضو گیری کرده است، نه نقطه ضعف بلکه نقطه تلاقی خوش یمن دانشگاه و مبارزه، قلم و تفنگ، آگاهی و عمل است. تجربه سال های 20 تا 32، جنبش چریکی (44 تا 55)، کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور و سال های 57 تا 60 که دانشجویان برای ادامه مبارزه به سازمان های چپ و کمونیست می پیوستند، موید این حقیقت است.»

تحلیل حزب م ل م از اینجا به بعد جالب تر است. می نویسند:

«اما چپ دانشجویی دهه 80 به این ضرورت نپرداخت و حلقه اتصال مبارزه اش در دانشگاه با آماج عظیم تر انقلاب کمونیستی در جامعه مفقود بود. پنداری جنبش دانشجویی باید پدیده ای جدا از آن و در خود باشد که فقط لازم است تداوم یابد.»

حزب م ل م از دانشجویان چپ دلخور است که چرا «برای ادامه مبارزه به احزاب چپ» نپیوستند! این یک ارزیابی غیرتاریخی و ناقص است که شرایط عینی و ذهنی جنبش کمونیستی به طور کلی و جریان چپ در بین دانشجویان را نادیده می گیرد. واقعیت تاریخی این است که در مثال های یاد شده [دوران 20 تا 32، دوره تسلط مشی چریکی، دوران کنفدراسیون و دوران تحولات 57] این گروه ها و احزاب سیاسی بودند که برای تاثیرگذاری بر جنبش دانشجویی و فضای دانشگاه برنامه ریزی می کردند و مشخصا با شناخت از عناصر پیشرو و صف اول این جنبش، آنان را به طرق مختلف و بعد از گذر از پروسه شناخت متقابل، در سطحی مناسب جذب تشکیلات خود می کردند. واقعیت تاریخی دیگر این است که در دوران 20 تا 32، دهه 1350 و حتی در بحران انقلابی 57، ایده کمونیسم انقلابی درسطح بین المللی قدرتمند بود و فعالیت متشکل انقلابی از نگاه پیشروان جنبش های مختلف هم امری ضروری بود و هم جذاب. حزب م ل م ذهنیت «چپ دانشجویی دهه 80» را یک کاسه و یکسان نشان می دهد. در همان چپ دانشجویی، عناصری بودند که بر پایه گرایش سیاسی خود و درک و برداشتی که از انقلاب کمونیستی یا سوسیالیسم داشتند، خواهان ایجاد حلقه اتصال مبارزه دانشگاه با آماج بزرگتر بودند. و البته در این راه، در حد توان و امکانات خود تلاش کردند به گروه ها و احزاب همفکر خود متصل شوند.

حزب م ل م مدعی است که «تمامی گرایشات موجود در چپ دانشجویی دهه 80... به درجات مختلف دچار "جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز" شده بودند.» و ادامه می دهد:

«مبارزه روز دانشجویان هدف مشخص و با آینده انقلاب کمونیستی هیچ پیوند و خط رابطی نداشت. گویی قرار نبود جنبش دانشجویی و مبارزاتش به یک هدف مشخص سیاسی جامعه پیوند بخورند و به نتیجه مشخصی منتهی شوند. موجودیت جنبش دانشجویی به صرف "جنبش" بودن آن تعریف می شد و هیچ هدف و خروجی مشخصی در ارتباط با کمونیسم و انقلاب برای آن متصور نبود.»  

این حرف ها بیشتر از اینکه تحلیل از گرایش حاکم بر چپ دانشجویی دهه 80 باشد، توهم و خوشخیالی حزب م ل م نسبت به آن پدیده را نشان می دهد. اگر حزب م ل م معتقد است که آن چپ ملغمه ای از گرایشات سوسیال دمکراتیک و ترتسکیستی و بدیویی و رویزیونیستی بود، معلوم نیست با چنین گرایشاتی، جنبش دانشجویی قرار بود به کدام هدف مشخص و به کدام آینده پیوند بخورد؟ ضمنا این نهایت خام اندیشی است اگر مثل حزب م ل م فکر کنیم افراد مرتبط با احزاب و گروه های چپ و یا هواداران آن ها فقط به دنبال "جنبش برای جنبش" بودند و اهداف بلندمدت تر [اهداف حزبی خاص خود] را دنبال نمی کردند. ساده اندیشی است اگر فکر کنیم که سر پل های این نیروها در دانشگاه به دنبال جلب نیرو از میان پیشروان و مبارزان صف اول برای تشکیلات خود نبودند. به زبان ساده تر، به دنبال ماهیگیری از دل این رودخانه نبودند [یا به زبان رنگ و لعاب زده حزب م ل م، در پی انتقال چکیده بهترین عناصر این جنبش به پیشگام این انقلاب نبودند!] و فقط آمده بودند تا جنبشی بی هدف در حمایت از جنبش های اجتماعی دیگر به راه بیندازند. حرف های حزب م ل م در مورد این موضوع، یا خام اندیشی است و یا معوج کردن واقعیت به قصد انطباق با «شابلون» نقد «جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز».  

جنبش دانشجویی و دورنمای کمونیسم

دورنمایی که حزب م ل م در جزوه اش تحت عنوان «جنبش نوین دانشجویی» جلو می گذارد بر یک درک علمی از پدیده جنبش دانشجویی استوار نیست. حزب م ل م از «ضرورت ساختن جنبشی برای انقلاب» در دانشگاه می گوید و اسمش را جنبش نوین دانشجویی می گذارد. اما وظیفه عمده این جنبش از دید این حزب چیست؟ می گوید:

«وظیفه عمده جنبش نوین دانشجویی، بردن انقلاب کمونیستی و کمونیسم نوین در ابعاد  وسیع و توده ای به میان جامعه و دانشگاه است. کمونیسم نوین باب آواکیان باید به مساله شماره یک جنبش نوین دانشجویی تبدیل شود. حتی مبارزه آشتی ناپذیر و مداوم با دشمن در دانشگاه، منوط به تحقق این وظیفه و پاسخ دادن به ضرورت آن است.»

در اینجا مفاهیم جنبشی برای انقلاب، جنبش دانشجویی، «بردن انقلاب کمونیستی در ابعاد وسیع و توده ای» [که احتمالا منظور تبلیغ و ترویج تئوری های این حزب است] کاملا مبهم و قر و قاطی مطرح شده است. بالاتر دیدیم که این حزب، با رجوع به تاریخچه جنبش دانشجویی، تشخیص داده بود که این جنبش بستر مهمی برای تبلیغ کمونیسم در جامعه بوده است. اما حالا در ذهن حزب م ل م این «بستر مهم» جای خود را به «وظیفه عمده» می دهد. تجربه تاریخی به ما نشان می دهد که گروه ها و محافل و احزاب کمونیستی و چپ در درون جنبش های دانشجویی [بر این بستر] آرمان ها و ایده ها و سیاست های کمونیستی و چپ را تبلیغ می کردند و بر اساس توان مشخص خود و دامنه مشخص جنبش دانشجویی، این ایده ها و سیاست ها را نه فقط در محیط دانشگاه که در جامعه هم انتشار می دادند. حرف زدن [بله، فقط حرف زدن] از اینکه یک جنبش نوین دانشجویی باید ساخت که وظیفه عمده اش تبلیغ و ترویج کمونیسم نوین آواکیان در ابعاد وسیع و توده ای باشد، بیان این است که این حزب هیچ درکی از جنبش دانشجویی به عنوان یکی از نقاط تمرکز افکار و گرایشات طبقاتی و سیاسی گوناگون ندارد. با ذهنیگرایی می خواهد این واقعیت مادی را انکار کند یا کنار بزند و خیالات را به جای آن بنشاند. در جملات بالا، تفرعن در رفتار با جنبش ها و گروه ها و احزاب دیگر را هم می بینیم. حزب م ل م در واقع برای آن ها هم [البته در خیال خود] تعیین تکلیف می کند که کمونیسم نوین باب آواکیان باید به مساله شماره یک شان تبدیل شود. و باز هم می رسیم به یک توهم قدیمی: اینکه احزاب دیگر بیایند و خط و ایدئولوژی حزب م ل م را قبول کنند تا پیشبرد مسئولیت ها و وظایف شاق تدارک و سازماندهی انقلاب اجتماعی از روی دوش این حزب برداشته شود و دیگران این وظیفه را پیش ببرند. تبلیغات در فضای مجازی هم به عهده ما! حالا یک لحظه به حرف های سرزنش آمیزی که حزب م ل م متوجه «دانشگاه» کرده بود برگردیم؛ مبنی بر اینکه دانشگاه به وظیفه اش در روزهای خیزش آبان 98 عمل نکرد. آیا از حزبی که وظیفه عمده جنبش نوین دانشجویی را بردن «انقلاب کمونیستی و کمونیسم نوین» به میان جامعه و دانشگاه تعریف می کند، می توان انتظار داشت که در روزهای خیزش و جنگ خیابانی، در پی سازمان دادن عمل مشخص بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص باشد؟ این انتظاری ساده لوحانه است.

نکته مهم دیگر این است که «جنبشی برای انقلاب» در ادبیات باب آواکیان معنا و مفهوم معینی دارد و نمی توان صرفا برای جلوه دادن خود به عنوان رهرو کمونیسم نوین، این فرمولبندی را دلبخواهی بکار برد. منظور از «جنبشی برای انقلاب» یک جنبش فراگیر میلیونی است که بر مبنای یک نقشه و استراتژی روشن و تحت رهبری یک حزب پیشاهنگ کمونیستی، ظرفیت به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی (انقلاب سوسیالیستی) را داشته باشد. این حرکت حاصل جمع «جنبشی برای انقلابِ» دانشگاه، «جنبشی برای انقلابِ» زنان علیه ستم جنسیتی، «جنبشی برای انقلاب» ملل ستمدیده و... نیست. این طور نیست که چند نفر چنین «جنبشی» را در یک محیط مبارزاتی اعلام کنند و بعد به تدریج نیروی شان اضافه شود و به «جنبشی برای انقلاب»های دیگری از این نوع که آن ها هم در حال گسترش هستند بپیوندند و انقلاب  کنند. «جنبشی برای انقلاب» نتیجه و نشانه تلاش ها و پیشروی های حزب پیشاهنگ کمونیست در عرصه های مختلف مبارزه در گذر از افت و خیزها، بکارگیری شکل های متنوع مبارزه و تشکل (از جمله در جریان شورش ها و جنگ های خیابانی) است. جنبشی برای انقلاب در شرایط مساعد معین [آنچه لنین تحت عنوان اوضاع انقلابی تبیین کرد] از دل جهش هایی که در اوضاع عینی و ذهنی جامعه اتفاق می افتد، شکل می گیرد.

آنچه آواکیان در ارتباط با وظیفه مشخص حزب تحت رهبریش در آمریکا در مورد دانشگاه ها می گوید نیز با بحث کاریکاتوریزه شده حزب م ل م در مورد ساختن جنبش نوین دانشجویی یا جنبشی برای انقلاب در دانشگاه های ایران تفاوت دارد.

آواکیان می گوید: «تا به حال هر وقت جنبشی رادیکال یا انقلابی در جامعه به راه افتاده، دانشجویان بخش مهمی ار آن بوده اند و نقش مهمی در آن بازی کرده اند. ولی حس می کنم که ما آن طور که باید و شاید دنبال یک رویکرد سیتماتیک برای به راه انداختن یک جنبش رادیکال دانشجویی و یک جریان واقعا انقلابی و کمونیستی در درون این جنبش نبوده ایم... نمی شود بدون وجود یک جنبش رادیکال دانشجویی، در عرض یک هفته یا یک ماه به یک جنبش رادیکال توده ای دانشجویی رسید... بدون این وجه مهم، یعنی بدون یک جنبش رادیکال دانشجویی که قطب انقلاب و کمونیسم جزء مهم و رشد یابنده ای از آن را تشکیل دهد، هرگز انقلابی در کار نخواهد بود. قطب انقلاب و کمونیسم هم باید نیرو جذب کند و چه در درون جنبش دانشجویی و چه در سطح جامعه نیرویی چالش گر باشد و برای جذب افراد به انقلاب کمونیستی بجنگد.» (کتاب کمونیسم نوین ـ بخش سوم ـ [جوانان، دانشجویان و قشر روشنفکر])

آواکیان به دنبال به راه انداختن یک جنبش رادیکال دانشجویی است که حزب در درونش یک جریان واقعا انقلابی و کمونیستی را ایجاد کند. به همین روشنی. او دنبال ساختن [و رهبری کردن] یک جنبش رادیکال دانشجویی متشکل از عناصر و گرایش های مختلف رادیکال و رزمنده و ضد سیستم است که این بدون شک با یک جریان کمونیستی دانشجویی تفاوت دارد. او تاکید می کند که قطب انقلاب و کمونیسم باید جزء مهم و رشد یابنده ای از این جنبش باشد. آواکیان برخلاف حزب م ل م، واژه ها را سرسری بکار نمی برد بلکه هر یک را آگاهانه انتخاب می کند. او حتی از ساختن یک جنبش انقلابی دانشجویی حرف نمی زند بلکه از یک جنبش رادیکال می گوید. حزب م ل م اما به این چیزها کاری ندارد؛ فقط می خواهد با عناوین دهان پر کنی مثل «مساله شماره یک شدن کمونیسم نوین آواکیان»، در آزمون بیعت نمره قبولی بگیرد.

و اما جمعبندی حزب م ل م از نشریه دانشجویی بذر

در اینجا به ارزیابی ارائه شده در جزوه از دو جریان «چپ شورایی» و «داب» نمی پردازم و منحصرا به ارزیابی به اصطلاح انتقادی که از نشریه دانشجویی بذر صورت گرفته کار دارم. این بخش جداگانه در جزوه، ظاهرا قرار است انتقاد از خود حزب م ل م از سیاستش در قبال جنبش دانشجویی دهه 1380 باشد. این انتقادی یک جانبه و غیر تاریخی است که هم گرایش انحلال طلبانه حزب م ل م را منعکس می کند و هم تحریف تاریخ مستند را.

بذر یک نشریه دانشجویی بود و بس. بر خلاف ادعای جزوه حزب م ل م که می گوید «حزب ما ضرورت کمک به انتشار یک نشریه دانشجویی منظم را حس کرد»، این نشریه به عنوان پروژه حزب م ل م برای تاثیرگذاری بر فضای چپ دانشجویی و نهایتا جلب و جذب نیروهای پیشرو از درون آن برای این تشکیلات به راه انداخته شد. از همان ابتدا، حزب م ل م در نگارش مقالات اصلی بذر و نظارت و ادیت سایر مطالب این نشریه نقش مستقیم داشت. دوره انتشار بذر هم زمان شد با رشد گرایش انحلال طلبانه ایدئولوژیک در این حزب. این گرایش از یک سو ناشی از ناتوانی در حل مسائل اساسی مربوط به تدارک و سازماندهی در مسیر انقلاب اجتماعی بود و از سوی دیگر، نشانگر تعمیق بحران در صفوف جنبش بین المللی مائوئیستی و محدودیت ها و اشکالاتی که از دیرباز در اپیستمولوژی و رویکرد و روش مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم وجود داشت. محدودیت هایی که راه تحلیل علمی از تضادها و تحولات نوین، روشن کردن ناروشنی ها و ترسیم راه انقلاب کمونیستی در عرصه جهانی را می بست.

آنچه در صفحات بذر منعکس می شد این جهت گم کردگی و انحلال طلبی و ناروشنی را بازتاب می داد. برخلاف تحلیل حزب م ل م که مشکل «رقیق» بودن محتوای بذر را به «همه با همی» کردن کمونیسم با هدف «پر طرفدار» شدن ربط می دهد، این مشکل بازتاب رقیق شدن موضع ایدئولوژیک و تئوری های این حزب زیر فشار بحران فکری و ناتوانی عملی اش در حل تضادها و پیچیدگی های انقلاب اجتماعی بود. اما یکجانبه نگری و بی انصافی است اگر با دیدن این واقعیات، روی خدمات و جوانب مثبت فعالیت انتشاراتی بذر [و البته تفاوت های خطی واقعی در مطالب گوناگونش] خط بطلان بکشیم و زیر عبارت «بذرهای رویزیونیسم» تر و خشک را با هم بسوزانیم. حزب م ل م این واقعیت را کتمان می کند که نشریه دانشجویی بذر در بین دانشجویان و نیروهای چپ به عنوان نشریه ای متفاوت از سایر نشریات چپ دانشجویی شناخته شده بود که دیدگاه و رویکرد و روش متفاوتی از خطوط کارگریستی، اکونومیستی، سکسیستی، پست مدرنیستی و سوسیال دمکراتیک را در محیط دانشگاه تبلیغ می کرد. نشریه بذر در نگاه به تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی مدافع دو تجربه انقلاب سوسیالیستی در شوروی و سپس در چین مائو بود. هر چند بذر صرفا یک نشریه بود اما همین فعالیت انتشاراتی در حد خود به بذر اعتباری بخشید که باعث شد حزب م ل م در جریان خیزش 88 گزارش های میدانی را به امضای بذر منتشر کند.

حزب م ل م با نشریه بذر چه کرد؟ بعد از گذشت دو سال از انتشار بذر، فعالان و مبلغان آن در محیط های دانشجویی دو نکته را احساس می کردند. یکم، جلب توجه در میان دانشجویان چپ و پذیرفتن اینکه با بقیه گرایش ها تفاوت دارد. دوم، نیاز به طراحی کردن و جلو گذاشتن نقشه برای سازماندهی جنبش رادیکال دانشجویی در مقابل طرح ها و روش های علنی گرا و نهایتا رفرمیستی که در قالب چپ به اجرا در می آمد. بالاتر در مورد بروز گرایش انحلال طلبانه حزب م ل م در ستون های نشریه بذر گفتم، اینجا می خواهم روی بی توجهی و یا عدم تمایل این حزب به فکر کردن و راه چاره جستن برای ضرورتی انگشت بگذارم که فعالین بذر احساسش می کردند؛ یعنی قدم گذاشتن در عرصه سازماندهی در دانشگاه و در ارتباط با جنبش دانشجویی و بخش چپ و رادیکال آن. این مسئله ای بود که جواب مشخص و عملی طلب می کرد. اینجا بود که می شد حلقه اتصال بین پیشروان این جنبش را با یک حزب، نه در تخیل که بر بستر مبارزه فکری و عملی ایجاد کرد. حالا حزب م ل م از این می گوید که «نشریه دانشجویی بذر... اساسا امکان تبدیل شدن به یک جریان را پیدا نکرد و در قواره نشریه... باقی ماند»، اما نمی گوید که همین حزب بود که با بی برنامگی و نداشتن نقشه سازماندهی، از تبدیل بذر به یک ابزار سازمانده جلوگیری کرد. این را هم باید گفت که نشریه بذر در همان حدی که به این امر نزدیک شد (مشخصا در جمعبندی از ضربه آذر ماه 1387 به چپ دانشجویی) و به نقد خط علنی گرایی پرداخت، توجهات را به خود جلب کرد. اما این به تنهایی پاسخگوی نیازهای جنبش رادیکال در عرصه استراتژی و خط و سازماندهی نبود. عجیب اینکه بعد از گذشت این همه سال، حزب م ل م دارد همان نکاتی را در نقد علنی گرایی چپ دانشجویی دهه 80 مطرح می کند که قبلا نشریه بذر [همان نشریه ای که داشت "بذر رویزیونیسم" می افشاند] جلو گذاشته بود.

تصویری که این حزب از محتوای مطالب بذر ارائه می دهد تحریف واقعیت است. می گویند:

«بذر برای پاسخ به ضرورت اتحاد، پر خواننده ماندن و ایزوله نشدن، به جای کمونیسم علمی (که تا پیش از تکامل سنتز نوین کمونیسم در مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم فشرده می شد) یک مارکسیسم التقاطی که قرار بود "همه پسند" باشد پیش گذاشت تا حد وسط را بگیرد و هرکس با گرایشات چپ را شامل شود. در 52 شماره نشریه بذر یک نوشته در معرفی و ترویج آثار باب آواکیان، حزب ما و حتی مائوتسه دون نوشته نشد. تدریج گرایی مکانیکی چنان دامن آن را گرفته بود که مقالات بذر پس از نردیک به چهار سال تازه به نام بردن از لنین رسیده بودند! .... در بذر صدای همه بود جز مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست ها! از انبوه جان ریز تروتسکیست تا هال دریپر آنارکوـ تروتسکیست و ژیژک و تونی نگری.»

همه شماره های نشریه بذر به شکل آرشیو شده در سایت های مختلف قابل دسترسی است. می شود به مطالب بذر رجوع کرد و نه فقط تبلیغ نظرات انحلال طلبانه و رد پای گرایشات چپ اندر قیچی رهبران حزب م ل م را دید بلکه مطالبی در جهت مخالف این انحلال طلبی [نه فقط در چارچوب مارکسیسم لنینیسم مائوئیسم، بلکه در راستای جمعبندی ها و نتیجه گیری های نوین باب آواکیان تا آن مقطع] را هم پیدا کرد. در این زمینه، مشخصا می توانید به سلسله مقالات ترجمه شده در نقد پست مدرنیسم از رفقای بین المللی پیرو خط آواکیان، مقاله نقد نظرات ژیژک که در پاسخ به انتشار ترجمه مقاله ژیژک در صفحات بذر نوشته شد، ملاحظاتی درباره مکتب فرانکفورت که ترجمه نظرات رفقای بین المللی بود و یا به مطلبی در معرفی انتقادی کتاب «توده انبوه» تونی نگری و مایکل هارت رجوع کنید. حزب م ل م به این سایه روشن ها و تضادها کاری ندارد. نگرش غیرماتریالیستی، غیر دیالکتیکی و رویکرد انحلال طلبانه، این حزب را از مشاهده و بررسی سویه های مختلف در ستون های بذر ناتوان می کند؛ درست همانطور که قادر نیست خدمات و تاثیرات مثبت بذر را بر فضای چپ دانشگاه [و حتی بر معدود عناصری از این جنبش که به واسطه بذر سرشان را به سمت حزب م ل م چرخاندند و متوجه وجود این حزب شدند] ببیند.

در مورد رابطه حزب م ل م با بذر یک مسئله دیگر هم هست که مسکوت گذاشته شده است: انحلال نشریه بذر. انحلال خودسرانه نشریه بذر، بدون دامن زدن به بحث و مبارزه در مورد این تصمیم در میان دست اندرکارانش و صرفا اعلام آن بعد از اجراء، باعث شوک و بروز نارضایتی در صفوف فعالان بذر شد. تصمیم حزب م ل م به تعطیل بذر، بر اساس یک تحلیل نادرست از موقعیت چپ دانشجویی بعد از رویدادهای سال 88 صورت گرفت؛ با این توهم که مهاجرت بخش بزرگی از دانشجویان فعال چپ به خارج از کشور امکان شکل دادن به نوعی تشکیلات رادیکال سراسری (شبیه به کنفدراسیون جهانی در زمان شاه)، به راه انداختن یک جنبش انقلابی جوانان و ایجاد یک قطب کمونیستی تحت رهبری این حزب را در خارج به وجود آورده است [و از این طریق هم می توان صفوف فعالین این حزب را گسترش داد و هم به روی جوانان فعال بر جای مانده در ایران تاثیر گذاشت و جذب شان کرد.] حزب م ل م ، بذر را تعطیل کرد و در کمال بی مسئولیتی حتی یک کلمه به جنبش دانشجویی، به فعالان چپ دانشگاه و به کل جنبش چپ ایران توضیح نداد و جمعبندی اش از این تجربه در اختیار نگذاشت. گویی بذر، صرفا ملک انحصاری و «چاردیواری اختیاری» چند نفر بود که حالا با دیدن جوانان چپ تازه مهاجر از هول حلیم در دیگ افتاده بودند و به سودای «خوردن» این نیروی تازه نفس، حاضر بودند مسئولیت های خود را منحل کنند. جمعبندی انحلال طلبانه و یک سویه ای که حزب م ل م امروز از بذر ارائه می دهد و آن را تجربه ای رویزیونیستی وانمود می کند، در خدمت این عدم پاسخگویی است. بر مبنای این توجیه، «چیزی که رویزیونیستی بود همان بهتر که منحل شد»! 

و به عنوان نکته آخر. حزب م ل م جزوه جمعبندی از چپ دانشجویی دهه 1380 را با این جملات پر سوز و گداز به پایان می برد که «در نتیجه نقد اگاهانه آواکیان، م ل م تقسیم به دو شده بود و حاصل این گسست از یک طرف سنتزی نوین از کمونیسم علمی بود و از طرف دیگر شکل گیری یک رویزیونیسم ضد علمی در پوشش م ل م. نوشن این سطور برای ما دردناک است. چرا که فرصت یک جهش سیاسی ایدئولوژیک در صفوف جنبش دانشجویی آن سال ها را از دست دادیم. رفقای دست اندر کار بذر مملو از انگیزه عمل انقلابی و خدمت به کمونیسم بودند. اما خط نادرست، رویکرد و روش ناصحیح در دیدن واقعیت و پاسخ غلط به ضرورت ها، آن امکان را از حزب ما سلب و از مردم دریغ کرد. این گرایش مصداقی از این مشاهده آواکیان بود که "اکثر کمونیست ها، اغلب کمونیست نیستند" در حالی که ضرورت جامعه بیش از هر چیز کمونیسم انقلابی است.»

پرسش این است که جمعبندی حزب م ل م از پراتیک خودش بعد اینکه از شر پروژه «رویزیونیسم ضد علمی» بذر خلاص شد و به ادعای خود معنی نقد آگاهانه و گسست آواکیان از جوانب نادرستی که از ابتدا در اپیستمولوژی و نگرش و متد مارکسیستی وجود داشت را فهمید، چیست؟ جز این است که در ادامه گرایش انحلال طلبانه مارکسیست فمینیستی اش [و در تقابل با کمونیسم نوین آواکیان]، بخشی از همان رفقایی که «مملو از انگیزه عمل انقلابی و خدمت به کمونیسم بودند» را درگیر پروژه هویتی و صرفا انتشاراتی «عصیان» کرد؟ پروژه ای که بی نقشه و استراتژی و بدون ارتباط با دورنمای کمونیسم، به صورت خود به خودی ادامه پیدا کرد. پرسش دوم، آیا یک حزب صرفا با انتشار یک رشته مواضع تئوریک و سیاسی [حتی اگر علمی ترین مواضع باشد] و بدون تبدیل آن به برنامه و نقشه عمل و سازماندهی مشخص بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص، می تواند در صفوف یک جنبش، جهش سیاسی ایدئولوژیک ایجاد کند؟ و پرسشی مهم تر، آیا می توان ادعای پیروی این حزب از نگرش و نظرات باب آواکیان در مورد جامعه سوسیالیستی نوین آینده را باور کرد، در حالی که امروز خودش حتی یک کامنت انتقادی را در صفحه رسمی فیس بوکش م ل م بر نمی تابد و آن را غیر قابل مشاهده می کند؟ (2) ادعای پیروی این حزب از کمونیسم نوین آواکیان، یک ادعای اپورتونیستی است. رویکرد و رفتار حزب م ل م را نمی توان با این جمله آواکیان توضیح داد که «اکثر کمونیست ها، اغلب اوقات کمونیست نیستند». در مورد اینان باید گفت: اپورتونیست ها همیشه اپورتونیستند.

حمید محصص

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1) برای نمونه رجوع کنید به متنی که حزب م ل م با عنوان «بیانیه تعدادی از زندانیان سیاسی سابق و فعالین» تهیه کرد و به امضای تعدادی از این افراد رساند و در تاریخ 21 خرداد 1398 روی سایت ها فرستاد. در اینجا بحث من بر سر ارجاعات تاریخی و محتوای این بیانیه که علیه موضع گیری سیاسی یکی از افراد جدا شده از حزب م ل م صادر شد، نیست. بلکه به فراخوان پایانی آن کار دارم. در آنجا می خوانیم که: «برازندۀ جنبش چپ و انقلابی است که مجال تکثیر چنین کانونهای توطئه چین، تخریبگر و بی مسئولیتی را چه در فضای عینی مبارزه و چه در فضای مجازی علیه هر حزب، سازمان و شخصی از طیف نیروهای کمونیست، چپ و انقلابی و مترقی ندهد. متاسفانه امروزه شاهد عقبگرد پرنسیپهای عمومی در این مورد هستیم و سایتهای اینترنتی به راحتی مطالب توهین آمیز، تخریب­گر و ارتجاعی افراد معلوم الحال مانند برهان عظیمی علیه احزاب، سازمانها و جریانات کمونیست، چپ و انقلابی را منتشر می کنند. شایسته است طیف نیروهای اپوزیسیون کمونیست، چپ و انقلابی با وجود تمامی اختلاف نظرهای سیاسی، ایدئولوژیک، خطی و استراتژیک که با یکدیگر دارند، در مرزبندی با تشبثات مسموم و معلوم الحال از این دست، متحد و همنظر شوند» بعد هم نشانی ایمیلی ویژه این فراخوان به نام «خط قرمز» درست کردند و از دوستان و رفقای علاقمند خواستند که این بیانیه را امضاء کنند. کل داستان این بیانیه و کارزار، نه مبارزه سیاسی با موضع گیری های سیاسی خصمانه یک فرد بلکه استفاده از این موضوع برای هیاهو به راه انداختن با هدف جلب توجه نیروها به حزب م ل م و مهم تر از آن، اینجا محملی برای اعلام پشتیبانی همگانی از این حزب بود. همانطور که می شد از قبل پیش بینی کرد کسی به این کارزار نپیوست. و چون فقط بر اساس منفعت روز فیل هوا شده بود، حزب م ل م این «خط قرمز» را فراموش کرد و دیگر پی اش را نگرفت.

2) اشاره به کامنتی است که روز یکشنبه 24 نوامبر 2019 زیر لینک نشریه آتش در صفحه اینترنتی حزب م ل م نوشته شده بود و تنها چند ساعت بعد توسط گردانندگان این صفحه از دید کاربران ناپدید شد! البته اگر به این لینک رجوع کنید، با عبارت 1 comment روبرو می شوید اما امکان دیدنش را ندارید. متن کامنت این بود:

«می گویید شورشگران باید وارد میدان مبارزه برای تدارک انقلاب کمونیستی بشوند وگرنه.... گویی یک میدانی هست و آنها وارد نمی شوند در حالی که این یک وظیفه تاریخی یا یک ضرورت است. روشن نیست که بالاخره آن ها خودشان باید وارد شوند یا کمونیست ها از بیرون باید مقدماتی فراهم کنند. این حرف های شما یک چیزی شبیه به حرف های اکونومیست ها است که خودتان به آن انتقاد دارید.»

 

درنگاه شیروخورشید !

  

تاریخ انتشار :15.12.2019

درنگاه شیروخورشید !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

در یکی از روزهای سرد تبعید ، با دیدن پرچم مخالفان بی اختیار خنده ام گرفت . یکی با دلخوری پرسید به چی میخندی ؟ گفتم به خودم ...

شیر بیچاره به جای نعره انگار داشت با عشوه شعار جاوید فلانی میداد ...
خورشید بر آمده از پشت شیر شبیه پشت جوجه تیغی بود ...
شمشیر دست شیر مثل سوزن جوالدوز بود ...

آقا یا خانم محترم شیر و شمشیر و خورشید...کمی خلاقییت خوب است لطفا . زیبا باش و بگذار تا نظام اسلامی حاکم از غم بترکد نه اینکه از خنده ریسه برود ...


دویچه وله : آیا در حکومت اسلامی ایران از طریق انتخابات به "تغییر شرایط" امیدی هست؟

خسته نباشید . این نظریه در شرایط فعلی طرحش انحرافی است و انگار تبلیغی برای آن میشود . چون پدیده ایی به نام انتخابات 40 سال است انجام میشود و از ابتدا اگر با صندوق رای امیدی به اصلاح شدن سیستم بود الان کهکشان راه شیری هم استحاله شده بود . پس پدیده ایی به نام انتخابات در حکومت اسلامی ایران با قانون اساسی شریعت فقط یک فریب است . تمام بازی انتخابات را خودشان انجام میدهند فقط نقش هر باندی تفاوت دارد جهت دیزاین صحنه و فریب افکار عمومی ...

طرح چنین سوالی زمانی جدی میشود که ابتدا نشان بدهید موضوع انتخابات در حکومت اسلامی چقدر و از کجا جدی بوده است ؟

شما باید ثابت کنید که جمهوری و اسلام در تناقض نیستند
شما باید ثابت کنید که دموکراسی و اسلام میتوانند موازی و صلح آمیز باشند
اسلام و پدیده های آسمانی یک باور بایدی است که عقل حق ندارد دخالت کند
دموکراسی یک فرهنگ است که در تونل زمان و به آرامی در بافت جامعه مینشیند که یک شبه مثل معجزه خلق نمیشود .

جامعه فعلی ایران عمق شعور و فرهنگش همان امام خمینی بود که ریشه اش در کاشانی و شعبان جعفری و صفویه و محمد راهزن دارد ، خمینی رفت توی ماه و ملت رفت در چاه نشست . این جامعه بعد از چهل سال تازه رسیده به اکبر گنجی که میگوید گاندی است ، به سروش خالق و مبتکر انقلاب فرهنگی که اوج تکاملی اش اسلام رحمانی است ، به تاجزاده به مسیح علینژاد و مجموعه ایی از اصلاح طلبان که کالیبرشان به دموکراسی نمیخورد . موضوع صندوق انتخابات از 1357 در ایران با آن قانون اساسی توحش دینی فقط یک فریب است .

یک نماینده جمهوری‌خواه آمریکا پرسیده : صبر در برابر حکومت ایران کی به پایان می‌رسد؟

من : هر وقت کاخ سفید سیاست مماشات حداکثر با سپاه پاسداران را تمام کند .

وزیر خزانه‌داری آمریکا می‌گوید اگر حکومت اسلامی سپاه پاسداران ... شرایط لازم را به اجرا در آورد، ایالات متحده به اعمال همه تحریم‌های خود علیه ایران پایان خواهد داد. به گزارش خبرگزاری رویترز، استیون منوشن این مطلب را روز شنبه ۲۳ آذر ماه و در جریان یک نشست بین المللی در دوحه پایتخت قطر بیان کرد...

شبکه سی‌ان‌بی‌سی نیز در گزارشی در همین زمینه، در ارتباط با تحریم ایران از قول او نوشت، هدف از اعمال این تحریم‌ها پرهیز از یک جنگ بالقوه است. دلیل آن که ما از تحریم‌ها استفاده می‌کنیم این است که مهم‌ترین بدیل برای درگیری‌های نظامی در جهان هستند. وزیر خزانه‌داری کاخ سفید خاطر نشان کرد که تحریم‌ها برای رسیدن به این هدف نتیجه بخش بوده‌اند...

در همین رابطه حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران هم گفت : دولت او تلاش می‌کند که «توطئه» تحریم‌های آمریکا را با مذاکره بشکند و در این زمینه از «خطوط قرمز نظام» عبور نخواهد کرد.

یعنی میخوان بدون نزدیک شدن به خط قرمز مذاکره کنن ، تحریمها را دور بزنن و با مذاکره غرب را شکست بدن ... اینا چه جانوران اسکولی هستند ؟ شماها که بالاخره مذاکره میکنید دیگه چرا اینقدر دست دست میکنید ؟ فقط زمان عذاب کشیدن ملت طولانی میشود .
 
سایت ولایت فقیه در لندن که جریان مصداقی با آن موازی حرکت میکند ، به نقل از ستارخان نوشته بود : من زیر بیرق بیگانه نمیروم ...
و از همین نقطه ما مسیرمان جدا شد : بیگانه در نظر هر کسی چیست یا کیست ؟
بیگانه نه یک فرد است و نه یک دولت غیر بومی و نه یک عامل خارجی...
بیگانه قرن 21 سیستمی است که بیکاری و فقر و اعتیاد و اختلاس و اسلام و فحشاء و بقیه فجایع ... طی 40 سال حاکمیت اسلامی با قانون اساسی شریعت را نهادینه کرده است . رابطه اش با مردم و ناراضیان فقط سرکوب و زندان و قتل و شکنجه است . بیگانه تفکری است به نام ولی فقیه که مربوط به حداقل قرنها پیش است و ربطی به مردم و شرایط و بافت اجتماعی این زمان حاضرندارد. بیگانه آن عقب مانده اسکول مسلمانی است که هنوز با چماق و سرکوب میخواهد مانع تغییرات شود...
 
شروع فاز موسوم به نظامی در 1360 محصول یک تفکری ارتجاعی بود شامل نقشی همگانی ، که از هر طرف عمدتا تلاشها وزن خودش را داشت . حکومت تازه تثبیت شده ولایت فقیه در توانش نبود که بخواهد دامی برای کسی پهن کند خودش هم گرفتار تارعنکبوت خودش بود آنچه که گذشت یک محصول فرهنگی همگانی بود ما به صفت اجتماعی و سیاسی ظاهرا هیچ انتخاب دیگری نداشتیم . خمینی سمبل یک تفکر عقب مانده دینی بود و رجوی هم سمبلی دیگر برای همان تفکر ....هر دو عاشورا و قرآن و شعائر خودشان را داشتند با نفی دیگران ...
 
شروع فاز نظامی در 1360 برای جامعه ایران یک انتخاب زشتی بود که البته اجتناب ناپذیر هم بود یعنی هیچ راه دیگری جلوی جامعه نبود جامعه ایی که تازه از استبداد سیاسی سلطنت رها شده است و حالا فقط با تخلیه خون آن پتانسیل نهفته اجتماعی را باید مهار کند راه دیگری بلد نیست تجربه ایی ندارد . جنگ ایران و عراق ، ترورها ، قتل عامها .... در این نقطه یا همه مقصریم یا اصلا مقصری نداریم . به نظر من اسمش ژن معیوب فرهنگی است . جامه ما با فکر و دست خودمان تارعنکبوت میبافیم ...

 
حکایت جامعه ایران در 1357 و روند تاریخی اش اش حکایت شکافتن قبر امام زاده ایی است که برای عوام و باورمندان مرتجع باز شد ، تا ثابت شود مرده ایی و معجزه ایی وجود ندارد . نتیجه برعکس شد عوام باورمند ایمانش بیشتر شد و گفتند همین خودش یعنی معجزه الهی ... وقتی قبر باز میشود و یهویی جنازه غیب میشود ... جامعه ایی از نسل آریایی با خون محمد رسول الله در رگهای هخامنش کوروش ... فقیر و بدبخت و عقب مانده و متناقض در باورهای عقب مانده...



درک فرهنگ سیاسی رایج یکی از دشوارترین عناصر تسلط بر یک زبان است . به خصوص یک اصطلاح سیاسی متشکل که همراه یکدیگر معنی تازه و متفاوتی به خود می گیرند. کسانی که به زبان مادری خود سخن می گویند مکررا اصطلاحات را در مکالمه روزانۀ خود به کار می برند ، ولی باز و هنوز هم اصطلاحات سیاسی باعث سردرگمی میشود.

قناری در معدن زغال سنگ...کنایه به کسی یا چیزی که نخستین هشدار دهندۀ خطر باشد.

معدنچیان زغال سنگ معمولا با خود قناری به درون معدن ها می بردند. قناری ها به گازهای خطرناک بیشتر از انسان ها حساس هستند. اگر قناری می مرد، معدنچیان می دانستند که در معدن گاز خطرناک وجود دارد و فرار میکردند.

گفتم بزنم توی ادب و فرهنگ و اینا... شاید خدا خواست یه لقمه نون حلال بردیم سرسفره...

 

15.12.2019
اسماعیل هوشیار

 

نیروی پیروزی جنبش خودرهایی در میدان های آزادی , عراق-ایران- لبنان

 نیروی پیروزی جنبش خودرهایی در میدان های آزادی

 عراق-ایران- لبنان

  

جنبش سراسری کنونی، ورای جنبش 40 سال پیش ایران است. حاکمیت اسلام سیاسی در سال1357 در ایران گزینه ی مصلحت گرایانه (پراگماتیستی) سرمایه جهانی در برابر گزینه ضد استبدادی – ضد امپریالیستی عامیانه، دینامیک و پوینده آن برهه بود. «هلال شیعه» از همان روز به قدرت رسیدن حکومت اسلامی تا دولت نظامیِ سرهنگ روحانی که «بدر شیعه» را بر زبان راند، کلید واژه ی خاورمیانه جدید و جغرافایی با  محوریت جنگ نیابتی، بود. حکومت و طبقه حاکم در ایران، خود به بخشی از یک امپریالیسم سیاسی و نظامی تبدیل شده بود. این مناسبات سرمایه داری فاسد و دلال به یاری ایدئولوژی و بمب و نیرو، که مستقیم در عراق، سوریه، لبنان، یمن، افغانستان و فلسطین چنگ افکنده بود، در کویت و شیخ نشین ها و عربستان و برخی کشورهای آفریقایی دخالت نظامی داشت. عراق، نباید «اُم القراء» (مادر شهر) شیعیان می ماند. عراق با کردستان آن، به بخشی از سرزمین اشغالی تبدیل شده بود. حکومت اسلامی در ایران برای تبدیل این کشور به مرکز فرمانروایی شیعیان و سپس مسلمانان جهان به زور بمب هسته ای هم که شده، حتی پیشاپیش برای توریست ها زیارتی و سیاحتی در مشهد و قم خدمات تحریر الوسیله ای صیغه و «جاذبه های توریستی» «تمتع» فراهم آورد. اگر شدنی می بود، خانه کعبه را به قم می آوردند تا الله به ایران اسلامی اسباب کشی کند، همانگونه که اردوغان استخوان های سلطان سلیمان را پس از آزادی کوبانی از گور بار کرد و شبانه از کنار فرات کوبانی به ترکیه برد.

حکومت اسلامی، حوزه «علمیه» قم، حوزه نجف را رقیب ایدئولوژیک خود می دانست که باید برچیده می شد. سال 60 به محمد باقر صدر که در زمان کشته شدن چهل و پنج سال داشت و به خانواده ای منسوب به امام هفتم شيعيان شجره ساخته بود پناهندگی نداد تا همراه خواهرش «بنت الهدی» به دست صدام به دار کشیده شوند، و اکنون «سیستانی» شاخ شده است. رویای ضمیمه عراق و مصادره ی سامرا و کربلا و  امام حسین و دیگر امامان شیعه باید به واقعیت می پیوست. خمینیسم، به ویژه روی شمار شیعیان عراق که بیش از 50 درصد کل جمعیت را در بر می گرفت، حساب می کرد. از همین روی راه قدس از کربلا می گذشت و «جنگ، جنگ تا پیروزی»! و شعله ور ساختن آن پلان سرمایه جهانی نیز، در مغز خمینی همانند هیتلر، توهم چنین پنداری بود. اکثریت شیعیان نه با باورهای مذهبی، بلکه بنا به جایگاه و شرایط و ماهیت طبقاتی کارگری، تهی دستی و نداری خود، اینک بیش از همه در عراق به جنبش برآمده و همانند برگ های پاییزی به فرمان رهبران و پاسداران شیعه جهان با رگبار مسلسل، خزان می شوند.

جغرافیای جدید جهان

در آخرین سالهای دهه 1970، پروژه ترسیم جدید جغرافیای سیاسی – افتصادی خاورمیانه در دستور کار قرار می گرفت. آمریکا، «نظم نوین جهانی» به رهبری «بوش» پدر، با پایان یابی جنگ سرد و فروپاشی (سرمایه داری دولتی) در روسیه را روز شماری می کرد. با پراکنده شدن کشورهای «اتحاد جماهیر شوروی»، همانند دانه های مُهره به این سوی و آنسوی، امپریالیست های سرمایه به بالکان و خاورمیانه هجوم نظامی آوردند. حکومت اسلامی، هر چند «پارادایم» سرمایه و یگانه گزینه 5 قدرت بزرگ سرمایه داری جهان، در بهمن ماه 57 در ایران قدرت گرفت و خمینیسم وظیفه یافت تا نخسیتن حکومت اسلامی پس از معاویه، پنجمین رهبر اسلام پس از علی را برپا دارد. حکومت اسلامی، همزمان با دو استبداد طبقاتی- حکومتی، برای ماندگاری وظیفه داشت تا جنگ 8 ساله را با عراق شعله ور سازد و عراق را در هم شکند و فلسطین را کانون بحران و ارتجاع مذهبی سازد و به سوی لبنان و عراق، بیش از همه دست درازی کند. آمریکای متروپل سرمایه، هرچند حکومت دست نشانده خود را در ایران از دست داده بود، اما سرمایه و تکنولوژی و سیاست و ارتش اش کم و بیش همانند دلار، حاکمیت داشت. رقبای بالقوه چین و روس هنوز به سان بلوکی در برابر آمریکا در نیامده بودند و شوک درمانی در روسیه در میان بود. نظم نوین جهانی امپریالیسم سرمایه در آمریکا برای جلوگیری از به فعل در آمدن بلوک روسیه- چین شتاب گرفته بود- این بلوک اکنون به صورت اروآسیا (به رهبری سیاسی الکساندر دوگین) به آنچنان نیروی بالفعلی درآمده که ایران و سوریه و بسیاری از کشورهای جدا شده از روسیه، و حتی ترکیه را به زیر چتر نوتزاریسم امپریالیستی روس گرد می آورد.

حضور نظامی – ایدئولوژیک الهیات سیاسی اسلامی ضرورت سرمایه جهانی بود. حکومت اسلامی ایران، در خاورمیانه، عراق، لبنان، سوریه و فلسطین را یکسره به میدان تجاوز و حضور نظامی- سیاسی- اقتصادی خود تبدیل می کرد. در ترکیه، افغانستان، عراق و لبنان نیروی اسلامی- سیاسی به حاکمیت رسید. طالبان و القاعده، جهاد اسلامی و داعش و اخوان المسلمین و نزدیک به صد گروهبندی اسلامی متجاوز و غارتگر دوران صدر اسلامی بنا به الگوی خمینی مجال رشد و کاربرد یافتند. جهان شاهد بوکوحرام ها (حرام بودن هر کتابی جز قرآن)، القاعده، الشباب، اخوان المسلمین، داعش و جبهه ای اسلامی گوناگون و جهادی، سلفی، حزب الله، حشد الشعبی و... که همه از الگوی اسلامی ایران الهام و رانت می گرفتند بود. این ایدئولوژی ضد انسانی، با برخورداری از پشتیبانی های مالی – تسلیحاتی سرمایه، گسترش و در آسیا و آفریقا و پیرامون پایتخت های اروپایی از پاریس گرفته تا استکهلم و بلژیک و آلمان ... تا آمریکای شمالی شبکه یافت. حاکمان سیاسی و اقتصادی در روسیه با پروژه «اروآسیا» (  Eurasia) و در غرب و آمریکای شمالی در تشکیل این نیروها هر یک به سود و سهم خویش، دست داشتند.

نسل سوخته با رویشی نوین

در خاورمیانه، با انتقال بحران اقتصادی سرمایه از متروپل به کشورهای پیرامونی، پس از چهل سالِ خونبار و ویرانگر حکومت اسلامی، نسلی سوخته و دوباره رویش یافته در جغرافیایی که به ویژه کانون این سوخت و سوز بود، پرورش یافت. این موج نوین، چیزی برای از دست دادن نداشت. آواره در سرزمین خویش، سودای گریز به هرجا و به هرکجا، یا به خیابان. موج نوین در «بهار عربی» و پیش از آن در ایران، به خیابان سرازیر و سد سکوت شکسته شد. در عراق و لبنان، این جنبش اینک سرنگونی حاکمیت موجود را نشانه گرفته و رهایی خویش را در پیوند با فروپاشی حکومت اسلامی ایران به سان عامل این شرایط ویرانساز می داند.  

خیزش روز اول اکتبر 2019 در عراق اعتراض به نبود کار، آب، برق و دیگر خدمات و ضرورت های اولیه زندگی و نیز علیه فساد نهادینه حکومتی آغاز گردید و به خون کشانیده شد، اما میدان آزادی را با جانفشانی، سنگر ساخت. نسل جدیدی در عراق، یعنی دومین کشور تولید کننده نفت در جهان، علیه فقر و بیکاری به میدان می آمد. کافی است تا به واقعیت تلخِ شکافِ مرگ آور طبقاتی بنگریم که از جامعه نزدیک به 39 میلیونی عراق، نزدیک به 600 نفر از حاکمان، بیش از 95درصد دارایی های جامعه را صاحب شده و افزون بر 90% فرمانروایان دو تابعیتی بوده و خانواده هایشان ساکن اروپا هستند.

در عراق، از نظر جمعیتی، بنا به آمار سال 2018، عرب‌ها  افزون بر ٪75،  کردها ۲۰٪، ترکمنانان، آشوریان، ایزدی ها و... نزدیک به ۵٪ از جمعیت را در بردارند. بافت عشیرتی و قبیله ای، و پی آمدهای واپس ماندگی ستمگری ها و اشغال عثمانی ها و  امپریالیست های روس و انگلستان و حاکمیت بعثی ها، هنوز برتری دارد و وجود قبر 6 امام شیعه و شهرهای مذهبی کربلا، نجف، کاظمین و سامرا  و کوفه با درآمدهای مافیایی افزون تر از صادرات نفت، و مرکز فرمانروایی مرجع شیعیان جهان، و حوزه های پرورش عمامه داران، به ویژه این کشور را به مرکز ارتجاع و ویرانی نشانیده است.

توده های ده ها میلیونی، زیر ستم و تحقیر و سرکوب شده، درون آتش و دود جنگ حکومت های ایران و عراق، فرا روئیده، و داغ داعش بر شانه و حضور حکومت اسلامی خمینیستی را تجربه کرده، اینک با پیشتازی و خیزش، جوانان تهی دست و به فلاکت و بیکاری نشانیده شده پرچمدار این برآمد اند.

در این شرایط است که به ویژه پس از سرنگونی استبداد صدام و فروپاشی دستگاه سانسور و خفقان و وجود گردش رسانه ای خبر و آگاهی و دنیای اینترنتی فارغ از کنترل، آنتی تزی در این جامعه ی «نیمه باز» پسا- صدام حسینی رشد یافت که در 9 مهر 98 (اکتبر 2019) در میدان تحریر بغداد خیزش خود را به جهانیان اعلام کرد.

این جنبش، ریشه در دستکم چهل سال دخالتگری، جنگ و حضور نظامی ایران دارد. حکومت اسلامی در ایران با برپایی حاکمیتی دست نشانده و نیروی قدس و حشد الشعبی عراق را مانند استان خوزستان می دانست که برای تسلیم و اشغال آن، به کمک رگبار این سرزمین را همانند نیزارهای ماهشهر به نهر خون بنشاند. حکومت اسلامی این تجربه را در خیزش های پیشین، در بصره و برخی شهرهای دیگر عراق آزمون کرده بود. اما میدان تحریر (آزادی) بغداد با صدها کشته و هزاران زخمی، رنگ و نوای دیگری دارد. در بغداد، بصره و کربلا و نجف و سامرا،  این شیعیان بودند که افزون بر دیگر بخش ها، با لگد و کفش بر سر روی خمینی و خامنه ای، به رسم خویش، لعنت و نفرت می کوبیدند. میدان ها و خیابان های قیام فتح شده بودند. سفیر سیار حکومت اسلامی، فرمانده نیروی قدس و فرمانده حکومت اسلامی در عراق، روز ۳۰ ماه اکتبر از تهران به بغداد پرواز کرد. حاج قاسم سلیمانی، سراسیمه از فرودگاه بغداد، با هلیکوپتر ویژه به منطقه سبز بغداد فرود آمد تا عادل عبد المهدی، نخست وزیر شیعه خویش را از استعفا باز دارد.  پیک مرگ آمده بود تا فرمان حکومت اسلامی را به بالاترین عنصر حاکمیت در عراق، دیکته کند. عادل عبدالمهدی با شهروندی عراقی و فرانسوی با افراد خانواده ای که در فرانسه می زیند، هرچند به لیبرال بودگی مشهور، اما به هر روی دست حکومت اسلامی را زیر سر دارد. این اپورتونیست مکار، که روزگاری، خود را چپ می نامید و عضو حزب توده ی عراق بود، سپس بعثی شد و با سرنگونی صدام،  یک شبه شال شیعه بست، منافع خویش را در این رنگارنگی، با چهره ای لیبرال و خاموش، تا حد یک گوش به فرمانی سران سپاه ایران بیمه کرده بود. المهدی، زمانی که بوی الرحمن دولت را دریافت، با الفرار، استعفا را گریزی به هنگام دانست. سفر پاسدار سلیمانی او را زیر منگنه گذاشت. اما تلاش ایران شکست خورد و سرانجام او که فرماندهی نیروهای  سرکوب  را نیز به یدک می کشید با پرونده ای مملو از جنایت، به کنار کشید تا دست های خونین خود را پنهان سازد. استعفا، پاسخگوی تحریر نبود و خیزش در میدان به این پیروزی بسنده نکرد، کل حاکمیت باید برکنار شود! این پیام میدان آزادی بود.

اما نه تنها این پیام، حکومت اسلامی ایران باید به اشغال عراق پایان می داد و با پاسداران و با تروریست های اجیر شده و پایگاه های خود، به بیت رهبری اسباب کشی می کرد. فساد اداری، نبود خدمات عمومی با آن همه دریای نفت و گاز، از جمله نبود برق و آب و افزایش میلیونی بیکاران، و گرسنگی و نا امنی زمینه ساز مادی جنبش تهی دستان و کارگران و زنان سازمان نایافته در نبود سازمان های طبقاتی و سیاسی به ویژ ه حزب کمونیست انقلابی می باشند. فریاد میدان تحریر این است: «سیاستمداران فاسد عراقی که متحد ایران هستند، ثروت حاصل از نفت عراق را غارت کرده اند.» از همین روی تمامی مراکز نظامی و سیاسی و تبلیغاتی و مذهبی حکومت اسلامی و لانه های جاسوسی و تروریستی ایران در شمار کنسولگری ها باید برچیده می شدند.  کسنولگری رژیم ایران در نجف روز بیست و هفتم نوامبر و همچنین روز یکم دسامبر و برای سومین بار، روز 3 دسامبر به آتش کشیده شدند. و همانند کنسولگری ایران در کربلا در روز اول نوامبر ویران شد.

 روزنامه کیهان، ارگان خامنه ای به آشکارا اعلام کرد: «دوستان عراق (جمهوری اسلامی) نسبت به آنچه علیه یک کشور مهم منطقه راه افتاده، ناظر بی‌طرف نیستند و اجازه تحقق حکومت «داعش سیاسی» را نمی‌دهند". به اینگونه دخالتگری حکومت اسلامی را در آینده و اکنون عراق اعتراف کرد. حشد الشعبی و دیگر گردان های نظامی اجیر شده به فرماندهی قاسم سلیمانی، در بغداد از سنگر ارتجاعی فرسوده ای دفاع می کنند تا قلعه دژخیمان ولایت فقیه و سران سپاه را پاسداری کنند. هر شعار و مقاومتی در عراق و لبنان، شعاری است که در جنبش تهی دستان در 7 دی 96 و24 آذر ماه 98 در نیزارهای ماهشهر و صدرا و مالی آباد شیراز و بهبهان و سراسر ایران بازتاب گرفت و می گیرد و نوید بخش سرنگونی حکومت های نکبت بار در منطقه می گردد. خامنه ای و سران حکومت اسلامی، پریشانخو در کابوس، باید دیگر به خواب بینند که اربعین های میلیونی با تعزیه گردانی الکساندر دوگین پوتینی و علمدارش رجب صفر اوف به کربلا روانه سازند.

 

شکست تاکتیک ترور و «النصر من الرعب»

ربایش و شکنجه و کشتار در بازداشتگاه ها و پرتاب در گوشه ای و به رگبار بستن خیزشگران در عراق، همان شیوه حکومت اسلامی در ایران است. فرمان از ایران صادر می شود و سپاه قدس و قاسم و مجریانش، جانیان حرفه ای حشد الشعبی هستند. زهرا علی، شهروند ۱۹ ساله عراقی که  ربوده و شکنجه شده و بی جان، پیکرش یافته شد و  زید خفاجی، عکاس ۲۲ ساله که سحرگاه بین میدان تحریر و خانه ربوده شد و دهها تن دیگر که به وسیله یونیفورم پوشان چهره در ماسک سیاه پوشانیده، شکنجه شدند و پیکرهای بی جانشان به بیرون افکنده شدند. حکومت اسلامی با قتل های زنجیره و کشتار پوینده ها و مختاری ها کارآیی «النصر من الرعب» را داشت. فاهم طایی، ۵۳ ساله، یکی از سازماندهندگان همایش ها و مخالف حضور حکومت اسلامی ایران در عراق، نیمه شب یکشنبه ۱۷ آذر در حالی که به همراه دو نفر دیگر با موتورسیکلت در کربلا به خانه باز می‌گشت در برابرِ خانه به دست سرنشین موتور سوارانی در فاصله دو متری، با سلاح دارای صداخفه کن ترور شد. فاهم طایی در شب پیش از مرگ در آخرین پست فیس‌بوکی خود در محکومیت ربایش ها و قتل ها روی به حکومت اسلامی ایران و عراق نوشته بود: «ما پیروز خواهیم شد و کشورمان را به‌رغم خواسته شما پس خواهیم گرفت. با وجود دردی که داریم، لبخند خواهیم زد. به رغم میل شما و آن احزاب فاسد سیاسی فاسدتان.» مزدوران مسلح نفاب پوش دستکم تا 10دسامبر بیش از 30 نفر را ربوده و پس از شکنجه به قتل رسانده اند. سفر دوباره قاسم سلیمانی (اوف) به بغداد در همان روز فرمان به رگبار بستن و کشتار شبانه به پاخاستگان صادر شد. افزون بر 23 نفر و زخمی کردن افزون بر 80 نفر از خیزشگران در میدان تحریر به وسیله جوخه های مرگ حشد الشعبی که سوار بر وانت بارها برای کشتار ماموریت داشتند در یک حمله نه تنها میدان را خالی نکرد، بلکه به فردای خشمگین میلیونی دگرگون ساخت.

آدمکشان، به فرماندهی قاسم سلیمانی به میان تحریر گسیل شده بودند تا با دشنه به کشتار همایشگران بپردازند. این اشغالگری و داعشیسم حکومت اسلامی ایران در عراق، چاره ساز مهار این جنبش نبود و نیست. حضور میلیونی خیزشگران، پاسخ کوبنده و نشانه ی اراده مندی توده های به پاخاسته برای سرنگونی کلیت نظام فاسد در عراق است و همبسته با جنبش در ایران و لبنان. بیرون راندن نظامیان اشغالگر حکومت اسلامی، لایروبی عراق از فساد نهادینه شده، کوتاه کردن دست انگل های جامعه، برای آغاز بنیاد سازندگی بر پرچم این جنبش نوید بخش است.

با عقب نشینی های گام به گام دولت در عراق؛ با مانورهای مقتدا صدر و رهبر شیعیان جهان، آیت الله سیستانی، با وعده های دروغین دولتی ها و استعفاها با کشتارها و ربایش ها، گرفتن قدرت سیاسی به وسیله توده های به پا خاسته، استراتژِی پیشتازی است در دستور میدان تحریر. این خواست، یک شبه پدید نیامد، در میدان تحریرها در بصره و بغداد و نجف و کربلا و به ویژه زایش و رشد یافت. نسلی نوین در عراق پرورش یافته  است، با سازماندهندگان محلی با کارگران، تهی دستان شهر و روستا، جوانان بیکار و زنان به خواری کشانیده شده، کانون فساد و ارتجاع را نشانه گرفته اند تا به نکیت دیرینه و مزمنی پایان دهند که همانند ایدئولوژی مذهبی، ریشه در اعماق دارد. این موج عظیم به پاخاسته،  اما نا همگون، سازماندهی زندگی، دانسته به آنچه نمی خواهند و آغشته به ابهام به آنچه می خواهند، در رویای سازمانیابی سیستمی اند که حرمت بخش باشد نه حرمت شکن و در آرزوی بازگشت اصول انسانی (اتیک) آنچه که حیثیت و کرامت انسانی را بازگرداند و نه در هم شکند و پایمال سازد. به این گونه، چنین به دید می آید که عراقی نوین در حال پیدایش است. پیداست که به سان سرزمینی پیرامونی سرمایه که «دولت –ملت» کلاسیک را به آنگونه که در غرب با انقلاب 1789 فرانسه پدیدار شد، هیچگاه تجربه نکرد و به تجربه نخواهد نشست، زیرا که با پدیده ی انقلاب کارگری هیچ ضرورت و جایگاهی برای این مسیر بورژوایی نمی ماند، آسان نیست. ترکیه می تواند پیوستار این موج باشد تا خاورمیانه دگرگون شود و روژآوا نیز سنگر جنبشی برای خودرهایی در مقاومتی شکوهمند، رویش یابد و ترکیه نیز خروش انقلاب و کارگران را در آسمان خود بشنود.

پیشنهاد همه پرسی مقتدا صدر، مجلس موسسان و قانون اساسی جدیدی را می طلبد که در داوری میدان تحریر مردود اعلام شد و پاسخ نگرفت. از سوی جنبش انقلابی در عراق، سهمیه سازی تاکنونی قدرت سیاسی بورژوازی که یک شیعه، نخست وزیر و فرمانده کل نیروهای سرکوبش باشد، یک کرد، رئیس جمهور و یک سنی رئیس پارلمان، مردود  شمرده می شود. کردستان و اقلیم ها خاموشند با آنکه در سوخت و سوز زندگی و گرفتاری، شرایط خاکستری و تیره ای همانند شهروندان در بغداد و بصره و لبنان را دارند و این شرایط را بر نخواهند تابید.

گزینه ها و روند پیش روی

 در شرایط کنونی، شاید که حکومت ایران به دامن زدن به جنگ داخلی در عراق، دست به آتش افروزی است. اما، سرنگونی حکومت قبیله ای دست نشانده ایران، با توافق سرمایه جهانی و نولیبرالیسم سرانجام این جنبش نابرخوردار از رهبری انقلابی، برنامه انقلابی و گزینه انقلاب کارگری بیش از همه به دید می آید. گزینه دولت تکنوکرات با ائتلاف گسترده، و ورای سهمیه بندی قبیله ای و مذهبی و قومیتی با نخست وزیری مورد توافق و وعده های رفرم و لایروبی «دوملیتی ها» و مذهبی ها، گزینه ای است که با هزینه جان های ارزنده، اما با حفظ مناسبات استثماری، سنگری برای پیشروی جنبش می گشاید. دستاوردهای این جنبش، تا کنون هم در عراق و هم در لبنان و ایران، عظیم و تاریخ سازند. خود رهایی انقلابی سوسیالیستی به پیشاهنگی آگاهمندانه ی حزب کمونیست کارگران و تنها با همبستگی انقلاب و انقلابی در ایران و عراق پیوندِ پیروزی می گستراند.

روژآو 11 دسامبر 2019 

 

تحمیق توده ها

 تحمیق توده ها

http://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29322 

مروری بر زندگی پر تلاطم جعفرپیشه وری!

جعفر پیشه وری – جواد زاده-  از شحصیت های  سیاسی برجسته  ایران  در نیمه اول  قرن  چهاردهم میباشد . وی در سال  1272 هجری شمسی در یکی از دهات خلحال – سیدلر زیوه سی-  در خانواده تهی  دستی  به دنیا آمد و در سال 1326، در 54 سالگی در یک  تصادف  ماشین در باکو در جمهوری آذربایجان، وفات یافت. عمرپرثمرنسبته  کوتاه پیشه وری،  همه  در مبارزه  و تلاش  در جهت  رهائی  خیل  زحمتکشان از بند  اسارت و بردگی  گذشت. در رابطه  با زندگی سیاسی و مبارزات پر دامنه پیشه وری، در طول بیش از هفتاد سالی که از تاریخ   به قدرت رسیدن حکومت فرقه دموکرات آذربایجان میگذرد، نظرات متضادی از جانب  گرایش های مختلف سیاسی،  ارائه شده، اما  آنچنان که باید و شاید جوانب مختلف این مطلب، شکافته نشده است. در نوشته ها و اظهارات ناسیونالیستی  سلطنت  طلبان، پیشه وری  به مثابه فرد تجزیه طلب فتنه گری ظاهر میشود که هدفش  چیزی  جز جدائی آذربایجان از ایران نبود.  طرفداران جبهه ملی و دیگر تمایلات لیبرال - شوونیست در اپوزیسیون رژیم  نیز،هممچون  سلطنت  طلبان، درنشریات حود پیشه وری  را  آماج تیر ملامت  قرار داده،  این شخصیت  برجسته  سیاسی را عامل بیگانه قلمداد کرده و روز 21 آذر سال 1325  شمسی  - روز  سیاه در تاریح خلق  آذربایجان-   را روز نجات آذربایجان،  میدانند! اکثریت عظیم گرایش های طیف چپ ایرانی،  در بهترین  حالات، از برخورد  به  افکار و فعالیت های سیاسی پیشه وری  اجتناب ورزیده و در رابطه با  وقایع 21 آذر 1324 و ایجاد حکومت فرقه  در آن دیار، همچنان  کشتار  بیش  از سی هزار تن از  اهالی آذربایجان توسط ارتش  مهاجم شاه در  ماه های پس از  21  آذر 1325، سکوت مصلحت آمیز  را به اظهار موضع  صریح، ترجیج  میدهند. اگر هم  احیانا یکی از این  گرایش های مدعی کمونیسم از پبشه وری یادی  میکند، وی را به  مثابه عنصر چپ ملی گرای اپورتونیست، ارزیابی میکند! اما  در بین  گرایش ها و گروه های جدا ئی  طلب آذربایجانی ،  موضع مشخصی  راجع  به پیشه وری و عملکرد سیاسی وی، وجود دارد که صدر فرقه  دموکرات آذربایجان  را  به  علت  عدم  کوشش  در جهت جدائی کامل آذربایجان  ازایران،   مورد سرزنش و انتقاد قرار می دهد. گرایش  هائی در طیف  چپ  ،  به  کمونیست بودن پیشه وری شک  و تردید  دارند و او را آماج  نقدهای  "ناب" مارکیستی  خود  می سازند و جدائی  طلبان  دو آتشه ای  در  بین  آذربایجانی ها وجود دارند  که به  پیشه وری  ایراد میگیرند  که چرا پرچم  استقلال آذربایجان را بلند  نکرده است. به  راحتی  میتوان  گفت   که  در تاریخ سیاسی معاصر ایران کمتر کسی   نظیر  پیشه وری این همه  دوست و دشمن  و مدافع  و مخالف  داشته است! در بین انبوه  موافقین و مخالفین، دلدادگان  سلطنت استبدادی شاهان پهلوی، این  ویژگی را  دارند که  نگاهشان به  پیشه  وری، بس دشمنانه و کینه توزانه است. همانگونه که  دانته، شاعر معروف ایتالیائی،  در کمدی  الهی خود،  پاپ اعظم  را  در قعر جهنم جای  می دهد،  سلطنت طلبان  نیز قعر دوزخ  خود را به شخص پیشه وری، اختصاس  داده اند !                                                           

                     +++++

اما به بینیم   پیشه وری  کیست  و  عملکرد سیاسی  این  شخصیت  تاریخی معاصرایران و آذربایجان،  چیست؟  در دهه های  آخر  قرن  سیزدهم  و سال های  نخستین قرن چهاردهم شمسی،  دسته  دسته ار  ایرانیان  تهی دست و بیکار برای  تامین  زندگی  خود و خانواده،  ترک  یارو دیار کرده و در شهرهای قفقاز و  ترکستان، مشغول کار میشدند. خانواده  پیشه وری  هم  در شمار یکی از هزاران  خانوار فقیر و  زحمتکش ایرانی بود که در آن سالها در شهرهای قفقاز و ترکستان، اقامت اختیار میکردند.  وقتی  پیشه وری  همراه  خانواده به قفقاز رفت ، دوازده سال  ازعمرش  میگذشت.   پیشه وری  در نوشته ای  در رابطه  به  زندگی خود  در اوان جوانی  در قفقاز ، چنین   مینویسد: " در  زاویه سادات خلخال  آذربایجان  در سنه  1272، متولد شدم  و در سن دوازده سالگی در تلاش معاش ، قدم گذاشتم. در مدرسه ای که تحصیل میکردم ، وارد خدمت شدم. آنجا مانند یک نفر مستخدم ساده، خدمت کردم . پس از خاتمه مدرسه ، در همانجا به معلمی پرداختم."  پیشه وری که در دامن فقر و تهی دستی بزرگ شده بود، در تمام عمرش هرگز خدمت  بیدریغ به تهی دستان و ستمدیدگان را از یاد فراموش نکرد.  در همان زمان  که  کار  میکرد، درس خواند، دانش آموخت وسال ها در مدارس  نواحی باکو (  اتحاد ایرانیان و بلدیه) به تدریس و معلمی  پرداخت. صغری خانم خواهر پیشه وری در خاطرات خود یاد آور میشود  که برادرش " پول هائی را که  از معلمی در آورده بود،جمع کرده و در خیردالان دو اطاق  کرایه کرده، به وسیله اعلانی که  به دیوارها چسبانده بود، بچه های بی بضاعت کارگران ایرانی را در آن دو اطاق  جمع کرده و به صورت رایگان به آنان درس میداد."                

           +++++

پیشه وری از همان اوان جوانی  علاقه  وافری به کتاب  خوانی و مطالعه آثارتاریخی و  فلسفی داشت. هر  وقت فراغتی به دست می آورد، سری به کتابحانه ها میزد. در مقالات  پرمغز پبشه وری، عمق  دانش  وی را  در زمینه  تاریخ  و سیاست،  به آسانی  میتوان  مشاهده کرد. مقاله نویسی  را  در رورنامه  "آچیق سوز" حزب مساوات که به سردبیری  محمد امین رسول زاده منتشر میشد، آغاز کرد  و  بعد ها  در  نشریه " آذربایجان جزو لاینفک ایران"  که از جانب  شعبه باکو حزب دموکرات ایران  انتشار می یافت،  روزنامه "حریت"  متعلق  به حزب عدالت، و"حقیقت" ، نشریه حزب کمونیست ایران – ادامه  حزب  عدالت-،  با قلم آتشین و شیوایش،  متین ترین مقاله ها را می نوشت. پیشه وری  در میدانهای  مبارزات اجتماعی  نیز همچون  حیدر عمو اوغلی، همواره  جان فشان ، پیشقدم و پیشرو  بود. پبشه وری از فعالین  اصلی حزب عدالت  وعضو برجسته کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران بود. پیشه وری در جنبش  جنگل  که  به مدت 7 سال   از 1915  تا 1921 دوام  داشت، به مدت کوتاهی در جمهوری  شورائی،  سمت  کمیسری  داخله را  به  عهده داشت . درهمان  دوران  مبارزه  در  صفوف  جنبش جنگل، پیشه وری  نشریه  "کامونیسم"  را  به  مثابه  ارگانی  کمونیستی،  منتشر میساخت .  در رابطه با  فعالیت های  قلمی خود در این زمان،، پیشه وری  در  جزوه " سرگذشت من" پس از  ستایش از انقلاب اکتبر، چنین می نویسد : "  اقیانوس  نهضت اجتماعی مرا هم مانند سایر جوانان  معاصراز جای خود تکان داده، به میدان مبارزه سیاسی انداخت....  نظر  به  صمیمیت و صداقتی که  در کار داشتم ،مترقی ترین تشکیلات  سیاسی ایرانیان   (حزب عدالت  که  در سال 1917، پس  از انقلاب فوریه  با شرکت  کارگران ایرانی مقیم قفقاز،ایحاد شد ) مرا با آغوش باز پذیرفت. دستور داد روزنامه حریت را تاسیس و اداره نمایم. من خودستائی نمی کنم زندگی  من با مبا رزه سی ساله توده زحمتکش  ایران ، ممزوج و آمیخته است. این برای من افتخار بزرگی است."                                                                           

               +++++

مبارزات مسلحانه جنگل  داشت با ناکامی به پایان میرسید که پیشه  وری  از جانب حزب کمونیست ایران به عنوان مسئول تشکیلات،  به  تهران آمد و در سازمان دهی مبارزات کارگران و ایجاد سندیکاهای  کارگری،  نهایت  کوشش  را به عمل آورد. در نتیجه  فعالیت های  پیشه وری ودیگر اعضای حرب کمونیست ایران،  هزاران تن از کارگران  تهران  در پیکاربرای خواست های سیاسی و صنفی، متشکل شدند. " هنوز جنگل  داشت تازه  تمام میشد ، در صورتی که ما در تهران علاوه بر سازمان های جدی سیاسی، شورای مرکزی اتحادیه  کارگران را که اعضایش آن روز به هفت هزار نفز بالغ میشد، موفق شده بودیم، تشکیل بدهیم. شورای اتحادیه، ارگان خود را تاسیس کرد. این روزنامه حقیقت بود.  به استثنای چند مقاله  که رفقای آزادیخواه آن روز  می نوشتند، تمام  سرمقاله های  روزنامه  مزبور، ازقلم من تراوش کرده است." در سال  1309 شمسی، پیشه وری  با  دیگر فعالین  حزب کمونیست ایران  از طرف پلیس مخفی گرفتار شده،  روانه زندان  گردید.  این سازمانده  خستگی ناپذیر  مبارزات کارگران،   ده سال  تمام  در زندان های  رضا شاهی،   بدترین   فشارها را متحمل  شده،  خم به ابرو نیاورد و تسلیم زور و قلدری  نشد. در جزوه "  سرگذشت من"، پیشه وری  در رابطه   با پایداری و مقاومت خود و رفقایش  درزندان ، چنین می نویسد : "اغلب  رفقای ما  در زندان، مجسمه  استقامت و بردباری  بودند. ایستادیم، جنگیدیم، هفته ها غذا نخوردیم   حرف های خودمان را زدیم . روز هائی که مردمان معمولی  با فامیل خود نمی توانستند در  ساده ترین موضوع های سیاسی گفتگو به کنند، صدای ما همیشه بلند بود  پلیس  رضا خانی  از ما حساب می برد..... می خواستند ما را با مرگ  تدریجی معدوم بکنند. بهترین رفقای خود را از دست دادیم. خودمان از  حیث جسمانی  از پا  در آمدیم. ولی  روح مان قوی بود.نبرد  را همچنان ادامه دادیم." پیشه وری  در  سال  1318، پس از تحمل  سال ها اسارت و زندان و گذشت  نه سال از تاریخ دستگیری،  در بیدادگاه های حکومت خودکامه، محکوم به  ده سال حبس انفرادی و 10 سال حبس تادیبی گردید!  در  اواخر سلطنت  خون آلود رضا شاه، این مبارز مقاوم  راه آزادی، به کاشان تبعید شد. بالاخره در شهریور ماه سال 1320، پس  از بر افتادن  خودکامگی رضا شاه، وی نیز  نظیر دیگر  زندانیان سیاسی  آزاد  گردیده، فعالیت  های  سیاسی  حود را از سر گرفت.                                                                            

                    +++++

  پیشه وری در سال 1322 پس از تهیه  مقدمات،  روزنامه وزین آژیررا که  مواضع  چپ  داشت، انتشار داد. تاریخ  انتشار نحستین شماره  این نشریه ،  اول  خرداد ماه سال 1322 بود. در انتخابات  مجلس  چهاردهم   از تبریز  با  شانزده هزار رای  به نمایندگی انتخاب شد. اما ارتجاع  که از  بودن  پیشه وری  در مجلس سخت واهمه  داشت،  به  اعتبار نامه  وی،  رای مخالف  داد. در جالیکه   دکتر مصدق نماینده  مجلس  چهاردهم  اعتبار نامه  پیشه وری  را تائید میکرد، تنی  چند از نمایندگان حزب توده با  اعتبار نامه  وکالت وی، مخالفت ورزیدند. در آن زمان حزب توده ایران، هشت  نماینده  در مجلس  داشت.  درتابستان  سال1324،  پیشه  وری  نشریه  آژیر را به  دوستانش  سپرده، به قصد  اقدامات دوران ساز سیاسی، عازم تبریز شد.  اینک، فعالیت های  مهم عملی، پیشه وری فعال و پر پشتکار را  به شرکت در مبارزات پرشور دموکراتیک،  این بار در  دیاری  که در آن  به دنیا آمده بود، فرا میخواند.  پیشه وری  در تبریز پس  از مشورت  با شخصیت های آزادیخواه  و تلاش  فراوان، زمینه را برای ایجاد فرقه  دموکراتیک آذربایجان، فراهم ساخت. در روز 12 شهریور سال 1324،  با انتشار بیان نامه  ( مراجعت نامه)  12 ماده ای، تولد  فرقه  دموکرات آذربایجان به رهبری  جعفر  پیشه وری ،  اعلام  گردید.اندکی بیش از سه ماه ، 12  شهریور را از 21 آذر سال 1324، روزبه قدرت رسیدن فرقه دموکرات آذربایجان ، جدا میسازد .  در این مدت کوتاه ، فعالیت  فرقه  در شهر ها  و دهات آذربایجان  گسترش  یافته و  مقاومت و مبارزه مسلحانه  دهقانان علیه ارباب های  خون آشام  و ژاندارم ها  که   با بیدادگری ها و اخاذی های خود  توده های  فقیر دهقانی  را سخت به ستوه آورده بودند، دامنه  گسترده تری  پیدا کرد. دهقانان مسلح،  تحت  رهبری فرقه  دموکرات،  دهات و شهر های  آذربایجان  را یکی   پس از دیگری  از چنگ  ارباب ها ، ارتش و ژاندارمری رها ساختند. بالاخره  در 21  آذر ، فدائیان جان بر کف، شهر تبریز، مرکز آذربایجان  را به تصرف خود در آوردند. پیروزی های درخشان ارتش سرخ بر فاشیسم هیتلری در تمام جبهه ها و کمک های مادی و معنوی حکومت شوروی، بدون تردید در پیروزی سریع فرقه دموکرات آذربایجان، تاثیر به سزا داشتند.        

                +++++

 روز 21  آذر، روز بیاد ماندنی در تاریخ مبارزات  کارگران و زحمتکشان آذربایجان میباشد. دراین روزتاریخی، مجلس ملی آذربایجان  افتتاح گردیده و  وزیران حکومت دموکراتیک آذربایجان معرفی شدند. در این حکومت  دموکراتیک انقلابی ، پبشه وری سمت نخست وزیری  را به عهده داشت. برنامه دولت فرقه دموکرات آذربایجان  مواد زیر را شامل میشد:  اعلان  مختاریت آذربایجان با رعایت استقلال و تمامیت ایران ، تشکیل فوری انجمن های  ایالتی و ولایتی ،ایجاد ارتش ملی،  تقسیم بلا عوض اراضی  متعلق به دولت واربابان  فراری در بین دهقانان،تعلیم و تربیت  مجانی وهمگانی، تصویب و اجرای  قانون  اجباری کارو بیمه کارگران، کوشش در جهت توسعه  صنایع ، برقراری  حقوق مساوی و آزادی عقیده برای همه  ساکنین آذربایجان ، اعم از آذری ، کرد ، آسوری، ارمنی و غیره . متداول کردن زبان ترکی  در مدارس و ادارات  و ایجاد دانشگاه در تبریز.  در فردای  روز 21 آذر، روزی که  فدائی  ها  تبریز  را به تصرف خود در آوردند،  سرتیپ  درخشانی   فرمانده  سپاه تبریز پس از مذاکره با  نمایندگان حکومت  فرقه، موافقت خود را  با تسلیم  ارتش  مرکزی و خلع سلاح سربازان، اعلام داشت. از این روز،  به مدت  یک سال،  فرقه  دموکرات تحت رهبری پیشه وری، زمام قدرت را در آذربایجان در دست داشت. در طول  این یک سال تاریخی، درحالی که  در مرکز کشور، رژیمی  ارتجاعی وابسته به امپریالیسم بر سرکار بود ،  در آذربایجان  حکومتی ترقی خواه متکی به توده های محروم و زحمتکش، استقرار یافته بود . هدف شوم ارتحاع  وابسته به امپریالیست  مرکز نشین به سرکردگی شاه،  در طول یک سالی که  فرقه  دموکرات  در آذربایجان حکومت میکرد این بود که  از هر طریقی  شده،  جنبش  دموکراتیک  را در آذربایجان  خفه ساخته و بار دیگر خودکامگی  عنان گسیخته را  در آن دیار مبارزه و آزادیخواهی، مستقر گرداند.                                            

                  +++++

 در برخورد به وقایع سیاسی  یک سالی  که  فرقه دمکرات در آذربایجان  بر سر کار بود، عناصر و گروه های ایرانی مدعی ترقی خواهی و کمونیسم، ناگزیر  از موضع گیری روشن میباشند. به طاق نسیان سپردن حوادث عظیم تاریخی نظیر مبارزات  قهرمانانه  توده های  زحمتکش آذربایجان  در  دوران حکومت فرقه و نقش جعفر پیشه وری در این  پیکارهای تاریخ ساز و سکوت  در  باره  جنایات رژیم شاه در ماه های پس از حمله ارتش ارتجاعی  به  آذربایجان ، بهیچ وجه کار درستی نیست.  در طول یک سالی که فرقه دموکرات تحت رهبری  داهیانه پیشه وری در آذربایجان حکومت میکرد، در سطوح  مختلف  زندگی  اجتماعی،  تحولات عمیقی در آذربایجان رسته از چنگ ارتجاع هار، رخ  داد و سیمای این دیار صیان و مبارزه، دگرگون گردید. در حالی که این تحولات شایان توجه در آذربایجان به وقوع می پیوست،  در بخش هائی از ایران که رژیم ارتجاعی شاه  در آن ها  حاکم بود  ، استبداد و ستمگری  حلقوم  توده های محروم و زحمتکش را سخت میفشرد. د رحالی که  بخش  قابل ملاحظه ای از  دهقانان در آذربایحان از چنگال خونین اربابان خون آشام  رسته بودند،  در سرزمین های  تحت انقیاد رژیم شاه، هنوزمیلیون ها  دهقان فلک زده، اسیر  ظلم  ارباب ها و ژاندارم ها بودند. در این نوشته  قرار نیست  در باره   رخدادهای  سیاسی واحتماعی  یک   سالی که فرقه  دموکرات در آذربایجان بر سر قدرت بود، با تفصیل صحبت شود.  نگارنده این مقاله،  در نوشته های دیگری  در این موارد، مطالبی بیان داشته است . آنچه  در یکسال  حکومت فرقه در آذربایجان اتفاق افتاد،  به روشنی، نمایانگر  شخصیت ، کاردانی و صداقت انقلابی شخص پیشه وری میباشد . عنصر کمونیست و انقلابی آزاده ای که پس از تحمل  یازده سال زندان و تبعید، دست از پیکار و مبارزه بر نداشته و در جهت ایجاد حکومتی دموکراتیک در آذربایجان و به منظوررهائی زحمتکشان این سرزمین  از یوغ   ستم و بردگی و در نهایت  امر گسترش  دامنه مبارزه رهائی بخش به سرتاسر ایران،  نهایت  تلاش و فداکاری را، مبذول می داشت.  در تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، پیشبرد ظفرنون پیکارهای  مسلحانه دهقانان، کوتاه کردن دست ارگان های دولت ارتجاعی  شاه  از  آذربایجان  و  ایجاد تحولات عمیق  احتماعی در این سرزمین،  در طول  یک سال  بین 21 آذر سال 1324  و 21 آذر سال 1325 ، همه جا رد  پای  پیشه وری را میتوان  دید.   پیشه وری با مقالات کوبنده اش  در روزنامه آذربایجان که به زبان ترکی  انتشار می یافت ، با نطق های  آتشین  و شیوایش  در کنکره ها ونشست  های  عمومی ، با  تلاش وکوشش بیدریغ شبانه روزی  و زندگی ساده و بی پیرایه  ، درس مبارزه به توده ها می آموحت و تحسین خلق به پا خاسته آ ذربایجان را بر می انگیخت. آنچه  در پیشه وری وحود نداشت خودنمائی،  فخرفروشی، سرفرود آوردن در مقابل سختی ها و تسلیم در آستان خدایان زر و روز بود.  هنوزهم که هفتاد و پنج سال ازبه قدرت رسیدن  فرقه  دموکرات آذربایجان  میگذرد، توده های  زحمتکش  این دیار ، نام  پیشه وری  را گرامی  میدارند .  

         +++++

محبوبیت پیشه وری  در  بین مردم آذربایجان، چه  در دوران  اقتدار فرقه  دموکرات،  چه در حال حاضر، بهیجوجه بی دلیل نیست.  در آذربایجان  قبل  از به قدرت رسیدن  فرقه  دموکرات،  فقر  و  بیکاری و  بی عدالتی  بیداد میکرد. اکثریت اهالی یعنی دهقانان  در چنگال خونین اربابان، ژاندارم ها و  دیگر مامورین دولتی اسیر بودند و به فریاد دادخواهی آنها بازندان و قتل و کشتار، پاسخ  داده میشد.  در تبریز ، اردبیل  ، ارومیه و دیگر شهرهای آذربایجان،  تهی  دستی  و بیکاری  دمار از  روزگار مردم بی پناه در آورده بود.  تبریز  که در آن زمان دومین شهر  ایران محسوب میشد، فاقد  دانشگاه، ایستگاه  رادیو ، خیابان های اسفالت و دبیرستان و درمانگاه و بیمارستان کافی بود.  مالیات  شهرها و دهات  فراموش شده  آذربایجان به جیب  دولت مداران و اهل ثروت و دارائی  در تهران سرازیر میشد و حاصل  کار و رنج زحمتکشان آذربایجان،  بی  دریغ  به یغما میرفت.در چنین  شرایط دردناکی، پیشه وری  به تبریز آمد و در شرایط  دموکرتیک مساعدی که در  ایران در نتیجه  شکست  فاشیسم  هیتلری و بر  افتادن بساط  زور و قلدری  رضا شاه به وجود آمده بود،  حزب  دموکرات  را  ایجاد  کرد . تحت رهبری  فرقه  دموکرات ،  دهقانان، اسلحه  در دست به جنگ  اربابان و  ژاندارم ها  رفته،  دشمنان آزادی توده ها را شکست  داده،  به مقدرات خود، حاکم  شدند.  در  طول  یک سالی که  فرقه  دموکرات  در آذربایجان   زمام  قدرت را در دست داشت.،  اقدامات  مثبتی   در تمام  زمینه های  حیات اجتماعی  جامعه تشنه اصلاحات، انجام یافت. کوشش  در جهت  مسلح ساختن  توده ها و ایجاد قشون  ملی یکی  از  کارهای  مثبت  نخستین  فرقه  دموکرات آذربایجان بود. تنها  باارتشی انقلابی ، دهقانا ن و دیگر توده های  زحمتکش   قادر بودند دشمنان بی امان خلق را شکست  داده و  از دست آوردهای  گرانبهای انقلاب، حفاظت به عمل آورند.  فرقه  دموکرات  پس  از تصرف قدرت سیاسی، با تکیه برقشون ملی و توده  مسلح  زحمتکش،، ژاندارمری را منحل ساخته، توده های  دهقانی  را از ظلم و بیدادگری  ژاندارم  ها  رها ساخت . حکومت فرقه، دهات دولتی و  املاک  اربابانی را که از ترس  قشون های فدائی  از آذربایجان  فرار کرده بودند ، رایگان  در بین   دهقانان تقسم  کرد . بدین ترتیب بیش ازیک میلیون تن  از دهقانان، صاحب زمین شدند. در زمینه ترویح   صنایع و تجارت ، فرقه  قدم های موثر بر داشت. ایجاد کارخانه های جدید و باز سازی  کارحانه های تعطیل شده، کوشش مجدانه ای بود از جانب فرقه دموکرات در جهت ترویج صنابع  داخلی  و مبارزه با بیکاری. فرقه  دموکرات  همچنان  در  زمینه  رهائی  زنان از بند  اسارت  و بندگی،  گام های موثر  بر داشت. برای  نخستین بار در ایران، زنان حق  رای  به دست  آورده و توانستند  آزادانه  در حیات اجتماعی جامعه، به فعالیت به پردازند.  فرقه همچنان  در جهت آبادی  شهر  تبریز  و دیگر شهرها  اقدام کرده، به ساختن  مدارس و درمانگاه ها، پارک ها و  سنگ فرش و اسفالت  خیابان ها پرداخت.                                                                              

                      +++++

 در حوزه فرهنگی،  مساعی فرقه دموکرات، بس چشمگیر و ارزنده بود . در دوران سلطنت استبدادی رضا شاه، نه تنها  در جهت آبادی تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان کوچکترین  اقدامی به عمل  نیامده بود ، بلکه  بدنام ترین اشخاص شوونیست و مرتجع  به عنوان استاندار و فرماندار و ... از مرکز  به آذربایجان فرستاده میشدند که  کاری  جز  اهانت  به اهالی این  دیار نگون بخت و پر کردن جیب  خود ، انجام نمیدادند. مالیات  آذربایجان به  تهران سرازیر میشد و هر روز بر  دامنه  ویرانی، بیکاری و فقر و فلاکت در  این سرزمین، افزوده میگشت. در این میان،  تحمیل  زبان فارسی  که برای اهالی  آذربایجان، زبان بیگانه ای محسوب میگردد،  بار  گران ظلم و بیدادگری را سنگین تر نیز میساخت. یکی از اقدامات مهم  فرقه دموکرات آذربایجان،  متداول کردن  زبان ترکی  در مدارس و ادارات بود.  در آن یک سال  تاریخی، دانش آموزان آذربایجان توانستند برای نخستین بار  به زبان  مادری خود  تحصیل  کرده  و در کتاب های  درسی با آثار شعرا و اندیشمندان  ترک زبان  و بین الملی آشنا  گردند.  تابلو های  مغازه ها  از فارسی   به ترکی برگردانده شد  و  در ادارات نیز،  زبان ترکی  جای زبان فارسی  را گرفت. تشکیل  انجمن های ادبی، به شعرای  آذربایجان این امکان را  داد  که  اشعاری  را که به زبان ترکی سروده بودند در این  محافل شعر و ادب، دکلامه کنند.  تا  زمان به قدرت رسیدن  فرقه  دموکرات ،  در تبریز  که  در آن سال ها  دومین شهر ایران محسوب میشد  ، دانشگاه  وجود نداشت . در زمینه فرهنگ  عمومی،  یکی  از کارهای  برحسته  فرقه دموکرات، ایجاد دانشگاه  تبریز بود.           

                  +++++

 یاد آوری  این نکته لازم  است  که  در طول یک سالی که فرقه دموکرات  بر سر کار بود   در تمام  زمینه های  زندگی عمومی،  دگرگونی هائی  به وجود آمد که  در کل  به سود منافع   توده های  محروم و زحمتکش آذربایجان بود .  در آن زمان،  شرایط  انقلاب سوسیالیستی  در آذربایجان  فراهم نبود .  در حالی که  حزب  انقلابی   طبقه  کارگر  در ایران وجود  نداشت  . در شرایطی  که  در بخش های دیگر  ایران به استثای  قسمت هائی از کردستان که در آن فرقه  دموکرات  به رهبری قاضی  محمد  قدرت را در دست داشت، ارتجاع  سلطنتی  وابسته به امپریالیسم، حاکم بود ،  پیش برد  انقلاب سوسیالیستی، بهیچ وجه  امکان  نداشت .  در حقیقت امر،  همین  تحولات عظیم  دموکراتیک  که در آذربایجان  انجام یافته بود ،  زمینه را برای  انقلاب سوسیالیستی فراهم میساخت. برای  پی بردن به اهمیت  تلاش های  فرقه دموکرات  و شخص  پیشه وری در دوران  سیادت حکومتی  دموکراتیک  د ر آذربایجان،  باید آذربایجان  بین  آذر ماه سال 1324  تا آذر ماه سال 1325  را با  آذربایجان  امروز  که  در فقر و فلاکت  و ستمدیدگی  دست و پا میزند و آذربایجان پس از  سقوط حکومت فرقه دموکرات مقایسه کرد . آنوقت، قدر و ارزش   انسان های آزاده و مبارزی نظیر پیشه وری و  فدائیانی  که در راه آرمانهای والای انسانی جان باختند ، به روشنی  معلوم خواهد شد.  در فردای سرنگونی  حکومت مترقی و دموکراتیک فرقه در آذربایجان ، در حالی که  هزاران تن از اهالی این دیار  مبارزه و عصیان طلبی،  توسط ارتش مهاجم شاه  و دار و دسته های مزدور  وابسته به حکومت مرکزی،  وحشیانه  کشتار میشدند ،  ارباب های ستمگر، دهات  تقسیم شده بین دهقانان را  دوباره تصاحب  کرده و ژاندارم های  خونخوار بار  دیگر به جان  دهقانان ستمدیده  افتادند.  در مدارس و موسسات  دولتی،  زبان  بومی  جای خود را به زبان تحمیلی داد و  طی مراسم رسمی   آثار منتشره به زبان ترکی  در لهیب آتش سوختند .  دانشگاه تبریز   تعطیل گردید و درب انجمن های ادبی  به زبان مادری، مهر و موم شد. ارتش سرکوبگر شاه، جای ارتش  مردمی  را گرفت  و به دخالت  اهالی  آذربایجان  در امور داخلی خود ، پایان  داده شد.  دست آوردهای  کارگران و زحمتکشان  در طول یک سال حکومت فرقه بر باد  رفت و  آزادی های  دموکراتیک دوران حکومت  فرقه، جای خود را به  سلطه سرکوبگران غارتگر داد.  در عین حال، هزاران تن از اهالی آذربایجان توسط  ارتش  شاه و آدمکشان حرفه ای  سلاخی شدند. در یک جمله،  تاریکی  شب طولانی ملال انگیز، جای  روز روشن  شادی بخش  را گرفت.

              آذر ماه سال 1398 

 

 

 

چه "رفت" و "آمد"های دیگری در حال مهندسی است؟

چه "رفت" و "آمد"های دیگری در حال مهندسی است؟

 

روز  ۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷ روزنامه های ایران با تیتر بسیار درشت نوشتند: “شاه رفت” و چند روز بعد یعنی روز ۱۲ بهمن، همان روزنامه ها با تیتری درشت تر در صفحه اول نوشتند: “امام آمد”.

 

اعتراضات آبان ۱۳۹۸، به بهانه افزایش قیمت بنزین، سکانداران اسلام سیاسی در ایران را به وحشت و هراس انداخت. اما واقعیت این است که تورم افسارگسیخته و افزایش قیمت کالاهای مایحتاج مردم، کارد را به استخوان شهروندان ایران رسانده بود. سوال بنابراین این است که چرا سران "سه قوه" ناچار شدند که به افزایش قیمت بنزین، که خاصیت" احتراق" و انفجاری آن، دو لبه بود، روی آورند؟ طبق تصمیمات سه قوه، مسئولین رژیم اسلامی به منظور تامین "منابع اعتباری"، در اوضاع تحریمها و کسادی بازار فروش نفت ایران، راه دیگری پیشا روی خود نمیدیدند. چه، وزیر نفت و معاون روحانی، در این باره هشدار داده بودند: "حتی کشورهای دوست از خرید نفت ایران، امتناع میکنند". مقامات مختلف رژیم در مُخیله شان هم نمیگنجید که افزایش قیمت سوخت و بنزین در کشور نفت خیز ایران، بازی با آتش باشد. در عین حال رابطه بین مردم و رژیم، در سالهای پایانی چهار دهه حاکمیت، کلا زیر و روشده است. شِکوه و گلایه های مقام معظم در پرده: "دشمنان نظام بر شکاف بین مردم و مسئولان" سرمایه گذاری کرده اند، دقیقا به این بر هم خوردن توازن قوا ارتباط مستقیم دارد. جناح "بازها" در دنیای دوران عروج اسلام سیاسی و هنوز متوهم به "دوران انقلابی" و در بهترین حالت در حال و هوای جنگ هشت ساله با عراق زندگی و "سیاست" میکنند. خامنه ای هر از گاه یکبار تاکید میکند: "من یک انقلابی هستم". هنوز  متوهم اند که گویا میتوان با ملاکهای دوران بسر رسیده، با اوضاع فعلی رفتار کنند و با احضار روح مردگان، به جنگ زنده هائی بروند که چه بسا در ایام آن شهادت طلبی ها، متولد نشده بودند. قصد ندارند به این واقعیت تن بدهند که نسلی را که هیچ خاطره ای از دوران سرکوبها و  ایام "دفاع مقدس" ندارند، نمیتوان ترساند. دانشجویان در جریان سخنرانی رئیسی در مراسم ۱۶ آذر ماه سال جاری، در جلو دوربین ها و در حلقه محاصره نیروهای انتظامی مستقیما و رو در رو این پلاکارد را در برابر او بلند کردند: "قضائیه جلادان  مقدمتان خون باران". این نسل را نمیتوان مرعوب کرد.

 

هنگامی هم که با بُهت و حیرت، در مواجهه با این صف وسیع، شجاع، اهل علم و جوان متوجه شدند حتی جانبازان و خانواده شهدای همان دوره "من یک انقلابی هستم" به صف معترضان پیوسته اند، یکی پس از دیگری، از "تصمیم سران سه قوه" عقب نشستند و به ناچار از در تملق درآمدند. بحث ها در اوضاع "تعطیل کردن کشور"، این است که ممکن است، "یارانه"ها را بزنند که "جای دیگری خرج مردم" بکنند. در ماجرای بحران بازار سکه، با فروش حدود هفت و نیم قطعه سکه، به میزان ۶۰ تن از شمش های طلای پشتوانه "پول ملی" کاسته شد. و این بلافاصله در گرانی سرسام آور مایحتاج اولیه مردم باز تاب یافت. بسیاری از  فرزانگان جامعه و تحصیلکردگان و دلسوزان برای مردم توضیح دادند که سرازیر کردن شمش های طلای پشتوانه پول ملی به بازار سکه، چه اهدافی را تعقیب میکرد: حراج "سرمایه ملی" به منظور تسهیل دسترسی وابستگان دانه درشت ها، آقازاده ها و سردار زاده ها و پورشه سواران زعفرانیه و فرمانیه نشین به ارز خارجی. انتقال سرمایه برای تامین آینده و هزینه فرزندان و نوه و نبیره ها که در برابر چشم مردم "از مهلکه" نجات داده شده، و یا کماکان در حال "بستن چمدان"ها هستند. اعدام "سلطان سکه"، از آن نوع "توریه و تقیًه"های مافیای اسلامی برای منحرف ساختن اذهان از احتکار "توشه آخرت" به هزینه "بیت المال" بود. زدن یارانه ها، که فشار بیشتری را به اقشار کم درآمد وارد میکند، در واقع روی دیگر همان شگرد آماتورهای اسلام سیاسی برای پنهان کردن سقوط ارزش پول ملی بود. اکثریت قریب به اتفاق شهروندان جامعه، به عینه دیدند که با ورق پاره ها و حلبی های فاقد پشتوانه و در نتیجه غیر قابل تبدیل به "ارز"های خارجی مواجه شده اند. در نتیجه، در اوضاعی که هرکس دستش به دهن میرسد و یا خانه و ملکی دارد که میتواند با فروش آنها و خرید شمش های سکه شده، ارز بخرد که خود و فرزندان و وابستگان راهی به خارج پیدا کنند، اکثریت جمعیت جامعه راهی ندارند جز اینکه محروم تر، بی حقوق تر و بی کس و کار تر شاهد و ناظر تباهی جسمی و روحی خود و عزیزانشان باشند. این وضعیت غیر قابل تحمل شده بود. در آن شکاف، یک نیروی آماده انفجار، تلنبار شده بود. روزهای آبان حکایت خروش خشم های فروخفته و سر برآوردن مجدد آرزوهای سرکوب شده بودند.

 

اما گیر افتادن سران اسلام سیاسی در تناقضات بین دو دوره مورد اشاره، علاوه بر بحران لاینحل مشکل اقتصاد و شکاف بین مردم و حاکمیت، جنبه های منطقه ای و بین المللی نیز دارد. این روزها دیگر برای هر کس با اندک آشنائی با مکانیسمهای تولید سرمایه داری، روشن است که سرمایه داری در ایران و پروسه انباشت سود و سرمایه، به سد حاکمیت اسلام سیاسی در روبنا برخورده است. شاید سرنوشت "هپکو" را بتوان نمونه مجسم این تناقض مثال آورد. این مجتمع صنعتی که "نگین" اراک و به یک معنی شناسنامه و تاریخ پروسه صنعتی شدن و سرمایه داری شدن جامعه ایران را از دوران رژیم پهلوی یکجا در خود جمع کرده بود، اکنون در آستانه تعطیل کامل است. مرکزی  صنعتی که بار آورنده بسیاری از "نخبگان" علمی و فنی و تکنیکی و تخصصی بود و دانشگاه داشت، اکنون به برکت سه اصل "ناپایداری" مدیریت اسلامی: زن صیغه ای، شغل دلالی و خانه اجاره ای، لانه کبوتر ها شده است. اما، مسدود شدن منفذهای رشد و روند تولید کاپیتالیستی،  با یک "مهاجرت" بی سابقه سرمایه و ماتریال انسانی لازمه آن، یعنی "فرار مغزها"، توام و هم زمان شده اند. به این آمار توجه کنید:

۶۲ درصد از دانش آموزان مدال آور المپيادی كشور طی۱۴سال گذشته به كشور های توسعه يافته دنيا اعم از آمريكا و كانادا مهاجرت كرده اند. این ۱۴ سال، دقیقا در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق، قرار دارند یعنی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۶.

 

"صندوق بین المللی پول" که نبض و تپش قلب سرمایه داری را اندازه گیری میکند، در این رابطه در گزارش سال ۲۰۰۹  چنین اعلام کرده است:

ايران به لحاظ مهاجرت نُخبگان، با مهاجرت سالانه ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار متخصص در ميان ۹۱ كشور در حال توسعه يا توسعه نيافته جهان، مقام نخست را دارد.

 

فرار و مهاجرت سرمایه، جوهر این تناقض بین روبنای اسلامی و زیر بنای اقتصاد سرمایه داری را برجسته میکند. فقط به یک تک مورد که در روزنامه ها و نشریات و رسانه های ایران، انتشار یافته اند، اشاره میکنم:

 مسئولان، آمار مربوط به میزان خروج سرمایه از ایران را در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی منتشر کرده‌اند: خروج ۸۰۰ میلیارد دلار در ۴۰ سال.

 

اعتراضات سال ۱۳۹۶ هم بر همین زمینه بحران اقتصادی و "شکاف بین مسئولان نظام و مردم" آغاز شدند. اما تفاوتی که خیزش مردم را در آبان سال جاری با اعتراضات ۱۳۹۶ برجسته میکند، در دو عامل داخلی و خارجی قابل مشاهده اند. لبنان، عراق و سوریه، برای سالها هم سوپاپ اطمینان، هم محل ارتزاق و جولان سیاسی و هم در عین حال دام ها و تله هائی بودند در جهت خلاص شدن از مدعیان قدر قدرت در "سهم خواهی" بر میراث "انقلاب اسلامی". نوک تیز اعتراضات مردم در لبنان و عراق علیه رژیم اسلامی است. اینکه در شهرهای "مقدس" کربلا و نجف، کنسولگری جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گرفتند و به آتش کشیده شدند، بسیار گویا است. استعفای "المهدی" از پست نخست وزیری، صرفا یک اتفاق معمول در دنیای سیاست نبود. المهدی از یاران دیرین "هاشمی شاهرودی"، بنیانگذار"مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" است. مسدود شدن منافذ تنفس اسلام سیاسی در خارج از قلمرو ایران، با اعتراضات مردم در آبان ماه سال جاری، هم زمان بود. اگر در جریان اعتراضات سال ۱۳۹۶ شایعاتی از حضور "حشد شعبی" که مردم عراق به عنوان "حشد وحشی" از آنها نام میبرند، در کنار نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی، تا حدودی پشت گرمی نیروهای روحیه باخته بود، در آبان ماه سال جاری، اصل کاریهای "حشد" در عراق، زیر ضرب اعتراضات بودند و حامی آنان در راس حکومت ناچار به استعفا شده بود. در جریان اعتراضات امسال، شکاف در میان نیروهای سرکوبگر رژیم آشکارتر شد. اینکه وزارت اطلاعات، فرماندهی سپاه و بسیج و اطلاعات سپاه پاسداران، دستپاچه و هراسناک، "شایعه" دستگیری تعدادی "بسیج و جانباز" را  تکذیب کردند، بقول معروف: "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها" را به اذهان متبادر کرد.

 

یک نکته در مورد عمیق تر شدن شکاف بین مسئولان نظام و مردم، در جریان افشاگریهای کشتارهای آبان ماه، بسیار جای تامل داشت.

 

از سالها قبل جامعه ایران در جریان اعزام فرزندان و نوه و نبیره های عناصر گردن کلفت رژیم قرار گرفته بود. پدر یکی از جوانان به قتل رسیده، پویان بختیاری، که خود "جانباز" است و در جریان جنگ هشت ساله در جبهه ها بوده است، خیلی گویا و البته بسیار دردناک، به آن شکاف چنین اشاره کرد:

 

"پویان من مهندس برق بود، به زبان انگلیسی مسلط بود، ایران را دوست داشت و به ادبیات ایران بسیار علاقمند بود، از دو سال قبل تصمیم داشت برای ادامه تحصیل به کانادا برود. او  نتوانست چون امکانات و ارز لازم را نداشتیم. او در اثر اصابت گلوله به مغزش به قتل رسید. درست در حالی که میدانیم بسیاری از فرزندان و بستگان مقامات سالها پیش به آمریکا و کانادا و کشورهای اروپائی فرستاده شده و هر ماه هزاران دلار  و یورو به حسابشان واریز میشود."

 

به یک نقل قول که از مصاحبه روزنامه "آرمان ملی" با "دکتر محمد دادگان"، رئیس سابق فدراسیون فوتبال، برگرفته ام، توجه کنید. محمد دادگان تاکید دارد که او "سیاسی" نیست، و "نه با نظام و نه با دین مشکلی ندارد"، اما چون: "به دلیل اینکه بنده در سه محیط دانشگاه، ورزش و بازار فعالیت میکنم بخوبی با واقعیت های جامعه و دیدگاه مردم نسبت به وضعیت موجود آگاهی دارم."

 

او این سوالات را  خطاب به مهره های نظام طرح میکند:

"اولا اینکه فرزندان آنها کجا زندگی میکنند؟ دوم در خانواده آنها چه کسی جانباز یا شهید شده و سوم ا ینکه منزلشان در گذشته کجا بوده و امروز کجاست؟ برخی فرزندانشان کانادا، انگلیس، فرانسه و آمریکا هستند."

این منظره جامعه از "بالا"است و معنی آن این است که در "اعماق" همین سوالات چنان بارها و بارها در زندگی و تلاش کارگران برای جلوگیری از تعطیلی کارخانه ها و دریافت "حقوق معوقه"، در زندگی کودکان بی پناه خیابان و کودکان کار، در انبوه کارتون و گور خوابها، در حسرت ها و آرزوهای برباد رفته میلیونها خانواده که نمیتوانند فرزندان شایسته خود را مثل "برخی مسئولان" به کانادا ، اروپا و آمریکا بفرستند، در میان خیل وسیع انسانهای تباه شده در گرداب اعتیاد و تن فروشی و جرم و جنایت و در کنج زندانهای مخوف، هر روز و هر لحظه تکرار میشوند. در اعماق این طوفان و تلاطم امواج است که در سطح ظاهرا آرام اقیانوس، عناصر "غیر سیاسی" بالائی ها را به عکس العمل وادار کرده است. اگر "وجدان انسانی" افراد متعلق به بالا که با "دین و نظام مساله ای ندارند"، از مشاهده "واقعیت های جامعه"، چنان آزار دیده است، باید فورا متوجه شد که در پائین و در  صف میلیونی "داغ لعنت خورده ها"، تکان و جوش و خروش خشمی در حال انفجار در جریان است.

 

در بستر اعتراضات آبان ماه امسال در عین حال دیدیم که مساله فقط به رابطه بین مسئولان و نظام محدود نبود، این شکاف را طیف وسیعی از بسیجی ها، پاسداران و جانبازان و خانواده شهدای "بی پارتی" و حتی برخی از سرداران "مغضوب" نیز دیدند و می بینند. عناصر قَدَر چون "سردار همدانی" را میشد قبلا در عراق و یا سوریه و لبنان، "سر به نیست" کرد، اما در هر حال "شهید" جبهه مقاومت علیه "دشمن صهیونیستی" و یا فدیه مدافع حرم فاطمیه نامید. همدانی: "ارشدترین" فرماندهٔ سپاه پاسداران بود که در حین جنگ داخلی سوریه کشته شده است. چگونگی کشته شدن این سرلشکر سپاه، شباهت های زیادی به تصفیه عناصر مدعی قدرت در آلمان هیتلری و یا "حذف رقبا" در باندهای مافیائی دارد. گفته شد که همدانی در حین فرار از یک کمین "بر اثر سانحه رانندگی" کشته شد. او بنیانگذار سپاه پاسداران کردستان و همدان، فرمانده قرار گاه ثارالله، و فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران بود. سردار همدانی ها در سوریه به "فیض شهادت" نائل "آورده شدند". میدانهای رفع این مراکز خطر و سهم خواهانِ "بنیانگذار" لشکر اسلام، با اوضاعی که در عراق و سوریه و لبنان میبینیم، مسدود شده اند. تخاصم و تصفیه های درونی، به ناچار دیگر نمیتوانند در جبهه های خارج از قلمرو ایران و در پرده ساتر مجاهدت و شهادت ها و سر به نیست کردنهای سرشار از ابهام و رمز و اسرار، پنهان بمانند.

 

بسیار طبییعی است که بدنه اصلی بسیج و سپاه با این تناقضات بین زندگی خود و دانه درشت ها و نوکیسه ها روبرو هستند و برخی از "پیشکسوتهای" سپاه، از جنس همین سردار همدانی نمیخواهند با طیف اصلی تر و اکنون "عافیت طلب" و "میوه چین انقلاب" همراه و یا تداعی شوند. آن دسته از این سرداران هنوز متعهد به "آرمانهای امام راحل"، که از فیض شهادت و تصفیه جان بدر برده اند، قوًت قلب بدنه ناراضی و در عین حال اهرم های پر قدرت برای هدایت غرولندها و سهم خواهی ها، علیه بالائی های عافیت طلب و ابن الوقت اند. مجموعه این عوامل، بانی تردید و تزلزل در این مهمترین ارکان "توده ای" حاکمیت اسلام سیاسی است. سران رژیم جمهوری اسلامی با وحشت و ترس، "خطر" سرایت نارضایتی و  اعتراض به صفوف نیروهای مسلح خود را حس کرده اند. با توجه به بحران مزمن اقتصادی، انزوای بین المللی و عقب نشینی ها در سطح منطقه، رژیم اسلامی در آستانه فروپاشی و سقوط است.

 

سوال مُهمی که پیشاروی ماست، دورنما و چشم انداز سیر تحولات آینده است.

 

در جریان سقوط حکومتها بر اثر اعتراضات مردم، "آینده پس از سقوط دیکتاتورها" و یا به عبارات رایج و عوام پسند تر؛ "توتالیترها و تمامیت خواهان"، احزاب و تشکل ها و ائتلافها برای پر کردن "خلاء جانشینی" فعال؛ و میدان جنگ و جدل بین "آلترناتیو"ها گرم و پر حرارت میشود. کاملا معلوم است که هیچ آلترناتیو موعودی، وعده وضعیتی بدتر از اوضاع فعلی را نمیدهد. همه خود را متعهد به "دمکراسی"، "رای مردم" و "ایران آباد و آزاد" و "چند صدائی" میدانند.

 

اسلام سیاسی در بطن دوران جنگ سرد، فرصت بی بدیلی یافت که قدرت دولتی را قبضه کند. کنفرانس گوادلوپ، "هجرت" دادن خمینی از نجف به فرانسه، گرد آمدن عناصر بریده از جبهه ملی و نهضت آزادی که در اروپا و آمریکا  مشغول به فعالیتهای غیر سیاسی در "انجمن های اسلامی"بودند به عنوان "مشاوران" خمینی در کنار امثال بهشتی، امام جمعه "در تبعید" مساجد آلمان گوشه هائی از نقشه های مدیریت در "دوران گذار" آن ایام بودند.

 

اما، اوضاع جهان پس از پایان جهان دو قطبی، بشدت تغییر کرده است. ما شاهد عروج قطب ها و خرده قطب های متعدد     بوده ایم. نیروئی مثل طالبان، برآمده از بقایای "مجاهدین افغان" است که توسط آمریکا و پاکستان، مجهز شدند و سازمان یافتند تا در مقابل قطب شوروی سابق، چون آلت دست و مزدور عمل کنند. اکنون میبینیم که دولت سابقا ابرقدرت آمریکا، با طالبان دارد بر سر آینده افغانستان چون یک خرده قطب و چون یک "نیروی سیاسی" مذاکره میکند. طالبان را فقط به عنوان یک مثال نمونه آوردم تا منظورم را در رابطه با اوضاع در حال تحول جامعه ایران، بیان کنم. به این معنی بحث جایگزین کردن حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، به همان سادگی تصمیمات کنفرانس "گوادلوپ" و سفر ژنرال هایزرها به منظور قانع کردن سران ارتش رژیم شاه برای بیعت با "آیت الله"، نیست. به این دلیل ساده که راس دو قطب دوران جنگ سرد، در اوضاع فعلی خود دیگر   "ابر قدرت" نمانده اند. از این رو، هر سناریو نویس رژیم چینج و مدیریت دوران گذار، مجبور است که وزن و ظرفیت و توان همه این خرده قطبها، که "دست سازترین" هایش به سلاح کشتار جمعی و "بهپاد" مسلح اند، در محاسبات و معادلات و تخصیص بودجه و امکانات و غیره، منظور کند. چه، سقوط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، در شرایطی که مردم ایران فاقد ابزار سیاسی و حزب سیاسی برای تحقق خواست و آرزوهای خود باشند، چه بسا ممکن است موجب سلطه یک یا چند تا از این قطبهای جدید بشود.

 

در نتیجه بطور فشرده باید اذعان کنم که در اوضاع فعلی که اسلام سیاسی را پس از چهل سال در سرازیر ی سقوط و فروپاشی پیش رو داریم، مساله و گرهگاه "آینده تحولات" پس از جمهوری اسلامی، بار دیگر و به شکلی کاملا متفاوت و البته بسیار پیچیده تر خود را در مقابل ما گرفته است.

 

من به عنوان یک مارکسیست و سوسیالیست، سوسیالیسم اردوگاهی را سالها قبل از فروپاشی، سرمایه داری دولتی ارزیابی میکردم و مطلقا بر این باور نبودم و نیستم که یک دولت سوسیالیستی باید یک "اردوگاه" را زیر سایه وحشت و رعب زرادخانه سلاح هسته ای و کشتار جمعی برپا کند. سوسیالیسمی که من تئوری هایش را از بنیانگذران و تدوین کنندگان مبانی آن آموخته ام،  با بنای یک دولت و بلوک بوروکراتیک و نظامی و سازمانهای مخوف جاسوسی و ضد جاسوسی در برابر "قطب سرمایه داری"، در تناقض است. من، براین باورم که جنبش سوسیالیستی و حزب سوسیالیستی، برعکس باید چنان جامعه ای را بنا نهد که زمینه برای امحاء هرگونه دولت، فراهم شود. نظامی که میلیونها مردم را در اختناق و خفقان نگهدارد، شهروندان را به جرم تمایلات جنسی اعدام کند، با سوسیالیسم مورد نظر من هیچ قرابتی ندارد. از این نظر من مدافع و طرفدار یک جامعه مترقی، آزاد، مرفه، باز و سوسیالیستی هستم. اما برای پیاده کردن اهداف سوسیالیستی و آرمان سیاسی ام، به یک حزب سیاسی انقلابی و پر قدرت نیاز است. من متاسفانه، حزب مورد نظر و مطابق با آرمانهای سیاسی ام را در صحنه جدال بر سر قدرت و به عنوان رکن مُهم یک آلترناتیو پیشرو و آزادیخواه، نمیبینم. این را هم میدانم که ادبیات لازم برای ساختن چنین حزبی، برخلاف دوران انقلابی سال ۵۷، در دسترس است و شخصا امیدوارم که مردم بپاخاسته و کارگران اعتصابی، مبارزان حقوق مدنی و انبوه جوانان تحصیلکرده و شجاع و انقلابی با بدست گرفتن آن ادبیات، پایه های یک آلترناتیو پیشرو را پی ریزی کنند و چون نیروئی غیر قابل حذف بر صفحه سیاست جامعه ایران قرار بدهند.

 

در مقابل، گمان من این است که ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی، فی الحال دارای شبکه ها و تشکیلات اند و بعضا، در هیات جریانات ناسیونالیست قومی، نیروی مسلح دارند و به منابع مالی، چه مستقیما از سوی دوائر سازمانهای جاسوسی غرب و یا ابزارهای تبلیغ و تلویزیون و پول، بطور غیر مستقیم و توسط برخی شیخ نشین های حاشیه خلیج، دسترسی دارند. مهندسی رهبران و آماده کردن فضا که وقتی جمهوری اسلامی "رفت"، برای اینکه جامعه بپذیرد که چنان مهره ها و رهبران تراشیده شده "آمد"ند، فی الحال در جریان است. هیچ تردید نباید داشت که در روزهای فروپاشی، بخشهای زیادی از ارکانهای حاکمیت اسلام سیاسی، مهیا و آماده و مسلح و  مُجهز به اطلاعات فوق سرًی، "سرنگونی طلب" از آب درخواهند آمد و در هر سیر "گذار" از جمهوری اسلامی، و هر سناریو "تغییر رفتار رژیم تمامیت خواهان" نیروی پشت جبهه ناسیونالیسم ایرانی و قومی و قطبهای حامی آنها خواهند بود. من شخصا تردید دارم، علیرغم شعارهائی که به دهان مردم گذاشتند: "رضا شاه روحت شاد"، سلطنت و نظام پادشاهی شانسی داشته باشد. سیر تحولات آتی، از منظر نگهبانان و مهندسین"رژیم چینج" و روند مطلوب همه این دوایر "ملی" و غیر آن، بیشتر شبیه به اوضاع کشورهای اروپای شرقی در پی فروریزی دیوار برلین است.

 

در غیاب یک نیروی مترقی و پیشرو و حزب سوسیالیستی، چشم انداز تحولات آینده ممکن است به هر سو که با نقشه ها و سناریوهای گذر از  رژیم اسلامی و با "دمکراسی" و جامعه "چند صدائی و رنگین قومی و اتنیکی"، خوانائی داشته باشد، کشیده شود. مردم ایران، مثل هر جامعه دیگر، چشم به پرچم و آینده ای میدوزند که احزاب گرایشات و طبقات مختلف، بلند و ترسیم میکنند. اگر سرمایه داری ایران، راه گشایش دارد، اگر بازار جهانی میتواند بروی سرمایه دار ایرانی، چه دیرین و یا نو پا و یا "در تبعید"، باز شود، اگر نیروی متخصص و کادر فنی یک جامعه صنعتی، به جای "مهاچرت" متوجه شوند که حکومتی پایدار با تضمین قانونی رابطه بین کارگر و سرمایه دار، میتواند زمینه را برای وارد کردن تکنولوژی مورد نیاز از سرگیری سیر انباشت سرمایه، فراهم و "امنیت" سود و سرمایه و سرمایه گذاری تضمین کند، آنگاه نه تنها مهاجرت و فرار مغزها معکوس خواهد شد، بلکه بخش های اصلی ارکانهای نظامی و اداری و امنیتی رژیم موجود جمهوری اسلامی، نیز در هر پروسه و هر مدیریت "دوران گذار" و هر نقشه عبور "دمکراتیک" و "حقوق بشری" از جمهوری اسلامی، هضم خواهند شد و به بازی گرفته خواهند شد. شاید هم بند و بستها و قول و قرار ها از هم اکنون بین دوائری از نهادهای اطلاعاتی سپاه و سر به دفتر مقام معظم، و سران قطبهای متعدد، از جمله با پنتاگون و سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی اروپا به شکل سرًی در جریان باشد. اینکه اروپا در برابر تحریم ها، "اینستکس" راه انداخته است و مقامات جمهوری اسلامی و آمریکا، علیرغم خروج ترامپ از "برجام"، هنوز گزینه "مذاکره" را روی میز دارند، نشان از ساخت وپاختهای جدی تر، در پشت صحنه و پنهان از انظار و افکار عمومی است. یکی از تَبَعات جهان چندین خرده قطبی، "راز داری" دوایر حاکم و محروم شدن شهروندان جهان از دسترسی به اطلاعاتی است که به زندگی آنها مربوط است. در دوران جنگ سرد، جهان بین دو ابر قدرت، دو بلوک سیاسی و نظامی و امنیتی تقسیم شده بود و جنگ بین نهادهای جاسوسی، لاجرم به افشاء اطلاعات منجر میشد. در اوضاع پس از فروریزی دیوار برلین، برعکس، حضور چندین خرده قطبی و تلاقی منافع مشترک آنان، به یک "محرم اسرار" چند وجهی تغییر یافته است. در نتیجه افکار عمومی از درز اطلاعات مربوط به این ساخت و پاختها و ائتلافها و هم سوئی ها، محروم شده اند. همه ما میدانیم چه بر سر"آسانژ" آوردند . بدون "داده" و اطلاعات دقیق از فکت ها و اتفاقات و آگاهی از سناریوها و نقشه های جهان چندین قطبی، علیرغم دنیای انفجار انفورماتیک، و انبوه شواهد در فضای فریبنده مجازی، تحلیل اوضاع واقعی، مادی و عینی روندهای سیاسی، بسیار مشکل تر شده است.

 

در رابطه با بحران فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، و با توجه به نکات فوق، یک "تهدید" را نباید دست کم گرفت. رژیم جمهوری اسلامی اولین و آخرین نماینده دولتی اسلام سیاسی در منطقه و به یک معنی در جهان است. لایه وسیعی که با خون و جنایت و قتل عام ها از موقعیت حاشیه ای و از میان بقایای اقتصاد طفیلی گری به مقام و مناصب اداری و نظامی رسید، ممکن است، به "جنگ آخر زمان" خود دست بزند و در میان این دنیای چندین قطبی به هر تخته پاره ای برای نجات خود، چنگ بزند و آویزان شود. مستقل و صرفنظر از اینکه چه آلترناتیو  و یا بدیل های حکومتی در دوران پس از سقوط رژیم اسلامی قدرت را یک کاسه خواهند کرد، آگاهی به این خطر و آمادگی برای دفع این شرً از سر جامعه ایران، وظیفه هر نیروئی است که متعهد به حفظ شیرازه مدنی جامعه است.

 

دسامبر ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com

 

توده گرسنه برای "نان، کار، آزادی" برخاسته است!

توده گرسنه برای "نان، کار، آزادی" برخاسته است!

زمانی که این نشریه (پیام فدائی 244) برای چاپ آماده می شد، بار دیگر خبر امید بخش انفجار خشم توده های به جان آمده در شهرهای استان های سراسر ایران (در خبرها از آن بیش از صد شهر نام می برند) علیه ظلم و استبداد رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی ، همچون صاعقه ای آسمان پر التهاب میهن ما را درنوردید و بارقه های امید به تغییر وضع جهنمی موجود را بر دل تمامی محرومان و ستمدیدگان ایران و منطقه افشاند. افزایش 300 درصدی نرخ بنزین، که در چارچوب سلطه نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و حاکمیت یک اقتصاد انگلی بر کشور ما معنایی جز یک جهش سرسام آور دیگر در روند صعودی گرانی و تورم و بیکاری و در نتیجه چشم انداز سقوط زندگی محنت بار میلیون ها تن دیگر از کارگران و زحمتکشان به مُرداب فقر و نابودی ندارد ، انداختن آتشی دیگر به انبان باروت خشم و نفرت فروخورده توده ها بود و آن ها را واداشت تا برغم سلطۀ اختناق و سرکوب وحشیانۀ حکومت ، بار دیگر با مایه گذاردن از جان خود، خیز بلند دیگری برداشته و برای نابودی هیولای جمهوری اسلامی و تحقق شعار نان، کار، آزادی به مصاف با آن بروند.
حکومت ادعا می کند که یورش به سفره محقر گرسنگان به منظور غلبه بر "کسری بودجه" بالایی هاست. اما مگر مردم ما کوچکترین نظارتی بر عواید نجومی دولت و شیوه های مصرف آن در برنامه های حکومت دارند که اکنون باید جبران مآفات کسری آن را بکنند؟ ادعا می کند که با عوایدی که از گران کردن بنزین به دست می آورد به محتاجان یارانه خواهد پرداخت. اما مگر با گران شدن بنزین دیگر کالاها نیز گران نمی شوند؟ پس این یارانه به چه کار محتاجان می آید! تازه قشر وسیعی از جامعه امروز یا با موتور کالاهائی را جابجا می کنند و یا مسافرکشی می کنند و یا در حاشیه شهرها زندگی می کنند و برای کار در شهر مجبورند ماشین سوار بشوند. تأثیرات مخرب گرانی بنزین روی کار زندگی این بخش از "محتاجان" چه می تواند باشد؟
افزایش مرگبار قیمت سوخت به رغم تمامی عوامفریبی های جمهوری اسلامی در توجیه عملی نمودن آن در لحظه حاضر، گام دیگری در چارچوب یک برنامه کلان اقتصادی و سیاست "جراحی اقتصادی" می باشد که از سوی سرمایه داران غارتگر جهانی و نهادهای اقتصادی آنان مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در اقتصاد وابسته و بحران زدۀ ایران طراحی شده است. هدف این سیاست مرگبار هر چه مطلوبتر نمودن شرایط استثمار و غارت نیروی کار و منابع طبیعی موجود در بازار ایران برای سرمایه های غارتگر امپریالیستی و پُر تر کردن جیب سرمایه داران حاکم بر ایران می باشد که با لفافه های پر طمطراقی نظیر "اصلاح" در ساختار اقتصادی و گسترش "بازار آزاد" و تشویق "خصوصی سازی" با ادعای ایجاد "رشد اقتصادی" طراحی شده است. این برنامه اهریمنی که شرایط را برای غارت منابع طبیعی و نیروی کار ارزان توسط سرمایه های امپریالیستی تسهیل می سازد، در همه کشورهای تحت سلطه امپریالیست ها نظیر ایران باعث گسترش فقر و فلاکت و بیکاری و گرسنگی و قبر خوابی و فحشاء و غیره گشته تا جائی که توده های فرودست برای سیر کردن شکم خود به زباله گردی روی آورده اند.
اکنون جمهوری اسلامی در شرایطی مجبور به اجرای این طرح گشته است که در شرایط بحرانی غیر قابل انکاری به سر می برد، اوضاعی که برخی مشخصه های آن فشار تحریم های اعمال شده از طرف آمریکا (در چهارچوب سیاست "ایران هراسی" و در رقابت با امپریالیست های رقیبش) و عواقب سیاست های مملکت بر باد ده این رژیم چون صرف ده ها میلیارد دلار به منظور حمایت از سگان زنجیری امپریالیسم در کشورهای منطقه مثل عراق و سوریه و یمن و لبنان، و همچنین دزدی و غارت خزانه کشور از طرف خود دست اندر کاران رژیم می باشد. این واقعیت که خود حاصل وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیسم و پیشبرد سیاست های امپریالیستی از طرف این رژیم در منطقه و به طور کلی نتیجۀ حاکمیت یک رژیم ضد خلقی در ایران می باشد، تأثیرات فاجعه باری را بر زندگی توده ها بر جای گذارده و شرایط مرگباری را موجد شده که کمر آن ها را خم نموده است. شدت این اوضاع بحرانی چنان است که روحانی فریبکار نیز به آن اعتراف نموده و فریاد می زند رژیمش هیچ گاه در چنین وضع وخیمی به لحاظ اقتصادی قرار نداشته و پولی در بساط (البته برای مردم) ندارد. اما، چنین اوضاع غیر قابل تحملی ست که گرسنگان و محرومان را بار دیگر برای دفاع از بقای خود و خانواده های گرسنه شان و برای تغییر سرنوشت و زیر و رو کردن مناسبات ارتجاعی حاکم، به صحنه رزم با حافظان و گزمکان نظام حاکم کشانیده است. به صورتی که زنگنه، وزیر نفت بی شرم ارتجاع حاکم مطرح کرد، رژیم تا حد "تحمل توده ها" گران کردن بنزین را در برنامه خود گذاشته بود ولی ابعاد و شدت قیام خشماگین توده های ما به آنان خیلی زود احتساب غلطشان از تحمل و قدرت توده ها را آشکار ساخت.
اکنون و در این روزهای سرنوشت ساز، توده ها یکبار دیگر وارد نبرد مرگ و زندگی با دشمنان تا بن دندان مسلحشان شده اند و با فداکاری و از جان گذشتگی با دست خالی و یا با چوب و سنگ به دفاع از شرف و انسانیت و حقوق خود پرداخته اند و با فریاد "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "مرگ بر خامنه ای"، "مرگ بر روحانی"، "مرگ بر اصل ولایت فقیه"، "مرگ بر وطن فروش خائن"، "می میریم، ذلت نمی پذیریم"، "به پا خیز منجی خود تو هستی"، و... ده ها شهر اشغال شده میهنمان را به جبهه های جنگ گرسنگان با غارتگران بدل کرده اند. جوانان عاصی و مبارز در خطوط مقدم این جبهه به مزدوران رژیم یورش می برند، آن ها هر جا که توانسته اند در پاسخ به قهر ضد انقلابی گزمه های رژیم، و در پاسخ به زوزۀ عمله های "اصلاح طلب حکومتی" و غیر حکومتی که از قیام کنندگان بیشرمانه می خواهند در مقابل قهر و گلوله و خشونت حیوانی اعمال شده از سوی حکومت، "مسالمت" و آشتی نشان دهند، مراکز سرکوب نظیر کلانتری ها و بسیج، مراکز غارت نظیر بانک ها و موسسات مالی و نهادهای نشر ایدئولوژی ضد انقلابی طبقه حاکم مثل دفاتر امام جمعه و مراکز اسلامی را با خاک یکسان کرده و به تلی از خاکستر بدل کرده اند. خروش گرسنگان زمین را بار دیگر در زیر پای حاکمان استثمارگر و سرکوبگر لرزانده و آن ها اعتراف می کنند که "عمق" خیزش اخیر حتی از عمق قیام های مردمی قبلی در سال 88 و 96 بیشتر بوده است. تا جایی که خبرگزاری فارس می نویسد: "گزارش میدانی خبرنگاران ما از سراسر کشور" نشان می دهد که "اشرار و ضد انقلاب" (بخوان توده محرومان به قیام برخاسته) "با گسترۀ کمتر اما عمق بیشتر خسارات و خرابکاری داشتند". این خبرگزاری حکومتی سپس در توضیح "عمق بیشتر" خیزش مردم به حملات آن ها به نهادهای سرکوبگر و به آتش کشیدن ادارات دولتی و بانک ها و حمله به حوزه های علمیه و کلانتری ها و گشودن آتش به سوی مزدوران رژیم در برخی موارد، اشاره می کند. اعترافی که در واقع از عمق و شدت خشم استثمارشوندگان از دژخیمان حاکم و واکنش طبیعی شان در مقابل شدت ظلم و سرکوب رژیم جمهوری اسلامی خبر می دهد.
در روزهای گذشته ده ها تن از توده های بی گناه و جویای حق خویش، به دستور رهبران حکومت مزدور حاکم با آتش گلوله مستقیم دژخیمان رژیم کشته شده اند، تعداد بی شماری مجروح و چند هزار نفر از تظاهر کنندگان خواهان عزت و شرف انسانی توسط ضد خلقیان حاکم دستگیر شده اند - که البته خود ایادی رژیم به دستگیری بیش از 1000 تن اعتراف می کنند.
یاد جانباختگان این قیام مردمی را پاس داریم و فداکاری این توده عظیم به پا خاسته را با تمام توان ارج گذاری کنیم. به جوانان مبارز در صحنه، این پیام مهم مبارزاتی که صحتش در تمام خیزش های سال های اخیر به طور آشکار ثابت شده را برسانیم که در مقابل یک حکومت تا بن دندان مسلح که کمترین ندای مخالف را بر نمی تابد و تنها زبان زور و گلوله را می فهمد ، باید به سازماندهی خود پرداخت، متشکل شد و با یک برنامه مناسب و سلاح موثر به نبرد پرداخت. زیر پرچم "تشکل، تسلیح، اتحاد، مبارزه، پیروزی" امکان پیشروی مبارزات دلاورانه کنونی و چشم انداز پیروزی را می توان فراهم نموده و در مقابل توده های به میدان آمده قرار داد. تشکیل هسته های سیاسی - نظامی و دست زدن به عملیات پارتیزانی یا همان چریکی، گام نخستین برای پاسخ به ضرورت شکستن بن بست کنونی و تغییر موازنه به نفع میلیون ها تن از استثمار شدگانی ست که با هدف براندازی نظام ضد خلقی حاکم بر خاسته اند. مقابله با زور سازمان یافتۀ حکومت و نیروی سرکوبش در مسیر سازماندهی قدرت و تجهیز نیروی بنیان برافکن توده های متحد ، تنها راه رهایی کارگران و زحمتکشان ماست.
در خارج از کشور، دفاع از قیام توده های رنجدیده که برای رسیدن به جامعه آزادی که در آن "نان، مسکن، کار و آزادی" برای همگان تضمین شده باشد ، یک وظیفه مبرم مبارزاتی ست. برخیزیم و در حد توان صدای رزمندگان این قیام و پیام پیکار آن ها با اهریمنان حاکم را به گوش جهانیان برسانیم و آنان را در مسیر نابودی اهریمنان حاکم یاری دهیم.

سرگردانی رهبری حزب حکمتیست‎

سرگردانی رهبری حزب حکمتیست‎

رحمان حسین زاده نوشته ای در عکس العمل به بحث حمید تقوایی تحت عنوان "نئولیبرالیسم و مارکسیسم خط امامی" نوشته است. اما  حتی یک جمله ( تاکید میکنم حتی یک تک جمله) از نوشته ای که قرار است نقد کند را بازگو و نقد نکرده است! از اول تا انتها اتهام است و تعرض و گستاخی. از همان اول اینطور شورع میکند: " نوشته ای به نام "نئولیبرالیسم و مارکسیسم خط امامی" به قلم حمید تقوایی لیدر حزب کمونیست کارگری ایران علیه دانشجویان چپ و آزادیخواه و علیه ۱۶ آذر سرخ امسال به تاریخ ۲۱ آذر ماه منتشر شده است ". نخیر! شما بی شرمانه دارید دروغ میفرمایید. نه علیه 16 آذر حرفی زده شده است و نه علیه دانشجویان. بلکه در نقد یک بنر مشخص بحث شده است. او ادامه میدهد " سراپای این نوشته (نوشته حمید تقوایی)، برافروختگی و بی بالانسی در مقابل دانشجویان آزادیخواه و چپ است که به زعم تقوایی کفر کرده و علیه "مجاهد و پهلوی" شعار داده و بنر نوشته اند و البته برای اینکه این موضع اولترا راست را بتواند پرده پوشی کند و به اصطلاح تو ذوق نزند، با تردستی ویژه ای "عبارت نئولیبرالیسم" در گوشه یک بنر همبستگی با مبارزات توده ای فرانسه و عراق و شیلی و لبنان را برجسته کرده، شروع و بیشتر مطلب را ظاهرا به "نقد نئولیبرالیسم" پرداخته است". بازهم دروغ میفرمایید. قرار بوده علیه نئولیبرالیسم بحث شود و شده است. از تیتر تا آخر بحث بر نقد شعار "مرگ بر نئولیبرالیسم" است. بنابرین تردستی ای در کار نیست، کسی که نوشته حمید تقوایی را میخواند متوجه میشود که یک بحث تحلیلی - سیاسی است. نه برافروختگی است و نه بی بالانسی و نه عصبانیت و خشم. بحث او بسادگی اینست که شعار مرگ بر نئولیبرالیسم دادن در جامعه ای که دارد فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی سر میدهد، اشتباه است و باید نوک حمله متوجه جمهوری اسلامی باشد نه نئولیبرالیسم، این شعار فقط یک مکتب را هدف قرار میدهد و کل سیستم سیاسی و اقتصادی را معاف میکند. وقتی کسی شعار مرگ بر نئولیبرالیسم میدهد، به معنای اینست که مشکلی با سرمایه داری، لیبرالیسم، بازار آزاد و غیره و غیره ندارد. این کلیت و خلاصه بحث است. رحمان حسین زاده آیا واقعا جوابی به این نقد دارد؟ آیا کسی اجازه دارد این بحث اصولی را مطرح کند؟ یا توسط داوران خود گمارده و بیکاره تاریخ طرد و محکوم و مطرود میشود؟!
رحمان حسین زاده و حزبش در هیچ کجای اعتراضات اجتماعی در این جامعه نقشی ندارد و هیچ کجا دیده نمیشود. اما سفیهانه فکر میکند با حمله به حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی میتواند خود را احیا کند. اولین تحریف او اینست که وانمود میکند که حمید تقوایی علیه کل حرکت دانشجویان در 16 آذر موضع گرفته است. میدانید چرا؟ این یک نوع خود شیرینی کسی است که هیچ ربطی به 16 آذر ندارد. نه خطی داشته، نه جای پایی دارد، نه کسی آنرا جدی گرفته است. میخواهد با دفاع فالانژی از دانشجویان مستقل از شعاری که داده اند به نان و نوایی برسد و جای پایی در دانشگاه باز کند. به او باید گفت! این راه نفوذ کردن در لایه های اجتماعی نیست. باید قدمی برداری. باید کاری بکنی. نمیشود یک روز داعیه ائتلاف با دولت نوع حجاریانی را در سر پروراند و حزب کمونیست کارگری را به "انقلاب سواری" متهم کرد و یک روز از شعار مرگ بر نئولیبرالیسم در برابر بحثی که میگوید مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر سرمایه داری و دزدسالاری دقیق تر است گرد و خاک براه انداخت و مهملاتی بی ربط را ردیف کرد که نوشته حمید تقوایی توده ایستی است و " در نشریه کار ۵۹ سیاست جناح "اکثریت" و توده ایستی درون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یعنی سیاست "همکاری و حمایت از امام ضد امپریالیست و رژیم هار اسلامی" با هدایت عنصر شناخته شده ای چون فرخ نگهدار دست بالا را پیدا کرد و در نشریه رسمی حزب منتشر شد" بی ربط ترین حرفی که میشود زد همین است. انگار اصلا متوجه نیست دارد از چه حرف میزند. حمید تقوایی میگوید باید مبارزه و شعارها را علیه جمهوری اسلامی تیز کرد و نه نئولیبرالیسم که یک طرفدار خط امام هم میتواند انرا تکرار کند.
رحمان حسین زاده بجای اینکه در آینه نگاه کند و ببیند کجا ایستاده بود و کجا ایستاده است، میگوید گفتن اینکه نئولیبرالیسم خوب نیست مثل نشریه کار 59 و پیکار 110 و امثال اینهاست! نه عزیز من. برعکس است. کار اکثریت و پیکار 110 بحثشان دفاع از جمهوری اسلامی بود و مثل توده ای ها همه چیز را به مبارزه ضد امپریالیستی و ضد آمریکائی خلاصه میکردند. اینجا شما هستی که داری برای جمهوری اسلامی راه در رو درست میکنی، و با همین خط میخواستید با دولت حجاریانی همکاری کنید و با همین خط از این حزب انشعاب کردید. حمید تقوایی میگوید جامعه مرگ بر جمهوری اسلامی میگوید و دانشجویان نیز اکثرا شعارشان علیه جمهوری اسلامی است، اما این نوع شعارها و بنرها یک روزنه انحرافی به ضرر حرکت چپ دانشجویی و بنفع جمهوری اسلامی باز میکند. متوجه شدید؟ اصلا آیا متوجه هستید بحث بر سر چیست؟ بعلاوه در این دادگاه کذایی ای که شما علیه حمید تقوایی برپا کرده اید اگر کسی بپرسد که بحث کردن علیه یک بنر و یک شعار چرا محکوم است چه میگویید؟ چه دفاعی دارید؟ مقدسات شما زیر سوال رفته است؟ اصلا یک کلمه جواب به این بحث های حمید تقوایی دارید؟ یا قرار است با این گرد و خاکها انزوای خود را لاپوشانی کنید؟
در حقیقت این نوع تعرضات و گرد و خاک راه انداختن ها تلاشی است برای دور زدن بحران درون تشکیلاتی. در حزب رحمان حسین زاده برای رای آوردن و هیئت اجرایی و لیدر و امثال اینها شدن ظاهرا باید هر چه بیشتر به حزب کمونیست کارگری و شخص حمید تقوایی بد وبیراه گفت.
حزب حکمتیست برای خارج شدن از آنزوای  سیاسی یک روز از جیب سیاوش دانشور خرج میکند و اکنون از زبان رحمان حسین زاده.
رحمان حسین زاده برای جلب نظر چپ ضد آمریکایی که دلش به آتش زدن پرچم  آمریکا خوش است و از امسال رئیس دانا ها خط می گیرد، در آخرین شاهکار سیاسی  از ضد امپریالیست و همه باهم بودن را در حمله به حمید تقوایی فرموله کرده است .سرتاسر نوشته رحمان حسین زا ده  با حمله به  آخرین مصاحبه و نوشته حمید تقوایی تحریف محض است.
حزب کمونیست کارگری ایران  در اولین اطلاعیه اش در رابطه با مراسم های شانزدهم آذر اعلام کرد که شانزدهم‌ آذر امسال  ادامه خیزش انقلابی مردم در آبان ماه ۹۸ بود و محکم از آن دفاع کرد. چندین نوشته و اطلاعیه و برنامه در حمایت و استقبال از 16 آذر امسال در دانشگاههای مختلف منتشر گردید و رحمان حسین زاده قاعدتا از آنها هم خبر دارد. اما با جو سازی وانمود میکند که حمید تقوایی علیه 16 آذر و حرکت دانشجویان چپ موضع گرفته است.
لازم نیست کمونیست بود و انصاف و صداقت داشت، هر انسان منصفی با مراجعه به اطلاعیه ها و برنامه های تلویزیون و فراخوان های حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری در همین دوره اخیر  متوجه عمق مسئولیت پذیری حزب و حمید تقوایی در بازتاب وقایع و تحلیل و رهنمودهای عمیقاً کومونیستی به مردم عاصی از جمهوری اسلامی می شود. اما رحمان حسین زاده آدم ساده‌لوحی نیست. خوب می داند که حزبش با جهت گیری سیاسی فعلی اش نه‌ تنها در تحولات جاری نقشی ندارد بلکه آینده ای هم در تحولات سیاسی رو به جلو نخواهد داشت. در نتیجه برای تحکیم صفوف حزبش و جا پا پیدا کردن در میان چپ ضد امپریالیست و خلقی،ترجیح داده ترمز بریده به حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی حمله کند.
تمام نوشته رحمان حسین زاده نه تنها از صداقت و امانت داری تهی است بلکه نخ دادن به چپ ضد امپریالیست و خلقی است که وسط جنگ خیابانی علیه جمهوری اسلامی و مراسم شانزده آذر سرخ، پرچم آمریکا آتش میزند و تابلو مرگ بر نئولیبرالیسم را برجسته می کند.
کرنش نامه رحمان حسین  زاده به درگاه چپ ضد آمریکایی ارزش نقد ندارد اما آنچه مایه تأسف  و دردناک است اوج استیصال رهبری حزب حکمتیست است که اینچنین در مقابل هر تندپیچی سراسیمه و سرگردان شده و گستاخانه کف بر دهان می اورد و فکر میکند با این نوع موضعگیریهای هیستریک علیه حزب کمونیست کارگری میتواند ناتوانی و بن بست حزبش را مداوا کند.
در پایان توصیه میکنم بحث حمید تقوایی تحت عنوان "16 آذر و چپ خط امامی" را بخوانید تا روشن شود که بحث بر سر چیست.
رضا رشیدی
۲۴ آذر۹۸

معنای تحولات انگلستان، پیروزی بوریس جانسون و دشواری حزب کارگر به مثابه حزب رفرم!

معنای تحولات انگلستان، پیروزی بوریس جانسون و دشواری حزب کارگر به مثابه حزب رفرم!

۱- پیروزی محافظه کاران در انتخابات زودهنگامی که برای برون شداز فلج شدگی حزب حاکم بدلیل بن بست بوجودآمده حول برگزیت و ناشی از شکاف های درونی طبقه سیاسی حاکم بر کشور صورت گرفت، البته چندان هم غیرمترقبه نبود و نظرسنجی های معتبر،  هم آن را و هم شکست بزرگی را که در کمین حزب کارگر قرارداشت پیش بینی کرده بودند. با این همه وقوع این پیروزی قاطع آن هم در یکی از حلقه های مهم نظام سرمایه داری بی تردید هم چون تکانه ای محسوس بود بر فضای ژئوپلتیک جهانی و به معنای دمیدن جان تازه ای بر کالبدجناحی از سرمایه داری جهانی با گرایشات شبه پوپولیستی و شبه فاشیستی؛ که پیشتر با ورودترامپ به عرصه سیاسی حاکم برآمریکا عرضه اندام کرده بود و تب آن به نقاط دیگرهم تسری یافته و مشخصا شبه جزیره بریتانیا را که از دیربار بیشترین تجانس و نزدیکی در قاره سبز را با آن سوی اقیانوس اتلانتیک داشته است؛ در قالب برگزیت گرفتارخود کرد. با این همه مدت ها بود که به دلیل شکاف ها و کشاکشی که پیرامون آن در میان طبقه حاکم سیاسی و اقتصادی انگلیس و نیز در متن جامعه حول آن بوجودآمده بود، دچاربن بست و بلاتکلیفی شده بود که اکنون با این پیروزی مدافعان برگزیت با عزم و قاطعیت بیشتری پا به میدان گذاشته اند. سیرتحولات بعدی نشان خواهد داد که آیا براستی آن گونه که دست اندرکاران می پندارند گره کوربرگزیت گشوده شده است یا آن که اساسا خوداین واقعه سرآغازبحران های جدیدی خواهد شد. بی گمان این رویداد نه فقط بر تحولات نقاط دیگراروپا و تا حدی بر جهان تأثیرخود را خواهد گذاشت، بلکه مشخصا منجر به تقویت موقعیت ترامپ که به نوبه خود در نبردی سخت و تن به تن با جناح دیگرسرمایه داری آمریکا بسر می برد خواهد شد و کلا شکاف بوجودآمده بین دو گرایش اصلی سرمایه داری را بیش از پیش تشدیدخواهد کرد. در حقیقت از مدت هاست که شباهت زیادی بین تحولات داخلی آمریکا و انگلیس دیده می شود. همان شکافی که پیشتر درمیان طبقه کارگر (موسوم به سفید) که در گذشته معمولا پایگاه سنتی حزب دموکرات محسوب می شدند بسودترامپ اتفاق افتاد، اکنون در صفوف حامیان سنتی حزب کارگر در انگلستان رخ می دهد که در طی ۷۰ سال گذشته بی سابقه بوده است.

 

۲- از دیربازمدل بورژوائی دوحزبی - دوحزب عمده- وجود داشته است که یکی از آن ها را می توان حزب ارگانیک و تیپیک طبقه بورژوازی در نظام سرمایه داری نامید، هم به لحاظ برنامه ای و هم به لحاظ ساختاری و پایگاه اجتماعی، و دیگری را حزب رفرم و اصلاح که ایضا با تمایزات برنامه ای و پایگاه اجتماعی. قدرت واقعی و قدرت رسمی اکثرا در کنترل احزاب ارگانیک است، اما در مواردی که مشکلات انباشته می شوند و جامعه نسبت به عملکرد و برنامه های آن ها حساسیت نشان می دهد و فشارجامعه به سیستم افزایش پیدامی کند، فرصتی بدست می آید که احزاب رفرم جای احزاب محافظه کار را بگیرند. با چنین چرخش های هراز چندی که خود آن را گردش قدرت می نامند، سیستم توانسته است ثبات نسبی خود را حفظ کند و از شکل گیری جریان های رادیکال  و معترض به کلیت سیستم و سیاست های کلان جلوگیری کند.

 

با این همه در برنگاه های بحران ها و دوره های شکاف های بزرگ در شرایطی که جامعه با مشکلات انباشته شده و حل نشده و نارضایتی گسترده مواجه می شود، حفظ این تعادل دشوار و چه بسا ناممکن گردد و موجب شود که صورت بندی های متعارف و نرمال ساختارسیاسی سیستم بهم بریزد. آن چه که در طی سال های اخیر با آن مواجه هستیم از جنس همین بهم ریختگی هاست.

 

۳- اکنون دیرزمانی است که بنا بر تجربه های مکرر و دلایلی روشن* احزاب رفرم، احزابی که برنامه و آرایش سیاسی و تشکیلاتی آن ها معطوف به کسب قدرت و اجرای رفرم و وعده های داده شده به مردم است، حتی اگر فرصت و شانس دست یابی به قدرت هم فراهم باشد، دیگر قادر به اجرای وعده های خود نیستند و در مقام حزب حاکم نه فقط به سرعت سترونی خود را آشکار می سازند بلکه عملا و بطوردربست- در قیاس با گذشته که در کنارخدمت به نظام می توانستند حداقل بخشی از اصلاحات وعده داده شده به مردم را به پیش برند- تبدیل به ابزار و کارگزاران اجرائی تابع ِصرف امیال سیری ناپذیرسرمایه داران و هر آن چه که ماشین دولتی و اصحاب قدرت و لابی های کلان سرمایه داران به آن ها دیکته می کنند، شده اند. همراه شدن با ریاضت اقتصادی، تعدیل دستمزدها، کاهش برنامه های خدماتی-رفاهی و حمایت از جهانی سازی سرمایه و... موجب بی اعتمادی به آن ها در صفوف کارگران شد. نمونه ها در موردسرنوشت و چرخش شدیداحزاب سوسیال دموکرات و یا دیگراحزاب رفرم به راست و تضعیف و تجزیه  و تلاشی آن ها فراوانند.

 

۴- سرنوشت اخیرحزب کارگر در انگلستان از آخرین نمونه های آن است. جناح چپ و کمابیش سنتی این حزب که همواره از درون توسط جناح راست حزب تحت انواع فشارها و کارشکنی ها قرارداشته است، توانست برای مدتی در کسوت اپوزیسیون و نقدعملکردمنفی راست ها و با تکیه بر بستررشدروحیه ضدسرمایه داری که در انگلستان و نیز در مقیاس جهانی درحال رشد بود، با طرح برخی مطالبات و خواست های اصلاحی و جذب نیروهای جدید و جوان به خود و نیز بسط پایگاه نفوذش در جامعه رشدکند. اما نهایتا در مقطع پیش از کسب قدرت و در حالی که مدتی بود که آشکارا برای تصرف قدرت خیزبرداشته بود، با همان موانع و محدوده های پیشروی در زمین سرمایه داری برخوردکرد و به ناگزیر از فراز به فرودآمد. در حقیقت اعلام آمادگی برای تصرف قدرت که کوربن و دیگر همراهان وی بارها آمادگی خود و حزبشان را برای آن اعلام کرده بودند و برهمین اساس هم به بازی سرنوشت سازی در زمین برگزیت پرداخته بودند، حزب را در مسیری قرارداد که نمی توانست سرنوشت مختومی جز آن چه که بوقوع پیوست داشته باشد. با گذر از حزب اپوزیسیون به حزب قدرت و اتخاذسیاست ها و تاکتیک ها بر مبنای آن، سرنوشتی به جز این در انتظارش نبود حتی اگر به فرض می توانست به سکان قدرت چنگ اندازد. در مقابل رویکرد «آری به برگزیت» و اجرای آن که توسط حزب محافظه کار در کلیت خود نمایندگی می شد، آن هم توسط با فرادستی طرفداردو آتشه ای چون بوریس جانسون، در انتخابات رفراندوم گونه ای که عملا با پرسش آره یا نه به برگزیت گره خورده بود؛ این حزب و بوریس جانسون علیرغم اختلافات درون حزبی توانست بین تقویت موقعیت گرایش خود و تقویت موقعیت کلی حزب و طرفداران برگزیت در جامعه ارتباط برقرارکند و بیشترین حمایت ممکن را بسیج کند. اما حزب کارگر عملا در سوی مقابل آن یعنی در سوی گرایش «نه» به آن قرارگرفت. قرارگرفتن در این ُگدازه شیب دار و دوگانه کلا کاذبی که دو قطب اصلی بورژوازی بین ماندن و نماندن پهن کرده است، علی القاعده چپ نمی توانست و نمی تواند سرنوشت خود را به آن بسته و حول آن واردشرط بندی شود. این زمین لغزنده و شیب دار منجر به پرتگاهی می شد که برای چپ به عنوان چپ، باخت و پیروزی در آن بی معنابود. اگر حزب رقیب توانست حول آن همه مدافعان برگزیت را بسیج کند، اما برای حزب کارگر در مقام مدعی کسب قدرت ائتلاف و جمع آوری گرایش های مخالف برگزیت از نوع لیبرال دموکراتها و یا حزب ملی گرای اسکاتلند که ملی گرائی خود را سواربر موج مخالفت با خروج کرده بود، ناممکن می نمود. این زمین، زمین بازی چپ، حتی چپ رفرمیستی مثل حزب کارگرهم نبود. بخش قابل توجهی از مردم انگلستان و از جمله کارگران و زحمتکشان مثل بسیاری نقاط دیگرجهان، نگران سیاست های جهانی سازی سرمایه از نوع سیاست حاکم بر اتحادیه اروپا و آوار و سرریزشدن امواج بحران های جهانی چون جنگ و پناهندگی، هجوم شهروندان اروپائی در جستجوی کار و زندگی و لاجرم گسترش خطربیکاری و دیگرمشکلات در جغرافیای زیستی خود بودند؛ مشکلاتی که اساسا نتیجه عملکردچندین دهه ای همان نوع جهانی سازی ناموزون و تبعیض آمیزی بوده است که خود دولت انگلستان از موتورها و مدافعان اصلی آن بشمار می رفته است و اکنون در غیاب چشم اندازروشنی برای مقابله سنجیده با بحران به شکل واکنشی به آن عکس العمل نشان می دهند. بدیهی است در چنین شرایطی رویکردماندن در اتحادیه در نزدقاطبه مردم نمی توانست معنائی به جز آری به تداوم وضعیت کنونی و تشدید بحران داشته باشد. از سوی دیگر می دانیم که در غیاب یک بدیل و جریان سوم و دارای رویکردمستقل از گرایش های دوقطب بورژوازی، این نارضایتی ها توسط جناح دیگرسرمایه داری و جریان های پوپولیستی و نوفاشیستی با شعارهای ضدخارجی و پناهندگی، بستن مرزها و دیوارکشی ها و یا دل بستن به وعده خروج از پیمان ها و معاهدات جهانی و تقدیس ملت گرائی (ناسیونالیسم) و چه بسا نژاد و ارزش های محافظه کارانه و غیره، یعنی با فراافکنی مشکلات به عوامل موهوم یا فرعی موردبهره برداری قرارگرفته است. بدیهی است که بجای ورودبه این دوگانه کاذب و کارزاراشاعه آگاهی های کاذب پیرامون خروج و عدم خروج، رویکردچپ، ولو یک چپ رفرمیست و اصلاح گرواقعی تنها می توانست در بستری بیرون از این گرداب و در راستای تقویت فرایندهای یک اروپای اجتماعی از پائین و با تکیه برجنبش های ضدسرمایه داری و ضدسیستم بجای خیز برداشتن برای شرکت قدرت، نقش آفرینی کند. باین ترتیب شاخص موفقیت و پیشروی پایدار و اصولی در متن جامعه نمی توانست و نمی بایست قربانی مشارکت در بردوباخت یک قماربزرگ به سودای تصرف قدرت می شد؛ قماری که توسط دو جریان اصلی بورژوازی روی میز نهاده شده بود. باین ترتیب اساس رویکرد باید صرف اهتمام در گشودن بسترسوم و بکارگیری توان و انرژی  خود در آن جهت می بود به قصد گذار از این دو گانه سازی کاذب و بسترسازی در بطن جامعه به عنوان اپوزیسیون هردوجریان بورژوازی و لو آن که بهردلیل سرگیجه ناشی از آن دوگانه سازی ها موقتا فراگیر هم شده باشد. بدیهی است که شرط لازم برای چنین رویکردی کشیدن دندان طمع قدرت بود. بخصوص که دیری نخواهدپائید که سرمستی این نوع پیروزی های کاذب و این نوع دوپینگ های سیاسی که جناح بوریس جانسون بدان متوسل شد از سرخواهد بپرد. احیانا بازشدن و تشدید شکاف های سرزمینی نهفته در بریتانیا و به پایان رسیدن آتش بس موقت بین جناح های درونی حزب حاکم و در صفوف طبقه بورژوازی و این که چه بسا مردم و کارگران و حمتکشان نیز در مسیرآزمون و خطای خود به واهی بودن آن وعده ها و توهم آفرینی ها پی برند، آن را به یک پیروزی مستعجل تبدیل کند.

آن چه که از این تجربه برجای می ماند و درسی که پیشاروی ما قرارمی گیرد، همانا هشیاری نسبت به  پی آمدها و آسیب هائی است که توسط قدرت ها و مدافعان سیستم و مناسبات حاکم  با اشاعه آگاهی و گفتمان های کاذب و فریبنده برای جذب و کانالیزه کردن آراء مردم ناراضی و جنبش ها به درون سیستم و از این طریق پراکنده و آشفته ساختن صفوف جنبش ضدسرمایه داری است. این همان خطری است که در آمریکا نیز به شکل دیگری جنبش اعتراضی نسل های جدید و جوانان را تهدید می کند. اگر به واقع درس های لازم از این نوع تجربه های تلخ و بکرات آزموده شده گرفته شوند، خود بهترین دست آوردی خواهد بود برای ترمیم روحیه یأس و ناامیدی و بالیدن و گشوده شدن مسیرپیشروی  درست برای جنبش های ضدسیستم

تقی روزبه    ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۹

 

*-از جمله کنترل بیش از پیش ماشین دولت توسط بورژوازی بشدت فربه و نیرومند شده، تغییرساختارهای سنتی مناسبات تولید بورژوائی، و البته بحران های بزرگ حاکم بر جهان تحت سیطره سرمایه داری مثل بحران های مهاجرت و پناهندگی و جنگ های نیابتی و محیط زیست و منازعات بین قطب ها قدرت و بلوک بندی های جهانی....

*- نگاه کنید به:

«برگزیت» و کنترل بحران به شیوه انگلیسی

https://www.kar-online.com/node/15078

انتخابات آمریکا و استریپتیزسیاسی!

http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=76208

December 15, 2019

جمهوری اسلامی، سپر بلای امپریالیسم آمریکا در عراق

 

جمهوری اسلامی، سپر بلای امپریالیسم آمریکا در عراق

e.shafagh@yahoo.com

 

"تاریخ گواهی خواهد داد که شما با تانک های آمریکائی بر عراق حاکم شدید ولی توک توک ها آن را از شما خواهند گرفت!" (از شعارهای توده های قیام کنندۀ عراقی علیه حاکمان این کشور)

 

بیش از یک ماه از قیام مردم عراق علیه نظام حاکم و حکومت دست نشاندۀ آمریکا در این کشور می گذرد و توده های تحت ستم عراق به رغم سرکوبهای فزاینده و وحشیانه نیروهای سرکوب دولت مرکزی و محاصره از سوی انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی وابسته به امپریالیسم از جمله از طرف نیروهای مسلح وابسته به سپاه قدس جمهوری اسلامی هر روز شدید تر از قبل، بر خواست خود یعنی "اسقاط النظام" (نابودی نظام) حاکم و سرنگونی دولت عادل عبدالمهدی پا فشاری می کنند. در طول این مدت نه کشتار بی رحمانه تظاهر کنندگان با رقم بی سابقه حدود 300 نفر در طی یک ماه، نه تهدید توده ها  به اعدام و خشونت بیشتر علیه آنان، نه وعده اصلاح، نه استعفای برخی مهره های حکومت دست نشانده حاکم برای حفظ کلیت نظام ضد خلقی موجود، نه اظهار همدردی فریبکارانه باندهای ارتجاعی مختلف طبقۀ حاکم نظیر مقتدا صدر و سیستانی با قیام کنندگان، و بالاخره نه اعلام حکومت نظامی ، هیچیک باعث فروکش کردن آتش انقلاب توده ها علیه گردانندگان نظام حاکم نشده است. بر  عکس، روزی نیست که از میان توده های ستمدیده، نیروهای جدیدی چون دانش آموزان و دانشجویان به قیام مردمی عراق نپیوندند و خواستهای رادیکالتری را مطرح نکنند. اما پرسیدنی است که زمینه مادی این حد از جسارت انقلابی و از خود گذشتگی توده ها در مقابل دشمنان تشنه به خونشان و این درجه از عزم راسخ آنها برای تداوم مبارزات انقلابی با هدف تحقق خواستهای خود و رسیدن به پیروزی، چیست؟ بیشک کسانی که دچار ایده آلیسم و خرافات مذهبی نبوده و تبلیغات رسانه های ارتجاعی را اساس تحلیل های خود قرار نمی دهند، در جستجوی ریشه های مادی و علل واقعی این قیام بی نظیر مردم عراق خواهند بود. این مقاله نیز به نوبه خود کوشیده است تحلیل و گزارش های غیر واقعی که به منظور انحراف مسیر مبارزات انقلابی مردم تحت ستم عراق و اغتشاش در افکار عمومی صورت می گیرد را کنار زده و ضمن توضیح روند انقلابی که امروز در عراق جاری است باتکیه بر فاکت های واقعی، روشنگر دلایل و علل مادی و واقعی آن باشد.

به عنوان یک امر پایه ای، دلیل و علت واقعی قیام گسترده کنونی مردم عراق را باید در رشد تضادهای عمیقی جسجو کرد که پس از اشغال عراق توسط ارتش آمریکا و سلطۀ این قدرت امپریالیستی، در طول سالها به تدریج روی هم انباشته شده بودند که خود را در شکل غارت و چپاول ثروت های توده های محروم عراق، به راه انداختن جنگهای ارتجاعی و سرکوبهای سیستماتیک مردم از طریق دولتهای وابسته نشان داده است. این تضادهاست که امروز، سرانجام سر باز کرده و در شکل یک انفجار وسیع اجتماعی علیه ریشۀ این مصایب، نمود یافته اند. بنابراین با قاطعیت باید گفت که قیام امروز مردم عراق، علیه سلطۀ امپریالیسم و اشغالگری امپریالیستی می باشد که به صورت مبارزه علیه فقر و بیکاری در ابعاد باورنکردنی ناشی از این سلطه و اشغالگری، علیه گرانی و تورم و فقدان کمترین سرویسهای اولیه مورد نیاز توده ها نظیر برق و آب آشامیدنی و فساد باور نکردنی و نهادینه شده در دولت و سایر دستگاههای اداری ضد مردمی و در عین حال نا امنی ای بروز پیدا کرده است که از فعالیت های گروه های مسلح گوناگون تحت نام این یا آن قبیله و مذهب در جهت حفظ منافع آمریکا، برای مردم به وجود آورده اند. مردم تحت سلطه عراق در شرایطی متحمل تمام این مصائب گشته اند که مطابق گزارش خبرگزاری ها از جمله "ای یورو نیوز"، دولت عراق از یک درآمد نفتی بین 6 تا 7 میلیارد دلار در ماه برخوردار می باشد. اما  این ثروت و منابع طبیعی مردم عراق توسط ایادی گماشته شده آمریکا در عراق، چپاول و عمدتا به جیب کمپانی های امپریالیستی ریخته می شود.

پس از اشغال عراق توسط امپریالیسم آمریکا در سال 2003 و پس از آن که ایالات متحده آمریکا با برگماری حاکمی از خود در این کشور اشغال شده به نام "پل بریمر" (Bremer) به تحکیم موقعیت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود نایل آمد، با توجه به روحیات ضد امپریالیستی توده ها و مقاومت آنها، آمریکائی ها ظاهراً از عراق خارج شدند و دولتی از خود عراقی ها به اداره کشور گماشته شد. ولی امریکائی ها با باقی گذاشتن مستشاران خود در این کشور نظمی در عراق سازمان دادند که غارت و چپاول منابع طبیعی و ثروت های این کشور و استثمار نیروی کار به قیمت بسیار ارزان را برای آنان تضمین نموده است. اما، "نظم و امنیت" برای حفظ منافع آمریکا در کشور عراق برای توده های مردم جز تشدید فقر و فلاکت و دیکتاتوری و خفقان و نا امنی و به عبارت دیگر شرایطی به مراتب جهنمی تر از دوران صدام، ارمغان دیگری نداشته است. علاوه بر یک حکومت مرکزی دست نشانده و ارتشی آمریکا ساخته در عراق که حاکمیت را به دست دارد، کنترل بخش هائی از کشور به دست دیگر نیروهای ضد انقلابی وابسته به آمریکا گذاشته شده است که در هماهنگی با دولت مرکزی به حراست از سلطه امپریالیسم آمریکا در این کشور مشغول بوده و این سلطه ضد خلقی را بر مردم تحمیل کرده اند. شمال (کردستان) تحت حاکمیت بارزانی است که اسرائیل و ترکیه هم در آنجا پایگاه هائی برای خود ایجاد کرده اند. سرکوب و کنترل مردم غرب و جنوب عمدتا به جمهوری اسلامی سپرده شده است که از طریق مزدوران عراقی خود چون مقتدا صدر و گروه های مسلح دست ساز خود علیه توده ها در عراق اعمال قدرت می کند. البته جمهوری اسلامی در عین حا ل از طریق ایادی خود در دولت مرکزی، نقش برجسته ای نیز در تعیین سیاست های این دولت ایفاء می نماید.  

در ابتدا نظریه ای در آمریکا وجود داشت مبنی بر این که عراق به سه قسمت شیعه و سنی و کرد نشین تقسیم شود. اما به جای این امر، قانون اساسی ای نوشته شد که بر مبنای آن قدرت سیاسی در حکومت مرکزی بر اساس مذهب و ملیت تقسیم شد. به این صورت که رئیس جمهور می بایست کرد، نخست وزیر دارای مذهب شیعه و رئیس پارلمان از سنی ها باشد. درست بر این مبناست که روی بنری تاریخی که توده های قهرمان عراق پس از تصرف بلندترین برج عراق از دیوار آن آویزان کردند علاوه بر خواست های اساسی مردم، لغو قانون اساسی و حکومت احزابی که متعلق به "بریمر" هستند (" الوطن یرید اسقاط دستور بریمر" و الوطن یرید اسقاط حکومـة احزاب بریمر" ) و تغییر قانون انتخابات نیز عنوان شده اند.  در آن بنر اسامی دشمنان مردم عراق با صراحت مطرح شده اند که در رأس آنها آمریکا قرار دارد و با گفتن نه به آمریکا و همچنین به دیگر نیروهای مرتجع مداخله گر در عراق، اردوغان، عربستان سعودی، ایران (جمهوری اسلامی)، بعث، بارزانی و به دکان های خبری اسرائیل، خواستهائی نیز مطرح شده اند که برجسته ترین آنها اخراج ارتش آمریکا و قواعدش، لغو معاهدات صندوق بین المللی پول، نفی نفوذ ایران، بیرون راندن ارتش ترکیه، و در آخر بین المللی کردن مسأله دجله و فرات (مربوط به محیط زیست) می باشند.

 

 از همان آغاز، شعار نابودی نظام حاکم نه تنها در بنرها منعکس شد بلکه توسط توده های انقلابی نیز فریاد زده شد. با گذشت زمان ما شاهد افزایش روزمرۀ خواستها و شعارهای دیگری هم هستیم که خواست مردم برای یک زندگی سعادتمندانه در آنها منعکس است و همچنین خط بطلان بر تبلیغاتی کشیدند که مردم عراق را متعلق به این یا آن گروه مذهبی و طایفه ای نشان می دهند. در این شعارها خواست سکولاریسم و نفی هر گونه مذهب و طایفه در دولت اعلام شده است به گونه ای که  حتی در رسانه های امپریالیستی نیز انعکاس یافته اند. نظیر این شعار که وظیفه یک دولت مردمی را یادآوری می کند: " مهم نیست حکمران کافر باشد یا مسلمان، مهم این است که دولت باید وظایف خود را که فراهم ساختن زندگی سعادتمندانه و تامین کرامت مردم است، به درستی انجام دهد. او وظیفه ندارد ما را به بهشت هدایت کند". این شعار در عین حال دروغین بودن تبلیغاتی را هم نشان می دهد که قیام مردم تحت ستم عراق را با مذهب توضیح داده و از آن به عنوان قیام "شیعیان" عراق نام می برند- گوئی که از یکایک توده میلیونی که مثلا در میدان تحریر این کشور تجمع می کنند مذهبشان پرسیده شده و آنها هم همگی اذعان داشته اند که شیعه مذهب اند!!  همچنین شعار "به جای جدا کردن زن از مرد، دین باید از دولت جدا شود"( جدائی دین از دولت به جای جدائی زن از مرد)، و یا "لقمه نانی برای شکم گرسنگان، بهتر از ساختن مسجد است" ، "نان، آزادی، عدالت اجتماعی"، و بالاخره تأکید بر شعارِ " ما خواهان نابودی نظام هستیم و اگر حرف ما را نمی فهمید به (زبان) ایرانی می گوییم: مردم می خواهند سیستم را براندازند." همگی این شعارها حاکی از عمق جنبش انقلابی جاری در عراق و درجۀ تشنه بودن مردم برای یک انقلاب و دگرگونی واقعی یعنی از بین بردن ریشه های مصایب خویش می باشند. این شعارها در کنار خواستهایی نظیر حق کار و زندگی، برقراری خدمات ابتدایی نظیر برق و آب و گاز  و نیل به دمکراسی و آزادی، منعکس کننده محتوای خیزش توده ای بزرگی ست که در عراق جریان یافته و خواست قلبی صد ها هزار تن از توده های به پا خاسته عراق را بیان می کنند. بنابراین، آنچه امروز در عراق به گوش می رسد صدای خیزش میلیونها تن از توده های تحت ستم این کشور است. صدای مردمی که نفی سلطه آمریکا و سگان زنجیریش چون جمهوری اسلامی در عراق را فریاد می زنند ، صدائی که ضرورت یک انقلاب برای برافکندن نظام اقتصادی- سیاسی ضد خلقی موجود را تأکید و پژواک می دهد. واقعیت این است که توده ها در شهرهای این کشور برای تغییر شرایط محنت بار زندگی خویش از طریق تغییر مناسبات استثمارگرانه موجود به خیابانها آمده اند. بیهوده نیست که آنها با سپر کردن سینه خود در مقابل گلوله های سرکوبگران فریاد نابودی نظام ظالمانه حاکم بر عراق و نابودی همه نیروهای مزدور حافظ این نظام  را سر داده اند.

امروز توده های جان به لب رسیده و انقلابی عراق با دست زدن به اعتصاب، با تظاهرات عظیم توده ای، با درگیری با نیروهای سرکوبگر و با حمله قهرمانانه به هر مرکز ستم و سرکوب در خیلی از نقاط کشور به مقابله با دشمنانشان برخاسته و علیرغم سرکوبهای وحشیانه حکومت مرکزی و نیروهای نظامی وابسته به جمهوری اسلامی که به قول خود رسانه های امپریالیستی "موازین حقوق بشر را زیر پاگذاشته و مرتکب خشونت ناموجه" می شوند (دویچه وله - فصل جدید سیاسی عراق و روزهای سخت حکومت ایران) ، همچنان با خشم و نفرت بی حد نسبت به سرکوبگران خود در صحنه نبرد باقی مانده اند. توده هائی که با حضور در خیابانها و درگیری با نیروهای مسلح، همه خطرات را به جان می خرند و حتی در مقابل دوربین ها هم اعلام می کنند که برای تحقق خواستهایشان باکی از مرگ ندارند. شکی نباید داشت که این حد از روحیه انقلابی و شجاعت در میان توده های رزمنده عراق که با از خود گذشتگی سینه خود را سپر گلوله های پر کین و ضد انقلابی دشمنانشان می کنند، واکنش و عکس العملی در مقابل کنش و اعمالی است که سالها بر این مردم تحت ستم اعمال شده است؛ بیانگر و انعکاس شرایط بس ظالمانه ای است که این مردم طی سالها پس از اشغال عراق توسط امپریالیسم آمریکا متحمل شده اند. به زبانی دیگر باید گفت که این واقعیت بیانگر شدت گیری و تعمیق تضادهای طبقاتی در جامعه تحت سلطه عراق می باشد که امروز به نقطه اوج خود رسیده است. درست بر این مبنا است که تظاهر کنندگان دلیر عراقی خطاب به دشمنانشان می گویند: "ما (طرفدار) انقلاب خلق و شما (پیام آور) جنگ داخلی هستید!"

 

مسلم است که دشمنان جهت عقب راندن توده ها و به شکست کشاندن انقلاب آنها صرفا به سرکوب اکتفاء نمی کنند بلکه روش ها و حیله های مختلفی را نیز به کار می بندند. مثلا در همین دور دوم خیزش مردم عراق، مقتدی صدر، یکی از مزدوران وابسته به جمهوری اسلامی برای نفوذ در جنبش توده ها و انحراف مسیر مبارزات انقلابی آنان، در آغاز حمایت خود را از توده های به پا خاسته عراق ابراز کرد. یا یکی از چهره های شناخته شده گروه های شبه نظامی به نام ابوعزرائیل در میان توده های تظاهر کننده حاضر شد تا بتواند آنها را به مبارزه مسالمت آمیز دعوت کند. با این حال با پیشرفت و رادیکالیزه شدن هر چه بیشتر جنبش، آن حمایت های لفظی و نمایشات همراهی با مردم نیز رنگ باختند. مرتجعین دیدند که مردم عراق از چنان آگاهی انقلابی برخوردارند که علیه خود آنان شعار می دهند و روی بنرهایشان می نویسند: " نه به بعث، نه به ایران، نه به بارزانی ، نه به مقتدا، نه به سیستانی". به طور کلی، اکنون تمامی دشمنان توده های به پاخاسته در عراق از خود امپریالیسم آمریکا گرفته تا دولت عادل عبدالمهدی و  جمهوری اسلامی و بالاخره انواع دار و دسته های ارتجاعی دیگری که مجموعا نیروهای استثمارگر و  وابسته حاکم بر عراق را تشکیل می دهند، هر یک با به عهده گرفتن نقشی، به تکاپو افتاده اند تا جلوی سیل عظیمی که حرکت انقلابی مردم عراق علیه همه آنها به راه انداخته را بگیرند.

 مقامات آمریکایی نظیر پمپئو، وزیر خارجه، در حالی که ارتش دست ساز آنها با فرمان دولت مزدور عبدالمهدی و برخورداری از سلاح های آمریکایی خون صد ها  تن توده های بی دفاع و غیر مسلح عراقی را در خیابانها به زمین می ریزند، و در شرایطی  که آمریکا بزرگترین حامی سیاسی و نظامی دولت عبدالمهدی ست، "خشونت" را محکوم کرده و مدعی شده که  "در تظاهرات مردم خشونت چه از سوی نیروهای امنیتی و چه از سوی تظاهرکنندگان جایی ندارد"(صحبت های تلفنی مایک پمپئو با نخست وزیر عراق). همچنین وزیر دفاع آمریکا با دفاع از روابط دولتش با حکومت عراق تاکید می کند که "ایالات متحده همچنان بر اساس توافقنامه چارچوب راهبردی بین دو کشور به ایجاد یک عراق نیرومند، برخوردار از حاکمیت ملی و مرفه متعهد است." و به این وسیله و با این عبارات دروغین مردم پسندانه، حمایت خود از حکومت دست نشانده خویش در عراق را بار دیگر اعلام می کند. مقامات ضدخلقی جمهوری  اسلامی نیز که در طول سالها با صرف میلیاردها دلار از خزانه مملکت و به واقع از ثروت های مردم محروم ایران، ماموریت حمایت و نگهداری از پایه های حکومت وابسته به آمریکای حاکم بر عراق را بر عهده دارند نیز اکنون که می بینند چگونه به دلیل نقش شان در حفاظت از همین حکومت وابسته و سرکوبگر، خود نیز به حق به یکی از آماج های قیام توده های به پا خاسته عراقی بدل شده اند، با رذالت تمام جنبش توده ای کنونی را حاصل تحریکات خارجی جا می زنند. هر یک از این دشمنان توده های عراق با این مواضع، در صدد نفی حقانیت خیزش مردم به پاخاسته عراق برای انقلاب هستند.

در این میان یکی از خطوط عوامفریبانه ای که برای انحراف افکار عمومی از دلایل خیزش انقلابی مردم عراق توسط بوقهای تبلیغاتی وابسته به امپریالیستها و نیروهای ارتجاعی و پرو امپریالیست اشاعه یافته و توسط نیروهای سازشکار و دوستان نادان خلق در کشور ما نیز تکرار می شود عبارت از این است که گویا مردم عراق اساسا نه برای پایان دادن به سلطه امپریالیسم آمریکا بر کشورشان و تغییر شرایط برده وار زندگی و کار خویش بلکه برای بیرون راندن مزدوران جمهوری اسلامی از عراق و "قطع نفوذ" آخوندهای حاکم بر ایران از کشور عراق است که به پا خاسته اند. اشاعه دهندگان این تحلیل های عوامفریبانه برای استتار چهره جنایتکار امپریالیسم آمریکا و نتایج فاجعه بار اقتصادی و سیاسی و نظامی ناشی از 16 سال اشغال و سلطه مستقیم دولت آمریکا بر عراق، از جمهوری اسلامی چهره قدرت اصلی و حاکم بر جان و مال مردم عراق را ارائه می دهند و با این کار آشکارا  چهره قدرت واقعی یعنی امپریالیسم آمریکا را می پوشانند و می کوشند تا آن را از زیر ضرب توده های به پا خاسته و نفرت افکار عمومی خارج کنند و همه توجه توده ها را به سوی رژیم جمهوری اسلامی جلب کنند که در واقعیت نیز برای حفظ سلطه امپریالیسم آمریکا در عراق به هر اقدام رذیلانه و جنایتکارانه علیه توده های انقلابی عراق دست می زند. نتیجه عملی چنین تحلیل هائی نیز آن است که گویا با قطع نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و از آن کمتر اخراج مقامات و مهره های این رژیم از عراق ریشه مشکلاتی که باعث بزرگترین خیزش توده ای یک دهه اخیر در عراق شده حل خواهد شد. اما چنین تحلیلی، آب ریختن به آسیاب امپریالیسم آمریکا و  توهینی به آگاهی توده های به پا خاسته عراقی و لاپوشانی حقیقت ست. مردم عراق به خاطر شرایط مادی زندگی محنت بار خویش یعنی فقر و بیکاری و گرانی و فساد و فقدان کمترین خدمات اجتماعی و جنگ افروزی و سرکوب ابتدایی ترین خواستهایشان که حاصل سلطه آمریکا و غارت ثروت های آن کشور می باشد، به پا خاسته و دست به انقلاب زده اند. تمام این عوامل مادی حاصل شرایطی ست که امپریالیسم آمریکا و دولت خدمتگزار آن در عراق در طول سالها بر حیات و هستی توده های تحت ستم حاکم کرده اند و به کمک انواع دار و دسته های ارتجاعی و دولتهای منطقه نظیر جمهوری اسلامی از آن حفاظت کرده اند. در رابطه با مردم کرد تحت ستم در عراق نیز واقعیت این است که با سپرده شدن حاکمیت بر این توده ها به دست بارزانی، شکافی بین مبارزات آنان با توده های هم سرنوشت خود در نقاط دیگر عراق ایجاد شده است. در حالی که مدت زیادی از عصیان این خلق محروم علیه حکومت بارزانی نیز نمی گذرد، عصیان و شورشی که نشان داد که رواج ایده های ناسیونالیستی در میان مردم کرد قادر نیست بر خواست توده ای برای یک زندگی آزاد و بدور از فقر و فلاکت سرپوش بگذارد.

امروز در رابطه با نفی سلطه آمریکا یک مبارزه آشکار ضد امپریالیستی در عراق در جریان است. علیرغم همه سیاست های نواستعماری فریبکارانه آمریکا در عراق که کوشیده است سلطه خود بر کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های تحت ستم این کشور را از طریق ایادی بومی و نیز رژیم خدمت گزار خود جمهوری اسلامی پیش ببرد، مردم عراق امروز در شعارها و بنرهایشان آشکار می سازند که علیه اشغال کشورشان توسط آمریکا و ایادیش می باشند.آنها به صراحت به آمریکا نه می گویند و همچنین شعارهائی علیه نفوذ و دخالتگری جمهوری اسلامی سر می دهند که شعارهائی چون "ایران برو گمشو " و سوزاندن پرچم جمهوری اسلامی و چوب زدن به تصویر خامنه ای و قاسم سلیمانی از نمودارهای این امر می باشند. رساتر از همه این شعارها که بیانگر آگاهی و خواست مردم بر نفی سلطه امپریالیسم آمریکا بر کشورشان می باشد، شعارهائی هستند که عمق خواسته های توده ها در آنها منعکس می باشند نظیر: "خلق ما خواهان سیادت خویش و اخراج نیروهای آمریکایی و پایگاه هایشان هستند" و شعار گویا و تعرضیِ: " در تاریخ نوشته خواهد شد که شما با تانک های آمریکائی بر عراق حاکم شدید. ما با همین توک توک ها آن را از شما می گیریم". منظور از "توک توک" ماشین های کوچکی است که راننده های آنها را محروم ترین قشر جامعه تشکیل می دهند. این روزها بیشترین حمل و نقل زخمی ها و کارهای خدماتی دیگر در خدمت به انقلاب توسط این راننده ها صورت می گیرد. مثلاً آنها زخمی ها را برای مداوا به محلی که دانشجویان پزشکی مبارز در آنجا هستند می برند.

با توجه به تبلیغات رسانه های امپریالیستی و دنباله روانشان که سعی در استتار چهره آمریکا (به مثابه دشمن اصلی توده های خاورمیانه و جهان) با تأکید بر نقش ضد انقلابی جمهوری اسلامی در عراق هستند باید گفته شود که از آغاز اشغال این کشور توسط ارتش آمریکا و متحدین اش، نقش جمهوری اسلامی در عراق، کارگزاری برای سیاست های امپریالیستی و کمک به بقای دولت مرکزی این کشور با حمایت های مالی و نشر خرافات مذهبی به منظور حفظ  و تحکیم بندهای نظام امپریالیستی حاکم برزندگی توده ها بوده است. در واقع، جمهوری اسلامی تنها یکی از ابزارهای متعدد امپریالیسم آمریکا در خلق شرایط کنونی در عراق ست و نه ریشه مصایب توده های زحمتکش عراقی. این رژیم امروز با عملکردهای سرکوبگرانه وحشیانه اش علیه مردم ستمدیده عراق ، بیش از پیش به عاملی برای از زیر ضرب خارج کردن دشمن اصلی مردم عراق یعنی امپریالیسم آمریکا تبدیل شده و نقش سپر بلا را برای آن ایفاء می کند. تمرکز رسانه های ارتجاع بر نقش جمهوری اسلامی در عراق و جلوه دادن آن به عنوان عامل اصلی اعتراضات مردم در عراق، سیاستی در خدمت آمریکاست تا این امپریالیسم فرصت تطبیق خود با شرایط جدید را بیابد.

بررسی روندهای جاری و چگونگی رشد و تکوین خیزش انقلابی توده ها در عراق ، شعارها و خواستهای این جنبش و تداوم عزم مردم به پاخاسته برای تحقق اهدافشان به رغم دادن چند صد شهید و هزاران زخمی، نشان می دهند که جنبش جاری در عراق یک جنبش ضد سلطه امپریالیسم، ضد اشغالگری امپریالیستی و پایگاه های نظامی و ارگانهای بوروکراتیک و سرکوبگر دست ساز آن در عراق و منجمله سیاهچالهای ابوغریبی شان در این کشور می باشد. جنبشی علیه حکومت مرکزی وابسته به آمریکا در عراق به مثابه پاسدار این نظم ضد خلقی، علیه جمهوری اسلامی و همه نیروهای مرتجع دیگری است که در سراسر این کشور در خدمت به سلطه امپریالیسم آمریکا نقش ضد انقلابی خود را ایفاء می کنند. تحلیل هایی که بدون در نظر گرفتن وابستگی حکومت مرکزی عراق و خود جمهوری اسلامی به امپریالیسم آمریکا، هدف اصلی قیام کنندگان در عراق را صرفا قطع "نفوذ" جمهوری اسلامی در این کشور جار می زنند، صرفنظر از این که چه منافع طبقاتی آنها را به چنین برخوردی وادار نموده است، حتی صورت مساله را نفهمیده اند.

وظیفه تمام نیروهای انقلابی ست که ضمن حمایت از تمام خواستهای بر حق توده های به پاخاسته عراقی که با هدف نابودی نظام جابرانه کنونی و پاسدارانش، خونشان بی محابا در جنگی خونین و نابرابر با دشمنانشان بر زمین ریخته می شود، چهره دشمن اصلی مردم عراق یعنی امپریالیسم و خدمتگزاران رنگارنگش در هر لباسی - از جمله جمهوری اسلامی- را افشاء کرده  و برای گسترش و تقویت این جنبش انقلابی بکوشند.

 

آیا هنگام آن نرسیده است!

آیا هنگام آن نرسیده است!

ثریا شهابی: پاسخ به یک موضوع و چند سوال پیرامون آن، که این روزها برای بسیاری از فعالان سیاسی، بخصوص چپ، مطرح است، محور این نوشته است. موضوع و سوال هایی که اگر دیروز امری نظری بود و پلمیکی “غیرفعال”، بود، امروز در میان این طیف بحث روز و پلمیک ”اکتیو”ی است.

یکی از سوال ها این است که: آیا وقت دست بردن مردم به اسلحه و شروع مقاومت و جنگ مسلحانه مردم در مقابل حکومت،  ایران، عراق، لبنان، نرسیده است. آیا فراخواندن مردم، مشخصا مردم ایران، برای دست بردن به اسلحه، امروز زودرس، خطرناک و غیرمسئولانه نیست؟ آیا شرایط انقلاب و قیام در دستور است که مردم نیاز باشد دست به اسلحه ببرند؟ مشخصا در مورد ایران، چه راه کاری درست است.

پاسخ: طبعا صحبت بر سر جنگ چریکی و پارتیزانی، سنتی که در چپ آمریکای لاتین و تجربه ایران دوران اختناق آریامهری، وجود داشت و یا عملیات نظامی باند مجاهد و سایر باندهای سیاه قومی و مذهبی درون و برون حکومتی،  نیست! صحبت بر سر مقاومت و جنگ توده ای و اجتماعی مردم است. 

ابتدا بگویم که بنظر من فاکتور اسلحه و مقاومت و مبارزه مسلحانه مردمی. به اینکه شرایط انقلاب و قیام هست یا نیست، الزاما مربوط نمی شود. در فلسطین و کردستان ایران و عراق و بسیاری مبارزات و مقاومت های توده ای قرن حاضر، (مستقل از نتایج این اعتراضات و مبارزات) مردم مسلح شده و مسلحانه مقاومت و مبارزه کرده اند،   و حق شان بوده است که دست به اسلحه ببرند، بدون اینکه فاکتور قیام و انقلاب الزاما در دورنمای نزدیکی بوده باشد. بخصوص در کردستان عراق و ایران، مبارزه مسلحانه توده ای، چه توسط کمونیست ها چه احزاب ناسیونالیست کرد، سنت و تاریخی دارد و تا جایی که در مقابل سرکوبگری دولت های مرکزی مقاومت کرده اند، بسیار هم اعتبار دارد.  دو نمونه در انقلابات “بهار عربی” را نگاه کنید. در انقلاب مصر مردم دست به اسلحه نبردند، ارتش کودتا کرد و آن را به شکست کشاند و “فاکتور اسلحه” توسط بورژوازی “عمل کرد” و  در انقلاب تونس، “فاکتور اسلحه” آن نقش را نداشت و آن انقلاب به اهداف و آرمان هایش نرسید!

میخواهم بگویم که اولا، دست بردن به اسلحه الزاما از شرایط انقلابی و قیام استنتاج نمی شود. دوم اینکه، بطور کلی و بعنوان یک اصل قابل تعمیم،  وارد کردن یا نکردن “فاکتور اسلحه”، هرچند مهم و گاها در این و آن مقطع سرنوشت ساز باشد، اما این نمی تواند تنها فاکتور شکست و پیروزی هیج تحرک توده ای و اعتراضی باشد. در یک مورد، تحت شرایط خاص و توازن قوا خاصی،  میتواند کمک، و کمک تعیین کننده، به یک پیروزی باشد و در مورد دیگر مانع یک پیروزی و موجب تحمیل یک جنگ زودرس و عقب گرد!

فاکتور اسلحه را، فقط انقلابیون و کمونیست ها و اپوزیسیون های ناسیونالیست وارد نمی کنند. این فاکتور را نیروهای حاکم،  باندهای قدرت خارج از حاکمیت، کوچک یا بزرگ جهانی و منطقه ای و بین المللی٫ و امروز انواع باندها قومی، ملی و مذهبی و باند سیاهی،  هم می توانند اضافه میکنند. در خیزش مردمی در اعتراض علیه گرانی بنزین، شما شاهد بودید که تک تیراندازهای لباس شخصی حکومت، در قطع اینترنت و آن “خاموشی تاریخی” در خفا چه بر سر مردم بی گناه آوردند. دیدیم که چگونه عوامل بسیج و باندهای لباس شخصی حکومت،  سازمان یافته و با آمادگی از پیشی مردم را به گلوله بستند و اعلام کردند که کار مجاهد و رضا پهلوی بوده است!  مهم نیست مجاهد هم تا چه اندازه “مطرح شدن” باند ش به این شکل را دستمایه پروپاگاند و تبلیغات زننده کرده است و یا آقای پهلوی چگونه بخواهند از رفتن زیر نورافکن تحولات در ایران به این شکل، بهربرداری تبلیغاتی بکنند. از یکی از رئیس جمهورهای نظام بشنوید که میگوید: میرحسین موسوی «آدمکشان سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیردینی بودند، و ماموران و تیراندازان آبان ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرمانده کل قوا شاه بود و امروز اینجا ولی فقیه با اختیارات مطلقه.»

تک تیراندازها و عوامل انفجارها را مردم شناسایی کرده اند که عوامل بسیج و سپاه و لباس شخصی های باند سیاهی خود حکومت بوده است. این مثال ها به روشنی بیانگر این است که “باید یا نباید” و “زمان” و “مکان”  وارد کردن “فاکتور اسلحه” در مبارزات مردمی را این و آن سازمان، یا این و آن فرد،  تعیین نمی کند. روند اوضاع، توازن قوا، فشار پایین، خلا حضور نیروهای مترقی که بتوانند این خلا را پرکنند و دهها و دهها فاکتور محلی، منطقه ای و جهانی، در این و آن گره گاه مبارزاتی، میتواند موجب “عمل کردن فاکتور اسلحه” امروز یا فردا بشود یا نشود!

نگاهی امروز به اوضاع جهانی، بخصوص خاورمیانه، به روشنی نشان میدهد که اسلحه، اگر روزی برای جنبش های چپ نشان انقلاب و انقلابی گری بود، امروز میتواند هم نشان میلیتانسی انقلابی باشد و هم ضدانقلابی. این خود به تنهایی بنظر من نمی تواند عامل شکست و پیروزی هیچ تحول بزرگی باشد! شرایطی که بر متن آن، اقدام مسلحانه این و آن حزب و سازمان و …صورت میگیرد است که تعیین میکند “فاکتور اسلحه” چه نقش و جایگاهی می یابد، نه برعکس. یک جنبش رو به عروج، با یا بدون اسلحه،  ممکن است بارها و بارها در این و آن جبهه موفق نشود و ناچار به عقب نشینی شود و این سنگر و آن سنگر را خالی کند و این منطقه و آن منطقه را تحویل دشمن دهد، اما شکست نخورد. برعکس جنبش دیگری علیرغم این ها، شکست بخورد. مثلا جنبش سبز،  جدا از ماهیت طبقاتی و درون نظامی آن، بدون دست بردن به اسلحه،  شکست میخورد.

در سوریه “فاکتور اسلحه” را قدرت های بین المللی وارد جدال در جامعه کردند. اما امکان سبز شدن چون قارچ دستجات پروناتو و سناریو سیاهی و راه اندازی جنگ نیابتی و  تخریب سوریه، را نمی توان تنها به این یک فاکتور گره زد و آن را تنها عامل شکست جامعه و مردم سوریه اعلام کرد. گویا اگر این یک فاکتور عمل نمی کرد، نیرو و قدرت معینی در سوریه وجود داشت که ورق را برگرداند. نمی خواهم بگویم، گویا جبر تاریخ است. اما دادن تصویر یک بعدی، استاتیک - غیردینامیک از رویدادها،  که گویا برشی از این و آن نقطه ثابت در تحولات سیاسی، جدا شده و مستقل از همه فاکتورهای دیگر، مستقل از روندهای پیش و پس از واقعه، میتواند مبنایی برای قضاوت در مورد سرنوشت تحولات بزرگ باشد، بنظر من بسیار ساده انگارانه است. 

امروز کردستان سوریه، که نه تنها وارد جنگ نیابتی نشد و “فاکتور اسلحه” علیه دولت بشار اسد عمل نکرد، ومقاومت متمدنانه و خلاف جریانی از خود نشان داد، را نگاه کنید که پس از شکست و عقب نشینی آمریکا در کیس سوریه، دچار چه فاجعه انسانی شده است. چه قتل عامی را تجربه کرد. تا جایی که کسی چون چامسکی، این شخصیت سرشناس چپ ضدامپریالیست آمریکا، در مواضع سیاسی ش چرخش میکند و اعلام میکند که ترامپ نمی بایست نیروهای آمریکایی را از سوریه خارج میکرد، تا مانع قتل عام مردم در کردستان سوریه شود! نام آن را هم اتخاذ “موضعی انسانی” ناشی از “واقع بینی” سیاسی میداند!

 یا در جنگ جهانی اول، فاکتور اسلحه و جنگ را قدرت ها و رقبای جهانی به زندگی مردم کشاندند! اما در دل همان جنگ، انقلاب بلشویکی هم صورت میگیرد. از این هم نمی توان نتیجه گرفت که همیشه و در همه حال،  بعنوان یک اصل کلی و قابل تعمیم، هر جنگی را میتوان به انقلاب تبدیل کرد.  چنین برداشتی را چپ سنتی ایران و جهان، تا مدت ها بعنوان اصل و آیه، بر سر در سازمان ش حک کرده بود. مثلا “سازمان پیکار” در ایران، که تا قبل از جنگ ایران و عراق شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را نمی داد، با شروع جنگ ایران و عراق، شعار تبدیل جنگ به انقلاب و سرنگونی داد و  میخواست جنگ را به انقلاب تبدیل کند. در حالیکه سیاست “مارکسیسم انقلابی”، که متکی بر این اصل بود که جنگ ادامه سیاست است به شیوه دیگر، و چون سیاست آن روز دفاع از دستآوردهای انقلاب و تعمیم و گسترش آن بود، چنین موضع ذهنی و آکادمیک، آنارکوپاسفیستی، اتخاذ نکرد.

بنظر من اغلب بحث های “تئوریکی” در میان متفکرین چپ،  استنتاجات تئوریکی و از پیش،  در مورد اینکه دقیقا چه وقت هنگام دست بردن مردم به اسلحه است یا نه، نقل این و آن مبحث از تجربه بلشویک ها، نقل قول از لنین و متفکرین مارکسیست، و غالبا الگوبرداری های دلبخواهی، بیش از اینکه راه گشا باشد، نشانگر ابهامات و سردرگمی و ندانسته های متفکرین است تا کمک به تعیین تاکتیک روز. آنچه که واقعی است این است که جنگ ادامه سیاست است به طریق دیگر! اگر سیاست یک سازمان سرنگونی یک نظام به قوه قهر پایین است، خواه این قهر نظامی باشد یا غیرنظامی، مدنی و جنبشی و … بنابراین یک روز هم میتواند به  جنگ مسلحانه و قیام روی آورد.

بی تردید باید از تاریخ آموخت، اما رویدادهای هر مقطعی از تاریخ، داده های خود را دارد که الزاما نعل به نعل با  داده های این و آن انقلاب کلاسیک یا تجربه معین پیروزی و شکست بورژوازی یا طبقه کارگر، میتواند خوانایی نداشته باشد و غالبا ندارد. 

هیچ متفکر مارکسیست یا بورژوا یک قرن پیش، به داده های امروز، جهان اتمی، ارسال هواپیما ها و بمب ها و سلاح های بدون سرنشین، انقلابات صنعتی سوم و چهارم و پنجم تاثیرات آن بر سوخت و ساز زندگی مردم، … اساسا فکر نکرده بود و اساسا فرهنگ “نسل هزاره” در دستگاه فکری آن نمی گنجید.  این ها، بر تاکتیک های روز هر جریان سیاسی اجتماعی، چپ یا راست، بورژوایی یا پرولتری، که پا بر زمین سفت واقعیات دارد، تاثیر دارد. تاکید میکنم بر تاکتیک های روز تاثیر دارد و “فراخوان دست بردن به اسلحه” تاکتیک روز است نه استراتژي. اگر سه قرن پیش منتظر زمستان شدن و آب و هوا و … ، مثلا میتوانست در تعیین پیشروی در جبهه جنگ، فاکتور مهمی باشد، امروز مطلقا آن اهمیت را ندارد! اگر تعداد پیاده نظام و جمعیت و .. میتوانست روزی در پیشروی و عقب نشینی و .. تاثیرات تعیین کننده ای داشته باشد،‌ امروز قطع اینترنت یک کشور، میتواند برای بورژوازی تاکیتک روز باشد و چون بستن همه راههای حمل و نقل آذوقه و سلاح و … عمل کند. “میدیا” و “دوربین ها”، چون سلاح های عمل میکنند!  جنگ نیابتی و جنگ سایبری و ماهوراه و .. پدیده های دنیای امروز است که هیچکدام در ذهنیت متفکرین یک قرن پیش جایی در محاسبات تاکیتکی شان نداشت و طبیعی هم بود که نداشته باشد.

دست بردن به اسلحه، توسط یک سازمان سیاسی و فراخواندن مردم به دست گرفتن اسلحه، یک تاکتیک و تاکتیک روز است. میتواند درست یا نادرست باشد! ملزومات درستی و نادرستی، به موقع و بی موقع بودن آن را، نه تیوری های از پیشی،  که داده های روز، تقابل های معین سیاسی، توازن قوا و فاکتورهای غیرقابل پیش بینی که  “احتمالات کم” را یک روز و بسرعت میتواند “ممکن کند”، تعیین میکند. 

مارکسیسم علم است!  خاکستری و قدیمی و قران نیست! آموخته هایش را در آکادمی های برجسته تدریس میکند. تا  بتوانند به اتکا بنیادهای علمی آن، در مقابل راه حل های سیاسی و طبقاتی و تاکیتک های روز منتج از آن، سد ببندند. با جنبش های سیاسی و خرافه و گرو گرفتن نان مردم، مانع دسترسی طبقه کارگر به آن شوند. چه چیزی برای بورژوازی از آن بهتر که این علم تبدیل به احکام جزم و خشکی شود که چون قرآن تکرار شود. نه اینکه چون  علم به کار گرفته شود تا هر روز موضوع تغییر را کشف و باز تعریف کرد!  مارکسیسم نقد جهان موجود است، برای تغییر آن. در نتیجه باید جهان موجود را امروز شناخت و به ملزومات و مقتضیات پیشروی طبقه کارگر در دل آن، پاسخ روز را  داد.

به سوال و کیس ایران بازگردم:  من هم خوف دارم امروز “فاکتور اسلحه” وارد بشود. نه به این دلیل که وقت اش رسیده است یا نه! “چرخ فلک” و تحولات جهانی حول “خوف” من و شما نمی چرخد. من هم “خوف دارم”  به این دلیل که شرایط مادی هم مهیا باشد، امروز جنبش محرومین فاقد رهبری سازمانیافته خود است. همیشه وقت دست به اسلحه بردن برای دفاع از خود و غلبه بر دشمنی که تا مغز استخوان مسلح است،  رسیده است. وقت آن که مردم در مقابل همه قدرت های حاکم مسلح، برای دفاع دست به اسلحه ببرند، هیچ وقت زود نیست.

اگر بیان آرزوها “هزینه” نداشت، من امروز آرزو می کردم که مردم در محلات زندگی و در محل های کار، در شوراهای محلی شان که متکی به مجامع عمومی است، به هرشکل، و حتی مسلحانه، نیروهای حاکم را عقب میزدند! خلع سلاح میکردند، عملا قدرت دوگانه ایجاد میکردند و فردایش قیام میکردند و تکلیف قدرت را، همین امروز،  یک سره میکردند. تا امروز برای این کار بسیار بسیار تاخیر هم شده است.  آرزو میکردم حزب ما در چنین موقعیت قدرتمندی بود که میتوانست مبارزات مردم را هدایت کند و بلافاصله فرمان قیام دهد!

اما واقعیت این است که امروز در ایران هیچ حزب و سازمانی، نه چپ و نه راست، در چنین موقعیتی نیست و چیزی که خطرناک است، نه زود بودن ورود فاکتور اسلحه، که این خلا است. این خلا است که روزی که پایین برای دفاع از خود و پیشروی نیاز به دفاع مسلحانه دارد، روزی که توازن قوا تغییر کرده است و فشار پایین زمان بدست گرفتن اسلحه را تعیین کرده است، رهبری خود را نداشته باشد. اینجا است که شانس نیروهای غیراجتماعی دستجات  باند سیاهی حاشیه ای قومی و مذهبی، هم در درون خود نظام و هم باندهایی چون مجاهد و زحمتکشان و محافل کنده شده از نظام در سپاه و بسیج و بیت های این و آن مرجع تقلید، میتوانند سوار بر این شرایط، یک سناریو سیاه را تحمیل کنند. شرایط را این ها نیافرینده اند! شرایط بوجود میآید و در فقدان قدرت شما و جنبش شما، این ها میتوانند میدان دار شوند. در چنین شرایطی کار ما، بعنوان یک حزب کمونیستی این است که از پیش مخاطرات حضور دستجات باند سیاهی را بگوییم و خود، جنبش مان و طبقه کارگر و جامعه را برای مقابله با مخاطرات چنین شرایطی،  برای به حداقل رساندن صدمات آن و برای باز کردن راه پیشروی خود، آماده کنیم.

از این رو برای کمونیست ها، طبقه کارگر و دست اندرکاران مبارزات مردمی، پاسخ گویی به نیاز جنبش و تامین فوری رهبری، امر حیاتی روز است. راه عقب نشینی وجود ندارد! نسخه نجات بخش و در عین حال خنثی کردن شانس دستجات نظامی باند سیاهی در اپوزیسیون و در قدرت، فقط و فقط پیشروی است. پیشروی و کشاندن اعتراضات به مراکز کار و تحصیل و سازمان دادن اعتصابات کارگری در مراکز بزرگ تولیدی و خدماتی، متحد و متشکل کردن خود در شوراها و مجامع عمومی و بدست گرفتن کنترل در محلات کار و زندگی، و خنثی کردن و  حاشیه ای کردن تحرکات دستجات باند سیاهی در درون نظام و  در اپوزیسیون و مقابله با سناریوهای مخرب نظامی و سرکوب گرانه باندهای قدرت در درون خود رژیم، است. این حداقلی است که برای پیروزی به آن نیاز داریم. 

۳۰ نوامبر ۲۰۱۹

 

کدام سرنگونی

کدام سرنگونی

"ترکیب طبقاتی جنبش سرنگونی"

سرنگونی جمهوری اسلامی به خواست اصلی و بی برو برگرد جنبش ما تبدیل شده. اما هنوز چند وچون این سرنگونی برای توده های بپا خاسته روشن نیست. مردم حق دارند برای سرنگونی رژیم عصیان کنند، شورش کنند، در مقابل لشکر مسلح دشمن مقاومت کنند و نهایتا با قیام مسلحانه کارش را تمام کنند. امااین ها احکام عامی هستند. این احکام برحق هنوز جواب روشن به مساله سرنگونی و پروسه ی انقلابی که کار را تمام کند نیست. عصیان، شورش و مقاومت گرسنگان، باید به چنان خودآگاهی برسد که بتوان با کم ترین تلفات به هدف سرنگونی رسید.

در پاسخ به این وضعیت اولا باید این سوال را جواب بدهیم که ما چه نوع سرنگونی می خواهیم؟

دو راه حل در مقابل جنبش سرنگونی قرار دارد. یکی راه حل اپوزیسیون بورژوایی چپ و راست است که هم دنباله رو وقایع و همیشه  گامی از جنبش سرنگونی عقب است و هم علیرغم اعلام استقلال از دولت ها، نگاه به بالا استراتژیش را تشکیل می دهد. برای مثال با تحریم ها مخالفت نمی کنند چون آن را یکی از ابزارهای خود برای تغییر رژیم می داند.

صفوف اپوزیسیون بورژوایی چپ و راست بهم ریخته و فاقد پتانسیل و اتوریته و نفوذ موثر در جنبش هستند. دور خود می چرخند و بدنبال فردی هستند که خود را به او آویزان کنند. امروز برای بخشی از این اپوزیسیون رضا پهلوی  یک گزینه و قهرمانی است که قرار است صفوف بهم ریخته اپوزیسیون بورژوایی را جمع و جور کند. قرار است در نتیجه ی فشار تحریم و تهدید غرب و امپریالیست ها به کمک جنبش سرنگونی، رژیم به زانو در آمده، تغییر کند بدون اینکه نظام سرمایه داری لطمه ای بخورد و همه ابزارهای بورژوایی از جمله انتخابات و مجلس و دستگاه های اجرایی بوروکراتیک و از بالای سر مردم و دستگاه نظامی و سرکوب دست نخورده باقی بمانند. قرار است رهبران و مدیران نالایق رژیم کنار بروند و مدیران جدید برای حفظ نظام سرمایه دارانه سر کار بیایند.

این راه حل مطلقا با جنبش سرنگونی از پایین و با انقلاب مردم خوانایی ندارد. ما این سرنگونی را نمی خواهیم.

راه حل دیگر سرنگونی انقلابی و از پایین با اعتراض و عصیان و شورش و قیام توده های کارگر و زحمتکش و فقرا و گرسنگان جامعه است. این راه حل با تغییر چهره نظام از جمهوری اسلامی به جمهوری بورژوایی و دمکراسی و پارلمان سر آشتی ندارد.امروز حتی اپوزیسیون بورژوایی از مبارزه مدنی و مسالمت آمیز و  خشونت نکنید، حرف نمی زند. چرا که جنبش از آن عبور کرده است.

اما جنبش سرنگونی انقلابی و از پایین هنوز تا خودآگاهی و افق روشن و سیاست و تاکتیک مناسب فاصله دارد. هنوز جنبش ما ولو توده ای و میلیونی است و صفوف طبقات فرودست اگر چه بهم پیوسته، مصمم و پیگیر برای سرنگونی است، اما جمع و جور نیست.این که، جنبش گرسنگان و اقشار پایین جامعه است، یک واقعیت بی برو برگرده. اما دیگر نام فقرا و گرسنگان و محرومان برای تشخیص و تعیین و تعریف نیروهای صفوف جنبش کافی نیست. نه تنها کافی نیست بلکه ادامه ی این تعریف حتی مضر هم هست. بخصوص بورژوازی سعی می کند ترکیب طبقاتی این جنبش را تحت عنوان جنبش همه با هم مخدوش کند. برای بورژوازی طبقه متوسط و بازار از طبقه کارگر مهمتر است. صف فقرا و گرسنگان و محرومان، صفی در هم ریخته و بدون نام و رسم و سازمان و رهبر نیست. جنبش گرسنگان برای سرنگونی بخش ها و اجزای مختلف دارد که همگی یک منفعت مشترک دارند.

در اینجا موضوع دیگری به میان می اید و آن ترکیب طبقاتی و اجتماعی جنبش است که باید برای جنبش ما شفاف و روشن باشد. در جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی  طبقه و اقشار اجتماعی که حضور دارند عبارت است از:

١- طبقه کارگر بعنوان صف اصلی و تعیین کننده ی این جنبش . اقشار اجتماعی از قبیل معلمان، دانشجویان، بازنشستگان، پرستاران، کارمندان جزء، زنان، جوانان بیکار بخشهای دیگر صفوف این جنبش است. امروز می شنویم که طبقه کارگر ساکت است و در جنبش آبان ماه شرکت نکرد. این از یک زاویه واقعی نیست.، چرا کارگران، معلمان و دیگر اقشار اجتماعی در محلات و شهرها و در اعتراضات و تظاهرات و شورش ها و عصیان ها حضور دارند. اما از منظر دیگر واقعیتی است و آن این است که جامعه انتظار دارد طبقه کارگر مثل یک طبقه ابراز وجود کند. با نام خود و سازمان خود و رهبران خود و اشکال متنوع مبارزه خود، نه احاد کارگران در جنبش.. این هویت های طبقاتی و اجتماعی نمی تواند برای مدت طولانی در جنبشی به نام گرسنگان و فقرا، گم شود.

صدای کارگر از گلوی کارگران بعنوان آحاد جامعه در جنبش سرنگونی، غیر قابل انکار است. شرکت کارگران بعنوان آحادی انسانهای ستم کشیده و برده هایی با دستمزدهای بخور و نمیر غیر قابل انکار است. اما طبقه کارگر قدرتش در محل کار و مراکز کارگری است. ابزار مبارزه برای کارگران مراکز کار هم، تجمع و اعتراض و اعتصاب است. حتی زمانی که کارگران بهر دلیل اعتصاب نمی کنند، اما صدایشان به شکل تجمعات و مجامع عمومی  و اظهار نظر و اعلام سیاست و اتمام حجت به سرکوبگران از کارخانه بعنوان یک طبقه نه احاد و حتی این و آن صنف، ابزار دیگر طبقه کارگر است. برای مثال اگر اعتصاب سراسری کارگری امروز ممکن نیست، اما همین طبقه از طریق رهبران و فعالینش که  متحدند و در ارتباط دایم با هم هستند و دیوار صنفی را بر می دارند، می تواند به سرکوبگران ندا دهد که سرکوب و کشتار و بازداشت معترضین را بر نمی تابد. می تواند به کشتار اعتراض کند. به کشیدن اسلحه به روی مردم معترض و زخمی کردن هزاران نفر اعتراض کند. به دستگیری و زندانی کردن هزاران انسان معترض، اعتراض کند. صدایش را بصورت سخنرانیهای در مجامع عمومی، بیانیه های هشدار دهنده و اخطاریه هایی به سرکوبگران و جامعه اعلام کند.

٢- معلمان  و شرکتشان در جنبش بعنوان آحاد معلمان در اعتراضات و تظاهرات ها غیر قابل انکار است. اما قدرت معلمان در محل های کار و در مدارس و دانشگاه ها است. حتی زمانی که اعتصاب سراسری معلمان بهر دلیل ممکن نیست، اما اعتراض به سرکوب در تجمعات مدارس، صدور بیانیه های محکم علیه دشمن، تحصن و تعطیلی های کوتاه مدت مدارس راه های دیگر در اعتراض به سرکوب و کشتار جنایتکاران است. 

٣- جوانان و شرکتشان در جنبش بعنوان آحاد انسان های با سرنوشت نامعلوم و زندگی فلاکتبار اقتصادی و فشار سیاسی و فرهنگی و اخلاقی نظام فاسد،  غیر قابل انکاره و حتی  اکثریت نیروی میلیتانت و جسور و پیگیر جنبش را جوانان تشکیل می دهند. اما جوان به معنای اشاره به سن و سال این انسان های محروم هنوز چیز خاصی به ما نمی گوید. اکثریت عظیم جوانان، کارگران بیکار هستند. تحصیلکردگان بیکار و بی افق و محروم از کم ترین امکانات رفاهی و تامین زندگی شایسته ی انسان هستند. شعارهای جوانان علیه بیکاری و اینده ی نامعلوم  خود،  طبقاتی بودن این بخش جامعه را نشان می دهد. این ها بخش بیکار طبقه کارگراند. جنبش سرنگونی در دل خود جنبش علیه بیکاری دارد که همین جوانان میلیتانت جنبش سرنگونی هستند. جنبش جوانان بخودی خود و حتی از منظر سن، برای رهایی فرهنگی معنی دارد. اما امروز و در جنبش سرنگونی جنبش جوانان اساسا  جوانان بیکار  وجنبش بیکاران جامعه است.

٤- زنان و دختران جوان شرکتشان درجنبش بعنوان احاد انسان های با ستم مضاعف و اسیر فقر و گرسنگی خانواده هایشان و اسیر تبعیض و تحقیر و نابرابری، غیر قابل انکاراست. اما جنسیت فردی زن و شرکت احاد زنان هنوز نشان قدرت این بخش جامعه و ایستادگیشان در مقابل دشمن نیست.  اعتراض به تبعیض جنسی  برای نصف انسان های جامعه معنی اش جز جنبش زنان برای برابری نیست. هر زن و دختری خود را عضوی از این جنبش می داند. زمانی که زنان و دختران جوان در خیابان ها و تجمعات میلیونی روسری ها را بر می دارند نزدیک است. و این تصمیم و اراده ی این زن و آن دختر شجاع نیست. اراده ی متحد جنبش زنان است که در دل خود سازمان و رهبرانش را جلو می فرستد. این کار آزادیهای یواشکی، چهار شنبه های سفید و یا جمع آوری امضا برای لغو یک قرار ضد زن  نیست. صدای این جنبش از درون و رهبرانش از درون، فریادهای کوبنده یک جنبشه نه صدای تک تک دخترانی جوان در مدیای منتسبین به غرب.

٥- دانشگاه تاریخا و امروز هم به درجه ای جایگاه و نیرویش معین است. وقتی گفته می شود دانشجو،  فوری این داده به جامعه القا می شود که دانشجو جنبشی مستقل به نام جنبش دانشجویی دارد که هم بعنوان فرزندان کارگران و زحمتکشان خواهان معیشت و زندگی مرفه و هم بعنوان روشنفکران و آزادیخواهان، آزادیهای سیاسی و آزادی بیان و تشکل در جامعه می خواهند.

در نتیجه در شرایط اعتلای جنبش ما از هر کارگر بپرسی می گوید من متعلق به  یک جنبش و یک طبقه ام و آن طبقه کارگر است. از یک معلم بپرسی می گوید من متعلق به یک جنبش و بخشی از زحمتکشان جامعه ام. از یک زن و دختر جوان بپرسی می گوید من متعلق به جنبش عظیم زنان برای آزادی و برابری هستم. از هر دانشجو بپرسی می گوید من متعلق به جنبش دانشجویی برای آزادی و رفاه هستم. از هر جوان بیکار بپرسی می گوید من یک کارگر بیکارم و متعلق به جنبش عظیم بیکاران با سفره تماما خالی. من بخش بیکار طبقه کارگرم .

کل این واقعیت طبقاتی و اجتماعی را نگاه کنی جایی برای بورژوازی بزرگ و کوچک و متوسط پیدا نمی کنی. کل این واقعیت را ببینی یک مبارزه طبقاتی شفاف است. طبقه کارگر شاغل و بیکار با همه ی جوارح و اجزای اجتماعیش معلمان، کارمندان، بازنشستگان، دانشجویان، زنان و غیره لشکر طبقاتی فرودستان در مقابل بورژوازی در حاکم و اپوزیسیون است. بورژوازی حاکم در مقابل این لشکرعظیم طبقاتی، تنها ناجی خود را نیروهای نظامی و اسلحه می داند. در این جنگ طبقاتی دست بردن به سرکوب و کشیدن اسلحه به روی مردم، نشان پایان حاکمیت بورژوازی است

جامعه ما همانطوریکه از مبارزه ی به نام مسالمت آمیز و مدنی عبور کرده، از جنبش به نام جنبش بی شکل و بی سازمان و بی رهبر گرسنگان و فقرا و محرومان هم عبور می کند. در تحولات آتی و در تجمعات و تظاهرات و اعتراضات اجتماعی ما شاهد این خواهیم بود که رهبران و فعالین کارگری شاغل و بیکار و جوانان و تحصیلکردگان بیکار می آیند و به نام طبقه خود حرف می زنند. از مبارزه طبقاتی، سوسیالیسم و کمونیسم  حرف می زنند. از لغو کار مزدی حرف می زنند. از حاکمیت شوراهای کارگران و مردم حرف می زنند. از این که طبقه کارگر صاحب جامعه است حرف می زنند. نماینده و سخنگوی همه ی زحمتکشان و گرسنگان و ستمدیدگان جامعه می شوند.

در تحولات اجتماعی آتی رهبران و فعالین معلمان می آیند و به نام چند میلیون معلم و دانش آموز حرف می زنند. از فقر و محرومیت و گرسنگی خانواده های خود تا آموزش و پرورش فاسد و دخالت ارتجاع در تعلیم و تربیت حرف می زنند.

درتحولات اجتماعی آتی رهبرانی از میان زنان عروج می کند و به نام جنبش زن برای آزادی و برابری حرف می زنند. و نماینده وسخنگوی جنبش خود می شوند.

 و رهبران جنبش دانشجویی به دلیل ترکیب طبقاتی این بخش جامعه که فرزندان کارگران و زحمتکشانند، می آیند و از تعلق جنبش خود به طبقه کارگر حرف می زنند.

ما چیزی به نام جنبش سرنگونی واحد و همه با هم  نداریم. جنبش های طبقاتی و اجتماعی رهبران و سازمان خودرا دارند یا خواهند داشت. این شگرد بخش ناراضی بورژوازی است که شخصیت ها یا سازمانهایی را اعلام می کند و مدعی رهبری جنبش سرنگونی وحتی حاکمیت بعد از سرنگونی می شود. برای بورژوازی دراپوزیسیون، جنبش سرنگونی یک جنبش واحد است و دارا و ندار و کارگر و سرمایه دارنمی شناسد. گویا همه با هم می خواهند خامنه ای دیکتاتور برود و مثلا رضا پهلوی یا هر عنصر دیگر جایش بنشیند.

کمونیسم ما و حزب ما و کمونیستهای طبقه کارگر این سناریو را به رسمیت نمی شناسیم.

بهترین و مطلوب ترین حالت این است که طبقه کارگر صاحب حزب کارگری و کمونیستی  توده ای خود شود. حزبی که با اتکا به طبقه کارگر و زحمتکشان و محرومان شریک در جنبش سرنگونی از پایین، این جنبش را به پیروزی برساند و حکومت کارگران را بلا واسطه و فوری اعلام کند. این بر عهده کمونیسم ما و کمونیست های طبقه کارگر است که این امرمهم و وظیفه حیاتی را که همیشه دردستور دارد به انجام برسانند.

تا زمانی که این پدیده تحقق پیدا کند جنبش سرنگونی با اتکا به رهبران و سازمان های جنبش کارگری و بیکاران و زنان و معلمان و دانشجویان تمام نیروی خود را بر سرنگونی جمهوری اسلامی متمرکز کرده و در دل آن، طبقه کارگر که حرف اخر را می زند حزب سیاسی کمونیستی و کارگریش را می سازد.

مظفر محمدی

 ٢٦ نوامبر ٢٠- ( ٥آذر ٩٨)

ایران بعد از آبان، جدال بر سر آینده

ایران بعد از آبان، جدال بر سر آینده

بعد از آبان جامعه ایران وارد دوره ای جدید از حیات سیاسی خود شده است. دوره ای که یک واقعیت را در مقابل بورژوازی قرار داد. اینکه سرنگونی جمهوری اسلامی توسط انقلاب و جنبشی رادیکال و توده ای محتمل ترین سناریوی رفتن جمهوری اسلامی است. دلسوزان نظام هشدار میدهند و یاران خود در این و آن جناح و روسای قوای سه گانه را سرزنش و مخاطرات زیر و رو کننده را گوشزد میکنند. همزمان مردم آزادیخواه بی واهمه اعلام میکنند جمهوری اسلامی را سرنگون میکنیم و این جهنم را به عنوان زندگی بیش از این تحمل نمیکنند.

اعتراضات آبانماه امتداد خیزش دیماه بود با این تفاوت که دو صف متخاصم، صف حاکمیت و مخالفین نظام در جامعه ایران را مصمم تر و بی توهم تر وارد دوره ای جدید از جدال برای شکست و پیروزی یکی بر دیگری کرد. با علم به این حقیقت بود که جمهوری اسلامی تلاش کرد اعتراضات وسیع و شهری را به جنگ و گریز و زد و خورد خیابانی بکشاند، تا مردم را از پیوستن به آن بترساند و مانع گسترش آن به محل کار، محلات، ادارات، مدارس و دانشگاهها و خصوصا مراکز صنعتی و خدماتی و...  شده و بعلاوه امکان سرکوب آنرا فراهم کند. با این هدف انواع ترفندها و توطئه ها را به کار گرفت و نهایتا با کشتار وسیع و کشاندن تانک به خیابانها و تسخیر خیابانها توسط نیروهای مسلح خود، خیزش اخیر را از طپش تند خود انداخت. بدنبال همه رسانه های حاکمیت، روسای سپاه، فرماندهان، مسئولین وزارت اطلاعات، بسیج، قوه قضائیه، روحانی و خامنه ای و...، اعلام کردند، اعترضات کار "عده ای معدود" بوده و خاتمه یافته است. از این بی شرمانه تر مدعی شدند، خیزش وسیع آبان کار "عوامل" خارجی و "عوامل" مجاهد و "طرفداران" پهلوی بوده است. همگام با جمهوری اسلامی رسانه های غربی، امثال بی بی سی، نیز عکس رضا شاه و مریم رجویی را در ماه دیدند! جمهوری اسلامی در کنار این تبلیغات دست به تهدید زد، اعلام کردند اعدام خواهد کرد، همه را شناسایی و سراغ همه خواهند رفت و سعی کردند در کنار کشتار وحشیانه و جنایاتی از نوع ماهشهرکه آفریدند، در بسیاری از شهرها حکومت نطامی اعلام نشده  را حاکم کرده و تلاش کردند رعب وحشت را بر فضای جامعه گسترش دهند.

اما از قبل معلوم بود که در ایندوره دیگر سرکوب و کشتار قادر به ایجاد ترس در مردم به جان آمده و عقب راندن آنها نیست. معلوم بود دستگاه سرکوب و ماشین کشتار جمهوری اسلامی قادر به مقابله با جنبشی عظیم و میلیونی برای به زیر کشیدن حاکمیت سرمایه نیست و این جنبش حتی اگر موقتا فروکش کند، خاموش کردنش ممکن نیست.

در مقابل این عربده کشی ها و سرکوب خونین نه فقط سایه شکست و نا امیدی و عقب نشینی بر جامعه حاکم نشد، بر عکس جنایات و کشتار معترضین به اشکال مختلف، رسما و علنا از جناب کارگران و مردم آزادیخواه محکوم شد. خواست مجازات عاملین کشتار آبان ماه و آزادی همه دستگیر شدگان، آزادی احزاب سیاسی به راس مطالبات مردم رفت. علیرغم تمام تهدیدها، مراسم سوگورای برای جانباختگان با شرکت وسیع مردم به مراسمهای نفرت از حاکمین تبدیل شد. کارگران هفت تپه، شرکت واحد، معلمین و بازنشستگان و.. طی بیانیه های خود توحش و بربریت حاکمیت و کشتار معترضین را محکوم کردند. همه جای مملکت به اشکال مختلف اعلام شد که عقب نشینی در کار نیست، اعلام شد کارگران و مردم استثمار شده جز رفاه و آزادی به چیزی رضایت نمیدهند و برای تامین آن جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته ای را از سر راه کنار خواهند زد.

جایگاه ١٦ آذر

برگزاری باشکوه ١٦ آذر علیرغم تهدید و عربده کشی های حاکمین و گسیل مزدوران و مزد بگیران مسلح و غیر مسلح به دانشگاهها، علیرغم کشتار آبان ماه، حائز اهمیت بسزایی بود. این واقعه رعد و برقی در آسمان بی ابر نبود. اتفاقات ١٦ آذر انعکاس حقایق عمیق در جامعه ایران و فضا و توازن قوای بعد از آبان بود. تجمعات با شکوه و رادیکال انعکاس توقعات کارگران و مردم محروم و امتداد خواست و مطالبه آنها از زبان نسل جوان تحصیل کرده طبقه کارگر در دانشگاهها بود. وسعت تحرکات در مهمترین دانشگاههای ایران و اشتراک شعارها و مطالبات آن، محکومیت جنایات حاکمیت و خصلت سوسیالیستی و آزادیخوهانه آن، بیان جایگاه و وزن عدالتخواهی، برابری طلبی و آزادیخواهی و مهمتر از آن رادیکالیسم سوسیالیستی در جامعه بود.

١٦ آذر امسال نشان از دست بالا پیدا کردن یک جنبش برابری طلبانه سوسیالیستی در سطح وسیعتری از جامعه بود، جنبشی که از دیماه تا اعتصابات کارگری از هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو، آذر آب و... تا اعتراضات آبان را با پرچم عدالت خواهی طبقه کارگر، علیه استثمار و بردگی به اهتزاز در آورد.

بعلاوه ١٦ آذر امسال همسرنوشتی و همبستگی با اعتراضات کارگران و مردم محروم از ایران، لبنان و عراق تا شیلی و فرانسه را  اعلام کرد. اعلام همبستگی و همسرنوشتی با کارگران و مردم آزادیخواه در این کشورها همه مرزهای کاذب ملی و ناسیونالیستی را حاشیه ای و مردود اعلام کرد. اگر نیروهای اپوزیسیون بورژوایی ایران هر کدام دنبال متحدینی در میان دولتهای مرتجع از آمریکا و عربستان تا اسرائیل و... میگردند، و اگر جمهوری اسلامی متحدین و یاران خود را دولتهای سوریه، روسیه، جریانات باند سیاسی مانند حشد الشعبی و حزب الله لبنان و...، تعیین کرده است، نسل جوان طبقه کارگر از دانشگاهها، اعلام کرد که کارگران و مردم محروم درسایر کشورها متحدین ما هستند. اعلام حمایت از مردم آزادیخواه در لبنان و عراق در عین حال دست ردی به سینه ناسیونالیسم ایرانی از پایه ضد "عرب" بود. طرح شعار "از غزه تا لبنان، مرگ بر ظالمان" در مقابل شعار مشهور ناسیونالیستهای ضد "عرب" ایرانی "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"، بیان امیال یک جنبش برابری طلبانه و سوسیالیستی است که نه تنها با کارگران عراق و لبنان بلکه با استثمار شدگان سراسر جهان خود را هم منفعت و همسرنوشت میداند و مهر باطل به هر نوع تقسیم بندی قومی و مذهبی زد.

١٦ آذر در عین حال در مقابل تبلیغات ریاکارانه جمهوری اسلامی و رسانه های بزرگ نان به نرخ روز خور و ضد کارگر دنیا، که اعتراضات مردم آزادیخواه را به دامن مجاهد و سلطنت طلبان نوشتند، عکس العمل نشان داد و اعلام کرد مجاهد و پهلوی دشمنان آنها هستند. این شعار بیان یک خود آگاهی جدی در میان نسل جوان است که نفس سرنگونی طلبی را کافی نمیداند و خود را در مقابل همه جنبشهای بورژوایی و احزاب و جریاناتش تعریف میکند. این بیان درجه ای از پولاریزاسیون در صف مخالفین جمهوری اسلامی در جامعه ایران است.

۱۶ آذر امسال مهر یک دوره معین از تاریخ سیاسی جامعه ایران، دوره بعد از آبان، را بر خود دارد. ١٦ آذر امسال در عین حال بیان این حقیقت است که جامعه پس از سرکوب آبان ماه، عقب ننشسته است. اعلام این حقیقت است که کارگران و مردم محروم تسلیم نشده و سرکوب و جنایات حاکمیت، اگر چه اعتراضات خیابانی این دوره را موقتا خاموش کرد، اما کارگران و آزادیخواهان در مراکز کارگری، در محلات کارگر نشین، در دانشگاهها، در میان معلمان، بازنشستگان، زنان و... ، سازمانیافته تر ابراز وجود میکنند، متحد میشوند و جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران را قدرتمند تر، متحد تر و هدفمندتر به مصاف میطلبد.

سر نگونی و جدال بر سر آینده ایران

این واقعیت که جمهوری اسلامی رفتنی است، اینکه سرنگونی جمهوری اسلامی به امر جامعه تبدیل شده است، بالای جمهوری اسلامی را به هم ریخته است. جمهوری اسلامی با مشکلات جدی و واقعی طرف است. بحران عمیق اقتصادی و بی جوابی و بی افقی حاکمیت در مقابل آن، موقعیت رو به افول او در منطقه و اعتراضات وسیع و آزادیخواهانه در عراق و لبنان، و از همه مهمتر، اعتراضات وسیع کارگران و مردم محروم در ایران، رادیکال و توده ای تر شدن این اعتراضات، کوتاه نیامدن آنها در مقابل حاکمیت، همگی بیان شروع پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی است. این حقایق جدال در درون جمهوری اسلامی برای نجات از سرنگونی را جدی تر کرده است.

بسیار قبلتر و بعد از دیما پروژه اصلاح طلبی هم از طرف جامعه مهر باطل خورد. اصلاح طلبان حکومتی دیگر آن ابزار و سوپاپ اطمینان برای ممانعت از سرنگونی نیستند و به همین دلیل صف اصلاح طلبان بیش از هر زمان به هم ریخته است. جمهوری اسلامی و در راس آن خامنه ای و روسای سپاه و کلا جناح اصولگرایان و... برای خلاصی حاکمیت، راه یکدست کردن بالا و سرکوب جامعه را برگزیده اند. این گزینه خواسته و ناخواسته بخشی از حاکمیت را به اپوزیسیون میراند.

اما جمهوری اسلامی بر سرکوب هم با معضلات جدی روبرو است. اولا جامعه از جمهوری اسلامی عبور کرده، پشم و پیله جمهوری اسلامی نزد مردم ایران ریخته است، تجربه ابانماه نشان داد دستگاه سرکوب هم قادر به عقب راندن این جنبش نیست و به همین دلیل رژیم خود را برای اعتراضات وسیعتر و مردم خشمگین تر آماده میکند. علاوه بر این جمهوری اسلامی هیچ افق روشنی در مقابل خود ندارد و حتی با برجام هم از حل معضلات اقتصادی ناتوان بود. قدرت جمهوری اسلامی و متحدینش در منطقه، که زمانی پرچم اقتدار رژیم علیه مردم ایران بود، توسط مردم آزادیخواه در عراق و لبنان به چالش کشیده شده. امروز بازگشت به خرداد شصت ممکن نیست و دوره دوره رشد اعتراضات توده ای برای سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران است. جمهوری اسلامی برای جوابگویی به ابتدایی ترین نیازهای اقتصادی خود راهی جز تعرض به سطح معیشت طبقه کارگر و اقشار محروم ندارد. اما جامعه در فضای کنونی و در توازن قوای امروز هر تعرضی را با طغیانهای اعتراضی جواب میدهد که میتواند سرنوشت جمهوری اسلامی را زیر و رو کند. افزایش قیمت بنزین توسط حاکمیت اقدامی در خدمت کاهش معضلات اقتصادی جمهوری اسلامی بود و عکس العمل فوری جامعه هم بیان این توازن است که آبان را خلق کرد. اینها همگی بیان محدودیت جمهوری اسلامی و مخاطرات تعرض به معیشت طبقه کارگر و محرومین جامعه برای حل مشکلات جدی اقتصادی حاکمیت است.

لذا پروسه سرنگونی و نوع سرنگونی و ایران بعد از جمهوری اسلامی به محور جدال جنبشهای سیاسی مختلف و احزاب و جریانات آن تبدیل میشود. دوره همه با هم و تکرار انقلابی از نوع ٥٧ با شعار مشترک "شاه باید برود" پایان یافته است و تجربه خود آن انقلاب هم بورژوازی ایران و هم طبقه کارگر را خودآگاهتر کرده است. لذا امروز برای کارگران و مردم آزادیخواه، سرنگونی طلبی و مخالفت با جمهوری اسلامی بیان هیچ درجه ای از آزادیخواهی و حتی ترقیخواهی  نیست. در این میدان دو جنبش سیاسی اصلی با افقهای مختلف، در مقابل هم قرار میگیردند که هر کدام خواهان نوع خاصی از سرنگونی و آلترناتیوهای مختلف و متضاد به جای جمهوری اسلامی هستند. دوره جدال جنبش کمونیستی طبقه کارگر با پرچم انقلاب کارگری و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست با پرچم دست بدست شدن قدرت از بالا و عدم میدانداری طبقه کارگر و مردم محروم زیر نام "مسالمت آمیز و عدم خشونت" است. واضح است افق ما کمونیستها انقلاب کارگری است و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی حلقه ای در این مسیر و پیش شرط آن است.

اپوزیسیون راست

مشکل اپوزیسیون راست این است که امروز بیش از هر زمانی به امیال مردم آزادیخواه ایران نامربوط هستند. آنچه امروز در فضای اعتراضی و سیاسی ایران، در اعتراضات دیماه تا آبان ماه و در اعتصاب و اعتراضات کارگری، معلمین، بازنشستگان، مردم حاشیه شهرها، زنان، نسل جوان در مراکز دانشگاهی، دست بالا را دارد، اعتراض به فقر و نابرابری، استبدا سیاسی و خواست یک زندگی برابر و مرفه است. اپوزیسیون راست راه حل اقتصادی متفاوتی با جمهوری اسلامی و جواب اقتصادی دیگری برای رفاه طبقه کارگر و اقشار کم درآمد جامعه ندارد. اینکه بهبود رابطه سیاسی با امریکا و غرب به معنی بهبود وضعیت معیشتی، به معنی رفاه طبقه کارگر و اکثریت محروم در ایران نیست، را برجام به همگان ثابت کرد. اپوزیسیون راست مستقل از اختلافات و یکدست نبودن آنها، اساسا مخالف ولایت فقیه و حاکمیت "آخوند" است. آنها در استثمار طبقه کارگر و دفاع از حاکمیت بورژوایی اگر از خود جمهوری اسلامی ضد کارگر و استثمارگر تر نباشند، کمتر نیستند. اختلاف این اپوزیسیون با جمهوری اسلامی نه استثمار و استبداد بلکه  روبنای سیاسی و در بهترین حالت حاکمیت اسلامی است. مجاهد حتی این را هم ندارد و اسلام نوع فرقه خود را به جای اسلام حاکم جایگزین میکند. تفاوت این نیروها و اختلاف آنها با جمهوری اسلامی بیان نزدیکی آنها به خواست میلیونی کارگران و مردم آزادیخواه آن جامعه که امروز جمهوری اسلامی را به مصاف کشیده اند، نیست.

این اپوزیسیون خواهان عبور از جمهوری اسلامی بدون انقلاب از پایین و بدون دخالت طبقه کارگر و بخش محروم جامعه است. آنها خواهان دست بدست شدن قدرت از بالا و حفظ کل سیستم با ارتش و زندان و همه دستگاه سرکوب به کمک دولتهای غربی و ....هستند. نقطه اتکای این اپوزیسیون  برای جایگزینی آنها با جمهوری اسلامی، دولتهای امپریالیستی و دول مرتجع منطقه است. طبقه کارگر و مردم بپاخواسته هر نوع دخالت دولتهای امپریالیستی و دول منطقه را اقدامی علیه خود و انقلاب خود میدانند. الگوهای به قدرت رسیدن این نیروها از قدرتگیری خمینی در ایران تا سیسی در مصر، الگوی دخالتهای بشر دوستانه غرب مانند لیبی و سوریه، الگوی ارمغان دمکراسی در عراق، همه و همه واقعیاتی است که این نیروها را بعنوان نیروهای ضد انقلاب در مقابل جامعه قرار داده است.

بخشی از این اپوزیسیون طرفدار رژیم ساقط شده قبلی ایران هستند و حول رضا پهلوی جمع شده اند. مستقل از ماهیت این طیف، اینها شانسی در آینده سیاسی ایران ندارند. خیزش های این دوره مردم ایران از دیماه تا آبان، جایگاهی برای سلطنت و بازگشت به استبداد شاهنشاهی ندارد. امکانات میدیای و مالی آنها کم نیست، اما کل پروژه و آرزوهای آنها با آنچه امروز در ایران در جریان است در تناقض است. تنها شانس این نیروها برای به قدرت رسیدن دخالت بورژوازی جهانی برای سرکوب انقلاب آتی در ایران است.

مجاهد بر خلاف تبلیغات رسانه های راست در اعتراضات این دوره هیچ جایی نداشت. انقلاب آتی ایران به یمن چهل سال حکومت اسلامی، دوز بالای از ضدیت با اسلام  با مذهب و قوانین آن، با آپارتاید جنسی و بی حقوقی زنان را دارد. به اعتباری انقلاب آتی ایران یک رنسانس ضد مذهبی و متمدن را با خود خواهد داشت. چنین پدیده ای که علائم و شواهد آن عیان است، قرار نیست فرش قرمز برای خانم رجویی پهن کند که با لچک و ارتجاع اسلامی مجاهدینیش بر دوش مردم بپاخواسته به قدرت برسد. سناریوی مجاهد سوریه ای شدن ایران و وارد شدن این جریان به عنوان یک نیروی باند سیاهی در رکاب یکی از دولتهای امپریالیستی یا دول مرتجع منطقه است. امیدوارند در چنین اوضاعی با فقر و گرسنگی و استیصال مردم، آوارگی و جنگ و بیخانمانی، امکانی فراهم شود که مجاهد مانند هر جریان کانگستری وارد بازار کثیف خون پاشیدن به انقلاب و زندگی و مدنیت جامعه شود،  چند هزار نفر را کرایه کند، بخرد و موی دماغ مدنیت شود. فضای کنونی و اعتراضات توده ای و گسترش آن، آرزوهای گروههای فالانژ مذهبی و قومی و امثال مجاهد را به گور میسپارد.

"شورای مدیریت گذار" که طیف رنگارنگی از ناسیونالیستهای مختلف، عناصری از مهره های از قدرت رانده جمهوری اسلامی، احزاب ناسیونالیست کرد و جریانات و فرقه های قومی و.. را در میگیرند، در حال حاضر جز دوشاخه حزب دمکرات کردستان بقیه جای پای معینی در فضای جامعه ایران ندارند. اینها هم مثل بقیه امید به کمک دولتهای اروپایی، امریکا و هر دولتی که قبولشان کند، بسته اند. بخشی از اینها از جمله دو حزب دمکرات و دو جریان زحمتکشان، تا یک ماه پیش مشغول مذاکره مخفی با جمهوری اسلامی و در تلاش برای توافق با آنها بودند. حزب دمکرات دوره ای جنگ نیابتی در خدمت عربستان را دنبال کرد. تنوع جریانات در برگیرنده این "شورا" و ترکیب و جنس آنها مجمع الجزایری از نیروهایی است که در هر تند پیچی مثل ارتش آزاد سوریه میتواند به شعبات مختلف و دشمن خونین هم تبدیل شوند. چتر "شیرین"، شورای مدیریت گذار" چیزی در مورد درونمایه آنها بیان نمیکند. اینها از سر استیصال و برای مقبولیت از جانب دولتها و برای پول و امکانات و... دوره هم جمع شده اند.

فضای خاورمیانه، خیزشهای لبنان، عراق و ایران، خود آگاهی به همسرنوشتی این جنبشها نقطه پایانی بر دوره قومیگری و عروج جریانات ناسیونالیستی و گروههای فالانژ و باند سیاهی قومی و مذهبی با پرچم انواع قوم و ملت و مذاهب است.

تحولات درونی جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی در هر تحولی و در شرایطی که آینده اش با مخاطره جدی طرف شود، ممکن است از درون انواع جریانات حتی از نوع سرنگونی طلب را هم بیرون بدهد. تلاش امروز برای یکدست کردن بالا که برای مقابله با پایین به آن احتیاج دارند، عملا بخشی از حاکمیت را به اپوزیسیون نمایی رانده است. در دوره ای که خطر انقلاب پایین جامعه نزدیک باشد، پاشیدگی بالای جمهوری اسلامی یک احتمال است. در چنین اوضاعی بخشی از خود جمهوری اسلامی از خیر حکومت اسلامی میگذرد. با غرب حاضر به آشتی است، حاضر است علیه جناح "اصولگرا" و ولی فقیه برای حفظ حاکمیت بورژوایی دست به هر اقدامی بزند تا طبقه کارگر و محرومان جامعه تا کمونیستها و کلا چپ جامعه میداندار نشوند. از هم پاشیدگی درونی جمهوری اسلامی میتواند پروسه ای از جدال و حتی جنگ و کودتا و ضد کودتا را علیه هم و برای حفظ نظام بورژوایی به دنبال داشته باشد. در چنین پروسه ای و در چنین فضایی انواع باندهای قومی و مذهبی از تیپ مجاهد و گروههایی که حتی اسمشان را نشنیده ایم میتوانند عروج و هر کس پرچم یک قوم و مذهبی را بلند و علیه دیگری خون بریزد. خطر خون پاشیدن به جامعه ایران عمدتا از جانب  جناح ها و دسته بندی های درون خود جمهوری اسلامی است. شرط پس زدن همه اینها در میدان بودن قدرتمند و سازمانیافته طبقه کارگر با افق و پرچم سیاسی روشن است. شرط ماندن مردم آزادیخواه در میدان و ایجاد امکان دخالت سازمانیافته آنها در شوراهایشان است.

این پیچیده ترین پدیده در پروسه سرنگونی است  و باید با چشما باز و مسئولانه به آن نگاه کرد. ما در دوره های مختلف بر مشکلات این پروسه، بر پیچیدگی جمهوری اسلامی و تفاوت آن با رژیم پهلوی تاکید کرده ایم. بهر صورت تحولات درون جمهوری اسلامی و آینده آن و از جمله سرنگونی طلب شدن لایه های از درون حکومت، صف اپوزیسیون راست و صف بندی کنونی را کاملا به هم میزند. در چنین شرایطی کل جنبش ملی-اسلامی ایران از اکثریت و جریانات توده ای و بخش بزرگی از جریانات ناسیونالسیستی در "شورای مدیریت گذار" و راست پرو غرب برای کاهش خطر انقلاب پایین ممکن است به هم بپیوندند. بهر صورت باید هوشیارانه این پروسه و تحولات آن و صفبندی آتی اپوزیسیون را نگاه کرد. یکی از پیچیدگی های جمهوری اسلامی و تفاوت این دوره با دوره حکومت پهلوی از جمله خود جمهوری اسلامی و بافت و موقعیت آن است.

کمونیستها و آینده ایران

فضای تحولات این دوره، خیزشهای توده ای در دیماه و آبانماه، اعتراضات و اعتصابات کارگری، ١٦ آذر و مراسمهای آن، اعتراضات در صف معلمین، بازنشستگان و زنان و...، همگی بلا استثنا مهر یک عدالتخواهی را بر خود دارد. جنبش کارگری و جایگاه طبقه کارگر در تحولات آتی، پرچم عدالتخواهی و برابری طلبی طبقه، نگاه جامعه را به نقش این طبقه و برجسته شدن جایگاه آن، جایگاه رهبران سوسیالیست این طبقه را برجسته کرده است. همه این حقایق تمایل عمیق جامعه به برابری طلبی، به رهایی و عدالت و پایان بردگی و ضدیت با نظام سرمایه داری را بر خود دارد. این حقایق دریچه مهمی را بر روی کمونیستها برای ایفای نقش در این دوره باز کرده است. امروز پدیده کمونیستها، جایگاه آنها به عنوان یک وزنه و یک پدیده در تحولات ایران برای خشک مغزترین جریانات حکومتی و بیروی حکومتی یک واقعیت است.

اما این واقعیت برای تضمین سرنگونی با افق و پرچم عدالتخواهی کارگری و به رهبری طبقه کارگر در تحولات آتی کافی نیست. حقانیت ما و سمپاتی جامعه به آن فاکتور بسیار مهمی است و اما پیروز شدن احتیاج به اتفاقات دیگری و ایفای نقشهای بزرگتری دارد، احتیاج به تامین نیروی این پیروزی و متحد کردن آن و آماده کردن برای جنگ دارد. کسی قدرت را دودستی تقدیم کسی و خصوصا کارگر و کمونیست نمیکند و قدرت را باید گرفت. 

پیچیدگی جامعه ایران و اوضاع منطقه، موقعیت کنونی اعتراضات این دوره، موقعیت احزاب و جریاناتی که خود را کمونیست میدانند، بیان وجود فاصله ای جدی با موقعیتی است که بتوان آینده ایران را به نفع کارگر و کمونیسم تضمین کرد. فاکتورهای بسیار مهمی که در جامعه به نفع ما هست و تفاوت موقعیت جنبش ما با جنبشهای بورژوایی، بسیار ارزشمند است که باید روی آن ساخت و پیش رفت نه اینکه دلخوش کرد و ایستاد. به همین دلیل دوره ای که در آن هستیم و هر مدت زمانی که داریم باید بتوان در صفوف طبقه کارگر و مردم آزدایخواه آمادگی کافی، نیروی کافی برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی به رهبری طبقه کارگر و کمونیستها را مهیا کرد. باید این پروسه چنان پیش برود که کارگران و مردم آزادیخواه کمترین هزینه ممکن را بپردازند. سرنگونی جمهوری اسلامی برای طبقه کارگر و کمونیستهای آن، حلقه ای در سیر انقلاب کارگری و اولین قدم در این راه است. باید تلاش کرد در این مسیر موقعیت طبقه کارگر و کمونیستها چنان بهبود پیدا کند که بیشترین امکانات برای انقلاب سوسیالیستی مهیا شود.

جامعه وارد دوره ای جدید از جدال برای سرنگونی شده است که اشاره کردیم. حزب ما  و هر جمع و کمیته و جریان کمونیستی، باید حقایق این دوره و پیچیدگی های آنرا برسمیت بشناسد. باید منعطف و واقع بینانه به این دوره و ادامه جدال برای سرنگونی و موقعیت امروز و آینده و تغییرات در صف حاکمیت و اپوزیسیون را نگاه کرد. باید در هر دوره ای بر اساس توازن و واقعیت و موقعیت نیروی خود و دشمن، اتخاذ سیاست و تاکتیک کرد. در تمام این مراحل باید راه پیشروی جنبش خود را روشن کرد و به جامعه اعلام کرد. از امروز تا قیام و روز جنگ نهایی فاصله ای هست و در این فاصله دهها فاکتور جدید ممکن است به میدان بیاید. لذا باید با چشمان باز به اوضاع نگاه کرد، سنجید و عرصه های نبرد را تعیین و نقشه راه را نگاه دوباره کرد. ما برای سرنگونی جمهوری اسلامی احتیاج به پرچم روشن سیاسی و افق و آینده جنبش خود و تامین نیروی این سرنگونی داریم. مردم معترض و جان به لب رسیده را نمیتوان نصیحت کرد و ممکن است اتفاقات دیگر از نوع آبان پیش بیاید. مهم ایجاد آمادگی برای این روزها و تامین نیروی متحد کارگران حول افق سوسیالیستی و پرچم سیاسی این دوره و تاکتیکها و سیاستهای است که اتخاذ میکنیم. هر نوع ساده انگاری، هر نوع کم حساب کردن نیروی دشمن و کارتهایی که در این پروسه ممکن است بازی کند، میتواند هزینه سنگینی برای جنبش ما به همراه بیاورد.

جمهوری اسلامی راحت میدان را خالی و قدرت را تحویل نمیدهد و مانند هر حاکمیت ارتجاعی جنگ نهایی را خواهد کرد. باید به این جدال به عنوان یک جنگ واقعی نگاه کرد و نیروی خود را برای پیروزی آماده کرد. باید هر پیروزی موقتی در هر تحرک کارگری، اعتراضی و... را به سکوی برای بسیج و اتحاد بیشتر در صفوف طبقه کارگر و مردم آزادیخواه در محل کار تا محلات تبدیل کرد. عبور سالم جنبش آزادیخواهانه مردم ایران، عبور سالم طبقه کارگر و استثمار شدگان از تندپیچهای این دوره، کار سنگین کمونیستها، کار جدی رهبران و فعالین کمونیست طبقه کارگر و کار مهم و اساسی حزب ما ، حزب حکمتیست (خط رسمی) است.

اگر حزب حکمتیست (خط رسمی)  برای چنین دوره ای منشور سرنگونی جمهوری اسلامی را به عنوان پرچم سیاسی خود برای نوع سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بلند کرده است، دقیقا برای جواب به دوره هایی از قبیل این دوره است. منشور بیان نوع خاصی از سرنگونی در میان انواع اشکال دیگر و راههای دیگر از جانب جنبشهای بورژوایی برای کنار گذاشتن جمهوری اسلامی است. ما در این منشور بر حضور کارگران و مردم آزادیخواه و انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی، به نیروی سازمانیافته و متحد آنها تاکید کرده ایم. منشور سرنگونی راه و نوع سرنگونی کمونیستها در تقابل به جنبشهای بورژوایی برای دست بدست شدن قدرت از بالای سر مردم است. ما بر دخالت مردم آزدایخواه، بر اعمال اراده مستقیم آنها، بر متحد شدن کارگران و مردم آزادیخواه در شوراها و تشکلات کارگری و در شوراهای مردمی برای دخالت مستقیم و اعمال اراده مستقیم در سرنگونی و حاکمیت بعد از جمهوری اسلامی تاکید کرده ایم. ما به ملیس توده ای و مردم مسلح در مقابل همه نیروهای سرکوبگر از سپاه تا ارتش و همه نیروهای شبه نظامی تاکید و اعلام کرده ایم که ارگانهای سرکوبگر تماما باید منحل شوند. ما بر آزادی های وسیع سیاسی، بر آزادی احزاب و تشکل و اعتراض و بیان تاکید کرده ایم. بر حقوق برابر همه انسانها بر برابری کامل زن و مردم و بر حاکمیت مردم آزادیخوه بر سرنوشت خود و از کانال شوراهای آنها انگشت گذاشته ایم. اینها و بسیاری مفاد دیگر در منشور سرنگونی پرچم سیاسی ما برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است.

یک رکن جدی در موفقیت طبقه کارگر و مردم محروم جامعه در این دوره، تبدیل منشور سرنگونی به پرچم سیاسی آنها و متحد شدن حول مفاد آن به هر شکلی که مناسب توازن کنونی است. منشور باید به پرچم سیاسی کارگران و مردم آزادیخواه، پرچمی که افقی را در مقابل آنها و جامعه باز میکند، درجه ای از خودآگاهی به اینکه ما چه میخواهیم، نوع حاکمیت ما چه خواهد بود، مفاد اولیه قوانین و حقوق مردم بعد از سرنگونی چه هست و... تبدیل شود. باید طبقه کارگر و مردم محروم را حول آن متحد کنیم و نیروی خود را برای سرنگونی و جنگ نهایی با جمهوری اسلامی به میدان آوریم.

بی تردید در این مسیر نقد افقهای دیگر و پرچمهای سیاسی احزاب و جریانات بورژوایی، باز کردن چشم کارگران و آزادیخواهان به حقایق پشت سیاست و افقی که آنها در مقابل جامعه قرار میدهند، یک رکن جدی در کار این دوره خواهد بود.

بر کسی پوشیده نیست که بخش بسیار بزرگی از مردم معترض که به خیابانها ریختند، هم در دیماه و هم در آبانماه کارگران و نسل جوان و فرزندان این طبقه بود. اما در این نباید شک کرد، که قدرت اصلی طبقه کارگر به عنوان افراد و اتمهای انسانی و شراکت آنها در اعتراضات و خیزشهای توده ای نیست. قدرت کارگران در تولید اجتماعی در این جامعه است. این قدرت در ابراز وجود متحد آن به عنوان یک طبقه است که میتواند، نه تنها چرخ تولید و زندگی در جامعه را که بعلاوه ماشین سرکوب حاکمیت را فلج کند. اگر نیروی عظیم چند ده میلیونی طبقه کارگر متحد شود و متحد ظاهر شود، هیچ ارتش و سپاه و بسیجی نمیتواند شکستش بدهد. لذا تامین امکان عروج متحد این طبقه، راه تضمین پیروزی جنبش ما در این دوره و تضمین آینده ای انسانی و مرفه و آزاد برای مردم ایران است. این قدرت زمانی امکان دخالت به عنوان رهبر و صاحب جامعه را دارد که متحد بتواند ظاهر شود و سازمان و رهبری محلی و سراسری خود را شکل بدهد.

 خودآگاهی کارگر به منافع خود، در تشکل کارگری معنی پیدا میکند. این دوره و در این توازن امکان شکل دادن فوری به تشکلهای کارگری به عنوان ظرف متحد کردن کارگران و دخالت آنها نه تنها در امورات روزمره زندگی در یک فابریک که بسیار مهم هست، بعلاوه در سرنوشت جامعه است. این مهم امروز روی میز رهبران عملی و فعالین کمونیست طبقه کارگر است.

اتحاد رهبران کمونیست، آن خمیر مایه و آن ستاد رهبری کننده و افق دهنده، متحد کننده کارگران حول مطالبه در مبارزات جاری کارگری تا حول یک پرچم سیاسی از مفاد منشور سرنگونی تا هر مطالبه و افقی که تناسب قوای کنونی امکانش را میدهد، در محل است. جمع کمونیستی که تصمیم میگیرند، در یک فابریک و در محل کاری و... به عنوان صاحبان این جنبش نقش ایفا کنند، طیف وسیعی از فعالین اصلی و رهبران کارگری را حول یک پرچم مشترک جمع و با اتکا به این مهم تلاش میکنند، کارگران در هر مرکز را در مجامع عمومی کارگری جمع و متحد کنند، تشکلهای کارگری را سازمان و کارگران را متحد میکنند. جنبش شورایی از مدتها پیش از جانب رهبران صالح طبقه کارگر ضرورتش اعلام شده است. عملی کردن این مهم و سازمان دادن آن نیاز جدی در این دوره است.

در فضای کنونی جامعه امکان اعلام حضور و وجود رهبران کمونیست طبقه کارگر در قامت رهبران اجتماعی جامعه فراهم است. تا کنون و در همین چند سال اخیر نمونه هایی از این را دیده ایم. جامعه چشم امید به طبقه کارگر دوخته است. ایفای چنین نقشی از جانب رهبران کارگری جواب به یک نیاز جدی این دوره است.

مهمتر از همه در این دوره، سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و تضمین آینده ای بهتر، در گرو ایفای نقش کمونیستهای طبقه کارگر و اتحاد فوری آنها در اشکال مختلف است. عروج طبقه کارگر در تحولات این دوره و پیروزی انقلاب کارگری متضمن اتحاد رهبران این طبقه و تحزب و اتحاد حزبی آنان است. طبقه کارگر بدون حزب کمونیستی قدرتمند و اجتماعی خود، بدون متحد و متحزب شدن در چنین حزبی قادر به متحد کردن جامعه حول افق انقلابی و رادیکال خود، پیروزی بر بورژوازی و ایجاد دنیایی آزاد و سعادتمند و برابر نخواهد بود. امروز تحزب تنها اسلحه و ابزاری است که میتواند طبقه کارگر را در این جدال به پیروزی برساند. حزب حکمیتست (خط رسمی) دست همه کمونیستها بویژه کارگران کمونیست را برای متحقق کردن این پیروزی، برای  کسب قدرت سیاسی و پیروزی انقلاب کارگری میفشارد.

٨ دسامبر ٢٠١٩

 

هراس مشترک "اصولگرا و اصلاح طلب" از کمونیسم کارگری!


ebrahimi1917@gmail.com
در اوج اعتراضات هفت تپه، حکام اسلامی و شیپور رسانه ای شان کیهان شریعتمداری "خطر" کمونیسم کارگری را با شاخکهای طبقاتیشان حس کردند. آنقدر حس کردند که نتوانستند پنهانش کنند. آنها بوی "نوع جدیدی از کمونیسم" را در اعتراضات کارگری حس کردند و با همین عبارت هم به آن اشاره کردند. مجبور شدند از "حزب گسترش اعتراضات" صحبت کنند و رهبران کارگری را به این حزب منتسب کنند.
قیام آبان 98 فرار رسید. روحانی و خامنه ای، اصولگرا و اصلاح طلب در یک صف علیه این قیام حق طلبانه، علیه معترضینی که قبلا در قیام 96، با شعار مشهورشان پایان ماجرای هر دو جناح جمهوری اسلامی را اعلام کرده بودند، اعلام جنگ کردند.
احساس خطر از کمونیسم فقط مختص جناحهای حاکم اسلام سیاسی نیست. این یک حس طبقاتی و سیاسی مشترک است که اصلاح طلبان رانده شده از حکومت هم به همان اندازه مقامات کنونی حکومتشان در آن شریکند.
برای مثال، اخیرا احمد زیدآبادی یکی از ژورنالیستهای این طیف، این بار خطاب به دانشجویان این احساس خطر مشترک را منعکس کرده است.
ایشان در مقاله ای تحت عنوان "16 آذر و جریانات چپ در دانشگاه"، از "دانشجویان برخاسته از قشر محروم جامعه" که "به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپ‌گرایی لنینیستی هستند"، درخواست کرده است که "به سرنوشت جریان چپ مارکسیستی در سدۀ اخیر در ایران نیک بیاندیشند" و متوجه شوند که "مارکسیست‌ها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنه‌های مبارزه در حدود صد سال گذشته حضور فعال داشته‌اند و قربانی داده‌اند، اما هنگام پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بوده‌اند!"
ایشان این جوانان را به سرنوشت اعضا و هواداران حزب توده ارجاع میدهد که علیرغم اینکه دو تن از جانباختگان 16 آذر 1332 از سازمان جوانان حزب توده بودند، اما گویا هنگام قلع و قمع اعضا و فعالین حزب توده توسط حکومت اسلامی، حتی چپهای مارکسیست هم با آنها همدلی نشان ندادند و گویا بسیج دانشجویی میراث خوار 16 آذر شده است! و با این مثال میخواهد "چپ گرایان لنینیست" در دانشگاهها را از پیوستن به جنبش کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری مانع شود.
از داستان بافی آخوندی در باره میراث خواری 16 آذر بگذریم. اما برخلاف تحریف ایشان، جریانات کمونیست علیرغم اینکه حزب توده را نه چپ و نه کمونیست میدانستند و به نقش این حزب در تثبیت حکومت اسلامی هم واقف بودند، هر لطمه ای به جان و زندگی صفوف این حزب را هم مثل همه موارد دیگر، جنایت حکومت اسلامی علیه بشریت میدانستند.
احمد زیدآبادی برای اینکه خیلی مشخص جوانان و دانشجویان را از حزب کمونیست کارگری بترساند به این استدلال مشعشع دست میبرد:
"اگر کسی این روزها مثلاً به تبلیغات و نوع فعالیت‌های حزب کمونیست کارگری توجه کند، نیازی به نبوغ ندارد که سرنوشت نیروهای حامی آن را در آین عبرت تاریخ به عیان ببیند! کمونیست‌های کارگری می‌پندارند که آینده ایران متعلق به پرولتاریای مورد نظر آنان است و با همین وعده، تعدادی از جوانان را به سوی خود جذب می‌کنند. اما کسی که کمترین واقع‌بینی را از شرایط ایران و جهان داشته باشد، می‌داند که اصولاً چنین خبری نیست و به فرض تغییر و تحولی بنیادی در ایران، این نیرو به همان ترتیبی که گفته شد، نخستین قربانی آن است!”
واقعا که چه استدلال کوبنده ای برای دور نگه داشتن دانشجویان از حزب کمونیست کارگری! خبری از حضور کارگران در پیروزی آینده نیست و اگر هم "تغییر بنیادی" در ایران رخ دهد، جوانانی که به خاطر "نوع فعالیتهای حزب کمونیست کارگری" به حزب جذب شده اند نخستین قربانی" آن خواهند بود!
دانشجویان آگاهی که تحقق آرمانهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه شان را در تقویت صف این حزب می بینند و دقیقا به همین خاطر به آن جذب میشوند به ریش چنین استدلالات توخالی می خندند، مخصوصا وقتی می بینند که صاحب این سمپاشی علیه کمونیسم و حزب، دبیر کل "ادوار تحکیم وحدت" ("سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی") است. سازمانی که اساسا برای ایجاد فضا جهت ادامه فعالیت سازمانیافته برای اعضاء فارغ التحصیل شده "دفتر تحکیم وحدت" تاسیس شد. و نقش "دفتر تحکیم وحدت" در میان دانشجویان هم که معرف حضور همه است. یک سازمان چتری که انواع انجمنهای اسلامی دانشگاهها، یعنی همان چماقداران خمینی و حکومت اسلامی را در خدمت تثبیت حکومت اسلامی متحد کرد. سازمانی که مرامنامه اش با تایید آیت آلله آدمخواری مثل جوادی آملی و صانعی و خامنه ای تدوین شده و در سازمان دادن جنایات حکومت اسلامی مخصوصا علیه دانشجویان نقش برجسته ایفا کرد. سازمانی که سه "زیر بنای اعتقادی" در مرامنامه اش به قرار زیر اعلام شد: "اعتقاد به ولایت فقیه به‌عنوان تبلور اسلام راستین"، "اعتقاد به حقانیت جمهوری اسلامی ایران"، و "اعتقاد به (ضد) انقلاب فرهنگی".
سئوال این است که دبیر کل تشکلی که نسبش به "دفتر تحکیم وحدت" برمی گردد که در جنایت بزرگ پاکسازی دانشگاهها از نیروهای چپ خدمات ارزنده ای کرده است، واقعا با چه رویی میتواند امروز دانشجویان چپ، دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، دانشجویان کمونیست آگاه را از جنبش خودشان بترساند؟
واقعا کسی نیست به احمد زیدآبادی بگوید شما که برای تثبیت قدرت رفسنجانی و رئیس جمهوری شدن این پدرخوانده مافیای اسلامی سر از پا نشناختی، تا آنجا که به جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی و کمونیسم مربوط است سر یا ته کدام پیاز هستی که از دانشجویان چپ درخواست کنی به جنبش خودشان نپیوندند؟ و شاید حتی انتظار داشته باشی که مثلا به ریشت نخندند وقتی فضل فروشی میکنی که گویا "برابری طبقاتی" یک "رویا" است، چون "در این دنیا و بنا به سرشت آدمیزاد قابل تحقق نیست"!
جالب است که نصایح این دانش آموخته خادم رفسنجانی خطاب به دانشجویان چپ همزمان شد با لحظاتی که اتفاقا دانشجویان در خیلی از دانشگاههای بزرگ بیرون آمدند و با صدای بلند آزادی، برابری، اداره شورایی فریاد زدند. با صدای بلند اتحاد کارگر و دانشجو را فریاد زدند. با صدای بلند فریاد زدند: "آبان ادامه دارد حتی اگر روز و شب بر ما گلوله بارد".
آیا روشن نیست که نگرانی همه جناحهای حکومت اسلامی و به همراه آنها اصلاح طلبان به اپوزیسیون رانده شده از حضور کمونیسم کارگری در میان کارگران و دانشجویان دقیقا به خاطر این است که قیام 96، اعتراضات قدرتمند کارگران هفت تپه و فولاد و هپکو و بالاخره قیام آبان 98 شبح کمونیسم را برفراز سرشان چرخانده است؟
10 دسامبر 2019 – 19 آذر 1398

بهرام رحمانی و نئولیبرال های خیالی اش

بهرام رحمانی و نئولیبرال های خیالی اش

بدون ِ هیچ مقدمه چینی و تعارفی، مقاله ی « دانشجویان علیه ِ حکومت ِ اسلامی، مجاهدین ِ خلق و سلطنت طلبان و به طور ِ کلی نئولیبرالیسم» بهرام رحمانی، دقیقن دیدگاه های ضد ِ لیبرالی و ضد ِ « استکباری» یا به طور ِ کلی نظرات ِ واپسگرایانه ی رهبر ِ رژیم ِ اسلامی را بازگو می کند. چرای اش را بعدتر خواهم گفت. برای پیشگیری از سوء تفاهم  بر این نکته تاکید کنم که همسویی ِ سیاسی و همنظری ِ رحمانی با رهبر ِ همه کاره ی رژیم به هیچ وجه به این معنا نیست که بهرام رحمانی عنصر ِ وابسته به رژیم است. بلکه به این معناست که سرتا ته ِ برداشت و تحلیل ِ او از خیزش های اجتماعی سیاسی در ایران و بالاخص خیزش ِ آبان ِ 98 نه تنها مغایرت و مخالفتی با نگرش و دیدگاه های واپسگرایانه ی رهبر ِ رژیم ندارد، بلکه طابق النعل بالنعل بر این نظرات منطبق و همجهت است. نه فقط بهرام رحمانی، که دانشجویان ِ چپ ِ مورد ِ نظر و حمایت ِ او که شعارها و مواضع ِ سیاسی شان یاد آور ِ موضع گیری های دانشجویان ِ پیرو ِ خط ِ امام یا عناصر ِ به اصلاح چپ و انقلابی ِ ضد ِ امپریالیسم و ضد ِ لیبرالیسم ِ دانشگاه در سال ِ 1358 است نیز در این اشتراک ِ نظر با رهبر ِ حکومت سهیم اند. با این تفاوت که در آن زمان بازرگان و بنی صدر را می شد لیبرال و خواهان ِ دموکراسی ِ بورژوایی در مقابل ِ استبداد ِ کیش ِ شخصییتی ِ رهبر ِ بی منازع ِ رژیم به حساب آورد، اما امروزه هیچ لیبرالی- چه رسد به نئولیبرال!- نه در قدرت است و نه اگر هم وجود داشته باشد، که یقینن هست، جرات ابراز ِ وجود و مخالفت با رهبر و دار و دسته ی مسلح اش را دارد. چرا که بی درنگ به دستور ِ رهبر، فرد ِ متمرد و مخالفخوان وحتا « ایل و تبارش» به سزای این مخالفت خواهند رسید.(  کدام لیبرال یا نئولیبرال اکنون در حاکمییت است جناب ِ رحمانی؟ نکند سران ِ نظامی پادگانی و مدیران ِ کارخانه ها و شرکت های به اصطلاح خصولتی را که بدون ِ استثناهمه نظامی اند و کارخانه ها و شرکت ها و کل ِ جامعه را تبدیل به پادگانی کرده اند که خود و فرمانده کل شان که همان رهبر است بر آن ها فرمانفرمایی ِ بلامنازع می کنند را لیبرال و نئولیبرال تصور کرده اید؟). ما، هنوز فریاد ِ « دانشجوی خط ِ امام افشاکن! افشاکن!» که چپ ِضد ِ لیبرال خواهان ِ افشاگری ِ دانشجویان ِ خط ِ امامی علیه ِ لیبرال های « جاده صاف کن ِ امپریالیسم » بودند در ذهن و حافظه مان هست. اما، خط ِ امام چه بود و چیست که چپ ِ آن زمان بر آن مهر ِ تایید می زد و از پیروان آن مصرانه می خواست افشاگری کنند؟ خط ِِ امام یعنی راه ِ رشد ِ غیر ِسرمایه داری، یا درواقع سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی به علاوه ی مناسبات ِ عقب مانده ی پیشاسرمایه داری ِ خدایگان بندگی.خط ِ امام یعنی ضدییت با دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی . خط ِ امام یعنی یک نفر خود را رهبر ِ یک کشور اعلام کند و مادام العمر بر میلیون ها انسان حکمرانی و فرمانفرمایی کند بی آنکه آن میلیون ها نفر او را به عنوان ِ رهبر ِ مادام عمر ِ خود برگزیده باشند. خط امام یعنی تمام ِ قدرت به دست ِ همان یک نفر و هرکس با این قدرت ِ بلامنازع مخالفت نمود سزای مخالفت اش  اعدام خواهد بود. با چنین خصوصییاتی پشتیبانی ِ چپ ِ آن زمان که خود چه در قدرت به عنوان ِ حاکم ِ بلامنازع ، و چه به عنوان ِ تشکیلات ِ درکمین ِ قدرت واجد ِ تمام ِ این ویژگی هاست ، کاملن طبیعی به نظر می رسد. خط ِ امام یک خصوصییت ِ دیگر هم دارد که تمامییت خواهی وانحصارطلبی ِ قدرت است. این تمامییت خواهی بود که موجب شد چپ ِ همخط اش را نیز به دنبال ِ دیگر شخصییت ها و تشکیلات های سیاسی از گردونه ی رقابت برسر ِ قدرت خارج کند. با اینهمه،هنوز هم با گذشت ِ چهل و یک سال از حاکمییت ِ استبداد ِ پدرشاهی و کیش ِ شخصییتی ِ « امامان» ِ خط دهنده به دانشجویان ِ چپ، در ِ سیاست برای چپ همچنان بر پاشنه ی  ضدییت با تجدد وتمدن ِ سرمایه داری و همسویی و موافقت با واپسگرایی ِ راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری ِ « امام» به عنوان ِ رهبر و پیشتاز ِ این راه ِ ضد ِ رشد و تکامل می گردد.

من همواره بر اشتراک ِ نظر و همسویی ِ فکری- عقیدتی ِ چپ ِ فرقه گرا و اراده گرای بی اعتقاد به تکامل ِ قانونمند ِ اجتماعی با رژیم ِ واپسگرای اسلامی تاکید نموده ام . مقاله ی بهرام رحمانی نمونه ی حی و حاضر ِ این اشتراک و همسویی اکنون پیش ِ روی ِ ماست. رحمانی با نادیده گرفتن ِ اعتراضات و تظاهرات ِ میلیونی و بی اعتنا به شعارها و مطالبات ِ صریحن اعلام شده ی آنها، با بزرگنمایی ِ شعارهای چند دانشجوی چپ در مراسم ِ حکومتی ِ شانزدهم آذر، این چند دانشجو را نماینده ی کل ِ جامعه و شعارها و خواست های شان را برآمده از خواست جامعه و خصوصن طبقه ی کارگر می داند.

شعارها و مطالبه های معترضان ِ خیابانی ِ آبان را من در دو مقاله ی « درس های آبان» و« جایگاه ِ تئوری در خیزش های اجتماعی » توضیح داده و بر دموکراسیخواهی ِ اکثرییت ِ جامعه که به ویژه در شعار ِ «مرگ بر دیکتاتور» به خوبی نمایان است تاکید نمودم. مطالبه ای تاریخی دورانی که رحمانی به دلیل ِ ایدئولوژی ِ ضد ِ دورانی اش عمدن آن را نادیده گرفته و شعارهای صرفن اقتصادی و ضد ِ لیبرالی ِ موافق با خط ِ رهبر ِ دانشجویان ِ چپ را برجسته نموده است. این که کدام بر داشت و تحلیل با واقعییت های جامعه ی ما همسویی و همخوانی دارد یا ندارد را علاوه بر دوایدئولوژی ِ پرولتاریایی ِ این دوران، و ایدئولوژی ِ ضد ِ دورانی و ضد ِ پرولتاریایی  چپ ِ فرقه ساز و اراده گرا به  طور ِ عام ، می توان از خود ِ شعارها به مثابه ِ راهکار ِ تحقق یابی ِ راهبردنیز دریافت. یعنی دو راهبرد ِ متفاوت ِ دموکراسیخواه و دموکراسی ستیز را از  مضمون ِ شعارها بیرون کشید و دید که کدام ها علیه استبداد و کدام ها همسو با استبداد ِ حاکم است. یعنی نخست شکل و محتوای حاکمییت را به لحاظ ِ تاریخی دورانی و طبقاتی یا فراطبقاتی اش مشخص نمود تا سپس بتوان راهکار و راهبرد ِ متناسب با این شکل و محتوا را تعیین نمود. کاری که مفهوم ِ علمی- ماتریالیستی ِ آن ، تحلیل ِ مشخص از شرایط ِ مشخص است و جز آن هر تحلیلی به بیراهه ی ذهنگرایی و خیالبافی خواهد رفت.

از این رو و بنا بر تئوری ِ راهنمای مارکسیستی و ماتریالیسم ِ تاریخی، باید به جای بحث ِ انحرافی، ضد ِ دورانی و تجدد ستیز ِامپریالیسم و لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ِ فرقه گرایان ِ درکمین ِ قدرت ِ سیاسی، بحث بر سر ِ مالکییت بر ابزار ِ تولید باشد و این که رژیم ِ اسلامی مالکییت بر ابزار ِ تولید را چگونه به دست آورده و چگونه و با چه ساز و کاری آن را حفظ می کند. یعنی آیا تصاحب ِ مالکییت به طور ِ تاریخی دورانی بوده یا به زور ِاسلحه و مصادره ، و درنتیجه حفظ ِ آن نیز چگونه صورت می گیرد. وقتی معلوم شود مالکییت ِ حاکمان بر سرمایه و ابزار ِ تولید تاریخی و درونزا نبوده، یعنی از بطن و متن ِ ساز و کارهای دیالکتیکی  و تکامل ِ اجتماعی اقتصادی ِ خود ِ جامعه بر نیامده، در نتیجه حفظ ِ مالکییت و حفظ ِ رژیم نیز نه برپایه ی دیکتاتوری و دموکراسی ِ دورانی- طبقاتی بلکه به زور ِ استبداد و سرکوب ِ نظامی صورت می گیرد.( در واقع، حاکمان ِ ایران ثروتمندند نه سرمایه دار به مفهوم ِ تاریخی، و ثروت شان را از راه ِ دزدی و مصادره به دست آورده و کل ِ جامعه را به زور ِ اسلحه به بیگاری گرفته اند. به همین دلیل هم هست که نه تنها نیروهای مولد و مناسبات ِ تولید را رشد و ارتقا نداده بلکه بلکه خود به مانعی در راه ِ پیشرفت و تکامل ِ آن هم درآمده اند). از این رو و در این صورت است که معلوم خواهد شد کدام شعار هم راهکار است و هم راهبرد ِ برون رفت از وضعییت ِ موجود. در این مورد، دو شعار ِ محوری ِ معترضان آبان و پیش از آن که هم برزبان ها آمد و هم بر دیوارهای خیابان ها و محله ها نوشته شد،  یکی مرگ بر دیکتاتور و دیگری دشمن ِ ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست، به صراحت بیانگر ِ شناخت ِ درست و دقیق و منطبق بر تئوری ِ معترضان هم از دشمن ِ دورانی و هم از راه ِ گذار از وضعییت ِ آچمز ِ کنونی است.

این در حالی است که مقاله ی « دانشجویان علیه ِ حکومت ِ اسلامی، مجاهدین ِ خلق و سلطنت طلبان» ِ بهرام ِ رحمانی، نه تحلیل ِ علمی ماتریالیستی و تاریخی ِ مشخص از شرایط ِ خود ویژه ی ایران است، و نه بر سر ِ تعیین ِ جایگزین ِ واقعی ِ استبداد از درون ِ کرد و کارهای استبداد ِ قانون ستیز و جامعه ی استبدادستیز ، بلکه فقط تسویه حساب با رقیبان ِ قدرت طلب ِ تشکیلات ِ حزبی- فرقه ای ِ خویش است، که آنها را نئو لیبرال می نامد آنهم با تناقض گویی های آشکار. به عنوان ِ مثال، در حالی که فرانسه را در کنار ِ ایران و عراق و شیلی نئولیبرال به حساب می آورد- و چقدر رژیم ِ اسلامی باید از اینکه درکنار ِ دولت فرانسه لیبرال یعنی دارای آزادی های سیاسی و خصوصن آزادی ِ بیان معرفی شده از بهرام رحمانی سپاسگزار باشد!- می نویسد:« هواداران ِ رضا پهلوی در فضای مجازی به تخریب ِ غیر ِ خودی ها می پردازند... در حالی که در دنیای آزاد ِ غرب { که یقینن شامل ِ فرانسه ی نئو لیبرال هم می شود} هر کس { و از جمله دار و دسته و رفقای آقای رحمانی} می تواند اجازه ی پلیس بگیرد و هر طوری خواست حرکت کند...»( نقل از مقاله ی آقای رحمانی. داخل ِ کروشه ها از من است.). عجبا از آنهمه ادعا و اینهمه ضد و نقیض گویی. مگر خود ِ شما همان کاری را که به رضا پهلوی نسبت می دهید- یعنی تخریب ِ غیر ِ خودی ها- درمورد غیر ِ خودی های خود تان و مخصوصن مارکسیست ها انجام نمی دهید که وقتی در مقابل ِ نظریات شان کم می آورید آنها را مزدور و نوکر ِ امپریالیسم می نامید جناب ِ رحمانی؟ یا، شما که اعتقاد دارید نئولیبرالیسم ِ غرب و از جمله فرانسه تفاوتی با نئولیبرالیسم ِ خیالی ِ شما در ایران ندارد، آیا در ایران هم مثل ِ غرب هرکسی می تواند اجازه ی پلیس بگیرد و « هر طوری خواست حرکت کند»؟ اگر چنین است، پس چرا شما و رفقای تان به ایران نمی آیید تا از پلیس اجازه بگیرید و « هر طوری دلتان خواست حرکت کنید»؟!

به اعتقاد ِ رحمانی « هرکسی که دیدگاه ِ ضد ِ آمریکایی و ضد ِ امپریالیستی داشت انقلابی است. از جمله مجاهدین ِ خلق پیش از 1357انقلابی بودند{ و اکنون که نئولیبرال شده اند نیستند!}.»( نقل از مقاله ی بهرام رحمانی. فقط درون ِ کروشه از من است). بگذریم که خمینی و روحانییت را یا فراموش کرده یا یادش بوده و عمدن نام نبرده چون خلاف ِ تزش را ثابت می کند. چرا که خمینی و روحانییت هم چه پیش و چه پس از 1357 خصلتن و بنا بر ایدئولوژی ِ واپسگرای شان ضد ِ امپریالیسم و ضد ِ آمریکابوده و هستند و ضدییت شان هم واقعی وتاریخی است و هم آن را هرگز انکار نکرده و حتا به آن افتخار می کنند. آل احمد و شریعتی را چه می گویید آقای رحمانی؟ آنها که پیش از«انقلاب» تجدد ستیز و تمدن ستیز، یعنی ضد ِ آمریکایی و ضد ِ امپریالیسم بودند ، آنها را هم در کمپ ِ انقلاب و انقلابی می دانید، یا آنچنان که واقعن بودند، ضد ِ انقلاب؟ به علاوه، مجاهدین ِ خلق هیچگاه انقلابی نبوده اند،نه پیش و نه پس از1357. بلکه به دلیل ِ ایدئولوژی ِ مذهبی شان مثل ِ آل احمد و شریعتی و ملاها در تفکر واپسگرا،و درسیاست نیزمانند ِ فداییان ِ اسلام یک دار و دسته ی تروریست بوده و هستند. کدام لیبرال و نئولیبرال را می شناسید که با تکیه بر دار و دسته ی مسلح اش پیشاپیش رییس ِ جمهور و رهبر ِ مادام عمر ِ کشوری را به مثابه ِ« آش کشک ِ خاله ته، بخوری پاته نخوری پاته» انتخاب کرده باشد؟ اینها اگر به قدرت برسند چه ها خواهند کرد؟ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم یعنی همسر ِ رهبر ِ مرد ِ مرده را به صرف همسر آن مرد ِ مرده بودن هنوز هیچی نشده رییس جمهور یک کشور اعلام کنی؟ درکدام کشور و حکومت و دولت ِ لیبرال و نئولیبرالی چنین اتفاقی افتاده جز در رژیم های کودتایی و نظامی پادگانی؟ و شما حکومت های نظامی را لیبرال و نئولیبرال می دانید؟ رحمانی با چنین نگرشی به انقلاب وانقلابیگری و   لیبرالیسم و نئولیبرالیسم نشان می دهد که لنینیسم ِ او و همفکران اش نه انقلابی و نه حتا لیبرال و نئولیبرال بلکه از جنم ِ « مجاهدین ِ پیش از 1357» و از جنس ِ « انقلابیگری » آل احمد و شریعتی وخمینی و دیگر ملاهای ضد آمریکا و  ضد ِ امپریالیسم است. خود ِ بی اعتقادی به تکامل ِ قانون مند ِ جامعه ی انسانی و تقدم قائل نشدن برای جامعه های پیشرفته در فرارفت از سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم، و اعتقاد به راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری که برآیند ِ ناگزیر ِ ضد ِ امپریالیسم بودن است، یک وجه مشترک ِ لنینیسم ِ بهرام ِ رحمانی ها با ملاها و مجاهدین ِ خلق است.

در پایان چند مورد برتری ِ احزاب ِ لیبرال و نئولیبرال بر احزاب و تشکیلات های لنینی را نشان می دهم:

یک- در حزب های لیبرال و نئولیبرال، لیدر بودن انتخابی و دوره ای است و نه فقط مردان بلکه زنان هم می توانند لیدر ِ حزب شوند و چنانچه حزب مامور ِ تشکیل ِ دولت شود، زنی که رییس ِ حزب است رییس ِ دولت و مدیر ِ اجرایی ِ سیاست و اقتصاد ِ کشور هم می شود. مانند ِ آنگلا مرکل در آلمان. در حالی که در احزاب ِ لنینی، لیدر بودن مادام عمری و به دلیل ِ مردسالاری ِ حاکم بر ایدئولوژی ِ  حزب مختص ِ مردان است. به طوری که از زمان ِ پیدایش ِ این احزاب تا کنون هیچ زنی به لیدری ِ تشکیلات ِ شبه مافیایی ِ لنینیستی برگزیده نشده است. به بیان ِ واضح تر از دید ِ لنینینیست ها زنان شایسته گی ِ رهبری ِ حزب و دولت ِ حزبی را ندارند.

دو- سلسله مراتب ِ حزب های لیبرال و نئولیبرال افقی و ژلاتینی و سیال و غیر ِ ثابت است و هر عضو ِ دون پایه ای می تواند به سرعت به مقام ِ بالاتر و حتا لیدری برسد. در حالی که سلسله مراتب ِ حزب ِ لنینی، عمودی و ثابت و سنگواره ای است. به طوری که یک عضو ساده فقط با نشان دادن ِ سرسپردگی و وفاداری به رهبر می تواند فقط تا عضوییت ِ کمیته مرکزی ارتقا یابد آنهم به شرطی که مطیع ِ بی چون و چرای تصمیم ها و فرمان های رهبر باشد. لیدری را مگر در خواب ببیند!

سه- ازاین لحاظ، سلسله مراتب ِ حزب های لنینی شباهت ِ زیادی به سلسله مراتب ِ تشکیلات ِ روحانییت ، یعنی سلسله مراتبی عمودی از بالا به پایین ، شامل ِ آیت الله، حجت الاسلام ، ثقه الاسلام، وطلبه ها دارند، و سال ها طول می کشد تا یک ثقت الاسلام به مقام ِ آیت اللهی برسد آنهم به شرطی که در میان ِ آیت الله ها پارتی داشته باشد.

چهار- در حزب های لیبرال و نئولیبرال انتقاد از رهبر و حتا برکناری ِ او توسط ِ اعضا وجود دارد. در صورتی که در حزب های لنینی کسی جرات ِ انتقاد از رهبر ِ فعال مایشاء را ندارد مگر آنکه پیه ِ اخراج از حزب وحتا ترور شدن را به تن مالیده باشد( مراجعه کنید به نوشته های لنین ِ پیش از قدرت و در قدرت، و عملکردهای استالین که «رهنمودهای لنین» را اجراکرد.).

پنج- لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در راستای تکامل ِ قانونمند ِ تاریخ توانست نیروهای مولد و مناسبات ِ تولید را به حدی توسعه بخشد و تکامل دهد که فقط یک گام تا سوسیالیسم و کمونیسم یعنی غایت ِ تاریخ مانده است. در حالی که احزاب ِ لنینی ِ در قدرت با بیراهه ی غیر ِ سرمایه داری و حاکمییت های نظامی پادگانی شان نه تنها این نیروها و مناسبات را رشد و تکامل ندادند بلکه خود به مانع ِ بزرگی بر سر ِ راه ِ تکامل ِ تاریخ تبدیل شدند. کدام را کتمان می کنید جناب ِ رحمانی؟

December 14, 2019

چرا، محکومیت کارگران؟

چرا، محکومیت کارگران؟ شرایط پایان دادن بدان! که درضمن پایان جامعه طبقاتی و مبارزه طبقاتی هم هست!

برای اینکه جامعه ی طبقاتی سرمایه داری نابود نگردد!

کمونیسم پایان جامعه طبقاتی است! پایان کاپیتالیسم است! تنها راه رهایی نسل انسان است! پایان استثمار کارگر، جامعۀ بی دولت و بی زندان است! کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.

انقلاب انقلاب ، انقلاب قهری کمونیستی پرولتارهای سازمان یافته و مسلح، تنها راه حل برای بشر معاصر است. این انقلاب توان درهم کوبیدن دولت طبقه سرمایه دار امپریالیست را دارد و آنرا با دولت طبقه کارگر مسلح جانشین می کند. این دولت تنها دولتی است که میتواند جامعه را از سرمایه داری به کمونیسم ارتقاء دهد. به پیش تا فتح جهان به پیش! کارگر به پیش! زحمتکش به پیش! مرزها را درهم شکن تا بیمرزی به پیش! تا رهائی نسل انسان به پیش! مسلح شو، متحد شو، تحزب یاب، کارگر به پیش! تا فتج جهان تا ایجاد کمونیسم بر کره زمین، به پیش! چاره ما کارگران کمونیسم است، برای ساختن کمونیسم به پیش!

 

بیدادگاهی علی نجاتی را به ۵ سال زندان محکوم کرده است! احکام دیگری در راه هستند!

بر طبق خبر زیر که در سایت اخبار روز – سایت طرفداران اصلاح و رفرم در جمهوری اسلامی، اپورتونیستهای بیکران درج شده است، بیدادگاه رژیم در تهران، علی نجاتی یکی از کارگران فعال و اولین مسئول سندیکای کارگران شرکت  نیشکر هفت تپه را به ۵ سال زندان محکوم کرده است. در این رابطه سندیکای کارگران هفت تپه اطلاعیه کوتاهی صادر کرده است  که در آن، ضمن محکومیت این عمل ضد کارگر جمهوری اسلامی جنایت کار، به گزارش اخبار روز، آورده است  : «صدور این گونه احکام ضدکارگری نمی تواند باعث رعب و وحشت کارگران در ادامه مبارزه علیه ستم و استثمار باشد. به نوشته ی این سندیکا تا ستم و استثمار وجود داشته باشد مبارزه طبقاتی کارگران ادامه خواهد داشت.». تأکید از من است.

آری؛ این واقعیت که حبس، شلاق زدن کارگران، شکنجه ی وحشیانه کارگران تا دم مرگ، از کار اخراج کردنها، یعنی بریدن نان کارگران و خانواده های آنها، توهین ها و... حتی کشتار کارگران و زحمتکشان در خیابان باعث پایان مبارزه طبقاتی نشده و نمی شود، یک چیز اثبات شده است. مبارزه طبقاتی در ذات استثمارگرانه جامعه طبقاتی نهفته است و در جامعه ی سرمایه داری به درجه ای که استثمار کارگران از طرف سرمایه داران گسترش یافته و درجه آن زیادتر میشود، این مبارزه نیز، میتواند شدت بیابد، حاد گردد، به جنگ طبقاتی آشکار، همه جانبه و حتی تن به تن، به پیروزی انقلاب قهری کمونیستی پرولتارها، تبدیل گردد و ارتقاء یابد. این مبارزه تا زمانی که این سیستم یا بدست کارگران متحزب و تسلیح طبقاتی یافته و یا براثر رشد تضادهای ذاتی اش که با جنگ های وحشتناک و کشتارهای میلیونی و حتی میلیاردی کارگران و زحمتکشان همراه است و حکم دیالکتیک (هر چیز زندگی یافته را مرگی هست.)  نابود میگردد، هست و خواهد بود.

و اما مسئله برای طبقه کارگر در کل و برای کارگران آگاه بویژه باید این باشد که در چه شرایطی میتوانند، به مبارزه طبقاتی پایان دهند که این به معنی پایان استثمار طبقاتی و خود جامعه طبقاتی سرمایه داری است. تلاش برای این کار، کارگر انقلابی و کمونیست را، از توده ی کل طبقه کارگر و مخصوصا رفرمیست ها  واپورتونیست ها جدا می کند، فرق بین کارگر در خود و کارگر برای خود، در اینجاست!  نه در تأئید ماندگاری مبارزه طبقاتی تا پایان استثنمار!

برای اینکه این اتفاق بیافتد، بر اساس تئوری مبارزه طبقاتی مارکسی لنینی،

باید  طبقه کارگر، یک حزب با استراتژی لغو مالکیت خصوصی و کار مزدوری را ایجاد کند تا

الف - طبقه  کارگر تا آمادکی خود را، بعنوان یک طبقه برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی که لازمه و ضرورت بدست آوردن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است، بدست آورد.

  • بدون این پیروزی که با درهم شکستن دولت سرمایه داران یعنی دولت کنونی و ایجاد دولت کارگران مسلح، دیکتاتوری کارگران همراه است، طبقه کارگر، همچنان در چنگال طبقه سرمایه دار خواهد ماند و کارگران فعال زندانی شده و مورد شکنجه قرار میگیرند.
  • طبقه کارگر بوسیله ی این دولت – دیکتاتوری پرولتاریا که جز به نیروی مسلح طبقه کارگر به هیچ قانونی متکی نیست، قادر می گردد که مالکیت خصوصی و کار مزدوری را لغو نماید و به کشتار و زندان، جامعه ی طبقاتی و طبقات و استثمار طبقاتی و همچنین مبارزه ی طبقاتی و خود بعنوان یک طبقه مجزا پایان دهد.

و اگر نه، تأئید اینکه مبارزه طبقاتی تا استثمار هست پایان نمی گیرد، یک این همانی است، از چیزی شما حرف میزنید که درذات سیستم حاکم است، این را سال ها پیش یعنی حدود ۲ قرن و اندی قبل خود اقتصادانان بورژوائی هم، کشف کرده و اعلام نموده بودند. مهم تأئید این نیست، مهم راه پیروزی طبقه کارگر و پایان دادن به مبارزه طبقاتی است.

البته، از یک سندیکای علنی کار و آنهم در شرایط خفقانی که در ایران تحت حاکمیت سرمایه هار امپریالیستی و تشنه مکیدن خون کارگر معترض، حتی فکر کردن به پایان جامعه طبقاتی کمی بعید مینماید تا عملا پا گذاشتن در این راه و بسیج نمودن کارگران برای این کار. برای این کار تشکل دیگر یعنی حزب مخفی، حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست لازم است که نیست و باید ساخته گردد.

در این رابطه یعنی شرایط ماندگاری و نابودی مبارزه ی طبقاتی، دوستان و رفقای کارگر را به چند عبارت از کارل مارکس و فردریش انگلس و لنین، آموزگاران انقلابی، طبقه کارگر جهانی جلب می کنم.

*۱- بورژواها و پرولتارها

تاریخ کلیه جامعه هائی که تا کنون وجود داشته اند (غیر از کمونیست اولیه – من حمید قربانی) تاریخ مبارزه طبقاتی است.

... جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین  مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

ولی دوران ما، یعنی دوران بورژوازی، دارای صفت مشخصه است که تضاد طبقاتی را ساده کرده است. سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده اند تقسیم می شوند : بورژوازی و پرولتاریا. مانیفست کمونیست – کارل مارکس فردریش انگلس – ۱۸۴۸. کتاب جیبی- از آلمانی – مترجم نامعلوم.

* ۲- پرولتارها و کمونیستها

 قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عارت است از اعمال زور متشکل ( دیکتاتوری – من) یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه  یک انقلاب ( انقلاب مسلحانه – من) ، خویش  را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات  کهن تولید را ( استثمار گرانه که بر مالکیت خصوصی و کار مزدوری پرولتاریا متکی است – من) از طریق اعمال جبر ( دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی پرولتاریای مسلح- من) ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »، تؤکید از من است.  مانیفست حزب کمونیست. 

« کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح  و... حمید قربانی) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! »، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.

*۵- کارل مارکس، در سال ۱۸۵۲ در نامه ای به ژوزف وایدمایر آلمانی تبار می نویسد : « تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.»، تاکید از من است. 

  • کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. رنگ آمیزی از من است.

« کمونیسم حرکت جهانروای طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.»، مارکس و انگلس، ایدئولوژی آلمانی –۱۸۴۶،  تاکید از من است.

کارل مارکس

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ ـ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

 

تعریف لنین  از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : « دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.»

 لنین  از زبان مارکس و انگلس :

[ مارکس... «اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند... تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند... بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.»...

انگلس...« حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم»...

هم او میگوید: « از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد»...] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.

رفقا و دوستان کارگر، شما میتوانید که جمهوری اسلامی را با دادگاه ها، تمامی ارگانهای کشتارگرش و همچنین خود جامعه سرمایه داری را نیست و نابود کنید. شما از این توان بالقوه برخور دار هستید. این توان را باید که بالفعل نمائید. برای این کار بخود باور آورید، نیروی خودتان را متمرکز و سازمان دهید و مسلح شوید، آنگاه نه تنها احکام ظالمانه ظالمان لغو میشوند، بلکه خود ظالمان با جامعه ای که آنها را بر گرده ی شما و برای ارعاب و کشتار شما برگزیده است، واژگون شده و جای خود را به جامعه ی انسان های آزاد میدهد! نیروی طبقاتی تان را باور کنید و ستاد جنگ طبقاتی – حزب تان- را موجودیت دهید، تا پیروزی را به چنگ آورید! این سخت است و آسان نیست و اما مگر زندگی کنونی تان آسان هست؟! پس هرگز را فراموش کنید با آمادگی برخیزید تا جهان را فتح کنید!

لینک اخبار روز در این رابطه با محکومیت علی نجاتی

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%b9%d9%84%db%8c-%d9%86%d8%ac%d8%a7%d8%aa%db%8c-%d8%a8%d9%87-%db%b5%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%ad%da%a9%d9%88%d9%85-%d8%b4%d8%af

حمید قربانی ۱۳ سامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

 

 

اعتراف رسانه های حکومتی به نقش چشمگیر زنان در اعتراضات آبان ماه!

bahram.rehmani@gmail.cpm

 

در پی تظاهرات گسترده یک هفته ای در حدود ١٥٠ شهر ایران، بار دیگر مسئله جنبش زنان و نقش آن ها را در شکل دهی و سازمان دهی در خیزش های اجتماعی پررنگ تر شده است.

تصویر واقعی زنان را در اعتراضات اخیر می ‌توان همان تصویری دید که از ابتدای انقلاب داشتند یعنی مسئله جسارت و شجاعت و رهبری زنان، مسئله امروز نیست. زنان در انقلاب ٥٧، نقش مهمی داشتند به طوری که خمینی، بنیان گذار حکومت زن ستیز و آزادی ستیز و آدم کش اسلامی، یکی از اولین فتواهای ارتجاعی خود را علیه زنان صادر کرد و خواهان اجباری شدن حجاب شد. اعتراض زنان به این فتوای خمینی، به عنوان یک اعتراض بزرگ پس از انقلاب در تاریخ مبارزاتی زنان ثبت شده است.

تصاویر زنی سفیدپوش که در میانه اتوبانی در تهران، جلوی اتومبیل‌ ها را می ‌گیرد و از آن ‌ها می ‌خواهد به اعتراضات بپیوندند. تصویر زنانی که ماسک سفید بر صورت زده و در اعتراضات شرکت کرده ‌اند نیز این جا و آن جا دیده می ‌شود.

زن ‌ها پیشگام اعتراضات هستند، نه در ایران، در تمام دنیا و در تمام اعتراضاتی که می ‌بینیم، به این خاطر است که زنان علاوه بر مسائل و مشکلاتی که همه آحاد جامعه با آن مواجه‌ اند، سرکوب مضاعفی را هم تحمل می ‌کنند که از طرف کل حکومت های مردسالاری است.

 

 

در تهران در اتوبان حکیم، در حالی که مردم ماشین ها را به حالت اعتراض خاموش کرده و اتوبان را بستند یکی از زنان جسور، شعار مرگ بر دیکتاتور سر داد و مردم هر بار پس از شعار این زن، طنین مرگ بر دیکتاتور را در همبستگی با این زن سر دادند.

در بوشهر زنان در یکی از تجمعات شرکت فعال و گسترده ای داشتند. در این تجمع اعتراضی، تظاهر کنندگان فریاد می زدند، «ایرانی بسه دیگه غیرتتو نشون بده»

در مشهد زنان و جوانان در تظاهرات شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند. نیروهای ضد شورش در مشهد به ماشین های مردم حمله کرده و شیشه های ماشین ها را شکستند.

 

در اعتراض های آبان ‌ماه ۹۸، هم‌ چون خیزش دی‌ماه ۹۶، زنان بسیاری در خیابان ‌ها فریاد کشیدند. در نقاطی از حومه‌ تهران زنان جوانی نقش هدایت اعتراض را برعهده گرفتند. یک ‌شکل پوشیده و منسجم، هر یک نقش رهبری را بر عهده داشتند که فقدانش در سایر اعتراض ‌ها، به چشم می ‌آمد.

در روز سوم اعتراضات، زنی بر بالای پل عابر پیاده ایستاد و فریاد زد که می ‌خواهد مردم دنیا صدایش را بشنوند. شال سفیدش را از سر برداشت و مستقیم خطاب به رهبر حکومت اسلامی سخن گفت. مردمی که صدایش را شنیدند، او را شیرزن خواندند. روزی دیگر، زنی در نجف ‌آباد اصفهان با کشیدن پارچه ‌ای سفید بر تن خود، با مردم شهرش سخن گفت: «مردم! زن‌ هایی که سرپرست خانوارند و هیچ در دست شان نیست چه کنند؟» مردم حرفش را شنیدند و از او حمایت کردند.

از دی ماه سال گذشته، هم ‌زمان شاهد دو حرکتی بودیم که بسیاری از مناسبات و چارچوب ‌های قبلی حرکت‌ های اعتراضی در ایران را به هم ریخت. از یک سو، تظاهرات سراسری دی ماه در شهرهای مختلف ایران که با مطالبات اقتصادی شروع شده بود، تغییرات اساسی در ساختار سیاسی را هدف گرفت و از خط قرمزهای پیشین نیروهای سیاسی و مدنی عبور کرد. از سوی دیگر، «دختران خیابان انقلاب» بالای سکوهای شهرها رفتند و تابوی مخالفت صریح و علنی با حجاب اجباری را شکستند.

مجموعه برنامه ‌های روز جهانی زن در اسفند گذشته بار دیگر نشان داد که حرکت‌ های اجتماعی چه طور می توانند بر یکدیگر تاثیر بگذارند و از همدیگر انرژی و ایده و جسارت بگیرند.

فراخوان‌ دهندگان تجمع مقابل وزارت کار، نه تنها تاکیدشان بر خواست ‌های اقتصادی و معیشتی زنان را به مطالبات تظاهرات سراسری دی ماه، ارجاع داد‌ند، بلکه شجاعت تجمع خیابانی، با آگاهی به تمامی هزینه‌ های پیش رو، را از زنان و مردان شرکت ‌کننده در این تظاهرات‌ سراسری، به وام گرفتند.

علاوه بر این، تاکید آن ها بر فراخواندن کارگران، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، دانشجویان، زنان خانه ‌دار و … نشان از آن آگاهی دارد که تحت تاثیر اعتراض ‌های دی ماه، مطالبات جنبش زنان را از محدوده‌ فعالان این جنبش بیرون برده و آن ها را در فضایی نزدیک و قابل لمس برای دیگر جنبش‌ های اجتماعی تعریف می‌ کرد.

 

 

دختران خیابان انقلاب هم نه فقط در بیش تر کردن لزوم یک حضور خیابانی در روز جهانی زن تاثیر داشتند، بلکه توانستند مسئله‌ مخالفت با حجاب اجباری را پس از چهار دهه، در فراخوان‌ ها، بیانیه‌ ها و حرکت ‌های خیابانی جنبش زنان بیاورند.

اعتراض‌ های سراسری دی ماه ٩٦ و «دختران خیابان انقلاب» توانستند در شرایط امنیتی، که از قبل ادامه داشت، فضای ترس ‌خورده‌ جامعه را بشکنند و انبوهی از معترضان را به خیابان بیاورند. این حرکت ‌ها، علاوه بر درس‌ هایی که در مورد نحوه‌ شکستن فضای ارعاب دارند، می‌ توانند این نیرو و انگیزه را هم بدهند که می‌ توان، با بیرون آمدن از چارچوب ‌ها و روش‌ های همیشگی، تسلیم اجباری نشد که در صدد خانه‌ نشین کردن معترضان است.

 

در این اعتراضات نقش زنان و جوانان به حدی چشم گیر و آشکار بود به طوری که روزنامه های حکومتی نیز به این مسئله اذعان کرده اند. به طور مثال، روزنامه حکومتی شرق، ۲۵ آبان ۹۸، طی گزارشی نوشت که روز شنبه اعتراض به گران‌ شدن بنزین از اولین ساعات صبح در شهرهای مختلف آغاز شد. این روزنامه به حضور اشاره کرده و در رابطه با رفسنجان نوشت: «لیدر این تجمعات دو دختر به همراه تعدادی مرد بودند که مردم را تشویق به شعاردادن و تجمع می‌ کردند.»

یا خبرگزاری فارس، که به نهادهای امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی نزدیک است، چهارشنبه ۲۹ آبان در گزارشی از اعتراضات نوشت: «میان ‌داری و میدان‌ داری ویژه زنان در اغتشاشات اخیر، چشم گیر به ‌نظر می ‌رسد. در نقاط متعدد به ‌ویژه حومه تهران، زنان ظاهرا ۳۰ تا ۳۵‌ سال، نقش ویژه ‌ای در لیدری اغتشاشات به‌ عهده دارند.»

این خبرگزاری با اشاره به گزارش روزنامه «صبح ‌نو» نوشت: «این زنان متحدالپوشش، هریک وظیفه ‌ای جداگانه دارند؛ یکی از شورش‌ ها فیلم می‌ گیرد، دیگری جلوی خودروها را می ‌گیرد و دیگری با تحریک مردم، آن‌ ها را به پیوستن به صف اغتشاش ‌ها مجاب می ‌کند. این‌ که چرا در اغتشاشات اخیر، زنان به مهره میدان‌ دار تبدیل شده ‌اند، خود جای سئوال دارد.»

شامگاه چهارشنبه ۲۹ آبان در بخش خبری ۲۰:۳۰ سیمای جمهوری اسلامی ایران اعترافات یکی از بازداشت ‌شدگان پخش می ‌شود. در این برنامه ادعا می‌ شود که رهبری اعتراضات را زنان به عهده داشتند و بیگانگان هم از آنان حمایت مالی می‌ کردند.

زنی که در این فیلم به عنوان «فاطمه داوند» معرفی می‌ شود با لهجه کردی اعتراف می ‌کند که سال ۷۳ از منزل فرار کرده، به سلیمانیه عراق رفته و سپس به «تشکیلات ضد انقلاب» پیوسته و بعد هم برای هدایت اعتراضات به ایران منتقل شده است.

در این فیلم ادعا می ‌شود که فاطمه داوند هنگام فرار از مرزهای غربی کشور دستگیر شده است. فیلم اعترافات، بر این سناریو متمرکز است که زنان از نظر عاطفی نقش مهمی در هدایت اعتراضات مردم خشمگین از بی ‌عدالتی اجتماعی به عهده داشتند و بیگانگان هم برای هدایت اعتراضات در جهت تخریب اموال عمومی با سرمایه‌ گذاری‌ هایی از این زنان استفاده کردند.

اما رویکرد سازندگان این فیلم، نه تمرکز بر قدرت زنان در سازماندهی اعتراضات، بلکه تصویر کردن زنان به عنوان کسانی که به عنوان ابزار استفاده می ‌شوند و خودشان عقل ندارند و به درد تحریک و تهییج احساسات می‌ خورند. در این روایت سرکوبگر، زنانی که رهبری اعتراضات را به عهده می ‌گیرند، فریب‌ خورده معرفی می ‌شوند؛ روایتی که مرور شمایل حضور زنان در جنبش‌ های اعتراضی ایران، بر بی ‌اعتباری آن صحه می گذارد.

حضور زنان به طور هم زمان در جنبش دانشجویی، جنبش کارگری، جنبش جنبش زنان و آعتراض های معلمان و بازنشستگان، به معنای واقعی حکومت زن ستیز و مردسالار را شدیدا به وحشت انداخته است.

زنان قبل از این اعترضات اخیر هم جزو شهروندان معترض بودند و در اعتراضاتی مانند اعتراض های دانشجویی، کارگران، حق ورود به استادیوم، مبارزه با حجاب اجباری و … نقش فعال داشتند. اما حکومت نمی ‌خواهد زنان با مردان در یک صف باشند چون حضور زنان به هر شکل قدرت جنبش های اجتماعی را چند برابر می ‌کند.

 

سران و مقامات و نهادهای سرکوب حکومت اسلامی در این چهار دهه حاکمیت شان، با سرکوب سیستماتیک زنان، بر این تصور بودند که زنان را مرعوب و خانه نشین کرده اند اما بر عکس این تصور پوچ و باطل حکومت اسلامی، زنان نه تنها مرعوب نشدند، بلکه در همه عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری رشد کرده اند.

در حالی که زنان نیمی از شهروندان جامعه ایران را تشکیل می دهند اما چهل سال است که در هر چیزی یک وضعیت سرکوب شده مضاعف دارند.

یکی از چهره های رهبری زنان، سپیده قلیان است. شخصیتی که نه فقط به خاطر شجاعت و مقاومت، بلکه استعدادهای رهبری را در زندان و جامعه نشان داده است. حضور قلیان در اعتراضات بلافاصله پس از آزادی موقت، بار دیگر تسلیم‌ ناپذیری خود را نشان داد.

سپیده قلیان، دانشجو و روزنامه نگار جوان، که پخش اعترافات اجباری خود و اسماعیل بخشی را گواهی دیگری بر «شکنجه شدنش» عنوان کرده بود،‌ بار دیگر روز یک شنبه ۳۰ دی ماه از سوی ماموران امنیتی بازداشت شد.

سپیده اولین بار در تجمعات کارگران هفت تپه از سوی ماموران امنیتی حکومت اسلامی به همراه اسماعیل بخشی کارگر هفت تپه، بازداشت و پس از یک ماه زندان، با وثیقه ۵۰۰ میلیونی آزاد شد.

زمانی که اسماعیل بخشی سکوتش را شکست و از شکنجه شدن در زمان بازداشت نوشت، سپیده قلیان نیز پست اینستاگرامی‌‌ اش از «سی روز بازداشت که با ضرب و شتم شروع شده بود و با شکنجه‌ های روانی ادامه پیدا کرد»، سخن گفت.

سپیده در یک رشته توئیت نیز اعلام کرد که شاهد «شکنجه» آقای بخشی بوده و حاضر است در یک دادگاه «عادلانه» به شکنجه خود و اسماعیل بخشی شهادت دهد. اما این پیگیری‌ ها و گفته ها باعث نشد تا مقامات ایران به شکلی شفاف موضوع شکنجه را پیگیری کنند.

سپیده قلیان در توئیت‌ های خود نوشته بود که بازجو او را تهدید کرده است اگر دهانش را باز کند اعترافات اجباری او و اسماعیل بخشی را در اخبار بیست و سی پخش خواهد شد. تهدیدی که ۲۹ دی ماه در یک مستند به نام «طراحی سوخته» از تلویزیون حکومت اسلامی عملی شد. سپیده قلیان، پس از حضور در اعتراضات مردمی بار دیگر بازداشت شد.

 

 

سپیده قلیان، بار دیگر از سوی نهادهای امنیتی بازداشت شده است. کمپین دفاع از بازداشت ‌شدگان هفت ‌تپه و زندانیان ترقی ‌خواه، در کانال تلگرامی خود روز یک شنبه ۲۶ آبان ماه با اعلام این خبر نوشت که خانم قلیان شنبه شب ۲۵ ‌آبان ماه در خانه پدر خود خود بازداشت شده‌است.

هم چنین بنابر این گزارش، بازداشت سپیده قلیان با «هجوم نیروهای امنیتی و همراه با ضرب وشتم» بوده است.

تصاویر منتشر شده در شبکه های اجتماعی قلیان را در بین معترضان در ایران نشان می دهد در حالی که شعارنوشته ‌ای علیه گرانی بنزین در دست دارد و شعار می دهد «نه زندان نه تهدید دیگر اثر ندارد.» گفته می شود سپیده قلیان ساعاتی پس از حضور در این اعتراضات بازداشت شده است. (فیلم حضور سپیده در میان معترضین را در آخر همین مطلب ببینید)

سپیده در جریان اعتراضات کارگران هفت تپه بازداشت شده است، در مجموع به ۱۸ سال حبس محکوم شد.

 

چهره هایی سیاسی و اعتراضی در میان زنان ایران کم نیستند. از این رو، حکومت سعی می ‌کند که با زندان و شکنجه و سرکوب و تهدید آن ها را خانه نشین کند. دست کم در طی یک سال گذشته، نهادهای امنیتی و سیستم قضایی حکومت اسلامی با افزایش بازداشت زنان و محکوم کردن آن ها به احکام سنگین، آن ها را از صحنه سیاسی و اجتماعی کشور دور کند اما حضور زنان در همین حرکت آبان ماه نشان داد که زندان و شکنجه و تهدید تاثیری بر زنان رزمنده داشته است.

در اعتراضات دی ماه ١٣٩٦، تصویر زنی منتشر شد که در تهران و در حال عبوراز میان گازهای اشک آور و دود و غبار است، تصویری که به سرعت در فضای مجازی و در رسانه های دنیا به عنوان یکی از نمادهای اعتراضی تظاهرات سال منتشر شد. در همین حال و تنها یک روز پیش از شروع اعتراضات فیلم دختری پخش شد که در میدان انقلاب حجاب خود را از سر برداشته و بر بالای سکویی ایستاده است. فیلم و تصویر این زن هم در میان همین اعتراضات به سرعت تبدیل به نماد مبارزه با حجاب اجباری تبدیل شد.

 

 

تمامی این تصاویر و فیلم ها نشان می دهد که زنان دوش به دوش مردان در این اعتراضات حضور فعالی دارند.

 

اگر زمانی حکومت اسلامی می ‌توانست در سانسور رسانه ‌ای، از قربانیان خشونت‌ های دهه ۶۰ در ایران آن ‌چنان تصویر ترسناکی ارائه دهد که صدای مادران آن ها که به  نام «مادران خاوران» شناخته می‌ شوند، با تاخیر به اقشار مختلف اجتماعی برسد، حالا به لطف شبکه ‌های اجتماعی، شجاعت و دادخواهی این مادران به راحتی و به سرعت، مقابل چشم همه قرار می ‌گیرد.

مادران قربانیان خشونت کور حکومت اسلامی، تصویر واقعی فرزندان خود، جوانان ایران و نگرانی خانواده‌ ها از سرکوب‌ خشن را بدون سانسور در معرض دید همگان می ‌گذارند؛ جوانانی معمولی، آزاده و پرشور، بدون وابستگی تشکیلاتی و خانواده‌ هایی که نگران از دست دادن آن ها هستند.

این مادران در سال‌ های اخیر و این روزها در حالی به دیدار یکدیگر می‌ روند، سرودهای حماسی می ‌خوانند، عکس‌ فرزندان خود را در دست می‌ گیرند و مقابل دوربین‌ ها می ‌ایستند، در برنامه‌ های مختلف شرکت می‌ کنند و شجاعانه، حاکمان حکومت اسلامی را «قاتل» می ‌خوانند.

ناهید شیرپیشه، هم چون گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی، پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی، هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان، و دیگر مادران، فرزند یا فرزندان دیگری هم دارند و برخی از آن ها خود نیز دارای جایگاه اجتماعی بوده و شاغل هستند.

همبستگی این مادران که هم خودشان و هم فرزندان‌ شان به همه اقشار اجتماعی تعلق دارند، گستردگی مطالبه آزادی، برابری و عدالت در ایران را نیز به خوبی نشان می ‌دهد.

مادر ستار بهشتی، زن خانه‌ دار است که فرزندش جوان کارگر وبلاگ‌ نویسی بود که سال ۹۱ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق شبکه های اجتماعی بازداشت شد و زیر شکنجه جان باخت.

 

ت

 

گوهر عشقی در تمامی این سال‌ ها هرجا حاضر شده عکس فرزندش، ستار بهشتی، را به سینه چسبانده است. حضور او با آن عکس، اجرایی معترضانه را خلق کرده و بدن فرسوده‌ او نمادی از دادخواهی شده است. زنی متعلق به محروم‌ ترین طبقه‌ اجتماع، بدون این ‌که نیازی به سخن‌ گفتن داشته باشد، با کشاندن تن خود به عرصه عمومی، و با حمل مدام تصویر فرزندش، موثرترین راه اعتراض را برگزیده است.

پیش از او، در جریان اعتراضات خیابانی سال ۸۸، تصویر پیکر ندا آقاسلطان که با چشمی خیره مخاطب را می ‌نگریست در حالی که تنش بر خیابان افتاده و صورتش غرق خون بود، از استمرار سرکوب حکومت حکایت می کرد. پیکر خونین ندا آقاسلطان در عین حال، نشان حضور قاطع زنان در مبارزات آزادی‌ خواهانه شد.

پیش از ندا آقاسلطان، هما دارابی، پزشک در اسفند سال ۱۳۷۲ در میدان تجریش تن خود را به آتش کشید. او پیش از به آتش‌کشیدن خود، حجابی را که به اجبار بر سر کرده بود، از سر برداشت، و برای مردمی که تماشایش می ‌کردند درباره‌ حجاب تحمیل شده به زن ایرانی سخن‌ ها گفت. او را که سال ‌ها در دانشگاه تهران تدریس می ‌کرد به بهانه‌ بی ‌حجابی از کار اخراج کرده بودند. به اخراجش اکتفا نکرده و مطب‌ اش را هم تعطیل کرده بودند. برای زنی چون او که عمرش را صرف مبارزه کرده بود، محرومیت از بدیهی‌ ترین حقوق انسانی راحت نبود.

 

در دی‌ ماه ۱۳۹۶، زنی به نام ویدا موحد در اعتراض به حجاب اجباری بالای سکویی در خیابان انقلاب رفت. او که به سادگی لباس پوشیده بود، حجاب را که نماد کنترل بدن زنان است به چوبی آویخت و بی هیچ حرفی، بر سکو ایستاد. او چند ماه بعد، برای دومین بار اعتراض اش را بر گنبد فیروزه‌ای میدان انقلاب تکرار کرد و به زندان محکوم شد. زنان دیگری هم در بسیاری از شهرهای ایران حرکت خاموش اما اعتراضی ویدا موحد را تکرار کردند و نام دختران انقلاب، به مبارزه‌ سالیان طولانی علیه محدود کردن زنان گره خورد. خامنه ای، این اعتراضات علیه محدودیت بدن را محصول هزینه و فکر دشمنان انقلاب و مسئله ‌ای کوچک و حقیر خواند.

 

خانم فرنگیس مظلوم مادر زندانی سیاسی سهیل عربی، با تودیع وثیقه به طور موقت از زندان اوین آزاد شد. روز سه شنبه ۱۶ مهرماه ۹۸ فرنگیس مظلوم، پس از گذشت سه ماه بازجویی در سلول ‌های انفرادی ۲۰۹ زندان اوین به قید وثیقه آزاد شد.

 

 

مادر مظلوم، نزدیک به سه ماه در سلول های انفرادی اطلاعات در زندان اوین زیر بازجویی و فشار بوده است. وی روز دوشنبه ۳۱ تیر توسط نیروهای امنیتی بازداشت‌ و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شده بود،

بازداشت خانم فرنگیس مظلوم از سوی ۸ مامور امنیتی و در شرایطی صورت گرفت که وی در منزل شخصی خواهرش حضور داشته ‌است. ماموران امنیتی در لحظه بازداشت خانم مظلوم تلفن‌ های همراه وی و خواهرش را ضبط کرده‌ و او را به مکان نامعلومی منتقل کرده ‌اند.

شایان ذکر است که سهیل عربی در اعتراض به تداوم بازداشت مادرش در سلول ‌های انفردای و بلاتکلیفی وی از روز جمعه ۲۹ شهریورماه ۹۸، دست به اعتصاب غذا زد.

خانم فرنگیس مظلوم که همواره صدای فرزند زندانی اش بوده، مبتلا به بیماری قلبی است و حداقل یک بار در سلول انفرادی دچار حمله قلبی شد.

سهیل عربی هم اکنون در بند ۸ زندان اوین محبوس است. او که سال ۹۲ به اتهام فعالیت در فضای مجازی بازداشت شده بود، در زندان با حداقل دوباره پرونده سازی رو به رو بوده، بارها مورد ضرب و شتم مامورین قرار گرفته و به تازگی از زندان تهران بزرگ به اوین منتقل شده است.

گفتنی است که پیش از این زندانیان سیاسی سهیل عربی و حمید حاج جعفر کاشانی از زندان اوین در اعتراض به ادامه بازداشت خانم فرنگیس مظلوم دست به اعتصاب غذا زده و پیامی از زندان اوین فرستادند.

در بخشی از این پیام آمده است: «صدای اعتراض ما را بشنوید. ما از درون این محبس صدای اعتراض شما را شنیدیم. رژیم جور و جهل را نمی خواهیم. ما زندانیان سیاسی محبوس در اوین نیز با اقدام به اعتصاب غذا همراه با مخالفان دیکتاتوری می شویم و خواهان سرنگونی ضحاک زمانه هستیم. به هر سو که می نگریم فقر، تضاد طبقاتی، ظلم به مردم را مشاهده می کنیم و هر آیینه سکوت به معنی هم دستی با ستمگران اس….»

 

مادر پویا بختیاری، معلمی است که تعلیم و تربیت دانش‌ آموزان مقطع دبستان را بر عهده دارد و فرزندش هم مهندس جوان گیاه‌ خواری که فعالانه در ویدئویی، به عنوان شهروند روزنامه‌ نگار از وضعیت تظاهرات در محل زندگی‌ اش گزارش می ‌کند و دیگران را نیز ترغیب به شرکت در انتخابات.

شهین مهین ‌فر، مادر امیرارشد تاجمیر از کشته ‌شدگان اعتراضات خیابانی سال ۸۸ نیز مجری با سابقه رادیو و تلویزیون است که بعد از جان باختن فرزندش، خانه ‌نشین شد. فرزندش نیز ۲۵ ساله و از صدابرداران رادیو بود.

شهناز اکملی، مادر مصطفی کریم ‌بیگی هم زن خانه ‌داری است که فرزند ۲۶ ساله ‌اش را در روز عاشورای سال ۸۸ و در اعتراض‌ های خیابانی به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آن سال از دست داد.

 

 

از سمت راست: شهناز اکملی، مادر مصطفی کریم ‌بیگی، ناهید شیرپیشه، مادر پویا بختیاری و شهین مهین ‌فر، مادر امیرارشد تاجمیر

 

حالا بعضی از آن ها با شجاعتی مادرانه، از گوشه و کنار ایران، غم ناشی از فقدان فرزندان‌ خود را فریاد می ‌زنند و حکومت را ظالم و ستم گر و قاتل می ‌خوانند.

ناهید شیرپیشه مادر پویا بختیاری، به صراحت می‌ گوید فرزندش «قهرمان ملی» بوده و او «راه پویا» را ادامه خواهد داد.

وی گفته که او و فرزندش، آگاهانه، روشنفکرانه، «هم ‌آرمان» و «دست در دست هم» به خیابان آمدند و پس از کشته شدن پویا، «رسالتی» بر دوش وی گذاشته شده و آن احترام به «آرمان پویا» و دنبال کردن «هدف» او است.

اگر پیش از این، برخی مادران سنتی بیش تر در پی زنده‌ نگاه داشتن یاد و غم فرزند از دست‌ رفته در قلب‌شان بودند، خانم شیرپیشه که معلم دبستان است، گفته تنها با ادامه آرمان پویا است که فکر می ‌کند «مادر خوبی» است و به «خون» پسرش «خیانت» نکرده است.

وی در گفت‌و‌گوهایی که با رسانه‌ های مختلف داشته، بارها و بارها به روشنی تاکید کرده که فرزندش، به «خواست و اراده» خودش، «قدم در این راه گذاشته و... با شهامت و شجاعت و جان بر کف، خونش را نثار میهن و مردم میهن اش کرده» است.

ناهید شیرپیشه به اندازه ‌ای به آرمان فرزندش اعتماد دارد که می ‌گوید «من دانش‌ آموزانم را، بچه ‌های این مرز و بوم را مثل پویا تربیت می ‌کنم که زیر بار ظلم نروند. از حق‌ شان دفاع کنند.»

مادران این قربانیان ابان ماه، بارها گفته‌ اند فرزندان ‌شان با دست‌ خالی به خیابان‌ ها رفتند و خواسته‌ ای جز آزادی، برابری و عدالت نداشتند.

این اما همه حرف آن ها نیست، مادران قربانیان خشونت‌ حکومتی در ایران تاکید دارند که پاسخ فرزندان معترض آن ها گلوله شد؛ گلوله ‌ای که جان مطالبه ‌گر آن ها را گرفت، اما مسئولیت تازه ‌ای بر گردن خانواده و به ویژه مادر گذاشت.

مسئولیتی که اگرچه هیچ مادری در آرزوی آن نبوده و نیست، اما بی‌ گمان ناخواسته خون تازه ‌ای به رگ های جنبش آزادی ‌خواهی و عدالت‌ طلبی و برابری ‌خواهانه ایران رسانده است.

 

اما اکنون به نظر می رسد قوه قضاییه حکومت اسلامی، از فعالین زنان انتقام می گیرد. روز سه شنبه بیست و هشتم آبان‌ ماه ۹۸ ماموران امنیتی با یورش به منزل شخصی خانم اعظم شیرافکن در تهران، وی را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کردند.

با مراجعات فرزندان وی به نهادهای مختلف، اما تاکنون پاسخی نگرفته‌ اند و از مکان بازداشت مادرشان اطلاعی ندارند. خانم اعظم شیرافکن متولد ۱۳۵۰ و مادر ۳ فرزند است. از زمان دستگیری تاکنون فقط یک تماس کوتاه در حضور بازجویان با فرزندش داشته است ولی از محل نگه داری و وضعیت خویش چیزی نتوانسته است بگوید.

ماموران امنیتی هنگام یورش به منزل خانم شیرافکن اقدام به ضبط بخشی از وسایل شخصی وی از جمله لپ تاپ و گوشی تلفن همراه وی کرده و با خود بردند.

شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران حکم خود را درباره چهار فعال «ندای زنان ایران» یک گروه مدافع حقوق زنان اعلام کرد. طبق رای صادره اکرم نصیریان، ناهید شقاقی، اسرین درکاله و مریم محمدی هریک به سه سال و هشت ماه زندان محکوم شده‌ اند.

 

به ترتیب از راست: اکرم نصیریان، ناهید شقاقی، اسرین درکاله و مریم محمدی

 

آن ‌ها در اینستاگرام نوشتند:

«ما چهار فعال زنان در پرونده «ندای زنان ایران» هر کدام بابت اتهام اجتماع و تبانی، تبلیغ علیه نظام و تظاهر به عمل حرام به ترتیب به سه سال، شش ماه و هشت ماه زندان محکوم شدیم که سه سال از آن اجرایی است.

در تاریخ ۱۹ آذر ۹۸ رای صادره برای ما چهار نفر اکرم نصیریان، ناهید شقاقی، مریم محمدی، اسرین درکاله در پرونده «ندای زنان ایران» از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب صادر شد و بر طبق رای صادره از اتهام تشکیل و عضویت در گروه غیر قانونی (ندای زنان ایران) به قصد براندازی تبرئه شدیم و به اتهامات اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام و تظاهر به عمل حرام با مصداق بی حجابی برای هر کدام از ما فعالین زنان در این پرونده سه سال و هشت ماه زندان صادر شده که سه سال آن اجرایی است.»

این چهار فعال حقوق زنان در بهار و تابستان امسال دستگیر و مدتی درسلول انفرادی بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی و به قید وثیقه تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شده بودند.

اکرم نصیریان ۹ اردیبهشت در تهران بازداشت و روز پنجم خرداد با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی شد.

ناهید شقاقی ۲۵ اردیبهشت در خانه خود در تهران بازداشت و اول تیر با تودیع وثیقه آزاد شده بود.

مریم محمدی ۱۷ تیر در شهر گرمسار دستگیر و ۲۶ شهریور با قید وثیقه آزاد شده بود.

اسرین درکاله نیز ششم مرداد در گرمسار بازداشت و ۲۶ شهریور به قید وثیقه ازاد شده بود.

محاکمه این چهار فعال زنان روز ۱۳ آذر در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی افشار انجام شد. دادگاه انقلاب آن‌ ها را به تشکیل گروه به قصد براندازی، اجتماع و تبانی بر علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، و انجام عمل فعل حرام با مصداق بی‌حجابی متهم کرد که در نهایت از اتهام اول تبرئه شدند.

 

پروین محمدی نائب رییس هیئت مدیره اتحادیه آزاد کارگران ایران برای تحمل حکم یک سال حبس راهی زندان شد. به دنبال اعمال فشار و صدور ابلاغیه برای ضامن پروین محمدی در روزهای اخیر، روز ۱۶ آذر ایشان با مراجعه به شعبه ۷ اجرای احکام کیفری دادسرای ناحیه ۱ کرج بازداشت شده و به زندان کچویی منتقل گردید. زندان کچویی کرج بند مشخص برای زندانیان سیاسی و امنیتی ندارد و زندانیان سیاسی نیز در کنار زندانیان دیگر جرائم نگه داری می شوند.

 

پروین محمدی نماینده سابق کارگران صنایع فلزی تهران و عضو هیئت موسس شورای کارگری بازنشستگان سازمان تامین اجتماعی (بستا) در روز ششم اردیبهشت به همراه دیگر کارگران در پارک جهان نمای کرج دستگیر شده و پس از ۱۵ روز بازداشت به قید کفالت آزاد شده بود. دادگاه، پروین محمدی را به همراه هاله صفرزاده به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس محکوم نمود و این حکم عینا در دادگاه تجدیدنظر نیز تایید گردید.

لازم به ذکر است که گوشی همراه پروین در دستگیری ۶ اردیبهشت توسط نیروهای امنیتی ضبط گردید و در تاریخ نهم بهمن سال گذشته نیز که به همراه جعفر عظیم زاده دستگیر شده بود چند دستگاه تلفن همراه و لبتاپ از ایشان ضبط شد که هیچ کدام از این وسایل تاکنون به پروین محمدی تحویل نشده است در حالی که ایشان در پرونده اول توسط دادگاه تبرئه شده بود.

سند منزل مسکونی پروین محمدی نیز که به عنوان وثیقه برای آزادی جعفر عظیم زاده در سال ۹۵ توسط دادگاه به گرو گرفته شده بود هنوز و پس از ده ماه از زندانی شدن جعفر عظیم زاده آزاد نشده است و دستگاه قضایی از رفع توقیف سند منزل مسکونی وی سر باز زده است.

 

با این که بسیاری از زنانی که در اعتراضات اخیر به خیابان ها آمده بودند، عموما همانند سایر تظاهر کنندگان تحت رهبری خاصی نبودند و شعارهای آنان هم پای زنان بود، اما این امکان وجود داشت که خواسته ها و مطالبات و شعارهای زنان وضعیت هم در این میان بازتاب داده شود. هر چند که شعارهای اخیر همگام با مشکلات کلیت جامعه است، اما طرح مطالبات مشخص زنان نیز یک ضرورت است.  با این حال به نظر می رسد جنبش اخیر و اعتراضاتی که رخ داده است بر فضای جنبش زنان هم تاثیر می گذارد. بنابراین، در خیزش های پیش رو، نیاز است که مطالبات و شعارهای مشخص زنان نیز با صدای بلند فریاد زده شوند.

 

با پیروزی انقلاب در ٢٢ بهمن ۵۷، بخش عمده ‌ای از قوانین پیش از انقلاب در زمینه ‌های مختلف لغو و قوانین جدیدی جایگزین آن شد. از جمله این قوانین می ‌توان به حجاب اجباری، کاهش حداقل سن ازدواج دختران از ۱۸ سال به ۹ سال، تعیین سن ۹ سال به عنوان سن مسئولیت کیفری برای دختران، نصف شدن دیه زن نسبت به مرد و در نظر گرفتن طلاق به عنوان حق انحصاری شوهر اشاره کرد.

زنان ایران در تمامی حاکمیت جمهوری اسلامی، همواره در پی خواسته ‌های خود برای لغو قوانین تبعیض آمیز و برابری حقوقی مبارزه کرده اند و به شکل ‌های مختلف اعتراضی، میزگردها، نوشتن مقالات و برگزاری تجمعات و...، برای رسیدن به این خواسته ها تلاش کرده اند و با وجود تمامی مشکلات و موانع به موفقیت‌ هایی هم دست یافته اند.

مسئله برابری جنسیتی در تکیه بر مناصب قدرت، علاوه بر موارد فوق باید تفکیک جنسیتی حضور اجتماعی زنان و مردان از طریق تحمیل حجاب اسلامی و نقش ‌ها و کلیشه ‌های جنسیتی در عموم نمودهای زندگی روزانه مردم از زن‌ ستیزی در قوانین، احکام و متون دینی و مذهبی، سخنرانی ‌های سیاسی روزانه مقامات، سیاست ‌های کلی حکومت در مورد زنان، فرهنگ مبتنی بر سرکوب و تحقیر زنان، محتوی برنامه‌ های صدا و سیما، تبلیغات، محصولات فرهنگی، و زبانی که به وقت خوشی و خشم زنان و زندگی جنسی آن‌ ها را مورد هدف قرار می ‌دهد، را نیز در نظر گرفت.

نابرابری در بازار کار یکی از عرصه‌ های تبعیض علیه زنان ایران است. زنان در بازار کار ایران شهروند درجه دو محسوب می ‌شوند. نرخ بیکاری زنان در ایران سه برابر مردان است. درصد بالایی از زنان تحصیل ‌کرده بیکار هستند. زنان بسیاری ناگزیر شده‌ اند برای تامین زندگی خود به مشاغلی کاذبی از سطح تحصیلات و تخصص شان تن بدهند. زنان کارگر در شرایط سختی کار می ‌کنند. برخی در کارگاه ‌های خانگی و کارگاه‌ های کوچک کار می‌ کنند، مزد کم تری دریافت می کنند و در معرض تحقیر و آزار جنسی قرار دارند. نابرابری در بازار کار یکی از عرصه‌ های تبعیض علیه زنان ایران است. زنان در بازار کار ایران شهروند درجه دو محسوب می ‌شوند.

نرخ بیکاری زنان در ایران سه برابر مردان است. درصد بالایی از زنان تحصیل ‌کرده بیکار هستند. زنان بسیاری ناگزیر شده‌ اند برای تامین زندگی خود به مشاغلی پائین ‌تر از سطح تحصیلات و تخصص شان تن بدهند. زنان کارگر در شرایط سختی کار می ‌کنند. برخی در کارگاه‌ های خانگی و کارگاه ‌های کوچک کار می ‌کنند، مزد کم تری می ‌گیرند و در معرض تحقیر و آزار جنسی قرار دارند.

حکومت اسلامی ایران، هر تغییر اجتماعی مثبتی را که به نفع عموم مردم و مستقل از برنامه ریزی ‌های و اهداف حکومت است، براندازانه ارزیابی می‌ کند و همواره به زور و سرکوب متوسل می شود. در چنین شرایطی، مردم ایران هیچ راهی ندارند جز این که از هر فرصتی استفاده کنند و خشم خود را نشان دهند. اکنون جامعه ایران به دو قطب تقسیم شده است: یک قطب، اقلیتی هستند که عمدتا وابستگی هایی با حکومت دارند و منافع خود را در حفظ این حکومت می بینند. قطب دیگر که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهد حاکمیت را دشمن آزادی، برابری و عدالت اجتماعی می داند و خواهان تغییر آن است.

 

 

در سال ١٣٩٢، حسین توکلی مشاور سازمان سنجش آموزش ایران به خبرگزاری رسمی دولت ایران گفته است که دختران بیش از شصت درصد ظرفیت دانشگاه های ایران را از آن خود کرده اند.

در سال های اخیر نیز تعداد دانشجویان دختر نسبت به پسران افزایش یافته است به طوری که این موضوع باعث حساسیت برخی از روحانیون در ایران شده است.

بعد از تاکید دوباره مقام ‌های حکومت اسلامی درباره ضرورت اسلامی شدن دانشگاه‌ ها، تلاش برای تفکیک جنسیتی در رشته‌ ها و کلاس ‌های دانشگاه هم آغاز شد.

هم‌ زمان در راستای اجرای طرح محدودیت تحصیل زنان، در دفترچه انتخاب رشته سال ۱۳۹۱ هم مشخص شد که زنان از تحصیل رایگان و دولتی در ۱۴ رشته به طور کامل منع شده‌ اند.

رشته ‌‌هایی مثل علوم قضایی، مهندسی راه آهن، مدیریت ارتباطات و اطلاعات، کاردانی فوریت‌ های پزشکی، علوم سیاسی شاخه مطالعات امنیتی و مهندسی نفت از رشته‌ هایی بود که زنان از تحصیل در آن محروم شدند.

هم چنین در ۲۴۱ رشته دانشگاهی هم در شهرهای بزرگ و کوچک برای زنان محدودیت و تبعیض ایجاد شد.

تلاش برای کاهش حضور زنان در اداره‌های دولتی و تاکید بر نقش آنان در خانه، نه تنها برنامه دولت، بلکه بالاتر از آن، از نگاه خامنه ای رهبر حکومت اسلامی به این موضوع ریشه می‌گرفت.

آیت‌ الله علی خامنه ‌ای، به صراحت از «مردواره کردن زن» انتقاد و تاکید کرده بود که بعضی با دیدگاه‌ های غربی در صدد هستند «مشاغل گوناگون را که با ساخت جسمی، عصبی و فکری مرد سازگارتر است به سمت زنان بکشانند و آن را افتخاری برای زنان قرار دهند.»

همگام با دیدگاه‌های سران حکومت در تاکید بر نقش خانواده، دولت بودجه جلوگیری از بارداری را حذف کرد تا سیاست دو فرزند کافی است به بایگانی برود.

هم خامنه ای و هم روسای ‌جمهوری ایران، بارها تاکید کرده اند که جمعیت ایران باید بیش از گذشته افزایش یابد. آیت ‌الله علی خامنه‌ ای به صراحت از سیاست کنترل جمعیت انتقاد کرده بود.

 

 

در تمام این سال‌ ها کم تر موضوعی به اندازه‌ موضوع بدن زنانه محل مناقشه بوده است. از روزی که طاهره قرة‌العین از رهبران جنبش بابی، در ملاء عام نقاب از صورت برداشت، بیش از ۱۷۰ سال می ‌گذرد و باز، تعیین حدود برای تن زنانه از مهم‌ ترین محمل‌ های سوگیری قدرت حاکم است.

از روزهای نخستین پیروزی انقلاب، تعیین حدود برای تن زنانه آغاز شد و بی‌ وقفه و پیگیرانه ادامه یافت. تن زنانه محمل تربیت ایدئولوژیک و نهادن نشانه‌ های قدرت شد. اندک زمانی پس از انقلاب و با شروع محدودیت ‌ها برای زنان، اعتراضات آنان علیه این محدودیت‌ ها بر جان و تن ‌شان آغاز ولی با شدیدترین واکنش‌ ها رو به ‌رو شد. درست فردای روزی که خمینی موضع ‌اش درباره‌ حجاب زنان را به صراحت اعلام کرد، هزاران زن از مقابل دانشگاه تهران راه‌ پیمایی کردند، اما واکنش به مطالبه‌ مدنی زنان، خشونت شدید بدنی بود. دیرتر که خواستند قطعنامه ‌شان را مقابل دادگستری بخوانند و از آزادی از دست رفته بگویند، فاحشه و بدکاره و طاغوتی خوانده شدند. حتی سازمان های مخالف و منتقد حکومت اسلامی، این حرکت مدنی زنان را نادیده گرفتند.

قدرت تازه حاکم شده اسلامی، مستقیما زنان را نشانه رفته بود. پونزهایی که همان سال‌ های نخست بر پیشانی زنان بدحجاب می‌ نشاندند و در پی آن، از کتاب ‌های درسی تا مجلات زنان، کنترل و مرزکشی بر زنانه، به جامعه تحمیل کردند.

بر دیوارهای مدارس دخترانه شعارهایی با محوریت موضوعِ عفت دختران نوشته می‌ شد و حیا، شرم، اطاعت و سر به‌ زیری دخترانه به عنوان ارزش جا افتاد. نقش محوری زن در خانواده، با تاکید بر وظایف خانه ‌داری، به عنوان دلیل و فلسفه‌ وجودی او به دختران خردسال دبستانی آموزش داده ‌شد.

وقتی که پاک ‌سازی زنان بی ‌حجاب از ادارات در دستور کار قرار گرفت، زنانی که در مهلت ده روزه حاضر به رعایت پوشش اسلامی نشده بودند از کار اخراج شدند. هرچه مرزبندی برای بدن زنان در عرصه‌ عمومی سخت ‌گیرانه‌ تر شد، به همان اندازه خانه نشینی زنان تقدس یافت!

 

بررسی و آمارهای سازمان جهانی کار، یونسکو، بانک جهانی و بنیاد پایش کارآفرینی جهانی پیرامون وضعیت زنان کارآفرین در ۵۸ کشور نشان می ‌دهد که آمریکا، نیوزلند و کانادا در صدر قرار دارند و ایران با کسب رتبه ۵۴ در قعر فهرست و تنها جلوتر از عربستان، الجزایر، بنگلادش و مصر واقع شده است.

خبرگزاری ایلنا، می‌ نویسد موانع ساختاری هم‌ چون بی‌ اعتمادی بانک ‌ها برای ارائه وام به زنان و عدم حمایت از زنان کارآفرین از مهم ‌ترین عواملی هستند که جامعه زنان را از ورود به چرخه اقتصاد باز می‌ دارند.

معصومه آقاپور علیشاهی، عضو کمیسیون اقتصادی و فراکسیون زنان مجلس دهم با اشاره به بدتر شدن شاخص ‌های اقتصادی و وضعیت اشتغال در یک سال گذشته به ایلنا، گفته است: «در واقع این که شاخص کارآفرینی زنان با سقوط مواجه بوده نه به دلیل این است که موانع تازه‌ ای سر راه زنان گذاشته شده یا حتی تلاشی برای رفع موانع قبلی نشده است، بلکه وضعیت اشتغال به طور کلی با مشکل مواجه شده و اشتغال زنان نیز تابعی از این اتفاق است.»

ایلنا، می ‌نویسد زنان کارآفرین با موضوع دریافت وام اشتغال یا تامین وثیقه برای این وام مشکلاتی دارند.

بانک جهانی نرخ مشارکت اقتصادی زنان در سال ۲۰۱۷ در قطر را با ۵۸ درصد، بالاترین میزان در بین ۳۵ عضو  سازمان همکاری و توسعه اقتصادی معرفی کرد. در کویت، بحرین و امارات نیز نرخ این مشارکت به ترتیب ۴۷، ۴۴ و ۴۱ درصد اعلام شد. نرخ مشارکت اقتصادی زنان ایرانی اما هنوز زیر ۲۰ درصد است.

در مهر ۹۸، فاطمه ذوالقدر، عضو کمیسیون کارگری مجلس ایران گفته بود: «بسیاری از زنانی که می‌ خواهند کسب و کاری راه بیندازند به‌ رغم توانمندی، سرمایه اولیه برای شروع کار را ندارند. وقتی حرف از حمایت از اشتغال می‌ شود اولین چیز کمک به افراد برای تهیه سرمایه اولیه است. بر این اساس زنانی که می‌ خواهند کسب و کاری راه بیندازند باید بتوانند وام بگیرند.»

ذوالقدر تاکید کرده بود که وام گرفتن برای زنان مشکل‌ تر از مردان است و در مواردی برخوردها سلیقه ‌ای می ‌شوند؛ بانک ‌ها با این ذهنیت که در بازپرداخت وام خود نسبت به مردان مشکل بیش تری دارند از دادن وام به آن ها امتناع کرده ‌اند.

شمار مردان فعال در بازار کار ایران، ۴ برابر زنان اعلام می‌ شود. دو ماه قبل معاونت بررسی‌های اقتصادی اتاق بازرگانی تهران با انتشار نمودار وضعیت اشتغال زنان ایران در سال ۱۳۹۷، از غیرفعال بودن ۲۸ میلیون زن از نظر اقتصادی خبر داده بود. این نمودار، جمعیت ۴۰ میلیون و ۲۰۰ هزار نفری زنان و آمار ۳/۳۳ میلیون زن در سن کار را مبنا و ملاک گرفته و تاکید می ‌کرد که از این تعداد، پنج میلیون و ۴۰۰ هزار نفر فعال اقتصادی هستند و باقی که سه چهارم ‌شان را زنان خانه‌ دار تشکیل می ‌دهند، غیرفعال.

معاونت بررسی ‌های اقتصادی اتاق بازرگانی تهران نیز پیش‌تر گفته که ۲۰ درصد زنان از نظر اقتصادی غیرفعال، در حال تحصیل هستند، ۲۰ درصد دیگر درآمد بدون کار دارند و یک درصدشان بازنشسته ‌اند.

به گفته کارشناسان روابط کار و فعال حوزه زنان «همواره این موضوع مطرح بوده که زنان حاضرند با دریافت مزد کم تری نسبت به مردان کار کنند. این ذهنیت؛ کلیشه ‌ای را در بین کارفرمایان شکل داده و بر این اساس آن ها در مقاطعی که می‌ خواهند هزینه نیروی کار را پایین بیاورند به سراغ زنان می ‌روند. احتمال دارد حقوق پیشنهادی برای زنان آن قدر پایین بوده باشد که زنان عطای کار کردن را به لقایش بخشیده و از شمول جمعیت فعال خارج شده‌اند.»

در واقع ایران کم ‌ترین نرخ مشارکت اقتصادی زنان در کل خاورمیانه را داراست. میانگین مشارکت اقتصادی زنان در خاورمیانه ٢٢ درصد و در ایران ١٢ درصد در شهرهاست. (آمار مرکز آمار ایران، ١٣٩٥) عجیب ‌تر این که با وجود تقریبا دو و نیم تا سه برابر شدن جمعیت باسوادان و زنان تحصیل کرده این نرخ از سال ١٣٤٥ دست‌ نخورده باقی مانده است. امروز در مورد زنان جوان بین بیست تا چهل سال، رقم مشارکت اقتصادی در ایران در منطقه خاورمیانه تنها شبیه به عراق است و افغانستان با سال‌ ها جنگ و مشکلات شدید اقتصادی باز هم ده درصد نرخ مشارکت اقتصادی زنانش بیش از ایران است. (بنی هاشمی و محمدی، ١٣٩٠)

زنان به عنوان نیمی از جمعیت، سهم بسیار کمی در اقتصاد ایران دارند. به صورت میانگین زنان باید مشارکتی حدود ۴۷ درصد در اقتصاد داشته باشند. طبق گزارش بانک جهانی‌، در سال ۲۰۱۷ نرخ مشارکت اقتصادی زنان در قطر در میان کشورهای OECD بالاترین عدد را ثبت کرده و ۵۸ درصد بوده است. این در حالی است که نرخ مشارکت اقتصادی زنان در عراق نیز ۱۹ درصد عنوان شده است. کویت، بحرین و امارات به ترتیب با نرخ مشارکت ۴۷، ۴۴ و ۴۱ درصد بیش ترین مشارکت را بعد از قطر در منطقه داشته‌ اند. این در حالی است که مشارکت اقتصادی زنان ایرانی هنوز به ۲۰ درصد نرسیده است.

 

هشت آذرماه ۹۸، رییس اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی از افزایش ۲۰ تا ۲۲ درصدی گزارش خشونت علیه زنان در اورژانس اجتماعی طی سال ۹۷ خبر داد و ...

عملکرد و سیاست های حکومت اسلامی ایران بر علیه زنان، به حدی هولناک است که حتی در چهل سالگی این حکومت، خبری جامعه ایارن را دچار شوک کرد: شهردار سابق تهران زن دوم خود را با به ضرب گلوله کشت!

محمدعلی نجفی شهردار اسبق تهران در تاریخ ۷ خرداد ماه امسال میترا استاد همسر دوم خود را به ضرب دو گلوله در منزل خود واقع در منطقه سعادت آباد تهران به قتل رساند و عصر آن روز با حضور در پلیس آگاهی تهران به قتل اعتراف و دلیل آن را اختلافات خانوادگی عنوان کرد. او در دادگاه هایش، همواره با خنده ظاهر می گردد و از پلیس گرفته تا قاضی هم برخورد بسیار «محترمانه ای» با او دارند چون که از جنس خودشان است!

 

 

محمدعلی نجفی که در دانشگاه صنعتی شریف و موسسه فناوری ماساچوست تحصیل کرده است، از ابتدای انقلاب سال ۵۷ در ایران صاحب مسئولیت بود.

او در تمام این سال‌ ها به عنوان چهره‌ ای نزدیک به اصلاح‌ طلبان و هم پیمان سیاسی افرادی چون اکبر هاشمی‌ رفسنجانی و بعدها حسن روحانی شناخته می ‌شود.

نجفی در سال‌ های ابتدایی انقلاب، به ریاست دانشگاه صنعتی اصفهان رسید و یک سال در این سمت باقی ماند. او پس از آن در دولت محمدجواد باهنر به مقام وزارت فرهنگ و آموزش عالی رسید.

به دنبال ترور باهنر و تغییر دولت، نجفی این سمت را در دولت موقت مهدوی‌ کنی و سپس دولت میرحسین موسوی هم حفظ کرد.

او در سال ۶۷ به وزارت آموزش و پرورش رفت. پس از تغییر رهبر حکومت اسلامی و انتخاب اکبر هاشمی ‌رفسنجانی به سمت ریاست‌جمهوری، پست وزارت آموزش و پرورش را تا پایان دوره ریاست‌ جمهوری او هم حفظ کرد.

در دوره دوم ریاست‌ جمهوری هاشمی ‌رفسنجانی، نجفی به همراه برخی دیگر از نزدیکان هاشمی‌ رفسنجانی اقدام به تاسیس حزب کارگزاران سازندگی کردند. محمدعلی نجفی در دولت محمد خاتمی هم به مدت سه سال ریيس سازمان برنامه و بودجه بود.

نجفی در دولت محمود احمدی نژاد از سمت ‌های دولتی کنار رفت. اما با پیروزی در انتخابات وارد سومین دوره شورای شهر تهران شد.

با روی کار آمدن حسن روحانی، نجفی به عنوان وزیر پیشنهادی آموزش و پرورش به مجلس معرفی شد، اما به دلیل آن‌ چه که نمایندگان مجلس نهم «حمایت از فتنه» می ‌نامیدند، موفق به کسب رای اعتماد نشد.

حسن روحانی ابتدا نجفی را به عنوان معاون خود و رییس سازمان میراث فرهنگی منصوب کرد. با این حال نجفی کمی بعد و به بهانه «بیماری قلبی» از این سمت کنار رفت.

پس از استعفای نجفی از سمت معاونت ریيس ‌جمهوری، حسن روحانی او را به عنوان مشاور خود و «دبیر ستاد هماهنگی اقتصادی» منصوب کرد.

نجفی در سال ۹۳ و پس از استیضاح رضا فرجی ‌دانا، وزیر علوم وقت، به عنوان سرپرست این وزارت ‌‌خانه منصوب شد. با این ‌که مدت زمان سرپرستی یک وزارت ‌خانه تنها سه ماه است، سرپرستی نجفی با «حکم حکومتی» آیت‌ الله خامنه‌ ای تمدید شد.

نجفی در سال ۹۶ و از سوی شورای شهر تهران که در اختیار اصلاح‌ طلبان بود، به عنوان شهردار تهران انتخاب شد. با این حال حضور او در پست شهرداری تهران هم دوام نداشت و چند ماه پس از انتخاب به این سمت، از مقام خود کنار رفت.

او چندی پیش به مرخصی فرستاده شد و اکنون گفته می شود برایش ٦ سال زندان بریده اند و...

در سال های اخیر ما شاهد زنانی بودیم که به دلیل دفاع از خود مردن مردان متجاوز را کشته بودند طناب دار به گردن شان انداختند اما وزیر و شهردار قاتل شان را به شش سال زندان محکوم کرده اند به سادگی نشان دهنده عمق و ابعاد «عدل علی» و «رافت اسلامی» در حکومت اسلامی است!

 

طاهره قرةالعین را خفه کردند و تن بی جانش را در چاهی انداختند و چاه را پر از سنگ کردند. زنانی که در جنبش مشروطه به سودای آزادی ‌طلبی به خیابان‌ ها آمده بودند، سرکوب شدند. پس از انقلاب 57 تاکنون، حتی بارها بر سر و صورت زنان آزاده در خیابان ها اسید پاشیدند و... هم اکنون زندانی های حکومت اسلامی، از جمله مملو از زنان پیکارگر و حق طلب و آزادی خواه است.

اما با وجود این همه ظلم و فشار و سرکوب، زنان نه تنها ساکت نمانده اند، بلکه اکنون در جامعه کنونی ما، صف بزرگ مشترک زنان و مردان برابری طلب و آزادی خواه به وجود آمده است که با جسارت فوق العاده و تحسین برانگیزی در صف مقدم اعتراض ها قرار گرفته اند. همین صف روز به روز قدرتمندتر و آگاه تر از گذشته، پا به عرصه سیاسی و اجتماعی سراسر جامعه ایران می گذارد و می رود تا با حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، تصفیه حساب نهایی کند و این بار برای همیشه به تبعیض، نابرابری و ستم بر زنان و هم چنین افکار ارتجاعی مردسالاری نقطه پایایی بگذارد و سرنوشت جامعه را مستقیما به دست خویش رقم بزند!

جمعه بیست و دوم آذر ١٣٩٨ – سیزدهم دسامبر ٢٠١٩

 

*سپیده قلیان ساعاتی پس از حضور در اعتراضات مردمی دوباره بازداشت شد:

https://youtu.be/kZayM4waRRM

 

فیلمی از اعتراض یک زن بر بالای اتوبان شلوغ:

https://www.radiozamaneh.com/476150

توطئه قومی علیه قیام برای آزادی و برابری!

توطئه قومی علیه قیام برای آزادی و برابری!

امروز تا از سرکار برگشتم طبق معمول دنبال اتفاقات جدیدی در ایران بودم. چه چیزی نظرم را جلب کرد؟ گزارشی از دویچه وله. خبر چه بود؟ نشستی تحت عنوان "آینده اقوام ایران" در مقر اتحادیه اروپا در بروکسل. دقت کنید: "آینده اقوام ایران" نه آینده مردم ایران. و مدعوین؟ نمایندگان اقوام (؟) کرد و ترک و ترکمن و عرب و بلوچ! و در کنارشان شیرین عبادی به عنوان حقوقدان و برنده جایزه صلح نوبل!

لابد میپرسید شیرین عبادی دیگر در یک جمع این چنینی چه کاره است؟ ایشان نماینده کدام قوم است؟ خوب پاسخ روشن است. ایشان شاخصترین حقوقدان این تز ارتجاعیست که اسلام و شریعت با حقوق بشر و حقوق زنان تناقض ندارد. یک جستجو در گوگل کافیست که بدانید کجا و با چه حرارتی از همخوانی اسلام و حقوق بشر و زنان موعظه کرده است. حضور شیرین عبادی در کنار "نمایندگان اقوام" برای جور شدن جنس است. مخصوصا اینکه بدانید که شیرین عبادی در سخنرانیش در همین نشست از دول غرب خواسته است که "اروپا باید حداقل سفیران ایران را در کشورهای اروپایی احضار کند"! فقط احضار کند؟ واقعا از یک حقوقدان مدافع اسلام حقوق بشری آنهم در نشست "نمایندگان اقوام" انتظاری بیش از این میتوان داشت؟

اما نکته مهمتر: واقعا سران اتحادیه اروپا و گردانندگان این نشست حتی اخبار صبح کشور خودشان رانگاه نمیکنند؟ نمی بینند که مردم و در پیشاپیش آنها جوانان در عراق و لبنان و ایران با صدای بسیار بلند دارند میگویند نمیخواهند به نام دین و مذهب و ملت و قوم بر آنها حکومت کنند؟ نمی بینند که این جوانان جان بر کف گرفته اند و علیه حکومتهای قومی -مذهبی به پاخاسته اند و حقوق شهروندیشان در یک جامعه آزاد و برابر را میخواهند؟ نمی بینند که قیام کنندگان در لبنان و عراق و ایران اتفاقا و به طور روشن حکومتهای مافیایی بر مبنای مذهب و قومیت و ملیت را به چالش میکشند؟

این سران و این گردانندگان لحظه به لحظه خیزشهای مردم در منطقه را دنبال میکنند. دقیقا می بینند که اگر اوضاع به همین سیاق پیش برود و آینده این کشورها بدست جنبشی بیافتد که توده ها وسیع مردم را صاحب اختیارزندگی خود کند، آنگاه دست مافیایی رهبران خودگمارده مذهبی و قومی و ملی برای همیشه از زندگی مردم مدرن و آگاه و آزادیخواه و برابری طلب منطقه قطع میشود و در نتیجه میدان مانور سیاسی و ایجاد قلمرو نفوذ و سهم بری در رقابتهای منطقه ای
و چپاول اقتصادی توسط طبقات حاکم در همین کشورهای غرب با اتکا به همین رهبران کذایی اقوام و مذاهب محدود میشود.

در یک کلام از یکطرف مردم در ایران و لبنان و عراق و منطقه به خیابانها ریخته و میدانها را تسخیر میکنند و جانشان را برای رهایی از مافیاهای قومی و ملی و مذهبی از دست میدهند و از طرف دیگر اتحادیه اروپا میخواهد به این مردم قیام کننده تصویری ملی - مذهبی از سیاست و تحولات سیاسی حقنه کند. این صاف و ساده نمیگیرد. شما آب در هاون میکوبید. آنهم در هاونی سوراخ.

12 دسامبر 2019

 

پیام تان روشن بود!


پیام تان روشن بود!

۱۶ آذر امسال آینه تمام و کمال  جدال های سیاسی و اجتماعی دوره اخیر جامعه ایران بود. خیزش های دو سال گذشته تا آبان ۹۸، بستری شد برای جدال های گرایشات راست و چپ در جامعه. شکست اصلاحات زمينه ای شد تا مردم این بار بر کلیت نظام پا بگذارند و بر همین مبنا  کشمکش ها و تقابل هاي چپ و راست درون جامعه عریان تر گردیده و باز به همين اعتبار می بینیم که صفوف دانشجویان  امروز خود را برای مصاف جدیدی بر بستر آینده تحولات در ایران آماده کرده است. جریان اصلاح طلب  به عنوان راه حلی برای نجات جمهوری اسلامی به بن بست رسید و خیزش های توده ای ۹۶ و ۹۸ میخي بر تابوت اصلاح طلبی برای همیشه کوبيد و آن را دفن کرد. اما ماجرا تنها به این ختم نشد بلکه با طرح شعارهایي که امسال در دانشگاههای ایران سر داده شد، مبارزه عليه جمهوري اسلامي را پولاريزه کرد و به اين اعتبار نگاهها بیش از پیش معطوف به دانشگاهها گردید.

۱۶ آذر امسال  دانشجویان با شعار ” مجاهد و پهلوی، دو دشمن آزادی“  برگی دیگر از مصافها، کشمکشها و جدالهای موجود را ورق زدند. دانشجویان در واقع با این شعار خط بطلانی کشیدند بر تبلیغات میدیا ها و رسانه های دست راستی که همیشه سعی کرده اند فضای سیاسی ایران را در یک تک قطبی همه باهم برای سرنگونی جمهوری اسلامی درگیر کنند، تا بتوانند آلترناتیو مطلوب و قابل دسترس  خود را از پشت  ویترینهای کاخ سفيد و کریدورهای پنتاگون به فروش برسانند.

اگر جامعه صحنه تقابل گرایشات مختلف است، دانشگاه محل برافراشتن آن  پرچم گرایش غالب در تقابلات جامعه است. اگر تحولات امروز ایران بر متن رخدادهای اخیر،  جریانات دست راستی  را به صرافت انداخته تا خود گماردگی خود به عنوان دولت آینده  را در قالب آلترناتیوهاي ناتويي و انقلاب مخملي از قماش ”ارتش کوسوو“ يا ”ارتش آزاد سوريه“ به جامعه ايران حقنه کنند؛  ققنوس و فرشگرد را عَلَم کنند و نیروهای مسلح  سپاه و بسیج را بخشی از بال نظام آتي خود تعریف کنند،  اما اکنون در مقابل یک گرایش ایستاده بر زمین سفت روبرو شده اند که به کاملا طبقاتی، آگاه به وضع موجود و در یک کلام گرايش سوسیالیستی است. دانشجویان در مراسم ۱۶ آذر امسال، پرچم این آلترناتیو و گرایش را برافراشتند، پرچم سوسیالیسم و اتحاد بین المللی طبقه کارگر را در دست داشتند، دوباره پرچم آزادیخواهی و برابری طلبی را به اهتزاز درآوردند و اعلام کردند که رهایی بشریت امروز از استثمار، رهایی مردم ایران از یوغ استبداد و ستم حاکمیت موجود، نه تنها قرابتی با بازماندگان حکومت ساقط شده گذشته ندارد، نه تنها با گذشته پرستي مرز جدي دارد و مجاهدین و اعوان و انصار چپ ملی - مذهبي و مشروطه خواه و غیره در اردوگاه راست را پس مي زند، بلکه اين جريانات را بخش لایتجزایي از سناریو  احتمالی عراقيزه کردن و سوريه اي کردن ايران میداند و اين جريانات را در زمره سناريوهاي رژيم چينجي آمريکا قرار داده است.

اگر خامنه ای  خیزش های اخیر را وابسته به مجاهدین و سلطنت طلبان مینامید تا توجیهی  باشد بر سرکوب آن، نه از سر جفنگ گفتن  سران جمهوری اسلامی بود و نه از سر بیان واقعیت های موجود، بلکه برای خفه کردن صدای گرایشی بود که ”نه“ قاطع خود را به هر شکل و فرم از جريانات سناريو سياهي و نظام های سیاسی که بر مبنای مذهب، سلطنت، ناسیونالیسم و ملی گرایی استوار است کوبید. حتما متعاقب درافشانی های رهبری، بادی در غبغبه ”اعلیحضرت همایونی“  نیز افتاد که  این دروغ واقعا راست است و از فردای آن سفارش تخت و اریکه الماس کاری سلطنت خود را داده است تا در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، مستقیم از آمریکا روی آن جلوس کند و تا تهران پیاده نشود.  نخیر آقایان، شعار امسال  دانشجویان ”مجاهد و پهلوی، دو دشمن آزادی“ پیوست شعار ”نه شاه میخایم نه ملا، قدرت به دست شورا“ است  که  هم بیت رهبری آن را  شنید و هم جناب اعلیحضرت. فریاد ”اصلاح طلب اصولگرا، دیگر تمام است ماجرا“  و ”نه شاه میخایم نه ملا، قدرت به دست شورا“ مانیفست طبقه کارگر ایران بود بر علیه تمامیت سرمایه داری، قدرت این مانیفست از ماهشهر تا اراک و هفت تپه تا تهران و سنندج  و به وسعت کل ایران  بود.

شعارهای دانشجویان در این روز روشن بود و بدور از هیاهو و قیل و قال مبصران دموکراسی، الترتانیو سوسياليستي خود را در برابر دیگران برافراشتند. اگر در جریان خیزشهای آبان ماه، شعار همه با هم برای سرنگونی جمهوری اسلامی، پرچم بخشی از چپ و تمام راست اپوزیسیون بود، اگر با سکوت معنادار این بخش از چپ، کشمکش های حاد و بالفعل سیاسی بین چپ و راست در جامعه را زیر فرش می کردند تا صرف سرنگونی سر بگیرد و برای فردای بعد جمهوری اسلامی می گفتند“ خدا کریم است“، در ۱۶ آذر امسال شما تکلیف خود را با شعار ”همه با هم“ مشخص کردید، مشخص کردید  که برای فردای بعد جمهوری اسلامی از همین امروز مرزبندیهای سیاسی خود را تبدیل به پرچم خواهید کرد، مشخص کردید با هر رگه ای از به انقیاد کشاندن، به انحراف کشاندن و زد و بند کردن بر سر آزادی و برابری در جامعه، بر نوع سیستم  سیاسی آینده ایران از اسلام خوش خیم تا مشروطه و سلطنتی و غیره صف محکمی خواهید بست و اتفاقا علیه اش سنگر خواهيد بست. بایست یکبار برای همیشه نشان داد که کمونیستها جاده صاف کن انقلابات زرد و صورتی و مخملی برای بورژوازي نیستند. یکبار برای همیشه باید رو به  این اردو اعلام کرد که چاقویشان را روی هنداونه دیگری شرط بندی کنند. ما کارگران، زنان، دانشجویان، جوانان قدم در راهی می گذاریم که سرنوشت آن را خود در دست داشته باشیم و براي فردای امن از هرگونه تبعیض، فردای امن از فقر و فلاکت، بی حقوقی، فردای امن از تحجر و ارتجاع مذهبی و غیر مذهبی مبارزه ميکنيم.

۱۶ آذر امسال، خون صدها انسان جانباخته آبان ماه را در رگهای خود داشت، زخم کارگران شلاق خورده را بر پشت خود داشت، فریاد برابری طلبی زنان را در گلوی خود داشت، ایستادگی و استقامت  کارگران محبوس را در قامت خود داشت، داغ مادران و پدران زجرکشیده را بر قلب خود داشت، اشک کودکان کارو بی بضاعت را در چشم خود داشت، زنجیرهای یک طبقه را بر پاهای خود داشت.

 

۱۶ آذر امسال زبان سرخ داشت، آنقدر سرخ  که  زمین را زیر پای سران جمهوری اسلامی داغ کرد، آنقدر سرخ که ققنوسیان و فیروزه نشانها را بار دیگر بر تخت اربابی شان میخکوب کرد، آنقدر سرخ که  جغرافیا را در نوردید، از هفت تپه و ماهشهر و نقطه به نقطه ایران گذشت و خود را در خیابانهای بیروت، فرانسه، شیلی، میدان تحریر در بغداد، یافت.

 آنقدر سرخ که خورشید دوبار در این روز طلوع کرد. ۱۶ آذر خوش درخشید.

 

وریا نقشبندی

۱۱ دسامبر ۲۰۱۹

 

جمع بندی دستاوردها و پیروزی های جنبش انقلابی آبان ٩٨

جمع بندی دستاوردها و  پیروزی های جنبش انقلابی آبان ٩٨

سر فصل مطالب و موضوعات مورد بررسی در این نوشتار شامل موارد زیر است.

  • جنبش آبا ن 98 توانست به پیروزی کامل و کسب اهداف مرحله ای دست یافته و به نحو غیر قابل پیش بینی جنبش تاریخی مردم را بجلو رانده، مؤلفه ها و روابط  قدرت در درون جامعه و بین الملل را دگرگون سازد.
  • برای توقف پیشروی جنبش، رژیم به وحشیانه ترین سرکوب وبه ایجاد خاوران های جدید اقدام کرده است.
  • برخی محافل، تشکل ها و مدعیان حمایت از جنبش های مردمی، نتیجه پیروزی های مردمی در آبانماه را شکست این مرحلۀ جنبش اعلام می کنند.
  • ضرروت ارزیابی موفقیت ها و شکست های تاریخی مبارزات در یک سدۀ اخیر : بررسی موردی انقلاب بهمن 57 و تجارب تاریخی آن
  • نقد عملکرد نیروها، سازمان ها، تشکل ها و احزاب مبارز در شکست و ناکامی انقلاب 57
  • عنصر انقلابی تنها با تغییر عملی و واقعی در روابط اجتماعی و تغییر تناسب نیروها، تبلور و معنی می یابد.
  • بررسی ویژگی ها و اهداف جنبش ها و خیزش های مردمی در دوران حاکمیت نظام جمهوری اسلامی
  • جنبش آبان بهمراه جنبش های منطقه ای نشانگر قرار گرفتن حکومت در دورۀ پایانی منحنی عمرش است.
  • پیشروی انفجاری و تقدم جنبش عینی بر آمادگی ذهنی تیغ دو لبه بوده، در جبهه مردمی باعث گسترش شور و هیجان بجای عقلانیت، سازماندهی، تعمیق اهداف، و خواست های تحقق نیافتۀ تاریخی مردم می شود.
  • اداره شورایی، رفع تمایز بین کار یدی و فکری، لغو کار مزدی آرمان های والای بشری هستند، اما برای اجرا و تحقق آنها پیش نیازها و زیر ساخت های بسیار گسترده و دهه ها کار و تلاش نیاز دارد.
  • یک پیش نیاز ادارۀ شورایی، تغییر اقتصاد مسلط جهانی از تولید کالایی به تولید برای نیاز های انسانی، حذف تملک ارزش اضافی غیر اجتماعی است. طرح اجرای بی واسطه و ضربتی این اهداف یک توهم ، ناآگاهی و طفره رفتن از انجام مسئولیت ها ست. دستیابی به اهداف فوق در طول تاریخ بشری در هیچ جامعه ای تاکنون محقق نشده، هر چند برخی کشورهای توسعه یافته، بالنسبه گام های کوچکی برداشته اند.

 

دستاوردها و موفقیت های جنبش آبا ن ماه و کسب اهداف و دستاورد های مرحله ای و تاریخی

مقاومت و جنبش آبانماه در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی نشان داد که حکومت اسلامی ولایت فقیه در انتهای منحنی عمر قرار گرفته است. این جنبش سراسری با خرد کردن استخوان بندی و ساختارهای حاکمیت، بشارت مرگ و اضمحلال حاکمیت را در برابر کلیّت رأس، بدنۀ نظام و عموم مردم قرار داد. جنبش آبان، در اهداف مرحله ای خود بطور کامل موفق و پیروزمند بوده و ابعاد آن بسیار فراتر از انتظارات کنشگران و محافل و تشکل ها، همچنین سران حکومت،  علی رغم آمادگی های نظامی – امنیتی، پلیسی، برای مهار جنبش بود. تقسیم کار گسترده ای علاوه بر نیروهای سرکوب، بین ارکان مختلف حکومت، اعم از: قضایی، شورای امنیت ملی، وزارت صنایع ، بانک مرکزی، بورس،  وزارت کشور و دیگر ارکان آن برای تقابل با اعتراض های ناشی از افزایش قیمت بنزین برقرار شده بود. اما سران نظام در برابر ابعاد بی سابقۀ جنبش مقاومت مات و مبهوت شدند. رژیم هیچ برآوردی از پتانسیل انفجار مردمی نداشت و با توجه به عقب نشینی از مراکز حساس، آنها بدست نیروهای معترض مردمی افتادند. بدین لحاظ حاکمیت آنرا بی سابقه ترین جنبش [توطئه] تاریخی علیه خود اعلام نموده و در مقطعی احساس کردند که امکانی، جز شانس و تقدیر برای ماندگاری خود ندارند. پهلوان نفتی های سران نظامی برای پوشاندن ضعف و ترس خود با عربده کشی به صحنه آمده، از تقابل با جنبش مردمی  با تعبیر " جنگ جهانی" یاد کرده و به حربۀ کشتار گستردۀ مردم بی دفاع و بی پناه با تمامی سلاح هایی که از پول همین مردم خریداری شده بود، روی آورده و چهرۀ واقعی، خشن و خونریز خود را برای سومین بار از سال های 60 و کشتار زندانیان سیاسی سال 67 به نمایش گذاشتند. اینک رژیم با اقتصادی در هم شکسته، اَبَر بحران های متعدد داخلی و خارجی، فقدان مشروعیت اجتماعی و تاریخی، کاری جز آن ندارند که دورانِ پایانی عمر حکومتش را کمی به تعویق بیندازد، تا مگر فرجی شود. در این مقطع چاره ای جز سرکوب هر چه بیشتر و ایجاد خاوران های بیشتر در نقاط مختلف کشور از جمله خاوران جدید و دفن در گور دستجمعی، در مسیر جنگلی زندان لاکان رشت به شفت ایجاد نموده است. بهمان سبک سابق اجساد را با کانتیرها حمل و در گودال بطور جمعی دفن و با کامیون های با خاک روی آن را پوشاندند. لذا ضروری است خانواده های اسرا و جان باختگان و عموم مردم آزادیخواه بطور مستمر بعنوان یک وظیفۀ انسانی  خواهان پیگیری وضع تمامی آنان و پاسخگویی رژیم شوند.

در آستانۀ تحولات بزرگ تاریخی، نیاز مبرم است که  مردم بپاخاسته، بخصوص نیروهای مبارزه و پیشرو، به جمع بندی تجربیات جنبش ها و دو انقلاب حداقل طی یکصد سال اخیر در ایران پرداخته، قانونمندیِ تدوین استراتژی، تاکتیک ها، سبک مبارزه و مراحل آن، همراه با تجزیه و تحلیل نیروهای اجتماعی موجود داخلی و خارجی، ظرفیت و پتانسیل اثر گذاری هریک از آنها را استخراج نماییم. از جمله ضروری است علل و عوامل سرقت و ربودن دستاوردهای انقلاب57 مدلل و شفاف شود، تا بتوان در این مرحله اهداف و خواست های تاریخی و اجتماعی خود را با سازماندهی تشکل های گستردۀ اجتماعی کسب نماییم. با ریشه یابیِ علل و عوامل ناکامی ها در تحقق اهدافِ تاریخی از جمله آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی، حقوق برابر و ادارۀ شورایی، همراه با بررسی و تجزیه و تحلیل نقاط ضعف جنبش ها و انقلاب ها و با درس گرفتن از تاریخ و قانونمندی آن، قادر به کسب اهداف جنبش در تحولات جاری خواهیم بود.

 

بررسی یک تجربۀ تاریخی، علل شکست انقلاب 57

استقرارِ حکومت اسلامی بر فراز انقلاب مردمی بهمن 57 با محو کامل اهداف انقلاب، خواسته ها و مطالبات تاریخی مردم بر صحنه جامعه فرود آمد و تحمیل شد. این حکومت با تصمیم و شناخت دقیق نظام سرمایه داری جهانی از ظرفیت ضد انقلابی و ضد بشری حکومت بنیاد گراییِ دینی، تصویب شد. از طرف آنان رژیمی، برای تغییر اهداف تاریخی و انقلابی مردم ایران از جمله ممانعت از استقرار عدالت اجتماعی، دمکراسی و آزادی، ادارۀ شورایی، شناخته شده بود، مجوز استقرار دریافت کرد. جنبش انقلابی مردم در سال 57 که توانست یک رژیم ضد بشریِ سرمایه داری،  سرکوبگرِ، پلیسی- نظامی و ژاندارم منطقه در دوران جنگ سرد را سرنگون کند. این دستاورد باعث شد که جنبش های عدالت طلبانه و رهائی بخش مردمی در تمام منطقه تقویت و  تمامی حکومت های استبدادی، مطلقه، سلطنتی و موروثی را متزلزل گردند. لذا لازم بود که انقلاب در همان مبدأ و منشأ خود در ایران در هم شکسته شود. تنها کاندیدایی که بتواند اهداف نظام سرمایه داری محقق کند، نظام برخواسته از نظام مذهبی، توتالیتر، وابسته به دنیای کهن و با منشأ تئوکراسی  بود. سران این نظام – روحانیت شیعه – که یک سازمان و تشکیلات سنتی خود بسنده و مستقل از دولت در تمامی دوران داشت، در طی دوران تاریخی مؤید سلطنت از دورۀ دوم حکومت ساسانیان تا قاجار و پهلوی بودند، سلطنت را موهبتی الهی نامیده که توسط خدا – یا نمایندگان او یعنی روحانیون – به شخص شاه تفویض می گردید. از سال 1357 با حذف نهاد سلطنت، روحانیت، حکومت را مستقیماً خود عهده دار شد. در چارچوب توافق جهانی و همکاری کامل تمامی دستگاههای نظامی، امنیتی، بورکراتیک و اداری نظام شاه با حکومتِ جدید، با توهم کامل عموم مردم نسبت به این قشر، حکّام جدید توانستند به راحتی به تمامی ارکان اداری، سیاسی – اقتصادی، نظامی و پلیسیِ " حاضر و آماده " دست یافته و قدرت خود را بسرعت در سراسر کشور تحکیم کنند . خمینی از لحظۀ اول حاکمیت، تمامی اهداف رهائی بخش مردم را منکر و اعلام کرد مردم، برای حاکمیت اسلام و روحانیون انقلاب کردند. خمینی، خواست آزادی، حقوق انسان، برابری زن و مرد و دیگر اهداف مردمی را  سمّ  مهلک اعلام کرد. وی گفت     " اقتصاد مال خر است" و مردم بخاطر خربزه و نان انقلاب نکردند، هدف آنها اسلام بود. حاکمیت ضد بشری، از همان ابتدا، تشکل های مردم نهاد و تمامی سازمان ها و احزاب را که از بطن شرایط انقلابی سر برآورده بودند، بهمراه دو نسل را قلع و قمع کرد. برای استحکام نظام خود راهی جز جنگ علیه دنیا و از جمله تسخیر سفارت آمریکا، جنگ با عراق و دیگر کشورها، برای انحراف و جابجایی اهداف تاریخی و واقعی مردم  نداشت. از نظر وی و کلّ حاکمیت تسخیر سفارت، انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول، جنگ نعمت الهی بود و اعلام کرد اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد، آنرا ادامه می دهیم. نخست وزیر وقتش هم می گفت " تا وقتی سنگ روی سنگ و آجر روی آجر هست" این جنگ را ادامه می دهیم.

بدین ترتیب نظام حاکم توانست انقلاب را به مذبح برده و خاتمۀ آنرا به سرمایۀ جهانی و طبقات حاکم اعلام کند. پس از این مرحله بود که کارشناسان بانک جهانی وصندوق بین المللی پول روانۀ ایران شده و به طرح چارچوب های توسعۀ سود محور و لیبرالیسم نو پرداخته، رهنمودهای آنان توسط دولت رفسنجانی پیاده سازی و اجرا شد.

 

 

نقد  سازمان ها و نیروهای مبارز مردمی ی مبارز

حذف و نابودی ارگانیسم و پدیده ها عموماً،  بطور یکطرفه با قوّۀ قهریۀ  نیروی خارجی اتفاق نمی افتد، لذا در تحلیل و روایت شکست ها، نباید همۀ عوامل اضمحلال را معطوف به عامل خارجی کنیم.  بلکه باید نسبت به پدیدار شناسی عوامل و تحلیل نقاط قوّت و ضعف و نقد درونی نیز اقدام نمود. بررسی و نقد درون باعث تقویت و بازسازی مناسبات درون جنبش، عملکرد و ساختار آن  و تشکل های مردم نهاد می شود. ناآگاهی، نداشتن شناخت نسبت به نیروهای اجتماعی و پتانسیل آنان، ضعف و فقدان مسئولیت، بی برنامگی، ناکارآمدی، تزلزل و گاه خیانت از درون، فقدان تشکل های مستقلِ مردم نهاد، رویه دیگر سکّه وعامل طرف دوم شکست هاست. در فردای انقلاب 57 که رژیم براحتی قادر نبود با گسترۀ نیروهای اپوزیسیون سازمانیافته، روش قهر و سرکوب مستقیم در پیش گرفته و به محو تمام عیار آنها اقدام کند. بخش های زیادی از نیروهایی که تا آن مقطع به پیشبرد انقلاب خدمت کرده بودند با چرخشی تاریخی که از درون و عصارۀ دیدگاه و بینش آنان نشأت می گرفت، در مقطع حساسِ مقاومت، به جنبش و انقلاب مردم خیانت کردند. از جمله در بزرگترین تشکل چپ بخش اکثریت آن در کنار رژیم و علیه دیگر نیروهای مبارز و مردمی قرار گرفت. بزعم آنان، خمینی رهبر ضد امپریالیستی و حکومت مستقل و ملّی شد،  و اعلام کردند که از رهبری آیت الله خمینی حمایت می کنند، به قانون اساسی، و کاندیداتوری امثال خامنه ای ها و خلخالی ها رأی می دهند و بطور رسمی از حاکمیت خواستند که  " سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید" حتی پا را تا آنجا فراتر گذاشتند که نیروهای مبارز و انقلابی را ضد انقلاب نامیده و در ضربه زدن و لو دادن آن به دادستانی جنایت پیشه و وزارت  اطلاعات همکاری کردند. اینان نه از زاویۀ اهداف رهائی بخش مردم، بلکه منافع اتحاد جماهیر شوروی و ناسیونالیسم روسی حرکت می کردند. باقی مانده های این تفکر نیز، امروزه، مؤید سیاست های توسعه طلبی روسیه و چین بهمراه نظام ولی فقیه در برابر اهداف و جبش های مردمی منطقه هستند. این بخش ها، از منظر رقابت دو قدرت بزرگ دوران در جنبش حضور داشتند. و منافع اَبَر قدرت شرق را به پیشبرد انقلاب، اهداف، منافع، حاکمیت و خواسته های مردم ترجیح و نشان دادند که همواره بخش هایی از نیروها ی الصاق شده به جبهۀ مردمی، در واقع اهدافی دیگر- بغیر از اهداف و خواست های مردمی -  در پَس پُشت ذهن خود داشته و در موقع خطیر و مقتضی و با تغییر شرایط، راه بخش و فرقۀ خود را در پیش می گیرند. در این راستا دچار تزلزل و حتی خیانت شده  و  در دامان ضد انقلاب حاکم جای گرفته و یا بی طرفی اتخاذ می کنند.  بخش های دیگر از نیروهای جنبش در مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی فاقد یک خط مشی و استراتژی صحیح بوده و همواره متزلزل، مردّد و دچار بی عملی بودند. در مقاطعی، دنباله رو خاتمی، موسوی و روحانی شده، به تشکیل کمپین برای رأی به آنها پرداختند. لذا نقد و نگاه و تحلیل منتقدانه به درون جنبش و  تحلیل و بررسی ضعف، ناکارآمدی و فروپاشی از درون،  یکی از الزامات دائمی و مستمر برای پیشروی نیروهای مبارز و رهائی بخش است. ترک بخش هایی از نیروهای اپوزیسیون،  از صفوف مردم و انقلاب با انگیزه ها و اهداف مختلف - حتی پیوستن به رژیم حاکم- جریان مستمری است که همواره در بزنگاه ها و تند پیچ های پیشروی جنبش رخ می دهد.

در این خصوص باید گفت، که تفاوت در اهداف و خواست ها، دیدگاه ها ، بمعنای آن نیست که از همین امروز و اکنون، جهت مبارزه را معطوف به داخل کرده و نیروی انقلابی در ده ها جبهه مبارزه نموده، تا نتیجتاً  نیرو و توان کلّ اپوزیسیون فرسوده و و تضعیف شود. در این صورت، بطور قطع حاکمیت ضد انقلاب تنها پیروز و برندۀ اصلی این اختلافات است. لازم به ذکر است که رژیم جمهوری اسلامی در اپوزیسیون سازی، ایجاد اختلافات و مبارزه بین جناح های مختلف اپوزیسیون، دامن زدن و رشد تضادهای حاشیه ای و فرعی از جمله اختلافات مذهبی  ناسیونالیسم، و خنثی کردن جناح های مخالف توسط یکدیگر، و بخصوص تلاش در تضعیفِ قدرتمند ترین نیروهای اپوزیسیون از درون می نماید. در این راستا دستاوردها و تجربیات زیادی دارد. نقد دیدگاه ها و اهداف نیروهای درون جنبش، بمعنی آنست که نیروهای مبارز، تفاوت چشم انداز ها، اهداف و خواسته را همواره با بخش های ناپیگیر و دارای اهداف جناحی و خاص آن، مدّ نظر داشته باشد، تا در مقطع جدایی و پشت کردن نیروهایی که سودای دیگری دارند، باعث فروپاشی شکست نیروهای مبارز نشده و انسجام خود را برای پیشبرد جنبش مردمی حفظ کنند. بعنوان فرمولبندی دیالکتیک مبارزه می توان گفت:"  نقد مستمر خود و کلیّۀ نیروهای مبارز در تمامی مراحل تاریخی برای دستیابی به اهداف از یکطرف و از طرف دیگر، وحدت عمل و مبارزه برای دستیابی به اهداف دمکراتیک مشترک و ارتقای سطح زندگی و حقوق انسانی در هر مرحله، مسیر حرکت بسمت دستیابی نهایی اهداف و خواست های مردمی است. لذا ضمن پیشبرد امر مبارزه برای اهداف مشترک، در همان حال با افزایش آگاهی ها و شناخت و انسجام  درونی، همواره آمادگی  تداوم جنبش علی رغم تزلزل و حتی پیوستن احتمالیِ بخش هایی به دشمنان مردم باشیم.

بخش هایی از نیروها و سازمان های مبارز و آزادیخواه نیز نتوانستند مواضع و استراتژی مبارزه را درست و مطابق شرایط واقعی و عینی دوران، اتخاذ کنند. در حالی که حاکمیت ضد انقلاب اسلامی با مشروعیت بالای انقلاب ربوده شده، جنگ خارجی، سازماندهی گستردۀ نیروهای بنیاد گرا، لجستیک نظامی –پلیسی و بورکراتیک رژیم قبل و همکاری سرمایه داری جهانی، تجهیز شده بود. رهبریت سازمان های مبارز، بجهت عدم شناخت و آگاهی های لازم نسبت به نیروهای اجتماعی و توان و پتانسیل آنها، در همان زمانی که حکومت اسلامی تهاجم سراسری خود را  با تمام ظرفیت با قصدِ قلع و قمع کلّ نیروهای مبارز و آگاه آغاز کرده بود، آنان، اقدام به مبارزه قهرآمیز جدای از توده ها و بدون وجود شرایط ذهنی و عینی لازم  کردند. نتیجتاً  فضای جامعه را برای تعمیق سرکوب بیشتر، موجّه و آماده کردند. یعنی بجای اتخاذ تاکتیک های مناسب برای حفظ نیروها و کادرهای خود برای مقطع برآمد جنبش اعتراضی توده ها، در یک نبرد قهر آمیز  نابرابر با تکیه به نیروهای سازمانی و الگو برداری از نیروهای مبارز در دیگر کشورها و دیگر دوران های تاریخی کردند. با تعمیق سرکوب، جامعه نزدیک به دو دهه از جنبش اعتراضی مستقل برای کسب اهداف و مطالبات خود بازماند.

 

عنصر انقلابی تنها با تغییر عملی و واقعی در روابط اجتماعی تبلور و معنی می یابد.

پیشبرد عملی جنبش نتیجۀ فعالیت های عملی در سازمانیابی مبارزات است. همسنگ آن در حوزۀ نظری ، استخراج ساز و کار، تدوین استراتژی  و سبک مبارزه برای  پیشرفت جنبش عملی در شرایط واقعی و عینی است. فقدان یکی از دو وجه  در هم تنیدۀ "عمل – نظر"، بمعنی انتزاع از واقعیات جاری است، که حاصل آن یا گفتار درمانی، یا عمل کور است. شناخت قانونمندی ها، از درون واقعیت در راستای تغییر در مناسبات طبقاتی و ساختارها بوجود می آید. بدین مفهوم که، شناخت و تئوریزه کردن جهان واقعی، صحت خود را  در عرصه تغییر عملی روابط قدرت، نهادها، سازمان ها و تشکیلات نیروهای حاکم و همزمان جایگزینی با نهادها و تشکیلات و نیروهای واقعی مردم اثبات می کند. همچنین حین عمل مبارزه و تغییر است که می توان به شناخت واقعی و مشخص – انضمامی – از شرایط مشخص و عینی دست یافت.  فرض کنید یک استاد دانشگاه در رشتۀ جامدات، فرضاَ ماشین کاری، براده برداری با دستگاههای ابزار از نظر تئوری آشنایی کامل داشته و نحوۀ انتخاب ابزار و اندازه گیری را تدریس می کند اما این فرد کار عملی در کارگاه ها و کارخانجات ساخت قطعات انجام نداده است– چنین امری در جهان توسعه نیافته که فاصلۀ بین تئوری و عمل همواره گسترده است، وجود دارد-  چنین استادی قادر به ساخت هیچ قطعه واقعی یا مجموعۀ قطعات برای افزایش قدرت و رفاه انسان نیست. در صورت وجود اراده در این حوزه می بایست از صفر شروع کند. یعنی افرادی که صرفاً به مطالعۀ جنبش های تاریخی و اجتماعی پرداخته، اما نظریات خود را همواره و مستمر از پروسۀ تغییر واقعیت و  فعالیت عملی استخراج نکرده اند، قادر به تغییر واقعی در زندگی اجتماعی و پیشبرد چنبش نخواهند بود.  نظر و ایده در برخورد با واقعیات اجتماعی و به قصدِ تحول، دارای وزن شده و محتوای عینی پیدا می کند. خارج از این پروسه، هر جمع بندی و نظریۀ تئوریک، ذهنی و ناکارآمد و فاقد ویژگی درونی برای تغییر واقعیات و ایجاد ساختارها و روابط نوین است. از دیدگاه پراکسیس: " فرد نمی تواند بداند که کیست مگر آنکه از راه عمل خود را واقعیت بخشد. آدمی می تواند از طریق انجام طرح های گوناگون،  طبیعت و جامعه را درک کند و  حاصل این کار شناخت او از خودش نیز هست. بعبارت دیگر فرد باید خود را به جهان بنمایاند و تنها با آشکار ساختن خود، از طریق فعلیت، خویشتن را خواهد شناخت. " یک مثال در این حوزه بحث ضرورت تحزّب و سازمانیابی طبقۀ کارگر است که بوفور از رسانه های چپ و طرفدار طبقه کارگر ده ها سال است که طرح می شود. با توجه به ابزارهای ارتباطی کارگران در جریان این مباحث قرار می گیرند، اما کارگران تا وقتی جریان کار عادی است، بی اعتنا به بحث تحزب و سازمانیابی، راه خود را می روند. آنچیز که کلیدی است نه تبلیغ سازمان یابی کارگران، بلکه ایجاد تشکیلات واقعی کارگری در شرایط بیکاری های گسترده، قراردادهای یک ماهه یا دو یا سه ماهه و سفید امضاء با حقوق های معوقه است. برقراری تشکل کارگری، در این دوران،  بستگی به شرایط بغایت پیجیده دارد، واقعیت جاری، نوع، اهداف، شکل، برنامه، موضوع، ارتباطات و مناسبات سازماندهی را تعیین کرده  و تشکل با توجه به شرایط مشخص و واقعی می تواند پا بگیرد. بعبارت دیگر درک پیچیدگی ها؛ اولویت ها، مراحل و موانع ایجاد تشکل و حزب کارگری امری تعیین کننده است و می بایست قدم به قدم حل و از سر راه برداشته شود. با تبلیغ و ترویج  برقراری تشکل بصورت عام و انتزاعی هیچ تشکلی ایجاد نمی شود. در ضمن باید توجه داشت، که نظریۀ تئوریک امری نیست که یکبار برای همیشه استخراج و بکار رود، بلکه بطور مستمر و پیوسته ویژگی و هستی خود را از تغییر واقعیات کسب کرده  و در فاز بالاتری در عمل آنرا بکار گیرد.

 

نگاهی به  جنبش های و خیزش ها در دوران حکومت اسلامی

پس از قلع و قمع تمامی نیروهای مبارز، پیشرو و آزادیخواه و پس از سرکوب سازمان ها و تشکلهای آنها، اختلافات درونی رژیم، بر سر میزان و نحوۀ تقسیم و توزیع سرمایه های ملّی که حکّام جزو غنائم خود می دانستند، شروع شد. بین جناح های مختلف روحانیت، حکومتی و دولتی، مؤتلفه و ... در غارت ثروت های کلان موجود، اعم بر سر انحصار صادرات و وارادت و همچنین نحوۀ اجرای سیاست های اقتصادی و اولویت بازار آزاد، تصاحب شرکت ها و مؤسسات بجا مانده از رژیم قبل گسترش یافت. روحانیت مبارزه ( طرفداران بازار آزاد و صندوق بین المللی پول) و روحانیون مبارز که خواهان حضور و دخالت دولت و توزیع ثروت، صادرات و واردات بودند، دو جناح اصلی متضاد در جناح روحانی حکومتی راتشکیل می دادند. مردمی که تمامی نهادهای مستقل، سازمان و تشکل های خود را از دست داده بودند، در هر رویایی حتی صوری بین جناح ها، به جناح میانه رو تر - انتخاب بد در مقابل بدتر- رژیم که بزودی از بستر اصلی اصول گرایی خود جدا شده بودند، رأی می دادند. اما پرده های نمایش اصولگرا و اصلاح طلب بلحاظ اینکه به اساس توزیع قدرت و ثروت دست نزده و در فکر تحکیم قدرت نظام بودند، از پرده بیرون افتاده و مردم به مهندسی آن واقف شده و بتدریج راه مستقل خود را در پیش گرفتند. جنبش سال 88 که از تعمیق گسل جناح های قدرت شکل گرفت در نهایت به طرح مطالبات و اهداف اقشار مختلف مردم راه پیدا کرد و در مراحل پایان خود، شکل برانداز بخود گرفت. امری که با رادیکال شدن جنبش و با سازش در نهان دو جناح، سرکوب شد.  

جنبش سراسری سال 96 ؛ اهداف و خواست های حق طلبانۀ طبقات محروم اقتصادی جامعه را منعکس می کرد بصورت توفنده و غافلگیرانه بیش از یکصد شهر را در برگرفت و نمادها و مراکز حکومتی در سر راه خود را نابود کرد. رژیم با سرکوبی دهشتناک و دد منشانه توانست جلوی پیشروی جنبش را سدّ کند.  

جنبش سراسری سال 98 نزدیک به 200 شهر را دریک حرکت سراسری رژیم را زمینگیر کرد بطوری که رژیم وسعت و عمق آنرا ارزیابی و سنجش نکرده بود. رژیم را با ترس سرنگونی مواجه کرد. نتیجه ای که معادلات داخلی و درون جناحی  رژیم، همچنین معادلات بین طبقات مختلف اجتماعی، همچنین معادلات رابطه این حکومت با نظام بین الملل را بطور برگشت ناپذیر ی تحت تأثیر قرار داد، بطوری که رژیم دیگر قادر به حفظ وضع کنونی به شیوۀ گذشته و با ساز و کار گذشته نیست. تمامی ارکان حاکمیت شدّت طوفان سیاسی و سراسری که استخوانبندی آنها خّرد کرد بعینه مشاهده و مقطعی و گذرا بودن رژیم خود را مانند هر رژیم فاشیستی و دیکتاتور و انحصارگر مشاهده کردند. همچنین معادلات بین المللی نیز دستخوش تحولاتی شد که برای رژیم هزینه های فزاینده ای در بر داشته بدون عقب نشینی های بزرگ – که تأثیر خود را روی تعادل نیروها در داخل نیز می گذارد – قادر به تداوم روند قبل از جنبش در سال 96 و بطور اولی در سال 98 نخواهد بود.

 

جنبش های رهائی بخش منطقه

همانطور که گفته شد نظام دینی ولایت فقیه بر اساس یک ضرورت تاریخی در راستای منافع کشورهای سرمایه داری جهانی در تقابل با اَبَر قدرت مقابل خود – اتحاد جماهیر شوروری – و برای سرکوبی جنبش های مردمی، کارگری جنبش های مترقّی، ملّی و آزادیخواهانۀ منطقه جواز حضور گرفت. در عمل توانست وظیفۀ تاریخی خود در شکست جنبش های رهائی بخش را بخوبی ایفا کند. این رژیم توانست چند کشور دیگر را تسخیر خود درآورده و با حاکمیت دست نشاندگانش، رؤیای   " اتحاد جماهیر اسلامی" را بر طبق نقشۀ جغرافیایی که در سال های ابتدای انقلاب یعنی سال های 59 و 60 مرکب از کلیۀ کشورهای اسلامی تهیه کرده بود، را تا حدود محقق کند. انباشت تسلیحات در ابعادی کلان برایش تضمین تحقق چنان رؤیایی است. اما در عین حال فاقد توان اقتصادی – فنّی، لجستیک و علمی و زیر ساخت های لازم است. لذا می توان گفت اقدام به بلعیدن لقمه ای بزرگتر از دهان خود کرده است. درست از پاشنه آشیل خود – فقدان زیر ساخت ها و لجستیک اقتصادی و فنی و پس از تهدیدکردن منافع بنیانگذاران خود، آنان با تحریم های اقتصادی شاهرگ حیاتی اش را مسدود و زمینگیرش کردند. ظهور این قدرت سوم تا جایی که فقط علیه دنیای غرب باشد مورد حمایت و تشویق چین و روسیه نیز قرار دارد اما سلاح اتمی آن می تواند تهدیدی همه جانبه باشد. لذا این دو کشور نیز رأی به تحریم بین المللی آن دادند. با بسته شدن شاهرگ حیاتی اقتصاد، رژیم ابتدا قدرت هزینه در کشورهای منطقه و حمایت از دار و دسته های تروریستی خود را از دست داد و لذا جنبش های مردمی در دیگر کشورها شعله ور شد و اینک به مأمن اصلی خود یعنی ایران رسید. رژیم مجدداً از حربۀ کشتار و قتل عام استفاده کرد و "خاوران" های دیگری بر پا کرد. با کشتار مردم آنها را در قبرستان های گمنام و جدیدی بطور دستجمعی مدفون می کند. اما مسلم است که تأسیس خاوران های سال های 60 و بخصوص 67 در اوج قدرت و یکپارچگی اینک به حضیض ذلت و بحران افتاده است، لذا هرگز نقش و اثر مربوط به دهه های قبل را نخواهد داشت. این کشتار و برپایی خاوران ها در بستر و اوج استیصال و درماندگی و شکست های خارجی، با اعتراض های مردمی،  تنها باعث بجلو کشیدن ساعت سرنگونی اش خواهد شد.

 

ضرورت انکشاف و استخراج قوانین تکامل تاریخی ایران از واقعیات جاری

توسعه اقتصادی – اجتماعی،  سیاسی و فرهنگی، انسانی  و حقوقی جامعۀ ایران با کاربرد متدولوژی شناخت پراکسیسی و پدیدار شناسانه جامعه، با حلّ تمامی بحران های موجود، از جمله ناموزونی توسعه، حذف تبعیض ها در کلیّۀ عرصه ها، بحران های محیط زیست، تحقق عدالت اجتماعی،  برداشتن موانع توسعه و توسعه و رشد فردی و اجتماعی محقق می شود. توسعه مرحله ای، با برنامه ریزی و زمانبندی، طرح اولویت ها و پیش نیازها و توسعه زیر ساخت ها، ممکن است یعنی منطقاً بخشی از طرح ها می بایست پیش نیازهای آن قبلاً محقق شده باشد. توسعه اجتماعی – اقتصادی و انسانی با یک فرمول عام و کلی،  که با یک یا چند اقدام در مورد مالکیت یا اقتصادی که بتوان موانع را یکجا رفع کرد. بی شباهت به اعتقاد به معجزه عصای موسی نیست. دهها کشور با هدف رفع تضادها و نابرابری ها حرکت، اما با ناکارآمدی در عرصه اقتصادی – اجتماعی و با شکست های گسترده ای مواجه و گاه مجبور به اتخاذ اقدامات سرکوبگرانه، انحصاری و برقراری سانسور و نهایتاً فروپاشی و بازگشت به سیاست های دوران ماقبل شدند. انسان پیچیده ترین ارگانیسم نسبت به دیگر موجودات و جامعه بالاترین مرحلۀ پیچیدگی ارگانیسم و ساختار را دارد. هر گونه طبقه بندی انتزاعی اقتصادی، بدون شناخت دقیق واقعیات ها و آسیب ها، بحران ها و بررسی چگونگی حذف آنها، بدون لحاظ عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، و روانشناسی فردی و جمعی بمفهوم عدم شناخت کامل واقدامات ناقص و یکجانبه و بمنزله شکست خواهد بود.

مشابهت سازی و یا استفاده از الگوهای ذهنی و کهن بدون در نظر گرفتن ساختار ها و مناسبات اجتماعی جامعۀ مشخص قادر به  پاسخ به معضلات حلّ بحران ها و نا برابری نیست. بعنوان مثال دیدگاهی که رهایی جامعه را در یک دستورالعملِ باصطلاح "لغو کار مزدی" منحصر نموده، عوامل بنیادین، ویژگی ها، شرایط و اختلافات اساسی و کلان درساختارها و مناسبات اجتماعی، تفاوت ها و ویژگی ها و عوامل مختلف تأثیر گذار کلیدی در هر مرحله را نمی بیند. . چنین دیدگاهی برای افغانستان، ایران، کره جنوبی، ژاپن و نروژ، زیمباوه و دیگر کشورها یک نسخه می پیچید و واضح است که چنین راه حل جهانشمولی وجود نداشته با در بسته مواجه خواهد شد.

در یک مشابهت سازی تاریخی،  ارزیابی بخش هایی از اپوزیسیون، در مورد خیزش آبانماه جاری این است که جنبش در این مرحله با شکست مواجه شد و انتظار این بود که حاکمیت سیاسی طبقه کارگر را بجای نظام حاکم بگذارد. این دوستان گویا تصور می کنند که یک حرکت و خیزش اعتراضی علیه یک حکومت تا بُن دندان مسلح، قادر به پیروزی و برانداختن حاکمیت سیاسی و حلّ تمامی معضلات  منجر شود. از نظر آنان سرنگونی یک حاکمیت سیاسی گویا به سازمان یافتگی، برنامه ریزی و بخصوص تدوین استراتژیی طرح ریزی شده که تمامی ظرایف و پیچیدگی های مبارزه و نیروهای متضاد را دیده باشد،امکان پذیر است؟ جنبش باید بتواند تمامی طبقات، بخش ها و اقشار و مردمی که از انواع ستم های موجود قومی و دینی، جنسیت، تبعیض ها و ستم ها را به عرصه مبارزه کشانده باشد، طبقات به آگاهی برای خود دست یافته و یک طبقه بتواند رهبری و هژمونی خود را برای تمامی طبقات گسترش داده باشد، بطوریکه تمامی طبقات مطالبات خود را در سرانجام مبارزه طبقه پیشرو ببینند . جنش انقلابی آبانماه بسیار گسترده تر و باور نشدنی تر از توان و قدرت و ذهنیت تمامی جامعه ظاهر شد. سدّها و موانعی را شکست و پیشروی های گسترده ای کرد، بطوریکه مجبور شد از تمامی سلاح های نامتعارف نیز استفاده کند. رژیم صدها میلیارد دلار هزینه نیروهای سرکوب، تجهیزات، نظام های اطلاعاتی و قدرت قهریه نموده و در صورت اجبار در حدّ بسیار وسیعی بهره می گیرد، و لذا به زیر کشیدن آن از قدرت نیاز به مراحل و منزلگاههای متعددی از تلاش، جنبش و خیزش و تجمیع عوامل بسیار متعدد دارد.. در جنگ اول خلیج فارس وقتی نیروهای نظامی عراق ،از آمریکا شکست خورده و عقب نشینی کردند، درست زمانی که آمریکا در پشت  یک مدار جغرافیایی متوقف و از پیشروی بیشتر خود داری کرد. ارتش عراق به رهبری دیکتاتور حاکم در عرض چند روز تمامی نیروهای کرد مخالف خود، همچنین شیعیان را که از تجهیز شده بودند، قلع و قمع و قیام علیه رژیم را سرکوب نمود.

اعلام شکست جنبش در چنین مقطعی، بمعنی عدم شناخت مراحل و منزلگاه های ضروری برای سرنگونی قدرت حاکمه است و طرح آن  جز همگامی و همصدایی – هر چند نا آگاهانه، موضوعی و مقطعی-  با خامنه ای و دار و دسته اش که جنبش مردم را شکست خورده اعلام می کنند چیز دیگری نیست. اگر خامنه ای توانست جنبش خود بخودی و اعتراضی را سرکوب کند، به بهای در هم شکستن استخوانبندی و ساختارهای حکومتی اش بود. هزینه های رژیم دهها و صدها برابر بیش از هزینۀ مادی بود که مردم متحمل شدند. دستاورد یک مرحلۀ مبارزه، منحصراً در کسب نهایی قدرت سیاسی نیست.

 

پیشروی انفجاری و تقدم جنبش عینی بر آمادگی ذهنی  تیغ دو لبه است.

پیشروی  انفجاری و سریع جنبش های اعتراضی و انقلابی همانطور که برای رژیم غافلگیرانه و خرد کننده است برای جنبش نیز می تواند، پیروزی همراه با عدم آمادگی، غافلگیری و شکست در کسب اهداف اساسی و خواست های تاریخی خود را بهمراه داشته باشد. پیشروی انفجاری انقلاب بهمن 57  بهمراه شکست آن گویای، این همزادی است. مردم نه تنها به حقوق، برابری، عدالت، آزادی و دمکراسی دست نیافتند. بلکه از حقوق پایه ای و اساسی خود نیز عقب نشستند. سلطنت، مطلقیت و انحصار، استثمار و بهره کشی اقتصادی و گسل طبقاتی با شدت بیشتری هم حاکم شد. عمق فاجعه و ناکامی ها آنجاست، که بهمین لحاظ، امروزه بخشی از مردم انتظار برگشت پهلوی ها به حکومت را دارند. فرح پهلوی که که طی دوران زندگی در قصر پادشاهی،  با تکیه بر سرنیزه و ساواک شاه از خوان نعمت این کشور بهره برد و با انتقال ثروت های مردم، عمری را در خارج از کشور بدون نیاز به کار و تلاش سپری کرده، هم اکنون وعدۀ پیروزی مردم در صورت استقامت می دهد. سبقت گرفتن جنبش عینی از آگاهی های ذهنی، منجر به دیدن عکس امام در ماه گردید. پیشرفت انفجاری جنبش و اوج گیری شور و هیجان بجای عقلانیت، فقدان سازماندهی، برنامه ریزی متناسب برای تحقق اهداف خود و نهادینه کردن تشکل های گسترد، دستاورد پایدار در برنخواهد داشت. قدرت و توان مردم، تبلور خود را در شکل سازماندهی متناسب برای حکّ کردن مهر و اهداف طبقاتی و رهائی بخش و کسب آگاهی های بنیادین نشان می دهد. ایجاد کارِ همراه با رفاه و نوسازی اجتماعی -  ساختار ها و زیر ساخت های جامعۀ نوین سوسیالیستی از نیازهای اساسی است. با یک عامل اقتصادی از جمله تغییر مالکیت بصورت دولتی و یا حتی با مالکیت جمعی بدون زیر ساخت های لازم، نمی توان به هیچ نتیجه ای دست یافت. مالک در نظام اقتصادی، نه کسی که  سند ثبتی را بنام خود زده، بلکه تصمیم گیری و در اختیار گرفتن ساز و کار تولید و نیروهای مولد است، عمومی کردن اختیارات و تصمیم گیری و  ایجاد شرایط مالکیت شورایی یک فرایند طولانی و برنامه ریزی شده است و با لفظ آن امری محقق  نمی شود. ده ها و صدها کارخانه تحت اشغال و اختیار کارگران – آنهم در کشورهای توسعه یافته - قرار گرفتند اما ناگزیر خود مجدد مالکیت و اختیار آنرا واگذار کردند. تجربیات تاریخی منسجم و تأیید شده ای در پشت سر ادارۀ شورائی تا کنون در هیچ جای جهان ایجاد نشده، زیرا،  زیرساخت ها و پیش نیازهای آن تا کنون محقق نشده است. ذکر این حقایق به این معنی نیست که از هم اکنون نباید جزو شعارها و خواست های ما قرار گیرد، و در زمانی محقق نخواهد شد. اما یک آرمان دهها پیش شرط نیاز دارد. آنچه نقد می شود این است که بجای پذیرش مسئولیت طرح ریزی نظام متناسب با ظرفیت، توان و وسع اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی جامعه و اجرای آن، برای راحتی کار با طرح یک فرمول جادویی، حلّ تمامی تناقضات و توسعه نیافتگی را به آن محول کنیم. مسلما اداره شورایی رفع تمایز بین کار یدی و فکری، لغو کار مزدی یک سری آرمان های بشری والا هستند اما طرح نظری تا اجرای عملی آن دهها سال زمان نیاز دارد و یک پیش شرط آن تغییر نظام جهان از تولید کالایی به تولید برای مصرف و بدون ارزش مازاد غیر اجتماعی است.

 

تلخیص :

برای پیشروی عملی جنبش و سازمانیابی در هر گام،  جنبش نیاز به کار عملی مستقیم و بی واسطه و درک صورتبندی ها، ساختارها، شناخت عمیق و رادیکال واقعیت و استناج و انکشاف انضمامی از شرایط عینی مشخص دارد. همچنین طرح و برنامه ریزی برای دستیابی به اهداف و آرمان ها از وضعیت موجود، برای تغییراتِ ساختارهای اقتصادی – اجتماعی وظیفۀ عنصر انسانی و نیروهای پیشرو است. محوّل کردن وظیفۀ اساسی نیروهایی که خود را آگاه می دانند، به جریان های خودبخودی و بعنوانِ وظیفۀ عموم مردم بمعنی، عدم پذیرش مسئولیت و رسالت پیشروان است. پیشرفت اقتصادی – اجتماعی و انسانی،  تصادفی و از روی شانس و اقبال نیست بلکه نیاز به شناخت مبانی واقعیت ها، برنامه ریزی، اجرا، بازخورد و جمع بندی فعالیت ها در هر گام دارد. محور این توسعه و تکامل نیز با استفاده از تجربیات عملی است که برخی جوامع توسعه یافته با محوریت انسان، علی رغم تضادهای موجود و هر چند بصورت ناقص، به آن دست یافته اند. صدها انقلاب پیروزمند و جنبش های حامل ایده های انسانی و پیشرو با شکست مواجه و مضمحل شدند. تنها آثار باقیماندۀ از آنها سرخوردگی و یأس تاریخی است. یکی از بزرگترین منابع تجربی و علمی برای پیشرفت در تمامی سطوح اجتماعی، تجزیه و تحلیل عدم موفقیت ها و در واقع شکست هاست. جامعه محیط کوچک آزمایشگاهی نیست که بتوان همواره به انجام تست های بی پایان برای نظریات تجربه نشده دست زد. اشتباهات تاریخی با شکست های تاریخی قرین است و نمی توان با لفظ   " ما یا حزب و تشکل ما اشتباه کرد" و یا با عذر خواهی های غیر مسئولانه سرپوش گذاشت و همه چیز را از ابتدای شروع کرد. زندگی و اعتماد توده هایی که از هستی و زندگی ساقط شدند، قابل جبران نیست. لذا هر گام حرکت اجتماعی و پیشروی جنبش می بایست آگاهانه، با برنامه، سازماندهی و لجستیک کامل بوده و در هر گام تمامی مسیر را سنجش و کنترل کرد. آیا مسیر و راهی که انتخاب شده درست و بجاست؟. باید نظام و سیستمی کنترلیِ هوشمندانه برقرار کرد که از هر شکستی قبل از تحقق آن و ایجاد پیامدهای ناگوار آن آگاه و جلوگیری کند. باید بار معنایی هر مفهومی روشن، واضح و قابل عملیاتی شدن در مقیاس های بزرگ و کوچک باشد. سلب مسئولیت از خود و اینکه توده ها و کارگران باید چنین و چنان کنند، در واقع حواله به مجهول است. چگونه توده هایی که زیر بار زندگی و برای کسب نان بخور و نمیر 10 تا 16 ساعت و بیشتر کار می کنند، اجباراً اسیر فرهنگ، مذهبِ حاکم و نیروهای بالا سرِ خود بعنوان نیروی رهائی بخش شده اند. یکی از اهداف رهائی بخش مشارکتِ و ادارۀ شورایی طبقۀ کار وز حمت و توده های مردم است. تا مشارکت کرده و جزو پیشروان جامعۀ بشری قرار گیرند اما تنها پس از برداشتن تمامی قیود بندگی و اسارت، که زندگی موجود بی واسطه و تمامی نابرابری ها و تبعیض ها از بین بر داشته شده باشد. حدود نیم قرن پیش لستر تارو نظریه پرداز سرمایه داری گفت: "سرمایه داری مثل ماهی در ماهیتابه در حال جلز و ولز است و تنها به این جهت برقرار مانده که نظامی کارا تر از آن مستقر نشده" تجربیات تاریخی حاکی از ناکامی ها و شکست های گسترده است اما هنوز تجربه و درسی نیاموخته و با لفظ کلمات و مفاهیم می خواهیم جامعه ای برتر و کارا تر از سرمایه داری بسازیم، در حالیکه مفاهیم و نظریات را می بایست با شناخت در حین تغییر واقعیات استنتاج و تئوریزه نمود تا مجدد در تغییر و تکامل آن مورد استفاده قرار گیرد.

بهر حال باید مطمئن بود که هرگز راه رهایی واقعی بشر؛ بی رهرو نخواهد ماند و زمانی پدیدار خواهد شد، که انسان بر فراز قله های مرتفع سرود رهائی سر می دهد، زیر این ضرورت رشد و توسعۀ و تطور جامعۀ بشری است.تنها موضوع این است که ما چه نقش واقعی و عملی می توانیم اتخاذ کرده و این تحول را به جلو سوق دهیم. این نشانگر مسئولیت و درک واقعی و آگاهی و جایگاه ما از روند تاریخ و انجام مسئولیت های اجتماعی و تاریخی مان خواهد بود.

                                                   

                                                                                                                     ناهید قادری

نئولیبرالیسم و "مارکسیسم" خط امامی

انترناسیونال ضمیمه شماره ٨٤٥

 

نئولیبرالیسم و "مارکسیسم" خط امامی

 

  ١٦ آذر امسال  اساسا چپ و در کلیت خود ادامه خیزش توفنده آبانماه بود ولی شعار علیه  نئولیبرالیسم و علیه پهلوی و مجاهد بحث بر انگیخت.  حساب این شعارها را از مضمون چپ رادیکال دانشگاه باید جدا کرد. بنر نان کار آزدی اداره شورائی خصلت چپ دانشگاه را نمایندگی میکند و نه شعار علیه اپوزیسیون راست وعلیه نئو لیبرالیسم. این شعارهای اخیر بر خلاف ظاهرشان سیاستی راست را نمایندگی میکنند. در این نوشته به نقد این شعارها، هم در صورت ظاهر این نظرات و بطور در خود بعنوان یک نظریه، و هم بر متن شرایط سیاسی حاضر در ایران، موقعیت تئوریسین ها و صاحب نظران نقد نئولیبرالیسم در جمهوری اسلامی، و معنی سیاسی چنین نظراتی می پردازیم.  

 

در نقد "نقد نئولیبرالیسم در ایران" 

شعاری که  در بسیاری از کلیپها و عکسها  بر بنر بزرگی در گردهمائی ١٦ آذر در دانشگاه تهران به چشم میخورد اینست:  "ایران، فرانسه، عراق، لبنان، شیلی ... مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم".

 

این اولین بار است که در یک تجمع اعتراضی علیه یک مکتب و نظریه اقتصادی شعار سرنگونی داده میشود. مردم ایران در بیش از صد و پنجاه شهر سرنگونی جمهوری اسلامی را فریاد زده اند و دانشجوی چپ "سرنگونی نئولیبرالیسم" را بزرگ نویسی کرده است! آیا روشن نیست که خیابان به مراتب از این نوع چپ دانشگاهی چپ تر، رادیکال تر و ضد جمهوری اسلامی تر است؟

 

ثانیا مبارزه مردم ایران - و هیچیک از کشورهای دیگری که در شعار فوق نام برده شده- علیه نئولیبرالیسم نیست، علیه دولت معینی است که تسمه از گرده کارگران کشیده است. این دولتها از نظام سرمایه داری حفاظت میکنند و نه صرفا از یک مکتب و نظریه اقتصادی خاص و مبارزات مردم جهان هم علیه این یا آن مکتب و نظریه اقتصاد کاپیتالیستی نیست بلکه علیه کل نظام کاپیتالیستی است. علیه حاکمیت یک درصدیهائی است که خون مردم جهان را در شیشه کرده اند. 

 

نکته سوم اینکه  شعار"سرنگونی نئو لیبرالیسم" ریشه فقر و فلاکت و مصائب مردم دنیا را در یک نظریه و استراتژی اقتصادی سرمایه داری امروز -نئو لیبرالیسم- خلاصه میکند. گوئی در نظرات ومکاتب دیگر، در لیبرالیسم و دولت رفاه و  سرمایه دولتی و سوسیال دموکراسی و غیره، از استثمار و فقر و بردگی مزدی خبری نیست! دوستان متوجه نیستند که اگر جهان سرمایه داری ماقبل دوره تاچر و ریگان، دوره دولت رفاه و لیبرالیسم کلاسیک و غیره به بحران نمیخورد اصولا نئولیبرالیسم این چنین به جلو رانده نمیشد و دست بالا پیدا نمیکرد. بحران سرمایه داری بخاطر سلطه این یا آن مکتب و نظریه و سیاست اقتصادی نیست، بلکه زائیده نفس نظام سرمایه داری است. امروز نئولیبرالیسم هم نشان داده است که مانند نظریات سلف خود قادر به حل بحران ذاتی سرمایه داری نیست. معنی سیاسی این وضعیت برجسته شدن و تاکید بر انحلال کل نظام سرمایه داری است - علیه حاکمیت یک درصدیها آنطور که جنبش اشغال مطرح کرد-  و نه بازگشت نوستالژیک به دولت رفاه و لیبرالیسم کلاسیک و غیره.  

 

نکته چهارم.  ممکن است گفته شود نئولیبرالیسم در هر حال شکل مشخص سرمایه داری امروز در همه جای دنیا است و شعار علیه آن را باید به  معنی شعار علیه کل سرمایه داری تلقی کرد. فرض کنید اینطور باشد. اما حتی اگر این توجیه را هم بپذیریم خواست سرنگونی نظام اقتصادی آن هم در دل جدال  خونینی که برای سرنگونی حکومت در گرفته است، تنها میتواند در بهترین حالت غیر سیاسی بودن و بیربطی این شعار به مبارزات مردم را نشان بدهد. ( پائین تر خواهیم دید که این بی ربطی سیاسی خود امری سیاسی است که عملا در خدمت جمهوری اسلامی قرار میگیرد.) خلع ید اقتصادی از طبقه سرمایه دار بدون خلع ید سیاسی از او ممکن نیست. کسی که در ایران و یا شیلی و یا هر کشور دیگری خواهان درهم کوبیدن سرمایه داری است ابتدا باید با قدرت سیاسی طبقه سرمایه دار تعیین تکلیف کند.  و در ایران امروز پرچم این مبارزه در دست مردمی است که با شعار جمهوری اسلامی نمیخواهیم به میدان آمده اند. این شعار و یا شعاری نظیر "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" جبهه اصلی و خط اول نبرد طبقاتی علیه سرمایه داری را در ایران نمایندگی میکند. شعار "سرنگونی نئولیبرالیسم"،  با هر تعبیر و توجیهی، به جنبش سرنگونی طلبانه مردم ربطی ندارد.  

 

نکته پنجم. یکی بودن مبارزات مردم فرانسه و عراق و شیلی و لبنان نیز بی معنی است. از ضد سرمایه داری بون این مبارزات نمیتوان به یکی بودن آنها رسید. ظاهرا هم ردیف قرار دادن ایران و فرانسه و لبنان و شیلی و عراق قرار است به شعار سرنگونی نئولیبرالیسم جنبه ای جهانی بدهد. اما این انترناسیونالیسم نیست ندیدن شرایط مشخص مبارزه طبقاتی در هر کشور است. مبارزه در همه این کشورها و در سراسر دنیا نهایتا و تحلیلا علیه سرمایه داری است اما در سطح مشخص و از نظر سیاسی و اجتماعی مبارزه طبقاتی در این کشورها بسیار متفاوت است. امروز همانند دوره لنین انترناسیونالیستی ترین شعار نشانه رفتن تفنگها به طرف دولت خودی است. کسانی که بطرف نئولیبرالیسم  جهانی شلیک میکنند  تیر هوائی میزنند.

 

جنگ طبقاتی علیه دولت خودی در همه دنیا یکسان نیست بلکه در هر کشور مختصات و ویژگیهای خود را دارد. جنبش جلیقه زردها و طبقه کارگر فرانسه علیه باز پس گرفته شدن دستاوردها و قوانین  رفرمهائی که طبقه  کارگر آن کشور به طبقه حاکمه تحمیل کرده بود و امروز دولت ماکرون مشغول بازپس گرفتن آنست می جنگد و طبقه کارگر ایران علیه حکومتی می جنگد که هیچگاه نه تنها هیچ حقی را برای کارگر برسمیت نشناخته بلکه کوچکترین حق طلبی کارگران را  با سرکوب و زندان و شلاق جواب داده است. نه در جمهوری اسلامی و نه در زمان شاه هیچ حق و امتیازی به کارگران داده نشده بود که نئولیبرالها آنها را پس گرفته باشند. بی حقوقی و بیکاری و دیکتاتوری عریان جزء ذاتی سرمایه داری در ایران است و نه  مصائب تازه ای که گویا با نئولیبرالیسم بر جامعه حاکم شده. بویژه امروز در دوره سلطه جمهوری اسلامی که در تحمیل فقر و فلاکت و سرکوب و چپاول  همه رکوردها را شکسته است  همردیف قرار دادن این حکومت با دولتی مثل دولت فرانسه و سیاستهای هر دو را به نئولیبرالیسم مسنوب کردن آوانس بزرگی به جلادان حاکم در ایران است.   

 

جنبش جلیقه زردها نزدیک به شش ماه است در فرانسه جریان دارد و حتی یکنفر از تظاهر کنندگان - که آنها هم به بانکها و مراکز دولتی حمله میکنند- جان خود را از دست نداده است. اما جمهوری اسلامی در عرض یک هفته نزدیک به هزار نفر از معترضین به گرانی بنزین را از دم تیغ گذراند. همطراز قرار دادن اینها تنها میتواند کار چپ غیر سیاسی، ذهنی، تجریدی و مکتبی ای باشد که نه از مبارزه طبقاتی درک مشخصی دارد و نه از  نئولیبرالیسم و نه از سرمایه داری فاسد و دزدسالار و جنایتکار  حاکم در ایران.  

 

نکته ششم. ممکن است گفته شود هدف این شعار اعلام همبستگی با مبارزات مردم فرانسه و شیلی و غیره بوده است.  این امر بسیار بجا و ارزشمندی است اما بهترین شیوه این کار اعلام حمایت از مبارزات مردم در این کشورها بود بی آنکه پای نئولیبرالیسم را که بویژه به سیستم اقتصادی ایران و عراق  هیچ ربطی ندارد بمیان  بکشیم. دانشجویان میتوانستند بر بنر بزرگی  بنویسند از مبارزات مردم  فرانسه شیلی و عراق و غیره که آنها هم علیه نظام ضد انسانی سرمایه داری بپا خاسته اند حمایت میکنیم.  بویژه اعلام همبستگی با مردم عراق که آنها هم قربانی دولت و نیروهای اسلامی هستند و یک خواست  مهمشان اخراج جمهوری اسلامی از عراق است میتوانست در این اعلام همبستگی جای ویژه ای داشته باشد. در این صورت هم دانشجویان چپ رادیکال و انترنااسیونالیستی حرف زده بودند و هم توده مردم در ایران و در عراق میفهمیدند دانشجویان  چه میگویند.    

 

آیا اقتصاد ایران نئولیبرالیستی است؟

بالاخره نکته آخر و شاید مهمتر از همه اینست که اقتصاد ایران و (همچنین عراق) نئولیبرالیستی نیست و مطلقا هیچ ربطی به نئولیبرالیسم ندارد. سرمایه داری تحت حاکمیت جمهوری اسلامی اساسا با هیچ مکتب سرمایه داری ای  خوانائی ندارد.  مربوط ترین اسمی که میشود روی آن گذاشت سرمایه داری دزدسالار ( کلپتوکراسی ) است.  

 

اساس نئولیبرالیسم عبارتست از خصوصی سازی، قطع کامل دست دولت در تعیین مقررات و قوانین در حیطه اقتصاد ( مقررات زدائی)، سلب مسئولیت از دولت در قبال زندگی شهروندان و زدن از خدمات اجتماعی( بیمه ها و بهداشت و درمان وآموزش پرورش و تحصیل و غیره)  و باز گذاشتن دست بازار در تعیین قیمتها و دستمزدها و همه شاخصهای اقتصادی. هیچیک از این فاکتورها در اقتصاد ایران وجود خارجی ندارد. نه خصوصی سازیها بجائی رسیده است و اساسا میتواند بجائی برسد، نه  خدماتی در کار بوده است که کاهش و یا قطع آن محلی ازاعراب داشته باشد، و نه بازار آزاد و رقابت نقش چندانی در اقتصاد داشته است.

 

 از همان آغاز روی کار آمدن جمهوری اسلامی، دولت بر اقتصاد چنگ انداخت و به مرور سلطه دولت بر اقتصاد و به همراه آن فساد و دزدی و اختلاس هر چه بیشتر و گسترده تر شد. اولین تلاشها برای خصوصی سازی و پیاده کردن نسخه های بانک جهانی بعد از جنگ ایران وعراق و در زمان رفسنجانی آغاز شد و بوسیله خاتمی و روحانی نیز دنبال شد ولی همه این تلاشها شکست خورد. تا آنجا که به سرکوب کارگران  و پائین نگاهداشتن سطح دستمزدها و تحمیل ریاضت کشی اقتصادی مربوط میشود جمهوری اسلامی نیازی به مکتب نئولیبرالیسم نداشته و ندارد. این جزئی از سیاست همیشگی رژیم از همان روز اول بقدرت رسیدنش بوده است .

 

خصوصی سازی و باز گذاشتن دست بازار آزاد نیز در تعیین روند و سازوکار اقتصادی جامعه اساسا امکان پذیر نبود. آنچه تحت نام خصوصی سازی صورت گرفت واگذاری باز هم بیشتر بخشهای بزرگ اقتصاد به مراکز حکومتی ( بنیاد مستضعفان، سپاه، آستان قدس رضوی، بیت رهبری و امثالهم) بود که فی الحال بر اقتصاد ایرن چنگ انداخته بودند. بهمین دلیل حتی خود حکومتیها خصوصی سازی را "خودمانی سازی" و اقتصاد ایران را خصولتی مینامند. اقتصادی که بر رابطه با حکومت و رانت دولتی بنا شده است.

 

دراین سیستم همه چیز را نه رقابت و قوانین بازار آزاد بلکه رانت ( امتیاز و موقعیت ویژه ای که از نزدیکی با حکومت ناشی میشود) تعیین میکند. این اقتصاد نقطه مقابل نئولیبرالیسم است و  با لیبرالیسم و کینزینیسم و دولت رفاه وغیره  نیز هیچ قرابتی ندارد. اقتصادی است مبتنی بر دزدی و فساد و  فعال مایشائی باندهای  مافیائی در حکومت و رانت خواری و زمین خواری و دریاخواری و  جنگل خواری و حتی دستمزد و حقوق خواری، و دزدیها و اختلاسهای مستمر میلیاردی بوسیله دار و دسته های حکومتی که یا مستقیما در ارگانهای حکومتی مقامات بالائی دارند و یا از وابستگان آنها هستند. قیمتها و سیاستها و سازوکارهای اقتصادی نه بوسیله رقابت و بازار آزاد، بلکه بوسیله خامنه ای و بیت رهبری و برادران قاچاقچی تعیین میشود. سه برابر شدن بهای بنزین که جرقه طوفان آبانماه بود  نتیجه مکانیسمهای بازار آزاد و عرضه و تقاضا نبود بلکه تصمیم دولت و کل حکومت بود. در جمهوری اسلامی حکومت صرفا پاسدار منافع طبقه سرمایه دار نیست بلکه خود بزرگترین مالک سرمایه ها و کنترل کننده مستقیم بزرگترین بنگاهها تولیدی و خدماتی است. اولیگارشی سیاسی واقتصادی در ایران یک پدیده واحد است و این پدیده نه در اثر نئولیبرالیسم و یا این یا آن مکتب سرمایه داری بلکه از سلطه اسلام سیاسی بر جامعه نشات گرفته است.

 

پایه بحران اقتصادی جمهوری اسلامی و سیاستهای سرکوبگرانه و فوق ارتجاعی آن علیه کارگران و توده مردم  سیاسی است. یک رکن  بحران و بن بست اقتصادی جمهوری اسلامی انزوای آن از بازار جهانی است که خود از سیاستهای ضد آمریکائی و غربستیزی و نقش محوری حکومت در جنبش اسلام سیاسی ناشی میشود. کاهش مستمر ارزش ریال و ارز دو نرخی و رونق بازار قاچاق و تحریمها و غیره نیز از نتایج مستقیم غربستیزی رژیم است. این غربستیزی صرفا یک سیاست خارجی نیست که بتوان آنرا تغییرداد و حتی تعدیل کرد (دوخردادیها و سبز ها و بنفش های استحاله چی خیلی در این راه تلاش کردند و بجائی نرسیدند)  بلکه جزئی از ساختار و هویت جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی بدون مرگ بر آمریکا و اسلام ضدآمریکائی نمیتواند سر پا بماند و این خصوصیت به یک الیگارشی سیاسی- اقتصادی شکل داده است که منافع و موقعیتش در قدرت و ثروت در گرو  ادامه وضع موجود است. برای آیت الله های میلیاردر ارزش مصرف شعار مرگ بر آمریکا دیگر نه مانند دهه شصت سرکوب انقلابی که آنها را بقدرت رسانده بود، بلکه حفظ ثروت و قدرت خود است. 

 

 در ایران  سرمایه داری دزد سالاری حاکم است که مستقیما حول اسلام آمریکاستیز و غربستیز  شکل گرفته است. تاختن به نئولیبرالیسم نقد این سیستم نیست، مشاطه گری آن است.

 

سرمنشا خط امامی نقد نئولیبرالیسم در ایران

پی بردن به واقعیات فوق نه تنها برای مارکسیستها بلکه برای هر کس که با شرایط سیاسی اقتصادی ایران در ٤ دهه اخیر اندک آشنائی داشته باشد امر دشواری نیست . ازینرو اگر چپهائی در دانشگاه نئولبرالیسم را آماج حمله خود قرار میدهند این نمیتواند ناشی از بی اطلاعی و یا  یک اشتباه و  لغزش نظری باشد. در نیت انسانی و رادیکال دانشجویان چپ هیچ تردیدی نیست اما تئوریسین ها و نظریه پردازان  نقد جمهوری اسلامی از سر نئولیبرالیسم خط و اهداف سیاسی معینی را دنبال میکنند که نهایتا هدفی بجز در بردن جمهوری اسلامی و اقتصاد غارت و چپاولش از زیر تیغ حمله مردم - مردمی که همین دو هفته قبل از ١٦ آذر با حمله به بانکها حکم خود را علیه اقتصاد مافیائی غارت و چپاول اعلام کرده بودند- هدف دیگری ندارد. بنر سرنگونی لیبرالیسم در صحن دانشگاه از دیدگاهی سرچشمه میگیرد که بوسیله یک چپ علنی و قابل تحمل ، چپ فیلسوف آکادمیک- قانونی با چهره هائی نظیر فریبرز رئیس دانا و نادر فتوره چی و اسماعیل حسین زاده و یوسف اباذری و آرمان ذاکری و امثالهم نمایندگی میشود. چپی که رایکالیسم اش حمله به سرمایه داری علی العموم، هم ریشه قلمداد کردن مصائب و توحش سرمایه داری در ایران با سرمایه داری در بقیه کشورها، و لکنت زبان در نقد مشخص جمهوری اسلامی است. مارکسیسم بی دندان و اخته شده ای که در دانشگاهها سمینار و جلسات تریبون آزاد میگذارد و  با زبان و اصطلاحات مارکسیستی در نقد امپریالیسم و نئولیبرالیسم ونئوکنسرواتیسم داد سخن میدهد و کتاب و رساله چاپ میکند تا ثابت کند همه بدبختیها و حتی دیکتاتوری و نبود آزادیها در ایران زیر سر سرمایه داری نئو لیبرالیستی است!

 

پارگراف زیر از مقاله "سه دهه همنشینی  دین و نئو لیبرالیسم" نوشته یوسف اباذری و آرمان ذاکری دوتن از نظریه پردازن این خط برای پی بردن به دغدغه ای این نوع  مارکسیسم دستگاهی کافی است:

 

"ایران از آن حیث با مابقی کشورها تفاوت دارد که سیاست‌های نولیبرالی را «حکومت دینی» اجرا کرده است. حکومتی که علی‌القاعده نمی‌توانست نسبتی با سیاست‌های اقتصادی نولیبرال داشته باشد. همچنانکه به اعتبار سرشت فقهی نظام بر سر کار آمده پس از انقلاب نمی‌توانست نسبتی با نتایج فرهنگی سیاست‌های نولیبرال داشته باشد. اقتصاد و فرهنگی که لاجرم از پی هم می‌آیند. با این‌همه جای شگفتی است که برخی سیاست‌های اقتصادی نولیبرالی به مدت سه دهه، به خصوص پس از گردش به راست نیروهای خط امامی، با اجماع کامل همه‌ی نیروهای سیاسی حاضر در ساختار قدرت درون حکومت دینی پیش رفت. اما حاکمیت در تمامی این مدت تلاش ‌کرد از طریق نهادهای متعدد عهده‌دار سیاستگذاری فرهنگی، از حرکت جامعه در مسیر فرهنگ نولیبرال جلوگیری کند و نتوانست. روزنامه‌هایی مانند کیهان در حالی به فرهنگ نولیبرال با عناوینی چون اشرافیت، تجمل‌گرایی، اباحه‌گری و تهاجم فرهنگی حمله می‌کردند که خود یا مدافع سیاست‌های اقتصادی نولیبرال بوده‌اند یا در برابر آن سکوت کرده‌اند یا در بهترین حالت اجرای «نادرست» آن را نقد کرده‌اند. از سوی دیگر آنها به دموکراسی و امکان تشکل‌یابی جامعه حمله کردند و مهمترین امکانات مقاومت در برابر نولیبرالیسم را از بین بردند."

 

در یک کلام یعنی سرکوب جامعه و بن بست و بحران سیاسی اقتصادی حاضر ربطی به حکومت دینی ندارد بلکه نتیجه نئو لیبرالیمسمی است که  در سه دهه آخر حکومت دینی زمام امور را از دست خط امام خارج کرده است.     

 

نسب این نوع مارکسیسم دستگاهی به توده ایسم هوادار خط امام میرسد. از نظراینان از بعد از خاتمه جنگ ایران وعراق "خط امام به راست چرخید" و با سیاستها نئولیبرالی رفسنجانی همراه شد و همه بدبختیها از آنجا شروع شد. به این ترتیب  اولا  دهه اول سلطه جمهوری اسلامی، دهه سرکوب وحشیانه کارگر و دانشجو و زنان و کشتارهای دهه شصت، همان دوران طلائی کذائی خط امامیها، از زیر تیغ حمله بدر برده میشود و ثانیا جناح دوخرداد مسئول و عامل همه مصائب و مشکلات معرفی میشود. این همان خط حزب توده، چپ طرفدار خط امام، در هیات مارکسیسم بی دندان و سترون دانشگاهی است. این یک نوع کمونیسم  پرو رژیمی و مثل حزب توده بخش تئوریک خط امام است. کمونیسمی که نئولیبرالیسم را بعنوان نسخه اقتصای رفسنجانی –خاتمی- روحانی میزند و حسرت دورانی را میخورد  که "خط امام هنوز به راست نچرخیده بود".   

 

نزدیک دو  سال بعد از طنین شعار "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا" در دانشگاه و در کل جامعه خط اصولگرا تلاش میکند آب رفته را به جوی بازگرداند. حمله به نئولیبرالیسم حمله به سرمایه داری در ایران نیست، حمله به جناح اصلاح طلب حکومت و گله از سازش خط امامی ها در همراهی با آن برای پیاده کردن سیاستهای نئولیبرالیستی است. شعار علیه نئولیبرالیسم  در ١٦ آذر امسال برای جنبش دانشگاهی  یک گام به عقب بود.       

 

مرزبندی با مجاهد و پهلوی!

یک ویژگی دیگر ١٦ آذر امسال شعار "مجاهد پهلوی دو دشمن آزادی" بود. این ادامه خطی است که قبلا علیه مسیح علینژاد نیز شعار داده بود. (امسال نیز در پلاکاردی شعار علینژاد و ارشاد ارتجاع و  انقیاد بچشم میخورد).  از این شعارها تحت این عنوان دفاع میشود که با کل راست در حکومت و اپوزیسیون  مرزبندی میکند.  این نوع چپ معتقدست سرنوشت جامعه در جنگ میان آلترناتیوها تعیین خواهد شد. گویا مردم در جنگ بی امانشان علیه جمهوری اسلامی به جنگ تبلیغاتی میان چپ و راست خیره میشوند و بعد برنده آنها را بعنوان رهبرمبارزه با جمهوری اسلامی روی  دست بلند میکنند.

 

مدافعین شعار دهی خیابانی علیه اپوزیسیون راست آنرا تعمیق مبارزه طبقاتی قلمداد میکنند اما این تعمیق مبارزه طبقاتی نیست کاریکاتوری از آنست. این یک تصویر سطحی، بچه گانه، غیر واقعی، ومکتبی از مبارزه طبقاتی است. برنده جنگ خیابانی بین چپ و راست نهایتا جمهوری اسلامی است و نه هیچ نیروی دیگری. هم اکنون فضای مدیای اجتماعی از حمله  متقابل تبلیغاتی میان چپ و راست انباشته شده است. یکی به شاه الهی ها حمله میکند و دیگری به استالینیسم.  یکی پرونده شاه ساقط شده را رو میکند و دیگری پرونده  پولپوت و کمونیسم چینی و کره شمالی را. این جنگ سیاسی میان احزاب  نیست مرزبندی فرقه های ایدئولوزیک با یکدیگراست. هر قدر این جدال فرقه ای در خیابانها و در تجمعات و تظاهرات و بدنبال آن در مدیای اجتماعی و در رسانه ها بیشتر اوج بگیرد- امری که چپ فرقه ای  آنرا تعمیق مبارزه طبقاتی مینامد -  بهمان   نسبت جمهوری اسلامی احساس امنیت بیشتری خواهد کرد. اگر این به اصطلاح  "جنگ آلترناتیوها" درمدیای اجتماعی مسلط شود و دست بالا پیدا کند دیگر جمهوری اسلامی نیازی به قطع اینترنت نخواهد داشت. بلکه برعکس خودش هم وسط میافتد و آتش بیار معرکه جنگ تبلیغاتی میان نیروهای اپوزیسیون با یکدیگر میشود.

 

از نظر طبقه کارگر مبارزه طبقاتی بر سر تصرف قدرت سیاسی است و  این نوع  مرزبندی خیابانی میان راست و چپ ١٨٠ درجه علیه پیشروی در این جهت عمل میکند. دشمنی اپوزیسیون راست با آزادی را باید در دل مبارزه علیه جمهوری اسلامی و با نقد  نقطه سازشها و مانع تراشیها و تبیین ارتجاعی و حداقلی سلطنت - جمهوری خواهان و مجاهدین از سرنگونی به توده مردمی که برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی بپا خاسته اند نشان داد. توده مردم برای مرزبندی با احزاب اپوزیسیون به خیابان نمی آیند، برای ساقط کردن جمهوری اسلامی می آیند و حزبی را به رهبری بر میگزینند که این جنگ را به رادیکال ترین و وعمیق ترین شکل نمایندگی کند و به پیش ببرد.

 

هم اکنون جامعه زخم خورده از کشتار آبانماه درتب وتاب تعرض تازه ای علیه  جلادان حاکم است. دشمن حاضر و خونریز آزادی در حکومت و آماج خشم و نفرت توده مردمی  است که برای دور بعدی تعرض به این جلادان خیز برداشته اند. در چنین شرایطی شعار مجاهد پهلوی دشمن آزادی شاید برای دل خنک کردن چپی که شعار رضا شاه روحت شاد را زیادی جدی گرفته و  پنیک کرده است  بد نباشد اما نمیتواند دل  توده مردم سرنگونی طلب را بدست آورد.

 

به نظر میرسد یک شان نزول دیگر این شعار پاسخگوئی به سخنان خامنه ای  مبنی بر انتساب اعتراضات توده ای اخیر به "منافقین و خاندان خبیث پهلوی" باشد. ظاهرا برخی دانشجویان چپ خواسته اند اعلام کنند مبارزه آنها ربطی به این دو دشمن آزادی ندارد. اما این بیشتر همراهی با خامنه ای است تا پاسخ به او. این بیشتر به مسابقه با خامنه ای علیه پهلوی شبیه است تا مسابقه با اپوزیسیون راست علیه خامنه ای.  وظیفه ما تعمیق نقد خامنه ای به اپوزیسیون راست نیست برعکس تعمیق نقد و نه جامعه از جمله بخشی از مردم که به اپوزیسیون راست گرایش دارند به کلیت جمهوری اسلامی است. بی شک پهلوی و مجاهد دشمن آزادی اند اما در شرایطی که یک حکومت جلاد سر آزادی را در خیابانها بریده است و  در عرض یک هفته هزار نفر را به خاک و خون کشیده به یاد دشمنی پهلوی با آزادی افتادن منتهای غیر سیاسی بودن و موقع نشناسی است. به این میماند که در مقابل  قاتلی که از دستانش خون میچکد و چهل سال است آزادیخواهی را با شلاق و شکنجه و قصاص و اعدام زیر پا له کرده است بیاد قاتلی بیفتیم که چهل  سال قبل  جامعه با او تسویه حساب کرده است. دوستان عزیز هر سخن جائی  و هر نکته مکانی دارد. حتما باید در مورد ساواک و گورستان آریامهری نوشت و مردم را آگاه کرد اما در جنگ خیابانی هدف باید جمهوری اسلامی باشد و بس.  آنچه در این جنگ نشانه قدرت چپ است حمله مردم به یگان  ویژه و نیروهای  انتظامی و عکسهای خامنه ای و  خمینی و مراکز مذهبی و بخصوص بانکها بعنوان مظاهر سرمایه داری دزد سالار حاکم است. این نقد عملی نه تنها علیه حکومت بلکه علیه نظام سرمایه داری حاکم توسط توده مردم بجان آمده از فقر و فلاکت و حقوقها و دزدیهای نجومی است. چپ سیاسی میبایست همین واقعیت را در ١٦ آذر برجسته میکرد و به بلندگوی جنبش ضد حکومتی- ضد سرمایه داری جاری در خیابانها تبدیل میشد. اما نه در بنر ها و شعارها و نه حتی در بیانیه انجمنهای صنفی دانشجوئی این را نمی بینید. حتی از محکوم کردن آمرین و عاملین قاتلین مردم، که موضوع اصلی و  در صدر بیانیه های کارگران و معلمان و نویسندگان در روزهای اخیر بوده است در بیانیه ١٦ اذر خبری نیست. در خط دوم به کشتار دانشجویان در دوره پهلوی - که بعنوان سابقه روز  ١٦آذر کاملا بجا بود- اشاره شده اما به کشتار صدها و هزاران  دانشجو توسط جمهوری اسلامی از جمله در همین خیزش آبان ماه هیچ اشاره ای نشده است.

 

من قبلا در نقد اپوزیسیون راست نوشته بودم "آنان که گذشته را به مردم وعده میدهند آینده ای ندارند" اکنون باید اضافه کرد که آنانکه با اتکاء به نقد گذشته میخواهند مردم را به طرف خود جلب کند نیز آینده ای نخواهند داشت.

 

چپ خط امامی در سیاست

علاوه بر حمله به نئولیبرالیسم که همانطور که دیدیم گفتمان یک  کمونیسم پرورژیم و هم سننخ چپ نوع توده ای است، بلند کردن شعارها و پلاکاردهائی علیه مسیح علینژاد و پهلوی و مجاهد و شعارهای سیاسی ای نظیر "دخالت اجنبی خط قرمز ماست" ( همان خط قرمز اپوزیسون راست اعم از دوخردادی و سلطنت- جمهوریخواه) و "آبانماه امسال کشتار میدان ژاله"- نظیر موضع موسوی در قبال کشتار اخیر-  نیز نمیتواند لغزشهای سیاسی و یا نظری باشد.  رد پای کمونیسم بی دندان دستگاهی را در این شعارها نیز میتوان دید. این خطی است که علاوه بر جایگزین کردن نقد سیاسی- طبقاتی جمهوری اسلامی با  نقد انتراعی نئولیبرالیسم در همه جهان، امر خود را حزب گریزی و سیاست گریزی و  صنفی گری قرار داده است.  در بیانیه ١٦ آذر نیز این صنفی گرائی، در کنار از قلم افتادن   محکوم کردن عاملین و آمرین کشتارهای آبانماه  بروشنی قابل مشاهده است. هر جا از مبارزات دانشجوئی نام برده شده صفت صنفی هم به آن چسبانده شده است. من قبلا این نوع چپ را چپ غیر سیاسی و سنتی  نامیدم. اما اکنون فکرمیکنم این القاب حق مطلب را ادا نمیکند. چپ خط امامی، لااقل تا آنجا که به صاحبنظران و تئوری پردازان این خط مربوط میشود، نام مناسبتر و با مسمی تری است. من در صداقت و نیت خیر دانشجویان چپ که نادانسته در دام این نوع کمونیسم دستگاهی افتاده اند، و کمونیستهای متحزبی که در خارج کشور برای آنها هلهله میکشند، تردیدی ندارم اما بقول لنین راه جهنم را هم با نیات خیر فرش کرده اند.

 

تجریه آکسیونهای خارج کشور

تجمع ١٦ آذر امسال تجمع فعالین چپ بود و نه توده دانشجویان. اما آنچه حرف دل توده دانشجو و توده مردم را نمایندگی میکرد مرزبندی با اپوزیسیون راست و نقد خط امامی جناح دو خرداد تحت لوای نقد نئولیبرالیسم نبود بلکه  شعارها و پلاکادرهائی بود نظیر نان کار آزادی اداره شورائی که حرف دل کارگران و توده مردم را منعکس میکرد.  

 

چپ مجاز است در آکسیونهای تشکیلاتی خود تا میتواند با دیگران مرزبندی کند. اما عمیقا اشتباه میکند اگرفکرکند با این نوع مرزبندیها توده مردم سرنگونی طلب را با خود همراه کرده است. این نسخه ای برای توده ای کردن نقد کمو نیستی وضع موجود نیست بلکه نسخه منزوی کردن آنست.

 

ما شاهد این نوع مرزبندیها در اکسیونهای خارج کشور نیز هستیم. آکسیونهای تشکیلاتی ای که نمیتواند از  محدوده  فعالین چپ فراتر برود. این نوع آکسیونها شاید برای دوران آرام بد نباشد اما وقتی با اوجگیری مبارزات در ایران توده وسیعتری از ایرانیان مقیم خارج  به خیابان می آیند چپ نگران مرزبندی با اپوزیسیون راست در پیاده رو جا میماند. در ٨٨ و٩٦ و در همین خیزش جاری ما شاهد این جا ماندن چپ سنتی از تظاهرات و تجمعات نسبتا وسیعتر مردم بوده ایم. پشت بلندگو میروند و علیه سرود ای ایران و پرچم  سه رنگ و رضا پهلوی شعار میدهند اما تنها تشکیلات خودشان را نمایندگی میکنند و نه مردمی که در حمایت از جنبش ضد جمهوری اسلامی در ایران به خیابانها آمده اند. تجربه فعالین حزب ما در خارج کشور که در  استکهلم و گوتنبرگ و مالمو و برلین و کلن و فرانکفورت و تورنتو و اتاوا و آمستردام  و غیره  گرایش ضد جمهوری اسلامی و نفرت عمیق جمعیتی را که بخشا پرچم سه رنگ در دست داشتند را با سخنرانیها و شعارهای رادیکال خود نمایندگی کردند  بروشنی نشان میدهد که راه تامین هژمونی کمونیستی در میان توده مردم چیست. هم اکنون در خارج کشور نتیجه عملکرد دو خط و استراتژی در میان چپ متحزب، خط مرزبندی خیابانی با اپوزیسیون راست در مقابل خط نمایندگی و تعمیق جنبش توده ای مردم علیه جمهوری اسلامی در برابر چشمان ماست. گرایش اول در پیاده روها و در اکسیونهای چند ده نفره تنها تشکیلات خود را نمایندگی میکند  و گرایش دوم در صف مقدم و در پشت تریبون تظاهراتهای چند صد نفره مردم خشمگین از جمهوری اسلامی را. هر کس فعالیت حزب ما و دیگر احزاب چپ را در خارج کشور دنبال کرده باشد این تفاوت را بروشنی میبیند.

     

چپ سنتی مرزبندی خیابانی با اپوزیسیون راست به رود خروشان  جنبش سرنگونی طبانه مردم بی ربط است. آنها در برکه های راکد آکسیونهای تشکیلاتی خود به کار خود مشغولند اما آنچه طومار جمهوری اسلامی را درهم خواهد پیچید رود خروشان انقلاب است.     

 

حرف آخر

١٦ آذر امسال در کلیت خود ادامه خیزش آبان ماه بود. اما یک نت خارج کافی است تا کل آهنگ را خراب کند. متاسفانه آنچه نظرها را جلب میکند و در یادها میماند همان یک نت خارج است.

 

سیر جنبش سرنگونی طلبانه از ٧٨ تا امروز بروشنی سیر دوری توده مردم از آلترناتیوهای نوع رژیم چنجی و  خط استحاله وتغییرات تدریجی، و روی آوری آنان به یک انقلاب رادیکال و بنیان کن را نشان میدهد. روندی که منطبق با نقد رادیکال چپ از جمهوری اسلامی امروز به تعرض به بانکها و مراکز مذهبی و نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی رسیده است. مارکسیسم علنی و اخته اساتید دانشگاهی  جزئی از این جنگ توده ای علیه جمهوری اسلامی نیست، در جبهه مقابل آنست.

 

امیدوارم چپ دانشگاه هر چه زوتر گریبان خود را از این گرایش صنفی- خط امامی خلاص کند و به بلندگوی شایسته و بر حق جنبشی تبدیل شود که هم اکنون در خیابانهای بیش از ١٥٠ شهر در صف مقدم نبرد طبقاتی حساب خود را از منادیان گذار مسالمت آمیز و گذار از حکومت با حداقل تغییرات و بطریق اولی از مارکسیسم نوع خط امامی تماما جدا کرده است.   

 

 

 

December 13, 2019

خصلتهای مهم ۱۶ آذر درخشان امسال!

طبیعی بود که در روز ۱۶ آذر امسال نسل جوان و دانشجویان همانند بسیاری از سالهای قبل تحرک مبارزاتی جدی از خود نشان دهند، اما خیلی‌ها تصور نمیکردند دراین ابعاد گسترده و با این رادیکالیسم بالا و چپگرایانه اعتراضات درخشان امسال دانشجویان اتفاق بیفتد. چرا؟ چون فاکتور قتل‌عام و دستگیریها و زخمی های وسیع سرکوبگریهای رژیم جنایت پیشه در خیزش آبانماه توسط جمهوری اسلامی این تردید را به وجود آورده بود، که آیا امکان تحرک گسترده اعتراضی در روز دانشجوممکن است؟ دانشجویان آزادیخواه و چپ الهام بخش اعتراضات امسال، این واقعه را ممکن کردند. فرزندان کارگران ومردم با رزم سرخ و متحدانه خود، به "اشرار" نامیدن توده کارگر و مردم معترض، به لاف زنی اسلامی "دیه پردازی و رافت اسلامی" از جانب خامنه ای، به قتل عام و بازداشتهای انبوه و زندان و شکنجه، به قتل عام ماهشهر، به لفاظی های جنایتکارانی چون روحانی و شمخانی و خاتمی و ... به تهدیدات جانیان سپاه و بسیجی، پاسخ محکم گفتند. نسل جوان جسور و پرشور در دانشگاهها رزمندگی و پتانسل اعتراضی بالای نبردهای قهرمانانه آبانماه ۹۸ را تداوم بخشیده و نمایندگی کردند. وجه سرکوبگری خشن جمهوری اسلامی را به هیچ گرفتند و در بسیاری از دانشگاههای اصلی کشور، همگام و همزمان و همزبان با سخنرانیها و شعارهای رادیکال شانزده آذر سرخ امسال را به صحنه آوردند. به این ترتیب پیام اصلی ۱۶ آذر امسال این بود، جنبش اعتراضی رادیکال علیه جمهوری اسلامی و در راستای برچیدن این نظام آگاهتر و سازمانیافته تر ادامه دارد. جنبش توده ای دی ماه ۹۶ و آبانماه ۹۸ و اعتراضات گسترده روز دانشجو تا دفن جمهوری اسلامی و تامین آزادی و برابری و رفاه و اداره شورایی ادامه دارد.

 

خصلتهای برجسته جنبش اعتراضی ۱۶ آذر ۹۸

 

الف- عزم و اراده انقلابی: این خصلت مهم تحرک اعتراضی امسال دانشگاهها بود. جمهوری اسلامی با اتکا به قتل عام و زخمیها و بازداشتهای وسیع آبانماه و با تهدید و اعمال فشار علیه فعالین دانشجویی قبل از ۱۶ آذر، میخواست عزم و اراده برای برگزاری اجتماعات اعتراضی در روزدانشجو را سد کند. کورخواندند. اراده انقلابی در میان دانشجویان و دانشگاهها را دست کم گرفته بودند. مبارزات رادیکال و اجتماعی در کشورهای استبداد زده و اختناق زده و تحت حاکمیت دولتهای جانی و سرکوبگر، به اراده و فداکاری و خلاف جریان عمل کردن، به نقش فعاله نیروی چپ و آزادیخواه نیاز دارد. اتفاقا روز دانشجو مظهر این اراده خلاف جریانی و جسورانه در طول تاریخ سیاسی خود از ۶۶ سال قبل تاکنون به ویژه از جانب دانشجویان چپ و کمونیست بوده است. دوازده سال قبل دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب پرچم این اراده انقلابی و سرخ را برافراشتند و نمایندگی کردند و در تاریخ مبارزات رادیکال  جامعه ثبت شد. امسال دانشجویان آزادیخواه و چپ بار دیگر با عزم و اراده انقلابی نقطه عطف دیگری در مبارزات سیاسی و دانشجویی ایجاد کردند. بدون جسارت و اراده انقلابی دانشجویان آزادیخواه و سوسیالیست، برپایی زنجیره اعتراضات دانشجویی امسال و در این ابعاد ممکن نبود. قدر این اراده انقلابی را باید دانست.

 

ب- گستردگی تحرک اعتراضی: اجتماعات اعتراضی امسال دانشجویان گسترده و ابعاد سراسر کشوری را داشت. این خصلت آنجا اهمیت بیشتری پیدا میکند، که همگامی و همزبانی بالایی در اعتراضات سراسری امسال دانشجویان برجسته بود. شعارها و بنرها و بیانیه های مشابه و مشترک و بعضا فرمت مشابه آکسیونهای برگزار شده، نشانه همبستگی جدی در مبارزات دانشجویی و آزادیخواهانه است. بیشک این گستردگی و همبستگی سراسری حاصل ارتباطات موجود بین فعالین دانشجویی چپ و سوسیالیست در دانشگاهها است. این دستاورد مهمی است. سروسامان گرفتن شبکه به هم مرتبط رهبران و فعالین آگاه و سوسیالیست و رزمنده در مبارزات دانشجویی و یا در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای رادیکال حلقه مهمی در تامین پیشروی جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه در تناسب قوای فعلی است و برای تحکیم آن باید کوشید.

 

ج-  چپ گرایی و رادیکالیسم بالا: یک نگاه اولیه به بنرها و شعارها و مضمون سخنرانیها و بیانیه های منتشر شده در مناسبت ۱۶ آذر امسال، چپ گرایی و رادیکالیسم بالای موجود در جنبش دانشجویی را به خوبی منعکس میکند. اعتراضات دانشجویی که اعلام میکند، "آزادیخواهی و برابری طلبی، هویت" آنها است. علیه کاپیتالیسم ادعانامه خود را مطرح میکند. کلیت جمهوری اسلامی را زیر ضرب میگیرد. آلترناتیو راست را افشا میکند. بر اداره شورایی جامعه تاکید میکند. در صف بندی جدال طبقاتی، خود را متحد کارگر اعلام میکند. حمایت از جنبش معلمان و زنان و محرومان جامعه را سرلوحه کار خود قرار میدهد. بی تردید این بخشی از جنبش آزادیخواهانه  و سوسیالیستی است که بیش از پیش در عمق جامعه ریشه دوانده است. در ۱۶ آذر ۹۸ دانشجویان چپ و کمونیست، رادیکالیسم سوسیالیستی نهادینه شده در مبارزات دانشجویی ایران را یکبار دیگر تجسم بخشیدند.   

 

د- علیه کلیت جمهوری اسلامی: آکسیونهای اعتراضی امسال دانشگاهها نه تنها به روشنی تجسم پراتیکی شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"ی مطرح شده در دی ماه ۹۶ و با شفافیت علیه کلیت جمهوری اسلامی بود، از این سطح فراتر رفت دیگر گرایشات بورژوایی و ارتجاعی در دانشگاهها را فرعی کرد. مهمتر از چهارچوب صرف "مبارزه ضد  رژیمی" فراتر رفت و کلیت نظم سرمایه و سرمایه داری و گرایشات حافظ نظم استثمارگر کاپیتالیستی را به مصاف طلبید. این پیشروی مهم گرایش سوسیالیستی در دانشگاهها است. از همین موضع شعارهای رادیکال علیه اپوزیسیون راست و مهره های آن و از جمله "مجاهد و پهلوی" به درست مطرح شد و چپ پوپولیست را به هذیان گویی کشانده است. به این مساله در سرفصل جداگانه و پایین تر برمیگردم.

 

ه- تاکید بر اتحاد و همبستگی با جنبش کارگری و جنبشهای اجتماعی رادیکال: سالها است جنبش دانشجویی رادیکال، اتحاد و همبستگی با کارگران و معلمان و زنان و مردم آزادیخواه را به سنت جا افتاده تبدیل کرده است. امسال برجسته تر بر شعارهای "کارگر، دانشجو، اتحاد اتحاد" و "فرزند کارگرانیم، در کنارشان میمانیم" تاکید شد. از مبارزات معلمان و زنان و دیگر جنبشهای اعتراضی رادیکال حمایت شد. همسرنوشتی با خیزش اعتراضی آبانماه و گرامیداشت جانباختگان آن اعلام شد. به این ترتیب در صف بندی سیاسی جامعه جنبش رادیکال دانشجویی موقعیت خود را در قطب کارگری و چپ و آزادیخواه و سرنگونی طلب جامعه تحکیم کرد.

 

خصلتهای مبارزاتی بالا بی تردید، توان و ظرفیت جدیدی به جنبش رادیکال دانشجویی و کل مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه میبخشد. این دستاورد مهمی در بطن جدالهای سرنوشت ساز سیاسی مهم تحولات سیاسی ایران است.

 

رزم دانشجویان: دپرشن چپ پوپولیست همه باهمی

بالاتر اشاره شد، دانشجویان در روز ۱۶ آذر صفحه درخشان دیگری از نبرد علیه جمهوری اسلامی را به صحنه کشیدند. سرکوبگریهای سبعانه جمهوری اسلامی را به هیچ گرفتند. پرچم مبارزاتی برافراشته آبانماه را تداوم بخشیدند. در این سطح باقی نماندند، با شعارهای خلاقانه تقابل ضروری با جریانات و مهره های راست را اعلام کردند. خود جریانات راست افشا شده در خود فرورفته و عکس‌العمل قابل توجهی نداشتند. در این میان اما چپ عاشق "همه باهمی" در جنبش سرنگونی همانند "شغل شریف" همه پوپولیستها به مدافع دو آتشه جریانات راست مورد نقد و افشاگری دانشجویان تبدیل شده است. رنجیده اند که چرا دانشجویان آزادیخواه و چپ "مجاهد و پهلوی" را دشمن آزادی نامیده اند!؟ گویا اینها دشمن آزادی نیستند!؟ این نوع چپ یا هنوز در دوره ماقبل انقلاب ۵۷ بسر میبرد، یا زیر فشار موج "جنبش سرنگونی همه با هم"  به نگرش راست و پوپولیستی "سرنگونی به هر قیمت" دوران ماقبل انقلاب ۵۷ برگشته است. چرا؟ چون بدیهی ترین درس بعد از انقلاب ۵۷ یعنی پایان دوران همه باهمی راست و چپ در جنبش سرنگونی، و حتی در جدالهای کوچک و بزرگ جاری در جامعه را یا هیچوقت نفهمیدند و یا امروز مصلحتی و اپورتونیستی به آن پشت کردند. علاوه بر این وجه از مساله، اما پوپولیستهای به شدت سطحی این دوران درک نمیکنند که دانشجویان آزادیخواه و چپ با این اقدام بسیار هوشیارانه خود، با کل تبلیغات دولتها و نیروهای بورژوایی و ارتجاعی در سطح جهان و منطقه مقابله میکنند که از خیزش بزرگ دی ماه ۹۶ تا آبانماه ۹۸ و اکنون در شانزدهم  آذر میخواهند مبارزات رادیکال کارگران و دانشجویان و زنان و مردم معترض را به حساب جریانات راست و ارتجاعی بنویسند. این را درک نمیکنند که دانشجویان با این ابتکار خود، تو دهن خامنه ای زدند، که مبارزات قهرمانانه مردم را عامدانه به پای جریانات رسوای "مجاهد و پهلوی" مینویسد. چپ راستگرای پوپولیست نمیخواهد بفهمد به کمک مدیای بورژوایی نان به نرخ روز خور از "فاکس نیوز، سی ان ان و بی بی سی و صدای آمریکا و ایران انترنشنال و من و تو" تا روزنامه ها و مدیای اجتماعی و دیگر ابزارهای پروپاگاند وارونه سازی هجمه ای و هجومی آکنده از دروغ و جعل و ریا در جریان است  که برای مبارزات آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه "رهبر تراشی و چهره سازی" کنند. همان کاری که با کمک بی بی سی در سال ۵۷ خمینی و اسلام کپک زده را "رهبر" کردند. در این وضعیت و در مقابل این هجمه و هجوم ارتجاع، دانشجویان آزادیخواه و آگاه، طبیعی است، داد بزنند، شعار بدهند، بنر بنویسند و سخن بگویند که جریانات راست، دشمنان آزادی اند و با هیچ ترفندی نمی توانند به مبارزه انقلابی شان وصل شوند. چپ راستگرای پوپولیست باید بداند، رابطه بین جنبشهای اجتماعی تحت سرکوب قرار گرفته در دوران سلطنت، به ویژه جنبش دانشجویی با سلطنت و خاندان پهلوی، همانند رابطه با اپوزیسیون نیست، بلکه از جنس رابطه با پوزیسیون است. رژیم سلطنت و خاندان پهلوی در راس سرکوب جنبش دانشجویی و دیگر جنبشهای اجتماعی بوده اند. روز ۱۶ آذر یادآور جنایتهای رژیم محمد رضا پهلوی است. وارثان این نظام استبدادی و ضد مردمی در مقابل آن جنایتها و کشتن سه جانباخته اولین ۱۶ آذر تاریخ سیاسی ایران باید پاسخگو باشند.

 

نقطه مقابل چپ راستگرای پوپولیست، ما کمونیستهای کارگری و حکمتیست همراه و همگام تقابل آگاهانه دانشجویان با جریانات راست هستیم. به ابتکار آنها درود میفرستیم. همیشه تاکید کرده ایم در صحنه نبرد بی امان با جمهوری اسلامی تفاوت و تمایز و سد محکم در مقابل آلترناتیوهای راست را باید صیقل داد. ابتکار دانشجویان معنای سیاسی و عملی ایجاد سد محکم در مقابل اهداف و سیاستهای جریانات راست در امروز و فردای تحولات سیاسی ایران است. ما به استقبال تعمیق شکاف واقعی موجود در جدال سیاسی و طبقاتی جامعه و در جنبش سرنگونی هستیم. راست و چپ در جنبش سرنگونی و در مبارزات جاری اهداف و سیاست  و تاکتیک، راه و روش و آلترناتیوشان تماما از هم منفک است. این واقعیت عینی و ملموس را در طول تاریخ، جریانات راست با شم طبقاتی بالا و به روشنی فهمیده و با ترفند فریبکارانه فعلا "همه با هم" و همیشه با اتکا به چپ بورژوایی و پوپولیست  نیروی طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را به زیر رهبری و پرچم خود کشیده اند. این بار ما کمونیستهای کارگری درس گرفته از انقلاب ۵۷، همگام  با  جنبش خود آگاه کارگری و دانشجویی و زنان و مردم انقلابی تمایز و استقلال طبقاتی و سیاسی جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهانه را در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی و به سرانجام رساندن انقلاب کارگری و تحقق آزادی و برابری و رفاه تضمین میکنیم. ما به این خودآگاهی طبقاتی و کمونیستی پایبند و متعهدیم.

 

***

آشفتگی جهانی، مبارزات طبقاتی در ایران و عکسل العمل نیروهای چپ خارج از کشور

آشفتگی جهانی، مبارزات طبقاتی در ایران و عکسل العمل نیروهای چپ خارج از کشور

 

گذری کوتاه به بر آمد جنبش های مطالباتی

در اینجا مناسب می دانم نظری گذرا به جهان آشفته ی کنونی بیندازم. رفقا و دوستان عواقب طرح ضد انسانی و ضد کارگری  سیاست های نئو لیبرالی از دهه ی 70 تا کنون، عمق تضاد های طبقاتی و بی سر پناهی مزدبگیران جامعه ی جهانی را رقم زده است و عکسل العمل این وضعیت را درآمریکای لاتین: شیلی آرژانتین، برزیل، بولیوی و.. در آسیای خاور میانه  مثل ایران، عراق؛ لبنان، در آفریقا الجزایز، تونس  و...  همچنینین روند نئولیبرالیزه  شدن در جوامع صنعتی  شکاف طبقاتی  عمیق و عمیق تر شده است و این شکاف بیشتر خواهد شد بعنوان مثال  کارگران و مزد بگیران فرانسه  تا به امروز( 10.12.19) پنج روز است که در اعتصاب عمومی بس می برند. شکاف موجود را می توان  به یک آتش زیر خاکستر تشبه کرد، که هر لحظه  می تواند در گوشه ی دیگر جهان  سر باز کند و سرمایه داری را در سیل پر مذاب خود ببلعد. به هر رو دنیای امروزی ما در یک تب و تاب عجیبی بسر می برد و هوشیاری ما را  در چگونگی ارائه ی راه بردها وبدیل دموکراسی شورایی ضد سرمایه داری می طلبد.

طبقه ی کارگر و مزدبگیران ایران  به عنوان بخشی از این آتش زیر خاکستر است، اما این طبقه مثل هم طبقه ای های جهانی خود  در حال یک گذار است،  این گذار  در جنبش های مختلف جهانی از جمله جنبش مزدبگیران وال استریت، جنبش مزدبگیران 1396 در ایران، جنبش جلیقه زرد ها درسال 2018 تاکنون و جنبش آبان ماه 1398 در ایران  نشان داد، که دیگراین طبقه اعتماد  دورا دور و نه چندان نزدیکی را که  با احزاب و سازمان های به اصطلاح کمونیست  داشت، کلن  از دست داده و با جنبش خود انگیخته اما آگاه خود این احزاب را دور زده ودر چهار گوشه ی جهان وارد نبرد کارخانه ای و خیابانی با سر مایه ی جهانی شده است. جنبش کنونی روزنه هایی را با خود همراهی می کند، که می تواند به حاکمیت سیاسی و اقتصادی کارگران ومزد بگیرا ضد سرمایه منجر شود، اگر که مزد بگیران ضد سرمایه به خود هدایتی و خود رهبری برسند و بخواهند قال قضیه ی  سیستم سرمایه داری را بکنند و نفی کار مزدی را در برنامه ی انقلاب خود بگنجانند.

و اما جامعه ی ما در چه وضعیتی قرار دارد. بررسی زیر بر اساس نارضایتی ها، اعتراضات، اعتصابات کارگران ومزدبگیران و تظاهرات های خیابانی  است. بر رسی من بعنوان یک رهنمود و یا فرم ایدئولوزیکی نیست، بلکه یک بر رسی و تجزیه تحلیل است که حدودن بر بستر یک وضعیت عینی تکیه دارد ولی با وجود این هرآنچه را که من در مطلب حاظر می نویسم یک چارچوبه ی ایدئولوژیکی ندارد و نیست، بلکه بصورت پیشنهاد برای مبارزات نظری و عملی  به جنبش مزد بگیران بخصوص جنبش مزد بگیران ایران. بلآخر ما کارگران خودمان می توانیم نتیجه آموزشهای تاریخی خودمان را برای پیش برد و خروج از وضعیت کنونی  برای جنبش خودمان به بحث و جدل نظری وبه پیشنهاد عملی بگذاریم و سراسر جامعه را با ایجاد شوراهای انقلابی  و سراسری خود هدایت کرده و کثافات سرمایه ی اسلامی را به زباله دانی تاریخ بفرستیم.

 و اما ببینیم که چه برما گذشته است

اعتصاب وتظاهرات خیابانی در آذر شهر و هپکو  در سال 1396 ، تظاهرات در شهرهای مختلف و مبارزات  پیاپی کارگران هفت تپه و  فولاد اهواز در بر آمد مبارزاتی  خود نشان می دادندن که وضعیت موجود مبارزه ی طبقاتی کارگران ومزد بگیران وارد فاز بالاتری از مبارزه ی ضد سرمایه داری شده وبه مرور روند ی سعودی  را طی می کند. در این وضعیت اکثر نیروهای چب واکثر آنهایی که  خود را فعالین کارگری معرفی می کردند، غرق افکار واعمال  رفرمیست چپ  و راست شده  و شده  بودند و شعار سندیکالیستی مثل ایجاد سندیکا و اتحادیه سراسری را برای کارگران ومزد بگیران تبلیغ و ترویج می کردند، اما پنهان نماند  که ما  در همه ی مطالب و نوشته هایمان در مقابل  شعار  و تبلیغ و  رفرمیست ها،  به شعار ایجاد شورا های انقلابی کارگران به منظور تسخیر و هدایت کارخانه ها ومؤسسات دولتی و غیردولتی و به زیر فرمان درآوردن و هدایت ابزار و وسائل تولیدی و غیر تولیدی باور داشتیم و باور داریم.

ولی رفرمیست های چپ و راست  درپشتک  وارو  زدن استادند و توانا، این قشر  در هر شرایطی بدون اینکه از تجارب انسان ها درس بگیرند، آماده ی مغشوش کردن واقعیات، تصمیم سریع به تغییر موضع در شرایط  بقول خودشان مناسب برای  بهره برداری کاذب از جنبش کارگری، آمادگی  رنگ عوض کردند و طبق معمول نان  را به  نرخ روز خوردن و همرنگ جماعت شدن را پیشه خود کرده اند.اما این ها در انقلاب شکست خورده ی 57 از هم صدا شدن با پارس ضد انسانی خمینی  دریق نکردند و اکنون هم  در هم  آوایی باحاکمان سیاسی و اقتصادی و رژیم کنونی که به پارس "ضد امپریالیستی" ادامه می دهد و پیشنهاد همکاری و سرکوب انقلابیون را می دهد و  خواهند داد. بخاطر بیاوریم، که ضد انقلابیونی مثل حزب توده، فداِئیان اکثریت، بخشی از سه جهانی ها و بخشی از تروتسکیست ها، بخشی از مائوایست ها و استا لینیست ها  کما کان دارای تاکتیک گذشته می باشند و آماده گی تکرار اشتباهات گذشته یشان را دارا می باشند. نتیجه اینکه ما باید بسیار هوشیار باشیم. ما باید چهار چشمی و چهار گوش مواظب این گونه احزاب و سازمان هایی که از تبار ایدئولوژی  استالینست ها و مائوایست ها یا وابستگان فکری شوروی دیروزی و نامبردگان بالا باشیم.

  اما بر آمد جنبش مبارزاتی طبقه ی کارگر و مزد بگیران هفت تپه و فولاد اهواز امکان داد که نیروهای رفرمیست بدون انتقاد از موضع و شعار کارگران را تبلیغ کنند. بهر حال  مبارزان هفت تپه در روند مبارزات ضد سرمایه داری به این رسیدند که تلاش های مکرر شان برای بدست آوردن مطالباتشان با  مدیران کارخانه چه دولتی و چه خصوصی  نتیجه ی آنچنانی نداشته است،  بر بستر این وضعیت  کارگران ومزدبگیران  هفت تپه از طریق ایجاد شوراهای کارگری و خود مدیریتی  خواهان بدست گرفتن  سرنوشت خود هستند. در واقع این مطالبه خواستی است که می رود به به شعار سراسری کارگران و مزدبگیران تبدیل شود. بهر حال شعار کار، نان، آزادی اداره ی شورایی باعث چرخش 180 درجه ی سندیکالیست ها و اتحادیه چی ها و در کل اپورتونیست های چپ و راست شد ه است.

بعد از اعلام  اداره ی شورایی  شرکت هفت تپه ازسوی کارگران و مزد بگیران این شرکت، بدون استثنا اکثر جریانات چپ رنگ عوض کردند و شعار اداره ی شورایی را به شعار های خود تبدیل کردند بدون اینکه توضیح مشخصی از شکل و محتوای اداره ی شورایی بدهند.

امروزه جریان چپ چه در گفتگو های پالتالکی و چه درنشریه ها وسخنرانی هایشان بی محتوا وبی شکل ترین تعریف ها را  از شوراهای کارگری برای طبقه ی کارگر ومزدبگیران نوشته وتعریف کرده و در آینده تعریف می کنند.

خیلی ها مثالشان جنبش نیمه دهقانی مترقی وآزاد سازی روژا وا  را به جای شوراهای انقلابی ضد سرمایه داری مثال می زنند. دوستان و رفقا جنبش شورایی ضد سرمایه داری زیر چتر حمایتی سرمایه مبارزاتش  را نمی تواند  ونباید ادامه  دهد. هم چنین جنبش شوراهای ضد سرمایه داری زیر چتر احزاب و سازمان ها، مبارزات خود را نمی تواند پیش  برد. جنبش شوراهای ضد سرمایه داری یک جنبش مستقل و خودجوش است که از دل مبارزه ی طبقاتی کارگران ومزد بگیران عروج می کند. جنبش رژوا  در سوریه یک جنبش آزادی بخش است که متاسفانه بوسیله ی احزاب کرد مهار می شود، و از طریق احزاب ناسیونالیست و بورژوازی کرد به معامله گذاشته می شود. همه ی شواهد نشان می دهند،  که این جنبش  فقط می خواست به هر وسیله ای که شده خود را ازیر سلطه ی دولت سرمایه داری و ضد مردمی اسد نجات دهد و اساسن کاری به برآمد جنبش کارگری ومزد بگیران  سوریه نداشت و در نهایت فقط  جنبش آزادی بخش بود . این جنبش متاسفانه در روندمبارزاتی خود از سوی بورژوازی کرد مهار شد. بورژوازی کرد تاریخن جنبش آزدی بخش کرد زبان ها را در چهار کشور ایران، ترکیه، بخصوص قوم بارزانی در عراق و اکنون احزاب ناسیونالیست در سوریه جنبش کرد ها را  در شرایطی نگه داشته است که بین  بدتر وبدتر همان بدتر را انتخواب کرده اند ( یا فعالیت زیر چتر آمریکا و اسرائیل ویا زیر چتر رژیم اسد.) این حقیقت را نیرو های چپ پنهان می کنند و به زبان نمی آورند. به باور من جنبش رژوا از لحظه ای که امپریالیسم آمریکا و اسرائیل را به یاری طلبید وزیر چتر آنها ادامه داد برای من کارگر نمی تواند قابل دفاع باشد. این جنبش به همین خاطر وجهه اش را دربین نیروهای انقلابی واقعی کم کم از دست  داده و ازدست خواهد داد . در اینجا  اکثرنیروهای چپ سکوت کرده ان و اما عملن مائوایست ها و آنارشیست ها که  در این جنبش فعال بودند، برای نجات خود از این مخمصه  واقعیت این جنبش را پنهان می کنند.

اگر از دریچه و زاویه ی دیگر به وضعیت کنونی نگاه کنیم، رفرمیست های چپ و راست می خواهند شوراهای ضد سرمایه داری را از درون تهی کنند و تعاونی های کارگری  که ایجادشان در چهار چوب جامعه ی سرمایه داری امکان پذیر است را جایگزین محتوای  شورا ها ی انقلابی کارگران کنند. من درپایین یعنی در قسمت بعدی این مطلب به توضیح کوتاهی در مورد تعاونی های کارگری در کشورهای مختلف کوتاه شرح خواهم داد (  تعا ونی های کارگری قدمتش به زمان برن شتاین ولاسال مارکس مرسد ) . کارخانه هایی که به وسیله ی کارگران و مزد بگیران بخصوص از بحران مالی 2000- 2001 در آرژانتین و دیگر کشور های آمریکای لاتین و اروپا، اشغال شده، شامل دو نوع و فرم و محتوای سازماندهی  است: یکی تعاونی کارگری و دیگری شوراهای ضد سرمایه داری  را توضیح دهم که بتوانیم از این تجارب استفاده کنیم.

با بر رسی که من چه بصورت شرکت در جلسات این نیروها، با شرکت در گفتگوهای پالتالکی و همچنین با شرکت در مبارزات فکری و نظری وحضوری در این جمع ها به این  برداشت و باور رسیده ام، که  نیروهای موجود،  جدا از اینکه در زندگی اجتماعی و مبارزاتی کارگران ومزد بگیران در ایران شرکت و سهمی ندارند،  همچنین با عدم شرکت در زندگی اجتماعی و مبارزاتی محل زندگی و یا زیست محیطی خود در خارج از ایران،  به نیرو هایی عکسل العملی  و ذهنی  در مقابل حوادث  دچار شده اند. نتیجه این می شود ، که  به هر جمعی از سازمان ها ویا احزاب سری می کشی، با طیفی از آدم های  سردرگم ونا امید به انقلابات اجتماعی در جهان و بخصوص ایران رو به رو خواهی شد. حقیقت این است که احزاب و سازمان های چپ خارج از کشور نه اینکه ریشه ای در اجتماع ندارند، بلکه اعضائی را که  با زحمات زیاد عضو گیر کرده اند را از دست داده و مدام این احزاب و سازمان ها را ترک می کنند. اگر حقیقت را گفته باشم در جمع های مختلف فقط با چهره هایی آشنا می شوی که در چند سال پیش  در یک حزب ویا سازمان عضو بوده اند  وبر اثر انشعاب و جدایی طلبی به چند  جمع تقسیم شده اند یعنی جمع ها به چهار ویا پنج جمع تکثیر شده، اما چهره ها یکی است. تعداد و تکثیر این جمع ها نتیجه ی رشد نیست، بلکه نتیجه ای از بی ریشگی در جامعه ی کارگری ویا اجتماعی محل زندگی نتیجه می شود. این نیروها به مانند تک درختی شده اند که ریشه هایش بر اساس اتفاقات تاریخی و نا مشخص بودن از  منبع تغذی خود نتوانسته به عمق زمین نفوذ کند و در سطح  مانده است و براثر اختلال در زیست محیتی ریشه در سطح و نه در عمق دارد و بر اثر خشک سالی  در جهت خشک شدن  ودچار موریانه زدگی شده است و به زودی متلاشی خواهند شد.

تراژدی این است، که جریاناتی حزبی و سازمانی فیلشان یاد هندوستا کردهده و قدرت گیری شوراهی انقلابی کارگران ومزد بگیران را که تا دیروز این جا و آنجا برای عقب نیفتادن از قافله، تبلیغ می کردند، رها کرده و زیر پوشش مبارزه ی توده ای جنگ چریکی شهری را تبلیغ و ترویج می کنند رفیق سلام زیجی یکی از مبلغین این نوتفکرپارتیزانی است، این نوع تفکر در عمل به جنبش طبقه ی کارگر پشت کرده و نیروی پیشمرگه و چریک های شهری را به عنوان موتور محرک انقلاب بشمار می آورد.  می دانم رفیق  ازبی اعتنایی جنبش مبارزاتی کارگران ومزد بگیران به احزاب و سازمان های سلسله مراتبی یا نردبانی به این تصمیم چریکی ریسده است. ایشان از بی اعتنایی جنبش مبارزاتی طبقه ی کارگر و مزدبگیران نسبت به احزاب  و سازمان های موجود از جمله حزب ایشان، بری و عصبانی شده  اند. حالا ایشان می خواهند جنبش های کارگری و مزد بگیران را دور بزنند و جنگ شهری را بدون پایه وریشه شروع کنند به امید اینک شاید قشری نا مربوط به طبقه را به خیابان ها بکشد! . در واقع این حرکت یک حرکتی عصبی است و ربطی به طبقه ی کارگر و مزدبگیران ندارد. باید اشاره کنم، که  در انقلاب اجتماعی آینده طبقه ی کارگر و مزدبگیران ضد سرماه به عنوان اصلی ترین تصمیم گیرنده در روند وچگونگی  شکل گیری شوراهای انقلابی نقش خواهند داشت، و تصمیمات ویا روئیا هایی مثل روئیاهای رفیق زیجی، روند مبارزه طبقاتی را منحرف کرده و به انقلاب ضربه می زند. رفیق زیجی  از" واحد های مقاومت انقلابی در ایران "صحبت می کند!

رفیق برای تبلیغ این تز، از حکومت ایران حکومتی ماورائ طبیعی می سازد انگار تنها سیستم سرمایه داری هاری است که در جهان وجود دارد وباید با ایجاد واحد های انقلابی ونه با انقلاب توده ی طبقه ی کار گر ومزدبگیران جواب این هیولا را داد.  رفیق زیجی! رژیم جمهوری اسلامی  همان سیستم عجیب و قریبی است که در سال 1396 کارگران و مزد بگیران در شهر های مختلف رژیم و این هیولایی که شما ساخته اید متزلزل و به سطوح آورده است. شما یادتان رفته است که کارگران آذرآب، هپکو، هفت تپه و فولاد اهواز، فقط با یک نمایش کوچکی خیابانی با خانواده هایشان، چگونه حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی را به وحشت انداختند. شما در مورد فراخوان کارگران هفت تپه در مورد اداریه ی شورایی چه می گویی؟ کارگران اداره ی شورایی را می خواهند و شما "ایجاد واحد های  مقاومت انقلابی در ایران" آیا این تصمیم از سرخوردگی نیست؟  اما رفیق عزیز این رژیم خارج از دایره ی سرمایه داری جهانی عمل نمی کند. من فکر می کنم که شما صبرتان به آخر رسیده و می خواهید از بی عملی بلا اخره کاری کنید و هیجانی را ایجاد کنید.

و اما از این روئیا ها که بگذریم، لازم است که سازمان یابی شوراهای کارگران و مزدبگیران را در روند بار آوری و فرآیند تولیدی،  چه از نظر تولید  و بار آوری های فکری  در رشته ها و شاخه های گوناگون تولیدی، چه از نظر تولید یدی فراورده های مورد نیاز مصرفی انسان ها در شاخه ها و رشته های صنعتی و اقتصادی، مورد بر رسی قرار دهیم. این نوع از بر رسی سعی بر این دارد که تمام تجارب تئوری و عملی جنبش کارگری جهانی و از جمله تجربه ی جنبش کارگری خودمان  در انقلاب 1957 را  برای ره یافت و کمک به کار کرد  های عملی وسیاسی جنبش مزدبگیران مورد استفاده قرار دهد. نتیجه اینکه درقسمت دوم این مطلب به نوع سازمان یابی تجربی و تئوری شورا های انقلابی کارگران  و مزدبگیران، چه از نظر نوع تولید در یک  کارخانه  یا مؤسسه  و چه  تولید در شاخه های صنعتی شهری منطقه ای و سراسری می پردازیم. این ارزیابی از تعاونی کارگری، خود مدیریتی کارگری که در چهارچوبه ی سیستم سرمایه داری امکان پذیر است تا شوراهای انقلابی ضد سرمایه داری کارگران و مزدبگیران که مرزهای سیستم سرمایه داری را در می نوردد،  زیر پا می گذارد و قانون های آن را نفی کرده و قوانین ضد کار مزدی و دموکراسی شورایی ، که از  تصمیم گیری  مزدبگیران از پایین نشئت می گیرد را  به  تحلیل بررسی بگذارد.

 

20آذر 1398  

علی برومند

 

این دور باطل تا کی ادامه خواهد داشت؟

متعاقب تصمیم خودسرانه و غیرقانونی سران سه قوه حاکمیت جمهوری ایران برای افزایش قیمت بنزین در ساعت صفر ۲۴ آبان سال جاری، توده‌های مردم اعتراض و نارضایتی خود را در سراسر کشور با حضور در خیابان‌ها اعلام کردند. اعتراضات مسالمت‌آمیز مردمی در اثر مداخله نیروهای انتظامی و امنیتی، که احتمال وجود عوامل نفوذی دول خارجی در میان آنها منتفی نیست، ظاهرا به سبب برخی شعارهای براندازانه عاریتی از رسانه‌های امپریالیستی و اقدامات تخریبی، مثل همیشه و هر جا به خشونت کشیده شد؛ صدها بانک و فروشگاه، مؤسسه دولتی و خصوصی دچار حریق گردید؛ به اغلب خودروهای معترضان آسیب جدی وارد شد و بالاتر و هولناک‌تر از همه، شماری از هموطنان ما، هم از میان معترضان ستمدیده و هم از میان نیروهای انتظامی، قربانی دسیسه سران قوا، بویژه، علی لاریجانی و ملا حسن روحانی- سران بی‌خاصیت‌ترین مجلس و نالایق‌ترین دولت در تاریخ چهل ساله جمهورای اسلامی شدند و تعداد زیادی نیز روانه زندان‌ها گردیدند. میزان خسارات وارده، تعداد دقیق کشته‌ها و دستگیر شدگان را تا کنون هیچ نهاد رسمی اعلام نکرده است.

به هر حال، آنچه که در شرایط کنونی ایران و جهان نباید اتفاق می‌افتاد، اتفاق افتاد و نیروهای انتظامی و امنیتی موفق شدند بموازات سرکوب کارگزاران و نیروهای هرج و مرج‌طلب پنهان شده امپریالیسم در صفوف معترضین محروم شده از حداقل‌های زندگی، آتش اعتراضات عمومی را نیز در زیر تلی از خاکستر حداقل بطور موقت پنهان سازند. غافل از این، که این آتش زیر خاکستر بموقع خود نه در اثر تندباد، حتی در نتیجه وزش یک نسیم ملایم شعله‌ور خواهد شد.

اضافه بر این، حاکمیت جمهوری اسلامی سعی کرد با برگزاری یک تظاهرات فرمایشی سراسری در روز ۴ آذر، خواست بحق توده‌های محروم جامعه را مدیریت نموده، از انفجار خشم متراکم و بی‌سازمان عمومی جلوگیری نماید. اما، شرکت کنندگان تظاهرات با حمل پلاکادهای دایر بر مشخص کردن مرز بین میهن‌دوستان عدالت‌خواه با نیروهای آشوبگر وابسته به امپریالیستهای آنگلوساکسونی و طرح خواست‌های طبیعی و قانونی خود، این ریاکاری حاکمیت را افشاء کردند و خواستار ایجاد دولتی مدبر، کاربلد و طرفدار عدالت شدند.

تصمیم سران قوا برای افزایش قیمت بنزین را از این منظر، که اولا، افزایش چند هزار برابری بهای کالاها، به سخن دیگر، کاهش چند هزار برابری قدرت خرید ارز ملی (تومان) در مدت چهل سال حاکمیت اسلامی نه تنها هرگز باعث رونق اقتصادی و بهبودی شرایط زندگی اجتماعی نشده، حتی باعث تعمیم فقر و فاقه و خانه‌خرابی اکثریت جمعیت کشور، بویژه، کارگران و زحمتکشان و سایر مزدبگیران گردیده است؛ ثانیا، دولت روحانی می‌توانست کسری بودجه ١٠٠‌ میلیاردی خود را بجای دست بردن به جیب محروم‌ترین لایه‌های اجتماعی، بحسات کسر حقوق‌های نجومی، جلوگیری از رانتخواری و اخذ مالیات از میلیاردرها تأمین کند؛ ثالثا، تکرار این دور باطل (افزایش مداوم قیمت‌ کالاها) که هیچ توجیه اقتصادی ندارد و با یقین به این که افزایش قیمت بنزین باعث افزایش قیمت همه کالاها می‌شود، می‌توان ان را یک دسیسه و اقدام همآهنگ با دشمنان استقلال و تمامیت ایران، در مجموع، همدستی با ویرانگران خارجی و وابستگان داخلی آنها دانست. باضافه این، کسب تکلیف شبانه از آیت‌الله خامنه‌ای در خصوص گران کردن بنزین، این گمانه‌زنی را تقویت می‌کند که هدف آنها از این کار، هزینه کردن از اعتبار ولی‌فقیه بعنوان بالاترین مقام مسئول در قبال استقلال کشور بوده است. زیرا، نئولیبرال‌ها با صدمه زدن به اعتبار وی، در گام‌های بعدی براحتی می‌توانند ایران را اگر نه تجزیه، حداقل تسلیم منویات آقایان جهان نمایند.

قابل تأمل اینکه تجارب متعدد تاریخی نشان می‌دهد، که امپریالیسم هر گاه بفکر اجرای برنامه نابودی یا تسلیم هر کشوری ‌افتاده، بیش از همه تهدیدها و اعمال فشارها، به هیولانمایی رهبر آن کشور دست زده است. گذشت زمان نیز بروشنی اثبات نمود، که هیولانمایی استالین و رهبران سایر کشورهای سابقا سوسیالیستی مانند چائوشسکو و دیگران و کمی متأخرتر، تبلیغات بی‌وقفه و نشر اکاذیب علیه «دیکتاتورهایی» مانند سلابادان میلوویچ، صدام حسین، بشار اسد یا «دیوانگی» معمر قذافی و رهبران کشورهایی مانند جمهوری دموکراتیک خلق کره، بلاروس، ونزوئلا، بولیوی، نیکاراگوئه برزیل (لولا و روسوف) و بسیاری دیگر، از این دست زمینه‌سازی‌ها برای براندازی و تخریب بود و هست.    ‌  

با این مقدمه و با عطف توجه به همه جوانب رخدادهای بعد از ۲۴ آبان، حاکمیت جمهوری اسلامی ایران موظف به اجرای خواست‌های زیر است:

۱ــ از اجرای برنامه‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول، خواه در شکل تعدیل ساختاری و خصوصی‌سازی اموال عمومی، خواه به شیوه کاهش ارزش پول و افزایش دائمی قیمتها دست برداشته، از دست بردن به جیب طبقات و لایه‌های فقیر جامعه خودداری نماید؛

۲ــ تصمیم غیراقتصادی سران قوا برای افزایش قیمت بنزین را که موجب افزایش شدید تورم و گرانی تمامی کالاهای اساسی گردید، بعنوان یک اقدام توطئه‌گرانه و برنامۀ از پیش طراحی شده شناخته، لغو نماید؛

۳ــ بر اساس اصل نهم قانون اساسی کشور، اعتراض بحق ستمدیدگان و محروم شدگان از زندگی ساده انسانی را برسمیت بشناسد و برنامه خود را برای کاهش درد و رنج تحمیلی بر عموم و ناظر بر بهبودی سریع شرایط زندگی اجتماعی اعلام نماید؛

۴ــ پای‌بندی خود را به کلیه اصول قانون اساسی، از جمله، اصل بیست و هفتم ثابت نماید؛

۵ــ کشته‌ شدگان حوادث اعتراضات اخیر، اعم از معترضین یا نیروهای انتظامی را بعنوان شهدای مبارزه در راه دفاع از امنیت و استقلال کشور و عدالت اجتماعی برسمیت بشناسد. از ملت ایران، بویژه، از خانواده شهدا عذرخواهی نموده، به آنها غرامت بپردازد؛

۶ــ آمرین تیراندازی به معترضان را صرفنظر از موقعیت و مقام دولتی آنها، برای مجازات بدست مراجع قضایی بسپارد؛

۷ــ حساب معترضان بازداشت شده را از آشوبگران و اخلالگران جدا نموده، شرایط آزادی بی‌قید و شرط کلیه آنها را فراهم نماید؛

۸ــ از نمایش اعترافات تلویزیونی بطور کلی دست برداشته، شخصیت و حیثیت بازداشت شدگان را محترم شمارد. قابل توجه اینکه، اصل سی و هشتم قانون اساسی هر گونه اقرار و اعتراف، شهادت و سوگند تحت اجبار را فاقد ارزش و اعتبار اعلام کرده است؛

۹ــ مطابق نص صریح اصل‏ بیست و ششم قانون اساسی کشور، آزادی سازمانیابی کارگران و زحمتکشان و سایر اقشار محروم جامه را در سازمان‌های صنفی و سیاسی خود عملا برسمیت بشناسد تا آنها بتوانند در عین مبارزه متشکل و آگاهانه برای عدالت اجتماعی، علیه دشمنان خارجی کشور و وابستگان داخلی آنها به اقدامات قاطع دست بزنند. در غیر این صورت، توده‌ بی‌سازمان (حتی میلیونی) همواره می‌تواند مجذوب شعار‌های فریبنده و تبلیغات سوء رسانه‌های امپریالیستی- صهیونیستی گردیده و به آلت دست آنها و دستجات و گروه‌ها (باصطلاح، احزاب و سازمان‌ها)، که اهداف و مقاصد خود را تحت پوشش شعارهای ریاکارانه و مخدوش کننده مرزهای طبقاتی مانند «دموکراسی‌خواهی» و «مبارزه با رژیم آخوندی» با دشمنان ایران پیوند زده‌اند، تبدیل شوند.  

همه میهن‌دوستان ایران و همچنین، حاکمیت جمهوری اسلامی باید مطمئن باشند اگر چه ارتجاع امپریالیستی- صهیونیستی و جریانهای همسو با آنها در سوءاستفاده از غائله بنزین نامکام ماندند، اما تا زمانی که توده‌های ستمدیده برای مبارزه آگاهانه در سازمانهای صنفی و سیاسی خود متشکل نشوند؛ اوضاع اجتماعی- اقتصادی بسود محروم شدگان از زندگی ساده انسانی تغییر نیابد؛ در راه برقراری عدالت اجتماعی اقدامات جدی بعمل نیاید؛ در واقع، شرایط شعله کشیدن آتش زیر خاکستر آماده، و راه ورود دشمنان استقلال و تمامیت کشور هموار خواهد بود. از تجارب «انقلاب‌های رنگی» متعدد، از «بهار عربی» کذایی باید درس گرفت.

https://eb1384.wordpress.com/2019/12/13/

۲۲ آذر- قوس ١۳۹۸

دانشجویان شعار میدهند: ما فرزندان کارگرانیم – در کنارشان میمانیم!

دانشجویان  شعار میدهند: ما فرزندان کارگرانیم –  در کنارشان میمانیم!

کارل مارکس

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ ـ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

 

به باور من، در جامعه ی طبقاتی سرمایه داری و بویژه در عصر ما، عصر سرمایه داری گندیده و فاسد شده یعنی امپریالیسم که به ارتجاع و مخصوصا ارتجاع مذهبی – فاشیستی -  جانی تازه داده است، عصری که ۶۴ نفر یا ۸۴ نفر از ثروتمندان جامعه بر نیمی از ثروت جامعه جهانی چنگ انداخته اند، عصری که ۱٪ ثروتمند بر ۸۴ ٪ از درآمد حاصل از دسترنج و خون کارگران حاکم هست، این در حالی است که ۵۰٪ از جمعیت روی زمین هیچی، واقعا هیچی ندارد، جز نیروی کار و جسمش که باید بفروشد تا زنده بماند و نه زندگی نماید، عصری  که هر ساله بر تولید و فروش سلاح یعنی وسیله مرگ انسان و ویرانی هر آنچه که ساخته شده بوسیله کارگر است، با رقمی بیش از ۱۰٪ ( سال ۲۰۹۱ اسپارتاکوسی برابر با ۱۳۹۷ هجری شمسی ۱۲٪  نسبت به سال قبل) افزایش می یابد و جایزه های صلح که از فروش همین سلاح های مرگبار تدارک دیده شده اند یا به سران دولت های جنگ طلب و یا به قربانیان کودک مورد تجاوز قرار گرفته بوسیله مزدوران تروریست مانند داعش و یا کاسه سرشان بوسیله گلوله های ساخته شده در کارخانه های جایزه دهندگان از هم شکافته شده، می دهند و... اینها همه بوسیله دولت هایی حمایت و پاسداری میشوند که خود را مدافع بزرگ دموکراسی، مدافع حقوق بشر، مدافع حقوق کودک و زنان میدانند و سرانشان برای قربانیان اشک تمساح میریزند و عده ای هم به نام حتی کمونیسم و کمونیسم کارگری از همین جلادان به دفاع برمیخیزند،  برای  رفقای دانشجوی انقلابی و کمونیست، فرزندان کارگران و زحمتکشان، آگاهی بر این نکتۀ اولیه، ولی بس مهم  که جامعه جهانی و جامعه ایران نیز یک جامعه طبقاتی سرمایه داری در دوران امپریالیسم است،  دولت دستگاه سرکوب طبقاتی است، بس مهم و اساسی میباشد، زیرا که بدون درک  صحیح یعنی مارکسی لنینی یعنی درک طبقاتی از جامعه در مورد نقش طبقات اجتماعی، میرنده و رشد یابنده، تضاد طبقاتی، مبارزه طبقاتی، ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا که ضرورت رهائی  طبقه کارگر از جامعه استثمارگر موجود میباشد  و بویژه نقش  دولت در جامعه طبقاتی، دچار گمراهی می گردیم. این هسته ی اساسی و مرکزی آموزش کارل مارکس در رابطه با مبارزه طبقاتی است. فرد و جریانی که قادر به درک اینکه دولت دیکتاتوری طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم است، نگردد، به فرد و جریانی سترون تبدیل میشود!

بنا براین، شعار: « ما فرزندان کارگرانیم – در کنارشان میمانیم» فقط به پژواکی میماند که در هوا پخش شده، تجزیه گردیده وسپس ناپدید شود!

 درجامعه طبقاتی سرمایه داری اساسا  دو طبقه، دو اردوگاه کاملا متفاوت، سرنوشت جامعه را رقم می زنند. یکی از آن  طبقات، طبقه سرمایه دار است که با مالکیت بر ابزار تولید، این کار مرده ، کار بدون اجرت، کار انباشته ی شدۀ طبقه کارکر، بر همه چیز جامعه از سیاست و فرهنگ گرفته تا روابط بین انسان ها در کپرها را حاکم است. این تا آن جا پیش میرود که بر طبق آموزش مارکسی طبقات و مبارزه طبقاتی، فرهنگ حاکم بر این جامعه، فرهنگ طبقه سرمایه دار است! 

 این طبقه سرمایه دار است که از ورای همه چیز، دولت را، با تمامی ارگانهای سرکوب مستقیم مانند ارتش، پلیس، زندان و قوای ۳ گانه مقننه، اجرائی، قضائیه، شکنجه گر، جلاد  و وابستگانشان و ارگانِ سرکوب ذهنی مانند مذهب، ایدئولوژی ها دیگری که خرافات دینی و ملی، خرافه خدا و ملت را در اذهان ما کارگران و زحمتکشان میکنند، لیبرالیسم، دموکراسی پارلمانی و امثالهم را  در اختیار دارد و بوسیله آنهاست که شرایط  تولید سرمایه داری یعنی شرایط  تبدیل  کار اضافه طبقه کارگر را به سود فراهم آورده  و سود  را به صورت سرمایه رویهم انباشته می کند و زنده بودن این طبقه استثمارگر، خونمک که واقعا امروزه یک طبقه زائد و نالازم میباشد، فقط در لال بودن  و یا بدرستی گفته  شود، در لال کردن و زیر استثمار پشت خم کردن و بویژه بی سازمان بودن و عدم مسلح بودنِ طبقه کارگر است.

حاکمیت این طبقه بر جامعه جهانی و ایران آنرا به قهقعرا برده و در نهایت  به نیستی میکشاند. دلیل اینکه عاقبت زندگی در این سیستم نابودی و نیستی نسل انسان است، یکی در تضادهای ذاتی و حل ناشدنی این سیستم است و دومی، قانون اصلی دیالکتیک ماتریالیستی است که کشف دورانساز کارل مارکس بود. بر اساس درک ماتریالیستی از دیالکتیک هر چیز زاده شده، موجودیت یافته، پس از تحولات پی در پی و دائمی، روزی هم میمیرد، هیچ چیز متولد شده، عمر جاودانی ندارد*۱. اساس ضرورت انقلاب  قهری کمونیستی کارگران که برای تبدیل جامعه سرمایه داری به جامعه کمونیستی ضرورتی عاجل است، از اینجاست! جامعه کمونیستی یعنی جامعه ای که انسان  زحمتکش را بطور کلی و بویژه کارگر را از کارگر بودن یعنی انسان تولید کننده، استثمار شده و محروم  از تولید خویش را به انسان حاکم بر سرنوشت خویش مبدل میکند و طبقات اجتماعی در آن میمیرند!

و دیگر همان طبقه کارگر*۲ است که طبقه ای است در این جامعه بعلت محرومیت از ابزار تولید، با اینکه یکی از مهمترین و اساسی ترین ابزار تولید است ( زمین مادر کالا و کارگر پدر کالاست. کارل مارکس نقدی بر برنامه گوتاء)  از همه چیزی که خود تولید میکند، محروم است. در جامعه ی سرمایه داری، این طبقه فقط نیروی طبقاتی خویش  را دارد که آنهم در بی سازمانی پراکنده شده  و به انفراد گرائیده است و کاری نمیتواند، انجام دهد.

اما، با این همه، فقط و فقط این طبقه است که با سازمان یافتن، آگاه شدن بر نقش خویش در تولید، با درک نقش دولت طبقاتی در جامعه کهن بورژوائی،  با تمامی دستگاه هایش و با تسلیح طبقاتی یافتن، میتواند و باید، جامعه و خویش را رها سازد۳*.

 شما بعنوان فرزندان این طبقه که اکثریت جمعیت جامعه را تشکیل می دهد و همچنین شما اکثریت دانشجویان را، فقط با پذیرش طبقاتی بودن جامعه، تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی اش و دولت بعنوان دستگاه  زور سازمان یافتۀ طبقه سرمایه دار برای سرکوب طبقه کارگر در اساس خویش ( دولت در جامعه مدرن کمیته ایست برای اداره امور طبقه بورژوا -  مانیفست حزب کمونیست  - کارل مارکس و فردریش انگلس ۱۸۴۸)، و یا « قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر. ...» و نجات یافتن از بکار بردن کلماتِ  تو خالی ای همچون " برابری آزادی" و عدالت اجتماعی، دموکراسی برای همه، و آت و آشغال های دیگر که همه گی فقط در خدمت سر پا نگه داشتن این نظام هستند، میتوانید برای خود و پدران و مادران، خواهران و برادران کارگرتان مفید واقع شوید و نه بدون آن!  

همچنین این مسئله که طبقه کارگر مجبور است که یک جنگ طبقاتی را به پیروزی رساند و برای این کار نیازمند ارگانهای انقلابی و مخفی و از همه مهم  تر و اساسی تر حزب سیاسی خویش، حزبی که در نخست از کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  و نیز شما فرزندان آگاهشان تشکیل می یابد، بعد در یک پروسه و با شرکت در مبارزات جاری ، در سطح طبقه توده ای میشود، می باشد.

این حزب نمیتواند موجودیت یابد و ادامه کاری داشته باشد و توده ای گردد، مگر اینکه حزبی مخفی و دارای بازوی مسلحانه بویژه در جامعه ای همچون ایران سرمایه داری ادغام شده ارگانیک در سرمایه جهانی با دولتی چنان دیکتاتور، باشد تا بتواند در برابر این همه دستگاه های سرکوب و پلیس های مخفی  و مسلح مقاومت کرده و رشد و توسعه یابد و به حزبی تبدیل گردد که کل طبقه کارگر و متحدین زحمتکش  آنرا برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی آماده نماید، یعنی نیروهای سرکوبگر بورژوازی  را در هم شکند و به دولت خویش – دیکتاتوری پرولتاریای مسلح- موجودیت دهد.

آری، طبقه کارگر با به پیروزی رساندن چنین انقلابی است که دولت کنونی را درهم میشکند و با دولت کارگران مسلح - دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - جانشین میکند، راه را برای ایجاد جامعه ای باز میکند که بتوان در آن از تحصیل رایگان برای همه، نان برای همه، مسکن برای همه، آزادی برای همه، آسایش و رفاه برای همه، در یک  جمله « بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. » - مانی فست حزب کمونیست - کارل مارکس  فردریش انگلس سال ۱۸۴۸، باز کرده و چنین جامعه ای را خلق کند.

آنها ، در پایان این اثر چنین می نویسند :  « کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می دارند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، (انقلاب قهری - من) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی ( باز هم همان انقلاب قهری کمونیستی - من) برخود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

              پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید!  »

این است که امروزه با تأکید فراوان و با تغییرات جزئی یعنی اضافاتی در این شعار باید آنرا بدین شکل نوشت و سعی در تحقق انقلاب قهری کمونیستی طبقه کارگر نمود، بجز این، کاری انجام نمی گیرد و همه چیز به حرافی میماند. شعار امروزی :

پرولتارهای سراسر جهان، متحد، متحزب و مسلح شوید!  انقلاب سرخ " مداوم"  تا لغو سرمایه در سطح جهان را ادامه دهید!

البته لنین در باره این آموزش و تحریفات اپورتونیستی که از طرف سوسیال دمکرات ها و سوسیال شونیست ها، شما بخوانید احزاب کنونی در اپوزیسیون ایران از چپ و انقلابی باصطلاح گرفته تا کمونیست کارگری و... روی آموزش مارکس و انگلس انجام گرفته بود و دولت را از دستگاه سرکوب طبقاتی و دیکتاتوری طبقاتی  به دموکراسی برای همه، به دستگاه خیریه  برای همه تبدیل کرده بودند، چنین نوشت : « در بالا متذکر شديم و بعدا با تفصيل بيشترى نشان خواهيم داد که آموزش مارکس و انگلس درباره ناگزيرى انقلاب قهرى مربوط به دولت بورژوازى است. اين دولت نميتواند از طريق "زوال" جاى خود را به دولت پرولترى (ديکتاتورى پرولتاريا ) بدهد و اين عمل طبق قاعده عمومى، فقط از طريق انقلاب قهرى ميتواند انجام پذيرد. ستايشنامه انگلس درباره اين انقلاب که کاملا با بيانات مکرر مارکس مطابقت دارد - (پايان کتاب "فقر فلسفه" و "مانيفست کمونيست" را بياد آوريم که چگونه در آن با سربلندى و آشکارا ناگزيرى انقلاب قهرى اعلام شده است؛ "نقد برنامه گوتا"[٢٤١]*۴ را در سال ١٨٧٥ بخاطر آوريم که تقريبا ٣٠ سال پس از آن نوشته شده و در آنجا مارکس اپورتونيسم اين برنامه را بيرحمانه می کوبد) - اين ستايشنامه به هيچ وجه "شيفتگى" و سخن آرايى و يا اقدامى بمنظور مناظره نيست. ضرورت تربيت سيستماتيک توده‌ها ( ی کارگر – من)  بقسمى که با اين نظريه و همانا با اين نظريه انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکيل ميدهد. بارزترين نشانه خيانت جريانات فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم به آموزش مارکس و انگلس اين است که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کرده‌اند" – لنین

لنین به نکته مهم دیگری که فرق بین اپورتونیستها حراف و کمونیستهای انقلابی را مشخص تر می کند، لازم است اینجا آورده شود، نیز می پردازد و آن اینکه : « آموزش مربوط به مبارزه طبقاتى که مارکس آن را در مورد مسأله دولت و انقلاب سوسياليستى بکار برده است، ناگزير به قبول نظريه سيادت سياسى پرولتاريا، ديکتاتورى آن، يعنى قدرت حاکمه‌اى منجر ميگردد که هيچکس ديگرى در آن سهيم نبوده و مستقيما به نيروى مسلح توده‌ها (ی کارگر و زحمتکش – من)  متکى است. سرنگونى بورژوازى فقط هنگامى عملى است که پرولتاريا بدل به طبقه حاکمه‌اى بشود که قادر است مقاومت ناگزير و تا پاى جان بورژوازى را در هم شکسته کليه توده‌هاى زحمتکش و استثمار شونده را براى شکل نوين اقتصاد متشکل سازد.»

پس برای شکل و موجودیت دادن به دیکتاتوری پرولتاریای مسلح یعنی تنها دولتی که میتواند جامعه سرمایه داری را به جامعه کمونیستی تبدیل کند و نسل انسان را از مرگ ناگزیر نجات دهد، با زبان برشت که زبان سرمایه داران را خوب فهمیده بود.

    نظر به اینکه
تنها زبان توپ را آشنا هستید
و به زبان دیگری تکلم نمی‌کنید
ناچار خواهیم بود
لوله‌های توپ را
به طرف شما برگردانیم.*۴.

 

لینک بیانیه شوراها و فعالین صنفی دانشگاه های سراسر کشور به مناسبت ۱۶ آذرماه روز دانشجو.

https://www.akhbar-rooz.com/%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%db%8c%d9%87-%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c%d9%86-

حمید قربانی –۱۲ دسامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی

توضيحات

*1 -  کارل مارکس برای چاپ دوم سرمایه پیگفتاری دارد که به باور من، مهم و اساسی است که هر کارگر آگاه آنرا، چندین بار مطالعه کند. زیرا که در آن کارل مارکس هم به منتقدین این اثر دوران ساز جواب می دهد و هم اینکه تجربیات مبارزه ی طبقاتی و رشد صنعت را در نظر می گیرد و به این سؤال که، چرا، اقتصاد بورژوائی در گنداب می افتد و دیکر اثری علمی را نمی تواند به جهان ارائه دهد، می پردازد و واقعا و مخصوصا برای طبقه کارگر و پیشروان آن در جامعه ای، همچون ایران که اصولا و اساسا، سرمایه داری و رشد و توسعه آن درونزا نبوده است، بلکه از خارج و بوسیله اقتصاد پیشرفته ی سرمایه داری یعنی دوران امپریالیست شدن سرمایه به نوعی به آن تحمیل شده است و تمامی نقائص آنرا با خود یدک میکشد، مفید و درس آموز است.

من در اینجا به چند پاراگراف از آن، شما فرزندان کارگران – دانشجویان انقلابی و کمونیست- را رجوع می دهم.

البته، آدرس اینترنتی آنرا در پائین درج می کنم. با خواندن آن، آنگاه، خیلی راحت میتوانیم به چرندیاتی که به نام اقتصاد به خورد ما می دهند و چرائی آن، که جز به خطر افتادن نظام موجود نیست، پی می بریم. چون اگر، در آلمان سال های بعد ۱۸۴۸ که آنطور بود، مشخص است که باید دانشمندان علم الاجتماع در ایران سال ۲۰۹۲  اسپارتاکوسی – برابر ۱۳۸۹ هجری قمری یا ۲۰۱۹میلادی، در جامعه سرمایه داری ادغام ارگانیک شده در سرمایه داری امپریالیستی – جهانی – با دولت سرمایه داری واپسگرای مذهبی ارتجاعی و دیکتاتوری لجام گسیخته، نتوانند جز آنکه هستند، باشند.

«  از سال ۱۸۴۸ تولید سرمایه داری با سرعت در آلمان توسعه یافت  و از هم اکنون شکوفه های سرگیجه آور آن پدیدارشده است. ولی با این وجود اقبال بیش از گذشته به متخصصین ما روی نیاورد. تا وقتی که می توانستند بی طرفانه به علم اقتصاد بپردازند مناسبات جدید اقتصادی در واقعیت آلمان وجود نداشت و هنگامی که این مناسبات وارد زندگی شد اوضاع به نحوی در آمد که دیگر فرصت زیادی برای مطالعات بی طرفانه در محیط بورژوایی موجود باقی نمانده بود. مادامی که علم اقتصاد بورژوایی است، یعنی تا وقتی که نظم سرمایه داری را به جای این که یک مرحله ی موقتی از تکامل تاریخ بداند شکل آخر و قطعی تولید اجتماعی می انگارد، وجه علمی آن فقط تا موقعی است که مبارزه ی طبقاتی هنوز آشکار نشده است و یا در پدیده های مجزا ظهور میکند. ص ۱۳-۱۴

مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوائی، آلمان ها در زمان انحطاط آن نیز، دانش آموزانی ساده، مقلد و دنبال رو باقی ماندند و هم چون خرده فروشی حقیر آن چه بیگانه به طور عمده می ساخت آب کردند. بنا براین تحول تاریخی خاص جامعه ی آلمان هرگونه پیشرفت علمی را در زمینه ی اقتصاد بورژوائی نفی می نمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمی کرد. تا آن جا که این انتقاد معرف یک طبقه است تنها می تواند طبقه ای را معرفی کند که مأموریت تاریخیش انهدام طرز تولید سرمایه داری و سر انجام الغاء طبقات است یعنی طبقه ی کارگر. ص ۱۸

به نظر بورژوازی و بلندگویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد دقت قرار میدهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کن و انقلابی است.

حرکت پُر تضاد جامعه ی سرمایه داری، به وسیله ی تغییراتی که از گردش ادواری صنعت جدید ناشی میشود و نقطه ی اعتلاء آن بحران عمومی است، خویشتن را به شدیدترین وجهی به بورژوازی دست اندر کار می شناساند. این بحران اگر چه هنوز مراحل اولیه ی خود را می پیماید، باز  در راه است و در نتیجه ی همه جانبه ا ی بودن میدان عمل خود و شدت تأثیرش لاجرم دیالکتیک را در مغز خوش بختان نواقبال امپراطوری جدید پروس و آلمانی هم فرو خواهد کرد.

کارل مارکس

لندن، ۲۴ ژانویه ۱۸۷۳

*۲- . سرمایه دار می تواند ارزش سرمایه متغییری را که پیش ریز نموده است فقط از طریق مبادلۀ با کار زنده، از راه بهره کشی از کار زنده به ارزش بالاترمبدل سازد. ولی وی فقط در صورتی می تواند از کار بهره کشی نماید که در عین حال شرایط تحقق این کار را فراهم سازد، یعنی وسائل کار و محصول، ماشین آلات و مواد خام را پیش ریز نماید، یا بدیگر سخن در صورتیکه مبلغ ارزشی ای را که در اختیار اوست به شکل شرایط تولید در آورد؛ اصولا او فقط بدین جهت سرمایه دار است، او اصلا فقط بدین سبب می تواند تصدی روند بهره کشی کار را بدست گیرد که بمثابه مالک شرایط کار در مقابل کارگر، که فقط  صاحب نیروی کار است، قرار گیرد. سابقا در کتاب اول دیده ایم که درست همین مالکیت شرایط تولید بوسیلۀ ناکارگر است که کارگر را به مزدگیر و ناکارگر را به سرمایه دار بدل می کند. جلد ۳ سرمایه کارل مارکس  ص ۴۱

۳- - بين الملل کمونيستی اين نظريه را که پرولتاريا بدون يک حزب سياسی مستقل کارگری می تواند انقلاب خود را به پيروزی برساند قاطعانه رد می کند. هر مبارزه طبقاتی يک مبارزه سياسی است. هدف اين مبارزه سياسی که به ناچار به يک جنگ داخلی تبديل می شود، تصرف قدرت سياسی است. قدرت سياسی را جز از طريق يک حزب سياسی نمی توان به دست آورد، سازمان داد و به کار گرفت. تنها در صورتی که حزبی متشکل و با تجربه با هدف هائی روشن و برنامه عملی برای اقدامات فوری، به منظور روياروئی با دشواريهای سياست داخلی و خارجی در رهبری طبقه کارگر قرار داشته باشد، آنگاه می توان گفت که قدرت به دست آمده پديده ای تصادفی نيست، بلکه سرآغاز ساختمان جامعه کمونيستی پايداری است که به دست پرولتاريا بنا می شود. لازمه اين مبارزه طبقاتی نيز رهبری متمرکز و وحدت يافته شکلهای گوناگون جنبش پرولتری (اتحاديه های کارگری، تعاونيها، شوراهای کارخانه ، فعاليت های آموزشی، انتخابات و جز آن) است. تنها يک حزب سياسی می تواند يک چنين مرکز هماهنگ کننده و رهبری کننده ای بشود. مخالفت با ايجاد و تقويت چنين حزبی و پيروی از آن به مفهوم انکار وحدت نيروهای مختلف رزمندگان و کارگران در ميدان های مختلف نبرد است. مبارزه طبقاتی پرولتاريا به تهييج متمرکزی نياز دارد که مراحل گوناگون مبارزه را از يک ديدگاه روشن می سازد و در هر لحظه خاص توجه کارگران را به وظايف مشخصی که بايد تمام طبقه انجام دهد جلب می کند. این  منظور بدون يک دستگاه سياسی متمرکز، يعنی بدون يک حزب سياسی برآورده نمی شود. بنابراين تبليغاتی که سنديکاليستهای انقلابی و طرفداران «کارگران صنعتی جهان» عليه ضرورت تشکيل حزب مستقل کارگران انجام دادند از نظر عينی به تقويت بورژوازی و «سوسيال دمکراتهای» ضدانقلابی کمک کرده و می کند. سنديکاليست ها و «کارگران صنعتی جهان» که می خواهند فقط اتحاديه های کارگری يا اتحاديه های «عمومی» بی شکل کارگران را به جای حزب بنشانند در تبليغات خود عليه حزب کمونيست به فرصت طلبان معروف نزديک می شوند. پس از شکست انقلاب ١٩٠۵ ،منشويکهای روسيه سالها از نظريه به اصطلاح کنگره کارگران که قرار بود جانشين حزب انقلابی طبقه کارگر شود دفاع می کردند. اعضای حزب کارگر در اتحاديه های زرد با عقايد گوناگون سياسی، در انگليس و آمريکا تشکيل اتحاديه های بی شکل کارگری با سازمانهای بی هويت و صرفاً پارلمانی را به جای حزب سياسی به کارگران تلقين می کنند و در عين حال سياستهای کاملاً بورژوائی را به کار می بندند. سنديکاليستهای انقلابی و «کارگران صنعتی جهان» مشتاقند که عليه ديکتاتوری بورژوازی به نبرد برخيزند اما نمی دانند چگونه دست به اين کار بزنند. آنها نمی دانند که طبقه کارگر بدون يک حزب سياسی مستقل مانند بدنی بدون سر است. سنديکاليسم و صنعتی گرائی انقلابی، در مقايسه با ايدئولوژی کهنه ، پوسيده و ضد انقلابی بين الملل دوم خود گامی به جلوست، اما اين هر دو در مقايسه با مارکسيسم انقلابی يعنی کمونيسم ، گامی به عقب است. بيانيه کمونيستهای «چپ» آلمانی در نخستين کنگره افتتاحيه در ماه آوريل که می گفتند حزبی را تأسيس می کنند، اما «نه حزبی به معنی سنتی کلمه» تسليم ايدئولوژيک به اين نظرات ارتجاعی سنديکاليستی و صنعتی گرائی است. طبقه کارگر تنها با تکيه بر اعتصابات عمومی و متحد شدن نمی تواند بر بورژوازی چيره شود. طبقه کارگر بايد به قيام مسلحانه روی آورد. هر کس که معتقد به قيام مسلحانه باشد بايد ضرورت يک حزب سياسی متشکل را نيز درک کند و بداند که اتحاديه های بی شکل کارگری کافی نيستند. سنديکاليستهای انقلابی غالباً از نقش بزرگی سخن می گويند که اقليت انقلابی مصمم می تواند بر عهده داشته باشد. اقليت به راستی مصمم طبقه کارگر، اقليتی که کمونيست است و می خواهد عمل کند و دارای برنامه ای است يعنی می خواهد مبارزات توده ها را سازمان دهد، اين اقليت دقيقاً همان حزب کمونيست است.  مصوب دومين کنگره بين الملل کمونيستی در سال ١٩٢٠ – منبع سایت کمونیستهای انقلابی.

 

*۳-  ٢٤١] رجوع شود به اثر مارکس "نقد برنامه گتا". - برنامه حزب کارگر سوسياليست آلمان در کنگره سال ١٨٧٥ گتا پس از متحد شدن دو حزب سوسياليست آلمان يعنى آيزناخيست‌ها و لاسالين‌ها که تا آنزمان دو حزب جداگانه بودند - تصويب شد. برنامه مزبور سراپا اپورتونيستى بود زيرا آيزناخيست‌ها در کليه مسائل بسيار مهم به لاسالين‌ها گذشت کردند و فرمولبنديهاى لاسالين‌ها را پذيرفتند. مارکس و انگلس برنامه گوتاء را مورد انتقاد کوبنده‌اى قرار دادند.

*۴- برشت “قطعنامه”
برتولت برشت

نظر به اینکه
ما ضعیفیم
برای بندگی ما
قانون ساختید
نظر به اینکه دیگر
نمی‌خواهیم بنده باشیم
قانون شما در آینده باطل است
تهدید می‌کنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم
نظر به اینکه
گرسنه خواهیم ماند
اگر زین بیش تحمل کنیم
تا که باز
غارت کنید ما را
مصممیم که زین پس
از نان شب که فاقد آنیم
کسی نیست ما را جدا نماید
جز شیشه‌های ویترین
نظر به اینکه
با تفنگ و توپ
تهدید می‌کنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم
نظر به اینکه
خانه‌های بسیار
در هر کجا به پاست
ولی ما
بامی بر سر نداریم
تصمیم ما بر اینست
که در این خانه‌ها بخوابیم
زیرا که دیگر
زاغه‌هامان خوش نمی‌اید
نظر به اینکه
با تفنگ و توپ
تهدید می‌کنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم
نظر به اینکه
ذغال‌ها به خروار
در انبارهایتان پر است
ما بی ذغال
از سردی زمستان می‌لرزیم
تصمیم ما بر اینست
که آن ذغال ها را
در اختیار گیریم
نظر به اینکه
با توپ وتفنگ
تهدید می‌کنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم
نظر به اینکه
موفق نمی‌شوید
ما را دستمزدی کافی دهید
خود کارگاهها را
در اختیار خواهیم گرفت
نظر به اینکه بدون شما
ما را نان کافی خواهد بود
نظر به اینکه با توپ وتفنگ
تهدید می‌کنید ما را
تصمیم ما بر اینست
کز زندگانی بد
بیشتر از مرگ بترسیم
نظر به اینکه
به گفته‌های دولت
ایمان نداریم
زین پس مصممیم
رهبری را خود در دست گیریم
و دنیای بهتری( نه بهتر ، بلکه کمونیستی – من) سازیم
نظر به اینکه
تنها زبان توپ را آشنا هستید
و به زبان دیگری تکلم نمی‌کنید
ناچار خواهیم بود
لوله‌های توپ را
به طرف شما برگردانیم.

 

December 12, 2019

تئوری و پراکسیس سوسیالیسم ـ طرح نکاتی جهت فراروی از بحران "مارکسیسم ایرانی"

تئوری و پراکسیس سوسیالیسم ـ طرح نکاتی جهت فراروی از بحران "مارکسیسم ایرانی"

http://www.azadi-b.com/G/file/teori_p_s_F.F.pdf

درس های از اعتراضات و خیزش میلیونی جوانان و مردم ایران و عراق!

درس های از اعتراضات و خیزش میلیونی جوانان و مردم ایران و عراق!

اینک بیش از یکماه است که اعتراضات گسترده و میلیونی در اکثریت شهرهای عراق و ایران بر علیه حکومت های فاسد و قمه کش اسلامی شروع شده است. چهل سال حکومت اسلامی در ایران و ١٦ سال همان شیوه حکومت داری در عراق مردم ستمدیده این دو کشور را کاملا در فقر و فلاکت و بیکاری و سیاه روزی تمام عیار فرو برده است.

این اعتراضات و خیزش همگانی در این ممالک  منبعث و در اعتراض به فساد مالی ده یان ساله سران حکومتی، گرانی، بیکاری و جنگ دایمی و اعدام و دستگیرهای بی رویه این حکومت های دینی بر پا گشته است. گرچه این اعتراضات تا کنون ده ها هزار کشته و زخمی و دستگیری به همراه داشته است ، اما مردم به ستوه آمده هنوز از خواست های بر حق و انقلابی خود عقب نشینی نکرده اند.

تجربه مکرر اعتراضات و نارضایتی میلیونی مردم این کشورها به وضوح نشان داد که آنها خواهان بر چیدن کل نظام استبدادی و فاسد دینی و اسلامی اند و به کمتر از بر چیدن کل نظام با تمام جناحهای جنایتکارش و بگور سپردن آنها قناعت نخواهند کرد. سران پلشت و فیلیستر رژیم اسلامی که مرگ خود را در صحنه جدال با مردم به روشنی می بینند، از به کارگیری وحشیانه ترین روش برای سرکوب و قتلوعام مردم استنکاف نکردند. آنها  برای فرستادن مردم به خانه هایشان و سرکوب آنها ، روش و متدهای گوناگونی از ماشین های فشار آبپاشی و شلیک مستقیم  به مردم تا ایجاد گروه های ویژه قمه کش و چاقو کش اسلامی و فردستان آنها به میان مردم و بکاری گیری زره پوش و هلیکوپتر و مسلسل های سنگین را امتحان نمودند. اما جوانان و مردم به ستوه آمده از این جانیان دینی باز مقاومت کردند و بر خواست های برحق و انقلابی خود پافشاری کرده و می کنند. ستون فقرات و نیروی محرکه این اعتراضات میلیونی جوانان و نوجوانانی هستند که از دست، بیکاری، گرانی، فساد مالی سران دینی و قومی و بی حقوقی سیاسی و اجتماعی جان به لبشان رسیده است. نیروی ای عظیم و پر انرژی !

سران مشنگ و فناتیک اسلامی به روال همیشگی این بار هم کوشیدند که این اعتراضات و خیزش میلیونی و سراسری مردم محروم و بیکار را به بیگانه ها و کشورهای خارجی منتسب کنند، اما این چرندیات مزخرف و تکراری ، کسی را شنوای گوش کردن نبود. این بار توهم مردم در پروسه عمل و اعتراضات نسبت به کل جناح های ارتجاعی حکومت فرو ریخت و شعارهای مترقی و انقلابی  جوانان و مردم ، کل نظام  جنایتکار  اسلامی را از تهران و خامنه ای و روحانی گرفته  تا مقبره های حسن و حسین و علی در نجف و کربلا را نشانه گرفت.

این اعتراضات و خیزش همگانی در عراق و ایران گرچه در اوایل شروع فاقد نظم و رهبری خاص خود بود ، اما بتدریج و در پروسه عمل تا اندازه ای نظم و رهبری درونی خود را یافت و اینبار با دقت فراوانتری به مکان و مراکز فاسد دولتی و دینی حمله کرده و آنرا به آتش کشیدند. مکانهای فاسد و توطئه گر همچو سفارتخانه و کنسولگری ایران در عراق چندین بار مورد حمله جوانان و مردم معترض و مبارز عراق قرار گرفت و به آتش کشیده شد. و هم اکنون و به درست یکی از خواست های مردم و معترضین عراق بیرون رفتن کل نیروهای نظامی و دستگاه های فاسد و انسان کش اسلامی ایران از عراق است.

هژمونی سیاسی و اقتصادی و نظامی ایران بر عراق کل نظام و دستگاه های دولتی را از پارلمان و وزارتخانه ها تا ارتش و نیروهای مسلح  و نیروهای امنیتی را در خود بلعیده است. کشور عراق اکنون فاقد یک حکومت مستقل است و کل راهکارهای سیاسی و نظامی و اقتصادی آن زیر دکترین و هژمونی و تینکتانک آخوندهای مرتجع و مطلق العنان و سپاه پاسداران ایران قرار دارد. در کل عراق به پایگاه استراتژیک نظامی و اقتصادی ایران در خاورمیانه  و همچو یک استان از خاک ایران نگریسته می شود. به همین خاطر اعتقاد من بر این است که نمی توان و نمی شود از سرکار آمدن یک حکومت مردمی و سکولار و پایان یک دوران بلبشو در عراق بحث کرد تا زمانیکه رژیم ملایان ایران بر سر کار باشد. این نقطه و سوژه مهمی است که تا کنون مردم عراق خیلی کم به آن توجه کرده اند. ولی در پروسه اعتراضات و شورش اخیر، جوانان و مردم عراق تا اندازه زیادی به آن آگاه شده اند.

مسئله مهم دیگری که باید مورد توجه جدی قرار گیرد این است که این خیزش و قیام میلیونی و گسترده مردم ایران و عراق علی الاصول تمام احزاب سیاسی موجود (از چپ تا راست و از کمونیست تا لیبرالیست و ناسیونالیست) و حتی خود سران رژیم های  ایران و عراق را کاملا غافلگیر کرد. اگر ما در کل روی احزاب سیاسی و در میان آنها روی بخش رادیکالش ، چپ و کمونیست مکث کنیم باید گفت که اینها نه تنها غافلگیر شدند ، بلکه بلحاظ سیاسی و اجتماعی خیلی از عملکردهای روزانه مردم و جوانان عراق و ایران عقب ترند و در واقع تا کنون نتوانسته اند که نقش ابژکتیوی در این مبارزات ایفاء کنند.

در سال ١٩١٧ و هنگامیکه " لنین" از آلمان عازم روسیه شد، مبارزات مردم روسیه علیه ستمگریهای دولت دیکتاتور و فاشیست  تزاری به شدت اعتراضات کنونی عراق و ایران نبود و حزب بلشویک در میان کارگران و دهقانان و بازاریان و روشنفکران، نسبت به تمام احزاب چپ و راست موجود در صحنه مبارزه از نفوذ و اقلیت بسیاری ضعیفی برخوردار بود. اما علی الخصوص چون رهبری حزب بلشویک و در رأس آن لنین دارای عزمی راسخ و تئوری انقلاب و مارکسیزم انقلابی بود از ماه فوریه تا اکتبر که فقط هشت ماه فاصله داشت، توانستند حزبی را که در جامعه روسیه و در میان اقشار مختلف اجتماعی در اقلیت ناچیزی بود با وصف آنکه کل سازمانهای سیاسی و دولت تزاری هم دشمن سرسخت آنها بودند را به حزبی با اکثریت در میان طبقات اجتماعی همچو کارگران، دهقانان و سربازان برسانند و در نهایت قدرت شورای و مردم را بر قرار سازند.

تازه غیر از آنکه دولت درنده تزاری و کل احزاب سیاسی از چپ تا راست دشمن عملکرد بلشویک ها بودند، در پروسه انقلاب و عملکرده های روزانه بخشی از خود کمیته مرکزی حزب هم با تز و عملکردهای "لنین و تروتسکی" و کل آن خطی که آنها به پیش می بردند سرسختانه مخالف بودند. اما اقلیتی گرچه ناچیز بس با عزمی راسخ ، انقلابی و دید و تئوری روشن و مسجل از مرحله انقلاب و خیزش مردم،  بدون هیچگونه اوتیسم و تردیدی توانستند بر تمام دشمنان داخلی و خارجی از چپ و راست و حکومتی پیروز شوند.

اما باید گفت متاسفانه امروز دقیقا چهل سال از حاکمیت سیاه یک مشت آخوند آدمکش می گذرد و احزاب بنام چپ و کمونیست ایران به جای انسجام و پرورش کادرهای کمونیست در درون احزاب خود و اقشار مختلف جامعه ، همیشه در حال انشقاق و پراکندگی سیر کرده اند. حزب و رهبری که دارای دید سیاسی روشن و انقلابی و مارکسیستی باشد موجود نیست که بتواند این همه اعتراضات و فداکاری و جانفشانی جوانان و مردم را در مسیری صحیح و درست هدایت و رهبری کند و در پیروزی آنها نقش ابژکتیوی ایفاء کند.

چهل سال تمام مردم و جوانان اینجا و آنجا، این شهر و آن شهر در دانشگاه و کارخانه به کوچه و خیابان ها می ریزند و بر علیه رژیمی سراپا مسلح و وحشی می جنگند هر بار هزاران نفر از آنها کشته و زخمی و دستگیر می شود و آنهایی که جان سالم بدر برده اند به خانه بر میگردند. این صحنه های دلخراش تا چه زمانی و چند دهه دیگر باید ادامه داشته باشد که احزاب چپ و کمونیست  و افراد مدعی کمونیست و سوسیالیست ما از خواب غفلت بیدار شوند؟ من کاری به احزاب سلطنت طلب، مجاهد و لیبرال و ناسیونالیست و فدرالچی و اپورتونیست و رویزیونیست ندارم ، زیرا آنها هم بخشی از خود این نظام سیاسی موجودند و در استحکام و ماندگاری آن نقش ایفاء کرده و می کنند. این ها بازدارنده و ترمز کننده انقلاب و خیزش اجتماعی مردم هستند و تا جای با خیزش مردم همراهند که منفعت حزبی و شخصی و طبقاتی آنها به خطر نیافتد، و گر نه و در نهایت به بخشی از نیروهای سرکوبگر مردم تبدیل خواهند شد. اپیدمیک و بیماری مزمن تمام این احزاب پیرامون ساز و سوداگری سیاسی با رژیم های مرتجع اسلامی منطقه و دول امپریالیستی و کودتا دور می زند. به همین خاطر حرف من رو به احزاب چپ و کمونیست جامعه است. آیا آنها هرگز از خود سوال کرده اند که در کجایی این جنبش های بزرگ اجتماعی قرار دارند و نتیجه چهل سال تحمل کلی ناملایمات اجتماعی و مبارزه سیاسی و نظامی بلاخره به کجا رسیده اند؟

حالا اگر از نقش منفعل آنها در داخل ایران و عراق بگذرم ، حمایت این ها از اعتراضات جوانان و مردم ایران و عراق در خارج کشور هم کاملا منفعلانه و پاسیفیستی می باشد که این مسئله در کلیه آکسیون و تظاهرات و گردهمأیی ها ، خود را بوضوع نشان می دهد. با وجود آنکه هزاران انسان مدعی چپ و کمونیست در خارج کشور حضور دارند، اما در جریان آکسیون و تظاهرات عملا و هر بار تعداد شرکت کننده گان از پانزده تا هشتاد نفر افراد مشخص فراتر نمی رود و این مسئله برای کلیه کسانی که خود را مبارز، انقلابی و در نهایت کمونیست قلمداد می کنند در واقع جای بسی شرم و سرزنش است. البته قصد من از بیان این مطلب تنها احزاب و افراد حزبی نیست، بلکه نقد من بیشتر رو به تمام کسان و گروه های است که مدعی چپ و کمونیست بوده و بیشتر از همه ادعا دارند و زمانی یکی از کادر و اعضای این احزاب بوده اند .

آیا این شد مبارزه و آیا می شود حرف این "چپ" و " کمونیست" های عزیز را جدی گرفت؟ آیا با این همه بی مبالاتی و ادعای پوچ و بی عمل می شود آینده سیاسی ایران را به نفع کارگران و ستمدیده گان جامعه تغیر داد و حکومت آخوندی و دینی آدمکش و جنایتکار اسلامی را به زیر کشید؟ خیر، بدبختی و مشکل کار اینجاست. از طرفی هم احزاب اتوریته ندارند، رهبرانش منفعل و فاقد قدرت اجرایی هستند. حزب دیسیپلین ندارد و نمی تواند که در روز های خاص به کلیه اعضاء و کادر و هوادارانش  دستور شرکت گسترده در میتینگ و آکسیون ها را صادر کند. کسی شنوای حرف دیگری نیست و متاسفانه کل افت این نوع احزاب از اینجا سرچشمه می گیرد.

 تنها ئتوری انقلابی نبود که "لنین" را "لنین" کرد. تنها اعتقاد به مارکسیزم نبود که " لنین" و رفقای حزبی اش توانستند  انقلاب  اکتبر ١٩١٧را با موفقیت از آن کارگران و زحمتکشان کنند. بلکه اتوریته و دیسیپلین حزبی ای که لنین بدان اعتقاد داشت تا کنون نه تنها در هیچ رهبر و حزب کمونیستی یافت نشده ، بلکه دارنده آن هنوز از مادر متولد نشده است. " لنین"  هرگز زیاد به کمیت حزب و افرادش بهای چندانی نمی داد ، بلکه آنچه که برای ایشان مهم بود کیفیت و شجاعت و کاردانی رهبران حزب بود. در مقطعی از ماه های  میان فوریه و اکتبر ١٩١٧ بیشتر اعضای فعال و شناخته شده کمیته مرکزی بلشویک ها دستگیر و در زندان بودند، اما تحت اتوریته و رهبری " لنین"  باقیمانده کمیته مرکزی فعالیت و وظایف رفقای دستگیر شده را با جان و دل به پیش بردند. این ها بود نتیجه موفقیت و پیروزی بلشویک ها در سال ١٩١٧.

اما متاسفانه باید بگویم که در احزاب چپ و کمونیست ما خبری از دیسپیلین و اتوریته و قدرت اجرایی و از خود گذشتگی و فداکاری نیست و اگر هم باشد ناچیز و برای انقلاب و سرنگونی  و به زیر کشیدن رژیم های هار و درنده اسلامی کافی نیست. برای گرفتن و پیش بردن قدرت سیاسی کافی نیست. امروز دیگر دوران همه چیز در راه (تبلیغ و ترویج) و پروپاگنده سیاسی اگر هم به سر نرسیده باشد در اولویت نیست. آنچه امروز این احزاب باید بدان اهمیت دهند ، عملکرد جدی و از خود گذشتگی و تدارک یک جنگ مسلحانه توده ای و بدست گرفتن قدرت سیاسی است. دیگر با دست خالی  و بدون مین یاب به میدان مین رفتن جز کشته و زخمی بیشتر و ناامیدی بیشتر ، چیزی عاید کارگران و مردم  ستمدیده ایران و عراق نخواهد کرد. زیرا حکومت دینی آخوندی  جز با اسلحه و زور هرگز تن به کناره گیری نخواهند داد، حتی اگر نصف جمعیت ایران و عراق هم به خاک و خون کشیده شوند. اینک دو ماه است که خیزش همگانی و میلیونی مردم و جوانان ایران و عراق بدون رهبر واقعی در جنگی نابرابر با فاسدان و قاتلان دینی در خیابان و کوچه اکثریت شهرهای ادامه دارد و ده ها هزاران کشته و زخمی و زندانی از خود به جا گذاشته است. به امید آن روز که کلیه این قاتلان و باند و آدمکش های اسلامی به شیوه سلسله مراتب در دادگاه های مردمی به محاکمه کشیده شوند.

عزت دارابی

2019-12-12

 

 

 

 

 آنارشیسم شورشگر، مارکسیسم انقلابی؟

 

1--kropotokin, P.A 1842-1921

 

 

 

2-- proudhon, Josoph 1809- 1865

 

 آنارشیسم شورشگر، مارکسیسم انقلابی؟

آرام بختیاری

شورش!، نه قدمهای سنجیده- شورش نه، قدمهای سنجیده!

 

منتقدین آنارشیسم،- لیبرال ها و مارکسیست ها.

 

علاقه به نظام سیاسی آنارشیستی نخستین بار در 404 پیش از میلاد در شهر آتن از طرف شورای "30 زورگو" مطرح شد که خواهان دولتی بدون حاکم شدند،گرچه این حکومت یک سال بیش در قدرت نبود. افلاتون نیز در همین سالها تمایلات آنارشیستی داشت و خواهان نظام سیاسی بود که دولت و حاکم و اربابی در آن نباشد. او به قوانین اریستوکراسی نیز نگاهی تحقیرآمیز داشت، ولی اتوریته قوانین انسانی مردمی، در یک جامعه دمکرات سالم را قبول داشت.

از جمله نمایندگان اتوپی آنارشیسم فردگرایانه، اشتیرنر و ماکای، و از جمله نمایندگان آنارشیسم جمعگرایانه، پرودن، باکونین، و کروپتکین هستند که مخالف مالکیت خصوصی بودند. از زمان انقلاب فرانسه، آنارشیست به کسانی گفته میشد که خود را طرفدار آنارشی و آنارشیسم میدانستند. اشتیرنر میگفت نه تنها دولت بلکه جامعه نیز نباید آزادی فرد را محدود کند،چون فرد تنها واقعیتی است که نباید اجازه دهد کسی او را محدود کند و ورای او قرار گیرد. این خواسته اشتیرنر بعدها شعار آنارشیسم فردگرایانه یا فردگرایی آنارشیستی قرار گرفت.

مارکسیستها، اشتیرنر را نماینده یک ذهن گرایی دگماتیک و فردگرایانه میدانستند. گودوین یکی دیگر از متفکران رادیکال آنارشیست انگلیس، در زمان آغاز سرمایه داری صنعتی در قرن19 میلادی بود. آنارشیسم آغازین وی نیز مبلغ کنارزدن دولت بورژوایی، قوانین طبقاتی، و سازمانهای سیاسی حاکم بود.

لیبرالها مدعی هستند که جامعه بدون اتوریته، یک رویای اتوپیستی غیرممکن است. آنها آنارشیسم را ، جامعه بدون حاکم، بدون قانون، و بدون هرم قدرت ،تعریف میکنند و میگویند مبارزه علیه قدرت دولتی قابل فهم است ولی دولت را نمیتوان حذف کرد چون آن برای نظم اجتماعی ضروری است. اگر فرد ایده آل شود، باید قید جامعه را زد، و اگر هدف، سعادت جامعه باشد، فرد باید محدود گردد، چون راه سومی وجود ندارد.

آنارشیسم مدرن در نیمه دوم قرن 19 میلادی و در دهه اول قرن 20 ئر کشورهای رومی زبان مانند فرانسه و ایتالیا و سوئیس و اسپانیا تاثیر مهمی روی جنبش کارگری گذاشت. آنها ولی بشکل اشتی ناپذیری به مخالفت با "سوسیالیسم علمی" مارکس پرداختند چون مارکسیستها نیز آنارشیسم را نوعی بی نظمی، هرج و مرج، بی برنامگی، بی قانونی، و بی دولتی ترجمه کرده اند. در نظر مارکسیستها ،آنارشیسم یک ایدئولوژی شبه انقلابی خرده بورژوایی است که مخالف هرنوع اتوریته و سازمانهای اجتماعی؛ خصوصا دولتی است، و بشکل فوق العاده ای فردگرایانه، و عملیات اراده گرایانه اشخاص را، تایید میکند.

یکی دیگر از نظریه پردازان جنبش آنارشیستی در قرن 19 ،پرودن بود. مارکس او را سخنگو و بلندگوی خرده بورژوازی فرانسه در آنزمان میدانست. فعالیت آنارشیستی پرودن، هم نظری و هم عملی بود. وی میگفت با کمک متقابل انسانها، اجرای عدالت،تقسیم وسایل تولید، و دادن وام های بدون بهره، میتوان به سوسیالیسم آنارشیستی رسید. پرودن خالق واژه و عنوان" آنارشیسم" است. او چون گودوین و اشتیرنر از جمله پایه گذاران آنارشیسم حرده بورژوایی نظام کارگاهی و مانوفاکتوری پیش از سرمایه داری صنعتی در نیمه اول قرن 19 بود.

آنارشیستها سالها در طول مبارزات اجتماعی خود در قرن 19 و اوایل قرن بیست مبلغ عملیات انقلابی، تروریستی و خشونت آمیز بودند. در پایان قرن 19 در کشورهای" رومی زبان" اروپای جنوبی، آنارشیسم سندیکالیستی هواداران زیادی یافت. مارکسیستها آنرا نیز جریانی نیمه آنارشیستی خرده بورژایی در میان جنبش کارگری نامیدند که از فرانسه شروع شد و وارد مبارزات سندیکایی کشورهای رومی زبان و آمریکای لاتین گردید. آنها بر این باورند که اتحادیه های کارگری از طریق یک اعتصاب سراسری و بدون انقلاب اجتماعی میتوانند دولت و نظام سرمایه داری را سرنگون کنند و وسایل تولید را دولتی و اجتماعی نمایند.

منتقدین مارکسیست اشاره میکند که اندیشه آنارشیستی بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1919 مدتها بشکل ایدئولوژی و جریان فکری در میان طبقه کارگر ضربه خورد، ولی ایدههای منفرد آن بعدها در جهانبینی های مختلف بشکل رویزیونیسم و دگماتیسم تا زمان حال ادامه دارند. غیر از پرودن، از جمله نظریه پردازان آنارشیسم سندیکایی، لاگاردله، سورول، و لابریولا هستند. آنارشیسم سندیکایی مخالف هرگونه سازماندهی کارگران در احزاب سیاسی است. لیبرالها اشاره میکنند که در اینگونه آنارشیسم، کارگران باید از اشکال مستقیم مبارزه حتی ترور و خشونت استفاده کنند. اوج جنبش آنارشیستی در اسپانیای 1910 میلادی و در دهه 30 بود که 700 هزار کارگر عضو سندیکاها شدند و در جنگ داخلی اسپانیا در بعضی از مناطق بقدرت رسیدند.

دمکراسی پارلمانی بورژئایی از طرف تمام آنارشیستها بعنوان یک نوع حکومت و سلطه رد میشود. پرودن میگفت فرق آن با حکومت دیکتاتوری یا حاکمیت الیگارشی، "سلطه گری اکثریت" است که نوعی سلطه طبقاتی میباشد و احزاب فقط مجری آن هستند. دمکراسی پارلمانی در نظر آنارشیستها نوعی" دولتی کردن" انسانهاست از طریق سیستم دمکراسی دولتی. دمکراسی حزبی جوامع غربی نوعی سیاست حزبی است که بورژوازی از نظر تاریخی آنرا بی بدیل میداند و در آن فقط حقوق "اکثریت رای دهندگان"مطرح میشود و نه حقوق" اکثریت مردم"یک جامعه ،یعنی آن سلطه اکثریت است و مجلس یک چهارچوب دمکراتیک برای سیستم طبقاتی حاکم میباشد.

منتقدی بنام" رودیگر" حتی در باره "قرار داد اجتماعی روسو" میگوید انسان از آن طریق "آزادی طبیعی" خود را از دست میدهد تا "آزادی بورژوایی یا آزادی شهروندی" بدست آورد. نه دمکراسی مدرن و نه سوسیالیسم واقعا موجود  نتوانستند تا کنون چیزی فراتر از نظریه روسو به بشریت عرضه کنند. آنارشیستها بر این باورند که سوسیالیسم و دولت باهم سازگاری ندارند. شاهد این ادعا پیروزی "کاپیتالیسم لیبرال غربی" بر"سرمایه داری دولتی اتوریته شرقی روسی" است. سرمایه داری از توانایی فنی علمی خود نه تنها برای استثمار طبیعت، بلکه برای استثمار" طبیعت انسان" نیز استفاده میکند. جامعه شناسی بنام" بوکچین " مدعی است که سرمایه داری اهداف عصر روشنگری را به نفع خود تفسیر و دستکاری میکند و "خردگرای" را تبدیل به" عقلگرایی صنعتی منفعت طلبانه"  نموده.

واژه و مفهوم "سرمایه داری" در میانه قرن 19 میلادی وارد محافل روشنفکری شد. بعدها اصطلاح "دولت دمکرات" جای خود را "به دولت سرمایه" داد. سرمایه داری امروزی، کاپیتالیسم انحصاری گلوبال است که صاحبان و مدیران حقوقی و حقیقی آن محافل تراستها، کنسرنها، گروههای کوچک، یا افراد هستند.

در قرن 20 اندیشه های پرودن بشکل" پرودن گرایی" تاثیر مهمی روی جنبش کارگری کشورهای اروپای غربی مانند فرانسه و بلژیک و سوئیس و ایتالیا و اسپانیا داشت. او خواهان رفرم کاپیتالیسم بشکل صلح آمیز بود چون به نقش طبقاتی دولت بورژوایی آگاه نبود و ضرورت مبارزه طبقاتی سیاسی طبقه کارگر را حتی در چهارچوب مبارزه اقتصادی سندیکایی رد میکرد. غیر از مبارزه نظری مارکس در نقد کتاب" فلسفه فقر" پرودن، مبارزه قهرمانی و سرانجام شکست طبقه کارگر فرانسه در کمون پاریس، ازنظرعملی، اشتباه بودن نظرات پرودن را از نظر علمی نشان داد. لنین در کتاب "تزهایی پیرامون آنارشیسم و سوسیالیسم"  مینویسد ،او فقط مبلغ شعارهای عمومی علیه استثمار بود ولی متوجه مکانیسم  استثمار و قانونمندی تحولات اجتماعی نبود و به ماهیت مبارزه طبقاتی کار گران بعنوان یک نیروی خلاق برای سوسیالیسم پی نبرد.

در نظر لنین، آنارشیسم، محصول و نتیجه، عکس العمل و ناتوانی، شکست و یاس، پیرامون پیروزی زحمتکشان بود. آن نتیجه مبارزه  پرولتاریا نیست بلکه نتیجه نارضایتی روشنفکران و لمپن پرولتاریاست و از نظر اقتصادی، محصول نظام کالایی مانوفاکتوری کارگاهی خرده بورژوایی است، و نه محصول رشد اقتصاد صنایع کلان و سنگین.

یکی دیگر از مبارزان مهم آنارشیسم، باکونین است. او در سال 1845 نوشت، مرگ بر همه ادیان و دگم های فلسفی! . آنها فقط دروغ هستند. حقیقت تئوری نیست بلکه عمل است؛ یعنی خود زندگی است. چپ ها مدعی بودند که باکونین در قرن 19 نقش مخرب و توطئه گرایانه ای در میان نمایندگان آنارشیسم داشت. او از نظر فکری متکی به نظرات پرودن و اشتیرنر بود. وی یکی از جدی ترین دشمنان مارکسیسم و جنبش انقلابی کارگری بود چون منکر تشکیل احزاب کارگری بود و نیروی اصیل انقلاب را در میان دهقانان و لمپن پرولتاریا میدید و مخالف دولت و دیکتاتوری پرولتاریا بود. به ادعای مارکس، باکونین در دهه 60 قرن 19 پایه گذار سازمانهای زیرزمینی و توطئه گر مانند "دمکراتهای سوسیالیستی" بود.

مورخین چپ اشاه میکنند که مارکس و انگلس بعد از سال 1872 میلادی به افشای توطئه ها و روشهای غیرانقلابی باکونین مانند ترور علیه مارکسیستها پرداختند. آنارشیستها در باره نقش مهم باکونین مینویسند، آزادی تنها ایده آل سیاسی فلسفی او بود، وی آنرا بیان هستی انسان و همه خواسته های منطقی مانند عدالت و برابری و اتحاد میدانست و میگفت خدا مهمترین مزاحم آزادی در یک جامعه  انسانی و آزاد است. وظیفه یک مبارز انقلابیست که شعار جامعه آنارشیستی را همیشه بیان کند و فریاد بزند. ساختار جامعه طبقاتی بر اثر نظام کاپیتالیستی و حاکمیت دولتی، معلول و دفرمه شده. کنگرهها و همایشها نباید مانند تجمعات مذهبی کلیسایی باشند که برای هواداران و مومنین، اصول اجباری را اعلان کنند. باکونین خلاف پرودن یک متفکر سیستم گرا نبود ولی درآثارش به تصاویر تاریخی جهانی انسان پرداخت. او میگفت دیکتاتوری پرولتاریا، یک کمونیسم دولتی یا برده داری دولتی است، و فدرالیسم ملی باید تبدیل به فدرالیسم فراملیتی و جهانی  شود.

آثار باکونین اغلب بصورت شبنامه و اعلامیه و جزوات مبارزاتی نوشته شده اند. مجموعه آثار وی فاقد یک چهارچوب کتابی است، گرچه آنان حاوی تضاد و تناقض هایی هستند، ولی مبلغ اصول عقل گرایانه، آزادیخواهی، برابری، واتحاد بعنوان اساس آنارشیسم و جامعه آزاد هستند که ورای زمان خاص خود قرار دارند.

یکی دیگر از متفکرین و مبارزان تئوری آنارشیسم، کروپتکین است. او در سن 30 سالگی در سال 1872 در زمان تبعید در اروپای غربی، با آنارشیسم آشنا شد. وی را همچون باکونین یکی از آنارشیست های کمونیست بشمار می آورند. "مارتین بوبر" طرح سیاسی او را کمونیسم فدرالی نامید. کروپتکین منقد نظریه" تنازع بقا داروین" بود چون در نظر وی انسان همچون غالب جانداران دارای غریزه عشق به همنوع و کمک متقابل است. کروپتکین اشاره میکند که انسان در طول تاریخ برای ایجاد اجتماعات و اتحاد از مراحل، گله ای، خانوادگی، قبیله ای، گروهی، تعاونی،کمونی، سازمانی و اجتماعی گذشته. این نشان میدهد که "آنارشیسم کمونیستی" پدیده ای طبیعی تر از "آنارشیسم فردگرایانه" است. مارتین بوبر مینویسد نظرات کروپتکین نشان میدهند که در طول تاریخ انسان، دو نوع سنت در مقابل هم وجود داشته،- سنت رومی و سنت  خلقی، سنت امپریالیستی و سنت فدرالی، سنت اتوریته و سنت لیبرالی، سنت سوسیالیسم فدرالی آنارشیستی و سنت سوسیالیسم تمرکزگرای مارکسیستی. کروپتکین برای جامعه هومانیستی آینده مورد نظرش 4/5 ساعت کار روزانه را توصیه میکرد و سن بازنشستگی را 45/50 سالگی پیش بینی مینمود تا انسانها اوقات کافی برای اجرا و تعقیب علایق شخصی خود داشته باشند.

                            -------------------------------------------------------------

منابع این نوشته.

- Anarchismus, eine einführung, hans jürgen degen, 2006, stuttgart, s.1-215, schmetterling-verlag.

- Philosophisches wörterbuch, hrg, georg klaus manfred buber, leipzig, 1966, s.19-21

  

شخصیت سازی و تلاش سیستم برای بازنمائی و کنترل جنبش ها!

شخصیت سازی و تلاش سیستم برای بازنمائی و کنترل جنبش ها

 

 

یکی از شگردهای شناخته شده بورژوازی و نظام های هرمی و سلسه مراتبی، چهره سازی و بازنمائی جنبش ها در قالب شخصیت ها و رهبران و نمادها و نهادینه کردن آن ها در این یا آن فرد و جریان و ساختارهای سلسه مراتبی است تا از این طریق بهتربتوان جنبش ها را کنترل کرد و آن را به زمین بازی خودکشاند. از همین روست که جنبش های جدیدضدسیستم و رهائی، تا آن جا که می توانند سعی می کنند گرفتارچنین دامچاله ای نشوند. امتناع جلیقه زردها که دولت فرانسه سعی وافری بکاربرده است که با عناوینی چون رهبر تراشی وسخن گو و غیره آن ها را به زمین بازی مصالحه و سازش خود بکشد و از آن طریق مطالبات آن ها را مصادره و اخته کند نمونه جالبی است از این گونه تلاش ها و امتناع ها. نگاه دیگری به جنبش های سبزنیمه دوم قرن بیستم نیز حاکی از چگونگی جذب آن ها در درون سیستم و لاجرم تداوم تاخت و تازسرمایه به محیط زیست است که امروزه بیلانش برای همگان مشهوداست. در آمریکا این پدیده جذب درون سیستمی به شکل پیچیده ای اتفاق افتاده است. جنبش اشغال وال استریت که در بیرون از سیستم پای گرفت، نظام را ناگزیرساخت که به شکل پیچیده ای با آن برخورد کرده و آن را در درون سیستم نمایندگی کند. ظهوراوباما بازتاب همین روند و بخشی از این گونه تلاش ها با شعارنجات «طبقه متوسط» در حال ذوب شدن و دادن برخی شعارهای رفاه اجتماعی با شعار«تغییر آری، ما می توانیم!» بود. سیستم، نمایندگی و بازتاب دادن مطالبات و اعتراضات انباشته شده را رأسا بدست گرفت و برای این منظور درمیان دوحزب اصلی حاکم برعرصه سیاسی آمریکا، چه حزبی مناسبت تر و منعطف تر از حزب دموکرات بود؟. از همین رو فرکانس های این جنبش تاحدزیادی به درون سیستم و جدال های درونی آن منتقل گشت که البته خود موجب دوگانگی و تشدیدشکاف های درونی نظام سرمایه داری و سیستم سیاسی شد که طرف دیگرآن را حزب رقیب و سرانجام ترامپ با شعارهای نئوفاشیستی و فرافکنانه به عهده گرفت. از سوی دیگر همراه با طرح مطالباتی که خودسرمایه داری با وجودوعده وعیدهای نیم بندش قادر به تحقق آن ها نیست و چنان که شاهدیم بوده ایم در حزب دمکرات هم چون بازتاب دهنده نسخه رفرمیستی آن اعتراضات، جناح راست و مرکزحزب همواره سعی کرده است که سربزنگاه این جریان و سخنگویان آن را فلج کرده و اجازه ندهد که جناح چپ حزب صحنه گردان اصلی شود و اکنون هم جرج بایدن و یا میلیاردرتازه واردنیویورکی و اگر این ها کفایت نکردند حتی ورودمجدد خانم کلینتون برای به داوگذاشتن مجددشانس خود در برابرترامپ و در اصل برای جلوگیری از پیشروی جناح چپ درون حزبی نیز منتفی نیست. در آن سو جناح چپ حزب دمکرات حتی مدعی تبدیل این حزب به یک حزب کارگری است!*

 

باری، جنبش های جدید که باحضوربدن جامعه و کنشگری مستقیم و بی واسط سوبژکتیویته های جدید شناخته می شوند، حضورشان در میادین مبارزه به معنای زدن مهرباطله به تلاش های معطوف به بازنمائی خود و جامعه توسط نخبگان و این یا آن رهبر و شخصیت و نهادینه سازی آن ها است. از همین رو درجه موفقیت و بالندگی آن ها در گرو آن است که تا چه اندازه پایشان را روی این پوست خربزه هائی که بورژوازی به زیرپایشان می افکند بگذارند. البته نباید با وجودضرورت تعمیق چنین روندهائی، با ساده سازی صحنه سیاسی، منازعات و ظرفیت های موجود در روندهای  انتقالی و پیچیده ای را که جریان دارد نادیده گرفت و درهمین راستا ضمن مقابله راهبردی با اصل روندبازنمائی توسط این یا آن شخصیت ونهاد، تا آنجائی هم که مقدوراست نباید اجازه داد که حریف به آسانی این گونه نمادها را مصادره کند که اساسا با زیرفشارقرارگرفتن ممتدآن ها توسط خودجنبش و بکارگیری تدابیری چون تکثیرنمادها و سخن گویان و ...  در برابرتحمیل امیال سیستم صورت پذیراست. برهمین مبنا، قاعدتا حول مقابله با تصاحب همین نمادها هم مبارزه جریان دارد و اجازه داده نمی شود که آن ها به آسانی تبدیل به طعمه مصادره شوند آن گونه که بورژوازی در سودای آن است: تبدیل آن ها به تصمیم گیرانی مؤثر و سرنوشت ساز بر فرازجنبش.

 

تقی روزبه -  ۱۱ دسامبر۲۰۱۹

 

*- سندرز می گوید دموکرات های از یک فوق ثروتمندحمایت نخواهندکرد. مدیراجرائی دموکرات های عدالت خواه: یکی از بحران هائی که هر دو حزب به آن دچارهستند گروگان گرفته شدن دموکراسی توسط شرکت های بزرگ است. دموکرات ها قراراست حزب طبقه کارگر باشند. در حال حاضر رهبری حزب دموکراتها با هوادارانش فاصله بسیار دارد:

https://www.entekhab.ir/fa/news/515911

بانوی مدرس چائیدی !

بانوی مدرس چائیدی !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
صادق زیبا کلام از جبهه اصلاح طلبان ، نوشته بود فاطمه سلحشوری در نطق مجلس چیزهایی گفت که چهل سال نمیدونستیم چطور باید بگیم پس بانوی مدرس لقب افتخاری است ...
دقیق نمیداتم فاطمه سلحشوری در مجلس اسلامی چه گفت و بانوی مدرس کجای مش باقره ؟ ولی میدانم مجلسی که خانم سلحشوری در آن نطاقی کرده التزام عملی به ولایت فقیه دارد و کسی در هیچ مفامی از اصلاح طلب و اصول گرا به این مرز نمیتواند نزدیک شود و نمیشوند . خانم سلحشوری و زیباکلام میدانند که مشکل اصلی تمام ایران و خاورمیانه از این شجره خبیثه در ریشه است و تا وقتی که ریشه خشک نشود آفت مستمر در حال انتشار است . حالا بانوی مدرس و باقی اصلاح طلبان اگر میتوانند غده چرکین ولایت فقیه و قانون اساسی شریعت موجود را فشار دهند تا شاید عفونت موجود در مقام تمامیت نظام ، تخلیه شود و باعث بهبودی تمام ایران شود ...


آمادگی سپاه پاسداران اسلامی در ایران برای 'تبادل فراگیر' زندانی با آمریکا

روسیه و اوکراین هم برای تبادل زندانی و اسیر به توافق رسیدند

کاخ سفید : آمریکا در کنار مردم ایران ایستاده است...رابرت اوبراین مشاور امنیت ملی کاخ سفید گفت که به مدت یک سال و نیم فشار حداکثری سختی به جمهوری اسلامی آورده تا وارد مذاکرات کنسولی برای آزادی گروگان‌های آمریکایی در ایران شوند. ما موفق شیم ...

خامنه ای : هر اعتراض و حرکتی کار دژمن است و ما هی به عقب میرانیم ...

نیروهای برانداز خارج از ایران : رژیم سرنگون است ، خلق پیروز است ، امپریالیسم نابود است ، بخشی سرکار برگشت ، کارگران هفت تپه بیکار شدند ، مرگ بر مجاهد ، مرگ بر پهلوی ، آلترناتیو نداریم ، همین لیبرالیسم اسلامی خوب است ، نئولیبرالیسم هپروتی سوسک است ، کارکنان بی بی سی ، رادیو فردا ، اینترنشنال همگی توسط حکومت اسلامی اذیت و ویشگون میشوند ، فردا منتظر سوپرایز حکومت اسلامی درایران باشید .

منم هرچند وقت یک بار فحشی میدم تا غمباد نگیرم ، و همیشه کسانی هستند که بگن مودب باش و فحش نده تا دنیا معنی جدیدی بگیره ، منم جواب چشم حتما مودب اسکول...
لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در تقابل با هم نیستند بلکه مکمل هم هستندد . البته درتعاریف متفاوت برداشتهای غاط زیاد داریم اما روند تکاملی اش میگوید اینها در تضاد نیستند . در پهنه اقتصادی و سیاست ... نئولیبرالیسم یک فلسفه یا برنامه ایی سیاسی است که باید بتواند اقتصاد را تثبیت کند ، مقتدر باشد و سیاستی پیش بگیرد تا نیروی کار جامعه را تبدیل به مولدهای اقتصادی منظم کند . آنچه در حکومت اسلامی میگذرد بیشتر از آنچه که فکرش را بکنید ، نامنظم است اساسا در هیچ صحنه ای توان تنظیمات روزانه جامعه انسانی را ندارد . شعارهایش هم توازن ندارد و به سادگی قابل فهم است که هر شعاری کجایش خودجوش است و از کجا به هرجمع معترضی تزریق میشود .

ویلیام دیویس، در مطلبی به تفاوت بین لیبرلیسم و نئولیبرالیسم اشاره دارد . کل مطلب منظور من نیست . اما در ابتدای مطلب صراحتا میگوید که لیبرالیسم اقتصادی برای تحقق یافتن باید دولتی مقتدر داشته باشد در واقع دولت در ساختن تمام امورات اجتماعی نقش کلیدی دارد ... به جز این حرف مفت و شعار است . حالا با این حکومت اسلامی در ایران و قانون اساسی شریعت و نظام اقتصاد اسلامی و فاشیسم موجود پیدا کنید دولت مقتدر را . البته به جز سرکوب مردم و معترضین که همیشه همه با هم اقتدار دارند .

فضای سیاسی ، اقتصاد سالم ، جامعه مدنی ، حتی فرهنگ بازار....همه و همه در گرو یک دولت مقتدر است و نه سیستم ارزشی ولایت فقیه که دولت خودش را میسازد و مثل مافیا عمل میکند ... از آخوند و تفکر اسلامی دولت مقتدر بیرون نمیزند ، برای رسیدن به چنین امری باید و باید زمین موجود و قانون اساسی اش شخم بنیادین بخورد ، به جز این شعار انحرافی است که شما دوست داری مثل پوست موز رویش لیز بخوری . همیشه بعد از سرکوب جنبشهای اجتماعی مردم این مباحث انحرافی مثل موج میاید ...

 

11.12.2019

اسماعیل هوشیار

 

 

December 11, 2019

نقدی بر مقاله «ستم علیه زنان و تکلیف ما» نوشته لیلا. بخش اول / ترانه صالحی- آزاده صمیمی

 

نقدی بر مقاله «ستم علیه زنان و تکلیف ما» نوشته لیلا. بخش اول

ترانه صالحی- آزاده صمیمی

نشریه عصیان

 

پیش‌درآمد

در کانال تلگرامی"دانشگاه ما" مطلبی با عنوان« ستم علیه زنان و تکلیف ما» به امضای لیلا انتشار یافته است. این مطلب تلاش نظری مهمی است برای اثبات اهمیت عینی مبارزه برای رهایی زنان برای کل جامعه و می‌خواهد نشان دهد ستم و استثمار زنان و سرکوب آنان نقش تعیین‌کننده در کارکرد نظم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه ایران دارد و لاجرم مبارزه با آن برای رهایی کل جامعه از شرایط ستم و استثمار حیاتی است.

موضوع اصلی این متن «حجاب اجباری» است و نویسنده با نگاه به اعتراض درست و به‌حق دانشجویان در روز 23 اردیبهشت 98 علیه گشت ارشاد دانشگاهی که با شعارها و اعتراض به حجاب اجباری همراه بود و منجر به واکنش‌های مختلفی( موافق و مخالف) از طرف دانشجویان و فعالین سیاسی اعم از راست و چپ شد، بر اهمیتِ ماهیت و محتوای حجاب‌اجباری تاکید می‌کند. او در این متن با نگاهی تاریخی بر آن است تا به ریشه‌های ستم بر زنان به طور کلی و حجاب‌اجباری به عنوان یکی از تبارزات خاص ستم بر زنان بپردازد. نویسنده متن را به این امید نوشته که "از طریق نقد، تصحیح، تکمیل و بسط، به گفتگویی در جهت کاهش بلاتکلیفی در خصوص رویکرد فعالیتی نسبت به ستم علیه زنان منجر شود". (نقل از مطلبِ «ستم علیه زنان و...»). تلاش نویسنده و همچنین بازگذاشتن راه برای نقد قابل تقدیر است و نشانه دغدغه او برای باز کردن راهی در جهت رهایی زنان. نویسنده معتقد است: "مبارزه با ستم علیه زنان، مبارزه‌ای معطوف به روبنا یا حاشیه‌ای بر اصل معیشت نیست، بلکه نبردی بنیادین است که باید در‌هم‌تنیدگی ستم‌ها در کلیتی طبقاتی را نشانه گیرد و دقیقا به همین دلیل مختصات این مبارزه و نحوه طرح  مسائل زنان اهمیت دارد". به همین‌دلیل برآن شدیم که نقد به این نوشته را از پاره‌ سوم، یعنی «مورد خاص حجاب اجباری» آغازکنیم. هم به دلیل اهمیت و موضوعیت حجاب‌اجباری در حال حاضر و هم ربط آن  به روبنا و رابطه روبنا و زیر بنا در ستم بر زنان و مورد خاص حجاب.

در شماره بعد به دو بخش اول مقاله مزبور و مشخصا مساله «اقتصاد سیاسی ستم بر زن» خواهیم پرداخت.

جنبۀ مثبت این مقاله در آن است که تلاش می‌کند با تکیه بر کاپیتال و ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک مارکس نشان دهد که ستم جنسیتی و ستم طبقاتی درهم تنیده هستند. هم‌چنین می‌ خواهد نشان دهد که مبارزه با حجاب اجباری موضوعی حاشیه‌ای نسبت به مبارزه کارگران برای معیشت نیست.

اما یک اشکال متدولوژیک و یک اشکال اپیستمیک در دیدگاه نویسنده وجود دارد که در همه جای این متن قابل مشاهده است. اشکال اپیستمیک، این است که نویسنده در مورد یک مقوله مشخص یک پیش‌فرض تئوریک دارد و تلاش می‌کند تا واقعیت را با پیش‌فرضی که دارد، منطبق کند. بر طبق یک مثل مشهور «میخواهد پا را ببرد تا اندازه کفش کند.». مثلا با پیش‌فرض اینکه حجاب یک مساله مربوط به زیر بنا است، در نتیجه اشکال نیروهای چپ در سال 57 را در این می‌داند که به جای پرداختن به تضاد کار و سرمایه، مساله‌ امپریالیسم برایشان مهم بود و  حجاب را هویتی انسجام‌بخش در مقابل "امپریالیسم خونخوار جهانی" می دانستند. نویسنده مدعی است، چون موقعیت اقتصادی ایران طوری بود که با بحران اضافه جمعیت نسبی روبرو بود و جمهوری اسلامی  باید مردان را به کار می‌گرفت، در نتیجه زنان کارگر اولین گروهی بودند که بیکار شدند و این شامل زنان طبقه متوسط نشد و به همین دلیل هم حجاب فقط دغدغه زنان طبقه متوسط نیست و برای زنان کارگرهم مهم است.("قانون حجاب‌اجباری، همراستا و تقویت‌کننده فرایندی است که زنان طبقه کارگر را به خانه راند تا بحران اضافه جمعیت نسبی را با به کار‌گیری مردان به جای آنان مهار کند. آن زنانی که در پی قانون اجباری شدن حجاب اخراج شدند، استعفا کردند یا خود را بازنشسته ساختند، طبق همه شواهد موجود در سطح طبقاتی و نه فردی طبقه متوسط رو به بالا نبودند".نقل از مقاله مزبور).

خطای متدولوژیک نویسنده مطلبِ «ستم علیه زنان و تکلیف ما» در این است که نقش روبنای «فرهنگی» را در اعمال ستم بر زن نادیده می‌گیرد و همه چیز را به زیربنای اقتصادی - آنهم آنگونه که وی تبیین می‌کند – تقلیل می دهد. در حالی که فرهنگ و افکار و ایده‌ها و آئین‌ها برخاسته از روابط اقتصادی و اجتماعی هستند و به نوبۀ خود بر آن‌ها تاثیر می‌گذارند. اما وقتی می‌گوییم «برخاسته» به معنای آن نیست که این رابطه مستقیم و آئینه وار است یا اینکه در همه کشورهای سرمایه‌داری یک شکل است. نویسنده از یک طرف به درستی می‌خواهد با تبیین‌های صرفا «فرهنگی» ستم بر زنان مقابله کند، اما از طرف دیگر این رابطه دیالکتیکی را نادیده می‌انگارد و کم بها می‌دهد.

ستم برزنان و حجاب اجباری

نویسنده، حجاب را نمادی برای تعلق زن به درون خانه می‌داند و اینکه حجاب، هویت فردی زن را در اجتماع پنهان می‌کند. او نیاز سرمایه داری به کار زنان و نسبت بین حجاب و جایگاه زن در اجتماع را دلیل فرمان کشف حجاب در دوره رضاشاه می‌داند. از دیدگاه او، "کشف حجاب، به ویژه وقتی به معنای برداشتن پوشیه از صورت زنان است، به منزله باز کردن پای زنان به فضای عمومی برای مشارکت در تولید است" و می نویسد "قانون حجاب‌اجباری مانند کشف حجاب اجباری در جهت استقرار و گذاراز بحران نظم سرمایه بود".

اما سیاست کشف حجابِ رضاشاه کاملا سیاستی در خلاف جهت سیاست حجاب اجباری جمهوری اسلامی بود. این حکم نویسنده که این دو را خدمت به هدف «گذار از بحران نظم سرمایه» معرفی می‌کند واقعیت تاریخی ندارد. کشف حجاب در رژیم رضاشاه توسط ضرورت‌های روبناییِ استقرار یک دولت متمرکز و وابسته به نظام سرمایه‌داری جهانی (که لنین نامش را سرمایه داری امپریالیستی گذاشت) دیکته می‌شد. سرمایه داری جهانی و دولت های امپریالیستی که در راس آن نشسته اند، نیاز داشت عناصر مهمی از ساخت فئودالی ایران را منحل کند تا راه برای توسعه سرمایه داری بازشود و توان این کار را داشت. بنابراین، مساله «حل بحران» نبود. بلکه پاسخی به ضرورت گسترش سرمایه بود. در عین حال نمی‌توان از اوضاع سیاسی و جنب و جوش جامعه  و خصوصا نقش زنان در آن مقطع غافل بود. از سال های پایانی سلطنت ناصرالدین شاه، زنان در جنبش های مختلف از جمله نهضت تنباکو، انقلاب مشروطه و جنگ‌های انقلابی مشروطه خواهان در تبریز حضور داشتند. نشریه‌هایی مانند«پیک نسوان» و«عالم نسوان» که زن‌ها در آن قلم می‌زدند، حاصل آن دوره است. * پیش از سال 1314، در میان بخش‌هایی از زنان تحصیلکرده شهری و محصلین مدارس، حجاب محدود یا کاملا برداشته شده‌ بود. همان زمان بحث درباره حجاب و نقد حجاب زنان در میان قشرهایی از روشنفکران و ترقی خواهان رایج بود. شهناز آزاد در اولین شماره نشریه «نامه بانوان» از حجاب با عنوان کفن سیاه نام می‌برد و از برداشتن حجاب دفاع می‌کند. همچنین ابوالقاسم آزاد آذربایجانی در سال 1297، محفل مختلطی را تاسیس کرد که اعضایش به صورت مخفی برای از بین بردن حجاب، فعالیت و بحث می کردند*. همه این تحولات را نمی‌توان خارج و بی‌تاثیر از وقایع جهانی دید. موج اول فمینیسم و پیروزی انقلاب کمونیستی روسیه در اکتبر 1917  که امواج و تشعشعات رهایی‌بخش خود را به اطراف و اکناف می پراکند، بر روشنفکران ایران خیلی تاثیر داشت و بحث درباره موقعیت زنان را به مساله‌ای رایج تبدیل کرده ‌بود. در پی ضرورت پرداختن به این مساله و پاسخ به آن بود که در افغانستان، ترکیه و مصر زودتر از ایران در مورد حجاب دست به تغییرزده شد.

به رغمِ کشف‌ حجاب در دوره رضا شاه اما مرد سالاری در اشکال دیگر همچنان سایه ستم خود را بر سر زنان افکنده بود. چند همسری، صیغه و نداشتن حق طلاق بخشی از قوانین ضد زن حاکم بود. یعنی در قانون مدنی رضاخانی به شدت و عمیقا قوانین شریعت علیه زنان موجود بود.  حتی در باره حجاب نیز، گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که زنانی که فرمان کشف حجاب را رعایت می‌کردند از طرف مردان و جامعۀ مذهبی مورد آزار و تهدید قرار می‌گرفتند. یا تعدادی از مغازه‌ها از ورود زنان بی‌حجاب ممانعت می‌کردند. حتی حکومت در مورد زنان تن‌فروش دستور داد که تا زمانی که شوهر نکرده‌اند باید چادر سر کنند. یکی از تبعات بسیار مهم سیاست سرکوبگرانه کشف حجاب رضا‌شاه این بود که بخش‌هایی از مردم به سمت روحانیت و تفکرات ارتجاعی گرایش پیدا کردند.

 

 

قدرت گرفتن اسلام‌گرایی

اساس و سرچشمۀ شکل‌گیری بحران حکومتی در ایران که به یک جنبش توده‌ای علیه رژیم شاه منجر شد، حدت‌یابی تضادهای سرمایه‌داری  در دهه 1970 میلادی بود. به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، به قدرت رسیدن نیروهای سیاسی اسلام‌گرایی بود که طی چند دهه در ضدیت با کمونیست ها و همچنین نیروهای سکولار ملی گرا در ایران، خود را سازمان داده بودند و در برهه‌ای خاص توانستند به قدرت برسند. در توضیح این بحران به طور خلاصه می‌توان گفت، کودتای 28 مرداد1332 که با رهبری سازمان سیا و حمایت اسلام‌گراها صورت گرفت، تحرک زیادی به توسعه سرمایه داری و مدرنیزاسیون شهری داد. توسعه سرمایه‌داری طوری بود که میلیون‌ها نفر از شرایط سنتی خویش و از شکل‌های سنتی استثمار و ستم کنده شدند، بدون آن که در استخوان‌بندی اقتصادی و اجتماعی و کارکرد جامعه به شکل «منسجم» ادغام شوند. در دهۀ هفتاد میلادی، توسعه سرمایه‌داری در مقیاس جهانی به موانع مهمی برخورد کرد که سرمایه‌داری ایران را که به شکل معوج و جزیره‌وار و وابسته، توسعه یافته بود تکان داد. برای میلیون‌ها توده ای که در دهه چهل و پنجاه شمسی در حلقه‌های حاشیه‌های تهران و چند شهر بزرگ دیگر جمع شده بودند، بنیادگرایی اسلامی توهمی تولید کرد که گویا همه این جابجایی‌ها و تلاطم‌ها می تواند برایشان لنگرگاهی باشد. این تغییرات و جا‌به‌جایی‌های عظیم و سریع در تمام خاورمیانه و شمال آفریقا جریان داشت و همگی در چارچوب سلطه و استثمار توسط امپریالیستهای خارجی و همدستان آنها صورت گرفت. به این ترتیب، رشد بنیادگرایی اسلامی در ایران و خاورمیانه علت‌های زیربنایی داشت. اما مدیون تغییرات سیاسی بسیار مهم نیز بود. مهم‌ترین آن که اغلب نادیده گرفته می‌شود. شکست انقلاب سوسیالیستی در چین و تغییر کامل آن کشور از جامعه ای سوسیالیستی به جامعه ای سرمایه داری- امپریالیستی بود. علاوه بر این، در چارچوب «جنگ سرد»، آمریکا و رژیم های تحت الحمایۀ آن مانند رژیم محمدرضا شاه، آگاهانه سیاست تقویت جریان‌های اسلام‌گرا در مقابل کمونیست‌ها و چپ‌ها و نیروهای سکولار را در پیش گرفتند. علت قوی‌شدن اسلام‌گرایان به عنوان یک آلترناتیو به تمام وقایع جهانی در دهه هفتاد میلادی مربوط می‌شود، از جمله درهم شکسته شدن جنبش‌های سکولار و ارتجاعی‌شدن جنبش‌های ناسیونالیستی در آسیا و آفریقا. از سویی دیگر، ضرورت متوقف‌کردن روند انقلاب در ایران و هم چنین جلوگیری از نفوذ شوروی در ایران، باعث شد که آمریکا و هفت گروه کشورهای سرمایه داری اروپا در گوادلوپ، راه را برای قدرت‌گیری خمینی و ائتلافش باز کنند.

فرمان حجاب اجباری

نویسنده معتقد است که: "قانون حجاب اجباری، زنان طبقه کارگر را به خانه راند تا بحران"اضافه جمعیت نسبی" را با به کارگیری مردان به جای آنان مهار کند".

اما این درست نیست و واقعیت را همان‌طوری که هست منعکس نمی‌کند. واقعیت این ‌است: فرمان حجاب اجباری خمینی نه برای حل بحران «اضافه جمعیت نسبی» بلکه برای شکل دادن به حاکمیت شریعت بر کل جامعه بود. حاکمیت رژیم شریعتمدار ستم بر زنان را حادتر کرد، نه صرفا به این علت که اخلاق و قوانین اجتماعی شریعت را به ضرب قانون و زندان و فشارهای اجتماعی دیگر بر زنان و کل جامعه تحمیل کرد. بلکه هم‌چنین به این علت که اسیر‌ کردن زنان در قفس تنگ قوانین اخلاقی و اجتماعی شریعت هم‌زمان بود و هست با کشاندن آن‌ها به گرداب اقتصاد سرمایه‌داری و حضور در عرصه عمومی جامعه. به عبارت دیگر این نظام از یک طرف زنان را به درون قفس خانه و اسارت پدرسالاری سنتی می‌راند و از طرف دیگر قوای محرکۀ زیربنای سرمایه‌داری‌اش آنان را با فشار به درون بازار کار و عرصه عمومی می‌کشید.

همانطور که در مقیاس جهانی شاهد زنانه‌شدن بازار کار هستیم، در ایران نیز این‌گونه است. مهم نیست که آمار رسمی وزارت کار و آمار مورد استفاده آقایان بهداد و نعمانی این واقعیت را نشان نمی‌دهد. بخش بزرگی از زنان ایران، کارگران بخش‌های اقتصاد سیاه و خاکستری‌اند  که جایی در آمار رسمی ندارند. رقم بیش از پنجاه درصد از دانشجویان زن در جمهوری‌اسلامی هرگز در دوره شاه در تصور هم نمی‌گنجید. با نگاه به واقعیات، بر خلاف نتیجه‌گیری لیلا باید گفت قانون حجاب اجباری نه برای خانه‌نشین کردن زنان، بلکه برای کنترل زنان در عرصه عمومی جامعه بود.

لیلا یک کارکرد دیگر حجاب اجباری را این‌گونه تبیین می کند: "یکی از اهرم های انسجام‌بخشی در ناسیونالیسمی مذهبی برای تثبیت دولت ملی‌ای بود که خود را حول محور ملی‌گرایی مذهبی مرکزیت می‌بخشد و انسجام می‌دهد".

بله حجاب‌اجباری اهرم ایجاد انسجام اجتماعی و تثبیت جمهوری اسلامی بوده است. اما نه به عنوان یک دولت ملی گرا بلکه به مثابه یک دولت دین‌مدار یا تئوکراتیک. مذهب واقعا قوۀ محرکۀ اسلام گرایان است و به گروه حاکم انسجام می‌بخشد. آنها از انگیزه‌های مذهبی برای انسجام بخشیدن به پایه خود و همچنین تابع کردن کل جامعه استفاده می‌کنند. ایدئولوژی دارای قدرت انسجام بخشیدن است.

 

کم بها دادن به روبنای ایدئولوژیک و فرهنگی

جمهوری اسلامی یک رژیم «خاص» سرمایه‌داری است و موردی که آن را خاص و متمایز می‌کند تئوکراسی است. ادغام دین و دولت در روبنای دولت طبقه سرمایه‌داران خیلی مهم است. تحمیل حجاب اجباری، مهم‌ترین  موتور محرک و راهکار رژیم در رابطه با زنان بود. قبل از به قدرت رسیدن جمهوری‌اسلامی و در زمان پهلوی دوم، قشر روحانیت شیعه، حجاب اسلامی را به عنوان «دستور شرع» به زنان تحمیل می‌کرد اما ماهیت آن کیفیتا با ماهیت حجاب‌ اجباری که  نظام امنیتی و دستگاه آموزشی و تبلیغاتی دولتی پشتوانه‌اش است فرق دارد. در واقع بعد از جمهوری اسلامی، با تبدیل شدن سنت دینی به حکومت دینی، حجاب‌اجباری یکی از ستون‌های حاکمیت قانون و قانون اخلاقی جامعه شد. حجاب اجباری بخشی از روبنای سیاسی و ایدئولوژیک و بخشی از نظام اجتماعی رژیم اسلام‌گرا است و نمی‌تواند از آن دست بردارد. حجاب به عنوان پوشش ‌اسلامی دارای محتوای اجتماعی است و مهم‌ترین نماد سیاسی سرکوب زنان در ایران است.

نویسنده تاکید می کند که تقسیمات طبقاتی و جنسیتی را نمی‌توان از یکدیگر جدا کرد و این‌ها با هم کار می‌کنند. این نکته کاملا درست است. اما به همین ترتیب لازم است تاکید کنیم که روبنای فرهنگی و ایدئولوژیک را هم نمی‌توان از زیربنای روابط اقتصادی جدا کرد. این‌ها درهم تنیده‌اند و با هم کار می‌کنند.

پست‌مدرنیست‌ها و فرهنگ‌گرایان یک روایت ضد‌علمی و دور از واقعیت از ریشه‌های ستم بر زن ارائه می‌کنند. این «روایت» ها ساختار ستم بر زنان و رابطۀ اجتماعیِ فشرده ‌شده در پدرسالاری و مردسالاری را از پایه‌های مادی و عینی‌اش در ساختارهای نظام اجتماعی طبقاتی و مشخصا ساختار نظام سرمایه‌داری، مجزا و منفک می‌کند. نویسنده مطلبِ به درستی با آن مرزبندی می‌کند. اما، به این فرهنگ‌گرایی پست مدرنیستی نمی‌توان با اقتصادگرایی جواب داد. لیلا با نیت نشان دادن درهم تنیدگی ستم طبقاتی و ستم جنسیتی به اشتباه، به ایجاد رابطۀ یک به یک  درمیان آن‌ها می‌افتد. در حالی که ارتباط میان لایه‌های مختلف یک سازمان اجتماعی، اغلب غیر مستقیم و مثل گذشتن از منشور شکسته است.

نویسنده در این نوشته به جنبه‌های روبنایی پدرسالاری در کنترل اجتماعی و فکری جامعه کم بها می‌دهد. وقتی صحبت از «کنترل اجتماعی و فکری» می‌کنیم منظورمان فقط زنان یا طبقه متوسط نیست. بلکه در ایجاد شکاف بزرگ جنسیتی در طبقه کارگر هم هست.

پورنوگرافی روی دیگر سکۀ کنترل بدن زن است. پورنوگرافی در اصل، یک مقوله اجتماعی ایدئولوژیک قدرتمند است و به مردان این امتیاز را می‌دهد که در عرصه ذهنی به زنان تجاوز کنند. بر متن تغییرات دموگرافیک (ترکیب جمعیتی) و جا‌به‌جایی‌های بزرگ اقتصادی و از هم گسیختگی بافت اجتماعی، فانتزی انتقام گیری و نفرت از زن را به نمایش در می‌آورد و به زنان می‌گوید غیر از ابزار سکس هیچ نیستید. اسید پاشی در ایران بیان این ابراز انزجار بود. به این ترتیب سرمایه‌داری، کالایی شدن را به سطح کاملا جدیدی می‌رساند. از جمله ابژه و کالایی کردن زن.

خانواده، مرکز سازمان‌دهی پدرسالاری و انتقال ارزش‌ها و فرهنگ‌های امتیازهای مردانه است. زنان در انتقال این ارزش‌ها نقش مهمی بازی می‌کنند. فرهنگ زنان علیه زنان علاوه بر این که بر بطن تقسیمات طبقاتی شکل می‌گیرد و زنان طبقه حاکمه را به خدمت روابط پدرسالاری در می‌آورد اما در بطن خانوادۀ قشرهای تحت ستم و استثمار هم فرهنگ زنان علیه زنان را شکل داده و منتقل می‌کند. سرمایه داری در کل جامعه رقابت و حسادت را دامن می زند. همه قشرها را تقسیم به رده‌های مختلف می‌کند. در میان زنان این فرهنگ سرمایه‌داری زنانه می‌شود. این فرهنگ‌ها مسائلی حاشیه ای و یا «ذاتی» نیستند. تولید و مبادله کالایی بستر بازتولید این فرهنگ است و حکومت‌ها هم به طور پیوسته آن‌را از بالا سازماندهی می‌کنند و در سطوح مختلف به ذهن و روح جامعه تزریق می‌کنند.

دولت و هزینه‌های آن از زندان و آیین‌های دینی گرفته تا آموزش و پرورش جزئی لاینفک از نیازها و ضرورت‌های زیربنای انباشت سرمایه‌اند. اما قسمت حیاتی از شکل‌دادن به انسجام ایدئولوژیک و انتقال ارزش‌های حاکم هستند، از طریق سرکوب و آموزش. این‌ها مثال‌هایی است که نشانه  پیچیدگی روبنا و زیر بنا و تداخل آن‌هاست. پدرسالاری یا ستم بر زن عدد ثابت تمام جوامع طبقاتی است که هم نقش اقتصادی بازی می‌کند و هم اجتماعی-ایدئولوژیک.

 

 

و...

 

هر چقدر هم تاکید کنیم که ستم بر زن واقعا یک موضوع گسلی در وضعیت نوع‌بشر است بازهم کم گفته‌ایم. این گسل برانگیزانندۀ بسیاری از روندهایی است که در صحنۀ سیاسی ایران و جهان می‌بینیم. نه فقط مقاومت زنان را به طور عام بر می‌انگیزد بلکه انواع جواب‌ها و مقاومت‌ها در مقابل آن بلند می‌شود. از جمله جوابی که طبقه حاکم به آن می‌دهد. زیرا این گسل اجتماعی، ضرورت (یا چالشی) است که طبقۀ حاکمه در ایران و تمام کشورهای جهان و کل نظم امپریالیستی حاکم بر جهان نمی‌توانند نسبت به آن بی‌تفاوت باشند بلکه باید به آن جواب بدهند. حجاب اجباری یکی از ستون‌های اعمال این تئوکراسی به کل جامعه و انسجام بخشیدن به خود رژیم و پایه‌هایش است. نباید فراموش کرد که قانون اساسی جمهوری اسلامی که بازتاب روابط اجتماعی تحت حاکمیت رژیم است و توده‌های مردم را در این نوع روابط سازمان داده و بر این مبنا منظبط‌‌ شان می‌کند، ترکیبی از قوانین به ارث مانده از ساختار رژیم شاه و شریعت است و شریعت عامل عمده و هدایت کنندۀ قانون در ایران است. این قانون اهالی را درجه بندی می‌کند و جایگاه فرودستی به زنان می دهد. به طور کلی قانون اساسیِ یک خلافت اسلامی امت گرا است و نه برعکس آن چه مقالۀ مزبورمی گوید دولتِ ملی‌گرا. تهاجم سرمایه داری محدود به استثمار در نقطۀ تولید نیست. سرمایه داری در رابطۀ دیالکتیکی و درهم تنیده با روابط تولیدی استثمارگرانه و تمایزات طبقاتی، گسل‌های اجتماعیِ ستمگرانه‌ای مانند پدرسالاری و ستمگری ملی و شکاف عظیم میان کشورهای تحت سلطه و کشورهای سلطه‌گر امپریالیستی را تولید و بازتولید می‌کند. نابودی محیط زیست جزئی از سوخت و ساز سرمایه داری است. جنگ و ویرانی، بخشی لاینفک از حرکت سرمایه برای بسط و گسترش و ادامۀ اجتناب ناپذیرِ رقابت میان سرمایه های کلان برای دست یابی به سود بیشتر و از میدان به در کردن رقباست. دولت‌های سرمایه‌داری، در کشورهای تحت سلطۀ امپریالیسم مانند ایران و ترکیه، هند، عراق، پاکستان، عربستان و گواتمالا و... برای تسلیم و تابع‌کردن توده‌های مردم همواره نیاز به استقرار استبداد و سرکوب سیاسیِ خشونت بار و رواج جهل دینی داشته‌اند.

حجاب اجباری به عنوان مهمترین تبارز پدرسالاری و کنترل زن در ایران فقط به مساله استثمار مربوط نمی شود. بلکه مرتبط است با پدر سالاری و امتیازات مردانه و مثل چسب اجتماعی برای حاکمیت است که با آن انسجام اجتماعی ایجاد می کند.

مقاله «ستم علیه زنان و تکلیف ما» به خصلت رژیم تئوکراتیک و مساله حجاب اجباری نمی‌پردازد. در واقع، این خصلت است که رژیم کنونی را از رژیم قبلی متمایز می کند. وگرنه زیربنای سرمایه داریِ وابسته به نظام جهانی سرمایه داری و استبداد و خودکامگی و بریدن زبان و سرکوب کارگران و ملل و غیره، وجه اشتراکشان است. این وجه تمایز تکلیف مهمی را در مقابل جامعه قرار می دهد و آن‌هم جدایی دین از دولت است. جریان‌های چپِ ضد این حکومت از ابتدای امر بر این جنبه چشم فرو بستند و این در بهترین حالت خطای سیاسی بزرگی بود که بهای گزافی بابت آن پرداخته شد.

ادامه دارد

*رضاشاه و تشکیل دولت متمرکز نیمه مستعمراتی در ایران-سیامک صبوری

 

درس هائی از جنبش خونین سراسری آبان ۱٣٩۸

درس هائی از جنبش خونین سراسری آبان ۱٣٩۸

افزایش سه برابری قیمت بنزین ناشی از ورشکستگی اقتصادی رژیم و درماندگی آن در تأمین هزینه های سرسام آور نظامی، امنیتی و پلیسی و برپا نگاه داشتن دستگاه دولتی عریض و طویلی است که نقش آن چیزی جز سرکوب و استثمار کارگران و زحمتکشان، غارت ثروت های کشور و تقسیم آنها بین سرمایه داران و زمینداران بزرگ که روحانیت حاکم و سردمداران نظامی و بوروکرات های فاسد در رأس آنها قرار دارند نیست. باید در آینده منتظر افزایش شدید بهای دیگر کالاهای مورد نیاز مردم، اوج گیری باز هم بالاتر تورم، اِعمال ستمکاری های بیشتر، انفجار اعتراضات کارگران و دیگر توده های زحمتکش و سرکوب های شدید تر بود.

تحمیل افزایش شدید قیمت بنزین به زور گلوله باران مردم، کشتار و زخمی کردن صدها تن زن و مرد و دستگیری هزاران نفر در سراسر کشور، بیانگر چهرۀ واقعی این رژیم جلاد و غارتگر است. افزایش قیمت بنزین مستقیم ترین راه برای دزدی از درآمد مردم برای تأمین هزینه های دولتی است. این اقدام به تنهائی ماهیت عملکردهای اقتصادی و سیاسی رژیم اسلامی را نشان می دهد. در ایران بر اساس اطلاعاتی که رسانه های خود رژیم منتشر می کنند حدود ٣۰۰ هزار میلیاردر وجود دارد که ٥٢ درصد آنها مالیات نمی پردازند (خبرگزاری فارس، ۴ آذر ۱٣٩۸: «بیش از ۱٥۰ هزار میلیاردر کشور پرونده مالیاتی ندارند»). در همین گزارش از قول یک کارشناس اقتصادی آمده: «٥٢ درصد از ٣۰۰هزار میلیاردر کشور پرونده مالیاتی ندارند، ۴۸ درصد مابقی نیز مالیات واقعی خود را پرداخت نمی کنند ... در حال حاضر بار مالیات کشور روی تولید است». هزینۀ اصلی دستگاه دولتی که هم حامی سرمایه دار و زمیندار است و هم خودً̊ سرمایه دار و زمیندار بسیار بزرگی است، هزینۀ دستگاه دولتی ای که رابطه اش با مردم متکی بر سرکوب و کشتار است، آری هزینۀ این ماشین استثمار، کشتار، اختناق و شکنجه را باید خودِ استثمارشدگان، سرکوب شدگان و قربانیان خشونت ها و جنایات همین دستگاه بپردازند! بخش مهمی از این هزینه به طور عادی از درآمد نفت تأمین می شود. اما رژیم به خاطر کاهش آن درآمد، ساده ترین «تدبیر» یعنی جیب بری از مردم، بویژه فقیرترین آنها را اتخاذ کرده است. میلیاردرها، مؤسسات عظیم سرمایه داری مانند بنیاد مستضعان، آستان رضوی، ستاد اجرائی فرمان امام، مؤسسات وابسته به سپاه پاسداران، ارتش و نیروهای انتظامی، موقوفات وابسته به مراکز مذهبی، تجار بزرگ و مانند آنها از پرداخت مالیات معافند و یا به طور صوری از این دست می دهند و از آن دست از بودجۀ دولتی مبلغ پرداختی خود یا بیش از آن را دریافت می کنند.

خامنه ای قلدر و رؤسای سه قوۀ دست نشانده اش حتی نیازی به تصویب یا اطلاع نمایندگان مجلسی که منصوب خود رژیم است نمی بینند. تصمیم خامنه ای با همکاری مشاوران «آتش به اختیارش» در افزایش قیمت بنزین، بیانگر این واقعیت است که در ایران مهم ترین تصمیم های اقتصادی و سیاسی را عدۀ انگشت شماری از سران اُلیگارشی فاسد حاکم می گیرند که مدت چهل سال است مهمترین اهرم های اقتصادی، سیاسی، نظامی و اداری کشور را در دست دارند.

 بخشی عظیم و فزاینده از درآمد کشور هر ساله صرف هزینه های نظامی می شود. طبق آمار «مؤسسۀ پژوهش های صلح بین الملی استکهلم SIPRI» که به طور منظم هزینه های نظامی کشورهای جهان، معاملات تسلیحاتی و غیره را بررسی و منتشر می کند، میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ ایران در فاصلۀ سال های ٢۰۰٩ تا ٢۰۱٩ معادل ۱٢٥٩٧ میلیون دلار (بر اساس دلار ثابت ٢۰۱٧) برآورد شده است. در همین فاصله میانگین هزینه های نظامی سالیانۀ مکزیک، با حدود ۱٢٧ میلیون نفر جمعیت و نزدیک به دو میلیون کیلومتر مربع مساحت، ٥٩٥٧ میلیون دلار (بر اساس دلار ثابت ٢۰۱٧)، میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ مصر با حدود ۱۰۰ میلیون نفر جمعیت، ٣۰۸٩ میلیون دلار(بر اساس دلار ثابت ٢۰۱٧) و میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ پاکستان با بیش از ٢۱٢میلیون نفر جمعیت، معادل ٩۴٩٥ میلیون دلار (بر اساس دلار ثابت ٢۰۱٧) بوده است. به عبارت دیگر، میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ ایران طی ۱۰ سال گذشته ۱۱⸍۲ (دو و یازده صدم) برابر میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ مکزیک، ۰٨⸍٤ (چهار و هشت صدم) برابرمیانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ مصر و ۳۳⸍۱ (یک و سی و سه صدم) برابر میانگین هزینۀ نظامی سالیانۀ پاکستان بوده است!

داده های «مؤسسۀ پژوهش های صلح بین الملی استکهلم SIPRI» معمولا محافظه کارانه و متکی بر ارقامی هستند که از جانب دولت های حاکم اعلام می شوند. طبق برخی آمارهای دیگر هزینه های نظامی سالیانۀ ایران، بویژه در سال های اخیر، بسیار بیشتر از ۱٢٥٩٧ میلیون دلار (یا حدود ٦⸍۱۲ میلیارد دلار) در سال بوده است. در گزارشی زیر عنوان «ایران، قدرت نظامی» (از انتشارات «آژانس اطلاعات دفاعی» آمریکا، ٢۰۱٩)، هزینه های نظامی ایران در سال های ٢۰۱۱ تا ٢۰۱٩ به ترتیب چنین اعلام شده است (ارقام به میلیارد دلارند): ۳⸍۲٤ (بیست و چهار و سه دهم)، ٧⸍۲٧ (بیست و هفت و هفت دهم)، ٩⸍۱٩ (نوزده و نه دهم)، ٩⸍۱٦(شانزده و نه دهم)، ٥⸍۱٩(نوزده و نیم)، ٩⸍۲۳ (بیست و سه و نه دهم)، ۳⸍۲٧ (بیست و هفت و سه دهم) و ٧⸍۲۰ (بیست ممیز هفت دهم). رقم آخر، یعنی هزینۀ مربوط به سال ٢۰۱٩، تخمین است. (ص ۱۸ گزارش مزبور). این ارقام به طور متوسط ٦۰% بیش از داده های «مؤسسۀ پژوهش های صلح بین الملی استکهلم» هستند. حتی اگر کمترین ارقام، یعنی داده های «مؤسسۀ پژوهش های صلح بین الملی استکهلم SIPRI» را در نظر بگیریم درخواهیم یافت که نظامی گری یکی از ویژگی های بارز و ثابت رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی است که نه تنها بخش بزرگ و فزاینده ای از منابع کشور را می بلعد بلکه سردمداران نظامی، انتظامی و امنیتی و نزدیکانشان همراه با مقامات بالای روحانی و نزدیکان و گماشتگان آنها بر بزرگترین مؤسسات مالی، صنعتی، کشاورزی و خدماتی بخش های دولتی و خصوصی سلطه دارند. طی ماه های اخیر با افزایش هزینه های مربوط به از سرگیری یک رشته از فعالیت های هسته ای که پس از برجام به تعلیق درآمده بودند، هزینه های دیگری نیز بر هزینه های هنگفت نظامی افزوده شده اند.

این هزینه ها برای چیست؟ برای حفظ و تداوم سلطۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اُلیگارشی حاکم، برای سرکوب مبارزات کارگران و توده های به جان آمده و به منظور تأمین اهداف جاه طلبانۀ رژیم و تأمین و گسترش نفوذ سیاسی، نظامی، ایدئولوژیک و ژئو استراتژیک او در منطقه است که ماشین نظامی، پلیسی، امنیتی و اداری جمهوری اسلامی روز به روز فربه تر می شود و هزینۀ آن را باید کارگران و توده های فرودست مردم بپردازند. افزایش سه برابری بهای بنزین برای تأمین بخشی از هزینه های دولتی بالا و تلاش برای مقابله با کسری عظیم بودجۀ سال ۱٣٩٩ است.

یکی از علل این واقعیت که در جنبش آبان ماه، توده های وسیعی از مردم، بویژه توده های تهیدست، در تقریبا همۀ شهرهای کشور دست از جان شسته به مخالفت با فرمان ملوکانۀ خامنه ای برخاسته و برمی خیزند بی گمان تأثیر وخیم مستقیم این تصمیم راهزنانه بر زندگی روزانۀ آنهاست، تصمیمی که باعث می گردد بخش مهم و تحمل ناپذیری از مزد ناچیز کارگران و درآمد محقر دیگر توده های تهیدست صرف هزینۀ رفت و آمد و حمل و نقل گردد (حتی اگر تنها به این جنبه از تأثیرات افزایش قیمت بنزین بر هزینۀ زندگی تودۀ مردم بسنده کنیم و اثرات آن بر افزایش قیمت دیگر کالاها و خدمات را در نظر نگیریم). اما اعتراضات مردم تنها به خاطر افزایش بهای بنزین نبود. آنچه توده های وسیع مردم را به حرکت درآورد نه تنها افزایش سه برابری ناگهانی بنزین، نه تنها انجام قلدر منشانۀ این تصمیم ضد مردمی بلکه انفجار خشم انباشته شدۀ توده های مردم از کل عملکرد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ای بود که نظام اقتصادی – اجتماعی و سیاسی حاکم در طول چندین دهه بر آنها تحمیل کرده است. مردم به صورت غریزی یا آگانه پیوند میان افزایش قیمت بنزین را با کل سیاست رژیم، با غارتگری ها و اختلاس ها، با سرکوب و اختناق و قلدرمنشی سردمداران رذل حاکم می دیدند. به بیان دیگر، اعتراض به افزایش بهای بنزین نه تنها اعتراض اقتصادی سراسری، بلکه جنبشی سیاسی نیز بود که کل حاکمیت را هدف قرار داده بود. این یکی از درس های مهم این جنبش است که فهم آن و ملاحظۀ دقیق آن می تواند تأثیر مهم چشمگیری در تحول جنبش های آینده و ارتقای کیفی آنها داشته باشد. برخی از درس های دیگری که از این جنبش می توان گرفت از این قرارند:

  • ضرورت پیوند مبارزات اقتصادی و سیاسی کارگران و دیگر توده های زحمتکش.
  • ضرورت مبارزۀ سیاسی مستقل کارگران و مبارزۀ بی امان با بی اعتنائی به سیاست و این درک نادرست (هم از نظر استراتژیکی و هم تاکتیکی) که مبارزۀ کارگران به اصطلاح «صنفی» یا صرفا اقتصادی است یا در وضعیت کنونی صرفا اقتصادی است و غیره.
  • ضرورت پیوند تظاهرات با اعتصابات و حمایت متقابل این دو شکل جنبش از یکدیگر.
  • ضرورت اتخاذ تدابیر تشکیلاتی برای ادامه، گسترش و ارتقای جنبش، کاهش تلفات و دستگیری ها. کارگران انقلابی و انقلابیان پرولتری با تشکیل کمیته ها،ایجاد هسته ها برای وظایف گوناگون (چه در محیط های کار و چه در محلات)، برقراری ارتباط و همکاری بین جنبش های مختلف و غیره می توانند و باید برای پیشبرد، بهبود و ارتقا و رهبری تظاهرات و اعتصبات و راه پیمائی ها و غیره و دفاع از این حرکات، نقش شایسته ای ایفا کنند. این کمیته ها و هسته ها (در محل کار یا در محلات)، هرچند ممکن است موقت باشند، برای سازماندهی و هماهنگی تظاهرات ها، راه پیمائی ها و غیره ضرورت تام دارند. تهیه شعارها، امداد رسانی به زخمی ها و خانواده های آسیب دیده و تقسیم کار بین فعالان و در سطوح بالاتر انجام امر هماهنگی شهری و استانی بخشی از وظایف این کمیته های محلی می تواند باشد. شرکت فعال، آگاهانه و سازمان یافتۀ کارگران انقلابی و انقلابیان پرولتری در این کمیته ها به افشاندن بذر شعارها و خواست های انقلابی و خنثی کردن شعارهای انحرافی و توهم آمیز یاری خواهد کرد.
  • گسترش کار روشنگری، آموزش و افشاگری در میان توده های کارگر، زنان و جوانان. پیوند با جنبش دانشجوئی و پشتیبانی از آن.
  • ضرورت افشای اهداف سلطنت طلبان و دیگر نیروهای ضدانقلابی که در صفوف اعتراضات مردم رخنه می کنند.
  • گسترش کار منظم و سازمان یافته در میان سربازان به منظور روشنگری، آموزش و افشاگری رژیم و نشان دادن ماهیت طبقاتی نظام سیاسی حاکم و حمایت او از طبقات استثمارگر؛ افشای دروغ ها، عوام فریبی ها، دزدی ها و فساد حاکمان؛ نشان دادن اینکه منافع اساسی سربازان که غالبا فرزندان طبقات پائین جامعه اند نه فرمانبری و اطاعت کورکورانه از حاکمان فاسد و خونخوار بلکه مقابله با آنها و پیوستن به صفوف کارگران و توده زحمتکش و مبارز است. 

www.aazarakhsh.org

azarakhshi@gmail.com

١٦ آذر، زید آبادی، و حزب کمونیست کارگری

فضای پرتلاطم جامعه ایران تمام جریانات راست بویژه آنهایی را که سر در آخور حکومت اسلامی  دارند، وحشت زده کرده است. چرا که هرچه جلوتر میرویم صدای کارگر و چپ و کمونیستها هرچه رساتر بگوش میرسد و از راست و دو خردادی و اسلامی ها و امثالهم در اعتراضات مردمی خبری نیست. 16 آذر بویژه بسیار واضح و آشکار نشان داد که چپ در دانشگاه علیرغم تمام جنایات حکومت اسلامی سربلند کرده است. همین انگیزه یک حکومتی سابق و دو خردادی و "دفتر تحکیمی"  سرگردان مثل احمد زید آبادی است که دست به قلم ببرد و خطاب به دانشجویان آنها را نصیحت کند که به حزب کمونیست کارگری نپیوئدید و حواستان به حزب کمونیست کارگری و مارکسیستها باشد. اما استدلالات او بسیار جالب و شنیدنی است. بگذارید از زبان خود او گوشه ای را بیان کنیم. او در نوشته ای تحت عنوان "16 آذر و چپ در دانشگاه" میگوید " از این قشر از دانشجویان (چپ) درخواست می‌کنم که به سرنوشت جریان چپ مارکسیستی در سدۀ اخیر در ایران نیک بیاندیشند. به واقع مارکسیست‌ها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنه‌های مبارزه در حدود صد سال گذشته حضور فعال داشته‌اند، اما هنگام پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بوده‌اند!" فکر نکنید میخواهد قربانی کردن چپها و جنایات و سرکوبگری دیکتاتوری پهلوی و حکومت متبوع خود یعنی حکومت اسلامی را محکوم کند. نه بهیچوجه! گوش کنید! میگوید "! چپ‌ها این سرنوشت را عمدتاً به بی‌رحمی و بدسگالی نیروهای مخالف خود نسبت می‌دهند، اما واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی عناصری وجود دارد که این سرنوشت را برای آنان محتوم می‌کند!" بله درست خواندید. عینا از خود او نقل قول آورده ام. چپها قربانی شدن نیروهای خود را "به بد سگالی مخالفین خود" یعنی دیکتاتوری پهلوی و حکومت اسلامی نسبت میدهند. (عجب اشتباهی!) اما (دقت کنید!) در مارکسیسم ایرانی "عناصری هست" که این سرنوشت را برای آنها محتوم میکند! بنابرین تقصیر مارکسیسم ایرانی است. اما ایراد مارکسیستهای ایرانی که بعدا معلوم میشود منظورش حزب کمونیست کارگری است میدانید چیست؟ گوش کنید! " مارکسیست‌های ایرانی رؤیایی از برابری طبقاتی در ذهن دارند که در این دنیا و بنا به سرشت آدمیزاد (خط تاکید از من) یا قابل تحقق نیست ویا تحقق آن در گرو سرکوب و حذف و معدوم کردن جمع کثیری از اقشار و طبقات دیگر است"

آری. بعد از این مقدمات بسیار "عمیق" ایشان حرف دلش را بیان میکند و معلوم میشود که همه این مقدمات برای این بوده است که به دانشجویان بگوید به حزب کمونیست کارگری نپیوندید. میگوید "اگر کسی این روزها مثلاً به تبلیغات و نوع فعالیت‌های حزب کمونیست کارگری توجه کند، نیازی به نبوغ ندارد که سرنوشت نیروهای حامی آن را در آین عبرت تاریخ به عیان ببیند! کمونیست‌های کارگری می‌پندارند که آینده ایران متعلق به پرولتاریای مورد نظر آنان است و با همین وعده، تعدادی از جوانان را به سوی خود جذب می‌کنند. اما کسی که کمترین واقع‌بینی را از شرایط ایران و جهان داشته باشد، می‌داند که اصولاً چنین خبری نیست و به فرض تغییر و تحولی بنیادی در ایران، این نیرو به همان ترتیبی که گفته شد، نخستین قربانی آن است!"

آری. این استدلال یک حکومتی سابق و دوخردادی سرگردان کنونی علیه حزب کمونیست کارگری است. بگذارید کنه حرف این جناب دو خردادی را مختصرا بشکافیم. او میگوید برابری طلبی با "سرشت انسان" خوانایی ندارد. و گویا ارتجاع اسلامی که ایشان از آن همیشه دفاع کرده اند و نابرابری، استثمار، فقر اکثریت مردم، و سرمایه داری جزو سرشت انسان است. این حرف بسیار قدیمی و بسیار نخ نمایی است که همه حافظان نظامهای پوسیده و کهنه و مرتجعین تاریج از صدها سال قبل تاکنون در برابر تحولات پیشرو بیان کرده اند. کمونیستها طرفدار برابری، آزادی بی قید و شرط، رفاه برای همه و اختیار برای همه انسانها هستند. زید آبادی بدون هیچ شرمی در سنگر پوسیده اسلام ایستاده است و میگوید این نوع چیزها با سرشت بشر نمیخواند. من ایشان را زیاد نمیشناختم. اما فهمیدم که از همان جنس روحانی و خامنه ای تشریف دارند که متاسفم که باید بگویم شرم در قاموسشان جایی ندارد. همین امروز در اخبار خواندم که جواد لاریجانی از دست اندرکاران حکومت گفته است در اعتراضات آبان ماه کسی دستیگر نشده است! جناب زید آبادی هم به همین سادگی سرشت انسان را طرفدار دیکتاتوری و ارتجاع و اسلام و نابرابری و استثمار معرفی میکند و میگوید سرشت انسان با برابری طلبی و امثال اینها نمیخواند. ناچارم بگویم وقتی کفگیر به ته دیگ میخورد انتظار همه جور مهملاتی را باید داشت.

اما حقیقت اینست که بطور واقعی به نحو دیگری نمیشود از نظام ستم و استثمار و دیکتاتوری و سرمایه داری دفاع کرد. باید حرفهای بی سروته و بی پایه زد و خود را مفتضح ساخت. "سرشت انسان" چه جای خوبی این جناب وارد شد! به این دکتر اسلامی باید یادآوری کرد که انسان یک موجود اجتماعی است. انسان بنا به سرشت خویش ضد سرکوب و ضد ستم و ضد تبعیض است. انسان طرفدار رفاه است. اینها ساده ترین مختصات سرشت انسان است. زیدآبادی میگوید نه اگر اینگونه بود تا کنون چپها توسط راستها و دیکتاتورها سرکوب نشده بودند! تقصیر سرکوبگران نیست. تقصیر خودشان است که تفکرشان با سرشت انسان نمیخواند و در نتیجه قربانی میشوند. همه جور مهملاتی در دفاع از سرمایه داری و اشرافیت و ارتجاع شنیده بودم اما این نوعش را تاکنون نشینده بودم.

تازه از زید آبادی یک سوال ساده را باید پرسید که مگر دیکتاتورهای مرتجع و سرمایه دار فقط چپها را سرکوب کرده اند؟ در همین اعتراضات آبان ماه آیا کشتار صدها نفر از عزیزان مردم توسط حکومت مورد دفاع جناب زیدآبادی قربانیانش فقط چپها بودند؟ آیا اینجا هم سرشت انسان اینگونه میطلبد؟! انسان میماند به کسانی که در یک سیستم متحجر اسیر شده اند و تصمیمشان را گرفته اند که در مقابل برابری طلبی و انسان دوستی و آزادیخواهی از همه نوع جفنگیاتی دفاع کنند چه بگوید.

تنها میشود به ایشان خیلی کوتاه گفت دوست عزیز! "سرشت انسان" حکم میکند که شما از سنگر جمهوری اسلامی و تفکرات پوسیده استادتان شریعتی و خمینی نگاهی به بیرون بیندازید و ببینید که یک جامعه علیه حکومت اسلامی قد علم کرده است. نگاهی به بیرون بیندازید تا ببینید که فقط در 16 آذر نیست که مردم علیه ستم و استثمار و حکومت اسلامی شعار میدهند، کارگران، معلمان، بازنشستگان و زنان مدام در اعتراضاتشان دارند علیه حقوقهای نجومی، علیه تفکیک جنسیتی، علیه تبعیضات و علیه فقر و چپاول و زندان و تروریسم اسلامی شعار میدهند و میجنگند. کار جنبش شما خرابتر از این حرفهاست. فکری بحال خود بکنید و مشغله عقب زدن دانشجویان چپ و حزب کمونیست کارگری را به کسان دیگری بسپارید.   

 

 

دانشجویان علیه حکومت اسلامی، مجاهدین و سلطنت طلبان و به طور کلی نئولیبرالیسم!

bahram.rehmani@gmail.com

 

شانزده آذر امسال هم مانند سالیان اخیر، در برخی دانشگاه­ های کشور برگزار شد و طبیعی بود که با توجه به اعتراضات اخیر، بسیاری منتظر واکنش و شعارهای دانشجویان در روز دانشجو باشند تا عکس العملل جنبش دانشجویی را ببینند.

شعارهایی نظیر «نان، کار، آزادی، اداره شورایی» و یا «آزادی، عدالت، این است شعار ملت»؛ «مجاهد، پهلوی، دو دشمن آزادی»؛ «علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد» و پلاکاردی با مضمون جهانی بودن مبارزه برای سرنگونی نئولیبرالیسم، تحلیل وضعیت کشور و جهان و اعتراض ها در کشورهای مختلف جهان، از سوی دانشجویان بود. اما همین موضع و شعارهای دانشجویان، صدای بسیاری از اپوزیسیون راست و حتی در سطح بسیار محدودی فعالین سیاسی چپ را برانگیخت. به این موضع مجاهدین اعتراض دارند که چرا مسیح علی نژاد و وزارت ارشاد و مجاهد و سطئنت را کنار هم قرار داده اند به ویژه اعتراض شدید فرشگردی­ ها و سایر هواداران «شاهزاده رضا پهلوی» را در پی داشت. البته برخی از چهره ­های اصلاح ­طلب و دل واپسان حکومتی نیز، نظیر زیدآبادی نیز دشمنی خود با دانشجویان چپ را به نمایش گذاشت.

 

 

حتی برخی نیز پا را فراتر رفتند و موضع رادیاکل و ضد سرمایه داری دانشجویان چپ و آزادی خواه دانشگاه های ایران بر علیه نئولیبرالیسم را زیر سئوال بردند. اقتصاد نئولیبرالی تحت نام «تعدیل اقتصادی» در ایران و جهان، خواست نهادهای سرمایه داری مهم و اصلی بین المللی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است. در نتیجه این شعار در کنار شعار بر علیه مجاهدین و سلطنت طلبان، مرزبندی روشن و شفافی با اپوزیسیون راست و ارتجاعی و وابسته به دولت های سرمایه داری و شعارهای طبقاتی، طبقه کارگر و پابرهنگان جامعه است.

 

 

ضرب المثل معروفی است که از روباه پرسیدند شاهدت كيه؟ گفت: «دمم»!

 

اما دانشجویان دانشگاه های تهران و شهرتان های که به مناسبت روز خود، یعنی ١٦ تجمع کرده بودند با سردادن شعارهایی علیه حکومت اسلامی و دفاع از خیزش مردمی آبان ماه و دفاع از اعتراض های عراق، لبنان، شیلی، فرانسه و... از انقلاب مردمی بر علیه نئولیرالیسم دفاع کردند و در جایی نیز علیه مجاهدین و سلطنت طلبان شعار دادند که جواب یاوه گویی ها و دروغ گوی های خامنه ای و سایر سران و مقامات سیاسی و نظامی حکومت اسلامی را بدهند که خیزش عظیم مردمی جامعه ایران در بیش ١٥٠ شهر، اعتراض به گرانی بنزین، فقر، بیکاری و سرکوب و فشار را بود. اما خامنه ای سعی کرد این مدرم عترض را طرفدار «مجاهد و سلطنت» نشان دهد و بی شرمانه «اشرار» بنامد تا سرکوب خشن و وحشیانه معترضین و حتی اعدام دستگیر شدگان را در نزد افکار عمومی توجیه کند.

اکنون در شبکه هایی اجتماعی پز دادن های مجاهدین و سلطنت طلبان از یک سو و مخالفین آن از سوی دیگر در جریان است که چرا دانشجویان چپ، آزادی خواه و برابری طلب علیه مجاهد و سلطنت موضع گرفتند؟!

 

جنبش دانشجویی، یکی از جنبش های آگاه، موثر و مهم ایران در کنار جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش محیط زیست و جنبش های مردم تحت ستم مناطق غیرفارسی جامعه ایران که دایما تحت تبعیض و سرکوب قرار دارند و حتی مجاز نیستند در مدارس، دانشگاه ها و ادارات از زبان مادری خود استفاده کنند، است.

جنبش دانشجویی که شعار می دهد «دانشجو کارگر اتحاد اتحاد»، عملا بر علیه کلیه گرایشات سرمایه داری از ملی – مذهبی ها گرفته تا لیبرال ها و نئولیبرال ها موضع روشنی می گیرد. جنبش دانشجویی ایران، همواره در راستای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی نه فقط برای دانشجویان، بلکه برای همگان، تاریخ مبارزاتی درخشان و کارنامه تحسین برانگیزی دارد. بنابراین، این جنبش آگاه، مواضعی که اتخاذ می کند مبنای علمی، تحقیقی، آموزشی، فرهنگی و اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و دیپلماسی دارد.

روز ۱۶ آذرماه، سال گرد کشته شدن سه دانشجوی دانشگاه تهران (مهدی شریعت‌رضوی، مصطفی بزرگ‌نیا و احمد قندچی) توسط حکومت محمدرضا پهلوی، در سال ۱۳۳۲ است. دانشجویان در جریان آن واقعه به حضور ریچارد نیکسون، معاون وقت رییس‌ جمهوری آمریکا معترض بودند.

این روز که با نام «روز دانشجو» گرامی داشته می ‌شود، بارها به تجمعات و گردهمایی ‌های اعتراضی علیه حکومت اسلامی و قبل از ان نیز علیه حکومت شاه، تبدیل شده است.

در ویدئوهای منتشر شده روز ١٦ آذر ٩٨، دانشجویان در حال سردادن شعارهایی در حمایت از معترضان و هم چنین در اعتراض به خشونت‌ ها و کشته شدن عده ‌ای از شهروندان و شعار علیه رئیسی، دیده می ‌شوند.

در یکی از این ویدئوها، دانشجویان در دانشگاه تهران شعار می‌ دهند: «خیابان‌ ها خونی شد، آزادی قربانی شد.»

در دانشگاه پلی‌ تکنیک نیز دانشجویانی دیده می ‌شوند که شعار می ‌دهند: «از هفت ‌تپه تا تهران، زحمت ‌کشان در زندان.» اشاره این دانشجویان به دستگیری فعالان کارگری، در کنار معترضانی است که در جریان تظاهرات آبان ۹۸ دستگیر شده ‌اند.

 

 

از شعارهای ضددولتی تا جو امنیتی؛ روز دانشجو با تظاهرات اعتراض‌ آمیز همراه شد. شاید حسن روحانی از ترس اعتراض دانشجویان در دانشگاه حاضر نشد و ابراهیم رئیسی، رییس قوه قضاییه به دانشگاه تهران رفت.

در واقع دانشگاه تهران روز شانزدهم آذر، یک مهمان «ویژه» هم داشت: آیت ‌الله رییسی. دانشجویان هر دو دانشگاه برای او هم «خوش‌ آمدگویی» ویژه ‌ای داشتند و یک ‌صدا شعار می‌ دادند: «قضاییه، جلادان / مقدمتان خون باران!»

امسال نیز دانشجویان ضمن اعلام این همبستگی، سرکوب خونین مردم در آبان ۹۸ را محکوم کردند. دانشجویان شعار سردادند:

 

آبان ادامه دارد / حتی اگر شب و روز/ بر ما گلوله بارد

فقر، کشتار، گرانی / مردم شدن قربانی

معترضا گلوله بارون شدن / شهرا همه رودخونه خون شدن

سرکوب پایان راه نیست / مبارزه رهایی است

زندان، تفنگ یا باتوم / نمی شینیم ما آروم

تبریز، اهواز، کردستان / ملت کف خیابان

ملت عاصی از ستم / ایستاده است کنارهم

سرکوب پایان راه نیست / مقاومت زندگی ست

خیابونا خونی شد / آزادی قربانی شد

بازداشت، شکنجه، کشتار / فقر، حجاب، استثمار

دانشجو آگاه است / با کارگر همراه است

فرزند کارگرانیم / کنارشان می مانیم

دانشجو، کارگر / اتحاد اتحاد

ایستاده ایم در سنگر / دانشجو و کارگر

هپکو، فولاد، آذرآب / کارگران: اعتصاب، اعتصاب

از هفت تپه تا تهران / زحمت کشان در زندان

هفت تپه هپکو فولاد / کارگران اتحاد اتحاد

ستم، سرکوب، استثمار / منطق سرمایه دار

دانشجو تو زندونه / استاد ساکت می مونه

گلوله تو خیابون / دانشجوها تو زندون / استادامون خفه خون

اساتید، اساتید / حرف بزنید، نترسید

استادامون ذلیلن / ذلتو می پذیرن

ستاره در پرونده / دانشجومون در بنده

در دانشگاه بیگاری / بعداز تحصیل بیکاری

دانشگاه پول گردان / تضعیف زحمتکشان

تشکل مستقل حق مسلم ماست

دانشگاه پولی شد / دانشجو زندانی شد

دانشگاه پولکی / شهریه زورکی

هم دانشگاه هم دولت / اتاق فرمان غارت

کلاس درس خالیه / دانشجو زندانیه

حراست دانشگاه / شعبه اطلاعات

اطلاعات حراست / پیوندتان مبارک

دانشگاه پادگانه / تدبیر امید چاخانه

 

از طرف دیگر، امسال شرایط بین ‌المللی نیز با سال‌ های قبل متفاوت بود. ماه ‌هاست در فرنسه، عراق، لبنان، شیلی و سایر نقاط جهان هم چنان اعتراضات مردمی گسترده ‌ای علیه سیاست ‌های اقتصادی نئولیبرالیسم و دولت های ستم گر، استثمارگر و غیرمردمی در جریان است. دانشجویان در شعارها و پلاکاردهای شان با جنبش ‌های مردمی منطقه و جهان اعلام همبستگی کردند. دانشجویان شعار می ‌دادند:

 

لبنان، عراق تا ایران / قیام زحمت کشان

ایران، لبنان، فرانسه / سرکوب و غارت بسه

چه شیلی چه ایران / سرکوب زحمت کشان

از تهران تا بغداد / فقر، ستم، استبداد

ایران، بغداد و بیروت / پر از گوله و باروت

از عراق تا ایران / قیام زحمت کشان

از شیلی تا تهران / قیام زحمت کشان

 

فعالین جنبش دانشجویی ایران، همانند سال های گذشته بر لزوم پیوند مبارزات دانشجویی با دیگر مردم تحت ستم تاکید داشتند. دانشجویان در بیانیه خود نیز تاکید کرده اند که هدف حمله آن‌ ها به وضعیتی است که حاصل ترکیبی از استثمار طبقاتی و ستم‌ های مذهبی، ملیتی و جنسیتی است.

دانشجویان در اعتراض به سرکوب سیتماتیک زنان و تبیض بر آن ها، شعار می ‌دادند:

 

خوابگاه دخترانه / یک بندی از زندانه

تبغیض جنسیتی محکوم است

بیگاری بیکاری / حجاب زن اجباری

نان کار ازادی / پوشش اختیاری

بهره کشی و ستم / با قانون ضد زن

خشونت و تبعیض علیه زنان / درخانه در محل کار توامان

قوانین ضد زن / بهره کشی و ستم

زنان تحت خشونت / چه در خانه چه صنعت

در بند تبعیضیم / بیایید برخیزیم

فقر، حجاب، استثمار / آماج یک پیکارند

 

شایان ذکر است که در تجزیه و تحلیل این شعارها، به این نتیجه می رسیم که دانشجویان در روز ١٦ اذر امسال خود، شعارهای رادیکال سیاسی - طبقاتی بر علیه همه سرکوب ها و تبعیض ها و استثمار سیستم سرماه داری و حکومت اسلامی سرمایه داری ایران سر دادند که اتفاقا هیچ کدام از آن ها، مورد پسند و دل خواه نیروهای اپوزپسیون راست، محافظه کار، اپورتونیست، لیبرال، مجاهد، جمهوری خواه، سلطنت طلب و... نبود.

به این ترتیب، همه این شعارها به کلی ادعاهای سران و مقامات حکومت اسلامی را که تظاهرات عظیم آبان مردم محروم، ستم دیده و جوانان بیکار جان به لب رسیده را به مجاهدین و سطنت طلبان و توطئه های خارجی نسبت داده بودند رد و افشا می کند.

***

خامنه ای روز ۲۶ آبان، وقیحانه ادعا کرده بود اعتراض ‌های اخیر با تشویق خانواده پهلوی و سازمان مجاهدین خلق صورت گرفته است.

رضا پهلوی، از این موضع خامنه ای، آن چنان از خود بی خود شد که در بیانیه‌ ای زیر عنوان خیزش آبان ماه ۹۸، پس از تاکید بر وقایعی که در جریان این ماه در اعتراض‌ های مردمی ایران رخ داد می ‌گوید: «بازسازی اتوریته سیاسی نوین برای رهبری فرآیند گذار باید از هم‌ اکنون آغاز شود. همین رهبری سیاسی است که سرانجام کشور را برای گذار حقوقی، سیاسی و اقتصادی، مبتنی بر صندوقِ رای، از حکومت اسلامی به حکومت ایرانی، آماده‌ خواهد کرد.»

این بیانیه، خطاب به سیاست مداران، فرهنگیان، هنرمندان، اساتید و وکلا در سطوح غیرنظامی، و سربازان، خلبانان، تکاوران و فرماندهانِ نیروهای مسلحِ ایران در سطوح نظامی می‌ گوید: رویدادی بزرگ در راه است و نگاه ایران به شماست.

رضا پهلوی، تاکید کرده است: فراهم ‌آوردن ابزارهای آمادگیِ ملی برای رهبری سیاسیِ دورانِ گذار، مسئولیت همگیِ ماست.

او می افزاید: به عنوان یک سرباز، لحظه ‌ای برای به دوش ‌گرفتن سهم خود در این کارستان ملی از پا نخواهم‌ نشست... هرچند ابزارهای سیاسی را باید به دست توانای سیاست مدارانی دانا سپرد.

 

مجاهدین خلق و سطنت طلبان دهه هاست که برای دریافت حمایت های مادی و معنوی از دولت آمریکا، با همدیگر مسابقه می دهند.

پیروزی دونالد ترامپ، رییس جمهور آمریکا در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶، برای برخی بازیگران سیاسی، معادلات جدیدی را در روابطه حکومت اسلامی ایران و آمریکا مورد ارزیابی قرار دادند.

از بازیگران غیردولتی، مانند مجاهدین خلق یا رضا پهلوی و دولتی چون بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل تا محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی و اردوغان رییس جمهوری ترکیه و...، در انتظار تغییرات در حاکمیت آمریکا نشستند.

دونالد ترامپ مجموعه ای از سیاست مداران جنگ طلب را در کاخ سفید دور هم جمع کرده و بر جمع نئوکان ها افزود. عملکرد دونالد ترامپ در بسیاری از تصمیم گیری های مهم بین المللی نشان داده که برای او، سود و زیان اقتصادی مطرح است نه مسایل سیاسی جهان. ترامپ در سیاست خارجی مانند عرصه کسب و کار بازاری اقداماتی را اتخاذ کرد. اقداماتی که سود بیش تری داشته باشد. او سعی کرد نشان دهد که با روسای جمهوری گذشته آمریکا تفاوت دارد چرا که هدف اصلی او کسب سود بیش تر برای سرمایه داری، به ویژه برای صنایع صنایع اسلحه سازی بود از این رو، باید بحران هایی آفریده می شد که هر چه بیش تر سلاح فروخته شود. شاید به همین دلیل کیسه بوکس خوب، حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی بود که خود بحران آفرین و تشنچ زا و سابقه خوبی هم در عرصه بین المللی و منطقه نداشت.

دونالد ترامپ، شاید تنها رییس جمهور آمریکا در دهه های اخیر بود که ریاست جمهوری خود را با توافقی مشخص، بر عیله حکومت اسلامی ایران آغاز کرد. او توافق باراک اوباما رییس جمهوری سوسیال دموکرات پیش از خودش با حکومت اسلامی ایران بر سر مسئله هسته ای را کنار گذاشت . پشت سر آن هم از توافق چهار به علاوه یک، خارج شد و تحریم های جدیدی را علیه ایران، تصویب کرد. ترامپ با پاره کردن برجام، پرونده سنگینی را با حکومت اسلامی ایران باز کرد و روی میز گذاشت. دونالد ترامپ، ادعا کرد توافق صرفا هسته ای کارساز نیست و تهران و واشنگتن باید هرآن چه مایه اختلاف است را روی میز چیده و مذاکره را از سر بگیرند. در این راستا، دولت ترامپ، ۱۲ شرط برای عادی سازی رابطه با ایران تعیین کرد.

بازیگرانی چون حکومت های اسراییل و عربستان سعودی با تشویق ترامپ برای خروج از برجام و توصیه به تشدید فشار اقتصادی بر ایران، با او همراه و هم زبان شدند. اما اتحادیه اروپا در راستای رقابت ها و منافع خودش زیر بار فشار آمریکا مقاومت کرد و خواهان حفظ بر جام شد.

هم زمان مجاهدین خلق به ریاست مریم رجوی و سلطنت طلب ها به ریاست رضا پهلوی که در سه دهه سال گذشته، به ویژه سطلنت طلب ها، تحرک سیاسی چندانی نداشتند ناگهان با سروصدا وارد صحنه شدند. و فرصتی برای عرض اندام پیدا کردند تا توانایی خود را در نزد دولت جدید آمریکا، به محک آزمایش بگذارند.

دو چهره نزدیک ترامپ، یعنی رودیو جولیانی و جان بولتون دو سیاست مدار کهنه کاری هستند که در گذشته پیوندهای نزدیکی با مجاهدین داشته و در جلسات آن ها به شکل مستمر شرکت و حق الزحمه هم دریافت می کردند. با این همه نگاه دولت ترامپ به رضا پهلوی، چندان روشن نبود. هرچند رضا پهلوی هم به یاری برخی از یاران قدیمی پدرش، بیش از هر زمان دیگری در عرصه به اصطلاح سیاسی فعال شده اما اعتراف کرده بود که تاکنون کسی از دولت ترامپ با وی دیدار نداشته است.

براساس گزارشی که «پولیتیکو» در آن روزها منتشر شد زمانی که دونالد ترامپ به کاخ سفید راه پیدا کرده بود برخی ها پیشنهاد دادند او پیام نوروزی سال ۱۳۹۶ خطاب به ایرانیان را در حالی که دوشادوش رضا پهلوی ایستاده است، قرائت کند. این پیشنهاد پذیرفته نشد. اما شواهد امر حاکی از آن است که برخی در تیم ترامپ با تریبون دادن به رضا پهلوی، روی خوشی به او نشان داده اند. یکی از این ترییون ها، حضور رضا پهلوی در اندیشکده انستیتو واشنگتن بود. رضا پهلوی در آستانه چهلمین سال روز انقلاب مردم ایران، با حضور در این اندیشکده، تحلیلی از وضعیت سیاسی امروز ایران ارایه داد، پیشنهادهایی برای تضعیف حکومت اسلامی در ایران داد و ...

انستیتو واشنگتن از اندیشکده های معروف آمریکایی است که می توان گفت از نظر خط مشی سیاسی به دولت دونالد ترامپ جمهوری خواه نزدیک است تا دمکرات ها. این انستیتو در تمام نشست های برگزار شده درباره ایران از سیاست تشدید فشار سیاسی و اقتصادی بر ایران استقبال کرده است.

برخی از کارشناسان وزارت خارجه امریکا نیز در این نشست حضور داشتند و به نظر می رسید که با دقت به پیشنهادهای رضا پهلوی گوش می کنند.

رضا پهلوی در این نشست که به پرسش و پاسخ هایی نیز منتهی شد تعبیر خود از وضعیت سیاسی امروز ایران را ارایه و در سخنانی ادعا کرد که ایران در آستانه انقلابی دیگر است.

از جمله رضا پهلوی به دولت های اروپایی و آمریکا، پیشنهاد بلوکه کردن اموال ایران و انتقال این ارقام به حساب مخالفان دموکراتیک حکومت ایران را داد. البته زمانی که حاضران در جلسه از پهلوی درباره چند و چون ساز و کار بلوکه کردن اموال ایران سئوال کردند او نتوانست پاسخ مشخصی بدهد و نظردادن در این زمینه را به کارشناسانش محول کرد! او هم چنین ادعا کرد که مخالفان نظام در ایران دست تنها هستند و به کمک های سیاسی و اقتصادی خارجی نیاز دارند! مدتی بعد هوادارانش بیاینه ای امضاء کردند که در آن، خواهان انتقال پول های بلوکه شده به حساب رضا پهلوی بودند. یعنی نظریه «کارشاسان» به این شکل اعلام شد.

اظهارات رضا پهلوی و پیشنهادهای او، حتی موجی از مخالفت در فضای مجازی به دنبال داشت و حتی برخی از تحلیل گران غیرایرانی مسائل ایران و آمریکا نیز به اظهارات غیرکارشناسی پهلوی واکنش نشان دادند. باربارا اسلاوین، از کارشناسان مطلع مسائل ایران در شورای آتلانتیک نوشت: حضور پسر شاه سابق ایران در موسسه واشنگتن یادآور سخنرانی های احمد چلبی پیش از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ است. چلبی به دولت بوش وعده می داد که با سرنگونی صدام، دموکراسی غربی در منطقه گسترش می یابد و منافع اسراییل تامین می شود. پهلوی امروز مانند چلبی ۱۵ سال پیش می گوید نظام سیاسی که در وطنش در راس قدرت ایستاده در حال فروپاشی است و دلیل این فروپاشی را هم سیاست های نادرست داخلی و خارجی می داند. پهلوی در سخنانش ادعا می کند که ایران سکولار می تواند منجر به تغییر در خاورمیانه شود به گونه ای که دیگر حیات اسراییل تهدید نشود. احمد چلبی نیز در آن سال ها تلاش کرد با این ادعا که ساقط سازی حکومت صدام می تواند دموکراسی غربی مدنظر آمریکا را در عراق ایجاد کند، جورج بوش را متقاعد به اقدام نظامی علیه بغداد کند. برخلاف آن چه که چلبی فکر می کرد حمله آمریکا به عراق به تشدید بی ثباتی در خاورمیانه منتهی شد و البته بر نفوذ ایران در منطقه افزود.

اسلاوین در بخش های دیگری از این مطلب، نوشته بود: حضور رضا پهلوی در انستیتو واشنگتن جالب توجه است. وی زمان فرار پدرش از ایران نوجوان بود و پس از آن هرگز به ایران بازنگشت. اعتراض های مردمی در برخی از شهرهای ایران در سال گذشته جرقه ای برای افزایش فعالیت های پهلوی شد. وی و هوادارانش با استفاده از شبکه فارسی زبان من و تو که در لندن مستقر است اقدام به حمایت از این اعتراض های مردمی کردند و هم زمان تصاویر و ویدئوهایی از روزهای ایران پیش از انقلاب سال ۱۹۷۹ منتشر کردند تا به مخاطب این گونه القا شود که اوضاع ایران در دوره سلطنت پهلوی بهتر از امروز بوده است.

اسلاوین در ادامه این مطلب خود، نوشت: رضا پهلوی در اظهاراتش در انستیتو واشنگتن تاکید کرد که هنوز با هیچ یک از مقام های دولت ترامپ گفت و گو نکرده است. این مسئله نقطه اختلاف پهلوی ۲۰۱۸ با چلبی در ۲۰۰۳ است. چلبی آن زمان دیدارهای مرتبی با معاون رییس جمهور وقت آمریکا و هم چنین وزیر دفاع کابینه جورج بوش داشت.

حقیقت این است که شخص رضا پهلوی نیز در داخل ایران چهره مثبتی نیست به خصوص هنگامی که ادعا بازگشت تاج و تخت به ایران می کند بسیار مضحک به نظر می آید. در حالی که رضا پهلوی بدون چنین ادعای کاذبی، حق دارد مانند هر فعال و هر جریان سیاسی برای رسیدن به قدرت مبارزه کند حق طبیعی اش است.

از جمله در رسانه ها، خطلب به رضا پهلوی مطرح شد که پل های مردم را به مردم برگردانید. حالا که رضاپهلوی بحث ضبط اموال ایران در غرب را باز کرده؛ قبل از همه خودش توضیح بدهد که چگونه در ۱۸ سالگی، صاحب میلیاردها دلار ثروت شد؟! چگونه یک جوان ۱۸ ساله و با کدام کار و کوشش و فعالیت اقتصادی، ۴۰ سال پیش صاحب میلیاردها دلار سرمایه شد؟

سه، چهار نسل از خاندان پهلوی با سرمایه های مردم ایران زندگی کرده اند. رضا شاه قبل از سلطنت هیچ ثروتی نداشت اما به وقت ترک ایران بیش از دو هزار آبادی داشت که به زور از مردم گرفته بود. سرمایه های خارج شده توسط محمدرضا شاه و خانواده اش نیز سر به فلک می زند.

فریدون هویدا و روزنامه نیویورک تایمز سرمایه‌ های خارج شده را با استناد به منابع بانک جهانی بین ۳ تا ۵ میلیارد دلار؛ اردشیر زاهدی و دادستان تهران در زمان شریف امامی ۳۱ میلیارد دلار؛ روزنامه فایننشال تایمز آمریکا ۳۵ میلیارد دلار، ذکر می ‌کنند.

در رابطه با مسائل مالی جدا از سرمایه های مردم ایران که توسط خاندان پهلوی از کشور خارج شده مباحث دیگری هم بارها مطرح شده است مانند کمک گیری از هر دولتی با هر ماهیتی و یا این نکته که توسط افرادی که از نزدیک با ایشان سروکار داشته اند، مطرح شده که او بیش تر دست بگیر دارد تا دست بده و حاضر نیست برای حتی پیش برد مبارزه با حکومت ایران اندکی هزینه کند.

 

از سوی دیگر، رضا پهلوی و دوستانش، بر سر کودتای نظامی در ایران و حتی کودتا در سپاه نیز حساب باز کرده اند. البته چند سال پیش یک سردار سپاه به میانجی گری نوری زاه و با ادعای این که قرار است این سردار درون سپاه کودتا کند «دولت درتبعید» با حضور گرایشات ناسیونالیست کردی و سطنت طلبان تشکیل دادند. اما سپس این سردار، اسناد و فیلم های این دولت در تبعید را به ایران برد و آن ها را در تلویزیون حکومت اسلامی نمایش دادند و به ریش سلطنت طلبان و سایر جریانات دخیل در این دولت کاذب، خندیدند.

با این وجود، سال گذشته رضا پهلوی باز هم دست کم مدافع بخشی از سپاه و بسیج شد و گفت: «اعضای غیرفاسد بسیج و سپاه باید بتوانند در آینده ایران جذب شوند.»

رضا پهلوی، در مصاحبه ‌ای تازه می ‌گوید یکی از اجزای مهم استراتژی او جذب دوباره «آن اکثریتی از گروه‌ های شبه‌ نظامی موجود در ایران است که نه فاسدند و نه جنایت کار.»

رضا پهلوی در این مصاحبه که خبرگزاری بلومبرگ روز سه ‌شنبه، ۲۹ خرداد ماه ١٣٩٧، منتشر کرده تاکید می ‌کند که خواستار سیستمی دموکراتیک و سکولار برای ایران است که در آن اعضای «غیر فاسد و غیر جنایت کار» گروه ‌هایی چون بسیج و سپاه پاسداران هم بتوانند جذب بشوند.

او درباره آن ها می ‌گوید: «این افراد باید بدانند که قربانی تغییر رژیم نخواهند شد. بعضی از رهبران آن ها باید پاسخ گو باشند، اما بیش تر آن ها لایق مجازات نیستند.»

 

شبکه ایران اینترنشنال نیز رضا پهلوی را به یکی از برنامه‌های خود دعوت کرد که صحبت‌ های او در این برنامه نیز بسیار جالب است.

این شبکه بعد از انتشار تماس تلفنی خود با یکی از فعالین سیاسی اهوازی در پی کشته شدن تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران، این بار پهلوی را به عنوان میهمان در برنامه خود بر روی آنتن برد.

رضا پهلوی در این برنامه، چنین ادعا کرد که من با افرادی در ارتش، سپاه و بسیج ارتباط دارم و هیچ کدام از آن ‌ها، دیگر باوری به این نظام ندارند و قصد جدایی از آن را دارند.

ایران اینترنشنال یک شبکه تلویزیونی ماهواره ‌ای فارسی‌ زبان است که امتیاز این شبکه متعلق به شرکتی به نام Global Media Circulating و مالک آن یک تبعه عربستان سعودی به نام عادل العبدالکریم است. بودجه ۲۵۰ میلیون دلاری شبکه ایران اینترنشنال توسط دربار عربستان سعودی تامین می ‌شود. البته مدیران و برخی برنامه گذاران این تلویویزن نیز سابقه خوبی ندارند چرا که در گذشته و احیانا در حال حضر هم، همکاری با حکومت اسلامی به ویژه جناح اطلاع طلب آن دارند.

 

سیاست و فعالیت سیاسی، همواره در حاشیه زندگی شخصی رضا پهلوی بوده است. در اوج اعتراضات دی ماه ۹۶، به علت مصادف بودن این اعتراضات با تعطیلات کریسمس، وی در سفر تفریحی بود و رسانه ها دسترسی به او را نداشتند. در این چهل سال نیز بسیار کم رنگ و پر فراز و نشیب و پر مسئله و مملو از شکست بوده است. حضور او بیش تر در دوره هایی بوده که شرایط داخلی یا خارجی جمهور اسلامی، حاد شده و در آمریکا نیز جمهوری خواهان علیه جمهوری اسلامی، سرکار بوده اند. او سرنگونی حکومت اسلامی را «ارتباط گیری» با قدرت های جهانی و دولت ها تعریف می کند!

شناخت او از اوضاع ایران نیز بسیار سطحی و در سطح ساده اخبار ایران است. برای مثال، او مدتی پیش در مصاحبه با بی.بی.سی گفت اگر دانشجویان در انتخابات شرکت نکنند کارت دانشجویی شان مهر نمی خورد و کارمندان اخراج می شوند. یا در مصاحبه دیگری گفت اغلب عوامل سرکوب در ایران را از خارج آورده اند چون اصلا فارسی حرف نمی زنند!

او نه تحصیلات ویژه ای دارد و نه دانش خاصی. او مقابل دوربین می نشیند و جشن پوریم را به ملت اسرائیل تبریک می گوید و آن را به کوروش و منشور او و بازگشت یهودیان به سرزمین شان ربط می دهد. در حالی که این جشن هیچ ربطی به این مسائل ندارد و در رابطه با خشایارشاه و حکایت استر و مردخای و هامان است.

 

در مصاحبه با رادیو فردا در ۲ فروردین ۱۳۹۱ خبرنگار خطاب به رضا پهلوی می‌ گوید: «شما گفتگو‌های زیادی راجع به دیدگاه‌ ها و فعالیت‌ های سیاسی تان انجام داده اید. ما در این گفتگو می ‌خواهیم راجع به خود شما، شخص شما با شما صحبت کنیم و احتمالا پرسش‌ هایی‌ را مطرح می ‌‌کنیم که برای شما غیر عادی است و این گفتگو را کمی‌ خصوصی تر از گفتگو‌های معمولی می ‌‌کند که شما تا بحال انجام داده اید. به عنوان اولین سئوال می‌‌ خواستم از شما بپرسم شغل شما چیست آقای پهلوی؟» رضا پهلوی پاسخ می ‌دهد: «از زمانی‌ که پدرم فوت شدند و من وارد صحنه سیاسی اپوزیسیون ایران به نظام جمهوری اسلامی شدم، الان بیش از ۳۰ سال می ‌‌گذرد. اسمش را نمی توان شغل گذاشت، بلکه یک وظیفه عمری برای نجات کشورم از این وضعیت و رسیدن به آزادی و برابری کامل است. برای رسیدن به آن آزادی که هم میهنانم واقعا مستحق آنند و مسلما خیلی‌ بیش تر از وضعیتی که الان با آن درگیرند. در واقع شغل من مبارزه سیاسی برای آزادی بوده است در این سال ها.»

خبرنگار می ‌پرسد: «برای این شغل که درآمدی ندارید؟ منظور من این است که درامدتان از چه محلی بدست می‌ آید؟»  پهلوی پاسخ می ‌دهد: «نه خوب، درآمدی ندارد. به هر حال آدم هر کاری که بتواند بکند در حد توانش انجام می ‌دهد. من خوشبختانه با کمک خانواده‌ ام توانسته ‌ام زندگی ‌‌ام را بگذرانم. برای این که بتوانم تمام وقتم را برای زندگی‌ سیاسی اختصاص دهم.»

خبرنگار سپس می‌ پرسد: «یعنی‌ همسرتان شاغل هستند؟»، پهلوی پاسخ می دهد: «خیر. همسر من البته مدتی‌ کار می ‌کرد. ولی‌ به طور کلی خیر. ما الان فقط در حال مبارزه هستیم و بیش تر هزینه ‌ها را با کمک هم میهنانی که از نظر هزینه ‌ای در این مسیر کمک می ‌کنند، و خانواده خودم به خصوص مادر خودم که تا به حال من را کمک کرده ‌اند تا بتوانم تمام وقت به این کار بپردازم.»

 

در واقع، رضا پهلوی ادعا می کند که دارای هیچ گونه ثروت قابل توجهی‌ نیست، و خرج خود و خانواده با کمک خانم فرح پهلوی و مردم «خیر» تامین می ‌شود. این قابل باور نیست. در عین حال حتی ابراز چنین ادعایی عجیب است، چون پر واضح است که کم تر کسی‌ آن را باور می ‌‌کند، و در نتیجه این ادعا را نشانی‌ می ‌داند او خقیقت را پنهان می کند.

لازم به یادآوری است که چند سال پیش وقتی‌ مسیح علی نژاد با رضا پهلوی مصاحبه کرد و درباره درآمد او از او پرسید، پهلوی سوم پاسخ داد که در کار تجارت با یک عده شرکا است و مخارج زندگی‌ را از این راه تامین می ‌‌کند.

 

بر طبق گفته احمدعلی‌ مسعود انصاری پسر خاله فرح پهلوی در کتاب ‌های «من و خاندان پهلوی» (صفحه ‌های ۲۲۳ و ۲۲۴) و «ناگفته‌ هایی‌ از تاریخ معاصر» (صفحه‌ های ۱۲۲ و۱۲۳)، از ۱۹۸۴ تا اواخر ۱۹۸۸، در دوران ریاست جمهوری رانالد ریگان، سازمان سیا ماهی‌ ۱۵۰ هزار دلار در اختیار پهلوی سوم قرار می‌ داد. یکی‌ از مشاوران رضا پهلوی، شهریار آهی بود که اکنون نیز در اپوزیسیون سلطنت طلب بسیار فعال است. انصاری اخیراا در مصاحبه ‌ای گفته است که «شهریار آهی در آن زمان دائما به من می ‌‌‌گفت که من (آهی) مامور سیا هستم.» چون انصاری با گرفتن پول از سازمان سیا مخالف بودند، آهی حسابی‌ به شمارهFED ۱۰۴۷۵۹۰۲۱ در Swiss-Kredit افتتاح می ‌‌کند، و انصاری هر سه ماه یک بار ۵۰۰۰۰ به آن حساب پول می‌ ریختند تا حقوق تعدادی از کارمندان پهلوی سوم از آن پرداخت شود، به طوری که بتوانند ادعا کنند که آن ها حقوق خود را از پهلوی دریافت می‌ کردند، نه سازمان سیا.

انصاری در فصل سوم کتاب خود، «من و رضا» که در حقیقت دنباله کتاب «من و خاندان پهلوی» است، توضیح می ‌دهد که ۱۵۰هزار دلار در ماهی‌ که سازمان سیا پرداخت می ‌کرد به حسابی‌ به نام پهلوی سوم ریخته می ‌شد. بر طبق توافق باید ماهی‌ ۵۰۰۰۰ دلار به پرویز ثابتی، «مقام امنیتی» زمان محمد رضا شاه و مدیر شکنجه گران ساواک، پرداخت می شد. در همان فصل انصاری اسامی دیگر نزدیکان پهلوی سوم، از قبیل آهی، محمود فروغی، علی‌ حیدر شهبازی، سیروس پرتوی، و دیگران را که همگی‌ از همان حساب پهلوی سوم حقوق دریافت می کردند ذکر می‌ کند. چون حساب به نام پهلوی سوم بود، این افراد می ‌توانستند ادعا کنند که حقوق خودرا از او دریافت می‌ کردند.

در باره رابطه سازمان سیا با سلطنت طلبان، و هم چنین خود رضا پهلوی، منابع معتبر آمریکایی نیز وجود دارند. اندرو فریدمن در صفحه ۲۴۷ کتاب خود، Cover Capital می ‌نویسد که مشاور مالی‌ رضا پهلوی دریافت۱۵۰هزار دلار در ماه (از سازمان سیا) را تایید کرده است. فریدمن، هم چنین می‌ نویسند که اصولا «یک دلیل مهم که پهلوی جوان منزل خود (در دهه ۱۹۸۰) را در Great Falls در ایالت ویرجینیا ساخت این بود که فقط ۱۰ دقیقه از لنگلی (در ویرجینیا، جایی‌ که مقر سیا است) فاصله داشت، و در آن زمان او حقوق ماهانه از سیا می ‌گرفت. بعد از یک ملاقات با بیل (ویلیام) کیسی (مدیروقت سازمان سیا) در مراکش همکاری که رضا پهلوی آن را «همکاری دوطرفه اطلاعاتی‌… برای سود دو طرف» نامید آغاز شد.»

در ۱۹ نوامبر ۱۹۸۶، باب ودوارد روزنامه نگار مشهور روزنامه واشنگتن پست (که به همراه آقای کارل برنستین کاشف واقعه واترگیت بود که باعث سقوط ریچارد نیکسون شد، و کتاب اخیر ایشان راجع به ترامپ بسیار سر و صدا کرد) در آن روزنامه، چنین نوشت: «نزدیک به ۶ میلیون دلار به گروه‌های تبعیدی (سلطنتی) پول داده شد که هزینه یک ایستگاه رادیو ضد خمینی در قاهره بود (مدیر سلطنت طلب آن ایستگاه رادیو دکتر منوچهر گنجی، یکی‌ از وزرای دولت شاه بود؛ او حال بازنشسته شده است)، و هم چنین یک دستگاه مینیاتوری پخش تلویزیونی به آن ها داده شد که دوماه قبل (یعنی‌ در سپتامبر ۱۹۸۶) پهلوی سوم از آن استفاده نمود و پیامی به داخل ایران فرستاد که در آن گفت که (به ایران) باز خواهد گشت.» در ۱۹ نوامبر ۱۹۸۶ روزنامه لوس انجلس تایمز نیز گزارشی درباره این موضوع منتشر نمود.

در صفحه ۱۵۹ کتاب «من و خاندان پهلوی»، انصاری ذکر می ‌کند که در سال های ۱۹۸۰ و ۱۹۸۱ عربستان سعودی مبلغ هفت میلیون دلار به پهلوی سوم کمک مالی‌ نمود. انصاری هم چنین می نویسد که عربستان نیز مبلغ ۱۰۰ هزار دلار در سال ۱۹۸۶ به پهلوی سوم پرداخت نمود.

در همان روزی که حملات تروریستی به آمریکا اتفاق افتاد، رضا پهلوی در مصاحبه ‌ای با رادیوی فارسی‌ زبان KIRN-۶۷۰AM در لوس آنجلس سخنی گفت که مضمون آن چنین بود: «تروریسم مانند اختاپوس است. نقطه ضعیف اختاپوس چشم آن است. برای کشتن آن باید چشم آن را زد. چشم اختاپوس تروریسم در تهران است.»

این ادعای پهلوی، که دعوت به حمله به تهران بود، خشم عظیمی‌ را برانگیخت. حتی برخی از سلطنت طلبان نیز آن را محکوم کردند.

اوباما به ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر سال ۲۰۰۸ و عزم ایشان برای مذاکره با جمهوری اسلامی اخبار خوشایندی برای رضا پهلوی نبود. ولی‌ دو سال بعد، در سال ۲۰۱۱، پهلوی فرصت جدیدی برای خود احساس نمود و با کمک همان «مشاوران» همیشگی خود‌ کوشید که بار دیگر خود را به عنوان رهبر آینده ایران مطرح کند. این فرصت با تولد «بهار عربی‌» در چند کشور عربی‌، و به خصوص لیبی‌ و سوریه به وجود آمد. با آغاز تظاهرات در لیبی‌ و سوریه به دلیل بهار عربی‌، مخالفین هر دو دولت شورای رهبری تشکیل دادند. در لیبی‌ «شورای ملی‌ انتقال» (به نظام سیاسی جدید) به رهبری مصطفی عبدل جلیل، که وزیر دادگستری در دولت مرحوم معمر قذافی بود، از فوریه سال ۲۰۱۱ نه تنها اعلام وجود نمود و «دولت» نیز تشکیل داد و از غرب تقاضای کمک نمود. با فشار و رهبری هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا و سامانتا پاور مشاور اوباما و حامی‌ سرسخت مداخله به اصطلاح بشردوستانه (و سفیر آمریکا در سازمان ملل در دور دوم ریاست جمهوری اوباما)، پیمان ناتو به لیبی‌ حمله کرد و حکومت قذافی را سرنگون نمود، ولی‌ لیبی‌ به عنوان یک کشور یک پارچه با دولت یگانه از میان رفت، که این شرایط هنوز ادامه دارد.

پس از آغاز تظاهرات در بهار سال ۲۰۱۱، «شورای ملی‌ سوریه» نیز توسط اپوزیسیون به رهبری جرج صبرا در استانبول، ترکیه، تشکیل شد که هنوز دست کم بر روی کاغذ وجود دارد. این شورا از دنیای خارج تقاضای کمک نمود، که در نتیجه آن ترکیه، قطر، امارات متحده، و عربستان در آغاز به کمک نیروهای مخالف، که بخش اعظم آن ها نیروهای رادیکال سنی تروریست از جمله جبهه نصرت که شاخه القاعده در سوریه است، بخش سوریه ‌ای اخوان المسلمین، و از سال ۲۰۱۴ داعش بودند شتافتند. همان طور که جو بایدن معاون اوباما در سخنرانی ماه اکتبر همان سال خود در دانشگاه هاروارد بدان اعتراف کردند، «تنها کسانی که در آغاز با دولت سوریه می‌‌ جنگیدند تروریست‌ ها بودند که دوستان ما از آن ها حمایت می‌ کردند.» خود آمریکا، فرانسه و اسرائیل نیز بعد‌ها به جمع حامیان اپوزیسیون پیوستند که به آن ها پول، اسلحه، و تعلیمات نظامی می‌ دادند.

 

این موضوع سلطنت طلبان و متحدان آن ها را ترغیب نمود که آن ها هم یک «شورای انتقالی» تشکیل دهند، به خصوص که هیلاری کلینتون در مصاحبه ‌ای گفته بود که اگر «جنبش سبز» ایران از آمریکا تقاضای کمک کرده بود، آمریکا «مانند لیبی» به آن کمک می‌ کرد. در نتیجه «شورای ملی‌ ایران برای انتخابات آزاد» در ماه آوریل سال ۲۰۱۳ برای سرنگونی حکومت اسلامی تشکیل شد و رضا پهلوی را به عنوان رهبر و سخن گوی خود انتخاب کرد. اولین اقدام این شورا، دعوت از مردم برای تحریم انتخابات ریاست جمهوری ایران در چند هفته بعد از تشکیل آن شورا بود که مطابق معمول شکست خورد. انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری و مکالمه تلفنی او با اوباما در ماه سپتامبر سال ۲۰۱۳، منجر به از سر گرفتن مذاکرات هسته‌ ای شد که سرانجام در ماه جولای سال ۲۰۱۵ منجر به امضا‌ی برجام و حمایت شورای امنیت سازمان ملل از آن شد. شورای ملی‌ ایران نیز به جز سر و صدا کار مهمی‌ انجام نداد، و رضا سوم در سپتامبر سال ۲۰۱۷ از آن کناره گیری نمود.

در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۶، شش هفته قبل از آغاز ریاست جمهوری ترامپ، رضا پهلوی سوم نامه‌ ای به او نوشت و انتخاب او را تبریک گفت. در این نامه، پهلوی همان شعار‌های نئوکان ها، راست افراطی آمریکا، و اسرائیل را تکرار کرد که «مردم خاورمیانه از اسلام رادیکال که محصول خمینیسم و انقلاب ۱۹۷۹ در ایران است رنج می ‌برند.» او هم چنین ادعا کرد که «رهبران جمهوری اسلامی هم چنان مشغول صادر کردن انقلاب ایران و ایدئولوژی خود به بقیه خاورمیانه هستند… و در این راه از تروریسم، ترور‌های سیاسی، کشتار جمعی‌، جنایت علیه بشریت، تروریسم سایبری، جنگ‌ های نیابتی، گروگان گیری، پول شویی، و قاچاق مواد مخدر استفاده می‌ کنند.»

جالب این جاست که رضا پهلوی که از «شورای ملی‌ ایران» در سپتامبر ۲۰۱۷ استعفا داده بود، این نامه را با عنوان رییس این شورا امضاء کرده بود.

سرسخت‌ ترین حامیان رضا پهلوی در خارج از کشور برخی ایرانیان جنوب کالیفرنیا هستند که او هر موقع به جمع آن می رود با فریاد‌های «جاوید شاه» از او استقبال می ‌کنند. مایک پنس معاون ترامپ و مایک پامپئو وزیر خارجه نیز هر دو دست کم در پشت پرده حامی رضا‌ پهلوی هستند. جرد کوشنر داماد ترامپ هم، از حامیان سلطنت در ایران است.

اما‌ در تیم امنیت ملی‌ ترامپ، گروه دومی‌ نیز وجود دارد که لزوما طرفدار رضا پهلوی نیستند. رهبری این گروه را جان بولتون و رودی جولیانی به عهده دارند که هر دو از لابی گران با سابقه مجاهدین خلق هستند. در کنفرانس ورشو که به کوشش آمریکا بر علیه حکومت اسلامی ایران تشکیل شد، مجاهدین به تظاهرات پرداختند، و جولیانی که در ورشو حضور داشت به میان آن ها رفت.

در اول ژانویه ۲۰۱۹، چهار صد نفر از طرفداران رضا پهلوی در نامه ‌ای از ترامپ خواستند که اموال توقیف شده حکومت اسلامی را که حدود ۲ میلیارد دلار است در اختیار اپوزیسیون خارج از کشور به رهبری پهلوی قرار دهد. این نامه ادعا نمود که پهلوی «تنها رهبر مشروع ایران بر اساس قانون اساسی‌ مشروطه و سوگند او برای پادشاهی است» که البته ادعایی بی اساس است. در ابتدا رضا پهلوی، درباره این نامه سکوت نمود. ولی‌ پس از آن که موج اعتراض در میان ایرانیان بالا گرفت، دفتر او بیانیه ‌ای صادر نمود که در آن ادعا شد که پهلوی دخالتی در نوشتن نامه نداشته است، ولی‌ او پیشنهاد می ‌‌کند که گروه‌ های اپوزیسیون «به هر نحوی که خود صلاح می ‌دانند» برای اخذ کمک از دولت‌ های خارجی‌ اقدام کنند.

 

در گزارشی که روزنامه نیویورک تایمز در ۱۰ ژانویه ۱۹۷۹ منتشر کرد گفته شد که ثروت شاه دست کم یک میلیارد دلار، و احتمالا خیلی‌ بیش تر بود. نیویورک تایمز گزارش داد که در دو سال پایانی حکومت پهلوی بین دو میلیارد تا چهار میلیارد دلار از ایران به آمریکا منتقل شده بود که بخش بزرگ آن متعلق به خاندان سلطنتی بود.

یک میلیارد دلار در سال ۱۹۷۹ معادل حدود سه میلیارد و ۶۴۰ میلیون دلار در حال حاضر است. نیویورک تایمز، هم چنین خاطر نشان ساخت که در آن دوران بودجه سالانه ایران بندی درباره بودجه برای «رهبری عالی قدر کشور»، یعنی‌ محمد رضا شاه داشت، و به عنوان مثال در بودجه ۱۹۷۷-۱۹۷۶ این رقم ۴۳ میلیون، معادل کمی‌ بیش تر از ۱۸۲ میلیون دلار کنونی، بود. به علاوه، در همان بودجه یک میلیارد دلار دیگر نیز در اختیار محمد رضا شاه بود تا هر طور که صلاح می ‌داند هزینه کند. نیویورک تایمز، هم چنین از لیستی نقل قول کرده که در پاییز ۱۹۷۸، در اوج انقلاب منتشر شده بود که بر طبق آن خاندان پهلوی سهام داران عمده در ۱۷ بانک و شرکت ‌های بیمه، ۲۵ کارخانه فلزات، از جمله فولاد، ۸ شرکت معادن، ۱۰ شرکت مواد ساختمانی از جمله ۲۵ درصد بزرگترین شرکت تولید سیمان، ۴۵ شرکت ساختمان سازی، ۴۳ شرکت مواد غذایی، و ۲۶ شرکت بازرگانی دیگر بودند.

 

هواداران رضا پهلوی، در فضای مجازی به تخریب هر غیرخودی می پردازند. در تظاهرات های خارج کشور علیه حکومت اسلامی، هر کدام دو پرچم حمل می کنند و با بی تربیتی سعی می کنند بر سر مردم هوا کنند و عکس بگیرند و در دنیای مجازی منتشر کنند. در حالی که در دنیای آزاد غرب هر کس می تواند اجازه پلیس بگیرد و هر طوری خواست حرکت کند اما سلطنت طلبان به دلیل نداشتن نیرو به زور و پرخاشگری و بدون هماهنگی با برگزار کنندگان، ناگهان وارد تظاهرات ها می شوند و برایشان هم مهم نیست که آن تظاهرات به هم بخورد.

***

پیش از انقلاب ١٣٥٦ مردم ایران، سازمان مجاهدین دیدگاه ‌های ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی داشت. پس از انقلاب نیز با جریان مذهبی ضدامپریالیستی و ضد آمریکایی در جامعه همراه شد. از اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری در آبان ۱۳۵۸ پشتیبانی کرد و آن سفارت را به پیروی از آیت ‌الله خمینی «لانه جاسوسی» نامید. اما در مجموع حکومت اسلامی مجاهدین را نپذیرفت.

این سازمان پس از خروج از ایران، در عراق مستقر شد و تقریبا به افکار ضد آمریکایی خود پایبند ماند. اما هنگامی که در سال ۲۰۰۲ حملۀ آمریکا به عراق قطعی شد، آن سازمان، نخست پنهانی و سپس آشکارا، به خدمت اهداف آمریکایی ‌ها درآمد، هرچند سال‌ ها طول کشید تا وزارت خارجه آمریکا آن را از فهرست سازمان‌ های تروریستی حذف کند.

در ژوئیه ۱۹۹۷ بیل کلینتون، رییس جمهوری وقت آمریکا، سازمان مجاهدین را سازمانی تروریستی اعلام کرد. مجاهدین در اردوگاه اشرف حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ را به برج‌ های دوقلوی مرکز تجارت جهانی جشن گرفتند. صدام حسین، تنها پشتیبان واقعیِ مجاهدین، زیر فشار تحریم‌ های بین‌ المللی بود. اما هنگامی که در سال ۲۰۰۲ حمله آمریکا به عراق قطعی شد، مجاهدین، نخست پنهانی و سپس آشکارا، به خدمت آمریکایی ‌ها درآمدند، هرچند سال‌ ها طول کشید تا وزارت خارجه آمریکا آنان را از فهرست سازمان‌ های تروریستی حذف کند.

سازمان مجاهدین در اطلاعیه های خود درباره اعتراض های آبان ماه، ادعا کرده است که «کانون ‌های شعله ‌ور شورشی و هواداران پرشور مجاهدین خلق ایران ماه آبان را سراسر تلاش و فعالیت کرده و در سرتاسر ایران پیام مقاومت تا بی ‌نهایت را به میان مردم عزیز ایران برده و از آن‌ سو لرزه سرنگونی بر رژیم ولایت افکندند و...»

 

«نویه تسورشر تسایتونگ» روزنامه ‌ای بین‌المللی و چاپ سوئیس است. این روزنامه در شماره روز دوشنبه ۲۴ دی ١٣٩٧ - ۱۴ ژانویه ٢٠١٩، مطلبی با عنوان «دوستان پرسش ‌برانگیز واشنگتن» در مورد «سازمان مجاهدین خلق ایران» منتشر کرده است.

در این مطلب از «مجاهدین خلق» به عنوان گروهی بحث ‌برانگیز با یک ایدئولوژی ضد و نقیض یاد شده که بیش از هر گروه اپوزیسیون دیگر ایران، منتقد دارد و هم زمان بیش از هر گروه دیگری از حمایت سیاست مداران پرنفوذ برخوردار است.

در سال ‌های گذشته، دست کم سه تن از اطرافیان نزدیک رییس ‌جمهوری آمریکا جان بولتون، مشاور امنیت ملی او، مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا، و رودی جولیانی، یکی از وکلای ترامپ به صراحت از سازمان مجاهدین خلق حمایت و در نشست ‌های آنان شرکت کرده ‌اند.

دولت آمریکا رسما می ‌گوید با وضع دوباره تحریم‌ های این کشور علیه ایران، تصمیم دارد با «افزایش حداکثری فشار» فعالیت ‌های اتمی ایران و برنامه موشکی این کشور را محدود کند و هم زمان نفوذ حکومت اسلامی در سوریه، عراق و یمن را کاهش دهد.

اما اطرافیان رییس‌ جمهوری آمریکا مانند جان بولتون و مایک پمپئو بی‌ پرده از تغییر حکومت در ایران سخن می ‌گویند. آن ها برای «مجاهدین خلق» نقشی کلیدی در نظر گرفته ‌اند. «نویه تسورشر تسایتونگ» این پرسش را مطرح کرده است که آیا مجاهدین خلق گزینه درستی برای غرب هستند؟

 

 

نوت گینگریچ، سخنگوی سابق مجلس نمایندگان آمریکا، با شرکت در نشست «مجاهدین خلق» در ماه ژوئن، آن را «جنبش آزادی، حقوق برابر و دموکراسی» توصیف کرد.

وزیر امور خارجه سابق ایتالیا، جولیو ترزی، هم این گروه را «معتبرترین جایگزین دمکرات» برای حکومت ایران و «متحد طبیعی» غرب می‌ داند.

روزنامه سوئیسی «نویه تسورشر تسایتونگ» در ادامه گزارش خود نوشته است: «سازمان مجاهدین خلق حامیان نیروهای بسیاری دارد که در پارلمان‌‌ های غربی لابی می‌ کنند. اما واقعیت این است که این گروه در میان ایرانیان تبعیدی هم مناقشه‌ برانگیز است. بسیاری به دلیل اتحاد مجاهدین خلق با صدام، در تعهد آن ها به دموکراسی و حقوق بشر تردید دارند. این گروه با ایدئولوژی خود به این تردیدها دامن می ‌زند.»

مجاهدین خلق پس از شکست در جبهه نبرد با ایران به اردوگاه اشرف در عراق عقب ‌نشینی کرد و مسعود رجوی دستور «انقلابی ایدئولوژیک» را صادر کرد که در پی آن تمام اعضای «مجاهدین خلق» به تجرد متعهد شدند.

فرزندان اعضای این گروه به اروپا فرستاده و اعضای متاهل از همسران خود جدا شدند تا زندگی‌شان را وقف مبارزه کنند. عشق همه آن ها می ‌بایست معطوف به مسعود و مریم رجوی می‌ شد که مجاهدین خلق در سال ۱۹۹۳ او را به عنوان رییس ‌جمهوری خود انتخاب کردند. مسعود رجوی از سال ۲۰۰۳ تا کنون ناپدید است و اطلاع دقیقی از سرنوشت او در دست نیست.

منتقدان «مجاهدین خلق» معتقدند که این گروه در انزوا، رفته‌ رفته به یک فرقه سیاسی تبدیل شده است. کسانی که موفق شده‌ اند از این گروه خارج شوند، گفته ‌اند که در جلسات عمومی مجبور به اعتراف در مورد رویاها و افکار جنسی خود بوده ‌اند.

یرواند آبراهامیان‌، پژوهش گر تاریخ و منتقد «مجاهدین خلق»، معتقد است که این گروه پس از «انقلاب ایدئولوژیک» خود بیش تر و بیش تر به یک فرقه‌ تبدیل شده، و آن ‌طور که در فیلم‌ های تبلیغاتی مجاهدین خلق که خودشان تهیه کرده ‌اند دیده می ‌شود، زنان روسری‌ های یک ‌رنگ بر سر دارند، شعار می ‌دهند، پا می ‌کوبند و تغییری در افکار آن ها دیده نمی‌ شود.

در اردوگاه‌ «مجاهدین خلق» تفکیک جنسیتی شدید حاکم است. رابطه دوستانه یا مکالمات شخصی، استفاده از رادیو، روزنامه یا تلویزیون برای ساکنان اردوگاه ممنوع است. دیده‌ بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵ میلادی گزارشی از وضعیت کسانی تهیه کرده بود که به دلیل ترک «مجاهدین خلق» به شدت تحت فشار بوده و گاه زندانی و شکنجه شده بودند.

به نوشته نویه تسورشر تسایتونگ، «مجاهدین خلق» در مقابل، تمام این گزارش ‌ها را رد می ‌کند و منتقدان خود را جاسوس ایران می ‌خواند. این گروه حتی رسانه‌ های غربی را هم که گزارشی انتقادی در مورد «مجاهدین خلق» تهیه کرد‌ه ‌اند، به همکاری با جمهوری اسلامی ایران متهم می ‌کند.

 

به نوشته «واشنگتن پست» و «اینترسپت» سیاست مدارانی مانند رودی جولیانی برای شرکت در هر نشست «مجاهدین» خلق حدود ۵۰ هزار دلار پول گرفته‌ اند.

دانیل بنجامین، هماهنگ کننده پیشین مرکز فعالیت ‌های ضد تروریستی دولت آمریکا به «نیویورک تایمز» گفته است: «مجاهدین خلق تلاش می‌ کنند هر کسی را که می ‌توانند، بخرند.» او گفته است: «برای یک سیاست مدار بازنشسته کم تر پیش می ‌‌آید که تلفن زنگ بزند و کسی آن ‌سوی خط بگوید برای شرکت او در یک نشست ۱۵ هزار تا ۲۰ هزار دلار پرداخت می ‌کند.»

 

سازمان مجاهدین، رابطه عاشقانه و ازدواج را بریا اعضایش ممنوع کرده است. اما پس از یک شکست خونین مجاهدین از حکومت ایران، رهبری سازمان به این نتیجه رسید که دلیل این اتفاق عدم تمرکز مجاهدین به دلیل روابط شخصی بود.

پس از این بود که طلاق‌ها رخ داد. بچه‌ ها از والدین گرفته شدند و اغلب به مراکز نگه داری در اروپا فرستاده شدند.

 

سایت رسمی مجاهدین خلق، طی گزارشی نوشته بود که «از نیمه بهمن ۹۴ تا ۱۹ شهریور ۹۵ تقریبا طی هفت ماه نزدیک به دو هزار نفر از ساکنان زندان لیبرتی به خارج از عراق و عمدتا آلبانی منتقل شدند.»

این گزارش می ‌افزاید که «این انتقال بزرگ و پر خطر در ۵۳ نوبت صورت گرفت.»

به گزارش رویترز، بر اساس توافقی با میانجی گری آمریکا و آژانس پناهجویان سازمان ملل متحد، حدود دو هزار نفر از اعضای مجاهدین خلق از ابتدای سال ۲۰۱۶ در بیش از ۱۰ کشور اروپایی اسکان داده شدند.

 

 

بخش عمده ‌ای از اعضای این سازمان حدود سه دهه در پایگاهی نظامی به نام اردوگاه اشرف در عراق زندگی می‌ کردند اما این نیروها در پی ضرب ‌الاجل مقامات عراق و توافق با ایالات متحده، در سال ۹۱ به پایگاه لیبرتی (آزادی) در حوالی بغداد منتقل شدند که پیش از آن محل استقرار نظامیان آمریکایی بود.

حملات راکتی پاییز سال گذشته که گفته می ‌شد از طرف نیروهای شیعه مورد حمایت ایران به کمپ لیبرتی صورت گرفته است، منجر به کشته شدن ۲۳ عضو این سازمان شد.

«شورای ملی مقاومت»، یعنی بخشی از سازمان مجاهدین، در ۱۹ تیرماه ١٣٩٥، نشستی را با حضور برخی سیاست مداران پیشین جهان، از جمله مقام‌ های پیشین فرانسه، اسپانیا و آمریکا و نیز چند مقام پیشین عربی، از جمله شاهزاده عربستان ترکی الفیصل رییس پیشین سازمان اطلاعات این کشور در پاریس برگزار کرده بود.

زندگی اعضای سازمان مجاهدین و خانواده و فرزندان آن ها نیز دردناک و به دور از معیارها و ارزش های یک زندگی عادی شخصی و مبارازاتی است. چکونگی تامین مالی و منابع سازمان مجاهدین نیز زیر سئوال است!

***

دانشجویان در روز ١٦ آذر به شدت سیاست های نئولیبرالیسم را مورد نقد قرار دادند. «نئولیبرالیسم» مجموعه ‌ای از سیاست‌ های اقتصادی است که در طول دهه های اخیر رواج یافته است.

لیبرالیسم می ‌تواند به عقاید سیاسی، اقتصادی و حت مذهبی بازگردد. پیشوند «نئو» در ابتدای کلمه‌ لیبرالیسم به معنی آن است که در باره‌ نوع جدیدی از لیبرالیسم صحبت می ‌کنیم. همان نئوفاشیسم و یا نئوعثمانیسم. مکتب لیبرالیسم اقتصادی در اروپا زمانی مشهور شد که یک اقتصاددان انگلیسی به نام آدام اسمیت در سال ۱۷۷۶ کتابی را به نام «ثروت ملل» منتشر نمود. او و دیگر لیبرال‌ ها از ادام دخالت دولت در مسایل اقتصادی دفاع کردند. هیچ محدودیتی در ساخت، هیچ مانعی در تجارت و هیچ تعرفه ‌ای را قبول نداشتند. او بیان کرد: «تجارت آزاد بهترین راه برای توسعه‌ اقتصاد ملت‌ هاست.» چنین عقایدی که بر مبنای عدم کنترل بودند، «لیبرال» نامیده می ‌شدند.

لیبرالیسم اقتصادی در طول دهه ‌های ۱۸۰۰ و دهه‌ های ابتدایی ۱۹۰۰ در غالب گردید. اما بحران ‌های سرمایه ‌داران طی سه دهه گذشته به ‌خاطر کاهش نرخ سودشان سبب شده است جریانی الهام گرفته از برگزیدگان شرکت ‌ها تلاشی را آغاز کند تا دوباره اقتصاد لیبرالیسم را زنده نماید. چیزی که با عنوان نئو یا نو نامیده می ‌شود. اکنون با نرخ رشد سریع جهانی ‌سازی اقتصاد سرمایه‌ داری، نئولیبرالیسم را در مقیاس جهانی می ‌بینیم.

در چهارچوب خصوصی ‌سازی، فروش شرکت‌ های دولتی، کالاها و خدمات به سرمایه‌ گذاران خصوصی؛ بانک ‌ها، صنایع کلیدی، راه ‌آهن، مترو، عوارض بزرگ‌ راه‌ ها، برق، ادارت کاریابی، مدارس، بیمارستان ‌ها، زندان ها و حتی آب آشامیدنی نیز شامل می ‌گردد. خصوصی ‌سازی اساسا متمرکز نمودن ثروت بیش‌ تر در دست عده‌ قلیلی است.

نئولیبرالیسم بر سراسر جهان از طریق موسسات قدرتمند مالی مانند صندوق بین ‌المللی پول، بانک جهانی و بانک توسعه‌ اینترآمریکن چنگ انداخته است. اولین مثال روشن از نئولیبرالیسم در عمل در شیلی بعد از حمایت سیا از کودتا (با تشکر از اقتصاددان دانشگاه شیکاگو میلتون ‌فریدمن) در مقابل حکومت آلنده منتخب مردم در ۱۹۷۳ خود را نشان داد و متعاقب آن در سایر کشورها که با برخی از بدترین پیامدها در مکزیک اجر شد. جایی که دستمزدها پس از گذشت یک سال از پیمان نفتا، چهل تا پنجاه درصد کاهش یافتند در حالی که هزینه‌ زندگی هشتاد درصد رشد داشت. بیش از بیست‌ هزار شرکت کوچک و متوسط ورشکست شدند و بیش از هزار شرکت دولتی در مکزیک خصوصی شد. آن‌ گونه که یکی از محققان گفته است، «نئولیبرالیسم به معنی استعمار نو در آمریکای لاتین است.»

در آمریکا، نئولیبرالیسم برنامه‌ های رفاه را از بین ‌برد. به حقوق نیروی کار (به ویژه نیروی کار مهاجر) هجوم ‌آورد و برنامه‌ های اجتماعی را کاهش داد. حامیان آن برای رد حفاظت از کودکان، جوانان، زنان و سیاره‌ زمین به سختی در فعالیت اند. ذی ‌نفعان نئولیبرالیسم اقلیتی از سرمایه داران جهان هستند. حاصل آن برای اکثریت وسیع مردم جهان، گرسنگی و بیکاری و فقر فزاینده و رنجی بی ‌پایان است.

هر چند لیبرالیسم اقتصادی، لیبرالیسم سیاسی و نئولیبرالیسم تفاوت هایی نیز با هم دارند. اما هر سه در کنار یکدیگر تا به امروز، بر بهره کشی انسان از انسان تاکید ورزیده اند و همواره به فکر حفظ و افزایش منافع سرمایه داران هستند.

در فلسفه لیبرالیسم و نئولیرالیسم از منظر سیاسی، حقوقی یک اساس است که بخشی از ارتباط میان لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی نیز از همین‌ جا نشات می‌ گیرد.

در واقع می توان گفت که نئولیبرالیسم فلسفه‌ سیاسی و برنامه‌ ای سیاستی است که همواره عامل نابرابری، گرانی، بیکار، فقر و بدختی بشر است.

 

 

در پایان می توان تاکید کرد که سران و مقامات سیاسی و نظامی حکومت اسلامی ایران، اعتراض های عظیم آبان مردم ایران علیه گرانی بنزین، بیکاری، فقر، گرانی را به «توطئه خارجی»، «مجاهدین خلق و سلطنت طلبان» نسبت دادند و آن ها را «اشرار» نامیدند. سرانجام خامنه ای و روحانی فرمان کشتار معترضین را صادر کردند. مامورین امنیتی، لباس شخصی، نیروهای انتظامی، ضدشورش، سپاه، بسیج، ارتش و... با تمام قدرت و با تیربار، کاتیوشا، تانک، هلیکوپتر به جان مردم افتادند و هزاران انسان معترض و غیر معترض و حتی کودکان را کشته، زخمی کرده و یا دستگیر و به سیاه چال های مرگ برده اند.

تاکنون سران و مقامات و نهادهای حکومت اسلامی، از اعلام رسمی کشته ها، زخمی ها و دستگیر شدگان خودداری می کنند اما در رسانه ها و شبکه های اجتماعی بحث از ٤٠٠ تا ١٠٠٠ کشته، صدها زخمی و حدود ١٠ هزار بازداشتی است و هر روز ابعاد این جنایت هولناک و کشتار جمعی حکومت اسلامی، بزرگ تر و هولناک تر می شود.

اما این موضع گیری های جنایت کاران حکومت اسلامی، سازمان مجاهدین خلق و سلطنت طلبان را چنان تحریک کرد که آن ها نیز واقعا فکر کردند جایگاه و پایگاهی در ایران دارند. مسئولان و سخنگویان این دو جریان، بحث هایی درباره قدرت گیری خود در رسانه ها راه انداختند و واقعا توهم برشان داشت که خامنه ای درست می گوید که معترضین طرفدار مجاهدین و سلطنت طلبان هستند! تنها جریان های سطحی و حاشیه ای چنین برداشت و ارزیابی از مواضع خامنه ای و سایر آدم کشان حکومتی اسلامی، می توانند داشته باشند!

به این ترتیب، در روزهای اخیر و پس از برگزاری گرامی داشت ١٦ آذر در دانشگاه های ایران، شبکه های اجتماعی و گاهی نیز از سوی برخی فعالین چپ، این نقد و بحث را پیش کشیده اند که چرا دانشجویان چپ، آزادی خواه و برابری طلب، «مجاهدین و سلطنت طلبان» را دشمن آزادی نامیده اند؟ دلیل این موضع دانشجویان را باید چند سویه دید: اول این که آن ها جواب خامنه ای و عوامل ریز و درشت حکومتی را داده اند که بگویند خیزش آبان ماه ربطی به مجاهدین و سلطنت طلبان ندارد بنابراین، خامنه ای دروغ گفته که این اعتراض ها را به این دو جریان نسبت داده اند؛ دوم این که این دو جریان هم طوری تبلیغ و موضع گیری می کنند که گویا در این خیزش مردمی نقشی داشتند در حالی که دخالتی نداشتند. سوم این که حنبش دانشجویی از جنبش کارگری و جنبش زنان و مردم تحت ستم و خانواده های داغ دیدیدگان و دستگیر شدگان دفاع می کنند با ین موضع خواستند نشان بدهند که دستگیر شدگان مجاهد و سطنت طلب نیستند و به این بهانه نمی توانید آن ها را اعدام کنید؛ چهارم و نهایت این که دانشجویان نئولیرالیسم اقتصادی و سیاسی را عامل سیه روزی جوامع بشری می دانند مجاهد و سلطنت هم در طبقه نئولیبرالیسم محسوب قرار می گیرند و دشمن آزادی، برابری، و رهایی انسان از تبعیض و استثمار هستند. چهارم و نهایتا، «مجاهدین و سلطنت طلبان» به این دلیل ساده که پایگاه چندانی در درون جامعه ایران و حتی ایرانیان خارج کشور ندارند به رقبای حکومت اسلامی، یعنی آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی و... متوسل شده اند و از تحریم اقتصادی آمریکا علیه ایران دفاع می کنند که این تحریم ها اساسا و عمدتا علیه مردم است نه حکومت و مهم تر از همه، آن ها حتی خواهان حمله نظامی به ایران هستند پس روشن است که دشمن مردم محسوب می شوند و دانشجویان به درستی انگشت روی واقعیتی گذاشته اند که برای «مجاهدین و سلطنت طلبان» بسیار تلخ و گزنده است اما واقعیت غیرقابل انکار است.

قصد اصلی‌ و واقعی‌ رضا پهلوی، احیای دوباره سلطنت در ایران است. هم چنین مجاهدین هم به دنبال برپایی حکومت اسلامی «دموکراتیک!» خود هستند. اما چون این جریان، دارای هیچ گونه پایگاه اجتماعی مهمی‌ چه در داخل ایران و چه حتی در میان ایرانیان خارج از کشور ندارند، هدف خود را با کمک دولت‌ های خارجی‌، از جمله آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی و... دنبال می کنند. این دو جریان، به لحاظ اقتصادی و سیاسی نیز طرفدار نئولیبرالیسم اقتصادی  و سیاسی هستند.

آخرین سئوال مهم این است که مجاهدین «رییس جمهور» و سلطنت طلبان «شاه» و پایگاه های امن خود و هم چنین امکانات و وابستگی های سیاسی و مالی دولتی نیز دارند؛ پس چه کاری و نیازی به جنبش های سیاسی - اجتماعی ایران و انقلاب و انتخاب مردم در جامعه ایران دارند!

 

چهارشنبه بیستم آذر ١٣٩٨ – یازدهم دسامبر ٢٠١٩

 

ضمایم:

*بیانیه شوراها و فعالین صنفی دانشگاه های سراسر کشور به مناسبت ۱۶ آذرماه روز دانشجو

بار دیگر شانزدهم آذر در نشیب سالی مالامال از خون و عصیان فرا رسیده است. این گرامی روز برای ما ؛ چونان آینه‌ی مبارزاتِ ضداستبدادیِ دانشجویانِ پیشرو در عصر دیکتاتوری سیاه پهلوی که به بهای خون سرخ سه فرزند جان‌فدای این سرزمین به یادگار مانده است، ما را بر آن می دارد تا دیگر باره در کشاکش آلام جامعه خود ، تصویر ایستادگی خود را در برابر دیدگان آگاه مردمان روشن سازیم.

ما فعالان صنفی دانشجویان که قریب به یک دهه از تاریخ جنبش دانشجویی را به کوشش در راه برابری و آزادی بدل ساخته ایم، ما که رهایی دانشگاه را جز با گشوده شدن دروازه‌های فولادین آن به روی تمامی زحمتکشان و فرودستان ناممکن می دانیم و این رهایی را جز در پیوند آن با مبارزات مادران و پدران کارگر، معلم، کشاورز و بیکارمان در تحقق رفاه و آسودگیشان ناچیز و ناشدنی میشماریم، نیک میدانیم جهانِ ورایِ حصار دانشگاه از تعارض منافع صاحبان قدرت و زحمت کشان، درگیر نزاعی سخت و حقیقی است .

ما چگونه میتوانیم خود را جزیره‌ای در میانه طوفان تصور کنیم و در نظر نیاوریم که پس از تحصیل اگر سیاهه‌ی بیکاران دانشگاهی را سیاه تر نسازیم، با تن سپردن به دستمزدهایی ناچیز تنها جان و تن‌های جوانمان را زیر یوغ استثمارگران خواهیم فرسود!

ما چگونه میتوانیم در کوران سیاست های زن ستیز موجود کناره بگزینیم، چشم بر آن‌چه از دانشگاه تا اتاق کار و خیابان سد راهی در برابر آرمان شکفتگی و رهاییمان است ببندیم و پای بر بطلان هر نظم و قاعده تبعیض آفرین نفشاریم ؟

ما چگونه میتوانیم خود را پاره ای جدا از رنج جامعه‌مان بیانگاریم و در نظر نیاوریم هر روز بیش از دیروز بدل به کالاهایی ارزان میشویم که باید مقتضیات زیست خود را به قیمت جانمان طلب کنیم: همانگونه که برای تحصیل خود در دانشگاه متقبل هزینه های فراوان و متعدد میشویم، مسکن را به بهای حاصل یک عمر نیز تصور نمیکنیم و خرج بهداشت و درمانمان را به قیمت حقوق چند ماه خود میپردازیم! چنین است که آوازِ نان و کار و آزادی آبان ماه، به تمامی در گلوگاه ما دانشجویان طنین انداز شد و ده‌ها تن از رفیقان و همکلاسی‌هایمان را روانه بازداشتگاه ها نمود.

ما فعالان صنفی مسیری سنگلاخی را برای طلب رهایی برگزیده ایم. طی قریب به نیم دهه جنبش صنفی دانشجویی، بازوان دانشگاهی جریان های قدرت حاکم، سعی بر آن داشته اند که دام‌ها مقابل استقلال جریان دانشجویی ما بگسترانند و آن را از مسیر راستین خود منحرف سازند. چه گروه‌هایی که با سابقه مشارکت چند ده ساله در طرح ریزی سیاست های ضداجتماعی، مدعی اصلاح امور اند و چه آنانی که به طریق مشابه و این بار با نقاب دروغین عدالت پا بر گرده ستم دیدگان میگذارند. در جانب دیگر جریانات ارتجاعی مستقر درخارج از کشور نیز از هیچ تلاشی برای فریب افکار عمومی به نفع استقرار قدرت خود _ که جز تداوم استثمار، استبداد و نابرابری نخواهد بود- فروگذار نمیکنند. ما دانشجویان و فعالان صنفی هرگز آنچه تاریخ‌ زحمتکشان درباره ستم و خفقان سلطه پهلوی و پادشاهان پیش از آن به ما آموخته است را از یاد نخواهیم برد. ما وارثان تاریخ به خون نوشته مبارزان پیش از خویشیم و هیچ نظمی را جز آنکه انکار سلطه سرمایه و فساد و تک صدایی باشد، متفاوت از دیگری نمیدانیم. خواه سرمایه‌داری سلطنتی باشد یا سرمایه داری مذهبی، خواه سرمایه داری فاشیستی داخلی باشد یا سرمایه داری جنگ طلب خارجی. و یا آنان که خود را محور مقاومت مینامند و در عمل تنها آب به آسیاب دولت های فاشیستی سرمایه دار منطقه می ریزند. برای ما همه ی این ها پیوستار یک نظم و نشانگان یک سرنوشت و برآمده از یک تاریخ است. نظمی جهانی که حاصلی جز فقر و فلاکت برایمان به ارمغان نیاورده است.

امروز بر همگان روشن است که جریان صنفی دانشجویی دهه ٩٠ با وجود تمام زخم هایی که بر تن دارد؛ تمام قد پابرجاست. بازداشت های دسته جمعی فعالان صنفی و صدور احکام قضایی بیشرمانه برای آنان، تهدید های مداوم و تلاش برای احضار آنان به حراست و نهاد های امنیتی، ممانعت های هدفمند نهاد دانشگاه از حق برخورداری دانشجویان از تشکل مستقل، مقابله آن در برابر شکل گیری اتحادیه های سراسری صنفی و سنگ اندازی مقابل افزایش اختیارات شوراها در جهت منافع دانشجویان تنها نمونه هایی چند از فشارهایی است که ساختار حاکم متوجه فعالان مستقل دانشجویی ساخته است . تمامی این موارد در کنار فشارهای امنیتی و سرکوب سخت جریانی که ریشه در خواست های مشترک مردمان در سرنوشت دارد، تنها به سان گذاشتن پاره سنگی در برابر سیلاب است.

ما نشان داده ایم حتی اگر صورتک های قوای حاکم در تکمیل سرکوب موفق شوند و با ساز کارهای حقیرانه‌ای همچون دستکاری های آیین نامه ای، موازی سازی های تشکیلاتی و نفوذهای سیستماتیک در بدنه شوراهای صنفی موجودیت نهادی مان را ذره ای خدشه دار کنند؛ اتحاد بدن های تحت ظلم ما را نخواهند توانست از بین ببرند.

آنچنان که با کارگران و معلمان و بازنسشتگان و اقوام نتوانسته اند؛ که ما نیز فرزندان همین مردم و تکه های همین جامعه ایم.

اکنون ما شوراهای صنفی دانشجویان کشور و تمامی دانشجویان درگیر با فعالیت مستقل صنفی، اعلام می داریم تا آخرین حد توانمان، در برابر تمامی مصائب و ستم ها ایستاده ایم و این مسیر بی بازگشت را هوشیارانه به سمت هدف طی خواهیم کرد. ما نه دیماه ۹۶ را فراموش کرده ایم و نه آبان ۹۸ برایمان تمام شده است. قسم به اعداد زندانی و خون های بر زمین جاری شده که این تلخی ها روزی به کاممان شیرین خواهد شد.

 

شورای های صنفی امضا کننده بیانیه :

۱- شورای صنفی دانشحویان دانشگاه نیشابور

۲- شورای صنفی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت تهران

۳- شورای صنفی دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل

۴- شورای صنفی دانشگاه یاسوج

۵- شورای صنفی دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی

۶-  شورای صنفی دانشگاه ملایر

۷-  دانشگاه علوم و فناوری مازندران

۸- شورای صنفی دانشگاه منابع طبیعی گرگان

۹-  دانشگاه صنعتی شیراز

۱۰-  شورای صنفی دانشگاه بین المللی قزوین

۱۱-  تعدادی از واحد های شورای صنفی دانشگاه بوعلی سینا همدان

۱۲-  شورای صنفی دانشگاه ایلام

۱۳- شورای صنفی دانشگاه گلستان

۱۴- شورای صنفی دانشگاه صنعتی کرمانشاه

۱۵- فعالین صنفی دانشگاه تربیت مدرس

۱۶- فعالین صنفی دانشگاه علامه طباطبائی

۱۷- فعالین صنفی دانشگاه علامه طباطبائی

 

این لیست به روز رسانی خواهد شد...

 

شوراهای صنفی دانشجویان کشور

 

https://telegram.me/s/senfi_uni_iran

 

*بیانیه دانشجویان دانشگاه مازندران به مناسبت شانزدهم آذر، روز دانشجو

۱۶ آذر، روز دانشجو، از آن دانشجوست. نمی توان به تناسب منافع، مفهوم آن را مصادره کرد.

۱۶ آذر، پاسداشت خون دانشجویانیست که در برابر استبداد، ارتجاع و زورگویی زورگویان ایستادگی کردند. امروز، رو به تاریخ کرده و نام رفیقانمان، قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا را فریاد می زنیم که خونتان هدر نخواهد شد و راهتان در این همهمه ی بی هویتی، راهنمای ماست. ما نیز به همانی معترضیم که شما بودید. ظلم طبقاتی همچنان پا برجاست، عریانتر، بی شرمانه تر... . ۶۶ سال پیش در برابر منطق سرمایه داری جهانی که ما را به بردگی می خواست، ایستادگی کردید، امروز نیز نسخه ی بومی آن گریبانگیر ماست.

تحت نام «اقتصاد مقاومتی» دانشگاهمان را فروختند. دانشگاهمان را تبدیل به بنگاه تولید مدرک کردند. دانش و دانشجو را بدل به کالایی منطبق بر معیارهای بازار ساختند. بازار هم دانشجوی دغدغه مند نمی خواهد.

در این ٦٦ سال هر بار تحت عنوانی، بحران هایشان را بر زندگی طبقه فرودست تحمیل کردند. یکبار به نام ناسیونالیسم و بار دیگر در ترس از دشمن. یکبار به نام جنگ و این بار هم به خاطر تحریم. راستگرایان، چه از نوع حکومتی و چه نسخه ی مخالف خوانشان، تلاش داشته اند که توسعه ی سرمایه دارانه را پیش شرط و ملزوم آزادی تبیین کنند. تاریخ به ما نشان داد که این ایده مهملی بیش نیست. همواره به نام «شرایط حساس کنونی» سعی در خاموشی شعله های آزادی خواهی و برابری طلبی دانشجویان داشتند. اما خون و عمر یاران در بندمان، دانشگاه را زنده و دانشجو را آزاده نگاه داشت تا فریاد کند، آنچه برای جامعه اش می خواهد.

ما برای جامعه مان، آینده مان ریاضت اقتصادی نمی خواهیم. کارگران را قراردادی، بیمارستان را بنگاه و معادن را خصوصی نمی خواهیم و برای آنچه می خواهیم مبارزه خواهیم کرد. آزادی خواهی و برابری طلبی هویت دانشجوست. ما پای هویتمان ایستاده ایم.

روز دانشجو، شانزده آذر نود و هشت

دانشگاه مازندران- بابلسر

 

*لینک فیلم سخنان رضا پهلوی درباره حذب سپاه و بسیج:

https://youtu.be/0qfvCzrWd-g

"نخبگان" کارگزاران حقیر نظام جمهوری اسلامی در کردستان!

اخیرا نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی در سنندج دست به برگزاری جلساتی با تعدادی از افراد بقول آنها(نخبگان) از جمله؛ إجلال قوامی، حسن امین ، مختار زارعی، یحیی صمدی، محمود محمدی، و اسعد ورمزیاری از شهرهای سنندج ، كامیاران، بانه، سقز و مریوان زده اند. نمایش فیلم و اظهارات "نخبگان" و صحبتهای مدیر کل اداره اطلاعات حول و حوش اعتراضات مضمون برگزاری این جلسه بوده است.  مدیر کل اطلاعات از "نخبگان" خواسته حواسشان جمع باشد که اینبار اوضاع سیاسی و شرایط اعتراضی به گونه دیگری پیش میرود. گفته است، "جوانان در شهرهای کردستان و در سنندج در صف مقدم قرار دارند" و ده ها مشاهده دیگر را حتما با پریشان حالی به حضور "نخبگان" رسانده است.

 

از دو منظر فراخوان به جلسه مدیر کل اطلاعات جمهوری اسلامی قابل تامل جدی است.

منظر یکم؛ شرکت "نخبگان" در جلسه مشترک با مدیرکل اطلاعات جنایتکار جمهوری اسلامی در شرایطی برگزار میشود که چند روز قبل از این جلسه به فرمان آنها و توسط تعدادی از مزدوران محلی، سپاه پاسداران و ارتش ده ها نفر از مردم انقلابی و معترض در کردستان و صدها نفر در سطح سراسری کشته شده و جانباخته اند. تمکین و نشست مشترک با کسانیکه هنوز خون ریخته شده صد ها نفر در دستان و نیزه تفنگهایشان خشک نشده، خون و جسد مردم معترض در خیابانها و نیزارها و محلات، جنایت اینها علیه مردم معترض را به نمایش میگذارد و حقیقتا شرم آور و مایه ننگ و نفرت است. "نخبگان"! چرا؟ چرا؟ دست رد به سینه این جنایتکاران نزدید و نگفتید در جلسه شما شرکت نمیکنیم!؟ چرا خودتان را در محک یک آزمایش مهم انسانی نگذاشتید!؟ و صف خودتان را کنار میلیونها انسان به تنگ آمده از فقر، بیکاری و گرانی، کولبری و دست فروشی و کودکان خیابانی و در یک کلام چرا در کنار جنبش تهیدستان قرار نگرفتید!؟ شما چرا باید در سمت کارگزار و پادوهای حقیر جمهوری اسلامی قرار میگیرید!؟ حداقل انتظار این بود که نامه ای علنی خطاب به مردم کردستان مینوشتید و پرده از فشار نهادهای جمهوری اسلامی برمیداشتید و این جنایتکاران را افشا و رسوا میکردید!. 

 

منظر دوم؛ اوضاع پریشان حال و نگرانی های جمهوری اسلامی در کردستان خود فاکتوری است که به هر وسیله و امکانی متوسل میشود که بتواند شتاب اعتراضات را کم کند و شعله های آتشین خشم و نارضایتی های رادیکال را پایین بکشد، خود نیز فاکتور جدی است.

توسل نهادهای امنیتی ــ انتظامی جمهوری اسلامی  به "نخبگان" خود تلاشی برای پیدا کردن راه حلی اما سوخته و ناکام برای غلبه بر شرایط انقلابی امروز است.

جمهوری اسلامی در ٤ دهه گذشته از حربه و بسیج "نخبگان" استفاده کرده است. پول و دارایی های کلانی را برای آنها هزینه کرده، در مقاطع مختلف بویژه برای بازار گرمی و کشاندن مردم توسط کارگزاران "نخبه" به شرکت در مضحکه های انتخاباتی شوراهای شهرها و روستاها و ریاست جمهوری استفاده کرده است.

اداره اطلاعات اینبار با همین محاسبه دست به دامن "نخبگان" شده است که بیشتر به کمدی سرنوشت جمهوری اسلامی نزدیک است تا تاثیرات ماندگار "نخبگان" در سیر پایین کشیدن فتیله اعتراضات و ساکت کردن مردم ناراضی.

 

"نخبگان" این کارگزاران حقیر جمهوری اسلامی در کردستان کم نیستند و کم نبوده اند. تعدادی از "نخبگان" که در جلسه با مدیر کل مزدور اداره اطلاعات ظاهرا حضور نداشته اند؛ مجلس نشینهای اسلامی از جمله؛ عبدالله سهرابی، سید احسن علوی، سید مهدی فرشادان، منصور مرادی، محسن بیگلری، رسول خضری و... هستند که در تایید خونبارترین سیاستهای ضد انسانی جمهوری اسلامی شریکند. اینها کارگزار و پادوهای مزدوری هستند که برای مضحکه های انتخاباتی، رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد و حسن روحانی جانشان را فدا کردند. بازار مضحکه های انتخاباتی را به نفع جمهوری اسلامی گرم کرده اند. منشورهای کذایی توسط عبدالله سهرابی(از مریوان) برای مقبولیت بخشیدن به دولت روحانی نوشتند.

آیا جامعه ای که تمام قد علیه جمهوری اسلامی به پا خاسته است، دست به قیام تهیدستان زده است، جامعه ای که در ٤ دهه گذشته صدها لیدر و سخنگوی مبارز و انقلابی و مورد اعتماد از خود بیرون داده و عروج پیدا کرده اند، تسلیم "نخبگان" امتحان پس داده میشود؟!!

شرایط کنونی و جواب محکم مردم؛ با گسترده شدن اعتراضات توده ای علیه گرانی و کل نظام جمهوری اسلامی، با به میدان آمدن توده وسیعی از مردم، جوانان بیکار و ناراضی به شرایط معیشتی، در کردستان بویژه در جوانرود، مریوان، سنندج، سقز و بوکان، لرزه سرنگونی و بیرون راندن از کردستان بر اندامهای نحیف جمهوری اسلامی نشست. در سنندج، مریوان و جوانرود بیش از ٢٠ نفر را با شلیک مستقیم کشتند. در بوکان برای متفرق کردن هزاران نفر از مردم معترض که قصد تصرف و ماندن در میدان مرکزی شهر را داشتند از زمین و هوا حمله کردند. دست به جنایت آشکار زدند. اعتراضات کوبنده مردم کردستان از محلات شهرها شروع شد. در سنندج چند محله پُر جمعیت در کنترل جوانان و انقلابیون این شهر بود. شهر سنندج در محاصره اعتراضات مردم محلات قرار گرفته بود. تردد نیروهای امنیتی محدود شده بود. در مریوان در سه روز اول اعتراضات از ٢٤تا ٢٧ آبان ماه شهر در تب و تاب اعتراضات کوبنده قرار داشت. جوانان با خشم ونفرت پرچم جمهوری اسلامی نماد ٤دهه کشتار، فقر و سرکوب را به آتش کشیدند.

جمهوری اسلامی خوب میداند، که اعتراضات آبان ماه آغاز دوره نوینی از مبارزه رادیکال مردم به تنگ آمده از فقر و بیکاری و قیام تهیدستان است. آبان ماه شروع دوره نوینی از اعتراض سیاسی و طبقاتی برای سرنگونی و پایان عمر ننگین و کارنامه سیاه و جنایتکارانه جمهوری اسلامی است.

جمهوری اسلامی میداند اقدامات سرکوبگرانه و امنیتی کردن فعالیت و حضور مردم در اعتراضات کارساز نیست. تهدید و اخطار و بزندان انداختن کارگران، زنان و جوانان کارساز نیست. مردم، فعالین کارگری، زنان و فعالین اجتماعی به سکوت و تسلیم ابدی کشیده نمیشوند. اگر تحت فشار سرکوب و دستگیری برای مدتی کوتاه عقب نشینی میکنند، با پیدا شدن کوچکترین روزنه قدمهای بیشتر و استوارتری را برای سرنگونی بر میدارند. در فاصله دی ماه ٩٦ تا آبان ماه ٩٨ شهرهای کردستان شاهد پُر شورترین تجمع، میتینگ و اعتراض بوده است. 

جمع کردن "نخبگان" برای بدست گرفتن سناریوهایی است که از نظر مردم معترض کردستان بی ارزش است. 

١٧ آذر ١٣٩٨

٨ دسامبر ٢٠١٩

ایسکرا ۱۰۱۸

 

December 10, 2019

رزم دانشجویان: دپرشن چپ پوپولیست همه باهمی

رزم دانشجویان: دپرشن چپ پوپولیست همه باهمی

دانشجویان در روز ۱۶ آذر صفحه درخشان دیگری ازنبرد علیه جمهوری اسلامی را به صحنه کشیدند. سرکوبگریهای سبعانه جمهوری اسلامی را به هیچ گرفتند. پرچم مبارزاتی برافراشته آبانماه را تداوم بخشیدند. در این سطح باقی نماندند، با شعارهای خلاقانه تقابل ضروری با جریانات و مهره های راست را اعلام کردند. خود جریانات راست افشا شده در خود فرورفته و عکسل العمل قابل توجهی نداشتند. در این میان اما چپ عاشق "همه باهمی" در جنبش سرنگونی همانند "شغل شریف" همه پوپولیستها به مدافع دو آتشه جریانات راست مورد نقد و افشاگری دانشجویان تبدیل شده است. رنجیده اند که چرا دانشجویان آزادیخواه  و چپ "مجاهد و پهلوی" را دشمن آزادی نامیده اند!؟ گویا اینها دشمن آزادی نیستند!؟ این نوع چپ یا هنوز در دوره ماقبل انقلاب ۵۷ بسر میبرد، یا زیر فشار موج "جنبش سرنگونی همه با هم"  به نگرش راست و پوپولیستی "سرنگونی به هر قیمت" دوران ماقبل انقلاب ۵۷ برگشته است. چرا؟ چون بدیهی ترین درس بعد از انقلاب ۵۷ یعنی پایان دوران همه باهمی راست و چپ در جنبش سرنگونی ، و حتی در جدالهای کوچک و بزرگ جاری در جامعه را یا هیچوقت نفهمیدند و یا امروز مصلحتی و اپورتونیستی به آن پشت کردند. علاوه بر این وجه از مساله، اما پوپولیستهای به شدت سطحی این دوران درک نمیکنند که دانشجویان آزادیخواه و چپ با این اقدام بسیار هوشیارانه خود، با کل تبلیغات دولتها و نیروهای بورژوایی و ارتجاعی در سطح جهان و منطقه مقابله میکنند که از خیزش بزرگ دی ماه ۹۶ تا آبانماه ۹۸ و اکنون در شانزدهم  آذر میخواهند مبارزات رادیکال کارگران و دانشجویان و زنان و مردم معترض را به حساب جریانات راست و ارتجاعی بنویسند. این را درک نمیکنند که دانشجویان با این ابتکار خود، تو دهن خامنه ای زدند، که مبارزات قهرمانانه مردم را عامدانه به پای جریانات رسوای "مجاهد و پهلوی" مینویسد. چپ راستگرای پوپولیست نمیخواهد بفهمد به کمک مدیای بورژوایی نان به نرخ روز خور از "فاکس نیوز، سی ان ان و بی بی سی و صدای آمریکا و ایران انترنشنال و من و تو" تا روزنامه ها و مدیای اجتماعی و دیگر ابزارهای پروپاگاند وارونه سازی هجمه ای و هجومی آکنده از دروغ و جعل و ریا در جریان است  که برای مبارزات آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه "رهبر تراشی و چهره سازی" کنند. همان کاری که با کمک بی بی سی در سال ۵۷ خمینی و اسلام کپک زده را "رهبر" کردند. در این وضعیت و در مقابل این هجمه و هجوم ارتجاع، دانشجویان آزادیخواه و آگاه، طبیعی است، داد بزنند، شعار بدهند، بنر بنویسند و سخن بگویند که جریانات راست، دشمنان آزادی اند و با هیچ ترفندی نمی توانند به مبارزه انقلابی شان وصل شوند. چپ راستگرای پوپولیست باید بداند، رابطه بین جنبشهای اجتماعی تحت سرکوب قرار گرفته در دوران سلطنت، به ویژه جنبش دانشجویی با سلطنت و خاندان پهلوی، همانند رابطه با اپوزیسیون نیست، بلکه از جنس رابطه با پوزیسیون است. رژیم سلطنت و خاندان پهلوی در راس سرکوب جنبش دانشجویی و دیگر جنبشهای اجتماعی بوده اند. روز ۱۶ آذر یادآور جنایتهای رژیم محمد رضا پهلوی است. وارثان این نظام استبدادی و ضد مردمی در مقابل آن جنایتها و کشتن سه جانباخته اولین  ۱۶ آذر تاریخ سیاسی ایران باید پاسخگو باشند.

نقطه مقابل چپ راستگرای پوپولیست، ما کمونیستهای کارگری و حکمتیست همراه و همگام تقابل آگاهانه دانشجویان با جریانات راست هستیم. به ابتکار آنها درود میفرستیم. همیشه تاکید کرده ایم در صحنه نبرد بی امان با جمهوری اسلامی تفاوت و تمایز و سد محکم در مقابل آلترناتیوهای راست را باید صیقل داد. ابتکار دانشجویان معنای سیاسی و عملی ایجاد سد محکم در مقابل اهداف و سیاستهای جریانات راست در امروز و فردای تحولات سیاسی ایران است. ما به استقبال تعمیق شکاف واقعی موجود در جدال سیاسی و طبقاتی جامعه و در جنبش سرنگونی هستیم. راست و چپ در جنبش سرنگونی و در مبارزات جاری اهداف و سیاست  و تاکتیک، راه و روش و آلترناتیوشان تماما از هم منفک است. این واقعیت عینی و ملموس را در طول تاریخ، جریانات راست با شم طبقاتی بالا و به روشنی فهمیده و با ترفند فریبکارانه فعلا "همه با هم" و همیشه با اتکا به چپ بورژوایی و پوپولیست  نیروی طبقه کارگر و مردم آزادیخواه را به زیر رهبری و پرچم خود کشیده اند. این بار ما کمونیستهای کارگری درس گرفته از انقلاب ۵۷ ،همگام  با  جنبش خود آگاه کارگری و دانشجویی و زنان و مردم انقلابی تمایز و استقلال طبقاتی و سیاسی جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهانه را در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی و به سرانجام رساندن  انقلاب کارگری و تحقق آزادی و برابری و رفاه تضمین میکنیم. ما به این خودآگاهی طبقاتی و کمونیستی پایبند و متعهدیم.

(بخشی از یک مطلب در حال تحریر و تکمیل)

***       

جایگاه ِ تئوری در خیزش های اجتماعی

جایگاه ِ تئوری در خیزش های اجتماعی

( خیزش ِ آبان98 ازنظرگاه ِ تئوریک)

تئوری ِ ماتریالیستی دیالکتیکی، یعنی حضور ِ تاریخی در هر رویداد ِ مشخص در هر جامعه ی مشخصی حتا اگر تئوری پرداز حضور ِ فیزیکی ِ عینی( جسمانی و زمانی و مکانی) در آن جامعه نداشته باشد. نمونه و مثال ِ آشنا و برجسته ی این حضور ِ غیر ِ فیزیکی اما اثبات گرا، تئوری های مارکس و انگلس است. تئوری هایی که اگرچه در سده ی نوزدهم و در اروپا نوشته شده اند اما، چه همان زمان و چه امروزه نشانگر و بیانگر ِ حضور ِ تئوریک ِ مارکس و انگلس( مارکسیسم) در هر رویدادی است که نه تنها در اروپا بلکه در هر جامعه ی مشخص ِ دیگری اتفاق می افتد.  

در آبان ِ 98، ما حضور ِ تئوریک ِ مارکس و انگلس( مارکسیسم) را در خیزش ِ عمومی ِ دموکراسیخواهانه ی شهروندان ِ ایرانی علیه ِ استبداد ِ کیش ِ شخصییتی و اقتصاد ِ رانتی دولتی ِ نظامی پادگانی ِ ویژه ی این نوع حاکمییت های نابه هنگام ِ تاریخی ، در آنچه مارکس آن را استبداد ِ شرقی می نامید به خوبی مشاهده می کنیم. این حضور و اشراف ِ دور و نزدیک( دور به لحاظ ِ زمانی و نزدیک به لحاظ ِ تئوریک- اثباتی) به ما می گوید جامعه ی ما برای آنکه به دور ِ باطل و چرخه ی تکرارشونده ی استبداد دچار نشود باید بیش از هرزمان تحلیل ِ مشخص از شرایط ِ مشخص را در مورد ِ این جامعه به کارگرفت. یعنی خیزش ها را درچارچوب ِ شرایط ِ خود ویژه ی جامعه ی تحت ِ حاکمییت ِ استبداد قرارداد و تحلیل نمود تا به راهبرد و راهکار ِ مناسب ِ وضعییت ِ موجود دست یافت. اما، این سخن هرگز به آن معنا نیست که مردم ِ ایران همه تئوری دان اند یا باید تئوری دان باشند تا حرکت شان به نتیجه ی مطلوب برسد، بلکه به این معناست که تئوری، قوانین عام ِحاکم برحرکت های اجتماعی را درهرشرایط ِ مشخصی پیش بینی کرده است. قوانینی که شامل ِ جامعه های کم توسعه یافته نظیر ِ ایران هم می شود. همچنان که این تئوری ِ علمی که آب در صد درجه به جوش می آید به این معنا نیست که آب می داند وقتی به صد درجه رسید باید به جوش بیاید. بلکه تئوری علمی است که به جوش آمدن ِ آب را درصد درجه پیش بینی کرده است، بی آنکه آب از این قانون ِ علمی آگاه باشد. باز این ها به آن معنا نیست که پس هر حرکت ِ اجتماعی که در چارچوب ِ تئوری باشد به طور ِ حتم و یقین به نتیجه ی دلخواه خواهد رسید.این،یکجانبه نگری ِمتافیزیکی و نادیده گرفتن ِ سویه ی مقابل و مقاومت ِ آن در برابر ِ حرکت ها ی قانونمند ِ اجتماعی، یعنی سرکوب ِ حرکت از سوی حاکمان، و به  عنوان ِ مثال ِ مشخص، سرکوب ِ حرکت های دموکراسی خواهانه ی جامعه ی ایرانی از سوی استبداد ِ نظامی پادگانی است. در حکومت های نظامی پادگانی، نظامیان اند که به سرکردگی ِ یک فرمانده ِ کل، قوانین و مقررات ِ پادگان را در جامعه پیاده می کنند و هرکس را که با این قوانین و مقررات ِ شداد و غلاظ ِ یونیفرم اندیشانه مخالفت نماید شلاق می زنند و اعدام می کنند. در این حکومت ها هیچ گونه آزادی ِ بیان یا انتخاب ِ آزادانه ای نه در عرصه ی سیاسی و نه رقابتی در عرصه ی اقتصادی وجود ندارد ، و سیاست و اقتصاد دربست در اختیار و انحصار ِ نظامیان و سر کرده و فرمانده ِ کل ِ قوا، یعنی رهبر ِ بلامنازع ِ حکومت است. از این رو، حل ِ مشکلات ِ اقتصادی قبل از هرچیز در گروی از سر ِ راه برداشتن ِ استبداد ِ سیاسی و دموکراتیزه نمودن مناسبات ِ اجتماعی با برقراری ِ فوری و بی قید و شرط ِ آزادی های سیاسی است.                                                               تئوری ِ علمی- ماتریالیستی با این وضعییت ِ مشخص واین مقاومت ِ سرسختانه و سرکوبگرانه ی حاکمان ِ ایران است که رو در رو است و باید به شیوه ی مناسب و در خور با آن برخورد نموده و آن را به طور ِ خود ویژه و مشخص تجزیه و تحلیل نماید.

تحلیل ِ مشخص از شرایط ِ مشخص از دیدگاه ِ فرقه گرایان ِموسوم به چپ، آنچنان که تا کنون رایج بوده به معنای انطباق دادن ِتئوری ، یا دخل و تصرف ِ خود مختارانه در آن و همسو نمودن ِ آن با منافع ِ آنی و محدود ِفرقه ای بی اعتنا به مصلحت ِ تاریخی و منافع ِ راهبردی ِ جامعه است. در حالی که از دیدگاه ِ مارکسیسم به این معناست که نخست جایگاه و تراز ِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یا به طور ِ کلی جایگاه ِ تاریخی دورانی ِ جامعه ی معیینی چون ایران را مشخص نموده، آنگاه به تجزیه و تحلیل ِ مقایسه ای ِ آن با دیگر جامعه ها برای تعیین ِ راهکار و راهبرد ِ خود ویژه ی این جامعه برای برقراری ِ پیش شرط های مادی ِ مناسب در راستای ِ دست یابی به مطالبه ی تاریخی دورانی اش که همان آزادی های فوری و بی قید و شرط ِ سیاسی است اقدام نمود.

مشکل ِ اغلب ِ تحلیلگران ِ ما این است که گمان می کنند هر جامعه ای که در چاچوب ِ تاریخ و تئوری ِ تاریخ باشد یعنی همزمانی ِ تاریخی با این دوران داشته باشد لزومن در چارچوب ِ سازو کارها و مناسبات ِ دورانی نیز قرار می گیرد. اینها، یا ازوضعیت ِسیاسی ِ حاکم بر ایران بی خبرند و نمی دانند در اینجا یک نفر به نام ِ رهبر به تنهایی هم رهبر است،هم رییس ِ جمهور و هیئت ِ دولت است، هم قانونگذار، یعنی یک تنه همه کاره ی جامعه و کشور است، و هیچکسی هم حق ِ دخالت در تصمیم هایی که می گیرد و فرمانهایی که صادر می کند ندارد. او فرمانفرماست و همه باید مطیع و مجری ِ فرمان های او باشند. یا می دانند اما منافع ِ فرقه ای شان ایجاب می کند خود را به بی خبری بزنند. اما اینکه چرا خود را به بی خبری می زنند و رهبری ِ فردی و فعال مایشایی و استبداد ِ کیش ِ شخصیتی ِ وی را کتمان می کنند و در به اصطلاح تحلیل های شان کم ترین اشاره ای به آن نمی کنند فقط به این دلیل است که این خصوصییات شامل خود ِ آنها و ساز و کارهای سازمانی و تشکیلاتی شان نیز می شود. از چنین جایگاه ِ فرقه گرایانه و انحصار طلبانه ای است که  شرایط ِ مشخص ِ جامعه ی ایرانی را عمدن نادیده می گیرند تا بتوانند جامعه را در تخت ِ پروکرست ِ تفکر ِ متافیزیکی ِ خود بخوابانند و آن را به زور ِ سفسطه و تحریف های تئوریک همتراز ِ کشور های پیش رفته نموده و نتیجه ای را که متضمن ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی ِ آنان است از این همتراز سازی ِ غیر ِ واقعی بگیرند. حال آنکه هم تئوری و هم واقعییت های مادی و عینی ِ جامعه به ما می گویند تا زمانی که ساز و کارهای قانون مند ِ نظام ِ تاریخی دورانی ِ سرمایه داری در اینجا کاملن شکل نگرفته و تثبیت و نهادینه نشده باشد، و تا زمانی که آن ساز و کارهای تولیدی مناسباتی ِ قانون مند آنچنان پیشرفته نشده باشد که رو در رویی ِ دو نوع مالکییت ِهمستیز یعنی مالکییت ِ خصوصی بر ابزار ِ تولید و مالکییت ِ نیروی کار را آنتاگونیستی نکرده باشد، هرگز نمی توان سخنی از همترازی و اینهمانی ِجامعه ی کم توسعه یافته با جامعه های پیشرفته به میان آورد.

موضوع اکنون مطرحی که خیزش ِ آبان ِ 98 در مقابل ِ این جامعه قرار داده این است که، در سده ی بیست و یکم می توان و باید شرایط ِ خاص ِ ایران را در چارچوب ِ تئوری ِ ماتریالیستی و مارکسیستی و خصوصن ماتریالیسم ِ تاریخی قرار داد و تحلیل نمود تا راهکار و راهبرد ِ مشخص ِ این جامعه را با توجه به کم توسعه یافته گی ِ سیاسی اش تعیین نمود، اما هرگز نمی توان و نباید با زیاده نمایی از حد واندازه های مادی مناسباتی اش تئوری ِ راهبردی ِ مختص ِ جامعه های پیشرفته را به صرف ِ اراده و منافع ِ فرقه ای بر آن تحمیل کرد، و انتظار داشت جامعه ی هنوز غوره نشده با یک چشم به هم زدن مویز شود. همتراز نمایی ِ تحمیلی ِ اراده گرایانه و زورمدارانه ی جامعه ی با مناسبات ِ عقب مانده ی پدرشاهی، در صورتی که خیزش ِ عمومی موفق به ایجاد ِ دموکراسی که بنابر شمول ِ عام اش مطالبه ی اصلی ِ خیزش های تاکنونی بوده است نشود،با توجه به تعدد ِ فرقه های در کمین ِ قدرت از یک سو، و مقاومت و سرکوبگری ِ بی محابای رژیم از سوی دیگر، تنها می تواند به یک استبداد ِ پدرشاهی و نظامی پادگانی ِ دیگر منتهی شود که تحقق ِ دموکراسی را سال های سال به تاخیر خواهد انداخت. اما، با اینهمه آبان ِ 98 نشان داد تحقق ِ دموکراسی هم در چشم انداز است و هم بسیار زودتر از آنچه دار و دسته های تمامییت خواه ِ انحصارطلب وعده ی « وقت ِ گل ِ نی » اش را می دهند در دست رس. به عبارت ِ دیگر شواهد نشانگر ِ آن است که عمر ِ استبداد در ایران به سر رسیده و صبح ِ دولت ِ دموکراسی در حال ِ دمیدن است.

این توصیه را هم از هم اکنون  به یاد داشته باشیم که گفته اند پیشگیری بهتر از درمان است. جامعه ای که چهل و یک سال در گیر ِ مبارزه ی بی امان با استبداد ِ هار ِ رژیم ِ اسلامی بوده است باید به محض ِ غلبه بر استبداد نخستین هدف اش این باشد که با بر قراری ِ آزادی های فوری و بی قید و شرط ِ سیاسی خود را در برابر ِانواع ِ هاری ِ سیاسی واکسینه نماید. یک راه ِ پیشگیری این است که حرف ها و ادعاها را اولن با تئوری ِ راهنما، و ثانیین با عملکردهای تا کنونی ِ مدعیان ِ کسب ِ قدرت بسنجد، و ادعا را پیش از آنکه به عمل درآید راستی آزمایی کند تا راه را بر هرگونه استبداد ِ جدید ببندد.

خیزش ِ عمومی و سراسری ِ آبان ِ 98، راه ِ گذار ِ منطبق بر تئوری ِ دوران ساز و قرار گرفتن ِ این جامعه در شاهراه ِ تکامل همتراز با دیگر جامعه های انسانی را گشوده است.

گروگانها معامله میشوند !


 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


دونالد ترامپ مبادله دو زندانی ایرانی وآمریکایی را 'تبادل گروگان' خوانده و از سپاه پاسداران تشکر کرد و دوباره گفت دیدی، ما می توانیم با هم به توافق برسیم.'
 


مقام‌های ایران و آمریکا روز شنبه (هفت دسامبر) مبادله مسعود سلیمانی، استاد دانشگاه زندانی در آمریکا، با ژیائو وانگ، شهروند آمریکایی محبوس در ایران را تائید کردند.

کاخ سفید گفت : ما خیلی خوشحالیم که گروگان ما برگشت ، معامله خوبی بود . کون لق مردم ایران که توسط سیستم ولایت فقیه در گروگان هستند . همان سیستمی که کار دست خودمان است ... اصلا ما هیچ سندی نداریم که کسی کشته شده باشد اگرم کسی کشته شده به درک ... مقصر خودش است که معترض است ...

کاخ سفید از زبان ترامپ افزود این مبادله می تواند "یک پیش درآمد برای چیزی باشد که که می شود آن را انجام داد . دوران تنش ایدئولوژیک گذشته است . منظور جنگ سرد و شوروی سابق . بشریت معاصر در دوران رقابت و منافع به سر میبرد . در میانه انواع این رقابتهای بازاری موضوعی به نام انسان هیچ مفهوم و جایگاه و ارزشی ندارد .

این بود چکیده پرستیژ سرمایه داری ... با هر جانور و تروریستی میشود مذاکره و معامله کرد . مهم نیست اسمش و عملش چی باشد ، ولایت فقیه ، اسامه بن لادن ، ابوبکر البغدادی ، طالبان ، قاسم سلیمانی ... به شرطی که چیزی برای معامله و سود باشد .

مخاطبی سوال مطرح کرد که پشت چنین توافقی چه چیزی نهفته است ؟

 به نظر من چیزی نهفته نیست . توافق هم جدید نیست فقط رنگ و حرکاتش در هر زمانی ممکن است متغییر باشد ولی محتوای آن قابل تغییر نیست . مثل یک آفتاب پرست که ظاهر و حرکاتش متفاوت است ولی ذات وجودی پدیده هیچ زمانی عوض نمیشود . مثلا افتاب پرستی که با تغییر رنگش تبدیل به گاو نمیشود . سیستم ولایت فقیه و بورژوازی در ماهییت تضادی با هم ندارند .

پدیده واحد و منسجم است مثل پیکره انسانی که اعضای بدنش در تضاد با هم نیستند ولی یک عضو پدیده ( مثلا دست ) فلج است ( سیستم ولایت فقیه ) . این نقص عضو وجود دارد منتها پدیده در قسمت مغز ( غرب ) هنوز جهت تکمیل شدن کار دارد . قسمت مغز هنوز فلج بودن دست را به خودش و کل پدیده مربوط نمیداند.

این قصه عشقی قدیمی است . دسته ایی که در ضدیت با امپریالیسم ، عاشق ولایت فقیه است و دسته ای دیگر که در ضدیت با ولایت فقیه ، عاشق کاخ سفید است ...

 

اما واقعییت ساده تر از این حرفهاست . در تحولات 1357 ایران غرب فقط و فقط به خاطر منافع خودش ایران را تقدیم آخوندها کرد و ملتی به گروگان رفت . الان 40 سال است ملت ایران در گروگان سیستم اسلامی است . غرب گروگانگیر حاکم در ایران را تقویت میکند و البته چند نفری را برای دیزاین صحنه لازم دارند . مشکل چند گروگان آمریکایی حل میشود و میماند ملتی که هنوز گروگان سیستم ولایت فقیه است . سیستم حاکمی که کردیت سیاسی غرب را هم دارد ! هر دو سیستم سیاسی در ایران و غرب در موازات هم و به کمک هم  این طولانی ترین گروگان گیری تاریخ انسان را خلق کردند  .

 

09.12.2019
اسماعیل هوشیار
 


December 09, 2019

شعارهای ۱۶آذرامسال،نقطه امید همبستگی جنبش های اجتماعی به یکدیگرند!

شعارهای ۱۶آذرامسال،نقطه امید همبستگی جنبش های اجتماعی به یکدیگرند!

info@karegari.com

http://karegari.com/

 

روزشنبه۱۶آذر ۱۳۹۸برابربا ۰۷دسامبر۲۰۱۹، دانشجویان  دختروپسردرصفوفی فشرده درشرایطی که تمامیت کشورایران درغم وماتمی اندوهبار،دردل سرکوبی خونبارازشمال تا به جنوب وازشرق تا غرب بسرمی برد.درسطح گسترده دانشگاههای کشورازدانشگاه تهران- دانشگاه تربیت مدرس- دانشگاه علامه طباطبایی تهران- دانشگاه نوشیروانی بابل- دانشگاه هنر- دانشگاه تبریزو ... تصاویرمنتشرشده درسطح شبکه های مجازی بیان گراین بود که دانشگاههاعلیرغم اینکه درمحاصره ماموران وقوای سرکوب ولباس شخصی ها وامنیتی ها بودند.خواسته ها ومطالبات بی پاسخ مانده خود را برزبان راندند که سال هاست گرایشات راست درون وبرون کشورازرفرمیست ها وسلطنت طلبان ازادای آن لکنت زبان گرفته اند .

نمایش عمومی شنبه شانزدهم آذرنشان داد که شوک اولیه فروخوابیده،فرزندان مردم نه تنها نترسیده و مرعوب نشدند،بلکه برعکس جامعه به سمتی می رود که خواستارپاسخگوئی حکومت به کشتارباشد. در۱۶آذر۹۸،جنبش دانشجویی خودش را درشرایط سخت پلیسی وامنیتی آراست و تمام قد به صف شد .

عکس هاوفیلم هاوشعارهای مخابره شده ازدانشجویان دانشگاه تهران دربرابراین خبرکه ابراهیم رئیسی قاضی  القضاتامام مرگ به دانشگاه خواهد رفت، شعار می دادند :

قضایی جلادان / مقدمتان خون باران!

برپایه خبرهای منتشره درمراسم ابراهیم رئیسی دردانشگاه تهران ،غیرازخبرنگارروزنامه میزان به هیچ خبرنگاررسانه ای دیگری اجازه حضورندادند. هم اینان درخیابان هابه فریاد گرسنگان با گلوله پاسخ می دهند، دردانشگاه برای درامان ماندن ازصدای فرزندان کارگران،پرسش های چالش برانگیزخبرنگاران،جلوگیری ازانتقال فضای اعتراضی دردانشگاه دیوارهای سانسوررا بالاترمی برند تاراه رابرهرمعترضی ببندند!

مصادیق عمومی شعارهای دانشگاهها،نگاه عمومی اش متوجه بی پاسخ ماندن خواسته هاوتبلورشعار های عمومی جامعه دردل جنبش های اجتماعی دانشجویان - زنان- کارگران - معلمان - بازنشستگان- جنبش دادخواهی ودیگرگروهبندی های اجتماعی بوده است. دانشجویان شعاردادند:


دانشگاه پول گردان/ تضعیف زحمت کشان

دانشگاه پولی شد/ دانشجو زندانی شد

کلاس درس خالیه/ دانشجو زندانیه

درود بردانشگاه/ نه پادگان، نه بنگاه

نه پادگان ، نه بنگاه/ درود بردانشگاه

این همه کشته کم نیست / جواب ما تفنگ نیست

متحد ، متحد؛ مقاومت می کنیم !

ایران ما چون ژاله شد / باغ وطن پُرلاله شد

از خراسان تا تهران/ معلمان در زندان

میلیون ها نفربیکار / حکومت کاسبکار

آبان ماه امساله / کشتار میدون ژاله 

دانشگاه پول گردان / زحمتکشان در زندان

جواب ما تفنگ نیست / این همه کُشته کم نیست

خیابون ها خونی شد / آزادی قربانی شد

فقر، کشتار و گرانی / مردم شدند قربانی

فقر،حجاب، استثمار/آماج یک پیکارند

حجاب اجباریه/ ستمگری کافیه

تبعیض جنسیتی / محکوم است و محکوم است

نه ، به حجاب اجباری

بیکاری ، بیکاری/ حجاب زن اجباری

کشورو غرق خون کرد/ بنزین وهم گرون کرد

ستاره در پرونده / دانشجو مون در بنده

اساتید ، اساتید / حرف بزنید ، نترسید

استادهامون ذلیلند / ذلت را می پذیرند

استاد کجاست؟ تو خلسه/ سکوت کرده نشسته

اسلحه ها به سمتتون/مرگ برای یه لقمه نون

ایران ، لبنان ، فرانسه / سرکوب وغارت بسه

ایران،شیلی ، فرانسه/ سرکوب وغارت بسه

ازهفت تپه تا تهران / زحمتکشان درزندان
دانشجوی زندانی، آزاد باید گردد

دانشجو زندانی/ فقروفساد و گرانی

نان، کار، آزادی/ اداره شورایی

ازاهوارتا تبریز/ فقر، فساد و تبعیض

دانشگاه پول گردان / زحمتکشان در زندان

فرزند کارگرانیم / کنارشان می مانیم

دانشجو آگاه است / با کارگر همراه است

ایستاده ایم در سنگر/ دانشجو و کارگر

ملت عاصی ازستم/ ایستاده است کنارهم

اونی که نون نداره/ ترس از زندون نداره

دردانشگاه بیگاری/ بعد ازتحصیل بیکاری

به جای نان ، گلوله/ روی سفره هامونه
كارگر، معلم، دانشجو/ اتحاد اتحاد

دانشجو ميميرد/ ذلت نميپذيرد

برادرم شهیدم / راهت ادامه دارد

ستاره ی دانشجو / مدال افتخار است

مجاهد و پهلوی /  دو دشمن آزادی

علی نژاد و ارشاد/ ارتجاع و انقیاد

نه شاه میخوایم نه مزدور/بسه دیگه حرف زور

چه ایران ، چه بغداد/ چقد باید جسد داد؟

چه ایران ، چه غزه/ کشتن مردم بسه

سرکوب پایان راه نیست / مقاومت زندگی ست

نه تحریم، نه باتوم / فقط رجوع به مردم

جمهوریت، عدالت / این است شعار ملت

سفره مان غارت شد/ آبان ماه خونین شد

آبان ادامه دارد/ حتی اگرشب وروز، برما گلوله بارد!

از تهران تا بغداد/ فقر، ستم و استبداد

ایران، فرانسه،عراق، لبنان، شیلی، ... مبارزه یکی است؛ سرنگونی نئولیبرالیسم!

مستحکم باد اتحاد و همبستگی جنبش دانشجویی و جنبش کارگری

نمی توان به انکارتاریخ برآمد؛کودتای ۲٨مرداد٣۲ نقطه پایانی برآزادی ۱۲ساله جامعه ما گذاشت. مردم کشورما این آزادی نسبی راپس ازبیست سال دیکتاتوری در۲۵ شهریور۲۰با استعفای و برکناری رضا شاه به دست آورده بودند.

آنچه در ۱۶ آذر ۱٣٣۲درصحن دانشگاه تهران اتفاق افتاد،برای اعتراض به سفرنیکسون به تهران بود. محمد رضاشاه می خواست با دعوت وخوشآمد گویی به کودتاچیان آمریکایی،فرش قرمزبه زیر پای سفیران آمریکا پهن کند وصد البته دانشگاه را برای این چاکری انتخاب کرده بود. ولی دانشجویان آزادیخواه، متحدانه با فریاد های « مرده باد شاه» کلاسهای دانشگاه تهران راتعطیل کرده تا اعتراضات رابه خیابان ها بکشانند.ماموران حکومت نظامی نیزمسلسل به دست،به دستوراربابانشان شلیک کردندوسه دانشجوی آزادیخواه وجسوربه نام های : قند چی – شریعت رضوی – بزرگ نیا را ازپای درآوردند.

درپیشنیه این روزبایدگفت: این اعتراض خود جوش ترین اقدام دانشجویان علیه نظام پلیسی شاه در تاریخ معاصراست وخاطره درگذشتگان آن،نماد آزادیخواهی واتحاد قشرهای دانشجویی درصحنه مبارزاتی کشورمان طی تمامی سالهای حاکمیت شاه وشیخ یعنی تمامی۶۶سال سپری شده در روزشلنزدهم آذربشمارمی آید. می توان گفت: جنبش دانشجویی درایران یک جریان سیال است که طی این سالها مراحل پُرفرازونشیبی را پشت سر گداشته وخاموشی نداشته است .

مهم است توجه داشته باشیم که حرکت پُرجوشش شانزدهم آذرامسال با آن که خامنه ای خیزش آبان را به قدرت های امپریالیستی، اسرائیل،عربستان سعودی وسلطنت طلبان ومجاهدین نسبت داده، تقریبا همه کسانی که دردوراخیرازجنبش دانشجویی دستگیرشده اند به جناح سوسیالیست وچپ دانشگاه تعلق دارند ویاحداقل حمایت آشکاری ازمضمون مطالبات کارگران وزحمتکشان نشان می دهند؛که تماما رد شعارهایشان تجلی می یابد!

بنابراین می توان گفت:عمده جانباختگان خیزش آبان ازطبقه ماهستند که هیچ نفعی درادامه شوک تراپی وخصوصی سازی وسیاست های ریاضتی ونئولیبرالی بانک جهانی وصندوق بین المللی پول ندارند که هیچ،بلکه اساسا برعلیه همین سیاست ها والبته علیه خودکامگی ودیکتاتوری ولایت فقیه ومجموعه حاکمیت شوریده اند.

رژیم اسلامی سعی کرد که با سرکوب خشن وایجاد شوک،جنبش اعتراضی را به خاموشی بکشاند. به جرئت می توان گفت،امروزاین شُوک شکسته شده است. سرکوب شکست خورده شده است. زبان ها نه تنهابسته نشدند،بلکه درازترهمشدند.شاهدیم که گزارش های کشتاردرحال آمدن هستند.ما شاهد اعتراضات کارگران بخش های مختلف هستیم. سازمانها و نهادهای مختلف به این سرکوب گری های خشن واکنش نشان دادند. سندیکای کارگران شرکت واحد،سندیکای کارگران نیشکرهفت تپه، کانون نویسندگان ایران،بخشی ازوکلای دادگستری،تعداد بالائی ازهنرمندان،تعدادزیادی ازمعلمان و دانشجویان همه وهمه سکوت را شکستند واعتراض کردند. یک جریان برای دادخواهی شکل گرفته است.این جریان خواستاردستگیری ومجازات عاملان کشتارهستند.دادخواهی ی که درحال شکل گرفتن است خرخره رژیم راخواهد گرفت.حاکمیت کشتارازکنارموج دادخواهی نمی توانند به راحتی بگذرند. پیگیری وضعیت بازداشتی ها هم قطعا مهم است. هزاران تن ازمردم را به زندان کرده اند.اعتراضات خانواده ها برای پیدا کردن ورهایی فرزندان زندانی شان، خود سنگرجدی رودررویی با نظام را معنی می بخشد.چهلم کشته شدگان آبان ماه درپیش است. هم اکنون اعتراضات درپارس واگن،نیشکرهفت تپه ازسرگرفته شد. جنبش دانشجوئی اعتصاب را شروع کرده اند.شانزده آذر،روزدانشجو،نشان داد که خیزش آبان که ادامه حرکت ده روزه دی ماه نودوشش واعتراضات متوالی وتقریبا روزانهِ پس ازآن تا به امروزواکنون است، بازنخواهد ایستاد. این اعتراضات نه درغالب شورش،بلکه آرامتروسازمان یافته تردرپایه خودگسترده ترادامه خواهد یافت.

اکثریت مردم رژیم رانمی خواهند وخودرژیم هم به درجات زیادی به این نتیجه رسیده که به شیوه قدیم نمی تواند این جنبش راساکت کند، به همین دلیل به رویاروئی مستقیم می پردازد. برخورد مسئولین بخوبی نشان می دهد که همه جناحها سعی دارند بارمسئولیت را بردوش ان دیگری بیاندازند.سپاه پاسداران ،روحانی را مقصراعلام می کنند.روحانی اظهاربی اطلاعی می کند. بین مجلسیان ورئیسشان برسراینکه مجلس هم ازگران کردن بنزین خبرداشته یا نه،دعواست. نماینده گانی درصحن مجلس استعفای خودرابه هئیت رئیسه دادند.جهانگیری ازاینکه صادرات نفت به صفرنرسیده اظهارخوشحالی می کند و روحانی برای پیش بردن پروژه، گران کردن بنزین چه نمایش ها که بازی نکرد و نمی کند. شکاف در رژیم عمیق شده است. سیدحسین موسوی ازحصرخویش، خامنه ای را با شاه مقایسه کرد و رسما اعلام کرد که وی قاتل است. رژیم ازنظربین المللی تحت فشارقراردارد. ورشکستگی اقتصادی و بحران سیاسی ادامه کاررا برای جمهوری اسلامی سختترازسخت کرده است.

رژیم درمحاصره است. جنبش درحال رشد است.بیانیه های حمایتی صادرشده ازسوی تشکل ها و کانون های شناخته شده با هسته سفت روشنگری، بخوبی نشان می دهد که آنها درپی یافتن ریلی برای رسیدن به همگرائی های پیوسته تری هستند. قطعا آنها شکل هائی ازاتحاد وهمگرائی را پیدا خواهند کرد.همه چیزرا باید ازمنظرآلترناتیو کارگری، چپ وسوسیالیستی نگاه کنیم. آلترناتیوکارگری بایستی روی چند پایه متمرکزشود. یکم: ایجاد پایه اجتماعی محکم و طرح مطالباتی که این پایه را تقویت می کند. ازجمله :لغو خصوصی سازی ها، لغو قراردادهای سفید امضاء و موقت، مخالفت با پولی سازی آموزش، تامین اجتماعی فراگیر........درجا انداختن این مطالبات موفق عمل شده است. دوم: درپی تنظیم برنامه ونقشه راهنما باید باشد.سوم:نیروهائی که بتوانند این پایه اجتماعی، یعنی همان پایگان سفت راحول این برنامه سازماندهی کنند. نباید یک اصل را فراموش نمایند: نه باید تندروی کرد،ونه باید آنقدرکُند عمل کرد، که به بی عملی رسید.

فرارسیدن۱۶آذرهرسال وبویژه امسال ظرفیت نهفته دانشجویان را دراین کشاکش به نمایش می گذارد.  این سطح ازآگاهی ورسالت تاریخی که امروزدانشجویان برای خود و مبارزات خویش منظورداشته اند وبرای تحقق آن به خیابان آمده اند،دیگربار یاد آورایستادگی دانشجویان بعد ازکودتای ۲٨ مرداد٣۲در برابرکودتاگران وامروزدفاع ازموجودیت کشوردربرابرتهاجم احتمالی امپریالیسم وپشتیبانی و همبستگی با بخشهای وسیع جنبش های اجتماعی ایران دررودررویی با کلیت نظام جمهوری اسلامی ایران است .

برما ست که دراین سوی جهان ودرشرایط دستگیری مجدد فعالان دانشجویی وجوانان کشوردرخیزش آبان ماه که تعداد آنان را بالای۱۰۰۰۰ نفررقم می زنند .دردفاع ازهمه تحرکات مبارزات درون کشوردرقبال قداره بندی عوامل امنیتی ، اطلاعاتی ، لباس شخصی و چماقداران بسیجی ، دراین سوی جهان از مبارزات دانشجویان – زنان – جوانان – اقلیت های ملی – کارگران و خانواده های اعدامیان و قربانیان قتل های سیاسی زنجیره ای و مبارزات مستقل یکایک آنان قویا پشتیبانی و حمایت نماییم .

سازماندهی گسترده کارزارهای دفاعی وبخدمت گرفتن همه ابزارهای رسانه ای خود درجهت جلب حمایت افکارعمومی مجامع اتحادیه ای وکارگری وحقوق بشری درسراسرجهان،می تواند دادخواهی  مردمان سراسرکشورمان را بگوش جهانیان به رسا ترین شکل ممکن برساند.دراین راه از هیچ اقدامی خودداری نورزیم .خود را به سنگردفاعی مبارزات سراسری دانشجویان - زنان – جوانان و کارگران ایران درمحیط کاروزیست خود بیابیم و درهمبستگی جهانی سهم خود را ایفاء نماییم . 

يكشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸ برابر با ۰۸ دسامبر ۲۰۱۹

http://karegari.com/

از «شرارت تا شهادت» و «معامله پول و خون»!

bahram.rehmani@gmail.com

 

خامنه ای و روحانی، سردسته های آدم کشان حکومت اسلامی، نخست فرمان کشتار مردم را صادر کردند  و سپس بی شرمانه و وقیحانه موضوع «معامله پول و خون» را پیش کشیدند! آن ها نخست از خانواده جان باختگان، برای تحویل جنازه عزیزان شان که در کوچه و خیابان کشته بودند میلیون ها تومان پول خواستند اما اکنون ریاکاری دیگری را پیش کشیده اند و می گویند بررسی می کنیم تا به بخشی از خانواده های کسانی را که کشته ایم پول سکوت دهیم و «شهید» اعلام کنیم! یعنی رقم ناچیزی از پول های کلانی را که از اموال عمومی مردم دزدیده اند به عنوان «دیه» و «خون بها» به خانواده های قربانیان بپردازند. چنین اقدامی جز نمک پاشیدن به زخم های عمیق و و سوزناک مادران و پدران و فرزندان جان باختگان، چیز دیگری نیست! در حالی که آنان قبل از هر چیز، خواهان محاکمه خامنه ای و سایر آدم کشان حکومت اسلامی در دادگاه های علنی، مردمی و عادلانه و هم چنین خواهان برکناری کلیت حاکمیت جهل و جنایت و ترور بر جامعه شان هستند!

در چنین شرایطی، هرچه زمان می ‌گذرد، واقعیت جنایتی که در چند روز اعتراضات مردم به گرانی بنزین در قبال معترضین شهر‌های مختلف روا داشته شد، بیش تر آشکار می ‌شود. یکی از این شهرها ماهشهر است.

آن طور که از لابلای گزارش های مختلف بر می ‌آید، نیروهای امنیتی و سپاه در نیزاری واقع در یکی از جاده ‌های ماهشهر در شهرک جراحی، دست به کشتاری فجیع زده ‌اند. در کشتار از پهباد، کاتیوشا، تیربار، تانک و از نیروهای سرعت سریع «نوپو» استفاده شده است.

چندی پیش خبرگرازی تسنیم، وابسته به نیروهای امنیتی حکومت اسلامی، در مقر فرماندهی و دفتر کار سرهنگ حسین امجدیان فرمانده واحد نوپو، گفته است. به نوشته این خبرگزاری، «او که خود از محدود بودن اطلاعات ما در خصوص این واحد، مطلع است، شروع می‌ کند به توضیح دادن موضوع و تاکید دارد که «نوپو» مخفف «نیروهای ویژه پاسداران ولایت» است نه «نیروهای ویژه پاد وحشت»! او می گوید: «نیروهای ویژه پاد وحشت» یک اصطلاح فرانسوی است که به تمامی نیروهای ویژه دنیا اطلاق می ‌شود ولی واحد نوپو، با این نیروها متفاوت و یک نیروی ویژه تمام عیار با فاکتورهای بومی است که به نام «نیروهای ویژه پاسداران ولایت» نام گذاری شده است.

 

 

بنابر گزارش های مختلف برای سرکوب مردم معترض ماه شهر، تانک و نفربر روانه شهر کرده، تکاور پیاده کرده و با دوشکا و از هلی کوپتر به سمت مردم تیراندازی کرده اند.

روز سه‌شنبه ۱۲ آذرماه هرانا در رابطه با اعتراضات آبان ماه، نسخه دوم گزارش جمع بندی خود را منتشر کرد. تعداد ۷۱۳۳ بازداشت در جریان اعتراضات آبان از حاصل جمع بندی منابع دولتی و غیردولتی در این گزارش مستند شده است؛ هر چند با توجه به گستره اعتراضات و میزان خشونت ها رقم واقعی دستگیر شدگان تا چند برابر این رقم قابل تصور باشد. در خصوص کشته شدگان این اعتراضات نیز مرکز آمار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سه نوع آمار را در نظر گرفته است، آمار نخست که صرفا تخمین های کلی است و منابع آن نهادها یا رسانه های غیردولتی هستند که طی گزارشات مختلفی جمعا از حدود ۴۳۰ کشته در کشور روایت می کنند. روند شناسایی و راستی آزمایی جان باختگان توسط هرانا کماکان ادامه دارد. هم چنین لیست اسامی ۲۲۷ نفر از کشته شدگان که هرانا تا زمان تنظیم این گزارش موفق به گردآوری آن شده است در نسخه دوم گزارش جمع بندی اعتراضات خونین آبان منتشر شده است. از سوی دیگر تعدادی که هرانا مستقلا قادر به تایید آن ها تاکنون شده است ۸۸ تن را در بر می ‌گیرد.

در عین حال در رسانه های بین المللی تا هزار جان باخته نیز مطرح شده است. اما جدا از آمارها، فیلم ها و گزارش هایی که در شبکه های اجتماعی پس از باز شدن نسبی اینترنت منتشر شده اند بسیار هولناک هستند و خبر از یک جنگ تمام عیار حکومت اسلامی علیه همه شهروندانی می دهند که آن روزها در خیابان ها بودند. ماموران مسلح حکومتی از عابرین تا تظاهر کنندگان و حتی کودکان کشته اند. ماموران حکومتی، با هدف کشتن و مستقیما به سر و سینه قربانیان و آن هم از فاصله نزدیک و یا از پشت سر به آن ها شلیک کرده اند. ماموران سپاه پاسداران، حتی زخمی شدگان را از بیمارستان جمع کرده و به جاهای نامعلومی برده اند. بنابراین، مخفی کاری های تاکنون سران و مقامات و نهادهای حکومتی، به سادگی نشان می دهد که ابعاد فاجعه بسیار بالاتر از آن است که در رسانه ها منعکس شده است.

 

گزارش زیر را یک «شاهد عینی» در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته است:

«...

ماهشهر تنها شهردرگیر در این اعتراضات بود که حتی یک بانک آتش نگرفت، حتی یک مغازه هم صدمه ندید. تنها کاری که مردم کردند درست کردن راه بندان و بستن جاده های دسترسی به منطقه ویژه اقتصادی پتروشیمی (مجتمع های پتروشیمی) و بستن راه دسترسی به بندر امام خمینی بود اونم با آتش زدن چند حلقه لاستیک و قرار دادن چند تا سنگ توی جاده و خاموش کردن چند تا کمپرسی و کامیون در جاده. فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ به دستور استاندار و با مجوز شاک، سپاه خوزستان یه تیپ ویژه تکاور به ماهشهر فرستاد به همراه دو تانک (بله واقعا تانک) و شش نفربر و کلی سلاح سنگین و نیمه سنگین و حتی هلی کوپتر نظامی! به محض ورود به ماهشهر ابتدا توی شهر چمران (جراحی) وارد شدند و مردم رو به گلوله بستن. با کلاشینکف؟ خیر با تیربار دوشکا. دقیقا با تیربار دوشکا. و از هلی‌ کوپتر هم توی شهر چمران (جراحی) به مردم عادی تیراندازی کردند. حتی به سمت مردمی که توی خونه بودن و حتی توی راهپیمایی اعتراضی شرکت نکرده بودند. و در همون ساعت اول حدود ۱۷ نفر از جمله دو کودک ۴ و ۸ ساله و یک پیرزن هفتاد و چند ساله با تیر مستقیم برادران پاسدار کشته شدن (آمار بقیه کشته ها به علت فرار جوان‌ ها به بیشه ‌ها و تیراندازی کور پاسدارها به این بیشه و نیزارها هنوز مشخص نیست.

چند کشته از بین زخمی هایی بودند که بیمارستان شهر به دستور پاسداران از پذیرششون امتناع کرد. عصر همون روز وارد شهرک های رجایی و دهکده گاما و شهرک مدنی شدند و اون جا رو هم از کشتار بی نصیب نگذاشتند.

به علت عشایری بودن بخشی از ساکنین این شهرک ها که از عشایر عرب خوزستان هستند، خیلی‌ ها مسلح هستن و سپاه به عمد با این حمام خونی که راه انداخت مردم رو تحریک کرد. درگیری به شهرک طالقانی (کوره) کشیده شد و چون مردم این شهرک به دلیل مسلح بودن، مقابله به مثل کردن، از ساعت شش هفت عصر سه شنبه تا ساعت یک بامداد چهارشنبه حتی یک ثانیه صدای رگبار قطع نشد.

 

 

با تانک وارد شهرک شدند اما با مقابله مردمی در این شهرک ‌ها، غائله جمع نشد و پاسداران هم کشته و زخمی زیادی داشتن که با وساطت شیوخ و ریش سفیدان و بزرگان منطقه تیراندازی قطع شد و شهرک طالقانی محاصره شد.

تا سه روز بعد از اون از این شهرک ‌ها جوان‌ ها رو دستگیر می‌ کردند. و فعلا غائله ساکت شده ولی نمی شه گفت آرامه.

فاجعه انسانی که این جا اتفاق افتاد مورد توجه کسی نیست. خیلی‌ ها فکر می کنند این جا بانک آتش زدند، ولی حتی یه عابر بانک توی ماهشهر صدمه ندید. تنها به این دلیل که مردم این شهر پاشون رو روی شاهرگ اقتصادی کشور گذاشتن به این شکل سرکوب شدند. توی هیچ شهر دیگه‌ ای نه با تانک وارد شدند و نه کماندو ویژه فرستادن و نه نیروی تکاور با هلی کوپتر پیاده کردن. مردم ایران حق اعتراض ندارند، اما مردم ماهشهر حتی به اندازه بقیه ایرانی‌ ها هم اجازه عصیان گری ندارند.

خواهش می کنم واقعیات این شهر رو منعکس کنید.»

 

در چنین شرایطی، به گزارش خبرگزاری فارس، خبرگزاری وابسته به سپاه پاسداران، خامنه ای، در پاسخ به گزارش علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، درباره اعتراض های اخیر کشور، خواستار دل جویی از خانواده های همه کشته شدگان اخیر، حتی کسانی که به گفته این شورا و آیت الله خامنه ای «مشکوک به شرارت بودند»، شده است.

دفتر خامنه ای، گزارش شورای عالی امنیت ملی را منتشر نکرده است. با این حال، خبرگزاری فارس، نوشته است که این گزارش «برای بررسی دقیق ریشه‌ ها، عوامل و دلایل بروز ناآرامی ها» و هم چنین «نحوه مدیریت وضعیت جان باختگان و مصدومین حوادث اخیر» به درخواست خود علی خامنه ای تهیه شده و رهبر حکومت اسلامی ایران در پاسخ به آن «ضمن موافقت با پیشنهادهای شورای عالی امنیت ملی» دستور داده است: «... هرچه سریع تر انجام شود و نسبت به افراد مشکوک در هر گروه با جهتی که به رافت اسلامی نزدیک تر است عمل شود.»

در گزارش شورای عالی امنیت ملی پیشنهاد شده که «بر اساس چارچوب های قانونی موجود شهروندان عادی که بدون داشتن هیچ گونه نقشی در اعتراضات و اغتشاش های اخیر و در میانه درگیری ها جان باخته اند در «حکم شهید» محسوب شده و خانواده ‌های آنان تحت پوشش بنیاد شهید و امور ایثارگران قرار بگیرند‌.»

در خصوص قربانیانی که در جریان اعتراض های اخیر «به هر نحو جان خود را از دست داده‌اند» خواستار «پرداخت دیه و دل جویی از خانواده‌ های آنان» شده و آن را به خامنه ای پیشنهاد کرده است. خامنه ای، این دیکتاتور خون ریز، ضمن موافقت با پیشنهاد شورای عالی امنیت ملی گفته است: «در مورد آن دسته از قربانیان حوادث اخیر نیز که به صورت مسلحانه و در درگیری با نیروهای حافظ امنیت کشته شده اند مقرر شود پس از بررسی وضعیت و سوابق خانواده آنان، حساب خانواده ‌های موجه و آبرومند از فردی که اقدام به عمل مجرمانه نموده جدا شود و خانواده‌ های آنان متناسبا مورد توجه و دل جویی قرار بگیرند.»

سیدعلی در مورد «نحوه مواجهه با خانواده‌های گروه سوم نیز که مشکوک به شرارت بوده‌ اند امر بر «رافت اسلامی» و توجه به خانواده‌ ها کرده است.»

در حالی که سرگوره آدم کشان حکومت اسلامی، خواستار دل جویی از خانواده های همه کشته شدگان اعتراض های اخیر شده، اما حکومتش، هم چنان در شهرها با تهدید و دستگیری رعبر و وشت راه انداخته و حتی از اعلام آمار کشته شدگان، مصدومان و دستگیر شدگان اعتراض های اخیر خودداری می کند و آمار رسانه ها، اپوزیسیون و سازمان های مدافع حقوق بشر را در این باره «کذب محض» و معترضان را «اراذل و اوباش» می نامد.

خامنه ‌ای هم زمان با آغاز اعتراض ها، هم برای کشتار معترضین چراغ سبز نشان داد و هم این اعتراضات مردیم در بیش از 150 شهر کشور را «توطئه دشمن» و معترضان را «اشرار» خوانده و گفته بود: «... هزینه بسیاری کرده بودند و مترصد فرصتی بودند تا در یک بزنگاه آن را با استفاده از اقدامات تخریبی و آدم کشی و شرارت انجام دهند و تصور کردند قضیه بنزین فرصت مورد نظر آن هاست و لشکر خود را وارد میدان کردند...»

 

این جانیان حکومتی، خیزش مردم را به اسرائیل نسبت دادند؛ آمریکا را متهم دانستند. تقصیر را به گردن عربستان سعودی انداخت و خاندان پهلوی و مجاهدین خلق را مسئول قلمداد کرد و در ادامه این یاوه سرایی ها، حتی برخی فرماندهان سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات حکومت، ادعا کردند که خود تظاهر کنندگان بودند که به سوی هم شلیک کردند و با گستاخی اضافه می کنند که خود زخمی های تظاهرات در بیمارستان نیز به این امر اذعان دارند.

در اعتراض های سال ٨٨ نیز این یاوه سرایی ها را سر داده بودند از جمله ادعا کردند که «ندا آقا سلطان» را نیز خود یارانش کشتند و تقصیرش را به گردن سپاه پاسداران انداختند.

در حالی که تظاهر کنندگان اسلحه ای در اختیار نداشتند و فیلم هایی که گرفته شده نشان می دهد که همه تیراندازی ها از سوی نیروهای بسیج و... بود.

حتی برای رویارویی با معترضین، در ماهشهر تانک و تیربار و هلیکوپتر وارد میدان کرده بودند.

حالا فهمیده اند که جنایات شان آن قدر وحشیانه و بی رحمانه بوده که اگر از مردم دل جویی نکنند، پایه های حکومت شان لرزان تر خواهد شد. حالا سردسته آدم کشان حکومت اسلامی، از احتمال پرداخت دیه به خانواده های برخی از جان باختگان سخن می ‌گوید؛ یعنی همان افرادی که «اشرار» و «دشمن» و «عامل خارجی» خوانده بود و سپاه پاسداران هم ادعا می ‌کند که خودشان به دست خودشان کشته شده اند؟! اگر این ها واقعیت ئدارد چرا این همه به تلاطم و غلط کردم افتاده اید!

«رهبری» که همواره دروغ می گوید و پشت سر هم فرمان ها کشتار صادر می کند صده اش هم گرانی خودش باد و آن را هم در صندوق دزدی هایش قرار دهد بهتر است!

همه این قربانیان «صدقه ای» که از زبان خامنه ای و از زبان حسین سلامی و از زبان حسن روحانی در مدح و تمجید از قاتلانی که عنوان بسیجی بر آن ها نهاده اند، نشان از عاملان و آمران این جنایات دارد که بدانند در دادگاه مردمی و عادلانه محاکمه خواهند شد و به کیفر خود خواهد رسید.

 

 

ساعاتی قبل از انتشار دستورات خامنه ‌ای، حسن روحانی از پخش تلویزیونی اعترافات شماری از دستگیر شدگان در آینده نزدیک خبر داده و گفته بود: «در این حوادث عده‌ ای با سلاح سرد و گرم آمده ‌اند و فروشگاه‌ ها را تاراج کرده و آتش زدند که باید این افراد تفکیک شوند و قوه قضاییه تلاش بیش تری داشته باشد. البته با مجرمان هم باید در حد قانون برخورد شود و با کسانی که تخلف و جرم کوچکی مرتکب شده ‌اند نیز با رافت اسلامی برخورد شود.»

روحانی صبح چهارشنبه ۱۳ آبان در «همایش بیمه و توسعه» عنوان کرده بود: «برنامه ریزی افرادی که به صورت سازمان یافته در حوادث حضور داشتند، از دو سال پیش شروع شده بود و می ‌خواستند اواخر دی و نزدیک انتخابات اقدام کنند اما وقتی که این طرح اعلام شد اربابان آن ها از خارج کشور گفتند الان موقعیت خوبی به وجود آمده و آن ها را به خیابان‌ها کشاندند.»

گزارش ‌ها و فیلم های متعددی از شلیک مستقیم گلوله به سمت معترضان در شهرهای مختلف ایران در جریان این اعتراضات منتشر شده است.

مقامات امنیتی حکومت اسلامی، ضمن تایید کشته شدن معترضان در تعدادی از شهرهای ایران، مدعی شده ‌اند که آنان مسلح به سلاح گرم بوده ‌اند. این ادعاها در حالی بیان شده که حتی در فیلم‌ های پخش شده از تلویزیون ایران نیز شواهدی در این باره وجود ندارد.

روحانی به سبک خمینی که در سال ١٣٦٧، هیاتی را برای کشتار زندانیان سیاسی تعیین کرد؛ خبر داده که هیاتی سه نفره متشکل از معاون حقوقی رییس جمهور، وزیر کشور و وزیر دادگستری را برای بررسی موضوع (شاید هم کشتار دستگیرشدگان)، تعیین کرده است.

اکنون نباید برای کسی تردیدی باقی بماند که مقصر اصلی کشتار مردم ایران در اعتراض های دو هفته اخیر، شخص علی خامنه ای و روحانی بوده است. اطرافیان او با اظهارات خود تایید می کنند که آن ها عامل اصلی سه برابر شدن نرخ بنزین بودند. هم خامنه ای بود که دستور برپایی نهادی را به نام شورای هماهنگی اقتصادی سه قوا صادر کرد و هم او بود که گفت هرتصمیمی این نهاد بگیرد، مورد قبول او خواهد بود. و همین نهاد بود که سه برابر کردن نرخ بنزین را تنها راهکار برای تامین کسری بودجه تشخیص داد و دستور اجرای آن را صادر کرد.

هنگامی که اعتراض های خیابانی آغاز گردید، خامنه ای و روحانی بودند که دستور تیراندازی مستقیم به سوی مردم را صادر کردند و سپاه پاسداران انجام این جنایات را به عهده نیروهای بسیج سپرد و آن ها را به خیابان ها فرستاد.

همه فرماندهان ارشد سپاه نیز به صراحت می گویند که به دنبال همین فرمان آتش به اختیار خامنه ای بود که نیروهای بسیج با کشتن و زخمی کردن صدها نفر انسان حق طلب و معترض، ظاهرا به خیزش پایان دادند، ولی نمی دانند که این آتشی است که حتی اگر در زیر خاکستر قرار دارد و به زودی دوباره شعله ور خواهد گردید.

 

پاسخ خانواده های جان باختگان به پیشنهاد پرداخت دیه از جانب خامنه ای، بسیار دندان شکن و با قدرت است.

برخی از خانواده ‌ها و آشنایان کشته ‌شدگان در تظاهرات آبان ماه سال ۱۳۹۸ و خرداد ماه سال ۱۳۸۸ در مصاحبه با تعدادی از رسانه‌های ارتباط جمعی به پیشنهاد شورای عالی امنیت ملی برای پرداخت دیه و دل جویی از خانواده‌ های قربانیان و موافقت خامنه ای ایران با این پیشنهاد از خود واکنش نشان دادند. برخی از آن ها نیز در مورد نحوه کشته شدن قربانیان و محل اصابت گلوله به بدن آن ها توضیح داده‌اند.

در جریان اعتراضات مردمی در ایران که علی خامنه‌ ای  که آنان را «اشرار، کینه‌ ورزان، و انسان‌‌های ناباب» توصیف کرده بود، و دستور کشتار مستقیم آنان را داده بود در سخنرانی اخیر  خود، پیشنهاد داده است که به برخی از خانواده‌ های کشته ‌شدگان دیه پرداخت شود که این پیشنهاد با واکنش منفی برخی از خانواده‌ های قربانیان رو به رو شده است.

ناهید شیرپیشه، مادر پویا بختیاری، از جان باختگان اعتراضات اخیر گفته است: خون پسر من با ارزش تر از این حرف‌ هاست که بخواهند با پول دیه جبرانش کنند و اصلا چنین اجازه ‌ای را به مقامات نمی‌ دهم که از در خانه من وارد شوند.

خانم شیرپیشه افزود: هر قطره از خون پایمال شده پویا بختیاری میلیاردها تومان ارزش دارد و مقامات جمهوری اسلامی از خشم و غضب من باید بترسند، از آه من باید بترسند. این‌ ها باید از من، مادر پویا بختیاری، بترسند.

ناهید شیرپیشه روز پنج ‌شنبه، هم چنین به رادیو فردا گفت که از حراست وزارت آموزش و پرورش با او تماس گرفته شده است. خانم شیرپیشه معلم مدرسه است و ۲۷ سال سابقه کار دارد.

او در ادامه پسر خود را «قهرمان ملی» کشور نامید و گفت که «بی‌ عدالتی و ناراستی مقامات» جمهوری اسلامی «برخلاف آرمان پویا بود.»

خانم شیرپیشه گفت: «پسر من آزادی و عدالت و راستی می ‌خواست، اما اینا اینو نداشتن به مردم ایران بدن.»

پویا بختیاری، از جان باختگان اعتراضات اخیر در ایران است که در دومین روز از اعتراضات به افزایش قیمت بنزین به همراه دیگر اعضای خانواده خود به راهپیمایی رفته بود که مورد هدف گلوله قرار گرفت و پیش از رسیدن به بیمارستان جان خود را از دست داد.

این اولین بار نیست که مقامات حکومت اسلامی از پرداخت دیه به خانواده جان باختگان اعتراضات در ایران می ‌گویند، پیش تر در اعتراضات مردمی سال ۸۸ که پس از تقلب رهبر در انتخابات ریاست جمهوری در شهرهای مختلف ایران به صورت گسترده اتفاق افتاده بود مقامات حکومتی پیشنهاد پرداخت دیه را به برخی از خانواده قربانیان داده بودند.

محمد آقاسلطان، برادر ندا آقاسلطان، از جان باختگان اعتراضات سال ۸۸، با انتشار متنی در توئیتر خود به صحبت‌ های اخیر رهبر حکومت اسلامی واکنش نشان داد و نوشت، در سال ۸۸ هم به خانواده قربانیان پیشنهاد پرداخت دیه داده شده بود که برخی پذیرفتند و برخی مثل خانواده آقاسلطان از دریافت دیه سر باز زدند.

ندا آقا سلطان از جان باختگان اعتراضات سال ۸۸، بود که  بر اثر اصابت گلوله کشته شد. تصاویر مرگ ندا آقای سلطان توسط دوربین موبایل یک شهروند ثبت و در جهان بازتاب داشت.

هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان، نیز گفته است که پس از کشته شدن فرزندش پنج تن از هلال احمر لوحی به منظور دل جویی با لوحی به دست خط و امضای رهبر جمهوری اسلامی به منزل شان رفته بودند اما به آن ها اجازه ورود داده نشده بود. او افزوده است که خانواده ندا تا به حال دو بار پیشنهاد شهریاری قاضی پرونده‌ او را برای دریافت دیه رد کرده‌ اند.

 

از سوی دیگر، پدر همسر سید حمید طاهری، مرد جوان ۳۵ ساله‌ ای که در چهاردانگه شهرستان اسلامشهر روز شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۸ کشته شد، گفته است که دامادش از ناحیه سینه هدف گلوله قرار گرفته بوده و پس از سه روز پیکرش را به خانواده ‌اش تحویل داده بودند. یک روز پس از آن هم ﻣاموران لباس شخصی در مراسم خاک سپاری حاضر شده و در نحوه و مدت برگزاری مراسم ختم هم مداخله کرده بودند. او افزوده است که ﻣاموران با خاک سپاری حمید در چهاردانگه مخالفت کردند و گفتند حمید را باید در همان دارالسلام اسلام‌شهر به خاک بسپاریم و ما هم از ترس وقوع حادثه ای یا ربودن جسد پذیرفتیم.

 

کاملیا کبیری، خواهر امیرحسین کبیری از قربانیان اعتراضات اخیر در کرج گفته است که چند روز پیش سه شنبه ۱۲ آذر، با پدرش تماس گرفته شده و او به محض آن که شنیده است که می خواهند دیه فرزندش را پرداخت و او را جزو شهدا اعلام کنند، گفته است دیگر ادامه ندهید.

امیر حسین کبیری ۳۲ ساله، یکی از کشته‌های اعتراضات اخیر در ایران است. به گفته خواهرش کاملیا کبیری، او در روز شنبه ۲۵ آبان در کرج تیر خورده و پس از چند روز در بیمارستان درگذشت.

 

 

خواهر امیرحسین کبیری در گفتگو با بی.بی.سی، گفته که تا ساعاتی قبل از مرگ برادرش با او تلفنی در تماس بوده است. آخرین تماس ساعت یک و پنجاه دقیقه بوده است.

او می ‌گوید برادرش قرار بوده، پسر او را از مدرسه بردارد «اما بعد از ساعت‌ ها پسرش تلفن می ‌کند که دایی نیامده است دنبال من.» کبیری می ‌گوید که ابتدا به مراجع انتظامی و پاسگاه‌ ها مراجعه کرده است اما پس از ساعت‌ ها جستجو سرانجام در یکی از پاسگاه‌ های پلیس به او می ‌گوید که اگر آخرین جایی که با او صحبت کرده اید، سر چهل و پنج متری گلشهر بوده است، ما آن جا کسی را بازداشت نکردیم؛ یا کشته شده یا زخمی است. برو و بیمارستان‌ ها را بگرد.»

او در نهایت برادرش را در حالی که گلوله ای از پشت به گردن و ستون فقراتش اصابت کرده بود، در بیمارستان یافت اما او سه روز بعد، در بیمارستان جان باخت.

کبیری در گفت و گو با بی‌.بی.‌سی فارسی گفت که هنگام تحویل جنازه به خانواده گفته اند: «مراسم نگیرید، بگویید تصادف بوده است، مسجد نگیرید، اعلامیه چاپ نکنید. در خفا و بدون سر و صدا دفن اش کنید.»

 

فرزاد انصاری ‌فر، سرامیک‌ کار ۲۷ ساله‌‌ ای که در بحبوحه اعتراضات حدود ساعت یک و ۴۵ دقیقه بعد از ظهر ۲۵ آبان ۹۸ در بهبهان در نزدیکی منزلش در کوچه ‌ای کاملا دور از محل درگیری بر اثر اصابت گلوله به سرش کشته شد، فرزند یک جان باز از بازماندگان عملیات کربلای ۴ است. پدرش، امین انصاری ‌فر، گفته است که تیر به پشت سرش اصابت کرده و از بالای ابرویش خارج شده بود. یکی از دوستان فرزاد هم گفته است که به او و سه تن دیگر، یک دختربچه سیزده‌ ساله رهگذر و دو برادر از همان محله با کلاشینکف از پشت سر شلیک کرده بودند.

جسد این چهار تن را دو سه روز بعد از حادثه و با ﺗاکید بر این که مراسم خاک سپاری باید بی سر و صدا انجام شود، به خانواده‌ هایشان تحویل داده ‌اند.

یکی از دوستان فرزاد قبلا به ایران ‌وایر، گفته بود که فرزاد انصاری ‌فر و سه نفر دیگر در کوچه ای «کاملا دور از محل درگیری» از پشت گلوله خوردند و بعدا معلوم شد «گلوله ها از اسلحه کلاشینکف شلیک شده ‌اند.»

پدر فرزاد می ‌گوید مشکلی در تحویل گرفتن جنازه پسرش و تدفین او نداشته، اما با صدایی دردمندانه تاکید می ‌کند که فرزندش بی گناه کشته شده و انتظار دارد خون او پایمال نشود.

پدر فرزاد به رادیو فردا می ‌گوید خودش هم که شغلش سرامیک ‌کار است، سر کار بوده که یکی از دوستانش تلفنی خبر تیر خوردن فرزاد را می ‌دهد: «رفتیم بیمارستان. تیر خورده بود پشت سرش و از بالای ابروش آمده بود بیرون.»

یکی از دوستان فرزاد انصاری‌ فر گفته است «فاصله بین زندگی تا مرگ او فقط ۱۵ دقیقه بود. از وقتی‌که دست‌هایش را شست و از خانه خارج شد تا دمی که خبر مرگش را آوردند.»

یکی از همسایگان حانواده انصاری ‌فر نیز به ایران‌وایر، گفته است چهار نفری که آن روز و در آن لحظه در آن کوچه کشته شدند، یکی فرزاد انصاری ‌فر بوده است، دو برادر با فامیل دشتی و دختری ۱۳ ساله که خانواده ‌اش ماجرای مرگ او را پنهان کرده ‌اند.

 

یکی از بستگان برهان منصور نیا، دامپزشک جوان ۲۸ ساله و افسر وظیفه اهل مریوان که در تظاهرات اخیر در روز یک شنبه ۲۶ آبان بر اثر شلیک گلوله در کرمانشاه کشته شد، گفته است که گلوله از پشت‌ سر به کمر برهان اصابت کرده بود و پس ازوارد آوردن آسیب شدید به روده و به کلیه او از بدنش خارج شد. بیمارستان فارابی که نزدیک ترین بیمارستان به محل بوده است از پذیرش مجروحی که خون زیادی از او رفته بوده، امتناع میکند. پس از یک ساعت برهان را به بیمارستان طالقانی می برند. در آن جا هم در ابتدا با آوردن عذر و بهانه حاضر به پذیرش برهان نشده‌ بودند اما با پافشاری و التکاس برادر برهان او را در ساعت ۸:۲۰ دقیقه شب به اتاق عمل می برند. جراحی تا ساعت ۱ بامداد طول می‌ کشد.

برهان بیهوش اما زنده از اتاق عمل بیرون می ‌آید. برخلاف انتظار او را به جای انتقال به بخش مراقبت ‌های ویژه، آی سی ‌یو، به بخش داخلی می برند. هیچ کس پاسخ گو نبوده است و در بخش داخلی هم تخت خالی نبوده. برهان را روی همان برانکارد اتاق عمل تا ساعت ۸ صبح در راهروی بخش نگه می ‌دارند.

رفتار پرستاران از رفتار پزشکان و مدیریت بیمارستان انسانی تر بوده و دوباره خونریزی کرده است. پرستاران بخش چند بار گزارش حال او را به دکتر معالجش می ‌دهند اما او نظرش را تغییر نمی دهد و دستور نمی دهد برهان را به بخش مراقبت ‌های ویژه منتقل کنند. دکتر برای توجیه وخیم شدن حال برهان در دقایق پایانی زندگی او به خانواده ‌اش می ‌گوید که او احتمالا به مواد مخدر اعتیاد داشته و به همین علت حالش رو به وخامت گذاشته است. با اعتراض خانواده به این اظهارنظر برهان به بخش مراقبت‌ های ویژه منتقل و چند دقیقه پس از آن مرگ قطعیش اعلام می ‌شود. پیکر برهان منصورنیا، شبانه به خاک سپرده شد.

 

عموی آرشام ابراهیمی که روز شنبه ۲۵ آبان بر اثر اصابت گلوله در اصفهان جان باخت در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که خانواده او مجبور شده ‌اند فرزندشان را شبانه و در حضور نیروهای امنیتی به خاک بسپارند.

نوید ابراهیمی، به کمپین گفت که برادرزاده اش براثر اصابت گلوله از پشت زخمی شده و در بیمارستان جان باخته و خانواده او خواستار معرفی قاتل یا قاتلان آرشام هستند.

آرشام ابراهیمی، ۲۱ ساله و به گفته خانواده ‌اش جزو معترضان نبود. بهزاد ابراهیمی، عموی آرشام ابراهیمی به کمپین گفت: «آرشام هیچ ارتباطی با اعتراضات نداشت. در یک شرکتی که کپسول آتش نشانی شارژ می ‌کردند کار می ‌کرد. موقع برگشت از سر کار، بنزین زده بود و پدرش از او خواسته بود یک مقداری هویچ بگیرد. دیر کرده بود و پدرش به او زنگ زده و گفته بود که مردم لاستیک آتش زده ‌اند و ترافیک زیاد است. برادرم گفته ماشین را ول کن بیا خانه. آرشام گفته بود می ‌ترسم ماشین را آتش بزنند و برادرم گفته بود به جهنم که ماشین هرچه بخواهد بشود. مهم نیست و خودت بیا خانه. بعد خواهرش زنگ زده بود و تا ۷ و نیم عصر تلفن را جواب داده بود ولی بعد از ۷ و نیم دیگر تلفن را جواب نداد. برادرم می رود می ‌بیند ماشین است ولی بچه نیست سئوال می‌ کند می ‌گویند که این جا تیراندازی شده است.»

عموی آرشام ابراهیمی، به کمپین گفت: «برادرم می ‌رود بیمارستان غرضی که بچه را همان جا برده بودند اما به برادرم نمی ‌گویند که آرشام آن جاست و اگر آن موقع فوت شده بود یا زنده بود نمی ‌دانیم. چند روز ما دنبال آرشام می ‌گشتیم و به اتفاق چند تن از دوستان مان و پسر خاله ‌ام که در دستگاه های دولتی است و مشاور یکی از وزرا بود پیگیری می‌ کردیم اما جوابی به ما داده نمی ‌شد تا این که بالاخره از طریق همین پیگیری ها و آشنایانی که داشتیم متوجه شدیم که در درگیری ‌ها مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. باز هم اما همکاری نمی ‌کردند می‌ دانستند ولی به ما نمی ‌گفتند. آقای سیستانی فرماندار اصفهان آدم خوبی است خودش هم وقتی آرشام را دید واقعا گریه می‌ کرد. من قبلا در استانداری کار می ‌کردم و با ما همکاری هم کرد تا حدودی. بعد جنازه را دادند منتهی به ما گفتند همین الان شبانه باید به خاک بسپارید. باران می ‌آمد و در همان باران شبانه در حضور چهار مامور به خاک سپردیم.»

خانواده آرشام ابراهیمی به گفته عموی او وضعیت و شرایط خوبی ندارند و از نظر روحی به شدت تحت فشار هستند. او به کمپین گفت: «گفتند که شورای تامین استان دستور داده کسانی که کشته شده ‌اند در باغ رضوان خاک شوند. گفتیم ما آرامستان جدا داریم در محل خودمان بابوکان و دوست داریم همان جا که پدر و مادر ما و شهدای محله ما خاک هستند به خاک بسپاریم. موافقت نمی‌ کردند. نماینده اطلاعات هم آن جا بود و گفت دادستان گفته تحقیقات کنید و ما سعی می ‌کنیم پرونده و گزارشی تهیه کنیم و اگر چیزی به دست آوردیم به شما هم می ‌دهیم اما هیچ چیزی هم به ما ندادند. خیلی از نظر روحی اذیت شدیم که مراسم تشییع شبانه بود.»

نوید ابراهیمی، عموی آرشام ابراهیمی به کمپین گفت که گواهی فوت به خانواده او ارائه نشده است. او گفت: «در مراسم آرشام مشکلی نداشتیم و توانستیم مراسم را برگزار کنیم. جمعیت خیلی زیادی آمدند از خانواده‌ های شهدا و آزادگان و جان بازان آمدند مردم از همه اصناف و بازاری ها آمدند. من قبلا مداح بودم و از مذهبی ها هم خیلی آمدند. همه قشری بود اما یک عده هم ظاهرا ترسیدند که مشکلی برایشان پیش بیاید و نیامدند.»

 

 

پدر آرشام ابراهیمی به گفته برادرش «هشت سال در شکنجه‌ گاه ‌های عراق زندانی و در اسارت بوده و شکنجه شده. جانباز ۵۰ درصد است و روزی سی تا چهل قرص می ‌خورد. حالش اصلا خوب نیست و فقط گریه می‌ کند. خانواده ما اوضاع مناسبی ندارند. واقعا برای ما ناباورانه است خیلی سخت است برای ما. ما به خاطر این کشور و به خاطر نظام جنگیدیم عمر و جوانی ‌مان را سر این گذاشتیم. پدر من رزمنده عملیات خرمشهر بود ما پایه گذار بسیج محله‌ مان بودیم. ما چی بگوییم الان؟ ما اصلا از این دولت راضی نیستیم دولت روحانی که کاری نکرد و فقط دروغ گفت. این اتفاقات هم که افتاده نمی‌ دانیم چه بکنیم چه بگوییم؟ واقعا برای ما خیلی سخت است تصمیم گرفتن و حرف زدن. نظامی که به خاطرش جنگیدیم خون دادیم. برادران خانم من یکی شهید شده یکی جانباز ۷۰ درصد است ما چیزی دیگر نداریم که بدهیم. الان همه خانواده ما مشکل روحی پیدا کردند من نه داداش دارم و دو خواهر. همه حال مان خراب است دوازدهم تالار عروسی برادرم بود که عروسی ما را هم عزا کردند. ما حتما شکایت می ‌کنیم و از دستگاه قضایی ایران پیگیری می ‌کنیم و اگر به نتیجه نرسیدیم فکر دیگری می‌ کنیم. بالاخره باید بگویند که بچه ما را چه کسی کشته؟ چرا کشته؟ بچه ما که اصلا کاری به کسی نداشت.»

یکی از بستگان عرفان فائقی که یک شنبه ۲۶ آبان بر اثر اصابت گلوله جان باخت در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که گلوله بر قلب او اصابت کرده و بیمارستان جنازه‌ اش را تحویل نیروهای امنیتی داده است.

به گفته او، خانواده عرفان فائقی را تهدید کرده ‌اند که در صورت اطلاع رسانی، نبش قبر کرده و جنازه فرزندشان را خواهند برد.

عرفان فائقی ۲۱ سال داشت و در هنگام بازگشت از محل کار مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. یکی از بستگانش که نسبت به جزییات وقایع آگاه است به کمپین گفت: «عرفان جوشکار بود، نان آور خانواده بود و  از سر کار برمی ‌گشت. او جزو معترضان نبود و در ماشین با برادر و دوستانش بود که در چهاردانگه می‌ بینند شلوغ است حدودا ساعت ۸ و ۴۵ دقیقه شب یک لحظه از ماشین پیاده می ‌شوند ببینند چه خبر است و همان یک لحظه هم گلوله بر قلب ‌اش می ‌نشیند.»

چهاردانگه در جنوب غربی تهران قرار دارد و محل کار عرفان فائقی در این منطقه است هم چنین محل سکونت او نزدیک به این منطقه است. یکی از بستگان او به کمپین گفت: «عرفان که گلوله خورد دوستانش بلافاصله سوار ماشین کرده و برده ‌اند بیمارستان و الان به شدت پشیمان هستند که ای کاش نمی‌ بردیم بیمارستان و می ‌بردیم خانه. چون بیمارستان تحویل گرفته و تحویل نیروهای امنیتی داده بود. در حالی که گلوله که به قلب خورده بود عرفان تمام کرده بود فقط یک لحظه به برادر ۱۲ ساله‌ اش گفته بود که مراقب مامان باش و تمام.»

 

 

خانواده عرفان فائقی چهار روز بعد و در روز ۳۰ آبان جنازه فرزندشان را از پزشکی قانونی تهران تحویل می‌ گیرند. یکی از بستگان او به کمپین گفت: «می‌ گفتند باید در بهشت زهرا دفن شود و هیچ کسی هم حق ندارد در تشییع جنازه باشد. یکی مادرش خیلی بی قراری می ‌کرده و بالاخره با پیگیری یکی از فامیل ‌های او که کمی آدم با نفوذی است بعد از ۴ روز پیگیری جنازه عرفان را تحویل می ‌دهند و خانواده در یک فضای کاملا امنیتی در یک امامزاده ‌ای در جنوب غربی تهران به اسم امامزاده زید که نزدیک خانه ‌شان هم است دفن می‌ کنند.»

او به کمپین گفت که «ابتدا گفته بودند که ۵۰ میلیون تومان برای تحویل جنازه می ‌گیرند اما در نهایت هیچ پولی نگرفتند اما از خانواده تعهد گرفته ‌اند که هیچ گونه اطلاع‌ رسانی نباید انجام شود. تهدید کرده‌ اند که اگر بفهمیم اطلاع‌ رسانی کردید می ‌آییم نبش قبر می ‌کنیم و جنازه عرفان را بر می ‌داریم. این واقعا باعث شده که خانواده بترسند. حال همه واقعا بد است برادرش رسما روانی شده. فکر کنید  بچه ۱۲ ساله چه وضعیتی می‌ تواند داشته باشد عرفان عملا در آغوش او جان داده و قبل از جان دادن، مادرش را به او سپرده است.»

به گفته او «در تدفین عرفان هم اینقدر فضا امنیتی بود که امامزاده زید پر از گارد ویژه بود و بالای سر همه ایستاده بودند. فقط خانواده و بستگان درجه یک حضور داشتند و بالای سر همه مامور ایستاده بود حتی پلیس زن اورده بودند. اجازه ندادند فیلم و عکسی از تدفین گرفته شود و فیلمی هم که از لحظه تیر خوردن عرفان دوستانش داشتند براثر فشارها و تهدیدها پاک کردند.»

 

محمد شهبازی، برادر آمنه شهبازی که یک شنبه ۲۷ آبان بر اثر اصابت گلوله بر گردنش جان باخت در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که خواهرش در حال کمک به یک نفر که از ناحیه پا تیر خورده بود، از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفته است.

آقای شهبازی به کمپین گفت که خانواده او برای تحویل جنازه خواهرش چهار میلیون و پانصد هزار تومان در بهشت ‌زهرا پرداخت کرده ‌اند و «در گواهی فوت خواهرم نوشته‌ اند شکستگی جمجمه در صورتی که سر و صورت خواهر من سالم بود و تیر به گردنش خورده بود.»

آمنه شهبازی، ۳۴ ساله و خانه دار بود که یک شنبه شب، ۲۷ آبان و در جریان اعتراضات مردمی که از روز جمعه و با افزایش ناگهانی قیمت بنزین شروع شده بود بر اثر اصابت گلوله بر گردنش جان باخت. برادر او به کمپین گفت: «آمنه خواهر من رفته بود دارو بگیرد موقع برگشتن خیابان شان در سرآسیاب کرج خیابان ایران زمین شلوغ بوده یک نفر از ناحیه پا تیر خورده بود و آمنه داشته پای او را می ‌بسته که از پشت گلوله به او می ‌خورد. ساعت ۹ شب بوده که این اتفاق افتاده و روز بعد به من خبر دادند.»

 

محمد شهبازی توضیح داد: «یک روز کامل اصلا نمی دانستیم کجا است. دامادمان با برادرش دنبال آمنه می ‌گشتند به من نگفته بودند و ساعت ۱۰ صبح به من گفتند. بلافاصله که شنیدم گفتند بیمارستان تامین اجتماعی شهریار است و من بلافاصله راه افتادم بروم بیمارستان که زنگ زدند و گفتند تمام کرده و نمی ‌دانیم جنازه کجا است.  گفتند با تیر زده ‌اند. رفتم مادرم را از شهرستان آوردم و پیگیری کردیم گفتند پزشکی قانونی است. داماد ما رفت پزشکی قانونی تهران و شناسایی کرد. رفتیم از دادستانی شهریار نامه گرفتیم. گفته بودند که باید دادستان نامه بدهد. نامه نمی‌ داد بالاخره گرفتیم و رفتیم پزشکی قانونی گفتند تحویل نمی‌ دهیم. نامه را هم انداختند و اصلا اهمیتی ندادند. دادستان تهران آن جا بود رفتم صحبت کردم و به پزشک پزشکی قانونی و خواهش و تمنا کردم. جنازه را به ما تحویل دادند.»

خانواده آمنه شهبازی اما برای تحویل و تدفین جنازه او با مشکلاتی مواجه بودند. برادر او به کمپین گفت: «ما جنازه را از پزشکی قانونی گرفته و تحویل بهشت زهرا دادیم و گفتند بروید فردا بیایید. در حال بازگشت به خانه بودیم که تماس گرفتند و گفتند برگردید. من و مادرم و دامادمان و مادر شوهر خواهرم رفتیم. قسمت پذیرش گفتند این جا نیست. گفتم ما جنازه را تحویل گرفتیم فرستادیم این جا گفتند نه این جا نیست. کلی خواهش و تمنا کردیم و گفتند برو قسمت سردخانه. آن جا هم گفتند این جا نیست. حال من بد شد مسئول سردخانه مرا صدا کرد داخل و گفت واقعیت این است که جنازه این جا است اما گفته ‌اند برگردانید و تیرخورده ها را تحویل ندهید. ما برمی ‌گردانیم می ‌برند یک جا خاک می ‌کنند و بعد از یک هفته به شما خبر می ‌دهند که کجا است. ما کلی خواهش و تمنا کردیم باز و گفتند باید بروید پیش مسئول بهشت زهرا. رفتم آن جا و گفتند نمی ‌توانیم تحویل بدهیم. دوباره کلی خواهش و تمنا و گریه و به من گفتند چقدر حاضر هستی هزینه کنی. گفتم من شغل و درآمدم مشخص است و این قدر پول ندارم و شوهرش هم پیک موتوری است. گفتند بایستید ببینیم چکار می کنیم. هی رفتند داخل و آمدند و ساعت سه و نیم بعد از ظهر شده بود که تعطیل شده بودند و هیچ کسی دیگری هم نبود. بنده خدایی که آن جا بود زنگ زد گفتند ۴ میلیون و پانصد باید هزینه بدهید. این مبلغ را ریختیم و جنازه را به ما تحویل دادند.»

برای تحویل جنازه آمنه شهبازی در بهشت زهرا به گفته برادرش مبلغ ۴ میلیون و پانصد هزار تومان از خانواده او پول گرفته‌ اند: «در بهشت زهرا از ما پول خواستند. بعد از تحویل به من گفتند که باید ۲۰ میلیون می دادید که ما اینقدر از شما گرفتیم. نمی‌ دانم این پول بابت چی بود.  چهار پنج نفر در اتاق بودند و نمی ‌دانم چه کسی بودند. من گفتم خواهر من بی‌ گناه بوده رفته بود برای بچه ‌اش دارو بگیرد و یکی از آن ها به من گفت از این داستان ‌ها نباف کسی که تیر خورده، تیر خورده. این ها داستان است و اصل حرفت را بزن که من گفتم برادران من جوان هستند نمی ‌خواهم جنازه روی زمین بماند. برای ما دردسر نکنید با توجه به این که خانم هم است.»

برادر آمنه شهبازی، به کمپین گفت: «ما مراسم گرفتیم اما در پزشکی قانونی به من گفته بودند حق ندارید زیاد شلوغ باشد گفتند با هیچ کس صحبت نمی ‌کنید اگر کسی مشکوک دیدید باید به ما خبر بدهید. جمعیت زیاد نباید جمع شود و آن جا از من امضاء گرفتند. در قطعه ‌ای که گفته بودند رفتیم خاک کنیم پر از مامور بود. تقریبا ۲۰ مامور بود که ما تا جنازه را دفن کردیم آن ها هم رفتند. در پزشکی قانونی هم پر از مامور بود یک کلاسی پایین بود گفتند کلاس توجیهی است باید بروید. من نرفتم این کلاس را. پزشکی قانونی که باید پزشک باشد همه لباس شخصی بودند همه با لحن بد صحبت می‌ کردند و جواب‌ های عجیب و غریب به ما می ‌دادند.»

آمنه شهبازی دو پسر ۱۴ و ۱۲ ساله و یک دختر ۴ ساله دارد. برادرش گفت: «بچه خواهرم دو روز دست همسایه‌ اش بود تا ما کارها را انجام دادیم توانستیم برویم بیاوریم. بچه مریضش را گذاشته بود پیش همسایه که برود برای او دارو بگیرد بیاورد. حال مادرم بد است. حال خودمان هم. بچه‌اش آرام و قرار ندارد هر شب نه خواب دارد نه روز دارد. زنگ می ‌زند که مامان مرا بیاورید. یک پسرش امیرحسین که بزرگ تر از بقیه است می ‌داند چه اتفاقی افتاده و مدرسه هم نمی‌ تواند برود.»

شهبازی به کمپین گفت: «خواهر من دو هفته پیش از کربلا برگشته پدرش تیمسار نیروی انتظامی بوده. هر شب در تلوزیون می‌ گویند که افسر نیروی انتظامی شهید شد و می ‌روند با بچه دو ساله‌ اش مصاحبه می ‌کنند ولی چرا باید اسم خواهر من به اسم چیزهایی که این ها می‌ گویند شرور و یا سیاسی باشد؟ خواهر من یک آدم حسابی خانه دار بوده و هیچ جرمی مرتکب نشده. هیچ کدام ما تا حالا نه زندانی داشتیم نه دادگاهی داشتیم هیچ چیزی نداشتیم. پدر خودش تیمسار نیروی انتظامی بوده بازنشسته بوده سی سال خدمت کرد و من سربازی اتفاقی پیش خودش بودم مرا برداشت برد گفت این پسر من است در خانه و این جا سرباز است و باید خدمت کند و هیچ ربطی به من ندارد. ما این جوری زندگی کردیم که الان هیچ کسی جواب گو نیست نمی ‌دانیم کجا برویم از چه کسی پیگیری کنیم که حتی به من گفتند نباید جایی حرف بزنی. خب من حرفم را به چه کسی بزنم؟ از کی شکایت بکنیم؟ دست ما که جایی بند نیست.»

 

خواهر آذر میرزاپور زهابی از نحوه کشته شدن خواهرش در گلشهر کرج می ‌گوید. آذر میرزاپور زهابی، ۴۸ ساله، پرستار، سرپرست خانوار، مادر چهار فرزند، روز ۲۵ آبان بعد از دو شیفت کاری، خسته، بدون ماشین و پای پیاده از باغستان کرج تا ۴۵ متری گلشهر می ‌آید. چند دقیقه‌ ای تا خانه ‌اش که درست کنار مترو گلشهر است فاصله داشته که به پسرش تلفن می‌ کند تا به او بگوید خیابان ها خیلی شلوغ است و او خیلی خسته، چای را دم کند تا او به محض رسیدن به خانه چای بنوشد.

در فاصله دم کشیدن چای اما گلوله ‌ای مستقیم به قلب آذر میرزاپور زهابی اصابت می‌ کند و او ۱۵ دقیقه بعد در راه بیمارستان جانش را از دست می ‌دهد.

این ها را خواهر آذر به دویچه‌ وله فارسی گفت، برای اولین بار. تا حالا از حرف زدن واهمه داشته، اما حالا می ‌گوید دیگر چه می ‌خواهد بدتر از این بر سرم بیاید؟ بدتر از این که چهار بچه خواهرم روی دستم مانده ‌اند؟

خواهر آذر می‌ گوید: «من مطمئنم که آذر اصلا خبر از گران شدن بنزین هم نداشته چون تلویزیون ‌شان سوخته بود. تلویزیون نداشتند. او نه ماشین داشت نه خانه. خواهرم حتی تلفن دستی‌ اش معمولی بود (گوشی غیرهوشمند) یعنی نه می ‌توانسته عکس بگیرد و نه فیلم. اما مستقیم به قلبش شلیک کرده ‌اند...»

 

محمد داستان ‌خواه، دانش آموز ۱۵ ساله مدرسه فردوسی در شهرک صدرا( شیراز)، در تاریخ ۲۵ آبان ماه به هنگام بازگشت از مدرسه هدف گلوله قرار گرفته و کشته می‌ شود.

 

 

به گفته خواهر محمد، به علت اعتراضات ناشی از افزایش قیمت بنزین و شلوغی خیابان ها، مدیر مدرسه ساعت ۲ بعدازظهر مدرسه را تعطیل کرده و بچه ها را به خانه می فرستد. اما محمد در راه بازگشت در خیابان مولانا گلوله به قلبش برخورد می کند و جانش را از دست می دهد.

 

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، امروز جمعه ۱۵ آذرماه ۱۳۹۸، تعدادی از فعالان مدنی و سیاسی، خانواده‌ های زندانیان سیاسی، خانواده‌ های جان باختگان اعتراضات سال ۸۸ از جمله «شهناز اکملی مادر مصطفی کریم بیگی و شهین مهین فر مادر امیرارشد تاجمیر» همراه با اعضای کانون صنفی معلمان، اعضای کانون بازنشستگان، تعدادی از اساتید دانشگاه علم و صنعت و راحله احمدی، فعال مدنی و مادر صبا کردافشاری، زندانی سیاسی در بند زنان زندان اوین، برای ابراز هم دردی به دیدار خانواده پویا بختیاری یکی از کشته شدگان اعتراضات سراسری آبان ماه رفتند.

 

 

با آغاز اعتراضات در شهرهای اهواز، مشهد، سیرجان و شیراز و سپس سرایت آن به سایر شهرهای ایران بسیاری از نمایندگان مجلس به افزایش قیمت بنزین حمله کردند و به دنبال این حمله، فراکسیون امید مجلس نیز دو طرح درباره لغو افزایش قیمت بنزین تهیه کرد اما با سخنرانی خامنه ‌ای در ۲۶ آبان در حمایت از تصمیم سران قوا، مجلس عقب نشست. از عصر شنبه ۲۵ تا صبح یک شنبه ۲۶ آبان چه اتفاقاتی در پشت پرده افتاد که مجلس وادار به سکوت شد و سرکوب ‌ها شدیدتر شد.

هفته نامه «خط حزب الله» در دویست و سیزدهیم شماره خود، در گزارشی با عنوان «هفت صبح آشوب» برای اولین بار اطلاعاتی درباره این وقایع ارائه داده است.

بر اساس گزارش هفته‌ نامه خط حزب ‌الله عصر شنبه ۲۵ آبان با گسترش اعتراضات به شهرهای مختلف از جمله به شهرستان‌ های اطراف تهران، جلسه‌ فوق‌ العاده‌ شورای عالی امنیت ملی به ریاست حسن روحانی برای تصمیم ‌گیری درباره نحوه مدیریت و سرکوب اعتراضات برگزار شد. بنا به گزارش هفته‌ نامه حزب ‌الله در جلسه‌ شورا، همه‌ اعضا بر این نظر بودند که عقب‌ نشینی از افزایش ۳۰۰ درصدی قیمت بنزین بر اساس مصوبه فراقانونی سران قوا سبب تشدید اعتراضات می‌ شود. علی لاریجانی، رییس مجلس اما ظاهرا در این جلسه گفته بود که نمی ‌تواند نمایندگان را قانع کند و خواهان دخالت رهبر حکومت اسلامی شده بود.

هفته ‌نامه خط حزب ‌الله گزارش می‌ دهد که صبح یک شنبه ۲۶ آبان لاریجانی با پیام محرمانه خامنه ‌ای به نمایندگان به مجلس رفت. نشریه خط حزب ‌الله که همه شماره‌ هایش در سایت خامنه‌ ای آرشیو شده پیام رهبر حکومت اسلامی به نمایندگان مجلس را به این شکل نقل کرده است:

«پیرو اظهارنظر برخی از نمایندگان محترم در باب مصوبه‌ اخیر سران قوا، لازم است به حضرات محترم نمایندگان گفته شود مقتضی است که هرگونه اقدامی در خصوص این مصوبه در مجلس در چارچوب مصوبات شورای عالی امنیت ملی باشد و از آن تخطی نشود و شرایط حساس کشور مورد توجه قرار گیرد. توفیقات آنان را از خداوند متعال خواستارم.»

نمایندگان مجلس شورای اسلامی، عقب نشستند و طرح دوفوریتی خود برای لغو قیمت بنزین را از دستور خارج کردند. علی مطهری، نماینده مجلس شورای اسلامی گفته بود:

«ایشان (خامنه ‌ای) مسئولیت این تصمیم را پذیرفتند و خودشان را در معرض انتقادات قرار دادند.»

هم زمان خامنه‌ای در صبح همان روز در درس خارج فقه خود چندین بار به تاکید، یادآوری کرد که در موضوع افزایش قیمت بنزین «سررشته» ندارد و با این ‌حال از تصمیم سران قوا دفاع می‌ کند:

«وقتی یک چیزی مصوبه سران کشور هست، آدم باید با چشم خوش‌بینی به او نگاه کند، بنده در این قضیّه سررشته ندارم یعنی تخصص این کار را ندارم، گفتم هم به آقایان… من هم که صاحب نظر نیستم در این قضایا؛ گفتم من صاحب ‌نظر نیستم لکن اگر سران سه قوّه تصمیم بگیرند، من حمایت می‌ کنم… گفتم من صاحب ‌نظر نیستم در این قضیه لکن… مسئولین کشور تصمیم گرفتند.»

 

به این ترتیب، برای نخستین بار علی خامنه‌ ای، اعلام کرد در موضوعی سررشته ندارد و با این ‌حال مسئولیت را به عهده می‌ گیرد. در روزهای گذشته از لابلای سخنان نزدیکان خامنه ‌ای می‌ توان به شکافی که در بسیج به عنوان نیروی سرکوب گر در اعتراضات آبان به وجود آمده پی برد.

احمد علم‌الهدی، نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی گفته بود عده ‌ای از بسیجیان «مسأله‌دار» شده ‌اند و «باورمندی برخی افراد حزب ‌اللهی به ولایت ضعیف» است. پیش از او هم حسین نجات، جانشین رییس اطلاعات سپاه در پاسخ به منتقدان رهبر جمهوری اسلامی گفته بود خامنه ‌ای از ارتقای مطالبات معترضان و درخواست آن ‌ها برای استعفای سران قوا واهمه داشت.

یداله جوانی، معاون سیاسی سپاه هم گفته بود که اگر خامنه‌ ای به موضوع افزایش قیمت بنزین ورود نمی‌ کرد «کشور دچار بحران‌ های سیاسی، دوگانگی‌ ها، بی ‌اعتبار شدن سران سه قوه» می‌ شد.

در همان حال حسن روحانی، در یک اقدام کم‌ سابقه چهارشنبه ۶ آذر در سفر به استان آذربایجان شرقی، ادعا کرد که او هم مانند مردم از افزایش قیمت بنزین غافل گیر شده است.

هفته ‌نامه خط حزب ‌الله در پاسخ به منتقدان دخالت مستقیم خامنه ‌ای می نویسد:

«برخی از دل سوزان که متوجه دقیق ابعاد حوادث اخیر نشده بودند، به رهبر انقلاب پیشنهاد دادند برای تصمیمی که دولت بر اساس اختیارات قانونی گرفته، خود را هزینه نکنند. اما نظر رهبر انقلاب کاملا متفاوت بود. رهبر انقلاب معتقدند اصلا رهبری وجودش برای همین مواقع است و اعتبار رهبری هم برای استفاده‌ در همین زمان ‌ها است.»

و سپس نتیجه می ‌گیرد که خامنه ‌ای به تکلیف شرعی خود عمل کرد:

«وقتی رهبر انقلاب دیدند که دشمن برای ضربه زدن به امنیت کشور کمربندهایشان را محکم بسته ‌اند، فارغ از آن که تصمیم دولت در این مقطع زمانی، درست بوده یا نه، به عنوان رهبر جامعه، حجت و تکلیف شرعی دارند که وارد میدان شوند، و شدند.»

خامنه ای، دو روز بعد از اعلام حمایت از تصمیم سران قوا  در پنجمین روز اعتراضات، معترضان را با دشمنی اشغال گر یک سان دانست و اعلام پیروزی کرد. ابعاد سرکوب و کشتار هنوز مشخص نیست. صدها نفر کشته و هزاران نفر بازداشت شده ‌اند.

 

اعتراض ‌های سراسری آبان ۹۸ از روز جمعه ۲۴ آبان ‌ماه و پس از افزایش سه برابری قیمت بنزین آغاز شد و دست‌ کم به مدت پنج روز در شرایطی که اینترنت تقریبا به طور کامل قطع شده بود، در سطحی وسیع ادامه داشت. این اعتراض‌ها به سرعت به بیش از ١٥٠ شهر کوچک و بزرگ در سراسر ایران گسترش یافت و به یک تظاهرات ضد حکومتی تبدیل شد.

اهالی ماهشهر را در نیزار چنان به رگبار بستند که دریایی از خون به پا کردند. نیروهای امنیتی به قصد کشتن با دوشکا و تیربار مردم را به رگبار گرفتند.

به همین دلیل بود که محمد گلمرادی، نماینده ماهشهر در جلسه پنجم آذرماه مجلس شورای اسلامی با فریاد حسن روحانی، رییس جمهور ایران را به باد انتقاد گرفت و دیگر نمایندگان ناچار شدند برای ساکت کردن او گلویش را بفشارند. 

 

 

نیزار شهرک چمران در ورودی شهر و جاده ماهشهر قرار دارد و معترضانی که در جریان اعتراض ‌ها مانند دیگر شهرهای ایران اقدام به بستن جاده‌ ها کرده بودند، پس از هجوم نیروهای امنیتی به این نیزار پناه برده ‌اند.

روزنامه نیویورک ‌تایمز در گزارش روز دوشنبه گذشته خود، از وقایع ماهشهر تعداد کشته شدگان در جریان سه روز سرکوب را ۱۳۰ نفر برآورد کرده است.

در یک گزارش ویدئويی تکان ‌دهنده از کشتار مردم ماهشهر، شاهدان عینی در ماهشهر می ‌گویند که نیروهای سپاه با تیربار و زرهی بدون هیچ گونه هشدار به محض رسیدن جمعیت انبوه معترضین را از پیر و جوان و کودک و زن با زرهی و تیربارهای سنگین به رگبار بسته و تعداد بسیار زیادی را کشته اند و شدت شلیک آن ها طوری بوده که حتی کسی توان کمک کردن به مجروحین را نداشته است.

روزنامه «نیویورک تایمز» در گزارشی با اشاره به سرکوب جوانان ماهشهر طی اعتراض های اخیر نوشته است که تنها در یک مورد سپاه پاسداران بین ٤٠ تا ۱۰۰ تن از جوانان تظاهر کننده در ماهشهر را قتل عام کرده است.

نشریه نیویورک تایمز، نوشته است که پس از برقراری مجدد اینترنت در ایران توانسته با برخی شاهدان عینی و بازماندگان قربانیان اخیر ماهشهر از جمله یکی خبرنگار و یک پرستار بومی گفتگو کند.

نیویورک تایمز، تصریح کرده است که کشتار جوانان ماهشهر در هجدهم نوامبر گذشته صورت گرفت پس از آن که تظاهر کنندگان کنترل شهر و مسیر منتهی به تاسیسات پتروشیمی ماهشهر را در دست گرفتند.

به گفته ساکنان محلی، سپاه پاسداران در یکی از تقاطع های ماهشهر بلافاصله و بدون هشدار به روی تظاهر کنندگان آتش گشود و شماری از آنان را در دم به قتل رساند. در پی این اقدام تعداد قابل توجهی از تظاهر کنندگان به یکی از نیزارهای اطراف پناه بردند.

به نوشته نیویورک تایمز، نیروهای سپاه پاسداران سپس تظاهر کنندگان را به رگبار بستند و بین ٤٠ تا ۱۰۰ تن از آنان را به قتل رساندند. به گفته شاهدان عینی نیروهای سپاهی اجساد کشته شدگان را بار کامیون کرده و با خود بردند.

نیویورک تایمز، به نقل از یک پرستار افزوده است که غالب مجروحان منتقل شده به بیمارستان ماهشهر از ناحیه سر و سینه هدف گلوله قرار گرفته بودند.

عفو بین ‌الملل در آخرین گزارش خود از سرکوب اعتراضات ایران افزایش آمار کشته شدگان را هشدارآمیز و نشانه وقوع یک کشتار وحشتناک از سوی جمهوری اسلامی دانسته است.

مدیر پژوهش بخش خاورمیانه و شمال آفریقا در عفو بین الملل، می گوید: شمار نگران کننده کشته ها شاهد مضاعفی است که نیروهای امنیتی حکومت ایران دست به کشتار جمعی هولناکی زده اند که در کم تر از یک هفته صدها کشته بر جای گذاشته است. این شمار شوک آور کشته ها نشان گر بی اعتنایی شرم آور مقام های حکومت ایران به حیات انسان است.

 

این در حالی است که تلویزیون دولتی ایران تنها پس از اطلاع رسانی گسترده رسانه‌ های خارج از ایران، ناگزیر به اعتراف به کشته شدن شماری از افراد در ماهشهر و چند شهر دیگر ایران شد، البته به سبک ویژه صدا و سیمای جمهوری اسلامی در ۴۰ سال گذشته!

روایتی که صدا و سیما ارایه می‌ دهد، دنباله همان خط‌ مشی است که  خامنه ‌ای، از روز نخست اعتراض ‌ها تعیین کرد. او گفت اشرار مرتبط با دشمنان خارجی به خیابان‌ ها آمده‌ اند و عده‌ای هم کشته شدند. این تعریفی است که خبرنگاران صدا و سیما در سفر به ماهشهر و گفتگو با کارمندان پتروشیمی و برخی افراد دیگر ارایه داده ‌اند.

صدا و سیما که در گزارش قبلی خود از ماهشهر، اخبار رسانه‌ های خارج از ایران در خصوص در محاصره بودن پتروشیمی و سرکوب شدید در این شهر را تکذیب کرده بود، در این گزارش که شب دوشنبه گذشته به نمایش گذاشته شد، شرایط اطراف پتروشیمی در هفته آخر آبان‌ ماه را شرایط جنگی توصیف کرد.

در بخش دیگری از این گزارش، به کشتار در نیزار اشاره شد. البته با این توجیه که افرادی که به نیزار رفته بودند، به سلاح گرم و سرد مسلح بودند و به سوی نیروهای امنیتی شلیک کردند.

محسن بیرانوند، فرماندار ماهشهر و هم چنین جلیل زبیدی، فرمانده نیروی انتظامی ماهشهر در گفتگو با خبرنگار صدا و سیما تایید می‌کنند که مردم در نیزار هدف گلوله قرار گرفته‌ اند. البته آن ها ادعای مسلح بودن مردم را مطرح کردند و فرماندار ماهشهر هم مدعی شد که اگر برخورد نیروهای امنیتی انجام نمی‌شد، انتقال کالا از بندر ماهشهر به خطر می ‌افتاد. 

صدا و سیما نیز مانند دیگر نهادها در حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، آمار و ارقای از تعداد کشته ‌شدگان در ماهشهر یا دیگر شهرهای ایران ارایه نداد. در این گزارش به کشته شدن تعدادی از معترضان در سیرجان، شهر قدس، ملارد، کرج، تهران و شهریار و... هم اشاره شده است.

نام شهر قدس یا قلعه حسن ‌خان هم با اظهارات فرماندار این شهرستان در صدر خبرها قرار گرفت. لیلا واثقی در گفتگو با روزنامه دولتی ایران، تایید کرده بود که او به نیروها دستور داده بود به روی جمعیت تیراندازی کنند.

در پی یورش وحشیانه نیروهای سرکوب گر به اعتراضات وسیع مردم جان به لب ‌آمده ‌ای که علیه اختناق، بیکاری، فقر و فلاکت به خیابان ها آمده بودند، ده ‌‌ها کودک، نوجوان و دانش‌ آموز و... را در خیابان ها به گلوله بسته شدند و جان باختند. دانش ‌آموزانی که بخه شدت مجروح شده‌ بودند به جای آن که به بیمارستان ها و مراکز درمانی انتقال داده شوند به بازداشتگاه‌ ها و زندان ها منتقل گردیدند. هزاران نوجوانان و جوان دستگیر و تحت خشن‌‌ ترین بازجویی ها قرار دارند.

در حالی که خانواده ‌های داغ دیده ‌ای که کودکان و نوجوانان و فرزندان خود را از دست داده ‌‌اند در ازاء پرداخت مبالغ سنگین به دادستانی توانسته ‌اند پیکر عزیزان خود را از پزشکی قانونی تحویل بگیرند، تهدید شده ‌اند که باید مخفیانه دفن کنند، مراسم برپا نکنند و با هیچ رسانه ‌ای گفتگو نکنند. اما جامعه با جسارت تحسین برانگیزی هم دردی با خانوداه‌ های داغ دیده را به مجالس اعتراض و نفرت علیه جانیان حکومت اسلام تبدیل کرده ‌اند.

محسن حاج میرزایی، وزیر ‌آموزش و پرورش وقیحانه و بدون هیچ احساس مسئولیتی اعلام می ‌دارد که «هیچ دانش آموزی دستگیر نشده است»! در حالی که فاطمه سلحشوری نماینده حکومت در مجلس اسلامی اقرار کرده است که «در بین جان باختگان نوجوانان هم هستند» و ...

گفته می شود که مقامات امنیتی حکومت اسلامی، ده‌ ها مدرسه دخترانه و پسرانه را به بازداشتگاه و یورش شبانه برای دستگیری تا تعطیل کردن مدارس به بهانه ‌‌های مختلف، انکار و مخفی کردن دستگیری دانش ‌آموزان و تهدید مداوم خانواده‌‌ ها دیگر نه قابل پنهان کردن است و نه خانوداه‌ های مضطرب و نگران حاضر به سکوت در قبال جنایات نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی ‌اند.

کانون صنفی معلمان در بیانیه ‌ای ضمن ابراز نگرانی شدید از برخوردهای خشن و شکنجه‌ های وحشیانه دانش ‌آموزان از جامعه جهانی خواستار دخالت سریع در این باره شده‌‌ است. تاکنون از جانب خانواده‌ های مصیبت دیده، اسامی دانش‌ آموزان جان باخته در همه شهرها دارد اعلام می شود.

 

مشاور روحانی که تهدید کرده بود، به غلط کردن افتاده است. حسام ‌الدین آشنا، مشاور رسانه ای روحانی، روز یک شنبه ١٠ اذر ١٣٩٨ - ١ دسامبر ٢٠١٩، گفت کشته ‌شدگان در اعتراضات اخیر حتما باید فرد به فرد بررسی شوند.

آشنا در نشست خبری روز یک شنبه، مدعی شد هیچ کس در جمهوری اسلامی ادعا نکرده است تمام افرادی که برای اعتراض به خیابان آمدند، «اغتشاشگر» بوده ‌اند و به طور قطع تمام مسئولانی که باید در این باره پاسخ بدهند، پاسخ‌ خواهند داد.

مشاور روحانی افزود: «هویت افرادی که در اعتراضات شرکت داشته ‌اند، کاملا تفکیک شده است. هیچ گاه گفته نشده است که تمام افرادی که اعتراض کرده ‌اند، «اشرار» هستند.»

آشنا در ادامه گفت در ارتباط با افرادی که در اعتراضات اخیر ایران «بی ‌گناه» کشته شده‌ اند، همه ارکان نظام باید پاسخ‌ گو باشند.

این در حالی ست که مشاور روحانی پیش تر معترضان را به برخورد شدید تهدید کرده و در حساب توئیتری خود نوشته بود: «خیال کردند عملیات فروغ جاودان ۲ را کلید زده ‌اند ولی حالا به خوبی فهمیدند که در واقع عملیات مرصاد ۲ کلید خورده‌ است.»

اشاره مشاور روحانی به اتفاقات سال ١٣٦٧ پس از پایان جنگ ایران و عراق و عملیات نظامی مجاهدین خلق و بعد از آن اعدام هزاران زندانی سیاسی مجاهد و غیرمجاهد با فتوای خمینی است.

توییت مشاور روحانی بازتاب زیادی در فضای مجازی داشته و کاربران توییتر در زیر توییت او نوشته ‌اند: وقتی مشاور رییس‌ جمهور تدبیر و امید، اوضاع کشور و نارضایتی ‌ها را این گونه تحلیل می ‌کند، از دیگران چه انتظاری دارید؟

 

آرمین قادری ۱۳ ساله، امیررضا عبداللهی ۱۳ ساله، نیکیتا اسفندی ۱۴ ساله، رضا نیسی ۱۶ ساله، خالد غزلاوی ۱۶ ساله، ساسان عیدی‌وند ۱۷ ساله،احمد جعاوله ۱۷ ساله، محمد بریهی ۱۷ ساله، محمدرضا احمدی ۱۷ ساله،آرین رجبی ۱۷ ساله، پژمان قلی ‌پور ملاتی ۱۷ ساله، پدرام جعفری ۱۸ ساله و رضا معظمی ۱۸ ساله، از جمله دانش ‌آموزان جان ‌باخته ‌ای هستند که همگی با شلیک گلوله جنگی به قتل رسیده ‌اند و اسامی آن ها توسط خانواده های ‌آنان علنی شده‌ است.

 

آخوندی به نام «محمدجواد باقری» که امام جمعه خامنه ای در شهر اسالم (استان گیلان) است، در اعترافی تکان دهنده درباره کشتار مردم بی دفاع در اعتراضات اخیر ایران گفت: ... بالاخره وسط دعوا و درگیری که نقل و نبات که پخش نمی کنند تیر و گلوله است دیشب یک بنده خدایی نقل می ‌کرد گفت توی تهران تو این بیمارستان که من بستری بودم شلوغ بود یک خانم پرستاری رفت پشت پنجره گفت از پشت پنجره فیلم برداری کنم می‌ خواست فیلم مثلا بیرون را بگیرد یک تیر آمد صاف نشست وسط پیشانی ‌اش، الان یک فتنه دیگه در حال شکل ‌گیری و در حال اجراست اون هم نه این فتنه ‌ای که بیایند بانک آتش بزنند خیابان را ببندند، تو فضای مجازی تو همین گوشی های موبایلی که دست من و شماست فیلم ها و تصاویری پخش می ‌کنند، می ‌آیند یک تصویری نشان می دهند که آقا نیروهای انتظامی دارند می زنند نیروهای انتظامی دارند می ‌کشند نیروهای نظامی لباس‌شخصی... خب چرا اون طرف قضیه را نشان نمی دهی...؟

یک روزنامه حکومتی با اشاره به اعتراضات اخیر نوشت: «جامعه ایران همانند انبار باروت است.»!

روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: با این تصمیم بنزینی که شما گرفته ‌اید، مصرف پائین نمی ‌آید فقط اقشار ضعیف جامعه له می ‌شوند زیرا اولا چند میلیون نفرشان با مسافرکشی تمام‌وقت یا نیمه ‌وقت و یا پاره‌ وقت هزینه ‌های زندگی خود را تامین می ‌کنند و ثانیاً بنزین کالائی است که افزایش قیمت آن در افزایش قیمت تمام کالاها و خدمات اثر می‌ گذارد.

این منبع نوشت: بسیاری از خانواده ‌های فقیر از همان نان خالی بخور و نمیر که گیرشان می ‌آمد محروم شدند. آیا همین خطای بزرگ شما کافی نیست که محرومین و پابرهنه ‌ها را به صحنه بکشاند و به اعتراض وادار کند؟ طبیعی است که در چنین شرایطی، اتفاقات ناگوار هم رخ می ‌دهد، سوء استفاده‌هایی هم می‌ شود و دشمن هم اهداف خودش را دنبال می ‌کند ولی چه کسی است که نداند زمینه را تصمیمات شما فراهم کرده است؟

 

در حالی که برخی منابع در داخل کشور شمار کشته شدگان اعتراضات اخیر را بیش از یک هزار نفر می دانند، و نهادهای بین المللی با محکوم کردن این جنایت هولناک، خواستار تحقیقات در باره آن شده اند، محمد خاتمی از خامنه ‌ای برای مقابله با اعتراضات ستایش کرد.

به گزارش سایت جماران، خاتمی از خامنه ‌ای برای نقشی که در فرونشاندن اعتراضات اخیر ایفا کرده قدردانی کرد و گفت: دولت باید بسیار سپاس گزار رهبری باشد که با موضع ‌گیری خود امواج مخرب سازمان داده ‌شده علیه دولت و ملت را به محاق بردند.

خاتمی که از سردادن شعارهای ساختار شکنانه و ضد حکومتی توسط معترضان به وحشت افتاده است، گفت: هستند کسانی که غارت، تخریب و آشوب ایجاد می ‌کنند و جوری وانمود می‌ شود که مسئله، براندازی نظام است.

خاتمی در ادامه سخنانش، بار دیگر آماده سرویس دهی به خامنه ای برای نجات حکومت اسلامی از فروپاشی شد و گفت: اصلاح ‌طلبان خواستار این نظام هستند، اما می ‌گویند این نظام باید اصلاح ‌پذیر باشد و افزود: رهبری می ‌توانند نقش اول و تعیین ‌کننده در هدایت این موضوع را داشته باشند.

 

روز ۱۶ آذر دانشجویان برخی دانشگاه ها از جمله دانشگاه تهران، با وجود جو شدید امنیتی حاکم بر دانشگاه، تجمع کردند. دانشجویان در حمایت از اعتراضات مردمی در آبان ماه شعار می ‌دادند: «خیابان‌ ها خونین شد، آزادی قربانی شد.»

دانشجویان از جمله با شعار بالا و شعار «قضاییه جلادان، مقدمتان خون باران»، خطاب به رئیسی رییس قوه قضاییه ؛ یکی از قاتلان اصلی کشتار زندانیان سیاسی در سال ٦٧ است، سر دادند.

 

شیخ حسن روحانی، جرات نکرد در نمایش حکومتی روز دانشجو ۱۶ آذر، شرکت کند چرا که او در دروغ گویی و فریب کاری و سرکوب گری سنگ تمام گذاشته است.

 

شورای صنفی به عنوان بزرگ‏ترین تشکل دانشجویی و نماینده مستقیم دانشجویان، ضمن اعلام حمایت از اعتراضات برحق دانشجویان، برخوردهای امنیتی با دانشجویان را محکوم می ‌کند و آن را خطایی نابخشودنی و ملزوم پاسخ می داند که خود معلول خطاهایی دیگر است.

در پارچه نوشته ها و پلاکاردهایی که دانشجویان به دست داشتند، از جمله این شعارها به چشم می خورد:

نان، کار، آزادی، اداره شورایی؛ همکاری اطلاعات و حراست دانشگاه محکوم است؛ ایران، فرانسه، عراق، لبنان و شیلی، مبارزه یکی است: سرنگونی نئولیبرالیسم.

در دانشگاه نوشیروانی بابل دانشجویان این پارچه نوشته ها را در دست داشتند. ایران، شیلی، فرانسه؛ سرکوب و غارت بسه!
سفره هامون غارت شد، آبان ماه خونین شد؛ نه به حجاب اجباری؛ زنده باد زندگی، زنده باد مقاومت.

 

آن چه در اعتراض های آبان ماه، بیش تر به چشم می‌ خورد و شعارهایی که سر داده می شد، و از این جنبه در تاریخ حکومت اسلامی بی ‌سابقه است، جهت گیری ضد حکومتی شعارها از همان ساعت های ابتدایی آغاز اعتراض ‌ها بود. شعار دادن علیه شخص خامنه ‌ای و به آتش کشیدن تصویرهای او و دست ‌کم در یک مورد معترضان نماد انگشتر روح‌الله خمینی را به آتش کشیدند. به علاوه حمله به حوزه های علمیه و بانک ها و مراکز نظامی حکومت، نشان می دهند که معترضین همه نمادهای ایدئولوژیکی اسلامی، مراکز پولی و سرمایه داری و مراکز قدرت و نظامی آن را مورد هدف قرار داده اند به سادگی می توان ارزیابی کرد که حرکت آبان ماه، یک قیام بزرگ و سراسری شهروندان آزاده و محورم جامعه ایران علیه کلیت حکومت اسلامی با هدف برکناری آن بوده است. بنابراین، همان طور که در بالا به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، اشاره کردیم: «جامعه ایران همانند انبار باروت است.»!

***

در پایان می توان تاکید کرد که این شورش پابرهنه و گرسنگانی بود که از مرگ هراسی نداشتند زیرا چیزی برای از دست دادن برایشان باقی نمانده است. بخش عمده ای از آن ها جوانان و نوجوانان همین محلات فقیر نشین و حاشیه نشین بودند و انگیزه به خیابان آمدن شان اقتصادی، نداشتن آینده و اعتراض به تفاوت طبقاتی زندگی در شهرها بود. یک اقلیت بسیار کوچکی تحت حمایت حکومت، سرکمایه های کشور را در اختیار دارند و زندگی اکثریت جامعه بسیار فقیرانه است. آن ها برای فریاد و نشان دادن خشم ناشی از بیکاری، فقر و فشار اجتماعی و نفرتی که از حکومت دارند به خیابان ها ریختند.

آن ها هیچ رهبری ندارند اما هر یک از آن ها قهرمان هستند و از رهبری چیزی کم ندارند. رهبری این حرکت ها جمعی است و یکی از نقطه قوت هایش است.

در چنین شرایطی، «رافت اسلامی» خامنه ای، از یک سو یک حرکت برای فرار از پیامدها و مسئولیت و دستورات کشتار خود است و از سوی دیگر، نجات حاکمیتی است که باز هم برای چندمین بار دستش به خون و کشتار جمعی آلوده شده است. هیولایی که چهل سال است خون شهروندان آزادی خواه و حق طلب و معترض را می ریزد.

او و قاطرچی اش روحانی و برادران قاچاقچی اش سپاه پاسداران و بسیج و نیروهای انتظامی و غیره، پس از جاری ساختن جوی های خون در خیابان ها، کوچه ها، بیمارستان ها و حتی نیزارها، با لب خند فریب بر لب و اسکناس چرکین و دزدی از اموال مردم در دست، تلاش می کند خشم خانواده های قربانیان خود را فرو بنشینید و جنایت خود را از ذهن جامعه پاک کند. اما خامنه ای، بدین وسیله به قتل عمد انسان ها «بی گناه و حق طلب» اقرار می کند ناآگاهانه به جنایت خود علیه بشریت اقرار می کند. بنابراین، خانواده هایی که عزیزان آن ها به دستور مستقیم خامنه ای و ماموران حکومتش جان باخته اند نیازی به پول کثیف و دزدی شده حکومت مافیایی و تبه کار و آدم کش ندارند؛ نیازها واقعی آن ها و مردهی که بتواند کمی دردهایشان را ساکت کند محاکمه خود خامنه ای و دار و دسته جانی اش و برچیدن بساط خونین کلیت حکومت اسلامی و آزادی همه دستگیر شدگان و سایر زندانیان سیاسی و اجتماعی و هم چنین آزادی رسانه ها، احزاب، تشکل های دموکراتیک مردمی، آزادی زبان های مادری و آزادی تجمعات و اعتصاب است و محاکمه همه عاملین و عامرین چهل سال کشتار و دزدی و تبه کاری حاکمان و معرفی آن ها به جامعه ایران و جهان است!

اکنون این ترفند وقیحانه و گستاخانه خامنه ای با مسخره مادران و پدران و فرزندان و بخش آگاه جامعه شده است که عزیزان خود را در آبان ماه ٩٨ و دی ماه ٩٨ و دهه های قبل از آن از دست داده اند. مادران خاوران ها، پارک لاله، دی ماه ٩٦ و اکنون آبان ماه ماه ٩٨، شاکیان اصلی خامنه ای و روحانی و همه دارودسته های حکومت جهل و جنایت و ترور در این چهار دهه هستند. آن ها دست کم ٨٠ میلیون حامی و شاهد در داخل کشور و میلیون ها تن دیگر در خارج کشور دارند. در واقع حکومت اسلامی با این جنایت جدید خود و رنگین کردن سنگ فرش های روستاها و شهرها و نیزارها با خون جوانان حق طلب و معترض و استثمارشده، گور خودش را هم کنده است و هیچ راه گریزی ندارد.

البته ناگفته نماند حکومت اسلامی و طرفدارانش در لبنان و عراق نیز به شدت زیر فشار و اعتراض افکار عمومی قرار دارند بنابراین، تلاش برای همبستگی بین پیکارگران لبنانی و عراقی و ایرانی در حرکت های اعتراضی در خارج کشور علیه حکومت اسلامی، یک ضرورت است و باید فعالین سیاسی چپ به خصوص در خارج کشور به این مسئله اهمیت ویژه ای بدهند. اکنون سرنوشت و فرجام مبارزه جامعه ما علیه حکومت اسلامی با مبارزه عراقی ها و لینانی ها و حتی فرانسوی ها و آمریکای لاتینی ها گره خورده است؛ به ویژه یک ویژه گی مبارزه بر رهایی در این کشورها طبقاتی و علیه نئولیبرالیسم جهانی است! حقیتا اکنون جای یک انترناسیونال کارگری مشابه انترناسیونال اول، بسیار خالی است. اکنون این مبارزه رهایی بخش در هر کدام از این کشورها زودتر به ثمر برسد، موضع پا برهنگان، محرومان، کارگران و ستم دیدگان را در سطح بین المللی تقویت خواهد کرد.

اما در این شرایط حساس و دردناک، نباید خانواده های داغ دیدگان و دستگیر شدگان را تنها بگذاریم. در عین حال این دیدارها و همبستگی ها و هم دردی ها می تواند خود به خود به یک جنبش سراسری قوی تر و محکم تر و مداوم تر در آینده منجر گردد. بی گمان اتحاد، روشنگری، مبارزه جمعی و متشکل، از رموز مهم پیروزی آگاهی و آزادی بر جهل و جنایت است!

کماکان ابعاد این جنایات هولناک نامعلوم است، حکومت اسلامی از پذیرفتن جنایات خود سر باز می ‌زند و با انکار حقایق سعی در مخفی کردن دامنه جنایت و توحش خود دارد. با این وجود، تهدیدها و دستگیری ها ادامه دارد اما سرکوب پایان راه نیست، مقاومت زندگی است!

دوشنبه هجدهم آذر ١٣٩٨ - نهم دسامبر ٢٠١٩

حفرۀ سیاه

حفرۀ سیاه

همۀ فعالان و گروه های سیاسی مختلف، از اعتراضات اخیر صحبت میکنند، در بارۀ آنها تحلیل ارائه میدهند و موضعگیری میکنند، ولی اطلاعات همه در بارۀ جریان وقایع بسیار کم است.

تا آنجا که به اپوزیسیون مربوط است، هیچ گروهی در به راه انداختن اتفاقات نقش و سهمی نداشته است. فقط پهلوی چی ها در ابتدای کار ادعایی کردند که پایه ای نداشت. بقیه ادعای دخالت نکرده اند، حرفهایشان هم چندان فرقی با هم ندارد.

معمولاً امکانات خبرگیری مستقل این گروه ها از داخل، موضعی و نقطه ای است و متکی به چند تماسی که اینجا و آنجا دارند. قطع اینترنت این تماسها را مختل کرد و دستهای اپوزیسیون را از همیشه خالیتر. خبرگزاری های خارجی هم معلوم نبود که چه میکنند. هنوز هیچکس تصویر کلی ندارد و تحلیلها بیشتر با ارجاع به عقاید و نظرات معمول هر گروه نسبت به اوضاع ایران صورت میگیرد تا بر اساس اخبار وقایع اخیر. قالب ثابت است و محتوا ناچیز.

آمریکا که اصلاً استراتژیش متمرکز است بر بالا بردن فشار اقتصادی به قصد ایجاد شورش مردمی، دچار لکنت زبان شد، نشانۀ اینکه خود راهش نیانداخته بود و غافلگیر شده بود و اگر هم طرفهایی در ایران داشت، ارتباط با آنها را از دست داده بود و نمیدانست که درست چه شده است. بی توجهی توجیه ناپذیر رسانه های غربی به این اعتراضات وسیع هم تقاعدتاً یک دلیل دارد: بی خبریشان از مواضع دولتهای غربی که نمیتوانستند به آنها خط بدهند. چون داستان ایران جدی تر از آن است که رسانه ها، به عرضۀ تحلیل هایی که در حکم موضعگیری است، اقدام کنند ـ معلوم بود دست نگه داشته اند. ابراز خشنودی آمریکا در ابتدای کار معنایی نداشت، چون با هیچ خبر و تحلیلی همراه نبود، قدری کلیات بود که مردم ایران ستمدیده اند و ما هم در کنار آنها هستیم و... حرفهایی در حد اپوزیسیون، ولی از مقام و موقع دولتی! سر آخر هم ختم شد به عرضۀ آمار حداکثری از کشته شده ها. گویا تحریکات آمریکا که در وجودشان به سختی میتوان شکی کرد، از حد پول دادن به این و آن فراتر نمیرود و همان است که همیشه در جهان سوم بوده: پول ریختن به سوراخ موش و بعد هم افتضاح و هم آوردن سر و ته قضیه در مقابل سؤالات کنگره.

و اما حکومت. حکومت در موضعی است که هم از کل وقایع، تصویری جامع داشته باشد و هم از کشته ها و زخمی ها، آمار دقیق، ولی او هم دچار لکنت زبان است. اگر نکته ای در خور توجه باشد همین است: ریشۀ این سر در گمی در کجاست؟ چرا حکومت، بر خلاف جنبش سبز که توانست سریع گفتار خویش را سامان بدهد، در اینجا وامانده؟

اول از همه حتماً غافلگیری بوده. اگر هم منتظر واکنش به بالا رفتن قیمت بنزین بوده اند، با این وسعت و این شدت نبوده اند، ولی دو هفته مهلت کافیست. دلیل دوم میتواند این باشد که واکنش نسبت به اعتراضات، فوری و منطقه ای و به تناسب شدت در هر نقطه و البته امکانات محلی و میزان سرآسیمگی نیروهای انتظامی بوده و نبود وحدت عمل، تشتت گفتار را در پی آورده است.

مهم این است که ظاهراً فکر جمع و جور کننده در کار نیست. سخن پراکنی در باب توطئۀ خارجی به راه است، ولی جواب نمیدهد. اعتراضات مردمی تر از آن بوده که بتوان به این اکتفا کرد. به هر حال اینطور به نظر میاید که حکومت نه توانسته واکنشش را نسبت به اعتراضات منظم کند و نه اطلاعات را اداره کند و نه گفتار رسمی را منظم نماید و به تته پته افتاده. معلوم است که اگر هم حکومت اطلاعات را متمرکز کرده باشد که قاعدتاً باید کرده باشد، قادر به ادارۀ آنها نیست تا گفتاری در خور موقعیت تدارک ببیند. حتی آمار رسمی و تثبیت شدۀ کشته ها هم از سوی حکومت ارائه نشده. قبول کشته شدن افراد بیگناه که شرکت در توطئه به آنها نمیچسبد، در جای خود، بیانگر هراس از واکنش مردم به تعداد آنها نیز هست.

همه میگویند که این موج اول اعتراضات بوده و موجهای دیگری در پی اش خواهد آمد. نوعی امیدواری در این حرف هست که بی پایه نیست. همه نیز مقرند که بدون رهبری و استراتژی و شعار درست و برانگیزاننده، این نوع اعتراضات به جایی نخواهد رسید که اینهم سخن درستی است. و آخر اینکه همه در جستجوی راهی هستند تا بتوانند بر موجهایی که در راه است، سوار بشوند و میدانند که برای این کار، باید سه خلائی را که ذکر شد، پر کنند. در مسابقه ای که شروع شده، دست اکثر مدعیان و بخصوص پر سر و صداها، خالی است. تازه قرار است بازی اصلی شروع شود. میدان برای گوی زدن، آماده است. دوران سرنوشت سازی در پیش داریم.

 

۷ دسامبر ۲۰۱۹، ۱۶ آذر ۱۳۹۸

بنیادِ توهمِ دوگانه های اصلاح طلب ـ اصول گرا

بنیادِ توهمِ دوگانه های

اصلاح طلب ـ اصول گرا

 

از آغازِ بنیادگذاریِ رژیمِ تئوکراسیِ شیعی در فروردینِ ۵۸ به رهبری خمینی و همراهی و پشتیبانیِ بخشِ بزرگی از نیروهای سیاسی از آن، هیچ سازمانِ سیاسیِ دیگری بجز حزب توده ایران نمی توانست در نقشِ پشتیبانِ تئوریک ـ سیاسیِ آن بازیگری کند.

حزب توده ایران به این جایگاه خویش هم بخوبی آگاهی داشت وهم بدان می نازید و گاه و بیگاه این توانائی خویش را به رخ دیگران می کشید

راستی این بود که همهٔ سازمانهای سیاسیِ پرآوازهٔ آن زمانِ جامعه از ظنِ خود و به امیدِ سودِ خود یارِ خمینی شدند و هیچیک از آنها و حتا خودِ حزب توده نیز از درونِ او(خمینی) نتوانست اسرارِ اهریمنی او را بجوید.

خمینی بسیار خدعه گرانه از همراهیِ آنها سود می جست تا گام به گام به آماجِ شوم خود نزدیک شود و با هرگامی یکی از آنها را کنار بگذارد تا در پایان همه را سرکوب کند و تنها نیروی چیرهٔ سیاسی، خود و مردانش باشند.

آنها خود نیک نمی دانستند که لعبتکانند و او(خمینی) لعبتک باز و یا اگر می پسندید بخوانید خدعه گر که پس از اینکه همه، نقشِ خود را بسودِ او بازی کردند یک یک به صندوقِ عدم روانه شان کند.

این راهبردِ خونینِ او سراسرِ دههٔ ۶۰ را در بر گرفت که اوجِ آن در کشتارِ تابستانِ ۶۷ به فتوای او بود. جنگِ ایران و عراق و درگیری های مسلحانه و تروریستی مجاهدین خلق و گروه های سیاسی در کردستان در آغازِ این دهه نیز به یاریِ او شتافتند و او با سودجوئی از این رویدادها که «برکاتش» می شمرد توانست پشتیبانیِ مردم و یا دستِ کم سکوتِ آنها را بسودِ خود نیز بدست آورد.

با پایانِ جنگ و نوشیدنِ جامِ زهر و مرگِ خمینی از سوئی و سرکوبِ خشنِ سازمانهای سیاسی درونِ کشور و ترور رهبران و کنشگرانِ اپوزیسیونِ برون کشوری از سوی دیگر و به ویژه ترورِ شاپور بختیار و از میان رفتنِ کانونِ ایستادگیِ ملی، راهبردِ حفظِ ساختارِ تئوکراتیکِ شیعی از «اوجبِ واجبات» بود که پیدایشِ دوگانهٔ فریبکارانهٔ اصلاح طلب ـ اصولگرا تار و پودِ بافتِ آن بود.

پشتوانهٔ تئوریک ـ سیاسیِ این راهبرد نیز از سوی بازماندگانِ توده ای که اینبار در نشریه «راه توده» گرد آمده بودند، دنبال گرفته شد که از آن زمان تا هم امروز ماهرانه می کوشند. «راه توده» بزرگترین و تواناترین نگریه پردازِ اصلاح طلبان بوده و هست و آبشخورِ فکریِ همهٔ دیگر نیروها و کنشگران اصلاح طلبِ درون و برون کشوری است.

حزب توده ایران در آغاز، این دوگانه سازی را با بخش کردن نیروهای انقلابیِ تئوکراتِ شیعی، نخست به «خطِ انقلابیِ امام» و «لیبرال» ها و سپس در آستانهٔ یورش به خودِ حزب، به «راستِ قشری و تنگ نظر» و « نیروهای روشن بین و آینده نگر» و فرادستیِ این دومی در قدرتِ سیاسی که نشان داد پریش پنداشتی(توهمی) بیش نبود و از خواست اندیشیِ خوشبینانهٔ رهبریِ حزب و بویژه کیانوری برمی خاست و در پایان به «اصولگرا و اصلاح طلب» در ادبیاتِ سیاسی خود نامگذاری کرد.

بر پایه باورهای ایدئولوژیک ـ سیاسیِ حزب توده که همان نگریه «راه رشد غیر سرمایه داری» برساخته در کارگاه ایدئولوژیکِ حزب کمونیست شوروی بود، از این دیدگاه در آنجا که انقلابِ پرولتری به رهبریِ حزب کمونیست روی نمی دهد که راه رشد سوسیالیستی پیش گرفته شود و یا انقلاب های خلقی به رهبری خورده بورژوازی در کشورهای توسعه نیافته با اقتصادی کشاورزی و با جمعیتی با بیشینه ای روستائی روی می دهد، «راه رشدِ غیرِ سرمایه داری» تنها گزینهٔ بهین می باشد و نقشِ تاریخیِ کمونیست ها در پشتیبانی از خورده بورژوای ضدِ امپریالیست است که از متحدانِ جبههٔ جهانیِ پرولتاریا و کشورهای سوسیالیستی به سرکردگیِ اتحادِ جمهوریهای شوروی سوسیالیستی است.

 در فرایندِ انقلابِ ضد امپریالیستی و پس از فراز و فرود های آن، نیروهای سیاسیِ به گونه ای پیوسته در حالِ بازآفرینیِ آرایشِ و پیرایشی نو هستند و همواره دو نیروی عمده در این بازآفرینی هستند که دیگر طیفِ نیروهای اجتماعی ـ سیاسی را یا بسود خود می ربایند و یا از سوی خود می رانند.

سیاستِ راهبردیِ حزبِ توده، نخست برساختنِ «جبهه متحدِ ضدامپریالیستی» بود و از این رو هر نیروی سیاسی را که به سودِ آزادی های دموکراتیکِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در برابرِ آزادی کشی و سرکوبِ خشنِ نیروهای تئوکراتیکِ خمینی ایستادگی می کرد، دوستدارِ امپریالیسمِ جهانی به سرکردگیِ آمریکا می نامید و آنها را بنامِ لیبرال های جاده صاف کنِ امپریالیسم می خواند و هر مبارزه برای آزادی های دموکراتیک را تنها اگر تحت الشعاع «جبهه متحدِ ضدِ امپریالیستی» قرار می گرفت و یا پرسونتر(دقیق تر) در عمل، قربانیِ راهبردِ سیاسیِ جبهه می شد، می پذیرفت.

اگر چه کُمیتِ توده ای ها از همان آغازِ برساختنِ حزب در دههٔ ۲۰ خورشیدی در باره بگرتِ(مفهومِ) آزادی های بورژوائی سخت می لنگید و بر پایه تلقّی و پنداشتِ مارکسیستی از آزادی های دموکراتیک بجز در بازهٔ زمانیِ انقلاب های بورژوا ـ دموکراتیک هرگز محلی از اعراب نداشت. دموکراسیِ بورژوائی که آنرا دموکراسی برای بورژواها و دیکتاتوری برای پرولتاریا می پنداشت، اکنون به تبع آن دموکراسی برای امپریالیسم و دیکتاتوری برای خلق دانسته می شد بدین گونه بود که مبارزه برای آزادی های دموکراتیک، قربانیِ جبهه متحدِ ضدِ امپریالیستی شد که خود هرگز برساخته نشد و تنها در رویدادهای آمریکا ستیزیِ کورِ پوپولیستیِ خمینی و پیروانِ او جلوه های زشتی به نمایش گذاشت..

از آزمون های تلخ و بسیار گزنده برای توده ایها این بس نبود که هم فعالیتِ قانونی و علنی را از دست هشتند و هم اندوختهٔ انسانیِ چهل سال کادر سازی آن را به یک گردشِ چرخِ نیلوفری در تابستانِ ۶۷ به فتوای رهبرِ ضد امپریالیستِ جبهه به جوخه های مرگ سپردند و شگفتا که هنوز و همچنان در زیرِ ثقلِ عاداتِ ایدئولوژیکِ خود و روشِ خو کردهٔ دیرینه، این بار در شیپورِ «جبهه متحدِ ضدِ امپریالیستی و ضدِ ولایتِ فقیه» به سرکردگیِ این بار هم سیّدی از سیّدانِ سیاسیِ خدعه گرتر از سیّدِ انقلابِ ۵۷ و بزدل تر از همهٔ سیّدانِ جهانِ اسلامِ شیعی، سیّدِ اصلاحات، محمدِ خاتمی می دمد.

در این جا بایستی بنازم به نازِ رودکی که ننازید بناز خویش و سرود که:

 آنکه نامخت از گذشتِ روزگار ـ ـ ـ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار  

سیاستِ حزب توده در این دوگانه سازی همراهی با نیروی فرازرونده در مبارزه با امپریالیست و بکارگیری روش « اتحاد و انتقاد» با آنها از سویی و «نفی و حذفِ» نیروهای بازدارنده و فرودرونده در مبارزه با امپریالیسم از سوی دیگر بود.

این نگریه، بنیادِ گفتار و کردارِ سیاسی توده ای ها در چهل سال گذشته بوده است. این راهبردِ سیاسی تنها می توانست در متنِ آرایشِ جهانِ جنگِ سرد بگرت و چمی(مفهوم و معنی) داشته باشد

با فروپاشیِ شوروی آرایشِ جهانیِ جنگِ سرد نیز بهم ریخت و پایهٔ سیاستهای راهبردیِ احزابِ کمونیستِ کشورهای جهانِ سوم نیز سست و ناپایدار شد.

پس از یک دوره سرگردانی و گیجی و بازآرائی نیروهای سیاسیِ جهان و توانِ تازه ای که در روسیه پدید آمد، سپهرِ سیاسیِ جهانیِ جنگِ سرد بازسازی شد یا اگر بخواهم پرسون تر بگویم کوشش می شد که به گونه ای بازسازی شود و از این رو سیاست های راهبردیِ کمونیست ها هم از نو بر همان پایه های پیشینِ نگریک(تئوریک) سازمان داده شد.

از همین روست که توده ای ها همچنان از روسیه پشتیبانی می کنند و  تو گویی که  دیالکتیکِ (مشیتِ) تاریخی این گونه مقدر کرده است که آنها تا ابدالدهر روسوفیل هائی سوگند خورده باقی بمانند و از هیچ ارادتی به برادرِ بزرگ فروگذار نکرده اند، چه آن جلاد و لاتِ گرجی، استالین باشد چه خروشچف و برژنف و چه این لاتِ عظمت طلب، پوتین.

به هر روی آنها در گستره منطقه و جهان در جستجوی متحدانِ ضدِ امپریالیستی هستند و از همین روست که رژیمِ تئوکراسیِ شیعیِ چیره بر مردمِ ایران را از نزدیک ترینِ این متحدان می پندارند.

دستگاه استدلالی و دژفرنودِ(مغلطهِ) احتجاجی که از سوی بسیاری از اصلاح طلبان در پشتیبانی از سیاست خود در بارهٔ چگونگیِ آرایشِ نیروهای سیاسیِ درونِ ایران و همچنین روشهای راهبردی و راهکاری خود در رسانه های درون و برون کشوری اینجا و آنجا و گاه و بیگاه خوانده و شنیده می شود هیچ پشتوانه نگریکی(تئوریکی) جز همان تُرَهات فرسوده و ژاژهای پوسیدهٔ «راه توده» ندارد، چه آن را از زبانِ تاجزاده، حجاریان و عبدی از درونِ ایران بشنوید و چه از زبانِ ملی ـ مذهبی ها، که «ذاتِ تناقض» را در نامشان هم به یدک می کشند، در برنامه «رو به رو »ی تلویزیونِ «من و تو» و یا جاهای دگر و چه از زبانِ فرخ نگهدار و اکثریتش که امروز بنامِ حزبِ چپِ ایران می کُنَشند.

اصلاح طلبانِ مذهبی که بر پایه سنتِ دیرینهٔ خود که از محمد نخشب در آغازِ دههٔ ۲۰ سرچشمه می گیرد و سپس به بازرگان در دههٔ ۴۰ می رسد تا با شریعتی در دههٔ ۵۰ اوج  بگیرد، بگرت های(مفاهیمِ) سوسیالیستی را دشداشه و عبا می پوشانند و یک کپیِ بسیار زشت و گاه نکبتی فرانکشتاینی از ایدئولوژی مارکسیستی می سازند و آنرا در چنته خود در سپهرِ سیاسیِ ایران از این سوی به آن سوی بر دوش می کشند و گاه «نواندیشِ دینی» که به زعمِ خود به کارِ دین پژوهی و به روز کردنِ دین می پردازد، یکباره در نقشِ چالشگرِ سیاسیِ اصلاح طلب قد بر می افرازد.

حزبِ چپی که در آرزوی بازسازی جهانِ جنگِ سرد به سر می برد تا بتواند در متنِ آن تانگوی پایانی خود را برقصد، هیچ یک از سویدای جان و در پرتوِ فروغِ اندیشهٔ راست و آزموده نه به جمهوری که در آن هیچ نهاد و مقامِ غیر انتخابی، همیشگی و غیر پاسخگو در اداره سیاسیِ کشور جائی نداشته باشد، باور دارند و نه به دموکراسی که در آن ارزش های لیبرالیِ بورژوائی جایگاه برتری دارند و نه به لائیسیته که بویژه در ایرانِ  چهل سال در چنگِ تئوکرات های شیعه هرگز نمی توان آنرا با واژه سکولاریته هم ارز و یکسانش شمرد و از چمِ(معنی) خود تهی (اش کرد).

تنها از راه بازخوانیِ همواره سنجشگرانه و پرسشگرانه خود در پرتو آموزه های نوین تر و آزمون های از سر گذراندهٔ خود و دیگر مردمِ جهان، می توان انرژی های سیاسیِ خود را که اگر هنوز چیزی بجای مانده باشد، آزاد کرد و از زیرِ ثقلِ عادت و سلوکِ دیرینه و اتوریتهٔ ایدئولوژیِ سترگ بیرون خزید و به پیشوازِ آینده ای درخشان در سپهرِ سیاسی گام برداشت.

بانو ی بزرگ هیپاشی که از برترین فرزانگانِ اسکندرانی بود و در ریاضیات و نجوم و فلسفه از سرآمدانٍ روزگار، آنگاه که در انجمنِ نوکشیشانِ ترسائی کاتولیک از او خواسته می شود که به دینِ کاتولیسیسم در آید، در پاسخ به آنها سخنی می گوید که تا امروز همچون گوهری سفته در میانِ اندیشه های انسانی می درخشد:

»من فیلسوفم و هرگز نمی توانم باورهای یکبار برای همیشه و قدسی داشته باشم، باورهای من گیتیانی هستند و دانش هائی در باره گیتیِ پیرامونم، زیرا هر روز باورهای دیروزم را به پرسش  می گیرم و به سنجش  درمی آورم تا نوتر شوند و پیشرفت کنند، دین شما باوری است قدسی که یک بار و برای همیشه به همان سان پایدار می ماند  و هرگز به پرسش گرفته نمی شود و به سنجش درنمی آید و از این رو شایسته و درخورِ من در جایگاه یک فیلسوف نیست، پس پوزش مرا بپذیرید که نمی توانم فراخوانِ شما را بپذیرم.»

و بدین گونه بود که این نوترسایانِ فرومایه او را به دشنام های زشت خواندند و پس از شکنجه های سخت که بر تن او روا داشتند جانِ شیفته اش را ستاندند..

فروغِ راستیِ هیپاشی بزرگ هرگز کاستی نگرفت و شمع دانشی که او در آگورای اسکندریه در سده چهارمِ ترسائی برافروخت رخشنده تر از همیشه بجای مانده است.

 

آریو مانیا

استکهلم ـ ۷ دسامبر  ۲۰۱۹ ترسائی برابر با ۱۶ آذر ۱۳۹۸ خورشیدی      

December 08, 2019

زٍرت قمصور "مدنیت" جمهوری اسلامی

بازگشت به "شجره طیبه بسیج" فشرده جمعبندی خامنه ای از "توطئه وسیع عظیم بسیار خطرناک" اعتراضات آذر ماه بود که بقول خود او از "زنجان و تبریز آغاز و حتی به برخی روستاها هم رسید و تهران نقطه پایانی آن بود". متن سخنرانی خامنه ای بعنوان سند شوق و ذوق از خطری که از سر نظام گذشته است، ماندنی است؛ اما از فرط عبارات "تکریم" و "شاکرم" و "تعظیم" و "عظمت" و "شکوه" و ... نسبت به مزدوران باند سیاهی (آنهم در پشتیبانی نیروهای تا دندان مسلح سپاه) دیگر شور قضیه را در میاورد!

روی ایشان به نیروهای بسیج است که گرانفروشی بنزین را با خلق صفحه سیاه "حمام خون آذر 98" مایه روسفیدی تاریخ مملو از کودتا و کشتار در ایران و خاورمیانه کردند. گزارش مقامات سپاه پاسداران گواه اینست که اکثریت دستگیر شدگان را جوانان بیکار و از محلات فقیر نشین تشکیل داده است، فیلم و اطلاعات در دسترس گواه کشته شدگان جوان و اساسا توسط نیروهای باند سیاهی توسط شلیک های آگاهانه و با فراغت بال به سمت قلب و سینه قربانیان است، که باند سیاه بعدی در بیمارستانها ماموریت کشتار را پی گرفته است. آیا در مقایسه با مریوان و ماه شهر و شیراز کشتار صبرا و شتیلا و ابوغریب یک پانویس بنظر نمیرسد؟

"آشوب بنزین" را خود جمهوری اسلامی آغاز نمود، نیروی خفته مردم را علیه خود بسیج کرد، و بیانات عالی ترین مقام این حکومت دال بر این است که قادر به خاتمه جنگی که آغاز کرده است، نمیباشد. جمهوری اسلامی قادر به تخلیه خیابانها نیست، قادر به عقب نشینی به کلانتری ها نیست. خامنه ای چشم انداز جمهوری اسلامی با تکیه بر بسیج در "همه کوچه پس کوچه های شهرها" و " در دانشگاهها و خارج آن" و بعلاوه " چابک باشد و اسیر پابندهای رایج اداری نشود" را باز میکند. اینجا دیگر جمهوری اسلامی به صحرای کربلا میزند. بیست سال است اقتصاد از خر میگیرند، جام زهر مینوشند، از تسخیر سفارت توبه میکنند، فتوای ترور سلمان رشدی را ماست مالی میکنند، اصلاح طلب و اهل معامله و حافظ منافع سرمایه طاغوتی از آب درمبایند و ... تا همه چیز، با "آشوب" بنزین و ده روز در آذرماه 1398 بر باد رود؟!

"جمهوری" این حکومت در شبانگاه 24 آبان با ادا و اطوار و انترچرخانی دال بر مصوبه قانونی رئیس سه قوه یک ساعت هم دوام نیاورد. با اولین واکنش اعتراضی مردم، مدنیت سرشان را بخورد، کاسه و کوزه نمایش قانون و دولت را نیز جمع کردند.... و پس از ده روز حالا نوبت دولت و جمهوری است که دین خود را به نیروهای باند سیاهی ادا کند. زبده ترین نیروهای حافظ نظام باید بموازات پست های خویش در مجلس و خانه کارگر و وزارت کار؛ زمانیکه قافیه تنگ میشود در لباس بسیج، با یک قبضه کلت و یک شیشه کوکتل مولوتف در خدمت کمیته ها "مردم" شوند و به هر غلطی دلشان خواست مشغول گردند...

اشکال قضیه آنجاست که یکبار بساط پیشکسوتان این حضرات در انجمن های اسلامی و شوراهای اسلامی در هم پیچیده شده است. بعلاوه، موج برگشت بسیج و لباس شخصی ها با مقابله سخت و انتقام جویانه مردم زحمتکش و آزادیخواه روبرو خواهد شد.

حیات جمهوری اسلامی با نیروی باند سیاهی از نزدیک گره خورده است و این چه "گاهی سوار بر بسیج و گاهی سواری به بسیج" ادامه خواهد داشت. تکیه جمهوری اسلامی فقط به خاصیت جنایت و لمپنیسم در ساختار نیروهای باند سیاهی نیست. رمز کارآیی این نیروها در آینده جمهوری اسلامی را اجازه دهید از دشمن، از خامنه ای، قبول کنیم: "همه جا در مقابل حوادث گوناگون راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشید" و " ... مانند یک شطرنج باز ماهر همیشه یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید."

عقب راندن جمهوری اسلامی مستلزم آن است که نه فقط ساختار دولتی و مذهبی آن بلکه ساختار باند سیاهی و غیر رسمی (در لباس شخصی) آنرا نیز به هماورد طلبید و خنثی کرد. این کار در مقابله خبابانی و در گرماگرم آتش و خون تظاهراتها بسختی ممکن است. اگر در کارخانه ها قدم به قدم با تکیه به اشکال علنی مبارزه، دخالت توده کارگر، و با ابتکار عمل رهبران عملی کارگری؛ بساط شوراها و انجمنهای اسلامی برچیده شده است؛ همین روشها باید در محلات و کل جامعه نیز بکار گرفته شود: کارگران و مردم زحمتکش وآزادیخواه متشکل در مجامع عمومی منظم که با همیاری و همفکری خود زیر پای مستضعف پناهی جمهوری اسلامی را خالی میکند، اتحاد هر چه بیشتر را دستمایه توقعات بالاتر میسازد، با تعرض دائمی و با پیروزیهای هر چند کوچک، ابتکار عمل را برای مصاف های بزرگ، هر جا که مصلحت بداند، خود بخواهد، و به هر اندازه که مصلحت باشد؛ قطب نمای حرکت خود قرار دهد.

عصیان، اعتراض خودانگیخته، اکسیونیسم، شمشیر زدن کورمال و بی هدف؛ همگی با ریشه های مشترک، نه پدیده های اتفاقی بلکه اساسا جبهه های تحمیلی حاصل از توطئه های یورژوازی و حکومت آن هستند. همین سموم راه را بر نقش مخرب تفاله های باند سیاهی باز میگذارد. قدرت طبقه کارگر نه فقط در آنچه نمیخواهد، بلکه اساسا در آنچه میخواهد، نهفته است. همگام با پختگی مبارزه کارگری در ایران، همانقدر که کارگران آگاهی و سازمان و نقشه را بر مبارزات خود ناظر ساخته اند، زیر پای انجمن های اسلامی و ارگانهای باند سیاهی خالی شده است. از ارگانهای باند سیاهی همانقدر باید ترسید، که برای مقابله با آنها باید آماده بود، و موثرترین و ساده ترین راه این است که باید محیط زیست خود را از شر وجود این حشرات سمپاشی کرد. وقت آن است که طبقه کلرگر سکاندار مبارزه در راه رهایی شود.

ناقوس مرگ نظام و هراس ”حصر" نشينان

 بیانیه موسوی و کروبی  در شرایطی بیرون میاید که پایین جامعه در خیزش آبان ۹۸ تکلیف خود را قبل از هر چیز با اصلاح طلبان و بعد با اصولگرایان مشخص کرد. شدت شوک این خیزش بیشتر به  طیف و اقمار اصلاح طلبان وارد گردید و این بیانیه ها  اتفاقا  بیان سرخوردگی توام با آخرین تقلاها را بازگو میکند. امروز هم موسوي و هم کروبی مانند مار زخم خورده به خود میپیچند و زمین و زمان را کفر می کنند که ای وانفسا از دست ولایت فقیه که این نظام هرچه میکشد از این طایفه بر کرسی نشسته است. به زمین و زمان لعنت می فرستند وقتی می بینند جامعه بر کلیت نظام پا گذاشته و هیچ میر و شیخ و سیدی از گزند آن در امان نیست.

بایست به این آقایان گفت که کیست که نداند شماها  ده سال است در ترشی خوابانده شده اید برای چنین روزهایي که جلوی ریزش نظام را بگیرید. کیست که نداند که حفظ نظام برای شما از اهم واجبات است.  نصایحتان به گوش مقامات رسید، ولی چه میتوان گفت وقتی این مردم دیگر نه دنبال رای گمشده هستند و نه آویزان به ریش سیدخندان و نه دنبال "کلید" روحاني. چهل سال است که ناقوس مرگ نظام  به صدا درآمده است ولی امروز هم شما و هم سران رژیم صدای این ناقوس را درست در بغل گوشتان حس کردید.

 باید به موسوي گفت که حقا شما هم خوب فهمیده اید که دیگر مردم ایران  از همه شما عبور کرده اند و این کلیت جمهوری اسلامی است که رفتنی ست. درک این مسئله در این دوره هوش زیادی را نمی طلبد وقتی خودی های نظام برای گاز گرفتن از همدیگر گوی سبقت را از هم می ربایند.  شعار"دولت امید" شما با شعار"دولت تدبیر و امید" روحانی تکمیل گردید و سرانجامش مذاب داغی بود که مردم در این خیزش ها  در کف دستتان گذاشتند. عفونت تضادهای امروز حاکمیت با جامعه بیش از پیش دهان باز کرده و با هیچ آنتی بیوتیکی از جنس چپ اسلامی تا راست میانه هم نمیتوان آن را علاج کرد و تنها با از جا کندن این غده چرکین است که میتوان حیات را به زندگی مردم ایران بازگرداند. بلوغ  سیاسی این دوره  جامعه ایران دودمان کل بساط این نظام را نشانه گرفته، این آن چیزیست که خواب راحت شما را بهم زده و به هذیان گویی انداخته است. دور نیست آن روزی که هم شما به عنوان یکی از کهنه سربازان "خط امام" و هم  تک تک سران این نظام در دادگاههای انقلابی مردمی محاکمه شوید.

باید به کروبی گفت خط قرمزهای لشکر گرسنگان، نه شما و نه هیچ کدام از تتمه این نظام فرسوده و ارتجاعی نیست، شما مهره های سوخته شده ای همین نظامید، هم شما و هم کل اصلاح طلبان حکومتي و بيرون حکومتي مهر ابطال را نه از سران فعلی حاکميت، نه از هیچ کدام از جناح های چپ و راست و خودی و غیر خودی، بلکه از طرف همین مردم بر پیشانی گرفتید. خط قرمزهای مردم و طبقه کارگر ایران، آزادی و برابری در تمام شئون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ست. اگر لودگی و سفاهت مدال داشت می بایست قطعا به اصلاح طلبان تعلق میگرفت که بر طبل  "انتخابات"  برای دور بعدی می کوبند،  تا بخيال خود شاید چند صباح دیگر عمر برای نظام منحوس شان خریداری کنند.

بایست گفت احسنت به این درایت که فکر کرده اید تنها کشتار مردم در خیابانها باعث سقوط نظام خواهد شد اما  کشتار کرور کرور زندانی سیاسی در سیاه چال های نظام در دوره زمامداری عاليجنابان نه؟! کور خواندید آقای موسوي! با هر سرکوب و ترور و اعدامی که در راستای حفظ و تثبیت "نظام والای جمهوری اسلامی" مرتکب شدید، گور خود را گودتر کردید. صدای دادخواهی خانواده ها و بازماندگان همه آن زندانیان چهل سال است پرونده جنایتاتان را همچنان باز نگه داشته است و روز تعیین تکلیف نهایی همچون آواری بر سرتان فرو میریزد. ما که خوب می دانیم  همه شما  برای حفظ نظام موجود به راحتی از روی هم عبور خواهید کرد. خوب میدانیم که حتی حاضرید بالاترین مهره حکومتی را به شرط بقای نظام جابجا کنید و این تمام آن تلاشی ست که بعد از انتخابات ۸۸ به آن مشغول بودید.

 اگر روزی با این خیال  که در یک صبح زیبا از خانه بیرون میایيد و بر دستان مردم به عنوان ناجی چرخانده می شوید، اگر خیال میکردید که مردم ایران هنوز درگیر انتخاب میان این جناح و آن جناح حکومتی هستند و شما یکی از این آلترناتیوها خواهید بود، اما ماهيت این دوره از خیزش ها، تمام آن خیالپردازیها را نقش بر آب کرد. به اين اعتبار، این دست بیانیه ها نه از سر همدردی با مردم معترض، نه بر علیه ظلم و اجحاف در این چهل سال که خودتان سه دهه در دستگاه طویل و عریض این نظام بر مردم روا داشتید، بلکه ناشی از هراس و وحشتی است که از هم اکنون خواب سنگین این سالها را برایتان آشفته کرده ، نگرانی از فردای خیزش های دیگر، وقتی مردم  ستمدیده و زحمتکش ایران با نیروی اتحاد و همبستگی طبقاتی خود هم شما و هم جناب کروبي را  از "حصر خانگی" تان بیرون بکشاندند  و مستقیم بر صندلی عدالت قرار دهند، تفسیر واقعی این بیانیه هاست.

امروز این خیزش مردمی برای دفاع از کرامت انسانی خود، برای رهایی از فقر و فلاکت، برای داشتن یک زندگی شایسته انسان مدرن امروزی، برای جارو کردن مذهب از زندگی خود، برای رهایی از استثمار و رهایی از زنجیر بردگی  و در یک کلام تسویه حساب با جمهوری اسلامی به ميدان آمده است و نه برای دعواهای این یا آن جناح حکومتی. پیام این خیزش با خون سرخ صدها انسان تشنه به آزادی و برابری رنگین شده است، نه برای هیچ ناجی دیگری. این تعرض شورش گرسنگان بود برای رهایی از فقر و گرسنگی و فلاکت به بارگاه خدايان ثروت و سرمايه؛ این تعرض، دفاع یک طبقه بود از خود و شما هم آن را به خوبی شنیدید.

 آبان ۹۸ حکم خود را بر تاریخ چهل ساله نظام سرمایه داری اسلامی کوبید. دستگاه سرکوب و تحمیق این نظام فرسوده شده است و با کوچکترین نسیمی از آزادی و برابری به لرزه می افتد. این تنها جرقه کوچک از عصیان انقلابی  مردم زحمتکش ایران است که اینچنین آب در سوراخ مورچگان ریخت؛ وای به روزی که آتش خشم طبقه کارگر همراه با صف متحد مردم ستمدیده در هم تنیده و تمام دودمان این نظام را در خود بسوزاند.

اعتراضات بنزین



اعراضات مردم بر علیه گرانی بنزین حدود یک هفته از جمعه بیست و چهارم آبان ماه  تا دوم آذر ماه بیش از 200 شهر ایران را لرزاند. تعداد کشته شدگان در این درگیری ها طبق آمار سازمان عفو بین الملل حداقل 208  نفر و طبق اعلام سایت کلمه حداقل 366 نفر بوده است. تعداد دستگیر شدگان از طرف کمیسیون امنیت ملی مجلس اسلامی 7000 نفر اعلام شده است. 

بررسی روندهای مربوط به گران نمودن بنرین و اعتراضات مردم در برابر آن، عکس العمل نیروهای مختلف درگیر در این  جریان، و نیز نتایجی که این روندها ببار آورده اند، در تعیین چه باید کردها از اهمیت ویژه ای برخوردارند؛ و هر کس بنا به جایگاه طبقاتی، دیدگاه و توانایی خود به این بررسی  می پردازد.

 

با وجود اینکه شایعه بالا رفتن قیمت بنزین از پیش وجود داشت اما قبول چنین فاجعه ای برای مردمی که تمام زندگیشان به قیمت سوخت وابسته است، راحت نبود؛ بخصوص برای کسانی که با وام گرفتن وسیله نقلیه ای برای خود تهیه کرده اند تا یا با مسافرکشی خرج زندگی خود را فراهم نمایند یا بتوانند با دسترسی به مناطق دورتر امکان کاری بهتری بیابند.

 طرح بالا بردن قیمت بنزین ، طرحی از قبل حساب شده و برنامه ریزی شده و به قولی مهندسی شده بود، به این امر اگر مردم واقف نبودند و برایشان باور این فاجعه غیر قابل درک بود اما در مقابل هر آن کس که به نوعی در حکومت دست دارد می بایست واقف بوده باشد از دولت گرفته تا خامنه ای ... 

علیرغم اینکه سران سه قوه همگی با هم به تصویب این طرح اقدام کردند اما افراد منفرد دست اندرکار که هر یک متعلق به یکی از این سه قوه بودند، از این قضیه اظهار بی اطلاعی نمودند. از مجلسیان گرفته تا روحانی که احتمالا خودش مثل بقیه مردم صبح جمعه وقتی قصد رفتن به سر کار داشته در پمپ بنزین از این قضیه مطلع شده و چون پول خرد کم آورده مجبور شده پای پیاده به بانک رفته و برای پرداخت پول بنزین از حساب خود پول برداشت بکند! دیگر اینکه حتی ولایت فقیه و شرکت ملی پخش فراورده های نفتی هم روحشان از این موضوع خبر نداشت ! خلاصه اینکه هر کس که در این گروه بندی های دست اندر کار رژیم یک طرف درگیری ها و دعواها بود خیلی آگاهانه خود را از  معرکه کنار کشید.    
  مردم ماندند تنها در مقابله با سران سه قوه یعنی در مقابل کل نظام جمهوری اسلامی. روز بیست و چهار آبان در شروع اعتراض ها باغرولند بعضی از مجلسیان و اظهار بی خبری و نارضایتی آنها و حرف های ضد ونقیض دست اندر کاران در حکومت این توهم در میان مردم بوجود آمد که شاید حکومت در طرح خود کمی متزلزل است و تصمیم قطعی نیست وشاید با تظاهرات و فشار و ترساندن از شورش مردمی، مجلسیان بتوانند کاری پیش ببرند و قیمت بنزین هم مانند قیمت دلار و یورو فروکش کند.

این اولین باری بود که معترضین یکدست از اقشار زحمتکش و پایین جامعه بودند ، و نظام جمهوری اسلامی بطور بی شرمانه به شنیع ترین شیوه دست به کشتار آنها زد.
در روزهای بعد از اعلام این طرح که مجلسیان زیر چادرها و قباهایشان پنهان شدند و دولت  پول یک وعده نهار را به حساب بعضی واریز کرد و خامنه ای تمام نیروهای ضد شورش سپاه، بسیج و نیروهای انتظامی را به صحنه کشید، برای مردم که بدون سازماندهی و آمادگی قبلی به خیابان ها آمده بودند  چاره ای بغیر از دفاع از خود نبود .

 

مضحکٔ این میان برخورد حسابگرانه و چرتکه انداختن های تحلیل گران لیبرال بود که حساب و کتاب می کردند به آتش کشیده شدن بانک ها چقدر خسارت داشته، و یا اینکه انتظار داشتند مردم با آرامش و سیاست و قدم به قدم تحولی مثبت در جمهوری اسلامی ایجاد کنند. آقایان! مردم گرسنه با یک نظام تا دندان مسلح و درنده درگیر هستند و دارند در خیابان ها کشته می شوند. از مردم حتی نان خرده های سفره های خالیشان را دزدیده اند، تحولات آهسته یعنی چه؟! چنان طلبکار شده بودند که از مردم معترض میخواستند حساب پس بدهند که قطعی اینترنت ضررش بیشتر بوده یا به آتش کشیده شدن ساختمان بانک ها.

برای نظام، سرکوب مردم نقش حیثیتی داشت. برای رژیمی که در لبنان و عراق با همکاری و همیاری حزب الله  و دیگر دستجات وابسته به خود در این کشورها مردم معترض را به گلوله می بندد، از پس شورش مردم خود بر نیامدن به معنای کاهش وجهه اش در منطقه بود؛ آن هم در شرایطی که یکی از شعارهای مردم معترض لبنان و عراق این است که" حزب الله به ایران برگردٔ‌، اینجا ایران نیست."

 

جمهوری اسلامی ایران، جهت تامین بودجه ای که برای سرکوب مردم لبنان و عراق در همکاری با حزب الله و دیگر دستجات وابسته به خود در این کشورها نیاز دارد، و برای تامین خرج و مخارج دیگرش، به جای کوتاه کردن دست خودی ها از دزدی و غارتگری اموال مردم، به مردم زحمتکش و سفره خالیشان چنگ انداخته است ؛ آن هم با همدلی و توافق همگی دست اندرکاران. همانطور که خامنه ای خیلی روشن بیان کرد" بالا بردن قیمت بنزین بر اتحاد و اتفاق ما افزود" معنی اش خیلی روشن این است که دزدان سر گردنه دست در دست هم و با حمله و گلوله باران مردم آنها را هر چه بیشتر به خاک سیاه نشاندند. جمهوری اسلامی از سرکوب و کنترل نارضایتی مردم به نفع اتحاد و همبستگی خود استفاده کرد.

خامنه ای که در مورد سیاست گران کردن بنزین  گفت "چیزی سر در نمی آورد." اکنون  ماهرانه با توسل به دستگاه های سرکوبگر خود دستور می دهد که به مانند سال 60 عمل کرده و به مردم معترض امان ندهند. آخوندها این توان سرکوبگری را از رژیم قبل از خود به میراث برده اند.

خمینی ساواک و سازماندهی آن را منحل کرد. سران وفادار به شاه را کشت، اما مهره های سیاستمدار و با تجربه آن رژیم را با رضایت کامل به ارث برد. در آغاز حکومتگری جمهوری اسلامی تمام شکنجه گران زندان ها زیر دست شکنجه گران حرفه ای ساواک که دوره آموزشی خود را در اسرائیل دیده بودند، قرار داشتند. 
شکنجه گران رژیم جمهوری اسلامی سالها زیر دست آنها آموزش دیدند که چگونه می بایست زندانیان را دسته بندی کرد و چگونه با توهین و اذیت و آذار  می توان یک زندانی را شکست.

به هر حال این حرکت طراحی شده رژیم و برخورد وحشیانه اش قابل پیش بینی بود. مبارزات و اعتراضات مردمی بدون سازماندهی قبلی، بدون سازماندهی و وجود آگاهی شکست می خورد و سرکوب می شود. مردم وقتی پیروز می شوند که بتوانند دست دشمن خود را بخوانند و بازی های این جناح و آن جناح باعث توهم شان نشود. مردم وقتی پیروز می شوند که بتوانند از دشمن خود پیشی بگیرند و طرح و نقشه های رژیم را نقش بر آب کنند.

 چطور؟ مردم ایران تجربه اعتصاب کامیونداران را داشتند. در آن زمان رژیم انقدر تحت فشار قرار گرفته بود که کامیونداران را تهدید به اعدام کرد. تنها حرکت های سازماندهی شده است که می تواند جواب بدهد. البته در این حرکت ها تشکل های کارگری تنها تشکل هایی هستند که قابل اعتماد می باشند، چرا که به لشکر تهیدستان تعلق دارند و متشکل هستند. موفقیت برگزاری اعتراضی اول ماه مه امسال در مقابل مجلس نشانگر این واقعیت است.

 

 می توان از تجربه مبارزات اتحادیه های فرانسوی در مبارزه با اصلاحات قانون بازنشستگی به دست مکرون که می خواهد سن بازنشستی را بالا ببرد، هم درس گرفت. مردم به فراخوان اتحادیه های کارگری مبنی بر اعتصاب عمومی پاسخ مثبت داده اند.

 

جنبش کارگری ایران با تلاش و استقامت خود در مبارزات حق طلبانه اش   با تحمل خسارات جانی و مالی فراوان توانسته به جلوی صحنه بیاید. کشتار و سرکوب زحمتکشان و مردم فقیر برای جنبش کارگری که همیشه پرچم دار مبارزات مردمی است یک ضایعه درد آور است.

 بدون رهبری کارگران و تشکل های کارگری جنبش های مردمی سرکوب می شوند و راه بجایی نمی برند.

 

 

عقب گرد کشورهای اروپایی از پاسداری حقوق بشر

عقب گرد کشورهای اروپایی از پاسداری حقوق بشر

به مناسبت سالگرد اعلامیه جهانی حقوق بشر

 

انسان از توحش تا مدنیت

چه انسان را زاده ی آدم و حوایی بشناسیم که از فرمان خدایان سرپیچیدند و تبعیدی زمین شدند، و چه او را ثمره ی آن انفجار بزرگی بدانیم که هستی ما را رقم زد؛ می دانیم که او از آغاز زندگی خویش به دنبال پیدا کردن راه هایی بوده که زندگی را برای او  مطبوع کند؛  مطبوع به معنای آسان تر و کم خطرتر بودن، جای گرم و نرم خوابیدن، غذای خوب و کافی خوردن، یار و همراه مناسب داشتن.

انسان حتی تا قرن های بیشماری پس از روی دو پا ایستادن و زندگی انسانی اش را شروع کردن و به مدنیت رسیدن تفاوت زیادی، از این نظر، با حیوانات نداشت. کدام سگ و گربه و اسب و شیری به دنبال غذای خوب و کافی نیست؟ کدام یک از این حیوانات وقت سرما و گرما به دنبال سرپناهی نمی گردند؟ و کدام شان از داشتن جفت و همراهی لذت نمی برند؟

اما می دانیم آن چه که انسان را در این مورد از حیوان جدا کرد شناخت نیروهای متفاوت خویش و در پی آن «اجتماعی شدن آگاهانه»ی او بود؛ چرا که حتی دیگر آن نوع زندگی اجتماعی گله گله و دسته دسته در کنار هم،  در کوه و دشت زندگی کردن و یا با هم چریدن و خوردن و خوابیدن راضی اش نمی کرد. لذت آموختن چیزهای تازه را درک کرده بود: کشف کردن، ابزارهای تازه ساختن، موهبت های طبیعی را قدر دانستن، و تبادل تجربه و اندیشه با دیگران را که به زندگی اش معنایی متفاوت می داد.

تابش آفتاب «اعلامیه جهانی حقوق بشر»

با این حال، تا قرن بیستم، او هنوز نتوانسته بود که یک نسخه ی موثر و قطعی برای رسیدن به آن زندگی ایده آلی که قرن های قرن به دنبالش بود را پیدا کند. با همه ی کشفیات شگرف، و با همه ی ابزارهای مفید و کارآیی که ساخته بود، و با همه ی دانشی که از علوم مختلف انباشته داشت، باز می دید که کم دارد. می دید حتی اگر خودش برخی از آن چه هایی را که می خواهد داشته باشد، باز در همسایگی اش، و یا در سرزمین های دیگر، میلیون ها انسان هستند که در حسرت داشته های او  آه می کشند، و این وجدان او را آزار می داد و خوابش را آشفته می کرد.

در دهه های میانی قرن بیستم، انسان به کشف راز دست یابی به بهشتی رسید که می توانست همه ی انسان ها را در خود جای دهد، بهشتی که قرن های قرن تنها در ذهن فلاسفه، مصلحان جهان، و اهل اندیشه و خرد چون تصویری آرزویی می گشت اما فقط می توانست برای تعداد کمی از انسان ها به واقعیتی گذرا تبدیل شود. ـ فرضا رهبری، امپراتوری، مصلحی پیدا  می شد و با فرمانی آن را به مردمان سرزمین خود یا پیروانش هدیه می کرد ـ اما کجا بود آن بهشتی که «کلیه ی اعضای بشر» را در  خود جای دهد و «حقوق یکسان و انتقال ناپذیر» آن ها را پذیرا باشد؟. و سه موهبت جادویی و معجزه آسای «آزادی، عدالت، و صلح» را به آن ها هدیه کند.

حقوق بشر و نقش اروپا

اندیشه نگارش اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال 1948 به امضای بیشترین کشورهای جهان رسید، با استفاده از تجربیات صدها قرن اما فقط در جریان 31 سال (1914 تا 1945) به بار نشست. سی و یک سالی که دو جنگ خانمان برانداز جهانی در آن اتفاق افتاد و چشمان انسان های بزرگی را به روی یک واقعیت غیرقابل انکار گشود که هر آن زشتی و بدی و تلخی و جنگ و فقر بر سر انسان آمده همه از «تبعیض» است و از «نادیده گرفتن حقوق برابر» انسان منتشر در سیاره ی زمین(1)

اگرچه اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در آمریکا و به همت خانم «النور روزولت» و گروهی از باورمندان به حقوق برابر بشر نوشته شد، اما تردیدی نیست که آبشخور ریشه ی این گیاه شکوهمند، بزرگان انساندوست و خردمند کشورهای اروپایی بودند. (بدون این که بخواهم در این جا از اثرات فرهنگ شرق نیز بر اندیشه ی آن بزرگان بگویم کافی ست) اشاره ای کنم به سخن سعدی خودمان، که در میانه ی قرن بیستم، از محدوده ی یک سرزمین بیرون رفت و بر سر در سازمان مللی، که این اعلامیه در آنجا جهانی شد، درخشید:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

 که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگرعضوها را نباشد قرار

عقب گرد کشورهای اروپایی از پاسداری حقوق بشر

کشورهای ارروپایی که هر کدام شان قرن ها با به زنجیر کشیدن مردمان در مستعمره های کوچک و بزرگ شان خوب خورده و خوش خوابیده بودند، اولین کسانی بودند که حتی بیش از آمریکا به استقبال اندیشه ی حقوق بشر شتافتند، صدها سازمان ریز و درشت به نام «حقوق بشر» گشودند و روز و شبی نبود که نام «حقوق بشر» از زبان رهبران و بزرگان سیاسی، اجتماعی، و فرهنگی شان شنیده نشود.

به نظر می آمد کشورهای اروپایی قصد کرده بودند، که به جبران قرن ها استعمار و ضایع کردن حقوق میلیون ها انسان، و به فقر و بدبختی کشاندنشان، می خواهند از این نسخه ی شریف و انسانی بهره ببرند و راه برون شدی برای آن مردمان پیدا کنند. به به! چه زیبا و  چه انسانی!

یادم می آید در دهه های شصت و هفتاد کشورهای اروپای غربی تبدیل شده بودند به سمبل های «حقوق بشر». ما جوان های آن دوره در کشورهای خاورمیانه آن ها را تحسین می کردیم، و آرزو داشتیم که مثل آن ها باشیم، برای رسیدن به آزادی هایی که آن ها داشتند، به آن ها متوسل می شدیم.

آن ها برای ما و با ما شعار آزادی سر می دادند، سفرای حقوق بشری شان را به کشورهای ما می فرستادند تا آمار کمبودهای ما را جمع کنند و به خود ما نشان دهند و ما را علیه ناقضان حقوق بشر برانگیزانند.  و ما بدون آن که به توانایی های خودمان برای تغییر و بهتر شدن جوامع مان فکر کنیم به آن ها می چسبیدیم، آن چنان که سرنوشت خود را دربست به دست آن ها سپردیم. و آن ها به بهانه ی نجات ما از «دیکتاتوری» رهبرانی برایمان تدارک دیدند که بیشتر شبیه به گماشته گانشان در کشورهای استعمار زده بودند.

اروپای کنونی و حقوق بشر

ما در ایران، که خیلی چیزها داشتیم جز آزادی سیاسی، در چشم بر هم زدنی آن چیز های دیگر را هم از دست دادیم. و در تمام این سال هایی که ما در حال از دست دادن همه ی دست آوردهای حقوق بشری خودمان بودیم، و هر روز از «آزادی، عدالت، و صلح» یک قدم دور تر می شدیم، سران اروپا با شکنجه گران ما، با زندانبان ما، با ویرانگران ما، و با قاتلین ما سازش و معامله می کردند، آن سان که شک ندارم بهره ای که از این معاملات برده اند، کمتر از بهره ای نیست که اگر مستعمره ای در قرن نوزدهم بودیم. و این بلایی نیست که تنها سر ما آمده باشد، بسیاری از کشورهای خاورمیانه و کشورهای دیگر نیز چون ما درگیر بی خیالی و سودجویی های  کشورهای اروپایی شده اند.(2)

سازمان های حقوق بشری در این کشورها نیز، بسیار ساکت تر از سال های قبل از انقلاب هستند. و حتی هیچ واکنش اساسی در مقابل جنایت های اخیری که در ایران انجام شده نداشته اند.

آن ها اگرچه «اول آمریکا» گفتن ترامپ را به درستی نکوهش می کنند (زیرا چنین گفته ای با اصل اعلامیه ی حقوق بشر در تضاد است)، خودشان در عمل به «فقط فرانسه»، «فقط انگلیس»، «فقط آلمان»، «فقط سوئد» و ... و... می اندیشند و سیاست ها و برنامه هایشان را تنها بر آن اساس پیش می برند. در واقع اعلامیه حقوق بشر تنها در کشورهای خودشان و در ارتباط با حقوق مردمان خودشان کار می کند نه در ارتباط با کل بشریت.

            و چنین است که می بینیم پس از هفتاد و یک سال که از تصویب اعلامیه حقوق بشر می گذرد این فقط مردمان رنج دیده  و از همه چیز محروم شده ی ایران، عراق، افغانستان و .. و..  و کشورهای همچون آن هاست که خفتگان را با اعتراض هایشان بیدار می کنند،کتک می خورند، زخمی می شوند، به زندان می افتند، جان می بازند و نام و یاد «حقوق بشر» را زنده نگاه می دارند؛ تا شاید کشورهای بوجود آورنده ی اعلامیه حقوق بشر یادشان بیاید که:

 « ناديده گرفتن و تحقير حقوق بشر به اقدامات وحشيانه ای انجاميده که وجدان بشر را بر آشفته اند و پيدايش جهانی که در آن افراد بشر در بيان و عقيده آزاد ، و از ترس و فقر فارغ باشند ، عالی ترين آرزوی بشر اعلام شده است؛ از آن جا که ضروری است که از حقوق بشر با حاکميت قانون حمايت شود تا انسان به عنوان آخرين چاره به طغيان بر ضد بيداد و ستم مجبور نگردد»(3)

هشتم دسامبر 2019

---------------------------------------------------------------------

          1-  ماده ی یک اعلامیه حقوق بشرـ تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حيثيت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و بايد با يکديگر با روحيه ای برادرانه رفتار کنند.

ماده ی دو اعلامیه حقوق بشرـ هر کس می تواند بی هيچ گونه تمايزی ، به ويژه از حيث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، دين ، عقيده ی سياسی يا هر عقيده ی ديگر ، و همچنين منشاء ملی يا اجتماعی ، ثروت ، ولادت يا هر وضعيت ديگر ، از تمام حقوق و همه ی آزادی های ذکر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد.  به علاوه نبايد هيچ تبعيضی به عمل آيد که مبتنی بر وضع سياسی ، قضايی يا بين المللی کشور يا سرزمينی باشد که شخص به آن تعلق دارد ، خواه اين کشور يا سرزمين مستقل ، تحت قيموميت يا غير خودمختار باشد ، يا حاکميت آن به شکلی محدود شده باشد.

2ـ من در این نوشته فقط از اروپا گفته ام چون هم اکنون نیز که مردمان ایران در بدترین وضعیت ممکن قرار دارند همچنان با حکومت اسلامی مسلط بر سرزمین مان سازش می کنند و سعی در حفظ و ماندگاری آن ها را دارند. از چین و روسیه و کشورهایی چون آن ها نیز نگفته ام چون آن ها نه مدعی «حقوق بشر» بوده اند و نه حتی مردمان خودشان از «حقوق بشر»ی شان بهره ای می برند.

3ـ   پیشانی نوشت اعلامیه جهانی حقوق بشر

خاکستر زیر شعله !

خاکستر زیر شعله !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


رضا پهلوی در مصاحبه ای با تلویزیون اینترنشنال صراحتا خشونت را از طرف مردم نفی کرد ، خشونت را از طرف حاکمان توجیه کرد و خلاصه به همه نیروهای نظامی هم اطمینان داد که در دوران گذار و بعد گذار میخواد روی همینها حساب کنه...این مواضع رضا پهلوی یا جریان سلطتت تازگی ندارد ...


نفی خشونت خوب است ، خونی ریخته نمیشود ، کسی زخمی نمیشود ، در زندانها به کسی تجاوز نمیشود ، کهریزک ساخته نمیشود ، انسانی درد نمیکشد... خانواده ای به سوگ عزیزی نیست ، خلاصه هیچ مستر شمری هیچ مستر حسینی را همینطوری به نیزه نمیکند ...


الان و طی 40 سال گذشته حاکمییت اسلام ... صحنه اینطوریه که مردم خشونت طلب مرفه ، حکومت بیچاره را سرکوب میکنند ، و این مردم ظالم سران حکومت را زندانی کرده اند ، الان با این امواج خشونت ، قهوه و چایی شیرین از گلوی حاکمان و سرداران اسلام ... پائین نمیرود . ارگانهای جهانی حقوق بشری این موج خشونت مردم علیه حکومت را محکوم میکنند ، دفاع نیروهای نظامی از خودشان را حق میدانند ...



جناب پهلوی و جریان سلطنت روی هر کسی وهر چیزی حساب کن به جز اینکه از سواحل امن خارج از ایران ودر میانه خشونت دینی افسار گسیخته خیابانهای ایران ... نمیشود اوضاع را تغییر داد . همانطور که شاهد هستید زمان عوض شده و ایران فعلی هم شوروی سابق نیست که یک گورباچفی بیاید وپرچم اصلاحات را بدون نیاز به خشونت به دوش بگیرد...آنها که میبینند وذهنشان کور است یا صرف نمیکند تشخیص درستی بدهند ، همانا که از مفت خورانند ...

ما در دوران بعد جنگ سرد هستیم ، جهان و خاورمیانه باید در نظم نوین اقتصادی باید شکلی جدید بگیرد . از بدشانسی مردم ایران ، مهمترین نقطه سوق الجیشی خاورمیانه ایران است که غرب حاضر نیست ، هیچ قدمی در کمک به مردم و در مقابله یا حکومت اسلامی بردارد . خیلی زور بزنند هی تحریمها را اضافه میکنند !


نیروی حاکم هم این را فهمیده و خلاصه هی جفتک میزند و خراب میکند و سرکوب میکند . جریان سلطنت هم چون ذاتا به مفت خوری و راحت طلبی عادت دارد واز خون میترسد و در کارنامه مبارزاتی اش جز شرکت در کازینو و خوش گذرانی ، لاس خشکه و لاس خیس ، چیز دیگری نیست ... مستمر این امواج را پخش میکند تا اگر روزی اوضاع عوض شد بتواند روی همین نیروهای سرکوبگر نظامی و انتطامی حساب کند ...و رسانه های غربی هم هی همین جریان سلطنتی را پوشش میدهند .

ولی در شرایطی که عوض شدن ریل جدی شود این تئوری های ضد خشونت کلا باد هواست . رضا پهلوی در کنار پوشش تخمی رسانه های غربی ، در کنار حمایت از نیروهای نظامی سرکوب ... کمی وقت بگذارد و تاریخ را بخواند که چگونه و در چه شرایط خاصی خمینی میتواند در ماه بنشیند و ملت در چاه ؟



تاریخ سیاسی ایران 2 بار تکرار شد ، یک بار به شکل طنز در کودتای 28 مرداد 1332 غرب ، و یک بار به شکل تراژیک در تحول سیاسی 1357 ... این یادآوری تکراری لازم است تا جریان سلطنت شاید متوجل شود امروز نقش سیاسی اش باید متفاوت با قبل باشد . در این مسیر همه سازوکار و راهکار و ابزارهای قدیمی...باید عوض شود . در این مسیر جدید باید کمی بلد باشی ، کمی خلاقییت ، کی درک شرایط نوین جهانی و خاورمیانه در سپهر سیاسی ... و نه فقط روی جهل مفرط قرن پیش مردم حساب کرد .

 

کمیسر عالی حقوق سازمان دولتهای متحد در مورد قربانیان اعتراضات اخیر در ایران ابراز نگرانی کرده است...

روز جمعه، ۱۵ آذر (۶ دسامبر)، سخنگوی میشل باچله، کمیسر عالی حقوق سازمان دولتهای حاکم در جهان متن بیانیه او در مورد اعتراضات اخیر ایران را منتشر کرد.سخنگو که کاری جز ابراز نگرانی ندارد ، بازم و هرروز ابراز نگرانی کرد."سخنگو گفت ما نگران جنازه هایی نیستیم که با نظارت دقیق جهان با هلی کوپتر هدف قرار گرفت بلکه نگرانیم چون حقوق میگیریم نگران باشیم ...


آمریکا هم خیلی نگران است و الان دامنه تحریمها را به عراق و حشد الشعبی کشانده است و پفک و نان تافتون دیگر وارد نمیکند . تا چند وقت دیگه قدس هم تحریم میشود و هرزه گوئین و الی آخر...

این بخش تراژیک سکوت و بی عملی غرب و دنیا در مورد سلاخی معترضان ایران یک طرف ... بخش تلختر قضیه سکوت و بی عملی هموطنان آریایی است ،هنرمندانی که از مالیات دولتی معاف شدند تا زمینه ورود به نمایش انتخابات روی امواج خون فراهم شود . از دولتهای خارجی و سیاستهای مخرب غرب قرار هم نبود معجزه ای به نفع مردم ایران بیرون بزند . ولی از ساکنان ایرانی شوکه میشوی که خودشان و نسلهای بعدی شان هم قرار است روی همین خاک سوخته زندگی کنند همین ساده های مستمر زندگی را اگر میفهمیدند کسی سکوت نمیکرد ...

وقتی صدای همه در بیاد آنوقت به راحتی با گلوله هم خاموش نمیشود. آنها که ساکت و نظاره گر بودند ، به زودی نوبت شماها و بقیه هم میرسد . امروز فقط طبقه فقیر یا ضیعف کف خیابان مهمان گلوله ها بود ، فردا قطعا طبقه متوسط یا ساکت هم ضیعف میشود و الی آخر...
 

 



07.12.2019
اسماعیل هوشیار
 

 

December 07, 2019

ﺷﻴﻮﻩ ﺁﺳﻴﺎيى ﺗﻮﻟﻴﺪ

ﺷﻴﻮﻩ ﺁﺳﻴﺎيى ﺗﻮﻟﻴﺪ 

http://www.azadi-b.com/G/file/shivei_t_asia_S.N.pdf

نگاهی به تاریخچه دانشگاه و جنبش دانشجویی ایران با گرامی داشت ١٦ آذر ١٣٩٨!

bahram.rehmani@gmail.com

مقدمه

امروز پس از گذشت ۶۶ سال بعد از واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲، دانشگاه‌ های کشور به مناسبت «روز دانشجو» برنامه‌ های متفاوتی با سر دادن شعارهایی علیه حکومت اسلامی و در حمایت از اعتراض های اخیر مردم به افزایش قیمت بنزین، برگزار کردند. اما با گذشت شصت و شش سال و با تحمل سرکوب های شدید هر دو حکومت سلطنتی و مذهبی، هم چنان به مبارزه آزادی خواهانه و برابری طلبانه خود ادامه می دهد!

امسال دانشجویان دانشگاه های ایران، در شرایط متفاوتی به استقبال ۱۶ آذر رفتند. در شرایطی که در بیش از ۱۵۰ شهر مردم به خیابان ها ریختند و بر علیه حکومت جهل و جتایت و ترور اسلامی، دست به اعتراض و تظاهرات زدند. این اعتراض های مردمی با فرمان خمینی و روحانی، به خاک و خون کشیده شدند و نیروهای امنیتی سرکوبگر حکومت با هفت تیر، تفنگ، تیربار، کاتیوشا، تانک و هلیکوپتر به معترضین، یورش وحشیانه بردند. آن ها بی رحمانه صدها تن از جمله کودکان و عابرین را از فاصله نزدیک به گلوله بستند و کشتند. هزاران تن دیگر را نیز زخمی و دستگیر کردند. مردم خشمگین شدند و به هدف هایی هم چون پمپ بنزین ها و بانک ها، مراکز نظامی و دولتی، و حوزه های علمیه حمله کردند و به آتش کشیدند. یعنی به طور نمادین مراکز سرکوب حاکمیت، ایدئولوژی اسلامی و سرمایه داری آن را مورد حمله خود قرار دادند.

پویا بختیاری، یکی از جوانان معترض طی اعتراضات سراسری آبان ماه بود که توسط شلیک مستقیم ماموران جنایت کار، جان باخت.

مادر پویا بختیاری، در واکنش به طرح پرداخت خون ‌بها به بعضی از قربانیان آن را رد کرده و ارزش خون فرزند خود را «بیش از میلیاردها» دیه دانست.

وی، هم چنین با جسارت گفته است که مقامات حکومت اسلامی «از خشم من و از آه من باید بترسند»، «نه تسلیت می ‌پذیرم، نه دل جویی ‌شونو.»

منوچهر بختیاری پدر این جوان نیز خواستار محاکمه و مجازات مسبب اصلی کشته شدن پسرش شده است. بختیاری در رابطه با شهادت فرزندش می ‌گوید: «من امکان دارد آن کسی که تیراندازی کرده به طرف پسر من و جمجمه پسرم را متلاشی کرده،‌ ببخشم؛ ولی آن کسی که این دستور را داده است، نمی ‌بخشم.»

وی افزود: «باید به مجازات برسد چون بچه من بی ‌گناه کشته شده است و امثال بچه من؛ بی‌ گناه کشته شده است؛ چه گناهی داشت؟ غیر از این بوده است که پسر من یک فیلمی گرفته است و دستش را بلند کرده است به خاطر احقاق حق مردم که آقا بنزین گران شده است.»

بنا بر گزارش ها از شروع اعتراضات گسترده در ۱۵ نوامبر و به مدت ٥ روز، دست کم ٨٠٠٠ نفر در ۲۸ استان از ۳۱ استان ایران بازداشت شده اند و این بازداشت ها و تهدید خانواده جان باختگان و دستگیر شدگان، هم چنان ادامه دارد.

 

 

دانشجویان که خود بخش فعالی از این خیزش اجتماعی بودند، در ۱۶ آذر، در تجمع ‌های اعتراضی در چند دانشگاه، شعارهایی علیه دولت و حکومت و در همبستگی با اعتراضات مردم سر داده شد. حسن روحانی رییس دولت آدم کشان اسلامی بر خلاف مرسوم، امسال جرات نکرد روز دانشجو به میان دانشجویان برود.

شوراهای دانشجویان کشور، پیش تر تعداد دانشجویان بازداشت شده در جریان این اعتراضات را ۴۸ تن عنوان کرده و گفته بود که ۱۶ تن از آنان تاکنون آزاد شده اند. با برقراری نسبی ارتباطات اینترنتی در کشور اسامی تعداد دیگری از بازداشت شدگان و هم چنین دانشجویان آزاد شده مشخص شده است.

دانشجویان دانشگاه تهران در واکنش به حضور ابراهیم رئیسی در این دانشگاه، شعار دادند: «قضاییه جلادان، مقدم تان خون ‌باران..»

ویدئوهای منتشرشده در فضای مجازی از برگزاری تجمع‌ های اعتراضی در روز دانشجو در برخی دانشگاه‌ ها، از جمله تهران، امیرکبیر، پلی‌تکنیک و نوشیروانی بابل حکایت دارند.

برخی از شعارهایی که در این ویدئوها شنیده می‌ شود از این قرار است: «دانشجو معلم کارگر اتحاد اتحاد»، «دانشجو آگاه است، با کارگر همراه است»، «جواب ما تفنگ نیست، این همه کشته کم نیست»، «سرکوب پایان راه نیست، مقاومت زندگی است»، «از هفت ‌تپه تا تهران، زحمت کشان در زندان»، «خیابونا خونی شد، آزادی قربانی شد»، «فقر، کشتار، گرانی، مردم شدند قربانی»، «ستاره در پرونده، دانشجومون در بنده»، «اساتید اساتید، حرف بزنید نترسید»، «استادامون ذلیلن، ذلتو می‌پذیرن»، «درود بر دانشگاه، نه پادگان نه بنگاه»، «ایران، شیلی، فرانسه، سرکوب و غارت بسه»، «نان، کار، آزادی، اداره شورایی» و «ملت متحد هرگز شکست نمی‌ خورد»؛ از جمله شعارهایی است که دانشجویان در روز دانشجو بر پلاکارد نوشته ‌اند.

محور اصلی مطالبات و اعتراضات دانشجویان در دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه ها، اعتراض به سرکوب خون‌بار معترضان در شهر ایران در اعتراضات فراگیر آبان ماه بود و هم چنین مخالفت با پولی‌ سازی آموزش، دفاع از حق تحصیل رایگان و …

تامل در کارکرد جنبش های سیاسی - اجتماعی و نقش احزاب و سازمان های سیاسی، مجموعه ‏ها و تشکل های دموکراتیک مدنی، فرهنگی و اجتماعی، همواره از دغدغه‏ های اصلی تحلیل گران سیاسی، محققان، پژوهش گران حوزه علوم انسانی به‏ ویژه کارشناسان علوم سیاسی بوده است. تحلیل شماری از تحولات تاریخ معاصر نیز بدون بررسی و شناخت عملکرد مجموعه‏ های اجتماعی امکان ‏پذیر نمی ‏باشد.

دانشگاه و جنبش دانشجویی به عنوان یکی از مهم ‏ترین نهادها و جنبش ‏های فعال جامعه از این قاعده مستثنی نیستند. هرچند دانشگاه ‏ها از نهادهای بنیادین و ضروری در آموزش و پژوهش هستند، اما اگر دامنه تعبیر و تغییرپذیری نقش ها را نخستین اختیار عمل هر بازیگر اجتماعی بدانیم دانشجو، دانشگاه و اجتماعات دانشجویی به دلیل ساخت انتقادی و تبعیت از متدولوژی پرسش گری در قالب نقش های دیگر نیز نمایان خواهند شد.

دانشجو، هم زمان با فراگیری دانش و معلومات نسبت به محیط پیرامونی نیز واکنش نشان داده، حساسیت، اندیشه و رفتارهای سیاسی - اجتماعی خاصی بروز می‏ دهد. هرچند کنش های جمعی دانشگاه امری طبیعی و جزئی از  رفتارشناسی حوزه دانشجویی محسوب می ‏شود با این وجود، دامنه حضور و فعالیت اجتماعی دانشگاه هرگز مبهم و نامحدود نبوده و جنبش دانشجویی نیز در کل از مفهوم و تعریف مشخصی برخوردار است. از این رو، اساسی ‏ترین بخش از تعریف فوق در قالب این سئوال که اصولا هدف از شکل ‏گیری و فعالیت جنبش دانشجویی چیست، نهفته است. بدون شک بررسی مراحل شکل ‏گیری و تکوین جنبش در طول ٦ دهه حیات آن در کنار ارائه راهکارهای مناسب جهت ترسیم آینده‎ای روشن از جنبش دانشجویی تنها از طریق مطالعه آسیب‏ شناسانه ممکن خواهد بود. از همین‏ رو تعریف مشخص در قالب مفاهیم منطبق بر واقعیات،  گذری در تاریخچه و گزارشی از آسیب ‏شناسی  جنبش دانشجویی انگیزه اصلی مطلب پیش‏ رو را با نگاهی به شرایط حال و آینده تشکیل می ‏دهد.

 

 

دانشگاه

دانشگاه را می ‏توان یکی از مهم ‏ترین و اساسی‏ ترین مراکز تولید علم و تربیت نیروی انسانی جهت رفع  نیازهای جوامع متمدن در نظر گرفت. امروزه این حقیقت که شمار زیادی از سیاست مداران، اغلب نخبگان و نوآوران عرصه‏ های مختلف فکری اغلب از دانشگاه برخاسته‏ اند قابل انکار نیست. این روند یک چرخه دوسویه را شامل می گردد که در آن دانشجویان نیز به نوبه خود تشکیل ‏دهنده ساختارها و اصولا علت وجودی برخی از نهادهای اجتماعی هستند. بنابراین تحقق ارتباط دانشگاه و جامعه در گرو انجام رفتارهای حمعی است که به علت جایگاه خاص دانشجویان، مجموعه کنش های جمعی آنان به مثابه جنبش، مورد توجه عمومی واقع می‏ گردد. رفتار اجتماعی دانشگاه در طی زمان با صیقل ‏خوردن تدریجی از جایگاهی برخوردار شده است.

حرکت جمعی و متحدانه دانشجویان در بستر تحولات سیاسی - اجتماعی ایران «جنبش دانشجویی» نام دارد که نمی توان یک تعریفی جامع و مانع از ان داد. چرا که پیچیدگی فوق بیش از آن که در شناخت مفهوم واژه «جنبش دانشجویی» باشد در نمود بیرونی ‏اش، یعنی سوخت و ساز خود «جنبش دانشجویی» جامعه مان نهفته است.

در تعریف جنبش دانشجویی و فلسفه وجودی آن، شاید باور به ضرورت فعالیت دانشجویان در دانشگاه و جامعه و چگونگی آن نیازمند تعریف دقیقی از جنبش و انطباق حرکت دانشجویی با این تعریف کلی و ارتباط آن با سایر جنبش های موجود در جامعه، هم گوت جنبش زنان، جنبش کارگری، جنبش محیط زیست و جنبش های مختلف مردم تحت در مناطق مختلف کشور است.

یک جنبش را می ‏توان حرکت یا رفتار نسبتا منظم و با دوام جمعی برای رسیدن به یک هدف یا اهداف سیاسی - اجتماعی بر اساس برنامه ‎‏ریزی معین دانست. ١ در این صورت، می ‏توان تلاش سنجیده، مداوم و در عین حال متمرکز یک سازمان اجتماعی جهت تحقق اصلاح، حفظ یا تغییر یک سیستم اجتماعی را در تعریف «جنبش» جای داد.

این نکته مهم را نباید از یاد برد که در بیش تر نظرات موجود از جمله تعریف «آنتونی گیدنز» بر این اصل که عمل جمعی جنبش ها می‏ بایست خارج از محدوده نهادهای رسمی جامعه صورت گیرد تاکید شده است. ٢

هم چنین نادیده گرفتن مرز بین جنبش و یک سازمان در ارائه تعاریف، عواقب ناخوشایندی در تبیین این پدیده‏ های اجتماعی به ‏وجود خواهد آورد. چرا که متاسفانه گاهی یک حزب و یک سازمان و یا یک حرکت معینی و مقطعی و موضعی جنبش نامیده می شود. در این جا، جهت توضیح جنبش دانشجویی کافی است در تعریف جنبش، به جای سازمان اجتماعی، دانشجویان را قرار دهیم. بنابراین، جنبش دانشجویی حرکت منظم و با دوام دانشجویان جهت تحقق هدف یا اهداف سیاسی - اجتماعی بر اساس برنامه معین و در جهت حفظ، اصلاح و یا تغییر یک سیستم حاکم سیاسی - اجتماعی خاص خواهد بود.

یکی از دلایل اصلی ایجاد جنبش ها می‏ تواند عوامل ساختاری محیط اجتماعی آنان باشد. اگر یکی از کارکردهای اصلی جنبش ها را رفع کاستی های اجتماعی در نظر گیریم وجود چنین نواقصی در جامعه یک عامل ساختاری جهت ظهور تحرکات جمعی تلقی می ‏گردد. دانشجویان و بخش آگاهاه جامعه به دلیل برخورداری از سطح دانش و آگاهی بالاتر نسبت به کل جامعه، همواره در شناخت و تلاش جهت رفع عقب‏ ماندگی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... در چارچوب ایجاد جنبش های دانشجویی گام برمی دارد. یکی دیگر از دلایل ظهور جنبش ‏های اجتماعی وجود تغییر فکری یا به تعبیر دیگر همان اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. باز گاهی به تحلیل هایی برمی خوریم که جنبش ها را سازمان ها و احزاب سیاسی به وجود می آورند یک نگرش به غایت نادرست است. چرا که این سازمان ها و احزاب واقعا سیاسی - اجتماعی هستند که از دل جنبش ها و مبارزات آن ها، زاییده می شوند نه بر عکس. اگر سازمانی و حزبی چنین روندی را طی کرده باشد که متاسفانه هم اکنون در جامعه ما هم بی شمار اند کم ترین ربطی به جنبش ها و مبارزات آن ها ندارند، بلکه جمع های حاشیه ای هستند که اراده گرایانه و خودخواسته گاهی فقط با حفظ نام گذشته خود، در انتظار تحولات می نشینند تا شاید در یک پیچ تاریخی، به نان و نوایی برسند.

برخی جنبش های دانشجویی در مقاطع مختلف صرفا با توجه به باورهای خود شکل گرفته ‏اند و گرایشاتی هم چون گرایشات ناسیونالیستی، مذهبی و لیبرالیستی در آن دست بالا را گرفته اند. البته باید تاکید کرد هنگامی که جنبش های اجتماعی از جمله جنبش دانشجویی توسط حاکمان مستبد سرکوب شده اند و فضایی سرکوب و وحشت و سانسور بر کل جامعه حکم فرماست جناح هایی از حاکمیت و یا نزدیک به حاکمیت جان می گیرند تا جنبش دانشجویی را تسخیر کنند. برای مثال، پس از پیروزی انقلاب مردم ایارن علیه حکومت پیلوی که حکومت اسلامی به زور و سرکوب و کشتار آن را اسلامی کرد در اوایل انقلاب انتخابات آزاید که در دانشگاه ها برگزار شد نشان داد که گرایشات وسیالیستی و چپ بر گرایشات ملی – مذهبی غلبه دارند از این رو، حاکمت تازه به قدرت رسیده اسلامی دانشگاه های را با سرکوب و کشتار به مدت بیش از دو سال تعطیل کرد و هنگامی که مجددا دانشگاه باز شدند بسیاری از دانشجویان و استاید دانشگاه ها به سر کار برنگشنتد چرا که برخی دستگیر و زندانی و حتی اعدام شده بودند، برخی به ناچار راه تبعید را در پیش گرفته بودند و برخی دیگر نیز به دلایل مختلف، به دانشگاه برنگشتند و مشغول زندگی خود در جامعه شدند. هم زمان انقلاب فرهنگی نیز با هداف اسلامیزه کردن جامعه و مراکز آموزرشی به ویژه دانشگاه ها بسیار فعال بود. از این رو، جنبش دانشجویی حدود یک دهه خاموش بود اما گروه های ملی - مذهبی هم چون «دفتر تحکیم وحدت» جنبش دانشجویی را نمایندگی می کرد که به معنای واقعی نماینده واقعی این جنبش نبود و با حمایت جناحی از حکومت به این جایگاه ارتقا پیدا کرده بود. اما زمانی که در ١٨ تیر ١٣٧٨، انواع و اقسام نیروهای سرکوبگر دولتی به دانشگاه تهران یورش می برند و در طول پنج روزی که جنبش دانشجویی حکومت را لرزاند تحولات بنیادی در دانشگاه های سراسر کشور به وجود آمد و مجددا گرایش آزادی خواه و برابری طلب سوسیالیستی در راس جنبش دانشجویی ایران قرار گرفت. از آان تاریخ تاکنون با وجود سرکوب شدید فعالین دانشجویی، اما این جنبش از تب و تاب نیافتاده و هم چنان فعال است.

به این ترتیب، جنبش دانشجویی حرکتی نسبتا وسیع با برد کشوری و تا به امروز تاریخ طولانی طی کرده است. چرا که می‏ دانیم جنبش دانشجویی در مسیر حرکت اصلی جامعه با کارویژ‏ه‏ های متعدد، افزایش آگاهی های جمعی در جهت بهبود شرایط عمومی و ایجاد ارتباط بین افراد و جنبش ها، حقایق اجتماعی را دربر دارد. بنابراین، این جنبش نمی ‏تواند با زور و نیروی فیزیکی حاکمیت از بین برود و اساسا چنین امری با جوهر و ماهیت آن هم خوانی ندارد. در عین حال جنبش دانشجویی، اساسا به دنبال کسب قدرت سیاسی نیست و اتخاذ چنین هدفی ناقض ابتدایی ‏ترین تعریف از این جنبش خواهد بود. اما طبیعی ست که جنبش دانشجویی شوراهای خود را در همه دانشگاه های کشور طوری سازمان دهی کند که همه امور دانشگاه های از بودجه، تحوه تدریس، پذیرش دانشجو، دروس و غیره گرفته تا همکاری با جنبش های دیگر جامعه، مستقیما در اختیار شوراهایشان باشد و تا هیچ قدرتی و مقامی نتواند برای آن ها از بیرون دانشگاه و یا از بالای سر آن ها امر و نهی کند.

در تحلیل نهایی جنبش دانشجویی، یک جنبش مستقل است. واضح است این استقلال ابعاد گوناگونی دارد که عدم وابستگی به قدرت و مراکز صرف سیاسی از اصلی ‏ترین اشکال آن می ‏باشند. هر نوع ساختار تحمیلی در جهت عکس اهداف جنبش ها از جمله جنبش دانشجویی، نباید در دانشگاه و جامعه تحمل گردد.

اما از آن جا که تمام برنامه‏ ها واهداف فوق با روند سیر و خط‏ مشی کلی سیستم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و دیپلماسی در ارتباط است، جنبش دانشجویی را می‏ توان در مقام هدایت سیاسی جامعه، ارتقا بخش آگاهی های عمومی، تقویت ‏کننده رشد و سازمان‎ یافتگی و مشارکت اجتماعی و تاثیرگذار دانست. بر همین اساس، درک رفتار اجتماعی دانشجویان تنها با توجه به ارتباط دو مقوله؛ اعضا و مناسبات اجتماعی دانشگاه، در بستر زمانی مشخص ممکن است.

آشنایی ایرانیان با علوم آکادمیک جدید به سبک امروزی به زمان حیات امیرکبیر و تاسیس دارالفنون بازمی‏ گردد. هرچند پیش از آن نیز، عده ‎ای شخصا یا به کمک حکومت ها جهت تحصیل دانش های نوین به خارج از کشور رفت و آمد داشتند. اما تاسیس دارالفنون نقطه عطفی در نگرش ایرانیان به علوم جدید و پی ‏ریزی مراکز مربوطه محسوب می شود. در حالی ‏که دارالفنون تا حدود زیادی به دانشگاه‏ های بعدی شباهت داشت اما نمی ‏توان آن را دانشگاه به معنای امروزی نامید. مهم ‏ترین رویداد بعدی در این روند به تاسیس دانشگاه تهران در سال ١٣١٣ بازمی ‏گردد. رضاخان به دلیل همراه شدن با تحولات جهانی، مجبور بود یک سری اقداماتی را در جامعه به وجود آورد تا جایی در تحولات جهانی برای خود دست و پا کند. در حالی که رضا شاه، مانند خمینی، کلیه دستاوردهای انقلاب مشروطیت را به شدت سرکوب و یا نابود کرده بود. برای مثال، رضا شاه کلیه سازمان ها و نشریات زنان را تعطیل و فعالین آن را سرکوب کرد اما یک سازمان زنان دولتی ایجاد کرد و دخترش را نیز بلای سر آن سازمان دولتی گمارد. رضا شاه به طور پلیس چادر از سر زنان برکشید و دهه ها بعد در فردای انقلاب ١٣٥٧ مردم ایرانف خمینی به زور پلسی چادر ر ابه سر زنان برگرداند. در حالی که این دو واقعه مربوط به زنان، در دوره متفاوت و مختلف تاریخی، اولی توسط رضاخان ناسیونالیست و دومی توسط خمینی مذهبی روی دادند اما هدف هر دو سرکوب جنبش مستقل زنان و دولتی کردن و مهار این جنبش بود.

اما با این وجود تاسیس دانشگاه در سال های پایانی حکومت پهلوی اول این فرصت به طور مطلق در اختیار طبقات دارد بود و قشرهای میانه و کارگری جامعه از آن محروم بودند.

حال این سئوال مطرح می‏ شود که آیا باید منشا و زمینه ظهور جنبش دانشجویی در ایران را  تاسیس دانشگاه ‏ها به ویژه دانشگاه تهران در نظر گرفت؟ عده ‏ای از تحیل گران و محققان معتقدند که ریشه‏ های آغاز جنبش دانشجویی به قبل از تاسیس دانشگاه ‏ها بازمی ‏گردد و نخستین آغاز کنندگان آن محصلین اعزامی به خارج از کشور در اواخر سلسله قاجار و اوایل دوره پهلوی بود. بر پایه نظر فوق، این افراد اولین تفکرات شبه ‏دانشجویی را از خارج کشور به داخل کشور آوردند، بسیاری از آنان بعدا جز اساتید و بزرگان دانشگاه ها شدند. اما در برابر این نظر، برخی دقیقا شکل‏ گیری دانشگاه تهران را مبدا آغاز و ظهور جنبش دانشجویی در ایران می‏ دانند. ٣ 

در تحلیل دیگری، جنبش دانشجویی فرای ارتباط با دانشگاه، محصول شرایط تاریخی است. با این دید حرکت دانشجویی ناگهان با ظهور دانشگاه ‏ها در ایران پدیدار نشده است و حتی نمی ‏توان به ‏طور قطع آن را محصول دوره قبل نیز دانست. در این صورت جنبش دانشجویی بازتاب آگاهی و گسترش کمی و کیفی آموزش و مدرنیزه‏ شدن جامعه ایران تلقی خواهد شد که سرانجام در قالب و شکل دانشگاه متبلور گشت.

 

دیدگاهی نیز در این خصوص وجود دارد که ظهور جنبش دانشجویی را با مقوله طبقات اجتماعی مرتبط می ‏داند و معتقد است؛ به دلیل عدم حضور طبقه پایین و متوسط در دانشگاه‏ های اولیه، فقط پس از دهه ٥٠ شمسی بود که جنبش دانشجویی حقیقی شکل گرفت. در هر صورت، اگر نتوان به صورت قاطع زمان شکل ‏گیری جنبش دانشجویی در ایران و علل ظهور آن را برشمرد اما می ‏توان چنین گفت که؛ تفکرات شبیه به جنبش دانشجویی از اواخر دوره قاجار به شکل ضعیف و محدود وجود داشته که اعزام محصلین به خارج و تاسیس دارالفنون از علت های اصلی آن بودند. این روند با تاسیس دانشگاه تهران در زمان حکومت پهلوی اول قوت بیش تری یافت و تقریبا در چارچوب های تعریف ‏شده‏ قرار گرفت و نهایتا در دهه ٥٠ شمسی با افزایش سطح کیفی و تعداد دانشگاه‏ ها و حضور گسترده اقشار میانه و پایین جامعه در آن، به شکل نهایی خود نزدیک شد. هرچند تاسیس دانشگاه تهران مهم ‏ترین نقطه عطف ابتدایی در ظهور جنبش دانشجویی محسوب می‏ شود اما به دلیل وجود حکومت سانسور و سرکوب سیستماتیک و شدید رضاخانی و ضعف مدیریت دانشگاه های اولیه، تعداد بسیارکم دانشجویان و قدرت مسلط رضاخان باید پذیرفت که این جنبش از همان ابتدا در ایران با اتکا صرف به دانشجویان شکل نگرفت. چرا که افراد، احزاب و مراکز قدرت بیرون از دانشگاه بر آن تاثیر داشتند.

هم زمان با تاسیس دانشگاه ‏های اولیه، رضاخان با سرکوب شدید آزادی های اجتماعی و فشار به همه اقشار ضعیق جامعه و ممنوعیت سازمان ها، اجزاب و جنبش های سیاسی - اجتماعی قصد داشت اوضاع کشور را تحت کنترل مطلق خود درآورد. علاوه بر این از آن جا که بیش تر مردم ایران در آن زمان از تحصیل و دانش کافی بی ‎بهره بودند، نمی ‏توانستند و یا نمی‏ خواستند در جریانات سیاسی و اجتماعی ایران حضور چشم گیری از خود نشان دهند؛ به همین دلیل رفع نیازهای اجتماعی به عهده دانشگاه که از آگاهی بیش تری برخوردار بود قرارگرفت. گام به گام، خصیصه همگانی بودن و عدم وجود کاست یا طبقه مشخص در دانشگاه نیز این نقش را تقویت می ‏کرد. جنبش در دوره رضاشاه به دلیل اختناق بیش از حد او، که دانشگاه را فقط به عنوان مرکزی جهت تولید متخصص مطیع و دولتی می‏ خواست نتوانست کارکرد دقیق و عمده ‏ای بروز دهد. با این وجود، در سال های پایانی سلطنت رضاشاه، برخی اقدامات و اعتراضات محدود صنفی شکل گرفت که بیش تر مربوط به گروه ٥٣ نفر موسوم به «گروه ارانی» بود. این عده نیز به دلیل تمایلات آشکار مارکسیستی عملا نتوانستند از نفوذ چندان موفقی در جامعه برخوردار شوند و نهایتا با دستگیری و سرکوب شدید این گروه در سال ١٣١٧ تمام فعالیت های سیاسی و حتی صنفی دانشگاه متوقف و رکودی کامل بر دانشگاه‏ ها حکم فرما شد. به علاوه رضاشاه در بلوک بندی سیاسی جنگ جهانی دوم، در بلوک آلمان نازی به رهبری هیتلر جای گرفته بود در نزد اکثریت مردم ایران، منفور بود.

سقوط رضاشاه در شهریور ١٣٢٠ و خلا نبود حاکمیت دیکتاتوری، فضای نسبتا باز سیاسی و اجتماعی در کشور به وجود آورد. شاه جوان نیز هنوز آن اندازه قدرت نداشت تا رویه حاکم پیشین پدرش ر ادامه دهد. این حالت فضایی تازه ای برای جنبش های سیاسی - اجتماعی، سازمان ها و احزاب سیاسی و رسانه ها به ارمغان آورد. آغاز و اوج ‏گیری تحولات ملی ‏شدن نفت به رهبری مصدق و کاشانی در دهه ٣٠ ش و پیش از آن اعتراض و اعتصاب کارگران نفت جنوب ایران از جمله به رهبری یوسف افتخاری علیه تسلط انگلیسی ها بر صنایع نفت ایران، پیش زمینه های ملی کردن نفت را فراهم کرده بود. در چنین فضایی، برخی دانشجویان دانشگاه‏ ها به ویژه گرایش چپ در آن، فعال شده بودند. البته در این دوره، هم طرفداران مصدق و هم حزب توده در دانشگاه ها فعال تر شدند.

حزب توده در این سال ها از طریق سازمان های وابسته به خود مانند «سازمان جوانان حزب توده» و حتی با استفاده از تبلیغات وسیع توانسته بود نفوذ زیادی در جریانات دانشجویی به ‎دست آورد. در نتیجه این تحرکات، «سازمان دانشجویان دانشگاه تهران» که یکی از اولین تشکل های دانشجویی کشور بود تقریبا تحت نفوذ حزب توده قرار گرفت. اما طولی نکشید که این سازمان به عضویت «اتحادیه بین ‏المللی دانشجویان» درآمد. اما سرانجام پس از مواجهه دولت وقت و حزب توده، منحل و به فعالیت زیرزمینی روی آورد. وضعیت فوق در دانشگاه‎ ها در حالی جریان داشت که تا سال ١٣٢٨ گرایش های ملی و مذهبی نسبت به گرایشات چپ از عملکرد ضعیف ‏تری برخوردار بودند. سرانجام در سال ١٣٢١ در واکنش به تبلیغات شدید طیف های چپ، «انجمن اسلامی دانشجویان» و سپس «نهضت خداپرستان سوسیالیست» با ماهیت ضدکمونیستی شدید تشکیل شد. انجمن اسلامی دانشجویان در اوایل شکل ‏گیری به ندرت در مبارزات سیاسی دخالت داشت و تلاش خود را بر مباحث ایدئولوژیک و نظری اسلامی استوار کرده بود. در خصوص جنبش دانشجویی دهه‏ های ٢٠ و ٣٠ ش می ‏توان گفت که دانشجویان غیرچپ در مقایسه با طرفداران گرایش سوسیالیستی، ضعف تشکیلاتی و سازمان دهی بیش تری داشتند و به همین دلیل، میزان تحرکات آن ها در دانشگاه‏ ها چشم گیر نبود تا این که در سال ١٣٢٩ «سازمان صنفی دانشگاه تهران» جهت هماهنگی هرچه بیش تر فعالیت های این دانشجویان تشکیل شد. با وجود برخی ضعف ها در جنبش دانشجویی، این جنبش تا حدودی توانست در دهه ٢٠ و ٣٠ به صورت یک نیروی پیشگام در مسیر مبارزه با دیکتاتوری حاکم خود را مطرح نماید.

با وقوع کودتای ٢٨ مرداد در سال ١٣٣٢ و شکست نهضت ملی به رهبری مصدق و قدرت گیری بیش تر شاه دوره جدیدی از فعالیت های دانشجویی آغاز شد که می ‏توان آن را دوره «خشونت بار» فعالیت های این جنبش نامید. پس از کودتا، فضای نسبی آزادی های سیاسی تعطیل و جو اختناق و استبداد مجددا بر جامعه مان حاکم گشت. این مسئله در کنار شرایط و اوضاع جهانی و تبلیغات گسترده تفکرات چریکی چپ، منجر به پدیدارشدن سازمان های چریکی از جمله تاثیر آن در جنبش دانشجویی بودیم. از دیگر سو وجود این گرایش در درون حرکت دانشجویی، خود موجب رادیکالیزه ‏شدن بیش تر اوضاع در عرصه مبارزات ‏گردید. در روزهای پس از  کودتا «نهضت مقاومت ملی» که برآیند احزاب و دانشجویان ملی ‏گرا بود تشکیل شد و با به ‏راه انداختن تبلیغات علیه حکومت پهلوی و سازمان دهی اعتصابات سعی کرد به اوضاع موجود واکنش نشان دهد. در مهر ١٣٣٢ دانشجویان در اعتراض به دادگاه فرمایشی مصدق تظاهراتی برپا نمودند. چندی بعد در ١٦ آذر، دانشجویان در مخالفت با سفر نیکسون معاون وقت رییس جمهور آمریکا به ایران، دست به اعتراض گسترده زدند که این حرکت با یورش سربازان حکومت شاه و قتل چند تن از فعالان دانشجو سرکوب گردید و از این رو، ١٦ آذر ١٣٣٢ به نقطه عطف و نماد هویت جنبش دانشجویی مبدل گشت.

 

 

قطعی شدن سفر نیکسیون به ایران در روز ١٧ آذر به ایران، خشم مردم و دانشجویان را بیش تر کرد، دانشجویان معتقد بودند با اوضاع پیش آمده دانشگاه تحمل حضور نیکسون را ندارد.

در روز ١٤ آذر دانشجویان دانشکده‌ های حقوق و علوم سیاسی،علوم، دندان ‌پزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی دانشگاه تهران  تظاهرات پرشوری علیه کوتاچیان برگزار کردند.

 تظاهرات دانشجویان در روز بعد هم ادامه پیدا کرد و به خارج از دانشگاه کشیده شد، ماموران حکومت شاه به دانشجویان حمله کرده و جمعی را دستگیر و گروهی را زندانی کردند. زمزمه‌ هایی که از گوشه و کنار شنیده می ‌شد دانشجویان را بیش تر به ایستادگی و مقاومت علیه دیکتاتوری شاه مصمم‌ کرد. یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌‏ رسد که باید دانشجویی را شقه کرد و مقابل سردر دانشگاه تهران آویخت که عبرت همه شود.

روز ١٦ آذر در دانشگاه تهران متفاوت از روزهای قبل آغاز شد. اساتید و دانشجویان با ورود به دانشگاه متوجه استقرار تجهیزات گارد رژیم شاهنشاهی و آرایش سربازان و اوضاع غیرعادی دانشگاه شدند.

دانشجویان راه بهانه را به طرف مقابل بستند و با احتیاط به کلاس‌ های درس خود رفتند. سربازان نیز با راهنمایی برخی مسئولان ارشد خود به راه افتادند و جمعی از دانشجویان را که در جمع آن ها چند استاد هم دیده می ‌شد، دستگیر کردند. سربازان آن ها را پس از مضروب کردن به داخل کامیون ‌های مستقر شده بردند. رییس وقت دانشگاه تهران برای حفظ جان دانشجویان، دانشگاه را تعطیل اعلام کرد.

در حالی که برخی دانشجویان در حال ترک محوطه اصلی دانشگاه بودند، جمعی از سربازان به بهانه بازداشت دو دانشجوی رشته ساختمان که به حضور  نظامیان در دانشگاه اعتراض و آن ها را تمسخر کرده بودند، وارد دانشکده فنی شدند.

نیروهای گارد وارد کلاس درس استاد شمس از اساتید نقشه‌ کشی دانشکده فنی می ‏‌شوند تا دانشجویان معترض را دستگیر کنند. وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض می ‏‌کند او را با مسلسل تهدید می‌ کنند و با شکنجه مستخدم دانشکده سعی می‌‏ کنند که آن دو دانشجو را پیدا کنند. پس از خروج سربازان از کلاس دانشجویان که قصد ترک کلاس را داشتند به صحن دانشکده رفتند.

حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی، به درگیری میان دانشجویان و نظامیان منجر شد. عده ‏‌ای از سربازان، دانشکده فنی را محاصره کرده بودند تا کسی از دانشکده خارج نشود در این میان دسته‌ ای از سربازان با سرنیزه از در اصلی وارد، دانشکده شدند.

 وقتی دانشجویان قصد خروج  از درهای جنوبی و غربی دانشکده را داشتند یکی از دانشجویان با فریاد گفت: «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» اما هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت، برخی دانشجویان با شکستن شیشه ‌های آزمایشگاه به این محل پناه بردند و برخی به کلاس ‌ها دانشکده فرار کردند، برخی که فرصت فرار نداشتند هدف گلوله سربازان قرار گرفتند و مانند برگ خزان در صحن دانشکده و پله‌ های آن به زمین افتادند.

 

 

عکس بالا بازسازی شده از راهروهای دانشکده فنی دانشگاه تهران است. به گفته شاهدان عینی «مصطفی بزرگ‌نیا» از دانشجویان سال اول دانشکده فنی همان ابتدا با اصابت سه گلوله شهید شد و «آذر شریعت رضوی» که او هم دانشجوی سال اول دانشکده بود به سختی مجروح شد و در حالی که بدن مجروح خود را بر زمین می ‌کشاند و ناله می‌ کرد دوباره هدف گلوله قرار گرفت و او نیز جان باخت. «احمد قندچی» دانشجوی دیگری بود که هدف گلوله قرار گرفت  و مجروح شد.

هنگام تیراندازی برخی از رادیاتورها در اثر اصابت گلوله سوراخ شد و آب گرم آن با خون جان باختگان و مجروحین در هم آمیخت و محوطه مرکزی دانشکده فنی را دربرگرفت.

 

بعد از پایان درگیری‌‏ ها «احمد قندچی» که هنوز زنده بود به یکی از بیمارستان ‏‌های نظامی تهران منتقل شد، آب جوش رادیاتورها سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او خودداری کردند و ٢٤ ساعت بعد به دوستان جان باخته اش پیوست.

در این حادثه سه دانشجو جان خود را از دست دادند و ٢٧ دانشجوی دیگر بازداشت شدند.

برادر بزرگ نیا، گفته است: «از طریق علم (نخست وزیر رژیم پهلوی)، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد ٢٠٠ هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد می ‌‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسئول باشم.»

اکنون علی خامنه ‌ای نیز  که معترضان آبان ماه ٩٨ را «اشرار، کینه‌ورزان، و انسان ‌‌های ناباب» توصیف کرده بود و نیروهای سرکوبگر حکومت شان، صدها معترض را کشتند و هزاران معرتض را زخمی و زندانی کرده اند؛ در تازه ‌ترین سخنرانی خود پیشنهاد پرداخت دیه به برخی از خانواده‌های کشته ‌شدگان را مطرح کرد که این پیشنهاد با واکنش منفی برخی از خانواده‌ های قربانیان رو به رو شده است.

دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و هم دری با سه جان باخته از دست داده در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان از دانشکده حرکت کرده با سکوت غم ‌آلود رهسپار خیابان‌ های مرکزی شهر شدند و در خیابان‌ های لاله ‌زار و استانبول انبوه دانشجویان ماجرای دانشگاه را برای عابران اعلام می‌ کردند. بیش تر دانشکده‌ های شهرستان‌ ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایت کاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ به سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.

١٧ آذر مقارن سفر نیکسون به تهران روزنامه اطلاعات که در مقاله‌ ای به کشته شدن دانشجویان اشاره کرده بود به سرعت از روی گیشه ‌ها جمع شد.

در برنامه‌ های نیکسون از ایران، بازدید از دانشگاه تهران و دریافت دکترای افتخاری دانشکده حقوق نیز درج شده بود.

 ماشین نیکسون و شاه که قصد عبور از سمت کوی دانشگاه را داشت با اعتراضات دانشجویان رو به ‌رو شد و دانشجویان با سنگ و کلوخ به ماشین نیکسون و همراهانش حمله کردند.

نیکسون بعدها در مصاحبه ‌ای ‌درباره این سفر می ‌گوید: «تاکنون ندیده بودم دانشجویان یک کشور جهان سوم مقابل دیدگان یک مقام مسئول بالای آمریکایی به او ناسزا بگویند، هیچ ‌گاه این صحنه از مقابلم نمی رود.»

حکومت پهلوی، متعاقب این جنایت خود، سازمان پلیسی مخوف «ساواک» را تاسیس کرد و با شدت بخشیدن به اقدامات اطلاعاتی و پلیسی تمام اقدامات دانشگاه را تحت کنترل درآورد به نحوی که تا سال ١٣٣٩، جنبش دانشجویی عملا به بند کشیده شد و فعالیت های آن از صدور اعلامیه و اطلاعیه فراتر نرفت. در این سال، به دلیل قدرت ‏گرفتن کندی در آمریکا و فشار او بر شاه جهت اجرای برنامه های آمریکا در ایران، فضای محدود و کنترل شده آزادی در کشور ایجاد شد. با این وجود، ضعف های گسترده ساختاری، اتخاذ تاکتیک های نامناسب و عدم استقلال دانشگاه از جریانات بیرونی از جمله دلایلی بود که جنبش دانشجویی نتواند بر صحنه معادلات سیاسی این دوره تاثیر چندانی داشته باشد. در این میان، تنها طیف دانشجویی نزدیک به محفل امینی نخست ‏وزیر وقت توانست در برخی مراکز قدرت نفوذ کند.

 

 

مرحله بعدی حیات و فعالیت جنبش دانشجویی مربوط به دوره پس از واقعه ١٥ خرداد ١٣٤٢ است. یکی از بخش های عمده جنبش دانشجویی پس از ١٥ خرداد ١٣٤٢ فعالیت گسترده دانشجویان در خارج از کشور را دربر می ‏گرفت. این دانشجویان با ایجاد سازمان ‏هایی نظیر «کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی» و «جنبش اسلامی دانشجویی» ضمن برگزاری میتین گهای منظم و گسترده، برنامه‏ های وسیعی جهت معرفی چهره کریه حکومت پهلوی به اجرا می ‏گذاردند.

از آغاز سال ١٣٥٠، فعالیت‌های سازمان‌های چریکی رو به گسترش نهادند. در ١٥ فروردین ١٣٥٠، پنجاه نفر در یک درگیری مسلحانه در سیاهکل (جنگل‌های شمال کشور) دستگیر شدند. به موازات حرکت‌های چریکی، در دانشگاه‌ها نیز تحرکات سیاسی شدت گرفتند. در ١١ اردیبهشت ١٣٥٠ دانشجویان دانشگاه تهران، علیه جشن‌های ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهی دست به تظاهرات زدند. پلیس با حمله به دانشجویان، حدود دویست نفر را دستگیر کرد. به دنبال آن، در پی درخواست مقامات دانشگاه ‌ها برای سرکوب دانشجویان، پلیس در دانشگاه‌ها مستقر شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی و دانشجویان هنرسرای عالی نارمک هم دست به تظاهراتی علیه رژیم زدند. در پی این حوادث، در اواخر مهرماه سال ١٣٥٠ دانشکده فنی دانشگاه تبریز به دنبال دو هفته اعتصاب و تحصن دانشجویان تعطیل گردید. در بهمن ماه همین سال، عده ای از اعضای دستگیر شده گروه‌های چریکی دانشجویی، محاکمه و اعدام شدند. ٤

به این ترتیب، سال ١٣٥٠ را می توان نقطه عطفی در انتقال از دهه چهل به دهه پنجاه دانست. در همین ایام، اعتراض دانشجویان دانشکده فنی تبریز نسبت به پذیرش فوق دیپلمه‌ ها در دانشکده، در 5 اسفند ١٣٥٠ منجر به تشنج در سطح دانشگاه و زد و خورد شدید و خونینی با گارد دانشگاه شد و چنان بازتاب یافت که دو روز بعد، هیئتی از سوی نخستوزیر برای رسیدگی به وضع دانشگاه تبریز عازم آنجا شد. سال ١٣٥١ درگیری ‌های مسلحانه، علیه حکومت و دستگیری و اعدام مخالفان توسط حکومت به صورت گسترده تری در آمد. به مناسبت نهم خرداد، که رییس جمهور آمریکا و همسرش وارد ایران شدند نیز انفجارهایی در چند نقطه تهران صورت گرفتند. در درون دانشگاه سال ١٣٥١ تا ١٣٥٣ سال ‌های ناآرامی بود.

حرکت‌ های صنفی به بهانه اعتراض به ناسالم بودن غذا و وضعیت سلف سرویس، اعتراض به شهریه، امتحانات و... پی در پی تکرار می شود.

یکی از مهم ترین رویدادهای سال ١٣٥٣ این بود که بر اثر وقوع بحران نفتی در جهان و پس از جنگ اعراب و اسرائیل، قیمت نفت به چهار برابر افزایش یافت. این رویداد، منشا پیامدهای اجتماعی و سیاسی مهمی در کشورهای تولیدکننده نفت و از جمله در ایران گردید.

در واپسین روزهای سال ١٣٥٣، حکومت با تشکیل حزب واحد رستاخیز و ادغام دو حزب حکومتی خود، به سمت انحصار بیش تر رفت. یکی از علت ‌های این کار آن بود که پس از یورش گسترده پلیس و ساواک به سازمان ‌های چریکی در سال‌ های ١٣٥٠ تا ١٣٥٣ و دستگیری حدود نود درصد از اعضای این سازمان ها و اعدام برخی دیگر، حکومت شاه احساس امنیت می کرد. سران حکومت پس از این «پیروزی» ها، که به تعبیر خودشان موجب بی اعتباری و عدم امنیت برای مبارزه علیه حکومت می شد، و نیز برگزاری جشن ٢٥٠٠ ساله و درآمدهای کلان نفتی و ایجاد رفاه کاذب، دیگر ایران را جزیره ای امن می دانستند که حتی به همان جدال‌ های لفظی و ساختگی دو حزب حکومتی هم نیاز نداشت. در ١١ اسفند ١٣٥٣ خبر تشکیل حزب رستاخیز اعلام شد و شاه گفت: «هر کس عضو حزب نشود، اجنبی است و باید از ایران برود.» در دانشکده‌ها دفاتر اسم نویسی برای ثبت نام در حزب رستاخیز قرار دادند و فشار زیادی به دانشجویان آوردند. سال ١٣٥٤، هم چنان دستگیری و قلع و قمع بقایای سازمان ‌های چریکی ادامه داشت. اغلب اعضای این سازمان‌ ها دانشجو بودند. این وقایع، فضای دانشگاه را هر چه بیش تر سیاسی می کرد و افتخاری برای مبارزه مسلحانه به وجود می آورد. جنبش مسلحانه هم نیروی خود را از جنبش دانشجویی می گرفت.

در ٣٠ دی ١٣٥٥ جیمی کارتر، که به تازگی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شده و سیاست حمایت از حقوق بشر را سرلوحه برنامه‌ های خود قرار داده بود، به ایران سفر کرد. او در این سفر، ایران را جزیره ثبات نامید. به دنبال آن، برای شاه و حامیان او این تصور به وجود آمد که اکنون که همه مخالفان یا نابود شده یا تسلیم گردیده و فقط گاه گاهی صدای اعتراضی از گوشه و کنار برمی خیزد، پس هنگام دست زدن به اصلاحات سیاسی و گشودن نسبی فضای جامعه است تا از طریق ایجاد جناح مخالفان وفادار از میان طرفداران حکومت و راه انداختن جدال‌ های سیاسی و هدایت شده، بقای حاکمیت خود را تداوم بخشد. اما سیر حوادث، سرنوشت حکومت پهلوی و خود شاه را به گونه دیگری رقم زد که کارنامه سلطنت برای همیشه در ایران، بسته شد!

 

جنبش دانشجویی پس از انقلاب ١٣٥٧ مردم ایران

در طول سال ١٣٥٧ دانشگاه ‌های کشور به پایگاه انقلاب تبدیل شدند. کلاس ‌ها تعطیل شد و تظاهرات سیاسی برای سرنگونی حکومت از دانشگاه ها، سازمان دهی گردید. جنبش دانشجویی اکنون به یک جنبش اجتماعی مبدل شده و خواسته‌ های انقلابی، مبنی بر آزادی زندانیان سیاسی، در صدر توجه آنان قرار گرفت. در ١٨ اردیبهشت ١٣٥٧ در دانشگاه تبریز، به مناسبت چهلم جان باختگان قیام ٢٩ بهمن آن شهر، تظاهرات عظیمی صورت گرفت و دانشجویان با سنگ به مصاف گلوله رفتند.

 

پس از پیروزی انقلاب، هاشمی رفسنجانی برای یک سخنرانی در دانشگاه تبریز دعوت شده بود. دانشجویان چپ و مارکسیست، که در موضع قوت بودند، با طرح سئوالات رفسنجانی را تحت فشار قرار دادند موجب شد که سخنران، جلسه را ترک کند. متعاقبا آن تعدادی دانشجوی مسلمان دست به تحصن زدند و از آن پس، سران و مقامات حکومت تازه به قدرت رسیده، تصمیم گرفتند با پاک سازی دانشگاه از گرایش سیاسی چپ، به سلطه خود در دانشگاه ها بیفزایند. مشابه این حادثه در تهران نیز روی داد و با هجوم گسترده نیروهای دولتی به همراه دانشجویان مسلمان، پس از یک درگیری شدید و طولانی، دانشگاه را اشغال کردند. و از این پس، دانشگاه به منظور ایجاد تغییراتی در نظام و متون آموزشی و کادرهای آن منطبق با حکومت، به مدت دو سال تعطیل شد.

تهاجم به دانشجويان، پس از تشنج در سخنرانی رفسنجانی در روز ۲۶ فروردين ۱۳۵۹ در تبریز که از سازمان دهندگان اصلی انقلاب فرهنگی بود آغاز شد.

سازمان مجاهدين خلق ايران در اواسط حمله به دانشگاه ها، تغيير موضع داد و از هوادارن خود خواست با نیروهای چپ همگام نشوند. آن ها معتقد بودند بايد عقب نشست. در اين ميان دانشجويان چپ و مارکسیست به نيروی اصلی مقاومت در دانشگاه ها بودند.

روز شنبه اول ارديبهشت، به ويژه حمله به دانشگاه تهران به اوج رسيد و به گزارش روزنامه کيهان، ۳۴۹ نفر زخمی و ۳ تن کشته شدند و دانشجويان پيشگام نیز پذيرفتند که دفتر خود را تخليه کنند.

بعد از این واقعه، بین ۲۵۰ تا۶۰۰ نفر از دانشجویان و کارمندان هوادار انجمن اسلامی دانشجویان در اعتراض دفتر ریاست ساختمان تبریز را اشغال کردند. این اتفاق منجر به درگیری بین آن‌ ها و دانشجویان مخالف منجر شد. آن‌ ها خواستار تعطیلی دفا‌تر سازمان های‌ دانشجویی بودند که مانع اتمام سخنرانی هاشمی رفسنجانی شده بودند. دکتر فاروقی رییس وقت دانشگاه تبریز تصرف‌ کنندگان را مورد انتقاد قرار داده و گفت که سرنوشت ۱۲ هزار دانشجو را تابع احساسات چند صد نفر نخواهد کرد.

 

با این وجود وضعیت دانشگاه‏های کشور در دو سال اول سپری شده از پیروزی انقلاب به بزرگ ترین پایگاه نیروهای چپ و مارکسیست تبدل شد به طوری که سران حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی، دچار وحشت شدند. فضای باز و آزاد سیاسی در پی پیروزی انقلاب سبب شد، سازمان ‏هایی که پیش از پیروزی انقلاب با جریان اسلام‎ گرا همراه بودن به حاشیه رانده شوند. در نتیجه ایبن گروه های مذهبی با حماتی حکومت شروع کردند به تخریب جنبش دانشجویی. اما با این وجود، گرایش چپ جنبش دانشجویی قوی و قوی تر شد و پایگاه و مقبولیت اجتماعی بیش تری در جامعه به دست آورد. در سال های ٥٨ و ٥٩، حکومت اسلامی برای سرکوب دستاوردهای انقلاب، سرکوب رسانه ها، احزاب و سازمان های سیاسی چپ، سرکوب جنبش کارگری، جنبش زنان و  جنبش دانشجویی تمام قدرت خود را به کار گرفت. اما در سال های ٥٩ تا ٦٨ به دلیل بروز جنگ، حکومت نیز سرکوب ها و کشتارهای خود را شدت بخشید.

 

حدود يک و نیم سال پس از انقلاب، دانشگاه هم چنان کانون اصلی اپوزيسيون مخالف حکومت اسلامی بدل شده بود. بنابراين، از ديد حکومت اسلامی، دانشجویان و اساتيدی که «غرب زده » بودند، باید از این مراکز علم و دانش بیرون رانده می شدند.

اوایل ارديبهشت سال ۱۳۵۹، مهلت سه روزه شورای انقلاب به سازمان های دانشجویی، برای تخليه دفاتر خود در دانشگاه ها به پايان رسيد. در اين روز خشونت دانشجویان مسلمان و هواداران حکومت اسلامی در دانشگاه های ايران، به ويژه در دانشگاه تهران به اوج خود رسيده بود. اين سرآغاز رويدادی است که از آن به عنوان «انقلاب فرهنگی» ياد می شود.

شورای انقلاب پس از ديدار با آيت الله خمينی در ۲۹ فروردين ماه، در اطلاعيه ای، مدعی شد که مراکز آموزش عالی، به «ستاد عمليات سياسی تفرقه آور» تبديل و مانع اصلی دگرگونی بنيادين در دانشگاه ها شده است. این شورا تا روز دوشنبه اول ارديبهشت به اين سازمان ها فرصت داد تا دفاتر خود را دردانشگاه ها تخليه کنند.

تهاجم وحشیانه حکومت اسلامی با مخالفین سياسی، به ویژه در دانشگاه ها، به مرحله ای رسیده بود که گمان نمی رفت تغيير رويه دانشگاه، به آن شکلی که دل خواه حاکميت بود، به آسانی امکان پذیر باشد.

روزنامه کيهان در روز دوم ارديبهشت، نوشت که دانشجويان وابسته به انجمن اسلامی با شعار «دانشگاه اسلامی ايجاد بايد گردد» خواستار تعطيلی دانشگاه ها شده و به سمت جماران راهپيمايی کردند.

آيت الله خمينی در واکنش به درخواست دانشجويان انجمن اسلامی، در سخنرانی خود اعلام کرد که «بايد دانشگاه اسلامی بشود.»

از انقلاب در سال ۱۳۵۷تا شروع انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ در دانشگاه های کشور انتخابات هايی برگزار شد بايد تاکيد کنیم که اکثريت منتخبان را کسانی غير از دانشجويان طرفدار حکومت اسلامی، تشکيل می دادند

آيت الله خمينی، مدعی شد: «دانشگاه های ما، دانشگاه های وابسته است. دانشگاه های ما، دانشگاه های استعماری است. دانشگاه های ما اشخاصی را تربيت می کند اشخاص غرب زده هستند. بسياری از معلمين غرب زده هستند و جوانان ما را غرب زده بار می آورند.»

او در ادامه ادعاهای خود، با تاکيد بر اين که دانشگاه ها اخلاق و تربيت اسلامی ندارند، افزود:«ما می خواهيم يک دانشگاه مستقل درست کنيم و تغيير بنيادی بدهيم که مستقل بشود و وابسته به احزاب و کمونيسم نباشد، وابسته به مارکسيسم نباشد، اگر چنان چه بخواهيم اين طور کنيم جبهه بندی می کنند.»

 

او هم چنین گفت: «من با اسلامی شدن دانشگاه ها موافق هستم ولی نمی توانم این گونه اعمال را تایید کنم. اسلامی شدن دانشگاه ها باید بر اساس مطالعه و بررسی باشد.» ٥

شورای دانشگاه تبریز از اعضاء سازمان دانشجویان مسلمان و انجمن اسلامی کارگران و کارمندان خواست هر چه زودتر دست از اشغال دانشگاه بردارند. در جریان درگیری ساختمان ریاست چند بار بین موافقین و مخالفین دست به دست شد. تا در ‌‌نهایت با حمایت آیت ‌الله اسدالله مدنی، جهاد سازندگی، جامعه روحانیت تبریز، کانون‌ های اسلامی اصناف و سپاه پاسداران تبریز هواداران حکومت به طرف دانشگاه آمدند و فضا را به نفع انجمن اسلامی دانشجویان تبریز تغییر دادند.

واکنش سریع این نیرو‌های حکومتی، نشان داد که آن ‌ها آماده و مترصد بهره بردن از فضا بودند.

روزنامه حمهوری اسلامی از روز ۲۷ فروردین حرکتی را برای طرح ضرورت دگرگونی در دانشگاه‌ ها شروع می‌ کند. این روزنامه در مصاحبه اختصاصی با حجت ‌الاسلام دکتر محمد جواد باهنر از او در خصوص طرح ‌های موجود برای رهایی دانشگاه از «وابستگی» می ‌پرسد و او در جواب می ‌گوید: «متاسفانه در زمینه فرهنگی کار فوق ‌العاده‌ای انجام نشده، دانشگاه ‌های ما هنوز نتوانسته ‌اند برنامه ‌ریزی و دگرگونی متناسب با انقلاب و فرهنگ انقلاب اسلامی را انجام دهند و ضرورت دارد یک دگرگونی اساسی در کل دانشگاه‌ های ما به‌ وجود بیاید ولو به قیمت این که مدتی دانشگاه‌ ها تعطیل باشد. تا این که برنامه ریزی و سازمان دهی جدیدی در کل نظام متناسب با حرکت انقلابی ما و نیاز‌های آینده ما داشته باشیم.» ٦

بدین ‌ترتیب، زمزمه تعطیلی دانشگاه‌ ها توسط روزنامه جمهوری اسلامی به سردبیری میرحسن موسوی پخش شد.

روزنامه جمهوری اسلامی در روز ۲۸ فروردین خبر داد دانشجویان مسلمان تبریز اداره دانشگاه را بر عهده گرفتند.

در فردای روزی که اتفاق دانشگاه تبریز رخ می‌ دهد موضوع تعطیلی دانشگاه‌ها در شورای انقلاب مطرح می ‌شود.

هم چنین نیرو‌های وابسته به حزب جمهوری اسلامی، صحبت تعطیلی دانشگاه را پیش می‌ کشند.

سیدعلی خامنه‌ ای در خطبه‌های نماز جمعه تهران در روز ۲۷ فروردین، موضوع را شعله ور می کند. او که در هفته ‌های پیش نظر روشنی در خصوص انقلاب فرهنگی نداده بود، این ‌بار ضمن حمله شدید به دانشجویان چپ از ضرورت جمع شدن ستاد‌ها در دانشگاه‌ ها می ‌گوید.

فراز‌هایی از سخنان او به ‌شرح زیر است:

«کسانی که در دانشگاه ‌ها درس می ‌خوانند یا درس داده ‌اند گواهی می‌ دهند نظام دانشگاهی ما‌‌ همان نظام دانشگاهی رژیم گذشته است. امروز دانشگاه ما به‌ جای این که محلی برای پرورش افکار اسلامی باشد متاسفانه حتی جوانان مسلمان ما، که اکثریت قاطعی را در دانشگاه‌ ها حائز هستند این فرصت را نمی ‌یابند تا اسلام را در دانشگاه‌ ها بگویند، بیاموزند و ترویج کنند. حداقل انتظاری که ملت دارد این است که این دانشگاه لااقل زمینه رشد اندیشه ‌های اسلامی را فراهم کند نه این که با آن مخالفت هم بکند. نه این که گروه‌ های ضد اسلامی این فرصت را پیدا بکنند که دانشگاه‌ ها را پایگاه حمله به جمهوری اسلامی قرار بدهند، نه این که ضد انقلابی که تا دیروز در خدمت آریامهر بوده امروز یک نقاب چپ به صورت بزند با شعار‌های چپ روانه و چپ ‌گرایانه در صحنه دانشگاه ظاهر بشود و جلوی هر فعالیت درست اسلامی در هر کلاس ر ا بگیرد. و نه آن که یک گروهی که معلوم نیست از کجا جوشیده است به کدام ابرقدرت متصل است البته نامش چپ است و این نام دروغینی است با ۱۷ نفر پنجاه اتاق را در یک دانشگاه بگیرد. (…) پیام امام را آن چنان تعبیر کند و آن چنان بگوید که شایسته خود اوست.

جوانان دانشجو، دختر و پسر مسلمان دیگر نمی ‌توانند این وضع را تحمل کنند. نمی ‌توانند ببینند یک استاد مخالف و دشمن با اسلام سر کلاس درس به اسلام توهین می‌ کند. نمی ‌تواند ببیند ستاد گروه‌ های مسلح ضد جمهوری اسلامی سازماندهی شان را در داخل دانشگاه بکنند. دانشگاه ‌های تهران که ملت پول آن را می ‌دهند می ‌شود مرکزی که یک عده ‌ای را به بندر ترکمن و یک عده دیگر را به کردستان بفرستند.

انشاء ‌الله به زودی رییس جمهور و شورای انقلاب تصمیماتی را که به ‌فرمان امام و بر اساس رهنمود‌های ایشان گرفته‌ اند اعلام می ‌کنند. این گروه‌ هایی که در دانشگاه ‌ها لانه کرده ‌اند و علیه حکومت اسلامی در حال ضربه زدن هستند باید دانشگاه‌ ها را تخلیه بکنند. اگر این مراکز که مراکز فسادی شده است را به صاحبان اصلی آن یعنی ملت برنگردانند، این ملت خود خواهد رفت و این مراکز را پاک سازی خواهد کرد. و این دشمنان ملت و جمهوری اسلامی و همکاران دانسته و یا ندانسته امپریالیسم را از آن جا بیرون خواهند کرد. این تصمیم قاطعی است که رهنمودش را امام امت در پیام نوروزی دادند و شورای انقلاب و رییس جمهور را مسئول اجرای آن کردند. دانشجویان برادران و خواهران مسلمان شما حق دارید ناراحت باشید که پرچم داس و چکش در دانشگاه بالا برود...» ٧

در‌‌ همان روز بر اساس تصمیم جمعی از اعضاء انجمن‌ های اسلامی دانشجویان، انجمن اسلامی تربیت معلم و علم و صنعت با بستن زنجیر جلوی درب دانشگاه اقدام به تعطیلی دانشگاه م ی‌کنند.

در دانشگاه علم و صنعت دانشجویان مدافع تعطیلی دانشگاه صبح زود ساعت هشت درب دانشگاه را می ‌بندند و مانع ورود دانشجویان مخالف می شوند. این مسئله باعث درگیری در دانشگاه و زخمی شدن چند نفر می‌ شود. یکی از اعضاء انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت ماجرا را این چنین توضیح می ‌دهد: «به دنبال پیام امام امت که انقلابی اساسی باید در تمام نهاد های کشور انجام شود و چون دانشگاه بزرگ ‌ترین نقش را در اوج و یا ذلت جامعه دارد، دانشگاه‌ ها باید زودتر از همه در آن ها انقلاب شود. درحال حاضر نیرو هایی هستند که در مقابل انقلاب قرار گرفته ‌اند و با تعطیلی دانشگاه مخالفند زیرا پایگاه توده‌ای ندارند و اعضاء خود را از میان دانشجویان انتخاب می ‌کنند. گروه‌ هایی مانند مجاهدین، چریک‌ های فدائی خلق و پیکار می ‌ترسند با تعطیلی دانشگاه‌ها که در حقیقت سیستم آمریکایی و غیر اسلامی بر آن ها حکم فرماست پایگاه خود را از دست بدهند … پس از وقایع پلی‌تکنیک و تبریز احتمال می ‌دادیم که این ها ساعت هشت صبح در دانشگاه ضمن اشغال به تحصن دست بزنند و ما تنها فکرمان این بود که جلوی این کار را بگیریم و از درگیری جلوگیری کنیم. حتی از ورود کمیته به دانشگاه جلوگیری کردیم. ما معتقد هستیم برای تغییر نظام آموزشی دانشگاه باید دانشگاه‌ ها تعطیل و سپس با حضور اساتید متعهد متخصص و دانشجویان مومن به انقلاب به بررسی این نظام بپردازیم.» ٨ 

عده ای از افرادی که در نماز جمعه تهران شرکت کرده بودند به حمایت دانشجویان مسلمان به دانشگاه تربیت معلم رفتند. با حضور آن ‌ها برخورد‌ها شدید‌تر شد و سلاح‌ های سرد مورد استفاده قرار گرفت. در درگیری ‌ها فردی به نام پرویز ستاری کشته شد. پرویز ستاری مامور پلیس راه تهران در گروه کنترل راه ‌های کرج بود. او برای شرکت در نماز جمعه و دیدار با خانواده خود به تهران آمده و بعد از نماز همراه با آن ها به سمت دانشگاه تربیت معلم به ‌راه افتاده بود. او عصر جمعه به نحو مشکوکی به قتل رسید. مسئولان بیمارستان سینا اعلام داشتند که او قبل از رسیدن به بیمارستان فوت کرده است. در جیب او، تنها اعلامیه ‌ای از حزب جمهوری اسلامی وجود داشت. هویت او ابتدا نا‌معلوم بود. اما پدرش او را در پزشک قانونی شناخت. پدر وی عباسقلی ستاری علیه مجاهدین خلق و فدائیان خلق اعلام جرم کرد.» ٩ 

در حالی که دانشجویان دگراندیش دانشگاه تربیت معلم، انجمن اسلامی دانشجویان را متهم کردند که با آوردن گروه‌ های فشار از بیرون جو را به سمت تشنج و خشونت فیزیکی برد.

در تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ گروهی از دانشگاه تهران به سمت پلی ‌تکنیک راهپیمایی کردند و شعار‌هایی مبنی بر تصفیه دانشگاه ‌دادند. هنگامی که این گروه ‌ها قصد ورود به پلی تکنیک را داشتند درگیری ‌هایی به وجود آمد که طی آن دو نفر مجروح شدند. و به دلیل مقاوم تشدید دانشجویان مستقر آن‌ ها نتوانستند وارد دانشگاه شوند در نتیجه این گروه فشار، به طرف دانشکده توان بخشی رفتند و آن جا را تصرف کردند... بعد از دو ساعت نیرو‌های سپاه پاسداران وارد شده و با اخراج اشغال گران کل دانشگاه را در دست گرفتند. ١٠ 

در دانشگاه‌ های تهران عمدتا دانشجویان مخالف تعطیلی زنجیره‌ های انسانی مقابل درب ورودی دانشگاه تشکیل داده بودند تا مانع ورود اشغال گران از بیرون شوند.

سرانجام روح الله خمینی، بنیان گذار حکومت ارتجاعی اسلامی، با صدور فرمانی، تشکیل «ستاد انقلاب فرهنگی» را صادر کرد. خمینی، با صدور چنین فرمان های غیرانسانی هم چون فرمان حمله به کردستان، ترکمن صحرا، برقراری حجاب اجباری، تهدید و ترور، شکنجه و اعدام، سنگسار و قطع اعضای بدن با اتکاء به قوانین اسلامی قصاص و... فرمان بستن دانشگاه ها و تصفیه اساتید دانشگاه ها و دانشجویان سکولار، آزادی خواه و چپ را نیز صادر کرد.

در فرمان خمینی، آمده  بود: «بر این اساس به حضرات آقایان محترم محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری مسئولیت داده می شود تا ستادی تشکیل دهند و از افراد صاحب نظر متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشکیل دهند و برنامه ریزی رشته های مختلف و خط مشی فرهنگی آینده دانشگاه ها براساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.» ١١ 

در ۲۹ فروردين، اعضای شورای انقلاب به ديدار آيت الله خمينی رفتند و سپس در بيانيه ای تصريح کردند که مراکز آموزش عالی به «ستاد عمليات سياسی تفرقه آور» بدل و مانع دگرگونی بنيادی در دانشگاه ها شده است. براساس این بيانيه، به گروه های سياسی سه روز - از شنبه ۳۰/۱/۵۹ تا دوشنبه ۱/۲/۵۹- مهلت دادند که دفتر فعاليت خود در دانشگاه ها را تعطيل کنند.

عناصر سرکوبگر حکومت اسلامی، پيش از آغاز مهلت سه روزه، یعنی از روز جمعه ۲۹ فروردين، هجوم وحشیانه خود نیز مراکز آموزش عالی در تهران، شيراز، مشهد، بابلسر، کرج و جهرم را آغاز کردند.

در تهران، شديدترين خشونت ها در دانشگاه تربيت معلم روی داد و اعضای انجمن اسلامی، پس از ساعت ها درگيری با کمک نمازگزارانی که از نماز جمعه آمده بودند، دانشگاه را تحت کنترل خود درآورند.

روز بعد از این تهاجم، روزنامه جمهوری اسلامی (ارگان حزب جمهوری اسلامی به سردبیری میرحسن موسوی)، در سرمقاله خود، با تاکيد بر «ادامه انقلاب در دانشگاه ها تا زير و رويی کامل اين نهاد»، نوشت: «اگر شورای انقلاب بخواهد تساهلی در اين زمينه از خود نشان دهد با قهر توده ها مواجه خواهد گشت.»

در پايان مهلت سه روزه، شورای انقلاب که تقريبا نيمی از اعضايش عضو حزب جمهوری اسلامی بودند، در پيامی به ملت ايران اعلام کرد که «سرعت مورد نظر در اجرای تصميمات اعلاميه مورخ ۲۹ فروردين ۱۳۵۹ وجود نداشته است.» در اين پيام، هم چنين تاکيد شده بود: «تصميم شورا در مورد برچيدن ستادها و دفاتر فعاليت گروه های مختلف، ... کتابخانه ها، دفترهای هنری و ورزشی و نظاير اين ها را در بر می گيرد.»

سرانجام، روز ۳۱ فروردين ماه حمله همه جانبه به دانشگاه ها آغاز شد و پس از دو روز هجوم مداوم به دانشگاه ها، از جمله ۳۰۰ دانشجو در دانشگاه شيراز و ۳۵۶ دانشجو در دانشگاه مشهد زخمی شدند.

 

نتیجه انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی و بستن دانشگاه ها برای جامعه ما، بسیار فاجعه بار بود:

بدین ترتیب، در جريان انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی که از روز ٢٦ فروردين ١٣٥٩ آغاز و تا بستن دانشگاه ها در روز ١٥ خرداد ١٣٥٩ صورت گرفت، اعضای ستاد انقلاب فرهنگی شرکت فعال داشتند.

فقط در روزهای آغازین انقلاب فرهنگی، عوامل حکومت اسلامی، حدود ١٧ دانشجوی را کشتند و ٢١٨٠ دانشجو را نیز زخمی کردند.

آمار رسمی سال ٥٩ - ١٣٥٨ سال بسته شدن دانشگاه ها شمار دانشجویان را ١٧٤٢١٧ تن نشان می دهد، همین رقم در سال تحصیلی ٦٢-١٣٦١ پس از بازگشایی دانشگاه ها ١١٧١٤٨ اعلام شد. بر پایه گزارش های آماری، ٥٧٠٦٩ دانشجو از ادامه تحصیل باز ماندند.

هم چنین در جريان انقلاب فرهنگی، اعضای هايت علمی دانشگاه ها که در سال های ٥٨ و ٥٩ بالغ بر ١٦٨٧٧ نفر بود (يعنی برای هر ده دانشجو يک استاد)، به ٨٠٠٠ هزار نفر کاهش يافت. 

حملات و تصفيه های هولناک از جمله به دست دانشجويان «دفتر تحکيم وحدت و دانشجويان اسلام گرا» صورت گرفت. صدها تن از اساتيد دانشگاه ها به جرم اين که طرفدار حکومت نيستند و يا دارای انديشه اسلامی نبودند از دانشگاه اخراج شدند. اين اساتيد سرمايه های اين کشور بودند. اينان کسانی بودند که از بهترين دانشگاه های آمريکا و اروپا فارغ اتحصيل شده بودند. شوک عظيمی از دست دادن اين اساتيد به پيکر دانشگاه وارد کرد.

پس از بازگشایی دانشگاه ها در آذر ۱۳۶۱ هم تغییر چندانی رخ نداد و آن چنان که سروش، چنین اقرار می کند: «هدف این بود که دانشگاه ها را اسلامی بکنیم. به این معنا که اگر چیزی هست که ضد اسلام است از آن جا بزداییم. البته حقیقتش چیز ضد اسلامی چندان وجود نداشت.»

 

حکومت غیر از سرکوب و کشتار دانشجویان با هدف اسلامیزه کردن دانشگاه ها این مراکز علم و دانش و به نوعی تبدیل کردن آن ها به طلبه خانه، به مدت دو سال دانشگاه ها را تعطیل کرد و جنبش دانشجویی نیز مانند سایر جنبش ها تضعیف و تا حدودی خاموش گردید.

اوج بربریت و وحشی گری سران و مقامات و نهادهای حکومت اسلامی، کشتار زندانیان سیاسی در سال ٦٧ و در پایان جنگ ایران و عراق به فرمان خمینی بود. در دوره دهه نخست حکومت اسلامی، همه جناح ها و عناصر حکومت اسلامی مستقیما در سرکوب ها و کشتارها نقش داشتند سال هاست که برخی از آن ها به خارج کشور آمده اند اما در مورد کشتار این دهه به خصوص سال ٦٧، مهر سکوت به دهان خود زده اند که نکند با باز شدن این مسئله، نقش پشت پرده آن ها نیز روی پرده بیافتد.

در دوره های بعدی که می ‏توان آن را محدوده سال های ٦٨ تا ٧٦ در نظر گرفت جنبش دانشحویی در حالی ‏که هم چنان دوره رخوت و رکود را می ‏گذراند اما گاهی تحرکی از خود نشان می دهد. اما با شروع سال ١٣٧٦ و رویدادهای آن، جنبش دانشجویی توانست از حالت رخوت و رکود خارج و بر میزان فعالیت های دانشگاه‏ ها نسبت به دوره‏های پیشین بیفزاید. در فاصله زمانی سال ١٣٧٦ تاکنون موضع جنبش تا حد زیادی در هماهنگی با سراسر دانشگاه های کشور، به عناوین مختلف به فعالیت های خود ادامه دهد. هرچند در دوره اخیر شاهد بروز تحولات و فراز و نشیب های عدیده‏ ای در دانشگاه‏ها بوده ‏ایم.

در سال ١٣٧٧ حدود ٢٦٠ نشریه دانشجویی در دانشگاه‌های سراسر کشور منتشر می شدند. ١٢ 

با این وجود، در سال های بعد دانشجویان ساکت نماندند. خیزش دانشجویی ۱۸ تیر ۷۸ با اعتراضات دانشجویی و حمله نیروهای لباس شخصی و انتظامی به کوی دانشگاه تهران آغاز شد. در روزهای بعد دامنه اعتراضات دانشجویی در سطح شهر گسترش یافت و ابعاد اجتماعی پیدا کرد. سرانجام این حرکت اعتراضی گسترده با ورود مستقیم سپاه و بسیج، در ۲۳ تیر سرکوب شد.

خاتمی فرمان ورود سپاه و بسیج برای سرکوب دانشجویان را داد. فیروزآبادی، «رییس پیشین ستاد کل نیروهای مسلح» حکومت، در مورد سرکوب دانشجویان در قیام ۱۸ تیر ۷۸ گفته بود «دستور ورود سپاه و بسیج را خاتمی صادر کرده است. این تصمیم شورای‌عالی امنیت ملی و تایید رییس ‌جمهور بود. آن زمان جلوی خود بنده آقای روحانی با آقای خاتمی تماس گرفتند و گفتند وضع این ‌گونه و جمع بندی این است و ایشان گفتند دیگر هر تصمیمی که گرفتید انجام دهید، از این به بعد هم همین ‌طور خواهد بود.»

هرچند جنبش دانشجویی و حرکت ‌های اعتراضی مردم ایران متوقف نشد و در تابستان ۸۸ در ابعاد بسا گسترده ‌تر بروز و ظهور یافت اما ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به عنوان نقطه عطفی در تاریخ جدید جنبش دانشجویی شناخته شد.

با گذشت ٤٠ سال، بحث بر سر «اسلامیزه» کردن آموزش عالی هنوز ادامه دارد و علی خامنه‌ ای از این که این پروژه به سرانجام مطلوب نرسیده است، همواره می نالد. خامنه ‌ای، پس از جنبش اعتراضی سال ۸۸، با اشاره به تحصیل دو میلیون دانشجوی ایرانی در رشته های علوم ‌انسانی ابراز نگرانی کرده بود که آموزش این رشته ها «منجر به ترویج شكاكیت و تردید در مبانى دینى و اعتقادى» دانشجویان شود.

 

 

نتیجه گیری

هر نوع تحلیل، پژوهش و ارزیابی از وضعیت جنبش دانشجویی می ‏تواند در قلمروی رفتارشناسی کلی دانشجویان بررسی گردد. واضح است برقراری پیوند میان گذشته، حال و آینده این حرکت و ایجاد ارتباط منطقی بین آن ها در پیش ‏بینی موقعیت آینده، تبیین راهکارهای ارتقابخش و بازیابی هویت اصلی جنبش دانشجویی بسیار مفید خواهد بود. توانایی دانشجویان در ایجاد تحولات گسترده اجتماعی و جهت ‏دهی خواست های عمومی، بر این حقیقت ناظر  است که رفتارهای سیاسی - اجتماعی جنبش دانشجویی به مثابه وجه غالب حضور دانشجویان در جامعه، یکی از عناصر اصلی وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور محسوب می ‏شود.

واقعیت این است که نه تنها جنبش دانشجویی، بلکه تمام جنبش ها و نیروهای و تشکل های پویا و هدفمند می‏ بایست در همه قلمروی اندیشه های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی هم دخیل باشند و هم متحدانه و سراسری حرکت کنند. تجربه ثابت کرده است که جنبش های اجتماعی، به طور مستمر و فراگیر تاثیرگذار بوده ‏اند. دانشگاه و دانشجویی که با توجه به ماهیت دانش ‏پژوه و خودآگاهی با مسایل مایل است از چارچوب های تحلیل علمی به بهترین وجهی بهره ‏برداری نماید. می‏ بایست این جنبش در انتقاد پذیری و انتقاد کنندگی با هدف راه گشایی و آگاه گری پیش قدم باشد. جنبش دانشجویی با توجه به فرهنگ و سنن گستره زیست و تکاملش تعهد آگاهانه و داوطلبانه دارد که از خصلت انتقادی در هر دو وجه فردی و جمعی برخوردار گردد. برقراری ارتباط گسترده و بی‏ واسطه جنبش دانشجویی با سایر جنبش های جاری در جامعه، می‏ تواند به یک جنبش سراسری تاثیر گذار تبدیل شود و کمک بزرگی به خیزش های مردمی برساند.

تاریخچه جنبش دانشجویی در ایران، بیان گر این حقیقت است که به استثنای برخی مقاطع زمانی خاص، این جنبش در ایجاد ارتباط فراگیر با مردم تلاش کرده است. اما ضعف هایی نیز در این خصوص در جنبش دانشجویی نمایان است. به نظر می ‏رسد در این خصوص جنبش دانشجویی، نیازمند تکیه بر عوامل سنجیده و خودآگاه ‏باشد چرا که تنها جوشش و پویایی درونی دانشگاه است که خواهد توانست به تحقق فرآیند اجتماعی‏ شدن آن یاری رساند. آگاهی ‎بخشی یا تعیین تاکتیک های و استراتژی مناسب با فضای ملتهب سیاسی و اجتکماعی کنونی جامعه ایران، باید بیش از پیش مدنظر جدی و پیگیر فعالین جنبش دانشجویی قرار گیرد. بی گمان درک درونی و بی‏واسطه جنبش از ماهیت و اهدافش نیز به تعیین و تبیین غایت فعالیت جنبش دانشجویی منتهی خواهد گشت. اکنون ضرورت دارد که مشارکت سیاسی و براندازی حکومت در اولویت جنبش دانشجویی قرار گیرد. این جنبش، باید همواره بکوشد تا گروه ‎ها و افراد فرصت ‏طلب مجال نفوذ در جنبش و تغییر اهداف آن را نیابند. با شفاف تر شدن اهداف و خواست های واقعی، جنبش دانشجویی خواهد توانست خود را با خط‏ مشی عمومی و فرآیندهای منجر به آن همگام نماید. در همین راستا اتخاذ یک الگوی انقلابی، بسیار ضروری است.

فعالیت سیاسی و اجتماعی دانشجو، در عین درون‏ زایی به هیچ عنوان نباید تابع امیال سیاست مداران بیرون از دانشگاه قرار گیرد. چرا که آن ها، سعی خواهند کرد این حرکت را در قالب و خواسته ‏ها و اهداف خود بکشند. متاسفانه دانشگاه و جنبش دانشجویی در ایران، همواره از این موضوع رنج برده است. برای احزاب و تشکل های بیرونی استفاده از این منبع پرنشاط و کانون علم و دانش، بسیار مهم است و همواره در فکر نفوذ در این جنبش هستند.

شاید بسیاری از دانشجویان عضو این و یا آن حزب سیاسی باشند هیچ اشکالی ندارد اما جنبش دانشجویی باید مرز خود را با سازمان ها و احزاب به ویژه حاکمیت باید خیلی شفاف و روشن تعیین کند.

استقلال جنبش دانشجویی، در پویایی و شادابی آن موثر است و برعکس، وابستگی به مراکز قدرت، جناح های مختلف و یا احزاب و سازمان های سیاسی، این جنبش را از اهداف خود دور می کند و باعث در جا زدن آن می شود. نکته اساسی این است که بدانیم جنبش دانشجویی در  عین استقلال و احساس رفتار مستقل، در قالب و چهارچوب جامعه از فعالیت مردمی برخوردار باشد. اصولا هیچ فعالیتی در عرصه اجتماعی و حتی فردی بدون آگاهی و شناخت، پیروز و موفق نیست. جنبش دانشجویی در انجام عمل و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موفق خواهد بود که از آگاهی پیشینی و استقلال بهره‏ مند باشد. جنبش دانشجویی باید از قدرت تحلیل حوادث و درک روشن ‏بینانه از رخدادها برخوردار بوده و ضمنا قدرت موضع ‏گیری به موقع در این خصوص را داشته باشد. به عنوان مثال، وقتی جنبش دانشجویی به مبارزه با حاکمیت سیاسی برمی ‏خیزد در مرحله بعد، چگونگی ادامه این مبارزه، حائز اهمیت است.

از آن جا که فعالیت جنبش دانشجویی ایران در دهه‏ های اخیر، به دلیل سرکوب و اختناق شدید، بیش تر بر قالب و ساختار محافل کوچک استوار بوده است اکنون باید به فکر یک سازمان جامع و فراگیر و پیوند سراسری ‏باشد. از سوی دیگر، شرایط دوران بحرانی امروز، اقتضا می‏ کند که جنبش دانشجویی به موضع ‏گیری نسبت به مسایل حاد اجتماعی بپردازد و فرصت آزادی سازی هر چه بیش تر نیرو داشته باشد.

جنبش دانشجویی برای موفقیت و برخورداری از پویایی می ‏بایست علاوه بر بازنگری گذشته و در اهداف کلان خود نیز آمادگی لازم را کسب کند. لازم به نظر  می ‏رسد اجتماعات دانشجویی در کنار توجه به اهداف و سیاست های خرد، در وجه کلان نیز جهت ‏گیری سراسری خویش را مشخص نماید. با توجه به ماهیت دانشگاه‎ ها به عنوان مرکز اصلی تولید علم و دانش در کشور لازم است جنبش در این خصوص، همواره به نوسازی و توسعه کمی و کیفی خود راغب باشد.

در ابتدای شکل ‏گیری جنبش دانشجویی غلبه در آن با سازمان های چپ بود اما به آهستگی و خصوصا در سال های پایانی دهه ٥٠ گروه‏ های اسلامی تحرک هایی از خود نشان دادند. در این سال ها، هم حکومت و هم روحانیت از نفوذ سازمان ‏های چپ و مارکسیست در جنبش دانشجویی، به شدت نگران شده بودند به طوری که تلاش کردند اسلام را با رویکردی نوین به نسل جوان و دانشجو معرفی نمایند.

در این بین شخصیت های اسلامی غیرروحانی نظیر شریعتی، که خود تحصیل‏ کرده دانشگاه بودند در مذهبی ‏‏ترکردن جنبش دانشجویی نقش داشتند. با وقوع این تغییرات، گرایشات مذهبی در سال های ٥٥، ٥٦ و ٥٧ تلاش زیادی به خرج دادند تا اسلام را در جنبش دانشجویی رسوح دهند. اما جنبش دانشجویی در سال ١٣٥٦، ضمن برقراری ارتباط گسترده با مردم، به معنای واقعی در قالب «جنبش دانشجویی» وارد عمل شد و توانست در یکی از حساس ‏ترین برهه های تاریخی ایران به وظیفه خود یعنی انجام رسالت اجتماعی در همگامی با نیازهای واقعی جامعه پاسخ دهد. نقطه نهایی این روند در ٢٢ بهمن ١٣٥٧ با پیروزی انقلاب مردم بود که جنبش دانشجویی نیز یکی از ارکان اصلی آن بود.

 

در پایان می ‏توان گفت ارائه مباحث فوق در نقد و بررسی کارکرد و ذکر نقاط ضعف و قدرت جنبش دانشجویی، ما را به این نقطه خواهد رساند که با توجه به تعریف کلی جنبش ها به ویژه جنبش دانشجویی، به اتحاد جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش محیط زیست و جنبش های آزادی خواه و برابری طلب مردم تحت ستم مناطق مختلف ایران هم چون کردستان، آذربایجان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، لرستان و... تاکید کنیم.

نسل جوان امروز به دنبال جامعه ای آزادی، برابری، رفاه و زیبایی از حیات و زندگی است و پیش شرط رسیدن به چنین جامعه ای، عبور از کلیت حکومت اسلامی است. مردمی که سه هفته پیش در اکثر شهرهای ایران به خیابان ها آمدند و هم چنان امروز جنبش دانشجویی با حرکت جسورانه و رادیکال و در محاصره نیروهای سرکوبگر حکومتی، عملا با اعتراض و شعارهای خود نشان دادند که کلیت حکومت اسلامی را نمی خواهند از این رو، حکومت اسلامی در سراشیبی سقوط حتمی قرار گرفته و راه نجاتی ندارد. بنابراین، واقعیت ها نشان می دهند که جامعه ما از شاه و شیخ عبور کرده و به دنبال ساختن یک جامعه آزاد و برابر و انسانی هستند که در آن جامعه، همه شهروندان، جامعه خود را به بهترین وجهی مدیریت می کنند!

جنبش دانشجویی جامعه ما، تاریخ مادی و معنوی سربلند و گران قدر و پرافتخاری دارد! ما به این جنبش مان همانند جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش روشنفکری، جوانان و جنبش محیط زیست، با تمام وجودمان می بالیم!

 

پی ‏نوشت ها:

١- فرهنگ علوم سیاسی، مرکز اطلاعات و مدارک علمی ایران، تهران، ١٣٧٥، ص ٢٧٤

٢- آنتونی گیدنز، جامعه‏شناسی، ترجمه: منوچهر صبوری کاشانی، نشر نی، تهران، ١٣٧٣، ص ٦٧٥

٣- یرواند آبراهیمیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: کاظم فیروزمند، نشر مرکز تهران، ١٣٧٧، ص ١٤٥

٤- اسنادی از جنبش دانشجویی در ایران، ص ٢٨ 

٥- روزنامه کیهان، ۲۸ فروردین ۱۳۵۹، ص ۱

٦- روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۷/۰۱/۱۳۵۹ شماره ۲۵۶، ص ۵

٧- روزنامه جمهوری اسلامی مورخ ۳۰/۰۱/۱۳۵۹ شماره ۲۵۶، ص ۱۰

٨- روزنامه کیهان، ۳۰/۰۱/۱۳۵۹، ص ۳

٩- روزنامه جمهوری اسلامی، ۱/۰۲/۱۳۵۹، ص ۱۰

١٠- روزنامه کیهان، ۳۰/۰۱/۱۳۵۹، ص ۳

١١- به نقل از فرمان خمینی برای تصفیه دانشگاه ها، ٢٢ خرداد ١٣٥٩

١٢- حجت مرتجی، جناح های سیاسی در ایران، تهران، نقش و نگار، ١٣٨٧، ص ١٤٢.

 

شنبه شانزدهم آذر ١٣٩٨ - هفتم دسامبر ٢٠١٩

کلیپی در رابطه با جنبش دانشجویی:

https://youtu.be/SJt3A1Pon18

۱۶ آذر و...‎

۱۶ آذر و...‎


شرایط کنونی و بسته شدن صف "همه باهم "و تولد شرایط برای پیوستن فرزندان دانشجو و روشنفکر کارگران به کارگران!

به مناسبت ۱۶ آذرِخونین سال ۱۳۳۲!

به نظر من، امروزه نباید و نمیتوان از جنبش دانشجوئی بطور کلی، انتظاری بیش از این داشت که در چنین روزهای تاریخی تظاهرات و اعتراضی داشته و باز تا سالی دیکر بگذرد و یا اتفاقات دیگری در جامعه بیافتد و اما، دانشجویان کمونیست، یعنی همان فرزندان کارگران " ما فرزندان کارگرانیم، در کنارشان میمانیم" وظیفه بزرگ و تاریخی دارند و آن اینکه هم در دانشگاهها و مخصوصا خارج از دانشگاه ها و با در کنار پدران و مادران، خواهران و برادران کارگر شان قرار گرفتن، در دادن آگاهی انقلابی - آگاهی طبقاتی و سازمانیابی و سامانیابی طبقاتی کارگران آگاه و تشکیل کمیته های سرخ - کمیته های انقلابی - کمیته های سیاسی نظامی مخفی و غیر علنی بکوشند و از این طریق که به موجودیت دادن حزب سازمانده انقلاب - حزب کارکران آکاه، انقلابی و کمونیست می انجامد، سعی در تدارک شرایط برای یک قیام مسلحانه توده ای – طبقاتی از جانب کارگران و زحمتکشان و به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کارگران - پرولتارها - نمایند.

دانشجویان کمونیست، بدانند و آگاه باشند که فقط با پیروزی چنین انقلابی که کارل مارکس بویژه و فردریش انکلس بعنوان همکار و یارش درآثاری مانند ایدئولوژی آلمانی، فقر فلسفه، مانیفست حزب کمونیست، نقدی بر برنامه گوتاء و... از آن به نام انقلاب کمونیستی یاد کرده اند و سعی نمودند که کارگران را به آن راغب نمایند که با درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دولت مسلح کارگران - دیکتاتوری پرولتاریا، میتوانند، به رهائی یعنی محو جامعه طبقاتی متکی بر مالکیت خصوصی - سرمایه داری و کار مزدوری- برسند و نه اینکه با مبارزات اصلاح طلبانه و تدریج گرایانه و غیر خشونت آمیز. یا مدنی و عدالت خواهانه! و با طرح شعارهائی مانند دموکراسی برای همه، آزادی برابری ، حکومت کارگری و حتی اداره شورائی و...

البته، درهر قانونی درطبیعت و بویژه در جامعه انسانی استثناء موجود است و در این رابطه هم ممکن است، در زمانی و در کشور و حتی قاره ای هم، کمونیسم بعنوان حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی یعنی ایجاد جامعه بدون طبقات و بدون دولت که در آن جائی برای استثمار انسان از انسان نیست، عمدتا، از راه مبارزات غیر خشونت آمیز به پیروزی رسد و اما، قاعده بر انقلاب قهری کمونیستی - انقلاب مسلحانه کمونیستی - است که تا کنون چنین بوده است و بویژه هم اکنون با دولت های سرمایه داری امپریالیستی – ارتجاعی و جنگ طلبِ تا بن دندان - از کاسه سر تا ناخن پا - مسلح اند و کشت و کشتارهائی که حتی از یک تظاهرات مسالمت آمیز و یک اعتصاب کارگران میکنند، کاملا اثبات شده است، بدون حزبیت، بدون تسلیح طبقاتی، بدون یک جنگ همه جانبه، بدون یک قیام مسلحانه و انقلاب قهری پرولتاریا، نمی توان تغییرات بنیادی و به نفع کارگران در جامعه کنونی ایجاد نمود.

بنا براین، فعلا و تا اطلاع بعدی باید کارگران و فرزندان آگاه آنها بر طبق این بیان و گفته لنین، خود را سازمان دهند و اندیشه و عمل نمایند که : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون مرگ دولت – زوال دولت - رهایی جامعه از سرمایه داری استثمارگر، هار و فاسد شده – امپریالیسم - مالکیت خصوصی و کار مزدوری، خرافات مذهبی، جنسی و ملی ... غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، مرگ نسل انسان امری اجتناب ناپذیر است.

البته، خود کارل مارکس و فردریش انگلس بعد از شکست انقلابات ۱۸۴۸ و مخصوصا کمون پاریس و دیدن اینکه نمیتوان از دولت موجود، کارگران برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کنند، در مقدمه مانیفست حزب کمونیست و تشریح آن در جنگ داخلی در فرانسه - پیام بین الملل اول به کارگران فرانسه که جمع بندی از کمون خونین پاریس است، چنین نوشتند : « " طبقه کارگر نمتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف کند و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد " ( رجوع کنید به " جنگ داخلی در فرانسه ؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران" ، چاپ آلمانی، صفحه ۱۹، که در آنجا این فکر بطور کامل تری شرح و بسط داده شده است) »، سال ۱۸۷۲.

بعد از این است که به نوشته لنین - مارکسیسم و دولت - آنها - مارکس و انگلس - از درهم شکستن، خُرد کردن، داغان کردن و نابود کردن دولت بورژوائی حرف میزنند.

مارکسیست و کمونیست واقعی کارگر و فرد و سازمانی است که طرفداری خویش را از انقلاب قهری کمونیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، دولتی که با انقلاب قهری پرولتاریا موجودیت مییابد و بر قدرت کارگران مسلح متکی و نه هیچ قانونی، دولتی که اساسا نه، برای بسط آزادی و نه برای دموکراسی – دموکراسی برای همه- ، بلکه برای محو و یا محدودیت نهادن بر فعالیت طبقه سرمایه دار وهواخواهان آن که با پیروزی انقلاب پرولتاریا از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده، ولی زنده است و بردرنده خوئی آن افزده شده است، میباشد، دراندیشه و عمل، در تئوری و پراتیک به اثبات برساند.

کارگران و دانشجویان کمونیست، اتحاد شما، تسلیح شما، حزبیت شما و انجام انقلاب سُرخ، ضامن پیروزی و رهائی شماست!

دو لینک در رابطه با اعتراضات دانشجویان به مناسبت ۱۶ آذر

https://www.facebook.com/raheleh.tarani/videos/pcb.3290424154317438/10206366299392895/?type=3&theater&ifg=1

https://t.me/kkfsf

حمید قربانی ۷ دسامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

کمپین رعب و وحشت خامنه ای و خوردن نجاست خود از ترس قیام خلقهای ایران

" کمپین رعب و وحشت خامنه ای و خوردن نجاست خود از ترس قیام خلقهای ایران "

 

شورشها و قیامهای  بر حق خلقهای قهرمان سراسر ایران و کانونهای پر توان شورشی؛ آنچنان تومار رژیم اهریمنی جمهوری اسلامی خمینیستی و ولایت وقیحی را در هم نوردیده است که در تخیل و تحلیل شان نمی گنجد و ذهن بیمار و پر از کثافت آفت اله خامنه ای و چاقو کشانش نمی تواند به طول و عرض و اُبهت این قیام اندیشه کنند. لذا متوسل به هزار دسیسه ؛ ترفند و انداختن رعب و وحشت شده و انواع آت و آشغالهایش را به میدانِ باخته اش پرتاب کرده است تا مثلا زهر چشم از مردم به جان آمده گرفته و به اصطلاح اعلام پیروزی کنند. از جملۀ این آشغالها فرد بیمار روانی و شنگجه گری بنام " ابولفضل بهرام پور" تحت نام حقوقدان و مفسر قرآن در تلویزیون ظاهر شد و در چگونگی " زجر کش" کردن دستگیر شده گان اَخیر قیام ظفر نمون خلقهای ایران، عربده کشی کرد و با چه ذلت و خواری و ترس و خوفی که بر اندام پلیدش افتاده بود، عجز و ناتوانی خودشان را در عدم پاسخگویی به مطالبات توده های تحت ستم به نمایش گذاشتند. این شکنجه گر ادامه میدهد که" طبق آیه قرآن من درآوردی اش،  باید دستگیر شده گان، یک دست راست و پای چپشان را برید و آنها را نفی بلد کرد؛ آنهم نه در شیراز که خوش  آب و هواست ؛ بلکه در داخل یک کشتی قراضه در وسط دریا رهایشان کرد. "

این حرامزاده ها خوب میدانند که در برابر مطالبات دمکراتیک و خواسته های بر حق تاریخی مردم  به هیچ وجه پاسخگو نیستند و فقط دو راه پیش روی دارند، اگر بتوانند دمشان را لای پایشان گذاشته فرار کنند و یا اینکه در برابر قیام قهر آمیز و مسلحانۀ توده های پر توان و کانونهای پُر طپش و توفندۀ شورشی بند از بندشان گسسته خواهد شد. بنا براین چون خوب میدانند در برابر قیام توده های میلیونی خاکستر خواهند شد و راه برون رفت هم از این همه بحران و افلاس را ندارند؛ تنها راه را در سرکوب وحشیانه و هراس افکنی جستجو کرده و چپ و راست، شکنجه گرانشان را، به تلویزیون و سایر رسانه هایشان آورده تا توده ها ی آزادی ستان و حق طلب را بترسانند.

ملاحظه می کنیم که ابتدا خامنه ای نصفه نیمه،  ابتدا  عربده می کشد که "  ارتش وسپاه و بسیج و سایر وحوشش  به کمک همدیگد بیایند و توده های قیام آفرین را به زانو درآورند و اضافه می کند که مردم به صورت میلیونی به میدان آمده و اعتراض کرده اند و غلط هم کرده اند"  به عبارتی شعار آتش به اختیارش را به روز کرده و دستور تام وتمام قتل عام را صادر می کند. نیز، به دنبال این عربده کشی چلاقِ بی خامه، دیگر گماشته هایش از جمله فرمانده سپاه و معاونش، نمایندگان رنگارنگ ولی وقیح و آیت ال پشکل های دیگر، به صحنه آمده تا هم توجیه گر جتایاتشان باشند و هم رعب و وحشت را در جامعه گسترش دهند.

اما این قیام پُر شکوه چون سیلی خروشان بر روی این رژیم خون آشام مُهر پیروزی موقتی زد و در ادامه فتح و نبرد استراتژیک مُهر ابطال کلیت این نظام  را از بیخ و بُن خواهد کوبید. مضافا قیام کننده گان  با این گستردگی آتش و مطالبات دموکراتیک اعلام نمودند که خامنه ای حرام لقمه خودت غلط کردی و اضافه هم غلط کردی.

اما به سرعت ملاحظه کردیم در همین رابطه خامنه ای ملعون از خوف و وحشتی که سراسر ولایتش را گرفته ذلایلانه و رذیلانه به صحنه آمد و گفت: از کسانی که بیگناه !!! کشته شده و یا تیر خورده اند؛ دلجویی کرده و دیه دهید و همزمان آن شکنجه گر " ابولفضل بهرام پور" که اعلام کرد، دستگیر شده گان قیام را طبق آیه قرآن و تفسیر خودش " زجر کش کنید و دست راست و پای چپشان را بریده، نفی بلد کرده و در کشتی قراضه وسط دریا رهایشان کنید." هر دوی شان یعنی هم خامنه ای ملعون و هم بهرام پور شکنجه گر نجاست خودشان را تمام و کمال نوش جان کرده و از گُهی که خورده اند ابراز ذلیلی و پشیمانی کرده اند و بهرام پور به دنبال خامنه ای دوباره به تلویزیون آمد و گفت که غلط کرده است.

چون به نیک می دانند این بار دیگر با دُم شیر نه؛  بلکه با خود شیر در افتاده اند و همزمانی که در ایران این آفتابکاران جنگل و قیام آفرینان رویین تن  این چنین به سانِ شیر غرش کنان به میدان آمده اند؛ همزمان  هم توده های زجر کشیدۀ عراق پوزۀ قاسم (قاطر) سلیمانی را به خاک مالیده اند؛ و مسلحانه بخشی از مناطق را از دست این جنایتکاران تاریخی آزاد نموده اند، و کنسولگریشان( بخوان مرکزخرابکاری و جنایتشان) را به آتش کشیده اند؛  و هر دو این خلقهای ایران و عراق از همدیگر در برابر این رژیم جلاد آخوندی حمایت کردند ؛ لذا حسابی خامنه ای و دیگر نوچه هایش،  پس افتاده اند و آخرین لگد های نیمه جانشان را می زنند. اخیرا هم خامنه ای مفلوک، دارد دست به دامان آشغالها و پس مانده ای قبلی شان  می شوند ، که در حصر و دور از قدرت هستند.  اعم از کروبی و موسوی و خاتمی و این قماشِ امتحان پس داده و رفوزه شده  را تطمیع می کند که آنها را دوباره با نقابی تازه و حیله گرانه به میدان آورده و دوباره مردم را به پای صندوقهای رای بکشانند ولی این بار دیگر کور خوانده اند و خلقهای سراسر ایران با این قیام و پرچم براندازی؛ به میدان آمده و ثابت کردند که از تمام این مرزها عبور کرده اند و روی تمام اپورتونیستهای درونی و بیرونی و رفرمیستهای خوش رنگ و لعاب و دیگر مماشات گران، نظریه پردازان مخالف جنگ مسلحانه و اَبر قدرتهای غارتگر و دو دوزه باز؛ را با آتش قیام و مسلحانه بودن آن به تثبیت رسانده و میرود تا آخرین سرود و شیپور جنگ تمام عیار را به صدا درآورد و دودمان نظام ولایت وقیح و فقیح را از ریشه درآورد.

حتما آن روز دیر نیست و پس از سرنگون کردن این رژیم قرون وسطایی ولایت پیشه، مقاومت قهرمانانه ایران به همراه تمام آحاد جامعه بر ویرانه های این رژیم ستمگر دینی، آزادی و آبادی و نظامی سکولار و دمکراتیک با تمام نهادهای دمکراتیکش را به ارمغان خواهد آورد و آنگاه تودهای مردم بر روی لوله های تفنگشان گُلی خواهند نشاند و همدیگر را در آغوش مهربانی می گیرند و سر بر روی سینه های آتشین و پر ازعشق همدیگر می گذارند و قلبهایشان برای همدیگر خواهد طپید.

کودکان کودکی کنند، جوانان جوانی کنند و بزرگان مهر ورزی و تلاش برای ایرانی آباد و آزاد و شاد باشند و رفاه را در زندگی همگان اوردند و دیگر هر چه باد باد به همراه خلقهای شاد شاد.

هوشنگ اسدیان(پگاه)

6 دسامبر 2019  مطابق با 16 آذر 1398

شورش بنزین و وظایف کنونی

شورش بنزین و وظایف کنونی

 

مقدمه

لنین در سال 1905 هنگامی که درگیری مابین دو شاخه‌ی بلشویک و منشویک حزب سوسیال‌دموکرات روسیه به اوج خود رسیده بود و در روسیه جو انقلابی تمام‌عیاری حاکم بود در پیشگفتار اثر ارزشمند خود، دو تاکتیک سوسیال‌دموکراسی در انقلاب دموکراتیک، نوشت: «فرجام انقلاب منوط به آن است که آیا طبقه‌ی کارگر نقش همدست بورژوازی را بازی خواهد کرد، همدستی که از لحاظ نیروی تعرض علیه حکومت مطلقه توانا ولی از لحاظ سیاسی ناتوان است، یا اینکه نقش رهبر انقلاب توده‌ای را.» این جملات را به وضعیت کنونی ایران نیز می‌توان تعمیم داد. سؤال اینجاست: ما در کجا ایستاده‌ایم؟ و چه باید کرد؟ متن حاضر به بررسی وضعیت نیروهای چپ در ایران و چگونگی واکنش آنان به بحران اخیر خواهد پرداخت و به دنبال یافتن پاسخی انضمامی در باب چیستی و چگونگی عملکرد نیروهای کمونیست در وضعیت موجود است.

بحرانی که ریشه‌دار است

پس از پایان یافتن جنگ هشت‌ساله، جمهوری اسلامی به عنوان رژیم سرمایه‌دارانه، برای پوست‌اندازی آماده شد. جمهوری اسلامی تا پیش از آن بنا بر شرایط بحرانی خود و برای سرکوب نیروهای انقلابی و گذر از جنگ با اعمال سیاست‌های اقتصادی کینزی توانسته بود رضایت طبقه‌ی متوسط و بخشی از طبقه‌ی کارگر را به خود جلب کند و اینک آماده بود تا پوستین نو و بسیار وحشیانه‌تری از سیاست‌های اقتصادی را به عنوان تنها راه حل موجود توسعه‌ی سرمایه‌دارانه بر تن کند، پوستینی که در جهان به نئولیبرالیسم شهرت داشت. نئولیبرالیسم با نظریات اقتصاددانان مکتب شیکاگو، از جمله میلتون فریدمن، به پختگی رسید و پس از کودتای آمریکایی پینوشه علیه دولت آلنده در شیلی به اجرا رسید. پس از آن، این رویکرد به سیاست اصلی سرمایه‌داری بدل شد و مؤسسات امپریالیستی، همچون بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، به ترویج آن با استفاده از مسیرهای گوناگون پرداختند، از انقلابات مخملی گرفته تا تحریم.

دولت هاشمی رفسنجانی در حالی آغاز به کار کرد که ایران با بحران اقتصادی جدی‌ای روبه‌رو بود، به نحوی که یک سال پیش از آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی نرخ رشد اقتصادی در ایران منفی 5/5 درصد بود. در این شرایط بود که دولت هاشمی برای نجات خود دست به دامان بخش خصوصی شد. از این زمان به بعد بود که عملکرد و گفتمان دولت جمهوری اسلامی هر دو به سمت و سویی نئولیبرالی حرکت کرد. سیاست‌های هاشمی برای تغییر شیوه‌ی مقررات‌یابی پیشین عبارت بودند از: خصوصی‌سازی صنایع و معادن؛ مقررات‌زدایی از فعالیت‌های اقتصادی، بانکی و مالی؛ راه‌اندازی و گسترش بورس اوراق بهادار؛ جذب سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی؛ استقراض از خارج؛ کاهش ارزش ریال؛ کاهش یارانه‌ها؛ آزادسازی قیمت‌ها و غیره. این سیاست‌ها نهایتاً باعث گذار به دوره‌ی نئولیبرالیسم در ایران شدند.[1] اما دولت روحانی ادامه‌دهنده‌ی تامِ دولت‌های پس از دولت هاشمی است. این دولت همانند اسلاف خود با اجرای سیاست‌های نئولیبرالیستی طبقه‌ی کارگر را شدیداً تحت فشار قرار داد. اما شدت این فشار در دولت وی بسیار افزایش یافته، به گونه‌ای که طبقه‌ی کارگر ایران را وادار به بروز واکنش‌های تکانشی کرد. از جمله دلایل این شدت یافتن فشار را باید در وضعیت خاص دولت روحانی بررسی کرد، دولتی که آمده بود تا گسترش انباشت در ایران را شدت بخشیده، نئولیبرالیسم را هر چه بیشتر به اجرا گذارد و البته موجب بازگشایی روابط جمهوری اسلامی با غرب شود، روابطی که در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد تیرگی‌اش افزون شده بود. اما دولت روحانی با شکستی عظیم روبه‌رو شد، شکستی که باید ریشه‌هایش را در خود لیبرالیسم[2] جهانی یافت. اما این تمام ماجرا نیست. دولت روحانی آمده بود تا به گسترش انباشت و اجرای پروژه‌های تعدیل ساختاری شدت ببخشد، اما این تشدید فشار بر طبقه‌ی کارگر ایران به همین سادگی قابل اجرا نبود. پس روحانی برای برنده شدن نیاز مبرمی به طبقه‌ی متوسط شهری داشت که گمان می‌برد رام کردنشان چندان دشوار نیست. این دولت گمان می‌کرد که تنها کافی است به آنان لذت‌هایی ارزان‌قیمت و غربی را ارائه داد تا برایش دم تکان دهند. اما روحانی در همراه ساختن طبقه‌ی متوسط شهری نیز شکست خورد، شاید به این دلیل که نتوانست به اندازه‌ی کافی بر وعده‌هایش به این طبقه استوار بماند و شاید به این دلیل که بحران اقتصادی شدید دولت منجر شد علاوه بر طبقه‌ی کارگر بخشی از فشار موجود بر گرده‌ی آنان نیز وارد شود. در چنین شرایطی بود که طبقه‌ی کارگر ایران، که از فشارهای اقتصادی به تنگ آمده بود، ناچار به واکنش‌هایی عظیم شد، واکنش‌هایی که در دو مرحله به طغیانی خطرناک منجر شد: دی 96 و اینک، آبان 98.

آبان 98 و ارتباط آن با دی‌ماه

دولت روحانی در پاییز امسال در سخت‌ترین شرایط ممکن قرار داشت و بحران عظیم اقتصادی در حال فلج کردن این دولت است. این بحران به گونه‌ای است که حتی تحلیلگران حکومتی نیز نمی‌توانند انکارش کنند. کسری بودجه در دولت روحانی 5/4 برابر شده بود[3]، این در حالی است که دولت روحانی با در پیش گرفتن سیاست‌های ریاضت اقتصادی (یا آن‌طور که خود روحانی از آن یاد می‌کند سیاست انضباط مالی!) و وارد کردن فشار اقتصادی بر محروم‌ترین اقشار جامعه سعی در جبرانش کرده بود. دولت روحانی به دلایل گوناگونی، از جمله تحریم‌های خانمان‌برانداز امپریالیستی، دچار کسری بودجه‌ی 100 هزار میلیاردی شده است و حال این دولت باید راه چاره‌ای برای این کسری بیابد.[4] همچنین رشد اقتصادی منفی 5/4 درصدی ایران و کاهش فروش نفت روزنه‌های امید این دولت را برای بهبود وضعیت از میان برده است. عملکرد پنج‌ساله‌ی دولت روحانی تا پایان سال ۱۳۹۷ نشان می‌دهد که بدهی دولت به بانک مرکزی با رشد ۲۸۶ درصدی، از مبلغ ۱۸۹۳۰ هزار میلیارد تومان (مجموع بدهی دولت‌های قبل) به ۷۳۱۲۰ هزار میلیارد تومان رسیده است. بر این اساس، نسبت بدهی دولت روحانی به کل حجم بدهی دولت‌های جمهوری اسلامی ۷۴ درصد است.[5] در چنین شرایطی است که دولت به دنبال یافتن راهکاری برای کاستن از کسری بودجه‌اش به تصمیمی خطرناک دست می‌زند. در بامداد 24 آبان بود که رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی خبر افزایش قیمت سه‌برابری بنزین را مخابره کردند. این در حالی بود که پیش از این دولت اعلام کرده بود برنامه‌ای برای افزایش قیمت بنزین ندارد و البته کمی بعد بود که مشخص شد این دروغ از ترس واکنش‌های احتمالی بوده است. گران کردن بنزین در شرایطی که تورم شدید موجب فشار گسترده بر طبقات محروم جامعه شده بود و این افزایش قیمت به‌ناچار به افزایش تورم منجر می‌شد تصمیمی بود که خصلت‌های نئولیبرالیستی جمهوری اسلامی را بار دیگر آشکار کرد، چرا که حکومت با انتخاب گزینه‌ای همچون افزایش مالیات بر درآمد طبقه‌ی سرمایه‌دار نیز قادر به رفع کسری بودجه‌ی خود بود. اما دولت روحانی مانند سایر دول سرمایه‌دار ترجیح داد تا از طبقه‌ای که بدان تعلق داشته حمایت کند و بار رفع کسری بودجه‌ی خویش را بر گرده‌ی محرومان بیندازد.

اما دولت با اینکه از شدت فشار وارده بر طبقه‌ی کارگر آگاه بود شاید انتظار نداشت که این فشارها به چنین واکنشی منجر شود. پس از اعلام این خبر، به‌سرعت در نقاط بی‌شماری از شهرهای کوچک و بزرگ ایران تجمعات اعتراضی شکل گرفت، تجمعاتی که بی‌شباهت به دی‌ماه 96 نبود. ویژگی اصلی این تجمعات خشم شدید، بی‌سامانی و عدم سازمان‌دهی، معناگریزی[6] و درآمیختن با فرصت‌طلبی بود. اما تمامی این موارد بدون توجه به نقش سرکوبگرانه‌ی حکومت سرمایه‌دارانه‌ی ایران بی‌معناست. طبقه‌ی کارگر ایران سال‌هاست که تحت فشار شدید دولت از داشتن اندک سازمان‌هایی از قبیل سندیکا، اتحادیه و... بی‌نصیب مانده است و بار تمامی مشکلات اقتصادی کشور همواره بر دوش این طبقه نهاده شده است. نکته‌ای که بیش از هر چیز دیگر مدت‌هاست تحلیلگران چپ ایرانی نادیده گرفته‌اند شیوه‌ای است که حکومت در قبال کارخانه‌های بزرگ در ایران پیش گرفته است، شیوه‌ای که در آن مدیریت کارخانه‌های بزرگ اغلب متلاشی شده و خطوط جزئی تولید مبتنی بر الگوهای نئولیبرالیستی جایگزین خطوط کلان تولید مبتنی بر الگوهای تیلوریستی می‌شود. این امر نیز در عدم سازمان‌یابی و اتحاد طبقه‌ی کارگر ایران نقش داشته است. در چنین شرایطی است که آنان در لحظه‌ای که اندک فرصتی برای اعتراض می‌یابند به چنین شورش‌های کور و معناگریزی روی می‌آورند و در حقیقت این عدم سازمان‌دهی آنان است که خود را به شکل رفتارهای خشونت‌آمیزِ بی‌معنا سوق می‌دهد. این طبقه‌ی کارگر، که بر اثر نبود سازمان‌دهی از ایده‌ی رهایی بخشی نیز برخوردار نیست، به‌راحتی قابل شکل دادن است و به گونه‌ای کاملاً منعطف توسط هژمونی جناح برانداز امپریالیسم و به عاملیت طبقه‌ی متوسط ناراضی شکل داده می‌شود. بدین شکل، اعتراض معیشتی تبدیل به تلاشی نافرجام در جهت براندازی می‌گردد، هدف اعتراضات گم می‌شود و به تبع آن شیوه‌ی مبارزه نیز تغییر کرده و ویرانی‌طلبی و خشم معناگریز (که بعضاً به درگیری مسلحانه نیز منجر شد) جایگزین اعتراض معیشتی می‌گردد. رسانه‌های امپریالیستی در این میان نقش خود را به‌خوبی ایفا کرده، پهلوی‌چی‌ها و خود رضا پهلوی به میدان پریده و جنبش را تصاحب می‌کنند و در عرض 2 روز تمام ماجرا تبدیل به جنبش سرنگونی‌طلبی می‌شود و این خود منجر به بهانه‌ای گشته تا حکومت دست به چنان سرکوب بی‌سابقه‌ای بزند، سرکوبی که در آن تعداد کشته‌ها قطعاً از آنچه می‌شنویم بیشتر خواهد بود. اگر نیم‌نگاهی به شعارهای شب اول اعتراضات و شعارهای دو روز بعدی بیندازیم متوجه نکات مهمی خواهیم شد. در شب اول اعتراضات ما شاهد این امریم که شعارها جهت‌گیری معیشتی دارد و عملاً به‌جز چند مورد معدود شاهد شعارهای سرنگونی‌طلبانه نیستیم. اما در دو روز بعدی ناگهان همه چیز تغییر می‌کند و شعارها جملگی سمت و سویی سرنگونی‌طلبانه به خود می‌گیرد. به نظر می‌رسد در این تغییر موضع علاوه بر تأثیر رسانه‌ها و برخورد وحشیانه‌ی نیروهای نظامی یک امر طبقاتی نیز نقش داشته باشد، آن هم حضور حداکثری طبقه‌ی متوسط در اعتراضات است. در واقع برخی این فرض را مطرح کردند که در شب اول اعتراضات طبقه‌ی کارگر شوکه شد و به خیابان‌ها ریخت اما در روزهای بعدی طبقه‌ی متوسط سرنگونی‌طلب بود که ابتکار عمل را در دست گرفت و طبقه‌ی کارگر را به دنبال خود کشاند. اما این فرض صحیح نیست و در حقیقت به‌نوعی فریب دادن خویش است. واقعیت این است که طبقه‌ی کارگر ایران به علت هژمونی عظیم سرمایه‌داری (چه جناحی از سرمایه‌داری که وابسته به جمهوری اسلامی است و چه جناحی از آن که مخالف این حکومت و به دنبال تحقق پروژه‌ی رژیم چنج است) نه تنها هویت مستقل طبقاتی خود را نیافته است، بلکه در عرصه‌ی سیاست‌ورزی نیز خود را بیش از پادو برای یکی از جناح‌های سرمایه‌داری نمی‌بیند و این‌گونه است که بخش عظیمی از طبقه‌ی کارگر ایران در اعتراضات اخیر و دی‌ماه 96 خواستار شادی روح «رضا شاه» است و از سوی دیگر غزه و لبنان و سوریه را عامل بدبختی خود می‌یابد و در نهایت به اینجایی می‌رسیم که طبقه‌ی کارگر تمام مصائب و مشکلات خود را ناشی از «آخوندی (مذهبی) بودن جمهوری اسلامی» می‌داند، نه سرمایه‌داری بودن این حکومت و این‌گونه است باید انگشت اتهام را به سمت چپ گرفت!

چپ کجای معادله ایستاده است؟

لنین نوشته است: «مگر اینکه توده‌های پرولتاریا سازمان یابند، پرولتاریای سازمان‌نیافته هیچ چیزی نیست. توده‌ی پرولتاریای سازمان‌یافته همه چیز است. سازمان یعنی وحدت عمل، وحدت در فعالیت عملی. اما هر عملی فقط و تا وقتی باارزش است که حرکت به جلو را تسریع کند، نه حرکت به عقب را. سازمانی که بر پایه‌ی اصول پی‌ریزی نشده باشد بی‌معنی است و در عمل کارگران را به دنبالچه‌ی نکبت‌بار بورژوازی در مسند قدرت تبدیل می‌کند.»[7]

چپ در ایران به چند دسته تقسیم می‌شود. یک دسته، که خود از گروه‌های متفاوتی تشکیل شده است، آگاهی خود را به اربابان رسانه‌ای در غرب پیوند زده است و ویژگی محوری‌ای که این گروه‌های متفاوت را کنار یکدیگر نگاه می‌دارد حمایت و همراهی این دسته با جریانات رژیم چنجی است. در حقیقت آن‌ها بر این گمان‌اند که می‌توانند با حضور یافتن در تجمعات خیابانی و پراکندن چند شعار طبقاتی گرایش‌های سرنگونی‌طلبانه‌ی موجود را با گرایش‌های انقلابی پرولتری عوض کنند. سیاست‌ورزی این دسته‌ها استادیومی است، برخی چهره‌های شناخته‌شده‌ی آنان در خیابان پلاکارد در دست می‌گیرند و چند نفری در کنارشان به تشویق کردنشان می‌پردازند یا گروهی وارد تجمعی می‌شوند و در کنار مرگ بر دیکتاتور گفتن گاهی نان، کار، آزادی هم سر می‌دهند.[8] این چپ راه خود را در وارد شدن به عنوان دسته‌ای مستقل در موقعیت‌هایی می‌یابد که هیچ مؤلفه‌ی طبقاتی در آن وجود ندارد یا مؤلفه‌ی پرولتری آن به مؤلفه‌های طبقه‌ی متوسطی و رژیم چنجی نمی‌چربد. آنان گمان می‌کنند انقلاب پرولتری به این معناست که جملگی به خیابان ریخته و شعارهایی در باب مخالفت با دیکاتور، رژیم آخوندی و... سر داده شود. این ابتذال عظیم در اعتراضات اخیر نیز به بهترین شکل خود را نشان داده است. در این اعتراضات ما شاهد این هستیم که چپ پروغرب عمیقاً ارتباط گسترده‌ای با بی‌بی‌سی، ایران اینترنشنال و سایر رسانه‌های بورژوایی برقرار کرده و در هماهنگی بسیار تنگاتنگی با این رسانه‌ها به ترویج ویژگی‌های طبقه‌ی متوسطی اعتراضات می‌پردازند و در تحلیل‌های افراد سرشناس این جریان (که اغلب این تحلیل‌ها چیزی بیش از یک توییت نیست) نیم‌نگاهی نیز به مؤلفه‌های طبقاتی انداخته نمی‌شود یا اگر به وجه طبقاتی نیز اشاره شود بیش از هر چیز بر اعتراض کارگران به «دیکتاتوری آخوندی» پرداخته می‌شود. از جمله مهم‌ترین این جریانات گروهی است به نام منجنیق که در تمامی رویدادهای چند سال اخیر موضع به‌غایت ارتجاعی و امپریالیستی خود را به نام مبارزه‌ی طبقاتی عرضه کرده است. این گروه در متن اخیر خود[9] با همسان دانستن اعتراضات اخیر در ایران با بهار عربی و جنبش اعتراضی شیلی تلویحاً اعتراضات طبقه‌ی متوسطی بهار عربی و اعتراضات کور به بنزین را با اعتراضات مردم شیلی به نئولیبرالیسم یکسان می‌انگارد. این گروه در مهم‌ترین بخش اعلام نظر خود می‌گوید: «لحظه‌ی کم‌نظیری که هم‌اینک در خیابان رقم خورده است همان فرصت تاریخی‌ای است که از قضا می‌توان به میانجی آن نیروها را حول بستر طبقاتی مشترک سازمان‌دهی کرد و توازن واقعی قوا را با اتکا به خاستگاه طبقاتی خیزش موجود به نفع نیروهای چپ انقلابی رقم زد.» این در حالی است که نویسنده‌ی متن توضیح نمی‌دهد که اساساً چگونه می‌توان در خیابان دست به سازمان‌دهی زد و چگونه می‌توان آگاهی طبقاتی را در خیابان به‌یک‌باره پدید آورد. همچنین در ادامه‌ی این متن می‌خوانیم: «تعمیق ماهیت طبقاتی خیزش سراسری موجود به سود ایجاد شوراهای کارگری و محلات و... و تعیین تکلیف مالکیت بر منابع عمومی و ابزارهای اجتماعی تولید قدم‌های خطیری است که سرنوشت انقلاب آینده را مشخص خواهد کرد و واژگونی رژیم سیاسی مستقر را با تشکیل یک آلترناتیو سوسیالیستی پیوند خواهد زد.» پس، از نظر این گروه، کشور هم‌اکنون در وضعیت انقلابی است و نیروهای چپ انقلابی قادر به راه‌اندازی دولت خود (شوراهای کارگری) هستند. در متن چند مورد آشکار را باید مورد توجه قرار داد. اول اینکه چگونه می‎توان وضعیت اخیر را وضعیتی انقلابی با خصلت طبقاتی دانست در صورتی که اکثریت معترضین تنها مشکلشان را ناشی از دولت مذهبی جمهوری اسلامی می‌دانند و اهمیتی برای سازوکارهای سرمایه‌دارانه‌ی جمهوری اسلامی قائل نیستند؟ دوم اینکه چگونه ممکن است بتوان در خیابان دست به سازمان‌دهی زد، در حالی که پروپاگاندای عظیم رسانه‌ای بورژوازی معترضین را هدایت می‌کند؟ سوم اینکه چگونه ممکن است جنبش خودبه‌خودی را مصادره نمود در حالی که دست بالا را در این اعتراضات طبقه‌ی متوسط و شعارهای دموکراسی‌طلبانه‌ی[10] آنان دارد؟ خیابان اکنون در اختیار جناح برانداز امپریالیسم است، چرا که آنان توان هژمونیک بسیار قوی‌تری دارند و این امر طبیعی است. اما چیزی که نه طبیعی است و نه قابل چشم‌پوشی ضعف عمیق سازمان‌دهی نیروهای انقلابی در برابر سرنگونی‌طلبان است. جنبش کمونیستی ایران عملاً دارای هیچ سازمانی نیست و به پراکندگی عمیقی دچار است. چپ در ایران با مداخلات ماجراجویانه و خانمان‌برافکن خود موجب به قهقرا رفتن مبارزات کارگران از جمله در هفت‌تپه شده است و همین امر موجب گشته تا امکانات موجود برای مداخله‌ی کمونیستی در جنبش‌های طبقاتی کارگران دچار مشکل شود.

وظایف کنونی ما

جامعه‌ی سرمایه‌داری از یک سو با تشدید استثمار به منظور افزایش بهره‌وری کار تضاد طبقاتی را تشدید می‌کند و از سوی دیگر با ابزار ایدئولوژیکی خاص خودش تضاد حاصل از این بحران‌ها را در قالب جنبش‌های اجتماعی سازمان‌دهی می‌کند تا ضمن پوشاندن این تضادها سازمان سیاسی خودش را قوام بخشد. اینک که بورژوازی ایران دم‌به‌دم با کاهش ارزش نیروی کار تلاش می‌کند تا بر بحران‌های خود فائق بیاید و جناح طرفدار ترامپ تلاش می‌کند تا این جنبش‌های حاصل از این نارضایتی را به سمت و سوی سرنگونی سوق دهد، باید بر واقعیت طبقاتی نهفته در پس این بحران‌ها صبورانه تأکید کرد. باید پیش از سرریز این نارضایتی‌ها به داخل خیابان واقعیت طبقاتی نهفته در این جنبش‌ها را روشن سازیم. ایجاد صف‌بندی طبقاتی در داخل جنبش‌های اجتماعی به معنای پس زدن هژمونی جناح سرنگونی‌طلب از ساحت اجتماعی و انشقاق‌افکنیِ طبقاتی در این جنبش‌ها وظیفه‌ی مشخص کمونیست‌هاست. کسانی که اعتصاب کارگری را به مصداق مبارزه‌ی دموکراتیک علیه استبداد تقلیل می‌دهند، کسانی که از کارگران می‌خواهند هویت طبقاتی خود را رها کرده و در کنار جریان‌های قوم‌گرا و تجزیه‌طلب ظاهر شوند، باید به عنوان دشمنان طبقاتی ما افشا شوند.

خواست تثبیت قیمت‌ها دقیقاً با روح جنبش طبقاتی همخوان است اما کارگران ایران از ابزار طبقاتی لازم برای دستیابی به چنین خواست اصلاحِ انقلابی‌ای محروم‌اند. ساخت بدنه‌ی سیاسی و تشکیلاتی پرولتاریا از طریق ایجاد سیاست طبقاتی در درون جنبش‌های اجتماعی از طریق حضور فعالانه در حوزه‌ها از یک سو و اعلام خواست‌ها و شعارهای طبقاتی که با درون‌مایه‌های طبقاتی همخوان‌اند از سوی دیگر باید در دستور کار قرار گیرند. فعالیت حوزه‌ای یعنی انکشاف سیاست طبقاتی درون حوزه‌ها، یعنی ساخت بدنه‌ی سیاسی و تشکیلاتی پرولتاریا از طریق آگاهانه ساختن تضاد کار و سرمایه در دل حوزه‌ها. باید صف‌بندی طبقاتی مشخصی در دل جامعه شکل گیرد و این ممکن نیست مگر با مقاومت دلیرانه در برابر هجوم جنبش‌گرایی درون حوزه‌ها. باید جنبش‌ها افشا شوند و در هر حوزه‌ای پرسش متفاوتی مبنی بر اینکه کارگران و فرودستان چه باید بکنند باید شکل بگیرد. ما باید راه خود را از باقی طبقات جدا کنیم و الگوهای سیاسی و تشکیلاتی مناسب با مضمون‌های انقلابی خود بیافرینیم. چنین وظایف انقلابی با پرهیز از خیابان در شرایط کنونی و تلاش‌های انقلابی برای انکشاف سیاست طبقاتی در تمام حوزه‌ها قابل اجرا هستند.

در نهایت باید گفت هر کسی که در عمل به وظایف طبقاتی خود کوتاهی کند چه در به خاک افتادن هم‌طبقه‌ای‌هایش در چنین شورش‌هایی و چه در مرگ خاموش رفقایش در خلوت خود مقصر است، چه آنکه نپرداختن به وظیفه‌ی انقلابی بزرگ‌ترین گناه و خیانت جریاناتی است که خود را کمونیست خطاب می‌کنند.

 

رحمت آل احمد

آذر 98

[1] نویسنده: نامشخص، دولت ایران و بحران در سرمایه‌داری (بررسی تحلیلی سیاست‌های اقتصادی دولت روحانی)، 1393، نشر اینترنتی.

[2] دولت روحانی زمانی چهارنعل به سمت نئولیبرالیسم تاختن گرفته که خود این نئولیبرالیسم در عرصه‌ی جهانی دچار بحران است.

[3] http://kayhan.ir/fa/news/119210

[4] https://farsi.euronews.com/2019/07/09/iran-economic-crisis-oil-income-cut-budget-debt-increase-how-long-can-last

[5] https://www.independentpersian.com/node/14716/%D8%A8%D8%AF%D9%87%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%88-%D8%B5%D9%86%D8%AF%D9%88%D9%82-%D8%AE%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C

[6] معناگریزی یعنی هیچ یک از جناح‌های سرمایه‌داری ایران قادر به رهبری این جنبش نیستند. ناتوانی ساختاری سرمایه‌داری ایران در پیوند زدن این نارضایتی‌ها ذیل سیاست‌های خودش محصول دوران‌ کنونی سرمایه‌داری جهانی است، که توضیح آن خود متن دیگری می‌طلبد.

[7] جان مالینوکس، مارکسیسم و حزب، مترجم: نامشخص، چاپ دوم 1391، نشر اینترنتی.

[8] سپیده قلیان و عناصری که با طرح شعارهای غیر واقعی چون اداره‌ی شورایی شرکت منجر به انحلال سندیکای هفت‌تپه شده و اعتراضات کارگری هفت‌تپه را از نبرد اقتصادی‌ـ‌سیاسی به نوعی کمپین رسانه‌ای حول برخی چهره‌های سرنگونی‌طلب تقلیل دادند متهورانه در این اعتراضات شرکت کردند تا نشان دهند هیچ تفاوتی میان اعتراضات طبقاتی و شورش‌های سرنگونی‌طلبانه قائل نیستند. این عناصر را ما نمایندگان لمپنیسم طبقه‌ی متوسط می‌دانیم که برای تبدیل کارگران به کارگزارانی در جهت سرنگونی‌طلبی از هیچ تلاشی فروگذار نیستند و با بر تن کردن لباس جنبش کارگری در حقیقت آنان را از رهایی طبقاتی خود دور کرده و جنبش اصیل آنان را به محاق می‌برند. این‌ها نوع پدیده‌ی اجتماعی را دستاویز قرار می‌دهند تا مگر پرولتریزه شدن خود را به تعویق بیندازند. این طبقه‌ی متوسطی‌ها عار دارند تا به لحاظ طبقاتی در کنار کارگران قرار گیرند، برای همین است که با ارزیابی غلط از وضعیت کارگران را به شورش فرا می‌خوانند تا شاید سقوط جایگاه طبقاتی‌شان با رژیم چنج به تعویق بیفتد. این‌ها در صورت بروز جنگ داخلی به سراغ استودیوهای اربابان خود در غرب رفته و کارگران را در این جنگ هولناک تنها می‌گذارند.

[9] مهران جنگلی‌مقدم، «امکانات شورش آتش و بنزین»، فلاخن، شماره‌ی 149.

[10] البته منظور این نیست که این جنبش نیز به مانند جنبش سبز جنبش دموکراسی‌خواهانه بود، اما خود تفوق چنین شعارهایی نیز چیزهایی را درباره‌ی صف‌بندی طبقاتی و سطح نازل آگاهی طبقاتی درون آن می‌گوید.

آقای خامنه ای ما مردم رنجدیده تا کی باید تاوان بی لیاقتی و جنایت شماها را بدهیم؟

طی این روزهای پر از التهاب و رعب وحشت به عنوان یک سوسیالیست هر لحظه از خودم میپرسم به چه جرمی ما باید هروز شاهد صحنه های خونین واخبار ناگوار از مبارزات مردم محرومی باشیم  که خواهان پایان دادن به استبداد و فساد و بیعدالتی اند و به دنبال  حق خواهی و یک زنگدی و آینده بهتری هستند.

 

با گران کردن بنزین شوک بزرگی به زندگی پر مشقت و زیستن در زیر خط فقر اکثریت جامعه وارد کردند که عکس العملی غیر از آنچه اتفاق افتاد نمیشد پیش بینی کرد. این عکس العمل کاملا به حقی بود که باید آنرا علیه این نظام بانی فقر و جنایت ادامه داد. تمام دنیا از این برخورد غیر انسانی عاملین حکومت با مردمی که به اشکال کوناگون از مدتها قبل از تجمع فرهنگیان و بازنشستگان  وکارگران ودانشجویان در شهرهای  ومال باختگان، با اکسیون های اعتراضی نسبت به گرانی ومعیشت خود وپایین بودن حقوق و نپرداختن دستمزد های معوقه خود بطور روتین وهمزمان اعتراض خود را به گوش حاکمان بی گوش و ظالم و دزد در ایران و جهان رساندن، چرا کسی جواب این همه اعتراض نداد؟ چرا حال باید آنرا به بیگانگان چسپاند تا بیش از این خون این همه حق لب را  بریزید و باز هم کشتار کنید؟ آقای خامنه ای ما مردم رنجدیده تا کی باید تاوان بی لیاقتی و جنایت و زورگوئی شما را بدهیم؟، ننگ و مرگ بر شما! شما باید گورتان را گم کنید تا ما به حداقلهای حق انسانی خود دست رسی پیدا کنیم.

 

 بازتاب این گزارشات در جوامع بین الملل موجب خشم ونگرانی جهانی وحمایت از مردم ایران بود، بطوری که در اخبار ومدیا شاهد تجمعات در مقابل سفارتخانه های ایران در کشورهای مختلف نیز بودیم و خواستار سرنگونی و حمایت همه جانبه از مردم واعتراضاتشان بودند.  حتی نهادهای به اصطلاح مدافع حقوق بشری  سازمان عفو بین الملل وسازمان ملل نیز ناچارا به تکاپو و اعتراض کردن افتاده اند.

 

وضع نابسامان اقتصادی و اجتماعی و مشکلات عدیده ای که طی سالیان سال در پی حاکمیت یک نظام مستبد سود جو و حامی سرمایه داران، به دلیل فساد حاکم و گسترش فاصله طبقاتی  که بوجود آمده  اکنون به جای رسیده بقا و حاکمیت این نظام برای همگان زیر سوال رفته است و این واقعیت موجب پریشانی  خامنه ای و کل دستگاه حاکمیت شده است. اینها هزارها اینسان بی دفاع را کشته و مجروح کردن در این ظند روز که اعتراض بالا گرفت. مگر میشود س=در این ابعاد جنایت کرد و بعد بتوان بر زصم عمیق همین جامعه حاکمیت ادامه داد؟، یا کی؟؟

 

در همه مکانهای عمومی در ایران شاهد نارضایتی وگله وشکایت از وضع موجود هستیم. مردم از اینهمه فشار و تبعیض وگرانی واقعا به ستوه آمده اند .در هر کوی ومحفلی صحبت از گرانی و بیکاری جوانان تحصیل کرده و اعتیاد ومشکلات کوناگونی که زندگی را به کام مردم تلخ کرده است. چند روز پیش درتاکسی خانمی   ناآگاه یا از حامیان رژیم میگفت همه این شورش ها تقصیر معلمان ودانشجویان است، یا در جای دیگر مردم گریزان از مذهب تمام این مشکلات را ناشی از قوانین دست وپا گیر وسنتی میدانند و یا بخشا رشد بی رویه جمعیت در کلان شهرها وآلودگی موجب بهم ریختگی وترافیک وبی نظمی در کشور شده، خلاصه در هرج ومرج کامل از همه جهات بسر میبریم. در ایران دنیا فقط بکام عده ای اندک است که همه دارائی های کشور را بلعیده اند و یا دستشان در دست رژیم و از حامیان حکومت  ضد بشری جمهوری اسلامی به رهبری خامنه ای جلاد هستند.

 

 اما اعتراضات اخیر نیز نشان داد در صورتی به میدان آمدن اکثریت کارگران و مردم محروم شده به آسانی میتوان دنیا را به کام آن اندک مفت خور و حکومتشان تلخ نمود. به امید برقراری آزادی وبرابری وعدالت اجتماعی، به امید سرنگونی جمهوری اسلامی. زنده باد آزادی وبرابری،زنده و برقرار باد جامعه  سوسالیستی در ایران!

 

در فردای کشتار "بنزین" و بازار گرمی برای نمایش انتخاباتی

در فردای کشتار "بنزین" و بازار گرمی برای نمایش انتخاباتی

 همواره در فردای کودتاها و کشتارها، با رفت و روب خیابانها، با خروج کروههای مرگ از خط مقدم ترور؛ کرکره دکان سخگویان دولتی بالاکشیده میشود. با اطمینان خاطر از شکار تعداد کافی از ناراضیان از جان گذشته، با رسیدن گزارش پایان کار مخوف تعقیب و "رسیدگی" های اضطراری – امنیتی؛ نوبت کنفرانسهای خبری میرسد. سخنگویان با ظاهر آهار کشیده، با ارقام و شواهد نخراشیده صد البته جزو آگاهانه و برنامه ریزی شده و دقیقا در ادامه فضای جنایت و ترور بحساب میایند. این نمایش فردای روز سرکوب، توسط همان سرکوبگران و در خدمت چهارمیخه کردن اهداف سرکوب است.

روز گذشته بلاخره روز مناسب برای کنفرانس خبری اعتراضات آبان و آذر در پی افزایش قیمت بنزین توسط سخنگویان دولتی رسید.    بیلان حکومت چیزی جز اعلام  پیروزی کشتار "بنزین"  در قالب قانون نبود؛ و البته از پیش همگان میدانستند که "اغتشاش" اسم رمز تداوم  سیطره بی حقوقی و تسلیم نزد شهروندان و در عین حال  تعهد آهنین و  دفاع بی چون و چرا از اعمال دستجات مخوف باند سیاهی در "نجات کشور از توطئه های خطیر"  جوهره این نمایش خواهد بود. پیام مشترک سه قوه جای تردید بجا نمیگذاشت که  کسی نباید سر سوزنی به هر گونه دادخواهی و رسیدگی دل خوش کند.

مطابق بیلان رسمی و از دهان فراخ گستاخی  سخنگوی حکومت، مردمی که به مصوبه شبیخون شبانه یک مشت دزد و جنایتکار در هیبت ریاست سه قوه،  و از هراس حمله تازه تری به نان و حیات و حرمت خویش، دست به اعتراض زدند، حقشان بود که در جا کشته شوند... بنا به این بیلان، ایران میتواندآسوده بخوابد چرا که باند سیاهی ها باتشخیص خوشیارانه و با نظارت ماموران ویژه کسانی را کشته اند که "حقشان بوده است". بنا به این بیلان پشت دیوار زندانها همان ماموران و با همان معیار و عدالت به رسیدگی مشغولند...

اگر کسی به ضرورت، کارکرد و مقاصد کنفرانس های خبری تردید دارد، میتواند به صفحات گزارش منتشره دیروز مراجعه کند و بوی خون و ترور آکنده  در فضا، در کلمات و عبارات را لمس نماید. "آشوب و آشوبگران" نه اتهام هردنبیل یک مواجب بگیر بلکه قلب از تپش افتاده یکی پس از دیگری جوانکی در طرف دیگر خیابان است؛ "آشوب و آشوبگران" نه مهملات و دروغهای کثیف بلکه توجیه قساوت و توحش لجام گسیخته طولانی در دهها شهر در سراسر کشور و در مقابل مردمی است که بنزین گرانتر نمیخواستند، از تعرض پس از تعرض بی امان روسای سه قوه به دستمزد، به نان، به امنیت خود به هزیمت افتاده بودند... مردمی که عقل و تشخیص و فهم دارند؛ و تره برای  جفنگیات و مسخره بازی "اعتراض قانونی حق طبیعی مردم است!" خرد نمیکنند... مردمی که هنوز با تعقیب و گریز حمله وحشیانه به شوش و اهواز و اراک را در سرکوب اعتراضات کارگری دست به گریبان هستند.

اما عمق نفرت این حکومت نسبت به مردم در جای دیگر، در بازارگرمی برای نمایش  انتخابات مجلس نهفته است.  در اظهارات رسمی و بیلان سخنگویان حکومتی نه تنها نشانی از بستن پرونده "کشتار بنزین" وجود ندارد، بلکه با گستاخی منت امنیت هم سر مردم میگذارند و در سایه اخبار دستگیری و سرکوب، بازارگرمی برای انتخابات مجلس را در پیش گرفته اند.

حکومت اسلامی سرمایه آشکارا روی آن حساب کرده است که با تکیه به از یک طرف  ترس و ترور و از طرف دیگر فقر و گرسنگی میتواند مردم زحمتکش را طعمه نمایش انتخابات خود کند. حساب آنها اینستکه مردمی که اعتراض را بی فایده ببینند؛ طعمه خوبی برای کلاهبرداری شیادانه مجلس باشند.

گماشتگان و کاسه لیسان و شیادان مجلس هر تصویری از نقش مستقیم جبونانه و خوش خدمتی همیشگی و  تازه ترین مورد آن،  در "کشتار بنزین" داشته باشند؛ برای مردم زحمتکش و برای مفاهیم نان و عدالت، این نمایش انتخاباتی بازی با خون است. این مجلس و این نمایش در هر گام خود دهن کجی به اعتراض بر حق میلونها مردم زحمتکش و حق طلب است و بر نعش و   بر   فریاد حق طلبی برای این حکومت جلا و جبروت میتراشد.  

 "انتخابات" و تجمعات انتخاباتی، آفبش ها، در و دیوار شهر، زمین و زمان را به کیفرخواست کشتار بنزین تبدیل کنیم... برای روز انتخابات، سگ های محله را همراه ببریم تا صندوقها را با آنچه شایسته است پر کنند!

ما ميمانيم و شما رفتني هستيد!

ما ميمانيم و شما رفتني هستيد!

اکنون که صحبت بر سر به گور سپردن نظام و سرنگونی آن زبانزد خاص و عام است، اکنون که جامعه ایران اصلاح طلب و اصولگر را یکراست حواله فاضلاب های تهران کرده است، اما هیچکس اندازه طیف اصلاح طلبان قراضه بیرون حکومتی، نگران حال و آینده اسلام و نظام عزيزشان نیست؛ آقای نگهدار میفرماید: "تلاش‌ها برای حفظ ارکان جمهوریت نظام، و برای به روز کردن جمهوری اسلامی از راه تغییرات تدریجی و مسالمت آمیز در ساختار حکومت و سیاست های آن، با دشواری های فزاینده مواجه بوده است." (دقت کرده اید، نمیگوید کفگیر اصلاح طلبی به ته دیگ خورد و به بن بست رسید!)

"رهبری سی ساله آقای خامنه ای رو به پایان است و میراث به جا مانده از او بیش از همه با پوچ کردن ارکان جمهوریت نظام، با منزوی سازی اصلاح طلبی و اعتدال گرایی، با بازگشت و رسوخ سایه و صدای سرنگونی‌طلبی و سلطنت‌خواهی به اعماق اقشار فقر زده ایرانی، قابل شناسایی است." (ایشان تنها با خامنه ای مشکل دارد و نه با ساختار دولت و حاکمیت؛ سرنگونی طلبی را هم یکراست به سلطنت خواهی بخیه میزند)

"رهبری نظام به جای چهره‌های مردمی و محبوبی چون آقایان موسوی و کروبی و خاتمی، شاهزاده رضا پهلوی و خانم مریم رجوی را از جنس خود یا «فرشتگان نجات» می پندارند".  

"چهره های مردمی و محبوب" جناب نگهدار، برای نجات رژیم و دفاع از "انقلاب اسلامی" پا پیش گذاشته اند؛ خیال میکنند که میتوانند با دامن زدن دوباره به دو قطبی اصلاح طلب - اصولگرا، بر اعتراض و خشم برحق میلیونی مردم ایران "حماسه عروج خمینی" را مجددا تکرار کنند؛ خيال ميکنند که ميتوانند لشکر گرسنگان را از لولوي پهلوي – رجوي بترسانند! تا بلکه "ولایت" را با "جمهوریت" البته با کمی قیچی کردن دم "ولایت" مجددا آشتی دهند؛ این دوستان محبوب آقای نگهدار اعلام کرده اند که به تمام ساختارهای ارتجاعی – فاشیستی حکومت، از قانون اساسی تا سلسله مراتب اداری – حکومتی مبتنی بر تحقیر و بی حقوقی مطلق و برده وار مردم، ملتزم  و وفادارند. هنوز جوهر دفاع چندباره نگهدار از محبوبانش خشک نشده بود که جناب خاتمی در اولین فرصت دست رهبر نظام را بوسید و از دستور سرکوب مردم در آبانماه جاری توسط آقا قدردانی کرد؛ اما مگر جناب نگهدار از رو می روند!؟ خیر! رو که رو نيست، سنگ پاي قزوين است؛ ایشان اعلام کرده که همچنان به اندازه خود خامنه ای و موسوی و خاتمی، تا مغز استخوان مرتجع است و عمیقا در جهنمی که برای مردم ایران ساخته اند، شریک است و به آن مفتخر! به بهانه "تغییرات تدریجی و مسالمت آمیز" و برای "حفط جمهوریت" سنگ اندازی در مقابل تشکل یابی مردم، ممانعت از طرح شعارعلیه کل حاکیمت، ممانعت از طرح مطالبات پایه ای مردم، مطالباتی چون آزادی و برابری، ممنوعیت اعدام و آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان، آزادی تشکل و اجتماعات و اعتصاب، جدایی مذهب از حکومت و آموزش و پرورش و کوتاه شدن دست مذهب و اسلام از زندگی مردم و برابری کامل زن و مرد ، لغو حجاب و آپارتاید جنسی، و در یک کلام ممانعت از طرح شعار مرگ برجمهوری اسلامی، و کانالیزه کردن اعتراض مردم به نیروی تسویه حسابهای درون خانوادگی ارتجاع اسلامی، تمام هنر امثال آقای نگهدار و شارلاتان های جنبش ملی – اسلامی بوده است.

هیچ کس حتی خود خامنه ای نیز به اندازه امثال فرخ نگهدار این پیستون های جنبش ملی – اسلامی، سنگ دفاع از آخوند و اسلام و نظام را این همه سال به سینه نزده است؛ "خداوند" به این طیف صدسال عمر "باعزت" بدهد که اینهمه شیفته خدمت اند؛ نگهدار بهتر از هرکس دیگری می‌فهمد که دیگر نظام متبوعش با هر توجیه و ترجمه و توضیح و منبری آینده‌ای در ایران ندارد. این دلقک بازی دانشمند "اصلاحات" و منبر رفتن چه خاصیتی برای این بچه مسلمان شبه سیاسی دارد… واقعاً چند نفر در مسجد توده - اکثریت که قشون مسلمین را جمع کرده و برایشان فرش قرمز پهن کرده و ضدکمونیسمش را "استریپ تیز" کرده ترهات این طیف را می خوانند! بگذارید کارشان را بکنند فوقش خاتمی و موسوی و کروبی و نگهدار یک حرفی بزنند و ملت نیم ساعت بخندند؛ مگر در این کشور چندتا کمدین مثل اینها داریم که هم قابلیت آخر شدن داشته باشند هم بتواند در یک لحظه مفت و مجانی ۸۰ میلیون آدم را بخندانند؟

مشت به سندان می کوبید جناب نگهدار! مجالی برای ٰفراخوان به روضه خوانی و الله و اکبر گویی باقی نمانده است؛ دوران "اصلاحات" با اسلام به جنگ اسلام رفتن بسر آمد؛ با هزینه مردم و لشکر گرسنگان از پایین نمیتوان صفوف درهم ریخته تان در بالا را اصلاح کرد؛ این بالا رفتنی است و این حکم جنبش سرنگونی است؛ احیاء "جمهوری معنوی"، احیاء دوران به شکست کشاندن انقلاب مردم بسر رسیده است؛ دوران اسید پاشی و قمه کشی بر سروصورت و پیکر جوانانی که حجاب و اختناق اسلامی نمی خواستند، روزهای عربده کشی دستجات حزب الله و حمله به دانشگاه و انقلاب فرهنگی تان، روزهای اخراج و پاکسازی همه غیراسلامی ها و غیرحزب الهی ها از دانشگاهها، مدارس، محل های کار و کارخانه ها و پاکسازی جامعه از آزادیخواهی و انسانیت، روزهاي حمله سپاه تان به کردستان قابل تکرار نیست! دوران عبور شما و نظام تان "بسلامت" از تنگناهای تاریخی، بسر رسیده است؛ تزریق نوستالژی و خلسه "تغییرات تدریجی و مسالمت آمیز"، قرار است اتحاد و اعتماد به نفس از دست رفته در صفوف جنبش ملی - اسلامی آقایان را، در روزهای رفتن نظام شان، احیا کند. تلاش دلقکان و عشاق سینه چاک جمهوری اسلامی برای رخنه در صف میلیونی مردم معترض، مردمی که تاوان سنگینی برای شکل گیری حکومت اسلامی آقایان پرداخته اند، مذبوحانه است. مردم بیش از این به سکوی تحقق پلاتفرم خونین روزهای خوش قدرقدرتی اصلاح طلبان و اصولگرایان تبدیل نخواهند شد؛

کمونیست ها، طبقه کارگر، زنان و مردان آزادیخواه، دانشجویان تشنه آزادی و برابری از ديماه ۹۶ تا آبانماه ۹۸ با مبارزه خود، حمله مردم را به سمت تمام حکومت چرخاندند. بن بست و شکاف در صفوف دشمنان مردم را به پله ای در به زیر کشیدن جمهوری اسلامی و ساختن جامعه ای آزاد و برابر به نیروی قدرتمند خود، تبدیل کرده اند. کمونيسم و طبقه کارگر، رادیکال ترین، پیشروترین و انسانی ترین اپوزیسیون اصلی است که در بطن جامعه و در هر طپش آزادیخواهانه ای در جامعه هم اکنون جا دارد. جنبشی که به اعتراض هر کارگری نسبت به فقر و نداری، به فریاد هر زنی علیه توهین و تحقیر و بی حقوقی، به خواست هر جوانی برای زندگی و شادی، و به هر شعاری علیه جمهوری اسلامی، گره خورد است. این اپوزیسیون و جنبشی است که به عظمت آمال و آرزوهای مردم ایران برای خلاصی از جهنم جمهوری اسلامی، پا به میدان گذاشته است و حکم به سرنگونی جمهوری اسلامی داده است؛

مشکل آقای نگهدار و "جمهوریت" اش نه خامنه ای و پهلوی و رجوی، بلکه کمونیسم و طبقه کارگر و لشکر محرومان است. کل بورژوازي ايران عليه موجوديت اين جنبش به تکاپو افتاده است. مشکل تمام بورژوازی ایران، مردمى است که رژيم اسلامى را نميخواهند  و میدانند که ميتوانند از آن خلاص شوند. مشکل کل بورژوازی ایران و حاکمیت اش، مردمی است که این نظام غیر انسانی، در مقابل تلاش آنها براى برخورداری از رفاه، آزادی و برابری و دسترسی به سعادت فردى و جمعى، سد بسته است.

در حالیکه جناب نگهدار مشغول درد دل با اهل منزل است اما مردم در آبانماه ۹۸ همه را به میدان جنگ خود با حکومت، فرا خوانده اند؛ جنگ با همه جناحهای حاکمیت بورژوازی در ایران فی لحال شروع شده است؛ باید به گرد حزب و سازمان کمونیستی خود، جمع شد و این بحران را به بحران آخر و سرآغاز مبارزه برای آزادی و برابری تبدیل کرد. 

December 06, 2019

فراخوان به سازمانیابی نه انفعال

فراخوان به سازمانیابی نه انفعال

طی چند روز گذشته از سوی بخشی از انجمن، کمیته و طیفی محدود سندیکایی بیانیه ای انتشار یافت که بعد از توضیح شرایط پیشارو در جامعه ایران مردم را اینگونه فراخوان داده:  « ۱- در روز پنج شنبه ۱۴ آذر ماه با پوشیدن لباس سیاه و تقدیم دسته گل بر سر مزار این عزیزان حضور یافته و یا در سطح شهر با روشن کردن شمع و یا هر ابتکار عملی دیگری ازجمله خاموش کردن چراغ منازل در ساعت ۹ شب ، یاد قربانیان اعتراضات را گرامی می داریم.

۲- در روز شنبه ۱۶ آذر ماه به احترام جان باختن دانش آموزان و دانشجویان ، در سراسر مراکز آموزشی، در ساعت ده صبح و در شیفت عصر در ساعت ۳ بعد از ظهر معلمان همراه با دانش آموزان یک دقیقه سکوت نموده، و یا معلمان می توانند حتی با پوشیدن جامه ی سیاه بر سر کلاس ها حضور یابند.

۳- همزمان با شانزده آذر که مصادف با روز دانشجو و نماد تاریخی مبارزات حق طلبانه دانشجویان محسوب می گردد، دانشگاه ها نیز در برگزاری این یادمان مشارکت نمایند.»                                                                                                                                                                                                   بجز یک دقیقه سکوت بخاطر یاد جانبختگان که برخاسته از سنت انترنالیستی است، بقیه موارد این فراخوان سنت طبقات پیشرو جامعه نیست، این فراخوان برازنده این همه رزم مبارزاتی و این همه جانفشانی نیست. این فراخوان حتی اگر به نیابت از سوی  کل طبقه کارگر هم باشد، که خوشبختانه نیست، برخاسته از تناسب قوای ایجاد شده نیست که دارد بنفع پیشروی در مبارزات عمل میکند! برخاسته از موقعیت و شرایطی نیست که جامعه ایران هنوز به لحاظ مبارزاتی بشدت ملتهب است.  این فراخوان بجای تمرکز هر چه بیشتر روی مکانیزمها و راههای عملی جهت سازمانیابی و انسجام مبارزاتی وسیعتر، جهت کم هزینه تر بودن در تقابل و رویارویی مجدد  با رژیم که دیر یا زود در راهست. این فراخوان بجای تلاش برای هر چه هماهنگ، منسجم، متشکل تر و سراسری تر کردن مبارزه، آگاهانه یا ناآگاهانه دارد سنت انفعالی را پیش پای جامعه میگذارد. اینگونه فراخوان و بیانیه دادنها، اگر تا قبل از خیزش دی ماه خصوصا راست جامعه (بنا به سنت دیرینه شان) پیشقراولش بودند شاید میگرفت. اکثرا راست جامعه که علیه قهر انقلابی اند این نسخه ها دم دست ترین ابزارشان است جهت اینکه خلاقیت  و شور مبارزاتی مردم به ستوه آمده از رژیم را از محتوای تهی کنند. حتی تلاش میکنند در بخش چپ جامعه توهم به این تاکتیک و فراخونها ایجاد کنند. و فرضشان بر اینست در دل اوضاع پیشاور بعید نیست به این شیوه از چپ جامعه هم برای تغییر تناسب قوا نیرو بگیرند.

 

اما اساسا یکی از دستاوردهای بارز انفجار اجتماعی دی ماه نود و شیش این بود که این سنتها را تا حدود زیادی جارو کرد. اتفاقا یکی دیگر از دستاورد و ویژگیهای مبارزات دی ماه این بود بیش از پیش جامعه ایران در مبارزه سیاسی به چپ جامعه نگاه داشت و تکیه کرده بود نه به راست. کمااینکه خیزش آبانماه نیز نه تنها در میدان نبرد تن به تن با قوای رژیم جنگید بلکه مبارزاتش حاوی صریح ترین پیامها برای آندستجات نیز بود که مدام به منبر رفته و علیه شرایط رو به اعتلای انقلابی و قهر انقلابی رجزخوانی میکردند. نظیر رجز خوانیهای ضد انقلابی "شورای مدیریت گذار"، " مرکز همکاری احزاب کرد" و " جبهه  مبارزه مسمالمت آمیز و بدور از خشونت" و ده ها طیف رنگاو رنگ، بخوانید معماران بدون اجر و مواجب ستون پنج رژیمی! هر چند خیزش آبانماه به خون کشیده شد اما رژیم میداند علیرغم جوی خون راه انداختنن به هیچ شیوه ای نمیشود جامعه را به روزهای قبل از خیزش آبانماه برگرداند. کمااینکه نتوانست برغم سرکوب خیزش دیماه مردم را به روزهای قبل از خیزش دی ماه 96 برگرداند! تناسب قوای مبارزات پیشارو از خیزش دیماه و به دنبال آن اعتراض و اعتصابات دوره ای و خیزش آبانماه به ما راه را نشان داده که فراخوانهایمان نیز باید برخاسته از این تناسب مبارزاتی ایجاد شده و از جنس استراتژیمان باشد, نه متکی به سنتهایی که مبارزه چپ جامعه و خصوصا طبقه کارگر(بدلیل جایگاه طبقاتی و سیاسیش) از قدیم با آن بیگانه بوده.

قدرت ما در متشکل بودن ماست

پیش بسوی سازمانیابی و تشکل هر چه سراسری تر

     

این جنبش متوقف نمیشود! پیام طبقه کارگر به ارتجاح حاکم

زیر سایه هراس از خیزش دوباره و اینبار خشمگین تر، متحد تر و خانمان براندازتر مردم محروم نعره میکشند که "سرکوب کردیم"، "لیدر" ها و "شبکه" ها را کشف و دستگیر کردیم، "رحم نخواهیم کرد" و بساط اعدام راه خواهیم انداخت. کشتار نوجوانان و کودکان در خیابانها را به رخ میکشند، تا اعلام کنند خاکستر مرگ و سکوت را بر جامعه هشتاد میلیونی پاشیده اند. اما پشت این کفچرانی ها، هراسی واقعی خوابیده است. میدانند زیر غم و اندوه از دست دادن عزیزان، در پس خاکسپاری هر عزیزی، مردم به دنبال راهی برای پیروزی اند. میدانند این جنبش متوقف شدنی نیست، میدانند این مردم را نمیتوان با سرکوب به خانه فرستاد. میدانند آخرین جدال در راه است. پشت فریادهای "غائله تمام شد" و نمایشهای شنیع اعتراف گیری ها و "سکوت" جامعه، زمزمه مقاومت، تعرض، تقابلهای جدی تر، زمزه تدارک و آمادگی طبقه کارگر و مردم تشنه آزادی و رفاه برای جدال بعدی را میشنويد. میدانند قرار است طوفان درو کنند!

پشت این "پرده سکوت" جدال لحظه به لحظه ای در جریان است و کارگران هفت تپه کماکان پرچمداران رادیکال و هوشیار این جدال اند. کارگرانی که مردم را همراه خود به خیابانها آوردند، شهر شوش را به تعطیلی کشاندند و اجازه ندادند اوباشان جمهوری اسلامی به این اعتراض خون بپاشند. کارگرانی که درست زمانیکه حاکمیت نعره پیروزی میکشد، خواستهای خود را به کرسی مینشانند، کارفرما و حاکمیت نماینده آنرا در مقابل خواسته های خود وادار به عقب نشینی میکنند، از آنها تعهد میگیرند که: رفقای اخراجی شان به کار بازخواهند گشت، پرونده سازی های کثیف علیه نمایندگانشان متوقف خواهد شد و اولتیماتوم میدهند و اعلام میکنند: "صحیح است آقایان مسئولین! درست متوجه شده اید! دقیقا داریم تهدید میکنیم. شش روز فرصت دارید. تهدید ارسال شد!". کارگران هفت تپه چشم در چشم دشمن دوخته و اعلام میکنند عقب نشینی در کار نیست! اعلام یک دقیقه خاموشی در گرامیداشت قربانیان آبانماه تودهنی کارگران هفت تپه به نمایندگی از طبقه کارگر و مردم محروم به جانیان حاکم است.

تهدید عظیمتر را اما روزانه در ماهشهر، شوش، شیراز، کرمانشاه، دزفول، خوزستان، تهران و.....، بو میکشند. در مراسمهای خاکسپاری که علیرغم تهدیدات نیروهای سرکوب رژیم با حضور بخش عظیمی از مردم برگزار میشود، در چهرهای عزاداری که به سرعت به چهره های خشمگین و مصمم تبدیل میشود، در موج عظیم انسانی که سوگواری را به دادخواستی علیه ارتجاع حاکم و اوباش آن تبدیل میکنند و بالاخره در دادخواستهای علنی و رسمی سازمانهای کارگری، فرهنگیان، دانشجویان، بازنشستگان علیه سرکوب، علیه عاملین جنایات آبانماه، علیه اوباشی که جوانان و کودکانشان را به گلوله بستند. دادخواست طبقه کارگر و مردم محروم ایران که توسط کارگران هفت تپه، شرکت واحد، فرهنگیان و بازنشستگان با صدای رسا فریاد زده میشود و رسما اعلام میکند که سرکوب و کشتار نمیتواند این جنبش عظیم و توده ای برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی، برای آزادی، برابری، رفاه و عدالت اجتماعی را متوقف کند. سندیکای شرکت واحد با صدای رسا اعلام میکند "سرمایه‌داران و حکومت آنها در ایران نیز بیهوده می‌پندارند که با سرکوب و کشتار می‌توانند اعتراضات سراسری در ایران را متوقف کنند. این یک جنبش عظیم جهانی برای عدالت اقتصادی و اجتماعی است که مبارزات کارگران و مردم محروم ایران نیز بخشی از آن است." و فرهنگیان و بازنشستگان علاوه بر محکوم کردن سرکوبها علنا خواهان آزادی فعالیت تشکل های مستقل و احزاب سیاسی غیر حکومتی میشوند، دانشجویان در دانشگاهها اعلام میکنند "متحد مقاومت میکنیم"! این صدای "شکست خوردگان" و "تسلیم شدگان" نیست. این اعلام مقاومت، اعلام آماده شدن برای جدال نهایی و دستیابی به آزادی، برابری و رهایی است.

حاکمین پیام طبقه کارگر و مردم محروم را شنیده اند و کابوس خيزش بعدی است که ولی فقیه را وادار به عقب نشینی و وعده "عطوفت اسلامی" و "دلجویی" و "پرداخت خسارت" و "قبول مسئولیت" و سران رژیم را به بازی مسخره "من هم بی اطلاع بودم" و پاس دادن مسئولیت فقر و فلاکت به هم، کشانده است. خیز برداشتن مردم برای سرنگونی و کابوس به لرزه افتادن بنیادهای نظام سیاسی-اقتصادی حاکم است که سران سبز و بنفش و سید اصلاحات را به لبیک به "امام" و دستگاه سرکوب و کشتار کشانده است.

مردم هم پشت "الطاف اسلامی" و "همدردی" و....، هراس شان از طوفان بعدی، از قدرت متحد و متشکل خود را می بینند. میدانند پشت تهدیدها و عروتیزهای سران حاکمیت ناتوانی، عجز از سرکوب، شکاف و استیصال حاکمین خوابیده است.

اگر دستگاه سرکوب رژیم مردم معترض در خیابانها را به خون کشید و خیابانها را به تصرف خود در آورد، اما طبقه کارگر با رادیکالیسم خود از کارخانه و دانشگاه و مدارس تا محلات و شهرها را به تسخیر خود در آورده و میرود جامعه را حول افق سوسیالیستی خود متحد کند.

خیزش آبانماه فاز دیگری در جدال طبقه کارگر و مردم محروم برای خلاصی از جمهوری اسلامی بود. فازی که قدرت طبقه کارگر را به نمایش گذاشت. پیام بلافاصله طبقه کارگر و مردم محروم به جمهوری اسلامی روشن است: عقب نشینی درکار نیست!

نقش تشکلات کارگری و مردمی در پیشبرد مبارزات دوره حاضر

نقش تشکلات کارگری و مردمی در پیشبرد مبارزات دوره حاضر

مقدمه

 

شرایط فعلی جامعه ایران بسیار حاد و با اهمیت است٬ پس از اعتراضات سراسری که بدلیل گرانی بنزین و اعتراضات شدید مردم اکثر شهرهای ایران دچار وضعیت بحرانی شده است٬ مساله وجود تشکل های که بتوانند این اعتراضات را بنحو صحیح سازماندهی کنند اهمیت فوق العاده ای یافته است. این اعتراضات با صدها کشته و هزاران زخمی و دستگیری های گسترده زخمی بزرگ بر مردم ایران وارده کرده است.

بدون شک اگر این اعتراضات بصورت منسجم و منظم بود می توانست با هزینه کمتر به نتایج مطلوب تری برسد. از همین جهت بار دیگر مساله تشکل های کارگری و مردمی و وظایف مبرم آنها در دستور کار مبارزات فعالین اجتماعی شده است.

از سالها پیش فعالان کارگری بارها تاکید کرده بودند که ضرورت ایجاد تشکل های کارگری امری است که می تواند در شرایط خاص اعتراضات سراسری بنحوی پیش رود که هزینه های کمتری برای جامعه داشته باشد و همین موضوع که صاحبان قدرت را وادار کند که حقوق مردم را برسمیت بشناسند٬ امری که در بسیاری از جوامع فعلی با ساز و کارهای مناسب تر توانسته است بخشی از چالش های اجتماعی بنحو مناسب تر به سرانجام برسانند.

اکنون نیز می توان با بررسی دقیق تر این نهادها و تشکل های کارگری و وجود ضعف ها و قوت های آن بینشی منسجم تر در چالش های ناگزیر که در جامعه ما وجود دارد با دیدی عمیق تر برخورد کرد.

مطلب زیر تلاش بر آن دارد تا با بررسی وضعیت موجود جامعه و وجود تشکل های که بتواند با این چالش ها برخورد کرده و که مبارزات دوره آتی با نتایج بهتر به سرانجام برسد و راه حل های خود را ارایه دهد.  

 

تشکل‌های کارگری مستقل در ایران چه موقعیتی دارند؟ موانع پیش روی هرگونه سازماندهی در ایران چیست؟ تاثیر استبداد و سرکوب در عدم شکل گیری یا ناپایدار بودن تشکل های ایجاد شده چیست؟ میزان همکاری شبکه‌های کارگری چیست و چگونه است؟ 

 

 پرداختن به پرسش‌های مطرح شده در پیوند با شرایط ایران، موضوعی است درهم تنیده و پیچیده. نقش فعالیت‌های کارگری در عرصه شکل‌گیری و سازمان‌یابی کارگری در تاریخ معاصر ایران، شرایط ویژه‌ای را در مقابل جنبش کارگری قرار داده است. در مقاله رشد خودکامگی و سرکوب نهادهای کارگری طبقه کارگر ایران به موانع سازماندهی پرداخته شده است. این شرایط، مشابه آن چیزی است که آرمی فیلدمن درباره شرایط جنگی آلمان توصیف کرده است و می‌گوید: «طبقه کارگر آکنده از رنج و گرسنگی و خشم بود. احساس نفرت نسبت به صاحبان کارخانه، مغازه‌داران ثروتمند و سرمايه‌دارانی که با تدارکات جنگی از هر نوعی سر و کارداشتند و افسران ارتش و نيروی دريایی، هر روز افزايش می‌يافت. نبرد برای غذا حتی ظهورش را در ارتش نمايان ساخت، يعنی جایی که تحت شرايط متعارف هيچکسی غير طبيعی نمی‌ديد که افسران بايد نسبت به سربازان تغذيه‌ و سالن غذاخوری بهتری داشته باشند. اما وقتی که قحطی خود را نمايان ساخت، و بر جيره‌ی سربازان تاثير گذاشت، نگاه‌های غضبناک و رشک‌آميز به تغذيه‌ و غذاخوری افسران انداخته می‌شٔد.»

این وضعیت در مبارزات کارگری آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی، در راستای بهبود وضعیت زندگی مردم این کشورها و مقاومت‌شان در برابر نیروی حاکم، چه حکومت داخلی (افریقا) یا خارجی (ایرلند شمالی)، وجود داشته است.

اعجاز احمد، نظریه پرداز مارکسیستی هند از معدود روشنفکران دوران حاضر است که به مسئله ملی و مذهب اشاره می کند. او با فرا رفتن از «امپریالیسم عصر ما» (۱) مطالب بسیاری درباره «فاشیسم زمان ما» دارد. اعجاز احمد با سرزنش جنبش چپ در عدم کارایی آن در این دوره و ندیدن فاشیسم، بسیار خلاقانه جنبش کارگری را به حرکت جدی در مقابل فاشیسم فرا می‌خواند.

اعجاز احمد در مصاحبه اخیر خود با عنوان «دولتی که درون خودش را قبضه کرده است»(۲) بحثی کلیدی را مطرح می‌کند که در رابطه با ایران هم صدق می‌کند. احمد معتقد است که ما باید مابین دمکراسی و لیبرالیسم تفاوت بگذاریم. لیبرالیسم موجود، بنیادهای دمکراسی را از بین برده است و اینکه فاشیسم یک امر گذشته نیست. درتاریخ با دو نوع فاشیست روبه‌رو هستیم. یکی در دوران بحرانی مانند جنگ جهانی؛ در آلمان، ایتالیا و اسپانیا، و دومی رژیم‌هایی که گرایش‌های راست روانه دارند و از طریق سیاست‌های اقتصادی لیبرالی نو، مواضع‌شان را پیش می‌برند٬ می‌توان از بسیاری از کشورها حتی ترکیه و هند نیز نام برد.

اگر روزگاری در کشورها از طریق نهادهای اجتماعی و نُرم های دمکراتیک، جامعه را می‌گرداندند، امروز فساد در قدرت پول٬ ثروت و تمامی نهادهای وابسته به آنان نهادینه شده است. این سیستم فاسد بخش اصلی اقتصاد را در برگرفته است. این فساد در رسانه‌ها به نُرم اجتماعی رسیده است که کسی نمی‌تواند جلوی آن بایستد.

ما می‌خواهیم نظر اعجاز احمد را باز کنیم و اندیشه او را در پیوند با ضعفی که او بر گردن چپ می‌گذارد بررسی کنیم؛ چپی که وظیفه‌اش ایستادن در مقابل بورژوازی و رسیدن به عدالت اجتماعی بود؛ چپی که دیگر توان مقابله با سیستم سرمایه‌داری را از دست داده است.

این چپ و بخصوص روشنفکرانش تا دهه هفتاد خورشیدی در ایران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند. در شرایط سرکوب و کشتار این نیروها، و فقدان نهادهای جا افتاده مانند احزاب سیاسی با سابقه، و فقدان رسانه‌های مستقل و نهادهای مستقل آموزش عالی و نیز نبود سندیکاها و اتحادیه‌ها و انجمن‌های حرفه‌ای در عرصه عمومی، روشنفکران همواره در تعریف چشم اندازهای فرهنگی، رهبران عرصه عمومی به شمار می‌آمدند و بیشترین بار مسئٔولیت را در این عرصه بر دوش می‌کشیدند. دغدغه‌های اصلی گروه چپ و روشنفکرانش، تحلیل شرایط اجتماعی و سیاسی بود. نگاهی دقیق‌تر نشان می‌دهد که چگونه اکثریت این روشنفکران به ظاهر ضد سرمایه‌داری می‌توانستند نقش اصلی مبارزه را برعهده داشته باشند. البته کُنشیاران زیادی در ایران بودند که بخشی از مبارزه فعال نبودند. حال در غیبت این نیروها این نقش برعهده جنبش کارگری و شبکه‌های کارگری افتاده است.

هر سه مورد اشاره شده در سئوالات مطرح شده فوق را باید در بحث جنبش مقاومت طبقه کارگر ایران توضیح داد. اما چرا می‌گوییم جنبش مقاومت؟ چون بسیاری هستند که معتقدند جنبش کارگری در حالت تدافعی قرار دارد، ازجمله گرفتن دستمزد و حق داشتن کار که در زیر به آن اشاره می کنم، اما شرایط مبارزه طبقه کارگر ایران همانند جنبش کارگری چین، یک شرایط متعارف زیر سلطه طبقه سرمایه‌دار بورژوایی که به حقوق شهروندی معتقد باشد، نیست و هر حرکت اعتراضی تحت نام به خطر انداختن امنیت ملی و ارتباط با بیگانه، همکاری با دشمن محسوب می‌شود. این حکم جزای سنگینی دارد. به همین دلیل هم هست که نیروهای امنیتی هر زمان که ضرورت ببینند فعال کارگری را می‌ربایند و حتی حق دفاع را نیز از او می گیرند. از این زاویه جنبش کارگری ایران در حالت مقاومت است. حکومت اشغالگر، مافیایی و فاسد اقتصادی هر چند سال با بازی انتخابات می‌خواهد نشان دهد که سرمایه‌داری دمکراتیک است که نیست. پس مقاومت جنبش کارگری، در عرصه شبکه‌های کارگری و رابطه مبارزات کارگری با ارتباطات با جنبش حمایتی جهانی معنی پیدا می‌کند. 

 

شبکه‌های کارگری و میزان همکاری

 

فعالیت و مبارزات کارگران چرا به صورت شبکه‌ای پیش می رود؟ آیا این شبکه از مناسبات، ساختار و اساسنامه‌های همدیگر اطلاعی دارند و افراد شبکه، همدیگر را می‌شناسند؟

از آنجایی که جنبش شبکه‌ای کارگری ایران، در اواخر دهه هفتاد میلادی پا گرفت، گاه می‌توان شباهت‌هایی در میان این شبکه‌ها یافت. این شبکه‌ها در جدال مابین تشکل سیاسی و کارگری به‌ سر می‌برند. اینکه فعالیت شبکه‌ها با مشکلات فراوانی روبه‌رو است و بسیار زیر ضرب هستند، روشن است. ضربات را می‌توان توضیح هم داد. مانند ضرباتی که مناسبات سرمایه‌داری در محیط کار برای به وجود نیامدن تشکل، توسط نیروی‌های حراست می‌زند. ضرباتی که با ورود نیروهای تازه نفس صورت می‌گیرد؛ نیروهایی که تجربه زیادی ندارند. دخالت نهادهای سیاسی برای یارگیری، استفاده از جنبش کارگری برای مطالبات غیر کارگری، ضعف و کمبود فرهنگ کار جمعی و نبود آموزش کارگری در میان خود کارگران ازجمله دیگر ضعف‌هاست.

 

با توجه به ضعف‌های اشاره شده، حکومت برای از بین بردن این نوع شبکه‌ها با مشکل جدی روبه‌رو است. ‌زیرا این شبکه‌ها پس از هر ضربه، دوباره خود را بازسازی می‌کنند. همکاری در این شبکه‌ها با تمامی مشکلات موجود، میان کارگران و فعالان کارگری تا حد بالایی وجود دارد. این شبکه‌ها تا به امروز بیشتر در ارتباط با دستگیرشدگان و زندانیان کارگری هماهنگ‌تر عمل کرده‌اند.

نمی‌شود بحث شبکه‌های کارگری و میزان همکاری میان کارگران را بدون پرداختن به پایه‌های تشکل کارگری فهمید. نهاد کارگری ضرورت جنبش کارگری است. ساختمان و انسجام تشکلات کارگری بر دو پایه قرار دارد:

یک: سازماندهی

 دو: تبلیغ و ترویج یا بسیج‌کننده

این دو پایه اگر نتوانند همدیگر را تکمیل کنند یا یکی بر دیگری ارجحیت پیدا کند، نهاد کارگری با مشکل ساختاری روبه‌رو می‌شود.

در ادبیات کارگری، سازمانده به کسی یا کسانی اطلاق می‌شود که از افراد زبده کارگری هستند. در اساس، سازمان‌دهندگان در محیط کار و با ارتباط‌گیری با فعالان کارگری در ساختن تشکل کارگری فعالیت می‌کنند. فعالیت این فعالان لزوماً علنی نیست و برای یک هدف یا خواست بنیادین کارگری (دستمزد، ایمنی، برابری مزایا و مدوام بودن امنیت کار) شروع به سازماندهی کارگری می‌کنند. این افراد شاید سال‌ها برای سازماندهی یک نهاد کارگری و تثبیت آن فعالیت کنند. لزوماً نیز علنی نیستند و در بسیاری از موارد به صورت مخفی عمل می کنند (عملی که در بسیاری از جوامع دیگر کاملاً قانونی و علنی است ) تا شرایط مناسب برای اعلام علنی آن نهاد به‌وجود بیاید. سازمانده کسی هست که از لحاظ نظری و تاریخی، شناخت آگاهانه‌تری از جنبش کارگری و موارد خاص آن دارد و بر اساس شرایط اجتماعی، کارش را پیش می‌برد.

مبلغ و مروج یا بسیج‌کننده در تشکل کارگری یا جنبش کارگری، به افرادی اطلاق می‌شود که توانائی گردهم‌آوری کارگران را برای یک فعالیت کارگری و اعتراضی دارند و می‌توانند نقشی کلیدی در آن بازی کنند. لزوماً این نیروها به تاریخ و اقتصاد کارگری... مسلط نیستند.

ناگفته پیداست که هر انسانی چه سازمانده و چه مبلغ و مروج کارگری، می‌تواند در پروسه کار به انحراف از اهداف طبقاتی کشانده شود و در شرایطی حتی با کارفرما همکاری، و مواضع طبقاتی‌اش را عوض کند.

بر این اساس در پیوند با تشکل، موانع، تاثیر استبداد، ناپایداری و پا نگرفتن آن، می‌توانیم نقش سازمانده – مبلغ و مروجین مبارزان کارگری ایران را مروری کنیم.

در شرایط خودکامه‌گی یک صد سال گذشته ایران، عمدتاً نقش سازمانده کارگری را نهادهای سیاسی داشته‌اند یا بر عهده می‌گرفتند. در بیست سال گذشته اما کارگران خود این فعالیت را انجام می‌دهند و مبلغ و مروج نظرات نهادهای سیاسی نیستند. اینکه جنبش کارگری ما در مقابل این نوع نگرش حزبی ایستادگی کرده است، محصول شرایط اجتماعی است که جنبش کارگری به حکومت تحمیل کرده است.

ما اگر بخواهیم روند افت و خیز تشکل‌گرایی را در دو دهه گذشته بررسی کنیم می‌توان به نقش سازماندهان کارگری در به‌وجود آوردن تشکل سندیکای واحد، هفت تپه، معلمان و فولاد اهواز را در نظر بگیریم:

 ۱- می‌توان به سندیکای شرکت واحد در سال ۸۴ خورشیدی اشاره کرد. نهادی که در ده منطقه در مکان‌های مختلف در تهران فعالیت داشت و با گذشت زمان به شش سامانه تبدیل شد. در هر سامانه از هفتصد تا ۱۴۰۰ کارگر کار می کنند، به طوری که در وسیع‌ترین سامانه حدود ۱۴۰۰ کارگر که بیش از نیمی از آن را راننده‌ها و الباقی بین کارگران فنی و اداری، در محیط کارگاه فعال هستند. پس این سازماندهان که توانستند با شناخت و فعالیت و تقسیم کار یک حرکتی درجنبش کارگری به وجود بیاورند و دلیل آن شناخت از محیط کار بوده است. سازماندهان تشکل شرکت واحد در یک شرایط ویژه و مابینی قرار گرفته بودند. سازماندهان و مروجینی که در محیط کار امکان تاثیرگذاری در مدیریت را نداشتند، باید خارج از محیط کار بر روند خواست‌های درون محیط کار تاثیر بگذارند. این تشکل با نداشتن حق رای در مدیریت از بیرون محیط کار تاثیر بسزایی در گرفتن خواست و حقوق کارگران داشته است. نهاد اقتصادی که صدها مدیر و هزاران افراد اداری دارد که لزوماً در چهارچوب روابط کاری در یک طبقه‌بندی کاری نمی گنجند و مسائل و خواست‌های درون کاری متفاوتی دارند.

۲- همین روند را در شکل‌گیری سندیکای هفت تپه شاهد بوده‌ایم و هستیم. در کنار این نهادهای کاری که کارگرانش در استخدام شرکت بوده‌اند ولی برای وجود نهاد در درون محیط کار حق رای نداشته‌اند، سندیکای هفت تپه، بیش از پنج هزار کارگر دارد. نزدیک به ۴۰۰ کارگر دائم و ۲۷۰۰ نفر کارگر قراردادی و حدود دوهزار نفر هم کارگر فصلی نی بر دارد که در فصل بهره‌برداری از اواسط پاییز تا اواخر اردیبهشت مشغول به کارند. در هفت تپه ۲۲ اداره وجود دارد که بزرگترین آن اداره کشاورزی است. به تنهایی بیش از ۶۰ درصد شاغلان هفت تپه در این اداره مشغول به کارند و بعد اداراتی مانند کارخانه، تجهیزات مکانیکی، خوراک دام، اداره مواد، تحقیقات و غیره است. مسائل و مشکلات شاغلین هر اداره‌ای تقریبا با دیگر اداره‌ها متفاوت است از لحاظ ساعت‌های اضافه کاری، نوبت کاری و غیره.

۳- یک میلیون و سیزده هزارنفر معلم در حدود صد هزار مرکز آموزشی شاغل هستند. از اسفند ۱۳۸۶ اعتراض‌های‌‌شان در مقابل مجلس شروع شد و در آخرین دور تحصن معلمان و فرهنگیان که در بیش از ۲۵۰ شهرستان کشور برگزار شد، از مدارس شهرهای سنندج، بانه، سقز، مریوان، کرمانشاه، اصفهان، شیراز، بابل، کرج، البرز، جلفا، ‌خمینی‌شهر، ایوان غرب، اردبیل، یزد، شهر جم در استان بوشهر، همدان،‌ لامرد، کازرون، دیواندره، قزوین، تبریز، ساری و همچنین مناطقی در استان تهران انجام شده است.

۴ - تعداد کل کارکنان فولاد اهواز، درحال حاضر از چهارهزار نفر در ده سال گذشته به ۲۷۰۰ نفر رسیده است که شامل پنج بخش تولیدی است:

 ۱. بخش یک نورد میلگرد با ۲۰۰ نفرکارگر

 ۲. بخش دونورد تیرآهن با ۲۲۰ نفر

 ۳. بخش لوله سازی با۲۲۰ نفر

 ۴. بخش میلگرد کوثربا ۳۳۰ نفر

 ۵. شرکت فولاد بخش فولادسازی با ۴۳۰نفر و یک بخش به نام ماشین‌سازی که تولیدی نیست ولی کارش ساخت قطعات مورد نیاز برای شرکت است که ۱۱۰نفر پرسنل دارد.

قسمت حراست ۱۰۰نفر پرسنل دارد. قسمت پشتیبانی ۴۵۰ نفر نیرو دارد که شامل قسمت‌های سفارش خرید، فروش و انبار است. قسمت اداری شرکت شامل دفاتر حسابداری، مالی و کارگزینی است و ۴۰۰نفر پرسنل دارد. واحد طرح و برنامه ۶۰ نفر، قسمت خدمات ۱۰۰ نفر، و در آخر متاسفانه تعداد نفراتی که در آمار شرکت هستند اما بسیاری از مراکز کاری دیگر تقریبا توی ادارات  ایران و کارخانجات ایران  همیشه تعدادی هستن که از اون اداره و یا شرکت حقوق دریافت میکنن ولی به هیچ عنوان در شرکت حضور ندارند در شرکت گروه ملی هم به همین صورت که تعداد زیادی استخدام شرکت گروه ملی هستن و حقوق و مزایا دریافت میکنن ولی به هیچ عنوان در شرکت حضور ندارند و معلوم نیست این افراد چه کسانی و وابسته به کدام ارگان هستند. (۳)  اصل شکل گیری تشکلات بالا در اصل مدیون فعالیت‌های ده‌ها نهاد شبکه‌ای کارگری است که در دو دهه گذشته فعالیت‌های‌شان به طور مستمر بر بستر زندگی اجتماعی ادامه داشته و نقش خود را در نشست‌ها، جلسات، برگزاری مراسم در خاوران و روز زن، روز کار،...داشته و گذاشته است.

 این شبکه‌ها ازهییت موسسان کارگری و کارگران ایران خودرو تا نهادهای مانند کمیته پیگیری، کمیته هماهنگی، انجمن‌های صنفی معلمان، فلزکار مکانیک، اتحادیه آزاد کارگران، کانون مدافعان، جمعیت‌های حمایت از لغو کار کودکان، گاه همان نقشی را ایفا می‌کنند که نهادهایی مانند سندیکا داشتند و دارند. این شبکه‌های کارگری در کنار دیگر جنبش‌های اجتماعی مانند جنبش زنان، جنبش دانشجویی، جمبش معلمان، جنبش رانندگان، جنبش محیط زیست و نهادهایی که در شرایط بحران محیط زیستی شکل می‌گیرند، توانسته‌اند نقش موثری در بازتاب شرایط معیشتی و اجتماعی کارگران و نیازهای مشترک‌شان داشته باشند. این نهادها با امکانات محدود اما با دادن بهایی سنگین از طرف فعالان و همراهان و همکاران‌شان به طور مستقیم و غیر مستقیم نقش اساسی در فشار آوردن به رژیم را ایفا کرده‌اند.

 اتفاقاً در مطلب پرونده‌های باز شکایت از جمهوری اسلامی در سازمان بین‌المللی کار با رادیو زمانه در ماه جون گفته شد که بدون پایداری نهادهای مستقل کارگری، امکان طرح بحث و تائید نشدن نمایندگان شوراهای اسلامی کار وجود نداشت. اتفاقاً همکاری و همیاری این نهادها چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم، دست رژیم را برای از بین بردن پایه‌ای‌ترین خواست کارگران کوتاه کرده است. در طول چهل سال گذشته در سازمان بین‌المللی کار هفت شکایت علیه حکومت ایران ثبت شده است که تنها دو مورد آن بسته شده است. از شکایت ۲۵۰۸ یکی از بزرگترین شکایات کارگری بالغ بر ۴۴۴ بند است تا مبارزه برای لغو نمایندگی هیئت نمایندگان کارگری ایران برای شرکت و نمایندگی کارگران ایران در اجلاس سازمان بین‌المللی کار است. پرونده باز شکایات یعنی نتیجه همکاری شبکه گسترده‌ای از فعالان کارگری که در دو دهه گذشته با به خطر انداختن خودشان مشعل مبارزه را روشن نگهداشته‌اند.

اتفاقاً در شرایط خودکامه‌گی است که ما شاهد ابتکار عمل سازمان‌دهندگانی هستیم که حتی اگر در درون محیط کار هم نباشند می‌توانند خواستاربه رسمیت شناختن نهاد کارگری در محیط کار باشند که در دوره اخیر در بسیاری از نهادهای کارگری طرح بحث آن به وجود آمده است و تا حدودی توانسته‌اند کارها را پیش ببرند. نمونه فولاد اهواز، شرکت واحد، هفت تپه، نهادهای معلمان، رانندگان کامیون و راه و ترابری و کارکنان شهرداری‌ها بخشی از این واقعیت است.

این تشکلات اگر در زمان‌های متفاوت توانستند اطلاعیه‌های مشترک بیرون بدهند همان کار را در زمان غیر همکاری مشترک نیز انجام داده‌اند. این شبکه‌ها محصول دوران خودکامه‌گی هستند و اگر شرایط مناسب به ‌وجود بیاید می‌توانند در اداره امور جامعه نیز فعال شوند. اتفاقاً نوک تیز حمله حکومت در این دوره عمدتاً رو به جنبش مستقل کارگری است. دستگیری‌های وسیع و صدور احکام سنگین برای فعالان کارگری نتیجه وقوف حکومت از تاثیر مبارزات واقعی جنبش کارگری در ایران است.

این حمله‌ها نتیجه این است که جنبش کارگری و نهادهای مستقل آن حکومت را به چالش کشیده است و حکومت دیگر نمی‌تواند مانند گذشته با قوانین ضد کارگری و سرکوب، جنبش کارگری را خفه کند. نام این مبازرات را باید جنبش مقاومت کارگری گذاشت. اگر در آفریقا مبارزه علیه آپارتاید بود، در ایرلند حق جدایی، در هند مبارزات مذهبی، در فلسطین بایکوت٬ عدم سرمایه گذاری و تحریم خود را نشان می دهد ٬ در ایران اما مبارزه طبقاتی خونینی در جلوی صحنه قرار دارد. دیگر نمی‌توان با هراسانیدن جنبش کارگری مبنی بر جنگ و سوریه‌ای شدن ایران، حق کارگران را پایمال کرد. کارگران با سیستم فساد مافیای اقتصادی و سیاسی درگیر هستند که در روسیه بیش از سه دهه رشد کرده و ایران فرزند ناخوانده‌اش هست.  

 

مهدی کوهستانی

آذر ۹۸  

پی‌نوشت‌ها:

۱- صرف نظر از اینکه پنتاگون ارتش خود را برای اشغال عراق فرستاد یا خواست حمله به سوریه یا ایران و یا هر گوشه دیگر جهان را داشته باشد یا نداشته باشد، موضوع اساسی در اینجا بر سر مسئله‌ای چون ضرورت ساختاری و ترکیب فعلی خود سرمایه‌داری جهانی است. موضوع بر سر جریان تا حد امکان بی‌مانع سرمایه و تجارت در بعد گسترده جهانی است. با این وجود می‌بایست اشکال دولت‌های ملی در حاشیه حفظ شوند؛ آن هم نه تنها به دلایل تاریخی، بلکه همچنین از این‌رو تا قوانین سرمایه جهانی توسط رژیم‌های دست نشانده محلی در پروسه تولید به اجرا درآیند. تنها بدین صورت می‌توان آنچه را که استفان گیل، «نئولیبرالیسم انضباطی» نامیده است را در واحدهای مختلف ارضی تحت شرایط خاص حکمفرما نمود. امپریالیسم عصر ما، اعجاز احمد، برگردان ناهید جعفرپور.

 

2-A conversation with Aijaz Ahmad: The state is taking over from in. Front line August 2, 2019

۳- ریز اطلاعات آورده شده از فعالان خود محیط کار است.

 

 

http://www.kanoonm.com/2042

http://www.kavoshgar.org/Translations/Rachleff_GC_Farsi.htm

https://www.radiozamaneh.com/454798

 

 

 

 

قیام مردم عراق و مولفه های همسویی حکومت اقلیم کردستان با دولت مرکزی

 قیام مردم عراق و مولفه های همسویی حکومت اقلیم کردستان با دولت مرکزی

پیشتر و طی سالهای گذشته اختلافات بین حکومت اقلیم و دولت مرکزی در اصل بر سر مسئله صدور نفت از سوی حکومت اقلیم و دریافت بودجه سالانه حکومت اقلیم از حکام عراق، یکی از دعواهای همیشگی آنان بوده است. مسئله تعیین تکلیف سرنوشت کرکوک نیز یکی دیگر از مجادلات بوده است که پایین تر به آن اشاره خواهیم داشت. این ناسازگاریها بقدمت دوران هر دو حاکمیت در مرکز و حکومت محلی اقلیم کردستان تا مقطع ۲۵ اکتبر ۲۰۱۹ که خیزش میلیونی مردم عراق برای بار چندم سربلند کرد ادامه داشته است.

در جریان اعتراضات دوره های قبل در عراق نیز سران احزاب ناسیونالیست و اسلامی حاکم بر کردستان عراق هیچگاه نگرانی خود از این اعتراضات را پنهان نکرده و متناسب با فضای سیاسی و اعتراضی در بخشهای جنوبی عراق، تلاش کرده اند در اذای بده و بستان به شکلی به یاری دولت مرکزی برخیزند.

بعد از شروع اعتراضات مردم  در ۲۵ اکتبر علیه احزاب اسلامی، عشایر و طوایف در پارلمان و حکومت مرکزی عراق، سران و کاربدستان احزاب حاکم بر اقلیم کردستان اینبار نیز با جهشی یکدست و غیر قابل انتظار رویکرد متناسب با تحولات سیاسی عراق در قبال حکومت مرکزی را اتخاذ کردند و کوشیدند هرگونه اختلاف بر سر بودجه و صدور نفت با دولت مرکزی را با کوتاه آمدن در مقابل هم حل و فصل کنند.

احزاب حاکم بر اقلیم کردستان طی دوران صدرارتشان، یک روز هم در تفاهم با یکدیگر بسر نبرده اند. اگر تفاهم و توافقی هم شکل گرفته باشد تنها حول امتیاز دادن به هم بر اساس سهم و صندلی شکل گرفته است. اما اینبار و بر بستر خیزش مردم عراق، اوضاع را خطیر دیدند و فعلا تشخیص داده اند که باید از همدیگر و از حکومت مرکزی حمایت کنند.

در اوج اعتراضات اواخر اکتبر در عراق، نچیروان بارزانی رئیس اقلیم کردستان عراق تمامی سران احزاب شریک در پارلمان و حکومت اقلیم را فراخواند تا در مورد وقایع و رویدادهای عراق به موضع واحدی دست یابند. در این نشست که رئیس جمهور عراق "برهم صالح" از اعضای اتحادیه میهنی هم شرکت داشت، یک موضع واحد از سوی احزاب حاکم بر اقلیم کردستان اتخاذ شد که در تاریخ سه دهه موجودیت حکومت اقلیم سابقه نداشته است.

احزاب حاکم بر اقلیم کردستان دریافته اند که خیزش انقلابی اینبار از سوی مردم عراق ریشه ای تر و بنیان کن تر از دوره های پیشین است. نگران وضع و موقعیت خود  شده اند که بارها از سوی مردم کردستان به مصاف طلبیده شده اند.

عوامل و فاکتورهایی که اکنون احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق را ناچار کرده است در صفی واحد و با اتخاذ مواضع و سیاستهای نسبتا یکسان قرار به حمایت از حکومت مرکزی برخیزند موضوعی است که این نوشته میخواهد به آن بپردازد.  

 

یکی از نگرانی های حکومت اقلیم و احزاب شریک در قدرت، تاثیر فضای سیاسی و اعتراضی جنوب عراق بر مردم ساکن در کردستان است که پیشتر و بارها علیه حکومت اقلیم به خیابانها آمده اند. احزاب حاکم بر اقلیم کردستان در این نشست و در اولین قدم یک صف نسبتا واحد و موقت را تشکیل دادند. ایجاد این صف واحد از آنجا میسر شد که دریافته اند اگر فضای اعتراضی موجود به میان مردم کردستان هم کشیده شود، اینبار اعتراضات مردم رنگ و بوی شفاف، طبقاتی، مدرن و سکولارتری خواهد داشت و کل احزاب حاکم بر اقلیم را نیز با خطرات جدی تر از قبل مواجه خواهد ساخت. رئیس و وزرای حکومت اقلیم بلافاصله در اولین اقدام با دادن وعده هایی از قبیل کم شدن خاموشی برق، بموقع پرداخت شدن دستمزدها، ایجاد تسهیلاتی که بارها وعده آن را داده بودند اما عملی نکرده بودند و طرح و اقداماتی از این دست، کوشیدند تا حدودی از فضای اعتراضی جنوب بر شمال بکاهند.

نگرانی دیگر آنان این است که در جریان اعتراضات مردم در عراق این را دریافته اند که پدیده ای بنام عرق محلی، ناسیونالیستی، کرد و عرب و شیعه و سنی راه انداختن در ابعاد بسیار وسیعی به حاشیه رانده شده و رنگ باخته است. دریافته اند که خصلت نمای این اعتراضات، با رنگ و بوی طبقاتی، مدرن، سکولار، انسانی و اجتماعی در سراسر عراق علیه کل سیستم و حاکمیت، علیه سیستم سرمایه و تعرض به تمامی مقدسات دینی و اسلامی حکومت اعم، تعرض به سنت و فرهنگ عشیره گری، طایفه گری و دیگر شائبه های دولتی به میدان آمده است. تا جاییکه مردم منتسب به شیعه بویژه جوانان با تمام قدرت در بغداد، بصره، نجف و کربلا علیه سران و علیه احزاب شیعه و سنی در حکومت ابراز وجود کردند. به آتش کشیدن قبر باقر حکیم نمونه شاخص و برجسته خصلت ضد دینی و اسلامی و تحول بزرگی در جریان اعتراضات مردم عراق بود که  نه تنها وحشت بر کل پیکر نظام حاکم بر عراق انداخت بلکه سران احزاب عشیره ای اسلامی در اقلیم کردستان را نیز دچار سرگیجه کرد. یکی از فراخوانهای مردم قیام کننده در عراق، خواست جلب حمایت از مردم کردستان عراق است. این جلب حمایت گویای ابراز وجود اتحاد و همبستگی اجتماعی و انسانی مردم در مقابل تمامی جریانات قومی، عشیره ای و اسلامی در حکومت عراق و اقلیم کردستان است. تا همینجا ابعاد طبقاتی و انسانی اعتراضات در عراق عریانتر از هر دوره دیگری لرزه بر پیکر حکام مرکزی، محلی و منطقه ای انداخته است.

فاکتور سوم حمله تند مردم قیام کننده عراق به مراکز نظامی حشد الشعبی و کنسولگری جمهوری اسلامی بعنوان دو نماد نظامی و سیاسی مستقر شده این رژیم در عراق بوده است. خشم مردم معترض و قیام کننده عراق علیه جمهوری اسلامی تا بدان درجه بوده است که تاکنون سه بار کنسولگری جمهوری اسلامی از سوی مردم و جوانان خشمگین به آتش کشیده شده است و هیچ آثاری از آن حتی برای مرمت باقی نمانده است.

مردم مسئله حضور و دخالت جمهوری اسلامی در عراق را یکی از عوامل تباه کننده زندگی خود میدانند و بعنوان یکی از مطالبات اصلی خود، خروج تمام و کمال سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی را سرلوحه خواستهای خود قرار داده اند. نقش و موقعیت جمهوری اسلامی تنها به ۱۶ سال حضور و دخالت در امور دولت مرکزی و احزاب حاکم بر عراق خلاصه نمیشود بلکه فراتر از آن طی سه دهه گذشته با حضور و دخالت مستقیم و عملی در کردستان عراق، این منطقه را به جولانگاه خود تبدیل کرده است. احزاب حاکم بر کردستان عراق نیز بتناسب دوری و نزدیکی شان، بویژه اتحادیه میهنی تماما گوش بفرمان مقامات حکومت اسلامی است تا جاییکه اکنون کردستان عراق به مرکز عناصر و نهادهای وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران تبدیل شده است. ترور مخالفین جمهوری اسلامی در کردستان عراق طی سالهای گذشته تنها به یمن خدمات اتحادیه میهنی کردستان عراق به جمهوری اسلامی ممکن شده است. آش آنقدر شور است که اتحادیه میهنی بدون اجازه مقامات جمهوری اسلامی قادر به انجام کمترین تصمیم مستقلانه ای از سوی خود نیست. البته سران و رهبران اتحادیه میهنی از این بابت هم ناراضی نیستند چرا که بقای خود را مدیون جمهوری اسلامی هستند که در رقابتهایش با حزب دمکرات کردستان ( بارزانی ) که همان نقش و جایگاه را در قبال دولت ترکیه ایفا میکند، برایش در تنظیم بالانس قدرت و ثروت موثر واقع شده است. شاخص ترین واقعه در کردستان عراق که جمهوری اسلامی راسا در آن نقش تعیین کننده و دخالت مستقیم داشت مسئله رفراندم برای استقلال کردستان عراق و حضور نظامی برای تصرف کرکوک بود. یک اتفاق تاریخی معین که فراتر از دخالت این رژیم در دولت مرکزی عراق، در کردستان رقم زده شد. نیروهای مسلح اتحادیه میهنی بعنوان بازوی نظامی محلی رژیم اسلامی همراه با حشد الشعبی دیگر بازوی نظامی جمهوری اسلامی در بعد سراسری زیر نظر دولت عراق، کرکوک را تصرف و کنترل آنرا به دولت مرکزی عراق واگذار کردند.

اکنون بعد از کذشت بیش از دو سال از این واقعه احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق نیز این را بخوبی دریافته اند که اگر اتحاد و همبسگی مبارزاتی مردم عرب زبان و کرد زبان شکل سراسری تری بخود بگیرد، طوفانی بپا خواهد کرد که نه تنها حکام مرکزی و محلی بلکه در اصل کل بساط رژیم اسلامی در سراسر جغرافیای عراق را جارو خواهد کرد.

اما نگرانی احزاب حاکم بر اقلیم کردستان عراق که فعلا و موقتا سبب اتحادی شکننده  بین آنان شده است تنها مربوط به روند تحولات سیاسی و اعتراضی در عراق که میتواند امکان تعرض به آنان در کردستان عراق که زمینه های آن بلقوه از سوی مردم کردستان وجود دارد خلاصه نمیشود. آنان در همسایگی خود و در بیخ گوششان رویدادها، قیام و اعتراضات مردم ایران و لبنان را هم نظاره میکنند و از این زاویه  خواهان پابرجا ماندن حکومت مرکزی عراق، بقای جمهوری اسلامی و حتی فروکش کردن اعتراضات در لبنان هستند.

رئیس اقلیم کردستان و دیگر سران احزاب پارلمان محلی هیچگاه حمایت خود از دولت مرکزی و از عادل عبدالمهدی تا قبل از استعفایش را پنهان نکرده اند. بسیاری از پستهای حکومت مرکزی عراق در گذشته و حال در دست عناصری از احزاب حاکم بر اقلیم کردستان است. از مهمترین آنها میتوان به پست ریاست جمهوری و وزارت دارایی عراق اشاره کرد که در تقسیم قدرت و ثروت، اولی به اتحادیه میهنی ( طایفه طالبانی ) و دومی  به حزب دمکرات کردستان عراق ( عشیره بارزانی ) واگذار شده است. آنان میدانند حتی بدون هیچگونه اعتراضی از سوی مردم کردستان عراق، هر درجه از پیشروی و پیروزی قیام مردم در جنوب این کشور، زمینه اعتراضات در کردستان را نیز فراهم خواهد کرد و موقعیت کنونی حکومت اقلیم را متزلزلتر و شکننده تر از پیش خواهد کرد. اکنون حکومت اقلیم راه چاره را در حمایت از دولت مرکزی و در عوض با گرفتن یک سری امتیازات مالی در اذای تحویل نفت به دولت مرکزی می بیند.

شروع اعتراضات مردم در عراق از نظر سیاسی و بده و بستان با حکومت مرکزی برای حکومت اقلیم فرصتی بود که از این شرایط بنفع خود بهره ببرد. حمایت مشروط مبنی بر، "اعتراض حق مردم است" اما " اگردولت عراق در گذشته قوانین را اجرایی میکرد یا اکنون بر اساس مصوبات و دستورات پارلمان و قانون قدم بردارد، همه مشکلات حل خواهد شد" ، تمام آنچیزی است که سران حکومت اقلیم بیان کرده اند. منظور آنان در اجرای قوانین و دستورات مصوب پارلمان نه در رابطه با خواست و مطالبات مردم عراق بلکه از منظر حاکمان اقلیم مسئله تعهد و قراردادهای به امضا رسیده برای صدور و سهمه نفت اقلیم به دولت مرکزی، دریافت بودجه توافق شده از سوی آنان به حکومت اقلیم و دادن سهم بیشتر از پستهای حکومتی است.

بقدمت تاریخ موجودیت حکومت مرکزی و حکومت محلی، تنها اختلاف و مناقشه آنان فقط و فقط برای تقسیم سهم و سود حاصل از تولید، صدور و فروش نفت و دیگر امتیازات در پارلمان و نهادهای حکومتی بوده است. موضوع مربوط به اجرای ماده ۱۴۰ و تعیین تکلیف سرنوشت کرکوک که آیا در کنترل دولت مرکزی باشد یا در کنترل حکومت محلی، بخاطر موقعیت و منافع آنان برای سهم بیشتر از چاههای نفت در اطراف کرکوک بوده است. ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷ و تصرف کرکوک در یک توافق سه جانبه بین اتحادیه میهنی، جمهوری اسلامی و حکومت مرکزی عراق، اکنون به امر جا افتاده ای برای حزب دمکرات کردستان عراق و دیگر احزاب حاکم در اقلیم کردستان هم تبدیل شده است. تا قبل از تصرف کرکوک که اینک در حیطه کنترل و اختیارات دولت مرکزی عراق است، حکومت اقلیم از زاویه تحریک احساسات ناسیونالیستی و اینکه "کرکوک قلب کردستان است"، بهره میجست اما بعد از گذشت دو سال از این اتفاق، حال تمامی احزاب ناسیونالیست کرد در قبال کرکوک و تبلیغات ناسیونالیستی شان ساکت شده اند. برای تمام جریانات و نیروهای ناسیونالیست مسئله "خاک"، "سرزمین"، "وطن" و "میهن"، حکمت مالی و اقتصادی برای چاپیدن و غارت هستی مردم را دارد. احزاب ناسیونالیست و اسلامی حاکم بر اقلیم نیز از این قاعده مستثنا نبوده و نیستند.

اخیرا و در اوایل دسامبر ۲۰۱۹ مذاکراتی بین نمایندگان حکومت اقلیم با دولت مرکزی در بغداد انجام گرفت که بنا به اعلام نتایج این مذاکرات، نمایندگان دولت اقلیم برای اولین بار از تعهد دولت مرکزی برای پرداخت بودجه و هزینه دریافتی در قبال صدور و تحویل  نفت به دولت مرکزی اظهار رضایت و شادمانی کرده اند. این توافق رضایت بخش برای هر کدام از آنان منفعت اقتصادی و سیاسی معینی در شرایط کنونی دارد.

بنوعی باید گفت بده و بستان اخیر بر بستر تحولات سیاسی در عراق بین حکومت مرکزی و اقلیم محلی صورت گرفته است. برای حکومت عراق حمایت احزاب حاکم در اقلیم کردستان از دولت مرکزی اکنون بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد چرا که حکومت عراق در یک بن بست و بحران سیاسی اقتصادی لاعلاج بسر میبرد و از طریق باج دهی به حکومت اقلیم میخواهد هر گونه تحرک و خیزش اعتراضی مردم در کردستان که بتواند به حمایت مردم قیام کننده در عراق بیانجامد را مهار کند. این معامله و بده و بستان از نظر هر دو حاکمیت مرکزی و محلی منفعت سیاسی اش در شرایط کنونی بمراتب بیشتر از منافع اقتصادی آن است چرا که عراق با طوفانی از اعتراض و قیام مردم مواجه است و اساس توافق آنان عمدتا از این دریچه قابل توضیح است.

 اکنون شیپور پایان دادن به تقسیم قدرت نوع لویی جرگه علیه احزاب عشیره ای، ناسیونالیست، اسلامی و طایفه ای از سوی مردم در سراسر عراق بصدا درآمده است. قیام و مطالبات مردم عراق بیش از این نمی پذیرد که با تقسیم قدرت بین احزاب فاسد و امتحان پس داده اسلامی، نوع شیعه، سنی و جریانات ناسیونالیست کرد و عرب و فرقه های آسوری، کلدانی و دیگر عشایر و طوایف بر آنان حکم برانند.

 

در شرایطی که قیام مردم عراق علیه تمامی مظاهر حکومتی، علیه اسلام، علیه، عشایر و طوایف و علیه سرمایه و ارتجاع و برای تحقق یک زندگی انسانی، مدرن و سکولار، سیمای طبقاتی و انسانی این تحرک دگرگون کننده را روشنتر و شفافتر در معرض دید همگان گذاشته است، همبستگی طبقاتی و انسانی  مبارزات مردم در جنوب و شمال عراق، بیش از هر زمانی ضرورت پیدا کرده است. خواست جلب حمایت مردم قیام کننده در عراق از مردم کردستان، معنایی جز پایان دادن به تفرقه و شکافی که حاکمان ناسیونالیست و اسلامی، عشیره ای در حکومت مرکزی و محلی طی این سالها میان مردم  ایجاد کرده اند ندارد. 

مردم عراق بویژه نسل جوان این کشور پیشتاز مطالبات مدرن، سکولار و انسانی هستند. بیش از هر زمان دیگری جوهر طبقاتی و اجتماعی بر پرچم مطالبات قیام مردم عراق نقش بسته است. از نظر سیاسی در مقابل حاکمیت عراق، قطع دست جمهوری اسلامی از عراق و نوید دهنده جامعه ای آزاد، برابر و انسانی برای برقراری عدالت اجتماعی است.

همانگونه که حکومت مرکزی عراق و احزاب حاکم بر اقلیم کردستان سرنوشت و بقای خود را در همبستگی طبقاتی و در حمایت از همدیگر در مواجه شدن با اعتراض، قیام و انقلاب مردم جستجو میکنند و هر بار بر بستر تحولات سیاسی، در مقابل اعتراضات مردم عراق و مردم کردستان در یک جبهه ایستاده اند، حمایت و پشتیبانی مردم ساکن در کردستان عراق از خیزش انقلابی مردم عراق نیز، گامی در جهت عقب زدن اتحاد بالایی ها و افشای ادعاهای پوچ ناسیونالیسم کرد که خود را نماینده و سخنگوی مردم کردستان معرفی میکند خواهد بود. قیام مردم عراق و حمایت مردم کردستان از خواستهای آنان میتواند  یکبار برای همیشه به این توهم پایان دهد. سه دهه از حاکمیت احزاب ناسیونالیست بر کردستان عراق میگذرد اکنون پدیده ای به اسم ستم ملی در کردستان عراق هیچگونه موضوعیتی ندارد. همسویی و حمایت سران احزاب حاکم در اقلیم کردستان از حکومت مرکزی عمیقا این را در مقابل مردم کردستان قرار داده است که ستم طبقاتی از سوی حکومت مرکزی و محلی هر دو با هم علیه  مردم کردستان و مردم سراسر عراق اعمال میشود.  اوضاع و تحولات سیاسی و اعتراضی بیش از یکماه اخیر در عراق بستر و زمینه مناسبی برای پیشروی در جهت همبستگی طبقاتی و انسانی در میان مردم  شمال و جنوب عراق است.

  

۶ دسامبر ۲۰۱۹

۱۵ آذر ۹۸

 

December 05, 2019

یکبار جستی ملخک, دوبار جستی ملخک ,اخر به چنگی ملخک!

یکبار جستی ملخک, دوبار جستی ملخک

اخر به چنگی ملخک!

قیام ابانماه 98 بی شک یکی از بزرگترین, گسترده ترین و خونین ترین اعتراضات علیه ملایان حاکم در طول چهل سال حاکمیت انان می باشد.

اتش اعتراضات بلافاصله پس از اعلام افزایش سه برابری قیمت بنزین در شامگاه روز جمعه 24 ابان شروع و بسرعت به گستره 170شهر و تقریبا در همه استانهای کشور شعله ور گردید. 

همزمان با شروع اعتراضات رژیم اقدام به قطع کامل ارتباطات اینترنتی در سراسر کشور نمود تا هم از انتشار اخبار اعتراضات بخارج جلوگیری کند و هم با دست بازتری دست به سرکوب و کشتار معترضان بزند.

رژیم هنوز هم هیچگونه امار دقیقی از تعداد کشته ها, مجروحین و بازداشتی ها نداده است.

اخبار جسته گریخته از صدها کشته, تعداد بیشتری مجروح و بیش از 7000 بازداشتی حکایت دارد.

گفته می شود اغلب جانباختگان, مجروحین و بازداشتی ها در سنین زیر 18 سال و تا 22 سال می باشند.

یک مقام وزارت کشور طی اظهاراتی گفت: امار کشته های معترضان تا ظهر روز دوشنبه 4 اذر ماه 98, 218 نفر از سوی فرمانداری ها تایید شده است.

سید حسین نقوی حسینی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس رقم بازداشتی های ناارامی های اخیر را 7000 نفر اعلام کرده است.

البته این ارقام بشدت مینیمیزه شده هستند و قطعا رقم واقعی بسیار از این ها بالاتر است.

ترس و وحشت ناشی از تکان و رعشه سرنگونی را می شود در همه ارکان رژیم به وضوح دید.

پاسدار فدوی جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران با اشاره به قیام اخیر می گوید:

همین توطئه چند روز گذشته براساس اخبار و اطلاعات کامل که در اختیار داریم توطئه خیلی بزرگی بود, اما در عرض 48 ساعت جمع شد. و دنیا نمی تواند تصور کند که چگونه توطئه به این بزرگی در این مدت کوتاه جمع شد.

خامنه ای نیر طی سخنانی که ترس و وحشت در ان کاملا نمایان بود گفت:

لازم میدانم تکریم و تعظیم عمیق خودم را به ملت بزرگ ایران بمناسبت این حرکت پرشکوهی که این چند روز انجام دادند تقدیم کنم و عرض کنم.

یک توطئه عمیق, وسیع, بسیار خطرناکی که انهمه پول خرجش شده بود, چقدر هم پول خرج کرده بودند, چقدر زحمت کشیده بودند که بتوانند در یک بزنگاهی در یک فرصتی این حرکت را انجام بدهند و بمناسبت این قضیه بنزین فکر کردند که دیگه حالا این فرصت براشون پیدا شده و لشکر خودشون را وارد میدان کردن,این حرکت بوسیله مردم نابود شد.

در رابطه با گرانی بنزین تمامی دست اندکاران اظهار بی اطلاعی می کنند, از رئیس جمهور گرفته تا وزیر نفت, مجلس و تا رئیس قوه قضائیه و خود رهبر... همه از گران شدن بنزین اطهار بی اطلاعی می کنند ....

ولی در اظهارات همه انها می بینیم که باوجود بی خبری انان از گران شدن بهای بنزین, اما امریکا و عربستان و اسرائیل و شرق و غرب عالم همه از قبل از ان مطلع بوده و طرح و توطئه اماده داشتند تا علیه این نظام زبان بسته توطئه کنند!

 خانواده های جانباختگان در ایران داغدارند و بشدت تحت فشار عوامل رژیم قرار دارند

دادخواهی یک حق مسلم این خانواده هاست.

وقتی که در درون کشور امکان دادخواهی وجود نداشته باشد, قطعا می توان این دادخواهی را در دادگاههای خارج از ایران هم پیگیری کرد.

 نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم, سوگواری (تشییع, برگزاری مجلس ختم, هفته و چهلم) شهدا حق مسلم خانوادهاست .

در بزرگداشت و معرفی شهدا و انتشار رندگینامه انان بکوشیم.

از هر فرصتی برای افشاگری و دادخواهی باید نهایت استفاده را کرد.

براحتی می توان با سازمان های حقوق بشری مانند عفو بین الملل و... تماس گرفت و گزارش ما وقع و شهادت ها را به اطلاع انها داد.

واقعیت اینست که تا زمانی که منشا نارضایتی یعنی ظلم و فساد و خفقان ادامه داشته باشد, هر لحظه و هر زمان دیگری فرصت بروز پیدا شود بازهم شعله های خشم و اعتراض زبانه خواهد کشید.

جامعه ایران یک جامعه ناراضی است, مدتهاست جامعه در فاز جنبش قرار دارد.

اخوندها منشا بلا و بدبختی و سیه روزی این ملت هستند. سرکوب هیچگاه راه حل نبوده و نیست, استانه تحمل ملت پایین و پایین تر خواهد امد و هر زمان که امکان پیدا کند دوباره بر می خیزد و تند و تیز تر از قبل علیه کلیت نظام به خیابانها حواهد امد.

بنابراین باید به سران نظام گفت: نفس راحت نکشد, منتظر پس لرزه ها و لرزه های اصلی پیش رو باشید.

نه سرکوب و نه کشتار, نه حکومت نظامی, و نه قطع اینترنت نمی تواند برای این رژیم اب رفته را به جوی باز گرداند.

سرنگونی سرنوشت محتوم تمامی دیکتاتور ها و رژیم های سرکوبگر است. گر چه این بار ملایان موقتا از سرنگونی به قیمت راه انداختن حمام خون جستند, اما هیچ تضمینی نیست که مجددا مردم به خیابانها نیایند, زیرا صورت مسئله همچنان باقی است و در صورت امدن مجدد مردم به خیابانها, معلوم نیست که ملایان باز هم بتوانند از خطر سرنگونی بجهند. 

 کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

با کمونیسم نوین، پوپولیسمِ «جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز» را ریشه کن کنیم

با کمونیسم نوین، پوپولیسمِ «جنبش همه چیز، هدف هیچ چیز» را ریشه کن کنیم

 

 

بی تعارف و رک و صریح: امروز، کسانی که خود را کمونیست و حامیِ نجات بشریت از نظام بیرحم سرمایه داری می دانند باید بدیل انقلاب کمونیستی را به میان جوانان شورشگری ببرند که در خیابان های بغداد و بصره و جوانرود و شیراز و شهریار … جان بر کف اعلام می کنند دیگر حاضر به تن دادن به نظم کهنۀ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی حاکم نیستند و این پیام را به آنان برسانند که چنین انقلابی برای اکثریت مردم جهان و کل بشریت نه تنها ضروری و مطلوب بلکه ممکن است زیرا علم، ابزار ضروری و نقشۀ راه تحقق آن موجود است و تنها از این راه می توان نظم منسوخ سرمایه داری و رژیم های مومیایی آن را به چالش گرفت، مغلوب کرد و جامعه و دنیایی بهتر بنا کرد. هرکس خود را کمونیست می داند باید کمونیسم نوین و نه ملغمه های ضد علمیِ دیگر که اسم کمونیسم بر خود گذاشته اند را درک کند، به هر جوان و مبارز شورش گر در هر گوشۀ جهان معرفی کند و آن را برای خدمت به باز کردن راه انقلاب کمونیستی به کار بندد. این پایه ای ترین واقعیت مربوط به پراتیک کمونیستی است و هر چیز دیگر بیهوده و بدتر از بیهوده است.

چنین ادعایی پایه های علمی محکم و عمیق دارد. امروز، بدون کمونیسم نوین نمی توان یک انقلاب واقعی را در ایران و در هیچ نقطۀ دیگر دنیا رهبری کرد و حتا نمی توان یک گام در راه ایجاد دنیایی بهتر برای اکثریت مردم جهان پیشرفت کرد. پیروی از انواع «کمونیسم» های دیگر و لاف زنی های مبهم در مورد «انقلاب» موجب به هرز رفتن انرژی و ابتکارات جوانانی خواهد شد که با نیت و خواست تغییر رادیکال جامعه و دنیا پا به میدان مبارزه گذارده اند. اگر این وضع تغییر نکند بازهم مبارزات و فداکاری های بزرگ خواهد شد اما زنجیرهای اسارت مردم به جای پاره شدن فقط تکان خواهند خورد؛ وضع موجود پابرجا مانده و نظام سرمایه داری و رژیم های حاکم در این کشور و دیگر کشورهای خاورمیانه و جهان، پشته بر پشتۀ جنایت های خود خواهند افزود.

جوانانی که چنین جسورانه قیام کرده اند نیاز دارند به این حقیقت تاریخی دست یابند که سیر صعودی وخامت اوضاع نسبت به چهل سال پیش مربوط به آن نیست که به جای رژیم مومیایی سلطنت، حکومت گندیدۀ آخوندی حاکم شد. حتا مربوط به آن نیست که چهل سال پیش خیزش انقلابیِ ضد سلطنتی تبدیل به یک انقلاب واقعی نشد و توسط مرتجعین اسلام گرا دزدیده شد. بلکه اساسی تر از آن مربوط به شکستی تاریخی است که وضع تمام جهان را بدتر کرد. یعنی، مربوط به آن است که مرحلۀ اول انقلاب های کمونیستی که ۱۴۸ سال پیش با کمون پاریس آغاز شد با احیای سرمایه داری در چین سوسیالیستی در سال ۱۹۷۶ تمام شد و پس از آن، بر پایۀ جمعبندی هایی که از آن مرحلۀ اول شده است هنوز موج جدیدی از انقلاب های کمونیستی در جهان به راه نیفتاده است. این است ضرورتی که اگر پاسخ نگیرد سال به سال نابودی و ویرانی و فلاکت بیشتر نه فقط بر سر ایران و کشورهای خاورمیانه بلکه در سراسر جهان سایه خواهد گسترد.

پایان اولین موج انقلاب های سوسیالیستی چالش های عظیمی را طرح کرده است. سوال اینجاست که در چنین وضعیتی چگونه باید پیشروی کرد؟ چگونه مرحله جدیدی از انقلاب های کمونیستی را آغاز کرد؟ باب آواکیان با تکامل کمونیسم نوین بر اساس بنیان هایی که مارکس استوار کرد، یک چارچوب تئوریک منسجم، جامع و اساسی را برای مرحلۀ دوم انقلاب های کمونیستی در جهان امروز ارایه کرده است. روشنفکران مبارز که واقعا خواهان تغییر رادیکال اوضاع کنونی به نفع اکثریت توده های کارکن ایران و جهان، توده های عاصی از فقر و جنگ و خشکسالی و سیلاب و جهل سازمان یافته اند، باید آن را مانند یک علم فرابگیرند و به میان توده های مردم ببرند و با این کار نه تنها بذرهای آگاهی و امید را در میان آنها بپاشند بلکه نیرویشان را بر مبنای نقشه راه یک انقلاب کمونیستی سازماندهی کنند.

ضدیت با تکاملی که علم مارکسیسم کرده و به کمونیسم نوین رسیده است، باعث عقب نشینی غیرقابل توجیه و تکرار راهی می شود که قبلا طی شده است و مملو از خیانت به توده ها و خون آنان است. به این مساله هرگز نباید کم بها داد.

 

قیام توده ها عالی است. اما کدام برنامۀ طبقاتی در رهبری آن قرار خواهد گرفت و توسط کدام افق، با کدام استراتژی و به سوی چه هدفی هدایت خواهد شد؟ بر سر این مساله، مبارزه طبقاتی شدیدی درگیر است. چیره شدنِ جهت گیری مثبت بر قیام توده ها و حرکت آن در جاده ای که منتهی به تغییر رادیکال اجتماعی به نفع اکثریت توده های جامعه می شود، بدون آن که شمار قابل توجهی از مبارزین جوان پیام کمونیسم نوین را دریافت کرده و با قطب نمای آن حرکت کنند ممکن نیست. تحقق این امر نیازمند تلاش دائمی در یک فرآیندِ مستمر است اما هنگامی که به علت تشدید تضادها شمار عظیمی از توده های مردم به قیام علیه شرایط ستم و استثمار خود بر میخیزند باید تصاعدی و جهش وار به این تکلیف تحقق بخشید زیرا این قیام ها فرصت های پراکنده در ده ها سال را یک جا فشرده کرده و به صحنۀ سیاسی پرتاب می کنند.

در شماره های قبل آتش در ستون واقعیت کمونیسم گفتیم یکی از گرایش های ضد علمی که تا حد زیادی به درون جنبش کمونیستی راه باز کرد و ضربه های سنگینی به آن زده است معرفت شناسی (اپیستمولوژی) پوپولیستی است. در جنبش کمونیستی این پوپولیسم شکلِ ایده آلیزه کردن افکار و حرکات خودجوش توده های کارگر و دیگر قشرهای تحت ستم را به خود گرفته است. در جنبش کارگری قرن بیستم شکلی از این پوپولیسم رایج بود که لنین آن را «اکونومیسم» خواند. امروز انواع و اقسام این رویکرد پوپولیستی را در جنبش های مختلف — نه فقط در ایران بلکه در تمام جنبش های چپ جهان می توان یافت که علیرغم طیف متنوع شان، جملگی در رویکرد «جنبش همه چیز هدف هیچ چیز» شریک اند و استدلال های مشابهی از این قبیل را برای توجیه رویکرد رویزیونیستی شان استفاده می کنند که، «از سطح توده ها و خواست توده ها و گرایش توده ها باید حرکت کرد» یا این که می گویند، «در جنبش های توده ای نمی توان بر تئوری و ایدئولوژی پافشاری کرد وگرنه سلطه گرانه شده و «استقلال» این جنبش ها را از بین می برد». آنها تاکید بر تئوری و در واقع مبارزۀ آگاهانه را مترادف با «تحقیر پراتیک» و لطمه زدن به «جنبش توده ای» و «اتحاد همگانی» می شمارند. در حالی که قیام های توده ای تحت تاثیر قوای محرکۀ جامعۀ طبقاتی همواره رهبری و جهت خواهند یافت، همواره قطبی خواهند شد. گریزی از آن نیست و چالش این است که: بر اساس کدام هدف و کدام راه، رهبری و قطبی خواهد شد. برخی ها با دلسوزیِ خاله خرسه می گویند، «شما با اصرار بر بدیل انقلاب کمونیستی و جمهوری سوسیالیستی نوین باعث می شوید توده های مردم از شما کمونیست ها دور شوند چون که اول از همه غم نان شب و روز را دارند و اصلا سوادش را ندارند که بفهمند این واژه ها چیستند »! و نصحیت می کنند که، «توده ها را اول باید از طریق آن چه حس می کنند جلب کرد و بعد به آنها گفت کمونیسم در مورد معضلات و راه حل وضعیت کنونی شان چه می گوید»

اما جوهر این بیراهۀ فاجعه بار نه «شروع از سطح توده ها» بلکه محکوم کردن آنها به ماندن در قفس تنگ افق هایی است که به طور روزمره توسط کارکرد و دینامیک های این نظام طبقاتی برایشان ترسیم می شود و افکاری است که به طور مستمر توسط فکرسازانِ بورژوازی برایشان صورت بندی می شود. رویزیونیست ها که واقعا نمایندۀ بورژوازی در جنبش ها هستند، وقتی می خواهند سازش کاری خود با نظام طبقاتی موجود و فرهنگ تولید شده توسط آن را لاپوشانی کنند به استدلال «حرکت از سطح توده ها» متوسل می شوند. در واقع به نام توده ها و به کام نظام طبقاتی ستم و استثمارعمل می کنند.

اما جدا از فرصت طلبیِ آگاهانۀ این نوع رویزیونیست ها، عدۀ زیادی از کمونیست ها بدون آن که بخواهند رویزیونیست می شوند. زیرا این نظریه ریشه در فلسفۀ پراگماتیسم (عمل گرایی) و امپریسیسم (تجربه گرایی) دارد و هنگامی که در مبارزۀ سیاسی، افراد به جای رویکرد علمی رویکرد عمل گرایانه و تجربه گرایانه را پیشه می کنند، خواه ناخواه در عمل مبلغ ماندن در چارچوبهای نظام حاکم می شوند.

یکی از شاخص های این نوع رویزیونیسمِ پوپولیستی ضدیت با مطرح کردن بلاواسطه و مستقیم برنامه انقلاب کمونیستی و ضرورت رهبری حزب کمونیست و جنگیدن برای بدیل دولت سوسیالیستی در درون جنبش های اجتماعی است. در مقابل این رویکرد رویزیونیستی رفیق آواکیان در «چه بایدکرد غنی شده» به طرح مسائل مربوط به «آینده» در مبارزات «امروز» تاکید می کند. توده ها باید با مشخصات جامعۀ آینده ای که می باید بر ویرانه های جامعۀ پوسیده و کپک زدۀ کنونی بنا شود آشنا شوند. آنان نیاز دارند که بدانند جامعۀ سوسیالیستی چگونه معضلات فقر و بیکاری و تخاصمات اجتماعی و جنگ و ستم جنسیتی و ملیتی و نابودی محیط زیست را حل خواهد کرد و موانع مقابل پایش چه خواهد بود و چگونه تلاش خواهد کرد بدون بازگشت به نظام ستم و استثمار گذشته از این موانع بگذرد. رویزیونیست ها، تبدیل این «آینده» به مشغلۀ امروز توده های مردم و جنبش های امروز را «ذهنی گری» و «چپ روی» و وقت تلف کردن می دانند.

این رویزیونیسم، خطی کهنه است که بارها امتحان پس داده و هر باری که به کار بسته شده است منجر به دور ریختن اهداف انقلاب و کمونیسم و بالاخره خیانت به آن اهداف شده است. به لحاظ سیاسی، این خط تبدیل به بار سنگین دیگری بر روی ذهنیت کارگران و زنان و روشنفکرانی می شود که می خواهند علیه این نظام مبارزه کنند. چون، چارچوبه ای است که اسیر حصارهای ترسیم شده توسط نظام سرمایه داری حاکم است و نه نماینده یک دنیای بنیادا متفاوت.

آن «انقلابی» که قرار است بدون طرح این «آینده» ساخته شود هرگز نمی تواند انقلابی باشد که اکثریت مردم تحت ستم و استثمار این کشور و دنیا به آن نیاز دارند. اگر مردم، از کارگران  تا زنان عاصی از پدرسالاری و روشنفکران بیزار از سرکوب اندیشه و هنر، مردم خشمگین از تبعیض و ستم ملی، از هم اکنون به راه و هدف کمونیسم جذب نشوند و افکار کمونیستی (نه هر چیزی که اسم خودش را «کمونیسم» گذاشته بلکه کمونیسم نوین) به طور روزافزون تبدیل به جریانِ تاثیرگذاری در جامعه نشود، آن انقلابی که برای تغییر بنیادین وضع کنونی ضروری است هرگز تحقق نخواهد یافت و  چرخۀ خرد کنندۀ سرمایه داری، تحت رژیم هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم خواهند شد به کار خود ادامه خواهد داد.

هرگز نمی توانیم منتظر بمانیم تا «بعدا» با توده های مردم در مورد ضرورت انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین و به طور کلی، در مورد آینده ای که باید ساخت و موانع راه رسیدن به آن، حرف بزنیم. زیرا این آینده باید به دست مردمی آگاه ساخته شود. علم کمونیسم، فقط ضرورتی برای عده ای کادر کمونیست نیست. آن کسانی که تحت شدیدترین و بیرحمانه ترین شکل های استثمار و ستم های اجتماعی هستند مانند آب و هوا به آن نیاز دارند. اینها هستند که می توانند و باید ستون فقرات و نیروی محرکۀ انقلاب کمونیستی شوند و برای این که ستون فقرات و نیروی محرکۀ چنین انقلابی شوند باید باور شان به ابدی بودن نظام طبقاتیِ سرمایه داری فرو بپاشد. این فروپاشی زمانی ممکن است که به ماهیت نظام حاکم و «روابط درونیِ» آن پی ببرند و درک کنند که برای تغییر بنیادین جامعه صرفا نمی توان یک گروه یا افرادی را از اریکه قدرت به زیر کشید. جامعۀ ما زیر سلطۀ یک سیستم یا نظام و مجموعه ای منسجم از نظام اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی است که رژیم حاکم آن را اداره می کند. راه حل پایه ای، سرنگون کردن رژیم حاکم برای ریشه کن کردن کلیت این نظام طبقاتی سرمایه داری است. این راه حل نه تنها ضروری بلکه ممکن است. برای تحقق آن باید بر مبنای یک نقشۀ علمی وارد نبرد مرگ و زندگی با نگهبانان این سیستم (یعنی، دولت حاکم) شد و آنها را مغلوب کرد و دولتی نوین بر جای آن ایجاد کرد و با تکیه بر دولت نوین انواع ستم و استثمارِ وابسته به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را ریشه کن کرد و نظام اجتماعی بنیادا نوینی را بر پایۀ تعاون و همیاری کمونیستی بنا کرد. این کار بزرگ، نیازمند  تئوری علمی کمونیسم نوین است. این تئوری نتیجۀ به کاربستن روش و رویکرد علمی است.

هنگامی که توده های مردم با استفاده از این علم رابطۀ درونی میان ظلم و ستمی که هر روز به طور فردی و جمعی تجربه می کنند را با نظام یا سیستمِ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاکم درک کنند، آنوقت دستان و اذهان شان در راستای برای ریشه کن کردن شرایط موجود به کار می افتد. فهمیدن این حقیقت تاثیر قطعی بر گسترش افق مبارزاتی شان گذاشته و آنها را از کم توقعی بیرون می آورد و رزمنده تغییرات رادیکال اجتماعی می کند. این آگاهی در آنها امید به تغییر و انرژی و شادیِ اعجاز انگیزی تولید می کند. درک این «روابط درونی» چیزی نیست که از طریق «تجربه» یا «احساس» به دست آید بلکه نیازمند این علم است.

باب آواکیان تاکید می کند که: «مواجهۀ حقیقی با واقعیت برای ایفای نقش رهبری در عملی کردن چنین انقلابی و باز کردن عصری نوین در تاریخ بشر تعیین کننده است. این انقلابی است که برای همیشه زنجیرهای اسارت مادی، زنجیرهای اقتصادی و سیاسیِ استثمار و ستم را که در جهان امروز مردم را اسیر کرده درهم خواهد شکست. اما علاوه بر این، زنجیرهای اسارت ذهنی، شیوۀ تفکر و فرهنگی را که بر این زنجیرهای اسارت مادی منطبق اند و آنها را تقویت می کنند ریشه کن خواهد کرد. کارل مارکس و فردریش انگلس که بیش از ۱۵۰ سال پیش جنبش کمونیستی را بنیان گذاشتند اعلام کردند انقلاب کمونیستی و اصول رهایی بخش و روش ها و اهداف آن شامل دو “گسست رادیکال” است: گسست رادیکال از روابط مالکیت کهنه که مردم را برده کرده است و گسست رادیکال از تمام افکاری که بازتاب این روابط مالکیت کهنه بوده و آن را تقویت می کنند.» (آواکیان. سیاست های انتخاباتیِ بورژوایی. ۲۰۱۹)

 

 

      به نقل از نشريه آتش97  – آذر98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

«با تهدید وزارت اطلاعات»، مراسم قربانیان قتل‌ های زنجیره‌ ای لغو شد!

«با تهدید وزارت اطلاعات»، مراسم قربانیان قتل‌ های زنجیره‌ ای لغو شد!

bahram.rehmani@gmail.com

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن!

 (احمد شاملو)

 

وزارت اطلاعات حکومت اسلامی ایران، امروز ١٤ آدر ١٣٩٨ - ٥ دسامبر ٢٠١٩ نیز همانند سال های گذشته از برگزاری گرامی داشت مختاری و پوینده، این دو جان باخته راه آزادی و برابری، جلوگیری کرد.

 

 

«با تهدید وزارت اطلاعات»، مراسم قربانیان قتل‌ های زنجیره‌ ای لغو شد.

 روابط عمومی کانون نویسندگان ایران روز چهارشنبه، ۱۳ آذرماه ١٣٩٨، در اطلاعیه‌ ای اعلام کرد که در پی تماس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مجبور به لغو مراسم گرامی داشت دو نویسنده قربانی قتل‌ های زنجیره‌ ای، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، شده است.

در اطلاعیه روابط عمومی کانون نویسندگان، آمده است که «از وزارت اطلاعات با چند نفر از اعضای هیئت دبیران کانون تماس گرفتند و هشدار دادند که با مراسم اعلام شده با شدت و خشونت برخورد خواهد شد.»

در پی انتشار اطلاعیه تازه کانون، رضا خندان (مهابادی) در گفت ‌و گو با رادیو فردا خبر داد که وزارت اطلاعات به کانون نویسندگان اعلام کرده است که «به دلیل شرایط خاص کشور» از تامین امنیت و سلامت شرکت‌ کنندگان در مراسم سال گرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده ناتوان است و به طور ضمنی تهدید کردند که مراسم برگزار نشود.

رضا خندان، هم چنین گفت تهدید وزارت اطلاعات در مورد برگزاری مراسم هر سال انجام می ‌شود، اما «امسال شدت و حدت این تهدیدها بیش تر از سال‌ های پیش بود به طوری که مایه نگرانی شد.»

پیش تر کانون نویسندگان ایران در بیانیه ‌ای خبر داده بود که قصد دارد مراسم گرامی داشت این «دو نویسنده‌ آزادی خواه» را در روز جمعه، ۱۵ آذر، بر مزار آن ها در گورستان امامزاده ظاهر کرج برگزار کند.

 

در سال‌ های گذشته نیز نیروهای امنیتی مانع برگزاری مراسم سال گرد قربانیان قتل ‌های زنجیره‌ ای شده‌ بودند.

سال گذشته نیز ماموران امنیتی از برگزاری مراسم گرامی داشت محمد مختاری و محمدجعفر پوینده جلوگیری کرده بودند. ماموران امنیتی حتی راه ‌های رسیدن به گورستان را مسدود کرده بودند و به هیچ‌ کس، حتی خانواده قربانیان و اعضای کانون نویسندگان، اجازه ورود ندادند و افرادی را هم که زودتر از ماموران امنیتی وارد این گورستان شده بودند، بیرون کردند.

کم تر از یک هفته پیش کانون نویسندگان ایران در بیانیه ‌ای به مناسبت روز مبارزه با سانسور با اشاره به اعتراضات اخیر و قطع اینترنت تاکید کرده بود که حکومت با اجرای «اینترنت ملی» تلاش دارد تا «رسانه حاکم تنها صدایی شود که حق سخن و حکم راندن بر مردم را دارد.»

کانون نویسندگان ایران، ١٣ آذر را روز مبارزه با سانسور اعلام کرده است. یازده سال پیش در آبان ۱۳۸۷ کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه روز ۱۳ آذر هر سال را به یاد و نکوداشت کوشش‌ های سانسور ستیزان، به ‌ویژه جعفر پوینده و محمد مختاری، روز مبارزه با سانسور اعلام کرد. از آن پس کانون برای گرامی ‌داشت این مناسبت، هر سال برنامه‌ هایی به ‌اجرا  درآورده است؛ از جمله انتشار بیانیه. روز نهم آذر، نیز کانون برای بزر گداشت روز مبارزه با سانسور بیانیه‌ منتشر کرد. در بخشی از این بیانیه آمده است:

«آذرماه امسال در حالی به پیشواز روز مبارزه با سانسور - اعلام‌شده توسط کانون نویسندگان ایران - می ‌رویم که جای‌ جای ایران داغدار فجایعی است که از رویارویی مردم با مجریان دستگاه سانسور برجای ‌مانده است. هیولایی که تا پیش از آن چنگال ‌های حذف، ارعاب و سرکوب را ریاکارانه بر دهان و گلوی مردم می ‌فشرد و با موازین خودساخته افراد و گروه ‌ها را به سیاه ‌چاله‌ های بازجویی، بازداشت ‌های طولانی، دادگاه‌ های غیرعلنی، حبس‌ های تعزیری و تعلیقی و اعتراف‌ گیری ‌های اجباری می ‌فرستاد و با حکم ‌های واهی، هر آزاداندیش و کنشگری را به زندانی سیاسی، ممنوع از کار و ممنوع از خروج تبدیل می ‌کرد، دیگربار دروازه‌ مکان‌ های نامعلومش را به دست نهادهای نامعلومش گشود، به نفس ‌های اعتراض مردم زنده هجوم آورد و بغض ‌های به فریاد آمده را آشکارا به گلوله بست.

 سانسور که بسیار کوشیده بود با قتل‌ های سیاسی - زنجیره ‌ای و طرح ترور دسته‌ جمعی نویسندگان، جامعه را از تفکر انتقادی تهی کند، حصارها را برپا داشت و تمام فضای عمومی و خصوصی زندگی مردم را بلعید. مفاهیم ادبی و فرهنگی را از کتاب‌ های آموزشی تاراج کرد تا الگوی ایدئولوژی و هدف ‌هایش در مغز نسل ‌ها جایگزین شود و با حبس کنسرت ‌ها، فیلم‌ ها، کتاب‌ ها، صدای زنان و فعالان، لغو و محدود کردن مجوزها، مسدود سازی و کاهش دسترسی به اطلاعات، حذف رسانه‌ های مستقل، گروه ‌ها، ممانعت از ایجاد تشکل‌ ها و برگزاری تجمع‌ ها و با اعمال مالکیت مستبدانه بر صفحات شخصی و شبکه‌ های اجتماعی، نمای کوتاهی شد از مستند تاریخی که بر این سرزمین به اجرا درآورد.

 در روزهای اخیر دیدیم سانسور با هوش سیاه خود اولین حکومتی شد که هراسان رسیدن واقعیت به گوش جهانیان، تمام راه ‌های ارتباط مجازی را بست تا در سکوتی محض، صدای معترضانی را به گلوله ببندد که برای پاس داشت هرچه ‌تمام ‌تر منابع و حیات شان و برای آرمان زندگی بهتر نسل ‌ها از مشروطه تا امروز خون‌ ها فشاندند، اما از بدیهی ‌ترین حقوق بشری، شادی، آینده، زیبایی، هنر، فرهنگ و حتی حق داشتن معیشتی امن محروم شدند. با قطع سرتاسری اینترنت، فرمان خاموشیِ صدای ایران صادر شد و در این میان آن چه کم ترین اهمیتی نیافت هدررفت منابع هنگفت مردمی و خسارات مترتب بر هستی آنان بود. سهم کلانی از ذخایر اقتصادی و توان پژوهشی کشور صرف طراحی و اجرای پروژه‌ تاریخی جداسازی مجازی مردمی از جهان شد که باید تاوان بی‌ کفایتی ساختار حاکم را می ‌پرداختند و در حالی‌ که سخنگویان قدرت، نیروی سیستم را در اعمال بی ‌سابقه این شکل مدرن و پیچیده‌ سانسور می‌ ستودند، شریان اقتصاد و رسانه مسدود شد تا با تأکید بر مصادیق و بهانه‌های ناروا، اطفای خشونت‌ بار آتش فریادها و گم‌ شدن، بازداشت و کشتار هزاران تن توجیه شود.»

کانون نویسندگان ایران در پایان بیانیه خود، این چنین تاکید کرده است:

«کانون نویسندگان ایران با نکوداشت سیزدهم آذر روز مبارزه با سانسور یاد همه‌ جان دادگان دفاع از آزادی بیان و دلاوری علیه خفقان را پاس می‌ دارد، خواهان آزادی بی ‌قیدوشرط همه کسانی است که به دلیل بیان نظر، عقیده یا اعتراض از حقوق انسانی خود محروم شده‌ اند و از آزادی خواهان و سانسور ستیزان ایران و جهان می ‌خواهد با گرامی داشت سیزدهم آذر روز مبارزه با سانسور و پیگیری و بازخواست حقِ راستین آزادی بی‌ هیچ حصر و استثنای اندیشه و بیان، امروز را به فردایی روشن پیوند دهند!»

در جریان قتل ‌های زنجیره ‌ای در سال ۱۳۷۷، ده ها روشنفکر و فعال سیاسی منتقد حکومت توسط عوامل وزارت اطلاعات به قتل رسیدند، اما حکومت اسلامی فقط مسئولیت قتل داریوش و پروانه فروهر، محمدجعفر پوینده و محمد مختاری را پذیرفت.

 

«ما نویسنده ‌ایم»؛ بیانیه ۱۳۴ نویسنده ایرانی در سال ۱۳۷۳

در سال ۱۳۷۳ شماری از نویسندگان ایرانی در نامه سرگشاده ‌ای به فضای بسته فرهنگی و اعمال سانسور در ایران اعتراض کردند. برخی از آنان بعدتر امضای خود را پس گرفتند. برخی راه تبعید را در پیش گرفتند و برخی نیز مانند مختاری و پوینده، کشته شدند. انتشار این نامه و تلاش های متعاقب آن برای احیای کانون نویسندگان ایران از دلایل اقدام ماموران وزارت اطلاعات به قتل روشنفکران پنداشته می ‌شود.

 

«ما نویسنده ‌ایم»

اما مسایلی که در تاریخ معاصر در جامعه ما و جوامع دیگر پدید آمده، تصویری را که دولت و بخشی از جامعه و حتی برخی از نویسندگان از نویسنده دارند، مخدوش کرده است، و در نتیجه هویت نویسنده و ماهیت اثرش، و هم چنین حضور جمعی نویسندگان دست خوش برخوردهای نامناسب شده است.

ار این رو ما نویسندگان ایران وظیفه خود می‌دانیم برای رفع هر گونه شبهه و توهم، ماهیت کار فرهنگی و علت حضور جمعی خود را تبیین کنیم.

ما نویسنده ایم، یعنی احساس و تخیل و اندیشه و تحقیق خود را به اشکال مختلف می ‌نویسیم و منتشر می‌ کنیم. حق طبیعی و اجتماعی و مدنی ماست که نوشته‌ مان ـ اعم از شعر یا داستان، نمایشنامه یا فیلم نامه، تحقیق یا نقد، و نیر ترجمه آثار دیگر نویسندگان جهان ـ آزادانه و بی هیچ مانعی به دست مخاطبان برسد. ایجاد مانع در راه نشر این آثار، به هر بهانه ای، در صلاحیت هیچ کس یا هیچ نهادی نیست. اگر چه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره آن ها بر همگان گشوده است.

هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر می رود، ناچاریم به صورت جمعی ـ صنفی با آن رو به رو شویم، یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و فکر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشیم، به همین دلیل معتقدیم:

حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نویسندگان ایران متضمن استقلال فردی ماست. زیرا نویسنده در چگونگی خلق اثر، نقد و تحلیل آثار دیگران، و بیان معتقدات خویش باید آزاد باشد. همآهنگی و همراهی او در مسایل مشترک اهل قلم به معنای مسئولیت او در برابر مسایل فردی ایشان نیست. هم چنان که مسئولیت اعمال و افکار شخصی یا سیاسی یا اجتماعی هر فرد بر عهده خود اوست.

با این همه، غالب نویسنده را نه به عنوان نویسنده، بلکه به ازای نسبت های فرضی یا وابستگی های محتمل به احزاب یا گروه ها یا جناح ها می شناسند و بر این اساس درباره او داوری می کنند. در نتیجه حضور جمعی نویسندگان در یک تشکل صنفی ـ فرهنگی نیز در عداد احزاب یا گرایش های سیاسی قلمداد می شود.

دولت ها و نهادها و گروه های وابسته به آن ها نیز بنا به عادت، نویسنده را به اقتضای سیاست و مصلحت روز می سنجند، و با تفسیرهای دل بخواه حضور جمعی نویسندگان را به گرایش های ویژه سیاسی یا توطئه های داخل و خارج نسبت می دهند. حتی بعضی افراد، نهادها و گروه های وابسته، همان تفسیرها و تعبیرهای خود ساخته را مبنای اهانت و تحقیر و تهدید می کنند.

از این رو تاکید می کنیم که هدف اصلی ما از میان برداشتن موانع راه آزادی اندیشه و بیان و نشر است و هر گونه تعبیر دیگری از این هدف، نادرست است و مسئول آن صاحب همان تعبیر است.

مسئولیت هر نوشته ای با همان کسی است که آن را آزادانه می نویسد و امضا می کند. پس مسئولیت آن چه در داخل یا خارج از کشور به امضای دیگران، در موافقت یا مخالفت با ما نویسندگان ایران منتشر می شود، فقط بر عهده همان امضاء کنندگان است.

بدیهی است که حق تحلیل و بررسی هر نوشته برای همگان محفوظ است، و نقد آثار نویسندگان لازمه اعتلای فرهنگ ملی است، اما تجسس در زندگی خصوصی نویسنده به بهانه نقد آثارش، تجاوز به حریم اوست و محکوم شناختن او به دستاویزهای اخلاقی و عقیدتی خلاف دموکراسی و شئون نویسندگی است. هم چنان که دفاع از حقوق انسانی و مدنی هر نویسنده نیز در هر شرایطی وظیفه صنفی نویسندگان است.

 

حاصل آن که

حضور جمعی ما ضامن استقلال فردی ماست، و اندیشه و عمل خصوصی هر فرد ربطی به جمع نویسندگان ندارد. این یعنی نگرش دموکراتیک به یک تشکل صنفی مستقل.

پس اگر چه توضیح واضحات است، باز می گوییم: ما نویسنده ایم. ما را نویسنده ببینید و حضور جمعی ما را حضور صنفی نویسندگان بشناسید.

 

 

آذر ماه هولناک ١٣٧٧

بیست و یک سال پیش در روز ۱۲ آذر، محمد مختاری، نویسنده، شاعر و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران، و روز ۱۸ آذر نیز محمدجعفر پوینده، مترجم و از فعال ‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران، ناپدید شدند و پس از مدتی جسدشان پیدا شد.

روز اول آذر همان سال نیز داريوش فروهر، رهبر حزب ملت ایران، و همسرش، پروانه اسکندری، مشهور به فروهر، در محل زندگی خود واقع در محله فخرآباد تهران با ضربات چاقو به دست ماموران وزارت اطلاعات حکومت اسلامی به طرز فجیعی به قتل رسیدند.

تنها به فاصله چند روز از این فاجعه بود که پس از مدت ‌ها بی ‌خبری از محمد مختاری و محمدجعفر پوینده که پس از خروج از منزل دیگر به خانه‌ هایشان باز نگشته بودند، پیکر بی ‌جان این دو عضو کانون نویسندگان ایران، در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذرماه همان سال، در جاده‌ های اطراف تهران پیدا شد.

ماجرای «قتل ‌های زنجیره ‌ای» به سرعت رسانه‌ ای شد و به مطبوعات این دوران راه یافت. گفته می ‌شد که این قتل ‌های سیاسی با فتوای برخی روحانیان بلندپایه و توسط تیم وزارت اطلاعات دوران وزارت علی فلاحیان (وزیر اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی) و قربانعلی دری نجف ‌آبادی (وزیر اطلاعات دولت محمد خاتمی) انجام گرفته است.

مقام‌ های حکومت اسلامی در نخستین واکنش‌ های خود، سرویس ‌های امنیتی بیگانه به ‌خصوص اسرائیل را عامل قتل سیاسی دگراندیشان معرفی کردند.

محمد خاتمی، رییس جمهوری وقت ایران، هیاتی را بدون حضور وزیر اطلاعات وقت، مسئول رسیدگی به پرونده قتل ‌های سیاسی کرد؛ هیاتی که پس از یک ماه تحقیق دست داشتن شمار زیادی از مسئولان بلندپایه وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در قتل‌ ها را تایید کرد.

این «عوامل» دستگیر شدند و دری نجف‌آبادی، استعفا کرد و علی یونسی جایگزین او شد. وزارت اطلاعات سپس به ریاست علی یونسی در بیانیه ‌ای  در دی ‌ماه ١٣٧٧ اعلام کرد که عاملان قتل‌ ها «معدودی از همکاران کج‌ اندیش و خودسر» بوده ‌اند که «آلت دست عوامل پنهان و مطامع بیگانگان شده ‌اند.»

سپس در پی توقیف مطبوعات در بهار سال ۱۳۷۹ و بازداشت و زندانی کردن روزنامه ‌نگاران پیگیر ماجرای قتل‌ های زنجیره‌ ای، دادگاه متهمان این قتل‌ ها بدون حضور خانواده قربانیان و وکلای آن ها، در فاصله سوم تا ۳۰ دی‌ ماه آن سال برگزار شد. آن گروه از اعضای وزارت اطلاعات که به عنوان «عوامل» قتل‌ ها معرفی شده بودند تنها به چند سال زندان محکوم شدند و پرونده با ابهام بسیار بسته شد.

با وجود این که قتل‌ های سیاسی ابعادی بسیار وسیع ‌تر داشت، اما حکومت اسلامی، تنها قتل داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را توسط عوامل «خودسر» وزارت اطلاعات به رسمیت شناخت.

سعید سیرجانی، احمد میرعلایی، حمید حاجی ‌زاده، مجید شریف، غفار حسینی، احمد تفضلی، ابراهیم زال ‌زاده، پیروز دوانی از جمله ده‌ ها نفری هستند که از آن ها به عنوان قربانیان قتل‌ های سیاسی موسوم به «قتل‌ های زنجیره ‌ای» نام برده می‌ شود.

بسیاری از فعالان سیاسی و رسانه ای، قتل‌ ها و ترورهای خارج از کشور، هم چون ترور شاهپور بختیار و دستیارش سروش کتیبه در پاریس، قاسملو همراهانش در اتریش، غلام کشاورز در قبرس، صدیق کمانمگر در یکی اردوگاه های کومه له کردستان عراق، قربانیان پرونده میکونوس (صادق شرفکندی، فتاح عبدلی، همایون اردلان و نوری دهکردی)، فریدون فرخزاد و ... را نیز در چارچوب قتل ‌های زنجیره ‌ای ارزیابی می ‌کنند. قتل هایی که بر خلاف ادعاهای سران و نهادهای حکومت اسلامی نه توسط چند مامور «خودسر»، بلکه دقیقا با فرمان ها و فتواهای سران و مقامات عالی رتبه حکومت اسلامی و سازمان دهی شده صورت گرفته اند.

در اسناد بازجویی سعید امامی، مشاور وزیر اطلاعات و معاون سابق امنیت این وزارتخانه، به عنوان یکی از «عوامل» قتل‌ های زنجیره ‌ای آمده است: «علی فلاحیان با وجود آن که خود حاکم شرع بود، اما معمولا و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا صادر نمی‌ کرد. او این احکام را از آیت ‌الله خوشوقت، آیت ‌الله مصباح، آیت ‌الله خزعلی، آیت‌ الله جنتی و گاهی نیز از محسنی اژه ‌ای دریافت می‌ کرد و به دست ما می ‌داد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات می ‌رساندیم و بعد هم منتظر دستور می‌ ماندیم.» سپس اعلام شد که سعید امامی که در پنجم بهمن ۷۷ دستگیر شده بود، در زندان اوین با خوردن داروی نظافت خودکشی کرده است. اما برخی از دوستان نزدیک سعید امامی، هم چون روح ‌الله حسینیان، اعلام کردند که «سعید امامی کشته شد تا طراحی قتل ‌ها را به گردن او بیندازند.»

بسیاری از نیروهای موسوم به «اصلاح ‌طلبان» حکومتی در ایران نیز اقرار کرده اند که سعید امامی کشته شده تا آمران اصلی قتل ‌های زنجیره ‌ای معرفی نشوند. هم چنین مطبوعات ایران سعید امامی را یکی از عوامل قتل های دهه ۶۰ و ۷۰ دانسته و از جمله قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی و ماجرای اتوبوس ارمنستان (عملیات ناموفق به قصد به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ نویسنده ایرانی) را به او نسبت می ‌دهند.

 

پرستو فروهر، به نقل از گواهی پزشکی قانونی می ‌گوید قتل مادرش با فرود آوردن ۲۴ ضربه چاقو بر سینه‌ او رخ داده است. این شیوه فجیع در مورد برخی دیگر از قربانیان سال ۷۷ از جمله حمید حاجی‌ زاده، شاعر و پژوهش گر کرمانی، و پسر ۹ ساله‌ اش کارون، تکرار شده است.

فرخنده حاجی‌ زاده در یک پیام صوتی که در مراسم سال گرد قتل های زنجیره ای هانوفر - آلمان در آذرماه ۹۷، برگزار شده بود پخش گردید می‌ گوید برادرش با ۲۷ و پسرش با ۱۰ ضربه چاقو به قتل رسیده ‌اند.

فرخنده حاجی ‌زاده با اشاره به قتل و ترور ده ‌ها منتقد و مخالف حکومت اسلامی در داخل و خارج از کشور و کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ می ‌گوید پرونده قتل برادر و برادر زاده‌ اش هم چنان گشوده است.

وی در پیام صوتی خود گفت: «پرونده قتل ‌های بیدادگرانه دیگر نیز مفتوح است. چه قتل‌ های قبل از پائیز خون بار ۱۳۷۷، چه قتل هایی که در پائیز ۷۷ به وقوع پیوست؛ خواه قتل‌ های گروهی که در زندان‌ های مخوف رخ داد تا شبانه قربانیان شان را در چاله‌ های گودبرداری شده آماده مخفی کنند.»

فرخنده در بخش دیگری می‌ گوید هنوز خبر قتل فجیع برادر و برادرزاده ‌اش با هاله‌ ای از ابهام بر سر زبان‌ ها بود که «در ابتدای آذر پروانه اسکندری و داریوش فروهر با همان شکل و شیوه بیدادگرانه و فجیع به قتل رسیدند.»

فرخنده حاجی‌زاده افزود: «قتل فروهرها به بهت و خشم عمومی جامعه دامن زد و فریاد بلند دادخواهی شد. اما چندی نپایید که دو تن از اعضای برجسته کانون نویسندگان ایران، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، از خیابان ربوده شدند و در بیابان ‌های اطراف تهران به قتل رسیدند و مجید شریف و پیروز دوانی نیز به جمع کشته شدگان پیوستند. این فجایع چنان واکنشی از اعتراض به پا کرد که ناگزیر شدند چهار فقره از این قتل ها را در برابر معرفی چهار قاتل به اصطلاح خودسر وزارت اطلاعات به گردن بگیرند؛ برای حفظ توازن چهار قاتل، چهار مقتول.»

 

کمیته تحقیق ریاست جمهوری

با افزایش فشار افکار عمومی، محمد خاتمی، رییس جمهوری وقت، ۲۳  آذر ۷۷، هیاتی را مامور تحقیق درمورد این قتل‌ ها کرد. اعضای این هیات عبارت بودند از: ۱- علی ربیعی، ‌مشاور امنیتی رییس جمهوری وقت و سخنگوی فعلی دولت روحانی؛ ۲- علی یونسی، رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح وقت؛ ۳- علی سرمدی، معاون وقت امنیت وزارت اطلاعات.

پانزدهم دی ‌ماه ٧٧، وزارت اطلاعات در بیانیه ‌ای عنوان کرد که با همکاری کمیته ویژه رییس جمهوری، موفق به شناسایی عوامل قتل‌ های زنجیره‌ای شده است. وزارت اطلاعات عوامل مذکور را عناصری «خودسر» در آن وزارتخانه خواند که «در جهت منافع بیگانگان» مرتکب این جنایات شده‌ بودند. در پی این بیانیه، قربانعلی دری نجف‌ آبادی، وزیر وقت اطلاعات، از سمت خود استعفا داد.

چند روز بعد از آن، آیت‌ الله خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی ایران نیز در خطبه‌ نماز جمعه تهران، با ادبیاتی مشابه با محکوم ‌کردن این قتل‌ ها، مرتکبان آن را «عوامل بیگانه» خواند.

 

برگزاری دادگاه قتل‌ های زنجیره‌ ای

بیست و سه نفر از ماموران وزارت اطلاعات به اتهام دست داشتن در قتل های زنجیره ای بازداشت شدند که شعبه اول دادسرای نظامی تهران برای ۱۸ نفر از آن ها کیفرخواست صادر کرد. ۱۷ مامور وزارت اطلاعات و خسرو براتی که به عنوان «همکار غیررسمی» این وزارتخانه از او نام برده می شد.

از زمان وقوع قتل ها تا تشکیل دادگاه، نزدیک به دو سال طول کشید. در این حین، گزارش ‌هایی از شکنجه متهمان به ‌منظور اعتراف به ارتکاب قتل به ‌دستور سرویس ‌های جاسوسی بیگانه منتشر شد. از جمله می ‌توان به انتشار فیلم‌ هایی در فضای مجازی از شکنجه برخی از متهمان اشاره کرد. نهایتا دادسرای نظامی تهران، از بین ۲۳ متهمی که در جریان تحقیقات بازداشت شده بودند، برای ۱۸ نفر کیفرخواست صادر و پرونده را برای رسیدگی به دادگاه نظامی ارسال کرد. تمامی متهمان از پرسنل و همکاران وزارت اطلاعات بودند.

قبل از تشکیل دادگاه البته عنوان شد که یکی‌ از متهمان اصلی پرونده - سعید امامی - با خوردن داروی نظافت در زندان خودکشی کرده است. محمد نیازی، رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح، حکم امامی را «با توجه به مدارک موجود و اعتراف ‌های صریح او»، اعدام عنوان کرده بود.

پرونده در شعبه ۵ دادگاه نظامی یک استان تهران به ریاست محمدرضا عقیقی به ‌صورت غیرعلنی در جلسات متعددی در دی‌ ماه سال ۷۹ مورد رسیدگی قرار گرفت. دادگاه علت غیرعلنی‌ بودن جلسات را «اخلال در امنیت و نظم عمومی» عنوان کرد.

چند روز قبل از تشکیل دادگاه، اما خانواده قربانیان در اعتراض به ناقص بودن تحقیقات و غیرعلنی برگزار شدن دادگاه، با هماهنگی وکلای خود، آن‌ ها را عزل و از شرکت در دادگاه خودداری کردند. بدین‌ ترتیب، دادگاه بدون حضور وکلا و خانواده قربانیان تشکیل شد. از جمله موارد مورد اعتراض، داده ‌نشدن فرصت کافی برای مطالعه محتویات پرونده، حذف اظهارات سعید امامی و برخی دیگر از متهمان از پرونده و هم چنین به‌ رسمیت نشناختن سایر قتل ‌های انجام ‌شده، تحت عنوان قتل های زنجیره ‌ای بود.

 

مصطفی کاظمی، مهرداد عالیخانی، خسرو براتی و سعید امامی از سوی محمد نیازی، رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح به عنوان عوامل اصلی قتل ها معرفی شدند، اما پیش از برگزاری دادگاه و در ۳۱ خرداد ماه ۱۳۷۸، سازمان قضایی نیروهای مسلح با انتشار اطلاعیه ای خبر از خودکشی سعید امامی در زندان داد. بر اساس اطلاعیه این سازمان، سعید امامی در هنگام استحمام با خوردن داروی نظافت، خودکشی کرده بود. مسئله ای که از سوی افکار عمومی و محافل سیاسی و خبری ایران پذیرفته نشد و وکلای خانواده ‏های فروهر، مختاری و پوینده اعلام کردند که داروی نظافتی که در ایران مورد استفاده‏ استحمام‏ کنندگان قرار می گیرد، فاقد سم آرسنیک ‏بوده و بنابراین مهلک نیست. شیرین عبادی، وکیل خانواده فروهر نیز رسما اعلام کرد که «امکان ندارد سعید‌ اسلامی با این داروها بتواند خودش را کشته باشد.»

اکبر خوش کوشک، یکی از متهمان این پرونده که جزو بازداشت شدگان بود در تیرماه ۱۳۹۳ با رد خودکشی سعید امامی با داروی نظافت در فیس بوک نوشت که پزشکی قانونی خوردن داروی نظافت را تایید نکرده بود. سایت امنیتی انصاف نیوز این نقل قول بریده بریده را از او منتشر کرد: «سعید امامی را در بیمارستان ... که متعلق به ... بود با هماهنگی از ... در حشمتیه منتقل کردند و در همان جا ایشان را... و ... شوهر خواهر جناب ... صدا سیما، ... با یک دکتر ناشناس ... بیمارستان ... در خیابان پیروزی است، در بیمارستان ... ایشان را نبردند. پزشک قانونی هم خوردن داروی نظافت را تایید نکرد.»

دادگاه عوامل اجرایی قتل ها در فاصله ۳ تا ۳۰ دی ماه ۱۳۷۹ به صورت غیرعلنی و بدون حضور هیچ یک از وکلا یا اعضای خانواده مقتولان به ریاست محمدرضا عقیقی، رییس شعبه دادگاه نظامی یک تهران برگزار شد و پس از ۱۲ جلسه دادگاه محرمانه و غیرعلنی در نهایت مصطفی کاظمی، قائم مقام وقت معاونت امنیتی وزارت اطلاعات و مهرداد عالیخانی، مدیرکل وزارت اطلاعات به «جرم آمریت و صدور دستور چهار فقره قتل» به حبس ابد محکوم شدند. علی روشنی، مسئول وقت حراست بهشت زهرای تهران به جرم مباشرت در قتل محمدعلی مختاری و محمدجعفر پوینده به دو فقره قصاص نفس و محمود جعفرزاده، عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات به جرم مباشرت در قتل داریوش فروهر به یک فقره قصاص نفس محکوم شدند. علی محسنی، دیگر عضو اداره عملیات وزارت اطلاعات به جرم مباشرت در قتل‌ پروانه فروهر به یک فقره قصاص نفس پس از پرداخت نصف دیه‌ کامل به قاتل محکوم شد. حمید رسولی و محمد عزیزی از مدیران میانی وزارت اطلاعات هر دو به جرم آمریت و صدور دستور در راستای اجرای قتل داریوش و پروانه فروهر به دو فقره حبس ابد محکوم شدند. دادگاه، ایرج آموزگار، مرتضی حقانی و علی ‌رضا اکبریان، سه نفر از اعضای بازداشت شده وزارت اطلاعات را تبرئه کرد و ابوالفضل مسلمی، محمد اثنی‌ عشر، علی صفایی ‌پور، مصطفی‌ هاشمی و علی ناظری نیز به‌ ترتیب به هشت، هفت، هفت، هشت، و دو و نیم سال حبس محکوم شدند.

وکلای متهمان به رای دادگاه اعتراض کردند و این حکم در دیوان عالی کشور نقض شد. شعبه پنجم دادگاه نظامی تهران محکومان به قصاص را نیز به دلیل آن چه «گذشت خانواده مقتولان» ذکر کرد به ۱۰ سال زندان محکوم کرد.

چند سال پیش گفته شد که همه محکومان اکنون آزاد هستند از جمله کاظمی و عالیخانی، دو متهمی که به عنوان آمر معرفی شدند هر کدام ۴ بار حبس ابد داشتند حالا آزاد هستند!

اعترافات متهم اصلی پرونده، یعنی سعید امامی را به کلی از پرونده خارج کرده بودند و بقیه متهمان هم به طور فرمالیته برگزار شد. از این رو، نه خانواده های قربانیان و نه افکار عمومی، این دادگاه و نتایج آن را نپذیرفتند و آن را هم چنان باز می دانند.

رای دادگاه اما با اعتراض وکلای متهمان، در دیوان عالی کشور نقض و به دادگاه تجدیدنظر ارسال شد. دادگاه تجدید نظر، مجازات محکومان به قصاص را به ۱۰ سال حبس تغییر داد. دادگاه، دلیل این تغییر حکم را «گذشت خانواده مقتولان» عنوان کرد. اما خانواده های مقتولان این ادعای دادگاه را رد کردند.

 

مصطفی کاظمی

در حکم دادگاه بهمن ماه سال ۷۹ که دیگر سعید امامی از پرونده حذف شده بود، از سید مصطفی کاظمی به عنوان متهم ردیف اول یاد شد. او به جرم آمریت و صدور دستور چهار مورد قتل به چهار فقره حبس ابد محکوم شد. کاظمی به نام‎ های مستعار هاشمی و موسوی هم معروف بود.

 

مهرداد عالیخانی

مهرداد عالیخانی با نام مستعار صادق مهدوی در زمان وقوع قتل‌ ها مدیرکل وزارت اطلاعات بود. او هم مانند کاظمی از اولین بازداشتی‌ های مهم در رابطه با این پرونده بود. در دادگاه به عنوان متهم ردیف دوم و به جرم آمریت در چهار قتل به چهار بار حبس ابد محکوم شد حضور و مشارکت مستقیم او در تمام قتل‌ ها به اثبات رسید.

روایتی از سعید امامی درباره عالیخانی وجود دارد که می‌ گوید عالیخانی «از سن ۱۷-۱۸ سالگی، درگیر بازجویی بوده است» و در اداره «چپ نو» زیرمجموعه معاونت امنیت وزارت اطلاعات کار می کرد.

عالیخانی در نهایت آمریت خود در قتل‌ ها را نپذیرفت و گفت که آمر این قتل‎ ها دری نجف آبادی، وزیر وقت اطلاعات بوده چرا که «موقعیت شغلی من در حدی نبوده که بتوانم دستور قتل بدهم.» هر چند مدیریت و مشارکت در عملیات قتل داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را پذیرفت. او هم چنین گفت در مشاوره‌ ای که به مصطفی کاظمی داده درباره این که چه کسی برای حذف شدن در اولویت باشد، خواسته بود داریوش فروهر در اولویت قرار گیرد و در روز عملیات هم به این نتیجه می ‎رسد که: «فروهر بدون زنش فایده ندارد» و هر دو را می ‌کشند.

روایتی از آزادی این محکوم به ۴ بار حبس ابد وجود دارد که حاکی از آن است که عالیخانی در سال ۹۲ آزاد شده است. بعدها نیز در ۹ مهرماه سال ۹۳ عکسی از مراسم ختم همسر علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه منتشر شده است که گفته می ‌شود عالیخانی هم در این عکس حضور داشته است.

 

خسرو براتی

خسرو براتی اما تنها چهره غیراطلاعاتی این قتل ‌ها در میان متهمان اصلی بود. براتی در دادگاه به اعدام محکوم شد ولی به دلیل آن چه رضایت خانواده قربانیان اعلام شد این حکم تخفیف یافته و او در نهایت به ۱۰ سال زندان محکوم شد.

براتی هر چند عضو رسمی وزارت اطلاعات نبود اما یک سال و نیم پیش از ماجرای قتل‌ های زنجیره‌ ای و در ماجرای موسوم به اتوبوس ارمنستان راننده‌ اتوبوسی بود که قرار بود ۲۱ مسافر نویسنده و روشنفکر خود را به ته دره بفرستد.

مسعود توفان، یکی از مسافران اتوبوس ارمنستان در گزارشی از جزئیات آن سفر که برای اولین بار در روزنامه‌ آفتاب امروز ٢٠ آبان ١٣٧٨ به چاپ رسیده بود درباره براتی چنین نوشت: «... راننده دور شد. سرافکنده به سراغ چیری در گلوگاه گردنه رفت و دور از چشم همه گرفت نشست. تنها و واخورده. با حالت خنده ‌دار آدم ملنگی که نمی ‌دانست چه خاکی بر سرکند... همان جا بخشیدیم بیچاره را. حتی نگفتیم مامور است و معذور، چون‌ که بیش تر شبیه آدمکی بود روا‌ن ‌پریش که هر کجای دیگر جهان در تیمارستانی بستری ‌اش می ‌کردند و نمی دانستیم یک سال و نیم بعد، او را برای کشتن محمد مختاری و پوینده بسیج خواهند کرد.»

گفته می ‎شود براتی پس از آزادی به محل تولد خود در شهرستان نطنز در اصفهان بازگشت و در همان جا اقدام به تاسیس یک مرکز ترک اعتیاد کرده است.

 

سخنان وکلای پرونده قتل‌ های زنجیره ‌ای

با اعلام رای دادگاه تجدیدنظر، پرونده قتل‌ های زنجیره ‌ای مختومه اعلام شد؛ اما رای دادگاه، نه خانواده‌ ها را راضی کرده بود و نه وکلایشان را (شیرین عبادی، ناصر زرافشان و احمد بشیری).

 

ناصر زرافشان، یکی از وکلای پرونده قتل‌ های زنجیره ‌ای، معتقد است محاکمه دادگاه تنها شامل عوامل اجرایی خرد بود و نه آمران قتل ‌ها. وی گفته است: «متهمان در اعترافات شان عنوان کرده بودند که هیچ‌ کدام از مقتولان را شخصا نمی‌ شناختند و قتل‌ های مذکور در راستای اجرای عملیات سازمانی ‌شان بوده است.»

زرافشان در مورد سرنوشت محکومان گفته که: «تا جایی ‌که من اطلاع دارم، تمام محکومان پس از چند سال آزاد شدند و برخی حتی به خارج از کشور رفتند.»

 

در این مورد، شیرین عبادی، از دیگر وکلای پرونده قتل‌ های زنجیره‌ ای، گفته است محاکمه ‌ای که صورت گرفت، تنها محاکمه عوامل اجرایی قتل‌ های زنجیره‌ ای بود و نه آمران آن. این در حالی است که به گفته عبادی، بسیاری از عوامل اجرایی قتل ‌ها در بازجویی ‌ها عنوان کرده بودند که به دستور مقامات مافوق و اطلاع وزیر وقت اطلاعات، قربانعلی دری نجف ‌آبادی، اقدام به «انجام عملیات» کرده بودند. متهمان حتی در دادگاه عنوان کرده بودند که این اولین‌ باری نیست که عملیات «حذف فیزیکی دگراندیشان» در این وزارتخانه صورت گرفته و در دوران وزارت علی فلاحیان نیز چنین «عملیات ‌هایی» انجام شده بود. به گفته عبادی، «یکی از متهمان حتی برای اثبات «قانونی بودن کارش»، به اضافه‌ حقوقی که آن ماه به‌ دلیل اجرای عملیات در خارج از ساعات کاری دریافت کرده، اشاره کرده بود.»

 

احمد بشیری، حقوق ‌دان و وکیل خانواده بازماندگان محمد مختاری بود. وی یکی از سه وکیلی بود که توانست به بخش ‌هایی از این پرونده دست یابد.

بشیری در سال ۸۲ در گفتگویی با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفته بود: «بنده از اولین کسانی بودم که پرونده‌ قتل‌ های زنجیره‌ ای را مطالعه کردم که این پرونده از همان اول نقایص شکلی و ماهوی فراوانی داشت و مکررا از طرف وکلای این پرونده به صورت لوایح و شفاهی برای رفع آن ها به دادگاه تذکر داده شد اما هیچ نتیجه ‌ای حاصل نشد و پرونده به همان حال باقی ماند.»

به گفته او، اولیای دم قربانیان قتل ‌های زنجیره ‌ای نسبت به حکم اعدام متهمان اعتراض کردند چرا که «هرگونه قتل نفس را مخالف سیره‌ عزیزان از دست رفته می دانستند» اما دادگاه آن را به معنای رضایت گرفت و دیوان هم رای آن ها را پذیرفت.

احمد بشیری، هم چنین ده سال پس از وقوع قتل ‌ها در گفتگویی با اشاره به این که شرح بازجویی‌ های سعید امامی، در پرونده قتل‌ های زنجیره ای وجود نداشته، گفت: «چند بار هم، تمام وکلا درخواست کردیم که اوراق تحقیقاتی سعید امامی را ضمیمه پرونده کنند تا ما بخوانیم. ولی تا آخر پرونده که ما در جریان آن بودیم، از جمله چیزهایی که در دسترس ما قرار نگرفت، همین اوراق بود. بنابراین من نمی توانم اظهار نظر کنم که سعید امامی در این قضیه به صورت مستقیم یا وابسته، مسئولیتی داشته است یا نه؟ و یا میزان مسئولیتش در این جریان چقدر بوده است؟»

 

سرنوشت پیگیران  قتل های زنجیره ای

در حالی که آمران قتل های زنجیره ای، هرگز مورد بازخواست قرار نگرفتند، اما افشاء کنندگان قتل ها و و کلای خانواده های مقتولان از سوی حاکمیت تحت پیگرد قضایی قرار گرفته و به زندان رفتند. 

 

ناصر زرافشان، وکیل پرونده قتل های زنجیره ای، در اسفند سال ١٣٧٩ به حبس کشیده شد، گفته است: «مسئله قتل های زنجیره ای بسیار اسرار مگو داشت که ما هم هنوز چیزی نگفته بودیم که به هر حال خواستند ما را ساکت کنند.»

ناصر زرافشان در جریان پیگیری‌ هایش در رابطه با این قتل ‌های سیاسی از طرف سازمان قضایی نیروهای مسلح به اتهام افشای اسرار دولتی، به پنج سال زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شد. وی با این اتهام در اواخر آذر ۱۳۷۹ و فقط ۱۰ روز قبل از برگزاری دادگاه متهمان این پرونده راهی زندان شد. زرافشان بعد از برگزاری آن دادگاه به طور موقت آزاد شد و دوباره زندانی شد.

 

حمید کاویانی، دبیر سرویس سیاسی روزنامه های خرداد و همبستگی، روزنامه نگاری که پرونده قتل های زنجیره ای را پیگیری می کرد، مدتی مفقود شد و پس از آزادی در بخش روانی بیمارستان خمینی بستری شد. او کتاب «در جستجوی محفل جنایت کاران» را درباره قتل های زنجیره ای نوشته بود. کتابی که بعدها توقیف شد.

 

برای عماد الدین باقی که در افشای قتل های زنجیره ای دخالت  داشت پرونده سازی های متعددی صورت گرفت و این روزنامه نگار نیز به بند کشیده شد. 

باقی در اولین یادداشت خود درباره قتل های زنجیره ای نوشته بود: «هرچند آدم ربایی ها و قتل های دو هفته اخیر تازگی ندارد و قبلا نیز موارد متعددی روی داده که اغلب انعکاس نیافته است، اما موارد اخیر این تمایز را دارد که آشکارا برای مقابله با تحقق جامعه مدنی و آزادی های مصرح در قانون و شکست پروژه توسعه سیاسی رخ می ‌دهند.»

 

شیخ عبدالله نوری، از وزرای کابینه خاتمی در جلسه دادگاه، درباره قتل‌ های زنجیره‌ ای از دست داشتن وزیر اطلاعات وقت یعنی دری نجف آبادی در قتل‌ ها و صدور فتوای مرتد بودن مقتولان سخن گفت و تلاش دستگاه قضایی برای محدود کردن قتل ‌ها به سعید امامی و سایر کارکنان وزارت اطلاعات و عدم پیگیری آمران قتل‌ ها و محدود کردن مقتولین به همان چهار نفر و عدم پیگیری قتل ‌های سال‌ های گذشته را تقبیح کرد.

او در دادگاه ویژه روحانیت گفت: «آن چه روزنامه خرداد در خصوص پرونده قتل ‌ها مطرح کرده پاسخ گویی وزیر اطلاعات وقت است که هم قدرت داشته و هم ظاهرا فتوا صادر کرده، از نظر ما وزیر اطلاعات وقت باید به خاطر قتل ها پاسخ گو باشد چون امنیت ملی را به خطر انداخته‌است ... آیا تلاش نشد که پرونده قتل‌ ها در حد چند پرسنل عادی اطلاعات باقی بماند؟ آیا طرح اولیه آن نبود که نقش عاملان بر ملا نشود؟ آیا همه کوشش‌ های فعلی صرف این نمی ‌شود که مسئله از سعید امامی فراتر نرود و مسئله قتل ‌ها به همان چهار مقتول محدود بماند؟ ... وقتی در سال‌ های گذشته بسیاری قتل ‌های مشکوک مسکوت گذاشته شد ... وقتی برخی دانشمندان شیعه و سنی به دلایل نامعلوم از بین رفتند چه طور در برابر همه این فجایع کسی اعتراض و پیگیری نکرد؟ ... اما حال که محفل مطبوعات رسوایی محفل ‌نشینان را به صدا درآورده‌ اند برخی در صدد پاک کردن صورت مسئله هستند.»

 

نشریاتی که این مورد را دنبال کردند تا حقیقت و نقش مقامات را در قتل ها افشا کنند بسته و روزنامه‌ نگارانشان به سکوت واداشته شدند. یکی از این نشریات، روزنامه خرداد بود که ماجرای قتل های زنجیره‌ ای را دنبال کرده و تحقیقات پیرامون آن را مورد انتقاد قرار داده بود. مسئول روزنامه خرداد در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شد و روز ۶ دی ۱۳۷۸ به ۵ سال حبس محکوم شد؛ روزنامه خرداد برای ۵ سال توقیف گردید.

هم چنین روزنامه سلام روز ۱۵ تیر ۱۳۷۸بسته شد. بنا بر گزارش ها، علت این امر انتشار اخباری بوده است مبنی بر این که سعید امامی قانون جدیدی برای محدود کردن آزادی مطبوعات بنیان گذارده بود. بستن روزنامه سلام دو روز بعد به وقایع دانشگاه تهران منجر شد.

به علاوه، انتشار نشریه دانشجویی «گام نو» نیز به علت «چاپ مقاله ‌ای با عنوان مافیای قدرت در ایران و تحقیقی در مورد قتل های زنجیره‌ای» به مدت دو ماه از روز ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۰ به حال تعلیق درآمد.

 

«مهدورالدم»

«مهدورالدم» یک اصطلاح فقهی است که توسط حکومت اسلامی، وارد قوانین کیفری ایران شده و بر اساس آن برای حذف فیزیکی کسانی که مراکزی از قدرت، آن ها را مزاحم سیاسی یا مخل نظام ارزشی تشخیص می دهند، مجوز قانونی قتل از تصویب گذشته است.

در قانون مجازات اسلامی، مشوق هایی برای جانیان خاصی که کسانی را به تصور «مهدورالدم» بودن بکشند، پیش بینی شد.

مواد ۲۲۶ و ۲۹۵ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۷۰ که در سال ۱۳۷۷ (زمان وقوع چهار قتل از سری قتل های زنجیره ای) اعتبار و قدرت اجرائی داشت، در بر گیرنده این مشوق ها و مجوزهاست:

ماده ۲۲۶: «قتل عمد در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعا مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد، قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه ثابت کند.»

تبصره ۲ ذیل بند ج ماده ۲۹۵: «در صورتی که شخص کسی را به اعتقاد قصاص یا به اعتقاد مهدورالدم بودن بکشد و این امر بر دادگاه ثابت شود و بعدا معلوم گردد که مجنی علیه مورد قصاص و یا مهدورالدم نبوده است، قتل به منزله خطاء شبه عمد است. و اگر ادعای خود را در مورد مهدورالدم بودن مقتول به اثبات برساند، قصاص و دیه از او ساقط است.»

در واقع مواد قانونی ذکر شده به جانی اجازه می دهد اول جان انسانی را بگیرد و بعد راهی دادگاه شده و آن جا ثابت کند که مقتول مستحق کشتن بوده است.

آن هم در حالی که شخصی که باید از خود در برابر ادعاهای جانی، دفاع کند زیر خاک خفته و تازه اولیاء دم (صاحبان خون مقتول) اساسا حقی بر تقاضای قصاص ندارند.

پیشاپیش تکلیف معلوم است، یا جانی ثابت می کند که مقتول مهدورالدم بوده که در این صورت، مجازات نمی شود. یا اگر نتواند مهدورالدم بودن مقتول را ثابت کند، فقط محکوم به پرداخت دیه می شود.

مقامات قضایی حکومت اسلامی، بر پایه بستر قانونی قتل های زنجیره ای، از اولیاء دم و شاکیان خواستند دیه و خون بهای عزیز بی گناه و از دست رفته شان را از خزانه دولت بگیرند و رضایت بدهند.

شاکیان در این قتل ها، خواهان محاکمه منصفانه مرتکبین و آمران و روسای آن ها بودند بنابراین، به درستی در این دادگاه نمایشی حکومت اسلامی شرکت نکردند.

 

آمران عوامل اجرایی قتل ها کجا هستند؟

قربانعلی دری نجف آبادی، وزیر وقت اطلاعات، ۲۱ بهمن ماه ۱۳۷۷ از وزارت کناره گیری کرد. دری نجف آبادی در حال حاضر عضو مجلس خبرگان رهبری، نماینده ولی فقیه در استان مرکزی و امام جمعه اراک و هم چنین عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است.

 

 

هفده سال بعد از قتل های سیاسی و در انتخابات مجلس خبرگان رهبری در اسفند ماه ۱۳۹۴، نام او در فهرست «خبرگان مردم» و «لیست امید» قرار گرفت و به عنوان نماینده مجلس خبرگان رهبری انتخاب شد. فهرست منتسب به اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام برای مجلس خبرگان رهبری، فهرست "خبرگان مردم" نام داشت و محمد خاتمی، رئیس‌جمهور اسبق ایران، این فهرست را به همراه فهرست اصلاح‌طلبان برای مجلس شورای اسلامی، لیست امید نامیده بود.

 

 

غلامحسین محسنی اژه ای، دیگر مقام قضایی - امنیتی ایران است که نام او در پرونده قتل های زنجیره ای مطرح بود.

همان موقع خانواده پیروز دوانی به دلیل این که در یک بخشی از پرونده یکی از متهمان گفته بود که دستور قتل پیروز دوانی را محسنی اژه ای داده از او شکایت کردند که هیچ وقت پیگیری نشد و بازجو حتی یک سئوال از متهمی که چنین حرفی زده بود نکرده بود که لااقل بیش تر توضیح دهد.

به گفته حسین دوانی، برادر پیروز دوانی، «نام پیروز و مجید شریف را از پرونده بیرون کشیدند و پرونده قتل‌های زنجیره‌ ای را در ۴ قتل خلاصه کردند. همان موقع آقای زرافشان که یکی از وکلای خانواده‌ها بود مصاحبه کرد و این مسئله را عنوان کرد و پرسید پرونده این دو نفر کجاست؟ او گفت حکم دوانی را دری نجف آبادی با فتوای محسنی اژه ‌ای داده. نه تنها جوابی ندادند که آقای زرافشان (وکیل خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای) را هم که پیگیر این دو پرونده بود بازداشت کردند، اما بعدها قسمتی از پرونده در خارج از کشور منتشر شد و آقای لاهیجی، این پرونده را شکافت و توضیح داد که دری نجف آبادی گفته این ها کمونیست هستند و باید کشته شوند و محسنی اژه ای فتوای قتل را صادر کرده بود.

غلامحسین محسنی اژه ای بعد از جریان قتل های زنجیره ای، وزیر اطلاعات دولت محمود احمدی نژاد شد و بعدها به سمت دادستان کل کشور رسید. او در حال حاضر معاون اول و سخنگوی قوه قضاییه است.

 

 

نام علی فلاحیان، وزیر اسبق اطلاعات بارها در پرونده قتل های زنجیره ای ذکر شده بود.

اما در این مورد هم حتی پرسشی از سوی بازجویی کننده انجام نشده بود که چه مواردی شما چنین ماموریت هایی داشتید یا چگونه اجرا می کردید و شیوه سازمانی این قضیه چه طور بوده.

زرافشان وکیل خانواده های قتل های زنجیره ای، در این مورد گفته بود: تبانی متهم و بازجو. یعنی در واقع این پرونده در یک تبانی متهم و بازجو سرهم بندی شد.

علی فلاحیان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ ثبت نام کرد اما صلاحیت او برای نامزد شدن احراز نشد. او در انتخابات مجلس خبرگان رهبری در اسفند ماه سال ۹۴ از استان خوزستان ثبت نام کرده بود که موفق به کسب آرا و راه یابی به مجلس خبرگان رهبری نشد.

فلاحیان به اتهام طراحی ترور میکونوس و محکومیت غیابی در دادگاهی در آلمان، تحت تعقیب پلیس بین ‌الملل قرار دارد. هم چنین اینترپل در ۷ نوامبر سال ۲۰۰۷ به درخواست دادگستری آرژانتین حکم جلب فلاحیان را به اتهام دخالت در انفجار مرکز هم یاری یهودیان در مقام وزیر وقت اطلاعات ایران، صادر کرده‌ است.

 

 

مصطفی پورمحمدی، در زمان قتل ها معاون وزارت اطلاعات بود. او در دولت محمود احمدی نژاد وزیر کشور شد، به ریاست سازمان بازرسی کل کشور رسید، در دولت اول حسن روحانی، وزیر دادگستری شد. او اکنون، مشاور رییس قوه قضاییه و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز است.

پورمحمدی در انتخابات مجلس خبرگان رهبری در اسفند ۹۴ از استان البرز داوطلب شده بود که صلاحیت او از سوی شورای نگهبان رد شد.

بر اساس گزارش سایت خبرآنلاین، پورمحمدی اسفند ماه ۱۳۹۰ در جمع دانشجویان دانشگاه امیر کبیر گفت که پس از قتل های زنجیره ای از چند روزنامه ای که علیه او مطالبی نوشته بودند شکایت کرده که به محکومیت آن ها منجر شده است: «آن موقع پیامی به آقای خاتمی دادم و به او گفتم که این دوستان شما می‌ دانند من در این حوزه دخالت ندارم ولی ناجوانمردانه شروع کردند در روزنامه ‌ها و نشریات و شب نامه‌ هایشان پیوسته علیه من اتهام ‌سازی کنند، اگر این ادامه پیدا کند من هم چیزی هایی خواهم گفت و آن موقع خواهید فهمید که فضا با آن چه شما می خواهید، متفاوت است.»

نام او از سوی روزنامه نگاران و روزنامه هایی که پیگیر قتل های زنجیره ای بودند به عنوان یکی از مقام هایی که در این قتل ها دست داشته متهم شده بود.

 

 

در پی خبرساز شدن قتل ها، برخی منابع از صدور فتوا از سوی بعضی از روحانیان نزدیک به حکومت برای قتل دگراندیشان خبر دادند.

عزیزالله خوشوقت، پدر همسر مصطفی خامنه ای، یکی از فرزندان رهبر حکومت اسلامی، برای افکار عمومی چهره ای شناخته شده نبود، اما پس از افشای قتل های زنجیره ای از سوی منابع نزدیک به اصلاح طلبان متهم شد که یکی از فتوا دهندگان قتل های زنجیره ای روشنفکران و منتقدان حکومت ایران در دهه ۱۳۷۰ خورشیدی بوده است. او و نزدیکانش در این مورد هیچ توضیحی ندادند و خوشوقت در اسفند ماه ۱۳۹۱ درگذشت.

 

 

چگونگی ربودن و کشتن محمد مختاری

سیاوش مختاری، فرزند محمد مختاری، جسد پدر را در هجدهم آذرماه در پزشکی قانونی تشخیص داد. شش روز قبل پیکر بی‌ جان این شاعر را با دو کپن ناگرفته در جیب در بیابان‌ های امین ‌آباد پیدا کردند.

 

مهرداد عالی‌ خانی، یکی از قاتلان وزارت اطلاعات در شرح ماجرای ربودن و قتل محمد مختاری گفته است که در تاریخ نهم آذرماه ۱۳۷۷ موسوی از کارمندان وزارت اطلاعات پیش دری نجف‌ آبادی وزیر اطلاعات می‌ رود و در مورد قتل داریوش فروهر و همسرش گزارشی ارائه می‌ دهد. پس از آن، موسوی به عالی ‌خانی می‌ گوید که کار کانون نویسندگان را انجام بدهد و تاکید می ‌کند که کار کانون را هر چه سریع‌ تر شروع کنید. هفت پرونده از مهم ‌ترین سوژه‌ های فعال کانون نویسندگان، هوشنگ گلشیری، منصور کوشان، علی ‌اشرف درویشیان، محمدعلی سپانلو، پوینده و چهل ‌تن در دستور کار حذف فیزیکی قرار می ‌گیرد. قرار می‌ شود که از مهم ‌ترین ‌ها شروع بشود. شماره‌ تلفن محمد مختاری از طریق یکی از منابع اداره چپ نو با نام مستعار داریوش به دست می ‌آید … حدود ساعت ۱۷، مختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون می ‌آید و از سمت شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت می ‌کند. در این ساعت ناظری جهت اقامه‌ نماز محل را ترک کرده بود لذا سریعا به ناظری زنگ زدم و خبر دادم سوژه بیرون زد، خودش و روشن را سریع به محل برسانند. مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود بیست ‌دقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی و رضا رسیدند.

از خسرو خواستم که تاکسی را در گوشه‌ ای پارک کند. رضا و علی پیاده به دنبال مختاری به راه افتادند. خسرو پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش علی و رضا جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند … داخل ساختمان شدیم. در همان اتاق اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. همه کار را روشن و ناظری تمام کردند. بسیار حرفه‌ ای و مسلط عمل نمودند. ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد. مقادیری پارچه‌ سفید برداشت، چشم و دست او را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت. او را به روی شکم خواباند و حدود چهار یا پنج دقیقه طناب را تنگ کرد و آن‌ را کشید. در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه‌ سفید گرفته بود تا بدین وسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سروصدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخن‌ ها تشخیص دادند که کار تمام شده است … در جاده‌ افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران منتهی می ‌شد … جنازه را بیرون گذاشتیم.

محمد مختاری، این ‌گونه در دوازدهم آذرماه ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتل‌ های زنجیره‌ای توسط وزارت اطلاعات حکومت اسلامی به قتل رسید.

 

بیوگرافی کوتاه محمد مختاری

محمد مختاری، شاعر، نویسنده و از فعالان کانون نویسندگان ایران در اول اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر مشهد به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ خود را در شهر محل تولد خود گذراند. مختاری پس از آن وارد دانشگاه مشهد شد و در سال ۱۳۴۸ به عنوان دانشجوی ممتاز در رشته‌ ادبیات فارسی فارغ ‌التحصیل شد. اولین اشعار او در همین سال ‌ها در مجلات نگین و فردوسی منتشر شد. او در همین دوره کتاب «واقع‌ گرایی و داستان بلند» از جان آپدایک را منتشر کرد. مختاری در سال ۱۳۵۲ هم‌ کاری خود را با بنیاد شاه‌ نامه آغاز کرد و پس از مدتی به عضویت هیات علمی آن در آمد. حاصل این‌ هم ‌کاری در آن سال‌ ها تصحیح داستان سیاوش شاه‌ نامه بود که در سال ۱۳۶۳ بدون ذکر نام مختاری بر روی آن منتشر شد. محمد مختاری در سال‌ های ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۸ مجموعه شعرهای در وهم سندباد، قصیده‌ های هاویه، بر شانه فلات و شعر ۵۷ را منتشر کرد. مختاری از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ در دانشکده‌ هنرهای دراماتیک به تدریس پرداخت که هم زمان با انقلاب فرهنگی در سال پنجاه‌ونه و تعطیلی دانشگاه ‌ها متوقف شد.

مختاری در سال ۱۳۶۱ بازداشت و زندانی شد و تا سال ۱۳۶۳ در زندان ماند. پس از آن حکم انفصال دائمی مختاری از کلیه خدمات دولتی صادر شد. مختاری در سال ۱۳۶۵ عضو شورای سردبیری مجله‌ دنیای سخن شد. مختاری با مجلات دیگری از جمله تکاپو نیز هم‌ کاری داشت. او در اواخر دهه‌ شصت کتاب آرایش درونی را منتشر کرد.

از آثار محمد مختاری می ‌توان به بر شانه فلات، وزن دنیا، سحابی خاکستری، خیابان بزرگ، تمرین مدارا، حماسه زال، رستم و سهراب و هفتاد سال عاشقانه اشاره کرد.

 

محمد مختاری در امام‌ زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. سیدعلی خامنه ‌ای، رهبر حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی، در یک سخنرانی عمومی در مورد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، چنین ادعا کرده بود: «محمد مختاری و محمدجعفر پوینده نویسندگانی شناخته ‌شده نبودند که جمهوری اسلامی بخواهد برخوردی با آن ‌ها بکند.»

 

 

 نحوه کشتن محمدجعفر پوینده

پوینده در مهر ماه ۱۳۷۷، چند هفته قبل از قتلش، به همراه پنج نویسنده دیگر، از جمله محمد مختاری، که عضو کمیته تدارک و برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان بودند، با دریافت احضاریه به دادسرای انقلاب اسلامی فرا‌خوانده شده بود.

محمد جعفر پوینده در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۸ آذر ١٣٧٧ به قصد شرکت در جلسه‌ ناشران از خانه خارج شد و هرگز به خانه بازنگشت. در همان روز او توسط مامورین وزارت اطلاعات و امنیت در خیابان ایرانشهر ربوده شد و پس از ضرب و شتم او را خفه کردند و جسدش را در روستای بادامک شهریار (نزدیک کرج) انداختند.

در پی‌ ناپدید شدن پوینده، همسرش به مراکز پلیس و بیمارستان ها و خانه تمام آشنایان و دوستان مراجعه کرد. همسر وی در نامه ای به رییس جمهور وقت، خاتمی، از او خواسته بود که از قدرت خود برای یافتن همسرش استفاده کند. روز ۲۰ آذر، ماموران ناحیه حفاظتی شهریار با خانواده پوینده تماس گرفتند و به آنان خبر دادند که جسدی با مشخصات داده شده توسط ایشان پیدا شده است. در همان روز جسد پوینده توسط برادر همسرش شناسایی شد ولی‌ همسرش را یارای دیدن جسد نبود.

شایان ذکر است که در تاريخ ١٩ آذر، همسر محمد مختاری طی نامه‌ ای نیز به رييس‌ جمهور در مورد روشن شدن وضعيت همسرش كه از ساعت ٥ عصر روز ١٢ آذر از خانه خارج و تا آن زمان بازنگشته بود، استمداد كرده بود. اما نه همسر پوینده و نه مختاری جوابی از رییس جمهوری وقت حکومت اسلامی ایران خاتمی، دریافت نکردند.

جسد پوینده در روز ‌١٩ آذر ماه در بادامک شهریار توسط اهالی پیدا شد. و چند روز بعد توسط خانواده‌ اش در پزشك قانونی شناسايی شد.

محمدجعفر پوینده هم در امام‌ زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.

 

بیوگرافی کوتاه محمدجعفر پوینده

محمدجعفر پوینده، نویسنده، مترجم و جامعه ‌شناس، یکی از قربانیان قتل های زنجیره ای است. محمد جعفر پوینده در سال ۱۳۳۳ در اشکذر (استان یزد) در خانواده ‌ای فقیر متولد شد. در شش سالگی وارد دبستان شد و از ۱۰ سالگی همراه با تحصیل مشغول به کار شد.

در سال ۱۳۴۹ دیپلم گرفت و در همان سال با بهترین نمرات در کنکور رشته حقوق‌ قضایی‌ دانشگاه تهران قبول شد. طی‌ دوران دانشگاه از فعالان مبارزات دانشجویی در حکومت شاه بود.

در سال ۱۳۵۳، برای ادامه تحصیل در رشته جامعه‌ شناسی‌ وارد دانشگاه سوربن فرانسه شد و در ساله ۱۳۵۶ مدرک فوق لیسانس خود را از این دانشگاه دریافت کرد. طی‌ دوران تحصیل در فرانسه همراه با دانشجویان خارج کشور به مبارزه ضد علیه حکومت پهلوی ادامه داد و در شهریور ۱۳۵۷، هم زمان با انقلاب به ایران بازگشت.

پوینده از ۲۵ سالگی، ترجمه آثار مختلف را از زبان فرانسه شروع کرد و بیش از ۲۰ اثر به فارسی‌ برگردانده است. مهم ترین وجه مشخصه‌ وی در زمینه ترجمه، پرکاری، سخت کوشی و خستگی‌ ناپذیری اش بود. او گارهی روزی بیست ساعت پشت میز مطالعه قدیمی اش کار می کرد. البته فعالیت او نه در سایه آرامش و رفاه، بلکه برعکس در اوج محرومیت و فشار انجام می گرفت.

پوینده در ترجمه آثار، در چند قلمرو و به طور موازی تلاش می ‌ورزید: نخست، مسایل زنان (مبارزه با ایده‌ های تبعیض آلود جنسی)؛ دوم، مبارزه علیه نقض حقوق بشر و تشریح مبانی حقوق بشر؛ و سوم، روایت جدیدی از مارکسیسم.

ترجمه اعلامیه حقوق بشر از کارهای ارزنده اوست که در روز جهانی حقوق بشر و سال گرد روز قتلش چاپ شد. او کتاب را تقدیم به تمام زنان و مردان آزادی خواهی‌ کرده که در راه ترویج و ارتقای حقوق بشر پیکار می‌ کنند و تحقق این حقوق را مقدمه ضروری رهایی و شکوفایی همه جانبه نوع بشر می‌ دانند.

محمد جعفر پوینده نقش سازمانگرانه ‌ای در احیای کانون نویسندگان ایران داشت. از این رو، پوینده را باید از بنیان گزاران دوره سوم فعالیت کانون نویسندگان به شمار آورد.

پوینده در تدوین و انتشار متن اعتراض ۱۳۴ نویسنده ایرانی،‌ نسبت به سانسور و وضعیت آزادی بیان، نقش فعالی داشت. متن این نامه که در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۷۳ منتشر شد.

پوینده حدود یک ماه پیش از مرگش در مصاحبه ‌ای گفته بود:

«هرگونه محدودیتی که قانون برای آزادی بیان تعیین می ‌کند به وسیله ‌ای برای سرکوب اندیشه‌ ها و آثار مخالف تبدیل می‌ شود. به همین سبب است که آزادی قلم باید از دسترس حکومت ها بیرون باشد و بدا به حال حکومتی که ملتش با اختناق و سانسور از انحراف و فساد مصون بماند. ...»

 

اعتراض به افزایش سه برابری قیمت بنزین

از زمان آغاز دور تازه اعتراضات گسترده در ایران که با افزایش ناگهانی قیمت بنزین به راه افتاد و به ‌شدت سرکوب شد کم تر از سه هفته می گذرد و هر روز هم‌ چنان گزارش‌ های تازه از آمار کشته‌ ها و بازداشتی‌ها منتشر می ‌شود.

ایسنا، نوشته است: اقناع نمایندگان مجلس در این شرایط، فراتر از توان رییس مجلس بود. برای همین نظر اعضای شورای عالی امنیت ملی این بود که باید برای حل این موضوع، باید از رهبر انقلاب کمک گرفته شود. وقتی پیام خامنه ای در مجلس خوانده شد، مجلس آرام شد.»

در اعتراض به سه برابر شدن قیمت بنزین و به طور کلی اعتراض به سرکوب، سانسور، فقر، گرانی و فساد دولتی و بی حقوقی های بی شماری که حکومت اسلامی به اکثریت مردم تحمیل کرده است، بار دیگر مردم در شهرهای ایران، دست به اعتراض زدند. تجمعات مردم، با خشونت شدید انواع نیروهای سرکوب و مسلح حکومت اسلامی قرار گرفت و بار دیگر این حکومت، مرتکب «جنایت علیه بشریت» تکان دهنده ای شد! حکومت اسلامی نیروی های مسلح سپاه پاسداران، انتظامی، بسیج، وزارت اطلاعات و لباس شخصی و همه را به جان مردم انداخت و صدها نفر را با گلوله های پلاستیکی، واقعی، تیربار، تانک، کاتیوشا و هلیکوپتر که اکثرا به سر و صورت و سینه به قصد کشت زده اند. ماموران امنیتی حکومت، حتی زخمی ها را از بیمارستان ها و درمانگاه را جمع کرده و به جاهای نامعلومی انتقال داده است. در شبکه اجتماعی، بحث از ٤٠٠ کشته و هزارن زخمی است.

مقامات مختلف حکومت اسلامی، تاکنون از انتشار آمار کشته شده ها جلوگیری کرده اند. اسامی ١٨ تن از نوجوانان ١٤-١٣ ساله دختر و پسر کشته شده در شبکه های اجتماعی با تصوی و نام منتشر شده است.

مقامات حکومت وقیحانه و بی شرمانه از خانواده هایی که عزیزان شان را از دست داده اند حداقل ٤٠٠ یا ٥٠٠ هزار تومان پول طلب می کنند تا جنازه عزیزان شان را تحویل بدهند. از خانواده های جان باختگان تعهد می گیرند که برای عزیزان شان مراسم نگیرند و مخفیانه آن ها را به خاک بسپارند و...

یک از فرماندهان سپاه، اعلام کرده است که هشت هزار نفر را دستگیر کرده اند. به این ترتیب، جنایاتی توسط حکومت اسلامی در طول یک هفته اعتراض مردم در سراسر کشور انجام شد باید دنیا را تکان بدهد.

با شروع اعتراضات، اینترنت را قطع کردند که هم جلو انتشار اخبار اعتراضات را بگیرند و هم مانع رسیدن اخبار جنایات حکومت به کشورهای دیگر بشوند.

شایان ذکر است که خامنه ای رهبر حکومت اسلامی و روحانی رییس جمهوری این حکومت، از شروع اعتراضات رسما و علنا و مستقیم و غیرمستقیم بر سرکوب بی رحمانه مردم تاکید کرده اند.

 

 

از زمان آغاز اعتراض‌ ها به افزایش قیمت بنزین، بیش از هزار نفر از معترضان را کشته ‌اند. برایان هوک امروز پنج شنبه ۱۴ آذر - 5 دسامبر، به خبرنگاران در وزارت خارجه آمریکا گفت: «با بیرون حقایق از داخل ایران، این طور بر می‌ آید که حکومت اسلامی ایران از زمان آغاز اعتراض ‌ها بیش از هزار نفر از شهروندانش را به قتل رسانده است.»

آیت ‌الله علی خامنه‌ ای سردسته آدم کشان حکومت اسلامی ایران، در اولین واکنش خود، اعتراض‌ ها را «کار اشرار، کینه ‌ورزان و انسان‌ های ناباب» دانسته بود. ولی روز ۱۳ آذر در پاسخ به گزارش‌ شورای عالی امنیت ملی گفته بود که به برخی خانواده ها «دیه» پرداخت و از آن ها «دل جویی؟» شود.

حسن روحانی، رییس‌ دولت آدم کشان اسلامی، نیز دستور داده که هیاتی برای بررسی نحوه «جبران خسارات شهروندانی که در حوادث هفته پایانی آبان‌ ماه دچار آسیب شده ‌اند»، تشکیل شود.

برخی از خانواده‌های کشته‌ شدگان از جمله خانواده پویا بختیاری این اقدام را رد کرده و گفته‌ اند که ارزش خون فرزند شان «بیش از میلیادرها دلار» دیه است.

 

فررزاد انصاری ‌فر، سرامیک ‌کار ۲۷ ساله اهل بهبهان، بود که در بحبوحه اعتراضات روز ۲۵ آبان ۹۸ در این شهر، بر اثر اصابت گلوله به سرش کشته شد.

امین انصاری‌فر، پدر فرزاد که خود از جانبازان جنگ ایران و عراق و از بازماندگان عملیات کربلای ۴ است، در گفت‌وگو با رادیو فردا می‌ گوید که فرزاد حدود ساعت یک بعدازظهر، پس از تعطیلی کارش، در نزدیکی خانه از پشت تیر خورد.

یکی از دوستان فرزاد قبلا به ایران ‌وایر گفته بود که فرزاد انصاری ‌فر و سه نفر دیگر در کوچه‌ ای «کاملا دور از محل درگیری» از پشت گلوله خوردند و بعدا معلوم شد «گلوله‌ ها از اسلحه کلاشینکف شلیک شده ‌اند.»

پدر فرزاد می ‌گوید مشکلی در تحویل گرفتن جنازه پسرش و تدفین او نداشته، اما با صدایی دردمندانه تأکید می ‌کند که فرزندش بی‌ گناه کشته شده و انتظار دارد خون او پایمال نشود.

 

مادر پویا بختیاری، از قربانیان اعتراضات اخیر در ایران، در واکنش به طرح پرداخت خون‌بها به بعضی از قربانیان آن را رد کرده و ارزش خون فرزند خود را «بیش از میلیاردها» دیه دانست.

او در ادامه پسر خود را «قهرمان ملی» کشور نامید و گفت که «بی‌ عدالتی و ناراستی مقامات» جمهوری اسلامی «برخلاف آرمان پویا بود.»

خانم شیرپیشه گفت: «پسر من آزادی و عدالت و راستی می‌خواست، اما اینا اینو نداشتن به مردم ایران بدن.»

 

یکی از بستگان حمید رسولی که در روز یک شنبه ۲۶ آبان در گلشهر کرج بر اثر اصابت گلوله جان باخت در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت که او معترض بود و بر اثر اصابت دو گلوله بر شکم و قلب ‌اش جان باخته است.

به گفته او حمید رسولی «۳۲ سال داشت، ازدواج کرده بود و به شرایط موجود و مشکلات جامعه اعتراض داشت.»

 

یکی از ویژگی ‌های بی ‌سابقه و هولناک سرکوب اعتراضات سال ۹۸، کشته شدن حداقل ۱۸ کودک در این اعتراضات است. کودکانی که بین ۱۲ تا ۱۸ سال سن داشته‌ اند. گزارش ‌های رسیده به فعالان و نهادهای حقوق بشری حاکی از کشته شدن حدود ۲۰ نفر از افراد زیر ۱۸ سال در اعتراضات است و این نهادها توانسته ‌اند درباره هویت ۱۸ نفر به نتیجه قطعی برسند.

حسن روحانی در کنار آیت ‌الله خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی و حسن روحانی رییس جمهوری حکومت اسلامی، هر دو مسئول و آمر اصلی کشتار شهروندان معترض به افزایش قیمت بنزین به شمار می‌ رود.

در اعتراض‌های آبان ۹۸ شعارهایی چون «ملت چرا نشستی، منجی خود تو هستی»؛ «ننگ ما ننگ ما،‌ رهبر الدنگ ما»؛ «مرگ بر دیکتاتور»؛ «دیکتاتور رها کن، مملکتو رها کن»؛ «مرگ بر خامنه ‌ای» و... هم چون سال ۹۶ با صراحت کلیت حکومت اسلامی را نشانه ‌گیری کرده بودند و به آتش زدن برخی تصاویر خامنه ‌ای و خمینی یا نمادهایی چون مهر آیت ‌الله خمینی تسری یافت.

 

نتیجه گیری

 پس از گذشت ٢١ سال از قتل های زنجیره ای، سران و مقامات و نهادهای حکومت اسلامی، این جنایت خود را هم چنان پرده پوشی و مخفی می کنند اما جامعه، همواره  خواستار رسیدگی برای روشن شدن وسعت واقعی و شفافیت در خصوص آمران و عاملان واقعی آن هستند.

شایان ذکر است که روز جمعه ١٦ آذر ١٣٩٧ - ٧ دسامبر ٢٠١٨، ماموران امنیتی، از برگزاری مراسم بیستمین سالگرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، دو تن از قربانیان قتل‌ های زنجیره‌ ای، در گورستان امام زاده طاهر کرج، ممانعت کرده بودند.

روز جمعه ۱۶ آذر ماه سال گذشته، بنا بر اعلام قبلی کانون نویسندگان ایران، جمعی از نویسندگان، هنرمندان، فعالان مدنی و شماری از شهروندان ساکن تهران و کرج، برای شرکت در مراسم سال گرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، در گورستان امام زاده طاهر کرج حاضر شدند، اما ماموران امنیتی با بستن درهای گورستان امامزاده از برگزاری این مراسم، ممانعت به عمل آوردند.

رضا خندان مهابادی، یکی از اعضای هیات دبیران کانون نویسندگان ایران، در این مورد گفته بود: «ما ساعت ۳ قرار بود به اتفاق دوستان خود به آن جا برویم، اما نیروهای انتظامی و امنیتی به وفور آن جا بودند و به هر حال نیروهای امنیتی درها را بسته بودند و ما به ناچار در گوشه‌ ای جمع شدیم و هر چه تلاش کردیم که آن‌ ها را قانع کنیم که درها را باز کنند، نهایتا اجازه ندادند و گفتند که ما دستور داریم درها باز نشود و مراسم برگزار نگردد.»

خندان، در ادامه افزوده بود: «این وضعیتی است که برای ما درست کرده ‌اند، اما ما این ادای احترام و دادخواهی را داریم و تکرارش می ‌کنیم و یک جایی، در یک دادگاه عادلانه ‌ای، باید این پرونده‌ قتل‌ های زنجیره ‌ای باز شود و آمران و عاملان این قتل‌ ها شناسایی شده، به مجازات عادلانه‌ ای برسند و این تجربه ‌ای باشد، برای هر جامعه ‌ای تا این رفتارها برایش تکرار نشود و این جنایاتی که انجام شده فراموش نشود.»

 

اکنون تهدیدها و دستگیری ها، هم چنان در نقاط مختلف کشور ادامه دارد. نویسندگان، روشنفکران، هنرمندان، فعالین سیاسی، فعالین کارگری، دانشجویان و فعالین حقوق زن و غیره را به بی دادگاه ها احضار می کنند که از قبل پرونده داشته اند. رییس قوه قضاییه گفته است باید دستگیر شدگان به اشد محازات یعنی اعدام محکوم شوند. رسانه های حکومتی به ویژه روزنامه کیهان که تحت نظر خامنه ای است برای اعدام و احکام سنگین دستگیر شدگان پرنده سازی و زمینه سازی می کنند. روزنامه کیهان نوشته است باید چوبه های دار را آماده کرد و آیت الله ها و کارشناسان در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، می گویند طبق قرآن و احادیث باید «اشرار» را زجرکش کرد و دست و پایشان را برید.

خامنه‌ ای قتل ‌های زنجیره ای وزارت اطلاعاتش را سناریویی خارجی برای ضربه ‌زدن به نظام جمهوری اسلامی دانسته بود. هم چنان که الان اعتراض های کنونی مردم را به عوامل خارجی نسبت می دهد و این مردم حق طلب را «اشرار» می نامد و خواهان سرکوب شدید آن ها می شود.

سازمان عفو بین ‌الملل در گزارشی ۲۰۰ صفحه‌ ای زیر عنوان «اسرار به خون آغشته؛ چرا کشتار ۶۷ جنایتی ادامه ‌دار علیه بشریت است؟» که ۱۳ آذر ۹۷ منتشر شد می ‌نویسد این جنایت با فتوای روح ‌الله خمینی، رهبر وقت حکومت اسلامی انجام گرفت. این نهاد حقوق بشری از پنج نفر به عنوان اعضای «هیات مرگ» نام می ‌برد که اجرای فرمان خمینی را بر عهده داشته‌ اند.

از این پنج نفر یکی مصطفی پورمحمدی، وزیر دادگستری دولت اول حسن روحانی و مشاور کنونی رییس قوه قضاییه، و یکی دیگر علیرضا آوایی، وزیر دادگستری دولت دوم روحانی است. سه نفر دیگر ابراهیم رئیسی، منصوب علی خامنه ‌ای در تولیت آستان قدس رضوی و نامزد انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ و رییس قوه قضاییه کنونی، حسینعلی نیری، رییس دادگاه عالی انتظامی قضات، و محمدحسین احمدی، عضو مجلس خبرگان، معرفی شده‌اند.

ابعاد جنایات بسیار وسیع تر از آن است که بتوان آن را همه جانبه توصیف کرد. حکومت اسلامی ایر ان، فقط با سانسور و سرکوب، تهدید و ترور، زندان و شکنجه و اعدام زنده است. اما اکنون ترس مردم ریخته و اعتراض آن ها به اشکال مختلف ادامه خواهد یافت و باز هم شاهد خیزش های عظیم تر و سراسری تر مردمی خواهیم بود.

 

کانون نویسندگان ایران تا به امروز، سه دوره را پشت سرگذاشته است که در هر دوره برای اعضا خالی‌ از فشار و گرفتاری نبوده است و فعالیتش متوقف شده است. ابتدای اردیبهشت ١٣۴٧، کانون اول کار خود را آغاز نمود. اعضای کانون با وجود تلاش های بسیار، هیچ گاه نتوانستند کانون را به ثبت برسانند. کانون دوم پیش از انقلاب درسال ۱۳۵۶ تشکیل شد و برای تحول و حرکت به سوی دموکراسی با تمام فشارهایی که وجود داشت به فعالیتش ادامه داد. اما در سال ۱۳۶۰، هم زمان با بسته شدن فضای فکری کشور فعالیت کانون قطع شد. کانون سوم از سال ۶۷ و ۶۸ فعالیت مستمر خود را پی گرفت که فعالان اصلی برای احیای کانون در واقع با نام گروه مشورتی، با تمام مشکلاتی که وجود داشت این جلسات را برگزار می کردند. با تمام تهدیدهایی که وجود داشت و دارد، کانون فعالیت خود را ادامه داده و تا امروز نیز پا بر جا است و در چهار دهه گذشته، هرگز در مبارزه با سانسور و اختناق حکومت اسلامی و آزادی خواهی خود کوتاهی نکرده است!

پنج شنبه چهاردهم آذر ١٣٩٨ - پنجم دسامبر ٢٠١٩

تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی از خیزش آبان ۹۸ و نتایج حاصل از آن برای استراتژی راه انقلاب کمونیستی در ایران

تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی از خیزش آبان ۹۸ و نتایج حاصل از آن برای استراتژی راه انقلاب کمونیستی در ایران

سعید قاسمی از فرماندهان اطلاعات سپاه در دوران جنگ و از مبلغین جناح اصولگرای حکومت در کوران رویدادهای سال ۸۸ خطاب به پایه های سرکوبگر رژیم و بسیجیان گفت: «از اون روزی باید بترسیم که دمپایی پوشها و کفش ملی پوشهای شوش و شاعبدل عظیم… اگر قاط زدن… اون روز فرار کن برو خارج». بله شورش و خیزش جوانان طبقات محروم جامعه برای سردسته های قداره بندان بسیج و سپاه «قاط زدن» است و به تأکید از این عصیان هراس به دل دارند. هراسی که در دی ۹۶ و در سطح وسیعتری در آبان ۹۸ به واقعیت پیوست. برخلاف جنبش سال ۸۸ که اساسا در میان خرده بورژوازی مرفه و متوسط شهری و اقشار میانی چند شهر بزرگ و مشخصا تهران پایه داشت، دو خیزش دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ هم در سراسر کشور شعله ور شدند و هم کانونهای اصلی نبرد آنها در مناطق محروم و حاشیه های شهرها و مناطق محل زندگی لایه های پایینی خرده بورژوازی بودند.  

نگاهی اجمالی و تحلیل طبقاتی و جمعیت شناختی (دموگرافیک) از خیزش آبان ماه و به ویژه شهرهایی که شدیدترین اعتراضات و بیشترین درگیری ها و جان باختگان را داشتند، ما را به نتایج زیر می رساند. نتایجی که از زاویۀ مسائل مربوط به استراتژی انقلاب و نیروهای اصلی انقلاب کمونیستی قابل تأمل و جمعبندی هستند.

۱) این درگیری ها عمدتا در دو گونه از مناطق شهری اتفاق افتادند: نخست مناطق حاشیه نشین و فقیر و دیگری مناطق محل سکونت اقشار پایینی و ضعیف خرده بورژوازی. یعنی کسانی که حداقلی از دارایی و مالکیت ابزار تولید (در حد ماشین شخصی برای مسافرکشی و باربری، مغازه کوچک) داشتند اما در مرز سقوط طبقاتی قرار دارند و به ویژه در جریان رکود و بحران اقتصادی پس از سال ۹۶ تاکنون در آستانۀ ورشکستگی و فلاکت کامل بودند.

۲) اکثر جان باختگان شناسایی شده از جوانان شورشی عمدتا بی کار و بین سنین ۲۰ تا ۳۰ سال بودند.

۳) تقریبا تمامی مناطق کانونی نبرد در چند شهر اصلی این خیزش (کرمانشاه، شهریار، جاده ساوه، شهرکهای کرج، مریوان، جوانرود، شیراز، اصفهان) محل اسکان مهاجرین از روستاها یا شهرستانهای کوچک بودند.

۴) بافت ملی این مناطق ناهمگون بود و حتی در شیراز، اصفهان، شهریار و شهرکهای اطراف کرج مهاجرین لر، کرد، ترک و قشقایی زندگی می کنند.

۵) در آبان ۹۸ به نسبت دی ۹۶ بیشتر شاهد حضور اقشار میانی و خرده بورژوازی شهری بودیم. تأثیر مستقیم قیمت بنزین بر زندگی اقشار میانی، نا امیدی شدید از توهم اصلاحات و دولت روحانی و سقوط بیشتر لایه های پایینی خرده بورژوازی به علت رکود و تورم دو سالۀ اخیر، از علل این افزایش دامنۀ خیزش به اقشار خرده بورژوازی بود.

۶) یکی از تفاوتهای مهم دی ۹۶ در مقایسه با سال ۸۸، کمرنگ تر شدن گفتمان مذهبی و عناصر مذهبی در اعتراضات (الله اکبر، عزاداری های ماه محرم و غیره) بود. فقدان عنصر مذهبی و نمادهای مذهبی در آبان ۹۸ حتی پر رنگ تر از دی ۹۶ شد و تقریبا در هیچ کجا شعار الله اکبر شنیده نشد و در بسیاری از شهرها (از جمله محلۀ مذهبی زینبیه اصفهان) شاهد به آتش کشیده شدن حسنیه ها، تکیه ها، حوزه های علمیه و دفتر امامان جمعه بودیم.

فاکتهای ما برای نتیجه گیری های فوق عبارتند از:

کرمانشاه: کانون اصلی شورش و خیزش در سه منطقه دولت آباد، شهرک الهیه و جعفر آباد بود. مناطقی که عمدتا توده های فقیر و بی چیز و فاقد شغل دائم یا کارمندان ساده در آنها زندگی میکنند. ساکنین دولت آباد اکثرا روستاییان مهاجر پس از جنگ هستند که مشاغل بی ثبات و موقت مثل خرده فروشی، کارگری ساختمان و حتی بزه کاری و قاچاق مواد مخدر در بین آنها رایج است. این منطقه بیشتر اهل سنت هستند و تعمیرگاه های اتومبیل هم در اطراف آن واقع شده است. کرمانشاه یکی از بالاترین نرخهای بیکاری جوانان را در کشور دارد.

اصفهان: اوج درگیری در محلۀ زینبیه بود. منطقه ای فقیر نشین و فاقد امکانات شهری و رفاهی کامل که بیشتر محل سکونت مهاجرین از شهرها و استانهای اطراف خصوصا لرهای مهاجر از چهارمحال بختیاری و خوزستان است.

شیراز: تنشها و مبارزات در معالی آباد، کمربندی، پانصد دستگاه و کوزه گری بیشتر رخ داد. معالی آباد منطقه ای است که همه قشر در آن زندگی می کنند. هم مناطق فقیر نشین و هم عمدتا اقشار پایین خرده بورژوازی. مهاجرین از شهرهای استان فارس، یاسوج، بوشهر و جنوب بیشتر در این منطقه شهر ساکن هستند. اما کوزه گری و پانصد دستگاه محلات فقیر نشین و حاشیه ای هستند. مثلا پانصد دستگاه محل تخلیه فاضلاب شهری است. کمربندی هم منطقه فقیر نشینی دارد که محل استقرار جنگ زدگان باقی مانده از دوران جنگ ایران و عراق است.

سنندج: اعتراضات تماما در مناطق حاشیه نشین و محروم با تراکم جمعیتی بالا و میزان بی کاری گسترده اتفاق افتاد. مناطقی مثل غفور، زور آباد، شریف آباد، کار آموزی، کانی کوزه­له، نایسر و غیره.

مریوان: مناطق کاملا محروم و حاشیه نشین با آمار بی کاری بالا مانند جوجه سازی، کانی دینار، دار سیران، محلۀ میانه ای ها.

جوانرود: از شهرهای بسیار فقیر استان کرمانشاه که جوانان بی کار آن عمدتا از طریق مسافر کشی یا داد و ستد کوچک با کردستان عراق از طریق شهرهای نوسود و نودشه امرار معاش می کنند.

عسلویه و جَممناطق محروم با آمار بی کاری بالا و خشم نسبت به بی کاری و فقدان امکانات شهری و رفاهی با وجود قرار گرفتن در کنار مجتمع های عظیم و ثروت زای پتروشیمی و گاز.

کرج و استان تهران: بیشترین درگیری ها در شهرها و شهرکهای حاشیه یعنی شهریار، رباط کریم، شهرک اندیشه، مارلیک، گلشهر، اسلامشهر، قلعه حسن خان (شهرک قدس) اتفاق افتاد. مناطقی که به نوعی «طفیلی» شهر اصلی تهران هستند و محل سکونت مهاجرین از مناطق مختلف کشور. آمار بی کاری در آنها بالا است و ترکیب ملی آن کاملا متنوع از کرد، لر، ترک، عرب، بلوچ، زابلی، افغانستانی، بختیاری و غیره. بخش مهمی از جوانان این منطقه از طریق مسافر کشی و باربری به تهران و کرج زندگی شان را تأمین می کردند.

نتایج تئوریک و سیاسی

حزب کمونیست ایران (م ل م) در سند استراتژی راه انقلاب در ایران این سوال را پیش گذاشته بود که مناطق محل شروع جنگ انقلابی یا اصطلاحا «روستای مجازی» در ایران کجا است؟ منظور از روستای مجازی به گفته رفیق آواکیان: «مناطقی است که توده ها در آن تجمع دارند، به معنای واقعی و کلاسیک روستا نیستند، اما مناطقی هستند که بیشترین نقطۀ تمرکز قدرت طبقۀ ارتجاعی نیستند یا این که دولت در آن نقاط فعالانه اعمال قدرت نمی کند». سند استراتژی حزب سپس این سوالات را جلو گذاشته بود که: «آیا مناطقی از شهرها و حاشیۀ شهرها که تجمع توده ها است و ممکن است دشمن در آنجا در موقعیت قوی نباشد، می‌تواند زمین آغاز باشد؟… آیا مناطقی در کردستان را می توان از این دست به حساب آورد؟» (استراتژی ۳۱ و ۳۲)

از فاکتهای بالا به نتایجی می توان رسید که ترجیحا از روی اسناد اصلی حزب کمونیست ایران (م ل م) استخراج کرده ایم:

یک) نیروهای اساسی انقلاب در ایران و ستون فقرات انقلاب کمونیستی در ایران، همین توده های فقیر و لایه های پایینی کارگران یا توده های پرولترزدایی شده (یعنی فاقد کار مداوم) هستند. «رشد سرمایه داری، مرتبا «جمعیت مازاد» (که نسبت به اقتصاد سرمایه داری “مازاد” هستند و نه نسبت به جامعه بشری) تولید می کند. این وضعیت منجر به ایجاد جمعیت چند میلیونی بیکاران جوان و نیروی آماده به کار شناور شده است. این ها بخش مهمی از نیروهای انقلاب کمونیستی، به ویژه نیروی ضربت و آغاز‌گران آن هستند». (مانیفست ۴۰) «ما باید هسته های مستحکمی در میان کارگران و کارگران دارای کار بی ثبات ایجاد کنیم و با تکیه به این هسته ها باید در میان این قشرها و توده های زحمتکش محروم در حاشیه شهرها پایه بگیریم». (استراتژی ۲۵)  «کار در میانِ این توده ها (توده های اعماق و فقیر) و انباشت قوا از میان آنها به دو دلیل بسیار مهم است: یکم ما برای آغاز جنگ نیاز به کسانی داریم که تجربۀ زندگی آنها را سخت بار آورده است. هنگامی که این تجربه با آگاهی و این احساس که برای رهایی هم زنجیران خود در سراسر جهان باید بجنگند پیوند بخورد، قدرت زیادی به نیروی جنگی ما خواهد داد. دوم چنانچه ما در میان حاشیه نشینان پایه نگیریم، انواعِ نیروهای ارتجاعی می‌توانند آنها را جذب کنند. این قشرِ از لحاظ‌‌ اجتماعی و طبقاتی در موقعیتی نیست که بخواهیم صرفاً آنها را به “بی‌طرفی دوستانه” بکشانیم، بلکه به لحاظِ اجتماعی قشری در شرایط بحرانی و حاد است و به طور مضاعف توسط سیستم سرکوب و تلف می‌شود». (استراتژی ۳۴)

ب) گُسل ستم ملی کماکان مناطقی که در آنها ستم ملی و مساله ملی وجود دارد به ویژه کردستان و خوزستان را دارای اهمیت مضاعف برای کار و جذب نیرو می کند.

ج) خشم جوانان شورشی مناطق فقیر و حملاتشان به نهادها و اماکن دینی دولتی بیانگر اهمیت «گسل ادغام دین و دولت» در ایران است. «پس از گذشت چند دهه، روبنای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تبدیل به گسل مهمی برای این رژیم شده است. از یک طرف این رژیم بدون شریعت معنی ندارد اما از طرف دیگر، تحمیل قوانین دینی در ادارۀ جامعه ای مدرن، خطر شورش و طغیان توده ای علیه رژیم را به وجود می آورد». (مانیفست و برنامه انقلاب ۴۴)

د) جذب و متحد کردن جوانان روشنفکر و شورشی از این مناطق (حاشیه ها و مناطق ستم ملی) به ویژه از میان زنان جوان و دانشجویان کماکان استراتژیک است.

پرسشهایی برای تأمل بیشتر

اما خیزش آبان ۹۸ نکات مبهم و ناروشنی داشت که نیازمند تحقیق، تأمل، تحلیل و جمعبندی برای فعالیتهای آتی حزب است.

الف) مناطق حاشیه نشین و بسیار محروم عرب نشین در اهواز، محمره (خرمشهر)، فلاحیه (شادگان) که هم مسالۀ فقر و هم مسالۀ ملی دارند، علی رغم اینکه چند روز پیش از خیزش سراسری در اعتراض به افزایش بنزین، به دنبال کشته شدن حسن حیدری شاعر عرب بسیار فعال بودند، اما به ناگاه در این خیزش آنچنان که انتظار می رفت فعال نشدند. جان باختگان اهواز و خرمشهر از جوانان عرب بودند اما این مناطق پتانسیل بالاتری داشتند. به جز سرکوب شدید رژیم و دستگیری های روزهای قبل از خیزش، چه عوامل دیگری در این کم رنگ بودن نقش داشتند؟

ب) مناطق فقیر و حاشیه ای بعضی شهرها مثل مشهد، کرمان و جنوب شهر تهران به این خیزش نپیوستند. در حالی که شهرهای اطراف مانند سیرجان و شهریار یا مناطق عمدتا متوسط نشین مثل صادقیه و تهران پارس در تهران و بولوار وکیل آباد در مشهد فعال بودند.

ج) برخلاف دی ماه ۹۶ که خیزش با جنبش زنان خیابان انقلاب پیوند خورد، در آبان ۹۸ علی رغم حضور پیشگام زنان در اعتراضات اما مساله زنان و حجاب اجباری نقش و حضور پر رنگی نداشت.

د) جنبش کارگری به معنای خاص کلمه، یعنی آن بخشهایی از پرولتاریای ایران که داری شغل پایدار، تشکلهای ابتدایی و سندیکا و آگاهی صنفی و اقتصادی حداقلی است (مانند کارگران هفت تپه، هپکو، آذر آب، صنایع فولاد، ایران خودرو و سایپا، اتوبوس رانی و غیره) به خیزش آبان ۹۸ نپیوست. آیا علت فقط سرکوبهای قبلی و دستگیری و فشار بر رهبران جنبش کارگری بود، یا علل دیگری هم داشت؟ آیا می توان نتیجه گرفت «نیروهای اصلی انقلاب» در ایران، نه در میان این قشر از بلکه در بین قشرهای تحتانی و فاقد شغل و آینده در چارچوب نظام سرمایه داری است. به قول رفیق آواکیان: «منظور این نیست که پرولتاریا یا طبقه کارگری که شاغل است، بخش مهمی از انقلاب پرولتری نیست. نه! نکته این است که از درون دینامیکهای اتحادیه های کارگری، نیروهای پیشبرنده و نیروهای اصلی مبارزه برای انقلابی که در پیش است بیرون نخواهد آمد. (کمونیسم نوین ۲۶۲)

منابع

مانیفست و برنامه انقلاب کمونیستی در ایران. کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران (م ل م). بهمن ۱۳۹۶

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/manifest.pdf

استراتژی راه انقلاب در ایران. حزب کمونیست ایران (م ل م). پاییز ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/04/strategy.pdf

باب آواکیان. کمونیسم نوین. ترجمه از گروه مترجمین حزب کمونیست ایران (م ل م). ۱۳۹۷

https://cpimlm.org/wp-content/uploads/2019/05/new-communism.pd

 

 

      به نقل از نشريه آتش97  – آذر98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

از مدرسۀ جنگ تا جنگ انقلابی

از مدرسۀ جنگ تا جنگ انقلابی

آتشفشان آبان ۹۸ چهار ستون نظام سید علی خامنه ای و آدمکشان او را لرزاند، کلیت دارودستۀ اشرار اسلامگرای حاکم را تحقیر و صفوف شان را آشفته تر از پیش کرد و در عین حال به قشرهایی که انگل وار از راه مزدوری برای این رژیم روزگار گذرانده اند هشدار داد.

این خیزش نقطه عطفی در شکوفایی پتانسیل رهایی بخش نهفته در دل محرومترین قشرهای این سرزمین است که در نتیجۀ سیاست های جمهوری اسلامی و کارکرد نظام سرمایه داری جهانی به اعماق جامعه رانده می شوند. اما این بار کمر راست کردند و از قربانیان بی صدا و بی تصویر به بازیگران اصلی صحنۀ سیاست تبدیل شدند. راه فوران انرژی عظیم بقیۀ ستمدیدگان را باز کردند و حتی قشرهای میانی را به تحرک واداشتند. آنها نه صرفا تصاویر خامنه ای که تصویر «جاودانگی» این نظام را به آتش کشیدند و شکافی در هیبت به ظاهر شکست ناپذیر نیروهای امنیتی و نظامی رژیم ایجاد کردند. این خیزش همراه با شورش جوانان عراق و لبنان، «محور مقاومت» ارتجاعی جمهوری اسلامی را تبدیل به طناب داری بر گردن این رژیم کرد. به این ترتیب، جمهوری اسلامی نه تنها در «اعماق استراتژیکش» بلکه در «خانه» هم به لرزۀ نابودی افتاده و از هر طرف صدای «مرگ بر جمهوری اسلامی»، «مرگ بر خامنه ای»، «اطردوا سلیمانی و خامنئی من العراق» (قاسم سلیمانی و خامنه ای را از عراق طرد کنید) به گوش می رسد.

سرکوب خونین خیزش آبان به دست اوباش و سلاخان نیروی انتظامی، بسیج، سپاه، ارتش، وزارت اطلاعات و شبه نظامیان وارداتی از عراق و لبنان، زخمی عمیق و فراموش نکردنی بر پیکر جامعه وارد کرد. از این رویارویی خونین فقط می توان یک پیام دریافت کرد: « باید برای مبارزه ای طولانی و سخت باید آماده شویم» و از میان همهمه ها باید با گوش هوش شنید که: «نظم کهنه، چه در هیبت جمهوری اسلامی و چه رژیم هایی از نوع دیگر باید به خاک سپرده شود».

از مدرسۀ جنگ تا جنگ انقلابی پیروزمند

خیزش آبان ماه ۹۸ به لحاظ قشری که ستون فقرات آن را تشکیل می دهد، تمرکزی که در مناطق محروم نقاط مختلف کشور دارد و دامنۀ جغرافیای مکانی و طبقاتی آن، گستردگی آماجش از نمادهای روبنای دینی ایدئولوژیک حکومت (انگشتر خمینی، مصلاها، حوزه ها، دفاتر دینی،…) تا مقرهای نظامی و اقتصادی (کلانتری ها و بانک ها) و همچنین ابتکار عمل های جنگ خیابانی جوانان (پارک خاموش خودروها در اتوبان و بزرگراه ها، شکستن دوربین های جاسوسی و غیره) تفاوت های مهمی با خیزش دی ماه ۹۶ دارد. تفاوتهایی که خیزش آبان را در موقعیت مدرسۀ تمرین جنگ داخلی برای مغلوب کردن دستگاه نظامی و سرکوب رژیم اسلامی قرار داد و به همین شکل باید به آینده و تکامل آن نگریست. مدرسه ای برای آموزشِ تخمین نقاط قوت و ضعف دشمن. آموزش ترازبندی از نقاط قوت و ضعف خود برای زمانی که جنگ انقلابی واقعی آغاز خواهد شد و انحصار ارتجاع اسلامی بر تفنگ شکسته خواهد شد.

این خیزش مدرسۀ جنگ طبقاتی در عرصۀ سیاست هم هست. تحرکات سیاسی طبقات اصلی جامعه در این خیزش یا در رابطه با آن خیره کننده و بس آموزنده است. هنگامی که توده های مردم شورش کرده و صحنۀ سیاسی جامعه را اشغال می کنند، انواع و اقسام نیروهای سیاسی که هر یک افق و برنامۀ طبقۀ معینی را نمایندگی می کنند وارد گود می شوند تا فرصت تحمیل منافع خود بر جهت گیری شورش مردم را از کف ندهند. یک باره ناب ترین نمایندگان نظم کهنه «حامی» توده ها شده و قصد «رهبری» شان را می کنند. طیفی از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان که رضا پهلوی یکی از سخنگویانشان است به دنبال بازگشتن به قدرت از طریق همان راه کاری هستند که خمینی و دارودسته اش به وسیلۀ آن به قدرت رسیدند. یعنی با یک جا به جایی مختصر در رأس قدرت همراه با جلب وفاداری و اتحاد نیروهای نظامی و تکنوکرات های جمهوری اسلامی، دست نخورده نگاه داشتن ساختار اقتصادی سرمایه داری ایران و وابستگی آن به نظام سرمایه داری جهانی و با پشتوانۀ امپریالیسم آمریکا. ائتلاف های بورژواییِ شکل گرفته در اپوزیسیون خارج از کشور یا اتحادهای آتی مشابه آن، فرصت را برای حقنه کردن این دروغ بزرگ از دست نمی دهند که گویا آیندۀ مطلوب برای این جوانان شورشی، «بازگشت» به رژیم منسوخ قبل از جمهوری اسلامی و چشم امید دوختن به امپریالیسم آمریکا است که تاریخ جنایت هایش علیه بشریت هم در ایران و هم در هر گوشۀ جهان عمری دراز دارد. جهان ورم کرده از فقر، بیماری، آوارگی، شکنجه و زندان، بمباران، جنگ های نیابتی، خشکسالی، سیل، تن فروشی، زن ستیزی و ایدئولوژی های متعفن بس نیست؟ چرا باید میان کلید داران این گنداب یکی را انتخاب کرد؟ نه رژیم حاکم و نه اپوزیسیون بورژوایی که منادیِ «بازگشت به گذشته» است هرگز نمی توانند آینده ای شرافتمندانه برای این نسل جدید و نسلهای آتی فراهم کنند. چرا که هر دو به اشکال و درجات مختلف به نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیستی وابسته هستند و برای قدرت هایی که در رأس آن نشسته اند، حال و آیندۀ مردم ایران و هیچ نقطۀ جهان پشیزی ارزش ندارد.

 اقتصاد جمهوری اسلامی را بیش از آن که فرمان های خامنه ایِ مفلوک تعیین کند، نهادهای سرمایه داری جهانی مثل صندوق بین المللی پول و امثال ترامپ تعیین می کنند. فرمان افزایش بنزین یا مالیات ها فرمان مراکز جهانی اقتصاد سرمایه داری به رژیم های ایران، ترکیه، شیلی، بولیوی و غیره است. تولید فقر، بیکاری، آوارگی، تباهی و ستم در ذات نظام سرمایه داری است و علاوه بر این ذات عمومی، امروزه این نظام در سراسر جهان، دچار چنان بحرانی شده است که جبرا همۀ دهشت های همیشگی اش را چند برابر کرده است. اقدام رژیم جمهوری اسلامی در افزایش بهای بنزین بخشی از پروژۀ نئولیبرالی کاهش سوبسیدهای دولتی است که نظام جهانی سرمایه داری طی چهار دهه اخیر در مناطق مختلف جهان پیش برده است. سیاستی که از مهمترین پیشنهادات نهادهای جهانی سرمایه داری امپریالیستی همچون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی به کشورهای تحت سلطه (جهان سوم) است و تاکنون زندگی چند میلیارد نفر از  مصر و هند و مکزیک تا غنا و رومانی و شیلی را به ورطۀ فلاکت و سختی مضاعف کشانده است. اما تصمیم اخیر رژیم دلایل دیگری هم دارد. فشار ناشی از تحریمهای آمریکا، به ویژه محدودیتهای فروش نفت و معاملات بین المللی، کسری هنگفتی در بودجۀ سال آینده دولت به وجود آورده است که برای تأمین این کسری به دنبال منابع جدید افزایش درآمدهایش است و چه چیز دم دست تر از حمله به معیشت مردم؟ این در حالی است که هزاران میلیارد پول پروژه های نظامی، هسته ای، موشکی و جنگ افروزانه جمهوری اسلامی، هزاران میلیارد بودجۀ نهادهای ترویج و تبلیغ جهل و خرافۀ دینی و هزاران میلیارد پولهای غارت شده توسط آقازاده های فاسد و دزد کماکان ادامه خواهند یافت!

انقلاب کمونیستی و جنگ انقلابی

همه جا جنگ است و جنگ های بیشتری هم دامن گیر بشریت خواهد شد. این یک ارزیابی علمی از واقعیت های این جامعه و کل جهان است. اگر همین نیروی «جوان و بی آینده» که ستون فقرات خیزش آبان بود وارد مبارزه برای یک انقلاب کمونیستی  و تدارک برای آغاز جنگ انقلابی جهت محقق کردن این انقلاب نشود، شمار بزرگی از آنها به سمت جنگ سالاران و شبه نظامیان از انواع و اقسام رانده خواهند شد– جنگ سالارانی که در کشورهای خاورمیانه نیروهای نظامی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی، اسراییل، آمریکا، روسیه، عربستان، ترکیه و… را از میان قشر «جوان و بی آینده» اجیر و متشکل کرده اند و باز هم خواهند کرد. دو راه بیشتر در مقابل جامعه نیست: راهی که در چارچوبه نظام طبقاتی حاکم است  حتی اگر رژیم دیگری به جز جمهوری اسلامی در رأس آن بنشیند. و یا راه انقلابی که هدفش سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران است.

انقلاب کمونیستی به جایگزینی یک رژیم سکولار با رژیم دینمدار جمهوری اسلامی اکتفا نمیکند، صرفا به تخفیف فقر و پدرسالاری و کاهش سرکوب اندیشه و ستم ملی بسنده نمی کند. بلکه دست به ریشه ها برده و نظام مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به عنوان سرچشمه شکاف طبقاتی، انباشت فقر و محرومیت هولناک در یک طرف برای ده ها میلیون نفر و انباشت ثروت های افسانه ای در دست عده ای معدود را ریشه کن می کند و به همین علت قادر است تمامی اشکال و انواع ستم و بهره کشی و تبعیض را ریشه کن کند.

خیزش آبان ۹۸ و مازاد ناشی از آن همانند خیزش دی ۹۶ در خط مستقیم پیش نخواهد رفت و مسلما فروکش خواهد کرد تا باردیگر مانند آتشی از زیر خاکستر بلند شود. وظیفه ما اما این است که در این فاصله بر بستر زمین حاصلخیزی که این خیزش بر جای گذشته مدرسۀ جنگ را به خوبی از سر بگذرانیم، تقسیم بندی جامعه به طبقات مختلف را باز بشناسیم، حول تدارک انقلاب کمونیستی تبلیغ، ترویج و سازماندهی کنیم، شمار هر چه بیشتری از مردم را به دور آلترناتیو و خط و انقلاب مان بسیج کنیم، مردم را نسبت به خصلت قدرت های امپریالیستی و جنایت هایشان آگاه کرده و به آموزش علم استراتژی و تاکتیک جنگ انقلابی بپردازیم. تا در دور آتی برخاستن موج خیزشها و قیامها که لاجرم در دل جامعه طبقاتی و نظام سرمایه داری دیر یا زود برخواهند خاست، از هر لحاظ کیفیتا آماده تر باشیم. اگر مدرسه جنگ طبقاتی را به خوبی از سر نگذرانیم، در پیچ و خم های مبارزۀ طبقاتی گمراه شده و به جمهوری اسلامی فرصت تخفیف بحران هایش در سطح بین المللی و کشیدن تسمه از گُردۀ مردم در داخل را داده ایم.

مبارزه با این رژیم و مغلوب کردن آن امری جدی است و نیازمند علم و نقشه راه و رهبری است. ضرورت انقلاب کمونیستی از افکار یا تمایلات ما بر نمی خیزد. بلکه همان طور که در مانیفست و برنامۀ انقلاب کمونیستی در ایران گفته ایم ریشه در تضادهای عمیق اجتماعی دارد. تاریخ دولت های طبقاتی — در همۀ اشکالشان — مدتها پیش به سر رسیده و به همین علت با هر دم و بازدمشان انواع قساوت ها و رنج های طاقت فرسا را بر اکثریت مردم هر جامعه ای تحمیل می کنند.

پس این انقلاب یک ضرورت است. اما هرگز به خودی خود از راه نمی رسد حتا اگر فشارهای فقر و گرسنگی و سرکوب سیاسی میلیون ها بار بیش از این ها شود. بلکه، کاری است که باید آگاهانه و پیوسته آن را تدارک دید و به فرجام پیروزمند رساند. امروز بزرگترین کمبود ما برای پیشبرد این انقلاب آن است که حتا شمار کمی از جوانانی که ستون فقرات خیزش آبان بودند و باید ستون فقرات چنین انقلابی شوند، در مورد آن چیزی نمی دانند. حتا در تصورشان نمی گنجد که می توان جامعه ای ساخت که متکی بر شکاف طبقاتی و سرکوب سیاسی و امنیتی، شکاف میان زن و مرد و میان ملیت ها نباشد. این وضعیت بزرگترین عامل نامساعد در پیشبرد این انقلاب است و بدون حل این معضل، امکان پیشروی نیست. همین مساله، تکلیف و وظیفۀ امروز ما را روشن می کند. بردن این آگاهی به میان آنها و رساندن پیام این انقلاب و اینکه حزب و نقشه راه و برنامه ای برای این انقلاب موجود است و آن چه موجود نیست نیروی آگاه و سازمان یافته آنان در صفوف این انقلاب، همراه با دیگران و تحت هدایت «مانیفست وبرنامه انقلاب کمونیستی» و بر مبنای استراتژی و راه انقلاب برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار جمهوری سوسیالیستی است. وقت تنگ است، باید لحظه را دریافت.

از هر قطره خون شهیدان و جان باختگان نبرد چهل سالۀ اخیر علیه تباهی جمهوری اسلامی، ده ها و صدها و هزاران عزم آماده و آگاه برای نبرد و انقلاب بر بکشیم. نسل عصیانگر و قیام آفرینِ خیزش آبان ماه، ستون فقرات جنگ انقلابی آتی خواهند بود. پس زنده باد انقلاب و مرگ بر جمهوری اسلامی!

 

 

      به نقل از نشريه آتش97  – آذر98

 n-atash.blogspot.com   

atash1917@gmail.com

 

 

عصیانِ خیابان‏ها

عصیانِ خیابان‏ها

جوشش‏های اعتراضی جوانان و توده‏های ستم‏دیده علیۀ بی‏عدالتی‏های چهار دهه سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، این‏بار و هم‏زمان با سه برابر کردن بیزین توسط دولت "اعتدال"، فضای جامعۀ ایران را زیر و رو و شهرها را به میادین رودررویی معترضین و سرکوب‏گران امپریالیستی تبدیل کرده است. تودۀ محروم و ناتوان از تهیۀ نیازهای ابتدائیِ زندگی و هم‏چنین جوانان فاقدِ آیندۀ روشن، به خیابان‏ها سراریز شده‏اند تا عدالت و برابری را بر فضای جامعۀ اشغال شده حاکم گرداندند. شهرها یکی پس از دیگری به درگیری‏های خیابانی تبدیل شده و این‏بار ترس و وحشتِ سران رژیم جمهوری اسلامی را صد چندان کرده است.

در وحلۀ نخست گفتنی‏ست که ظهورِ چنین رخدادهایی در درونِ جامعه و خیابان‏ها، اولّین بار نبُوده و نیست و در گذشته‏های نه چندان دُور به اشکال متفاوت با آن‏ها رودررو بُوده است، در ثانی دودلی نیست که تولیدگر و علت اصلیِ عصیانِ جوانان و مردم در خیابان‏ها، به اتخاذ سیاست‏های استثمار و سرکوب‏گرانۀ سردمداران رژیم وابسته به امپریالیسم بر می‏گردد. در واقع جامعۀ ایران در چهار دهۀ حاکمیت رژیم وابسته به امپریالیسم، نظاره‏گر هزاران اعتراض و اعتصابات کارگری و توده‏ای، برخاستن زنان علیۀ حجابِ اجباری و دیگر سخت‏گیری‏ها و تبعیضات جنسیتی، اعتراضِ ادامه‏دار دانشجویان علیۀ سیاست‏های رذیلانه و سرکوب‏گرانه‏ای هم‏چون "آئین‏نامه‏های انضباطی" و حضور نیروهای نظامی در میادین دانشگاه‏ها و غیره بُوده است. تابحال سرکوب و اِعمال سیاست‏های خشن و عریان از زمره وظایف اصلی سران حکومت را تشکیل داده و در مقابل هم، علی‏رغم بگیر و به بندها و شکنجه‏های پیوسته، کارگران، زحمت‏کشان، زنان، دانشجویان و جوانان یک لحظه از طرح مطالبات‏شان باز نمانده‏اند. به عبارت دیگر و به یقین می‏شود گفت که تاریخ و ورق‏های اعتراضی و مبارزاتی میلیون‏ها انسانِ دردمند، از زمان بر سر کار گماری سردمداران رژیم جمهوری اسلامی، آکنده از ایستادگی و مقاومت، و هم‏چنین حاوی آموزش‏ها و دستآوردهای غنی و گرانبهاست؛ آموزش‏ها و دستآوردهایی که نمود آن‏ها را می‏شود من‏حیث‏المجموع، در اعتراضات اخیر مردمی و جوانان در سرتاسر ایران به عینه رویت کرد. افزون بر این‏ها پیداست که قواعدِ خیزش‏های اعتراضی بر خلاف دُوره‏های پیشین، تغییر یافته و آورندۀ روش و تاکتیک متناسب با قانون‏مندی‏های حاکم بر جامعه است. خوشبختانه این‏بار تعرض جای دفاع جای نشسته است و جوانان در ابعادی همه‏گیرتر و بی‏باک‏تر، در تقابل با مدافعینِ مسلحِ مناسبات امپریالیستی به صف شده‏اند. ابعاد جنگ و گریز و به آتش کشیدن دم و دستگاه‏های سرکوب‏گر نظام در همین چند روزه، بنوبۀ خود حکایت از بالندگی و رشدِ جنبش رهائی در خیابان‏ها دارد؛ جنبش و خیابان‏هایی که سرزنده‏تر از قبل، ندای مقابلۀ عملی با ارگان‏های حافظ بقای امپریالیستی را سر داده‏اند و در زمانی کوتاه، آنرا به منش و به روشِ اعتراضی خود تبدیل کرده‏اند.

 

ناگفته نماند که بموازات خیزش‏های مردمی و جوانان، قوات و سران متفاوت نظام هم در کنار تعرض افسار گُسیخته، مستمراً دارند اعتراضات بحق مردمی و جوانان را به "اشرار" و به "بیگانگان" نسبت می‏دهند. خط و نشان کشیدن‏ها و گُسیل نیروهای مسلح به خیابان‏ها هم، به تمِ اصلی گفتار و کردارِ عناصر جانی‏ای هم‏چون «خامنه‏ای»، «روحانی» و دیگر ایادی رژیم جمهوری اسلامی تبدیل گشته است. بطور مثال «خامنه‏ای» در حول و حوش اعتراضات مردمی در جمع نیروهای بسیج و سرکوب‏گر گفته است: "تهدیدهای زیادی [در پیش رو] داریم" و در ادامه جوانان و تودۀ ناراضی از وضعیت معیشت‏بار را "لشگر دشمنان"، "تخریب‏گر"، "شرور" و "آدمکش" مورد خطاب قرار داده است! «روحانی» رئیس جمهور معتدل نظام هم پیرامون اعتراضات اخیر گفته است: "با اغتشاش‏گران برخُورد خواهد کرد".

 

آری به تصور حاکمان ایران، جامعۀ معترض از بی‏عدالتی‏های موجود، "تخریب‏گر" و "شرور" به حساب آمده و می‏بایست با تمام قوا و با تجهیزات مدرن و نظامی به جان‏اش افتاد؛ می‏بایست جوانان را وحشیانه از خیابان‏ها پس زد و امنیت دل‏بخواۀ سرمایه‏داران را برقرار کرد. هرزه‏گویی و تهدیدهایی که جنبش‏های اعتراضی در این چهار دهه بدان‏ها عادت کرده و آشناست.

مردم و جوانان از دست سردمداران نظام جمهوری اسلامی کلافه‏اند و جامعه از نبُود آزادی‏های اوّلیۀ سیاسی و تورمِ اقتصادی در حال ترکیدن است، آن‏وقت غاصبان و سرکوب‏گران دارند اعتراضات بحق مردمی و جوانان را، به "لشگر دشمنان" و امثالهم نسبت می‏دهند! تابحال حاکمان آدمکش هزاران نفر را در درونِ زندان‏ها مثله کرده‏اند؛ کارگران را به دلیل بازخواهی حقوق‏های معوقۀشان در ملاءعام به شلاق بستند؛ در میادین متفاوت و آن‏هم به بهانه‏های واهی به جان قربانیان نظام امپریالیستی افتاده‏اند تا ارادۀ انسانی و ندای آزادیخواهی را در درون خفه کنند. حقیقتاً غارتِ و تعرض وحشیانۀ چهل ساله به حقوقِ زنان، بالا کشیدن دست‏مزدهای ناچیز کارگران و تعرض به کودکان، قطعِ دست و پا قربانیان سیستم و مناسبات امپریالیستی، جامعۀ ایران را به جامعۀ مرگ تدریجی برای رنجدیدگان و جوانان تبدیل کرده است. مگر بی‏دلیل مردم و جوانان به حیابان‏ها سرازیر - شده و - می‏شوند و خواهان حقوق پایمال شدۀ خود از جنایت‏کاران‏اند؟ مهم‏تر از همۀ این‏ها، مگر بی‏سبب است که شدت اعتراضات بمرحلۀ تازه‏تر و بالاتری شیفت کرده است و خیابان‏ها به نبرد اصلی و پایانی تبدیل شده است؟ اضافه بر این‏ها مگر بی‏علت است که ترس و وحشت، سراپای سران نظام را فرا گرفته است و دارند فرمانِ حملۀ گسترده‏تر را به ارگان‏های سرکوب و ارذال و اوباشان صادر می‏کنند؟  

 

به طور خلاصه و در پاسُخ به پُرسش‏های فوق باید گفت که علت آن‏ها، به تنگ‏دستی، به نابرابری‏های حاکم بر جامعه، به خالص‏تر شدن و هم‏چنین به تازه‏تر و ردایکالیزه‏تر شدن صفِ اعتراضات مردمی و جوانان بر می‏گردد. اگرچه نظام تا بحال توانسته است به یُمن ارگان‏ها و نهادهای سرکوب‏گرش، خواسته‏های بحق آنانرا به عقب برگرداند، امّا هرگز نتوانسته است افکار و روحیۀ مخالفت‏جویانه و تعرضی جوانان را پس زند. دهۀ شصت، حملۀ گُسترده و وحشیانه‏ای را به درون زندان‏ها سازمان داده است و خیل عظیمی از کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین را از دم تیغ گذراند؛ دهۀ هفتاد، به خوابگاهِ دانشجویان یورش بُرده است و مرتکب فاجعه‏ای هولناک در درون دانشگاه‏ها شده است؛ دهۀ هشتاد، به مبارزات 20 روزۀ مردمی حمله‏ور شد و بار دیگر به خوابگاه‏ها و از جمله به خوابگاه‏های دانشگاه امیرکبیر یورش بُرد، و خلاصه دهۀ نود، - جدا از تداوم روزمرۀ اعتراضی و سرکوب‏های کارگری و توده‏ای -، مولدِ دو مرحلۀ مبارزاتیِ بالنده در دیماه 96 و بویژه اعتراضات مردمی و جوانان در آبانماه 98 - بُوده و - می‏باشد؛ مراحل و دُورانی که علی‏رغم فقدان سازمانِ هدایت‏گر و سالم، دربرگیرندۀ تجاربِ ارزشمند، و نیز پویائی و خیر بر داشتن اعتراضات مردمی و جوانان بمرحلۀ بالاتر است.

 

به هر حال سوی اوّل قضیه، یعنی کار و بار و سیاست نظام در برابر مطالبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش، زنان، جوانان و کودکان روشن است و نه تنها کم‏ترین تغییری در سیاست‏های نظام متصور نیست، بساکه در مسیر دهشتناک‏تری در پیش است. چپاول، استثمارِ طاقت‏فرسا، حمایت از سرمایه‏داران و قطع ابتدائی‏ترین نیازهای زندگی و هم‏چنین سهل‏انگاری‏های ممتد در مدارسِ مخروب و تلف شدت کودکان محروم و غیره، به رویه و به سیاستِ روزمره و جا افتادۀ سران نظام تبدیل شده است. سردمداران رژیم جمهوری اسلامی تاکنون و در عمل نشان داده‏اند که در چهارچوب سیاست‏های امپریالیستی و در پاسُخگوئی به خواست‏های بانک جهانی و صندوق بین‏المللی پول، کم‏ترین کوتاهی از خود بخرج نداده و با شدت تمام، در پی اجرائی قدم به‏قدم آنان‏اند. در مقابل سوی دوّم قضیه هم، یعنی اوضاعِ زندگی و کار و بارِ میلیون‏ها انسان دردمند و آن‏هم بعنوان سازندگان اصلی جامعه، روزبه‏روز وخیم‏تر و دردناک‏تر شده است. پس آشکار بُود که چنین وضعیت و جامعه‏ای بردوام نخواهد ماند و سر از عصیان، و سر از رودردرویی با حامیان مناسبات کنونی در خواهد آورد؛ عصیان‏هایی که نماد آن‏ها را می‏شود در دیماه دو سال قبل، و هم‏چنین در آبانماه امسال رویت کرد. براستی می‏توان گفت به‏همان میزانی که اشلِ اعتراضات مردمی و جوانان بالا رفته است، به میزانی بمراتب بالاتر، نظام با سیاست خشن‏تر و عریان‏تر وارد صحنه شده است. بی‏شک پیدایی چنین مفوله‏هایی به معنای آن است که نه بالائی‏ها - و علی‏رغم فشار و تهدید و سرکوب ادامه‏دار - قادر به حکومت‏داری و کنترل جامعه‏اند، و نه پائینی‏ها حاضر به تمکین و سازش با سردمداران رژیم جمهوری اسلامی‏اند. چرا که تنش سیاسی، اعتراضی و شکافِ طبقاتی به بالاترین حد ممکنه رسیده است و در این بین و بطور یقین، تکلیف و جوابِ یک سئوال روشن است و آن این‏که، اعتراضات کنونی با هر عاقبتی رودررو شود، جایی برای بازگشت به دُوران گذشته، باقی نگذاشته است. این وضعیت را هم سران متفاوت رژیم می‏دانند و هم جامعه و جنبش‏های اعتراضی، بر موقعیت و بر جایگاه خویش آشنا شده‏اند. پس عیار و وزنۀ جنبش‏های مردمی و جوانان بلند و بالا شده است و مجال و میدانی برای عقب‏نشینی و پس‏گرد نیست. در حقیقت جنبش‏های اعتراضی مردمی و جوانان به این درجه از آگاهی دست یافته‏اند که زمانِ تصفیه‏های سیاسی به سر رسیده است، و زمانی بیش از این برای حکومت‏مداران ایران قائل نیستند. بدین ترتیب تکالیف دو سوی جامعه نوشته شده و به درِ خانۀ حاکمان ایران و نیز میلیون‏ها انسان دردمند، به میادین تولیدی، اجحاف، استثمار و سرکوب رفته است.

 

به همین دلیل است این روزها گوشه‏ای از سرزمین ایران را نمی‏توان یافت که در آن، از تنش و از رودررویی دو طرفِ قضیه بدُور باشد. نظام به اشکال گوناگون زد و در این وسط "رهبر" هم دارد، فرمانِ تعرض وسیع‏تر و گُسترده‏تر را به ارگان‏های سرکوب‏گرش صادر می‏کند؛ در مقابل هزاران جوان و تودۀ معترض و آن‏هم بدون کم‏ترین امکانات مقابله‏ای، امّا با انبانی از خشم و نفرت، هماهنگ خیابان‏ها را به میدانِ تصفیه حساب‏های سیاسی با سرکوب‏گران و سران نظام تبدیل کرده‏اند. رژیم این‏بار هارتر از گذشته و با گُستاخی تمام، سر و بدنِ انسان‏های معترض به بی‏عدالتی‏های موجود را نشانه می‏گیرد، تا بنای زوار در رفته و لرزان‏اش را در امان نگه دارد. تابحال ده‏ها تن را کُشته و صدها نفر را مجروح و هزاران تن دیگر را دستگیر کرده است تا جوانان را از خیابان‏ها پس زند؛ کاملاً بُو بُرده است که این بار صداها رساتر، خواسته‏ها روشن‏تر، و با اهمیت‏تر از همۀ این‏ها، سیاستِ مقابله‏ای با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام جمهوری اسلامی، به رویۀ اعتراضات توده‏ای و جوانان ایران تبدیل شده است. تردیدی نیست که چنین انتخابِ سیاسی‏ای، ریشه در سیاست‏های سرکوب‏گرانۀ سردمداران رژیم جمهوری اسلامی دارد؛ ریشه در فقر و تعرض به معیشت توده‏ها، ریشه در بی‏خانمانی و در بیکاریِ میلیون‏ها تودۀ محروم و جوانانی دارد که نظام به آنان تحمیل کرده است. مسلم است که سرمایه‏داران جهان غرق در بُحران‏اند و همۀ تلاش‏شان بر آن است تا بارِ بُحران روزافزون‏شانرا به توده‏های محروم و ستم‏دیده سرشکن کنند. در پرتو چنین حقیقتی‏ست که مردم و جوانان ایران بمانند دی‏ماه 96، امّا بر خلاف دُوره‏های پیشین مولد باغستان کرج، به آتش کشیدن اماکن جهل و سرکوب، بانک‏هایی هم‏چون صادرات، ملت، سپه و به اضافه فروشگاه کورشِ وابسته به سپاه پاسداران و و دیگر نهادهای استثمار و تعرض نظام‏اند.

 

خلاصه این‏که خیابان‏های ایران در بُعدِ وسیعی شاهدِ جدال دو سوی قضیه است. بدین ترتیب آن‏چه را که می‏توان از وضعیت کنونی آموخت، آن است که اعتراضات مردمی و جوانان، تغییر شیفت داده و رادیکال‏تر از گذشته شده است؛ در مقابل تقلاء و سرکوب نظام هم عریان‏تر، بی‏پرواتر و خشن‏تر شده است؛ پس نیاز است تا بموازات عصیان و جنبشِ رهائیِ خیابان‏ها، سوی سوم قضیه و آن‏هم در تجمعات و در دسته‏های سازمانیافته، ساختمان‏ها و تجمعات سرکوب‏گر را با منطقِ زور انقلابی نشانه گیرند و زمینه‏های پیشرفتِ بیش از پیش جنبش‏های اعتراضی کارگری، توده‏ای و جوانان را در چهار گوشۀ ایران فراهم سازند. به این علت که در نظام‏های سرمایه‏داری سراپا مسلح و خشن، حرف اصلی و آخر را سازمانِ مسلحِ توده‏ای و خیابان‏ها خواهند زد؛ تنها در پرتو تاکتیکِ منطبق با قانون‏مندی حاکم بر جامعه است که می‏توان آزادی و رهائی انسان‏ها را از زیر یوغ مناسبات امپریالیستی تضمین نمود. بنابراین جدا از همراهی و پشتیبانی از اعتراضات مردمی و جوانان، باید آگاه بُود که خیابان‏ها بدون آگاهیِ کمونیستی و بدون تصوری روشن از سیاست‏های مکرآمیز امپریالیستی، از بازستانی حقوقِ لگدمال شدۀشان باز خواهند ماند. بطور یقین تجارب بسیار غنی‏ای در این عرصه موجود است که نشان از ناموفقی عصیان‏های خیابانی دارند. پس‏گردِ هزاران اعتراضاتِ خیابانی از امریکا و افریقا گرفته تا اروپا و آسیا موید این نظر است که بدونِ حضور و بدون هدایت سازمانِ کمونیستی، جنبش‏های خیابانی با هر میزان و ابعادی پس زده خواهند شد. در یک کلام جامعۀ ایران نیاز به آن دارد تا پرچم سازمانِ متشکل و با برنامۀ کمونیستی و آن‏هم بهمراه جنبش‏های اعتراضی مردمی - جوانان، به اهتزاز در آید و مانع بردوامی بیش از این سردمداران رژیم جمهوری اسلامی بر اریکۀ قدرت گردد. خواست حقیقی و حقوقِ میلیون‏ها انسان دردمند و جوانان در بستر چنین سیاست و راهبردی متحقق خواهد شد. پس عصیان و جنبش ِخیابانی را می‏شود با عروجِ سازمانِ مدافع میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش، زنان، جوانان و کودکان، علیۀ دم و دستگاه‏های سرکوب‏گر نظام و آن‏هم تا سر حد سرنگونی سردمداران رژیم جمهوری اسلامی و در آینده‏ای نه چندان دُور جشن گرفت. در چنین صورتی است که خیابان‏ها ثمره خواهند داد و جامعه از شر تمامی مصائب دست‏ساز نظامِ وابسته به امپریالیسم نجات خواهد یافت.

 

5 دسامبر 2019

14 آذر 1398

 

 

 

 

شورش ٩٨، موتور کوچک یا موتور بزرگ؟

شورش ٩٨، موتور کوچک یا موتور بزرگ؟


http://www.didgah.net/khabarMaghalehMatnKamel.php?id=29320


ﺧﻮشﺑﯿﻨﯽ ﭼﭗﻫﺎو اﻣﯿﺪارﺗﺪوﮐﺲ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖﻫﺎ

ﺧﻮشﺑﯿﻨﯽ ﭼﭗﻫﺎو اﻣﯿﺪارﺗﺪوﮐﺲ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖﻫﺎ

http://www.azadi-b.com/G/file/khoshbini_chapha.pdf

هفت‌تپه؛ هم‌آوایی سرکوب و انحراف

هفت‌تپه؛ هم‌آوایی سرکوب و انحراف

http://www.azadi-b.com/G/file/Hamavayie-Sarkub-va-Enheraf.pdf

خیزش آبان ۹۸ گذار از حکومت ولایت فقیه

«و این بند بندگی،

 و این بار فقر و جهل، به سرتاسر جهان،

 به هر صورتی که هست،

 نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد!»

 «زنده یاد کرامت دانشیان»

 

تحریم های حداکثری امریکا و روابط حداقلی اتحادیه اروپا به دلیل سابقه ی جنگ طلبی و صدور انقلاب و تررویسم دولتی با حکومت اسلامی و احتراز از سرمایه گذاری های کلان به منظور مواجه با بحران ساختاری ایران، عاملی بود تا طبقه متوسط ۱۴ میلیونی ایران با شیب تندتری به سمت فرودستان و طبقه کارگر رانده شود.

بنا بر گفته ی عضو کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی، با احتساب شاخص خط فقر تعیین شده ی ۳میلیون و ۴۰۰هزار تومانی؛ تعداد خانوارهای ایرانی زیر این خط فقر، ۵۵درصد است. و این سقوط کیفی طبقه متوسط خود زمینه ساز شورش ۹۶ و خیزش ۹۸ است. از طرفی حداقل دستمزد کارگران در سال ۱۳۹۷ با احتساب دلار ۴ هزار تومانی در حدود ۳۰۰ دلار بوده است. این حقوق در ۱۳۹۸ با احتساب دلار ۱۲ هزار تومانی تقریبا ۱۳۹ دلار یعنی کمتر از نصف سال قبل شده است.

مقایسه قدرت خرید حقوق با قیمت بنزین :

با دریافت ماهیانه در ترکیه که حدود ۴۲۰ یورو است، می توان ۵۲۷۰  لیتر بنزین خرید.

دراروپا رقم متوسط دستمزد  ۱۱۸۰ یورو است که قابلیت خرید  ۱۴۷۳۰ لیتر بنزین فاقد آغشته به آب و گازوئیل را دارد.

در ایران رقم متوسط دستمزد به یوروی ۱۳هزار تومانی حدود ۱۲۸ یورو در ماه است. با این مبلغ  فقط می توان  ۵۵۴ لیتر بنزین آزاد خرید.

فشار معیشتی بعد از سرکوب شدن ده روزه اعتراضات دیماه ۹۶، شدت یافت و اعتصابات کارگری اوج گرفت. اما درسطح منازعات جامعه آن­چنان سیاسی نشد.

آنگاه که چند نماینده کارگری هفت تپه و اهواز و اراک دستگیر شدند و اسماعیل بخشی، وزیر اطلاعات را به خاطر شکنجه و اعتراف گیری اجباری خود  به مناظره دعوت کرد، معضلات کارگری بیشتر آشکار شد، او پیش از این در یکی از سخنرانی ها برای کارگران گفته بود:

"ما باید مسوولان را یکجا جمع کنیم و بهشان بگوییم خاک بر سر بی لیاقت تون"

او آگاه بود که سهم دستمزدها از هزینه ی تولید در جامعه ما نهایتا ۱۲ درصد بیشتر نخواهد بود. اما آنچه به کارگر تعلق می گیرد، کفاف گذران امور روزمره را از آنان سلب کرده و باعث  مشارکت آنان در اعتراضات آبان ماه شده است.

 کارگران، بیکاران، تهیدستان، خستگان از شرایط خفقان آور جامعه و جوانان بی افق از آینده، که نسبت به سالهای گذشته فزونی یافته  است،  به مقابله و عقب راندن حکومت امام زمانی برخاسته است.

 ساختار مدیریت بیت رهبری و قدرت نظامی سپاه و مافیای ثروت انباشتهِ رانتی که قادر است هنوز به سرکوبگری و کشتار و غارت چهل ساله ادامه دهد، با گستردگی کمی و کیفی خیزش آبان ۹۸ و در ادامه با شورش و قیام، فرو می ریزد. 

خامنه ای با « اشرار» خواندن مردم معترضی که حکومت اسلامی هستی شان را به تاراج برده است، فرمان «برخورد قاطع» یعنی سرکوب و کشتار خونین را صادر کرد، و در شامگاه سه شنبه ۲۸ آبان گفت: «کارهای این چند روز، کارهای امنیّتی بود؛ اینها کارهای مردمی نبود، کار امنیّتی بود؛ عقب‌زده شدند».

و به این ترتیب رهبر نظام، سید علی خامنه ای، بر مجوز قبلی خود، آنچه او "آتش به اختیار" داشتن حزب الهی ها توصیف کرده بود ، دوباره تاکید نمود و فرمان خونین سر کوب را صادر کرد.

رویدادهای هفته آخر آبان ۹۸ از زبان حاکمان ایران بدون شرح و توضیحی خود نقطه عطفی است که نشان می دهد روند فروپاشی نظام اسلامی به مرحله گذار از آن نزدیک شده است:

 -- حسین نقوی حسینی، سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، نیز اعلام کرد که تاکنون حدود هفت هزار نفر از معترضان بازداشت شده‌اند.

-- یک مقام وزارت کشور  به ایران وایر گفت: «تا ظهر روز دوشنبه ۴ آذر، کشته شدن ۲۱۸ نفر از معترضان از سوی فرمانداری‌ها تائید شده است، انتظار می‌رود تعداد کشته‌ها از این بیشتر باشد. از این تعداد ۸۷ نفر در استان تهران کشته شده‌اند.» به گفته این مقام مطلع  که نمی‌خواهد نامش فاش شود، تعداد بازداشتی‌های اعلام شده به وزارت کشور تا سه‌شنبه هفته پیش ۲۸ آبان، ۴۵۲۳ نفر بود، وزارت کشور از سه‌شنبه گذشته آمار جدید بازداشتی‌ها را دریافت نکرده است

-- جلال پور از اتاق بازرگانی می گوید: قطع اینترنت ۱.۵ میلیارد دلار به اقتصاد ضرر زد.

-- رحمانی فضلی وزیر کشور گفت: بحران از ساعت ۱۶ تا ۱۷ جمعه ۲۴ آبان با پوشش خبری اعتراضات در رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور بالا گرفت. کانون درگیری‌ها در حومه تهران در ملارد، بهارستان، شهر قدس و اسلامشهر بود. جمعیتی حدود ۱۳۰ تا ۲۰۰ هزار نفر در تجمعات اعتراضی حومه تهران شرکت کرده‌ بودند. علاوه بر این ۱۰۰ نقطه از تهران نیز درگیر اعتراضات مردمی بود. در این نقاط، در حومه تهران و در شهرستان‌های درگیر، زنان معترض هدایت و رهبری گروه‌های کوچک معترضان را به عهده داشتند. در اعتراضات به بیش از ۵۰ پایگاه و پاسگاه نظامی و انتظامی حمله شد و ۷۳۱ بانک، ۱۴۰ مکان عمومی، ۹ مرکز مذهبی، ۷۰ پمپ بنزین، ۳۰۷ خودروی شخصی، ۱۸۳ خودرو انتظامی و ۱۰۷۶ موتور سیکلت مورد حمله قرار گرفتند. علاوه بر استان تهران، استان‌های خوزستان، اصفهان و فارس به طور ویژه درگیر اعتراضات گسترده مردمی بودند. در مجموع در ۲۷ استان کشور اعتراضات اتفاق افتاد. معترضان جاده ماهشهر به بندر امام را به مدت سه روز بسته بودند. همچنین جاده مازندران به مشهد، جم به عسلویه و بزرگراه تهران- کرج از جمله مسیرهایی بود که در جریان اعتراضات توسط معترضان بسته شد.

-- محمد جواد کولیوند، نماینده کرج، فردیس، اشتهارد و آسارا در مجلس شورای اسلامی هم در جمع خبرنگاران اظهار داشت: در روز اول اعتراضات علیه گرانی و سهمیه‌بندی بنزین،  در "۷۱۹ نقطه از کشور" تظاهراتی برگزار شده است.همزمان با سهمیه‌بندی بنزین یارانه جدیدی با عنوان «حمایت معیشتی» نیز به وجود آمد که قرار است بین ۶۰ میلیون نفر توزیع شود. اما محروم‌ترین قشرها از جمله کارگران از این یارانه بی‌نصیب مانده‌اند. خاستگاه اعتراضات آبان ۹۸ هم در حومه شهرها بود. جنوب اهواز و شیراز و همچنین ملارد، بهارستان، شهر قدس و اسلامشهر در حومه تهران کانون درگیری بسیج و مأموران امنیتی با معترضان بود. در این مناطق قشرهای «آسیب‌پذیر» سکونت دارند.

--عبدالله گنجی، دبیر مسئول روزنامه "جوان"، وابسته به سپاه پاسداران، در سرمقاله روز شنبه ۹ آذر این روزنامه بدون نام ‌بردن از منابع اطلاعاتی خود نوشت : در بیش از ۱۰ شهر "جنگ مسلحانه" رخ داده است. معترضان در شهرهای گوناگون "برای بیرون کشیدن سلاح" به ۸۰ مرکز نظامی و انتظامی حمله کرده‌اند و "بخشی از تلفات انسانی در چنین مکان‌هایی بوده است".  ۲۵ درصد دستگیرشدگان در شهر تهران "گرایش‌های سلطنت‌طلبی دارند.. . .در حوادث اخیر البرز بیش از  ۴۰۰ نفر دستگیر شدند که ۲۰۰ تن از آنان هنوز در زندان به‌سر می‌برند. "

-- یدالله جوانی معاون سیاسی سپاه پاسداران گفت: برآورد دشمنان این بود که دولت برای ترمیم وضعیت اقتصادی یا باید اصلاحاتی در مدیریت سوخت کند یا مالیات‌ها را افزایش دهد یا با پول بدون پشتوانه تورم کمبود بودجه را جبران کند که هیچ‌ کدام از اینها رضایت مردم را به همراه نمی‌آورد. مقام معظم رهبری هم با علم به این نکته فرمودند که طبیعی است مردم دست به اعتراضات بزنند. البته راه چهارمی هم برای برون رفت از مشکلات بود که آن هم  مذاکره با قدرت‌های جهانی بود که جمهوری اسلامی بارها تاکید کرده که مذاکراتی با این قدرت‌ها نخواهد داشت. بعد از فرمایشات رهبر انقلاب در 26 آبان سوالات و ابهامات و بعضا دلخوری‌ها و گلایه‌هایی از ایشان توسط مردم و حتی نیروی‌های انقلابی و ولایت‌مدار رخ داد و آنها بر این باور بودند که رهبر انقلاب باید از دولت می‌خواست که اجرای طرح را متوقف کنند. این گلایه‌ها و اظهار نظرات خود نشانه این است که این مسئله را آن طور که باید و شاید درک نکردیم و نظر خود را برتر از نظر رهبری می‌دانیم در حالی که ایشان رهبر کشور هستند و تجربه 30 ساله در این زمینه دارند. اتفاقاتی که رقم خورد تا این حوادث شکل بگیرد از بامداد روز جمعه 24 آبان و با اعلام خبر افزایش سه برابری قیمت بنزین و سهمیه‌بندی آن به‌صورت محدود آغاز شد و سپس اعتراضات از روز جمعه به‌صورت محدود شروع شد و در روزهای شنبه و یک‌شنبه به صورت گسترده و در 29 استان و در صدها شهر ادامه یافت. یکی از این استان‌ها استان اصفهان بود که در 110 نقطه از استان اعتراضات و درگیری‌ها رخ داد و از حیث تجمعات بعد از استان‌های فارس و تهران رتبه سوم را در کشور در اختیار دارد. ابعاد در طول عمر چهل ساله انقلاب اسلامی در نوع خود بی‌نظیر بود. ما حوادثی هم در ماه‌های ابتدایی انقلاب از حیث بی‌ثبات‌سازی داشتیم و در آن حوادث اکثرا مناطق قومیتی مورد توجه بود اما اتفاقی که در روزهای پایانی آبان‌ماه رخ داد، مسئله‌ای گسترده و جدید بود که گر چه نمونه‌هایی از آن مانند حمله به حوزه بسیج و آتش زدن آن و آتش زدن بانک‌ها و مراکز دولتی در اغتشاشات سال 88 و 96 دیدیم اما به لحاظ گستردگی در ابعادی بسیار کوچک‌تر از حوادث اخیر قرار دارد.

-- حسین سلامی، فرمانده سپاه پاسداران گفت:  کشتار نصف ایران را در نظر گرفته بودند،  جنگ جهانی تمام عیاری علیه نظام و انقلاب وضع حمل کرد و خوشبختانه نوزاد آن در لحظه تولد فوت کرد.

-- سردار سالار آبنوش، فرمانده عملیات بسیج می گوید: «فتنه، فتنه دیگری بود. به عنوان کسی که در صحنه بودم معتقدم فقط خدا ما را نجات داد. فتنه‌گران کشتار نصف ایران رادر نظر گرفته بودند و برای اولین بار با هماهنگی و سازماندهی خاصی مواجه شده بودیم. پدیده عجیب و جدیدی بود که یک دفعه کل کشور را فراگرفت.»

-- کانال تلگرام وبسایت کلمه با استناد به اظهارات "یک منبع آگاه" شمار ثبت‌شده قربانیان اعتراض های اخیر ایران را ۳۶۶ نفر اعلام کرده بود.«در شهریار حداقل ۵ نفر، بخش کهنز ۱۷ یا ۲۰ نفر، در بخش‌های فردوسیه امیریه و وحیدیه ۱۰ یا ۱۳ نفر، بخش ملارد ۸ نفر، قلعه حسن خان ۸ یا ۱۰ نفر، یوسف‌آباد صیرفی ۶ نفر، جاده ساوه ۱۰ یا ۱۲ نفر، اسلام‌شهر ۸ یا ۱۰ نفر، حد فاصل ملارد و شهریار شامل روستاهای لم آباد، اسفند آباد و بکه حدود ۱۲ یا ۱۴ نفر و اکبرآباد و وجیه‌آباد بیش از ۲۰ نفر از هموطنان‌مان با شلیک مستقیم نیروهای نظامی یا استفاده از تیربار مسلسل جان خود را از دست داده‌اند که در مجموع آمار جانباختگان اعتراضات مردم در شهریار را دستکم به بیش از یکصد نفر می‌رساند.»

جنبش توده ها و حاد شدن تضادهای درون حکومتی

--- عباس عبدی استراتژیست نظام وقایع اخیر را چنینن تحلیل می کند:

" . . . این اتفاقات به لحاظ تاریخی ماندگار شده و تعیین کننده روابط مردم با حکومت خواهد شد. اگر به یک شیشه، خش انداخته شود، براحتی ترمیم نمی‌شود حالا اگر شکسته شکسته شود، با بندزدن درست نمی‌شود و باید در کارخانه دوباره ذوب و ساخته شود. . . بازهم رهبری آمدند این مسأله را جمع کردند و اگر ایشان به ماجرا ورود نمی‌کردند هیچ چیز باقی نمی‌ماند. . . . بدترین اتفاقات در شهرهای اطراف تهران نظیر اسلامشهر، شهریار، ورامین و... افتاد.  مطابق اطلاعاتی که موجود است طی ۱۰ سال ۸۵ تا ۹۵ ، این شهرها از حداقل  ۲۵ درصد افزایش جمعیت تا  ۲۰۰ درصد را داشته اند. این نشان می دهد که این شهرها بنیان های اجتماعی با ثباتی ندارند که این حجم از جمعیت به آن اضافه شده است. این اتفاق در شرایطی افتاده که ما رشد اقتصادی جدی در کشور نداشته ایم. کل رشد اقتصادی از سال  ۹۰ تاکنون رقمی معادل ۷ درصد است که اگر بر اساس سرانه حساب کنیم ۳ درصد هم منفی است. . . . اتفاق بدی که افتاده این است که هم امید اجتماعی کم شده هم امید فردی. این دو با هم متفاوتند. هر کدام از دو نوع امید دارای اهمیت هستند. بر اساس اکثر نظرسنجی ها، امید به آینده هم از نظر اجتماعی و هم از لحاظ فردی به شدت پایین آمده و در کنار آن کاهش اعتماد نیز رخ داده است.  . . . سال  ۸۸  شاهد حضور کسانی بودیم که چیزی داشتند و می خواستند بیشتر داشته باشند و این مسأله را حق خود می دانستند. بنابراین تحلیل این بود اگر آنها را سرکوب کنند برای اینکه چیزی که دارند را از دست ندهند، کوتاه می آیند. اما این بار کسانی که به خیابان آمدند چیزی ندارند که بخواهند از دست دهند یا این تصور برایشان وجود دارد که اگر هم چیزی دارند قرار است از آنها گرفته شود.  . . .  یک تعدادی به ویژه از سال ۸۴  تا  ۹۲  به این نتیجه رسیدند که حذف شده یا به حاشیه رانده شده اند و از سال  ۸۸ به عنوان یک فرصت استفاده کردند. در نتیجه برای من بیشتر از آنکه انتخابات سال  ۸۸  مهم باشد، همین وجه از اتفاقات آن سال اهمیت داشت. اما در سال ۹۶ ، نوع دیگری از معترضان حضور داشتند. یعنی اغلب کسانی که بیکار بودند و راهی برای ادامه بقا نداشتند. ولی معتقدم که این دو نوع معترض در سال ۹۸ کمابیش به هم رسیدند. حالا ممکن است مشارکت شان در این حوادث هم سنگ نبوده باشد ولی کم و بیش به هم رسیدند."

--- حسین نجات، جانشین رئیس اطلاعات سپاه سه‌شنبه ۵ آذر در سخنانی که در جمع بسیجیان استان مرکزی در اراک ایراد کرد در پاسخ به مخالفان حمایت خامنه‌ای از سهمیه‌بندی بنزین در صفوف بسیج گفت با بالا گرفتن اعتراضات در فاصله بین ۲۴ تا ۲۶ آبان رهبر جمهوری اسلامی به این جمعبند رسید که اگر مسئولیت مصوبه فراقانونی سران قوا برای افزایش قیمت بنزین را به عهده نگیرد، " ممکن است کار بالا بگیرد و به خواست استعفای سران سه قوه و تغییر نظام سیاسی در ایران بینجامد."

--- علم‌الهدی امام جمعه مشهد در جمع بسیجیان انتقاد کرد که: «باورمندی برخی از افراد حزب‌اللهی به ولایت ضعیف است»

--- علی خامنه‌ای چهارشنبه ۶ آذر در دیدار با بسیجیان تلاش کرد تعریف دیگری از «مستضعف» ارائه دهد و حساب بسیج را از قشرهای آسیب‌پذیر جامعه جدا کند. خامنه‌ای گفت:

«اسم شما نیروی مقاومت بسیج مستضعفین است. مستضعفین چه کسانی هستند؟ برخی مستضعفین را به اقشار آسیب‌پذیر معنا می‌کنند. قرآن می‌گوید مستضعفین یعنی ائمه و پیشوایان بالقوه‌ عالَم بشریت و کسانی که وارثان همه‌ موجودی زمین خواهند بود.»

 رهبر نظام اسلامی دسترسی به «موجودی زمین» را جز با گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در خاورمیانه و «نظم‌بخشی اقتصادی» در داخل میسر نمی داند. به این ترتیب با اعتراضات آبان ۹۸ نیز بسیج وارد مرحله تازه‌ای می‌شود: مشارکت در سرکوب حاشیه‌نشینان فقیر به وعده دسترسی به «موجودی زمین».

او چند توصیه خطاب به بسیجیان بیان کرد: " ۱- بسیج در همه‌ی میادین دفاع سخت، نیمه‌سخت و نرم، آماده‌به‌کار باشد و در همه‌ی محله‌های کشور در مقابل حوادث گوناگون، راهبرد و تاکتیک آماده داشته باشد. ۲- در هیچ زمینه‌ای غافلگیر نشوید و سعی کنید در همه‌ی محله‌ها حضور داشته باشید. ۳- در جنگ نرم، عکس‌العملی رفتار نکنید البته باید پاسخ دشمن را داد اما همیشه مانند شطرنج‌بازی ماهر یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید. ۴- ارتباطات خود را با مساجد تقویت کنید چراکه بسیج متولد مساجد است. ۵- با مجموعه‌های همسو با اهداف بسیج در دانشگاه‌ها و خارج از آن، هم‌افزایی و همکاری کنید. ۶- بسیج در عین گستردگی چابک باشد و اسیر پابندهای رایج اداری نشود."

--- رحیمی عضوهیات رئیسه مجلس  به علی لاریجانی نوشته است: «از آن‌جا که اکثریت آسیب‌دیدگان از مردم معترض و غالباً از طبقات ضعیف جامعه بوده‌اند و هیچگونه همدلی و دلجویی از آنان به عمل نیامده و همین امر موجب دلخوری در بخش بیشتری را فراهم کرده است و از طرفی هیچگونه گزارش موثقی از بازداشت‌شدگان وضعیت پرونده قضایی آن‌ها ارائه نشده؛ بنابراین تقاضا دارد با قید فوریت تدبیر فرمایید تا کمیته‌ای حقیقت‌یاب از مجلس شورای اسلامی زیر نظر هیئت رئیسه مجلس تشکیل گردیده و در خصوص افراد کشته شده و مصدومین و بازداشت شدگان حوادث آبان‌ماه و همچنین تدابیر وزارت کشور در مواجهه با اعتراضات خصوصا نحوه مقابله نیروهای انتظامی و امنیتی گزارش جامعی تهیه و به مجلس شورای اسلامی ارائه گردد.»

--- میرحسین موسوی در بیانیه کوتاهی نوشت: "برخورد خشن و خونین با مردمی خشمگین و فرودستانی جان به لب رسیده که در اعتراض به یک تصمیم غیرمعقول کاسبکارانه و مخالف منافع اقشار مستضعف، و زخم خورده از سیاست‌های خانمان برانداز به خیابان‌ها آمده بودند، و تأمل در گستردگی اعتراض‌ها در تهران و سایر نقاط کشور که نشان‌دهنده سرخوردگی همگانی در میان اقشار جان به لب رسیده از اوضاع کشور دارد شباهت تام و تمام با کشتار بیرحمانه مردم در ۱۷ شهریورخونین ۵۷ دارد. آدمکشان سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیردینی بودند، و ماموران و تیراندازان آبان ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرمانده کل قوا شاه بود و امروز اینجا ولی فقیه با اختیارات مطلقه. "

اظهار نظر نخست وزیرنظام اسلامی که دوران امام را طلایی می دانست در کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ از رای مردم دفاع کرد، و با تحمل حصر خود به مشروعیت ولایت فقیه خامنه ای ضربه کاری زد. حال بعد از ده سال  فتنه مهم تری که مقایسه آبان خونین به امررهبراست را با شهریور۱۳۵۷ شاه ، برای نظام تدارک دیده است که در شقه شدن جمهوری از ماهیت ولایت فقیه حکومت، نقش مهمی ایفا می کند. بعد از گسترده ترین اعتراض مردمی  در طول۴۰ سال عمررژیم و رویارویی تمام وکمال ارکان حکومت با آن که به خیزش آبان ۹۸ منجر شد، پروسه فرو پاشی رژیم دینی اوج می گیرد.

بیت رهبری، سپاه و بسیج، دولت امنیتی روحانی که فریبکارانه ادعای حقوق دانی می کرد، توان سد کردن سقوط نظام اسلامی را ندارند.  جریان های تحول خواه متشکل و کنشگران منفرد که همراه و همدل با جنبش طبقات متکی به کار و دستمزد هستند. با تضاد ها و همگرایی متعدد و پر پیچ وخم بیشتتر از پیش روبرو می شوند. در میان سرنوشت چپ چه خواهد بود ؟ می تواند با تنوری که دارد آبی برای جامعه آزاد و آباد گرم کند.

 

آتش زدن بانک ها و شورش فرودستان 

از ۲۴ تا ۲۹  آباان ۹۸ طبق آمار دولتیان بیش از ۱۰۰۰ شعبه بانک آسیب دیده است.  بی‌عدالتی‌ها و تبعیض ها، در بانکها شکلی ملموس و قابل فهم برای همه طبقات و اقشار اجتماعی و مال باختگان دارد. بانکها هر روز به هزینه مشتریان خود مدرن‌تر می‌شوند و چون قارچ در بهترین مکان هر خیابانی افتتاح می‌ گردند.  بانک ها نمادِ غارت، رانت، فساد سیستماتیک هستند که در مقابل چشم مردم خودنمایی می‌کنند. در روز موعود، روزی که مردم خشم و نفرت از ستم طبقاتی خود را به خیابان‌ها می آورند، آنگاه که همبستگی برای رها شدن از چنگال فقر ضرورت یابد، آتش زدن بانک ها همان زبان مشترک مردم فقیر و جوانان بیکار خواهد شد. چرا که مردم فلاکت زده از تبعیض، بی عدالتی، فساد، رانت و ناکارآمدی به تنگ آمدند.  تعداد بانک‌های سوخته در هفته گذشته به حدی است که در ذهن هر روشنفکر و سیاستمداری که سال‌ها از درد این اقشار و طبقات ضعیف عقب مانده قابل درک نیست. برای اینان مسئله است، که چرا مردم  باید اموال خود را تخریب و به آتش به کشانند.  این خود بارزترین نشانه دورافتادگی این تحلیل گران و منتقدین و فعالان اجتماعی از رنج مردم است. بانک‌های سوخته‌ی برجا مانده‌ی در شورش آبان ۹۸ انفجار خشم مردم از نزول خواری نهادینه شده درسیستم رسمی و اسلامی شده بانکی کشور است. زمانی که مردمی گرسنه به کف خیابان آمده تا صدای اعتراض خود را بلند کنند، وضعیت فلاکت بار خود را به حکومت و جهانیان فریاد کنند، رژیم، نیروهای مسلح و بسیجی و آتش به اختیار خود را  برای سرکوب  مردم محروم به خیابانها می فرستتد. تا در نطفه با ضرب و کشتن مردم نسق بگیرند و رعب ایجاد کنند. سوزاندن بانکها، مراکز ستم، ماشین پلیس ضد شورش و برخی مراکز فساد و غارتگران ثروت مردم در لوای حوزه های علمیه توسط مردم جان به لب رسیده، دفاع مشروع و گزینه ای است در برابر رژیمی که تا بن دندان مسلح است. طرفداران اعتراضات مسالمت آمیز قبل از همه  باید از رژیم  بخواهند که مطالبات مردم را برآورده سازد و از خشونت دست بردارد. عده‌ای از روشنفکران ایرانی و اصلاح‌طلبان، برای فهم مسئله خشونت، به دنبال همسان‌سازی شرایط ایران با کشورهای اروپایی بخصوص فرانسه هستند. اما از این همسان‌سازی نتیجه می گیرند که خشونت موجود معترضان در جامعه ما لجام‌گسیخته است لذا واکنش خشن طبعیی مقابل گارد خشونت پروررا اغتشاشگر می نامند. اما با درنگ کوتاه در نحوه برخورد پلیس در دو کشور می‌توان آشکارا مشاهده کرد که پلیس فرانسه در برابر ضررهای مادی‌ای که معترضان به «اموال عمومی» وارد آورده‌اند، معترضین را مورد حمله مستقیم قرار نداده است. ازاین‌روست که آمار کشته‌ها در اعتراضات یک‌ساله فرانسه کمتر از یک‌دهم افرادی است که در ایران براثر خشونت پلیس در پنج روز کشته‌شده‌اند. شرایط داخلی و خارجی ایران چنان است که دولت در اینجا فقط با زبان خشونت سخن می‌گوید و  از معترضان حق حیاتشان را می‌ستاند،  در آینده نزدیک نه تنها نباید انتظار کاهش خشونت را داشت بلکه برای مقا بله با افزایش خشونت‌های دولتی که از جانب حکومت در سیمای اسلامی با الگوی قرآنی توصیه و انجام می شود. به نحوی برنامه ریزی و در محدوده ای با قهرعمل کرد که نقض اهداف جنبش نگردد.

December 04, 2019

سیزدهم آذر، شانزدهم آذر

سیزدهم آذر، شانزدهم آذر

مناسبت ۱۶ آذر به عنوان روز اعتراض دانشجویی هر چه بود و هر پیشینه ای داشت، تحرک اعتراضی ۱۳ آذر ۱۳۸۶ دانشجویان، (دوازده سال قبل) فصل جدید و تماما متمایزی را در فضای اعتراض سیاسی جامعه ایران گشود. این تمایز و تفاوت ایجاد شده قویا چرخشی به نفع جبهه کارگر و انسان محروم و تحت ستم علیه سرمایه، به نفع جنبش علیه استثمار و کار مزدی و به نفع انسانیت و عروج جنبش آزادی و برابری بود.در توضیح این واقعیت توجه تان را به مطالعه مطلب زیر جلب میکنم.   

درود بر دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب (داب)

رحمان حسین زاده

امروز سیزدهم آذر است. به این مناسبت میخواهم به سیزدهم آذر دوازده سال و مبارزه درخشان دانشجویان در سال ۱۳۸۶ برگردم. اما بدوا باید تاکید کنم، مناسبت ۱۶ آذر یک روز شناخته شده در فضای مبارزاتی جامعه ایران به ابتکارنسل جوان و دانشجویان است. این مناسبت اعتراضی و تجربیات مهم آن فراموش شدنی نیست. به همین دلیل دیروز دوازدهم آذردانشجویان دانشگاههای تبریز و رازی کرمانشاه با شعارهای کوبنده علیه استثمار و بیکاری و نظم حاکم و سرمایه داری آغازگر مبارزات دانشجویی امسال علیه حاکمیت سرکوبگر جمهوری اسلامی شدند. جمهوری اسلامی با اتکا به قتل عامهای وسیع دو هفته قبل آبانماه و با شروع دستگیری دانشحویان مبارز و تهدیدها، فکر میکند، بی دردسر شانزدهم آذر،روز دانشجو را پشت سرمیگذارد، اما پیام تجمع اعتراضی دیروز دانشجویان جسور دانشگاههای تبریز و کرمانشاه نشان میدهد، زیر پرده اختناق و سرکوب خشن، تلاش برای ابراز وجود مبارزاتی در جریان است. دوره "پادگانیزه" کردن محیط دانشگاهها بسر آمده است. امید است امسال هم شاهد تحرک و صدای اعتراضی رسای دانشجویان و نسل جوان در همبستگی با مبارزات گسترده کارگران ومردم و به ویژه تظاهراتها و نبردهای قهرمانانه اخیر آبان ماه باشیم.

در ادامه مطلب قصد من پرداختن به کل تاریخ ۱۶ آذر نیست. میخواهم از جای دیگری شروع کنم. میخواهم از جایی شروع کنم که اکنون دوازده  سال از آن گذشته است. از ۱۳ آذر سرخ سال ۱۳۸۶شروع میکنم، که به نظر من فصل جدیدی را در جنبش اعتراض سیاسی جامعه ایران گشود. ۱۳ آذر دوازده  سال قبل نقطه عطف مهمی بود. نقطه عطفی که بدون پیشینه نبود. حرکت نوینی که  چند سال قبلترش پروسه تعیین مسیر سیاسی خود با پرچم و پلاتفرم سیاسی آزادی و برابری و به میدان آمدن رهبران و چهره های جوان و کمونیست را شروع کرده بود. در آن سالها  جمهوری اسلامی، رهبران و فعالین این جنبش را با "ستاره دار" کردن از دانشگاه و تحصیل محروم میکرد. جمهوری اسلامی غافل از این بود با اینکار آنان را به عنوان "ستارگان" مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه در آن زمان به جامعه معرفی کرد.

سیزدهم آذر سال ۱۳۸۶  صرفا آکسیونی در یک روز نبود. بلکه سرآغاز علنی جدال سیاسی بود که در طول یکسال بعد آن ادامه پیدا کرد. دستگیری  رهبران و فعالین اصلی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب را چند روز قبلتر از ۱۳ آذر ۱۳۸۶ شروع کردند. فکر میکردند مانع برگزاری مراسمهای سرخ ۱۳ آذر در آن سال میشوند. اشتباه کردند ومتوجه نبودند که صف دیگر و  نسل دیگری از رهبران وفعالین آزادیخواه و برابری طلب یورش رژیم را خنثی میکنند.عزم و اراده بر افراشتن پرچم آزادی و برابری را در روز ۱۳ آذر به نمایش گذاشتند. این کشمکش بعد از ۱۳ آذر با دستگیریهای بیشتر، با اعمال شکنجه و اذیت در زندان و بعدها با گرفتن جان رفیق فراموش نشدنی و بسیار فداکاری چون علیرضا داودی و در عین حال با حمایت و همبستگی در داخل و خارج کشور ادامه پیدا کرد. این نبرد سیاسی در ابعادی گسترده و در پهنه بین المللی ادامه پیدا کرد. جنبه دیگر این جدال بستن وثیقه های سنگین به دستگیر شدگان ۱۳ آذر ۸۶ بود. جمهوری اسلامی از این جنبش گروگان گرفته بود.جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی با ابتکار و همت بالا گروگانهایش را آزادکرد. جنگ روانی وزارت اطلاعات و وبلاگهای وابسته اش در دوازده سال قبل و حتی سالهای بعد تر بخش دیگری از ادامه این جنگ با شگردهای پاخورده  و نهایتا ناکام بود.

سیزدهم آذر سال ۸۶  حرکتی از اعماق جامعه را رو آورد. مطالبات و آرزوهای برحق کارگر، زن و انسان تحت استثمار جامعه را از عمق به سطح آورد. پرچم حرکت نوین و متفاوتی  را حتی نسبت به سابقه خود ۱۶ آذر علم کرد.بگذارید توضیح دهم. اگر بپرسند ۱۶ آذراز کجا شروع شد و اعتراض به چی بود؟ ناظر آگاه برای شما توضیح میدهد که ۶۶ سال قبل به هنگام سفر نیکسون معاون ریاست جمهوری وقت آمریکا به ایران، "در اعتراض به کودتای سال ۱۳۳۲ و در اعتراض به رژیم سلطنت و وابستگی آن به آمریکا و برای استقلال ملی و علیه استبداد" اعتراض دانشجویی در دانشگاه تهران اتفاق افتاد. سه تن از دنشجویان در مقابله با نیروهای سرکوبگرحکومت سلطنتی جان باختند. از آن زمان روز ۱۶ آذر به عنوان روز اعتراض دانشجو و با کاراکتر سیاسی صرفا "ضد امپریالیستی، ضد استبدادی"  ثبت شد. اما اگر بپرسند سیزدهم  آذر ۱۳۸۶ چگونه اتفاق افتاد و برای چی بود؟گفته میشود. پلاتفرم آزادی و برابری مطرح بود. علیه جنگ و سرکوبگری و دانشگاه پادگان نیست مطرح بود. اتحاد با جنبش کارگری و جنبش زنان مطرح بود. میگویند مارکسیستها و کمونیستها درراس آن بودند. دستگیری و زندانی دادند و صدای جدیدی را مطرح کردند. میگویند یک حرکت جدید با کاراکتر جدید و با افق سیاسی جدید و رهبران جوان و کمونیست عرض اندام کرد. تا همین جا یک حرکت نوین و یک روز مهم دیگر در تاریخ سیاسی ایران ثبت شد. به همین دلیل تاکیدم اینست،" مناسبت ۱۶ آذر به عنوان روز اعتراض دانشجویی هر چه بود و هر پیشینه ای داشت، تحرک اعتراضی ۱۳ آذر ۱۳۸۶ دانشجویان، (دوازده سال قبل) فصل جدید و تماما متمایزی را در فضای اعتراض سیاسی جامعه ایران گشود. این تمایز و تفاوت ایجاد شده قویا چرخشی به نفع جبهه کارگر و انسان محروم و تحت ستم علیه سرمایه، به نفع جنبش علیه استثمار و کار مزدی و به نفع انسانیت و عروج جنبش آزادی و برابری بود."

سالها بود غیاب پرچم چپ و کمونیستی را حس میکردیم. سیزدهم آذر سال ۸۶ ندایی در راستای پاسخگویی به این خلاء بود.اکنون آزادی و برابری، رفاه، میتواند پرچم هر حرکت اعتراضی رادیکال در جنبش کارگری، جنبش زنان و هر جنبش اجتماعی خواهان تغییر در جامعه باشد. این تغییر مهمی در فضای سیاست ایران و دستاورد مهمی است.  از آن دوره به بعد صف آزادیخواهی و برابری طلبی در دانشگاه و میان دانشجویان میتوانند به مبارزات و دستاورد های  خود مفتخر باشد. در دوازدهمین سالگرد ابراز وجود موثر مبارزاتی دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب (داب) در دانشگاه تهران و تعداد دیگری از دانشگاههای ایران به تلاشهای مبارزاتی، سیاسی و اجتماعی و متشکل آن نسل جوان پرشور و کمونیست باید درود فرستاد.

***

 

موسوی حسین میر ، یا پهلوی رضا ؟

موسوی حسین میر ، یا پهلوی رضا ؟

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


عروج مجدد حسین موسوی و مواضع اخیرش در مورد کشتار اخیر مردم حاوی 2 نکته است ...


از نظر انسانی محکوم کردن و انزجار از جنایت مثبت است به هر شکل و اندازه ایی ، هرچند برای میرحسین موسوی کافی نیست چون کلا اگر با جنایت و قلع و قمع مخالف است که نقطه آغازی سیاسی نباید داشته باشد . منظورم تائید و یا بی تفاوتی و شراکت در جنایتهای فرزندان اسلام در تمام طول عمر فاشیسم اسلامی ...


اما این میتواند حاوی یک پوزسیون سیاسی هم باشد نزدیک انتخابات نمایشی حکومت اسلامی در ایران ، تمامی این مولفه ها میتواند مجددا فریبی دیگر برای عوام باشد ، هرچند شرایط زمانی و جهانی و منطقه ای و فشارهای داخلی نشان میدهد کار از این رنگ بازیها گذشته باشد . کاری لازم است کارستان که به کالیبر حسین موسوی و فرزندان دوران خلایی امام خمینی نمیخورد ...



اگر بازی سیاسی باشد که مواضع انسانی مخالفت با جنایت واقعی نیست، فریب است.
و اگر انسانی باشد میر حسین و تیم سبزش ، در بازیهای سیاسی ماروپله ولایت فقیه وارد نمیشوند .

یکی از این 2 واقعی نیست پیدا کنید رنگ بعد سبز و بنفش را برای انگشتان وسط .



دوران فریب و مانور حکومت اسلامی در پایان است . سیستمهای حاکم در جهان طول عمر مانورشان بستگی به ماهییت و جوهر خودشان دارد . بورژوازی بیشترین قدرت مانور را دارد چون از نظر تاریخی در جای خودش است . حکومت اسلامی در ایران از دوران خاتمی بازی فریب را شروع کرد . خودشان میدانستند که دوران حاکمییتهای فردی مثل شاه و شیخ به پایان رسیده است .در طول عمر 40 ساله حکومت اسلامی نیمی از آن در فریب و بازی اصلاحات گذشت ، ولی چون این موضوع استحاله جدی به انبوهی پارامترهای بیرونی گره خورده است ، از منطقه خاورمیانه تا نظم نوین جهانی اقتصاد تا بقیه امور....پس نمیتوانند تا آخر دنیا هرزگیلی را به عنوان اصلاح طلب و بازی ارائه دهند . برای به تعادل رسیدن با درون باید بتوانند با پارامترهای بیرونی به تعادل برسند ...



موسوی و جریان موسوم به جنبش سبز دیگر برای سیستم اسلامی حاکم در ایران ظرفییت بازی با افکار عمومی و ادامه مانور فریب را ندارد . یعنی اساسا دوران خاله بازی زیرپتو به پایان رسیده است . دلخوش نباشید به شعارهای دوران فریب با وازلین معنویت ، یا حسین میرحسین و رضا شاه روحت شاد ...

 

شاید عوام هنوز برای گول خوردن ظرفییت داشته باشد ولی در بیرون از جغرافیای به گروگان گرفته شده ایران زمان نامحدودی ندارند به نظر من رسیدن سیستم اسلامی حاکم در ایران به تعادل با بقیه جهان یعنی محتوای توحش دینی از دست میرود و ماهییت پدیده اتوماتیک عوض میشود . این سیستم اگر توانست به تعادل برسد دست مریزاد دارد . دیگر مهم نیست با میرحسین یا پسرشاه ، احمدی نژاد یا هر جنازه ایی دیگر...

این دوران گذار اگر شدنی باشد فرمانش دست خودشان است ...


در یک ذهن متلاطم پیوندی سیاسی بین سلطنت و آخوند عجیب به نظر میرسد ولی در زمین سیاست رئال عجیب نیست ، به خصوص که رضا پهلوی از قدیم بنا به اظهارات خودش عاشق سپاه پاسداران بود و بچمه های وزارت اطلاعات هم به بقیه فعالان سیاسی رهنمود میدادند که با رضا کار کن ، بقیه اَخن...


اما این تصویر ذهنی یک قانون پایه ایی دارد که باید است ، اگرحکومت اسلامی بخواهد و بتواند بچرخد پس برای شروعی ارغوانی ، جریان سلطنت گزینه مناسبی است جهت پیوندی گذرا با سیریش و تُف ... به خصوص که گزینه سلطنت باب طبع غرب هم هست و این روزها از طریق مدیای غربی در سینی مسی هی تعارف میکنند که بفرما حالش را با شاهزاده ببر ...


و اگرنخواهند یا نتوانند بچرخند فقط گزینه عنصر اجتماعی و فروپاشی از درون محتمل است و یا موشکهای عمو سام و حتی تلفیقی از هر دو، زمان میگوید شرایط باید تغییر کند و باید...



آزادی خطرناک از بردگی آرام بهتر است...

سپاه پاسداران : در عرصه نبرد مطبوعات به نظام سلطنتی باختیم...

جناب سرداران حاکم در این 40 سال فقط یک نمونه بگید که برنده بودید ؟ از همان جنگ احمقانه صدام و خمینی تا جنگ اصلی میان حاکمییت و مردم ...

فکر ساختن بادبادک نباش . بادبادکی که با مقادیری نخ و کاغذ به هوا میرود جایش همان جاست هوا و باد . مثل قصه کلیله و دمنه و افسانه مادر بزرگها...

فرهنگ آزادی و دموکراسی ربطی به سرخوردگی های فردی ندارد . آزادی و دموکراسی و فمنیست وقتی بار فرهنگی پیدا کند ، ربطی به واقعییت ندارد. ولی مثل افسانه و قصه راحت به هوا میرود ...

تحولات پیش رو به نبش قبر گذشته ربطی ندارد ، حتی اگر بهشتی بوده باشد. احیای نظام سلطنتی در مطبوعات غرب ، احیای نظام سوسیالیستی در فضای مجازی ،


مجموعه نیروهای موجود سیاسی در ایران هنوز بلوغ سیاسی نزاتند ، نیروهایی در که در حاکمییت سیاسی و برای حفظ آن فقط رویکرد فاشیسم را میدانند از سلطنت تا اسلام دموکراتیک و رحمانی تا جوجه استالینهای سوسیالیسم...

رضا پهلوی برای رهبری دوران گذار فراخوان داد . اولین الزام رهبری دوران گذار البته بلوغ سیاسی است . موضوع بلوغ سیاسی حکایت نخ و بادبادک نیست که با فوت مطبوعات غربی به هوا برود در VOA


سالها پیش که هلموت کلن دبیرکل آلمان بود در جواب هموطنی گفته بود : آزادی و دموکراسی همیشه هست هرکسی بسته به ظرفییت اجتماعی و سیاسی خودش از آن بهره میبرد ...



موگرینی مواضع اروپا نسبت به ناآرامی‌ها در عراق، ایران و لبنان را اعلام کرده و خواستار انجام تحقیقات مستقل پیرامون سرکوب معترضان شده است اروپا گفت برجام را به قتل عام معترضان ایرانی گره نزنید . موگرینی گفت شاید اصلا کسی کشته نشده ، همش شایعه باشه...



نخست وزیر عراق استعفا داد
لبنان از بقچه ولی فقیه خارج شد
مردم ایران امید و چشمش به اروپای آخوند پسند نباشد ...
 


خدمت خانم اروپا عرض شود که جنازه برجام 95 درصدش تجزیه شده و عربده و جیغ برای حفظ همان 5 درصد باقی مانده فقط وقت سیستم ولایت فقیه را افزایش میدهد . جنازه ها را در همه جای زمین دفن میکنند ...



لاشخورها فقط میخورند .

 

سایت اعتماد آنلاین پیامی از شیخ مهدی کروبی، دبیرکل حزب اعتماد روز جمعه هشتم آذر 1398 منتشر کرده که وی در آن مردم را با وجود سرکوب اعتراضات اخیر به شرکت پرشور درانتخابات دعوت کرده است... فکرش روبکنیدحدود 1000 کشته، چندین هزار زخمی و زندانی ... این فراخوان به شراکت پرشور در انتخابات فقط یک معنی میدهد تیم کروبی موسوی به درد بازی هم دیگر نمیخورند . خودشان هم نمیدانند چه غلطی باید کرد ؟

 



03.12.2019

اسماعیل هوشیار

 

شادمهر عقیلی و شوینیسم ایرانی

شادمهر عقیلی و شوینیسم ایرانی

روز 30 نوامبر یعنی سه روز پیش شادمهر عقیلی خواننده ایرانی در یک کنسرت در واشنگتن، وقتی که سرود ای ایران را اجرا میکرد در بلند گو گفت "اگر ایرانی نیستید از اینجا بروید". در آن کنسرت بنا به گزارشها حدود هزار نفر شرکت داشتند که بسیاری از آنها افغانستانی و یا از کشورهای دیگر بودند. و برخی با عصبانیت کنسرت را ترک کردند. اما حتی اگر یک نفر هم از کشور دیگری در آن کنسرت حاضر نبود، از کراهت سخن شادمهر عقیلی ذره ای کم نمیشد. شادمهر عقیلی اتفاقا با این سخن روح و جوهر آن سرود یعنی سرود ای ایران را که تعصب ملی است، بازتاب میدهد. تعصب ملی و یا شوینیسم ملی یکی از جلوه های بسیار مخرب در دنیای امروز است و آثار بسیار فاجعه باری داشته است. مضمون سرود ای ایران شوینیسم یعنی تعصب عمیق ملی است. ناسیونالیستها تمام هنرشان اینست که در میان مردم تعصب ملی دامن میزنند و از این روزنه چه بخواهند چه نخواهند موجودات خبیثی بنام سرمایه داران و مرتجعین به صرف اینکه زاده ایران باشند نیز وارد میشوند. در فرهنگ ناسیونالیستی آخوند و جلاد و سرمایه دار ایرانی به کارگر ایرانی نزدیک تر است تا کارگر افغانستانی و عراقی و امثال اینها. در فرهنگ ناسیونالیستی عشق خاک و سرزمین بر تمام تعلقات دیگر انسانی از جمله آزادی بیان، رفاه، زندگی انسانی، برابری و همه اینها ارجحیت دارد. با این تعصب میتوان به بهانه وطن و میهن و خاک، کارگران و مردم را سرکوب کرد، دستمزدهای زیر خط فقرشان را بالا کشید، جنگهای ملی و قومی راه انداخت و بسیاری فجایع دیگر را به جریان انداخت. این فقط یک ادعا نیست. متاسفانه در تاریخ نمونه های بسیاری از فجایع ناسیونالیسم و شوینیسم ملی را شاهد بوده ایم که هزینه های بسیار سنگینی برای بشریت داشته است. نباید از کنار تبلیغات ناسیونالیستی براحتی گذشت. جامعه ایران دست به کار این شده است که خود را از شر فاشیسم اسلامی خلاص کند. نباید اجازه داد که در پرتو مبارزه با فاشیسم اسلامی، فاشیسم نوع دیگری را بر مردم غالب کنند.

بدون تردید بسیاری از مردمی که سرود ای ایران را میخوانند یک ذره به مخیله شان نفرت پراکنی علیه مردم دیگر خطور نمیکند. اما شادمهر عقیلی نشان میدهد که میشود براحتی از ناسیونالیسم و تعصب ملی به دامن فاشیسم غلطید و حتی در یک کنسرت به غیر ایرانیانی که برای دیدن کنسرت خود او آمده اند به نحو توهین آمیزی پشت بلند گو گفت که سالن را ترک کنید. این عین فاشیسم است. فاشیستها اول تعصب ملی و قومی و نژادی را دامن میزنند و بعد مردمی را که با تعصب به میدان کشیده اند علیه انسانهایی مثل خودشان به حرکت در می آورند. فاشیسم انسانها را کور میکند. عقل و منطق بشری را از آدمها میگیرد و آنها را براحتی به سیاهی لشکر نیروهای سیاه و جنایتکار تبدیل میکند. مضمون سرود ای ایران دقیقا دامن زدن به تعصب کور ملی است. "در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما؟"

بنا به گزارش بی بی سی شادمهر عقیلی با اعتراضات بسیاری روبرو شده است و در همین دو سه روز در مدیای اجتماعی علیه او اعتراض شده است: یک کار بر ایرانی نوشته است "از شادمهر بت ساخته بودم. امشب این بت شکست. حداقل کاری که میتونی بکنی اینه که از برادرای افغانمون معذرت بخواهی آقای شادمهر عقیلی." یک کاربر ا فغانستانی نوشته است "دیگر نمی‌خواهم آهنگ‌های شادمهر را گوش بدهم. ناامیدم کرد." بنا به همین گزارش "شماری از کاربران افغان و ایرانی در شبکه‌های اجتماعی واکنش نشان داده و شماری هم او را به "نژادپرستی" متهم کرده‌اند."

شاد مهر عقیلی بعد از این اعتراضات گفته است که سخن او خطاب به یکی از حاضران بوده است که به اجرای سرود ای ایران اعتراض داشته است. اما بنظر میرسد کسی این بهانه را قبول نمیکند و اعتراضات ادامه دارد.

جالب است که امروز مردم عراق و لبنان و ایران درگیر جنگ مرگ و زندگی با یک دشمن واحد یعنی اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی هستند. در افغانستان نیز جنبشهای ضد ارتجاع اسلامی و ضد قوم پرستی در حال رشد است. بویژه در این فضا قاعدتا هنرمندان باید نقش پیشروتری ایفا کنند و در دامن زدن به حس انسان دوستی و نوع دوستی و برابری طلبی پیشقدم باشند و تلاش کنند دشمنی ها و تفرقه افکنی های قومی و ملی را که طی قرون و اعصار توسط دیکتاتوریهای سرمایه داری و فئودالی و اشرافی در میان مردم دامن زده شده است، خنی کنند. نه اینکه تلاش کنند فضا را عقب بکشند و مردم را در چنبره ناسیونالیستی گرفتار کنند. این تذکری است که باید به امثال شادمهر عقیلی و همه کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه تعصب ملی را باد میزنند داد. امیدوارم که گوش شنوایی در میان آنها وجود داشته باشد.

میرحسین موسوی چرا، هوادار اعتراض کنندگان و مخالف قاتلان آنها شده است؟‎

میرحسین موسوی چرا، هوادار اعتراض کنندگان و مخالف قاتلان آنها شده است؟‎


طبقه کارگر در ایران بداند که فقط به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی ضامن رهائی اش است و لاغیر!

 

جامعه سرمایه داری ایران در کل و بویژه مبارزه طبقاتی در آن به یکی حساسترین دوران خود رسیده است. هوشیاری سازمان یافتگی و آماده شدن طبقه کارگر برای به پیروزی رساندن یک جنگ طبقاتی و استقرار دولت کارگران مسلح، بیشتز از هر زمان دیگر تا کنون، امکان پذیر گردیده است!

زیرا که هم طبقه کارگر به اکثریت جمعیت زنده آن تبدیل شده است و هم نظم موجود اجتماعی نشان داده است که به هیچوجه رفرم پذیر به نفع کارگران و زحمتکشان نیست و هم توده های زحمتکش آماده هر نوع فداکاری هستند، این را همین اعتراضات اخیر بخوبی نشان داده است. به این دلیل است که طبقه سرمایه دار هم جهانی و هم داخلی بدست و پا افتاده است، زیرا که مرگ خود را بعینه می بیند. بنا براین و

به باور من، رژیم جمهوری اسلامی و با بدرستی گفته باشم، طبقه حاکمه جامعه سرمایه اری ایران تمایل دارد که از تمام ته مانده های خود نیز استفاده نموده و قهرمان سازی نماید تا مدتی بیشتر به سلطۀ جابرانه و استثمارگرانه خویش ادامه دهد. با فهم و درک این مسئله میتوان هم مخالفت های سران دولت های سرمایه داری امپریالیستی مانند ترامپ و آنجلا مرکل و مکرون و سازمان های جهانی و هم مخالفت خوانی نمایندگان مجلس جمهوری اسلامی و هم پیام میر حسین موسوی که تا کنون هم کشتار عمومی زندانیان سیاسی دهه ۱۳۶۰ را مسکوت گذاشته و هم جنگ ۸ ساله که امامش خمینی آنرا " نعمت خداوند" نامید که در زمان نخست وزیری او اتفاق افتاده اند و غیره، در رابطه با کشتار ددمنشانه اعتراض کنندگان آبانماه ۱۳۹۸ از زندان - حصر خانگی را فهمید و درک کرد.

 

کارگران آگاه باید خیلی هوشیار باشند که فریب مزدوران سرمایه و حاکمان دیروز و امروز را نخورند. کارگران این نکته را بفهمند که فقط در صورت باور به خویش، متشکل و مخصوصا متحزب و مسلح شدنشان، قادر می گردند که دولت موجود را درهم شکسته و با دولت خود - دیکتاتوری پرولتاریای مسلح - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان و یا در شکل جدیدی که کشف میشود، به لغو و محو شرایط اجتماعی موجود، یعنی مالکیت خصوصی و کارمزدوری موفق شده و رهائی یابند و اگر نه، همان طور که سال ۱۳۵۷ در خود ایران همین دهه در مصر و تونس و سودان و... حاکمان را ساقط کرده اند، ولی نام های عوض شده اند و محتوا سیستم همان قبلی باقی مانده است، چه بسا که جمهوری اسلامی را ساقط کنند، چیزی در رابطه بین سرمایه دار و کارگر تغییر نمی کند و سیستم استثمارگر سرمایه داری و دولت بعنوان دیکتاتوری سرمایه بر کار سرجایش خواهد ماند!

فقر کارگر سرجایش و سود سرمایه دار نیز، سرجایش باقی میماند! بدانیم که دشمن ما، با یک نام و با یک لباس و فقط حاکمان کنونی نیستند، دشمنان ما کارگران و زحمتکشان سرمایه داران و سیستم طبقاتی و استثمارگر متکی بر کار مزدوری یعنی سرمایه داری است! یا آنرا واژگون می کنیم که انقلاب کمونیستی لازم است یا ادامه استثمار و بهره کشی و در نهایت مرگ ناگزیر همگانی!

 

انقلاب انقلاب انقلاب قهری کمونیستی، رفقا : کارگران و زحمتکشان! راه و چاره به باور من، همین است و نه چیز دیگری.

 

البته، این چیزی بود که رفیق در خون خود تپیده ما : " انقلاب با شکوه است، همه چیز دیگر بیهوده است " رُزالوکزامبورگ دراواخر دهه دوم قرن گذشته، یعنی درست ۱۰۰ سال قبل، فریادش را کشید!

پیام میر حسین موسوی یکی از جنایت کاران اصلی دهه ۱۳۶۰ را در زیر میتوانید، بخوانید.

https://t.me/GoftandNO/1768

حمید قربانی – ۳ دسامبر ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی


سلاح مردم فریاد بود و سنگ، سلاح دشمن آن ها تفنگ و تانک!

bahram.rehmani@gmail.com

 

رنجبر هائیم، جز شورا به ما در کار نیست                  از برای ما امیر و کدخدا در کار نیست

با اصول دسته جمعی کار خود را پی کنیم                  دست ظلم پیر و شیخ و پادشاه در کار نیست

      لاهوتی

 

بار دیگر همه سران و مقامات و جناح ها و نهادهای حکومت اسلامی ایران، نشان دادند که جز زبان جهل، جنایت، ترور و غارت زبان دیگری سرشان نمی شود. مردم در اعتراض به گرانی بنزین و فقر و بیکاری و فلاکت به خیابان ها ریختند اما ماموران تا داندان مسلح این حکومت، مستقیما به سر و قلب آن ها شلیک کردند و خون جوانان را روی سنگ فرش های شهرهای بزرگ و کوچک ایران جاری کردند! در چنین وضعیتی، تنها سرنگونی کلیت این حکومت جانی می تواند مرهمی بر زخم های مادران و پدران و خانواده های داغ دیده و همه شهروندان آزادی خواه و برابری طلب و عدالت جوی ایران باشد.

در این حرکت، سلاح مردم فریاد بود و سنگ، سلاح دشمن آن ها تفنگ و تانک!

 

 

ادامه این بازداشت‌ ها و پیشاپیش اتهام زنی های دروغین به دستگیر شدگان، در حالی است که ایوب سلیمانی، جانشین فرمانده ناجا روز چهارشنبه ۶ آذرماه، اعلام کرده بود که ۱۸۰ نفر از معترضان که از آن‌ ها به عنوان «لیدر» نام برده شده است، از سوی پلیس بازداشت شده ‌اند.

وزارت اطلاعات هم اعلام کرد که ۸ نفر را در رابطه اعترضات اخیر به اتهام «جمع آوری اطلاعاتی» و «انتقال ‌‌‌آن ‌ها به خارج از کشور» شناسایی و بازداشت کرده است.

در ادامه سرکوب گسترده معترضان در ایران، گزارش ‌ها حاکی از بازداشت چندین معترض دیگر از جمله سه زن، در شهرهای مختلف ایران است.

عباسعلی محمدیان، فرمانده انتظامی استان البرز، روز پنج شنبه ۷ آذرماه از بازداشت سه زن معترض خبر داد و مدعی شد که این معترضان «لیدر» اعتراضات در منطقه محمدشهر کرج بوده ‌اند. بنا به ادعای او، این سه معترض زن خودروهای خود را برای ایجاد «راهبدان» خاموش کرده بودند و «شعار» سر دادند.

هم چنین در اصفهان هم مقامات انتظامی روز پنج شنبه ۷ آذرماه از بازداشت ۷ تن دیگر از معترضان در اصفهان خبر دادند.

گزارش‌ ها حاکی است که پلیس روز چهارشنبه ۶ آذرماه چهار نفر از معترضان را در شهر قزوین بازداشت کرده است. سه شنبه ٥ آذر هم پلیس پیشگیری تهران اعلام کرد یک زن جوان که بنابه ادعای مقامات «شیشه بانک ‌ها را در محدوده شرق تهران تخریب و سطل‌های زباله را می ‌سوزاند» را بازداشت کرده اند.

 

شوراهای صنفی دانشجویان شامگاه یک شنبه ۳ آذر با انتشار اطلاعیه ‌ای اعلام کرد در اعتراضات دانشجویان دانشگاه تهران و دانشگاه علامه در تهران ماموران امنیتی حداقل ۴۸ دانشجو را بازداشت کرده ‌اند. ۱۶ تن از آن ‌ها در این مدت آزاد شده‌ اند. در درگیری ‌های دوشنبه ۲۷ آبان نیروهای بسیج و لباس شخصی تجمع دانشجویان در خیابان ۱۶ آذر تهران در همبستگی با معترضان را به هم زدند دانشجویان را به داخل محوطه دانشگاه هدایت کردند و سپس بازداشتی ‌ها را با آمبولانس به محل نامعلومی انتقال دادند.

 

بر اساس آمار منتشرشده در خبرگزاری های ایران، ۶۰ درصد بازداشت ‌شدگان اعتراضات اخیر در ایران تحصیلات دیپلم و ۱۵ درصد هم زیر دیپلم دارند. خبرگزاری ایلنا با اشاره به این که هنوز آمار رسمی از کشته ‌شده‌ ها و بازداشتی‌ ها منتشر نشده است، نوشت: «گفته می ‌شود  ۷۱ درصد بازداشت ‌شدگان مجرد و ۷ درصد هم دارای سابقه کیفری» بوده‌ اند. در آمار غیررسمی منتشر شده  از سوی رسانه‌ های ایران، هم چنین ادعا شده که نزدیک به ۷۰ نفر از بازداشتی‌ ها «اتباع بیگانه و عمدتا از کشورهای همسایه» بوده ‌اند.

 

فیلیپ لوتر مدیر بخش خاورمیانه و شمال آفریقای عفو بین ‌الملل گفت: «آمار نگران‌ کننده کشته ‌ها سند دیگری است که نیروهای امنیتی ایران کشتار وحشتناکی کرده ‌اند و ۲۰۸ نفر را در کم تر از یک هفته کشته ‌اند. آین آمار تکان ‌دهنده حاکی از بی ‌اعتنایی شرم ‌آور مقامات ایران به جان انسان ‌ها است.»

عفو بین ‌الملل می ‌گوید از مصاحبه با منابعی در داخل و خارج ایران از جمله بستگان کشته ‌شدگان، خبرنگاران و فعالان حقوق بشر و مقایسه منابع مختلف از صحت این آمار یقین پیدا کرده است.

واحد تایید دیجیتال عفو بین ‌الملل هم از بررسی وسیع تصاویر ویدئویی به این نتیجه رسیده است که نیروهای امنیتی ایران به مردم غیرمسلح شلیک کرده ‌اند.

عفو بین‌الملل می‌ گوید بر اساس گزارش ‌های معتبر به این نتیجه رسیده که شمار کشته‌ های اعتراض‌ های اخیر حداقل ۲۰۸ نفر است هر چند که «رقم واقعی احتمالا بیش از این است.»

 

یکی از بربریت های بی‌ سابقه سران و مقامات سیاسی و قضایی و نظامی حکومت اسلامی در سرکوب اعتراضات سال ۹۸، کشته شدن حداقل ۱۳ کودک در این اعتراضات است. کودکانی که بین ۱۴ تا ۱۸ سال سن داشته ‌اند.

در این زمینه پروانه سلحشوری، نماینده تهران در مجلس، روز ۱۱ آذر بدون ارائه آمار دقیق، اقرار کرد کرد که تعدادی از نوجوانان در این اعتراضات کشته شده ‌اند.

 

 

گزارش ‌های منتشر شده توسط فعالان و نهادهای حقوق بشری، حاکی از کشته شدن حدود ۲۰ نفر از افراد زیر ۱۸ سال در اعتراضات است و این نهادها توانسته ‌اند درباره هویت ۱۳ نفر به نتیجه قطعی برسند. رادیو فردا جزئیات این بررسی ‌ها را منتشر می‌کند.

 

به نظرم یکی از مهم ترین ویژه گی های اعتراض های آبان ماه، حضور پررنگ زنان در این اعتراض هاست. اما حکومت اسلامی ایران، تازه متوجه شد که زنان پرچمدار اعتراضات هستند. البته شاید روشن است که مقام ‌ها و رسانه ‌های حکومتی، با تاکید به رهبری و هدایت اعتراض‌ های اخیر از سوی زنان هدف دیگری دارند.

 

 

پس از شروع اعتراضات آبان ماه ۹۸، زمانی که حکومت اسلامی اینترنت را قطع کرده بود در تصویری، سپیده قلیان روی زمین نشسته ‌است و به نظر می رسد روی مقوایی چیزی می نویسد. او به یک باره می ایستد و پلاکاردش را بالا می‌ گیرد که روی آن نوشته شده بود: «قیمت بنزین را ۳۰۰ درصد گران کردید؛ دستمزد‌ها را هم زیاد کردید؟» جمعیتی اطرافش غالبا تشکیل شده از مردان جوان او را تشویق می‌ کنند. صدای تشویق جمعیت بالا می ‌رود. سپیده فریاد می‌ زند و صدای او در همهمه‌ صدای «سپیده سپیده» کردن جمع گم می ‌شود. صدای سپیده بالاتر می ‌رود: «نه تهدید نه زندان دیگر اثر ندارد»؛ جمعیت همراه او فریاد می‌ زند و ... سپیده به تازگی از زندان خارج شده بود.

سپیده قلیان، در ۲۳ سالگی با رادیکال ترین و پیگیرترین اعتراضات کارگری سال های اخیر، احکام طولانی مدت برای فعالین کارگری، اعترافات اجباری، مستند ‌سازی‌ های وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در مورد مخالفانش و شکنجه‌ جنسی و هجمه‌ های زن ‌ستیز و مردسالار پیوند خورده ‌است؛ زنی ۲۴ ساله است که در آبان ماه سال پیش در گرماگرم اعتراضاتی کارگری به همراه کارگران و اعتصابیون هفت ‌تپه و اسماعیل بخشی دستگیر دستگیر شده بود. چنین زنی شدیدا شکنجه شد، اعترافات اجباری داد، حکم ۱۸ ساله گرفت و...

او زنی جوان، دانشجو، تابو ‌شکن، خواهان اعتلای طبقه‌ محروم و کارگر و در پیوندی بی ‌واسطه با آنان است. با تمام این ها، خنده‌ هایش، صدایش، سادگی و بی آلایشی‌ سخنانش و نامه هایش از زندان، او را به جسورترین، مبارزترین و در عین حال مهربان ‌ترین زنان محروم جامعه ماست! وقتی از زندان‌ پیام صوتی می ‌فرستد و می گوید: «صدای مرا از بین ۱۵۰۰ زندانی زن بیگناه قرچک ورامین می‌ شنوید… پس از ۱۶ ساعت بازجویی بازجو به من گفت «حالا پای زنان را به تجمعات باز می ‌کنید؛ حالا از دیوار فرمانداری بالا می ‌روید؟» همکاری نکردم، واقعیت را بازگو کردم.» سپیده قلیان همه را دعوت به هم ‌اندیشی می ‌کند: «به من بگویید از خبرگزاری فارس از قوه قضاییه چگونه شکایت کنم؟» او مطالبات کارگران و زنان و مردم محروم را به عنوان یک زن، یک زندانی سیاسی، یک فعال کارگری و یک دانشجو فریاد می زند. او پیام‌ امید می دهد: «نه تهدید، نه زندان، دیگر اثر ندارد!»

 

باید از ندا ناجی بگوییم و بنویسم. بیش از شش ماه پیش، ندا ناجی، در تجمعی که به مناسبت روز جهانی کارگر در مقابل مجلس برگزار شده بود بازداشت شد.

ندا ناجی، پس از مدت طولانی حبس در انفرادی به زندان قرچک ورامین منتقل شد. اما به گفته سپیده، چنان استوار بود که گویی فشار بازجویی ‌ها برایش هیچ نبوده است. مدت طولانی انفرادی و بازجویی ‌های او هم به همین دلیل بود: «مقاومت ندا بازجو را به ستوه آورده بود.»

 

واقعیت این است که تصویری که در عکس‌ ها و ویدیوهای منتشر شده از این اعتراض‌ های خیابانی منتشر شده اند دیده می شود که دست ‌کم به نسبت اعترا‌ض‌ های سابق، زنان حضور پررنگ ‌تری دارند و صدای آن ها را در شعارهای خیابانی طنین انداز شده است. این حضور را در اعتراض های کارگران شرکت هفته تپه، برگزاری تجمع ۸ مارس در خیابان آزادی و اعتراض های دانشجویی و یا زنانی که در سال ‌های اخیر در خیابان و به صورت علنی به حجاب اجباری اعتراض کردند.

 

 

هرچند که حکومت اسلامی با دست پاچگی، زنی را جلوی دوربین آورد تا زهرچشم از زنان بگیرد. نقش زنان نه تنها در ایران، بلکه هم چنان در همه جنبش های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جهان مهم است. این موضوعی است که حکومت اسلامی را به وحشت انداخته است.

***

از صبح جمعه ۲۴ آبان ماه ١٣٩٨، حدود یک هفته شهرهای مختلف ایران صحنه حملات وحشیانه ماموران مسلح حکومت اسلامی به معترضین بود. درگیری و اعتراض ها‌ بسیار گسترده بود. تاریخ معاصر ایران پس از انقلاب ١٣٥٧، شاهد اعتراض ‌های شدیدی بوده است. اما می توان گفت اعتراضات آبان ۹۸، بسیار متفاوت ‌تر و شدیدتر از اعتراض های قبلی بود.

حجم بالای اعتراض ‌ها در استان‌ ها متفاوت بود. اما بیش ترین درگیری ها در شهرهای استان تهران، کردستان، خوزستان و شیراز بوده است.

حکومت اسلامی، معمولا هر دهه با یک اعتراض همگانی رو به رو بوده است. مبارزه سازمان های سیاسی چپ و مجاهدین خلق در سال های اول پس از پیروزی انقلاب، به خصوص تا خرداد ١٣٦٠ طول کشید. پس از آن، درگیری ‌ها و اعتراض‌ ها به سیاست تعدیل اقتصادی اوایل دهه هفتاد در اسلام‌ شهر، مشهد اراک و ...، حمله به کوی دانشگاه و اعتراض ‌ها گسترده خیابانی پس از آن در سال ۱۳۷۸، اعتراض ‌های انتخاباتی سال ۱۳۸۸ به عنوان بحران‌ های حکومت اسلامی در سه دهه اول حیات آن روی داده اند. اما حالا بین دو اعتراض، یعنی سال‌ های ۹۶ و ۹۸ که تقریبا سراسر کشور را در برگرفته فقط کم تر از دو سال فاصله است. این فاصله اندک در حالی است که در حد فاصل آن‌ ها، جمهوری اسلامی با انبوهی از اعتراض‌ ها و اعتصابات کوچک و بزرگ به وضعیت معیشتی و آزادی ‌های اجتماعی مانند کارگران هفت ‌تپه، هپکو، معلمان، بازنشسته ها، کامیون ‌داران، اعتراض‌های زنان و دانشجویان مواجه بوده است.

اکنون به نظر می‌ رسد کل حاکمیت جمهوری اسلامی از آیت ‌الله علی خامنه‌ ای، سپاه و بسیج تا دولت شیخ حسن روحانی و وزارت کشور آن، نیروهای انتظامی و امنیتی، شورای عالی امنیت ملی و شورای امنیت کشور با هماهنگی از قبل در ضرورت سرکوب ها توافق و آمادگی داشته‌ اند.

سیدعلی خامنه ‌ای، اعتراضات به افزایش قیمت بنزین را «کار اشرار، کینه ‌ورزان و انسان ‌های ناباب» دانستو شیخ حسن روحانی نیز روز چهارشنبه ۲۹ آبان، گفت: «آشوب ‌طلبان سازمان ‌یافته، برنامه‌ ریزی شده و مسلح بودند که کاملا بر اساس برنامه طراحی شده از سوی ارتجاع منطقه، صهیونیست ‌ها و آمریکایی‌ ها اقدام کردند.»

او در سخنانی در هیات دولت گفت که دولتش اجازه «اغتشاش» و «ناامنی» به هیچ کس را نخواهد داد و از وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، نیروی انتظامی و بسیج برای برخورد با ناآرامی ها تشکر کرد و با وجود اختلافاتی که با قوه قضاییه و رییس آن دارد، گفت: «خواهش می کنم قوه قضاییه طبق قانون با آشوب گران برخورد کند.»

هرچند خشونت نیروهای امنیتی در برابر معترضان در ایران، با اندازه عمر حکومت اسلامی سابقه ‌دارد و در اعتراض‌ های سالیان گذشته نیز با خشونت نیروهای انتظامی و به ویژه نیروهای لباس شخصی نیز مواجه بوده‌ اند، اما این اولین بار است که شاهد گزارش ‌هایی مبنی بر آوردن تانک، تیربار، کاتیوشا به خیابان ها و شلیک مستقیم و گسترده نیروهای امنیتی و تک تیراندازان به معترضان هستیم.

هر روز خبر  و یا فیلم هولناکی از کشتار معترضین آبان ٩٨، در شبکه های اجتماعی منتشر می گردد. کشتار معترضین توسط نیروهای نظامی و امنیتی حکومت اسلامی ایران، با تانک و تیربار و دوشکا، تکان دهنده است و از منظر حقوق بین الملل «جنایت علیه بشریت» به حساب می آید. اما کجاست آن دادگاه های بین المللی که باید به این جنایات و تروریسم دولتی رسیدگی کنند؟!

در بسیاری از شهرهای بزرگ و کوچکی که طی اندک زمانی پس از گرانی بنزین صحنه اعتراضات شدند، نیروهای امنیتی به ‌روی معترضان غیرمسلح آتش گشودند: «تنها در شهر ماهشهر، شاهدان و مقام‌ های امدادگر، از کشته‌ شدن ۴۰ تا ۱۰۰ نفر به ‌دست به نیروهای سپاه، خبر داده ‌اند، که بسیاری از آن‌ ها جوان بودند.»

بحث و اطلاع‌ رسانی درباره ماجرای سرکوب اعتراض ‌ها در یکی از جاده ‌های شهرستان ماهشهر، کنار یک نیزار، یکی از مسایل مهم یکی دو روز گذشته در شبکه‌ های اجتماعی به ‌ویژه توییتر بوده است.

بر اساس روایت ‌هایی که در شبکه ‌های اجتماعی منتشر شده، پس از حضور ماموران امنیتی برای سرکوب معترضان، برخی از آن ها به نیزارهای اطراف شهرک جراحی یا چمران ماهشهر پناه می ‌برند ولی با تیراندازی ماموران کشته می ‌شوند.

با این حال مقامات و قوه قضاییه هنوز آماری از جزئیات نقاط درگیر در اعتراض ‌ها و تعداد کشته و بازداشت ‌شدگان ارائه نکرده ‌اند. و هر کدام از مقامات سیاسی و نظامی حکومت نیز آمار و ارقام های مختلف و اظهارنظرهای متناقض و ریاکارانه ای کرده اند.

 

نماینده کرج در مجلس شورای اسلامی، اعلام کرد که ۷۱۹ نقطه ایران درگیر اعتراضات آبان ماه بوده است. به گزارش خبرگزاری ایسنا، محمد جواد کولیوند روز شنبه ۹ آذر گفت که «در روز اول اعتراضات نسبت به گران شدن بنزین، در ۷۱۹ نقطه از کشور شاهد شلوغی و اغتشاش بودیم.»

 

پیش از این قاسم ميرزايی نيكو، نماينده دماوند در مجلس نیز گفته بود که اعتراض‌ های اخیر در بیش از ۵۰۰ نقطه کشور رخ داده است.

 

حسین نقوی حسینی، نماینده مجلس، از بازداشت حدود هفت هزار نفر از معترضان خبر داده است. در همین حال کولیوند گفت که در استان البرز ۴۰۰ نفر بازداشت و ۲۰۰ نفر از آنان آزاد شده ‌اند.

 

هم چنین کیومرث عزیزی، فرمانده نیروی انتظامیِ شرق استان تهران، روز شنبه از بازداشت ۲۰ نفر دیگر در ارتباط با اعتراضات اخیر در این استان خبر داد. او به هویت دستگیرشدگان و مکان دقیق بازداشت آنان اشاره ای نکرد.

دو روز پیش نیز محسن خان چِرلی، فرمانده نیروی انتظامی غرب استان تهران،‌ با ادعایی مشابه از دستگیری ۳۰ نفر در غرب استان تهران خبر داده بود.

آن طور که این دو مقام نیروی انتظامی تهران اعلام کرده‌ اند، شناسایی و دستگیری کسانی که در اعتراضات اخیر نقش داشته ‌اند، هم چنان در دستور کار این نیرو قرار دارد.

 

اما برپایه گزارش‌ های منتشر شده در جریان اعتراضات به گرانی بنزین ۱۴۶ تن تا ۳۶۰ تن در مناطق مختلف ایران کشته و ۸ تا ١٠ هزار تن دستگیر شدند.

طی روزهای گذشته، فیلم هایی در شبکه های اجتماعی منتشر شده اند که نشان می دهند ماموران حکومتی از تیربار و تانک و دوشکا برای سرکوب معترضان در ماهشهر واقع در استان خوزستان استفاده کرده اند. یک ویدئو که در شبکه‌ های اجتماعی منتشر شد، تانک ‌های نظامی را در میدان ورودی ماهشهر نشان می ‌دهد.

 

عرفان فایقی که در چهاردانگه جوش ‌کاری می ‌کرد، بعد از اتمام کارش به خانه‌ بازمی‌ گشت که درگیری ‌های خیابان باعث شد از خودروی خود پیاده شود. اما در همان زمان تیرهای بی‌ هدف نیروهای امنیتی در قلب جوان او نشستند و عرفان فایقی جان خود را از دست داد.

به روایت یکی از اقوامش، هنگام مرگ، در حالی‌ که برادر ۱۱ ساله ‌اش بالای سر او بود، فقط یک جمله گفت و جان باخت. عرفان به برادرش گفته بود: «مراقب مامان باش.»

 

بسیاری از کسانی که جان باخته اند گلوله به مغزشان اصابت کرده است که این هدف گیری نشان می دهد مامورین مسلح حکومت، نه برای ترساندن و زخمی کردن معترضین، بلکه مستقیما کشتن آن ها بوده است.

به علاوه در اخبار و گزارشات آمده است که مامورین حکومتی، حتی افراد زخمی از بیمارستان ها جمع کرده و به جاهای نامعلومی انتقال داده اند.

هم چنین در برخی شهرها، حملات مامورین به حدی زیاد و وحشیانه بوده است که رهگذران را نیز مورد هدف قرار داده اند.

 

سرکوب در شهرهای اطراف تهران و کرج مثل شهریار، قلعه حسن‌ خان و تمام شهرک های بین تهران و کرج بسیار شدید بوده است.

«در بیمارستان فیاض ‌بخش پیرزنی را آورده بودند که از پنجره بیرون را تماشا می ‌کرده است و تیر خورده بود به قلبش.»

این را یک پزشک می ‌گوید در روزهایی که حکومت هیچ آمار رسمی از تعداد کشته ‌ها و مجروحان اعتراضات خیابانی اخیر به گران شدن ناگهانی بهای بنزین ارایه نمی ‌دهد. جمعی از پزشکانی که در بیمارستان ‌های مختلف ایران مشغول به کار هستند و هویت‌ آن‌ ها از سوی «ایران ‌وایر» تایید شده است، از وضعیت بیمارستان ‌های مختلف در روزهای اعتراضات گزارش می ‌دهند.

آن ‌ها که خود را با عنوان «پزشکان گمنام حقوق انسانی» معرفی می ‌کنند، می ‌گویند در جریان سرکوب این اعتراضات، هم از گلوله‌ های جنگی و هم از گلوله‌ های ساچمه‌ ای استفاده شده است و بیش تر جمجمه و قلب معترضان هدف قرار گرفته ‌اند.

یکی از آن‌ ها می‌ گوید: «انگار فقط به قصد کشت شلیک کرده بودند. حتی به آن ‌هایی که از لب پنجره یا از روی پشت ‌بام بیرون را نگاه می ‌کردند هم شلیک شده بود؛ مثل پیرزنی که به بیمارستانی در تهران منتقل شد و تیر به قلبش خورد.»

تعدادی از این پزشکان که در بیمارستان‌ های اطراف تهران کار می ‌کنند، آماری را از کشته ‌شدگان در بیمارستان‌ های تامین اجتماعی در سه روز اول اعتراضات، یعنی تا روز دوشنبه ۲۷ آبان  ۱۳۹۸ تهیه کرده ‌اند. این آمار نشان می ‌دهد که در بیمارستان‌ های وابسته به تامین اجتماعی در اطراف تهران، در سه روز نخست اعتراضات ۱۰۴ نفر جان باخته ‌اند که جزییات آن به این صورت است: «بیمارستان تامین اجتماعی شهریار ۱۵ نفر، بیمارستان سجاد شهریار ۳۶ نفر و بیمارستان فیاض ‌بخش ۱۴ نفر. در بیمارستان ‌های اسلام ‌شهر ۹ نفر، رباط کریم ۱۰ نفر و قلعه حسن‌ خان نیز ۲۰ نفر کشته شده‌ اند.»

یکی از این پزشکان که در بیمارستان کوچکی در شهر قدس کار می ‌کند، می ‌گوید: «در یک شیفت کاری، ۱۲ نفر کشته شده را خودم دیدم که از بین آن ‌ها ۱۰ نفرشان با شلیک گلوله به سر جان داده بودند. یک نفر گلوله به قلبش اصابت کرده بود و یک نفر هم به گردنش.»

به گفته این پزشک، سرکوب در شهرهای اطراف تهران و کرج مثل شهریار، قلعه حسن ‌خان و تمام شهرک ‌های بین تهران و کرج بسیار شدید بوده است.

آمار کشته‌ های بیمارستان های «طالقانی»، «امام رضا» و «امام خمینی» کرمانشاه نیز از سوی این پزشکان در سه روز نخست اعتراضات ۱۶ نفر اعلام شده است: «در کرمانشاه در بیمارستان طالقانی هشت نفر، بیمارستان امام رضا سه نفر و بیمارستان امام خمینی پنج نفر کشته شده‌اند. توجه کنید که این آمار شامل بیمارستان‌های ارتش، سپاه و نیروی انتظامی نمی‌ شود.»

به گفته این پزشکان، بیمارستان‌ های تابع «دانشگاه علوم پزشکی ایران» که برخی مناطق تهران و بیمارستان‌ های «امام سجاد» شهریار و «مرکز درمانی حضرت فاطمه» رباط کریم را نیز در برمی‌ گیرند، ۶۴ کشته و بیش از ۶۰۰ نفر زخمی را به عنوان آمار قطعی اعلام کرده‌ اند.

یکی از پزشکان به «ایران‌ وایر» می گوید: «تعداد زخمی‌ هایی که گلوله‌ های ساچمه ‌ای به آن‌ ها اصابت کرده بود، بسیار زیاد بودند. ما از اندام ‌ها عکس می ‌انداختیم و اگر گلوله به استخوان نرسیده بود، به آن‌ ها می‌ گفتیم بروند و خودشان بعدا برای در آوردن ساچمه به پزشک جراح مراجعه کنند. چون اگر ساچمه در بافت نرم باشد، فقط خطر عفونت بافت نرم را دارد که با آنتی بیوتیک مداوا می‌ شود.»

به گفته این پزشکان، بیمارستان‌ های جوانرود، بوکان و مریوان بیش از ۳۰ کشته داشته‌ اند: «جوانرود ۱۵ نفر، مریوان حداقل ۱۰ نفر و بوکان حداقل هفت نفر کشته شده ‌اند.»

یکی از پزشکان می ‌گوید: «سرکوب، شدیدتر از آن‌ چه دیدید و شنیدید، بود. این بار از روز اول دستور کشتن صادر شد؛ حکم تیر برای این که قلب و جمجه مردم معترض را هدف بگیرد.» (ایران وایر، جمعه ٢٩ نوامبر ٢٠١٩)

 

پیام یکی از کارمندان درمانگاه دنا، نوشته است که در صدرا، جنایت جنگی رخ داده است.

سلام من کارمند درمانگاه دنا شهر صدرا هستم،

می خواستم خدمتتان عرض کنم در سه روز درگیری های صدرا تعداد زیادی متاسفانه از همشهری های من به خاک و خون کشیده شدند و  چشمانم ظلم و ناجوانمردی هایی در این مدت دیدم که پاک ناامید شده ام، درود می فرستم به داعش، دیگر خودم نیستم احساس می کنم دچار افسردگی شدم از امروز دیگر سرکار نمی روم از درمانگاه دنا و مشاهداتم در این سه روز برایتان می گویم.

از ظهر ۲۵ ام آبان پشت سر هم کشته و زخمی به درمانگاه می آوردند، در همان ساعت اول ۳ کشته و ۱۴ زخمی داشتیم، عصر ۲۵ ام چند مامور امنیتی به درمانگاه آمدند و گفتند کلیه بیمارانی که از قبل در درمانگاه بودند را ترخیص کنیم به جز زخمی های اعتراضات، در واقع درمانگاه را گروگان گرفته بودند، بعد چند ماشین ون و پژو که پر از بسیجی بود هم وارد درمانگاه شدند و گوشی های کلیه پرسنل را گرفتند، حتی اجازه نمی دادند به زخمی ها درست رسیدگی کنیم.

در حالی که زخمی ها تیر خورده بودند در همان وضع در حال بازجویی از زخمی ها بودند، هر چه گذشت تعداد کشته ها و زخمی های بیش تر می ‌آمد، به صراحت بگویم ۹۰ درصد زخمی ها را با موتور به درمانگاه آوردند، بقیه هم با ماشین شخصی یک نفر را هم با اورژانس نیاوردند، کلیه کشته ها و زخمی ها را خود مردم آوردند و متاسفانه در درمانگاه اکثر کسانی که حامل زخمی ها و کشته ها و همراه شان بودند، به محض این که پایشان به درمانگاه می‌ رسید دستگیر می شدند، تعداد کمی موفق شدند فرار کنند و دستگیر شدگان رو با شوکر و کتک زدن به زور سوار ون می کردند و به مکان نامعلومی انتقال م یدادند، بدون شک در صدرا بود که زود با همان ون دوباره به درمانگاه برمی گشتند.

همین طور که کشته شدگان و زخمی ها را گروگان گرفته بودند، کلیه پرسنل را هم گروگان گرفته بودند و دائما در حال تهدید با اسلحه بودند، مختصر بگویم تا ساعت ۱۱ شب ۲۷ ام که آخرین کشته و زخمی ها را آوردند، ۲۹ کشته در این ۳ روز داشتیم که اکثر تیرها به ناحیه سر و گردن و به طور کل بالاتنه خورده بود و از قبل کشته شده بودند، زخمی ها تعدادشان بی نهایت بود،  کلیه زخمی ها در راهرو روی زمین خشک و روی کاشی سرد خوابیده بودند. ۴ نفر هم از بین زخمی ها کشته شدند، متاسفانه سردخانه نداشتیم، خود اطلاعاتی ها درخواست یخ کردند و در چندین نوبت با یک نیسان آبی متعلق به شرکت دایتی که آرم بستنی روی یخچالش بود، انتقال دادند.

بدون هیچ حرمتی برای کشته شدگان همه رو روی هم می انداختند، با مسخره کردن و فحش دادن.

نتوانستم به خاطر حضور مستمر نیروهای اطلاعاتی آمار دقیقی از زخمی ها به دست بیاورم می توانم بگویم بین ۱۵۰ تا ۱۶۰ نفر و شاید بیش تر، در واقع درمانگاه مکانی شده بود برای به دام انداختن معترضین و زخمی ها و گروگان گیری کشته شدگان و همه پرسنل درمانگاه، هیچ رحمی نداشتند، هرکس می‌خواست با آن‌ها حرف بزند، به شدت با او برخورد می کردند، در تماسی که بعدا با همکارانم در درمانگاه علی ابن ابیطالب داشتم، آن جا هم همین شرایط حاکم بوده و آن جا هم کلی متاسفانه کشته و زخمی داشتند.

مختصر بگویم در صدرا فاجعه و جنایت جنگی رخ داده است.

ببخشید دلم پر بود، پرحرفی کردم. (ایران وایر، شنبه ٣٠ نوامبر ٢٠١٩)

 

«خانم فرماندار» در روزنامه ايران: من دستور تیر دادم !

روزنامه ایران با لیلا واثقی، فرماندار شهر قدس تهران مصاحبه کرده و او می ‌گوید، در حمله برخی معترضان به ساختمان این فرمانداری، «فرمان ‌دهی پلیس دستور شلیک به نیروهای ‌اش نداده بوده اما او دستور داده هر کس از در فرمانداری رد شد، بزنند.»

 

واثقی، به روزنامه ایران گفته که در جریان تظاهرات مردم شهرستان در روز ۲۵ آبان، نیروی انتظامی نمی ‌خواست با مردم مقابله کند و نیروهای فرمانداری هم آن جا را خالی کرده و رفتند: «... فقط تعداد کمی از پرسنل مرد فرمانداری مانده بودند... مهاجمان رفتند پمپ بنزین ثارالله را آتش زدند و برگشتند... وقتی رسیدند که تعدادی از نیروهای انتظامی داخل فرمانداری که مسئول حفاظت بودند رفته بودند اطراف شهرداری برای محافظت. یک تعداد محدودی این جا در فرمانداری ماند و وقتی جمعیت را با آن خشم دیدند، از در ورودی فرمانداری عقب ‌تر آمدند. معترضان در را شکستند و سینه سپر کردند و گفتند اگر می‌ توانید ما را بزنید چون می ‌دانستند نیروی انتظامی دستور شلیک ندارد...»

واثقی، اقرار کرده که خودش به نیروی انتظامی دستور داد به هر کس وارد فرمانداری شد تیراندازی کنند. او اضافه کرده که وقتی معترضان فرمانداری را تصرف کردند، به سپاه پاسداران رفت و با نیروهای امنیتی بازگشت.

فرماندار شهر قدس این را هم گفته که نیروی انتظامی پس از ورود معترضان به ساختمان فرمانداری دو تیر هوایی شلیک کرد که باعث شلوغی بیش تر شد: «لذا معترضان آمدند داخل.آن زمان من در طبقه دوم بودم؛ گفته بودم می‌ خواهم با جمعیت صحبت کنم. اما آن قدر خشمگین بودند که نمی‌ شد صحبت کرد. عده ‌ای از اعضای شورای تامین شامل دادستان، رییس دادگستری، رییس اطلاعات و شهردار و بچه‌ های دفتر ایستاده‌ بودیم که بتوانیم کاری انجام دهیم. کسی هم به ما اطلاع نداده بود که معترضان داخل ساختمان ریخته‌ اند و کسی هم برای محافظت نیست. ما از پنجره اتاق متوجه شدیم که این ها داخل آمده ‌اند و از نیروهای انتظامی کسی جز یک سرباز باقی نمانده بود. سربازی که باید برای شهامتش از او تقدیر کنیم. او آمد اطلاع داد که مردم داخل آمدند. تصمیم گرفتیم که برویم و با نیروهای بیش تری برگردیم. رفتیم مقر سپاه، نیرو جمع کردیم و بعد از چند ساعت برگشتیم. ساعتش خاطرم نیست اما هوا تاریک شده بود که این ها حمله کردند. ما تا ساعت ۹ در مقر سپاه بودیم. خیلی ناراحت و عصبانی بودم. خیلی بحث کردم که چه کسی گفته نیروها نباشند یا جا را خالی کنند. در نهایت یک شورای تأمین دیگری در سپاه تشکیل دادیم و سریع به فرمانداری برگشتیم.»

قلعه حسن‌خان در جنوب غربی تهران با جمعیتی مهاجر، از کانون ‌های اعتراضات آبان بود. در جریان تظاهرات تقریبا تمامی بانک ‌های این شهرستان، شهرداری مرکزی، فرمانداری، دفتر امام جمعه، ساختمان آگاهی و فروشگاه‌های زنجیره ‌ای وابسته به سپاه پاسداران به آتش کشیده شدند.

 

عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور چند روز قبل، در یک برنامه تلویزیونی، از فرماندار شهر قدس و مدیریت او در صحنه در جریان اعتراضات مردم تمجید کرده بود.

 

فرماندار شهرستان بهارستان در جای دیگری از سخنانش، گفته است که نه فقط بابت تحویل اجساد کشته شدگان اعتراض های اخیر پولی از خانواده های قربانیان گرفته نمی شود، بلکه اگر خانواده های کشته شدگان فقیر باشند و این موضوع برای مقامات محرز شود، به آن ها جهت انجام کفن و دفن نیز کمک خواهد شد.

فرماندار بهارستان: نمی توانم آمار کشته شدگان اخیر را بگویم؛ هزینۀ کفن و دفن کشته شدگان فقیر را نمی‌گیریم

 

 

فرماندار شهرستان بهارستان استان تهران، مجتبی خانجانی، در مصاحبه با خبرگزاری کار ایران «ایلنا»، گفته است که او آمار کشته شدگان و بازداشت شدگان ناآرامی های اخیر دست کم در شهرستان بهارستان را می داند، اما، اجازه ندارد بگوید.

فرماندار بهارستان، افزوده است: آمار کشته شدگان، از جمله مواردی است که جنبه امنیتی دارد و (اعلام یا عدم اعلام آن) به دستگاه های قضایی و امنیتی برمی گردد و باید از آن ها پرسیده شود. اما تا جایی که قانون گذار پیش بینی کرده ما هم جزئیات را می دانیم، مگر می شود ندانیم.

مجتبی خانجانی، سپس تصریح کرده است که با وجود آگاهی از جزئیات آمار دستگیر شدگان و کشته شدگان ناآرامی های اخیر ایران او اجازه نیافته در این خصوص اظهار نظر بکند. او گفته است: «در این موارد قانون گذار پیش بینی کرده چه کسی می تواند مصاحبه کرده و مطالب را بگوید. او سپس تصریح کرده است: ولی تاکنون به من اجازه ای مبنی بر انجام مصاحبه و ارایه خبر در این زمینه داده نشده است.

 

در اظهاراتی جداگانه محمود صادقی، عضو مجلس شورای اسلامی ایران، می گوید که او نمی داند آیا مقامات حکومتی بابت تحویل اجساد کشته شدگان ناآرامی های اخیر کشور از خانواده های آنان پول دریافت می کنند. این عضو اصلاح طلب مجلس شورای اسلامی، در گفتگو با خبرگزاری ایلنا گفته است که در خصوص این موضوع خبر موثقی ندارد اما از «خانواده های کشته شدگان و اشخاص مطلع» می خواهد که اگر اطلاعی در این باره دارند آن را به آگاهی وی و مجلس برساند.

 

در این حال، یک عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس اسلامی ایران، محمد جواد جمالی نوبندگانی، کشته شدگان اعتراض های اخیر کشور را اتباع خارجی و افرادی خواند که به ادعای او «پرونده شرارت» داشته اند. محمدجواد جمالی نوبندگانی، هم چنین مدعی شد که اعتراض کنندگان از سلاح هایی نظیر «آرپی‌ جی ٧»، نارنجک و خمیرهای انفجاری استفاده کرده اند. این عضو مجلس اسلامی ایران، سپس کشورهای آمریکا، بریتانیا، فرانسه، عربستان، امارات و بحرین را متهم کرد که جهت برانگیختن اعتراض های جاری ایران اسلحه و دلار وارد این کشور کرده اند.

 

ماهشهر در استان خوزستان، با نزدیک به ۳۰۰ هزار جمعیت، مهم ‌ترین پایگاه پتروشیمی ایران است.

«امید» (نام مستعار)، یکی از ساکنان شهرک بعثت (ممکو) که شهرک اقامت کارکنان پتروشیمی است و در مجاورت شهرک جراحی قرار دارد یکی از نخستین ساکنان ماهشهر بود که ما توانستیم با او تماس بگیریم. امید به ایران‌ وایر می‌ گوید استقرار ادوات سنگین نظامی در دو شهرک «جراحی» و «کورها» صحت دارد: «با پهپاد منطقه را جستجو می‌ کردند، نفربرهای نظامی و تویوتاهایی که روی آن دوشکا بسته بودند در منطقه مستقر شدند و با همین دوشکاها و پهپادها که مسلح بودند به مردم و معترضان شلیک کردند.»

 

امید می‌ گوید بر اساس مشاهدات خودش و البته شنیده‌ ها از دوست و آشناهایش می‌ داند که «سپاه در فلکه مادر، قبل از ورودی به جراحی، چهارراه فاخر داخل جراحی و حتی به سمت مجروحان در بیمارستان نفت در نزدیکی جراحی تیراندازی کرده است. حتی شنیده ‌ام کودک ۴ ساله‌ ای که در پارک جراحی مشغول بازی بوده، گلوله خورده و کشته شده است.»

در همان زمانی که اینترنت قطع بود «غلامرضا شریعتی»، استاندار خوزستان، یک شنبه ‌شب ۲۶ آبان خبر از کنترل ناآرامی ‌ها داده و مدعی شده بود که با «خویشتن‌داری نیروهای نظامی و انتظامی این ناآرامی‌ ها به پایان رسید و آرامش به استان بازگشته است.» دو روز بعد، هم ‌زمان با اعلام کشته شدن یک افسر نیروی انتظامی در درگیری‌ های روز دوشنبه ۲۷ آبان در ماهشهر، «محسن بیرانوند»، فرماندار این شهر، مدعی پایان ناآرامی‌ها در عصر این روز شده بود. فرماندار درعین‌حال اعلام تعداد کشته ‌شدگان سرکوب معترضان را به آینده موکول کرد. 

«عبدالرضا رحمانی‌ فضلی»، وزیر کشور ایران هم روز سه ‌شنبه ۵ آذر در گفت‌وگویی با شبکه یک صداوسیما در اشاره به جدی بودن اعتراضات یا به گفته او، اغتشاشات به نمونه بسته شدن جاده ماهشهر به بندر امام از سوی معترضان به مدت سه روز خبر داد. وزیر کشور هم چنین استان خوزستان را از جمله استان ‌های دارای شرایط ویژه ذکر کرد و گفت در حدود ۱۸ شهر خوزستان مردم معترض به خیابان ها آمدند.

در همان حال، «محمد گلمرادی»، نماینده ماهشهر در مجلس، در نطق پیش از دستور خود در روز دوشنبه ۴ آذر با فریاد خطاب به رییس جمهور گفت: «شما چه کردید که شاه بی‌ شرف نکرد؟ شما امنیتی ‌ترین رییس‌ جمهور این کشور هستید.» فریادی که به عقیده برخی از ناظران، نشانه ‌ای بود از اطلاع او از شدت سرکوبی که حتی او نمی ‌توانست به آن واکنشی نشان ندهد.

البته گلمرادی روز شنبه ۹ آذر در گفتگویی با سایت «مدآرا» امکان وقوع کشتار مردم معترض در نیزارهای شهرک جراحی ماهشهر را رد کرد و گفت: «اصلا چنین موردی صحت ندارد و چنین اتفاقی غیرممکن است.»

به گزارش ایلنا «جمال عرف»، معاون سیاسی وزارت کشور نیز در کنفرانسی خبری در پاسخ به سئوال یک خبرنگار گفت اخباری در این رابطه به دست او نرسیده و اضافه کرد: «از فرمانداری منطقه پیگیر این موضوع خواهیم بود.»

 

به گفته شاهدان عینی از اعتراضات در ماهشهر و از جمله در سربندر، درگیری ‌های پراکنده بین نیروی انتظامی و معترضانی که جاده را بسته بودند ادامه داشت و نیروهای انتظامی از جمله تفنگ ‌های ساچمه ‌ای برای متفرق کردن مردم استفاده می‌ کردند و تعدادی از معترضان هم زخمی می ‌شدند.

شب ‌ها هم مرتب صدای تیراندازی پراکنده می ‌آمد؛ اما وضعیت به همین شکل باقی نماند و با ورود نیروهای سپاه سرکوب شدت گرفت: «نیروی انتظامی حریف مردم نمی‌ شد آن‌ ها همه جاده‌ ها را بسته بودند و نیروی انتظامی خیلی هنر می‌ کرد پاسگاه خودش را حفظ می ‌کرد. اما روز سوم، نیروهای پایگاه منطقه سوم دریایی سپاه وارد شدند. آن‌ ها با سلاح ‌های سنگین آمده بودند. تویوتاهای سفید که روی آن دوشکا نصب شده بود و نفربرهای نظامی. آن جا یک کوه نمکی است که مشرف است به پلیس ‌راه سربندر. این کوه نتیجه خشک‌ کردن آب دریا برای مقاصد صنعتی ست. تک‌ تیراندازهای سپاه از پشت آمده بودند و بالای کوه نمک مستقر شده بودند. این ‌ها مردم را به ‌قصد کشت هدف می ‌گرفتند. این جا دست ‌کم شش نفر کشته‌ شدند.» 

 

تصویر اوراق شناسایی فرشاد حاجی ‌پوری از کارگران شرکت پتروشیمی اروند که در سه‌راه سربندر هدف تک‌تیراندازان سپاه قرار گرفت.

قبر احد بشاره دورقی یکی از جان‌ باختگان سه ‌راه سربندر که هدف تک تیراندازهای سپاه قرار گرفت و جان ‌باخت.

 

ایران وایر، به نقل از شاهدان عینی نوشته است روز دوشنبه وقتی خبر سرکوب جراحی و کشته شدن مردم در نیزار به معترضان در کوره می ‌رسد این‌ ها تصمیم به مقاومت می‌ گیرند و روی پل کورها که اکنون به عنوان بلوار امام علی شناخته می‌ شود و راه ارتباطی ماهشهر به داخل شهرک است سنگر می ‌گیرند: «مساحت کورها ۱۶ هزار کیلومترمربع است و حدود ۵۰ هزار نفر در این مساحت کم زندگی می‌ کنند. از ۵ بعدازظهر دوشنبه حمله نیروهای امنیتی به کورها شروع شد. با دوشکا و تیربار و نفربر زرهی آمده بودند و به‌ تدریج با شلیک و کشتن و زخمی کردن ما را به عقب و به داخل شهرک راندند. نوعی صحنه جنگ بود. ما مقاومت می ‌کردیم و خُب تعداد معدودی از ما هم برای دفاع از خود اسلحه برداشته بودند. اسلحه ‌هایی ناتوان در مقابل دوشکاها و تیربارهای آنان.» 

درگیری ‌ها تا ساعت ۲ بامداد روز سه‌ شنبه ادامه می ‌یابد. به دلیلی نامشخص حدود ساعت ۲ بامداد سه‌ شنبه درگیری ‌ها تمام می ‌شود و حدود ۸ ساعت بعد دوباره شروع می‌ شود: «تک تیراندازها حدود ۱۰ صبح بر بالای ساختمان‌ های بلند مستقر شده بودند و شکار می ‌کردند. من خودم با گلوله یک قناسه زخمی شدم. تیراندازی از فاصله دور انجام می ‌شد و به نظر همین دور بودن موجب شد شلیک ‌ها کشنده نباشند. البته یک پسربچه ‌ای به اسم دانیال را تک ‌تیراندازها کشتند.»

پهپادها هم برای شناسایی فراز شهرک به پرواز درمی‌ آیند. حماد می ‌گوید شاهد گلوله خوردن کسی دیگر هم بوده است: «یکی از بچه‌ ها بالای یک اتومبیل رفت ببیند جلوتر چه خبر است. گلوله قناسه زمین ‌گیرش کرد. این نفر دومی بود که دیدم کشته شد.» کمی بعد نفربرهای نظامی وارد شهر می شوند و پشت‌ سر آن‌ ها نیروهای پیاده. حماد می‌ گوید بیش تر نیروهای نظامی، غیرایرانی بودند: «لهجه عربی و قیافه آنان مشخص می ‌کرد که ایرانی نبودند. چند صد نفر لشکر فاطمیون، حشد شعبی و حزب ‌الله و شاید ۴۰ تا ۵۰ نفر پاسدار ایرانی.» روایت حضور نیروهای غیرایرانی در جریان سرکوب اعتراضات ماهشهر را یکی دیگر از کسانی که برای این گزارش با ایران ‌وایر گفتگو کرده است تایید می ‌کند.

حماد می ‌گوید رگبار بی ‌هدف گلوله تیربارها و دوشکاها برای چند ساعت در شهرک ادامه داشت: «هدف ایجاد وحشت بود. بر بسیاری از درها و دیوارهای شهر می‌ توان همین ‌الان رد این گلوله ‌ها را دید. حتی برخی لوله‌ های نفت که خیلی قطور هستند با گلوله ‌های دوشکا آسیب دید.»

کمی بیش از یک ساعت بعد، نیروهای نظامی همه شهرک را کنترل می ‌کنند. «سلمان هاشمی»، امام‌ جمعه شهرک، تلاش می ‌کند مانع ادامه تیراندازی بی ‌هدف و آسیب زدن نفربرهای نظامی به اتومبیل‌ ها و امکانات شهرک شود: «برای ترساندن امام ‌جمعه، بالای سر او تیراندازی کردند؛ اما او عمامه خود را مقابل یکی از نفربرها زمین زد و قسم شان داد که ادامه ندهند.» ظاهرا فرمانده نیروها به امام‌ جمعه می ‌گوید او دستور داشته است تا شهر را از سلفی‌ ها و داعشی ‌ها پاک کند: «ما را سلفی و داعشی می ‌خوانند تا کشتن ما را توجیه کنند. بیکاری و نداشتن آینده جرم بزرگ ماست. گویا هرکس بیکار باشد و اعتراض کند خود به ‌خود داعشی می‌ شود.»

حماد ادامه می‌ دهد که او کسانی را با ریش‌ های زرد بلند شبیه داعشی ‌ها دیده است که نمی ‌داند جز نیروهای فاطمیون بودند یا حزب ‌الله اما آن ‌ها در خط مقدم نیروهای نظامی بودند و اصلا بعید نیست از آن ‌ها کسانی در جریان دفاع مردم کشته شده باشند: «آن ‌ها به کشتن ما آمده بودند و راستش اصلا برایم مهم نیست کشته شده باشند یا نه اما آرزو می‌ کنم هیچ‌ کدام از آن ‌ها قربانی برنوهای دوستان ما نشده باشند که اگر این ‌طور باشد فردا جنازه همان ‌ها را به‌ عنوان داعشی علم می ‌کنند و می ‌گویند به کشتن این‌ ها آمده بودند.»

حماد می ‌گوید بعد از پایان درگیری، همان روز بازداشت ‌ها شروع شد و سه اتوبوس بزرگ را از جوانان و مردان شهرک کورها پر کردند و با خود بردند: «بسیج ‌های محل راهنمای این‌ ها شدند برای بازداشت و تر و خشک را باهم سوزاندند. حتی کسانی بازداشت شدند که اصلا در اعتراض ‌ها حضور نداشتند و فقط خدا می‌ داند چه بلایی سر این ‌ها درمی‌ آورند.» این روایت بازداشت فله ‌ای را حمید یکی دیگر از ساکنان ماهشهر در گفتگو با ما تایید می ‌کند. حمید به نقل از یکی از آشنایانش که سه‌ شنبه صبح در کورها بود تایید می‌ کند که خانه به خانه می ‌گشتند و کسانی را بازداشت می‌ کردند.

«حمید شیخانی»، کارشناس معماری، ۳۵ ساله و پدر یک کودک ۷ ساله، یکی از بازداشتی‌ ها کورها بود که به گفته خانواده و دوستانش سالم بازداشت شد زمانی که مقابل یکی از نفربرهای نظامی ایستاد تا مانع حرمتش به داخل شهرک شود. او را همان ‌جا زنده بازداشت کردند اما پیکر بی‌ جانش روز شنبه دوم آذر به خانواده ‌اش تحویل دادند. مقامات گفته بودند آقای شیخانی در زندان سکته کرده است اما یک منبع به ایران ‌وایر می ‌گوید خانواده شیخانی به خاطر تهدید جان یکی از برادران حمید ناچار شده ‌اند سکوت کنند آن‌ هم در حالی‌ که زمان شستن پیکرش برای خاک سپاری، روی گردن او جای گلوله دیده ‌اند که می ‌تواند به معنای اعدام صحرایی باشد.

 

 

حماد می‌ گوید جنازه هر ۵ جان‌ باخته کوره‌ ها را پس داده ‌اند و همه دفن شده ‌اند و اضافه می‌ کند که در کوره‌ ها دست ‌کم ۴۵ نفر زخمی شده ‌اند: «برخی از این زخمی‌ ها بازداشت شده ‌اند و یا تحت نظر در مراکز درمانی بستری هستند و البته برخی هم خود را مخفی کرده ‌اند. بیش از ۶۰ نفر هم در مجموع بازداشت شده ‌اند.»

 

بنا بر خبرهای منتشر شده، روز دوشنبه در نتیجه درگیری بین معترضان و نیروهای امنیتی یک افسر نیروی انتظامی کشته می ‌شود. هویت این افسر سروان «رضا صیادی» اعلام می‌ شود که بعدا در زادگاهش دزفول به خاک سپرده می‌ شود. روایت غالب این است که در واکنش به کشته شدن این افسر، نیروهای سپاه با دوشکا بیش از ده دقیقه نیزار جراحی را به گلوله بستند و با توجه به برد گلوله‌ های دوشکا و این واقعیت که پشت نیزارها خانه مسکونی قرار دارد کسانی در بالکن خانه‌ های واقع در خیابان اقبال جراحی هم زخمی یا کشته شدند.

یکی از جان ‌باختگان تیراندازی بی ‌هدف دوشکاهای سپاه در میدان جراحی، «عباس منصوری» (عساکره) است که در فلکه جراحی مقابل نیزار چرخ میوه‌ فروشی داشت. «عباد» (نام مستعار)، یکی از اهالی جراحی که در جریان درگیری‌ های روز دوشنبه مقابل نیزار بوده است می ‌گوید عباس تک‌ پسر بود و چهار ماه بود ازدواج کرده بود: «بی ‌آن که مشارکتی در اعتراضات داشته باشد در حالی ‌که در تلاش بود بساط میوه ‌فروشی ‌اش را جمع کند و از مهلکه به در رود، هدف دوشکای سپاه قرار گرفت و در دم جان باخت.»

 

در شبکه ‌های اجتماعی، گفته شده است در جریان سرکوب معترضان در میدان جراحی و برای کشتن آن ‌هایی که به نیزار پناه برده بودند، ماموران امنیتی، نیزار را به آتش کشیده‌ اند.

 

لیلا هم که خانه ‌اش در شهرک بعثت نزدیک شهرک جراحی است از قول یکی از دوستانش که به گفته او شاهد ماجرا بوده است می ‌گوید معترضان تجمع کرده در سه‌راه جراحی مقابل نیزار مطلقا مسلح نبودند. همه بی‌ سلاح بودند: «کسی از داخل نیزارها به نیروهای سپاه شلیک کرد و ظاهرا یک افسر کشته شد اما اصلا معلوم نیست کسی که شلیک کرد از الاحوازیه بود، از معترضان بود، از نیروهای حکومتی بود. کسی واقعا چیزی نمی ‌داند؛ اما سپاه در واکنش به تنها یک شلیک چه کار کرد؟ با دوشکا همه را به رگبار بست. به سمت مردم معترضی که آن جا تجمع کرده بودند. مردم فرار کردند، بخشی وارد نیزار شدند و ماموران با سه دوشکا و حتی هلی‌ کوپتر نیزار را زیر آتش گرفتند. درست مثل داعشی‌ ها نیزارها را بی ‌هدف به گلوله بستند. از مجروحانی که به بیمارستان منتقل شده بودند همان لحظه ۸ یا ۹ نفر در بیمارستان نفت ممکو (شهرک بعثت) جان باختند.»

عباد می ‌گوید به برآورد او برحسب اطلاعاتی که از دوستان و خانواده‌‌ ها گرفته است بیش از بیست نفر از معترضان در جریان این تیراندازی کشته شدند.

لیلا هم می ‌گوید نمی‌ توان با قطعیت گفت در نتیجه آن تیراندازی چند نفر کشته شدند: «جنازه کشته‌ شده‌ ها را خود ماموران بردند و معلوم نیست بعدا همه را تحویل خانواده ‌ها دادند یا نه. کسی نمی ‌داند. اصلا معلوم نبود چه تعداد در نیزارها کشته شدند و چه تعداد زخمی آن جا جان دادند. تنها چیزی که معلوم است این است که از خانواده‌ ها برای هر جنازه ‌ای که پس داده ‌اند حسب سن و تعداد گلوله‌ ها در بدنش بین ۱۰ تا ۳۰ میلیون تومان پول گرفته‌ اند.»

عباد می‌ گوید در یک مورد یک زن بیست ‌ساله در بالکن خانه ‌اش پشت نیزار هدف گلوله دوشکا قرار گرفته و یک پایش کلا متلاشی شده و ناچار قطعش کرده ‌اند و الان گفته ‌اند ببخشید و برای او کارت جانبازی صادر می ‌کنند: «آینده یک جان را تباه کرده‌ اند و الان می ‌گویند دیه می ‌دهیم و ایثارگر می ‌شوی. بی ‌شرف‌ ها.»

عباد می‌ گوید یک تعدادی هم مفقودالاثر هستند و مشخص نیست کشته شده‌ اند یا بازداشت شده ‌اند: «علی عتیقی، فرزند سعید، اهل همین شهرک جراحی، از همان روز دوشنبه ۲۷ آبان مفقود شده است و کسی نمی ‌داند چه بلایی سرش آمده است. تا جایی که من می ‌دانم ۱۰ جنازه در سردخانه بیمارستان بود و این جا هم گفتند ۱۳ نفر کشته شده‌اند اما خوب باید بیشتر باشند چون نزدیک به بیست نفر هنوز مفقود‌الاثر هستند البته شاید هم بازداشت شده باشند یا خودشان را جایی مخفی کرده باشند.»

اما شاید یکی از دردناک ‌ترین سرکوب ‌ها در ماهشهر شامل حال بخشی از شهروندان عرب‌ جنگ‌ زده شد که در یک بیغوله به نام شهرک گاما (شهرک ولیعصر) زندگی می ‌کنند. جایی که به گفته عباد گویی از تاریخ و جغرافیای این منطقه بیرون افتاده است، در حد نهایت فقر و و محرومیت: «ماموران امنیتی از روز دوشنبه به صورت متناوب به این شهرک حمله کرده و تقریبا همه مردان و کودکان ذکور آن‌ جا را بازداشت کرده و با خود برده ‌اند. آن‌ ها را به شدت شکنجه کرده و بعد بخشی از آن ‌ها را آزاد کرده ‌اند و تلخ‌ ترین آن‌ ها هم کودکی ۱۱ ساله است که مطلقا فارسی صحبت کردن بلد نیست که او هم بازداشت شده است و تا توانسته ‌اند او را کتک زده ‌اند و بعد آزادش کرده ‌اند که الان وضعیت روحی بسیار بدی دارد. معلوم نیست اصلا این‌ ها را برای چه گرفته‌‌ اند و قرار است چه اعترافاتی از آن‌ ها بگیرند.»

 

تلویزیون حکومت اسلامی ایران، شامگاه دوشنبه ۱۱ آذر با پخش گزارشی، تیراندازی به گروهی از معترضین در نیزارهای ماهشهر را تایید کرد.

در گزارش تلویزیون حکومت اسلامی ایران که با عنوان «تاملی‌بر پروژه کشته‌ سازی حوادث ‌اخیر در رسانه‌ های معاند» تهیه شده بود، تایید شد که تعدادی از معترضان در شهر صدرای شیراز با شلیک ماموران امنیتی کشته شدند و در عین حال مدعی شد که این افراد «سلاح سرد و گرم همراه داشتند.»

این تلویزیون، هم چنین گفت که در حمله نیروهای امنیتی به معترضان در سیرجان، «برخی» کشته شدند. در این گزارش اشاره ‌ای به تعداد افراد کشته شده نشد.

در گزارش تلویزیون ایران، هم چنین اعلام شد که تعدادی از معترضان در شهرقدس، شهریار و ملاردِ در استان تهران و هم چنین فردیس در استان البرز کشته شده‌اند.

روزنامه نیویورک ‌تایمز در گزارشی به اعتراضات اخیر در ایران پرداخته و نوشته است، طی این ناآرامی‌ ها دست کم ۱۸۰ نفر در ده‌ ها شهر ایران کشته شده ‌اند و ممکن است شمار حقیقی قربانیان صدها تن بیش‌ از این باشد. این روزنامه با اشاره به سرکوب‌ های گسترده نیروهای امنیتی ایران در ماهشهر در استان خوزستان، شمار کشته‌ های این شهر را طبق اطلاعات منابع محلی، ۱۳۰ تن اعلام کرده است. نیویورک‌ تایمز سرکوب اعتراضات آبان ‌ماه را «بی رحمانه» و این حوادث را «بدترین» ناآرامی‌ های ۴۰ سال اخیر در ایران قلمداد کرده است.

 

 

در چنین شرایطی، یاوه گویی ها و دروغگویی های سران و مقامات حکومت اسلامی، به ویژه روسای سه قوه را نسبت به گذشته، هر چه بیش تر آشکارتر شد. اکنون لاریجانی رییس قوه مقننه، روحانی رییس قوه مجریه و رئیسی رییس قوه قضاییه، هر کدام آهنگ خود را می زنند در حالی که در کشتار مردم، دست در دست هم و رهبرشان داشتند.

علی لاریجانی، رییس مجلس وحوش اسلامی، دو هفته پس از افزایش شدید بهای بنزین و سرکوب خونین شهروندانی که بدان معترض بودند، نقش شورای هماهنگی اقتصادی سران سه قوه را در اخذ این تصمیم تکذیب کرد و روز یک شنبه ١٠ آذر در نشست خبری خود با رسانه ها گفت» «دولت (...) تنها به خاطر شرایط و حساسیت ‌ها آمد در آن جا مشورت کرد. این جنبه مشورتی داشت.»

در حالی که پیش از این، همواره گفته شده بود که این تصمیم از سوی شورای سران سه قوه اتخاذ شده است. حسن روحانی روز چهارشنبه ۶ آذر با ابراز بی اطلاعی خود از زمان اجرای طرح سهمیه بندی و افزایش بهای بنزین، چند بار تاکید کرد که «قیمت‌ ها، همه چیز» در جلسه سران سه قوه «تصویب شده» و او اجرای «مصوبه سران سه قوه» را به شورای امنیت کشور و وزیر کشور واگذار کرده است.

پیش از آن ابراهیم رئیسی و علی خامنه ‌ای نیز که اعتراض کنندگان را تهدید و تحقیر کرده بودند، هر کدام به نحوی از شرکت در اخذ تصمیم سهمیه بندی و افزایش بهای بنزین تبری جسته بودند.

احمد صفری، نماینده کرمانشاه و عضو کمیسیون انرژی مجلس گفته است: «کسی مغرضانه این اشتباه را وارد دولت کرده است.»

علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی ایران، که در پی افزایش ناگهانی بهای بنزین از سوی برخی نمایندگان مورد انتقاد قرار گرفته بود، در نشست خبری روز یک شنبه، با اشاره به افزایش بهای بنزین، به خبرنگاران گفت «دولت می ‌توانست طبق قانون هدفمندی یارانه‌ ها این کار را انجام دهد، (...) منتها به خاطر شرایط و حساسیت‌ ها آمد در (شورای هماهنگی سران سه قوه) مشورت کرد. این جنبه مشورتی بود. ولی پیشنهاد دولت است.»

او برای زدودن انتقادات از شورای سران سه قوه گفت: «آن قسمتی که سران تصمیم گرفتند آن بود که همۀ این منابع (حاصل از افزایش بهای بنزین را) بدهند به مردم، چون قانون گفته ۵٠ درصد را بدهند، این را تغییر دادیم چون منابعش اندک است.»

شهروندان ایران هنگامی که در نیمه شب پنج شنبه به جمعه، ٢٣ به ٢٤ آبان، گذشته با نرخ‌ های ناشناخته در شمارشگرهای جایگاه ‌های فروش بنزین رو به رو شدند، دریافتند که دولت، چنان که خبرگزاری مهر نوشته به «خیال خود با زرنگی» دست به افزایش بها زده است. هنگامی که در بامداد جمعه نخستین زمزمه‌ های ناخرسندی بلند شد، ‌مقامات مسئول به فکر آشکار کردن سهمیه بندی و افزایش قیمت افتادند و زمانی که دامنه اعتراضات اوج گرفت، شماری از نمایندگان مجلس از بی خبری کامل خود را از این تصمیم سخن گفتند و آن را خواندن «فاتحه» نهاد قانون گذاری دانستند و وعده دادند که اجرای آن را متوقف خواهند کرد. هنگامی که آیت ‌الله علی خامنه‌ ای، سردشته آدم کشان حکومت اسلامی، از این افزایش پشتیبانی کرد، نمایندگان وعده خود را بازپس گرفتند و این چنین نشان دادند که این بار فاتحه مجلس و مجلسیان خوانده شده است.

علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی ایران، روز دوشنبه ٢٧ آبان، با سپاس گزاری از «سخنان حکیمانه رهبر» که به گفته او «مسیر حرکت مردم و مسئولان را در مورد حوادث چند روز اخیر مشخص کرد»، در نطق پیش از دستور جلسه علنی گفت «نمایندگان مجلس پس از شنیدن بیانات عمیق و مدبرانه حضرت عالی تبعیت از مسیر تعیین شده جنابعالی را لازم» می ‌دانند.

علی لاریجانی، حتی اعتراضات مردم به افزایش بهای بنزین را «دسیسه چند جانبه» نامید تا تهدید آشکارتر بیان شود.

در حالی که پرسش اعضای مجلس در جلسه روز پیش از آن اما این بود که «چرا نمایندگان در جریان افزایش قیمت بنزین قرار نگرفتند»؟ علی لاریجانی پیش از آن در نشست «شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران سه قوه» و اخذ تصمیم به سهمیه بندی بنزین و افزایش بهای آن شرکت کرده بود. غلامرضا کاتب، با اشاره به همین نشست، خطاب به او گفته بود «انتظار ما از شما این ست که در جلساتی که به نیابت از مجلس شرکت می ‌کنید، نظرات نمایندگان هم به خوبی لحاظ شود.» حمیدرضا حاجی بابایی، رییس فراکسیون نمایندگان ولائی، نیز در نامه ‌ای به علی لاریجانی از او پرسش کرده بود که «چرا نمایندگان مجلس را در جریان این اقدام مهم قرار نداده» است؟

احمد آزادی خواه، نماینده دیگر مجلس، نیز در جلسه روز یک شنبه تاکید کرده بود که «براساس قانون برنامه ششم توسعه، موضوع افزایش قیمت حامل‌ های انرژی باید در مجلس تصویب شود.» مجتبی ذوالنور، رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، اعلام کرد نمایندگان هیچ گونه دخالت و حتی اطلاعی از «این اقدام غافلگیرانه دولت» نداشته اند. محمدرضا پورابراهیمی، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، تاکید کرد که «تصمیم برای سهمیه بندی و افزایش قیمت بنزین با بی توجهی به مخالفت مجلس انجام شده است» و «برخی از نمایندگان» از شنیدن این تصمیم «یکه خوره ‌اند.» عزت ‌الله یوسفیان ملا، عضو کمیسیون برنامه و بودجه و فراکسیون مستقلان ولائی، نیز گفت «ما هم از بی اطلاعی همه شوکه شدیم.» معصومه آقاپور، عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، با تاکید بر این که «امضای رییس مجلس بدون در نظر گرفتن نظر نمایندگان صورت گرفته است» تلویحا آن را فاقد اعتبار دانست.

اما رییس مجلس با پاسخ خود به آن ها یادآوری ‌کرد که در برابر «سخنان حکیمانه رهبری» دیگر آگاه ساختن و توجه به «نظرات نمایندگان» جایز نیست؟

فراکسیون امید در مجلس اعلام کرد که «طرحی سه فوریتی برای لغو افزایش قیمت بنزین» تدارک دیده است. رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس نیز خبر داد که «تعداد قابل توجهی از نمایندگان ملت موافقت خود را با ارائه یک طرح دو فوریتی برای توقف و لغو اقدام دولت در افزایش قیمت بنزین اعلام کرده ‌اند.»

خامنه ای نیز که حمایت خود را از تصمیم سران سه قوه اعلام داشته و تظاهر کنندگان را «اغتشاشگر» و «اشرار» نامیده و آنان را «دشمن» دانسته بود، چنان که مهدی چمران نقل کرده است، به شکلی از کرده خود ابراز «مظلومیت» کرد، چرا که روز چهارشنبه ٣٠ آبان، در همایش گام دوم انقلاب در پاسخ به طلبه ‌ای که از او پرسیده بود «آقا، شما چرا با افزایش قیمت بنزین موافقت کردید؟» او پاسخ داد «چه کاری می توانستیم انجام دهیم؟» سخنی که به گزارش مهدی چمران «گریه حضار را در پی داشت!»

به این ترتیب سران و مقاماتی که روشن روشن به همدیگر و جامعه دروغ می گویند اما در سرکوب اعتراض ها بر حق و عالانه مردم دست به یکی می کنند تا منافع حقیر و حاکمیت ارتجاعی و وحشی خود را نگه دارند.

شاید دست کم کسانی که در داخل و خارج کشور، در دشمنی و خصومت با انقلاب مردم و سرنگونی حکومت اسلامی، همواره خواهان اصلاحات قطره چکانی در چارچوب همین حاکمیت هستند اکنون کمی حجالت بشکند. کمی هم به خون های ریخته شده در سنگ فرش خیابان ها، نگاه کنند ضجه پدر و مادران و خانواده هایی را بشنوند که عزیزان شان را در راه حق خواهی و آزادی خواهی از دست داده اند. آن سیاسون و هنرمندان و کسانی شرم کنند که در راستای منافع حقیر خود دست به چاپلوس خامنه ای و سایر آدم کشان این حکومت می زنند!

***

کانون نویسندگان ایران، در بیانیه ‌ای به مناسبت «روز مبارزه با سانسور»، سرکوب مردم معترض در خلال انسداد‌‌های خبری و ارتباطات مجازی را محکوم کرده و یاد جان دادگان دفاع از آزادی بیان و دلاوری علیه خفقان را پاس داشته است.

سیزدهم آذر روز مبارزه با سانسور است. کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیه ‌ای به پیشواز این روز رفته و با اشاره به سرکوب اعتراضات آبان ماه می ‌نویسد: «... جای‌ جای ایران داغدار فجایعی است که از رویارویی مردم با مجریان دستگاه سانسور برجای ‌مانده است. هیولایی که تا پیش از آن چنگال ‌های حذف، ارعاب و سرکوب را ریاکارانه بر دهان و گلوی مردم می ‌فشرد و با موازین خودساخته افراد و گروه‌ ها را به سیاه‌ چاله‌ های بازجویی، بازداشت‌ های طولانی، دادگاه‌ های غیرعلنی، حبس ‌های تعزیری و تعلیقی و اعتراف‌ گیری‌ های اجباری می‌ فرستاد و با حکم‌ های واهی، هر آزاداندیش و کنشگری را به زندانی سیاسی، ممنوع از کار و ممنوع از خروج تبدیل می‌ کرد، دیگربار دروازه ‌مکان ‌های نامعلومش را به دست نهادهای نامعلومش گشود، به نفس ‌های اعتراض مردم زنده هجوم آورد و بغض ‌های به فریاد آمده را آشکارا به گلوله بست.»

در بخش دیگری از بیانیه، تلاش دولت برای عملیاتی کردن ایده «اینترنت ملی»، تمامیت خواهی نظام مبتنی بر سانسور، برای انحصاری کردن حق سخن گفتن و سیاهی لشکر دانستن مردم خوانده شده است: «اما همگان دیدند مردمان محروم از حق مطالبه و حتی دفاع از خود، نشان دادند که در تلاش برای رسیدن به جامعه مدنی و آزاد، باید کنش جمعی علیه سانسور و رسیدن به آزادی اندیشه و بیان، از مهم ترین مطالبات و اهداف باشد. پس به رغم خطرات جانی و علی رغم محاصره نظامی مجازی و واقعی، فریاد اعتراض‌شان را به صف‌ های تا دندان مسلح امنیتی کوباندند تا حصارها را بشکنند.»

 

کانون معلمان نیز در رابطه با اعتراضات سراسری در ایران و سرکوب شدید آن توسط نیروهای انتظامی و امنیتی بیانیه ای منتشر کرده است. این بیانیه با شعر «شبانه» احمد شاملو آغاز شده است: «ما بیرون زمان ایستاده ‌ایم، با دشنه تلخی در گرده‌ هایمان …»

این نهاد معلمان، در ادامه ضمن اشاره به «ناکارآمدی ساختار سیاسی، لجاجت در ادامه سیاست گذاری ‌های غلط اقتصادی و ناتوانی در مقابله با فساد سیستماتیک اقتصادی» در ایران، تصریح کرده است: «در بالاترین رده‌ های تصمیم ‌گیری، بدیهی ‌ترین اصول مدیریت اجتماعی و اقتصادی و قوانین مصرح، به راحتی و بدون تأمل در پیامدهای دور و نزدیک آن، زیر پا گذاشته می ‌شود.»

در مقابل «اکثریتی که به روایت آمارهای رسمی، زیر بار نرخ رشد تورمی کمرشکن (با میانگین بالای ۴۲ درصد) که نتیجه‌ مستقیم سیاست ‌گذاری ‌های نادرست داخلی و خارجی است و بیش تر به نفع دو دهک پردرآمد جامعه عمل می ‌کند، روز به روز فقیرتر شدن خود و عمیق تر شدن شکاف طبقاتی موجود در جامعه را شاهدند.»

 

سندیکای کارگران شرکت واحد، کانون مدافعان حقوق کارگر، کانون معلمان ایران، اتحادیه آزاد کارگران ایران، شورای بازنشستگان ایران از دیگر تشکل‌ هایی هستند که در همبستگی با معترضان و محکومیت خشونت علیه آن ها بیانیه داده ‌اند.

 

سندیکای کارگران شرکت واحد تهران، ۱۰ آذر در بیانیه‌ ای زمینه بروز نارضایتی‌ ها و وقوع خیزش دی ۹۶ و اعتراضات سراسری آبان ۹۸ را به سیاست ‌های نولیبرالی حکومت مرتبط دانسته و نوشته است:

«اعتراضات سراسری آبان ماه امسال دنباله اعتراضات دی ماه سال ۹۶ است که بر بستر بیش از سه دهه تهاجم لجام گسیخته و مستمر سرمایه داری ایران و دولت‌ های آن به طبقه‌ کارگر و مردم محروم و تهیدست صورت گرفته است. سیاست های نولیبرالی حاکمیت و ریاضت اقتصادی، تغییر قوانین کار به نفع سرمایه ‌داران و محروم نمودن میلیون ‌ها کارگر از حقوق ابتدایی مندرج در قوانین کار، تبعیت از نسخه‌های صندوق بین ‌المللی پول و بانک جهانی از جمله طرح تعدیل ساختار اقتصادی و «آزاد سازی قیمت‌ ها»، خصوصی سازی های گسترده، کالایی کردن سیستم آموزش و پرورش، مناطق آزاد تجاری، پایین نگه داشتن سطح دستمزدها، بیکار سازی های میلیونی، حذف یارانه ‌ها و گرانی سرسام ‌آور و هم زمان اختلاس و فساد گسترده و غارت بی ‌سابقه سرمایه‌ ها و منابع عمومی و سازمان تامین اجتماعی، پرداخت حقوق و مزایای نجومی به کارگزاران حکومت و مسئولین دولتی، انتقال میلیاردها دلار به خارج از کشور از طرق مختلف و بدون هیچ گونه پاسخ گویی، همگی به ایجاد یک شکاف عمیق طبقاتی در ایران منجر شده است.»

سندیکای شرکت افزوده است بی ‌حقوقی اقتصادی زحمت کشان و تشدید شکاف میان فقر و ثروت با سلب ابتدایی‌ ترین حقوق مدنی و شهروندی از جمله حق آزادی بیان و ممنوعیت ایجاد تشکل‌ های مستقل تکمیل شده است.

 

 

بی گمان نرخ سوخت نقش مهمی در هزینه‌ های خانوارهای کم درآمد بازی می ‌کند و پیامد افزایش نرخ آن، افزایش قیمت بسیاری از کالاهای اساسی است.

نرخ بنزین در حالی افزایش یافت که شهروندان کم‌درآمد و حتی بخش متوسطه جامعه ایران، به دلیل آمار بالای بیکاری، دستمزد پایین، تورم گسترده و کاهش ارزش پول ملی زیر فشار اقتصادی کمر خم کرده و هم زمان از سرکوب، سانسور و فساد و سوء مدیریت روزافزون در ساختار حکومت به ستوه آمده است.

بالاترین مقام‌ های حکومت اسلامی ایران، یعنی رییس جمهور حسن روحانی، رییس مجلس علی لاریجانی و رییس قوه قضائیه ابراهیم رئیسی برای افزایش قیمت تصمیم گرفتند. خامنه ای سردمدار چماق داران و آدم کشان حکومت اسلامی نیز، نه تنها از افزایش نرخ بنزین دفاع کرد، بلکه او بی شرمانه معترضان را «اشرار» و «آشوبگر» خواند که از «دشمن» رهنمود می ‌گیرند.

شورای عالی امنیت ملی که به رسانه‌ های داخل کشور دستور داده بود اعتراض ‌های احتمالی ناشی از اجرای این تصمیم را پوشش ندهند، پیش ‌بینی کرده بود که این تصمیم با اعتراض‌ هایی همراه خواهد شد. اما شدت این اعتراض‌ ها سران و مقام ‌های حکومتی را به شدت متعجب کرد. عزم مردم برای اعتراض و تصمیم حکومت برای سرکوب آن در ۴۰ ساله گذشته، سابقه نداشته است.

در واقع این اعتراض ها، ادامه اعتراض ‌های دی ماه ۱۳۹۶ است که حدود یک هفته ادامه داشت و فعلا با سرکوب وحشیانه و بی رحمانه ختم شد. عمده شرکت‌ کنندگان در آن اعتراض‌ ها کارگران، بیکاران، شهروندان طبقات فرودست و لایه‌ های پایینی طبقه متوسط  بودند که مطالبات اقتصادی آن ها به اعتراض ‌های ضد حکومتی تبدیل شد.

در هر دو دوره و به فاصله تقریبا دو سال، اعتراض ها ریشه در نارضایتی عمیق از انبوه مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارد. شمار معترضان این ‌بار حتی براساس آمارهای رسمی که معمولا کم تر اعلام می‌ شود در حالی که میلیون ها شهروندان معترض به خیابان ها آمدند.

این اعتراض های مردمی به افزایش قیمت بنزین،‌ با واکنش بسیار خشن و وحشانه سران و مقامات حکومت و نیروهای امنیتی و ضدشورش و ارتش قرار گرفت.

حتی شهروندانی که در اعتراض ‌ها شرکت نداشتند از سرکوب شدید معترضان متاثر شدند. هم چنین قطع اینترنت کل جامعه را تحت تاثیر قرار داد. هزینه‌ قطع اینترنت، حتی روزانه ۶۱ میلیون دلار تخمین زده شد.

حکومت ایران که حاضر نیست به وظایف خود عمل کند و اساسی‌ ترین نیازهای شهروندان را برآورده سازد، خود عامل مهمی برای بروز اعتراض ‌های بزرگ دیگری است.

در دی ماه ۱۳۹۶، وضعیت بد اقتصادی دلیل اصلی اعتراض ‌ها بود، اما این بار بخش ‌هایی از طبقه متوسط نیز که علاوه خواست آزادی‌ های فردی، اجتماعی و سیاسی، خود را در معرض سقوط به صف فرودستان دیدند نیز به این اعتراض‌ ها پیوستند. عماد افروغ جامعه ‌شناس اصول گرا در تحلیل اعتراض ‌ها اخیر به همین موضوع اشاره کرده است: «از منظر اجتماعی و سیاسی ما دیگر طبقه متوسط نداریم. ما یک طبقه حاکم داریم که تصمیم می‌ گیرد و یک طبقه وسیع فرودست که باید تبعیت کند.»

براساس گزارشی که از طرف مرکز آمار ایران منتشر شده است، نرخ تورم در سال ۱۳۹۸، به ۵۱.۴ درصد رسیده ‌است. با این توضیح که نرخ تورم در روستا ۵۹.۴ درصد و نرخ تورم در شهرها ۵۰ درصد است، می‌ توان به دلیل گستردگی اعتراض ‌ها در شهرهای کوچک‌ تر پی برد.

هم چنین مرکز آمار ایران، در تازه‌ ترین گزارشی که درباره وضعیت اشتغال در ایران منتشر کرده، نرخ بیکاری در بهار امسال را ۱۰.۸ درصد و نرخ بیکاری جوانان ۱۵ تا ٢۹ ساله را در این مدت ۲۳.۷ درصد اعلام کرده است.

سهم جمعیت بیکار فارغ ‌التحصیل دانشگاه نسبت به کل بیکاران، بیش از ۴۳ درصد بوده است که این خود می ‌تواند یکی از دلایل حضور حجم بالای جوانان در اعتراض‌ به شرایط کشور باشد. البته هم مرکز آمار و همک بانک ملی ایران، هموار آمارهای غیرواقعی، فیلترشده و تعدیل شده و پایینی را اعلام می کنند از این رو، آمار واقعی بیکاران و نرخ تورم در ایران، بسیار بالاتر از آمارهای آن هاست.

این رادیکال شدن اعتراض ‌ها به آتش‌زدن بانک‌ ها، پمپ ‌های بنزین و مراکز پلیس و دولتی ختم شد. به گفته ابراهیم صبوری، نایب‌ رئیس شورای شهر شیراز فقط در این شهر بیش از ۳۰۰ میلیارد تومان به شهرداری شیراز خسارت وارد شده است. همچنین بنا به آماری که خبرگزاری مهر ارائه داده است، در طی این اعتراض‌ها نزدیک به ۵۰۰ شعبه بانک، ۱۸۰ پمپ بنزین و تعداد بسیار زیادی از خودروهای پلیس و مراکز دولتی به آتش کشیده شده و اقتصاد ایران به صورت مستقیم حداقل ۲۰۸۳ میلیارد تومان ضرر دیده است.

این‌بار و برخلاف دفعات گذشته که تنها بخشی از خدمات و ابزارهای شبکه جهانی اینترنت در میانه اعتراض‌ها فیلتر و یا از دسترس خارج می‌شدند، در همان ابتدای گسترش اعتراض‌ها، کل شبکۀ اینترنت در سراسر کشور از دسترس خارج شد. تحولات چند روز گذشته نیز نشان از عزم حاکمیت برای افزایش محدودیت ‌های اینترنت و قدم برداشتن برای قطع کامل آن در شرایط خاص و استفاده از اینترانت ملی دارد. تلاش‌ های چند سال گذشته برای ایجاد زیرساخت ‌های اینترانت ملی نشان ‌دهنده برنامه ‌ریزی جدی سیاست گذاران برای حل یک باره و همیشگی معضل رسانه‌ های آزاد برای نظام است.

اکنون برذخی تحلیل گران و رسانه های بین المللی نیز شکست هلال شیعی را اعلام می کنند برای نمونه، روزنامه فرانسوی لوموند طی مقاله ای در باره اعتراضات لبنان و عراق نوشت: موج اعتراضات مردمی که این کشورها را فرا گرفته، شبکه وابستگان شیعی حکومت ایران را متزلزل ساخته است. در این دو کشور تظاهر کنندگان شیعه حضور حکومت اسلامی را زیر سئوال می ‌برند.

لوموند به تنفر شدید مردم عراق از رهبر حکومت اسلامی و پاسدار سلیمانی اشاره می ‌کند و می ‌نویسد: با ضربات دسته جارو تصاویر بزرگ سلیمانی و خامنه ‌ای را می ‌کوبند. روز ۴ نوامبر کنسولگری حکومت ایران در کربلا مورد حمله قرار گرفت. لوموند در ادامه به اعتراضات لبنان هم می ‌پردازد و می ‌نویسد جنبش مردمی که از ۱۷ اکتبر شروع شده موقعیت حزب ‌الله وابسته به حکومت اسلامی ایران را متزلزل کرده است.

حال می توان به سادگی باید پیش ‌‌بینی کرد که حکومت اسلامی در منطقه و داخل ایران، در سراشیبی سقوط افتاده و اعتراض و اعتصاب سراسری بزرگی در راه است. اما به طور عاجل چگونه می توان از احتمال حمام خون دیگری که پشت درهای بسته توسط ماشین کشتار حکومت اسلامی در حال طراحی است جلوگیری کرد، مسئله مهمی ست که در مقابل جامعه ما قرار دارد؟!

بی گمان، باید از هر طریق ممکن در داخل و در سطح بین المللی تلاش کنیم تا نگذاریم حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی در پشت درهای بسته، دست به کشتار دستگیر شدگان اخیر بزند و فاجعه انسانی سال ١٣٦٧ خود را تکرار کند!

 

سه شنبه دوازدهم آذر ١٣٩٨ - سوم دسامبر ٢٠١٩

دشمن مشترک زحمتکشان کرد، ترک، فارس و ....!

دشمن مشترک زحمتکشان کرد، ترک، فارس و ....!

 حسن جداری

 

  در دهه های اخیر،احیای سرمایه داری در کشورهای  سابقا سوسیالیستی – در شوروی در اوایل  دهه  پنجاه و در چین به دنبال مرگ مائو-  و بحران بی سابقه ای  که  جنبش کمونیستی در ایران و دیگر کشورهای جهان سال هاست با آن مواجه می باشد، سبب  شده است که مساله ملی در ایران چند ملیتی به مساله اصلی گروه هائی از روشنفکران متعلق به ملت های غیر فارس،  مبدل گردد. هر قدر کمونیسم و اندیشه های  چپ  به حاشیه رانده میشود ، نظرات ملی گرایانه، جای خالی را پر میکند و ناسیونالیسم بر انترناسیونالیسم، چیره میشود.  ستم دیرپای ملی  که  طی ده ها سال  ملت های  غیر فارس ایران یعنی بیش از نصف اهالی این سرزمین پهناور از آن رنج میبرند، به تمایلات و اشتیاق ملی در بین جوانان  ترک و کرد وعرب و بلوچ، دامن می زند. رژیم  استبدادی  جمهوری اسلامی  با  ادامه سیاست های شوونیستی و ستمگرانه در حق   ملت های  غیر فارس، مدام دامنه رنجدیدگی و نارضایتی  در بین آحاد اهالی  این ملت ها را، گسترده تر میسازد. سرکوب جنبش های  دموکراتیک و حق  طلبانه  ملت های غیر فارس،  توهین به این ملت ها  در نشریات و رسانه های تحت سانسور و اعدام وترور بیشماری از مبارزین کرد و عرب و بلوچ ، نتیجه منطقی اش چیزی جز تشدید خشم و نارضایتی در بین ملت های تحت ستم، نه می تواند باشد. در این میان بورژوازی  ملت های غیر فارس و قدرت های  امپریالیستی نیز ساکت  نه نشسته و به قول معروف، از آب گل آلود، ماهی میگیرند.                                                 

             +++++

مدت هاست در میدان های ورزشی از طرف تماشاگران مسابقات تیم های مختلف، شعار های نسنجیده و  نادرستی علیه این یا آن ملت  داده میشود.  شعار های  ناهنجار و غیر قابل قبول  اخیر هواداران تیم  تراکتور سازی در بازی  با تیم استقلال  را باید در ردیف نفاق ها و بد و بیراه  گوئی های سال های اخیردر مسابقات فوتبال، جای داد. فارس، ترک را میکوبد و ترک، به فارس ها فحش و ناسزا تحویل میدهد و رژیم  هم  به این  دعوا ها  دامن میزند تا ملت های مختلف ایران را به جان هم انداخته، بهره برداری کند. درپهنه وسیع ایران، سال ها سال، ترک و فارس وبلوچ و  .... در کنار هم روزگار به سر برده، همسایه دیوار به دیوار همدیگر بوده، د ر آینده نیز چاره ای جز این ندارند که در مجاورت یکدیگر، زندگی کنند. دوستی واحترام متقابل بین  ملت های مختلف ساکن ایران،  بدون تردید به سود  اکثریت عظیم زحمتکش این ملت  ها، می باشد.

           +++++

  چهل سال تمام است سرتاسر ایران با بیش ازهشتاد میلیون جمعیت ، اسیر چنگال رژیم خون آشام چپاولگری است که  زالو صفت از  خون زحمتکشان  ترک و کرد و فارس و....  ارتزاق می کند. استثمار کارگران درایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، بس عنان گسیخته و بیرحمانه است . کارگران متعلق به ملت های  غیر فارس نه تنها از جانب سرمایه داران ملت غالب،  بلکه  توسط  سرمایه داران خودی  نیز مورد ستم و استثمار قرار میگیرند.  در رابطه  با استثمار و ستمدیدگی،  فرقی  که بین زحمتکشان ملت های تحت ستم و ملت غالب وجود دارد در این است که ستم ملی بر ستم  طبقاتی  تاثیر گذاشته، آنرا تحمل ناپذیرترهم میسازد.  بهمین دلیل است که فقر و بیکاری و بی خانمانی در بین ملت های غیرفارس، دامنه  وسیع تری دارد. اما آنچه  کارگران و زحمتکشان  ملت های  غیر فارس و ملت  غالب  را بهم  پیوند میدهد، همانا این واقعیت ملموس است که همه آنها از جانب سرمایه داران بومی و غیر بومی، مورد استثمار بیرحمانه  قرار گرفته و در مبارزه علیه  ظلم و استثمار،هم زنجیر و هم سنگر میباشند.                                                      

                   +++++

 این یک  واقعیت است که مبارزه علیه  ظلم و استثمار سرمایه داران خون آشام، ستم ملی و هرستم و اجحافی که در ایران وجود دارد،  با امر سرنگونی رژیم آزادیکش جمهوری  اسلامی، گره خورده است. بدون  سرنگونی این رژیم  سرکوب و کشتار، نه اکثریت اهالی کشور که عبارت از کارگران و توده های  زحمتکش میباشند از بند استثمار رها میگردند و نه  به ستم دیر پای ملی  و دیگر ستم های موجود  در جامعه اسیر و دربند کنونی،  پایان داده میشود. این رژیم  ارتجاعی که  چهل سال تمام است آزادی را در ایران به زنجیر کشیده ، دشمن بی امان کارگران و زحمتکشان متعلق به کلیه  خلق های ساکن ایران، اعم از  آذربایجانی،  فارس، بلوچ ، کرد و عرب میباشد.  رژیم مذهبی حاکم، رژیم شوونیست آزادیکشی است  که  در طول  چهل  سال  گذشته، به  تبعیت  از رژیم  استبدادی شاه، زبان فارسی  را با زور و قلدری به ملت های  غیر فارس  ایران تحمیل  کرده و بیش از چهل ملیون تن اهالی   متعلق به ملت های  غیر فارس  را از تحصیل به زبان  مادری و دخالت  در امور داخلی  خود،  محروم ساخته است.  برای سرنگون ساختن سلطه جنایت کارانه این رژیم تا  دندان مسلح،  نیروی بخشی ازاهالی محروم و زحمتکش کشور یا  زحمتکشان برخی از ملتهای  ساکن ایران بهیچ وجه  کافی نیست. تنها و تنها از  طریق  اتحاد و همبستگی رزمجویانه توده های  محروم و زحمتکش سرتاسر کشور میتوان و باید رژیم  آزادیکش جمهوری اسلامی  را محو و نابود ساخت.                                    

                  +++++

در مبارزه در راه رهائی از چنگال  ظلم و استثمار و ایجاد  جامعه ای که در آن، حاصل  کار و تلاش  توده رنج و زحمت به جیب گشاد مشتی سرمایه دارغارتگر سرازیر نشود، کارگران و زحمتکشان  متعلق  به کلیه  ملت های  ساکن ایران، چاره ای جز اتحاد و  بهم  پیوستگی  ندارند . اگر قدرت عظیم کارگران و  توده های  زحمتکش ایران، اعم از فارس، ترک، بلوچ و .... در  رویاروئی با رژیم  ضد کارگری  جمهوری اسلامی بهم پیوسته و متحد نباشد، گسستن زنجیر های  اسارت و بردگی و استقرار  جامعه ای  آزاد و دموکراتیک  که در  آن  از ستم  و استثمار طبقاتی، ستم ملی و دیگر ستم ها  نشانه ای وجود نداشته باشد ، امکان ناپذیر خواهد بود.  خیزش های طوفانزای  توده های  به پا خاسته در ابان  ماه امسال که در آن،  صد ها هزار تن  از مبارزین،  قهرمانانه سلطه پوشالی  رژیم ضد مردمی را به مبارزه طلبیدند، نشان دهنده این واقعیت است که پیکار خونین توده های زحمتکش ایران علیه رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی در حال شکوفائی و اعتلا می باشد . دیری  نخواهد  گذشت که این رژِیم جنایت کار با همه جناح های مرتجع آن، به دست توده های محروم و زحمتکش، به زباله دان تاریخ افکنده  خواهد شد.         

             +++++

اگردر فردای سرنگونی این رژِیم کشتار و جنایت،  رژیم سرکوبگر و آزادیکش  دیگری سر کار بیاید، در چنین صورتی نه تنها مشکل ملی بلکه هیچ مشکل اساسی در ایران، حل  نخواهد  شد و توده های  به پا خاسته ازمبارزات  دلیرانه خود، حاصل و بهره ای نخواهند برد. الترناتیوهای بورژوائی، هر کدام بر اریکه قدرت سوار شوند، بر خلاف وعده و وعید های   فریبنده، به  مثابه رژیم های  تمامیت خواه، همچون رژیم های شاه و جمهوری اسلامی، به فریاد های  حق  طلبانه  ملتهای غیر فارس در زمینه رفع ستم ملی، با زور و سرکوب، پاسخ  خواهند داد. درچنین صورتی، بورژوازی  ملت های تحت ستم، زحمتکشان این یا آن ملت را به دور شعارهای پر زرق وبرق خود گرد آورده و خواست های به حق این ملت ها را به وسیله ای جهت  کسب قدرت سیاسی، مبدل خواهند کرد.  در این میان  چیزی  که در سرتاسرایران حل نشده باقی  خواهد ماند ، همانا  امررهائی  کارگران و زحمتکشان یعنی اکثریت عظیم اهالی  کشور از بند  استثمار سرمایه داری خواهد بود.  تنها راه  پایان دادن به ستمدیدگی و استثمار  توده های  زحمتکش،  تنها راه استقرار دموکراسی و آزادی واقعی در ایران، تنها راه  رفع ستم ملی  در این کشور چند ملیتی، به قدرت رسیدن  حکومتی انقلابی و دموکراتیک مدافع منافع کارگران و زحمتکشان در فردای  سرنگونی سلطه جنایت کارانه رژیم جمهوری اسلامی می باشد.  ایجاد جامعه ای  دموکراتیک و آزاد و آباد وحل ریشه ای مشکلات عظیم اجتماعی تنها به دست  توانای  چنین  حکومت  انقلابی میتواند عملی گردد.                                                           

            +++++

در شرایط ایحاد دموکراسی واقعی در کشور، ملت های ساکن در ایران، این حق را خواهند داشت که سرنوشت خود را به دست خود، تعیین کنند . اگر  ملتی از این ملت ها،  خواهان جدائی و تشکیل  دولت  خودی باشد، با  در نظر  داشتن اصل  حق  تعیین سرنوشت ملل ، قادر خواهد بود با برگزاری  رفراندم و همه پرسی و کسب توافق و تمایل اکثریت نصف بعلاوه یک افراد ملت، به این خواست دموکراتیک خود، جامه عمل بپوشاند. آن ملت  ها  هم  که  میخواهند  در کشور واحدی در کنار هم  زندگی کنند، همه دارای  حقوق  مساوی خواهند بود . هیچ  ملتی بر ملت دیگر، هیچ زبانی  بر زبان های  دیگر، برتری و امتیاز، نخواهد  داشت. در مدارس هر ملتی، از کودکستان گرفته تا دانشگاه،  زبان  اصلی  تدریس،  زبان مادری خواهد بود.  در این کشور  کثیر المله،  زبان  یا زبان های  ارتباطی به منظورایجاد پیوند های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، با مراجعه به آرای عمومی آحاد ملت های ساکن در کشور، تعیین خواهد شد.

      پایان               آذر ماه 1398

 

December 03, 2019

خیزش آبان ماه ۹۸ ، آنچه جنبش کارگری میتوانست و آنچه میتواند !

خیزش آبان ماه ۹۸ ، آنچه جنبش کارگری میتوانست و آنچه میتواند !

در طی یک هفته خیزش اخیرآبانماه ، توده کارگر که اکثراً فرزندان جوان طبقه کارگربودند به بهانه افزایش قیمت بنزین با فوران خشم فروخفته شان علیه تمامیت رژیم سرمایه داری اسلامی ، خیابانهای شهرهای ایران را اشغال نمودند. خیزش آبان درامتداد دودهه اعتراضات هرروزه طبقه کارگروشورش دیماه ۹۶ و این بارفراگیرترعلیه فشاراستثمارسرمایه داری وتبعات وجودی سرمایه، ازگرسنگی، فقروفلاکت، بی خانمانی وآوارگی تا کشتار، شکنجه وزندان ،آپارتاید جنسی وآلودگیهای زیست محیطی وفراوان فجایع جنایت آمیزدیگررژیم اسلامی به وقوع پیوست. آتش زدن نمادهای سرمایه، حمله به مراکزنیروهای سرکوب و نهاد های تحمیق مذهبی رژیم از قبیل بانکها، بسیج، سپاه و پلیس، دفاترامام جمعه ها و حوزه های علمیه سوای مقابله عملی توده های شورشی با خشونت افسارگسیخته وکشتارسازمانیافته رژیم اسلامی سرمایه تعبیر دیگری نداشت. در طی این یک هفته ، وحوش سرکوبگر رژیم صدها نفررا کشته وهزاران نفررا زخمی کردند وبه اسارت گرفتند. دولتهای سرمایه داری غرب حتی سیاست فریب دموکراسی وحقوق بشری شان را کنار گداشتند تا حداکثر کمک را به حاکمان اسلامی سرمایه در کشتار کارگران بنمایند. بنگاههای سخن پراکنی و رسانه های امپریالیستی سعی کردند ، وسعت خیزش توده های استثمارشونده را محدود وکم اهمیت جلوه دهند ودرعوض سرکوب و کشتاررژیم اسلامی را تا توانستند با چشم پوشی بدرقه نمودند . شبکه های مافیایی نظیر«من وتو» و«ایران اینترنشنال» در باره نبش قبرشدگان شاهنشاهی به هیاهو پرداختند تا رضا پهلوی ومادرش درسناریوی کمدی «منجی بودن» ایفای نقش نمایند . درتظاهرات های ایرانیان به حمایت ازخیزش آبان در کشورهای مختلف چند تن ازشعبون بی مخ های شاه الهی هم با پرچم وعکس شازده شان ، حضورمیافتند تا اخلال گری نمایند . واما دراین بین «حزب کمونیست کارگری» درکنارهمین اراذل واوباش سلطنت طلب و ساواکیهای ازسوراخ خزیده به نرمش«اپوزیسیون اپوزیسیون نبودن» خود مشغول شد تا رونوشت مطابق اصل «همه با هم» دیگرگرایشات بورژوایی را نمایندگی کند. برغم اینکه در خیزش آبان ۹۸ ، گوشه ای ازقهرانقلابی توده ها علیه سرمایه داری درمقابله با رژیم بکارگرفته شد ، اما اعتراضات همچون دیماه ۹۶ خود جوش وفاقد چشم اندازروشن طبقاتی بود . ضعفی است که میتواند توسط جنبش طبقه کارگربرطرف شود وچگونگی برون رفت ازآن به سازمانیافتگی جنبش شورایی طبقه کارگر، مبتنی براستراتژی و تاکتیک ضد سرمایه داری بستگی دارد . اما فراموش نباید کرد که درصورت پیشروی هرخیزش توده ای درایران این ضعف با خطری دیگری نیزروبرواست که ضروریست نسبت به آن هوشیار بود وافشاگری شود . وآن راهکارهای گرایشات مرتجع اپوزیسیون بورژوازی در داخل وخارج است که همواره درکمین فرصت هستند تا برموج اعتراضات برای خود کسب اعتبار کنند ونکبت دیگری چون رژیم اسلامی را تحمیل نمایند . دراین صورت این معضلی میشود اجتناب ناپذیردرپیش رو که میتواند آسیب های غیرقابل جبرانی برروند سرنگونی سرمایه داری اسلامی ایران وارد نماید که کمترین آن ترمز برتأخیراین روند میکشد ویا دگربارسراب یک ضد انقلاب دیگر، میتواند طومارپیروزی انقلاب توده مردم استثمارشونده به جان آمده را درهم بپیچد. برای پیشگیری از شکل گیری آلترناتیو نکبت باری مانند جمهوری اسلامی که از کمک و حمایت نهادها، رسانه ها، محافل آکادمیک ، ژورنالیست ها مزدور، تئوریسین ها و تحلیل گران مروج سیاست دول سرمایه داری جهانی برخوردارخواهد بود ، فقط باید به عروج جنبش شورایی طبقه کارگر دل بست و برای این کار تلاش نمود. فقط پرولتاریای سامان یافته در شوراها است که می تواند بیرق اعتراضات را به دست گیرد . دول سرمایه داری جهانی و دررأس شان امپریالیست آمریکا توسط زرادخانه مهندسی افکارشان دررابطه با اپوزیسیون جمهوری اسلامی دونوع سیاست را همزمان پیش میبرند . یکی اپوزیسیون تراشی فاقد مشخصه های متعارف اپوزیسیون سیاسی و دیگری حمایت از اپوزیسیونهای ارتجاعی که در آرشیو آلترناتیوخود ذخیره کرده اند. گروه نخست  مرکب از یک طیف گسترده است، از ناراضیان حکومتی ، همسویان دلسوز داخل و خارج کشوری رژیم ، لابی های ظاهراً مخالف ، تا هرمنتقدی که با رژیم همراهی دارد . طیف دوم اپوزیسیونهای ارتجاعی را گرایشات بورژوایی پروغربی موسوم به رژیم چنج نظیر مجاهدین و سلطنت طلب ها تشکیل می دهند که امید دارند از سوی سرمایه داری جهانی به سرکردگی امپریالیست آمریکا بعنوان جانشین رژیم اسلامی به حکومت برسند وادامه سلطه سرمایه وروند استثمارسرمایه داری را تضمین کنند. با توجه به آنچه که درخیزش آبان گذشت، سؤال اساسی این است که با توجه به مبارزات موجود جنبش کارگری، طبقه کارگر با کدام اقدامات میتواند به همزنجیران سرکوب شده خیزش آبان ماه یاری برساند؟ دراین خیزش تا کنون صدها نفر کشته شدند وهزاران نفرزخمی دربیمارستانها در خطردستگیری توسط دژخیمان اطلاعاتی هستند وهزاران نفرهم درشکنجه گاههای رژیم سرمایه داری اسلامی به اسارت گرفته شده اند. خانواده های زخمی ها واسیرشدگان در پشت درهای بیمارستانها و زندانها به کمک توده های ستمدیده نیاز دارند تا از شقاوت و وحشی گری بیشتررژیم جلوگیری نماید و رژیم به عقب رانده شود. کارگران درچندین مرکزکاروتولید با اینکه درطی یک هفته خیزش آبان در شهرهای شوش ، اراک ، اهواز، عسولیه ، ماهشهر، تهران ، بهبهان وشهرهای دیگردست به حرکتهای اعتراضی ازقبیل اعتصاب زده بودند اما در پیوند با اعتراضات خیابانی همزنجیران حمایتی نشان ندادند. این انتقاد بیشترمتوجه کارگران صنایع نفت ، برق ، گاز، ذوب آهن و دیگر مراکز بزرگ کاروفعالیت میباشد که نه اعتراضات جاری جنبش کارگری و نه شورش هم طبقه ای ها درخیابان راهمراهی کردند . قبل ازاینکه به امکان اقدامات طبقه کارگرکه میتواند ، اشاره شود همانطورکه دربالا ذکرشد سازمانیابی جنبش شورایی که پژواک آن درسال گذشته درنیشکرهفت تپه نیزطنین اندازشد ، باید بعنوان ضرورت اجتناب ناپذیربدون سهل انگاری تأکید شود و وظیفه مندی فعالین کارگری نسبت به آن معطوف باشد .                                             

- کانون های اعتراضات جاری جنبش کارگری بطورهماهنگ با هم وفراخوان به پیوستن مراکزتولیدی بزرگ مثل صنایع نفت ضمن بکارگیری مکانیزم شورایی که مبتنی برامکان دخالتگری وشورومشورت در تصمیم گیری جمعی میباشد میبایست درسرلوحه خواسته هایش آزادی بی قید وشرط دستگیرشدگان خیزش آبانماه وتمامی زندانیان سیاسی را قراربدهد ، با این هدف که به یکی ازخواستهای سراسری اعتراضات جنبش کارگری تبدیل شود تا حمایت عملی توده مردم ، بتواند ترفندهای رژیم دررابطه با مهندسی افکارعمومی را خنثی کند و ازکشتاردستگاه سرکوب جمهوری اسلامی جلوگیری نماید .                                                            – به جای جنجال جایگزینی مالکیت خصوصی با دولتی سرمایه باید برای به تصرف درآوردن مراکز کار و تولید آماده شد. پروسه کار و تولید را بطور شورایی برنامه ریزی کرد ، برسرنوشت محصول کار خود تسلط یافت ، شریان انباشت سرمایه را که از قبل کار پرداخت نشده جاری است مسدود نمود ، اداره شورایی را به خیز بلند قدرت طبقاتی گسترش داد وآلترناتیوشورایی طبقه کارگرعلیه سرمایه داری اسلامی را به گفتمان جامعه درآورد.                       

- درهمین خیزش آبانماه ، اگر به این ابتکارتوده ها - به دست گرفتن کنترل مناطق توجه شود - که بی تردید اکثرساکنین ازخانواده های کارگری هستند باید سازماندهی شوراهای محیط کار و زندگی را پی گرفت که علاوه براینکه به لحاظ ترکیب طبقاتی ظرفیت این سازمانیابی را درخود دارند ، میشود ازطریق روابط شورایی تدابیراعتراضات را همگانی اتخاذ کرد وهماهنگی لازم را سامان داد ، شناسایی بسیجی ها ودیگرعناصرسرکوب رژیم اسلامی را با رعایت کامل مسائل امنیتی پیگیری نمود ، به افشا وانزوای اجتماعی آنها مبادرت کرد ونقش تبلیغی ، اطلاعاتی و جاسوسی شان راعلیه توده های مردم خنثی نمود .                  

- همانطور که در بالا اشاره شد کارگران مراکز بزرگ که نقش کلیدی در تولید سرمایه داری دارند و خیزش اخیررا نظاره گر بودند ، به لحاظ سرشکن شدن باربحران فزاینده سرمایه داری بر معیشت خود و سایرهم طبقه ایها بر این امر وافق هستند که شورش گرسنگان همزنجیرشان دگربار با موج بلند به مصاف سرمایه داری اسلامی خواهد آمد ، از زاویه منافع مشترک طبقاتی با شورومشورت ، میشود درجهت اقدامات حمایتی وراهبردی به تصمیمات عملی رسید وبرنامه ریزی کرد . در شرایط حاضر که هزاران نفر در سیاهچالهای رژیم به زیر شکنجه برده شده اند ونیز انبوه زخمی ها که در بیمارستانها درخطر دستگیری توسط دژخیمان سپاه و وزارت اطلاعات قرار گرفته اند ، تدارک اعتصاب سراسری با خواست آزادی بی قید و شرط دستگیرشدگان خیزش آبانماه وتمامی زندانیان سیاسی امری است اجتناب ناپذیر پیش روی فعالین جنبش کارگری . دراین رابطه ارتباط کانون های مبارزات جاری طبقه کارگر بطورمثال نیشکرهفت تپه ، هپکو و آذرآب اراک ، فولاد اهواز، بازنشستگان ، معلمین ، پرستاران ، کارگران شهرداری ها با دیگرمراکز بزرگ کاروتولید به ضرورت وحدت طبقاتی برای تدارک اعتصاب سراسری پاسخ می دهد.

بیژن شفیع

۱۲ آذر ۱۳۹۸

 

فتیشیسم یا بت شده گی پرچم !؟

                                 فتیشیسم یا بت شده گی پرچم !؟

             تکه پارچه ای برای یکپارچه گی یا  پوششی بر مونارشی

                               ضمیمه: تاریخچه پرچم ها در ایران از سه هزار سال پیش

 

اگر از اقليت كوچكى از سلطنت‌ طلبان دو آتشه بگذريم، غالب افراد و نيروهاى اين طيف، مدتيست با حذف علامت تاج ، پرچم سه رنگ شير و خورشيد نشان را سمبل ابراز وجود خود قرار داده‌اند. از اين لحاظ پرچم مورد علاقه آنها كاملا شبيه پرچمى شده است كه مجاهدين خلق و شوراى ملى مقاومت سه دهه است به آن اعتقاد دارند. منتهى اكنون اين نوع پرچم به دليل وضعيت مجاهدين و عدم حضور انها در رسانه های کلان فارسی زبان خارج ( بی بی سی – من و تو – ایران اینترنیشنال – صدای امریکا و ...) عملا به سمبل و نقاب سلطنت‌طلبان تبديل شده است. بعلاوه در ميان ساير طيف‌هاى سياسى نيز در مورد پرچم ايران حساسيت‌هايى وجود دارد. مثلا بخشهایی از جمهوريخواهان، با حذف هر نوع علايمى از درون پرچم، يك پرچم سه رنگ خالى را در برخى آکسیونها و مراسم‌هاى خود حمل مى‌كنند. از اينرو بغير از بخشی از اپوزيسيون ( چپ کمونیست و برخی دیگر از نیروهای سیاسی بویژه اتنیکی)  كه با هر نوع پرچم و یا اینوع پرچم، تاكنون به مخالفت برخاسته اند، بقيه نيروها و احتمالا اكثريت مردم مشكلى - لااقل با پرچم سه رنگ خالى- ندارند. لذا برخورد سيخكى ما با اين مساله ( و سلطنت‌طلب و ساواكى پنداشتن هر حامل پرچم) نه تنها سبب انزواى طيف سلطنت نشده، بلكه نيروهاى بيشترى از مردم را به سوى آنها سوق خواهد داد. براى نقد سلطنت‌طلبان در اين عرصه مشخص‏ بايد چند دليل را پيش‏ روى مردم گذاشت:

 

نخست اينكه بايد پرسيد منظور از برافراشتن پرچم در مراسم ها و آکسیونهای خارج از كشور چيست ؟ در پاسخ معمولا گفته مى‌شود كه " خارجى‌ها " بايد بدانند كه ما مال كدام كشوريم كه اينجا جمع شده‌ايم،. مى‌پرسيم اگر ما در يك مراسم يا تظاهرات، روى پرده يا پلاكارد يا اعلاميه‌هاى خود ننويسيم كه در مورد ايران صحبت مى‌كنيم و يا از پشت بلندگو و در شعارهاى خود به ايران اشاره نكنيم، آيا كسى مى‌تواند از ميان عابرين سواره و پياده، صرفا با رويت پرچم، پى به ايرانى بودن ما ببرد؟ براستى چند درصد از خارجی ها ( غير از پرچم خودشان و امریکا و چند کشور دیگر ) قادر به تشخيص‏ و تفكيك پرچم ديگر كشورها هستند؟ مثلا اگر گواتمالايى‌ها يا اندونزى‌ها در وسط شهر جمع شوند و پلاكارد يا شعارى مبنى بر مليت‌شان نداشته باشند، مى‌توانيم صرفا با رويت پرچم آنها پى به ماجرا و هويت ملى آنها ببريم؟ از ميان دویست كشور جهان، هريك از ما پرچم چند كشور را مى‌شناسيم؟ بنابراين آوردن پرچم به اين بهانه كه مى‌خواهيم " ديگران " بدانند ما از  كجا هستيم، حرف كاملا بيهوده‌اى است.

 

دوم اينكه جهانيان اگر هم به فرض‏ محال، با پرچم ايران آشنا باشند، قادر به تشخيص‏ اين پرچمى كه با آرم شير و خورشيد و شمشير به آكسيون‌ها آورده مى‌شود نيستند، يعنى نمى‌توانند رسمیت اين نوع پرچم را تشخیص دهند. چون از يك طرف پرچمى كه هم اكنون در مقر سازمان ملل و ساير مجامع بين‌المللى، در مسابقات ورزشى، بر سردر سفارتخانه‌ها و دفاتر ديپلماتيك ايران برافراشته مى‌شود، همين پرچم جمهورى اسلامى است كه آرم الله و ديگر علايم اسلامى در آن موجود است. از طرفى ديگر حتى اگر بگوييم كه ما پرچم جمهورى اسلامى را برسميت نمى‌شناسيم، آنگاه مى‌ماند پرچم رژيم قبلى ( رژيم محمدرضا پهلوى ) كه در وسط آن علامت تاج نقش‏ بسته بود. بدين ترتيب « خارجى » محترم ما گيج مى‌شود و نمى‌تواند به طور مستند، اين پرچم را به نام يك كشور معين ثبت كند.

 

سوم اينكه آيا سلطنت‌طلبان مدافع بازگشت رژيم پهلوى و ديگرانى كه اين پرچم شير و خورشيد و شمشير را قبول دارند ( يعنى تاج را از وسط آن برداشته‌اند ) مى‌دانند كه با اين كار پرچم آخرين پادشاهان سلسله قاجار را برافراشته‌اند؟ چون رژيم پهلوى نبود كه اين پرچم سه رنگ و علايم سه‌گانه آن را اختراع كرد، بلكه آن را پس‏ از كودتا عليه سلسله قاجار به ارث برد و بعدها براى اينكه مهر و نشان خاص‏ خود را بر اين پرچم بكوبند، نشان تاج را به آن افزودند. درست است كه حكومت‌هاى خاندان قاجار هم پادشاهى بودند، اما تا آنجا كه من مى‌دانم همه سلطنت‌طلبان خواستار تداوم نظام پادشاهى در ايران از طريق خاندان پهلوى‌ها هستند و نه خاندان‌هاى سلطنتى ماقبل آن، بنابراين بايد به ايشان گفت نمى‌شود دل در گرو "شاهزاده رضا پهلوى" داشته باشيد، اما پرچم " دوران قاجار"  را بلند كنيد. بعلاوه اگر سلطنت و حكومت موروثى را بهترين جايگزين براى جمهورى اسلامى مى‌دانيد، آن وقت ديگر چرا از علامت تاج شرمنده هستيد و آن را از وسط پرچم خود برداشته‌ايد؟ 

 

چهارم اينكه از ميان علايم سه‌گانه موجود در پرچم مورد بحث، دو علامت داراى اشكال بنيادى است. منظور نشان شير و شمشير است. در رابطه با حيوان درنده شير بايد پرسيد كه چرا شير پرچم ما " نر" است؟ اگر كسى عاشق حيوان درنده شده است، نمى‌شود نوعى از آن را انتخاب مى‌كرد كه در ظاهر، نتوان نر يا ماده آن را تشيخص‏ داد؟

موضوع جنبه شوخى ندارد. تاريخ چند هزارساله همه ممالك، تاريخ مردسالارى و كهترى زن بوده است. شير نر در پرچم اين نيروها، يك كد، يك آيكون مردسالارانه است كه عملا به نيمى از جمعيت كشور يعنى زنان، پيام مى‌دهد كه شما در شناسنامه و سمبل رسمى كشورتان ( پرچم ) جايى نداريد. اما در رابطه با شمشير بايد گفت كه اين سلاح سرد، نمادى از دوران بربريت، خونخواهى و قصاص‏ است. بگذاريد رژيم‌هاى عقب مانده‌اى چون رژيم سعودى ( كه در وسط شهرها ، مراسم گردن زنى برپا مى‌كنند ) اين نماد توحش‏ را سمبل خود قرار دهند نه مردمى كه مى‌خواهند با سرنگونى حكومت دينى و قرون وسطايى جمهورى اسلامى، جامعه‌اى آزاد، مدرن، متمدن و سكولار پديد آورند. ثانيا سالهاست كه از شمشير بعنوان يك سلاح جنگى استفاده نمى‌شود و جاى آن را تفنگ، توپ، موشك و ... گرفته است، كه اين نيز لازم نيست چرا كه كشور ما پس‏ از رهايى از چنگال جمهورى اسلامى، بايد حافظ صلح و پیشتاز مقابله با جنگ و آواره گی باشد، لذا به علايم صلح آميز و مبتنى بر انسانيت و يا عشق به طبيعت نياز داريم.

 

پنجم اينكه موضوع پرچم، در حال حاضر محل افتراق است نه اشتراك و بعلاوه دست به نقد، دردى از رنج‌هاى بيكران اكثريت ستمكش‏ جامعه دوا نمى‌كند. چرا خود اين سمبل ( و نيز سرود ملى ) را به انتخاب مردم در جامعه‌اى رها شده از استبداد جمهورى اسلامى، واگذار نمى‌كنيم تا همچون مواردى نظير انتخاب شكل حكومت، ماهيت طبقاتى و جهت‌گيرى اجتماعى_اقتصادى آن، قانون اساسى و... در مورد پرچم ( رنگ‌هاى آن و علايم درون آن ) تصميم نهايى را بگيرند؟  رژيم اسلامى را اكثریت قریب به اتفاق مردم قبول ندارند، رژيم سلطنتى هم كه چهار دهه پيش‏ باز با اراده همين اكثريت مردم به زير كشيده شد، بنابراين تا زمانى كه شرايطى براى برگزارى يك انتخابات يا رفراندوم واقعى و آزاد، بوجود نيامده، راى و تصميم مردم در مورد اين دو رژيم ( حكومت‌هاى شيخ و شاه ) به قوت خود باقى‌ست. از اين رو سلطنت‌طلبان بجاى آنكه پشت يك تكه پارچه مخفى شوند، بهتر است اهداف واقعى خود را با جسارت با مردم در ميان گذارند و ضمن دفاع از نيم قرن حكومت خاندان پهلوى مردم را قانع كنند كه در سال 57 اشتباه بزرگى مرتكب گشته‌اند، نه اينكه پرچمى را بلند كنند كه از كل تاريخ سه هزار ساله تمدن ايرانى، فقط در يك صد سال اخير موضوعيت داشته، آن هم با تغييراتى مداوم توسط هر رژيم استبدادى نوپا.

 

بايد ضمن دفاع از سمبل‌هاى انسانى يا طبيعى، مروج عشق، صلح، همبستگى ملل، برابرى و ... باشيم. ضمن اينكه بايد با بت‌پرستى سلطنت‌طلبان و كلا فتيشيزم ( بت‌واره شدن ) پرچم نزد آنها مرزبندى نمود و گفت كه پرچم، همچون اسم كشور، نام افراد و اسامى خيابان‌ها، صرفا جنبه شناسايى دارد يعنى ارزشى بيشتر از شناسنامه و اسم آدم‌ها ندارد كه مى‌توان بى هيچ تعصبى در آن دست برد و تغيير داد. بنابراين كسى برای پرچم جان خود را هدر نمى‌دهد. براى آزادى و برابرى انسان‌ها، اگر لازم شد مى‌توان در پيكار با طبقات حاكم، از جان خود گذشت، اما براى تكه پارچه ای، هيچ‌ كس‏ خود را

اين را البته بايد در ميان مردن انجام داد، نه در غارهاى كوچك جدا از جامعه.

 

 

         تاريخ پرچم ايران ، به روايت برخى پژوهش‏ها !

 

مقدمه

اصولا براى اينكه با پديده‌اى مخالفت يا موافقت كنيم، بايد قبل از هر چيز شناخت درستى از آن داشته باشيم. پرچم ايران يكى از اين پديده‌هاست كه در صحنه فعاليت‌هاى اپوزيسيون در خارج از كشور موضوع مورد مجادله و معضل اختلاف برانگيز بوده است. اطلاعاتى را كه مربوط به تاريخچه و پروسه شكل گيرى پرچم ايران است و تغييرات مداوم آن را با خوانندگان عزيزى كه احتمالا وقت و فرصت دسترسى به اين منابع را نداشته‌اند در ميان مى‌گذارم. براى تهيه و تنظيم اين مجموعه اطلاعات تاريخى، وب سایتهای مختلف، نظیر ویکی پدیا، ایسنا، نوروز و ... و نیز كتاب آقاى ناصر انقطاع تحت عنوان " شير و خورشيد ، نشان سه هزار ساله " بهره گرفته شده است.                                                       

                                         **************************

آئین ميترا و تاثير آن بر پرچم ايران

بر مبناى داده‌هاى تاريخى و از جمله آثار و سنگ نبشته‌هاى بجاى مانده از دوران باستان، آئين مهر ( يا ميترائيسم ) نخستين دين بزرگ ايرانيان در حدود سه هزار سال پيش‏ بود. در اين آئین، خورشيد منبع و مركز انرژى جهان تلقى مى‌شد از اينرو سجده و ستايش‏ آن واجب بود. در برخى روايات، ميترا همپاى خورشيد و يا خداى روشنايى و در برخى ديگر از روايات، پسر خورشيد خوانده مى‌شد كه وظيفه داشت بر زمين فرود آيد و فراوانى و خوشبختى را كه در چنگ يك گاو پنهان شده در غار بود، به ارمغان آورد. مثلا نقشى كه در پله‌هاى كاخ آپادانا ( تخت جمشيد) مى‌بينيم نشان مى‌دهد كه يك شير نر مشغول دريدن گاوى است. در برخى نشانه‌ها، ميتراى ( آدمى روى ) بر گرده شير نشسته است. شير نر هم در آن دوران ( كه برخلاف سده‌هاى اخير هنوز نسلش‏ از ايران كنده نشده بود ) نشانه قدرت، سرورى و " مردانگى " !؟ بود.

بنابراين از حدود سه هزار سال پيش‏ نشانه‌هاى سه گانه: شير، خورشيد و تنديس‏ ميترا برعلايم و نقش‏ و نگارهاى آن زمان خودنمايى مى‌كرده است. اما منبع تاريخى كه ثابت كند ايرانيان در آن زمان داراى يك پرچم ملى با رنگ‌ها و علايم ويژه‌اى بودند، وجود ندارد.

 

دوره هخامنشيان

در دوره شكل گيرى اولين امپراتورى ايرانى توسط كوروش هخامنش‏ هم اثرى از يك پرچم ملى و سراسرى نبود. به جاى آن پرچم‌هاى متعدد وجود داشت كه اساسا نماد تفكيك لشگرها و نيز فرماندهان سپاه در جنگ‌ها بود، به طورى كه حتى سپاه جنگى يك امپراتورى نيز فقط يك پرچم نداشت. مثلا سپاه كوروش‏ در لشگركشى‌ها داراى آرايشى بدين شكل بود: نخست سواران، سپس‏ ارابه‌هاى آذوقه و سلاح و آنگاه پيادگان.

علامتى كه كوروش‏ در صف جلوى سواركاران با خود حمل مى‌كرد به " شهباز " معروف بود كه عبارت از عقابى بود با بال‌هاى باز كه به روى نيزه‌اى بلند نصب شده بود. عقاب نشانه بلندپروازى و تيزبينى بود. بنابراين مى‌بينيم كه موسس‏ سلسله هخامنشى، به جاى شير يا خورشيد، عقاب را سمبل خود قرار داده بود.

 

سلسله ساسانيان

در اين دوره آرام آرام دين جديد زرتشت كه مبتنى بر يكتاپرستى ( توحيد ) و كتاب مبتنى بر " وحى " ( اوستا ) بود جايگزين آيين خورشيد و ميتراييسم مى‌شود. اما زرتشتيان نشان خورشيد را در كنار سمبل آتش‏ و رنگ سپيد حفظ مى‌كنند و آن را مظهرى از قدرت و روشنايى آفرينى " اهورا مزدا " معرفى مى‌نمايند. ساسانيان پرچم خود را " درفش‏ كاويانى " مى‌گفتند كه بر گرفته از نام " كاوه آهنگر " بود كه برعليه " ضحاك " و براى به تخت نشستن " فريدون " دست به عصيان زده بود. درفش‏ كاويانى تكه‌اى چرم بود كه بر روى آن گوهركارى شده بود و رنگ‌هاى بنفش‏، سرخ و زرد در آن به چشم مى‌خورد. در ميان اين درفش‏، يك ستاره چهارپر هم ديده مى‌شد كه فردوسى در شاهنامه، به آن " اختر كاويانى " خطاب مى‌كرد. اين درفش‏ يا تكه چرم، چهار گوش‏ بود و آن را بر بالاى نيزه‌اى قرار مى‌دادند كه نوك نيزه از پشت آن پيدا بود.

بنابراين بر روى خود درفش‏، اثرى از نشان شير و خورشيد و رنگ‌هاى موازى سه گانه امروزى نبود، هرچند علايم خورشيد و شير بر برخى آثار هنرى و معمارى به چشم مى‌خورد كه معمولا در آنها يك تنديس‏ مردانه بر گرده شير نشسته بود كه برخى او را سمبل شاه و برخى همان ميتراى معروف مى‌دانستند. ساسانيان چند قرن بر ايران حكم راندند و موبدان ( آيت الله‌هاى زرتشتى ) در كنار شاهان و دربار قدرت زيادى داشتند.

 

هجوم اعراب مسلمان

در دوره پادشاهى بحران زده آخرين امير ساسانيان ( يزدگرد سوم) در جريان هجوم سپاهيان مسلمان تحت امر « خليفه عمر » به ايران، طى جنگ مهمى كه رخ داد، سپاهيان ساسانى در اوج انزواى خود در ميان مردم ايران به راحتى شكست خوردند و خود يزدگرد سوم نيز مدتى بعد در يك " آسياب " به قتل رسيد. از جمله غنايمى كه به دست سپاهيان " عمر " افتاد، يكى درفش‏ كاويان و ديگرى فرش‏ معروف بهارستان بود. گويا از اين زمان، در همه جا نقش‏ يا تنديس‏ ميترا را حذف مى‌كنند چرا كه مسلمانان نماد سازى براى " خدا " را قبول ندارند، اما ظاهرا با نمادهاى خورشيد و شير كنار مى‌آيند. با اين همه تا دوره صفويه، مدرك معتبرى در مورد شكل و شمايل پرچم يا پرچم‌هاى ايران ( از سقوط ساسانيان تا عروج صفويان) وجود ندارد، بالعكس‏ مدارك متعددى اين مساله را به اثبات مى‌رساند كه اثرى از درفش‏ يا پرچم سراسرى و ملى نبوده است. يك دليل اين مساله، تقسيم شدن امپراتورى ايران به امير نشين‌ها و مناطق جداگانه‌اى بود كه تحت نظارت فرستادگان مسلمان، و زير نگين خليفه مسلمين ( مستقر در بين النهرين ) باج و خراج مى‌پرداختند.

بعدها كه شاهد شورش‏ و قيام‌هاى محلى در مناطق مختلف ايران بوديم، مى‌بينيم كه هر منطقه و يا رهبر شورشى، پرچم ويژه خود را داشته است. مثلا بابك و جنبش‏ خرم دينان داراى پرچمى تماما قرمز، ابومسلم و سپاهش‏ معروف به سياه جامگان و ابن مقفع و طرفدارانش‏ معروف به سفيد جامگان بودند. بنابراين در آن قرن‌هاى پرالتهاب، كه دين رسمى نيز از آيين زرتشت به آيين اسلام تغيير يافت، چيزى به نام پرچم سه رنگ شير و خورشيد و شمشير نشان وجود نداشت.

 

دوره صفويه

در اين دوره پادشاهان صفوى رسما روايت شيعى از دين اسلام را به عنوان مذهب كشور تثبيت كردند و در اين مسير، سنى مذهبى‌ها مورد تبعيض‏، آزار و سركوب قرار گرفتند. در همين دوره شمشير معروف "على ابن ابی طالب " ( ذوالفقار) بر برخى پرچم‌ها ظاهر شد اما به صورت جداگانه و نه در دست " شير نر ". به علاوه به غير از دو استثنا، نشان شير و خورشيد در تمام پرچم‌ها مشاهده مى‌شد. مورخان اما در مورد رنگ يا رنگ‌هاى پرچم پادشاهان صفويه به ويژه " شاه عباس " كمتر سخن گفته‌اند ضمن اينكه براى نخستين بار كلمات عربى از قرآن بروى پرچم‌ها ظاهر شد. از ميان شاهان صفويه، گويا تنها پرچم  شاه اسماعيل و شاه طهماسب نشان شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يكسره سبز و بر بالاى آن علامت ماه بود. شاه طهماسب هم به جاى شير و خورشيد، نقش‏ گوسفند ( پرجمعيت‌ترين حيوان چهارپاى ايران ) را در پرچم خود داشت. گويا او در ماه حمل ( گوسفند ) به دنيا آمده بود.

 

افشاريان

در دوره پادشاهى و كشور گشايى نادر شاه ، براى نخستين بار پرچم مستطيل شكلى با سه رنگ سرخ و سپيد و سبز پديد مى‌آيد . تا آن زمان پرچم‌ها، اكثرا نوك تيز بودند و هر پادشاهى بسته به سليقه خود، از رنگ يا رنگ‌هاى متنوعى استفاده مى‌كرد. به علاوه شير پرچم نادرشاه، فاقد شمشير بود.

قاجاريان

به دنبال از هم پاشيدن مجدد سلسله پادشاهى در ايران، آقا محمد خان قاجار توانست طى جنگ‌هايى، قدرت را بدست گيرد و يكى از طولانى‌ترين و در عين حال بى عرضه‌ترين و فاسدترين سلسلسه‌هاى پادشاهى در ايران را بنيان گذارد. آقا محمدخان از پرچم نادرشاه، رنگ قرمز را تماما حذف كرد و پرچمى سبز كه در وسط آن يك دايره سپيد قرار داشت را پرچم رسمى خود قرار داد كه  نشان شير و خورشيد هم در آن وجود داشت. وى همچنين اين ابتكار را به خرج داد كه براى نخستين بار شمشيرى به دست شير پرچم ايران داد. بنابراين آقا محمدخان بعد از نادرشاه دومين فردى است كه نشانى از خود بر پرچم ايران بجاى گذاشت. اما پرچم آقا محمدخان توسط برخى از پادشاهان قاجار دچار تغييراتى شد. مثلا در زمان فتحلى شاه، رسما دو نوع پرچم وجود داشت: يكى پرچم زمان جنگ و يكى پرچم زمان صلح. رنگ پرچم جنگ تماما سرخ بود كه در آن شيرى بدون شمشير و به حالت نشسته قرار داشت كه در پشت آن خورشيد مى‌درخشيد. اما رنگ پرچم صلح، يكسره سبز بود با همان علامت خورشيد و شير، با اين تفاوت كه اين بار شير، شمشير نيز به دست داشت. در هر دو پرچم، پرتوهاى نور خورشيد سراسر آنرا پوشانده بود. در زمان صدارت اميركبير در دوره‌اى از پادشاهى ناصرالدين شاه، پرچم سه رنگ نادرى احيا شد به علاوه نشان شير و خورشيد به عنوان سمبل تاريخ كهن ايران، به روى دگمه لباس‏ نظاميان، حك شد كه اين سنت تا انقلاب 1357 خورشيدى پابرجا بود. بعدها در جريان بحث پيرامون قانون اساسى مشروطه در اولين دوره مجلس‏ شوراى ملى ( سال‌هاى پس‏ از 1284 شمسى ) نمايندگان مجلس، موقع تصويب متممى در مورد مختصات پرچم رسمى كشور، با طرح دلايل زير، پرچم سه رنگ شير و خورشيد و شمشير نشان را به تصويب رساندند:

" همه مى‌دانيم كه نود درصد ايرانيان مسلمانند و رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ دين است، پس‏ بر بالاى پرچم جاى گيرد. زرتشتيان، هزاران سال پشت اندرپشت در اين سرزمين زاده و زندگى كرده‌اند و در قرآن نيز به اين دين اشاره شده است. رنگ سپيد كه رنگ ويژه كيش‏ زرتشتى است و همچنين رنگ آشتى و پاكدلى است در زير رنگ سبز قرار داده شود. به پاس‏ خون شهيدان راه باور و عقيده _به ويژه حسين فرزند على و انقلاب مشروطه_ رنگ سرخ را در پايين پرچم قرار دهيم. "

در مورد نشان‌هاى سه گانه شير، خورشيد و شمشير هم اين دلايل ذكر شد:

" چون انقلاب مشروطه در ماه مرداد به پيروزى رسيد و اين ماه در برج اسد ( شير ) جاى دارد، از سوى ديگر چون بيشتر مسلمانان ايرانى، شيعه و پيرو على هستند و شير يكى از القاب على ( اسداله )  است، پس‏ اين نشان را به يادگار بر پرچم نقش‏ كنيم و باز چون مشروطه در 14 مرداد به پيروزى رسيد و خورشيد در اين روز در اوج نيرومندى و گرما بخشى خود است و از نشانه‌هاى كهن ايرانيان نيز هست، آن را بر پشت شير، در پرچم قرار دهيم. در مورد ضرورت علامت شمشير نيز بايد بگوييم كه وقتى شير را نشانه على بدانيم، لازم است « ذوالفقار» را هم به دست شير بدهيم. »

 

 سلسله پهلوى

در اين دوره، براى نخستين بار علامت " تاج " بر پرچم ايران ظاهر مى‌گردد. اما ساير مشخصات پرچم آخرين شاهان قاجار حفظ مى‌شود.

 

ولايت فقيه

بعد از ناكام ماندن انقلاب 1357 و شكست مجدد مردم ايران در رسيدن به خواست آزادى و عدالت اجتماعى، گرچه طومار 25 قرن نظام پادشاهى در هم پيچيده مى‌شود، اما نوعى خلافت اسلامى تحت عنوان " جمهورى اسلامى " بر قدرت تكيه مى‌زند كه اكنون چهار دهه از موجوديت آن مى‌گذرد. در دوره خمينى، علايم چهارگانه تاج ، خورشيد، شير نر و شمشير حذف مى‌شوند و به جاى آنها علامت "الله" ( که شبیه سمبل سیک ها در شبه قاره هند است) و كلمات اسلامى افزوده مى‌شود، اما سه رنگ پرچم به قوت خود باقى مى‌ماند. در دوره ولايت خامنه‌اى ( دوره كنونى ) همچنان پرچم خمينى حفظ شده و بدون تغيير مانده است.

 

 نتيجه گيری

از حدود سه هزار سال تمدن ايرانى، پرچمى كه اكنون توسط بخشى از اپوزيسيون ( سلطنت طلبان و مجاهدين خلق )  برافراشته مى‌شود يعنى پرچم مستطيل شكل، سه رنگ : سبز و سفيد و قرمز، شير و شمشير و خورشيد نشان، تنها یک قرن پيش‏ در دوره حكومت آخرين شاهان سلسله قاجارى رسميت داشته است، نه قبل از آنها و نه بعد از آنها، چنين پرچمى با اين شكل و شمايل موضوعيت نداشته است!

 

آرش کمنگر

توجه: بخشهایی از این نوشته، فصولی از کتاب من است که شلزده سال پیش با عنوان: حکومت موروٍثی یا حکومت مردم بر مردم؟ توسط چاپخانه پرینت دیپو در ونکوور کانادا منتشر شده است

همبستگی با حاکمان ، همبستگی با محکومین !

همبستگی با حاکمان ، همبستگی با محکومین !

 

همانطور که در خبرها داشتیم ، " شبکه سندیکایی جهانی همبستگی و مبارزه " متشکل از بیش از 80 سندیکا و تشکل کارگری در سراسر جهان در رابطه با شورش اخیر در ایران به بهانه گرانی بنزین ، با شورشگران اظهار همبستگی و سرکوب وحشیانه محکومین توسط حاکمان درنده ایران را محکوم کردند . آفرین و چه خوب ! درست اش هم همین است !

 

این 80 سندیکا و تشکل کارگری البته برای بار اول نیست که برای محرومین و محکومین و جنبش کارگری ایران پیام اتحاد و  مبارزه و همبستگی  ارسال میکنند ؛ اینان پیش از اینهم چه در رابطه با دستگیری و احکام سنگین حکام ،" تضمین توشه آخرت " ،  علیه اسماعیل بخشی و فعالان کارگری و مدافعان کارگری ، و چه در رابطه با آزادی " موقت " آنها بیانیه حمایتی صادر کرده بودند ، و بقولی خودشان را شریک غم و شادی ، شریک درد و رنج و رهایی کارگران و محرومین و محکومین ایران دانستند . اگر اتحادی هست ، اگر مبارزه ایی هست ، اگر همبستگی هست ، باید هم همینطور باشد ! در این میان سندیکا و تشکل های کارگری دیگری هم با مبارزات و شورش محکومین  ایران اظهار همبستگی کرده اند .

 

این البته مربوط به روی خوش و خوب و انرژی بخش بیانیه های صادر شده این 80 سندیکا و تشکل کارگری است . اینکه این 80 سندیکا و تشکل کارگری ، هرکدام در کشور مربوطه چه وزنه ای هستند ، چقدر نیرو میتوانند جا بجا کنند و به این ور و آن ور بکشانند ، چه خط فکری را دنبال میکنند ، ابزار اجتماعی کدام حزب سیاسی هستند و در صحنه بین المللی چه وزنه ایی هستند و چقدر حرف اشان خریدار و گوش شنوا دارد ، دست کم در اینجا و با این پیامهای حمایتی بحثی نیست ، اما همیشه موضوعی است برای بحث در مورد چگونگی حمایت و همبستگی با محکومین ، با محرومین و کارگران در سراسر جهان !

 

بیانیه این 80 سندیکا و تشکل کارگری البته و بنا به دیالکتیک درخشان هگل " خوب و بد – خیر و شر  Gut und Böse  " ، یک روی بد و شروری هم دارد که در بیانیه دیده نمیشود ، اصلن دیده نمیشود !

 

ظاهر کردن این ندیده ها در بیانیه ، آشکار کردن روی بد و شرور این ندیده ها در پیشگاه " ملت " کارگران و محرومین و محکومین ایران اهمیتی تاریخی – سیاسی  دارد .

 

به بیانیه این هشتاد تشکل کارگری خوب نگاه کنید ، در میان این هشتاد تشکل ،  یک تشکل کارگری روسی ، یک تشکل کارگری کوبایی نمی بینید ! تنها یک تشکل کارگری ونزوئلایی  Sinuta petrolgas  را می بینید که اینهم معلوم نیست چگونه از دست چاوزی های " خاک بر سر " ، و دوست حکام اسلامی در رفته و زیر این بیانیه ها امضاء گذاشته . کوبا و ونزوئلا و روسهای انقلابی !

 

این روسهای انقلابی ، که انقلاب اکتبر با آن آوازه و طنین جهانی اش را تجربه کرده اند و در حافظه دارند ، و طبعآ در حافظه دیگران اینطور ثبت شده که باید تشکل های کارگری پر قدرتی داشته باشد – به یمن اکتبر - که میلیون ها نفر را  این ور  آن ور میکند ، جا بجا میکند و حرف شان برای میلیونها کارگر خریدار دارد و وزنه ای در صحنه اجتماعی – سیاسی روسیه هستند ، و نه فقط هم در روسیه  ، بلکه در صحنه بین المللی همچنین ! قاعدتآ دیگران بنا به آن اعتبار اکتبر انتظار دارند که سندیکا و تشکل های کارگری روسی – اگر چنین چیزی وجود داشته باشد – خودشان را بیشتر از دیگر سندیکا و تشکل های کارگری  شریک غم و شادی ، شریک درد و رنج و رهایی کارگران و محرومین و محکومین ایران بدانند و سریع  پیش از اینکه دیگر رقبا بیانیه حمایتی و همبستگی صادر کنند ، اینان صادر کنند . ونزوئلایی ها و کوبایی ها همچنین !

 

اما چه زشت ! و چه حافظه غلطی ! چه انتظار بیجایی از این " روئسای انقلابی " ، از روسیه و ونزوئلا – منهای این یکی - و کوبا ! اینان دغدغه های دیگری دارند ؛ اینان غم و شادی اشان را با کسان دیگری در میان میگذارند ، شریک میشوند ! شرکای اشان  همان کسانی هستند که در گفتگوی کوتاه رضا شهابی در پاریس – در کنگره سندیکای فرانسوی س . ژ . ت - با نماینده کوبایی " کنفدراسیون کارگران کوبا " عنوان شد ! نماینده کفندراسیون کارگران کوبا " اظهار داشت که آنان با خانه کارگر در تماس هستند . " ! وجدانآ " اظهارات " زیبایی نیست ! از اینهمه همبستگی کوبایی ها با کارگران ایران اشکت اتان " از شوق " سرازیر نمیشود ؟

 

همبستگی و تماس کوبایی ها با عوامل امنیتی – جاسوسی و بد نام رژیم در بین کارگران ! این بود دغدغه  سندیکا و تشکل های کارگری کوبایی ، ونزوئلایی ، روسی " انقلابی " ! اینان هیچگونه همبستگی با کارگران و محرومین و محکومین ایران ندارند ، شرکای غم و شادی حاکمان اسلامی ایران هستند .

 

 اینها تازه سندیکا و تشکل های کارگری " مستقل " اشان هستند ، دولت هایشان که دیگه اصلن حرفشو نزن ! رئیس دولت هایشان ، یکیشون آش نذری بهم میزند ، دیگریشون دسته گل به گور بقول ایرج فرزاد " مرحوم خمینی !" میگذارد ! و آن یکی مَرد همه فن حریف هم قرآن هدیه میدهد !

 

خب این برای برملا کردن و نشان دادن آن روی بد و شروری که در بیانیه هشتاد سندیکا و تشکل کارگری دیده نمی شد ! بد و شرور هایی که با حاکمان اسلامی ایران پیمان اخوت و برادری بسته اند ! این برای این !

 

حالا شما بیا و بگو  چیز شده  ، چی میگن بین حکومت اسلامی و آمریکا افزایش تنش شده ! چی " افزایش تنش " ؟  ما هشتاد حزب کمونیست و کارگری به سرکردگی حزب " کمونیست " فدراتیو روسیه  ، هرگز اجازه نخواهیم داد که این افزایش تنش ها به افزایش بخطر افتادن امنیت آخوندا و حکام اسلامی منجر شود ! نه ! ما هرگز اجازه نخواهیم داد ! ما که هنوز نمردیم که ! ما هنوز با ده نماینده بله قربان گوی پوتین در دوما زنده هستیم !

 

هشتاد حزب " کمونیست " عهد عتیق ، هشتاد حزب فراری دهنده توده ها از کمونیسم ، و بدنام کننده نام زیبای کمونیسم !

 

بیانیه های فوری و بدون فوت وقتی این احزاب در حمایت و همبستگی با حاکمان اسلامی ایران ، چیز پوشیده ای ندارد که برملا شود ! چرا هگلی بازهم یه چیز پوشیده ای در بیانیه این احزاب هست ، آنهم همبستگی با کارگران و محرومین و محکومین ایران ! روی خوش و خوب اشان برای حاکمان اسلامی و روی بد و شرور و اخمو ی اشان برای محکومین ایران !

 

اژدر امیری  :  02.12.2019

 

بیانیه " شبکه سندیکایی جهانی همبستگی و مبارزه " متشکل از بیش از 80 سندیکا و تشکل کارگری در حمایت و همبستگی از مبارزات اخیر در ایران .

بیانیه مشترک  80 حزب کمونیست و کارگری در مورد افزایش تنش ها و خطرهای جنگ آمریکا با ایران .   

 

                      

 

    

خشم و نفرت پرولتارها و نمایندگان مجلس!‎

خشم و نفرت پرولتارها و نمایندگان مجلس!‎

نماینده مجلس و چرائی اعتراض به کشتار و قتل عام اعتراض کنند ه گان! زیرا که کارگران و زحمتکشان در میدان  و آتش شعله ور از نفرت و خشم آنها را دیده است!


دژ استثمار و ظلم را، دولت سرمایه داران حریص و بیرحم، در سطح جهانی بطورکلی و بویژه در ایران شکافی افتاده است! این شکاف را باید گسترده تر نمود! این فقط با سازمان یافتن و مسلح شدن کارگران و زحمتکشان و بر خاستن برای درهم شکستن دولت سرمایه داری و محو نظام طبقاتی ممکن است و نه با لابیگری و خوش رقصی!


ببینید با چشمان کورتان ببینید


خورشید سو سو زد


امید در افق نمایان شد!


رنگش سرخ است!


به رنک خون تازه


میدان و خیابان ...


خون انسان متعرض


انسان کارگر و زحمتکش


انسان تولید کننده و خود محروم


انسان فریاد در گلو مانده.


خون ؟


آره،


خون جنون شد


خون جنون جنون ...


خون جاری شد ...


نظام استثمار و کشتار را


گاه واژگون رسیده است!


واژگون؟


آری،


واژگون، واژگون........


بساط ظلم و زور، این نظام استثمار و بهره کشی سرمایه از کار، برده مزدی کارگر و آقایی سرمایه دار خونمک ، این دولت – این اداره امور به نفع اقلیت مفتخور -، این زندان اکثریت بزرگ را باید برچید، درهم ریخت، واژگون نمود و جامعه ای نوین، جامعه ای بدون استثمار نیروی کار و بدون قتل عام انسان کارگر و زحمتکش را باید بنیاد نهاد که دولتی شکنجه گر و کشتارگر، حاکمانی قصاب ساطور بدست، فرماندهانی که جز فرمان آتش و ریختن خون ، چیزی و ارمغانی برای بشر کارگر و تولید کن ندارند، لازم نداشته باشد؛


جامعه ای که دیگر محصولات و تولیدات آن بجای رویهم انباشته شدن دردست غارتگران نعم مادی و ثروت تولید شده بدست کارگران و زحمتکشان از مواد در طبیعت و چپالگران هر آنچه روی زمین و زیر زمین، به مصرف و برآوردن نیازهای انسانهای زنده آن، به مصرف برای شکفتن اسعتدادهای نهفته در درون افراد آن برسد؛


جامعه ای که تنها یک شعار بر تارک آن نقش بسته است : " از هرکس به اندازه توان و استعداد فعالیت، به هرکس به اندازه نیاز" از محصول به وفور آن داده شود.


این جامعه را جامعه کمونیستی میگویند که در آن انسان از همه قیودات طبقاتی، ملی، جنسیتی و مذهب و خرافه آزاد و رها می گردد، جامعه ای که زندانی – مرزی – آنرا درهم نمی فشرد، جامعه ای که دولت سرکوب گر، دولت طبقاتی – دستگاه دیکتاتوری طبقاتی را در آن جائی نیست، جامعه ای که در آن، انسان انسان می گردد و دیگر نیازمند هیچ افیونی برای تسکین دردهای کشنده اش نیست، زیرا که در آن دردی اچتماعی نیست! انسان نیازمندی نیست تا دستی به بر آوردن بلند گردد!


اما، برای روبیدن بساط نظام استثماری حاکم، طبقه تولید کننده و محروم کنونی، یعنی ؛ کارگر – پرولتار- بالاجبار باید انقلابی همه جانبه، انقلابی خونین و سخت، انقلابی مسلحانه و قهرآمیز را از سر بگذراند، زیرا که طبقه حاکم یعنی سرمایه دار که همه امکانات مادی و معنوی جامعه را در دستان خونچکان خود متمرکز کرده است، دولتی را سازمان داده است که سر تا پا مسلح است که نیروهایش فقط مجری فرامین هستند، اگر چه، جنایت آمیزترین فرامین واعمال باشند، دولتی را دارد که دارای دستگاه خرافه پراکن به نام مذهب و با خیل مفتخوران و متولیان مذاهب گوناگون مانند یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودائی و ... یعنی تمپل دار، خاخام، کشیش، آیت الله ، رهبر، امام، دستگاه های ایدئولوژی ساز- اطلاعات وارونه از واقعیات - و ... است و به هیچ عنوان حاضر نیست که این حاکمیت و سلطه را که از مالکیت خصوصی و دولتی بر ابزار تولید ناشی میشود و امروز خود را در وجود کار مزدوری کارگران و زحمتکشان به بهترین وجهی نشان می دهد، از دست دهد و آنرا به صاحبان اصلی آن یعنی پرولتاریای تولید کننده – طبقه کارگر وانهد.


بنابراین، برای روبیدن سیستم استثمار سرمایه داری عصر ما، یعنی امپریالیسم هار شده، یعنی سرمایه داری گندیده و فاسد، جنگ طلب ترین سیستم اجتماعی تا کنون جوامع طبقاتی که انسان در زیسته است، انقلاب قهری کمونیستی پرولتارها لازم است. دیکتاتوری پرولتارها که جز بر نیروی کارگران مسلح به هیچ قانونی متکی نیست، لازم و ضروری است!


پرولتارها برای انجام چنین انقلابی که پیروزی آن یعنی درهم شکستن دولت کنونی و بنیاد نهادن دیکتاتوری پرولتارهای مسلح و متحد، به یک ارگان و یا ارگانهای طبقاتی نیازمند می باشند.


مهمترین و اساسی ترین آنها را حزب کمونیست کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست می نامند که در شرایط کنونی و در اکثریت کشورها می باید مخفی و غیر علنی و مسلحانه باشد، زیرا که دستگاه های پلیسی دولت ها در پی شکار کارگران آگاه هستند.


چنین حزبی در عین حال باید کادرهای ورزیده، تعلیم دیده و آماده برای عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی یعنی مبارزه مسلحانه داشته باشد تا جواب حملات را با ضد حملات داده و شرایط را برای قیام مسلحانه توده ای – طبقاتی ، یعنی، شرایط به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی آماده نماید.


بدون چنین حزب مسلحانه کمونیستی – بدون جنگ طبقاتی، پیروزی انقلاب قهری غیر ممکن است و بدون آن شکست دادن دولت های کنونی غیر ممکن و بطریق اولی رسیدن به جامعه کمونیستی هم غیر ممکن گریده و مرگ ناگزیر در انتظار نسل بشر است!


کارگران سراسر جهان (کارگران سراسر ایران)، متحد، متحزب، مسلح و آگاه شوید! رهائی در دستان بهم فشرده شماست، دستان سلاح به کف و بهم وابستۀ شماست!


https://www.bbc.com/persian/iran-50612301#_=_


و یک تراکت


دولت سرمایه داری ارتجاعی - فاشیست جمهوری اسلامی باید برود، اینکه چگونه برود مهم است، فقط سقوطش با پیروزی انقلاب قهری کمونیستی به نفع پرولتارهاست! این امکان پذیر نمیشود، مگر اینکه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست موفق به ایجاد حزب مخفی - حزب مسلحانه کمونیستی گردند! این حزب از راه ایجاد کمیته های سرخ - کمیته های مخفی و بهم پیوستن آنها، موجودیت مییابد! این حزب از درون مبارزه طبقاتی میجوشد و نه چتد ده نفر تحصیل کرده و روشنفکر و مارکس خوانده، از فرزندان طبقات دارا و استثمارگر و یا کار بدستان دولت های سرمایه داری و در خارج از کشور و بدون حضور کارگران آگاه، حزبی را بوجود آورند و اسم آنرا حزب کمونیست، حزب کمونیست کارگری و غیره گذارند که در بعد از تشکیل نسبت به کارگران بی اعتنا باشد و بخواهد با یاری گروه ها، احزاب خرده بورژوای مخالف انقلاب قهری و بویژه ضدیت با دیکتاتوری پرولتاریا که دولت مسلح کارگران و زحمتکشان جامعه، یعنی ۹۹٪ جمعیت هستند و دوستی و مجیز گوئی دولت های سرمایه داری امپریالیست، کارگران اهلی شده را به دنبال خویش بکشد و باصطلاح رژیم را سرنگون و خود جانشین شود!


انقلاب کمونیستی انقلابی است که کارگران آن را به پیروزی میرسانند و نه هیچ نیروی اجتماعی دیگری! زیرا که انقلاب کمونیستی برای ایجاد کمونیسم، یعنی لغو شرایط موجود اجتماعی توسط حرکت مسلحانه کارگران میباشد!


شعار های اساسی : مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیری اش، مرگ بر جمهوری اسلامی، زنده باد نان مسکن آزادی، پیروز باد انقلاب قهری کمونیستی، مستقر باد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، زنده باد کمونیسم!


امروزه تبلیغ و ترویج این شعار و تلاش برای اجرائی نمودن آنها صف کمونیست های انقلابی را از رفرمیست ها، کنفورمیست ها، همه اپورتونیست ها و خائنین به طبقه کارگر جدا میکند!


کارگران انقلاب، رنجبران انقلاب، نه هر انقلابی، انقلاب قهری کمونیستی!


حمبد قربانی – ۳۰ نوامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!


https://www.bbc.com/persian/iran-50612301#_=_

 


December 02, 2019

آیا نخست وزیر هلند بر اثر این افتضاح استعفا خواهد داد؟

آیا نخست وزیر هلند بر اثر این افتضاح استعفا خواهد داد؟
بحث زنده در پارلمان هلند با وزیر دفاع (جنگ) در باره یک افتضاح بزرگ و تاریخی!
خلبانان اف 16 هلند در سال 2015 در بمباران منطقه هویجه عراق بیش از 70 نفر شهروند بی گناه را کشته اند!
سه وزیر تا حالا به مردم هلند و پارلمان هلند در این مورد دروغ گفته اند و تا حالا کسی نمی داند بطور دقیق چند نفر در بمبارانهای هلند کشته شده اند و چند نفر زخمی شده اند!...

راستی وقتیکه دولتی بیش از 15 سال در جنگ خاورمیانه شرکت فعال داشته و به مردم و پارلمان هلند دروغ می گوید، در آنصورت دمکراسی چه معنایی دارد؟

آیا نخست وزیر هلند بر اثر این افتضاح استعفا خواهد داد؟
زمانی در هلند آقای برام پیپر وزیر کشور هلند به خاطر اینکه 6 یورو از پول شهرداری روتردام برای خودش خرید کرده بود محبور به استعفا شد!
اکنون در دوران نخست وزیری آقای مارک روته از حزب لیبرال در هر سه دوره نخست وزیری او تحت مسئولیت او وزیر دفاع به مردم دروغ گفته است! آنهم در مورد مسئله ای به این اهمیت... هنوز هم کسی نمی داند واقعا چند نفر کشته شده اند؟! ...

همواره و در تمام کشورها به بهانه امنیت دولتها دمکراسی را قربانی می کنند!

بی جهت نیست که توده ها به این دولتها دیگر اعتماد ندارند! ... در تمام اروپا و امریکا شورش و قیامهای خودجوش هر روز بیشتر می شود! ...
در نهایت تاسف سیاستمداران این جنبش ها را در جهت احزاب راست افراطی به پیش می برند! ...
طبقه حاکم بر کشورهای امپریالیستی احزاب چپ را خطر امنیتی می شمارد نه احزاب راست افراطی و نئوفاشست را به همین دلیل رشد احزاب نئوفاشیست در عمل نگران کننده نیست!...

اکنون در زنگ تفریح هستند در ساعت 21.30 وزیر دفاع و نخست وزیر به سئوالات نمایندگان پارلمان جواب خواهند داد!...
تا کنون بیش از 20 ساعت در دو نوبت به این بحثها گوش کرده ام ... سعی می کنم بزودی خلاصه ای بنویسم ...
بحث با نخست وزیر و وزیر دفاع هنوز ادامه دارد...
ساعت 00.15 صبح دوباره زنگ تفریح یا تنفس دادند... روند سوم بحث ها یک ربع دیگر شروع می شود!
به نظر من دولت با این معذرت خواهی های سطحی سرجایش باقی می ماند و کسی استعفا نخواهد داد!
دمکراسی در هلند زورش تا سطح معذرت خواهی وزرا می باشد نه بیشتر! در حالیکه مسئله بر سر مرگ و کشته شدن بیش از 70 انسان بیگناه و دروغگویی آشکار وزیر دفاع و نخست وزیر است که به اصطلاح هر دو به فراموشی و ضعف حافظه گزینشی دچار شده اند و مسائل بینهایت حیاتی را نمی توانند بیاد بیاورند!...

در پیوند زیر می توانید بطور مستقیم این بحث ها را گوش کنید ...
https://www.npostart.nl/live/npo-politiek

با احترام،

احمد پوری (هلند) 27 – 11 – 2019

**************************

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2995774553775093?__xts__[0]=68.ARBAMK8MAu6kmYcGr6TDoPPkrwNKL9CFFsFxDJRNiaDuAXY-9OhoMyhFuMHwTRBfHtrYJxROls4MKb6Jx6mKCvFLmiDtC
d8s1OnOXCSBgxs4JqyB_TA_ImiE-JsVSrbQ_p7JkB-OqgfwMNm0RuFSWd437p645tzjhuW72fILfguIsoNJdP1cEO4F4L7tiiSgsgSEa_3m-_p3E-2KxNou8mkaG-N78aXQsCftMfPSS4DLr_LgFb-ZDNHRMkXb-2QgD1eUueC_lcnCxjuPo8Jf8dwpgIDikwwDxe_-HtRbj--gjwUnbfyovZ_05mq5MzMBU7KU&__tn__=C-R

در باره افتضاح دیگر دولت هلند و حمایت از گروههای تروریستی در سوریه مورد می توانید به مطلب زیر مراجعه کنید:

به نظر شما چرا این خبر هنوز به خبری جهانی تبدیل نشده است؟

دولت هلند از گروه مسلحی در سوریه حمایت کرده است که توسط وزارت کشور و دادستانی عمومی در فهرست تروریستی طبقه بندی شده است.
این تحقیقات توسط Nieuwsuur و Trouw انجام شده و در تمامی رسانه های هلند منتشر شده است.

غیرقابل تصور و فهم است که چنین خبری هنوز توسط بی بی سی یا سایر رسانه های مهم جهان به خبر اول که سهل است بلکه به خبر کوچک هم تبدیل نشده است!
ادامه مطلب...
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/22
48176231868266?__xts__[0]=68.ARAencHP1o2b5LENKQfMUVU
m64EdoBGWwnJa13JRL44_j

noGly9ZXJYamQWOADQGeki0K2twF9cq4RMDO7WwXTXaG-X4KKLZZm-hpDK1EJzAz9ys4jVC0Tm9B2-DVV6qNZ9b8PUjP5ogvqf06PrZBcuqHIa_HgZafWwDqwKS-pFbYRgFbk-5sQ&__tn__=C-R

December 01, 2019

سخنی پیرامون صورت بندی عمومی جنبش و نقش«طبقه متوسط »

سخنی پیرامون صورت بندی عمومی جنبش و نقش«طبقه متوسط »

خیزش بزرگ مردم  ایران بویژه به حرکت درآمدن گسل های بزرگ به حاشیه رانده شدگان با وجودسرکوب بسیارخشن و بیرحمانه، اما بطوراجتناب ناپذیر نمی توانست با پی آمدهای مهمی همراه نباشد که بتدریج خود را در عرصه های گوناگونی نشان می دهد. اگر چه این جنبش عظیم نتوانست رژیم را جاکن کند، ولی از همان فردای بظاهر فروکش موج خروش بزرگ مردم ایران شرایط عمومی ایران و باصطلاح ژئوپلتیک سیاسی آن دیگر آن شرایط قبلی نیست؛ همه چیز دگرگوگون شده است، هیچ چیز سرجای سابق خودنیست و  معادله جدیدی بین جامعه و مردم با حاکمان دسخوش جنون قدرت و غارت برقرار شده است. از جمله پس آمدهای این زلزله بزرگ اجتماعی سوای شکاف بین مردم و سیستم که به مرحله تازه ای از ستیز و مبارزه واردشده است، بطوراجتناب ناپذیر به درون صفوف حاکمان و طیف های مربوط به آن نیز کمانه کرده است. علاوه بر منتقدین و اپوزیسیون درون سیستمی، بر اپوزیسیون بیرون از سیستم ( و درخارج) هم تاثیرگذاراست و البته به وجهه و نفوذ رژیم در منطقه و نیز به موقعتیش در جهان ضربات کاری واردکرده و خواهدکرد. گرچه رژیم سعی می کند که در پی به لرزه افتادن ارکان نظام با برپائی نوعی ترمیدورضدانقلاب، هراس افکنی لخت شدن پادشاه -خشونت برهنه همراه با ریزش بهمن وارمشروعیت و اقتدار را- از انظارعمومی به پوشاند. در همین رابطه اشاراتی فشرده داریم به برخی از این این پی آمدها:

 

- تمرکزقدرت و یکدست سازی صوری قدرت در بالاترین سطوح، از آن جا که آشکارا مترادف با خلع ید و بی هویت کردن  کامل تمامی ارگان های رنگارنگ از مجلس تا دیگرنهادهاست، بدلیل صحنه گردان شدن یک تنه رهبرنظام، هم چون شرط بقاءآن درمیانه طوفان، دراصل فراتر از تظاهر و هیبت صوری، معنائی جز فرسایش و پوکیده شدن سریع قدرت و راندن شدن آن به آخرین سنگرهای وجودی خویش نیست. در این شرایط سربازکردن انتقادهای درونی گرچه فعلا از حاشیه و مغضوب شدگان به مرکز، می تواند در درهم شکستن فضای سنگین و تحمیلی پساقیام و قدرت نمائی کاذب مؤثرباشد و تضادهای پوشیده نگهداشته شده  درونی رژیم را با ابعادمضاعف به روی صحنه سرریزکند.

 

-سخنان موسوی در مقایسه شرایط کنونی با کشتارشهریور۵۷ نه فقط به طورضمنی به معنی اذعان به ورود جنبش به مرحله موقعیت انقلابی و برگشت ناپذیراست، در عین حال به معنی هشداربه رژیم و در رأس آن شخص خامنه ای است که بداند این راهی که میرود به نابودی نظام و سرنگونی آن با همه جناح هایش منجر می شود و البته با نیم نگاهی به خطرگسترش خشونت و جنگ داخلی، که جملگی با هدف براه آوردن سیستم و اصلاح امور صورت می گیرد.

 

- درعین حال با دوقطبی شدن جامعه و ابعادتوده ای فوران نارضایتی و خشم مردم، او نمی توانست پس از گذشت  دوهفته از آن خیزش بزرگ، هم چنان به سکوت خویش بدون پرداخت تاوان ادامه بدهد. از همین رو نمی توان کتمان کرد که بخشی از این موضع گیری و پرخاش او به سیستم و بی سابقه با رهبرنظام، ولوبا ورودی دیرهنگام برای  حفظ تتمه نفوذخود درجامعه و سبزها است. یعنی تداوم سکوت می توانست همه سرمایه های اجتماعی او را بالکل به باددهد.

 

-فاکتوردیگراین رویکرد، نگرانی از میدان دارشدن و نفوذ و نفش آفرینی اپوزیسیون های خارج از کشور و تحت الحمایه برخی قدرت های بزرگ و دارای نفوذ در داخل هم هستند که در لفافه مقایسه خشونت شاه و خشونت خامنه ای بیان شده است. چنان که مشهوداست نظام حاکم هم به گونه ای دیگر و تعمدا و آگاهانه سعی دارد جنبش مردم و مطالبات آن را ( تحت عنوان اغتشاشگران اندکی که در صفوف مردم نفوذکرده اند) تماما به حساب دو جریان سلطنت طلب و مجاهدین واریزکند. ایجاداین نوع دوگانه سازی ها یا هدف انکاریک جنبش واقعی و خودجوش و مستقل و بدون رهبری است که رأسا واردصحنه شده و کلیت نظام را به چالش کشیده است. الگوئی برآمدجنبش های نوینی که مشابه آن را کمابیش در اقصی نقاط  جهان و از جمله در منطقه و در همسایگی خود و از قضا تاثیرگذار بر جغرافیای سیاسی آن- ازمیدان تحریرعراق تا میادین و خیابان های ایران و بالعکس- یعنی در تجربه های مردمان عراق و لبنان هم شاهدیم که چگونه با بی اعتمادی به همه این نوع دارودسته ها و دولت ها و قدرت های بیگانه با خود و  مشرف برخود و... جلوی چشمانمان جریان دارد. مبارزه مردم برای نان وآزادی و استقلال واقعی در هم تنیده اند و پیوندعمیقی با یکدیگردارند ولی بقای رژیم مثل همیشه در مثله کردن و دوقطبی  کردن این مطالبات است و برهمین پایه عامدانه می کوشد که جنبش نان و آزادی یا ضد استبدادی با سویه های ضدسرمایه داری و علیه خصوصی سازی  فلاکت و شکاف  های طبقاتی را دگرگونه جلوه بدهد. و البته این دیگران هم از آبی که رژیم به آسیاب آن ها می ریزد بهره برداری های خود را می کنند. با این وجود میرحسین موسوی وکروبی قاعدتا باید دریافته باشند که مردم کلا شبه اپوزیسیون های داخلی مشابه خود را تجربه کرده و از آن عبورکرده اند یعنی که دوران آن ها (نه الزاما به صفت شخصی بلکه به لحاظ نوع مطالبات و نگرش درون سیستمی اشان) سپری شده است.

 

 سرقفلی طبقه متوسط و آشفتگی های آن

-جنبش تهیدستان باردیگر بحث موقعیت و جایگاه و مطالبات طبقه متوسط  و ربط آن با جنبش و مطالبات بخش های بخش های مختلف جنبش ضداستبدادی و ضدسرمایه داری را از جهاتی داغ کرده است. صرفنظر از آشفتگی مفهومی پیرامون آن که عموما در گفتارمسلط لایه های گسترده ای از مزدبگیران و کارگران خدماتی و حتی یدی (از معلمان تا کارمندان و بخش هائی از کارگران) را نیز شامل می شوند نه به عنوان لایه های از یک طیف طبقاتی  که درعین تفاوت ها و موقعیت های متفاوت دارای مطالبات و اشتراکات مهمی هستند، به عنوان کارگران یقه سفید و متوسط یا طبقه متوسط فرهنگی و امثال آن در برابریقه آبی ها قرار می دهند. چنین اتلاق وسیعی از موقعیت طبقه متوسط نادرست بوده و اساسا ساختاری کردن چنین تفاوت  ها و اختلافاتی بخاطر شقه شقه کردن صفوف کارگران و مزدبگیران صورت می گرفته است که خوشبختانه در سال های اخیر موهوم بودن آن کمابیش روشن شده و در داخل ایران بیش از پیش  بر پیوندبخش های مختلف مزدبگیران اعم از خدماتی و تولیدی و بیکاران و تهیدستان و به حاشیه پرت شدگان تأکیدشده است. قاعدتا طبقه متوسط در معنای دقیق خود می تواند شامل لایه های میانی و مرفه الحال بین طبقه فرادست و صاحب قدرت و ثروت و طبقه ولایه های تحت استثمار و فرودست چه در حیطه معیشتی و چه بعضا آن چه که طبقه متوسط فرهنگی هم خوانده می شوند بشود (آصف بیات این پدیده را متناقض عنوان کرده است که به لحاظ فرهنگی و تحصیل و آرزوها به طبقه متوسط نزدیکند و به لحاظ سقوط وضع معیشتی به دامن حاشیه شدگی آن ها را تهیدست می نامد).  میرحسین موسوی در ۸۸ آشکارا بخش های مهمی از لایه های میانی را  در آن شرایط نمایندگی می کرد که خواست آن آن موقع آن ها عموما کسب آزادی و انتخابات آزاد و نظایرآن بود که کلا در چهارچوب سیستم قرارداشت (گرچه مطالبات این جنبش در حین حرکت، از پائین رادیکالیزه شده و نهایتا بدلیل همین شکاف و نمایندگی شدن آن توسط دولتمردان برآمده از نظام و البته سرکوب از حرکت افتاد). اما اشتباه است اگر که محتوای اجتماعی و طبقاتی آن چه را که طبقه متوسط خوانده می شود به شکل کلیشه ای  ثابت و لایتغیربدانیم و با واقعیت های زنده و پویای اجتماعی به شکل فرمول بندی های کتابی و کلیشه شده  و با تعابیر و معناهای برگرفته از آن برخوردکنیم.

 

-درحقیقت با تشدیدفقر و تورم و ورشکستگی اقتصادی و بیکاری و فساد و شکاف های های طبقاتی جامعه چنان دو قطبی شده است که جائی برای تعریف باصطلاح موسع از طبقه متوسط باقی نمانده و با تجزیه صفوف آن نوع تعابیرگل و گشاد بسیاری از آن ها یا به سمت طبقات و لایه های پائین و حاشیه رانده شدند و یا در خطررانده شدن قرارگرفته اند و البته بخش های کمترفوقانی هم با دلبستگی به افق بورژوائی زیست و زندگی و کنشگری می کنند. واقعیت آن است که امروزه خط فقر به گفته خوددست اندرکاران رژیم به مرزهای ۷-۸ میلیون تومان رسیده است. یعنی حتی خود رژیم هم مجبوراست که ۸دهک از طبقه بندی دهک های دهگانه خود را زیرخط فقر قلمدادکند که برای گذران حداقل زندگی اشان نیاز به بسته های حمایتی و یارانه های ناچیزدولتی دارند. با چنین خط فقری بسیاری از آ‌ن ها که به درست یا نادرست طبقه متوسط محسوب می شدند، عملا دیگر در قالب چنان تعاریفی نمی گنجند.

 

یک نمونه جالب از این نوع آشفتگی ها:

- چندروزپیش در گفتگوئی که بی بی سی* حول  بافت اجتماعی و طبقاتی اعتراض کنندگان و تهیدستان داشت، یکی از از شرکت کنندگان به خطرمصادره جنبش نان و عدالت توسط طبقه متوسط  تأکیدویژه داشت. و دلیل آن را نیز سیاسی شدن جنبش نان می دانست به زعم وی متعلق به خواست و گفتمان طبقه متوسط است! به گفته او این که امروزه آن مطالبات بویژه پس از سرکوب به خواست آزادی دستگیرشدگان و محکوم کردن کشتار و آزادی تبدیل شده است  نشانه ای از همین مصادره است! (او لبته جنبش ۹۶ را نیز بدلیل تحت الشعاع قرارگرفتن آن توسط حرکات دختران خیابان مصادره شده می دانست). در سخن او مقداری تناقض وجودداشت: از یکسو ترکیب اجتماعی اعتراضات را مرکب از تهیدستان و طبقات متوسط (روبه پائین؟) می دانست و از سوی دیگر به زعم او گویا جنبش تهیدستان ذاتاعدالت خواهانه بوده و سیاسی نیست و ظاهرا هم نباید این مطالبات سیاسی بشود (او نگفت که اگر این مطالبات متعلق به اقشارطبقه متوسط است پس مطالبات سیاسی خودجنبش چیست؟) . در این رویکرد هم چنین تهیدستان گویا طبقه ای جدا از کارگران و مزدوحقوق بگیران هستند. البته اگر گفته می شد یا گفته شود که لازم است رابطه بین مطالبات و خواست های جنبش با  گفتمان متناظرخود شفاف تر و روشن تر شود که موردسوء‌استفاده دیگر گفتمان ها و جریانات قرارنگیرد حرف نادرستی  نیست ( که من نیز در مقالات مربوط به هفت روزی که ایران را تکان داد موردتأکید قرارداده ام* )و از این منظر لازم است که نسبت به گفتمان ها و رویکردهای طبقات دیگر از جمله همان طبقه متوسط  در صفوف جنبش ضداستبدادی حساس بود. اما این که نفس ماهیت سیاسی شدن اعتراضات و یا ضرورت آن را به معنی مصادره جنبش توسط طبقه متوسط بدانیم نه فقط نادرست است، بلکه برعکس بی اعتنائی به سیاسی شدن مطالبات و لزوم دست یافتن به گفتمان مناسب با آن از قضا به معنای بازکردن دست طبقه متوسط برای مصادره است. بطورکلی در خواست او از طبقه متوسط -صرفنظر از این که مراداو واقعا از طبقه متوسط چه هست- که  مصادره نکنید و اجازه دهید جنبش به حرکت اصیل خویش ادامه دهد یک توصیه خیالی و تاحدی ساده لوحانه است. چرا که در بستریک مبارزه عمومی ضداستبدادی که طبقات و گرایش های گوناگونی با درک های ویژه ای از منافع خود و با افق های گونداگونی حضوردارند و اساسا در جوامع طبقاتی داشتن چنین انتظاری ذهنی است و با واقعیت های مناسبات قدرت و مناسبات اجتماعی نمی خواند. او بجای آن که خودتهیدستان را به سمت ضرورت صیقل یافتن گفتمان ناظر برمطالبات واقعی خویش و مرزبندی با سویه های سرمایه دارانه و ضدعدالت خواهانه آن ها تشویق کند، انتظاردارد که دیگران ملاحظه آن ها را بکنند. بدیهی است که جنبش بدون افق و گفتمان همواره طعمه مناسبی خواهدبود برای امثال احمدی نژادها و یا موسوی ها در این سو و برای دیگر طیف های بورژوائی و جریانات منتسب به آن ها در آن سو.

 

صورت بندی جنبش

- توصیف جنبش «نان و آزادی» به واقعیت وجودی این جنبش نزدیک تراست تا توصیف آن به جنبش نان یا آزادی. چرا که برآمده از تجربه زیسته و روزمره مردم د رمواجهه با هردوی آن ها در قالب نظام حاکم است. بطورکلی در شرایط ایران باید به سنتزپیوندنان و آزادی هم چون پارادایم برآمده از تجربه زیسته چهل سال که رژیم هردو را به تناوب و یا باهم سرکوب کرده است توجه کرد و گرنه چه توسط رژیم و چه دیگران اعم از طبقه متوسط یا بورژوازی و نئولیبرال ها که مترصدموج سواری هستند مصادره خواهد شد. این نیز واقعیت دارد که در عین حال با یک رژیم استبدادی هار و بشدت سرکوبگری مواجهیم که همه بخش های جامعه را در برابرخود قرارداده و مصمم است تا آخرین نفس به جنگد که بیانگرآن است که کارگران و تهیدستان باید بتوانند ضمن مبارزه ضدسرمایه داری و برابری خواهانه، همزمان بطورقاطع با استبدادبی امانی که حافظ همان مناسبات هستند نیز به جنگند. اساسا خوداستبداد پیشاپیش هرخواست و حرکتی جلوی همه ایستاده و قد علم می کند. طبیعی است که هرجریانی که بتواند به معضل بزرگ استبداددینی که در عین حال مدافع مناسبات سرمایه داری به حارترین اشکال خودهم هست، در بستریک جبنش عمومی که با گرایش ها و سوگیری های مختلفی هم همراه است و بتدریج از هم فاصله خواهندگرفت پاسخ درخوربدهد؛ بدرجاتی که موفق شود قطعا این اوست که عملا هژمونی مسلط را بدست خواهد گرفت و می تواند مسیرجنبش را به سوی منافع خود هدایت کند.

 

طبقه متوسط جهانی و پوست اندازی های سرمایه داری

-البته بنظر می رسد این گفتگوکننده ظاهرا از تحولات جهانی هم که در طی چنددهه اخیرصورت گرفته است بی خبر یا به آن ها بی اعتنا است: مطابق آن طبقه متوسط جهانی هم بدرجاتی در حال ذوب شدن بوده و اساسا کسانی مثل اوباما و یا سندرزها و... با همین شعار به صحنه سیاسی ورودپیداکرده اند و یا نظریه پردازی چون فوکویاما نگرانی خود را از تحلیل رفتن طبقه متوسط هم چون پایگان لیبرال دموکراسی ابراز و گوشزدکرده  است، و اساسا عروج نئوفاشیسم هم به گونه ای بازتابی است از همین روندذوب شدن این لایه ها. زیرا که فرایند دوقطبی شدن جوامع در مقیاس جهانی هم با سرعت زیادی در جریان بوده است. وانگهی در عصرجهانی شدن سرمایه و دست اندازی آن به همه قلمروهای زندگی و جامعه و روندادغام حوزه های کاروتولید با زندگی توسط سرمایه (و تبدیل شدن جمعیت جامعه  وشهرها به کارخانه های نوین و محل شورش این بدن های اجتماعی تحت استتمار و بدون آینده ) و بهم آمیختن حوزه های تولید و بازتولید، موجب شده که عملا معنای سنتی طبقه بندی های اجتماعی گذشته به هم بخورد و طبقه کارگر و نبردطبقاتی در بعدجهانی، بعدجنسیتی، بعدمبارزه با اشکال و فرم های جدید و بسیارگون استثمار و مبارزاتی، پیداکند که علیه کلیت نظام سرمایه داری در جریان است.  یکی دیگر از نتایج چنین تحولات ساختاری و همه جانبه پیوند تناتنگ امراقتصادی و سیاسی است بویژه وقتی که انباشت نئولیبرالیستی در مقیاس جهانی و فتح جهانی با بکارگیری زور و خشونت و سرکوب و خلع یدمستمردارائی های مناطق کمترتوسعه یافته و یابی بی ثبات سازی مقررات کار و نظام دستمزدی، کلا شیوه های انباشت های نوین و اولیه را باهم ترکیب و بازتولید کرده است.

 

پس بطورخلاصه با دوقطبی شدن شرایط معیشتی و زیستی و استبدادبی کران، اولا آن بخش از لایه هائی که به هر دلیل در کادرطبقه متوسط تعریف می شدند با تغییررادیکال شرایط به طبقات متوسط روبه پائین ولایه های مرفه و روبه بالا تجزیه می شوند، و در واقع در جایگاه طبیعی خود در نظام سرمایه داری قرار می گیرند. ثانیا در این میان صفوف تهیدستان  که هم بدلیل دامنه بحران و فلاکت بیش از پیش گسترده می شود و هم عمدتا شامل کارگرانی که شغل های ثابت خود را از دست می دهند و هم لایه های میانی که موقعیت خویش را از دست داده و می دهند و مهاجرت از مناطق تنگدست تر به مراکز وحاشیه شهرها هست. صفوفی که به لحاظ خدمات و مقررات کاری به شدت بی ثبات و بیکار و یا دایما در معرض بیکاری بوده و زندگی و کارآن ها عمیقا درهم ادغام شده است. درعین حال کم نیستند در صفوف آن ها کسانی که دارای تحصیلات دانشگاهی و آگاهی های نسل امروز بوده و جوانان بدون آینده ای که به آنجا پرتاب می شوند. در چنین شرایط بی ثباتی سرنوشت بخش های هنوزشاغل و این بخش ها بیش از پیش به هم گره می خورد. ثالثا در چنین شرایطی نه فقط تنظیم رابطه صفوف جنبش این بخش های مختلف زحمتکشان واجداهمیت است بلکه هم چنین با دیگرلایه ها و طبقات دارای افق های سرمایه دارانه در صفوف جنبش نیز دارای اهمیت است. از منظرمبارزه ضداستبدادی- ضدسرمایه داری و دموکراسی رادیکال و مستقیم، همسوئی در برابردشمن مشترک در عین مبارزه با گفتمان هژمونی طلبانه گرایش های بورژوائی اعم از لایه های میانی و فوقانی  از هم جداناپذیرند.

 

-آخرین نکته پیرامون ترکیب دقیق طبقاتی جنبش است. با چنین گستره ای از اعتراض و با اطلاعات موجود طبعا نمی توان به طورقاطع و دقیق از ترکیب طبقاتی و سهم ونقش لایه های مختلف آن در جنبش سخن گفت. بهمین دلیل نسبت به اظهارنظر قاطع و یک بعدی پیرامون تمامیت آن باید محتاط بود. البته قطعا می توان با عطف به شواهدبسیار از حضور و نقش برجسته حاشیه نشین ها و تهیدستان یعنی از لایه های فقیرتر و بی ثبات ترطبقه سخن گفت.  اما نمی توان و نباید کل طیف بندی جنبش را معادل آن تلقی کرد و از نقش جوانان زن و مرد و یا سایرلایه های طبقه کارگر و مزدوحقوق بگیر و یا لایه های میانی روبه پائین و نگران از سقوط به حاشیه غفلت کرد. توصیف و یا صورت بندی جنبش نان و آزادی برخاسته از مطالبات فی نفسه و نه عاریتی و وام گرفته از دیگرطبقات؛ بلکه اصالتا برآمده از تجربه ها و نیازها و آگاهی های نسل های دهه شصت و هفتاد و حتی هشتاد است در جهان بهم پیوسته امروز و بحران هائی که از آن سو سرریز می شود و نیز برآمده از تجربیات مشترک منطقه ای که در آن قرارداریم. جنبش نان و آزادی یک جنبش در خود نیست و در تبادل پیوسته با جهان و محیط پیرامونی خوداست که در آن هم جهت گیری های رهائی وجود دارد و هم آسیب پذیری های مختلف داخلی و خارجی.

تقی روزبه   ۳۰ دسامبر ۲۰۱۹

آیا ایران در آستانه تحول است؟

https://www.youtube.com/watch?v=Imn_RaIOIDY

 

یادداشت پنجم و یک جمع بندی:

از هفت روزی که ایران را تکان داد! یک، دو، سه و... چندانقلاب؟!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/11/blog-post_25.html#more

 

 

 

‏پگاهِ جنگ با خامنه ای و کفتارھایش

‏پگاهِ جنگ با خامنه ای و کفتارھایش

تاریخ می داند که کارگران، زحمتکشان، و وابستگان کارمزدی در جنایتکده های سرمایه سالاری شاهی ـ ولائی هیچگاه نه در زمان اوی خائن و نه درین بساط امام مومن بانی خشونتگری نبوده و همینک هم نیستند، مگر جز برای حق و سهم زندگی و نگهداری آن، که تن به ایستادگی در برابر زور و ستم بیدادگران داده و همینک می دهند!

 

های دینکاران انگل و سرمایه سالاران مفتخور بدانید که پگاه مقاومت زندگی و زمان نبرد برای رهائی آن پیشاروی ماست. چراکه فصل ضرورت ایستادگی و جنگ دفاعی با خامنه ای و کفتارهایش یکبار برای همیشه فرارسیده است. کشتار، زخمی کردن و دستگیری های فله ای هزاران جوان بی پناه در آبانماه بما نشان داد که رودرروئی با دین دولتی و زدودنش بیش از پیش اجتناب ناپذیرتر می باشد. مقابله ی بایسته و سزاواری ایکه پس از چهل سال فساد، غارت و جنایت علیه بشریت، تلاطم خروشان دریائی آن بیدادگری ها در سراسر کشور و علیه بانذ رهبر و مافیاهای اسلامی شیعی آن بسان دریای مردمی دیگر آرام پذیر نیست و موج توده ای آن بیش از هرزمانی مهیای فروریزی یکپارچه حکومت و فراروئی بسوی فردای دیگری جدا از ساختار ملاها و تسویه حساب با سرمایه سالاری ست.

 

ما در گذشته ها بارها دیده و همچنان امروز می بینیم که نظام الهی ولائی جز مرکز ثقل تضادها، تناقض ها و ستیزهای پیگیر سران پلید نبوده و نیست. امروزه هویت سران اشراف حکومت اسلامی و چپاول های شان از یکسو، و جنگ قدرت و ثروت شان بسان دیروزها میان باند آقای همیشه رهبر، با مافیاهایش، و یاران جیره خوار دور و نزدیک دولت های او از دیگرسو، و همچنین رانده شدگانش از خمیه خلافت پیاپی ادامه داشته و دارد. و چرائی بکاربری خشونت علیه دادخواهی ها، راز بقای این قانون جنگل ملاهاست که دیگر برای کسی پوشیده نمی باشد. بدانگونه که ریاکاری و تبهکاری این مجموعه فرقه ای از شکم خالی، چشم گریان و شناخت لهیده شدگان بجان آمده برای همیشه منفور شده و رسواست.

بویژه در پی بالابردن دلبخواهی بهای بنزین بقیمت جزغاله کردن جان و تن مردم گرسنه و بیدادرس، آنهم با سه برابرکردن قیمت بنزین که ناگزیری بالارفتن قیمت هزینه های زنده ماندن را هم بدنبال داشت. آری یک زور کور رژیم که مردم را وادار به ایستادگی کرد. سپس آنان ناگزیرشدند بی دادرسی خویش را به فریادبرآورند و آوردند و همه ی تلاش بپاخیزان و دادخواهی سراسری آن، جز برای یافتن گوش شنوا نبوده و همچون همیشه نیافت. و در اوج برپاشدن اعتراض های یکپارچه توده ای بر علیه این زور آشکار، رهبر نظام چاره ی مردم را تبعیت بی چون و چرا از اراده سران تصمیم گیرنده قوا خواند و بی شرمانه تر از او خنده روحانی به کف گیر ته دیگ خالی مردم بود که بسان نمک بر " زخم ناتوانی" آنان پاشیده شده و موج توان دریای مردمی آنانرا به خروش انداخت.

 

پاسخ کارگران بیکار و مردم بی نان به بی حقوقی صرف خود و به بی وجدانی رهبر و بساط دین دولتی او جز نه اعتراضی نبود که اشکال آنرا دهه هاست بارها دادزده اند؛ به خیابان ها ریخته و به نظام اسلامی و سرکردگانش تف، ننگ و نفرین فرستادند. و در آبانماه هم یکدست خواستار توقف این دزدی ها از جیب تهی خود و همه ی تنگدستان کشور شدند. پس از این دادخواهی مسالمتجویانه ولی گسترده بود که فرمان کشتارهای هولناک آبان 98 توسط امام زمانه ی ظلم صادرشد. ترورهائی آغازید که بنا به حدس و گمان از خانواده ی گمشدگان که هنوز جمع آوری نشده؛ دلیل اش هم این بوده که هنوز خوزستان و سیستان و بلوچستان اینترنت شان بمیل آقا قطع است تا مگر تعداد قربانیان جانباخته آنها نیز روشن نشود! همینک رقمی بین 600 تا 800 نفر کشته، 3500 زخمی و بیش از 7000 هزار نفر اسیر و در چنگ درندگان امنیتی ها، بسیجیان و پاسداران گرفتارند و آنهم در سراسر ایران و خطر دادگاه صحرائی تهدیدشان می کند.

 

و حالا با آن کُشتارها یکبار دیگر مادران بسیاری بسان مادران نسل کشی ها و ترور گشته های پیشین دوباره داغدیده شده و ماتمگرفته اند. در سطح کشور مادران و پدران نوعدوست بیشماری از گلوله باران فرزندان همدردانشان توسط مزدوران سپاهی بسیجی ها شگفتزده شده و برای دادیاری و انتقام از خون جانباختگان بی گناه پا در میدان دادرسی و انقلابی نهاده اند. زیرا خامنه ای تبهکار و سران نظام فاسدش همچون همیشه بردباری حتی اعتراض ساده و مسالمت امیز کارگران و مردم پاکباخته را نداشتند و این آقای خداپناه که خامنه ای باشد نه زیاد و کم بل یکباره فرمان ترور شهروندان بجان آمده مان را بنام اشرار و وابستگان به بیگانگان و مزدوران دشمنان اسلام صادرکرد. رهبر، جوانان و مردمانی را کشت که آنها دیگر تاب گرسنگی را نداشتند و می خواستند برای دردهای شان گوش شنوائی را بیابند که نیافتند ولی جان شان را "امام زمانه" گرفت.  

 

پرسیدنی ست! در ایران ولائی اسلامی حقوق معترض در برابر رژیم سرگوبگر چگونه تضمین شده و در کجاست؟ آنهم آنگاه که دزدی از جیب مردم دولتی شده باشد، ابزارهای رسانه ای و اینترنتی خصوصی حکومتی شود و تقسیم فساد آنهم بقیمت کشتار معترضان، چنین که دیدیم رقم هولناک خورد که بیرحمانه خورده است. همچنین باید پرسید! براساس قوانین اساسی، قضائی و امنیتی نظام دینی ایران، نیروهای نظامی حق دارند چنان که دیدیم اعمال خشونت و کشتارکنند؟ آنهم در یک اعتراض آرام مردمی به زورگیری دین دولتی، که دچار آنچنان سرکوب خونین و گسترده‌ای توسط لباس شخصی ها، بسیجی ها و سپاهیان اسلام ناب محمدی شد. پرسش! حقوق دادجویان و سلاح معترضان در برابر نیروهای سرکوبگران چیست؟ زمانی نچندان دور خمینی جلاد گفته بود: خطر بزرگ این است که روزی ملت از حکومت برگردد! و آری برای همیشه برگشته است. و همچنین ریزش وفادارن ایدئولوژیک و فریبخورده ی آن هم بالاگرفته؛ و هردم در حال پیوستن آنان به مردم و انقلاب آزادیبخش و برابریخواهانه ی آنهاست. اینک بروز بی کم و کاست زمانه ای ست که خمینی از پیدائی آن وحشت داشت. در فاصله ی 41 سال، حکومت الهی آنچنان جنایت های بیشماری کرده است که دیگر راه برگشتِ بسوی جبران و اصلاح گذشته ها را ندارد، و بی گمان مردم اسلامزده نیز دیگر هیچ تاب و و توانی برای بردباری این بساط ننگین برایشان نمانده، مگر راه گذر از آن که جز با سرنگون کردنش متصور نیست.

 

در همین هیر و ویر جنگ سران قوا، رهبر درهمریخته و دچار سردرگمی می باشد. علی لاریجانی اش دیگر نمی خواهد و یا اجازه ندارد بخاطر زیر ضرب رفتن خود و برادران غارتگرش در انتخابات مجلس شرکت کند. محمد علی جعفری تروریست، فرماندە سپاە هم می گوید: این مسخره است که روحانی از زمان گران شدن بنزین خبر نداشته است و باید وی محاکمه شود. در حالیکه این حیله گر خوب می داند که روحانی کاره ای نیست و در پشت فرمان گرانی بنزین رهبر خداگونه نشسته است. و یک بیک گردانندگان رژیم هم تلاش می کنند سمتگیری مردم برای سرنگونی رژیم را پوشانده و یا از مسیر اصلی پرت و دورکند. برای نمونه معاون سیاسی امنیتی وزارت کشور در برابر دروغ روحانی از بی خبری او از زمان بالارفتن بهای بنزین می گوید: زمان بندی طرح افزایش قیمت بنزین هم روز سه شنبه و هم روز چهارشنبه به رئیس جمهور داده شده است. ( یا جمال عرف درباره سخنان رئیس جمهوری که گفته تا صبح جمعه از زمان افزایش قیمت بنزین خبر نداشته است، افشاکرد: روز سه شنبه ساعت 10 صبح شورای امنیت کشور برگزار شد و در همان جلسه زمان سهمیه بندی مطرح شد و بعد از جلسه صورتجلسه آن در اختیار رئیس جمهوری قرار گرفت.)

و میرحسین موسوی در درباره اعتراض‌های اخیر در پیامی از حصر چنین نوشت: (برخورد خشن و خونین) با معترضان شباهت تام و تمامی با کشتار بیرحمانه شاه از مردم در 17 شهریور سال 1357 دارد. او همچون همیشه و بسبک اصلاحگرائی محافظه کارانه و بیشتر برای یافتن جای پای دوباره خویش در جهنم حکومت اسلامی، خواستار شناسائی آمرین این کشتار و محاکمه علنی آنها و توضیح بدون لکنت دلایل این جنایت آشکار شده است، همانگونه که مهدی کروبی نیز. در حالیکه این مکار می داند که طرف او جز خامنه ای نیست و وی جرأت گفتن آنرا ندارد. حال اینکه موسوی به نقد کشتارهای دولت اسلامی تن داده، خود شایان ارجگذاری و تأیید من است؛ اما هرگز فراموش نکنیم که این تبهکار نخست وزیر عصر نسل کشی های 67 هفت بود که وی بارها و بی شرمانه گفته است که از وقوع و وجود چنان قتلعام هائی بی خبر بوده است.

 

اما ماجرای پنهان پشت پرده، جز پوشیده در زیر عبای خامنه ای نیست. زیرا او می داند به بن بست های سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک پایانی خود رسیده و حالا ناگزیر است برای بتعویق انداختن نابودی نظام خود، یکبار دیگر جریان اصلاچی های فدائی راه خمینی را به سر سفره قدرت دعوت و در کنار خود بنشاند و احتمالا خواهد نشاند. بنابه گفته های درزیافته گویا: حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران پس از نشست های پیاپی با فرماندهان سپاه، نمایندگان وزارت اطلاعات، شورای عالی امنیت ملی و خیمه رهبری در دو روز گذشته، همگی باهم و ناچار به این نتیجه رسیده اند که برخلاف میل خود اجازە دهند راه حضور دوباره اصلاح طلبها در حکومت هموار شود و از همنیرو نیز آنها شاید بتوانند با پوشش" انتقاد از وضعیت کشور"راه حضور علنی شان در تدوام دین دولتی فراهم شود. بنابراین تردیدی نبایدداشت که ای بسا در سراسر کشور دوباره تریبون ها بدست محمد خاتمی ها و کروبی ها و دیگر تئوریسین های فریبکار اصلاح طلب سپرده شود تا مگر آنها بتوانند مانع گذار و گذر مردم از نظام الهی شوند. و این یعنی خطر تکرار تاریخ و فرصت برای بازسازی قوای ته کشیده حکومت. پس هوشیارباشیم تا دوباره فریب این روبه کان هزاررنگ و ریا را نخوریم. همچنین از سوی دیگر خامنه ای با فرستادن "چاوشان دوستی" به سوی احمدی نژاد او خواسته، با وعده ی آزاد کردن رحیم مشائی و حمید بقائی آقای بگم بگم را آرام و ناگزیر به نرمش در برابر صیانت نفس خودکند و خاموشی مصلحتی برگزیند. خامنه ای ناتوان با این ترفندهای نخ نما می خواهد دوباره سر مردمی کلاه اسلام دمکراتیک بگذارد که آنهای هوشیار بارها گفته اند: اصولگرا ـ اصلاحطلب دیگر تمامه ماجرا! و طرح بازگشت اصلاحطلبی ( در جامه ی آزادیخواهی و ستیز با اصولگرائی حنائی بی خاصیت است که رنگش و بویش را باخته و راهکار آن جز با گلوله، آتش زدن، سرکوب، ستم و تداوم جنایت های تاکنونی رژیم که در آبانماه هم تکرارشد، میسرنیست و بی گمان همه این دسیسه ها و آشکال آتی آن شکست خواهدخورد. زیرا: پگاه جنگ رهائی بخش از خامنه ای و کفتارهای او، و همچنین رودرروئی با سرمایه سالاری چپاولگرش برای همیشه فرارسیده است. بیایید با هم و اجتماعی هموند همراه و همگام فردائیان شویم!

بهنام چنگائی دهم آذر 1398

 

 

گره جنازه برجام به خون معترضین !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com



هماهنگ کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا فدریکاموگرینی اهمیت توافق هسته‌ای از منظر امنیتی و دیپلماتیک برای اروپا را یادآور شد، که ناآرامی‌ها و اعتراضات و سرکوبها درحکومت اسلامی ایران، ربطی به سیاست اتحادیه اروپا در قبال توافق هسته‌ای ندارد.


موگرینی مواضع اروپا نسبت به ناآرامی‌ها در عراق، ایران و لبنان را اعلام کرده و خواستار انجام تحقیقات مستقل پیرامون سرکوب معترضان شده است. موگرینی گفت شاید اصلا کسی کشته نشده ، همش شایعه باشه...


فدریکا موگرینی به نشست روز ششم دسامبر کشورهای باقی مانده در برجام با ایران اشاره کرد و گفت که موضوع نجات جنازه برجام دراین جلسه به بحث گذاشته خواهد شد. در این جلسه سه کشور اروپایی (بریتانیا، فرانسه و آلمان) و دو کشور روسیه و چین و همچنین ایران شرکت خواهند داشت.



یک گونه ای از چپ هپروتی مدعی شد که شعله ور شدن اعتراضات کار خود حکومت است که خدایشان شفاء بدهد . این فسیلهای دوران شوروی سابق به ذهنشان خطور نمیکند که حکومت اسلامی در شرایطی نیست که مثل آمریکا چشمش را بروی 11 سپتامبر ببندد تا بعد مهندسی خودش را بکند سیستمهای پایدار و با ثبات سیاسی ظرفییت مانور دارند و سرکوب آخرین قدمشان است ولی این فاشیسم دینی حاکم در ایران که فقط سرکوب میداند یا علاقه دارد ...اندازه این حرفا نیست . والا بنزین را گران نمیکرد و یا بعد شروع اعتراضات سریع قدمی معکوس برمیداشت . ولی وقتی به زور دست به جیب مردم میبرد و فقط با سرکوب میخواهد حل کند طرف در شمارش نفسهایش به ریپ افتاده است

جناحهای موسوم به چپ در این دور از اعتراضات مردم ایران مدعی شدند حکومت اسلامی را سرنگون میکنند ... حداقل بگویند کارگران سرنگون کنید ما هم هستیم ... آبرومندانه تر است .



شعار سرنگونی خاص نیروهای موسوم به چپ نیست . مشتی شعار داریم و انبوهی مدعی با کاراکتر تاریخی خودش . از مجاهدین با تجربه زیاد تا جریان سلطنت با عربده مکفی ...فعلا که چپترین نظریات و تحیلیها در مدیای امپریالیستی منتشر میشود و بقیه مدعیان چپ یا بازمانده های قرن پیش دوران شوروی در اطراف همین مدیا طواف میکنند . چپ به صفت تاثیرگذاری بر افکار عمومی کجاست ؟ معرفی کنید شیتیل بگیرید ...


معترضان عراقی کنسولگری ولایت فقیه در نجف را به آتش کشیدند...

کارشناس دینی در تلویزیون اسلام : دستگیرشدگان اخیر را طبق قرآن باید در ملاعام کرد...
محمد خاتمی: صف معترضان مسالمت‌جو را باید از کسانی که طالب آشوب‌اند جدا کرد...
روحانی: من هم مثل مردم، صبح جمعه فهمیدم قیمت بنزین تغییر کرده و عظما انگشت کونم کرد... در دفاع از نظام همه کنار هم هستیم آمریکا هم کنار ماست ...

رهبر حکومت اسلامی می‌گوید اعتراضات روزهای گذشته "توطئه بسیار خطرناکی" بود که "پول زیادی خرج آن شده بود". خامنه ای از عملکرد نیروهای امنیتی و نظامی در مواجهه با اعتراض‌ها تقدیر کرد...

خامنه ای گفت : این آمریکای نامرد خیلی مارمولک است . چهل سال مملکت داری کردیم اقتصاد سالم داریم يکي از شاخصه هاي توسعه يافتگي در هر کشور، رشد اقتصادي است که اين امر نيز به سالم بودن سيستم اقتصادي اسلام بر مي گردد . اگر اقتصاد سالم باشد توليد، تجارت، اشتغال وجود دارد در حالي که اقتصاد ناسالم کافرها مثل غرب همواره گراني و تورم تا بيکاري و اشتغال کاذب در ذاتش است ...

آمریکای نامرد که دید چهل سال مملکت امن و ارزان ساختیم بیکاری و اعتیاد و گرانی نداریم و همه در رفاه و کار و آینده و آسایش هستند نقشه کشید که این آرامش را به هم بزند به همین خاطر ابتدا با جادو و جمبل و بسم الله...جوانهای ما را تبدیل به خرابکار و ضد انقلاب و اشوب گر کرد ، بعد پول زیادی به آنها داد که بیایند خیابان کشته بوند ، به افرادی که برای زخمی شدن و زندانی شدن پول داد امضاء گرفت و الکی گفت کنار مردم است . این جوانها هم گول خوردند و از زندگی و آرامش و کار و بقیه راحتی ها دست کشیدند و ضد انقلاب شدند . آمریکا و غرب فقط به اقتصاد اسلامی ما حسادت میکنند و هی توطئه خطرناک میکنند تا اسلام مجبور به سرکوب و بدنامی شود ...

جنبش عمومی خرداد در 1388 تا عروج بعدی از اعتراضات دی ماه 1396 تا این دور از اعتراضات آبان 1398 را به خاطر بسپارید ...

این شعله ایی که هر بار با باتوم و گلوله و سرکوب فروکش میکند دفعه بعد عروجش کمتر از 2 سال است و بعدش اش کمتر از دفعه آخر ...

سرکوب و منکوب تا جایی جوابگو است و در نقطه ایی دیگر جواب ندارد و آنجا شاید دیر شده باشد که نظام بخواهد مانور متفاوتی کند . اینهایی که ریختند به خیابان کاملا واضح است چیزی برای از دست دادن ندارند و شرایط سیاسی و اقتصادی نظام به گونه ایی است که به زودی طبقات متوسط هم میفهمند چیزی نمانده که ارزش حفاظت داشته باشد . دور بعدی اعتراضات سال بعد و از جایی دیگر . هر سال دریغ از پارسال . مشکل در بافت یا ذات سیستم است یعنی خود نظام اسلامی که یا پوست میاندازد و خودش از کرم به پروانه تبدیل میشود و یا کونش پاره ست ...

حالا نظام ولایت فقیه اسلامی در ایران ابتدا باید از لبنان و عراق خودش را رسما کنار بکشد چون پولی ندارد که خرج گُنده بازی کند وبعد فکری برای دور بعدی اعتراضات مردم ایران بکند فکری به جز سرکوب و گلوله و زندان و دشمن تراشی و آوردن مفت خورهای خارجی درپیتی به خیابان در حمایت از نظام اسلامی در ایران ...


بزودی نظام از دادن حقوق نیروی سرکوب وشیتیل مفت خورهای خارجی هم باز میماند...

 

 



29.11.2019
اسماعیل هوشیار

 

دهه شصت حکومت اسلامی، خونین ترین دهه در تاریخ ایران و موسوی نخست وزیر آن بود!

 bahram.rehmani@gmail.com

 

میرحسین موسوی، نخست وزیر مورد تایید صد در صد امام خمینی، در پیامی از حصر، افزایش قیمت بنزین را اقدامی غیرمعقول و کاسبکارانه و نحوه برخورد با مردم معترض را شبیه کشتار میدان ژاله در شهریور ۵۷ دانست و نسبت به عواقب آن هشدار داد.

از میرحسین موسوی، باید پرسید چگونه شما واقعه میدان ژاله را به یاد دارید اما کشتارهای هولناکی که در دهه نخست حکومت اسلامی که شما نخست وزیر آن بودید را فراموش کرده اید؟!

سال گذشته، سازمان عفو بین‌ الملل گزارشی منتشر کرده به مناسبت ۳۰ سالگی آن چه که در ایران به «اعدام‌ های تابستان ۶۷» معروف شده است. در این گزارش به اسامی برخی از مقامات این کشور اشاره و عنوان شده میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت، حسن ابراهیم حبیبی، وزیر وقت دادگستری و علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه وقت از این اعدام ها با خبر بوده ‌اند.

براساس این گزارش سازمان عفو بین ‌الملل، از اوت تا دسامبر ۱۹۸۸، شانزده نامه اقدام فوری درباره اعدام‌ های تابستان ۶۷ برای ایران ارسال کرد. به گفته این سازمان حقوق بشری، دولت وقت ایران به هیچ یک از نامه‌ ها که خواهان اقدام فوری برای رسیدگی به این موضوع بوده، پاسخ نداده است.

«اعدام‌ های تابستان ۱۳۶۷» با فتوای آیت ‌الله خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور و تبه کار اسلامی ایران، آغاز شد و تابستان، پاییز و زمستان آن سال در سراسر زندان‌های ایران اجرا شد.

آیت ‌الله خمینی در فتوای معروف خود، که در آن حکم به اعدام زندانیان سر موضع داده است، می ‌گوید: «کسانی که در زندان ‌های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری می کنند، محکوم به اعدام می ‌باشند. تشخیص در تهران با آقایان نیری (حاکم شرع)، اشراقی (دادستان تهران) و نماینده وزارت اطلاعات است.»

میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت، که پس از اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ در حصر خانگی است، در انتخابات آن سال پس از نزدیک به دو دهه سکوت در واکنش به اعدام‌ های تابستان ۶۷ گفته است: «بنده به هیچ وجه نه نقشی داشتم نه اطلاعی.»

موسوی در فایل صوتی که از او در سال ۱۳۸۹ منتشر شد نیز عنوان کرده که: «زمانی که این اتفاق افتاد، چند روز گذشته بود که در جلسه سران، آقای خامنه‌ای اطلاع دادند.»

در بخش دیگری از سخنان موسوی می‌ گوید: «آن وقت موظف بودم از کلیت نظام به عنوان نخست وزیر دفاع کنم.»

 

 

از چپ به راست: احمد خمینی، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی اکبر ولایتی، آیت الله علی خامنه ‌ای، محمد محمدی ری شهری، آیت الله موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، در کنار آیت‌الله خمینی بنیان گذار حکومت اسلامی.

 

آیت الله خمینی در مردادماه ۱۳۵۸، در یک سخنرانی اش گفت:

«اگر بنا بود مانند سایر انقلاب ها در دنیا انقلاباتی که واقع شد، پشت سر انقلاب چند هزار فاسد را دار می زنند و آتش می زنند قضیه تمام می شود. می گویند شده رستاخیز، ما می خواهیم رستاخیز شود، یک حزب را چند حزب را که صحیح عمل می کنند می گذاریم و باقی همه ممنوع اعلام می کنیم، هر نوشته جاتی که این ها کردند و برخلاف مسیر اسلام است همه را از بین می بریم...»

 

 

موسوی انتخاب خمینی بود. بنابراین هدف اصلی این پیام موسوی، قبل از هر چیز حذف یک تاریخ خونین حکومت اسلامی به رهبری خمینی و خودش، یعنی دهه شصت ایران است. حذف این تاریخ و وصل کشتار امروز حکومت اسلامی به کشتار میدان ژاله، یک عوام فریبی خام بیش نیست.

متن کامل مصاحبه تلویزیون اتریش با میرحسین موسوی در دسامبر ١٩٨٨ برای نخستین بار در فضای مجازی.

 

 

از ٧ ژوئن ٢٠١٠ که مقاله جفری رابرتسون درباره گزارشش پیرامون کشتار زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ در گاردین منتشر شد، گفتگوی میرحسین موسوی با تلویزیون اتریش به یکی از بحث های داغ فضای مجازی تبدیل شد. رابرتسون در پاراگراف ششم مقاله ای که ١٧ خرداد ١٣٨٩ در گاردین منتشر شد، از «حمایت میرحسین موسوی از اعدام زندانی ها برای جلوگیری از شورش آن ها» سخن گفت:

«موسوی در تبلیغات انتخاباتی پارسال، با شعارهای «١٩٨٨» به چالش کشیده شد ولی از این که بگوید از قتل عام ها چه می دانست سر باز زد. در جریان تحقیقی که برای بنیاد «عبدالرحمان برومند» که مقر آن در آمریکا است انجام می ‌دادم، تصادفا به مصاحبه ‌ای برخوردم که موسوی در دسامبر سال ۱۹۸۸ با تلویزیون اتریش انجام داد. موسوی در پاسخ به ادعاهای سازمان عفو بین ‌الملل، غیرصادقانه گفت که زندانیان اعدام شده، می ‌خواستند شورش کنند. وی گفت: «ما باید این توطئه را درهم می شکستیم، از این جنبه به هیچ وجه رحم نمی ‌کنیم.» او از روشنفکران غربی می ‌خواهد که از حق دولت های انقلابی برای «برخورد قاطع» با دشمنا‌شان حمایت کنند. طنزآمیز است، حکومتی که او با چنان ریاکاری از آن دفاع می ‌کرد، اکنون هواداران خود وی را بی رحمانه سرکوب می ‌کند.»

 

با این حال پنج روز بعد (٢٢ خرداد ١٣٨٩)، در صفحه دوم و سوم گزارش مفصل پیرامون کشتار زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ (صفحه ٩ و ١٠ فایل پی.دی.اف) که توسط بنیاد برومند منتشر شد، رابرتسون ضمن رفرنس قرار دادن «روزنامه اطلاعات، ١ دی ١٣٦٧، ص ٢» عنوان می کند که میرحسین موسوی در گفتگو با تلویزیون اتریش، ضمن طفره رفتن از پاسخ به سئوالی پیرامون نقض حقوق بشر، از «برخورد قاطع با مجاهدین در عملیات مرصاد» دفاع کرده بود:

«در دسامبر 1988، زمانی که اخبار کشتار زندانیان به غرب رسیده بود، یک خبرنگار تلویزیونی اطریشی از میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت (که در حدود بیست سال پس از این تاریخ در انتخابات ۱۳٨٨ ریاست جمهوری شکست خورد) پرسید که دربارۀ ادعاهایی که در رسانه های غربی در مورد نقض حقوق بشر منتشر شده است چه نظری دارد. موسوی با اشاره به عملیات مرصاد که منجر به درهم شکسته شدن حمله مجاهدین شده بود، از پاسخ به این سئوال طفره رفت و ضمن محکوم کردن آن ها تحت عنوان «منافقین» ادعا نمود: «آن ها نقشه هایی برای کشت و کشتار داشتند و ما باید توطئه آن ها را درهم می شکستیم… ما در این زمینه ها هیچ گذشتی نداریم.» او دغل کارانه افزود: «ما به حقوق بشر احترام می ‌گذاریم و با شکنجه افراد مخالفیم.» او در ادامه به روشنفکران غربی توصیه کرد که حق دولت های جهان سوم را برای گرفتن تصمیم های قاطعانه علیه دشمنان خود به رسمیت بشناسند و اظهار تاسف کرد که اگر «آلنده» در شیلی قاطعانه اقدام کرده بود، می ‌توانست جان سالم به در برد.» (متن کامل این گفتگو را در ضمیمه همین مطلب مطالعه نمایید)

همان طور که ملاحظه می کنید، میرحسین موسوی ضمن طفره رفتن از پاسخ به پرسش، از برخورد قاطع با مجاهدین در عملیات مرصاد دفاع می کند ولی از اعدام زندانی های مجاهد، هیچ حرفی نمی زند، از اینرو با اینکه نقل قولی که جفری رابرتسون از گفتگوی تلویزیون اتریش با میرحسین موسوی در گزارشش آورده است، درست است، نقل قول وی در مقاله گاردین جعلی است. با این حال سکوت آقای موسوی در برابر این اعدامها هیچ توجیهی ندارد و چند و چون برخورد قاطع جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق در عملیات مرصاد که آقای موسوی از آن بعنوان یکی از موارد اعتراضات مطبوعات غربی به نقض حقوق بشر در ایران یاد کرده است، نیز باید مشخص شود تا بتوان درباره میزان نقض حقوق بشر در حین و بعد از این عملیات در رفتار با اسرای مجاهدین، حکمی صادر کرد.

شایان ذکر است که این مطلب با محور قرار دادن تنها منبع در دسترس از متن کامل گفتگوی تلویزیون اتریش با موسوی نگاشته شده است که رفرنس گزارش یک حقوقدان برجسته غربی بوده است.

***

خشونت ‌های قرن گذشته میلادی، نسل کشی‌ها مثل هولوکاست یا روندا و مثل آن چه در آرژانتین، شیلی، اندونزی یا اسپانیای فرانکو و و ایران دهه شصت اتفاق افتاد، هر چند در تکنیک، شیوه اجرا و تعداد کشته شدگان با هم تفاوت دارند، ولی اکثرا در یک جنبه مشترکند: عدم تحمل منتقد و مخالف!

تاریخ با پیر شدن و مرگ نسل دوران حکومت پهلوی و انقلاب ۵۷، به فراموشی و خاموشی سپرده نمی شود. نسل های بعد از انقلاب، به خوبی به چگونگی روی کار آمدن و جنایات حکومت قتل و کشتار و ترور حکومت اسلامی ایران، آگاهی دارند. پیکارگران انقلاب ١٣٦٧ و جان بدربردگان از کشتارها و ترورهای حکومت اسلامی در این چهل سال، خواب نبوده اند که موسوی نامی با یک پیام این تاریخ حذف کند. نسل انقلاب و جان  بدربردگان هزاران سند، کتاب، فیلم، سخنرانی، سمینار و مقاله  منتشر کرده اند که به یمن تکنولوژی مدرن کنونی، این آثار به راحتی ببه دست نسل جوان ایران رسیده است. نیروی جوان جامعه ما، کنونی که اغلب نیز باسودادند و صد البته تشنه آزادی! به خوبی به نقاط قوت و ضعف اپوزیسیون چپ و راست حکومت اسلامی واقف هستند. این نیروست که تاکنون بارها به میدان آمده است تا تاریخ انقلاب ٥٧ ایران را با درایت سیاست بیش تر و مدرن تر کنونی و با درس گیری از ضعف ها و خطاهای نیروی های سیاسی آن دوره تکرار کند و همان طور که در انقلاب ٥٧، حکومت پهلوی به گورستان تاریخ فرستاده شد این بار حکومت اسلامی را نیز به همان گورستان بفرستند.

تولد حکومت اسلامی ایران، با اعدام، خون ریختن، زن ستیزی و آزادی ستیزی و ترور و وحشت آغاز کرد. از همان فردای پیروزی بیست و دو بهمن ماه ١٣٥٧، خمینی دستور اعدام تعدادی از عوامل حکومت استبدادی سابق را صادر کرد. چند ژنرال حکومت پهلوی و عباس هویدا نخست وزیر آن حکومت، جزء اعدام شدگان بود. علیه کمونیستها تبلیغات زهرآگین می کردند. پیروان دین بهایی را اذیت و آزار می دادند و تعدادی را هم اعدام کردند. شعارهای مرگ بر آمریکا و نه شرقی ـ نه غربی گوش جهانیان را کر می کرد. همه این ها بهانه ای بیش نبود و پیشاپیش می خواستند از جامعه و به ویژه از نیروهای انقلابی غیرمذهبی و سکولار و کمونیست زهرچشم بگیرند. مهم تر از همه، برای همیشه انقلاب و خواسته های انقلابی را سرکوب و متوقف کنند. اما متاسفانه نیروهای انقلابی آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو، از همان موقع می بایست علیه اعدام ها می ایستادند. اما نفرت از حکومت پهلوی و عوامل آن، شور انقلابی و عدم بلوغ سیاسی کافی سازمان ها و احزاب سیاسی، به آن ها، اجازه فکر کردن به مسئله اعدام که امروز به آن رسیده ایم را نداد تا بتوانیم علیه اعدام باشیم و جلو یک فاجعه انسانی را بگیریم. شاید هزاران هزار عزیزی که در این چهار دهه جان شان را از دست دادند حالا در کنار ما بودند و این همه مادر و پدر و فرزندان داغدار نداشتیم.

در همان روزهای اول و به محض این که خمینی پایش به تهران رسید حتی به همه آن وعده هایی که در پاریس و در مقابل رسانه های داده بود پشت پا زد و در در سخنرانی معروف خود در بهشت زهرا، گفت: من توی دهن این دولت (دولت بختیار) می زنم و دولت تشکیل می دهم. اما کسی توجه نکرد که چرا باید او دولت تشکیل دهد. آن هم در شرایطی که مردم علیه شاه انقلاب کرده بودند تا خود در سرنوشت خویش دخیل باشند و سرنوشت خود را به دست یک نفر دهند! خمینی در همان روزها، به مردم اخطار داد که انقلاب تمام شده است، به خانه های خود برگردید و اداره امور را به علمای اسلام بسپارید. یکی از آن علمای اسلامی، همین شیخ حسن روحانی بود که قعدتا باید میرحسین موسوی او را به خوبی می شناسد. روحانی به محض این وارد کاخ ریاست جمهوری شد روزانه به طور میانگین ۳ نفر را اعدام کرد و اکنون به کشتار جمعی مخالفین افزایش قیمت نیزین در خیابان ها رسید.

خمینی، اولین فتوایش را علیه زنان فتوا و دومین فتوایش را علیه مردم کردستان داد. خمینی گفت زنان چادر به سر کنند و به کنج خانه ها برگردند و اگر حجاب اسلامی را رعایت نکنند از کار اخراج می شوند. او، قصاص و شریعت اسلامی و سنگسار و شلاق زدن و اعدام کردن در ملاء عام را در جامعه رواج داد.

حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده، دختران و پسران جوان، دانشجویان و دانش آموزان، معلمان، روشنفکران، کارگران شاغل و بیکار، پدران و مادران و خلاصه همه مردمی را که به خیابان ها آمده بودند و انقلابی عظیم و خونینی را را پشت سر گذاشته و پیروز شده بودند؛ زندانیان سیاسی، که با این انقلاب پیرزمند، از زندان های مخوف ساواک شاهنشاهی توسط مردم آزاد شده بودند را هدف قرار داد و آن ها را مجددا فردی و جمعی دستگیر و روانه زندان کرد. بسیاری از آن ها را بعد از شکنجه های فراوان به پای چوبه دار سپرد. چرا که آن ها، خواستار وضعیت اقتصادی بهتر و ایجاد کار و شغل مناسب، خواستار برابری زن و مرد در تمام عرصه های سیاسی و اقتصادی و اداری و اجتماعی بودند. آن ها خواهان لغو سانسور و آزادی تشکل و اعتراض و اعتصاب بودند. آن ها خواهان بهداشت و تحصیل رایگان برای همگان و برخورداری از مسکن مناسب بودند. اما حکومت اسلامی ایران، همه این خواست ها و مطالبات بر حق و عادلانه را جرم و گناهی بزرگ محسوب می کرد.

سرکوب های حکومت اسلامی ایران، از همان فردای به سر کار آمدنش آغاز شد. یعنی پس از «رفراندم دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ با یک کلمه آری یا نه»، شروع شد و از همان تاریخ بیش تر و وسیع تر شد و در سال شصت مخصوصا از ۳۰ خرداد ۶۰ و شصت و یک به اوج خود رسید به طوری که تا اواخر سال ١٣٦٢، ده ها هزار نفر اعدام و یا سر به نیست شدند. زندان ها را برای زندانیان تازه دستگیر شده آماده کردند و به همین دلیل، صدها زندان آشکار و مخفی بزرگ و کوچک دیگر تاسیس کردند. در طی سال های نخست حکومت اسلامی، روزانه صدها نفر اعدام می شدند و حکومت با بی شرمی و وقاحت تمام، از طریق تلویزیون و رادیو و روزنامه های خود تعداد و اسامی آن ها را اعلام می کرد. البته اخبار رسانه های عمومی فقط مربوط به شهرهای بزرگ بود و از اعدام های شهرستان ها و روستاها خبری پخش نمی شد.

اوج وحشت، ترور، اعدام و دستگیری و کشتار به حدی بود که سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر به کلی متلاشی شد. سازمان های راه کارگر و رزمندگان و سربداران و شاخه های مختلف چریک های فداییان خلق و مجاهدین خلق ایران در این سال ها، در صد بالایی از رهبری  کادرها و فعالین و حتی هوادارن خود را از دست دادند. حتی حزب توده و سازمان اکثریت هم که به خدمت بارگاه اسلام در آمده بودند و با حکومت اسلامی همکاری می کردند مورد بخشش خمینی قرار نگرفتند و صدها نفرشان از رهبری گرفته تا رده های پایین تشکیلات شان اعدام شدند. ترمز ماشین کشتار حکومت اسلامی بریده بود و ایست نداشت تا این که به پایان جنگ ایران و عراق و جام زهر کشیدن خمینی با پذیرش قطع نامه ٥٩٨ سازمان ملل، مبنی بر آتش بس می رسیم. خمینی اسلامی در جنگ با عراق شکست سختی خورده بود و آرزوی برپایی امپراطوری جدید اسلامی با شکست مواجه شده بود خمینی را به مرز جنون رسانده بود. جنونی که دیکتاتورها در تاریخ، دچارش شده اند همواره با کشتار بی رحمانه مردم همراه بوده است. از این رو، خمینی دستور داد تا در ماه های مرداد و شهریور سال ۶۷، هزاران زندانی سیاسی دیگر را قتل عام کردند و قربانیان خود را در گورهای دسته جمعی پنهانی دفن کردند.

مدتی قبل در یکی از سایت های خبری، موضوعی در رابطه با قتل عام تابستان سال ٦٧، منتشر شد که یکی از مهره های رده بالای وزارت اطلاعات حکومت اسلبامی به نام «رضا ملکی»، گفته بود تعداد اعدامی ها در این شال، حتی از ۳۰ هزار نفر در عرض دو ماه در سراسر کشور گذشت و خودمان هم از این همه اعدامی و جنازه وحشت کرده بودیم و نمی دانستیم با جنازه ها چکار کنیم.

پیش تر نیز همان طور که اشاره شد به کردستان و ترکمن صحرا لشکرکشی کردند و مردم فقیر و محروم را از دم تیغ گذراندند. اعضا، کادرها و رهبران انقلابی و کمونیست را ترور و اعدام کردند. به زنان حمله کردند. دانشگاه ها را به اسم «انقلاب فرهنگی» با سرکوب و کشتار وحشیانه دانشجوان بستند. استادان و معلمان و دانشجویان را اخراج کردند و یا راهی زندان های مخوف خود کردند. در جنگ ایران و عراق هزاران دانش آموز خردسال مدارس را به اسم دفاع «مقدس اسلامی» با فریب و یا به زور به روی میدان های مین روانه و گوشت دم توپ سیاست های حکومت سرمایه داری اسلامی کردند.

در نتیجه در این همه کشتار بی پایان، صدها گورستان بی نام و نشان «خاوران ها» درست شد که تعداد بسیاری از آن ها قبرهای دسته جمعی هستند. جنایت کاران حکومت اسلامی، حتی تعداد بسیار زیادی از جنازه های اعدام شدگان را به داخل رودخانه ها، دریاچه ها، قنات ها، چاه ها، کوه ها و و بیابان ها پرت کردند تا جای شان را  برای همیشه مخفی نگه دارند.

نباید این جنایت ها فراموش شوند چرا که بخشی از تاریخ و ان هم تاریخ خوینن چهار دهه اخیر جامعه ماست و باید به عنوان جنایات ضد بشری در تاریخ بماند. روزی فراخواهد رسید که تمام دست اندرکاران ریز و درشت آن در دادگاه های مردمی محاکمه شوند و تمام جنایات خود را برای مردم ایران و جهان علنی کنند.

همه جناح ها و افراد و عناصر حکومتی که در مدت ٤٠ سال بر سر سفره خونین مردم ایران نشسته اند از جمله آنان که خود را اصلاح طلب می نامند و یا در اپوزیسیون طرفدار موسوی قرار گرفته اند و آنانی که به کشورهای غربی روی آورده اند شریک جرم و جنایت حکومت اسلامی به ویژع در دهه خونین شصت هستند.

بیش ترین سرکوب ها و وحشی گری ها و اعدام ها و ترورها دهه شصت در زمان نحست وزیری حسین موسوی انجام گرفته است. حمیدرضا جلائی پور اصلاح طلب امروزی، سال ۶۱ و ۶۲ فرماندار شهر مهاباد بود که به دستور او، ۵۹ جوان مهابادی را در زمستان سال ٦١ و در یک شب اعدام کردند. این فرماندار آدم کش، دستور این اعدام ها را از کی گرفته بود؟ جز نخست وزیر وقت! محمد خاتمی وزیر ارشاد اسلامی بود. محسن سازگارا که اکنون عضو سورای گذار در خارج کشور است و اخیرا به نیروهای چپ جامعه ایران نیز خط و نشان کشیده است جزء کمیته تشکیل دهنده سپاه پاسداران بود. عبدالکریم سروش، مغز متفکر انقلاب فرهنگی بود که باعث سرکوب و کشتار دانشجویان و بستن دانشگاه ها و اعدام هزاران دانشجو و سایر فرهنگیان بود.

ما صدها کتاب و مقاله و فیلم از اسامی و جایگاه و منصب و کارکرد ریز و درشت های حکومت اسلامی از بدو تشکیل تا به امروز داریم و مستند کرده ایم. تمام این افراد کارنامه سیاهی دارند و بحش آگاه و آزادی خواه جامعه ما، به خوبی می دانند که چه کاره بودند و چه مسئولیت هایی ئر حکومت جهل و جنایت و ترور داشتند. حالا اصلاح طلب و دمکراسی خواه و ... شده اند و دم از حقوق بشر می زنند کارنامه گذشته آن ها، تا علنی شدن جنایت هایشان در حکومت اسلامی در دادگاه های آزاد و علنی وعادلانه، بسته نمی شود. وقتی از آن ها در باره دهه ٦٠ و ٧٠ سئوال می شود یا سکوت می کنند و لام تا کام چیزی نمی گویند و یا مانند ابراهیم نبوی کهیر می گیرند و پرخاشگری هم می کنند.

جالب است که اکبر گنجی، در مجامع مختلف بارها تکرار کرده از آن زمان مدت زیادی گذشته است پس فراموش کنید و چیز مهمی اتفاق نیفتاده است. این در رادیو و تلویزیون ها و روزنامه های غربی دولتی و در مراکز بورس و معاملات نفتی و سرمایه گذاری جا خوش کرده اند و به سود حکومت اسلامی ایران، لابی گری می کنند و در اساس از حکومت اسلامی دفاع می کنند و شاید گاهی نیز انتقادی به «ولایت فقیه» داشته باشند. این ها همه مسئولین و شکنجه گران و تیر خلاص زن ها و اطلاعایت و امنیتی های سابق هستند و هنوز هم از حکومت اسلامی نبریده اند. چرا که دست شان به خون مردم و مخالفین حکومت اسلامی آلوده است. باید همه شان در برابر جبر تاریخ قرار بگیرند. آن ها باید روزی به مردم آزاده ایران، جواب پس بدهند و بگویند که  خاوران و خاوران های سراسر کشور، کجاها هستند!

امروز باز هم ضروت دارد که نسل جوان ایران مروری بر تاریخ گذشته داشته باشد و بسیار آگاهانه و مسئولانه عمل کنند. جایگاه خود را بدانند و عمیقا درک کنند که جامعه فردا به افکار و آرا و مبارزات آن ها چشم دوخته است. این نسل باید تاریخ گذشته را بداند تا بتواند در آینده چه نقشی ایفا کند.

موضع نسل جوان بعد از انقلاب ۵۷ که اکثریت جمعیت کشور را تشکیل می دهند آینده ایران را رقم خواهند زد. این نیرو باید بداند که در طی چهار دهه توسط میرحسین موسوی، مهدی کروبی، هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، محمود احمدی نژاد، حسن روحانی، خامنه ای و ...، مردم ایران را قصابی و ثروت های جامعه را غارت کرده و اکثریت مردم را به خاک سیاه نشانده اند. کل سیستم حکومت اسلامی ایران با همه سران و مقامات و نهادها و عناصر ریز و درشت اش مسئول همه نابسامانی های کنونی جامعه ایران و کشتارها و سرکوب ها است.

 

حکومت اسلامی ایران، حکومت جهل و ترور و زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار و حکومت فقر و فلاکت است. کارنامه بیش از سه دهه حکومت اسلامی، سر تا پا سیاه و به حدی غیرانسانی است که حتی یک نقطه سفید نیز نمی توان در آن پیدا کرد. به خصوص اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷، با فرمان مستقیم روح الله خمینی، براساس قوانین و موازین بین المللی نسل کشی محسوب می شود. از این رو، همه عاملین و آمرین آن نیز باید تحت تعقیب قانونی قرار گیرند و در یک دادگاه عادلانه و بی طرف و علنی محاکمه شوند تا افکار عمومی مردم ایران و جهان از چند و چون این جنایت هولناک علیه بشریت آگاهی پیدا کنند و در آینده اجازه ندهند چنین فجایع انسانی تکرار شود.

در این جنایت هولناک، همه جناح های حکومت اسلامی از اصول گرا تا اصلاح و گروه سبز نقش داشتند. بی جهت نیست که هر کدام از عناصر حکومتی چون ابراهیم نبوی، اکبر گنجی، حجاریان، مهاجرانی، حقیقت جو و غیره که از بارگاه خلیفه مسلمین رانده شده اند و به خارج کشور آمده اند در این سال ها یا این نسل کشی را انکار کرده اند؛ یا بی شرمانه مانند نبوی از این کشتارها اعلام خشنودی کرده که گفته است کمونیست ها و مجاهدین دو درصد بیش تر نبوده اند و خوب هم شد آن ها را کشتند؛ و یا مانند گنجی که گفته است ببخشید و فراموش کنید. بنابراین، برای همه عناصر و مقامات و مسئولین حکومت اسلامی در همه جناح بندی هایشان سخن گفتن در مورد کشتار زندانیان در سال ۶۹ را یک تابوی مهم سیاسی و خط قرمز به حساب می آورند و در این مورد حرفی به زبان نمی آورند و یا اگر هم در جایی مورد سئوال قرار گیرند و مجبور به جواب باشند آگاهانه و عامدانه واقعیت ها را پنهان و یا تحریف می کنند. چرا که اگر هر کدام از عوامل و عناصر فعلی و سابق حکومت اسلامی در این مورد سخنی به زبان بیاورند بلافاصله نقش خود آن ها نیز مورد بحث خواهد شد.

 

میرحسین موسوی، در سخنانی ادعا کرده است که دولت او در آن زمان از اعدام های دسته جمعی زندانیان سیاسی بی خبر بوده است. چه کسی می تواند باور کند که یک اقدام مهم و در ابعاد سراسری کشوری قرار است زندان ها از زندانیان سیاسی خالی کند و آن ها را به دیار نیستی بفرستند بالاترین مقام رسمی آن کشور، که نخست وزیر است بی خبر بماند؟! کدام عقل سلیم چنین ادعایی را می پزیرد؟ در مدت کوتاهی هزاران زندانی سیاسی اعدام می شوند اما نخست وزیر آن مملکت، از این اعدام ها بی خبر مانده است! در عین حال همین نخست وزیر تاکنون و در هیچ جایی به  این جنایت هولناک تاریخی که با فرمان تروریستی و جانیانه رهبری وقت حکومت اسلامی آیت الله خمینی رخ داد، نه تنها هرگز انتقاد نکرده است، بلکه او و همه اصلاح طلبان در سخنان و موضع گیری های خود، نه تنها آرزوی بازگشت به سیاست های دوران طلایی امام خمینی را دارند، بلکه این جنایت را باز هم پرده پوشی می کنند. دلیلش روشن است چون که در این دوره، همه گروه ها و جناح های حکومت اسلامی، به خوبی و خوشی قدرت و ثروت را بین خود تقسیم کرده بودند و دست در دست هم مخالفین را بی رحمانه مخالفین حکومت شان را زندانی و شکنجه و هم چنین فردی و جمعی و مخفی و علنی اعدام می کردند. بنابراین، ادعاهای موسوی و حامیانش در رابطه با کشتارهای دهه شصت و به ویژه قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، ادعاهایی سخیف کاذب و دروغین است که حتی هیچ آدم ساده لوحی نیز آن را قبول نمی کند.

با کشته شدن «محمدعلی رجایی» و «محمدجواد باهنر»، رییس جمهور و نخست وزیر وقت، در انفجار شهریور ۱۳۶۰، در دهم مهر ماه ۱۳۶۰، سومین دوره‌ ریاست جمهوری با ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای آغاز یافت.

آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت با معرفی مجدد میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر در سال ۶۴ مخالف بود که با حمایت آیت الله خمینی از او، مجددا برای دوره دوم چهار ساله به نخست وزیری رسید. آیت الله خامنه ای نامه ای به شرح زیر برای آیت الله خمینی نوشت: «… اگر حضرت عالی تشخیص می ‌دهید که باید مهندس موسوی را معرفی کنم، حکم کنید، شما رهبر هستید. شما روز قیامت جواب دارید، ولی من جواب ندارم کسی را که مصلحت نمی‌ دانم، نخست وزیر کنم، مگر این که حکم ولی فقیه بالای سر او باشد. حضرت عالی حکم کنید تا من ایشان را بگذارم.»

آیت الله خمینی، در جمله ای مشهور اعلام کرد «... اعلام می کنم که انتخاب غیر از ایشان، خیانت به اسلام است.»

بنابراین، خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری بین احمدی نژاد و موسوی احمدی نژاد را انتخاب کرد چون که از دوران خمینی با او رابطه خوبی نداشت. در این میان، جالب تر آن است که رای مردم در حاکمیت جمهوری اسلامی، ارزشی ندارد و مقام «معظم» رهبری هر کسی را دوست داشته باشد بالا می برد و دوست نداشته باشد مانند موسوی به گوشه ای پرت می کند و حتی حصر خانگی می کند. مگر خمینی منتظری را از بارگاه خلیفه نراند پس چرا خامنه ای موسوی را نراند. مهم تر از همه فرمان های رهبر، بالاتر از هر قانون حکومت اسلامی و حتی بالاتر از قانون اساسی آن است.

دوران نخست وزیری موسوی، نه تنها به دلیل جنگ دوران بسیار سختی برای همه مردم ایران بود، اما سرکوب دستاوردهای انقلاب ۵۷، ترورها و اعدام ها، حمله به زنان، کردستان و ترکمن صحرا، بستن مطبوعات مستقل و تعطیلی نهادها دمکراتیک مردمی، احزاب سیاسی، تشکل های زنان، دانش جویان، نویسندگان و هنرمندان و غیره و هم چنین هجوم به نشست ها و تجمعات، سرکوب سیستماتیک زنان، تهدید و ترور اعضا و فعالین و هواداران سازمان های سیاسی در داخل و خارج کشور، انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها، کشتار ۳۰ خرداد، اعدام های دسته جمعی سال های ۶۰ و ۶۲ و به ویژه کشتار سال ۶۷ نیز بخشی از کارنامه دولت موسوی و کل حاکمیت جمهوری اسلامی است. در واقع اگر موسوی در میان هواداران حکومت اسلامی جایگاهی برای خود داشت بر عکس، مردم نگاهی که امروز به احمدی نژاد و خامنه ای دارند آن روز به خمینی و موسوی و خامنه ای داشتند. بعلاوه، حتی موسوی نیز منتقدین خود در دولت را پاک سازی می کرد و اهمیتی به فکر و فلاکت در جامعه نمی داد.

 

در سال های ۱٣۶۱ و ۱٣۶۲ به دنبال بهبود بازار نفت، اقتصاد ایران نیز از بهبودی نسبی برخوردار شد. تولید ناخالص داخلی به قیمت های ثابت که طی دوره ۶۰-۱٣۵۵ به طور متوسط ۷/۲ درصد کاهش یافته بود، در سال های ۱٣۶۱ و ۱٣۶۲ به ترتیب از رشدی معادل ۱۴/۴ و ۱۱/۴ درصد برخوردار شد. اما طی این سال ها فساد، رانت خواری و اقتصاد جنگی فرصت هایی برای برخی فراهم کرد. در این اوضاع و احوال بنیاد مستضعفان به تنهایی صاحب ۴۰۰ شرکت با توان انحصاری در تولید بسیاری از کالاهای اساسی، از ظروف شیشه ای، لاستیک ماشین و روغن موتور گرفته تا نوشابه های غیرالکلی، الیاف، شکر، پارچه و لبنیات بود. عجیب نیست که محسن رفیق دوست به اسم نماینده تولیدگران داخلی جانب میرحسین موسوی را گرفته بود؛ چرا که در دوره او بود که محسن تحت لوای بنیاد مستضعفان، «میلیونر زاغه نشین» حکومت اسلامی شد. تقریبا نیمی از کل ظرفیت هتل های ایران نیز در اختیار این بنیاد بود، که بزرگ ترین بساز بفروش و شرکت ساختمانی هم بود. به این ترتیب، بنیاد مستضعفان با حدود ۱۲ میلیارد دلار دارایی بزرگ ترین واحد اقتصادی در خاورمیانه شده بود.

اگر در طول ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد و با حمایت رهبر، سپاه این «برادران قاچاقچی»، به یگانه قدرت اقتصادی و در واقع به مافیای اقتصاد سیاسی حکومت اسلامی بدل شد و سهام شرکتی نماند که سرداران سپاه آن را نخرند در دوران نخست وزیر جنگ هم بنیادهای مستضعفان نقشی مشابه را ایفا می کردند. اگر در دولت احمدی نژاد، صادق محصولی به سردار «میلیاردها دلاری» معروف شد در دوران میرحسین موسوی هم محسن رفیق دوست به قدرت اقتصادی فوق العاده ای دست یافت.

چنان که در مرداد ۱٣۷۰، هاشمی رفسنجانی رییس جمهور وقت، ضمن شرح وضعی که به پایان دادن به تخاصمات با عراق انجامید، در نماز جمعه ای اعلام کرد که در ۱٣۶۷ «مشکلات جدی داشتیم. ما در استفاده از منابع اقتصادی و بودجه به خط قرمز رسیدیم. ما حتی از خط قرمز هم پایین رفته بودیم، ۱۲ میلیارد بدهی داشتیم» (کیهان هوایی، ۲٣ مرداد ۱٣۷۰)

در این دوره فشارهای زیادی بر مزدبگیران آورده شد و شدت استثمار کارگران حد و مرزی نداشت. به این ترتیب، سنگ بنای فساد اقتصادی و دزدی و غارت از همان روزهای نخست قدرت گیری حکومت اسلامی آغاز شد و دولت میرحسین موسوی و خامنه ای، هاشمی و خاتمی و حتی احمدی نژاد و ارموز روحانی، در واقع نتیجه های انباشت سود به بهای نابودی نسل هایی از طبقه کارگر ایران با ساعات کار طولانی و دست مزدهای کم و سرکوب وحشیانه اعتراضات و اعتصابات آن و هم چنین رشد کج دار و مریض صنایع و سرمایه داری از دوران نخست وزیری بازرگان شروع شده و هم اکنون نیز همان ساختارها با تغییرات جزئی ادامه دارد.

تاریخ ترورهای دهه شصت و دادگاه های انقلاب و محاکمه های ناعادلانه و چند دقیقه ای و به ویژه قتل عام سال ۶۷ را در کارنامه دولت میرحسین موسوی ثبت شده است و هیچ قدرتی نمی تواند این تاریخ را نادیده بگیرد و یا حذف کند. از این رو، می توان این سئوال را از موسوی و حامیانش پرسید که مگر میرحسین موسوی، در طول دهه شصت و تا سال ١٣٨٨، در حکومت اسلامی ایران، چه کاره بوده است؟ چه نقشی در سرکوب های هولناک سال های اول انقلاب به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی داشت؟ چه نقشی در انقلاب فرهنگی داشت؟ چه نقشی در اعدام های سال های شصت تا ۶۲، به ویژه سال ۶۷ داشت؟ چه نقشی در ترورهای ده سال نخست حکومت اسلامی داشت؟ چه نقشی در ادامه جنگ حانمانسوز هشت ساله ایران و عراق داشت؟ چه نقشی در سرکوب سیتماتیک زنان و روشنفکران داشت؟

فقط در همان یک ساله از ۱٣۶۲ تا ۱٣۶٣ که او در مقام نخست وزیر عضو شورای انقلاب فرهنگی بوده است بسیاری از دانش جویان به اسم مخالف نظام به جوخه های مرگ سپرده شدند. کیست که نداند قتل عام مشهور زندانیان سیاسی در ۶۷، یعنی در زمان زمام داری او به وقوع پیوست؟ نمی توان با این توجیه که اعدام ها به قوه قضاییه مربوط می شده از مسئولیت آن ها شانه خالی کرد. آیا قوه مجریه این حکومت، هر کاری که قوه مقننه و قضاییه روا بدانند را در مقام مجری به انجام نمی رساند؟ آیا غیر از این است که وزیر دادگستری در آن موقع، حبیبی بود و مستقیما احکام اعدام را صادر می کرد؟!

آیا در دوران او، وزارت ارشاد به سانسور دست نمی زد و مطبوعات را به صورت فله ای نمی بست؟ کتاب نویسندگان را سانسور نمی کرد؟ فیلم های سینمایی را تکه و پاره نمی کرد؟

آیا خاتمی که با «گفتمان توسعه سیاسی و جامعه مدنی وارد عرصه شد» از درونش قتل های زنجیره ای و بسته شدن فله ای مطبوعات و ۱٨ تیر بیرون نیامد؟

بدین ترتیب، همه جناح ها و عناصر رنگارنگ حکومت اسلامی، در همه وحشی گری ها و جنایات آن علیه بشریت سهیم و شریک بوده اند. بر این اساس، هیچ کس نمی تواند دولت وقت و نقش میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر را از تاریخ ایران حذف کند تا چه برسد به خود موسوی!

اکنون اکثریت مردم ایران به ویژه از دی ماه سال ١٣٩٦ تاکنون، عزم و اراده کرده اند که کلیت حکومت اسلامی را روانه گورستان تاریخ سازند و کلیه سران و مقامات بلندپایه سیاسی و نظامی آن را که در طول حاکمیت جمهوری اسلامی در سرکوب ها و کشتارها و اعدام ها و تحمیل بی حقوقی به شهروندان جامعه ما، نقش داشتند به دادگاه های بی طرف و عادلانه و علنی بسپارند تا با روشن شدن واقعیت های پشت پرده جنایات بی شمار حکومت اسلامی، به ویژه قتل عام سال ۶۷، دیگر هیچ جریانی جرات نکند سخنی از زندان و زندانی سیاسی به زبان بیاورد. بنابراین، موسوی و هم فکران و طرفدارانش، با سناریوسازی های دروغین و غیرواقعی شان، جز این که عملا به زخم های عمیق زندانیان سیاسی سابق، خانواده آن ها و همه مردم آزاده و تحت ستم و مخالف حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی نمک بپاشند، کار دیگری انجام نمی دهند.

در چنین شرایطی، همه نیروهای آزادی خواه و برابری طلب و چپ موظفند که با صدای بلند اعلام کنند که در فردای سرنگونی حکومت اسلامی، در حد توان و امکانات خود، از انتقام گیری و هم چنین به کارگیری هرگونه خشونت جلوگیری خواهند کرد و همه زندان های حکومت اسلامی نیز به موزه هایی تبدیل خواهند شد تا بازدیدکنندگان آن ها بدانند که حکومت های ایران، دست کم در صد سال گذشته، چه جنایاتی در این زندان ها علیه بشریت مرتکب شده اند.

فراموش نکنیم که اکنون حکومت اسلامی، به فکر کشتار دستگیرشدگان اخیر، که تعدادشان ٧ تا ١٠ هزار نفر است چرا که برای مثال، حسام الدین آشنا مشاور شیح حسن روحانی رییس حمهوری اسلامی، در حساب توییتری خود نوشت: «خیال کردند عملیات فروغ جاودان ۲ را کلید زده‌ اند ولی حالا به خوبی فهمیدند که در واقع عملیات مرصاد ۲ کلید خورده‌ است.»

یکی از بهانه های سران حکومت اسلامی در کشتار هزاران زندانی در بهار و تابستان ٦٧، این است که مجاهدین از عراق وارد ایران شدند. اولا حق هر نیروی اپوزیسیون است که نحوه مبارزه خود علیه حکومت آدم کش اسلامی را تعیین و عمل کند. ثانیا فرض کنیم مجاهدین تاکتیک نادرستی را اتخاذ کردند و به ایران حمله کردند. اما این حمله چه ربطی به زندانیانی داشت که سال های طولانی در زندان بودند و برخی نیز باید آزاد می شدند، اعدام شدند. حالا در این کشتار، اغلب اعضا و کادرها و هواداران همه سازمان ها و احزاب سیاسی که در زندان بودند اعدام شدند نه تنها مجاهدین خلق را. مهم تر از همه، حکومت اسلامی اعدام های جمعی و فردی و علنی و مخفی را از همان فردای سرنگونی حکومت پهلوی آغاز کرده بود و تا سال ٦٧ هزاران نفر را اعدام کرده بود. الان خامنه ای رهبر آدم کشان حکومت اسلامی، معترضین به افزایش قیمت بنزین را «اشرار»، «عامل دشمن»، و وابسته به «مجاهدین خلق و سلطنت طلبان» نامیدن و پشت سر او همه مقامات سیاسی و نظامی این حرف های سخیفانه و وحشیانه رهبرشان را تکرار کردند. در حالی که همه و یا 99 درصد معترضین و دستگیرشدگان زیر 30 سال سن دارند و هیچ خاطره ای هم از سلطنت طلبان و مجاهدین خلق ندارند. شاید هم بسیاری از آن ها نیز از این دو سازمان بدشان می آید اما سران و مقامات حکومت اسلامی هم چنان اصرار دارند آن ها را وابسته به این دو سازمان «بدنام» وصل کنند و افکار عمومی را برای اعدام آن ها فراهم سازند.

سکوت مقامات جمهوری اسلامی درباره تعداد جان‌ باختگان اعتراضات اخیر ادامه دارد. با وجود آن جزئیاتی از شمار کشته‌ شدگان منتشر شده است که گفته می ‌شود فقط در شهریار بیش از یکصد نفر بوده و پیکر ۱۵۶ نفر را هم به غسالخانه بهشت زهرا برده‌اند.

از صبح روز شنبه اخباری در شبکه های مجازی درباره کشتار بی رحمانه معترضان در نیزارهای اطراف ماهشهر منتشر شده است. فعالان این منطقه می گویند: کشتاری که مزدوران سپاه قدس و فاطمیون در ماهشهر به راه انداخته، نماد یک نسل کشی گسترده بود.

یکی از فعالین گفته است: در جریان اعتراضات مردم ماهشهر حکومت به طرز فجیعی آنان را قتل عام کرده است. وی گفته که در جریان این کشتار دسته جمعی نیروهای امنیتی و سپاه مردم معترضی را که جاده ورودی شهر ماهشهر را بسته بودند با تجهیزات نظامی محاصره کرده و معترضین با هجوم نیروهای امنیتی به نیزار پناه می برند که به رگبار بسته می‌ شوند.

فرماندار جنایتکار ماهشهر پیش تر درباره تعداد کشته‌ شدگان اعتراضات در این شهر تنها به این جمله بسنده کرد که بعدا در این زمینه اطلاعات خواهد داد.

به این ترتیب در خیزش آبان ۹۸، شکافی که بین طبقه حاکم و طبقه کارگر و تهی ‌دستان جامعه وجود داشت، عمیق تر شد و برای نخستین بار، نشانه های مهمی را در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، مشاهده می کنیم. حتی آن شکافی که تاکنون بین طبقه متوسط و محرومان جامعه بود از بین رفته و طبقه متوسط به طبقه کارگر سقوط کرده است و اکن با از بین رفتن این مانع، همبستگی بزرگی بین اکثریت شهروندان ایران در جهت مبارزه علیه حکومت اسلامی به وجود آمده است.

 

نهایتا تاریخ چهل ساله حکومت اسلامی و هم فجایعی که در دروه های مختلفی سران، مقامات، عناصر و نهادهای حکومت اسلامی، مرتکب شده اند نه فراموش شدنی است و نه بخشیدنی و نه انتقام گیری در آینده، بلکه هدف اصلی روشن شدن ابعاد این جنایت و وقایع پشت پرده آن و شناسایی عاملین اصلی آن در یک دادگاه علنی، عادلانه و بی طرف است که آن ها با مخفی نگاه داشتن چهره و سوابق جنایت کارانه خود، بار دیگر نتوانند در آینده نیز با سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه بازی کنند.

سئوال ساده و در عین حال مهم این است که نخست وزیر مورد تایید امام خمینی در دهه شصت، میرحسین موسوی بود اکنون بدون نقد آن دوران و اقرار به جنایات بی شمار خود، چگونه می تواند مدعی آزادی خواهی باشد؟! آیا او در این پست مهم حاکمیت، مشغول چه کاری بوده است که اکنون او و طرفدارانش در خارج کشور، از مخالفت با کشتار کنونی حکومت شان دم بزنند. چه کسی می تواند این حرف های سخیفانه را باور کند؟

موسوی در انتخابات ریاست جمهوری سال ٨٨ و در دعوای جناحی محکوم به حصر خانگی شد اما این مسئله نمی تواند نقش و جایگاه او در مقام نخست وزیر مورد حمایت خمینی را تغییر دهد و باز خاک به چشم جامعه بپاشد. تا این جا هزاران فاکت و سند و شاهد عینی وجود دارد که او مجرم است اما در عین حال، جامعه ما باید در آینده و در فردای سرنگونی حکومت اسلامی به او و سایر جانیان حکومت اسلامی فرصت دهد تا در دادگاه های صالح و بی طرف و علنی و با برخورداری از حق دفاع همه جانبه از خود، محاکمه شوند و اقرار کنند که نقش خود و هم فکران شان در سرکوب خونین انقلاب مردم ایران در دهه شصت حکومت شان تا به امروز چه بوده است! موسوی، دست کم به مدت یک دهه و آن هم در دهه خونین حکومت اسلامی، محرم اسرار و یک عنصر مهم حکومتی نزدیک به شخص خمینی بود از این رو، اقرارهای او در دادگاه مردمی و عادلانه آینده جامعه ما، می تواند مهم و درس آموز باشد!

محاکمه‌ سران حکومت هیتلری در دادگاه نورنبرگ، نه تنها از نظر سیاسی اهمیتی جهانی داشت، بلکه از جنبه‌ حقوقی نیز در جهت گسترش امکانات دادخواهی نقشی راه گشا بازی کرد و زمینه تشکیل دادگاه بین ‌المللی لاهه را فراهم آورد.

در دور نخست محاکمات اصلی، نه تنها سران سیاسی و حزبی نازی‌ ها، بلکه پزشکانی که در خدمت جهان ‌بینی نژادپرستانه حکومت نازی فعالیت داشتند، قاضیان دادگاه‌ های هیتلری، معماران و دیگر جنایت کارانی که نقش ‌های کلیدی در ابقای این حکومت به عهده گرفته بودند، نیز محاکمه شدند.

متن دفاعیه‌‌ های وکلای مدافع سران نازی در این دادگاه بر دو پایه استوار شده بود: ابتلا به فراموشی و مامور و معذور بودن. رودلف هس، یکی از کسانی بود که در جریان بازجویی ‌ها ادعا می ‌کرد به «فراموشی کامل» دچار شده است.

اما محاکمات نورنبرگ از آن‌ جا که توجیهاتی چون «مامور و معذور بودن» نپذیرفت، به تنظیم و تصویب یک رشته پیمان‌ های بین ‌المللی درباره‌ قوانین جنگی، نسل ‌کشی و رعایت حقوق بشر انجامید، از اهمیت ویژه‌ ای برخوردار است.

روشن است که همه سران و مقامات و عوامل و عناصر حکومت اسلامی ایران، باید در یک دادگاه عادلانه در ایران محاکمه شوند در عین حال، طبیعی ست که آن ها در یک دادگاه بین المللی هم چون دادگاه نازی ها نیز محاکمه شوند. چرا که حکومت اسلامی در بسیاری از کشورها جهان دست به ترور زده اند؛ عامل طولانی شدن جنگ ایران و عراق بودند و در کشتارها و جنگ های داخلی دست کم سوریه، لبنان، یمن، عراق، افغانستان و...، نقش مستقیم دارند!

 

میرحسین موسوی، در اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸، به عضویت دولت موقت و شورای انقلاب در آمد و سپس در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی عضو شد. در انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، فعالیت کرد و سردبیری آن را برعهده گرفت. او، در دولت محمدجواد باهنر، وزارت امور خارجه را برعهده داشت و در زمان ریاست جمهوری سیدعلی خامنه ای، نخست وزیر بود.

موسوی، با دیدگاه مدیریتی آیت الله خامنه ای اختلاف داشت. عمده شهرت او در میان هوادارن حکومت اسلامی، مربوط به ۸ سال نخست وزیری او با حمایت خمینی است. او، به عنوان آخرین نخست وزیر حکومت اسلامی ایران (پس از مهدی بازرگان، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و محمدرضا مهدوی کنی)، هشت سال در دوران ریاست جمهوری خامنه ای بود.

موسوی، در طول سال های حضور خود در عرصه سیاست به عنوان عضو شورای انقلاب، وزیر امور خارجه، نخست وزیر، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، مشاور سیاسی و مشاور عالی رییس جمهور، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، رییس فرهنگستان هنر، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و قائم مقام دبیرکل حزب و مسئول دفتر سیاسی حزب و نیز مدیر مسئول و سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بوده و در همه وقایع خونین و تصمیم گیری های کلان حکومت اسلامی نقش داشته است.

یک شنبه دهم آذر ۱۳۹۰ - دوم دسامبر ٢٠١٩

 

ضمیمه:

دوگانگی در قول نسبت داده شده به میرحسین موسوی توسط جفری رابرتسون «حمایت میرحسین موسوی از اعدام زندانی ها برای جلوگیری از شورش آن ها» یا «برخورد قاطع با مجاهدین در عملیات مرصاد»!؟، مراجعه به اصل رفرنس وی، یعنی روزنامه اطلاعات ١ دی ماه ١٣٦٧ را مجاب می کند که در زیر آمده است:

متن کامل پرسش و پاسخ در زمینه نقض حقوق بشر بشرح زیر است:

سئوال: نظر شما در مورد اتهامات مطبوعات غربی در خصوص نقض حقوق بشر در ایران چیست؟

نخست وزیر: «مشکل ما در رابطه با افکار عمومی در غرب روی مسائل «پایه های بحث» دور می زند و در این زمینه نظر ما با نظر جوامع غربی تفاوت دارد. یعنی حقوق بشر واقعا باید تعریف بشود. به طور مثال مسلمانانی که الان در فلسطین با اسلحه دشمن خود یعنی اسرائیل کشته می شوند، ما می گوئیم در آن جا حقوق بشر نقض شده است برعکس، ملتی که در میان طوفانی از حوادث، توطئه ها و فشارهای مختلف به پا می خیزد و از حقوق خود دفاع کرده و در مقابل دشمنان از خود دفاع می کند، ما این را دفاع از حقوق بشر می دانیم.

یکی از مواردی که به ما ایراد گرفته شده است، در رابطه با همین عملیات مرصاد است، در این عملیات عده ای از منافقین به خاطر سیاست های ریاکارانه خود در داخل کشور ما به قتل و غارت های زیادی دست زدند و با دشمن مردم ما یعنی صدام همدست شده و به کشور خودشان حمله کردند تا به خیال خام خود باختران را بگیرند و بعد به طرف تهران بیایند. آن ها نقشه هایی برای کشت و کشتار داشتند و ما مجبور بودیم که توطئه آن ها را سرکوب کنیم. اگر این کار را نمی کردیم و دروازه های شهرهایمان را بر روی آن ها باز می کردیم، طبیعی است که دست آن ها را در زمینه کشت و کشتار مردم باز می گذاشتیم. ما در این زمینه ها هیچ گذشتی نداریم و نظام ما به خودش حق نمی دهد که از خودش دفاع نکند و برخورد قاطع نداشته باشد.

یک نکته بسیار مهمی که من مخصوصا برای روشنفکران غربی این جا مطرح می کنم، این ست که در دید روشنفکران غربی در خصوص حقوق انسان ها و حقوق بشر، نگرشتی تازه و جدید از زوایه دید نظام قضایی اسلامی و منافع کشورهای جهان سوم به وجود بیاید، ما قویا طرفدار حقوق بشر هستیم و هر جا انسانی زیر شکنجه قرار گیرد ما با این مسئله مخالفت می کنیم. شما فکر کنید که یک ملت ٥٠ میلیون نفری قیام کرده و یک مرز دو هزار و پانصد کیلومتری با یک ابرقدرت یعنی شوروی دارد، در منطقه جنوب خلیج فاس ملت ما با آمریکا و نیروهای ناتو درگیر است. جنگ با عراق را نیز ابرقدرت ها به ملت ما تحمیل کردند. اگر هر ملتی با این وضعیت بخواهد از خود دفاع کند ما دفاع او را دفاع از حقوق بشر ملت مظلوم می دانیم که قدرت های استکباری روی سر او ریخته تا جلو فریاد آزادی خواهی او را بگیرد. جلو ملتی ایستاده اند که می خواهد از منافع خود دفاع کند. لذا باید یک مرزبندی در زمینه فکری و در سازمان های بین المللی بین این مسائل وجود داشته باشد. اگر این مرزبندی پیش بیاید، من فکر می کنم مسئله حقوق بشر در دنیا راحت تر حل خواهد شد. آیا حکومت شیلی که رییس آن نوکر آمریکاست و بر علیه «آلنده» آن کودتا را ترتیب داد و دست به آن جنایت ها زد، با حکومت جمهوری اسلامی که علیه آمریکا و امپریالسیم و تمام سلطه های خارجی می جنگد و به خاطر منافع ملی خودش حرکت می کند، می تواند در یک کفه ترازو قرار بگیرند؟

آیا اسرائیلی که این همه مردم فلسطین را به گلوله می بندد و دست بچه های فلسطینی را می شکند، با حکومت ما که در همین عملیات مرصاد از خاک خودش دفاع می کند، می تواند به یک حساب گذاشته شود؟ این همان چیزی است که در جهان خارج خوب توضیح داده نشده است و ما امیدواریم که یک روزی این مساله به خوبی درک و فهمیده شود.»

 

 

بریده های مربوط به گفتگوی تلویزیون اتریش با میرحسین موسوی در یک عکس.

رهبری رادیکال جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی را باید تامین کرد!

رهبری رادیکال جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی را باید تامین کرد!

(سخنرانی افتتاحیه رحمان حسین زاده در کنگره نهم حزب حکمتیست)

 

بعد از این دیدن این کلیپ پرشور مبارزاتی، (کلیپی که صحنه های برجسته مبارزات کارگری و توده‌ای دیماه ۹۶ تا آبانماه ۹۸ را نشان میداد و در آغاز کنگره پخش شد) سخن گفتن سخت است. درود بر این رزم پرشور. بگذار قدر بدانیم حرف این مبارز جسوری که گفت "خامنه ای محاکمه ات میکنیم" و ما تاکید کنیم، "خامنه ای، جمهوری اسلامی سرنگونت میکنیم، به جای نظام سیاهتان، نظام سیاسی نوینی میاوریم که آزادی، برابری، رفاه، سعادت و خوشبختی و رهایی از استثمار و ستم را با اتکا به نیروی عظیم مبارزاتی که دیدیم، ممکن کند و این پایه همبستگی این کنگره با این مبارزات پرشور کارگری و توده ای دو ساله اخیر برای برچیدن جمهوری اسلامی است.

 

اما عزیزان، مهمانان کنگره، هیئت های احزاب، نمایندگان کنگره، اعضای حزب، عزیزانی که از طریق نت کنگره را همراهی میکنید، به کنگره نهم حزب حکمتیست خوش آمدید. قبل از هر کلامی اجازه بدهید، از جانب کنگره پیام همسرنوشتی و همگامی با خیزش کوبنده اخیر در آبانماه ۹۸ و بعلاوه با جنبشهای عظیم توده ای در عراق و لبنان و شیلی و اکوادور و فرانسه و دیگر نقاط جهان را اعلام کنیم. مهمتر گرامی بداریم، یاد عزیزان جانباخته، امیدوار باشیم به بهبودی سریع زخمی ها و صدمه دیدگان و آزادی فوری دستگیرشدگان. حقیقتش دو ماه قبل که به تدارک کنگره نزدیک میشدیم، به خود میگفتم در دوره بسیار سیاهی که کاپیتالیسم به بشریت تحمیل کرده وارد کنگره میشویم. اما مبارزات عظیم یکی دو ماهه اخیر که به آنها اشاره شد، نوری تاباند، بر آن سیاهی سهمگین. امید آورد و نشان داد که بشریت به توحش سرمایه تمکین نمیکند. هیچ جامعه ای خودکشی سیاسی نمیکند، بلکه ایستادگی و مقاومت و مبارزه همبسته و بزرگ پاسخ مردم به بربریت نظم جهنمی سرمایه است. تردیدی نیست تک تک ما علاقمند بودیم، که در همین خیزش شهری آبانماه کنار مردم رزمنده می بودیم. نسل جوان مبارزات این دوره بدانند، صحنه های پرشور تظاهراتها و نبردهایی که می بینیم، یادآور تجارب مبارزات ماهایی است که در اینجا حضور داریم. چند نسل کمونیست و آزادیخواه جامعه ایران، در دوره های مختلفی با مشت های گره کرده تظاهراتهای ضد سلطنت و جمهوری اسلامی را پشت سرگذاشتیم، جان سالم بدربرده های قتل عام دهه شصت و کنج زندانها، فعالین عرصه های مبارزات کارگری و توده ای، پارتیزانهای کمونیست نبردهای قهرمانانه در مقابل تهاجم جمهوری اسلامی به مردم اینجا نشسته اند و همه ماها بعد از ایستادگی و مقاومتهای زیاد به ناچار به تبعید رانده شده و همین واقعیات فصل مشترک جدی همسرنوشتی و همبستگی و عجین بودنمان با مبارزات کنونی است.

 

اینجا لازمست بر این مساله فوکوس کنیم که پیام تظاهراتها و نبردهای اخیر آبان ماه ۹۸ محدود به "جمهوری اسلامی نمیخوایم" نیست، بلکه این بار اعلام عزم و به صحنه آوردن "اراده مستقیم سرنگونت میکنیم" است. این گام پیشروانه نسبت به دی ماه ۹۶ است. همگان در این هفته آخر آبان ماه صف آرایی قاطع نبرد با جمهوری اسلامی را می بینند. دو طرف بی ابهام و با قدرت در مقابل هم ایستاده اند. مردم بی اما و اگر به خیابانها آمده و به سمبلهای نظام فاسد اسلامی تعرض میکنند و دشمن هم با همه ابزار و اهرمهای قتل عام به مردم تعرض میکند.

 

جوهر این نبرد جدال بر سر قدرت سیاسی است. جابجایی قدرت سیاسی صورت مساله اصلی جامعه است. در عراق و لبنان هم همین است. در نتیجه نه فقط سرنگونی کل نظام، بلکه عروج آلترناتیو گرفتن قدرت و مساله رهبری و پرکردن خلاء رهبری مساله محوری است و باید به آن جواب داد.

 

آیا این به معنای آن است، این جنبش سرنگونی عظیم فاقد سوخت و ساز و اصلا رهبری ندارد. قطعا منظور این نیست. چون رهبری در محل وجود دارد. اما فاقد رهبری سراسری و متحد کننده و هماهنگ سراسری هستیم. در نتیجه به رهبری در این اشل نیازمندیم. اما نه هرنوع رهبری! رهبری واحد و "همه با هم" در جنبش سرنگونی منظور نیست وجدال بین راست و چپ در جنبش سرنگونی چنین پدیده ای را از موضوعیت انداخته است. ما منظورمان رهبری رادیکال و کمونیستی مورد نظرمان است. یادمان باشد، هم اکنون جریانات راست هم برای شکل دادن به رهبری زیر عناوین مختلف در تقلایند. نیروهای صف کارگر و کمونیسم، موظفیم همزمان با نبرد با جمهوری اسلامی، در تقابل بی ابهام با آلترناتیوهای راست به رهبری چپ و کمونیستی شکل دهیم. طبعا عروج رهبری رادیکال و کمونیست که من از آن صحبت میکنم، قاعدتا افق و پلاتفرم رادیکال را در ابعاد اجتماعی، مبارزاتی جا انداخته، سازمان توده ای و حزبی محکم و گسترده بنیاد گذاشته، ماهرانه و اصولی دارای تاکتیک سیاسی خلاقانه و فعال است. منشاء انواع ابتکارات و اقدامات است. میداند کجا پیشروی و کجا عقب بنشیند، در یک کلام رهبری همه جانبه است.

 

تامین چنین رهبری آلترناتیو روی میز هر رهبری کارگری رادیکال، کارگران آگاه و کمونیست و فعالین کمونیست و هر نیروی چپ و کمونیست مدعی گرفتن قدرت و بیش از همه روی میز حزب حکمتیست و این کنگره است. کنگره نهم حزب حکمتیست باید به این سمت برود.

 

آیا کارگر و کمونیسم این دوره و آیا کمونیسم کارگری و حزب ما میتواند نقش خود را درتامین رهبری چپ و سوسیالیستی برای رهایی جامعه ایفا کند. چنین کاری سخت و پیچیده است و اصلا آسان نیست. اما عملی و شدنی است. عملی و ممکن است با تکیه بر واقعیات زیر:

 

الف- جنبش سرنگونی عمیقا چپ گرایانه و بپاخاسته از اعماق جامعه نقطه اتکا مهم ما است. چنین جنبشی چپ و راه حل چپ و سوسیالیستی میخواهد. چپ را بزرگ میکند.

ب- یک واقعیت مهم دیگر اینکه جنبش کارگری به عنوان اولین جنبش مطرح و فعال با نقش تعیین کننده در صحنه است. ظرفیت در راس تحولات قرار گرفتن را دارد. پتانسیل به دست گرفتن رهبری جنبش سرنگونی را دارد. 

ج- کمونیسم معتبر، متشکل و متحزب در سیاست ایران برجسته است. این ابزار مهم تعیین تکلیف قدرت سیاسی با آلترناتیوهای راست و ارتجاعی است.

د- در مقابلمان آلترناتیوهای راست امتحان پس داده و بخشا شکست خورده و ناکام مانده در ابعاد اجتماعی قرار دارند. مشروطه خواه و مشروعه خواه به میدان آمده در انقلاب مشروطیت، اولی در سال ۵۷ جارو شده توسط قیام مردم و دومی در حال سرنگونی توسط مردم است. به علاوه شاخه های مختلف ناسیونالیسم ایرانی ناکام مانده و بیربط به امیال واقعی مردم، به نظرم شانس چندانی ندارند، به شرطی که آلترناتیو چپ و کمونیستی در صحنه باشد. تامین این شرط و شکل دادن به رهبری و آلترناتیو چپ در گرو پراتیک انسانهای زنده و نیروی فعاله انسانی جنبش کمونیستی و کارگری است. حزب حکمتیست بخش مهم و تعیین کننده این نیروی فعاله خلاق و زنده است. حزب ما برای ایفای این نقش مشکل خط و جهت سیاسی کمونیستی و کارگری و پلاتفرم و سیاست ندارد. مشکل تجربه و پیشینه  را ندارد. سابقه درخشان مبارزاتی و انسجام و به هم  پیوستگی سیاسی اتفاقا سرمایه بزرگ کار ما است. اما جنبش و حزب ما برای ایفای نقش در نبرد تاریخ ساز جدال قدرت سیاسی یک مشکل مهم دارد، مشکلی که در چپ به طور کلی به نحو مزمنی عمل کرده است. آن هم کم توقعی و خود را در سطح جریانات دست اول تعیین تکلیف قدرت سیاسی ندیدن. بگذار صریح بگویم، جونیوریسم که همواره منصور حکمت هشدار میداد، این معضل ما را زمین نزند. فایق آمدن بر جونیوریسم، راه پیشروی جنبش و حزب ما به طرف عروج رهبری کمونیستی در تحولات تعیین کننده پیش رو را به شدت هموار میکند. پرکردن خلاء رهبری در واقع یعنی پر کردن مشکلات دیگر مثل فراهم کردن امکانات، گسترش جثه سازمانی و داشتن سازمان آماده بکار حزبی، داشتن نقش موثر در ایجاد سازمانهای توده ای، داشتن  مدیای موثر و ایجاد دسترسی مستقیم به جامعه و در پیش گرفتن تاکتیکهای خلاقانه و بسیاری ابتکارات دیگر. شکل دادن به چنین رهبری کمونیستی و مبتکر و خلاق میتواند نبرد سخت و پیچیده سرنگونی جمهوری اسلامی را ممکن و سازماندهی انقلاب کارگری را در ایران ممکن کند.

 

سخنم را با خطاب به رهبران کارگری و کمونیستها و فعالین کمونیسم کارگری و مشخصا کادرها و اعضای حزب حکمتیست در داخل و خارج کشور تمام میکنم.

 

وارد دوره تاریخ سازی شدیم. در مقابلمان دوراهی و یا بهتر بگویم دو چشم انداز قرار دارد. چشم انداز پیروزی یا شکست که هر دو محتملند. یا با تمام توان و تجربه جنبشی و حزبی و سیاسی و عملی با چشمان باز و با شناخت نقطه قدرتهایمان وارد جنگ بر سر قدرت سیاسی میشویم و پیروزی را ممکن میکنیم، یا نه، فرصت را از دست میدهیم، شکستمان میدهند و حتی امکان نشستن در حاشیه جامعه را هم از ما میگیرند. همانطور که قبلا اشاره کردم، همه فاکتورهای ماکروی سیاسی و اجتماعی و جنبشی به ما میگوید این بار کارگر و  کمونیسم و تحزب کمونیستی میتواند پیروزی را ممکن کند، جمهوری اسلامی را سرنگون و نظم کاپیتالیستی در ایران را ساقط کند. جامعه ایران بنا به فاکتورهای واقعی که گفتیم، اولین کاندید تحقق انقلاب کارگری در جهان معاصر است. وقوع چنین تحول انقلابی نه تنها مردم ایران را نجات میدهد، بلکه خاورمیانه را دگرگون میکند. جهان و مبارزات حق طلبانه کارگر و مردم ستمدیده را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. بنیادهای انترناسیونالیسم پرولتری را پی می افکند. کنگره نهم حزب ما موظف است در این راستا جهش کند و گامهای اساسی بردارد.

 

***

      

   

انقلاب و قیام در ایران عراق و لبنان بند ناف خود را از اسلام قطع کند

انقلاب و قیام در ایران عراق و لبنان بند ناف خود را از اسلام قطع کند.!


عادل عبدالمهدی نخست وزیر عراق استعفای خود را اعلام کرد . ضمنا گفته شد که آخوند سیستانی با این امر موافق بوده است . یعنی اینکه فرمان و رهبری انقلاب سکولار و غیر اسلامی عراق را بدست یک آخوند مرتجع از نوع آخوند های داخل ایران بسپارید.

آخوند سیستانی پس از کشته شدن بیش از 8000 نفر از مردم عراق در حرکت های اخیر بمیدان آمده و بمردم میگوید راهتان را از اغتشاش گران جدا کنید حرفی که علی خامنه ای زده و مردم را اشرار نامیده کمی رقیق تر از دهان شیخ عراقی بر علیه مردم عراق گفته شده است . البته هنوز به اغتشاش گران به زعم ایشان لقب اشرار داده نشده است. ضمنا این آخوند مفت خور استعفای عادل عبدالمهدی از پست نخست وزیری را کافی دانسته و معتقد نیست که کل نظام دست نشانده علی خامنه ای باید برود . آخوند سیستانی میخواهد به نوعی بر روی آتش انقلاب مردم عراق گرد مرگ و پایان بپاشد و بمردم بگوید که به خانه هایتان برگردید ولی مردم به اعتراضات و تظاهرات هایشان ادامه میدهند و خواهان سرنگونی کل نظام دست نشانده علی خامنه ای هستند چون دست آخوند های عراقی هواداران آخوند سیستانی و همکارانش را در ایران خوانده اند.

آتش خشمی که در رگ و ریشه ایران عراق و لبنان به جوشش در آمده است در یک تضاد تاریخی با آخوند و اسلام و قرآن قرار دارد و زمانی که فریاد میکشد حکومت اسلامی نمیخواهیم نمیخواهیم با پیامی راسخ میگوید میخواهیم سرنوشتمان را از درون دستان کثیف و منحط آخوند و اسلام و قرآن بیرون بکشیم دیگر به فتوای سیستانی و خامنه ای و هر آخوند مفت خور دزد کلاش و چاولگر گوش فرا نمیدهد بر عکس این قیام و این انقلاب وقتی مساجد مصلا ها منازل و منابر امامان جمعه جهل جنون و چپاول را همراه قرآنشان به آتش میکشد با پیامی بسیار روشن سینه در مقابل اسلام از 1400 سال پیش تا امروز سپر کرده است و جرثومه تمامی امامان و امام زادگان و آخوند ها و پیروان آنان را در قعر چاه ذلالت دفن خواهد کرد.

مردم ایران و عراق و لبنان با رسیدن به یک جامعه سکولار دمکرات که حامی زنان و کودکان و حیوانات باشد و پیوستن به یک پروسه دمکراتیک در حال تعین تکلیف خود با این نماد های جهل و جنون و چپاول هستند و مدتهاست از روی جانیانی همچون میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی جنایتکار گذر کرده اند و زوزه این شغالان در حمایت از حرکت های انقلابی مردم هیچ خریداری ندارد همچنان که زوره های آخوند مفت خور سیستانی در محکومیت حرکت انقلابی مردم عراق هیچ خریداری ندارد و یا زوزه های حسن نصرالله جوجه آخوند دست ساز علی خامنه ای در لبنان اشغالی کسی را نمیفریبد سفره اینان و سلامشان تاریخا باید از این کشور ها جمع و جارو شود.

نوید اخگر
یکم دسامبر سال 2019 میلادی سوئد استکهلم