چه "رفت" و "آمد"های دیگری در حال مهندسی است؟

ايرج فرزاد
December 16, 2019

چه "رفت" و "آمد"های دیگری در حال مهندسی است؟

 

روز  ۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷ روزنامه های ایران با تیتر بسیار درشت نوشتند: “شاه رفت” و چند روز بعد یعنی روز ۱۲ بهمن، همان روزنامه ها با تیتری درشت تر در صفحه اول نوشتند: “امام آمد”.

 

اعتراضات آبان ۱۳۹۸، به بهانه افزایش قیمت بنزین، سکانداران اسلام سیاسی در ایران را به وحشت و هراس انداخت. اما واقعیت این است که تورم افسارگسیخته و افزایش قیمت کالاهای مایحتاج مردم، کارد را به استخوان شهروندان ایران رسانده بود. سوال بنابراین این است که چرا سران "سه قوه" ناچار شدند که به افزایش قیمت بنزین، که خاصیت" احتراق" و انفجاری آن، دو لبه بود، روی آورند؟ طبق تصمیمات سه قوه، مسئولین رژیم اسلامی به منظور تامین "منابع اعتباری"، در اوضاع تحریمها و کسادی بازار فروش نفت ایران، راه دیگری پیشا روی خود نمیدیدند. چه، وزیر نفت و معاون روحانی، در این باره هشدار داده بودند: "حتی کشورهای دوست از خرید نفت ایران، امتناع میکنند". مقامات مختلف رژیم در مُخیله شان هم نمیگنجید که افزایش قیمت سوخت و بنزین در کشور نفت خیز ایران، بازی با آتش باشد. در عین حال رابطه بین مردم و رژیم، در سالهای پایانی چهار دهه حاکمیت، کلا زیر و روشده است. شِکوه و گلایه های مقام معظم در پرده: "دشمنان نظام بر شکاف بین مردم و مسئولان" سرمایه گذاری کرده اند، دقیقا به این بر هم خوردن توازن قوا ارتباط مستقیم دارد. جناح "بازها" در دنیای دوران عروج اسلام سیاسی و هنوز متوهم به "دوران انقلابی" و در بهترین حالت در حال و هوای جنگ هشت ساله با عراق زندگی و "سیاست" میکنند. خامنه ای هر از گاه یکبار تاکید میکند: "من یک انقلابی هستم". هنوز  متوهم اند که گویا میتوان با ملاکهای دوران بسر رسیده، با اوضاع فعلی رفتار کنند و با احضار روح مردگان، به جنگ زنده هائی بروند که چه بسا در ایام آن شهادت طلبی ها، متولد نشده بودند. قصد ندارند به این واقعیت تن بدهند که نسلی را که هیچ خاطره ای از دوران سرکوبها و  ایام "دفاع مقدس" ندارند، نمیتوان ترساند. دانشجویان در جریان سخنرانی رئیسی در مراسم ۱۶ آذر ماه سال جاری، در جلو دوربین ها و در حلقه محاصره نیروهای انتظامی مستقیما و رو در رو این پلاکارد را در برابر او بلند کردند: "قضائیه جلادان  مقدمتان خون باران". این نسل را نمیتوان مرعوب کرد.

 

هنگامی هم که با بُهت و حیرت، در مواجهه با این صف وسیع، شجاع، اهل علم و جوان متوجه شدند حتی جانبازان و خانواده شهدای همان دوره "من یک انقلابی هستم" به صف معترضان پیوسته اند، یکی پس از دیگری، از "تصمیم سران سه قوه" عقب نشستند و به ناچار از در تملق درآمدند. بحث ها در اوضاع "تعطیل کردن کشور"، این است که ممکن است، "یارانه"ها را بزنند که "جای دیگری خرج مردم" بکنند. در ماجرای بحران بازار سکه، با فروش حدود هفت و نیم قطعه سکه، به میزان ۶۰ تن از شمش های طلای پشتوانه "پول ملی" کاسته شد. و این بلافاصله در گرانی سرسام آور مایحتاج اولیه مردم باز تاب یافت. بسیاری از  فرزانگان جامعه و تحصیلکردگان و دلسوزان برای مردم توضیح دادند که سرازیر کردن شمش های طلای پشتوانه پول ملی به بازار سکه، چه اهدافی را تعقیب میکرد: حراج "سرمایه ملی" به منظور تسهیل دسترسی وابستگان دانه درشت ها، آقازاده ها و سردار زاده ها و پورشه سواران زعفرانیه و فرمانیه نشین به ارز خارجی. انتقال سرمایه برای تامین آینده و هزینه فرزندان و نوه و نبیره ها که در برابر چشم مردم "از مهلکه" نجات داده شده، و یا کماکان در حال "بستن چمدان"ها هستند. اعدام "سلطان سکه"، از آن نوع "توریه و تقیًه"های مافیای اسلامی برای منحرف ساختن اذهان از احتکار "توشه آخرت" به هزینه "بیت المال" بود. زدن یارانه ها، که فشار بیشتری را به اقشار کم درآمد وارد میکند، در واقع روی دیگر همان شگرد آماتورهای اسلام سیاسی برای پنهان کردن سقوط ارزش پول ملی بود. اکثریت قریب به اتفاق شهروندان جامعه، به عینه دیدند که با ورق پاره ها و حلبی های فاقد پشتوانه و در نتیجه غیر قابل تبدیل به "ارز"های خارجی مواجه شده اند. در نتیجه، در اوضاعی که هرکس دستش به دهن میرسد و یا خانه و ملکی دارد که میتواند با فروش آنها و خرید شمش های سکه شده، ارز بخرد که خود و فرزندان و وابستگان راهی به خارج پیدا کنند، اکثریت جمعیت جامعه راهی ندارند جز اینکه محروم تر، بی حقوق تر و بی کس و کار تر شاهد و ناظر تباهی جسمی و روحی خود و عزیزانشان باشند. این وضعیت غیر قابل تحمل شده بود. در آن شکاف، یک نیروی آماده انفجار، تلنبار شده بود. روزهای آبان حکایت خروش خشم های فروخفته و سر برآوردن مجدد آرزوهای سرکوب شده بودند.

 

اما گیر افتادن سران اسلام سیاسی در تناقضات بین دو دوره مورد اشاره، علاوه بر بحران لاینحل مشکل اقتصاد و شکاف بین مردم و حاکمیت، جنبه های منطقه ای و بین المللی نیز دارد. این روزها دیگر برای هر کس با اندک آشنائی با مکانیسمهای تولید سرمایه داری، روشن است که سرمایه داری در ایران و پروسه انباشت سود و سرمایه، به سد حاکمیت اسلام سیاسی در روبنا برخورده است. شاید سرنوشت "هپکو" را بتوان نمونه مجسم این تناقض مثال آورد. این مجتمع صنعتی که "نگین" اراک و به یک معنی شناسنامه و تاریخ پروسه صنعتی شدن و سرمایه داری شدن جامعه ایران را از دوران رژیم پهلوی یکجا در خود جمع کرده بود، اکنون در آستانه تعطیل کامل است. مرکزی  صنعتی که بار آورنده بسیاری از "نخبگان" علمی و فنی و تکنیکی و تخصصی بود و دانشگاه داشت، اکنون به برکت سه اصل "ناپایداری" مدیریت اسلامی: زن صیغه ای، شغل دلالی و خانه اجاره ای، لانه کبوتر ها شده است. اما، مسدود شدن منفذهای رشد و روند تولید کاپیتالیستی،  با یک "مهاجرت" بی سابقه سرمایه و ماتریال انسانی لازمه آن، یعنی "فرار مغزها"، توام و هم زمان شده اند. به این آمار توجه کنید:

۶۲ درصد از دانش آموزان مدال آور المپيادی كشور طی۱۴سال گذشته به كشور های توسعه يافته دنيا اعم از آمريكا و كانادا مهاجرت كرده اند. این ۱۴ سال، دقیقا در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق، قرار دارند یعنی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۶.

 

"صندوق بین المللی پول" که نبض و تپش قلب سرمایه داری را اندازه گیری میکند، در این رابطه در گزارش سال ۲۰۰۹  چنین اعلام کرده است:

ايران به لحاظ مهاجرت نُخبگان، با مهاجرت سالانه ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار متخصص در ميان ۹۱ كشور در حال توسعه يا توسعه نيافته جهان، مقام نخست را دارد.

 

فرار و مهاجرت سرمایه، جوهر این تناقض بین روبنای اسلامی و زیر بنای اقتصاد سرمایه داری را برجسته میکند. فقط به یک تک مورد که در روزنامه ها و نشریات و رسانه های ایران، انتشار یافته اند، اشاره میکنم:

 مسئولان، آمار مربوط به میزان خروج سرمایه از ایران را در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی منتشر کرده‌اند: خروج ۸۰۰ میلیارد دلار در ۴۰ سال.

 

اعتراضات سال ۱۳۹۶ هم بر همین زمینه بحران اقتصادی و "شکاف بین مسئولان نظام و مردم" آغاز شدند. اما تفاوتی که خیزش مردم را در آبان سال جاری با اعتراضات ۱۳۹۶ برجسته میکند، در دو عامل داخلی و خارجی قابل مشاهده اند. لبنان، عراق و سوریه، برای سالها هم سوپاپ اطمینان، هم محل ارتزاق و جولان سیاسی و هم در عین حال دام ها و تله هائی بودند در جهت خلاص شدن از مدعیان قدر قدرت در "سهم خواهی" بر میراث "انقلاب اسلامی". نوک تیز اعتراضات مردم در لبنان و عراق علیه رژیم اسلامی است. اینکه در شهرهای "مقدس" کربلا و نجف، کنسولگری جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گرفتند و به آتش کشیده شدند، بسیار گویا است. استعفای "المهدی" از پست نخست وزیری، صرفا یک اتفاق معمول در دنیای سیاست نبود. المهدی از یاران دیرین "هاشمی شاهرودی"، بنیانگذار"مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" است. مسدود شدن منافذ تنفس اسلام سیاسی در خارج از قلمرو ایران، با اعتراضات مردم در آبان ماه سال جاری، هم زمان بود. اگر در جریان اعتراضات سال ۱۳۹۶ شایعاتی از حضور "حشد شعبی" که مردم عراق به عنوان "حشد وحشی" از آنها نام میبرند، در کنار نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی، تا حدودی پشت گرمی نیروهای روحیه باخته بود، در آبان ماه سال جاری، اصل کاریهای "حشد" در عراق، زیر ضرب اعتراضات بودند و حامی آنان در راس حکومت ناچار به استعفا شده بود. در جریان اعتراضات امسال، شکاف در میان نیروهای سرکوبگر رژیم آشکارتر شد. اینکه وزارت اطلاعات، فرماندهی سپاه و بسیج و اطلاعات سپاه پاسداران، دستپاچه و هراسناک، "شایعه" دستگیری تعدادی "بسیج و جانباز" را  تکذیب کردند، بقول معروف: "تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها" را به اذهان متبادر کرد.

 

یک نکته در مورد عمیق تر شدن شکاف بین مسئولان نظام و مردم، در جریان افشاگریهای کشتارهای آبان ماه، بسیار جای تامل داشت.

 

از سالها قبل جامعه ایران در جریان اعزام فرزندان و نوه و نبیره های عناصر گردن کلفت رژیم قرار گرفته بود. پدر یکی از جوانان به قتل رسیده، پویان بختیاری، که خود "جانباز" است و در جریان جنگ هشت ساله در جبهه ها بوده است، خیلی گویا و البته بسیار دردناک، به آن شکاف چنین اشاره کرد:

 

"پویان من مهندس برق بود، به زبان انگلیسی مسلط بود، ایران را دوست داشت و به ادبیات ایران بسیار علاقمند بود، از دو سال قبل تصمیم داشت برای ادامه تحصیل به کانادا برود. او  نتوانست چون امکانات و ارز لازم را نداشتیم. او در اثر اصابت گلوله به مغزش به قتل رسید. درست در حالی که میدانیم بسیاری از فرزندان و بستگان مقامات سالها پیش به آمریکا و کانادا و کشورهای اروپائی فرستاده شده و هر ماه هزاران دلار  و یورو به حسابشان واریز میشود."

 

به یک نقل قول که از مصاحبه روزنامه "آرمان ملی" با "دکتر محمد دادگان"، رئیس سابق فدراسیون فوتبال، برگرفته ام، توجه کنید. محمد دادگان تاکید دارد که او "سیاسی" نیست، و "نه با نظام و نه با دین مشکلی ندارد"، اما چون: "به دلیل اینکه بنده در سه محیط دانشگاه، ورزش و بازار فعالیت میکنم بخوبی با واقعیت های جامعه و دیدگاه مردم نسبت به وضعیت موجود آگاهی دارم."

 

او این سوالات را  خطاب به مهره های نظام طرح میکند:

"اولا اینکه فرزندان آنها کجا زندگی میکنند؟ دوم در خانواده آنها چه کسی جانباز یا شهید شده و سوم ا ینکه منزلشان در گذشته کجا بوده و امروز کجاست؟ برخی فرزندانشان کانادا، انگلیس، فرانسه و آمریکا هستند."

این منظره جامعه از "بالا"است و معنی آن این است که در "اعماق" همین سوالات چنان بارها و بارها در زندگی و تلاش کارگران برای جلوگیری از تعطیلی کارخانه ها و دریافت "حقوق معوقه"، در زندگی کودکان بی پناه خیابان و کودکان کار، در انبوه کارتون و گور خوابها، در حسرت ها و آرزوهای برباد رفته میلیونها خانواده که نمیتوانند فرزندان شایسته خود را مثل "برخی مسئولان" به کانادا ، اروپا و آمریکا بفرستند، در میان خیل وسیع انسانهای تباه شده در گرداب اعتیاد و تن فروشی و جرم و جنایت و در کنج زندانهای مخوف، هر روز و هر لحظه تکرار میشوند. در اعماق این طوفان و تلاطم امواج است که در سطح ظاهرا آرام اقیانوس، عناصر "غیر سیاسی" بالائی ها را به عکس العمل وادار کرده است. اگر "وجدان انسانی" افراد متعلق به بالا که با "دین و نظام مساله ای ندارند"، از مشاهده "واقعیت های جامعه"، چنان آزار دیده است، باید فورا متوجه شد که در پائین و در  صف میلیونی "داغ لعنت خورده ها"، تکان و جوش و خروش خشمی در حال انفجار در جریان است.

 

در بستر اعتراضات آبان ماه امسال در عین حال دیدیم که مساله فقط به رابطه بین مسئولان و نظام محدود نبود، این شکاف را طیف وسیعی از بسیجی ها، پاسداران و جانبازان و خانواده شهدای "بی پارتی" و حتی برخی از سرداران "مغضوب" نیز دیدند و می بینند. عناصر قَدَر چون "سردار همدانی" را میشد قبلا در عراق و یا سوریه و لبنان، "سر به نیست" کرد، اما در هر حال "شهید" جبهه مقاومت علیه "دشمن صهیونیستی" و یا فدیه مدافع حرم فاطمیه نامید. همدانی: "ارشدترین" فرماندهٔ سپاه پاسداران بود که در حین جنگ داخلی سوریه کشته شده است. چگونگی کشته شدن این سرلشکر سپاه، شباهت های زیادی به تصفیه عناصر مدعی قدرت در آلمان هیتلری و یا "حذف رقبا" در باندهای مافیائی دارد. گفته شد که همدانی در حین فرار از یک کمین "بر اثر سانحه رانندگی" کشته شد. او بنیانگذار سپاه پاسداران کردستان و همدان، فرمانده قرار گاه ثارالله، و فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران بود. سردار همدانی ها در سوریه به "فیض شهادت" نائل "آورده شدند". میدانهای رفع این مراکز خطر و سهم خواهانِ "بنیانگذار" لشکر اسلام، با اوضاعی که در عراق و سوریه و لبنان میبینیم، مسدود شده اند. تخاصم و تصفیه های درونی، به ناچار دیگر نمیتوانند در جبهه های خارج از قلمرو ایران و در پرده ساتر مجاهدت و شهادت ها و سر به نیست کردنهای سرشار از ابهام و رمز و اسرار، پنهان بمانند.

 

بسیار طبییعی است که بدنه اصلی بسیج و سپاه با این تناقضات بین زندگی خود و دانه درشت ها و نوکیسه ها روبرو هستند و برخی از "پیشکسوتهای" سپاه، از جنس همین سردار همدانی نمیخواهند با طیف اصلی تر و اکنون "عافیت طلب" و "میوه چین انقلاب" همراه و یا تداعی شوند. آن دسته از این سرداران هنوز متعهد به "آرمانهای امام راحل"، که از فیض شهادت و تصفیه جان بدر برده اند، قوًت قلب بدنه ناراضی و در عین حال اهرم های پر قدرت برای هدایت غرولندها و سهم خواهی ها، علیه بالائی های عافیت طلب و ابن الوقت اند. مجموعه این عوامل، بانی تردید و تزلزل در این مهمترین ارکان "توده ای" حاکمیت اسلام سیاسی است. سران رژیم جمهوری اسلامی با وحشت و ترس، "خطر" سرایت نارضایتی و  اعتراض به صفوف نیروهای مسلح خود را حس کرده اند. با توجه به بحران مزمن اقتصادی، انزوای بین المللی و عقب نشینی ها در سطح منطقه، رژیم اسلامی در آستانه فروپاشی و سقوط است.

 

سوال مُهمی که پیشاروی ماست، دورنما و چشم انداز سیر تحولات آینده است.

 

در جریان سقوط حکومتها بر اثر اعتراضات مردم، "آینده پس از سقوط دیکتاتورها" و یا به عبارات رایج و عوام پسند تر؛ "توتالیترها و تمامیت خواهان"، احزاب و تشکل ها و ائتلافها برای پر کردن "خلاء جانشینی" فعال؛ و میدان جنگ و جدل بین "آلترناتیو"ها گرم و پر حرارت میشود. کاملا معلوم است که هیچ آلترناتیو موعودی، وعده وضعیتی بدتر از اوضاع فعلی را نمیدهد. همه خود را متعهد به "دمکراسی"، "رای مردم" و "ایران آباد و آزاد" و "چند صدائی" میدانند.

 

اسلام سیاسی در بطن دوران جنگ سرد، فرصت بی بدیلی یافت که قدرت دولتی را قبضه کند. کنفرانس گوادلوپ، "هجرت" دادن خمینی از نجف به فرانسه، گرد آمدن عناصر بریده از جبهه ملی و نهضت آزادی که در اروپا و آمریکا  مشغول به فعالیتهای غیر سیاسی در "انجمن های اسلامی"بودند به عنوان "مشاوران" خمینی در کنار امثال بهشتی، امام جمعه "در تبعید" مساجد آلمان گوشه هائی از نقشه های مدیریت در "دوران گذار" آن ایام بودند.

 

اما، اوضاع جهان پس از پایان جهان دو قطبی، بشدت تغییر کرده است. ما شاهد عروج قطب ها و خرده قطب های متعدد     بوده ایم. نیروئی مثل طالبان، برآمده از بقایای "مجاهدین افغان" است که توسط آمریکا و پاکستان، مجهز شدند و سازمان یافتند تا در مقابل قطب شوروی سابق، چون آلت دست و مزدور عمل کنند. اکنون میبینیم که دولت سابقا ابرقدرت آمریکا، با طالبان دارد بر سر آینده افغانستان چون یک خرده قطب و چون یک "نیروی سیاسی" مذاکره میکند. طالبان را فقط به عنوان یک مثال نمونه آوردم تا منظورم را در رابطه با اوضاع در حال تحول جامعه ایران، بیان کنم. به این معنی بحث جایگزین کردن حاکمیت اسلام سیاسی در ایران، به همان سادگی تصمیمات کنفرانس "گوادلوپ" و سفر ژنرال هایزرها به منظور قانع کردن سران ارتش رژیم شاه برای بیعت با "آیت الله"، نیست. به این دلیل ساده که راس دو قطب دوران جنگ سرد، در اوضاع فعلی خود دیگر   "ابر قدرت" نمانده اند. از این رو، هر سناریو نویس رژیم چینج و مدیریت دوران گذار، مجبور است که وزن و ظرفیت و توان همه این خرده قطبها، که "دست سازترین" هایش به سلاح کشتار جمعی و "بهپاد" مسلح اند، در محاسبات و معادلات و تخصیص بودجه و امکانات و غیره، منظور کند. چه، سقوط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، در شرایطی که مردم ایران فاقد ابزار سیاسی و حزب سیاسی برای تحقق خواست و آرزوهای خود باشند، چه بسا ممکن است موجب سلطه یک یا چند تا از این قطبهای جدید بشود.

 

در نتیجه بطور فشرده باید اذعان کنم که در اوضاع فعلی که اسلام سیاسی را پس از چهل سال در سرازیر ی سقوط و فروپاشی پیش رو داریم، مساله و گرهگاه "آینده تحولات" پس از جمهوری اسلامی، بار دیگر و به شکلی کاملا متفاوت و البته بسیار پیچیده تر خود را در مقابل ما گرفته است.

 

من به عنوان یک مارکسیست و سوسیالیست، سوسیالیسم اردوگاهی را سالها قبل از فروپاشی، سرمایه داری دولتی ارزیابی میکردم و مطلقا بر این باور نبودم و نیستم که یک دولت سوسیالیستی باید یک "اردوگاه" را زیر سایه وحشت و رعب زرادخانه سلاح هسته ای و کشتار جمعی برپا کند. سوسیالیسمی که من تئوری هایش را از بنیانگذران و تدوین کنندگان مبانی آن آموخته ام،  با بنای یک دولت و بلوک بوروکراتیک و نظامی و سازمانهای مخوف جاسوسی و ضد جاسوسی در برابر "قطب سرمایه داری"، در تناقض است. من، براین باورم که جنبش سوسیالیستی و حزب سوسیالیستی، برعکس باید چنان جامعه ای را بنا نهد که زمینه برای امحاء هرگونه دولت، فراهم شود. نظامی که میلیونها مردم را در اختناق و خفقان نگهدارد، شهروندان را به جرم تمایلات جنسی اعدام کند، با سوسیالیسم مورد نظر من هیچ قرابتی ندارد. از این نظر من مدافع و طرفدار یک جامعه مترقی، آزاد، مرفه، باز و سوسیالیستی هستم. اما برای پیاده کردن اهداف سوسیالیستی و آرمان سیاسی ام، به یک حزب سیاسی انقلابی و پر قدرت نیاز است. من متاسفانه، حزب مورد نظر و مطابق با آرمانهای سیاسی ام را در صحنه جدال بر سر قدرت و به عنوان رکن مُهم یک آلترناتیو پیشرو و آزادیخواه، نمیبینم. این را هم میدانم که ادبیات لازم برای ساختن چنین حزبی، برخلاف دوران انقلابی سال ۵۷، در دسترس است و شخصا امیدوارم که مردم بپاخاسته و کارگران اعتصابی، مبارزان حقوق مدنی و انبوه جوانان تحصیلکرده و شجاع و انقلابی با بدست گرفتن آن ادبیات، پایه های یک آلترناتیو پیشرو را پی ریزی کنند و چون نیروئی غیر قابل حذف بر صفحه سیاست جامعه ایران قرار بدهند.

 

در مقابل، گمان من این است که ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قومی، فی الحال دارای شبکه ها و تشکیلات اند و بعضا، در هیات جریانات ناسیونالیست قومی، نیروی مسلح دارند و به منابع مالی، چه مستقیما از سوی دوائر سازمانهای جاسوسی غرب و یا ابزارهای تبلیغ و تلویزیون و پول، بطور غیر مستقیم و توسط برخی شیخ نشین های حاشیه خلیج، دسترسی دارند. مهندسی رهبران و آماده کردن فضا که وقتی جمهوری اسلامی "رفت"، برای اینکه جامعه بپذیرد که چنان مهره ها و رهبران تراشیده شده "آمد"ند، فی الحال در جریان است. هیچ تردید نباید داشت که در روزهای فروپاشی، بخشهای زیادی از ارکانهای حاکمیت اسلام سیاسی، مهیا و آماده و مسلح و  مُجهز به اطلاعات فوق سرًی، "سرنگونی طلب" از آب درخواهند آمد و در هر سیر "گذار" از جمهوری اسلامی، و هر سناریو "تغییر رفتار رژیم تمامیت خواهان" نیروی پشت جبهه ناسیونالیسم ایرانی و قومی و قطبهای حامی آنها خواهند بود. من شخصا تردید دارم، علیرغم شعارهائی که به دهان مردم گذاشتند: "رضا شاه روحت شاد"، سلطنت و نظام پادشاهی شانسی داشته باشد. سیر تحولات آتی، از منظر نگهبانان و مهندسین"رژیم چینج" و روند مطلوب همه این دوایر "ملی" و غیر آن، بیشتر شبیه به اوضاع کشورهای اروپای شرقی در پی فروریزی دیوار برلین است.

 

در غیاب یک نیروی مترقی و پیشرو و حزب سوسیالیستی، چشم انداز تحولات آینده ممکن است به هر سو که با نقشه ها و سناریوهای گذر از  رژیم اسلامی و با "دمکراسی" و جامعه "چند صدائی و رنگین قومی و اتنیکی"، خوانائی داشته باشد، کشیده شود. مردم ایران، مثل هر جامعه دیگر، چشم به پرچم و آینده ای میدوزند که احزاب گرایشات و طبقات مختلف، بلند و ترسیم میکنند. اگر سرمایه داری ایران، راه گشایش دارد، اگر بازار جهانی میتواند بروی سرمایه دار ایرانی، چه دیرین و یا نو پا و یا "در تبعید"، باز شود، اگر نیروی متخصص و کادر فنی یک جامعه صنعتی، به جای "مهاچرت" متوجه شوند که حکومتی پایدار با تضمین قانونی رابطه بین کارگر و سرمایه دار، میتواند زمینه را برای وارد کردن تکنولوژی مورد نیاز از سرگیری سیر انباشت سرمایه، فراهم و "امنیت" سود و سرمایه و سرمایه گذاری تضمین کند، آنگاه نه تنها مهاجرت و فرار مغزها معکوس خواهد شد، بلکه بخش های اصلی ارکانهای نظامی و اداری و امنیتی رژیم موجود جمهوری اسلامی، نیز در هر پروسه و هر مدیریت "دوران گذار" و هر نقشه عبور "دمکراتیک" و "حقوق بشری" از جمهوری اسلامی، هضم خواهند شد و به بازی گرفته خواهند شد. شاید هم بند و بستها و قول و قرار ها از هم اکنون بین دوائری از نهادهای اطلاعاتی سپاه و سر به دفتر مقام معظم، و سران قطبهای متعدد، از جمله با پنتاگون و سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی اروپا به شکل سرًی در جریان باشد. اینکه اروپا در برابر تحریم ها، "اینستکس" راه انداخته است و مقامات جمهوری اسلامی و آمریکا، علیرغم خروج ترامپ از "برجام"، هنوز گزینه "مذاکره" را روی میز دارند، نشان از ساخت وپاختهای جدی تر، در پشت صحنه و پنهان از انظار و افکار عمومی است. یکی از تَبَعات جهان چندین خرده قطبی، "راز داری" دوایر حاکم و محروم شدن شهروندان جهان از دسترسی به اطلاعاتی است که به زندگی آنها مربوط است. در دوران جنگ سرد، جهان بین دو ابر قدرت، دو بلوک سیاسی و نظامی و امنیتی تقسیم شده بود و جنگ بین نهادهای جاسوسی، لاجرم به افشاء اطلاعات منجر میشد. در اوضاع پس از فروریزی دیوار برلین، برعکس، حضور چندین خرده قطبی و تلاقی منافع مشترک آنان، به یک "محرم اسرار" چند وجهی تغییر یافته است. در نتیجه افکار عمومی از درز اطلاعات مربوط به این ساخت و پاختها و ائتلافها و هم سوئی ها، محروم شده اند. همه ما میدانیم چه بر سر"آسانژ" آوردند . بدون "داده" و اطلاعات دقیق از فکت ها و اتفاقات و آگاهی از سناریوها و نقشه های جهان چندین قطبی، علیرغم دنیای انفجار انفورماتیک، و انبوه شواهد در فضای فریبنده مجازی، تحلیل اوضاع واقعی، مادی و عینی روندهای سیاسی، بسیار مشکل تر شده است.

 

در رابطه با بحران فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، و با توجه به نکات فوق، یک "تهدید" را نباید دست کم گرفت. رژیم جمهوری اسلامی اولین و آخرین نماینده دولتی اسلام سیاسی در منطقه و به یک معنی در جهان است. لایه وسیعی که با خون و جنایت و قتل عام ها از موقعیت حاشیه ای و از میان بقایای اقتصاد طفیلی گری به مقام و مناصب اداری و نظامی رسید، ممکن است، به "جنگ آخر زمان" خود دست بزند و در میان این دنیای چندین قطبی به هر تخته پاره ای برای نجات خود، چنگ بزند و آویزان شود. مستقل و صرفنظر از اینکه چه آلترناتیو  و یا بدیل های حکومتی در دوران پس از سقوط رژیم اسلامی قدرت را یک کاسه خواهند کرد، آگاهی به این خطر و آمادگی برای دفع این شرً از سر جامعه ایران، وظیفه هر نیروئی است که متعهد به حفظ شیرازه مدنی جامعه است.

 

دسامبر ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com