سرخط ويژه

از شوخى تا واقعيت با اژدرهاى بهمن خانى(بخش دوم)

در قسمت اول به آنجا رسيدم که تلاشي براي به شکست کشاندن يک انتخابات مهندسي شده با هواداران گرايش فرخ کاوه را شروع کرديم و از اين گفتم که طرف مقابل طوري مهره ها را چيده بود که شانس پيروزيشان زياد بود و ما هم با فقدان کانديد براي پست مسئول سياسي پل روبرو بوديم. کار سختي بودولي غيرممکن هم نبود. اول ميبايست يک کانديد پيدا ميکرديم که مورد اعتماد حداقل نصف واحد باشد و دوم قانع کردن افراد واحد  در راي دادن به کانديدمان.

يادم است که تعدادي بوديم که در يکي از چادرهاي عمومي گردان شاهو جمع شديم که حساب و کتابهايمان را بکنيم . هرچه فکر کرديم و افراد واحد را ورانداز کرديم فرد مناسبي که بتواند در مقابل کانديد طرف مقابل شانسي داشته باشد را نيافتيم . در اوج نا اميدي به اين نتيجه رسيديم که دوباره سراغ رفيق منصور فرزاد برويم  ,شايد قانع شود و خود را کانديد کند.

متاسفانه تلاشهاي دوباره ما براي قانع کردن منصور فرزاد نتيجه نداد . در اين گير و دار بوديم که ناگهان شخص مورد نظر را پيدا کرديم . ما آنقدر به اعضاي گردان شاهو فکر کرده بوديم که کاملا فراموش کرده بوديم که يکنفر از گردان شوان را در واحد ما موقتا سازمان داده اند که ميتواند در اين رابطه به دادمان برسد.

اين شخص کسي نبود به جز کاک هاشم پاکسرشت که موقتا در گردان شاهو سازمان داده شده بود. همچنانکه گفتم از اول نه ما کا هاشم به فکرمان رسيده بود  و نه طرف مقابل .

هواداران کميته رهبري به مغزشان هم خطور نميکرد که ما کا هاشم را کانديد کنيم . خلاصه در بحثي مفصل کا هاشم متقاعد شد که وقتي در جلسه کانديد ميشود , کانديديش را پس نگيرد . يه جورهايي فکر کنم کا هاشم هم دوست داشت ما را کمک کند و پيشنهاد ما را قبول کرد.

با مطمئن شدن از کانديد شدن کا هاشم مرحله دوم کار ما که همانا قانع کردن رفقاي واحد بود شروع شد . تقسيم کار کرديم و هر کسي سراغ رفقاي نزديکش رفت تا براي روز انتخابات راي کافي براي پيروزي کا هاشم را تضمين کنيم .بعد از يک دور حرف زدن با رفقا با حساب و کتابهايي که کرديم نصف واحد با ما بود و نصف ديگر با طرف مقابل.

از ترس اينکه مبادا دوباره ترکيب واحد را قبل از انتخابات عوض کنند ماجراي کانديد کردن کا هاشم را تا وقت انتخابات علني نکرديم .

روز انتخابات فرا رسيد و آنها خوشحال از اينکه کسي نيست که خود را کانديد کند شنگول و منگول وارد مقر عمومي شدند. جلسه شروع شد و طبق برنامه ايي که داشتند باقر خودش را کانديد کرد. از قيافه شان اطمينان ميباريد که کار تمام است و کسي نيست که خود را کانديد کند. تا اينکه  يکي از رفقاي گروه ما دستي بلند کرد و نوبت خواست و کا هاشم را کانديد کرد.

در آن جلسه سه بار راي گيري شد و هر بار نتيجه آرا ۵٠/۵٠ شد . بعد از سومين بار گفتند استراحتي بدهيم بعد دوباره بعداظهر راي گيري خواهيم کرد . ما ميدانستيم که سعي دارند در اين فاصله حداقل چند نفري را قانع کنند که به نفعشان رايشان را عوض کنند .

ولي ما از قبل فکرش را کرده بوديم و ميدانستيم موافقين ما راي عوض نميکنند. در وقت نهار بحث در مورد انتخابات و نتيجه آرا گرم بود .در جريان بحثها به ما خبر دادند  که يکنفر ديگر از يک ارگان ديگر را  در واحد ما سازماندهي کرده اند.خبر گرفتيم که اين شخص در مرکز پزشکي بستري است و يکي از بستگان حسين مکتوبي است.

صباح ماموخ ميانه خوبي با حسين مکتوبي داشت و اگر حسين اين فاميلش را قانع ميکرد که به کانديد ما راي دهد , انتخابات را ميبرديم.

صباح  براي فرستادن حسين رفت و بعد از کمي  با خوشحالي برگشت و گفت که حسين را فرستاده است و جواب مثبت است. بعداظهر آن روز دوباره به جلسه برگشتيم و انتخابات دوباره ۵٠/۵٠ شد و آنها که فکر ميکردند ما خيلي ساده ايم گفتند که يک راي مانده است و يکنفر را به مرکز پزشکي فرستادند که راي را بياورد غافل از اينکه ما قبل از آنها راي را گرفته بوديم . راي را آوردند و بدين ترتيب هواداران کميته رهبري را دست خالي به خانه فرستاديم و کا هاشم مسئول سياسي واحد شد.

بعد از اين ماجرا هواداران کميته رهبري ميگفتند فلاني از هواداران فرخ کاوه است . گاها ميشنيدم ولي برايم چندان مهم نبود تا اينکه به آموزشگاه براي دوره ويژه رفتيم و آن چادر ٤ نفري را برپا کرديم . آن روزي که ممد به چادر ما مراجعه کرد وگفت جايي براي خوابيدن ندارد و اجازه خواست پيش ما بماند . ما در کمال صميميت و رفاقت جايي براي تخت ممد باز کرديم و ممد هم جزئي از چادر ما شد . از اوايل با ممد رابطه ايي عادي داشتم و جزو رفقاي نزديکم نبود ولي به مرور از صداقت , پاکي و دلسوزي ممد خيلي خوشم آمد و رفته رفته به يکي از دوست هاي نزديک تبديل شد .اعتماد به هم زياد شده بود . فکر کنم ممد بعد از اينکه متوجه شد که من هيچ شيله پيله ايي ندارم دچار عذاب وجدان شده بود تا اينکه روزي گفت فلاني بايد حرف بزنيم . در نزديکي چادر ما محل تمرينات ورزشي بود که در اوقات فراغت , محل راه رفتن و همزمان بحث کردن رفقا بود. براي حرف زدن به اين ميدان رفتيم.

بعد از صحبتهاي ممد خيلي ناراحت شدم چون معلوم شد که ممد به خاطر کمبود جا به چادر ما نيامده بود . ممد گفت که هواداران کميته رهبري جلسه ايي داشته اند و در اين جلسه گفته بودند که هواداران فرخ کاوه در چادرها پخش شده اند و ما هم بايد در هر چادري که آنها حضور دارند ما نيز کسي را داشته باشيم و بعد گفته بودند فلاني از جماعت فرخ کاوه است و با سه نفر ديگر در يک چادر است و ما هم بايد کسي آنجا داشته باشيم . ممد به چادر ما آمده بود تا مثلا يک هوادار فرخ کاوه تنها با چند نفر ديگر در يک چادر نباشد که رويشان تاثير بگذارد.

از اين کارهاي پشت پرده به شدت ناراحت شدم و از ممد هم بيشتر … ولي تازه کار از کار گذشته بود … از ممد ناراحت شدم ولي صداقتش در تعريف حقيقت باعث شد نه تنها رفاقتم را با او به هم نزنم بلکه بيشتر هم بهش اعتماد کنم … اعتماد و رفاقتي که هنوز هم که اين سطور را مينويسم ادامه دارد.

در طول اين دوره ويژه در آموزشگاه  بعضي از شبها را به بحث کردن ميگذرانديم و من کم کم به اين اختلافات و بحث در موردش علاقمند ميشدم … و تصوير روشنتري از تاريخ تشکيلات و گرايشات موجود در آن را پيدا کردم.

 وقتي به تاريخ و سير وقوع رويدادها نگاه ميکرديم , ميديديم که بعد از جانباختن فواد مصطفي سلطاني تناسب قوا به نفع بخش رهبري تشکيلات در منطقه مکريان عوض ميشود و در مدت چند سال سه نفر يعني عبدالله مهتدي , ابراهيم عليزاده و عمر ايلخاني به همه کاره تشکيلات تبديل ميشوند و عملا صاحب تشکيلات ميشوند و بقيه مرکزيت هم يه جورهايي به اين سه نفر خدمات ميدهند.

با همه کاره شدن اين سه نفر , کادرهاي جنوب با سابقه پراکتيک کمونيستي و اجتماعي و محبوب در ميان توده هاي مردم , يکي پس از ديگري و به اشکال مختلف حاشيه ايي ميشوند . بعضي از شخصيتهاي توده ايي در جنوب را به تشکيلات خارج و تشکيلاتهاي حاشيه ايي منتقل ميکنند و در ادامه يکدست کردن و حاشيه ايي کردن کادرهاي جنوب کار به جايي ميرسد که در ميان ده ها کادر محبوب وتوده ايي و باتجربه در جنوب کردستان , کسي را شايسته رهبري کردن منطقه جنوب نميدانند و در  دو دوره يکبار عمر ايلخاني زاده  و در ادامه بار ديگر رفيق صلاح مازوجي را از مکريان به جنوب اعزام ميکنند تا پروسه سيطره کامل بر جنوب کردستان را تکميل کنند.

کم کم نظاميگري را برجسته و يک تشکيلات مناسب با کار نطامي را سازمان ميدهند و هر نوع مخالفت با نظاميگري و کار نطامي به شکلي حرام شده تلقي ميشود و دارندگان نظر خلاف خط کميته رهبري, مورد بي لطفي قرار ميگيرند و تلاش ميشد آنها را از پست هاي تشکيلاتي حذف کنند.

بخش کميک ماجرا اينبود که کادرهاي غير توده ايي وغير اجتماعي سکان تشکيلات را بدست گرفته  و قدم به قدم  کادرهاي توده ايي و اجتماعي را از ارگانهاي تصميم گيرنده دور ميکنند.مثلا  زمانيکه شخصي مثل غفار غلامويسي در ميان هزاران نفر مردم منطقه ژاوارود داراي اوتوريته معنوي بود و شخصيتي محبوب و قابل اعتماد در ميان توده هاي مردم  بود , چهار نفر خارج از تشکيلات دبير اول و معاونش را به خاطر فعاليتهاي اجتماعي نميشناخت . زمانيکه کادرهاي جنوب جان کنده بودند که تشکيلات را اجتماعي کنند , کسانيکه صاحب تشکيلات شده بودند در هيچ جايي در جامعه  و محيط پيراموني محل زندگيشان در بعد اجتماعي جاي پايي از آنها را نميتوانستيد پيدا کنيد.  هر کس ديگري به جاي کادرهاي جنوب هم ميبود قطعا زورش ميامد که اجازه دهد  کسي ثمره زحماتش را مصادره و با آن پز دهد و  بعد خرد و حاشيه ايش کند.

وقتي به کارنامه سياسي طرف مقابل نگاه ميکرديم از کار اجتماعي و توده ايي در بعد اجتماعي خبري نبود و بيشتر فعاليتشان به جذب احادي از سياسيون موجود و نوعي همزيستي و کار مشترک با نيروهاي ملي – مذهبي کرد در مورد حل مسئله کرد را در کارنامه خود داشتند. دو پراکتيک متضاد در يک تشکيلات واحد.از سقز به پايين تشکيلات و کادرهايش مشغول کار اجتماعي و مبارزه براي حاشيه ايي کردن ارتجاع ملي مذهبي  در بعد سراسري و محلي هستند و از بوکان به بالا هم نبود اشتها به کار توده ايي و اجتماعي و …

اين رفتار عجيب و غريب در سياست که کادرهاي غير اجتماعي و غير توده ايي سکان يک  تشکيلات را در دست بگيرند و در پروسه ايي سازندگان واقعي آن تاريخ را حاشيه ايي کنند باعث شده بود که هميشه  يک نوع نهضت مقاومت در جنوب در مقابل سکانداران جديد وجود داشته باشد که در مقاطع مختلف و به اشکال مختلف ابراز وجود کند.

آنچه که برايم جالب بود …صبر و بردباري رفقاي جنوب بود … کارهاي تشکيلاتي که به رفقاي جنوب محول ميشد را به خوبي به پيش ميبردند و در عرصه نظامي هم ميدرخشيدند… اختلافات درون تشکيلاتي بر کار رو به بيرون و رو به جامعه و کار نظامي کم تاثير بود . کار و فعاليت نظامي و سياسي و حفظ رابطه تنگاتنگ با مردم  تنها عامل شکوفايي و شادابي هميشگي واحدهاي جنوب بود… در بحثهاي شبانه آن دوران بيشتر متوجه شدم که خيليها از اين تحقيرهاي سياسي – تشکيلاتي از طرف کميته رهبري ناراضيند … نارضايتي که بعد ها در جريان بحثهاي کمونيسم کارگري بيرون زد و جنوب يک پارچه دست رد به سينه کميته رهبري زد … شايد همه آن انسانها هوادار کمونيسم کارگري نبودند ولي تحمل چندين ساله شان به پايان رسيده بود و اکثريت اعضا و کادرهاي جنوب علاقه و ميلي به ماندن زير سيطره خط کميته رهبري را نداشتند.

در کنار اين بحثهاي سياسي  … دوره نظامي هر روز بردوام بود …بعضي از دوره ها عمومي و بعضي هم تخصصي بود..مثلا کار با آرپي جي و قناسه ووو عمومي بود ولي در عين حال هر چند نفر تخصصي تر مثلا کار با قناسه را انجام ميدادند .

در ميان دوره هاي تخصصي من انفجارات را انتخاب کردم و ما چند نفري بوديم که با معلمي کا بهمن خاني سرو کارمان با مين و تله و انفجارات بود .کا بهمن خاني همزمان با تدريس روزانه , مشغول کار روي پروژه هايي بود که فکر ميکرد روزي و در جايي به دردمان خواهد خورد.

يکي از اين پروژه هاي کا بهمن اين بود که بتوان مانند بازوکا … گلوله آرپي جي را جايي قرار داد تا در زمان مشخصي شليک شود . در مراحل اوليه پروژه اش از لوله هاي آب استفاده ميکرد … يکي از سايزهاي معمولي لوله آب تقريبا هم قطر لوله آرپي جي بود که براي آزمايش انتخاب کرده بود.

يک لوله آب به درازي خود سلاح آرپي جي … و تقريبا در همان جايي که چاشني گلوله قرار داشت يک سوراخ را بر خود داشت که بتوان سوزن را وصل کرد.اين سوزن داراي يک حلقه ضامن بود که به يک سيم وصل بود و در انتهاي ديگر سيم به يک تکه سنگ بسته ميشد و در زير سنگ به اندازه کافي ديناميت وجود داشت که بتواند سنگ را پرتاب کند.ديناميت به يک ساعت و باطري وصل بود.

شيوه عمل کردن اينجوري بود که در ساعت مشخصي ديناميت زير تکه سنگ منفجر ميشد و سنگ را پرتاب ميکرد و سنگ همراه با خود سيم را ميکشيد و با کشيده شدن سيم حلقه يا ضامن سوزن بيرون مي آمد و در ادامه سوزن به چاشني گلوله ميخورد و موشک آرپي جي شليک و به سوي هدف پرواز ميکرد.شيوه عمل کمي پيچيده بود ولي نا ممکن نبود. بارها آزمايش شد .بعضي لوله ها دوام مي آورد و بعضي ها نه ولي ارزش داشت که روش کار بشه .ولي با  امکانات محدود به جايي نميرسيد.

در حين اين آزمايشات بود که بحث استفاده از لوله هاي پر از ديناميت براي پاک سازي ميدانهاي مين به ميان آمد و کلمه اژدر به شوخي وارد مکالمات روزانه ما شد و در نهايت لوله هاي آب پر شده با ديناميت به اژدرهاي بهمن خاني معروف شد.

ادامه دارد


Google Translate