از شوخى تا واقعیت با اژدرهاى بهمن خانى(بخش نهم)

همچنانکه در قسمت قبل هم اشاره کردم بعد از درگيري در نجي ، دو روز در دره ايي نزديک به روستاي سپي بن مخفي بوديم. در آن دره دکتر رضا فرصت پيدا کرد که عمل جراحي هيرو را انجام و او را از مرگ نجات دهد. براي اينکه بعد از عمل جراحي زخمهاي هيرو بهبود يابد ، يک تيم از رفقا مامور شدند تا او را جايي در همان منطقه مخفي کنند.

نيروهاي رژيم همچنان در منطقه ژاورود باقي مانده بودند و اين خطري بود براي تيمي که هيرو را مخفي کرده بودند و به همين خاطر کا حيب اله تصميم گرفت که به شکلي نيروهاي رژيم را بازي دهد و تمرکز نيروهاي رژيم را از منطقه ژاورود بيرون کشيده و به منطقه ديگري بفرستد . براي عملي کردن تصميمش از تيپ ١١ سنندج بعنوان طعمه استفاده کرد. حرکت دادن تيپ ١١ سنندج از منطقه ژاورود و عبور از جاده سنندج ـ مريوان در همين راستا بود.

همچنانکه در قسمت قبل اشاره شد بعد از عبور از جاده سنندج ـ مريوان به دره روبروي روستاي بەرقرو رفته و آنجا مخفي شديم.

روستاي بەرقرو در نزديکي جاده سنندج ـ مريوان قرار دارد و مکاني که ما در آنجا مخفي بوديم ، مکان امن و بي خطري نبود و اگر آنجا درگير ميشديم به علت نزديکي به جاده ميتوانستند با کمک توپخانه روزگار را بر ما تلخ کنند.

آن روز روبروي روستاي بەرقرو همه چيز آرام و بي دردسر پيش رفت و مشکلي برايمان پيش نيامد. تنها چيزي که اتفاق افتاد اين بود که خانواده يکي از رفقاي خودمان از منطقه ژاورود  با تعقيب جا پاي کفشهايمان ما را در اين دره پيدا کردندو آنها با آن کارشان ما را متعجب کردند.

طرفهاي عصر مسئولين واحد گفتند که شب حرکت خواهيم کرد و بچه ها ميتوانند تا ساعت دور و ور ۹ شب استراحت کنند.

همزمان قرار شد يک تيم با يدي دانيکش براي تدارکات و علني شدن به طرف روستاهاي نسل و گوشخاني حرکت کنند. هدف در مرحله اول تدارکات نبود. کا حيب اله با فرستادن اين واحد به آن روستاها و علني شدنشان ميخواست که توجه نيروهاي رژيم و به خصوص تمرکز آنها در منطقه ژاوارود را به آن منطقه جلب کند و اميدوار بود که روز بعد نيروهاي رژيم تمرکزشان را به طرف آن منطقه حرکت دهند.

واحد يدي حرکت کرد و بقيه ما در همان محل به استراحت خود ادامه داديم .

خوب به ياد دارم که من فکر کردم که از آن فرصت استفاده کنم و تا وقت حرکت کمي بخوابم. به قول کردي هنوز چشمم گرم نشده بود که با صداي يکي از رفقا ، نبي گزان که مرتب ميگفت بلند شو خودت را جمع کن ، اجبارا از زير پانچوم بيرون آمدم و پرسيدم که چيه ؟چه خبر شده؟

او هم در جواب گفت که کسي به طرف نگهبان سنگ پرتاب ميکند .

منم گفتم آخه تو اين تاريکي کي ميدونه نگهبان کجا ايستاده است تا برايش سنگ پرتاب کند و حتما کار بچه هاي خودمان است که با همديگر شوخي ميکنند. معمولا بچه ها همديگر را اذيت ميکردند و گاها ميرفتند با پرتاب کردن سنگ نگهبان را دست مي انداختند.

نگهبان اطلاع داده بود که به طرفش سنگ پرت کرده اند و همه فکر ميکردند که اين سنگپراني مشکوک است و کل واحد چک و حمايلشان را برداشته بودند و در جاي خود در حال آماده باش بودند.

خوشبختانه اتفاقي نيفتاد و فکر کنم همانطوري بود که من فکر ميکردم . تازه خوابم پريده بود ولي در جاي خودم دراز کشيدم تا قبل از راهپيمايي شب به پاهايم استراحتي بدهم. کمي بعد از آن ماجرا بود که صداي صباح را شنيدم که در تاريکي بين درختان اسمم را صدا ميزد.

من هم بلند شدم و گفتم اينجا هستم ، کاري داشتي؟ او هم گفت خودت را جمع کن برويم .

پرسيدم کجا ميرويم ، در جواب گفت حاضر شو بريم ، بعدا برات تعريف ميکنم. منم چک و حمايلم را برداشتم و با صباح رفتم.

در گوشه ايي گفت کا حيب اله ميخواهد پايگاه بەرقرو را شناسايي کند و ما هم با او ميرويم.

کمي منتظر شديم تا کا حيب اله حاضر شد و بعد به طرف پايگاه روستاي بەرقرو حرکت کرديم. آن شب حدود يک ساعتي از تمام زوايا  در دور و بر پايگاه چرخيديم تا به نقطه ايي در پشت پايگاه رسيديم. به ياد دارم جايي که بوديم پايگاه در نقطه کور قرار ميگرفت و نميشد از آن محل براي واحد آتش استفاده کرد. همه نقاط کليدي به جز آن مکان براي واحد آتش تقريبا خوب بود . فکر کنم کا حيب اله نميخواست اين ريسک را بکند که بدون يک واحد آتش که بتواند پايگاه را خوب بکوبد تا گروه پيشروي کارش را انجام دهد ، عمليات را اجرا کند و به همين خاطرتصميم خودش را گرفت و گفت در مجموع شرايط و موقعيت مناسب نيست واز گرفتن پايگاه منصرف شد .

 بعد از اتمام شناسايي ، آن محل را به طرف مکاني که بچه ها استراحت ميکردند ترک کرديم. با ملحق شدن به بچه ها وقت آن رسيده بود که کل واحد به طرف مکان ديگري حرکت کند.

از دره روبروي روستاي بەرقرو در جهت نسل و گوشخاني از کوه بالا رفتيم تا به جايي گردنه مانند رسيديم . در آن مکان در حال استراحت بوديم که واحد يدي به يکي از آن روستاها رسيده بود و قبل از اينکه وارد روستا شوند با کمين نيروهاي دشمن روبرو شدند .

يدي با بيسيم با کا حيب اله صحبت ميکرد و يادم است که از يدي چند بار پرسيد که آيا نيروهاي دشمن شما را ديدند و متوجه شما شدند و جواب يدي هم آري بود.

براي کا حيب اله اين کافي بود و به يدي دستور داد که برگردند. همينکه نيروهاي دشمن متوجه حضور واحد يدي در آن جهت شده بودند کافي بود تا فکر کنند که تيپ ١١ سنندج در آن جهت در حال حرکت است و مطمئنا روز بعد تمرکز را از ناحيه ژاوارود به طرف نسل و گوشخاني حرکت ميدادند و اين چيزي بود که کا حيب اله ميخواست.

حال که به نيروهاي دشمن آدرس داده شده بود وقت آن بود که تيپ ١١ سنندج در جهت عکس آن آدرس حرکت کند.

آن شب ما  به طرف دره ايي در پشت روستاي نگل حرکت کرديم و در مکاني خوب در ميان درختان گردو بار و بنديل را براي استراحت روز بعد انداختيم.

در دره پشت روستاي نگل در حاليکه نيروهاي رژيم در جاي ديگري دنبالمان ميگشتند ، در کمال آرامش و بدون هيچ دردسري استراحت کرديم.

آن روز هنوز هوا روشن بود که از دره سرازير شديم تا هرچه زودتر و با تاريک شدن هوا از جاده سنندج ـ مريوان عبور کنيم و دوباره به طرف منطقه ژاورود برويم .

هوا تاريک بود که از نزديکي روستاي نگل و در جهت سنندج از جاده عبور کرديم و سپس با عبور از رودخانه(چەم) به طرف مکاني در نزديکي روستاي دانيکش رفتيم . يک تيم از رفقا مامور شدند که دو نفر اسيري که همراهمان بودند را با خود ببرند و آنها را در بلنديهاي مابين سپي بن و نجي آزاد کنند تا آنها به يکي از آن روستاها بروند.

بقيه واحد هم در نزديکي روستاي دانيکش منتظر شديم تا واحدي که هيرو را مخفي کرده بودند به ما ملحق شوند تا هر چه زودتر هيرو را در جهت روستاي دەرەوەزان از منطقه دور کنيم.

نقشه کا حيب اله براي بازي دادن تمرکز نيروهاي رژيم و جابجا کردن آنها و در نهايت دور کردن هيرو از منطقه بسيار عالي بود.

اول يک تيم را مامور کرد که هيرو را ببرند جايي مخفي کنند. بعد بقيه واحد را به طرف بەرقرو حرکت داد و سپس يک تيم به نسل و گوشخاني فرستاد تا علني شوند . علني شدن تيم در نسل و گوشخاني باعث ميشد که فرمانده نيروهاي رژيم فکر کند که ما از آن جهت در حال عقب نشيني هستيم و سريع تمرکزش را از منطقه ژاوارود عقب ميکشيد و عازم آن منطقه ميکرد.

در حاليکه نيروهاي رژيم به طرف نسل و گوشخاني ميرفتند ما بر عکس آنها به دره ايي پشت روستاي نگل ميرفتيم .سپس دوباره از جاده عبور ميکرديم و آنجا ٢ نفر اسيري که همراهمان بودند را در منطقه ژاوارود آزاد ميکرديم .

بعد از آزادي اسيرها تيمي که هيرو را مخفي کرده بود به ما ملحق ميشد وهمه با هم سريعا در جهت دەرەوزان عقب نشيني ميکرديم.

اسيرهايي که آزاد شدند روز بعد به پايگاه نيروهاي رژيم ميرفتند و به آنها اطلاع ميدادند که کل واحد در منطقه ژاوارود است. آن وقت دوباره فرمانده سپاه پاسداران تمرکزش را از منطقه نسل و گوشخاني پس ميکشيد و وارد منطقه ژاوارود ميکرد .گول زدن نيروهاي رژيم به اين شکل براي ما دو روز وقت ميخريد و اين همان چيزي بود که ما ميخواستيم تا بتوانيم هيرو را به نقطه امني برسانيم .

آن شب بعد از آزادي اسيرها و پيوستن تيمي که هيرو را با خود داشتند دوباره از جاده سنندج ـ مريوان عبور کرديم و مسير را در جهت روستاي دەرەوەزان ادامه داديم و از منطقه دور شديم .قبل از حرکت هم اتفاق خنده داري افتاد که قابل نوشتن نيست و باعث شد که براي دقايقي همه رفقا خستگي راه را با خنده درمان کنند.

براي بزرگ کردن عکس بر روي آن کليک کنيد

براي رسيدن به مکان مورد نظر دوشب پياده روي کرديم و بدون هيچ مشکلي به مقصد رسيديم .

بعد از استراحت کافي در منطقه دەرەوەزان ، يک واحد مامور شد که هيرو را به مناطق امن و پشت جبهه انتقال دهند و بقيه واحد هم در همان منطقه مانديم .يک روز و در ادامه آن جوله به دره پشت روستاي دري رسيديم.

از اينکه چرا به آن محل رفته بوديم به جز مسئولين واحد ، همه ما بيخبر بوديم. در آن منطقه رفقاي گردان کاک فواد نيز به ما پيوستند. غروب آن روز متوجه شديم که براي کمک به رفقاي مريوان براي تسخير پايگاه روستاي کەله وينجه به آن منطقه رفته بوديم .

مسئولين واحد در طول روز طرح را بررسي کرده بودند و واحدهاي مورد نياز را سازمان داده بودند. غروب به روستاي دري رفتيم و بعد از استراحت کوتاهي راهي مکاني نزديک به روستاي کەلە وينجه شديم.در آن مکان واحدهاي آتش از ما جدا شدند و به طرف مکانهايي که قرار بود روز بعد آنجا مستقر شوند حرکت کردند.

همچنين يک واحد با مسئوليت سيد جمال براي کنترل آخرين تغيير و تحولات به روستاي کەلەوينجه رفتند وبقيه ما هم همانجا گرفتيم خوابيديم.

روز بعد در طي جلسه ايي مسئولين واحد طرح را معرفي کردند و بعد اسم رفقايي که در واحد پيشرويي بودند را اعلام کردند تا جلسه خصوصي تري با کا حيب اله داشته باشند.

واحد پيشروي يک واحد ١٢ نفره بود که صباح مسئول واحد پيشروي و يدي دانيکش معاونش بود و از بچه هاي ديگرفقط سعيد کشاورز ،صلاح رنج آور، جمشيد دانه و خودم را به ياد دارم .

کا حيب اله طرح را برايمان توضيح داد و بر مبناي طرح طرفهاي عصر لباسهايمان را عوض ميکرديم و با لباس سپاه و همچنين لباسهايي شبيه به جاشها و مانند يک گروه ضربت به طرف روستا ميرفتيم. از داخل روستا عبور و به طرف پايگاه که پشت روستا بود ميرفتيم. در نزديکي پايگاه يک خانه قرار داشت که ميبايست از آنجا سريعا به طرف دهنه خاکريز يا در پايگاه ميرفتيم و سنگر اصلي را تسخير ميکرديم.

بعد از توضيحات لازم هر کسي به جايي رفت تا خودش را براي رفتن آماده نمايد.طرفهاي ساعت ٢ بود که کا حيب اله به صباح گفت که چند نفر از واحد پيشروي را با خودت بردار و برويد روي تپه رو به روستا و پايگاه را خوب نگاه کنيد تا از موقعيت پايگاه  حضور ذهن بهتري پيدا کنيد.

جمشيد دانه ، يدي دانيکش و من با صباح به طرف تپه رو به روستا رفتيم و در ميان درختهاي کوتاه روي تپه نشستيم و با دوربين پايگاه را تحت نظر گرفتيم و براي خودمان نقشه ميکشيديم. از کجا برويم ،از کجا با سرعت برويم و اول کدام سنگر را بگيريم و از اين فکرها که در مغز هر کدام از ماها در جريان بود.

در حين تماشا کردن بوديم که ديديم مزدوران رژيم دروازه پايگاه که از سيم خاردار درست شده بود را بستند ، دو نگهبان در هر دو طرف در پايگاه قرار دادند و تحرک غير عادي در پايگاه شروع شد.

ما چهار نفر حدس و گمانمان اينبود که آنها بوي از طرح ما برده باشند .در اصل علت آماده باش افراد داخل پايگاه اينبود که شب قبل سيد جمال به داخل روستا رفته بود و اين باعث شک و ترديد مردم روستا شده بود و به احتمال قوي کسي در روستا به مزدوران رژيم اين شک و ترديدها را اطلاع داده بود و آنها هم در حالت آماده باش کامل قرار گرفته بودند.

بعد از مدتي کا حبيب اله سلطاني و فکر کنم کا عبه دارابي هم به ما پيوستند . صباح آخرين اطلاعات را برايشان توضيح داد. کا حيب اله سلطاني خودش هم بدقت پايگاه را ورانداز کرد و گفت مشکل بزرگي نيست و عمليات را اجرا ميکنيم.

براي بزرگ کردن عکس بر روي آن کليک کنيد

دروازه پايگاه که قرار بود از آن داخل پايگاه برويم بسته شده بود و دو نگهبان هم در هر دو سوي در آماده بودند.فقط يک راه براي نفوذ باقي مانده بود و آن هم راه باريکي بود که از ميان سيم خاردار به خاکريز منتهي ميشد.يک سوراخ يک متري که ميبايست آنجا انسان خم ميشد و از زير سيم خاردار عبور ميکرد.

کا حيب اله کيلانه هم بعد از مدتي به ما پيوست و خودش آخرين تغييرات را در پايگاه نگاه کرد و کمي در مورد اينکه آيا عبور از زير سيم خاردار حرکتمان را براي گرفتن خاکريز کند ميکند يا نه بين همه ما بحث و گفتگو شد. احتمال دادن تلفات در حين عبور از زير سيم خاردار زياد بود و به همين علت کا حيب الله کيلانه از تسخير پايگاه صرف نظر کرد و گفت بيايد برويم . وقتي به محل استراحت واحد برگشتيم ، يک جلسه گرفت و گفت رفقا عمليات امروز منتفي است و علتش هم اين است که احتمال اينکه تلفات بدهيم زياد بود و ما  مجبور نيستيم  فقط به خاطر گرفتن يک پايگاه تلفات بدهيم ودر عوض به جاي ديگري ميرويم و جايي عمليات انجام ميدهيم که خون از دماغ کسي نيايد.

بدين شکل عمليات منتفي شد و بعد از جلسه جوله خود در منطقه مريوان را ادامه داديم.

اين را اينجا اضافه کنم که پايگاه کەلەوينجه سال بعد (١٣۶۸) … توسط رفقاي ديگري وفکر کنم با فرماندهي رفيق جانباخته توفيق حمه لاو و اسحاق منصوري بدون تلفات تسخير شد.

پرانتزي که قبلا باز کرده بودم تا نمونه ايي از جنس کارهاي کا حيب الله کيلانه را براي مقايسه با جنس کار جلال کاکي بازگو کنم ، را اينجا ميبندم و دوباره به جايي بر ميگردم که داستان اصلي را ترک کرده بودم.

ـــ

داستان اصلي را آنجا به جا گذاشتم که بعد از کمين گذاري در جاده سنندج ـ همدان به طرف روستاي باوەريز رفته و از مسير روستاي گزەردره از حومه شهر سنندج خارج شديم .

ادامه دارد


Google Translate