طنین خاک

طنین خاک

از: زهره مهرجو

برای آرام ز. و شعرهای ناتمام دیگر

آسمان ابریست…

و از چشم حزین پنجره ها 

دیریست که اشکی فرو نمی غلتد.

بر دیوارهای کهنه و غبارآلود این دیار 

 پیچک مرگ تنیده…

و چنگال های کریهش را 

هر دم بر گلوی آزادگان دلیر

حلقه می کند.

در فضا بوی خون 

و فقر و درماندگی 

موج می زند!

آه… اگر خورشید سرانجام از پس ابرهای تیره پدیدار گردد!

آه… اگر دریا دیگر، صحنۀ لرزش کوهها و سقوط ستارگان نشود! 

بغض سالیان رنج و حسرت… 

در پنجه های گره خورده در هوا 

و در قدم های خستۀ خیابان 

لحظه به لحظه 

می شکند!

شکم گرسنه صبر نمی داند… 

جسم بیمار با آسمان بیگانه است… 

و دست های خالی 

 با سخن ها و امید واهی 

پر نمی شوند.

اینک، در زیر ابرهای کبود…

سینه پهناور خاک تیره

از کثرت قلب های عاشق به طپش افتاده، 

و طنینش در فرازها به گوش می رسد:

“باید برای آمدن صبح مهیا گشت…

یا که باران را آغازی شد 

یا به پیشواز لحظۀ چکیدن رفت!”

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate