ملا صدرا؛چرایی رکود یا زوال اندیشه سیاسی 

اندیشه سیاسی ملاصدرا

مکتب ملاصدرا مولفه ای ست از ترکیب شریعت، حکمت اشراق، حکمت مشاء و عرفان.در همان زمان به اختلاط تصوف و تفلسف متهم شدکه اتهام پر بیراهی نبود.

در حوزه اندیشه سیاسى همانطور که  سید جواد طباطبایى می گفت ملاصدرا حرف تازه ای نداشت .

صدرالدین شیرازى تنها یک بار در بخش پایانى کتاب مبدأ ومعاد، خلاصه اى درباره سیاست آورده است و در این امر ،راهنماى او بخش پایانى کتاب الهیات شفاى ابن سیناست که در آن، سیاست و نبوت با نظرى به تفسیر نوافلاطونى جمهور افلاطون آورده شده، اما جالب توجه است که به رغم همسانى بحث صدرالدین شیرازى با سخن ابن سینا و جایگاه واحدى که دو بحث در منظومه فلسفى آن دو فیلسوف دارد، صدرالدین شیرازى در بحث مربوط به ماهیت و اقسام مدینه و در بحث مربوط به ریاست آن، مباحث فارابى را در آراى اهل مدینه فاضله و به ویژه الفصول المدنى به اجمال مى آورد، بى آن که سخنى نو در این باره گفته باشد. آنچه صدرالدین شیرازى به اختصار درباره سیاست آورده، فاقد کمترین اهمیت است. صدرالدین شیرازى واپسین نماینده اندیشه عقلى و اوج انحطاط اندیشه سیاسى در ایران بود و در میان پیروان مکتب او هیچ دانشمند با اهمیتى، نه در اندیشه فلسفى و نه در تأمل در سیاست، به وجود نیامد

ملا براى اداره امور جامعه طرحى مشخص نداشت، هرچند جسته وگریخته در مورد مسائل اجتماعى حرف هایی زده بود اما، اندیشمند سیاسى تلقى نمی شد

اندیشه سیاسى او اقتدارگرایانه بود، وبا طرح ادله عقلى ولایت مجتهدان را باور داشت.  

هرچند عده ای تلاش کردند یا می کنند از حکمت سیاسی متعالیه سخن بگویند.و این که ملا داراى اندیشه سیاسى مهم و منسجمى بود و اندیشه اقتدارگرایانه نداشت.

اما عده ای براین باورند که  سخنان او درباره سیاست فاقد اهمیت بود و وى اگر سخنى در خصوص توجه به معاش گفته، بیشتر ناشى از تکرار سخنان متقدمین بوده، نه از باب باور راستین به سخنان آنان وبا رجوع به کتب و مقالات او مشخص مى شود که ملا به مباحث سیاسى علاقه زیادی نداشت و کل بحث هایش از فرق نبوت و شریعت و سیاست، امامت و خلافت و فلسفه سیاسات و حکومت فراتر نمی رفت

 ملاصدرا هفت سفر با پاى پیاده به مکه مکرمه مشرف شد،پرسمان او در انداختن طرحى نو در فلسفه سیاسى نبود

نوآورى هاى او حتى در خصوص همین موضوعات غیرجامع، نیز به غایت اندک است

اهمیت اندیشه سیاسى صدرا

سید جواد طباطبایی طباطبایى اندیشه سیاسى صدرا را تقلیدى، و غیرمهم و در مجموعْ نماینده حضیض زوال اندیشه سیاسى در ایران مى دانست

هرچند عده ای این نظر را قبول ندارند  و می گویند در آن دوران «رکود اندیشه سیاسى» وجود داشته، نه زوال اندیشه سیاسى.

کل نو آوری ملا بر می گردد  به این امر که انسان کامل و رئیس مدینه براساس حرکت جوهرى به کمالاتى دست مى یابد و شایستگى رهبرى جامعه را پیدا مى کند.بنابراین غایت جامعه نیز براساس حرکت جوهرى انسان کامل تعریف مى شود.

این سخن تفاوت چندانى با انسان کامل فارابى و سعادت محورى وى ندارد.در واقع اگر به جاى اتصال رئیس اول با عقل فعال (نزد فارابى)، حرکت جوهرى انسان کامل را قرار دهیم و ماهیت سعادت جامعه را نیز این گونه تعریف نماییم، نوآورى هاى صدرالمتألهین در حوزه اندیشه سیاسى به پایان مى رسد.

 از این سخن، تکلیف بخش هاى دیگر اندیشه سیاسى وى مشخص مى شود. بحث اقسام اجتماعات (فاضله و غیر فاضله، کامله شامل مدن عظما و وسطا و صغرا، و ناقصه شامل ده و محله و کوچه و خانه) ،عبودیت محورى در فلسفه سیاست و حکومت و بحث نبوت و امامت او از فارابى و ابن سینا گرته بردارى شده است

دور از واقعیت نیست که فیلسوفان پس از فارابى به دلیل شریعت مدارى کمتر به سیاست علاقه نشان مى دادند.از سویی دیگر اساساً پیوند شریعت و تصوف، نتیجه اى جز تکیه بر ابعاد فردى و غیر اجتماعى شریعت نداشت.

اما در مورد حکمت سیاسى متعالیه باید گفت خود ملا چنین داعیه ای نداشت.مباحث نبوت و امامت وى ملخصى از آراى ابن سیناست. به بیان دیگر، مباحث سیاسى صدرا را چندان با مباحث سیاسى فلاسفه مشاء، تفاوت ندارد. بعید است بتوان از مختاریت انسان،آراى سیاسى خاصى استنتاج نمود.

  مهمترین ویژگى نظر او درمورد انسان کامل است   که مراد نبى، امام و رئیس جامعه بودکه در حرکت جوهرى خود به تکامل مى رسد، و ظاهراً این مسألهمحورى است که فلسفه سیاسى او را مى تواند از فلاسفه مشاء متمایز نماید.که در نهایت تفاوت چندانى با فلسفه سیاسى فارابى ندارد

اقتدار گرایى در اندیشه سیاسى صدرا

  اندیشه سیاسى صدرا اقتدار گرایانه بود، و هر چند حکمت متعالیه با طرح نظریه اجتهاد و امتناع فهم عقلى از امهات احکام شریعت ناگزیر به غیبت حکمت سیاسى از مجموعه دانش هاى اسلامى رضایت داد، اما اقتداگرایى مکنون خود را همچنان در گفتمان اجتهاد به میراث نهاد.

پیروى صدرا از فارابى و تعبیر به «رئیسى که انسان واحد و مطاع است» و «مخدومى که خادم نیست» و «کسانى که در اسفل مراتب هستند و خادم غیر مخدومند»، تصورى هرمى واقتدارگر از قدرت سیاسى را تداعى می نماید. اندیشه سیاسى وى به نحوى است که پتانسیل و توانایى برتافتن توزیع قدرت را ندارد و تصور هرمى، اقتدارگرا و ارگانیک از قدرت همانند اندیشه فارابى به دست مى دهد.

از دید او مشروعیت  دوپایه داشت: رکن و پایه الهى که مربوط به  نصب حاکمان و رهبران از سوى خداست، و رکن و پایه مردمى که مربوط به تأسیس نظام سیاسى و حکومت اسلامى است این سخن مؤید اقتدارگرایانه بودن نظریه سیاسى اوست.هرچندعده ای برای توجیه استدلال می کنند که انتصابى بودن رهبرى به معنا  اقتدارگرایانه بودن نیست .به دلیل این که رهبر نیز همچون سایر مردم مؤظف است براساس قوانین الهى اقدام کند و در موارد «ما لا نص فیه» براساس مشاورت و اجماع عمومى عمل نماید.   

ملا بر زعامت مجتهدین در عصرغیبت مى گوید: بدان که نبوت و رسالت از جهتى منقطع می گردد و از جهتى دیگر باقى است …. بنابراین مجتهدین پس از ائمه معصومین فتوا مى دهند… 

گفته می شود ملا بر زعامت مجتهدین در فتوا نظر دارد نه زعامت سیاسی ،اما نباید از یادبرد که خلافت و حکومت براى پیامبر و امام بود، و مجتهدین هم که جانشین پیامبر و ائمه هستند، 

به باور عده ای اندیشه سیاسى صدرا «مقدمات طرح ادله عقلى در راستاى ولایت مجتهدان می تواند زمینه حکومت فقیهان باشد.

جمع بندى کنیم

درمجموع باید گفت    

۱ملاصدرا  اندیشه سیاسى بدیع و جامع نداشت

۲اندیشه سیاسى او از نوآورى و اهمیت خاصى برخوردار نبود

۳نظریه انسان کامل (که براساس حرکت جوهرى به کمال خویش دست مى یابد)   تفاوت هاى چندانى با دیگر نظریه هاى فلاسفه سیاسى اسلامى نداشت

۴اندیشه سیاسى او اقتدار گرایانه بود

زوال یا رکود اندیشه

سید جواد طباطبایی از زوال اندیشه در نزد ملا صدرا سخن می گوید اماعده ای دیگر براین باورند که زوال ترم درستی نیست و باید از رکود اندیشه سخن گفت .اما هیچ کدام به علت این زوال و یا رکود نزدیک نمی شوند.

 برای درک این زوال یا رکود باید او را در ترازوی سنجش با دکارت قرار داد که هم عصر اوبود تا به این امر نزدیک شویم چرا اندیشه سیاسی ملا راه به جهان مدرن نمی برد

ملا در تاریخ ۱۵۷۱ میلادی بدنیا آمد و در تاریخ ۱۶۴۰ در سن ۶۹ سالگی در گذشت

دکارت در تاریخ ۱۵۹۷ میلادی بدنیا آمد و در تاریخ ۱۶۵۰ در سن ۵۳. سالگی در گذشت 

سیر زندگی و آموزش ملا و دکارت بما نشان می دهد چرا ملا موفق نمی شود همان کاری را بکند که دکارت کرد .

 کودکی ملا هم زمان بود با مرگ شاه طهماسب و آشوب های داخلی .در ابتدا خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت. سپس صرف و نحو را آموخت.در قزوین با شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی آشنا شد .

 ملاصدرا دروس فقه، علوم حدیث و تفسیر را از شیخ بهایی، حکمت الهی و حکمت شرق و غرب را از میرداماد و علم ملل و نحل را از میرفندرسکی آموخت.

  پس از کسب درجهٔ اجتهاد از اصفهان  بخاطر فشار روحانیت مرتجع تبعیدشد و راه مورچه خورت را در پیش گرفت و از آنجا راهی کهک قم گشت.در دوران تبعید تلاش کرد به اندیشه های شهابالدین سهروردی، ابن سینا و ابویعقوب الکندی و برخی از دانشمندان اندلسی همچون ابن عربی و ابن رشد راه یابد.

پس از بازگشت از کهک در شیراز شروع به تدریس کرد.در این مدرسه افزون بر حکمت و فقه، ادبیات، اخترشناسی، ریاضیات، شیمی، معرفةالارض (زمینشناسی) و علوم طبیعی نیز تدریس میشد.  

ملا چه می گفت

ملا در کتاب الاسفارالاربعه جلد ۸ می گوید «نمیشود قوانین این دین بر حقالهی (اسلام) که چون خورشید روشن و درخشان است با دانش استدلالی یقینی مخالفت داشته باشد. نیست باد فلسفه ای که قوانینش با کتاب قرآن و سنت رسول خدا و ائمه اطهار مطابقت نداشته باشد

او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم میشمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری میدانست

بگذریم از این امر که برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه و عرفان ناخواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد.

حکمت متعالیه 

حکت متعالیه  بر اصل «وجود» و تمایز آن از «ماهیت» استوار است.اصل بر وجود اشیاء است و ماهیت، معلول وجود بهشمار میآید.

 و دوم حرکت در جوهر اشیاستتا قبل از ملا  تمامی فلاسفه مسلمان، معتقد به وجود حرکت در مقولات نهگانه عَرَض بودند و حرکت را در جوهر محال میدانستند. اما صدرا معتقد به حرکت در جوهر بود .

علییت

ملاصدرا استدلال کرد که هر ممکنالوجود نیاز به علتی دارد که تعادلی که ممکنالوجود بین وجود و عدم دارد را به نفع وجود تغییر دهد. هیچ چیز نمیتواند بدون علت به وجود بیاید. به علت آنکه هستی جهان بستگی به علتالعلل دارد، نه تنها وجود خدا ضرورت پیدا میکند، بلکه خدا لزوماً مسئول اولین کنش خلقت نیز میباشد

قاعده اتحاد عقل و عاقل و معقول در حصول معرفت 

اتحاد عاقل و معقول اصطلاحی در فلسفه است که به کیفیت ادراک مربوط میشود. قاعده «اتحاد عقل و عاقل و معقول» از ابتکارات فلسفی ملاصدرا است. وی معتقد است در تکوین شناخت، قوه شناخت و شخص ادراککننده (مدرِک) و موضوع ادراکشونده (مدرَک)، سه چیز مستقل از یکدیگر نیستند. در هر عمل شناخت، وجودی پدید میآید که در همان حال که نوعی وجود شیء ادراکشونده است در ظرف ادراک، نوعی وجود برای نفس ادراککننده هم هست. نفس ادراککننده این وجود را، که فعل خویش است، به وسیله قوّه فاعله ادراکی خویش آفریده است. این قوّه ادراکی، در حقیقت، خود نفس در مرتبه فعل و تأثیر است.  

رِنه دِکارت

دکارت در سال  ۱۵۹۶ در  فرانسه بدنیا آمد.در دوران کودکی ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فراگرفت. ودر سال ۱۶۱۱، او در جریان یک سخنرانی با عنوان اکتشاف چند سیارهٔ سرگردان در اطراف مشتری، از کارهای گالیلئو گالیله باخبر شد. این سخنرانی در او اثر فراوان گذاشت.

بعد به دانشگاه پواتیه رفت تا حقوق بخواند. مدتی سرباز بیمزد ارتش هلند شد ودر این مدت   به علم محبوبش، ریاضیات، پرداخت.در ۱۰ نوامبر ۱۶۱۸ با ایساک بکمان دیدار کرد.و تا ژانویه ۱۶۱۹ با هم روی اجسام در حال سقوط و ایستابشناسی کار کردند

در مارس ۱۶۱۹ به تحقیق در ریاضیات پرداخت و به برهانهای تازهای رسید که مهم و بدیع بود و در پیشرفت ریاضیات، اثر بهسزایی گذاشت.

پساز چندی، دکارت به فکر یکیساختن همه علوم افتاد.و با نوشتن گفتار در روش بلند آوازه شد .   

دغدغههای اصلی دکارت 

 قرن ۱۷، دوران پیشرفت چشمگیر فیزیک، ومکانیک بود و یکی از مسائل عمدهٔ فیزیک جدید، آن بود که ماده چیست؟ چه عاملی باعث فرایندهای مادی و طبیعی میشود؟ و علت حوادث طبیعی، مانند باران، گردش سیارات، روییدن گیاهان، زلزله، چیست.

در این زمان، نگرش مکانیکی و مادی به طبیعت رایج بود. و دلیل همه حرکات و حوادث جهان را در خود جهان و ماده آن میدانست، نه امور فرامادّی و فراطبیعی؛ یعنی همه چیز در جهان، خودکار و براساس قوانین فیزیک کار میکند.  

روش شک دکارت 

دکارت بدنبال رسیدن به معرفت یقینی بود تا بتواند همه دانش و فلسفه را بر آن بنا نهد.

پس از شک آغازکرد و سرانجام به اصل تردیدناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم؛ بنابراین شک کردن من امری است یقینی؛ و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم.

بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمیشد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد:

میاندیشم، پس هستم. (اصل کوگیتو)فلسفه مدرن این گونه آغاز شد. که تنها از راه عقل است که شناخت حقیقی و یقینآور صورت میگیرد

شک دکارت باعث دشمنی ارباب کلسیا با او شد. تا آن زمان  هدف فلسفهاثبات اصول از قبل تعیین شده بود مثل اثبات وجود خدا یا معاد. تفکر آزاد و شک کردن ممنوع بود دکارت برای نخستین بار به همه چیز شک افراطی کرد، از جمله مستقیماً به دانش پیشینیان و مسیحیت و خدا و این نوع فکر برای نخستین بار در جهان مسیحیت اتفاق افتاد   

 عصری که دکارت در آن زندگی میکرد عصرتحولات شدید فرهنگی و علمی بود و ظهور جريانات فكري و فلسفي و تخته شدن دکان  مکاتب فلسفی قبلی و حاکم شدن نوعی شکاکیت بهمین  خاطر دكارت اساس فلسفه خود را برشکاکیت بنا کرد. تابه سوی حقيقت طي طريق كند.  

فلسفه دکارت آغازگر فلسفه مدرن و رنسانس فلسفی است.فلسفه  بواقع با شک کردن آغاز میشود.

چرایی رکود یا زوال اندیشه

دغدغه دکارت در آن بود که در آشوب قرن هفدهم و انقلاب در فیزیک و مکانیک و مادی بودن و مادی دیدن تمامی حوادث و زیر و زبر شدن تمامی یقینیات گذشته و حاکم شدن شک در تمامی داشته ها به معرفتی یقینی برسد اما دغدغه ملا آن بود که چگونه یقنیات دینی خود را با متر فلسفه مساحی کند تا مولای درزش نرود.وتمامی این دغدغه ها بر می گشت به جامعه در حال انقلاب  و جوشش فرانسه و جامعه خاموش و مرده عصرصفوی.

عصر مرده صفوی

زوال و رکود در روبنا ریشه در زوال و رکود در زیر بنا داشت . باید دید چرا عصر صفوی یک عصر مرده بود و ملا و فیلسوفش موفق نمی شود پا بر دوش گذشتگان بگذارد و دوران مدرن را ببیند و حرفی بزند تا راه گشای فردا باشد.

معلوم است که از فضای مرده دوران صفوی چیزی بیشتر از آش شله قلمکار حکمت متعالیه بیرون نمی آمد. خانه آخر خرد ورزی در این دوران کمی عرفان و کمی فلسفه در دیگ مذهب بود.و بعد کسانی دیگر بعنوان مدرس و شارح تا بیایند این دیگ را هم بزنند تا ببینند می توانند چیزدندان گیری از این دیگ بیرون بیاورند یا نه

علل ناکامی

علل این ناکامی را باید در موفق نبودن گذار جامعه به سرمایه داری دید.در پایان قرن یازده هجری گرایش های ارتجاعی بر اقتصاد ایران مسلط شد :

بهره فئودالی افزایش یافت

مالیات افزایش یافت

تقییدات فئودالی افزایش یافت

این عوامل همراه با گسترش رباخواری در روستا موجب ورشکستگی در روستا شد و رشد بازار داخلی را مانع شد که پیش درآمد رشد سرمایه داری بود.

محدودیت رشد بازار مانع گسترش تولیدات کالایی شد .جنگ های داخلی به کمک این سقوط آمد و نیرو های عامل در تولید ضعیف تر شدند.

کمی به عقب تر برویم 

با گذار از برده داری به فئودالیسم(اشکانیان به ساسانیان)تولید بهبود یافت.تقسیم کار بین کشاورزی و دامپروری ومیان کشاورزی و پیشه وری عمیق تر شد .

در زمینه کشاورزی نوآوری هایی صورت گرفت آسیاب بادی در همین دوران ابداع شد در قرن چهارم آسیاب آبی نیز بکار گرفته شد موسسات آبیاری مانند بندهای بزرگ و کوچک و کانال کشی در خوزستان و بین النهرین متداول شد .

ابزار شخم در این دوره سبک و سنگین بود و از چوب و تیغه آهنی ساخته می شد، تکامل این ابزار دراین دوران کُند بود وبرای شخم  وخرمن کوبی از گاونر استفاده می شد .

پس از انقراض ساسانیان رشد نیروهای عامل سست تر شد بخاطر آن که اعراب برده داری را تشویق می کردند و مالکیت فئودالیدیوانی را جلو می بردند.

غارت ایران موجب خرابی های بسیاری شد مازاد تولید به بغداد می رفت و خرابی و خراج مانع رشد نیرو های تولید می شد .

اسارت و بردگی مردم

گسترش زندگی چادر نشینی

افزایش مالیات 

خروج مازاد از کشور به رشد نیروهای تولید ضربه می زد 

در دوره عباسیان وضع بهتر شد .نیروهای عامل رشد کردند و شهرها گسترش یافتند و افزایش مبادله میان شهر و روستا و بازرگانی با چادر نشینان و تجارت بوسیله کاروان ها به تولید کالایی کمک رساند و بخشی از دهات و مزارع ویران شده ترمیم شد .

حکومت های محلی و سقوط اعراب

ظهور حکومت های محلی در تحکیم فئودالیسم اهمیت ترقیخواهانه ای داشت چرا که دیگر مازاد تولید خارج نمی شد.

از قرن ۷۳ دوران تعالی و ترقی نیروهای عامل بود دراین دوران توجه به کشاورزی بیشتر شد دامداری پیشرفت کرد .سیستم آبیاری توسعه یافت تعداد احشام بیشتر شد و رشد قابل ملاحظه ای در نیروهای عامل تولید بوجود آمد.

در آغاز قرن هفتم نظام فئودالی رو به جلو بود.شهر های پر جمعیت و پر رونق و تولید پیشه وری روبه تعالی بود و صادرات رشد خوبی داشت که نمایانگر گرایش های مترقی در اقتصاد بود.که حمله مغول آغازشد.

حمله مغول ها

این حمله باعث نابودی نیروهای عامل در تولید شد ؛کشتن وبه برده گی گرفتن صنعتگران و بردن آن ها به خان بالیغ و دیگر شهری های تحت حاکمیت مغول ها شد

اثرات سه گانه حمله مغول

با آمدن مغول ها ما با سه مرحله در اقتصاد روبروئیم:

۱مرحله اول از سال ۶۸۹۶۱۷

تباهی عظیم 

کاهش زمین های زیر کشت 

مهاجرت صحرا نشینان به ایران 

سقوط زندگی شهری

تشدید گرایش به سوی اقتصاد طبیعی 

افزایش مالیات و بهره کشی

مرحله دوم:سال های ۷۲۶۶۸۹

اصلاحات غازان خانی و بهبود کشاورزی تا حدودی و به قدرت رسیدن خانواده های ایرانی و تشدید گرایش های گریز از مرکز

مرحله سوم:سال های ۷۸۲۷۲۶

پاشیدگی اوضاع

افزایش بهره کشی 

گسترش قیام های روستایی

دلایل ویرانی:

کاهش عظیم نیروهای تولیدی 

انحطاط شبکه آبیاری 

از میان رفتن دام ها برای کارهای زراعی

از میان رفتن بذر

افزایش بهره کشی

تقویت صحرا نشینی و زندگی ایلی 

بیرون کردن کشاورزان و تبدیل زمین های مزروعی به چراگاه

نقطه عطفی مهم

در اواسط قرن هفتم و اوایل قرن هشتم اقداماتی جهت بهبود آبیاری صورت گرفت ساختن سد طبس و ساوه و کبا اما وسعت خرابی بیش از این ها بود

سقوط نیروهای عامل تولید،اقتصاد طبیعی را به زیان تولید کالایی بر اقتصاد کشور مسلط کرد.از این مرحله اقتصاد ایران از غرب عقب افتاد.

در اوایل قرن هشتم حمله تیمور را داریم ونهضت های مردمی مثل سربداران سرکوب شد و خرابی در سیستم آبیاری و روستا ها گسترده تر شد .

بعد حمله آق قویونلوها و قراقویونلو ها را داریم که به رشد نیروهای کشاورزی صدمه زد .

جنگ های بی پایان فئودال ها موجب افزایش مالیات ها می شد و روستا ها خرابتر می شدند.

صفویه که آمدسعی کرد جبران کند،مالیات ها تا یک ششم کاهش یافت اما در دوران شاه طهماسب اول به سبب گسترش جنگ های داخلی و خارجی مالیات افزایش یافت.

شاه عباس اول میزان مالیات ها را کاهش داد.امنیت راه ها ،تولیدات کالا ها افزایش یافت و بازرگانی خارجی توسعه یافت

در اوایل قرن یازدهم به سبب اقدامات شاه عباس نیروهای تولیدی رشد خوبی داشتند و این امر تا اواخر قرن یازدهم ادامه داشت

در اوایل قرن دوازدهم گرایش های ارتجاعی در اقتصاد ایران آشکار شد که مصادف است با اوایل حکومت شاه سلطان حسین .

علت گرایشات ارتجاعی:

تسلط روابط فئودالی و دوام زندگی چادر نشینی

افزایش هزینه های فئودال ها و به تبع آن افزایش مالیات ها 

انحطاط کشاورزی 

تحول عمومی نیرو های اقتصادی در زمان صفویه

اتحاد سیاسی کشور موجب گسترش بازرگانی و صنایع پیشه وری شد .بازر گانی خارجی با روسیه و اروپای غربی گسترش یافت..

شاه اسماعیل با کاهش خراج به یک ششم به توسعه شهرها و روستا ها کمک کرد .در دوران شاه طهماسب  افزایش مالیات ها رشد کمی داشت.در قرن یازدهم هجری نیرو های عامل در کشاورزی و تولید کالایی گسترش یافتند .تولید کالایی افزایش یافت و روابط کالاپولی و بازرگانی خارجی پیشرفت کردند.

رشد تولیدات صنعتی و کشاورزی موجب گسترش شهرها و بسط بازار داخلی شد.

ورود به مرحله سرمایه داری

در این دوران کشور های اروپایی بتدریج وارد مرحله سرمایه داری شدند (انگلستان و هلند) و آسیا وافریقا منبعی برای تراکم سرمایه اروپایی شدند.در همین زمان بود که عقب افتادگی ایران از اروپا خودش را نشان داد.در پایان قرن یازده انحطاط خودش را نشان داد.

افزایش مخارج طبقه غیر مولد باعث افزایش مالیات ها شد .

فقر روستا فقر بازار شهر را بهمراه داشت .

انحطاط کشارزی به گسترش صنایع پیشه وری و بازرگانی لطمه زد و موجب کاهش بازرگانی داخلی شد

استبداد

سلطه فئودال ها 

مالیات بر تجار مزید بر علت شد

نقش غربی ها در اقتصاد ایران

در این دوران رقابت اروپایی ها در ایران به ضرر اقتصاد ایران نبود اضمحلال اقتصاد ایران ریشه داخلی داشت .از قرن ۱۹میلادی به بعد عامل خارجی به یک عامل تاثیر گذار منفی تبدیل شد

رابطه ایران و اروپا با ورود پرتغالی ها آغاز شد .آنان برای سیادت تجاری خود جزیره هرمز را گرفتند (۹۱۳ هجری)و با امیر هرمز قرار دادی بستند که از کالا های پرتغالی گمرک زیاد گرفته نشود .آنان اجناس خود را ارزان می فروختند.

بعد از هلندی ها انگلیسی ها آمدند .

شاه عباس از رابطه با اروپایی ها ۲ هدف داشت :

ایجاد اتحاد بر علیه عثمانی

فروش ابریشم

پرتغالی ها اجازه صدور ابریشم را به شاه عباس نمی دادند پس شاه عباس با یاری انگلیسی ها پرتغالی ها را از جزیره هرمز راند.

نخستین ارتباط با انگلیسی ها توسط شاه عباس اول در اوایل قرن ۱۷ میلادی انجام شد شاه عباس به انگلیسی ها ابریشم می فروخت.

کمپانی هند شرقی ابریشم و کرک می برد که به صنایع انگلیس کمک می کرد واردات ایران از انگلستان شامل پارچه انگلیسی ،سرب قلع ،ساعت ،فنچان و نعلبکی بود کمپانی کشتی های خود را به ایران اجاره داد.

تجارت با هلند از زمان شاه عباس انجام شد ۱۰۳۳هجری ،طبق این قرار داد هلندی ها از پرداخت هر گونه عوارض جز راهداری معاف شدند اما اجازه نداشتند بیشتر از مقدار لازم کالا وارد یا صادر کنند .

هلندی ها برای دور کردن رقبای خود اجناس خود را ارزانتر می فروختنداما این کالا ها مشابه ایرانی نداشت که موجب ور شکستگی تجار ایرانی شود .

در ۱۰۵۵ هلندی ها قلعه قشم را گرفتند اما برای حفظ آن مشکلاتی داشتند پس از در دوستی در آمدند و از حقوق گمرکی معاف شدنداما پذیرفتند ۶۰۰ عدل ابریشم به قیمتی که ایران تعیین می کرد از ایران بخرند.

هلندی ها در زمان شاه سلیمان کم و بیش تسلط خودرا بر تجارت خارجی ایران حفظ کردند .

تجار فرانسوی در زمان شاه عباس دوم وبویژه شاه سلطان حسین امتیازاتی بدست آوردند.

ایران با روسیه نیز مراوداتی داشت و از اواخر قرن ۱۷ میلادی گسترش یافت و ورود آنان به بازار ایران با گرفتن امتیازاتی روبرو بود .ایران به روسیه منسوجات صادر می کرد و در عوض آهن و مس و مصنوعات فلزی و شیشه ای می خرید

در قرن ۱۱ ایران به ترکیه ابریشم و قالی و منسوجات صادر می کرد .و از اواخر قرن ۱۷ میلادی تمایلات ارتجاعی در اقتصاد ایران آشکارشد :

کم خرید کردن هلند از ابریشم 

ممنوعیت ورود ابریشم به هند توسط دولت گورکانی 

کشف راه های دریایی به هند(دماغه امیدنیک)

تقلیل نقش ترانزیتی ایران در تجارت بین المللی بعلاوه  تسلط هلند بر تجارت ایران با کرانه اقیانس هند

تمامی این امور به تراکم سرمایه داخلی لطمه زد

      

منابع

۱ سید جواد طباطبایى، زوال اندیشه سیاسى در ایران  

۲ سید على قادرى، امام خمینى در پنج حوزه معرفت سیاسی 

۳ داود فیرحى، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام  

۴سید محمد ناصر تقوى، «نسبت زدایى از زوال اندیشه سیاسی ملا صدرا خرد نامه صدرا…» 

۵رضا داورى «رئیس اول…» و فارابى، 

۶سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه سیاسى شیعه    

۷تکامل فئودالیسم  در ایران ؛فرهاد نعمانی

  –

  

مهرداد لطفی


Google Translate