فراز و فرود طبقه متوسط 

 شرکت طبقه متوسط در انقلاب ۵۷ نیازمند نگاهی جدی به این داستان است. البته می گذریم از پروپاگاندای طرفداران پیشین استبداد سلطنتی که انقلاب ۵۷ را فتنه می خوانند و آنرا ربط می دهد به توطئه چپ و روحانیت که از آن با سرنام اتحاد سرخ و سیاه یاد می کنند.  

با این همه پرسش کلیدی این است چرا طبقه متوسط به نیرویی پیوست که هیچ سنخیتی با او نداشت و چالش هایی جدی داشت با مدرنیته و دموکراسی که خواست اصلی طبقه  متوسط بود .

سنت از مشروطه ببعد دشمن سر سخت مدرنیته و دموکراسی بود .و در تمامی این سال ها نشان داد هیچ موافقتی در هیچ بعدی با مدرنیته و دموکراسی ندارد

راز این  معمّا در چیست. در حالی که دیکتاتوری شاه هرچند با دموکراسی میانه خوشی نداشت اما باوجوهی از مدرنتیه سر آشتی داشت. و از سال ۱۳۴۲ ببعد امکانات بیسابقهای فراهم کرده بود که طبقهٔ متوسط جدید نیز خواه ناخواه بهوفور از آنها بهرهمند میشد.

این گزاره درستی ست که آنچه که طبقه متوسط در انقلاب ۵۷ کرد با نگاه طبقاتی  خیلی قابل تبیین نیست و باید به فاکتور های دیگری نگاه کرد  ذهنیت فاکتور مهمی ست که در نگاه طبقاتی مغفول مانده است .

طبقه متوسط اما طبقه یگانه ای نبود بخشی مدرن و بخشی دیگر سنتی بود و تمایزات فرهنگی و اقتصادی این دو بخش را از هم متمایز میکرد

در انقلاب ۱۳۵۷ طبقهٔ متوسط سنتی با توسّل به اسلام بنیادگرا به مثابهٔ جهانبینی ناسیونالیستی و ضداستعماری، در برابر طبقهٔ متوسط جدید قرار گرفت که اولویتهایش در مخالفت با رژیم شاه دموکراسی و رعایت قانون و حقوق بشر بود.اما در نهایت بخش مدرن به هژمونی طبقهٔ متوسط سنتی در مبارزه با رژیم شاه تن داد

پرسش بنیادی این جاست که چرا طبقه متوسط جدید به سلطه بخش سنتی تن داد.

طبقه متوسط جدید درک روشنی از طبقه متوسط سنتی و سنت و نهاد روحانیت نداشت.بیشتر نهاد روحانیت را از زاویه دید مجاهدین و شریعتی می دید که این گونه نبود یا آن گونه که جلال آل احمد تعریف می کرد ؛نهادی ضد استعماری و ضد غربزدگی که کافی ست کمی بخود بیاید و بتواند با رهبری ی جنبش ضد غربی و ضد استعماری و ضد استبدادی جامعه را برگرداند به استقلال اقتصادی و اجتماعی و رشد و پیشرفت و آزادی و دموکراسی.

استبداد راه دیگری باقی نگذاشته بود با بستن تمامی راه های اعتراضی و تعطیلی احزاب و اخته کردن مرجع های ملی و مردمی تنها دکان روحانیت باز بود و رونق داشت به کمک حکومت استبدادی که هم در دانشگاه مسجد می ساخت و هم اغماض می کرد از حرف ها و حدیث ها بر سر منابرشان و هم دست آن ها را در کتاب های درسی و فرهنگ بازگذاشته بود برای روز مبادا و برای کساد کردن دکان چپ غافل از آن که اینان در حال پایین کشیدن تمامی بساط سلطنت بودند

طبقه متوسط درک روشنی از اعماق جامعه نداشت و بی خبر بود از آنچه در حوزه های علمیه می گذشت از قاجار ببعد بخصوص در دوران حکومت پهلوی دوم بنیاد روحانیت به چه هولدینگ عجیب مالی و سیاسی و فرهنگی تبدیل شده است و تنها آلترناتیوی ست که با داشتن ده ها هزار مسجد وحسینیه وتکایا و با داشتن صدها هزار ملا و طلبه و سینه زنان و زنجیر زنان هیئتی ها می تواند در کوتاه ترین زمان بیک حزب سیاسی پابه رکاب برای تصرف قدرت و اداره قدرت تبدیل شود.طبقه متوسط و روشنفکران ارگانیکش از این امر غافل بودندو تنها بیژن  در زندان بود که به این پتانسیل پی برد و هشدار داد که روحانیت می تواند آلترناتیو جدی حکومت شاه باشد .

پیدایش و برنایی

طبقه متوسط از اواخر قرن نوزده میلادی روی خشت سرد و سیاه اقتصاد ویران قاجار افتاد و دردوران حکومت بناپارتی رضا شاه دوران نوزادی خود را آغاز کرد و در دوران حکومت پهلوی دوم برنا شد بدان حد که معترض شد نسبت به سهمی که در قدرت داشت

اما حکومت استبدادی شاه  فاقد آن توان و پتانسیل بود که این طبقه برنا شده را در قدرت سهیم کند پس هلش داد بطرف سرنگونی.

تا اینجا نقدی به این طبقه نیست .باید با زور حکومت را وا می داشت به تقسیم قدرت و در یک حکومت پدر سالار راهی نیست جز بزیر کشیدن پدر از تخت قدرت و بیرونآوردن گرز فرمانروایی از دست او.

دوران سرکوب و مهاجرت

بلوک تاریخی گذار تشکیل شد اما رهبری این بلوک چه از نظر تاریخی و توان میدانی و چه با دخالتی که استعمار داشت بدست نیرو هایی افتاد که میانه خوشی با مدرنیته و دموکراسی نداشتند. از فردای پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ جدال بر سر هژمون شدن این دونگاه آغاز شد

این گونه نبود که طبقه متوسط و نمایندگان سیاسی اش درکی از پویه درونی جامعه نداشتند. داستان بالاتر از این درک بود.پروسه تحکیم حکومت دینی که یک حکومت توتالیتر بودراهی باقی نمی گذاشت الا این که  طبقه متوسط وارد جنگ مرگ و زندگیش شود جدالی که از آغاز فرجامش روشن بود؛ شکست و عقب نشینی.اگر تجربه و درایت کافی بود این شکست و عقب نشینی با هزینه کمتری صورت می گرفت اما این شکست وعقب نشینی یک شکست و عقب نشینی محتومی بود و در سرنوشت طبقه متوسط این سرنوشت پیشاپیش رقم خورده بود.یا باید قهرمانانه وارد این نبرد می شدند و شکست و عقب نشینی را تحمل می کردند یا باید با سازش و مماشات ننگ شکست و عقب نشینی و سازش و خیانت را بردوش می کشیدند .

ده ها هزار نفر زندانی و اعدام شدند و میلیون ها نفر به دیاسپورایی پیوستند که سرنوشتی نامعلوم داشت.

دوران سوم: برآمدنی دوباره

بعد از دهه شصت و آن سرکوب خونین طبقه متوسط درلاک خود فرو رفت تا بازاندیشی آن چه بر او و خواسته هایش رفته است بر خیزد و بمیدان بیاید.انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ و بر آمدن جریان اصلاح طلبی اسلامی به رهبری سید محمد خاتمی  نقطه سر آغازبخود آمدن طبقه متوسط بود.و در نبود احزاب ملی و چپ گرد آمدند حول پرچمی که بخش های میانه روی حکومت بدان رسیده بودند جدا از آن که این جریانات تا چه حد پیگیر شعار ها و خواست های این طبقه بودند.بعد از گذشت ۸ سال خواست های متراکم و پاسخ نداده این طبقه به جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ و رای من کو رسید . که در یک قشون کشی چند روزه خیابانی با سر کوبی خونین روبرو شد و رهبران این جنبش به حصر خانگی رفتند.اما نه آن سر کوب علنی و وخونین ونه داستان هایی که در زندان کهریزک بر بازداشت شدگان رفت نتوانست طبقه متوسط را از دنبال کردن خواسته هایش منصرف کند.

در جریان گران شدن بنزین بار دیگر این طبقه بمیدان آمد  وکار به در گیری هایی خونین در سراسر ایران منجر شد و علیرغم سرکوبی تام و تمام  خود را بار دیگر در شهریور ۱۴۰۰ به خیابان رساند تا به بهانه مرگ مهسا امینی در بازداشتگاه منکرات خواست خود را فریاد بزند هر چند استارت این جنبش در برداشتن حجاب در جنبش دختران انقلاب کلید خورده بود .و علیرغم سرعت نخستین و فراگیر این جنبش چون نتوانست با دیگر جنش های صنفی و مدنی پیوند بخورد نتوانست فرا بروید بیک انقلاب و مجبور به عقب نشینی شد . و با احیاء نیروی از دست رفته خود منتظر است تا بار دیگر در موقعیتی مناسب بمیدان بیابد و کاری بکند کارستان.

 –

مهرداد لطفی 


Google Translate