شهید ِ مُو و گیسوان 

شهید ِ مُو و گیسوان 

شعر: شادی سابُجی

 

دلم خون ُ، و دلم صحرای خونستان ! فَغانستان ! 

دلم صحرای بس تنهای خونستان ! و خوزستان  ِ خونستان ! 

جوانان ِ همه بر آمده از خوبی و خوبان ! یکایک بر زمین افتاده در صحرای خونستان ! 

 یکایک بی گناه از بی گناهان دگر باشند افزون تر ! 

یکی اکنون شهید آب و آن یک دیگری هم از شهید برق می باشد، 

یکی هم از شهیدان ِ ره بنزین که می باشد، 

شهید ِ مُو  و گیسویش شده آن آرمیتا و یکی مهسا ! 

شهیدان همان یک جنگ تحمیلی که حیران اند و گریان اند و خندان اند ! 

شهید ِ مُو، شهید ِ آب و برق و آن یکی بنزین ! 

تنوع گشته اینک قتل عام ِ یک یک ایرانیان، افسوس ! 

***************************

 

شهیدان ِ نبرد ِ قادسیه باز هم گریان گریان اند در تاریخ ! 

تمام هستی ایران و خُسرومردمان ِ کشورم از قادسیه گشته نابودان ! 

شهید ِ مُو و گیسوان به علت های تاریخی که مربوط است بر آن قادسیه، باریا بسیار ! 

شهید ِ گیسوان ش گشته آن “زیبای-آرمیتا” ! و خود حتی نمی دانست موضوع را ! 

شهید  ِ مُو و گیسو را جدیدا بر میانفهرست  ِ خود، 

افزوده این شیطان ِ حاکم بر میان ِ مسند و کرسی آن تهران ! 

شهید ِ گیس و گیسوهای رنگارنگ ِ زن ها را به کوی و برزن فقر و فساد ِ حضرت ِ آقا ! 

نمی شاید، نمی باید، میسر هم نمی گردد که جایی درج یا ثبتی شود باری ! 

شهیدان  ِ ره اندیشه ی چپ، روزهای انقلاب عقربان مذهبی، حتی، 

به گورستان، به شهرستان که محروم اند حتی سنگ قبری با تراش ِ نام و رسم ِ خود ! 

 

*******************************

 

خدایا شاعرک جانت به این تبعید و خوددوری ش مایوس است !

خدایا خالقا ای آفرینشگر ! شهید ِ مو و گیسو را پذیرا باش در صف ِ جدید ِ خود، 

که از ابداع و از این اختراع  ِ وحشی ملا است، خونخواری که شغل ِ اولش گشته ! 

که اینک او نه دیگر آیتی از تو، که حتما آیت الشیطان  ِدجالی است! 

شهید ِ مُو و گیسو را به تاریخ ِ وطن دیگر که هرگز ما، به فهرست اش نمی بوده، 

کنون با این همه خلاقیت اکنون، که مُلا داردش ! افزون بگشته بر یکی فهرست! 

الا ای آیت الشیطان ِ این تهران ! شهیدان بس چه نفرینگوی می باشند اکنونان ! 

شهیدان ِ ره آب و یکی بنزین و برق و موی ! مبارک نیست اما این شهادت ها ! 

قیامت هم اگر باشد، اگر ناباشدش هرگز، که طوفان می کند خون های جاری چنین قتاله کاری ها، 

و گشته این رگان مردمان اینگونه قصابی ! بس است ای آیت الشیطان چنین خونخوارگی در کار قصابی ! 

 

****************************

 

دوباره نرگس و نسرین به زندان اند و زخم و زجر ، وُ غوغا می شود دریاچه ی قلبِ و دل  ِشاعر! 

دوباره پیچک ِ نسرین وُ نرگس تاب و بی تاب است بر آن میله های سربی زندان سرد ِ سنگ ! 

دوباره اعتصاب ِ قطره های آب و خاک و هستی خاک همین یک پیچک ِ نسرین و نرگس ها ! 

دوباره شیون  ِ بیماری یکتا گُل ِ نرگس که می پیچد درون ِ راهروهای سراسر جهل ِ مُلاها ! 

دوباره پیچک ِ نسرین که از دستان یک عقرب کتک خورده و عینک را به چشم  ِ خود ندارد باز !  

دوباره جیغ های نرگس و نسرین، طنین انداز  ِ پژواک ِ هزاران خواب ِ کابوسی است مُلا را ! 

دوباره رنج  ِ پیچک های نرگس ها و نسرین ها مضاعف می شود بر شانه های شعر این شاعر، 

دلم خون ُ و دلم صحرای خونستان که می گویم، نه یک مصرع برای شعر  ِزیبای سر شب بود، 

که جیغ  ِ شیشه های پیکر این شاعرِ  تنهای تبعید است می پاشد و می ریزد ، و می سوزد، فرو ریزد ! 

 

فرانسه ، حومه ی اندوه همراه با گلهای یاس ِ مایوسی

یک نوامبر  ۲۰۲۳ میلادی برابر با دهم آبان ۱۴۰۲ 

 

** کلیه حقوق این شعر و متن محفوظ است و شامل قانون مالکیت روشنفکری در اروپا می باشد، هر گونه کپی برداری و سرقت و دخل و تصرف در آن اکیدا ممنوع است. این شعر متعلق به شادی سابُجی می باشد. باز نشر این شعر بدون هر گونه تحریف مجاز می باشد. هر متنی صاحب حقوق است، حقوق روشنفکری متن، آن را به رسمیت بشناسیم.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate