دام خدا و گام های ساده دل

من با شنیدن خبر سرباززدن سپیده قلیان از فرمان پوشیدن حجاب در رفتن به بیدادگاه ولائی اسلامی، دچار هیچگونه شگفتی نشدم؛ چراکه ما سرراستی مبارزه و همچنین دانش حقوقی او را بخوبی دیده و می شناسیم. با اینوجود و به سهم خودم من، نبرد خردمندانه ی او و توان سالم و سازنده اش را ستایش می کنم و در پایان سروده ام یاد او را ارج نهاده ام.

 

دام خدا و گام های ساده دل

 

دیریست گرفتاریم

دچار در دریای درد و رنج نادانی ها

ما پیوسته و تاکنون

فریب خورده ایم.

تو گوئی بر ما چنان رفته

که

چهل و چهار قرن پیش بود، 

آنگاه که ما 

امیدوار و با خیالِ خام خداورزی 

با گامهایِ ساده دل

پر غرور و سرشار از سرور 

بر بیراهه های مار ِجرارِ جماران، 

بدین دریای جنون امروزی کشانده شدیم.

مای نرم دل

میخواستیم

با دین او و با یاری دکان اش

در بیرونِ دردهایمان 

کسب خوشبخت کرده و

زندگی دلنشین کنیم.

***

در آن روزها، 

آرزوهای پروانه وارمان ـ

در دشتهای گنگی، 

بجانب گلها محمدی دوان بودند

و زنبورانِ جانمان 

بسوی شهد شهیدان کربلا می دویدند

تا به خیال خام خویش

آزادگی را یافته و

رویاهای مان را بسوی آنچه نداشتیم، بتازانیم.

 

***

در آن روزگاران 

ما رام بودیم و سخت می کوشدیم،

دل و دستهایمان بر کمرگاه سخت مشکلات پیچیده بود،

ما پُرکار پی خدا بودیم، پی محمد  و دنباله رو علی بودیم

ولی با همه بندگی

همچنان در بارگاه آقا و ملا

خواربودیم 

و آنان زمین ما را بهشت خویش کردند.

 

***

 

شگفتا چه استوار ایستاده و 

پاهایمان بر گرده ی ستبرِ کوهِ تحمل شکن 

بی قراربود

و ما چشمان امیدوارمان را 

گشاده بودیم بسوی فردا ـ

گشوده، 

بر پهنه ی دروازه ای از هزارها درگاه، 

به سوی امیدهائی که پیوسته گم شده بودند 

و ما آنها را گم نکرده بودیم.

و میخواستیم که آنانرا بیابیم

تا دردمان درمان شود

و عقابِ تیز بالِ و بی شکیبِ باورمان 

در پرواز بماند،

راه خلق خدا را بیابد،

و در انتطارِ هر تازه ای 

بال آسمانی انسانی برگشاید

تامگر ما

نان بزیرِ بال کشیم، 

جان جانان را در شتاب هستی بجویم، 

بی تاب شوق و شور شده 

در پایکوبی باشیم 

و شادی در کنارمان زندگی کند.

 

****

شرم و شگفتا بر نادانی

که دورِ بلندِ دردی پوچ و پیچیده

و نیرنگی کهکشانی 

برما گذشته است، 

و آرزو و اراده آسمانی ما 

بر بالای دارهای ملاها

 آویزان است

و درین میانه نیز

مادر امید هم

سر و پا و دست بشکسته 

بر زمین خونین و سوخته فروافتاده 

و داد و هوار برآورد، 

که او

مهر و یاری خدا را نیافته است.

 

*** 

اینک ما

واماند در چاه امام زمانیم

از گردش جستجوگرانه ی سرزنش

خسته و خواریم

و بر دل زار خویش گاه می گرییم و گاه می خندیم. 

که ۴۴ قرن تباهی مهر و تاریکی دل را 

ما بردبارانه بنام خدا برتابیده ایم.

 

***

درین شبان شیخ بالا بلند کاخ نشین

ما ستارگانی نیز داریم 

که با نور خود

راز ِ امید به زندگی را،

 مرور زنده و پُربارمی کنند.

اگرچه!

بر پشت زخمی ملکوتی و خورجینِ رنج های ولائی شان

جز ستم، زور، تحقیر، ریا، رنج، جنگ، تباهی، مرگ و گرسنگی انباشته نیست

ولی اینک

در چشمان و دستان شان بسان گذشته های ما

هیج توشه ای از خاکستر خیال و ساده لوحی باور موج نمی زند.

آنان براستی که بیدارند

و سوزها و سرماهای گذ شته ها و کنونی مان را، 

سزاوار گرگ های بیابان نیز نمی دانند

آنچه این نکبت بانانِ “آسمان پناه” 

درین ۴۴ قرن وحشت

بر جانِ عاشقِ ما همی باربردند.

***

ما ۴۴ قرن پیاپی 

به باور کور و کر خود و اجدادمان 

یکدست در قمار با عقیده 

سراسر باختیم

بار انکبودیان غارنشین را

در شبان تاریک مان برکول کشیدیم

مهساهائی داشتیم که

در راستایِ شادی و راه ِانسانی 

بی فرصت و دمی از زندگی 

ابدی شدند

و با تیغ درندگان خدا و ملا

جام جان لطیف شان

درهم شکست.

 

*** 

ما دوباره ایستاده ایم، 

در برابر ناراستان ِمکار و خدامدار 

که  شرم بر دم و دکان شان و 

ننگ بر نیرنگ و پناهگاه شان 

سزاوارباد.

که آنان

در خیزش و آوردگاهِ روزگاران ما 

هیچکدام

جز مرگ و تباهی و تاریکی

برایمان نداشتند.

و امروز

در سرتاسر دار و دشت مرگبارشان

جز سرود “پایان شب” برکام خشک و جان های برلب 

نوائی نیست

که پر طنین بر فرق دنیا کوبیده می شود.

آری ما ایستاده ایم

بدرگاه تابش دانائی و چربش بودن سپیده ها،

و داغ و درد پر ز شوق ما را

توماج ها با ترانه های فردائی شان بلند و جهانی می خواند.

 

***

جغدِ شب هم در زیر عبا،

در خیمه گاه خدا و کاخ اولیا

به تماشایِ کبوترانِ مهر و راهبران آزادی رشک می برد ـ

او درهم شکسته، و در بهت فرورفته، بر تخمِ قهر نشسته

و از ترس مرک

پیاپی دسیسه ولائی و آیه های آسمانی می بافد.

 

***

ما هم با دست و پا و کمرهای شکسته  و داغدار

دوباره ایستاده ایم

ایستاده ایم بر رویِ دُورِ دراز شرم نامه های تاج و عمامه

و 

دردهایِ جام و جان و کام مان را از ننگ اینان می شوئیم

و خود را برای فرداهای مردمی مهیا می سازیم

مائی که ازین پاسداران مرگ

جز اسارت در سیاهچال ها

جز رقص مرگ عاشقان بر بالای دارها 

جز نواله هایِ زهر و سرب های داغ، 

جز سراهای تاریک و سرد بی پناه  

جز آیه های خشم و خیانت بی پروا

جز نیرنگ و هزاررنگی ملاها

نوائی دل انگیز نشنیده و 

لذتی از باور بخدا وعده های او نبرده ایم.

 

***

ما دوباره ایستا ده ایم، 

در راه ساختن فردا

نه بر گامهایِ ساده لوحِ گذ شته ی رسوا

و نه در رکابِ راهزنانِ خدا و امامان روسیاه. 

این بار، 

در کار و راه ِ خویشیم 

با نام بی نامان و بی نانان، بر گام هائی به وسعت دریا

برای تقسیم نان، ستایش توان و رهائیِ انسان

و چشیدن و بوئیدن و بوسیدنِ دل و دست و رنج همدردان

آنهم در روزی از روزهای فردا

فردائی بی کلاه خدا و ملا!

چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۲  بهنام چنگائی 

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate