صندلی داغ

خدامراد فولادی

به آنکه روی ِصندلی ِداغ نشسته است

تاکی می خواهیa

روی ِ صندلی ِ داغ بنشینی و

فرمانروایی کنی

تاکی می خواهی

پا روی ِ گلوی ِ فریادکش بگذاری و

صدای مرگ بر خودت را نشنوی

تاکی می خواهی

به پنجره های بازشده

به سمت ِ هوای ِ آزاد

شلیک کنی/ تاکی؟

این « مرگ بر»ها که می شنوی

این « زنده باد» ها

که رو به فردای بی تو را دارد

از حنجره های جوانی بر می خیزد

که تو و دستار ِ تاریخ گذشته ات را

روانه ی زباله دان ِ تاریخ می کنند

حنجره هایی یکصدا

که فریاد می زنند

نوبت ِ تو است « فرمانده»!

شتاب کن

فرش ِ قرمز ِ خون هایی 

که ریخته ای اینهمه سال

در گذرگاه ِ تابوت ات پهن شده است

شتاب نما و فرودآی

به جایی که

منزلگاه ِ ابدی ات آنجاست

تا کی می خواهی

روی صندلی ِ داغ بنشینی/ فرمانده!

 

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate