می بینی؟
وحشت و رؤیا
پدر و مادرم هستند
و حیاطِ خانه مان
موطن اَم را وسعت می دهد!
گویی قدم گاه اَش
رویشِ اساطیر و انجمنِ ترانه های قدیمی ست
می شنوی؟
من این چنین زیسته اَم
- پوچ و بیهوده –
اینک چرا باید بمیرم
و نقطه چینِ پایان و پرواز
چگونه معمایی خواهد داشت
نگاه کن:
زمین در آغوشِ جهان خیانت می کند
و شبیهِ دلقکی پیرْ مزاج
قهقهه می زند و
از خلوتِ قاب هایِ بی فصول
از غیابِ یک یقینِ ساده لذت می برد
گوش کن:
سراسرْ ارواح و اشیاء
و نیز خدایان و کلمات
افسون یا بطالت اَند
زیرا آدمی!
عرصهْ تراشِ جاودانه هاست
خواب می بافد و
کابوس می ریسد
و این گونه:
خلسه هایِ پیکراَش را
به مرثیهْ خوانِ بادها و نام ها می سپارد
و آرام می گیرد
#یانوش پلینسکی
#ترجمه امید آدینه