سوسیالیسم از نظر مازیار رازی(مارکسیست های انقلابی!!)

سوسیالیسم از نظر مازیار رازی(مارکسیست های انقلابی!!) و رویزیونیسم تاریخی استالینیست های شرمنده، فدائیان اقلیت.

بیاد رفیق ارژنگ رحیم زاده- حامد،  ۱۱.۲۰۱۹. ۱۵

بدون نقد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی، دفاع از سوسیالیسم و حرکت به سوی سوسیالیسم شعاریست میان تهی و بی اعتبار!

در یکسال اخیر که ارتش اشغالگر صهیونیستی به بهانه تهاجم «”هفت اکتبر حماس” که از طرف هر انسان دموکرات و کمونیستی محکوم است، چرا که نه تهاجم به نهاد های سرکوبگر رژیم اشغالگر بلکه تهاجمی ناشی از استیصال و اشغال و سالها محاصره مردم غزه، به مردم بی دفاع یهودی و غیر یهودی نشانه رفت و مغولهای عصر مدرنیته!! را بجان میلیونها مردم بی دفاع فلسطین انداخت،

آقای مازیار. رازی میگوید: «سنوار و خامنه ای دو روی یک سکه اند!»!! چرا که سنوار از منافع «پرولتاریا در سرزمن اشغالی دفاع نکرد!!.

پرسش این است که اگر چنین «چپی» در جنبش مقاومت فلسطین حرفی برای گفتن داشت، الان سرنوشت مردم تحت اشغال  در کجای تاریخ گم شده بود؟

طبیعی است که سخن بر سر دفاع از حماس و سبک کار و ایدیولوژی اش و یا مقدس کردن سنوار نیست!، سخن بر سر نقد «گنده گویی های سیاسی» است! چگونه مردمی که از دور دستی بر آتش دارند و افکار شان حتی در یک خانه در فلسطین حضور ندارد،  برای مردم تحت اشغال و سرکوب مداوم و محکوم به آپارتاید و زندانی در یک زندان باز، راه و چاه تعیین میکنند، در حالیکه در جامعه ی خودشان «گیجسری سیاسی» را نمایندگی میکنند!

در این نوشته ی قدیمی به فلسفه ی  سوسیالیسم آقای مازیار رازی و درک ایشان از سوسیالیسم پرداخته شده است!

مقدمه،

“اجتماع آزاد تنها هنگامی می تواند تحقق یابد که آزادی هر فرد پیش شرط بنیادین برای آزادی همگان باشد.”- کارل مارکس

»…… باید توجه داشت که دامنۀ نفوذ استالینیسم بسیار فراتر از مرزهای شوروی و حدود سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۳ می رود. استالینیسم با اشکالی تغییریافته، حتی تا امروز ۱۹۸۵، نه فقط در اتحاد شوروی، بلکه در سایر کشور هایی که به وسیلۀ احزاب مدعی عرضۀ یکی از نمونه های  “مارکسیسم-لنینیسم” اداره می شوند، هنوز در قدرت است. تعداد این کشورها، که بسیاری از ویژگی های اساسی مفاهیم استالینی را بازتولید کرده اند، بسیار و اختلافات آنها با هم زیاد است…از لهستان گرفته تا آلبانی، از رومانی و کوبا گرفته تا ویتنام و کامبوج و ویتنام و چین….همه جزو این دسته کشورها جای می گیرند. در این کشورها ، ساختار ایدئولوژیکی استالینی کم و بیش تأثیر عمیقی بر ایدئولوژی رسمی می گذارد و………

با وجود این، نفوذ ساختار ایدئولوژیک استالینی حتی بر احزاب و گروه های سیاسی ، که درراه  تسخیر قدرت و برقراری نظام اقتصادی-اجتماعی کم و بیش مشابه با نظام شوروی در حال مبارزه اند، نیز قابل مشاهده است. این احزاب خود را حامی این یا آن نسخۀ مارکسیسم-لنینیسم اعلام می کنند و بسیاری از مشخصات تئوریک استالینیسم را حفظ کرده اند. البته اینها “سو استفاده ها” ، “اشتباهات” انجام شده  در دوران استالین را نیز محکوم می کنند.–فدائیان اقلیت و غیره.. نمونۀ وطنی این دسته از احزاب اند.- بطور کلی این احزاب را باید اشکالی از ساختار استالینی به حساب آورد که تحول قابل ملاحظه ای یافته اند. احزاب مذکور، غالبأ مضامین  (تم ها) کنونی در گفتمان های ایدئولوژیک احزاب شوروی، کوبا، چین، و ویتنام را با تغییر شکل دادن به آنها، تکرار می کنند. تأثیر این نمونه های ایدئولوژی استالینی بویژه در کشور های غیر صنعتی محسوس است. ایدئولوژی مذکور میتواند بر جنبش های بزرگ آزادی بخش موًثر باشد.(البته این را ابدأ نباید بدان معنی گرفت که ایدئولوژی استالینی همواره به آزادی واقعی این کشور ها می انجامد.) ملاحظات ما در این جا گویای آن است که مسائل ناشی از ساختار ایدئولوژیک استالینی همچنان جزو مسائل روز قرار دارد……

با وجود آنکه اقتصاد شوروی مظهر نوع جدایی سخت ریشه داری میان زحمتکشان و وسایل تولید شان است، چندانکه مزد بگیری و تبعیت شدید تولید از نیاز های انباشت و ارزش اضافی  محفوظ مانده و گسترش یافته است، با وجودیکه همۀ این نشانه های نوعی از سرمای داری افراطی اند که سیاستی نظامی گرا و سلطه طلب را ایجاب می کنند، با این همه، حتی امروز نیز اسطورۀ شوروی، “میهن سوسیالیسم”، به حیاط خویش ادامه می دهد.

علت اینکه این واقعیت هنوز در سطح جهانی شناخته نشده است، تنها به سبب قدرتمند بودن  اسطورۀ شوروی به عنوان جامعۀ بنیاد گذار نیست، بلکه ریشه در دلایلی پیچیده و متناقض دارد. برای مثال، بسیاری از مبارزان “مایل اند” که سوسیالیسم جا و مکانی واقعی داشته باشد و به همین دلیل تصور می کنند که شوروی همان جایی است که سوسیالیسم خیالی آنان در آن تحقق یافته است. بالعکس، برای حامیان سرمایه داری “غربی” و دشمنان هرگونه تحول اجتماعی، یکسان قلمداد کردن “شوروی” و “انقلاب” مزایای زیادی در بر دارد. چون این تصور را بوجود می آورد که هر تلاشی برای رهایی بنیانی اجتماع ، ناگزیر به دیکتاتوری حزبی واحد، به حاکمیت خودکامگان، به اعمال ترور و خفقان برای حفظ امتیازات اقلیتی بسیار ناچیز و متکبر می انجامد. با این همه اگر از تأثیر اسطورۀ شوروی، ناآگاهی از واقعیات شوروی یا از سؤنیت محض بگذریم، ریشۀ سرپیچی از قبول سرمایه داری شوروی را باید اغلب در تصوری ساده پندارانه و سطحی از مفهوم سرمایه داری یافت.

برای کسانیکه چنین درک ساده انگارانه ای دارند، تنها یک “راه عادی” برای توسعۀ سرمایه داری وجود دارد و آن خط سیری است که انگلستان و ایالات متحده آمریکا “نمونۀ”  آن اند. با وجود آن که لنین سرانجام “طبیعی” توسعۀ سرمایه داری را در آلمان و در به اصطلاح “سرمایه داری سازمان یافته” این کشور در اواخر جنگ جهانی اول می دید، ولی مارکسیسم عامیانه همچنان مبلغ همین “راه عادی” است که نام بردیم.

در واقعیت تاریخی سرمایه داری همواره به شکل های خاص وجود داشته است. همانطوری که در دورۀ پیش سرمایه داری با چندگانگی و تعدد شکل ها روبروئیم، در دورۀ سرمایه داری نیز با همین مسئله مواجه ایم. تنها وجه مشترک شکل های گوناگون سرمایه داری، در عوامل نامتغیری نهفته است که در همگی آنها موجودند. از جملۀ این عوامل می توان از ارزش اضافی، نظام مزدبگیری، انباشت برای انباشت و قوانین عملکرد و باز تولید ناشی از آن نام برد. واقعیت ما را ناچار به پذیرش این نکته می کند که عوامل نامتغیر فوقالذکر در ساختار اجتماعی شوروی نیز وجود داشته اند. – شارل بتلهایم «

چندی پیش آقای مازیار رازی  به منظور آشنایی جنبش چپ با “وجه تمایز بین سوسیالیسم مارکسیستی جریان خودش و سایر جریانات چپ و از نظر ایشان مدعیان سوسیالیسم در جنبش کمونیستی ایران” در پرسش و پاسخ برنامه ی تلویزیونی “روند سوسیالیستی کومله”، تعاریفی از سوسیالیسم در ده دقیقه ارائه داده است.

او کوشید در این بحث کوتاه و با اشاره به مبارزات مارکس –تنها مارکس- علیه “انحرافات نخبه گرای، رفرمیستی، قیم مآبی، الگوسازی، و غیرو” ، وجه تمایز سوسیالیست های مارکسیستی جریان تروتسکیستی خودش را با سایر جریانات چپ بیان کند. انحرافاتی که از نظر او در جنبش کمونیستی ما نیز جاری است. وی در این بحث  برای سوسیالیسم چهار مؤلفه قائل است و البته در چهار مؤلفه ی سوسیالیسم مارکسیستی مازیار رازی، اساسی ترین و پایه ای ترین تعریف نظام تولیدی سوسیالیستی که آنرا از سایر نظام های تولیدی جدا می کند، غائب است. اینکه در این جامعه سوسیالیستی  قدرت اقتصادی، اداری، سیاسی، نظامی، امنیتی (مادامیکه دولت ضرورت وجودی اش را از دست نداده باشد.) و… در انحصار کدام طبقات، گروه ها و دسته جات سیاسی، اجتمایی، مدنی، فرهنگی و… است. شکل حکومتی این نوع از دموکراسی که آنرا از دموکراسی پارلمانتاریستی (repräsentative Demokratie )  جدا می کند، چیست؟ تولید کنندگان مستقیم ثروت مادی و معنوی، کارگران، کارمندان، هنرمندان، ادیبان و زحمتکشان شهر و روستا که قرنها از حضور در نهاد های اداری و هدایت قدرت اقتصادی، اداری، سیاسی، نظامی ……محروم بوده اند، چه نقشی در رابطه با نهاد های قدرت دارند؟ رابطه ی احزاب، شوراها، کمیته های کارخانه، روستا، سندیکاها، اتحادیه ها و…. با نهاد های قدرت چگونه است؟ چگونه شکلی از دموکراسی –نوعی از حاکمیت- مانع از تکرار تاریخ پل پوتیسم، استالینیسم در شکلی دیگر خواهد شد. آنهم  در جوامعی با اقتصاد تک پایه ای و رانتی و با تاریخ  “رشد بوروکراتیک- ارتجاعی، کُند و از بالای  سرمایه داری که خود در پیوندی تنگاتنگ با منافع گروهبندی های سرمایه ی مالی – انحصاری – داریوش کائدپور- دکتر محود رضا فشاهی” قرار داشته اند؟

به هنگام نوشتن نقد سوسیالیسم آ قای م. ر.  سازمان فدائیان اقلیت نیز در رابطه با “انقلاب اکتبر روسیه و درس های آن” چندین مقاله نوشته است، که جای بس تأسف و تعمق دارد. من سعی میکنم که در این نوشته بحث های عوام فریبانه و سطحی مازیار رازی را به نوعی با نقد عوامفریبی فدائیان اقلیت در رابطه با تاریخ شوروی  بویژه حاکمیت استالینیسم،  پیوند دهم. من فکر میکنم که  ۹۵ درصد روشنفکران چپ ایرانی، باید از سوسیالیسم اعاده حیثیت بکنند. چون با دفاع از سوسیالیسم پلیسی- جنایتکارانه و انکار سرمایه داری دولتی- حزبی در شوروی، مُهر تائید به آن دسته از جنایات علیه بشریت زدند که توسط استالین ها، پولپوت ها، انگ ساری ها در موج های عدیده ی سرکوب، علیه میلیونها انسان انجام گرفته است. یک علت بزرگ انزوای اینچنینی چپ در ایران تنها حضور کیانوری ها و شارلاتان هایی همچون فرخ نگهدار نبوده است که بزرگترین جریانات چپ خاورمیانه را به دریوزگی امام بورژوازی و یکی از جنایتکاترین رژیم صد سال اخیر خاورمیانه،  کشاندند، و یا قتل عام بسیاری از اعضا و کادر های متعهد و متفکر این جنبش توسط دو رژیم ارتجاعی نیست بلکه قطب مقابلش نیز همچون توکّل ها، حکمت ها، تقوایی ها، مازیار رازی ها اینچنین به عظیمترین بی اعتمادی ها دامن زده اند. آیا این تصادف است که این آقایان حرفهای بی مایه و محتوا ی پل پوت، انگ ساری، استالین را تکرار میکنند، آنهم در شرایطی که هنوز به سایۀ قدرت سیاسی نزدیک نشده اند؟ اگر بسیاری از عزیزان ما در دهه ی ۴۰، ۵۰، ۶۰ در حوضه ی شناخت از شوروی به بیراهه رفتند، علتش در عدم دسترسی شان به نوشته های محققین برجسته ی غربی، خاطرات زندانیان و هنرمندان و نویسندگان این جوامع بود. کتابهایی که باید کتاب های روی مطالعاتی هر روشنفکر چپ و فعال سیاسی بویژه از جوامع تحت سلطه باشد. ولی امروز چرا؟ از آنجا که بسیاری از جریانات و روشنفکران چپ دررابطه با تاریخ دوره ی بعد از انقلاب اکتبر، همچون فدائیان اقلیت توهم پراکنی می کنند، چنین بحث هایی و درس آموزی از شکست های بزرگ و علل آنها، بیش از پیش  ضروری است. برای نمونه بحث های دکتر ناصر زرافشان در رابطه با انقلاب صنعتی در روسیه و یا تاسف آور تر از آن مواضع گروه تلگرامی خیزش از رفقای “آذرخش” در رابطه با نوشته اخیر اقلیت است. این رفقا بدون کمترین انتقاد از نوشته ی “از انقلاب اکتبر درس بگیریم –اقلیت”، آنرا در گرو تلگرامی شان پست کرده اند.

میدانیم که شناخت و دانش  کمونیست ها و روشنفکران چپ ایران در دهه های ۴۰، ۵۰، ۶۰ از ساختار اجتماعی – اقتصادی شوروی تا حدود زیادی تنها به اشکال حکومتی ( شورایی) و اشکال اجتماعی شده ی تولید (تولید در اشکال کلخوزی, سوخوزی و دولتی صنایع و بانکها) این کشور محدود بوده و ثروت تحقیق علمی شان از این جامعه، به نوشته های استالین، فیلسوف های معاصر حزب حاکم (پوناماریف ها، سوسولف ها)، لنین و ایذا پیش داده های ذهنی از حزب توده محدود بود. آنان از شناخت مضمون واقعی و عینی روابط تولیدی و مالکیت حاکم بر این کشور، مبارزات طبقاتی جاری در درون جامعه ی شوروی، مناسبت مالکیت سرمایه داری- حزبی،  استثمار و سرکوب وحشی یانه ی ناشی از آن محروم بودند.

چند سال پیش در این رابطه برای رفقای آذرخش نوشتم:

«…………..درکنار سایرمحدودیتهای نظری – شناختی چون ناتوانی در بررسی قدرت سیاسی و تحولات مربوط به مبارزه ی طبقاتی در دهه ی ۶۰ و غیره (متأسفانه بسیاری از نوشته ها و اسناد باقیمانده از این دهه در تحلیل از مبارزه ی طبقاتی، قدرت سیاسی، سبک کار تشکیلاتی در شرایط کاملأ پلیسی، عقب نشینی منظم سیاسی به منظور کم کردن ضربات پلیسی و حفظ ادامه کاری در آن شرایط تنها در حد کاملأ محدودی انتشار یافت و خود یکی از علل گیج سری و ندانم کاری عمومی بود.)، قدیسیت بخشیدن به “سوسیالیسم در شوروی” و در موارد عدیده کپی برداری های از شرایط انقلاب روسیه زمینه ساز و یکی از علل بزرگ شکست سنگین جنبش چپ در این دهه و ناتوانی اش در کاهش عمق و دامنه ی شکست بوده است.

این جنبش حتی تا به امروزه قادر نبوده در حد کپی برداری از اسناد موجود، که توسط محققین متعهد غربی و  و روسی  در رابطه با شکست انقلاب اکتبر منتشر شده است، ارزیابی درستی از این شکست  و فراتر از آن “درس آموزی درستی از این شکست” را ارائه دهد.

بی شک آشنایی با علل و زمینه های شکست انقلاباتی چون “انقلاب اکتبر”، “انقلاب ۵۷-۵۶” و “جنبش های چند سال اخیر در کشورهای عربی”  میتواند از تکرار این شکست ها (و مصائب، سرخوردگی ها، تلفات انسانی و بقول مارکس “بالا رفتن خصلت سرکوبگرانه دستگاه دولتی بعد از هر شکست”- نقل به معنی) در این سطح گسترده بکاهد.

رفقا،  در رابطه با “تاریخ شوروی بعد ازانقلاب اکتبر”  سکوت سنگینی  بر نوشته های شما سایه انداخته است. شما  به شکست انقلاب در شوروی تنها با اشاره ای دو صفحه ای و کوتاه[۱] آنهم به نقل از دو جلدهای اول و دوم کتاب های شارل بتلهایم پرداخته اید. شارل بتلهایم در جلدهای سوم، چهارم کتابهای “مبارزه ی طبقاتی در شوروی” مواضع  و انحرافات  و همچنین محدودبینی نظری اش در دو جلدهای اول و دوم را نقد می کند. او با جامع بینی علمی علیرغم انتقاد به پاره ای از ایده ها و نظرات مطرح شده توسط لنین و مارکس، مسخ شدن اساس نظراتشان در “ایدئولوژی استالینیستی”،  چگونگی شکل گیری این “ایدئولوژی” بر بستر مبارزه ی طبقاتی در شوروی را بررسی و نقد می کند. بتلهایم در جلد پنجم به تحولات دورا ن گورباچف می پردازد. گویی خسته از شکستهای بزرگ و پی در پی است، اتوپی “احتمال قدرت گیری شوراهای واقعی” – لنینی را در دورا ن گورباچف دامن می زند.

اگر شما نوشته های سولژینیتسین، سیلیکا، مددوف، مارچنکو، شوتلاتالسکویچ و بتلهایم و سایر محققین در رابطه با “شوروی بعد ازانقلاب اکتبر” را مطالعه کرده اید، چرا در بسیاری از نوشته های شما به تجربیاتی که میلیونها انسان در تابوتی از شکنجه، استثمار،قتل های سیاسی، غیر سیاسی و “انباشت بدوی تحمیلی تحت پوشش سوسیالیسم ” پشت سر گذرانده اند، اشاره ای نمی کنید؟ برای مثال وقتی شما از ضرورت غیر دولتی و غیر حزبی شدن سندیکا ها سخن می رانید، چرا به نمونه های دولتی شده ی اجباری  آن در روسیه، قتل رهبران و فعالین سندیکاهها و تبدیل کردن سندیکاهها و ایذأ شورا ها به ابزار طبقۀ حاکمه و جناح حاکم حزبی و درس آموزی از این تاریخ اشاره ای نمی کنید؟

سکوت نمی تواند ابزار و شیوه ای برای دسترسی به شناخت علمی و آموزش سیاسی باشد. در بهترین حالتش رازگونه جلوه دادن این یا آن مورد تاریخی است.» [۱] به استثناء یکی از نوشته های اولیۀ شما در نقد حکمتیسم. – نامه به آذرخش.

ولی بهتر است که قبل از آشنایی با چهار مؤلفه ی سوسیالیسم آقای مازیار رازی واستالینیسم شرمنده فدائیان اقلیت، در ابتدای این نوشته چند برگی ازتاریخ ادعاها، کٌلی گویی ها، مبهم گویی ها، خودفریبی ها، وعده ها و عوامفریبی هایی که با شعارها و البسه های سوسیالیسم و کمونیسم و تحریف اندیشه ی مارکس منجر به جنایاتی غیر قابل تصور شدند را ورق بزنیم، تا با ردپای اینگونه کُلی گویی های عامیانه در پراتیک این جهانی اش آشنا شویم و آنرا به اندوخته های حافظه ی تاریخی کُندمان بیافزائیم.

فلیب شورت که اتوپیای مساوات طلبانۀ پل پوتی را در کتاب “پل پوت کابوس سرخ” با جزئیات تاریخی فوق العاده غنی تصویر می کند، می نویسد: “پل پوت، اینگ ساری، خیوسامفون و سایر رهبران حزب کمونیست کامبوج از مارکسیسم فقط آنچیزی را می گرفتند که همساز با نقطه نظراتشان بود.”- همۀ نقل قول ها از کتاب پل پوت.. است.

پل پوت می گفت: “ما کتاب های قطور مارکس را نمی فهمیدیم ولی استالین را راحت میخوندیم و می فهمیدیم.”

“از نظر پل پوت سوسیالیسم وسیله ای برای رسیدن به هدف، و راهی برای قوی تر ساختن کامبوج به منظور دفاع از کشور و حفظ نژاد کامبوچیایی برای همیشه بود.”

می دانیم که رژیم خمر بیش از یک و نیم میلیون نفر از جمعیت هفت میلیونی کامبوج را در طول سه سال حاکمیت ارتجاعی اش، به قتل رساند.

یکی از رهبران سابق ایساراک  سالها قبل از روی کار آمدن خمر های سرخ مینویسد:

“مردم در یک جامعه ی متمدن معنای عدالت را می فهمند. ما در جامعه ی خمری خودمان عدالت را نمی فهمیم….هنوز دوست داریم شیوه ها و راه های سبوعانۀ دوران کهن را دنبال می کنیم. اگر فردی محکوم شود، همۀ اقوامش را می کشیم تا مبادا یکی از آنها دست به انتقام گیری بزند… اگر یک مخالف را به زمین بزنیم، چنان او را له و لورده می کنیم تا بمیرد. پیروزی از نظر ما به معنای کشته شدن حریف است. اگر زنده بماند، به معنای آن است که پیروز نشده ایم. این ذهنیت و فرهنگ خمری ماست.”

“پدیدۀ تائول اسلنگ (زندان اوین کامبوج) برآمده از چنین نگرشی به تعارض سیاسی بود.”

“آمریکا از سال ۱۹۷۳ به بعد – تا آوریل ۱۹۷۵ – بیش از پانصد هزار تن بمب روی پایگاه های مقاومت کامبوج ریخته و صدها میلیون دلار برای سرپا نگهداشتن رژیم فاسد مارشال لون نول صرف کرده بود. مارشال در سال ۱۹۷۰ شاهزاده سیهانوک، حاکم موروثی کامبوج را برکنار و قدرت را از او گرفته بود. خمر های سرخ مغرورانه می گفتند که سپاهیان روستائی و بی سوادِ آن ها موفق شده اند قوی ترین قدرت نظامی کرۀ خاکی را از سر راه خود بردارند و پوزۀ آن ها را به خاک بمالند.”

بعد از سقوط پنوم پن و رژیم فاسد و دست نشاندۀ مارشال لون نول – هفده ی آوریل ۱۹۷۵ ، اینگ ساری ، رهبر گروه به اصطلاح مارکسیستی خمر های سرخ در فرانسه و عضو حزب کمونیست فرانسه که بعدها در کنار پل پوت, سن سون، خیوسامفون و… از اعضای رهبری حزب  کمونیست کامبوج شده بود، در یک مصاحبه می گوید:

“هفده ی آوریل ۱۹۷۵ روزی است که دو هزار سال تاریخ کامبوج به پایان رسید و کامبوجی ها شروع کردند به بناگذاری آینده ای به مراتب با شکوه تر از تمدن آنگکور- تمدنی که پادشاهانش در اوج قدرت خود در قرن سیزدهم میلادی بر این امپراتوری حکومت می کردند که از مالزی تا لائوس و ویتنام تا برمه را شامل میشد.- . این نظام جدید جلوی زوالی را که کشور ما از دیر باز به آن مبتلا شده خواهد گرفت و کشور را به مسیر بنیانگذاری سوسیالیسم سوق خواهد داد. و ما این کار را بدون استفاده از هیچ الگویی قابل دسترسی انجام خواهیم داد. حزب کمونیست کامبوج کشور را در مسیر هایی هدایت خواهد کرد که تاکنون هیچ کشوری در طول تاریخ از آنها عبور نکرده است.”

“ما میخواهیم چیزی به دست بیاوریم که تا پیش از این هرگز در تاریخ رخ نداده است.برای انجام این کار، خمر های سرخ از نظریه پردازان دوری جستند اما به وجدان انقلابی تکیه کردند و نبرد را به شیوۀ عملی به پیش بردند.”- اینگ ساری

در سند دیگری از کمیته ی مرکزی آمده است:”ما استفاده از پول را ممنوع کردیم، بازار ها را برچیدیم و برای پاسخ گویی به نیاز های خلق یک نظام عرضۀ کاملأ متفاوت برقرار کردیم. دنیا تا پیش از این هرگز فکر نمی کرد چنین سیاست هایی عملی باشد. این سیاست های نوین به طرز موفقیت آمیزی توانست تضاد بین شهر و روستا را، که مسئله ی حل ناشدنی بود که نوع بشر برای قرن های متمادی با آن سر و کله میزد، حل بکند.”

” ….فاصلۀ میان شهر و روستا را میتوان با تخلیۀ شهرها و کوچ اجباری اهالی شهر به روستا از میان برد…”- همانجا

پل پوت در جهت سرپوش نهادن بر یک انتخابات صد در صد نمایشی و فرمایشی اذعان میکرد:”این انتخابات کاپیتالیستی نیست، ما دیکتاتوری طبقۀ کارگر را اعمال میکنیم.”

به موازات این تحریف های مفهوم سوسیالیسم، ادعاها، وعده های کاذب و سایر تصمیمات اجرایی سران خمر سرخ، دو روز بعد از سقوط پنوم پن و اشغال این شهرتوسط خمر در هفده ی آوریل ۱۹۷۵، این پایتخت با جمعیت بیش از یک و نیم میلیونی اش، توسط سربازان خمرهای سرخ بدون ایجاد کمترین امکانات زیستی در روستا ها برای مردم شهر، بدینگونه تخلیۀ میشود: “سقوط پنوم و اشغال آن توسط سربازان خمر سرخ که بعضی از آنها تنها دوازده سیزده سال سن داشتند. انجام گرفت. اغلب اعضای این ارتش بیسواد بودند. آنها به راستی از دنیای متفاوتی آمده بودند. این همان دنیایی بود که مایکل ویکری دوازده سال پیش از این به دیدنش رفته بود: دهکده های کثیف و فقیری که در آنها دهقانان تهیدست بی سواد بدون دسترسی به آب لوله کشی، برق، مدرسه، و وسایل کشت و کار میکانیکی زندگی می کردند. نحوه ی زندگی آن ها تغریبأ هیچ فرقی با نحوۀ زندگی اجدادشان نداشت. و از مناطقی آمده بودند که اهالی شان نمی دانستند، پول یعنی چه و ماشین چگونه چیزی است……این فقیرترین فقیران باید به الگویی برای مابقی مردم کامبوج تبدیل می شدند. اهالی مناطق مرفع تر و مناطق شهری کشور، که قرار بود بعدأ به انقلاب ملحق شوند و دیر یا زود اکثریت سربازان خمر سرخ را تشکیل دهند، از روی الگوی مورد اشاره ساخته و پرداخته می شدند..این دو نوع کامبوج متفاوت که تا آن زمان اکیدأ از هم دور نگه داشته شده بودند، در آن روز آوریل ۱۹۷۵ با یکدیگر تصادم کردند. قشر نخبگان شهر نشین (استادان دانشگاه، پزشکان، مهندسین، معلمان، کارمندان، وکلا و ……) کامبوج با ترس و وحشت پی بردند که نیرو های فاتح تا چه حد بدوی اند. سربازان خمر سرخ از کاسۀ توالت فرنگی آب می نوشیدند، با این گمان که این کاسه ها چاه های آبی است که شهری ها از آنها آب می نوشند. یک کارگر جوان کارخانه بعد ها به یاد آورد که: ” آنها (خمرهای سرخ) از هر چیزی که داخل قوطی کنسرو بود می ترسیدند. یکی از آنها محتویات یک قوطی کنسرو ساردین را خورده و مریض شده بود و همین قضیه باعث شده بود که بقیه شان گمان کنند این قوطی ها سمِ ماهی دارند…..زمانیکه پنوم پن سقوط کرد حدود ۱۵ تا ۲۰ هزار تن در بیمارستانها ی این شهر بستری بودند. بسیاری از پزشکان قبلأ به خارج فرار کرده بودند. اوضاع بیمارستانها مثل جنگ کریمه بود و بیماران و مجروهان امید کمی برای زنده ماندن داشتند. اما تصمیم برای تخلیۀ شهر- با جمعیت بیش از یک و نیم میلیون نفر- و بیرحمی ای که خمر ها (نیرو های منطقۀ شمالی) در جای این تصمیم از خود نشان می دادند اندک شانس مجروهان و بیماران بستری در بیمارستان را برای زنده ماندن کاملأ از میان برد…..هزاران بیمار مجروح در شهر به حال خود گذاشته شدند. آنهایی که هنوز رمقی برایشان باقی مانده بود لنگ لنگان به جلو می رفتند. بعضی از بیماران روی تخت دراز کشیده بودند و اعضای خانوادها یشان در حالی که در حالی که کیسه های پلاسمای خون یا سِرم آنها را در دست داشتند می کوشیدند تخت حامل بیمار را به جلو حمل کنند. من هرگز آن فرد معلولی را که نه دست داشت نه پا و مثل یک کرم برسطح آسفالت خیابان پیچ و تاب میخورد……یا آن مردی را که پایش از انتهای لگن آویزان بود و فقط با پوست به هم وصل بود….. همه ی بیمارانی که عاجز از پیمودن مسیر طولانی راه بودند، در کنار جاده ها به قتل رسیدند. “

“ماشین چرخ گوشت کامبوجی ها به راه افتاد. در نیمۀ نخست سال ۱۹۷۶، چهارصد تن در زندان فوق امنیتی تائول اسلنگ زندانی شدند. در نیمۀ دوم همین سال، تعداد زندانیان از مرز هزار تن عبور کرد. تا بهار ۱۹۷۷، ماهی هزار تن دستگیر و اعدام شدند. استالینیسم منطق خاص خودش را دارد. استالینیسم در کامبوچیای دموکراتیک عنان اختیار را رها کرده بود.”

“…….و طی تقریبأ یکسال و چند ماه مورد اشاره، گرد باد آتشین ترور، که کانونش زندان فوق امنیتی تائول اسلنگ بود، سرتاسر کشور را فرا گرفت و هزاران کادر حزبی صدها هزار از دهقانان جدید و قدیم را به تلی از خاکستر تبدیل کرد.”

“کادر های دهقانی خمر سرخ، مثل کادر های ایساراک در سال های دور، از “جنین دودی” مثل طلسم بلاگردان استفاده می کردند. آنها کیسه های صفرای زندانیان را برای مصارف پزشکی از بدن هایشان بیرون می کشیدند و جگرهای قربانیانشان را  از بدن آنها در می آوردند و سپس می خوردند.” هینگ نگور به یکی از زندان ها در منطقه شمال- غرب برده شد و بعد ها نوشت:

“جرم من این بود که از سبزیجات  خودروی جنگلی استفاده کرده بودم –خوردن سبزیجات و برگ درختان جنگل در دوره قحطی ممنوع بود.- …. مرا به مجموعه ساختمانی بردند که قبلا ندیده بودم. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد اشیای سیاه و پر چین و چروکی بود که از لبه پشت بام آویزان بود…..بعد از ظهر زندانیان زندانی تازه ای آوردند که زن حامله ای بود…من شنیدم که زن به ماموران می گفت که شوهرش سرباز رژیم سابق نبوده است و وی مرتکب هیچ گناهی نشده است…..بعدأ یک بازجو را دیدم که در حالی که یک چاقو تیز به دستش گرفته بود از میان درختان جنگل بیرون آمد….. او با زن حامله حرف زد و زن هم پاسخ هایی به او داد. بعد، بازجو لباس های زن را در آورد و شکمش را با چاقو پاره کرد و جنین او را در آورد. من رو برگرداندم اما از صدای شیون زن خبری نبود. ابتدا خیلی بلند جیغ می کشید و هر چه  گذشت صدایش کم تر و کمتر شد تا سرانجام به سکوت مرگ مبدل شد. قاتل به آرامی از جلوی ساختمان من عبور کرد، در حالیکه جنین را از گردنش گرفته بود و آنرا با خود حمل می کرد…طنابی به دور جنین پیچید و آنرا در کنار دیگر جنین های سیاهِ خشک شدۀ پر چین و چروک از لبۀ بام آویزان کرد.”

فلیب شورت می نویسد:”رفقای اعتقادی پل پوت نه استالین یا مائو که توماس مور انگلیسی قرن شانزدهم، ابریست های انقلاب فرانسه و سوسیالیستهای آرمانگرای روسیۀ قرن نوزدهم بودند؛ سوسیالیستهایی که لنین آنها را به عنوان “حاملان ایدئولوژی ارتجاعی خرده بورژوازی و عقب ماندگی آسیایی به باد سرزنش گرفته بود. فرق قضیه در این بود که پل پوت قدرت داشت و می توانست ایده هایش را عملی کند.” “این مدل آنگکوریِ (یعنی سرزمین معبد ها که خمر سرخ برای حزب کمونیست نیز بکار می برد) کشور داری بود که لباس کمونیستی به تن کرده بود.”

“آنها مارکسیسم را مثل کمونیست های هر جای دیگر دنیا، از پشت منشور فرهنگ ملی خود تعبیر و تفسیر می کردند- و در مورد آنها این فرهنگ ملی عبارت بود از نوعی بودایی گری به شدت هنجار بنیاد و اصلاً نباید تعجب کنیم که آنها خودشان را نه باز نمود جامعه پرولتری- که با زیر و رو کردن بنیان های اقتصادی جامعه یک دنیای صنعتی نو خواهد ساخت- بلکه، خیلی ساده تر تجسم خوبی که بر نیرو های بدی غلبه خواهد کرد تصور میکردند.”

مازیار رازی (م. ر.) می گوید: مؤلفه اول سوسیالیسم این است که “سوسیالیسم علمی است”.

وی  در ادامه بحث اشاره می کند که: “مارکس و انگلس گفتند، سوسیالیسم علمی است. -م. ر.”   او به جای توضیح و تعریف معین و روشنی از علم و تفاوت آن با شناخت  و یا دانستنی های غیر علمی و یا فی المثل  ایمان مذهبی و ارائه ی تعریفی روشنگر، از آن حوضه ای از شناخت که اثبات می کند، سوسیالیسم مارکسیستی علمی است و همچنین مقایسه ی آن با سایر علوم، فی المثل علوم طبیعی-فیزیک، بیولوژی، شیمی، زیست شناسی، روانشناسی  و غیرو… ، تعریف بغایت اخته شده ای از علم ارائه می دهد. او علم را به مثابه  یکی از مؤلفه های سوسیالیسم، به مفهوم  “تبعیت نکردن از الگو سازی و تحلیل مشخص از شرایط مشخص” تنزل می دهد. او از شیوه و اسلوبی علمی که مارکس در شناخت فی المثل روابط تولیدی سرمایه داری و یا بررسی احزاب سیاسی، مبارزه ی طبقاتی بکار می برد، سخنی نمی گوید  و از داده های تاکنونی علوم  و شناخت ارائه شده درباره ی بسیاری از حوضه های تاریخی، اقتصادی، اجتمایی، سیاسی و… که توسط روشنفکران، دانشمندان، محققین، کلاسیک های مارکسیستی و بسیاری از کمونیست ها و…. ارائه داده شده و ایذأ  ابزار مهمی درهر ” تحلیل مشخص از شرایط مشخص”  است، سخنی نمی گوید.

می گوید شناخت علمی را باید از “درون جنبش و مبارزات” بیرون بکشد. چنین بحث انحرافی را لنین به درستی در “چه باید کرد” با اشاره و نقل قول از مباحث کائوتسکی توضیح و پاسخ داده است.

برای اثبات این ایده که شناخت علمی را باید از “درون جنبش و مبارزات” بیرون کشید، به  مثال رابطه ی دکتر با بیمار رجوع میکند.

او با ارائۀ مثال پزشک مجرب و مسلح به دانش پزشکی  و انسان مبتلا به بیماری و “چگونگی تشخیص علت و ریشه ی بیمار (ی) . -م. ر.”  در واقع تیشه به ریشه ی استدلال های خود میزند. وقتی که در ادامه ی بحث میگوید: “برنامه باید از دل جنبش بیرون بیاید. -م. ر.”.  او دانش پزشکی -که یک پزشک در ابتدا از طریق تحصیلات عالیه بدان رسیده است.-، و تجربیات گرانقدری که یک  پزشک مجرب از معالجه ی بیماران مختلف به دست آورده است و در “تشخیص علت بیماری بیمار جدید” بکار میبرد، به سادگی نادیده می گیرد و آنرا در بٌته ی نقد ایدئولوژی به “مفهوم آگاهی کاذب” بی بها جلوه می دهد.

م. ر. مخالف ارائه ی برنامه و روشن کردن وظایف کلی و پایه ای انقلاب آتی توسط مبارزان، کمونیست های با شناخت و با تجربه از همین زاویه ی نظری است. او ناقد این یا آن برنامه و یا پاره ای از مواضع ارائه شده در جنبش ما نیست بلکه از نظر وی همه ی برنامه ها الگوی منجمد و بی ارتباط با منافع کارگران و زحمتکشان هستند. با اشاره به تفاوت بین علم و جادوگری، سوسیالیسم مارکسیستی جریان خودش را با سایر جریانات که برنامه ارائه داده اند را نقد می کند. حتی اگر این برنامه با تکیه به شناخت و ابزار، شیوه و اسلوب مارکسیستی و با تکیه به شناخت درست از شرایط عینی و ذهنی، مناسبات اساسی بین طبقات و همچنین بررسی درست و رئالیستی از داده های شناختی و در نظر گرفتن ویژگی های عدیده ی مربوط به جامعه ی ما و در پیوند با شرایط جهان و نیرو های پیرامونش ارائه شده باشد.”چرا که به زعم او “برنامه باید از دل خود جنبش کارگری بیرون بیاید.”!!.  خود به خود!! این حتی به معنی “جنبش همه چیز، هدف نهایی هیچ چیز-لنین” نیست بلکه به معنی : جنبش همه چیز، هدف نهایی در همان چیز!! است. اکونومیسم و  پوپولیسمی  پیش پا افتاده.

“این تئوری که آگاهی باید از بیرون به درون جنبش کارگری  وارد بشود، سوسیالیسم مارکسیستی نیست. آگاهی سوسیالیستی از دل طبقه ی کارگر می آید. -م. ر.”

برای مثال درک درست و علمی از چگونگی رشد و تکامل سرمایه داری و تسلط این شیوه ی تولید در ایران و عصری که این تکامل و تسلط در آن شکل گرفته است و همچنین تفاوت این چگونگی تکامل و تسلط با سایر جوامع و نمونه ی کلاسیکش در انگلستان و ویژیگی هایی که این چنین پروسه ای از تکامل بهمراه داشته است که به نوبه ی خود تاثیر به سزایی بر صفبندی طبقاتی، مبارزه طبقاتی و همچنین وظایف انقلاب جاری دارد و می باید در برنامه بطور فشرده بیان شود، از نظر م. ر. باید “از دل خود جنبش کارگری بیرون بیاید.” و این در حالی است که خود آقای رازی با همه ی دانستنی ها و دانشش (به معنی  واژه    knowledge) که به جرئت می توان گفت که بمراتب بیشتر از میلیونها کارگر ایرانی و حتی پیشروان  مبارزات عملی و جاری این طبقه در جامعه ی ایران است، درک کاملأ غیر علمی (به معنی  واژه   Sience) از چگونگی رشد و تکامل سرمایه داری و تسلط این شیوه ی تولید در ایران و جوامعی چون ایران دارد. ادعایی که م. ر.  در بسیاری موارد همچون آیۀ نازله از آسمان در باره ی تاریخ شکلگیری طبقه ی سرمایه دار ارائه می دهد، چنین است: “ما طبقه ی سرمایه دار نداشتیم. یک مشت دزد و….امپریالیسم طبقه ی سرمایه دار را در ایران کاشته است.”!! و البته توضیح نمی دهد که در این درختکاری (طبقه کاری!!) امپریالیستی، پرولتاریای این طبقه به هنگام کاشتنش، از کدام کره ی خاکی به اینجا روانه شده است؟  چرا که سرمایه داری و طبقه ی سرمایه دار همواره با پرولتاریا، فروش نیروی کار، جمعیت معینی از انسان ها- پرولتاریا-،  تولید ارزش اضافی، سود و … همراه است.

مازیار رازی که خود عاجز از دیدن، شناختن و بررسی ویژگی های ساختار فئودالی در جامعه ای چون ایران است مدعی است که: “ما فئودالیسم نداشتیم، بلکه شیوۀ تولید آسیایی.. م.ر. ” در رابطه با ویژگی های ساختاری فئودالیسم در ایران رجوع شود به کتاب های دکتر محمد رضا فشاهی: “واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال” و همچنین “تکوین سرمایهداری در ایران”

لنین درنقد اکونومیستها و آوانتوریستها در «چه باید کرد» و …. می‌نویسد:

«تاریخ تمام کشورها نشان می‌دهد که طبقۀ کارگر، منحصراً با اتکا به تلاش‌های خودش تنها قادر به کسب آگاهی صنفی است، یعنی متقاعد شدن به اینکه می‌بایست در ظرف اتحادیه متشکل شود، با کارفرمایان مبارزه کند و برای تصویب قوانین ضروری کار به حکومت فشار بیاورد و نظایر این‌ها. حال آن‌که تئوری سوسیالیسم از دل تئوری‌های فلسفی و تاریخی و اقتصادی‌ای بیرون آمد که نمایندگان تحصیل‌کردۀ طبقات دارا و روشنفکران تشریح کرده‌اند»

«آگاهی سیاسی طبقاتی فقط از بیرون می‌تواند به کارگران آورده شود، یعنی بیرون از مبارزۀ اقتصادی، بیرون از حوزۀ روابط میان کارگر و کارفرما» و «با حفظ مبارزه در چهارچوب تنگ مبارزۀ اقتصادی، هرگز قادر نخواهیم بود که آگاهی سیاسی کارگران را به سطح آگاهی سیاسی سوسیال دمکراتیک {سوسیالیستی} توسعه بدهیم.»

«اغلب گفته می‌شود که طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم می‌گرود. این گفته به این معنی کاملاً درست است که تئوری سوسیالیستی، عمیق‌تر و صحیح‌تر ازهر تئوری دیگری منشأ فلاکت طبقۀ کارگر را آشکار می‌کند و به همین خاطر کارگران می‌توانند به سادگی آن را هضم کنند… طبقۀ کارگر به طور خودانگیخته به سوسیالیسم می‌گرود، با این حال ایدئولوژی بورژوایی فراگیر نیز که مداوماً و به اشکال گوناگون احیا می‌شود، به طور خودانگیخته خود را به درجه‌ای همچنان بیشتر بر طبقۀ کارگر تحمیل می‌کند»

اینچنین درک های عامیانه ای از سوسیالیسم علمی است که آقای مازیا رازی در نوشته ی”در بارۀ اعتراضات اخیر کارگران  هپکو” مدعی میشود که: “کارگران ایران در یکسال اخیر به مفهوم مارکسی دولت پی برده اند.”!!

بله، به زعم ایشان کشوری که به موازات همه ی جنبش های اعتراضی، همه ی سرکوب ها، اعدام ها، شکنجه ها،  زندانی دادن ها، در سطح جهان رکورددار  بیشترین سینه زن، قمه زن، گِل به سر زن، فحشا، اعتیاد، دزدی های کلان مالی، و… و کمترین میزان مطالعه  است. و همچنان در رده ی خرافاتی ترین کشور دنیا است و سال ها است که طبقه و ارتجاع حاکمش کوچکترین خواسته های حتی مدنی- صنفی را در نطفه خفه می کند. در جامعه ای که در آن جهالت و خرافات با عظیمترین امکانات مالی، سیاسی، اداری، مؤسسات مذهبی و غیرو  در مخیله و عادات مردم نهادینه میشود. به زعم ایشان : “کارگرانش در یکسال اخیر به مفهوم مارکسی دولت پی برده اند.”!!

می گویند: اگرپروسه سورهای    Prozessor      های -Supercomputer  IBM (سریعترین کامپوتر ی که با تکیه به تکنولوژی ماقبل فیزیک کوانتومی ساخته شده است) یک محاسبه ی پیچیده ی ریاضی را  در طول ده هزار سال بپایان می رساند. همان محاسبه ی ریاضی را  Quantencomputer =     Prozessor های  Sycamore از کنسرن گوگل در سه دقیقه و نیم  انجام می دهد.

آری، در عصر کاربرد فیزیک کوانتومی در حوضه ی انفورماتیک (Information Technologie) ما شاهد اینچنین تعریف تحریف شده، بی مایه و مبتذلی از علم هستیم!!

موئلفه ی دوم سوسیالیسم:”این است که مارکسیسم از پائین و در میان توده ها کار می کند. مارکسیسم نخبه گرا نیست. -مازیار رازی.”

بحث او از مفهوم ” الیته و قیم مآبی”  در این بخش از گفتگو کاملاً یکجانبه و محدود است. بدین معنی که نُخبه گرا نبودن را به :”مارکسیسم از پائین و در میان توده ها کار می کند.” تنزل می دهد. او در واقع از طرفی نقش آوانگارد و پیشروان کارگران و زحمتکشان را در شرایط سلطه ی سرمایه داری و جوامع طبقاتی و بویژه جوامعی با حاکمیت توتالیتاریسم ایدئولوژیک (مذهبی و یا آتئیستی) انکار می کند. و از طرفی دیگر از مخالفت آگاهانه با  انحصار قدرت در دست اقلیتی از الیته ی مدعی آوانگارد پرولتاریا و مصیبت های ناشی از آن در جوامعی چون روسیه و کامبوج و… پرهیز می کند. او نمیتواند رابطه ی درستی بین “سر با تن” ایجاد کند.

“کمونیستها از یک سو، یعنی در عمل، پیشرفته ترین و قاتع ترین بخش حزب های طبقه ی کارگر هر مملکت را تشکیل می دهند، و در واقع بخشی هستند که دیگران را به حرکت در می آورند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری، آنان نسبت به تودۀ عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی، مسیر حرکت، شرایط ، و نتایج نهایی و کلی نهضت پرولتاریا را درک می کنند. “- مانیفیست کمونیست- مارکس انگلس.

….وظیفه ی پایه ای و اساسی احزاب و سازمان های مترقی همانا آشنا و سازماندهی کردن مردم برای منافع تاریخی طبقاتی خود و هدایتشان (اکثریت اهالی) به کسب قدرت سیاسی- اقتصادی- نظامی و غیرو….توسط نهاد های عدیده ی اجتمایی ( حزب سیاسی طبقه ی کارگر، شوراها، کمون ها، کمیته ها، اتحادیه ها،  سندیکاها، مؤسسات مدنی و …) است.

این امر بویژه در جوامعی با اقتصاد تک پایه ای و رانتی و با تاریخ  “رشد بوروکراتیک- ارتجاعی، کُند و از بالای  سرمایه داری که خود در پیوندی تنگاتنگ با منافع گروهبندی های سرمایه ی مالی سرمایه داری –داریوش کائدپور-دکتر محمد رضا فشاهی” .قرارگرفته اند، بیش از سایر جوامع ضروری و غیر قابل انکار است.

جوامعی که در آنها دیکتاتوری های پی در پی در طول  قرن ها، عظیم ترین موانع را علیه رنسانس فرهنگی، علمی، فلسفی، اخلاقی، مذهبی و غیرو..ایجاد کرده و جهالت عمومی در آنها نهادینه شده است و این شرایط عمومی موانع عظیمی علیه “روشنگری توده ها و سازماندهی آگاهانه شان” بوجود آورده اند. در چنین جوامعی حاکمیت اقلیت حزبی- دولتی، بوروکرات، تکنوکرات و الیته ی محدودی از جامعه با  ادعای سوسیالیسم و یا حتی آرمانخواهی صادقانه، ربطی به سوسیالیسم ندارد.

آیا جامعه ی ما که توده هایش در بسیاری از موارد تاریخی به شکل موجی، از جریانات ارتجاعی دنباله روی می کنند. حتی امروزه و در این عصر پتانسیل، توانایی و استعداد این حقیقت تلخ را ندارد که بر تن شاه اسماعیل صفوی دیگری البسه های دروغین و عوامفریبانۀ سوسیالیسمی بی محتوا و تهی شده از ارزشهای درست و علمی اش بپوشاند و یا به یاری ادبیات عرفانی آغشته به عادات کهنه، سنتها و جمود ایمانی –مذهبی، قدرت حاکمه ی دیگری را با شناعات قرون وسطائی علیه منافع توده ها تزئین کند؟

سوسیالیسم  جابجا کردن و یا جانشینی الیته ی طبقه ی حاکمه ی سرمایه دار با “آوانگارد، پیشروان، آرمانخواهان پرولتاریا و یا سایر مدعیان که خود را قیم فداکار کارگران و زحمتکشان می دانند”، نیست. حاکمیت اقلیت حزبی- دولتی، بوروکرات، تکنوکرات و الیته ی محدودی از جامعه با  ادعای سوسیالیسم و یا حتی آرمانخواهی صادقانه، ربطی به سوسیالیسم ندارد.

سوسیالیسم مالکیت و کنترل، هدایت ابزار تولید و توزیع را اشتراکی و توسط کُل جامعه و ادارۀ آنان را به نفع همگان توصیه می کند.

در سوسیالیسم حاکمیت اداره ی تولید و توزیع، مبادله و ..با  تولید، توزیع و مبادله کنندگان مستقیم و اکثریت اهالی جامعه است و این اکثریت مالک ابزار تولید و توزیع هستند. مفهوم جامعه نمیتواند به طبقه ی کارگر و زحمتکشان استثمار شونده محدود باشد. برای مثال در یک بیمارستان بزرگ شورای پزشکان آن بیمارستان، امور مربوط به پزشکان آن بیمارستان و در یک دانشگاه شورای استادن دانشگاه و غیرو… امور مربوط به این دو گروه اجتمایی را در آن حوضه یا مؤسسه به عهده میگیرند و نه نظافتچی و یا پرستاران بیمارستان، نگهبانان دانشگاه.

تاریخ در موارد عدیده نشان داده است که انحصار قدرت سیاسی، مالی، نظامی، امنیتی در دست اقلیتی از آوانگارد، پیشروان، آرمانخواهان پرولتاریا و یا سایر مدعیان که خود را قیم فداکار کارگران و زحمتکشان می دانند، منجر به اشکال مختلف دیکتاتوری ارتجاعی اقلیتی علیه اکثریت میشود.

“پل پوت میتوانست علیه اقتدار گرایی، نخبه گرایی، نمایش گرایی، عالیرتبه گرایی و آقایی کردن بر مردم داد سخن بدهد، اما هرچقدر رادیکالیزه شدن شتاب بیشتری پیدا میکرد، همۀ پدیده های مورد اشارۀ او در جامعۀ کامبوج شدت بیشتری می یافتند.” همانجا

این هم کافی نیست که ما با پرتاب کردن دو جمله و یا دو کد و شعار از مارکس: “از هرکس به اندازه ی توانش به هر کس به اندازه ی کارش و یا کار ارائه داده شده”. – جامعه ی سوسیالیستی. » و یا “از هر کس به اندازه ی توانش به  هر کس به اندازه ی نیازش – جامعه ی کمونیستی-  خیالمان را در تعریف از سوسیالیسم راحت کنیم.

حتی ناب ترین انقلابات سوسیالیستی مُهر  تقسیم کار موجود جامعه ی سرمایه داری را بر پیشانی دارند. چه نهادی میتواند “ارزش کار ارائه شده” ی برای مثال یک مخترع دانشمند، جراح متخصص مغز، برنامه نویس با هوش، نظافتچی ساده، فوتبالیست حرفه ای و. بر اساس کدام معیار ارزیابی کند؟ جامعه ی ۸۰ میلیونی را نمیتوان در فردای انقلاب در دو جمله و در دو شعار مارکس فرو برد.

مارکس در نقد جامعه ی سرمایه داری به اندازه ی کافی جامع و علمی نوشته است و ثروت معنوی عظیمی از خود بجای گذاشته است. ولی ما نمی توانیم سازکارهای ساختاری جامعه ی نوین را با لمیدن به دو جمله و دو شعار از مارکس پیشاپیش تعیین کرده و توضیح دهیم.

این منجمد کردن اندیشه ی خلاق مارکس است.

سوسیالیسم از نظر مازیار رازی(مارکسیست های انقلابی!!) و رویزیونیسم تاریخی استالینیست های شرمنده، فدائیان اقلیت.

قسمت دوم،  ۱۱.۲۰۱۹. ۱۵

بدون نقد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی، دفاع از سوسیالیسم و حرکت به سوی سوسیالیسم شعاریست میان تهی و بی اعتبار!

جا دارد که در این رابطه اشاره ای هر چند کوتاه به یکی از وجوهات مشترک استالینیت های شرمنده (فدائیان اقلیت) و تروتسکیستها داشته باشیم. هر دو جریان مخالف شکلگیری و سلطه ی سرمایه داری حزبی -دولتی در شوروی دوران استالین هستند. همانگونه که تروتسکی تنها از قشر بوروکرات حاکم بر شوروی سخن می گوید. همانگونه نیز نشریه پیشگام در نوشته های اخیر خود به نام: “از انقلاب اکتبر درس بگیریم” و “کار ۷۵۲”  در پوشش انتقاد از انحرافاتی که منجر به قدرت گیری رویزیونیسم خروشچفی و تجدید نظر در مارکسیسم – لنینیسم!! شد، منکر شکلگیری سرمایه داری حزبی – دولتی در دوره ی حاکمیت استالینیست ها است. پیشگام به شیوه ی همه ی اپورتونیستها با اعتراف به انواع سرکوب ها، تصویه های درون حزبی و حکومتی، شکنجه ها و اعدام ها در زمان استالین، حامل طبقاتی این موج های عدیده ی سرکوب را نادیده میگیرد. او در بهترین حالت به وجود سوسیالیسمی با انحراف بینی!! اعتراف می کند. جالب اینجاست که بسیاری از روشنفکران و فعالّین چپ سرکوب و تالانگری رژیم توتالیتر ج. ا. را در پیوند با حاکمیت انحصاری فراکسیون سرمایداران و زمینداران بزرگ و ایدئولوژی ارتجاعی می بینند. یکبار جنایات و تبهکاری ها طبقۀ حامل دارد و در جایی دیگر با سوسیالیسمی مبتلّا به اندکی انحرافات تطهیر میشود!!

»اما به رغم تمام توصیه های لنین بوروکراتیسم در دولت شوروی و حزب بعد از مرگ وی رشد بیشتری یافت و بوروکرات های جدید چه رهبران حزبی و چه مدیران اقتصادی، همگی از امتیازات ویژه ای برخوردار شدند.« – کار۷۵۲

»پس از مرگ استالین و انتخاب خروشچف به دبیر کلی، موقعیت بوروکرات های حزبی و مدیران باز هم تقویت شد. خروشچف که خود در دهه ی، زمانی که به سمت دبیر اولی حزب در مسکو رسیده بود، تصفیه های گسترده ای صورت داده بود، از کیش شخصیت استالین و تصفیه های وی، در کنگره ی بیستم حزب گله و انتقاد کرد و نقش افشاگر ” جنایات دوران استالین” را ایفا کرد!!  خروشچف در اصول و مبانی مارکسیسم – لنینیسم  تجدید نظر کرد و راه را بر توسعه مناسبات کالائی پولی گشود. در این دوره رکود اقتصادی، به فساد و بوروکراسی حاکم افزوده شد و ناکارایی سیستم آشکار گردید.«- کار۷۵۲

“از نظر پل پوت، کامبوجیای دموکراتیک جزیرۀ خلوص و پاکی در وسط آشفتگی های دنیای معاصر و یک الگوی ارزشمند برای نوع بشر بود……در سند کمیتۀ مرکزی ح.ک.کامبوج آمده است:”استاندارد های انقلاب بلشویکی روسیه در سال ۱۹۱۷ بسیار رفیع بود، اما خروشچف این انقلاب را از پا درآورد. استاندارد های انقلاب مائو در چین سال ۱۹۴۹ تا زمان حاضر رفیع بوده، امروز به ضعف و تزلزل گذاشته است، دیگر مثل سابق مستحکم نیست. اما استاندارد انقلاب هفده آوریل ۱۹۷۵ [انقلاب کامبوج]، به زعامت رفیق پل پوت، سُرخِ تابناک، آکنده از عزم راسخ، به طرز فوق العاده ای مستحکم و به طرز شگفت انگیزی روشن بینانه است. کل دنیا انقلاب ما را می ستاید، مدح و ثنایش را می گوید و از آن می آموزد.”

حداقل از این زاویه که خروشچف هزاران هزار زندانی سیاسی را آزاد کرد و از میلیونها انسان به قتل رسیده اعاد حیثیت کرد و به بخشی از جامعه اندکی فرصت و فضای تنفس سیاسی- اجتمای و مدنی داد، به استالین برتری داشت. اقلیت از منظر دفاع استالینیسم  به نقد خروشچفیسم می پردارد.

کار ۷۵۲ و بسیاری ازروشنفکران چپ ایرانی و جوامع تحت سلطه  حتی اگر توان فکری – فرهنگی  و دانش  نقد و بررسی چنین جوامعی را داشته باشند، امکان بررسی روابط تولیدی حاکم و چگونگی عملکرد ساختار اقتصادی بر این دوران شوروی و چنین جوامعی را ندارند. لذا کار اقلیت بجای مطالعات نوشته های محققین و زندانیان شوروی استالینیستی و درس آموزی از آنان، تلاش می کند بطور عمده با نقل قول های عدیده از لنین و بکارگیری اتوریته ی او در جنبش ما، تاریخ این دوران را با رنگ و لُعابی کاذب لاپوشانی و تحریف کند.

  می نویسد: “در سال ۱۹۲۹ که “چرخش بزرگ” آغاز می‌شود، نپ کنار گذاشته می‌شود و سیاست تعرض گسترده در تمام جبهه‌ها برای محو عناصر سرمایه‌داری از شهر و روستا و کلکتیویزه کردن در مقیاس وسیع آغاز می‌گردد.
ازاین‌پس جامعه شوروی یک‌روند به‌شدت متناقض را طی می‌کند. متناقض ازاین‌رو که تا نیمه دوم دهه‌ی ۳۰، دیگر چیزی به نام مالکیت خصوصی بر وسایل تولید وجود ندارد. تمام وسایل تولید به تملک جامعه درآمده است. هیچ‌کس نمی‌توانست فرد دیگری را به‌عنوان کارگر مزدبگیر اجیر کند و به کار وادارد. در روستاها دو شکل اساسی مالکیت اشتراکی کلخوزی و سوخوزی مسلط گردید. کار موظف همگانی معمول شد و حق کار به یک حق تضمین‌شده درآمد. تولید و توزیع به‌حسب یک برنامه سرا سری سازمان‌یافته بود که نه بر ملاحظات سود و زیان، بلکه بر اولویت‌های اجتماعی و سیاسی مبتنی بود. باوجوداین برنامه، نقش قانون ارزش و تولید کالایی به حد بسیار نازلی در اقتصاد رسید. نرخ‌های رشد اقتصادی فوق‌العاده نیز یکی از مختصات این دوران بود.” . – کار۷۵۲

“دیگر چیزی به نام مالکیت خصوصی بر وسایل تولید وجود ندارد.!!”- کار۷۵۲

در کامبوج نیز همانند شوروی:”هیچ کس نمی توانست فرد دیگری را به‌عنوان کارگر مزدبگیر اجیر کند و به کار وادارد. در روستاها تنها یک شکل مالکیت اشتراکی سوخوزی مُسلط گردید”!!. ولی تنها شکل سوخوزی و نه مضمون آقایان و یا خانم های اقلیت!

ولی دیکتاتوری عنان گسیخته فعال مایشایی می کند!! و نه تنها دیکتاتوری بلکه بهیمی ترین و تبهکارانه ترین شرایط کار و زیست به میلیون ها کارگر و دهقان تحمیل می شد. این شرایط تنها و تنها با پروسه ی انباشت اولیه –نگاه کنید به کاپیتال جلد اول- قابل مُقایسه و توضیح است. آقای توکل این دیکتاتوری و توتالیتاریسم “در هوا سقف نمیزند.” بلکه پایه های طبقاتی دارد. برای مثال چنانچه به دلایل کشاکش و مبارزه ی طبقاتی، در همین رژیم جمهوری اسلامی زگتور و بخش دولتی سرمایه سایر اشکال مالکیت را مُطلق العنان به عقب براند، زمینه ها و پایه های طبقاتی  چیزی جز سرمایه داری دولتی نیست که در آن ثروت و قدرت هر چه بیشتر در انحصار یک اقلیت حاکم است؟

“تمام وسایل تولید به تملک جامعه درآمده است.”!! . – کار۷۵۲

آیا جامعه تعریف طبقاتی ندارد؟ اگر این جامعه به الیته ی مقتدر حزبی و نهاد های دولتی محدود بشود در اینصورت شما با نوعی از سرمایه داری دولتی روبرو هستید که در قرن ۱۹ همان فلاکتی را به مردم تحمیل می کند و کرده است که بورژوازی نوپای اروپا از اواخر قرن ۱۶ و تا اواسط قرن ۱۸ به دهقانان و کارگران تحمیل کرده بود.

“در روستاها دو شکل اساسی مالکیت اشتراکی کلخوزی و سوخوزی مسلط گردید.”!!

آیا شکل تولید میتواند روابط تولیدی و مالکیت حاکم بر روند تولید را توضیح دهد؟  این نادیده گرفتن شرایط بهیمی زیست، استثمار و سرکوب میلیون ها دهقان و کارگر روستا در سوسیالیسم پلیسی-جنایتکارانه ی نوع استالینیستی شرم آور نیست؟

چرا کار اقلیت از شرایط زیستی، حقوقی، کاری و نوع رابطه ی میلیونها دهقان مسلوب الحق با ابزار تولید وهمچنین اداره کننده گان و برنامه ریزان اشکال تولید کلخوزی و یا سووخوزی سخنی نمی گوید؟ کار اقلیت از حذف مالکیت خصوصی!! در دهه ی ۳۰ قرن ۱۹ شوروی به نقل از ادعا های دروغین “رفیق استالین!!” سخن می گوید و به موازات مالکیت خصوصی بر وسایل تولید!! از تناقض!! وجود انواع سرکوب در حوضه های مختلف اجتمایی – سیاسی و محدودیت های حضور توده ها در ارگان ها و نهاد های حکومتی_ دولتی_ حزبی.. گزارش میدهد، تا علت وجودی و شکلگیری خروشچفیسم و در نهایت پروسۀ شکست انقلاب و زمینه هایش را تشریح کند!! . شاید درک اقلیت از مالکیت خصوصی و حذف آن محدود به ساحت مادی!! آن است  و در انتظار حذف ساحت ذهنی این مالکیت به  شیوه ی خیوسامفون از کامبوج است.

لنین در مقاله ی خطر فلاکت….. تأکید می کند: “زیرا سوسیالیستها حتی در صورت انقلاب کامل سوسیالیستی هم نمی خواهند و نمیتوانند از دهقانان خرده پا سلب مالکیت کنند و نخواهند کرد.”

مارکس هم در مقاله ای تأکید می کند که “پرولتاریای در قدرت از دهقانان خرده پا سلب مالکیت اجباری نمی کند.”- نقل به معنی

خیوسامفون یکی دیگر از رهبران حزب به اصطلاح کمونیست کامبوج  (خمر های سرخ) در یک سخنرانی با طرح این پرسش از حاضران سخنانش را آغاز کرد:”چگونه یک انقلاب کمونیستی بر پا کنیم؟ نخستین کاری که باید بکنید نابود کردن مالکیت خصوصی است. اما مالکیت خصوصی هم در ساحت مادی وجود دارد و هم در ساحت ذهنی….برای نابود کردن مالکیت خصوصی روش مناسب تخلیه ی شهرها است. اما مالکیت خصوصی ذهنی به مراتب خطرناکتر است؛ این نوع مالکیت  بر آمده از هر چیزی است که فکر می کنید «مال شما» است، بر آمده از هر چیزی است که گمان می کنید در پیوند با شماست- والدین، خانواده تان، همسرتان. هر چیزی که می گویید «این مال من است» مالکیت خصوصی ذهنی است. فکر کردن به واژه های «من» و «مال من» ممنوع است. اگر بگوئید «همسر من» غلط است. شما باید بگوئید «خانوادۀ ما» . ملت کامبوج خانواد ۀ بزرگ ماست…به همین دلیل است که از هم جدا شده اید؛ مردان با مردان، زنان با زنان، بچه ها با بچه ها، – بیاد آر کمپ های مجاهدین خلق در عراق و آلبانی را- همه ی شما زیر حمایت و مراقبت آنگکار (حزب کمونیست کامبوج) قراردارید. هر کدام ما مرد، زن، بچه یک عنصر از ملت است …ما بچۀ آنگکار، مرد آنگکار، زن آنگکار هستیم.

علم و شناختی که شما در سر تان دارید، ایده هایتان، هم مالکیت خصوصی ذهنی هستند. برای اینکه تبدیل به انقلابیون حقیقی شوید باید ذهنتان را بشویید و پاک کنید. آن علم و دانش برآمده از آموزش دادن های امپریالیست ها و استعمارطلبان است…باید نابود شود. شما روشنفکرانی که از خارج بازگشته اید تاثیرات اروپا را با خود آورده اید؛ چیزی که می توانیم آنرا عواقب استعمارطلبی لقب بدهیم. لذا اولین کار برای متناسب کردن خودتان جهت مشارکت در انقلاب کمونیستی و همتراز شدن با آدم های معمولی کامبوج، دهقانان، شستن ذهنتان است.

اگر بتوانیم همۀ مالکیت های خصوصی مادی و ذهنی را نابوددکنیم مردم با هم برابر خواهند شد. آن لحظه ای که به مالکیت خصوصی اجازه دهید، آن لحظه که افراد کمی بیشتر، یا کمتر، داشته باشند دیگر با هم برابر نیستند. اما اگر هیچ چیزی نداشته باشید -صفر برای او و صفر برای شما- این یعنی برابری واقعی- اگر به خودتان اجازه بدهید که بر روی کوچکترین چیز اعمال مالکیت خصوصی کنید، این دیگر کمونیسم نیست.”

– به گزارش بسیاری از فعالین سابق مجاهدین از کمپ های مجاهدین خلق در عراق و آلبانی فرا کرده ان و یا به گونه ای از مجاهدین جدا شده اند، همین فضای جدا سازی مردان از زنان، بچه ها از والدین و.. در آنجا نیز حاکم بوده است. خواننده ی این متن با مطالعه ی کتاب “بر فراز خلیج”،  میتواند، تفاوت ماهوی کادرهای اولیۀ مجاهدین با جریان فعلی مجاهد آشنا شود. آنجا شاهد اقیانوسی از آرمانخواهی دموکراتیک  در مبارزه علیه رژیم ارتجاعی و دیکتاتوری پهلوی هستیم، و امروزه “منجلابی سخت سرد”. از طرفی حاکمیت توتالیتر عنان گسیخته ی ج. ا.  و طرف دیگر پیوند ها و وابستگی ایدئولوژیک – سیاسی افراد به چنین سازمان هایی، مانع از فکر کردن با مغز خود و مقایسه و درس آموزی از تاریخ می شود.

اینچنین بود که در پراتیک این جهانی در کامبوج، تحت حاکمیت” کمونیسم دوران سنگی”، عده ای به نام کمونیسم: “مردمان اصلی  -دهقانان- امتیازاتشان را از دست دادند، آنها دیگر نمی توانستند در قطعه زمین هایشان سبزی و میوه عمل بیاورند، زیرا حالا این قطعه زمین ها مثل هر چیز دیگری، در تملک جمع بود. گاری ها و گاوهایشان مصادره شدند. انبار های خصوصی  غله، تور ماهیگیری، دوچرخه ها و هر چیز دیگری که میتوانست فرد را از جمع متمایز سازد،  نیز مصادره شدند. در بسیاری از دهکده ها  خانه های بزرگ تر که غالبا نیز متعلق به مردمان بومی بود- تخریب شدند. چوب لازم برای احداث غذاخوری های جمعی فراهم شود. و همچنین خانۀ روستائیان خراب میشد، تا با مصالح بجای مانده از آنها کلبه های کوچک همشکا ساخته شود. این کلبه ها آنقدر کوچک بودند که نمی شد به راحتی در آن خوابید. غذاخوری جمعی ظاهرأ برابری طلبانه ترین سیاست رژیم بود. ولی در عمل باعث شد تا شکاف میان دارا ها و ندارها در جامعۀ جدید عمیقتر شود. پل پوت میتوانست علیه اقتدار گرایی، نخبه گرایی، نمایش گرایی، عالیرتبه گرایی و آقایی کردن بر مردم داد سخن بدهد، اما هرچقدر رادیکالیزه شدن شتاب بیشتری پیدا میکرد، همۀ پدیده های مورد اشارۀ او در جامعۀ کامبوج شدت بیشتری می یافتند.” همانجا

… و البته باید این مطلب نیز افزوده شدند  که همۀ اهالی شهر استادن دانشگاه، دُکتر ها، معلمان، حقوقدانان، متخصصان، خلبانان، برقکاران، کارگران و….شهری نیز به روستاها روانه شدند تا در روستاها به زندگی نیمه بهیمی با اعمال شاقه ادامه دهند.

“ما باید هشیاری انقلابی مان را در مورد اساتید، دکتر ها، مهندسان و دیگر پرسنل فنی افزایش بدهیم. سیاست حزب ما عدم به کارگیری این افراد است….در غیر این صورت، آنها هر سال که بگذرد به صورت عمیق تری در رده های حزبی ما نفوذ خواهند کرد…در مورد کارگران رژیم سابق دیگر آنها را استخدام نخواهیم کرد مگر اینکه سابقۀ آنها خوب باشد.”-یک از دستورالعمل های کمیتۀ مرکزی ح.ک.کامبوج

اینچنین بود که:” ذخایر فکری مملکت نیز بر باد داده شد. دکتر ها، معلمان، حقوقدانان، متخصصان، خلبانان، برقکاران، ملوانان وحتی کارگران کارخانه ها، جملگی، بدون استثناء برای انجام کار بدنی به تعاونی های روستایی (همان سوخوز هایی که از نظر اقلیت تولید اجتمایی سوسیالیستی است!!) اعزام شدند و در نتیجه بسیاری از آنها جانشان را از دست دادند.”

“هر چه رادیکالیزه شدن در شعار بیشتر مطرح می شد، شعار خودکفایی بیشتر مطرح می شد.

“حالا میکانیزه کردن کشاورزی نشانه ای از ابراز ضعف و فقدان اعتماد به قدرت بدنی دهقانان است. -پل پوت”

و اما “بشنو از نی چون” کز مراحل مختلف انقلاب سوسیالیستی در چنین جامعه ای حکایت می کند و بهتراست که بگوئیم، افاده می فروشد و هزیان می گوید. !!

“نخستین مرحلۀ انقلاب سوسیالیستی، که در آوریل ۱۹۷۵ آغاز شده بود، با  تأسیس تعاونی های روستایی در سرتاسر کشور تحقق یافته بود. کمیتۀ پایداری در اکتبر ۱۹۷۵ موافقت کرد که مرحلۀ بعدی، انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار خود قرار بدهد. به این ترتیب در هر ناحیه روستاهای متعددی به هم وصل شدند تا یکتعاونی بزرگ واحد را که شامل پانصد تا هزار خانوار می شد تشکیل دهند. هدف نهایی عبارت بود از تشکیل واحد هایی در مقیاس کمون با حدود هزار تا دو هزار خانوار. همزمان آشپزخانه های کمونی برپا شد. هر خانواده باید ظرف و ظروف و سایر لوازم را تحویل بدهد و فقط یک کتری برای جوشاندن آب و یک قاشق به ازای هر عضو خانواده پیش خود نگهدارد.” –همانجا

نتیجۀ چنین اقدامات و سیاست های جنایتکارانه ای قحطی در میان روستائیان بود. حاکمیت فوق ارتجاعی جدیدِ پلپتی، قانون ممنوع شدن خوردن علف و برگ درختان توسط مردم قحطی زده را به تصویب رساند و با خشن ترین انواع سرکوب….

“چو ناکس به ده کدخدایی کند، کشاورز باید گدایی کند. -فردوسی”

البته بر ما روشن نیست که در ذهن امثال آقایان م. رازی که خواهان انقلاب بلاواسطه و با عجلۀ سوسیالیستی در ایران امروز هستند، مراحل انقلاب در ذهنشان چگونه تغییر می کند؟

شارل بتلهایم پس از ۳۰ سال تحقیق -آقایان ۳۰ سال تحقیق!- دربارۀ مبارزۀ طبقاتی در شوروی، در بارۀ وضعیت دهقانان می نویسد:

“۱۹۲۰-۱۹۲۹

کشاورزان مستقل ۹۲%

کلخوزها حدود یک مُمیز دو درصد هستند

تولید کلخوزها حدود ۳% است

حزب از دهقانانی که به طور خودانگیخته شورا تشکیل می دهند، حمایت نمی کند.

محصولات صنعتی مورد نیاز کشاورزی به اندازه کافی تولید نمی شود و در نتیجه سیاست نپ شکست می خورد.

دولت برای برقراری مناسبات مورد نظرش متوسل به قهر می گردد.

برای بهتر درک کردن این نکات باید توجه داشت که: قبل از برنامه نپ شوراها در شوروی وجود داشتند؛ بخش خصوصی در کشاورزی سلطه داشت؛ جمعیت روستایی اکثرأ کشاورزان میانه حال (یعنی کشاورزانی که زمین داشتند و می توانستند از نیروی کار تعداد کمی از کارگران کشاورزی هم استفاده کنند) بودند تا کولاک ها و کشاورزان بی زمین. این وضعیت کاملا مخالف تبلیغات دولتی مبنی بر سلطه کولاک ها بود

۱۹۲۷

دولت و شوراها در برداشت محصول کافی شکست می خورند در نتیجه دولت دهقانان را وادار به فروش غلات خود به دولت می نماید.

۱۹۲۹

دولت برای هر کدام از کشاورزان با زمین تعیین میزان محصولی که باید به دولت بدهند می کند. به دلیل غیر واقعی بودن این انتظارات، بسیاری از کشاورزان مجبور به فروش ابزار کار خود می گردند. این سیاست به کشاورزان میانه حال صدمه اساسی می زند.

اشتراکی کردن زمین با قهر صورت می گیرد: در ۱۹۲۸ حدود ۲.۱% زمین ها اشتراکی هستند. در ۱۹۲۹ حدود ۳.۹%؛ در ۱۹۳۰ حدود ۱۵.۵% و در ژانویه همان سال حدود ۵۹%

نتیجه:

منطق جدا کردن قهرآمیز کشاورزان از زمین همان منطق سرمایه داری است که مارکس توضیح می دهد. اما در دوران استالین این وضعیت با همان مضمون “انباشت اولیه” سرمایه ولی با اشکال ویژه ی روسی که در آن حزب واحد به نام پرولتاریا و سوسیالیسم نوعی سرمایه داری حزبی- دولتی را جایگزین اشکال دیگر تولید می کند.

اعضای کلخوزها شهروند دست دوم محصوب شده و از بسیاری از حقوق مثلا دخالت در تصمیم گیری ها، جابجایی و تغییر محل و نوع کار و غیره محروم می گردند. علاوه بر این کشاورزان شامل قوانین کار نیز نمی گردند و حق تشکیل سندیکا نداشتند. از آنان کار بیگاری گرفته می شد وحتی قیمت کالاهایی که به کشاورزان فروخته می شد بیشتر از شهر بود. بتلهایم این شرایط را با دوران نیمه سرواژ دولتی مقایسه می کند.

مطلب اصلی اینست که، تولید کنندگان مستقیم – کارگران، دهقانان و سایر زحمتکشان- استثمار شوندگان و مجریان ساده ی پروسه ی تولید و نه اداره کننده گان و برنامه ریزان اشکال تولید کلخوزی و یا سووخوزی هستند. پس آن شکل دهن پر کن و عوامفریبانه ی تولید اجتماعی  (کلخوزی و یا سووخوزی) به معنای مالکیت اجتمایی میلیونها تولید کننده ی (دهقانان دیروزی، پیشه ور و کاسب شهری) مستقیم نبود.”

جنبش جوان چپ ایران در دهه ی ۶۰ (حتی جریانات مختلف خط ۳) تنها اشکال اجتماعی شده ی تولید (تولید در اشکال کلخوزی، سوخوزی و صنایع و بانکها ی دولتی ) را در شوروی می دیدند ولی محروم از شناخت مضمون واقعی و عینی روابط تولیدی و مالکیت حاکم بر آنان، مبارزات جاری طبقاتی در درون جامعه ی شوروی، مناسبت مالکیت سرمایه داری- حزبی،  استثمار و سرکوب وحشی یانه ی ناشی از آن بود.

بحث دیگری که در بسیاری موارد منجر به تحریف و عامیانه کردن مفهوم سوسیالیسم میشود، تکرار نقل قول های عدیده و بویژ کپی برداری ساده و میکانیکی از مباحث لنین در مقالۀ معروف خطر فلاکت…… از مجموعه آثار لنین است

لنین در این نوشته دولت را چنین تعریف می کند:” دولت سازمان متشکل طبقه حاکمه است. بنابر این اگر بجای دولت سرمایه داری دولت انقلابی را قرار بدهیم، این دولت می تواند همه چیز را به طور دموکراتیک تقسیم نماید.”

« زیرا اگر بزرگترین بنگاه سرمایه داری- انحصاری شود معنایش آنستکه بتمام مردم خدمت می کند. اگر این بنگاه انحصار دولتی شد آنگاه معنایش آنستکه دولت (یعنی در صورت وجود دموکراتیسم انقلابی – سازمان مسلح اهالی و در نوبۀ اول کارگران و دهقانان) تمام بنگاه را اداره میکند- ولی بنفع چه کسانی؟

  • یا بنفع ملاکان و سرمایه داران….. جمهوری ملاکان و امپریالیستی
  • و یا بنفع دموکراسی انقلابی که در اینصورت این همان گام بسوی سوسیالیسم است.
  • زیرا سوسیالیسم چیزی نیست جز گام بلاواسطه ایکه از انحصار سرمایه داری دولتی به پیش برداشته می شود یا بعبارت دیگر : سوسیالیسم چیزی نیست جز انحصار سرمایه داری دولتی که بخدمت خلق گذارده شود و از این لحاظ دیگر جنبه ی انحصار سرمایه داری خود را از دست داده است.» نقل قول از لنین- خطر فلاکت……

سئوال این است که چه نیرویی در یک جامعه، سرمایه داری دولتی را به خدمت خلق اداره می کند؟

حزب پرولتاریا؟ سندیکاها؟ یا مجموعه ای از این سازمانها؟ و یا حضور این نهاد ها و احزاب در کنار مردم در قدرت به مثابۀ نیروی هدایت کننده و جزیی از قدرت و نه انحصار آن در دست اقلیتی محدود به این یا آن دستۀ سیاسی؟

تعریف لنین و خطراتی که در بحث او نهفته است، چیست؟ چه نیروی اجتمایی، احزاب و دسته جات و یا نهادهای اجتمایی تضمین می کنند که: “سرمایه داری دولتی را بخدمت خلق” در آورند؟ اتفاقأ یکی از بحث های لنین مشخصأ در رابطه با قدرت سیاسی در شوروی در ارتباط با همین بحث است: میگوید در حال حاضر قدرت شوروی در دست “کارگران و زحمتکشان” نیست بلکه قدرت برای  “کارگران و زحمتکشان” است.

به همین دلیل مطابق موجود آمار، در اوائل انقلاب، ما شاهد افزایش چشمگیر عضو گیری حزب بلشویک در صفوف کارگران و زحمتکشان هستیم.

لنین علیرغم تاکیداتش به احتمال شکست انقلاب، به خطراتی که در پایه ی نظری بحثش نهفته است، بی توجه است.

چپ ایران در بسیاری از بحث هایش معتقد است، سوسیالیسم چیزی نیست جز آویختن پرچم سرخ با علامت داس و چکش بر تن انحصار دولتی.

بتلهایم می گوید که جنبش دهقانی یکی از پایه های اصلی انقلاب اکتبر بود. او پایه های انقلاب اکتبر را به شکل زیر تعریف می کند:

۱) جنبش دهقانی پایه اصلی انقلاب اکتبر بود

۲) طبقه کارگر و روشنفکران هر دو خواستار رهایی بودند

۳) خواست تشکیل مجلس موسسان برای شرکت گسترده مردمی در حکومت

۴) عصیان روشنفکران بر علیه تقسیم جهانی توسط امپریالیسم

۵) در دوران انقلاب،  شوراها و دولت موقت هر دو ضعیف (به مفهوم ناتوانی تسلط یکی بر دیگری) بوده و به همین جهت از قدرت دوگانه صحبت می شود.

۶)بلشویک ها در آغاز خواستار تقسیم زمین بین دهقانان، نان و صلح   بودند.

۷)در عمل پس از به سر کار رسیدن، حزب بلشویک رنگارنگی حرکت های اجتماعی موجود را نادیده گرفته و تبدیل به قدرت مسلط می گردد.

۸)علیرغم اینکه لنین گفته بود: دولت برای زحمتکشان (کارگران و دهقانان) و نه در در دست آنان است و یا این دیکتاتوری پرولتاریا نیست بلکه دیکتاتوری برای پرولتاریاست.

۹) در عمل حزب از شوراهای موجود سلب قدرت نموده و با قیام اکتبر روشنفکران با تکیه بر کارگران به سر کار آمده و نظرات خود را به دیگران تحمیل کردند.

من و شما میتوانیم و حق داریم به این یا آن بحث مطروحه از بُتلهایم ایراد بگیریم و زمان شکست را به تاریخ دیگری انتقال دهیم ولی اینکه از استالینیسم دفاع کنیم و در آن سوسیالیسمی ببینیم که گویا به بیماری  “سرکوبگری و آغشته به حقوق بورژوایی” مبتلا بود، در واقع به حکایت آن کبکی مبتلا هستیم که سرش را در برف فرو برده است.

جهت آشنایی با عمق فاجعه و جنایات بهتر است که چند داستان کوتاه از وضعیت دهقانان پس از انقلاب اکتبر را نیز بخوانیم:

“پدر بزرگم همیشه می گفت:” زندگی ما را قبلأ گند برداشته بود، بعد یواش یواش این گند بیشتر و بیشتر شد.” آنها (دهقانان) نه قبل و نه بعد اززجنگ پاسپورت داخلی نداشتند. به کسانیکه در دهات زندگی میکردند پاسپورت نمی دادند، آنها اجازه نداشتند در شهر مستقر شوند. برده بودند. زندانی پوشیده از مدال از جنگ برگشته بودند. نصف اروپا را فتح کرده بودند، اما به آنها پاسپورت داخلی نمی دادند. اجازه نداشتند دهات را ترک کنند.”- کتاب- سر انجام انسان طراز نوین

“….بوروف،در حقیقت نه چهل، بلکه در حدود سی و چند ساله بود.دو یا سه ساله بود که املاک خانواده اش را گرفته بودند.آنچه او بخاطر داشت،این بود که چگونه آنها ( بچه ها ) را با پدر و مادر بزرگ کور،در یک زمستان سرد،با دست خالی از اقامتگاه خود بیرون کردند.آنها تا رسیدن نوبت تبعید،در طویلۀ یکی از دهاتیها بسر بردند و بعد تمام آنهایی را که املاکشان ضبط شده بود،سوار کشتی کرده و به سمت سراشیب رودخانۀ اویی حرکت دادند و صدها کیلو متر از زاد و بوم خود در ساحل،نزدیک زمین بایری پیاده کردند.کشتی رفت و به آنها گفته شد:هر طور که توانستید زندگی کنید.

آنها ابتدا زاغه هایی کندند،بعد با بریدن درختهای جنگل و کندن ریشۀدرختان،خانه هایی بر پا کردند.با زحمت زیاد در محل تازه سر و سامانی پیدا کردند.دهاتیها در دسته جات پنج – شش نفری برای کار می رفتند.کار می کردند و گاو و گوسفند و خرت و پرت با خود می آوردند.سه چهار سال بعد دوباره یک کشتی کوچک حامل روسا آمد.آبادی لنگرگاه نداشت.آنها با قایق به ساحل آمدند و پس از پیاده شدن خانه به خانه گشتند و زندگی و کشت و کار مردم را دیدند و خیلی تعجب کردند.آنها تصور می کردند که در اینجا با گورستان رو به رو خواهند شد:”خرده مالکهای لعنتی، مفت خورها،اینجا هم توانستند به زندگی خود سر و سامانی بدهند!” مامورین به قایق نشستند.و کشتی هم راه افتاد.دو هفته بعد دو کشتی آمد،یکی همان کشتی اولی و دیگری کمی بزرگتر. سربازان زیادی با اسلحه پیاده شدند و دوباره شروع به سلب مالکیت کردند.همه را از خانه بیرون کردند.نگذاشتند کسی حتی یک قاشق هم با خود بر دارد.آنها را سوار کشتی کردند و بجای دور تری بردند. بقول آنها:”اینها توی مرداب هم جان سالم بدر خواهند برد.اگر مردند چه بهتر،پشه ها لاشه شان را خواهند خورد. برای خرده مالکان و خانوادۀ آنها جای تاسف نیست.” – کتاب زنده بگوران – آناتولی مارچنکو

“از مادرم این سؤال را پرسیدم… از بریا (رئیس سازمان امنیت) چه چیزی به یادت مانده؟ از لوبیانکاه (زندان مخوف) چطور؟  او جواب نمیدهد…تنها یکبار تعریف کرد که یک تابستان، بعد از گذراندن تعطیلات در کریمه، برای برگشتن به مسکو با قطار از اوکراین عبور می کردند. سال های ۱۹۳۰ بود، زمان ملی کردن ها….قحطی شدیدی در اوکراین حکم فرما بود. بهش میگفتند گلدومار. میلیونها نفر از قحطی جان سپردند. کل جمعیت دهکده های مختلف. کسی برای خاک کردن اجساد باقی نمانده بود…اوکراینی ها را چون نمی خواستند در کلخوزها کار کنند میکشتند. آنها را با گرسنگی دادن میکشتند. الان می فهمم…. اوکراین ها هنوز قزاق های زاپوروگ (حکومت مستقل قزاق بین قرون شانزده تا هیجده..که در سال ۱۷۷۵ به امپراتوری روسیه افتاد اما همچنان سمبل مبارزۀ دائمی اوکرائینی ها ا علیه روسیه باقی مانده است.) را به یاد داشتند و می دانستند آزادی یعنی چه…زمین آن منطقه آنقدر حاصلخیز است که یک تیکه چوب را در خاک فرو کنی تبدیل به درخت می شود. و آنوقت مردم اوکراین در حال مردن از گرسنگی بودند….مثل احشام می افتادند و می مردند. همه چیزشان را گرفته بودند، . همه چیز مصادره شده بود، تا آخرین ذره… سرباز ها آنها را مصادره کرده بودند، مثل اوردوگاه های کار اجباری. الآن می فهمم. یکی از دوستان همکار من اهل اوکراین است و مادر بزگش برایش تعریف کرده که در دهکدۀ آنها مادری یکی از فرزنداش را خودش با تبر کشت برای اینکه او را بپزد و بدهد بقیۀ بچه هایش بخورند…بچۀ خودش را…این چیزها واقعأ وجود داشته.”

آقایان اقلیت! آن ملی کردن ها سوسیالیسم بود؟ مگر سوسیالیسم ایمان مذهبی است که شما شرایط استثمار همراه با عظیمترین سرکوبها و شرایط بهیمی زیست میلیونها انسان را با آن رنگ و روغن می زنید؟ این ادعا شرم آور نیست؟ این رویزونیسم در بررسی تاریخ مبارزۀ طبقات اجتمایی در روسیه نیست؟ طبیعی است که نباید از موضع دفاع از خروشچفیسم از استالینیسم انتقاد کرد. ولی قدرت گیری جناح خروشچف منجر به آزادی صدهاهزار زندانی سیاسی از گولاک ها و زندانهایی چون لوبیانکاه شد. نباید  اقلیت حداقل  از منظر هومانیسم به پایان دادن نسبی این جنایات، خوش آمد بگوید؟

در خاطرات همه ی زندانیان شوروی تأکیدأ تکرار شده است که استثمار، زندان،  شکنجه و قتل در دوران حاکمیت استالینیست ها بمراتب شنیع تر و وحشتناکتر بوده است. و این هم نقل قولی کوتاه از شرایط زیست زندانیان در دوران خروشچف است که از عصر پادشاهی حاکمیت استالینیست ها به ارث برده شده بود.

“پیر مرد زندانی از زندانی تازه وارد میپرسد:- خوب ،پسرم،در منزل تازه چه احساسی داری؟

– بد نیست،در مقایسه با وضع واگنهای مخصوص حمل محکومین و زندانهای بین راه، اینجا بهشت است.

احساس کردم که پیرمرد می خندد. چون تختخواب من که کاملا به تختخواب او چسبیده بود کمی لرزید. لحظه ای بعد، به من گفت:

– انسان از حیوان بدتر است، او را از این زندان به آن زندان می اندازند، زجرکشش می کنند و بعد به یک اردوگاه تحویلش می دهند، تازه شاد است که جای ثابتی برای خود پیدا کرده است. بعد از این خواهی دید اینجا چه جوری بهشتی است.خوب بخواب.شب بخیر.

صخفه ۴۵ :

گروه ما،در کشتزارها کار می کند.ما را به محل کار هدایت کردند. زمینی را که بایستی ما روی آن کار کنیم با پرچمهای کوچک قرمز رنگ، مشخص و محصور می کنند.بیرون گذاشتن پا از محوطۀ محصور،نشانۀ اقدام به فرار است و نگهبان بدون اخطار قبلی شلیک خواهد کرد.زمین مانند کف دست صاف است.هفت نفر نگهبان مراقب اعمال ما هستند.بنابراین از اینجا نمی توان فرار کرد.بیفایده است.ما بوته های ذخیرۀ کلم و گوجه فرنگی را جا به جا می کنیم و سیب زمینی و هویج می کاریم. کار معمولی روستایی،ولی اجباری و زیر شلاق.روستایی به امید محصول کار می کند ولی ما می دانیم که حتی دانه هویج هم نخواهیم دید.ما را برای جمع آوری محصول نمی برند، مگر سیب زمینی که خامش را نمی شود خورد.

سهمیۀ کار آنقدر زیاد است که اگر تمام روز حتی بدون راست کردن کمر کار کنی باز هم به زور می توانی آن را تحویل بدهی.هر کس سهم خود را انجام ندهد “بد کار می کند” و از دریافت امانت و مراجعه به فروشگاه محروم می شود.از نوبت غذا محروم می شود.تمام این اقدامات جنبۀ تربیتی دارد:آنها باید عشق به کار را در وجود محکومین عجین کنند.من با جدیت کار می کردم و پس از یک ماه در صورت حساب کار کرد من،بعد از کم کردن کسور،چهل و هشت کوپک بابت مزد ماهیانه منظور شده بود. با این پول از فروشگاه هم نمی شود خرید کرد.ماه دوم هیچ کار مزدی نداشتم.

من می توانستم به کار اجباری اهمیتی ندهم. چون سلول مجرد و اعمال شاقه،برایم بی تفاوت است.تصمیم گرفته ام حتما فرار کنم و برای این کار بایستی دور و برم را خوب بشناسم و با چند تا از محکومین آشنایی پیدا کنم.شاید بین آنها شریکی پیدا شود.-  صحفه  ۴۷و ۴۶ – آناتولی مارچنکو “

“بعد از پروستریکا همه انتظار داشتند آرشیو اسناد گشوده شود. و شد. ما از تاریخی که از ما پنهان نگه داشته شده بود اطلاع پیدا کردیم….

“باید از جمعیت صد میلیون نفری روسیه، نود میلیون نفر را جذب کنیم. بقیه را باید حذف کرد، با آنها نمی توان بحث کرد.”-(زینویف، ۱۹۱۸ ) . ” باید حداقل هزار گولاک سرسخت پولدار را دار بزنیم (و حتمأ دار بزنیم تا همه ببینند) …تمام گندمشان مصادره کنیم، گروگان بگیریم… و کاری کنیم مردم تا صدها کیلومتر آن طرف تر از آن اطلاع پیدا کنند و از ترس یررخو بلرزند…(لنین، ۱۹۱۸) ..”دکتر کوزنتسف به تروتسکی گفته بود که: “مردم  مسکو به معنی واقعی کلمه  دارند از گرسنگی می میرند.” و تروتسکی پاسخ داده بود: “گرسنگی این نیست. زمانی که تایتیوس (امپراتور روم) اورشلیم را محاصره کرده بود، مادران کلیمی فرزندان خود را میخوردند.وقتی مادر ها مجبور کردیم بچه هایشان را بخورند، آنوقت میتوانی بیایید و بگوئید:”ما گرسنه هستیم.” (تروتسکی، ۱۹۱۹) -کتاب- سر انجام انسان طراز نوین

رفسنجانی برای حفظ قدرت ج. ا. ازضرورت کشتن چهار میلیون سخن گفته بود. خواننده ی آگاه واقف است که لنین در این بحث به  بیراهه می رود و بجای حل مسئله دهقانی و زمین در روسیه، مشغول پاک کردن صورت مسئله است. و ما شواهد تاریخی عدیده داریم که استالینیستها جهت به زانو در آوردن مقاومت کارگران و دهقانان، شرایط فوق الذکر از تروتسکی را به بسیاری از مادران تحمیل کردند.

یکی از اقدامات جنایتکارانۀ اقتصاد با برنامۀ سوسیالیستی استالینیستی (مازیار راز در بحث دیگری میگوید:”سوسیالیسم یعنی اقتصاد با برنامه”!! همین؟) کوچ های اجباری میلیونها دهقان و جابجایی روستائیان که بخشأ با هدف سرکوب مقاومت دهقانان دنبال می شد، بود. در این سیاست اقتصادی، کوچ های اجباری، برای مثال  دهقانان اورال را به سیبری و بر عکس مردم سیبری را به مناطق اورال جابجا میکردند. این سیاست جنایتکارانه بارها موجب قحطی گسترده و اختلال در تولید فراورده های کشاورزی و دامداری می شد. یک علت بزرگ آن عدم شناخت مردم اورال از زیست کشاورزی و دامداری در سیبری و بر عکس بود. شما وقتی که با کوچ های اجباری  روستائیان شمال ایران را  به روستاهای اطراف بانه در کردستان  که مناطق سرد و فرهنگ ویژۀ خود را در رابطه با کار کشاورزی و رابطۀ انسان با طبیعت دارد، به تبعید می فرستید و متقابلا مردم روستاهای اطراف بانه که از فرهنگ کشاورزی و زیستی  روستائیان شمال در تولید فراورده های کشاورزی و دامداری این مناطق محرومند، نتیجه اش روشن است. قحطی!

به موازات ابزارسرکوب متداول، کار اجباری در مناطق صنعتی، محاکمات، تبعید به گولاک ها (اُردوگاه های کار و استثمار اجباری)، زندان و شکنجه، استالینیستها از ابزار دیگری نیز جهت سرکوب  مقاومت روستائیان استفاده میکردند و آن همانا محاصرۀ روستاهها و خفه کردن مردم قحطی زده در گرسنگی بود.

لذا موارد عدیدۀ کودک خواری و کودک کُشی ریشه در همین جنایات داشت و نه در روانی بودن یک مادر.

اکنون اقلیت میتواند افاده بفروشد و خود را نمایندۀ و غمخوار پرولتاریا معرفی کند و ما را متهم کند و بپرسد  که چرا اینهمه “سنگ دهقانان را به سینه” میزنیم؟ اینجا مجبورم محض نمونه به یکی دیگر از شاهکار های اقتصاد با برنامۀ استالینیست ها در رابطه با طبقۀ کارگر اشاره کنم:”کانال دریای سفید ( که دریای سفید را به بالتیک وصل میکرد)  نیز از پروژه هایی بود که تبلیغات فروانی روی آن صورت گرفت و از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳، ۱۲۶۰۰۰ کارگر و مهندس بر روی آن کار کردند و بیش از ۲۵۰۰۰ کارگر در حین کار طاقت فرسا جانشان را از دست دادند. هر چند این کانال بعنوان دستاورد بزرگ استالینیستها معرفی شده و شاعر حکومتی، گورکی در رسای آن، شعر حماسی سروده بود، اما به دلیل عمق کم آب، کشتی ها نمیتوانند از آن عبور کنند.”

»بطور کلی، ایدئولوژی و اعمال هیئت حاکمه عرضۀ شکایات از سوی کارگران را فوق العاده مشکل کرده بود. اصل آن بود که تصمیمات باید بوسیلۀ مدیریت کارخانه ها گرفته شوند و زیر سئوال بردن این تصمیمات -جز در مواردی که مسئله بر سر تجاوز آشکار به ضوابط مورد قبول عمومی باشد- غالبأ به عنوان زیر پا گذاشتن اصل مدیریت واحد و نشانه ای از بی انضباتی شکایت کنندگان تلقی می شد.

اعتصاب صریحأ ممنوع نبود. اما هر بار که کارگران در مورد دستمزد، معیار های کار یا سایر جنبه های آن، به عملی دسته جمعی اقدام میکردند، به شدیدترین وجه مجازات می شدند….و دادگاه ها پارگراف ۱۵ مادۀ ۵۸ قانون جزایی جمهوری روسیه  (که مواد آن مطابق سایر جماهیر بود) را به اجرا می گذاشتند.بنا بر این پاراگراف:

..تعمد کارگر در بلااجرا گذاشتن وظایف و یا اجرای آنها با مسامحه کاری عمدی (….) سبب محرومیت از آزادی به مدت لااقل یک سال و مصادرۀ کل یا بخشی از اموال وی خواهد شد؛ در صورت وجود کیفیات مشدّد، مجازات ممکن است حد نهایی دفاع اجتماعی، یعنی تیرباران و مصادرۀ کل اموال باشد…

پشتیبانی روزافزون و بی قید و شرط سندیکاهها از اعمال مدیران کارخانه ها در جهت افزایش تولید و کاهش قیمت تمام شدۀ کالاها، اضمحلال تدریجی کمیسون ها و سایر رسیدگی به شکایات کارگران، بی خبر گذاشتن زحمتکشان از حقوق قانونی شان، فشار و تهدید بر کارگران به این بهانه که برنامه های تولیدی به هرقیمتی که باشد باید به اجرا درآیند و…، همه باعث شدند استبدادی فوق العاده خشونت بار بر کارخانه ها سایه بیفکند.  یکی از اظهارات م.م. گاگانوویچ – مرد دوم حزب حاکم استالینیستی که بعد ها خود نیز قربانی دستگاه سرکوب شد.- در سال ۱۹۳۴ درک رهبری حزبی از قدرت و عملکرد مدیر کارخانه را به خوبی نشان می دهد: “در کارخانه (…) مدیر، تنها ارباب مطلق است. همه باید از او اطاعت کنند. اگر مدیری مسائل را بدین گونه نبیند و بخواهد نقش لیبرالی بازی کند یا ادای “برادر کوچکتر” را برای کارگران دربیاورد یا در پی متقاعد کردن آنها باشد، در چنین حالتی نمی توان نام مدیر بر وی گذاشت و ادارۀ کارخانه را نباید با وی سپرد. همه چیز باید زیر فرمان مدیر باشد. به نحوی که وقتی او در کارخانه قدم میزند زمین زیر پایش به لرزه درآید.”

این گونه عبارات خشونت بار روش مورد انتظار دولت از مدیران کارخانه ها را به طور خلاصه بیان می کند. فاصلۀ میان این مدیر، با رهبر “ارکستر تولید” که لنین مطرح می کرد، از زمین تا آسمان است. مسئله اینجا اعمال قدرت مطلق است.مبازه طبقاتی در شوروی-محکومان؛ شارل بتلهایم«

فدائیان اقلیت همچون کبکی که سر در برف فرو برده است، مستقیمأ از نوشته ای استالین نقل می کند و مینویسد: در شوروی دهۀ ۳۰ “تمام وسایل تولید به تملک جامعه درآمده است.”!! . – کار۷۵۲

“حق تعیین سرنوشت را برای پایان بخشیدن به ستمگری ملی به رسمیت شناخت و عملی ساخت. پیوستن داوطلبانه و آزادانه ملیت‌ها به جمهوری شورایی به‌جای الحاق جبری قرار گرفت. “_ اقلیت

کار۷۵۲ بر اساس کدام داده های تحقیقی و علمی جملات فوق را در کنار هم ردیف میکند؟ اوکراین، تاجیکستان، آذربایجان و بویژه کشور های بخش آسیایی آزادانه به جمهوری شورایی که در آن شوراهای واقعی در سطح زائده ی تشکیلاتی حکومت (همچون شورا های اسلامی در نظام مقدس!! ج. ا. ) تنزل یافته بودند، پیوستند؟ ادعا های روشنفکران طبقه ی حاکمه ولیگاروس در کتاب تاریخ ح. کمونیست شوروی معیار است؟ تنها در سه موج بزرگ سرکوب و در هر موج بیش از ۹۰ تن از کادر های بالا و کمیته ی مرکزی ح. ک. اوکراین اعدام شدند. تصویه های خونین غیرقابل تصور در درون حزب بلشویک در سراسر شوروی پایه ی طبقاتی نداشت؟ هر گاه پلیس دستگاه امنیتی و اداره ی کارگزینی مرکز تولید بر اساس برنامه (کسپلان) به نیروی کار ارزان نیاز داشت، با دستگاه پلیس امنیتی در تاجیکستان، آذربایجان، اوکراین و… تماس میگرفت که ما به  ۵۰۰۰  زندانی سیاسی نیازمندیم. مردمی که نمیدانستند که سیاست را با “صات” مینویسند یا “سین” به بهانه های جنایتکارانه و واهی به اردوگاه ها و یا حواشی شهرهای بزرگ روانه می کردند تا در بهیمی ترین شرایط کاری و زیستی، پوست اندازی کنند.

فدائیان اقلیت و آقای توکل که گرفتار خواب زمستانی نظری اش است و از منظر استالینیسمی شرمنده، پرچم عقیم نگهداشتن نظری- شناختی جنبش چپ  و روشنفکران چپ را به دوش میکشند، پوست شان به دبّاغ خانه ی زندان مخوف  “لوبیانکاه” نخورده است. زندانی که زندان های اوین، قزلحصار، کمیته مشترک، تبریز، عادل آباد شیراز و…..از لحاظ گستردگی و عمق جنایات و انواع شکنجه در مقابلش لونگ می اندازند. آقایان اقلیت مُسر هستند سوسیالیسم را به موضوعی شایسته ی وحشت، نفرت و تحقیر تبدیل کنند.

“من کمونیستم…..طرفدار کودتاچی ها بودم یا شاید بهتر باشد بگویمطرفدار اتحاد جماهیز شوروی سوسیالیستی. من طرفدار شوروی بودم چون دوست داشتم در امپراتوری زندگی کنم ان طور که ترانه ای معروف می خواندند:”سرزمین محبوب من پهناور است….” در سال   ۱۹۸۹ برای مآموریت کاری به ویلینیوس رفته بودم.  قبل از عزیمتم مهندس سرپرست کارخانه که به آنجا رفته بود مرا به دفترش خواست و به من هشدار داد:”اصلأ با آنها روسی صحبت نکن. اگر روسی کنی یک قوطی کبزیت هم بهت نمی فروشند. زبان اوکرائینی رو که فراموش نکردی؟ بنابراین با آنها به زبان اوکرائینی صحبت کن.” زیاد حرف هایش را جدی نگرفتم. این حرف های احمقانه چیست؟ اما او ادامه داد:” در رستوران ها مواظب باش، از اونا بعید نیست که غذایت را مسموم کنند و یل در غذایت شیشۀ پودر شده بپاشند. الأن به نظر اونا تو اشغالگری، منظورمو می فهمی؟”. من هنوز در عالم دوستی میان ملت ها و اینجور چیز ها بودم…برادری کشور های شوراها. حرفش را باور نکردم تا اینکه رسیدم به وینلیوس. به محض اینکه از قطار پیاده شدم و بهذمحض اینکه به روسی صحبت کردم، به من حالی کردند در کشوری خارجی هستم. که اشغالگرم. اشغالگری از روسیۀ کثافت و عقب افتاده. یک روس کثافت. یک اجنبی وحشی – سرانجام انسان طرازنوین           ص ۱۲۴

سوسیالیسم از نظر مازیار رازی(مارکسیست های انقلابی!!  و رویزیونیسم تاریخی استالینیست های شرمنده، فدائیان اقلیت.

۱۱.۲۰۱۹. ۱۵،  قسمت سوم

بدون نقد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی، دفاع از سوسیالیسم و حرکت به سوی سوسیالیسم شعاریست میان تهی و بی اعتبار!

ولی اقلیت از: ” پیوستن داوطلبانه و آزادانه ملیت‌ها به جمهوری شورایی!!” سخن می گوید.

اقلیت به درستی مینویسد: “با پایان جنگ داخلی و بحران اقتصادی و سیاسی که حکومت کارگری در سال ۱۹۲۱ با آن روبه‌رو گردید، درستی دیدگاه لنین پیرامون این مسئله که در یک کشور عقب‌مانده، معمول ساختن اصول سوسیالیستی تولید و توزیع به شکلی مستقیم و از طریق کوتاه‌ترین و سریع‌ترین راه ممکن نیست، بلکه باید به شیوه‌ای غیرمستقیم و با یک‌رشته مراحل انتقالی انجام بگیرد، به اثبات رسید. حکومت کارگری برای غلبه بر اوضاع ازهم‌گسیخته اقتصادی، احیاء نیروهای مولد و جلب حمایت دهقانان، سیاست اقتصادی نوین موسوم به نپ را در دستور کار قرارداد.”

ولی به غلط نتیجه می گیرد: “…… جنگ و ویرانی اقتصادی …عقب‌ماندگی کشوری که حدود ۸۰ درصد جمعیت آن را دهقانان تشکیل می‌دادند، همه در زمره عواملی بودند که عقب‌نشینی از اقدامات تعرضی دوره نخستین و برچیدن اقدامات اضطراری کمونیسم جنگی را به امری ناگزیر تبدیل می‌کرد. اما این عقب‌نشینی، همراه با عقب‌نشینی از برخی اصول و سیاست‌های پرولتری از همان نیمه دوم سال ۱۹۱۸ بود که تأثیراتی منفی‌بر روند انقلاب اجتماعی بر جای می‌نهاد. شیوه به‌کارگیری متخصصین بورژوا به شیوه‌ی بورژوایی، یعنی با حقوق‌های بالاتر از نرم متوسط دستمزد کارگران ماهر، مدیریت تک ‌نفره، محدودترشدن دامنه مداخله و ابتکار عمل کمیته‌های کارخانه، الغای دستمزد تضمین‌شده و احیاء سیستم قطعه کاری، کاسته شدن از نقش شوراها در تصمیم‌گیری‌ها، تمرکز روزافزون قدرت در دست حزب، محدود شدن آزادی‌های سیاسی، عواملی بودند که تأثیرات منفی خود را تا این مقطع بر روند انقلاب اجتماعی برجای نهاده بودند.”- همانجا

اقلیت به لنین هم درس میدهد و مُصمم است از فردای انقلاب در جامعه ی عقب مانده ای چون ایران و یا روسیه ی آنروزی این شعار مارکس را “از هرکس به اندازه ی توانش به هر کس به اندازه ی کارش و یا کار ارائه داده شده”. – جامعه ی سوسیالیستی. » به اجرا بگذارد تا “از برخی اصول و سیاست‌های پرولتری – همانجا” عقب‌نشینی نکند!! ولی اقلیت روشن نمیکند که “ارزش کار ارائه داده شده” را چه نهادی براساس چه معیاری تعیین می کند؟ _ کمیتۀ مرکزی اقلیت؟ او میخواهد “حقوق بورژوایی” را فی الفور به زمین بزند و مریم ریاضی ها، انشتین ها، جراهان مغز، برنامه نویس های خلاق، ریاضی دان ها وسایر متخصصین، هنرمندان برجسته و…. را با مزد “نُرم متوسط دستمزد کارگران ماهر”  در ایران سوسیالیستی اش زندانی کند و به کار بکشد!! اقلیت از لنین جلوتر است ودر عمل خواهان تداوم دورۀ کوتاه کمونیسم جنگی است.  ولی آقایان من، از یاد نبرید که در این صورت موظف هستید، دیوار های آهنین استالینیستی را بلند تر از پیش بر مرزها ی کشور بکارید تا از فرار مغزها که در همین جمهوری جنایات اسلامی متداول است، بیش از پیش جلوگیری کنید.

جالب اینجا است که آقای مازیار رازی با ارائه ی درک کاملأ ناقص و ناروشن و یکجانبه از “قیم مابی و الیته گرایی” در جایی دیگر از تاریخ، مداح الیته گرایی افراطی تروتسکی ها می شود. همان گرایشی که در روسیه بعد از اکتبر منجر به انحصار قدرت سیاسی، اداری، مالی، نظامی و… در حزب بلشویک شد. و سرانجامش منجر به شکلگیری استالینیسم و شکست جنبش عظیم شورایی در روسیه ی ۱۹۱۷ شد.

بسیاری از روشنفکران و فعالین سیاسی ایرانی تحت تاثیر گفتمان و ادبیات استالینی،  این انحصار و پُلاریزه شدن هر چه بیشتر قدرت که در ابتدا به نفع حزب بلشویک و در پُروسۀ زمان به نفع یک جناح در حزب –استالین-  تغییر یافت را تغییر توازن قوا و مناسبات اساسی بین طبقات اجتمایی و بلطبع تغییر مرحله و وظایف انقلاب در روسیه ی آنروز ارزیابی میکردند.

لنین می گفت: “سرپوش گذاشتن بر حقیقتِ ناخوشایند با عبارتی فریبنده، خطرناکترین و مضرترین چیز برای آرمان کارگران و آرمان توده های زحمتکش است. با حقیقت، هر چند تلخ، باید مستقیماً رویارو شد. سیاستی که فاقد این پیش نیاز باشد، یک سیاستِ ویرانگر است.”

شارل بتلهایم می نویسد: « “با وجود این، باید بر نکته ای در این جا تاکید کنیم. هر چند گریز از واقعیت تا حدود زیادی مشخصه اصلی ایدئولوژی استالینی بود ولی آنرا نمی توان از ویژگی دیگری که همانا پرستش حزب باشد، جدا کرد. پرستش حزب موجب آن بود که تمامی ادعا های حزب، حقیقت انگاشته شود. بدین ترتیب، اشتباهات و دروغ ها از چشم کسانی که حزب را میپرستیدند پنهان می ماند. و همین امر سبب می شد که رفته رفته اصلاح خطا ها و پرده برداری از فریب ها، بیش از پیش، مشکل تر گردد…. بسیار پیش از سلطه مستبدانه ی دبیرکل استالین، اظهار نظر هایی در  رسای “پرستش حزب” عنوان شده بود. چهار ماه پیش از مرگ لنین در کنگره ی سیزدهم حزب ۲۳ تا ۳۱ مه   ۱۹۲۴  . در این رابطه تروتسکی حکمی را مطرح کرد. حکمی که بعد ها به شیوه ای بیش از پیش خشونت بار بر همه تحمیل گردید. وی گفت:

“می دانم که کسی نمی تواند در برابر حزب حق داشته باشد (…) چرا که تاریخ هیچ وسیله ی دیگری برای به انجام رساندن آن چه به حق است نیافریده…”

بدین ترتیب، معیار جدیدی برای “حقیقت” (و لااقل حقیقتی که فقط یک برد عملی سیاسی داشت) ظاهر گردید.. تا یک سال و نیم بعد در کنگره چهاردهم حزب بلشویک در سال ۱۹۲۵ ، بوخارین هم در طول بحث ها به جایی رسید که بر نقش حزب در تعیین “حقیقت” انگشت گذاشت. بوخارین  نظرش را در نطق خود علیه بیوه لنین – کروپسکایا- عنوان کرد. کروپسکایا، عقیده ای مخالف اکثریت داشت و بوخارین در پاسخ به وی گفت:

“کروپسکایا می گوید:حقیقت چیزی است که با واقعیت منطبق باشد، که هرکس قادر است ببیند، گوش فرا دهد و خود پاسخ خویش را بیابد. بسیار خوب، پس در این میان حزب چه میشود؟ حزب با یک اشاره چوب جادو ناپدید شده است.”

در دوره مذکور، بهتر از این نمی شد گفت که: ” حقیقی” نه آن است که با واقعیت منطبق باشد، بلکه چیزی است که حزب آن را حقیقی اعلام کند.- شارل بتلهایم»

پس تاریخ نیز شهادت می دهد که چگونه تروتسکی ها، بوخارین ها، زینویف ها و کامنیف ها و……..، به الیته گرایی مفهوم انحصار حقیقت و بلطبع قدرت دامن زدند و بدینگونه تیغ جلاد – استالین را تیز کردند، اگرچه خود نیز قربانی انواع موجهای سرکوب استالینی شدند.

همان گونه نیز در جامعه ی ما طالقانی ها، منتظری ها، بنی صدر ها، کیانوری ها، طبری ها، سروش ها، فرخ نگهدار ها و… تیغ جلاد را تیز کردند و خود کم یا بیش قربانی انواع موجهای سرکوب در همین جمهوری اسلامی شدند.

مازیار رازی (م. ر.) می گوید، موئلفه ی سوم:” این است مارکسیسم دموکراتیک است…..، بسیاری از نیروهای کمونیستی خودمون تصور می کنند که دموکراسی متعلق به بوژوازی است. به نظر مارکس چنین نبود. مارکس دربسیاری از جاها صحبت از این میکند که تسخیر قدرت از کانال نبرد برای دموکراسی تحقق پذیر است. یعنی ما حتی برای سرنگونی این رژیم تا دموکراسی سوسیالیستی را اجرا نکنیم. تا آزادی و برابری را با هم نداشته باشیم. اصولأ قادر به سرنگونی رژیم نخواهیم بود. بنابراین دموکراسی یک اصل خیلی مهمی است. نه تنها برای کل جامعه، نه تنها برای خود کسانیکه به گرایش های سوسیالیستی اعتقاد دارند، بلکه برای تشکیلاتی که مارکسیست ها می سازند برای تدارک سرنگونی.  دموکراسی سوسیالیستی، دموکراسی کارگری در درون این تشکیلات مانند حق گرایش،  آزادی بیان و اعلام موضع و غیره باید به راحتی جایز باشد. -م. ر.”

این ادعای بی معنی آقای م. ر. که “تا آزادی و برابری را با هم نداشته باشیم. اصولأ قادر به سرنگونی رژیم نخواهیم بود.” در واقع پیش شرط سرنگونی یک رژیم توتالیتر را تا حد ابتذال به داشتن پیشاپیش “آزادی و برابری با هم” منوط می کند!! اگر قرار باشد که قبل از سرنگونی رژیم، دارای “آزادی و برابری را با هم ..” باشیم، پس ضرورت های سرنگونی بر اساس کدام زمینه های اقتصادی، اجتمایی، سیاسی، فرهنگی و…. شکل می گیرد؟

و چنانچه منظور ایشان در این بحث مربوط به وعده های بعد از انقلاب -“برابری”- است، آیا سخن بر سر “برابری اقتصادی!!” به مفهوم پل پوتی آن و یا “برابری حقوقی” همه ی افراد یک جامعه است؟

شاید هم منظور ایشان از این بیان رازگونه “”آزادی و برابری را با هم….” در درون یک تشکیلات مارکسیستی است؟

و در ادامه از همین ادعا نتیجه می گیرد: “بنابراین دموکراسی یک اصل خیلی مهمی است…، بلکه برای تشکیلاتی که مارکسیست ها می سازند برای تدارک سرنگونی”. آیا سرنگونی رژیم برعهده ی یک تشکیلات مارکسیستی است؟ مگر قرار است کودتایی بشود؟

و در ادامه با بیان: “دموکراسی کارگری در درون این تشکیلات مانند حق گرایش،  آزادی بیان و اعلام موضع و غیره باید به راحتی جایز باشد.” در واقع دموکراسی کارگری را به “حق گرایش، آزادی بیان و اعلام موضع و غیره” تنزل می دهد. حقوقی که چندین دهه در احزاب حاکم سوسیال دموکرات، سوسیال مسیحی و… جاری است.

م. ر. دموکراسی  را در در حد یک وعده به “حق گرایش،…..”در درون گروه مارکسیستی و فوقأ جامعه تنزل می دهد. و هیچ ارتباطی بین دموکراسی  انقلابی و پیشرو با طبقات حامل و هدایت کنندۀ  این دموکراسی که منافع مشترکی در هدایت ، نگهداری و به پیش بردنش دارند و همچنین با  ساختار و شیوه ی تولید و مالکیت، در روابط تولیدی، در چگونگی رابطه ی اکثریت اهالی با ابزار و تشکیلات تولید، توزیع و ارائه ی خدمات و کالا نمی بیند.

شکل و مضمون طبقاتی حکومتی و یا حامل طبقاتی این دموکراسی سوسیالستی که آنرا از دموکراسی بورژوائی متمایز می کند، چیست؟

حلقۀ مارکسیستی کامبوجی که  طی نوزده به عنوان یک گروه محوری مخفی بود و از پشت پرده امور انجمن دانشجویان کامبوجی و سازمان های جانشین آنرا کنترل میکرد، در درون خود “حق گرایش” را ممنوع نمی کرد.

ولی  این کشاکش مبارزه ی طبقات اجتمایی، بنیان هستی طبقاتی است که مُهرش را بر “حق گرایش” می زند و یا برعکس؟  چنانچه هدایت امور جامعه ی سوسیالیستی مورد ادعای شما توسط یک گروه مارکسیستی که به زعم شما “تدارک سرنگونی!!” را نیز میبیند، انجام گیرد، در این صورت اختلاف استالینسم با تروتسکیسم، و یا حضور پول پوتی دیگر در تاریخ، تولید و تجدید تولید نمی شود؟ حتی اگر مؤلفه های فوق الذکر شما را با چسب دوقولو به سوسیالیسم بی آب و رنگ شما بچسبانیم؟

جا دارد که به خوانندۀ این متن تجربۀ شخصی ام در یک صفحۀ فیس بوکی را با ایشان (م. ر.)  بیان کنم تا با میزان و توان شنیدن این شیوۀ تفکر از لحاظ اخلاقی- سیاسی بیشتر آشنا شویم. در جریان دستگیری مجّدد سپپده ی قلیان  و اسماعیل بخشی،  آقای رازی و حواریونش تلاش میکردند که ثابت کنند که ” رهبران عملی طبقۀ کارگر” دستگیر شده اند.   ایراد من به جناب ایشان این بود که وقتی این افراد در دستگاه “چرخ گوشت کردن جان و روان انسان” گرفتارند، شما به چه حقی در خارج از گود نشسته و فریاد میزنید “رهبران عملی طبقۀکارگر” دستگیر شدند. و این درحالی بود کارگران عمدأ و آگاهانه از بکار بردن چنین کلماتی خودداری میکردند و می کنند. بحث ما اینگونه آغاز و پایان یافت:

مازیار رازی پاسخش را به من از طریق نشریۀ میلیتات این بود که: “شما فسیل های خارج از کشورهستید.”

علیرضا بیانی در دفاع از مازیار رازی و اینکه من عضو هیچ حزب سیاسی نیستم، نوشت:

«شما چون نه ربطی به سیاست دارید و نه در این عرصه در تمام عمرت کاری کرده ای نمیدانی که اتفاقا برعکس، وقتی صحبت از رهبر و سرشناس کردن یک دستگیر شده به میان می آید امکان سر به نیست کردن و پشت پرده و بی صدا بلایی به سر فرد دستگیر شده بیاید بسیار کمتر می شود. شما چون فقط در عرصه نظری، آن هم در حد فاضل نمایی چیزهایی متناقض و تحریف شده سر هم می کنی و در عرصه سیاسی شناختی از اوضاع نداری تصور می کنی که یک نفر وقتی دستگیر می شود نه برای انبوهی سخنرانی جانانه و بی پرده و شجاعانه و اعتصاب، بلکه به این دلیل است که کسی فرد دستگیر شده را رهبر معرفی کرده است!! این گیجی شما را هم می گذارم به حساب بی ربطی به حوزه سیاست. با این حال اگر خودت را جای فرد دستگیر شده بگذاری می توانی به سادگی آن چه که کسانی به تو نسبت داده اند را تکذیب کرده و فقط به آنچه که نمی توانی تکذیب کنی بپردازی و از آن دفاع کنی. به این معنی که بگویی شاید به من نسبت خدا بدهند، بروید هرکس این نسبت را داده است دستگیر کنید، من فقط به آن چه که خود مسئولیتش را به عهده می گیرم پاسخگو هستم و نه گفته ها و نسبت هایی که دیگران به من می دهند. پی نوشت: لطفا دست بردارید از این سطح سخیف آماتوریسم و در عین حال این همه پرمدعا! »-علیرضا بیانی

پاسخ آقای علیرضا بیانی از گروه مازیار رازی به انتقاد من که «در بوق  کرنا دمیدن شان در باره ی فلان اسیر شکنجه گاه های رژیم، و اینکه زندانی ای  را  رهبر جنبش عملی کارگران نامیدن، خطرات جانی را برای زندانی اسیر می افزاید »، – (لابد آقای رازی رهبر نظری طبقه ی کارگر تشریف دارند!!-)  ، یک نمونه ی دیگر از مبتذل کردن سیاست و کار سیاسی  است.

شارل بتلهایم مینویسد: « “رجوع شود به نقل قول نوشتۀ قبلی در رابطه با مفهوم انحصار حقیقت گویی در حزب بلشویک”»

علیرضا بیانی مینویسد: «شما چون نه ربطی به سیاست دارید و نه در این عرصه در تمام عمرت کاری کرده ای نمیدانی که اتفاقا برعکس، وقتی صحبت از رهبر و سرشناس کردن یک دستگیر شده به میان می آید امکان سر به نیست کردن و پشت پرده و بی صدا بلایی به سر فرد دستگیر شده بیاید بسیار کمتر می شود.»

پس شما آوانگارد حرفه ای پرولتاریا همچون استالین ها، ترتسکی ها، بوخارین ها از ژن برتر برخوردارید و حقیقت در انحصار شماست؟ شما نماینده ی حقیقت مطلق غایی هستید!!

لنین می گفت: «ولی انقلابی گری مبتذل نمی فهمد که حرف هم عمل است؛ این اصل در مورد تاریخ بطور کلی  و یا در مورد آن عصر هایی از تاریخ که بر آمد سیاسی آشکاری از طرف توده ها وجود ندارد و هیچ کودتائی نمی  تواند جایگزین  آن شود و یا مصنوعا آن را بوجود آورد ، مسلما صدق می کند….»     لنین در ادامه به نقش” شعار صریح و درست” پرداخته آنرا یک معیار عمل سیاسی ارزیابی می کند.»

البته جا داشت که آقای بیانی آدرس دفتر گرفتن “کارت سیاسی” شدن را نیز برای ما پست کند..

علیرضا بیانی در ادامه انتقاد سیاسی!! اش به نقد من، مینویسد:« با این حال اگر خودت را جای فرد دستگیر شده بگذاری می توانی به سادگی آن چه که کسانی به تو نسبت داده اند را تکذیب کرده و فقط به آنچه که نمی توانی تکذیب کنی بپردازی و از آن دفاع کنی. به این معنی که بگویی شاید به من نسبت خدا بدهند، بروید هرکس این نسبت را داده است دستگیر کنید، من فقط به آن چه که خود مسئولیتش را به عهده می گیرم پاسخگو هستم و نه گفته ها و نسبت هایی که دیگران به من می دهند.»

امان از انقلابی گری مبتذل.  علیرضا بیانی آنچنان تصویری از زندان و استادان شکنجه گرش ارائه میدهد که گویی زندانی اسیر نه در شکنجه گاه، نه در زندان اوین، آشوویتس، لوبیانکای شوروی بلکه در اداره ی کارگزینی حضور یافته و با بازجویش به تبادل افکار مشغول است!! آقایان!    (“آقایان!!” تکیه کلام آن رفیق فرزانه بود که در مبارزه با انواع اپورتونیسم و سفسطه گری سیاسی،  پاره ای موارد متعجب میشد. )

روزگار غریبیست نارنین! روزگاری بود که جوان در “خارج نشسته ای”،  بدون شناخت زنده و علمی از کشاکش مبارزه ی طبقات اجتمایی در ایران و درک درست از مبارزه ی احزاب سیاسی، قدرت سیاسی،  برای نجات “جنبش چپ” وارد ایران میشود و همه ی انحرافات نظری جنبش را در پاکتی به نام “حکمتیسم” به خورد جنبش داده و آنرا به یاری اپورتونیسم سیاسی  تا حد “حزب سیاسی” ارتقاع میدهد. اکنون این آقایان عصا به دست، “خارجی های” –به مفهوم بیگانه بودن با واقعیت های عینی و ذهنی جامعۀ ما – در “خارج نشسته”، که ذهن خود  و دیگران را با کپی برداری های ناشیانه از ادبیات سیاسی روسیه ی قبل از ۱۹۱۷  به نمایش می گذارند و این داده های ذهنی شان را اکسیر رهایی طبقه ی کارگر و جنبش چپ جلوه میدهند!!

مارکس می گوید :تاریخ دوبار تکرار می شود: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی .
و قهرمانان این تاریخ دو بار زائیده می شوند: یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل یک دلقک.

موئلفه ی چهارم:” این است که مارکسیسم رادیکال است.   یعنی اینکه  سوسیالیسم  مارکسیستی از مبارزه ی خیابانها، از مبارزه ی مردم شروع می کند. اعتقاد به نگه داشتن قوانین بورژوا نیست. خواهان شکاندن ماشین دولتی سرمایه داری است. خواهان انقلاب است. خواهان تدارک انقلاب است. این ها رادیکالیسم مارکسیسم نشون میده… -م. ر.”

مارکس می گفت: رادیکال بودن، یعنی به ریشهٴ قضایا پی بردن. در مورد انسان، این ریشه چیزی جز خودِ انسان نیست» – مارکس (گامی در نقد فلسفهٴ حق هگل)

پل پوتیست ها در کامبوج و همچنین اشغالگران امپریالیست آمریکایی ـ انگلیسی در عراق،  سازمان نظامی-اداری این دو کشور را “خورد” کردند، تا به سهم خود، همرا با طبقۀ حاکمۀ جدید، عظیم ترین مصیبت ها را به مردم این دو کشور تحمیل کنند. پل پوتیست ها دستگاه و سازمان نظامی-اداری رژیم فاسد و دست نشاندۀ مارشال لون نول را با خاک یکسان کرد و حتی بانک مرکزی پنوپن را در اولین روزهای سقوط پنوم پن منفجر کردند و بیش از ۲۰ کیلو طلا و همۀ دارایی بانک ها را غصب کردند. فرمان به تخلیۀ اجباری شهر پنوم پن و سایر شهر ها را صادر و اجرا کردند. همۀ اعضای سازمان ارتش رژیم قبلی را بدون محاکمه و بدون استثنا به قتل رساندند. امریکایی ها در عراق بسیاری از افسران و کارمندان دولت رژیم بعث را به بهننۀ صدامیست بودن، خانه نشین کردند که بخش زیادی از این افراد بخشأ از روی استیصال  به داعش پیوستند. آقای م. رازی به نام مارکس و مارکسیسم کلمات و جملات را چکشی پرت می کند. خبرنگار کومله نیز در این میان شنوندۀ پاسیو.

“اعتقاد به نگه داشتن قوانین بورژوا نیست!!” م.ر. در هیئت حقوقدان پرولتاریا تمام دفاتر، کتابها و قوانین حقوقی حتی  مدنی -جزایی موجود را به آتش خواهد کشید تا سوسیالیسم ایشان از صفر و از نو کتاب های حقوقی تدوین کند. و البته لابد به شیوۀ پل پوتیست ها همۀ حقوق دانان و تحصیلکرده های رشتۀ حقوق را اگر نه به روستا، در بهترین حالتش به خانه های شان خواهد فرستاد تا خانه نشین بشوند!!.

مازیار رازی که در موئلفه ی سوم سوسیالیسمش، اجزایی از حقوق دموکراتیک بورژوایی را به عاریه میگیرد،  در مولفۀ چهارم حکم ” اعتقاد به نگه داشتن قوانین بورژوا نیست” را صادر می کند.

لابد وزیر فرهنگ ایشان نیز خانم حکمت زده ای چون مهرنوش موسوی باید بشود که در سایت فیس بوکی اش مدعی است، احتیاج به  “فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی” نیست. ظاهرأ این دسته از بزرگان ادبیات زبان فارسی حکمتیست نبودند!! البته اذان زدن هم باید ممنوع باشد! اگرچه خانم موسوی با زنگ کلیسا مشکلی ندارد!!

میدانیم که نئو فاشیستها، داعش، وبسیاری از جریانات چپ .. نیز رادیکال معرفی میشوند. پس چنانچه بخواهیم در این دنیای توریست شدن کلمات و جابجایی مفهوم رادیکالیسم، آنرا در مغایرت با بحث فوق الذکر مارکس و در پیوند با اندیشه ی مارکس قرار دهیم، باید منصفانه بگوئیم که  این اندیشه معنی رادیکالیسم اش را در بشارت سازمان نوین تولیدی، روابط تولیدی نوین و جامعه ای که در آن “استثمار انسان از انسانی دیگر رخت برمی بندد”، می یابد.

«درک از سرمايه و نظا م سرمايه داری در همان حا ل زمينه را برای درک يک رشته ويژگی های اساسی توليد سوسياليستی که بايد جانشين توليد سرمايه داری شود فراهم می کند. بدين سان براساس چنين درکی از سرمايه داری می توان به درک زير از سوسياليسم نزديک شد: سوسياليسم همچون توليد اجتماعا تنظيم شدۀ مولدان آزاد و متحد با مالکيت اجتماعی وسايل توليد و مديريت کارگری يا مديريت مولدان مستقيم. در حالی که از ديدگاهی که جوهر سرمايه داری را از يک سو کالا بودن نيروی کار و از سوی ديگرمالکيت طبقۀ سرمايه دار بر وسايل توليد ارزيابی می کند صرفا »لغو مالکيت خصوصی بر وسائل کار و توليد و تبديل آن به دارائی جامعه « به عنوان »محور اساسی انقلاب کمونيستی« مطرح می شود و چنين درکی نه به توضيح ضرورت برنامه ريزی و  تنظيم اجتماعی توليد، تصاحب مولدان آزاد و متحد می پردازد و نه به ضرورت مديريت کارگری يا مديريت مولدان مستقيم. روشن است که مالکيت اجتماعی وسائل توليد در نبود برنامۀ اجتماعا تنظيم شده، در نبود اتحاد مولدان آزاد که بتوانند وسائل توليدی را که مالکيت آن متعلق به جامعه است مورد بهره برداری قرار دهند، و در نبود مديريت کارگری نمی تواند مالکيت واقعا اجتماعی باقی خواهد ماند و نمی تواند توليدی غير از توليد سرمايه داری به ارمغان آورد.”- سرمايه چيست؟ سهراب شباهنگ»


Google Translate