نوشتار فاضل غیبی: ” چرا چپ‌گرایی از بین نمی رود؟ ” نمونه بارز عامی گرایی ِمد روز است

.

آری نوشتار آقای فاضل غیبی در سایت ایران  امروزه نمونه بارز عامی گراییِ مد شده در میان فضای روشنفکری کشور  پیرامونی ای همچون ایران  است. از همین جا برای اینکه راه پیش‌داوری ها و بهانه گیری های معمول را ببندم آشکارا می گویم که من هیچ گونه تعلق خاطری با چپ آنگونه که در اذهان عامه رایج است ندارم، و بنابراین طرفدار “انقلاب پرولتری سوسیالیستی” هم نیستم، اما مخالف گفتمانهای عامیانه و خرافات سیاسی هستم. اما چرا گفتمانی نظیر نوشتار ایشان: ” چرا چپ‌گرایی از میان نمیرود؟ ” عامی گرایانه است؟ زیرا آقای فاضل غیبی در فضای فقر دانش سیاسی موجود و با بی اطلاعی دلخواسته جانبدارانه خودش کوشش کرده است مقوله “ایدئولوژیک مارکسیسم” را همچون وصله ناجور به مارکس بچسباند و با نظریه وی اینهمانی ایجاد کند، اما از آنجا که گویا خود مارکس  پی برده بود که چه سوءتعبیر ساده انگارانه ای می‌تواند این نسبت ناخواسته جعلی به نام او بوجود آورد و از آنجا که  در  گذشته او خود گفته بود که “ایدئولوژی آگاهی کاذب است” و “ایسم” یک پسوند ایدئولوژیک است به مفهوم باور یا نظامی از باورها که از یک اتوریته انتقاد ناپذیر برخوردار است، از اینرو مارکس در نامه ای به لافارگ(lafargue)  به فرانسوی نوشته بود که ” من تنها چیزی که می‌دانم و به آن اطمینان دارم اینست که من خود مارکسیست نیستم ” (نگاه به آتار MEW جلد ۳۵’ ص۳۸۸ و جلد ۳۷، ص، ۴۳۶) در اقامت در پاریس در نامه ای به انگلس، مارکسیست ها و ضد مارکسیست ها را بشدت محکوم کرد. انگلس در نامه ای به لافارگ در ۲۷ آگوست ۱۸۹۰ با ناسزا به تمام آن آکادمیکرهای جوان SPD که خود را مارکسیست مینامند از قول مارکس می گوید ” تمام چیزی که من می‌دانم اینست که من مارکسیست نیستم ” ( MEW، ، ص ۴۵). مارکسیسم یک مقوله ایدئولوژیک است ساخته لنین، استالین، کائوتسکی که اینها و دیگران تا به امروز خود را جزء خانواده مارکسیسم جنبش کارگری میدانند. مارکس خود خیلی پیش از این درباره جنبش‌های سرمایه داری های پیرامونی و جنبش‌های “عدالت جویانه ” فقرستیز که نام کمونیسم را بر خود نهاده اند  پیش از آنکه قانون ارزش افزایی سرمایه را در کاپیتال شرح دهد میگوید: ” بدون ارتقاء عظیم نیروهای مولده و درجه بالای تکامل آن که پیش شرط عملی مطلقا ضروری است تنها کمبود همگانی میشود وبا احتیاج نیز اجبارا نزاع بر سر ضروریات آغاز و همه کثافتکاریهای (Scheiße) گذشته باز برقرار می‌گردد.” انقلاب اکتبر و تصفیه های خونین استالین و کشتار انقلاب فرهنگی در چین نمونه وار خصلت نمای همین گفتار مارکس آن زمانی است، و اما داستان کمونیسم استالینی در واقع همان داستان معروف “انباشت اولیه سرمایه است که ”  که داستان آن را همیشه با آتش و خون نوشته اند” در انگلستان در نوع خودش، در روسیه عقب مانده با میرات استبداد تزاری. انقلاب اکتبر در روسیه انقلابی بود در جامعه ای با پیش زمینه دهقانی و نظام اقتصادی که در آنجا با آتش و خون پا گرفت هیچ چیزی نبود مگر پیش درآمد سرمایه داری دولتی به رهبری اسطوره ای دیو آسایی استالین و استالینیسم ایدئولوژی این نو تکامل سرمایه داری بود با آرم داس و چکش که نماد اتحاد دهقانان و کارگران بود، این نماد  از یک سو با توجه به این که جنبش دهقانی در عصر سرمایه داری یک جنبش ارتجاعی است که می خواهد چرخ تاریخ را به عقب برگرداند و از سوی دیگر در انقلاب اکتبر توده‌ای بزرگی از دهقانان  در کنار کارگران قربانی های اصلی گذار به شیوه تولید سرمایه داری دولتی بودند یک نمادی بود برای مشروعیت استالینیسم همچون ایدئولوژی سرمایه داری دولتی. در هر حال صنعتی   شدن سرمایه دارانه ی نوع خونین روسیه با ایدئولوژی لنینیسم یکی از بخش‌های سرمایه داری جهانی و در نتیجه کتاب سیاه سرمایه داری است. آقای غیبی من نمی‌دانم ” کلاه برداری ها و آتش افروزی‌های” چپی‌ها که فیلسوف اولترا محافظه کار و مذهبی ” اندیشمند و ژرف اندیش” شما، راجر اسکروتن، ادعا میکند کدامند اما می‌دانم که کتاب سیاه سرمایه داری پر از داستان‌های غارت، آتش افروزی و جنایت است (نگاه به کتاب سیاه سرمایه داری ، روبرت کورتس اندیشمند بزرگ آلمانی)؛

آ.ی. هامیلتون: ارزش طلایی را که اسپانیایی ها از سال ۱۵۰۳تا ۱۶۶۰ از آمریکای شمالی و جنوبی به اروپا انتقال دادند حدود۵۰۰ میلیون پزو طلاحدس می‌زند.

کولنبراندر مینویسد غنیمتی را که کمپانی شرقی هلندی ها در اندونزی بین سال‌های ۱۶۵۰تا ۱۷۸۰ بدست آورد حدود  ۹۰۰میلیون گولدن طلا بوده است.

رینگتون: تنها سود سرمایه فرانسوی را که از راه تجارت برده در قرن ۱۸بدست آمده است. حدود نیم میلیارد گلدن طلای فرانسوی برآورد میکند. بدون سودی که از کار بردگان در پلانتاژهای هند غربی که چند برابر سود اولی است اضافه کند.

بنا بر نظر ویزمن و تاریخ کمبریج امپراطوری بریتانیا درآمد بدست آمده از ثمره  کاربردگان در هند غربی بخش انگلیسی حدود ۲۰۰ تا      ۳۰۰ میلیون پوند طلا بوده است. بالاخره غارت هندوستان از طریق طبقه حاکمه بریتانیا حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون پوند طلا بوده است.۱

سرمایه داری تا کنون دو جنگ بزرگ ویرانگر را براه انداخته که تمام کره زمین را به آتش کشانده است. بیش از ۱۷ میلیون در جنگ اول جهانی و بیش از ۶۰ میلیون انسان در جنگ دوم جهانی، قربانی بجای گذارده است. جنگ دوم به رهبری سرمایه داری فاشیستی آلمان و در کنار آن فاشیست های ژاپنی که با جنایات هولناک شان در منچوری (چین): آزمایش باکتری وبا و دیگر بیماری‌های خطرناک روی کودکان، زنان و مردان، جراحی های بدون بیهوشی، ریختن بمب‌ها ی میکروبی اشتباهی بجای آمریکا روی شهرهای چین (نگاه، اینترنت). جنگ آخر زمانی ویتنام و از این قبیل. تمام کره زمین قلمرو سرمایه و سرمایه داری است تمام مناطق مرکزی و پیرامونی آن  دولتی و لیبرال اعضای یک پیکرند.

در اینجا جای آن نیست که به لیست توطئه ها ی سیاسی و کودتاهای جنایتکارانه علیه دولتهای و شخصیت‌های منتخب مردم بپردازیم فقط اشاره به دوتا از آنها کافیست: کودتا علیه دکتر محمد مصدق و سالوادور آلنده. داستان مصدق را همه میدانند، اما در مورد آلنده یک نکته است که شاید بعضی ها ندانند و آن دوستی بسیار صمیمانه خانم ثاچر با آگوستو پینوشه قاتل سالوادور آلنده از جبهه ی محافظ کاران راجر اسکروتن. آری افشاگری و اعتراض و مبارزه علیه این کثافت کاریهای سیاسی از نظر ” اندیشمند ژرف اندیش اسکروتن ” آتش افروزی چپی ها فهمیده میشود.

  آقای فاضل غیبی، بنا به گفته خودش، تنها به “دو سه نکته از کتاب راجر اسکروتن ” اشاره کرده که مهمترین آنها مربوط به مقوله ارزش مبادله در کتاب کاپیتال است ” اسکروتن این پرسش را مطرح کرد که چه پدیده مشترکی در مثلا یک کیلو گرم آهن و مقدار مشخصی گندم وجود دارد که این دو با هم مبادله می شوند؟ و مارکس پاسخ می‌دهد که در هر کالایی میزان مشخصی “ارزش مبادله ” وجود دارد. بدین معنی، “مارکس ماتریالیست”، مفهومی ذهنی را بنیان نقد خود از نظام سرمایه داری قرار می دهد و اصل “عرضه و تقاضا ” را که برای هزاران سال با اتکا به شیوه “آزمون و خطا ” با واقعیت زندگی پیوند نزدیک داشت نادیده می‌گیرد و…” (فاضل غیبی، همانجا،) این گفته  اسکروتن از همین ابتدا آشکارا نشان می‌دهد که این ” انیشمند ژرف اندیش یا توانایی فهم کاپیتال را نداشته و یا پیش داوری محافظه کارانه اش اجازه نمی‌داده که بفهمد. این کاملا درست است یک خواننده باهوش و بی غرض حق دارد که بپرسد که مارکس ناگهان این “ارزش مبادله را ” از کجا آورد و اصلا “ارزش ” چیست؟ روش تحقیق مارکس در نقد اقتصاد سیاسی در کاپیتال مانند فیزیک، شیمی، بیولوژی که از ساده ترین واحد طبیعی: یعنی ساختمان اتم و ساختمان سلول و دی ان ای شروع می‌کنند و به بررسی در ساختارهای پیچیده فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی   می‌رسند او هم در بنای ساختمان تئوری نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری  از سلول آن یعنی کالا شروع می‌کند ” ثروت اجتماعاتی که در آنها تولید سرمایه داری حکمفرماست بشکل توده عظیمی از کالا جلوه گر میشود هر کالا جداگانه شکل ابتدایی آن بشمار می آید، بنابراین تحقیق ما از تحلیل کالا آغاز می‌شود.” (کا،۱/ ۷۸، آ،۱/۴۹). “…دو کالا مثلا گندم و آهن را در نظر بگیریم، رابطه مبادله ای هرچه باشد می‌توان آن را بوسیله یک تساوی مجسم نمود به طوری که مقداری از گندم معادل مقداری آهن باشد مثلا یک چارک گندم =a کیلو گرم آهن این تساوی بچه معنی است؟ این تساوی یعنی یک عامل مشترک با قدر واحدی در دو شیء مختلف، در یک چارک گندم و a  کیلوگرم آهن موجود است. پس هر دو مساوی با کمیت سومی هستند که به خودی خود نه این ونه آن دیگری است، بنابراین از حیث ارزش مبادله هر یک از آنها باید به این کمیت سوم تحویل شود.” (همانجا،ف۷۹ ،آ،۵۰)…” از حیث ارزش مصرف هرگاه ارزش مصرف کالاها کنار گذاشته شود فقط برای آنها یک خاصیت باقی می ماند و آن اینست که همه محصول کار هستند، ولی در این صورت، محصول کار خود نیز تغییر شکل یافته است. زیرا وقتی ما از ارزش مصرف آن صرف نظر کنیم در عین حال از عوامل مادی و صوری موجد ارزش مصرف آن چشم پوشی کرده ایم. این دیگر میز، خانه، نخ یا فلان شئی مفید دیگر نیست. کلیه خواص محسوس آن تحلیل رفته است. و همچنین شئی مزبور دیگر محصول کار نجار، بنا، نساج یا کار مولد دیگری نیست. با زایل شدن صفت مفید محصولِ کار خاصیت مفید کارهایی که این محصول کار معرف آنست زائل می‌گردد و بنابراین اشکال مختلفه مشخص این کارها نیز ناپدید می‌شود و دیگر از هم تمیز داده نمی شوند. مجموع آنها به کار همانند انسانی، به کار مجرد بشری تبدیل میشود…از محصولات کار چیز دیگری جز این واقعیت شبح مانند، جز این کار ساده منعقد شده و بی تمایز بشری یعنی صرف نیروی کار انسانی بدون توجه به شکل مصرف آن، باقی نمانده است.” (کا،۱، ف،۷۹،آ،۵۰). بنابراین شیوه تحلیل انتزاعی مارکس مانند شیوه تشریح زیست شناسی است که برای شرح اساسی بافت یک اندام از سلول‌های بافت آن شروع می‌کند تا به ساخت و کارکرد آن برسد تا بحال هیچکس ذرات بنیادی اتم را ندیده است اما امروزه  دانش فیزیک شکی در وجود آنها ندارد. کار مجرد هم همچون مخرج مشترک تمام کارهای مشخص اجتماعی نه دیدنی است نه بو کردنی نه لمس شدنی اما،همانطور که در بالا شرح داده شد، وجود دارد ‌و ارزش آن اساس ” ارزش مبادله” است. پس برخلاف نظر اسکروتن فیلسوف که نتوانسته شیو تحلیل انتزاعی مارکس را بفهمد ” مارکس ماتریالیست” بنیان نقد خود را از  اقتصاد سیاسی با “مفهومی ذهنی”  شروع نکرده است بلکه از کالا، کار مجرد همچون بنیان “ارزش مبادله” “ارزش کالا همانا عامل مشترکی است که در رابطه معاوضه یا ارزش مبادله کالا نموده میشود‌…. ارزش مبادله نحوه بیان ضروری یا مظهر ارزش است …هرقدر نیروی تولید کار بزرگتر است زمان لازم برای تولید یک جنس کوتاه تر است و هر قدر حجم کاری که در آن متبلور شده است کوچکتر باشد ارزش آن همان قدر کمتر است. و بر عکس هر اندازه نیروی تولیدی کار کوچکتر است به همان اندازه مقدار زمان کار لازم برای تولیدی جنس طولانی تر و ارزش آن  زیاد تر است. ” (همانجا). عرضه و تقاضا و تغییرات آن انعکاس تغییرات ارزشی مبادله است. از آنجا که زمان کار لازم اجتماعی برای تولید کالا تعیین کننده میزان ارزش آن است و از آنجا که بهای کالا بیان پولی ارزش  آنست تغییراتی که در اثر عوامل مختلف  در عرضه و در بهای کالا پدیدار میشود بیان تغییرات در زمان کار لازم و بار آوری آنست و در نتیجه انعکاس آن در تقاضا، بنابر این مارکس نقد خود را نه بر پایه مفهوم ذهنی بلکه درست بر خلاف ادعای جعلی اسکروتن بر پایه کار آنهم نه کار هستی شناسانه فرا تاریخی بلکه کار مجرد. به احتمال زیاد فهم ارزش کار مجرد برای اسکروتن باید خیلی سخت و درک نشدنی می بوده است. اسکروتن میگوید ” مارکس بنیان نقد خود را از نظام سرمایه داری بر اساس یک مفهوم ذهنی قرار داده است در صورتیکه اصل ” عرضه و تقاضا ” که برای هزاران سال با اتکا به شیوه ” آزمون و خطا ” با واقعیت زندگی پیوند نزدیک داشته او نادیده میگیرد.” نخست آنکه مارکس قصد نوشتن اثری اقتصادی برای تولید و بازار سرمایه داری و نشان داد راه چاره های عملی برای رفع موانع و بحران های ساختار اقتصاد سرمایه داری، مانند  اقتصاددانان اقتصاد رسمی، نبوده است بلکه برعکس نقد اقتصاد سیاسی آن تحلیل چگونگی کارکرد قانون ارزش  و موانعی که خود سرمایه داری بر سر راه ارزش افزایی خود بوجود می آورد (در پایین به این موضوع پرداخته شده) بنابراین تئوری او شکافتن  هسته چگونگی کارکرد ارزش و نشان دادن راز تضادهای ارزش افزایی و ارزش مبادله است، نوسانات عرضه انعکاس نوسانات زمان کار لازم برای تولید ارزش اجتماعی و کالاست، مارکس آن را  در جلد ۳ کاپیتال مفصل شرح داده است. در فرماسیونهای اجتماعی پیش سرمایه داری مثلا در عصر فئودالیسم اساسا رابطه اقتصادی، مبادله های محلی و خودکفا بوده و شیوه مبادله در مبادله جنس با جنس بوده نه آنطور که اسکروتن ادعا می‌کند “از هزاران سال پیش اصل عرضه و تقاضا با اتکا به شیوه ” آزمون و خطا” با واقعیت زندگی پیوند نزدیک داشته است. ” عرضه و تقاضا ” با اتکا به شیوه آزمون خطا یعنی سعی در ارزان خریدن و گران فروختن و این با تغییرات بهای کالا در عرضه و تقاضای عصر سرمایه داری بر پایه ارزش نیروی کار اجتماعی از اساس متفاوت است. همان گونه که بحرانهای پیش سرمایه داری که بحران کمبود تولید و فقر بوده با بحران سرمایه داری که بحران اضافه تولید است، متفاوت.

برای اینکه به نقد اندیشه پردازی های آقای فاضل غیبی و فیلسوف اندیشمند راجر اسکروتن ادامه دهیم باید اشاره کوتاهی به شخصیت دوگانه  مارکس بکنیم. در واقع ما  با یک مارکس دوگانه روبرو هستیم: همانطور که در آغاز این نوشتار به  گفته‌ خود مارکس اشاره شد او خلاف خواست خود تئوری اقتصادی و فلسفه سیاسی او به مارکسیسم دگردیسی یافت. آری  مارکس خود دوگانه بود:  مارکس  عامه فهم (Exoterisch) و مارکس دشوارفهم (Esoterisch)، (روبرت کورتس، Marx lesen)  ۱.مارکس عامه فهم  تئوریسین جامعه در حال مدرن شدن بود با مشی استدلالات فتیش گونه ای در رابطه با حرکت درونی و تاریخ تحقق سرمایه و درست از این نظر تئوریسین جنبش کارگری مدرن تازه پا گرفته اروپا به حساب می آمد. موضع کارگری و مبارزه طبقاتی مقولات مرکزی این خط هستند که به “مارکسیسم” معروف است. از انتقادات فاضل غیبی و اسکروتن بخوبی آشکار است که حد بالای شناخت آنها از تئوری مارکس همان مارکس عامه فهم و مارکسیسم سنتی جنبش کارگری چپ است (بویژه چپ کشورهای عقب مانده  پیرامونی و مدرنیته از پس آمده آنها: لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم )

۲.مارکس دشوار فهم (Esoterisch) با خط استدلالی در سویه شکل واقعا سحرآمیز کالا و پول. مارکس دشوار خلاف تئوریسین های اقتصاد رسمی دانشگاهی از اصل “عرضه و تقاضا ” که یک رابطه ثانوی قانون ارزش ِارزش افزا است شروع نمی کند. او به درستی میداند که ” شیوه تولید سرمایه داری یک شیوه تولید نسبی تاریخی است نه مطلق ” و همچنانکه برای کره زمین و خورشید هم  پایانی وجود دارد، سرمایه داری هم موانع تاریخی اش را خود می آفریند (در اینجا  جای گفتمان پردامنه در این باره نیست) موانع سرمایه داری در درون خود قانون ارزش افزایی سرمایه قرار دارد نه بنا بر باور مارکسیسم عامه فهم جنبش کارگری در تضاد طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار، کارگر خود جزیی از سرمایه است و بود و نبود آن بسته به بود و نبود سرمایه است. سرمایه همانند پیکر آنسانیست که با مرگ او تمام اندام ها هم ار کار می‌افتند. تصور این که انسانی بمیرد اما قلب او همچنان به کار خود ادامه دهد یک تصور شیزوفرنی گونه است، مانند این توهم و تصور ساده لوحانه  که در جایی، مثلا در شوروی سابق می‌تواند سرمایه داری نباشد اما طبقه کارگر حکومت کند. مارکس نام دیگری که به سرمایه می‌دهد ” سوژه خود کار ” (automatische Subjekt) است که فرمول ساده آن پول-کالا-پول بیشتر (‘G-w-G) است. پول با کالا (نیروی کار چون کالا، مواد خام) ترکیب میشود و در پایان روند تولید پول بیشتری بجا می ماند. بنابراین سرمایه باید بارآور باشد باید پول بیشتری بزاید و تخم طلایی بگذارد، در غیر این صورت مقوله سرمایه و سرمایه گذاری یک مقوله نو خالی بیش نیست، سرمایه گذاری، یعنی پول  در ابتدا گذارده شده همچون مقداری ارزش  اگر بارآور نباشد بنا به قانون تنازع بقاع خودش محکوم به نابودی است. جوهر پول ارزشی است که در آن نهفته است و این ارزش نهفته کار مجرد است، کار مجرد مخرج مشترک تمام رشته کارهایی است که از اول تا آخر در تولید آن شرکت دارند واز آنجا که حاصل شمار بسیار زیاد ی از شرکت کنندگان گمنام زنجیره صنایع مختلف که انرژی عصبی و عضلانی خود را به تولید کالا  انتقال میدهند و از آنجا که انرژی، نه دیدنی و نه بوکردنی و نه لمس کردنی است چیزی است انتزاعی(مجرد) که ارزش نام دارد و در کالبد کالاها همچون روخ آنها مخفی شده است و تنها حضور خود را با قیمتها، که بیان پولی ارزش اند، هویدا میکند. ” کالا را هرچه این رور و آن رور کنید هرگز ارزش آن را نخواهید دید” (مارکس) (برای شرح مفصل نگاه کنید به کاپیتال ۱‌، فتیشیسم)

ارزش و ارزش افزایی کار کرد خودکار سرمایه است، دوران پول کالا پول بیشتر کار کرد بی توقف “سوژه خودکار” است. سوژه خودکار خصلت نمای سرمایه است، مقوله سوژه خودکار برای خردسالم عجیب به نظر می آید زیرا بطور معمول سوژه (کننده) خودآگاه و خودمختار است. درست مخالف خودکار بودن، از مفهوم سوژه بطور معمول انسانی تصور می شود که دارای آگاهی، اراده، احساس، اخلاق است، سوژه ای که خودکار باشد نمیتواند خودآگاهی، احساس ، ایدئولوژی و اراده داشته باشد، پارادوکس آن درست در تناقض دو قطب این اصطلاح است. زیرا سوژه منطقی نمی تواند خودکار باشد. سوژه اگر فرد یا گروهی از افراد باشد با آگاهی و اراده رفتار میکند نه خودکار و اگر “شئی” باشد فاقد خود آگاهی است.  هرکس که کارگزاری آنرا می پذیرد باید اراده فتیش گونه آن را هم بپذیرد. و در واقع سرمایه دار ” سرمایه شخصیت یافته است، سرمایه ماسک دار است”، او می‌تواند یک جنتلمن هوادار حقوق بشر باشد. از این رو سوژه خودکار نه روانشناسی دارد نه اخلاق، این سوژه مانند یک ربات در حال گردش و ارزش افزایی است. ارزش از دوران بیرون می آید و از نو به آن برمیگردد خود را در آنجا نگه میدارد و در میان آن چند برابر میشود، با مقدار بزرگتر از آنجا بر میگردد و دایم این حریان را از سر می گیزد پ-پ’ پولی که پول می زاید.”(ک. ف. ۱/۱۶۸،آ۱/۱۶۱). برای دانستن این اعجاب فتیش گونه که علم اقتصاد نئوکلاسیک و اسکروتن با آن بیگانه است فقط کافیست به سخن رئیس سابق دوچ بانک گوش کنیم: ” چه خوشتان بیاید چه نیاید، موضوع همیشه و همه جا فقط اینست که از پول پول بیشتر بوجود آید.” اشپیگل ۲۰۱۱/۵۲ به نقل از Claus Peter Ortlieb). بنابر این توسعه طلبی لجام گسیخته اسرائیل نه به خاطر دستورات تلمود و وعده سرزمین موعود بلکه به خاطر فضای تنگ برای توسعه ارزش افزایی ۶۷۰ شرکت ساختمانی و شرکتهای جانبی  مختلف اروپایی آمریکایی است مانند: اچ بی، زیمنس و تکسانز، شرکت پوما، هیوندا سازنده بولدوزرهای صنایع سنگین. توسعه طلبی اسرائیل را نمیتوان فقط با شرح مفصل تاریخ رنج های غم انگیز چند هزار ساله ی قوم یهود در اروپا بویژه در روسیه و یهودی ستیزی”مدرن” هولوکاست و سرگردانی آن قوم برای یافتن به حق یک پناهگاه امن برای رهایی از تهدید یهودی ستیزی توضیح داد بلکه با نقد اقتصاد سیاسی بافت  یک کشور با درجه بالای پیشرفتگی و نیاز توسعه طلبانه و ناسازگاری های آن با مناطق عقب مانده همجوار در منطقه خاورمیانه.

مارکس ۱۵۰ سال پیش افق موانع ارزش افزایی سرمایه و بحران ورود قطرمانند کار مجرد به درون پروسه تولید ارزش را بسیار روشن ترسیم کرده است. اما  فهم آن برای اسکروتن فیلسوف ژرف اندیش شما و بخش بزرگی از چپ مارکسیستی دشوار است، او میگوید : “اما به همان اندازه که صنعت بزرگ تکامل می یابد خلق ثروت واقعی وابسته به زمان کار کمتر و به مقدار کار صرف شده کمتر میشود همچنین به قدرت عواملی که به هنگام زمان کار به بکار گرفته شده است.” (مارکس، گروندریسه، ۱۹۷۴‌، ۵۹۲)  آقای فاضل غیبی میگوید  “شکست ترا ژیک مارکس و همه پیروان او در این بود که در ورای “استثمار سرمایه داری” چهار نقطه قوت آن را در نیافتند:

۱) پیوند تنگاتنگ اقتصاد آزاد با پیشرفت علم و فن‌آوری، چنان که هیچ موفقیت اقتصادی بدون استفاده از دستاورد علمی و فنی ممکن نیست و پیدایش تمامی صنایع عظیم و نهادهای جهانگیر اقتصادی، بر پایه کشف و یا اختراعی نوین ممکن شده اند.” آقای غیبی بهتر بود که چگونگی “شکست تراژیک” مارکس را نشان می‌دادید. اینکه بنا بر اطلاعات دست دومی شما از مارکس عامه فهم ِ” چپها ” که تئوری نقد اقتصاد سیاسی مارکس را با اقتصاد دولتی سرباز خانه ای اینهمانی میکنند چه ربطی دارد با مارکس. تمامی جهان، با چشم پوشی از مناطق عقب مانده پیش سرمایه داری،  زیر فرمان شیوه تولید نظام سرمایه داری اند، چه اقتصاد آزاد و چه دولتی(به گفته شما کمونیستی). مارکس دشوار فهم  نه ناجی سرمایه داری بود و ته تئوری برای برانداختن سرمایه داری داشت برای فهمیدن تئوری آن باید بجای اطلاعات دست دومی کاپیتال را خواند و به دور از هر پیش داوری سعی کرد که آنرا فهمید . مارکس بنا بر شیوه منطقی تحلیل راستین خودش میخواست نشان دهد که سرمایه داری هم مانند تمام اشکال مختلف هستی بر اساس موانعی که در درون خودش است  یک پایانی دارد. مهمترین مانع آن منطق پارادوکس ارزش افزایی سرمایه است. او می گوید ” سرمایه خود یک پروسه متضاد  است که کوشش می کند زمان کار را به کمترین حد کاهش دهد در حالی که از سوی دیگر زمان کار را همچون تنها مقیاس و منبع ثروت تعیین میکند[…] از یک سو تمام نیروهای علمی و طبیعی را همچون ترکیبی اجتماعی و مراوده اجتماعی به راه می اندازد که خلق ثروت را (نسبی) از زمان کار بکار گرفته شده مستقل کند، از سوی دیگر می خواهد این نیروهای این چنین عظیم خلق شده را با زمان کار بسنجد و آنها  را به بسوی مرزهایی براند که  می بایست ارزش تاکنون خلق شده را همچون ارزش حفظ کنند.” (گروندریسه ۱۹۷۴، ۵۹۳) اگر این گفته خوب فهمیده شود در آن هیچ پیشنهادی برای براندازی سرمایه داری وجود ندارد درست عکس نگرش پیش داورانه مد روز عامیانه شما و مارکسیسم چپ ها سرمایه موانع اش در درون خودش است و دیکتاتور پرولتاریا هم فهم عامیانه از مارکس عام فهم است زیرا پرولتاریا خود جزیی از سرمایه است  “شکست تراژیک” خورده باشد. برای فهم دقیق پروسه متضاد سوژه خودکار نخست لازم است فهم روشنی از تمایز میان ثروت مادی محسوس و ثروت ارزشی داشت. ًثروت مادی مجموعه اشیا مصرفی تولید شده انسان هاست که در زندگی روزمره خرید و فروش میشوند. ثروت مادی حامل ثروت ارزشی است که با کار مجرد انسانها تولید می شود و شبح مانند در آن  نهفته است و با قیمت ها حضور خود را نشان میدهد. کار مجرد جوهر پروسه ارزش افزایی و آب حیات سرمایه است. وتنها معیار اندازه گیری ارزش، زمان کار است. برای کارگزاران سوژه خودکار(سرمایه داران ) اهمیت اساسی را نه ثروت مادی بلکه ثروت ارزشی دارد. برای آنها بی اهمیت است که دستمال توالت ، کامپیوتر یا خودرو تولید می‌شود مهم آنست که در هر دور ارزش افزایی چقدر ارزش جدید تولید می‌شود. با پیشرفت فناوری های علمی و بکارگیری آنها در تولید پیوسته از بخش زنده کار به سود تولید ثروت مادی کاسته می‌شود.  ” به همان اندازه که صنعت بزرگ پیشرفت می‌کند وابستگی خلق ثروت مادی به زمان کار و میزان کار مصرف شده کمتر می شود، یعنی نسبت به قدرت عواملی[تجهیزات] که در زمان کار وارد تولید میشوند که به نوبه خود مناسبات مستقیمی با زمان کار ندارند بلکه بیشتر وابسته به وضعیت عمومی دانش و فناوری و بکار بردن دانش در تولید دارد”(گروندریسه ۱۹۷۲، ۵۹۲)

سرمایه پیوسته بابکار گیری دانش ، با راسیونالیزه کردن سازمان تولید و ابداع فنآوری‌های بارآور،  کار زنده (کارگران) را از روند تولید حذف و زاید میکند. سرمایه داری با حذف کار زنده از تولید جوهر خود را از دست می دهد و خود را ارزش زدایی میکند، این روند از زمان انقلاب میکروالکترونیک شتاب بیشتری گرفته است . بنابر تصور واهیِِ ایدئولوژیک مارکسیسم سنتی این پرولتاریا نیست که سرمایه داری را نفی می‌کند بلکه سرمایه داری خود با حذف پرولتاریا از پروسه تولید خویشتن را به مرز های نفی هستی اش نزدیک  آنچه که در بالا گفته شد یعنی روند بی وقفه حذف کار زنده از تولید منافذ تولید اضافه ارزش پیوسته مسدود می شوند و سرمایه داری باید دائم بر آتش اضافه تولید و در نتیجه تخریب محیط زیست بیافزاید. (اشپیگل ۳۰.۱۲.۲۰۲  Hatte  Marx doch recht gehabt) اگر ما نه تنها کارگران کشورهای سرمایه داری مرکزی بلکه تمام ساکنین کره زمین را همچون خدمه سرمایه به حساب آوریم با توجه به اینکه سرمایه (سوژه خودکار) دائم برای جبران کاهش اضافه ارزش باید بر کمیت دریای  کالاها بیفزاید این سپاه عظیم پیرامونی  در این دریا مانند اسطوره تانتالوس است که محکوم شده بود که در آب بایستد در حالیکه  درخت میوه ای در بالای سر او قرار دشت هرگاه که دست بالا می‌کرد که میوه بچیند درخت میرفت بالا و هرگاه که می خواست آب بنوشد آب می رفت پایین.

آقای فاضل غیبی مسئول بدی شرایط آب و هوا سازمان هواشناسی و دانش اقلیم شناسی نیست، مارکس خلاف انتقاد ساده انگارانه شما مسئول برداشت‌های عامیانه ی ایدئولوژیک میشل فوکو درباره یک انقلاب “پلب ها ” یعنی  انقلاب دهقانان خلع ید شده آواره، کسبه، تهیدستان شهر و روستا واز این قبیل(نگاه به نوشتار من: ” آیا انقلاب ۵۷ توطئه خارجی بود”) نیست. بجای آنکه میشل فوکو را نماد مارکس معرفی کنید(او بعد اشتباه خود را پذیرفت) بهتر است نظر  مارکس را در باره بورژوازی از زبان خود او بشنویم: بورژوازی، بدون ایجاد تحولات دائمی در تولید و بنابراین بدون انقلابی کردن مناسبات و همچنین مجموع مناسبات اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد…که دوران بورژوازی را از کلیه ادوار سابق مشخص می‌سازد. کلیه مناسبات خشکیده و زنگ زده، با همه آن تصورات و نظریات مقدس و کهنسالی که درالتزام خویش داشتند محو میگردد، و آنچه که تازه ساخته شده پیش از آنکه جایی بگیرد کهنه شده است. آنچه که مقدس است از قدس خود عاری میشود و سرانجام انسانها ناگزیر میشوند به وضع زندگی و روابط متقابل خویش با دیدگانی هوشیار بنگرند.” (مانیفست کمونیست، فارسی) و حال آقای فاضل غیبی در نقد بی نظیر خود سعی کرده است این مارکس را با چنبش ایدئولوژیک غرب ستیز دهقانان و دکانداران: جلال آل احمد، علی شریعتی (الهام بخش مارکسیسم اسلامی)، احسان نراقی، داریوش شایگان…و آنها که گفتند ” من از سرور شهدا امام حسین به مارکسیسم رسیدم” اینهمانی کند.

همانطور که در بالا آمد جنایات استالین و کشتار در چین را هم باید به حساب سرمایه داری نوع دولتی آن گذارد. اما آیا شما آقای غیبی توضیحی دارید برای جنایات دو جنگ بزرگ جهانی و فاشیسم در آلمان، ایتالیا و اسپانیای فرانکو  و ژاپن؟ آنطور که از گفته‌ شما می‌توان فهمید اینها نارسایی های ناشی از ضعف انسانی است: “چپ ها نارسایی های کشور های سرمایه داری را که ناشی از ضعف های انسانی هستند…” چرا چپ‌گرایی نابود نمی شود” نمی‌دانند.

 سرمایه داری با اتوماسیون کردن تولید،  بکار گرفتن روبوتر، هوش مصنوعی و نوآوریهای تکنولوژیک آینده، پیوسته کار زنده(منبع کار مجرد) را از تولید حذف میکند، و روند ارزش افزایی و در نتیجه سرمایه را ارزش زدایی میکند، و برای جبران این ارزش زدایی دائم بر کمیت تولید می افزاید و آز آنجا که ارزش موجود در پول کار مجرد است پول هم ارزش زدایی میشود. زمانی که پول به صورت یک شئ مجرد فتیش گونه  که میانجی رابط اجتماعی واقعی  شده است ارزش زدایی شود و از قدوسیت اعجاب انگیز خود خلع ید شود چه پیش خواهد آمد؟ پاسخ این را به آقای فاضل غیبی می‌سپاریم.

 بدین ترتیب همین اشاره مختصر به شیوه تحلیل داهیانه مارکس از روند بحران زای سرمایه داری حاوی چند گفتمان اساسی است: تئوری “روند متضاد سرمایه” مارکس که نه چپ مارکسیستی(با چشم‌ پوشی از استثنا ها ی نادر) نه آقای فاضل غیبی ونه اسکروتن هیچ شناختی از آن ندارند نه تنها دچار “شکست تراژیک” نشده است بلکه در جامعه روشنفکری با دانش غرب اعتبار بیشتری  بدست آورده (اشپیگل همانجا). و در جامعه روشنفکری عامه گری مدروز پیرامونی  برای چالش های صرف سیاسی کم مایه  سپر بلا (Sündenbock) شده است.

۲) پرولتاریا خود جزء متغیر سرمایه است منسوخ شدن سرمایه داری همراه خروج پرولتار از تولید است. پرولتاریا فروشنده کالای نیروی کار است و مبارزه آن فقط برای فروش “عادلانه ” نیروی کارش است و رسالتی برای براندازی سرمایه داری ندارد .

__________________________۱. E.j.Hamilton, “ American Treasure and the Price revolution in Spain” Harvard University Press,

Dr.H.TColenbrander, “koloniale Geschiedenis” Martinus Nijhoff

R.P.Rinchon,” Le Trafic negrier

H.V. Wiseman, “A short History of the British West-Indies, University of London Press”

“The Cambridge History of British Empire

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate